تمام نوشته های

/

كربلاي مكرر و تداوم محرم و صفر رمز پيروزي

غلامرضا گلي‌زواره

 

الهام از عاشوراي كربلا

در سال 61 هجري به بركت قيام امام حسين(ع)،
شور شهادت مسير تاريخ بشريت را خون‌رنگ کرد و طنين عاشورا كه در گنبد افلاك افكنده
شد، چشمۀ جوشان حماسه، مقاومت و عدالت‌طلبي را در سرزمين كربلا جاري نمود كه
جويبارهاي آن مناطق گوناگون گيتي را تحت ‌تأثير خود قرار داد؛ چرا‌كه در اين مكان
طي واقعه‌اي جانگداز اما توأم با افتخار، صلابت و پيروزي جاويد، امام حسين(ع) و
ياران باوفايش با تقديم جان خويش در راه احياي حق و تثبيت ارزش‌هاي معنوي و فضايل
متعالي اسوه‌اي شد براي تمامي پويندگان صراط حق و پيكارگران با پليدي.

عاشوراي كربلا، الهام‌بخش انقلاب سترگي
است كه در روزگار ما با راهبري امام خميني(ره) به پيروزي رسيد؛ آري بزرگ‌مردي از
سلالۀ خاندان طهارت، در شبِ سياه ستم، مشعل فروزان شهادت برگرفت؛ بيرق‌هاي قيام
برافراشت و ننگ خاموشي و ذلت از دامن مطهر طلايه‌داران تشيع حسيني زدود و شعار
شعورآفرين هيهات منا الذلة و پيروزي خون بر شمشير را در عصر حاكميت استكبار با
مدرن‌ترين سلاح‌ها به محرومان صالح و مؤمنان مبارز آموزش داد و سرانجام به همت
شيعياني كه ساليان متمادي در مجالس و محافل گوناگون ياد حادثۀ عزت‌آفرين عاشورا را
نسل‌اندر‌نسل با اشك و ماتم و اخلاص، در ذهن‌ها و دل‌ها زنده نگه داشته بودند،
حكومت ستمگران و جفاكاران را سرنگون کرد.

امام خميني(ره) با پی‌ریزی و اجرای
انقلاب اسلامی، فرهنگ طاغوتي و جاهلي را از ايران بركند و اسلام ناب محمدي را در
تمامي ابعادش مطرح کرد. آنچه كه اين حركت را نسبت‌به قيام‌هاي مشابه ممتاز مي‌كند،
اقتداي ايشان به نهضت حسيني براي ايجاد تحولي عظيم و دگرگوني عميق نه‌تنها در
بنيان جامعۀ ايران، بلكه در سطح جهان است و بر اين باور بود كه اين حركت همچون
باراني با بركت بر ديگر سرزمين‌ها مي‌بارد و انسان‌ها را براي مبارزه با استكبار و
استبداد بيدار می‌کند كه اكنون شاهد تحقق اين فرمايش امام خميني(ره) هستيم.

 

از مدينه تا كربلا

به باور امام خميني(ره) وقتي امام حسين(ع)
مشاهده كرد بني‌اميه در فرهنگ اسلامي انحراف و بدعت به‌وجود آورده‌اند و درصدد
بودند با اين امكاناتي كه از طريق باطل دراختيار گرفته‌اند رژيمي مبتذل، ستمكار و
دچار خلاف و فساد را تشكيلاتي اسلامي معرفي كنند، تعاليم وحي و ارزش‌ها را به
انزوا بكشانند و از حكومت عدل اسلامي و مروج فضيلت و معرفت، رژيمي شاهنشاهي،
سلطنتي و موروثي بسازند، ناگهان در برابر آنان قيام كرد و با فداكاري بي‌نظيري و
نهضت الهي خود واقعه‌اي بزرگ، فراموش‌نشدني و جاويد را به وجود آوردند.(1)

بديهي است امام حسين(ع) براي اقامۀ معروف
و مبارزه با منكرات و تحريفات ديگر نمي‌توانست در مدينه بماند. از اين‌رو به سوي
مكه مهاجرت کرد و از اين حرم امن الهي به سرزمين كربلا آمد:

«…اگر او هم سرجاي خودش مي‌نشست و در
مدينه وقتي كه مردك [وليدبن‌عتبة حاكم مدينه] مي‌آمد [و] مي‌گفت بيعت كن، مي‌گفت
بسيار خوب سلمه‌الله تعالي! نعوذ بالله اگر يك همچو چيزي مي‌گفت، از خدا مي‌خواستند،
خيلي هم احترامش مي‌كردند، دستش را هم مي‌بوسيدند [چون] پسر پيغمبر بود…».(2)

امام خميني تأكيد می‌کند مسلمان در برابر
جامعۀ اسلامي مسئوليت دارد و احساس تكليف اجازه نمي‌دهد او يك زندگي فردي را
برگزيند و به عبارات و اعمال ديني شخصي اكتفا كند:

«[اگر] ما هم كنار بنشينيم، تماشا كنيم و
[بگوييم] چه كاري به اين كارها [خلاف‌ها و فسادها] ما مي‌رويم نمازمان را مي‌خوانيم
و روزه‌مان را مي‌گيريم و تمام شد! تكليف همين است؟! سيدالشهدا، اگر اين فكر را مي‌كرد
كه نمي‌رفت به كربلا با يك عدۀ معدودي؛ [اما او] اين فكر را نمي‌كرد، اين فكر غلط
ما در ذهن او نبود…».(3)

امام در جاي ديگر متذكر شده‌اند:

«اگر وضع تفكر سيدالشهدا مثل بعضي مقدسان
زمان خودش بود، آنها طرحشان اين بود كه بماند همان در جوار حضرت رسول سلام‌الله
عليه و عبادت كند. اگر وضع تفكر مولا هم اين‌طور بود كربلايي پيش نمي‌آمد، يك راحت‌طلبي
بود و كناره‌گيري از جامعه و دعا و ذكر بود. لكن وضع تفكر جور ديگري بود، همچو
نبود كه اينها يك مردم عادي باشند كه همين بنشينند و درسي بخوانند و درسي بگويند و
مطالعه‌اي بكنند و عبادت خدا را بكنند و در جوار [حرم] رسول خدا(ص) عبادت كنند.
اگر طرز افكار آنها هم اين بود مذهبي كه در مقابل ظلم در طول تاريخ واقع شده است،
نبود…».(4)

 

 

كربلا يادآور ستم‌ستيزي و عزت‌آفريني

از نظر دید ظاهري و نبردهاي فيزيكي در
قيام كربلا شكست ديده مي‌شود، اما اين حركت مقدس در باطن خود پيروزي پايدار و عزتي
عالمگير را به‌همراه داشت و اصولاً براي انساني كه براي دفاع از حق، جان خود را
سپر قرار مي‌دهد نمي‌توان شكستي تصور كرد. امام حسين(ع) با قامتي استوار، هدفی پاك
و مقدس را اعلام و بر آن پافشاري كرد و در نتيجه طلوع نور و غروب تباهي را نويد
داد. امام خميني(ره) فرموده است:

«سلام بر حسين‌بن‌علي(ع) كه با ياران
محدود خويش براي برچيدن بساط ظلم غاصبان خلافت به پا‌خاست و از ناچيز‌بودن عِده و
عُده به خود خيال سازش با ستمگر را راه نداد و كربلا را قتلگاه خود و فرزندان و
اصحاب معدودش قرار داد و فرياد هيهات منا الذلةاش را به گوش حق‌طلبان رساند.(5)

«سيدالشهدا براي تقويت اسلام و مخالفت با
ظلم قيام كرد و با عدۀ قليل غلبه كرد بر اين دستگاه ظلم و شكست داد آنها را…،
قضيۀ كربلا، قضيه مقابلۀ يك دستۀ كوچك، اما با ايمان بزرگ در مقابل يك رژيم طاغوتي
بزرگ [است]…».(6)

به باور امام خميني(ره) در وراي اين شكست
ظاهري و كشته‌شدن‌ها و اسارت‌ها براي انسان‌ها در اعصار گوناگون حياتی فراگير ديده
مي‌شود:

«حضرت سيدالشهدا در كربلا تشريف آوردند و
جنگ بين يك عدۀ كم با گروه‌هاي زياد كه به قتل ايشان و اسارت اهل بيت ايشان و به
شكست منتهي شد، لكن در‌عين‌حال يزيد را شكست داد، اين يزيد در دنيا مفتضح شد به‌طوري‌كه
ديگر نشد باقي بماند براي اينكه مكتب محفوظ بود.(7)

سيدالشهدا هم شكست خورد در كربلا، اما
شكست نبود اين، [بلكه] كشته شد و زنده كرد يك عالمي را.»(8)

 

كربلا جغرافيايي به وسعت جهان

امام خميني(ره) با روشن‌کردن انگيزه‌هاي
نهضت امام حسين(ع)، عاشورا را به يك برنامۀ كاملاً سياسي تبديل كرد و از آن به
بهترين وجه براي پيشبرد نهضت بهره برد. امام بر عبارت كل يوم عاشورا و كل ارض
كربلا كه در واقع بيانيۀ حركت و حضور هر مسلمان در صحنۀ تقابل حق و باطل است تأكيد
کرد و حماسه‌هاي كربلا و حركت پرشور ناشي از آن به‌عنوان محوري‌ترين موضوع مذهب
تشيع و مكتب اسلام تحرك انقلابي مردم را شعله‌ورتر کرد.(9)

امام خميني(ره) انقلاب اسلامي را ادامه و
تابع حماسۀ كربلا تلقي می‌کرد و در تفسير كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا مي‌فرمود:

«دستور است به اينكه هرروز و در همه‌جا
بايد همان نهضت را ادامه بدهيد. امام حسين(ع) با عدۀ كم همه‌چيزش را فداي اسلام
كرد. مقابل يك امپراتوري بزرگ ايستاد و نه گفت. هر روز بايد در همه‌جا اين نه
محفوظ بماند و اين مجالسي كه هست، به‌دنبال همين است كه اين نه را محفوظ بدارد.»(10)

امام تأكيد کرد بايد ذهن‌ها را از تلقي
نادرست دربارۀ عبارت «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» اصلاح کرد و جنبۀ آموزندگي آن
را در نبرد با تبهكاران و ستمگران گوشزد كرد:

«… [حوادث] كربلا چون براي خدا بود، آسان
بود و همان‌طوري‌كه خوانديد «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا»، اين يك عبارت آموزنده
است، نه معنايش اين است كه هرروز كربلاست، هر روز بنشينيد گريه كنيد [بلكه] ببينيد
چه كرده، كربلا چه صحنه‌اي بوده، هر روز اين صحنه بايد باشد، مقابلۀ اسلام با كفر،
مقابلۀ عدل با ظلم، مقابلۀ عدد كم با ايمان زياد در مقابل عدد زياد با بي‌ايماني…».(11)

«…اين كلمۀ «كل يوم عاشورا و كل ارض
كربلا»، يك كلمۀ بزرگي است كه اشتباهي مي‌فهمند، آنها خيال مي‌كنند يعني هرروز
بايد گريه كرد! لكن اين محتوايش غير از اين است، كربلا چه كرد؟ ارض كربلا در روز
عاشورا چه نقشي را بازي كرد؟، همۀ زمين‌ها بايد آن‌طور باشند. نقش كربلا اين بود
كه سيدالشهدا با چند نفر جمعيت و عدد معدود آمدند كربلا و ايستادند در مقابل ظلم
يزيد و در مقابل دولت جبار، در مقابل امپراتور زمان ايستادند و فداكاري كردند و
كشته شدند، لكن ظلم را قبول نكردند و شكست دادند يزيد را، همه‌جا بايد اين‌طور
باشد. همه‌روز هم بايد اين‌طور باشد، همه‌روز بايد ملت ما اين معنا را داشته باشد
كه امروز روز عاشورا است و ما بايد مقابل ظلم بايستيم و همين‌جا هم كربلاست و بايد
نقش كربلا را پياده كنيم. انحصار به يك زمين نداشته، انحصار به يك فرد نداشته، قضيۀ
كربلا منحصر به يك جمعيت هفتاد و چند نفري و يك زمين كربلا نبوده، همۀ زمين‌ها
بايد اين نقشه را اجرا كنند و همۀ روزها غفلت نكنند…».(12)

امام خميني(ره) بر اين موضوع اصرار دارد
كه مجالس سوگ و ماتم براي پيوستگي به نهضت امام حسين(ع) است و عملي‌کردن برنامه‌هاي
آن حضرت در هر مكان و زماني:

«اين نهضت [انقلاب اسلامي] شعاعي است از
آن نهضت، نمي‌دانند كه گريه‌كردن بر عزاي امام حسين(ع) زنده نگه‌داشتن نهضت و زنده
نگه‌داشتن همين معنا [است] كه يك جمعيت كمي در مقابل يك امپراتوري بزرگ ايستاد،
دستور است آن دستور عمل امام حسين سلام‌الله، دستور است براي همه؛ كل يوم عاشورا و
كل ارض كربلا، دستور است به اينكه هر‌روز و در همه‌جا بايد همه، نهضت را ادامه
بدهيد همان برنامه را…».(13)

در سال 1341 ش امام خميني(ره) و ديگر
علماي قم در برابر لايحۀ انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي كه از سوی دولت اسدالله علم در
شانزده مهر اين سال تصويب شده بود مقاومت كردند و آن را حركتي ضدديانت و مبارزه با
سنت‌هاي مذهبي تلقي کردند، به‌دنبال اين مخالفت‌ها كه با حمايت مردمي توأم شده بود
و دولت وقت دستگاه ستم را به هراس و درماندگي وادار كرد، لايحۀ مذكور لغو شد.(14)

اما رژيم پهلوي از حركت‌هاي نارواي خود
دست برنداشت و در دي‌ماه همين سال زمزمۀ رفراندوم و بازي انقلاب شاه و ملت به گوش
علما و مردم رسيد و ششم بهمن كه خواستند دربارۀ انقلاب سفيد و لوايح آن از مردم
رأي‌گيري كنند، اهالي قم، تهران و مشهد و بسياري از مناطق ديگر در اعتراض به اين
برنامۀ ساختگي رژيم مراكز كسب‌و‌كار و بازار را تعطيل كردند و به سوگ نشستند.

رفته‌رفته عيد نوروز فرا رسيد و چون اين
ايام با سالروز شهادت امام صادق(ع) مصادف بود، علما جلوس متداول سال‌هاي قبل را
نداشتند و در عوض بدين‌مناسبت مجلس سوگ و ماتم تشكيل دادند. در مدرسۀ فيضيه به‌وسیلۀ
آيت‌الله گلپايگاني چنين مراسمي تشكيل يافته بود كه عصر آن روز به اين مكان آموزشي
از سوی كماندوهاي نظام شاهنشاهي يورشی وحشيانه شد و طي آن عده‌اي از طلاب و مردم
مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. تني چند از روحانيان مجروح و كشته و عده‌اي دستگير شدند.
قرآن و كتاب‌هاي حديث و منابع دين پاره‌پاره و مورد هتك حرمت واقع شد.(15)

امام خميني(ره) دربارۀ اين جنايات و
حوادث اسف‌باري كه در مدرسۀ فيضيه رخ داد، واکنش شديدي از خود بروز داد و در
بياناتي فرمود:

«عيب است براي كساني كه ادعاي پيروي از
امام حسين(ع) را دارند، در برابر اين نوع اعمال رسوا و فضاحت‌آميز دستگاه حاكمه،
خود را ببازند. دستگاه حاكمه با ارتكاب اين جنايت خود را رسوا و مفتضح ساخت و
ماهيت چنگيزي خود را به‌خوبي نشان داد. دستگاه جبار با دست‌زدن به اين فاجعه، شكست
و نابودي خود را حتمي ساخت…».(16)

امام در پاسخ به تلگرافي كه براي اظهار
همدردي در اين فاجعه ارسال شده بود خاطرنشان کرد:

«در اين فاجعۀ عظيمه كه واقعۀ طف (كربلا)
را به‌خاطر مي‌آورد دولت با قواي انتظامي اسلام و قرآن را كوبيد و سيعلم الذين
ظلموا اي منقلب ينقلبون…(17)».(18)

و در جواب تلگرافي ديگر فرمود:

«از اظهار همدردي در اين فاجعۀ عظيمه كه
واقعۀ شهداي كربلا را به نظر مي‌آورد متشكرم. قواي دولتي با بي‌رحمي اولاد روحاني
و جسماني پيغمبر اكرم(ص) را سركوب كرد و قلب امام زمان(عج) را جريحه‌دار نمود».(19)

امام خميني(ره) در نهم خرداد 1342، ششم
محرم‌الحرام 1383 هجري در جمع بازاريان تهران در قم، پيوستگي مبارزات را با عاشورا
و كربلايي‌شدن نبرد با ستم را مورد توجه قرار داد:

«ما افتخار مي‌كنيم كه مانند سيدالشهدا
روز عاشورا كشته شويم و بچه‌هاي ما را اسير كنند و اموالمان را غارت نمايند، اولاً
كار اينها با [برنامۀ] يزيد هيچ فرقي نمي‌كند، ثانياً اگر بخواهند چنين عملي [حمله
به دسته‌هاي سوگواري‌هاي محرم در قم] را انجام دهند و بخواهند دستجات ما را بكوبند
و مردم را به قتل برسانند ما نيز از هم‌اكنون مانند حسين(ع) اعلام مي‌كنيم هركه با
ماست به طرف ما بيايد و هركس با ما نيست به سمت لشكر يزيد برود. يكي از كساني كه
بايستي در راه حضرت سيدالشهدا آغشته به خون خود شود خميني است. حال كه چنين است
بايد ما روز عاشورا را در قم كربلاي حسين قرار دهيم تا يك كربلاي ثاني درست كنيم،
چه افتخاري بالاتر از اينكه در راه دين، در راه حسين كشته شويم. سازمان امنيت قم
از مركز درخواست كرده كه براي عاشورا در حدود ششصد نفر از لات‌ها را مسلح به قم
بفرستند، ولي من نمي‌گذارم رئيس سازمان امنيت (بديعي) و رئيس شهرباني قم (سيدحسين
پرتو) هركاري كه دلشان خواست انجام دهند. روزي كه وقتش برسد مي‌دانم با اين[ها] چگونه رفتار كنم و چطور آن[ها] را گردن بزنم! اينها بودند كه قم را خراب كردند و
واقعۀ مدرسۀ فيضيه را به‌وجود آوردند…».(20)

صبح روز عاشورا در حالي كه صدها نفر در
منزل امام خميني در قم گرد آمده و مشغول عزاداري براي سيدالشهدا بودند، فردي ذكر
مصيبت مي‌خواند و امام در جمع نشسته بودند كه يكي از مأموران ساواك خود را به
ايشان رسانيد و پس از معرفي خود گفت: من از جانب اعليحضرت مأمورم به شما ابلاغ كنم
كه اگر بخواهيد در مدرسۀ فيضيه سخنراني كنيد كماندوها را به مدرسه مي‌ريزيم و آنجا
را به آتش و خون مي‌كشيم. امام بدون واهمه پاسخ داد: ما هم به قواي خود فرمان مي‌دهيم
فرستادگان شاه را تأديب نمايند.(21)

در روز عاشورا سيل جمعيت به قم سرازير شده
بود، ازدحام طلاب و مردم در مدرسۀ فيضيه نسبت‌به سال‌هاي قبل افزون‌تر بود، چون
مردم مي‌دانستند طبق وعدۀ قبل در اين روز نطق مهمي ايراد خواهد شد. امام خميني
ساعت پنج بعد‌از‌ظهر روز عاشورا در فيضيه بر فراز منبر رفت و بيانات تاريخي خود را
كه طي آن شخص شاه را مورد حملات و انتقادهاي تندي قرار داده بود، ايراد کرد. مطالب
افشاگرانۀ امام رژيم را در هراسي سخت فرو برد و ابعاد ماجرا آن‌قدر وسيع بود كه
نمي‌توانست با تهديد، وعده و وعيد با آن مقابله كند.(22)

امام خميني در صدر اين بيانات پيوستگي
نهضت اسلامي ايران را با انقلاب عاشورا مورد توجه حضار قرار داد:

«… الان عصر عاشوراست، گاهي كه وقايع
روز عاشورا را از نظر مي‌گذرانيم اين سؤال برايم پيش مي‌آيد كه اگر بني‌اميه تنها
با حسين(ع) سر جنگ داشتند، آن رفتار وحشيانه و خلاف انساني چه بود كه در روز
عاشورا با زن‌هاي بي‌پناه و اطفال بي‌گناه مرتكب شدند. آنها با اساس سر‌و‌كار
داشتند. نمي‌خواستند شجرۀ طيبه باشد. همين فكر در ايران [وجود] داشت. اينها با بچه‌هاي
ما چكار داشتند؟ سيد شانزده، هفده‌ساله (سيديونس رودباري از شهداي نوجوان فيضيه)
با شاه چه كرده بود؟ لكن اين فكر پيش مي‌آيد كه اينها با اساس مخالفند…».(23)

امام(ره) كه قبلاً در خنثي‌كردن توطئه‌هاي
رژيم، پيروز شده و با پيگيري‌هاي وي و علما لايحۀ انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي لغو شده
و با تحريم رفراندوم شاه، مردم از رأي‌گيري دربارۀ انقلاب سفيد استقبالي نكرده
بودند، اكنون با اين بيانات، شخص شاه را هدف قرار داده بود و او را به‌عنوان منشأ
مفاسد و گرفتاري‌هاي ايران معرفي كرد. شاه ديگر آن‌چنان عصباني شده بود كه به
سياست سركوب و خشونت روي آورد و فرمان بازداشت امام خميني را صادر كرد. در پي
دستگيري امام و انتقال ايشان به قيطريه تهران، قيام خونين 15 خرداد 1342 ش در قم،
تهران و ديگر مناطق ايران رقم خورد.(24) امام از اين نهضت كه طليعۀ
انقلاب اسلامي بود چنين ياد مي‌كند:

«نهضت دوازده محرم و پانزده خرداد در
مقابل كاخ شاه ظالم و اجانب به پيروي از نهضت مقدس حسيني، چنان سازنده و كوبنده
بود كه مرداني مجاهد و فداكار تحويل جامعه داد كه با تحرك و فداكاري روزگار را بر
ستمكاران و خائنان سياه کردند و ملت بزرگ را چنان هوشيار و متحرك و پيوسته كرد كه
خواب را از چشم بيگانه و بيگانه‌پرستان ربود و حوزه‌هاي علميه و دانشگاه و بازار
را به‌صورت دژ مدافع از عدالت‌خواهي و از اسلام و مذهب مقدس درآورد».(25)

در 15 خرداد 1361 ش، 12 شعبان 1402، امام
به مناسبت سالروز قيام 15 خرداد در بياناتي فرمود:

«سالروز خرداد 1342 ش، خميرمايۀ نهضت
مبارك ملت بزرگ ايران و روز بذر انقلاب بزرگ اسلامي ماست. ملت عزيز بايد اين بذر
پربركت را در عصر عاشوراي 1383 هجري جست‌وجو كند. عصر عاشوراي مصادف با ساعات
شهادت نصرت‌آفرين سيدمظلومان و سرور شهيدان، عصر عاشورايي كه خون مطهر ثاراله و ابن‌ثاره
به زمين گرم كربلا ريخت و ريشۀ انقلابات اسلامي را آبياري کرد. ملت عظيم‌الشأن در
سالروز اين فاجعه با الهام از عاشورا آن قيام كوبنده را به‌بار آورد. اگر عاشورا و
گرمي و شور انفجاري آن نبود، معلوم نبود چنين قيامي بدون سابقه و سازماندهي واقع
مي‌شد. واقعۀ عظيم عاشورا در هر مقطع انقلاب‌ساز است. آن روز يزيديان با دست
جنايتكاران گور خود را كندند و تا ابد هلاكت خويش و رژيم ستمگر خويش را به ثبت
رساندند و در 15 خرداد 1342 ش پهلويان و هواداران و سردمداران جنايتكارانشان با
دست ستم‌شاهي خود گور خود را كندند و سقوط و ننگ ابدي را براي خويش به جاي
گذاشتند…».(26)

 

پي‌نوشت‌ها:

1.
تبيان، دفتر سوم (قيام عاشورا در كلام و پيام امام خميني)، ص 30ـ29.

2.
فرازي از سخنراني امام خميني در مسجد شيخ انصاري نجف اشرف، اول تير 1350 ش، 28
ربيع الثاني 1391 هجري به مناسبت برگزاري جشن‌هاي 2500‌سالۀ شاهنشاهي در حضور طلاب
و روحانيان، صحيفۀ امام خميني، ج 2، ص 373.

3.
صحيفۀ امام، ج 19، ص 140ـ139.

4.
همان، ج 14، ص 521.

5.
همان، ج 20، ص 87.

6.
همان، ج 10، ص 314.

7.
همان، ج 10، ص 107.

8.
همان، ج 12، ص 350.

9.
مجموعه مقالات كنگرۀ‌ بين‌المللي امام خميني و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 235.

10.
صحيفۀ نور، ج 10، ص 31؛ مأخذ قبل، ص 236؛ صحيفۀ امام، ج 10، ص 315.

11.
صحيفۀ امام، ج 10، ص 8.

12.
همان، ج 10، ص 123ـ122.

13.
همان، ج 10، ص 315.

14.
زندگينامۀ سياسي امام خميني، محمد رجبي، ص 175، پابه‌پاي آفتاب، ج اول، ص 32؛
بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ج اول، ص 36ـ35؛ فرازهاي فروزان، ص 402ـ400.

15.
نهضت روحانيون ايران، علي دواني، ج 3 و 4، ص 189ـ182.

16.
صحيفۀ امام، ج اول، ص 166.

17.
بخشي از آيۀ 227، سورۀ شعرا.

18.
صحيفۀ امام، ج اول، ص 171.

19.
همان، ص 174.

20.
همان، ص 241ـ240.

21.
نهضت روحانيون ايران، ج 403، ص 347ـ346.

22.
تحولات سياسي و اجتماعي ايران در دوران پهلوي، عليرضا اميني، ص 282.

23.
صحيفۀ امام، ج اول، ص 243.

24.
صحيفۀ دل، ص 37؛ بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ص 473ـ472؛ فرازهاي فروزان، ص
407ـ406.

25.
تبيان، دفتر سوم، ص 60ـ59.

26.
صحيفۀ امام، ح 16، ص 290.

 

سوتیتر1: عاشوراي
كربلا، الهام‌بخش انقلاب سترگي است كه در روزگار ما با راهبري امام خميني(ره) به

پيروزي رسيد و پيروزي خون بر شمشير را در عصر
حاكميت استكبار با مدرن‌ترين سلاح‌ها به محرومان صالح و مؤمنان مبارز آموزش داد

سوتیتر2: امام‌خمینی:
سيدالشهدا براي تقويت اسلام و مخالفت با ظلم قيام كرد و با عدۀ قليل غلبه كرد بر
اين دستگاه ظلم و شكست داد آنها را…

سوتیتر3: امام‌خمینی:
دستور است به اينكه هرروز و در همه‌جا بايد همان نهضت را ادامه بدهيد. امام
حسين(ع) با عدۀ كم همه‌چيزش را فداي اسلام كرد. مقابل يك امپراتوري بزرگ ايستاد و
نه گفت. هر روز بايد در همه‌جا اين نه محفوظ بماند

/

نگاهي به سينماي ايران

دكتر عبدالحميد انصاري

 

پيشگفتار

تاريخ
سينماي ايران مانند بسياري از مقولات دو قرن اخير كشور قصۀ پر‌غصه‌اي دارد.

سينما
در شرايطي وارد ايران شد كه يكي از بي‌خيال‌ترين حكام تاريخ ما بر كشور حكومت مي‌كرد،
آن هم در‌حالي‌كه اروپاي قرن 19 و آغاز قرن بيستم به‌سرعت به‌جلو مي‌تاخت و هر روز
ابداعي جديد كه منشأ تحول همه‌جانبه بود در آن ديار به‌ثبت مي‌رسيد و بلافاصله به
زندگي مردم وارد مي‌شد.

نوزاد
نارس و ناقص‌الخلقۀ روشنفكريِ به گمان خود مترصد پيشرفت، ولي به‌واقع متكفل به
قهقرا‌كشاندن فرهنگ مقاوم  و مذهبي مردمي
بود كه قرن‌ها بيگانگان را مستأصل كرده بودند. واي بر زماني كه عواميت و جهالت
لباس مدرنيته بر تن كند و گوش‌هاي خود را بر هر سخن حقي ببندد و جنون‌آسا بر طبل
لجاجت و حماقت بكوبد تا صداي حسين‌هاي زمان را نه‌تنها بر خود، كه بر ديگران هم سد
كند! در آن صورت از خواب غفلت كه بيدار شود همه‌چيز را بر‌باد‌رفته مي‌بيند و حتي
كسوت نوكري منفعلانه و بدون مواجب خود را مندرس مي‌يابد؛ به‌گونه‌اي كه خوش‌رقصي و
عربده‌كشي مفرط او نيز خريداري ندارد.

عجبا كه
اين قصۀ پر‌غصه چند بار بايد در تاريخ تكرار شود! و لجاجت تا چه حد بايد پرده‌پوش
اخلاق و كرامت انساني گردد. تلاش ما بر آن است كه از اين شماره تحليلي عبرت‌آموز
از تطور سينما ارائه كنيم. با ما همراه باشيد.

 

آغاز
داستان :

                                                                    

مظفرالدين‌شاه
قاجار در سفر سال 1900 ميلادي خود به فرانسه، با دستگاه سينماي اوليه كه
«سينماتوگراف» ناميده مي‌شد، آشنا شد و از آن خوشش آمد. او در سفرنامه‌اش آورده
است: «دستگاهي است كه روي ديوار مي‌اندازند و مردم در آن حركت مي‌كنند».

شاه به «ميرزا‌ابراهيم‌خان
عكاس‌باشي» كه نقش رئيس روابط عمومي پادشاه را در آن سفر بر عهده داشت، دستور خريد
دستگاه را مي‌دهد و از همان موقع از كارناوالي كه در فرانسه برپا شده بود،
فيلمبرداري مي‌كند. با اين حساب شايد بتوان «ابراهيم عكاس‌باشي» را نخستین
تصويربردار ايراني لقب داد.

دستگاه
سينما در اوايل سال 1279 شمسي به ايران وارد شد و چند سال بعد نمايش عمومي آن آغاز
شد. البته قبل از نمايش عمومي، فيلم‌هاي كوتاه در دربار قاجار و براي درباريان
نشان داده مي‌شد. در سال 1283 شمسي نخستین سالن سينما در خيابان چراغ‌گاز
(اميركبير فعلي) به‌وسيلۀ «ميرزا ابراهيم‌خان صحاف‌باشي» افتتاح شد. در اين سالن به‌طور
عمده فيلم‌هاي كوتاه كمدي ده‌دقيقه‌اي نمايش داده مي‌شد.

«مهدي
روسي‌خان» كه در آن روزگار مغازۀ عكاسي داشت، در سال 1286 با راه‌اندازي سالن
نمايش فيلم، فيلم‌هاي كوتاه 8 تا 9‌دقيقه‌اي را راه‌اندازي كرد. ابتدا در دربار
«محمدعلي‌شاه» و سپس در خيابان علاءالدوله (فردوسي فعلي) سالن عمومي سينما داير کرد.
سپس سالن ديگري هم در خيابان لاله‌زار راه‌اندازي كرد. در ماجراي مشروطه، سينماي
او تخريب شد و خود به پاريس فرار كرد و در مارس 1968 (اسفند 1346) همان‌جا درگذشت.

روسي‌خان
رقيبي داشت به نام «آقايف» كه او هم براي نمايش فيلم سالن سينمایی راه انداخته بود.
سپس «اردشيرخان ارمني» و «ژرژ اسماعيل‌يف» نيز سالن‌هاي سوم و چهارم سينما را راه‌اندازي
كردند.

در سال
1303 شمسي دو نفر آمريكايي به‌نام «مريان سي. كوپر» و
«ارنست.بي. شودزاك» فيلمي به‌نام «علف» دربارۀ كوچ ايل بختياري ساختند.
اينها دو ‌سال همراه ايل‌ بختياري زندگي كردند. گمان مي رود كه هدف آنها آشنايي با
فرهنگ مردم بختياري براي جاسوسي سياسي بوده باشد و ساخت فيلم ففط يك بهانه‌ای به
نظر مي رسد. بعد از آن «خان‌بابا معتضدي» در سال‌هاي 1304 تا 1310 فيلم‌هاي صامت
زيادي ساخت كه مشهورترين آنها «مجلس مؤسسان» بود. اي فيلم ماجراي انتقال سلطنت از
قاجار به پهلوي را به تصوير كشيد. او در سال 1305 خورشيدي فيلمی از مراسم تاجگذاري
رضاخان نيز ساخت.

نخستین
سالن سينمايي كه برنامه‌هاي منطقي براي نمايش داشت «گراند‌سينما» متعلق به «علي
وكيلي» بود كه روزهاي دوشنبه و چهارشنبه فيلم‌هاي تازه نشان مي‌داد. به‌دليل درآمد
زياد، سينماداري به‌تدريج رونق گرفت و بعداً سينماهاي ديگر مثل «سپه»، «ايران»، «ماياك»
(ديده‌بان)، «فردوسي» (نور)، «ناسيونال» (نادر)،
«همايون» (هما)، «استخر» و «گيتي» (ونوس) آغاز به فعاليت كردند.

نخستین
سالن سينماي ناطق در سال 1309 به نام سينما «پالاس»
به‌وسیلۀ «مرتضي قلي‌‌خان بختياري» افتتاح شد.

به‌تدريج
از سال 1308 در كنار فيلم‌هاي خارجي، فيلم ايراني نيز توليد شد. اولين فيلم بلند
سينمايي ايراني «آبي و رابي» نام داشت كه توسط «اوانس اوهانيان»‌ كارگرداني و
آماده شد. آبي و رابي 1800 متر طول داشت و 560 تومان براي توليد آن هزينه شد. پخشاين
فيلم 7‌هزار تومان درآمد داشت.

نخستین
فيلم ناطق ايراني به‌نام «دختر لُر» به‌وسیلۀ «عبدالحسين سپنتا» در هندوستان ساخته
شد. بازيگر زن فيلم «روح‌انگيز سامي‌نژاد» اصالتاً كرماني و داراي لهجه غليظ آن
ديار بود. بنابراين سپنتا براي واقعي نشان‌دادن فيلم، تغييرات زيادي در فيلمنامه داد.
از آنجا كه اين فيلم در هندوستان ساخته مي‌شد، ايجاد فضا و لوازم، لوكيشن، لباس‌ها
و… ساير وسايل ايراني در آنجا ناممكن بود. بنابراين همه از ايران تهيه و به آن
ديار ارسال شد. دليل اصلي ساخت فيلم در پشت قصۀ ظاهري كه عشق و عاشقي است، نمايش
ترقيات زمان رضاخان بود. شبيه آنچه هم‌اكنون در هاليوود مرسوم است و هدف اصلي،
بيان عظمت تمدن غرب است. دومين فيلم سپنتا «فردوسي» نام داشت كه رضاخان پس از ديدن
آن دستور تغييراتي براي ارائۀ چهرۀ خوب و عدالت‌خواه از سلطان محمود غزنوي داد تا
مشابه‌سازي با خودش در اذهان بازتاب منفي ايجاد نكند. هرچند اين تغييرات به فيلم
آسيب فراواني رساند، ولي مجموعاً فروش خوبي داشت.

سومين
فيلم سپنتا «شيرين و فرهاد» بود كه از منظومۀ معروف نظامي گنجوي اقتباس شده بود.

فيلم
چهارم او به‌نام «چشمان سياه»‌ ماجراي جنگ‌هاي نادرشاه در هندوستان و فتح لاهور
(كه آن موقع جزء هند بود) را در قالب داستاني از زندگي عاطفي بيان مي‌كرد.

پنجمين
و آخرين فيلم سپنتا «ليلي و مجنون»‌ بود كه در شهر كلكته در كمپاني «ايست اينديا»
ساخته شد.

به‌طور
خلاصه مي‌توان گفت كه عبدالحسين سپنتا در كار ساخت فيلم توانايي خوبي داشت و نكات
ظريف و علمي آنروز سينما را با‌دقت مراعات مي‌كرد. او در فروردين سال 1348 خورشيدي
در اصفهان درگذشت.

همزمان
با تغييرات و تحولات یاد‌شده در ميان عامۀ مردم كشورمان در حوزۀ صنعت سينما، فرهنگ
تعزيه به‌صورت گسترده‌اي جاري بود، هرچند كلمۀ تعزيه از عزا مشتق شده و قاعدتاً
قصه‌هاي معطوف به عزاداري را تداعي مي‌كند، اما دامنۀ آن به شادي هم مي‌رسد؛ نمونه‌های
آن تعزيۀ «سليمان و بلقيس»، تعزيۀ «غدير»، تعزيۀ «يأس شيطان در روز عيد غدير»هستند.

تكيۀ
دولت، بزرگ‌ترين سالن نمايش در دورۀ قاجار است. محل آن هم دقيقاً مكان فعلي بانك
ملي شعبۀ بازار بود كه روبه‌روي سبزه‌ميدان است. آن مكان به دستور رضاخان تخريب و
به‌جاي آن بانك ملي ساخته شد.

نسخه‌هاي
كهن و خطي تعزيه‌هاي قديمي را سفارتخانه‌هاي انگليس، فرانسه، ايتاليا و آلمان به
قيمت گزاف مي‌خريدند و به كشورهاي خود منتقل مي‌كردند. هر چند پژوهش‌ جامعي از
تأثير اين متون بر مشاهير داستان‌نويسي و هنري غرب نظير «برتولت برشت» و
«اسلاويسكي» كه هنوز هم صاحب‌نظران رتبه‌نخست تئاتر و نمايش هستند، وجود ندارد،
اما از آنجا كه نظراتشان بسيار مشابه مفاهيم و مضامين تعزيه‌هاي قديم است، به نظر
مي‌رسد كه مطالعۀ نسخه‌های خريداري‌شده در شكل‌گيري شخصيت و نگاه ادبي و هنري آنان
تأثير جدي داشته است.

در
فرهنگ قديم تعزيه‌خواني، صداي زيبا خاص اوليا بوده و اشقيا حق استفاده از آن را
نداشتند. فاصله‌گذاري به اين معني، يعني تمايز ملموس اشخاص خوب و بد كاملاً مراعات
مي‌شد. نزاكت در حد اعلا مد نظر قرار مي‌گرفت و به همين دليل براي معرفي بازيگران
آنان را شبيه حضرت عباس«ع» يا شبيه حضرت علي‌اكبر «ع» مي‌خواندند. با اين نگرش
تعزيه‌خواني را شبيه‌خواني هم مي‌گفتند. ابزار جنگ‌هاي تعزيه، ابزار جنگ دوران
صفوي است و معلوم نيست كه در كربلا به همين صورت بوده باشد. رنگ لباس اوليا سبز،
دشمنان آنان قرمز و به‌طور استثنا لباس حر زردرنگ است تا وضعيت منحصر‌به‌فرد وي به‌خوبي
براي تماشاگر معنا شود.

برخلاف
معناي پاك، آموزنده و تربيتي تعزيه، سينماي ما در فضاي بي‌هويت و آلوده متولد شد،
هرچند اين وضعيت در مراحل اوليه بسیار زننده نبود، ولي همانند جريان‌هاي فرهنگي به‌تدريج
به نكبت اواخر دوران پهلوي دوم منجر شد. براي نمونه فيلم «محلل» به‌وسیلۀ
كارگرداني به‌نام «نصرت كريمي» ساخته شد. اين فيلم برخلاف مفهوم شرعي و حكيمانۀ
«نقش محلل» در پيشگيري از طلاق‌هاي مكرّر، تعمداً و يا از سر ناداني و جهل به‌صورت
سراسر توهين به اسلام و احكام اسلام ساخته شد، به‌نحوي كه شهيد بزرگوار استاد
مرتضي مطهري(ره) در كتاب ده‌گفتار ناگزير به پاسخ به آن شد.

سينماي
قبل از انقلاب به ايستگاهي رسيد كه باوجود تمسك به آلوده‌ترين روش‌ها براي جلب و
جذب مخاطب جوان و به‌طور عمده كم‌دانش حداكثر یک‌درصد مخاطب داشت. دست‌اندركاران
آن روز سينماي ايران پس از وقوع انقلاب اسلامي، با فرهنگ اسلام بيعت كردند تا مجوز
ادامۀ فعاليت بگيرند. تا حدود يك سال و نيم پس از انقلاب همۀ فيلم‌هاي ساخته‌شده فقط
انقلابي هستند. فيلم «برزخي‌ها» در واقع بيعت دسته‌جمعي تعداد كثيري از بازيگران
بزن‌بهادر پیش از انقلاب با مردم و انقلاب در قالب «دفاع مقدس» است.

هرچند
به‌موقع به اين امر خواهيم پرداخت كه متأسفانه سينما به اين بيعت خود وفادار نماند
و پس از يك‌دهه و به‌تدريج با حمايت قشري از مديران منفعل و خاكستري، هتاكي و دهن‌كجي
به فرهنگ اسلام و ارزش‌هاي اخلاقي را در پيش گرفت، اما تنها از باب اشارتي گذرا در
اينجا به مواردي اشاره مي‌كنيم.

از
اواسط دهه 70 تا نيمه دوم دهه هشتاد شمسي يك تيپ متدين، سنتي‌مذهبي كه سمبل انقلاب
نمايش داده مي‌شدند، روي پردۀ سينما ترور شد. فيلم‌هايي با اين مضمون كه تيپ مذهبي
ريش‌دار، هركدام چند زن صيغه‌اي دارند، هيزند و فرزندانشان هم معتاد هستند. تعدادي
از سينماگران با سياسيون دوست شدند و با هم قرار گذاشتند تا در موقع مناسب به هم
پاس گل بدهند. فيلم سخيف و فاقد ارزش هنري «عشق طاهر» نمونه اي از اين دست است.

سينما
برخلاف غرب، آمريكا و روسيه كه از دل تودۀ مردم برآمد و رشد كرد، در ايران از طبقۀ
حاكم و دربار شروع به گسترش نمود. همان‌طور‌كه قبلاً اشاره شد در سفري كه
مظفرالدين‌شاه به فرانسه داشت، آن را خرید و به ايران آورد. در آن دوره افرادي به‌عنوان
روشنفكر آغاز به تمسخر و تحقير فرهنگ مذهبي مردم كرده بودند. شعرايي مثل ايرج‌ميرزا
حتي دين مردم را هدف قرار داده و سياسيوني مثل ميرزا ملكم‌خان تحت لواي روشنفكري
با لباس جديد و ادا و اطوار به‌ظاهر مدرن، سروكله‌شان پيدا شده بود. آنان با درك
نادرست از ماهيت فرهنگ بومي و غرب مي‌پنداشتند دلیل عقب‌ماندگي كشور شكل لباس و
آرايش است؛ چون اساساً قدرت فهم عميق و نظام‌مند تحولات اجتماعي و تطور جوامع را
نداشتند و همچون رضاخان، مقولۀ توسعه را در حد كلاه و پوشاك و رفتار سطحي ارزيابي
مي‌كردند. حاصل اين نگرش ايجاد فاصلۀ عميق ميان آنان و قشر متدين و فهيم بود.

همزمان
با گسترش سينما و سينماداري و ورود  سرمايه‌گذاران
بيشتر براي كسب درآمد اقتصادي بالا، لاله‌زار كه مجموعه‌اي از باغات و متعلق به
دربار و عمدتاً زنان شاه بوده است، با هدف تأسيس عشرتكده‌ها، مشروب‌فروشي‌ها و
كاباره‌ها با الگوي شانزه‌ليزۀ پاريس متولد مي‌شود. بعدها در دل همين مكان، كوچۀ
ملي كه براي برخي از سينماگران مسن كنوني حس نوستالژيك دارد، به‌عنوان قلب لاله‌زار
و مركز تجمع خلافكاران حوزۀ مرتبط با سينما و عيش‌و‌عشرت غيرمعمول خودنمايي مي‌كند
و در سال‌های دهۀ 40، سالن‌هاي مدرن نمايش در لاله‌زار ساخته مي‌شوند.

* (در
نقل تاريخچۀ سينما، از كتاب «تاريخ سينماي ايران»، تأليف «مسعود مهرابي» استفاده
شده است.)

 

سوتیتر1: نخستین
سالن سينما در خيابان چراغ‌گاز (اميركبير فعلي) به‌وسيلۀ «ميرزا ابراهيم‌خان صحاف‌باشي»
افتتاح شد. در اين سالن فيلم‌هاي كوتاه كمدي ده‌دقيقه‌اي نمايش داده مي‌شد

سوتیتر2: نخستین
فيلم ناطق ايراني به‌نام «دختر لُر» به‌وسیلۀ «عبدالحسين سپنتا» در هندوستان ساخته
شد که دليل اصلي ساخت آن در پشت قصۀ ظاهري كه عشق و عاشقي است، نمايش ترقيات زمان
رضاخان بود

سوتیتر3: هرچند
كلمۀ تعزيه از عزا مشتق شده و قاعدتاً قصه‌هاي معطوف به عزاداري را تداعي مي‌كند،
اما دامنۀ آن به شادي هم مي‌رسد، مانند تعزيۀ «سليمان و بلقيس»، تعزيۀ «غدير»،
تعزيۀ «يأس شيطان در روز عيد غدير»

/

دشمن و راهبردهاي نوين براندازي

دكتر محمدصادق كوشكي

عضو هیئت علمي دانشگاه تهران

1. دشمنان ما (مشخصاً آمريكا، رژيم
صهيونيستي و متحدان اروپايي آن) به اين نتيجۀ قطعي رسيده‌اند كه برخورد نظامي،
محاصرۀ اقتصادي و تهاجم ديپلماتيك براي براندازي و تضعيف نظام اسلامي ما كافي و
مؤثر نيست و به همين دليل به‌دنبال روش‌هاي جايگزين هستند و به نتايج دقيقي دست
پيدا كرده‌اند. نخستین روش جدّي و جديد آنها براي براندازي، تضعيف و توقف نظام
اسلامي در ايران ترويج برهنگي و بي‌حجابي در ميان زنان و دختران اين مملكت است! (و
اين روش با تهاجم فرهنگي آن‌گونه‌ای كه در گذشته بود، تفاوتي اساسي دارد).

2. و البته مي‌دانيم كه واژۀ «بدحجابي»
از جمله اشتباهات رايج است! «حجاب» يك دستور مسلم و واجب دين است كه «بد» نمي‌شود!
فرد يا «با حجاب» است يا «بي‌حجاب»! همان‌گونه كه نمي‌شود فردي «بد‌نماز» يا «بد‌روزه»
باشد! عده‌اي سال‌ها قبل براي كاستن از قبح بي‌حجابي موجود در جامعه، رعايت‌نکردن
حجاب از سوي برخي زنان و دختران را «بدحجابي» نام نهادند (اين‌گونه كه ميان زني كه
روسري نصفه و نيمه بر سر داشت و زني كه روسري بر سر نداشت تفاوت قائل شدند و اولي
را «بدحجاب» و دومي را «بي‌حجاب» خواندند) و جامعه هم با خيال راحت از اينكه آنچه
در كوي و برزن مي‌بينيم «بدحجابي» است و نه «بي‌حجابي» راه خودش را رفت تا اينكه
در اين ايام كشف حجاب را هم به‌گونه‌اي حمل بر «بدحجابي» مي‌كنيم!

3. نخستین نتيجه‌اي كه از ترويج بي‌حجابي
در جامعۀ ما نصيب دشمنان ما مي‌شود، فرو‌افتادن جامعۀ ايران در ورطۀ فروپاشي
اجتماعي است! جامعۀ ما جامعه‌اي است خانواده‌محور كه سلول بنيادين آن خانواده است
و هر حركتي كه منجر‌به تضعيف و فروپاشي خانواده شود، در نهايت منجر به فروپاشي
جامعه خواهد شد!

ترويج بي‌حجابي در جامعۀ ما به‌سرعت روند
خيانت در خانواده را گسترش خواهد داد و ميل به وفاداري به خانواده و تشكيل آن را
كاهش می‌دهد؛ این خود موجبات افزايش طلاق‌هاي حقوقي و عاطفي از يك‌سو و عدم تشكيل
خانواده از سوي ديگر خواهد شد! چرا‌كه بي‌حجابي زمينۀ پاسخگويي به نيازهاي جنسي در
چارچوبي غير از خانواده را فراهم خواهد آورد! اگر در ايران (كه حتي اقليت‌هاي ديني
آن هم به خانواده و حرمت آن معتقدند) خانواده تضعيف شود، كل جامعه تضعيف می‌شود و
فروپاشي نهاد خانواده، فروپاشي اجتماعي را به‌دنبال خواهد داشت. در چنين حالتي
جامعه از درون متلاشي خواهد شد، بدون آنكه از بيرون مورد تهاجم قرار گيرد!

4. دومين هدف دشمنان نظام و انقلاب
اسلامي از ترويج بي‌حجابي در جامعۀ ما، تضعيف ايمان و ديانت جامعه و در نتيجه
تضعيف و تخريب مباني حكومت ديني است! حكومت اسلامي بر ايمان مردم بنا نهاده شده و
تا زماني كه ايمان در قلب مردم باشد، دوام و استحكام خواهد داشت! كاهش ديانت و
تضعيف آن در جامعه پايه‌هاي نظام دين را سست خواهد كرد و يكي از عواملي كه به‌سرعت
ايمان و ديانت را از جامعه خواهد گرفت، بي‌حجابي، بي‌حيايي و بي‌عفتي ناشي از آن
خواهد بود!

بي‌حجابي با شدت و سرعت هر‌چه تمام‌تر
«حرام» را در جامعه نهادينه كرده و به يك اتفاق روزمره تبديل مي‌كند و جامعه‌اي كه
در آن «حرام» عادي شود، ديگر تحمل پذيرش نظام دين را نخواهد داشت! در اين حالت
نظام ديني با سست‌شدن پايه‌ها و مباني خود مواجه مي‌شود، بدون آنكه از بيرون
تهديدي متوجه آن شده باشد.

5. قربانيان اصلي روند بي‌حجابي و بي‌حيايي،
نسل جواني هستند كه بايستي با ايمان و قدرت در پي توليد علم، عمران و آبادي، عدالت‌خواهي
و سازندگي باشند! جواني كه در پي بي‌حجابي است يا به‌دنبال بهره‌گيري از بي‌حجابان
است، ديگر تمركز، دقت و توان ذهني لازم براي فعاليت علمي، عمراني، اقتصادي و… را
نخواهد داشت و عمدۀ همت و توان خود را صرف شهوت و اطفاي آن خواهد كرد! در اين صورت
نيروي جوان جامعه هرز رفته و جامعۀ اسلامي با ركود و سستي و توقف مواجه خواهد شد!
و اين سومين هدف دشمنان ما از ترويج بي‌حجابي در ايران است.

6. رواج بي‌حجابي و بي‌عفتي در جامعه،
نقطۀ مقابل روحيۀ سلحشوري، شجاعت و جسارت است! گسترش بي‌حجابي، غيرت و شجاعتِ
جامعه را به شهوت، تن‌آسايي و بي‌تفاوتي تبديل خواهد كرد. جواني كه به‌واسطۀ بي‌حجابي
رايج در جامعه تمام‌وقت متوجه مسائل جنسي و شهواني است، ديگر نمي‌تواند صفاتي
مانند شهامت و شجاعت را در خود حفظ كند! زن‌بارگي، زنانگي را هم به‌دنبال خواهد
داشت و اشتغال دائمي ذهن به مسائل جنسي، مجالي براي بروز و ظهور شجاعت و حميّت و
جسارت برجاي نخواهد گذاشت! جامعه‌اي اين‌چنيني به‌سرعت با تحليل قواي دفاعي و روحيۀ
سلحشوري و كاهش آمادگي سه‌جانبه
براي دفاع مواجه خواهد بود و قبل از تهاجم دشمن تسليم خواهد شد! و بديهي است كه
دشمنان ما در جهت تحقق چنين حالتي در جامعه به‌دنبال ترويج و عادي‌سازي بي‌حجابي و
بي‌عفتي در ايران اسلامي باشند!

7. در اين ميان پرسش اساسي آن است که مسئولان
و متوليان امر در جهت مقابله با اين طراحي دشمن، چه كرده‌اند؟ آيا متوجه اين تهديد
و عمق آن شده‌اند؟ يا اينكه قرار است بعد از حل تمامي معضلات اقتصادي و عمراني
و… به فكر حل معظلي كم‌اهميت به نام «بدحجابي» باشند؟!

 

 

سوتیتر1: واژۀ
«بدحجابي» از جمله اشتباهات رايج است! «حجاب» يك دستور مسلم و واجب دين است كه
«بد» نمي‌شود! فرد يا «با حجاب» است يا «بي‌حجاب»!

سوتیتر 2: كاهش
ديانت و تضعيف آن در جامعه پايه‌هاي نظام دين را سست خواهد كرد و يكي از عواملي كه
به‌سرعت ايمان و ديانت را از جامعه خواهد گرفت، بي‌حجابي، بي‌حيايي و بي‌عفتي ناشي
از آن خواهد بود

سوتیتر 3: رواج
بي‌حجابي و بي‌عفتي در جامعه، نقطۀ مقابل روحيۀ سلحشوري، شجاعت و جسارت است

/

جنگ غزه، آغازي بر پايان اسرائيل

سعدالله زارعي

 

دفتر رياست‌جمهوي مصر در پايان هشتمين
روز جنگ غزه، بيانيه‌اي صادر كرد كه حاوي سه بند اصلي بود:

1. اسرائيل تمام اقدامات خصمانه عليه
نوار غزه را از زمين و هوا متوقف مي‌گرداند؛

2. گروه‌هاي فلسطيني تمامي اقدامات خصمانه
از سوي نوار غزه عليه اسرائيل، به‌ويژه پرتاب موشك و حمله از طريق مرزها را متوقف
مي‌كنند؛

3. بازگشايي گذرگاه‌ها و تسهيل در حركت
افراد و كالاها و محدود‌نكردن شهروندان و ساكنان غزه همزمان با توقف درگيري‌ها
آغاز مي‌شود.

رژيم صهيونيستي در روز چهارشنبه 24 آبان‌ماه،
جنگ را با ترور «احمد الجعبري» يكي از فرماندهان
گردان‌هاي «القسام» در غزه شروع كرد و در همان روز با بمباران بخش‌هاي مختلفي از
غزه چشم‌انداز يك جنگ تمام‌عيار را عليه مقاومت فلسطيني به تصوير كشيد. اين رژيم
در طول 8 روز نزديك به 1400 نقطه از غزه را بمباران كرد، نزديك به 160 نفر از مردم
و عناصر مقاومت را به شهادت رساند و حدود 1500 نفر از آنان را زخمي كرد.

در نقطۀ مقابل آن، مقاومت فلسطيني در روز
آغاز جنگ يك اتوبوس حامل نظاميان رژيم صهيونيستي را در نزديكي يكي از پادگان‌هاي
نظامي در پايتخت آن منفجر كرد و در طول 8 روز حدود 1500 موشك به شهرهاي مختلف اين
رژيم از‌جمله تل‌آويو شليك كرد و سبب شد كه حدود نيمي از شهروندان غاصب اسرائيل به
پناهگاه‌ها بروند. در این جریان براي نخستین‌بار ده‌ها هزار نفر از ساكنان نقاط
مركزي به سمت مناطق شمالي فرار كنند.

 

دلايل آغاز جنگ

در خصوص دلايل حملۀ اخير رژيم صهيونيستي
به غزه، مباحث بسیاری مطرح شده و بر مواردي تأكيد شده است، اما اگر به اظهارات
«بنيامين نتانياهو»، نخست‌وزير رژيم غاصب نگاهی بيندازيم به يك واژۀ كليدي مي‌رسيم:
«امنيت»! نتانياهو در حين جنگ در ديدار با مقامات اروپايي مي‌گويد شهروندان ما
امنيت ندارند، اينك مدارس تعطيل‌اند و فعاليت‌هاي عادي اقتصادي و بازار كسب‌و‌كار
در اسرائيل متوقف شده و ما نمي‌توانيم شاهد ادامۀ اين وضع باشيم.

دولت نتانياهو از زماني كه در سال 2009
بر سر كار آمده، بهبود امنيت را در دستور كار خود قرار داده است. در اين مدت او
بارها شهروندان غاصب را به اجراي برنامه‌هاي خاص امنيتي نظير مانورها و تمرين‌هاي
دفاع شهري وادار كرده است و در اين ميان به آنان قبولانده كه تهديدات موشكي حماس،
جهاد و حزب‌الله مهم‌ترين تهديدي است كه رژيم غاصب و شهروندانش با آن مواجه هستند.
از اين‌رو، آخرين نظرسنجي‌هاي انجام‌شده از سوی اين رژيم بيانگر آن بود كه دست‌كم
75 درصد شهروندان غاصب از حمله به مقاومت فلسطيني در غزه حمايت مي‌كنند، كما‌اينكه
نظرسنجي شبكۀ تلويزيوني 10 رژيم صهيونيستي در روز آغاز جنگ بيانگر آن بود كه نزديك
به 90 درصد از شهروندان يهودي اين رژيم از ترور احمد الجعبري حمايت مي‌كنند.

دولت نتانياهو در اين فضاي تبليغاتي و
رواني توانسته بود جايگاه مناسبي در ميان شهروندان خود داشته باشد و از اين‌رو در
واكنش به مخالفت‌هاي احزاب مخالف و در يك اقدام بي‌سابقه از كنست (پارلمان) تقاضاي
انتخابات زودهنگام مجلس را كرد و 22 ژانويه (سوم بهمن 91) مورد تصويب قرار گرفت.
حال آنكه هيچ دولت حاكمي دست به اين ريسك نمي‌زند، اما نتانياهو اين كار را كرد،
چون مطمئن بود كرسي‌هاي او در مجلس از 28 به حداقل 35 كرسي ارتقا مي‌يابد. از نظر
نتانياهو وارد‌كردن چند ضربۀ نظامي به مقاومت فلسطيني در غزه او را قادر می‌کند
نزديك به نيمي از 120 كرسي كنست (پارلمان) را در اختيار بگيرد.

زماني كه براي حمله انتخاب شد، مابين
زمان پايان دولت اول اوباما و آغاز دولت دوم اوباما بود. همه مي‌دانستند كه آمريكايي‌ها
اعتقادي به موفقيت اسرائيل در جنگ عليه غزه يا هرنقطۀ ديگري نداشتند و از سوي ديگر
چنين اقدامي به‌وسیلۀ دولت نتانياهو به تخريب فضاي سياست جديد منطقه‌اي آمريكا
تعبير مي‌شد. نتانياهو حمله را به زماني موكول كرد كه دولت اول اوباما با ميدان‌داري
هيلاري كلينتون و ديويد پترائوس ـ به‌عنوان دو عنصر تعيين‌كنندۀ مناسبات سياسي و
امنيتي آمريكا ـ در حال خروج از صحنه‌اند و دولت دوم اوباما هنوز قدم به ميدان
نگذاشته است. اين محاسبه تا اندازه‌اي درست از كار درآمد و هيلاري كلينتون در
آخرين موضع‌گيري‌ها در مقام وزير امورخارجه گفت: «تعهد آمريكا براي امنيت اسرائيل
مانند كوه محكم و تزلزل‌ناپذير است» و بدون اشاره به آغاز جنگ از سوي رژيم
صهيونيستي اضافه كرد: «بايد موشك‌پراني‌ها از غزه متوقف شود» و نمايندۀ او در
شوراي امنيت سازمان ملل مانع صدور بيانيه‌اي شد كه به پيشنهاد تنها عضو اتحاديه
عرب در شوراي امنيت (مراكش) اسرائيل را سرزنش می‌کرد و خواستار توقف جنگ مي‌شد.

اما در‌عين‌حال رژيم صهيونيستي اهداف
واقعي خود در حمله را اعلام نكرد و به حداقل‌هايي نظير ضربه‌زدن به توان و ذخاير
موشكي اشاره كرد. نتانياهو در كنفرانس مطبوعاتي كه در روز پاياني جنگ و هنگام
اعلام رسمي آتش‌بس ارائه كرد، گفت: «من اهدافي را تعيين كردم و به آن هم رسيدم. ما
هزينۀ سنگيني به آنها تحميل كرديم و به تسهيلات آنها ضربه زديم. ما ذخایر راكتي و
موشكي آنها را كه جمع‌كردنشان چندين سال طول كشيده بود، محو كرديم».

اما «يوسي ورنز»، نويسندۀ روزنامه
«هاآرتص» همان روز به ياد نتانياهو آورد و نوشت: «نتانياهو زماني كه جزو مخالفان
دولت ـ اولمرت ـ بود، از قلع‌و‌قمع دولت حماس گفته و اعلام كرده بود كه اگر نخست‌وزير
شود، اين كار را انجام مي‌دهد.» هاآرتص در يادداشت ديگري بر اينكه هدف اصلي حمله،
آن چيزي نيست كه نتانياهو در پايان جنگ اعلام مي‌كند، نوشت: «نتانياهو نخستین نخست‌وزيري
نيست كه وقتي پاي آتش‌بس به ميان مي‌آيد، تمام اصول و وعده‌هاي خود را زيرپا مي‌گذارد
و همۀ صحبت‌هايي كه كرده و تمامي مقالات و يادداشت‌هايي كه نوشته را به زباله‌دان
مي‌اندازد. او همان راهي را مي‌رود كه خيلي از پيشينيانش رفته بودند».

اسناد بسیاری وجود دارند كه اسرائيل طي
دورۀ نتانياهو خود را براي يك «حملۀ فيصله‌دهنده» به غزه آماده كرده است. هزينه‌ها
به‌همراه تبليغات فراواني كه طي دو سال گذشته روي پروژۀ گنبد آهنين انجام شد و
مانورهاي دفاع شهري كه به فاصلۀ هر شش ماه يك‌بار انجام مي‌شد و افزايش 35 درصدي
بودجۀ نظامي ـ در شرايطي كه اين رژيم با كاهش 25 درصدي درآمدها مواجه شده بود ـ و
فراخواندن 75‌هزار نيروي ذخيرۀ ارتش و نيز رجزخواني‌هاي روزهاي اول تا سوم جنگ همه
از برنامه‌ريزي براي خاتمه‌دادن به حيات مقاومت فلسطيني‌ها در غزه و تبديل آن به
يك تمرين براي تكرار در لبنان حكايت مي‌كرد. چه كسي است كه نداند بمباران مكان‌هاي
يقيني يا احتمالي موشك‌ها و راكت‌هاي مقاومت به فراخواندن نيروي ذخيرۀ ارتش يا
تمرين هوايي، زميني و دريايي احتياج ندارد.

 

واقعيت چيست؟

واقعيت اين است كه اسرائيل تحت فشارهاي
ناشي از نفوذ پهباد ايوب حزب‌الله به حساس‌ترين منطقۀ امنيتي رژيم صهيونيستي تعادل
و محاسبۀ دقيق «ميدان عمليات» را از دست داد. رژيم صهيونيستي گمان مي‌كرد كه 7 سال
محاصرۀ كامل غزه و محدوديت‌هاي فراواني كه مقاومت غزه در دورۀ رياست‌ حسني مبارك
بر مصر با آن مواجه بود از يك‌سو توان نظامي مقاومت و از سوي ديگر محبوبيت حماس و
جهاد را كاهش داده است. از اين‌‌رو دولت نتانياهو سيطره بر غزه را چندان پيچيده و
وقت‌گير نمي‌دانست. بعضي از خبرها بيانگر آن است كه اسرائيل به زماني بين 3 تا 5
روز مي‌انديشيد. رژيم صهيونيستي در روز اول و روز دوم جنگ نزديك به 1300 نقطۀ غزه
را بمباران كرد و در شش روز ديگر تعداد نقاط بمباران‌شده بين 200 تا 300 نقطه بوده
است.

يك خبر ديگر بيانگر آن است كه رژيم غاصب
اسرائيل در روز سوم جنگ، رايزني‌هايي براي توقف جنگ را آغاز كرده است. تماس مقامات
اسرائيلي با يك محور عربي و يك محور اروپايي در روز سوم و ديدار نتانياهو با
مقامات اروپا از اين موضوع حكايت مي‌كند. اسرائيل گمان مي‌كرد كه بُرد موشك‌ها
كمتر از 20 كيلومتر است و تعداد آنان از 300 فروند تجاوز نمي‌كند.

وقتي پهباد حزب‌الله طول مديترانه را طي
كرد و از فراز ناوهاي جنگي آمريكا، انگليس، فرانسه و رژيم صهيونيستي عبور كرد و از
طريق صحراي سينا وارد منطقۀ حساس امنيتي رژيم صهيونيستي شد و به تأسيسات اتمي آن
در ديمونا رسيد، اسرائيل و سامانۀ دفاعي آن به‌شدت زير سؤال رفت. رژيم صهيونيستي
در واكنش به اين افتضاح بايد كاري مي‌كرد. اين رژيم در يك هماهنگي عربي ـ اروپايي
دو اقدام مهم امنيتي انجام داد؛ اقدام اول بمباران تأسيسات نظامي سودان در منطقۀ
اليرموك در نزديكي پايتخت را با هماهنگي دولت‌هاي اردن و عربستان انجام داد. اين
عمليات با پرواز چهار هواپيماي جنگي F16 و بعد از عبور
از آسمان اردن، عربستان و درياي سرخ و 1300 كيلومتر از آسمان سودان انجام شد.
اقدام دوم، عمليات سنگيني عليه غزه بود كه با ترور الجعبري در غزه در روز چهارشنبه
انجام شد.

در همان حال برخي از منابع فلسطيني و
مصري فاش كرده‌اند كه عمليات عليه غزه در يك برنامۀ مشترك صهيونيستي، عربي و
اروپايي انجام شده و هدف آن از‌ميان‌برداشتن مقاومت يا تبديل مقاومت مسلحانه به
فعاليت سياسي بوده است. «رفعت سيداحمد» در مقاله‌اي كه يك روز پس از پايان جنگ غزه
در مجلۀ «الدعي» مصر چاپ شد، نوشت: «اطلاعات
اوليۀ خطرناكي وجود دارد كه ثابت مي‌كند يكي از رژيم‌هاي عرب حوزۀ خليج‌فارس در
ترور «احمد الجعبري» از فرماندهان گردان‌هاي القسام با «موساد» همكاري داشته است».
وي مي‌افزايد: «برنامه اين بود كه با ترور فرماندهان مقاومت، حماس را وادار کنند
به جنبشي صرفاً «سياسي مسالمت‌آميز» تبديل شود تا امكان تعامل با آن به‌وجود آيد.»
يك گزارش ديگر بيانگر آن است كه: «سرويس‌هاي اطلاعاتي رژيم‌هاي عربي حوزۀ خليج‌فارس،
گزارش‌هايي به رژيم صهيونيستي داده و ضمن آن تأكيد كرده بودند كه جاسوسان آنها
گفته‌اند بعضي از گردان‌هاي فلسطيني مستقر در نوار غزه قصد دارند مكان انبارهاي
تسليحاتي خود را از ابتداي دسامبر ـ اواسط آذر 91 ـ تغيير دهند».

البته وارد‌كردن حماس و جهاد به «روند
سياسي» و پايان‌بخشيدن به «مقاومت مسلحانۀ فلسطيني» موضوع شناخته‌شده‌اي است که در
سطح بين‌المللي دولت‌هاي آمريكا و اروپا و در سطح منطقه‌اي دولت‌هاي عربستان، قطر،
اردن، رژيم صهيونيستي و تركيه در پي آن بوده‌اند. كميتۀ چهارجانبه به رياست توني ‌بلر
همين سياست را دنبال كرده است. در‌عين‌حال واكنش نيروهاي مقاومت در فلسطين همواره
از امتناع جدي آنان حكايت كرده است. جناح نظامي حماس و فرماندهان آن نظير الزهار،
جنبش جهاد اسلامي و گردان‌هاي ابوعلي مصطفي، صلاح‌الدين و الاقصي يك‌بار ديگر پس
از سفر امير قطر به غزه اين طرح را به‌شدت رد كرده و به اطلاع سران عرب خليج‌فارس
رساندند.

رژيم صهيونيستي در روزهاي اول جنگ هشت‌روزه
همان نقاطي را كه سرويس‌هاي عربي گزارش كرده بودند بمباران كردند، ولي به‌ظاهر
فرماندهان مقاومت از قبل پيش‌بيني كرده و مكان‌هاي نگهداري موشك‌ها و راكت‌ها را
جابه‌جا كرده بودند.

 

پيامدهاي جنگ غزه

جنگ غزه با درايت مقاومت فلسطيني به
نتايجي منجر شد كه سبب بُهت صهيونيست‌ها و حلقۀ عربي ـ غربي حامي آن شد. نتايج جنگ
كاملاً به نفع مقاومت و حاميان آن تمام شد و شرايط را به ضرر دشمن و حاميان آن کرد.
مواردي از آن به اين شرح است:

1. مقاومت فلسطيني نه‌تنها از هويت نظامي
به هويت صرفاً سياسي تغيير جهت نداد، بلكه بر حفظ و توسعۀ جنبۀ نظامي مقاومت تأكيد
بيشتري کرد. نتايجي كه شليك موشك‌هاي مقاومت را در پي داشت و پيروزي‌هاي دور از
انتظاري كه آفريد، آن دسته از رهبران حماس كه در خارج از غزه زندگي و روي عنصر
مذاكره و جلب همكاري عربي تأكيد مي‌كردند، ناگزير به اعتراف به تأثيرگذاري مطلق
قدرت نظامي مقاومت شدند. دفتر سياسي جنبش حماس بر افزايش توان نظامي تأكيد كرد و
آن را راه‌حل واقعي مسائل به نفع فلسطيني‌ها دانست. بر اين اساس فرماندهان مقاومت
به ميدان آمده و به كشورهاي عربي كه خود را هوادار فلسطيني‌ها معرفي مي‌كردند،
گفتند كه اگر مي‌خواهيد نقشي در تحولات فلسطيني داشته باشيد، به مقاومت سلاح
بدهيد. همزمان با اين مسئله، جمهوري اسلامي ايران با صراحت بيشتري از لزوم تجهيز
بيشتر نظامي نيروهاي مقاومت در فلسطين سخن گفت و سيدحسن نصرالله، دبيركل حزب‌الله
لبنان، اسرائيل را در صورت تعرض به لبنان، به حملات گستردۀ موشكي از كريات شمونة
در شمال تا ايلات در جنوب فلسطين اشغالي تهديد كرد. بر اين اساس جنگ هشت‌روزه در
حالي به پايان رسيد كه نه‌تنها تهديدات ناشي از شليك موشك‌هاي مقاومت فلسطيني و
لبناني كاهش نيافت، بلكه بر حجم و كيفيت آن افزوده شد.

2. حملات موشكي مقاومت به تل‌آويو و حتي
15 كيلومتر بالاتر از آن و رسيدن برد موشك‌هاي شليك‌شده به 80 كيلومتر نشان داد كه
ديگر هيچ‌نقطه‌اي از رژيم صهيونيستي امنيت ندارد و جنگی ديگر از سوی اسرائيل مي‌تواند
به ويراني عمدۀ آن منجر شود.

3. فرار نزديك به دو‌ميليون شهروند غاصب
به پناهگاه‌ها و فرار ده‌ها هزار نفر از آنان از پايتخت به مناطق شمالي، تعطيلي هشت‌روزۀ
همۀ مدارس رژيم صهيونيستي و تعطيل‌شدن كسب‌و‌كار يهوديان در اين 8 روز، ميزان آسيب‌پذيري
اين رژيم را برملا كرد. رژيم صهيونيستي، عمق استراتژيك ندارد و شكل طويل و لوزي‌شكل
مناطق تحت اشغال آن، موقعيت امنيتي اين رژيم را به‌شدت آسيب‌پذير كرده است.

4. موقعيت سياسي حزب ليكود و شخص
نتانياهو به‌شدت آسيب ديد؛ به‌گونه‌اي كه نه‌تنها موقعيت اين حزب در انتخابات
زودهنگام سوم بهمن‌ماه آيندۀ مجلس به‌شدت تضعيف شد، بلكه ادامۀ كار اين دولت در دو
ماه آينده را نيز با سؤال مواجه كرد. نتانياهو يك‌روز پس از پايان جنگ و در واكنش
به اعتراضات احزاب و شهروندان غاصب رژيم صهيونيستي گفت: «مي‌دانم كه احتمال كاهش
كرسي‌هاي حزب ليكود در كنست وجود دارد، اما عقيده دارم كه كارم ـ در حمله به غزه ـ
درست بوده است. پرسيدن چنين سؤال سياسي آن هم در اين بحران درست نيست. نقش يك رهبر
اين‌طور نيست، بلكه وظيفۀ يك رهبر اين است كه تصميماتي بگيرد كه حتي شايد هزينه‌هاي
سياسي براي او داشته باشد».

5. بعد از جنگ براي صهيونيست‌ها مشخص شد
كه نه حمايت‌هاي خارجي و نه قدرت ارتش نمي‌توانند كمكي به اقتدار اين رژيم کنند.
حمله به غزه ثابت كرد كه نيروي هوايي رژيم صهيونيستي توانايي به‌انجام‌رساندن جنگ
را ندارند و نيروي زميني قادر نيست معادله را به نفع اين رژيم تغيير دهد. در اين
جنگ مقاومت فلسطين توانست يك هواپيماي F16
اسرائيل را ساقط كند و به دو ناو جنگي آن نيز آسيب زند؛ به‌گونه‌اي كه نيروي
دريايي اسرائيل تا عمق 40‌مايلي مديترانه عقب نشست.

علاوه‌بر آن، حمايت‌هاي صريح آمريكا و
اتحاديۀ اروپا در طول 8 روز جنگ، تأثيري در نتيجۀ جنگ نداشت و درنهايت نتانياهو
ناچار شد آتش‌بسي را با دشمن خود ـ مقاومت ـ امضا كند كه در آن نه‌تنها به پايان
هرگونه حمله به غزه تن دهد، بلكه لغو محاصرۀ هفت‌سالۀ غزه را نيز بپذيرد. بنابراين
دو عامل عمدۀ قدرت اسرائيل ـ حمايت قاطع غربي‌ها و قدرت نظامي ـ محو شدند. از اين‌رو،
پيش‌شرط‌هاي قبلي اسرائيل محو شدند و نتانياهو بي‌هيچ پيش‌شرطي جنگ را متوقف كرد.

6. از آن طرف مقاومت فلسطين توانست قدرت
سلاح خود را به رخ بكشد و تأثير حمايت قدرت‌هاي منطقه‌اي ـ به‌خصوص ايران ـ را از
مقاومت نشان دهد. مقاومت مي‌تواند با قدرت نظامي در آينده، بسیاری از شرايط خود را
بر دشمن تحميل كند، چنان‌که در اين جنگ هر سه شرط خود را بر اسرائيل تحميل كرد.

 

7. در اين جنگ تلاش‌هاي امنيتي اسرائيل
كه با طمطراق زياد مطرح شده بودند، كاملاً رنگ باختند. رژيم صهيونيستي در فاصلۀ
سال‌هاي 2007 تاكنون به‌اندازۀ هزينه يك ارتش صرف تقويت ارتش و سامانه‌هاي دفاعي
آن كرده بود. در ماه مارس 2011 كه اسرائيل پس از 4 سال تلاش، سامانۀ ضدموشكي گنبد
آهنين را به‌كار گرفت، نويد ايجاد چتري دفاعي بر فراز اسرائيل داد. قرار بود اين
سامانه از حملات احتمالي راكت‌ها و موشك‌هاي كوتاه‌بُرد به مراكز جمعيتي جلوگيري
كند. رژيم تل‌آويو وعده داده بود كه موشك‌ها پس از شليك از سوی رادارها رهگيري شده
و داده‌هاي رادارها در واحدي به‌نام واحد هدايت، تجزيه‌و‌تحليل مي‌شوند و سپس داده‌هاي
آن به واحد شليك ارسال شده و همزمان در ثانيه‌اي قبل از فرود موشك، آن را منهدم مي‌كند.
اسرائيل اين سامانه را «كارآمدترين پوشش ضدموشك در جهان» معرفي مي‌كرد. اصابت حدود
85 درصد از 1500 موشك شليك‌شده نشان داد كه كارايي اين سامانه حداكثر 15 درصد است؛
هرچند رژيم صهيونيستي با توسل به يك بازي رايانه‌اي مدعي شد كه 35 درصد موشك‌هاي
شليك‌شده را مهار كرده است. به‌موازات این جریان اميد شهروندان غاصب نسبت‌به اين
تمهيدات امنيتي و اقدامات مشابه آن به‌شدت كاهش يافته است.

8. يك‌بار ديگر اشتباه‌بودن محاسبات
اسرائيلي‌ها از توانايي دشمن و توان تهاجمي ـ دفاعي خود به اثبات رسيد. در اين جنگ
ـ مانند جنگ‌هاي 22 و 33‌روزه ـ اسرائيل در ابعاد اطلاعاتي، نظامي و سياسي دچار شكست
فاحش شد و توانايي‌ها و قابليت‌هاي آن به چالش كشيده شد. اين موضوع تحولات عمده‌اي
را در درون اسرائيل در پي مي‌آورد و اختلاف‌نظرها را افزايش مي‌دهد.

9. ايستادگي مقاومت فلسطين به‌نوعي
«موازنۀ بازدارندگي» يا «موازنۀ ترس» بين رژيم صهيونيستي و مقاومت فلسطيني منجر
شد. اين در حالي است كه اسرائيل سال‌هاست كه با تأكيد بر «برتري نظامي» مي‌خواست
قدرت تعيين‌كنندۀ معادلات امنيتي در منطقه باشد.

10. نتايج جنگ غزه، موقعيت مهم‌ترين دشمن
اسرائيل ـ ايران ـ را بيش از پيش تثبيت كرد. رژيم صهيونيستي و به‌خصوص نتانياهو طي
ماه‌هاي گذشته، حمله به تأسيسات هسته‌اي ايراني را «ضرورتي فوري» معرفي كرد. شليك
موشك‌هاي فجر 5 و فجر 3 به تل‌آويو و مناطق ديگر نشان داد كه ايران نه‌تنها نگران
حملۀ اسرائيل نيست، بلكه آمادگي كاملي براي حمله به اين رژيم را دارد. اين در حالي
است كه مقامات غربي اصرار داشتند كه تهديدات نتانياهو عليه ايران را بسیار جدي
معرفي كرده و ايران را وادار به كوتاه‌آمدن در مذاكرات هسته‌اي کنند. جنگ غزه
محبوبيت ايران را در جهان اسلام و به‌خصوص در ميان مردم عرب تا حد زيادي افزايش
داد و از اين‌رو از اين پس اجراي پروژه ايران‌هراسي، شيعه‌هراسي و اسلام‌هراسي
دشوارتر مي‌شود.

11. جنگ غزه بر بحران سوريه اثر مثبت
دارد؛ زيرا از يك طرف جنگ غزه و نتايج آن توجهات را به منازعۀ اسلامي ـ عربي عليه
رژيم صهيونيستي سوق داد و از سوي ديگر صف مبارزات واقعي عربي را از صف تروريسم
ضدسوري جدا كرد و به‌طور طبيعي توجهات به «راه‌حل سياسي» در بحران سوريه معطوف شد.

12. تأثير عمدۀ ديگر پيروزي مقاومت
فلسطيني كه از سوي ايران حمايت جدي مي‌شود، بر انقلاب‌هاي عربي و نظام‌هاي سياسي
برآمده از اين انقلاب‌ها است. اين ماجرا، مصر را به‌ناچار از يك كشور منفعل در
برابر غرب به يك كشور فعال در برابر غرب تبديل كرد. مصري‌ها در اين صحنه علاوه‌بر
اينكه نخست‌وزير خود را در بحبوحۀ جنگ، راهيِ غزه كردند، بيشترين راهپيمايي عليه
اسرائيل را برگزار نمودند.

 

سوتیتر 1: حزب‌الله
مهم‌ترين تهديدي است كه رژيم غاصب و شهروندانش با آن مواجه هستند

سوتیتر 2: نتانياهو
نخستین نخست‌وزيري نيست كه وقتي پاي آتش‌بس به ميان مي‌آيد، تمام اصول و وعده‌هاي
خود را زيرپا مي‌گذارد و همۀ صحبت‌هايي كه كرده و تمامي مقالات و يادداشت‌هايي كه
نوشته را به زباله‌دان مي‌اندازد

سوتیتر 3: رفعت
سيداحمد می‌گوید: برنامه اين بود كه با ترور فرماندهان مقاومت، حماس را وادار کنند
به جنبشي صرفاً «سياسي مسالمت‌آميز» تبديل شود تا امكان تعامل با آن به‌وجود آيد

/

تأملاتي در باب «دين و آزادي»

حجت‌الاسلام‌والمسلمين محسن غرويان

مقدمه

امروزه
بحث از آزادي و رابطة آن با دين به‌خصوص جايگاه آزادي در دين اسلام مورد توجه جدي
قرار گرفته است؛ به‌ويژه جوانان جامعة ما اينك نياز به تفكر و انديشه‌اي درست در
باب آزادي و تبيين معنا و مفهوم آن دارند. اهميت و حساسيت پرداختن به اين موضوع،
آن هنگام آشكارتر مي‌شود كه توجه کنیم استعمارگران و دشمنان دين و اخلاق، از راه
بازي با چنين الفاظي، اهداف و اغراض ضدديني خود را در قالب واژه‌هايي زيبا و
فريبنده به‌عنوان مفاهيمي مدرن و علمي به مغز جوانان ما تزريق مي‌كنند. آنچه امروز
جوانان و نوجوانان ما بايستي بدان توجه كنند، اين است كه فريب الفاظ و واژه‌هاي
زيبا و جذاب را نخورند، بلكه همواره به معنا و مفهوم اصطلاحات و كلمه‌هاي خوش‌ظاهر
و فريبنده نظر كنند و توجه داشته باشند كه گويندگان و نويسندگاني كه چنين واژه‌هايي
را به‌كار مي‌گيرند، در پي چه مقاصد و اغراضي هستند و با مطرح‌كردن اين مفاهيم،
آنان را به چه سمت‌و‌سويي سوق مي‌دهند.

همة ما،
داستان غم‌انگيز شكست مسلمانان در اسپانيا، يعني آندلس اسلامي را خوانده و شنيده‌ايم.
در آن عصر، دشمنان اسلام براي منهدم‌کردن پايه‌هاي قدرت اسلام، ايمان و دينداري را
در مسلمانان از بين بردند و عاقبت اندلس را از حیطة قدرت و حكومت مسلمانان خارج کردند.
امروز نيز بايستي مراقب باشيم كه به چنان وضعيت اسفباري دچار نشويم.

 

تعريف
آزادي

در خصوص
تعريف واژة آزادي، اقوال و آرای مختلفي مطرح شده است. برخي از صاحب‌نظران، مفهوم
آزادي را از مفاهيم بديهي مي‌دانند و معتقدند كه چنين مفاهيمي احتياج به تعريف
ندارند و همگان با تعريف آنها آشنايند. به‌عكس، برخي ديگر از صاحب‌نظران آن را
بديهي ندانسته، محتاج تعريف مي‌دانند، اما اين گروه دوم، هم بر يك تعريف واحد
اتفاق ‌نظر ندارند و اين، به نظر ما ناشي از اختلاف جهان‌بيني‌ها و فلسفه‌هاست.

بايد
توجه كنيم كه گاهي ما درصدد بيان يك تعريف لفظي و سطحي از آزادي هستيم، در اين
صورت مي‌توانيم آن را به «رهايي» و «اطلاق» در برابر تقييد و الفاظي از اين دست،
تعريف كنيم، اما گاهي درصدد بيان تعريفي دقيق و جامع از آزادي هستيم. در اين صورت
نمي‌توانيم آن را در قالب يك لفظ يا واژه‌اي واحد، تعريف کنیم، بلكه بايستي از راه
تركيب چند مفهوم و گاه با عبارتي طولاني، آزادي را تعريف كنيم.

مشكل
اصلي در تعريف «آزادي» اين است كه آزادي، يك امر محسوس و عيني مانند: آب، خاك،
درخت و… نيست، بلكه امري غيرعادي و نامحسوس است و از این‌رو تعريف آن احتياج به
قدرت تجريد ذهني و قوت فكر در امور انتزاعي (غيرعيني) دارد. به همین جهت پرداختن
به تبيين و تعريف دقيق از مفهوم آزادي، كار عامة مردم نيست، بلكه وظيفة متخصصان
مسائل فكري و علماي ديني است.

 

انسان و
تعريف آزادي

بدون شك
مراد ما از آزادي‌اي كه در پي تعريف آن هستيم، «آزادي انسان» است؛ البته موجودات
ديگر هم به‌نحوي برخوردار از آزادي‌هاي متناسب با حيات خود هستند، ولي آنچه امروزه
مورد بحث در علوم انساني است، اين است كه به عنوان آزادي يكي از شئون و صفات انسان
شمرده مي‌شود. با توجه به اين نكته، بايد گفت: تعريفی درست و دقيق از آزادي، وقتي
به دست مي‌آيد كه ما تعريف درستي از انسان در دست داشته باشيم. اگر ما تصوير روشني
از انسان به‌عنوان موصوف وصف آزادي، در ذهن نداشته باشيم، نمي‌توانيم وصف يعني
آزادي را نيز به‌درستي بشناسيم و آن را تعريف كنيم. اينجاست كه اين پرسش مطرح مي‌شود:
«چه كسي قادر است به‌درستي انسان را بشناسد و بشناساند؟»

از
ديدگاه اسلام و فلسفة الهي، تنها خداوند است كه به زواياي وجود و هستي همة
موجودات، آگاهي كامل دارد و تمامي نيازهاي موجودات را از ابتداي هستي تا انتهاي آن
مي‌داند، چرا‌كه او خالق همة موجودات و عالم مطلق است.

بنابراين،
در تعريف آزادي و تعيين حدود و ثغور آن، چاره‌اي نداريم جز اينكه به وحي و معارف و
منابع ديني مراجعه كنيم. كسي مي‌تواند تعريف درست و روشني از آزادي انسان به دست
دهد كه نگرش جامع‌الاطراف و همه‌جانبه به ابعاد وجودي انسان و نيازهاي او داشته
باشد و اين جز در پرتو وحي و دين، امكان‌پذير نيست.

انسان،
موجودي پيچيده و اسرارآميز است و تشخيص خير‌و‌شرّ و مصلحت و مفسدة او كار هركسي
نيست. بسياري از اموري كه بشر با عقلانيت بشري خود پنداشته كه به نفع آدمي است، درنهايت
به‌ضرر او تمام شده است و به‌عكس بسياري از اموري كه آدمي با فكر و انديشة خود
گمان كرده كه به ضرر انسان است، درانتها به نفع او تمام شده است. در باب آزادي نيز
بايد توجه کنیم كه آيا تعريفي كه ما از آزادي در ساحت‌هاي مختلف و ابعاد گوناگون
حيات آدمي ارائه مي‌كنيم، درنهايت با مصالح انسان ‌سازگاري دارد و برايش خير است
يا آنچه در باب آزادي مي‌گوييم در واقع با مصلحت حقيقي انسان منافات دارد و به‌ضرر
او تمام مي‌شود؟ اين امر مبتني‌بر تشخيص و درك حُسن و قبح‌هاست و اين مهم، تنها در
پرتو وحي ميسور است.

مشكل
اصلي در تبيين و تعريف مقولاتي همچون آزادي اين است كه تعاريف بشري بیشتر
يكسونگرانه است؛ يعني در تعريف آزادي ـ مثلاً ـ بُعد يا ابعادي از انسان ملاحظه مي‌شود،
اما ابعاد متعدد ديگري ناديده گرفته مي‌شود! همچنين غالب اين تعاريف، برخاسته از
حب‌و‌بغض‌ها و انگيزه‌ها و اهداف شخصي و گروهي است.

حق اين
است كه تعاريف بشري از آزادي، خودشان در قيد‌و‌بند هواهاي نفساني و انگيزه‌هاي
شخصي و گروهي تعريف‌كنندگان، گرفتارند و از این‌رو نمي‌توان اين تعاريف را تام و
كامل دانست. تنها دين الهي است كه مي‌تواند تعريفي درست و همه‌جانبه و با توجه به
مصالح و مفاسد انسان، ارائه دهد.

بنابراين،
نتيجه مي‌گيريم كه تعريف آزادي بدون شناخت انسان ممكن نيست و شناخت كامل انسان نيز
جز در پرتو وحي حاصل نمي‌شود و از اين‌رو تعريف درست آزادي را تنها بايد از دين
گرفت.

 

ملاحظة
حيات اخروي در تعريف آزادي

ما در
مباحث جهان‌بيني الهي، بر اين باوريم كه انسان‌ها غير از حيات دنيوي فعلي، حيات
ديگري را پيش ‌رو دارند و حيات اخروي نسبت‌به حيات مادي دنيوي، از ارزش و اهميت
بيشتري برخوردار است. از اين‌رو هم در تعريف انسان و هم در تعريف شئون و صفات
انسان مانند آزادي، حتماً بايستي حيات اخروي مورد ملاحظه قرار گيرد، چرا‌كه وقتي
ما مي‌خواهيم انسان يا صفتي از صفات او را تعريف كنيم، نمي‌توانيم بخشي از ابعاد
وجودي او و پاره‌اي از سير حيات او را ناديده بگيريم. زندگي انسان در دنيا و در
جهان آخرت، يك حيات ممتد و واحد و به‌هم‌پيوسته تلقي مي‌شود و هرگونه خير‌و‌شرّ و
مصلحت و مفسده‌اي كه براي آدمي در نظر گرفته مي‌شود بايستي با توجه به حيات مادي و
حيات اخروي او باشد. در جهان‌بيني مادي آنچه از خير‌و‌شر، لذت و الم، مصلحت و
مفسدت براي انسان ملاحظه مي‌شود، همگي در ارتباط با حيات حيواني و مادي در اين
دنياست، اما در جهان‌بيني الهي، حيات مادي دنيا مقدمه‌اي براي حيات اخروي است و
دنيا همچون مزرعه‌اي تلقي مي‌شود كه آنچه در آن مي‌كاريم در جهان ديگر محصول خواهد
داد.

از اين‌رو،
ممكن است ما با عقلانيت بشري خودمان، آزادي را گونه‌ای تعريف كنيم كه رفتار مطابق
با آن در جهان مادي و طبيعت موجب رهايي و احساس لذت شود، اما در جهان و آخرت اسباب
گرفتاري و عذاب و احساس رنج شود.

بنابراين،
بدون در‌نظر‌گرفتن لذات و آلام اخروي و مصالح و مفاسد انسان در جهان آخرت، نمي‌توان
تعريف جامع و درستي از آزادي به دست داد.

 

آزادي
از… و آزادي در…!

مفهوم
آزادي به‌خودي‌خود نه مثبت است، نه منفي؛ يعني نمي‌توان به‌طور مطلق و به‌صورت كلي
گفت كه آزادي از هرچيزي و آزادي در هرچيزي خوب است يا بد است، بلكه بايد ديد آزادي
از چه چيزي مطرح مي‌شود. كسي كه مثلاً معتاد به مواد مخدر است، درحقيقت گرفتار
چيزي است كه مانع تكامل و رشد اوست، از این‌رو آزادي او از بند مواد افيوني، مثبت
و آزاديش در استعمال مواد مخدر، منفي است. به‌عكس كسي كه اشتغال به تحصيل و دانش
دارد و گرفتار درس و كتاب و مطالعه است، در‌واقع گرفتار چيزي است كه باعسببث رشد و
كمال اوست و به همین سبب آزادي او از قيد تحصيل و مطالعه، منفي و آزادي او در كسب
علم و دانش، مثبت است. كساني معتقدند كه هركجا «آزادي از» مطرح شود منفي است و هرکجا
«آزادي در» مطرح شود، مثبت است، اين سخن به نظر ما نادرست است. بايد گفت همواره
آزادي از امر منفي مثل اعتياد به مواد مخدر، مثبت است و آزادي در امر منفي، منفي
است. همچنين همواره آزادي از امر مثبت مثل تحصيل علم، منفي است و آزادي در امر
مثبت، مثبت است. همان‌طور‌كه در خصوص جسم انسان، نفع و ضررهايي مطرح است و آزادي
در اضرار به جسم، منفي است. روح آدمي نيز نفع و ضررهاي متناسب با خود دارد و آزادي
در اموري كه موجب آسيب‌هاي اخلاقي، روحي و معنوي مي‌شوند، منفي است. از ديدگاه
اسلام، انسان در هر چيزي كه موجب كمال و رشد و تعالي او شود، آزاد است.

 

كمال
نهايي انسان و مفهوم آزادي

انسان
موجودي كمال‌طلب و آرمان‌خواه است، چرا‌كه حب ذات، لازمة وجود آدمي است و هيچ
انساني نيست كه خودش را دوست نداشته باشد و چون آدمي خودش را دوست دارد، كمالات
خودش را نيز دوست دارد و همواره تلاش مي‌كند به مراحل برتری از كمال نائل آيد.
كمال نهايي انسان از ديدگاه اسلام، قرب به خداوند است؛ البته منظور از قرب، قرب
زماني و مكاني نيست، بلكه تشبّه به خداوند و اتصاف به صفات و كمالات او ـ در حد
امكان و وسع بشري ـ است. برای مثال، وقتي انسان جاهل، عالم مي‌شود، متصف به يكي از
صفات خداوندي يعني صفت علم شده است و به همين مقدار، قرب الهي پيدا كرده است. وقتي
مي‌خواهيم مفهوم آزادي را تبيين كنيم بايستي با توجه به كمال حقيقي انسان، يعني
تقرب به خداوند آن را معنا كنيم والّا چه بسا آزادي، مُضر به حال انسان باشد.

در اين
زمينه بد نيست مثالي بزنيم:

وقتي
شما دانة گياهي را در زمين مي‌كاريد تا سبز گردد و به درختي پرثمر تبديل شود، در
نوع رفتاري كه با آن دانه بايد داشته باشيد، آزادِ مطلق نيستيد؛ مثلاً نمي‌توانيد
به‌جاي آب، در پاي آن دانه، نفت يا گازوئيل بريزيد! چرا‌كه چنين كاري، جلوي رشد و
رويش گياه را مي‌گيرد و مانع استكمال آن مي‌شود. پس عقل و منطق اجازة چنين رفتاري
را به شما نمي‌دهد و شما را آزاد نمي‌گذارد كه هر نوع رفتاري را با دانه داشته
باشيد. اين تقييد و محدوديت رفتاري، لازمة كمالي است كه براي آن دانة گياه درنظر
گرفته‌ايد. پس ملاحظة كمال نهايي و هدف غايي براي يك موجود، در تعيين حد‌و‌مرز
آزادي و مثبت‌و‌منفي بودن آن دخيل است.

موجود
هدفمند و هدفدار از آن حيث كه هدف و غرضي را تعقيب مي‌كند، قطعاً بايستي محدوديت‌ها
و حد‌و‌مرزهاي خاصي را رعايت كند تا به آن هدف مطلوب و هدف و غايت نهايي خود نائل شود.
آري اگر موجودي بي‌هدف و بدون غايت تصور كنيم، چنين موجودي در هركار و رفتاري آزاد
است.

بنابراين
انسان در اسلام از آن جهت كه موجودي هدفدار است، نمي‌تواند هررفتاري را انجام دهد
و به‌نام آزادي، دست به هر کاری بزند. اگر از سويي بگوييم انسان موجودي است داراي
هدف كه به‌سوي كمال نهايي خود در حركت است و از سوي ديگر قائل به آزادي مطلق انسان
شويم، از روی منطق گرفتار تناقض خواهيم شد و عقل، اين دو ادعاي مغاير با يكديگر را
از ما نمي‌پذيرد.

خلاصه
آنكه هدفداري با آزادي مطلق سازگاري ندارد و آنان كه آزادي مطلق را براي انسان به‌عنوان
يك امر مثبت معرفي مي‌كنند، آگاهانه يا از روي ناآگاهي، آدمي را موجودي بي‌هدف،
سرگردان و متحير پنداشته‌اند و مكاتبي همچون مكتب اگزيستانسياليسم كه دم از آزادي
مطلق انسان مي‌زنند، در حقيقت در دام مباني‌اي گرفتارند كه جز پوچي و پوچ‌گرايي،
پيام ديگري براي بشريت ندارند.

 

آزادي و
بحث جبر‌و‌اختيار

يكي از
مباحث انسان‌شناسانه در علم كلام، مبحث جبر‌و‌اختيار است و مراد از اين بحث كلامي
اين است كه آيا انسان موجودي مجبور است يا داراي اختيار و قدرت اراده و انتخاب
است؟

آنچه
مورد اتفاق علماي ماست، اين است كه انسان، مجبور نيست، بلكه برخوردار از اختيار و
اراده است. اما اينكه محدودة قدرت و اختيار انسان چقدر و تا كجاست، بحث ديگري است.
آزادي انسان در مباحث كلامي بدين معناست كه خداوند آدمي را به‌گونه‌اي آفريده است
كه در برابر عوامل و دلایل محيط و طبيعت و… صددرصد مجبور و تسليم نيست، بلكه مي‌تواند
تا حدودي در آنها دخل و تصرف کند و تغييراتي به‌وجود آورد و پديده‌هاي طبيعت را به
استخدام خود درآورد، اما بايد توجه كرد كه قدرت و اختيار و ارادة انسان در برابر
پديده‌هاي طبيعت، نامحدود نيست. مثلاً طلوع و غروب خورشيد، حركت زمين و كرات ديگر،
پيدايش بادها و توفان‌ها و زلزله و رعد‌و‌برق و امثال اين حوادث، در اختيار آدمي
نيست، بلكه انسان در برابر اين پديده‌ها تسليم است؛ البته انسان مي‌تواند با تفكر
و انديشه و كسب آگاهي در ميزان تأثير مثبت و منفي اين حوادث دخل و تصرفاتي داشته
باشد، اما نسبت‌به اصل وقوع اين پديده‌ها اختيار و اراده‌اي ندارد. اگر ما از منظر
كلامي به اين نكته توجه كنيم و محدوديت و ضعف خودمان در مجموعة نظام هستي را
همواره مدنظر داشته باشيم و بدين‌نكته التفات کنیم كه ما در نظام تكوين و طبيعت،
آزادي مطلق نداريم، هرگز گرفتار غرور و خودبزرگ‌بيني نمي‌شويم و خود را آزاد آزاد نمي‌پنداريم.

 

آزادي و
عبوديّت

در
فرهنگ اسلامي، انسان عبد خداست و بايستي همواره در راستاي عبوديت و بندگي او قدم
بردارد. مفهوم آزادي و مفهوم عبوديت از جهتي با يكديگر تضاد دارند، اما براساس
بينش الهي، آزادي حقيقي وقتي محقق مي‌شود كه انسان عبد خدا شود و در مسير طاعت و
بندگي خداوند متعال قرار گيرد؛ يعني براساس جهان‌بيني الهي و انسان‌شناسي ديني،
بين آزادي و عبوديت تضادي نيست، بلكه انسان هرچه بيشتر عبد خدا شود، آزادتر مي‌شود،
اما در فرهنگ‌هاي اُمانيستي كه انسان را محور حق و باطل مي‌دانند و براي او جايگاه
خدايي قائل مي‌شوند، آزادي بشر با عبوديت و بندگي او در برابر خداي متعال
ناسازگاري دارد.

مراد از
آزادي حقيقي انسان، رها‌شدن او از قيد تعلقات دنيوي و از رقيت و بندگي او در برابر
مخلوقات ديگر است و اين، جز در پرتو عبوديت پرودگار متعال حاصل نمي‌شود. آن‌كس كه
همواره رضاي پروردگار و حيات جاويد اخروي را به‌عنوان هدف و غايت در نظر مي‌گيرد،
درحقيقت روح و جان مطلق‌طلب خويش را با مبدأ بي‌نهايت و معاد جاويد پيوند مي‌زند و
حد‌و‌مرزهاي حيات مادي و جهان طبيعت را درهم مي‌شكند و اين، همان معناي آزادي
حقيقي انسان است. عبوديت در فرهنگ اسلامي به‌معناي پيوند با كمال بي‌نهايت است و از
این‌رو با آزادي منافاتي ندارد، اما در جهان‌بيني مادي و ماترياليستي، آزادي انسان
با عبوديت و بندگي او نسبت‌به هر موجود ديگر منافي است، چرا‌كه عبوديت درحقيقت به‌معناي
تقييد و محدوديت است و با آزادي كه معناي نفي حد‌و‌مرز است، قابل جمع نيست.

 

سوتیتر1: تنها
خداوند است كه به زواياي وجود و هستي همة موجودات، آگاهي كامل دارد و تمامي
نيازهاي موجودات را از ابتداي هستي تا انتهاي آن مي‌داند

سوتیتر2:
آزادي حقيقي وقتي محقق مي‌شود كه انسان عبد خدا شود و در
مسير طاعت و بندگي خداوند متعال قرار گيرد

سوتیتر3:
هدفداري با آزادي مطلق سازگاري ندارد و آنان كه آزادي مطلق را براي انسان به‌عنوان
يك امر مثبت معرفي مي‌كنند، آدمي را موجودي بي‌هدف، سرگردان و متحير پنداشته‌اند

/

گامي چند با حافظ قرآن و نهج البلاغه ،

گفت‌و‌گوی پاسدار اسلام با آیت‌اله خزعلی

از بروجرد 1304 تا تهران 1391

اشاره:

آيت‌اله خزعلي از معدود چهره‌هاي ماندگاري است كه از دوران
جواني و با ورود به حوزۀ علميۀ قم در حلقۀ شاگردان و پاك‌باختگان حضرت امام
خميني(ره) قرار گرفت و مبارزه با ظلم و فساد ستم‌شاهي و تحمل تبعيد را از دهۀ سوم
قرن معاصر آغاز كرد.

اين راد‌مردِ خستگي‌ناپذير از نخستین روزهاي نهضت در دهۀ 40
تا پيروزي انقلاب اسلامي در همراهي حضرت امام (قدس سره)  هرگز از پا ننشست و در اين راه الهي بارها
دستگير، زنداني و تبعيد شد و فرزند ارشدش نيز در راه به‌ثمر‌رسيدن انقلاب اسلامي
به شهادت رسيد. آيت‌اله خزعلي كه روح و قلبش با حفظ قرآن در جواني با كتاب خدا و
نهج‌البلاغه عجين شده است، همچنان در راه دفاع از ولايت و ارزش‌هاي الهي و مبارزه
با كفر و نفاق، پايدار و استوار مانده و اينك در مرز 90‌سالگي پاي سخن او كه مي‌نشيني
همان شور و نشاط و سلحشوري دوران جواني را همراه با اخلاص و معنويت مضاعف درمي‌يابي.

پاسدار اسلام ضمن تشكر از معظم‌له كه در شرايط سخت بيماري و
ضعف جسماني در نشستي صميمانه به پرسش‌هايمان پاسخ گفتند، متن اين مصاحبه را تقديم
امت «پاسدار اسلام» می‌کند.                      
                       

 

جنابعالی
به‌عنوان یکی از یاران نزدیک امام و از مبارزان نستوه و دیرین انقلاب اسلامی برای
همگان شناخته‌شده هستید، ولی برای آشنايی نسل چهارم انقلاب با مفاخر علمی و دینی
خود، در ابتدای گفت‌وگو به سوابق خانوادگی و تحصیلی خود اشاره مختصری بفرمايید.

بسم‌اله الرحمن
الرحیم. من در سال 1304 هجری شمسی در بروجرد به دنیا آمدم. تا ده‌سالگی در آنجا
بودم و به مکتب می‌رفتم.

پدر و مادر و جدّمان
به مشهد رفتند. جدمان برگشت، اما پدر و مادرم در مشهد ماندند. در سال 1327 ازدواج
کردم.

حاصل ازدواج ما 9
فرزند است كه يكي از آنها به شهادت رسيد، آنكه شهيد شد، حسين پسر بزرگم بود.

 

چه سالی
به قم مشرف شدید؟

صرف‌و‌نحو و رسائل
و مکاسب و کفایه را که در مشهد تمام کردم، یک سال درس خارج را خدمت حاج شیخ هاشم قزوینی خواندم. بعد دیدم درس قم به لحاظ غنا و
محتوا عالی‌تر است.

پس از ازدواج به قم
آمدم و ابتدا از يكي از دوستان اتاقي گرفتم. پس از مدتي اتاقي اجاره كردم و همسرم
را به آنجا بردم. در درس فقه آيت‌اله بروجردي با امام شركت مي‌كردم در آن موقع امام
در كلاس فقه آيت‌اله بروجردي شركت مي‌كرد. يكي از كساني كه آيت‌اله بروجردي را
دعوت كرد تا به قم بيايد حضرت امام بود. همچنين با درس امام(ره) نيز ارتباط برقرار
كردم. ايشان در آن زمان جوان بود و چون به اندازۀ آيت‌اله بروجردي مشغله نداشت،
كلاس درس ايشان از نظر علمي پُربار بود.

در كلاس درس آيت‌اله
حجت نيز شركت مي‌كردم و از درس مكاسب ايشان بهره‌ها بردم. از درس سيدمحمدتقي
خوانساري هم بهره مي‌بردم.

 

پس ابتدا
در درس آقای بروجردی با امام همراه بودید.

بله و ایشان مثل یک طلبۀ متواضع می‌آمد و روی زیلو می‌نشست.

 بعد از آن شنیدم که درس امام خیلی قوی است، از
این‌رو همزمان با آقای سبحانی به درس امام رفتیم و دریافتیم که درس ایشان بسیار
پربار است. اول که جمعیت کم بود، دور هم می‌نشستیم، بعد که جمعیت زیاد شد، برای امام صندلی گذاشتیم.
ایشان روی صندلی ننشست و گفت: «این جای پیغمبر(ص)است. من جای پیغمبر(ص) بنشینم؟»
همه به گریه افتادند.

 

r جنابعالی
چند سال درس امام را درک کردید؟

ده‌دوازده سال.

 

r چه درسهایی؟

هم فقه، هم اصول.

روحیۀ امام روحیۀ
بسیار عجیبی بود. الان هم من نمی‌توانم هیچ‌کس را با ایشان مقایسه کنم و با اینکه چندین سال از رحلت
امام گذشته، باز هم همان‌قدر از
تداعی یاد و خاطره‌اش متأثر می‌شوم.

دو نفر از بهترين
استادان من در مشهد حاج شيخ مجتبي قزويني و شيخ هاشمي قزويني بودند؛ حاج شيخ هاشم
استاد آيت‌اله خامنه‌اي رهبر معظم انقلاب نيز بود.

شيخ مجتبي قزويني
هنگامي كه امام دستگير شد و ايشان را به قيطريه بردند هميشه به فكر امام بود. پس
از آن كه امام آزاد شد، بنده به ايشان نامه‌اي نوشتم و عرض كردم مناسب است با امام
ديداري كنيد که پذيرفت. با اين جانب تماس گرفت و اظهار تمايل كرد كه به منزل ما
بيايد، در جواب گفتم: باور از بخت ندارم كه تو مهمان مني. قدمتان روي چشم. پس از
آمدن به منزل و پس از آنكه قدري استراحت كرد، رفتيم منزل امام(ره). آنجا من كنار
كشيدم كه اينها خلوت كنند، پيش خود گفتم: من جوان‌ترم بهتر است كه آنها را تنها
بگذارم. حضرت امام حاج شيخ مجتبي را مي‌شناخت.

پس از پايان ملاقات،
ايشان برگشت منزل و با اشاره به امام(ره) سه مطلب گفت: يكي اينكه اين مرد، حق است،
اين حرف را در سال 1343 گفت. مطلب ديگر اين بود كه كساني كه اعلاميه مي‌دهند و
همراهي مي‌كنند تا نيمۀ راه مي‌آيند و بعداً اعلاميه نخواهند داد. مطلب سومي كه
گفت اين بود: اين مرد به مبارزه ادامه مي‌دهد و پيروز مي‌شود. اين شخص در سال‌هاي
43 و سپس 50 آن سوي پرده و عالم غيب را مي‌ديد؛ البته سخنان زيادي مبني‌بر پيروزي
نهايي امام(ره) بر زبان آورد. امام هم ايشان را دوست داشت.

چيزهايي از اين
استاد شنيده‌ام كه همه از كرامات و الطاف الهي بود در اين بساط حوزه چيزهاي شگفت‌انگيزي
هست كه پروفسورها و مكتشف‌ها و مخترعان قادر به فهم آنها نيستند؛ البته اين آقايان
محترم‌اند، ولي متأسفانه به معاني بلندي كه بزرگان حوزه رسيده‌اند، نرسيده‌اند.

ميرزاجواد آقا
تهراني نیز که از اساتید و بزرگان مشهد بود در هشتاد‌و‌چند سالگي لباس بسيجي پوشيد
و خود را مطيع جوان‌هاي 25 و 30‌ساله كرد. يك‌بار در جبهه، فرماندۀ بسيار جواني با
شنيدن صداي هواپيماي دشمن به آنها گفت بخوابيد، ميرزا جواد آقا تهراني زودتر از همه
دراز كشيد، بعد از بلند‌شدن، گفت: خيال نكنيد از ترس جان دراز كشيدم، بلكه من امر
فرماندۀ بسيجي را امر خدا مي‌دانم، اين ارتش، ارتش خداست. بنابراين در اينجا فرمان
آن فرمانده، دستور خداست. ايشان وصيت كرده بود هرجا كه كشته شدم همان‌جا دفنم
كنيد. حتي اگر در آمبولانس نيز جان دادم در مجاور آن مرا دفن كنيد. او جوان‌ها را از
زير قرآن رد مي‌كرد و به جبهه مي‌فرستاد و بعد از آن جاي پوتين آنها را مي‌بوسيد.

 

r نخستین‌باری
که دستگیر شدید در کجا و برای چه بود؟

نخستین‌باری که
دستگیر شدم در دهۀ 1330 در زمان آقای بروجردی بود که در رفسنجان برای تبلیغ رفته
بودم. يكي از پولداران اين شهر سينمايي تأسيس كرده بود. با توجه به فيلم‌هاي زيان‌بخش
آن زمان كه به‌منظور انحراف اخلاقي جوانان تهيه مي‌شد، وظيفۀ خود دانستم در مقابل
آن بايستم. سرمايه‌داران رفسنجان ميليون‌ها تومان هزينه كردند تا مرا از بين ببرند،
اما من همچنان سخنان خود را بي‌هيچ تزلزلي در اين‌باره و موارد ديگري كه حساسيت
رژيم را برمي‌انگيخت بيان مي‌كردم. در يكي از منبرهايي كه برگزار كردم دربارۀ
اهميت فقاهت و مقام بالاي آيت‌اله بروجردي چنين گفتم: شاه مانند حلقه و انگشتري
است در دست آيت‌اله بروجردي كه مدام در دست ايشان مي‌گردد. برخي از كساني كه مستمع
اين سخنراني بودند، به‌خصوص پولداراني كه ذكر آنها رفت، چون حرف‌هاي مرا خلاف
مصلحت خود مي‌دانستند، چيزهايي به سخنان من اضافه كردند و به ساواك گزارش دادند.
آنها چنين گزارش دادند كه خزعلي گفته است آقاي بروجردي هروقت اراده كند شاه را از
سلطنت خلع مي‌كند. اين گزارش را به تهران ارسال كردند و البته من كاملاً بي‌خبر
بودم.

يك‌روز بر طبق
قرار، به منطقه‌اي نزديك رفسنجان براي تبليغ و موعظه رفتم، اما ژاندارمري ماشين
مرا در نزديكي همان محل متوقف كرد. بعد مأموران مرا سوار ماشين خود كردند و به
رفسنجان بردند. شب را در منزلي نگه داشتند و فرداي آن روز گفتند تو را به كرمان مي‌بريم.
نكتۀ جالبي كه لازم است در اينجا گفته شود اين است كه صاحب آن منزل صبح زود، قرآني
آورد كه از زير آن عبور كنم. قرآن را از آن شخص گرفتم و باز كردم اين آيه آمد:
«والذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنااله». اين تفأل قرآن مرا
بسيار خوشحال كرد.

در اين ماجرا دست
نصرت خدا را بر پشت خود احساس كردم. در كرمان مرا به يك سرهنگ ژاندارمري تحويل
دادند. ابتدا فكر كردم اين سرهنگ از همان اول مرا زير مشت‌و‌لگد مي‌گيرد، بنابراين
خود را از قبل آمادۀ هر ناملايمت و بي‌مهري كرده بودم، به‌خصوص با توجه به اينكه
در اين منطقه كاملاً غريب و تنها بودم. اما اين سرهنگ بسيار مؤدبانه با من رفتار
كرد. اتاقي تميز و مرتب با ملحفه و چند جلد كتاب در اختيار من قرار داد و
غيرمستقيم و مؤدبانه گفت: نبايد از اين اتاق خارج شوي. بعد ادامه داد چند جلد كتاب
آورده‌ام كه دلتنگ نشوي، به خانم هم دستور داده‌ام حتي با چادر در حياط نيايد تا
شما راحت باشيد. دو سه روزي در خانۀ اين سرهنگ ماندم. سپس مرا به گناباد كه يكي از
مراكز تصوف بود انتقال دادند. در كرمان بازجويي سياسي از من به عمل نيامد. فقط نام
و نام خانوادگي و اسم پدر و مادرم را پرسيدند، ولي از گفته‌ها و سخنان آنان برمي‌آمد
كه اتهام و جرم من در‌افتادن با شاه بود.

 

r چگونه و چرا
به گناباد فرستاده شدید؟

براي فرستادن من به
گناباد دو ژاندارم تعيين شد. آن سرهنگ به اين دو ژاندارم گفت خزعلي را به گناباد برسانيد
و تا رضايت‌نامه‌اي مبني‌بر خوش‌رفتاري با وي تا مقصد از او نگيريد، حق برگشت
نداريد. اين دو ژاندارم چنان رفتار خوب و شايسته‌اي با من داشتند كه حتي اگر
برادرانم نيز با من بودند اين‌قدر به من خدمت نمي‌كردند. چون در آن سال‌ها جوان
بودم و خيلي وسواس داشتم. از وضو‌گرفتن در قهوه‌خانه اكراه داشتم. چون هركسي به آنجا
مي‌آمد، آلودگي ايجاد مي‌كرد. اين دو نفر مي‌رفتند از چاه آب مي‌كشيدند، مي‌آوردند
و من وضو مي‌گرفتم. در بين راه، جايي توقف كرديم و نان و ماستي خورديم. در اين
هنگام يك ژاندارم با كمال مهرباني به من نزديك شد و مرا به ناهار دعوت كرد. رفتار
بسيار گرم او باعث شد از او پرسيدم: آيا مرا مي‌شناسي؟ او گفت من بارها پاي منبر
شما بودم. در اين سفر چنان‌كه گفتم الطاف خدا هميشه با من بود مسير كرمان به
گناباد در آن زمان بسيار بد و سنگلاخي بود، اما ما بي‌هيچ مشكلي خود را به راه
اصلی رسانديم. در جادۀ آسفالت ماشينمان دو بار خراب شد، اما در آن جادۀ سنگلاخي
هيچ عيب و اشكالي پيدا نكرد. حس كردم در جادۀ سنگلاخي تمام اتكا به لطف الهي بود و
از این‌رو صدمه‌اي رخ نداد. در جادۀ آسفالت قهراً انسان اطمينان به‌خوبي جاده مي‌كند،
شكست ماشين در اينجا روي مي‌دهد. در اين عبرتي است براي هرفرد متوجه. به گناباد كه
رسيديم مرا به شهرباني بردند. در اين شهر بايد كسي ضمانت مرا مي‌پذيرفت در غير اين
صورت مي‌بايست در همان شهرباني مي‌ماندم. در گناباد سراغ يك روحاني به نام آقاي
منتظري را گرفتم كه نمايندۀ آيت‌اله بروجردي بود. پس از اينكه به‌سختي پيدايش كردم
و جريان ضمانت را برايش تعريف كردم او ترسيد و به‌ بهانۀ كار‌داشتن حاضر نشد که
ضمانت مرا بپذيرد. مرتب با پاسبان قدم مي‌زدم و در اين فكر بودم كه شب را بايد در
شهرباني بگذرانم و اين فكر برايم آزاردهنده بود. در همين فكر بودم كه در نزديكي
شهرباني جواني كت‌و‌شلواري پيش رويم قرار گرفت و پس از سلام و احوالپرسي گفت: تو
خزعلي هستي؟ گفتم بله. گفت: اينجا چه مي‌كني؟ گفتم: تبعيدي هستم و احتياج به يك
ضامن دارم. او پذيرفت مرا ضمانت كند. از او پرسيدم مرا از كجا مي‌شناسيد؟ جواب داد
در مشهد درس مطوّل را پيش شما گذراندم. اين جوان به نظرم بيش از بيست سال نداشت و
چون پدرش روحاني سرشناسي بود، او را نيز مي‌شناختند. به نظرم اين هم از لطف‌هاي
خداوند در اين ماجرا بود. اسم اين جوان سيدحسين روحاني بود. مدتي در خانۀ آنها
بودم، اما تصميم گرفتم خانۀ جداگانه‌اي بگيرم تا مزاحم خانوادۀ ايشان نشوم.

 

r چه مدتی در
گناباد بودید؟

مدت سه ماه را به‌صورت
تبعيد در گناباد گذرانيدم. چون خانه‌اي اجاره كرده بودم، خانواده‌ام نيز به آنجا
آمدند. صوفي‌هاي گناباد بسيار مايل بودند با من ملاقات كنند، اما من نمي‌پذيرفتم
تا اينكه يك‌روز صبح زود سرزده به خانۀ من آمدند. رئيس صوفيان گناباد فردي به نام
سلطان حسين تابنده بود كه با آن جمع آمده بود. سپس شروع به بحث و گفت‌وگو كرديم.
كم‌كم سلطان حسين تابنده شروع كرد سربه‌سر من گذاشتن، من هم گفتم شما اهل بدعت
هستيد و روايت داريم وقتي بدعت ظاهر شد اگر كسي جلوگيري نكند لعنت خدا و ملائكه و
همۀ مردم نثارش خواهد شد. به هرجهت مباحثه با اين صوفي به نظرم تبليغ خوبي براي
اسلام شد.

r واکنش آیت‌اله
بروجردی و امام در خصوص تبعید شما چگونه بود؟

پس از پايان تبعيد
به حضور آيت‌اله بروجردي شرفياب شدم. آقاي حاج احمد، مباشرِ آيت‌اله العظمي
بروجردي جلو روي ايشان گفت آقا براي شما تب كرده بود، اگر اين حرف را در غياب آيت‌اله
بروجردي مي‌گفت شايد شك مي‌كردم، اما چون روبه‌روي ايشان اين را گفت من به خود
لرزيدم. با خود گفتم: مرجع بزرگ براي يك طلبه چنين احساساتي دارد. به مرجع عظيم‌الشأن
گفتم آقا از شما عذر مي‌خواهم كه باعث زحمت شما شدم. ايشان با وقار گفت: اين كار
براي خدا بوده است. انشاءاله سرانجامش خوب است. اين جملات روحيه‌ای قوي و عجيب به
من بخشيد.

تبعيد من به
گناباد، لطف امام(ره) را هم نسبت به من زياد كرد. بعد از خارج‌شدن از منزل آيت‌اله
بروجردي امام مرا خواستند، به منزل ايشان رفتم، ولي موضوع و جريان را با آب‌و‌تاب
براي ايشان بيان نكردم. گفتم نكند امام بفرمايد چرا اين كار را مي‌كني، اما امام
نه‌تنها آن را نگفت، بلكه متوجه شدم اصلاً روحيۀ امام و نظر ايشان نسبت‌به رژيم،
روحيه و نظر پرخاشگري و تقابل است. از اين زمان، پيوند اين جانب و امام(ره) گرم شد
و هيچ‌وقت اين پيوند سست نشد. من براي اين ارتباط هميشه با امام صريح بودم. اين
ارتباطات همه از نتايج آن تبعيد بود. امام(ره) در نخستین ملاقات پس از تبعيد
گناباد بعد از اينكه به حرف‌هاي من گوش دادند، گفتند چيزي نيست؛ يعني بايد بيشتر
از اين جوشيد. حضرت امام(ره) در واقع انتظار فعاليت بيش از اينها را داشت.

امام(ره) دلدادۀ
مرحوم مدرس بود و بلايي را كه دودمان پهلوي بر اين روحاني وارد كرده بودند هميشه
در ذهن داشت. يك‌بار دربارۀ مدرس به من گفتند: او ذخيره‌اي بود از خداوند متعال كه
زودتر از همه به مفاسد خانوادۀ پهلوي پي برده بود.

 

r در اینجا می‌خواستم
دربارۀ شخصی سؤال کنم که حیات او هم مقارن با همان دوره است. شما دقیقاً در چه
مقطعی با مرحوم کربلایی کاظم ساروقی، حافظ معروف قرآن ملاقات کردید؟

سال 1332 بود که من
با ایشان در کنار حوض مدرسۀ فیضیه ملاقات داشتم و گفتم: «کربلایی کاظم! لِكُلِّ نَبَإٍ
مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ». و « لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ
بَعْدَ حِینِ
» دو تا آیه را انتخاب کردم که در یک کلمه مشترک باشند و پرسیدم:
«کجای قرآن است؟» بلافاصله جواب داد: «یکی مال سورۀ انعام، آیۀ 67 است و یکی هم
مال سورۀ ص، آیه 88»! حتی یک ثانیه هم معطل نکرد. این دو آیه را عمداً کنار هم
گذاشتم تا ببینم متوجه می‌شود یا نه؟ فهمیدم قضیه چیز دیگری است. نور قرآن را می‌دید. دو تا «واو» را که می‌نوشتند، می‌گفت: «یکی مال قرآن است، یکی
مال غیر قرآن!». از نویسنده پرسیدم: «قضیه چیست؟» جواب داد: «یکی رابه نیت ِ«واو»
ولاالضالین نوشتم، یکی را همین ‌طوری». کربلایی کاظم گفت: «این «واو» نور دارد، آن یکی
ندارد!» یکی از انسان‌های عجیبی
که در عمرم دیدم، ایشان بود.

 

r آیا اطلاع
پیدا کردید که کربلایی کاظم چگونه حافظ قرآن شده بود؟

بله، داستانش معروف
است. از حرام پرهیز می‌کرد. در
قریه‌شان زکات نمی‌دادند، گفت: «من نمی‌مانم». رفت جای دیگر کار می‌کرد و مزد می‌گرفت. به او گفته بودند: «بیا
در قریه، خودت کشت کن، خودت هم درو کن». مثلاً 20 من گندم برای زمینی به او مي‌دادند،
10 من را به فقرا مي‌داد و مي‌گفت: «همین10 من برای من بس است». وقتی هم که درو مي‌کرد،
باید یک‌دهم می‌داد، پنج‌‌دهم مي‌داد. روحیه
و همت بسیار عالی و بلندی داشت. من در مسافرتی به ساروق رفتم. هم امامزادۀ آنجا را
دیدم، هم جایی را که دست روی سرش گذاشته بودند. دو نفر که یکی احتمالاً امام زمان(عج)بوده‌اند، می‌آیند و می‌گویند: «کربلایی کاظم! نمی‌آیی زیارت؟» می‌گوید: «چرا». علوفه‌هایش را جلوی در امامزاده می‌گذارد و داخل می‌رود و فاتحه می‌خواند. به او می‌گویند قرآن بخوان. می‌گوید:
«بلد نیستم». ناگهان دور‌تا‌دور امامزاده به رنگ سبز می‌شود و آیات قرآن پدیدار می‌شوند.
کربلایی کاظم بی‌هوش می‌شود.
بعد که به هوش می‌آید، می‌بیند تمام قرآن در سینۀ اوست. همه هم می‌گشتند که ببینند کربلایی کاظم
کجاست؟ به هوش که می‌آید، برمی‌گردد قریه‌شان و به شیخ آنجا می‌گوید: «من همۀ قرآن را از بَر هستم».
می‌گویند: «این حرف را نزن». می‌گوید: «بپرسید» و هرجا را پرسیدند، جواب داد، بلکه
بالاتر، می‌گفتند فلان
آیه را در قرآن نشان بده، قرآن را باز می‌کرد و با دست همان آیه را نشان می‌داد!
دستش هدایت شده بود. فرقی هم نمی‌کرد که قرآن قدیمی باشد یا جدید، چاپی باشد یا خطی. هرآیه‌ای را که می‌گفتند، دستش می‌رفت همان‌‌جا و نشان می‌داد! بسیار عجیب بود. عجیب بود. از
نعمت‌های خدادادی در زندگی من، یکی
هم دیدن کربلایی کاظم بود.

r این از
معجزات الهی و از دلایل روشن حقانیت قرآن و جلوۀ واقعی «و انّا لَهُ لحافظون» هست
که آنچه به او عطا شده بود بدون یک حرف کم‌و‌زیاد منطبق با همین قرآن بود که در
دست همگان است.

اصلاً سواد نداشت
که بتواند حفظ کند. مردم قریه‌اش هم سواد نداشتند. همین‌طور است که گفتید.

حتی مرحوم آقای
بروجردی زیاد او را امتحان کرده بودند. هیچ غرور هم نداشت که چنین شأنی دارد.
تواضع محض بود. همه قبول داشتند که آنچه برای او اتفاق افتاده، یک عنایت غیبی است.

 

r از چه زمانی
با نهضت امام(ره) همراه شدید؟

در جريان نهضت
روحانيان در برابر لايحۀ انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي(1) فضلا و مدرسان
منتظر تصميمات مراجع تقليد بودند تا نتايج آن گفت‌وگو‌ها در اعلاميه‌هايي بنويسند
و در سراسر كشور پخش كنند. مرحوم آيت‌اله رباني شيرازي نقش مهمي در امضاي فضلا و
مدرسان حوزۀ علميۀ قم داشت. ايشان با بيشتر مراجع رابطۀ نزديكي داشتند. هر اعلاميه‌اي
را كه براي امضا نزد من مي‌آورد 8 يا 9 امضا روي آن ديده مي‌شد.

در جريان مبارزۀ یاد‌شده،
من هميشه در خدمت امام(ره) بودم و يك لحظه ايشان را ترك نمي‌كردم. حتي يك‌ماه پيش
از آن پيام ايشان را به مردم و علماي نجف‌آباد رسانده بودم.

شاه به‌دنبال فرصتي
بود تا بساط دين را جمع كند و نفوذ علما را از بين ببرد. در غياب مجلس(2)
وي انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي را مطرح كرد كه البته كاملاً غيرقانوني بود. به اين
ترتيب راه براي اديان غيرالهي و نيز فرقۀ بي‌ريشۀ بهائيت باز مي‌شد. چون سوگند به
قرآن و وفاداري به مشروطه تبديل به سوگند به هر كتاب آسماني(3) و نيز
قسم به صداقت و امانت شد.

كاملاً مشخص بود كه
امام(ره) در پي فرصتي برای آغاز نهضت اسلامي بودند. امام(ره) جريان مبارزۀ خود در
اين مقطع را روي نخبگان و روحانيان برجسته متمركز کرد. مثلاً واعظ معروف آقاي
فلسفي در مسجد ارك و سيد‌عزيزاله نظريات مرجع تقليد را با قدرت بيان كرد. اين جانب
در نجف‌آباد اصفهان دربارۀ لايحۀ فوق صحبت مي‌كردم و نظريات امام(ره) را بيان مي‌كردم.
آيت‌اله گلپايگاني نيز زحمات زيادي در راه مبارزه با این لايحه كشيد.

براي تبليغ به
خوزستان رفتم و هنگام برگزاري رفراندوم 6 بهمن 1341 در شهر شوش حضور داشتم. مردم
اين شهر به‌رغم تهديدات رژيم پهلوي در انتخابات كذايي شركت نكردند و به ارشادات و
اوامر رهبر و قائد،‌ جواب مثبت دادند. همچنين علما و مراجع ديني، ماه رمضان آن سال‌ها،‌
در اعتراض به اصلاحات مورد نظر شاه و آمريكا، نماز جماعت و منبر را هم در قم و در
تهران و برخي شهرستان‌ها تعطيل كردند. منظور آنها كاملاً مشخص بود، چون مردم با
تعطيلي منابر و مجالس ديني كنجكاو مي‌شدند و به جست‌وجوي دلایل آن مي‌پرداختند و
به اختلاف عميق روحانيان و شاه پي مي‌بردند و در نتيجه شعور سياسي آنها بالا مي‌رفت.
اين شيوه را مي‌توان مبارزۀ منفي ناميد، چون مجال مبارزۀ مستقيم فراهم نشده بود و
ميدان فعاليت سياسي باز نشده بود. از اين‌رو،‌ با تهديد توانستند منظور و هدف خود
را به مردم بفهمانند.

ايام محرم 1342، من
در خوزستان بودم و در اين هنگام اخبار وقايع فيضيه را به مردم مي‌رسانيدم؛ ‌البته
روزهاي اول محرم بيشتر موعظه‌هاي مذهبي را مطرح مي‌كرديم، چون اگر از مسائل سياسي
سخن به ميان مي‌آوردم مانع سخنراني مي‌شدند و اما پس از چند روز و با جمع‌شدن
بيشتر مردم از فرصت استفاده كردم و موضوعات سياسي را با مردم در ميان گذاشتم.

در اينجا لازم است
به واقعۀ مهم و حساسي كه مربوط به قبل از قيام 15‌خرداد است اشاره كنم. پس از فاجعۀ
فيضيه، امام(ره) مرا خواست و گفت: نزد آقايان گلپايگاني و شريعتمداري برو و از
آنها بخواه تا سه‌نفري اعلاميه‌اي در محكوميت جنايات رژيم صادر كنندۀ من ابتدا به
منزل آيت‌اله گلپايگاني رفتم، اما چون ايشان از فاجعۀ حملۀ مزدوران رژيم بسيار
ناراحت و حتي مريض شده بود، از اين جهت دستور داده بود هيچ‌كس را به حضور ايشان
نياورند. بنابراين نتوانستم با ايشان در اين‌باره صحبت كنم و از مخالفت یا موافقت
وي با خبر شوم.

سپس راهي منزل
شريعتمداري شدم ايشان تا مرا ديد، مثل كسي كه مثلاً در فرانسه بوده و حالا يك
هموطن را ديده باشد، با من گرم گرفت. پيشنهاد امام را به ايشان گفتم. وي موضوع
اعلاميۀ سه مرجع (گلپايگاني، شريعتمداری و امام) را رد كرد و گفت اين موضوع به
صلاح نيست. حتي ايشان نپذيرفت كه در صورت امضا‌نكردن اعلاميه، حداقل منكر اطلاع
خود از موضوع نشود.

پس از آن به ديدار
امام(ره) رفتم و موضوع را با ايشان مطرح كردم. ولي امام(ره) آن اعلاميۀ معروف را
صادر كرد.

 

r یکی از صحنه‌های فراموش‌نشدنی
تاریخ نهضت، سخنرانی جنابعالی در جشن آزادی امام در مدرسۀ فیضیه است. مایلیم خاطرۀ
آن روز را از زبان خودتان بشنویم.

روزنامۀ اطلاعات پس
از آزادي ايشان دست به شيطنت زد و در روز 18 فروردين چنين نوشت: خرسند هستيم كه
روحانيت در رابطه با انقلاب سفيد با مردم همراه شد. اين مطلب امام(ره) را بسيار
ناراحت كرد و ايشان تصميم گرفت روز 21 فروردين در مدرسۀ فيضيه در اين‌باره صحبت
كند. منظور و هدف ايشان اين بود كه هم جواب آن روزنامۀ كذايي را بدهد و هم چون در
مدت ده‌ماهۀ غيبت هيچ‌گاه فرصت بيان مواضع خود را نيافته بود از اين موقعيت
استفاده كند. بعضي با سخنراني امام مخالفت مي‌كردند؛ زيرا هراس داشتند مبادا به
اين سبب خطري متوجه امام(ره) شود.

ايشان مرا خواست و
فرمود از جانب من جواب اين روزنامه را بده والا خودم در منبر همه‌چيز را خواهم
گفت. من گفتم اينكه چيزي نيست اگر جان خود را نثار اهداف شما كنيم باز كاري نكرده‌ايم.
در ضمن فرمودند: شما و آقاي مشكيني و دو نفر ديگر كه الان اسمشان را در خاطر ندارم
هميشه اينجا باشيد.

بزرگ‌ترین اجتماع
مردم در فيضيه به مناسبت جشن آزادی امام صورت گرفت. بسياري از مردم با شور و
احساسات زياد شركت كرده بودند. من در تمام عمرم هيچ‌وقت به‌اندازۀ آن شب در سخن‌گفتن
به زحمت نيفتاده بودم. سخنران قبل از بنده به‌خاطر ازدحام جمعیت نتوانست به‌طور
عادي سخنان خود را به اتمام برساند، بنابراين از منبر پايين آمد. شوق مردم براي
زيارت امام(ره) به‌قدري شديد بود و مردم آن‌چنان به ايشان عشق مي‌ورزيدند و
احساسات خود را بروز مي‌دادند كه واقعاً سخن‌گفتن را براي من سخت كرده بود. سخنران
قبلي هرچه فرياد خود را بلندتر كرد هيچ نتيجه‌اي نگرفت، بنابراين من تصميم گرفتم
كاري كنم تا مردم را به طرف خود جلب كنم.

شروع به سخن كردم و
حمد و ثناي خدا را به پايان رساندم، اما جمعيت آرام نشد، حالا امام(ره) هم منتظر
سخن‌گفتن من بود. من ناگهان گفتم: الف. ب، پ، ت، ث، ج، چ، ح، خ، د، … ديدم مردم با شنيدن حروف فوق
آرام شدند. لابد فكر مي‌كردند كه به‌زبان‌آوردن الفبا در اين مكان و جلسه چه دليلي
دارد، چون هيچ‌كس روي منبر، الف، ب نمي‌گويد. خلاصه، جلسه آرام شد و شعري قرائت
كردم كه مضمون آن اظهار مسرت از خوشحالي حضرت امام بود.

سخنان اصلي خود را
ادامه دادم و گفتم: غرض من از آوردن الفباي نشان‌دادن اين است كه ما هنوز در آغاز
راهيم. بايد آماده باشيم تا نهضت را با موفقيت تا آخر برسانيم. درست يادم مي‌آيد آن
شب آرام‌آرام باران مي‌باريد. از اين موقعيت استفاده كردم و گفتم: اي باران! آرام
ببار، تو بدن مردم را بشور و ما با كلمات، ارواح ‌آنها ‌را. عاقبت توانستم ضمن
آرام‌كردن مجلس سخنان خود را بر زبان آورم.

جمعۀ آن هفته امام
در منزلشان در حضور جمعي سخنراني كردند و در جواب شاه كه در سفر به بروجرد گفته
بود پانزده خرداد روز ننگيني بود، چنين فرمود: اين نكته درست است كه پانزده خرداد
روز ننگيني بود، اما به اين دليل كه با پول مردم، توپ و تانك و اسلحه را گرفتند و
به جان مردم افتادند، در واقع به اين دليل روز ننگيني برای شاه بود.

در اينجا باز لازم
است به واقعه‌اي اشاره كنم كه حكايت از روشنگري و شجاعت امام دارد. زماني كه امام
در بازداشتگاه يا قيطريه بودند، رئيس ساواك پاكروان، به حضور ايشان مي‌آيد و با
ايراد سخنراني مي‌خواهد معظم‌له را از پرداختن به سياست منصرف كند. از جمله مي‌گويد:
سياست يعني نيرنگ و در يك كلمه يعني پدرسوختگي و اين دون شأن و منزلت شماست. امام
در جواب مي‌گويد: خير، سياست براي رشد مردم است، اصلاً كار ائمه سياست بوده است و
به اين ترتيب جواب دندان‌شكني به اين مأمور امنيتي رژيم پهلوي مي‌دهد. دستگيري يا
تحت نظر بودن ده‌ماهۀ امام، هيچ‌تأثيري بر روحيۀ مبارزاتي ايشان نداشت، حتي به
يقين امام را براي مبارزه با رژيم مصمم‌تر کرد.

 

r جنابعالی در منطقۀ خوزستان
هم فعالیت‌های مبارزاتی زیادی داشتید؛ این فعالیت‌ها در چه سال‌هایی بود؟

با شروع نهضت
اسلامي به رهبري امام خميني(ره) در سال 1342 در بسياري از مناطق ايران و به‌خصوص
در خوزستان تحركاتي از سوي مردم و روحانيان صورت گرفت. حساسيت خوزستان از نظر
اقتصادي و سياسي موجب شد رژيم نسبت‌به اين منطقه توجه ويژۀ امنيتي بكند. بيشتر
فعاليت‌هاي من در سال‌هاي پس از 42 در اهواز و مقدار كمي هم در آبادان بود و به‌دليل
روابط دوستانه‌اي كه با بسياري از افراد متشخص ديني در خوزستان داشتم با مشكل
چنداني در اين منطقه مواجه نشدم.

در جريانات و
اعتراضات مردم در سال 1357، منبر رفتن در حسينيۀ اعظم اهواز به عهدۀ بنده بود. قبل
از توضيح وقايع اين سال پرافتخار، لازم مي‌دانم واقعه‌اي را كه مربوط به سال 1343
است بيان كنم و بعد ماجرا‌های سال 57 را توضيح دهم. چون وقايع فوق تا حدودي شبيه
يكديگر است، لازم است به دنبال يكديگر آورده شود. در شب عاشوراي سال 43 در‌حالي‌كه
حسينيۀ اعظم اهواز مملو از جمعيت بود از امام(ره) و اقدامات و شخصيت ايشان سخنان و
حكايت‌هايي را براي مردم بازگو كردم. در اين مراسم رئيس شهرباني و رئيس ساواك
اهواز نيز حضور داشتند اين دو با شنيدن سخنان من تقريباً ديوانه شدند.

اينجانب در خوزستان
هميشه طرف توجه مردم بودم. يك‌بار در مسجدي گفتم: مسجد به فرش احتياج دارد؛ البته
اين نياز را با حرارت بيان كردم و بعد ديدم يك نفر فرش خانه‌اش را آورد و گفت
بسيار زشت است خانۀ خدا فرش نداشته باشد و خانۀ من مفروش باشد، اين در حالي بود كه
آن شخص تا مدت‌ها پس از آوردنِ فرش خانه‌اش،‌ روي موزاييك مي‌نشست.

در دورۀ نخست‌وزيري
شاهپور بختيار، طرفداران حكومت شاه درصدد ترتيب‌دادن راهپيمايي به نفع رژيم
برآمدند، من فوراً به منبر رفتم و اعلام كردم كه راهپيمايي براي تقويت شاهپور
بختيار، حرام است هر گروه كه متعهد به شرع است نبايد در اين راهپيمايي ساختگي شركت
كند. در نتيجۀ اين سخنان عدۀ بسيار كمي در حدود 300 تا 400 نفر در اين راهپيمايي
شركت كردند. جمعي از زنان كه در اين راهپيمايي شركت كرده بودند زن‌هاي منحرفي
بودند كه از مراكز فحشا گرد آورده بودند. در يكي از اين راهپيمايي‌ها كه ترتيب آن
از قبل داده شده بود، نيروهاي نظامي رژيم با تانك و ديگر سلاح‌ها به خيابان‌ها
ريختند تا نگذارند انقلابيان مانع انجام آن شوند. در سخنراني كه همان روز انجام
دادم گفتم ما در مسير ديگري راهپيمايي خواهيم كرد و هر مسئله‌اي كه ايجاد شود دولت
مقصر است. در نتيجۀ اين سخنان تانك‌هاي ارتش به پادگان خود برگشتند.

يكي از خاطرات جالب
من در اوج مبارزات مردم اهواز بر ضد رژيم شاه، تلفن شهيد مطهري به اين جانب بود؛
ايشان چند روز قبل از ورود امام در يك تماس تلفني كه بيش از نيم‌ساعت طول كشيد از
من خواست فوراً به تهران بروم. مرحوم مطهري گفت: عده‌اي تصميم دارند هنگامي كه
امام وارد فرودگاه می‌شود، خانوادۀ رضايي‌ها را به فرودگاه ببرند كه به امام خير
مقدم بگويند. ايشان اضافه كرد، با توجه به اينكه اينها منافقان كافرند، بهتر است
شما فوراً به تهران بياييد و جلوي كار آنها را بگيريد من با تشكر از آقاي مطهري
گفتم: اهواز وضعيتي دارد كه نمي‌توانم اينجا را ترك كنم. اگر به نهضت اسلامي مردم
صدمه‌اي برسد چه جوابي به امام مي‌توانم بدهم.

 

جنابعالی
از این افتخار بزرگ هم برخوردارید که بهترین فرزندتان در مسیر پیروزی انقلاب
اسلامی به شهادت رسید. به‌عنوان پدر این شهید عزیز از شهادت فرزندتان برایمان
بگويید.

بعد از زندان قزل‌قلعه،
به‌دنبال سخنراني‌ها و امضاي اعلاميه‌هاي نهضت دستگاه‌هاي قضايي رژيم مرا به تبعيد
محكوم كردند، اما اين بار تن به آن ندادم و به‌صورت مخفيانه در تهران زندگي مي‌كردم.
در ارديبهشت 1357 به‌احتمال زياد به مناسبت چهلم شهداي تبريز، در شهر قم جوانان
دست به اقداماتي از قبيل پخش اعلاميه زدند كه در همين هنگام نيروهاي امنيتي رژيم
با آنها برخورد كردند و در نتيجۀ تيراندازي، فرزندم حسين به شهادت رسيد. حسين
جواني بسيار خوب و متعهد به شرع اسلام بود. مادرش حكايت‌هاي سوزناكي از او نقل مي‌كند.
اين پسر سعي داشت حتي‌الامكان از نظر اقتصادي خودكفا باشد. مادرش در اين‌باره مي‌گويد:
يك‌بار رفتم مشهد و سري به حسين زدم، ديدم ناشتايي فقط نان خالي دارد، فهميدم كه
پول نداشته پنير بخرد. زماني كه در دامغان تبعيد بودم و او دورۀ دبيرستان را مي‌گذراند
يك روز سر كلاس نرفت. معلم پرسيده بود چرا كلاس نيامدي؟ گفت خورشيد گرفته بود و به
دليل خواندن نماز آيات نتوانستم بيايم.

زماني كه حسين به
شهادت رسيد(4) چنان‌كه گفتم در تهران زندگي مي‌كردم. بعضي از بستگان با
چشم اشك‌آلود و حالت نگران‌كننده نزدم آمدند، پرسيدم: چه شده؟ گفتند: حسين شهيد
شده، من احساس كردم اينجا بايد استقامت نشان داد و دشمن نبايد شاهد اشك ريختن ما
باشد. در فكر تهيۀ وسايل دفن و كفن برآمدم، اما آشنايان گفتند اگر بيرون بيايي تو
را خواهند گرفت، گفتم اين موقع مرا بگيرند بهتر است. جسد را به تهران آوردند. براي
ديدن بدن حسين حركت كردم. مادرش هم آمده بود. مادر حسين مي‌خواست جسد را ببيند.
گفتم به‌شرطي اجازه مي‌دهم كه هنگام ديدن آن هيچ ناله‌ و فريادي بلند نكني. خدا
توفيق داد، مادر حسين نيز زاري نكرد. دوستان چون مرا ساكت ديدند خيال كردند غم
سنگيني بر قلبم فشار مي‌آورد، علت آن را خودداري من از گريه‌كردن مي‌دانستند، به
همین خاطر گفتند براي اينكه آرام شوي قدري گريه كن. نگاه تندي به آنها كردم و گفتم
به خدا اگر لباس دامادي پوشيده بود و به حجلۀ زفاف مي‌رفت اين قدر آرام نبودم كه
الان هستم، چون آنچه كه پيش آمده در راه خداست. در ضمن در فكر گريه‌كردن من نيز
نباشيد. خواستم براي تشييع جنازه به قم بروم، ولي دوستان و آشنايان مانع شدند و
گفتند: در قم تو را مي‌گيرند و به اين علت فشار ديگري بر خانواده وارد مي‌شود.
حسين را در قبرستان معصوميۀ قم دفن كردند.

 

حضرتعالی
علاوه بر دستگیری و تبعید در قبل از نهضت امام خمینی بارها هم در اثنای نهضت
دستگیر شدید. دستگیری‌ها برای چه و در چه زمان‌هايی بود؟

در سال 1349 به
دليل امضاي اعلاميه‌اي كه در آن مرجعيت امام تأييد شده بود به زابل تبعيد شدم. مدت
زمان تبعيد اين جانب در اين شهر سه سال معين شده بود، اما به‌واسطۀ پا درمياني
شخصي كه البته از او ناراضي هستم تنها شش ماه طول كشيد.

زابل هواي بسيار
بدي داشت. من تصميم گرفته بودم قرآن را حفظ كنم، اما هواي بد اين شهر، مانع اجراي
اين تصميم شد. هواي زابل گاه به 51 و 52 درجه هم مي‌رسيد.

در سال 1352 باز به
دلیل امضاي نامه و اعلاميه به نفع حضرت امام به بندر گناوه تبعيد شدم. آنچه در
گناوه آن هم در دي و بهمن ماه ما را اذيت مي‌كرد، مگس‌هاي مزاحم بود كه از سر ما
دست برنمي‌داشتند. اين شهر آب‌و‌هوايي بدتر از زابل داشت. تنها منبع ارتزاق مردم
اين شهر محصولاتي بود كه لنج‌هاي اين بندر با خود مي‌آوردند. هر مترمكعب آب شيرين
در اين شهر 18 تومان بود، در حالي كه قيمت آن در تهران فقط 5 ريال بود. مدت تبعيد
من در اين شهر 6 ماه بود. مردم اين شهر با محبت بودند. در خيابان بسيار مورد
احترام بودم و بسياري از ساكنان شهر به منزلم مي‌آمدند و پرسش‌هاي فرهنگي، ديني و
سياسي مي‌كردند.

دو‌سال‌و‌نيم هم در
دامغان بودم. گاهي مانع منبرهاي من مي‌شدند، اما به هر تمهيدي متوسل مي‌شديم تا
جلسات ديني را تشكيل دهيم. در اين شهر براي فضلا و مردم درس تفسير قرآن گذاشتم.
افرادي متمايل به اسلام در شهرباني بودند كه تا حدودي دست ما را باز گذاشتند. در
دامغان ابتدا علما محتاط بودند و زياد به من نزديك نمي‌شدند، اما به‌تدريج ملاحظه
را كنار گذاشتند و از برنامه‌هاي انقلابي حمايت كردند.

 

زندانی
هم شدید؟

با آغاز سال 1354
مرتب به مسجدالجواد مي‌رفتم. بيشتر اوقات از قم به تهران مي‌رفتم و سخنراني‌هاي
متعددي مي‌كردم. يك روز آقايي در مسجدالجواد از من خواست استخاره‌اي برايش بگيرم.
از من خواست پشت ديواري كه روبه‌روي آن قرار گرفته بوديم استخاره را انجام دهم، من
به خيال اينكه لازم است درخواست مؤمني را به‌جا آورم به جايي كه او درخواست كرده
بود رفتم وقتي كه به پشت ديوار رفتم آن آقا از من خواست تا سوار ماشيني شوم كه در
كنارش بود. در اين موقع مردم منتظر بودند تا نماز مغرب و عشا را به امامت من ادا
كنند. يك راست مرا به زندان قزل‌قلعه بردند. بعضي فكر كردند شايد به خانه‌ام در قم
مراجعت كرده‌ام.

همان شب مأموران
رژيم به خانه‌ام در قم ريختند. تمام اسباب و اثاثيه، به‌خصوص كتابخانه‌ام را
زيرورو كردند. آنها به عكسي از امام برخوردند. از همسرم پرسيدند اين عكس اينجا چه
مي‌كند، همسرم با شهامت جواب داد ما به آقا اعتقاد داريم؛ ايشان اصلاً منكر اعتقاد
به امام(ره) در برابر ساواكي‌ها نشد.

سرانجام مرا در يك
اتاق 2 در2 جاي دادند. 48 روز در اين سلول بودم. دلیل دستگيري من اين بود كه به
اتفاق آيت‌اله رباني شيرازي از طريق سخنراني يا امضاي اعلاميه‌ها بر مرجعيت امام
تأكيد داشتيم. مرحوم شيرازي در اين هنگام با من در قزل‌قلعه، ولي در بند عمومي
بود.

 

شنیده‌ایم
در زندان یک‌نفر را هم مسلمان کردید؟

در سلول من فردي
بود كه به دليل داشتن تمايلات چپي به زندان افتاده بود. از ديگر كساني كه در اين
مدت به سلول انفرادي رفت آيت‌اله شيرازي بود كه به‌سبب سخنان و اقدامات انقلابي در
بند عمومي به‌ناچار به انفرادي انتقالش دادند. هم‌سلولي من جوان سرتراشيده با
سيمايي روشن بود كه محاسني هم داشت. در ابتدا فكر كردم شايد طلبه‌اي باشد. از او
پرسيدم طلبه هستيد؟ با لهجۀ خاص خودش گفت: نا. از لهجه‌اش تعجب كردم، دوباره فكر
كردم شايد بازاري باشد كه نوع حرف زدنش و كلماتي كه به كار مي‌برد شبيه مذهبي‌هاست.

گفتم از بازاريد؟
گفت: نا. گفت: من ارمني هستم.

سلول ما به اين
صورت بود كه يك مترش پايين ساخته شده بود. به همين علت بين من و او فاصله‌اي بود،
اما با وجود اين، همۀ ترس من اين بود كه مبادا دست يا ترشح دستش به من بخورد، از
اين رو به او گفتم هم من و هم تو استحمام و نظافت را رعايت مي‌كنيم، اما مقررات
مذهبي ما به‌گونه‌اي است كه اجازۀ دست‌دادن به يكديگر را نمي‌دهد، بنابراين نبايد
ترشحات دست شما به لباس من اصابت كند، چون در اينجا شستن لباس‌ها و حتي بدن كار
ساده‌اي نيست. هم‌سلول ارمني از نحوۀ برخورد من خيلي خوشش آمد و گفت بله من از اين
مسائل با اطلاع هستم. او گفت: زماني كه در تبريز زندگي مي‌كرديم هرگاه مادرم براي
خريد نان مي‌رفت و مي‌ديد نانوايي شلوغ است، عمداً دست خود را به نان‌ها مي‌زد. آن
موقع داد مردم درمي‌آمد و فرياد مي‌زدند كه نان‌ها نجس شد. آنگاه آنها را به مادرم
مي‌دادند. رفتار اين ارمني بسيار عاقلانه بود.

در آخر، حادثۀ خوبي
رخ داد. روزي از من پرسيد: اگر از زندان آزاد بشوي چه كار مي‌كني؟ گفتم بانويي هست
كه مي‌روم زيارت قبر او، او گفت: من اگر آزاد بشوم يك شكم شراب مي‌خورم، چون مدتي
است شراب نخورده‌ام، سپس مي‌روم منزل، من چيزي نگفتم خوب ديدم ارمني است و در مذهب
آنها چنين چيزهايي جايز است. دو‌سه شب به‌آرامي در رابطه با شراب با او صحبت كردم
در نهايت گفت: به احترام هم‌‌سلولي‌بودن با تو، تا زنده‌ام ديگر شراب نمي‌خورم. يك
شب به من گفت: صبح موقع نماز مرا هم بيدار كن. صبح او را بيدار كردم و مشغول عبادت
به شيوۀ ارمني‌ها شد. شروع كردم دربارۀ اسلام با او صحبت‌كردن. سپس او اسلام آورد
و مسلمان شد.

 

حفظ قرآن
و نهج
البلاغه را در کجا و کی انجام دادید؟

من از اول جوانی به
نهج‌البلاغه علاقه داشتم. قرآن را
زود حفظ کردم و در سطح ایران اول و در سطح بین‌المللی دوم شدم. بعد نهج‌البلاغه را پیش کشیدم و به دانشگاهی‌ها گفتم: «با شما شرط می‌کنم در ظرف دو سال نهج‌البلاغه را حفظ کنم. اگر شما
برنده شدید، من شما را به مکه می‌فرستم. اگر من برنده شدم، شما 500 تومان به فقرا بدهید».
قبول کردند و مشغول شدیم. حتی در تاکسی و ماشین هم نهج‌البلاغه همراهم بود و سر دو سال کل آن را حفظ
کردم و رفتم و دیدم آنها نتوانسته‌اند حفظ کنند. بعضی‌ها تا نصف هم رفته بودند. خلاصه من برنده شدم. گفتم که قرآن
را قبل از نهج‌البلاغه حفظ
کردم.

آن موقع هر آیه‌ای را که می‌خواستم، می‌دانستم کجاست. یکی از قاریان
مصر که به اینجا آمده بود، من قرآن را خواندم و وارونه آن را هم خواندم. آن‌‌قدر خوشش آمده بود که رفته بود
به مصر و گفته بود در ایران هم از این خبرها هست.

بد نیست به این
نکته هم اشاره کنم که در سوره‌های مکی که 86 سوره هستند، حتی یک یا ایها الذین آمنوا  نداریم، ولی در سوره‌های مدنی که 28 سوره هستند، 89 تا یا ایها الذین
آمنوا داریم. قرآن می‌خواهد چه
بگوید؟ می‌خواهد بگوید
که شما تک‌تک مؤمن
بودید، اما گروه نبودید. پیغمبرتان در فشار، سه سال در شعب ابی‌طالب محبوس، اما وقتی به مدینه
آمدید و شمشیر کشیدید و دشمنان را شکست دادید، شدید گروه و به شما خطاب می‌شود:
«یا ایها الذین آمنوا». آن موقع گروه نبودید، در مدینه بود که گروه شدید.

 

آشنایی
شما با مقام معظم رهبری از چه زمانی و چگونه بود؟

من در تبعید بودم و
ایشان خودش را به من رساند. آمد و با هم صحبت کردیم و دیدم مرد دانشمندی است. پدرش
آسیدجواد هم مرد بسیار محترم و مقدسی بود. آقای خامنه‌ای به پدرش بسیار علاقه‌مند بود و می‌گفت: «این
مقامی که الان دارم به خاطر رعایت حال پدر است». پدر ایشان نابینا شد و ایشان درس
در قم را رها کرد و برای پرستاری پدر به مشهد آمد.

 

شما پیشبینی میکردید که ایشان در
جایگاه رهبری قرار بگیرد؟

نه، ولی بعد دیدم
بسیار خوب است و در مجلس خبرگان به ایشان رأی دادیم. خودش حاضر نشد به خودش رأی
بدهد، ولی ما رأی دادیم و بعد هم دیدیم خیلی رأی مثبت و خوبی شد. وله‌الحمد.

 

موقعی که
رأی دادید، باور داشتید همینی خواهد شد که الان شده است؟

به این درجه نه، اما
بعداً به‌‌مرور فهمیدم که انتخابمان بسیار خوب بوده است. امام هم به ایشان نظر
بسیار مثبتی داشت و یک مقدار هم با بیان امام بود که ما در آن مجلس به این فکر
افتادیم. ایشان به کرۀ شمالی رفته بود و امام در تلویزیون ایشان را دیده و گفته
بود به درد رهبری می‌خورد. این
جملۀ امام، ما را تکان داد، ولی باز آن‌قدر در ما عمیق نبود، اما بعد دیدیم بسیار
انتخاب خوبی بود و ارادتمان چند‌برابر شد.

 

ارزیابی
شما از نقش ایشان در جایگاه رهبری و صیانت از انقلاب و ادامۀ خط امام چیست؟ الان
خیلی
ها مدعی خط امام هستند و به نام امام و با ادعای خط امام، فاصلۀ زیادی با
اندیشه و راه امام دارند. تحلیل جنابعالی از نقشی که ایشان برای امتداد خط امام
ایفا کرده است، چیست؟

به نظر من آقای
مصباح، مطهری دوم است. ایشان می‌گوید: اگر آیت‌اله خامنه‌ای نبود، انقلاب از دست رفته بود. این انقلاب را
ایشان حفظ کرد و خدا هم به ایشان کمک کرد.

 

از بُعد
معنوی آقا چه مقدار خبر دارید؟

من این را می‌دانم که ایشان هنوز دارد مانند گذشته
و همیشه، ساده زندگی می‌کند. این‌طور نیست که حالا که به جایی
رسیده، برای خود زندگی مفصلی را تشکیل داده باشد. به پسرانش هم گفته اگر خواستید
در اقتصاد وارد شوید، نام خامنه‌ای را از روی خود بردارید. همۀ فرزندانش انسان‌های سالمی
هستند. ایشان پیروز است، چون دارد با قناعت و ساده زندگی می‌کند.

 

اگر صلاح
می
دانید دربارۀ آن فرزندتان که در جهت مخالف نظام اسلامی حرکت میکند، نیز برای
اطلاع مردم به نکاتی اشاره کنید.

چند‌وقت پیش، آمد
اینجا و بیرونش کردم. به خانم هم گفتم جواب سلامش را ندهید. وقتی در صدای آمریکا
صحبت کرد، گفتم از خانۀ من برو بیرون. رفت و دیگر نمی‌آید. منحرف است و من هم کنارش زدم. دعا می‌کنم هدایت شود. امام هادی(ع)
مگر ازسلالۀ پاک نبی(ص) نبود، پسرش جعفر کذاب از کار درآمد. مگر نوح(ع) پاک نبود؟
پسرش آن‌طور از کار در آمد. نه من بالاتر از آن ذوات مقدس هستم و نه لزوماً پسرم
بدتر از فرزندان آنها، با این همه الان دیگر هیچ ارتباطی با او ندارم.

 

تصور و
پیش‌بینی شما از آیندۀ نظام و انقلاب چیست؟

به نظر من ظهور
نزدیک است و ریشۀ همۀ معاندان اسلام کنده می‌شود.

 

با توجه
به دشمنی
های آمریکا و تحریمهای اقتصادی و دیگر مشکلاتی که برای ایران ایجاد میکنند، با شناختی که
از مردم ایران و رهبری دارید، چه آینده
ای را ترسیم میکنید؟

این اجلاس عدم
تعهد، تحریم‌ها را به‌هم
زد. مطمئن باشید که با روند موجود، اسرائیل تا چند سال دیگر از بین می‌رود و ریشۀ آن کنده می‌شود. آمریکا هم دارد هر روز
ضعیف‌تر می‌شود. روزگاری دو ابرقدرت آمریکا و شوروی بودند.
شوروی که از بین رفت و آمریکا می‌خواست خودش را قلعه‌بان جهان قرار بدهد، ولی در حال حاضر به‌قدری در فشار است که از مضار و
مفاسد آن جای هیچ نگرانی و اندوهی نیست. کاری که امام کرد، در واقع کار امام زمان(عج)
بود. خدا یاری می‌کند، منتهی
ما باید بیدار باشیم که نفاق در بین ما نیاید.

 

با این
سابقۀ مبارزاتی و تلاش
هایی که برای اعتلای احکام اسلام کردهاید، در حال حاضر
مهم
ترین آرزوی شما چیست؟

آرزویم این است که
انقلاب و نظام اسلامی پابرجا بماند و همواره برای این موضوع دعا می‌کنم. هرکسی هم که می‌گوید برایم دعا کنید، می‌گویم دعا می‌کنم در انقلاب پا برجا باشید.
این انقلاب مقدمۀ ظهور است ان‌شاءاله.

 

و کلام
آخر؟

در راه انقلاب ثابت‌قدم
باشید. این راه درست است و برو برگرد ندارد. چیزهایی دیدیم که اطمینان داریم راه
صحیح است؛ البته در بین خودمان منحرفانی را داریم و بایستی خیلی بیدار باشیم.

از لطف بسیار شما
متشکر و ملتمس دعایتان هستیم.

 

پي‌نوشت‌ها

1. لايحۀ مذكور مشتمل بر مقولات زیر بود:

– قيد اسلام و مسلمان‌بودن از شرايط انتخاب‌كنندگان و انتخاب‌شوندگان برداشته
شد.

– در مراسم سوگند به امانت و صداقت، به‌جاي قسم به قرآن، «كتاب آسماني»
پذيرفته شد.

2. مجلس در اين زمان تعطيل بود.

3. مانند تورات، انجيل و اوستا.

4. 19 ارديبهشت 1357 و در آن تاريخ 19‌سالش تمام مي‌شد.

 

سوتيترها :

 

اولین باری که
دستگیر شدم در دهه 1330 در زمان آقای بروجردی بود …تبعيد من به گناباد، لطف
امام«ره» را هم نسبت به من زياد كرد…. از اين زمان، پيوند اين جانب و امام«ره»
گرم شد و هيچ‌وقت اين پيوند سست نشد… در اولين ملاقات پس از تبعيد گناباد بعد از
اينكه به حرف‌هاي من گوش دادند گفتند چيزي نيست، يعني بايد بيشتر از اين جوشيد.

 

…..بسیار عجیب
بود. عجیب بود. از نعمت‌های خدادادی در زندگی من، دیداربا کربلایی کاظم بود.

 

 

….جمعيت آرام
نشد، حالا امام«ره» هم منتظر سخن گفتن من بود. من ناگهان گفتم: الف. ب، پ، ت، ث،
ج، چ، ح، خ، د، … مردم آرام شدند لابد فكر مي‌كردند كه آوردن الفبا در اين
مكان و جلسه چه دليلي دارد، چون هيچ‌كس روي منبر، الف، ب نمي‌گويد. سخنان اصلي خود
را ادامه دادم و گفتم: غرض من از الفبا نشان دادن اين است كه ما هنوز در آغاز
راهيم. بايد آماده باشيم تا نهضت را تا آخر برسانيم

 

زماني كه فرزندم
حسين به شهادت رسيد. درکنار بدن حسين.. دوستان چون مرا ساكت ديدند خيال كردند غم
سنگيني بر قلبم فشار مي‌آورد، علت آن را خودداري من از گريه كردن مي‌دانستند،
گفتند براي اينكه آرام شوي قدري گريه كن. نگاه تندي به آنها كردم و گفتم به خدا
اگر لباس دامادي پوشيده بود و به حجله‌ي زفاف مي‌رفت اين قدر آرام نبودم كه الان
هستم چون آنچه كه پيش آمده در راه خداست.

 

من از اول جوانی به
نهج‌البلاغه علاقه داشتم. قرآن را زود حفظ کردم و در سطح ایران اول و در سطح بین‌المللی
دوم شدم. بعد نهج‌البلاغه را. حتی در تاکسی و ماشین هم نهج‌البلاغه همراهم بود و
سر دو سال کل آن را حفظ کردم

 

در سلول من فردي
بود كه به دليل داشتن تمايلات چپي به زندان افتاده بود… که ارمنی بود….

روزي از من پرسيد:
اگر از زندان آزاد بشوي چه كار مي‌كني؟ گفتم بانويي هست كه مي‌روم زيارت قبر او،
او گفت: من اگر آزاد بشوم يك شكم شراب مي‌خورم چون مدتي است شراب نخورده‌ام، سپس
مي‌روم منزل، من دو سه شب به آرامي در رابطه با شراب با او صحبت كردم در نهايت
گفت: به احترام هم‌ سلولي بودن با تو، تا زنده‌ام ديگر شراب نمي‌خورم. يك شب به من
گفت: صبح موقع نماز مرا هم بيدار كن. صبح او را بيدار كردم و مشغول عبادت به شيوه‌ي
ارمني‌ها شد. شروع كردم درباره‌ي اسلام با او صحبت كردن سپس او اسلام آورد و
مسلمان شد.

 

اگر آیه الله خامنه‌ای
نبود، انقلاب از دست رفته بود. این انقلاب را ایشان حفظ کرد و خدا هم به ایشان کمک
کرد.

 

/

عاشورا، هم «راه»، هم «مقصد»

حجت‌الاسلام‌والمسلمين جواد محدثي

 

امروز، چگونه بايد به نداي «هل من ناصر»
حسين‌بن علي(ع) پاسخ گفت؟

اين ندا و دعوت، در گوش تاريخ، طنين‌انداز
است و از پيروان آن امام شهيد، در طول اعصار و قرون، «جواب» مي‌طلبد.

عاشوراي حسيني، فراخوان مردم به پاكي،
دينداري، ظلم‌ستيزي، كرامت انساني، عدالت اجتماعي، احياي ارزش‌هاي اسلامي، مبارزه
با بدعت‌ها و تحريف‌ها و خرافات و غفلت‌هاست.

يك حادثه و اين همه درس و پيام!

اگر كربلا را يك «دانشگاه» شمرده‌اند،
گزاف و شعار نيست.

این درست است كه: همه‌جا كربلااست و هر روز عاشورا .

اين حقيقت، امروز با هجوم بي‌امان جبهۀ
كفر و استكبار بر ضد دين و بيداري و آگاهي، روشن‌تر تجلّي مي‌كند، پس بايد در پي
داوطلبان ورود به «مكتب عاشورا» بود.

دانشگاه حسيني همواره داوطلب مي‌پذيرد.

در اين دانشگاه، حسين‌بن‌علي(ع) «استاد»
است؛ ايمان و ايثار و جهاد و شهادت، «درس» است؛ همه‌جا و هميشۀ تاريخ، زمين و زمان
اين آموزش است؛ امر به معروف و نهي از منكر و مقابلۀ همه‌جانبه با مفاسد و مفسدان،
«برنامۀ ويژة» در اين مكتب است.

هيچ مكتب و دانشگاهي، بي‌درس و بي‌استاد
نيست.

ادعا مي‌كنيم كه براي روزهاي بحران و
خطر، فرزند عاشوراييم و شاگرد اين مكتب.

پس، بايد درس‌هاي عاشورا را خوب فراگرفت،
به خاطر سپرد و با موفقيت از پسِ امتحان آن برآمد و در آزمون، روسفيد شد.

يك پرسش:

آنان كه در برابر مفاسد و منكرات، بي‌تفاوت‌اند.

آنان كه با ديدن خلاف‌ها، گناهان، ستم‌ها
و ذلت‌ها برنمي‌آشوبند و واکنش‌ها نشان نمي‌دهند و به فرهنگ «به ما چه» معتقدند و
دنبال عافيت و راحت خويش‌اند، چگونه مدعي‌اند كه پيرو سيدالشهد هستند؟ همان‌هایی
که، نه عاشورا را شناخته‌اند، نه كربلا را فهميده‌اند، نه حسين را مي‌شناسند و نه
درس‌هاي آن قيام و حماسه را، نه با جوهرۀ دين و پيام قرآن آشنايند و نه توفيق
الگوگيري از پيشوايان شهيد دارند.

راستي… چرا حسين، قيام كرد؟

اگر نهضت حسيني، ماهيتي ضدبدعت و تحريف
داشت، و براي امر به معروف و نهي از منكر بود و با هدف احياي سنت و اقامۀ حق بود و
به خدا و معنويت و  عدالت و حرّيت فرامي‌خواند،
چگونه مي‌شود كساني در ماتم سرخ پيشواي شهيد اين نهضت، جامۀ سياه بپوشند و اشك
بريزند و بر سر و سينه بزنند، ولي مرام او را در «عمل»، نداشته باشند و راهشان از
«راه حسين» جدا باشد؟

مجالس سوگواري، بايد پايگاه نشر فرهنگ
عاشورا باشد.

دسته‌هاي عزاداري، بايد مجريان فرمان
حسين زمان در كربلاي امروز باشند.

ذاكران حسيني، بايد مروّجان تعهد و تدين
و احياي فريضۀ امر به معروف و نهي از منكر باشند.

هيئت‌ها و حسينيه‌ها بايد پايگاه و
مركزيت انسان‌هاي دلسوز، دردآشنا، مخلص، ارزشي، انقلابي، ولايي، اهل نماز و تعبد و
پايبند به رساله و فتوا و مقيد به احكام شرع و حلال و حرام باشد.

در اين صورت است كه «عاشورا» در بستر درست
خويش حركت مي‌كند و اگر جز اين باشد و پرداختن به «ظواهر» و «شعائر»، ما را از
«حقايق» و «مشاعر» دور كند، راهمان با اصل نهضت حسيني «زاويه» پيدا مي‌كند.

يك معيار:

اگر ايام عاشورا و برنامه‌هاي آن، اين سه
ويژگي را داشته باشد:

ـ تقويت‌كنندۀ «حس مذهبي»؛

ـ افزايندۀ «شور انقلابي»؛

ـ و تأثير بر «تزكيۀ اخلاقي»،

مي‌توان اميدوار بود كه آيين‌ها و سنت‌ها
و مراسم و برنامه‌ها در مجرای مناسب و صحيحي حركت مي‌كند، وگرنه جاي نگراني است.

باري… ماه محرم و صفر، فضاي جامعه را
به عطر عاشورا معطر می‌کند.

چراغ راه حسين، روشن مي‌شود، تا دوندگان،
«راه كربلا» را بهتر ببينند و بصيرانه‌تر قدم بردارند.

پرچم عاشورا را هميشه برافراشته و در
اهتزاز نگاه داريم.

حيات ما با احياي عاشوراست.

/

جستاري در ماهيت اسلامي‌سازي علوم

حضرت آیت‌الله مصباح
یزدی

 انقلاب اسلامي
ايران اگر مهم‌ترين پديده در تاريخ اسلام و مسلمين نباشد، لااقل يکي از بزرگ‌ترين
پديده‌هايي است که نقطۀ عطفي را در تاريخ اسلام رسم کرده است. آثار این انقلاب روز‌به‌روز
ظهور بيشتری خواهد یافت و هنوز زود است که پيش‌بيني کامل و نهايي را از تأثيراتش
در جهان داشته باشيم.

ظهور ابتداییِ انقلاب اسلامی يک تحول سياسي در کشور بود که
رژيم شاهنشاهي را به تاريخ سپرد و رژيم اسلامي را براساس باورها و ارزش‌هاي ديني
بنياد نهاد، اما اسلام، تنها سياست نيست. عنصر اصلی اين انقلاب اسلاميت آن بود که
اگر اين عنصر حذف می‌شد، هويت ديگري پیدا می‌کرد. رکن هويت اين انقلاب، اسلامي‌بودن
آن است و اسلام از يک نظر مقوله‌ای فرهنگي است؛ زیرا بر يک سلسله باورها و ارزش‌ها
مبتني است و اساس فرهنگ هم همين دو چيز است.

 

تاریخچۀ مطرح‌شدن بحث
اسلامی‌سازی علوم در ایران

بُعد
فرهنگی اسلام سبب شد تا از همان آغاز، مسئلۀ انقلاب فرهنگي مطرح شود و به دستور
حضرت امام«ره» ستاد انقلاب فرهنگي تشکيل شود؛ ستادی که بعدها به «شوراي عالي
انقلاب فرهنگي» تبدیل شد. با تشکیل ستاد انقلاب فرهنگي، مسائل فرهنگی به‌طورکلي و
برخی مسائلي که احتياج به تصميم‌گيري‌هاي صحيح داشت، در ستاد مطرح مي‌شد. يکي از
مسائلي که در این ستاد مطرح و تصویب شد، تصمیم‌گیری برای اسلامی‌شدن دانشگاه‌های
کشور بود. به همین دلیل، مبحث اسلامي‌شدن دانشگاه‌ها مطرح شد و بسیار کسانی در طول
مدت تعطيلی دانشگاه‌ها سعي کردند مقدماتي فراهم کنند که با افتتاح دانشگاه، قدم‌هاي
اوليه براي اسلامي‌کردن آن برداشته شود.

تحول فرهنگی، نقطۀ شروع
تحول همه‌جانبه در انقلاب

مبدأ تحول همه‌جانبه در اين انقلاب، به‌گونه‌ای که تمام
ابعادش را در بربگیرد، طبعاً تحول در فرهنگ به‌معناي عام آن است که ريشه‌اش باورها
و ارزش‌ها است. پس از آن، نوبت به نهادهاي ديگري می‌رسد که براساس اين باورها و
ارزش‌ها شکل مي‌گيرند.

در میان نهادهاي جامعه، دانشگاه به‌معنای عام آن که شامل
حوزه‌هاي علميه هم می‌شود که فرهنگ‌ساز است و در برخی موارد تأثير بیشتری در فرهنگ‌سازي
دارد. پس، براي اينکه انقلاب اسلامي، به‌تمام‌معنا اسلامي باشد، بايد همۀ ابعادش
اسلامي شود و براي آنکه همۀ ابعادش اسلامي شود بايد فرهنگش اسلامي باشد؛ يعني
باورها و ارزش‌هاي مردم براساس اسلام شکل بگيرد.

 

ابهام معناییِ اسلامی‌سازی علوم و دانشگاه‌ها

مفهوم اسلامي‌کردن دانشگاه‌ها دچار ابهام بود. به‌راستی اسلامی‌شدن
دانشگاه به چه معنا بود؟ منظور از اسلامی‌شدن دانشگاه اين است که آموزه‌هاي
دانشگاه و تربيت‌هاي دانشگاهي براساس باورها و ارزش‌هاي اسلامي باشد. به‌هر‌حال،
اين‌گونه بود که دربارۀ تفسير اسلامي‌کردن دانشگاه‌ها بحث‌هايي صورت گرفت و
بالاخره براساس تصمیم‌های شش عضو سياست‌گذاري ستاد انقلاب فرهنگي در آن زمان، قرار
شد تحولاتي در دانشگاه‌ها پديد بيايد که متأسفانه سرعت درستی نگرفت و احياناً در
بعضي از برهه‌ها شتاب منفي داشت.

 

اسلامی‌سازی، کاری بسیار بزرگ و گسترده

يکي از دلایلی که کاملاً منصفانه و براي همه قابل قبول است،
این است که اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها کاری بسيار عظيم بود. انقلاب فرهنگي به‌مراتب
سخت‌تر از انقلاب سياسي است. تغییر فرهنگي اصولاً کار يک روز و دو روز نيست. مسئولان
اجرایی می‌دانند که عوض‌کردن برنامه‌هاي درسي یک دانشکده و تغییر مواد درسی،
استاد، شرايط آموزشي، برنامه‌هاي کمک‌آموزشي، و … چقدر وقت، نيرو و بودجه مي‌طلبد،
چه رسد به اینکه این تحول بخواهد در کل دانشگاه‌هاي کشور صورت پذیرد. اسلامی‌سازی
مسئله‌اي نيست که در کوتاه‌مدت حل شود.

 به‌هر‌حال، اسلامی‌سازی
دانشگاه‌ها کاری بسيار دشوار، پرهزينه، و زمان‌بر‌ است. اجرای این کار به افرادی
پرحوصله، صبور، آگاه، و توانمند بر تحمل سختي‌ها نياز دارد تا با برنامه‌ريزي و
مديريت اجرايي، درست به سامان برسد. مصادف‌شدن اين جريانات با دوران دفاع مقدس است
که هشت سال وقت و توانِ دست‌اندرکاران را به خود مشغول کرد؛ به‌گونه‌ای که حتي
دانشگاهيان هم داوطلبانه در جبهه‌ها حضور پيدا مي‌کردند و گاهی مدت‌ها کلاس‌هاي
دانشگاه تعطيل مي‌شد.

 پيگيري يک روند
پرهزينه و نیازمند نيروي انساني فراوان و مديران برنامه‌ريز که صبر و حوصله داشته
باشند، با چنين شرايطی ممکن نبود. به همین دلیل، این جریان تقريباً در دوران دفاع
مقدس رو به افول گذاشت. در این دوران هرچند حرکت‌هايي بسیار کُند انجام مي‌گرفت،
ولي انتظار زیادی از آن نبود. علاوه‌بر آنچه بیان شد، دلایل دیگری نیز وجود داشت. به‌طور‌کلی
وقتي مسائل سياسي بر مسائل فرهنگي سايه مي‌افکند، کارها را دشوار مي‌کند.

 در خلال سه‌دهۀ
گذشته و چند سالی که از دهۀ چهارم می‌گذرد، کسي که دلسوزانه در مراحل مختلف بر اين
مسئله تأکید کرده و هشدار و رهنمود داده است، مقام معظم رهبري است.
ایشان از یک‌سو دربارۀ تهاجم و شبيخون فرهنگي هشدار داده‌اند و از طرف دیگر بارها
راجع به نهضت نرم‌افزاري، توليد علم و… مطالبي فرموده‌اند که بعضي از آنها عام
بود و شامل همۀ حرکت‌هاي علمي در دانشگاه‌ها مي‌شد و به‌خصوص بعضي مربوط به مسائل
فرهنگي، ديني و بينش جهاني بود. آنچه مربوط به شاخه‌هاي علمي خالص بود، به دلايلي
به نتايج بسیار خوبي رسيد و امروزه شاهد پيشرفت دانشمندان جوان در رشته‌هاي مختلف
علمی هستيم که موجب افتخار کشور ما و بلکه افتخار جهان اسلام است. حرکت رو‌به‌جلو
در زمينه‌هاي علوم طبيعي و تجربي نتايج خوبي بخشيد، اما اين حرکت در زمينۀ علوم
انساني به‌دلايل مختلف بسیار، با کُندي پيش رفته است تا اينکه امروز کساني احساس
مسئوليت کردند و به نداي مقام معظم رهبري لبيک گفتند و حرکتي را شروع کردند که
اميدواريم آغاز يک اقدام پربرکت، خداپسند و سعادت‌آفرين باشد.

 

تغییر در روش تحقیق علوم

بعضي فکر مي‌کردند که منظور از اسلامي‌کردن علوم، تغییر‌دادن
روش تحقيق آنها است؛ یعنی مثلاً به‌جاي تجربه و تحقيق در آزمايشگاه، به قرآن و
حديث مراجعه کنیم تا بدانیم دربارۀ اين مطالب چه وارد شده است و ما نیز همان‌ها را
مطرح کنیم؛ به‌خصوص در علوم انساني که ارتباط زیادی با مسائل ديني داشته و احياناً
بعضي از نظريات علوم انسانی با نظريات ديني اصطکاک زيادی دارند. این افراد معتقد
بودند که باید روش تجربی را حذف کرده و به‌جاي آن از روش علوم نقلي و به‌قول ما
طلبه‌ها از روش فقاهتي استفاده کنیم که این، تصور بسيار خامی بود.

در مقابل، برخی که اين کار را نامعقول می‌دانستند، اسلامی‌سازی
علوم را به‌گونه‌ای دیگر تفسیر کردند؛ زیرا نمي‌توان مسائل همۀ علوم را با آيات و
اخبار و دلايل تعبدي جواب داد. بسياري از مسائل و شايد اکثر مسائل علوم، در آيات و
روايات مطرح نشده و از این‌رو، پاسخي برای آنها نیست. پس، چگونه می‌توان تنها به
آيات و روايات اکتفا کرد؟ در نتیجه آنها گفتند منظور از اسلامي‌کردن علوم اين است
که علوم به‌نحوي تبيين و تدريس شوند که با اسلام تضادي نداشته باشند. بدین معنا که
آن‌دسته از علومي که اصلاً اصطکاکي با اسلام ندارند و موضوع آنها به مسائل اسلامي
ربطي ندارد به‌حال خود باقی بمانند، اما مواردی که با نظريات اسلامي اصطکاک پیدا
می‌کند و احياناً در آنها نظريات مخالف اسلام مطرح مي‌شود، حذف شده و به‌جاي آن
نظريات اسلامي تبيين شود.

 اين نظريه میان
دانشگاهيان طرفداران بيشتري پيدا کرد و یکی از مؤسسه‌ها بنا‌به تأييد شوراي انقلاب
فرهنگي عهده‌دار پیگیری این جریان شد. چندين سال زمان، بودجه و نیرو برای پرداختن
به اين امور صرف شد و عدۀ بسیاری از طلاب حوزه هم مشغول جمع‌آوري اشکالات پس از
مطالعۀ کتاب‌هاي دانشگاهی شدند. اما کار به نقد و بررسی نکشید و همان هفت-‌هشت سال
کافي بود که به همين امور پرداخته شود. اين کار هم نه به جايي مي‌رسيد و نه روش
معقولي برای اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها به‌شمار می‌رفت.

 اشکال ديگري که به‌طور
کلی مطرح بود و ظاهر مقبولي داشت اين بود که علوم در اثر زحمات ميليون‌ها انسان در
طول قرن‌ها ـ زحمات فکري، آزمايشگاهي، کتابخانه‌اي و… ـ و با روش‌ها و اصول‌هاي
مختلف تحقيق، شکل گرفته و نتايجي براي زندگي بشر به‌بار آورده است. حال آنکه مگر چند
روايت وجود دارد که راجع‌به طب اسلامي و درباره دردها و بیماری‌ها صحبت کرده باشد؟
پس به تعداد محدودي از مسائل را مي‌توان به اين روش پاسخ داد.

اسلامی‌سازی، شعاری سیاسی

هنوز هم بعد از سي‌و‌چند سال، معناي اسلامي‌کردن علوم براي
بسياري از دانشگاهیان مخلص، بي‌غرض و دلسوز روشن نيست. واقعاً کساني که هيچ غرضي
ندارند و نه‌تنها دشمني با انقلاب و اسلام ندارند، بلکه بعضي از آنها به اسلام
علاقه دارند و پايبند به احکام اسلامي هستند، خيال مي‌کنند اسلامی‌سازی علوم، شعاری
سياسي است که در زمانی مطرح شده و اکنون با مشکلاتی برای اجرا مواجه است.

 

معنای درست اسلامی‌سازی
علوم

حال، اسلامي‌کردن علوم به‌واقع به چه معنا است؟ بخشي از
علوم انساني موجود به‌طور صريح بر يک سلسله اصول موضوعي مبتنی هستند که از فلسفه‌هاي
غيراسلامي گرفته شده‌اند. مقام معظم رهبري بر اين مطلب تأکيد کرده و اشاره فرموده‌اند
که علوم انساني موجود در دانشگاه‌ها بر پایۀ ماترياليستي مبتنی است. اما این سخن
باید تبیین شود. آیا منظور این است که مدرسان این علوم، ماترياليست و منکر خدا
هستند؟ یا منظور چیز دیگری است؟

نقد کلی علوم موجود

يکي از کارهايي که بايد در زمینۀ اسلامي‌سازي علوم انجام
شود، نقدی کلي بر مباني علوم است. علوم در مقام اثبات مسائلشان در هرحدي ـ هرچند
در حد ظني، تأييدپذير، ابطال‌پذير یا … ـ بر اصولي مبتنی هستند که ناآگاهانه يا
آگاهانه پذيرفته‌اند.

در کتاب‌هايي که در دانشگاه‌هاي کشور و در دوران جمهوري
اسلامي نوشته شده است، دو نظريه دربارۀ پيدايش جهان مطرح است؛ يک نظريۀ علمي و يک
نظريه‌اي که فهمش آسان‌تر و قابل قبول‌تر است. جهان از دیدگاه علمي از آغاز، توده‌ای
متراکم بود که ناگهان منفجر شد. اين تئوري در کيهان‌شناسي معروف است و تقريباً همۀ
دانشگاه‌هاي عالم آن را تدريس مي‌کنند. براساس این تئوری، کيهان‌ها و منظومه‌ها ـ
ازجمله منظومۀ شمسي ـ در اثر این انفجار پدیدار شدند. احتمالاً ميليون‌ها سال و
شاید ميلياردها سال بعد، امکان پيدايش نخستین سلول زنده در زمین به‌صورت اتفاقی
فراهم شد. این سلول پس از گذشتن ميليون‌ها سال دیگر، سیر تحولی خودش را در طول
سالیان سال طی کرد و به موجودی مانند گیاه و سپس از حيواني به حيوان ديگر تبدیل شد
تا اینکه زمانی هم، بوزينه‌اي به‌صورت اتفاقی به انسان تبديل شد.

آیا اين طرح علمي است؟ معنای این سخن، پذیرش اصلِ پيدايشِ
تصادفي و بدون دلیلِ يک پديده است. این اصل از کجا آمده است؟ اینکه هیچ معلولی
بدون علت نیست قانونی فلسفی است، در‌حالی‌که در این نظریه شما مدعی پیدایش اتفاقی
پدیده‌ها هستید. پس، باید بينشي فراعلمي داشته باشيم تا بتوانیم مسائل آن را حل
کنیم، یعنی مسائل فلسفیِ علوم تجربی باید در فلسفه اثبات شود.

 

ضرورت اثبات و تبیین مبانی درست علوم

 بنابراین، علوم
باید مبنای درست و پايۀ اساسي داشته باشند؛ يعني همان‌گونه که در منطق گفته شده
است اثبات قضاياي علوم ـ که هر گزاره از حداقل يک موضوع و محمول تشکیل شده است ـ
نیازمند برهانی است که از بديهيات يا منتهی به بديهيات تشکیل شده است و برای اثبات
هر مسئله‌ای، حکم اصول موضوعه يا اصول متعارفه را دارند.

در نتیجه، بدون تبیین اصول موضوعه یک علم یا بدون پذیرش
اصول موضوعه‌ای که در جای دیگر تبیین شده است، نمی‌توان چيزي را ادعا کرد که آن
علوم نفي مي‌کنند و هيچ دليلي هم براي آن وجود ندارد. همۀ علوم برای اثبات
مسائلشان به اصولی نیاز دارند که یا بدیهی و از اصول متعارفه‌اند، یا از اصول
موضوعه‌ای هستند که قبلاً در علم ديگر و در نهايت در فلسفه اثبات شده‌اند.

 

اهمیت معرفت‌شناسی در اثبات مبانی علوم

برخی که موضع‌گيري‌هاي متضاد و تندي دارند مي‌گويند سخنان
شما براساس منطق قديم است و اصولاً حساب علم از ايدئولوژي جداست؛ سخن از خدا،
پيغمبر، روح، معجزه، و اساساً کل دین از قبيل ايدئولوژي است و علمي به‌شمار نمی‌رود.
اين‌گونه امور همانند رنگ‌ها و بوها سليقه‌اي است و هرکسی چیزی را می‌پسندد و پرسش
از چراییِ آن معنا ندارد. براساس این دیدگاه، يکي قول به وجود خدا و دیگری قول به
عدم وجود خدا را می‌پسندد که در‌هر‌حال، هيچ‌کدام از آن دو علمي نيست. همان‌گونه
که مي‌دانيد جامعه‌شناسان، مرتبۀ دين را قبل از فلسفه و همراه و همطراز با سحر و
جادو و اساطير مي‌دانند. اکنون پس از سپری‌شدن مرتبۀ اساطير، سحر و جادو، و فلسفه،
نوبت به علم رسیده است و فقط بايد به علم اتکا کرد.

برای نقد و بررسی این ادعا بايد از بحث معرفت‌شناسي آغاز
کرد؛ زیرا در صورتی که مسائلی مانند اقسام معرفت‌های انسان، راه‌های دستیابی به
آنها، دلیل اعتبار و راه‌های اثبات اعتبارشان حل نشود، نوبت به اثبات اصول موضوعۀ
علوم نمی‌رسد، چه رسد به اينکه براساس آن اصول موضوعه، مسائل علمي حل شود. چند قدم
جلوتر از حل مسائل علمی بايد تحقيق شود که اصلاً معرفت‌شناسي چيست؟ و آیا معرفت
يقيني امکان‌پذیر است يا خیر؟ این در حالی است که این بحث‌ها صورت نگرفته است و
اگر هم در گوشه‌و‌کنار کساني چنین بحث‌هایی را مطرح کرده‌اند، به راه‌هاي انحرافي
رفته‌اند. ما به‌عنوان يک فعاليت آکادميک، نه فعاليت ايدئولوژيک، نه از روي تعصب
به اسلام، نه از روي تحقق‌بخشيدن به شعارهاي انقلاب، بلکه به‌طور کلی به‌عنوان يک
کار علمي محض، مي‌خواهيم از چیستی معرفت بحث کنيم.

ادعای یاد‌شده بدون مطرح‌کردن معرفت‌شناسي به‌شکلی صحیح،
ادعایي بي‌ريشه‌ است: «كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن
فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ
»(2). بهترين موضوعاتی
که شما با تجربه اثبات مي‌کنيد از نظر علمي و معرفت‌شناختي ريشه ندارد.

 

لزوم پایه‌ریزی علوم برمبانی معرفت‌شناختی، هستی‌شناختی و انسان‌شناختی
درست

ادعاي ما اين است که مي‌توان منظومه‌اي از علوم و معارف را
ارائه داد که منطقي‌ترين بحث‌ها در آن مطرح شده و به اثبات رسيده باشد؛ یعنی از
اساسي‌ترين و بنيادي‌ترين نقطه‌ها ـ معرفت‌شناسی ـ شروع شود و به‌دنبال آن، هستي‌شناسي،
انسان‌شناسي، و علوم انساني مطرح شود. باید با معرفت‌شناسي، هستي‌شناسي ـ فلسفه ـ و
انسان‌شناسيِ درست وارد بحث‌های علمی شد؛ اينکه چگونه باید با فلان پديدۀ انساني برخورد
کرد و چگونه بايد آن را معالجه کرد؟ چه‌چيزی خوب است و چه‌چیزی بد؟ سعادت است يا
شقاوت؟ شناخت انسان و ساحت‌هاي وجوديش نقش مهمی در بحث‌ها دارد.

 می‌توان از نقطه‌اي
شروع کرد که ريشه‌اي‌ترين مسائل حل شود و به‌لحاظ منطقی باید همین کار را انجام
داد تا براساس آن مسائل منطقي پله‌پله پيش بروند تا به شناخت حقیقت انسان برسد. در
این مرحله باید بررسی کرد که روح در انسان چه موقعيتي دارد و پديده‌هاي روحي چگونه
است؟ کدام را بايد تقويت و کدام را بايد تضعيف کرد؟ احساسات و عواطف را چگونه بايد
کنترل کرد و چگونه باید به‌کار گرفت؟ و… نمی‌توان بدون دلیل با مشاهدۀ واکنش‌هایی
از مغز، روح را همان خواص مغز دانست. چه‌بسا واکنش‌ها انفعال باشند نه فعاليت؛ يعني
ممکن است فعاليت از روح باشد، ولی اثرش در مغز نمود یابد. در هنگام ترس، ابتدا مغز
انسان متأثر مي‌شود و رنگش می‌پرد و بعد از آن مي‌ترسد يا اول مي‌ترسد و بعد از آن
رنگش مي‌پرد؟ تجربه نمی‌تواند به‌خوبی تمایز این دو را نشان دهد، بلکه با دقت
معلوم می‌شود که تأثرات بدني انسان، تابع تأثرات روحي او است؛ البته عکس این مطلب هم
وجود دارد و در مواردي روح
در بدن بدن در روح
اثر دارد. مسائل سايکوماتيک قابل انکار نيستند. بنابراین، هم روح در بدن اثر دارد،
هم بدن در روح.

با توجه به آنچه گفته ‌شد منظور از اسلامي‌سازي علوم این
است که در مرحلۀ اول، مبانی علوم، اثبات شده و علوم براساس مباني درست تبيين شوند
تا پس از آن، ارتباط مسائل علوم با مباني آنها روشن شود. مباني درست، اصولی هستند
که با قرآن موافق هستند؛ يعني در اينجا عقل و نقل با هم توافق کامل دارند. بعد از آنکه
در معرفت‌شناسي جايگاه مهم عقل تبیین و معلوم شد که همه‌چيز در معرفت‌هاي حسي
خلاصه نمي‌شود، چنین اصول و مطالبی را بايد اثبات کرد. پس، مرحلۀ نخست از اسلامي‌کردن
علوم اين است که مبانی آنها را اثبات کنیم و آنها را به مباني درستش برگردانیم. آن
مباني خواه‌ناخواه اسلامي خواهند بود. بايد وجود روحي را که بتواند مستقل از بدن
باقي بماند، پذيرفت. وجود روح، اساس همۀ اعتقادات به معاد و عوالم بالادستی اين
عالم جسماني است. انکار روح و پذیرش صِرف انفعالات مغزی به‌معنای دروغ دانستن معاد،
وحي، عالم برزخ، قيامت، جبرئيل، و… است. اين‌گونه امور با حس درک نمي‌شوند. در
چنین مواردی ممکن است استادی توجه نداشته باشد و بدون غرض، همان چیزهایی را که ياد
گرفته به دانشجو ارائه ‌دهد، ولي مي‌بايست کساني اين مبانی را نقد کرده باشند. اين
نکته يک بخش از نقد علوم انساني رايج است. نقد کلي‌ اين است که اين علوم بر اصول
موضوعه غير الهي و ماترياليستي مبتنی است. در این بخش بايد اثبات کرد که چنین اصول
و مبانی‌ اشتباه است.

 

نقد درونی علوم موجود

بخش ديگر، نقد در همان چارچوب علوم و با روش مورد قبول آنها
است. همان‌گونه که مي‌دانيد مثلاً در روان‌شناسی دست‌کم ده‌ها مکتب متخالف وجود
دارد. منظور از اسلامي‌کردن علوم، يک کار تعبدي و تعصب‌آميز براي اثبات يک گرايش ايدئولوژيک
یا کار سیاسی نیست. این کار، فعاليتی صددرصد علمي و جدید براي اصلاح علوم در دنیا
است که همۀ عالم ريزه‌خوار خوان آن خواهند شد. اوايل انقلاب اگر چنين سخنانی می‌گفتند
استهزاء می‌شد و تلقی ادعایی بسیار بزرگ و نشدنی می‌شد.

 

ضرورت تلاش، اخلاص، و ایمان به خدای حاضر در تمام
عرصه‌ها

ويژگي انقلاب ما همان‌گونه که از روز اول خداوند براي ما
ثابت کرد این است که برتر از اسباب عادي، نظام ديگري در کار است. خداوند متعال در
جبهه‌ها به ما اثبات کرد که با دست خالي هم مي‌توان با پيشرفته‌ترين تکنولوژي نظامي
دنيا مبارزه کرد، اما گمان کرديم مددهاي الهي مختص به جبهه است. اکنون بايد بفهميم
که خداي جبهه با خداي دانشگاه يکي است. اگر ما روحيۀ جوان‌هاي رزمنده در جبهه را پيدا
کنيم، خدای جبهه، مددهای غیبی را در آزمايشگاه هم برایمان می‌رساند.

 خداي بازار و
اقتصاد هم با خداي جبهه يکي است. لزومي ندارد هميشه رباخوار باشيم تا بتوانيم
بازار را اداره کنیم. اگر يک‌بار بازگرديم، با خدا آشتي کنيم، و دست از رباخواري
برداريم، خدايي که در جبهه ما را با دست خالي پيروز کرد، اينجا نیز بدون ربا مي‌تواند
ما را پيروز کند، اما هنوز به این باور نرسیده‌ایم.

 اميدوارم اين گردهمایی
نشانۀ اين باشد که جامعۀ ما به اين نضج رسيده که بفهمد بايد حرکتي کند و باور کند
که مي‌تواند در عرصۀ علم و معرفت طرحي نو بيفکند که هم خداپسند باشد، هم عزت دنيا و
آخرت را به دنبال داشته باشد. خداوند سايۀ عزت مقام معظم رهبري را بر سر ما مستدام
بدارد.

 و السلام عليکم و
رحمة‌الله.

 

پي‌نوشت‌:

1. سورۀ ابراهیم (14)، آیۀ 26: «مانند
درختى ناپاك است كه از روى زمين كنده شده و قرارى ندارد».

 

سوتیتر 1: اسلامی‌شدن دانشگاه اين
است که آموزه‌هاي دانشگاه و تربيت‌هاي دانشگاهي براساس باورها و ارزش‌هاي اسلامي
باشد

سوتیتر 2: منظور از اسلامي‌سازي
علوم این است که در مرحلۀ اول، مبانی علوم، اثبات شده و علوم براساس مباني درست
تبيين شوند تا پس از آن، ارتباط مسائل علوم با مباني آنها روشن شود

سوتیتر 3: اسلامی‌سازی فعاليتی
صددرصد علمي و جدید براي اصلاح علوم در دنیا است که همۀ عالم ريزه‌خوار خوان آن
خواهند شد

/

مؤمن، صبوری شاکر

متنعّم شاکر، مبتلای صبور

حضرت آیت‌الله
مجتبی تهرانی

«شکر» و «صبر»، سرآمد صفات جمیلۀ مؤمن

امام باقر(ع) در روایتی قلب‏های انسان‌ها را تقسیم‏بندی
کرده و فرموده‌اند: قلب‏ها چهار نوع است؛ قلب مؤمن، مشرک، منافق و عامّۀ مردم که
جهتی ثابت ندارد. حضرت در توصیف قلب مؤمن، فرمودند: «وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ
أَجْرَدُ».(1) حضرت بعد از بیان دو صفت أزهر و أجرد برای قلب مؤمن، دو
صفت از صفات مؤمن را مطرح می‌کند؛ اگر خداوند به مؤمن عطا کند، «شکرگزار» است و
اگر او را مبتلا ‌کند، «بردباری» پیشه کند. در اینکه تنها به این دو صفت اشاره شده، نکته‌ای وجود دارد. مؤمن صفات حمیده
و جمیلۀ بسیاری دارد. یکی از صفات مؤمن این است که دارای مقام شکر و صبر است؛ یعنی
این دو ملکۀ حسنه، در جان مؤمن وجود دارد. در این بین بحثی بین علما و بزرگان مطرح
است که چرا در این روایت، از بین این همه صفات جمیله، تنها دو صفت برای مؤمن بیان
شده است؟ بزرگان در این زمینه به نتایجی رسیده‌اند که عرض خواهم کرد، ولی در
آینده مطلب دیگری را از خودم خواهم گفت.

بزرگان می‏فرمایند: این دو صفت از امّهات صفات جمیلۀ مؤمن
است؛ به‌نحوی که صفات جمیلۀ بسیاری از این دو صفت، منشعب می‌شود. در این مطلب شبهه‌ای
نیست و این معنا را می‏پذیریم. در خصوص شکر و صبر هم روایات متعددی وجود دارد که
بعضی از آنها می‏گوید: ایمان دو بخش دارد: یکی شکر و دیگری صبر! یعنی این دو صفت
جمیله تشکیل‏دهندۀ ایمان هستند؛ چراکه میزان تأثیرگذاری این دو صفت، در بُعد
ایمانی انسان، از دیگر صفات بسیار بیشتر است.

در روایتی آمده است که به حضور امام صادق(ع) عرض شد: «مَنْ
أَكْرَمُ الْخَلْقِ عَلَى اللَّهِ؟» گرامی‌ترین، محترم‏ترین و بزرگوارترین شخص، نزد خداوند کیست؟ حضرت
در جواب به همین دو صفت اشاره کرده و فرمودند: «مَنْ إِذَا أُعْطِيَ شَكَرَ وَ
إِذَا ابْتُلِيَ صَبَرَ»؛(2) کسی‌که وقتی نعمتی به او عطا
می‏شود، خدا را شکر می‌کند و هنگامی‌که مبتلا به سختی می‌شود، بردباری می‌کند.

این جواب حضرت در حالی است که قرآن کریم، با صراحت
می‏فرماید: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم».(3) پس
معلوم می‏شود که این دو صفت سرآمد صفات حمیدۀ کسانی است که خداوند معرفی فرموده
است. یعنی متقین کسانی هستند که وقتی خداوند به آنها عطا می‌کند، شکرگزارند و وقتی
که مبتلایشان می‌کند، بردبار و صبورند.

صفت جمیلۀ شکر چیست؟ هم علمای اخلاق و هم اهل معرفت مطالبی
در این‏باره دارند که در اینجا وارد آنها نمی‌شوم؛ چون من پیش از این بحث شکر(4)
و صبر(5) را مفصل گفته‏ام و اکنون تنها به آنها اشاره می‏کنم. معمولاً در
بُعد اخلاقی شکر را به سه ‏بخش تقسیم می‌کنند: شکر قلبی، شکر زبانی و شکر عملی. شکر قلبی آن است که
انسان، نعمت را از خدا بداند. شکر زبانی آن است که شخص متنعّم، هنگام رسیدن به
نعمت و عنایت پروردگار، خدا را ستایش کند و حمد او را بجا آورد. شکر عملی هم آن
است که بنده این نعمت‏ها را در راه رضای خدا مصرف کند.

اما اهل معرفت می‌گویند: شکر حالتی قلبی است که با معرفت منعم و اوصاف و
نعمت‏های او به‏وجود می‏آید. این سخن، اساساً بیان زیبایی است که از شکر، به یک
حالت نفسانی تعبیر می‌کنند. این حالت قلبی یا نفسانی، با معرفت به مُنعِم، اوصاف و
نعمت‏های او به‏دست می‏آید. در این حالت، انسان می‏فهمد که همۀ نعمت‏ها از آنِ
منعِم است و همین مسئله، حالتی قلبی و نفسانی برای او ایجاد می‏کند که شکر نامیده
می‏شود. به‌‏طور مختصر باید گفت: شناخت و معرفت منعم، این است که عبد، از یک‌‏سو
شخصِ منعِم و صفات کمالیه‌اش را شناسایی کند و از سوی دیگر، تلاش کند تا تمام
نعمت‏های ظاهره و خفیه‏ای(6) که او را احاطه کرده‌اند و تا‌به‏حال از آنها غافل
بوده را شناسایی کند.

انسان باید بعد از توجه به نعمت‌های‏ ظاهری و آشکار، به هر میزانی
که توانایی دارد، نعمت‏های مخفی و پنهان الهی را شناسایی کند تا بفهمد به چه
نعمت‏هایی پیچیده و محفوف بوده و خودش خبر نداشته است. بندۀ حق با این روش، به
نعمت‏هایی که در زندگی او موجود بوده و خودش خبر نداشته است پی می‏برد و همین
آگاهی و معرفت، حالتی روحانی برای او ایجاد می‏کند که منجر‌به شکر می‏شود؛ البته
هرچند که در آیۀ شریفه آمده است: به‏طور کامل نمی‌توان نعم الهی را شمارش کرد، اما
سعی بنده باید بر ازدیاد معرفت نسبت‌به نعمت‏ها باشد تا بر اثر این معرفت نسبت‌به
منعم و نعمت‏های او، احساس درونی تواضع و شکستگی در برابر منعم پیدا کند؛ به‌گونه‌ای که «دل»، نسبت‌به منعم،
«خاضع و خاشع» می‌شود. ثمرۀ این حالت شکستگی و تواضع، در بُعد عملی ظاهر می‌شود؛
یعنی زبان و بقیۀ جوارح و حتی جوانح، خدا را شکر می‌کنند و حمد و ستایش او را بجا
می‌آورند. پس شکر، ثمرۀ آن حالت قلبی است.

یکی از مهم‌ترین نکاتی که در اطراف شناخت نعمت‏های الهی، به‏نظر می‌آید این است که تمام نعمت‏های
الهی، هدایای او به مخلوقات است؛ یعنی بلاعوض است و علاوه بر این بلاغرض نیز هست؛
یعنی خداوند، تمام این عطاها و انعام‏ها را به جهت فیاضیت خویش به بندگان می‏بخشد
و در قبال آنها نه عوضی دریافت می‌کند و نه غرضی را مورد نظر دارد. اگر به این
مسائل معرفت حاصل شود، برای مؤمن حالتی درونی و قلبی پدید می‏آید که ما از آن به
«خضوع و خشوع در برابر به منعم» تعبیر می‏کنیم. تا این حالت در انسان به‏وجود
نیاید، گفتنِ «شکراًلله» و «الحمدلله»، چیزی جز لقلقۀ زبان نخواهد بود. اینکه زبان
می‌گوید، ولی دل، بی‌خبر است، شکر نیست؛ باید شکستگی باشد تا شکر تحقق پیدا کند.
(7)
هنگامی که این حالت خضوع و خشوع درونی که در اثر معرفت به منعم و
نعمت‏های او ایجاد ‏شود، بر اعضا و جوارح درونی و بیرونی انسان و حتی اعمال او، انعکاس
خواهد داشت و شکر الهی بجا آورده می‏شود.

بحث در این‏باره بود که چرا حضرت در میان تمامی صفات جمیلۀ
مؤمن، تنها به این دو صفت اشاره فرمودند. دلیل این است که این دو صفت سرآمد صفات
مؤمن محسوب می‌شوند. توضیح اینکه، قلب مؤمن از دو جهت بر صراط مستقیم الهی است؛ یکی اینکه
قلب مؤمن، بر محور فطرت الهی خویش، استقامت ذاتی دارد و دیگر اینکه بر محور تبعیت
از انسان کامل، دارای استوای اکتسابی است؛ به تعبیر دیگر، طریقۀ مستقیمۀ قلب مؤمن،
هم جنبۀ ذاتی دارد و هم جنبۀ اکتسابی. دو صفت «شکر» و «صبر» نیز، یکی مربوط به جنبۀ
ذاتی قلب مؤمن و دیگری مربوط به جنبۀ اکتسابی آن است. از این‌رو می‏توان گفت که
میان جنبۀ ذاتی و اکتسابی قلب مؤمن، با این دو صفت حمیده، لفّ و نشر مرتب وجود
دارد.

برای اینکه مطلب ساده و فهمیده شود، باید بگویم که یکی از
امور فطری و صفات ذاتی انسان، این است که اگر به او احسان شود، واکنش نشان می‌دهد
و از فرد مقابل تشکر خواهد کرد. (هَل جَزاءُ الإحسَانِ الَّا الإحسَانُ).(8)
این امر در فطرت هر انسانی وجود دارد؛ مگر کسی که مسخ شده یا قلبش منکوس باشد.
قلبی که فطرت اولیۀ توحیدیه دارد، شکرگزار خالقش است. پس شکر منعم، به جنبۀ ذاتی
انسان تعلق دارد. اینکه فرمود: «إِن أُعطِیَ شَکَر»، یعنی اگر خدا به مؤمن عطایی
کند، او شکرگزار خدا خواهد بود، یعنی این فرد فطرت اولیه‌اش را از دست نداده و به‏
مقتضای ذاتش، شکرگزاری می‏کند. قلب مؤمن همۀ نعمت‏ها را از خدا می‌داند و دیگران
را واسطۀ فیض خدا می‌بیند. چون دل او، ذاتاً خدایی و خدابین است، همه‌چیز را از
خدا می‌بیند. پس شکرگزاری خدا، جزء فطرت قلبی مؤمن و طریقۀ مستقیمۀ او محسوب می‌شود.

امّا تعبیر روایت نسبت‌به صبر، این بود: «وَ إِنِ ابتَلاُه
صَبَرَ»؛ هرگاه خدا مؤمن را مبتلا کند، او صبر می‌کند. صبر در اینجا، نسبت‌به بلا
مطرح شده است؛ چون معنای صبر این است که انسان با حوادثی مواجه شود که موافق با
طبعش نیست، ولی در برخورد با آنها از جزع‌و‌فزع خودداری کند. متوسطان از مؤمنین،
در ابتلائات و حوادثی که موافق با درونشان نیست و احیاناً در مسیر اطاعت الهی
برایشان اتفاق می‌افتد، زیر فشار قرار می‌گیرند، اما فشارها و سختی‏ها را تحمل می‌کنند و
بی‏تابی از خود نشان نمی‏دهند. این افراد، حادثه و بلا را نمی‏خواهند، ولی به‏خاطر
خدا آن را تحمل می‌کنند.

همان‏طور که در باب شکر آمده است، راجع‌به صبر هم داریم که
«الصبرُ رَأسُ الاُُيمان»؛(9) صبر، رأس ایمان است؛ صبر یعنی همین که
ارادۀ حق را می‌پذیرد و با فشار درونی تحمّل می‌کند. علی«ع» فرمود: «أَلصَّبرُ مِنَ الايمان
بِمَنزِله الرَّأسِ مِنَ الجَسَد، فَإِذا ذَهَبَ الرَّأسُ ذَهَبَ الجَسَد کَذلِکَ
إِذا ذَهَبَ الصَّبرُ ذَهَبَ الايمان»(10) صبر، از ارکان ایمان محسوب می‌شود.
مسئلۀ صبر و شکر یکی از نمودارهای مهم ایمانی است.

اما صبر به این معنا، مربوط به مؤمنانی است که ایمان متوسط
دارند؛ یعنی آنهایی که نقص ایمان دارند یا کمال ایمان در آنها وجود ندارد. معرفت
این افراد به حق تعالی، کامل نیست؛ مؤمن‏بالله هستند، امّا ایمانشان در مراتب عالیه
قرار ندارد. چون ایمان، دارای درجاتی است که آنها به همۀ آن درجات دست پیدا نکرده‌اند.

اما کسانی است که در درجات بالای ایمان قرار دارند، یعنی
اولیای خدا، به‌هیچ‌عنوان صبرشان همراه با اکراه نیست. آنها از تمام حوادثی که در
راه رسیدن به خدا برایشان پیش می‌آید با آغوش باز استقبال می‌کنند؛ البته صبر
اولیاءالله یک ویژگی دیگر نیز نسبت‌به صبر متوسطان دارد و آن این است که صبر آنها ‌نسبت‌به
فراق است و از فراق محبوب، جزع و فزع می‌کنند؛ اما صبر ما بر سختی‏ها و مشکلات است. با این توضیح،
صبر بر حوادث و ناملایمات، نزد اولیای خدا بی‏ارزش است. پس یک گونه صبر، همراه با
اکراه است و یک گونه صبر، همراه با استقبال؛ یکی نسبت‌به سختی‏ها است و یکی، نسبت‌به
فراق.

به هر ترتیب صبر برای مؤمن، جنبۀ ذاتی ندارد؛ یعنی تحمل
فشارها، چه با اکراه باشد و چه با استقبال، اکتسابی است و با پیروی‌کردن از انسان
کامل به‏وجود می‌آید. تبعیت از انسان کامل، چنین قدرتی به مؤمن می‌دهد که حادثه‌ای را که از درون به آن مایل
نیست، در بیرون بپذیرد و تحمل کند. این صفت، جنبۀ اکتسابی دارد؛ به‌گونه‌ای که در
راه توحید و رسیدن به مولا، خود را همچون انسان کامل تربیت می‌کند و آن‏چنان در
این راه و صراط مستقیم قرار می‏گیرد که اگر از متوسّطان باشد، هنگام مواجهه با بلایا
و حوادث، نمی‌لرزد و از پا نمی‏افتد و اگر از اولیا باشد، به استقبال مشقت‏ها می‌رود
و بر فراق مولا، شکیبایی می‏ورزد.

حال به بحث خود برگردیم که چرا تنها این دو صفت برای قلب
مؤمن، بیان شده است؛ زیرا شکرگزاری با فطرت قلب و صبر‌کردن نیز با تبعیت از انسان
کامل، هماهنگ است. این دو صفت، با مطالبی که راجع‌‏به مؤمن در این روایت وارد شده،
ارتباط تنگاتنگی دارد؛ یکی در ارتباط با جنبۀ ذاتی قلب مؤمن و دیگری دربارۀ جنبۀ
اکتسابی دل او است.

«وَ أَمَّا الأَزهَر فَقَلبُ المُؤمِن إِن
أَعطاهُ الله عزوجل شَکَرَ وَ إِنِ ابتلاهُ صَبَرَ» منسجم است. برخلاف نظر کسانی که فکر می‌کنند در فرمایش امام، ربطی میان صدر و ذیل توصیف حضرت وجود
ندارد، باید گفت که عبارات ایشان، اصلاً از هم بیگانه نیست و کاملاً با یکدیگر
مرتبط هستند. بنابراین هرکس در مرتبۀ خود با هر درجۀ‌ ایمانی، این دو
صفت حمیده را خواهد داشت؛ یعنی اگر قلب، در هر مرتبه‏ای از نورانیت باشد، همراهش
«شکر» و «صبر» نیز وجود دارد. نمی‌شود مؤمنی وجود داشته باشد که شاکر و صابر نباشد. صبر و
شکر، همراه أَزهَر‌بودن قلب مؤمن است.

 

پي‌نوشت‌ها:

1.
بحارالأنوار، ج67، ص 51.

2.
بحارالأنوار ، ج67، ص184.

3.
سورۀ مبارکۀ حجرات، آیه 13.

4.
حضرت استاد بحث «شکر» را در سال 1368هـ ش، طی40جلسه، از منظر اخلاقی و در سال 1377هـ
ش، طی11‌جلسه، در ادامۀ مباحث سیر و سلوک مطرح کرده‏اند که ان‌شاءاله در آینده به‌صورت
مجزا منتشر خواهد شد.

5.
حضرت استاد بحث «صبر» را در سال 1363هـ ش، طی31‌جلسه، از منظر اخلاقی و در
سال1377هـ ش، طی 29‌جلسه، در ادامۀ مباحث سیر و سلوک مطرح کرده‏اند که ان‌شاءاله
در آینده به‌‏صورت مجزا منتشر خواهد شد.

6.
چون تمام نعمت‏های الهی را شناسایی نکرده‌ایم،
یک‏ سنخ از نعمت‌ها بر ما مخفی و پنهان مانده است؛ بنابراین می‏گوییم: نعمت‏های
ظاهری و مخفی.

7.
البته تکرار زبانی این الفاظ هم خوب است؛ چرا‌که امکان دارد تأثیر داشته و موجب
تنبّه و تکان‌خوردن دل شود تا جایی‏که این حرف‏ها به گوش دل برسد و کم‏کم حالت
شکستگی برایش حاصل شود. این دستورات شرعی، کاملاً حساب‏شده است.

8.
بحارالأنوار، ج 71، ص 117.

9.
غررالحكم، ص 280.

10.
بحارالأنوار، ج 67، ص 183.

 

سوتیتر1: صبر و شکر از امّهات صفات جمیلۀ مؤمن
است؛ به‌نحوی که صفات جمیلۀ بسیاری از این دو صفت، منشعب می‌شود

سوتیتر2: اولیای خدا، به‌هیچ‌عنوان
صبرشان همراه با اکراه نیست. آنها از تمام حوادثی که در راه رسیدن به خدا برایشان
پیش می‌آید با آغوش باز استقبال می‌کنند

سوتیتر3: شکر حالتی قلبی است که با معرفت منعم و
اوصاف و نعمت‏های او به‏وجود می‏آید و در بُعد اخلاقی آن را به سه ‏بخش تقسیم می‌کنند: شکر قلبی، شکر زبانی و شکر عملی

 

/

مؤمنان و تحقق جامعۀ نوراني

در پرتو تقوا و
همراهي با صادقان

حضرت آيت‌الله
جوادي آملي

تدوين :حجت‌الاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفي‌پور

مقدمه

انسان موجودي است كه براي كمال آفريده
شده است و كمال او در تقرب او به خدا و ملاقات پروردگار است. «يا ايها الانسان انك
كادح الي ربك كدحا فلا فيه»؛(1) اي انسان تو با رنج و تلاش وصف‌ناپذير
به‌سوي پروردگارت روانه‌اي و سرانجام به لقای او خواهي رسيد.

اما همين انسان در خود، كشش و اميال
متعددي دارد كه جهت‌گيري برخي از آنها به‌سوي تعالي و كمال انساني و اقتضاي برخي
ديگر، سقوط و انحطاط وي به‌سوي فجور و زشتي‌ها است.

«وَ نفسٍ و ما سويها فالهما فجورها و
تقويها، قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها»؛(2)سوگند به نفس آدمي و
آن قدرتمند حكيمي كه آن را موزون ساخت و سامان بخشيد و گنهكاري و تقواپيشگي‌اش را
به او الهام كرد. به همۀ اينها سوگند كه هركس نفس خود را به‌وسيلۀ تقوا رشد داد به
سعادت رسيد و هركس آن را با گناه پروريد، ناكام ماند. در اين آيه از الهام فجور و
تقوا به انسان سخن به ميان آمده است. فجور به‌معناي دريدن پردۀ ديانت است. هنگامي
كه خداوند انسان را از كاري نهي مي‌كند، در حقيقت ميان آن و آن كار پرده‌اي مي‌افكند
و اگر انسان مرتكب آن كار شود، آن پرده را دريده است. از اين‌رو، گنهكار را فاجر و
كار او را فجور گويند و تقوا به‌معناي قرار‌دادن نفس در پناهگاهي است براي مصون‌ماندن
از چيزي كه بايد از آن برحذر بود و مراد از آن پرهيز‌كردن از گناه است و خدا به
انسان آگاهي از فجور و گناه و تقوا را افاضه مي‌كند.

به ديگر سخن، انسان طبيعتي دارد كه او را
به‌سوي فجور و گناه و تباهي و در نتيجه به‌سمت سقوط و انحطاط مي‌كشاند و فطرتي دارد
كه او را به‌سوي تعالي و لقاءالله سوق مي‌دهد.

آدمي براي اينكه خود را در مسير كمال
قرار دهد و از تباهي و سقوط برهاند بايد اين گرايش‌هاي فطري و طبيعي را بشناسد و
خود را از گرفتار‌آمدن به چنگ هواي نفس و گرايش‌هاي طبيعي و رفتارهايي كه زندگي وي
را تباه می‌کند، برهاند.

بر اين اساس، انسان براي رشد و تكامل
معنوي و پيشگيري از ناهنجاري‌هاي رفتاري، نياز شديدي به ابزار و روشي براي تنظيم و
مراقبت از خواست‌ها و رفتارهاي خود دارد؛ حال پرسش مي‌شود اين ابزار و روش كدام
است كه اگر انسان از آن برخوردار باشد، مي‌تواند در مسير تعالي گام بردارد؟ آيا آن
ابزار دروني است يا بروني يا تلفيقي است از هر دو؟

در پاسخ به اين پرسش از آيۀ 119 سورۀ
مباركۀ توبه استفاده مي‌شود كه قرآن هم روش دروني و هم روش بروني را به مؤمنان
توصيه مي‌كند و از آنان مي‌خواهد که براي آنكه رفتار خود را در جهت تعالي و كمال
معنوي تنظيم كنند حتماً از روش و ابزار دروني و بيروني استفاده كنند. آيه خطاب به
مؤمنان مي‌فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اتقوالله و كونوا مع الصادقين»؛(3)
اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، از خدا پروا كنيد و با كساني باشيد كه در عقيده و
گفتار راستگويند.

در اين آيه از روش دروني به تقواي الهي و
از روش بيروني به همراهي با صادقان ياد مي‌كند.

با توجه به تأثير تقواي الهي و همراهي با
صادقان در تنظيم رفتار مؤمنان در راه تعالي و تقرب به خدا در دو مقام بحث را پي مي‌گيريم.

 

1. تقرب الهي شرط بنيادين هرفعاليت ارزندۀ
انساني

تقوا از مادۀ «وقايه» به‌معناي محافظت‌كردن
چيزي در برابر اموري است كه براي آن زيان‌آور هستند. اين واژه وقتي دربارۀ انسان
به‌كار مي‌رود، به‌معناي قرار‌دادن نفس در پوششي حفاظتي براي حراست آن از آسيب‌ها
و خطرهاي نگران‌كننده و زيان‌بار است؛(4) امام خميني(ره) در تعريف تقوا
مي‌گويد: «تقوا در لغت به‌معناي نگهداري است و در لسان اهل شرع عبارت است از حفظ
نفس از مخالفت اوامر و نواهي حق و متابعت رضاي او».(5)

 

مراحل تحقق تقوا در انسان

براي دستیابی انسان به تقوا، لازم است
انسان مؤمن ابتدا خدا و صفات جمال و جلال او را بشناسد و به روز جزا و قيامت و
وجود بهشت و جهنم و نقمت و عذاب آن يقين داشته باشد و دوم اینکه به این توجه كند كه
ممكن است دشمني به‌نام شيطان و هواي نفس او را به گناه بكشاند و او را از خدا غافل
کند و در مسير سقوط قرار دهد. با رسیدن به اين معرفت و ترس و اميد، زمينه‌ای ‌فراهم
مي‌شود كه آدميان رفتارهايي را انجام دهند كه او را به كمال معنوي و قرب الهي نائل
گرداند. در آغاز سورۀ بقره وقتي سخن از هدايت قرآن برای متقين به‌ميان مي‌آورد در
معرفي متقيان مي‌فرمايد: «الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلاة و مما رزقناهم
ينفقون»؛(6) كساني كه به غيب ايمان دارند و نماز را برپاي دارند و از
آنچه كه به آنها روزي كرده‌ايم، انفاق مي‌كنند.

 

2. همراهي با صادقان

يكي از شرايط تنظيم رفتار به‌سوی تعالي،
همراهي با انسان‌هايي است كه در عقيده و گفتار خود صادقند. در واقع چنين انساني،
انسان‌هاي صادق را الگوي خود قرار مي‌دهد تا از طريق مشاهدۀ رفتار او به‌عنوان
الگو يا شنيدن و مطالعۀ دربارۀ وي، رفتار خود را تنظيم كند.

در قرآن كريم انبيا و پيامبران الهي، به‌ويژه
پيامبر اسلام‌(ص) و پيشوايان و امامان حق و اهل ايمان و دوستان شايسته، الگوي
رفتاري انسان‌هاي مؤمن هستند.

دربار؟ آيۀ مورد بحث كه ما را دعوت به‌همراهي
با افراد صادق كرده است، لازم است توضيحي داده شود:

 

معناي صدق و صادق

صدق يعني راستي و صادق يعني راستگو، در
صورتي كه خبر يا سخني با واقع تطبيق كند، آن را صدق مي‌گويند و انسان صادق كسي است
كه سخن و خبرش مطابق با واقع باشد. از آنجا كه عقيده و اراده را نيز قول گويند هر دو
عنوان را مي‌توان به صدق متصف كرد. از اين‌رو، به كسي كه برطبق عقيدۀ خود عمل كند
و آنچه را اراده مي‌كند انجام دهد، صادق گفته می‌شود.

 

مراد از صادقان

در آيه صادقان به‌صورت مطلق نام برده شده‌اند
و همراهی با صادقان نيز مشروط به چيزي نشده است؛ معلوم مي‌شود كه مقصود از صادق
معناي گستردۀ آن است كه شامل سخن، اعتقاد و تصميم مي‌شود، زيرا اگر كسي تنها
راستگو باشد، ولي اعتقاد او نادرست باشد، پيروي‌كردن از او درست نيست. بنابراين، در
اينجا صادقان گروه خاصي خواهند بود.

از امامان معصوم(ع) روايات فراواني نقل
شده كه مراد از «صادقان» حضرت محمدابن عبدالله رسول الهي اسلام(ص) و خاندان او
هستند.

ابن‌عمر گفت: اينكه خداوند فرموده است‌(با
راستگويان باشيد) يعني با محمد و خاندانش باشيد.(7)

از ابن‌عباس و نيز امام باقر(ع) دربارۀ
سخن خداوند كه فرمود: «كونوا مع الصادقين» نقل شده‌ است كه گفتند: يعني با علي ابن
ابيطالب(ع) باشيد.(8)

امام صادق(ع) فرمود: «فالناس اتباع من
اتبعوه من ائمة الحق و ائمة الباطل قال الله عز‌و‌جل يوم ندعوا كل اناس بامامهم»؛(9)
مردم در گفتار و كردار و رفتار، پيرو آن كساني هستند كه از او پيروي مي‌كنند، چه
پيشوايان حق و چه پيشوايان باطل، خداوند مي‌فرمايد: روزي كه هريك از مردمان را به
پيشوايان فرا مي‌خوانيم.

براساس اين روايات، مراد از «صادقين» در
آيه، پيامبر اكرم و عترت او هستند. سِرّ آن، اين است كه آنها از مقام عصمت
برخوردارند و در اعتقاد و اخلاق و رفتار معصوم هستند و از اين‌رو، همراهي با آنها
و پيروي از آنان انسان را با اطمينان به تعالي و قرب الهي نائل مي‌گرداند.

 

امام حسين(ع) و پيروي از سيرۀ پيامبر
اكرم(ص)

امام حسين(ع) در نهضت عاشورا خود را پيرو
سيرۀ پيامبر اكرم(ص) مي‌داند و مي‌فرمايد: «اني لم اخرج اشرآ و لا بطرآ و لا مفسداً
و لا ظالما و انما خرجت بسيرة جدّي و ابي علي‌ابن ابيطالب».(10) امام(ع)
مي‌فرمايد: خروج من از مدينه نه براي تفريح و خوشگذراني و نه براي فساد و تباهي
است، بلكه خروج بر آن است كه امت جدم را اصلاح كنم و از سيره و روش جدّم و پدرم
علي ابن ابيطالب پيروي كنم.

در واقع امام(ع) مي‌فرمايد: مقصود من،
همان مقصود پيامبر خداست، راه من همان صراط مستقيم سلف صالح، ثبوت و ولايت و امامت
است.

 

سيرۀ پيامبر و امامان

هرکس به مقام انسانيت كامل بار يابد، برنامۀ
الهي همۀ شئون حيات او را رهبري مي‌كند و چون خداي سبحان كارش بر صراط مستقيم است،
سيرۀ پيامبر(ص) كه به هدايت بشري عنايت دارد بر صراط مستقيم است و هدف پيامبر آن
است كه جامعۀ بشري را نوراني كند و مردم را از تاريكي برهاند و آن را روشن كند(11)
و براي روشن‌شدن مردم بايد جامعه را بر‌پايۀ قسط و عدل تنظيم کند.(12)

امام حسين(ع) نيز قيام مي‌كند تا جامعه
را به‌سوي قسط و عدل دعوت كند و حكومت ظالمانۀ اموي را ساقط كند و با سقوط حكومت
ظلم و حاكم‌كردن عدل زمينه براي نوراني‌شدن مردم و جامعه فراهم شود.

 

نتيجه‌گيري

انسان براي كمال و رسيدن به لقای الهي
تلاش مي‌كند و براي دستیابی به اين مقصد لازم است عقيده و رفتار منظمي داشته باشد.
براي تحقق اين عقيده و رفتار منظم، نيازمند عاملي دروني است به‌نام تقوا و عاملي
بيروني لازم دارد به‌نام همراهي با صادقان و صادقان واقعي كساني غير از پيامبران و
امامان نيستند و هركس به مقداري كه در عقيده و تصميم و گفتار از صداقت برخوردار
باشد، به پيامبران و امامان نزديك‌ هستند. مؤمنان بايد سعي كنند تا پيامبر و
امامان را به‌دليل اينكه در صراط مستقيم هستند اسوه و الگو قرار دهند که از‌جملۀ
اين الگوها حضرت امام حسين ابن علي(ع) است كه قيامش را در اين راستا قرار داده تا
جامعۀ ظلماني يزيدي را نابود و به‌جاي آن حكومت نوراني الهي را ايجاد كند كه در آن
قسط و عدل اقامه و دين در آن زنده باشد.

 

پي‌نوشت‌ها:

1.                   
 سورۀ
انشقاق، آیۀ 6.

2.                   
 سورۀ شمس،
آیۀ 7 تا10.

3.
سورۀ توبه، آیۀ 119.

4.
مفردات راغب، ص 568.

5.
چهل حديث، ص 206.

6.
سورۀ بقره، آیۀ 3.

7.
تفسير برهان، ج 2، ص 865.

8.
الدر المنشور، ج 4، ص 316.

9.
بحارالانوار، ج 93، ص 56.

10.
بحارالانوار، ج 44، ص 329.

11.
سورۀ ابراهيم، آیۀ 1.

12.
سورۀ  حديد، آیۀ 25.

 

سوتیتر 1: قرآن
هم روش دروني و هم روش بروني را به مؤمنان توصيه مي‌كند و از آنان مي‌خواهد که
براي آنكه رفتار خود را در جهت تعالي و كمال معنوي تنظيم كنند حتماً از روش و
ابزار دروني و بيروني استفاده كنند

سوتیتر 2: قرآن برای
رسیدن به تعالی از روش دروني به تقواي الهي و از روش بيروني به‌ همراهي با صادقان
ياد مي‌كند

/

فهرست

مؤمنان و تحقق جامعه نورانی / آیت الله جواد
آملی

مؤمن، صبور شاکر / آیت الله مجتبی تهرانی

جستاری در ماهیت اسلامی سازی علوم / آیت الله
مصباح یزدی

عاشورا هم«راه» هم «مقصد» / حجت الاسلام و
المسلمین جواد محدثی

گامی چند با حافظ قران و نهج البلاغه / آیت الله
ابوالقاسم خزعلی

تأملاتی در باب «دین و آزادی» / حجت الاسلام و
المسلمین محسن غرویان

جنگ غزه، آغازی برپایان اسرائیل / سعدالله زارعی

دشمن و راهبردهای نوین براندازی / دکتر محمدصادق
کوشکی

نگاهی به سینمای ایران / دکتر عبدالحمیدانصاری

کربلای مکرر و تداوم محرم و صفر رمز پیروزی /
غلامرضا گلی زواره

حزب الله و تعیین شاخص های اصلی تضاد / حسین
رویوان

ماه مجلس / عبدالله اصفهانی

مشترکات قرآن 
و امام حسین«ع» / حجت الاسلام سید جواد هاشمی

منظومه اهل دل

از سیاست تا دیانت  / محمدصالح

آغاز سبک زندگی اسلامی از خراسان شمالی / حجت الاسلام
دکتر اصغر هادوی

مروری بر مساله حجاب در ادیان و اسلام / دکتر
مرضیه مختاری پور

بی پرده با تاریخ(آذر1357) / سید روح الله امین
آبادی

پاسخ به شبهات تاریخی اشغال فلسطین / مجید صفا
تاج

گفته ها و نوشته ها

/

بي پرده با تاريخ: آبان 1357

روح‌الله امین‌آبادی

صدائی که دیر
شنیده شد

 

در آبان‌ماه
سال 57 ، اعتصاب‌ها کمر رژیم طاغوت را شکستند. بر اثر اعتصاب کارگران صنعت نفت
صادرات نفت و گاز قطع شد و رژیم شاه همزمان با یک بحران سیاسی وارد یک بحران
اقتصادی بزرگ شد. با روشن شدن ابعاد بحران، آمریکا خروج اتباع خود را از ایران
آغاز کرد.

 در دوازدهم آبان، سه روز پس از آنکه دولت آمریکا
اعلام کرد، برنامه‌ای برای خارج کردن اتباع خود از ایران ندارد، عملیات انتقال ۴۵ هزار
آمریکایی مقیم ایران از فرودگاه مهرآباد آغاز شد. 

تظاهرات
مردم در این ماه نیز با شدت هر چه بیشتر ادامه پیدا کرد تا جایی که مأموران رژیم
در روز 13 آبان و در یک جنایت تاریخی وارد دانشگاه تهران شدند و بیش از 65 دانشجو
را کشتند و زخمی کردند. این قتل‌عام باعث شد وزیر آموزش و پرورش و نیز وزیر آموزش
عالی و چند روز پس از آن شریف امامی، نخست‌وزیر وقت استعفا بدهند و دولت نظامی
ازهاری اداره امور را در دست بگیرد. شریف امامی که با شعار آشتی ملی به میدان آمده
بود، در طول مدتی که بر سر کار بود جنایات بی‌شمار و بی‌نظیری را در پرونده رژیم
طاغوت ثبت کرد که کشتار 17شهریور از جمله آنهاست.

با روی
کارآمدن دولت نظامی، مطبوعات اعتصاب کردند و رژیم تعداد زیادی از اصحاب رسانه را
بازداشت کرد. شاه که در استیصال عجیبی گرفتار شده بود، در یک پیام تلویزیونی از
ملت پوزش خواست و گفت: «صدای انقلاب ملت ایران را شنیدم»، ولی دیگر زمان برای شاه
تمام شده بود.

شاه در
گام بعدی برای فریب مردم، دوستان و نوكران سابق خود را بازداشت کرد و در این راستا
هویدا وزیر سابق دربار و نیز نخست‌وزیر اسبق، راهی زندان اوین شد تا شاه نجات یابد،
ولی این کارها نیز ثمر ندادند و شاه بیش از پیش در باتلاقی که فساد و اسلام‌ستیزی
رژیم درست کرده بود، فرو رفت.

با ورود
امام به فرانسه، احزاب، گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی که با رژیم طاغوت مبارزه می‌کردند
عازم نوفل لوشاتو شدند و با رهبر انقلاب اسلامی ملت ایران دیدار و گفت‌وگو کردند.
سنجابی رهبر جبهه ملی ایران یکی از این شخصیت‌ها بود. جبهه ملی پیش از این دیدار
از ضرورت سرنگونی رژیم طاغوت سخن نمی‌گفت و تأکید داشت که اولویت ما نه سرنگونی
شاه که دموکراسی و آزادی است! ولی امام دیدار با سنجابی را منوط به اعلام موضع در
باره طاغوت و سرنگونی شاه کردند.

 

اعتصاب
صنعت نفت کشور را فلج کرد

در روز
10  آبان‌ماه اعلام شد که ارتش برای
جلوگیری از خرابکاری در تأسیسات نفتی کنترل این تأسیسات را برعهده گرفته است.
اعتصاب کارکنان صنعت نفت، گاز و پتروشیمی در جنوب که از مدت‌ها پیش آغاز شده بود
همچنان ادامه داشت و این روند باعث آن شده بود که صادرات نفت به عنوان شریان حیاتی
رژیم طاغوت قطع شود.

صادرات
گاز به شوروی از ساعت 10صبح 4 آبان قطع شده بود و با قطع کامل صادرات نفت در روز 9
آبان، درآمد ایران هر روز بین 65 تا 68 میلیون دلار کاهش یافت. رویترز در این
زمینه گزارش داد: صادرات نفت ایران که دومین کشور صادرکننده نفت جهان است، در
نتیجه اعتصاب کارگران متوقف شده است.

بنا به
گزارش آسوشیتدپرس بیش از 37 هزار نفر از کارگران پالایشگاه از روز 9 آبان با اقدام
به اعتصاب، صادرات روزانه پنج میلیون بشکه نفت ایران را متوقف کردند. ابتدا اعتصاب‌های
متناوب کارگران در آبادان باعث کندتر شدن صادرات نفت شده بود، ولی هنگامی که این
کارگران و کارگران دیگر در‌ترمینال‌های جزیره خارک، بندر شاهپور و بندر ماهشهر دست
از کار کشیدند، همه شیرهای جریان نفت به خارج بسته شد. براساس این گزارش، فروش نفت
به میزان سالیانه 22 میلیارد دلار بزرگ‌ترین تکیه‌گاه اقتصاد ملی ایران است.(1)

رادیو
دولتی ایران اعلام کرد بیم آن می‌رود عملیات رساندن نفت به پالایشگاه‌های داخلی
قطع شود و با چنین اقدامی کشور 34 میلیون نفری ایران که هم اکنون با یک بحران بزرگ
سیاسی دست به گریبان است دچار هرج و مرج اقتصادی گردد.(2)

روزنامه
اطلاعات یک روز پس از آنکه ارتش کنترل تأسیسات نفت و گاز جنوب را به عهده گرفت،
گزارش داد: ادامه قطع صادرات نفت ضایعات مالی شدید و خسارات فنی قابل توجهی را در
پی خواهد داشت. اشغال تأسیسات نفتی جنوب توسط قوای نظامی از نظر تولید نقش مهمی
ایفا نمی‌کند، چون نوع کار در تولید طوری است که با سرباز نمی‌توان آن را انجام
داد، مگر آنکه بخشی از کارگران ماهر مشغول کار شوند و سربازان هم کمک کنند.(3)

اطلاعات
ادامه داد: تنها اثر اشغال فعلاً این است که از خرابکاری احتمالی جلوگیری به عمل
آید و ظاهراً دولت هم با همین ادعا تأسیسات را به دست ارتش سپرده است.(4)

 

قتل‌عام
در دانشگاه تهران، شریف امامی رفت، ازهاری آمد

نخستین
روز آبان سال 57 تظاهرات باشکوهی در دانشگاه تهران علیه رژیم طاغوت برگزار شد و
چندین هزار نفر در این روز نماز خود را در دانشگاه تهران اقامه کردند؛ اما دانشگاه
تهران در این ماه منتظر حوادث خونینی بود که در تاریخ ایران و جهان کم‌سابقه است.
دانشگاه تهران در روز 13 آبان شاهد گسترده‌ترین تظاهرات دانشجوئی بود. در این
تظاهرات مردم و دانشجویان بشدت علیه رژیم شاه شعار دادند و ناگهان تیراندازی از
سوی مأموران حکومت نظامی آغاز شد.

به علت
بسته بودن درهای دانشگاه، دانشجویان نتوانستند فرار کنند و تعداد زیادی کشته و
زخمی شدند. تعداد کشته‌ها و زخمی‌های این روز 65 نفر اعلام شد.(5) متعاقب
این جنایت خونین در دانشگاه تهران و پخش صحنه‌های دلخراش این جنایات در تلویزیون،
وزیر آموزش و پرورش و نیز وزیر آموزش عالی استعفا دادند.(6)

قتل‌عام
دانشجویان در دانشگاه تهران، کار را به جایی رساند که عرصه بر شریف امامی تنگ شد و
او که از روز اول نخست‌وزیری، جنایات زیادی از جمله 17 شهریور را در پرونده خود
ثبت کرده  بود، این ‌بار، دیگر نتوانست
سیاست فریب را تکرار کند و بناچار استعفا داد.

در روز دوشنبه
۱۵ آبان ۱۳۵۷ به دنبال استعفای جعفر شریف امامی و وخامت اوضاع کشور که به درگیری‌ها
و آتش‌سوزی‌های بزرگی در تهران و شهرهای دیگر منجر شده بود، ارتشبد غلامرضا ازهاری
رئیس ستاد ارتش، کابینه نظامی خود را تشکیل داد و وزیرانش را به شاه معرفی کرد.(7)

 

صدایی
که دیر شنیده شد!

شاه نیز
در پی تشکیل کابینه نظامی بر صفحه تلویزیون ظاهر شد و با پذیرفتن اشتباهاتش خطاب به
مردم گفت که «صدای انقلاب» آنان را شنیده است!

شاه که
اینک می‌شد بوضوح استیصال را در لحنش احساس کرد، از سر عجز و ناتوانی گفت: «من نیز
پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم. من حافظ سلطنت مشروطه هستم که موهبتی است الهی
که از طرف ملت به پادشاه تفویض شده است و آنچه را که شما برای به دست آوردنش قربانی
داده‌اید، تضمین می‌کنم. تضمین می‌کنم که حکومت ایران در آینده براساس قانون اساسی،
عدالت اجتماعی و اراده ملی و به دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود… ».

عصر‌‌ همان
روز، ارتشبد ازهاری کابینه ۹ نفره خود را که ۴ نفر از آنان وزیران دولت شریف امامی
بودند و بقیه را فرماندهان نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی تشکیل می‌دادند، به شاه
معرفی کرد.

 

دستگیری
مقامات ارشد سابق

به
دنبال نخست‌وزیری ازهاری، عده‌ای از بلندپایگان و مقامات عالی‌رتبه دولت که در
بیست سال قبل عهده‌دار مشاغل مهم بودند، طبق ماده 5 حکومت نظامی بازداشت شدند.
ارتشبد نعمت‌الله نصیری، رئیس پیشین ساواک و سفیر سابق ایران در پاکستان، دکتر
منوچهر آزمون وزیر سابق مشاور و وزیر اسبق کار و استاندار فارس، دکتر عبدالعظیم
ولیان استاندار فارس و نائب التولیه آستان قدس رضوی و وزیر اسبق تعاون و امور
روستاها، داریوش همایون وزیر پیشین اطلاعات و جهانگردی و مدیر روزنامه آیندگان و
غلامرضا نیک‌پی شهردار سابق تهران از جمله بازداشتی‌های روز 15 آبان بودند. در این
روز سپهبد علی‌محمد خادمی مدیرعامل سابق هواپیمایی ملی ایران نیز که در فهرست
بازداشت‌شدگان حکومت نظامی قرار داشت، هنگام مراجعه مأمورین به منزلش برای بازداشت
با اسلحه کمری خودکشی کرد.

بازداشت
مقامات سابق به این فهرست نیز محدود نشد و نوبت به امیرعباس هویدا نخست‌وزیر اسبق
رسید، شخصی که بیش از 15 سال نخست‌وزیر ایران بود و شاه گمان می‌کرد با بازداشت او
غائله خواهد خوابید. در روز 16 آبان امیرعباس هویدا وزیر سابق دربار و نیز نخست‌وزیر
اسبق طبق ماده 5 حکومت نظامی بازداشت و به اوین منتقل شد تا همگان بدانند شاه برای
حفظ خود از همه عبور می‌کند.

 

آغاز
اعتصاب مطبوعات

در اعتراض
به حضور نظامیان در دولت، مطبوعات اعتصاب اعتراضی خود را آغاز کردند، اما پیش از شروع
اعتصاب، مأمورین فرمانداری نظامی دفا‌تر روزنامه‌های کیهان، اطلاعات و آیندگان را به
تصرف خود درآوردند.

دولت نظامی
به مدت یک هفته تمام مدارس، اعم از ابتدایی، متوسطه و عالی را تعطیل و عده زیادی از
نویسندگان جراید را دستگیر کرد.

 دولت نه تنها دفا‌تر مطبوعات که دفتر رادیو تلویزیون
ملی ایران را نیز اشغال کرد و کلیه برنامه‌های این رسانه را تحت کنترل گرفت. این موضوع
باعث شد کارکنان رادیو و تلویزیون با صدور بیانیه‌ای اعلام اعتصاب کنند و از مردم بخواهند
تلویزیون‌های خود را خاموش کنند.

 

مسلسل‌های
زنگ زده

در پی روی
کار آمدن دولت ازهاری، امام خمینی در پیامی خطاب به مردم، بویژه دانشجویان و دانش‌آموزان
که کشتار ۱۳ آبان را پشت سر گذاشته بودند، فرمود: «عزیزان من! از این هیاهوی نظامی
نهراسید که نمی‌هراسید. شما ملت شجاع ثابت کردید که این تانک‌ها و مسلسل‌ها و سرنیزه‌ها
زنگ زده‌اند و با اراده آهنین ملت نمی‌توانند مقابله کنند… ملت هوشمند ایران نه از
آن چماق و سرنیزه هراس دارد و نه از این خدعه و نیرنگ و فریب.»(8)

 امام همچنین در مصاحبه با تلویزیون سی‌بی‌اِس امریکا
در واکنش به تشکیل دولت ازهاری گفتند: «تغییر دولت‌ها تأثیری در نهضت عمومی مردم ایران
ندارد. دولت‌ها، چه دولت نظامی باشند و چه دولت‌های دیگر، نمی‌توانند مسائل را حل کنند
و قیام مردم را بشکنند.» رهبر انقلاب در مصاحبه دیگری با کانال ۲ رادیو تلویزیون آلمان
تاکید کردند: «با این حکومت نظامی، مردم‌‌‌ همان رفتار را می‌کنند که با حکومت‌های
نظامی دیگر کردند. این دست و پا زدن‌ها در ایران، دیگر هیچ فایده‌ای برای شاه ندارد.
شاه باید برود و چاره‌ای جز این نیست.»(9)

ازهاری در
مجلس سنا اعلام کرد که از این به بعد تمام مسئولیت مملکت به عهده اوست و شاه در امور
مملکت دخالت ندارد. در ضمن تأکید کرد دولت ملی که آیت‌الله خمینی می‌خواهد، در این
مملکت امکان به وجود آمدن ندارد و اگر چنین شود، مردم باید کودتای بزرگی را تحمل کنند.
همزمان رئیس‌جمهور فرانسه، به درخواست ازهاری یکی از اعضای دفتر خود را به نوفل‌لوشاتو
فرستاد تا به امام پیغام دهد که فرانسه نمی‌تواند بیش از این تحمل کند که آیت‌الله
خمینی از پاریس، مردم ایران را به شورش وادارد، اما با تلاش و پیگیری انقلابیون مقیم
فرانسه و همراهی افکارعمومی، فشار‌ها به نتیجه‌ای نرسیدند.

این چنین
شد که بر سر کار آمدن حکومت نظامی نه تنها چنانچه شاه امیدوار بود، به برقراری نظم
و آرامش منتهی نشد که اعتراض را افزایش و راهپیمایی‌ها و اعتصابات را گسترش داد. تظاهرات
روزهای تاسوعا و عاشورای ۵۷ و حمله مسلحانه چند نفر از نظامیان پادگان لویزان به سوی
فرماندهان‌شان از جمله مهم‌ترین وقایع دوران ریاست ازهاری بر کابینه بودند.(10)

 

شرط
امام برای به حضور پذیرفتن سنجابی

با ورود
امام خمینی به پاریس هرچند دولت فرانسه تمایل نداشت ایشان به صورت آزادانه علیه
رژیم شاه فعالیت کند، ولی از طرفی هم نمی‌توانست مانع این فعالیت‌ها و دیدارها و
مصاحبه‌های امام شود، از این رو از فردای حضور امام در نوفل‌لوشاتو تعداد زیادی از
انقلابیون و نیز اصحاب رسانه به محل اقامتگاه ایشان رفتند و سخنان رهبر انقلاب
اسلامی را از نزدیک شنیدند.

یکی از
گروه‌ها و افرادی که در این برهه و در آبان‌ماه سال 57 به دیدار امام خمینی رفتند،
جبهه ملی و شخص دکتر کریم سنجابی رهبر این جبهه بود.  سنجابی به عنوان رهبر جبهه ملی دوبار (13 و 14 آبان
1357) با امام خمینی در نوفل‌لوشاتو، ملاقات کرد. اولویت اصلی این جبهه پیش از این
نه سرنگونی شاه که دموکراسی و آزادی بود، ولی امام خمینی شرط دیدار با سنجابی را
اعلام موضع در مورد سرنگونی رژیم طاغوت دانستند و زمانی که این شرط از سوی سنجابی
برآورده شد، امام وی را به حضور پذیرفتند. سنجابی که به قصد شرکت در کنفرانس بین‌المللی
سوسیالیست‌ها در کانادا به پاریس رفته بود، در اولین دیدار تمایل داشت بطور خصوصی
با امام سخن گوید که با مخالفت ایشان مواجه شد. روزنامه اطلاعات دیدار دکتر سنجابی
را با امام، به نقل از خود او، بدین شرح نقل کرده است:

«… من
ابتدا به عنوان یک مسلمان و یک ایرانی، حضور حضرت آیت‌الله خمینی که امروز تمام حرکات
ایران زیر نظر ایشان قرار دارد، رسیدم و گفتم همان‌ طور که هر فرد مسلمان روزی چند
بار خدا را به شهادت می‌گیرد، من خدا را به شهادت می‌گیرم که با هیچ سیاست خارجی بطور
مستقیم یا غیرمستقیم ارتباط ندارم و با هیچ جمعیت سرّی، یا غیرسرّی ارتباط ندارم و
با مقامات دولتی و یا دربار ایران گفت‌وگو و مذاکره نکرده‌ام [….] برای این به اینجا
آمده‌ام تا آنچه را تشخیص می‌دهم بیان و موضع جبهه ملی را برای شما تشریح کنم و بعد،
بطور خلاصه وضع مملکت را از جنگ جهانی دوم و ورود قوای بیگانه و کوشش جبهه ملی تحت
رهبری دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت و ادامه جبهه ملی را برایشان توضیح دادم. ایشان
صحبت‌هايی کردند، قرار شد جلسات دیگری حضورشان صحبت بشود. چون بعضی از عناصر آنجا نبودند…».(11)

بعد از این
دیدار قرار شد سنجابی بار دیگر و روز بعد به دیدار امام برود. پیش از این دیدار، سنجابی
طی اعلامیه‌ای، انصراف خود را از شرکت در اجتماع سوسیالیست‌ها در کانادا، اطلاع داد.
به گفته ابراهیم یزدی پس از لغو برنامه سفر کانادا از جانب سنجابی برای تعیین ملاقات
دوم با امام تماس گرفته شد. در این مرحله، امام پذیرفتن ایشان را مشروط بر اعلام صریح
مواضعش در مورد سلطنت و شاه دانستند، زیرا دکتر سنجابی در مصاحبه‌ای که قبل از سفر
به پاریس در تهران انجام داده و در مطبوعات چاپ شده بود، اعلام کرده بود که از نظر
او، مسئله عمده و اساسی دموکراسی و آزادی است، نه رژیم سلطنتی یا جمهوری.

حاج مانیان
از مبارزین و معتمدین مردم و خوشنام و سابقه‌دار بازارکه همراه دکتر سنجابی به پاریس
آمده بود، متنی را که او تهیه کرده بود به امام ارائه داد و ایشان با اضافه کردن یک
یا دو کلمه به متن، آن را پذیرفتند.(12)

سنجابی در
مورد متن بیانیه می‌گوید:

«….بعداً
راجع به نظریات سیاسی و حقوقی ما با حضرت آیت‌الله مذاکراتی شد و اشخاص آمدند و رفتند.
من این طرح سه ماده‌ای را به خط خودم نوشتم و خدمتشان‌ فرستادم. ایشان به خط خودشان
واژه استقلال را به آن اضافه کردند. آن وقت امضا کردم و فردای آن روز فرستادم خدمتشان…».

این گونه
بود که امام خمینی سنجابی را برای بار دوم به حضور پذیرفتند و در این دیدار گفتند:
«اگر امروز که شاه در موضع ضعف قرار گرفته است، بخواهیم به او مهلت بدهیم و کمی سست
بیاییم تا او بتواند از این مهلکه جان سالم بدر برد، مجدداً که قدرت پیدا کند، دمار
از روزگار همه برخواهد آورد. نباید به او فرصت داد، وگرنه مردم مأیوس می‌شوند».

 

آزادی
بیش از هزار زندانی سیاسی

در نیمه
شب دوم آبان‌ماه، 380 تن از زندانیان سیاسی که جزو 1126 نفر از زندانیان که به
اصطلاح بخشوده شدند، در دسته‌های 20 و 30 نفره از زندان قصر آزاد و با اتوبوس‌های
شهربانی در مسیرهای مختلف به مقصد رسانده شدند. از ساعت 7 بعد از ظهر این روز شروع
به آزاد کردن زندانیان کرده بودند. در این زمان عده زیادی از بستگان و اقوام
زندانیان که از آزادی کسان خود اطلاع حاصل کرده بودند، در مقابل زندان اجتماع
کردند.(13)

سیدعلی غیوری،
محمدرضا مهدوی کنی، محمدجواد حجتی کرمانی، عزت‌شاهی،‌ هادی حسینی خامنه‌ای، عباسعلی
اختری، محمد بلوری، حسین شریعتمداری، عبدالمجید معادیخواه، محمدمهدی ربانی، محمدحسین
دانش آشتیانی، محمد تقی مروارید، محسن رشید، زرتشت فروهر، بهرام تاج گردون، مهدی ممکن،
اعظم سماواتی، فریدون شهبازی، اصغر سیف، فرج‌الله چراغی، ناصر کاخساز، بهروز گرانپایه،
سیدمحمدکاظم موسوی، میرمحمود یگانلی، مهدی فیروزان، حسین علایی و… از دیگر چهره‌هایی
بودند که در آن روز‌ها نامشان در فهرست آزادشدگان بود.

یکی از
زندانیان سیاسی که در این روز آزاد شد، صفر قهرمانیان قدیمی‌ترین زندانی ایران بود.
صفر قهرمانیان یا صفرخان، مدت 32 سال در زندان به سر ‌برده بود. وی افسر فرقه
دموکرات آذربایجان بود و به همین جرم بازداشت شده بود. در روز هشتم آبان‌ماه نیز
آیات طالقانی و منتظری از زندان آزاد شدند،(14) آیت‌الله مفتح نیز 13 آبان
این سال از زندان آزاد شد.(15)

 

آغاز
خروج اتباع آمریکایی از کشور

در روز دوازدهم
آبان، سه روز پس از آنکه دولت آمریکا اعلام کرد برنامه‌ای برای خروج اتباع خود از ایران
ندارد، عملیات انتقال ۴۵ هزار آمریکایی مقیم ایران از فرودگاه مهرآباد آغاز شد. خبرگزاری
فرانسه با استناد به اخبار رسیده از شرکت‌های آمریکایی که در ایران مشغول به کار بودند،
اعلام کرد که این شرکت‌ها در نظر دارند کارکنان آمریکایی خود را در صورت وخیم‌تر شدن
اوضاع فراخوانند. فردای آن روز بود که خبرگزاری فرانسه از یک منبع آگاه کسب اطلاع کرد
که به علت وخامت اوضاع، خانواده‌های آمریکایی شامل گروهی از زنان و کودکان روز جمعه
۱۲ آبان ایران را‌ ترک گفته‌اند.

همزمان با
این تحولات خبرگزاری آسوشیتدپرس در خبری به نقل از سایروس ونس وزیر خارجه آمریکا، شاه
ایران را تحت عنوان «متحدی بسیار صمیمی و گرانقدر» مورد ستایش قرار داد. ونس با انتشار
بیانیه‌ای خواستار خاتمه ناآرامی‌های جاری در ایران شد. ونس در یک مصاحبه مطبوعاتی
گفت: «ما امیدواریم همه متوجه شوند ادامه آشوب و ویرانی به نفع هیچ کس نیست.» ونس که
سعی می‌کرد یک بار دیگر علاقه شدید دولت آمریکا را به شاه نشان دهد گفت: «ایران ظرف
ده سال گذشته سهم بزرگی در ثبات خاورمیانه داشته است. ما همکاری صمیمانه با شاهنشاه
داشته‌ایم و ایران دوستی بسیار صمیمی و ارزشمند برای ماست.» ونس افزود که امیدوار است
شاه به‌رغم ادامه خشونت و اعتصاب‌ها به برنامه اصلاحات سیاسی و اقتصادی خود ادامه دهد:
«ما کاملاً از تلاش‌های شاهنشاه به منظور اعاده نظم و ادامه برنامه اعطای آزادی‌های
سیاسی جانبداری می‌کنیم».(16)

با این
حال، اوضاع وضعیت ایران آشفته‌تر از آن بود که بتوان مخفی کرد، از این رو هنری کیسینجر،
وزیر خارجه سابق و از تئوریسین‌های دستگاه دیپلماتیک آمریکا با اشاره به تحولات ایران،
در باره آیندۀ به زعم او «تیره» خاورمیانه هشدار داد و از آن ابراز نگرانی کرد. وی
با بیان اینکه «تأکید دولت کار‌تر بر سیاست حقوق بشر به ایجاد ناآرامی‌های ایران کمک
کرده و ممکن است چشم‌انداز صلح خاورمیانه را تیره کند، گفت: «وجود یک ایران آرام و
طرفدار غرب برای ثبات خاورمیانه ضروری است.» وی با بیان اینکه «شاهنشاه ایران بین آنهایی
که فکر می‌کنند ایشان در جهت مدرنیزه کردن کشور بیش از حد سریع پیش رفته‌ و آنهایی
که عقیده دارند به اندازه کافی سریع نبوده‌، گرفتار آمده‌اند. شعارهای خشک و غیرعملی
مربوط به حقوق بشر توسط آمریکا موجب تشدید این امر شده است.»(17)

وال
استریت ژورنال نیز در این روزها گزارش داد اوضاع ایران ممکن است کارتر را با اولین
بحران تمام‌عیار در زمینه سیاست خارجی روبه‌رو سازد. این روزنامه درباره اوضاع
ایران نوشت: «حوادث ایران بسیاری از مبانی منطقی‌ای را که اساس سیاست خارجی آمریکا
بر آن بنا شده است، مورد‌ تردید قرار می‌دهد».(18)

 

پي‌نوشت‌ها


اطلاعات به نقل از آسوشیتدپرس، 10 آبان 1358، صفحه 20.


اطلاعات به نقل از رویترز، 10 آبان 1358، صفحه 20.


اطلاعات، 10 آبان 1358، صفحه 20.

4ـ همان،
یک ماه پیش از این در روز ۱۷ مهر اعتصاب سراسری کارکنان سازمان‌ها و نهادهای دولتی
و خصوصی، با پیوستن کارمندان بخش‌های درمانی و برخی بیمارستان‌ها وارد مرحله تازه‌ای
شد.

اعتصاب کارکنان سازمان‌های
مختلف به منظور دستیابی به حقوق و مزایای بیشتر و رفع تبعیض‌های استخدامی در سازمان‌های
مختلف دولتی و بخش خصوصی، هر چند در نیمه اول مهرماه با رسیدگی دولت به درخواست‌های
اعتصابیون در چند سازمان از جمله شرکت مخابرات و سازمان رادیو تلویزیون به از سرگیری
کار‌ها در برخی از این سازمان‌ها انجامید، اما موج آن با پیوستن گروه‌های جدید به جمع
اعتصاب‌کنندگان در سازمان‌های دولتی و بخش خصوصی گسترش و شدت بیشتری یافت.

روزنامه اطلاعات
یک روز پس از آغاز این اعتصابات این‌گونه گزارش داد: اعتصاب کارکنان تعدادی از بیمارستان‌ها
و مؤسسات درمانی امروز هم ادامه یافت و اعمال جراحی و درمانی در بیمارستان‌هایی که
کارکنان، پزشکیاران و پرستاران آن دست از کار کشیده‌اند همچنان متوقف شده و وضع بهداشت
مراکز درمانی به نحو چشمگیر و نگران‌کننده‌ای به پایین‌ترین حد خود رسیده است. تغذیه
بیماران، بویژه بیمارانی که از شهرستان‌ها به منظور درمان به مراکز درمانی در حال اعتصاب
پایتخت انتقال یافته بودند، وضع مناسبی ندارد.

این تنها بخش‌های
درمانی نبود که اعتصاب را به عنوان راه‌حلی برای رفع مشکلاتشان برگزیده بودند. اعضای
اتحادیه کارگران صنعت چاپ استان مرکزی از دیگر افرادی بودند که با اعلام ۱۵ ماده درخواست‌های
خود تأکید کردند که در صورت عدم اجرای خواسته‌هایشان با حضور در کارگاه تا حصول نتیجه
نهایی از انجام کار خودداری خواهند کرد.

همچنین کارکنان دادگستری
و پزشکی قانونی نیز مدت سه روز بود که در اعتصاب به سر می‌بردند. کارکنان دانشگاه آزاد
ایران نیز برای اعتصاب بهانه‌ای داشتند. آنان ضمن پشتیبانی از استرداد لایحه استقلال
دانشگاه‌ها با تسلیم درخواست‌های خود به رئیس دانشگاه آزاد دست از کار کشیدند.

ادامه اعتصاب کارمندان
در گمرکات تهران، گمرک مهرآباد، گمرک زمینی و انبارهای عمومی تهران نیز از دیگر اخباری
بود که در مورد اعتصابات در مطبوعات به چاپ می‌رسید و اعتصابیون این سازمان اعلام کرده
بودند تا دستیابی کامل به خواست‌های خود همچنان به اعتصاب ادامه خواهند داد.

کارکنان بانک تهران
از دیگر افرادی بودند که با تسلیم درخواست‌های ۱۳ ماده‌ای خود به مدیرعامل بانک اعلام
کردند در صورتی که در مورد رسیدگی به درخواست‌های آنان در اسرع وقت اقدام نشود، به
اعتصاب آرام و نشسته در محیط کار دست خواهند زد. کارکنان اداره پست، کارکنان کارخانجات
روغن نباتی شاه‌پسند، کارگران ذوب‌آهن اصفهان، کارکنان انجمن ملی حمایت کودکان، کارکنان
کتابخانه ملی، کارکنان راه‌آهن، کارکنان وزارت کشاورزی، کارکنان ثبت اسناد و املاک
کشور، کارکنان شهرداری، کارکنان وزارت بهداری و بهزیستی، سندیکای کارکنان دفا‌تر اسناد
رسمی تهران و حومه، کارکنان سازمان برنامه، کارکنان کاخ‌های جوانان، کارکنان کانون
پرورش فکری و… از دیگر گروه‌هایی بودند که با صدور بیانیه‌هایی با اعلام خواست‌های
خود به اعتصاب یا کم‌کاری دست زدند.

برخی از
کارکنان سازمان‌های دولتی و خصوصی با صدور بیانیه‌هایی تهدید می‌کردند در صورت عدم
تحقق خواست‌هایشان از روز ۲۵ مهر به بعد دست به اعتصاب غذا می‌زنند. با آغاز این مرحله
از اعتصابات که با فراز و نشیب‌هایی تا ۲۲ بهمن آن سال ادامه پیدا کرد، ساختار اداری
حکومت پهلوی که به خاطر فساد گسترده به ناکارآمدی دچار شده بود، متزلزل‌تر شد و فروپاشی
نظام سلطنت را به ارمغان آورد.


اطلاعات، 14 آبان 1358، صفحه


اطلاعات، 14آبان 1357، صفحه 4.


ارتشبد ازهاری پانزده سال پس از این واقعه در اسفند ۱۳27 درباره چرایی قبول ریاست کابینه
در آن شرایط گفت: «هفت هشت ده روز قبل از آتش زدن تهران، اعلیحضرت به من فرمودند که
ما در نظر داریم شما را نخست‌وزیر بکنیم. به عرض‌شان رساندم که البته میل مبارک است،
ولی من فکر می‌کنم در این موقع، رئیس ستادی، مهم‌تر از نخست‌وزیری باشد. فرمودند: میل
نداری؟ گفتم هرچه بفرمايید. ولی سؤال می‌فرمايید، جواب می‌دهم. فرمودند حال که میل
نداری، بسیار خوب. تا روزی که تهران آتش گرفت، آتش زدند، ساعت هشت شب بود که مرا احضار
فرمودند. من رفتم در آنجا و فرمودند از این ساعت شما نخست‌وزیر هستید. تا خواستم چیزی
بگویم، فرمودند، می‌دانم چه می‌خواهی بگویی، این یک امر نظامی است و بایستی اجرا کنی…
زمانی که نخست‌وزیر شدم در حقیقت هیچگونه برنامه خاصی نداشتم،‌‌‌ همان برنامه سابق،
فقط می‌خواستم مردم را آرام بکنم. جز این قصد دیگری نداشتم، چون اصلاً میل نداشتم نخست‌وزیر
بشوم. در حقیقت تحمیل که نه، امر اعلیحضرت همایونی بود. من هم اجرا کردم.»


صحیفه امام، جلد 4، صفحه 349.


صحیفه امام، جلد 4، صفحه 331.

10ـ رک
تاریخ ایرانی.

11ـ
اطلاعات، 19 دی 1357.

12ـ
آخرین تلاش‌ها، در آخرین روزها، صفحات 31 تا 33.

13ـ
اطلاعات، 3 آبان 57، صفحه 24.

14ـ
اطلاعات، 9 آبان 1357، صفحه 4.

15ـ
اطلاعات، 13 آبان 1357، صفحه 4.

16ـ
اطلاعات، 13 آبان 1357، صفحه 2.

17ـ
اطلاعات، 13 آبان 1357، صفحه 2.

18ـ اطلاعات، 13آبان 1358، صفحه 2، آبان
برای آمریکا و سیر روابط این کشور با ایران ماه پرحادثه‌ای است. هرچند ۱۲ آبان ۵۷ با
گسترش احساسات ضدآمریکایی و اوج گرفتن بحران در کشور روز خوبی برای آمریکایی‌ها نبود،
اما این روز همیشه هم روز تلخی برای آمریکایی‌ها نبوده است. درست ۳۵ سال قبل بود که
در همین روز یعنی ۱۲ آبان ۱۳۲۲ یکی از مهم‌ترین پیمان‌های همکاری میان ایران و آمریکا
منعقد شده بود. در این روز قراردادی میان دولت ایران به نخست‌وزیری سهیلی با دولت ایالات
متحده آمریکا امضا شد که به موجب آن ۳۰ افسر نظامی آمریکایی برای آنچه که «اصلاح سیستم
اداری ارتش ایران» خوانده می‌شد، توسط دولت ایران استخدام شدند. این قرارداد شامل
۳ فصل و ۲۵ ماده و دربرگیرنده امتیازات خاصی برای خانواده‌ها و وابستگان نظامیان آمریکایی
بود. اما ۳۵ سال بعد هیچ‌کس این پیمان‌نامه‌ها را به خاطر نداشت. مردم رفتن شاه را
می‌خواستند و آمریکایی‌ها‌ ترجیح می‌دادند این فضا را‌ ترک کنند. یک سال بعد از 12
آبان 57 نیز به فاصله یک روز یعنی 13 آبان 1358 دانشجویان پیرو خط امام وارد سفارت
آمریکا می‌شوند و لانه جاسوسی را تسخیر می کنند هجومی که به حضور شیطان بزرگ در
ایران برای همیشه خاتمه می‌دهد… .

 

 

 

سوتیترها:

 

* بیش از
37 هزار نفر از کارگران پالایشگاه از روز 9 آبان با اقدام به اعتصاب، صادرات
روزانه پنج میلیون بشکه نفت ایران را متوقف کردند. ابتدا اعتصاب‌های متناوب
کارگران در آبادان باعث کندتر شدن صادرات نفت شده بود، ولی هنگامی که این کارگران
و کارگران دیگر در‌ترمینال‌های جزیره خارک، بندر شاهپور و بندر ماهشهر دست از کار
کشیدند، همه شیرهای جریان نفت به خارج بسته شد.

 

*با ورود
امام به پاریس، احزاب، گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی که با رژیم طاغوت مبارزه می‌کردند
عازم نوفل لوشاتو شدند و با رهبر انقلاب اسلامی ملت ایران دیدار و گفت‌وگو کردند. سنجابی
رهبر جبهه ملی ایران یکی از این شخصیت‌ها بود. جبهه ملی پیش از این دیدار از ضرورت
سرنگونی رژیم طاغوت سخن نمی‌گفت و تأکید داشت که اولویت ما نه سرنگونی شاه که دموکراسی
و آزادی است!

 

* بازداشت مقامات سابق به این فهرست محدود نشد و نوبت به
امیرعباس هویدا رسید، شخصی که بیش از 15 سال نخست‌وزیر ایران بود و شاه گمان می‌کرد
با بازداشت او غائله خواهد خوابید. او بازداشت و به اوین منتقل شد تا همگان بدانند
شاه برای حفظ خود از همه عبور می‌کند.

 

 

*در پی روی کار آمدن دولت ازهاری، امام خمینی در پیامی خطاب
به مردم، بویژه دانشجویان و دانش‌آموزان که کشتار ۱۳ آبان را پشت سر گذاشته بودند،
فرمود: «عزیزان من! از این هیاهوی نظامی نهراسید که نمی‌هراسید. شما ملت شجاع ثابت
کردید که این تانک‌ها و مسلسل‌ها و سرنیزه‌ها زنگ زده‌اند و با اراده آهنین ملت نمی‌توانند
مقابله کنند…»

 

*وزیر خارجه وقت آمریکا: … ما همکاری صمیمانه با شاهنشاه
داشته‌ایم و ایران دوستی بسیار صمیمی و ارزشمند برای ماست… ما کاملاً از تلاش‌های
شاهنشاه به منظور اعاده نظم و ادامه برنامه اعطای آزادی‌های سیاسی جانبداری می‌کنیم.

 

*هنری کیسینجر در باره اوضاع ایران : تأکید دولت کار‌تر بر
سیاست حقوق بشر به ایجاد ناآرامی‌های ایران کمک کرده و ممکن است چشم‌انداز صلح خاورمیانه
را تیره کند. شعارهای خشک و غیرعملی مربوط به حقوق بشر توسط آمریکا موجب تشدید این
امر شده است.

/

از سياست تا ديانت

محمدصالح

مجتهدان
مدرن!

مي‌دانيد كه مجتهد انواعي دارد و جديدترين نوع آن كه
اخيراٌ باب شده، مجتهد مدرن يا مجتهد فقه نخوانده است! اگر بفرماييد نمي‌شود آن
وقت معلوم مي‌شود كه شما در جريان امور نيستيد! اين روزها «مجتهد فقه نخوانده» به
وفور از در و ديوار مي‌ريزد! به عنوان مثال به اين نمونه توجه كنيد:

1ـ معاون وزير ارشاد و رئيس سازمان سينمايي كشور با تأكيد
بر اينكه موضوع «خيانت در خانواده» و ارتباط زن شوهردار با مردان ديگر از جمله
ضرورت‌هاي سينما است و تصريح كرد كه نمي‌توان اين موضوع را حذف كرد و به آن
نپرداخت! ايشان كه در مقام دفاع از نمايش چند فيلم كه با موضوع روابط ميان زن
شوهردار با مردان ديگر و بالعكس سخن مي‌گفت مخالفان نمايش چنان فيلم‌هايي را افراد
ناآگاه خطاب كرد و به عنوان شاهد مثال به نمايشنامه‌هاي ويليام شكسپير نمايشنامه‌نويس
انگليسي اشاره كرد كه چندين بار به موضوع «خيانت در خانواده» پرداخته است و چنين
نتيجه گرفت كه چون شكسپير در آثار خود به خيانت پرداخته، لذا ما نيز بايد در فيلم‌هاي
سينمايي به اين موضوع بپردازيم و نمي‌توان اين موضوع را از سينما حذف كرد!

2ـ با وجود اينكه نگاه بدن مردان نامحرم براي زنان حرام
است و با توجه به اينكه لباس مردان واليباليست به صورتي است كه آنها نيمه برهنه
محسوب مي‌شوند، مسئولان كشور اجازه دادند كه در مسابقات واليبال ميان تيم‌هاي
ايران و ژاپن، زنان و دختران به ورزشگاه آمده و ضمن تماشاي مسابقه به بزن و بكوب و
رقص و كشف حجاب بپردازند! (تصاوير اين فضاحت در اينتر نت موجود است!)

3ـ در هنگام مسابقه فوتبال ميان تيم‌هاي دختران تهران و
همدان در ورزشگاه مرغوبكار تهران، مردان تماشاچي، بدون هيچ مشكلي وارد ورزشگاه شده
و به تماشاي مسابفه فوتبال دختران جوان پرداختند!    

 

نتيجه‌گيري منطقي:

وقتي كساني پيدا مي‌شوند كه ضرورت نمايش روابط نامشروع را
تجويز مي‌كنند، حرام را حلال نموده و به زنان اجازه تماشاي مسابقه مردان و به
مردان اجازه تماشاي مسابقات ورزشي زنان را مي‌دهند؛ يعني براي خود شأن اجتهاد
قائلند! يعني خود را در حلال و حرام صاحب اختيار مي‌دانند و اينكه اين اتفاقات در
يك كشور اسلامي و در يك نظام ديني رخ مي‌دهد معناي خاص‌تري دارد!

حاشيه (الف): شايد منشأ اين مجتهدان مدرن تفکر همان بنده
خدايي باشد كه در دفتر كارش در وسط تهران با خانم خبرنگار بي‌حجاب اسپانيايي
مصاحبه كرد (اسفند 89) و فيلم مصاحبه‌اش را عالم و آدم ديدند (و لابد هم
پسنديدند!)

حاشيه (ب): همان معاون محترم سينمايي وزارت ارشاد در
جشنواره فيلم فجر سال 88 در جمع خبرنگاران به صراحت ادعا كرده بود  كه ضرورتي ندارد زنان در ملأعام حجاب را رعايت
كنند! هر كس دلش خواست رعايت كند و هر كس كه دلش نخواست نكند!

حاشيه (نهايي): به نظر شما اين جنابان اگر ادعاي اجتهاد
ندارند پس چه ادعايي دارند؟ فقه نخواندن كه دليل فتوا ندادن نيست! دوستان فقه
نخوانده‌اند فتوا كه مي‌توانند بدهند!

 

سؤال
اخلاقي

وقتي كه مي‌آييم و هزاران دختر و پسر جوان را كه در اوج
نياز جنسي‌اند در دانشگاه‌ها كنار هم قرار مي‌دهيم و هر كس هم هرجور دلش خواست
آرايش و بزك مي‌كند و با هر شكل و قيافه‌اي و با هر وضع پوششي در محيط دانشگاه به تبرّج مشغول مي‌شود و
امكان ازدواج هم فراهم نيست مي‌توانيم از جوان‌هايمان توقع عفت و تقوا داشته باشيم؟
كدام انساني در چنين فضايي مي‌تواند در برابر دام‌هاي شيطان مقاومت كند؟! فرض كنيد
اگر هر دختر و پسر دانشجو در هر روز فقط يك‌بار به دام شيطان بيافتد آن وقت روزانه
حدود 6 ميليون گناه فقط در محدوده دانشگاه‌ها رخ خواهد داد! در چنين وضعيتي توقع
داريد بركت و نعمت سراغ ما بيايد و فقر و عسرت و تنگي معيشت از جامعه رخت بربندد؟؟

 

رئيس واقعي صدا و سيما!

آيا مي‌دانيد رئيس واقعي و اصلي صدا و سيما
كيست؟ اگر بفرماييد جناب آقاي مهندس فلاني معني‌اش اين است که جسارتاً ملتفت اوضاع
نيستيد!

ـ رئيس اصلي صدا و سيما برنامه‌سازاني هستند
كه هر چه بخواهند حرام (از موسيقي مطرب گرفته تا مدل‌هاي جديد آرايش زن براي
نامحرم و بي‌حجابي و ارتباط با نامحرم از نزديك و…) در محصولات‌شان قرار مي‌دهند
و بعد از گرفتن صدها ميليون تومان پول بيت‌المال به عنوان حق‌الزحمه، افتخار
تماشاي دسته‌گل‌هايشان را به خلق‌الله مي‌دهند!

ـ حرف اول و آخر را در صدا و سيما كساني
مي‌زنند كه دل‌هايشان براي «قيصر» و «كيميايي» تنگ مي‌شود، «جدايي نادر از سيمين»
عزادارشان كرده، پيوند «شجريان» و «فائقه آتشين» قند در دل‌هايشان آب مي‌كند و
منتظر نشستن «برف روي كاج‌اند»! روزانه چند مرتبه به سمت «كن» و «اسكار» مي‌ايستند
و سلام مي‌دهند! زيباترين خاطره‌هايشان سينما رفتن در دوران پهلوي است! و در خانه
به جاي سيماي جمهوري اسلامي، ماهواره تماشا مي‌كنند! صدا و سيما و برنامه‌هاي آن
را ملك ‌طلق خود مي‌دانند و زماني بهتر از نيمه شب براي پخش معدود برنامه‌هاي،
ديني و ارزشي نمي‌شناسند! اگر هم زورشان برسد روسري از سر بازيگران و مجريان زن مي‌كشند
و اذان هم پخش نمي‌كنند!

ـ رياست واقعي رسانه ملي برعهده آناني
است كه تشخيص داده‌اند پخش موسيقي غنايي به قاعده «هر چه طرب‌آورتر بهتر!» براي
دنيا و آخرت شنوندگان عزيز و بينندگان گرامي مناسب‌تر است! كساني كه ترجيح مي‌دهند
حتي يك سرود فاخر يا نيمه فاخر در وصف نبي مكرم اسلام در سازمان‌شان ساخته يا پخش
نشود و به جايش ترانه‌هاي عاشقانه پاپ و جاز و شيش و هشت به سمع و نظر مخاطبان
عزيز برسد!

ـ رئيس اصلي صدا و سيما آن مجريان ژيگول،
شبه مزلف، تا حدودي جلف و بي‌سوادي‌اند كه وقت و بي‌وقت مشغول افاضه از بلندگوي
رسانه ملي‌اند! آن هم در حالي كه مانند عروسك قشنگ من «قرمز» پوشيده، زير ابرو
برداشته و در «حلق لحیه» السابقون السابقون‌اند! چون خطوط قرمز، اصول، راهبرد و
خروجي‌هاي سازمان به دست و زبان آنها تعيين، جابه‌جا يا تحريف مي‌شود! آن هم در
حالي كه روز به روز عزيزتر مي‌شوند! باورتان نمي‌شود در حافظه مبارك‌تان جستجو
كنيد، برنامه‌هاي ويژه سال تحويل امسال شبكه‌هاي رنگارنگ سيما را كه يادتان هست!

ـ مديريت حقيقي سازمان به دست كساني است
كه هر روز روش جديدي براي ترويج بي‌حجابي و بي‌حیايي از طريق مجموعه‌ها و تله‌فيلم‌هايي
كشف مي‌كنند و رسانه بيت‌المال مسلمين را به آموزشگاه «چگونه بي‌حجاب‌تر از ديروز
شويم؟» تبديل كرده و هر روز يك شيوه براي «پيچاندن حجاب و جلوه‌گري افزون‌تر» به
دختران معصوم ملت آموزش مي‌دهند!

ـ اشتباه نشود! نگفتيم نيروها و مديران
صدا و سيما اين‌جوري‌اند! گفتيم اختيار با چه كساني است! مديران مسلمان سازمان
معمولاً ماشين امضا هستند و تأمين‌كننده بودجه و امكانات براي كساني كه مديران
واقعي و حقيقي سازمان‌اند!

 

تعبیر خواب و امريكا

ـ اگر در خواب ببيند كه با امريكا رابطه
برقرار كرده، تعبيرش آن است كه به شيوه مكروه خوابيده است! بايد بلافاصله برخيزد و
مثل آدم بخوابد!

ـ اگر در خواب ببيند كه با امريكا مذاكره
كرده، نشانه آن است كه لقمه حرام خورده! برود و توبه كند!

ـ خواب ديدن مذاكره با امريكا در نيويورك
نشانه آن است كه يكي سرش كلاه گذاشته! بايد برگردد و طرف را پيدا كند و كلاه را هم
از سرش بردارد!

ـ آنكه در خواب ببيند كه با خانم كلينتون
مشغول گفت‌وگو است، بايد برود و صدقه بدهد و زن بگيرد!

ـ اگر در خواب ديد كه به همراه مسئول
دفترش مشغول برقراري رابطه با امريكا و ديدار با خانم رايس است، تعبير آن است كه
رئيس دفترش از او مهم‌تر شده! بايد او را عزل كند يا خودش استعفا بدهد!

 

توصيه‌هاي ايمني

1ـ اگر دنيا و آخرت خودتان را دوست داريد
با دلتان لجبازي كنيد!

2ـ اگر خير و صلاح فرزندتان را مي‌خواهيد
اجازه ندهيد به سينما برود و فيلم‌هايي را كه مورد حمايت وزارت ارشاد هستند، ببيند!

3ـ اگر مي‌خواهيد خانواده و اهل و
عيالتان عاقبت بخير شوند، فيلم‌هايي را كه در شبكه خانگي فيلم‌هاي وزارت ارشاد
توزيع مي‌شود، نخريد و به خانه نبريد!

4ـ حتي خيال رفتن به كنسرت‌هايي را هم كه
با مجوز ارشاد برگزار مي‌شوند، به مخيله‌تان راه ندهيد!

5ـ اگر دوست داريد كه بچه‌هاتان ناجور از
آب درنيايند، راه ورود نشريات زردي را كه مجوز ارشاد بر تارك آنها مي‌درخشد، به
خانه و كاشانه‌تان ببنديد!

ـ توضيح واضحات: اگر
احياناً از دست عزيزان ارشاد در رفت و فيلم يا تئاتر يا… مطلوب و منطبق بر ديانت
اجازه ساخت و پخش گرفت، خبرتان مي‌كنيم تا بي‌بهره نمانيد!

عجالتاً توصيه‌هاي ايمني فوق را جدي
بگيريد!

ـ تبصره: حتي‌الامكان
نديدن يا كمتر ديدن سيماي جمهوري اسلامي را هم توصيه مي‌كنيم! چيز زيادي را از دست
نمي‌دهيد و اخلاق و فكر و ذهن خود و اهل و عيالتان هم سالم مي‌ماند!

 

/

نقش اعلامیه بالفور در تولد رژیم صهیونیستی

پاسخ
به سوالات و شبهات تاریخی اشغال فلسطین

                                                                     
مجيد صفاتاج

سؤال:
اعلاميه بالفور چيست و چه نقشي در تشكيل رژيم جعلي صهيونيستي در فلسطين داشت؟

در ماه‌هاي دشوار جنگ جهاني اول، حكومت
انگليس پس از پيروزي‌هاي صهيونيست‌هاي آلمان، از اينكه وعده‌های ملكه انگلیس منجر
به تغيير موضع يهوديان به سمت دول محور (متحدين) و از دست رفتن فرصت براي این کشور
شود، دچار وحشت شد. كساني همچون مارك سايكس (sykes.m)
(نماينده انگليس) معتقد بودند كه تخصيص فلسطين به يهود، باید تحت
حمايت انگليس صورت گیرد.

اين جریان براي فرانسه كه فلسطين را
جزئي از سوريه مي‌دانست، محدوديت ايجاد مي‌كرد. علاوه بر اين، جریانات ضدسامي نيز
خواستار اجراي اصلاحاتی در جهت رهايی از مسئله يهوديان بودند. يهوديان ليبرالي نيز
كه در مجتمع‌هاي مسكوني ويژه‌اي زندگي مي‌كردند، پيمان سايكس‌ـ پيكو(1)
را قبول نداشتند و معتقد بودند که پيمان مذكور بر غربت يهود و يا وابستگي آن به
موطن خويش دلالت دارد. برخی نیز طرفدار حقوق ساكنان اصلي فلسطين بودند.

اين دوگانگي‌ مواضع در اجلاس يهوديان
انگليس و اتحاد انگليسي ـ يهودي به رهبري، «لوسيان ولف» و «كلود مونته فيوره» (Monte fiore;
C.G) منعكس شد. مخالفت‌هاي داخل شوراي وزراي
انگليس را وزير يهودي، «ادوين مونتاگو» (Montagu.e)
رهبري مي‌كرد. به اين ترتيب گفت‌و‌گوها و مناقشه‌هاي حادي درباره مليت و نژاد يهود
و ارتباط آنها با فلسطين جريان داشت. نمايندگان طرف يهودي در اين گفت‌و‌گوها حيم‌وايزمن
و ناهوم سوكولو بودند و درنهايت، اختلافات چنان شدید شدند كه هم‌پيمانان در مظان
تهمت يهود غيرانگليسي بودن قرار گرفتند.     

در 17 ژوئن 1917 نتيجه مذاكرات اجلاس نمايندگان
يهودي انگليسي منجر به تحدید حق رأي طرف يهودي شد و حتي در ميان يهوديان انگليسی
نیز چند دستگي ايجاد گردید. علاوه بر اين، سياستمداران انگليس معتقد بودند اعلاميه
بالفور در عین حال که پيامدهاي مالي، اداري و نظامي براي انگليس دارد،  باعث بي‌نيازي صهيونيسم از انگليس شده و اعتبارات
گوناگون سياسي و نظامي براي صهيونيست‌ها موجب برتری صهيونيسم در همه صحنه‌ها خواهد
شد. وايزمن، رئيس جنبش صهيونيسم فعاليت خستگي‌ناپذيري را براي همسو كردن مواضع
انگليس با ديدگاه‌هاي صهيونيستي دنبال کرد.

پس از ارائه اين ديدگاه، حكومت انگليس
پيش‌نويس مستندي را در ژوئن 1917‌م آماده كرد و در آن ديدگاه‌هاي وزير خارجه، «لرد
بالفور» (balfor;
A.J) و تجربيات قديمي او را درباره
مسائل گذشته و نيز مهاجرين يهودي منعكس و بر مفهوم احداث پناهگاه براي ستمديدگان
صهیونیست تأكيد كرد، اما طرف صهيونيستي با اين ديدگاه موافق نبود. انديشه طرفين
براساس تفكر وطن ملي يهود كه اولين‌‌بار در برنامه‌هاي كنفرانس صهيونيست‌ها در شهر
بازل سوئيس آمده بود، شكل گرفت و درنهايت در
جلسه مورخ 31 اكتبر 1917 م كابينه انگليس، اعلاميه‌اي به شرح زير از جانب لرد
بالفور صادر شد:

«… دولت اعليحضرت پادشاه (انگلستان)
به موضوع تأسيس وطن ملي يهوديان در فلسطين با نظر موافق مي‌نگرد و تمامي مساعي خود
را به كار خواهد برد تا راه نیل به این هدف را هموار سازد، مشروط بر اينكه هيچ نوع
اقدامي صورت نگيرد كه به حقوق ملي و مذهبي جماعات غيريهودي در فلسطين و پايه حقوق
و موقعيت سياسي يهوديان در كشورهاي ديگر لطمه بزند… .»(2)

سپس لرد بالفور در
روز دوم نوامبر 1917‌م. اين اعلاميه را همراه با نامه‌ای بدين مضمون براي
لرد روچيلد (سرمايه‌دار و بانكدار معروف يهودي ـ Rokchild; L.W)
ارسال داشت:

«دوست عزيزم لرد روچيلد

بسيار خوشحال شدم از اينكه اطلاع پيدا
كردم كه به شما نشان حكومت سلطنتي (لرد) اعطاء شده است و اظهارات ذيل را كه خواسته
صهيونيست‌ها و مورد تأييد شوراي وزيران است، تقديم مي‌كنم».

انتشار این اعلاميه در زمان خود توجه
زيادي را جلب نكرد و بسياري گمان کردند پس از مدتي به فراموشي سپرده خواهد شد.
صهيونيسم در آن هنگام يكي از رؤياهايش را آشكار كرده بود، لكن تاريخ غير از اين را
نشان داد و شايد بتوان گفت كه هيچ سند ديگري در تاریخ، از اهمیت این سند برخوردار
نیست.  

«قبلاً گمان مي‌رفت كه اين اعلاميه يك
اقدام محض انگليسي است، ولي بعدها مدارك رسمي ثابت كردند كه اعلاميه بالفور قبلاً
به «ويلسون» رئيس‌جمهور آمريكا عرضه شده و او موافقت خود را با آن اعلام كرده
بود».(3)

سپس در تاريخ چهاردهم فوريه 1918 م
فرانسه و در تاريخ نهم مي 1918‌م، ايتاليا موافقت خود را با اعلاميه مزبور اعلام
كردند.

در يك جمله مي‌توان گفت كه اعلاميه
بالفور يكي از عجيب‌ترين اسناد بين‌المللي تاريخ است، زیرا  به موجب آن يك دولت استعمارگر، سرزمين (فلسطين)
را كه مالك آن نبود، به نیابت از كساني كه مالكش بودند (فلسطينيان) به كساني بخشيد
كه اصلاً استحقاق آن را نداشتند (صهيونيست‌ها)، فاجعه‌ای كه به ‌نحو بی‌سابقه‌ای
در تاریخ به اشغال يك سرزمین و آواره شدن يك ملت منجر گردید.

نكته مهم اينكه انگليس زماني به اين
جنايت دست يازيد كه ارتش آن تحت فرماندهي ژنرال « آلن بي»   (ALLeNby;
E.H) در جنگ جهاني اول هنوز به بيت‌المقدس
نرسيده بود و به یمن همراهی متحدان عرب خود که تحت لوای جانبداري‌ از ملت فلسطين ـ
كه براي آزادي وطن و استقلال خويش مبارزه مي‌كرد ـ در واقع هم‌پیمان انگلیس بودند،
به سوي اهدافش پيشروي ‌کرد.

سياست‌های از پيش‌تعيين شده و استعماري
انگلیس و همدستي با صهيونيست‌ها براي نابودي فلسطين و ممانعت از شكل‌گيري سرزمین
فلسطین، از زمان جنگ جهاني اول (1918-1914م) آشكار شد. پس از آنكه حکومت انگليس
توسط «مک ماهون» (Mc
MahoN) نماينده‌ انگلیس در مصر به «شريف
حسين»(4) تعهد سپرد كه اعراب‌ را در آزادسازی كشور خود و تحقق وحدت آن
کشورها ياري خواهد داد، در مذاكرات و نامه‌نگاري‌ها با شريف حسين سعي کرد فلسطين
را از محدوده كشورهاي عربي كه وعده آزادي آنها را داده بود، خارج كند و به آن جنبه
جغرافيايي و سياسي خاصي بدهد تا زمينه را براي تسلط انگليس بر فلسطین فراهم سازد.

هنگامي كه اعراب‌ از اعلاميه بالفور
اطلاع یافتند، تهديد كردند كه با دولت عثماني پيمان صلح جداگانه‌اي را منعقد
خواهند كرد. انگليسي‌ها بي‌درنگ به اعراب‌ قول مساعد دادند و از نو وعده‌هاي خود
را تكرار كردند، اما باز هم اعلاميه بالفور را پايه اصلي اقدامات خود درباره يهودي‌سازی
فلسطين قرار دادند.

 

پي‌نوشت ها :

[1]ـ راجع به اين پيمان
در شماره‌هاي بعدي توضيح داده خواهد شد. (مارك سايكس ـ sykes.m نماينده انگلستان
و جورج پيكو picot.G  نماينده فرانسه)

2ـ  بذرهاي توطئه،
گزيده اسناد محرمانه وزارت خارجه انگليس، ترجمه دكتر حسين ابوترابيان، (تهران:
انتشارات اطلاعات، 1366).

3ـ الموسوعة
الفلسطينية، ج 1، دمشق، 1984م،
ص 393.

4- ملك حسين معروف به شريف حسين يا شريف
مكه و يا سلطان حجاز كه رهبري اعراب را عليه سلطه عثماني به دست داشت و مي‌خواست
خود را «پادشاه سرزمين‌هاي عربي» بنامد، با اينكه انگليسي‌ها پس از تصرف سرزمين‌هاي
عربي در جنگ اول، از اجراي قول و قرارهايي كه با او داشتند طفره رفتند شريف حسين
را صرفاً به عنوان «سلطان حجاز» به رسميت شناختند، ولي دو پسر او يكي «عبدالله» و
ديگري «فيصل» را به ترتيب در سمت پادشاه اردن و سوريه گماردند.

 

سوتیتر

اعلاميه
بالفور يكي از عجيب‌ترين اسناد بين‌المللي تاريخ است، زیرا  به موجب آن يك دولت استعمارگر، سرزمين (فلسطين)
را كه مالك آن نبود، به نیابت از كساني كه مالكش بودند (فلسطينيان) و استحقاقش را داشتند،
به كساني بخشيد كه اصلاً استحقاق آن را نداشتند (صهيونيست‌ها)، فاجعه‌ای كه به نحو
بی‌سابقه‌ای در تاریخ به اشغال يك سرزمین و آواره شدن يك ملت منجر شد.

/

پشت پرده بحران سوريه

دكتر محمدصادق كوشكي

1ـ رژيم
صهيونيستي از ابتداي بيداري اسلامي بشدت خطر را حس كرد. رژيم مبارك به عنوان متحد
اول و حامي تل‌آويو در ميان جهان اسلام و عرب سقوط كرد و اردن نيز گرفتار در ميان
امواج متلاطم خشم مردمي، رمقي براي حمايت از رژيم صهيونيستي نداشت. مصر و اردن با
تل‌آويو پيمان صلح امضا كرده و رژيم غاصب آن را به رسميت شناخته بودند و موج
بيداري مسلمانان، اين دو تكيه‌گاه صهيونيست‌ها را متزلزل كرده بود.

2ـ از
ميان همسايگان رژيم صهيونيستي تنها سوريه بود كه به دليل تداوم اشغال سرزمين‌اش از
جانب صهيونيست‌ها با اين رژيم پيمان صلح امضا نكرده بود و در حالت آتش‌بس به سر مي‌برد،
آتش‌بسي كه از سال 1973 ميلادي آغاز و به صلح خاتمه نيافته بود.

اسرائيل
از جانب مرزهاي شمالي خود (لبنان و سوريه) احساس ناامني شديدي مي‌كرد، آن هم در
حالي كه همسايگان شرقي و غربي آن (اردن و مصر) ديگر اردن و مصر قبل از بيداري
اسلامي نبودند! اين احتمال نيز وجود داشت كه مصر با تداوم بيداري اسلامي به سوي
تجديدنظر در پيمان صلح با تل‌آويو حركت كند!

3ـ دولت
سوريه يك سال قبل از آغاز بيداري اسلامي حركت‌هايي را برای بازپس‌گيري سرزمين‌هاي
اشغالي خود از اسرائيل ساماندهي كرده بود. سوريه با همراهي آوارگان فلسطيني ساكن
در سوريه جنبشي را تحت عنوان حركت به سوي فلسطين آغاز كرده بود كه اين جنبش به
درگيري‌هاي مرزي ميان مرزبانان صهيونيست و مردم سوريه و آوارگان فلسطيني منجر شده
بود. حزب‌الله لبنان هم به عنوان متحد سوريه نقش مهمي در افزايش نگراني‌هاي حاكمان
تل‌آويو نسبت به مرزهاي شمالي اين رژيم ايفا مي‌كرد. بنابراین رژيم صهيونيستي به
مرحله‌اي رسيده بود كه ديگر در هيچ ‌يك از مرزهايش (مصر، اردن، سوريه و لبنان)
احساس امنيت و آرامش نداشت!

4ـ اين‌گونه
شد كه رژيم صهيونيستي و حاميان غربي و اروپايي آن تصميم گرفتند با سوءاستفاده از
موج بيداري جهان عرب، خيال خود را از جانب سوريه راحت كنند! ايجاد جنگ داخلي،
تضعيف يا سرنگوني دولت سوريه و حتي تجزيه آن به مناطق تحت سيطره شبه‌نظاميان رقيب
(همانند آنچه در سومالي رخ داده است) باعث مي‌شد تا رژيم صهيونيستي از جانب مرزهاي
خود با سوريه احساس آرامش كند!


برخلاف تصور رايج، نه امريكا و نه متحدين آن به دنبال حذف بشار اسد و جايگزيني آن
با حكومت و شخص ديگري نبودند! آنها به دنبال حذف يا تضعيف حكومت اسد و رها كردن
سوريه در بحران و جنگ داخلي بودند! قرار بود سوريه به سومالي ديگري تبديل شود تا
رژيم صهيونيستي براي هميشه جولان را متعلق به خود بداند!

6ـ و
اين نكته‌اي بود كه اكثريت مردم سوريه بخوبي آن را درك كردند! هر چند حزب بعث در
ميان مردم سوريه جايگاهي نداشت و هر چند فساد رايج در نظام بعث حاكم بر سوريه در
طول بيش از چهار دهه،  بخشی از مردم اين
كشور را از حكومت سوريه رويگردان كرده بود، اما مردم سوريه پس از چند ماه از آغاز
حركت‌هاي اعتراضي در اين كشور دريافتند كه قرار نيست يك حكومت مردمي جايگزين حكومت
اسد شود. آنها متوجه اين نكته شدند كه خواست امريكا و متحدين منطقه‌اي آن (تركيه،
عربستان، قطر و…) رها كردن سوريه در بحران جنگ داخلي است. از سوي ديگر رفتارهاي
وحشيانه معارضين دولت سوريه با مردم شهرها و روستاهايي كه به اشغال اين گروه‌ها
درآمده بود (مانند قتل‌عام مردم و سر بريدن و مثله كردن شهروندان بي‌دفاع سوري
و…) اين ظن مردم سوريه را به يقين تبديل كرد كه حذف بشار اسد و حكومتش، دستاوردي
جز ناامني و بي‌ثباتي براي آنها به دنبال نخواهد داشت! در اين ميان طبيعي‌ترين
تصميم از سوي مردم سوريه اتخاذ شد. آنها نه تنها به سمت معارضين نرفتند، بلكه براي
حفاظت از خود و حفظ امنيت خانه و خانواده خود در قالب گروه‌هاي مسلح مردمي و
داوطلب به مقابله با گروه‌هاي تكفيري، سلفي و القاعده‌تباري رفتند كه سوغات‌شان
براي سوريه و مردم آن نه دموكراسي و آزادي بلكه تروريسم، خشونت و ناامني بود.

7ـ از
سوي ديگر بشار اسد نيز كه از سال‌ها قبل به عدم محبوبيت حكومت بعثي در ميان جامعه
سوريه پي برده بود، با جدي گرفتن اصلاحات سياسي (بويژه اصلاح قانون اساسي) مسير را
براي حذف دائمي حزب بعث از صحنه حاكميت اين كشور و مشاركت مردم و گروه‌هاي سياسي
منتقد در قدرت هموار كرد و همين اقدامات باعث شد تا بتدريج اين گمان در مردم سوريه
تقويت شود كه مي‌توان ميان بشار و حكومت چهل ساله بعثيون بر سوريه تفكيك قائل شد.


نتيجه آن شد كه به‌رغم تلاش همه‌جانبه امريكا، فرانسه، انگلستان، تركيه، عربستان،
قطر، اردن و تروريست‌هاي القاعده نژاد و سلفي اعزامي از يمن، تونس، عربستان، قطر،
ليبي و جناح 14 مارس لبنان (جناح متحد با غرب و رژيم صهيونيستي) و تلاش‌هاي همه‌جانبه
رسانه‌اي، سياسي، ديپلماتيك، اقتصادي و نظامي متحدين رژيم صهيونيستي،‌ حكومت اسد
حفظ شد و تروريست‌ها به‌‌رغم موفقيت‌هاي اوليه، تحت فشار شديد نيروهاي مردمي و
ارتش سوريه، پراكنده شدند و به سوي اضمحلال مي‌روند.


جمهوري اسلامي از ابتداي آغاز بحران در سوريه، با درايت رهبري نظام به اين نكته
تاکید داشت كه در شرايط فعلي، مصلحت جهان اسلام و انقلاب اسلامي در شكست طرح
امريكايي ـ صهيونيستي حذف سوريه از فهرست دشمنان تل‌آويو است. از اين رو هدف از
فعاليت‌هاي سياسي و ديپلماتيك جمهوري اسلامي در اين بحران بيش از آنكه حمايت از
نظام حاكم بر سوريه باشد، حمايت از ثبات و امنيت و اقتدار كشور سوريه و مردم
مسلمان آن در برابر خواست صهيونيست‌ها مبني بر تبديل سوريه به يك كشور تجزيه‌شده،
بحران‌زده و ضعيف بود. بر همين مبناست كه جمهوري اسلامي از ابتداي بحران تا كنون
خواستار حاكميت اراده مردم سوريه بر صحنه سياسي اين كشور بوده و از تغيير در فضاي
سياسي سوريه به صورتي مسالمت‌آميز و منطبق با خواست و تمايل مردم اين كشور حمايت
كرده است.

10ـ  بنابراین در دو سال اخير، سوريه ميدان نبرد جدي
ميان انقلاب اسلامي و رژيم صهيونيستي وحامیانش بوده است. لذا برقراري ثبات در
سوريه و شكست تروريست‌ها مساوي با شكست رژيم صهيونيستي است. به حول و قوه الهي و
تلاش مجاهدان فعال در اين عرصه، تروريست‌ها در آستانه شكست قرار گرفته‌اند و بزودي
شاهد پيروزي ديگري براي انقلاب اسلامي ديگري در ابعاد منطقه‌اي و بين‌المللي
خواهیم بود.

 

سوتیترها:

 

1.

هدف از فعاليت‌هاي
سياسي و ديپلماتيك جمهوري اسلامي در اين بحران بيش از آنكه حمايت از نظام حاكم بر سوريه
باشد، حمايت از ثبات و امنيت و اقتدار كشور سوريه و مردم مسلمان آن در برابر خواست
صهيونيست‌ها مبني بر تبديل سوريه به يك كشور تجزيه‌شده، بحران‌زده و ضعيف است.

/

تحول بنیادین در مبانی فکری اسلامگرایان طی بيداري اسلامي

حسين رويوران

با آغاز موج بيداري اسلامي در شمال
افريقا و خاورميانه، تحول در ساختارهاي سياسي حاكم بر كشورهاي منطقه آغاز شد و
مردم بپاخاسته منطقه، با مبارزه برضد رژيم‌هاي استبدادي و وابسته و متحد و مؤتلف با
قدرت‌هاي سلطه‌گر غربي درصدد تغيير شرايط و حاكم كردن رژيم‌هاي منتخبي برآمدند كه
مستقل و مجري سياست‌هاي ملي باشند. رأي دادن اكثريت مردم به اسلامگرايان اخواني در
تونس، مصر و مغرب به عنوان نمايندگان مردم در حاكميت نشان مي‌دهد كه مردم، اين
مأموريت را انحصاراً به اسلامگرايان واگذار كرده‌اند.

آنچه در اين ميان اهميت ويژه دارد اين
است كه اسلامگرايان در آن کشورها تا قبل از آغاز بيداري اسلامي، صرفا به عنوان يك
جنبش مخالف و گاه زيرزميني فعاليت داشتند و همواره در چهارچوب فعاليت جنبشي و
استمرار آن افق‌هاي خود را ترسيم می‌كردند، اما اكنون كه در رأس ساختار نظام قرار
گرفته‌اند، ناگزيرند نظام سياسي‌ای را توليد كنند كه با خواست مردم هماهنگ باشد و
ويژگي‌هاي فكري و اسلامي آنان در آن تجلي پيدا كند.

واقعيت اين است كه تشكل‌هاي اسلامي سني
تا كنون خود را به صورت جنبش‌هاي دعوتي و گاه انقلابی تعريف كرده و به علت نااميدي
از به قدرت رسيدن، هيچ گاه درباره نظام آينده ايده‌آل اسلامي خود نظريه‌پردازي
نكرده بودند. البته پيوستن جنبش‌هاي سني به قيام جوانان برضد رژيم‌هاي وابسته حاكم
در جريان موج بيداري اسلامي، مقدمه تحولات فكري را در اين جنبش‌ها فراهم ساخت.

از زمان رحلت پيامبر اكرم«ص» تاكنون،
اختلاف اهل تشیع و تسنن بر نوع حكومت نبوده، بلكه بر مدار ويژگي‌هاي حاكم بوده است.
شيعه معتقد است كه حاكم بايد منصوب از سوي خداوند و معصوم باشد، در حالي كه
برادران اهل سنت به علت تبعيت از اصل غلبه، به قاعده «الملك لمن غلب»، اعتقاد داشته‌اند
و همه حاكمان را كه با هر وسيله‌ای که به قدرت ‌برسند، مصداق اولي‌الامر مي‌دانند
و تبعيت از آنها را حتي در صورت فسق و ظلم، لازم و ضروري مي‌شمارند.

شيعه معتقد است در زمان غيبت امام معصوم
بايد از افرادي در ابعاد عبادي بطور مطلق و حاكميتي در صورت وجود، تبعيت كرد كه
مجتهد جامع‌الشرايط و از عدالت و شجاعت برخوردار باشند، در حالي كه برادران اهل
سنت بدون قيد، حكام را قبول دارند و اين تفاوت مهم، شيعه را همواره به عنوان حزب
قيام و انقلاب عليه حكام فاقد اين شرايط معرفی کرده است، در حالي كه اهل سنت قائل
به حزب حاكم بودند و هيچ‌گاه برپايه تفكرات ديني دست به قيام نزدند.

از همین روی، جنبش اخوان‌المسلمين هيچ‌گاه
خود را حزبي انقلابي كه درصدد براندازي نظام است، معرفي نكرده بود و همواره مي‌كوشيد
خود را در شرايط سياسي به دور از خشونت و براندازي تعريف كند. بر همين اساس آنها
در زمان ممنوعيت فعاليت احزاب ديني در دو دهه گذشته، يا تحت عناوين احزاب ديگر
وارد انتخاب شدند و یا گاه به صورت افراد مستقل به رقابت انتخاباتي ‌پرداختند.

ايمن ظواهري رئيس فعلي القاعده در كتابي
تحت عنوان «دروي تلخ، شصت سال بر اخوان» به اين
مسئله مي‌پردازد و اخوان را يك جريان انحرافي مي‌داند كه حاضر نشده است براي
برپايي نظام اسلامي شيوه‌هاي جهادي را در پيش گيرد. جالب اينجاست كه اخوان به‌رغم
اينكه از سال 1954 وارد زندان وشكنجه و اعدام شدند، هيچ‌گاه برضد نظام حاکم دست به
سلاح نبردند.

در سال 1970 با به قدرت رسيدن محمد
انورالسادات در مصر، عناصر اخوان در چهارچوب عفو عمومي از زندان آزاد شدند و در اولين فرصت با
سادات به عنوان اولي‌الامر بيعت كردند. اخواني‌ها همانند ديگر برادران اهل سنت كه
از تئوري غلبه تبعيت مي‌كنند، برپايه حديث شريف «من مات و لم تكن في رقبته بيعه
مات علي غير دين اسلام» به اين اقدام دست زدند. در سال 1981 سادات توسط
اسلامگرايان جهادي ترور شد و حكومت در اولين واكنش همه اسلامگرايان را بازداشت
كرد، ولي پس از مدتي معلوم شد كه جهاد اسلامي اين كار را انجام داده است و به همين
علت اخوانی ها از زندان آزاد شدند. آقاي عمر تلمساني مرشد وقت اخوان پس از آزادي
به كاخ عابدين (رياست‌جمهوري) رفت و با مبارك براساس سنت‌هاي قبلي بيعت كرد.

آنچه امروزه تحت عنوان بيداري اسلامي يا
بهار عربي مي‌گذرد، نشان از تحول شگرفي در ابعاد فكري است، زیرا اخوان و سني‌ها از
ضرورت تبعيت از حاكم به عنوان اولي‌الامر چشم پوشيدند و مبارك را از اين مصداق
خارج ساختند. اين تحول در چهارچوب فرايند «فقه الواقع» اتفاق افتاده كه متضمن فتح
باب اجتهاد در ابعاد فقه سياسي است و در اين فرايند، اولي‌الامر تعريف متفاوتي
پیدا می‌کند. در اين فرايند در تعريف
اولي‌الامر، آيات ديگری چون: «ومن لم يحكم بما انزل‌الله فاولئك هم الكافرون» و
«ان مكناهم في‌الارض اقاموا الصلاة» و «اقيموا الوزن بالقسط» و
«اشداء علي‌الكفار رحماء بينهم»… و غيره مطرح شده‌اند.

در اين آيات آمده است كسي كه به حكم خدا
عمل نكند، كافر شمرده می‌شود و كسي كه در قدرت قرار می‌گیرد، باید اولويتش اقامه
نماز باشد و كسي كه حكومت دراختيارش است، بايد بر مدار عدل حكومت كند و اسلامگرا
كسي است كه بر كفار تند و با برادر مؤمن خود مهربان باشد. هیچ یک از اين ويژگي‌ها
بر امثال مبارك، بن‌علي، قذافي، علي عبدالله صالح و امير بحرين تطبيق نمي‌كنند و
از اين رو جوامع اسلامي آنها را از مصداق اولي‌الامر حذف و برضد آنها قيام كردند.

در حال حاضر جنبش‌هاي اسلامي اخواني هر
چند در مرحله قيام با بازنگري در مفاهيم، موفق به حركت و پيروزي در چندين صحنه شده‌اند،
اما در حال حاضر در مقابل نياز برپايي نظامي قرار گرفته‌اند كه با باورهاي آنان در
تعارض نباشد.

اكنون چند مفهوم جديد در فرهنگ‌نامه
اسلام‌گرايان منظم براي رسيدن به هدف برپايي نظام
همگون با اسلام مطرح شده است. اولين مفهوم بحث «تمكن» است. جنبش‌هاي اسلامي
معتقدند كه طبق آيه كريمه «ان مكناهم في‌الارض اقاموا الصلاه» اقامه دولت اسلامي
با اصل تمكن كامل ارتباط دارد و از آنجا كه اسلامگرايان اخواني به صورت جزئي و در
چهارچوب ائتلاف با ديگر احزاب غيراسلامي به قدرت رسيدند، از اين رو اجراي كامل
شريعت كه وظيفه تشكل‌هاي اسلامي است بطور جزئي به تأخير مي‌افتد. آنان به این
ترتیب مفهوم جديدي را مطرح مي‌كنند که بحث «تدرج» است. آنها معتقدند پيامبر
اكرم«ص» ظرف 23 سال شريعت را تكميل کرد و به اجرا گذاشت و آنها نيز بايد از اصل
تدرج در اجراي شريعت تبعيت كنند.

در حال حاضر، اسلامگرايان اين فرايند
گذرا را تحت عنوان «دولة مدنيه ذات مرجعيه اسلاميه»، «دولت مدني
با مرجعيت اسلامي» تعريف مي‌كنند تا از يك طرف احكام اسلامي نقض نگردند و از سوي
ديگر به تعهدات خود مبنی بر اتحاد و ائتلاف با ديگر احزاب غيراسلامي عمل كنند.

گرچه ممکن است اين فرايند براي رسيدن به
الگوي حكومتي طولاني باشد، اما شروع اجتهاد براي رسيدن به يك ساختار حكومتي مبتني
بر اسلام، يك گام مهم و تحولي بزرگ به شمار مي‌آيد. مهم‌ترين ويژگي اين تحول آن
است كه در حال حاضر اهل سنت هم مانند شیعه در جست‌وجوي حاكم صالح هستند. لذا سه شرط‌
اجراي احكام الهي و عدالت و اتحاد و ائتلاف با ديگر مسلمانان (اصل تولي) و دشمني
با دشمنان قسم خورده اسلام (اصل تبري) که در هيچ برهه‌اي از تاريخ اتفاق نيفتاده
است، اكنون مي‌توانند زمينه‌هاي اتحاد و ائتلاف كشورهاي اسلامي را بيش از هر زمان
ديگری فراهم سازند.

 

سوتیترها:

1.

اسلامگرايان تا قبل از آغاز بيداري
اسلامي، صرفا به عنوان يك جنبش مخالف و گاه زيرزميني فعاليت داشتند… اما اكنون
كه در رأس ساختار نظام قرار گرفته‌اند، ناگزيرند نظام سياسي‌ای را توليد كنند كه
با خواست مردم هماهنگ باشد و ويژگي‌هاي فكري و اسلامي آنان در آن تجلي پيدا كند.

 

2. سه شرط‌ اجراي احكام الهي و عدالت و
اتحاد و ائتلاف با ديگر مسلمانان (اصل تولي) و دشمني با دشمنان قسم خورده اسلام
(اصل تبري) که در هيچ برهه‌اي از تاريخ اتفاق نيفتاده است، اكنون مي‌توانند زمينه‌هاي
اتحاد و ائتلاف كشورهاي اسلامي را بيش از هر زمان ديگری فراهم سازند.

 

/

منظومه اهل دل

 

برکه خورشید

جلوه ‏گر شد بار دیگر طور سینا در غدیر

ریخت از خم ولایت مى به مینا در غدیر

رودها با یكدگر پیوست كم‏كم سیل شد

موج مى‏زد سیل مردم مثل دریا در غدیر

هدیه جبریل بود «الیوم اكملت لكم»

وحى آمد در مبارك باد مولى در غدیر

با وجود فیض «اتممت علیكم نعمتي»

از نزول وحى غوغا بود غوغا در غدیر

بر سر دست نبى هر كس على را دید گفت‏

آفتاب و ماه زیبا بود زیبا در غدیر

بر لبش گل واژه «من كنت مولا» تا نشست‏

گلبُن پاك ولایت شد شكوفا در غدیر

«بركه خورشید» در تاریخ نامي آشناست‏

شیعه جوشیده‌ست از آن تاریخ آنجا در غدیر

گرچه در آن لحظه شیرین كسي باور نداشت‏

مى‏توان انكار دریا كرد حتى در غدیر

باغبان وحى مى‏دانست از روز نخست‏

عمر كوتاهي‌ست در لبخند گل‌ها در غدیر

دیده‏ها در حسرت یك قطره از آن چشمه ماند

این زلال معرفت خشكید آیا در غدیر؟

دل درون سینه‏ها در تاب و تب بود اى دریغ‏

كس نمى‏داند چه حالى داشت زهرا در غدیر

محمدجواد غفورزاده (شفق)

 

دست حق

دل‌ها اگر که بال برای تو
می‌زنند

هر شب سری به سمت سرای تو
می‌زنند

جبریل می‌شوند تمام
کبوتران

وقتی که بال و پر به هوای
تو می‌زنند

از وصله‌های کهنه نعلین
خاکی‌ات

پیداست سر به سوی خدای تو
می‌زنند

هر شب فرشته‌ها که به
معراج می‌روند

دستی به ریشه‌های عبای تو
می‌زنند

بینند اگر خیال تو را بت
تراش‌ها

تا روز حشر تیشه برای تو
می‌زنند

بر سینه‌ام نوشته خدا والی
الولی

یا مظهرالعجایب و یا مرتضی
علی

وقتش رسیده تا که زمین
امتحان دهد

وقتش رسیده تا که زمان را
تکان دهد

فصل ظهور نفس رسالت رسیده
است

می‌خواهد از خدای به گامش
توان دهد

باید سه روز صبر کند در
غدیر خم

تا که به روی منبری از دل
اذان دهد

می‌خواست حق که آینه‌ای در
برار…

…آئینه تمام نمایش مکان
دهد

می‌خواست حق که عین نبی را
عیان کند

می‌خواست حق که دست خودش
را نشان دهد

شوری میان عرصه‌ی محشر
بلند شد

دست علی به دست پیمبر بلند
شد

وقتی غضب کند همه زیر و
زِبر شوند

جنگ‌آوران معرکه‌ها در به
در شوند

وقتی غضب کند همه در خاک
می‌روند

گیرم که صد سپاه بر او
حمله‌ور شوند

چشمش اگر به پهنه میدان
نظر کند

گردن‌کشان دهر همه بی‌سپر
شوند

از ضرب ذوالفقار، خدا فخر
می‌کند

سرهای بي‌شمارِ جدا بیشتر
شوند

فرقی نمی‌کند که یسار است
یا یمین

آن قدر سر زند که دو سر،
سر به سر شوند

این مرد تکیه‌گاه نبرد
پیمبر است

این شیر، شیر حضرت حق است
حیدر است
 

سر می‌دهیم و از درتان پر
نمی‌زنیم

موجیم و سر به ساحل دیگر
نمی‌زنیم

وقتی که حرف؛ حرف ولایت‌مداری
است

ما دم ز غیر، تا دم آخر
نمی‌زنیم

وقتی که امر نائبتان فرضِ
جان ماست

سنگ کسی به سینه باور نمی‌زنیم

فصل بصیرت است به جز با
لوای او

حتی قدم به صحنه محشر نمی‌زنیم

ما را فقط به پای ولایت نوشته‌اند

ما سینه پای بیرق دیگر نمی‌زنیم

با ذوالفقار و نام علی پا
گرفته‌ایم

ما درس خود ز مکتب زهرا
گرفته‌ایم

عطری بده که غنچه نیلوفرم
کنی

تا در حضور خویش شبی پرپرم
کنی

اصلاً مرا نگاه تو در صبح
روز عهد

پروانه آفرید که خاکسترم
کنی

دُرّ نجف دلم شده شاید به
دست خویش

روزی مرا بگیری و انگشترم
کنی

من را جلا بده که تو را
جلوه‌گر شوم

بهتر همان که آینة دیگرم
کنی

نان جويی به دست تو دیدم
چه می‌شود…

…هم سفره غلام خودت
قنبرم کنی

همراه ظرف خالی شیر آمدم
که باز

دستی کشی به روی سرم سرورم
کنی

آقا نظر به چشم تر مادرم
نما

بوی محرم آمده عاشق ترم
نما

«حسن
لطفی»

 

 

دهمين حُجّت سبحان

البشارت
كه دَهُم حُجّت سبحان آمد

شافع هر
دو سرا، رهبر ايمان آمد

سَروَر
عالميان ، محور امكان آمد

كه جهان
از رخ وى ، روضه رضوان آمد

پرتو
مهر رخش، تا به زمين پيدا شد

دسته‌هاى
مَلك از عرش برين پيدا شد

رهبر
عالميان، آن كه جهان را سبب است

تحت
فرمان وى، افواج مَلك با ادب است

طيّب و
طاهر و‌هادى و نقىّ اش لقب است

خسرو
مُلك عجم ، قائد قوم عرب است

شرع
احمد ز وجودش به جهان پاى گرفت

مهر وى
در دل صاحب نظران جاى گرفت

هم نبىّ
خوى و علىّ صولت و زهراء عصمت

حسنى
حلم و حسين شجعت و سجّاد آيت

باقرى
علم و ز صادق به صداقت نِسبت

كاظمى
عفو و رضا خوى و جوادى همّت

پدر
عسكرى و جدِّ ولىّ عصر است

آن كه
بر پرچم وى آيت فتح و نصر است

على آهى

/

جلوه‌ای از تعامل زهد و جهاد

جستاری
در زندگی و زمانه عالم مجاهد مرحوم آیت‌الله محی‌الدین انواری

شاهد
توحیدی

 

درآمد:

در روزهایی که از آن گذر کردیم، یکی
از قدیمی
ترین یاران امام و یکی از چهرههای مؤثر تاریخ انقلاب اسلامی روی در
نقاب خاک کشید. مجاهدی نستوه که پس از اعدام انقلابی حسنعلی منصور همراه با دیگر
یارانش در هیئت مؤتلفه اسلامی، در دادگاه فرمایشی شاه محاکمه و به 13 سال زندان
محکوم شد. زندگی پرفراز و نشیب این عالم مبارز از ویژگی
های ممتازی برخوردار است که در این
مختصر به گوشه
هایی از
آنها اشارت خواهد رفت.

 

آیت‌الله محمدباقر محی‌الدین
انواری در سال 1305ﻫ.ش در محله باغ پنبه شهرستان قم در خانواده‌ای روحانی دیده به جهان گشود. پدرش آیت‌الله حاج شیخ زین‌العابدین انواری، از شاگردان آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم و اجداد
پدری وی همگی از عالمان دینی بودند. مادر او زهرا علمی انواری، فرزند آیت‌الله آقا محمدعلی انواری از بزرگان همدان بود.

محی‌الدین پنج ساله بود که پدرش از سوی آیت‌الله حائری مأموریت یافت تا برای تبلیغ و نشر
معارف اسلامی به همدان برود و از آنجا که مادر و پدر او هر دو باسواد و عالم بودند،
در تربیت فرزند سعی وافر کردند. محی‌الدین
در سال 1310 حدود یک سال در مکتب‌خانه آموزش دید و سپس به مدرسه شرافت که از مدارس
جدید بود رفت و تا سوم متوسطه را در آنجا تحصیل کرد.

پس از سقوط دیکتاتوری رضاخان در
شهریور 1320، محی‌الدین به فراگیری علوم اسلامی پرداخت و ادبیات
عرب، منطق و کتاب اصولی معالم را نزد پدر فرا گرفت و
در سال 1323 برای تکمیل آموخته‌های
خود به قم رفت و در آنجا به تحصیلاتش ادامه داد. در آن برهه حوزه علمیه قم توسط
مراجع ثلاث آیات عظام سید صدرالدین صدر، حجت کوه‌کمری و سید محمدتقی خوانساری اداره می‌شد و وضعیت معیشتی طلاب در نهایت مشقت و دشواری بود.

آیت‌الله انواری حدود دو سال در نهایت دشواری در حوزه علمیه قم
تحصیل کرد و بخشی از دروس سطح حوزه را فرا گرفت، اما چند ماه پس از اقامت آیت‌الله‌العظمی
بروجردی در قم، به تشویق پدر همسرش، آیت‌الله
شیخ‌عباس انصاری به تهران رفت و در حوزه علمیه مروی اقامت کرد و بدین ترتیب مهم‌ترین دوران تحصیل او در محضر علمای بزرگ تهران
آغاز و به کسب درجه اجتهاد منتج شد. اساتید وی در سطوح عالی، آیت‌الله میرزا محمدباقر آشتیانی و مرحوم آقا سیدعباس
فشارگی، آیت‌الله آقا عماد رشتی و آقا میرزا محمدحسین آیت‌الله میرزای شیرازی بودند حدود هفت سال فقه و
اصول را نیز نزد آیت‌الله آقاشیخ
محمدتقی آملی گذراند. وی همزمان بخشی از الهیات شفا و منظومه حاج ملاهادی سبزواری
را نزد مرحوم الهی قمشه‌ای و مدت
پنج سال هم الهیات و امور عامه اسفار را نزد آیت‌الله رفیعی قزوینی آموخت و از محضر آیت‌الله مطهری و استاد علامه شعرانی نیز بهره‌ برد.

 

آغاز مبارزات

آیت‌الله انواری از سال 1320 همراه با دوستان و همراهان خود به
منزل آیت‌الله کاشانی رفت و آمد داشت و به ویژه این
دیدارها پس از بازگشت آیت‌الله
کاشانی از لبنان فزونی یافت و این‌گونه
بود که آیت‌الله انواری در جریان مبارزات نهضت ملی نفت قرار
گرفت و از ارادتمندان آیت‌الله
کاشانی شد.

هم‌مباحثه و هم‌حجره
بودن با حجت‌الاسلام سیدهاشم حسینی ـ‌از طرفداران فداییان اسلام‌ ـ در حوزه علمیه مروی، اسباب آشنایی او را با شهید نواب
صفوی فراهم آورد و از آن پس در محل انتشار نشریه «منشور برادری» با نواب دیدار و
به مضامین نشریه اعتراض می‌کرد.
معتقد بود برخی از مباحثی که درباره معارف اسلام در این نشریه چاپ می‌شود، غلط هستند، از همین‌روی نواب از وی دعوت کرد بر محتوای مقاله‌های منشور برادری نظارت کند، اما آیت‌الله انواری به دلیل مشغله تحصیلی نتوانست
بپذیرد.

ایشان در تفسیر عملکرد فداییان اسلام
می‌گوید:

«با آنکه اولین تشکیلاتی بود که حرکت
مسلحانه را در تاریخ معاصر بنا نهاد،اما فاقد تجربه و مهارت و امکانات نظامی کافی
برای این کار بود و هر چند در دوران خفقان پهلوی و ممنوعیت فعالیت‌های مذهبی، اقدامات آنان در زمینه امور عبادی و
ابتکاراتی چون اذان دادن بر سر چهارراه‌ها
و میدان‌ها قابل تقدیر بود، اما از آنجا که در زمینه
سیاست از پختگی لازم برخوردار نبودند، چنانچه با علمایی چون آیت‌الله بروجردی همکاری نزدیکی داشتند، قطعاً به
نتایج بهتری می‌رسیدند».

فعالیت‌های جدی آیت‌الله
انواری از سال 1341 و با همکاری استاد شهید آیت‌الله مطهری، شهید آیت‌الله بهشتی و احمد مولایی و ضمن تشکیل هسته روحانی هیئت
مؤتلفه اسلامی آغاز شد.

 

 

 

آشنایی و ارتباط با امام

در سال 1323ﻫ.ش فردی به نام علی‌اکبر حکمی‌زاده
کتابی با عنوان «اسرار هزار ساله» را منتشر کرد که در آن با الهام از وهابیت و
اندیشه‌های کسروی، به اعتقادات شیعیان و تشکیلات روحانیت
انتقاد کرده بود. این کتاب در حوزه‌های
علمیه، جنجال فراوانی را برانگیخت، اما شدیدترین موضع‌گیری از سوی امام خمینی صورت گرفت که درس خود را تعطیل
کردند و در عرض کمتر از دو ماه کتاب «کشف اسرار»
را در رد کتاب فوق نوشتند.

آیت‌الله انواری با مطالعه این کتاب با اندیشه‌های امام آشنا شد و از آن پس همراه آیت‌الله مطهری به منزل امام رفت و آمد کرد و پس از
رحلت آیت‌الله بروجردی از مبلغین اصلی مرجعیت امام به شمار
می‌رفت. ارتباط آیت‌الله انواری با شهید حاج‌آقا مصطفی خمینی نیز بسیار نزدیک و صمیمانه بود تا وقتی که
ایشان به زندان و حاج‌آقا مصطفی
به تبعید ترکیه و عراق رفتند.

در یکی از روزهای تابستان دهه 40 بود
که فردی در مسجد چهل تن نزد آیت‌الله
انواری آمد و نامه‌ای را از سوی امام به وی داد تا روحانیون تهران
را از مضمون آن آگاه کند. قبل از آن آیت‌الله
انواری نامه‌ای به امام نوشت و درباره انقلاب سفید شاه و
مسائلی از این دست، مطالبی را عنوان کرده و گفته بود شما مرجع تقلید هستید. این
مطالب را عنوان کنید، ما در تهران از شما حمایت می‌کنیم. امام در پاسخ، نامه مذکور را نوشته و خواسته بودند که
در جمع روحانیون تهران قرائت شود تا همگان از محتوای آن آگاه شوند. امام خطاب به
آیت‌الله حکیم نوشته بودند: «ما در ایران تحت فشار
هستیم و حضرتعالی از مراجع بزرگوار در خارج از کشور هستید و این محاذیری که ما
داریم، شما ندارید. شما می‌توانید
در آنجا صدا بلند کنید برای دفاع از اسلام و دفاع از تشیع و ما دنبال شما می‌آییم. شما بفرمایید نظر بدهید، ما دنبال شما راه
می‌افتیم».

پس از حمله رژیم به مدرسه فیضیه در
سال 1342، امام خمینی با سخنرانی‌ها
و پیام‌های خود به افشای ماهیت رژیم شاه پرداختند و در
چهلم شهدای فیضیه برای مسلمانان ایران و جهان ابعاد مختلف جنایات رژیم را افشا
کردند. آن روزها مصادف با ایام حج بود و امام عده‌ای روحانیون از جمله آیت‌الله انواری را مأمور توزیع اعلامیه در بین حجاج عربستان و
ابلاغ پیام مظلومیت مردم ایران در کنگره حج کردند. آیت‌الله انواری همراه عده‌ای از بازاریان عازم عربستان شدند و در آنجا به هر زحمتی که
بود، با همکاری وکیل و نماینده امام، اعلامیه‌ها را در مکه، عرفات و منا پخش کردند.

 

 

 

قیام 15 خرداد

پس از سخنرانی امام در عصر عاشورای
1342 در مدرسه فیضیه، در تهران راهپیمایی گسترده‌ای به حمایت از امام و علیه رژیم صورت گرفت. امام دستگیر
شدند و علمای طراز اول قم و مشهد و سایر شهرها در اعتراض به این عمل به تهران
آمدند و خواستار آزادی امام شدند. آیت‌الله
انواری در آن ایام امام جماعت مسجد چهل تن بازار بود و در آنجا به سخنرانی و
روشنگری می‌پرداخت.

 

پیوستن به هیئتهای مؤتلفه اسلامی

در سال 1342، پس از تأکید حضرت امام
بر ضرورت وحدت گروه‌های مذهبی
فعال در عرصه مبارزات، هیئت‌های
مؤتلفه اسلامی به عنوان نخستین تشکل مذهبی ـ ‌سیاسی فعالیت خود را آغاز کردند و از همان ابتدا ضرورت
ارتباط مستقیم با روحانیون بلندپایه و نظارت آنان بر کل فعالیت‌های هیئت مورد تأکید قرار گرفت و در نتیجه شورای
روحانیت با حضور شهید آیت‌الله
مطهری، شهید بهشتی، آیت‌الله انواری
و حجت‌الاسلام مولایی تشکیل شد و به عنوان رابط بین
امام و هیئت مؤتلفه انجام وظیفه کرد. در جلسات روحانیت مؤتلفه اسلامی، گاهی حجت‌الاسلام سیدمحمدحسین لاله‌زاری، حجت‌الاسلام
مرتضی جزایری، شهید باهنر و آیت‌الله
هاشمی رفسنجانی نیز فعالیت داشتند. قرار شد هیئت مؤتلفه در امور فقهی کاملاً پیرو
آرای شورای روحانیت باشد، اما در امور سیاسی و اجتماعی، همه اعضا اعم از روحانی و
غیرروحانی، یک رأی داشتند باشند و نظر اکثریت پذیرفته و اجرا شود.

از آنجا که در فضای پرخفقان رژیم
شاه، رعایت موارد امنیتی برای تأمین امنیت روحانیت ضرورت داشت و لذا ارتباط بین
شورا و هیئت مؤتلفه منحصراً از طریق آیت‌الله
انواری و شهید محمدصادق اسلامی صورت می‌گرفت.
آیت‌الله انواری نیز به عنوان امام جماعت مسجد چهل
تن، آن مباحث را در قالب بحث‌های
دینی و پاسخ به مسائل شرعی و تحت پوشش استخاره به اطلاع مؤمنین می‌رساند.

جلسات شورای روحانیت مؤتلفه بنا به
پیشنهاد شهید بهشتی یک ساعت قبل از اذان صبح تشکیل و با حضور 12 تن از شورای مرکزی
مؤتلفه و چهار تن از شورای روحانیت تشکیل می‌شد. گاهی هم روحانیون حضور نداشتند و نتایج جلسات به اطلاع
آنان می‌رسید. وظیفه شورای روحانیت نظارت دائمی بر
تصمیمات هیئت مؤتلفه و انطباق آنها بر موازین شرعی و تصحیح تحلیل‌های سیاسی و تهیه مواد آموزشی بود و در همین
راستا بود که جزوات حکومت اسلامی شهید بهشتی، انسان و سرنوشت و قضا و قدر شهید
مطهری تدوین شدند.

 

اعدام انقلابی منصور

پس از تبعید امام به ترکیه، هیئت‌های مؤتلفه اسلامی تشکیل جلسه دادند و به این
نتیجه رسیدند که از چاپ و پخش اعلامیه نتیجه‌ای به دست نمی‌آید
و باید کار حادی کرد که صدای آن به گوش دنیا برسد. شاه ،حسنعلی منصور و نصیری
اعدام شوند. لازم به ذکر است که امام در سال قبل مخالفت خود را با اقدامات مسلحانه
علیه رژیم شاه اعلام کرده بودند.

پس از اتخاذ تصمیم برای اعدام منصور،
قرار شد هیئت مؤتلفه توسط آیت‌الله
انواری از امام برای این کار کسب اجازه کند و به امام بگوید از آنجا که شما با این
کار مخالف هستید، ما نمی‌توانیم
اقدامی بکنیم. لااقل شما منع خودتان را بردارید تا ما با مجتهد دیگری تماس بگیریم.
آیت‌الله انواری این پیشنهاد را در شورای روحانیت
مؤتلفه مطرح کرد و با مخالفت آنها مواجه شد. اعضای شورا معتقد بودند که هنوز
آمادگی لازم از جنبه شناخت کافی مبانی اسلامی در جوانان وجود ندارد و احتمال دارد
در صورت دستگیری و به زندان افتادن، تحت‌تأثیر مارکسیست‌ها دچار انحرافات فکری شوند، لذا بهتر است ابتدا روی جنبه‌های اعتقادی افراد کار شود تا بتوانند در شرایط
دشوار روی مبانی خود بایستند و مقاومت کنند و فقط در صورت ضرورت دست به اسلحه
ببرند.

آیت‌الله انواری به همراه یکی از بازاریان ، شبانه عازم قم می‌شود و از طریق حاج‌آقا مصطفی خدمت امام می‌رود و موضوع را مطرح می‌کند. امام می‌فرمایند:
«هنوز وقت چنین اقداماتی نیست و اگر دست به این کارها بزنیم، رژیم شاه تبلیغ خواهد
کرد که اینها منطق ندارند و دست به ترور می‌زنند.
از قول من بگویید که این کار صلاح نیست و هر وقت موقعش شد، خودم اطلاع می‌دهم». آیت‌الله
انواری هم پیام امام مبنی بر مخالفت با ترور را به اطلاع اعضای هیئت مؤتلفه می‌رساند. به هر حال اعدام انقلابی منصور ظاهراً با
موافقت آیت‌الله میلانی صورت می‌گیرد و اعضای شاخه نظامی مؤتلفه در روز پنجشنبه اول بهمن 1343
تحت فرماندهی صادق امانی برای اجرای «عملیات بدر» به میدان بهارستان می‌روند و محمد بخارایی با این عنوان که می‌خواهد نامه‌ای را به منصور بدهد، نزدیک می‌رود و دو تیر به او شلیک می‌کند. همزمان نیک‌نژاد
هم پنج تیر به منصور می‌زند و می‌گریزد. محمد بخارایی هنگام فرار دستگیر و به
کلانتری بهارستان برده می‌شود
و از روی کارت تحصیلی او، مدرسه محل تحصیل و آدرس منزلش کشف و سایر اعضای گروه
ترور منصور هم دستگیر می‌شوند.

یک ماه بعد یعنی در سوم اسفند 1343،
آیت‌الله انواری هم توسط مأموران شهربانی دستگیر می‌شود. مراحل اولیه بازجویی از او توسط اداره
اطلاعات شهربانی انجام می‌گیرد
تا میزان ارتباط او با هیئت مؤتلفه و نام صادرکننده فتوای اعدام منصور مشخص شود و
در این زمینه انواع شکنجه‌های
جسمی و روحی روی او اعمال می‌شود.
آیت‌الله انواری در تاریخ 15 اسفند 43 به اداره کل
سوم ساواک تحویل و به زندان قزل‌قلعه
منتقل و سرانجام در 19 اردیبهشت 1344 به اتهام بر هم زدن اساس حکومت، قتل  نخست‌وزیر،
حمل و فروش اسلحه غیرمجاز و اختفا، ابتدا به حبس ابد و سپس با فشاري كه به شاه
وارد مي شود به 15 سال حبس با اعمال شاقه محکوم می‌شود.

آیت‌الله انواری از همان آغاز دستگیری با سختگیری‌ها و آزار و اذیت‌های مأموران رژیم روبه‌رو می‌شود و حتی ملاقات با اعضای خانواده نیز به دشواری و پس از
تلاش‌های فراوان دوستان ایشان ممکن می‌شود. حضرت امام هم که با روحانیون داخل کشور
ارتباط داشتند و از اوضاع زندانیان سیاسی مطلع می‌شدند، درصدد رفع مشکلات مالی آنها و خانواده‌هایشان برآمدند.

آیت‌الله انواری در زندان به تدریس دروس حوزوی به مشتاقان می‌پردازد. از جمله شاگردان او محمدکاظم موسوی
بجنوردی است که رسایل و مکاسب و منتهی‌الاصول
را نزد وی می‌آموزد. جواد منصوری تا «حدود» شرح لمعه را نزد وی
می‌خواند و دکتر شیبانی و عسگراولادی هم در این درس
شرکت می‌کنند. سپس رسائل را تا «دلیل انسداد» تدریس می‌کند که قریشی و بجنوردی هم در آن شرکت می‌کنند. اسدالله لاجوردی هم در زمینه فقه و اصول،
شاگرد ایشان بود. غیر از این کلاس‌های
اختصاصی، تعدادی کلاس عمومی هم تشکیل می‌شد
که افرادی چون احمد احمد در آن شرکت می‌کردند.

در تاریخ 21 مرداد سال 48، به دنبال
اعتصاب غذا در زندان، عسگراولادی، شهید عراقی و آیت‌الله انواری برای عبرت سایرین به زندان برازجان منتقل شدند.
هوای داخل زندان برازجان جهنم بود و نور بسیار کمی داشت. هوای بیرون هم پر از گرد
و خاک و آب لوله‌ها همیشه داغ و تلخ و شورمزه بود. شرایط بسیار
نامناسب این زندان، خانواده‌های
زندانیان را بر آن داشت که به هر شکل ممکن، آنان را از این وضع نجات دهند و
سرانجام با تلاش آنان در 11 خرداد 49، زندانیان بار دیگر به زندان قصر تهران
برگردانده شدند. در این سال ابوالفضل توکلی‌بینا
پیام بعضی از شخصیت‌های روحانی
را به آیت‌الله انواری رساند که با نوشتن توبه‌نامه از زندان آزاد شود که وی نپذیرفت. آیت‌الله انواری در زندان لحظه‌ای دست از فعالیت برنمی‌داشت و همواره در آگاه‌سازی زندانیان می‌کوشید.
گزارش‌های مکرر ساواک حاکی از آن است که او در زمینه
مسائل عقیدتی زندانیان تلاش مستمر می‌کرد.
سرانجام در دی‌ماه 1354 به زندان اوین منتقل و در بند 6 با مهدی
عراقی مشغول به پاسخگویی سئوالات مذهبی زندانیان شد و به این ترتیب در برابر سیل
عظیم تبلیغات چپ‌ها جوانان را با مبانی و معارف اسلامی تجهیز می‌کرد.

 

آیت‌الله انواری و مجاهدین خلق(منافقین)

رابطه آیت‌الله انواری با اعضای گروه‌های سیاسی و سران آنها عادی بود و گاهی حتی با آنها بحث هم
می‌کرد تا افکار اسلامی را به آنها تفهیم کند، ولی
بتدریج که ماهیت سازمان مجاهدین خلق مشخص شد، اعضای مؤتلفه اسلامی و حزب ملل
اسلامی زندانی تصمیم گرفتند از بحث با آنان خودداری کنند، زیرا احساس می‌کردند آنان تحت تأثیر مکاتب الحادی قرار گرفته‌اند. آیت‌الله
انواری با مطالعه دقیق آثار سازمان که از طریق ملاقات‌کنندگان به دستش می‌رسید
و مقایسه آنها با آثار سازمان‌
چریک‌های فدایی خلق، متوجه شد که آنها از نظر ماهوی با
یکدیگر تفاوت زیادی ندارند، با این همه به قصد ایجاد تحول در کادر مرکزی سازمان
مجاهدین با آنها بحث‌های مفصلی
می‌کرد، اما هنگامی که اعلامیه سازمان مجاهدین مبنی
بر اعلام مواضع مارکسیستی و تأکید بر حرکت مسلحانه چاپ شد، ایشان دیگر دست از
روشنگری برداشت. روحانیون داخل زندان در قبال مجاهدین مواضع یکسان نداشتند. برخی
از آنها کاملاً مخالف سازمان بودند و عده‌ای
هم نظرات متعادل‌تری داشتند. سرانجام آیت‌الله ربانی متنی را نوشت و با امضای حضرا ت آیات ربانی
شیرازی، مهدوی‌کنی، انواری، هاشمی‌رفسنجانی، منتظری، شهید بهشتی و شهید مطهری تکلیف شیوه
برخورد با مجاهدین خلق روشن شد.

در 15 بهمن سال 55 و در پی فشارهای
امریکا برای حفظ ظاهر و باز شدن فضای سیاسی، عده‌ای از زندانیان سیاسی از جمله حبیب‌الله عسگراولادی، ابوالفضل حیدری و آیت‌الله انواری از زندان آزاد شدند. قصد رژیم این
بود که توان نیروهای مذهبی صرف مبارزه با سازمان مجاهدین و چپی‌ها شود، اما بمرور زمان مشخص شد که آیت‌الله انواری و آیت‌الله ربانی شیرازی در واقع هم با رژیم و هم با سازمان
مجاهدین و هم با چپی‌ها مبارزه
می‌کنند.

آیت‌الله انواری در 5 خرداد 57 به مشهد رفت و با آیت‌الله کاظم مرعشی، آیت‌الله شیرازی و میرزا علی فلسفی دیدار کرد و تصمیم گرفته شد
روز 15 خرداد تعطیل عمومی اعلام شود.

 

عزیمت به پاکستان

در ابتدای سال 1357 امام خمینی، آیت‌الله انواری را به عنوان نماینده خود و برای
سروسامان دادن به وضعیت شیعیان پاکستان به آنجا اعزام کردند. وی تا مهر 57 در
پاکستان بود و سپس به ایران بازگشت و در روزهای اوج‌گیری انقلاب، در کنار سایر روحانیون و مبارزین با صدور
اعلامیه و ایراد سخنرانی به روشنگری درباره انقلاب می‌پرداخت. در تمام طول این مدت رابطه او با امام خمینی در
عراق هم لحظه‌ای قطع نشد. پس از انتصاب شریف‌امامی به نخست‌وزیری فردی به نام عباس مهاجرانی به آیت‌الله انواری گفت که برای او و 10 نفر از روحانیون
گذرنامه تهیه شده است تا به نجف و نزد امام بروند و پیام شاه را به ایشان برسانند
که از این پس شاه فقط سلطنت می‌کند
و حکومت نمی‌کند و امام هم در مقابل اعلامیه بدهند که غائله
موجود ختم شود. اعضای شورای مرکزی جامعه روحانیت نامه‌ای را توسط پیک منتخب آیت‌الله موسوی اردبیلی نزد امام فرستادند. امام در پاسخ، آنان
را از نیرنگ دشمن بر حذر داشتند و حتی توصیه کردند افرادی نزدی آیت‌الله شریعتمداری بروند و این موضوع را به ایشان
هم تذکر بدهند. ابلاغ این پیام به عهده آیت‌الله
انواری و آیت‌الله محلاتی گذاشته شد.  در ماه‌های
آخر اقامت امام در نوفل‌لوشاتو
همراه شهید مطهری به دیدار امام رفت. وی در دی 1357 پس از درگیری مأموران رزیم با
مردم قزوین به نشانه همدردی با مردم آن شهر به همراه ناطق‌نوری، کروبی و شجونی از طرف جامعه روحانیت به آن شهر رفت.

در روز 8 بهمن 57 جمعی از اعضای
جامعه روحانیت مبارز در مسجد دانشگاه تهران متحصن شدند و در ابتدای امر 49 تن، از
جمله آیت‌الله انواری به آنان پیوستند. این تحصن در اعتراض
به دولت بختیار در جلوگیری از بازگشت امام به ایران صورت گرفت. آیت‌الله انواری در تشکیل کمیته استقبال از امام هم
نقش مؤثری داشت. وی پس از ورود امام به ایران، در بهشت زهرا در کنار امام حضور
داشت و به دلیل ازدحام جمعیت، برای لحظاتی از هوش رفت.

 

جامعه روحانیت مبارز تهران

جامعه روحانیت مبارز چند ماه قبل از
پیروزی انقلاب اسلامی توسط محی‌الدین
انواری، اکبر هاشمی رفسنجانی، فضل‌الله
مهدی‌زاده محلاتی، عباسعلی سرفرازی و مهدی شاه‌آبادی تأسیس و آیت‌الله انواری به عنوان دبیر جامعه انتخاب شد. پس از پیروزی
انقلاب، اعضای شورای مرکزی طی رأی‌گیری
اعضا انتخاب شدند و آیت‌الله انواری
با 33 رأی به عضویت شورای مرکزی انتخاب شد.

 

آیتالله انواری در سالهای بعد از انقلاب

در سال 1357 آیت‌الله انواری توسط امام به نمایندگی ایشان در
کمیته امور صنفی منصوب شد. در اواخر سال 57، امامت جماعت مسجد جامع نارمک را به
عهده گرفت و در اواخر 58 سرپرست کاروان‌های
حج شد. او در دور اول مجلس شورای اسلامی نماینده مردم رزن همدان و در دور دوم
نماینده مردم تهران بود.دوره اول و دوم عضويت مجلس خبرگان رهبري بعهده داشت و
نمايندگي حضرت امام (ره) در ژاندارمري و در اختلافاتی که سر تعیین وزرا توسط شهید
رجایی و بنی‌صدر پیش آمد، آیت‌الله انواری از سوی جامعه روحانیت مبارز و آیت‌الله یزدی از جانب جامعه مدرسین حوزه علمیه برای
حکمیت انتخاب شدند و گفتگو با بنی‌صدر
را شروع کردند، ولی او زیر بار نرفت.

آخرین مسئولیت آیت‌الله انواری، سرپرستی مرکز رسیدگی به امور مساجد
و صاحب امتیازی نشریه «مسجد» بود.

 

ویژگیهای اخلاقی آیتالله انواری

بارزترین ویژگی آیت‌الله انواری با
وجود 13 سال تحمل زندان، شکنجه و تبعید، خوش‌خلقی این بزرگوار است. در شرایط سخت زندان، وقتی زندانیان
در کنار آیت‌الله انواری می‌نشستند، با نشاط و خلق نیکوی او غم خویش را از یاد می‌بردند.

آیت‌الله مهدوی‌کنی
درباره آیت‌الله انواری می‌‌گویند: «ایشان با محبت و در فکر گره‌گشایی و حل مشکلات مردم بود. روحیه بالایی داشت که باعث می‌شد اطرافیان از بودن در کنارش بانشاط شوند. با
توجه به درجات علمی و سوابق مبارزاتی و زندان و تبعید براحتی می‌توانست بعد از انقلاب بالاترین مناصب اجرایی و
حکومتی را به دست گیرد، اما هرگز چنین نکرد. وی در مقابل همگان بخصوص طلاب جوان
فروتن و متواضع بود و مجموع این خصوصیات احترام همگان بخصوص علما را نسبت به ایشان
برمی‌انگیخت».

حبیب‌الله عسگراولادی که سال‌ها نزد ایشان تلمذ می‌کرد و با ایشان در زندان بود و در تبعید برازجان نیز همراه
ایشان بود، درباره ویژگی‌های اخلاقی
این مجاهد نستوه چنین می‌گوید: «مرحوم
انواری در شرایط دشوار زندان برازجان با نشاط بود و با همه مدارا می‌کرد و شادی در چهره‌اش نمایان بود و همین تحمل زندان را برای ما آسان می‌کرد. او کم‌توقع بود و ساده می‌زیست.
آنچه برایش اهمیت زیادی داشت خدمت به محرومین و مستضعفین و حل مشکل خلق خدا بود و
همواره ما را به این مهم توصیه می‌کرد.
خلاصه عرض می‌کنم که ایشان واقعاً مصداق بارز یک مسلمان شیعه
بود که شادی‌اش در چهره و غمش در دلش بود و باید گفت غم
فراوانی هم در سینه داشت که هیچ‌گاه
بروز نداد و باعث آزار و ناراحتی سایرین نشد».

 

 

سوتیترها:

1ـ‌ از آنجا که در فضای پرخفقان رژیم
شاه، رعایت موارد امنیتی برای تأمین امنیت روحانیت ضرورت داشت و لذا ارتباط بین شورا
و هیئت مؤتلفه منحصراً از طریق آیت‌الله انواری و شهید محمدصادق اسلامی صورت می‌گرفت.
آیت‌الله انواری نیز به عنوان امام جماعت مسجد چهل تن، آن مباحث را در قالب بحث‌های
دینی و پاسخ به مسائل شرعی و تحت پوشش استخاره به اطلاع مؤمنین می‌رساند.

 

2ـ جامعه روحانیت مبارز چند ماه قبل از
پیروزی انقلاب اسلامی توسط محی‌الدین انواری، اکبر هاشمی رفسنجانی، فضل‌الله مهدی‌زاده
محلاتی، عباسعلی سرفرازی و مهدی شاه‌آبادی تأسیس و آیت‌الله انواری به عنوان دبیر جامعه
انتخاب شد. پس از پیروزی انقلاب، اعضای شورای مرکزی طی رأی‌گیری اعضا انتخاب شدند و
آیت‌الله انواری با 33 رأی به عضویت شورای مرکزی انتخاب شد.

 

3ـ با توجه به درجات علمی و سوابق مبارزاتی
و زندان و تبعید براحتی می‌توانست بعد از انقلاب بالاترین مناصب اجرایی و حکومتی را
به دست گیرد، اما هرگز چنین نکرد. وی در مقابل همگان بخصوص طلاب جوان فروتن و متواضع
بود و مجموع این خصوصیات احترام همگان بخصوص علما را نسبت به ایشان برمی‌انگیخت.

 

4ـ آنچه برایش اهمیت زیادی داشت خدمت
به محرومین و مستضعفین و حل مشکل خلق خدا بود. ایشان واقعاً مصداق بارز یک مسلمان شیعه
بود که شادی‌اش در چهره و غمش در دلش بود و باید گفت غم فراوانی هم در سینه داشت که
هیچ‌گاه بروز نداد و باعث آزار و ناراحتی سایرین نشد.

 

/

برگی از دفتر عشق…

واگویه
های اهل بیت شهیدان و ایثارگران

 خراسان شمالی از زبان یک جانباز

لحظه‌لحظه حضور مقام معظم رهبری در میان اقشار
مختلف مردم و در سفر اخیرشان به استان خراسان شمالی عرصه تجلّی شگفتی‌هايی است که نظیر
آن در خارج از آيین حق و پیوند الهی امت- امامت یافتنی نیست.

 در
یکی از این صحنه‌ها، جانبازی قطع نخاعی که نزدیک به سی سال در سخت‌ترین شرایط غیرقابل
تصور ویلچرنشین است؛

 جان
و دل باخته‌ای از قافله عاشقانی که تا نقطه صفر مرز شهادت رفتند، اما مشیت معشوق این
بود که آنان را در این سو نگاهدارد و سختی یک لحظه جان دادن را به ده‌ها سال بکشاند؛
ده‌ها سال جان دادن تدریجی در کوره درد و رنج جانکاه تا صابران و پذیرفتگان در این
امتحان دشوارتر از خط مقدم جبهه را به مقامی بس والا از مقامات شهادت برساند؛

 جانبازی
همنام «حسین» و ملقب به «سقايی» یادآور سقای دشت کربلا از جمله کسانی بود که در مراسم
باشکوه دیدار اهل بیت شهیدان و جانبازان و آزادگان با مولا و مقتدایشان حضرت آیت‌الله
خامنه‌ای، در مصلای بجنورد رخصت یافت تا زبان حال خود و هزاران عاشق حاضر را در قالب
شعر و نثری ادیبانه بسراید. زبان حالی که بارها با شعارهای پرشور و توفنده حاضران به
امضاء رسید؛ اشک‌ها را جاری ساخت و دل‌ها را جلا داد تا مشتاقانه به سخنان حکیمانه
و روح‌افزای مقتدایشان گوش جان بسپارند.

 با
تقدیم شعر منتخب و سخنان این جانباز عزیز، لحظاتی از روزهای حماسه‌ساز خراسان شمالی
را با چشم دل به تماشا می‌نشینیم:

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

رفته بودیم شبی سمت حرم، یادت هست؟

خواستم مثل کبوتر بپرم، یادت هست؟

توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست

پیش از آن حادثه پای دگرم، یادت هست؟

رنگ و رو رفته‌ترین تاقچه خانه‌مان

مهر و تسبیح و کتاب پدرم، یادت هست؟

خانه کوچک‌مان کاهگلی بود، جنون

در همان خانه شبی زد به سرم، یادت هست؟

قصد کردم که بگیرم نفس دشمن را

و جگرگاه ستم را بدرم، یادت هست؟

خواهر کوچک من تند قدم برمی‌داشت

گریه می‌کرد که او را ببرم، یادت هست؟

گریه می‌کرد در آن لحظه عروسک می‌خواست

قول دادم که برایش بخرم، یادت هست؟

… راستی شاعر همسنگرمان، اسمش بود

اسم او رفته چه حیف از نظرم، یادت هست؟

شعرهایش همه از جنس کبوتر، باران

دیرگاهی است از او بی‌خبرم، یادت هست؟

آن شب شوم، شب مرده، شب دردانگیز

آن شب شوم که خون شد جگرم، یادت هست؟

توی اروند، در آن نیمه شب، با قایق

چارده ساله علی، همسفرم، یادت هست؟

ناله‌ای کرد و به یکباره به اروند افتاد

بعد از آن واقعه خم شد کمرم، یادت هست؟

سرخ شد چهره اروند و تلاطم می‌کرد

جستجوهای غم‌انگیز تَرَم، یادت هست؟

مادرش تا کمر کوچه به دنبالم بود

بسته‌ای داد برایش ببرم، یادت هست؟

بعد یک ماه، همان کوچه، همان مادر بود

ضجه‌های پسرم، واپسرم، یادت هست؟

اتفاقی که مرا خانه‌نشین کرد افتاد

و نشد مثل کبوتر بپرم، یادت هست؟

 

آقا جان سلام، سلامی به گرمی سینه‌های مالامال
از عشق به ولایت و به وسعت‌دیدگانی که فــرش راهــت گشته‌اند.

رهبر عزیز و فرزانه انقلاب چقدر منتظر حضورت
بودیم و چقدر لحظه‌شماری می‌کردیم تا لحظه وصال فرارسد و با دیدار نائب امام زمان چشمان
بی‌رمقمان نورباران گردد و از زلال چشمه معرفت کلام‌تان جرعه‌جرعه بنوشیم و بر این
نعمت لایزال، خدای قادر متعال را سپاس گوییم که هرگز از عهده سپاسش برنخواهیم آمد.

رهبرا! اگر فتنه‌گران کوردل با فتنه‌گری‌شان
زمین و آسمان را غبارآلود کنند. اگر دشمنان قسم‌خورده این نظام و انقلاب برای انهدام
نظام جمهوری اسلامی ایران، هر روز طرحی تازه بیاندازند، باز ما همان ثابت قدمان دیروزیم
و چشمان بیدار ما و امت حزب‌الله به انگشت اشارت رهبر و مقتدایشان است.

رهبرا! آن هنگام که خسته از آلام و دردهایی
که فتنه‌گران کوردل بر وجود نازنینت وارد آوردند و با قلبی خسته به پیشگاه ولی عصر«عج»
شکوه بردی، سینه‌های ما از آه سوزناکت پاره پاره شد.

جانان من!

این جان برکفان و عاشقان ولایت و شهادت زنده
باشند و تو آه بکشی؟…

واغیرتا و حاشا به مردانگی ما…

دشمنان این نظام و انقلاب بدانند ما همه فداییان
رهبریم و اگر از سرهایمان کوه‌ها بسازند فرزندانمان هرگز در کتاب تاریخ نخواهند خواند
که خامنه‌ای تنها ماند.

و وای بر آن روزی که مولایمان ما را امر به
جهاد کنند. آن روز است که دودمان‌تان را به باد خواهیم داد. آن روز است که خانه ظلم
و استکبار را خراب کرده و پرچم پرافتخار اسلام را بر بام جهان شکوهمندانه به اهتزاز
درخواهیم آورد.

و دشمنان این نظام بدانند که این تحریم‌ها
بر ملت ما عرصه را تنگ نخواهد کرد و به حول قوه الهی تحت رهبری مقتدرانه عزیز دل زهرا«س»
و به برکت خون شهدا از این برهه تاریخ هم با سرافرازی عبور خواهیم کرد و با ایستادگی
و کوتاه نیامدن در مقابل ظلم، معادلات بین‌المللی را برخواهیم زد و نشان خواهیم داد
ملتی که شهادت دارد از هیچ تهدیدی هراس نخواهد داشت و الگویی خواهیم شد برای ملت‌های
ستمدیده و مظلوم جهان که امروز نمونه‌های بارز آن را در موج بیداری اسلامی منطقه شاهدیم.

و در پایان، آقاجان! اگر ما آن روز نبودیم
که همراه فاطمه زهرا حامی ولایت باشیم و اگر ما آن روز نبودیم که نگذاریم علی سر به
درون چاه برد، امروز نمی‌گذاریم که علی دوران تنها بماند.

امروز نمی‌گذاریم که خاطره کوفه و نامردهای
مرد نمایَش دوباره تکرار شود.

آری امروز نمی‌گذاریم که علی محکوم به گوشه‌نشینی
گردد.

رهبرم! برای من، برای ما و برای تمامی مظلومان
جهان بمان. تا ظهور منجی عالم بشریت بمان. بمان که ماندنت نوید رویش جوانه‌های امید
بر شاخسار ایثار است.

تا روز ظهور منتظر باید بود

نزدیک شده آمدن آن موعود

آن مرد که پرچم سپُرَد بر مهدی

سیدعلی خامنه‌ای خواهد بود

 

/

گام به گام تا اقتصاد مقاومتي

حجت الاسلام دکتر اصغر هادوي

مقام معظم رهبري در سال‌هاي اخير نظريه
اقتصاد مقاومتي را به عنوان راهي براي کاستن از فشارهاي اقتصادي غرب مطرح كرده‌اند.
ایشان در توضيح اين نوع اقتصاد تاکید فرموده‌اند که اين نوع اقتصاد، يك حركت انفعالي
و تدافعي نيست، بلكه اقتصادي فعال است كه در شرايط فشار مي‌تواند رشد و شكوفايي را
به دنبال داشته باشد. براي مشاهده ميوه‌هاي اين شجره طيبه نیز تاکید کرده‌اند که
اين نوع اقتصاد بايد از قالب شعار خارج و به عنوان واقعيتی قابل تحقق به جامعه
معرفي شود. در اين نوشتار با بهره‌گيري از سخنان ايشان، راه‌هایي  برای عملي شدن اين نظريه ارائه مي‌شود:

1ـ بهره‌گيري از شركت‌هاي دانش‌بنيان كه
يكي از بهترين و مؤثرترين مؤلفه‌هاي اقتصاد مقاومتي هستند.(1)

2ـ مقاومت همراه با تدبير: زور و فشار و
تهديد نمي‌تواند موجب همبستگي شود، لذا براي همان زمان محدود هم بايد تدبير و
تهديد را به فرصت تبديل کرد.

3ـ برخورد رياضي وار با تحريم‌ها: تبعات
اقتصادي تحريم‌ها يك واقعيت است و این مسئله بايد رياضي‌وار حل و بهترين جواب براي
رفع مشكل ارائه شود.

4ـ عملي شدن شعارهاي اقتصادي سال‌هاي
گذشته: ايشان در سال جاري فرمودند: «من در سال 86 در صحن مطهر علي‌بن ‌موسي‌الرضا«ع»
در سخنراني اول سال گفتم كه اينها دارند مسئله اقتصاد را پيگيري مي‌كنند. بعد هم
آدم مي‌تواند فرض كند كه اين شعارهاي سال حلقه‌هايي بود براي ايجاد يك منظومه كامل
در زمينه مسايل اقتصاد، يعني اصلاح الگوي مصرف، جلوگيري از اسراف، همت مضاعف و كار
مضاعف، جهاد اقتصادي و امسال هم توليد ملي و حمايت از كار و سرمايه ايراني. ما
اينها را به عنوان شعارهاي زودگذر مطرح نكرديم. اينها چيزهايي هستند كه مي‌توانند
حركت عمومي كشور را در زمينه اقتصاد ساماندهي كنند و مي‌توانند ما را پيش ببرند.
ما بايد دنبال اين راه باشيم».(2)

5ـ ايجاد سامانه اقتصاد مقاومتي: با توجه
به شروع جنگ اقتصادي، نياز به مركز واحدي است كه به رصد جريانات موجود و ساماندهي
امور بپردازد. براي گريز از تشكيلات موازي و تداخل مسئوليت‌ها شایسته است که اين
سامانه و اتاق فرماندهي در خود دولت شكل بگيرد و وزراي مسئول همراه با كارشناسان
به تمشيت امور بپردازند.

6ـ بسترسازي براي بومي كردن اقتصاد و
اقتصاد بدون نفت: تا آنجا كه در حافظه ملت ايران مانده است همواره اين سئوال مطرح
بوده است كه نفت برای کشور فرصت است يا تهديد؟ اتفاقات اخير نشان داد كه  اتکا به نفت مي‌تواند به يك تهديد تبديل شود.
بنابراين، بهترين فرصت به دست آمده است تا اقتصاد بدون نفت را تجربه كنيم. آمارها
نشان مي‌دهند قبل از انقلاب به هنگام افزايش درآمدهاي نفتي، سهم ارزش افزوده در
بخش كشاورزي از 21 درصد به 10 درصد كاهش و بيكاري در اين بخش افزايش يافته و چهار
فصل بودن ايران و مزيت نسبي کشور در بخش كشاورزي به فراموشي سپرده شده است.(3)

7ـ پرهيز از سواري مجاني و رانت‌خواري در
اقتصاد: آموزش و ترويج كسب حلال و پرهيز از حرام‌خواري از مؤلفه‌هاي اقتصاد
مقاومتي است. حلال‌خوري منجر به بركت در زندگي مي‌شود. علامه طباطبايي بركت در همه
پديده‌ها را متصور مي‌داند بركت در وقت، بركت در غذا، بركت در نسل و معتقد است
بركت باعث زيادي نامحسوسي در پديده‌ها مي‌شود.(4) به جاي رانت‌خواري و
حرام‌خواري، باید فرهنگ حلال‌خواري و بركت در جامعه ترويج شود تا زندگي معنوي جاي
خود را به زندگي صرفاً مادي ندهد.

8ـ بهره بردن از نظام آموزشي: گنجاندن
بحث‌هاي اقتصاد مقاومتي و آشنا نمودن دانش‌آموزان از دوره ابتدايي، خودگرداني نظم
و انضباط مدارس توسط دانش‌آموزان و ايجاد روحيه اعتماد به نفس ملي از همان دوران
مي‌تواند در درازمدت روحيه جهادي را در جامعه زنده كند.

9ـ استفاده از تبليغات و تریبونها: موج
رسانه‌اي و استفاده از اين ابزار مي‌تواند بستر مناسب براي تحقق اقتصاد مقاومتي را
فراهم کند. ايام محرم و صفر و شب‌هاي قدر و حضور انبوه مخاطبان، اين فرصت را فراهم
مي‌كند كه افزون بر مسايل رايج و مذهبي، مباحث متناسب با فضاي جامعه مطرح شوند.
يادمان باشد كه امام«ره» با استفاده از همين دسته‌هاي سينه‌زني و روضه‌خواني
توانست نظام درهم تنيده 2500 ساله را به قصه‌اي تبديل كند كه فقط در مجالس از آن
گفت‌وگو شود و هيچ اثري از پادشاهي برجاي نماند.

10ـ ترويج روحيه قناعت و پرهيز از اسراف:
در اوصاف امام علي«ع» آمده است: خفيف المئونه و كثير المعونه،(5) هزينه‌اش
كم بود، ولي براي ديگران زياد خرج مي‌كرد.

فرهنگ كم‌مصرفي باید در جامعه ترويج شود
تا مفهوم زيباي «مواسات» و برادري شكل بگيرد. با اين فرهنگ اگر كالاها كم هم باشند،
جامعه از كمبود رنج نمي‌برد.

11ـ حمايت از توليدكنندگان: در اقتصاد
مقاومتي كه دست نياز از خارج به درون كشور دراز شده است و اقتصاد در حال بومي شدن
است، مدارا با توليدكنندگان و حمايت از آنها مي‌تواند مشكلات را آسان كند. در نامه
امام علي«ع» به مالك اشتر آمده است: سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير،
زیرا آنان منابع اصلي منفعت و پديدآورندگان وسايل زندگي و آسايش و آورندگان وسايل
زندگي از نقاط دوردست و دشوارند.(6)

12ـ ايجاد گرايش اقتصاد مقاومتي در
دانشگاه‌ها: بحث مقاومت مربوط به امروز نيست. بسياري از جوامع در گذشته، درگير اين
مهم بوده‌ و عده‌اي از آنها سربلند بيرون آمده‌اند و در آينده نيز چنين خواهد بود،
بنابراين با ايجاد درس‌ها و گفتمان‌ها، كرسي‌هاي نظريه‌‌پردازي و در صورت لزوم
ايجاد رشته‌اي با اين عنوان مي‌توان به تمام ملت‌هاي آزادیخواه‌ خدمت كرد.

13ـ پرهيز از شتاب‌زدگي: مقام معظم رهبري
مي‌فرمايند: حركت براساس برنامه يكي از كارهاي اساسي است. تصميم‌هاي خلق‌الساعه و
تغيير دائمی مقررات جزو ضربه‌هايي است كه به «اقتصاد مقاومتي» وارد مي‌شود و به
مقاومت ملت نیز ضربه مي‌زند.(7) اگر گام‌های فوق بطور اساسي برداشته و
بسترهاي اقتصاد مقاومتي فراهم شوند، در گرداب اين شتاب و عجله نخواهيم افتاد.

14ـ بازيابي مزيت‌های نسبي: وجود معادن فراوان
در كشور، چاه‌هاي نفت، بخش كشاورزي، استعدادهاي فراوان براي توسعه شركت‌هاي دانش‌بنيان،
ما را بر آن مي‌دارد كه بار ديگر مزيت‌های نسبي کشور را پيدا و در آن زمینه سرمايه‌گذاري
كنيم. اگر به اين نتيجه رسيديم كه نفت بهترين مزيت ماست، از صدور نفت خام جلوگيری
و اقتصاد بدون صادرات نفت خام را تجربه كنيم و به جاي آن به صادرات مشتقات نفتي
بپردازيم.

اگر در كشاورزي مزيت داريم، با توجه به
مراكز فراوان آموزش كشاورزي، به كشاورزي علمي بپردازيم و از اين راه سهم خود را در
توليد جهاني افزايش دهيم. همچنین به سنجش موارد ديگر بپردازیم و با كمترين هزينه و
بيشترين درآمد به حيات بالنده و رو به جلوی خود ادامه دهيم و نام جمهوري اسلامي
ايران را كه يادگار فاخر امام امت و ثمره خون شهيدان است، در جهان پرآوازه كنيم.

 

پي‌نوشت‌ها


بيانات در ديدار جمعي از پژوهشگران و مسئولان شركت‌هاي دانش‌بنيان، 8/5/91.


ديدار با كارگزاران نظام، 3/5/90.


ربع قرن نشيب و فراز، ص 62، گردآوري و تنظيم آمارهاي اقتصادي (74ـ1338) ص 25 و
167.

4ـ‌
الميزان، ج 7، ص 280.


بحارالانوار، ج 23، ص 211، ح 19.


نهج‌البلاغه، نامه 53.


ديدار با كارگزاران نظام، 3/5/91.

 

 

سوتیترها:

 1. اتفاقات اخير نشان داد كه  اتکا به نفت مي‌تواند به يك تهديد تبديل شود.
بنابراين، بهترين فرصت به دست آمده است تا اقتصاد بدون نفت را تجربه كنيم. آمارها
نشان مي‌دهند قبل از انقلاب به هنگام افزايش درآمدهاي نفتي، سهم ارزش افزوده در
بخش كشاورزي از 21 درصد به 10 درصد كاهش و بيكاري در اين بخش افزايش يافته و چهار
فصل بودن ايران و مزيت نسبي کشور در بخش كشاورزي به فراموشي سپرده شده است.

2.

وجود معادن فراوان در كشور، چاه‌هاي نفت،
بخش كشاورزي، استعدادهاي فراوان براي توسعه شركت‌هاي دانش‌بنيان، ما را بر آن مي‌دارد
كه بار ديگر مزيت‌های نسبي کشور را پيدا و در آن زمینه سرمايه‌گذاري كنيم. اگر به اين
نتيجه رسيديم كه نفت بهترين مزيت ماست، از صدور نفت خام جلوگيری و اقتصاد بدون صادرات
نفت خام را تجربه كنيم و به جاي آن به صادرات مشتقات نفتي بپردازيم.

 

 

 

/

مسئولیت‌های فرهنگ سازان در اقتصاد مقاومتی

دكتر
حسن بنيانيان

اين روز‌ها كه در ادامه تلاش‌هاي دشمن براي
به زانو درآوردن ملت قهرمان ايران به دليل تحریمها، منابع دولتي محدود شده است،
طبق يك سنت نانوشته نهادینه شده بين مديران ارشد اجرايي ونهادهای تخصیص‌دهنده اعتبار،
اولين جايي كه اين محدوديت‌ها خودنمايی مي‌كند، در عدم تخصیص اعتبارات مربوط به
فعالیت‌های عملیاتی دستگاه‌هاي فرهنگي كشور است، با اين توجیه كه حتي براي بسياري
از كارهاي ضروري و واجب منابع نداريم!

اين سنت غلط، حاصل دورانی است که هنوز
نظریه‌پردازان توسعه فکر می‌کردند که اگر مشکل رشد تولید حل شود، مسائل فرهنگی
جوامع برطرف خواهند شد. لیکن سال‌هاست که براساس مطالعات توسعه، در کشور‌های مختلف
متوجه شده‌اند باید به موازات آماده‌سازی زیرساخت‌های فیزیکی، دانش، مهارت و فرهنگ
کار، تلاش، نظم و قانون‌پذیری و ده‌ها خصوصیت دیگر را در نیروی انسانی یک جامعه
آماده کرد تا رشد پایدار در کشور دوام داشته باشد.

درآمدهای نفتی هرگز به ما ایرانیان اجازه
نداده است نظام فکری و برنامه‌ریزی خود را اصلاح کنیم و همچنان کارکرد‌های سنتی دهه
60 میلادی در ذهنیت کارشناسان ما تداوم دارد و به همین دلیل شاهد هستیم درست در
زماني که نياز است همه دستگاه‌هاي فرهنگي، تمام تجربه‌ها و امكانات خود را فعال
سازند تا نشاط و سازندگي دوران جهاد اقتصادی با دشمن را در ميان مردم گسترش دهند، منابع
فعالیت  آن دستگاهها تخصیص داده نمی‌شود.
اگر رهبر عزيزمان سخن از «اقتصاد مقاومتي» مي‌گويند، سازمان‌ها و نهادهاي فرهنگي
باید اولين گروهي باشند كه اين معنا را درك كنند و با حضور خود در متن روابط مردم،
آنها را با حركتي متناسب با اين زمان و با تطبيق معنای اقتصاد مقاومتی بین عملکرد گروه‌ها،
اصناف، اقشار مختلف، آنها را آموزش داده و توجیه کنند و انگيزه لازم را در آنها به
وجود آورند تا دستگاه‌های اقتصادی، کارشان را آغاز کنند.

 درست شبیه به منطقه‌اي که در آن زلزله آمده و
اولين تيم‌هايي كه علی‌القاعده بايد وارد منطقه شوند پزشكان و پرستاران هستند ولی
سیاستگذاران بگویند فعلاً منبعي براي پزشكان و پرستاران نداريم و می‌خواهیم خانه
بسازیم!

اما چرا چنين است و در اين شرايط چه بايد
كرد؟با دو رویکرد می‌توان اين وضعیت مواجه شد:

 
رویکرد فرصت‌سوزی

 یعنی تسليم شدن مديران مراكز فرهنگي و همراه شدن
با تحليل‌هاي مأيوسانه بدنه كاركنان دستگاه‌هاي اجرائی و همدردي با آنها و اتهامات
را متوجه مديران ارشد وکارشناسان مربوطه نمودن و گفتن این سخنان  که چه كنيم كه مديران ارشد همه از بين مهندسين و
تخصص‌هايي هستند كه فرهنگ و اهميت آن را درك نمي‌كنند و نهایتا دعوت به صبر و
بردباري  تا شرایط عوض شود.

طبیعی است که آنها نیز به دليل نداشتن منابع
و تعطيلي فعاليت‌ها، با بزرگ‌نمايي بد هزينه كردن‌هاي دولت‌‌ها و طرح مشكلات
اقتصادی موجب شوند بيشترين بدبيني بين همان كارشناسان و مربياني از بدنه دستگاه‌هاي
فرهنگي ايجاد شود كه قرار است مردم را براي حركتي تازه آماده كنند و به آنها روحیه
و نشاط کار و تلاش متعهدانه دهند.

 

 رویکرد فرصت‌سازی برای احیاي فرهنگ اسلامی

این رویکرد متأثر از درک این واقعیت است که
این‌گونه محدودیت‌ها در شرایط امروز جامعه ما فرصتی است براي بازسازي صحيح سازمان‌ها
و نهادهاي فرهنگي كشور تا از رهگذر تحليل واقعي و عميق و عالمانه شرايطي كه كشور
در آن قرار دارد، تغييرات مناسب براي افزایش كارايي و اثربخشي فعاليت‌هاي فرهنگي
خود فراهم کنند، زیرا این یک فرصت تاریخی است که ما مجبور شویم بعد از صد سال کشور
را بدون نفت اداره کنیم و معضل بزرگ عدم درک نقش فرهنگ، دانش و مهارت نیروی انسانی
برای سازندگی یک جامعه از درون کتاب‌ها به ذهن و جان سیاستمداران، مدیران و کارشناسان
وارد شود و تازه بعد از 33 سال از گذشت انقلاب اسلامی، نخبگان جامعه از اهمیت
فرهنگ برای طی کردن مسیر پیشرفت آگاه شوند و بفهمیم که نمی‌توان فرهنگ را در حد
نمایشگاه کتاب، برگزاری جشنواره، و یا برپایی مراسم ارزشمند عبادی محدود کرد و به
چند سازمان و نهاد سپرد.

فهم این مسئله که همه افراد و سازمان‌های یک
جامعه در تغییرات فرهنگ آن جامعه  نقش
دارند و همه مدیران در همه سازمان‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی باید تأثیرات
سازمان خود را در تحولات فرهنگی بشناسند و اصلاح کنند، گام بزرگی در پیشرفت اسلامی
مورد نظر مقام معظم رهبری است و با این تحول فکری است که رهنمود‌های مهمی چون
ضرورت وجود الگوی پیشرفت اسلامی، علوم انسانی بومی، مهندسی فرهنگی، سبک زندگی و ضرورت
تدوین پیوست فرهنگی برای هر تصمیم مهم درک می‌شود.

 گرچه مي‌دانم با خواندن اين جملات اکثر مديران
نهادها و سازمان‌هاي فرهنگي مي‌گويند نويسنده از سر سیري شعار مي‌دهد و نمي‌داند وقتی
اضافه‌كاري كارمندان دستگاه‌هاي ضعيف فرهنگي كم يا كلاً حذف مي‌شود و آنها حرفه دیگری
بلد نيستند، روحيه آنها به هم مي‌ريزد و اساساً نمي‌توان حرفي براي بازسازي ذهن
آنها زد و مگر نويسنده نمي‌داند فقر كفر مي‌آورد و …

 اين درست همان نقطه‌اي است كه من مي‌خواهم از
آنجا آغاز كنم.

اگر مديران مراكز فرهنگي ما، قبل از مديريت
فرهنگي، در كسوت مربيگري تجربه داشته باشند، بخوبي مي‌دانند كه همواره وقتي بين دو
گروه يا دو نفر اختلاف به وجود مي‌آيد (به استثناي معصومين «ع») حتماً هر يك سهمي
در به وجود آمدن اين اختلاف دارند و هنر ميانجي آن است که علت اختلاف و سهم هر یک
از طرفین را تعیین و براي از بين بردن عوامل اختلاف‌برانگيز راه‌حل‌هائی را ارائه
کند. اگر میانجی در جريان ارزيابي و قضاوت، به نفع يك طرف غلتيد، نه تنها به حل
اختلاف کمکی نمي‌كند، بلکه به علت ریشه‌دار کردن اختلافات به آنها دامن هم می‌زند.

 

 سئوالات جدی مدیران بخش فرهنگ:

 یک
مدير فرهنگي ممکن است در ارزيابي کاهش منابع مالی در ابتدای امر از خود بپرسد:

*
مگر رهبري مرتباً از جنگ نرم و تهاجم فرهنگي سخن نمي‌گويند و مگر ما لشگر مقدم اين
جبهه نيستيم؟ چرا بايد غذاي خط مقدم به او نرسد، چرا مسئولين از عمق فاجعه جنگ نرم
بي‌اطلاعند؟

مگر
اين روزها رهبري عزيزمان از اقتصاد مقاومتي سخن نمي‌گويند و مگر نه اين است كه برای
تحقق اقتصاد مقاومتي بايد تحولات و تغييرات وسيعي در نظام دانش، اعتقاد، الگوهاي
رفتاري مردم به وجود آید و رهنمود مقام معظم رهبري به اقتضاي مخاطبين به راهكار
تبديل شود؟

مگر
نباید تاجر را به احساس مسئوليت براي كاهش واردات و افزايش صادرات تشويق، كاسب را
به احتكار نكردن جنس، كاركنان نظام‌هاي اجرايي را به حمايت از بخش خصوصي براي
افزايش توليد، توده مردم را به تشويق براي خريد كالاي ايراني، كارگر و صنعتگر را
به تلاش براي افزايش كيفيت و همه را به لحاظ کردن منافع ملي قبل از منافع شخصي ترغیب
کرد؟ و مگر نه است كه در خط مقدم اين حركت فرهنگي، باید روحانیون، هنرمندان،
كارشناسان و مربیان فرهنگي باشند تا با حضور در مدرسه، دانشگاه، كارخانه، جمع
بازاريان، نشست‌هاي اصناف و غيره، آنها را برای درك شرايط جديد آماده کنند. اگر چنین
است پس چرا لشگر خط مقدم اقتصاد مقاومتي را مي‌شكنند؟ اگر ما نقش پاك‌سازي ميدان
مين فرهنگي را داريم تا سياست‌هاي اقتصادي امروز جامعه جواب دهد، چرا اولين شليك‌ها
به ما مي‌شود؟

*مگر
رهبري در ظرف 8 سال گذشته از ضرورت مهندسي فرهنگي سخن نگفته و منظور از مهندسي
فرهنگي را اصلاح عملكرد فرهنگي نظام‌هاي سياسي، اقتصادي، قضايي، نظامي و غيره
تفسير نفرموده‌اند؟ مگر مهندسي فرهنگي نيازمند نظام‌سازي در مراكز پژوهشي اسلامي و
تربيت نسل جديدي از طلاب و اساتيد متدین دانشگاهی نیست تا با تسلط بر نيازهاي
اين  مرحله از تحولات كشور، مسیر بازسازی
بنیادین نظام‌های اجرایی را نشان دهند. پس چرا بايد اولين اعتباراتی که حذف می‌شوند،
فرهنگ مراكز پژوهشي اصيل ديني باشد؟

*مگر
چهار سال پيش، رهبري سياست‌هاي اصلاح فرهنگ سازماني و نظام اداري را به قواي سه‌گانه
ابلاغ نفرمودند تا با كشف شبكه‌هاي چند ده نفره رشوه و ارتشاء، آبروي نظامي كه
داعيه حرف جديدی در جهان را دارد نریزد؟ و چرا هيچ حركت جدي‌ای از سوی وزرا،
استانداران و مديران كل آغاز نشد كه اگر آغاز مي‌شد متوجه مي‌شدند كه براي اين
بيماري مزمن نظام اداری، بشدت دچار كمبود نيروي كارشناس هستیم و نبايد اولين ضربه‌هاي
بي‌پولي را به نهادهاي فرهنگي وارد كرد؟

*مگر
چهار سال پيش رهبري از ضرورت پيوست فرهنگي براي طرح‌هاي مهم سخن نگفتند؟ چرا اين
حركت در پيچ و تاب بوروكراسي اداري گرفتار آمده و هنوز اجرا نشده است تا وزرا و
استانداران متوجه شوند که چگونه در بسياري از موارد، همين تصميمات مهم مديريتي آنهاست
که جلوی حل شدن مشكلات اقتصادی جامعه را می‌گیرد و سبک زندگی ما را تخریب می‌کند
تا با درك اين معنا متوجه شوند كه بايد براي افزایش ظرفیت‌های علمی کارشناسان
نهادها و دستگاه‌هاي فرهنگي براي پاسخ‌گويی به اين انتظارات، چاره‌اي انديشيد، نه
این که منابع آنها را قطع کنیم.

*مگر
در همين رهنمودهاي اخير مقام معظم رهبري، همه انتظارات ايشان براي اصلاح سبك
زندگي، حمايت از كار و سرمايه ايراني، تقويت روحيه خودباوري، دشمن‌شناسي، پيدا
كردن روحيه علم‌طلبي همراه با كار و تلاش بسيج‌گونه نبود؟ اينها كه همه نيازمند
حركتي تازه در دستگاه‌هاي فرهنگي كشور است، پس چرا آنها را در شرايط حداقل حقوق
قرار داده و هيچ منبعي براي كار فرهنگي دراختيار آنها نيست؟

 

چرا این مباحث در جلسات رسمی طرح نمی‌شوند؟

متأسفانه بسیاری از مدیران دستگاه‌های فرهنگی
به واسطه ملاحظاتی، جرئت طرح اين مطالب را در جلسات رسمی ندارند. اما پیش خود فکر
می‌کنند که عوامل اصلي پاسخ ندادن به این‌گونه سئوالات را می‌توان در بين عوامل
زير جست‌و‌جو کرد:

*حاكميت
ملاحظات سياسی کوتاه‌مدت و حل مشكلات روزانه مردم. یعنی چون بین نيازهايي كه از
سوي توده مردم مطرح مي‌شود، نگرانی فرهنگي وجود ندارد یا در اولویت آخر است و فعلاً
حرف اول و آخرشان فشار گرانی است، لذا این مباحث بماند تا شرایط کشور عادی شود!

*
برخی از اين مديران، آموزش فرهنگي لازم را نديده‌اند، اما در پُستي نشسته‌اند كه
بخش مهمي از آن به مسائل فرهنگي ارتباط دارد، آنها فهمشان از فرهنگ در حد برگزاري
جشنواره، انتشار كتاب، برگزاري مراسم مذهبي خلاصه می‌شود و هنوز درک جامعی از کارکرد
فرهنگ در حل مسائل اقتصادی، سیاسی وغیره ندارند و طبیعی است که راه‌حل اقتصاد
مقاومتی را صرفا در کاربرد ابزارهای اقتصادی ببینند.

*گاهی
هم احساس می‌شود برخی مدیران متدین و پرتلاش جمهوری اسلامی از طريق نظام‌هاي
دانشگاهي داراي نگرشی سكولار شده‌اند، اما خودشان هم متوجه نيستند.

*
در نگاهی خوش‌بینانه هم می‌توان گفت مدیران خود را موظف می‌دانند خدمات نظام
جمهوري اسلامي را براي توده مردم توضيح دهند تا تبليغات دشمن بي‌اثر شود و با
تكنولوژي جديد رسانه‌ای فقط مي‌توان ساختن خانه، پل، جاده، بيمارستان، کارخانه را
به تصوير كشيد؛ لذا طبيعي است كه در اين شرايط محدودیت، چون كار فرهنگي نرم‌افزاري
است و نمي‌توان آن را در تلويزيون نشان داد،  نوبت به آن نمی‌رسد!

 

مدیران
مراکز فرهنگی بعد از فرضیه‌سازی و این حدس و گمان‌ها در
ذهن‌شان و در این شرایط ،  به دو گروه تقسیم می‌شوند:

 

گروه اول مدیران فرهنگی:

یک
گروه آنهایی که خودشان هم درک کاملی از فرهنگ ندارند و فرهنگ را در همان سطح
فعالیت‌های موجود می‌بینند و شروع می‌کنند به راه‌اندازي جشنواره و نمايشگاه و از
اين قبيل امور تا به استانداران و ساير مسئولين نشان دهند كه ما هم اهل كار و تلاش
هستيم و نیازمند اعتبار.

ببينید چه بخشی از فعاليت‌هايی که در مراكز
فرهنگي رخ مي‌دهند با دستورات و انتظارات رهبري انطباق دارند؟ كدام نمايشگاه‌ها،
كدام جشنواره‌ها، كدام ‌كتاب‌ها، كدام جلساتي كه به نام فرهنگ تشكيل مي‌شوند، در پاسخ
به رهنمود‌های رهبر عزیزمان هستند و اگر در همان راستا هستند، چه میزان اثر دارند؟

فکر کنید وقتي مسئولین بلندپایه مملکت را
به جلسات فرهنگي دعوت مي‌كنيد و گزارش مي‌دهيد، چقدر ضرورت وجود این فعالیت‌ها را
احساس مي‌كنند؟

ممكن است آنها براي تشويق فعالین حوزه
فرهنگ، روي سن زيباترين تقدیرها را از هنرمندان، روحانيون، معلمان انجام دهند، اما
آنها هم نمي‌توانند حرف دلشان را از پشت تريبون و در جلسات رسمي بزنند بلکه
تفکراتشان را در عمل نشان مي‌دهند.

بسیاری از نمایشنامه‌ها هیچ نسبتي با مشکلات
كشور ندارند، بلکه بعضاً تشديدكننده مشكلات فرهنگي و بسیاری از فيلم‌های سينمايي
تخريب‌كننده فرهنگ جامعه هستند. نمايشگاه كتاب پر است از كتاب‌هاي تكراري و رونویسي
كتاب‌هاي تاريخ گذشته یا حرف‌‌هاي جديد در كتاب‌هاي ترجمه‌اي وارداتي غرب است که
مخرب فرهنگ دینی ما هستند. بسیاری ازعناوین كتاب‌هاي داخلي آن قدرها جاذبه ندارند
كه مردم مشتاق خرید آنها شوند. مرتباً سخن از ضرورت سوبسيد براي ارزان شدن كتاب
گفته مي‌شود و براي شلوغ شدن محيط‌های فرهنگي، به جای افزایش جاذبه‌های آثار هنری،
کیک و آب میوه مجاني پخش مي‌شود. عده‌ای هم ناچار مي‌شوند براي مراعات مسائل سياسي،
برخلاف باورهاي درونی خود، هر قدر مي‌توانند تعارفات بيشتري را نثار معلمان،
روحانيون، هنرمندان، كارشناسان فرهنگي کرده، بدون دادن امكانات، انتظارات آنها را از
نظام بالا ببرند و بتدريج آنها را به ناراضيان سياسي تبديل كنند.

 

گروه دوم مدیران فرهنگی

 این دسته مدیرانی هستند که فرصت تاریخی تحریمها را
به فرصتی برای شناخت فرهنگ، کارکرد فرهنگ در نظام تبدیل کرده و برای آگاه‌سازی نخبگان
بویژه مدیران اجرایی برنامه‌ای تنظیم می‌کنند و با بهره‌گیری از نفوذ استانداران و
ائمه محترم جمعه و با تشکیل نشست‌های پر بار، به پیدا کردن کارکردهای فرهنگ در حل
معضلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اختصاص می‌دهند و بطور روشن رسالت روحانیون، مدیران
مدارس، مربیان تربیتی، دانشجویان، بازاریان، صنعتگران و غیره را شناسايی می‌کنند و
ابتدا به نخبگان غيرفرهنگی نشان می‌دهند که در شرایط امروز ایران چه میزان از
مشکلات، رابطه مستقیم با معضلات فرهنگی کشور دارند و آنگاه با ارائه برنامه
عملیاتی، رسالت‌های خاص همه دستگاه‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را در حوزه
مستقیم مسئولیت خود آنها را روشن و بار دیگر به صورت هدفمند جریان دریافت
منابع را برای فعالیت‌های فرهنگی مشگل‌گشا باز می‌کند.

 

حل مسئله را از كجا بايد آغاز شود؟

آيا اول بايد پول بدهند تا اين معضلات و
كاركردهاي ناقص دستگاه‌هاي فرهنگي اصلاح شود؟ يا اول بايد تحولي در درون دستگاه‌هاي
فرهنگي آغاز شود تا مقامات ارشد اجرايي پول بدهند تا اين دور بسته شكسته شود؟

پرسش من به‌ عنوان یک كارشناس كوچك فرهنگي این
است که: كدام تحقيق  در دستگاه‌های فرهنگی
صورت گرفته تا اين واقعيت را براي مدیران اجرایی که نوعاً مهندس فنی هستند به
اثبات برساند كه  مثلا اگر همين جلسات روضه‌خواني
نبود تا عمق جان جوانان ما را با دين آشنا سازد، بسياري از موفقيت‌هاي نظام حاصل
نمي‌شد. تازه اگر مدیران اجرایی اين مطلب را با عمق جان باور كنند، می‌گویند برويد
مسئله را براي مردم توضيح دهيد تا اين ‌قدر ما را براي مسائل مادي تحت فشار قرار
ندهند تا بتوانيم سهمي را براي فعاليت‌هاي اصيل فرهنگي بگذاريم!

مشكل مديريت فرهنگي اين است كه باید باور
كنيم اين دور بسته را ما بايد بشكنيم. يعني اول پيوند بين فعاليت‌هاي فرهنگي را با
رفع معضلات اساسي اين مرحله از پيشرفت كشور را اثبات و طرح‌هايي را تعریف كنيم كه
در خود طرح، روش‌های ارزیابی منظور شده باشند و نشان دهند که در مقابل دادن اين
ميزان منابع، كدام معضل فرهنگي جامعه امروز را حل مي‌كنيم. قطعا بسیاری از مدیران
متدین نظام، این کار را به کار عمرانی ترجیح می‌دهند، چون می‌فهمند این کار
ماندگار است و در بستر فرهنگی جامعه نسل به نسل منتقل می‌شود و گرچه عمران کشور
ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است، هر نوع کار ساختمانی نهایتاً عمری سی، چهل
ساله دارد.

 

توصیه پایانی

از جمله طرح‌هاي مهم بايد ايجاد آمادگي
براي برگزاري كلاس‌هاي آموزشي براي اصلي‌ترين افراد تصميم‌گيرنده مدیران اجرایی در
حوزه مسئوليت‌های اقتصادی، سیاسی، قضايی و غیره باشد و مانند قبل از انقلاب فكر نكنيم
که رسالت دستگاه‌هاي فرهنگي فقط متدین كردن توده‌هاي مردم است. وقتي حكومت ديني
شد، اولين و مهم‌ترين رسالت دستگاه‌هاي فرهنگي، جبران خلأ‌هاي علمي فرهنگی و درك
اهميت ارتقاء اخلاق و معنويت و استقرار ارزش‌ها و احكام الهي در روابط سياسي،
اقتصادي، قضايي جامعه است تا آنها به فکر اصلاح پیامدهای مخرب فرهنگی خود باشند.

توجه داشته باشیم که بی‌توجهی به فرهنگ،
ریشه دویست ساله دارد و از زمانی که علوم دنیای غرب وارد این کشور شد، بین علم، دین
و هنر تفکیک قائل شدند، جامعه روحانیت از عمق این پدیده و فاجعه‌ای که برای جامعه
اسلامی دارد آگاه نشد و بتدریج با آن کنار آمدند. مسئله دین و دینداری در حد
مراعات مسائل فقهی خلاصه و هنر از اختیار عالمان دینی خارج و به وزارت فرهنگ و هنر
منتقل شد. دانشگاهای سکولار گسترش یافتند و بدین صورت فاجعه غربت فرهنگ آغاز شد و چون
دولت‌ها بابرخورداری از درآمد حاصل از دلار‌های نفتی هر مشكلی را حل می‌کردند، حتی
مشابه کشورهايی مثل ژاپن، کره و ترکیه هم به اهمیت ملازمه دانش، تربیت و مهارت در نیروی
انسانی توجه نکردند، چه رسد به این که توجه کنند نظام جمهوری اسلامی آمده است تا فرهنگ
اسلامی را حاکم کند و لذا اهالی فرهنگ راه سختی را در پیش دارند. لذا نباید این
فرصت تاریخی تحریمها را از دست بدهیم، بلکه باید آن را به فرصتی برای شناخت فرهنگ
تبدیل نماییم.

 

سوتیترها:

1.    
این یک فرصت تاریخی است که ما مجبور شویم بعد از صد
سال کشور را بدون نفت اداره کنیم و معضل بزرگ عدم درک نقش فرهنگ، دانش و مهارت
نیروی انسانی برای سازندگی یک جامعه از درون کتاب‌ها به ذهن و جان سیاستمداران،
مدیران و کارشناسان وارد شود و بفهمیم که نمی‌توان فرهنگ را در حد نمایشگاه کتاب،
برگزاری جشنواره، و یا برپایی مراسم ارزشمند عبادی محدود کرد و به چند سازمان و
نهاد سپرد.

 

 

 

2. درآمدهای نفتی هرگز به ما ایرانیان
اجازه نداده است نظام فکری و برنامه‌ریزی خود را اصلاح کنیم و همچنان کارکرد‌های
سنتی دهه 60 میلادی در ذهنیت کارشناسان ما تداوم دارد و به همین دلیل شاهد هستیم
درست در زماني که نياز است همه دستگاه‌هاي فرهنگي، تمام تجربه‌ها و امكانات خود را
فعال سازند تا نشاط و سازندگي دوران جهاد اقتصادی با دشمن را در ميان مردم گسترش
دهند، منابع فعالیت  آنها تخصیص داده نمی‌شود.

 

 

3.دولت‌ها به اهمیت ملازمه دانش، تربیت و
مهارت در نیروی انسانی توجه نکرده‌اند، چه رسد به این که توجه کنند نظام جمهوری
اسلامی آمده است که فرهنگ اسلامی را حاکم کند و لذا اهالی فرهنگ راه سختی را در پیش
دارند. نباید این فرصت تاریخی تحریمها را از دست بدهیم، بلکه باید آن را به فرصتی
برای شناخت فرهنگ تبدیل نماییم.

 

 

4. ببينید چه بخشی از فعاليت‌هايی که در
مراكز فرهنگي رخ مي‌دهند با دستورات و انتظارات رهبري انطباق دارند؟ كدام نمايشگاه‌ها،
كدام جشنواره‌ها، كدام ‌كتاب‌ها، كدام جلساتي كه به نام فرهنگ تشكيل مي‌شوند، در
پاسخ به رهنمود‌های رهبر عزیزمان هستند و اگر در همان راستا هستند، چه میزان اثر
دارند؟

/

فلسفه توسل

حجت الاسلام والمسلمین محسن غرويان

مقدمه

يكي از معارف مسلم و مشهور مكتب تشيع،
مسئلة توسل به اولياء ‌الهي و معصومين«ع» و بزرگان دين، براي رفع مشكلات و برآورده
شدن حاجات مشروع است. از سويي معاندين و مخالفين فرهنگ تشيع همواره در طول تاريخ،
مسئلة توسل را مشوّه جلوه داده و عقيده به آن را به منزلة شرك به خداوند قلمداد
كرده‌ و از اين طريق تشيع را به نسبت‌هاي ناروايي متهم ساخته‌اند. در عصر ما
وهابيون ـ كه بحق آلت دست استعمار و استكبار جهاني هستند ـ بيش از ديگران به اين
نسبت‌هاي ناروا و تهمت‌هاي بي‌جا دامن مي‌زنند.

ابن تيميه (متوفاي 728 ق) كه پايه‌گذار
وهابيت است، توسل به پيامبر«ص» و طلب حاجت از حضرتش را شرك نسبت به خداوند و آزار
و اذيت خود پيامبر«ص» مي‌پندارد و زيارت قبر معصومين«ع» و تضرّع و استغاثه در
بارگاه آنان را بت‌پرستي مي‌شمارد(1) . وي توسل را به معني ندا كردن
شخص معدوم و آن را عملي حرام مي‌داند.

محمدبن عبدالوهاب (115ـ1206 ق) نيز كه از
رهبران فرق وهابيت است، مي‌گويد: «خطاب كردن شخص معدوم قبيح است، زیرا مرده هرگز
توانايي پاسخگويي ندارد».(2)

ما معتقديم كه همة‌ اين نارواگويي‌ها
ناشي از عدم درك صحيح آنان از مسئلة توسل در مكتب تشيع است و البته اين مطلب را
نيز نفي نمي‌كنيم كه وهابيت معاصر به خاطر اغراض پليد استعماري، عالماً و عامداً
سعي در تحريف معارف شيعي دارد، گرچه رهبران وهابيت خود مي‌دانند كه حقيقت اين
معارف، خلاف پندارهاي باطل آنان است. ما در اين مقاله برآنيم كه به اختصار اشارتي
به فلسفة توسل داشته باشيم و اين مسئله را از ديدگاه عقل و نقل بررسي كنيم:

 

معناي لغوي توسل

توسل در لغت به معناي تقرّب به غير از
طريق ابزار، عمل يا شخص ديگر است. «وَسّلَ» نيز به همين معنا به كار مي‌رود. در
المنجد آمده است: «وسَّل و توسَّل الي الله بعملٍ او وسيلة:
عَمِلَ عملاً تقرّبَ به اليه تعالي». و وسيله به معناي چيزي است كه با آن، اين
تقرّب حاصل مي‌شود: «الوسيلة: ما يُتقرَّبُ به الي الغير». توسل به
معناي تضرّع، ‌استجداء [استعطاء]، التماس، استرحام، استدعا، و تذرُّع، نيز آمده است.(3)

 

معناي اصطلاحي توسل

توسل به معناي مصطلح در فرهنگ شيعي را مي‌توان
به صورت زير تعريف كرد:

توسل عبارت است از خواستن حقيقي از حقيقت
وجود انسان‌هايي برگزيده و كامل براي وساطت در امر خيري مربوط به دنيا يا آخرت.

از اين تعريف چندين مطلب به دست مي‌آيد:

الف) بديهي است كه توسل صرفاً لقلقه زبان
نيست، بلكه خواستني حقيقي است.

ب) روشن است كه ما در توسل هرگز از قبر
يا بدن فيزيكي و جسم پيامبر يا امام و… چيزي طلب نمي‌كنيم، بله از حقيقت وجودي
آنان كه به عقيده ما نفس نبوي و يا وَلَوي آنان است، استمداد مي‌طلبیم‌.

ج) متوسلٌ‌به مي‌بايست نسبت به متوسل از
كمال و مرتبت وجودي بيشتر و بالاتري برخوردار باشد، زیرا وساطت جز در اين صورت كه
واسطه، فوق متوسل و دون متوسل‌اليه باشد، معنا ندارد.

د) توسل مي‌بايست در امر خير يعني امري
كه منافاتي با نظام احسن الهي ندارد، باشد.

ه‍‌) موضوع توسل مي‌تواند امر خير دنيوي
و يا اخروي باشد.

و) ظرف توسل دنياست، به خلاف شفاعتِ
مصطلح كه ظرف آن، جهان آخرت است.

برخي شفاعت به معناي عام و لغوي آن را در
تعريف توسل آورده و چنين گفته‌اند:

الاستغاثةُ
بالنبي«ص» و بإخوانه النبيين و المرسلين و بالأولياء و الصالحين، هي عبارةٌ عن
سؤال الشفاعة منهم لقضاء الحوائج و دفع النوائب و
تفريح الكروب.(4)

روشن است كه شفاعت در تعريف فوق به معناي
وساطت است و نه به معناي شفاعت مصطلح كه ظرف تحقق آن قيامت است.

 

توسل، نوعي شفاعت در دنيا

معناي اصطلاحي شفاعت، واسطه شدن شخص در
قيامت براي بهره‌مندي ديگران از فيض و رحمت الهي است.(5) با توجه به
اين معنا مي‌توان گفت كه اگر اين‌گونه وساطت در همين جهان نيز واقع شود، نوعي
شفاعت محسوب مي‌شود و طلب كردن اين‌گونه وساطت نيز نوعي شفاعت‌خواهي است. در فرهنگ
اسلامي ما از اين مسئله تحت عنوان توسل ياد شده است.

بنابراين مي‌توان گفت توسل عبارت است از
خواستن و تقاضا كردن از شخصي در دنيا براي وساطت در حصول نعمت و سعادت و يا رفع
نقمت و شقاوت دنيوي يا اخروي كه جامع اين دو، همان معناي خير است و خير امري است
كه هماهنگ با نظام احسن الهي باشد. از همين رو شرور نمي‌توانند متعلق نذر و امثال
آن و نيز موضوع توسل باشند، چون در قلمرو ارادة الهي و خواست وسائط قرار نمي‌گيرند.

 نکته قابل تذكر آن كه توسل هرگز به معناي طلب
وساطت تكويني نيست، يعني در توسل، شخص واسطه، خود در سلسله علل تكويني مطلوب واقع نمی‌شود
و آن را به وجود نمی‌آورد، بلكه تنها به اين معناست كه او نيز دعا می‌كند و از خدا
می‌خواهد كه حاجت و نياز شخص متوسل برآورده شود، به بيان ديگر از خداوند می‌خواهد
كه دعاهاي شخص متوسل، مستجاب شوند.(6)

حاجت باید مشروع يعني موافق با نظام
اسباب و مسببات باشد تا در راستاي اراده متوسلٌ‌به مثل نفوس انبياء اولياء الهي و
متوسل‌ٌ‌اليه يعني خداوند قرار گيرد. سرّ اين كه برخي توسلات و دعاهاي ما اجابت
نمي‌شوند همين است كه با نظام كلي هستي كه نظام احسن است، سازگار نيستند.

شكي نيست كه شرط مؤثر بودن توسلات اين
است كه افرادي كه براي وساطت مورد توسل قرار مي‌گيرند، افرادي شايسته و برگزيدگاني
وارسته باشند كه درخواستشان در پيشگاه الهي مقبول افتد و به اصطلاح «مستجاب
الدعوه» باشند. اينان كساني هستند كه اراده و مشيت آنها فاني و مندك در ارادة الهي
و مطابق نظام الهي است. هر موجودي كه در مقايسه با شخص متوسل، قرب بيشتري نسبت به
خداوند داشته باشد، نبوتاً مي‌تواند مورد توسل قرار گيرد.(7) اما
اثباتاً مصداق روشن و متيقن متوسلٌ‌به، معصومين عليهم‌السلام هستند كه از طريق
روايات به ما معرفي شده‌اند.

 

آيات قرآن در زمينة دعا و توسل

چنان كه گفتيم توسل به معني طلب دعا و جوهر
توسلات همان دعاست. اينك بايد ديد آيا از ديدگاه قرآن اصل دعا و درخواست از مسبب‌الاسباب
يعني خداوند تعالي امري مقبول و منطقي است؟

قرآن كريم نمونه‌هاي متعدد از اين‌گونه
توسلات و درخواست‌ها را نقل كرده است كه به بعضي از آنها اشاره مي‌كنيم:

برخي از آيات در بارة حضرت ابراهيم«ع»
است كه براي اهل مكه از خداوند درخواست نعمت مي‌كند. روشن است كه وقتي دعاي حضرت
ابراهيم«ع» در حق اهل مكه است و نه در حق خود، مفهوم توسل و وساطت در دعا و طلب، بخوبي
صادق است، گرچه دعا براي خود، مصداق توسل مصطلح نيست، دعاي حضرت ابراهيم«ع» چنين
است:

1ـ و إذا قال إبراهيم رب اجعل هذا بلداً
امناً وارزق أهله من الثمرات من امن منهم بالله و اليوم الاخر…(8)

و آن هنگام كه ابراهيم به درگاه الهي
عرضه داشت: اي پروردگار من، تو خود اين سرزمين را در امنيت و آسايش گير و اهل آن
را از ثمرات و نعمت‌هاي خويش بهره‌مند ساز، آنها كه به خدا و روز رستاخيز ايمان
آورده‌اند… .

2ـ ربنا وابعث فيهم رسولاً منهم يتلوا
عليهم اياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم.(9)

پروردگارا، در بين اين قوم فرستاده‌اي از
ميان خودشان برگزين كه آيات تو را بر آنها تلاوت نمايد و آنان را كتاب و حكمت
آموزد و از پليدي‌ها پاكشان سازد.(10)

در بعضي از آيات، حضرت ابراهيم«ع» براي
خود، پدر و مادر خويش و ديگر مؤمنين از خداوند طلب آمرزش و مغفرت مي‌نمايد:

ربنا اغفرلي و لوالدي و للمؤمنين يوم
يقوم الحساب.(11)

پروردگارا، رحمت و مغفرت خويش را در روز
حسابرسي اعمال، نصيب من و والدينم و ديگر اهل ايمان بفرما.

حضرت موسي«ع» نيز به پيشگاه خدا عرضه مي‌دارد:

رب اغفرلي و لأخي و أدخلنا في رحمتك و
أنت ارحم الراحمين.(12)

اي پروردگار من، من و برادرم (هارون) را
مورد مغفرت و آمرزش خويش قرار ده و ما را در رحمت خويش داخل گردان، همانا تو
مهربانترين مهرباناني.

بنابراين دعاي حضرت ابراهيم و حضرت موسي
عليهما السلام براي ديگران ـ چنان كه گفتيم ـ مصداق توسل است.

 

فرشتگان؛ وسيله تقرب

ملائكه الهي از آن حيث كه از سعه و مرتب
وجودي بالا و والايي برخوردارند، مي‌توانند به عنوان متوسلٌ‌به براي ديگران، اسباب
تقرب و وسيله مغفرت باشند و لذا براساس آيات قرآن كريم ملائكه الهي در حق مؤمنين
دعا و از پيشگاه خداوند براي آنان طلب آمرزش مي‌كنند:

…ربنا وسعت كل شيءٍ رحمةً و
علماً، فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم* ربنا و أدخلهم جنات
عدنٍ وعدتهم و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرياتهم إنك أنت العزيز الحكيم* و قهم
السيئات، و من تق السيئات يومئذٍ فقد رحمته، و ذلك هو الفوز العظيم.(13)

ملائكه الهي عرضه مي‌دارند: پروردگارا،
علم و رحمت تو همه چيز را فراگرفته است، پس آنان را كه توبه كرده‌ و راه تو را پيش
گرفته‌اند، بيامرز و از عذاب دوزخ رهايشان ساز، بار الها آنها را در بهشت عدن (و
برين) كه وعده‌شان داده‌اي، همراه با پدران و مادران و همسران و فرزندان‌شان كه
صالحند داخل گردان كه براستي تويي خداوند مقتدر حكيم و مؤمنان را (به لطف و عنايت
خود) از ارتكاب اعمال زشت مصون دار كه هر كس را از زشتكاري محفوظ داري، او را مورد
عنايت و رحمت خود قرارداده‌اي و اين است كه براستي رستگاري و فيروزي به شمار مي‌رود.

در مواردي خداوند به پيامبر«ص» خطاب مي‌كند
كه در مورد زنان و مردان با ايمان و پيروان خويش، عفو و گذشت داشته باشد و براي
آنان طلب آمرزش نمايد. مدلول الزامي اين امر اين است كه ديگران نيز از پيامبر«ص»
طلب وساطت نمايند و به ايشان متوسل شوند تا تقرب بيشتري به خداوند پيدا كنند:

1ـ … فاعف عنهم و استغفر لهم… .(14)

(اي پيامبر ما) از خطاهاي مردم درگذر و
براي آنها طلب آمرزش كن.

2ـ واستغفر لهم الله، ان‌الله غفور رحيم.(15)

براي مؤمنان از خداوند طلب مغفرت كن كه براستي
خداوند بخشنده و مهربان است.

3ـ واستغفر لهن الله ان الله غفور رحيم.(16)

براي زنان مؤمن از درگاه الهي طلب آمرزش
نما كه براستي خداوند بخشنده و مهربان است.

آنچه در تمامي آيات گذشته به آن اشاره شد،
واسطه شدن انساني شايسته و برگزيده در بارگاه خداوند و درخواست و تقاضاي او در حق
خود و ديگران در همين دنياست كه اگر در حق خود و بطور مستقيم باشد مصداق توسل
مصطلح نيست و اگر در حق ديگران باشد مصداق توسل است. نكته قابل توجه اين است كه
اگر انسان از طريق حقيقت يك عمل شايسته مثل نماز، به خداوند توسل پيدا كند، در اين
صورت گرچه توسل مصطلح اطلاق نمي‌شود، اما مي‌توان اين عمل را وسيله متوسلٌ‌به و
شخص مصلي را متوسل و خداوند را متوسل‌ٌ‌اليه ناميد.

 

ابتغاء وسيله

در دو آيه از آيات قرآن مسئلة ابتغاء
وسيله يعني جستجو و گزينش راه و وسيله براي قرب به پروردگار مطرح شده است. در آية
57 سورة اسراء مي‌خوانيم:

اولئك الذين يدعون يبتغون الي ربهم
الوسيله.

معبودهايي غير از خداوند (مثل مسيح و
فرشتگان)، خود، خدا را مي‌خواهند و براي تقرب به او وسيله‌اي مي‌جويند.

در آية ديگر به مؤمنين دستور داده شده
است كه براي تقرب به خداوند وسيله‌ای را اتخاذ كنند و تقواي حقيقي جز از راه اتخاذ
وسيله (توسل) نخواهد بود:

يا ايها الذين امنوا اتقوا الله وابتغوا
اليه الوسيله.(17)

اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، تقواي خدا
پيشه و براي خويش در نزد او وسيله و راهی جستجو كنيد.

ممكن است منظور از كلمه وسيله در آيه
مذكور، مطلق اعمال صالح باشد كه وسيلة تقرب الي‌الله است. براساس آنچه از بعضي
روايات به دست مي‌آيد مراد از آن، مقام خاصي است كه به پيامبراسلام«ص» از طرف
خداوند عطا شده است و بنا بر تعدادي ديگر از روايات، ائمه معصومين«ع» خود تصريح
فرموده‌اند كه: به خدا سوگند مراد از وسيله در اين آيه، ما چهارده معصوم هستيم.(18)

در آيه ديگری خداوند، عدم توسل به انسان‌هاي
برگزيده‌اي چون پيامبر«ص» را نشانة استكبار و خودبزرگ‌بيني مي‌داند و در مورد
منافقين مي‌فرمايد:

و إذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول‌الله
لووا رؤسهم و رأيتهم يصدون و هم مستكبرون.(19)

و آن هنگام كه به آنها (منافقين) گفته
شود به نزد رسول خدا آييد تا از درگاه خداوند برايتان طلب مغفرت نمايد، سرمي‌پيچند
و مي‌بيني كه از روي تكبر و نخوت روي برمي‌تابند.

بنابراين در خود آيات قرآن كريم نيز به
توسل و واسطه‌طلبي در پيشگاه خداوند امر شده است.

 

توسل مجازي و حقيقي

حقيقت توسل همان خواست قلبي و كشش دروني
متوسل نسبت به متوسل‌ٌبه براي قرب متوسل‌ٌاليه يعني خداوند است و اين همه در محور حقيقت
است، نه مجاز. خواست و ميل قلبي حقيقي، امري جداي از حقيقت وجودي شخص متوسل نيست و
لذا توسل به معناي هماهنگ ساختن حقيقت وجودي انسان و تحول جوهر و ذات فرد در
راستاي حقيقت وجود ذوات مقدسة اولياء الهي است كه حقيقت اين ذوات نيز به نوبه خود
جلوه‌اي از مقام حق محض و كمال مطلق است.

وقتي روح شخص متوسل، از ارواح انبياء و
اولياء معصوم«ع» رنگ مي‌گيرد، در حقيقت مصطبغ به صبغة‌الله
مي‌شود و اين يك امر حقيقي است كه آثاری حقيقي نیز به دنبال دارد. توسل حقيقتاً از
مقوله تلفظ نيست گرچه از ناحيه اولياء دين، الفاظ توسل و دعا نيز مأثور است. آنان،
هم حقيقت توسل و هم الفاظ حاكي از حقيقت آن را تعليم داده‌اند. اگر ما تنها به
تلفظ بسنده كنيم، هرگز نباید توقع آثار توسل را داشته باشيم و علت اينكه بسياري از
دعاها و توسلات ما مستجاب نيست همين است. سرّ عدم استجابت دعا و توسل اين است كه
مقصود و مطلوب ما در منظومه نظام احسن هستي نمي‌گنجد و خير نيست و يا مقتضي آن كه
همان انقلاب و تحول جوهري در درون ماست، موجود نیست.

 

توسل و تقويت روح بندگي

از آثار باارزش و اخلاقيِ توسل، ايجاد و
تقويت روح بندگي و خضوع در انسان است. تأثير توسل در اين جهت از خود دعا نيز بيشتر
است، زیرا دعا و دست نياز به سوي بي‌نياز بي‌انباز بلند کردن، گرچه از جلوه‌هاي
بارز و نمودهاي روشن خضوع و بندگي در برابر پروردگار است و انسان را از اوج غرور و
نخوت و خودبزرگ‌بيني به زير مي‌كشد و خاضع و فروتن مي‌سازد، با اين حال در دعا و
راز و نياز مستقيم با خدا، گويي انسان خود را لايق و شايستة چنين مكاملة رودرروي و
مستقيمی ديده و آنگاه لب به سخن گشوده است، اما هنگامي كه انسان براي تشرف به
بارگاه كبريايي و ملكوتي پروردگار، برگزيده‌اي را به وساطت مي‌خواند و او را از آن
جهت كه مقام و منزلت والاتري در نزد خداوند دارد، شفيع خويش مي‌گيرد، گويي خود را
كمتر از آن مي‌بيند كه مستقيماً در برابر ذات پاك ربوبي بايستد و با او راز گويد و
حاجت خويش را از وي طلب كند و اين، اوج خضوع و خشوع و عبوديت عبد در برابر معبود
است.

ما اگر در توسل سر بر آستان پيامبر و
معصومين«ع» مي‌سائيم از آن جهت است كه آنان را بندگان صالح در بارگاه كبريايي حق
«جل و علا» يافته‌ايم و خود نيز از آن جهت كه لياقت و شايستگي لازم براي حضور در
محضر ربوبي را در خويش نمي‌يابيم، در برابر ذوات مطهر و مقدس اين بندگان صالح، سر
تسليم و تعظيم فرود مي‌آوريم، زیرا براساس قياس مساوات باور داریم که عبدالعبد
عبدٌ. اگر كسي بندگي بنده خدا را گردن نهد، در حقيقت و نهايتاً بندگي خداي را
پذيرفته است.

 

استكبار مانع توسل

جوهر توسل، عبوديت و خضوع است. شخص متوسل
كسي است كه براي خضوع و خشوع در برابر خداوند حاضر است در برابر بنده‌اي از بندگان
الهي تضرع و زاري و از او طلب دعا كند و بدين وسيله خود را در آستان حق، حقير و
ذليل و خاضع سازد تا شايد همين تحول و انقلاب دروني، سبب پيدايش سنخيت با كمال
مطلق شود و اسباب تقرب را فراهم آورد. پيداست اگر شخصي روحية استكباري داشته و عجب
و غرور و خود بزرگ‌بيني در جان او رسوخ كرده باشد، حاضر به توسل نمي‌شود. كساني كه
در برابر خداوند گردن‌فرازي می‌کنند، به طريق اولي در برابر انبياء و معصومين«ع»
نيز سر تعظيم فرود نخواهند آورد و اهل توسل نیستند. كسي كه در برابر معصومين و
انسان‌هاي كامل كه عبد خدايند حاضر به خضوع نيست، دير يا زود در برابر خداوند نيز
گردن‌فرازي خواهد كرد.

قرآن كريم در آية پنجم سوره منافقون به
وضوح بدين لطيفه اشاره فرموده است:

و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول‌الله
لووا رؤسهم و رأيتهم يصدون و هم مستكبرون.

آن هنگام كه به آنان (منافقان) گفته مي‌شود
نزد رسول خدا آييد تا وی از درگاه الهي براي شما آمرزش طلب کند، سر مي‌پيچند و تو
خود (اي رسول) مي‌بيني كه از روي استكبار و نخوت روي برمي‌تابند.

از اين آيه به دست مي‌آيد كه نقش و تأثير
توسل در اخلاق آدمي چگونه است. فرد و جامعة اهل توسل، هرگز اهل نفاق و استكبار نيستند.
در تجربه‌هاي عيني نيز بخوبي مي‌بينيم افرادي كه اهل دعا و توسل‌اند بيش از سايرين
از روحيه تواضع و فروتني برخوردارند و به عكس، كساني كه در برابر خالق هستي زانو
نزده‌اند، هرگز حاضر نيستند در برابر مخلوقات و بندگان صالح خداوندي تواضع و
فروتني به خرج دهند.

 

شبهه ای در باب توسل

با توجه به اينكه خداوند نسبت به همه
بندگان خويش با بياني عام و همگاني فرموده است كه همه مي‌توانند دست نياز به درگاه
او دراز کنند و خود مستقيماً از او چيزي بخواهند،(20) آيا توسل به شخص
ديگر براي واسطه شدن در درگاه الهي با توحيد در استعانت و با توحيد در دعا ـ‌ به
اين معنا كه تنها از خدا چيزي بخواهيم ـ منافات ندارد؟

پاسخ: بطوركلي مي‌گوييم
به هيچ‌وجه اشكال و با توحيد در دعا نيز هيچ‌گونه منافاتي ندارد زیرا:

اولاً: اين يك امر
عرفي است كه وقتي كسي بخواهد از شخص ديگري تقاضاي امر مهم و با ارزشي را بکند، در
پي آن برمي‌آيد كه شخص سومي را كه رابطه نزديك‌تري با فرد مورد نظر دارد، بيابد و
او را واسطه قرار دهد، شايد كه مطلوب حاصل شود. لذا با توجه به اين كه انسان‌ها از
نظر درجات و مراتب قرب الهي با يكديگر اختلاف دارند، افراد معمولي مي‌توانند انسان‌هاي
والاتر و شايسته‌تر را در پيشگاه خداوند واسطه قرار دهند و از طريق آنان حاجت خود
را از خداوند طلب کنند. منظور از عرفيت اين امر آن است كه اتخاذ وسيله و واسطه،
ريشه در فطرت انسان دارد و لذا توسل به بزرگان و برگزيدگان الهي هماهنگ با فطرت
انسان است.

ثانياً: در خود قرآن
كريم آياتي وجود دارند كه در آنها به گروهي امر شده است كه بايد نزد پيغمبر«ص»
بیایند و از ايشان بخواهند كه برايشان طلب آمرزش و مغفرت نمايند و چون چنين
نكردند، مورد توبيخ قرار گرفتند. اين توبيخ حاكي از مقبوليت، مشروعيت و مطلوبيت
توسل در نزد خداوند است:

ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوك
فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً.(21)

و اگر آن هنگام كه گروه منافقان با نفاق
و گناه بر خويش ستم كردند، از كردار خود توبه می‌کردند و نزد مي‌آمدند كه براي
آنها استغفار و از خدا طلب آمرزش کني، البته خداوند را توبه‌پذير و مهربان مي‌يافتند.

چنانكه در مورد برادران حضرت يوسف«ع» در
قرآن كريم آمده است كه پس از انجام خطاها و اشتباه‌كاري‌ها در حق حضرت يوسف«ع»،
نزد پدر خويش حضرت يعقوب«ع» آمدند و از او خواستند براي آنان از درگاه خداوند طلب
مغفرت کند. آن حضرت نيز درخواست آنان را رد نكرد و اين خود دليل توسل از سوي آن
حضرت است:

قالوا يا أبانا استغفرلنا ذنوبنا إنّا
كنّا خاطئين * قال سوف أستغفر لكم ربي إنه هو الغفور الرحيمُ.(22)

گفتند: اي پدر، براي ما از خداوند آمرزش
بخواه ، زيرا ما خطا كرده‌ايم. گفت: بزودي از پيشگاه پروردگارم برايتان طلب مغفرت
خواهم کرد، خدايي كه آمرزنده و مهربان است.

ثالثاً: بايد دانست كه
توسل جستن و واسطه قرار دادن انسان‌هاي برگزيده و شايسته‌اي همچون انبيا و ائمه
و… وقتي با توحيد در دعا منافات پيدا مي‌كند كه بخواهيم آنان را در عرض خداوند
قرار دهیم و مستقلاً از آنان چيزي بخواهيم كه در اين صورت توسل به معناي شرك
ورزيدن به خدا و رقيب تراشيدن براي اوست، اما توسل جستن به ائمه عليهم‌السلام هرگز
به اين معنا نيست كه آنها نيز در كنار خداوند، ربوبيت و تدبير امور و اجابت حوائج
مردم را مستقلاً به عهده داشته باشند، بلكه توسل، تنها به معناي واسطه قرار دادن
انسان‌هاي والاتري است كه در پيشگاه خداوند، مقام و منزلت بالاتري دارند و از قرب
بيشتري برخوردارند. در عين حال مي‌دانيم كه اينان خود از مصاديق بارز و كامل بنده
و عبد الهي هستند و بالاترين افتخارشان نيز رسيدن به مقام عبوديت خالص و محض براي
ذات پروردگار است. ما نيز از همين حيث عبوديت و بندگي است كه براي آنان مقام و
مرتبتي والا قائليم.

از اين روست كه در مقام ياري جستن از
پيشگاه حضرت بقية‌الله الاعظم امام عصر«عج» خطاب به آن
بزرگوار مي‌گوييم: لقد توجهت اليك بحاجتي لعلمي ان لك عندالله شفاعة مقبولة و
مقاماً محموداً.

(اي پيشوا و سرور من) تنها به تو چشم
اميد دوخته‌ام و تنها از تو طلب حاجت کردم، زيرا مي‌دانم شفاعت تو در نزد پروردگار
مقبول است و در بارگاه كبريايي او از مقام و ارجي عظيم و شايسته برخورداري.

در پايان زيارت جامعه نيز بر اين نكته
تأكيد مي‌شود كه اگر ائمه و پيشوايان دين، واسطه قرار داده می‌شوند و به آنان توسل
می‌جوئیم، صرفاً به اين خاطر است كه بندگاني شايسته و مقرب درگاه الهي هستند و لذا
مي‌توانند در رفع گرفتاري‌ها و برآوردن نيازها شفيع باشند.

در زيارت جامعه مي‌خوانيم:

اللهم اني لو وجدت شفعاء اقرب اليك من
محمدٍ«ص» و اهل بيته الاخيار الائمة الابرار
لجعلتهم شفعائي.(23)

خدايا براستي اگر شفيعاني نزديك‌تر به تو
از محمد«ص» و خاندان نيك او كه پيشوايان راستين و وارسته‌اند، مي‌يافتم، هر آينه
آنها را به عنوان شفيع در آستان تو انتخاب مي‌کردم.

اراده معصومين«ع» فاني و مندكّ در اراده
و خواست خداوند است و به همين جهت به مقام والاي عبوديت نائل شده‌اند و مي‌توانند
واسطه و وسيلة قرب ديگران باشند.

بنابراين توسل نه از نظر عرف و فطرت مورد
خدشه است و نه از جهت قرآن و عقل، زیرا در خود آيات قرآن بر ضرورت توسل به بزرگان
و شايستگاني چون پيامبر«ص» تأكيد شده است و از نظر عقلي نيز واسطه قرار دادن آنان
هيچ‌گونه منافاتي با توحيد و ابعاد مختلف آن ندارد.

 

 

پي‌نوشت‌ها


نگاه كنيد به: وهابيگري، همايون همتي، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1367، ص 72.


نگاه كنيد به: نقدي بر انديشه وهابيان، تأليف سيدحسن موسوي قزويني، ترجمه حسن
طارمي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1366، ص 67.

3ـ‌
المورد، قاموس عربي ـ انگليزي،‌ الدكتور روحي البعليكي، بيروت، طبعة جديدة، 1990.

4ـ‌
الاسلام السعودي الممسوخ، الاستاذ السيد طالب الخرسان، مؤسسة
النشر الإسلامي، قم، 1409 ق، ص 35.

5ـ‌
نگاه كنيد به: مقالة شفاعت، از اين قلم در نورعلم، شماره 46.


البته اين نكته معقول و مقبول است كه بگوييم خود توسل و دعا مي‌تواند در سلسلة علل
تكويني يك پديده قرار گيرد ولي اين سبب غير از اسباب عادي آن پديده خواهد بود.


مؤلف «نقدي بر انديشة وهابيان» در ص 77 به نقل از صحيح بخاري مي‌نويسد كه خليفة
دوم در هنگام قحطي و خشكسالي به عباس عموي پيامبر متوسل شد و حاجتش روا شد.


سورة بقره(2): 126.


سورة بقره(2): 129.

10ـ
از پيامبر اسلام«ص» نقل شده است كه فرمود: انا دعوة
ابراهيم. (من همان دعوت حضرت ابراهيم هستم).

11ـ
سورة ابراهيم(14): 41.

12ـ
سورة اعراف(7): 151.

13ـ
سورة مؤمن(40): 7ـ9.

14ـ
سورة آل‌عمران(3): 159.

15ـ
سورة نور(24):62.

16ـ
سورة ممتحنه(60): 12.

17ـ
سورة مائده(5): 35.

18ـ
به تفسير الميزان، ج 5، ص 333 مراجعه شود.

19ـ
سورة منافقون(63): 5.

20ـ
چنانكه در سورة بقره(2): 186 آمده: و اذا سألك عبادي عني فإني قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان، فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي لعلهم يرشدون.

21ـ
سورة نساء(4): 64.

22ـ
سورة يوسف(12): 97ـ98.

23ـ
مفاتيح‌الجنان، حاج شيخ عباس قمي(ره)، زيارت جامعه.

 

سوتیترها:

 

1.

معاندين و مخالفين فرهنگ تشيع همواره در طول
تاريخ، مسئلة توسل را مشوّه جلوه داده و عقيده به آن را به منزلة شرك به خداوند قلمداد
كرده‌ و از اين طريق تشيع را به نسبت‌هاي ناروايي متهم ساخته‌اند. در عصر ما وهابيون
بيش از ديگران به اين نسبت‌هاي ناروا و تهمت‌هاي بي‌جا دامن مي‌زنند.

 

2.

توسل عبارت است از خواستن و تقاضا كردن از
شخصي در دنيا براي وساطت در حصول نعمت و سعادت و يا رفع نقمت و شقاوت دنيوي يا اخروي
كه جامع اين دو، همان معناي خير است و خير امري است كه هماهنگ با نظام احسن الهي باشد.
از همين رو شرور نمي‌توانند متعلق نذر و امثال آن و نيز موضوع توسل باشند، چون در قلمرو
ارادة الهي و خواست وسائط قرار نمي‌گيرند.

 

3.

اگر ما تنها به تلفظ بسنده كنيم، هرگز نباید
توقع آثار توسل را داشته باشيم و علت اينكه بسياري از دعاها و توسلات ما مستجاب نيست
همين است. سرّ عدم استجابت دعا و توسل اين است كه مقصود و مطلوب ما در منظومه نظام
احسن هستي نمي‌گنجد و خير نيست و يا مقتضي آن كه همان انقلاب و تحول جوهري در درون
ماست، موجود نیست.

 

4.

جوهر توسل، عبوديت و خضوع است. شخص متوسل
كسي است كه براي خضوع و خشوع در برابر خداوند حاضر است در برابر بنده‌اي از بندگان
الهي تضرع و زاري و از او طلب دعا كند و بدين وسيله خود را در آستان حق، حقير و ذليل
و خاضع سازد تا شايد همين تحول و انقلاب دروني، سبب پيدايش سنخيت با كمال مطلق شود
و اسباب تقرب را فراهم آورد.

/

راه روشن غدير

حجت الاسلام والمسلمين جواد محدثي

 

زمان، عقيم بود
و زمين، كويري خشك و بخيل از روياندن.

خدا خواست تا
چشمه‌اي هميشه جاري و خورشيدي هماره تابان بيافريند تا بشريت،‌ كام جان را سيراب و
رواق دل را روشن سازد.

…«علي» را
آفريد.

و او را خانه‌زاد
خويش ساخت و خورشيد وجودش از كعبه بر همة جهان تابيد و انفجاري از «فجر انسانيت» و
خير و بركت پديد آورد.

علي«ع»، انسان
ايده‌آل مكتب بود،

مدل چگونه زيستن
و چگونه بودن و معيار حق و الگوي همة‌ خوبي‌ها و سرمشق همة پاكي‌ها.

يادش شورانگيز،
نامش الهام‌بخش، زندگيش اسوه، سيره‌اش معيار، و غديرش، «راه روشن در نگاه روز»
است.

در كجاي تاريخ،
پيشوايي به «جامعيت» او مي‌توان يافت؟

كدام درياي ژرف،
چون علي«ع» در يك «غدير» گنجيد؟

كدام نسخه جز
علي«ع» منحصر به فرد و بي‌بديل است؟

كدام كتاب جز
علي«ع»، بي‌نياز از شرح و تفصيل است؟

كدام دفتر جز
ولايت،‌ ديباچه‌اي خدارنگ دارد؟

و كدام ديوان،
جز علي«ع» سرودة خداست؟

***

امام علي«ع»، يك
كهكشان عظمت و صداقت و عبوديت است.

عصارة هستي،
خلاصة وجود، جامع اضداد، مجمع فضيلت‌ها و گنجينة ارزش‌هاست.

آيا اين همه كافي
نيست كه نگاهي دو باره و صد باره به علي«ع» داشته باشيم و به فضايلش، ابعاد الگويي‌اش،
غدير انسان‌‌سازش، حكومت عدل‌گسترش، شكوه بندگي‌اش و عظمت امامت و پيشوايي‌اش؟!

دل‌ها در برابر
عظمت خورشيدگون اين نخبه كمال به خشوع ايستاده‌اند.

شكوه ماندگاري
كه در وجود صاحب ذوالفقار متجلي است، چشم‌ها را خيره كرده است.

اگر تا پايان
تاريخ و تا سپيده‌دم قيامت هم جن و انس، دم از علي«ع» و ولاي او بزنند و سر بر
آستان بلندش نهند و جرعه جرعه از كوثر وجودش و غدير كرامتش نوشند، شايسته و زيبنده
است، زیرا زمان به گواهي آن جادوانه مرد ايستاده و زمين، ميراث‌دار فضايل اوست.

غديرعلي«ع» هم چشمه‌اي
لبريز از «آب حيات» و دريايي مواج از كرامت‌هاست.

***

ما در پي الگوي
انسانيتيم.

سرمشقي براي
انسان‌ها و ارزش‌ها،

كسي كه در پي
تماشاي «سيماي مكتب» است، زندگي او را مرور مي‌كند.

كسي كه دنبال
«الگوي حيات طيبه»‌ است، سيرة مولا را مبناي عمل قرار مي‌دهد.

كسي كه خدا را مي‌جويد،
از علي«ع» به خدا مي‌رسد و به قول شهريار:

«به علي شناختم
من بخدا قسم خدا را»

او سرآمد سالكان
و قروة عارفان و فروغ راهجويان است.

در وجود و سجود،
در قيام و قعود، در غيب و شهود، در هر چه هست و هر چه بود، او «معيار» است.

جلوه‌گاه كمالش
نه يك «غدير»، بلكه «درياهاي هفتگانه» است.

اوست كه خاك را
به افلاك رسانده و عرش و فرش را به هم گره زده و «خلق» را با «خالق» آشتي داده و
بشريت را در كلاس بندگي نشانده است.

كدام «بنده» است
كه در «عبوديت خدا»، شاگرد مكتب علي«ع» نباشد؟

باري… «خط
خدا» را سرمشق، علي است!

هر كه با سيرة
او همسان و همسوست، «علوي» است.

هر دلي خانة
محبت اوست.

جاني كه سرمست
«شراب ولا» نيست، تهمت «بودن» است.

اگر آينه گرديم،
در قاب دلمان جز سيماي علي«ع» نمي‌يابيم.

و اگر ما عشق
شويم، جز عشق و محبت او را ارزندۀ مهرورزي نمي‌شناسيم.

آيا اين همه
كافي نيست كه كلاس «علي‌شناسي» بگشاييم و خاضعانه در اين مكتب و مدرسه، شاگردي
كنيم؟!

***

«راه علي» چيست؟

راه او راه
زندگي در بستر «طاعت خدا» و «كمال بنده» است.

آن پيشواي
معصوم، تجربه‌هاي بلند يك زندگي خدايي را در قالب خطبه‌ها، نامه‌ها و كلمات قصار
به رهپويان سعادت هديه كرده است.

«نهج‌البلاغه»
مجموعه‌اي نغز و حكمت‌آميز از همين رهنمودهاست.

غدير هميشه
جوشان ولايت، سيراب‌كنندة جان‌هاي معرفت‌جويان است.

دريغ بر كام
تشنه اگر از زمزم زلال «علي‌شناسي» سيراب نشود!

افسوس بر آن كه
بر كرانة چشمه‌سار «ولايت» ننشيند و دامن مهر و ولاء در اين دريا نشويد.

دردا كه بشريت،
علي را نشناسد و درك نكند!

آن كه علي«ع» را
بشناسد، شيفته‌اش خواهد شد.

علي‌شناسان نمي‌توانند
او را دوست نداشته باشند و در پي او گام برندارند. معرفت، عشق و محبت مي‌آورد و
عشق نيز آدمی را به سنخيت و همساني در بينش و گرايش و روش مي‌كشاند.

اين است كه به
«غدير» اهميت مي‌دهيم و به آن محتاجيم.

***

چرا غدير؟

غدير، كاشتن بذر
ولايت در جان‌ها و نشان دادن خورشيد به گرفتاران در ظلمت‌هاست. پيامبر خدا«ص» آرزو
داشت كه شور علي‌دوستي و شرارة عشق مولا در كانون همة‌ دل‌ها افروخته گردد، زیرا
«علي»، تنها «عليِ» مسلمانان نيست، بلكه «بوتراب»، پيشواي همة بشريت است و به پاكي
و ارزش و انسان و حق و عدالت تعلق دارد.

علي، علي تاريخ
است

و اسوة همة
انسان‌ها و الگوي همة شيفتگان صداقت و راستي.

اگر پيامبر خدا
در غديرخم مهم‌ترين ركن سياسي اجتماعي دين، يعني «ولايت» را براي مسلمين مطرح كرد،
براي آن بود كه جريان رهبري امت از آغاز در دست پاك‌ترين و شايسته‌ترين افراد قرار
گيرد و آب زلال حق در بستر تاريخ و زمان و در توالي نسل‌ها و انديشه‌ها آلوده
نگردد تا دشمنان نتوانند از آب گل‌آلود ماهي مراد خويش را بگيرند.

غدير روز تكميل
دين و اتمام نعمت و عيد هواداران حق و وفاداران به پيامبر است.

غدير عيد عدالت
و رهبري، عيد انسانيت و كمال‌طلبي، عيد شعله‌افروزي در انديشه‌‌ها و اميدآفريني در
دل‌هاست.

غدير تداوم
«رسالت محمد» در «ولايت علي» است.

***

اگر «فرهنگ
غدير» و «نظام ولايت» در جامعه و امتي حاكم و نقش‌آفرين باشد، در جامعه سه وحدت
ايجاد مي‌كند:

وحدت عقيده،
وحدت جهت، وحدت قوا.

امامت نظام‌بخش
جامعه است.

امام نگهبان
اسلام از تحريف‌ها و حافظ مسلمانان از گمراهي و تفرقه است.

امام ضمانت
اجراي احكام قرآن است، قطب كنترل‌كنندة حركات اجتماع است، مشعل هدايت در شب‌هاي
تيره است، فروغ يقين‌افروز در پيچ و خم‌هاي شك و اضطراب است.

امام
تدبيركننده، چاره‌انديش، بدعت‌زدا و هدايت‌بخش است. نيروهاي مفيد و سازنده و خالص
را جذب و نيروهاي نامطلوب و مخرّب و ناهمساز با حركت مطلوب و جهت الهي را دفع مي‌كند.
اينها همه از آثار و بركات «غدير» و «تفكر غديري» و «زندگي ولايي» و «سياست علوي»
است.

جامعة دور از
رهبري معصوم، دچار تشتت و تفرقه و حيرت و ضلالت مي‌شود.

امت بي امام، در
راهي بي صلابت راه مي‌جويد و مثل شب بي‌چراغ، رمة بي‌چوپان و كشتي بي ‌ناخداست.

آنكه در مسلماني
خويش «امام» نداشته باشد، به بيراهه مي‌افتد و حركت بي‌بصيرت، دوري روزافزون از
مقصد را به دنبال دارد.

***

غدير يعني
تماميت دين

امروز هم غدير
علوي، چشمه‌اي لبريز از «آب حيات» است و دريايي موّاج از ولايت. دل‌ها تنها از اين
درياست كه سيراب مي‌شوند.

اين كه همواره
دم از غدير مي‌زنيم از آن روست که به دام تفكرات سست و مسلك‌هاي بي‌پايه و برنامه‌هاي
ناقص و ناتمام نيفتيم و در كوير حيرت و هامون ضلالت سرگردان نمانيم.

امتي كه پاسدار
غدير باشد، عاشوراهاي مظلوميت و كربلاهاي خون و شهادت را شاهد نخواهد بود و ولايت،
در محاق غربت و تنهايي نخواهد ماند.

اينك ماييم و
غدير كه مرامنامة مكتب ما، محور وحدت ما، چراغ راه و راه زندگي ‌ماست.

آري… آري…
حرف و پيغام «غدير» اين است:

آب از سرچشمه
بايد خورد

ميوه را از شاخه
بايد چيد

چهره را بي‌پرده
بايد ديد…

 

 

سوتیترها:

1.

امام علي«ع»، يك كهكشان عظمت و صداقت و عبوديت
است. عصارة هستي، خلاصة وجود، جامع اضداد، مجمع فضيلت‌ها و گنجينة ارزش‌هاست.آيا اين
همه كافي نيست كه نگاهي دو باره و صد باره به علي«ع» داشته باشيم و به فضايلش، ابعاد
الگويي‌اش، غدير انسان‌‌سازش، حكومت عدل‌گسترش، شكوه بندگي‌اش و عظمت امامت و پيشوايي‌اش؟!

 

 

2.

اگر پيامبر خدا در غديرخم مهم‌ترين ركن سياسي
اجتماعي دين، يعني «ولايت» را براي مسلمين مطرح كرد، براي آن بود كه جريان رهبري امت
از آغاز در دست پاك‌ترين و شايسته‌ترين افراد قرار گيرد و آب زلال حق در بستر تاريخ
و زمان و در توالي نسل‌ها و انديشه‌ها آلوده نگردد تا دشمنان نتوانند از آب گل‌آلود
ماهي مراد خويش را بگيرند.

 

 

/

برکات وجود معصومان و وظایف ما

حضرت آيت
الله مصباح يزدي

برکات حضوری و غیرحضوری ائمه

برکاتی که از ناحیه وجود مقدس ائمه اطهار
عائد مردم می‌شود، طیف‌های مختلفی دارد. درک این امر بر معرفت بیشتر به مقامات اهل‌بیت«ع»
و مخصوصاً وجود مقدس ولی عصر«عج» مبتنی است. همه ما در باره وجود امام می‌دانیم که
او انسانی است که در زمانی خاص و از پدر و مادری متولد شده است و روزی هم از دنیا
خواهد رفت. حال، ممکن است عمری کوتاه یا احیاناً عمر بلندی داشته باشد، مثل امام
عصر«عج» که بیش از هزار سال عمر دارند. امام مثل همه انسان‌های دیگر با افرادی
ارتباط دارد و از عوامل طبیعی متأثر می‌شود.

رابطه امام با مردمی که با او مواجه می‌شوند،
به صورت گفت‌وگوی حضوری است که طبعاً چنین رابطه‌ای در زمان حیات امام و به هنگام حضور
او در جامعه است و ارتباط امام با مردمی که غایبند و حضور ندارند، به‌صورت ارسال و
دریافت پیام است. گاه این پیام‌ها، پیام‌های خاص و از طریق کسانی است که با ایشان
ملاقات می‌کنند، همچنان که در زمان غیبت صغری این‌گونه بود. در این دوره بین ولی‌عصر«عج»
و مردم، یک نفر واسطه بود که پیام‌های مردم را به آقا و پیام‌های آقا را به مردم می‌رساند.
وقتی این فرد از دنیا می‌رفت، شخص دیگری جانشین او می‌شد. آنها‌ چهار نفر بودند که
یکی پس از دیگری، بین امام زمان«عج» و مردم واسطه بودند. غیبت صغری به این معناست
که هنوز رابطه انسانی حضوری با آن حضرت فی‌الجمله ممکن است، ولو به ‌واسطه فردی
دیگر.

امام عصر«عج» به‌ گونه‌ای دیگر نیز به
مردم برکت می‌رسانند و آن برکتی است که در اثر توسلات و تضرعات مردم و واسطه قراردادن
ایشان به مردم می‌رسد. در پیشگاه الهی، به برکت دعای ایشان و توجه ایشان، مشکلات
توسل‌کنندگان حل می‌شود. البته، این توسلات به خود پیغمبر اکرم«ص» و ائمه اطهار«ع»
نیز که از دنیا رفته‌اند می‌شود، اما ارتباط با وجود مقدس ولی‌عصر«عج» نزدیک‌تر است
و طبق بعضی از بیانات، حتی وقتی مردم به پیغمبر اکرم«ص» یا ائمه اطهار«ع» هم متوسل
می‌شوند، آنها امر را به امام حیّ حواله می‌دهند و اوست که نهایتاً حوائج مردم را
برآورده و مشکلات آنها را رفع می‌کند. می‌دانیم که تقریباً همه مسلمان‌ها فی‌الجمله
به توسل اعتقاد دارند، مخصوصاً شیعیان که بخصوص به حضرات چهارده معصوم«ع» متوسل می‌شوند
و خدا به برکت آنها حوائج متوسلان را هم برآورده می‌کند.

اما طبق بسیاری از روایات، غیر از این
وجود جسمانی که ما برای پیغمبر اکرم«ص» و اهل‌بیت«ع» معتقدیم، امام مرتبه وجودی دیگری
نیز دارند، مرتبه‌ای فوق عوامل طبیعی و جسمانی که به آن مقام نورانیت می‌گویند. این
امر مطلب غامضی است، اما آن ‌قدر روایات شیعی و سنی دراین ‌باره وجود دارند که اگر
احصاء بشوند، فوق حد تواترند. خدای متعال، نور اهل‌بیت«ع» را در مرتبه‌ای مقدم بر
همه عوالم آفریده است و همه برکات و فیوضاتی که در عالم نصیب موجودات می‌شود، شعاعی
از آن نور مقدس است. حتی تصور این امر هم کمی برای ما دشوار است چه رسد به این که حقیقتش
را دریابیم و کاملاً آگاهانه و عمیق آن را تصدیق کنیم.

به‌هرحال، ما بر‌حسب تعبد به سخنان ائمه«ع»
می‌دانیم که چنین واقعیتی وجود دارد، اما نمی‌دانیم دقیقاً به چه معناست. در زیارت
جامعه کبیره‌ای که از امام هادی«ع» نقل شده و یکی از گنج‌های معارف اهل‌بیت«ع» است،
می‌خوانیم: «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَارا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ». خطاب
به اهل‌بیت«ع» می‌فرماید: خدای متعال شما را به‌صورت نوری آفرید که اطراف عرش الهی
حلقه زده بودید. البته ما نه معنای عرش خدا را می‌دانیم و نه معنای نور آنها و نیز
نمی‌دانیم که مراد از حلقه ‌زدن نور در اطراف عرش خدا چیست. ما اجمالاً می‌دانیم
که حقیقتِ خیلی از چیزها را درک نمی‌کنیم.

 

نور وجود معصومان، مقدم بر عالم هستی است

طبق صدها روایتی که از طرق مختلف نقل شده
و حتی در کتاب‌های معتبر اهل سنت هم آمده است، اول خدا نور پیامبر«ص» و نور علی«ع»
را با هم آفرید. آنها‌ یک نور بودند و بعد منشق شدند. از این نور چه‌ها آفریده شد!
همه آن برکاتی که در بهشت و در نعمت‌های خدا هست، از شعاع نوری است که از نور پیغمبر
اکرم«ص» و نور امیرالمؤمنین«ع» است.

به ‌هر روی ما از معنای اینها‌ سر در نمی‌آوریم.
گاه امامان معانی اینها را به خواص اصحاب می‌گفتند و گاهی هم می‌گفتند که اینها را
به همه نگویید، چون همه نمی‌توانند درک کنند و انکار می‌کنند. انکار بی‌دلیل، نمره
منفی دارد. وقتی آدم وجود چیزی را که نمی‌داند، نفی کند در مرتبه‌ای از کفر قرار
می‌گیرد.

این مقام نورانیت چیزی فراتر از عرصه
زمان است. در فلسفه الهی اثبات می‌شود که فقط موجودات مادی در ساحت زمان قرار می‌گیرند
و زمان بُعدی از ابعاد وجود مادی است، یعنی بُعد چهارم این عالم. این امر بنحوی در
قضیه انيشتين نیز بیان شده است. اگر از عالم ماده فراتر برویم، آنجا‌ دیگر اصلاً
عالم زمان نيست. از این‌ رو، کسانی که با آن عوالم ارتباط دارند، هم گذشته را می‌بینند
و هم آینده را. آینده‌ای که هنوز در عالم زمان تحقق پیدا نکرده است، اما در ظرفی دیگر
و در عالمی دیگر وجود دارد. برخی از افراد می‌توانند با آن عوالم‌ ارتباط پیدا
کنند و این حادثه را در ظرف و عالمی دیگر ببینند.

 

معصوم، واسطه فیض الهی

به ‌هرحال مقام نورانیت اهل‌بیت«ع» مقامی
است که واسطه فیض الهی با همه عوالم است، یعنی آن ‌قدر این مقام ارزش دارد که همه برکات
سایر عوالم، شعاعی از وجود آنهاست. آنها هدف اصلی خلقت الهی هستند و چیزهای دیگر طفیلی
آنهایند. در حدیث کساء می‌خوانیم که اگر به ‌سبب وجود شما نبود، آسمان و زمین و
ماه و خورشید خلق نمی‌شد.  

برای تقریب به ذهن مثالی از عالم جسمانی
خودمان بزنیم. فرض کنید در منطقه‌ای معدن الماسی وجود دارد که هر گرم یا حتی هر قیراط
آن ارزش بسیار زیادی دارد، منتهی این الماس‌ها در اعماق معدن ذغال‌سنگ قرار دارند و
باید آنها‌ را بسختی‌ استخراج کرد. فرض کنید سرمایه‌داری بیاید، این زمین را بخرد
و استخراج از معدن را آغاز کند، سنگ‌ها و خاک‌هایش را کنار بریزد تا به آن عمقی از
زمین برسد که معدن الماس وجود دارد و از میان خروارها ذغال‌سنگ، چند گرم الماس پیدا
کند. آیا می‌توان گفت او به هدف استخراج ذغال‌سنگ این کارها را کرده است؟ اگر کسی
بپرسد شما این زمین را برای چه خریدید، پاسخ او استخراج الماس خواهد بود. هدف اصلی
استخراج الماس بود، اما در کنار الماس، مقداری ذغال‌سنگ هم استخراج شد. اگر الماسی
در کار نبود، این همه پول خرج نمی‌شد. پس ذغال‌سنگ طفیلی الماس است. البته، ذغال‌سنگ
هم چیز کم ارزشی نیست، اما ذغال‌سنگ در مقایسه با الماس، ارزش ندارد.

در مقام تشبیه، انوار اهل‌بیت مانند آن الماس‌هایی
هستند که هدف اصلی خلقتند. اینکه آنها چه مقامی دارند و چقدر می‌ارزند، ما نمی‌توانیم
درک کنیم. ارزش آنها‌ با اعداد و ارقامی که با آن آشنا هستیم، محاسبه نمی‌شود. گاه
با یک اشاره‌ اهل‌ بیت«ع» و حتی با اشاره‌ای از امامزاده‌ها بیماری شفا می‌یابد که
میلیون‌ها تومان براي او خرج کرده‌اند و درمان نشده است. صدها و هزارها نمونه‌ این‌چنینی
داریم و برخی از نزدیک دیده‌اند که در حرم حضرت رضا«ع» عده‌ای شفا پیدا کرده‌اند.

 

خاطره‌ای از زبان مقام معظم رهبری

چند ماه پیش در مشهد خدمت مقام معظم رهبری
شرفیاب شدم. صحبت از کرامات حضرت رضا«ع» شد. ایشان فرمودند که برای مشهدی‌ها کرامات
حضرت رضا«ع» چیزی عادی است و آنها از این مسئله که بگویند امروز حضرت کوری یا
معلولی را شفا داد، هیچ تعجبی نمی‌کنند. آقا فرمودند: من بچه بودم که همراه پدرم
به مسجد ترک‌ها در بازار ‌رفتم. مسجد مکبری به نام کربلایی داشت که نابینا بود و حتی
به او کربلايي رضای عاجز می‌گفتند
ـ مشهدی‌ها به نابینا عاجز می‌گویند ـ سال‌ها بود که او را می‌شناختیم و کوری او
را دیده بودیم. روزی من خدمت پدرم بودم که کربلایی رضا آمد، در حالی که بینا شده
بود. پدرم از او پرسید: کربلایی رضا مرا می‌بینی؟ گفت: بله آقا و سپس قیافه پدرم
را شرح داد. پدرم شنیده بودند که کربلایی شفا گرفته است و می‌خواستند خودشان ببینند.

ما جستجو کردیم که کربلائی چگونه شفا
یافته است؟ گفتنداین کربلایی دختری داشت که دست کربلایی را می‌گرفت و پدر نابینایش
را به مسجد می‌آورد و او بعد از این که در مسجد مستقر می‌شد، دیگر به کسی نیاز
نداشت. کم‌کم دختر بزرگ شد و به ‌اصطلاح آب و رنگی پیدا کرد. روزی بعضی از بچه‌های
بازار متلکی گفته بودند و کربلایی هم شنیده بود. او نتوانسته بود تحمل کند و به
دخترش گفته بود دست مرا بگیر و مرا به حرم ببر. در حرم، کربلایی به دخترش می‌گوید
تو برو خانه من اینجا می‌مانم. او به امام رضا«ع» عرض کرده بود: آقا! من سال‌هاست
که نابینا هستم و حتی یک‌ بار هم گله نکردم. زندگی من با فقر گذشته است، اما یک‌ بار
هم گله نکردم و گفتم تقدیر خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، اما تعرض به
ناموسم را تحمل نمی‌کنم. یا مرا شفا بدهید یا همین‌ جا مرگم بدهید. من دیگر طاقت
ندارم متلک‌های مردم را به ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل می‌شود و
بعد از مدتی خوابش می‌برد. در خواب، حضرت رضا«ع» او را شفا می‌دهند. مقام معظم رهبری
خودشان این داستان را نقل کردند و فرمودند من خودم این جریان را دیده‌ام. برای مردم
مشهد این چیزها خیلی عادی است و آنها‌ هر روز از این چیزها می‌بینند.

 

کرامات معصومان و ادراک انسانی

امام رضایی که هزار سال پیش از دنیا رفته
و   مشهد دفن شده است، با کدام گوش می‌شنود؟
چطور اراده می‌کند که فردی را شفا بدهد؟ چگونه چشم نابینایی را بینا می‌کند؟ با چه
ابزاری؟ با چه عمل جراحی‌ای و با چه دارویی؟ هیچ‌ یک از اینها در کار نبوده است و
فقط اراده و توجه حضرت چنین کاری را کرده است. توجه حضرت رضا«ع» فرد نابینایی را
بینا می‌کند که سی یا چهل سال کور و اصلاً معروف به عاجز و نابینا بوده است. این
چه قدرتی است؟ با چه چیزی می‌توان این قدرت را سنجید؟ چقدر می‌ارزد؟

در چنین مواردی است که انسان می‌تواند
حدس بزند که پیامبر و امامان«ع» چه مقامی دارند. آنها چه قدرتی دارند که برای مثال
در ایام شلوغ، همزمان سخن میلیون‌ها انسان را می‌شنوند؟ نیمه‌شب‌هایی که در جمکران
چند میلیون انسان با هم می‌گویند یا صاحب‌الزمان، امام عصر«عج» چند تا از این
درخواست‌ها را می‌شنود؟ خود امام کجاست؟ بر فرض که همین جا هم باشد، اما چگونه چند
میلیون صدا را می‌شنود؟ چطور صداها را از هم تشخیص می‌دهد؟ همزمان افرادی به زبان‌های
فارسی، عربی، ترکی، انگلیسی و اردو سخن می‌گویند. او چگونه حاجتشان را در می‌یابد؟
چگونه حاجتشان را روا می‌کند؟ این قدرت از کجاست و چه چیزی است که اینها را درک می‌کند؟
آیا همان سلول‌های مغز است؟ همان سلول‌های مغزی که من و شما هم داریم و بعد از
مرگ، از کار می‌افتند! یا اینکه این نورانیت، چیز دیگری است که نمی‌دانیم اسمش را
چه بگذاریم و لذا می‌گوییم نور. همان ‌طور که در باره خدای متعال هم می‌گوییم خدا
نور است. قرآن می‌فرماید: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ».(1)

 

نور معصومان فراتر از عالم مادی

این مقام است که معصوم را فوق زمان قرار
می‌دهد. این مقام در سال فلان متولد نمی‌شود که در سالی دیگر هم از دنیا برود. این
مقام، مرگ و حیات ندارد و حیات همه تحت شعاع اوست. برخی کمابیش این مقام را درک می‌کنند.

خدا را شکر که همین معرفت ناقص در باره
مقامات اهل‌بیت«ع» را به همه ما عنایت فرموده است. همه ما به این امر معتقدیم که
این حضرات مقام والائی دارند و وقتی به آنها متوسل می‌شویم، می‌توانند حاجت انسان
را برآورده سازند. آنها می‌توانند نزد خدا دعا کنند و از او بخواهند حاجت افراد
ملتمس را برآورده سازد. حاجت ‌دادن آنها‌ و دعا کردنشان یکی است، زیرا آنها خودشان
به‌خودی‌ خود هیچ ندارند و کمالشان‌ هم در این است که هیچ چیزی را متعلق به خودشان
نمی‌دانند. آنها بندۀ محضند و به ‌سبب همین بندگی خالصانه است که همه چیز دارند.

 بنابراین همه ما بايد سعی کنیم به ‌صورت‌های
مختلف و متناسب با وضعیت خودمان رابطه‌مان را با  ائمه اطهار«ع» تقویت کنیم. این تقویت از سه راه
صورت می‌گیرد:

 

1. آشنایی با آموزه‌های اهل ‌بیت«ع» و به‌کارگیری
آنها

 در
وهله اول بایداز پیام‌ها و سخنان معصومین«ع» که عالمان زحمت کشیده‌ و با خون ‌دل آن
روایت‌ها را ضبط کرده‌اند، بخوبی استفاده کنیم. در آن زمان دستگاه چاپ و نشر نبوده
است و آنها باید با قلم و مرکب و روی کاغذ حدیث‌ها را می‌نوشتند و آن را از چشم
دشمنان پنهان می‌کردند. گاه کتاب‌هایی را که با زحمت فراوان فراهم می‌کردند، از
ترس دشمنان زیر خاک دفن می‌کردند. کلمات اهل ‌بیت«ع» را با چنین مشقت‌هایی به ما
رسانده‌اند. آن زحمت‌ها برای این تحمل شد که امروز من و شما به پیام‌های امامان
دسترسی داشته باشیم و با آنان ارتباط برقرار کنیم.

 حال، آیا ما واقعاً از این پیام‌هایی که از وجود
مقدس ولی عصر«عج» و پدرانشان«ع» به ما رسیده است، بدرستی، استفاده می‌کنیم؟ ما
چقدر با کلمات اهل بیت«ع» آشنائیم؟ چند کتاب در باره روایات اهل‌بیت«ع» خوانده‌ایم؟
الحمدلله، بزرگان و عالمان آنها را می‌خوانند، درباره آنها‌ تحقیق می‌کنند و حاصلش
را هم تا آنجا که به عمل ما مربوط است، در رساله‌های عملیه می‌نویسند، اما اینها
یک‌صدم مطالبی است که از معصومان نقل شده است. بسیاری از مطالب ایشان به اعمال
روزانه ما مربوط نیستند، بلکه در باره معارف یا درباره اخلاق هستند. معارف دقیقی از
اهل ‌بیت«ع» به‌جا مانده‌اند که ما به سراغشان نمی‌رویم. این معارف لابه‌لای کتاب‌ها
و در کتابخانه‌ها قرار دارند و ما در پی بهره‌‌گیری کافی از آنها نیستیم.

اینها برکاتی هستند که از ناحیه مقام
عادی امامان به ما رسیده و پیام‌هائی هستند که بطور عادی بین دو انسان رد و بدل
شده‌اند. علم امروز از کتاب‌هایی استفاده می‌کند که هزاران سال پیش نوشته شده‌اند.
برای مثال، پزشکی از نوشته‌های محمدبن زکریای رازی استفاده می‌کند. دست‌کم، ما هم
به همین اندازه به کتاب‌ها و نوشته‌هایی اهمیت بدهیم که از اهل‌بیت«ع» به ما رسیده‌اند.
این یک ارتباطی است که باید با امام زمان«عج» و دیگر اهل‌بیت«ع» برقرار کرد. اگر
روزی ما با امام عصر«عج» روبه‌رو شویم و ایشان به ما بگوید من از هزار سال پیش،
برای شما پیام فرستاده‌ام، آیا شما گوش کردید؟ آیا خواندید؟ ما چه پاسخی داریم؟ ایشان
نخواهند پرسید پس چرا این‌ قدر می‌گفتید یا صاحب‌الزمان منتظریم و آقا دلمان تنگ
است؟ امام به ما نخواهند گفت آن روایت‌ها پیام‌های من بودند، چرا نخواندید؟
نخواهند گفت اگر مرا هم می‌دیدید، من همین‌ها را به شما می‌گفتم. مگر آنهایی که مرا
می‌دیدند از من چه می‌شنیدند؟ این اولین وظیفه‌ای است که ما در برابر اهل‌بیت«ع» و
وجود مقدس ولی‌عصر«عج» داریم.

 

2. توسل به ائمه اطهار«ع»

دومین مسئله بحث توسلات است. در این
زمینه برداشت‌ها مختلفند و مثل همه زمینه‌ها افراط و تفریط وجود دارد. بعضی خیال
می‌کنند معنای توسل این است که انسان همه چیز را کنار بگذارد و فقط دعا کند، یعنی
اگر مریض هم شدیم، دکتر و دارو و رعایت بهداشت را کنار بگذاریم و فقط دعا کنیم.
برای مثال، اگر سرمان درد گرفت، فلان دعا را بخوانیم. می‌دانیم که سیره خود اهل‌بیت«ع»
و پیغمبراکرم«ص» و اصحابشان‌ این‌گونه نبوده است. خود امامان نیز به‌ هنگام دشواری
از توسل استفاده و دعا می‌کردند. گاه امام باقر«ع» هنگام مریضی نذر می‌کردند که
کسی را به زیارت سیدالشهدا«ع» بفرستند. خود ایشان امام است و همه چیز دست اوست،
اما او هم وظیفه بندگی دارد. او هم مثل همه انسان‌ها باید نماز بخواند و روزه
بگیرد. او باید خودش را مثل هر انسان دیگری در پیشگاه خدا، فاقد همه چیز ببیند.
حتی او باید بیش از دیگران فقر خودش را درک کند. منظور از دعا و توسل ‌چنین چیزی
است و منظور این نیست که ما چیزی را جانشین نظامی بکنیم که خدای عالم بر اساس
حکمتش در عالم برقرار کرده است. خواص داروها را خدا خلق فرموده است و افرادی زحمت
کشیده‌ و آنها را کشف کرده‌اند. توسل و دعا به‌ معنای پشت‌ کردن به این ابزارها و
وسیله‌ها نیست.

روزی حضرت موسی«ع» مریض شد و به خداوند
عرض کرد: خدایا! من مریض شده‌ام، مرا شفا بده. خطاب شد: نزد فلان پزشک برو و او
فلان دارو را به تو می‌دهد تا شفا بیابی.

در این عالم باید اسباب وجود داشته باشند
تا بسیاری از حکمت‌های آفرینش، در سایه این اسباب و ارتباطات فراهم شوند. اگر این
روابط نباشند، تکلیف‌ها به‌وجود نمی‌آیند و اگر تکلیفی نباشد، رشد و پیشرفتی در
عالم وجود نخواهد داشت. اگر تکلیف نسخه‌نویسی بر عهده پزشک نباشد، او در تشخیص
بیماری دقت نمی‌کند و پژوهش‌های پزشکی ادامه نمی‌یابند. اگر این باب بسته شود،
دیگر در عالم رشدی وجود نخواهد داشت. برای مثال، اگر بنا شد هر کس گرسنه می‌شود به
خدا بگوید من گرسنه‌ام، پس مرا سیر کن، دیگر نه زراعتی پیدا می‌شود و نه کارخانه
آسیابی و نه نانوایی. پس اصلاً این عالم برای چه خلق شده است؟ این اسباب برای چه
فراهم شده‌اند؟

دعا و توسل برای این است که انسان در هر حال
به خدا توجه کند و بداند که این اسباب، خودشان مستقلاً اثر نمی‌کنند، بلکه خداست
که از راه اینها شفا می‌دهد. وقتی نمرود به حضرت ابراهیم«ع» گفت تو چه کسی را می‌پرستی
و خدای تو چه کسی است؟ ابراهیم«ع» گفت: «الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ*وَالَّذِي
هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِين*وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِين»،(2) خدای
من آن کسی است که به من غذا می‌خوراند. او نگفت خداي من کسی است که مرا خلق می‌کند
و غذای مرا می‌دهد. یطعم، یعنی غذا به کسی دادن و حتی پول ‌دادن به کسی برای روزی.
نمی‌گوید اطعام کرد، چون در اطعام فقط غذا می‌دهند، بلکه گفت: خدای من آن کسی است
که به من غذا می‌خوراند و به من آب می‌نوشاند. انسان باید طوری بشود که همه اینها
را ابزار دست خدا بداند، یعنی کار اصلی را خدا می‌کند.

پس معنای توسل این نیست که ما نظام عالم
را ندیده بگیریم و از حکمت‌هایی که خدا در آفرینش قرار داده است، صرف‌نظر کنیم. توسل
به‌ معنای آن نیست که بگوییم من از خدا می‌خواهم فقط خود او مرا شفا بدهد. توسل به
‌معنای آن است که رابطه‌مان را با امام زمان«عج» حفظ کنیم و بدانیم هرچه داریم از
برکت وجود اوست. بدانیم که اگر انقلابی شد و پیروز شدیم از ناحیه اوست. بدانیم اگر
امامی داشتیم و اگر رهبری داریم که خدا بر طول عمرش بیفزاید، همه شعاعی از نور
وجود مقدس ولی‌عصر«عج» است. بدانیم با اشاره اوست که کارها پیش می‌روند؛ بنابراین،
اگر ما لیاقتش را داشته باشیم و ایشان اشاره بفرمایند، کارمان به سامان می‌رسد.

این مرحله دوم ارتباطی است که ما باید با
ائمه و امام زمان«عج» برقرار کنیم؛ یعنی باید در حل مشکلاتمان توجهمان به ایشان
باشد. باید کار و تلاش کنیم، اما در عین حال باید توجه داشته باشیم که اثر حقیقی
از خدای متعال است که با وساطت وجود مقدس ولی‌عصر«عج» به ما می‌رسد.

 

 3. تلاش عملی برای نزدیک‌شدن به معصومان

سوم سعی کنیم ویژگی‌هایی را کسب کنیم که
امام به‌وسیله آنها به مقام امامت رسیده است. امام برای این امام می‌شود تا مردم
را هدایت کند و دست آنها را بگیرد و آنان را  به ‌جایی که خودش رسیده برساند. وظیفه ما در
مقابل امام این است که وقتی فرمود بیا این راه را برویم، همراه او برویم، نه اینکه
فقط مسئله‌اش را بدانیم و کتابش را بخوانیم. آنچه پیغمبر«ص» و امام«ع» را به این
مقام رساند، عبودیت بود. انسان باید در مقابل خدا، اراده خودش را ببازد و بگوید حکم
آنچه تو فرمایی. هر قدر ما این مسئله را تمرین و اراده‌مان را تابع اراده خدا کنیم،
به مقام اهل‌بیت«ع» نزدیک‌تر می‌شویم.

حال، اراده خدا چیست؟ خدا اراده‌اش را به‌وسیله
انبیا و ائمه معصومین«ع» به ما ابلاغ کرده است، بنابراین باید سعی کنیم دستورات آنها
را مو به مو اجرا کنیم، آن وقت شعاعی از نورانیت آنها‌ بر ما هم می‌تابد. اگر آن
راه را برویم، خداوند به ما نیز کراماتی را عطا می‌کند. گاه دیده‌ایم بعضی از بزرگان
نمونه‌ای از کرامات اهل‌بیت«ع» را داشته‌اند؛ بزرگانی که با اشاره‌ای مشکلی را حل می‌کردند
و بیماری را شفا می‌دادند. این کرامت‌ها به‌ سبب همان عبودیتی است که از ائمه
آموخته بودند.

 لذا همه ما بايد سعی کنیم رابطه‌مان را با امام
زمان«عج» تقویت کنیم. این تقویت از سه راه صورت می‌گیرد: نخست به پیام‌هایی که داده‌اند،
با دقت گوش کنیم و آنها را درست یاد بگیریم. دوم در مشکلاتمان به اهل‌بیت«ع» توسل کنیم.
منظور فقط مشکلات مادی فردي نیست، بلکه باید برای حل مشکلات اجتماعیمان نیز توسل
کنیم، مانند مشکلاتی که شیعیان امروز، بویژه بحرین به آنها مبتلا هستند. سوم، سعی کنیم
راه امامان را بپیماییم تا به مرتبه‌ای از مراتبی که آنها بدانها دست یافته‌اند،
برسیم.

 

پي‌نوشت‌‌ها

1ـ نور،
35


شعراء 78-80.

 

 

 

سوتیترها:

 

1. مقام نورانیت
اهل‌بیت«ع» مقامی است که واسطه فیض الهی با همه عوالم است، یعنی آن ‌قدر این مقام ارزش
دارد که همه برکات سایر عوالم، شعاعی از وجود آنهاست. آنها هدف اصلی خلقت الهی هستند
و چیزهای دیگر طفیلی آنهایند. در حدیث کساء می‌خوانیم که اگر به ‌سبب وجود شما نبود،
آسمان و زمین و ماه و خورشید خلق نمی‌شد

2.. خود
امامان نیز به‌ هنگام دشواری از توسل استفاده و دعا می‌کردند. گاه امام باقر«ع»
هنگام مریضی نذر می‌کردند که کسی را به زیارت سیدالشهدا«ع» بفرستند. خود ایشان
امام است و همه چیز دست اوست، اما او هم وظیفه بندگی دارد

3. گاه
امامان معانی اینها را به خواص اصحاب می‌گفتند و گاهی هم می‌گفتند که اینها را به
همه نگویید، چون همه نمی‌توانند درک کنند و انکار می‌کنند. انکار بی‌دلیل، نمره
منفی دارد. وقتی آدم وجود چیزی را که نمی‌داند، نفی کند در مرتبه‌ای از کفر قرار
می‌گیرد

 

.  4. بعضی خیال می‌کنند معنای توسل این است که انسان
همه چیز را کنار بگذارد و فقط دعا کند، یعنی اگر مریض هم شدیم، دکتر و دارو و رعایت
بهداشت را کنار بگذاریم و فقط دعا کنیم. برای مثال، اگر سرمان درد گرفت، فلان دعا را
بخوانیم. می‌دانیم که سیره خود اهل‌بیت«ع» و پیغمبراکرم«ص» و اصحابشان‌ این‌گونه نبوده
است.

 

5. وظیفه
ما در مقابل امام این است که وقتی فرمود بیا این راه را برویم، همراه او برویم، نه
اینکه فقط مسئله‌اش را بدانیم و کتابش را بخوانیم. آنچه پیغمبر«ص» و امام«ع» را به
این مقام رساند، عبودیت بود. انسان باید در مقابل خدا، اراده خودش را ببازد و بگوید
حکم آنچه تو فرمایی. هرچقدر این مسئله را تمرین و اراده‌مان را تابع اراده خدا کنیم،
به مقام اهل‌بیت«ع» نزدیک‌تر می‌شویم.

 

6. در
این عالم باید اسباب وجود داشته باشند تا بسیاری از حکمت‌های آفرینش، در سایه این
اسباب و ارتباطات فراهم شوند. اگر این روابط نباشند، تکلیف‌ها به‌وجود نمی‌آیند و
اگر تکلیفی نباشد، رشد و پیشرفتی در عالم وجود نخواهد داشت.

/

خاصیت قلب گشوده

حضرت آيت الله مجتبي تهراني

مروری بر بحث گذشته

 در شماره های گذشته
درباره اقسام و اوصاف قلوب از منظر روایات اسلامی، بیان شد که قلب مؤمن، دارای
صفات ظاهریّه‌ای است، مانند أَزهَر، أَجرَد و قرار داشتن بر طریقۀ مستقیم و جادّۀ مستویّۀ
انسانیّت. این  ویژگیها هم در ارتباط با
صفات ذاتیّۀ قلب و هم صفات ظاهریّۀ آن مطرح است؛ چراکه از جهت صفات ذاتی، قلب صاحب
فطرت الهیّه است و از جهت صفات ظاهریّه­، از انسان کامل تبعیّت می­کند. البتّه به
شرطی که مؤمن از قلب خود، نسبت به تصرّفات شیاطین داخلی، یعنی انیّت و انانیّت و
شیاطین خارجی که همان ابلیس و جنود او هستند، حفاظت و مراقبت نماید.

 

«مفتوح بودن» قلب مؤمن

روایتی که از اصول کافی در بحث گذشته اشاره شد، با کمی
اختلاف در کتاب بحار(1) هم آمده ‌است؛ در آن روایت، قلوب انسان‏ها
به‏حسب صفات ظاهریّه­، به سه ‏دسته تقسیم شده بود که یکی قلب کافر بود، دیگری قلب
عوام مردم و در آخر هم قلب مؤمن؛ که در توصیف آن فرموده بود: قلبِ مؤمن، قلبی باز
است که درونش چراغ دارد؛ «قَلبٌ مَفتوحٌ فیهِ
مِصباحٌ یَزهَر». این روایت، صفتی را برای قلب مؤمن مطرح
می‏فرماید که در روایتِ امام باقر«ع» بیان نشده است. آنجا آمده بودقلب مؤمن
أَزهَر، أَجرَد و مستوی بر طریق مستقیم الهی است، امّا در اینجا می‏فرماید: قلب
مؤمن مفتوح است.

باز و مفتوح بودن قلب مؤمن، این است که وقتی او، از طریقۀ
صافیۀ سازجۀ اصلیّۀ ذاتیّۀ که همان طریقۀ توحید است خارج نشده و خود را با تبعیّت
از انسان کامل محافظت کرده و اجازه نمی‏دهد، دلش تاریک و برعکس شود، همین
مراقبت‏ها باعث می­شود، هنگامی‌که معارف حقّه، از مقامات و معنویّات گرفته تا هرآنچه که
مربوط به حقائق ایمانیّه است، به او القا شود، قلب او نیز آن‌ها را بپذیرد و در خود جای دهد.
باز بودن قلب مؤمن یعنی اینکه او تمام معارف حقّه و ایمانیّه‏ای که به او عرضه می‌شود را به‏سوی خود جذب کرده و
در دل خود جای می‏دهد.

به‏تعبیر دیگر همان‏طور که متغذّی، دهان باز می­کند و غذایی
که با او تناسب دارد را می­خورد، دلی هم که از طریقۀ الهیّۀ و فطرت اولیّه­‏اش
منحرف نشده و دارای سلامت مزاج است، اگر غذای متناسب با مزاجش را به او بدهند،
دهان باز کرده و آن را خواهد خورد. به این می‌گویند: تناسب بین غذا و متغذّی.
دل مؤمن، برای جذب معارف حقّه، مفتوح و باز است. به‏گونه‌ای که هرچه به او بدهند، او جذب
می­کند و می‌پذیرد؛ برخلاف قلوب کسانی که در مقابل قلب مؤمن قرار دارند که مانند قلب منافق
مهر شده است. چون قلب منافق، این معارف را پس می‌زند و آن‌ها را رد­ّ می­کند.

 

 قلب مومن، در دست
خدا

 از آنجا که مؤمن
قلب خود را تحت تصرّف شیطان قرار نداده، تقلیب و تقلّب آن در دست خدا است. یعنی
دلی که به‏دست شیطان نیفتد و از ظلمت و کدورت دور باشد، به‏دست خدای متعال قرار می­گیرد.
در این‏باره دودسته روایت وجود دارد که یک دسته از آن‏ها می­فرماید: خداوند چهل
صباح، قلب مؤمن را با دو دست جلال و جمالش تخمیر نمود؛ و دستة‌ دیگر می‏فرماید:
قلب مؤمن، بین دو انگشت خدا قرار دارد.

در کتاب بحارالأنوار روایت مفصّلی در این باب وجود دارد که
به بخشی از آن اشاره می‏شود. شخصی به نام حمران – علی‏الظاهر حمران‏بن‏اعین- می‌گوید: «سَمِعتُ أَبا جَعفَر«ع»: إِنَّ الْقُلُوبَ بَيْنَ
إصْبَعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ اللَّهِ يُقَلِّبُهَا كَيْفَ يَشَاءُ»؛(2) شنیدم که امام باقر«ع» فرمود: دل­ها بین
دو انگشت خدا قرار دارد و خدا هرگونه بخواهد آن‏ها را به این‏طرف و آن‏طرف می‌گرداند.

اگر مؤمن با تبعیّت از انسان کامل و بر اثر ریاضات شرعیّه،
اجازه ندهد شیطان، حریم الهی قلب او را تصرّف کند و دست نفسش را نیز از تصرّف در
این بیت ربّ قطع نماید، دلش کاملاً در اختیار خدا قرار می‏گیرد و دیگر او است که
در قلب او تصرّف می‏کند؛ هرطور که بخواهد. اینجا است که سلطان این مملکت الهیّه­،
خدا خواهد بود.

درست است که خدا، قلب مؤمن را از نظر ذاتی­، به انوار
ذاتیّۀ الهیّه تخمیر نموده است؛ امّا این خود مؤمن است که با تبعیّت از انسان کامل
و به تبع آن، با سلب نفوذ و تصرّف شیطان و نفس، این خانۀ الهی را از نظر ظاهری،
تحت تصرّف خدا قرار داده است. لذا هروقت که قلب مؤمن به این مقام نایل گردد،
خواستن و نخواستنش، الهی می‏شود. زیرا قلب او بین دوانگشت خدا است و همة تمایلات و
تنافرات وی، به‏دست خدای متعال است.

 

مراحل و درجات فتح قلوب

فتح قلب، مراحل و درجات مختلفی دارد و سه فتح برای دل شمرده
شده است. به اصطلاح، فتوحات دل قریب، مبین و مطلق است. گویا دل، صاحب ابواب
متعدّدی است و هر فتح مربوط به یک مرحله از مراحل مختلف جذب معارف الهیّه است.

فتح قریب

اوّلین چیزی که برای مؤمن در سیر معنوی‌اش حاصل می­گردد این است که با
تبعیّت از مقام خاتمیّت، یعنی شریعت مقدّس اسلام و ریاضات شرعیّه‌ای که با توجّه به اوامر و نواهی
صادره از شرع مقدّس متحمّل می‌شود، از مقامات نفسانیّه عبور کرده و به مقام «قلب» می­رسد.
از «مقام قلب» که همان مفتوح شدن باب دل، بر روی تجلّیات الهیّه است، به «فتح
اوّل» یا «فتح قریب» تعبیر می­کنند. اهل معرفت می­گویند: آیۀ شریفة «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَريب»،(3) نیز به همین معنا اشاره دارد. با یاری حق تعالی و نصرت الهی،
قلب مؤمن، بعد از آنکه از مقامات نفسانی خلاص شد، به این مقام یعنی «فتح قریب» یا
«فتح اوّل» دست پیدا می‌کند؛ امّا در این فتح، باب دل به‏سوی تجلّیات «اسما و صفات»
الهی بسته است و نمی‌تواند آن‌ها را جذب نماید.

فتح مبین و فتح مطلق

شخص مؤمن، بعد از مقداری پیش‏روی، با عنایت الهی، باب دیگری
به ‏رویش باز می­گردد به‏نام «فتح مبین»  «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً».(4) در این مرحله قلب مؤمن، دلی شده است که می‏تواند تجلّیات
اسما و صفات الهی را شهود ‌کند. اینجا است که برای قلب «فتح مبین» شده است. البتّه
درست است که باب دیگری برای دل باز شده و او به شهود اسما و صفات مفتخر گشته است،
امّا هنوز دری از دل بسته است که تجلّیات ذاتیّۀ خداوند از آن وارد قلب می‏شود.

هنگامی‌که با عنایت الهی، این در نیز باز شود و دل بتواند تجلّیات
ذاتیّه را شهود کند، به «فتح مطلق» رسیده است؛ «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْح».(5)

 در این مبحث، مجال
ورود به مسائل فنّی بحث «فتوحات ثلاثۀ قلبیّه» نیست؛ فقط غرض از بیان این
اصطلاحات، این است که معلوم شود قلب مؤمن، آن‏قدر کشش داشته و می‏تواند پیش برود
که حتّی به شهود کامل حق تعالی برسد. نکتة مهم این است که ‌در بین جمیع موجودات و
ماسوی‏الله، فقط قلب انسان است که می­تواند عالم مافوق را از ملکوت گرفته تا
تجلّیات ذاتیّۀ حقّ تعالی را شهود کند. این خصوصیّت، فقط مختصّ انسان است. یعنی
هیچ موجودی نمی­تواند به این مقام دست پیدا ‌کند که آن هم به‏وسیلة قلب او
است که اشرف ابعاد وجودی او بوده و از مختصّات انسانی به‏شمار می‌آید.

روایتی در کتاب بحار نقل شده است که می‏گوید: «قَالَ
النّبیّ«ص»: لَوْلَا أَنَّ الشَّيَاطِينَ يَحُومُونَ عَلَى قُلُوبِ بَنِي آدَمَ لَنَظَرُوا
إِلَى الْمَلَكُوتِ»؛(6) اگر شیاطین پیرامون قلب انسان­ها، سنگر نمی‌گرفتند و آن را تحت تصرّف خویش
در نمی‌آوردند، این دل می‌توانست ملکوت و عالم مافوق ماده
را شهود کند.

بنابراین، از مجموع روایاتی که مطرح شد برداشت می‌شود که قلب مؤمن یک خصوصیت
ذاتیّه دارد و یک صفت ظاهریّه. در صفات ذاتیّه عرض شد قلب مؤمن «أَزهَر و أَجرَد»
است و «بر طریقۀ مستقیم» قرار دارد و درهای آن به‏سوی معنویّات «مفتوح می‌باشد». قلب مؤمن مطبوع نیست،
باز است. آن غذایی که به‏عنوان خوراک معنوی به او داده می­شود، متناسب با فطرت
قلبی او است. این خوراک­ها نیز مختلف بوده و طی مراحلی به قلب مؤمن عرضه می‏گردد،
تا آنجا که برای او «فتوحات ثلاثه» پیدا می­شود. در این زمینه، روایاتی نیز موجود
است. مسألة عمده و شرط مهم در این بحث آن است که انسان، این دل صاف را از دسترس
غیرخدا محافظت نماید.

قلوب انبیاء و اولیا نیز با توجه به مراتب‌شان، مفتوح بوده
است. آن‏ها نیز آنچه را که دیگران از دیدنش محروم بودند، شهود می‌کردند؛ امّا این‌طور نیست که تمام مراحل این
فتوحات، مختص به اولیای خاص خدا باشد، بلکه هرکس در مسیر شرع و مقتضای فطرت اولیّۀ
قلب خویش قرار گیرد و به‏صورت کامل، تبعیت و مراقبت داشته باشد، برایش فتح باب
خواهد شد، به‏گونه‌ای که در این دنیا، آن عالم را شهود می‌کند؛ البته هرکس در حد خودش.

 

 

 سوتیترها:

* دلی هم که از طریقۀ الهیّۀ و فطرت اولیّه­‏اش منحرف نشده
و دارای سلامت مزاج است، اگر غذای متناسب با مزاجش را به او بدهند، دهان باز کرده
و آن را خواهد خورد. به این می‌گویند: تناسب بین غذا و متغذّی. دل مؤمن، برای جذب معارف
حقّه، مفتوح و باز است.

 

* هرکس در مسیر شرع و مقتضای فطرت اولیّۀ قلب خویش قرار
گیرد و به‏صورت کامل، تبعیت و مراقبت داشته باشد، برایش فتح باب خواهد شد، به‏گونه‌ای که در این دنیا، آن عالم را
شهود می‌کند؛ البته هرکس در حد خودش

 

پي‌نوشت‌ها:

1ـ احتمالاً مرحوم مجلسی، روایات را از
جامع­الاخبار نقل می‌کرد نه از اصول کافی؛ زیرا در
جامع الاخبار می‌گوید: «فیهِ مِصباحٌ یَزهَر»، امّا در
اصول کافی آمده است: «فیهِ مَصابیح یَزهَر». مرحوم مجلسی هم وقتی می‏خواهد این
روایت را بیاورد، می‏گوید که این روایت را از اصول کافی نقل می‌کند،
درحالی‌که متن روایت همان چیزی است که در جامع الاخبار آمده است و
آن روایت را در متن بحار آورده است. (بحارالأنوار، ج67، ص51)

2ـ بحارالأنوار، ج72،ص48.‌‌

3ـ سورة مبارکة صف، آیه13.

4ـ‌ سورة مبارکة فتح، آیه1.

5ـ سور مبارکه نصر، آیه1.

6ـ بحارالأنوار، ج67، ص59.

7ـ بحارالأنوار، ج 45، ص43.

 

/

«ولایت»؛ سرپرستي یا محبت؟

 

حضرت آيت‌الله جوادي آملي

تدوين: حجت الاسلام والمسلمین مصطفي پور

 

انسان موجودي است كه در جهان هستي به عنوان موجودي نيازمند معرفي شده است و اين نيازمندي همه ابعاد وجودي او را احاطه كرده است. موجودي است كه به هوا و آب و غذا نيازمند است، موجودي است كه هر لحظه به دريافت هستي از سوي خداي سبحان نيازمند است، به گونه‌اي كه اگر اين هستي در يك لحظه به او نرسد نابود خواهد شد.

به گفته برخي انديشمندان، انسان داراي تعدادي نيازهاي ذاتي است كه فعال‌كننده و هدايت‌كننده رفتارهاي اوست. اين نيازها برخي براي تأمين حيات زيستي او نقش ايفا مي‌كنند؛ مانند نياز به غذا و آب و برخي در ايمني او نقش ايفا مي‌كنند و برخي در تأمين حرمت و خودشكوفايي او مؤثرند و همچنين نياز به دانستن و فهميدن.(1)

 

نیاز به هدایت

انسان علاوه بر نيازهاي فوق، نيازمند هدايت و رهبري است كه افزون بر تجهيز دروني او، وي را به تعالي و تكامل هدايت كند و به عبارت ديگر نیازمند كسي است که امور او را تصدي كرده و او را به مقصد و مقصود نائل گرداند و اين نياز همان است كه در قرآن از آن به ولايت تعبير شده است. اين ولايت خود نتيجه هدايت و ربوبيت الهي است «ربنا الذي اعطي كل شيء خلقه ثم هدي»(2)، پروردگار ما آن موجودي است كه به هر مخلوقي خلقتش را اعطا كرده و سپس او را هدايت كرده است و در قرآن آمده است «فالله هوالولي»(3)، تنها خداست كه سرپرست آنان است و امورشان را بر عهده دارد.

 

ولايت تكويني و تشريعي

خداي سبحان هم ولايت تكويني بر جهان دارد؛ يعني احياء و زنده كردن و اماته و ميراندن، دخل و تصرف، قبض و بسط، گرياندن و خنداندن،‌ بي‌نياز كردن و توانايي دادن و… و هم ولايت تشريعي يعني تهيه قوانين و دستورهاي قانوني. اين ولايت براساس توحيد افعالي بالاصاله از آن خداي متعال است، يعني فقط خداست كه جهان و انسان را مي‌آفريند و آن را اداره مي‌كند و هم براي او قوانين وضع مي‌كند تا در پرتو اجراي آن قوانيني به كمال نائل شود.

اما اين سؤال مطرح مي‌گردد كه ولايت و تدبير در جامعه انساني چگونه ظهور مي‌كند؟ آيا انسان‌ها مي‌توانند اين ولايت را به عهده بگيرند و جوامع بشري را اداره كنند؟ علت طرح اين سؤال اين است كه اولاً انسان‌ها داراي عقل و قدرت تشخيص و شناخت هستند و ثانياً از اختيار و قدرت انتخاب برخوردارند كه مي‌توانند ولايت تشريعي خدا را بپذيرند، يا از آن تخلف كنند، گرچه امكان تخلف از ولايت تكويني خدا را هيچ‌كس ندارد و به عبارت ديگر انسان به دليل داشتن عقل و قدرت انتخاب گاه تحت‌تأثير امسال نفساني و شهوات، قوانين تشريعي خدا را ناديده بگيرد و در نتيجه به جاي حركت در مسير تكامل در سراشيبي سقوط قرار گيرد. اينجاست كه اين سؤال مطرح مي‌شود كه چه كسي بايد عهده‌دار هدايت انسان در شئون زندگي باشد و او را سرپرستي كند.

قرآن كريم در آيه 55 سوره مباركه مائده فرمود: اين ولايت بالتبع براي پيامبر و مؤمنان خاص، يعني جانشينان پيامبر، حضرت علي‌بن‌ابيطالب و اولاد طاهرينش هستند. «انما وليكم الله و رسوله والذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون»(4) ولي مؤمنان تنها خداي سبحان، پيامبرش و مؤمنان ويژه‌اند كه نماز به پا داشته و در حال ركوع زكات مي‌دهند. ولايت در اين آيه به معناي سرپرستي و تصرف در امور است.

 

شأن نزول آيه ولایت

از ابوذر غفاري نقل شده كه گفت روزي از روزها نماز ظهر را با پيامبر خدا به جا آوردم، سائل و نيازمندي به مسجد وارد شد و نيازش را به اهل مسجد اظهار كرد، اما هيچ‌يك از افراد پاسخ او را ندادند، نيازمند دستش را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: خدايا شاهد باش در مسجد پيامبر خدا نيازم را اعلام كردم اما كسي چيزي به من عطاء نكرد، علي«ع» در آن لحظه در حال ركوع نماز بود كه با انگشتش كه انگشتري در آن بود به سوي سائل اشاره كرد و نيازمند به سوي او آمد و انگشتر از انگشتش گرفت و اين در معرض ديد پيامبر«ص» بود که او نيز در حال نماز بود و چون پيامبر از نماز فارغ شد سر به آسمان برداشت و فرمود خدايا! برادرم موسي«ع» از تو خواست تا به او شرح صدر عطا كني و قرآن ناطق را بر او نازل كردي و به او گفتي: برادرت را بازو و پشتيبان تو قرار مي‌دهم، خدايا من ـ محمد«ص» ـ پيامبر و برگزيده تو هستم، خدايا به من شرح صدر عطا كن و علي را پشتيبان من قرار ده.

ابوذر مي‌گويد: سخنان پيامبر خدا«ص» به پايان نرسيده بود كه جبرئيل از طرف نزد خدا نازل شد و گفت:‌ اي محمد! بخوان و خدا آيه «انما وليّكم الله و رسوله و…» را نازل فرمود.(5)

براساس اين شأن نزول و روايات فراواني كه عامه و خاصه درباره داستان آيه مورد بحث يعني صدقه دادن علي«ع» در حال ركوع، نقل كرده‌اند گرچه در چگونگي حادثه اختلاف است، اما جامع مشترك روايات يادشده اثبات ولايت اميرمؤمنان حضرت علي«ع» است.(6)

مفضل از امام معصوم نقل مي‌كند: وقتي آيه ولايت (انما وليكم) نازل شد، براي پيامبر«ص» سخت بود و خوف آن را داشت اگر اين آيه را تلاوت مي‌فرمود، قريش وي را تكذيب كنند،‌ به دنبال آن خداي سبحان آيه 67 سوره مائده را نازل فرمود: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك». اي پيامبر آنچه را بر تو نازل شده است بر مردم ابلاغ كن. از اين رو در روز غديرخم برخاست و اين پيام را ابلاغ فرمود.(7)

رسول خدا در روز غدير به طور رسمي در بازگشت از مكه اين پيام را به اطلاع مردم رساند و فرمود:‌ «ايها الناس الست اولي بالمؤمنين بانفسهم، قالوا بلي، قال من كنت مولاه فهذا علي مولاه رب والا من والاه و عاد من عاداه»، اي مردم آيا من به مؤمنان از خودشان اولي نيستم؟ همگان تصديق كردند، سپس حضرت فرمود: هر كس من مولاي او هستم، علي نيز مولاي اوست، پروردگارا هر كه ولايت را پذيرفت تو ولي او باش و هر كس با او به عداوت برخاست و از پذيرش ولايت او سرباز زد او را دشمن بدار.(8)

 

«ولا» به معنی سرپرستي یا محبت؟

وليّ، در آيه مورد بحث به معناي رهبر و سرپرست است، نه محب و ياور، قرائني در آيه است كه ولايت در آن را در ولايت سرپرستي منحصر مي‌كند و آنها عبارتند از:

1ـ شروع آيه با كلمه (انّما) كه دلالت بر حصر مي‌كند و مي‌فهماند كه ولايت و سرپرستي در انحصار خدا و پيامبر خدا و مؤمن خاص است.

2ـ آوردن كلمه (وليّكم) و با خطاب به مردم نشان‌دهنده يك‌سويه بودن ولايت است نه دو سويه بودن آن، چنان كه در آيه «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض»(9). ولايت عمومي، همه مؤمنان را دربرمي‌گيرد و اين ولايت به معناي محبت و نصرت است كه همه مؤمنان نسبت به يكديگر چنين وظيفه‌اي دارند. اما در آيه مورد بحث مي‌فرمايد فقط خدا وليّ شماست و ولايت نصرت و محبت به خدا اختصاص ندارد. همان ولايت انحصاري و ويژه خدا براي پيامبر و مؤمنان خاص نيز هست؛ يعني ولايت در آيه فقط ويژه خدا و پيامبر و مؤمناني است كه نماز مي‌خوانند و در حال ركوع زكات مي‌دهند.

در واقع آيه دلالت مي‌كند كه ولايت، ولايتي يك‌سويه است. آنها وليّ و سرپرست و رهبرند و مردم مولّي‌عليه و تحت سرپرستي و رهبري خدا و پيامبر و مؤمنان خاص هستند.

خلاصه آنكه خدايي كه ولايت بالاستقلال دارد، براي پيامبر و مؤمنان خاص هم ولايت را قرار داده است و همانطور كه خودش سرپرست است و مخاطبان تحت سرپرستي او هستند، پيامبر و مؤمنان مخصوص نيز سرپرست‌اند و ديگران تحت سرپرستي آنها قرار دارند.

 

مصداق منحصر آیه

با دقت در صدر و ذيل «الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون» استفاده مي‌شود كه جمله «يقيمون الصلوة» دلالت بر استمرار دارد و مفيد بر ملكه بودن اين حالت است، در حالي كه در «ويؤتون الزكاة و هم راكعون» جمله حاليه به كار رفته كه بر دو‌ام و استمرار دلالت دارد و در نتيجه امكان شمول و تطبيق بر مصاديق متعدد را نمي‌رساند و با اين تركيب فقط شامل علي‌بن ابيطالب مي‌شود و اگر افرادي بعد از نزول آيه ولايت در حالت ركوع زكات دهند شامل نمي‌شود.

گفتني است كه تطبيق آيه بر يازده امام دیگر، تنها به كمك روايات انجام مي‌گيرد وگرنه آيه چنين دلالتي ندارد كه هر كس در هر عصري در نماز زكات دهد وليِّ مردم است. براي همين است خليفه دوم گفت: «والله لقد تصدقت باربعين خاتماً و انا راكعون لينزل في ما نزل في علي‌ابن ابيطالب في نزل»؛ به خدا قسم من چهل بار در حال ركوع انگشتر دادم ولي آيه‌اي كه درباره علي«ع» نازل شد درباره من نازل نشده است!(10) زيرا با چنين تصدقي با فرض تماميت و پذيرش اين نقل و مفاد آن آيه شامل‌اش مي‌شد و منتظر نزول آيه نمي‌ماند بلكه مي‌گفت من از مصاديق آيه هستم.

 

راز وحدت امام در هر عصر

با تأمل در آيه استفاده مي‌شود همانطور كه خدا واحد است و اين وحدت بالاصاله از آن خداست، خليفه و امام نيز بالتبع واحد و يگانه است؛ يعني همان طور كه جامعه به وليّ نياز دارد بايد اين سرپرست و امام در هر عصري واحد باشد، زيرا دو رهبر كه هريك برنامه خاص خود را دارند در يك زمان و يك سرزمين نمي‌توانند جامعه را اصلاح كنند و هرج و مرج پيش مي‌آيد. پس بايد يكي امام و غير او مأموم باشد.

لزوم نياز جامعه به رهبر و اداره امور جامعه به وسيله وي در عصري كه امام معصوم عليه‌السلام در غيبت به سر مي‌برد ايجاب مي‌كند كه كسي اداره امور جامعه و سرپرستي جامعه را به عهده بگيرد. چنانچه حضرت علي«ع» فرمود: «انه لا باللناس من امير برّ او ماجرٍ يعمل في امرته المؤمن و يتمنع فيها الكافر…»(11) مردمان را ناچار بايد اميري باشد خواه نيكوكار و خواه بدكار تا در آن حكومت مؤمن به كار آخرت بپردازد و كافر از دنيا بهره‌مند گردد و خداوند مرگ مردمان را به هنگام برساند و غنيمت به كمك آن امير گرد آيد و به مدد او با دشمن نبرد شود و راه‌ها امنيت يابد و حق ناتوان از توانا دريافت شود تا نيكوكار آسايش يابد و از بدكار در امان باشد.

بر اين اساس است كه در جامعه اسلامي ايران، رهبري جامعه برعهده ولي فقيه يعني مجتهد عادل زمان‌شناس و مدير و مدبر نهاده شده است تا كشتي جامعه را با صلاح و سداد به ساحل نجات رسانده و آن را از طوفان‌هاي قدرت‌ها و مستكبران برهاند.

 

نتيجه‌گيري

براساس مطالب گفته شده استنتاج مي‌شود كه يكي از نيازهاي دروني انسان براي اداره امور جامعه و برقراري نظم و امنيت در آن و استیفای حقوق مظلومان از ظالمان و زمينه‌سازي براي رشد و تكامل جامعه نياز به ولي و رهبر است تا با شناسايي استعدادها و ظرفيت‌هاي موجود در فرد و جامعه، آن استعدادها را با برنامه‌ريزي و مديريت صحيح شكوفا كرده و ظرفيت‌ها را به فعليت برساند و اين ولايت اولاً بالذّات از آن خداي سبحان است و بالتّبع از آن پيامبر و امامان معصوم«ع» و در غيبت امام معصوم«ع» برعهده فقيه عادل،‌ مدير و مدبر و واجد شرايط است كه قرآن و روايات و عقل بر‌آن گواهي مي‌دهد.

 

 

 سوتیترها:

*تطبيق آيه ولایت  بر يازده امام دیگر، تنها به كمك روايات انجام مي‌گيرد وگرنه آيه چنين دلالتي ندارد كه هر كس در هر عصري در نماز زكات دهد وليِّ مردم است. براي همين است خليفه دوم گفت: به خدا قسم من چهل بار در حال ركوع انگشتر دادم ولي آيه‌اي كه درباره علي«ع» نازل شد درباره من نازل نشده است!

* همانطور كه خدا واحد است و اين وحدت بالاصاله از آن خداست، خليفه و امام نيز بالتبع واحد و يگانه است… زيرا دو رهبر كه هريك برنامه خاص خود را دارند در يك زمان و يك سرزمين نمي‌توانند جامعه را اصلاح كنند و هرج و مرج پيش مي‌آيد. پس بايد يكي امام و غير او مأموم باشد.

 

 

 

پي‌نوشت‌ها:

1ـ مزلو ابراهام، انگيزش و شخصيت ترجمه احمد رضواني.

2ـ طه، 50.

3ـ شوري، 9.

4ـ مائده، 55.

5ـ كشف الغمه، ج 1، ص 146ـ167، بحارالانوار، ج 35، 194ـ195.

6ـ الميزان، ج 6، ص 23.

 7ـ تفسير عياشي، ج 1، ص 357.

8ـ همان، ج 1، ص 357ـ358.

9ـ توبه، 71.

10ـ امالي صدوق، ص 108.

11ـ نهج‌البلاغه، خطبه 40.

/

بجای سرمقاله

عشق از معشوق، اول سر زنَد…

چند روز پیش از
سفر مقام معظم رهبری به خراسان شمالی، برخی افراد فکر می‌کردند که شاید انجام این
سفر در شرايطــی که با توطئه دشمــن و کمک ایادی داخلــی و فرصت‌طلبان سودجو و
کوتاهی برخی مسئولان، موج گرانی بیشترین فشار را بر اقشار مستضعف وارد کرده است،
به مصلحت نباشد؛ به ویژه آنکه خراسان شمالی یکی از محروم‌ترین استان‌ها و طبعاً از
آسیب‌پذیرترین مناطق کشور بوده و علاوه بر آن تعدد قومیت‌ها و مذاهب در آنجا نیز
ممکن است در تشدید نارضایتی‌ها تأثیر گذاشته و در نتیجه استقبال شایسته‌ای از
رهبری معظم انقلاب شکل نگیرد. این نگاه و تصور، نویسنده را به یاد موقعیت‌های
متعدد در زمان حضرت امام انداخــت؛ کوته‌فکرانی که ملــت بزرگ ایران را بخوبی نشناخته
بودند، آنها را به کیش خویش می‌پنداشتند ولی حضرت امام که با نگاهی متفاوت و پیوند
و معرفتی که با خدا و خلق خدا داشت، از امت به گونه‌ای دیگر سخن می‌گفت؛ سخنی که
بی‌معرفت‌ها آن را اغراق‌آمیز و باورنکردنی می‌پنداشتند. اما با فرارسیدن مناسبت‌هایی
همچون راهپیمایی 22 بهمن و روز قدس یا کاروانهای اعزام به جبهه‌ها و مراسم  باشکوه تشییع شهدا و… حضور حماسی مردم نه فقط
کوته‌نظران داخلی را که دوست و دشمن را در سطح جهان متحیر می‌کرد.

هر چند دعوت و
پی‌گیری مردم خراسان شمالی برای سفر مقام معظم رهبری«مدظله» به سال‌ها پیش برمی‌گشت
ولی تصمیم برای انجام سفر در این موقعیت خاص، حکایت از نگاه و نگرش امام‌گونه و واقع‌بینانه
رهبر معظم انقلاب نسبت به مردم دارد. این واقع‌بینی عمیق آنگاه به منصه ظهور نشست
که حماسه شگفت‌آمیز پیوند ناگسستنی امام و امت در استقبال شکوهمند و دیدارهای
عاشقانه مردم خراسان شمالی اعم از شیعه و سنی، فارس و ترکمن، کرد، ترک، تات و… رُخ
نمایاند. یقیناً دوربین‌های فیلمبرداری حتی همه آنچه مربوط به ظاهر این صحنه‌هاست
را نمی توانند به تصویر کشند تا چه رسد به عمق احساسات و عشق و محبت و ایمان قلبی مردم
که اصولاً در قاب تصویر هیچ تصویربرداری نمی‌گنجد. حقیر به عنوان شاهد عینی‌ای که
به نمایندگی از رهبر معظم انقلاب به اقصی نقاط استان و تا روستاهای دوردست سفر
کرده و با هزاران نفر از مردم و صدها خانواده شهید و جانباز آن دیار توفیق دیدار
داشتم، در همه جا و در میان همه قومیت‌ها و مذاهب، پیر و جوان و کودک، زن و مرد
و… هر چه دیدم عشق بود و اشتیاق، شور بود و شوق، ارادت بود و اخلاص به ساحت
رهبری و ولایت. هرگز از خاطرم محو نمی‌شود  جانبازی که به ظاهر دستش را از دست داده بود و
در حقیقت دستش را به دست آورده بود با جسم نحیفش از اول تا لحظه آخر دیدار به
پهنای صورت ملکوتی‌اش اشک می‌ریخت به این امید فقط سلام و دعایش را به محضر رهبرش،
جان جانانش و آنکه آرزو دارد باقیمانده جسم و جانش را فدای او کند، ابلاغ نمایم.

 واقعا اگر نبود آیه «… سیجعل لهم الرحمن
ودّاً» و «تعزّ من تشاء» و … این عشق آتشین و این پیوند شگفت‌آفرین با هیچ
معیاری قابل توجیه و تحلیل نبود.

 

چخماقلو؛ رکورد
دار شهادت

سخن از آنچه در
مناطق مختلف و شهرهای راز، غلامان، جرگلان، آشخانه، قاضی، پیش قلعه، مانه و
سملقان، گرمه، جاجرم و… دیدم و یافتم در این مختصر نمی‌گنجد. گو اینکه دریغ دارم
از روستای چخماقلو براحتی بگذرم. روستايی در پسِ کوه‌هايی سر به فلک کشیده با جاده‌ای
خاکی، پر دست‌انداز و پر پیچ‌وخم. نکته مهم اینکه این روستای 1200 نفری در دهه شصت،
31 شهید تقدیم اسلام و راه ولایت کرده است. یعنی از هر 40 نفر، یک نفر شهید شده
است. یعنی در مقایسه با میانگین کل کشور که از هر 240 نفر تقریباً یک نفر به شهادت
رسیده است، این روستا 6 برابر میانگین کشوری شهید داده‌اند. به عبارت دیگر تا آنجا
که اطلاع داریم چخماقلو رتبه اول تعداد شهدا را در جمهوری اسلامی داراست.

 

حضور سرزده در
خانه شهدا

باری آنچه از
احساسات پاک و شور و عشقی که در چخماقلو و دیگر شهرها و مناطق نسبت به مقام معظم
رهبری شاهد بودم، همه در غیاب معظم‌له بود و اما آنجا که دیدارها در محضر یار و
معشوق بود داستان دیگری بود. آنجا که زبان عاجز و بیان قاصر از توصیف است که مثنوی
عاشقان را با هیچ زبانی نمی‌توان سرود. دیدنی است عشق متقابل امام و امت هر چند نه
کُنه آن را می‌توان درک کرد و نه ظاهر آن را می‌توان توصیف. با اعتراف به این عجز
به نمونه‌ای از هزاران در یکی از دیدارهای اهل بیت شهیدان با مقتدایشان اشاره می‌شود:

اینجا بجنورد
است. بعد از نماز مغرب و عشای شب جمعه بیستم مهرماه 1391. دیدار با خانواده شهدا در
منازل‌شان آغاز می‌شود. معیار انتخاب خانواده‌ها برای بنیاد شهید هم مشخص نیست.
خود خانواده‌ها نیز تا چند لحظه قبل از ورود حضرت آقا از اینکه چه کسی میهمان آنها
خواهد بــود بي‌اطلاعند هر چند حدس و ندای قلب آنها حضور مقتدای محبوب‌شان را نوید
می‌دهد و مکرر شاهد خانواده‌هايی بوده‌ام که حضور آقا در منزل‌شان را در رؤیای
صادقه شب قبل دریافته بودند. به هر حال دیدارها از این خانه به آن خانه تا پاسی از
شب ادامه می‌یابد. بیان جزئیات هر یک مجال دیگری را می‌طلبد، لذا در اینجا فقط به
وجه مشترک همه موارد اشاره می‌شود.

 

وجه مشترک دیدارها
با اهل بیت شهیدان

دیدار و همنشینی
با اهل بیت شهیدان و ایثارگران برای مقام معظم رهبری از دلپذیرترین و شورانگیزترین
لحظات زندگی ایشان نمود پیدا می‌کند و در این فضا طراوت و نشاط بهتریــن عبادت‌ها
را در چهره نورانی معظم‌له می‌توان دید.

ابراز «ارادت و
اخلاص» تعبیری است که در عموم دیدارها خاضعانــه نسبت به خانواده‌ها به کار می‌برند.
در حالی که مهربانی و لطافت در آهنگ صدا و چهره نورانی و تبسم زیبایش موج می‌زند.
جویای حال یکایک اعضای خانواده می‌شوند. همچون جد بزرگوارش به فرمان قرآنی: «واخفض
جناحک لمن اتّبعک من المومنین»[1]
با همه وجود، بال و پر تواضع و سفره دل آسمانی‌اش را در برابر آنان می‌گشاید و به
طور نمونه در پاسخ خواهر شهید که در لابه‌لای هق‌هق گریه‌اش خدا را شکر می‌گوید که
دعایش برای دیدار رهبرش مستجاب شده، می‌فرماید: من که چیزی نیستم من که هیچم…
کاش چیز با ارزشی از خدا خواسته بودی و مستجاب شده بود!

 با کودکان هم زبان کودکی می‌گشاید. آنها را در
آغوش می‌گیرد، می‌بوسد و می‌نوازد. در عین حال فضای انس و محبت از موازین شرعی
عبور نمی‌کند. دختر بچه‌ای که در پی برادرش با چشمانی پر از اشک شوق به لحظه رؤیايی‌اش
نزدیک می‌شــود. حضرت آقا از کلاس و سن او می‌پرسند؛ معلوم می‌شود به نه سالگی
رسیده است، با مهربانی ویژه‌ای که دل او را نشکند می‌فرماید اگر پارسال بود تو را
هم می‌بوسیدم و از روی روسری او را نوازش می‌کند و بر روسری‌اش بوسـه می‌زند تا
درسی باشد برای رعایت موازین شرعی در هر شرايط و برای همگان.

در منزل شهید
محمدزاده -همرزم شهید شوشتری- بستگان خانوادۀ شهید هم جمع شده‌اند، گويی عطر حرم
سیدالشهداء«ع» را استشمام می‌کنی و بهشت و بهشتیان را در همین دنیا به تماشا نشسته‌ای؛
در آنجا که «لایسمعون فیها لغواً و لا تاثیماً الاّ قیلاً سلاماً سلاماً»[2]
در آن جمع شادابی و طراوت در چهره فرزند زهرای مرضیه و جلوه‌ای از «بالمؤمنین رئوف
رحیم»[3]
که توصیف جد او در قرآن کریم است چشم و دل جمع را روشن می‌کند. دیدار پایان یافته
و مقام معظم رهبری برای خداحافظی از جابرخاسته بود که صدايی از آن سوی‌ هال توجه حضرت
آقا را به خود جلب کرد: «آقا اجازه می‌دهید…»  یکی از حاضران در حالی که کودک دو سه ساله‌ای را
جلو می‌آورد گفت فرزندم نابینا است… آقا توقف کرد و او جلوتر آمد. شنیدن کلمه
نابینا و رؤیت کودک آنچنان ایشان را منقلب و متأثر کرد که در یک لحظه تمامی آن
شادابی از سیمای مبارکش پرید و غبار غمی سنگین چهره‌اش را پوشاند، رنگ صورت‌شان
دگرگون شد و گويی دیگر نتوانست برپا بایستد و دوباره نشست، کودک می‌گریست و آقا
پیوسته با دست کشیدن بر سرش او را نوازش می‌داد و چندین بار از اعماق قلبش کودک را
با کلمه جونم، جونم، جونم آرامش بخشید سپس دقايقی طولانی برای او دعایی خواندند که
آغازش آیات آخر سوره حشر «لایستوی اصحاب…» بود. مشاهده این صحنه نیز یادآور فراز
دیگری از همان آیه سوره توبه در توصیف پیغمبر اعظم«ص» بود که: «عزیزٌ علیه ما
عنتم، حریصٌ علیکم[4]»
جالب اینکه در مناسبتی دیگر یکی از علمای برجسته اهل سنت استان در میان جمع، سخنان
خود را با همین آیه: «لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیزٌ علیه ما عنتّم حریصٌ علیکم
بالمؤمنین رئوف رحیم» آغاز کرد و تبیین کرد مقام معظم رهبری به عنوان یک رهبر الهی،
پیغمبر اعظم«ص» را اُسوه خویش داده است و به توضیح این ویژگی‌ها پرداخت.

 

تفاوت خاندان
معظم شهدا با بازماندگان سایرجنگهای جهان

اما نیم نگاهی
به این دیدارها از زاویه‌ای دیگر حقیقتــی شگــرف را به نمایش می‌گــذارد. می‌دانیم
در جوامع مادی بازماندگان سربازانی که در جنگ‌ها کشته می‌شوند در صف اول ناراضیان
و از عوامل مهم ناهنجاری‌های اجتماعی و سیاسی به شمار می‌آیند. وضعیت بازماندگان
سربازان آمریکايی که در جنگ ویتنام و اشغال عراق و افغانستان کشته شدند و نقش آنها
در معارضه و احیاناً اسقاط رؤسای‌جمهور امریکا نمونه‌ای از این واقعیت است. لیکن
در مکتب اسلام ناب و الگوی عاشورايی آن همانگونه که بین شهدای راه خدا و کشته‌شدگان
مطامع طاغوت فاصله وجود دارد، خانواده آنها نیز متفاوتند. در جامعه ولائی اسلام،
امت نسبت به امام خود عشق می‌ورزند، اما از میان امت، آنان که سرمایه‌گذاری بیشتر
کرده‌اند پیوند عاشقانه‌تر و مستحکم‌تری با رهبر خود دارند. و به روشنی شاهدیم حتی
خانواده‌های سه- چهار شهیدی، تعلق و دلبستگی‌شان به نظام و امام قوی‌تر است.

 

ترسیم آینده‌ای
روشن

در دیدارهای
عمومی نیز دیدار خانواده شهدا و ایثارگران حال و هوای عاشقانه‌تری دارد. مصلای
بزرگ بجنورد با چند هزار مازاد بر ظرفیت عادی فشرده‌ترین جمعیت را از ایثارگران در
خود جای داده است. با ورود حضرت آقا غریو شادی و شعارهای پر شور فضا را پر می‌کند.
توقف شعارها از دست مجری خارج است. پدر شهیدی که شاعر است شعرش را و فرزند شهید
مقاله‌اش را می‌خواند و جانبازی ویلچرنشین حماسه می‌آفریند. سخنرانی آقا آغــاز می‌شود،
اما گويی آنچه را ایشان برای سخنرانی پیش‌بینی کرده بودند با جمله‌ای از مقاله
فرزند شهید تغییر می‌یابد.

فرزند شهید جمله
معروفی را از قول شهید باکری نقل کرد رزمندگان بعد از جنگ سه دسته می‌شوند: آنها
که از گذشته خویش پشیمان می‌شوند و آنان که بی‌تفاوت می‌گردند و آنها که وفادار می‌مانند
ولی از غصه دق می‌کنند (نقل به مضمون). مقام معظم رهبری با توقف روی محور سوم، آن
را مردود دانستند و بر وجه مشترک همه سخنرانی‌هایشان یعنی امیدبخشی و ترسیم آینده
روشن برای جامعه و نظام متمرکز و با تبیین مستدل رویش‌هایی که دستاورد خون شهیدان
است، روحی تازه در کالبد آن جمع و جامعه دمیدند.

 

وبالاخره دو
نکته مهم:

با اکتفا به این
گزارش مختصر در پایان دو نکته یادآوری می‌شود:

اول آنکه
استقبال پرشکوه مردم خراسان شمالی -که از لحاظ قومیتی و مذهبی، آيینه‌ای تمام‌نما
از سراسر ایران اسلامی است- در این موقعیت زمانی و با توجه به ویژگی‌ها و
محرومیتهای این استان که در آغاز مقال مورد اشاره قرار گرفت، بار دیگر ثابت کرد که
فشارهای دشمن و نارسايی‌های مسئولان در انجام وظايف‌شان هرگز تأثیری بر پیوند
مستحکم مردم با  نظام اسلامی و رهبر عظیم‌الشأن
و ولایت فقیه ندارد. 

دوم آنکه این
وفاداری و پایداری‌ها، وظیفه خدمتگزاری مسئولان نظام برای این ملّت شایسته را
مضاعف می‌نماید و هرگونه کوتاهی، غفلت، اختلاف و ناهماهنگی بین قوای نظام در مسیر
خدمت خالصانه و خاضعانه به مردم گناهی نابخشودنی و تخلف آشکار از دستورات اسلام و
رهنمودهای روشن مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای محسوب خواهد شد.

محمد حسن رحیمیان

 

 سوتیتر:

*این وفاداری و
پایداری‌ها، وظیفه خدمتگزاری مسئولان نظام برای این ملّت شایسته را مضاعف می‌نماید
و هرگونه کوتاهی، غفلت، اختلاف و ناهماهنگی بین قوای نظام در مسیر خدمت خالصانه و
خاضعانه به مردم گناهی نابخشودنی است

 

* استقبال
پرشکوه مردم خراسان شمالی -که از لحاظ قومیتی و مذهبی، آيینه‌ای تمام‌نما از سراسر
ایران اسلامی است- در این موقعیت زمانی و با توجه به ویژگی‌ها و محرومیتهای این
استان، بار دیگر ثابت کرد که فشارهای دشمن و نارسايی‌های مسئولان در انجام وظايف‌شان
هرگز تأثیری بر پیوند مستحکم مردم با  نظام
اسلامی و رهبر عظیم‌الشأن ندارد

 

پی نوشت ها:



[1]–   سوره حجر/ آیه 88.

/

فهرست

بجای سرمقاله / عشق از معشوق ، اول سر زند….

ولایت؛ سرپرستی یا محبت؟ / حضرت آیت الله جوادی آملی

خاصیت قلب گشوده / حضرت آیت الله مجتبی تهرانی

برکات وجود معصومان و وظایف ما / حضرت آیت الله مصباح یزدی

راه روشن غذیر / حجت الاسلام و المسلمین جواد محدثی

فلسفه توسل / حجت الاسلام والمسلمین محسن غرویان

استخاره عجیبی که وظیفه ام را در قبال آیت الله خامنه ای
روشن کرد / گفتگو اختصاصی با آیت الله سیدهاشم رسولی محدثی غرویان

مسئولیت فرهنگ سازان در اقتصاد مقاومتی / دکتر حسن بنیانیان

گام به گام تا اقتصادی مقاومتی / حجت الاسلام دکتر اصغر
هادویان

برگی از دفتر عشق / 
واگویه های اهل بیت شهیدان و ایثارگران خراسان شمالی از زبان یک جانباز

جلوه ای از تعامل زهد و جهاد / جستاری در زندگی و زمانه
عالم مجاهد مرحوم آیت الله محی الدین انواری

منظومه اهل دل

تحول بنیادین در مبانی فکری اسلامگرایان طی بیداری اسلام /
جسین رویوران

پشت پرده بحران سوریه / دکتر محمد صادق کوشکی

نقش اعلامیه بالفور در تولد رژیم صهیونیستی / مجید صفا تاج

از سیاست تا دیانت / محمد صالح

بی پرده با تاریخ / صدایی که دیر شنیده شد  / روح الله امین آبادی

/

بی پرده با تاریخ: مهرماه 1357

  

اراده محقق نشده دولت فرانسه

روح‌الله امین‌آبادی

 

تشدید فشارها علیه امام  

زمانی که رژیم شاه از توقف فعالیت‌های ضداستبدادی امام
خمینی در نجف اشرف ناامید شد، در جهت تحدید امام در عراق دست به اقداماتی زد، از
جمله با مذاکراتی که با رژیم بعث انجام داد، در دوم مهرماه سال 57، منزل امام
خمینی در نجف به محاصره درآمد و دولت عراق برای فعالیت‌های رهبر انقلاب محدودیت
ایجاد و ایشان را ممنوع الملاقات کرد و اجازه نداد از خانه  خارج شوند و یا با دیگران ملاقات کنند .

سید محمود دعایی در این زمینه می‌گوید: «رژیم شاه بر مبنای
قرارداد الجزایر به عراقی‌ها فشار ‌آورد تا جلوی فعالیت‌های مبارزاتی امام را بگیرند.
عراقی‌ها هم روز به روز محدودیت را تشدید می‌کردند تا این که یک روز مرا خواستند و
رسماً پیامی برای امام را به من دادند. مضمون پیام این بود که ما در عین این که به
شما احترام می‌گذاریم، به خاطر روابط با شاه، محذوراتی داریم، از این روی از شما می‌خواهیم
که رعایت شرایط ما را بکنید و فعالیت‌هایتان علنی نباشند».(1)

امام خواسته رژیم بعث عراق را نمی پذیرند و از دعایی می‌خواهند
این گونه به دولت عراق پاسخ دهد که: « این آغاز کار است. به بعثی‌ها بگوئید من چنین
چیزی را نمی‌پذیرم. نمی‌توانم ساکت باشم و در ایران کسانی که به من اعتقاد دارند، مبارزه
کنند و خون بدهند. اگر اینها نمی‌خواهند من اینجا باشم، می‌روم و در جای دیگر حرفم
را می‌زنم».(2)

در همین برهه بود که خبرگزاری فرانسه و یونایتدپرس
خبردادند که دولت عراق در برابر فشارهای دولت ایران تسلیم شده است و از ملاقات
مردم با امام خمینی جلوگیری می‌کند .

با وجود آن که دو روز بعد از آغاز محاصره بیت امام در نجف،
این محاصره پایان یافت و مقامات عراقی رسما از رهبر شیعیان عذرخواهی کردند، ولی
ظواهر امر نشاندهنده این بود که رژیم صدام دیگر حاضر نیست حضور امام خمینی را در
عراق و نجف اشرف تحمل کند. در روز دهم مهر ماه، سفیر عراق در پاکستان دست به
افشاگری زد و گفت مقامات عراقی اجازه نخواهند داد آیت‌الله خمینی از محل سکونت خود
به عنوان کانونی برای فعالیت‌های ضد رژیم ایران استفاده کند.

 

هجرت تاریخ‌ساز

بر اثر فشار و محدودیت‌های اعمال شده از سوی رژیم عراق،
امام خمینی در تاریخ 13مهر، همراه با گروهی از یاران خود به طرف کویت حرکت و در
پاسگاه مرزی آنجا، خود را به مقامات این کشور معرفی کردند، ولی دولت کویت با ورود
ایشان مخالفت کرد و در نتیجه رهبر انقلاب مجددا به کویت بازگشتند .

مراجع عظام تقلید به‌محض اطلاع از خروج امام خمینی از
عراق، با مخابره تلگراف با این اقدام رژیم صدام مخالفت کردند، با وجود این، رهبر
انقلاب  در 14مهر از بغداد به پاریس عزیمت
و پس از مدت کوتاهی اقامت در پاریس، درنوفل لوشاتو سکونت کردند.

با وجود فرمایش صریح امام خمینی مبنی بر این که در انتخاب
پاریس و نوفل لوشاتو، هیچ فردی جز شخص ایشان و سید احمد آقا تاثیرگذار نبوده‌اند،
ابراهیم یزدی از سران نهضت آزادی مدعی است رهبر انقلاب پس از مشورت با او به پاریس
هجرت کردند.

مرحوم سید احمد خمینی در این زمینه می‌گوید: « باید روشن شود
که: 1- بجز من و تنی چند از دوستان مهم نجف، هیچ‌کس از هجرت امام خبر نداشت 2- امام خود تصمیم به هجرت به
فرانسه را گرفتند و این حرکت به هیچ فرد یا‌ گروه‌ سیاسی، چه در داخل و چه ایرانیان
خارج مربوط نیست. فردا ادعا نشود که ما آمدیم تا امام را راهی پاریس کنیم و یا به امام
بگوییم در فرانسه بهتر می‌شود مبارزه کرد و از این قبیل لاطائلاتی که اگر با بودن امام
روشنش نکنیم، فردا از بزرگ‌ترین انحرافات اساسی این انقلاب و نهضت به شمار خواهد رفت».

در مورد تصمیم امام خمینی برای عزیمت به پاریس گفتنی‌های
زیادی وجود دارند. امام خود در وصیت‌نامه سیاسی– الهی خویش به نکته بسیار
مهمی در این زمینه اشاره می‌کنند:

«از قرار مذکور، بعضی‌ها ادعا کرده‏اند که رفتن من به پاریس
به وسیله آنان بوده، این دروغ است. من پس از برگرداندنم از کویت، با مشورت احمد پاریس
را انتخاب نمودم، زیرا در کشورهاى اسلامى احتمال راه ندادن بود. آنان تحت نفوذ شاه
بودند، ولى در مورد پاریس این احتمال نبود».(3)

 

اراده محقق نشده دولت فرانسه

با ورود رهبر انقلاب به پاریس، دولت فرانسه که روابط حسنه‌ای
با رژیم شاه داشت، در مخمصه عجیبی گیر کرد. دولت ژیسکار دستن تصمیم گرفت مانع
فعالیت‌های سیاسی امام شود، ولی رهبر انقلاب بشدت با این خواسته دولت فرانسه
مخالفت کردند .

سید احمد خمینی در این زمینه می‌گوید:

«از کاخ الیزه آمدند پیش من که ما مواجه شدیم با این قضیه،
چه بخواهیم و چه نخواهیم، آیت‌الله آمده است. اگر مطلع می‌شدیم، نمی‌گذاشتیم. وقت خواستند.
امام گفتند بیایند. آمدند و گفتند حق ندارید کوچک‌ترین کاری انجام دهید و امام گفتند:
ما فکر می‌کردیم اینجا مثل عراق نیست. من هر جا بروم حرفم را می‌زنم. من از فرودگاهی
به فرودگاهی و از شهری به شهر دیگر سفر می‌کنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان
دنیا دستشان را در دست یکدیگر گذاشته‌اند تا مردم جهان صدای ما مظلومان را نشنوند،
ولی من صدای مردم دلیر را به دنیا خواهم رساند. من به دنیا خواهم گفت که در ایران چه
می‌گذرد».

ژیسکار دستن که در این شرایط در برزیل به سر می‌برد
بلافاصله بعد از برگشت به پاریس دستور اخراج امام خمینی از فرانسه را صادر می‌کند،
ولی با تماس دولت شاه مبنی بر این که در صورت تبعید آیت‌الله خمینی از فرانسه
ایران با شورش‌های گسترده مواجه خواهد شد، از تصمیم خود منصرف می‌شود .(4)

 

انحلال حزب رستاخیز

با روي کار آمدن دولت عوام‌فريب جعفر شريف امامي در بحبوحه
انقلاب اسلامي مردم ايران، او قصد داشت با انجام اقداماتي، اعتراضات گسترده مردمي را
آرام سازد. وي در روز اول نخست‌وزيري خود اعلام کرد که عضو هيچ حزبي نیست و به اين
ترتيب، خود را از تنها حزب دولتي کنار کشيد.  اين در حالي بود که اغلب نمايندگان مجلس و سناتورها
و مقامات دولتي، بالاجبار عضو حزب رستاخيز بودند.

در 5 مهر ماه 57 جمشید آموزگار از دبیرکلی حزب رستاخیز
کناره‌گیری کرد و در همان جلسه دکتر جواد سعید تنها قائم مقام دبیرکل به مقام
دبیرکلی انتخاب شد. چهار روز بعد نیز دکتر جواد سعید از دبیرکلی حزب رستاخیز
استعفا داد و حزب رستاخیز متلاشی شد .

 

آمادگی کمونیست‌ها برای انتقال به دوران جدید

در جریان قیام مردم مسلمان ایران، گروه‌های
زیادی با حرکت کلی ملت علیه رژیم شاه همراهی و همگامی نشان دادند از جمله این گروه‌ها
و احزاب، جریانات چپ با محوریت حزب توده و نیز چریک‌های فدایی خلق بودند. جریانات
چپ همواره به حمایت شوروی به عنوان یکی از ابرقدرت‌ها دلگرم بودند، ولی شوروی از
این گروه‌ها تا زمانی که پیروزی انقلاب را قطعی ندید، حمایت علنی نکرد .

رادیو مسکو در 12مهر ماه، لحن ملایم و محافظه‌کارانه
خود را در مورد اخبار ایران تغییر داد و به تفسیر حوادث و وقایع پرداخت و به ثروتمندان
ایران شدیدا حمله کرد .

با وجود این رهبری اسلامی انقلاب ملت ایران
هرگز اجازه و فرصتی به گروه‌های چپ و رهبری آنها در شوروی ندادند تا از آب گل آلود
ماهی  بگیرند و با سقوط رژیم طاغوت، قدرت
را همانند بسیاری از کشورهای دیگر قبضه کنند.

 

برکناری نصیری  

ارتشبد نعمت‌الله نصیری که پس از برکناری از ریاست ساواک
سفیر ایران در پاکستان شده بود، در 16مهرماه 57 از این سمت برکنار و با هواپیمایی
که به پاکستان فرستاده شد، به کشور بازگردانده شد .

هر چند در آغاز انتظار مي‌رفت با عزل نصيري از رياست ساواك
و دور كردن او از كشور، در روند رو به گسترش مخالفت‌ها تخفيفي حاصل شود، اقداماتي از
اين دست تغييري در تحولات جاري سياسي ـ اجتماعي كشور به وجود نیاورد و انقلابيون و
از همه مهم‌تر امام خميني اقدام شاه در عزل نصيري از رياست ساواك را عملي فريبكارانه
ارزيابي و بر تداوم مخالفت‌ها عليه حكومت تأكيد كردند.

در همان حال به‌تدريج در محافل حكومتی، پيرامون عملكرد سوء
افرادي نظير نصيري در رأس ساواك و ديگر اركان حاكميت كه طي ساليان طولاني موجبات گسترش
نارضايتي‌ها و مخالفت‌ها را فراهم آورده بودند، مباحث و گفت‌وگوهاي پيدا و پنهاني در
گرفت و به‌تدريج گروهي در دولت و حكومت به اين باور رسيدند كه برای جلوگيري از گسترش
نارضايتي‌ها، چاره‌اي جز دستگيري، بازداشت، محاكمه و مجازات رجال و دولتمردان پهلوي
وجود ندارد و چنین تصور می‌شد كه با اين طرح، شاه و حكومت او از گناهاني كه به آنان
نسبت داده مي‌شد، تبرئه خواهند شد و مجازات گروهي از دولتمردان از دامنه مخالفت‌ها
خواهد كاست. در اجراي اين طرح نعمت‌الله نصيري از جمله مهم‌ترين سوژه‌هايي بود كه دستگيري،
بازداشت، مجازات و محاكمه او بسرعت مورد توجه دولتمردان و حكومت قرار گرفت.

طرح دستگيري رجال فاسد و بدنام، بويژه از آغاز نخست‌وزيري شريف‌
امامي، طرفداران بسياري در دولت و حكومت پيدا كرده بود و اينك شاه نيز تحت تأثير مشاورينش
آماده بود با قرباني كردن كارگزاران و رجال حكومتي و دولتي، براي تداوم حكومتش تضمين‌هايي
را به دست ‌آورد.

بر همين اساس سپهبد نعمت‌الله نصيري فقط چند ماه پس از انتصابش
به سفارت ايران در پاكستان در 16 مهر 1357 به كشور فراخوانده و در نخستين روز آغاز
نخست‌وزيري ارتشبد ازهاري به همراه 14 تن ديگر دستگير و زنداني شد.(5)

 

حادثه مسجد جامع کرمان    

در چهلمین روز شهدای هفده شهریور در بهشت زهرای تهران که با
شرکت بیش از 4 هزار نفر گرامی داشته‌ شد، در کرمان حادثه‌ دیگری رخ داد. در ساعت
11 صبح هنگامی که هزاران نفر در مسجد جامع کرمان برای شنیدن سخنرانی و مراسم چهلم شهدای
تهران اجتماع کرده بودند، کولی‌های اجیر شده با حمایت مأمورینی که لباس شخصی پوشیده
بودند، بعد از آتش زدن موتورها، دوچرخه‌ها و ماشین‌های مردم که در خیابان پارک شده
بودند، با سنگ، چماق، چاقو و چند اسلحه گرم وارد مسجد شدند. مردم در شبستان‌ها پناه
گرفتند و درها را بستند، اما آنها با پخش گاز اشک‌آور و ایجاد خفقان‌، مردم را مجبور
به باز کردن درها کردند و وارد مسجد شدند، به ضرب و شتم مردان و زنان پرداختند، شبستان
مسجد را همراه با قرآن‌ها و کتب وادعیه به آتش کشیدند و مغازه‌های اطراف را غارت کردند
و آتش زدند. در این واقعه، عده‌ای به شهادت رسیدند و عده‌ای نیز مجروح شدند. مردم و
روحانیون کرمان در اعتراض به فاجعه مسجد جامع دست به تحصن نشسته زدند.

آیت‌الله صالحی کرمانی تلگرافی شکایت‌آمیز به مراجع قم ارسال
داشت و شرح واقعه را به اطلاع ایشان رساند. روحانیون بزرگ قم، به شدت به این واقعه
اعتراض کردند وآیت الله مرعشی نجفی در پاسخ تلگراف آیت الله صالحی تلگرام تسلیتی ارسال
داشت که در آن خواهان مجازات عاملان واقعه شده بود .

 

اعتصاب بزرگ مطبوعات

 در19مهر ماه سال
57، چهار هزار کارمند، نویسنده و کادر فنی دو روزنامه بزرگ کیهان و اطلاعات و نشریات
داخلی و خارجی وابسته به این دو، اعتصاب نامحدودی را آغاز کردند. مطبوعات زمانی
تصمیم به اعتصاب گرفتند که اویسی فرماندار نظامی تهران، دو سرهنگ را مامور کرد تا در
تحریریه روزنامه ، تمام مطالب را قبل از چاپ بخوانند و تایید کنند .

 این دو روزنامه، قسمت‌هایی
از پیام امام از پاریس و یک عکس از ایشان را آماده چاپ در صفحه اول کرده بودند، اما
به سبب دخالت این دو سرهنگ موفق به چاپ آن نشدند .

قبل از دور اول اعتصاب مطبوعات، جلسه‌ای با حضور مصباح‌زاده
و فرهاد مسعودی، مدیران روزنامه‌های کیهان و اطلاعات و سپهبد رحیمی معاون ارتشبد اویسی،
فرماندار نظامی تهران در دفتر فرماندار نظامی تشکیل شد. محور جلسه، اعتراض مطبوعاتی‌ها
بود مبنی بر اینکه خبرنگاران سعی در انتقال صحیح اخبار تظاهرات و اعتراضات دارند، اما
فرماندهان نظامی با تماس‌های پی در پی با روزنامه‌ها اخبار را تکذیب می‌کنند. در پایان
جلسه تصمیم گرفته شد خبرنگاران کیهان و اطلاعات و دیگر روزنامه‌ها در فرمانداری نظامی
مستقر شوند و اخبار واصله را با هماهنگی فرمانداری منتشر کنند.

 طبق این تفاهم، در
صبح روز ۱۸ مهر ۱۳۵۷ خبرنگاران اطلاعات و کیهان به فرمانداری نظامی رفتند تا خبر‌ها
را همان جا پیگیری و تکمیل کنند و به روزنامه‌های خودشان بفرستند. در حالی که خبرنگاران
در حال کسب خبر بودند، بر خلاف توافق قبلی که با فرمانداری نظامی صورت گرفته بود،
۵ یا ۶ سرهنگ نظامی در‌‌ همان لحظات وارد تحریریه کیهان و اطلاعات شدند تا هیچ خبری
بدون رویت آنان به حروفچینی ارسال نشود.(6)

اعتصابیون خواسته‌های خود را به این شرح اعلام کردند:

* الغای کامل سانسور مطبوعات در اولین شماره روزنامه

*عدم دخالت قوه مجریه و حکومت نظامی، وزارت اطلاعات و دستگاه‌های
انتظامی در امر تهیه، تنظیم و انتخاب عنوان و صفحه‌بندی و نشر خبرها

*درج کامل و دقیق جریان حضور نمایندگان سانسور و حکومت نظامی
در تحریریه روزنامه

*تعهد رسمی و کتبی دولت در زمینه تضمین و تحقق خواست جامعه
مطبوعات ایران و چاپ این تعهد در اولین شماره روزنامه و پخش دقیق آن از رادیو وتلوزیون

با پذیرش خواسته‌های مطبوعات، این اعتصاب سه روز بیشتر طول
نکشید و اولین اعتصاب گسترده مطبوعات با پیروزی اعتصابیون به پایان رسید.

 

 

پینوشتها:

(1)   مهاجرت تاریخ‌ساز، سید محمود
دعایی، شبکه ایران، 12/11/1389.

(2)   همان.

(3)   صحیفه امام، جلد‏21، صفحه452

(4)   پیر سالینجر روزنامه‌نگار سرشناس فرانسوی
در این زمینه می‌نویسد:«ورود آیت‌الله خمینی به پاریس، هم فرانسوی‌ها و هم امریکایی‌ها
را بهت‌زده کرد. رئیس جمهور فرانسه، والری ژیسکاردستن که برای یک دیدار رسمی به برزیل
رفته بود، زمانی که خبر را شنید، آن را باور نکرد. او پرسید چطور وارد فرانسه شد؟ به‌مجرد
آن که ژیسکاردستن به فرانسه بازگشت، دستور اخراج آیت‌الله را صادر کرد؛،ولی شب پیش
از شبی که بنا بود امام کشور را ترک نماید، از کاخ شاه، تلفنی به کاخ الیزه شد و سخنگویی
با لحنی عصبانی از طرف شاه، درخواست کرد آیت‌الله را تبعید نکنند و گفت اگر این کار
را بکنید، ما در تهران با شورش مردم روبرو خواهیم شد. ایرانیان نمی‌خواستند دولت فرانسه
مانع فعالیت آیت‌الله شود».

(5)   رجال عصرپهلوی؛ ارتشبد نعمت‌الله نصیری، ماهنامه الکترونیکی دوران، مظفر شاهدی

(6)  
ناگفته‌های فیروز گوران از اعتصاب مطبوعات ، تاریخ ایرانی ، 11تیر 1390.

 

 

سوتیترها:

1.

از کاخ الیزه آمدند… و گفتند حق ندارید کوچک‌ترین کاری انجام
دهید و امام گفتند: ما فکر می‌کردیم اینجا مثل عراق نیست. من هر جا بروم حرفم را می‌زنم.
من از فرودگاهی به فرودگاهی و از شهری به شهر دیگر سفر می‌کنم تا به دنیا اعلام کنم
که تمام ظالمان دنیا دستشان را در دست یکدیگر گذاشته‌اند تا مردم جهان صدای ما مظلومان
را نشنوند، ولی من صدای مردم دلیر را به دنیا خواهم رساند.

 

2.

رهبری اسلامی انقلاب ملت ایران هرگز اجازه و فرصتی به گروه‌های
چپ و رهبری آنها در شوروی ندادند تا از آب گل‌آلود ماهی  بگیرند و با سقوط رژیم طاغوت، قدرت را همانند بسیاری
از کشورهای دیگر قبضه کنند.

3.

طرح دستگيري رجال فاسد و بدنام، بويژه از آغاز نخست‌وزيري شريف‌
امامي، طرفداران بسياري در دولت و حكومت پيدا كرده بود و اينك شاه نيز تحت تأثير مشاورينش
آماده بود با قرباني كردن كارگزاران و رجال حكومتي و دولتي، براي تداوم حكومتش تضمين‌هايي
را به دست ‌آورد.

 

/

از سياست تا ديانت!

 
محمد صالح

 * سهم ما از سينما

دبير جشنواره فيلم فجر در سال 90 و از
چهره‌هاي نزديك به معاونت سينمايي وزارت ارشاد اسلامي در مصاحبه با روزنامه جوان
(20/6/91) :                                                                           
                                          

در چند سال اخير تمسخر و استهزاء ارزش‌هاي
دفاع مقدس در سينماي ايران رايج شده و اين روزها مي‌رود كه تمسخر و استهزاء ارزش‌هاي
ديني هم در سينما رايج شود ! كسي از مسئولين به فكر نيست و براي مقابله با اين
مشكل راهي پيموده نشده است.

1. گويند از نزديكان و عزيزان وزير ارشاد
و رياست سازمان سينمايي است و قولش حجت است و هنوز هم مشغول همكاري با وزارت ارشاد
است و اين يعني: اقرار العقلا علي انفسهم نافذ ( او جائز )

2. منظور گوينده دوران اصلاحات نبوده كه
توپ را به زمين “مهاجراني” عليه ما عليه بيندازيم! منظور چند سال اخير
بوده است!

3. و البته صحيح فرموده كه كسي از
مسئولين ارشاد به فكر مقابله با اين وضعيت نيست! (چون اگر به فكر بودند كه اجازه
شيوع جسارت و اهانت و تمسخر را نمي‌دادند!)

4. با اين مقدمات نتيجه مي‌گيريم كه:
براي مقابله،لازم است روحانيت،حاملان ارزش‌هاي دفاع مقدس (رزمندگان، جانبازان،
آزادگان و خانواده‌هاي آنان )و متدينان مملكت، خود وارد صحنه شوند و بيش از اين
اجازه اهانت و تمسخر ارزش‌هاي اسلامي و انقلابي را به بي‌هنران بي‌تعهدي كه سينماي
ايران را غصب كرده‌اند،ندهند!

5. و يادمان باشد كه اين سينما مي‌تواند
در صورت تصدي هنرمندان مومن و انقلابي،جايگاه ترويج دين و ارزش‌هاي اسلامي و
انقلابي باشد! ( البته تا حدودي و نه به صورت نامحدود! )

6. قدم اول آن است كه براي نهي از اين
منكرات،ائمه محترم جمعه و جماعات و اساتيد حوزه‌هاي علميه و ايثارگران در حركتي
هماهنگ،وضع فعلي سينما را به چالش كشيده و از وزير ارشاد در اين خصوص توضيح
بخواهند! (مگر مسئول كسي نيست كه بايد از او سئوال كرد؟ )

7. قدم دوم مطالبه از نمايندگان مجلس (
بويژه اعضاي كميسيون فرهنگي مجلس ) است كه در جهت اصلاح سينما وارد عمل شده و براي
حاكميت شرع و اخلاق بر سينما و مجازات اهانت و تمسخر ارزش‌هاي اسلامي و انقلابي در
سينما طرحي را تهيه و به تصويب برسانند،آنهم با فوريت!

8 . و البته بماند كه تقصير خودمان است!
اگر كار را رها نمي‌كرديم و به مسئولين فعلي و قبلي اعتماد بي‌جا نمي فرموديم و اوضاع
فرهنگي مملكت را مراقبت و رصد مي‌کرديم، كار به اينجا نمي‌رسيد كه مرده شور هم از
فرط سختي مصيبت به گريه و ناله بيفتد!

 

* ظرفیت مسجد

– لابد شنيده‌ايد كه مسجدي در يكي از
محلات تهران با همكاري امام جماعت و هيئت امناء و اعضاي بسيج، طرح جمع‌آوري
داوطلبانه گيرنده‌‌‌هاي ماهواره، قليان و… را در چند نوبت اجرا كرده و هر بار
مردم محله با استقبال از اين طرح، خودشان آمده‌ و گيرنده‌هاي ماهواره و قليان و
آلات متعلقه را به مسجد تحول داده‌اند! و البته بايد شنيده باشيد كه تنها ابزار
مسجديان براي تشويق مردم به تحويل ادوات ممنوعه و مكروهه، زبان خوش، قول ليّن و
اطلاع‌رساني دقيق بوده است! (البته جوايزي هم به ملت داده‌اند كه دست خالي از خانه
خدا بيرون نروند!)

1ـ آيا ما به قدرت مسجد واقفيم؟

2ـ و آيا باور داريم كه مسجد سنگر است؟

3ـ فرض كنيد كه از مجموع 50 هزار مسجد
مملكت (عدد بيشتر از اينهاست!) نصف يا يك پنجم‌شان اهل فعاليت اين‌جوري (همان‌ جوري
كه در بالا گفتيم) باشند! آن وقت اوضاع فرهنگي مملكت چه جوري خواهد بود؟

4ـ چرا اكثر مساجد ما اين‌جوري نيستند؟
(چه هستند؟ بماند!!)

 

–  يك مسجدي است در غرب تهران (حوالي خيابان استاد
معين) كه قبل از انقلاب، يك كلاس نويسندگي در آن برپا بوده! آن هم به ابتكار دو
جوان متدين و علاقمند و همكاري امام جماعت و با بودجه صفر تومان! ده‌ها نفر از
نويسندگان مشهور ادبيات داستاني پس از انقلاب (كه به انقلاب و اسلام وفادار مانده‌اند)،
محصول همان كلاس كوچك داستان‌نويسي آن مسجدند!

1ـ اگر هزار تا مسجد اين‌جوري داشتيم، آن
وقت ديگر كمبودي از بابت نويسنده و شاعر و هنرمند متدين و انقلابي احساس مي‌كرديم؟

2ـ مگر اين مسجد چه داشته كه بقيه مساجد
ندارند؟ (لازم به ذكر است كه اين مسجد بسيار معمولي و حتي مستضعفي بوده و هست! و فاقد
محراب و گنبد ميليوني و ميلياردي!)

3ـ چرا بقيه مساجد ما اين‌جوري نيستند؟

4ـ آيا مساجد واقعاً سنگرند؟ آيا سنگرها
را حفظ كرده‌ايم؟

 

* رسانه‌ها، سياست، غوره و مويز!

چند دسته‌اند كه با يك غوره سرديشان مي‌كند
و با يك مويز گرمي‌شان!

دسته اول: آدم‌هايي كه خيلي كوچكند!

دسته دوم: آنهايي كه بسيار كم‌ظرفيتند!

دسته سوم: كساني كه بيش از حد احساساتي‌اند!

دسته چهارم: صدا و سيما و اغلب رسانه‌ها
و سياسيون مملكت ما!

مثال 1:

يك روز اردوغان و مقامات تركيه مي‌روند
توي شكم رژيم صهيونيستي و اكثر رسانه‌ها و سياسيون ما يك دفعه عاشق برادر ارزشي
جناب اردوغان مي‌شوند و دورش مي‌گردند و برايش مي‌ميرند و…

چند روز بعد همان برادر اردوغان و مقامات
تركيه به صورت همز‌مان مي‌روند در آغوش امريكا و رژيم صهيونيستي و توي شكم سوريه!
اين‌ بار صدا و سيما و رسانه‌ها و فعالان سياسي ما پس از طي يك دوره از گيجي از
اردوغان و رفقايش متنفر مي‌شوند و اردوغان مي‌شود مزدور امريكا و اروپا و صهيونيسم
و…!

مثال 2:

يك زمان محمد مرسي ستاره رسانه‌ها و صدا
و سيماي ماست و حلوا حلوا مي‌شود و ديدارش با متعلقه بيل‌كلينتون يك‌جوري ماستمالي
مي‌شود و زماني ديگر پس از نطق در اجلاس سران، از چشم مي‌افتد و…!

ـ پرسش بنيادين:

چرا بيشتر رسانه‌ها و صدا و سيما و اهل
سياست مملكت ما اين‌جوري‌اند؟ از كوچكي است يا از كم‌ظرفيتي يا از احساساتي بودن
بيش از حد مجاز يا دليل ديگري دارد؟

ـ جواب بنيادين:

1ـ چون رسانه‌ها و سياسيون ما به جاي
عقل، عاطفه‌شان فعاليت مي‌كند!

2ـ چون سرد و گرم روزگار را نچشيده‌اند!

3ـ چون سواد سياسي ندارند!

4ـ چون اين ‌كاره نيستند!

ـ توصيه بنيادين:

در اين‌گونه مواقع آدم مؤمن و عاقل:

1ـ از افراط و تفريط خودداري مي‌كند!

2ـ سعي مي‌كند از موضع‌گيري سريع خودداري
كند.

3ـ مسير را طوري طي مي‌كند كه امكان
بازگشت برايش مهيا باشد.

4ـ از قطعي حرف زدن تا آنجا كه مي‌شود
خودداري مي‌كند (مگر در تبيين اصول)

5ـ تعريف و تمجيد يا تقبيح را متوجه
رفتارها و فعل‌ها مي‌كند نه فاعل‌ها!

6ـ اصراري بر موضع‌گيري الزامي ندارد!
(تا لازم نباشد موضع‌گيري نخواهد كرد)

 

* ادعاسنجي

از آنجا كه اين دنيا، دنياي سنجش است و
هر چيزي بايد سنجيده شود و امور هر چه مهم‌تر باشند، بايد سنجش بيشتري روي آنها
صورت بگيرد، لذا چند شاخص جهت سنجش بعضي جاها و بعضي چيزها را به عنوان نمونه
تقديم مي‌كنيم:

1ـ براي سنجش وزارت ارشاد و عملكرد آن،
به مدرك دكتراي فقه و اصول وزير نگاه نكنيد! بلكه ببينيد كه وزارتخانه به چه فيلم‌ها
و تئاترهايي مجوز ساخت و پخش مي‌دهد!

2ـ براي سنجش شهرداري تهران به سوابق و
لواحق شهردار كاري نداشته باشيد! بلكه تبليغات پرحجم فلان شركت خارجي را ببينيد كه
در سال توليد، زينت‌بخش خيابان‌هاي تهران شده‌اند!

3ـ براي اندازه‌گيري اهتمام مديران مترو
به دين و احكام آن، جزوه‌هاي تبليغي معاونت فرهنگي مترو را بي‌خيال شويد! بلكه عدم
اهتمام مديران مترو به تفكيك زن و مرد در قطارها و اختلاط زننده محرم و نامحرم در
واگن‌هاي مثلاً مردانه مترو را مورد توجه قرار دهيد!

4ـ مراقب باشيد تا ادا و اطوارهاي مثلاً
مذهبي صدا و سيما، فيلمتان نكند! براي سنجش تقيد سازمان و مديران و برنامه‌سازان
آن به دين و شريعت، رفتار مجريان و بازيگران زن و مرد و آرايش و پوشش آنها و مضمون
و محتواي برنامه‌ها را بسنجيد!

5ـ ملاك ساده‌زيستي خوردن نان و پنير آن
هم در سه وعده، آن هم مقابل دوربين نيست! ساده‌زيستي را در ميزان هزينه‌هايي كه يك
مدير و زيردستانش به مجموعه تحت مديريت تحميل مي‌كنند، جستجو كنيد!

6ـ ادعاها و رفتارهاي اول كار رؤساي
جمهور ملاك دقيقي براي سنجش آنها نيست! رفتار و كردار و گفتار رؤساي جمهور در يكي
دو سال آخر كار ملاك دقيق‌تري براي ارزيابي آنهاست! به هر حال، شمردن‌ها را بايد
آخر پاييز شمرد و نه اول بهار!

7ـ اگر وزير بهداشت و درماني پيدا شد كه
ممنوعيت استفاده از چادر براي دختران دانشجوي پزشكي، پرستاري، دندان‌پزشكي و… در
بخش‌هاي بيمارستاني را ملغي كرد، آنگاه بدانيد كه طرف چقدر براي اعتقادات مردم
ارزش قائل است و به آنها ايمان دارد! (لابد مي‌دانيد كه الان سال‌هاي سال است كه
دختران متدين رشته‌هاي پزشكي، پرستاري و… در بخش‌هاي بيمارستاني به دلايل واهي و
غيرعلمي اجازه استفاده از چادر را ندارند!)

 

* قرآن
و سياست

بعضي ها آمدند سياست را ديني كنند، دين
را سياسي كردند!

بعضي‌ها آمدند سياست را عين ديانتشان
كنند، ديانتشان عين سياستشان شد !

جماعتي آمدند تا در سياستشان، ديني عمل
كنند، اما در ديانتشان سياسي‌كاري كردند!

چرا ؟

1 – چون دين را نميشناختند !

2 – چون قدرت و طمع چشمشان را كور كرده
بود !

3– چون معنويت را براي بعد گذاشتند و به
كارهاي واجب‌تري مثل كسب قدرت مشغول شدند!

4 – چون از فرط بي‌سوادي به جهل مركبشان
مغرور شدند!

چاره كار: براي اين جماعت قرائت مكرر و
توام با تدبر سوره مباركه حجرات توصيه شده است، البته اگر هنوز قطره اي از فطرتشان
بيدار مانده باشد!

 

/

نقش مغفول ‌ايران در پايه‌گذاري جنبش غيرمتعهدها

در حاشیه برگزاری شانزدهمین اجلاس غير متعهدها در
تهران

دكتر سيد محمود كاشاني

  ديباچه

اجلاس كارشناسان،
وزيران امور خارجه و سران کشورهای غیرمتعهد از ششم الی یازدهم شهريور ١٣٩١ در
تهران برگزار شد. برگزاري اين اجلاس در جاي خود فرصت گرانبهايي براي كشور ما و يك
موفقيت براي جمهوري اسلامي ايران بود.  

‌ در روزهاي آغاز
برنامه اجلاس غيرمتعهدها، يكي از روزنامه‌هاي داخلي و تلويزيون بي‌بي‌سي  فارسي كه از هر فرصتي براي تبليغات به سود مصدق
بهره‌برداري مي‌كند، كوشش كردند براي مصدق كه در دوران اشغال ايران از سوي متفقين
مورد كمترين تعرّضي قرار نگرفت، نقش پيشگامي در پايه‌گذاري انديشه عدم‌تعهد در
برابر بلوك‌هاي شرق و غرب را تبليغ كنند و در اين راستا به يك جعل تاريخي به نام
«سياست موازنه منفي» توسّل جستند.

در هنگامي كه ايران
در اشغال متفقين بود، دولت شوروي به دنبال گرفتن امتياز نفت در بخش‌هاي شمالي
ايران و شركت‌هاي نفتي امريكايي به دنبال گرفتن امتياز نفت در بخش‌هاي ديگري از
ايران بودند. شركت نفت انگليس از ورود رقيبان تازه‌نفسي كه حق امتياز بيشتري به
ايران مي‌پرداختند، ناراضي بود. سيدضياءالدين طباطبايي، از نمايندگان دوره ١٤ مجلس،
طرحي را تدوين کرد، ‌ولي اين طرح را از طريق مصدق كه به ظاهر در طیف نمايندگان
اقليت بود، به مجلس تقديم نمود. اين طرح كه موضوع آن تحريم واگذاري امتياز نفت در
دوران اشغال ايران به دولت‌ها و شركت‌هاي خارجي بود، در ١١ آذر ١٣٢٣ به تصويب رسيد
و در نتيجه دولت شوروي و شركت‌هاي آمريكايي از دستيابي به خواستة خود بازماندند،
ولي امتياز نفت جنوب همچنان به طور بلامنازع در اختيار شركت نفت انگليس باقي ماند.

به اين ترتيب تصويب
اين قانون هيچ ارتباطي به انديشه بي‌طرفي و نفي وابستگي در برابر بلوك‌هاي شرق و
غرب نداشت. اين در حالي بود كه مصدق در برابر اشغالگري متفقّين هيچ اعتراضي نكرد و
به ستايش از آنان نيز پرداخت و گفت: «نظريات متفقين ما جز خوبي و احسان چيزي نيست».(1)

  منحرف كردن ذهن مردم از واقعيت‌هاي تاريخي در رسانه‌هاي
خارجي ناشي از بسته بودن دریچه صدا و سيماست. هر چند صدا و سيما برگزاري اين اجلاس را
به خوبي پوشش داد و تفسيرهاي گوناگوني دربارة اهميت آن داشت، ولي در اين ميان نقش
تاريخي و ارزشمند ايران در جنبش غيرمتعهدها و آينده آن مورد بررسي قرار نگرفت كه
در اين نوشته به آن مي‌پردازم:

 

 نقش تاريخي ايران

در دوراني كه بسياري از كشورهاي آسيايي و آفريقايي و
آمريكاي لاتين زير سلطة استعماري قدرت‌هاي بزرگ به سر مي‌بردند، ايران به دليل
داشتن فرهنگ و تمّدن كهن و داشتن يك نيروي بزرگ در خاورميانه هيچ‌گاه گرفتار سلطة
استعماري نشد، اگر چه از نفوذ ناآشكار عوامل
بيگانگان در سطوح بالايي كشور در رنج بود.(2)

با آغاز درگيري‌ها
در اروپا در جنگ جهاني دوم، دولت ايران در ١١ شهريور ١٣١٨ برابر با ٣ سپتامبر ١٩٣٩
اعلام بي‌طرفي كرد. هر چند كشورهاي درگير در جنگ برپايه موازين حقوق بين‌الملل
وظيفه داشتند به بي‌طرفي ايران احترام گذارند، ولي انگلستان و شوروي بي‌طرفي ايران
را ناديده گرفتند و در سوم شهريور ١٣٢٠، كشور ما را با نيروي نظامي مورد تجاوز و
اشغال قراردادند.

به اين ترتيب كشور
ما ناخواسته درگير پيامدهاي شوم جنگ جهاني دوم شد و متفقين، دولت ايران را وادار
كردند برخلاف تمايل ملت ايران وارد اتحادي با آنان در جنگ با آلمان شود. در همين
حال نيروي مقاومتي در كشور در حال شكل‌گيري بود كه انگلستان با پيش‌بيني آن،
دستگيري گروه بزرگي از شخصيت‌هاي سياسي و نظامي 
را در دستور كار خود قرارداد.

دولت ايران كه به
دليل اشغالگري متفقين، حاكميت ملي خود را از دست داده بود، آيت‌الله كاشاني و
گروهي ديگر را دستگير کرد و تحويل مقامات نظامي انگليس داد كه در كمپ نظامي انگليس
در اراك زنداني شدند و يا از كشور تبعيد گرديدند.

‌ايستادگي در برابر
اشغالگري متفقين و نفوذ قدرت‌هاي خارجي در كشور ما با ‌مبارزات آيت‌الله كاشاني و دعوت
از مردم به حضور در انتخابات مجلس آغاز ‌و زمينه‌ساز حضور مردم در صحنه سياسي كشور
شد. آيت‌الله كاشاني ‌كه مورد پيگرد متفقين بود و مخفي به سر مي‌برد، به عنوان
نماينده مردم در مجلس چهاردهم از تهران انتخاب گرديد، ولي انگلستان كه با ادعاي
پايان بخشيدن به استبداد به كشور ما لشگركشي كرده بود، موجبات دستگيري و تبعيد وي را
به اراك فراهم ساخت و اين تبعيد تا پايان جنگ دوم و تسليم ژاپن ادامه يافت. آيت‌الله
كاشاني در متن دستنويسي در زندان انگليس‌ها در اراك چنين نوشت: «معلوم نيست كلمة
آزادي كه انگليس و آمريكا براي آن جنگ مي‌كنند، در قاموس آنها چه معني دارد. مقصود
از آن استعمار دنيا و مكيدن خون بشر است يا آنكه آزادي خودشان است و عبوديت ساير
بشر …».(3)

آيت‌الله كاشاني پس
از آزادي از زندان انگليس‌ها در اراك و كرمانشاه در شهريور ١٣٢٤ به تهران بازگشت و
بر تلاش‌هاي خود براي حضور مردم در انتخابات مجلس دوره پانزدهم افزود. وي در يك
سفر سياسي به گيلان و مازندران در شهرهاي شمالي كشور اجتماعات بزرگي برپا ساخت و
در اين شهرها ‌خود و ديگر سخنرانان مردم را به حضور در انتخابات فراخواندند. وی پس
از بازگشت از مسافرت انتخاباتي شمال كشور، راه خراسان را در پيش گرفت و پس از
برگزاري اجتماعات بزرگي در شهرهاي گوناگون ميانه راه، به دستور احمد قوام نخست
وزير در سبزوار دستگير و با همراهان به قزوين تبعيد گرديد.

وي پس از بازگشت از
اين تبعيد در شهريور ١٣٢٦ بر دامنة مبارزة خود براي متحد ساختن مردم افزود. در
همين هنگام تصميم نامشروع سازمان ملل متحد در زمينه تقسيم فلسطين اعلام گرديد. آيت‌الله
كاشاني نسبت به پيامدهاي اين تصميم هشدار داد و در اعلاميه‌اي در ١١ دي ١٣٢٦ در
مخالفت با تشكيل دولت يهودي در فلسطين گفت: «معلوم نيست وطن بودن فلسطين براي
مهاجرين يهودي آلماني، روسي، آمريكايي و غيره مطابق كدام منطق و قانون است كه رأي
به تقسيم آن مي‌دهند. اگر مي‌خواهند يهود را از خود راضي كنند و استفاده‌هايي را
كه منظور است از آنها بنمايند، در مملكت خود به آنها جا بدهند و آنها را مستقل
كنند. در هر صورت تشكيل دولت يهودي، در آتيه كانون مفاسد بزرگ براي مسلمين خاورميانه
و بلكه تمام دنيا خواهد بود و زيان آن تنها متوجه اعراب فلسطين‌ نمي‌گردد. علي اَي
ّحال بر تمام مسلمين عالم است از هر طريقي كه مي‌شود از اين ظلم فاحش جلوگيري
نموده و رفع اين مزاحمت را از مسلمين فلسطين بنمايند».

آيت‌الله كاشاني
بار ديگر به دليل ايستادگي در برابر تحميل يك قرارداد نفتي ناعادلانه از سوي
انگلستان به كشور و برگزاري انتخابات فرمايشي دوره شانزدهم مجلس، در شب هنگام ١٥
بهمن ١٣٢٧ بازداشت و اين بار به لبنان تبعيد شد. وي در ٨ ارديبهشت ١٣٢٨ پيامي به
نمايندگان مجلس پانزدهم فرستاد كه مي‌توان آن را منشور نهضت ملي ايران نام نهاد و
در آغاز اين پيام بر اين حقيقت تأكيد كرد كه: «اَهَمّ وسايل پيشرفت و ترقي و آسايش
يك ملّتي همانا آزادي حقيقي و عدالت اجتماعي است… كه ملت اسير خيالات خام و خودخواهي
و شهوتراني ديكتاتورمآبان نباشد».

وي در پايان اين
پيام ، شاه را مخاطب قرارداد و نوشت: «شاها! مملكت حاجت شديد به عدالت اجتماعي
حقيقي دارد، آن هم موقوف به آزادي و اصلاح مجلس است نه به ديكتاتوري …».(4)

اين مبارزه پر شور
با پيوستن گروهي از نمايندگان مجلس به حركت آيت‌الله كاشاني سرانجام به پيروزي
رسيد و با ملي كردن صنعت نفت، اصلاح قانون انتخابات و برگزاري انتخابات آزاد نيز
در دستوركار نهضت ملي ايران قرار گرفت. از اين پس شاهد تلاش‌هاي آيت‌الله كاشاني
براي پايه‌گذاري يك سياست خارجي مستقل از بلوك‌هاي شرق و غرب هستيم و اين هدفي بود
كه در گفتگو با خبرنگاران و شخصيت‌هاي سياسي خارجي بارها مورد تاييد قرار گرفت.

وي در گفت‌وگويي با
نمايندگان خبرگزاري فرانسه روز ٢٧ ارديبهشت ١٣٣٠ در پاسخ به اين پرسش‌كه: «آيا
ايران بهتر است بي طرف بماند يا به يكي از دو بلوك جهاني بپيوندند؟» پاسخ داد: «ملت
ايران از نزاع و جدال و جنگ و خونريزي متنّفر است و بدين جهت بركناري ايران از
الحاق به بلوك غربي يا شرقي اصلح به حال ايران و آن دولت‌هاست».(5)

آيت‌الله كاشاني در
گفت‌وگوي ديگري با خبرنگار روزنامه مصري، در ٢٣ تير ١٣٣٠ در پاسخ به اين پرسش كه
در صورت بروز جنگ احتمالي سوم، دولت‌هاي اسلامي چه روشي بايد در پيش بگيرند، پاسخ
داد: «من به كليه دولت‌هاي اسلامي توصيه مي‌كنم در صورت بروز جنگ جهاني فقط روش بي‌طرفي
را در پيش بگيرند. ما هم در ايران همين سياست بي‌طرفي را دنبال مي‌كنيم. نه تنها
دول اسلامي بلكه دولت‌هاي غيرمسلمان شرق را دعوت مي‌كنم كه سياست خود را براساس بي‌طرف
ماندن در جنگ احتمالي آينده تنظيم كنند. ملت‌هاي مسلمان و غيرمسلمان شرق كه صدها
ميليون مي‌شوند، يك نيروي عظيمي را تشكيل مي‌دهند كه نمي‌توان آن را ناديده گرفت.
اين نيروي عظيم مي‌تواند خدمت بزرگي به نفع صلح جهاني انجام دهد و در هر دو
اردوگاه شرقي و غربي تأثير داشته باشد. وقتي نيروهاي ملل شرق با يكديگر متحد باشند،
هيچ‌يك از دو جبهة شرقي و غربي جرأت نخواهند داشت به ملل و ممالك بي‌طرف شرق تجاوز
كنند…».(6)

 در مرداد ماه سال ١٣٣٠ هنگامي كه تنش‌هاي سياسي
ميان هند و پاكستان بالا گرفت و واحدهاي نظامي دو طرف در مرزها تمركز كردند، پيامي
از سوي آيت‌الله كاشاني ‌ براي جواهر لعل نهرو، نخست‌وزير هند فرستاده شد كه در آن
خواستار تنش زدايي ميان دو كشور همسايه گرديد. نهرو در پاسخ به اين پيام ، روز ٩
مرداد ١٣٣٠ پاسخ رضايت‌بخشي داد.(7) آيت‌الله كاشاني در پيام ديگري به
لياقت‌علي‌خان، نخست‌وزير پاكستان، خواستار تنش‌زدايي ميان اين دو كشور شد و در
بخشي از آن گفت: «انتظار دارم سياست دوستانه‌اي را كه تاكنون نسبت به هندوستان
داشته‌ايد، تعقيب كرده و نهايت كوشش را به عمل آوريد كه طرفين بدون توسل به قوه
قهريه و حتي بدون ايجاد جنگ اعصاب به پايان دادن به اختلافات توفيق يابند. عقيده
دارم كه نزاع ميان دو كشور مهم آسيايي به زيان قارّه آسيا تمام و موجب آن مي‌شود
كه مقامات امپرياليسم باختري، نفوذشان را به صورت ديگري در آسيا استقرار دهند.
ترديد ندارم يگانه راه‌حلي كه براي اتحاد و نيرومندي آسيا ضرورت دارد، در مرحلة
اول تشكيل يك بلوك اسلامي متحد و قوي و در مرحلة دوم ايجاد پيمان‌هاي موّدت و
اتحاد و همكاري با ساير ملل آسيايي است تا از اين راه جلو دسايس بيگانگان گرفته شود…».(8)

آيت‌الله كاشاني با
«شارول فاورل» خبرنگار فرانسوي و عضو انجمن خبرنگاران فرانسه ‌گفت‌وگويي كرد كه در
بخشي از آن چنين آمده است: آيا حضرت آيت‌الله اميدوارند كه در جنگ آينده،
كشورهاي اسلامي بتوانند يك بلوك كاملاً مستقلي تشكيل بدهند كه وارد هيچ يك از دو
بلوك روسيه شوروي و كشورهاي آنگلوساكسون و غربي نشوند؟

از كشورهاي اسلامي
از من سؤال شده است كه در جنگ احتمالي آينده تكليف مسلمين چه خواهد بود و من به
همه جواب داده‌ام بي‌طرفي كامل. مسلمانان جهان كه بيش از ٤٠٠ ميليون نفر مي‌باشند
مي‌توانند لااقل ٢٠ ميليون سرباز رشيد و شجاع داشته باشند و چنين نيرويي نه تنها
قدرت خواهد داشت كه بي‌طرفي خود را حفظ نمايد، بلكه پايه مستحكمي براي حفظ صلح
جهاني نيز تواند بود.

شما تاکنون چه
اقدامي براي اتحاد مسلمين كرده‌ايد و آيا نقشه‌اي داريد كه تمام كشورهاي مسلمان
بلوك متحّدي را تشكيل دهند و به هيچ‌يك از دو بلوك روسيه و امريكا و انگليس متمايل
نشوند و در ميان اين دو بلوك، جبهه سومي تشكيل بدهند؟

من در راه اين
اتحاد تا كنون كوشش‌هاي بسيار مؤثرّي كرده‌ام و هم اكنون مشغول نوشتن و فرستادن
لوايحي براي تمام مسلمين مي‌باشم كه در ميان اين دو بلوك بزرگ دنيا كه در مقابل هم
صف‌آرايي مي‌كنند بي‌طرفي كامل اختيار نمايند و اگر لازم مي‌دانند براي حفظ بي‌طرفي
كامل، خود را مجهّزتر و نيرومندتر سازند. من آنچه در قوّه و اقتدار دارم در راه
اين منظور بزرگ به كار مي‌برم. اما بدانيد كه اين بلوك تنها از دولت‌هاي اسلامي
تشكيل نخواهد شد و كشورهاي آسيايي ديگری هم در تشكيل اين جبهة بي‌طرف شركت خواهند
كرد، چنانكه ملت بزرگ هندوستان و آقاي جواهر لعل نهرو، ملت ما را در مبارزه بزرگ با
شركت نفت استعماري جنوب ياري‌هاي معنوي گرانبها كرده است كه بيش از پيش باعث
استحكام رشته‌هاي دوستي تاريخي ملت ايران و ملت هندوستان مي‌گردد.

آيا كنفرانسي را که
براي تشكيل جبهه سوم در ميان دو بلوك در نظر دارید، در ايران تشكيل می‌دهيد یا در
پاکستان؟

من خيال دارم از
ليدرهاي ملّيون پاكستان و كشورهاي عربي و مسلمان ديگر دعوت كنم و مقدمات اين كار
هم فراهم شده است. اميدوارم براي اول پاييز بتوانيم اين كنفرانس را در تهران تشكيل
دهيم.

در همين راستا آيت‌الله
كاشاني با فرستادن پيامي به ملت‌هاي مسلمان در ٥ شهريور ١٣٣٠ از علما و شخصيت‌هاي
سياسي اين كشورها دعوت كرد تا براي برگزاري يك كنگره اسلامي در ايران حضور يابند.
وی در بخشي از اين پيام به موضوع بي‌طرفي كشورهاي اسلامي پرداخت و اعلام كرد: «اين
كنگره وظيفه‌دار است ملل اسلامي را از جنگ‌هاي جهاني بركنار بدارد و در عين حال آنها
را به دفاع از استقلال كشورهاي خود وادار سازد و نيز از وظايف اين كنگره است كه با
كشورهاي غيراسلامي ديگر كه زير يوغ استعمار به سر مي‌برند، مساعدت كرده و در حفظ
صلح جهاني بكوشند تا آنجا كه اين جبهه اسلامي سنگري براي حفظ بشريت و پناهگاهي
براي صلح جويان و دشمنان جنگ شود…».(9)

آيت‌الله كاشاني در گفت‌وگوي ديگر با آقاي پكلاديس نويسنده و خبرنگار يوناني
در ٩ آذر ١٣٣٠ بار ديگر بر اين انديشه تاكيد كرد و گفت: «ما موفق خواهيم شد با كمك
پاكستان و هندوستان بلوك نيرومندي را در آسيا تشكيل بدهيم كه نه تنها كشورهاي ما
را از آتش جنگ محفوظ دارد، بلكه همان‌طور كه گفتم من اميدواري فراوان دارم كه
اتحاد و اتفاق ما آن قدر استوار و نيرومند گردد كه بتوانيم از جنگ آينده نيز
جلوگيري کنیم …».(10)

آيت‌الله كاشاني در گفت‌وگوي ديگري با يوسف حلمي دبير جمعيت هواداران صلح و از
نويسندگان و ناطقين زبردست كشورهاي عربي به پرسشي از او در همين زمينه پاسخ داد.
اين نويسنده مصري با اشاره به اينكه آيت‌الله كاشاني اعلاميه استكهلم مبني بر
ممنوعيت استعمال سلاح‌هاي هسته‌اي را امضاء كرده است، اين پرسش را مطرح كرد كه: «ملت
مصر اعلاميه رهبر روحاني ايراني، آيت‌الله كاشاني كه از صلح عمومي پشتيباني و
همچنين عليه استمار مبارزه مي‌كند، را با كمال اشتياق استقبال مي‌كند. به نظر من
صدور چنين اعلاميه‌هايي از طرف شخصيت بزرگي مثل آيت‌الله كه مورد محبت ملت مصر
هستند، تأثير زيادي در بسط مساعي دولت و ملت ما دارد. همچنين اعلاميه‌هاي آيت‌الله،
ملت مصر را تشويق كرده كه قرارداد تحميلي انگلستان راجع به كانال سوئز را لغو
نمايد. ضمناً دولت مصر را وادار كرده كه در هيچ‌يك از دو بلوك بزرگ سياسي وارد
نشود و همين مبارزات، دولت مصر و نمايندگان مصر در سازمان ملل را ترغيب خواهد نمود
كه از تحريم بمب اتمي پشتيباني كنند. ملت مصر از نظر آيت‌الله دربارة الغاي
قرارداد [كانال سوئز] مطلع شده و ضمناً علاقمند است كه نظر معظم له را راجع به عدم
شركت در هرگونه اتحاد نظامي و همچنين درباره ممنوع شدن قطعي استعمال سلاح اتمي
بداند، زيرا اگر جنگ جهاني ديگري بر پا شود و قشون انگليس و امريكا خاك مصر را
اشغال كنند، مصر در صف ممالكي
است كه از بمب اتمي زيان مي‌برد».

آيت‌الله كاشاني در بخشي از پاسخ تفصيلي به اين پرسش گفت: «اكنون خوشبختانه
كشورهاي وسيع هندوستان و پاكستان با همه اختلاف مذهبي كه در ميان آنهاست با من
همصدا و همقدم شده‌اند. من اطمينان دارم كه اگر اتحاد ملل شرق و اسلامي كه آرزوي
همة ماست، عملي شود، خواهيم توانست بي‌طرفي كامل خود را در ميان دو بلوك بزرگ
جهاني حفظ كنيم و حتي پايگاه استواري را براي صلح جهاني بنا نهيم و از استعمال بمب
اتمي و ساير سلاح‌هاي مخرب جلوگيري كنيم. من صلاح نمي‌دانم كه هيچ‌يك از كشورهاي
اسلامي بلكه شرقي وارد يكي از دو بلوك بزرگ سياسي بشوند، اما اينكه مصر براي
جلوگيري از استمال بمب اتمي جديّت كرده است، من فوق‌العاده خوشوقتم و مجاهده ملت
مصر در اين اقدام بشردوستانه بسيار مورد تقدير است. آرزومندم ساير ملل اسلامي بلكه
عموم كشورهاي شرقي در اين كار به ملت عزيز مصر تأسّي جويند. همان‌طور كه گفتم ما
ملت‌هاي اسلامي نبايد در هيچ اتحاديه جنگي وارد شويم، بلكه بايد كوشش كنيم كه صفوف
برادرانه خود را در مقابل سياست‌هاي استعماري، استوارتر و خلل ناپذيرتر نمائيم تا هيچ‌يك
از دو بلوك نتوانند در ميان ما رخنه كنند و برادران ما را آلت اجراي مقاصد برتري‌جويانه
و وسيلة جهانگشايي خود سازند».(11)

آيت‌الله كاشاني در
گفت‌وگوي ديگري با «آندره موروا» نويسنده و مورخ بزرگ فرانسوي به مسائل گوناگون
ايران و كشورهاي شمال افريقا پرداخت. آندره موروا پرسيد: «‌آيا نظر‌حضرت آيت‌الله
اين است كه ايران درميان بلوك‌هاي شرقي و غربي بي‌طرف بماند؟»

آيت‌الله كاشاني پاسخ
داد: «كوشش من براي اتحاد كشورهاي مسلمان بلكه كليه ملت‌هاي آسيايي براي اين است
كه ما بتوانيم در سايه اتحاد، در ميان دو بلوك نيرومند، بي‌طرفي كامل خود را حفظ
كنيم . من معتقدم و كوشش مي‌كنم كه نه تنها كشور ما بلكه هيچ‌يك از كشورهاي
خاورميانه و مسلمان وارد هيچ‌يك از دو بلوك شرقي و غربي نشوند».(12)

انديشه اتحادميان كشورهاي اسلامي و آسيايي و بي‌طرفي آنان
در برابر بلوك‌هاي غرب و شرق كه در گفت‌وگوهاي آيت‌الله كاشاني با خبرنگاران رسانه‌هاي
مهم و شخصيت‌هاي برجسته كشورها در سراسر جهان انتشار يافت، بي‌گمان پايه‌گذار جنبش
غيرمتعهدها گرديده است. اينك بايد ببينيم با اين ارادة استواري كه آيت‌الله كاشاني
در پي ايجاد يك نيروي سياسي مستقل اسلامي و آسيايي بود و با پشتوانه نيرومندي كه
نهضت ملي ايران براي سازماندهي چنين گروهي فراهم كرده بود، چرا اين انديشه ناكام
ماند و به جاي ايران، كشورهايي كه سابقه مستعمره بودن داشتند، در مقام پايه‌گذاري
جنبش غيرمتعهدها برآمدند؟

‌واقعيت اين است كه
پيروزي نهضت ملي ايران كه هدف‌هاي والايي چون استوار ساختن حاكميت ملت ايران بر
سرنوشت خود از طريق برگزاري انتخابات آزاد و عادلانه و اجراي قانون ملي كردن صنعت
نفت و بهره‌برداري از منابع طبيعي كشور به سود مردم را دنبال مي‌کرد، با سلطه‌طلبي
انگلستان ناسازگار بود. از سوي ديگر تشكيل يك اتحاديه مستقل از كشورهاي اسلامي و
آسيايي نيز منافع انگلستان در اين كشورها را تهديد مي‌كرد،  از اين رو اين دولت توانست با يك برنامه‌ريزي
دقيق از طريق عوامل داخلي خود نهضت ملي ايران را از درون مورد حمله قرار دهد.

اگرچه سال ١٣٣٠ سال
امنيت نسبي در كشور بود، ولي‌ مصدق با سياست امروز و فردا كردن، از اجراي قانون ملي كردن نفت و استفاده از
درآمدهاي آن براي رفاه و آسايش مردم ‌خودداري كرد و كشور را در تنگناي مالي و
اقتصادي قرار داد و موجبات نارضايتي عمومي را فراهم ساخت. از آغاز سال ١٣٣١ نيز
طرح‌هايي را براي بي‌ثبات كردن كشور، يكي پس از ديگري به مورد اجرا گذارد. در ٢٩
ارديبهشت ١٣٣١ با صدور يك تصويب‌نامه غيرقانوني از برگزاري انتخابات در ٣٣ حوزه
انتخابيه جلوگيري كرد و مجلس دوره هفدهم تنها با ٨٠ نماينده از ١٣٦ نماينده مقرر
در قانون انتخابات تشكيل گرديد كه ضربه‌اي به امنيت ملي كشور بود.

استعفاي پيش‌بيني
نشده مصدق در ٢٥ تير ١٣٣١ و در حالي كه هر دو مجلس به او رأي اعتماد داده و شاه
فرمان نخست‌وزيري او را صادر كرده بود، امنيت و آرامش كشور را دچار توفان ساخت.
مصدق همين مجلس نيم‌بندي را هم كه تشكيل داده بود، تحمل نكرد و توانست در مرداد و
دي ماه ١٣٣١، با وجود اعتراضات شديد آيت‌الله كاشاني و شخصيت‌هاي پيشگام نهضت ملي
ايران، به مدت يك سال و نيم اختيارات قانونگذاري را از دوره دو سالة اين مجلس
بگيرد و نظام استبدادي را جايگزين نظام قانون اساسي و اصل تفكيك قوا در كشور
نمايد.

تير خلاص به نهضت
ملي ايران نيز انحلال مجلس از سوي مصدق از طريق يك رفراندوم فرمايشي و خلاف قانون
اساسي در تير و مرداد سال ١٣٣٢ بود كه كشور را دچار تنش‌ها و بحران سياسي بزرگي
كرد و همين امر به فروپاشي نهضت ملي ايران و ناكام ماندن هدف‌هاي آن انجاميد. در چنين فضاي مسمومي كه در سال ١٣٣١ و در ماه‌هاي آغازين سال
١٣٣٢ در كشور سايه افكنده بود، انديشه تأسيس گروه كشورهاي مستقل و غيروابسته به
بلوك‌هاي شرق و غرب نمي‌توانست دنبال شود و سرانجام با براندازي نهضت ملي ايران،
كشور ما كه پرچم تشكيل چنين جنبشي را در دست داشت، بار ديگر گرفتار سياست‌هاي سلطه‌جويانه
جهاني گرديد و از نقش‌آفريني در تشكيل اجلاسي از كشورهاي مستقل اسلامي و آسيايي
باز ماند‌. ‌

با پايان يافتن جنگ
جهاني دوم ‌و آغاز جنگ سرد ميان  بلوك غرب
و اردوگاه كمونيسم،‌ سران چند كشور تصميم گرفتند گروه مستقلي را تشكيل دهند تا از
توسعه‌طلبي اين دو بلوك در امان بمانند. نخستين كنفرانس اين گروه از كشورها زير
نام غيرمتعهدها در باندونگ، سومين شهر بزرگ اندونزي درسال ١٩٥٥، دو سال پس از
براندازي نهضت ملي ايران برگزار شد. كشورهاي دعوت‌کننده به اين كنفرانس، اندونزي،
برمه، سيلان، هندوستان و پاكستان بودند. اين پنج كشور از ٢٤ كشور ديگر براي حضور
در اين كنفرانس دعوت كردند كه ايران نيز يكي از آنها بود. پايه‌گذاران كنفرانس باندونگ
و سپس كنفرانس غيرمتعهدها در بلگراد در روزهاي ١ تا ٥ سپتامبر ١٩٦١  برابر با ١٠ تا ١٥ شهريور ١٣٤٠ عموماً كشورهايي
بودند كه از استعمار انگليس و فرانسه رنج برده و پيشگامان آنان چون دكتر سوكارنو
رئيس جمهور اندونزي، جمال عبدالناصر رئيس‌جمهور مصر، جواهر لعل نهرو نخست‌وزير
هندوستان و مارشال تيتو رئيس‌جمهور يوگسلاوي، شعار بر چيدن بساط استعمار را از
جمله شعارها و هدف‌هاي اين كنفرانس‌ها قرارداده بودند.

ايران اگر چه در
كنفرانس باندونگ حضور داشت، ولي به دليل اينكه به پيمان‌هاي نظامي پيوسته و
وابستگي به غرب پيدا كرده بود، در كنفرانس بلگراد حضور نيافت. سرانجام پس از
پيروزي انقلاب، ايران به دعوت وزير خارجه كوبا به كنفرانس‌هاوانا كه در سال ١٩٧٩
تشكيل شد، پيوست و از آن هنگام توانست نقش فعاّلي را در كنفرانس غيرمتعهدها به
عهده گيرد. اكنون نیز با برگزاري اجلاس غيرمتعهدها در تهران، رياست دوره‌اي آن
براي سه سال به ايران واگذار شده است.(13)

 

پی‌نوشت‌ها

1ـ مذاكرات جلسه
١٦ اسفند ١٣٢٢ مجلس شوراي ملي.

2ـ هنگامي كه
هند هنوز مستعمره انگلستان بود و جنبش ضداستعماري در اين كشور شكل نگرفته بود،
ايران با الغاي قرارداد دارسي در سال ١٣١١ خورشيدي رو در روي انگلستان قرار گرفت.
به هنگام شكايت انگليس به شوراي جامعه ملل، علي‌اكبر داور، حقوقدان برجسته كشور ما
نطق حقوقي و سياسي ارزشمندي در برابر شكايت نماينده انگليس ايراد كرد كه از اسناد
مهم تاريخ ملت ايران است.

3ـ اسناد آيت‌الله
كاشاني، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج ٢، برگ ٢٢٥. 

4ـ اين پيام
روز ٨  ارديبهشت ١٣٢٨ در جلسه علني مجلس
خوانده شد و در مشروح مذاكرات مجلس به چاپ رسيد.

5ـ متن كامل
اين گفت‌وگو در روزنامه شاهد و اطلاعات ٢٧ ارديبهشت ١٣٣٠ به چاپ رسيده است.

6ـ روزنامه
اطلاعات، ٢٣ تير ١٣٣٠.

7ـ اين پيام‌ها
در روزنامه اطلاعات، ٥ و ٩ مرداد ١٣٣٠ چاپ شده‌اند.

8ـ روزنامه
اطلاعات، ١٢ مرداد ١٣٣٠.

9ـ روزنامه
اطلاعات، ٥ شهريور ١٣٣٠.

10ـ
روزنامه كيهان، ٩ آذر ١٣٣٠.

11ـ
روزنامه شاهد ١٦ دي ١٣٣٠، روزنامه باختر امروز ١٥ دي ١٣٣٠.

12ـ
روزنامه كيهان، ١٩ بهمن ١٣٣٠، روزنامه ايران ما، ١٨ بهمن ١٣٣٠، روزنامه شاهد ١٨
بهمن ١٣٣٠، روزنامه اطلاعات، ٢٠ بهمن ١٣٣٠.

13ـ براي آشنايي بيشتر با سابقه پيدايش و كنفرانس‌هاي غيرمتعهد‌ها
نگاه كنيد از جمله به كتاب «غيرمتعهدها از باندونگ تا‌هاوانا» تأليف دكتر سيدجلال‌الدين
مدني، نشر پايدار، سال ١٣٨٧، چاپ هفتم.

 

‌‌

 

سوتیترها

1ـ در روزهاي آغاز برنامه اجلاس غيرمتعهدها، يكي از روزنامه‌هاي
داخلي و تلويزيون بي‌بي‌سي  فارسي كه از هر
فرصتي براي تبليغات به سود مصدق بهره‌برداري مي‌كند، كوشش كردند براي مصدق كه در
دوران اشغال ايران از سوي متفقين مورد كمترين تعرّضي قرار نگرفت، نقش پيشگامي در
پايه‌گذاري انديشه عدم تعهد در برابر بلوك‌هاي شرق و غرب را تبليغ كنند و در اين راستا
به يك جعل تاريخي به نام «سياست موازنه منفي» توسّل جستند.

 

2ـ پيروزي نهضت ملي ايران ار یک سو و تشكيل يك اتحاديه مستقل
از كشورهاي اسلامي و آسيايي ار سوی دیگر، منافع انگلستان در اين كشورها را تهديد
مي‌كرد، از اين رو اين دولت توانست با يك برنامه‌ريزي دقيق از طريق عوامل داخلي
خود نهضت ملي ايران را از درون مورد حمله قرار دهد.

 

3ـ پس از پيروزي انقلاب، ايران به دعوت وزير خارجه كوبا به
كنفرانس‌هاوانا كه در سال ١٩٧٩ تشكيل شد، به جنبش غیرمتعهدها پيوست و از آن هنگام
توانست نقش فعاّلي را در كنفرانس غيرمتعهدها به عهده گيرد. اكنون نیز با برگزاري
اجلاس غيرمتعهدها در تهران، رياست دوره‌اي آن براي سه سال به ايران واگذار گرديده
است.

 

 4ـ اين كنگره و
ظيفه‌دار است ملل اسلامي را از جنگ‌هاي جهاني بركنار داشته و در عين حال آنها را
به دفاع از استقلال كشورهاي خود وادار سازد و نيز از وظايف اين كنگره است كه با
كشورهاي غيراسلامي ديگر كه زير يوغ استعمار به سر مي‌برند، مساعدت كرده و در حفظ
صلح جهاني بكوشند تا آنجا كه اين جبهه اسلامي سنگري براي حفظ بشريت و پناهگاهي
براي صلح‌جويان و دشمنان جنگ گردد.

/

رابطه روحانیت و دولت

دکتر حسن بنيانيان

گرچه پرداختن به
این موضوع بیشتر از جانب روحانیون منطقی به نظر می‌رسد، لکن نگارنده به واسطه  مقدمه

حضور پنج ساله در
کسوت معاونت فرهنگی وآموزشی سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی کشور، از نزدیك درگیر پیچیدگی
این بحث بوده ‌است، لذا به نظر می‌رسد می‌تواند با باز کردن ابعاد موضوع، صاحبان اندیشه
را دعوت به همفکری کند.

مسئله رابطه دولت
و روحانیت در نظام جمهوری اسلامی از مباحث حساس و پیچیده‌ای است که باید با توجه به
رهنمودهای حضرت امام و مقام معظم رهبری، توسط بزرگان و اندیشمندان حوزه‌های علمیه و
صاحب‌نظران مجرب عرصه‌های دین و سیاست، شفاف و نظام‌مند شود. لازمه این شفاف‌سازی و
انضباط‌بخشی، شناخت اصول و ارزش‌های تاریخی روحانیت شیعه و مسائل امروز و فضای جامعه
ایران اسلامی است. نویسنده در حد مقدورات یک مقاله کوتاه سعی دارد گوشه‌ای از مباحث
این رابطه را توضیح دهد تا ضمن باز شدن علت پیچیدگی بحث، ضرورت و اهمیت آن روشن شود.

 

****

موضوع استقلال روحانیت
و حوزه‌های علمیه، اولین بحثی است که معمولاً از طرح عنوان رابطه دولت و روحانیت به
ذهن می‌رسد. از این جهت که حفظ این استقلال، ضامن حفظ اسلام و حفظ شأن و موقعیت روحانیت
برای افزایش سطح اثربخشی تبلیغات اسلامی در عمق جان مخاطبین است، لذا ابتدا باید با
در نظر گرفتن چند مسئله به چگونگی حفظ این استقلال پرداخت.

موضوع اول توجه به
این معناست که به‌رغم رشد روز افزون رسانه‌های نوین، توسعه انواع هنرها و بهره‌گیری
از همه این ابزارها برای انتقال مفاهیم دینی، مطالعات نظری و میدانی و تجربه‌های متعدد
نشان می‌دهد که هنوز هم کارآمدترین و موثرترین ابزار برای متدین نمودن جامعه و بویژه
معارف شیعه، نظام روحانیت است تا از رهگذر تعامل رو در رو با مخاطب، آن هم به صورت
مستمر در محیط مساجد و در جمع مومنین، نسبت به طرح مباحث اسلامی اقدام می‌کنند.

 تاکید بر ارتباط رو در رو و مستمر در محیط
مساجد و در جمع مومنین، هرکدام  فلسفه‌ای دارد
که در اینجا فرصت پرداختن به آنها نیست و هر یک دچار خدشه و کاستی شوند، از عمق تاثیرگذاری
آنها کاسته خواهد شد.

بنده با سی سال تجربه
در مسائل مدیریتی فرهنگ جامعه معتقدم باید با ساخت مساجد زیبا، متناسب با نیاز امروز،
انواع امکانات و خدمات پیرامونی در مرکز همه محلات و مناطق مسکونی و سازماندهی یک شبکه
کارآمد از عالمان دینی به عنوان مدیران مراکز فرهنگی و پیش‌بینی تمهیدات لازم برای
حضور لااقل 12 ساعته روحانی در مسجد، این سازماندهی را به منزله ستون فقرات نظام تبلیغات
دینی تلقی کنیم و هر فعالیت دیگری، از جمله بهره‌گیری از شبکه‌های رسانه‌ای و نرم‌افزارهای
جدید، استفاده از انواع هنرها، گسترش ورزش همگانی، ارائه انواع مشاوره‌های ازدواج،
تحصیل، اشتغال و پاسخ‌گویی به سئوالات اعتقادی را حول مساجد سازماندهی و مستقر کنیم.

پس از پذیرش این
موضوع به عنوان راهبرد توسعه شبکه تبلیغات دینی، باید تعامل دولت و روحانیت در این
زمینه شفاف گردد و مشخص شود که در شرایط موجود و آینده، دولت، حوزه‌های علمیه، روحانیت،
شهرداری‌ها و مردم چه رسالتی را بر دوش دارند.

  یکی از
این عرصه‌ها، حضور در متن روابط مردم برای ارتقای سطح فرهنگ عمومی از رهگذر توسعۀ با
برنامۀ مساجد به عنوان ستون فقرات نظام فرهنگی کشور است.

موضوع دوم این که بر خلاف بسیاری از مباحث ناقصی که در این زمینه با حضور یا
عدم حضور دولت‌ها در مباحث فرهنگی جامعه مطرح می‌شود، همه دولت‌های دنیا در سه
بعد، در تحولات فرهنگی جامعه نقش ایفا می‌کنند.

1.    
 مداخلات آگاهانه مستقیم از رهگذر
تشکیل سازمان‌های فرهنگی و بهره‌گیری از ابزارهای قانونی، مالی و غیره

2.    
  مداخلات آگاهانه، اما غیرمستقیم و پنهان که
تنها بخشی از متخصصین، سیاستمداران و جامعه‌شناسان آگاه به مسائل فرهنگی جامعه
متوجه آنها می‌شوند، از جمله سیاستگذاری رسانه‌ها، مداخله در نظام‌های آموزشی،
مداخله در محتوای کتب درسی، ایجاد فرصت‌های تفریحی خاص برای مردم و غیره

3.مداخلات ناآگاهانه و اجتناب‌ناپذیری که دولت‌ها با اعمال اقدامات و
سیاست‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، علمی و حمایت از فناوری‌های خاص از رهگذر تحقق
اهداف اقتصادی، سیاسی‌ای ‌که به فرهنگ جامعه تحمیل می‌کنند، انجام می‌دهند، هر چند
خودشان هم متوجه پیامدهای فرهنگی آن نیستند. برای مثال همین که سیاست دولت بر این
روال قرار می‌گیرد که زن و مرد در هر رشته‌ای که علاقمندند تحصیل کنند و به موازات
آن بر اساس اصل44 ، اقتصاد کشور باید به بخش خصوصی منتقل شود و با توجه به این که
بخش خصوصی در عمل ترجیح می‌دهد از نیروی تحصیلکرده زنان که ارزان‌تر و با ثبات‌تر
است، استفاده کند، طبیعتاً باید تحولات فرهنگی تلخ وشیرین چنین سیاستی را چه در
وضعیت خانواده و چه در سایر عرصه‌های فرهنگی بپذیریم.

حال در کشوری مثل ایران که نظام جمهوری اسلامی شکل گرفته و به لحاظ اهدافی که
برای خود قائل است، می‌خواهد با هدایت آثار مستقیم و اصلاح پیامدهای فرهنگی،
مجموعه تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، قضایی، نظامی، انتظامی و . . . جامعه را به
سمت دستیابی به یک الگوی مطلوب اسلامی سوق دهد، بدیهی است این حرکت مستلزم حضور
اسلام‌شناسان عمیق و متخصص در همه بخش‌های فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است و
برای سیاستگذاری، برنامه‌ریزی ونظارت بر عملکردها در درون ساختارهای دولتی، بخش اعظم
آنها باید حضوری کامل داشته باشند.

در اینجا وقتی از حضور اسلام‌شناسان سخن می‌گوییم، نباید طبق سنت گذشته، نگاه
حداقلی داشته باشیم و تصور کنیم با حضور یک روحانی در نماز جماعت ادارات و احیاناً
خواندن چند آیه و حدیث در بعضی از مواقع، مسئله حل می‌شود. منظور حضور  اسلام‌شناسانی است که مثل کارشناسان ارشد تصمیم‌ساز
در کنار وزرا و مدیران ارشد سازمان‌ها باشند و بتوانند اعتقادات و اصول و مبانی
دینی را در قالب سیاست‌ها وخط‌مشی‌های عملیاتی، در قالب  نظام تصمیم‌گیری مدیران در امور روزمره جاری
سازند.

در اینجا باید به نکته بسیار مهمی اشاره شود و آن اینکه در گذشته دور، همه
علوم مادی و معنوی از درون حوزه‌های علمیه به بخش‌های مختلف جامعه منتقل می‌شد. در
دویست سال اخیر که به دلیل پیشرفت‌های مادی غرب و عقب‌افتادگی جامعه ایران و دوری
روحانیت ازسیاست، تحولات درونی حوزه‌های علمیه دچار رکود شد، مسائل معنوی و انسانی
از مسائل مادی تفکیک شدند و خود را در قالب نظام‌های علمی به ما تحمیل کردند و ما
در نظریه‌پردازی، دو حوزه دانشگاه و حوزۀ علمیه را پیدا  کردیم واین مسئله باعث شد که در جامعه ما قطب‌های
نظریه‌پردازی نسبت به هم دافعه پیدا کنند و این دوری، عامل مهم کندی پیشرفت جامعه
و مانع از جاری‌سازی اعتقادات دینی و اندیشه‌های علمی در بستر تصمیم‌گیری‌های
مدیران اجرایی شد.

اینک وضعیت بدین صورت در آمده است که بعضی از روحانیون آگاه به ماهیت تفکرات
غربی و تاثیری که این تفکرات در علوم، فناوری‌ها 
و نحوه سازماندهی امور دارد، با نقد نظام دانشگاهی، عملاً اعتقاد مدیران
متدین را به بهره‌گیری از علم و دانش دانشگاهیان تضعیف می‌کنند.

از سوی دیگر  بسیاری از اساتید دانشگاه‌ها
با بی‌اطلاعی از مباحث عمیقی که در متون دینی ما وجود دارند و در نتیجه کلی‌گویی‌های
مکرر از سوی روحانیون و فقدان تعامل لازم بین عالمان دینی و اساتید دانشگاه‌ها، در
کلاس‌های درس به شکل مستقیم و غیرمستقیم، علمی بودن گزاره‌های دینی را زیر سئوال
می‌برند و با ایجاد شک و تردید نسبت به مشکل‌گشا بودن نظرات روحانیون، مدیران اجرایی
را از تعامل کافی با آنان برحذر می‌دارند. تجربه عملی مدیران اجرایی نیز در بسیاری
از موارد تقویت‌کننده این پیش‌فرض است که در شرایط موجود، نظرات اساتید و عالمان
دینی نمی‌تواند مشکلی را حل کند و این فضای جدا از هم، عملاً تعامل این سه نهاد
مهم اجتماعی را بسیار تضعیف کرده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


بنابراین هر نوع نظریه‌پردازی‌ای برای حفظ استقلال حوزه‌ها و روحانیت از دولت
باید با توجه به این نکته صورت بگیرد که نمی‌توان حضور آگاهانه و موثر عالمان دینی
و دانشگاهیان را در متن دولت‌ها نفی کرد و یک نظام جمهوری اسلامی کارآمد داشت.

موضوع سوم توجه به رسالت روحانیت شیعه در اشاعه اسلام ناب محمدی در سطح جهان
است. اگر در گذشته، روحانیت با طرح نظریات کلی و مبانی اعتقادی شیعه، حقانیت این
مذهب الهی را به مخاطبین خود در بین سایر ملل منتقل می‌کرد، باید به این نکته توجه
کرد که امروز وقتی تشنگان معارف الهی به روحانیون شیعه مراجعه می‌کنند، دیگر صرفاً
با شنیدن کلیات و مبانی فکری قانع نمی‌شوند و به سراغ موفقیت‌ها و شکست‌های تجربه
حکومت دینی در ایران می‌روند و می‌خواهند برای اداره جامعه خود، راه حل‌های
کاربردی دریافت کنند و به موازات شنیدن زیبایی‌های کلام قران و ائمه اطهار«ع»، می‌خواهند
بدانند چه میزان از این اصول و مبانی و راهکارهای اسلامی، عملی هستند و کدام بخش
از آنها در عرصه‌های گوناگون کشور ایران تجلی 
پیدا کرده‌اند.

با یک جمع‌بندی اجمالی باید گفت روحانیت امروز شیعه سه رسالت مهم را بر دوش
دارد که عبارتند از :

1.    
هدایت آگاهانه همه اقشار جامعه برای تعامل صحیح با یکدیگر و با دولت در قالب
فرهنگ عمومی، کمک و هدایت آگاهانه  سلسله
مراتب مدیران نظام دولتی برای بهره‌گیری از معارف الهی و  بازسازی نظام‌های اجتماعی و سازمان‌های درخور
جامعه اسلامی

2.    
پاسخ‌گویی به نیازهای جامعه بشری با استفاده از ذخایر اعتقادی اسلامی و تجربه‌های
نظام جمهوری اسلامی

 وقتی ذهن بعضی از عالمان دینی و طلاب فاضل از
محدوده مریدان، شاگردان و نظام‌های ناقص اطلاع‌گیری از مسائل جامعه به نگاهی از
بالا به تحولات عمومی جامعه در حال و آینده منتقل شود ـ که خوشبختانه تا اندازه
زیادی این مسئله روی داده است ـ  می‌توان
مسائل زیر را مد نظر قرار داد:   

1.    
دشمن چه در قالب تهاجم فرهنگی و چه در قالب تحولات اجتناب‌ناپذیر جهانی‌سازی
فرهنگ، نفوذ روزافزونی در جامعه ما پیدا کرده و در حال تاثیرگذاری عمیق بر جامعه،
بویژه نوجوانان، جوانان و زنان است.

2.    
پس از گذشت 34 سال از عمر پربرکت نظام جمهوری اسلامی، هنوز در بسیاری از مراکز
جمعیتی، نه مسجدی وجود دارد نه روحانیتی در دسترس مردم است.

3.    
بسیاری از عالمان و روحانیون موجود به واسطه انواع کاستی‌های علمی، آموزشی و
از جمله معضلات اقتصادی و معیشتی، ظرفیت لازم برای انجام مسئولیت‌های خود را
ندارند.

4.    
هنوز بسیاری از نظام‌های اجرایی کشور از جمله آموزش و پرورش، دانشگاه‌ها و
سایر وزارتخانه‌ها در راستای تحقق اهداف جمهوری اسلامی کاملاً بازسازی نشده‌اند و
یکی از عمده‌ترین موانع آن کمبود اسلام‌شناسانی است که ضمن درک زمان، با مسائل
پیچیده این وزارتخانه‌ها آشنا باشند و بتوانند با جوان و نوجوان امروز ارتباط
برقرار کنند.

در حال حاضر از حضور پررنگ روحانیون در مساجد، تنها تعامل با قشر محدودی از
جامعه را شاهدیم و دشمن توانسته با کمک ماهواره‌ و سایر رسانه‌ها، بویژه اقشار
تحصیلکرده جامعه را از اسلام و روحانیت دور سازد.  نظام جمهوری اسلامی نباید و نمی‌تواند از کنار
این مسائل بگذرد، زیرا بخش مهمی از این اقشار در آینده، یا در حکومت و یا در بخش
خصوصی صاحب امکانات و سرمایه و نفوذ اجتماعی خواهند شد و اگر نتوانیم هر چه زودتر قشری
از روحانیون توانمند را برای تعامل با این اقشار تربیت کنیم، روز به روز دچار
معضلات بیشتری خواهیم شد.

اینک که برداشت‌های محدود و ساده‌انگارانه از مفهوم استقلال
روحانیت از دولت موجب شده است که حوزه‌های علمیه صرفاً روی وجوهات شرعی و اقدامات
خیرخواهانه مومنین تمرکز یابند و بعضاً با ورود بعضی از روحانیون به فعالیت‌های
اقتصادی، سوء تفاهماتی در اذهان به وجود آید، شایسته است توجه برنامه‌ریزان حوزه‌های
علمیه را به چند نکته جلب کنم.

1.جامعه
به سمت پیشرفت و توسعه می‌رود و به دلیل آن که بسیاری از الگوهای این حرکت،
وارداتی است، طبیعتاً هر روز هزینه‌های تازه‌ای در قالب انواع مالیات‌های مستقیم،
غیرمستقیم و انواع عوارض‌ها از سوی دولت‌ها، شهرداری‌ها و سایر نهادها وضع می‌شوند
و  همه اینها رقیبی برای کاهش پرداخت وجوه
شرعی و امور خیرخواهانه هستند.  

2.اگر روحانیت شیعه در درون خود شخصیت‌های ممتازی چون حضرت امام، علامه
طباطبایی، آیت‌الله بهجت، شهید بهشتی، شهید مطهری و ده‌ها شخصیت بزرگوار دیگر را
پرورده است، مربوط به دوران حاکمیت طاغوت بر این کشور بوده که به دلیل آلوده بودن
نظام دولتی، بخشی از استعدادهای درخشان به حوزه‌های علمیه روی می‌آوردند. با
استقرار نظام جمهوری اسلامی، خدمت در این نظام نه تنها گناه نیست که عین صواب است
و لذا برای تامین منابع حوزه باید به راهکارهائی اندیشید که در شرایط جدید هم به
اندازه کافی استعدادهای درخشان به حوزه­ها بیايند و پیچیدگی امر درک دین و تبلیغ
موثر آن ایجاب می‌کند که بهترین استعددهای جامعه وارد نظام روحانیت شوند.

شکی نیست که آمدن استعدادها به عوامل زیادی از جمله روشن بودن مسیر خدمت­گذاری
و برآورده شدن حداقل­ نیازهای مادی یک زندگی متعارف بر می­گردد، گر چه وقتی افراد
با عمق معنویت دین آشنا شدند، ممکن است به افکار ابتدایی خود نسبت به اهمیت دادن
به مادیات بخندند و از درگاه خداوند طلب بخشش کنند.

3.شاید تصور شود منظور از استقلال روحانیت ازدولت، بیشتر استقلال حوزه­های
علمیه از دولت در دوران طلبگی است و افراد پس از فارغ‌التحصیلی می‌توانند با تشخیص
خود وارد دولت شوند، اما واقعیت این است که یک روحانی باید تا آخر عمر از همه
مزایای استقلال برخوردار باشد، زیرا شان این لباس متعلق به کلیت روحانیت و بلکه
متعلق به دین الهی و موضوع مهم چگونکی تامین این استقلال است تا هم به دین ضربه
نخورد و هم نظام اسلامی بتواند از ظرفیت حوزه‌ها بهره مند شود.

 

جمع‌بندی

آنچه از طرح این مباحث مد نظر بود، دور شدن از تحلیل سطحی از استقلال حوزه‌های
علمیه از دولت‌ها و توضیح این واقعیت است که در نظام اسلامی نمی‌توان براحتی بین دولت و روحانیت مرز
کشید، بلکه لازم است این مسئله به عنوان یک موضوع جدی در قالب ده‌ها پایان‌نامه
دوره دکترا و سایر فعالیت­های پژوهشی و مطالعات علمی تبیین شود.

پیشنهادات زیر را می‌توان به عنوان دستمایه این مطالعات مد نظر قرار داد.

1.    
حوزه‌های علمیه نیازمند توسعه­های کمی و کیفی مبتنی بر  برنامه هستند تا بتوانند خلاءهای گسترده موجود،
از خلاء نظریه‌پردازی برای نظام‌سازی اسلامی در عرصه‌های سیاسی، اقتصادی، نظامی،
انتظامی، قضایی و غیره تا امام جماعت فرهنگ‌ساز در یک مسجد و مربی توانمند در یک
مدرسه در کسوت یک روحانی را که قادر است به زیبا‌ترین وجه، بنیادهای دینی یک کودک
را شکل دهد، پر کنند.

2.    
حوزه‌های علمیه باید متخصصینی را تربیت کند که بتوانند ضمن حفظ استقلال فکری
خود، در کنار همه سطوح مدیریتی نظام جمهوری اسلامی، خدمات مشاوره‌ای عمیق و جهت‌سازی
را ارائه کند.

3.    
باید برای تامین منابع مالی حوزه‌های علمیه به شکلی اندیشید که برای زندگی
متعارف یک روحانی در سطح توده‌های مردم همراه با تضمین بلندمدت فکری بشود تا
استقلال او حفظ گردد. روحانی همان طور که نباید خود را به دولت‌ها بفروشد تا
بتواند حرف خدا را بزند، نباید خود را به مردم کوچه و بازار هم بفروشد تا مجبور
نشود مطابق میل آنها سخن بگوید. تکرار موضوع استقلال بدون ارائه راه‌حل‌­های عملی،
ما را از طرف دیگر پشت بام به پایین می‌اندازد.           

4.    
نباید نحوه تامین منابع حوزه‌ها به شکلی باشد که موضوع وجوه شرعیه و انجام
امور خیریه از جمله وقف از بین برود، همان ­طور که نباید به اتکای این منابع، دولت‌ها
را از مسئولیتی که در قبال اصلاح فرهنگ جامعه به عهده دارند، دور کرد. پیدا کردن
راه میانه و منطقی، گمشده ماست که نویسنده در این مهم نظراتی دارد که باید در موقع
خود ارائه شود.

5.    
بیت‌المال مسلمین قبل از آن که در اختیار دولت‌ها باشد، با مجوز شرعی ولایت
امر مسلمین قابل هزینه است، لذا  می‌توان
درصدی از آن را قبل از ورود در نظام بودجه­ریزی کشور، در اختیار یک سازماندهی علمی
در درون خود روحانیت قرار داد تا برای تقویت کلیت نظام تبلیغات اصیل دینی در داخل
وخارج از کشور هزینه شود و ضمن حفظ استقلال روحانیت، زمینه همکاری عالمان دینی با
دولت‌ها و شهرداری‌ها و سایر نهادهای اجتماعی در یک چهارچوب تعاملی سازنده فراهم
گردد و بسیاری از معضلات موجود برطرف شوند.

 

سوتیترها:

1.

 

مسئله رابطه دولت و روحانیت در نظام جمهوری اسلامی از مباحث حساس و پیچیده‌ای است
که باید با توجه به رهنمودهای حضرت امام و مقام معظم رهبری، توسط بزرگان و اندیشمندان
حوزه‌های علمیه و صاحب‌نظران مجرب عرصه‌های دین و سیاست، شفاف و نظام‌مند شود.  

 

2.

واقعیت است که در نظام اسلامی نمی¬توان براحتی بین دولت و روحانیت مرز کشید، بلکه لازم است این
مسئله به عنوان یک موضوع جدی در قالب ده‌ها پایان‌نامه دوره دکترا و سایر فعالیت‌های پژوهشی و مطالعات علمی تبیین
شود.

 

3.

 بیت‌المال مسلمین قبل از آن که در اختیار
دولت‌ها باشد، با مجوز شرعی ولایت امر مسلمین قابل هزینه است، لذا  می‌توان درصدی از آن را قبل از ورود در نظام بودجه‌ریزی کشور، در اختیار یک سازماندهی
علمی در درون خود روحانیت قرار داد تا برای تقویت کلیت نظام تبلیغات اصیل دینی در داخل
وخارج از کشور هزینه شود.

/

مسجد و مهندسي فرهنگي در جامعه جهاني

حجت‌الاسلام والمسلمین محسن غرويان

 

مقدمه

فلسفه تاريخ، دانش كشف قواعد و نشانه‌هاي
تحولات و تطورات در سلوك تاريخي آدميان است. فيلسوفان تاريخ در پي آنند تا بر اساس
فرمول‌هاي پيچيده و نواميس نسبتاً ثابت، آينده بشر را ترسيم و غايات حركت جوامع
انساني را بر مبنای مبادي اين حركات، پيشگويي و پيش‌بيني كنند.

يكي از مفاهيم عرضه‌شده در حوزه مديريت
راهبردي فرهنگ، مفهوم مهندسي فرهنگي است. مقوله مهندسي فرهنگي جامعه جهاني، از
جمله مقولات انساني و ديني ـ به معناي اعم آن ـ است. مسجد از آنجا كه بزرگ‌ترين
پايگاه تبلور آموزه‌هاي ديني و آسماني است، نقش اساسي و عظيمی در تأمين راهبردي
بنيادي در حركت تاريخ بشر داشته، دارد و خواهد داشت.

بي‌ترديد مقولة مهندسي فرهنگي مسجد ـ محور،
در مناسبات سياسي، اجتماعي و اقتصادي و در توسعه و تعميق ارزش‌هاي ديني و رضايت
شهروندان، نقشي حياتي و تأثيري شگرف دارد و بديهي است كه درك مشترك و اتفاق‌ نظر
نخبگان سياسي، علمي و مذهبي، شفاف‌سازي و تبيين رابطه اين مفاهيم با ساير كليدواژه‌هاي
مديريت راهبردي فرهنگ جهاني و در نظر گرفتن ساير مؤلفه‌هاي دخيل در تصميم‌سازي
راهبردي، گام بزرگي در توسعه و تعميق فرهنگ مسجد ـ محور، به شمار مي‌آيد.

نگارنده بر اين باور است كه «مسجد» مهم‌ترين
پايگاه ترسيم و تنظيم حركت تاريخ در آينده بشريت است و برخلاف ديدگاه فيلسوفاني
همانند هانتينگتون(1)، فوكوياما(2)، ماركس(3)، انگلس(4) و…
آينده تاريخ از آنِ دين‌مداران با رويكرد اسلامي خواهد بود و مسجد به عنوان مركز
ثقل و كانون اصلي تحولات جهاني و مهندسي فرهنگي بشريت، ظرفيت‌ها و قابليت‌هاي خود
را آشكار خواهد ساخت.

هم‌اكنون بر اساس گزارش يك نهاد نظارتي،
تعداد مساجد و مراكز اسلامي در حال ساخت در شهرهاي مختلف امريكا در حال
افزايش است و این امر موجب خشم و نفرت فزاينده دولتمردان امريكا از اسلام شده است.
شبكه تلویزیونی پنتاگون با اعلام اين مطلب كه ما شاهد ساخته شدن مساجد بيشتري در
امريكا هستيم، مدعي شد در شهر نيويورك، پيشنهاد مربوط به فروش يك عبادتگاه كاتوليك‌ها
به يك گروه اسلامي، موجب افزايش خشم مردم اين شهر شده و طرح ساخت مسجدی در «تنسي»،
اقدامات خرابكارانه و حتي تهديد افراد به مرگ را به دنبال داشته است.

در اين مقاله، نگارنده بر آن است كه با
نگاهي نوپردازانه، طرحي نوين ـ و البته اجمالي ـ در راستاي ترسيم خطوط حركت و جنبش
جهاني اسلام حول محور مسجد ارائه دهد.

 

مقام معظم رهبري و مهندسي فرهنگي

طي دهه گذشته مفاهيم مهم و در خور توجهي
همچون گفت‌وگوي تمدن‌ها،‌ ايران فرهنگي و مهندسي فرهنگي در عرصه مديريت فرهنگي
كشور از سوي دولتمردان و محققين داخلي مطرح شده‌اند.

مفهوم مهندسي فرهنگي، نخستين ‌بار در سال
1381 توسط رهبر معظم انقلاب و با تأكيد بر فرهنگ و لزوم توجه به ابعاد ارزش‌هاي
فرهنگي بیان گردید. مهندسي فرهنگي با هدف طراحي مجدد، اصلاح و ارتقاء شئون و
مناسبات اقتصادي، سياسي، امنيتي، قضايي و اجتماعي كشور،  بر اساس فرهنگ مهندسي شده و با توجه به شرايط و
مقتضيات ملي و جهاني مطرح شد. توسعه علمي و خردمندانه اين مفهوم مي‌تواند به عنوان
ابزاري در جهت رفع و حذف كژكاركردهاي فرهنگ موجود و شناسايي نقاط مثبت و سازنده
ابعاد فرهنگ ملي و ساير ملل و قوميت‌ها به كار گرفته شود. بديهي است بی‌توجهی به
اين مقوله با مفاهيمي از اين دست، منجر به تضعيف فرهنگ و ميراث هويت ملي ايرانيان
در تقابل با فرهنگ‌هاي بيگانه خواهد شد.

پيشرفت‌هاي خيره‌كننده فناوري اطلاعات،
توسعه روزافزون صنعت گردشگري و سياست‌هاي اقتصادي شركت‌هاي چند مليتي در استفاده
از قابليت‌هاي كليدي ساير كشورها از جمله عواملي هستند كه روند جهاني شدن را با
حركتي اجتناب‌ناپذير مواجه ساخته‌اند. امروزه، معنا و مفهوم جديدي تحت عنوان
مرزهاي فرهنگي پديد آمده و انسان‌ها بر مبناي چهارچوب فكريشان از يكديگر متمايز مي‌شوند.

از اين رهگذر و در پرتو اين تحولات رو به
رشد، رويارويي و تعامل فرهنگ‌ها باید بيش از گذشته مورد توجه و مداقه قرار گيرد.
در اين صورت عدم تجهيز نظام مديريت راهبردي فرهنگ ملي به ابزارهايي چون مهندسي
فرهنگي برای بازشناسي تهديدها و فرصت‌هاي پيش‌رو و مواجهه با آنها، سبب می‌گردد که
ضمن حذف وجوه ضعيف و ناكارآمد فرهنگ بومي، ساير اجزای مفيد و كارآمد آن نيز در
كوره ذوب جهاني‌سازي فرهنگ‌ها از بين بروند. اين پديده به از خود بيگانگي فرهنگي،
از بين رفتن ميراث‌های ارزشي، هويت ملي و سرمايه‌هاي فرهنگي كسب شده در طي ساليان
دراز توسط اعقاب و پيشينيان ما منجر خواهد شد.

 

مسجد، ظرفيتي مهم در روند جهاني شدن

واژه «مسجد» با همه بار معنايي خود،
مفهومي آشنا براي همه جهانيان است. مسجد سنگري است كه مي‌توان از آن در جهت
بازشناسي و مواجهه با تهديدها و فرصت‌هاي پيش‌رو و احياي سرمايه‌هاي فرهنگي و
ميراث‌های اخلاقي و ارزشی خود استفاده كرد. بي‌ترديد در روند مناسبات جهاني و در
فرايند جهاني شدن و پروژة جهاني‌سازي با رويكرد اسلامي، «مسجد» مهم‌ترين پايگاه و
عصر نقش‌آفرين است.

يكي از خطيرترين نقش‌هاي مسجد، تعيين چهارچوب
فكري صحيح و مناسب برای شكل‌دهي اذهان اهل مسجد در سراسر جهان است. اهميت اين امر
تا بدانجاست كه همه مسلمانان عالم، واقعيت‌ها و مسائل پيراموني خود را با توجه به
چهارچوبي كه مسجد در اذهان آنان ترسيم مي‌كند، تعبیر و تفسير مي‌كنند. اين پديده
مهم را چهارچوب بخشي يا معنابخشي به رفتار ديگران تعريف مي‌كنند.

«مسجد» پايگاه پيام اسلام و مسلمانان
عالم است. انديشمندان و احياگران بسياري همواره بر اهميت واژه‌ها، عبارات و كلام
به عنوان عاملي مهم در جهت تبيين و تشريح چشم‌اندازها و افق‌هاي پيش روي ديگران
اشاره كرده‌اند. «اسكاول شین»(5) كلام را به مثابه عصاي معجزه‌گر در تعاملات
اجتماعي به شمار مي‌آورد. اگر ما امروزه «مسجد» را به عنوان مؤثرترين پايگاه
تحولات فكري و سياسي در آينده جهان مطرح می‌كنيم، به این دلیل است که قطعاً در
معادلات و تعاملات فرامرزي و فرامليتي اثرگذار خواهد بود.

«مارتين لوتركينگ»(6) در يك سخنراني گفت:
«من يك رؤيا دارم!» و همين سخن او آغاز جنبش بزرگ حقوق شهروندي در امريكا را رقم
زد.

 

تأثير واژه‌هاي پيام‌دار در جهت‌دهي
مهندسي فرهنگي

در خلال جنگ جهاني دوم بسياري از عمليات
نظامي فاقد عنواني خاص به منظور معنابخشي و جهت‌دهي اذهان عمومي بود. در جنگي كه
جورج دبليو بوش(7) عليه عراق و افغانستان آغاز کرد، انتخاب عناويني چون «عمليات
براي آزادي عراقيان» و «آزادي ماندگار»، تصادفي نبود، بلكه به صورتي كاملاً هدفمند
و در جهت هدايت اذهان عمومي به كار رفت.

 چنين الفاظي در ادبيات تحت عنوان صنعت استعاره
مطرح هستند. در صنعت استعاره نويسنده قسمتي از اجزای تشبيه (مشبه‌به يا ادات
تشبيه) را حذف می‌کنند، ولي معناي ضمني اين اركان از مفهوم جمله برداشت مي‌شود. از
استعاره اغلب براي آراستن سخنان ادبي تلقي مي‌شود، ولي اهميت آن بيش از اينهاست،
زيرا استعاره در واقع روشي برای تفكر و نوعی بينش را القاء مي‌كند. هر جا كه سعي
داریم يك جزء تجربه را به شيوه ديگری درک کنیم، از استعاره استفاده مي‌كنيم.

مكتب یا نوين‌گرايي مديريتي نيز با الهام
از اين مقوله ادبي به ارائه چهارچوب‌هايي معنايي در خصوص مضامين مورد نظر محققين و
انديشمندان آن حوزه پرداخته است. هر نويسنده‌ای با انتخاب استعاره‌اي خاص، ويژگي‌هائی
از يك مقوله را بزرگ‌نمايي کرده است. اخيراً به موازات كاربرد اين مفهوم در علوم
سياسي، مفهوم جديدي با عنوان الگوسازي فرهنگي در ادبيات مديريت فرهنگي باب شده است
كه نمايانگر فرايند ساخت يا الگوسازي اقدامات برای مشروعيت‌بخشي و هدايت اقدامات و
فعاليت‌هاي درون‌سازماني است. البته اين الگوها در فرايندي جمعي ساخته و پرداخته
مي‌شوند و مبتني بر ارزش‌هاي صرف فردي نيستند، از اين رو، مي‌توان استنباط کرد كه
تركيب واژگان مهندسي و فرهنگي بر تدوين الگوي عقلايي و خردگرايانه در مديريت
راهبردي فرهنگي دلالت دارد.

 بايد از واژه و عنوان «جهاني‌سازي مسجد ـ محور»
فراوان و مكرر استفاده كنيم تا پيام خود را در سر تا سر جهان و در فضاي انديشه و فلسفه
سياسي عالم طنين‌انداز کنيم. شيوه و مشي امام خميني در طرح و تبيين عناوين و
مقولاتي همچون حكومت اسلامي، ولايت فقيه و جمهوري اسلامي بر اساس همین الگو بود و
هم‌اينك براي ترسيم و طراحي آيندة تاريخ انسان و بر مبناي فرهنگ «مسجد ـ محور»،
بسيار راهگشا و كارساز است.

 

جهاني كردن فرهنگ

در شروع هزاره جديد «جهاني شدن» جايگاهي
بس مهم پيدا كرد و جا دارد بپرسيم جهاني شدن چگونه با فرهنگ قابل جمع است؟ آيا مي‌توان
اين دو انديشه را با هم سازگار کرد؟ و اصولاً آيا فرهنگ كه محصول مكان و زمان ويژه‌اي
است، ظرفيت و قابليت جهاني شدن را دارد؟ اين موضوع عميق و پيچيده از سه زاويه
متفاوت قابل بررسي است.

نخست آنكه از پيش فرض كنيم كه فرهنگ نمي‌تواند
جهاني شود و هرگونه ادعای خلاف آن، فقط تلاشي براي مشروع يا قانوني جلوه دادن
استيلاي يك فرهنگ بر ساير فرهنگ‌هاست. این سلطه‌ ناشي از ارزش ذاتي فرهنگي نيست،
بلكه تابع عوامل برون فرهنگي اعم از تكنولوژيكي، اقتصادي يا سياسي است. پس نفوذ و
قدرت يك فرهنگ خاص يا ملتي كه نمايندة آن است، هر قدر هم زیاد باشد، آن فرهنگ نمي‌تواند
اميدوار به ریشه دواندن در سایر فرهنگ‌ها باشد. طبق اين فرضیه و از اين ديدگاه، يك
فرهنگ تهاجمي و سلطه‌طلب شانسي براي پيروزي ندارد.

ديدگاه دوم آن است كه فرض كنيم فرهنگ مي‌تواند
با استفاده از ابزار قدرتمند عصر اطلاعات مانند رايانه‌ها، ماهواره‌ها، تلويزيون،
ويدئو و غيره جهاني شود، اما اين فرض  در
برابر طبيعت واقعي فرهنگ كه از تنوع فرهنگي حاصل از تفاوت‌هاي بين جوامع انساني و
تفاوت‌هاي موجود بين ريشه‌هاي جغرافيايي و تجربه‌هاي تاريخي مربوط توليد مي‌شود، قرار
می‌گیرد، بنابراین هر چند كه مي‌دانيم زمينه فرهنگي و زمينه اطلاعاتي با هم يكي نيستند،
باید به سومين رويكرد كه نه كثرت‌گرايي فرهنگی و نه  وحدت فرهنگ‌ها را حتمی می‌داند، روی بیاوریم.  

در حال حاضر دستاوردهاي عصر اطلاعات،
تعيين‌كننده هنجارهاي فرهنگي هستند. جهاني شدن اطلاعات، امکان ارتباط و تعامل بين
فرهنگ‌ها را فراهم مي‌كند. آخرين نوع از چنين راه‌هايي، شبكه جهاني ارتباطات
الكترونيكي يا اينترنت است كه با حذف ابعاد زماني و مكاني، سياره ما را دراختيار
خود گرفته و در حركت تاريخ با تمامي الزامات مفاهيمي كه براي فرهنگ پدید می‌آورد،
شتاب عجيبي ايجاد كرده است. يكي از الزامات این فرایند، ضرورت يك زبان ويژه جهاني
است كه بر موانع ناشي از اختلاف زبان فائق آيد که با اتخاذ زبان موجود يا اختراع
زباني جديد براي اين منظور مقدور است و امروزه تحقيق براي اختراع شيوه‌هاي ترجمه فوري
و خودكار در جريان است.

به هر حال، واقعيت این است كه ابزاري كه
در حال حاضر براي نزديك كردن فرهنگ‌ها به يكديگر وجود دارد، فرهنگ را تضعيف خواهد
كرد، زيرا فرهنگ پيش از آن که توليد يك نظام جهاني باشد، اندام‌وار و گره خورده به
گروه‌هاي انساني است، در مجموعه‌هاي خاص جغرافيايي و تاريخي احاطه شده است و
روايات، خاطرات و آرزوهاي خاص خود را دارد. از سويي جهاني شدن به اين مفهوم است كه
انسان معاصر دائماً و همزمان در معرض محرك فرهنگي خارجي از يك ‌سو و هويت فرهنگي
ذاتي خود از سوي ديگر است و اينجاست كه اين سئوال مطرح مي‌شود كه در نهایت، كدام‌ يك
از دو عامل فوق، دارای قطعيت بيشتري براي شكل دادن به آينده فرهنگي هستند؟ 

برتري فناورانه، بخصوص زماني كه به
فرهنگي خاص جاذبه جهاني مي‌بخشد، سرمايه‌اي ارزشمند است، اما هر چند شرط لازمی
است، كافي نيست. براي مثال در مورد ايالات متحده امريكا، حساسيت انكارناپذير روش‌ها
و فنون رسانه‌هاي امريكايي نقش قاطعي در توسعه بي ‌چون و چراي فرهنگ امريكايي در
سراسر جهان بازي داشته است، اما در برابر تهاجم فرهنگي امريكايي در برخي از نقاط
جهان از جمله ايران اسلامي مقاومت‌هاي عميق و پايداری صورت گرفته است و در آينده
نيز اين مقاومت‌ها و پايداري‌ها مي‌توانند ادامه پیدا کنند.

به نظر ما «مسجد» تنها سنگري است كه در
تمام نقاط مسلمان‌نشين عالم مي‌تواند به عنوان پايگاهي مهم و كانوني پرانرژي در
برابر موج فرهنگ امريكايي مقاومت كند، فطرت و وجدان انسان‌ها را مورد خطاب قرار
دهد و حركتي نو را در صحنه جهاني رقم بزند. كارشناسان مسائل فرهنگي معتقدند مشاركت
و حمايت مردمي، موتور محركه طرح‌هاي فرهنگي هستند. استفاده از مفهوم هم‌طرازي و
همسويي در جهت انسجام راهبردهاي فرهنگي مثل گفت‌وگوي تمدن‌ها و مفاهيم جديدی چون
ايران فرهنگي (توسعه و تعميق روابط فرهنگي با دولت‌ها و ملت‌هاي داراي فرهنگ مشترك
با ايران) نقش بسزايي در كسب اهداف و آمال فرهنگي در نقشة تعالي فرهنگ مسجد ـ محور
ايفا مي‌كنند.

 

محوريت مسجد در فرايند جهان‌گستري

همان‌ طور كه قرآن رسالت جهاني دارد و
گستره گيتي، باید عرصه ظهور و تجلي نور هدايت اسلام و قرآن باشد، ظرفيت مهم‌ترين
پايگاه ديني مسجد نيز بگونه‌اي است كه مي‌بايست در گستره
همه عالم محور تحولات بنيادين جهاني قرار گیرد. امروزه ما با رشد بي‌رويه سازمان‌هاي
بين‌المللي و فراملي روبه‌رو هستيم. همين رويكرد را مي‌بايست همواره در نگاه به
سازمان مساجد اسلامي داشته باشیم. نهاد «مسجد» در نگاه ما يك سازمان فراملي است و
لذا مي‌تواند در بروز جهاني‌سازي و فرايند جهان‌گستري بسيار تأثيرگذار باشد. اگر
مي‌خواهيم سير تحولات جهاني را به سمت عبوديت خداي متعال رهبري كنيم، مي‌بايست
نگاهي نو به عالم و آدم بيفكنيم و فرهنگ‌هاي سنتي و بومي را در سرتاسر جهان در
راستاي معرفت حق جهت‌دهي كنيم و اين مهم جز با محوريت سازمان يافته «مسجد» سامان
نمي‌يابد.

واقعیت اين است كه بدرستي مشخص نيست
مجموعه فرايندهايي كه امروزه تحت عنوان جهان‌گستري شناخته مي‌شوند، از چه زماني
آغاز شدند. تنها مي‌دانيم كه از مدت‌ها پيش احساس می‌شد كه سرعت و ماهيت تحولات،
موجب سرعت گرفتن سرسام‌آور برخی از فرايندهاي موجود و تغيير ماهيت گروهی از آنها
خواهد شد. خلق مفهوم جهان‌گستري كه به منظور ساده‌سازي، درك بهترين‌ها و انديشيدن
در باره اين تحولات صورت گرفت، در حوزه نظر و عمل تلاش‌هاي فشرده‌اي را به همراه
آورد.

پيروان اديان و مذاهب الهي و مادي، ‌مكاتب
فكري بزرگ در علوم اجتماعي، اقتصادي، سياست و فرهنگ، هر يك از منظر خود مباحثي را
در خصوص فضاي مفهومي اين واژه مطرح كرده و در پرتو آن، به نظريه‌پردازي در باره
گذشته، حال و آينده جهان پرداخته‌اند. سئوالات بي‌شماري نيز مطرح شده‌اند، از جمله
اينكه: ماهيت اين فرايند چيست؟ آيا جهان‌گستري، فرايند جديدي است يا سابقۀ ديرينه
دارد؟‌ آيا مجموعه تحولاتي كه امروزه در حوزه اين واژه جديد قرار مي‌گيرند،
تحولاتي خودجوش هستند يا توسط گروهي خاصي از كنشگران اداره مي‌شوند؟ آيا آنچه كه
امروزه در حوزه‌هاي فناوري،‌ اقتصادي، سياست و فرهنگ مي‌بينيم، جهاني شدن است يا
جهاني‌سازي؟ آيا پروژه است يا پروسه؟ اين تحولات چه آثاري را به همراه خواهند
داشت؟ بر سر حاكميت دولت‌ها‌، اقتصادهاي ملي،‌ فرهنگ‌هاي بومي و هويت ملي و سنتي
چه خواهد آمد؟ كنشگران عمده در جهان آينده چه کسانی هستند و كداميك تأثيرگذارترند؟
جامعه آينده از حيث ماهيت و نوع تعاملات و كنش‌ها چگونه جامعه‌اي خواهد بود؟

اين پرسش‌ها و ده‌ها پرسش ديگر از اين
دست، چنان انديشمندان و عملگرايان را به خود مشغول داشته است كه امروزه كمتر رشته‌اي
از شاخه‌هاي گوناگون علوم را مي‌توان يافت كه به نحوي درگير جست‌وجوي پاسخي براي
آنها نباشد؛ با اين همه بايد گفت ما هنوز در مرحله شناخت اين پديده هستيم.

به‌رغم اينكه امروزه در حوزه فناوري از
«انقلاب صنعتي سوم» و «دهكده جهاني الكترونيك»، در حوزه اقتصاد از منتفي شدن امكان
اجراي اقتصاد كينزي(8) و «اداره اقتصاد جهاني توسط شركت‌هاي چندمليتي»، در حوزه
سياست از گسترش نهادهاي فراملي و زوال دولت‌هاي ملي و در حوزه فرهنگ از ظهور جامعه
مدني جهاني سخن گفته مي‌شود، در تعريف و تبيين علل پيدايش و پيش‌بيني آثار و پيامدهاي
اين پديده تقريباً هيچ‌ وحدت نظري وجود ندارد و همه اين گفته‌ها مخالفاني نيز
دارند.

تنها مي‌توان پذيرفت كه علم و فناوري، بويژه
فناوري اطلاعاتي، دامنه نفوذ جهاني يافته‌اند و نيز با توجه به ايجاد و فراگستري
رژيم‌هاي جهاني ملي، پولي و تجاري نظير صندوق بين‌المللي پول، بانك جهاني و سازمان
تجارت جهاني مي‌توان گفت كه روندهاي اقتصادي گرايش جهاني دارند و اقتصاد جهان‌گستر
از هم‌اكنون پديدار شده است.

در حوزه‌هاي سياست و فرهنگ، شاهد روندهاي
متضادي هستيم. از يك ‌سو با ايجاد و رشد بي‌سابقه سازمان‌هاي بين‌المللي و فراملي،
همچون اتحاديه اروپايي مواجهيم و از سوي ديگر گسترش جنبش‌هاي ملي‌گرا و قوم‌گرا بويژه
در يوگسلاوي، روسيه، قفقاز و حتي اروپا، امريكا و كانادا را شاهد هستیم. از سويي
رواج عناصر و شاخصه‌هاي فرهنگ غربي بويژه امريكايي را در سراسر دنيا می‌بینیم و از
سوي ديگر گسترش نهضت‌هاي بازگشت به خويشتن، از جمله جنبش‌هاي بنيادگرا و اسلام‌گرا
و احياي هويت‌هاي بومي، محلي، قومي و ملي را شاهدیم. گروهي روند فرهنگي غالب در
جهان را روند يكسان‌سازي مي‌دانند و برخي بر اين باورند كه غلبه نهايي با فرهنگ‌هاي
سنتي و بومي خواهد بود. آيا پيروز نهايي «همگرايي» خواهد بود يا «واگرايي»؟ اين
پرسش نيز هنوز پاسخ دقيقي ندارد.

پرسش ديگري كه در همه عرصه‌ها، بويژه در
حوزه عمل و اقدام مطرح است اين است كه آيا جهان‌گستري خصوصاً در حوزه فرهنگ، فرصت
است يا تهديد؟ آيا چنان كه برخي صاحب‌نظران گفته‌اند، امريكايي شدن يا استعمار
معكوس است؟ سئوال مهم ديگر اين است كه اين پديده چه پيامدهاي منفی و مثبتی را به
همراه خواهد داشت؟ طبيعي است كه نوع نگرش ما به اين پديده و پاسخ‌هايي كه براي اين
پرسش‌ها ارائه مي‌كنيم مي‌توانند مبني بر يكي از سه رويكرد زير باشند:

*مي‌توانيم يكباره تسليم اين فرايند شويم
و تن به اين موج بسپاريم و منتظر نتايج بنشينيم،

*مي‌توانيم كاملاً از آن اعراض كنيم و
كناره بگيريم و منزوي شويم،

* و مي‌توانيم راه سوم را برگزينيم، يعني
در اين فرايند مشاركت كنيم و با هوشياري كامل از مزاياي آن بهره ببریم وخود را از
پيامدهاي نامطلوب آن خود در امان نگاه داريم.

به نظر ما بهترين رويكرد براي مواجهه با
اين پديده، شيوه سوم است و از قضا در فرهنگ اسلامي و ملي ما نيز اين روش، سابقه و
ريشۀ طولاني دارد. رواياتي همچون «« خذ الحکمه و لو من اهل الضلال » و «اطلبو
العلم ولو بالصين» در اين زمينه براي ما راهگشاست.

 

پانوشت:

1.    
ساموئل
هانتینگتون(2007-1927) متخصص علوم سیاسی شهیر آمریکایی،   

به
خاطر نظریه برخورد تمدن‌ها و پیش‌بینی کشمکش جهان غرب با جهان اسلام شهرت جهانی پیدا
کرد. دانش‌آموخته هاروارد و ۵۸ سال استاد آنجا بود.

2.    
فرانسیس
فوکویاما(     -1952) فیلسوف آمریکایی، متخصص
اقتصاد سیاسی، رییس گروه توسعه اقتصادی بین‌المللی دانشگاه جان هاپکینز و نویسنده کتاب
«پایان تاریخ و آخرین انسان» که به خاطر نظریه پردازی «پایان تاریخ» مشهور است.

3.    
کارل
مارکس(1883-1818) متفکر انقلابی، فیلسوف، جامعه‌شناس، تاریخ‌دان، اقتصاددان آلمانی
و از تأثیرگذارترین اندیشمندان تمام اعصار، به همراه فردریش انگلس، مانیفست کمونیست
(۱۸۴۸) را که مشهورترین رساله تاریخ جنبش سوسیالیستی است، منتشر کرد. مؤلف کتاب «سرمایه»،
مهم‌ترین کتاب این جنبش.

4.    
فریدریش
انگلس(1895-1820) فیلسوف و انقلابی کمونیست آلمانی و نزدیک‌ترین همکار کارل مارکس
که به همراه او «مانیفست حزب کمونیست» را نوشت. آثار تئوریک او و کارل مارکس اوّلین
آثار کمونیستی هستند.  

5.    
فلورانس اسکاول
شین(1940-1871) هنرمند و نویسنده آمریکایی، متعلق به یک خانواده قدیمی فیلادلفیایی،
سالیان دراز در مقام نقاش، متافیزیسین و خطیب، شهرت داشت و هزاران تن را شفا
بخشید.

6.    
مارتین لوترکینگ
جونیور(1968-1929) رهبر سیاه‌پوست جنبش حقوق مدنی امریکا، در رشته علو دینی تحصیل
کرد. در سال ۱۹۵۷ به‌همراه ۶۰ رهبر سیاهپوست دیگر، کنفرانس رهبران مسیحی جنوب را
بنا نهاد. در مبارزه علیه نژادپرستی از تعالیم مسیح و مهاتما گاندی پیروی می‌کرد.
برنده جایزه صلح نوبل 1964. در شهر ممفیس ایالت تنسی ترور شد. در سال
۱۹۸۶ مقرر شد برای بزرگداشت او، سومین دوشنبه ماه ژانویه تعطیل رسمی اعلام شود.

7.    
جورج دبلیو
بوش(       -1946) چهل و سومین رئیس جمهور
امریکا، بزرگ‌ترین پسر جورج هربرت واکر بوش چهل و یکمین رئیس جمهور
آمریکا،  پس اتمام تحصیلاتش در دانشگاه ییل
به کار در تجارت نفت خانواده خود پرداخت.در سال ۱۹۹۴ با شکست ان ریچاردز در انتخابات
ایالتی تگزاس به فرمانداری برگزیده شد.در سال ۲۰۰۰ و در جریان یک انتخابات نزدیک و
بحث برانگیز، به عنوان کاندیدای حزب جمهوری خواه به سمت ریاست جمهوری رسید و
توانست رای هیئت‌های انتخابات را کسب کند ،در حالی که در تعداد آرای مردمی با اختلاف
کمی شکست خورده بود.

8 . جان مینارد کینز(1946-1883) یکی از اقتصاددانان برجسته قرن بیستم، در سال
۱۹۳۶ کتاب نظریه عمومی اشتغال بهره و پول را منتشر کرد که یکی از تأثیرگذارترین کتاب‌های
اقتصادی قرن بیستم محسوب می‌شود.

 

منابع

ـ قرآن كريم.

ـ ماهنامه مهندسي فرهنگي، نشريه تخصصي
شورايعالي انقلاب فرهنگي سال سوم، شماره‌هاي 29 و 30، خرداد و تير 1388.

ـ فصلنامه علمي و پژوهشي، پژوهش و سنجش،
سال هشتم، شماره 25، بهار 1380، ويژه جهاني‌سازي.

ـ خبرنامه سياسي، فرهنگي، اجتماعي، جامعه
مدرسين حوزه علميه قم، شماره 1056، تاريخ 27/4/1389.

ـ دين و دنياي مدرن، ابوالفضل ساجدي،
1387، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره).

 

 – دين و چشم‌اندازهاي نو، ييير
آستون، ميلتون يينگر، محمد لگنهاوزن ترجمه غلامحسين توكلي، واحد كلام و فلسفه مركز
مطالعات و تحقيقات اسلامي، بوستان كتاب قم، چاپ دوم، 1390.

ـ عملكرد صهيونيسم نسبت به جهان اسلام،
علي جديد بناب، مركز انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، چاپ دوم،
تابستان 1385.

ـ تحليل بر عملكرد يهود در عصر نبوت، علي
جديد بناب، مركز انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، چاپ دوم، تابستان
1385.

 

سوتیترها:

1.

بي‌ترديد مقولة مهندسي فرهنگي مسجد ـ محور،
در مناسبات سياسي، اجتماعي و اقتصادي و در توسعه و تعميق ارزش‌هاي ديني و رضايت شهروندان،
نقشي حياتي و تأثيري شگرف دارد و بديهي است كه درك مشترك و اتفاق‌ نظر نخبگان سياسي،
علمي و مذهبي، شفاف‌سازي و تبيين رابطه اين مفاهيم با ساير كليدواژه‌هاي مديريت راهبردي
فرهنگ جهاني و در نظر گرفتن ساير مؤلفه‌هاي دخيل در تصميم‌سازي راهبردي، گام بزرگي
در توسعه و تعميق فرهنگ مسجد ـ محور، به شمار مي‌آيد.

 

2.

واقعيت این است كه ابزاري كه در حال حاضر
براي نزديك كردن فرهنگ‌ها به يكديگر وجود دارد، فرهنگ را تضعيف خواهد كرد، زيرا فرهنگ
پيش از آن که توليد يك نظام جهاني باشد، اندام‌وار و گره خورده به گروه‌هاي انساني
است، در مجموعه‌هاي خاص جغرافيايي و تاريخي احاطه شده است و روايات، خاطرات و آرزوهاي
خاص خود را دارد.

 

3.

به‌رغم اينكه امروزه در حوزه فناوري از «انقلاب
صنعتي سوم» و «دهكده جهاني الكترونيك»، در حوزه اقتصاد از منتفي شدن امكان اجراي اقتصاد
كينزي و «اداره اقتصاد جهاني توسط شركت‌هاي چندمليتي»، در حوزه سياست از گسترش نهادهاي
فراملي و زوال دولت‌هاي ملي و در حوزه فرهنگ از ظهور جامعه مدني جهاني سخن گفته مي‌شود،
در تعريف و تبيين علل پيدايش و پيش‌بيني آثار و پيامدهاي اين پديده تقريباً هيچ‌ وحدت
نظري وجود ندارد و همه اين گفته‌ها مخالفاني نيز دارند.

/

آیا فلسطینیان زمین‌هایشان را فروخته‌اند؟

پاسخ به شبهات تاریخی اشغال
فلسطین

مجید صفاتاج

یکی از ادعاهای
صهیونیست‌‌ها در مورد اشغال سرزمین فلسطین، خرید زمین‌های فلسطینیان است. آنها
شایع کرده‌اند که مردم فلسطین زمین‌های خود را فروختند و با پول آن خوشگذرانی کردند
و امروزه خواستار بازپس‌گیری زمین‌های خود هستند. اما حقیقت ماجرا با آن چه گفته
می‌شود کاملاً مغایرت دارد و فلسطینیان به‌رغم فریب‌های مالی از سوی یهودیان و با
وجود فشارهای اقتصادی انگلیسی‌ها، از زمین‌های خود مواظبت کردند.

طبق آمار رسمی،
مساحت کل فلسطین حدود 27 میلیون دونم (هر دونم تقریباً 1000مترمربع ـ یک جریب است)
می‌باشد و مجموع زمین‌هایی که یهودیان تا روز پایان قیمومیت انگلیش در 15/5/1948
به دست آورده بودند کمتر از دو میلیون دونم یعنی حدود 5/6 درصد کل مساحت فلسطین
بود.000/250 دونم و به عبارتی یک هشتم این دو میلیون دونم توسط عرب‌های فلسطینی به
فروش رفت که یا در شرایط بسیار سخت بودند و یا در نتیجه خلع حاکمیت زمین‌های عربی،
زمین‌های خود را ار دست دادند. حکومت قیمومیت انگلیس مساحت‌های وسیعی از زمین‌های
فلسطین را بر اساس ماده دوم قیمومیت، در اختیار یهودیان قرار داد. اما مابقی
دومیلیون دونمی که در اختیار یهودیان قرار گرفته است، بدین شرح است:

000/650 دوم زمین‌هایی است که یهودیان در
دوران حکومت عثمانی و در یک مقطع زمانی طولانی به دست آوردند و شامل زمین‌های
امیری (حکومتی) می‌شود. یهودیان، این زمین‌ها را به بهانه رونق دادن به کشاورزی به
دست آوردند. 000/300 دونم توسط دولت قیمومیت انگلیس بلاعوض به یهودیان داده شد.
(اراضی حکومتی) 000/200 دونم نیز در ازای مبالغ ناچیزی توسط دولت قیمومیت انگلیس
به یهودیان داده شد. (اراضی دولتی)000/600 دونم زمین‌هایی است که یهودیان از تعدادی
از لبنانی‌ها و سوری‌ها که در فلسطین (مرج بن‌عامره، دره‌‌الحوارث،‌‌ حوله و غیره)
مالک زمین بودند خریداری کردند[1].

از بررسی آمار
بالا روشن می‌شود که هفت هشتم زمین‌هایی که یهودیان به دست آوردند، توسط افراد
غیرفلسطینی بوده است. افزون بر این، آنهایی که زمین خود را فروختند و یا دلالانی
که واسطه فروش بودند، توسط ملت فلسطین مجازات شدند و هیچ یک از آنها جان سالم به
در نبردند. عده‌ای نیز متواری شدند و به کشورهای دیگر گریختند. اجلاس‌های سالانه
علما و هیئت‌های دینی نیز با صدور فتاوی‌ای، کسانی را که زمین می‌فروختند و یا در
امر فروش تسهیل می‌کردند، تکفیر می‌کردند و مرتد می‌دانستند و نهتنها اموات آنان
را در قبرستان مسلمانان دفن نمی‌کردند، بلکه تحریم همه‌جانبه می‌کردند. همایش
کشیشان ارتدوکسی عرب در فلسطین نیز مصوبات مشابهی داشت.

 

شیوه‌های
دستیابی یهودیان به زمین‌های فلسطینیان تا قبل از صدور قطعنامه تقسیم فلسطین

یهودیان اراضی
خود را به چهار شیوه به دست آوردند:

شیوه
اول:

650 هزار دونم
به عنوان اقلیت ساکن در فلسطین که از صدها سال قبل آن را در اختیار داشتند که
مقداری از آن با کمک والیان فراماسونر ترک که دولت اتحاد و ترقی آنها را منصوب
کرده بود، به دست آوردند. بیش از 90درصد از اعضای این دولت یهودی بودند. جمعیت
اتحاد و ترقی پس از مدتی علیه سلطان “عبدالحمید” امپراتوری عثمانی دست
به توطئه زد، زیرا وی با تمام پیشنهادهای یهودیان برای کسب زمین در این امپراطوری
مخالفت می‌کرد.

از جمله
پیشنهاداتی که به سلطان شد می‌توان از این موارد نام برد:

اهدای 5 میلیون
لیره استرلینگ به عنوان پاداش شخصی، پرداخت تمام دیون امپراطوری عثمانی که بالغ بر
33 میلیون لیره طلا بود، ایجاد ناوگان دریایی برای حفاظت از امپراطوری عثمانی با
هزینه‌ای بالغ بر 120 میلیون فرانک طلا، اعطای وام بدون بهره به میزان 35 میلیون
لیره طلا به منظور شکوفایی اقتصاد عثمانی و تأسیس دانشگاه عثمانی در قدس.[2]

شیوه
دوم:

 665 هزار دونم با کمک دولت انگلیس که قیمومیت
اراضی فلسطین را داشت، به این شیوه‌ها در اختیار یهودیان قرار گرفت:

1) نماینده دولت
انگلیس 300 هزار دونم زمین به آژانس یهود اعطا کرد.

2) این نماینده
همچنین 200 دونم زمین به قیمت بسیار پایین به آژانس یهود فروخت.

3) دولت 165
هزار دونم اراضی سلطان عبدالحمید در مناطق حوله و بیسان را به آژانس یهود اهدا
کرد.[3]

شیوه
سوم:

یهودیان 625 هزار
دونم را از فئودال‌های لبنانی و سوری خریداری کردند. این فئودال‌ها زمانی که
فلسطین، سوریه، لبنان و اردن جزو بلاد شام یا سوریه بزرگ و تحت حاکمیت دولت عثمانی
بودند، این زمین‌‌ها را خریدند. وقتی ترکیه شکست خورد و متفقین شام را اشغال
کردند، این سرزمین به چهار کشور یا مستعمره تقسیم شد. سپس سوریه و لبنان به اشغال
فرانسه و شرق اردن نیز به اشغال انگلستان درآمدند و فلسطین هم بنا به توطئه از قبل
طراحی شده به قیمومیت انگلستان درآمد تا مقدمه‌ای برای ایجاد وطنی ملی برای
یهودیان باشد.

این چنین پس از
تقسیم شام مالکان سوری و لبنانی خود در کشوری زندگی می‌کردند و املاک و مستغلاتشان
در کشور دیگری قرار داشت. بیشتر آنها با پول حاصل از فروش زمین‌هایشان در بیروت و
دمشق دیگر مناطق کاخ‌ها و ساختمان‌های مجلل ساختند. در ذیل به مساحت این زمین‌ها و
اسامی خانواده‌هایی که آنها را فروختند اشاره می‌شود:

1- خانواده
لبنانی سرمشق ـ میشل سرسق و برادرانش ـ مساحت 400 هزار دونم زمین در دشت مرج ابن‌عامر
از حاصل‌خیزترین مناطق فلسطینی را به یهودیان فروختند. 2546 خانواده فلسطینی در
این منطقه زندگی می‌کردند که همگی آواره شدند و مهاجران یهود از اروپا و دیگر
کشورها در آن اسکان داده شدند.

2- خانواده
لبنانی سلام 165 هزار دونم زمین خود در فلسطین را به یهودیان فروختند. دولت عثمانی
امتیاز احیای این زمین‌ها در اطراف دریاچه الحوله را به این خانواده داد. قرار بود
که خانواده سلام پس از اصلاح و احیای این زمین‌ها در قبال دریافت مبالغ ناچیزی
آنها را به کشاورزان فلسطینی بفروشد، اما با نقض تعهد خود این زمین‌ها را به
یهودیان فروخت.

3- خانواده‌های
بیهم و سرسق (محمد بیهم و مبشل سرسق) بخش دیگری از زمین‌های خود در منطقه الحوله
را به یهودیان فروختند. دولت عثمانی امتیاز احیای این زمین‌ها را به این خانواده
داد تا پس از اصلاح در مقابل دریافت مبالغی به کشاورزان فلسطینی بفروشند، اما آنها
نیز بر خلاف تعهد خود عمل کردند و این زمین‌ها را به یهودیان فروختند.

4- آنتوان تیان
و برادرانش میشل تیان 5350 دونم زمین کشاورزی خود را در منطقه الحورث به یهودیان
فروختند. یهودیان پس از خرید این زمین‌ها همه اراضی این منطقه را که بیش از 32 هزار
دونم مساحت داشت، مصادره کردند و با کمک نیروهای انگلیسی خانواده‌های فلسطینی ساکن
الحوارث را آواره ساختند. انگلیسی‌ها مدعی بودند که این خانواده‌ها اسناد مربوط به
املاک خود را که از صدها سال قبل در آنها کشت می‌کردند، ارائه نداده‌اند.

5- آل قبانی
(ساکن لبنان) مساحت 4 هزار دونم ملک خود در منطقه قبانی فلسطین را به یهودیان
فروختند. یهودیان پس از خرید این زمین‌ها، همه اراضی این منطقه را مصادره کردند.

6- آل صباخ و آل
توینی (ساکن بیروت) روستاهای الهریج، دارالبیضاء، الانشراح و نهاریا را به یهودیان
فروختند.

7- خانواده‌های
قوتلی و جزایری و آل مردینی (ساکن سوریه) بخش بزرگی از زمین‌های خود در صفد را به
یهودیان فروختند.

8- آل یوسف
(ساکن سوریه) بخش بزرگی از زمین‌های خود را به شرکت The Palestinian Land Development Company
فروخت.

9- خیرالدین
الحدب، وصفی قدئره، جوزف خدیج، میشل سرجی، مراد دانان، الیاس الحاج (همه این
مالکان لبنانی بودند) مساحت‌های گسترده‌ای از زمین‌های خود در فلسطین را که در
مجاورت لبنان قرار داشت، به یهودیان فروختند.[4]

شیوه
چهارم:

به‌رغم شرایط و
وضعیت ملت فلسطین و قواین ظالمانه‌ای که نماینده انگلستان در فلسطین وضع کرد و بیشتر
آنها به نفع یهودیان بود، اما مجموع زمین‌هایی که توسط فلسطینیان فروخته شد،
261400 دونم بود. هر کس زمین خود را به یهودیان می‌فروخت، خائن محسوب می‌شد و
بیشتر آنها به دست خود فلسطینیان از پای درآمدند.

روزنامه‌های آن
زمان اخباری را درباره اعدام کسانی که زمین‌های خود را می‌فروختند و برای فروش
زمین به یهودیان دلالی می‌کردند، منتشر کردند. در اینجا خبری را که در آن زمان در
شماره 28و29 ژوئیه (1937) روزنامه الاهرام منتشر شد، ذکر می‌کنیم: «یک نفر دیشب در
هنگام بازگشت به منزلش هدف گلوله قرار گرفت و ترور شد. این شخص به دلالی برای فروش
زمین به یهودیان مشهور بود و به ریاست برخی از محافل فراماسونری را که عقیده و
افکار صهیونیست‌ها را ترویج می‌کنند، بر عهده داشت. گفته شد که علت اصلی ترور این
شخص، دست داشتن او در انتقال مالکیت مساحات گسترده‌ای از حاصل‌خیزترین زمین‌های
فلسطین به یهودیان بوده است. مسلمانان، مسجد حسن بیگ در منطقه المنشیه را برای
جلوگیری از به جای آوردن نماز میت بر روی جنازه این شخص بستند و جز برخی فراماسون‌ها
و تعدادی از خویشاوندانش کسی در مراسم تشیع جنازه او حضور نیافت. حتی بسیاری از
نزدیکان و اقوامش هم از شرکت در این مراسم خودداری کردند. خانواده‌اش با توجه به
مخالفت مردم با دفن او در قبرستان مسلمانان، جنازه‌اش را به روستایی در قلقیلیا
(زادگاهش) انتقال دادند. آنجا هم مردم با دفن این شخص در قبرستان مسلمانان جلوگیری
کردند. گفته می‌شود او به خاطر این که با یک دختر یهودی ازدواج کرده بود، در یک
شهرک یهودی نشین به نام “بنیامینا” دفن و قبرش در نیمه شب نبش و جنازه‌اش
در فاصله 20 متری آن انداخته شد».[5]

مساحت
زمین‌هایی که یهودیان تا قبل از سال 1947 در اختیار داشتند:[6]

چگونگی دست‌یابی به این زمین‌ها

درصد‌این‌زمین‌ها‌نسبت‌به‌مساحت‌اجمالی‌فلسطین

مساحت‌زمین‌ها‌به‌دونم

در دوران دولت

55/1 ٪

42000

عثمانی‌و‌آغاز‌حکومت‌نظامی‌انگلستان‌بر

‌فلسطین

 

 

نماینده‌انگلستان‌به‌یهودیان‌اجازه داد

64٪

175000

حکومت‌نظامی‌بریتانیا‌به‌یهودیان‌واگذار کرد

20/1 ٪

325000

از‌مالکان‌بزرگ‌غیر‌فلسطینی‌خریداری‌شده‌است

31/2 ٪

625000

ازمالکان‌بزرگ ‌فلسطینی‌خریداری‌شده‌اند

96٪

261400

مجموع این زمین‌ها

6/6٪

1807000

/

از میان خبرها…

جدیدترین رسوایی لیبرال دموکراسی غرب

پخش فیلم اهانت‌آمیز نسبت به ساحت مقدس
پیامبر گرامی اسلام در آمریکا و انتشار کاریکاتورهای اهانت‌بار در مجله فرانسوی «شارلی
هبدو» به فاصله چند روز پس از آن، خصومت و توطئه برنامه‌ریزی‌شده غرب علیه اسلام و
مقدسات اسلامی را بیش از پیش آشکار کرد و آتش خشم مقدس مسلمانان جهان را نیز شعله‌ورتر
ساخت. در حالی که واشنگتن تلاش می‌کرد انقلاب‌های عربی را به سود خود مصادره کند
پیامد این اقدامات به سونامی عظیمی علیه سفارتخانه‌های آمریکا و فرانسه در حال و
هوای انقلابی جهان اسلام بدل شد.

جالب اینکه پس از آن که مقامات امریکایی
تنها به رد ارتباط این اقدامات موهن با خود و محکومیت خشونت‌ها(!) بسنده کردند، وزیر
کشور فرانسه هم در واکنش به انتشار این کاریکاتورهای موهن گفت: آزادی بیان یک حق
مقدس است! همچنین دولت فرانسه هرگونه تظاهرات مسلمانان این کشور را در اعتراض به
هتک‌حرمت ساحت نورانی پیامبر اعظم «ص» ممنوع اعلام کرد. از سوی دیگر پلیس فرانسه
برای حفاظت از ساختمان نشریه مذکور دست به دامان نیروهای امنیتی و خودروهای زرهی
شد.

آزاد بودن توهین به اعتقادات 1.5 میلیارد
مسلمان و بی‌تفاوتی دولت‌های غربی برای ممانعت از اینگونه تحرکات و از طرف دیگر
محدود کردن آزادی مسلمانان برای اعلام اعتراض و انزجار خود  از توهین به مقدسات‌شان، نفاق نظام لیبرال
دموکراسی غرب را به خوبی آشکار می‌سازد.

 

ناکامان اصلی اجلاس نم

برگزاری موفق و فراتر از پیش‌بینی اجلاس
کشورهای عضو «جنبش عدم تعهد» در تهران به منزله آبی سرد بر آتش چند سال تلاش
کشورهای غربی برای انزوای سیاسی و اقتصادی ایران بود. حضور 118 کشور در تهران و
طرح مسائل اساسی و جدی در مذاکرات کشورها و تنظیم بیانیه پایانی منطبق بر خواسته‌های
ایران باعث وارد آمدن شکستی سنگین در حوزه دیپلماسی به آمریکا و رژیم صهیونیستی
شد. کشورهای غربی که در ابتدا می‌کوشیدند مانع حضور کشورهای عضو در تهران شوند، پس
از ناکامی در سیاست فوق به بی‌توجهی به اجلاس و سانسور خبری رسانه‌ای روی آوردند.
شکست در سانسور به دلیل مباحث جدی مطرح شده در اجلاس طرح موضوعات انحرفی مانند
هزینه اجلاس و حضور نیروهای پلیس در شهر را به دنبال داشت که آن هم راه به جایی
نبرد و بنیامین نتانیاهو پس از این همه ناکامی، در واکنشی خشم‌آلود ابراز داشت که
در اجلاس آتی سازمان ملل ماهیت واقعی ایران را افشا خواهد کرد!

 

ترکیه، جاده رسیدن به ارض موعود!

سیاست خارجی عجیب ترکیه در حمایت از
درگیری‌های داخلی سوریه که آشکارا به زیان تمامیت ارضی این کشور است، بحث جدایی‌طلبی
کردها را در مرکز توجه‌ها قرار داده است. شبکه خبری سی‌ان‌ان ترکیه در برنامه گفتمان
سیاسی خود به بهار کردی ـ ترکی اشاره کرد و با توجه به انقلاب در کشورهای عربی اعلام
کرد که از این پس باید منتظر بهار کردی ـ ترکی در ترکیه بود. مجله آمریکایی «امریکن
اینترست» American Interest نیز در پایگاه اینترنتی خود مطلبی با عنوان آیا بهار کردی در راه است؟
منتشر کرد. امریکن اینترست ضمن اشاره به روابط ترکیه و سوریه و همچنین استقلال طلبی
گروهک پ.ک.ک. نوشت: کردها پیش از این (تشدید درگیری‌ها) در دفعات متعددی از هدف خود
ناامید شدند، اما این بار برای آنها بسیار متفاوت‌تر از قبل است. تجربه دولت خودگردان
در شمال عراق، جایی که برای اولین‌بار منطقه پرواز ممنوع در آن اتفاق افتاد و سپس ضعف
دولت مرکزی عراق از سال 2003 سبب شد تا کردها قدرت و تجربه موفقی در زمان حاضر به دست
آورند و ظرفیت‌شان برای فعالیت‌های سیاسی و میل به آزادی افزایش یابد. مصطفی کامالاک
رهبر حزب اسلامگرای سعادت ترکیه در اظهاراتی اعلام کرد که هدف استکبار جهانی کشاندن
پای ترکیه به جنگ با سوریه برای زمینه‌سازی تجزیه ترکیه و اجرای توطئه رژیم صهیونیستی
در پروژه از نیل تا فرات است.

 

اخضر ابراهیمی در سوریه به دنبال چیست؟

اخضر ابراهیمی که به عنوان دیپلماتی
معتدل در دنیای عرب شناخته می‌شود به کاتالیزور تجزیه در دنیای اسلام تبدیل شده
است. پایگاه اینترنتی الوسط عراق درباره اخضر الابراهیمی می‌نویسد: اخضر ابراهیمی مرد
پرونده‌های سخت است، اما نگاهش نگاهی طایفه‌ای و زاویه دیدش به مسائل از چشم‌های آمریکا
است، ضمن اینکه در سوابقش پایه‌گذاری اختلافات مذهبی در عراق مشاهده می‌شود، برنامه‌ای
که هنوز هم عراق در حال پس دادن تاوان آن است. وی که مأمور شده بود پس از سقوط رژیم
صدام در عراق در تشکیل دولت جدید به گروه‌های عراقی کمک کند، طرح دولت قومی را مطرح
کرد. طرحی که عراق را در وضعیت یک گام مانده به تجزیه کامل قرار داد. در لبنان نیز
او طراح توافقنامه طائف برای تشکیل نظامی طایفه‌ای بود. توجه به سوابق الابراهیمی
حدس زدن برنامه‌های وی برای سوریه را آسان می‌کند.

 

تصرف اموال ملت‌ها به بهانه مبارزه با
دیکتاتورها

ضبط اموال ملت‌های منطقه که توسط
دیکتاتورهای وابسته به غرب به بانک‌های غربی منتقل شده است، به روشی آسان برای
غارت ثروت‌های ملی مسلمانان تبدیل شده است. دیکتاتورهایی که با حمایت غرب بر سر
کار می‌آیند، اموال غارت شده از مردم را به بانک‌های غربی منتقل می‌کنند و پس از
ساقط شدن حکومت‌های آنها، کشورهای غربی از استرداد اموال خودداری کرده و به ثروتی
بادآورده دست پیدا می‌کنند. یکی از نمونه‌های این شیوه چپاول آسان که بارها آزموده
شده است، اموال منتقل شده توسط حسنی مبارک به کشورهای غربی است. ویلیام هیگ، وزیر امور
خارجه انگلیس در واکنش به تلاش‌های مصر برای باز پس‌گیری اموال غارت شده مردم توسط
رژیم حسنی مبارک در جریان دیدارش با محمد مرسی در قاهره گفت: قاهره ابتدا باید مسروقه
بودن این اموال را ثابت کند! مبارک متهم به ثروت‌اندوزی 25 تا 43 میلیارد پوند از دارایی‌های
مردم مصر طی 29 سال زمامداری خود بر ملت مصر است. ویلیام هیگ از خود نمی‌پرسد که
چنین اموالی را چگونه می‌توان بدون سرقت از اموال مردم اندوخت؟

 

آمریکا، نژادپرستی و قاچاق مواد مخدر

60 هزار مکزیکی در چهارچوب کاروان صلح با
طی مسافت 10 هزار کیلومتری خود را به مکزیک رساندند تا پیام خود مبنی بر صلح و کرامت
انسانی و پایان دادن به خشونت‌ها در مکزیک به گوش مردم و دولت آمریکا برسانند.
خاویر سیسیلیا رهبر گروه، تنها نتیجه حاصله از عملکرد آمریکا در مبارزه با مواد مخدر
در مکزیک را رشد استبداد، نظامی‌گری، خشونت، جرم و جنایت و از دست رفتن تدریجی آزادی
و حقوق مدنی دانست و گفت: آنچه بیش از همه آزاردهنده است، شکل ظریفی از نژادپرستی است،
در حالی که مصرف مواد مخدر در بین سفیدپوستان، آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار، لاتینی‌ها
و آسیایی‌ها یکسان است، سالانه 700 هزار نفر به جرم داشتن مواد مخدر دستگیر و راهی
زندان‌های آمریکا می‌شوند که از گروه غیر سفیدپوست هستند. اینها نخستین کسانی
نیستند که در نیت واشنگتن در مبارزه با مواد مخدر تشکیک وارد می‌کنند. «کولتا یانگرز»
و «الین روزین» در سال 2006 در کتابی با عنوان «مواد مخدر و دموکراسی در آمریکای لاتین:
تأثیر سیاست‌های آمریکا» و همچنین «رودنی استیچ» در سال 2007 در کتابی با عنوان «معتاد
کردن آمریکا: اسب تروجان» با اشاره به اسناد و مدارک متعددی از فعالیت‌های غیرقانونی
دولت آمریکا و بالاخص سازمان سیا در قاچاق مواد مخدر برداشتند.

 

خشم فیس‌بوک از محبوبیت نصرالله

با حضور غیرمنتظره سیدحسن نصرالله در میان تظاهرات‌کنندگان
علیه انتشار فیلم موهن  به ساحت پیامبر اعظم«ص»
در بیروت، جمعیت حاضر که شعارهای ضدآمریکایی و ضدصهیونیستی سر می‌دادند به وجد
آمدند و شعارهای خود را با شور و شوق بیشتری دنبال کردند. سیدحسن نصرالله با
این اقدام خود تمامی اقدامات امنیتی را کنار زد و تأکید کرد که در راه پاسداشت
ساحت رسول خدا، آماده شهادت است.

 پس از این سخنرانی و
استقبال چشمگیر کاربران فضای مجازی به صفحات مرتبط به حزب‌الله لبنان در شبکه‌های
اجتماعی، مدیریت شبکه اجتماعی فیس بوک فوراً صفحه انگلیسی سایت حزب‌الله لبنان
(مقاومة)
و سایر صفحات مربوط به حزب‌الله لبنان و تلویزیون المنار را بدون هیچ هشداری مسدود
کرد. مدیریت شبکه اجتماعی فیس‌بوک در توجیه این اقدام آن را در راستای تلاش‌ها
برای جلوگیری از انتشار هرگونه مطلب خشونت‌آمیز معرفی کرد!

شرکت‌های گوکل و اپل نیز پیشتر نرم‌افزارهای شبکه تلویزیونی
المنار را از «گوگل پلی» و «اپل استور» حذف کرده بودند.

این اقدام یکجانبه شبکه فیس‌بوک که نشان‌دهنده نقض آشکار آزادی
بیان است، درحالی است که مقامات دولت امریکا به بهانه همین آزادی بیان، از هرگونه اقدامی برای جلوگیری از انتشار
فیلم موهن ضداسلامی در سایت‌های گوگل و یوتیوب خودداری کردند و به راحتی در این خصوص
از خود سلب مسئولیت نمودند!

 

آیا مصر نیز راه گذشتگان را می‌رود؟

«کریستین لاگارد» رییس صندوق بین‌المللی
پول نخستین مقام غربی مرتبط با مباحث اقتصادی بود که پس از اعلام پیروزی «محمد
مرسی» در انتخابات ریاست‌جمهوری مصر با وی تماس گرفت و بلافاصله به وی وعده کمک
4.8 میلیارد دلاری داد و یک ماه بعد برای اجرایی کردن برنامه‌اش وارد قاهره شد و
به ملاقات مرسی رفت. شتاب این نهاد بین‌المللی برای اعطای وام به مصر باعث شگفتی
محافل داخلی این کشور شد. لاگارد در دیدار با
مرسی گفت: این دیدار باعث می‌شود تا سرمایه‌گذاران خارجی به مصر سرازیر شوند و در
این کشور سرمایه‌گذاری کنند، چرا که صندوق بین‌المللی پول احساس می‌کند در مصر خلأیی
وجود دارد که نیاز دارد تا همه نهادهای جهانی برای پر کردن خلأ اقتصادی این کشور
کمک کنند.

اجرای این طرح‌ها به شیوه صندوق بین‌المللی پول تاکنون آثار
اقتصادی فاجعه‌بار و شورش‌های اجتماعی زیادی را در کشورهای قبلی پذیرنده طرح‌ها،
مانند؛ آرژانتین، شیلی، اندونزی، روسیه، لهستان و غیره برجای گذاشته است. در آغاز
دهه هفتاد خورشیدی این نسخه‌ها در ایران نیز پیاده شد که آثار زیانباری بر جای
گذاشت. «هنری کیسینجر» سیاستمدار مرموز و یهودی آمریکایی مبدأ وام‌دهی وسیع به
کشورهای جهان سوم است. «گاری آلن» نویسنده سرشناس آمریکایی دلیل این سیاست را
اینگونه بیان می‌کند: دیگران را به خود بدهکار کن، زیرا طلبکار با بدهکار هر کار بخواهد
می‌کند! آر

 

 

پاپ: از خشونت اجتناب کنید!

پاپ بندیکت شانزدهم رهبر کاتولیک‌های
جهان در سفر به لبنان و در شرایطی که تظاهرات گسترده در اعتراض به فیلم اهانت‌آمیز
آمریکایی، کشورهای منطقه را فراگرفته بود، بخش عمدۀ سخنان خود را بر «استفاده از
ظرفیت‌های دینی و اجتماعی برای تثبیت صلح در منطقه» اختصاص داد. پاپ در سخنانی که
در حضور ده‌ها تن از شخصیت‌های سیاسی، دینی و فرهنگی لبنان و رهبران مذاهب اسلامی
ایراد کرد، همگان را به «دوری از انتقام، طبیعی دانستن اشتباهات، پذیرش عذرخواهی‌ها»؛
و دست آخر به «عفو و گذشت» فراخواند، چرا که «تنها عفو و گذشت می‌تواند پایه‌های صلح
و آشتی همگانی را مستحکم کند». بندیکت شانزدهم در ادامه تصریح کرد: بی‌شک باید از
خشونت زبانی و رفتاری دوری کنیم زیرا این امر «کرامت انسانی» را خدشه‌دار می‌کند.

پاپ در مورد خشونت‌های نهادینه شده در
نزد برخی مدعیان پیروی از مسیح«ع»؛ و ضرورت احترام به مقدسات بیش از یک و نیم
میلیارد مسلمانان، که همواره به عقاید و مقدسات دیگر ادیان آسمانی به دیدۀ تکریم و
احترام می‌نگرند، توضیحی نداد.

 

 مصر هم در سوریه دارای گروه مسلح می‌شود!

پس از شكل‌گيري مخالفان سوري مورد حمايت
مالي و سياسي تركيه به رهبري عبدالباسط سيدا تحت عنوان «شوراي ملي» و مخالفان سوري
مورد حمايت قطر به رهبري هيثم المالح كه تحت عنوان «هيئت امناي انقلابي» فعاليت مي‌كند
و همچنين پس از فعاليت مخالفان تكفيري وهابي به رهبري عدنان العرعور كه مورد حمايت
عربستان سعودي است؛ اكنون نوبت به شكل‌گيري گروه تازه‌اي از مخالفان سوري با حمايت
دولت مصر رسيده كه قرار است تحت عنوان «تشكل ملي فراگير» رسيده است.

به گفته منابع آگاه، وظيفه مخالفان جديد
سوري، هياهو به نفع رئيس‌جمهور مصر و تبليغ شعار يكپارچه‌سازي (مخالفان سوري در
تركيه، قطر و عربستان) است. تشكيل اين گروه در واقع مقدمه‌اي براي دخالت مصر در
امور سوريه است تا ابتكار عمل را از دست قطرِ دچار سكوت شده، تركيه دچار نابساماني
و سعودیِ غرق در مشكلات عربستان و بحرين بگيرد و به سخنگوي مخالفان سوري تبديل
شود.

اين منابع تاكيد كردند كه آمريكا از اين
گروه به طور جدي حمايت خواهد كرد، زيرا بر خلاف قطر و عربستان، مرسي منتخب مردم
مصر است و مانند تركيه نيست كه دچار بحران‌هاي داخلي است كه نتواند هجمه‌اي رسانه‌اي
ضدسوريه را سامان دهد.

 

ناگفته‌های
طرح برای تجزیه افغانستان

کشورهای
استعمارگر که به بهانه مبارزه با تروریسم به افغانستان حمله و این کشور را اشغال
کردند، هم اکنون طرح تجزیه این کشور موسوم به «سی» را دنبال می‌کنند. طرح تجزیه
افغانستان اولین طرح برای تجزیه کشورهای اسلامی نیست. به عنوان مثال آمریکا چندی
پیش موفق شد سودان را تجزیه کند. استعمارگران تلاش می‌کنند تا در عراق، ترکیه،
سوریه، لبنان و دیگر کشورهای خاورمیانه از طریق دامن‌زدن به اختلافات طایفه‌ای و
مذهبی زمینه تجزیه این کشورها را فراهم کنند.

روزنامه
«ایندپندنت آن ساندي» انگلستان گزارش داد، لندن و واشنگتن در حال بررسی طرحی هستند
که به موجب آن افغانستان را به هشت منطقه تجزیه کنند و با طالبان در اداره این
مناطق مشارکت داشته باشند.

بنا به
گزارش این روزنامه، این طرح جنجالی و تنش‌زا از سوی «توبیاس ایلوود» نماینده
محافظه‌کار انگلستان پیشنهاد شده است. در این طرح پیشنهاد شده است تا افغانستان به
هشت منطقه جداگانه تقسیم شود و شاید برخی از این مناطق تحت سیطره گروه طالبان قرار
گیرد. همچنین سعی شده است تا از اختیارات رئیس‌جمهور افغانستان نیز کاسته شود.

علنی
شدن طرح تجزیه افغانستان یعنی کشوری که در سال 2001 ادعا می‌شد بازسازی آن آغاز
شده و با کمک کشورهای دموکراتیک به یک ژاپن تبدیل می‌شود به معنی مهر باطلی است بر
ادعاهای آمریکا و انگلیس که مدعی حمله به افغانستان برای کمک به این کشور بودند.

 

/

دشمنی غرب با اسلام قدمتی دیرینه دارد

«سابقه تقابل غرب با اسلام» درگفتگو با

حجت‌الاسلام والمسلمين سيد هادي خسروشاهي

 

اشاره:

توهین
غرب به ساحت مقدس رسول گرامی اسلام«ص»، آتش خشم مسلمانان را در سراسر دنیا
برافروخته است. توهین به دین اسلام و مقدسات آن، نشانه گسترش روزافزون دین حق در
سراسر دنیا و اوج استیصال و فقدان منطق مدعیان مدنیت و عقلانیت است.

حجت‌الاسلام
والمسلمین سید هادی خسروشاهی با اشراف بر جریانات سیاسی جهان بویژه جهان اسلام، در
این گفتگو علل و سابقه این تقابل را با ذکر مستندات جالبی به تحلیل نشسته‌اند.

 

 

 سابقه دشمنی غرب با
اسلام به چه زمانی بر‌می‌گردد و به نظر جنابعالی علل آن چیست؟

بسم الله الرحمن
الرحيم. سابقه ستیزه غرب با اسلام بحث مستوفائی است که شرح و بسط آن مستلزم نگارش
کتاب‌ها و مقاله‌های فراوانی است و بنده در اینجا صرفاً به عملکرد
شرق‌شناسان، ارباب کلیسا و مبلغین مسیحی اشاره می‌کنم.

عده‌ای استشراق را در واقع
علم پژوهش در باره جوامع شرقی توسط دانشمندان غربی می‌دانند و عده‌ای دیگر، آن را روش علمی شناخت افکار، آرمان‌ها
و حتی نژاد و قومیت‌های شرقی دانسته‌ اند.  در یک کلام، استشراق را در مفهوم عام خود معادل
شرق شناسی گرفته و مستشرقین را غربی‌هائی
دانسته‌اند که در باره  تمدن و تاریخ اسلام
و شرق تحقیق می‌کنند.

ادوارد سعید(1)، متفکر امریکائی فلسطینی
تبار، شرق‌شناسی را ابزار شناخت شرق توسط غرب برای استمرار سلطه استعمار و استکبار غرب می‌داند. این تعریف مبین آن است که شرق
شناسی به معنای پژوهش در اوضاع شرق، کشف آرا و اندیشه‌های ملل شرقی، بررسی شرایط
اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی، نشان کردن منابع طبیعی و ثروت‌های این کشورها، شناخت
فرهنگ و تمدن گذشته و اوضاع فعلی، تشخیص نقاط قوت و ضعف آنان برای فراهم آوردن
زمینه‌های استمرار سلطه  غرب بر شرق و
ترویج و تبلیغ مسیحیت است.

این نوع شرق شناسی همواره مورد اهتمام اکثر مستشرقین و زمینه‌ساز اصلی
سلطه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و
نظامی غرب بر کشورهای شرقی بالاخص اسلامی بوده است.    

پس جایگاه تحقیق و پژوهش در شرق‌شناسی کجاست؟

با تعریف مختصری که بیان کردم، شرق‌شناسی را نمی‌توان در زمره علوم انسانی محسوب کرد، زیرا شرایط اصلی برای
برخورداری از صفت «علمی بودن» را ندارد و علمی در راستای تحقق اهداف انسانی نیست.

تنوع تخصص‌ مستشرقین و اهدافی که در برهه‌های گوناگون دنبال می‌کردند،
نکته قابل تأملی است و طیف وسیعی از سیاح، مبلّغ دینی، رجل سیاسی، باستان‌شناس،
مورخ،  تجار و نمایندگان شرکت‌های اقتصادی و سازمان‌های نظامی و
امنیتی و جاسوسی و  دیپلمات را در بر می‌گیرد
که در دوره‌های مختلف زمانی، تحت عنوان شرق‌شناس، اهداف مورد نظر حکومت‌هایشان را دنبال
می‌کردند و از همین روی بسیاری از مسلمانان آگاه، همواره مستشرقین را جاسوس غرب و پژوهش‌هایشان
را استعمارگرایانه و تلاشی برای ضربه زدن به اسلام، ایجاد شک و شبهه در میان
مسلمانان، ممانعت از روی آوردن پیروان ادیان دیگر -بخصوص مسیحیان- به اسلام، ایجاد
شبهه در اصالت نبوت پیامبر اسلام«ص»، زدن
اتهام خشونت و خونریزی به ایشان، ایجاد تردید در آسمانی بودن قرآن مجید و ترویج این تفکر که قرآن ساخته
و پرداخته خود پبامبر«ص» و یارانشان و احکام آن هم اقتباس
از احکام یهود و مسیحیت است، دانسته‌اند.

شرق‌شناسان گاهی ادعا کرده‌اند که داستان‌های قرآن از روی  تورات و انجیل و سنن نبوی و احکام فقهی از روی آداب و رسوم اعراب جاهلی
برداشته شده و برای همه زمان‌ها و مکان‌ها اصالت و استمرار ندارند. به نظر آنها
احادیث تقل شده از پیامبر«ص» و اهل بیت ایشان«ع» سرپوشی بر باندبازی‌های سیاسی قبایل
و سران اشراف عرب است!

البته عده‌ای از روشنفکران جوامع اسلامی، همواره پژوهش‌های شرق‌شناسان را
خدمتی در راه شناساندن تاریخ و تمدن و فرهنگ شرق دانسته‌اند!

لطفا به نمونه‌هائی از این اتهامات و تحریفات اشاره بفرمایید.            

 نمونه‌ها در آثار مستشرقین و
میسیونرهای مذهبی فراوانند، اما یکی از شرم‌آورترین آنها تبلیغات دینی و ترویج
اخلاق مسیحی! بندیکت شانزدهم پاپ مسیحیان است که در مقام سخنگوی امپریالیسم و نقل اهانت‌های امپراطور بیزانس
در قرون وسطی، اوج خصومت واتیکان را نسبت به اسلام و مسلمانان نشان داد و به‌رغم اعتراضات گسترده مسلمانان سراسر دنیا حاضر
نشد عذرخواهی کند و حتی در دیدار با سفرای کشورهای اسلامی مقیم واتیکان هم فقط از
لزوم گفتگو! با مسلمانان سخن گفت.     

از نقدهای عالمانه انديشمندان اسلامي بر این پژوهش‌ها به نمونه‌هائی اشاره
کنید.  

عده‌ای از علما و متفکرین اسلامی نقدهای عالمانه و محکمی بر روش‌ تحقیق و
پژوهش مستشرقین نگاشته و
آثار آنان را در واقع دنباله دشمنی احبار و رهبانان و صهیونیسم مسیحی برای نابودی اسلام دانسته‌اند.

محقق شهیر مصر دکتر محمد البهی(2)، آثار مستشرقین را ردیه‌نویسی عملی بر
اسلام و درجهت برگرداندن مسلمانان از دین خود و دائره‌المعارف اسلامی نوشته شده
توسط اروپائی‌ها را که مکرر در غرب منتشر شده، خطرناک‌ترین اثر برای انحراف
مسلمانان و مملو از تحریف‌ و اشکال دانسته است. نکته
تأسف‌بار این است که پژوهشگران مسلمان در آثار خود به همین منابع مراجعه می‌کنند و
آنها را مورد استناد قرار می‌دهند!  

شایان ذکر است که ارباب کلیسا و گروهی از مبلغین مذهبی هنگامی که از تأثیر
اقدامات خود بر مسلمانان ناامید گردیدند، دست به دامن مستشرقین شدند و با همکاری آنان
به مقاله‌نویسی در دائره‌المعارف‌ها و نشر اکاذیب و تحریف حقایق در باره اسلام
پرداختند.

شرق‌شناسی را باید با توجه به کشور مستشرق مورد مداقه قرار داد. مثلاً لوئی
ماسینیون(3) همچون یک لژیونر فرانسوی یا افسر اطلاعاتی فعالیت می‌کرد و یا  برنارد لویس(4)، شرق‌شناس امریکائی، خود را وقف
مبارزه با اسلام و تحقق اهداف صهیونیسم کرد و از مدافعان سرسخت ایجاد اسرائیل در
سرزمین فلسطین‌ بود.

 به نظر جنابعالی شرق‌شناسی چه مراحل و ویژگی‌هائی
را طی کرده است؟

در مرحله اول، هنگامی که غرب به ثروت عظیم علمی مسلمانان در قرن 12 میلادی
در اندلس(5) دست یافت، مستشرقین به سوی آن کشور، مخصوصاً  قرطبه و اشبیلیه سرازیر و خیلی زود با افکار و
آثار علمی مسلمانان آشنا شدند، به ترجمه قرآن به زبان‌های اروپایی پرداختند و اوضاع کشورهای اسلامی و مسلمانان را بررسی
کردند. این شناخت سبب گردید که مبلغین مذهبی هم به میدان بیایند و با همکاری
مستشرقین، به ایجاد نفاق و تفرقه به اسلام‌ستیزی بپردازند و زمینه‌های وقوع جنگ‌های
صلیبی را فراهم آورند.  

مرحله دوم استشراق نظامی است و غرب همزمان با جنگ‌های صلیبی، تبلیغات دینی
را نیز دنبال کرد و چون سرانجام از طریق ادامه جنگ به نتیجه نرسید،  به دستور پاپ انوست چهارم در سال 1248 میلادی،
کرسی بررسی‌های عربی اسلامی در دانشگاه پاریس و در
سال 1250 میلادی  مدرسه عالی آموزش زبان عربی و اسلام‌شناسی توسط مبلغین عالی
مسیحی راه‌اندازی شدند تا  مستشرقین و مبلغین
را برای مأموریت‌های ویژه
تربیت کنند.  

در این دوران اروپائیان کتابخانه‌های اسپانیا را به آتش کشیدند و کتب خطی
و آثار علمی اسلامی را گردآوری کردند تا بعدها تماماً از آنها بهره‌برداری و
دستاوردهای علمی مسلمانان را به نام خود ثبت کنند. آنان با همکاری نیروهای نظامی و
تبلیغی و با شیوه‌های گوناگون به سرکوب همه جانبه مسلمانان پرداختند و بتدریج بر کشورهای
اسلامی در آفریقا مسلط شدند.

در مرحله سوم و پس از قتل‌عام‌ مسلمانان اندلس و به راه انداختن جنگ‌های
صلیبی، استشراق سیاسی آغاز ‌شد.
در این مرحله، مستشرقین و مبلغین با در دست داشتن منابع اصیل و معتبری که در مرحله
قبل از مسلمین غارت کرده بودند، ضمن پیشبرد اهداف
علمی خود، جمعیت‌ها و سازمان‌های سیاسی و
جاسوسی بی‌شماری را در اروپا راه‌اندازی کردند و نفوذ تدریجی سیاسی و نظامی خود در آفریقا و آسیا را
توسعه دادند. کشیش‌ها و  سازمان‌های
کلیسائی، دربست در اختیار حکومت‌های غربی قرار
گرفتند و با تمام قوا به مبارزه با اسلام پرداختند.  لورنس براون مبلّغ معروف، در باره هدف نهائی تبلیغاتش
گفته است:

«اگر مسلمانان لعنتی بتوانند در یک امپراطوری عربی اسلامی متحد شوند، برای
دنیا و برای همة ما خطرناک خواهند بود، اما اگر آنها را متفرق کنیم، دیگر تاثیر و
ارزشی نخواهند داشت».  

از همین سخن می‌توان علت پیدایش دولت‌های کوچک اسلامی و شرقی مستعمره شدة
اروپائی‌ها را درک کرد. در این دوران هم  تبلیغ دینی در خدمت
استعمار است و به قول جواهر لعل نهرو(6) در کتاب تاریخ جهان، ابتدا پدران روحانی با کتاب مقدس وارد
شدند و بعد نیروهای نظامی غربی به سوی شرق سرازیر
شدند.

در مرحله چهارم، شرق‌شناسی، عنوان استشراق علمی یا اسلام‌پژوهی! به خود
گرفت. البته در این مرحله برخی از مستشرقین در بیان حقایق صداقت به خرج دادند و
اشتباهاتشان ناشی از خیانت نبوده، بلکه به دلیل نبودِ شناخت کافی  از اسلام و مسلمین و ناآشنا بودن با زبان‌های شرقی و اسلامی بود.

به این ترتیب استشراق علمی در همه کشورهای غربی از جمله فرانسه، ایتالیا،
انگلستان، آلمان، اتریش، اسپانیا،
هلند، روسیه و آمریکا آغاز شد و در این مرحله، مستشرقین علاوه بر بررسی اوضاع شرق، به تحقیق در باره کتاب‌های
خطی اسلامی و شرقی نیز پرداختند و بعضی از آن کتاب‌ها را   منتشر و
تعدادی را هم فهرست‌نویسی کردند و به کتابخانه‌های اروپائی سپردند که در معرفی
اسلام و شرق اقدام بسیار ارزشمند و مؤثری است.

نظر شما نسبت به کلیت آثار شرق‌شناسان چیست؟

معدودی از آنها انصافاً در گردآوری و حفظ نسخ خطی و آثار تمدن اسلامی و
تحقیق و انتشار آنها نهایت دقت و همت را به خرج داده‌اند. حتی نخستین فهرست الفاظ
قرآن یا «معجم الفهرس» برای قرآن و حتی سنت نبوی توسط
افرادی چون ژول لابوم(7) فرانسوی انجام شد و بعدها برخی از علمای اسلامی و مخصوصاً مصری‌ها آنها
را تکمیل کردند.  

هانری کوربن(8) هم صادقانه به شناخت اسلام و تشیع پرداخت و تلاش‌های بی‌نظیری کرد و از
محضر علامه طباطبایی و استاد مطهری و استاد سید جلال آشتیانی بهره‌ها برد و ده‌ها کتاب فلسفی و عرفانی
شیعه را به فرانسه ترجمه و منتشر کرد.  

مستشرق امریکائی، ریچارد میشل هم پنج سال تمام، از نزدیک و درون در مصر در
باره اخوان‌المسلمین(9) تحقیق و مطالعه و پژوهش خود را با عنوان «الاخوان المسلمون»
منتشر کرد که انصافاً بسیار محققانه است و بنده
چند سال پیش آن را ترجمه کردم. همچنین خانم آنّا ماریا شیمل(10)
آلمانی که عاشق پیامبر اکرم«ص» و عرفان اسلامی بود، ده‌ها کتاب و مقاله در باره
پیامبر اکرم«ص» و اسلام نوشت و منتشر کرد.

 ارزیابی شما از توطئه اخیر و
توهین به ساحت مقدس نبی اکرم«ص» چیست؟   

 اخبار گوناگون در باره فشار بر
مسلمانان در کشورهای اروپائی، ممانعت از پوشش اسلامی، تضییع حقوق قانونی و انسانی
مسلمین همواره در رسانه‌ها منتشر می‌شوند. جنگ مقدس! صلیبی جرج بوش با رهبری
صهیونیسم مسیحی در دورۀ ریاست جمهوری او هم که بعضی‌ها با خوشباوری سعی کردند آن را اشتباه لفظی! قلمداد
کنند و در پی آن سخنرانی موهن پاپ بندیکت و دریافت مدال افتخار! از دانشگاه آلمان به مناسبت آن و
دادن جوایز و مدال‌های گوناگون به امثال سلمان رشدی، نمونه‌های کوچکی از جریان
اسلام‌ستیزی غرب است که بی‌تردید زمینه‌‌های کشتار مسلمانان در سومالی، سودان، افغانستان، عراق، لبنان و فلسطین و
این اواخر میانمار را فراهم آورده است.

برای مقابله با این موج چه باید کرد؟

به نظر بنده حوزه علمیه قم باید دو موضوع مهم شرق‌شناسی و تبلیغات مسیحی
را با دقت مورد مطالعه و بررسی قرار دهد. از زمان قاجار تا کنون این تبلیغات وجود
داشته‌اند و متأسفانه در حال حاضر به صورت علنی و به شکل پخش مجانی کتاب و نشریه و
انجیل ادامه دارد.

دانشمندان عرب در پاسخ به این تبلیغات آثار زیادی را منتشر کرده‌اند، ولی
من متأسفانه به زبان فارسی در این زمینه اثر مستقل، محققانه و ارزشمندی را ندیده‌ام.

به هر حال جلوه‌های بی‌شماری از اسلام‌ستیزی غرب را می‌توان مشاهده کرد که
نمونه‌ای از آن  قداست‌زدائی از پیامبر
اعظم«ص»و دیگر پیشوایان دینی و مقدسات مذاهب اسلامی و دور کردن نسل جوان بلاد
اسلامی از اصل اسلام است. این توطئه‌ها همچنان ادامه خواهند داشت، زیرا به فرموده
قرآن: «یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد، مگر این که پیروی از آنها را بپذیری»
بنابراین چاره‌ای جز ایستادگی قاطع در برابر چنین دشمنی باقی نمی‌ماند.

سکوت محض نهادهای دینی و فرهنگی سراسر دنیا و حتی سکوت پاپ کاتولیک در سفر
به منطقه، بیانگر ماهیت مدعیان مدنیت و عقلانیت در سراسر دنیا و نیز هویت حقیقی
ارباب کلیساست‌.

در چنین شرایطی بدیهی است که باید خود علمای اسلام دست اقدام بزنند.  باید طرح یا لایحه‌ای مبنی بر، مجازات اهانت‌کنندگان
به پیامبر اعظم اسلام و انبیاء دیگر«ص» و پیشوایان مذهبی و مقدسات مسلمانان، با  نظرخواهی از علمای تمام کشورهای اسلامی، به‌
صورت رسمی و قانونی تهیه شود و به تصویب تمام علمای مذاهب اسلامی و مجامع بین‌المللی
برسد تا دیگر شاهد تکرار این نوع اقدامات نباشیم.  

چه کسانی باید این اقدام را انجام دهند؟

 در مرحله اول مراجع عظام و علمای بلاد و سپس
شخصیت‌های حقوقی و‌ قانونی با همکاری مسئولین باید اقدام کنند و حتی اگر مجامع بین‌المللی
هم که تحت فشار استکبار جهانی هستند، نپذیرفتند، دست‌کم 52 کشور اسلامی با استناد
به این قانون، مجرمان را تحت پیگرد قانونی قرار دهند. به نظر من دبیرخانه جنبش عدم
تعهد که مرکز آن در تهران است، می‌تواند همکاری کشورها را برای تصویب این قانون
جلب کند.

مسلمانان کشورهای مختلف به‌رغم سکوت حاکمان خود به پا خاسته و ده‌ها شهید
تقدیم ساحت مقدس پیامبر اکرم«ص» کرده‌اند. بسیار بجاست که ایران اسلامی با تهیه و
تنظیم و تصویب قانونی لازم‌الاجرا برای جلوگیری از این حوادث، پیشگامی و پرچمداری
و پیشتازی خود را همچنان حفظ کند.

 

پانوشت:

1. ادوارد سعید(2003-1935)، نظریه‌پرداز ادبی، منتقد فرهنگی و فعال سیاسی
فلسطینی آمریکایی، تحصیلکرده دانشگاه‌های هاروارد و پرینستون، استاد زبان انگلیسی
و ادبیات تطبیقی دانشگاه کلمبیا، از بنیان‌گذاران نظریه پسااستعماری و مبدع نظریه
شرق‌شناسی

2. دکتر
محمد البهی از علمای بزرگ اهل سنت که در دوره‌ای وزیر اوقاف مصر بود و معتقد است
وهابیت شکاف بین شیعه و سنی را عمیق تر کرده است.

3.لوئی ماسینیون(1963-1883) شرق‌شناس و اسلام‌شناس فرانسوی و محقق
تاریخ، کاتولیک مذهب بود، اما در باره اسلام تحقیقات زیادی کرد. در جریان استقلال
الجزایر، از مسلمانان الجزایری حمایت کرد و مدتی  زندانی شد.

4. برنارد لوئیس(   -1916 ) استاد
بازنشسته مطالعات خاور نزدیک دانشگاه پرینستون، 
یکی از برجسته ترین خاورمیانه شناسان غربی، متخصص تاریخ اسلام و اثر متقابل
اسلام و غرب، به خاطر تحقیق در تاریخ امپراتوری عثمانی و مناظره خبیثانه‌اش با
پروفسور ادوارد سعید در باره کشمکش میان اسرائیل و فلسطین، مشهور است  قلمداد می شود.

5 .اندلس یکی
از ۱۷
بخش خودمختار کشور اسپانیا، پایتخت آن سویل، دارای بازمانده‌های فراوانی از معماری
موری (مراکشی)، واپسین دژ مقاومت مورها پیش از بازپس‌گیری این سامان از سوی
پادشاهان کاتولیک بود که در سال ۱۴۹۲ تکمیل شد.           

6. جواهر لعل نهرو(1964-1889) از رهبران جنبش استقلال هند و کنگره ملی هند،
اولین نخست‌وزیر هند، تا پیش از استقلال هند،۱۰ سال درزندان‌های
استعماری بود. مهم‌ترین کارش لغو نظام کاست بود. نهرو همراه با احمد سوکارنو،
مارشال تیتو و جمال عبدالناصر از پایه‌گذاران جنبش عدم تعهد به شمار می‌‌رود.

 7. ژول لابوم، دانشمند فرانسوى،  آيات قرآن كريم را در ابتدا با تحمل زحمات
فراوان از حيث موضوع طبقه بندى و به نام Lekoran analyse
منتشركرد. اين كتاب در مصر به وسيله استاد محمد فؤاد الباقى كه
عضو انجمن شوراى مجامع علمى مستشرقين بود با حفظ همان اسلوب عين آيات را به همان
نظم و تحت فصولى مجتمع و به نام “تفصيل آيات القرآن الكريم” منتشر شد.
در سال 1334 توسط كيكاوس ملك منصور به فارسى ترجمه شد.  

 8 .هانری کوربن(1978-1903) فیلسوف،
شرق‌شناس، ایران‌شناس، اسلام‌شناس و شیعه‌شناس فرانسوی، استاد دانشگاه سوربن پاریس،
بخشی از عمر خود را در ایران و خاورمیانه سپری کرد. شاگرد ادموند هوسرل، ارنست کاسیرر، امیل بریه،
اتین ژیلسون و لویی ماسینیون،  نخستین
مترجم آثار مارتین هایدگر به فرانسوی، مسلط بر زبان‌های آلمانی، عربی، سانسکریت

9. اخوان المسلمین، جنبش فراملی اسلام‌گرا که در بسیاری از کشورهای عربی
بزرگ‌ترین جریان اپوزیسیون به شمار می‌رود. اخوان‌المسلمین قدیمی‌ترین و بزرگ‌ترین
گروه سیاسی اسلامی است که در سال ۱۹۲۸ میلادی (۱۳۰۷ شمسی، ۱۳۴۷ قمری) در شهر اسماعیلیه مصر به رهبری حسن البنا بنیان نهاده شد و سپس
فعالیت خود را به دیگر کشورهای عربی و اسلامی گسترش داد.

 10.  آنا ماريا شیمل (-   1922) در
19 سالگي دكترای مطالعات اسلامي گرفت، پس از جنگ در 23 سالگي عنوان استاد يار
تحقيقات اسلامي دانشگاه ماربورگ شد. آشنا باا فرهنگ و عرفان اسلامي، استاد
هاروارد، مسلط به انگليسي، عربي و تركي

 

 

سوتیترها:

1.    
بسیاری از مسلمانان آگاه، همواره مستشرقین
را جاسوس غرب و پژوهش‌هایشان را استعمارگرایانه و تلاشی برای ضربه زدن به اسلام، ایجاد
شک و شبهه در میان مسلمانان، ممانعت از روی آوردن پیروان ادیان دیگر به اسلام، ایجاد
شبهه در اصالت نبوت پیامبر اسلام«ص»، ایجاد تردید در آسمانی بودن قرآن مجید و…دانسته‌اند.

2.

اروپائیان کتابخانه‌های اسپانیا را به آتش کشیدند و کتب خطی و آثار علمی
اسلامی را گردآوری کردند تا بعدها تماماً از آنها بهره‌برداری و دستاوردهای علمی
مسلمانان را به نام خود ثبت کنند. آنان با همکاری نیروهای نظامی و تبلیغی و با شیوه‌های
گوناگون به سرکوب همه جانبه مسلمانان پرداختند و بتدریج بر کشورهای اسلامی در آفریقا
مسلط شدند.

 

3.

سکوت محض نهادهای دینی و فرهنگی سراسر دنیا و حتی سکوت پاپ کاتولیک در سفر
به منطقه، بیانگر ماهیت مدعیان مدنیت و عقلانیت در سراسر دنیا و نیز هویت حقیقی
ارباب کلیساست‌. در چنین شرایطی بدیهی است که باید خود علمای اسلام دست اقدام
بزنند.

/

آغاز يا فرجام دشمني غرب با اسلام

سعدالله‌ زارعي

 

با ساخت فيلم اهانت
آمیز به ساحت مقدس پيامبر اعظم (صلي‌الله عليه و آله و سلم) و واكنش‌هاي عمومي
جهان اسلام، مواجهه گرم جهان اسلام و غرب وارد مرحله تازه‌اي شد. شهادت بيش از سي
نفر از مسلمانان در كشورهاي يمن، مصر و افغانستان و پاكستان از يكسو كشته شدن 3 يا
4 ديپلمات امريكايي كنسولگري بنغازي،‌ اين مواجهه را به اوج خود رساند. التهاب
ناشي از اهانت كانون‌هاي صهيونيستي امريكايي به ساخت مقدس برترين انسان‌ها به
تظاهرات بزرگ و پردامنه‌ اي انجاميد كه تاكنون سابقه نداشت.

دولت‌‌هاي غربي در
اين ميان تلاش كردند تا جنبه «دولتي» و «برنامه‌ريزي بودن» اين اهانت را انكار
كنند و در همان حال با قرار دادن اين اهانت در ذيل واژگان «آزادي فرهنگي» و «حقوق
شهروندي» حمايت خود را از كانون‌هاي توطئه عليه مقدسات نشان دادند.

سابقه نزاع غرب و شرق

تلاش غرب براي انكار
و لكه‌دار كردن و مخدوش نمودن اسلام و مواريث اصلي آن به هيچ‌وجه جديد نيست و به
سال‌هاي پيش از جنگ‌هاي صليبي بازمي‌گردد. آنتوني پگدن استاد دانشگاه كاليفرنيا در
كتاب خود (2500 سال نزاع ميان اسلام و غرب) مدعي است نزاع شرق و غرب از زماني كه
خشايارشاه پادشاه هخامنشي ايران تلاش كرد تا يونان را به سيطره خود درآورد، آغاز شد،
اما اين ادعا عمدتاً براي توجيه جنگ‌هاي 200 ساله موسوم به صليبي صورت مي‌گيرد.

برابر اسناد فراوان،
مبلغان مسيحي 8 جنگ بزرگ را در فاصله سال‌هاي 489 تا 690 ق (1096 تا 1291م) براي
ايجاد تنفر ميان مردم اروپا و روميان، نسبت به مسلمانان رهبري كرده‌اند، اما
درنهايت غرب كه خود اين جنگ‌ها را آغاز كرده بود با پذيرش شكست از مسلمانان بر آن
نقطه پايان گذاشت.

300 سال پس از پايان
جنگ‌هاي صليبي، از اوايل قرن 17 سه امپراتوري بزرگ اسلامي- عثماني، صفويه و
گوركانيان- پديد آمدند که بخش وسيع صنعت و تجارت جهاني را به خود اختصاص داده
بودند. از اين رو، پرتغالي‌ها، هلندي‌ها و انگليسي‌ها كه در آن زمان قدرت‌هاي اصلي
غرب بودند به تأسيس مراكزي ذيل عنوان شرق‌شناسي (orientalism) روي
آوردند. در اين ميان مراكز وابسته به دانشگاه كمبريج (1011ش) و آكسفورد انگليس 1015ش)
از انسجام و كارآيي بيشتري برخوردار بود و اين خود مقدمه‌اي بود براي تأسيس سازمان‌هايي
فراگيرتر نظير «انجمن ارتقاء دانش مسيحي» در سال 1077 ش و «انجمن نشر كتاب مقدس در
سرزمين‌هاي خارجي» در سال 1080 ش. اين سازمان‌ها به زودي جاي خود را به سازمان‌هاي
چابك‌تر و مؤثرتر دادند كه در اين ميان بايد از «انجمن مسيونري بابتيست» (babtist) (1178 ش)، انجمن مسيونري كليسا، (1178 ش)، و «انجمن بريتانيا و
كتاب مقدس براي سرزمين‌هاي خارجي» (در سال 1188 ش) نام برد.

اساس حركت مراكز شرق‌شناسي
وابسته به انگليس از يك‌سو، دفاع از اعتقادات مسيحيان در برابر مسلمانان و از سوي
ديگر تحريف و تضعيف اسلام بود و اين در حالي است كه ادوارد سعيد -مسيحي منصف
امريكايي فلسطيني‌تبار- در صفحه 119 كتاب خود (شرق‌شناسي) مي‌نويسد: «در فاصله
قرون وسطي تا قرن هيجدهم، نويسندگان و مؤلفان عمده مسيحي نظير اريوستو، ميلتون،
مارلو، تاسو، شكسپير، سروانت و نويسندگان آثاري همانند «سرود رونالد» و «شعرسيد»
از مطالب سرشار شوق براي مطالب خود بهره جسته‌اند.»

برنارد لوئيس استاد
اسلام‌شناسي غرب كه نقش فراواني در تحريف تاريخ آسياي غربي داشته است، در صفحه 85
و 86 كتاب خود (اسلام و غرب) نوشته است: «جهان مسيحيت از دوران قرون وسطي تا به
حال مطالعات اسلام را با دو هدف دفاع از مسيحيت در برابر سؤالات مسلمانان از
مسيحيان و ارباب كليسا و مسيحي نمودن مسلمانان جهان انجام داده است. دانشمندان
مسيحي كه اكثريت آنان را مسيونرها تشكيل مي‌دهند يك مجموعه كتب درباره اعتقادات
مسلمانان و پيامبر آنان تأليف كرده‌اند كه فقط هدف تقابلي دارد و لحن آنها
ناسزاگويي است.»

سرويليام موير،
مسيونر معروف كه چندين كتاب پيرامون اسلام نوشته است، به تحريف آشكار و آكنده از
تهمت‌هاي ناروا عليه اسلام و قرآن مجيد و رسول‌اكرم(ص) مي‌پرداخت و هنوز هم آثار
او در غرب به عنوان كتب مرجع درباره اسلام مورد استفاده اسلام‌پژوهان امريكا قرار
مي‌گيرد و البته به قول «نورمن دانيل» -در صفحه 267 كتاب خود اسلام و غرب- استفاده
از شاهد دروغين از جانب غرب، براي حمله به اسلام يك روش هميشگي بوده است.

غرب همواره با خشم به
مسلمانان نگريسته است، اين در حالي است كه همواره حاصل تماس غرب و جهان اسلام به
نفع غرب تمام شده و رفتار مسلمانان در برابر مسيحيان توأم با احترام و مدارا بوده
است. حتي گفته مي‌شود حكومت 903 ساله (‌92 تا 995 ق) مسلمانان بر اندلس و ميراث
تمدني آنان سرچشمه پيدايي رنسانس در غرب بوده است. اين درحالي است كه وقتي غرب در
سال 1609 ميلادي بر اندلس سيطره پيدا كرد اجازه نداد حتي يك مسلمان اندلسي و
غيراندلسي در اين سرزمين بماند. آنان آن دسته از مسلماناني كه از تيغ مسيحيان جان
به سلامت برده بودند را از اين سرزمين اخراج كردند، كما اينكه وقتي مسيحيان با
حمله به سيسيل در سال 1266 ميلادي به حكومت 419 ساله مسلمانان بر اين كشور خاتمه
دادند، همه مسلمانان سيسيل را قتل عام كردند.

مواجهه مراكز شرق‌شناسي
غرب با اسلام از آغاز بر مبناي نفي آن به عنوان يك دين استوار بوده است. غرب
همواره تلاش كرده است تا قرآن را از وحي و پيامبر اسلام را از نبوت جدا كند.
هميلتون ا.ر.گيب در كتاب خود (دين محمد) و الفرد گويلوم، درصفحه 43 كتاب خود (اسلام)
اظهار داشته‌اند كه اسلام يك دين عربي مي‌باشد كه براي به وجود آمدن،‌ كاملاً به
اديان يهود و مسيحيت وابسته بوده است.

سكولاريزه كردن
مسلمانان در كشورهايي با اكثريت مسيحي يا با اكثريت مسلمان يك هدف مبنايي مراكز
شرق‌شناسي غرب بوده است. در اين بين پروفسور مارتين كرامر از اسلام‌شناسان برجسته
امريكايي در صفحه 7 و 8 كتاب خود اذعان مي‌كند كه «مطالعات اسلامي در امريكا فقط
با هدف سكولار نمودن جوامع اسلامي انجام شده و در اين راه تعداد زيادي كتاب تأليف
شده‌اند. در اين كتاب‌ها تلاش شده تا اسلام در نقطه مقابل ارزش‌هاي انساني نظير
حقوق زن ديده شود.»

 

تاريخ ورود امريكا به
منازعه

فعاليت‌هاي ضد اسلامي
تا پايان جنگ دوم جهاني عمدتاً بر دوش انگليس قرار داشت و از سال 1327 پرونده
مقابله با اسلام به هيأت حاكمه امريكا سپرده شد. يك آمار بيانگر آن است كه از آغاز
دهه 1950 هيئت حاكمه امريكا حداقل 50 دانشگاه معتبر امريكايي، 36 مركز اسلام‌شناسي
غيردانشگاهي و چندين مركز كاملاً دولتي را در حوزه اسلام‌شناسي فعال كرده است.
دستوركار اين گروه‌ها اين بوده كه ظاهر بي‌طرفي را رعايت كنند و در عين حال همه
تلاش خود را مصروف جدا كردن مسلمانان از مواريث بزرگ ديني خود نمايند. در صفحه 19
گزارش يك شبكه مطالعاتي امريكا (مريب) آمده است: «اسلام‌شناسان جديد در امريكا بعد
از جنگ دوم جهاني، لحن توهين‌آميز غرب عليه پيامبر اسلام «ص» و قرآن را تعديل
كردند تا حساسيت مسلمانان عليه دولت امريكا را كاهش دهند، لكن آنها براي تطبيق
جوامع اسلامي با منافع دولت امريكا مأمور بودند تا اسلام را به عنوان ديني عقب‌افتاده
كه كاملاً با پيشرفت علمي، پيشرفت صنعتي و تكنولوژيك و حقوق انساني مخالف است،
معرفي نمايند.»

اين در حالي است كه
«ويل دورانت» در صفحه 433 جلد چهارم كتاب تاريخ تمدن خود نوشته است: «اسلام طي پنج
قرن (از 700 تا 1200 م) از لحاظ نيرو و نظم و بسط قلمرو و اخلاق نيك و تكامل سطح
زندگي و قوانين منصفانه انساني و ادبيات و تحقيق علمي پيشاهنگ جهان بود.»

نورالله كسايي نيز در
صفحه 82 كتاب خود (مدارس نظاميه) نوشته است: «مدارس علمي و ديني و مساجدي كه در
كنار آنها كتابخانه‌هاي عظيم با معماري زيباي اسلامي ساخته مي‌شد، يكي از مظاهر
پيشرفت جوامع اسلامي بود كه غربيان از آنها در ساختن مراكز علمي خود اقتباس نمودند
و كالج‌هايي به شكل مدارس ديني جهان اسلام ساختند.» ويل دورانت در صفحه 815 جلد 4
كتاب خود همه پيشرفت‌هاي جهان اسلام را مرهون آيات قرآن و كلام‌ پيامبر دانسته
است.

اما علي‌رغم اسناد
فراوان تاريخي كه از برتري فكري مسلمانان نسبت به 
مردم در مغرب زمين حكايت مي‌كنند، مسيونرهاي مسيحي از آغاز فعاليت خود در
قرن 18 به تخريب ميراث اسلامي پرداختند كه لويي ماسينسيون، دانكن بلاك مك‌دونالد،
اسقف مونتگمري وات، اسنوك‌هار كرونج، سامويل زوئه‌مر، هانري لامنس، م.ا.پالاسيوس،
سي.دي‌فوكو، اسقف كنت كراگ و سرويليام موير كه از متأخرين بودند را بايد در اين
زمره به حساب آورد.

مسيونرها به خصوص در
قرن بيستم كاملاً اطمينان داشتند كه به دليل عقب‌افتادگي جوامع مسلمين، اسلام تاب
تحمل فشار فرهنگ و تمدن ما در غرب را نداشته و در برابر آن تسليم مي‌شود. دانكن
بلاك مك‌دونالد، مسيونر اسكاتلندي كه عمر خود را در امريكا سپري كرد و با مراكز
اطلاعاتي و سياسي امريكا مرتبط بود در صفحه 12 كتاب خود (سيماي محمد) كه در سال
1290 ش (1911 م) در نيويورك به چاپ رسيد، نوشته است: «اسلام با نفوذ و هجوم تمدن
غرب به زودي متلاشي خواهد شد و مسيونرهاي مسيحي وظيفه دارند كه مسلمانان جهان را
مسيحي كنند.» او توصيه مي‌كرد كه به طور ريشه‌اي با اسلام مقابله كنيد، ولي به اسلام
و محمد «ص» مستقيماً حمله نكنيد، بگذاريد كه ايده‌هاي جديد اساس اسلام را نابود
كنند. بر اين اساس بدون ترديد از زماني كه مسيونرهاي انگليسي در قالب شرق‌شناس
فعاليت مي‌كردند تا زماني كه آنان تحت عنوان «اسلام‌شناس» فعاليت مي‌كردند، اساس
حركت خود را تكذيب نبوت حضرت محمد و قرآن كريم به عنوان وحي الهي قرار داده بودند.

اما تلاش غرب براي
دور كردن مسلمانان از اعتقادات خود و نيز مسدود كردن راه گرايش مسيحيان اروپا به
اسلام، موفقيت چنداني نداشت. از اين رو، اگرچه در طول 200 سال گذشته كتاب‌هاي
فراواني در غرب عليه اسلام، پيامبر آن و قرآن كريم نوشته و منتشر شده است، ولي اسلام
هنوز بيشترين پذيرش را از ميان پيروان اديان ديگر دارد و اين موضوعي است كه
كشورهاي مسيحي اروپا را به شدت نگران كرده است. غرب در حوزه انسان‌شناسي (Anthropology) و جامعه‌شناسي خود، سيماي
اسلام را در اذهان غربيان به گونه‌اي ترسيم كرده است كه از آن تهديد سياسي و
فرهنگي به دست آيد. آمارها بيانگر آن است كه گرايش به مسيحيت تقريباً متوقف شده و
در غرب اعتقاد به درست بودن آموزه‌هاي كليسا و تعاليم انجيل طي 200 سال گذشته و به
خصوص طي دهه‌هاي اخير همواره سير نزولي داشته است. اين در حالي است كه حتي گرايش
نخبگان مسيحي نظير پروفسور آنه ماري شيمل و پروفسور روژه گارودي به اسلام سير
صعودي دارد.

 

مقابله با رشد کمّی مسلمانان

توهين و تمسخر يكي از
راه‌هاي شناخته‌شده بيرون كردن حريف از ميدان و خارج كردن او از كانون توجه ديگران
است و معمولاً هنگامي به آن توسل مي‌جويند كه برتري او در رقابت قطعي و يا احتمال
آن بسيار قوي است، وگرنه هر حريفي وقتي احتمال غلبه خود را جدي مي‌داند، دوست دارد
ديگران حريف او را بزرگ ببينند تا وقتي پيروزي در ميدان به دست مي‌آيد، بزرگ ديده
شود. حركت غرب در مواجهه با اسلام از همان آغاز بر مبناي توهين،‌ تخطئه و تمسخر
همراه بوده، چرا كه از همان ابتدا قدرت اسلام و توان روحي مسلمانان در برابر
مخالفان خود كاملاً آشكار بوده است. وقتي طارق‌بن زياد در سال 92 قمري (711م) با
گروهي اندك از مسلمانان از تنگه بين دو قاره افريقا و اروپا عبور كرد و با اين
اقدام اعجاب‌انگيز، اين تنگه به نام او ثبت شد و بدون خونريزي اكثريت مردم مسيحي
اندلس به اسلام گرويدند، غرب متوجه شد كه ياراي رويارويي با اسلام و مسلمانان از
طريق يك نبرد شرافتمندانه را ندارد. از اين رو، راه دسيسه و توطئه و فريب را در
پيش گرفت. غرب 903 سال دسيسه چيد تا درنهايت بر اندلس مسلط گرديد، اما روزي كه
دوباره مسلط شد اجازه نداد حتي يك نفر مسلمان در اندلس زنده و يا باقي بماند. اين
در حالي است كه در دوره طولاني حكومت اسلام بر اندلس، اين منطقه درخشش فراواني
داشت و مناطق مهم اروپا و آفريقا را تحت‌تأثير قرار داده بود. دانشمندان بسيار
بزرگي در اين سرزمين به وجود آمدند و مكاتب مهم فقهي، فلسفي، كلامي و ادبي از اين
سرزمين جوشيدن گرفتند. سرآمد اين دانشمندان محي‌الدين ابن عربي(560-638 ق) بود كه
در اواسط قرن ششم در اين سرزمين متولد شد و هنوز هم سرآمد عرفا، فلاسفه و متكلمين
اسلامي شناخته مي‌شود.

از اين رو، حضرت امام
خميني «قدس سره» از او به عنوان «شيخ اكبر» ياد مي‌كرد و كتاب او در باب
عرفان  ‌(فصوص الحكم)‌ را «برترين» مي‌دانست.
غرب در باب عظمت روحي بزرگاني مثل ابن عربي كه در دوره اسلامي باليدند و هنوز هم
سيطره علمي خود را حفظ كرده‌اند چه مي‌تواند بگويد. الان حدود 400 سال از سيطره
دوباره غرب بر اندلس مي‌گذرد، در اين دوره كدام دانشمند و كدام مكتب در حوزه علوم
انساني يا علوم تجربي و يا علوم پايه در اين دوران از اين اسپانيا بروز و ظهور
يافته و نقش كنوني اسپانيا در جهان كجاست و چه تأثيري حتي در نزديك‌ترين حوزه‌هاي
جغرافيايي خود دارد؟ اين در حالي است كه اندلس در دوره خود چون نگيني بر شمال
آفريقا و جنوب اروپا مي‌درخشيد.

جالب اين است كه
اگرچه اسلام‌شناسان متعصبي كه در واقع صهيونيست مسيحي بوده‌اند نظير هميلتون ا.رگيب و گوستاوفون گروينام
جنبه تمدني اسلام را انكار كرده و اين شريعت را صرفاً در حد يك جنبش فرهنگي معرفي
كرده و آثار آن را صرفاً شايسته موزه‌ها و خاطره تاريخي دانسته‌اند، اما اگر به
تاريخ و اسناد قطعي آن نگاه بيندازيم درمي‌يابيم كه نهضت رنسانس اروپا به ميزان
بسيار زيادي مرهون ميراث 900 ساله مسلمانان در اندلس بوده و از شخصيت ابن‌عربي
تأثير فراواني پذيرفته است.

بعد از فتح اندلس و
سيسيل، غرب تلاش فراواني كرد تا در قاره اروپا و در محدوده سيطره غرب هيچ كشوري با
اكثريت مسلمان وجود نداشته باشد و بر اين مبنا، مسيونرها استراتژي «دارالمسيحيت» (chiristandom) را به تصويب رساندند و آن را تبديل به دكترين درازمدت غرب در
مواجهه با جهان اسلام كردند، اما علي‌رغم آن هنوز كشورهايي مثل آلباني و بوسني و
هرزگوين با اكثريت قاطع و يا نسبي مسلمان وجود دارد و در قلب اروپا ـ فرانسه ـ حداقل
25 درصد جمعيت را مسلمانان تشكيل داده و عدد آنان اينك از 6 ميليون نفر فراتر رفته
است، كما اينكه براساس گزارش محافل جمعيت‌شناسي غرب، در پايان سال 1999 ـ يعني
پايان قرن بيستم ـ جمعيت مسلمانان در كشورهاي اروپايي و امريكايي از 61 ميليون نفر
فراتر رفته و اينك اسلام دومين دين مردم در غرب مي‌باشد. اين در حالي است كه به
دليل محدوديت‌هاي شديدي كه عليه اسلام و مسلمانان در غرب اعمال مي‌شود، بسياري از
مسلمانان از ابراز هويت اسلامي خود پرهيز مي‌نمايند.

روند اقدامات غرب
عليه جهان اسلام در دوره سيطره امريكا (از سال 1327) گسترش پيدا كرده و البته به
لايه‌هاي عمدتاً فرهنگي سوق داده شده است. امريكا پس از پايان جنگ جهاني دوم حدود
50 دانشگاه مهم امريكا را وادار به تأسيس مراكز و انستيتوهاي اسلام‌شناسي كرد، در
كنار آن 26 مركز غيردانشگاهي هم دست به كار فعاليت درباره كشورها و مجامع اسلامي
شدند و علاوه بر اين دو سه دانشگاه و مركز علمي مهم هم در بيروت، قاهره و اسلامبول
تأسيس شدند تا از نزديك به مطالعه پيرامون اسلام بپردازند. اين مراكز درنهايت
«سكولاريزه كردن‌» جهان اسلام را توصيه و دنبال كردند. گيپ و فون در كتاب‌ها خود،
براي مهار اسلام و مسلمانان خالي كردن اسلام از محتوا را توصيه كردند. آنان خواستار
بازنگري در اصول و ارزش‌هاي فرهنگي و مباني اسلام شدند به گونه‌اي كه مسلمانان از
مرزبانان واقعي اسلام جدا باشند. در اين ميان فون در صفحه 244 كتاب خود (‌اسلام،
انطباق با طبيعت و توسعه) با صراحت مي‌نويسد: «با سيطره رويه اسلام منهاي روحانيت،
مسلمانان اصول و ارزش‌هاي فرهنگي حاكم بر جهان غرب را خواهند پذيرفت.» اين كتاب در
سال 1340ش (1961 م) در نيويورك به چاپ رسيده است.

بر مبناي نظريه جدا
كردن دين از محتوا (سكولاريزاسيون) مراكزي مانند بنياد كارنگي، بنياد فورد، بنياد
راكفلر، مؤسسه هودسون، بنياد برادلي، شرك رند و شوراي امريكايي براي مطالعات علمي
در گستره جهان اسلام فعال شدند. آنان در اين كشورها شبكه‌هايي از روشنفكران لائيك
را به وجود آوردند و در برجسته‌سازي آنان همه توان مالي، تبليغاتي، حقوقي و حتي
ديپلماتيك و اطلاعاتي خود را به ميدان آوردند. روشنفكران وابسته به اين مراكز كه
عمدتاً در مجامع دانشگاهي جهان اسلام فعاليت مي‌كردند، خود را مذهبي و اسلام‌شناس
معرفي كرده و از ادبيات مذهبي سود مي‌جستند و مرزبانان واقعي دين ـ روحانيت ـ را
زير ضربات اتهام قرار مي‌دادند. اين حلقه‌هاي روشنفكري در همه جاي جهان اسلام بحث
تقابل اسلام و غرب را به حوزه‌اي درون جغرافيايي سوق دادند و از آن پس نام اين
تقابل به دروغ «تقابل سنت و مدرنيسم» و يا «اسلام و توسعه» و عناويني از اين قبيل
گذاشته شد و درباره آن صدها جلد كتاب در هر كدام از كشورهاي اسلامي تأليف شدند.
اين كتاب‌ها به ظاهر توسط روشنفكران مذهبي بومي نوشته شده بود، ولي در واقع ريشه‌ها،
رويكردها و منطق آن به بنيادهاي اسلام‌شناسي راكفلر، هودسون، شرك رند و… مربوط
بود.

با گسترش مراكز اسلام‌شناسي
در امريكا و شكل‌گيري حلقه‌هاي روشنفكري اسلامي در كشورهاي مسلمان، دولت امريكا
«انجمن مطالعات خاورميانه» را تأسيس كرد كه عهده‌دار تبادل مطالعات اسلامي و
هماهنگي عملياتي بين اسلام‌شناسان ـ محافل امريكايي و حلقه‌هاي روشنفكري جهان
اسلام ـ از طريق برگزاري سمينارهاي تخصصي و انتشار فصلنامه‌هاي تخصصي درباره اسلام
و مسلمانان بود. اين موضوع همزمان بود با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران.

با پيروزي انقلاب
اسلامي در ايران كه آموزه‌هاي سكولاريزم و اسلام روشنفكري را به حاشيه برد، امريكا
به ضعف كارآمدي مراكز اسلام‌شناسي خود و حلقه‌هاي روشنفكري جهان اسلام پي برد و از
اين رو به بازخواني روند و آموزه‌ها دست زد. به قول «آصف حسين» در صفحه 7 كتاب خود
(شرق‌شناسي، اسلام و اسلام‌گرايي) در سال 1330 (1951) شوراي تحقيقات علوم اجتماعي
امريكا، يك كميته مشترك براي تشويق مطالعات اسلامي در اين كشور به وجود آورد و
تمام مسيونرهاي مسيحي اروپا نظير برنارد لوئيس و گوستاوفون را با هدف سيطره بر
جهان اسلام استخدام كرد.

بعدها در سال 1361 يك
كتاب با عنوان «شرق‌شناسي و نخبگان مسلمان عرب» در امريكا چاپ شد كه در صفحه 7 آن
نوشته شده بود: «اساس حركت اين كميته مشترك تكذيب نبوت حضرت محمد و قرآن كريم به
عنوان وحي الهي بود، ولي آنان راه خود را با جدا كردن مسلمانان از آموزه‌ها و
آموزگاران اصلي اسلام (روحانيت) دنبال كردند».

حجم فعاليت‌هاي غرب
براي جداسازي مسلمانان از اسلام در سه دهه گذشته تشديد شد و اين اواخر گمان زيادي
پديد آمده بود كه اينك دين از عرصه عمل اجتماعي جدا شده و ديگر امكان تكرار تجربه
انقلاب ايران از بين رفته است. نسل دوم اسلام‌شناسان امريكا كه شاگردان برنارد
لوئيس بوده و شامل لئونارد وبيندي، الي كيدوري، دانيل پايپس، مارتين كرامر، توماس
فريدمن، ديويد برايس جونر، مارتين بريتر، نورمن پاد هورتز، چارلز كراتامر، ويليام
كريستول، جودت ميلر، جاناتان هريس، روني استيل‌مان و جاناتان شوالتز مي‌شوند، به
مقامات و مراكز امريكايي اطمينان داده بودند كه با رشد ديدگاه‌هاي روشنفكري در
جهان اسلام امكان وقوع يك حركت جدي و مؤثر مذهبي در جهان اسلام از بين رفته است.

با شروع نهضت‌هاي
مبتني بر بيداري اسلامي در آسياي غربي و شمال افريقا، غرب بار ديگر غافلگير شد. در
اين ميان نكته مهم اين بود كه واشنگتن هيچ‌گونه شناخت و يا پيش‌بيني و يا حتي
انتظار تحول عميقي در منطقه آن هم به صورتي كه شاهد آن بوديم نداشت. سيدحسين موسوي،
در مقاله «تحولات خاورميانه،  دليل تشديد
فشارهاي امريكا عليه ايران» به نشانه‌هاي آن اشاره كرده است: «نشانه‌هاي اين
غافلگيري اين است كه يك سال قبل از اين تحولات، اوباما به مصر سفر كرد و از دولت و
مردم مصر به عنوان الگوي «ميانه‌روي اسلامي» تجليل كرد. دوم آنكه امريكا در هفته‌هاي
اول قيام مردم مصر در مورد ثبات سياسي رژيم مبارك ابراز اطمينان كرد.»

مهم اين است كه
انقلاب‌هاي عربي نوع جديدي از رقابت را در سطح منطقه‌اي و فرامنطقه‌اي به وجود
آورده و منجر به شكل‌گيري بلوك جديد سياسي ـ ‌امنيتي، بازتعريف نيروها و شكل‌گيري
ائتلاف جديد در حوزه رفتارهاي بين‌المللي ميان ايران، روسيه و چين از يكسو و
امريكا، اسرائيل، عربستان و قطر از سوي ديگر شده است.

اين روند كار صبر
امريكايي‌ها و اروپايي‌ها را لبريز كرد. در اين ميان پروتستان‌هاي امريكايي‌وارد
ميدان شده و اقدامات ضداسلامي خود را شدت بخشيدند. آنان به نشر مقالاتي روي آوردند
كه در آنها آشكارا به قرآن كريم و پيامبر اسلام اهانت شده بود. كشيشان معروف
پروتستان امريكا كه روابط نزديكي با كاخ سفيد و حزب جمهوري‌خواه دارند، مانند جري
فالول، پات روبرتسون و هال لنيدسي در ماه‌هاي اخير، سخنراني‌هاي توهين‌آميزي را
عليه اسلام نموده‌اند كه بازتاب جهاني داشته است. اسقف فرانك لين گراهام كه كشيش
رسمي كاخ سفيد مي‌باشد و مراسم ديني كاخ سفيد را رهبري مي‌كند، نيز در چند سخنراني
اخير خود مستقيماً به رسول اكرم ـ ص ـ‌ توهين كرده است.

فيلم «بي‌گناهي مسلمانان»
در كاليفرنيا كه در سال 2011 توسط هاليود ساخته شده و 105 بازيگر و عوامل پشت صحنه
دارد و ساختن آن سه ماه طول كشيده است، ارتباط كاملاً معناداري با تحولات سال 2011
جهان عرب و بيداري اسلامي دارد. فيلم ساخته شده توسط «سام باسيل» كه خود را يك
امريكايي اسرائيلي مي‌داند، از يك داروخانه متعلق به قبطي‌ها ـ مسيحيان ـ در مصر
شروع مي‌شود و بخش‌هايي از آن براي اولين‌بار در شبكه تلويزيوني سعودي النصر پخش
شده و بعضي از گزارش‌ها كه از سوي مقامات دوحه تكذيب نشده‌اند، از پشتيباني مالي
25 ميليون دلاري دولت قطر از ساخت اين فيلم حكايت مي‌كنند، از نقش‌آفريني مجموعه‌اي
از كشورهايي كه به شدت از بيداري اسلامي وحشت دارند، حكايت مي‌كند.

واكنش‌هاي فوري،
گسترده و خشم‌آلود جهان اسلام به ساخت اين فيلم كه در چند هفته امتداد پيدا كرده و
هزينه‌هاي سنگيني را روي دست امريكا، فرانسه و انگليس گذاشته است، نشان مي‌دهد كه
بيداري اسلامي از مرزهاي مذهبي شيعه و سني، مرزهاي جغرافيايي و مرزهاي نژادي عبور
كرده است و اين براي غرب يك جمع‌بندي خطرناك به حساب مي‌آيد.

 

 

 سوتیترها:

* از زماني كه
مسيونرهاي انگليسي در قالب شرق‌شناس فعاليت مي‌كردند تا زماني كه آنان تحت عنوان
«اسلام‌شناس» فعاليت مي‌كردند، اساس حركت خود را تكذيب نبوت حضرت محمد و قرآن كريم
به عنوان وحي الهي قرار داده بودند

*توهين و تمسخر يكي
از راه‌هاي شناخته‌شده بيرون كردن حريف از ميدان و خارج كردن او از كانون توجه
ديگران است و معمولاً هنگامي به آن توسل مي‌جويند كه برتري او در رقابت قطعي و يا
احتمال آن بسيار قوي است، وگرنه هر حريفي وقتي احتمال غلبه خود را جدي مي‌داند،
دوست دارد ديگران حريف او را بزرگ ببينند تا وقتي پيروزي در ميدان به دست مي‌آيد،
بزرگ ديده شود.

*غرب 903 سال دسيسه
چيد تا درنهايت بر اندلس مسلط گرديد، اما روزي كه دوباره مسلط شد اجازه نداد حتي
يك نفر مسلمان در اندلس زنده و يا باقي بماند. اين در حالي است كه در دوره طولاني
حكومت اسلام بر اندلس، اين منطقه درخشش فراواني داشت و مناطق مهم آفريقا را تحت‌تأثير
قرار داده بود. دانشمندان بسيار بزرگي در اين سرزمين به وجود آمدند

* الان حدود 400 سال
از سيطره دوباره غرب
بر اندلس مي‌گذرد، در اين دوره كدام دانشمند و كدام مكتب در حوزه علوم انساني يا
علوم تجربي و يا علوم پايه در اين دوران از اين اسپانيا بروز و ظهور يافته و نقش
كنوني اسپانيا در جهان كجاست و چه تأثيري حتي در نزديك‌ترين حوزه‌هاي جغرافيايي
خود دارد؟

 

*روند اقدامات غرب
عليه جهان اسلام در دوره سيطره امريكا (از سال 1327) گسترش پيدا كرده و البته به
لايه‌هاي عمدتاً فرهنگي سوق داده شده است. امريكا پس از پايان جنگ جهاني دوم حدود
50 دانشگاه مهم خود و 26 مركز غيردانشگاهي را وادار به تأسيس مراكز و انستيتوهاي
اسلام‌شناسي كرد… اين مراكز درنهايت «سكولاريزه كردن‌» جهان اسلام را توصيه و
دنبال كردند.

*. اين حلقه‌هاي روشنفكري در همه جاي
جهان اسلام بحث تقابل اسلام و غرب را به حوزه‌اي درون جغرافيايي سوق دادند و از آن
پس نام اين تقابل به
دروغ «تقابل سنت و مدرنيسم» و يا «اسلام و توسعه» و عناويني از اين قبيل گذاشته شد
و درباره آن صدها جلد كتاب در هر كدام از كشورهاي اسلامي تأليف شدند.

* با پيروزي انقلاب
اسلامي در ايران كه آموزه‌هاي سكولاريزم و اسلام روشنفكري را به حاشيه برد، امريكا
به ضعف كارآمدي مراكز اسلام‌شناسي خود و حلقه‌هاي روشنفكري جهان اسلام پي برد و از
اين رو به بازخواني روند و آموزه‌ها دست زد.

*به مقامات و مراكز
امريكايي اطمينان داده بودند كه با رشد ديدگاه‌هاي روشنفكري در جهان اسلام امكان
وقوع يك حركت جدي و مؤثر مذهبي در جهان اسلام از بين رفته است. ولی با شروع نهضت‌هاي
مبتني بر بيداري اسلامي در آسياي غربي و شمال افريقا، غرب بار ديگر غافلگير شد.

* انقلاب‌هاي عربي
نوع جديدي از رقابت را در سطح منطقه‌اي و فرامنطقه‌اي به وجود آورده و منجر به شكل‌گيري
بلوك جديد سياسي ـ ‌امنيتي، بازتعريف نيروها و شكل‌گيري ائتلاف جديد در حوزه
رفتارهاي بين‌المللي ميان ايران، روسيه و چين از يكسو و امريكا، اسرائيل، عربستان
و قطر از سوي ديگر شده است.

اين روند كار صبر
امريكايي‌ها و اروپايي‌ها را لبريز كرد.

 

*اسقف فرانك لين
گراهام كه كشيش رسمي كاخ سفيد مي‌باشد و مراسم ديني كاخ سفيد را رهبري مي‌كند، نيز
در چند سخنراني اخير خود مستقيماً به رسول اكرم 
«ص»‌ توهين كرده است.

 

*فيلم «بي‌گناهي مسلمانان» ارتباط
كاملاً معناداري با تحولات سال 2011 جهان عرب و بيداري اسلامي دارد… بعضي از
گزارش‌ها كه از سوي مقامات دوحه تكذيب نشده‌اند، از پشتيباني مالي 25 ميليون دلاري
دولت قطر از ساخت اين فيلم حكايت مي‌كنند، از نقش‌آفريني مجموعه‌اي از كشورهايي كه
به شدت از بيداري اسلامي وحشت دارند، حكايت مي‌كند

 

/

گاهی دلم برای اسارت تنگ می‌شود!

گفتگوی اختصاصی با  «سید ناصر حسینی پور»

نویسنده و راوی كتاب
«پایی كه جا ماند»

اشاره:

سید ناصر حسینی‌پور
در سن 16 سالگی با پایی که از ساق آویزان شده بود به اسارت نیروهای بعثی درآمده
وبارها تا مرز شهادت پیش می‌رود. یادداشت‌های روزانه او روی كاغذ سیگار که آنها را
درون عصای خود پنهان می‌کرد، بعدها تبدیل به کتاب خاطرات 808 روز اسارتش شد. کتابی
که  اشك‌ها و لبخندهای اسرای ایرانی در
عراق را بطور میخکوب کننده‌ای به تصویر می‌كشد
.  سرگذشت حیرت‌انگیز سید، شروع ابتلائات طاقت‌سوز
از سنین نوجوانی در جنگ و اسارت، و روایت صریح و شفاف آن دوران، کتاب «پایی که جا
ماند» را به یکی از خواندنی
ترین آثار
مکتوب حوزه دفاع مقدس تبدیل کرده است؛ تا آنجا که در ماه گذشته این کتاب مورد
تجلیل و تحسین خاص رهبر معظم انقلاب نیز قرار گرفت.

به قول خود سید
ناصر، «پایی كه جا ماند» در خاك كشور عراق و در شهر بغداد جا ماند تا حتی یك وجب
از خاك ایران اسلامی در دست دشمن جا نماند.

 

در ابتدای گفتگو
کمی بیشتر خودتان را معرفی بفرمایید.

من سید ناصر حسینی‏پورم. متولد مهرماه 1350. اصالتاً از
سادات بحرینی هستم. در بحرین به آل غریف معروف هستیم. حاکم بحرین جد ما آیت‏الله
سید عبدالله بلادی بحرینی را از بحرین اخراج کرد. او به بهبهان آمد. یکی از
فرزندانش در راه بهبهان به خراسان در روستای فعلی ما (ده بزرگ) ماند و ما از
فرزندان او هستیم. آیت‌الله سید عبدالله بهبهانی رهبر و شهید مشروطیت از سادات
ماست.

سال 1379 ازدواج نمودم؛ یعنی ده سال بعد از آزادی. در این
ده سال بخاطر مشکلات عدیده‌ای که داشتم نمی‌توانستم ازدواج کنم. چندسالی بی‌کار
بودم. بعد از حادثه‌ی “ده بزرگ” و از دست دادن مادر و خواهر و دوبرادرم
که در کتاب با ذکر جزئیات به آن پرداخته‌ام، مسئولیت دو خواهرم پروانه و هنگامه به
عهده‌ام بود. دوست داشتم اول خواهرانم را سروسامان دهم بعد ازدواج کنم. همین مطلب
باعث شده تا ده سال ازدواج نکنم. دو پسر دارم به نام‌های سیدرضا و سید امیرحسین و
یک دختر به نام سیده زهرا که حاضرم همه هستی‌ام را فدای دخترم نمایم. این دختر
برای من خیلی چیزها داشت. تولد کتابم، تقریظیه رهبرم، دیدار یک ساعت و 10 دقیقه‌ای
با رهبرم، زیارت کربلا برای اولین بار در طول زندگی‌ام و …

وقتی داشتید از خانواده‌تان صحبت می‌کردید متوجه بغضی که
کردید و اشکی که در چشمانتان حلقه زد شدم که مطمئناً نشأت گرفته از صمیمیت بود. چه
عاملی باعث می‌شود شما که این همه رنج و سختی در زندگی متحمل شدید با این مجروحیت
سخت این‌گونه عاشق خانواده خود هستید اما این رفتار در جامعه امروز ما و در زندگی
مشترک جوانان روز به روز گرد فراموشی به خودش می‌گیرد؟

من فکر می‌کنم اگر بحث معاد، و پل بودن این دنیا و این‌که
این دنیا مزرعه آخرت است برای ما حل شود خیلی اعمال و مکنونات قبلی و خلق و خوی‌ها،
انسانی و اسلامی می‌شود. حالا که قرار است ما بمیریم و بپوسیم مگر غیر از این است
که فقط یک خوبی می‌ماند و یک بدی!؟ چرا تا خوبی هست از ما بدی بماند؟ شهدا چه
دیدند و به کجا رسیدند که نگاه آنها به مهمترین و عزیزترین دارایی و سرمایه انسان
که جان است غیر از همه مادیون است؟ همه دنیاطلبان با تمام وجود تلاش می‌کنند که
زنده بمانند و یک روز بیشتر زندگی کنند، اما شهدا تلاش می کنند زنده بمانند ابدی و
یک روز زودتر شهید شوند. حالا شما بفرمایید در این وسط چه کسی برده است؟ چه کسی
باخته؟ زندگی ابدی متعلق به کسیت؟ زنده ابدی کیست؟ به نظر شما اگر امام حسین زنده
می‌ماند و به مرگ طبیعی می‌مرد، آیا غیر از این است که دوازده قرن پیش می‌مرد؟
امام حسین با شهادتش برای همیشه جاودان شد.

ما جرای حادثه هولناک «ده بزرگ» از چه قرار بود؟

من کمتر از واژه‌های درد و رنج استفاده می‌کنم، ولی در
کتابم برای توصیف احساسی که از این حادثه دارم، کلمات درد و رنج را به کار برده‌ام،
چون این حادثه، آن هم در سن 9 سالگی، رنج زیادی را بر من وارد آورد. در سال 59، 37
روز قبل از شروع جنگ، انبار باروتی در روستای ما منفجر شد و من در آن فاجعه که
منجر به کشته شدن شهادت گونه 59 نفر شد، 4 تن از نزدیکانم، از جمله مادر، خواهر و
دو برادرم را از دست دادم. خواهرم 13 ساله، برادرم سید عنایت 19 ساله و برادر
کوچکترم سید همت‌الله 5 ساله بودند. تحمل چنین فاجعه‌ای موجب گردید که آبدیدم شوم
و بعدها بتوانم درد ناشی از عفونت پایم را در اسارت تحمل کنم و تاب بیاورم. در اسارت
پای من به موئی بند بود و وقتی پای کسی ناغافل به آن می‌خورد، از شدت درد بی‌هوش
می‌شدم. اوضاع طوری بود که هم‌سلولی‌ها، شب‌ها روی سنگ توالت کارتن پهن می‌کردند
که من پایم را آنجا بگذارم که پای کسی به آن نخورد و بتوانم لااقل شب یک کمی راحت‌تر
بخوابم. خدا می‌داند چقدر بابت آن توالت کثیف که برای ساعاتی مرا از درد نجات می‌داد
خدا را شکر می‌کردم. اگر بگویم برای من هتل 5 ستاره بود گزاف نگفته‌ام! اگر رنج‌های
کودکی و نوجوانی نبود، من زیر این فشارها له می‌شدم. تازه بعد از از دست دادن
مادر، خواهر و دو برادر، 8 ماه قبل از اسارتم داغ برادر 22 ساله‌ام شهید سید هدایت‌الله
را در کردستان هم دیده بودم. من کم سن و سال‌ترین اسیر اردوگاه بودم.

شما 16 سال بیشتر نداشتید. این کم سن و سال بودن رنج را
چندین برابر نمی‌کند؟

اسماً نوجوان بودم. بچه‌های آن دوره یک‌شبه ره صد ساله می‌‌پیمودند
و مرد می‌شدند. شاید چون در آن سن شیطان کمتر سراغ آدم می‌آید و دلبستگی‌های انسان
هم زیاد نیست‌.

چه شد که تصمیم گرفتید به جبهه بروید؟

آرزوی بسیاری از نوجوانان و جوانان دهه 60 این بود که به
جبهه بروند. اما این که چه شد که من تصمیم گرفتم به جبهه بروم، برمی‌گردد به 13
آبان سال 63 که برادرم در گلزار شهدا سخنرانی کرد و گفت در سوسنگرد یک سرباز عراقی
برای ساکت کردن نوزادی در گهواره که همه کس خود را در موشک باران از دست داده بود
و از شدت تشنگی و گرسنگی گریه می‌کرد، سرنیزه‌اش را توی دهان او می‌گذارد و طفل
شروع به مکیدن می‌کند و معلوم است که چه بلائی به سرش می‌آید. تصور چنین جنایتی
چنان مرا منقلب کرد که تصمیم گرفتم انتقام کودکان بی‌پناه را از آن جلادها بگیرم.

اولین تجربه شما برای اعزام به جبهه چگونه بود؟

 در سال 65 ، سیزده
سال بیشتر نداشتم و مرا ثبت نام نمی‌کردند. من هم به هوای این که اگر در شهر دیگری
برای رفتن به جبهه ثبت نام کنم، چون مرا نمی‌شناسند، مانعی نخواهند تراشید، از
خانه فرار کردم و به شیراز رفتم. خانواده دنبالم گشتند و پیدایم نکردند. من از
شیراز نامه به پدرم نوشتم که در کردستان هستم، دارم با عراقی‌ها می‌جنگم و اگر
شهید شدم برایم گریه نکنید و شهید گریه ندارد. فقط یک پرچم قرمز روی پشت بام خانه
آویزان کنید و تا انتقام خون شهیدان‌تان را نگرفته‌اید آن پرچم را پایین نیاورید و
 از این حرف‌ها. برادر شهیدم تمبر روی پاکت
را می‌بیند و می‌فهمد که من در شیراز هستم و خلاصه با خجالت برگشتم خانه…

 پس بالاخره
چگونه به جبهه اعزام شدید؟

خب بالاخره موفق شدم از یاسوج به جبهه اعزام
شوم. دو سال قبل یک اردوی دانش‌آموزی رفته بودم. تمام تلاشم این بود که دل مسئول
اردو آقای نوربخش را به دست آورم. آرزو داشتم به من بگوید برو و برای خانواده‌ام
نان بگیر، یا مثلاً شیشه ماشینم را پاک کن. برای اینکه او را جذب خود کنم چون برای
این کارم نقشه داشتم. می‌دانستم روزی که همه درها به روی من بسته می‌شود، این
ارتباط عاطفی کمکم می کند. همین‌طور هم شد. دست مرا گرفت برد پیش مسئول اعزام و
گفت: با مسئولیت من ثبت نامش کن من به آرزویم رسیدم. از اول هم می دانستم این نقشه
عملی می شود!

کی و در کجا و چگونه به اسارت درآمدید؟

در تاریخ چهارم تیرماه سال 67 درعملیات بازپس گیری جزایر
مجنون از پا تیر خوردم و به اسارت عراقی‌ها درآمدم. البته این بازپس‌گیری جریان و
حکایت زیبا و عاشورایی دارد که فصل اول کتاب مرا شکل داده است.

پایتان را در اسارت قطع کردند؟

پایم فقط به یک رشته رگ و پی و گوشت وصل بود. در حال دویدن
دیدم کوتاه‌تر شده‌ام نگاه کردم دیدم پاشنه و کف پایم به هیچ استخوانی وصل نیست!
کف پایم در دستم به هر طرفی می‌چرخید. بیشتر وقت‌ها پاشنه را کنار زانویم تا می‌کردند
و می‌بستند. پای من در بیمارستان نظامی الرشید بغداد قطع شد و همان جا خاک شد به
همین خاطر نام کتاب را گذاشته‌ام پایی که جا ماند.

دلتان برای پایتان تنگ نشده است؟!

دلم که خیلی برایش تنگ شده اما بخاطر یک نارفیقی که در
اسارت با پایم کرده‌ام از او خجالت می‌کشم این حرف را بزنم. چون اگر بگویم دلم
برایش خیلی تنگ شده که همین‌طور هم هست بعد پایم به من می‌گوید: خب سید ناصر! اگر
دلت برای من تنگ شده پس چرا در فلان صفحه‌ی کتابت نوشته‌ای «تنها آرزویم این بود
که همیشه زودتر پایم را قطع کنند و راه خودش را برود»!

چه شد که در آن شرایط دشوار به فکر افتادید خاطراتتان را
بنویسید؟

من 20 ماه تخریب‌چی بودم و بعد هم در واحد اطلاعات و
عملیات، در جزیره مجنون دیده‌بان بودم و باید دائما گزارش تحرکات دشمن را یادداشت
و گزارش می‌کردم. همین نوشتن مستمر و دقیق باعث شد که به فکر نوشتن یادداشت روزانه
بیفتم. بعد هم که با پای نیمه آویزان اسیر شدم، فکر کردم حالا چه باید بکنم؟ و به
این نتیجه رسیدم که باید همه جنایات بعثی‌ها را ثبت کنم، به همین دلیل مطالبم را
به صورت کد نوشتم تا اگر روزی به وطن برگشتم، از روی آنها خاطراتم را بنویسم.

 یعنی فکر می‌کردید
روزی آزاد شوید؟

من که می‌دانستم روزی آزاد می‌شوم، به همین خاطر کدها و
رمزهای اتفاقات و حوادث و خاطرات خاص اسارتم را در قالب کلمه‌های کوتاه ثبت می‌کردم.

نحوه‌ ثبت خاطرات‌تان در زمان اسارت به چه شکل بود؟

همان طور که اشاره کردم چون دیده‏بان بودم، کمال همنشین در
من اثر کرد و در عراق هم سعی کردم دیده‌بان باقی بمانم. در جزایر مجنون دیده‌بان
از دور بودم در عراق دیده بان از نزدیک. یک دیده‌بان در اسارت هم می‌تواند به
وظیفه‌ دیده‌بانی‌اش عمل کند. من به وظیفه دیده‌بانی‏ام در زندان‌های عراق عمل
کردم و نتیجه‌اش شد “کتاب پایی که جا ماند”.

چگونه و با چه امکاناتی در اسارت خاطراتتان را
ثبت می‌کردید و چگونه آنرا از گزند عراقیها حفظ کردید؟

آخر شب می‌نوشتم و موقع خواب؛ اسیری که بغل
دستم می‌خوابید راز نگه‌دارم بود. با یک نصفه مداد که با چه سختی و مشکلی و چه
دادوستدی خودکار و یا مداد را گیر می‌آوردیم، روی زرورق سیگار و کاغذ سیمان و یا
حاشیه روزنامه‌های عراق می‌نوشتم و در عصایم جاسازی می‌کردم.

در باره آن دفترچه کوچک جیبی که تبدیل به این
کتاب شد توضیح دهید.

آن دفترچه کوچک جیبی کدها و کلمه‌های کوتاه و رمزهای خاطرات
اسارت من بود که هر کدام از آنها گرای اتفاق و خاطره‌ خاصی بود. من با مراجعه به
این دفترچه و تاریخ‌ها می‌توانستم آن خاطره را با جزئیات تعریف کنم و به یاد
بیاورم. البته نمی‌دانستم این دفترچه کوچک روزی به کتاب تبدیل می‌شود. بیشتر قصدم
داشتن یک دفترچه یادگاری بود.

کدام بخش از خاطراتتان در کتاب «پایی که جا ماند» نیامده
است؟

خاطرات من از سال‌های 65، 66 و 67 در این کتاب نیامده است.
من در طول مدتی که جبهه بودم یادداشت روزانه می‌نوشتم، آن هم در تقویم همان سال.
یادداشت‌هایم در کیفم بود که در جزایر مجنون مثل خودم به اسارت عراقی‌ها افتاد.

هنوز به یافتن دفترچه خاطراتی را که در جبهه‌ می‌نوشتید و
به دست عراقی‌ها افتاد، امید دارید؟

البته. در سفر اخیری که به همراه دکتر جلیلی در مذاکرات 1+5
بغداد رفتم، به یکی از مسئولین ارشد عراقی این قضیه را گفتم و از آنها خواستم اگر
در اسناد جنگ عراق دفترچه‌ مرا پیدا کردند به من برگردانند. اگر آن دفترچه پیدا
شود، خودش کتاب دیگری است از این طرف خاکریز. آن هم در قد و قواره‌ی پایی که جا
ماند.

تأثیرگذارترین و تکان‌دهنده‏ترین مطالب کتاب از نظر شما
کدامند؟

من فکر می‌کنم خاطرات این کتاب همه‌اش تأثیرگذار و درس‏آموز
است. البته خاطراتی و حوادثی از آن دوران هم تکان دهنده است. این کتاب یک شروع و
پایانی دارد. شروع آن با اسارت و پایان آن با آزادی تمام می شود. درس‌های مختلف و
پیام‌های فراوانی در این کتاب دیده می‌شود. ادبیات بازداشتگاهی و زندان، درس‌های
زیادی برای آن‏ها که در شهری زندگی می‌کنند دارد که در یک کلام می‌توان گفت درس
اصلی این کتاب برای مردم “قدرشناسی از نعمت‏های خدایی” است. نعمت سیر آب
و غذا خوردن، جای خواب راحت داشتن، شب را دیدن، ماه و ستارگان را دیدن، قضای حاجت
در هر زمان لازم، قلم و کاغذ داشتن، به اجبار موهای سر را نتراشیدن، شب موقع
خوابیدن لامپ اتفاق خاموش بودن و …

 به نظر خودتان تکان‏دهنده‏ترین
بخش خاطراتتان کدامند؟

 فکر می‏کنم تکان‏دهنده‏ترین خاطرات کتاب به جاده خندق برمی‏گردد،
به لحظه‌ای که افسر بعثی  چوب پرچم عراق را
درون شکم  یکی از شهدای ما، پایین جناق
سینه‌اش کوبید و پرچم را درون شکمش فرو کرد و یا سوختن جنازه شهیدان محمد کریمی و
ابراهیم نویدی پور، فرمانده و جانشین گروهان قاسم بن الحسن علیه‌السلام یا لحظه‌ای
که سه، چهار نظامی بعثی هرکدام یک خشاب کامل را روی سر و سینه شهیدی که روحانی بود
خالی کردند. همچنین زمانی در زندان‌های عراق که مجبورمان می‌کردند برای بیماری گال
لخت مادرزاد جلوی آفتاب بنشینیم و تحقیرمان می‌کردند و …

سخت‏ترین لحظه اسارت برای شما چه بود؟

به نظرم سخت‌ترین لحظه برای هر اسیر ایرانی به دو مطلب برمی‌گردد.
برای من که این ‌طور است. هر دو لحظه‌ سخت به امام راحل مربوط می‌شود. مورد اول
اینکه سخت‏ترین لحظه برای من وقتی بود که به من می‌گفتند به امام خمینی فحش بده!
روز اول اسارتم افسر عراقی برای اینکه به امام توهین کنم برایم مهلت تعیین کرد.
وقتی به امام توهین نکردم دو گلوله به هر دو پایم شلیک کرد. این در حالی بود که
پای راستم قطع و استخوان‌هایش متلاشی شده بود و پای چپم هم بدجوری زخمی بود. این
لحظه همان طوری که در کتاب آورده‌ام برای من به یک کابوس تبدیل شده است. مورد دوم
هم به رحلت بنیان‌گذار انقلاب اسلامی برمی‌گردد که بدترین و سخت‌ترین لحظه برای هر
اسیر ایرانی بود.

واکنش اسرا بعد از رحلت امام(ره) چگونه بود؟

امام که رحلت کردند احساس کردیم همه به معنای واقعی کلمه یتیم
شده‌ایم. اما وقتی که آیت‌الله خامنه‌ای از سوی مجلس خبرگان رهبری به عنوان رهبر
انقلاب انتخاب شدند هم قلب‌ها و دل‏ها آرام شدند و دردهایمان تسکین پیدا کرد.

و شیرین ترین‌ لحظه اسارت؟

قطعاً شیرین ترین خاطره به آزادی برمی‌گردد که این بخش را
در کتابم بنام “تولد دوباره” به آن پرداخته‌ام.

بعد از اسارت، تا به حال شده که به خودتان بگویید ای کاش
الآن اسیر بودم؟

البته که زندان چیز خوبی نیست. نه جنگ و نه زندان به خودی
خود چیزهای خوبی نیستند، ولی برای ما که با مفاهیم و اصول اسلامی و انقلابی و
فرهنگ عاشورا دفاع کردیم، جنگ یک گنج بود و زندان‌های عراق در کنار پستی‌ها و خباثت‌ها
و شکنجه‌اش مملو از صفا و صمیمیت و عشق ودینداری و ولایت‌مداری و محل تولید ارزش‌های
الهی، اخلاقی وانسانی بود. دلم برای زندان تنگ می‌شود. چون ما زندان بودیم ولی
زندانبانان را با مفاهیم و آرمان‌های امام به اسارت خود درآورده بودیم. خیلی از
آنها اسیر عقیده و آرمان‌های امام خمینی می‌شدند. آرمان‌هایی که اسرا حامل آن
بودند. بیشتر نظامیان عراقی بعد از فتوای امام علیه سلمان رشدی دیگر به
امام توهین نکردند.

تخریب‌چی بودن سخت‌تر است یا دیده‌بان بودن؟

باز هم سئوالات سخت پرسیدید!؟

یک جمله از تخریب‌چی؟

شهید حمید فروزان که تخریب‌چی حرفه‌ای و کاربلد و باتجربه‌ای
بود همیشه می‌گفت: «بابام می‌گه: تخریب نرو، تخریب می‌ری رو مین نرو، رو مین میری
هوا نرو!»

یک جمله از دیده‌بان؟

شهید الله‌خواست پرگانی دیده‌بان قابلی بود و در دوره‌ی
خلبانی قبول شده بود. شهید مستوفی‏زاده به الله‏خواست گفت: شما که دوره‌ خلبانی
قبول شده‌ای چرا نمی‌روی دانشگاه؟ شهید پرگانی گفت: بدون خلبان شدن هم می‌شود
پرواز کرد. ما دیده‌بان که هستیم، آن بالا، بالای دکل هستیم. با شهادت هم می‌شود
پرواز کرد و به آسمان رفت.

در مقدمه کتاب نوشته‌اید که این کتاب تقدیم به گروهبان عراقی،
ولید فرحان، سرنگهبان اردوگاه تکریت؛ به خاطر آن همه زیبایی که با رفتارش آفرید و
آنچه بر من گذشت، جز زیبایی نبود و «ما رأیت الا جمیلا». رابطه
ولید فرحان و این عبارت چیست؟

خب در کربلا اتفاقات دردآور و دلخراشی به وجود آمد. امام
حسین(‌ع) و یاران و خاندانش شهید شدند وبدن‌هایشان تکه‌تکه شد و لگدکوب سم اسبان
لشکریان یزید شدند. از حیث ظاهر حوادث و اتفاقات دلخراش روز عاشورا زیبا نبودند. اما
چشمان آینده‌بین حضرت زینب(س) این خبرنگار دنیای بیداری، این اتفاقات و حوادث
دلخراش را زیبا دید. آن حوادث خیر مایه و شالوده‌ی حرکت‌های ظلم‌ستیزانه و
استکبارستیز همه عصرها و نسل‌ها بود.

آیا تصور می‌کردید این کتاب تا این حد با استقبال روبرو
شود؟

ابداً! نهایت تصورم این بود که در دو سال به چاپ سوم برسد.
وقتی هم گفتند قیمت کتاب 14 هزار تومان است، دیگر حسابی ناامید شدم و فکر کردم
کتاب به این گرانی را چه کسی می‌خرد؟ اما الان در ظرف سه ماه به چاپ بیست و هفتم
رسیده! فکر می‌کنم به خاطر صراحت و صداقتی است که در آن است. به نظرم اگر در
ادبیات مقاومت صراحت و صداقت به خرج بدهیم، مخاطب استقبال می‌کند.

موقعی که شروع به نوشتن کتاب کردم، تمام سعی من این بود که
اغراق نکنم و حقایق را عینا نقل کنم. هر جا که کم آوردم، نوشتم و نخواستم از خودم
قهرمان بسازم. یکی از عراقی‌ها برایم کتلت می‌آورد و روی دیوار توالت می‌گذاشت و
من همه‌اش را خودم می‌خوردم و به کسی نمی‌دادم و ننوشته‌ام که ایثار می‌کردم و
غذایم را به بقیه می‌دادم، ولی داروهایم را می دادم. بعثی‌ها آدم‌های خبیثی بودند،
ولی من در همه جا حساب آنها را از عراقی‌ها جدا کرده‌ام و شما هیچ جا نمی‌بینید که
من به یک عراقی توهین کرده باشم. من سعی کردم دیده‌بان منصف باشم و قلمم وجدان
داشته باشد.

چندی پیش شما و خانواده محترم با مقام معظم رهبری حدود یک
ساعت ملاقات  اختصاصی داشتید  لطفا قدری از آن ملاقات برایمان بفرمایید؟

وقتی قضیه دیدار روز دوشنبه 13/6/91 را با همسرم مرور
می‏کنم و رفتارها و صحبت‌های رد و بدل شده و آنچه را که در آن دیدار گذشت را با هم
مرور می‌کنیم، همسرم می‌گوید: من فکر می‌کنم آن دیدار یک خواب بود، شما صبر کن از
خواب بیدار شویم بعد درباره‌اش صحبت می‌کنیم. باورمان نمی‌شد آقا را از نزدیک
ببینیم و آقا یک ساعت و ده دقیقه برای ما وقت بگذارند. وقتی مقام معظم رهبری وارد
سالنی که ما نشسته بودیم شدند و پرسیدند: این آسید ناصر ما کدامتان هستید؟ تمام
دردهای اسارت، شلاق‌ها و باتوم‌هایی که در اسارت خورده بودم و همه‌ آن شکنجه‌ها و
دردها تسکین پیدا کردند. تقریظیه آقا هم برایم عجیب بود. اگر این کتاب را من ننوشته
بودم، چند صفحه در مورد آن مطلب می‌نوشتم و آن را تحلیل و تفسیر می‌کردم.

کمی بیشتر از برخورد حضرت آقا وحال و فضای آن
جلسه بگویید.

 تصورمان این بود که بعد از نماز ظهر و عصر
سرپایی و در هفت، هشت دقیقه، آقا را ملاقات کنیم و ما را به ایشان معرفی کنند و
همین. گویا آقا گفته بودند باید از این کتاب و این خانواده تجلیل شود. آقا آمدند و
یک ساعت و ده دقیقه وقت گذاشتند. سی و چند سؤال ریز و درشت از من و برادرانم
پرسیدند. کی ازدواج کردی؟ چند تا بچه داری؟ اسم‌شان چیست؟ پدرتان در قید حیات
هستند یا نه؟ چه کار می‌کنی؟ کجا مشغول هستی و … بعداً آقا دستور دادند یک جلد
قرآن نفیس را آوردند و روی صفحه اول قرآن نوشتند:

«بسم‌الله
الرحمن الرحیم. اهداء به برادر جانباز و آزاده‌ی عزیز آقای سید ناصر حسینی‌پور.
سید علی خامنه‌ای 13/6/91 ».

سه سند
از آقا به ما رسید: 1- تقریظیه 2- نوشته آقا در صفحه اول یک قرآن نفیس. 3- یک جلد
کتاب «پایی که جا ماند» و امضاء آقا برای همسرم.

 شنیده ایم که از خانواده شما، پدرتان و 5 فرزندش
جبهه بودند؟

بله! پدرم به اتفاق پنج فرزندش جبهه بودند، در پنج خط
مختلف. یکی از دوستان تعبیر “1+5” را به خانواده‌مان
داده بود! آن روز که خدمت مقام معظم رهبری بودم آقا فرمودند: کدام یک از برادرانت
آن جمله معروف را گفته بود که یک خط عملیاتی را تحویل خانواده‌ ما بدهید؟ گفتم:
برادرم سید هدایت‌الله در یکی از وصیت‌نامه‌هایشان نوشته بودند: برادرانم به اتفاق
پدرم در جنگ با بعثی‌ها می‌توانند یک گروه ویژه ضربت تشکیل بدهند، با همه‌ی تخصص‌های
لازم. با دشمن بجنگند، یک خط و یا محور عملیاتی تحویل بگیرند، آن را در برابر پاتک‌ها
و تهاجم دشمن نگه دارند، خط شکن هم باشند. آقا داشتند با دقت گوش می‌دادند که
ادامه دادم: خب برادرم سید هدایت‌اله راست می‌گفتند. برادرم سید قدرت فرمانده گردان
مالک اشتر بود. سید نصرت‌اله فرمانده محور اطلاعاتی لشکر 19 فجر بودند. خود سید
هدایت‌اله جانشین اطلاعات و عملیات تیپ 48 فتح بودند. سید شجاع در گردان امام جعفر
صادق‌(ع) تک تیرانداز بودند. من تخریب‌چی بودم و پدرم در تیپ 15 امام حسن (ع) در
واحد تعاونی کار می‌کردند. پس می‌توانستیم یک خط عملیاتی را در جبهه تحویل بگیریم.
آقا و همه آن جمع باهم زدند زیر خنده.

جنگ با 1+5 شما چه کرد؟

از شش نفرمان یک شهید، سه جانباز و دو آزاده در سبد دفاع از
از انقلاب و نظام اسلامی به یادگار گذاشتیم.

 آیا خود را از این
نظام طلبکار نمی‌دانید؟

چرا باید از این نظام طلبکار باشم، طی آن سال‌های حماسه و
دفاع مقدس ما سعی کردیم برای این نظام یار باشیم نه بار.

از مسئولین چه؟ کوتاهی بعضی از مسئولین را به حساب نظام نمی‌گذارید؟

اهل سیاه‏نمایی نیستم. خب بعضی از مسئولین همانند مجاهدین
دوران دفاع مقدس در عرصه مدیریت فعلی کار و تلاش نمی‌کنند. باید ایثارگونه و
جهادگونه عرصه‌های مختلف کشور را مدیریت کرد. مثل سال‌های دفاع مقدس. من اشکال و
کم‌کاری هر کس را روی خودش می‌گذارم نه نظام. یا به تعبیری «اسلام به ذات خود
ندارد عیبی/ هر عیب که هست از مسلمانی ماست».

آیا خاطره‌ای هم از مجله «پاسدار اسلام» از زمان جنگ و
اسارت دارید؟

خب آن زمان که مثل الآن نبود؛ تعداد مجلات و روزنامه‌ها  محدود بود. مجله «پاسدار اسلام» اصالت و ریشه‌ی
قوی و قدیمی دارد. سنگرهای ما، شهدای ما و رزمندگان ما با این مجله تغذیه می‌شدند
و از این مجله خاطره دارند. خاطره‌ای که دارم مربوط به اسارت می‌شود. یک روز در
اسارت یکی از نگهبانان عراقی که رافع نام داشت زیاد ما را تحقیر می‌کرد و می‌گفت
شما بچه‌ها چرا به جبهه آمدید؟ برایش مثال گلبول‌های سفید را زدم. به او گفتم:
وقتی جایی از بدن انسان زخم می‌شود میکروب‌ها از آن محل به بدن حمله می‌کنند،
همیشه میکروب‌ها می‌خواهند بدن آدم‌ها را نابود کنند. در این بین که گلبول‌های
سفید در خون شناورند، آرپی‌جی‏زن‌ها و تک‌تیراندازهای بدن هستند. گلبول‌های سفید
از خودشان فداکاری نشان می‌دهند. برای دفاع از جان و سلامت آدم‌ها میکروب‌‌خواری
می‌کنند و میکروب‌ها را نابود می‌کنند. بعد از این حرف، برای  رافع جمله‌ای از نشریه پاسدار اسلام را بازگو
کردم. گفتم از عدنان خیرالله جمله‌ای در نشریه پاسدار اسلام خواندم که بعد از
عملیات حصر آبادان گفت: اگر ما نیروهایی مثل بسیجی‌های ایرانی داشتیم جهان را
تسخیر می‌کردیم.

 خیلی ممنون از
اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید.

 

 

سوتیترها:

*در جزایر مجنون دیده‌بان از دور بودم در عراق دیده بان از
نزدیک. یک دیده‌بان در اسارت هم می‌تواند به وظیفه‌ دیده‌بانی‌اش عمل کند. من به
وظیفه دیده‌بانی‏ام در زندان‌های عراق عمل کردم و نتیجه‌اش شد “کتاب پایی که
جا ماند”.

* روز اول اسارتم افسر عراقی برای اینکه به امام توهین کنم
برایم مهلت تعیین کرد. وقتی به امام توهین نکردم دو گلوله به هر دو پایم شلیک کرد.
این در حالی بود که پای راستم قطع و استخوان‌هایش متلاشی شده بود و پای چپم هم
بدجوری زخمی بود

*جنگ یک گنج بود و زندان‌های عراق در کنار پستی‌ها و خباثت‌ها
و شکنجه‌اش مملو از صفا و صمیمیت و عشق ودینداری و ولایت‌مداری و محل تولید ارزش‌های
الهی، اخلاقی وانسانی بود. دلم برای زندان تنگ می‌شود. چون ما زندان بودیم ولی زندانبانان
را با مفاهیم و آرمان‌های امام به اسارت خود درآورده بودیم.

1 بعد هم که با پای نیمه آویزان اسیر شدم، فکر کردم حالا چه
باید بکنم؟ و به این نتیجه رسیدم که باید همه جنایات بعثی‌ها را ثبت کنم، به همین
دلیل مطالبم را به صورت کد نوشتم تا اگر روزی به وطن برگشتم، از روی آنها خاطراتم
را بنویسم

2 باورم نمی‌شد آقا را از نزدیک ببینم و آقا یک ساعت و ده
دقیقه برای ما وقت بگذارند. وقتی مقام معظم رهبری وارد سالنی که ما نشسته بودیم
شدند و پرسیدند: این آسید ناصر ما کدامتان هستید؟ تمام دردهای اسارت، شلاق‌ها و
باتوم‌هایی که در اسارت خورده بودم و همه‌ آن شکنجه‌ها و دردها تسکین پیدا کردند. تقریظیه
آقا هم برایم عجیب بود.

3.موقعی که شروع به نوشتن کتاب کردم، تمام سعی من این بود
که اغراق نکنم و حقایق را عینا نقل کنم. هر جا که کم آوردم، نوشتم و نخواستم از
خودم قهرمان بسازم. یکی از عراقی‌ها برایم کتلت می‌آورد و روی دیوار توالت می‌گذاشت
و من همه‌اش را خودم می‌خوردم و به کسی نمی‌دادم و ننوشته‌ام که ایثار می‌کردم!

4.اهل سیاه‏نمایی نیستم. خب بعضی از مسئولین همانند مجاهدین
دوران دفاع مقدس در عرصه مدیریت فعلی کار و تلاش نمی‌کنند. باید ایثارگونه و
جهادگونه عرصه‌های مختلف کشور را مدیریت کرد. مثل سال‌های دفاع مقدس. من اشکال و
کم‌کاری هر کس را روی خودش می‌گذارم نه نظام. یا به تعبیری «اسلام به ذات خود
ندارد عیبی/ هر عیب که هست از مسلمانی ماست».

 

/

نگاه از نوع ديگر

حجت الاسلام والمسلمین جواد محدثي

«نگاه اول»

وقتي خداي متعال، از كساني ياد مي‌كند كه
چشم دارند، ولي نمي‌بينند: «لهم اعين لا يبصرون بها»،(1) معلوم مي‌شود
كه بعضي‌ها با داشتن «چشم سر»، كورند، يعني «چشم بصيرت» آنان نابيناست و «چشم دل»
آنان نمي‌بيند.

آن چشم و آن نگاه، ديدني‌هاي ديگري را به
انسان نشان مي‌دهد كه با چشم سر، قابل ديدن نيستند. بي‌جهت نيست كه «هاتف اصفهاني»
مي‌‌گويد:

چشم دل باز كن كه جان بيني

آنچه ناديدني است، آن بيني

بسياري مفتون جلوه‌هاي فريبنده دنيا مي‌شوند
و چهره اصلي دنيا را كه بسيار زشت است، نمي‌بينند. براي ديدن آن روي دنيا كه قرآن
و نهج‌البلاغه و احاديث و ادعيه، آن همه از آن نكوهش كرده‌اند، «چشم دل» و چشم
بصيرت لازم است و بدون آن، دنيا كه «عجوزه‌اي زشت» است، به نظر ظاهربينان و سطحي‌نگران،
«عروسي زيبا» جلوه خواهد كرد.

 

«نگاه دوم»

جهان و آنچه در آن است، «آيه» است.

عالم هستي پر از «آيات» است. هر نشانه‌اي
ما را به چيز ديگري رهنمون مي‌شود.

اگر يك تابلو، نشانه ورود ممنوع است، اگر
رنگ قرمز، نشانه خطر است، اگر تب، نشانه عفونت دروني است، اگر دروغ، نشانه ضعف
شخصيت است، اگر دورويي، نشان از نوعي نفاق دارد، اگر رد پا، نشان‌ مي‌دهد كه كسي
از اينجا گذشته است، اگر جوانه‌زدن درختان، نشانه فرا رسيدن بهار است، پس بايد از
هر نشانه‌اي به چيز ديگري رسيد.

جهان نشانه چيست؟ آفريده هاي عالم گواه
چه مطلبي هستند؟

قرآن كريم، بارها و بارها از «آيات» ياد  و مصاديقي از آنها را بيان كرده است تا نيروي فكر
را برانگيزد و به كار اندازد: «لعلهم يتفكرون».

خدا از چشم‌هاي «آيه‌بين» و «آيه‌شناس»
خوشش مي‌آيد.

چرا عده‌اي چشم بر اين همه نشانه‌ها مي‌بندند؟

با صد هزار جلوه برون آمدي كه من

با صد هزار ديده، تماشا كنم تو را

اگر براي نيوتن، سقوط يك سيب از درخت
«آيه»ای است براي وجود مغناطيس و جاذبه زمين، از اين‌گونه نشانه‌ها فراوانند. بايد
حس نيوتني داشت تا از آيات به صاحب آيات پي برد. سعدي چه زيبا گفته است:

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود

هر كه فكرت نكند، نقش بود بر ديوار

 

«نگاه سوم»

نگاه بعضي‌ها سطحي است و برخی عميق.

نگاه بعضي‌ها محدود است و برخي گسترده.

نگاه بعضي‌ها تنها به پيش پاست و نگاه
برخی به افق‌هاي دورتر.

نگاه بعضي‌ها تنها به «امروز» است و نگاه
برخی به «فردا» و فرداهاي ديگر.

نگاه بعضي‌ها غلط است و نگاه  برخي صحيح و واقعي.

پس وقتي نگاه‌ها متفاوت است، برداشت‌ها،
ارزيابي‌ها، قضاوت‌ها و عمل‌ها هم متفاوت خواهند بود.

مي‌ارزد كه ما بخش مهمي از وقت و سرمايه
و فكر و فهم خود را معطوف به اين كنيم كه به «نگاه بهتر»ی برسيم، يعني نگاهي عميق،
گسترده، دورنگر، درون‌نگر، آينده‌نگر، درست، دقيق!

قرآن كريم از كساني نكوهش مي‌كند كه: «فيعلمون
ظاهراً من الحياة الدنيا و هم عن الاخرة هم
غافلون»(3)

ظاهري از زندگي دنيا را مي‌دانند و از
آخرت غافل‌اند.

تقابل دنيا و آخرت كه در اين آيه آمده
است، نشان‌دهنده نگاه و ديد و فهم و شناختی دیگر است كه بعضي از آن برخوردارند و
برخي محروم!

خوشا آنان كه نگاه نافذشان از ظاهر مي‌گذرد
و به عمق مي‌رسد.

دردا كه فريب نفس خورديم، افسوس

در خارج راه، ره سپرديم افسوس

عمري به مقدمات، مشغول شديم

و از سطح به عمق، ره نبرديم افسوس(4)

 

«نگاه چهارم»

آيا «مرگ»، پايان زندگي است؟

آيا پس از دنيا، ديگر خبري نيست؟

آن سوي ديوارة مرگ چه خبر است؟ اينجا هم
«نگاه»، حرف آخر را مي‌زند.

اميرمؤمنان مي‌فرمايد:

«انما الدنيا منتهي بصر الاعمي…»(5)

دنيا، نهايت ديد نابيناست و پس از آن و
در وراي آن چيزي را نمي‌بيند، لكن بصير، نگاهش را نفوذ مي‌دهد و با عبور از دنيا،
مي‌داند كه خانه اصلي پس از اين دنياست.

پس بعضي نگاه‌ها «دنيابين» هستند و برخی
«آخرت‌بين»، بسته به اين است كه چه عينكي به چشمان زده و چه ديدي داشته باشيم. اين
نگاه، در نحوه عمل ما هم تأثير مي‌گذارد.

هر كس به اندازة «ديد» خود، از جهان هستي
شناخت پيدا مي‌كند و به تناسب ديد و نگاهش عمل مي‌كند. اين است راز تفاوت انسان‌ها.

انبياي الهي از سوي خدا آمده‌اند تا به
چشم ما عينكي بزنند و به ما ديدي بدهند كه عالم هستي را، خود را، خدا را، زمان را،
جهان آخرت را، عمل‌ها و عكس‌العمل‌ها را،‌ آن طور كه هستند ببينيم و بشناسيم. بعضي
عينك‌ها و لنزها و عدسي‌ها، اشياء را كوچك نشان مي‌دهند، يا بزرگ‌تر، يا دورتر، يا
نزديك‌تر، يا رنگي‌تر يا بي‌رنگ‌تر، يا روشن‌تر و يا تيره‌تر؛ ولي… عينك توحيدي
و انبيايي،‌ به ما ديد و بينشي واقعي مي‌دهد،‌ تا هستي را همان‌ طور كه هست ببينيم
و بشناسيم.

آخرت هم بخشي از همين هستي گسترده است.

«عينك آخرت‌بيني»، نگاه ما را تصحيح مي‌كند.

در چشم‌انداز اين عينك و نگاه، آخرت و
بهشت و جهنم و ثواب و عقاب هم قرار دارند. آخرتي كه عكس‌برگردان و فتوكپي عمل ما
در دنياست. بهشت و جهنمي كه با اعمال‌مان آن را براي خود مي‌سازيم و اين همان
عرفان واقعي است.

انبيا مأمورند به ما «عينك آخرت‌بين»
بدهند.

دست‌شان را كوتاه نكنيم و به اين لطف
آسماني بي‌اعتنا نباشيم.

 

«نگاه پنجم»

هان اي دل عبرت‌بين، از ديده نظر كن، هان

ايوان مدائن را، آيينه عبرت دان(6)

و اين يعني «نگاه عبرت‌بين»، يعني از
كنار حادثه‌ها، بي‌خيال و بي‌پند گرفتن نگذشتن، يعني نگاه پندآموز داشتن.

«عبرت» آن است كه انسان از سطح و ظاهر
عبور كند و به عمق و پيام يك حادثه برسد. هر حادثه‌اي پيامي دارد. هر فتح يا
شكستي، هر عروج و سقوطي، هر موفقيت يا ناكامي‌ای، در خود درس و پيام و پند دارد.
تجربه و عبرت، شنيدن صداي پديده‌ها و پندهای حوادث است.

ديدار تيره‌روزي نابينا

عبرت بس است مردم بينا را

امام علي(ع) مي‌فرمايد: فانقبلوا
بعادالله بالعبر النواقع، ای بندگان خدا: از عبرت‌های سودمند پند بگیرید.

آنکه نگاه عبرت‌بین
نداشته باشد، پیوسته آسیب می‌بیند و زیان می‌برد و شکست می‌خورد، زیان‌ها و آسیب‌هایی
که قابل پیشگیری هستند. یکی از این پندها و عبرت‌ها، ناپایداری و گذرا بودن دنیاست
و درسش آن است که به آن دل نبندیم. در همان شعر «آیینه عبرت« خاقانی که به بیتی از
آن اشارت رفت، می‌خوانیم:

دندانۀ هر قصری،
پندی دهدت نو نو

پند سرِ دندانه،
بشنو ز بُن دندان

گوید که تو از
خاکی، ما خاک توییم اکنون

گامی دو سه بر
ما نه، اشکی دو سه هم بفشان

بگذریم.

پس «چشم»، تنها
چشم سر نیست. «نگاه» هم تنها به محسوسات و دیدنی‌ها نیست. «چشم دل»، نادیدنی‌ها را
نشان‌مان می‌دهد، چشم آیه‌بین، درس توحید می‌آموزد، نگاه درست و عمیق، ما را به
اسرار و حقایق هستی رهنمون می‌شود، نگاه آخرت‌بین، ما را از افق تنگ و محدود دنیا
می‌رهاند و نگاه عبرت‌بین، درس‌های تاریخ و حیات را به ما می‌آموزد.

 

پی‌نوشت‌ها        

1ـ اعراف، آیه 179 .

2ـ به این آیات مراجعه شود: بقره، 219؛ آل‌عمران،
191؛ یونس، 24؛ رعد، 3؛ نحل، 3 تا 17 و ده‌ها آیه دیگر.

3ـ نحل، آیه 66 .

4ـ از نویسنده، برگ و بار، ص 293 .

5ـ نهج‌البلاغه، خطبه 133. 

6ـ خاقانی.

7ـ نهج‌البلاغه، خطبه 85.

 

 

 

سوتیترها:

 

1.

امام علي(ع) مي‌فرمايد: فانقبلوا بعادالله بالعبر النواقع،
ای بندگان خدا: از عبرت‌های سودمند پند بگیرید.

آنکه نگاه عبرت‌بین نداشته باشد، پیوسته آسیب می‌بیند
و زیان می‌برد و شکست می‌خورد، زیان‌ها و آسیب‌هایی که قابل پیشگیری هستند. یکی از
این پندها و عبرت‌ها، ناپایداری و گذرا بودن دنیاست و درسش آن است که به آن دل نبندیم.

 

2.

«چشم»، تنها چشم سر نیست. «نگاه» هم تنها به محسوسات و
دیدنی‌ها نیست. «چشم دل»، نادیدنی‌ها را نشان‌مان می‌دهد، چشم آیه‌بین، درس توحید می‌آموزد،
نگاه درست و عمیق، ما را به اسرار و حقایق هستی رهنمون می‌شود، نگاه آخرت‌بین، ما را
از افق تنگ و محدود دنیا می‌رهاند و نگاه عبرت‌بین، درس‌های تاریخ و حیات را به ما
می‌آموزد.

/

ازدواجي بي‌نظير و پيماني بي‌بديل

 

حجت الاسلام والمسلمين شيخ حسين انصاريان

 

در اين نوشتار، سخن از ازدواج دو انسان
والاست كه هر دو جميع ارزش‌ها و كمالات و از هر عيب و نقصي مبرّا و پاكند و لحظه
لحظه زندگي و روش و منش الهي و انساني آنان، براي هر مرد و زني در هر عصري بهترين
درس و راهكاري براي بهترين شكل زندگي است. يك سوی اين ازدواج وجود مبارك
اميرمؤمنان علي(ع) و طرف ديگر صديقه كبري، فاطمه زهرا(س) هستند.  

در اين ازدواج، عروس فرزند خاتم الانبياء(ص)
، معلم كتاب و حكمت، داناترين، زاهدترين، عابدترين، شريف‌ترين، والاترين موجود
جهان آفرينش، هادي سبل، عقل كل، مجمع پاكي‌ها و فضائل محمدبن عبدالله(ص) و از سوی
ديگر فرزند مادري فداكار، زني شايسته، عاشق دلباخته حق، يار و مددكار پيامبر(ص)،
تسليم فرهنگ پروردگار، سيدة زنان قريش پيش از اسلام، ام‌المؤمنين پس از اسلام،
اولين مؤمن به پيامبر«ص» در روز اول بعثت از جنس زنان، خديجه كبري(س) است.

و نيز در اين ازدواج، داماد، فرزند رئيس
بزرگ قريش، پشتوانه و تكيه‌گاه ضعيفان، مددكار بينوايان، استوانه ادب و كرامت
خردمندي والا، حافظ پيامبر پيش از بعثت از حوادث ناگوار، معروف به مؤمن قريش حضرت
ابوطالب(ع) است و از جانب ديگر فرزند مادري باكرامت،‌ خدمتگزار به پيامبر پيش از
مبعوث شدن به رسالت، معتقد به آيين ابراهيم، فاطمه بنت اسد(س) كه براي ولادت اين
فرزند والا، ديوار كعبه براي او شكافت و او وارد كعبه شد و سه روز به همراه عزيز
دلبندش علي(ع)، ميهمان خاص حضرت حق شد.

به‌راستي چه درس بزرگ و مناسبي براي همه
نسل‌هاست كه جوانان در انتخاب همسر، به ريشه وجودي همسر يعني پدر و مادر اوتوجه
داشته باشند و نيز دختران در انتخاب داماد به ريشه وجودي او يعني پدر و مادرش نظري
دقيق كنند، زیرا ريشه‌ها بدون ترديد در شخصيت فرزندان تأثیرگذار خواهند بود.

پيامبر، دخترش را به همسري مردي درمي‌آورد
كه هاشمي‌نسب و ثمره شجره طيبه‌اي چون ابوطالب و فاطمه بنت اسد است و اميرمؤمنان
با دختري ازدواج مي‌كند كه او نيز هاشمي‌نسب و ثمرة درخت نبوت و خديجه باكرامت
است. در اين ازدواج مبارك و خجسته نظر ويژه خداوند مهربان سايه‌افكن است.

در اين زمينه در كتاب شريف عيون اخبار
الرضا، تأليف شيخ صدوق، رئيس محدثين شيعه مي‌خوانيم كه حضرت رضا(ع) از پدران
بزرگوارشان از اميرمؤمنان روايت مي‌كنند كه آن حضرت فرمودند: «پيامبر به من گفت:
يا علي، مرداني از قريش مرا نسبت به ازدواج تو با فاطمه سرزنش كردند و گفتند ما از
دخترت خواستگاري كرديم، ولي ما را از آن محروم كردی و به همسري علي درآوردي! به
آنان گفتم: به خداوند سوگند، من شما را محروم نكردم و من او را شوهر ندادم، بلكه
خداوند شما را از اين ازدواج منع كرد و او فاطمه را شوهر داد. جبرئيل به من نازل
شد و گفت: اي محمد! خداوند جل‌جلاله مي‌فرمايد: اگر علي را نمي‌آفريدم، براي دخترت
فاطمه در همه روي زمين در ميان آدميان از حضرت آدم و بعد از او هم‌شأن و كفوي وجود
نداشت».

كتاب امالي كه از تأليفات با ارزش فقيه و
متكلم بزرگ شيعه شيخ مفيد است، روايت مي‌كند: «جبرئيل به محضر پيامبر آمد و گفت:
اي محمد! فاطمه را به همسري علي‌بن ابي‌طالب درآور، زيرا خداوند به زوجيت زهرا
براي علي و به زوجيت علي براي زهرا راضي است».

علي(ع) مي‌فرمايند: «پيامبر پيوند اين
ازدواج را برقرار كردند، سپس دستم را گرفتند و فرمودند: به نام خدا برخيز و بگو: برپايه بركت خدا و ماشاءالله لاقوة
الابالله توكلت علي‌الله، سپس مرا نزد فاطمه بردند و نزد او نشاندند، آنگاه گفتند:
پروردگارا! علي و فاطمه محبوب‌ترين آفريده تو نزد تو هستند، آنان را
دوست بدار و در نسل آنان بركت قرار ده و از جانب خود، آنان را حفاظت فرما. من هر
دو و نسل آنان را از شيطان رجيم در پناه تو قرار مي‌دهم».

و باز در اين زمينه درس بزرگي براي همه
جوانان است كه سعي كنيد در ازدواجي كه برپا مي‌كنيد، رضايت پروردگار بر آن سايه‌افكنده
باشد و رضايت حضرتش در صورتي از افق ازدواج طلوع مي‌كند كه عروس از خانواده‌اي
شريف و داماد از خانواده‌اي اصيل و هر دو برخوردار از ايمان و اخلاق و عمل صالح
باشند. در اين صورت است كه اين پيوند تداوم مي‌يابد و از آن نسلي پاك به وجود مي‌آيد.

پيامبر بزرگ اسلام علاقه داشتند امت
اسلامي زندگي را بر خود آسان بگيرند و از آنچه سبب ايجاد مشكلات در خانواده و جامعه
مي‌گردد، بپرهيزند. پيامبر«ص» آرزو داشتند مردمان معيشتي آسان داشته باشند، در
زمينه‌هاي امور مادي و معنوي اندازه لازم را رعايت و از اسراف و تبذير دوري کنند و
به‌ويژه در ازدواج و مخارج و هزينه آن به‌گونه‌اي عمل كنند كه همه جوانان بتوانند
از اين نعمت برخوردار شوند و اعلام فرمودند: اگر پدران و مادران در ازدواج جوانان
سخت‌گيري كنند تا جايي كه جوانان نتوانند ازدواج نمايند، گناهاني كه بر اثر فشار
شهوات انجام مي‌گيرد،در نامه اعمال آن پدران و مادران نيز نوشته مي‌شود».

رسول خدا«ص» در ازدواج اميرمؤمنان(ع) با
فاطمه زهرا(س) بسيار آسان گرفتند تا براي امت در اين زمينه درس و سرمشق باشند و
قطعاً رويگرداني از اين درس و سرمشق كاري ناپسند و چه بسا مورد خشم حق است.

پيامبر به اميرمؤمنان فرمودند: »براي
ازدواج چه داري؟ علي(س) گفتند: همه سرمايه‌ام سه چيز است: زره جنگي، يك شمشير و يك
رأس اسب، حضرت فرمودند: اسب خود را لازم داري، آن را نگه دار، بي‌نياز از شمشيرت
هم نيستي، آن هم نزد خودت بماند، ولي زره‌ات را بفروش و آن را هزينه ازدواجت كن.»
امام به بازار رفتند و زره را به 480 درهم فروختند و آن را در يك طرف جامه‌شان بستند
و نزد پيامبر آوردند. پیامبر اين مقدار را كه حداقل مهريه دختران خانواده‌هاي فقير
بود، به عنوان مهريه دخترشان كه سيده زنان جهان از اولين و آخرين بود، قرار دادند.

رسول خدا(ص) مهريه را به سه بخش تقسيم
كردند، بخشي را به بلال و قسمتي را به سلمان و سهمي را به ام‌سلمه واگذار كردند كه
هريك با مقداري كه به آنان داده شد، براي عروس و داماد وسيله زندگي بخرند. زندگي
با همان پولي كه فراهم بود، برپا شد و عروس و داماد بدون اينكه زيربار قرض بروند و
سنگيني ديني را بر خود احساس كنند و شرمنده طلبكاري باشند، زندگي خود را شروع
كردند و نسلي پاك و طيب و طاهر چون حضرت حسن(ع) و حضرت حسين(ع) و زينبين(س) و سپس
امامان معصوم(ع) و هزاران فقيه و عالم و حكيم و سخنور و نويسنده از آنان به وجود
آمدند که همه آفاق را روشن کردند و بر زينت صفحات تاريخ حيات انسان افزودند و براي
همه آدميان بهترين الگو و سرمشق شدند. يقيناً اگر بيتي در جامعه انساني و امت
اسلامي، شعبه بيت اين زن و شوهر باشد، از فلاح و فوز و حيات طيبه و سعادت ابدي
برخوردار خواهد شد و به خير دنيا و آخرت خواهد رسيد.

 

سوتیتر:

1.

علی(ع) و فاطمه(س) تنها با پول فروش زره
علی(ع)بدوناينكهزيربارقرضبروندوشرمندهطلبكاريباشند،زندگيخودراشروعكردندونسليپاكوطيبوطاهرچونحضرتحسن(ع)
وحضرتحسين(ع) وزينبين(س) وسپسامامانمعصوم(ع) وهزارانفقيهوعالموحكيموسخنورونويسندهازآنانبهوجودآمدندکهبرايهمهآدميانبهترينالگووسرمشقشدند.

 

/

عوامل نورانيت قلب

 

 

حضرت آيت‌الله
مجتبی تهراني

 

 

حرکت و مشیِ قلب مؤمن از دو جهت مستقیم و مستوی است: جهت
ذاتیّه و جهت اکتسابیه. قلب مؤمن از جهت ذاتیّه، حرکتش با توجّه به صفت ذاتیّۀ همة
قلوب، یعنی فطرت الهی، مخمّر به انوار ذاتیّۀ الهیّه است. اگر قلب مؤمن بخواهد سیر
معنوی داشته باشد، براساس همان تخمیر ذاتیّۀ دل، به‏سوی خدا حرکت می­کند و برخلاف
فطرت اولیّة دلش حرکتی ندارد. در سیر معنوی، نقطه­ای را که هدف‏گیری می­کند، همان
چیزی است که قلبش ذاتاً می‏طلبد و اقتضا می‏کند. لذا چون پایگاه حرکتی مؤمن‌، همان فطرت
اولیّۀ قلب است و فطرت اولیّۀ قلب نیز همان توحید است، حرکت قلبی مؤمن بر صراط
مستقیم و جادة مستوی است.

در روایتی آمده که پیغمبر اکرم بعد از ترسیم یک خط مستقیم
روی خاک، خطوط متعددی را در اطراف آن کشیدند و فرمودند: «این، طریقۀ مستقیم من است
که در آن حرکت می‏کنم. این خط مستقیم، همان مقتضای فطرت اولیۀ دل و آن خطوط
متعدده، انحراف از مسیر طبیعی آن است».

دل انسان فطرتاً خداجو و بی­نهایت‏طلب است. یعنی طلبش، بی­نهایت
است و مطلوبش نیز حد ندارد؛ به‏همین‏خاطر حرکت دل، حدّ یَقِِف ندارد. این همان
فطرتی است که دل طبق آن حرکت می­کند و ما به آن «طریقه‌ مستقیم»
می‏گوییم.(2) حرکت معنویّة قلب مؤمن، بر طریقۀ مستقیم و جادۀ مستوی
است، زیرا طبق مقتضای فطرتش حرکت می­کند. این را می­گویند راه راست و درست.

از سوي ديگر مؤمن، «انسان کامل» را الگوی خود قرار می‌دهد،
کیفیّت حرکت و سیرش را از او «اکتساب» می‌کند و چه در کیفیت اعمال ظاهری و چه در کیفیت حرکت قلب، از
انسان کامل پیروی می‏کند. مؤمن، پایش را جای پای انسان کامل می‌گذارد و دقیقاً
همان کاری را می‌کند که او در سیر معنوی­اش انجام می‌دهد. تبعیّت محض از انسان کامل، حرکت در صراط مستقیم است،
پس می‌توان گفت مؤمن در هر دو جهت ذاتیّه و اکتسابیّه بر صراط مستیقیم گام
برمی‏دارد، یعنی هم طبق فطرت اولیة دلش به‏سمت خدا می‏رود و هم در حرکت اکتسابی
قلب و در مسیر پیروی از انسان کامل حرکت می‌کند. این است که قرآن می‏فرماید مؤمن در راه راست و جادة
مستقیم است.

 

محوریّت انسان کامل در سیر معنوی عبد

تبعیّت از انسان کامل یعنی مؤمن هیچ­گاه در سیر معنوی‌، سلیقۀ شخصی­خود
را دخالت نمی‌دهد و این امری است که بسیاری بدان مبتلا هستند. به‏عنوان مثال، روزه
گرفتن برای شخصی که ضرر دارد، شرعاً حرام است، امّا ممکن است فرد به‏خاطر علاقة
زیاد، روزه­ بگیرد. این یعنی عدم تبعیّت از انسان کامل. یا شخصی که روزه قضا دارد،
به‏خاطر درک فضایل ماه رجب یا شعبان که احادیث بسیاری در باب آن رسیده، در آن ماه
روزة مستحبی بگیرد. این هم تخلّف از سیرة انسان کامل است، چون روزۀ مستحبّی برای
کسی که روزۀ قضا دارد، شرعاً جایز نیست.

افرادی که از قوانین شرع تخلّف و سیرة انسان کامل را در عمل
نقض می‏کنند، هر چند که ظاهر خوبی داشته و در ظاهر حزب­اللهی باشند، اما در حقیقت
حزب‏اللهی نیستند، بلکه عشق‏اللهی‌اند، چون دنبال خواست دل خودشان هستند و کاری به حکم الهی
ندارند. ما باید ببینیم دستور خدا چیست و به آن عمل کنیم. برخی به این مسایل کاری
ندارند و فقط به‏دنبال لذت بردن هستند و تازه با این‏ وضع خراب، با خودشان فکر می‌کنند که در مسیر الهی قرار
دارند و در حال رشد هستند!

پس تبعیّت از انسان کامل در سیر معنوی درونی، باید بدون
دخالت سلیقة شخصی باشد. لذت بردن ملاک نیست، آنچه اهمیت دارد، خودسازی و آدم شدن
است که تنها با تبعیت محض از انسان کامل حاصل می‏شود.

روایتی در کتاب اصول کافی از امام صادق(ع) نقل شده است: «يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ إِنَّ النَّاسَ أَخَذُوا يَمِيناً
وَ شِمَالًا وَ إِنَّا وَ شِيعَتَنَا هُدِينَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ»؛(3) مردم به چپ و راست رفته و منحرف شده‏اند،
حال‏آنکه ما و شیعیانمان‌ به راه راست هدایت شده‏ایم.

 در خطبۀ شانزدهم
نهج­البلاغه، از علي(ع) نقل شده است: «الْيَمِينُ وَ
الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ عَلَيْهَا بَاقِيُ
الْكِتَابِ وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ
الْعَاقِبَةِ هَلَكَ مَنِ ادَّعَى وَ خابَ مَنِ افْتَرى‌».(4)
برخی به چپ و راست می­زنند. این درست نیست، چون یک راه بیشتر وجود ندارد. اگر
می‏خواهید از نظر اکتسابی، الگوبرداری و کیفیّت سیر معنوی خود به‏ سوی خدا را
تنظیم کنید، باید قدم جای پای انسان کامل بگذارید و به او اقتدا کنید. ما در این‏
باره، تنها تبعیت مطلقه از پیغمبر خاتم را جایز می­دانیم و بس.

پس مؤمن حقیقی، برای رشد معنوی و حرکت اکتسابی قلب در مسیر
نورانی شدن و استقرار ایمان در دل، تنها باید به انسان کامل اقتدا و از سنت او
پیروی کند، زیرا انسان‌ تنها به‏تبع انسان کامل، به هدف نهایی خود می‌رسد؛ یعنی همراه با
تبعیّت ظاهریّه، باطن او نیز تابع انسان کامل می‌شود و به‏تبع آن موجود الهی، او نیز
به مقصد نهایی و مطلوب بی‏نهایت خود می­رسد.

 

حشر انسان‏ها در قیامت؛ به‏حسب قلوب آنها

نکتة دیگر این که حشر انسان‏ها در قیامت، به‏حسب قلوب آنهاست
و دل، هر طوری باشد، انسان همان‌گونه محشور می‌شود و ظاهرش، تابع باطنش می‏گردد. یعنی اگر دل
کسی، مستوی و مستقیم باشد، حشرش نیز حشر انسانی خواهد بود و به ‏شکل انسان، وارد
محشر می­شود، چون در آنجا شکل ظاهر، تابع باطن است. امّا اگر باطن و قلب فرد،
واژگونه بود، صاحب آن دل نیز واژگونه محشور می‌شود. برای همین حکما این ‌طور تعبیر می­کنند که در قیامت،
قشر تابع لُبّ است، یعنی پوست و بدن انسان، تابع مغز و قلب اوست.

در برخی از روایات هم آمده که در روز قیامت، عده‌ای وارونه، برخی ‏روی شکم و
گروهی مانند حیوانات در حالی که روی چهار دست و پا راه می‌روند، محشور می‏شوند، یعنی آنها
از هر دو جهت انحراف داشته‌اند؛ هم انحراف از فطرت اولیّۀ ذاتیّۀ قلوبشان و هم انحراف
از تبعیت از انسان کاملی که صراط مستقیم را در حرکت معنوی­ به آنها نشان می­دهد.
این واژگونی، باطنی و قلبی است. لذا در روایت فرمود قلب مشرک، واژگونه است و در
روز قیامت به همین شکل ظاهر می­شود. این دنیا، دار مجاز و آن دنیا، دار حقیقت است.
در آنجاست که انسان ظاهرش را مطابق با باطن خویش می‌بیند.

قلب، مقدم بر عقل

اشرف ابعاد وجودی انسان قلب اوست، نه عقلش، لذا حشر
انسان‏ها در قیامت براساس کیفیت قلوب آنهاست. دل‌ هر کیفیتی
داشته باشد، روز قیامت نیز همان ‌گونه محشور می‌شود. اگر قلب، تابع انسان کامل باشد، بدنش در قیامت
مستوی‏القامه و به شکل انسان خواهد بود و اگر در دنیا تابع نبود، آنجا هم صورتش
مطابق همان چیزی است که تابعش بوده است.

 

مصداق انسان کامل در روایات

در اصول کافی، ذیل آیۀ شریفة: «أَ فَمَنْ يَمْشي‌ مُكِبًّا
عَلى‌ وَجْهِهِ أَهْدى‌ أَمَّنْ يَمْشي‌ سَوِيّاً عَلى‌ صِراطٍ مُسْتَقیم» روایت مفصّلی نقل شده که در آن فضیل‏ بن ‏یسار پیرامون این
آیه از امام کاظم(ع) سئوال می‏کند و حضرت در پاسخ به او می­فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ ضَرَبَ مَثَلَ مَنْ حَادَّ عَنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ
كَمَنْ يَمْشِي عَلَى وَجْهِهِ لَا يَهْتَدِي لِأَمْرِهِ»؛ خدا در این آیه، مَثَل کسانی را که از ولایت علی(ع) اعراض نموده‌اند، این‏طور بیان فرموده که
گویی آنها مانند کسانی هستند که بر رو راه رفتند و به هدایت هم نرسیدند: «وَ جَعَلَ مَنْ تَبِعَهُ سَوِيّاً عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»(5) امّا کسانی را که از آن حضرت متابعت کردند،
در صراط مستقیم و مستوی قرار داد.

فضیل می­گوید: «دَخَلْتُ مَعَ
أَبِي جَعْفَرٍ(ع) الْمَسْجِدَ الْحَرَامِ وَ هُوَ مُتَّكِئٌ عَلَيَّ فَنَظَرَ إِلَى
النَّاسِ »؛ همراه با امام باقر(ع) وارد
مسجدالحرام شدم، در ‌حالی ‌که حضرت به من تکیه داده بودند، به مردم نگاه کردند، «وَ نَحْنُ عَلَى بَابِ بَنِي شَيْبَةَ». ما کنار در ورودی مسجدالحرام، یعنی در بنی‏شیبه ایستاده بودیم. «فَقَالَ: يَا فُضَيْلُ؛ هَكَذَا كَانَ يَطُوفُونَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ
لَا يَعْرِفُونَ حَقّاً وَ لَا يَدِينُونَ دِيناً»؛ حضرت فرمود: ای فضیل! نگاه کن و ببین مردم چگونه طواف می‌کنند. مردم جاهلیت هم همین ‌طور طواف می­کردند. آنها نه
نسبت به حق شناخت و نه نسبت به دین الهی شناخت نداشتند. این‌‌ها هم همین‏طورند. «يَا فُضَيْلُ؛ انْظُرْ إِلَيْهِمْ مُكِبِّينَ عَلَى وُجُوهِهِم»؛ نگاه کن! آنها درحالی‌که به رو افتاده‌اند، طواف می­کنند. حضرت تصرفی
در فضیل کردند تا او بتواند باطن منکوس مردم را ببیند.

در روایت دیگری آمده است که امام به شخصی فرمودند: «بین دو
انگشتم را نگاه کن». بعد فرمودند: «ما أَکثَرَ الضَّجیج
وَ أَقَلَّ الحَجیج»؛(6) چقدر
ضجّه‏زننده زیاد است و حاجی کم. امّا در اینجا بدون این ‌که دست‌ها را بالا آورده و بین دو
انگشت خود را نشان دهند، در فضیل تصرف نمودند و فرمودند: «أنظر الیهم»، به آنان
نگاه کن! هنگامی‌که فضیل به طواف‏کنندگان و نمازگزاران نگاه انداخت، دید آنها با دل‏های
وارونه‏ وارد بیت‏الله‏الحرام شده‌اند.        
  

بعد امام باقر(ع) به فضیل فرمودند: «لَعَنَهُمُ اللَّهُ مِنْ خَلْقٍ مَسْخُورٍ بِهِمْ مُكِبِّينَ عَلَى وُجُوهِهِمْ». خداوند آنها­ را لعنت کند که مسخ شده‌اند و قلب‏هایشان منکوس
و واژگون است. سپس این آیه را تلاوت کردند: «فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى‌ وَجْهِهِ أَهْدى‌ أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا
عَلى‌ صِراطٍ
مُسْتَقِیم» و بعد فرمودند: «يَعْنِي وَ اللَّهِ عَلِيّاً(ع) وَ الْأَوْصِيَاء»؛(7) منظور آیه ما هستیم که بر راه راست قدم
برمی‏داریم. می‏دانید چرا دل­های آنان مستوی و مستقیم نبود؟ چون از انسان کامل
منحرف شده بودند. باید انسان در سیر معنوی، کیفیّت سیر را از انسان کامل بگیرد و
از او تبعیت کامل داشته کند.

در ذیل آیۀ شریفة: «وَ أَنَّ هذا
صِراطي‌ مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ
وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُل»،(8)
نیز روایاتی با همین مضمون نقل شده است.

 

معنای «صراط مستقیم» در مکتب اهل‏بیت

خواندن سوره حمد در تمام نمازهای یومیه و نوافل واجب است.
حدّاقل روزی پنج نوبت و در هر نوبت هم دو مرتبه آیه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم»،(9) را
در سورۀ حمد می­خوانیم. این صراط مستقیمی که در این آیه از خدا تقاضای هدایت به‏ سوی
آن را داریم، ربطی به حرکت ذاتی و وجودی انسان‏ها ندارد، چون خداوند، ذاتاً همۀ
انسان­ها را به صراط مستقیم هدایت کرده و فطرت قلوب، بر توحید استوار شده است؛ اما
این آیه، به جنبة اکتسابی­ آن اشاره دارد و ما از خدا تقاضای هدایت اکتسابی داریم.

آیات «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم»
و «لاتَتَّبُعوا السُّبُل» و بسیاری از آیات دیگر قرآن بر این نکته تأکید دارند که انسان کامل، صراط
مستقیم است و تبعیت از او در کیفیت سیر معنوی دل مؤثر است. حمران می­گوید: «سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(ع) يَقُولُ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَي
(وأنّ هذا صراطی مستقیماً
فاتَّبِعوهُ و لا تتَّبِعُوا السُّبُلَ) قَالَ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ
فَاطِمَةَ هُمْ صِرَاطُ اللَّهِ فَمَنْ أَبَاهُمْ سَلَكَ السُّبُلَ»؛(10) شنیدم که امام باقر(ع) دربارة
این سخن خدا که فرمود: «وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً
فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُل». صراط
مستقیم، شخصِ علی(ع) و امامان از وُلد زهرا(س) هستند و هر که از آنها
روی بگرداند، به انحراف و اعوجاج کشیده مي‌شود.

 

سرنوشت قلب، در دست اختیار و انتخاب آدمی

پس با این مقدمات به این نتیجه می­رسیم که قلب مؤمن به‏حسب
صفت ذاتی أَزهَرَ و نورانی است و صفات ظاهری­اش را نیز طبق باطن و ذات­ خویش تنظیم
می­کند، به‏ همین‏ خاطر ظاهر و باطن او ­درخشان است. به‏تعبیر دیگر، بعد از اکتساب
ایمان، دل نورانی و این کمال وجودی، تنها با تبعیت از انسان کامل حاصل می‌شود. در واقع مؤمن جنبة ذاتی
قلب خود را با جنبة اکتسابی‌اش هماهنگ می‏کند.

مؤمن مانند یک شیئ بلورین درخشان است که نور دیگری در آن
افتاده و درخشندگی‏اش را دوچندان کرده است. این معنای أَزهَر است. این نورانیّت
مضاعف و فوق العاده، از هماهنگ شدن جنبة ذاتی و اکتسابی­ قلب او با یکدیگر ایجاد
می‌شود. مؤمن این نور
را اولاً با تنظیم سیر معنوی­ خود بر مسیر خلقت اولیه و فطرت ذاتی و ثانیاً با
تبعیت محض از انسان کامل کسب می‏کند. اینها مجموعه عواملی هستند که موجب نورانی
شدن دل مؤمن می‌شوند.

پس ‌خدا حجت را برای همه تمام کرده است. هم ظرف بلورین را
به دست ما داده و هم نمونه‏ تام و کاملی را برای ما فرستاده تا یاد بگیریم چگونه
باید از این درّ درخشنده حفاظت کرد و آن را جلا داد. هم مایه را داده و هم برای
سیر معنوی انسان، نمونة کامل را فرستاده است.

ذکر این نکته را نیز ضروری می‌دانم که سوء استفاده از
اختیار و انتخابی که خدا به ما داده، باعث بیچارگی ما می‏شود. انسان با اختیاری که
دارد، می­تواند طبق فطرت دل حرکت و از انسان کامل تبعیت و یا از شیطان کامل پیروی
کند. انتخاب راه با ماست. درست است که کشش­های دنیایی و غفلت‌ها ما را از راه راست دور می‏کنند،
امّا این‌ طور
نیست که دل از ابتدا سیاه و منکوس باشد و انسان هیچ اختیاری برای تغییر مسیر زندگی
خود نداشته باشد. این ما هستیم که قلبمان را سیاه و واژگون می­کنیم. ما می‏توانیم
در حساس­ترین مواقع، راه مستقیم را انتخاب کنیم، همان‏گونه که حرّبن‏یزید ریاحی در
موقعی که تمام زرق و برق‏های مادیت برایش جلوه کرده بودند، مسیر زندگی‏اش را تغییر
داد و به سپاه امام حسین(ع) پیوست.

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ كافي، ج2، ص422 .

2ـ‌ تعبیراتی از قبیل
حرکت قصری که در بحث­های کلامی به‏کار می‌رود، انحراف و اعوجاج
است.

3ـ‌ اصول كافي، ج2، ص246.

4ـ نهج‌البلاغه، ص 58.

5ـ كافي، ج1، ص432.

6ـ بحارالأنوار، ج24، ص123.

7ـ بحارالأنوار، ج24، ص314.

8ـ سورة مبارکة انعام،
آیه153.

9ـ سورة مبارکة حمد،
آیه 7.

10ـ بحارالأنوار، ج24،
ص 15. 

 

 

سوتیترها:

1.

مؤمن مانند یک شیئ بلورین درخشان است که نور دیگری در آن
افتاده و درخشندگی‏اش را دوچندان کرده است. این نورانیّت مضاعف، از هماهنگ شدن
جنبة ذاتی و اکتسابی­ قلب او با یکدیگر ایجاد می‌شود. مؤمن این نور را اولاً با
تنظیم سیر معنوی­ خود بر مسیر خلقت اولیه و فطرت ذاتی و ثانیاً با تبعیت محض از
انسان کامل کسب می‏کند.

 

2.

این ما هستیم که قلبمان
را سیاه و واژگون می‌کنیم. ما می‏توانیم در حساس‌ترین مواقع، راه مستقیم
را انتخاب کنیم، همان‏گونه که حرّبن‏یزید ریاحی در موقعی که تمام زرق و برق‏های مادیت
برایش جلوه کرده بودند، مسیر زندگی‏اش را تغییر داد و به سپاه امام حسین(ع) پیوست.

 

3.

حشر انسان‏ها در قیامت،
به‏حسب قلوب آنهاست و دل، هر طوری باشد، انسان همان گونه محشور می‌شود و ظاهرش، تابع
باطنش می‏گردد. یعنی اگر دل کسی، مستوی و مستقیم باشد، حشرش نیز حشر انسانی خواهد بود
و به ‏شکل انسان، وارد محشر می‌شود، چون در آنجا شکل ظاهر، تابع باطن
است. اما اگر باطن و قلب فرد، واژگونه بود، صاحب آن دل نیز واژگونه محشور می‌شود.

/

مناسبات علم و دین (2)

 

 

آيت‌الله مصباح يزدي

اشاره:

در بخش نخست
تاریخچه‌ای از آغاز جدائی تعریف دین و علم و علل ایجاد شکاف بین این دو مقوله بیان
شد. در این بخش نواقص و کمبودهای این نگاه و شیوه صحیح دستیابی به تعریف درست از
رابطه دین و علم پرداخته می‌شود.

 

 مبتنی نبودن علوم بر اصول موضوعه و مبانی صحیح

 به طور طبيعي همه علوم بر يک سلسله قواعد قبلي مبتنی
هستند. قبلاً فلسفه اولی به عنوان اولين علمي شناخته می‌شد که
ديگر مبتني بر هيچ قاعده قبلي نبود، البته آن وقت علم معرفت‌شناسي هم جزء فلسفه اولي
بود و علم مستقلي شمرده نمی‌شد. اما اگر معرفت‌شناسي
را علمی جدا حساب کنيم، شايد اولين علم، معرفت‌شناسي باشد. زیرا اصلاً باید بدانیم
آیا مي‌توانيم چيزي را بفهميم يا خیر؟ اگر مي‌توانيم چيزي را حل کنيم، راهش کدام است؟
ابزارهای شناختش چيست؟ و این ابزارها تا چه اندازه اعتبار دارند؟ و… اگر بخواهيم
در باره همه اين‌ مباحث به صورت تفصیلی بحث و تحقيق کنيم، هيچ وقت به نتیجه نمي‌رسیم.

امروز علوم انساني
دانشگاه‌ها بر يک سلسله اصول موضوعه‌‌ مبتنی هستند و تعيين این که اصول موضوعه یک قضيه
چيست؟ آيا به کارگیری اين اصول موضوعه در اینجا صحيح است يا ربطي به اينجا ندارد؟ يا
اصلاً آن اصول موضوعه‌ باطلند، ولی ادعا مي‌شود که صحيح هستند. روش کار صحيح و منطقي
اين است، اما آنچه در دانشگاه‌ها مشاهده می‌شود،
عملاً اين‌گونه نيست.

 اگر از کسی که دوره کارشناسی، کارشناسی ارشد
و دکترای روانشناسی را در دانشگاه می‌گذراند بپرسيد اين
مسائلي که در روان‌شناسي مطرح می‌کنید بر چند اصل
موضوعی مبتني هستند و اين اصول موضوعه در کجا اثبات شده‌اند؟
پاسخ می‌دهد: روان‌شناسي چه کار به اصول موضوعه دارد؟ فلان دانشمند اين گونه گفته است
و نتیجه تجربه‌ها و آزمايش‌ها همین است. اينکه خود تجربه چه اندازه صحت و اعتبار دارد،
آيا تجربه کاملي هست يا خیر؟ چگونه اين تجربه‌ صورت گرفته، آیا اين تفسير ارائه و نتيجه‌گیری
شده؟ آيا اين نتيجه‌گيري صحيح است يا خیر؟ و… مفروغ عنه است، در صورتي که برای نقادي
یک نظریه بايد روشن شود که بر چه اصولي مبتنی است؟ آن اصول موضوعه از کجا آمده‌اند؟
آيا آن اصول موضوعه صحيح هستند يا خیر؟

 مقام معظم رهبري در سفري که به قم داشتند،
تأکيد کردند که علوم انساني دانشگاهي ما بر اصول غيراسلامي مبتنی هستند. ایشان بی‌حساب
چنین تعبیری را به کار برده اند. هر علمي مبتني بر يک اصولي است که اگر در جاي خودش
اثبات شده و صحيح باشند، نتايجي هم که از آنها گرفته مي‌شوند، مي‌توانند صحيح باشند،
اما نکته اینجاست که اصول این علوم اشتباه هستند. اصول روان‌شناسي در بيشتر مکاتب روان‌شناسي
رايج در عصر ما و نیز آنچه در دانشگاه‌ها تدريس مي‌شود، مبتني بر ماترياليسم، اصالت
ماده و اصالت بدن است و اصلاً اعتقادي به وجود روح مستقل از بدن وجود ندارد. هر روز
هم تلاش مي‌شود که شواهدي مبنی برای این موضوع ارائه شود که روح، صِرفاً همان فعل و
انفعالات مغز و اعصاب است. همين چند روز قبل يک استاد روانشناسي در تلویزیون سعی مي‌کرد
این مطلب را اثبات کند!

 آیا با اين بينش نسبت به انسان و روان انسان،
می‌توان
توقع داشت که نتيجه‌ بحث، مطابق با ارزش‌هاي اسلامي از کار در آید؟ ما نمي‌گوييم اين
بینش درست است يا غلط، بلکه مي‌گوييم اين موضوع را طبق همان روش اثبات علمی که خودتان
مي‌گوييد بررسی و اثبات کنيد که چرا روح وجود ندارد. شما مي‌گوييد قضیه‌ای علمي
است که با تجربه آزمايشگاهي ثابت شود و قابل ارائه به غير باشد. آیا شما در آزمايشگاه
ثابت کرديد که روحي نيست؟ مگر به وسیله آزمایش، نبودن هم قابل اثبات است؟ آنچه شما
آزمايش مي‌کنيد چيزهايي هستند که وجود دارند و با آزمايش اثبات می‌شوند،
مانند روابطي که بين اندام‌هاي بدن است، بين اعصاب، بين حالات رواني و عصبي و حتي جريان
خون و تنفس و امثال اينها وجود دارد، اما به چه دليل مي‌گوييد چيز ديگري نيست. نبودن
را از کجا اثبات مي‌کنيد؟ پس این نظريه شما، علمي ـ با همان تعريفي که خودتان از علمي
بودن داریدـ نیست. احتمال بدهیم که واقعاً غير از بدن چيز ديگري هم هست و بین روح و
بدن روابط متقابل وجود دارد، نه اينکه فقط روح يک حالت انفعالي از اعصاب و سلول‌هاي
مغز باشد. خود روح، واقعيت دارد، هرچند ديدني نيست. مگر هر چيزي که واقعيت دارد بايد
ديدني باشد؟

تا اینجا مسئله نقد
علوم از جهت مباني و اصول موضوعه‌اش مطرح شد. گاه، براساس اصول ماترياليسم که غير از
ماده و انرژي چیزی وجود ندارد، عدم وجود روح هم پذیرفته شده است. نتيجه‌ اين که خدا،
قيامت، وحي و اموری از این قبیل نیز وجود ندارند. سئوال ما این است که اين اصول را
از کجا اثبات مي‌کنيد؟ اينکه مي‌گوييم یک قضیه باید مبتنی بر اصولي باشد که مطابق قرآن
و روايات هستند، تنها به معناي پذیرش تعبدی نیست، بلکه آنچه قرآن گفته است علمي و دارای
برهان است.

 بنابراین يک نقد ما بر روش‌ها و بحث‌هاي علمي
امروزه، ابتنای آنها بر اصول موضوعه‌اي است که نه تنها در جاي خود اثبات نشده، بلکه
رد شده‌اند. اين اصول درنهایت به کلي‌ترين اصولي که در فلسفه اثبات مي‌شوند، باز می‌گردند.
يکي از سئوالات اين بود که فلسفه اسلامي در تحول علوم چه نقشی دارد؟ فلسفه اسلامي به
این معنا نیست که وحي بر آن نازل شده است، بلکه به معنای فلسفه‌اي است که براساس اصول
عقلاني اثبات شده و با نتايجي که در دين از آنها مي‌گيريم، موافق است. در فلسفه است
که بايد اثبات شود عليتي وجود دارد يا خیر، بين علت و معلول چه رابطه‌اي وجود دارد
و…

 امروزه مفهوم غربیِ علت و معلول، همان تعاقب
دو پديده است که هیوم مطرح کرده است. براساس آرای هیوم، اگر تحقق دو پديده به صورت
پشت سر هم و مکرر مشاهده شد، معلوم می‌شود که عليت وجود
دارد. مثلاً هر وقت کبريت مي‌زنيم، نور و حرارت پيدا مي‌شود. پس، کبريت زدن علت و روشنایی
و حرارت، معلول است. این نوع علت در فلسفه اسلامی، نوعی علت بسيار ضعيف به نام علت
اِعدادي است. علت حقيقي اين است که اصلاً معلول از علتش جداشدني نيست و اگر معلول از
علتش جدا شود، هيچ مي‌شود. اصلاً تحقق و واقعيت معلول، در وابستگي به علت است. اين
مطلب در فلسفه اسلامي اثبات مي‌شود.

 استاد دانشگاهي که سال‌ها در دانشگاه‌هاي
آمريکا تحصيل و تدريس کرده بود، مي‌گفت من دارم تازه معنای علیت را می‌فهمم، زیرا علیت
را همان تعاقب دو پديده می‌دانستم، ولی شما
چيز جديدي مي‌گوييد. رابطه علیت و معلولیت بين خدا و مخلوق، به معني تعاقب دو پديده
نیست. در تعاقب دو پدیده، باید پديده اول از بين برود و باید تقدم زماني داشته باشد.
در تعاقب، اصلاً عليت و معلوليتي در میان نيست، بلکه اِعداد است. حال، اگر قضيه‌اي
بر اصل عليت مبتني شد، کدام را قبول کنیم؟ اصل عليت مبتنی بر فلسفه مغرب زمين یا فلسفه
اسلامی؟ يا سخن کساني را که مي‌گويند اصلاً چه کار به فلسفه داريم؟ شما وقتي مي‌گوييد
علتش اين بود، يعني ناخودآگاه اصل عليت را پذيرفته‌ايد و
عليت را همين مي‌دانيد، پس، نمي‌توانيد بگوييد کاري به فلسفه نداريم، همين که مي‌گوييد
علت است، معلول است و … فلسفه است.

 همه اين قضايا ضرورتاً بر اصولی فلسفي مبتني
هستند. فلسفه حق و درست ـ یعنی فلسفه اسلامي ـ بايد زيربنای دلائلي باشد که ما از آنها
در علوم استفاده مي‌کنيم، پس، فلسفه بر علوم تقدم دارد، زیرا اصول موضوعه علوم را تشکيل
مي‌دهد. تا اين اصول از فلسفه گرفته نشود، نمي‌توان نتيجه صحيحي از علم گرفت. در غیر
این صورت، مسئله‌ای که خيال مي‌کنند اثبات شده است، بی‌اساس خواهد بود.
فرض اين است که اصل عليت وجود داشته باشد، درست تعريف شود، رابطه بين علت و معلول معلوم
باشد، مناسبات علت و معلول روشن شود و… در این صورت است که می‌توانيم
نتيجه صحيحي بگيريم..

 پس يکی از اشکال‌های وارد
بر کلیت روش تحقیقات علمی در دنیای امروز اين است که مبتني بر اصول موضوعه صحيح نیستند
و گاهي آگاهانه یا ناآگاهانه بر اصولی نادرست مبتنی هستند که فلسفه صحيح آنها را رد
مي‌کند. برای اثبات فلسفه نیز باید از اصول معرفت‌شناسي استفاده ‌شود. اینکه عقل انسان
درک می‌کند، درست است، اما عقل به چه معناست؟ درک می‌کند به
چه معناست؟ عقل چگونه مي‌فهمد؟ چند نوع ادراک عقلي وجود دارد؟ اين مسئله‌ای جدي
است که فيزيک، شیمی، کیهان‌شناسی، و حتي فلسفه
به معني متافيزيک و آنتولوژي هم نمي‌تواند به آن جواب بدهد، بلکه معرفت‌شناسي بايد
پاسخگو باشد. در غیر این صورت آنچه به عقل نسبت داده می¬شود،
متزلزل خواهد بود و این احتمال وجود خواهد داشت که حکم عقل نباشد. الان طبق بیان شایع
گفته می¬شود که عقل من اين
گونه مي‌گويد، در حالی که حکم عقل، یکی است و از این رو همه عقلا در حکم عقلی یک چیز
می‌گویند
و اختلاف‌هایی که به چشم می‌خورند
حاکی از آنند که حکم عقل نيستند.

لزوم ابتنای علوم
بر مبانی صحیح معرفت‌شناختی، هستی
شناختی
و انسان
شناختی

براساس اولين نقدي
که به همه روش‌هاي علمي رایج وارد است، برای تحول در علوم بايد کساني در معرفت‌شناسی
متخصص باشند و مسائل معرفت‌شناسي را اثبات کنند تا اصول موضوعه‌ای را تحويل ديگران
بدهند. کسي که يک عمر در معرفت‌شناسي بحث مي‌کند، ديگر نمي‌تواند در پزشکي کار کند.
وی بايد برای تنقیح این اصول، زحمت بکشد تا اگر گفتند اين قاعده چيست، بگويد در فلان
جا اثبات شده است و می‌توانید مراجعه کنید،
یعنی فقط نتيجه‌ بحث به کسي که مي‌خواهد در آن علم تحقيق کند، تحويل داده می‌شود،
مثلاً گفته می‌شود که مناسبت بین علت و معلول بايد اين باشد، اما اثباتش
مربوط به فلسفه است و اثبات و حل آن یک عمر زحمت مي‌خواهد.

در کدام دانشگاه‌
قبل از ورود به هر رشته‌اي مسائل معرفت‌شناسي‌ و هستي‌شناسي آن بيان وحقيقت انسان تبیین
می‌شود؟ همه رشته‌های علوم انساني مربوط به انسانند. اگر انسان فقط همين
بدن باشد، خوب و بد راجع به آن معنا ندارد، بلکه تابع قوانين مکانيکي و قوانين فيزيکي
و شيميايي و به عبارت دیگر، تابع فعل و انفعالات جبري است. در این صورت، اراده و مؤاخذه
بر انجام دادن یا انجام ندادن یک کار معنا نخواهد داشت، زیرا افعال انسان، مقتضای قوانين
خواهند بود، یعنی پیدایش فعل و انفعالات فيزيکي و شيميايي در بدن باعث حرکت عصبي مغز
و در نتیجه پدید آمدن فلان ميل و انجام کاری متناسب با آن شده است. تقصیر من چیست؟
تا ثابت نشود که انسان بُعد ديگری دارد که غير مادي است و تابع قوانين جبري مکانيکي
نيست، اصلاً جايي براي توبيخ و مؤاخذه‌، ثواب و عقاب، پاداش و کیفر، دستور و امر و
نهي‌ وجود ندارد و برای عوض شدن یک پديده‌ بايد عوامل فيزيکي و شيميايي آن تغيير کنند.  

در چنین وضعیتی آیا
چنين مکتبي حق دارد راجع به اخلاق بحث کند؟ کدام خوب و بد و کدام اخلاق؟ کار شما بحث
از پديده‌هاي فيزيکي و شيميايي بدن است. اینکه عوامل طبيعي بدن چه اقتضائاتي دارند؟
چه عواملي در خارج تأثير مي‌گذارند؟ و چه پديده‌هايي به وجود مي‌آيند؟ پس تا معرفت‌شناسي،
هستي‌شناسي و انسان‌شناسي صحيحی نداشته باشيم، ساير پديده‌هايي که متوقف بر اینها هستند،
پاسخ صحيح و متقن نخواهند داشت. پيشنهاد اين است که علوم را بر اصول صحيح مبتنی کنید.
این کار، مقتضای منطق و عقل انسان ـ خواه مسلمان یا کافر ـ است.

نقش جهانبینی
و ارزش
ها در علوم دستوری

 نکته دوم در مورد علوم دستوري است. برخی علوم
ـ مانند اخلاق ـ ماهيتاً دستوري‌اند. اصلاً کار اخلاق هنجاري اين است که بگوید چه چیز
خوب است و چه چیز بد، يعني این کار را بکن، آن کار را نکن. پس، متضمن بايد و نبايدهاست.
برخی علوم از قبیل ریاضی به یک معنا بايد و نبايد ندارند، ولی البته مي‌گويند چهار
عمل اصلی را این گونه را انجام بده تا به نتيجه برسي، اما این باید، بايدِ ارزشي نيست،
بلکه در واقع، همان بيان روابط است. يک سلسله علوم ـ مانند اقتصاد ـ دو جنبه دارند:
جنبه توصيفي و جنبه دستوري و تجويزي. اقتصاد فرمول‌هايي است که از روابط عيني و تجارب
زندگي اجتماعي به دست مي‌آيند، مثل قانون عرضه و تقاضا که در اقتصاد شهرت دارد و براساس
آن قیمت تعیین می‌شود.

کشف اين رابطه، مسئله‌ای جدا
از راه‌های بایسته برای تغییر آن است. این مسئله که برای ارزان
شدن یک کالای گران چه بايد کرد، غير از مسائل علمي، متأثر از ارزش‌هاي شخصي و گروهي
است. همين فرمول‌هاي اقتصادي در مکان و زمان خاص، تأثیری غیر از مکان و زمان دیگر دارند.
مثلاً اینکه مردم در ماه محرم، زیاد لباس مشکي مي‌پوشند، ربطي به اقتصاد ندارد. افزایش
تقاضای مردم نسبت به لباس مشکي مربوط به يک بحث ارزشي و به دلیل احترام گذاشتن به عزاداري
سيدالشهدا (ع)در اين ماه است. همین امر، باعث مي‌شود جنس در بازار کم و در نتیجه گران
‌شود. در مثال ذکر شده، قانون عرضه و تقاضا حاکم است، اما خود این قانون نمي‌گوید امروز
قرار است لباس مشکي گران شود. این تغییر قیمت در محيط شيعه اتفاق می‌افتد،
ولی در محيطي که اصلاً به اين مسائلِ ارزشی اهميتي داده نمیشود، هيچ تغييري نمي‌کند.

 دستورهايي هم که برای حل مسائل اجتماعي داده
می‌شوند
بايد مبتني بر آن جهات ارزشي ـ براساس نظام ارزشیِ پذیرفته شده ـ باشند. مثلاًٌ انگور
در بعضي استان‌های کشور، زياد به عمل مي‌آيد و از آن استفاده‌هاي مختلفی می‌شود.
کشاورزان انگور را مي‌فروشند، برخی شيره‌اش را مي‌گيرند و بعضی دیگر، سرکه هم از آن
مي‌گيرند، اما از تفاله‌ها استفاده نمی‌کنند،
اما از همين انگور در يک کشور اروپايي، مثل آلمان يا ايتاليا به صورتی گسترده و کلان
براي مشروب‌سازي استفاده می‌شود. حال، اقتصاد
چه مي‌گويد؟ مي‌گويد اگر مي‌خواهيد از اين ميوه خدادادي بيشتر استفاده کنيد، مقداري
هم مشروب بسازيد و در بازار بفروشيد تا از شما گران‌تر بخرند. علم اقتصاد نمی‌گوید
که مشروب توليد کنيد، بلکه مي‌گويد استفاده حداکثری از هر ماده‌اي به گونه‌ای که
کمتر دور ریخته شود، به نفع شماست. این قضیه صحيحی است، اما علم اقتصاد متکفل بیان
اینکه آیا مشروب تولید کنيم يا خیر نیست، هرچند نظام‌هاي اقتصادي برخی کشورها  مانند بسیاری از کشورهای اروپایی که مبتني بر ارزش‌هاي
خاصي هستند،  مي‌گويند بله. در بعضي از استان‌هاي
آلمان، انگور در سطح بسیار وسیعی کشت و عمدتاً در مشروب‌سازي از آن استفاده مي‌شود
که درآمدهاي کلاني هم دارد.

آیا علم اقتصاد مي‌گويد
مشروب بسازيد؟ خیر، علم اقتصاد رابطه بين اين منابع طبيعي را با قيمت افزوده‌اي که
در اثر کارهاي شما حاصل مي‌شود، بیان می‌کند، اما بیان باید
و نبایدها مربوط به دين و نظام ارزشي ماست و جنبه‌هاي فردي، گروهي و… دارد. اقتصاد
دستوري ـ این که این کار را بکن یا نکن ـ متأثر از نظام ارزشي است و آن نظام هم به‌نوبه
خود تحت‌تأثیر جهان‌بيني است. مثلاً بينش ما نسبت به عالَم، دين، خدا، پيغمبر، امام
و… باعث می‌شود که در ايام محرم عزاداري کنيم. عزاداري ما باعث مي‌شود
لباس مشکي بپوشيم و تقاضا براي لباس مشکي زياد ‌شود. پس، این گونه مسائل، مبتنی بر
ارزش‌ها و آن ارزش‌ها مبتني بر نوعی جهان‌بيني هستند.

علم اقتصاد نمي‌گويد
که باید مشروب ساخت، بلکه فقط روابط بين پديده‌ها را با منافعي که شما از آنها مي‌دانيد،
بيان مي‌کند. اين شما هستيد که بايد تصميم بگيريد که اگر اين کار را انجام دادید چه
منافع و چه ضررهايي براي دنيا و آخرت شما دارد و در مقام تضاد بين منافع و مضار تشخيص
بدهید که منفعت کدام کار بيشتر است تا عمل کنید و ضرر کدام کار بيشتر است تا ترک کنید.
قرآن در این زمینه نمي‌گويد مشروب‌سازي ضرر اقتصادي دارد، بلکه مي‌گويد: واثمهما اکبر
من نفعهما(1). ما اين اثم را در زندگي طبيعي درک نمي‌کنيم.
این ارزشي است که خدا مي‌داند چه آثاري بر آن مترتب است. وقتي مشروب زياد شد، مشروب
خوردن زياد مي‌شود، زیاد مشروب خوردن باعث ازدیاد امراض و ضعف عقل می‌شود و
در پیدایش ضررهاي عصبي، امراض بي‌علاج و حتي سرطان مؤثر است. ما اين مسائل را لحاظ
نمي‌کنيم، بلکه فقط حساب مي‌کنيم که نفع فروش انگورها به يک کارخانه مشروب‌فروشي بيشتر
است، اما قرآن با لحاظ مسائل ذکر شده مي‌گويد: اثمهما اکبر من نفعهما. نظام ارزشي به
این شکل در علم دخالت می¬کند و
اين ديگر علم اقتصاد نيست.

خلط حیثیتهای توصیفی
و دستوری علوم

 متأسفانه در دانشگاه‌های ما،
اين دو حيثيت در علومی مثل اقتصاد، روان‌شناسي، جامعه‌شناسي، مديريت و… که دو جنبه
توصيفي و تجويزي دارند، مخلوط است و کسي که روان‌شناسي خوانده و مشاور يا روانپزشک
مي‌شود، عملاً همان چيزهايي را تجويز مي‌کند که به او ياد داده¬اند.
اسلامي شدن علوم مربوط به همین جاست. علم، علم است، اما در جايي که عوامل ارزشي دخالت
دارند ـ مانند نوع نسخه‌اي که برای مریض تجويز می‌شود ـ بايد ارزش‌هاي ديني لحاظ شوند.
ارزش‌هاي ديني به مصالح خود انسان در دنيا يا آخرت، در زندگي فردي يا اجتماعي، در کوتاه‌مدت
يا درازمدت برمی‌گردند. خداست که مي‌داند مجموع اين آثار چيست و برآيندش مثبت است يا
منفي و در صورت دوم، نهی می‌کند. این به معنای
تضاد با علم نيست، زیرا در علمِ خالص، باید و نباید وجود ندارد، بلکه اوامر و نواهی،
عوامل ارزشي هستند که به علم ضميمه می‌شوند. در این صورت،
ما که مسلمان هستيم، بايد ارزش‌هاي اسلامي را رعايت کنيم.

 پس علوم دستوري ما به این دلیل که ضرورتا
متأثر از ارزش‌ها هستند، باید متحول شوند. هر علم دستوري متأثر از ارزش‌هاست، مانند
اخلاق، سياست، اقتصاد دستوري، مديريت، روان‌شناسي، جامعه‌شناسي، و… جنبه دستوري‌
این علوم، بايد متأثر از نظام ارزشي باشد و از آنجا که نظام ارزشي‌ ما اسلامي است،
بايد اين نظام را بر علوم حکمفرما کنيم.

 مسئله تعارض علم و دین

 مسئله سوم، مقداری پيچيده‌تر است. گاهي در
متون ديني، مطالبي ـ مانند آسمان‌های هفتگانه ـ ذکر شده است که جنبه ارزشي ندارند،
هرچند زبانشان، زبان واقع‌نمايي است. از ظاهر این گونه مطالب استفاده‌ مي‌کنيم، ولی
در علم چنين چيزي اثبات نشده و يا احياناً چيزي ناسازگار اثبات شده است که از این مسئله
در مواردی با عنوان تعارض علم و دين یاد می‌شود.
در این موارد چه بايد کرد؟

پاسخ کلي به این
مسئله به عنوان يک تئوري اين است که هر جا علم قطعي باشد، با بيان ديني قطعي هيچ تزاحمي
ندارد و اگر در جايي تزاحم مشاهده شد، يا در استفاده از متن ديني يا در اثبات مسئله
علمي کوتاهي شده است. اين یک تئوری کلی است که اثبات آن، هنر بزرگي است و برای تشخیص
موارد اشتباه، اجتهادی عظيم ـ شايد وسيع‌تر از اجتهاد در فقه ـ را می‌طلبد.

راه‌ حلش اين است
که در کنار بیان یک تئوري در کتابی درسي بيان کنيد که تئوري ديگري هم وجود دارد که
به نظر مي‌رسد با ظواهر شرع سازگارتر است. چه بسا فهم ما از ظواهر اشتباه بوده است
و روزی معلوم شود که اشتباه فهميده‌ايم، یا چه بسا مسئله‌ای که
علمي تلقي شده است، علمي نباشد و روزی خطای آن آشکار شود. مثال واضحش مسئله تکامل انواع
است، یعنی اين مسئله که آيا انسان از ميمون پديد آمده يا به‌طور ابتدايي و ارتجالي
آفريده شده، در کشورهاي اسلامي، از جمله کشور ما مطرح شده است و برخی بزرگان، اشخاص
بي‌غرض و حتي اشخاصي از خود حوزه، نظريه تکامل انواع را تأييد کرده¬اند.
بعضی از دانشمندانِ بنام فيزيولوژي در اروپا شديداً اين تئوري را رد و این نکته را
اثبات کرده‌اند که نظريه تکامل انواع، علمي نيست و نه تنها هيچ راه اثباتي ندارد، بلکه
برخلافش، شواهدي هم وجود دارند. این حرف را خود دانشمندان غربي گفته‌اند!
حال، چه بگوييم؟ آیا قاطعانه بگوييم که اين نظريه خلاف اسلام است يا برعکس، بگوييم
آنچه به اسلام نسبت داده شده است، اسلام نيست و اين نظریه مطابق با علم است و آيات
و احياناً روايات را به صورت ديگري تفسير کنيم؟

البته، اين گونه
مسائل خيلي کم هستند، ولي به این شکل مي‌توان گفت که در اين مسئله چند تئوري وجود دارد
و به نظر مي‌رسد فلان تئوري با مباني ديني سازگار‌تر باشد. هیچ دانشمند تجربی و یا
عالِم دینی قول نداده است که هر مسئله‌اي را اثبات کند. برای قطعی شدن یکی از طرفین
مسئله، باید شواهد بيشتري اثبات شوند، اما اين را مي‌دانيم که اگر چيزي با علم قطعي
اثبات بشود، منافاتي با منابع ديني نخواهد داشت. به این قانون کلي، علم داریم، اما
ممکن است در مواردي نتوانيم قطعی بودن یک طرف را اثبات کنيم و بگوییم هر دو ظني است.
در این صورت مي‌گوييم دو نظر وجود دارد. ممکن است اولی صحيح باشد یا دومی، اما به نظر
مي‌رسد مثلاً نظر اولی بيشتر با منابع دینی سازگار است و يا صِرفاً ذکر می‌کنيم که
دو نظر وجود دارند.

اينها قابل حل‌اند.
مشکل ما عمدتاً در علوم انساني است، آن هم علوم انساني دستوري  يا دارای بعد دستوري‌ که با مبانی ارزشی ما ارتباط
پيدا مي‌کند. ما در این علوم دستوری و یا ابعاد دستوری یک علم تأکید داریم که نظام
ارزشي اسلام رعايت شود، همان گونه که ديگران هم ـ هرچند به صورت ناخودآگاه ـ از نظام
ارزشي خودشان متأثرند.

پیشنهادهایی برای
تحول در علوم

پيشنهاد ما این است
که اصول موضوعه علوم به صورت صحیح تبيين و اثبات شوند. مسائل علمي را بي‌مقدمه و همان
طور که از خارج به ما تحويل داده‌اند بیان نکنیم،
بلکه بگوييم اين مسائل مبتني بر اين اصول هستند. اگر آن اصول، صحيح‌اند بگوييد و اگر
نقصي دارند یا ثابت نشده‌اند فقط مطرح شوند. این شاخصه در همه علوم نظري جاری است.
اين نوع تحول فقط براي ايران نيست. ما به همه علماي دنيا مي‌گوييم که مسائلي را که
در یک علم اثبات مي‌کنيد، ضرورتاً مبتني بر اصول موضوعه‌اي هستند که نخست باید در جای
خود اثبات شده باشند، يعني یک عالِم بايد بيش از هر چيز و در درجه اول به معرفت‌شناسي
اهميت بدهد و پس از آن، به هستي‌شناسي و انسان‌شناسي بپردازد. باید در هر موردی که
دستور در میان باشد ـ علمی که دستور محض باشد، مثل اخلاق، يا جنبه دستوري داشته باشد،
مثل اقتصاد، مديريت، روانشناسي، و … ـ جنبه‌هاي ارزشي را دخالت بدهیم وآن را به ارزش‌هاي
مادي که بر فرهنگ الحادي دنيا حاکم است واگذار نکنیم. اين هم يک نوع تحول کلي در این
گونه علوم است.

 

 

 

پانوشت:

1.سوره
بقره/ آیه 219

 

 

سوتیترها:

1.

 يک نقد ما بر روش‌ها و بحث‌هاي علمي امروزه، ابتنای
آنها بر اصول موضوعه‌اي است که نه تنها در جاي خود اثبات نشده، بلکه رد شده‌اند. اين
اصول درنهایت به کلي‌ترين اصولي که در فلسفه اثبات مي‌شوند، باز می‌گردند. يکي از سئوالات
اين بود که فلسفه اسلامي در تحول علوم چه نقشی دارد؟ فلسفه اسلامي به این معنا نیست
که وحي بر آن نازل شده است، بلکه به معنای فلسفه‌اي است که براساس اصول عقلاني اثبات
شده و با نتايجي که در دين از آنها مي‌گيريم، موافق است.

 

2.

  اگر از کسی که دوره کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترای
روانشناسی را در دانشگاه می‌گذراند بپرسيد اين مسائلي که در روان‌شناسي مطرح می‌کنید
بر چند اصل موضوعی مبتني هستند و اين اصول موضوعه در کجا اثبات شده‌اند؟ پاسخ می‌دهد:
روان‌شناسي چه کار به اصول موضوعه دارد؟ فلان دانشمند اين گونه گفته است و نتیجه تجربه‌ها
و آزمايش‌ها همین است. در صورتي که برای نقادي یک نظریه بايد روشن شود که بر چه اصولي
مبتنی است؟  

 

3.

امروزه مفهوم غربیِ
علت و معلول، همان تعاقب دو پديده است که هیوم مطرح کرده است. براساس آرای هیوم، اگر
تحقق دو پديده به صورت پشت سر هم و مکرر مشاهده شد، معلوم می‌شود که عليت وجود دارد.
این نوع علت در فلسفه اسلامی، نوعی علت بسيار ضعيف به نام علت اِعدادي است. علت حقيقي
اين است که اصلاً معلول از علتش جداشدني نيست و اگر معلول از علتش جدا شود، هيچ مي‌شود.

4.

یک عالِم بايد بيش
از هر چيز و در درجه اول به معرفت‌شناسي اهميت بدهد و پس از آن، به هستي‌شناسي و انسان‌شناسي
بپردازد. باید در هر موردی که دستور در میان باشد ـ علمی که دستور محض باشد، مثل اخلاق،
يا جنبه دستوري داشته باشد، مثل اقتصاد، مديريت، روانشناسي، و … ـ جنبه‌هاي ارزشي
را دخالت بدهیم وآن را به ارزش‌هاي مادي که بر فرهنگ الحادي دنيا حاکم است واگذار نکنیم.

 

/

ریشه سرگشتگی آدمی

حضرت
آیت‌الله حسین مظاهری

 

  

وقتي
خدا انسان را به حال خود وانهد و دست عنایتش را از سر آدمی بردارد، انسان در ضلالت عجیبی گرفتار می‌شود. مثال ساده و عامیانه‌اش کارخانه برق است که تا  برقرار است، همه جا روشن است، اما لحظه ای که این
برداشته شود، همه جا تاریک می‌شود.
دست عنایت خدا روی سر بنده‌هایش
چنین است. تا هست، زندگی روشن و بانشاط و دنیا و آخرت قرین سعادت است، اما اگر خدا
لحظه ای دست عنایتش را از سر ما بردارد، زندگی تباه و تاریک و توأم با غم و غصه و
اضطراب و نگرانی است.

 

معنای
ضلالت

در
قرآن در این باب آیات فراوانی داریم: «يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِي مَن يَشَاء»(1)
پروردگار عالم بعضی را گمراه می‌کند.
اشکال شده که مگر می‌شود خدا کسی
را گمراه کند؟ خدا در درون انسان سه پیامبر قرار داده است. به قول حضرت امام(ره)
قبل از آن‌ که انسان روی کره زمین بیاید، اولین
پیامبر آمد. خدا 124000 پیامبر را برای هدایت انسان فرستاده است، پس معنای «يُضِلُّ
مَن يَشَاءُ» چیست؟ مفسرین چنین پاسخ داده‌اند که ضلالت در این آیات بدین معناست که
اگر دست عنایت پروردگار عالم روی سر کسی باشد، توفیق سعادت دنیا و آخرت را پیدا می‌کند، اما اگر خدا دست عنایتش را از سر کسی
بردارد، زندگی او تاریک است.

مفسر
عالیقدر‌، صاحب مجمع‌البیان مثالی می‌زند
و می‌گوید: «سنگی روی کوه است. تا شما این سنگ را
داشته باشید، این سنگ سالم می‌ماند،
اما اگر لجبازی کرد و از دست شما در رفت، دیگر لازم نیست شما او را هل بدهید، خود
به خود سقوط می‌کند و خرد می‌شود». «يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ» یعنی
تا دست عنایت خدا روی سر کسی باشد، او نگاه داشته می‌شود و هرچه عنایت خدا بیشتر باشد، عنایت و سعادت وی بیشتر
است، اما اگر کسی لجبازی کرد و دست عنایت خدا را از روی سرش برداشت و دیگر لیاقت
نداشت که خدا دست  او را بگیرد، خدا هم او
را به خودش وامی‌گذارد و وقتی خدا کسی را به خودش واگذاشت، زندگی
تاریک و وحشتناک می‌شود.

 

 

دعایي
راهگشا برای عصرما

یکی
از دعاهای خاص پیغمبر اکرم(ص) همین بوده است. ام‌سلمه و دیگران نقل می‌کنند که   پیغمبر اکرم(ص) در دل شب مثل باران گریه می‌کردند و سر مبارکشان را روی خاک می‌گذاشتند و
بعضی اوقات خاک، تر می‌شد و ذکرشان
این بود: «اَللّهُمَّ لا تَكِلْنی اِلی نَفْسی طَرْفَةَ عَینٍ
اَبَداً»، یعنی خدایا مرا  هیچگاه یک آن به
خودم وامگذار.

من
از همه مخصوصاً جوان‌ها تقاضا
دارم که این ذکر را زیاد بگویند، به‌خصوص
در زمان ما که شبهات زیاد شده‌اند
و جوان‌ها در معرض مخاطرات عجیبی هستند. دعا به زبان عربی
یا فارسی تفاوتی ندارد، حال می‌خواهد.
با یک حالی دعا کنید. این ذکر را تکرار کنید: «اَللّهُمَّ لا تَكِلْنا اِلی اَنْفُسِنا
طَرْفَةَ عَینٍ اَبَداً».

 

وصف
زندگي بدون خدا

قرآن
معقول را به محسوس تشبیه می‌کند:
«أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن
فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ
يَرَاهَا»(2) دریا ذاتاً وحشتناک است. اگر در شب  با ابر متراکم باشد، تاریکی و وحشت دو برابر می‌شود
و اگر مواج باشد، سه برابر. قرآن می‌فرماید
زندگی منهای خدا، مثل کسی است که در  چنین دریای
مواجی در دل شب  تاریک گرفتار باشد و شنا
هم بلد نباشد. بدیهی است که غرق خواهد شد.

قرآن
در جای دیگری می‌فرماید: «وَ مَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا
فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ»(3) کسی که نور خدا و دست عنایت خدا را نداشته باشد، دیگر
هیچ چیز و هیچ کسی نمی‌تواند زندگی
او را روشن و بانشاط کند.

در
آیه دیگر می‌فرماید اگر زندگی منهای خدا شد، دائماً کوبندگی
است. این گره که تمام می‌شود، دو سه
گره دیگر می‌آید، این مشکل که تمام می‌شود، دو سه مشکل دیگر می‌آید. به فرموده قرآن، متأسفانه این مشکلات، تنها دامنگیر
خودش هم نمی‌شود، بلکه اطرافیانش هم آسیب می‌بینند: «لاَيَزَالُ الَّذِينَ
كَفَرُواْ تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُواْ قَارِعَةٌ أَوْ
تَحُلُّ قَرِيبًا مِّن دَارِهِمْ»(4). کفر در اینجا
کفر عملی است. یعنی معصیت‌کار،
یعنی آنچه را که رابطه
با خداست قطع و آنچه را که رابطه با شیطان است، حفظ کرده است. «لاَيَزَالُ»
کوبندگی دارد، هم برای خودش کوبندگی، بدبختی و گره دارد، هم برای اطرافیانش.

یک
کسی که از هواپیما پرت شود، معلوم است وقتی به زمین برسد، تکه تکه می‌شود. اگر هم
زنده بماند، اگر در جای دوری باشد که هیچ‌ کس
نباشد و لاشخورها در اطرافش باشند، او را می‌خورند. قرآن می‌فرماید زندگی منهای خدا این‌ گونه است: «مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ
السَّمَاء فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحِيقٍ»(5).
این تشبیه معقول به محسوس است. قرآن می‌فرماید
زندگی منهای خدا مشکل و دردناک است. وقتی دست عنایت خدا روی سر کسی نباشد، سقوطی
است که هیچ‌ کسی جز خدا نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد. اگر زندگی پرنشاط و بی غم و غصه و
بدون گره و مشکل بخواهیم، غیر خدا هیچ کسی نمی‌تواند به ما بدهد. دست عنایت خدا را
روی سرمان بیاوریم و ببینیم آیا زندگی نورانی می‌شود یا نه؟

الان
جوان‌هایی که رابطه‌شان با خدا قطع است، ولو به حسب ظاهر بگویند و بخندند، زندگی
پریشانی دارند و وضع دلشان خراب است. به قول عوام، دیگران حسرت ظاهر آنها را می‌خورند، اما باطنشان خودشان را کشته است. بسیاری
از زندگی‌ها چنین است. قرآن می‌فرماید مال و منال و ریاست و امثال اینها نمی‌تواند زندگی را روشن کند. اینها خود روشن نیستند
که بتوانند زندگی را روشن کنند: «الله نور السموات و الارض». اگر بخواهیم زندگی
نورانی باشد، باید متوسل به نور مطلق شویم و نور مطلق خداست.

 

عامل
اصلی سعادت

 ممکن است کسی نه مالی، نه منالی، نه ریاستی
داشته باشد، اما زندگی فوق‌العاده
خوش و خرمی داشته باشد. من هر دو  نمونه را
در میان مردم زیاد دیده‌ام، یعنی
بعضی‌ها را دیدم که از نظر ریاست، مال، منال و شناخت
خیلی بالا هستند، اما وقتی می‌نشینیم
پهلویشان و درددل‌هایشان را می‌شنویم، می‌بینیم
چه مشکلات عجیب و غریبی دارند، زندگی برایشان مرگ تدریجی است و اگر مرگ خریدنی
بود، هر چه داشتند می‌دادند که
بمیرند. بعضی‌ها هم هستند که کسی آنها را نمی‌شناسند، ریاستی و مال و منالی ندارد، اما زندگی
خرمی دارند، چون با خدا رابطه دارند و دست عنایت خدا روی سرشان است.

ما
خیال می‌کنیم وقتی پولدار شدیم، فقیر نیستیم. این‌ طور نیست. خیلی‌ها را دیده‌ایم
که پول دارند، اما از هر فقیری محتاج‌ترند.
مال و ریاست نمی‌توانند به انسان زندگی مرفه بدهند. فقط خداست که
می‌تواند. اگر خدا نباشد، ضلالت است: «يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِي مَن يَشَاء»
و اگر دست عنایت خدا باشد، هدایت است، آن هم چه هدایتی! زندگی توأم با نشاطی که
دنیا و آخرتش عالی است و انسان به جائی می‌رسد
که رابطه عجیبی با خدا پیدا می‌کند.

یکی
از علمای عالیقدر و بزرگ قم که خدا رحمتش کند، می‌گفت: «پدر من ـ‌ که او هم از علمای بزرگ بودـ مرید بی‌سوادی
داشت که دل نورانی و پاکی داشت. این آدم دلپاک که رابطه‌اش با خدا محکم بود، مریض شد. پدرم را خواست و گفت من امروز
صبح می‌میرم و می‌خواهم
تو وقت مردنم در کنارم باشی». این آقا گفته بود: «من بعد از نماز مغرب و عشا رفتم
آنجا. گفت: نه! حالا نمی‌میرم. تو
برو بخواب و برای نماز شبت بلند شو». برای نماز شب بلند شدم و نماز را خواندم. او
هم نماز شبش را خواند. آمدیم پهلوی هم، نماز صبح را که خواندیم، یکدفعه دیدم بنا
کرد به سلام دادن: السلام علیک یا رسول‌الله،
السلام علیک یا امیرالمؤمنین، السلام علیک یا سیدة
نساءالعالمین، تا رسید به نام مبارک امام زمان(عج) و آمد بلند شود، مریض بود و
نتوانست، نیم‌خیزی کرد و دستش را روی سرش گذاشت و گفت: السلام
علیک یا بقیة الله و خوابید و مرد».

من
خیلی از این افراد را سراغ دارم که رابطه خدا با دارند و زندگیشان خوش و خرم است،
رابطه با خدا دارند و می‌رسند به جایی
که مرگشان افتخار و سعادت است. می‌رسند
به جایی که چهارده معصوم می‌آیند
تا او را پیش خودشان ببرند.

 

اصلاح
رابطه با خدا؛ تنها راه سعادت

اگر
زندگی خوب می‌خواهیم، چاره‌ای جز رابطه با خدا نیست؛ والا اگر رابطه با خدا قطع شد،
دیگر نکبت است. هم در قرآن و  هم در تجربه
خود دیده‌ایم که کسانی رابطه‌شان با خدا قطع است، به فلاکت عجیبی می‌افتند. فرعون‌ها با فلاکت مردند. به قول قرآن جبرئیل لجن را به دهانش زد
و گفت: «ءَالَانَ
وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِين»(6). نمرود
با فلاکت می‌میرد و یک پشه آن قدر زجرش می‌دهد تا او را می‌کشد.

در
زمان خودمان رضاشاه با فلاکت عجیبی مرد و ظرف یک ساعت سلطنتش تمام شد. از اصفهان
که می‌خواستند او را ببرند، قدم می‌زد و می‌گفت:
«شاهنشاها! زکی!»  بعد هم او را بردند به
جزیره موریس و در آنجا یک درد مسری گرفت و هیچ کس نمی‌توانست به او نزدیک شود و از دور قدری نان جلویش می‌انداختند
تا مرد. الان دیکتاتور مصر، در قفس است آن هم چه قفسی! معمولاً دیکتاتورها این‌ طورند و خدا اینها را به فلاکت عجیبی دچار می‌کند. این را می‌گویند ضلالت: «يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِي مَن يَشَاء».

اگر
بخواهیم زندگی سعادتمندانه‌ای داشته باشیم، نمی‌شود گناه سر تا پای خودمان و خانه و زندگی‌مان را فراگرفته باشد؛ همه جا ظلم کنیم و در عین
حال  زندگی خوشی داشته باشیم. افرادی که
زندگی‌شان آلوده به گناه است، هرگز سعادتمند نمی‌شوند. کسانی که کارشان دائماً گره می‌خورد، بنشینند و فکر کنند که این گره‌ها و گرفتاری‌ها از کجا پیدا شده‌اند. تاریخ مملو از این عبرت‌هاست. قرآن
شریف در 11 جا به ما امر می‌کند
در تاریخ سیر کنید. تاریخ معلم اخلاق است. در تاریخ سیر کنید و ببینید آدم‌های سعادتمند‌ و آدم‌های  شقی چه تقاوت‌هایی دارند.

 

 

پینوشتها:

(1)  
قرآن کریم،
سوره فاطر، آیه 8.

(2)  
قرآن کریم،
سوره نور، آیه 40.

(3)  
همان.

(4)  
قرآن کریم،
سوره رعد، آیه 31.

(5)  
قرآن کریم،
سوره حج، آیه 31.

(6)  
قرآن کریم،
سوره یونس، آیه 91   

 

 

سوتیترها:

1.

یکی
از دعاهای خاص پیغمبر اکرم(ص)  این بود که در
دل شب مثل باران گریه می‌کردند و سر مبارکشان را روی خاک می‌گذاشتند و بعضی اوقات خاک،
تر می‌شد و ذکرشان این بود: «اَللّهُمَّ لا تَكِلْنی اِلی نَفْسی طَرْفَةَ عَینٍ اَبَداً»،
یعنی خدایا مرا هیچگاه یک آن به خودم وامگذار

2.

 

نمی‌شود گناه سر تا پای خودمان و خانه و زندگی‌مان را فراگرفته باشد؛ همه جا ظلم کنیم و در عین
حال  زندگی خوشی داشته باشیم. افرادی که
زندگی‌شان آلوده به گناه است، هرگز سعادتمند نمی‌شوند. کسانی که کارشان دائماً گره می‌خورد، بنشینند و فکر کنند که این گره‌ها و گرفتاری‌ها از کجا پیدا شده‌اند

/

عصمت و انتصابي بودن جايگاه امامت

 

حضرت آیت الله جوادی آملی

اشاره:

شناخت
جايگاه و درك ضرورت حضور امام معصوم در زندگي فردي و اجتماعي براي شيعيان اهل بيت«ع»،
از مهم‌ترين مسائل است. به يُمن ايام ميلاد مسعود هشتمين مهر سپهر سروري، مولاي
عشق و عرفان و مراد اهل ايمان، «حضرت امام علي بن موسي الرّضاء«ع»، تحليل عالمانه آيت‌الله
جوادي آملي در تبيين «امام‌شناسي» منطبق بر انديشه تابناك رضوي، تقديم خوانندگان
فرهيخته  می‌شود.

 

وقتي
وجود مبارك امام رضا«ع» به ايران تشريف آوردند، اينجا مهد علم و حوزة علميه شد،
علما از نقاط مختلف به ايران آمدند و به خراسان رفتند. بعضي سئوال‌هاي علمي، برخی
اشكالات اعتقادي، عده‌ای شبهات فقهي و گروهی مسائل اخلاقي داشتند که در محضر وجود
مبارك امام هشتم«ع» مطرح کردند و حضرت پاسخ مي‌فرمودند. اين كه ملاحظه مي‌کنید
مرحوم ابن بابويه قمي و ساير محدثان كتاب‌هاي فراواني دربارة علوم رضوي منتشر كرده‌اند،
سرّش همين است. شما به اين اندازه در بارة وجود مبارك امام نهم، دهم و امام يازدهم«ع»
مطلب نمي‌بينيد براي اينكه اينها يا در زندان و يا تحت‌نظر بودند.

 

مسئله
«امامت» در عصر امام رضا«ع» و شباهت آن با عصر كنوني

وجود
مبارك امام هشتم«ع» وقتی وارد خراسان شدند، مهم‌ترين مسئله، امامت بود، کما اينكه
بعد از انقلاب هم مهم‌ترين مسئله ايران و نظام، مسئله امامت است. عده‌ای نتوانستند
يا نخواستند مسئله ولايت فقيه را بپذيرند. يا در خود اين نيابت اشكال و يا در
مَنوب عنه شبهه كردند. اوايل در بارة ولايت و نيابت فقيه خدشه مي‌كردند و وقتي از
اينجا فراغت پيدا كردند، به اين فكر افتادند كه در مَنوب عنه شبهه وارد كنند و
اخيراً مدّتي است كه در بارة اصل امامت ائمه«ع» و عصمت آن ذوات مقدس سخن به ميان
مي‌آورند. وقتي آن مَنوب عنه مورد خدشه قرار گرفت، در نائب هم خدشه كردن دشوار
نيست.

در
سال‌هاي اخير نوشته‌هايي از داخل و خارج مي‌آيند كه به مسئله عصمت ائمه«ع» دامن مي‌زنند.
براي اينكه علماي گذشته از ائمه«ع» به عنوان «علماي ابرار» ياد مي‌كردند و نه
معصومين و مطهرين و مانند آن! آنها را در حد ابرار مي‌دانستند، يعني عالمان ديني
كه وارسته و با تقوا بودند. پس مسئله عصمت و قداست و صبغة آسماني دادن به سِمت
اينها در قرن‌هاي اخير پيدا شده است!!

 

بر
همة علاقمندان، مخصوصاً دانشگاهي‌ها و بالأخص حوزوي‌ها لازم است در باره ادلّة
قرآني و روائي‌ای كه در قرون اول و دوم به وسيلة ائمه«ع»، مخصوصاً به وسيلة وجود
مبارك امام رضا«ع» تفسير و تحليل و تبيين شد، بحث كنند، چون مهم‌ترين بحث كلامي،
همين جريان امامت است.

مرحوم
كليني تقريباً حدود 200 روايت را در چندين باب در كتاب شريف كافي در باره علم،
قداست، طهارت، ميلاد امام و نصّ بر امام كه اينها در ليالي قدر و در ليالي جمعه به
كجا مي‌رسند، با فرشته‌ها و انبياي گذشته و وجود مبارك رسول گرامي«ص» چه ارتباطی و
با قرآن كريم چه نسبتی دارند، نقل کرده است. 

 

مسئله
امامت؛ محوري‌ترين موضوع عصر امام رضا«ع»

در
يكي از آن ابواب رواياتي جمع شده است كه وجود مبارك امام رضا«ع» عهده‌دار تبيين آن
روايات هستند. مسئله رسمي خراسان آن روز، مسئله امامت بود، براي اينكه اينها داعية
خلافت داشتند و مي‌گفتند ما خليفة رسول‌الله ‌هستيم. نمازهاي جمعه را هم به نام
خليفة رسول‌الله مي‌خواندند و به اين عنوان حكومت مي‌كردند و قهراً مسئله خلافت و
نيابت و امامت، مسئله محوري آن روز بود.

آن
طور كه مرحوم كليني نقل مي‌كند نوع سئوالات از وجود مبارك امام رضا«ع» این بوده‌
است  که آيا امامت آسماني است يا زميني؟ از
طرف خدا معيّن و معلوم می‌شود يا مردم مي‌توانند جمع بشوند و امام تعيين كنند؟ آيا
انتصابي است يا انتخابي؟ مردمي است يا الهي؟ انساني است يا آسماني؟ و امثالهم.
همین سئوالات نشان می‌دهند که مسائل رسمي روز خراسان چه بوده‌اند.

 

جايگاه
امامت و انتصابي بودن آن

وجود
مبارك امام رضا«ع» پرسیدند: «نظر اينها چيست؟» عرض كردند: «اينها مي‌گويند مردم
بايد امام تعيين كنند.» حضرت در پاسخ به این شبهه بيان مبسوطي دارند كه مرحوم
كليني نقل كرده است، ولي بخش وسيعي از آنها را در جلد اول اصول كافي آورده است. حضرت
فرمودند: «من مسئله امامت را براي شما شرح می‌دهم تا معلوم شود که حتماً انتصابي
است و نه انتخابي. امام كسي است كه از گذشتة و آيندة قافلة بشری باخبر باشد».

انسان
با مرگ نمي‌پوسد و در چاله قبر باقی نمی‌ماند، بلکه از پوسته به در مي‌آيد. بيان
نوراني ائمه«ع» اين است كه: لا يَزال‎ْ تَنتَقِلُونَ مِنْ دارٍ إلي دار.(1)
انسان از دنيا وارد برزخ و بعد در صحنة قيامت، وارد بهشت يا خداي ناكرده جهنّم مي‌شود
و براي ابد در آنجا مي‌ماند. بنابراین انسان يك موجود از بين رفتني نيست و موجودي
هم نيست كه سنش مثلاً 1 ميليارد و 2 ميليارد سال باشد! ما نه از گذشته‌اش باخبريم
و نه از آينده‌‌اش. چند سالی در اين دنيا زندگي مي‌كنيم، لكن اين قدر مي‌دانيم كه
با مردن اين قفس مي‌شكند و مرغ باغ ملكوت آزاد مي‌شود. امّا كجا مي‌رويم؟ آنجا چه
مي‌خواهند؟ در اينجا چه بايد تهيّه كنيم؟ هيچ نمي‌دانيم!

كسي
بايد باشد كه هم از آيندة ما باخبر باشد، هم از گذشتة ما. آنجا را هم كاملاً
بشناسد و بداند چه چیزی برای آنجا لازم است و در اينجا چگونه بايد تهيه كنيم. اين
علمي نيست كه بتوان در حوزه يا دانشگاه آموخت، بلکه نگار مكتب نرفته‌اي مي‌خواهد
كه از علم غيب، از گذشته و از آينده با خبر باشد. اينها را در مدرسه‌ها نمی‌شود
یاد گرفت.

 

ويژگي‌هاي
امام براي رهبري قافلة بشريت

انساني
كه راهنما و رهبر قافلة بشريت است و إلي يُوم القيامه رهبري مي‌كند، بايد از سه
جنبه معصوم باشد: تلقّي مطالب الهي، ضبط و نگهداري و حفظ معارف،‌ انشاء و اعلام و
اعمال و املاء و ابلاغ آن مطالب.

اگر
كسي در فهم و دريافت مطالب خداي سبحان معصوم نباشد، امام نيست. اگر كسي معصومانه
معارف را دريافت ‌كند، ولي ضابطه و حافظ او نيرومند نباشد و در محدودة حفظ آنها،
احياناً گرفتار سهو و نِسيان شود، امام نيست. اگر كسي در قلمرو حفظ، نگهداري و
نگهباني معارف معصوم باشد، ولي در املاء، ابلاغ، تعليم، تبيين، تحرير و كتابت
اشتباهاً چیزی را كم و زياد ‌كند، امام نيست. امام كسي است كه در هر سه جنبه معصوم
باشد و از هر عیب و نقصی بری باشد و قافلة بشري را براي ابد راهنمايي بكند، چون
کوچک‌ترین اشتباه كافي است كه جوامعي به جهنم کشیده شوند. چنين كسي نمي‌تواند امام
باشد.

وجود
مبارك امام رضا«ع» فرمودند: «اينها نمي‌دانند انسان چيست»، کما اين كه الان هم مي‌بينيد
جوامع نمي‌دانند انسان چيست! خيلي‌ها خيال مي‌كنند انسان حيواني است كه حرف مي‌زند
و هر چه در موش آزمايشگاهی جواب داد، انسان را هم درمان مي‌كند. بسياري از بيماري‌ها
در قرآن كريم ذکر شده‌اند كه با آزمايش روي موش حل نمي‌شوند!

 

تبيين
امراض قلبي انسان در قرآن كريم

در
سورة مباركة احزاب آمده است: «آن كسي كه نامحرم نگاه مي‌كند و طمع مي‌كند، قلبش
مريض است». اين بيماري قلب را با آزمايش روي موش و امثالهم نمي‌شود درمان كرد! به
پيغمبر«ص» امر شد: «به زن‌ها دستور بده لا تَخضَعنَ بِالقُولْ فَيَطمَعَ الَّذِي
فِي قَلبِهِ مَرَضْ وَ قُلنَ قُولاً مَعرُوفاً.(2) بگو نازك‌كاري
نكنند، رقيق سخن سخن نگويند كه صداي آنها تحريك‌كننده باشد، وگرنه آن كسي كه مريض
است، طمع مي‌كند.» قرآن بي‌عفّتي، نگاه نامحرمانه و طمع به نامحرم را مرض مي‌داند.

در
بخش ديگری مي‌فرمايد: «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً».(3)
متخصّص قلب‌ كه اين امراض را نمي‌شناسد!

 

امام
معصوم؛ وجود بي همتا

وجود
مبارك امام هشتم«ع» فرمودند: «اينها انسان را نشناختند، امام را نشناختند، بين
غدير و سقيفه فرق نمي‌گذارند، اينها نمي‌دانند اَلإمامُ وَاحِدُ دَهرِهِ لا
يُدانِيهِ اَحَدْ! امام موجودي است كه در روي زمين همتا ندارد. اَلإمامُ وَاحِدُ
دَهرِهِ لا يُدانِيهِ اَحَدْ وَ هُوَ بِحِيثُ النَّجمْ مِنْ اَيدِي المُتَناوِلينْ؛
إينَ العُقُولُ مِنْ هَذا إينَ الإختيارُ مِنْ هَذا.(4) همان طور كه
شما هر چه دستتان را دراز كنيد، به ستاره آسمان نمي‌رسد، فكر انسان عادي هم به
مقام امامت و عصمت و قداست ملكوتي انسان كامل نمي‌رسد. مگر با دست مي‌شود ستاره را
گرفت؟ مگر با فكر مي‌شود سقيفه و جانشين پيغمبر«ص» درست كرد؟ وَ هُوَ بِحِيثُ
النَّجمْ مِنْ اَيدِي المُتَناوِلينْ؛ إينَ العُقُولُ مِنْ هَذا إينَ الإختيارُ
مِنْ هَذا. عقل بشر كجا، اختيار بشر كجا، انتخاب بشر كجا؟

 

طرح
مسئله عصمت در زمان ائمه معصومين«ع»

کسانی
كه مي‌گويند عصمت ائمه از قرن‌هاي 6 و 7 به بعد مطرح شده، اين بيان نوراني امام
رضا«ع» در صحنة رسمي و علمي خراسان آن روز را كه مَطبع اَنظار بود، چه مي‌كنند؟ در
عصر آن حضرت اين معارف، معروف بودند و شاگردان و اصحاب ایشان در حوزة امامت، مسئله
طهارت، قداست و‌ عصمت را مطرح مي‌كردند. فرمود: «اَلمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبْ».(5)
بعد فرمود: فَهُوَ مَعصُومٌ مَؤيَّدٌ مُسَدَّدْ،(6) امام معصوم است.
اخيراً در آمده كه علماي قبلي ما از ائمه«ع» به عنوان علماي ابرار ياد مي‌كردند،
یعنی كه آنها هم دانشمند بودند و زميني. وقتي امامان«ع» زميني محسوب شوند، قهراً
فقهاء كه جانشينان آنها هستند، زميني‌ترند و انتخابشان از طریق انتخابات مردمي و
مشروعيّتشان با رأي مردم و امثال ذلك!

لذا
این امور بر همه مخصوصاًَ دانشگاهي‌ها و بالأخص حوزوي‌ها لازم است. ممكن نيست يك
طلبه درس ديني بخواند و اين روايات را نبيند و بحث كلامي و امام‌شناسي و مباحثه
نكند. اين روايات از روايات فقه و اصول هم دقيق‌ترند. هم سندشان مُتقن‌تر است، هم
فهمشان مشكل‌تر. وقتي امام رضا«ع» مي‌فرمايند: «فَهُوَ مَعصُومٌ مُؤيَّدٌ مُسَدَّد»،
آن وقت چگونه ما بگوييم مسئله عصمت بعدها درآمده است؟

 

جايگاه
رفيع امامت در پرتو روايات

به
وجود مبارك امام كاظم«ع» عرض شد: «بعد از شما چه كسي به مقام امامت مي‌رسد؟» فرمودند:
«اِبنِي عَلي وَ هُوَ يَنظُرُ مَعِيَ فِي الجَفرْ وَ لا يَنظُرُوا فِيهِ إلا
نَبِيُّ اُو وَصِيُّ نَبِي»(7 : پسرم علي بن موسي«ع». او هم مثل من در
جَفر جامع نگاه مي‌كند و مطالب را از آنجا مي‌گيرد.

جفر
جامع كتابي است كه غير از پيامبر«ص» و غير از امام معصوم«ع» كه وصي اوست، احدي به
آن نگاه نمي‌كند. امام می‌فرمایند که ساير بچه‌هاي من هم امامزاده‌اند، ولي در
جَفر جامع نظر ندارند و فقط اين پسر من در جفر جامع نظر دارد.  

 

تعليم
موجز و پر محتواي امام رضا«ع» در قالب دعا

در
ادعية وجود مبارك امام رضا«ع»، يونس به حضرت عرض كرد كه: «عَلِّمْنِي دُعاءً‌ وَ
اُوجِزْ». دعايي به ما ياد بدهيد که مختصر باشد. امام فرمودند: «اگر بخواهي با
خدايت گفت‌وگو كني و مختصر باشد، اين جمله‌ها را بگو: «يا مَنْ دَلَّنِي عَلي
نَفسِه، وَ ذَلَّلَ قَلبِي بِتَصديقِه، اَسئَلُكَ الأمنَ وَ الاِيمانَ فِي
الدُّنياء وَ الآخِرَه»(8)‌: اي كسي كه مرا به خودت راهنمايي كردي و‌
دلم را به پذيرش خود نرم و«ذَلول كردی»، نه ذليل! «ذَلول» يعني نرم و آرام.

بعضي
از دل‌ها قَسي و سنگين‌اند، حرف در آنها نفوذ نمي‌كند. إنَّ مِنهَا كَالحِجارَه أو
اَشَدُّ قَسوَهً.(9) سنگ‌ وقتي مُتصلّب است، نفوذناپذير است. خدای
سبحان در اين آيه فرمود: بعضي از دل‌ها نفوذناپذيرند، حرف در اينها اثر نمي‌كند.
امّا بعضي از دل‌ها ذَلولند؛ يعني نرم، ملايم، انعطاف‌پذير و موعظه‌پذيرند. وجود
مبارك امام رضا«ع» به يونس فرمود: بگو‌اي خدايي كه قلبم را براي پذيرش نرم كردي! تقاضا
دارم  امنيّت دنيا و آخرت و ايمان در دنيا
و آخرت را به من عطاء بفرما!  

 

پي‌نوشت‌ها:

1ـ بحار الأنوار، جلد 37، ص 146.

2ـ سورة احزاب، آية 32.

3ـ سورة بقره، آية 10.

4ـ الكافي، جلد 1، ص 201 ـ با تلخيص.

5ـ الكافي، جلد 1، ص 200.

6ـ الكافي، جلد 1، ص 203.

7ـ الكافي، جلد 1، صص 311 و 312.

8ـ الكافي، جلد 2، ص 595.

9ـ سورة بقره، آية 74.

 

 

سوتیترها:

·       
در سورة مباركة احزاب آمده است: «آن
كسي كه نامحرم نگاه مي‌كند و طمع مي‌كند، قلبش مريض است». اين بيماري قلب را با
آزمايش روي موش و امثالهم نمي‌شود درمان كرد! … در بخش ديگری مي‌فرمايد: «فِي
قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً». متخصّص قلب‌ كه اين امراض را نمي‌شناسد!

 

 

·       
کسانی كه مي‌گويند عصمت ائمه از
قرن‌هاي 6 و 7 به بعد مطرح شده، اين بيان نوراني امام رضا«ع» در صحنة رسمي و علمي
خراسان آن روز را كه مَطبع اَنظار بود، چه مي‌كنند؟ فرمود: «اَلمُطَهَّرُ مِنَ
الذُّنُوبْ». بعد فرمود: فَهُوَ مَعصُومٌ مَؤيَّدٌ مُسَدَّدْ.

 

·       
وقتي وجود مبارك امام رضا«ع» به
ايران تشريف آوردند، اينجا مهد علم و حوزة علميه شد، علما از نقاط مختلف به ايران
آمدند و به خراسان رفتند. بعضي سئوال‌هاي علمي، برخی اشكالات اعتقادي، عده‌ای
شبهات فقهي و گروهی مسائل اخلاقي داشتند که در محضر وجود مبارك امام هشتم«ع» مطرح
کردند و حضرت پاسخ مي‌فرمودند.

 

·       
وجود مبارك امام هشتم«ع» فرمودند:
«اينها انسان را نشناختند، امام را نشناختند و بين غدير و سقيفه فرق نمي‌گذارند. مگر
با دست مي‌شود ستاره را گرفت؟ مگر با فكر مي‌شود سقيفه و جانشين پيغمبر«ص» درست
كرد؟

/

فهرست

عصمت و انتصابی بودن جایگاه امامت / حضرت آیت الله جواد
آملی

ریشه سرگشتگی آدمی / حضرت آیت الله حسین مظاهری

مناسبات علم و دین / حضرت آیت الله مصباح یزدی

عوامل نورانیت قلب / حضرت آیت الله مجتبی تهرانی

ازدواجی بی نظیر و پیمانی بی بدیل / حجت الاسلام و المسلمین
حسین انصاریان

نگاه از نوع دیگران / حجت الاسلام و المسلمین جواد محدثی

گاهی دلم برای اسارت تنگ می شود! / گفتگو با سید ناصر حسینی
پور

آغاز یا فرجام دشمنی با غرب با اسلام / سعدالله زارعی

دشمنی غرب با اسلام قدمتی دیرینه دارد / گفتگو با حجت
الاسلام و المسلمین خسرو شاهی

از میان خبرها

آیا فلسطینیان زمین هایشان را فروخته اند؟ /مجید صفاتاج

مسجد و مهندسی فرهنگی در جامعه جهانی / حجت الاسلام و
المسلمین محسن غرویان

رابطه روحانیت و دولت / 
دکتر حسن بنیانیان

نقش مغفول ایران در پایه گذاری جنبش غیر متعهد ها / دکتر
سید محمود کاشانی

از سیاست تا دیانت / محمد صالح

بی پرده با تاریخ / اراده محقق نشده دولت فرانسه / روح الله
امین آبادی

/

از میان خبرها…

 

 

داستان تمام ناشدنی
مسلمان‌کشی

سفرهای پیاپی
هیلاری کلینتون وزیر خارجه آمریکا به میانمار در یک سال اخیر و بحث‌های پر افت و
خیز در        باره حقوق بشر و آزادی‌های
سیاسی که با اجازه یافتن «آنگ سان سوکی» برای شرکت در انتخابات و پیروزی وی همراه
بود، نشان از تحرکی جدید در روابط دو کشور داشت. تحرکی که اولین نشانه ظهور و بروز
آن آغاز مسلمان‌کشی بود.

کشور 678500 کیلومتر
مربعی برمه، از شمال شرق با چین، از شرق با لائوس، از جنوب شرق با تایلند، از غرب با
بنگلادش و از شمال غرب با هند مرز مشترک دارد و از جنوب غربی با خلیج بنگال و از جنوب
توسط دریای آندامان محدود شده است. این کشور 55 میلیون نفر جمعیت دارد که حدود شش میلیون
نفر از آنها مسلمانان روهینگیا هستند.

این نخستین‌بار
نیست که مسلمانان در میانمار کشتار می‌شوند. تا کنون هزاران نفر از مسلمانان این کشور
قربانی خشونت‌های فرقه‌ای و نسل‌کشی‌های پیدا و پنهان بودایی‌های افراطی شده‌اند، با
این حال کشتار اخیر یکی از تلخ‌ترین این رویدادها را رقم زده است. قتل 11 مسلمان بی‌گناه
توسط نظامیان، آغاز این جنایت‌ها بود. افراطی‌های بودایی به روستاهای مسلمان‌نشین حمله
و مردم مسلمان این منطقه را قتل عام کردند و خانه‌های آنها را آتش زدند. به آتش
کشیده شدن 2000 واحد مسکونی در مناطق مسلمان‌نشین در استان راخینه ادامه داستان
قتل‌عام بود. این اتفاق باعث آواره شدن عده زیادی در استان‌های هم‌مرز میانمار با
بنگلادش شد. به دنبال این حوادث، در منطقه راخین از طرف «تین سین» رئیس‌جمهور
میانمار وضعیت فوق‌العاده اعلام شد.

در برمه یا میانمار
حقوق مسلمانان به رسمیت شناخته نشده است. براساس قانون 1982 حقوق شهروندی این
کشور، 135 قوم از 144 اقوام میانماری حق شهروندی دریافت کردند و 9 دسته از اقوام از
حق شهروندی محروم شدند که بزرگ‌ترین گروه جمعیتی آنها، قوم روهینگیا یا همان مسلمانان است. دلیل این تبعیض، ادعای بی‌سندی است
که می‌گوید مسلمانان میانمار افرادی مهاجر و غیربومی هستند، در حالی که بومیان سواحل
غربی میانمار مانند کشورهای مالزی و اندونزی، از قرن اول هجری اسلام را پذیرفته‌اند
و در دو قرن اخیر مهاجرتی از سوی مسلمانان به این مناطق انجام نشده است. تصمیم
دولت میانمار طبق ادعای مقام‌های این کشور پاک کردن صورت مسئله و سیاست کوچ اجباری
بوده است. منابع خبری به نقل از رئیس‌جمهور این کشور اعلام کردند که روهینگیاها به
دلیل اینکه اهل میانمار نیستند، باید آنجا را ترک کنند و یا در اردوگاه‌های مرزی و
زیرنظر سازمان ملل اسکان داده شوند. گفته می‌شود با اخراج 800 هزار مسلمان می‌توان
به تنش‌ها پایان داد.

سازمان عفو بین‌الملل در 23 جولای سال جاری میلادی در گزارشی رسمی به کشتار مسلمانان
میانمار از سوی گروه‌های خاص که با اطلاع دولت انجام می‌شود، اشاره و اعلام کرد
شمار کشته‌شدگان در جریان حملات بوداییان به مسلمانان به 20 هزار نفر رسیده است، اما
نهادهای بین‌المللی در واکنش‌هایی دیرهنگام به محکومیت ظاهری قضیه بسنده کردند.  

 

پاک‌سازی چهره‌های
امنیتی خاورمیانه

بررسی حوادث یک ماه
اخیر در خاورمیانه نشان می‌دهد که چهره‌های امنیتی منطقه با تسویه حساب‌های سنگینی
روبرو بوده‌اند. دو روز پس از انفجار در ساختمان شورای امنیت ملی سوریه در روز 18
جولای که به کشته شدن «داوود راجحه» وزیر دفاع و «هشام بختیار» رئیس دستگاه
اطلاعاتی انجامید، خبر مرگ عمر سلیمان رئیس دستگاه اطلاعات مبارک منتشر شد. خبر
دیگری در رسانه‌ها در همان روز مبنی بر مرگ «بن عویز شامیر»، رئیس اسبق تشکیلات
اطلاعاتی رژیم صهیونیستی «شاباک» منتشر و در همان روز معاون وی در تل‌آویو در
تصادف با یک کامیون کشته شد. در روز مرگ عمر سلیمان، «عبدالله سنوسی» رئیس دستگاه
اطلاعاتی ـ امنیتی قذافی در موریتانی تسلیم گردید. سه روز پس از انفجار در شورای
امنیت ملی سوریه، «مقرن بن عبدالعزیز» از سمت وزارت اطلاعات سعودی برکنار و «بندر بن‌سلطان»
چهره نزدیک به نومحافظه‌کاران آمریکایی جانشین وی شد. در 21 جولای، «هاکان فیدان»
چهره سرشناس امنیتی ترکیه و از معدود مقام‌های نزدیک به حزب حاکم که در عمل دارای
رویکرد اسلامی بود، توسط دو فرد ناشناس در اسلامبول ترور شد. غایب شدن بندر بن‌سلطان
در رسانه‌ها فرضیه احتمال مرگ و یا زخمی شدن شدید وی در انفجار وزارت اطلاعات
سعودی را قوت بخشیده است تا پرونده تسویه خونین چهره‌های امنیتی خاورمیانه تکمیل
شود.

 

عقب‌نشینی اروپا از
تحریم

اتحادیه اروپا که
در کنار آمریکا تحریم‌های یکجانبه‌ای را علیه ایران وضع کرده بود، عقب‌نشینی از
برخی حوزه‌ها را به بهانه عدم مشروعیت و منطبق نبودن با قوانین این اتحادیه آغاز
کرده است. مهم‌ترین این تحریم‌ها ممنوعیت خرید نفت توسط 27 کشور عضو اتحادیه اروپاست.
علاوه به این تحریم‌ها، نام چند شهروند ایرانی نیز در فهرست تحریم‌های اتحادیه اروپا
قرار دارد. پنج تن از این افراد، شکایتی حقوقی را علیه این تحریم‌ها نزد دیوان دادگستری
اروپا اقامه کردند و دیوان پس از بررسی‌های لازم، رأی به غیرقانونی بودن قرار گرفتن
نام این افراد در این لیست داد و اعلام کرد که نام آنان باید حذف شود.

براساس تشریفات روال
کاری اتحادیه اروپا، این تحریم‌ها از روز دوم آگوست لغو شده‌اند. کشورهای اروپایی
به‌رغم بحران اقتصادی و زیانی که از اعمال تحریم‌های یکجانبه متحمل می‌شوند، تحت
فشارهای آمریکا ناگزیر به همراهی شدند و هم اکنون به دنبال راهی برای فرار از
ادامه رویه زیان‌بخش کنونی هستند. صدور این رأی، ابعادی وسیع‌تر از حذف چند نام
دارد و آن را می‌توان ضربه‌ای حقوقی بر پیکره تحریم‌های یکجانبه و غیرقانونی غرب علیه
ایران ارزیابی کرد.

 

 سابقه طرح حمله به لیبی

در حالی که این گونه
عنوان می‌شود که به دلیل اقدام معمر قذافی به قتل عام مردم لیبی پس از تظاهرات
آنها برای اصلاحات سیاسی، ناتو ناگزیر به دخالت شد، گزارش‌ها نشان می‌دهند که طرح حمله
به لیبی از حدود 10 سال پیش، یعنی در همان دورانی که قذافی با چرخشی آشکار، روند
عادی‌سازی روابط با آمریکا و دیگر کشورهای غربی را آغاز و تمام تجهیزات هسته‌ای
کشورش را سوار کشتی کرد و تحویل آمریکایی‌ها داد؛ در آمریکا آماده شده بود.

پس از سقوط بغداد در
سال 2003،  مجلس سنای آمریکا قانونی را تصویب
کرد که به موجب آن ایالات متحده خود را برای جنگ با لیبی و سوریه آماده می‌کرد.
اتفاقات اخیر خاورمیانه و استفاده از روش یکسان در کشورهای لیبی و سوریه برای ساقط
کردن نظام‌های حاکم نشان می‌دهد که آمریکا در یک دوره طولانی، زمینه‌های مناسب
برای دخالت در این دو کشور را فراهم کرده است. گسیل نزدیک به 50 هزار تروریست مسلح
که تدارک سلاح و لجستیک آنها در حد یک ارتش کلاسیک است، نشان می‌دهد سیستم‌های
امنیتی غربی و عربی مدت‌ها برای اجرای این طرح کار کرده‌اند.

 

جانشین عبدالله گل
مشخص شد!

سیاست‌های داخلی و
خارجی حزب حاکم عدالت و توسعه باعث سقوط محبوبیت آن شده و محافل سیاست‌ساز این
کشور و آمریکا را که به دنبال استفاده از ظرفیت ترکیه برای تعقیب اهداف خاورمیانه‌ای
خود است، واداشته تا به دنبال جایگزینی مردم‌پسند برای این حزب باشند. کاهش شدید
رشد اقتصادی، افزایش نرخ بیکاری و افزایش فاصله طبقاتی باعث شده است که مردم از
حزب حاکم رویگردان شوند و اعتراض‌های داخلی و همچنین موضع‌گیری‌های احزاب مخالف
افزایش یابند. سیاست خارجی ترکیه نیز که این کشور را درگیر مسائل منطقه‌ای با
همسایگان کرده، از دیگر مسائلی است که کاهش شدید محبوبیت عبدالله گل و رجب طیب
اردوغان را باعث شده است.

ظاهراً فتح‌الله
گولن که از اسلام‌گرایان سکولار است، برای جانشینی عبدالله گل در نظر گرفته شده
است. وی از اسلام‌گرایان میانه‌روست و اعتقادی به دخالت دین در سیاست ندارد و به
کارهای اجتماعی مشغول است. در ایران محافل مدعی اصلاح‌طلبی در دوره دوم خرداد و پس
از آن، تبلیغات زیادی را در باره او به راه انداخته بودند و از فعالیت‌های وی با
عبارت اغراق‌آمیز جنبش فتح‌الله گولن نام می‌بردند. رویکرد اسلام‌خواهانه مردم
ترکیه باعث شده است تنها احزابی که رویکرد اسلامی دارند، شانس انتخاب شدن داشته
باشند، به همین دلیل تصمیم‌سازان درصددند با استفاده از این بستر، مسلمان ـ سکولارهایی
مانند گولن را برای نشستن بر مسند قدرت آماده کنند.

 

وعده‌های ناتمام به
افغانستان

آمریکا و سایر کشورهای
غربی می‌کوشند ناکامی سیاست‌های خود در افغانستان را پس از ده سال اشغال نظامی به گردن
دولت افغانستان بیندازند و گهگاه کنفرانسی را برای بازسازی این کشور ـ که معلوم
نیست کی شروع خواهد شد ـ برگزار کنند. آنها با طرح سوژه‌های جدید در کنفرانس‌های اخیر
مربوط به افغانستان از جمله بن2، شیکاگو و توکیو2 ، در پی توجیه مناسب برای کوتاهی‌های
آینده هستند. مشروط شدن کمک‌های مالی به افغانستان به اصلاح مالی و اداری این کشور
که اصولاً ساختار اداری ندارد تا بتوان آن را اصلاح کرد، اخیراً مطرح شده است.

کنفرانس حامیان افغانستان
در 18 تیر 91 در توکیو پایتخت ژاپن با حضور نمایندگان 70 کشور برگزار شد و کمک‌های
بین‌المللی به افغانستان را رسماً مشروط کرد. شرکت‌کنندگان با اعطای 16 میلیارد دلار
کمک مالی به افغانستان موافقت کردند. پیش از این و در ژانویه سال 2001 نیز کنفرانس
مشابهی در توکیو برای اعلام تعهد کشورها به پرداخت کمک‌های مالی برای بازسازی زیربناهای
اقتصادی افغانستان برگزار شد. در آن زمان جامعه بین‌المللی مشخص کرد  تا سال 2007 میلادی مبلغ 4.5 میلیارد دلار برای
بازسازی افغانستان اختصاص خواهد داد؛ وعده‌ای که هرگز محقق نشد. به گزارش خبرگزاری
رویترز، شرکت‌کنندگان در کنفرانس «کمک به افغانستان» در توکیو در نشست اخیر خود توافق
کردند طی چهار سال آینده، 16 میلیارد دلار برای توسعه افغانستان به این کشور کمک کنند.‏

 

جلیقه انگلیسی

خبرگزاری‌ها گزارش
دادند پس از مشاجره لفظي مأمور امنیت فرودگاه کابل با يك افسر انگليسي، نظاميان افغان
تصميم به بازرسی محموله‌هاي همراه وی گرفتند. اين بازرسي منجر به كشف 40 جليقه انفجاري
و 30 قبضه اسلحه شد. پس از لو رفتن ماجرا، مقام‌های انگلیسی سریعاً با دفتر رياست‌جمهوري
افغانستان تماس گرفتند و خواستار آزادي افسر مربوطه و محموله‌های همراه وی شدند. پیش
از این نیز اخباری در باره همکاری نزدیک انگلیس با طالبان منتشر شده بود. انتقال نیروهای
طالبان با هليكوپتر از جنوب به شمال افغانستان، طراحی عملیات‌هایی برای شكستن نیروهای
محاصره شده طالبان و نجات آنها و همکاری‌های اطلاعاتی با آنها از جمله اخباری است
که از عملکرد انگلیسی‌ها در افغانستان رسانه‌ای شده است. گسترش شدید عملیات‌های
انتحاری در برخی از کشورهای اسلامی در 15 سال اخیر که عموماً علیه مسلمانان به کار
گرفته می‌شود، بحث‌های زیادی را درباره مشروعیت این اقدامات در میان مسلمانان
برانگیخته است.

 

/

واكاوي تحولات انقلاب مردم بحرین

 

غلامعلي
سليماني

مجمع الجزایر بحرین مشتمل بر 33 جزیره سنگ آهکی با مساحتی بالغ بر 622 کیلومتر
مربع مي باشد که بزرگ‌ترین و اصلی‌ترین آنها جزیره بحرین است. این جزایر در بخش
جنوبی خلیج فارس، در دهانه خلیج سیلوا، میان احسا در عربستان سعودی و قطر واقع شده
است(1).

بر اساس آخرین سر شماری‌ها جمعیت بحرین حدود یک میلیون نفر است.  بحرین از 1600 سال پیش تا همین 40 سال قبل، جزو
امپراتوری ایران بود، ضعف دولت مرکزی در ایران که با ورود دولت‌های اروپایی به‌ویژه
پرتغال و انگلیس به خلیج فارس همراه شد،  همراه با تداوم گرفتاری و دلمشغولی‌های
حکومتگران قاجار در برخوردهای سیاسی و نظامی با دولت‌های روسیه و انگلستان و نیز
مدعیان داخلی تاج و تخت از یک سو و فقدان کشتی‌های جنگی و نیروی دریایی، باعث
تضعیف تسلط ایران بر سواحل آبها و جزایر خلیج فارس گردید و فرصت تجاوز را برای
شیوخ قبایل عرب فراهم آورد.

با برقراری حکومت دست نشانده در بحرین از طرف انگلیسی‌ها و امضای قراردادهای
دوجانبه بین انگلستان و شیوخ منطقه، انگلستان در سال 1906 میلادی( 1285 شمسي)،
برای اولین بار رسما منکر حق حاکمیت و مالکیت ایران بر بحرین شد و شیخ بحرین را به
«صاحب البحرین» ملقب ساخت. وقوع جنگ جهانی اول و دوم به سلطه انگلیس در منطقه و
تقویت حکومت‌های دست نشانده این کشور در منطقه، به‌ویژه بحرین کمک کرد(2) و زمینه
را برای حضور قدرت‌های فرامنطقه ای در خلیج فارس فراهم کرد.

وابستگی حاکمیت بحرین به انگلیس درکنار حمایت
عربستان از این کشور مانع از تحقق تلاش‌های ایران در برقراری حاکمیت خود در مجمع
الجزایر بحرین شد. «در 4 ژانویه 1969  ( 14
دي ماه 1347)، محمدرضا شاه پهلوی در اظهارنظری غیرمنتظره در دهلی نو گفت: «اگر
مردم بحرین تمایلی برای پیوستن به ایران نداشته باشند، دولت ایران در باره ادعای
ارضی خود نسبت به آن سرزمین پافشاری نخواهد کرد و خواست ساکنان آنجا را مشروط بر
آنکه مورد شناسایی بین المللی قرار گیرد، می‌پذیرد!».

در منازعه طولانی بین ایران و انگلیس بر سر مالکیت و حاکمیت مجمع الجزایر
بحرین، این اولین بار بود که بالاترین مقام رسمی ایران با صراحت اعلام می کرد که
ایران از حقوق خود نسبت به بحرین چشم‌پوشی می‌کند. اما نکته مهم اعلان انصراف
ناگهانی و سریع حکومت ایران از دعاوی تاریخی خود نسبت به بحرین، آن هم در آستانه
خروج نیروهای انگلیسی از منطقه خلیج فارس است»(3).

به منظور انجام نظرخواهی در فروردین 1349 ، نماینده سازمان ملل به جای همه‌پرسی،
با چند تن از بزرگان بحرین به گونه‌ای از پیش تعیین شده، ملاقات کرد و نظر این چند
نفر را درباره استقلال بحرین به منزله نتیجه همه‌پرسی اعلام کرد. این گزارش ساختگی
که بر اثر تبانی با حاکمان وقت و دولت انگلستان صورت گرفته بود، در 21/2/1349 در
شورای امنیت سازمان ملل متحد مطرح گردید و به اتفاق آرا به تصویب رسید(4) و بحرین در تاریخ 22 مرداد 1350 رسما استقلال خود را اعلام کرد  و حکومت در دست
آل خلیفه جنبه رسمی پیدا کرد و مورد شناسایی بین المللی قرار گرفت.

با شکل گیری قیام‌های مردمی درسايه بيداري اسلامي درکشورهای مختلف عربی، به‌تدریج
بحرین هم با جنبش و قیام مردمی روبه رو شد. در دوشنبه 25 بهمن 89 نخستين روز از
اعتراض‌هاي فراگیر مردمي عليه دولت بحرين آغاز شد كه همچنان نيز ادامه دارد.

در ادامه به بررسي مهم‌ترين دلايل قيام مردم بحرين مي پردازيم:

الف: سیستم سیاسی استبدادی

همچون اکثریت کشورهای عربی منطقه، نظام سیاسی بحرین پادشاهی
استبدادی است و ماهیتی اقتدارگرایانه و قبیله‌ای دارد. رهبران این کشورها
اختیاراتی مافوق قانون اساسی دارند و در مقابل اختیارات و وظایفشان نیازی به
پاسخگویی به مردم و نمایندگان نمی‌بینند(5).

طبق بند «ب» ماده یک قانون اساسی، حاکم و رئیس کشور
بحرین، « شيخ حمد بن عيسي آل خليفه » و حکومت در خانواده وی موروثی است و فرزند
بزرگ امیر به عنوان جانشین وی تعیین می‌شود. حکومت بحرین از زمان حاکمیت قبیله‌ای
آل خلیفه به صورت حکومت مطلقه استبدادی اداره می‌شود و شیخ بحرین، حاکم مطالق
العنان این سرزمین محسوب و اوامر وی چه مجلس شورای ملی دایر و یا تعطیل باشد، در
حکم قانون و برای همگان لازم الاجراست. شیخ بحرین به عنوان امیر و حاکم بالاترین
مرجع قانونی و تصمیم‌گیری در بحرین است و اوست که نخست‌وزیر و حتی اعضای کابینه را
تعیین می‌کند و لوایح دولت را به تصویب نهایی می‌رساند. امیر بحرین حق نصب و یا
عزل و برکناری هر مقام مملکتی را در بحرین دارد و در مقابل هیچ دستگاه و مقامی هم
مسئول و پاسخگو نیست. او حتی طبق ماده 65 قانون اساسی می‌تواند مجلس را منحل کند(6).
به علت ماهیت استبدادی نظام سیاسی بحرین است که مبارزه با استبداد در منشور تمام
گروه‌های سیاسی مخالف حکومت در بحرین آمده است.

ب: تبعیض و عدم مشروعیت سیاسی

مشروعیت سیاسی آل‌خلیفه در بحرین برای بسیاری از مردم این کشور محل تردید جدی
است. خاندان آل‌خلیفه بحرینی نیستند، بلکه از اقلیت سنی مذهب مهاجری هستند که در
پی اختلافات مذهبی با قبله بنی‌کعب در زمان ریاست شیخ نصرالله خان بر بحرین از
کویت وارد بحرین شدند(7). سلطه خاندان آل‌خلیفه در بحرین منجر به اشغال اکثر مناصب
سیاسی و کانون‌های اقتصادی این کشور توسط آل‌خلیفه، یعنی  خانواده حاکم شده است. این خانواده از مزایا و
امتیازات خاصی برخوردار است که از آن جمله می‌توان به حقوق ماهیانه و مادام‌العمر
برای همه اعضای خانواده سلطنتی، معافیت از پرداخت مالیات وهزینه خدمات دولتی مانند
برق و آب، اعطای بخش زیادی از اراضی زراعی و پست‌های کلیدی شورای وزیران  اشاره کرد.

علاوه بر این، بافت سنی و خاندانی حاکمیت در بحرین مانع از دستیابی شیعیان این
کشور به حقوق خود شده است. بسیاری از محققان، جمعیت شیعه این کشور را اکثریتی
فراموش شده و یا شهروندان درجه دو می‌دانند. بر اساس آخرین سر شماری‌ها جمعیت
بحرین حدود یک میلیون نفر است که اکثریت قریب به اتفاق آن را شیعیان تشکیل می‌دهند.
تنش بین شیعیان و خاندان حاکم در این کشور همزمان با تلاش آل‌خلیفه برای تغییر
موازنه به نفع اهل تسنن شدت گرفته است.

حاکمیت در بحرین در سال‌های اخیر تلاش کرده است تا با پذیرش مهاجران خارجی به
عنوان اتباع بحرینی بر جمعیت کشور افزوده و ترکیب جمعیتی را به ضرر اکثریت شیعه
تغییر دهد. تلاش برای تغییر موازنه بین گروه‌های سیاسی در بحرین همراه با تبعیض در
اعطای امتیازات و توزیع منابع بر وسعت و دامنه قیام مردمی در بحرین افزوده است. با
وجود مشارکت احزاب شیعی در انتخابات پارلمانی و کسب برخی کرسی‌ها، همواره این احساس
در شیعیان بحرین وجود دارد که آنها از شرکت جدي و تأثیرگذار در ساختار قدرت محرومند
و توزیع کرسی‌هاي پارلمانی در مناطق شیعی و سنی بحرین به گونه‌اي است که شیعیان در
شرایط کنونی هیچ گاه نمی‌توانند بیش از 18 کرسی از مجموع 40 کرسی پارلمان و اکثریت
را در این مجلس از آن خود کنند. علاوه بر این براساس گزارش سال 2003 مرکز حقوق بشر
بحرین، از 572 منصب عمومی و عالی، تنها 101 منصب یعنی 18 درصد و از 47 منصب عالی در
حد وزیر و مدیرکل، فقط 10 منصب ( 21 درصد) به شیعیان تعلق دارد. شیعیان در این نظام
به‌هیچ‌وجه نمی‌توانند عهده‌دار مناصب عالی حکومتی مانند وزارت دفاع، خارجه، دادگستري
و کشور شوند.(8)

ج: وابستگی حاکمیت سیاسی به ایالات متحده و عربستان

با خروج بریتانیا از منطقه و موجودیت دولت جدید بحرین، دولت آمریکا خود را
نیازمند توافقی رسمی برای تثبیت و گسترش استفاده از امکانات موجود بحرین می‌دید،
لذا در دسامبر 1971 ، آذر 1350 شمسی قراردادی در این زمینه به امضای دولت جدید
بحرین رساند و همین مسئله عامل گسترش تبلیغات علیه حضور نظامی آمریکا از سوی
ناراضیان بحرینی شد. حمایت آمریکا از رژیم اشغالگر قدس در جنگ اکتبر 1973 موج
جدیدی از اعتراضات را علیه ادامه حضور آمریکا در منطقه به وجود آورد، با این حال
شیخ عیسی بن سلمان آل‌خلیفه، حاکم وقت بحرین به آمریکا اجازه داد تا در آنجا
پایگاه دریایی به وجود آورد(9).

موقعیت خاص جغرافیایی بحرین، این کشور را در کانون توجه آمریکا قرار داده است.
در  حال حاضر مهم‌ترین پایگاه دریایی
آمریکا در حد فاصل قاره آفریقا تا شرق آسیا در بحرین قرار دارد. این عامل به اهمیت
کشور کوچک بحرین نزد آمریکاییان افزوده و سبب شده است تا سرنوشت مردم این کشور به
منافع و سلطه‌جویی‌های آمریکا و استراتژی‌های نظامی آنان پیوند زده شود.

علاوه بر این عربستان سعودی نیز برای خود نقش زیادی در بحرین تعریف کرده است
که سابقه آن به سال‌های نخستین حاکمیت آل‌خلیفه در بحرین و تشکیل شرکت‌های منطقه‌ای
برای استخراج نفت در خلیج فارس و همچنین اتحادیه منطقه‌ای متشکل از کشورهای عربی
منطقه می‌رسد.  عربستان سعودی در سال  1994 (1372 شمسي) نیروهای خود را به بحرین فرستاد
تا سلسله آل‌خلیفه را طی دوره قبلی تظاهرات بر ضد حکومت خودکامه آن تقویت کند. سالیان
درازی است که سعودی‌ها از رژیم بحرین از طریق دادن نفت آزاد و تامین بودجه آن حمایت
کرده‌اند.

عربستان خود را عضو اصلی و برادر بزرگ کشورهای عربی خلیج فارس و تغییر در کشورهای
همسایه را خط قرمز خود می‌داند. به دلیل وابستگی حاکمیت بحرین به عربستان، موضوع
الحاق بحرین به عربستان موج جدیدی از اعتراضات مردمی را ایجاد کرد. پادشاه عربستان
و همتاى بحرينى او در نشستى تحت عنوان «همايش فرهنگى الجنادريه » توافق كردند
بحرين به يكى از مناطق تحت سلطه آل‌سعود تبديل و استقلال سياسیش لغو و به يكى از استان‌هاى
عربستان تبديل شود. عبدالله بن عبدالعزيز، شاه سعودى، اول دسامبر گذشته طرح الحاق و
اتحاد پنج كشور عضو شوراى همكارى خليج فارس به يكديگر را به اين شورا ارائه داد و ادعا
كرد اين اقدام امنيت نظامى و مالى و سياسى اين كشورها را در برابر ايران تقويت و تحكيم
می‌كند.

گروه‌ها و جریان‌های سیاسی  فعال در بحرین
و ماهيت اعتراضات

جریان‌های سیاسی بحرین به چهار دسته کلی اسلام گرایان شیعه ، اسلام گرایان اهل تسنن ، چپ‌ها و لیبرال‌ها تقسیم می‌شوند. 11گروه سیاسی در قیام مردمی بحرین فعالند که از مهم‌ترین آنها می‌توان به گروه‌های
زیر اشاره کرد:

«جنبش احرار »، «جمعيت وفاق اسلامي»، «جنبش حق» ، «جمعيت الوعد»، «جمعيت عمل اسلامي»
«جمعيت تجمع ملي و دموكراتيك»، «جمعيت تريبون دموكراسي پيشرو»، «جمعيت عربي اسلامي
الوسط»، «جمعيت تريبون ملي اسلامي» ، «جمعيت اصالت» و «جنبش عدالت ملي» .(10)

از بررسی اولیه گروه‌های سیاسی در بحرین و نحوه تعامل دولت با آنها، نتايج زير
را مي‌توان حاصل كرد:  نخست اينكه گرچه
قانون تشکیل جمعیت‌های سیاسی در این کشور رسمیت دارد، اما با نگاهی به تعامل دولت
بحرین با فعالان سیاسی در قیام اخیر مردم این کشور شاهدیم که هیچ یک از این فعالان
گرچه نماینده پارلمان هم باشند، از گزند حملات وبازداشت‌های سرکوبگرانه نیروهای
امنیتی در امان نمی‌مانند.   

دوم اینکه که گروه‌های اسلام‌گرا به‌ویژه شیعیان در این کشور حضور بسیار
پررنگی دارند. جریان‌های سیاسی فعال در عرصه تحولات بحرین در سایه یک تشکل بزرگ به
نام جمعیت وفاق ملی اسلامی قرار گرفتند. بی‌تردید جمعیت وفاق ملی اسلامی نه تنها  بزرگ‌ترین گروه مخالف دولت آل‌خلیفه، بلکه بزرگ‌ترین تجمع و جریان سیاسی فعال در بحرین هم به شمار می‌رود و از پایگاه مردمی بسیار
گسترده‌ای درمیان شهروندان بحرینی برخوردار است. 

سوم اینکه نقش پررنگ حزب وفاق ملی اسلامی بر نقش و اهمیت رهبری و مرجعیت دینی
در این کشور در مبارزه علیه رژیم آل خلیفه افزوده است، به‌نحوی که هم اکنون مرجعیت
دینی در بحرین رهبر و سخنگوی اصلی جریان‌های سیاسی محسوب می‌شود.  نهایتا احزاب و گروه‌های سیاسی کشور به‌رغم
اینکه از طیف‌های مختلف سیاسی تشکیل شده اند،  اهداف مشترک و کم وبیش خواسته‌هاي یکسانی دارند.
(11)

قیام مردم بحرین و  واکنش‌ها نسبت به
آن

تظاهرات مردم بر ضد رژیم در بهمن ماه آغاز شد، ولی از بیستم اسفندماه گسترش یافت.
با اوج‌گیری قیام مردمی در بحرین، دولت در شانزدهم مارس (25 اسفندماه) در کشور اعلام
وضعیت فوق‌العاده کرد.  قيام مردم بحرين با
سه واكنش سیاست سرکوب، سانسور اخبار و حوادث و تلاش برای فرقه‌ای و وابسته نشان
دادن قیام رو به رو شد كه هر يك به‌نوبه خود نقش مهمي در جلوگيري از انعكاس وقايع
بحرين داشتند.

در ادامه مهم‌ترين دلايل پيگيري اين سياست‌ها را بررسي قرار مي‌کنيم:

به نظر می‌رسد چندین عامل باعث شده است تا حوادث بحرین بازتاب جهانی پیدا نکنند.
عامل نخست به نگرانی عربستان از سرایت انقلاب‌های منطقه به این کشور برمی‌گردد  با توجه به این که شیعیان عربستان
سعودی در مرز شرقی آن کشور و در نزدیکی بحرین ساکن هستند و اتفاقا این منطقه،
منطقه نفتی عربستان هم به شمار می‌رود، احساس می‌کند که اگر این رژیم در بحرین
کنار گذاشته شود، از کنترل خواسته‌های به‌حق مردم خود به‌ویژه شیعيان هم‌مرز با
کشور بحرین عاجر خواهد ماند، بنابراین از نگاه مقامات سعودي،  سركوب قيام بحرین باعث بازگشت آرامش به استان مرزى
الشرقيه خواهد شد. علاوه بر اين عربستان به عنوان بزرگ‌ترین تولید کننده نفت در
تامین انرژی جهان و ثروتمند‌ترین کشور منطقه خلیج فارس قصد دارد با هرگونه ناآرامی
در خلیج فارس که به امنیت منطقه ضربه می‌زند و بر بازار خرید و فروش نفت اثر می‌گذارد،
مقابله کند.

عامل دوم وجود پایگاه آمریکا در این کشور است و موقعیت سوق الجیشی بحرین اهمیت
زیادی برای این کشور دارد. ماهیت اسلامی و ضد آمریکایی جنبش‌های منطقه، به‌ویژه
قیام مردم  علیه وابستگی بحرین به امریکا،  منافع این کشور را با خطر مواجه ساخته است. با توجه
به اینکه امیرنشین بحرین، میزبان دیرینه ناوگان پنجم دریایی و پایگاه اصلی ارتش امریکا
در خلیج فارس است، ناآرامی در این کشور منافع امریکا را به خطر خواهد انداخت و در صورت
بروز تحولی جدي در بحرین، امریکایی‌ها مجبور خواهند بود قسمت اعظم منطقه را ترك کنند،
چون پیش از این، قسمت اعظم نیروهاي لجستیک و پشتیبان نظامی امریکا در ظهران و عربستان
قرار داشت که براي ثبات بیشتر به بحرین انتقال یافت.

از طرف دیگر بعد از این هیچ کشوري در منطقه جرئت پذیرش این حجم از نظامیان امریکایی
را در خاك خود نخواهد داشت و بر این اساس ایالات متحده مجبور به ترك کل منطقه خواهد
شد. در صورت وقوع چنین اتفاقی، نه تنها حفاظت از منافع امریکا دچار خلل خواهد شد، بلکه
دولت‌هاي عرب منطقه که با اتکا به قدرت امریکا مشغول حکمرانی هستند، دچار تزلزل جدي
خواهند شد.

در نهایت یکی از دیگر عوامل مهم سركوب و سانسور قيام مردم بحرين، ایران‌هراسی
و شیعه‌هراسی است. تلقی عربستان و آمریکا این است که قیام مردم بحرین در صورت
موفقیت قدرت بازیگری و تاثیرگذاری ایران را در منطقه افزایش خواهد داد و محور شیعه
را که شامل محور مقاومت  است، تقویت خواهد
کرد و به همین دلیل با همه توان خود در صدد سرکوب و جلوگیری از تحقق آن هستند. سقوط
حکومت اقلیت دست نشانده در بحرین می‌تواند باعث به روي کار آمدن حکومت شیعی و گسترش
مناسبات جمهوري اسلامی ایران با آن و تضعیف عربستان صعودي به عنوان رقیب عمده ایران
در منطقه و شوراي همکاري خلیج فارس و در نهایت محدودیت دسترسی نظامیان امریکا به پایگاه‌هاي
آنان در منطقه شود.

 

فهرست منابع

1-  دایره المعارف
بزرگ اسلامی، ج 11، ص 401

2- در این مورد بنگرید به، عباس پرتوی مقدم ، بحرین چرا و
چگونه از ایران جدا شد، فصلنامه مطالعات تاریخی، زمستان1385، شماره 15 و همچنین
گزیده اسناد خلیج فارس، ج 1، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امورخارجه،
1368،

3- زندفر، فریدون، ایران و جهانی پرتلاطم، خاطراتی از دوران
خدمت در وزارت امور خارجه 1359-1326، تهران، شیرازه، 1379 ،ص 65.

4- در این مورد بنگرید به جهان اسلام، ج 1، ص 368

5- در این مورد بنگرید به ذاکریان، مهدی، حقوق بشر و
خاورمیانه، مرکز پژوهش‌های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه، تهران، 1382

6- بحرینی، مرتضی، جنبش‌هاي سیاسی ـ اجتماعی بحرین، 138 ، مؤسسه مطالعات اندیشه سازان نور، ص 29

7- در مورد سابقه خاندان آل خلیفه بنگرید به سدید السلطنه،
حمدعلی خان، تاریخ مسقط و عمان و بحرین و قطر و روابط آنها با ایران، انتشارات
دنیای کتاب، تهران، 1370

8-  آدمی، علی، بحران
بحرین و امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران، فصلنامه راهبرد، سال بیست و یکم، شماره 62،بهار 1391 صص 150-151

9- غلامرضا گلی زواره، سیری در تاریخ و جغرافیای سرزمین
بحرین، مکتب اسلام، سال 51، شماره 10، ص 724

10- به نقل از سایت یالثارات قابل دسترس در  http://yalasarat.com

همچنین در مورد آشنایی بیشتر با احزاب و گرووهای سیاسی
بحرین بنگرید به غلامرضا گلی زواره، انگیزه‌ها و هدف‌های نهضت اسلامی در بحرین،
مکتب اسلام، سال 51، شماره 12

11- بحرینی، همان، صص 114- 115

12-  http://www.sedayeshia.com/showdata.aspx?dataid=8316

 

 

سوتیترها:

1. در 4 ژانویه 1969  ( 14 دي ماه 1347)، محمدرضا شاه پهلوی در اظهارنظری
غیرمنتظره در دهلی نو گفت: «اگر مردم بحرین تمایلی برای پیوستن به ایران نداشته باشند، دولت ایران در باره ادعای
ارضی خود نسبت به آن سرزمین پافشاری نخواهد کرد و خواست ساکنان آنجا را مشروط بر آنکه
مورد شناسایی بین المللی قرار گیرد، می‌پذیرد!»

 

2. حاکمیت در بحرین در سال‌های
اخیر تلاش کرده است تا با پذیرش مهاجران خارجی به عنوان اتباع بحرینی بر جمعیت کشور
افزوده و ترکیب جمعیتی را به ضرر اکثریت شیعه تغییر دهد. تلاش برای تغییر موازنه بین
گروه‌های سیاسی در بحرین همراه با تبعیض در اعطای امتیازات و توزیع منابع بر وسعت و
دامنه قیام مردمی در بحرین افزوده است.

3. گروه‌های اسلام‌گرا به‌ویژه
شیعیان در بحرین حضور بسیار پررنگی دارند. جریان‌های سیاسی فعال در عرصه تحولات بحرین
در سایه یک تشکل بزرگ به نام جمعیت وفاق ملی اسلامی قرار گرفتند. بی‌تردید جمعیت وفاق
ملی اسلامی نه تنها  بزرگ‌ترین گروه مخالف دولت
آل‌خلیفه، بلکه بزرگ‌ترین تجمع و جریان سیاسی فعال در بحرین هم به شمار می‌رود و از
پایگاه مردمی بسیار گسترده‌ای درمیان شهروندان بحرینی برخوردار است.

/

پاسخ به شبهات تاريخي اشغال فلسطين

اهمیت
ژئواستراتژیک فلسطین

مجيد صفاتاج

 * سرزمین فلسطين
از بعد جغرافيايي چه اهمیتی برای صهیونیستها دارد؟

شرايط جغرافيايي فلسطين، اين امكان را به
صهيونيست‌ها داده است تا از آن در جنگ‌هاي گوناگون بين سال‌هاي 1967 و 1973، براي
حمله به كشورهاي عربي مجاور استفاده كنند. تجارب تاريخي نشان داده‌اند كه سرنوشت
مصر و سرزمين‌هاي شام با سرنوشت فلسطين گره خورده است و دفاع از مصر و سرزمين شام،
از فلسطين شروع مي‌شود. هر استعمارگري كه قصد سلطه بر مصر يا سوريه را داشته، خواه
ناخواه ناگزیر به سيطره بر فلسطين بوده است.

از همین روی مي‌توان گفت تا زماني كه
رژيم صهيونيستي،‌ فلسطين را در اشغال داشته باشد، استقلال كشورهاي عرب مجاور آن،
تصور باطلی است، زيرا صهيونيسم همواره تهديدي براي آنها خواهد بود. کشورهاي عرب
پيرامون فلسطين اشغالي، از زمان سلطه رژيم صهيونيستي بر اين سرزمين،‌ آزادي عمل
خود را در بسياري از زمينه‌هاي داخلي و خارجي از دست داده‌اند و رژيم صهيونيستي
حتی بخش‌هايي از اين كشورها را اشغال كرده است.

براي آگاهي بيشتر از شرايط جغرافيايي
فلسطين، شناخت جغرافياي طبيعي، جغرافياي تاريخي، جغرافياي سياسي، جغرافياي نظامي و
جغرافياي انساني فلسطين ضروري است.

 

الف) جغرافياي طبيعي

فلسطين در گذشته بخشي از سرزمين شام به
شمار مي‌آمد و هم ‌اكنون در جنوب غربي آن و در غرب قاره آسيا، در ساحل شرقي درياي
مديترانه(1) و در تقاطع سه قاره بزرگ آسيا، اروپا و افريقا، در شمال خط
استوا ميان عرض 30/29 درجه و 15/33 درجه شمالي و ميان طول 15/34 درجه و 40/35 درجه
خاوري واقع شده و در شمال
اقليم صحرايي و در جنوب اقليم درياي مديترانه به معناي اقليمي معروفش قرار گرفته
است. فلسطين در مقايسه با ديگر سرزمين‌هاي عربي كه از اقيانوس اطلس در غرب تا خليج
فارس در شرق گسترده است، در موقع متوسطي قرار دارد و نقطة تلاقي بخش آسيايي سرزمين‌هاي
عربي با بخش افريقايي آن است.(2)

 

مرزهاي فلسطين

فلشطین از طرف غرب با درياي مديترانه با
ساحلي به طول 224 كيلومتر و از سوی شرق با سوريه و اردن و از شمال با لبنان و از
جنوب با شبه جزيره سينا و خليج عقبه هم‌مرز است.(3)

مرزهاي فلسطين به موجب معاهده فرانسه و
انگليس، مبني بر تقسيم كشور شام (شامات) در سال 1920 م، تعيين شد. بعدها اين مرزها
تعديل شدند و برخي زمين‌هاي نزديك به رودخانه‌هاي حاصباني و بانياس و برخي
روستاهاي نزديك به رودخانه ليطاني، جزو محدوده فلسطين قرار گرفت. به موجب اين
معاهده، مرزهاي ميان لبنان و فلسطين، از رأس الناقوره در ساحل درياي مديترانه آغاز
و تا روستاي ياردن در شرق لبنان امتداد يافت. اين مرزها به سوي شمال شرق تا المطله
و با گذر از سرچشمه‌هاي رود اردن تا تل‌القاضي (تپه قاضي) در فلسطين و تا بانياس
در سوريه كشيده شده‌اند، از جنوب و در كرانة رود اردن تا درياچه طبريه امتداد دارند.
درياچه‌هاي حوله و طبريه در محدوده مرزهاي فلسطين قرار دارند. خط مرزي ميان سوريه
و فلسطين در ساحل شرقي درياچه طبريه، و از روبه‌روي شهر طبريه به سوي جنوب شرقي
منحرف مي‌شود، تا به ايستگاه الحمه در نزديكي رودخانه يرموك می‌رسد. از آن پس،
مرزها به سوي جنوب غربي رود يرموك تا نقطة برخورد آن با رود اردن، پيش مي‌روند و
در اينجا مرز با اردن آغاز مي‌شود.(4)

 

مساحت فلسطين

مساحت كل فلسطين تاريخي براساس مستندات
سازمان ملل متحد 009/27 كيلومتر مربع است. اما مساحت دولت پيشنهادي فلسطين در
سرزمين‌هاي اشغالي سال 1967 (كرانه باختري و نوار غزه) چيزي حدود 209/6 كيلومتر
مربع است كه حدود 95/22 درصد از كل مساحت تاريخي فلسطين را دربرمي‌گيرد.

براين اساس مساحت كرانه باختري 844/5
كيلومتر مربع كه به طور كل 6/21 درصد از مساحت تاريخي فلسطين را به خود اختصاص
داده است. نوار غزه نيز با وسعتي بالغ بر 365 كيلومتر در واقع 35/1 درصد از مساحت
كل سرزمين تاريخي فلسطين را دربرمي‌گيرد.
223/26
كيلومتر فلسطین، خشكي و 704 كيلومتر مربع آن آب است.

 

ب) جغرافياي تاريخي

اهميت و ارزش و جايگاه فلسطين، از كهن‌ترين
دوران تاريخي آشكار بود. انسان كهن از قديمي‌ترين دوران در آن سكونت داشت و باروري
زمين و اعتدال آب و هوا نيز به اين امر كمك شاياني مي‌كرد، به گونه‌اي كه در طول
تاريخ به محل تاخت و تاز و يورش‌هاي بيگانگان تبديل شد. كنعانيان كه گروه گروه و
در مراحل گوناگون زماني از شبه‌جزيره عرب خارج شده بودند، در آن سكونت گزيدند.
حدود 1500 سال پس از ورود كنعانيان، قبايلي از شرق وارد اين سرزمين شدند كه
عبرانيان نام داشتند و در مناطق كوهستاني سكونت گزيدند. همچنين، قبايل آريايي
(قبايل فلسطين) از جزاير درياي اژه وارد اين سرزمين شدند و در ساحل فلسطين، ميان
غزه و شمال يافا ساكن شدند و فلسطين به نام آنان نامگذاري شد. بعدها ميان اين
قبايل و عبرانيان، جنگ‌هاي فراواني صورت گرفت و درنهايت، فلسطين زير حاكميت فراعنه،
پارسيان (ايرانيان)، يونانيان و روميان ـ به هنگامي كه سيطرة سياسي و نظامي‌شان به
اين منطقه كشيده شد ـ قرار گرفت.

پس از اسلام، عرب‌هاي مسلمان براي گشودن
كشورهاي شام و عراق و پيرامون آنها، از مدينه منوره خارج شدند و فتح فلسطين نصيب
عمربن‌العاص شد. فلسطين، پس از فتح، از شرق و غرب در معرض تاخت و تازهاي بزرگي قرار گرفت،
اما توانست برابر همه آنها بايستد و از آثار و پيامدهاي آن رهايي يابد. از جملة
اين تاخت و تازها مي‌توان از تاخت و تاز مغولان و صليبيان نام برد. در سال 1178 م،
نبرد حطين ميان صليبيان و مسلمانان رخ داد، صلاح‌الدين ايوبي در اين نبرد به
پيروزي قاطعي دست يافت و كليه كشورهاي شام (شامات) را ـ كه فلسطين جزئي از آن بود
ـ از خطر هجوم آنان رهايي بخشيد. در سال 1261 م، نبرد عين جالوت ميان سپاهيان مغول
و لشكريان عرب رخ داد كه مغولان شكست خوردند. با اين پيروزي عظيم، مسلمانان  عرب، فلسطين و مصر از وحشيگري مغولان كه بغداد
و دمشق را نابود كرده بودند، نجات يافتند.

استثمار و استعمار جهان عرب توسط استعمارگران
غربي، به علت اهميت اين منطقه و با حمله ناپلئون بناپارت به مصر و شامات در سال
1798 م آغاز شد. اين بخش از سرزمين‌هاي عربي، به‌ويژه پس از انقلاب صنعتي اروپا،
به دليل نياز اروپائيان به مواد خام خاورميانه و پيشرفت ابزارهاي ارتباطي و ضرورت
چيرگي بر فلسطين و ديگر كشورهاي عربي، به مركز مبارزه ميان استعمارگران اروپايي
تبديل شد. پس از حفر كانال سوئز و گشايش آن در سال 1869 م، و به سبب عبور و مرور
كشتي‌ها، موقعيت فلسطين اهميت بيشتري يافت. انگليس در سال 1882 م توطئه‌هاي خود را
براي اشغال مصر آغاز كرد. اين كشور پس از پيروزي متفقين در جنگ جهاني اول و با
اعلام قيموميت خويش بر فلسطين، قصد داشت اين كانال را براي خود حفظ كند، لذا، به
توطئه‌چيني خود ادامه داد، به گونه‌اي كه سلطة صهيونيست‌ها بر فلسطين و انتقال
آنان به اين سرزمين اسلامي و بيرون راندن اهالي عرب فلسطين و بنيانگذاري رژيم
صهيونيستي را تسهيل كرد.(5)

 

ج) جغرافياي اقتصادي

موقعيت جغرافيايي فلسطين به لحاظ اقتصادي
از جايگاه ويژه‌اي برخوردار است، زيرا اين سرزمين گذرگاهي بازرگاني بود كه كالاها
و فراورده‌هاي شرق آسيا به غرب اروپا و بالعكس از آن مي‌گذشت. اين موقعيت، فلسطين
را آماج تاراجگران و آزمندان قرار داد. از راه فلسطين بود كه تاخت و تازگران و از
آن ميان، مكسوس‌ها به مصر رفتند، همان‌هايي كه براي مدت زماني مصر را اشغال كردند،
تا اينكه تحمتمس يكم، پس از يكپارچه كردن كشور توانست آنان را بيرون براند و تا
شهر غزه در فلسطين تعقيب كند.

عرب‌هاي مسلمان، در نيمه نخست قرن هفتم
ميلادي توانستند مصر در شمال افريقا را از راه فلسطين بگشايند. همچنين، ناپلئون
بناپارت در سال 1798 م به مصر حمله كرد و پس از اشغال آن، براي تصرف شام رو به سوي
آن كشور نهاد. وي ابتدا العريش را تصرف كرد و سپس وارد فلسطين شد و غزه را اشغال
كرد. آنگاه به سوي شمال رفت تا به شهر عكا رسيد. اهالي عكا به رهبري عبدالله جزار،
قهرمانانه جنگيدند و در برابر ناپلئون پايداري و او را وادار به عقب‌نشيني كردند.

با گشايش كانال سوئز، بر اهميت فلسطين
افزوده شد، زيرا نفت كشورهاي عرب براي رسيدن به اروپا و امريكا از اين راه مي‌گذشت.
همچنين، فراورده‌هاي شرق آسيا به غرب اروپا از اين راه عبور مي‌كرد و كشتي‌هاي
حامل كالاهاي اروپايي براي فروش آنها در بازارهاي جهان عرب از آن بازمي‌گشتند.(6)

 50 سال پس از حفر كانال سوئز، هنگامي كه متفقين در
جنگ جهاني اول خواهان تقسيم متصرفات عثماني بودند، فلسطين محل كشمكش ميان آنها
بود. فرانسه مي‌خواست فلسطين را در محدوده مناطق نفوذي خود قرار دهد. انگليس در
نظر داشت فلسطين را اشغال و به اين ترتيب مصالح خويش را در شرق، به ويژه در كانال
(آبراه) سوئز حفظ و فرانسه را نيز از آن دور كند. به اين ترتيب، راه‌هاي خود را به
مستعمرات خويش در شبه‌قاره هند را تأمين و بنيان‌گذاري ميهن قومي يهود را در
فلسطين آسان كرد.

 

د) جغرافياي نظامي

اهميت جغرافياي نظامي فلسطين در دوره جنگ‌هاي
صليبي، به‌ويژه هنگام نبرد حطين (583 ه‍/ 1187 م) كه عرب‌هاي مسلمان بر حطين سيطره
يافتند و صليبي‌هاي اشغالگر را از فلسطين بيرون راندند، مشخص شد. 600 سال بعد
هنگام حمله ناپلئون به فلسطين نيز اين ويژگي نمود پيدا كرد تا جايي كه موجب عقب‌نشيني
قشون ناپلئون از اين سرزمين شد. بعدها ناپلئون فهميد كه اگر شهر عكا را اشغال مي‌كرد،
مي‌توانست كليه شامات را اشغال و به اين ترتيب راه ارتباطي انگليس با مستعمراتش را
در شرق قطع كند.

 

ه‍) جغرافياي انساني 

سرزمين فلسطين از ديرباز مهد اديان مختلف
آسماني از جمله اسلام، مسيحيت، يهود و ديگر اديان بوده است. پس از فتح اين سرزمين
توسط مسلمانان، بيشتر ساكنان آن را مسلمانان تشكيل مي‌دادند. مسيحيان نيز بخشي از
جمعيت این کشور را به خود اختصاص داده‌ بودند و در كنار مسلمانان به صورت مسالمت‌آميزي
زندگي می‌كردند.

يهوديان نيز تا پيش از شكل‌گيري رژيم
نامشروع صهيونيستي (1948) كه توطئه قدرت‌هاي بزرگ آن زمان، یعنی انگليس و امريكا
بود، در كنار مسلمانان فلسطيني زندگي راحت و بي‌دغدغه‌اي داشتند. در پي اشغال
فلسطين به سال 1948 توسط صهيونيست‌ها و در پي آن دو جنگ 1967 و 1973 عليه مردم آن
دیار، رژيم تازه تأسيس اسرائيل اقدام به جذب يهوديان خارجي و انتقال آنان به
سرزمين فلسطين که بر آن نام اسرائيل را نهاده شده بود، کرد. به اين ترتيب زندگي
همراه با همزيستي مسالمت‌آميز ميان مسلمانان، مسيحيان و يهوديان، توسط استعمارگران
غربي و رهبران صهيونيسم تبدیل به جنگي خانمانسوزی شد كه هنوز پس از گذشت 64 سال
ادامه دارد و البته شهروندان مسيحي فلسطين نیز در كنار مسلمانان اين كشور از این
تعدی در امان نبوده‌اند.گفتني است بر اثر سياست‌هاي اشغالگرانه و تبعيض‌نژادي سران
صهيونيسم در فلسطين، آمارها از خروج مسيحيان ساكن فلسطين به خارج از اين كشور خبر
مي‌دهند.

اهل تسنن جمعيت غالب مسلمانان فلسطين را
تشكيل مي‌دهند و پيروان مذهب شيعه اندكند. نسبت كمي نيز از پيروان فرقه دروزيه و
شمار ناچيزي از پيروان فرقه بهائيت نيز در اين سرزمين زندگي مي‌كنند.

نگاهي به روند اشغال سرزمين فلسطين نشان
مي‌دهد، در حالي كه نسبت جمعيت يهوديان به مسلمانان در سال 1914 كمتر از8% كل
جمعيت اين منطقه بوده است، اين نسبت درسال 1970 به رقم شگفت‌انگيز70%  رسيد. تلاش مداوم صهيونيست‌ها براي تغيير بافت
جمعيتي سرزمين‌هاي اشغالي را مي‌توان شاهدي بر اين مدعا دانست.(7)

جدول زير نسبت يهوديان به اعراب فلسطيني
در سرزمين‌هاي اشغالي 1948 و 1967 را طي سال‌هاي 1914 تا 2000 ميلادي نشان مي‌دهد.(8)

درصد يهوديان به اعراب

مجموع

اعراب

يهويان

سال

585/7%

000/791

000/731

000/60

1914

141/11%

048/752

258/668

790/174

1922

897/16%

314/033/1

708/858

606/174

1931

902/29%

500/585/1

398/111/1

102/474

1941

650/50%

100/375/2

100/172/1

000/203/1

1950

783/58%

400/251/3

100/340/1

300/911/1

1960

181/71%

000/627/3

000/045/1

000/582/2

1970

986/60%

700/382/5

000/100/2

700/282/3

1980

484/57%

700/865/6

000/919/2

700/964/3

1990

645/53%

300/237/9

900/281/4

400/955/4

2000

/

آرمان قدس، مقاومت و بيداري اسلامي

800×600
حسين رويوران
هنگامي كه امام خميني(ره) روز قدس را روزقیام همه مستضعفين عالم علیه رژیم غاصب صهیونیستی اعلام كردند، چنین تصور مي‌شد كه ایشان در تلاشند تا فقط مسئله آزادسازي قدس و فلسطين را زنده و توجه جهان اسلام را به اين اولويت مهم جلب كنند و كمتر كسي متوجه منظور امام و افقي كه ایشان ترسيم ‌كردند، شد. اكنون كه بيداري اسلامي از دل مقاومت ضد صهيونيستي بيرون آمده است، به‌خوبي درمي‌يابيم كه راه رهايي همه جهان اسلام، از مسير نفي این رژيم جعلی می‌گذرد.
بررسی كاركرد رژيم صهيونيستي در حفظ شرايط استبداد و عقب‌ماندگي کشورهای منطقه و ارتباط همه اين مسايل به استمرار حيات اين رژيم غاصب نشان می‌دهد که جهان اسلام براي خروج از دايره عقب‌ماندگي و وابستگي ناگزير است مبنای نگاه كلان خود را آزادسازي فلسطين و نفي رژيم صهيونيستي قرار دهد و نگاه خرد و تنگ‌نظرانه مبتنی بر ناسیونالیسم را كنار بگذارد.
آغاز موج بيداري اسلامي در شمال افريقا و خاورميانه در سال 1390، چهره خاورميانه را دگرگون ساخت، ساختار داخلي بسياري از كشورها را دستخوش تحول جدي كرد و سياست خارجي، اتحاد و ائتلاف اين كشورها را نيز تغيير داد؛ در نتیجه، رژيم صهيونيستي به‌شدت احساس خطر كرد و سردمداران امريكا به‌ناچار تحولات منطقه و گفت‌وگو با جريانات اسلامي‌ای را كه نقش مهمي در اين فرايند ايفا كردند، پذیرفتند.
تغيير باورهاي اجتماعي، مهم‌ترين متغير در جريان بيداري اسلامي است. مردم منطقه در طول چندین دهه‌ به این باور رسیده بودند که تغییر ممکن نیست و به همين دلیل در مقابل حكومت‌هاي استبدادي تسليم بودند. اين شرايط به رژيم‌ها فرصت مي‌داد تا براي مدتی طولاني در قدرت باقي بمانند. به عنوان نمونه زين‌العابدين بن علي 23 سال بر تونس، حسني مبارك 30 سال بر مصر و قذافي 43 سال بر ليبي و علي عبدالله صالح 33 سال بر يمن حكومت كردند و مشكل چنداني هم براي حفظ وضع موجود نداشتند، اما هنگامي كه مردم منطقه امكان تحول را باور كردند، شرايط كاملاً تغيير کرد و با حضور گسترده مردم در صحنه، سران اين رژيم‌هاي به ظاهر ريشه‌دار، توان مقاومت را از دست دادند و به‌سرعت از كشور فرار كردند و يا شتاب‌زده از قدرت كناره گرفتند.
اینک این سئوال بزرگ مطرح است كه باورهاي اجتماعي مردم منطقه چگونه تغيير كرد؟ بدیهی است که باورهاي اجتماعي به شکلی ناگهاني تغيير نمي‌کنند، بلكه در چهارچوب يك فرايند طولاني و براساس تحولات سياسي و واقعيت‌هاي ميداني دگرگون مي‌شوند. پرسش ديگر این است كه در منطقه خاورميانه چه حوادثی اتفاق افتادند كه باورهاي مردم را دگرگون ساختند؟ براي پاسخ به اين پرسش ابتدا بايد باورهاي سياسي قبلي مردم منطقه را شناخت و سپس تحولات را بررسي كرد.
منطقه خاورميانه از سال 1948 تحت تأثير حادثه بزرگ غصب فلسطين قرار گرفت و به علت اولويت سياسي اين مسئله، عمده كشورهاي عربي از جمله مصر، سوريه، اردن، لبنان، عراق و كشورهاي عربي دیگر در سال‌های 48، 57، 67 و 73 کم و بیش با رژيم غاصب صهيونيستي درگیر شدند. اين كشورها اميدوار بودند با اين جنگ‌ها، شرايط را به نفع مردم فلسطين تغيير دهند و اين كانون بحران‌ را مهار کنند، ولي به علت حمايت قدرت‌هاي بزرگ بين‌المللي از اين رژيم غاصب، اين تلاش‌ها چيزي جز شكست نظامي و سرخوردگي به همراه نداشتند.
در اين ميان جنگ 1967 م. يك فاجعه به‌تمام معنا بود و طی آن اسرائيل ظرف شش روز ارتش چندين كشور عربي را شكست و منطقه تحت اشغال خود را از 21 هزار كيلومتر مربع به 128 هزار كيلومتر مربع گسترش داد. مصر در جنگ، نوار غزه و شبه جزيره سينا را از دست داد، اردن كرانه باختري و سوريه بلندي‌هاي جولان را به دشمن واگذار کردند. اين شكست مفتضحانه به‌حدي بزرگ بود كه جمال‌عبدالناصر رهبر وقت مصر از سمت خود استعفا داد و در چندين كشور عربي ديگر از جمله سوريه، عراق و ليبي تحت عنوان مقابله با اين شكست كودتا شد و رژيم‌هاي جديدي به قدرت رسيدند.
تلاش بسياري از رژيم‌هاي عربي براي جبران شكست در جنگ 1973 م با موفقيت مورد نظر آنان قرین نشد. تصميم رهبران سوريه و مصر براي خريد سلاح‌هاي پيشرفته از شوروي سابق و توافق براي حمله به رژيم غاصب صهيونيستي در عيد كيپور آن سال، در آغاز، رژيم غاصب صهيونيستي را غافلگير كرد و دستاوردهاي بسياري را به ارمغان آورد، اما شرايط جنگ به‌سرعت تغيير يافت. ارتش مصر در اين جنگ طي چند ساعت از قوي‌ترين و نيرومندترين استحكامات جهان يعني خط پارليو در شرق كانال سوئز عبور كرد و با پيشروي به داخل شبه جزيره سينا، اسرائيل را غافلگير ساخت.
ارتش سوريه نيز با عبور از مناطق ناهموار بلندي‌هاي جولان، عمده سرزمين‌هاي اشغالي سوريه را آزاد كرد، اما اين شرايط از روز پنجم تغيير كرد. رژيم صهيونيستي نيروهاي ذخيره را به خدمت احضار كرد و با تشكيل سپاهي جديد با فرماندهي آريل شارون، مأموريت مقابله با ارتش مصر را برعهده اين سپاه قرار داد. نيروهاي تازه نفس صهيونيستي با آغاز عمليات پاتك، نه تنها به شرق كانال سوئز بازگشتند، بلكه با عبور از نقطه فراسوار به پيشروي در غرب كانال سوئز به سوي قاهره دست زدند. اتفاقي كه انور سادات رئيس‌جمهور وقت مصر را دچار هراس و به پذيرش آتش‌بس به صورت انفرادي وادار كرد.
در زمان آتش‌بس ارتش رژيم صهيونيستي در نقطه 101 كيلومتري قاهره قرار داشت و به همين علت گفت‌وگوهاي آتش‌بس به گفت‌وگوهاي كيلومتر 101 معروف شد. در اين شرايط سوريه در صحنه جنگ تنها ماند و رژيم صهيونيستي با جابه‌جايي نيرو از جبهه جنوب به شمال، سوريه را تحت فشار نظامي بيشتري قرار داد. در اين جنگ دو جانبه، ارتش رژيم صهيونيستي برخي از مواضع از دست داده شده را بازپس گرفت، ولي موفق به اشغال مجدد همه منطقه جولان نشد و پس از 90 روز درگيري سنگين، دوطرف آتش‌بس را پذيرفتند. سوريه به‌رغم خيانت سادات و برقراري آتش‌بس يك‌طرفه در اين جنگ موفق شد بيش از نيمي از بلندي‌هاي جولان را آزاد كند و اين شرايط نشان داد كه حافظ اسد رهبر سوريه از ويژگي‌هاي فرماندهي نظامي بالايي برخوردار است. او در جنگ با رژيم صهيونيستي با آنكه تنها مانده بود، دچار شكست‌هاي انورسادات نشد.
با پايان اين جنگ يكي از روزنامه‌هاي رژيم صهيونيستي با تيتر بزرگ نوشت اين آخرين جنگ اعراب با اسرائيل بود، زیرا رژيم غاصب اسرائيل در اين جنگ كاملاً غافلگير شد. سوريه و مصر با پيشرفته‌ترين جنگ‌افزارهاي شوروي از جمله انواع موشك‌هاي سام وارد جنگ شدند، اما نتوانستند اسرائيل را به صورت جدي شكست دهند و اين تجربه تا حدي مانع از ورود مجدد دولت‌هاي عربي به جنگ بر ضد رژيم صهيونيستي شد.
پس از پايان جنگ، باور جديدي در ميان دولت‌هاي ناتوان عربي به‌ويژه مصر مبني بر اينكه ارتش اسرائيل شكست‌ناپذير است، شكل گرفت و سادات با سفر به اسرائيل پيشنهاد صلح داد. با آغاز گفت‌وگو ميان مصر و اسرائیل، سرانجام در سال 1978 م سازش كمپ‌ديويد توسط سادات و بگين نخست‌وزير رژيم صهيونيستي با حضور كارتر رئيس‌جمهور امريكا به امضا رسيد و با خروج مصر به عنوان قوي‌ترين و پرجمعيت‌ترين كشور عربي از معادله رويارويي با رژيم صهيونيستي، امكان جنگ با اين رژيم در ابعاد كلاسيك از دست رفت. رژيم صهيونيستي در شرايط برتر جديد در سال 1982 به شکل گسترده‌ای به لبنان حمله برد و سازمان آزادي‌بخش فلسطين را از اين كشور اخراج و به تونس، الجزاير و يمن تبعيد کرد.
در چنين شرايط نااميدكننده‌اي انقلاب اسلامي ايران به پيروزي رسيد و در همان گام اول در معادله رويارويي با رژيم صهيونيستي بازنگری كرد. با خروج مصر اين معادله به‌شدت نابرابر شده بود، ولي با ورود ايران، هم‌پيمان سابق اسرائيل، جديدي نمايان شد. اولين كشوري كه از اين تحول استراتژيك استقبال كرد، سوريه بود. شعارهاي انقلاب اسلامي در حمايت از فلسطين و واگذاري سفارت اسرائيل در تهران به سازمان آزادي‌بخش فلسطين، نوع نگاه سياسي جديد انقلاب را نشان می‌داد.
امام خميني(ره) از همان آغاز باور موجود در منطقه را در اينكه اسرائيل قدرت شكست‌ناپذير است، كاملاً مردود دانستند و در جهت ايجاد باور شكست‌پذيري اسرائيل حركت كردند. اعلام روز قدس از سوي امام خميني و این سخن ایشان که اگر مسلمانان هركدام یک سطل آب بريزند، سیل اسرائيل را مي‌برد و اسرائيل بايد از بين برود و ده‌ها جمله ديگر، همه و همه در جهت ايجاد باور جديد بود.
با حمله اسرائيل به لبنان در سال 1982 م اولين آزمون عملي اين تفكر امام فراهم شد. هنگامي كه سپاه و ارتش واحدهاي رزمي را از طريق سوريه به لبنان اعزام كردند، با مخالفت امام روبه‌رو شدند. اين موضع امام براي همه تعجب‌برانگيز بود، چون تفكر امتي، بخشي از باورهاي امام بود و اقدام سپاه و ارتش در اين چهارچوب قرار داشت. امام دستور دادند نيروهاي رزمي برگردند و اين مأموريت به سپاه داده شد كه تنها گروه‌هاي آموزشي و تبليغاتي را به لبنان اعزام کند. از دستور امام درمي‌يابيم كه ایشان رفتار عافيت‌طلبانه را كاملاً رد مي‌كنند و نمي‌پذيرند كه رزمنده ايراني به جاي لبناني انجام وظيفه كند، زیرا حتي اگر رزمندگان ايرانی مناطق اشغالي لبنان را هم آزاد می‌كردند، قطعاً طرف لبناني قدرت نگهداشتن مناطق آزاد شده را نداشت. از اين رو، مهم‌ترين پايه دستور امام مبتني بر هماهنگي با سنت‌هاي الهي است. خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «إن ‌الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم»: خداوند سرنوشت هيچ قومي را تغییر نمی‌دهد، مگر اينكه آنها خود سرنوشتشان را تغیی بدهند.» اين فرمان الهي ايجاب مي‌كرد كه مردم لبنان كه با سكوت خود اجازه ورود دشمن به كشورشان را دادند، به‌حدي دگرگون شوند كه دشمن را از خانه خويش بیرون برانند و كوتاهي خود را جبران كنند.
اين تدبير امام به‌زودي نتيجه داد و گروه سياسي ـ جهادي جديدي به نام حزب‌الله شكل گرفت كه در هنگام جنگ داخلي لبنان اولويت خود را درگيري با اشغالگران قرار داد و ظرف 18 سال مقاومت حماسه‌آفرين، توانست دشمن صهيونيستي را در سال 1379 از جنوب لبنان عقب‌ براند و اين اولين عقب‌نشيني بدون قید و شرط در كارنامه اسرائيل بود. عقب‌نشيني نظامي اسرائيل از لبنان، افسانه شکست‌ناپذیری رژیم غاصب صهیونیستی را به‌شدت به چالش كشيد و حزب‌الله طی مقاومتی حماسه‌آفرین، دشمن دیرین خود را شكست داد. اسرائيل بر پايه وعده‌هاي دروغين توراتي، مدعي سرزمين از نيل تا فرات است و عقب‌نشيني از جنوب لبنان نوعي عقب‌نشيني از اين ادعاي ايدئولوژيك هم محسوب می‌شود.
جنگ 33 روزه در سال 1385 آخرین تیشه‌ها را بر ریشه شكست‌ناپذيري اسرائيل زد. در اين جنگ اسرائيل یکسره از تحقق اهداف جنگي خود بازماند. در اين رويارويي، اسرائيل در عرصه هوايي برتري كامل داشت و در عرصه دريايي نيز از امكانات وسيعي برخوردار بود، در حالي كه حزب‌الله هيچ گونه امكانات جنگي هوائی و دريايي‌ای را دراختيار نداشت. در عرصه زميني نيز برتری اسرائيل کاملاً محسوس بود و حزب‌الله تنها مقداري موشك و سلاح‌هاي دفاعي سبك را در اختيار داشت، ولي ايمان رزمندگان حزب‌الله و تدبير فرماندهان آن در انتخاب جنگ نامتقارن براي رويارويي، نتيجه جنگ را تغيير داد و حزب‌الله پيروز ميدان شد. اين نتيجه براي رژيم صهيونيستي باوركردني نبود، به همين علت بلافاصله پس از عمليات نظامي، گروه وينوگراد را تشكيل داد تا علل شكست اسرائيل در اين جنگ را بررسي كند.
اين جنگ واقعاً نقطه تحولی در تفکرات مردم منطقه بود و پس از آن از باورهاي غلط گذشته خود دست برداشتند و از خود ‌پرسيدند اگر اسرائيل در لبنان و امريكا به عنوان ابرقدرت جهان در عراق شكست‌پذيرند، چرا رهبران ديكتاتور کشور آنها شکست نخورند؟ اين پرسش،‌ باورهای جديدي را پديد آورد كه مهم‌ترين آنها خودباوري و امكان سرنگون کردن سران استبداد و نهادهاي وابسته به آنان بود. چند دهه ايستادگي و حماسه‌آفريني نيروهاي مقاومت ضدصهيونيستي در لبنان و فلسطين كافي بود تا باور جوامع تحت ستم منطقه را دگرگون سازد و آنها را براي تغيير وضع موجود به حركت درآورد.
به گفته مقام معظم رهبري، بيداري اسلامي نتيجه مقاومت فلسطين و لبنان است. حركت بيداري اسلامي كه از تونس آغاز شد و سپس تا مصر، ليبي، يمن و بحرين گسترش يافت و اكنون جرقه‌هاي آن در اردن و عربستان نيز ديده مي‌شود، از ويژگي‌هاي خاصي برخوردار است كه هويت اين حركت را نشان مي‌دهد. این ویژگی‌ها عبارتند از:
1ـ اين حركت با سازش با رژيم صهيونيستي در تعارض كامل است و شاخص‌هاي حمله به سفارت اسرائيل در قاهره، انفجار لوله‌های انتقال گاز مصر به اسرائيل، برداشتن تدريجي محاصره غزه، حمله گروه ناشناس مصري در ايلات و همچنين منع اسرائيلي‌ها براي سفر و برپايي جشن سالانه در جزيره جربه در تونس نشان مي‌دهد كه اين حرکت، اصيل و ريشه‌دار است و بيداري اسلامي در تقابل كامل با رژیم صهیونیستی قرار دارد.
2ـ يكي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي مورد اعتراض مردم در فرايند بيداري اسلامي، سرسپردگی اين رژيم‌ها به قدرت‌هاي سلطه‌گر غربي است. قيام مردم منطقه قطعاً براي نفي وابستگی و تقویت استقلال كشورشان است، بدین معنا كه مردم اين جوامع مي‌خواهند حکومت‌هاي جايگزين رژیم‌های وابسته بر اساس توانائی‌های داخلی برپا شوند. مفهوم بيداري اسلامي هم از اين فرايند گرفته شده است، زیرا اسلام مهم‌ترين مؤلفه در میان ارزش‌هاي اجتماعي و بازگشت به آن، بيداري اسلامي است.
3ـ يكي از ويژگي‌هاي اصلي فرایند بيداري اسلامي، نفي رژيم‌هاي استبدادي و جايگزين ساختن دولت‌هاي مردم‌سالار و تلاش براي افزايش نقش مردم در تصميم‌گيري‌هاست. حركت براي تحقق اين هدف به‌حدي جدي است كه بسياري از جنبش‌هاي اسلامي كه فرايند حزب‌سازي را بومي و اسلامي نمي‌دانستند، با تأسيس احزاب اسلامي، زمينه‌هاي حضور و رقابت سياسي و تحقق این هدف را فراهم كردند.
4ـ از مهم‌ترين ويژگي‌هاي جنبش بيداري اسلامي حركت به سوي اجماع‌ ملي است. در تونس، اين اجماع فراگير پس از 23 روز صورت گرفت، به‌طوزی که «زين‌العابدين بن علي»‌ رئيس‌جمهور این کشور راهي جز فرار در پيش رو نداشت. در مصر نيز اين اجماع‌سازي فقط 18 روز وقت گرفت و حسني مبارك، رئيس‌جمهور اين كشور وادار شد استعفا شد.
5ـ يكي ديگر از ويژگي‌هاي موج بيداري اسلامي، فروپاشي نهادهاي دولتی در مقابل اراده مردم است. به عبارت ديگر اجماع‌ مردم، بدنه سازمان‌هاي دولتي را به چالش كشيد و كاركنان دولتی ديگر نتوانستند جدا از مردم باشند، به همين علت مسئولان و نهادها از رژيم ديكتاتور جدا شدند و به صفوف مردم ‌پيوستند.
6ـ مهم‌ترين ويژگي بيداري اسلامي، حركت آن در جهت ايجاد وحدت اسلامي است. از زمان رحلت پيامبر اكرم«ص» تا كنون، هر چند شيعه و سني بر اسلام به عنوان هدف مشترک اختلاف‌نظر نداشتند، ولي درباره ویژگی‌های حکام اختلاف نظر جدي بین آنها وجود داشت. شيعه مي‌گفت حاكم بايد منصوب و معصوم باشد و سني تئوري غلبه حاكم را مصداق اولي‌الامر مي‌دانست و بر اساس آيه كريمه: «اطيعوالله و اطيعوالرسول و اولي‌الامر منكم» بدون قيد و شرط از حاكم تبعيت مي‌كرد. اصل الملك لمن غلب، برادران اهل سنت و شرط‌گذاري شيعه در اينكه در دوران غيبت، رهبر بايد فقيه و عادل و شجاع باشد، علت اصلي رفتار تسليم‌پذيرانه برادران سني در مقابل دولت‌ها و دلیل نارضايتي و قیام هميشگي شيعه برضد حكام بود.
آنچه اكنون در بيداري اسلامي اتفاق افتاده است، تحول در فكر و رفتار برادران اهل سنت و قيام آنها برضد حكام است، به‌نحوي كه قيام‌هاي اخير بر ضد رهبراني است كه تا ديروز مصداق اولي‌الامر بودند و با آنها بيعت شده بود و اين يكي از بزرگ‌ترين تحولات اين حركت سياسي است.
سران جنبش اخوان‌المسلمين كه پيشروترين و بزرگ‌ترين تشكل اسلامي در حوزه بيداري اسلامي و جهان اسلام است، در سال 1349 پس از خروج از رندان، بلافاصله با سادات رئيس‌جمهور وقت مصر به عنوان اولي‌الامر بيعت كردند. برادران اهل سنت بر پايه حديث شريف: «من مات و لم تكن في رقبته بيعه مات علي غير دين الاسلام: هر كس بميرد و بيعتي در گردن نداشته باشد بر غير دين اسلام مي‌ميرد»، اين مسئله را يك فريضه مي‌دانستند، در سال 1360 اين رفتار را يك ‌بار ديگر تكرار كردند و مرشد وقت اخوان‌المسلمين، آقاي عمر تلمساني با بيعت با مبارك تكليف خود را ادا كرد.
رفتار متفاوت اخوان المسلمین امروز در موج بيداري اسلامي به فرايند جديد فقه‌الواقع برمي‌گردد. اين فرايند در نتيجه فعال‌سازي عنصر اجتهاد در فقه سياسي پديد آمده و منجر به ظهور اجتهاد جديدي شده است. اكنون برادران اهل سنت برپايه آيه‌هاي ديگری چون: «و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون: هر كس حكم نكند برپايه حكم خدا از كافران است» و «ان مكنا هم في‌الارض اقاموا الصلاه: اگر به آنها قدرت داديم، نماز را برپا مي‌دارند» و «اشداء علي الكفار رحماء بينهم: بر كفار سختگيرند و بر مؤمنان مهربانند»، از اولي‌الامر تعريف متفاوتي مي‌كنند و مي‌گويند حاكم بايد به دستورات الهي حكم كند و اتحاد و ائتلاف اصلي آن بايد با جوامع و دولت‌هاي اسلامي باشد و مجموعه بلندي از ويژگي‌ها را مطرح مي‌كنند كه قرابت زيادي با نظريه ولايت فقيه امام (ره) دارد.
نتيجه‌گيري
آنچه مسلم است پديده بيداري اسلامي يك حركت اصلاحي است و تا كنون به يك انقلاب ارتقا نيافته است. در حركت‌هاي اصلاحي، تغييرات جزئي و در انقلاب‌ها تغييرات بنيادي اتفاق مي‌افتند و اين ويژگي نتيجه طبيعي قيام‌هائی است كه اصطلاحاً بدون سر هستند و به عبارت ديگر رهبر اجماعي از طرف همه گروه‌ها وجود ندارد. اين قيام‌ها در تونس و مصر و يمن و بحرين به‌سرعت تبديل به يك قيام اكثريتي شدند، اما عقب‌نشيني حكام، به‌ويژه در تونس و مصر و يمن شرايط تغييرات بنيادين را از بين برد و بسياري از نهادهاي نظام سابق، به‌ويژه نيروهاي مسلح، عملاً شريك مردم و قيام‌كنندگان شدند.
در مصر مهم‌ترين سازمان اطلاعاتي و امنيتي يعني «اداره المباحث العامه» دست نخورده باقی ماند و تنها رئيس آن، عمر سليمان تغيير يافت. ارتش مصر نيز با همان فرماندهان دوره مبارك ايفاي نقش كردند و همين مسئله در تونس نيز تكرار شد. به همين دليل در كشورهاي بيداري اسلامي نوعي دوگانگي در نهادهاي حاكم پيدا شده است. به عبارت دقيق‌تر در مصر رياست‌جمهوري و مجلس شورا و ملي به دوره پس از قيام و ديگر نهادها به دوران مبارك تعلق دارند. در تونس نيز وضع به همين منوال است و اين شرايط، تحول را در گرو رقابت بين نهادهاي دوره قبل و بعد از قيام قرار مي‌دهد. از اين رو مي‌توان گفت، تکلیف رژیم‌های قبلی در این کشورها هنوز یکسره نشده است، ولی در آينده چنین خواهد شد. اين شرايط تأثیر بلامنازع رهبري امام در انقلاب اسلامي را آشکارا نشان می‌دهد.‌
اتفاق مهم دیگر در حوزه بيداري اسلامی، پیروزی جریانات اسلامی در انتخابات‌ها، به‌ويژه اخوان‌المسلمين در اكثر این كشورهاست. اين پديده ناشی از گستردگي تشكيلاتي اخوان كه عمده رهبران و كادرهاي آن در گذشته در زندان بودند، نیست، بلكه نتيجه اعتماد عمومي است. اكثر مردم در تونس، مغرب و مصر در انتخابات آزاد به اخوان رأي دادند، چون به بقيه احزاب ملي و چپ و ليبرال بي‌اعتماد شده‌اند و احساس مي‌كنند حاكميت اين احزاب در گذشته، علت اصلي عقب‌ماندگي اين كشورها بوده است.
البته اخوان المسلمین کار دشواری را پیش روی خود دارند. آنان در زماني قدرت را در دست مي‌گيرند كه نهادهاي رژيم سابق سر كار هستند و به صورت غيرمستقيم به تخريب اسلام‌گرايان پرداخته‌اند. آنچه اين شرايط را سخت‌تر مي‌كند، بي‌تجربگي اسلام‌گرايان در مديريت سياسي، اقتصادي و اجتماعي است.
معضل ديگري كه با بيداري اسلامي همراه شده، موج بنيادگرايي سلفي است كه ابتدا در ليبي و سپس به صورت قوي‌تری در سوريه نمايان شد. غرب كه در آغاز موج بيداري کاملاً غافلگير شده بود، در مراحل بعدی و با كمك رسانه‌هاي عربي تلاش کرد تا اين موج وحدت‌طلب را به وسیله بنيادگرايي سني دچار واگرائي سازد و موج بیداری را با دو دستگي خنثي سازد. متأسفانه بخشي از جنبش‌هاي اسلامي منطقه در نتيجه فعاليت گسترده خبري در اين دام افتادند و سياست‌هاي خود را براساس اين معيارهاي تنگ‌نظرانه تنظیم كردند.
از ديگر پديده‌هاي بيداري اسلامي پاتك به موج بيداري است. موج بيداري اسلامي نتيجه فرهنگي است كه مقاومت ضد صهيونيستي در طی دو دهه و در تعارض كامل با این رژيم غاصب پدید آورده است. با آغاز موج بيداري، سران رژیم صهیونیستی همگی اتفاق‌ نظر داشتند كه بيداري اسلامي، اسرائيل را در تنگناي استراتژيك قرار خواهد داد و اگر اين موج به عربستان سعودي هم برسد، مي‌تواند دكترين‌هاي امريكا و غرب در پنجاه سال اخير را به‌شدت به خطر بیندازد . امريكا از دهه 60 ميلادي دكترين‌هاي خود را بر دو پايه امنيت اسرائيل و امنيت انتقال انرژي ارزان از خليج فارس استوار ساخته بود و هرگونه تحولی در عربستان سعودي، همه شيخ‌نشين‌هاي خليج فارس را تحت تأثیر قرار خواهد داد و دير يا زود امكان استمرار شرايط سابق براي امريكا در اين منطقه را ناممكن خواهد كرد. به همين دلیل براي جلوگيري از بحران ناشی از تحولات منطقه، پاتك بيداري را در سوريه طراحي كرد تا از اين طريق، هم خود و هم اسرائيل را از تنگناي استراتژيك خارج سازد.
سرمايه‌گذاري گسترده غرب و دولت‌هاي وابسته عرب، به‌ويژه عربستان سعودي و قطر در بحران سوريه به اين علت است كه تغيير در سوريه، جبهه مقاومت را دچار مشكل خواهد ساخت. خروج سوريه از جبهه مقاومت دستاورد بزرگي براي جبهه غرب خواهد بود از نگاه آنها پس از تحولات دیگری نیز اتفاق خواهند افتاد. از يك سو سني‌هاي لبنان به تبع تحولات سوريه تحريك خواهند شد و اين تحول فضاي كنوني لبنان را كه مردم آن عمدتاً طرفدار مقاومت و حزب‌الله هستند، به فضاي ضد آن تغيير خواهد داد.
عراق هم به عنوان يكي ديگر از محورهاي مقاومت، دچار مشكل جدي خواهد شد، زیرا سه استان شمالي غربي عراق كه با سوريه هم‌مرزند، استان‌هاي سني‌نشین هستند و آنها نيز از تحولات سوريه تأثير خواهند پذيرفت و اين تحول شرايط عراق را تا حد زيادي ناامن خواهد كرد. غرب با طراحی اين سناريو تصور مي‌كند در صورت تحقق اين پيش‌بيني‌ها مي‌تواند در آينده فشار بيشتري را بر ايران وارد سازد.
در تحولات عرصه بيداري اسلامي، غرب سناريوهاي متعددي را براي عبور از بحران‌هاي موجود طراحي مي‌كند، اما نبايد فراموش كرد كه بيداري اسلامي تحول فرهنگي و سياسي عمیقی را در جوامع منطقه پديد آورده که یكي از مهم‌ترين پارامترهائی است كه مانع از اجراي طرح‌هاي غربي‌ها خواهد شد. مردم اغلب اين كشورها ديگر راه ميدان‌هاي «تحرير» را ياد گرفته‌اند و هرگاه احساس مي‌كنند كه اهداف آنها به خطر افتاده‌اند، به‌سرعت واكنش نشان مي‌دهند. اين تحول مانع از آن خواهد شد تا غرب بتواند به‌راحتي سناريوهاي خود را در اين منطقه اجرا کند.
سوتیترها:
1.
غرب كه در آغاز موج بيداري کاملاً غافلگير شده بود، در مراحل بعدی و با كمك رسانه‌هاي عربي تلاش کرد تا اين موج وحدت‌طلب را به وسیله بنيادگرايي سني دچار واگرائي سازد و موج بیداری را با دو دستگي خنثي سازد. متأسفانه بخشي از جنبش‌هاي اسلامي منطقه در نتيجه فعاليت گسترده خبري در اين دام افتادند و سياست‌هاي خود را براساس اين معيارهاي تنگ‌نظرانه تنظیم كردند.
2.
تغيير باورهاي اجتماعي، مهم‌ترين متغير در جريان بيداري اسلامي است. مردم منطقه در طول چندین دهه‌ به این باور رسیده بودند که تغییر ممکن نیست و به همين دلیل در مقابل حكومت‌هاي استبدادي تسليم بودند. اين شرايط به رژيم‌ها فرصت مي‌داد تا براي مدتی طولاني در قدرت باقي بمانند.
3.
سرمايه‌گذاري گسترده غرب و دولت‌هاي وابسته عرب، به‌ويژه عربستان سعودي و قطر در بحران سوريه به اين علت است كه تغيير در سوريه، جبهه مقاومت را دچار مشكل خواهد ساخت. خروج سوريه از جبهه مقاومت دستاورد بزرگي براي جبهه غرب خواهد بود از نگاه آنها پس از تحولات دیگری نیز اتفاق خواهند افتاد. از يك سو سني‌هاي لبنان به تبع تحولات سوريه تحريك خواهند شد و اين تحول فضاي كنوني لبنان را كه مردم آن عمدتاً طرفدار مقاومت و حزب‌الله هستند، به فضاي ضد آن تغيير خواهد داد. 4.
بيداري اسلامي تحول فرهنگي و سياسي عمیقی را در جوامع منطقه پديد آورده که یكي از مهم‌ترين پارامترهائی است كه مانع از اجراي طرح‌هاي غربي‌ها خواهد شد. مردم اغلب اين كشورها ديگر راه ميدان‌هاي «تحرير» را ياد گرفته‌اند و هرگاه احساس مي‌كنند كه اهداف آنها به خطر افتاده‌اند، به‌سرعت واكنش نشان مي‌دهند. اين تحول مانع از آن خواهد شد تا غرب بتواند به‌راحتي سناريوهاي خود را در اين منطقه اجرا کند.

/

محمدعلي رجايي، رئيس‌جمهور راست‌گفتار و درست‌كردار

 

 

غلامرضا گلی زواره

شهيد محمدعلي رجايي، فرزند عبدالصمد در
سال 1312 در قزوين ديده به دنيا گشود. نوجواني سيزده ساله بود  كه پدر را از دست داد و تحت تكفل مادرش گلين
خانم قرار گرفت. دوران ابتدائي را از سال 1319 در دبستان فرهنگ قزوين آغاز كرد،
ولي به دليل مشكلات خانوادگي در 1327 به تهران رفت و به دستفروشي روي آورد و همزمان
در كلاس شبانه جامعه تعليمات اسلامي درس مي‌خواند و با محمدصادق اسلامي و صادق
اماني كه از اعضاي مركزي هيئت‌هاي مؤتلفه اسلامي بودند، آشنا شد.(1)

در 18 سالگي وارد نيروي هوايي شد و همراه
با تحصيل در كلاس‌هاي شبانه و دريافت مدرك ديپلم، با مخالفان رژيم از جمله فدائيان
اسلام، آيت‌الله طالقاني و آيت‌الله كاشاني ارتباط برقرار كرد و به دليل باورهاي
مذهبي و غيرت ديني از نيروي هوايي وابسته به نظام شاهنشاهي استعفا داد و به تحصيل
در دانشسراي عالي پرداخت و در 1328 فارغ‌التحصيل شد. تدريس در بيجار، ملاير و
خوانسار و ادامه تحصيل تا درجه فوق‌ليسانس آمار از ديگر كوشش‌هاي آموزشي اوست.(2)

 

عرصه‌هاي سياسي و اجتماعي

شهيد رجايي از 1339 تدريس در مدرسه كمال
را در ساعات بيكاري آغاز كرد و اوقاتي را كه موظف بود فعاليت آموزشي انجام دهد، در
قزوين مشغول كار شد، اما او را به دليل فعاليت‌هاي سياسي به تهران انتقال دادند.
همز‌مان با وقوع قيام 15 خرداد 1342 اعلامیه‌هائی از تهران به قزوين اعلاميه مي‌برد
و در بازار و بين همكاران و دوستان توزيع مي‌كرد. بعد از مدتي نيروهاي ساواك او را
شناسايي كردند و به اتهام پخش اعلاميه، تبليغ عليه دولت و اهانت به مقام سلطنت
روانه زندان شد و بعد از 50 روز با قيد كفالت از حبس رهايي يافت.

پس از آزادي همچنان تا مدت‌ها تحت مراقبت
ساواك بود. در اين مقطع فعاليت‌هاي آموزشي را در مدرسه كمال، ميرداماد، دبيرستان
پهلوي تهران و قزوين ادامه داد و پس از اعدام انقلابي حسنعلي منصور نخست‌وزير وقت،
توسط جناح مسلح هيئت مؤتلفه اسلامي و دستگيري رهبري اين تشكيلات، در سال 1346همراه
شهيد دكتر محمدجواد باهنر، جلال‌الدين فارسي و عده‌اي ديگر بقاياي اين هيئت را
سازماندهي كرد و با اهتمام وي، به‌تدریج سازمان جديدي با پوشش اجتماعي و اقتصادي،
اما هدفي سياسي و مبارزاتي با عنوان بنياد رفاه تعاون اسلامي شكل گرفت. اين افراد
بعدها مدرسه رفاه تهران را تأسيس كردند.(3)

رجايي با شهيد مظلوم دكتر بهشتي جلسه‌اي
هفتگي داشت. كمتر كسي از اين جلسات كه اعضايش پرونده سياسي داشتند، مطلع بود و طي
آن، وي و چند نفر ديگر نزد آن شهيد والامقام تعاليم ديني و معارف اسلامي را در
سطحي عالي و پيشرفته فرا مي‌گرفتند تا در آينده، خود، افرادي را در اين مسير تربيت
كنند.

در آذر 1353 ساواك رجايي را شناسايي و
دستگير و طي 14 ماه شكنجه‌هاي گوناگون فرساينده‌اي را بر او تحمیل كرد، اما نتوانست
در بارة‌ اين جلسات اطلاعی را از او به دست آورد. سپس دادگاه با محاكمه‌اي فرمايشي
وی را به پنج سال حبس محكوم کرد.

سرانجام بر اثر گسترش مبارزات امت مسلمان
ايران به رهبري امام خميني در آبان 1357 ش دوران بازداشت و اسارت او خاتمه يافت.(4)
شهيد رجايي پس از آزادي به اتفاق عده‌اي از همفكران خود «انجمن اسلامي
مسلمان» را تأسيس كرد. زماني كه موضوع آمدن امام از پاريس به تهران مطرح شد،
مسئولان امر بهترين مكان را براي اقامت امام، مدرسه رفاه، یعنی محل شكل‌گيري انجمن
اسلامي معلمان و كانون فعاليت‌هاي آموزشي و مبارزاتي رجايي تعیین کردند. از اين
رو، وی در سازماندهي و برنامه‌ريزي و تمهيد مقدمات ورود امام، سهم به‌سزا و ارزنده‌اي
داشت.

در پي اعلام حكومت نظامي از سوي دولت
ازهاري و اعلام ‌نظر امام خميني مبني بر آمدن مردم در كوچه و بازار و خيابان‌ها و
ناديده گرفتن تهديدهاي پوچ دولت پوشالي، شهيد رجايي نيروهاي مقاوم و جوانان مذهبي و
مبارز را به شمال و جنوب تهران گسيل داشت تا اين خبر را به مردم اعلام كنند.
همچنين مسئولیت حفظ سلاح‌هاي پايگاه‌هاي تسخير شده رژيم شاهنشاهي و نگهداري سران
دستگير شده تشكيلات طاغوت با آن شهيد بود.(5)

 

كارگزاري وارسته، صادق و كوشا

شهيد رجايي در دولت موقت كه به فرمان
امام تشكيل شد، در سامان دادن به امور وزارت آموزش و پرورش نقش محوري و اصلي داشت،
وزير وقت دكتر غلامحسين شكوهي را در اصلاحات اوليه پاكسازي نيروهاي طاغوتي ياري مي‌داد
و مشاور و عضو كميته بررسي مشكلات اين تشكيلات بود. بعد از  استعفاي دكتر شكوهي از سمت وزارت آموزش و
پرورش، امام خميني در هشتم مهر 1358، طبق پيشنهاد نخست‌وزير دولت موقت و تصويب شوراي
انقلاب، وی را به وزارت آموزش وپرورش منصوب کرد .(6) در حكم امام خميني
آمده بود:

«باسمه تعالي، جناب آقاي محمدعلي رجايي،
طبق پيشنهاد شوراي انقلاب جمهوري اسلامي ايران جنابعالي به سمت وزير آموزش و پرورش
منصوب مي‌شويد. از خداوند متعال توفيق جنابعالي را در ايفاي وظايفي كه عهده‌دار
شده‌ايد و جلب رضاي مقدسش را خواهانم، روح‌الله‌ الموسوي الخميني».

به دنبال اشغال لانه جاسوسي امريكا، نخست‌وزير
منتخب مرحوم بازرگان در اعتراض به اين حركت انقلابي دانشجويان مسلمان پيرو خط
امام، از سمت خود استعفا داد و در پي آن به پيشنهاد شوراي انقلاب، اعضاي كابينه
دولت موقت مجدداً در پست‌هاي خود ابقا شدند و حكم فوق در 16 آبان 1358 صادر شد. احكام
سایر وزيران نیز به همین ترتیب صادر شدند.(7)

تأسيس نهاد امور تربيتي، ترويج تفكر
آموزش و پرورش اسلامي در تشكيلات وزارت آموزش و پرورش و تقويت مراكز تربيت معلم از
جمله خدمات اين شهيد در دوران وزارت است.(8)

در نخستين انتخابات مجلس شوراي اسلامي،
رجايي از سوي مردم تهران، به عنوان كانديداي حزب جمهوري اسلامي به اين نهاد مردمي
و قانوني راه يافت.(9)

 

نخست‌وزير محبوب و مظلوم

هيئت منتخب مجلس شوراي اسلامي و رئيس‌جمهوري
بعد از بررسي صلاحيت افراد سرانجام محمدعلي رجايي، وزير آموزش و پرورش و نماينده
مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي را به عنوان صالح‌ترين فرد انتخاب و به بني‌صدر
معرفي كرد. به دنبال آن در 19 مرداد 1359، رئيس‌جمهور وقت، طي نامه‌اي وی را به
مجلس معرفي کرد و او در 20 مرداد با 153 رأي موافق از مجموع 196 رأي اخذ شده، به عنوان نخست‌وزير
ايران برگزيده شد.(10)

بني‌صدر كه به دليل مشي متكبرانه و
خودمحورش نمی‌توانست چنين شخصيت مكتبي و مطيع ولايتی را به عنوان نخست‌وزير خويش
بپذيرد، از همان آغاز به كارشكني روي آورد و از 21 وزير معرفي شده توسط رجايي، 14
نفر را تأييد كرد و در آن شرايط حساس و بحراني تعدادي از وزارتخانه‌ها را بدون
وزير معطل نگه داشت. بني‌صدر حتی در مورد فردي چون شهيد دكتر محمدجواد باهنر با آن
سابقه علمي درخشان و كارنامه پربار مبارزاتي و انقلابي كه نامزد وزارت آموزش و
پرورش شده بود، مي‌گفت: درباره‌اش بايد بررسي كنم.(11)

با وجود هشدارهاي مكرر امام خميني به بني‌صدر،‌
او باز هم به كارشكني‌ها و مخالفت‌هاي خود ادامه ‌داد و شهيد رجايي با سعه صدر و
صبر و متانت انقلابي با وجود اين مشكلات، عداوت‌ها و آزارهاي بازدارنده كوشيد
ناهمواري‌ها و تنگناها را پشت سر بگذارد و با اراده‌اي استوار، عزت و صلابت جمهوري
نوپاي اسلامي ايران را حفظ كند و در سربلندي آن اهتمام ورزد.

او در 25 مهر 1359 به نيويورك رفت و در
جمع اعضاي شوراي امنيت سازمان ملل متحد و مقامات بالاي كشورهاي جهان، ماهيت
استكبار جهاني را در پوشش سازمان‌هاي بين‌المللي و مدعيان حمايت از حقوق انسان‌ها
افشا كرد و با اعتماد به نفس و با ارائه شواهد و مستندات معتبر و منطقي از حيثيت
جمهوري اسلامي ايران به‌خوبي دفاع كرد. او با اينكه براي تهيه نطقي مستدل و كوبنده
فرصت كافي نداشت و مستقيماً از مناطق جنگي كشور به مقر سازمان ملل رفته بود و
تجربه‌ لازم در اين زمینه هم نداشت، در مدتی كوتاه و به کمک هيئت همراهي كه در محل
استقرارش بودند و تسلط و اراده‌اي كه از ايمان به خدا و پارسايي نشأت مي‌گرفت،
خطابه‌اي را تنظیم كرد كه سياستمداران حرفه‌اي و بين‌المللي را به‌شدت تكان داد و
جهانيان را به شگفتي واداشت و ماهيت حيله‌گران غربي و صهيونيستي را آشكار ساخت.(12)

بني‌صدر برای آن که شهيد رجايي نتواند در
منصب نخست‌وزيري مكتبي و متدين، موفق و كامياب باشد و براي مردم ايران در اين سمت
منشأ خدمت و خير گردد، در مراسم رسمي و بازديدهاي متعارف رفتارهايي تأمل‌برانگيز
از خود بروز مي‌داد كه گويي نخست‌وزير برايش غيرقابل تحمل است، اما رجايي كه به
پست و مقام خود به عنوان وسيله‌اي براي خدمت نگاه مي‌كرد، مي‌كوشيد به احترام
قانون، شكوه و صلابت رئيس‌جمهوري اسلامي ايران درهم شكسته نشود و همواره تأكيد مي‌کرد
که براي خدمت آمده‌ است و نه براي تضعيف و نزاع و اختلاف، اما نزاع آن دو همچنان
ادامه داشت، زيرا اگرچه رجايي در اين مناقشات فروتني مي‌کرد و از حقوق مسلم خود مي‌گذشت،
اما بني‌صدر به دنبال خودخواهي و برتري‌طلبي‌هاي موهوم بود.

رجايي تقيد به ارزش‌هاي ديني و اطاعت از
رهبري را با نوعي بصيرت ناشي از صدق و اخلاص پيگيري مي‌كرد. ماجراي درگيري‌ها و
اختلاف‌هاي توأم با آسيب‌هاي فراوان همچنان تداوم پيدا كرد و عميق‌تر شد تا آنكه
هيئت سه نفري حل اختلاف مأموریت یافت به اين موضوع پر آفت رسيدگي جدي و آن را حل و
فصل کند. هیئت مذکور سرانجام به واقعيت‌هاي تلخي دست يافت و موارد تخلف رئيس‌جمهور
را مشخص كرد.

در اين ميان آيت‌الله اشراقي، داماد امام
خميني بعد از بررسي مسايل و آگاهي از خيانت‌ها و اغراض سياسي بني‌صدر با وجود آنكه
در هيئت مذكور نماينده رئيس‌جمهور وقت بود، با انتشار نامه‌اي سرگشاده، حقايق پشت
پرده و سياسي دوگانه بني‌صدر را براي امام خميني تشريح كرد. رهبر كبير انقلاب كه
به قضاوت‌هاي منصفانه و  عادلانه مرحوم
اشراقي در اين باره اطمينان داشت، براساس گزارش‌هاي منطقي و اصولي وی و آيت‌الله مهدوي
كني، بني‌صدر را از فرماندهي كل قوا عزل كرد و به دنبال آن مجلس شوراي اسلامي رأي
به عدم كفايت سياسي بني‌صدر داد.(13)

بنابراين، بني‌صدر در 31 خرداد 1360 از
رياست‌جمهوري عزل شد و در ششم مرداد همين سال به دليل هراس از خشم ملت، با لباس
زنانه، مخفيانه به فرانسه گريخت و مردم، شهيد رجايي را به عنوان رياست‌جمهوري
برگزيدند. رجايي در اين انتخابات 88 درصد آراء را به خود اختصاص داد. او در يازدهم
مرداد 1360 در برابر امام خميني زانو بر زمين زد و نهايت خضوع را در برابر رهبري و
ولايت فقيه بروز داد و بدين‌ گونه دوره 29 روزة رياست‌جمهوري وي آغاز شد. او كه از
همان آغاز با تهديد جدي مخالفان و گروه‌هاي معارض نظام از جمله منافقين روبه‌رو
بود، با نهايت اقتدار وظايف انقلابي و مكتبي خويش را در حد توان و به‌نحو احسن انجام
داد و در ششم شهريور 1360 با انفجار بمب در ساختمان نخست‌وزيري به همراه نخست‌وزير
دانشمند خود دكتر محمدجواد باهنر به شهادت رسيد. پيكر آن دو بزرگوار بعد از تشييعي
باشكوه در بهشت‌زهراي تهران دفن گرديد.(14)

 

از ديدگاه امام خميني

امام خميني، رجايي را انساني متعهد،
خدمتگزار و سربازي گرانقدر و از بهترين افرادي معرفي كرد كه با رفتار خود معلم
اخلاق بود.(15) از ديدگاه امام از هنگامي كه رجايي مشغول دستفروشي بود
تا وقتي كه به رياست‌جمهوري رسيد، در روح و روانش تغییری پیدا نشد و در واقع او بر
مقام تسلط يافت، نه آنكه جاه و منصب بر وي غلبه نمايد.(16)

به باور امام، رجايي رئيس‌جمهوری محبوب و
مكتبي بود كه ملت او را از خود مي‌دانست. رجايي كه اوقاتي را در حبس و زجر گذرانيده
بود، زندگي ساده‌اي داشت و با وجود تنگناها و گرفتاري‌هاي فراوان، براي رفع مشكلات
مردم فداكارانه تلاش مي‌كرد، به همين دليل مردم او را از خودشان مي‌دانستند.(17)
امام خميني در 11 مرداد 1360 و به هنگام تنفيذ حكم رياست‌جمهوري شهيد رجايي، در
فرازي از بيانات خود فرمودند: تقارن رأي‌گيري براي رئيس‌جمهور با ايام و ليالي قدر
مبارك قدر (رمضان المبارك 1401 هجري) و تنفيذ آن با عيد سعيد فطر، موفقيت‌ آقاي
رئيس‌جمهور را در خدمت به كشور و ملت عزيز نويد مي‌دهد.(18)

و در پي شهادت رجايي و باهنر فرمودند:

«در عين حال كه شهادت اين دو بزرگوار
براي من بسيار مشكل است، مي‌دانم كه آنها به رفيق اعلي متصل شده‌اند و براي آنها
آرامش هست و رسيدند به مطلوب خودشان و از اين جهت به آنها و خانواده‌هاي آنان و
ملت اسلامي تبريك عرض مي‌كنم كه چنين شهدايي تقديم مي‌كنند. در عين حال كه براي
اين شهدا متأثر هستيم و اينها اشخاص ارزنده‌اي براي ملت ما و براي جمهوري ما
بودند، لكن ما باز در صف‌هاي دنبال آنها اشخاص متعهد داريم و ملتي كه هيچ‌ گونه
عقب‌نشيني در اين مسايل نخواهند كرد و به اين ترتيب جمهوري اسلامي آسيبي نخواهد
ديد».(19)

 

قناعت و ساده‌زيستي

رجايي در ايام نخست‌وزيری بسيار ساده،
قانع و صرفه‌جو بود و ساختمان قديمي بهارستان را به عنوان مكان نخست‌وزيري برگزيد.
اعتقاد داشت اگر محل كار تشريفاتي و رفاه‌زده باشد، بر خلق و رفتار آدمي اثر منفي
مي‌گذارد و او را اسير پست و مقام مي‌سازد. اغلب ناهار، شام و صبحانه‌اش را در
محيط كار صرف مي‌كرد و همان غذايي را مي‌خورد كه ديگران مي‌خوردند. مي‌گفت برايش
قابل تحمل نیست كه مردم درنهايت فقر،‌ محروميت و ناداري زندگي كنند، ولي خود از
مزاياي فزون‌تري برخوردار باشد. می‌گفت اگر فارغ از دنياي رنج‌ديدگان زندگي كنيم،
رنج آنان و دردها و آلام‌شان برايمان محسوس نخواهد بود.

رجايي درنهايت سادگي، بي‌آلايشي و به دور
از تشريفات و رفتارهاي ساختگي و ظاهرگرايانه كه كاذب و دروغين بود، در فضايي آغشته
به محبت، اخوت و عطوفت با اقشار گوناگون ارتباط برقرار مي‌كرد و بر سر سفره آنان
مي‌نشست و غذا مي‌خورد. در اوايل تشكيل دولتش دستور داده بود از ناهار و شام ساده
كميته مركزي استفاده شود. هيچ‌ گاه حاضر نبود غذايي غير از آنچه کارکنان دفتر و
محافظانش مي‌خوردند، بخورد  و در اين مسير
بسيار جدي و مصمم بود.

يك‌ بار در مسافرتي سفره‌اي آراسته برايش
تدارك ديدند. رجايي وقتي ديد در اين سفره رنگ تجمل و تنوع‌طلبي ديده مي‌شود، به
دست‌اندركاران گفت: «برادران! اين رسم امانتداري در مسئوليت از جانب مردم نیست. هر
چه زودتر از اضافات كم كنيد، چون من كه تازه از سخن گفتن برای مردم محروم و ستمديده
آمده‌ و آنها را در راه تحقق اهداف جمهوري اسلامي به شكيبايي در مقابل كمبودها و
به قناعت در بهره‌برداري از امكانات و رعايت صرفه‌جويي توصیه کرده‌ام، نمی‌خواهم
مشمول «رطب خوردۀ منع رطب کرده» شوم و تمام گفته‌هاي خويش را زير پا بگذارم و خود
بر سر سفره‌اي بنشينم كه حكايت از دوران فراخي نعمت‌ها و وسعت روزي‌ها مي‌كند.

انقلاب، ارزش‌ها را تغيير داده است. ما
چرا نبايد خود را با اين روند هماهنگ كنيم و از تن‌پروري بکاهیم و حد اعتدال را
نگه داريم. شاید شما تصور ‌كنيد اين خوراكي‌ها معمولي و در حد طبيعي است، اما من
كه نخست‌وزيرم احساس مي‌كنم افرادي در مناطق محروم روزگار مي‌گذرانند كه به حداقل
مواد غذايي دسترسي ندارند. براي هماهنگ شدن با اين عزيزان محروم، خود را در غم و
اندوه آنان شريك می‌دانم تا از اين راه و با لمس واقعيت‌هاي تلخ در پي چاره‌جويي
حل مشكلات آن ستمديدگان برآيم.»

وی پس از لحظاتي از جا برخاست تا بدون
درنگ آن جلسه و سفرة الوان را ترك كند. افرادي كه سر سفره نشسته بودند، تحت‌تأثير
قرار گرفتند و از تناول غذا خودداري كردند و به پيروي از او، از جاي خود بلند
شدند. مجلس شكل ديگري گرفت، نگاه‌ها رد و بدل شدند، چون اين وضع براي آنان تازگي
داشت.(20)

 

استقامت، بردباري و قاطعيت

شهيد رجايي خالصانه روزي 18 ساعت كار مفيد
و پربار و گره‌گشا همراه با تدبير و برنامه‌ريزي انجام مي‌داد. فرصت رفتن به خانه
و حتي استراحتي مختصر را نداشت و حتي وقتي بيمار مي‌شد، از پزشك مي‌خواست تزريقات
و ساير خدمات امدادي و درماني را در محل كارش انجام دهد تا بتواند در فرصت‌هاي
لازم به كار خود ادامه دهد. او حتی در حساس‌ترين شرايط بحراني نیز از درك نماز اول وقت غافل نبود. بارها در جلسات هيئت دولت وقتی
بحث‌ها و مذاكرات به جاي حساسي كشيده مي‌شدند و از آن طرف هم وقت نماز مي‌رسيد،
بدون تعارف بحث را ناتمام مي‌گذاشت و به اقامه نماز مي‌پرداخت.(21)

هنگام كار و تلاش با معضلات زيادي روبه‌رو
بود، ولي با استقامت و بردباري و استفاده از مشاوره كارشناسان و همكاران از
تنگناها عبور مي‌كرد. در اين مسير روح توكل و توسل و ذكر و دعا، نيروي فكري رجايي
را مضاعف مي‌ساخت. برخلاف نرمخويي و مهرباني در برخورد با مردم و همكاران و دوستان،
در حذف تشريفات اداري و مقررات زائد و متناقض و مبارزه با خلافكاري‌ها و اهمال‌ورزي‌ها
سخت قاطع بود و در اين باره هيچ اغماضي را روا نمي‌ديد و هیچ سفارشی را برنمي‌تابيد.

در دستگاه دولت با قهرمان‌پروري،
خودشيفتگي و غرور به كارنامه و برنامه‌ها، قطب محوري و فردگرايي به مخالفت جدي
برخاست و كوشيد اين فرهنگ آفت‌زده و مهلك را از ريشه بخشكاند. اجازه نمي‌داد کسی از
امكانات دولتي براي امور شخصي بهره گيرد و يا براي جلب رضايت اطرافيان در برابر
حقايق و ارزش‌ها و مقررات كوتاه بيايد. اگر نمي‌توانست طرحي را عملي سازد، در
مصاحبه‌ها و گفت‌وگوها و گزارش به مردم، وعده‌هاي دروغين و دست‌نيافتني نمي‌داد.

واقع‌گرا بود و برخورد تلخ صادقانه را بر
رفتارهاي شيرين ظاهرگرايانه و منافقانه ترجيح مي‌داد. فاصله بين خود و مراجعين را
كم كرده بود و در جريان مستقيم امور قرار مي‌گرفت. از انتقادهاي دلسوزانه، سازنده،
چاره‌گشا، بي‌نظر و دور از غرض‌ورزي استقبال مي‌كرد و از افراد زيردست و اطرافيان
مي‌خواست لغزش‌ها و خطاها را به وي يادآوري كنند و تأكيد مي‌کرد که با اين تذكرات
او را از خودمحوري و خويش‌بزرگ‌بيني باز مي‌دارند.

هيچ‌گاه اهل ترديد و تحيّر نبود و اجازه
نمي‌داد فرصت‌های طلايي با كاستي‌هاي جزئي و برخي نگراني‌هاي بي‌مورد و موهوم از دست
بروند، بلكه در مواقع مناسب و مقتضي، تصميمي لازم، خردمندانه و راهگشا مي‌گرفت و
بدين ‌گونه امور راكد و معطل را به جريان و تحرك و تكاپو وامي‌داشت. ضمن ارادت به
نهادها و افرادي كه كارهاي انقلابي انجام مي‌دادند، از برخي بي‌نظمي‌ها، سهل‌انگاري‌ها
و سطحي‌نگري‌ها رنج مي‌برد و حامي تشكيلات منظم، منسجم و راهبردي توأم با احساس
مسئوليت مشترك بود.

رجايي با وجود آنكه در هنگام استفاده از
امكانات به حداقل قانع بود، اما در حفظ نظافت، آراستگي ظاهر و انضباط شخصي، شاخص
بود.(22)

 

 

پي‌نوشت‌ها


پيشتازان شهادت در انقلاب سوم، دفتر تحقيقات اجتماعي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي،
ص 33.


همان مأخذ، ص 35ـ34، ياران امام به روايت اسناد ساواك، ج 14، ص 214، 317، سيرة
شهيد رجايي، غلامعلي رجايي، ص 36، 39، 124 و 140.


يادوارة شهداي انقلاب اسلامي (شهيد محمدعلي رجايي)، شجاع‌الدين ميرطاووسي، ص 3 تا
36.


شهيد رجايي اسوة صبر و استقامت، زيرنظر مرتضي محمودي، واحد فرهنگي بنياد شهيد، ص
32ـ31.


ياران امام به روايت اسناد ساواك، ص 29، يادوارة شهداي انقلاب اسلامي، ص 58.


صحيفه امام، امام خميني، ج 10، ص 173.


مأخذ قبل، جلد 10، ص 504.


انقلاب اسلامي در دائرة‌المعارف‌هاي جهان، زيرنظر محسن مديرشانه‌چي،
ص 160 و نيز سيره شهيد رجايي ص 22.


ياران امام به روايت اسناد ساواك، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، صص
31ـ30.

10ـ
يادواره شهداي انقلاب اسلامي صص 89ـ88.

11ـ
چگونگي انتخاب اولين نخست‌وزير جمهوري اسلامي ايران و… دفتر تحقيقات نخست‌وزيري،
ص 77.

12ـ
خاطره‌هايي ازشهيد رجايي، حسن عسگري‌راد، صص 25ـ24.

13ـ
صحيفه امام، جلد 14، ص 248 و 249، ستارگان حرم جلد 26، صص 103ـ102.

14ـ
شهيد رجايي، اسوه صبر و استقامت، دفتر دوم، صص 899 و 900، ياران امام به روايت
اسناد ساواك، ص 33.

15ـ
صحيفه امام، جلد 15، ص 250، جلد 18 ص 77.

16ـ
همان، جلد 15، ص 76، جلد 20، صص 125ـ124.

17ـ
همان، جلد 14، ص 26.

18ـ
همان، جلد 15، ص 68.

19ـ
همان، ص 137ـ136.

20ـ
ستاره من، زهره
يزدان‌پناه، ص 78، خواندني‌هايي از زندگي رئيس‌جمهور، محمد باقري، صص 108 و 120،
خاطره‌هايي از شهيد رجايي، صص 55 و 60 و 70.

21ـ‌
روزنامه جمهوري اسلامي، 4 شهريور 1377، ص 5، خاطراتي از شهيد رجايي، ص 194.

22ـ
خاطره‌هايي از شهيد رجايي، صص 76، 92، 61، 167، خواندني‌هايي از زندگي رئيس‌جمهور
ص 125.

 

 

 

 

سوتیترها:

1.

امام خميني، رجايي را انساني متعهد، خدمتگزار
و سربازي گرانقدر و از بهترين افرادي معرفي كرد كه با رفتار خود معلم اخلاق بود. از
ديدگاه امام از هنگامي كه رجايي مشغول دستفروشي بود تا وقتي كه به رياست‌جمهوري رسيد،
در روح و روانش تغییری پیدا نشد و در واقع او بر مقام تسلط يافت، نه آنكه جاه و منصب
بر وي غلبه نمايد.

 

2.

 درنهايت
سادگي، بي‌آلايشي و به دور از تشريفات و رفتارهاي ساختگي و ظاهرگرايانه كه كاذب و دروغين
بود، در فضايي آغشته به محبت، اخوت و عطوفت با اقشار گوناگون ارتباط برقرار مي‌كرد
و بر سر سفره آنان مي‌نشست و غذا مي‌خورد. در اوايل تشكيل دولتش دستور داده بود از
ناهار و شام ساده كميته مركزي استفاده شود. هيچ‌ گاه حاضر نبود غذايي غير از آنچه کارکنان
دفتر و محافظانش مي‌خوردند، بخورد. 

 

3.

واقع‌گرا بود و برخورد تلخ صادقانه را بر
رفتارهاي شيرين ظاهرگرايانه و منافقانه ترجيح مي‌داد. فاصله بين خود و مراجعين را كم
كرده بود و در جريان مستقيم امور قرار مي‌گرفت. از انتقادهاي دلسوزانه، سازنده، چاره‌گشا،
بي‌نظر و دور از غرض‌ورزي استقبال مي‌كرد و از افراد زيردست و اطرافيان مي‌خواست لغزش‌ها
و خطاها را به وي يادآوري كنند و تأكيد مي‌کرد که با اين تذكرات او را از خودمحوري
و خويش‌بزرگ‌بيني باز مي‌دارند.

 

/

وقتی دولت آشتی ملی جوی خون راه می‌اندازد !

بی پرده با تاریخ / شهریور1357

روح‌الله امین‌آبادی

شهریور 57 ماه سرنوشت انقلاب اسلامی ملت ایران بود، در این
ماه مردم تهران به صورت میلیونی در روز عید فطر و پس از آن به خیابان‌ها آمده و
قدرت خود را به رخ نظام طاغوت کشیدند، رژیم با مشاهده این مانور قدرت 4 روز بعد از
عید فطر در روز 17 شهریور در حرکتی صبعانه صدها تظاهرکننده تهرانی را در خیابان
ژاله [شهدا] محاصره و قتل عام کرد.

حرکت ملت در این ماه با سقوط جمشید آموزگار نخست‌وزیر وقت
آغاز شد، با تظاهرات میلیونی مردم در روزهای بعد عید فطر تداوم پیدا کرد و در
کشتار 17شهریور به اوج خود رسید.

زلزله تأسف‌بار طبس نیز از جمله رویدادهایی است که در این
ماه روی داد تا غم شهدای 17شهریور با فقدان مردم مظلوم و رنجدیده طبس در هم تنیده
شده و ناکارآمدی رژیم ستم‌شاهی بیش از پیش بر مردم و جهانیان عیان گردد.

و اینک اهم رویدادهای شهریور ماه 57 به ترتیب زمان:

 

شهادت  سید علی اندرزگو
 

حجت‌الاسلام سید علی اندرزگو از روحانیون و چهره‌های برجسته
مبارز دومین روز شهریور ماه مصادف با نوزدهمین روز ماه مبارک رمضان به ضرب گلوله مأموران
ساواک در خیابان سقاباشی ترور و به شهادت رسید.

ساواک که ماه‌ها از دستگیری شهید اندرزگو عاجز شده بود در
مکاتبات خود از وی به عنوان مرد هزار چهره یاد کرده بود.(1)

 

استاد اعظم فراماسونری نخست وزیر می‌شود

چنانچه در ذکر رویدادهای مرداد ماه به آن اشاره شد با
فاجعه سینما رکس آبادان جمشید آموزگار نخست‌وزیر وقت به شدت مورد سؤال قرار گرفت.
وضعیت ایجاد شده برای آموزگار سبب‌ساز این شد که وی اندک مدتی بعد از این رویداد
استعفا داده و شاه جعفر شریف امامی را به سمت نخست‌وزیری منصوب کند.

5 شهریور ماه دولت جمشید آموزگار دبیرکل حزب واحد رستاخیز
سقوط کرد و شاه استعفای او و وزیرانش را قبول کرد.

در همین روز شاه فرمان نخست‌وزیری جعفر شریف امامی رئیس
مجلس سنا، مدیرعامل بنیاد پهلوی و رئیس هیئت مدیره بانک توسعه صنعت و معدن ایران و
نائب رئیس شیر و خورشید سرخ و عضو هیئت امنای 10 دانشگاه و صاحب دامداری مفصل کرج
و شریک کهبد سرمایه‌دار معروف را صادر و توشیح کرد.

شریف امامی نیز از شاه اختیارات تام گرفته و قرار شد شاه
در امور کشور مداخله نکند.(2)

وی که بعد از رسیدن به مقام نخست‌وزیری در پنج شهریور ماه
57 مدعی شده بود با مفاسد اقتصادی و اخلاقی از جمله کاباره‌ها مبارزه خواهد کرد،
خود مدیر یکی از کازینوهای آبعلی بوده و از این محل درآمد کسب می‌کرده است.(3)

پرواضح بود که قصد رژيم از انتصاب شریف امامی به نخست‌وزیری
نجات از مخمصه‌ای بود که انقلاب اسلامی برای شاه ایجاد کرده بود.

شريف امامي که با عنوان آشتي ملي اين سمت را پذيرفته بود بيانه‌اي
صادر کرده و قصد خود را چنين اعلام می‌کند: اينک که خطراتي مهلک ميهن ما را تهديد
مي‌کند، همه به پا خيزيد تا همه با هم در فروغ جهانگير قرآن و تعاليم عاليه اسلام و
در قلمرو قانون اساسي به نجات مملکت همت ببنديم تا در اين گذرگاه خطير تاريخي در پيشگاه
تاريخ وطن و نسل‌هاي آينده سرافکنده نباشيم.»(4)

بیانیه دولت جدید به صورتی آشکار نشان‌دهنده استیصال رژیم
بود، مشخص بود که شریف امامی می‌خواهد مردم را فریب داده و از خیابان‌ها به خانه‌ها
بکشاند و آتشفشانی که زبانه‌های آن در همه جا قابل مشاهده بود را خاموش کند.

دولت جدید در اولین بخشنامه خود تاریخ شاهنشاهی را ملغی
اعلام کرده و به هجری شمسی تبدیل ‌می‌کند و با انتشار بیانیه‌ای وعده‌هایی را به
مردم می‌دهد.

در این بیانیه به مردم وعده داده شده بود:

1ـ فعالیت احزاب قانونی آزاد باشد.

2ـ به روحانیت، علمای اسلام و احکام دین مبین اسلام احترام
گذاشته شود.

3ـ متجاوزین بیت‌المال و عاملین دولتی حوادث اخیر مورد
تعقیب قرار گیرند.(5)

در همین روز که دولت سقوط کرد و شریف امامی نخست‌وزیر شد،
روزنامه اطلاعات در صفحه یک خود از دامنه انقلاب در اقصی نقاط کشور خبر داده و
نوشت: آیت‌الله شریعتمداری و نمایندگان ایشان از مردم خواسته‌اند آرامش خود را حفظ
کنند.(6)

همین روزنامه در صفحه آخر شماره این روز خود با بر شمردن
مخالفین حکومت از مثلثی نام می‌برد که در قم حضور دارند و به قانون اساسی وفادار
بوده و حاضر به مصالحه با رژیم هستند.

اطلاعات به شریف امامی توصیه می‌کند با این قشر که اساس
نظام را قبول دارند تفاهم کند تا اوضاع سامان یابد!(7)

از سوی دیگر امام خمینی و انقلابیون عوام‌فریبی تحت عنوان
دولت آشتی ملی را باور نکرده و به افشاگری پرداختند.

امام یک روز پس از نخست‌وزیری شریف امامی بیانیه‌ای داد و
دولت آشتی ملی را به استیضاح کشید. در بیانیه امام خمینی به نکات زیر اشاره شده
بود:

1ـ در محیطی حکومت آشتی ملی را اعلام نموده‌اند که که توپ‌ها
و تانک‌ها و مسلسل‌ها توسط ارتش و سایر مأموران در شهرستان‌ها مشغول سرکوبی ملتی
است که حقوق اولیه بشر و اجرای احکام اسلام را خواستار است.

2ـ آشتی کنیم که خون عزیزان اسلام را هدر دهیم؟!

3ـ امر بی‌ارزش بستن قمارخانه‌ها نیرنگ دیگری است برای
اغفال جناح روحانی.

4ـ در محیطی قمارخانه‌ها را به خاطر اسلام می‌بندند که
تمام مراکز فحشا به قوت خود باقی است.

5ـ جناح‌های سیاسی و جبهه‌ها و نهضت‌ها آشتی نخواهند کرد و
نمی‌توانند آشتی کنند که آشتی به اسارت کشیدن ملت و از دست دادن مصالح کشور است.

 

جمعه سیاه نتیجه وعده‌های دولت آشتی ملی!

در حالی که دولت معروف به آشتی ملی شریف امامی از نخستین
روزهای شکل‌گیری بر باز شدن فضای سیاسی کشور، آزادی فعالیت‌های احزاب و گروه‌های سیاسی
و نیز احترام به اعتقادات و ارزش‌های اسلامی تأکید می‌کرد جمعه سیاه در تاریخ
ایران ماندگار شد.

پیش از این مردم در روز 13 شهریور مصادف با روز عید فطر در
تپه‌های قیطریه تجمعی میلیونی برگزار کردند.

مردم شهرهای خمین، تهران، قم، كرج و ایلام و دیگر شهرها پس
از برگزاری نماز عید به حركت در آمده و شعارهای كوبنده‌ای بر ضد رژیم سر دادند و بزرگ‌ترین
راهپیمایی‌ها در تهران با شركت نزدیك به یك میلیون نفر برگزار شد تا حساب کار دست
رژیم بیاید.

در این تظاهرات میلیونی مردم با مشت‌های گره كرده و فریادهای
كوبنده خواستار بركناری رژیم شاهنشاهی و تأسیس حكومت اسلامی شدند.

امام خمینی «ره» به مناسبت این راهپیمایی، اعلامیه‌ای منتشر
و خطاب به ملت ایران فرمودند: مردم مسلمان ایران به دنبال برگزاری نماز عید، دست به
عبادت ارزنده دیگری زدند كه آن فریادهای كوبنده علیه دستگاه جبار و چپاولگر برای به
پا داشتن حكومت عدل الهی است كه كوشش در این راه از اعظم عبادات است و فدایی دادن در
راه آن سیره انبیا عظام خصوصاً نبی‌اكرم اسلام و وصی بزرگ او امیرمومنان است… .

امام خمینی«ره» در این اعلامیه ارتشیان را برادران خود خوانده
و خواستار احترام بیشتر به آنان شده و ادامه دادند: «ای سربازان غیور كه برای وطن و
كشور خود فداكاری می‌كنید، به پا خیزید، ذلت و اسارت بس است، پیوند خود را با ملت عزیز
استوارتر كنید…»

تظاهرات روز عید فطر زمینه‌ای برای تظاهرات 16 شهریور گردید.
در این روز راهپیمایی بزرگ تهران انجام شد.

روزنامه اطلاعات در گزارشی از این راهپیمایی عظیم و
میلیونی نوشت: مردم بر سر راهپیمایان گلاب می‌ریختند و در حالی که ابتدا مأموران
کوشش می‌کردند که جلوی راهپیمایی را بگیرند بعد راه را باز کردند و به دنبال جمعیت
به حرکت در آمدند.

راهپیمایی و تعطیل عمومی شانزدهم شهریور به واسطه اعتراض مردمی
به جنایات رژیم و كشتار مردم در روزهای پیشین بود. مأموران رژیم از شب قبل در میدان‌های
مهم شهر مستقر شده و آماده هرگونه درگیری با تظاهركنندگان بودند. حركت از قیطریه آغاز
شد و به طرف میدان آزادی ادامه یافت. در این راهپیمایی شعارهای خمینی رهبر ماست، ایران
كشور ماست، برادر ارتشی چرا برادركشی، مسلمان به پا خیز برادرت كشته شد، شنیده می‌شد
و عكس‌هایی از امام خمینی برفراز دست‌ها مشاهده می‌گردید.

در این روز در بین مردم اعلام شد كه صبح روز بعد یعنی جمعه
17 شهریور در میدان ژاله تجمع صورت خواهد گرفت.

در قطعنامه پایانی این راهپیمایی عظیم نیز شعارهای انقلاب
به وضوح اعلام شد، استقلال، آزادی، برقراری حکومت اسلامی به رهبری امام خمینی،
آزادی زندانیان سیاسی، انحلال ساواک و در نهایت برچیده شدن رژیم شاه.

این شعارها راه را بر هرگونه تفسیر و تحلیلی قطع کرد، عده‌ای
که گمان می‌کردند می‌توانند با مذاکره با برخی جریان‌های ملی مذهبی و نیز روحانیون
حافظ وضع موجود نظام را از سقوط برهانند با اتمام این راهپیمایی عمق آن چیزی را که
در جامعه در حال رخ دادن بود دریافتند.

به دنبال این تظاهرات بود که هیئت دولت به ریاست جعفر شریف‌امامی
در ساعت 5/8 بعد از ظهر تصویب‌نامه‌ای صادر و به موجب آن مقرر گردید از بامداد روز
17 شهریور در 11 شهر قم، تبریز، مشهد، اصفهان، شیراز، آبادان، اهواز، کرج، قزوین،
کازرون و جهرم حکومت نظامی به مدت 6 ماه برقرار گردد.

در اولین اعلامیه حکومت نظامی که به امضای ارتشبد غلامعلی
اویسی رسیده بود، وی اعلام کرد به فرمانداری نظامی تهران و حومه منصوب شده است.

از آنجایی که نخستین اعلامیه حکومت نظامی ساعت هشت و نیم
شب منتشر شده بود و به دلیل در دسترس نبودن رسانه‌ها و محدود بودن آنها و نیز
تعطیل بودن روز 17 شهریور و مهمتر از همه به دلیل عدم اعتنای مردم به هشدارها و
تهدیدهای مقامات سیاسی و نظامی کشور سیل جمعیت روز 17 شهریور به سمت میدان ژاله
[شهدا] راهی شدند، ولی با دیدن تانک‌ها و زره‌پوش‌های نظامی و مأموران مسلسل به
دست حکومت نظامی غافلگیر شدند.

مأموران مسلح، پس از چند بار اخطار از زمین و هوا جمعیت را
هدف رگبار مسلسل قرار دادند و اینگونه جمعه سیاه در تاریخ شکوهمند انقلاب اسلامی
رقم خورد و در یادها و خاطره‌ها ماند.

طبق‌ گزارش‌ ساواك‌، تظاهرات‌ از ميدان‌ ژاله‌ به‌ «‌خيابان‌هاي‌
ديگري‌ از قسمت‌ شرق تهران‌»‌ كشيده‌ شد، سپس‌ تظاهرات‌ به‌ جنوب‌ تهران‌، خيابان‌هاي
‌مولوي‌، ميدان‌ خراسان‌، ميدان‌ شوش‌ و ميدان‌ راه‌آهن‌ سرايت‌ كرد و در مدت‌ كوتاهي‌
خيابان‌هاي‌ فردوسي‌، منوچهري‌، سعدي‌ شمالي‌، نظام‌آباد، ‌فرح‌آباد، منطقه‌ي‌ نارمك‌،
ميدان‌ سپه‌، خيابان‌ لاله‌زار به‌ صحنه‌ درگيري‌ تبديل‌ شد.

فرماندار نظامي‌ در اطلاعيه‌ شماره‌ 4 خود ضمن‌ متهم‌ كردن‌
مردم‌، اعلام‌ كرد در واقعه‌ 17 شهريور 58 نفر كشته‌ و 205 نفر مجروح‌ شده‌اند. دو
روز بعد دادگستري‌ اعلام‌ كرد تعداد كشته‌شدگان‌ به‌ 95 نفر رسيد. گر چه‌ تعداد شهداي‌
آن‌ روز رسماً اعلام‌ نشد، ولي‌ آگاهان‌ آمار وحشتناكي‌ را از شهداي‌ 17 شهريور ارائه‌
كرده‌اند. پارسونز سفير انگليس‌ تعداد شهدا را‌ صدها نفر ذكر كرده‌ است‌.

سوليوان‌ سفير آمريكا نيز گزارش‌ مي‌كند كه‌ در ميدان‌ ژاله
‌‌بيش‌ از دويست‌ نفر از تظاهركنندگان‌ كشته‌ شده ‌بودند.(8)

تمرّد سربازان‌ از دستورات‌ فرماندهان‌ نظامي یکی دیگر از
اخبار مهم این روز بود.

در همان‌ لحظه‌ي‌ اول‌ در ميدان‌ ژاله‌ يك‌ سرباز فرمانده‌
خود را هدف‌ قرار داد و سپس‌ خود را به‌ قتل‌ رساند. طبق‌ گزارش‌ ساواك‌ ‌سه‌ نفر از
سربازان‌ وظيفه‌ لشكر گارد در حين‌ اجراي‌ مأموريت‌ كنترل‌ اغتشاشات‌، ضمن‌ سرقت‌ سه‌
قبضه‌ تفنگ‌ ژـ3 با 300 تيرفشنگ‌ متواري‌ شدند‌.

از مجموعه‌ اسناد به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ در اين‌ روز هفت‌ سرباز
خودزني‌ كردند. مشهد نيز كه‌ در روز 17 شهریور که خود را براي‌ استقبال‌ از آيت‌الله
قمي‌ كه‌ از تبعيد در كرج‌ آزاد شده‌ بود آماده‌ مي‌كرد با حكومت‌ نظامي‌ مواجه‌ شد
و تظاهرات‌ و درگيري‌ از همان‌ آغاز روز شروع‌ شد.

 مردم‌ در مدرسه‌ نواب‌
اجتماع‌ كردند، ولي‌ نيروهاي‌ فرمانداري‌ نظامي‌ به ‌آنان‌ حمله‌ و آنان‌ را متفرق
كردند. جنگ‌ و گريز تا پاسي‌ از شب‌ ادامه‌ داشت‌. در اين‌ روز به‌ گزارش‌ ساواك‌
14 نفر مورد اصابت‌ گلوله‌ قرار گرفتند كه‌ چهار نفر از آنان‌ به‌ شهادت‌ رسيدند.

در شيراز نيز شبانه‌ آيت‌الله دستغيب‌ را دستگير و به‌ تهران‌
منتقل‌ كردند كه‌ فرداي‌ آن‌ روز تظاهرات‌ پراكنده‌اي‌ صورت‌ گرفت‌. شهرهاي‌ كرج‌،
ابهر، سمنان‌ و كرمان‌ نيز شاهد درگيري‌هايي‌ با نيروهاي‌ رژيم‌ بودند.

 

پیام امام خمینی به مناسبت فاجعه 17 شهریور

یک روز پس از فاجعه 17 شهریور امام خمینی در پیامی تأکید
کردند: «روزهای اخیر، تهران و سایر شهرستان‌های مهم ایران برای اظهار مظلومیت و مخالفت
با مجرمی که ۳۵ سال بر مقدرات آنان سلطه دارد و جنایات و خیانت‌های او در کشور و مخالفت‌های
او با قانون اساسی واضح است، شاهد راهپیمایی‌های آرام بود. اظهار مخالفت با مجرمی که
تمام هستی ملت را به باد داده است، از طرف کسانی بود که در حد عالی شعور سیاسی و دینی
بودند؛ به طوری که حاضر شدند ارتش را گل‌باران کنند، ولی «دولت آشتی ملی»، آنان را
به عنوان شعار برخلاف قانون اساسی، محکوم نمود؛ و حال آنکه شعار آنان بر ضد قانون اساسی
شکن ـ یعنی شاه ـ بود. شعار بر ضد رژیم تحمیلی غیرقانونی بود، اظهار مظلومیت بود، ولی
واقعیت این است که شاه می‌خواهد انتقام خود را از ملت بی‌دفاع بگیرد».

امام خمینی در این پیام تاریخی آرزو کرد ‌ای کاش در میان
مردم بود و به شهادت می‌رسید «چهره ایران امروز گلگون است و دلاوری و نشاط در تمام
اماکن به چشم می‌خورد. آری این چنین است راه امیرمؤمنان علی و سرور شهیدان امام حسین.‌
ای کاش «خمینی» در میان شما بود و در کنار شما در جبهه دفاع برای خدای تعالی کشته می‌شد.»

رهبر انقلاب در بخش دیگری از پیام خود با اشاره به کید
رژیم مبنی بر فریب روحانیت تاکید کردند: « شاه با حکومت آشتی ملی می‌خواهد روحانیت شریف ایران و سیاسیون
محترم را در کشتار خود سهیم گرداند ولی فریب او خیلی زود برملا گردید. انَّ کَیْدَ
الشَّیطانِ کانَ ضَعیفاً.»(9)

امام خمینی همچنین در روز 23 شهریور با انتشار پیامی به
مناسبت هفتمین روز شهدای 17 شهریور با تأکید بر ادامه اعتصاب‌ها عزای عمومی اعلام
کردند.(10)

 

واکنش‌های جهانی

خبر فاجعه‌ قتل‌عام‌ مردم‌ در ميدان‌ ژاله‌ به ‌سرعت‌ در جهان‌
پيچيد و سياست‌مداران‌، دولت‌مداران‌، خبرگزاري‌ها و محافل‌ بين‌المللي‌ را وادار به‌
عكس‌العمل‌ كرد؛ امّا هيچ‌ عكس‌العملي‌ زشت‌تر از دولت‌ آمريكا نسبت‌ به‌ اين‌ قتل‌عام‌
فجيع‌ نبود.

 در آن‌ روزها رؤساي‌
كشورهاي‌ آمريكا، مصر و رژيم صهيونيستي ‌در كمپ‌ديويد مشغول‌ مذاكرات‌ سازش‌ بودند.
فرداي‌ آن‌ روز وارن‌ كريستوفر‌ معاون‌ وزير امورخارجه‌ آمريكا از واشنگتن‌ با سايروس‌
ونس‌ وزير امورخارجه‌ كه‌ در كمپ‌ديويد بود، تماس‌ برقرار و توصيه‌ كرد كه‌  كارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا هر چه‌ زودتر با شاه
‌صحبت‌ كند.

انورسادات‌ با شاه‌ تماس‌ گرفت‌ و‌مراتب‌ هم‌دردي‌ و پشتيباني
‌خود را از شاه‌ به‌ وي‌ اطلاع‌ داد‌ و سپس‌ كارتر با شاه‌ تلفني‌ صحبت‌ كرد و‌ پشتيباني‌
آمريكا را از وي‌ در اقداماتي‌ كه‌ براي‌ برقراري‌ نظم‌ به‌ عمل‌ مي‌آورد تأييد كرد.
روزنامه‌هاي‌ كيهان‌ و اطلاعات‌ اعلام‌ كردند كه‌ ‌كارتر با شاهنشاه‌ مكالمه‌ تلفني‌
كرده است.   

در گزارش کاخ سفید آمده بود: ‌كارتر با شاه‌ تماس‌ گرفته‌ و
وضع‌ كنوني‌ ايران‌ را كه‌ در آن‌ تظاهرات‌ ضددولتي‌ به‌ رهبري‌ افراطي‌ها جريان‌ داشته‌
و دست‌ كم‌ 95 نفر كشته‌ بر جاي‌ گذارده‌ مورد بحث‌ قرار داده‌ است‌. پرزيدنت‌ كارتر
مناسبات‌ نزديك‌ و دوستانه‌ ميان‌ ايران‌ و آمريكا را مورد تأييد قرار داده‌ است‌ و
نسبت‌ به‌ ادامه‌ جنبش‌ اعطاي‌ آزادي‌ سياسي‌ اظهار اميدواري‌ كرده است‌.

خبر حمايت‌ كارتر از شاه‌ آن‌ هم‌ بعد از قتل‌عام‌ مردم‌ تهران‌،
موضع‌ امام‌ خميني‌ را به‌ شدت‌ تثبيت‌ كرد. امام‌ خميني‌ در عكس‌العمل‌ به‌ اين‌ پيام‌
كارتر در مصاحبه‌ با راديو تلويزيون‌ فرانسه‌ فرمودند: «‌آقاي‌ كارتر كه‌ براي‌ يك‌
زنداني‌ در شوروي‌ آن‌ قدر هياهو درآورد، پس‌ از كشتارهاي‌ پياپي‌ شاه‌، پشتيباني‌
خود را از او دريغ‌ نكرد. اين‌ به‌ خاطر اين‌ است‌ كه‌ آمريكا به‌ دنبال‌ منافع‌ خودش‌
فقط‌ هست‌.»(11)

علما نيز به عنوان تاثيرگذارترين قشر در عرصه حيات سياسي كشورمان
نسبت به اين واقعه عكس‌العمل‌هاي مختلفي داشتند؛ چنانچه آيت‌الله گلپايگاني‌ با انتشار
نامه‌اي‌ سرگشاده‌ به‌ شريف‌امامي‌ اخطار كردند: اعلام‌ حكومت‌ نظامي‌ و جوي‌ خون‌
راه‌ انداختن‌ هيچ‌ دردي‌ را دوا نخواهد كرد.

آيت‌الله گلپايگاني‌ علاوه‌ بر نامه‌هاي‌ فوق‌الذكر اطلاعيه‌اي‌
صادر و اعلام‌ نمودند: «فاجعه‌ي‌ خونين‌ كشتار بي‌رحمانه‌ ديروز تهران‌ مملكت‌ را غرق
در عزا و مصيبت‌ ساخت».

آيت‌الله مرعشي‌ نیز با صدور اطلاعيه‌اي‌ اعلام‌ كردند: «‌بار
ديگر هيأت‌ حاكمه‌ ايران ‌دست‌ از آستين‌ ظلم‌ به‌ در آورده‌، صدها مردم‌ ستمديده‌
و شريف‌ ايران‌ را به‌ ضرب‌ گلوله‌ در تهران‌ مقتول‌ و مضروب‌ و مجروح‌ كرد.»‌ ایشان
بار ديگر خواست‌ خود را مبني‌ بر «اجراي‌ احكام‌ شرعيه‌ و برقراري‌ عدالت‌ و بازگشت‌
هر چه‌ زودتر امام خميني»‌ مورد تأكيد قرار دادند.

 

رأی اعتماد مجلس به دولتی که نیامده جوی خون راه انداخت

یک  روز پس از
فاجعه 17 شهریور شریف امامی با ایده دولت آشتی ملی در مجلس شورای ملی حاضر شد تا
برای دولت خود از نمایندگان رأی اعتماد بگیرد.

ایجاد محیط امن برای انتخابات آزاد، کاهش فشار مالیاتی بر
طبقات کم درآمد، متناسب ساختن حقوق کارکنان دولت، اقدام به لغو سریع قوانین
نامناسب، وفق همه برنامه‌ها با آداب مذهبی و ملی از جمله برنامه‌هایی بود که شریف
امامی از آنها سخن گفت، هر چند که همه می‌دانستند که شریف امامی و دولت وی در
شرایط فعلی کشور دیگر تاب مقاومت در برابر انقلاب گسترده مردم نداشته و به زودی سقوط
خواهد کرد، ولی یک روز بعد از حضور شریف امامی در مجلس دولت وی توانست رأی اعتماد
نمایندگان را کسب کند.

شریف امامی در دفاع از دولت خود گفت : من شریف امامی بیست
روز پیش نیستم، نه به خودم و نه به فرزندانم و نه به دوستانم فکر نمی‌کنم و به
حساب‌های گذشته افراد دقیقاً رسیدگی خواهد شد.

استعفای هویدا

یک روز پس از فاجعه 17 شهریور، هویدا وزیر دربار استعفا
داد. از قرائن مشخص بود که بخت هویدا برای یکه تازی در کشور دیگر افول کرده و باید
قربانی رژیمی گردد که عمری برای آن نوکری کرده است.

امیر عباس هویدا، پس از پایان دوران وزارت ۱۳ ساله‌اش، به وزارت
دربار منصوب شد و تا یک روز پس از جمعه سیاه این منصب را در اختیار داشت.

شاه پس از پذیرش استعفای هویدا از وزارت دربار، پیشنهاد سفارت
بلژیک را به او داد، اما هویدا این سمت را نپذیرفت و به رغم هشدار‌های پی در پی درباره
احتمال بازداشتش، رغبتی به خروج از ایران نشان نداد و سرانجام 17 آبان 57 دستگیر
شد.(12)

 

دستگیری مقامات متهم به فساد

چند روزی از  جمعه
سیاه نگذشته بود که پس‌لرزه‌های جنایت رژیم شروع شد، نظام برای اینکه مردم را قانع
کند که اقداماتی برای رفع فساد در کشور در حال انجام است، دست به یک عوام‌فریبی
تازه زد. دستگیری مقامات دون‌پایه دولتی سابق اولین کاری بود که رژیم به آن دست
یازید، ولی افاقه نکرد و رژیم روز به روز به سقوط نزدیک‌تر شد.

روزنامه اطلاعات دوشنبه بیستم شهریور با تیتر درشت در صفحه
اول خود از بازداشت مقامات عالی متهم به سوءاستفاده خبر داد و نوشت: شایع است در
لیست کسانی که به اتهام سوءاستفاده تعقیب می‌شوند نام چند تن از وزرا، معاونان و
مدیران عامل و شهرداران سابق و جمعی از مقامات بخش خصوصی وجود دارد.

وزیر سابق بهداری و 2 معاون وی از جمله بخت‌برگشتگانی
بودند که باید قربانی می‌شدند و در این روز خبر بازداشت آنان اعلام شد.

در این روز همچنین اطلاعات در خبر دیگری از دستور جلوگیری
از خروج جمعی از مقامات سابق به خارج از کشور خبر داد و نوشت پرونده قریب به 600 نفر
از مقامات سابق تحویل دادسرای دیوان کیفر و دادسرای تهران شده است.(13)

در این روز همچنین اعلام شد رضا قطبی رئیس سازمان صدا و
سیمای ایران به صورت اجباری از سمت خود کناره‌گیری کرده است. به دنبال کنار رفتن
قطبی محمود جعفریان معاون سیاسی رادیو و تلویزیون نیز استعفا داد.

زلزله طبس…

مقارن ساعت 19و36 دقیقه و 49 ثانیه بعد از ظهر 25 شهریور
زلزله‌ای 7 ریشتری شهر تاریخی طبس در جنوب خراسان با قدمت بیش از هزار سال را به
کلی ویران کرد.

در این زلزله 30 آبادی به طور کامل تخریب و به 100 روستای
دیگر خسارت وارد شد و بیش از 6 هزار نفر کشته و هزاران نفر مجروح و بی‌خانمان بر
جای گذاشت.

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ از آنجایی كه
ماموران ساواك به طور دائم در جستجوی وی بودند، توانستند اطلاعاتی حین  شكنجه تعدادی از مبارزان، از اندرزگو به دست آورند.
ساواكی‌ها در چارچوب این اطلاعات تلفن‌های قسمت وسیعی از شهر تهران را تحت كنترل گرفتند
تا توانستند، رد مكالمات اندرزگو را به دست آورند و پی بردند كه شهید اندرزگو روز
19 ماه مبارك رمضان افطار را در منزل یكی از دوستانش خواهد بود. شهید اندرزگو، نزدیكی
غروب آن روز با یك موتور گازی راهی منزل دوستش شد، مأموران ساواك قبلاً منطقه را به
محاصره در آورده بودند. وی پس از ورود به خیابان سقاباشی متوجه حضور مأموران ساواك
شد، اما برای فرار از مهلكه، دیگر دیر شده بود. وی با پناه گرفتن در پشت یك اتومبیل
سعی در گمراه كردن مأموران داشت، اما مأموران رژیم از فاصله دور پاهای او را مورد هدف
قرار دادند. شهید اندرزگو در حالی كه خون، به شدت از پاهایش جاری بود، توانست تعدادی
از اسنادی را كه در جیب داشت در دهان گذاشته و بجود و تعداد دیگر را نیز با خون خود
آغشته كرد تا به دست مأموران ساواك نیافتد. دژخیمان رژیم كه سخت از این چریك مسلمان
وحشت داشتند از فاصله دور او را به گلوله بسته بودند و از این باك داشتند كه اندرزگو
به خودش مواد منفجره بسته باشد، آنها وقتی مطمئن شدند كه اندرزگو قادر به انجام حركتی
نیست به وی نزدیك و او را روی برانكارد قرار دادند، اما سّید با تكانی خود را از روی
برانكارد به داخل جوی آب انداخت. لحظه شهادت فرا رسیده بود و او در روز ضربت خوردن
مولایش علی«ع» و در حالی كه روزه بود و روزه خود را با خوردن اسناد باز كرد، به لقای
پروردگارش شتافت. سیّد همواره گفته بود كه: «زنده مرا نخواهند یافت» و سرانجام نیز
چنین شد.

2ـ رجال عصر
پهلوی، جلد 17، جعفر شریف امامی، صفحه 22، يکي از جنبه‌هاي شخصيتي شريف امامي چنانچه
ذکر آن رفت عضويت او در فراماسونري است. پس از آنکه در سال 1343 هويدا به نخست‌وزيري
می‌رسد و دست شریف امامی از نخست‌وزیری کوتاه می‌گردد، وی به فراماسونري روي مي‌آورد
و با پیشرفت در این زمینه به مقام استاد اعظمی ترقی پیدا می‌کند.

شريف امامي براي
اعمال نفوذ خود ابتدا حزب «جمعيت ايراني طرفدار حکومت جهاني» را ايجاد می‌کند تا در
برابر حسنعلي منصور قرار گيرد که حزب ايران نوين را سرپرستي مي‌کرد و سپس به تقويت
فراماسونري در ايران می‌پردازد.

در يکي از گزارش‌هاي
ساواک در اين زمينه چنين آمده است:

«چون از لحاظ موقعيت مملکتي صلاح نبود شاه رياست فراماسونري
ايران را قبول کند و دکتر لقمان ادهم نيز کهولت سن داشت و امام جمعه تهران هم معمم
بود، قرار شد مهندس شريف امامي رئيس لژ  ايران
گردد» ، شریف امامی علاوه بر این با نازی‌های آلمان نیز در ارتباط بوده و تمایلاتی
نیز به شوروی داشته است.

3ـ همان، صفحه 29.

4ـ روزنامه اطلاعات، 5 شهریور 1357، صفحه 1.

5ـ همان.

6ـ همان.

7ـ همان، صفحه 32.

8ـ جان دي.
استمپل كه خود از مسئولين رده بالاي سفارت ايالات متحده آمريكا در ايران بود،‌ بعدها
كتابي منتشر كرد. وي در كتاب خود درباره واقعه ميدان شهدا مي‌نويسد:‌ بلادرنگ پس از
آغاز برخورد در ميدان ژاله، مجروحين حادثه به سه بيمارستان واقع در ناحيه روانه شدند.
منابع پزشكي كشته‌شدگان را بين 200 تا 400 نفر برآورد كردند. در ابتدا دولت مدعي شد
كه مقتولين 58 نفر بوده‌اند، اما در عرض يك هفته اين رقم به 122 نفر افزايش يافت كه
به اين رقم بين 2000 تا 3000 زخمي نيز افزوده گرديد. در نيم روز 8 سپتامبر
(17/6/57) رقم مقتولين اعلام شده از طرف مخالفين 400 تا 500 نفر بود،‌ اما طي 24 ساعت
تا حدود 1000 نفر بالا رفت… قبرستان بهشت زهرا تنها محل رسمي دفن مردگان در تهران
به كنترل مخالفين درآمد و نيز تحريكات قابل‌توجهي درباره ثبت ارقام قبور مقتولين از
هر دو طرف به عمل آمد. پزشكاني كه مدت 36 ساعت كار كرده بودند عقيده داشتند كه رقم
300 تا 400 كشته و 3000 تا 4000 مجروح كه در بيمارستان‌ها و مراكز درماني درمان سرپايي
شده‌اند برآوردي منطقي است.

9ـ صحیفه
امام، جلد 3، صفحه 459.

10ـ صحیفه
امام، جلد 3، صفحه 464.

11ـ
صحیفه امام، جلد 3، صفحه 466.

12ـ شایعه
داغ بازداشت نخست‌وزیر ۱۳ ساله با آغاز صدارت جعفر شریف امامی هر روز داغ‌تر می‌شد،
به خصوص که شریف امامی پی در پی از نیاز کشور به یک «تصمیم قاطع» و لزوم برخورد با
«منادیان فساد» سخن می‌گفت. سرانجام شاه در هفدهم آبان ۱۳۵۷ تنی چند از مشاورانش را
به جلسه‌ای احضار کرد. به روایت عباس میلانی «جلسه با موضوع نوسازی تشکیلات بنیاد پهلوی
آغاز شد. سپس فعالیت اقتصادی خاندان سلطنت، مورد بحث قرار گرفت و از ضرورت شفافیت هرچه
بیشتر در این زمینه صحبت شد… این مباحث هیچکدام وقت چندانی نگرفت. شاه ناگهان دستور
جلسه را تغییر داد. می‌گفت مدتی است مشاورانش به خصوص فرماندهان ارتش، خواستار بازداشت
هویدا شده‌اند. آنگاه از جمع خواست که درباره این موضوع بحث و رایزنی کنند». در گرماگرم
صحبت، تلفن زنگ می‌زند و شاه گوشی را برمی‌دارد و برای چند لحظه سکوت می‌شود. شاه حرفی
نمی‌زد و فقط گوش می‌داد. سپس بی‌مقدمه گفت: «اتفاقاً گروهی اینجا جمع‌اند و درباره
همین موضوع صحبت می‌کنند.» هوشنگ نهاوندی می‌گوید که ناصر مقدم، رئیس سازمان امنیت
کشور (ساواک) پشت خط تلفن بود. شاه پس از چند لحظه سکوت، در حالی که لبخندی تلخ بر
گوشه لبانش نشسته بود، دست روی دهانی تلفن گذاشت و گفت: «او هم فکر می‌کند بازداشت
هویدا از شام شب واجب‌تر است.» دقایقی بعد از این گفت‌وگو شاه از مشاورانش خواست که
هر یک در مورد پیشنهاد بازداشت هویدا نظر خود را اعلام کنند. این روایت ظاهراً نشان
می‌دهد که تصمیم بازداشت هویدا در جریان رأی‌گیری مشاوران شاه انجام شد، اما سند تازه‌ای
که عباس میلانی به آن دست‌یافته نشان می‌دهد که شاه از مدتی پیش تصمیم به بازداشت امیر
عباس هویدا و نعمت‌الله نصیری رئیس پیشین ساواک گرفته بود. میلانی می‌گوید که شاه تصمیم
خودش را گرفته بود و جلسه‌ای که برای تصمیم‌گیری درباره وضعیت هویدا برگزار کرد، تنها
یک صحنه‌سازی بود؛ چرا که مثل خیلی از تصمیم‌های دیگر، نمی‌خواست خودش به تنهایی تصمیم
بگیرد و کاسه و کوزه‌ها را بر سر هویدا بشکند. شاه سال بعد با همین استدلال کوشید با
دستگیری شماری از مقام‌های دولتی، از عملکرد آنها فاصله بگیرد و از این طریق تداوم
سلطنت را تضمین کند. عباس میلانی می‌گوید که در میان بازداشت‌شدگان، هویدا، شاه‌کلید
بود. عصر روز هفدهم آبان ماه شاه به وسیله تلفن هویدا را از تصمیم خود مطلع کرد و گفت:
«برای حفظ سلامت شما، دستور دادیم چند روزی شما را به محل امنی ببرند.» ساعاتی بعد
هویدا دستگیر شد …

13ـ اطلاعات، 20
شهریور 1357، صفحه 1.

/

مثلث جادوئی مديريت و افزايش توليد ملي

حجت الاسلام دكتر اصغر هادوي

مطالعه در وضعيت رفاهي کشورهای مختلف،
این سئوال را به ذهن متبادر می‌سازد که دلیل اختلاف سطح زندگي در کشورهای پیشرفته
با دیگر کشورها چيست؟ پاسخ بسيار ساده است. اختلاف سطح زندگي كشورها با اختلاف سطح
بهره‌وري در آنها رابطه مستقیم دارد. منظور از بهره‌وري، مقدار توليد كالا و خدمات
هر نفر ساعت نيروي كار است. در كشورهايي كه هر نفر ساعت نيروي كار، كالاها و خدمات
بيشتري توليد مي‌كند، بيشتر مردم از زندگي با سطح رفاه و استاندارد بالائی
برخوردارند و هر چه بهره‌وري كمتر باشد، گذران زندگي سخت‌تر است.(1)
البته بعضي كشورها از اين قاعده مستثنی شده‌اند و با آنكه كمتر كار مي‌كنند، از
رفاه بالايي برخوردارند.

تحقيقات نشان مي‌دهند که كشورهاي عربي در
عین برخورداری از رفاه بالا، با شاخص 85(2) تنبل‌ترين مردم جهان هستند
که راز آن در پيش‌خور کردن سرمايه آيندگان است. غیر از این مورد که یک استثناست،
بدیهی است که براي رفاه بيشتر، بايد رنج بيشتری را تحمل و درآمد بيشتري را براي
كشور توليد كرد، بنابراین افزايش توليد ملي همراه با رفاه بيشتر خواهد بود.

باور نگارنده اين است كه در توليد بر
پاشنه مثلث‌ جادويي مديريت اعم از مديريت زمان، مديريت هزينه و مديريت بر خويشتن
می‌چرخد. اگر فردي زمان و هزينه و خويشتن را مديريت كند و نگرش مجموع جامعه هم در اين
راستا قرار گيرد، رشد توليد ملي شتاب پیدا می‌کند، فرصت‌ها از دست نمی‌روند و‌
ريخت و پاش نمی‌شود. اگر‌خويشتن را مديريت نكنيم، نخواهیم توانست آهنگ رشد توليد
ملي را تسریع کنیم.  

توليد ملي تابعي از مديريت صحيح اين سه
عنصر است و حاصلضرب‌ آنها، تأثير زيادي بر توليد كشور دارد. اگر يكي از اين سه ضلع
نباشند، بايد عدد صفر را جايگزين كنيم و ضرب صفر در دو عنصر ديگر حاصلي غير از صفر
ندارد. اگر فرض كنيم در سطح رفتارهای شخصي و رفتار بنگاه‌ها، مديريت هزينه وجود
نداشته باشد، هزينه توليد بيش از درآمد آن مي‌شود و توليد مقرون به صرفه نيست و در
چنین شرایطی مي‌توان با قیمت كمتر، از كالاي وارداتي استفاده كرد. البته اين تابعیت
از نوع توابع دقيق رياضي نيست، بلكه هدف تأكيد بر تأثير هريك از اين سه عنصر بر
توليد است.

با اين مقدمه  به تعریف هريك از اين مديريت‌ها و تأثير آنها بر
توليد می‌پردازیم. ناگفته نماند كه شاخه‌هاي ديگر مديريت هم در فرايند توليد نقش
دارند، اما شايد مؤثرترين مديريت‌ها همين مثلث مديريت باشد.

 

مديريت زمان

گذر عمر به‌قدری شتابان و سريع است كه در
طراحي مديريت زمان گفته مي‌شود بايد نگاه ما از نگاه ساعت، نگاه روز و نگاه ماه و
نگاه سال تبديل به نگاه لحظه گردد و ثانيه‌ها ارزشمند شمرده شوند. در طول سال چقدر
از اين ثانيه‌ها هدر مي‌روند و جايگزينی هم ندارند؟

در تحقيقي كه به آن اشاره شد، در فاصله
سال‌هاي 2005 تا 2006، ايران در بين 55 كشور مورد مطالعه با عدد 11/78 دومين كشور
تنبل بوده است و اين يعني فوت شدن بسیاری از فرصت‌ها! در جنگ جديدي كه مستكبران
عليه نظام اسلامي به راه انداخته‌اند، با توجه به فرصت‌هاي فراوان و استعداد ذاتي
ايرانيان كه بارها مقام معظم رهبري به آن اشاره كرده‌اند، بايد اين فرصت‌سوزي‌ها
از بين برود.

در آيات و روايات تأكيد فراواني بر اهميت
فرصت‌ها شده است. در سوره فاطر آمده است كه عده‌اي وقتي در آتش عذاب گرفتار می‌شوند
فرياد مي‌زنند: «پروردگارا ما را بيرون آر تا كارهاي شايسته كنيم، غير از آنچه مي‌كرديم
[و پاسخ مي‌شنوند] آيا آن قدر شما را عمر نداده بوديم كه پند بگيرید؟»(3)

و يا در آيه‌اي ديگر مي‌خوانيم كه عده‌اي
از اينكه در كار خدا كوتاهي كرده‌اند «واحسرتا» سر مي‌دهند.(4)

رسول اكرم(ص) به ابوذر فرمودند: «به عمر
خود بخيل‌تر باش تا به درهم و دينار». (5)

امام علي(ع) فرموده‌اند: «گذشته رفته و
آينده‌ محل ترديد است و زمان حال مغتنم است».(6)

باید از هر لحظه عمري كه چنين ويژگي‌هايي
دارد، سود برد. در مديريت زمان، موفقيت انسان در گرو دو چيز است: فرصت و انتخاب. خداوند
فرصت‌ها را يكسان دراختيار همه قرار داده است و هر كسی که در هر لحظه و زمان، انتخاب
بهتري داشته باش، موفق‌تر است.

به لحاظ اجتماعي هم اين  معادله، صحیح است. اين روزها كه درگيرهجوم
ناجوانمردانه غربي‌ها عليه نظام اسلامي هستيم، دو راه وجود دارد: تسليم شدن و فرصت‌ها
استفاده كردن. انتخاب با جامعه است. مي‌تواند يك ‌بار و براي هميشه از اقتصاد نفتي
رهايي يابد و سرمايه‌هاي عظيمي را كه بالقوه در كشور وجود دارد نقد كند و يا به
جاي صدور نفت خام، مشتقات آن را توليد و صادر کند و يا تسليم شود.

در حوزه مسائل فردي هم اين روش وجود
دارد. همه افراد جامعه بايد انتخاب را ياد بگيرند و به هنگام قرار گرفتن بر سر دو
راهي، مهم و مهم‌تر را تشخیص و اولويت را به مهم‌تر بدهند. اگر همه افراد جامعه
تابع اين قانون باشند، جامعه موفقي خواهيم داشت.

حاصل سخن اينكه:

 اولاً بايد گوهر عمر را شناخت، ثانياً باید براي
لحظه‌ها اهميت قائل شد و ثالثاً اين لحظه‌هاي كوتاه را باید در بهترين‌ راه صرف
كرد تا بيشترين بازدهي را داشته باشد. اين كار يعني استفاده از يك ضلع مثلث جادويي
به نام مديريت زمان. بايد زمان را خوب شناخت، خوب مديريت كرد و خوب از آن بهره
گرفت. به قول حافظ:

قدر وقت ار نشاسند دل و كاري نكند

بس خجالت كه از اين حاصل ایام بريم

 

مديريت هزينه

شعار معروف در مديريت هزينه این است كه:
«هر فعاليتي را مي‌توان با هزينه كمتر از هزينه كنوني انجام داد». ابتدا كه اين
شعار مطرح شد، عده‌اي آن را دور از واقع مي‌پنداشتند، ولي امروزه با اختراعات و
نوآوري‌هايي كه در چرخه توليد به وجود آمده است، اين شعار لباس واقعيت بر تن كرده
است.

مديريت هزينه (Cost management)
يكي از شاخه‌ها يا گرايش‌هاي مديريت است كه بسيار مورد توجه توليدكنندگان قرار
گرفته است و به جرئت مي‌توان گفت در بيش از 30 گرايش يا شاخه مديريت كاربرد دارد. در
تعريف مديريت هزينه گفته شده است: «مجموعه اقداماتي كه توليدكننده انجام مي‌دهد تا
هزينه‌ها كاهش يابند، اما اين كاهش نبايد موجب كاهش رضايتمندي مشتريان شود.»

اين بحث نه تنها در حوزه بنگاه‌هاي توليدي
كه در حوزه رفتارهای فردي هم بسيار تعیین کننده است. خانوارها بايد عادت كنند كه
با هزينه كمتر، همان رضايت قبلي را داشته باشند. در اقتصاد مقاومتي خانوارها و
بنگاه‌هاي توليدي بايد با تدبيرهايي كه مي‌انديشند، هزينه‌هاي غيرضروري را حذف
کنند و همان ميزان رضايت قبلي را براي خود و مصرف‌كنندگان فراهم سازند. هدف از
توليد ملي و حمايت از سرمايه ايراني اين است كه وابستگي به اقتصاد خارجي كم شود تا
هزینه‌ها در چرخه توليد كاهش ‌يابند. در این فرآیند مي‌توان كالاهاي واسطه‌اي را
در داخل توليد كرد تا علاوه بر كاهش هزینه‌ها، اشتغال هم بالا برود و توليد ملي
رشد ‌كند.

در سطح خانوارها مي‌توان از اسراف پرهيز
كرد و از همان رضايت قبلي از مصرف هم برخوردار بود. مثال ساده آن كنار گذاشتن
اتومبیل شخصي و استفاده از وسائط نقلیه عمومي، لامپ‌هاي كم‌مصرف، كالاهاي جانشين
كالاهاي گران‌قيمت، هزينه‌كردن در كالاهاي ضروري به جاي كالاهاي لوكس و موارد
متعدد ديگر است. در حوزه بنگاه‌های اقتصادی هم مثال ساده آن تكيه بر نهادهاي داخلي
به جاي مشابه خارجي است. معمولاً كشورها بر خود مي‌بالند كه به جاي واردات كالاهاي
نهايي، كالاهاي واسطه‌اي از خارج وارد مي‌كنند، ولي اگر هزينه‌ها مديريت شوند، مي‌توان
همان هزينه را در داخل انجام داد و كالاهاي واسطه‌اي را در داخل توليد كرد. اين
رنج كوتاه ‌مدت، گنج خوشبختي در پي خواهد داشت.

مديريت هزينه هميشه به معناي حذف هزينه‌ها
نيست. گاهي جابه‌جا كردن هزينه‌ها و در مسير صحيح انداختن آنها نتيجه بهتري خواهد
داشت. معمولاً دولت‌ها از جيب ملت هزينه مي‌كنند، دلسوزي ندارند و نظارت صحيح بر
هزينه‌ها هم وجود ندارد. اگر دولت، مشابه هدفمندي يارانه‌ها، اين هزينه را به بخش
خصوصي منتقل كند و خود توليدكننده نباشد، محصولات بهتر، بيشتر و باكيفيت‌تري تولید
خواهند شد.

نمونه‌اي از مديريت صحيح هزينه را می‌توان
در رفتار پيامبر(ص) مشاهده ‌كرد. ایشان وقتي ديدند مي‌توان در دامپروري و كشاورزي
هزينه كرد، پس از مهاجرت به مدينه به قريشيان فرمودند: «اي جماعت قريش! شما
دامپروري را بيشتر دوست داريد. از آن بكاهيد، زیرا در سرزميني قرار گرفته‌ايد كه
باران كمتري دارد، پس زراعت كنيد، زيرا زراعت مايه بركت است».(7)

ملاحظه مي‌شود با آنكه صنعت موجب توسعه
اقتصادي است، ولي اولويت با توليد كالاهاي اساسي و ضروري است، لذا باید هزينه‌ها
را به آن سمت هدايت كرد.

 

مديريت بر خويشتن

گفته مي‌شود مهم‌ترين رويدادي كه درآينده
به وقوع خواهد پيوست، گونه‌اي تغيير و تحول اساسي است كه در زندگي بشر اتفاق مي‌افتد
و همزمان با رشد تعداد انسان‌ها مورد توجه قرار مي‌گيرد و آن مديريت انسان‌هاست كه
در سرلوحه آن مديريت بر خود (خودمديريتي) قرار می‌گیرد.(8)

مديريت بر خويشتن يعني شناسايي و استفاده
از تمامي ظرفيت‌هاي خويش، مانند توانايي‌هاي فيزيكي، روحي، ذهني و شناختي. كسي كه
ظرفيت‌هاي خود را پيدا كند، اين باور در او شكل مي‌گيرد كه موفقيت حاصل سختكوشي
است، شكست معنا ندارد و شكست‌هاي ظاهري مقدمه پيروزي هستند. براي رسيدن به اين
باور، باید مراحل ذیل را طی کرد:

1ـ فرد باید ارزش خويش و ظرفيت‌هاي موجود
در خود را بشناسد تا براساس آنها بيشترين و بهترين كاري را كه مي‌تواند، انجام
دهد. آيه «لا يكلف‌الله نفساً الا وسعا»(9) در جامعه خوب تفسير نشده
است. بسياري از مسلمان‌ها با استناد به اين آيه از ظرفيت‌هاي خود استفاده نمي‌كنند،
حال آنكه معناي آيه اين است كه خدا افزون بر طاقت انسان تكليف نمي‌كند، ولي از سوي
ديگر از هر كس به اندازه طاقتش تكليف خواسته است، پس بايد ظرفيت و طاقت خويش را
بشناسيم و براساس آن عمل كنيم.

2ـ بعد از كشف ظرفيت خويش باید به برنامه‌ريزي
و اجرا بپردازيم. مديريت بر خويشتن و خويشتن‌شناسي، وسيله است نه هدف.

3ـ پس از دو مرحله قبل، اولاً باید از
نظر فيزيكي با قوت و قدرت کار را انجام داد و از نظر روحي هم باید مرتباً انرژي
مثبت داشت. در تفسير آيه «خذ ما آتيناكم بقوه(10) :آنچه به شما داده‌ايم
با اطمينان بگيريد»، در روايتي از امام صادق(ع) آمده است كه مراد از اين قوت، هم
قوت جسمي است و هم قوت قلبي.(11)

4ـ  انسان باید هدف داشته باشد، زیرا اگر نقطه مشخصي
را براي خود ترسيم نكرده باشد، به قول قرآن مثل بيابانگردي مي‌شود(12)
كه ممكن است راهی طولاني را طي كند، ولي باز به نقطه اول برسد.

5ـ از عجله پرهيز كند. امام علي(ع) فرموده‌اند:
«آرامي از صفات خداست و شتابزگي از صفات شيطان»(13) البته آرامش با استفاده
صحيح از زمان منافاتي ندارد. مي‌توان از لحظه‌ها بهره برد، ولي از شتاب پرهيز كرد.

6ـ داشتن ارزيابي پيوسته از خود به‌گونه‌اي
كه اگر در یک مرحله موفق نبود، دوباره تلاش كند.

  حاصل آن که با به كارگيري اين سه مديريت، فرصت‌سوزي
نمي‌شود، هزينه‌ها بهينه مصرف مي‌شوند و افراد با تسلط بر خويش و مديريت رفتار خود،
بهره‌وري در زمينه توليد خدمات و كالاها را بالا مي‌برند.

 

پي‌نوشت‌ها


مباني علم اقتصاد، گريگوري منكيو، ترجمه حميدرضا ارباب.


نگاه كنيد به مقاله بررسي تطبيقي شاخص تنبلي در ايران و كشورهاي جهان،‌ مجله
راهبرد فرهنگ.


فاطر، 37.


الزمر، 56.


امالي شيخ طوسي، ص 526.


ميزان الحكمه، ج 3، ص 2112.


السنن الكبري، بيهقي، ج 6، ص 229، 11753.


مديريت برخورد، دراكر، پيتر، ترجمه محمدرضا عسگري و نيما علي‌پور، تهران، نشريه
تدبير، شماره 142.


بقره، 286.

10ـ
بقره، 63.

11ـ
تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 85.

12ـ
يتهون في‌الارض، مائده 26.

13ـ
المحاسن، ج 1، ص 340.

 

 

سوتیترها:

1.

 

نمونه‌اي از مديريت صحيح هزينه را می‌توان
در رفتار پيامبر(ص) مشاهده ‌كرد. ایشان وقتي ديدند مي‌توان در دامپروري و كشاورزي هزينه
كرد، پس از مهاجرت به مدينه به قريشيان فرمودند: «اي جماعت قريش! شما دامپروري را بيشتر
دوست داريد. از آن بكاهيد، زیرا در سرزميني قرار گرفته‌ايد كه باران كمتري دارد، پس
زراعت كنيد، زيرا زراعت مايه بركت است»

 

2.

مديريت هزينه هميشه به معناي حذف هزينه‌ها
نيست. گاهي جابه‌جا كردن هزينه‌ها و در مسير صحيح انداختن آنها نتيجه بهتري خواهد داشت.
معمولاً دولت‌ها از جيب ملت هزينه مي‌كنند، دلسوزي ندارند و نظارت صحيح بر هزينه‌ها
هم وجود ندارد. اگر دولت، مشابه هدفمندي يارانه‌ها، اين هزينه را به بخش خصوصي منتقل
كند و خود توليدكننده نباشد، محصولات بهتر، بيشتر و باكيفيت‌تري تولید خواهند شد.

 

/

ازسياست تا ديانت

محمدصالح

*فرهنگ

فرهنگ نامی است كه در گذشته روي پسرها می‌گذاشتند،
اما اين روزها ديگر از مد افتاده و بعيد است كسي اسم پسرش را بگذارد «فرهنگ»! شايد
به همين دليل باشد كه برخي معتقدند قديمي‌ها به نسبت «ما» جديدي‌ها آدم‌هاي «با
فرهنگ»تري بوده‌اند! البته «فرهنگ» هنوز هم در قالب نام خانوادگي، چه به صورت خالص
و چه با پسوند و پيشوند! كاربرد دارد و خيلي از آدم‌ها «فرهنگي»، «فرهنگ‌زاده»،
«فرهنگ‌پور»، «فرهنگيان» و… هستند و اين نشان مي‌دهد كه وضعيت «فرهنگ» در جامعه
آن جورها هم كه بعضي‌ها ادعا مي‌كنند خراب و افتضاح نيست!

معمولاً فرهنگ با «ارشاد» پخته و خورده
مي‌شود و اين شايد به دليل ديرهضمي و ثقل «فرهنگ» باشد! در طب سنتي از «ارشاد» به
عنوان مكمل و مصلح «فرهنگ» ياد شده است.

برخي با شنيدن كلمه فرهنگ ياد هنر و ساز
و آواز و عيش و طرب و ساير امور «منكراتي» مي‌افتند و شايع است روزي بنده خدايي را
به عنوان مسئول يك نهاد فرهنگي منصوب كردند و شب «ننه‌اش» رسماً اعلام كرد چون
پسرش رياست بر مطرب‌ها را پذيرفته، لذا شيرم را حرامش مي‌كنم!

راستش را بخواهيد هنوز كسي به‌درستي معني
«فرهنگ» را نمي‌داند! مثلاً به اموري كه ذاتاً پيش پا افتاده و دم‌دستي باشند
«امور فرهنگي» مي‌گويند! و آدم‌هايي را كه هيچ تخصصي نداشته باشند و به هيچ دردي
هم نخورند، اما به دلايلي بايد نان بخورند، به عنوان «مسئول امور فرهنگي» يا
«مشاور فرهنگي» يا «قائم مقام فرهنگي» يا حتي «معاونت فرهنگي» (البته در ادارات و
دستگاه‌هاي صنعتي، ساختماني و غيرفرهنگي!) منصوب مي‌كنند!

اما در عين حال «فرهنگ» را بزرگ مي‌شمارند
و حتي برايش جشن و جشنواره و همايش و سمينار و گردهمايي و حتي كنفرانس و سمپوزيوم
برگزار مي‌كنند (و اين آخري را معمولاً جز براي امور خيلي مهم برگزار نمي‌كنند! و
به قول عوام، «سمپوزيوم» آخرش است!). ابهام فرهنگ فقط در اين مثال‌ها نيست! مثلاً
اگر بگويند فلان آدم «فرهنگي» است يعني بنده خدا فقير و آسيب‌پذير و مستحق يارانه
و زير خط فقر، اما آبرومند است و با هر چه دم دستش بيايد، صورتش را سرخ مي‌كند (يا
نگه مي‌دارد!)، اما اگر بگويند فلاني، «آدمي فرهنگي» است، مراد آن است كه فلاني
دلش خوش است (تا آنجا كه خوشي زير دلش زده و به فرهنگ روي آورده!) و اوضاعش توپ و
كار و بارش چاق و مثل مرحوم مغفور خيام اهل دم‌ غنيمت‌شمري و حال و عيش و طرب مي‌باشد!
(البته اخيراً به آدم‌هايي هم كه در صحنه سياست مرتباً كلاه سرشان مي‌رود و گيج و
منگ ايستاده‌اند و همه‌جوره از آنها سوءاستفاده مي‌شود، اما به هر حال زينت‌المجالس
هستند، مي‌گويند «آدمي فرهنگي»!)

در اين ميان «كار فرهنگي» هم براي خودش
حكايتي دارد! معمولاً به هر كاري كه نخواهند انجام شود يا نمي‌شود انجام شود، يا
نبايد انجام شود، می‌گویند «كار فرهنگي»! مثلاً وقتي بخواهند بگويند در بارة «بي‌حجابي»
يا «مفاسد اخلاقي» يا «گسترش منكرات» نبايد كاري كرد يا نيازي به واكنش و كار
نيست، مي‌گويند بايد براي مقابله با اين مسائل «كار فرهنگي» كرد! آن وقت شنونده
متوجه مي‌شود كه گوينده مي‌خواهد بگويد: «دلم نمي‌خواهد با اين موارد مقابله و
برخورد شود! اين موارد اشكالي ندارد، خيلي هم خوب و ضروري است!»

اصولاً «كار فرهنگي» يعني كاري كه صد سال
ديگر هم اتفاق نمي‌افتد! مثلاً وقتي يك مسئول مي‌گويد «گشت ارشاد» را جمع كنيد،
اين اتفاق مي‌افتد! اما وقتي همين مسئول مي‌گويد بايد براي مقابله با بي‌حجابي
«كار فرهنگي» بشود، يعني اينكه لازم نيست براي مقابله با بي‌حجابي كار خاصي بشود!

خوشبختانه اخيراً «ساخت و ساز» هم وارد
عرصه فرهنگ شده و برخي مرتب از «فرهنگ‌سازي» حرف مي‌زنند! اين «سازي» وقتي كنار
فرهنگ بيايد دقيقاً مانند «كار» عمل مي‌كند! «فرهنگ سازي» هم مثل «كار فرهنگي»
معناي سر كار گذاشتن، سر كار رفتن و هيچ اتفاقي نيفتادن مي‌دهد!

اما «بسته فرهنگي» معمولاً هديه‌اي است
كه گيرنده از دريافت آن احساس عجيبي مي‌كند! وقتي مقداري كاغذ و يك خودكار و چند
جزوه و كتاب و سی دی روي دست يك جايي (مثلاً يك اداره!) باد كند و نيازي به تخليه
انبارها احساس شود، آن اداره موجودي انبارها را به «بسته فرهنگي» تبديل و خودش را
از شر آنها راحت مي‌كند! البته بعضي‌ها با قرار دادن يك «سانديس» يا «تي‌تاپ» و سوابق
كاري خودشان در «بسته‌هاي فرهنگي» آنها را قابل تحمل‌تر مي‌كنند!

«بودجه فرهنگي» هم مثل خود فرهنگ است! هم
هست، هم نيست! «هست» در حدي كه بشود مجله‌اي منتشر كرد، همايش راه انداخت، براي
چند چاپخانه و شركت تبليغاتي لقمه ناني جور كرد و به مافوق گزارشي داد و براي بر و
بچ و اهل و عيال اشتغال موقت يا دائم و چند سفر خارجه فراهم آورد! اما «نيست»! چون
بود و نبودش هيچ توفيري ندارد! لااقل در جامعه و ميان مردم كه اين‌جوري حس مي‌شود!
حتي گاهي اگر بودجه فرهنگي قطع شود، مردم راضي‌ترند! (چون اتفاقاتي مثل رقاصي و
مطربي و ريخت و پاش بيت‌المال و فسق و فجور كمتر مي‌شود!)، اما بدون ترديد اگر شما
بخواهيد يك عمل خداپسندانه و مثبت و مؤثر انجام دهيد، آن وقت «بودجه فرهنگي» حكم
«سيمرغ»‌ و «درياي سيماب» و «چشمه آب حيات» را پيدا خواهد كرد!

خوشبختانه فرهنگ از آن مسائلي است كه
انحصاري و خصوصي نيست! يعني عمومي است و همه حق دارند در باره آن اظهار نظر كنند،
بگويند و بنويسند و بچاپند و بچاپانند! و البته هر چه در باب فرهنگ بي‌مايه‌تر و
بي‌سوادتر و غيرمتخصص‌تر باشيد، به اظهار فضل دربارة آن اولي و سزاوارتريد!

بحث نسبت ميان مهندسين و فرهنگ هم‌ جاي
خود را دارد! معمولاً مديريت دستگاه‌ها و ادارات و نهادها و ارگان‌هاي فرهنگي با
مهندسين است و اين يعني تنها مهندسين‌اند كه مي‌توانند از پس فرهنگ و امور فرهنگي
و مسائل فرهنگي بربيايند و كار فرهنگ را بسازند! تا آنجا كه گفته‌اند تصدي يك
دستگاه فرهنگي از سوي يك غيرمهندس كراهت شديده دارد! و همچنين آورده‌اند: «المهندس
اولي بلفرهنگ من انفسهم!» يعني كه مهندس است كه مي‌تواند اهل فرهنگ را جمع و جور
كند و چه نيكو «شباني» است مهندس اگر رمه «فرهنگ» را بفهمد!

 

*حواشي و لواحق و تتمه مباحث مربوط به
«فرهنگ»

1ـ وقتي چندين سال رياست كميسيون فرهنگي
دولت برعهده يك «مهندس» بوده است (دقيقاً از سال 88 تا همين امسال!)، ديگر باور
بفرماييد بحث مربوط به نسبت مهندسين و فرهنگ مبالغه نيست! البته ما محضر مهندس
عزيزي كه به صدا و سيما افتخار رياست داده‌اند، ارادت داريم!

2ـ آدم‌ها معمولاً نسبت به فرهنگ دو حالت
دارند! يا «با» هستند يا «بي»! آدم‌هاي «بافرهنگ» هر چه انجام بدهند درست و خوب
است! مثل بعضي بازيگران سينما و سيما كه چهره‌هاي فرهنگي محسوب مي‌شوند و حتي شرب
خمر و بدمستي‌هاي بعد از آن و روابط نيمه‌فرهنگي با زنان و دختران مردم و استعمال
دودهاي فرهنگي و صدها كار ديگرشان «فرهنگي» محسوب مي‌شود و كسي حق مؤاخذه و مجازات
آنها را بابت ارتكاب اين فعاليت‌هاي فرهنگي ندارد! (شما تا الان شنيده يا ديده‌ايد
يك چهره فرهنگي بابت ارتكاب اين معاصي مجازات يا تأديب شده باشد؟)

اما آدم‌هاي بي‌فرهنگ! آب هم بخورن
محكومند! نفس هم بكشند مجرمند! «بي‌فرهنگ‌»اند ديگر!

پس نتيجه مي‌گيريم، فرهنگ مي‌تواند يك
جور مجوز براي انجام برخي يا بسياري از كارها باشد! مثلاً در يك جشنواره فرهنگي
(مثل جشنواره فيلم فجر) شما مي‌بينيد آقايان و خانم‌هاي فرهنگي دست در دست و بازو
در بازو با قيافه‌هاي خيلي فرهنگي وارد مي‌شوند، براي هم سيگار روشن مي‌كنند،
سيگار روشن از هم قرض مي‌گيرند، شوخي و بگو بخند مي‌كنند، براي هم غش و ضعف مي‌كنند
و آخر هم هر يكي دست آن ديگري را مي‌گيرد و براي ادامه فعاليت‌هاي فرهنگي به
فرهنگسراهاي همديگر مي‌روند! (تا آنجا كه مثلاً مي‌توانيد ببينيد يك دختر خانم هر
شب با يك آقاي فرهنگي مي‌آيد و با يك چهره فرهنگي ديگر مي‌رود و در آخر مشخص مي‌شود
كه آن خانم در طول ده شب جشنواره با بيست نفر فعاليت و ارتباط فرهنگي داشته است!)

3ـ معمول است كه صاحبان قدرت و مناصب
براي اهل فرهنگ مي‌ميرند! مثلاً اخيراً شايع شده كه يك مهندس خيلي مهم نذر كرده تا
به همه نسوان حوزه فرهنگ (البته شاخه سينمايي فرهنگ!) رسيدگي نموده و به ايشان
هداياي فرهنگي (مثل انگشتر الماس يا بسته‌هاي تراول يا چك‌هاي سفيد امضاء) تقديم
كند و شب تا صبح يا صبح تا شب با آنها با مباحثات فرهنگي بپردازد، نمايشگاه عكس و
نقاشي و لباس و غيره‌شان را با حضور خود مزين كند و خلاصه مدتي با اهالي فرهنگ
قاطي شود!

4ـ اخيراً آسفالت كردن عرصه‌هاي فرهنگي
هم رايج شده و چه بسيار مديران و مسئولاني كه در رديف‌هاي بودجه تبصره‌هايي براي
آسفالت فرهنگ و اهالي آن درنظر گرفته و تصويب و اجرا كرده‌اند! اصولاً آسفالت‌كاري
يكي از روش‌هاي ديرينه تقدير فرهنگي است كه مورخين، سلطان محمود غزنوي را باني و
مبتكر آن مي‌دانند! (نقل است كه سلطان محمود پس از گرفتن حال مرحوم ابوالقاسم
فردوسي رو به حضار كرد و گفت: خوب آسفالتش كردم!)

5ـ اگر روزي شنيديد كه متوليان امر در
زمينه فرهنگ ديني و ترويج آن فعاليت بسيار كرده‌اند، بدانيد كه سنگين‌ترين يا بزرگ‌ترين
يا طلاكوب‌ترين يا ريزترين مصحف را ساخته و به نمايش درآورده‌اند! از ديگر مصاديق
ترويج فرهنگ ديني مي‌توان به برپايي نمايشگاه چادرهايي به رنگ بنفش، صورتي، قرمز و
سبز چمني در قالب ترويج فرهنگ حجاب و مسابقه نوشتن طولاني‌ترين جملات اخلاقي به
روي دانه ارزن، ماش، تخم شويد و خاكشير اشاره كرد.

 

*چند فرمان براي توليد ملي

در سال موسوم به حمايت از توليد ملي و
كار و سرمايه ايراني، روش‌هاي جاري جهت افزايش رونق توليد ملي در قالب «چند فرمان»
به شرح زير احصاء شده است:

1ـ‌ خريد 200 دستگاه خودروي تشريفاتي
خارجي جهت برگزاري اجلاس سران غيرمتعهدها از جانب دولت؛

2ـ‌ افزايش تعداد تابلوهاي تبليغاتي
كالاهاي مصرفي توليد كره جنوبي در خيابان‌هاي تهران توسط شهرداري تهران؛

3ـ افزايش حجم تبليغات كالاهاي مصرفي،
آرايشي و تزئيني توليد ايتاليا، فرانسه، سوئيس و غيره در مطبوعات دولتي، نيمه‌دولتي،
نيمه خصوصي و خصوصي با نظارت معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد و مشاركت همه‌جانبه
مسئولان جرايد مذكور!

4ـ بي‌خيالي مجلس در تصويب قانون ممنوعيت
تبليغ كالاهاي مصرفي ساخت خارج در كشور؛

5ـ گسترش واردات گوشت و مرغ و علوفه و
گندم و تخم‌مرغ و پرتقال و موز و انگور و روغن نباتي و عسل و غيره.

6ـ بي‌تفاوتي رسانه ملي در تبيين ضرورت و
چرايي مصرف كالاهاي داخلي؛

7ـ خريد لباس فرم ورزشكاران ايراني حاضر
در المپيك از يك شركت چيني.

 

/

بن لادن گفت: حق نداری نه عکس بگیری نه فیلم

گفتگو با «رضا برجی» عکاس و مستند ساز جنگهای معاصر

  یک تیتر انتخاب شود

درآمد:

رضا برجی را همه اهالی هنر، بهویژه دغدغهمندان جبهه فرهنگی
انقلاب به
خوبی میشناسند. مستند ساز و عکاس جانبازی که علاقه و اصرار به ثبت
صحنه های نبرد، مقاومت و مظلومیت مسلمین، او را برآن داشته که فارق از همه حواشی و  به قیمت سلامتی و آسایش خود در جبهه
های گوناگون در
سراسر دنیا حضور پیدا کند. دارنده عنوان «رکورددار عکاسی جنگ در جهان» از همرزمان
و یاران شهید آوینی است و همچنان خود را وامدار وی می
داند.

رضا برجی با وجود کسالت شدید ناشی از مصدومیت شیمیایی صمیمانه در دفتر مجله
پاسدار اسلام حضور پیدا کرد و بارها درحین یادآوری صحنه
های دهشتناک حک شده درخاطرش، نفسش به
شماره افتاد و دیدگانش اشک آلود شد. چرا که او از معدود هنرمندانی است که این
تجربه
ها را با گوشت و پوست خود احساس کرده است …

 

از شما ممنونیم که با وجود کسالت دعوت ما را پذیرفتید. هر چند اهالی جبهه و
فاع مقدس، شما را به
خوبی میشناسند، اما
برای کسانی که به هر حال متعلق به نسل
های سوم و چهارم انقلاب هستند، مختصری از تاریخچه زندگیتان
بفرمایید.

من در 6 اسفند 43 در زنجان به دنیا آمدم. در 24 یا 26 اسفند 59 هم رفتم جنگ.

یعنی 15، 16 ساله بودید. شناسنامه را هم دستکاری کردید؟

[می‌خندد] ما چون دوره ویژه دیده بودیم، خیلی به ما گیر ندادند. هنوز انقلاب نشده
بود که مرا به خاطر اخلال در مدرسه اخراج کردند. انقلاب که شد، دوباره وارد مدرسه
شدیم! بنده خدا مدیر ترسیده بود و بچه‌ها هم شعار می‌دادند: «مدیر ساواکی اعدام باید گردد، اخراج باید گردد».
بالاخره گذشت و در سال 58 دوره نظامی را دیدیم تا سال 59 که جنگ شروع شد. همان
موقع که امام فرمودند که بسیج تشکیل شود، بلافاصله آموزش دیدن را شروع کردیم و به‌محض
این‌ که جنگ شروع شد، به ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران رفتیم. هنوز نوجوان بودیم که وارد
عرصه جنگ شدیم. اولین خمپاره که منفجر شد، تازه فهمیدیم کجا هستیم. از آن موقع بود
که فهمیدیم یک مرگ و زندگی‌ای هست و بالاتر از آن شهادتی هست. فهمیدیم دنیا دست کیست و
خدا با چه قدرتی دارد کار می‌کند.

کلاً چقدر در منطقه جنگی بودید؟

75 ماه.

كسالت فعلي هم ناشی از مصدومیتهای دوران جنگ تحمیلی است؟

 بله .من شيميايي
هستم. دو هفته پيش بيمارستان بستر بودم. چيزي تغيير نكرده و داروي جديدي نداده‌اند…  در حال حاضر به خاطر پيشرفت بيماري، گاهي نمي‌توانم
كار كنم.

چه شد که به فعالیت در روایت فتح کشیده شدید؟

مدتی تک‌تیرانداز، لودرچی، اطلاعات پیگیری بودم و بعد تخریب‌چی شدم. همه اینها را که پشت سر
گذاشتم، مجروح که می‌شدم و نمی‌توانستم کاری انجام بدهم، توی کار دیگری می‌آمدم. تا آمدیم و به سال 65
رسیدیم و به تور شهید آوینی خوردیم. یک مقدار عکاسی بلد بودم و از سال 63 به صورت
آماتور کار می‌کردم.

با شهید آوینی چطور آشنا شدید؟

خیلی اتفاقی. در روزنامه خواندم که روایت فتح احتیاج به
نیرو دارد. یک امتحانی می‌گیرند و بعد هم مصاحبه است. ما هم رفتیم و امتحان دادیم و
مصاحبه کردیم. آخرین نفری هم که مصاحبه می‌گرفت، خود شهید آوینی بود که جواب نهایی را می‌داد. شهید آوینی مصاحبه کرد و
ما جزو مانده‌ها شدیم و آموزش دیدیم. البته من یک‌سری آموزش‌های اولیه دیده بودم و راجع به
نور، دیافراگم، عدسی و مسائل اولیه یک چیزهایی می‌دانستم. اولین کلاس شهید آوینی مبانی
تصویر بود و تقریباً هر چیزی را که می‌گفت می‌نوشتم. فیلمبرداری را هم آقامصطفی دالایی درس می‌داد. آقای صمدی هم صدابرداری درس می‌داد. بعد از دیدن آموزش‌ها وارد روایت فتح شدیم. بعد از شش ماه به شهید آوینی گفتم:
«من دوربین می‌خواهم». در این مدت دستیار فیلمبردار بودم. آقای مسعودی
دوست ما که آنجا بود، گفت: «اینجا کسانی هستند که دو سال است دستیار فیلمبردار
هستند». گفتم: «شاید کسی بخواهد صد سال دستیار فیلمبردار بماند. من الان می‌توانم فیلمبرداری کنم». شهید
آوینی گفت: «کار برای خداست دیگر؟» گفتم: «بله». اولین کار مستقل من در هفته
درختکاری بود که شهید آوینی گفت: «باید هفت قسمت بسازی». پرسیدم: «آقامرتضی!
درختکاری چه ربطی به جنگ دارد؟» گفت: «ما گروه جهاد تلویزیون هستیم، یعنی استخدام
جهاد، اما مستقر در تلویزیون هستیم، یعنی شتر ـ گاو ـ پلنگ هستیم و باید برنامه‌های روستایی جهاد را هم تحت
پوشش قرار بدهیم. غیر از این نمی‌شود عمل کرد. تو باید بروی و برای این یک هفته برنامه تهیه
کنی».

بالطبع قبول کردم و رفتم و اولین کار مستقل ما شد برنامه هفته
درختکاری! اتفاقاً دو سه تا از این فیلم‌ها را بعضی از بچه‌ها به عنوان پایان‌نامه‌هایشان دادند. شهید آوینی در
طول جنگ یک چیزهایی را آهسته‌ آهسته به ما منتقل می‌کرد و می‌گفت: «فیلمسازی یا کاری که
دارید می‌کنید، در کنارش کار بزرگی را دارید انجام می‌دهید و آن هم مبارزه در راه
خداست». می‌گفت: «کار در جنگ، برای خداست و بحث خودسازی خودتان خیلی
مهم‌تر از فیلمی است که می‌گیرید، چون فیلمی که می‌گیرید تا خودسازی اتفاق نیفتاده
باشد، تأثیر ندارد».

یک بار در مصاحبه‌ای گفتم که چرا فیلم‌های فیلمسازان ما و کتاب‌های نویسندگان ما و اساساً آثار
هنری ما تأثیر نمی‌گذارند؟ به خاطر این‌ که ما آن جمله امام را که فرمود: «تزکیه قبل از
تعلیم»، نمی‌فهمیم، یعنی ما خودمان را جای معلم نگذاشته‌ایم، در صورتی که ما هم معلم
هستیم. کسی که در کلاس به بچه‌های مردم درس می‌دهد با منی که فیلم می‌سازم، هر دو یک کار را انجام می‌دهیم، آموزش.

از شهید آوینی میگفتید.

به این جمله زیبا از مرتضی دقت کنید. می‌گوید: «جنگ آینده ما نه با
امریکا که جنگ با اسلام امریکایی است و فروپاشی غرب با یک انفجار فیزیکی شروع می‌شود». خیلی جمله قشنگی است.
مرتضی یک فیلسوف بود و به فلسفه غرب اشراف داشت. فلسفه شرق را هم کامل می‌دانست. آقامرتضی عارف عامل بود
و به دیگران هم یاد می‌داد که چه باید بکنند. یکی از کسانی که الان از بزرگان هم
هست و با مرتضی مخالفت می‌کرد، می‌گوید مرتضی 30 سال زودتر از زمان خودش فکر می‌کرد. به خاطر همین هم وقتی می‌گفت سینما یعنی قصه‌های مجید، می‌دانست چه می‌گوید. او در سینما یک نظریه‌پرداز بود. تا ما در سینما
تئوری مشخصی ندهیم، مسلماً راه به جایی نمی‌بریم، یعنی همان چیزی که الان اتفاق افتاده که
فرهنگ غربی‌ها را داریم با پوست و استخوان جذب و به‌شدت افکار آنها را تبلیغ می‌کنیم، چون خودمان تئوری نداریم.
چرا؟ چون این صنعت مال ما نیست. ما اتفاقاً جزو اولین کشورهایی هستیم که سینما در
آن وارد شده و باید برای استفاده از آن یک تئوری و نظریه مبتنی بر فرهنگ و دین
خودمان بریزیم که هر جوری از آن استفاده نکنیم، چون به‌محض این‌که بد استفاده کنیم، به خود ما
آسیب می‌زند، پس باید برای استفاده از آن فکر و برایش یک نظریه درست
تدوین کنیم تا بتوانیم از این تکنولوژی‌ استفاده درست کنیم.

به هر حال شهید آوینی در سینمای مستند، روشی به اسم مستند
اشراقی را ابداع کرد و گفت همان‌ طور که ما در فلسفه توانستیم به کمک دین، فلسفه جدیدی را
پدید بیاوریم که در آن نگاه اشراقی و شهودی دخالت داشته باشد، در سینما هم می‌توانیم این کار را بکنیم.

کمی به عقب برگردیم. یادتان هست
در کدام عملیات
ها شرکت کردید؟

اولين عملیات به اسم طراح بود، فتح بستان، فتح‌المبین، بیت‌المقدس والفجر مقدماتی، والفجر1،
محرم، چند تا بیت‌المقدس پشت سر هم در جنوب و غرب.

در عملیاتها به عنوان عکاس شرکت میکردید یا رزمنده یا
هر دو؟

از سال 65 به بعد هر عملیاتی شد، به عنوان فیلمبردار و
دستیار فیلمبردار کار ‌کردم. قبل از آن به عنوان رزمنده یا عکاس در جنگ شرکت می‌کردم.

چند بار مجروح شدید؟

حسابش را ندارم. شاید 8، 9 بار در بیت‌المقدس، والفجر مقدماتی و…

صحنههای خطرناکی که تا مرز شهادت رفته باشید را به یاد دارید؟

بله، در والفجر مقدماتی و والفجر1 پیش آمد. دقیقاً لحظه‌ای که می‌خواستم بلند شوم و بدوم و یک
مسیر 30 متری را طی کنم، یقین داشتم که تیر می‌خورم، ولی حالم یک ‌جوری بود که حس می‌کردم باید بلند شوم و مردانه
بدوم که بچه‌ها هم پشت سر من بلند شوند و بدوند. حس می‌کردم یک‌جورهایی باید مردانه تیر بخورم
و ناله نکنم. یک‌جوری باشد که شیرین و مردانه بیفتم و یک یاحسین مشدی بگویم!

اینقدر درگیری شدید بود؟

معرکه عجیبی بود. جنازه شهدا روی هم افتاده بود و شما جای
خالی نمی‌دیدید. دست او روی پای این، سر این روی سینه آن. کسی که
کربلای 5، عملیات خیبر و … را ندیده باشد، جنگ را ندیده است. نعل اسبی طلائیه را
عراق وجب به وجب می‌زد و محال بود جایی را پیدا کنید که خمپاره نخورده باشد. من
پشت یک موتور نشسته بودم. قرار بود ته کانال برویم. از پایین دژ تا آب تقریباً 5/1
متر فاصله بود و بچه‌ها در دژ سنگر زده بودند. وقتی از روی بچه‌هایی که شهید و مجروح شده بودند
و نصف بدنشان در آب و نصف بدنشان بیرون بود، با موتور رد می‌شدیم، راننده موتور گریه می‌کرد و می‌گفت: «رضا! زنده‌اند». به‌خدا صدای استخوان‌ پاهایشان را که با موتور از
روی آنها رد می‌شدیم می‌شنیدیم. من فقط می‌گفتم برو، بچه‌ها منتظرند. حالا که جز می‌زنیم آقا! این کارها را نکنید،
در جنگ که نقل و نبات خیرات نمی‌کردند. بچه‌ها این جور از این آب و خاک و دینشان دفاع
کردند…. یک ‌سری از آنها زنده بودند که از رویشان رد می‌شدیم. از روی زانوی قطع شده یکی‌شان که رد شدیم، بی‌هوش بود، از شدت درد به هوش آمد
و بلند شد. شما چه می‌دانید جنگ چیست؟ تعریف هم که می‌کنیم، می‌گویید تعریفش دلخراش است، وا
مصیبتا اگر می‌دیدید!  

در دوران جنگ مجرد بودید یا متأهل؟

من بعد از جنگ ازدواج کردم.

چه شد که سراغ  عرصه
های جنگ
در سایر کشورها رفتید؟

باز هم تشویق شهید آوینی بود که گفت راهی افغانستان شوید.
آن هم کی؟ هنوز جنگ خودمان تمام نشده بود که شهید آوینی به فکر جاهای دیگر افتاد،
نه این ‌که حالا جنگ خودمان تمام و اوستا بیکار شده باشد و بگوید یک
جای دیگر هم بروید. هنوز داشتیم می‌جنگیدیم. من در عملیات مرصاد در ایران نبودم. قطعنامه که
قبول شد، من راهی شدم.

تا کنون به چند کشور برای ثبت رویدادهای جنگ رفتهاید؟

14 کشور: تاجیکستان، افغانستان، کشمیر هند، کشمیر پاکستان،
قره‌باغ بین ارمنستان و آذربایجان، جنگ اول خلیج‌فارس و حمله امریکایی‌ها به کویت، بوسنی، کوزوو،
سومالی، سودان، حمله امریکایی‌ها به عراق، چچن، جنگ 33 روزه لبنان. بوسنی را 4
دفعه و افغانستان را 20 بار رفته‌ام.

چه چیز باعث می شد که این خطرات را به جان بخرید و راهی
مناطق جنگی و ناامن شوید؟

چيزي كه براي من
تبدل به دغدغه روحي ‌شود و كسي هم در آن زمينه كار نكرده باشد، مي‌روم و كار مي‌كنم.
اينها جاهائي بودند كه كسي نرفته بود كار كند. مثلا قصه كشمير يك بحران 30 ساله
بين پاكستان و هند بود و كسي نرفته بود كار كند و من آقاي صدري رفتيم، چون دغدغه
ذهنی من بود و حس مي‌كردم اين كار بايد بشود. سي سال بود صدا و سيما در آنجا
نمايندگي داشت، ولي هيچ كاري نكرده بود. صدا و سيماي دفتر دهلي نو، راولپندي، اسلام‌آباد
و … بايد اين كارها را انجام بدهند كه انجام نداده بودند و بنابراین رفتيم و هر
دو طرف، يعني هم كشمير هندوستان و هم كشمير پاكستان را كار كرديم.

 الان چه تصویری از
آن جنگها و مظلومیت مسلمان
ها و جنایتهای دشمنان در ذهنتان
مانده؟

هر جا یک طرف قصه مسلمان و آن طرف غیرمسلمان بوده، جنایت‌های وحشتناکی را علیه مسلمان‌ها اعمال کرده‌اند. یک جاهایی را خودمان
دیدیم، یک جاهایی را با یک واسطه که برایمان تعریف می‌کرد، باخبر شدیم. خیلی‌ها را رفتیم و دیدیم. در
تاجیکستان که نیروهای کمونیست در روستایی سر دخترها را جلوی مادرشان می‌برند، بدن آنها را قطعه قطعه می‌کنند و لابلای هیزم‌ها زیر اجاق می‌گذارند. حتی تصورش قابل تحمل
نیست. نوزاد 4، 5 ماهه را از پاهایش داخل آبی که روی اجاق قل می‌زده می‌کردند و این بچه هی پاهایش را
جمع می‌کرد و آنها از جیغ زدن بچه لذت می‌بردند. زن‌ها جیغ می‌زدند که بچه را بکشید، او را زجرکش نکنید. مادری می‌گفت سه تا دخترم را به این شکل
سر بریدند و قطعه قطعه کردند و دو تا از نوه‌هایم را به این شکل داخل دیگ آب
جوش انداختند. می‌گفت یک ربع طول کشید تا نوزاد مرد و در دیگ آب جوش افتاد.

در جنگ بوسنی جانوری به اسم هیراک که خودم مستقیم با او
مصاحبه کردم، سر 100 تا مسلمان را بریده بود. حدود 40، 50 نفر مرد و بقیه زن
بودند. می‌گفت: «سرشان را که می‌بریدم، سرها را در هوا می‌گرفتم و روی من خون می‌ریخت و از سر تا پای من خون می‌چکید».

چطور این را برای شما تعریف میکرد؟ مثلاً از
رشادت
هایش میگفت؟

خیلی راحت. اصلاً ذره‌ای ناراحتی نداشت.

میدانست شما دارید فیلم میگیرید؟

بله، دوربین روشن بود. فیلم را هم ببینید باورتان نمی‌شود که این ‌قدر جنایت کرده باشد. هر جایی
یک مصیبتی است. در یک جا جنگ است، آدم به خودش می‌گوید جنگ است. یک جا جنگ نیست،
گرسنگی است. جنگ را شاید نتوانیم کنترل کنیم، اما گرسنگی را چطور؟ وقتی بعضی می‌گویند مردم خود ما گرسنه هستند،
چرا برای مردم سومالی می‌فرستند، چهره مادری را ندیده‌اند که روی پیشانی بچه‌اش با ماژیک علامت می‌خورد که یعنی دیگر به این غذا
ندهید، فایده ندارد، مردنی است و این مادر همین‌ طور منتظر می‌ماند تا بچه‌اش بمیرد، چون غذای
اضافی ندارند که به او بدهند. پزشک می‌گوید او را از لیست خارج کنید و یک علامت هم
روی پیشانیش می‌زند، چون اگر دو سه وعده هم که غذا به او بدهند، مردنی است و زنده
نمی‌ماند. مردم ما چنین مناظری را ندیده‌اند که این‌ جور اسراف می‌کنند.

 در جنگ خودمان وقتی
عباس مسافرچی از پشت سر ترکش خورد، دل و روده‌اش ریخته بود بیرون، می‌خندید و می‌گفت: «آدم هوس می‌کند بگوید دل و جگر سیخی دو
تومان!» دل و روده‌هایش را با چفیه بستم. آمدم بلندش کنم، ناله‌اش بلند شد. گفتم: «چه شد؟» نگو
ترکش کاملاً وارد نخاح نشده بود و دستم که به آن خورد، ناله‌اش درآمد. من هم نمی‌دانستم تکانش که می‌دهم، ترکش به بدن من می‌خورد و چون در نخاعش هست، درد
وحشتناکی ایجاد می‌کند. به من گفت: «مرا برگردان به طرف کربلا و برایم بخوان».
شروع کردم و برایش خواندم: «ای گل لاله که خونین دهنی/ لاله سرخ کدامین چمنی؟» این
شعر را از روی مجله پاسدار اسلام یاد گرفته بودم، آخر آنجا این مجله را می‌آوردند و به هر سنگری یک دانه
می‌دادند.

وقتی او را برگرداندم، گفت: «السلام علیک یا اباعبدالله». بعد
گفت: «بلندم کن». بلندش کردم و باز گفت: «السلام علیک یا اباعبدالله! ببخشید این
جوری هستم». من حضوری را حس می‌کردم، اما نمی‌دیدم. عباس داشت از آقا معذرت‌خواهی می‌کرد که نمی‌تواند بلند شود. هی به من می‌گفت بلندم کن و من نمی‌توانستم. دو باره نیم‌خیز شد و به من لبخندی زد و
گفت: «بگو رضا!» گفتم: «السلام علیک یا اباعبدالله».

یادتان میآید چه سالی بود؟

والفجر1 مقدماتی بود و عباس شهید شد.

شما ظاهرا مدتی هم با طالبان و بن لادن از نزدیک
برخورد داشته اید؟ در این باره هم توضیح می دهید؟

آن موقع هنوز شناختي نسبت به طالبان  وجود نداشت

آن موقع يعني كي؟

حدود سال‌هاي 74،
75 .

اصلا چه شد که  به آنجا کشیده شدید؟

من سفرهاي زيادي به
افغانستان رفته بودم. موقعي كه طالبان قندهار را گرفتند، من و آقاي جعفري تصميم
گرفتيم برويم، چون در داخل كشور هيچ شناختي نسبت به طالبان وجود نداشت و ما رفتيم
تا از طالبان شناخت پيدا كنيم و بفهميم چه مي‌خواهند.

افغانستان بخشي از
ايران بزرگ بوده است و ما در آنجا پايگاه فرهنگي و تاريخي داريم و به علاوه به
عنوان یکی از همسایگان هم مرز با کشورمان اگر نا امن شود، حوزه امنيتي ما تهديد مي‌شود،
بنابراين من به عنوان يك مستندساز معتقد به نظام می خواستم بدانم امنيت و منافع ما
در آنجا چگونه به خطر مي‌افتد؟ اينها چه كساني هستند؟ چه كساني از آنها حمايت مي‌كنند؟
اين شد كه دنبال قصه طالبان رفتيم. طالبان موضوعي بود كه تا آن روز هيچ خبرنگاري
نرفته و در موردش كار نكرده بود. ما رفتيم و با وزير خارجه، وزير هوانوردي و چند
نفر از مسئولين آنجا مصاحبه كرديم.

در آن موقع اينها
مي‌خواستند استاد مزاري را به قندهار بياورند و هليكوپتري كه ايشان در آن بود،
درگير شده و ایشان به شهادت رسيده بود. اينها مي‌گفتند استاد مزاري، رهبر شيعيان افغانستان
در اين درگيري شهيد شده، ولي عده ديگري مي‌گفتند ايشان زير شكنجه به شهادت رسيده و
بعد جنازه را با هليكوپتر آورده‌اند. به هرحال ما را بردند و آن هليكوپتر را
نشانمان دادند. ما تقريبا سه هفته در منطقه طالبان بوديم. موقعي كه از چمن، مرز
مشترک افغانستان و پاکستان، وارد افغانستان شديم، تعداد زيادي بنز سفيد را در گمرك
آنجا ديديم.

براي چه كاري؟

طالبان به
فرماندهان  مناطق مختلف افغانستان مي‌گفتند
یا بيائيد پول بگيريد و منطقه‌تان را در اختيار ما بگذاريد، يا حمله مي‌كنيم و
فرمانده منطقه را دار مي‌زنيم. در يكي دو جا هم اين كار را كرده بودند. بنابراين
در اكثر جاها فرمانده آن منطقه را مي‌خريدند و يكي از اين بنزها را به او مي‌دادند
و مي‌گفتند برو پاكستان و خانه‌اي بخر و زندگيت را بكن. بسياري از فرماندهان
افغاني همين كار را كرده بودند. آنها هم يك مقدار دلار و بنز به آنها داده بودند.
فرماندهاني هم كه در حد يك يا دو ولايت و بيشتر تحت فرماندهي شان بود، پول گرفته و
به اروپا رفته بودند.

بن‌لادن  هم يكي از
دغدغه‌هاي ذهني من بود. مي‌خواستم ببينم چه جور آدمي است و چه شخصيتي دارد. اواخر
سال 67 بود و هنوز بن‌لادن كارهاي تروريستي‌اش را شروع نكرده و در افغانستان بود.
روس‌ها هم تازه از افغانستان خارج شده بودند و دولت نجيب هنوز روي كار بود. بن‌لادن
براي اين كه دولت نجيب را كه روس‌ها بعد از خروجشان آنجا گذاشته بودند، ساقط كند،
هنوز به مبارزه ادامه مي‌داد. او يك سري نيرو داشت كه به عرب– افغان معروف شده بودند. خودش هم فرمانده بسيار
زيركي بود. من به كويته رفتم و توسط دوستاني كه در آنجا داشتم، ترتيب ملاقات من با
بن‌لادن داده شد و رفتم و با او صحبت كردم. در قصه «تورابورا» همراهش رفتم ولی به
من گفت حق نداري نه عكس بگيري، نه فيلم.

چرا؟

مي‌گفت كساني كه در
اطراف من هستند، از كشورهاي مختلف، از جمله الجزاير، عربستان، يمن، كويت، مصر و
… از طريق پاكستان و قاچاقي وارد افغانستان شده‌اند و گذرنامه‌شان مهر ورود به
افغانستان را ندارد و اگر شناسائي بشوند، براي خودشان و خانوادهايشان مسئله ايجاد
مي‌شود. به من گفت فقط مي‌تواني با ما باشي و ببيني داريم چه كار مي‌كنيم. من هم
قبول كردم و دوربين و وسايلم را گذاشتم و سه هفته در داخل افغانستان همراه بن‌لادن
بودم و تا منطقه تورابورا و اسدآباد و لنگهور و … همراهش رفتم و بعد از سه هفته
برگشتم و ذهنیتم در باره خیلی چیزها عوض شد.

مثلا در مورد چه
چیزهائی؟

مثلا در مورد ملا
محمد عمر طور ديگري فكر مي‌كردم، ولي بعد ديدم كه آدم بسيار ساده و بي‌سوادي است.
انگشت كوچك بن‌لادن هم نمي‌شد، ولي بن‌لادن طوري رفتاري كرده بود كه همه به او
توجه داشتند و احترام مي‌گذاشتند و بن لادن با او به عنوان امير امارات اسلامي
بیعت كرده بود. اسم افغانستان را هم جمهوري امارات اسلامي افغانستان گذاشته بودند.
مردم هم مي‌آمدند و مثل ایام قديم‌ با او دست مي‌دادند و بيعت مي‌كردند که خيلي
براي من جالب بود. يك روز هم به بن‌لادن گفتم شما كه اين قدر سواد داري و چند سالي
هم در آمريكا درس خوانده‌اي، چگونه با ملامحمد عمري كه اصلا سواد ندارد كنار مي‌آئي؟
گفت مردم از ملا محمد عمر شنيده‌‌اند كه او پيامبر(ص) را خواب ديده كه يك پرچم
سفيد به او داده و گفته صلح را در افغانستان برقرار كن! بن‌لادن مي‌گفت بعضی از
مردم افغانستان اين حرف را قبول كرده‌اند و من نمي‌توانم خلاف اين جريان شنا كنم،
بلكه بايد سوار اين موج بشوم و به جاي مخالفت با ملامحمد، از اين موقعيت استفاده ‌كنم
كه اين البته از زيركي بن‌لادن بود. من بعد از اسفند 67، ديگر بن‌لادن را نديدم.

 در موقع
ورود امريكائي‌ها به بغداد هم ظاهرا شما تنها خبرنگار ايراني بوديد كه در بغداد
حضور داشتید. از آن روز چه خاطره‌اي داريد؟

بله، ما تنها گروهي
بوديم كه در آنجا حضور داشتيم. یادم هست حدود 150 خبرنگار فرانسوي فقط در بغداد
حضور داشتند. بصره و كركوك و موصل و… هم که حسابشان جداست، اما از ايراني‌ها فقط
من بودم و آقاي غفوري و مجيد كلهر. يا در كردستان عراق، از كركوك به بالا فقط آقاي
غفوري و آقاي جوان‌بخت بودند و از جاهاي مختلفی که بمباران مي‌شدند، فقط اين دو
نفر فيلم گرفتند که با عنوان«عراق: سرزمين جنگ‌ها» از تلويزيون پخش شد. مي‌خواهم
بگويم در يك مساحت 380 كيلومتري در عراق، از ما ايراني‌ها فقط همين يك گروه حضور
داشت، ولي از فرانسوي‌ها، فقط در بغداد 150 خبرنگار داشتند.

سياستمداران،
پژوهشگران تاريخي و تحليلگران سياسي، اجتماعي، فرهنگي و حتي اقتصادي آنها اين
گزارش‌ها را دستمايه كارشان قرار مي‌دهند. شما نوع برخورد اينها را با جنگ‌هاي بي‌معني‌شان
ببينيد. از همان فجايع ده‌ها و صدها فيلم و سريال براي توجيه جنايت‌هاي خودشان مي‌سازند،
ولي ما 8 سال دفاع مقدس و اين همه شهداي با ارزش در طول تاريخ و تاريخ معاصر و
انقلاب و دفاع مقدس داريم كه هركدامشان مي‌توانند دستمايه ده‌ها فيلم و سريال
باشند و ببينيد چه مزخرفاتي را به خورد مخاطبان خود مي‌دهيم.

اين فيلم‌ها را که
امثال شما با اين زحمت تهيه مي‌كنيد الان كجا هستند؟ كجا نمايش داده مي‌شوند؟

من ترديد ندارم كه
مثلا از سقوط بغداد فقط ما فيلم گرفتيم و در آرشيو تلويزيون، جز فيلم‌هاي ما چيزي
نيست. در تاجيكستان فقط من و آقاي جعفريان رفتيم. از كشمير هند تنها فيلم موجود در
آرشيو تلويزيون فيلم‌هاي ماست. شايد بتوانم اسم 5، 6 كشور را ببرم كه از وقایع
آنجا فقط فيلم‌هاي ما در آرشيو تلويزيون هستند.

اين فيلم‌ها بايد در
اختيار پژوهشگران و تحليلگران تاريخي قرار بگيرند، چون پاسخ بسياري از سئوالاتمان
را مي‌توانيم از ميان آنها پيدا كنيم. دانشجويان صدا و سيما مي‌توانند اينها را
بگيرند و تماشا كنند. خدا را شكر كه باز ما اينها را گرفتيم و در آرشيو تلويزيون
هست.

الان نمایشگاههایی که در خارج
برگزار می
کنید، در راستای همین عکاسی جنگ است؟

بله، تعدادی از جنگ خودمان است و بیشتر عکس‌های جنگ‌های کشور دیگر و وضعیت مسلمان‌ها در آن جنگ‌هاست. من جنگی نرفته‌ام که یک طرف آن مسلمان نبوده
باشد.  

از جنگ 33 روزه لبنان چه خاطرهای دارید؟

جنگ 33 روزه با جنگ‌های دیگر فرق می‌کرد. جنگ 33 روزه به نظر من
محکی بود برای آماده شدن برای آن نبرد بزرگ. در این جنگ با چشم خودت دقیقاً یاری
خداوند را می‌دیدی و کاملاً احساس می‌کردی. ما که در آن جنگ بودیم،
می‌گفتیم حزب‌الله خیلی دوام بیاورد فوقش دو هفته. با هجومی که ارتش
اسرائیل کرده بود، خود من هم می‌گفتم بیشتر از دو هفته نمی‌تواند مقاومت کند، اما دیدید که
چه مقاومتی کرد. مقاومتی که حزب‌الله در مقابل اسرائیل کرد، واقعاً با جنگ خودمان هم قابل
مقایسه نیست. تعداد نیرویی که ما داشتیم با تعداد نیروهای آنها و همین‌ طور سلاح‌هایی که طرفین در اختیار
داشتند، ابداً قابل مقایسه نبود. از طرف اسرائیل پیشرفته‌ترین سلاح‌ها و این طرف
تقریباً هیچ.

من فیلم 33 روز مقاومت مردم لبنان را آورده‌ام تا به مردم خودمان نشان بدهم
تا از این مقاومت تعلیم بگیرند و یک‌ کمی که فشار زیاد شد، برخی شکایت نکنند. نمی‌دانم فیلم جنگ 33 روزه را دیده‌اید یا نه؟ بچه حدوداً 8، 9
ساله‌ای در آخر فیلم می‌آید و می‌گوید: «جانم فدای سیدحسن نصرالله. خدا سیدحسن نصرالله را
حفظ کند». بعضی فکر می‌کردند من این حرف‌ها را در دهانش گذاشته‌ام، درحالی که ما زحمات زیادی
متحمل شدیم تا اسم سید حسن نصرالله را از داخل فیلم بیرون بیاوریم، چون همه دم از
او می‌زدند و محال بود با کسی مصاحبه کنیم و ده بار نگوید جانم فدای سیدحسن نصرالله.
گفتیم اگر این را بگذاریم، می‌گویند این فیلم جنگ 33 روزه نیست، فیلم سیدحسن نصرالله است،
ولی واقعاً حرف همه‌شان حرف همان دختر بود که می‌گفت: «برادران، پدران و شوهران
ما را بکشید، مادران ما دو باره پسر خواهند زائید، خانه‌هایمان را خراب کنید، دو باره
خواهیم ساخت، سید حسن نصرالله پدر ما خواهد بود». دیدم در عرض ده سال حزب‌الله چنان کار فرهنگی‌ای کرده
است.

آیا با آقا هم ملاقات داشتهاید؟

بله، نفس آقا به نفس ما خورده که هنوز می‌توانیم کار کنیم. دو سال پیش یک
روز کار و یک روز استراحت می‌کردم. الان دو سال است تقریباً هر روز دارم کار می‌کنم. نفس آقا که فرمودند باید
کار کنید بود که من دو باره شروع به کار کردم. ایشان فرمودند: «توقعی که من از
شاگردان شهید آوینی دارم، بیشتر از این حرف‌هاست» و اطاعت امر و شروع به کار کردیم الحمدلله.
داریم کار می‌کنیم تا ببینیم خدا چه می‌خواهد.

اگر حرف و سخنی در پایان دارید بفرمایید.

خدا خیرتان بدهد، مجله پاسدار اسلام مرا مستقیم به مناطق
جنگی و سنگرها برد. در جبهه این مجله را می‌گرفتیم و می‌خواندیم. یک مجله بود و می‌دیدی که بعضی‌ها ساعت 12 شب نشسته‌اند و آنرا می‌خوانند که به بعدی تحویل بدهند.
دست به دست می‌گشت.

با تشکر از شما و آرزوی شفا برای شما و همه جانبازان
عزیزمان.

 

 

سوتیترها:

* چرا فیلم‌های فیلمسازان ما و کتاب‌های نویسندگان ما و اساساً
آثار هنری ما تأثیر نمی‌گذارند؟ به خاطر این‌ که ما آن جمله امام را که فرمود: «تزکیه
قبل از تعلیم»، نمی‌فهمیم.

 

*بلندش کردم و باز گفت: «السلام علیک یا اباعبدالله! ببخشید
این جوری هستم». من حضوری را حس می‌کردم، اما نمی‌دیدم. عباس داشت از آقا معذرت‌خواهی می‌کرد که نمی‌تواند بلند شود. هی به من می‌گفت بلندم کن و من نمی‌توانستم

 

*نفس آقا که فرمودند باید کار کنید بود که من دو باره شروع
به کار کردم. ایشان فرمودند: «توقعی که من از شاگردان شهید آوینی دارم، بیشتر از
این حرف‌هاست» و اطاعت امر و شروع به کار کردیم الحمد لله

 

*مجله پاسدار اسلام مرا مستقیم به مناطق جنگی و سنگرها برد.
در جبهه این مجله را می‌گرفتیم و می‌خواندیم. یک مجله بود و می‌دیدی که بعضی‌ها
ساعت 12 شب نشسته‌اند و می‌خوانند که به بعدی تحویل بدهند. دست به دست می‌گشت.

 

*بن لادن گفت: حق
نداري نه عكس بگيري، نه فيلم. به من گفت فقط مي‌تواني با ما باشي و ببيني داريم چه
كار مي‌كنيم. من هم قبول كردم و دوربين و وسايلم را گذاشتم و سه هفته در داخل
افغانستان همراه بن‌لادن بودم و تا منطقه تورابورا و اسدآباد و لنگهور و …
همراهش رفتم

*همه دم از او می‌زدند و محال بود با کسی مصاحبه کنیم و ده بار
نگوید جانم فدای سیدحسن نصرالله. گفتیم اگر این را بگذاریم، می‌گویند این فیلم جنگ 33 روزه
نیست، فیلم سیدحسن نصرالله است، ولی واقعاً حرف همه‌شان حرف همان دختر بود که می‌گفت: «برادران، پدران و شوهران
ما را بکشید، مادران ما دو باره پسر خواهند زائید، خانه‌هایمان را خراب کنید، دو باره
خواهیم ساخت، سید حسن نصرالله پدر ما خواهد بود».

 

/

جایگاه آثار استاد عطاردی از نگاه استاد محمد رضا حکیمی*

 

د‌ر همه
فرهنگ‌ها و میراث‌ها، و د‌ر همه گوشه و كنار جهان، كتابی به عظمت قرآن، د‌ر تربیت
و هد‌ایت و حركت و معرفت و عد‌الت … نمی‌توانیم یافت و به منبعی به سترگی محتوای
قرآن نمی‌توانیم رسید‌ و این میراث گران و این روح عرشی د‌ر كالبد‌ عقول اهل جهان،
جز با احاد‌یث، تفسیری د‌رست نخواهد‌ شد‌ و جز با سخنان معصوم(ع) پرد‌ه از چهره
حقایق آن برد‌اشته نخواهد‌ گشت، كه مؤد‌ای «حد‌یث غد‌یر» و «حد‌یث ثقلین» همین است
و تخطی از این د‌و حد‌یث نبوی فوق متواتر، تخطی از خود‌ قرآن و اصل سنت است.

پس، اگر
ما به احاد‌یث رجوع نكنیم و فهم حد‌یثی از قرآن ند‌اشته باشیم، به حقایق قرآنی، د‌ر
الهیات و اخلاق و احكام – به نص آورند‌ه قرآن- نرسید‌ه‌ایم و از این‌جاست كه اهمیت
احاد‌یث و ارزش منحصر به فرد‌ آن‌ها معلوم می‌گرد‌د‌. این‌كه د‌ر حد‌یث ثقلین
تأكید‌ بر تمسك به قرآن كریم و اهل‌بیت(ع) شد‌ه است، مهم‌ترین تمسك، رجوع به آنان
است د‌ر معارف و تفسیر قرآن. ‏

همان‌گونه
كه قرآن كریم، برای انسان و رشد‌ تألهی انسان، كتابی بی‌نظیر است، احاد‌یث نیز به
عنوان شارح و مفسر و ترجمان و سخن‌گوی قرآن، د‌ر مرتبه د‌وم از اهمیت د‌اشتن و
همانند‌ناپذیر بود‌ن، قرار د‌ارند‌ -چه احاد‌یث نبوی و چه احاد‌یث اوصیایی-…

 هیچ د‌قت كرد‌ه‌اید‌ كه اگر احاد‌یث نبود‌، هیچ
مسلمانی (از هر مذهب)، د‌ر همه عالم نمی‌توانست د‌ستكم د‌ر عمل مسلمان باشد‌؛ زیرا
ریز احكامی كه مسلمانان به آن‌ها عمل می‌كنند‌، اصلا د‌ر قرآن كریم نیامد‌ه است و
تنها و تنها احاد‌یث مبین آن احكام و متكفل بیان آن‌ها است…‏

د‌ر این‌جا
لازم است یاد‌ شود‌، كه مراجعه به احاد‌یث نباید‌ منحصر به مسائل فقهی و آد‌اب
اخلاقی باشد‌، بلكه عمد‌ه الهیات حد‌یثی است و توضیح احاد‌یث، د‌رباره آیات مربوط
به الهیات قرآنی.
اگر این
مراجعه نباشد‌، الهیات، التقاطی خواهد‌ بود‌ و غیر اصیل، چه فلسفی و چه عرفانی و
حتی كلامی. پس می‌نگرید‌ كه رجوع به اخبار و احاد‌یث و استفاد‌ه از آن‌ها یك ضرورت
قرآنی -اسلامی است و یك رسالت فرهنگی- بشری و
تطهیرگر الهیات ما از زنگار التقاط است…

نیز یاد‌آوری
می‌كنم -برای تأكید‌ بر آن‌چه معروض افتاد‌ـ كه مرحوم علامه طباطبایی د‌ر كتاب «شیعه
د‌ر اسلام» تصریح فرمود‌ه‌اند‌ كه: برای شناخت اسلام فقط و فقط د‌و منبع منحصر به
فرد‌ وجود‌ د‌ارد‌؛ قرآن كریم و احاد‌یث شریف نیز د‌ر مصاحبه‌ای فرمود‌ه‌اند‌ كه:
اگر احاد‌یث نبود‌، من نمی‌توانستم تفسیر بنویسم و این سخنان همه د‌رست است، و
توجهی است آگاهانه، و اظهاراتی است متعهد‌انه. ‏با د‌قت د‌ر این نكات مهم و حیاتی،
د‌ر فرهنگ اسلام و تشیع، خوب می‌فهمیم كه گرد‌آوری د‌ائرةالمعارفی حد‌یثی، د‌ر 70
جلد‌ به عنوان سند‌ها و مسانید‌، د‌ر طول سال‌های سال، زحمت و مرارت، و تتبع و
مراجعه و گذراند‌ن د‌ر كتابخانه‌ها و با كتاب‌ها و سفرها و مشقات و رونویسی و نسخه‌برد‌اری،
چه كاری عظیم است و چه خد‌متی بزرگ، نه تنها به شیعه و د‌یگر اهل اسلام، بلكه به
فرهنگ تربیتی انسان و آفاق معرفت‌های بشریت. ‏

این است
كه استاد‌، محقق و پژوهشگر نستوه و خاد‌م مخلص حقایق اوصیائی و معالم الهی، جناب
حجت‌الاسلام و المسلمین حاج شیخ عزیزالله عطارد‌ی ـ حفظه الله تعالی و اعزّه ـ پد‌ید‌آورند‌ه
این اثر به راستی گران‌سنگ، از مفاخر تاریخ ما به شمار می‌آیند‌. ‏

چنان‌كه
عرض كرد‌م این‌جانب خد‌مت بزرگ ایشان را به جهان تشیع و اسلام منحصر نمی‌كنم، بلكه
این كوشش د‌رازآهنگ و این سامان‌گستری فكری و شناختی و د‌ینی و اقد‌امی، كه د‌ر
این مجموعه عظیم‌الشأن نمود‌ار گشته است، میراثی است برای همه بشریت. با د‌ید‌ن
این‌گونه آثار ما می‌فهمیم كه چرا فرمود‌ه‌اند‌: «مد‌اد‌ العلماء افضل من د‌ماء
الشهد‌اء». ‏

من امید‌وارم،
روزی شیعه قد‌ر معارف خود‌ را بهتر بد‌اند‌ و پس از شناخت بهتر قد‌ر قرآن كریم و
تعالیم پیامبر اكرم(ص)، د‌ر حق معارف اوصیایی اهتمام ورزد‌ و د‌ر شناساند‌ن معالم
پرتوزاد‌ این مكتب زند‌گی‌ساز، با جد‌یت تمام بكوشد‌، و به اهمیت این كار بیند‌یشد‌.

این‌جانب
كه اند‌كی مراجعه به احاد‌یث د‌اشته‌ام، خوب می‌فهمم كه 70 جلد‌ مسند‌ یعنی چه؟ و
آیا چه زحمتی عمری و توان‌سوزی برای تد‌وین آن‌ها تحمل شد‌ه است؟ و اكنون چه مشعل‌هایی
د‌ر آن‌ها فروزان است؟ و چه خورشید‌هایی تابان؟ و چه چشمه‌سارانی -از آب حیات- برای
تشنگان واد‌ی تربیت و شناخت و حركت، د‌ر آن‌ها د‌ر حال جریان و فوران؟ كاش نسل‌ها
از آن استفاد‌ه سرشار كنند‌. انشاءالله تعالی. ‏

نیز امید‌واریم
كه به این میراث، و این میراث‌بانان به چشم تكریم بنگریم، و وجود‌ آنان را كه عزیز
خد‌ایند -عزیزالله- ما نیز عزیز بد‌اریم و با افتخار از آنان نام ببریم و توفیقی
افزون‌تر و عزتی بیشتر و سلامت و نشاطی مستد‌ام‌تر، برای استاد‌ محقق جناب عطارد‌ی
مسئلت كنیم. ‏

 

* برگرفته شده از یادداشت
استاد‌ علامه «محمد‌رضا حكیمی» که به مناسبت رونمایی از «مسند‌ امام علی(ع)» اثر استاد‌
عزیزالله عطارد‌ی.

 

سوتیتر:

این‌جانب خد‌مت بزرگ ایشان را
به جهان تشیع و اسلام منحصر نمی‌كنم، بلكه این كوشش د‌رازآهنگ و این سامان‌گستری
فكری و شناختی و د‌ینی و اقد‌امی، كه د‌ر این مجموعه عظیم‌الشأن نمود‌ار گشته است،
میراثی است برای همه بشریت. با د‌ید‌ن این‌گونه آثار ما می‌فهمیم كه چرا فرمود‌ه‌اند‌:
«مد‌اد‌ العلماء افضل من د‌ماء الشهد‌اء». ‏

/

ابعاد معنوی آقا در حجاب مانده است

 گفت‌وگو با محقق و پژوهشگر سترگ

حجت الاسلام والمسلمین استاد شیخ عزیزالله عطاردی

 

درآمد:

دانشمند گرانمایه استاد شیخ عزیزالله عطاردی از چهره­های برجسته و در عین حال ناشناخته
عصر حاضر است. شخصیتی که عمر خویش را با تلاشی خستگی ناپذیر و پشتکاری شگفت در
پژوهش و تألیف بیش از 160 جلد کتابهای ارزشمند سپری کرده و با مجاهدت عالمانه
خویش، خدماتی بس شایسته در معرفی و عرضه گنجینه عظیم معارف اسلام و اهل بیت عصمت
علیهم السلام به جامعه علمی ارائه نموده است. ایشان همچنان به رغم کهولت سن و بیماری
دشوار با روحیه ای سرشار از ایمان و امید به تألیف و تکمیل آثار ارجمند جدیدی می
اندیشد.

در یکی از شبهای ماه صیام امسال در ساعتی دیر هنگام بیشتر به قصد عیادت در
خانه ساده ایشان در کوچه پس کوچه های امام زاده قاسم تجریش به زیارت استاد نائل
آمدیم. بیماری و ضعف جسمانی هرگز از نشاط روحی و مهمان نوازی وی نکاسته و مصاحبت
با ایشان همچنان مشحون از نکات دلپذیر و آموزنده است.

باتوجه به وضعیت جسمانی و بیماری استاد، آنچه در پی میآید نه به عنوان یک
مصاحبه شایسته منزلت و تلاش علمی ایشان بلکه به عنوان حاصل یک مصاحبت درس آموز
تقدیم خوانندگان عزیز می
شود:

 

*حاج آقا الان مشغول تالیف چه کتابی هستید؟

از اول ماه رمضان گذشته کلیه‌های من از کار افتادند و پزشکان گفتند به علت کبر سن امکان
جراحی وجود ندارد و از آن موقع گرفتار دیالیز هستیم. گاهی هیچ حال نوشتن ندارم، ولی
گاهی وقت‌ها اگر نشاطی داشته باشم، مشغول می‌شوم، البته کتابخانه نمی‌توانم بروم و کارهایم همچنان
مانده‌اند تا ببینیم تقدیر چه می‌شود.

 

*این کارهايی که اشاره می‌فرمايید کدامند؟

خیلی کارها مانده‌اند. من دو تا کار، یعنی دو تا برنامه ناتمام عظیم داشته‌ام. یکی مربوط به اهل‌بیت«ع» بود به نام مسانید اهل‌بیت«ع» که جلدهای مربوط با امام
حسین«ع» كه خیلی وقت پیش چاپ شد به نام «مسند الامام الشهید». آن مسندها که به نام
اهل‌بیت«ع» بود، الحمدلله دو سال پیش در 70 مجلد تمام شدند. که بخش امیرالمؤمنین«ع»
در 27 مجلد چاپ شد. یک مجلد حضرت زهرا«س»، یک مجلد امام حسن«ع»، 3 مجلد امام حسین«ع»،
دو مجلد امام سجاد«ع»، 6 مجلد امام باقر«ع»، 22 مجلد امام صادق«ع»، 3 مجلد امام
کاظم«ع»، 2 مجلد امام رضا«ع»، یک مجلد امام جواد«ع»، یک مجلد امام هادی«ع» و یک مجلد
امام عسکری«ع» شد. یک جلد هم به اسم اخبار المهدی است که اسم آن را نمی‌شود مسند گذاشت. اینها اخبار و احادیثی هستند که از پدران آن
امام بزرگوار برای ایشان صادر شده است. اینها را چاپ کردیم.

از خود امام زمان«عج» چطور؟

خود امام زمان«عج» به عنوان مسند نیست، چون مسند یعنی کسی که درسی و بحثی دارد
و یک عده هم دور او جمع شده‌اند و حرف‌هایش را برای ما نقل می‌کنند.

تعدادی روایت که درباره حضرت داریم.

آنها بحث از روایت نیست. چیزهایی است که بعضی‌ها گفته‌اند، ولی به اینها نمی‌خورد و ما برای اینکه ردیف باشد نامشان را گذاشته‌ایم اخبار المهدی، چون امامان اهل‌بیت«ع» هر کدام احادیثی در باره امام زمان«عج» دارند. ما در
هر مسندی از این کتاب بخشی به نام «کتاب الغیبه» داریم که در آن اخبار مربوط به
امام زمان را که از آن حضرت روایت شده است، آورده‌ایم و این به مراتب زیاد یا کم
در همه هست. این کتاب تمام شد. شروحی هم بر شرح‌هایی از نهج‌البلاغه که از قدیم بود و نسخه‌هایش را در هند و جاهای دیگر
پیدا کرده بودم، آنها را هم در 6 کتاب چاپ کردیم. مجموعه‌های قطب‌الدین راوندی و …

یک کار دیگر من کار فرهنگ خراسان بود. ما این را از امام رضا«ع» شروع کردیم و
بعد به تاریخ آستان قدس رسیدیم، تاریخ مشهد را هم به فارسی نوشتیم که در 9 مجلد
چاپ شده است، ولی بقیه آن ‌که نزدیک به 100 جلد است، مانده است.

این 100 جلد راجع به چیست؟

تمام مطالب این 100 جلد را جمع کرده و در جزوه‌هایی فراهم آورده و درست و منظم کرده‌ام که اگر آیندگانی خواستند بیایند و کار کنند، بدانند که
چه باید بکنند. اینها عناوین اشخاص است براساس شهرها و ولایات خراسان. مثلاً مشهد
را در 2000 عنوان و 7 مجلد نوشته‌ام که چاپ شده است. بخش‌هایی هستند که 400 عنوان دارند،
بعضی‌ها 1000 عنوان، مثلاً نیشابور 3000 عنوان دارد. این کار ما مانده است. تعدادی
جزوه هم مانده که چیز مهمی نیستند، بلکه اساس کار من این است. الان دیگر هیچ کاری
نمی‌توانم بکنم. فقط از گروهی از دوستان خواهش کرده‌ایم که بیایند و دور هم جمع
شوند، بلکه این کار را انجام بدهند. ببینیم چه کار می‌توانیم بکنیم.

ان‌شاءالله با کمک دوستان، زحماتی که کشیدید به ثمر بنشینند.

بله، به آنها گفته‌ایم کاری کنید که این کار نماند، ولی فکر نمی‌کنم بیایند و جمع شوند. یکی از
قم آمده نوارهایی را از من گرفته و برده که پیاده کند. من یکی از شهرهای خراسان را
به او داده‌ام که گفته‌اند انجام می‌دهیم، اگر پسندیدید ادامه می‌دهیم. البته ایشان هم اهل فضل و
از محققین و اهل تألیف و تصنیف است. حالا ببینیم به کجا می‌رسد. من چون در زندگی تنها بودم
و تنها زندگی کردم و به هیچ سازمان و جریانی وابسته نبودم، خودم براساس عهدی که از
جوانی با خودم بسته بودم، تنها کار کردم. خودم موضوع را انتخاب کردم، مطالب را
درآوردم، خودم دادم حروفچینی کردند، روخوانی کردم و خودمان هم چاپ و توزیع کردیم.
از این جهت که نتوانستیم همکاری و همفکری فراهم کنیم. توانستیم الحمدلله تا امروز
160 جلد کتاب چاپ کنیم که آخرین آنها کتابی است به نام «المضمرات عن اهل ‌بیت علیهم‌السلام» که دیروز از چاپخانه
آورده‌اند. این 2 جلد در واقع دنباله همان مسندهاست. آن مسندها به نام خود امام است،
یعنی هر امامی مسند دارد، اما در اخبار اهل‌بیت«ع» روایت‌هایی داریم که اسم امام نیست و
گفته می‌شود عنه، عن احدهما، عنهما، سئلت عن الشیخ، سئلت عن العالم،
سئلت عن الفقیه، سئلت عن العبد الصالح، و… نام هیچ امامی در آن نیامده و ما نمی‌دانستیم مال کدام امام است که
به کتاب خودش ملحق کنیم. ما اینها را هم جمع کردیم که شد دو جلد که تازه چاپ شده
است که با این دو جلد، این مجموعه شد 72 جلد. کتاب دیگری هم داریم که زیر چاپ است
که مرسلات از امیرالمؤمنین«ع» است، یعنی راوی نیست، عن علی، قال علی و اینها هست،
ولی راوی را اصلاً نیاورده. بعضی از کتاب‌ها هم در شیعه هستند، مثل تحف‌العقول که اینها مرسل نقل می‌کنند‌
و در اهل سنت هم کتاب‌های حدیث زیاد
دارند که در بعضی از کتاب‌های ادبی‌شان، مرسل نقل شده است. این هم یک جلد 600 صفحه‌ای شده است که دنباله همان مسندهاست.

الحمدلله از اردیبهشت تا به حال همه این مسانید دارند تجدید چاپ می‌شوند و تا به حال 30 جلد از اینها چاپ شده‌اند و قرار است تا آخر شهریور همه آنها چاپ شوند و فقط دو تا
کتاب می‌ماند که باید ببینیم چه کار
باید بکنیم، یکی امیرالمؤمنین«ع» است و یکی امام صادق«ع» که چون 50 جلد می‌شود و هزینه‌های سنگینی لازم دارد.

این کتاب‌ها را مثل ورق طلا می‌خرند و کتاب‌هایی نیستند که لازم باشد
برایشان تبلیغ کنیم. هر کتاب‌فروشی که بگذاریم، مردم عاشق اهل‌بیت«ع» هستند و می‌خرند. قریب به 100 جلد کتاب
شامل 80 جلد عربی و 20 جلد فارسی درباره اهل‌بیت«ع» داریم که الحمدلله با یک
برنامه منظم دارند چاپ می‌شوند. امیدواریم خداوند همان‌طور که تا به حال کمک کرده، باز
هم کمک کند.

به سفرهایی به هند و جاهای دیگر اشاره کردید. در این خصوص توضیح میدهید؟

درباره آن سفرها کتابی نوشته‌ام به نام «روایت عشق» و کارهایی را که در آنجا کرده‌ام، سفرنامه‌هایی را برایش نوشته‌ام بیشتر کارهای فرهنگی است و
به کارهای دیگر نپرداخته‌ام. کتابخانه‌ها، علما، رجال و مطالب تازه‌ای که در کشورهای مختلف دیدم،
همه را مرتب کردیم و 4 سال پیش به مناسبت هشتادمین سال تولد بنده در 800 صفحه چاپ
شد.

 به چند کشور کردید؟

حدود 17- 18 کشور.

و از چند کتابخانه دیدن کردید؟

شاید بیش از 500 کتابخانه.

چه مدت زمانی را در این کشورها و کتابخانهها مشغول مطالعه
بوده
اید؟

بستگی به موقعیت آن منطقه داشت. در هند و پاکستان زیاد ماندم، در روسیه 40
روز، در انگلستان 20 روز، در فرانسه و مصر و یمن و ترکیه و سوریه و لبنان یکی دو
ماه ماندم. در عربستان  هم دو ماه ماندم و
برگشتم. همه اینها را در آن کتاب نوشته‌ام.

 از میان کتابخانههایی که دیدید، مهمترین و غنیترین منبع کتابخانهای در کدام کشور
بود؟

غنی‌ترین کتابخانه‌ها از نظر دنیای اسلام در ترکیه است. در ترکیه تمام آثار
دوران عثمانی را حفظ کرده‌اند. با اینکه خط خودشان عوض شد، تمام آثار تاریخی‌شان در آنجا مانده است. بعد از
آن هم در هند است. کتاب‌هایی که در اروپا و روسیه است، همه غارت‌شده از کشورهای اسلامی است. روس‌ها مخصوصاً کتاب‌های مهمی را از ایران برده‌اند و در سن‌پترزبورگ هست.

 که چاپ هم نشدهاند؟

 بله بسیار زیادند که چاپ نشده‌اند.

ما کتابخانه‌مان را وقف امام رضا«ع» کرده‌ایم، منتهی با یک شرایطی. این‌ طور نبود که همه را
دراختیار آستان قدس قرار بدهم. آنجا دریایی است که اگر هرچه آنجا برود، غرق می‌شود. هیئتی را تعیین کردیم که
این آثار را چاپ کنند.

شما اصلاً اهل مشهد هستید؟

من اهل قوچان هستم که نزدیک مشهد است.

دوران تحصیل و زندگیتان را بیشتر مشهد بودهاید؟

هم مشهد بودم، هم قم، تهران و نجف. از 4 سالگی مشغول آموزش بودم و مدارس محل و
مکتب‌های قدیمی و قرآن و فارسی و عربی بعد هم مدرسه و مدتی قوچان و مشهد بودم. لحظه‌ای هم از کتاب و مطالعه فارغ
نبودم و الان هم که مریض هستم، باز هم وقتم به همان کارها می‌گذرد. خدا را شاکریم.

در مشهد با آقا آشنایی داشتید؟

من با آیت الله خامنه‌ای از سال 40 آشنا بودم.

در مشهد؟

در مشهد و تهران. از سال 1340 که ایشان 22 سال داشت و من هم 29، 30 سال داشتم،
با ایشان آشنا بودم. ایشان 8 سال از من کوچک‌تر است. من با ایشان نزدیک بودم
و ایشان از همه کس بهتر مرا می‌شناسند. در دوران جوانی مشهد به منزلشان می‌رفتم، ایشان می‌آمد تهران در مدرسه حجره داشتیم،
می‌آمدند و پیش ما می‌ماندند. در دهه 40 یک عده از علمای مشهد، بازار تهران را تسخیر
کرده بودند. منبرهایشان خوب بود. یکی از آنها آقای خامنه‌ای بود که واقعاً بیان شیرین و شیوایی داشت و همه را جذب می‌کرد. ایشان با تمام افکار و اندیشه‌های من آشناست. قبلاً در مشهد می‌رفتیم به خانه‌شان  و ساعت‌ها می‌نشستیم و با هم حرف می‌زدیم. خدا ان‌شاءالله سلامتش بدارد. باز هم ایشان با آن همه گرفتاری‌شان، وقتی از بیماری من اطلاع پیدا کردند، آسیدهاشم رسولی
را فرستادند و عیادت کردند. آن آقایان گفتند ایشان گفته‌اند از بابت بیمارستان، دارو یا هر نیازی که داری، بگو.
مخصوصاً آقای مروی خیلی تأکید داشتند. ایشان سه بار اینجا آمدند. گفتم: «نه، ما
مشکلی نداریم». حقیقت است دیگر.

 با توجه با سابقه دوستی دیرینه تان با
آقا، از ویژگی
های آن زمان ایشان برایمان بفرمایید؟

ایشان خطیب و سخنگوی بی‌نظیری بود. از همان راه هم به این درجات رسیدند. خطابه و
سخنرانی و صحبت و ایمان و جوش و خروش. ما در میان علما کم شبیه ایشان دیدیم. مرحوم
هاشمی‌نژاد تا حدودی شبیه ایشان بود که مثل ایشان جوش و خروش داشت.

از نظر علمی هم ایشان طلبه مشهد و قم بود. ایشان اغلب یا تبعید بود یا زندان.
ایشان طلبه فاضل حوزه بود و بعد هم که درگیر مسائل اجتماعی شد دائماً یا زندان بود
یا تبعید، ولی استعداد زیادی داشت.

تا آنجا که از ایشان دیدیم و شنیدیم و الان هم داریم می‌بینیم، ایشان در راهی که در پیش
دارد با علاقه و اطمینان و کوشش دارد ادامه می‌دهد. کشور ما که الان با این همه
دشمن و معاند و مخالف در داخل و خارج روی موج زندگی می‌کند، دارد الحمدلله با
مدیریت آیت الله خامنه‌ای اداره می‌شود و این چیزی است که همه به آن معتقدند، منتهی
ابعاد معنوی آدم‌های سیاسی همیشه در حجاب می‌مانند. دشمنان و مخالفان نمی‌گذارند که
اینها بیشتر نمود داشته باشند. از اول این‌طور بوده و حالا هم هست. امیرالمؤمنین«ع» با آن
همه شهامت و شجاعت و جهاد، معاویه یک عده‌ای را وادار کرده بود که به ایشان نسبتهای ناروا
بدهند؛ و خیلیها هم این را پذیرفته بودند. کسی که علی را ندیده و نمی‌شناسد و خبری از او ندارد، آن
تهمتها را باور می‌کند.

ما بسیار شاکر خواهیم بود که اگر خدمتی از دستمان برمیآید، در خدمت شما و
کارهای ارزشمند شما باشیم.

تمنا می‌کنم. الحمدلله از نظر مالی، نه از نظر درمان و مداوا هیچ
مشکلی ندارم. من چون کتاب زیاد دارم، کتاب‌ها را خوب هم می‌خرند. الان میلیون‌ها کتاب در انبار دارم که باید
برای توزیع‌شان جایی را پیدا کنم. اصلاً باورکردنی نیست که من این همه کتاب داشته
باشم. کتاب‌های زیادی هم زیر چاپ دارم. الحمدلله از نظر مالی هیچ مشکلی
ندارم، فقط کتاب‌هایم باید توزیع شوند تا بتوانیم آثار بعدی را چاپ کنیم. ا‌ن‌شاءالله
امیدواریم که خدا مدد کند.

آن روزی که شما کتاب امام حسین«ع» را چاپ کردید، کار برای ما بسیار مشکل بود.
بعد که کتاب‌ها  شناخته شدند و
پی آن آمدند، وضع فرق کرد. این بیماری هم که با ما هست و تمام شدنی نیست.

در مورد درمان هم اگر امری داشته باشید، ما در خدمت هستیم.

تا به حال که الحمدلله هیچ مشکلی نبوده. از لحاظ هزینه هم مشکل ندارم. یکی دو
بار هم آیت الله خامنه‌ای «حفظه‌الله» افرادی را فرستاده‌اند و از ما عیادت کرده‌اند. اولین کسی که عیادت ما
آمد، از طرف ایشان بود که روز عید فطر سال گذشته بود. به ایشان خبر داده بودند و
ایشان هم فوراً آقای مروی را فرستادند. بعد از مدتی هم آقای دیگری را که نامشان را
فراموش کرده‌ام فرستادند. دوستان و آشنایان می‌آیند و سر می‌زنند…

خداوند ان‌شاءالله به شما سلامتی و قوت عنایت کند. زیارت شما برای ما سعادتی بود.گرچه
باعث شرمندگی شد که بی
وقت مزاحم شدیم.

نخیر، نفرمایید. عنایت فرمودید و بسیار مشعوف و خوشحال شدم.

 

 

 

 

سوتیترها

1ـ‌ غنی‌ترین کتابخانه‌ها از نظر دنیای اسلام در ترکیه است. در ترکیه تمام آثار
دوران عثمانی را حفظ کرده‌اند. بعد از آن هم در هند است. کتاب‌هایی که در اروپا و روسیه
است، همه غارت‌شده کشورهای اسلامی است. روس‌ها مخصوصاً کتاب‌های مهمی را از ایران برده‌اند
و در سن‌پترزبورگ هست.

2ـ آقای خامنه‌ای خطیب و سخنگوی بی‌نظیری بود. ما در میان علما کم شبیه ایشان دیدیم.
مرحوم هاشمی‌نژاد تا حدودی شبیه ایشان بود که مثل ایشان جوش و خروش می‌زد.

 

3ـ کشور ما که الان با این همه دشمن و معاند و مخالف در داخل و خارج روی موج زندگی
می‌کند، دارد الحمدلله با مدیریت آقای خامنه‌ای اداره می‌شود و این چیزی است که همه
به آن معتقدند، منتهی آدم‌های سیاسی همیشه در حجاب می‌مانند. دشمنان و مخالفان نمی‌گذارند
که اینها بیشتر نمود داشته باشند.

 

/

دستور زبان روح

 حجت
الاسلام والمسلمین جواد محدثي

1.خميرماية «وجود»، شكل‌پذير است.

 هر
كسی بايد «معمار جان» ‌و «نقاش روح» خويش باشد .

اين رسالتي است كه بر دوش انسان نهاده‌اند
و «فطرت» و «اختيار» و «عقل» را به كمك او فرستاده‌اند تا ابزار لازم در اين
«بازسازي وجود» داشته باشد و بتواند خود را آن گونه كه خدا خواسته است بسازد و
چنان شود كه راحت و به صورت كاملاً طبيعي و بدون درنگ و تأمل و ترديد، كارهاي خير از
او سر بزند.

وقتي چنين مي‌شود كه آن چاشني و عامل
محرك و انگيزاننده، در درون و باطن و شخصيت فرد شكل بگيرد و ريشه بدواند. اين،
همان است كه به آن «سجاياي اخلاقي» مي‌گويند.

خلق و خوي هر كس ريشه‌ دروني دارد و چشمه‌اي
است جوشنده در باطن، نه آنكه با آب ريختن از بيرون بخواهند «چشمه» بسازند.

 

2.خصلت‌ ها قابل
«تغيير»ند. خود انسان و اراده‌اش، پدر و مادر و تربيت‌شان، محيط و جامعه و
اثرگذاري‌اش، معلم و مربي و ارشاداتش، فرهنگ جامعه و آثار خوانده و فيلم‌هاي ديده‌شده
و صحنه‌هاي مشهود و… همه و همه به‌نوعي در اين تغيير،«اثرگذار»ند.

اما مهم‌تر از همه، ارادة خود انسان است
كه مي‌تواند بر وراثت و محيط و دوستان غالب آيد و چهره‌اي نو و شخصيتي تحول‌يافته
را ترسيم كند. پس سهم خود انسان در «تربيت نفس» را نبايد ناچيز انگاشت و ناديده
گرفت.

افراد با ورزش مي‌توانند در شكل ظاهري و
اندام و عضلات و شمايل خود تغيير به وجود آورند. اين مسئله در «اخلاق» هم شدني
است. اخلاق، «چهرة باطني» انسان است كه در رفتار بيروني او نمود مي‌يابد.

با تمرين و ممارست و مراقبت، مي‌توان
«اندام روح» را قوي‌تر ساخت و «سيماي جان» را زيباتر کرد و در كنار جمال ظاهر و
صورت، به «جمال باطن» و «حسن سيرت» دست يافت، ليكن، «خواستن» مي‌خواهد!

 هر
چه انسان به خودش و توانايي‌هايش بر تغيير دادن و نو شدن «ايمان» داشته باشد،
موفقيتش تضمين‌شده‌تر است.

اگر گويي كه بتوانم، قدم در نه كه بتواني

وگر گويي كه نتوانم، برو بنشين كه نتواني

اين تعبير ديگري است از همان «خواستن
توانستن است»، اما در قلمرو خودسازي و تزكية نفس و رشد دادن به ملكات اخلاقي.

 

3. پس، «نفس انسان» هم يك كتاب است، كتابي
عميق و پر از صفحات مختلف و لايه‌هاي پيدا و پنهان و ابعاد گوناگون.

 اين كتاب را بايد
ورق زد، درنگ نمود، خواند، تفسير كرد و در اعماق آن راه رشد و قلمرو فلاح و بستر
هدايت و گسترة بالندگي را يافت و شناخت.

اينكه در متون اخلاقي، قواي دروني انسان
را به قوة عقليه، قوة شهوتيه و قوة غضبيه تقسيم مي‌كنند و براي هريك از اين قوا،
زيرمجموعه‌هايي را برمي‌شمرند، اينها فهرست همان «كتاب روح و نفس» است. بايد از
اين فهرست و جدول، به «درون‌مايه» و «محتوا» رسيد.

 آنچه
به نام «فضايل» و «رذايل» ناميده مي‌شوند، نقاط تيره و روشن همين روح هستند.

خوبي‌ها و بدي‌ها، زشتي‌ها و زيبايي‌هاي
رفتار و بايدها و نبايدهاي اخلاقي را بايد شناخت و فهرستي از آنها را دراختيار
داشت و شاكلة وجود براساس همان‌ها باید بنا کرد.

 ما
قبل از هر عملي و اقدامي در «خودسازي»، بايد «خودشناسي» داشته باشيم.

پس از آن، دانستن فضيلت‌ها و رذيلت‌ها به
عنوان آنچه كه برخورداري از آنها ماية آراستگي يا زشتي روح ماست، ضروري است. بايد
بدانيم كه «چگونه بايد بود؟» و «چگونه نبايد بود؟»، اين شناخت، گام‌هاي بعدي ما را
روشن‌تر مي‌سازد.

مثل يك «رژيم غذايي» براي سلامت جسم كه
بايد بدانيم چه چيزي براي بدن ما «مفيد» است و چه چيزي «مضرّ» تا آن را مصرف كنيم
و از اين پرهيز، در برنامة سلامت روح و رشد اخلاق هم بايد جدول «محاسن و معايب»
دراختيارمان باشد و برنامة «عمل» يا «ترك» و استفاده يا پرهيز و اقدام يا اجتناب
را داشته باشيم. بدون آن، شايد به جاي «كسب فضايل»، دچار رذايل شويم و به جاي
برخورداري از محاسن، مبتلا به «معايب» گرديم.

 

4. اين «جدول اخلاقي» چگونه و از كجا به
دست مي‌آيد؟

 يك
راه آن، «رجوع به قرآن» است. خداوند در آيات نوراني كتابش، عده‌اي را ستوده و جمعي
را نكوهش

كرده، بعضي از كارها را مدح و برخي از
اعمال و صفات را مذمت کرده است، به بعضي از امور دستور داده و «امر» و از برخي
امور «نهي» فرموده است. بعضي از كسان را با تعبير «والله يحب…» مشمول محبت خود
قرار داده و دربارة كساني تعبير «لا يحب» به كار برده است. اينها به ما «معيار» مي‌دهند.

قرآن به ما مي‌گويد که چه كساني، گروه‌هايي، خصلت‌هايي و عمل‌هايي
مورد تأييد خدا هستند و چه افراد و اعمالي مورد بغض پروردگار. اينها را اگر
استخراج كنيم (كه كار دشواري هم نيست)، به آن «جدول» دست خواهيم يافت.

راه ديگر، «رجوع به ادعيه» است. از بين
همة متون «صحيفة سجاديه» و از بين همة دعاها، دعاي هشتم كه دربارة «استعاذه» است و
دعاي بيستم كه دربارة «مكارم الاخلاق» است.

مگر نه اينكه امامان و اولياي الهي، از
خدا جز «خوب» نمي‌خواهند و جز از «بد» به او پناه نمي‌برند؟ اين دو دعا، فهرستي از
همين خوب‌ها و بدهاي اخلاقي هستند. در دعاي هشتم، حضرت سجاد«ع» به خداوند، از ده‌ها
رذيلة اخلاقي و صفات و اعمال بد پناه مي‌برد، يعني خوب است كه اينها در وجود يك
بندة خودساخته و صالح نباشد. در دعاي بيستم، ده‌ها خواستة متعالي مطرح است، يعني
اينها ماية‌ ارزشمندي و آراستگي يك مؤمن و نشانه‌هايي از «حيات طيبه» هستند.

 اين
دو دعا، تنها دو نمونه‌اند.

بقية دعاهاي صحيفه و بقية ادعية‌ معصومين
را مي‌توان از همين منظر، يعني با «نگاه آموزشي» مطالعه و جدول فضايل و رذايل را
استخراج كرد و روش كار و مبناي عمل قرار داد.  

5.كيفيت كار چنين است:

تك‌تك اين صفات خوب و بد را در برابر
خويش قرار دهيم.

مثلاً رذايلي از قبيل: حرص، حسد، هواي
نفس، تكبر، غرور، عجب، دنياطلبي، بخل و… و فضايلي از قبيل: قناعت، جود، تواضع،
زهد، يقين، توكل، عزت نفس، رضا و تسليم، شكر، تقوا، صبر و…، آنگاه به خودمان
نمره دهيم.

 كداميك
از اين صفات ناپسند در ما هست و به چه ميزان؟ چگونه مي‌توانيم آنها را ريشه‌كن
كنيم يا كاهش دهيم؟

 كداميك
از ملكات اخلاقي و فضايل در ما وجود دارد و چه مقدار؟ چگونه مي‌توانيم آنها را
تقويت كنيم و افزايش دهيم و اگر نيست، پديد آوريم؟

همان‌گونه كه براي «وضع جسمي» خود را «چك‌آپ» و هر چند وقت يك‌ بار،
وضع قند و اوره و چربي و فشار خون و… را كنترل مي‌كنیم، در اينجا هم بايد ديد
هريك از خوبي‌ها و بدي‌ها در وجود ما در چه مرحله و به چه ميزاني است؟ رشد كرده يا
افول و عقبگرد داشته است؟ كم شده يا زياد؟ و در مجموع،  هر چند وقت يك بار، خود را بر آن جدول عرضه و وضع
خود را ارزيابي كنيم.

 اين يك دستورالعمل قرآني براي «رشد معنوي» است.

 قرآن كريم، پس از چندين سوگند، مي‌فرمايد:

«قد افلح من زكاها و قد خاب من دساها» (شمس:
9 و10):

 هر
كس نفس خود را رشد داد، به فلاح و رستگاري رسيد و هر كس آن را تباه كرد و پوشاند،
زيانكار و محروم گشت.

تنها ادبيات نيست كه دستورزبان مي‌خواهد،
 

ادب و كمال هم نيازمند چنين دستوري است.

آري… «دستور زبان روح»!

 

سوتیترها:

 

 

1.

همه چیز و همه کس به‌نوعي در تغيير انسان
اثرگذارند، اما مهم‌تر از همه، ارادة خود انسان است كه مي‌تواند بر وراثت و محيط و
دوستان غالب آيد و چهره‌اي نو و شخصيتي تحول‌يافته را ترسيم كند. پس سهم خود انسان
در «تربيت نفس» را نبايد ناچيز انگاشت و ناديده گرفت.

 

2.

همان‌گونه كه براي «وضع جسمي» خود را «چك‌آپ»
و هر چند وقت يك‌ بار، وضع قند و اوره و چربي و فشار خون و… را كنترل مي‌كنیم، هر
چند وقت يك بار هم وضع روحی و اخلاقی خود را ارزيابي كنيم. اين يك دستورالعمل قرآني
براي «رشد معنوي» است.

/

مکتب علمی امام صادق«علیه السلام»

حجت‌الاسلام والمسلمین حسین انصاریان

 

 امام جعفر صادق«ع» در 17 ربیع‌الاول سال 83 قمری هجری به دنیا آمد و در 25 شوال
سال 148 قمری دیده از جهان فروبست. برابر این حساب می‌توان عمر پربرکتش را 65 سال دانست که 12 سال از آن را همزمان
با جدّش حضرت سجاد«ع» و 19 سالش را با پدرش امام باقر«ع» و 34 سالش را پس از پدر
زیست.

او پس از رحلت در قبرستان بقیع در
جوار پدرش امام باقر«ع» و جدش حضرت سجاد«ع» و عمویش امام حسن«ع» به خاک سپرده شد.

در دوره امام صادق«ع» با پیش آمدن
نهضت ترجمه علوم وارداتی از ممالک غیراسلامی و روی آوردن بسیاری از مسلمانان به
علم و دانش و به‌ویژه توجه آنان به کتب ترجمه شده رشته‌های فلسفه، طب و علوم انسانی و هیئت‌ و کیهان‌شناسی
که بیشتر محصول نگاه نظری ـ و نه تجربی و تحقیقی ـ و اغلب متکی به مبانی غیربرهانی
بود، در اغلب شهرهای مسلمان‌نشین
به‌ویژه مدینه، مکه، کوفه، بصره و… مجالس درس و
مناظره‌های علمی، تشکیل و از رونق خاصی برخوردار شد.

در چنین زمانی امام صادق«ع» فرصت
یافت که با دانش فراوانش در انواع رشته‌های
علمی که از اعماق قرآن و علوم پدرانش و پیامبر به او رسیده بود، چراغ نهضت علمی و
فرهنگی اسلامی خود را روشن کند و نور دانش استوار و متکی به وحی و عقل و برهان خود
را به گستره حیات انسان بتاباند.

سفرهای اختیاری و اجباری امام به
عراق و شهرهای حیره، هاشمیه، کوفه و مکه و ملاقات با اربابان دیگر مذاهب فقهی،
کلامی و فلسفی و به‌ویژه گفت‌وگوهایش
با سران مکاتب مادیگری چون ابن‌ابی‌العوجا، ابن مقفع، عبدالملک بصری، عبدالملک
ویصانی نقش عمده و مهمی در معرفی و گسترش علوم قرآنی و دانش استوار و اهل‌بیت«ع»
در جامعه داشت. در همه این شهرها انواع دانش‌پژوهان به‌آسانی
و بدون قید و شرط که بخشی از روش اخلاقی اهل‌بیت«ع» بود
به کلاس درس‌هایش
که برای تبیین انواع علوم تشکیل می‌شد، راه یافتند و از وجودش که عقل و علم مجسم بود
بهره‌ها
گرفتند و کتاب‌ها
و جزوه‌های
علمی پرارزشی را به وجود آوردند که پایه گسترش آن علوم در شرق و غرب شد.

این حقیقتی است که بزرگانی منصف از
شرق و غرب چه با ذکر نام آن حضرت و چه بدون ذکر نام به آن اعتراف دارند، از جمله
گوستاولوبون فرانسوی، جرجی زیدان لبنانی و سه جلد کتاب «خورشید اسلام» در اروپا
نوشته دانشمندی غربی، کتاب «مغز متفکر جهان شیعه»، تنظیم مرکز مطالعات اسلامی
استراسبورگ.

برخورد امام با انواع دانشمندان علوم
مختلف که در هر رشته‌ای برتری
علمی خود را همراه با برهان و دلیل ثابت کرد، سبب شد تا آوازه شهرتش در دانش و
بینش و کرامت اخلاقی و منشش با دانشجویان و پشتکارش در انتقال علوم و پاسخ‌گويی‌اش به شبهات در همه امور به‌ ویژه پس از انتقال فلسفه‌های یونانی، ایرانی، هندی و مکتب‌های وارداتی در بسیاری از مناطق آسیایی و آفریقایی طنین‌انداز شود.

او با برخورد با جریانات فکری
انحرافی و روبه‌رو شدن با علمای علوم گوناگون و بحث و مناظره
علمی و شیرین که حوصله و بردباری اخلاقی امام را به دنبال داشت، برتری اسلام را در
چهارچوب تشیع بر همه مکاتب ثابت کرد.

مناظرات علمی و گفتگوهای آزاد امام
با صاحبان دانش‌‌های گوناگون چون پزشکان، فقیهان،
متکلمان، منجمان، صوفیان تابع مکاتب هندی، ایرانی و اسکندریه و به‌ویژه مباحث ارزنده فقهی و تفسیری و کلامی‌اش با
رشدیافتگان در مدرسه اموی و عباسی در منابع مهم شیعه و سنی ثبت است. امام مدینه را
به‌تنهایی تبدیل به دانشگاهی کرد که انواع علوم خود
را بی‌واسطه و باواسطه به شیفتگان علم منتقل می‌کرد و در برابر مکتب اموی و عباسی به تبیین اسلام
راستین یعنی اسلام وحی، اسلام انبیا، اسلام نبوت، اسلام امامت پرداخت و با کوششی
خستگی‌ناپذیر، پیرایه‌های بسته شده به اسلام را از جانب دشمنان داخلی و مکتب‌های وارداتی زدود.

به این خاطر از اطراف و اکناف مختلف،
دانشجویان و عاشقان علم روی به مدینه نهادند و در حوزه دروس او هر یک مطابق ذوق
خود زانو زدند و از خرمن دانشش بهره‌ها
بردند. اغلب اهل نظر شاگردان حوزه او را تا چهار هزار قلمداد کرده‌اند. دانشجویان دانشگاه او در رشته‌های طب، شیمی، نجوم، کلام، فقه، علوم انسانی،
طبیعت‌شناسی، تحقیق در موجودات خلقت، علم اصول و… به
مرحله تخصص رسیدند، بعضی از آنان در چند رشته صاحب‌نظر شدند و هر یک با تشویق آن
حضرت حوزه درس و مدرسه در مدینه و شهرهای دیگر برای رشد علمی مردم بر پا کردند.

از شاگردان برجسته آن حضرت می‌توان از جابربن حیان طرطوسی صاحب بیش از 200 جلد
کتاب و هشام‌بن حکم مؤلف 31 جلد کتاب محمدبن مسلم، ابان‌بن تغلب، هشام‌بن سالم، زوارة‌بن اعین، حمران‌بن
اعین، مؤمن الطاق و مفصل‌بن عمر کوفی
راوی روایت کم‌نظیر توحید استدلالی نام برد.

دانشجویان آن حضرت منحصر به افراد
شیعه نبودند، بلکه غیرشیعه هم بدون قید و شرط از مدرسه‌اش برخوردار بودند و در میان آنان می‌توان از افرادی مانند
مالک‌بن انس، ابوحنیفه دو پیشوای مالکی و حنفی و سفیان
ثوری، سفیان‌بن عینیه، ابن جریح، ابن قاسم می‌توان
نام برد.

در این مقال برآنم که به اندازه
امکان نقش امام در پی نهادن توسعه فرهنگ و تمدن اسلامی و ابعاد اثرگذاری او را بر
این فرهنگ و تمدن مورد توجه قرار دهم. به این خاطر در دو بخش سخن می‌گویم:

1ـ بازشناسی فرهنگ و تمدن اسلامی در
عصر امام؛

2ـ نقش آن حضرت در اثرگذاری بر فرهنگ
و تمدن.

هر چند در تعریف فرهنگ و تمدن نظر
واحدی بین دانشمندان وجود ندارد، ولی همه بر این قول اتفاق دارند که فرهنگ و تمدن
مجموعه‌ای از آداب و رسوم، اخلاقیات، روش‌ها و منش‌ها،
عمران شهری، شهرسازی، صنعت، علوم و فنون پیشرفته، شهرنشینی، همکاری در امور
اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و دینی و امثال اینهاست.

جامعه عربستان جامعه‌ای فاقد فرهنگ و تمدن لازم بود. فقر عقلی، علمی و
تهیدستی جامعه عرب از مظاهر تمدن مسئله‌ای
است که دانشمندان شرق و غرب پس از قرآن و دیدگاه‌های علی«ع» به آن اعتراف دارند. عرب با پذیرفتن اسلام برای
تحصیل فرهنگ و تمدن تحولی عظیم یافت و دیگران را نیز متحول کرد.

ویل‌دورانت در تاریخ تمدن جلد 4 ص 197 به بعد و دیگر دانشمندان
گزارش‌های شگرفی از جلوه‌های فرهنگ و تمدن اسلامی از صدر اسلام تا قرن هفتم هجری
داده‌اند.

مسلمانان در اغلب نواحی مساجد، مدارس
و کتابخانه بر پا کردند و انواع علوم در این نواحی تدریس می‌شدند، برخی از دانشمندان کتابخانه شخصی عظیمی در اختیار
داشتند که 400 شتر از حملش عاجز بودند. کتابخانه بغداد و نیشابور هریک نزدیک یک
میلیون کتاب داشتند و کتابخانه مراغه زیر نظر خواجه نصیر پس از حملات ویرانگر مغول
از 400 هزار کتاب علمی برخوردار بود. این زمانی بود که سراسر اروپا در ظلمت و
گمراهی قرار داشت و از فرهنگ و تمدن غافل بود.

اروپايی‌ها با ظهور دوره رنسانس و
جنگ‌های صلیبی توانستند انواع کتاب‌های مسلمانان‌ را در رشته‌های
گوناگون به اروپا منتقل سازند و تمدن غربی را که بدون فسادهای عملی‌اش ریشه در علوم اسلامی داشت، پایه‌گذاری کنند.

 

نقش امام در فرهنگ و تمدن اسلامی

تأثیر امام در فرآیند تحولات فرهنگی
و مدنیت جهان منوط به آمادگی دو طرف اثرگذار و اثرپذیر است. امام باید از دانش
فراوان و کافی برخوردار می‌بود و براساس دانشش برای تأثیرگذاری فعالیت می‌کرد. از سوی دیگر جامعه هم باید او را می‌پذیرفت و علوم و افکارش را قبول می‌کرد که در آن دوره، هر دو زمینه تحقق یافت.

اساس و ریشه فرهنگ و تمدن، علوم
هستند. گاه توسعه فرهنگ و مدنیت را برابر با توسعه علوم دانسته‌اند بر طبق قاعدۀ «فاقد‌ الشیئ لیس بمعطی: آنکه ندارد، نمی‌تواند
بپردازد»، اگر امام فاقد علوم لازم بود، نمی‌توانست در
پیدایش برخی علوم و توسعه علمی مؤثر باشد. برعکس این قاعده، امام معدن دانش‌های
گوناگون بود و به همین دلیل آثاری که از ایشان در صدها کتاب جمع‌آوری شدند، به خاطر فرصتی است که برای او بیش از
دیگر امامان فراهم شد.

اگر به کتاب‌هایی چون خواص‌القرآن‌الکریم، رساله شیمی موجود در کتابخانه نور
عثمانیه ترکیه به شماره 3634 و رساله مفصل امام در اصول معارف، احکام، طهارت و
بهداشت همه‌جانبه، نیکی به پدر و مادر، مسئله ازدواج در دو
مرحله دائم و موقت، وجوب حفظ جامعه از فساد، خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها،
صید و صیادی، حسنات و سیئات که یکجا در کتاب خصال نوشته صدوق در قرن 4 آمده، کتاب
توحید مفضل، کتاب اهلیلجه که بسیار باارزش است، کتاب مصباح‌الشریعه در اخلاق و عرفان، رساله سفارشات امام به پیروانش،
رساله امام به پیروان شیوه رأی و قیاس، کتاب غنائم و خمس، رساله امام به ابوجعفر
احول، رساله نثرالدر، رساله در باره وجوه تجارت و کسب، گفتار حضرت در آفرینش
انسان، طب‌الصادق و صدها کتاب دیگر مراجعه کنید، صدق گفتار
شیعه در گسترش دانش امام در رشته‌های
گوناگون ثابت می‌شود.

کتاب مرآه‌الجنان می‌گوید:
«شاگرد امام، جابربن حیان کتابی در هزار برگ نوشته که رساله حضرت را در علوم
گوناگون که حدود 500 رساله است، دربرمی‌گیرد».

این حجم گسترده و عظیم علمی در رشته‌های متعدد، زیرساخت‌های فرهنگی و تمدن فنی اسلام
را فراهم آورد و گویای اثرگذاری امام بر فرهنگ و تمدن اسلامی و سپس از فرهنگ‌ و تمدن‌
جهانی است.

 

نظرات بزرگان

امام ابوالحنیفه که معاصر آن حضرت
بوده و پیشوای مذهب حنیفه است، به نقل از کتاب اعلام‌النبلاء، ج 6، ص 257 و تاریخ کبیر، ج 2، ص 199 می‌گوید: «ما رأیت افقه من جعفربن محمد و انّه اعلم‌الامة».

مالک‌بن انس هم به نقل ار همان منبع، ج 6، ص 258 می‌گوید: «مردی با فضیلت‌تر و ارزشمندتر از جعفر بن محمد را هیچ گوشی نشنیده و به
قلب هیچ بشری خطور نکرده است».

محمدبن عبدالرحمن معروف به ابن ابی‌ لیلی پس از گفت‌وگو با امام در حالی که خودش
فقیه، محدث و قاضی معروف کوفه بود، خطاب به حضرت می‌گوید: «اشهد انکم حجج‌الله علی خلقه».

جاحظ ادیب معروف می‌گوید: «جعفربن محمد الذی ملاء الدنیان علمه
فقهه».

ابن خلکان در وفیات‌الاعیان،
ج 1، ص 327 می‌گوید:
«فضله اشهر من ان یذکر: ارزش‌های
او بیش از آن است که گفته شود».

میرعلی هندی که از علمای نامدار اهل
سنت است، می‌گوید: «امام صادق«ع» پژوهشگری فعال، متفکری بزرگ
و آشنا به علوم عصر و نخستین کسی است که مدارس فلسفی اسلام را در اسلام تأسیس
کرد».

امام برای گسترش علوم، فرهنگ و مدنیت
چندین مرحله را کنار هم پیش برد، سرفصل‌هایی
مانند:

1ـ اخلاقیات یا توسعه ارزش‌ها؛

2ـ تربیت شاگردان؛

3ـ گفت‌وگو با سران و نظریه‌پردازان
ادیان و مذاهب که هریک از این عناوین تفسیر گسترده‌ای را می‌طلبد.

فرهنگ و تمدن به قول امروزی‌ها
مجموعه‌ای
از دانش‌ها،
سنت‌ها،
آرا و گرایش‌هاست.
توسعه ماندگار فرهنگی و تمدنی باید همه‌جانبه و دارای جامعیت باشد. امام
صادق«ع» به این نکته مهم توجه داشت، لذا به همه شاخه‌های علوم
اهتمام ورزید.

در کتاب بسیار ارزشمند «تأسیس‌
الشیعه ‌لعلوم ‌الاسلام» آمده است: «علومی که امام در بنیان‌گذاری و گسترش آنها کوشید، شامل ادبیات، تاریخ، سیره، حدیث
تفسیر، فقه، اصول، کلام، اخلاق و عرفان است».

ولی مهم‌ترین تحقیقاتی که توسط اسلام‌شناسان غرب انجام گرفته و حضرت را مؤسس یا گسترش‌دهنده آن دانسته‌اند، عبارتند از علوم طب، شیمی، هیئت، نجوم، لغت‌شناسی، عرفان، زمین‌شناسی، تاریخ، فلسفه تاریخ، زیست‌شناسی، بیماری‌شناسی،
نورشناسی، محیط‌زیست، تفسیر خواب، فلسفه و حکمت و حرکت‌شناسی. این نکات در بسیاری از صفحات کتاب «الامام
جعفر الصادق فی نظر علما و الغرب» مندرج است.

 

سوتیترها

1ـ امام مدینه را  تبدیل به دانشگاهی کرد و در برابر مکتب اموی و عباسی
به تبیین اسلام راستین پرداخت و با کوششی خستگی‌ناپذیر، پیرایه‌های بسته شده به اسلام
را از جانب دشمنان داخلی و مکتب‌های وارداتی زدود.

2ـ اروپايی‌ها با ظهور دوره رنسانس و
جنگ‌های صلیبی توانستند انواع کتاب‌های مسلمانان‌ را در رشته‌های گوناگون به اروپا
منتقل سازند و تمدن غربی را که بدون فسادهای عملی‌اش ریشه در علوم اسلامی داشت، پایه‌گذاري
كنند.

/

خدمت به خلق خدا: مانع سقوط انسان

 (بخش پاياني)

 حضرت آیت‌الله
حسین مظاهری

اشاره:

در دو شماره گذشته، از خدمت به خلق خدا و مراعات مواسات یا
رسیدگی به امور دیگران و گره‌گشائی از کار آنان ، به عنوان يکي از موانع مهم سقوط
انسان ياد شد. در ادامه بحث آیت الله مظاهری به شرح اقسام  و مراتب مواسات پرداخته اند:

اقسام و مراتب
مواسات

مرتبۀ اوّل:
دستگيري از فقرا و درماندگان

يکايک آدميان و
به‌خصوص مسلمانان بايد در خوراک، پوشاک، مسکن و ازدواج به فکر يکديگر باشند، به
گونه‌اي که حتي يک نفر گرسنه و بدون لباس، يک نفر بدون مسکن و يک مرد يا زن بي
همسر، در بين آنان يافت نشود. اگر جامعۀ اسلامي نسبت به اين موارد بي‌تفاوت باشد،
نمي‌تواند ادعاي مسلماني کند. قرآن کريم در سورۀ ماعون مي‌فرمايد: «واي به اين
نامسلمان! که در وقت نماز غافل از نماز است و واي به آدم‌هاي متظاهر که مي‌توانند
حوائج ديگران را رفع کنند، امّا نمي‌کنند».

هشدار قرآن کريم
جدّي است و بايد همۀ مسلمانان نسبت به آن توجّه ويژه داشته باشند و بدانند که اگر
بخواهند، اگر همّت و ارادۀ خود را به کارگيرند، مي‌توانند حوائج همديگر را رفع
کنند و يک جامعۀ عاري از فقر و درماندگي و احتياج را تشکيل دهند.

مسلمانان صدر
اسلام خواستند و شد، لذا در آن ده سال که پيامبر اکرم«ص» در مدينه تشکيل حکومت
دادند، همه از نظر خوراک، پوشاک، مسکن و ازدواج مثل هم و در رفاه بودند. در آن
مقطع زماني، قانون مواسات در بين مردم حاکم بود و از اين جهت گرسنه‌اي در بين مردم
يافت نمي‌شد، امکان نداشت جواني احتياج به همسر داشته
باشد و  بي‌همسربماندومسلمانيوجودنداشتکهاحتياجداشتهباشدوديگراناحتياجاورارفعنکنند.

افزون بر اين،
مسلمانان صدر اسلام از اهل بيت«س» آموخته بودند که به رعايت قانون مواسات اکتفا
نکنند، از اين رو در حالي که خود احتياج داشتند، ايثار مي‌کردند و در استفاده از
امکانات، ديگران را بر خود مقدّم مي‌شمردند.

«وَ يُؤْثِرُونَ
عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»[1]

ايثار خصلت
پسنديده‌اي است که قرآن کريم از خواصّ جامعه انتظار دارد به آن اهميّت بدهند. حاکميّت
روح ايثار، گذشت و فداکاري در مسلمانان صدر اسلام باعث شده بود که جامعه يکرنگ و
يک‌شکل باشد و مشکل و درماندگي يک نفر، مشکل همه تلقّي شود، لذا اگر بنا بر
احتياج، فقر و گرسنگي بود، همه محتاج و گرسنه بودند و اگر قرار بود در رفاه باشند،
همه از نظر خوراک، پوشاک، مسکن و ازدواج در رفاه بودند.

پيامبر اکرم«ص»،
جامعۀ اسلامي و مسلمانان را به‌گونه‌اي تربيت کرده بودند که خدمت به همديگر را
واجب و ضروري مي‌دانستند و اساساً رعايت قانون مواسات، جزو امور عادي و رايج زندگي
مسلمانان بود و ترک آن، با نکوهش شديد آن حضرت همراه مي‌شد، چنان‌که همواره به
مسلمانان مي‌فرمودند: «کسي که سير بخوابد و همسايۀ او گرسنه باشد، مسلمان نيست».

«مَا آمَنَ بِي
مَنْ بَاتَ شَبْعَانَ وَ جَارُهُ جَائِعٌ»[2]

رسول اکرم«ص» به
سفارش زباني و توصيۀ مسلمانان براي اهميّت به قانون مواسات بسنده نمي‌کردند، بلکه
خود ايشان و اهل بيت(ع)، در عمل، پيشتاز خدمت به خلق خدا و مهم‌تر از آن، ايثار،
گذشت و فداکاري بودند. مسلمانان نيز در دامان تربيت عملي اهل بيت(ع) پرورش يافتند
و با اقتدا به ايشان، در خدمت‌رساني به يکديگر و دستگيري از نيازمندان از هم پيشي
مي‌گرفتند.

رسم پيامبر
اکرم«ص»، چه قبل از بعثت و چه بعد از آن، اين بود که هرگاه مي‌ديدند قادر به کمک
کردن ديگران هستند، هرگز دريغ نمي‌کردند. مثلاً اگر مشاهده مي‌کردند که يک نفر
نياز به خانه دارد يا دارد خانه ‌می‌سازد، جوانان را جمع مي‌کردند و براي او سنگ و
گِل مي‌بردند و در عرض چند روز خانۀ او را مي‌ساختند.

 

مرتبۀ دوّم: گره‌گشايي

مرتبۀ دوم از
قانون مواسات، گره گشايي است، به اين معنا که همه وظيفه دارند به رفع گرفتاري
همديگر بپردازند و به‌گونه‌اي عمل کنند که هيچ‌کس ناراحت و غمگين نماند و همۀ
جامعه شاد باشند. جامعۀ اسلامي و مورد پسند خداوند متعال جامعه‌اي است که در آن
اگر بنا بر گرفتاري است، همه گرفتار باشند، وگرنه همه راحت و خوشحال و آسوده خاطر
باشند. چنين جامعه‌اي وقتي پديد مي‌آيد که همه، گرفتاري ديگران را گرفتاري خود
بدانند و به هر صورت ممکن براي رفع آن تلاش کنند.

رفع حوائج مردم
و گره‌گشايي از کار همنو‌عان در فرهنگ تعاليم ديني بسيار ارزشمند است و ثواب
والايي دارد. بسياري از مردم تصوّر مي کنند که صرفاً عزيمت به کربلا و مکه ثواب
دارد، در حالي که ارزش و ثواب خدمت به خلق خدا بسيار والاتر است. رفتن به زيارت
خيلي خوب است و ثواب دارد، امّا گره‌گشايي از گرفتاري مردم، بايد در اولويت قرار
گيرد. اکنون وضعيّت جامعه به جايي رسيده است که با وجود نيازمندان و مستضعفين
فراوان، مردم تا چندين سال ديگر براي عمرۀ مفرده ثبت نام کرده‌اند.  

امام دوّم، امام
حسن مجتبي«ع» در روايتي مي‌فرمايند: «قضاء حاجة المؤمن أفضل من اعتکافِ شهرٍ»[3]

آن امام
بزرگوار، بعد از آن‌که شخصاً به دنبال يکي از مردم راه افتادند و به رفع گرفتاري
او پرداختند، از او سئوال کردند که چرا از برادرم حسين کمک نخواستي و راه خود را
براي رسيدن به من دور کردي؟ گفت: ايشان در مسجد رسول الله معتکف بود و نخواستم
مزاحم اعتکاف آن حضرت شوم. آنگاه امام دوّم فرمودند: «اگر کسي گره از کار مسلماني
بگشايد، ثوابش از يک ماه اعتکاف در مسجد بالاتر است.» و اين در حالي است که
اعتکاف، ارزش و ثواب والايي دارد. اين روايت و روايات مشابه آن که فراوانند، به ما
مي‌فهماند که بايد به قانون مواسات و گره‌گشايي از خلق خدا اهميّت دهيم. اگر
جوانان عزيز مي‌خواهند عاقبت به‌خير شوند و اگر مي‌خواهند سقوط نکنند و با يک
جرقّۀ انحرافي نابود نشوند، بايد به اندازۀ وسع و توانايي خود از کار مردم گره‌گشايي
کنند.

راوي مي‌گويد
خدمت امام هفتم حضرت موسي بن جعفر «ع» رسيدم و گفتم: «استاندار اهواز شيعه است و
من گره‌اي دارم و به دست او باز مي‌شود.» آن حضرت در دو جمله و با کنايه‌اي که
دشمنان متوجه نشوند، براي استاندار چنين نوشتند: «هرکس گره از کار يک برادر باز
کند، خدا را خشنود کرده است و اين برادر تو است، يعني شيعه است». مي‌گويد: اين
نامۀ کوچک و مختصر را به نزد استاندار آوردم و او متوجه شد که نامه از موسي بن
جعفر(ع) است. بلند شد ايستاد و نامه را روي سر گذاشت و با يک تواضع خاصي، حاجت مرا
برآورد. اسب خودش را هم به من داد، براي اينکه پياده رفته بودم و تشک خودش را هم
روي اسب انداخت و مرتب به من مي‌گفت: خوشحال شدي؟ درهم و دينار فراواني هم از مال
خودش به من خرجي راه داد و دوباره ‌گفت: خوشحال شدي؟! سپس مي‌گويد: خدمت امام هفتم(ع)
برگشتم و ايشان با شنيدن قضايا، برافروخته و خوشحال ‌شدند و تبسّم ‌کردند. عرض کردم:
آيا کار او شما را خشنود ساخت؟ فرمودند: به خدا سوگند که گره‌گشايي او مرا خوشحال
کرد، اميرالمؤمنين را خشنود ساخت، به خدا قسم که جدّم رسول‌الله را شاد کرد و
قطعاً خداوند را خشنود ساخته است.[4]

بنابراين، همگان
بايد توجه جدي داشته باشند که خشنودي خداوند متعال و اهل بيت«ع» در به دست آوردن
دل يک انسان است. کسي که امام حسين«ع» را دوست دارد و مي‌خواهد ايشان را خوشحال
کند، بايد بداند که آن حضرت، با گره‌گشايي از کار و گرفتاري مسلمين خوشحال خواهند
شد. حتي به دست آوردن دل ديگر مسلمان، با سلام و تعارف و با اعتنا به آنان و تحويل
گرفتن آنان خداوند و اهل بيت را خشنود مي‌سازد و بسيار ارزشمند است.

 

مرتبۀ سوّم و
چهارم: احترام به شخصيّت ديگران و دفاع از آنان

مرتبۀ سوم در
قانون مواسات،‌ شخصيّت قائل شدن براي ديگران و احترام به شخصيّت ديگران و مرتبۀ
چهارم، دفاع از شخصيت ديگران است. هرکس با هر موقعيّت اجتماعي که باشد و هر شغلي
که داشته باشد، شخصيّت دارد و همه وظيفه دارند شخصيّت او را محترم شمارند. ملاک
احترام به شخصيّت از منظر اسلام و تعاليم قرآن و عترت، انسانيّت انسان‌هاست و
ميزان دارايي مالي و نيز مرتبۀ شغلي و اجتماعيدر اين باره تأثيري ندارد. حتي پايين
بودن سطح تحصيلات افراد نيز نبايد مانع احترام به آنان شود.

سورۀ عبَس به‌طرز
شگفت‌آوري با بيان يک داستان واقعي، به همين نکته اشاره مي‌فرمايد و بايد اين سوره
و تذکرات اخلاقي آن مورد توجه همگان قرار گيرد. مي‌فرمايد: شخصي متموّل، خدمت
پيغمبر اکرم«ص» نشسته بود. يکي از مسلمانان که نابينا و فقير بود و تقرّبي نزد
رسول اکرم(ص) داشت، طبق معمول وارد شد و خودش را در کنار آن متموّل نشاند. آن مرد با
ترشرويي با او برخورد کرد، به‌گونه‌اي که آن نابينا متوجه بي‌اعتنايي و ترشرويي وي
شد. در اين هنگام، پيغمبر اکرم(ص) ناراحت شدند و فرمودند: چرا اين‌گونه برخورد
کردي؟ چرا به او بي‌اعتنايي کردي؟! ترسيدي که تموّل تو به او بچسبد و فقر او به تو
سرايت کند؟! چرا چنين کردي؟ آن مرد متموّل که از کردار خود ناراحت شده بود، گفت:
نصف دارايي خود را به اين شخص نابينا مي‌بخشم تا جبران بي‌اعتنايي من به او بشود و
از من راضي گردد. پيامبر گرامي«ص» فرمودند: اين هبه است و بايد ببينيم که خودش
راضي مي‌شود يا نه؟ مرد نابينا نپذيرفت و گفت: نه، من مي‌ترسم با پذيرفتن اين مال،
مثل او شوم و نمي‌ارزد. بگذاريد در فقر و کوري خود بمانم. آنگاه سورۀ عبس نازل شد
و پس از ذکر داستان فرمود: از کجا خود را بهتر از او مي‌پنداري که بي‌اعتنايي مي‌کني؟

«بسم‌الله
الرّحمن الرّحيم عَبَسَ وَ تَوَلَّى، أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏، وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ
يَزَّكَّى»[5]

اهميّت قرآن
کريم به اين موضوع به ما مي‌فهماند که بايد براي شخصيّت همۀ انسان‌ها احترام قائل
باشيم، از شخصيّت افراد دفاع کنيم و مراقب باشيم اهانت، توهين، تحقير و کوبندگي در
رفتار و گفتار ما نباشد. خداوند متعال در حديث قدسي مي‌فرمايد:

«مَنْ أَهَانَ
لِي وَلِيّاً فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ»[6]

 تفاوتهمنمي‌کند،مردراجعبهزنوزنراجعبهمردوزنوشوهرنسبتبهفرزندانوفرزندانمخصوصاًهنگاممواجههباپدر
و مادر، بايد رفتاري توأم با ادب و احترام و عاري از هرگونه توهين و
تحقير داشته باشند. بعضي اوقات، جوان امروزي، مقداري درس خوانده و مثلاً خود را
روشنفکر مي‌داند و از اين جهت، زير بار حرف پدر و مادر نمي‌رود و حتي گاه امر
والدين را با بي‌اعتنايي پاسخ مي‌دهد. اين نحوۀ رفتار، جنگ با خداوند است. به جاي
اينکه دست پدر و مادر را ببوسد و حرف آنان را بشنود، بي‌اعتنايي و اهانت مي‌کند.
هرکس توهين به کسي کند، با خدا جنگيده است. با پيغمبر جنگيدن، چقدر گناه دارد؟! با
اميرالمومنين جنگيدن، چقدر گناه دارد؟! اين روايت مي‌گويد: اين کار، جنگ با خود
خداوند است.

اما صادق«ع» در
ذيل اين روايت که روايت صحيح‌السّند است و مرحوم کليني نقل کرده، مي‌فرمايند خيال
نکن که ولي يعني يکي از اولياءالله يا يکي از صالحين، بلکه منظور از ولي در اين
روايت، هريک از شيعيان هستند.

احترام گذاشتن
به شخصيّت ديگران، يکي از فضيلت‌هايي است که در جامعۀ فعلي فراموش شده است. امروزه
بسياري از جوانان، براي ديگران شخصيّت قائل نيستند که سقوط آنان را در پي خواهد
داشت. در بسياري از اداره‌ها، هنگام مراجعۀ ارباب رجوع، کارمند اداره به او بي‌اعتنايي
مي‌کند؛ سرش را بلند نمي‌کند و جواب سلام او را هم نمي‌دهد، آن ارباب رجوع مجبور
است صبر کند تا کم کم آن کارمند سرش را بلند کند و بعد هم بگويد: برو هفتۀ ديگر
بيا، در حالي که کارمند اداره بايد خدمت‌گزار مردم باشد و وظيفه دارد به حوائج
آنان رسيدگي کند، ولي به او بي‌اعتنايي و اهانت مي‌کند که جنگ با خداست.     

 

عواقب بي‌اعتنايي
به مردم

بي‌اعتنايي به
مردم که متأسفانه امروزه عادي و رايج شده است، جنگ با خداست و غضب خداوند متعال را
به همراه دارد که نتيجه‌اي جز نابودي نخواهد داشت. پيرمرد روشن‌ضميري که وضع مالي
او خوب بود، به من گفت: من در قديم نوکر يک ارباب بودم. روزي در حالي که باران
تندي مي‌باريد، بالاي ايوان ايستاده بود و من پاي ايوان بودم، او حرف مي‌زد و من
هم جرئت نکردم نزد او بروم که خيس نشوم و او هم به من نگفت به بالاي ايوان بيا،
بلکه همان‌طور حرف مي‌زد و من خيس مي‌شدم. آن پيرمرد گفت: دل من از رفتار او سوخت.
واي اگر دل کسي بسوزد که ناگهان دنيا را به هم مي‌ريزد. گفت: دلم سوخت و طولي
نکشيد که قصر ارباب سوخت و طولي نکشيد که از حکومت عزل شد و طولي نکشيد که به
گدايي افتاد و در عوض وضع مالي من خوب شد. مدّتي گذشت و در يک ماه مبارک رمضان،
موقع افطار و در حالي که باران شديدی مي‌آمد، متوجه شدم کسي در خانۀ مرا مي‌زند.
هنگامي که رفتم در را باز کنم، همان ارباب را ديدم که زير باران شديد خيس شده و
پاهايش در گِل فرو رفته و براي گدايي به در خانۀ من آمده است. او را به داخل خانه
بردم و از او پذيرايي کردم و ماجراي آن روز و خيس شدن من و بي‌اعتنايي او را به
ياد آوردم.  

بي‌اعتنايي به
مردم، مخصوصاً براي کساني که از ثروت يا رياست خاصّي برخوردارند، منجر به سقوط و
بيچارگي آنان خواهد شد. در وضع فعلي بسياري از افراد، به عنوان سياست يا به عنوان
طرفداري از اين و آن، به ديگران توهين مي‌کنند. الان وضع ما به اينجا رسيده که
بسياري از روزنامه‌ها، فحش‌نامه شده‌اند. سايت‌هاي اينترنتي که دچار مصيبت بدتري
شده‌اند و مملوّ از اهانت، غيبت و تهمت شده‌اند. متأسفانه فراوان مشاهده مي‌شود که
جوانان به عنوان سياسي بودن و به عنوان انقلابي بودن، در جلسات فقط فحش مي‌دهند،
توهين مي‌کنند و ناسزا مي‌گويند. اين اهانت‌ها و اين تهمت‌ها گرفتاري دارد. خداوند
متعال دوست ندارد کسي به بندگانش توهين کند و از اين جهت، اهانت کننده را دشمن خود
مي‌داند. همين امر، موجب سقوط و تباهي است.

در اين سي و چند
سالی که از پيروزي انقلاب مي‌گذرد، من افراد زيادي را ديده‌ام که ابتدا موفق و
نمره اول بودند، امّا تندي کردند و تندي آنان که با اهانت به اشخاص و يا بي‌اعتنايي
به مردم همراه بود، منجر به سقوط آنان شد و عاقبت به‌خير نشدند.

بنابراين همه
بايد مواظب رفتار و گفتار خود باشند و از توهين به ديگران به‌شدّت بپرهيزند که
عواقب سختي در پي خواهد داشت. بسيار ديده شده است که مرد در خانه بداخلاق است و به
همسر خود توهين مي‌کند و ناگهان يک روز صبح که از خواب بيدار مي‌شود، مي‌بيند که
فلج شده است و تا آخر عمر به همان زن محتاج مي‌شود. آن‌ وقت التماسش شروع مي‌شود،
اما ديگر فايده‌اي ندارد. آن زخم زبان‌ها، سرزنش‌ها و بداخلاقي‌ها کار خودش را
کرده است.

چرا دختران
جامعۀ کنوني اين‌قدر سقوط کرده‌اند؟! براي اينکه معمولاً پدران آنان بدجنس و
بدکردار هستند. چرا پسرهاي امروزي تا اين اندازه سقوط کرده‌اند؟! براي اينکه پدران
آنان به مردم بي‌اعتنايي کرده‌اند. خداوند دست اين پسر را نمي‌گيرد و او محکوم به
سقوط است. ناگهان با دوستي نامشروع با يک دختر، نه آبروي خودش و خانواده، بلکه
آبروي طايفه را مي‌برد.

 

خدمت به پدر و
مادر، برتر از چهل شب عبادت در مسجد سهله

زياد ديده‌ايم
که جوان به پدرش توهين کرده و در اثر شکستن دل پدر، آبرويش مي‌رود و بعد سقوط مي‌کند.
راوي مي‌گويد: من چهل شبانه روز به مسجد سهله رفتم. شب‌هاي چهارشنبه از اوّل شب تا
صبح در مسجد بودم. شب چهلم که خدمت آقا امام زمان«عج» رسيدم، ايشان يک جمله به من
گفتند و رد شدند. فرمودند: اگر خدمت پدر را کرده بودي، بهتر از آمدن به مسجد سهله
بود. متأسفانه برخي جوانان به جاي خدمت به پدر و مادر که ارزش والايي دارد، به
آنان توهين مي‌کنند. معلوم است که اين افراد  سقوطخواهندکردوعاقبتبه‌خيرنخواهندشد.

من از همۀ شما،
مخصوصاً جوانان عزيز تقاضا دارم که توهين نکنيد، مخصوصاً مراقب باشيد به پدر و
مادر  بزرگترها و به‌ويژه به مراجع، علما و
بزرگان اهانت نکنيد. به قول مرحوم آيت الله وحيد بهبهاني، توهين به علما و مراجع،
مانع عاقبت به‌خيري است و موجب مي‌شود انسان در «وادي تيه» واقع شود. يعني يک
زندگي تلخ و همراه با سرگرداني و چه کنم چه کنم براي او رقم مي‌زند تا از دنيا برود.
به تجربه اثبات شده است که اهانت به ديگران انسان را بيچاره مي‌کند و راه سعادت را
به روي او مي‌بندد.

 

  

پي‌نوشت‌ها

================

1. حشر / 9

2. الكافي، ج 2،
ص 668

3. کافي، ج 2، ص
198

4. بحارالأنوار،
ج 48، ص 174

5. عبس / 3-1

6. الكافي، ج 2،
ص 352

 

سوتیترها:

1.

يکايکآدميانوبه‌خصوصمسلمانانبايددرخوراک،پوشاک،مسکنوازدواجبهفکريکديگرباشند،بهگونه‌ايکهحتييکنفرگرسنهوبدونلباس،يکنفربدونمسکنويکمرديازنبيهمسر،دربينآنانيافتنشود.
اگرجامعۀاسلامينسبتبهاينمواردبي‌تفاوتباشد،نمي‌تواندادعايمسلمانيکند.

 

2.

احترامگذاشتنبهشخصيّتديگران،يکيازفضيلت‌هايياستکهدرجامعۀفعليفراموششدهاست.
امروزهبسياريازجوانان،برايديگرانشخصيّتقائلنيستندکهسقوطآنانرادرپيخواهدداشت.کارمندادارهبايدخدمت‌گزارمردمباشدووظيفهداردبهحوائجآنانرسيدگيکند،وليبهاوبي‌اعتناييواهانتمي‌کندکهجنگباخداست. 

 

3.

چرادخترانجامعۀکنونياين
‌قدرسقوطکرده‌اند؟! براياينکهمعمولاًپدرانآنانبدجنسوبدکردارهستند. چراپسرهايامروزيتاايناندازهسقوطکرده‌اند؟!
براياينکهپدرانآنانبهمردمبي‌اعتناييکرده‌اند. خداونددستاينپسررانمي‌گيردواومحکومبهسقوطاست.  

 

/

اوصاف اقسام قلوب*

حضرت آیت الله
مجتبی تهرانی

آیات و روایات
زیادی در بارة تقسیم‏بندی قلب وجود دارد که هیچ ‏یک از آنها به‏ حسب خلقت ابتدایی
و فطرت اولیه قلوب انسانی نیستند، بلکه همة قلب‏ها از نظر فطرت اولیه­، از صفات
کمال و جمال و حتی مقابلات آن­ دو خالی‌اند. مانند پیمانه‌هایی که خالی هستند و یا
صفحه‌هایی که هیچ نقشی
بر آنها وجود ندارد. جمیع قلوب از جهت فطرت‌، بر سبیل استقامت خلق شده­اند،
به‏گونه‌ای که هیچ اعوجاجی در آنها دیده نمی‌شود. همه‏شان مخمّر به انوار ذاتیّۀ
توحیدیّه هستند و این در جمیع آنها از نظر فطرت یکسان است.

لذا محور آیات و
روایاتی که قلوب را تقسیم می­کنند، به ‏حسب ملکات و اعمال معنویّه­ای است که در دل­ها
تأثیر گذاشته‌اند. دل هم مانند بدن، صاحب حرکاتی است که به‏ وسیلة آن، توشه‏ای برای
خود تحصیل و به‏تعبیر دیگر صفحة خالی از هرنقش خود را با تصاویر مختلفی، منقوش می‌کند. در اینجا قلب‏ها نسبت به
شکل‌هایی که بر روی
صفحاتشان کشیده شده‌اند، تقسیم می‌شوند، لذا تمام تعبیراتی که دربارة انواع قلوب آمده، مربوط
به این­ جنبه است.

تقسیم‏بندی قلوب به
چهار دسته

در روایتی در کتاب
اصول کافی و نیز جلد70 بحار با کمی اختلاف آمده است که سعد نقل می­کند: «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ«ع» قَالَ:» امام باقر«ع» فرمودند: «إِنَّ الْقُلُوبَ أَرْبَعَةٌ»؛ دل­ها به چهاردسته تقسیم می­شوند. البته این تقسیم‌بندی ارتباطی با فطرت اوليۀ دل
ندارد. حضرت نمی­خواهند دل را از نظر فطرت اولیّه تقسیم کنند، بلکه می‌گویند: دل، همچون
پیمانه‌ای است که چیزی در آن
ریخته می‌شود و این ظرف و پیمانه را با توجه به آنچه در آن می‌ریزند، به انواع مختلفی تقسیم
می‌کنند.

اوّل: «قَلْبٌ فِيهِ نِفَاقٌ وَ إِيمَانٌ»؛ دستة اول دل یا پیمانه‌ای است که در آن هم نفاق وجود دارد و هم ایمان. مثل ظرفی که
عسل و سرکه را با هم در خود دارد. نه عسلش، عسل است و نه سرکه‏اش، خالص است و به ‏درد
می‏خورد.

دوم :«وَ قَلْبٌ مَنْكُوسٌ»؛ بعضی از
قلب‏ها هم واژگون و سر و ته هستند. یعنی چیزی وارد آنها نمی‏شود و راهی برای تغییر
و تطهیر ندارند.

سوّم: «وَ قَلبٌ مَطبوعُ»؛ یک‏دسته
از قلب‏ها هم هستند که آن‏قدر ظلمانی‏اند که درهایشان بسته شده و مهر خورده است.
اینها راه ورودی ندارند و راهی برای هدایتشان باقی نمانده است.

چهارم: «وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجْرَدُ»؛ برخی از دل‏ها هم نورانی و ‌صاف هستند و با انجام اعمال صالحه و کسب ملکات
حسنه، روز به ‏روز بر نورانیّت و اقتضای اولیه‏شان افزوده می‌شود.

سعد می­گوید به
حضرت عرض کردم: «مَا الْأَزْهَرُ؟»؛ آن قلب نورانی کدام است؟ حضرت در جواب، همة اقسام قلوب را برایم باز کردند
و فرمودند: «فِيهِ كَهَيْئَةِ السِّرَاجِ فَأَمَّا
الْمَطْبُوعُ فَقَلْبُ الْمُنَافِقِ وَ أَمَّا الْأَزْهَرُ فَقَلْبُ الْمُؤْمِنِ إِنْ
أَعْطَاهُ شَكَرَ وَ إِنِ ابْتَلَاهُ صَبَرَ وَ أَمَّا الْمَنْكُوسُ فَقَلْبُ الْمُشْرِكِ
ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآيَةَ (أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى‌ وَجْهِهِ أَهْدى‌ أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا
عَلى‌ صِراطٍ
مُسْتَقِيمٍ)(1) فَأَمَّا الْقَلْبُ الَّذِي فِيهِ إِيمَانٌ
وَ نِفَاقٌ فَهُمْ قَوْمٌ كَانُوا بِالطَّائِفِ فَإِنْ أَدْرَكَ أَحَدَهُمْ أَجَلُهُ
عَلَى نِفَاقِهِ هَلَكَ وَ إِنْ أَدْرَكَهُ عَلَى إِيمَانِهِ نَجَا»؛(2) یعنی قلبِ ازهر قلب مؤمن است که درونش مثل
چراغ نور می‏دهد و تلألؤ دارد. قلب مؤمن، اگر بر او نعمتی عطا شود، شکر گوید و اگر
مبتلا گردد، صبر می‏کند. امّا قلب مطبوعه و ظلمانی، قلب منافق است.

و امّا قلب منکوسه
یعنی «واژگون»، قلب مشرک است. بعد حضرت این آیۀ شریفه را قرائت کردند که آیا کسی
که راه می­رود در حالی که به رو افتاده، راه هدایت را بهتر یافته است یا آن کسی که
استوار ایستاده، بر راه راست قدم بر می‏دارد؟! امّا قلبی که در آن، هم ایمان و هم
نفاق وجود دارد، متعلّق به طایفه‌ای است که در طائف ساکنند و اگر مرگ هریک از آنها را در حال
نفاق دریابد، هلاک شوند و اگر در حال ایمان دریابد، نجات می‌یابند.(3)

بررسی لغات و
مفردات روایت

مسئلة اول مربوط به
لغاتی است که در این روایت شریف به‏کار رفته‌اند. حضرت به قلب مشرک، «منکوس» می‌گویند.
منکوس در لغت، یعنی مقلوب، واژگون و سر و ته. حتی در لغت به بچّ‏ای که به صورت
غیرطبیعی و با پا به‏دنیا بیاید، «أَلوَلَدُ المَنکوس» می‏گویند. این هم که حضرت آیة سورة ملک را می‏خوانند،
برای این است که معنای (مُکِّباً عَلی وَجهِهِ) تقریباً نظیر معنای منکوس است، یعنی کسی که به رو بیفتد، شبیه فرد منکوس است.
معنا و منظور آیه، کنایه از این است که قلب اهل شرک، واژگونه و سیر و حرکت معنوی
آنها بر غیر صراط مستقیم و برخلاف فطرت است، لذا ثمری ندارد و به نتیجه نمی‏رسد.

همان‏ طور که خدا
بدن انسان را با اسلوبی خاص خلق کرده که باید روی دو پا بایستد و درحالی ‌که سرش بالا است، می‏تواند درست
راه برود، قلب آدمی هم یک رویه و اسلوب فطری دارد که باید بر اساس آن حرکت کند.
اگر کسی بخواهد سر و ته راه برود، برخلاف رویه‌ای است که خدا برایش تنظیم کرده
است. همین‏ طور هم اگر قلب کسی بر طبق فطرتش جلو نرود، واژگون می‏شود و راه خیر بر
آن مسدود می‏گردد.

حضرت از قلب منافق
به «مطبوع» تعبیر کردند که به‏معنای مختوم و مهر شده است. این تعبیر کنایه است از
اینکه حرف حقّ و حقایق الهیّه در آن قلب‏ها وارد نمی‌شود و تأثیری ندارد. معنایش این
نیست که خداوند الطافش را از او منع می‏کند، بلکه می‏فرماید این شخص، خودش حقايق
الهی را نمی‌پذیرد. به چنین قلبی که نمی‌تواند حقایق را بپذیرد می­گویند مطبوع و مهرشده.

قلب مؤمن، «ازهر»
است که این عبارت در لغت این‏ طور معنا شده است: «الابیضُ المَستَنیرُ»؛(4) یعنی آن چیزی
که سپید و نورانی است. به‏ همین مناسبت به خورشید و ماه هم «أَلأَزهَرانِ» گفته می‏شود، چون هر دوی آنها‌ سپید و نورانی
هستند. گاهی به مرد سپیدچهره و نورانی هم أزهر می­گویند. زهرا هم به زنی گفته می­شود
که سپید و نورانی است.

امّا اجرد، در لغت
به ‏معنای کسی است که بدنش مو ندارد. گاهی اوقات، زمین خشک و بی‏آب و علف را نیز
«زمین أجرد» می‏گویند. اجرد در این روایت به ‏معنای دلی است که اصلاً به دنیا تعلق
ندارد، بی­غل و غش و   کاملاً صاف است و
هیچ خار و خاشاکی ندارد.

بررسی اجمالی مفاد
روایت

تقسیم‏بندی مذکور در
این روایت شریفه، یک تقسیم کلی و اجمالی است، زیرا دل­ها از نظر جهات معنویه،
درجات و مراتب مختلفی دارند و حضرت قالب کلی دل‏ها را بیان فرمودند. دل‏ها چه از
جهت کمال و چه از جهت عکس، مراتب و درجاتی دارند که احصای آنها‏ ممکن نیست.

بزرگان ما با توجه
به آنچه از این روایت استفاده می­شود، وارد توضیح این تقسیم‌بندی شده‌اند و بهترین توضیح این است: یک
دسته از دل­ها، به «ما جاءَ بِهِ النَّبی «ص»» یعنی تمام آنچه از جانب پیغمبر اکرم
رسیده است، ایمان آورده­اند و ایمانشان‌ هم محکم و پابرجاست، یعنی ایمان در قلوب
آنها مستقر گردیده است.

دستة دیگر، با آنکه
به تمام «ما جاءَ بِهِ النَّبی«ص»» ایمان آورده‌اند، اما ایمان در قلوبشان استقرار
پیدا نکرده است. قلب اینان گاهی پر از ایمان است و گاهی خالی از آن. هنگامی‌که ایمان از دل‌های آنان خارج می‏شود، تنها
ادعای ایمان دارند.

دستة سوم کسانی
هستند که به آنچه پیغمبر«ص» از ناحیۀ خداوند آورده است، ایمان ندارند، اما همیشه
در ظاهر ادعای ایمان می‏کنند.

دستة چهارم هم
قلوبی هستند که به ‏هیچ کدام از این امور، ایمان ندارند و در ظاهر هم ادعای ایمان
نمی‌کنند.

قِسم اول، قلوب
مؤمنین است که که حضرت فرمود: «أزهر أجرد» است. گروه دوم، همان قلبی است که حضرت
فرمود: «فیهِ ایمانٌ و نفاقٌ» و متعلق به گروهی است که گاهی مؤمنند و گاهی منافق.

دستة سوم، همان
قلوب منافقین است که در روایت داشت: «مطبوعه» و مهر شده. و دستة چهارم هم قلب
مشرکین است که «قلب منکوس» و واژگونه است.

این صفات قلب، از
صفات عرضی و ظاهریۀ قلب به‏شمار می‌آیند و هیچ ارتباطی با فطرت قلب ندارند. به‏عنوان مثال، شرک
برای قلب، یک صفت عرضی به‏حساب می‌آید نه ذاتی، زیرا هیچ قلبی از ابتدای خلقتش، مشرک نبوده
است. همة قلوب، مخمر به انوار ذاتیۀ توحید و در ابتدا از تاریکی ظلم، نفاق، شرک و
کفر، مبرّا هستند. این امور، صفات ظاهریۀ قلوب محسوب می‌شوند، نه صفات باطنیه و ذاتیه.

روایتی دیگر در این
‏باره و جمع میان اخبار

در بعضی از روایات،
قلوب انسان‏ها به سه‏دسته تقسیم شده‌اند. این­ تقسیم‏بندی سه‏گانه هیچ منافاتی با
تقسیم قلوب به چهاردسته ندارد، زیرا روایتی که برای قلب، سه قِسم را مطرح می‌فرماید، قلب منافق و مشرک را
یکی محسوب می‌کند، چون هر دوی آنها به هیچ‏وجه ایمان نیاورده‌اند و تفاوتشان تنها در این است
که یکی ادعای ایمان می‌کند، ولی دیگری با صداقت می‌گوید من ایمان ندارم. پس در
باطن، قلب مشرک و منافق، در صفت مطبوعیت با یکدیگر اشتراک دارند و تنها تفاوت‌شان
در اظهار و عدم اظهار باطن است.

ابوحمزۀ ثمالی از
امام باقر«ع» نقل می­کند: «الْقُلُوبُ ثَلَاثَةٌ»؛ دل­ها سه دسته‌اند. «قَلْبٌ مَنْكُوسٌ لَا
يَعِي شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ»؛ قلبِ منکوس
واژگونی که هیچ خیری در آن نیست «وَ هُوَ قَلْبُ الْكَافِرِ»؛ که این، قلب کافر است. «وَ قَلْبٌ فِيهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَالْخَيْرُ وَ الشَّرُّ فِيهِ يَعْتَلِجَانِ»؛ قلبی که در آن نقطه‌ای سیاه وجود دارد و خیر و شر
در آن با هم می‌جنگند. گاهی ایمان در آن هست و گاهی نیست. «فَأَيُّهُمَا كَانَتْ مِنْهُ»؛ هرکدام از اینها
غلبه پیدا کند، قلب هم اهل همان‏ می‏شود. «وَ قَلْبٌ مَفْتُوحٌ
فِيهِ مَصَابِيحُ تَزْهَرُ»؛ و قلبی که باز و
مفتوح است و در آن چراغ­هایی روشن، قرار دارد. «وَ لَا يُطْفَأُ نُورُهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»؛ نور این قلب تا قیامت خاموش نمی‏شود «وَ هُوَ قَلبُ المُؤمِن»؛(5)
این قلب، قلب مؤمن است.

روایت دوم که اقسام
قلب را سه‏دسته معرفی کرد، با روایت قبلی که آن را چهار قسم بیان فرمود، هیچ
منافاتی ندارد، چون در روایت اخیر، قلب منافق و مشرک تحت یک عنوان «کافر» واقع
شدند و تنها تفاوتشان در اظهار کردن و اظهار نکردن کفر درونیشان است. اما هر دو
روایت در توصیف قلب‏ها با هم اشتراکاتی دارند. مثلاً روایت اول داشت: قلب مشرک
منکوس است و در این روایت هم عیناً همین عبارت به ‏کار رفته است. یا هر دو روایت، قلب‏هایی
را به‏عنوان قلب‏های دمدمی مزاج و مذبذب بیان می‏کنند که گاهی ایمان دارند و گاهی
کافرند و باید منتظر شد و دید که اینها در چه حالی از دنیا می‏روند تا مشخص شود كه
عاقبتشان ختم به‏خیر شده یا نه. همچنین هر دو روایت قلب مؤمن را نورانی معرفی
کردند و کلمات آنها هم به هم نزدیکند. روایت اول فرمود: قلب مؤمن ازهر و اجرد است و
ازهر هم یعنی آنچه که مانند هیئت چراغ است و در روایت دوم هم کلمه قلب بود: قلب
مؤمن، باز و نورانی است، به‏طوری که نورش تا قیامت خاموش نمی‏شود.

اوصاف «قلب مؤمن»
در معارف اسلامی

نورانیت قلب چیست و
این نور که در روایات آمده، کنایه از چیست؟ قلب با چه‏ چیزی نورانی می‏شود و
قلب‏های نورانی، چه ویژگی‏هایی دارند؟  

ایمان به خدا، از
سنخ کمالات است. کمالات هم، از اصل حقیقت وجودند و اصل حقیقت وجود نیز نور است،
لذا کسی که مؤمن است، یک گوهر وجودیِ نورانی، به‏ نام ایمان در قلب خود دارد. حکما
راجع ‏به وجود مي‌گویند: «ظاهرٌ بِنَفسِه و
مُظهِرٌ لِغَیرِه». راجع به نور هم گفته می‏شود:
فی‏نفسه ظاهر است، یعنی لازم نیست چیزی آن را به ما نشان دهد و آن را
برای ما نمایان سازد، بلکه خودش ظاهر و روشن است. از سوی دیگر، نور سبب روشنی و
نمایان شدن اشیای دیگر هم می‌شود، پس هم فی‏نفسه ظاهر است و هم غیر خود را نمایان
می‏سازد. ایمان از سنخ کمالات است و کمال از حقیقت وجود و نور سرچشمه می‌گیرد. ایمان یک حقیقت نورانی
است. بنابراین آنچه مربوط به ایمان و متعلقات آن است، ‌همه از سنخ نورند، هم
ظاهرند و هم مُظهِر، یعنی هم روشن‌اند و هم روشنی‌بخش.

قلوب کفار، دقیقاً
برعکس‌اند، چون مقابل وجود، عدم است و مقابل نور هم، ظلمت، لذا قلوب کفار، برعکس
قلوب مؤمنین، تاریک و توخالی‌اند. قلب مؤمن کمالی دارد که از حقیقت وجود گرفته شده
است، ولی قلب غیرمؤمن، خالی از کمال و نورانیت است.

از سوی دیگر، تعلق
به امور دنیویه نیز قلب انسان را تیره و تار می‏کند، چون حقیقت این تعلقات هم نوعی
نقص و نیستی است. همین تعلقات، موجب می­شوند که در دل انسان، غل و غش پیدا ­شود و
همین‏ها باعث آغاز انحرافات قلبی می­گردند. این معنا از روایت هم به‏دست می­آید،
لذا یکی از ویژگی‏های دیگری که برای مؤمن شمرده شده، «أجرد» است، به این معنا که
قلب نورانی مؤمن، صاف و بی­غل و غش است و هیچ تعلقی به امور دنیویه ندارد.

بی‏غل وغش بودن، یک
امر درونی است و چیزی نیست که ما بتوانیم آن را از بیرون مشاهده کنیم، لذا ممکن
است کسی ظاهراً مؤمن باشد، ولی در باطن هیچ اعتقادی به خدا و پیغمبر نداشته باشد.
خود ایمان، یعنی آن نورانیت و صفا، قابل رؤیت نیست، امّا آثارش قابل مشاهده است.
مثلاً انسان می‏تواند از اعمال بیرونی انسان‏ها پی ببرد که در درون آنها چه خبر
است. درون آدمی تنها با اعمال ظاهری، قابل درک و شناسایی است. به‏تعبیر دیگر ایمان
برای مؤمن یک نورانیت درونیه است که آثار آن نورانیت در اعمال او نمایان می‏شود،
لذا اظهار زبانی ایمان کافی نیست، یعنی به‏ صرف اینکه یک‏ نفر بگوید من ایمان
دارم، نمی‏توان حرفش را پذیرفت، بلکه باید به عملش نگاه کرد و دید که آیا واقعاً
او دلبستگی به خدا و دین او دارد و قلبش نورانی و صاف است یا تعلق به‏دنیا دارد و
اعتقاد و ایمان به مبدأ و معاد در دلش نفوذ نکرده است. ایمان به خوب حرف زدن نیست،
بلکه به خوب عمل کردن است.

در اصول کافی
روایتی در همین باب نقل شده است: «قَالَ لَنَا ذَاتَ يَوْمٍ»؛ روزی حضرت امام صادق«ع» به ما فرمود: «تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يُخْطِئُ بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ خَطِيباً
مِصْقَعاً»؛ گاهی اوقات یک نفر را می­بینید که
در سخنرانی­ و خطبه خواندنش اصلاً اشتباه نمی‌کند، لام و واو جملاتش را
جابه‏جا نمی‏گوید و به‏اصطلاح کاملاً، رَج سخن می­گوید، «وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ»، امّا در عین حال که رَج حرف می­زند، دلش کج است. هم قرآن
می‌خواند و هم روایت،
اما ایمان ندارد. اگر دلش را ببینید، خواهید دید که از شب ظلمانی، تاریک‏تر است: «وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يَسْتَطِيعُ يُعَبِّرُ عَمَّا فِي قَلْبِهِ
بِلِسَانِهِ»؛. گاهی هم شخصی را می‌بینید، ‌که نمی­تواند آنچه را که در دل
دارد، به زبان آورد: «وَ قَلْبُهُ يَزْهَرُ كَمَا يَزْهَرُ
الْمِصْبَاحُ»؛(6) درحالی که قلب او
مانند یک چراغ مي‌درخشد. این روایت گویای این معناست که نورانیت دل، یک امر درونی
است و انسان نمی‏تواند آن را به‏ زبان آورد. افرادی هستند با دلی نورانی و زبانی
که گویا نیست و افرادی هم هستند با دلی ظلمانی و زبانی گویا.

یک‏ بار امام«ره» آن
مرد بزرگ، برای ما نقل کردند که شخصی نزد من آمد و مرتب برایم نهج‌البلاغه و قرآن مخواند! آن آقا،
تمسکش خیلی زیاد بود، امّا تنسک نداشت. حرف‌ها را خیلی خوب رَج می­کرد، اما در دلش خبری از آن حرف‌ها نبود. دلش، از حرف­هایی که
می­زد، خبر نداشت.

عکس این هم جایی
است که دل می­درخشد، اما فرد نمی­تواند نورانیت و صفایش را به‏ زبان آورد. یکی از
اصحاب امام حسین«ع» در روز عاشورا، مصداق این معناست. در تاریخ می‏نویسند دل جوان،
نورانی بود و مي‌درخشيد، امّا نمی­توانست حرف­‏هایش را بزند و آنچه را که در دل
دارد بیرون بریزد. بلکه ظاهرش نیز برعکس آن چیزی بود که در دل داشت. او غلام
سیا‏ه‏چهره‏ای بود که دل به حسین داده بود.

 ادامه دارد

*مشروح  این سلسله
مباحث به‏زودی در قالب کتاب «رسائل بندگی» توسّط موسّسة مصابیح‏الهدی منتشر خواهد
شد.

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ سورۀ مبارکة
ملک، آیه 22.

2ـ كافي، ج2، ص422.

3ـ البتّه این
قِسم، نیاز به توضیح دارد که بعداً به آن خواهیم رسید.

4ـ لسان‏العرب،
ج4، ص332.

5ـ اصول کافی، ج2، ص 423.

6ـ اصول كافي، ج2،
ص 422.

 

 

 

سوتیترها:

1.

 

شرک برای قلب، یک
صفت عرضی به‏حساب می‌آید نه ذاتی، زیرا هیچ قلبی از ابتدای خلقتش، مشرک نبوده است.
همة قلوب، مخمر به انوار ذاتیۀ توحید و در ابتدا از تاریکی ظلم، نفاق، شرک و کفر، مبرّا
هستند. این امور، صفات ظاهریۀ قلوب محسوب میشوند، نه صفات باطنیه و ذاتیه.

 

2.

تعلق به امور دنیویه
نیز قلب انسان را تیره و تار می‏کند، چون حقیقت این تعلقات هم نوعی نقص و نیستی است.
همین تعلقات، موجب می¬شوند که در دل انسان،
غل و غش پیدا ¬شود و همین‏ها باعث آغاز انحرافات
قلبی می¬گردند. این معنا از روایت هم به‏دست
می¬آید، لذا یکی از ویژگی‏های دیگری که برای
مؤمن شمرده شده، «أجرد» است، به این معنا که قلب نورانی مؤمن، صاف و بی¬غل و غش
است و هیچ تعلقی به امور دنیویه ندارد.

 

3.

همان‏ طور که خدا
بدن انسان را با اسلوبی خاص خلق کرده که باید روی دو پا بایستد و درحالی که سرش بالا
است، می‏تواند درست راه برود، قلب آدمی هم یک رویه و اسلوب فطری دارد که باید بر اساس
آن حرکت کند. اگر کسی بخواهد سر و ته راه برود، برخلاف رویهای است که خدا برایش تنظیم
کرده است. همین‏ طور هم اگر قلب کسی بر طبق فطرتش جلو نرود، واژگون می‏شود و راه خیر
بر آن مسدود می‏گردد.

 

/

* مناسبات علم و دین

  حضرت آيت‌الله
مصباح يزدي

اشاره

بحث بین دینداران و عالمان علوم تجربی بحثی دیرپاست که از
دوران رنسانس قوت گرفت و تمامی عرصه‌های فکری بشری را درنوردید و سرانجام کار
بدانجا کشید که علم و دین تبدیل به دو ساحت متناقض شدند که جمع بین آن دو ممکن
نیست. دین اسلام اما پرداختن به هر دانش و علمی را که آدمی را به سوی شناخت
پروردگار خویش هدایت کند، عبادت می‌داند و برای علما و اهل تفکر، ارزشی ورای همگان
قائل است. آیت‌الله استاد مصباح با موشکافی بسیار دقیق و عالمانه‌ به این مقوله
پرداخته‌اند که بخش نخست آن در این شماره تقدیم می شد.

‌‌

الف) علم دینی پس از انقلاب اسلامی در ایران

 بحث را از اینجا
آغاز می­کنیم که چگونه مسئله اسلامي کردن دانشگاه‌ها و سپس، علم ديني مطرح شد. بعد
از پيروزي انقلاب مدتي دانشگاه‌ها بسته بود و در اين مدت کساني که به انقلاب و ارزش‌هاي
انقلابي علاقمند­ بودند به این فکر افتادند متناسب با جو فرهنگي انقلاب و ارزش‌هاي
اسلامي باید در دانشگاه‌ها هم اصلاحاتی صورت بگیرد، از این رو، ستادي به نام ستاد
انقلاب فرهنگي با 6 عضو تشکيل شد که کار عمده‌ آن رسیدگی به مسائل دانشگاه بود.
امام«ره» طي دستوري خطاب به ستاد انقلاب فرهنگي فرمودند؛ متخصصين اين علوم در حوزه‌ها
هستند، دست‌تان‌ را به سوی آنها دراز کنيد.

به هر حال قرار شد ستاد انقلاب فرهنگي با حوزه همکاري و
دروس دانشگاهي را بازبینی کنند. انگيزه‌ بازبینی اين بود که بسياري از مطالب ـ
مخصوصاً در علوم انساني ـ با مباني و ارزش‌هاي اسلامي سازگار نبود. پیرامون چگونگی
بازبيني و نوع تحول، گفت‌وگوهايي صورت گرفت و طبق طرحي قرار شد دفتري به نام دفتر
همکاري حوزه و دانشگاه تأسيس شود تا دروس دانشگاهي با همکاری اساتيد حوزه و
دانشگاه بازبيني شوند و در ظرف 10، 15 ماه با هدف تحول در دانشگاه  در سمت ‌و‌ سويي که اسلام و انقلاب اقتضاء مي‌کند،
انجام شدند؛ اما بیش از این نمی­شد دانشگا­ه­ها را بسته نگه داشت، لذا دانشگاه‌ها
باز شدند و قرار شد دفتر همکاری همچنان به کار ادامه بدهد تا تدريجاً تغییراتی
صورت بگیرند.  

بنابراین هدف ایجاد تحول در دانشگاه‌ها به صورتی متناسب با
وضع انقلاب بود. اين حرکت، انقلاب فرهنگي نام داشت و در قالب ستاد انقلاب فرهنگي
که بعد‌ها به شوراي عالي انقلاب فرهنگي تبدیل شد، انجام گرفت. مقام معظم رهبري در زمان
رياست‌جمهوري خود پيشنهاد کردند ستاد به شوراي انقلاب فرهنگي تبدیل شود و سران سه
قوه در آن شرکت داشته باشند تا مصوبات آن ضمانت اجرايي پیدا کنند.

اجمالاً در طول بيش از سه دهه گذشته، گاهي مسائلی مانند
تحول و انقلاب فرهنگي، مبارزه با تهاجم فرهنگي، غارت فرهنگي، شبيخون فرهنگي و…
مطرح شده‌اند، عمدتاً از طرف مقام معظم رهبري ـ چه در دوران رياست جمهوري‌ و چه در
دوران رهبري ـ مطرح شده‌اند، ولي عملاً کار قابل‌توجهي انجام نشده است. زمانی در
همين شوراي عالي انقلاب فرهنگي که آن وقت بنده هم عضويت داشتم، مقام معظم رهبري
تأکيد کردند که اين کار بايد دنبال شود و به مسئولین امر کردند که من از شما مي‌خواهم
اين کار را انجام دهيد.  

به هر حال، کميسيوني در شوراي انقلاب فرهنگي به نام کميسيون
اسلامي کردن دانشگاه‌ها تشکیل شد که بعضي‌ اين اسم را نپسنديدند و آن را کميسيون
اسلامي شدن دانشگاه نامیدند. در طول چندين سال و با حضور رؤسای جمهور مختلف جلساتی
طولانی برگزار شدند و مصوباتي هم داشت که در شوراي عالي انقلاب فرهنگي به تصويب
رسيدند، ولي واقعیت این است که معنای انقلاب فرهنگي يا اسلامي کردن دانشگاه‌ها      روشن نبود و کسی نمی‌دانست قرار است چه کاری
انجام شود. فکر مي‌کنم هنوز هم اين سؤال برای بسیاری از افراد مطرح است و کسی نمی‌داند
معنای اسلامي کردن دانشگاه‌ها چیست؟

در همين دوران بعضي از اساتيد متدين‌تر دانشگاه که تعصب
ديني بیشتری داشتند، کم‌کم اين مسئله را مطرح کردند که دانشگاه، به صرف ساختن مسجد
و برقراری نماز جماعت و مراسم ديني در آن، اسلامي نمي‌شود و محتواي دروس مشکل
دارد.

 عده‌ای از اساتيد
یکی از رشته­های علوم انساني در جلسه گفتند شما بگوييد چه کار کنيم، چون اين علوم
براي ما  ابزار هستند. آن زمان از آنها
براي اهداف شاه استفاده مي‌کرديم، حالا براي جمهوري اسلامي استفاده مي‌کنيم. نگرش خود
اساتيد اين بود که علوم انساني، ابزاري در دست قدرت­ها هستند. البته اين حرف به این
صورت، مورد قبول ما نيست، ولی به هر حال تصور روشني از اينکه چه بايد کرد و هدف
چیست، وجود نداشت و اجمالاً  فقط این موضوع
مشخص بود که  محتواي درسی دانشگاه اشکال
دارد، اما اینکه چه کار بايد کرد، روشن نبود.

علاوه بر این، اراده­ای قوي‌ در کساني که بتوانند اين کار
را انجام بدهند وجود نداشت، زیرا عوض کردن محتواي دروس علوم انساني در همه دانشگاه‌هاي
کشور، نوشتن کتاب‌هاي جديد، آموزش دادن اساتيد جديد براي تدريس آنها‌ و… کار
ساده‌اي نبود و بالاخره هم به جايي نرسيد.

 پس از آنکه روشن شد
که اسلامي کردن دانشگاه، در حقيقت به معنای اسلامي کردن محتواي دروس است، این سؤال
مطرح شد که علم ديني با علم غيرديني چه فرقي دارد؟ یعنی اين پيش‌فرض وجود دارد  که دو گونه علم، علم اسلامي و علم غيراسلامي وجود
دارند و چيزي که الان در دانشگاه‌ها وجود دارد، علم غيراسلامي است و بايد در آن
تحول ایجاد شود.

 

ب) رابطه علم و دین در غرب

 اين موضوع قرن‌هاست
که در اروپا و غرب سابقه دارد. بعد از رنسانس تدريجاً در محافل علمي غرب اين مسئله
مطرح شد که علم هميشه با دين سازگار نيست، چون مدرسان قرون وسطي، مطالبی را بر
اساس برداشت‌هايي که به خیال خود از عهدين ـ تورات و انجيل ـ داشتند، تدريس و سعی می‌کردند
به علومي که از يونان به رومي‌ها و ساير اروپايي‌ها به ارث رسيده بود، رنگ ديني
ببخشند. در قرون وسطي دانشگاه با علوم ديني توأم بود.

 از دوران رنسانس و
تحولاتي که در کيهان‌شناسي و… توسط امثال کُپرنيک و کپلر به وجود آمد، تدريجاً
اين فکر پدید آمد که مطالب عهدين با اين علوم سازگاری ندارند و يا دست‌کم برداشت‌هايي
که تا به حال به نام دين در دانشگاه­های مَدرسی ـ مدارس وابسته به کلیسا ـ ترويج
مي‌شدند، با علم سازگاری ندارند و بايد بین اکتشافات علمي و حرف‌هاي گاليله، کپلر،
کُپرنيک، و امثال آنها و حرف‌هاي کليسا که به نام دین مطرح می‌شوند، یکی انتخاب
شود. سرانجام عده‌ زيادي از دانشمندان و شايد اکثر آنها علم را ترجيح دادند و
معتقد بودند که باید براي دين چاره­ای اندیشید. همه آنها اتفاق‌نظر داشتند که داده‌هاي
علم و پيشرفت علوم تجربي که از دوران رنسانس رواج پيدا کرده بود با آنچه که در کليسا
و دانشگاه‌هاي وابسته به آن به نام دين مطرح مي‌شدند، سازگاری ندارد.

 این بحث تاريخچه
مفصلي دارد و اجمالاً این گرايش پيدا شد که علم و دین با هم تعارض دارند. از آنجا
که رها کردن علم ـ مخصوصاً با پيشرفت‌هاي روزافزون آن ـ امکان نداشت، خيلي‌ها دین
را رها کردند. عده ديگري هم معتقد بودند که باید راه ديگري پيدا کرد. برخی دين را
اساساً  از مقوله ديگري غير از مقوله واقعيات
و شناخت حقايق دانستند و معتقد بودند که دین، زبان مخصوص به خود دارد. از دیدگاه
آنها منشأ ناسازگاری علم و دین این است که هر دو را با يک زبان تفسير می‌کنيم،
يعني تصور مي‌کنيم زبان علم و زبان دين يکي است،  در حالی که در مواردی آنچه که دين مي‌گويد با
چيزهايي که علم  مي‌گويد تفاوت دارد. به
نظر آنها دين، زبان مخصوص خود را دارد و به همین دلیل بايد زبان دین را براساس
الفباي خودش فهميد و تفسير کرد.

مثلاً، زبان شعر و ادب، با زبان نثر علمي بسيار متفاوت است.
در غزلیات حافظ سخن از مي، دف، ساقي، کوثر، صهبا، ساغر، مستي و… به میان آمده
است و قطعاً منظور عارفان واقعی و امثال حافظ و یا حضرت امام در زمان ما، معنای
ظاهریِ اين‌ الفاظ نبوده است. اين يک زبان مخصوص است. براساس شواهد زیاد، منظور آنها
از مي، غیر از آن چیزی است که ميگساران برداشت مي‌کنند. کسي هم از غزلیات حافظ توقع
ندارد ‌که راجع به مثلاً ميگساري و… باشد. انسان نياز عاطفي و احساس خاصي دارد
که مي‌خواهد به وسيله خواندن اشعار حافظ، آن نياز را ارضاء کند و کسي هم نمي‌گويد
که درست یا غلط است، زیرا زبان مخصوصي است.

 بر اساس تصور آنها،
دین در مقام بیان مطالب نمي‌خواهد درباره واقعياتي که علم یا فلسفه اثبات مي‌کنند،
بحث کند. زبان دين، زبان ديگري است و دین می‌خواهد مردم را به انجام کارهاي خوب
وادار کند و آنها را در عمل، به جهتي که مد نظر اوست، سوق دهد. بیان دین در مسائلی
مانند ویژگی­های زمین، آسمان‌های هفتگانه و… ناظر به بیان مسئله­ کيهان‌شناسي يا
فيزيک نیست، بلکه زبان مخصوصي برای رسیدن به این نتيجه­ است که عالَم سرسري نيست،
فکر خودتان باشيد و با هوس و خيالات باطل، زندگي‌تان را نگذرانيد. بدیهی است که
این هدف، به ابزار خاصي نیاز دارد.

 در این باره که
اصلاً زبان دين، چه زباني است، بحث­هایی مطرح شدند و مکاتبي به وجود آمدند و اجمالاً
اين بحث مطرح شد که زبان دین، هر چه هست، واقع‌نما نيست، بلکه زبان اساطيري،
مجازگويي، نمادین و مانند اینهاست، بنابراين بین علم و دین تضاد وجود دارد. ما
باید زبان دين را جداگانه بدانیم و فکر نکنيم که مطالب دینی را هم می­توان با
زباني که از طریق آن می‌توانیم درباره واقعيت‌ها بحث کنیم، تفسیر
کرد.  

این جریان چند قرن قبل در اروپا اتفاق افتاد و اين پیامدها
را داشت و جالب اینجاست که بسياري از مسائلي که امروز در ادبيات علمي ما مطرح مي‌شوند،
چند قرن قبل در اروپا مطرح شدند و موج آنها تازه به اينجا رسیده است!

 

  علم دینی در ایران

 با مطرح شدن این
بحث که دانشگاه‌هاي ما اسلامي نيستند و با اهداف و شعارهاي انقلاب تناسب ندارند،
تعارضي که در اروپا بين علم و دين مطرح بود و راه‌هايي که براي حل این تعارض
پيشنهاد شده بودند، تداعی شدند و تقريباً همه آن راه‌ها به ‌نحوي بین روشنفکران و دانشگاهیان
ما انعکاس پيدا کردند. برخی مسئله زبان دين را مطرح کردند و عده‌ای گفتند اينها  اصلاً با هم قابل آشتي نيستند و باید جانبِ علم
یا دین را گرفت. گاهی تعابير زننده‌اي را هم به کار بردند و گفتند اگر دين در علم
دخالت کند، گور خودش را مي‌کند و علم و دین از هم جدا هستند. شايد این تعبیرات
برای شما آشنا باشند که دینداری مسئله­ای شخصي است و هر کسی می‌تواند به هر چه مي‌خواهد
معتقد باشد، اما در فضاي علمي و آکادميک نباید صحبتي از دين به میان آورد، علم، ربطي
به دين ندارد، حرف‌هاي دين در سطح علمی ارزشي ندارند و ما بايد به دنبال داده‌هاي
علمی باشيم. چنین سخنانی زماني صراحتاً بیان می­شدند، ولی الان بيشتر به صورت
تلویحی به آنها اشاره مي‌شود.

 برخی نیز معتقد
بودند که هم باید از علوم استفاده کرد و هم دين باید جايگاه اصيل خود را داشته
باشد؛ زبان دين نمادین نيست و آنچه بیان می­کند عین حقیقت است، بنابراین بايد
ببينيم مشکل کجاست و چگونه بايد آن را حل کرد. نظريات مختلفي هم در اين زمينه
ارائه شده‌اند. بعضي گفته‌اند که علم، کشف واقعیاتي است که در افعال الهي و مخلوقات
خدا نهفته‌اند. کار دين هم آشنا کردن انسان با اسماء، صفات، و افعال الهي است؛ پس
هر دو يک هدف را دنبال مي‌کنند. راه دین وحي و راه علم تجربه است و اينها‌ هيچ
تضادي با هم ندارند، بلکه اصلاً يکي هستند، یعنی همه علوم به يک معنا ديني هستند.

تصور اختلاف علوم، از نگاه عالم به علم نشأت می­گیرد. اگر
مسائل علمي با نگاهی بريده از انتساب به خدا بررسی شوند، علم ديني نيستند، اما اگر
با اين نگاه  دیده شوند که هر آزمايشي،
بررسي این حقیقت است که خدا با چه ابزاری کارش را انجام مي‌دهد و سنت‌هاي آفرينش
کدامند، علم ديني خواهد بود. پس تفاوت علم ديني و غير ديني در نگاه عالم است، نه
در محتواي علم.

 همان‌طور که اشاره
شد، علم، بر اساس یکی از معانی خود به گزاره‌هايي گفته می­شود که صددرصد مطابق
واقع‌اند. اگر در علم گزاره‌هاي صددرصد مطابق با واقعی وجود داشته باشند، يعني
ديگر نسخ و ابطال نمي‌شوند و لذا قطعاً منافاتي با مطالب ديني نخواهند داشت، اما
آنچه در محافل، کتاب‌ها و رشته‌هاي علمي دانشگاه‌ها مطرح می­شوند، اين‌گونه نيستند.

همواره در علم، ابتدا فرضيه مطرح می­شود و پس از تأييد به
صورت نظريه‌ درمی­آید، ولي این احتمال وجود دارد که روزي به‌کلي ابطال و نظريه
ديگري جايگزين آن شود. مثال­های زیادی این مطلب را تأیید می­کنند و تاريخ علم داستان
همين‌هاست. گاهی هم بین آنچه امروزه علم می­نامیم و در کتاب‌هاي دانشگاهي و علمي
مطرح مي‌شود، تضاد وجود دارد و دانشمندان مختلف، آرای گوناگونی دارند. حال این سؤال
مطرح می‌شود که کدام يک از آنها مطابق با دين و کدام یک مطابق با واقع و در نتیجه،
کاشف فعل الهي هستند؟

اگر نتیجه علم صددرصد بود، مي‌توانستيم به یک معنا علم را
با دين يکي بدانیم و بگوییم با یکدیگر تنافي ندارند و دین، هيچ گاه علم را ابطال
نمي‌کند و نظر مخالفي نمي‌دهد، اما اين‌گونه نيست، زیرا علم در حال تحول است و هر
روز نظريه‌ جدیدی مطرح می‌شود و نمي‌توان موضوعات علمی را هميشه مطابق با واقع
دانست.

 به هر حال علمی که
مطابق با واقع باشد، هيچ‌گاه با دين منافات ندارد و در این صورت، صورت مسئله تعارض
علم و دين پاک مي‌شود. اما علمی که ما با آن سر و کار داريم، حقايق ثابت و لايتغير
نيستند یا چنین مواردی در آن خيلي کم هستند. علم غالباً نظرياتي هستند که دائماً
در حال تحول، تکامل، و نسخ و ابطالند؛ بنابراین، نظريات ذکر شده در منابع ديني با
علم سازگار نيستند و از این رو، بايد یکی را قبول کرد و چون علم را نمي‌توان رد
کرد، باید دين حذف شود، منتها کسانی که خيلي معتدل بودند گفتند دين را به گونه­ای
دیگر تفسير مي‌کنيم، مثلاً می­گوییم زبان دين، زبان خاصي است.

 حقیقت امر این است
که شاید اساساً مطرح کردن علم ديني و غيرديني چندان کار درستي نبود و نخست مي‌بايست
بحث اسلامي کردن دانشگاه‌ها مطرح می‌شد، يعني می‌بایست می‌دیدیم در مقابل تهاجمات،
انحرافات و تضاد‌هاي موجود چه بايد کرد؟ يکي از راه­ها هم تحول تکاملی و برطرف
کردن نقص‌هاي اين علوم است. به نظر می­رسد طرح این موضوع که علم، دوگونه ديني و
غيرديني دارد، يک موضوع انحرافي است تا مسئله­ای اصلي.

تحول جهانی قریب‌الوقوع در علم

 حقيقت اين است که
نه تنها علومي که در دانشگاه‌هاي کشور تدريس مي‌شوند ـ که
عمدتاً ترجمه کلمه به کلمه آثار غربی هستند ـ بلکه به‌طورکلي رويکرد علوم در دنيا،
عیب­ها و کمبودهایی دارد. شناسايی اين کمبودها به ما کمک خواهد کرد تا علوم دانشگاهی
را به‌گونه‌ای تبیین کنیم که با اهداف، اغراض و آرمان‌هاي اسلامي و انقلابي‌ ما
منافات نداشته باشند و حتی بتوانند نگرش جهاني نسبت به علم را عوض کنند. ابداً بعيد
نیست که اگر واقعاً به خود بياييم، خود را بشناسيم و تلاش صحيح كنيم، بتوانيم پيشگام
تحول در علوم دنیا باشیم. مگر تحولي که از دوره رنسانس در اروپا پيدا شد چگونه
بود؟ چه کسانی تحول را ايجاد کردند؟ افرادی فکر کردند و مغزشان را به کار گرفتند.

استعداد و مباني فکری ما کم نیستند، فقط همت‌مان ضعيف‌ است،
در مقابل غرب دچار خودباختگي هستیم،  همت‌مان
را صرف کارهاي روزمره می‌کنیم و به مسائل اصلي نمي‌پردازيم. هيچ بعيد نیست که در
صورت گام نهادن در مسير صحيح براي تکامل علوم خودمان، بتوانيم پيشگام شويم و تحولی
جهاني را در علم پديد بياوريم. نخستین قدم براي اين کار، آسيب‌شناسي علوم موجود
است.

 

آسیب­شناسی علوم موجود

در هر علمي خواه‌ناخواه يک محور و موضوع تعيين و درباره
احوال و عوارض آن بحث مي‌شود. هر علمی موضوع خاصی دارد، مثلاً در طب، راجع به بدن
انسان و سلامتي‌ و در کيهان‌شناسي درباره اجرام آسمانی بحث مي‌شود. در علم ابتدا سؤالاتي
مطرح مي‌شوند که بايد به آنها پاسخ داد، يعني مجهولي وجود دارد که بايد در سايه
اين علم، کشف و معلوم شود. تبديل مجهول به معلوم با استفاده از معلوم ديگر میسر
است. اين همان چيزي است که در منطق ـ مخصوصاً
در برهان شفا ـ به صورت مفصل درباره آن بحث شده است. در هر علمي از اصولي تبعيت مي‌شود
که از قبل پذيرفته شده­اند و تلقي به قبول مي‌شوند. به عبارت دیگر، اين‌ اصول، پيش‌فرض‌ها
و اصول موضوعه هستند که مسائل براساس آنها مطرح و حل مي‌شوند. حتي رياضيات و هندسه
نیز بر اصولی مبتنی هستند و مثلاً همه مسائل هندسه بر چند اصل اقليدسی بنا شده‌اند
که مي‌گويند ديگر نیازی به اثبات ندارند و مسائل ديگر براساس آنها حل مي‌شوند. هر
علمي در نهایت به سلسله اصولي می­رسد که براساس آنها مسائل آن علم حل مي‌شوند. اين
اصول کجا اثبات مي‌شوند؟ بعضي از اين اصول در علم ديگري که چه بسا هم‌عرض یکدیگرند،
اثبات مي‌شوند. مثلاً در پزشکي امروز، از قواعد ثابت شده در شيمي و در برخی از
معالجات از جمله فیزیوتراپی، ماساژ، و… از اصول فيزيکي، از مباحث نور، حرکت و…
استفاده مي‌شود، ولی در پزشکي درباره مسائلی نظیر انکسار نور و قواعد مکانيک بحث
نمی­شود، بلکه اين مسائل و قواعد در جاي ديگري اثبات شده­اند و در این علم به آنها
اعتماد می­شود.

همه مي‌دانند که براي اثبات هر مسئله‌ای در علم، از اصول
موضوعه و مصادرات استفاده می­شود که امروزه پیش­فرض­ها خوانده می­شوند. يقيني بودن
یک مسئله در گرو اثبات قبلی پيش‌فرض‌هاست. آن پيش‌فرض‌ها نیز به نوبه خود، بر اصول
ديگري مبتنی هستند تا اینکه در نهایت به اصول معرفت‌شناسي می‌رسند، مانند اینکه
اصلاً از کجا معلوم که درک ما صحيح باشد؟ از کجا معلوم که ادراکات حسي ما درست
باشند؟ عقل چيست و قضاوتش از کجا و بر چه اساسي است؟ و…

اگر بخواهيم به لحاظ منطقی، همه مراحل یک علم را درست اثبات
کنيم، اول بايد از معرفت‌شناسي شروع و سپس براي استنباط مجهولات از معلومات، از
قواعد منطقی استفاده کنيم. از اين قواعد منطقي در قواعد هستي‌شناسي عام ـ امور
عامه یا متافيزيک ـ استفاده مي‌شود و براساس آنها در هر رشته‌اي از علوم، باید
موضوع خاص آن علم، تعریف و شناسایی و مثلاً در علوم انسانی باید انسان تعریف شود.

اينها همه اصول موضوعه هستند. اگر بخواهیم همه آنها را يکي
يکي و به ترتيب اثبات کنيم، عمر نوح مي‌خواهد. بررسی ترتیبی و حل مسائل معرفت‌شناسي،
منطقي، فلسفي، انسان‌شناسي تا رسیدن به رشته‌اي از علوم، شدني نيست، به همین دلیل،
بشر از آن وقتي که علوم رواج پيدا کردند و دانشگاه‌ها تأسيس شدند، هميشه اين روش
را در پيش گرفته که ابتدا در هر علمي پیرامون احوال موضوع خاصي بحث مي‌کند و صحت
اصول موضوعه­اش را مفروض مي‌گيرد و برهانی بودن یک قضیه را مشروط به ثابت شدن آن
در جای خود می­داند، اما ديگر درباره خود آنها صحبت نمي‌کنند، زیرا در این صورت،
کار به درازا مي‌کشد و بحث به جايي نمي‌رسد. مثلاً در طب گفته می­شود که فلان دارو
مولکول‌هاي غذايي را مي‌شکند و آن را تبديل و قابل هضم مي‌کند، براي اعصاب مفيد
است، فلان انرژي را توليد مي‌کند، و چيزهايي از اين قبيل، اما اينکه اصلاً مولکول
چيست؟ شکسته شدن آن به چه معناست و چگونه مي‌شکند؟ و… مربوط به شيمي يا فيزيک
است و ربطي به پزشکي ندارد. اينها را بايد مفروض بگيريم و در جاي خود درباره‌شان
بحث کنیم، اما به لحاظ منطقی اول بايد از معرفت‌شناسي شروع و سپس به ترتیب درباره
منطق، آنتولوژي، انسان‌شناسي و موضوعات هر علم خاص، از جمله موضوع مورد نظر بحث
قرار کنیم.

 

پي‌نوشت:

1ـ البقره (2)، 219.

 

 

 

سوتیترها:

1.  واقعیت این است که
معنای انقلاب فرهنگي يا اسلامي کردن دانشگاه‌ها روشن نبود و کسی نمی‌دانست قرار است
چه کاری انجام شود. فکر مي‌کنم هنوز هم اين سؤال برای بسیاری از افراد مطرح است و کسی
نمی‌داند معنای اسلامي کردن دانشگاه‌ها چیست ؟

 

2. با مطرح شدن این بحث که دانشگاه‌هاي ما اسلامي نيستند و با
اهداف و شعارهاي انقلاب تناسب ندارند، تعارضي که در اروپا بين علم و دين مطرح بود و
راه‌هايي که براي حل این تعارض پيشنهاد شده بودند، تداعی شدند و تقريباً همه آن راه‌ها
به‌نحوي بین روشنفکران و دانشگاهیان ما انعکاس پيدا کردند. برخی مسئله زبان دين را
مطرح کردند و عده‌ای گفتند اينها  اصلاً با
هم قابل آشتي نيستند و باید جانبِ علم یا دین را گرفت.

 

3. حقیقت امر این است که شاید اساساً مطرح کردن علم ديني و غيرديني
چندان کار درستي نبود و نخست مي‌بايست بحث اسلامي کردن دانشگاه‌ها مطرح می‌شد، يعني
می‌بایست می‌دیدیم در مقابل تهاجمات، انحرافات و تضاد‌هاي موجود چه بايد کرد؟ يکي از
راه‌ها هم تحول تکاملی و برطرف
کردن نقص‌هاي اين علوم است. به نظر می‌رسد
طرح این موضوع که علم، دوگونه ديني و غيرديني دارد، يک موضوع انحرافي است تا مسئله‌ای اصلي.

 

4. استعداد و مباني فکری ما کم نیستند، فقط همتمان ضعيف‌ است،
در مقابل غرب دچار خودباختگي هستیم،  همتمان
را صرف کارهاي روزمره می‌کنیم و به مسائل اصلي نمي‌پردازيم. هيچ بعيد نیست که در صورت
گام نهادن در مسير صحيح براي تکامل علوم خودمان، بتوانيم پيشگام شويم و تحولی جهاني
را در علم پديد بياوريم. نخستین قدم براي اين کار، آسيب‌شناسي علوم موجود است.

گاه شما مبتنی هستید شما وقتی
دارید می گویید علتش این بود یعنی پس علیت را پذیرفاتید

/

حیات جاوید در آئینه معارف جعفری

 

 حضرت آیت الله جوادی آملی

اشاره:

بي‌شك جاودانگي معارف ناب قرآن
كريم و سيره و سنت حسنة معصومين(ع) وامدار گنجينة گرانبهاي جعفري و تلاش و مجاهدات
پيگير رئيس مذهب تشيع، حضرت امام جعفر صادق (ع) است.

حضرت آيت‌الله جوادي آملي در مطلب پيش رو، انسان‌شناسي در‌
انديشه‌هاي نوراني امام صادق (ع) را مورد پژوهش قرار داده‌اند.  

 

آموختن صدق در گفتار، متجلي در ‌انديشه امام صادق (ع)

امام صادق (ع) گذشته از مزاياي عامة امامت و ولايت، ويژگي
خاصی دارند و همانند هر يك از ائمه (ع) مظهر نامي مخصوص از اسماء حُسناي حقند.
حضرتش كه به صادق ملقب شد، انسان‌ها را به فراگيري صدق دعوت مي‌كند و چنين مي‌گويد:
تَعَلَّمُوا الصِّدقْ قَبلَ الحَديث.(1) قبل از سخن گفتن، ادب صداقت را
بياموزيد. خواه سخن مربوط به امور نظري باشد، حق بگوييد، خواه مربوط به امور عملي
باشد، صادق باشيد. تا انسان ميزان صدق نشد، به صداقت آگاه نيست و وقتي به صداقت
آگاه نشد، معيار سخن در اختيار او نيست. نه مي‌تواند سخن بگويد، نه مي‌تواند سخن
سخنوران را بسنجد، زيرا معيار سخن، صدق است و اين صدق با جان انسان صادق عجين است
و تا روح صادق نبود، هرگز انسان ميزان سخن نخواهد داشت؛ تَعَلَّمُوا الصِّدقْ
قَبلَ الحَدِيثْ.

 

عقل، تنها محور تشخيص حق

و اين صدق چون همان حق است و تنها محور تشخيص حق، عقل است،
حضرتش ما را به تعيين محور صدق كه عقل است فرا می‌خواند و می‌فرماید: دُعامَهُ
الإنسانِ اَلعَقلْ؛(2) يعني زير بناي حيات انسان، انديشه است. اگر در
مباحث نظری گفته‌اند:‌ «اي برادر! تو همه ‌انديشه‌اي»، در مسائل عملی نيز گفته‌اند
كه: «‌اي برادر! تو همه اراده و نيّتي». انسان بايد خوب بفهمد و به فهميده‌ها خوب
عمل كند. لذا امام ششم (ع)، هم ستون‌ انديشه را عقل مي‌دانند و هم ستون عمل را عقل
مي‌دانهد كه عقل چيزي است که بِهِ يُعبَدُ الرَّحمن وَ يُكتَسَبُ الجِنانْ.(3)

و اين امامان، عقل منفصل امت اسلامي‌اند كه در زيارت جامعه
به پيشگاه آنان عرض مي‌كنيم: بِكُمْ يُعبَدُ الرَّحمن.(4) اگر عقل هر
انساني معيار عبادت اوست، امامان معصوم (ع) عقل امّت اسلامي‌اند و اگر امّت اسلامي
توفيق عبادت دارد، در پرتو ارتباط با امامان است كه بِهِمْ يُعبَدُ الرَّحمنْ.

 

روح انسان، اساس هستي اوست

و آن گاه برای این که انسان هم در بُعد نظر عاقلي نيرومند
و هم در بُعد عمل صاحب اراده‌اي قوي باشد، به همه ما آموخت: اَصلُ المَرءِ لُبُّهُ(5)
يعني انسان مركب از دو حقيقت همسان به نام جسم و روح نيست و بيش از يك حقيقت ندارد
كه اصلش روح و فرعش بدن است: اَصلُ المَرءِ لُبُّهُ وَ مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمّا
قَوِيَتْ عَلَيهِ النِيَّه.(6) يعني اگر روح تصميم گرفت، بدن اظهار ضعف
نمي‌كند. ممكن نيست روح ارادة نيرومند داشته باشد و بدن در پيكار در بماند! اظهار
ضعف بدن محصول ضعف ارادة روح است و چنين نيست كه بدن در تصميم‌گيري، همتاي روح نقش
مؤثر داشته باشد! اين از غُرر روايات ماست كه فرمود: مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمّا
قَوِيَتْ عَلَيهِ النِيَّه. اگر ارادة يك ملتي مستحكم شد، هرگز بدن آن ملت اظهار
وَهن نمي‌كند و اگر جان يك ملتي قوي شد، بدن در نمي‌ماند.

اگر در بلنداي سخن امير سخن علي بن ابيطالب(ع) مي‌خوانيم
كه: مَا قَلَعْتُ بابِ خِيبَر بِقُوَّهٍ جَسَدانِيَّهٍ وَ لا قُوَّهٍ غِذائِيَهٍ
وَ لكِنْ بِقُوَّهٍ مَلَكوتِيَهٍ وَ نَفسٍ بِنُورِ رَبِّها مُضِيئَه؛(7)
روي قدرت اراده است. اگر حضرتش فرمود: من در خيبر را با نيروي بدن نكندم، بلکه با
قدرت از جاي كندم، يعني اگر اراده نيرومند شد، بدن توانمند مي‌شود. قدرت روح است
كه بدن را نيرومند مي‌كند، زیرا این ضعف روح است كه در بدن پيدا مي‌شود.

 

فرومايگي انسان ستمكار از نگاه امام جعفر صادق (ع)

اين بيان امام صادق «ع» به هر انساني دستور تقويت اراده مي‌دهد
كه به چيزي جز خدا نينديشد. قدرت اراده ۀدمی در مسائل كمّي نيست. آنكه در مسائل
مادي نيرومند است، گرفتار ضعف اراده و قدرت بدن است. آن که در گناه نيرومند است، همچون
فردی اسير است و انسان اسير، ذليل. آنكه ستم مي‌كند، خواه ستم به خود، خواه ستم به
غير، فرومايه است و انسان فرومايه از قدرت اراده محروم! فرمود: اَلظالِمُ ذَلِيلْ:
ستمكار فرومايه است. ذلت در ظلم ظهور مي‌كند و عزت در اطاعت جلوه مي‌كند. آنكه
نتواند غرائز را رام كند، انسان ذليل است، آنكه نتواند هوس را مهار كند، انساني
است ذليل. إنَّ الذَّلِيل هُوَ الظالِمْ(8): ستم‌پذير، احدی جز فرومايه
نخواهد بود.

امیرالمأمنین فرمود: لا يَحتَمِلُ الضِيم إلا الذَّلِيل(9):
ظلم را جز انسان فرومايه نمي‌پذيرد. انسانی که ستم مي‌كند، ذليل است و آن کس که
ستم مي‌پذيرد، ذليل. قدرت اراده، انسان را به عدل مي‌خواند تا نه سلطه‌گر باشد، نه
سلطه‌پذير. اگر انسان توانست هر ستمي را در پرتو اتكاي به قدرت حق حل كند، چرا از
ميدان وسيع اراده مدد نگيرد و بالا نيايد و دست ستم را از آستين ستمكار قطع نكند؟!

 

صعود دعاي انسان ستمديده به آسمان
معنوي

امام ششم(ع) فرمود: دَعوَهُ المَظلُومْ تَصعَدُ إلَي
السَّماء.(10): آه مظلوم و دعاي ستمد‌يده به آسمان صعود مي‌كند. اين
كلمة طيّبه است. خدا فرمود: إلِيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطَيِّبْ،(11) و امام
ششم مُبيّن قرآن است و مي‌گويد: دعاي انسان ستمديده به آسمان مي‌رود. اين آسمان به
معنی فضاي بالا نیست، بلکه آسماني است كه رزق ما‌ آنجاست. وَ فِي السَّماءِ
رِزقُكُمْ.(12) آسماني است كه اين آسمان‌ها در آنجاست. آن آسماني كه
درهايش به روي مؤمنين باز است و هرگز به چهرة كفار گشوده نمي‌شود. لا تُفَتَّحُ
لَهُمْ اَبوابُ السَّماء.(13) آن آسماني كه فرشتگان خاص صاحبان آنهايند،
گيرندگان وحي آسماني‌اند، وَ اُوحي فِي كُلٍّ سَماءٍ اَمَرَها.(14) آن
آسمان جاي صعود دعاي ستمديدگان است. اگر انسان بداند دعاي او به درون آسمان‌ها راه
پيدا مي‌كند، هرگز ستم نمي‌پذيرد و حاضر هم نيست ستم كند.

 

عبادت تنها راه قوت اراده

امام ششم (ع) راه تقويت اراده را كه همان اصالت عقل است،
در ميدان عبادت خلاصه كرد. تنها راه قدرت اراده، عبادت است. براي نيرومند كردن نيت،
راهی جز عبادت نيست. فرمود: خَفِ الله كَأنَّكَ تَراه فَإنْ لَمْ تَكُنْ تَراهْ
فَإنَّهُ يَراكْ. وَ إنْ كُنتَ تَري أنَّهُ لا يَراكْ فَقَدْ كَفَرتْ. وَ إنْ
كُنتَ تَري أنَّهُ يَراكْ وَ لكِنْ بارَزتَ بِالمَعصِيَه. فَقَدْ جَعَلتَهُ
اَهوَلَ الناظِرينَ إلَيكْ.(15): آن چنان از خدا بترس كه گويا خدا را
مي‌بيني. و نیز کفته‌اند: اَلإحسانْ أنْ تَعبُدَ اللهَ كَأنَّكَ يَراه،(16):
طوري از خدا بترس كه گويا خدا را مي‌بيني. اگر تو خدا را نمي‌بيني، او تو را مي‌بيند.
اگر مي‌پنداري كه خدا تو را نمي‌بيند، يك پندار كفرآميز است و اگر مي‌داني كه خدا
تو را مي‌بيند و با این همه تن به تباهي مي‌دهي، خدا را از نازل‌ترين بينندگان
قرار داده‌اي، زیرا در حضور ديگر ناظران دست به گناه دراز نمي‌كني، لکن در محضر
خدا دست به گناه آلوده مي‌كني!

امام سخن از إنّهُ يَراه می‌گوید و به شاگردان مي‌فرمايد: «كَأنَّكَ
تَراه»: از خدا بترسيد. اين خوف، ديگر خوف از جهنم و خوف نفسي نيست، بلکه خوف عقلي
است. امام، خود آن چنان از خدا مي‌ترسد كه خدا را مي‌بيند. امتی كه امام‌گونه
رفتار مي‌كند، طوري از خدا مي‌ترسد كه گويا خدا را مي‌بيند. فرق بين امام و امت
همان «إنَّ» و «كَأنَّ» است. امام الگوي امت است، خدا را مي‌بيند و مي‌هراسد. امت
گويا خدا را مي‌بيند و مي‌هراسد. اين پايگاه رفيع را امام ششم به ما آموخت.

 

حضور و شهود دائمي خداي سبحان
متجلي در مناظرات امام صادق «ع» با ماديون

وقتي ابن أبي العوجاء که ‌انديشه‌اش مادي بود و طرفدار
اصالت حس، در مناظره‌ای به امام ششم(ع) عرض كرد: ذَكَرتَ فَأحَلْتَ عَلي غائِبْ.(17)
:تو ما را به يك امر غائب دعوت مي‌كني. ما تا چيزي را نبينيم و حس نكنيم، نمي‌پذيريم.
حضرت فرمود: كِيفَ يَكُونُ غائِباً مَنْ هُوَ خَلقِهِ شاهدْ،(18) لا
يَخلُوا مِنهُ مَكانْ.: من تو را به يك شاهد و حاضر دعوت كرده‌ام. خدا كه غائب
نيست! خدا با شماست، جايي از خدا خالي نيست و در هر حال در محضر خدايي! وَ هُوَ
اَقرَبُ إلِينَا مِنْ حَبلِ الوَريد(19) ، چگونه غائب است؟

اين سخن كسي است كه خدا را با جان مي‌بيند و نه با چشم كه:
لا تُدرِكُهُ الأبصارْ وَ هُوَ يُدرِكُ الأبصار.(20) امام ششم(ع) كه به
اين پايگاه رسيده است، همانند اميرالمؤمنين (ع) است كه مي‌گويد: مَا كُنتُ أعبُدُ
رَبّاً لَمْ أرَه،(21) ، خود مي‌بيند و ديگران را نیز به بينش دعوت مي‌كند.
مي‌گويد: مي‌توانيد به جايي برسيد كه گويا خدا را مي‌بينيد. اين مقام فقط از راه
عبادت ميسر است و لا غير! کسانی كه براي امام مقامي فوق مقام امكان قائل بودند،
امامان معصوم (ع) آنها را تخطئه مي‌كردند.

نهي شديد امام صادق (ع) از غُلو و زياده‌روي در ابراز
علاقه به معصومين (ع)

مردي كه دربارة امام ششم(ع) بيش از حد امكان مي‌انديشيد،
وقتي به حضور امام بار يافت، حضرت دستور داد آب براي وضو ساختن و عبادت كردن فراهم
شود. سپس وضو ساخت و عبادت كرد، آنگاه فرمود: بدان! لا تَحمِلْ عَلَي البِناءِ
فُوقَ مَا يُطيقْ، إنَّهَا عَبيدُ المَخلُوقُونْ.(22): بر هيچ پايه‌اي بيش
از حد استطاعت بار مكن! ما موجود و مخلوقيم. بر مخلوق مقام والاي خالق را بار مكن
كه توان تحمل آن را ندارد! اين مقام مال ما نيست. ما را از حد بنده بالا مبر و از
مرز امكان تجاوز مده. لا تَحمِلْ عَلَي البِناءِ فُوقَ مَا يُطِيق فَإنَّا عَبيدٌ
مَخلُوقُونْ.

 

تبيين بارگاه رفيع معصومين (ع) توسط امام صادق (ع)

وقتي امام صادق(ع) اين مطلب را روشن ساخت كه امامان بنده و
مخلوق خدايند و از راه عبادت به اين پايگاه رفيع بار يافته‌اند، آنگاه مي‌بينيم در
مقام اوج چه مي‌كند. سالم ابن أبي‌حفصه مي‌گويد بعد از ارتحال امام باقر (ع)، وارد
محضر امام ششم(ع) شدم تا تسليت عرض كنم و گفتم: إنّا لله وَ إنّا إلَيهِ
رَاجِعُونْ. ذَهَبَ وَ اللهِ مَنْ كانَ يَقُولْ: قالَ رَسُولُ الله وَ لا يُسئَلُ
عَمَّنْ بِينَهُ وَ بِينَ رَسُولِ الله «ص».(23): در گذشت امام پنجم(ع)
يك خلأ جبران‌ناپذير ايجاد كرد، زيرا او كسي بود كه مي‌گفت قالَ رَسول‌الله(ص) و
اَحدي توان آن را نداشت كه از امام باقر(ع) بپرسد شما كه پيغمبر را نديده‌ايد،
چگونه از پيغمبر سخن مي‌گوييد؟ ما چنين امامي را از دست داده‌ايم. وقتي سخنم تمام
شد، امام ششم(ع) لحظه‌اي ساكت شد، آنگاه سر برداشت و فرمود: قالَ الله عَزَّ وَ
جَلّ إنَّ مِنْ عِبادِي مَنْ يَتَصَدَّقُ بِشَقِّ تَمرَهٍ فَاُرَبِيها لَهُ كَمَا
يُرَبّي اَحَدُكُمْ فِلوَه حَتّي اَجعَلَها لَهُ مِثلُ اُحُد.(24) :
گاهي يكي از شما به‌ اندازة نيمي از خرما صدقه مي‌دهيد و من آن نيم خرما را ‌طوري
كه شما يك برّه را مي‌پرورانيد و بزرگ مي‌كنيد، مي‌پرورانم و همانند كوه اُحُد مي‌كنم.
من تعجب كردم که اين كيست كه به خود اجازه مي‌دهد كه بلاواسطه از خدا سخن بگويد؟!
ما در بارة امام باقر(ع) به اين حد رسيده‌ايم كه بلاواسطه از پيغمبر(ص) سخن مي‌گفت،
اما امام صادق(ع) بلا واسطه از خدا سخن مي‌گويد. اينها از كدام راه به اين پايگاه
رسيده‌اند؟! چگونه يك انسان ملكوتي بلاواسطه از خدا سخن مي‌گويد؟!  

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ كافي، جلد 2، صفحة 104.

2ـ كافي، جلد 1، صفحة 25.

3ـ كافي، جلد 1، صفحة 11، كتاب
العقل والجهل ـ با تلخيص.

4ـ‌ مفاتيح الجنان، زيارت جامعة
كبيره.

5ـ امالي شيخ صدوق، صفحة 240 ـ با
تلخيص.

6ـ امالي شيخ صدوق، صفحة 329.

7ـ بحار الأنوار، جلد 40، صفحة
318 .

8ـ بحار الأنوار، جلد 75، صفحة
203.

9ـ نهج البلاغه، خطبة 29 ـ با
تلخيص.

10ـ الكافي، جلد 2، صفحة 509 .

11ـ سورة فاطر، آية 10.

12ـ سورة ذاريات، آية 22 .

13ـ سورة اعراف، آية 40.

14ـ سورة فصّلت، آية 12.

15ـ وسائل الشيعه، جلد 15، صفحة
220 ـ با تلخيص .

16ـ بحار الأنوار، جلد 67، صفحة
196.

17ـ كافي، جلد 1، صفحة 125.

18ـ كافي، جلد 1، صفحة 126 و بحار
الأنوار، جلد 3، صفحة 33.

19ـ همان ـ با استناد آية 16 سورة
مباركة قاف.

20ـ سورة انعام، آية 103.

21ـ بحارالأنوار، جلد 4، صفحة 44.

22ـ بحارالأنوار، جلد 47، صفحة
107؛  لا تَحمِلُ عَلَي البِناء فُوقَ مَا
يُطِيقْ فَيَهدِمُ إنّا عَبِيدُ المَخلُوقُونْ.

23ـ مستدرك الوسائل، جلد 7، صفحة
168.

24ـ وسائل الشيعه، جلد 9، صفحة
318.

 

 

 

سوتیترها:

 

1.

امام صادق(ع) می‌فرمایند: قبل از سخن گفتن، ادب صداقت را
بياموزيد. خواه سخن مربوط به امور نظري باشد، حقّ بگوييد، خواه مربوط به امور عملي
باشد، صادق باشيد. تا انسان ميزان صدق نشد، به صداقت آگاه نيست و وقتي به صداقت
آگاه نشد، معيار سخن در اختيار او نيست. نه مي‌تواند سخن بگويد، نه مي‌تواند سخن
سخنوران را بسنجد، زيرا معيار سخن، صدق است و اين صدق با جان انسان صادق عجين است
و تا روح صادق نبود، هرگز انسان ميزان سخن نخواهد داشت؛ تَعَلَّمُوا الصِّدقْ
قَبلَ الحَدِيثْ.

 

2.

امام ششم(ع) فرمود: دعاي انسان ستمديده به آسمان مي‌رود.
اين آسمان به معنی فضاي بالا نیست، بلکه آن آسماني است كه رزق ما‌ آنجاست. آن
آسماني است كه اين آسمان‌ها در آنجاست. آن آسماني كه درهايش به روي مؤمنين باز است
و هرگز به چهرة كفار گشوده نمي‌شود. اگر انسان بداند دعاي او به درون آسمان‌ها راه
پيدا مي‌كند، هرگز ستم نمي‌پذيرد و حاضر هم نيست ستم كند.

/

بیانات رهبر معظم انقلاب در شانزدهمین اجلاس جنبش عدم تعهد

مشروح بیانات رهبر انقلاب در اجلاس جنبش عدم تعهد

بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

الحمدللّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على الرّسول الأعظم
الأمین و على اله الطّاهرین‌ و صحبه المنتجبین و على جمیع الأنبیاء و المرسلین.‌

به شما میهمانان گرامى، سران و هیئت‌هاى نمایندگى
کشورهاى جنبش عدم تعهد و نیز دیگر شرکت‌کنندگان در این اجلاس بزرگ بین‌المللى
خوشامد می‌گویم.

ما در اینجا گرد آمده‌ایم تا به هدایت و کمک
پروردگار، حرکت و جریانى را که در شش دهه‌ى قبل با هوشمندى و موقعیت‌شناسى و شجاعت
چند تن از رهبران سیاسىِ دلسوز و مسئولیت‌پذیر پایه‌گذارى شد، به اقتضاى موقعیت‌ها
و نیازهاى امروز جهان ادامه دهیم و بلکه به آن جانى تازه و تحرکى دوباره ببخشیم.

میهمانان ما از مناطق جغرافیايى دور و نزدیک در
اینجا گرد آمده و متعلق به ملیت‌ها و نژادهاى گوناگون و داراى تعلقات اعتقادى و
فرهنگى و تاریخى و وراثتىِ متنوعند؛ ولى همان‌طور که «احمد سوکارنو» یکى از
بنیانگذاران این جنبش در کنفرانس معروفِ باندونگ در سال 1955 گفت، مبناى تشکیل عدم
تعهد، نه وحدت جغرافیايى یا نژادى و دینى، بلکه وحدت نیاز است. آن روز کشورهاى عضو
جنبش عدم تعهد، به پیوندى که بتواند آنها را از سیطره‌ى شبکه‌هاى اقتدارگرا و
مستکبر و سیرى‌ناپذیر مصون بدارد، نیازمند بوده‌اند؛ امروز با پیشرفت و گسترش
ابزارهاى سلطه‌گرى، این نیاز همچنان پابرجا است.

من می‌خواهم حقیقت دیگرى را مطرح کنم:

اسلام به ما آموخته است که انسان‌ها با وجود
ناهمگونی‌هاى نژادى و زبانى و فرهنگى، فطرت همسانى دارند که آنها را به پاکى و
عدالت و نیکوکارى و همدردى و همکارى فرا می‌خواند و همین سرشت همگانى است که اگر
از انگیزه‌هاى گمراه‌کننده به سلامت عبور کند، انسان‌ها را به توحید و معرفت ذات
متعالى خداوند رهنمون می‌گردد.

این حقیقت تابناک داراى چنان ظرفیتى است که قادر
است پایه و پشتوانه‌ى تشکیل جوامع آزاد و سرافراز و برخوردار از پیشرفت و عدالت
توأماً گردد و شعاع معنویت را بر همه‌ى فعالیت‌هاى مادّى و دنیايى انسان‌ها نفوذ
دهد و بهشتى دنیايى ـ پیش از بهشت اخروىِ موعود ادیان الهى ـ براى آنان فراهم آورد
و نیز همین حقیقت مشترک و همگانى است که می‌تواند شالوده ‌ریز همکاری‌هاى برادرانه‌
ملتهايى باشد که از نظر شکل ظاهرى و سابقه‌ى تاریخى و منطقه‌ى جغرافیايى، شباهتى
به یکدیگر ندارند.

همکاری‌هاى بین‌المللى هرگاه بر چنین شالوده‌اى
استوار باشد، دولت‌ها ارتباطات میان خود را نه بر اساس ترس و تهدید یا افزون‌طلبى
و منافع یکجانبه یا واسطه‌گرىِ افراد خائن و خودفروش، بلکه بر پایه‌ى منافع سالم و
مشترک، و برتر از آن، منافع انسانیت بنا می‌کنند و وجدان بیدار خود و خاطر ملت‌هاى
خود را از دغدغه‌ها آسوده می‌سازند.

این نظم آرمانى در نقطه‌ى مقابل نظام سلطه قرار
دارد، که در قرن‌هاى اخیر قدرت‌هاى سلطه‌گر غربى، و امروز دولت زورگو و متجاوز
آمریکا، مدعى و مبلّغ و پیشقراول آن بوده‌ و هستند.

میهمانان عزیز!

امروز آرمان‌هاى اصلى جنبش عدم تعهد با گذشت شش دهه
همچنان زنده و پابرجاست؛ آرمانهايى مانند استعمارزدايى، استقلال سیاسى و اقتصادى و
فرهنگى، عدم تعهد به قطب‌هاى قدرت و ارتقاء همبستگى و همکارى میان کشورهاى عضو.
واقعیت‌هاى امروز جهان با آن آرمان‌ها داراى فاصله است؛ ولى اراده‌ى جمعى و تلاش
همه‌جانبه براى عبور از واقعیت‌ها و دست یافتن به آرمان‌ها، هرچند پُر چالش، لیک
امیدآفرین و ثمربخش است.

ما در گذشته‌ى نزدیک، شاهد شکست سیاست‌هاى دوران
جنگ سرد و نیز یکجانبه‌گرايىِ پس از آن بوده‌ایم. جهان با عبرت‌آموزى از این تجربه‌
تاریخى، در حال گذار به نظام بین‌المللى جدیدى است و جنبش عدم تعهد می‌تواند و
باید نقش نوینى ایفاء نماید. این نظام باید بر پایه‌ى مشارکت همگانى و برابرى حقوق
ملت‌ها استوار باشد؛ و همبستگى ما کشورهاى عضو این جنبش براى شکل‌گیرى این نظم
نوین، از ضرورت‌هاى بارز عصر کنونى است.

خوشبختانه چشم‌انداز تحولات جهانى، نویدبخش یک نظام
چندوجهى است که در آن، قطب‌هاى سنتى قدرت جاى خود را به مجموعه‌اى از کشورها و
فرهنگ‌ها و تمدن‌هاى متنوع و با خاستگاه‌هاى گوناگون اقتصادى و اجتماعى و سیاسى می‌دهند.
اتفاقات شگرفى که در سه دهه‌ اخیر شاهد آن بوده‌ایم، آشکارا  نشان می‌دهد که برآمدن قدرت‌هاى جدید با بروز
ضعف در قدرت‌هاى قدیمى همراه بوده است. این جابه‌جايى تدریجى قدرت، به کشورهاى عدم
تعهد فرصت می‌دهد تا نقش مؤثر و شایسته‌اى را در عرصه جهانى بر عهده بگیرند و
زمینه‌ یک مدیریت عادلانه و واقعاً مشارکتى را در پهنه‌ گیتى فراهم آورند. ما
کشورهاى عضو این جنبش توانسته‌ایم در یک دوران طولانى، با وجود تنوع دیدگاه‌ها و
گرایش‌ها، همبستگى و پیوند خود را در چهارچوب آرمان‌هاى مشترک حفظ کنیم؛ و این
دستاورد ساده و کوچکى نیست. این پیوند می‌تواند دستمایه‌ گذار به نظمى عادلانه و
انسانى قرار گیرد.

شرايط کنونى جهان فرصتى شاید تکرارنشدنى براى جنبش
عدم تعهد است. سخن ما آن
است که اتاق فرمان جهان نباید با دیکتاتورى چند کشور غربى اداره شود. باید بتوان
یک مشارکت دموکراتیک جهانى را در عرصه‌ مدیریت بین‌المللى شکل داد و تضمین کرد.
این است نیاز همه‌ کشورهايى که مستقیم یا غیرمستقیم از دست‌اندازى چند کشور زورگو
و سلطه‌طلب زیان دیده‌اند و مى‌بینند.

شوراى
امنیت سازمان ملل داراى ساختار و سازوکارى غیرمنطقى، ناعادلانه و کاملاً
غیردموکراتیک است؛ این یک دیکتاتورىِ آشکار و یک وضعیت کهنه و منسوخ و تاریخ مصرف
گذشته است. با سوء استفاده از همین سازوکار غلط است که آمریکا و همدستانش توانسته‌اند
زورگويی‌هاى خود را در لباس مفاهیم شریف بر دنیا تحمیل کنند.
آنها می‌گویند «حقوق بشر»، و منافع غرب را اراده می‌کنند؛ می‌گویند «دموکراسى»، و
دخالت نظامى در کشورها را به جاى آن مى‌نشانند؛ می‌گویند «مبارزه با تروریسم»، و
مردم بى‌دفاع روستاها و شهرها را آماج بمب‌ها و سلاح‌هاى خود می‌سازند. در نگاه
آنها، بشریت به شهروندان درجه‌ى یک و دو و سه تقسیم می‌شوند. جان انسان در آسیا و
آفریقا و آمریکاى لاتین ارزان، و در آمریکا و غرب اروپا گران قیمت‌گذارى می‌شود.
امنیت آمریکا و اروپا مهم، و امنیت بقیه‌ى بشریت بى‌اهمیت دانسته مي‌شود. شکنجه و
ترور اگر به دست آمریکايى و صهیونیست و دست‌نشاندگان آنها صورت گیرد، مُجاز و
کاملاً قابل چشم‌پوشى است. زندان‌هاى مخفى آنها که در نقاط متعددى در قاره‌هاى
گوناگون شاهد زشت‌ترین و نفرت‌انگیزترین رفتارها با زندانیان بى‌دفاع و بى‌وکیل و
بى‌محاکمه است، وجدان آنان را نمى‌آزارد. بد و خوب، کاملاً گزینشى و یک‌طرفه تعریف
می‌شود. منافع خود را به نام «قوانین بین‌المللى»، و سخنان تحکم‌آمیز و غیرقانونى
خود را به نام «جامعه‌ى جهانى» بر ملت‌ها تحمیل می‌کنند و با شبکه‌ى رسانه‌اىِ
انحصارىِ سازمان‌یافته، دروغ‌هاى خود را راست، و باطل خود را حق، و ظلم خود را
عدالت‌طلبى وانمود می‌کنند و در مقابل، هر سخن حقى را که افشاگر فریب آنها است،
دروغ، و هر مطالبه‌ى برحقّى را یاغی‌گرى می‌نامند.

دوستان!
این وضعیت معیوب و پر زیان، غیرقابل ادامه است. همه از این هندسه‌ى غلط بین‌المللى
خسته شده‌اند. جنبش 99 درصدى مردم در آمریکا بر ضدّ کانون‌هاى ثروت و قدرت در آن
کشور، و اعتراض عمومى در کشورهاى اروپاى غربى به سیاست‌هاى اقتصادى دولت‌هاشان نیز
نشان لبریز شدن پیمانه‌ى صبر و تحمل ملت‌ها از این وضعیت است. باید این وضعیت
نامعقول را علاج کرد.

پیوند مستحکم و منطقى و همه‌جانبه‌ى کشورهاى عضو
جنبش عدم تعهد می‌تواند در یافتن و پیمودن راه علاج، تأثیرات عمیقى بر جاى بگذارد.

حضار محترم!

صلح و
امنیت بین‌المللى از جمله‌ى مسائل حادّ جهان امروز ما است و خلع سلاح‌هاى کشتار
جمعى و فاجعه‌بار، یک ضرورت فورى و یک مطالبه‌ى همگانى است. در دنیاى امروز،
امنیت، پدیده‌اى مشترک و غیرقابل تبعیض است. آنها که سلاح‌هاى ضد بشریت را در
زرادخانه‌هاى خود انبار می‌کنند، حق ندارند خود را پرچمدار امنیت جهانى قلمداد
کنند. این ـ بى‌شک ـ نخواهد توانست نیز امنیت را براى
خود آنها به ارمغان آورد. امروز با تأسفِ فراوان دیده می‌شود که کشورهاى دارنده‌ى
بیشترین تسلیحات هسته‌اى، اراده‌اى جدّى و واقعى براى حذف این ابزارهاى مرگبار از
دکترین نظامى خود ندارند و آن را همچنان عامل رفع تهدید و شاخصى مهم در تعریف
جایگاه سیاسى و بین‌المللى خود می‌دانند. این تصور، به کلّى مردود و مطرود است.

سلاح هسته‌اى نه تأمین‌کننده‌ى امنیت و نه مایه‌ى
تحکیم قدرت سیاسى است، بلکه تهدیدى براى این هر دو است. حوادث دهه‌ى 90 قرن بیستم
نشان داد که داشتن این تسلیحات نمی‌تواند رژیمى همانند شوروى سابق را هم حفظ کند.
امروز نیز کشورهايى را می‌شناسیم که با داشتن بمب اتم، در معرض امواج ناامنى‌هاى
مهلکند.

جمهورى
اسلامى ایران استفاده از سلاح هسته‌اى و شیمیايى و نظاير آن را گناهى بزرگ و
نابخشودنى می‌داند. ما شعار «خاورمیانه‌ى عارى از سلاح هسته‌اى» را مطرح کرده‌ایم
و به آن پایبندیم. این به معنى چشم‌پوشى از حق بهره‌بردارى صلح‌آمیز از انرژى هسته‌اى
و تولید سوخت هسته‌اى نیست. استفاده‌ صلح‌آمیز از این انرژى، براساس قوانین بین‌المللى،
حق همه‌ کشورها است. همه باید بتوانند از این انرژى
سالم در مصارف گوناگونِ حیاتى کشور و ملت‌شان استفاده کنند و در اِعمال این حق،
وابسته به دیگران نباشند. چند کشور غربى که خود دارنده‌ سلاح هسته‌اى و مرتکب این
کار غیرقانونى‌اند، مایلند توان تولید سوخت هسته‌اى را نیز در انحصار خود نگه
دارند. حرکتى مرموز در حال شکل‌گیرى است تا انحصار تولید و فروش سوخت هسته‌اى را
در مراکزى با نام بین‌المللى ولى در واقع در پنجه‌ چند کشور معدود غربى، تثبیت و
دائمى کنند.

طنز تلخ
روزگار ما آن است که دولت آمریکا که دارنده‌ بیشترین و مرگبارترین سلاح‌هاى هسته‌اى
و دیگر سلاح‌هاى کشتار جمعى و تنها مرتکبِ به‌کارگیرى آن است، امروز می‌خواهد پرچم
مخالفت با اشاعه‌ هسته‌اى را به دوش بگیرد! آنها و
شرکاى غربى‌شان رژیم صهیونیستىِ غاصب را به سلاح‌هاى هسته‌اى مجهز کرده و براى این
منطقه‌ى حساس، تهدیدى بزرگ فراهم کرده‌اند؛ اما همین مجموعه‌ى فریبگر، استفاده‌ى
صلح‌آمیز از انرژى هسته‌اى را براى کشورهاى مستقل برنمی‌تابند و حتّى با تولید
سوخت هسته‌اى براى رادیوداروها و دیگر مصارف صلح‌آمیز انسانى، با هرچه در توان
دارند، ستیزه‌گرى می‌کنند. بهانه‌ دروغین آنان، بیم از تولید سلاح هسته‌اى است. در
مورد جمهورى اسلامى ایران، آنان خود می‌دانند که دروغ می‌گویند؛ اما سیاست‌ورزى،
آنگاه که کمترین اثرى از معنویت در آن نباشد، دروغ را هم مجاز می‌شمرد. آیا آنکه
در قرن بیست‌ویکم زبان به تهدید اتمى می‌گشاید و شرم نمی‌کند، از دروغگويى پرهیز و
شرم خواهد کرد؟!

من تأکید می‌کنم که جمهورى اسلامى هرگز در پى
تسلیحات هسته‌اى نیست، و نیز هرگز از حق ملّت خود در استفاده‌ى صلح‌آمیز از انرژى
هسته‌اى چشم‌پوشى نخواهد کرد. شعار ما «انرژى هسته‌اى براى همه، و سلاح هسته‌اى
براى هیچکس» است. ما بر این هر دو سخن پاى خواهیم فشرد و می‌دانیم که شکستن انحصار
چند کشور غربى در تولید انرژى هسته‌اى در چهارچوب معاهده‌ى عدم اشاعه، به سود همه‌
کشورهاى مستقل و از جمله کشورهاى عضو جنبش عدم تعهد است.

تجربه‌ى سه
دهه ایستادگىِ موفقیت‌آمیز در برابر زورگويى‌ها و فشارهاى همه‌جانبه‌ى آمریکا و
متحدانش، جمهورى اسلامى را به این باور قطعى رسانده است که مقاومت یک ملت متحد و
داراى عزم راسخ، قادر است بر همه‌ى خصومت‌ها و عنادها فائق آید و راه افتخارآمیز
به سوى هدف‌هاى بلند خود را بگشاید. پیشرفت‌هاى همه‌جانبه‌ى کشور ما در دو دهه‌ى
اخیر واقعیتى است که در برابر چشم همگان قرار دارد و رصدکنندگان رسمى بین‌المللى
مکرراً بدان اذعان کرده‌اند؛ و این همه در شرايط تحریم‌ها و فشارهاى اقتصادى و
تهاجم تبلیغاتى شبکه‌هاى وابسته به آمریکا و صهیونیسم اتفاق افتاده است. تحریم‌هايى
که یاوه‌گویان، آن را فلج‌کننده نامیدند، نه تنها ما را فلج نکرده است و نخواهد
کرد، بلکه گام‌هاى ما را محکم‌تر، و همت ما را بلندتر، و اطمینان ما را به درستى
تحلیل‌هاى خود و نیز به توانايى درون‌زاى ملت‌مان راسخ‌تر کرده است. ما یارى
خداوند را در این چالش‌ها بارها و بارها به چشم دیده‌ایم.

میهمانان گرامى!

لازم می‌دانم در اینجا از یک مسئله‌ى بسیار مهم سخن
بگویم؛ که اگرچه مربوط به منطقه‌ى ما است، ولى ابعاد گسترده‌ آن از این منطقه
فراتر رفته و سیاست‌هاى جهانى را در طول چندین دهه تحت‌تأثیر قرار داده است و آن،
مسئله‌ى دردآور فلسطین است. خلاصه‌ى این ماجرا آن است که یک کشور مستقل و داراى
شناسنامه‌ى روشنِ تاریخى به نام «فلسطین»، بر اساس یک توطئه‌ى وحشتناک غربى با
سردمدارى انگلیس در دهه‌ى 40 قرن بیستم، از ملت آن، غصب و به زور سلاح و کشتار و
فریب، به جماعتى که عمدتاً از کشورهاى اروپايى مهاجرت داده شده‌اند، واگذار گردیده
است. این غصب بزرگ که در آغاز با کشتارهاى جمعىِ مردم بى‌دفاع در شهرها و روستاها
و راندن مردم از خانه و کاشانه‌ خود به کشورهاى هم‌مرز همراه بود، در طول بیش از
شش دهه همچنان با همین جنایت‌ها ادامه یافته است و امروز هم ادامه دارد. این، یکى
از مهمترین مسائل جامعه‌ى بشریت است. سران سیاسى و نظامى رژیم غاصب صهیونیست، در
این مدت از هیچ جنایتى پرهیز نکرده‌اند؛ از کشتار مردم و ویران کردن خانه‌ها و
مزارع آنان و دستگیرى و شکنجه‌ مردان و زنان و حتّى کودکان آنان، تا تحقیر و توهین
به کرامت این ملت و سعى در نابودى و هضم آن در معده‌ى حرامخوار رژیم صهیونیستى، و
تا حمله به اردوگاه‌هاى آنان در خود فلسطین و در کشورهاى همسایه که میلیون‌ها
آواره را در خود جاى می‌داده است. نام‌هاى «صبرا» و «شتیلا» و «قانا» و «دیر
یاسین» و امثال اینها با خون مردم مظلوم فلسطین در تاریخ منطقه‌ى ما ثبت شده است.
اکنون نیز پس از شصت و پنج سال، هنوز همچنان همین جنایت‌ها در رفتار گرگان درنده‌
صهیونیست با باقى‌ماندگان در سرزمین‌هاى اشغالى ادامه دارد. آنها پى‌درپى جنایت‌هاى
جدیدى مى‌آفرینند و منطقه را با بحران تازه‌اى روبه‌رو می‌کنند. کمتر روزى است که
خبرى از قتل و جرح و زندانى کردن جوان‌هايى مخابره نشود که به دفاع از وطن و کرامت
خود برخاسته و به ویرانگرى مزارع و خانه‌هاى خود اعتراض کرده‌اند. رژیم صهیونیستى
که با به راه انداختن جنگ‌هاى فاجعه‌بار و کشتار مردم و اشغال سرزمین‌هاى عربى و
سازماندهى تروریسم دولتى در منطقه و جهان، ده‌ها سال ترور و جنگ و شرارت به راه
انداخته، ملت فلسطین را که براى احقاق حق خود به پا خاسته و مبارزه می‌کنند،
تروریست می‌نامد و شبکه‌ رسانه‌هاى متعلق به صهیونیزم و بسیارى از رسانه‌هاى غربى
و مزدور نیز با زیر پا گذاشتن تعهّد اخلاقى و رسانه‌اى، این دروغ بزرگ را تکرار می‌کنند.
سردمداران سیاسىِ مدعى حقوق بشر نیز چشم بر این همه جنایت بسته و بدون شرم و پروا،
از آن رژیم فاجعه‌آفرین حمایت کرده و در نقش وکیل‌مدافع آن ظاهر می‌شوند.

سخن ما آن
است که فلسطین متعلق به فلسطینى‌ها است و ادامه‌ى اشغال آن، ظلمى بزرگ، تحمل‌ناپذیر
و خطرى عمده براى صلح و امنیت جهانى است. همه‌ى راه‌هايى که غربی‌ها و وابستگان
آنها براى «حل مسئله‌ فلسطین» پیشنهاد کرده و پیموده‌اند، غلط و ناموفق بوده است و
در آینده نیز چنین خواهد بود. ما راه‌حلى عادلانه و کاملاً دموکراتیک را پیشنهاد
کرده‌ایم: همه‌ى فلسطینى‌ها، چه ساکنان کنونى آن، و چه کسانى که به کشورهاى دیگر
رانده شده و هویت فلسطینى خود را حفظ کرده‌اند، اعم از مسلمان و مسیحى و یهودى، در
یک همه‌پرسىِ عمومى، با نظارتى دقیق و اطمینان‌بخش شرکت کنند و ساختار نظام سیاسى
این کشور را انتخاب نمایند و همه‌ى فلسطینیانى که سال‌ها رنج آوارگى را تحمل کرده‌اند،
به کشور خود بازگردند و در این همه‌پرسى و سپس تدوین قانون اساسى و انتخابات، شرکت
نمایند. آنگاه صلح برقرار خواهد شد.

در اینجا
مایلم پندى خیرخواهانه به سیاستمداران آمریکايى که تاکنون همواره به عنوان مدافع و
پشتیبان رژیم صهیونیستى در صحنه حاضر شده‌اند، بدهم: این رژیم تاکنون براى شما
دردسرهاى بی‌شمار داشته است؛ چهره‌ شما را در میان ملت‌هاى منطقه، منفور و شما را
در چشم آنان شریک جنایات صهیونیست‌هاى غاصب معرفى کرده است؛ هزینه‌هاى مادى و
معنوى که در طول سال‌هاى متمادى از این رهگذر به دولت و ملت آمریکا تحمیل شده است،
سرسام‌آور است؛ و احتمالاً در آینده اگر همین روش ادامه یابد، هزینه‌هاى شما سنگین‌تر
هم خواهد شد. بیايید به پیشنهاد جمهورى اسلامى درباره‌ همه‌پرسى بیندیشید و با
تصمیمى شجاعانه، خود را از گره ناگشودنى کنونى نجات دهید. بى‌شک مردم منطقه و همه‌
آزاداندیشان گیتى از این اقدام استقبال خواهند کرد.

میهمانان محترم!

اکنون به سخن آغازین باز می‌گردم. شرايط گیتى حساس
و جهان در حال گذار از یک پیچ تاریخىِ بسیار مهم است. انتظار می‌رود که نظمى نوین
در حال تولد یافتن باشد. مجموعه‌ى غیرمتعهدها حدود دو سوم اعضاء جامعه‌ى جهانى را
در خود جاى داده است و می‌تواند در شکل‌دهى آینده نقشى بزرگ ایفاء کند. تشکیل این
اجلاس بزرگ در تهران نیز خود حادثه‌اى پرمعنا است که باید در محاسبات به کار آید.
ما اعضاء این جنبش با هم‌افزايى امکانات و ظرفیت‌هاى گسترده‌ى خود می‌توانیم براى
نجات جهان از ناامنى و جنگ و سلطه‌گرى، نقشى تاریخى و ماندگار بیافرینیم.

 این
مقصود فقط با همکاری‌هاى همه‌جانبه‌ى ما با یکدیگر امکان‌پذیر است. در میان ما،
کشورهاى بسیار ثروتمند و نیز کشورهاى داراى نفوذ بین‌المللى کم نیستند. علاج مشکلات با همکاری‌هاى
اقتصادى و رسانه‌اى و انتقال تجربه‌هاى پیشبرنده و تعالى‌بخش، کاملاً امکان‌پذیر
است. باید عزم‌هامان را راسخ کنیم؛ به هدف‌ها وفادار بمانیم؛ از اخم قدرت‌هاى
زورگو نترسیم و به لبخند آنان دل خوش نکنیم؛ اراده‌ى الهى و قوانین آفرینش را
پشتیبان خود بدانیم؛ به شکست تجربه‌ى اردوگاه کمونیستى در دو دهه پیش، و
شکست سیاست‌هاى به اصطلاح لیبرال دموکراسى غربى در حال حاضر ـ که نشانه‌هاى آن را
در خیابان‌هاى کشورهاى اروپايى و آمریکایی و گره‌هاى ناگشودنى اقتصاد این کشورها
همه مى‌بینند ـ با چشم عبرت بنگریم. و بالاخره سقوط دیکتاتورهاى وابسته به آمریکا
و همدست رژیم صهیونیستى در شمال آفریقا و بیدارى اسلامى در کشورهاى منطقه را فرصتى
بزرگ بشماریم. ما می‌توانیم به ارتقاء «بهره‌ورى سیاسى جنبش عدم تعهد» در مدیریت
جهانى بیندیشیم؛ می‌توانیم براى تحول در این مدیریت، سندى تاریخى تهیه کنیم و
ابزارهاى اجرايى آن را فراهم نمايیم؛ می‌توانیم حرکت به سمت همکاری‌هاى مؤثر
اقتصادى را طراحى و الگوهاى ارتباط فرهنگى میان خود را تعریف کنیم. بى‌شک تشکیل
دبیرخانه‌ى فعال و پرانگیزه‌اى براى این تشکیلات، خواهد توانست به حصول این مقاصد
کمکى بزرگ و پر تأثیر تقدیم کند.

متشکرم‌

 

/

فهرست

بیانات رهبر معظم انقلاب در شانزدهمین اجلاس جنبش عدم تعهد

حیات جاوید در آئینه معارف جعفری / حضرت آیت الله جواد آملی

مناسبات علم و دین / حضرت آیت الله مصباح یزدی

اوصاف اقسام قلوب / حضرت آیت الله مجتبی تهرانی

خدمت به خلق خدا مانع سقوط انسان / حضرت آیت الله حسین
مظاهری

مکتب علمی امام صادق علیه السلام / حجت الاسلام و المسلمین
حسین انصاری

دستور زبان روح / حجت الاسلام و المسلمین جواد محدثی

ابعاد معنوی آقا در حجاب مانده است / گفت وگو با محقق و
پژوهشگر سترگ استاد شیخ عزیزالله عطاردی

جایگاه آثار استاد عطاردی از نگاه استاد محمدرضا حکیمی

بن لادن گفت: حق نداری نه عکس بگیری نه فیل! / گفتگو با رضا
برجی عکاس و مستندساز جنگهای معاصر

منظومه اهل دل

از سیاست تا دیانت / محمد صالح

مثلث جادوئی مدیریت و افزایش تولید ملی / حجت الاسلام دکتر
اصغر هادوی

بی پرده با تاریخ (شهریور1357) / وقتی دولت آشتی ملی جون
خون راه می اندازد! / روح الله امین آبادی

محمدعلی رجایی؛ رئیس جمهور راست گفتار و درست کردار /  غلامرضا گلی زواره

آرمان قدس، مقاومت و بیداری اسلامی/ حسین ریوران

اهمیت ژنواستراتژیک فلسطین / پاسخ به شبهات تاریخی اشغال
فلسطین / مجید صفاتاج

واکاوی تحولات انقلاب مردم بحرین /  غلامعلی سلیمانی

از میان خبرها

 

/

پیشگویی شاه!

بی پرده با
تاریخ / مرداد 1357

روح الله امین
آبادی

مرداد
ماه سال 57. انقلاب اسلامی مردم ایران روند رو به رشد خود را آغاز کرد و پایه‌های
رژیم را به لرزه درآورد. شاه که با سرکوب قیام مردم در اربعین‌های متوالی
احساس امید توأم با هراس را تجربه می‌کرد، ناگهان با قیام‌های
گسترده و مستمر مردم سراسر ایران مواجه شد، قیام‌هایی که به حکومت
نظامی در اصفهان و چندین شهر دیگر منجر شدند.  

شاه در
ابتدای این ماه، در سخنرانی خود به مناسبت روز قانون اساسی، از آزادی‌های
گسترده‌ای چون مردم اروپا سخن راند و به مردم وعده داد که از این به بعد می‌توانند
به صورت قانونی تجمع و اعتراض کنند. چند صباحی از وعده شاه نگذشته بود که تجمع بیش
از سه نفر در چندین شهر کشور ممنوع شد و فاجعه خونین سینما رکس آبادان ماهیت رژیم
را بیش از پیش نشان داد.

ورود
ملک ‌حسین، شاه اردن و حسنی مبارک، معاون انورسادات رئیس‌جمهور مصر برای
مذاکره با شاه برای ایجاد صلح در خاورمیانه و نیز درخواست آمریکا از شاه برای حسن
روابط با عربستان در جهت برقراری صلح در خاورمیانه، در حالی صورت می‌گرفت که ایران
در تب و تاب انقلاب می‌سوخت و جزیره ثباتی که کارتر در دیدار با شاه نوید
داده بود، در امواج طوفانی انقلاب ایران، غرق می‌شد.

فاجعه
سینما رکس آخرین میخ را بر تابوت دولت آموزگار کوبید و شریف امامی به جای وی نخست‌وزیر
شد، ولی کارشناسان و نکته‌سنجان آشکارا بر این نکته واقف بودند که دیگر روزگار  به کام شاه نخواهد بود و او باید رخت خویش از
این سرای برچیند.

 

کوری
عصاکش کوری دگر

ملک
حسین، شاه اردن در تاریخ 5 مرداد 57 و روز بعد نیز حسنی مبارک، معاون انورسادات
فرعون مصر به ایران می‌آیند تا با همفکری دیکتاتورها، منطقه خاورمیانه روی
آرامش را به خود ببیند. ملک حسین و حسنی مبارک بلافاصله پس از حضور در
تهران به رامسر می‌روند و با شاه دیدار و گفت‌وگو می‌کنند. از سوی
دیگر نیز سفیر آمریکا در بحرین می‌گوید ایالات متحده اعتقاد دارد که ایران
و عربستان سعودی باید هدایت امنیت منطقهخلیج فارس را به عهده بگیرند.

آمریکا
از کشورهای منطقه انتظار دارد تا با به رسمیت شناختن رژیم صهیونیستی در منطقه حساس
خاورمیانه، جزیره ثباتی را که کارتر در دیدار سال گذشته خود به ایران از آن سخن
گفته بود، به کل منطقه خاورمیانه تسری دهند، غافل از این که ایران در
آستانه انقلابی بزرگ است که نه تنها این کشور، بلکه منطقه و فراتر از آن جهان را
با تحولی بزرگ مواجه خواهد ساخت.

انتظار
امریکا از همکاری ایران و عربستان برای رسیدن به صلح اعراب و اسرائیل از سوی دیگر
نشان‌ می‌داد که نهادهای امنیتی و اطلاعاتی آمریکا از عمق تحولات ایران با خبر
نبودند و هرگز انتظار نداشتند انقلابی بزرگ در ایران، همه رشته‌های آنان را
پنبه کند.(1)

 

آغاز
تظاهرات گسترده علیه رژیم پس از یک وقفه کوتاه

شاه در
روز چهاردهم مردادماه 57 همزمان با روز قانون اساسی سخنرانی کرد و به مردم وعده
آزادی‌های گسترده داد.  وی
گفت: انتخابات مجلس در سال آینده آزاد خواهد بود و «آنهائی هم که به تمدن بزرگ
علاقه ندارند، می‌توانند آزادانه رأی بدهند و رأی آنها نیز خوانده می‌شود». شاه
همچنین وعده داد: «مجوز قانونی برای راهپیمایی‌های ضد دولتی داده خواهد شد.»(2)

چند
روزی از وعده‌های دهان پرکن شاه نگذشته بود که تظاهرات مردم اصفهان در روز
21 مرداد با گلوله پاسخ داده شد و 4 نفر در این شهر شهید و 66 نفر دیگر نیز زخمی
شدند. همزمان با تظاهرات مردم اصفهان برای اولین‌بار در جریان مبارزات
انقلابی مردم ایران، رژیم  در عصر روز
بیستم مرداد ماه، طی اعلامیه‌ای خبر برقراری حکومت نظامی در اصفهان را به
اطلاع مردم رساند. در این اعلامیه که داریوش همایون وزیر اطلاعات و
جهانگردی و سخنگوی دولت، آن را از رادیو و تلویزیون قرائت کرد، در اصفهان به مدت
یک ماه حکومت نظامی اعلام و قرودگاههای این شهر به روی هواپیماها بسته شد. (3)
  

به
دنبال اعلام حکومت نظامی در اصفهان، همه نمایندگان مجلس شورای ملی که در تعطیلات
تابستانی به سر می‌بردند، به تهران احضار شدند.(4)

البته تنها
اصفهان نبود که به پاخاسته بود. در تهران، خرم‌آباد،
قزوین، کرمانشاه و اردبیل نیز تظاهرات ضد رژیم برگزار شدند.  تظاهرات مردم اصفهان با گلوله پاسخ داده شد، ولی
نه تنها آنان را به عقب‌نشینی وادار نکرد، بلکه چند روز بعد مردم شیراز نیز به پا
خاستند و در جریان تظاهرات روز 23 مرداد، بیش از 38 نفر شهید و مجروح شدند.

کنترل
دانشگاه تبریز نیز در این روز به دست گارد ویژه افتاد و ستاد کل ارتش اعلام آماده‌باش
عمومی کرد.

از ساعت
10 و 30 دقیقه این روز، کلیه دانشجویان دانشگاه آذرآبادگان در گروه‌های
متعدد در محوطه دانشگاه و مقابل دانشکده‌ها دست به تظاهرات وسیعی زدند.
دانشجویان از رفتن به کلاس‌ها خودداری کردند و ضمن سر دادن شعار، پشتیبانی
خود را از تظاهرات اصفهان و همدردی خود را با قربانیان قیام این شهر اعلام کردند.(5)

دو روز
بعد، در 25 مرداد، دولت آموزگار در چند شهر کشور و به خصوص استان‌هایی که
شهروندان خارجی در آن حضور بیشتری داشتند، اعلام حکومت نظامی کرد. سیر
حوادث چنان سرعت گرفت که کنترل از دست رژیم خارج شد.

 

سینما
رکس در آتش کینه شاه سوخت

ساعت‌ حدود
30/21 بیست‌ و هشتم‌ مرداد 1357 در حالی‌ که‌ صدها نفر در سینما رکس‌ آبادان‌ مشغول‌
تماشای‌ فیلم‌ گوزن‌ها ساخته مسعود کیمیایی بودند، فاجعه جانگدازی رخ داد که پایه‌های
رژیم ستم‌شاهی را بیش از پیش به لرزه درآورد. براساس آمار اولیه منتشر شده
در روزنامه اطلاعات، در این فاجعه بزرگ از 700 نفری که در سینما حضور داشتند تنها
100 نفر موفق به فرار شدند و 600 نفر در آتش سوختند. تعداد کشته‌شدگان
حداقل 377 نفر اعلام شد.(6) بعضی از کشته‌شدگان اعضای یک
خانواده بودند. به عنوان نمونه اعضای یک خانواده ده نفری به نام رادمهر همگی در
این فاجعه کشته شدند.(7)

با اینکه‌
کلانتری‌ مرکزی‌ در صد متری‌ سینما بود، برای‌ نجات‌ محبوس‌شدگان‌ در حریق‌ اقدام‌
فوری‌ به‌ عمل‌ نیامد. مراکز مسئول‌ هم‌ پس‌ از حضور در محل‌ آتش‌سوزی ‌فاقد
امکانات‌ اطفاء حریق‌ بودند. گزارش ساواک از این واقعه حاکی از آن است که: مأمورین‌
آتش‌نشانی‌ شهرداری‌ که‌ با سه‌ دستگاه‌ ماشین‌ به‌ محل‌ اعزام‌ شده‌ بودند، فاقد آب‌
بودند. همچنین‌ بلندگو برای‌اعلام‌ خطر و راهنمایی‌ مأمورین‌ آتش‌نشانی‌ وجود نداشت‌.

آتش‌نشانی‌
شرکت‌ نفت‌ پس‌از یک‌ ساعت‌ و نیم‌ تأخیر به‌ محل‌ حادثه‌ رسید، ولی  دیر شده‌ بود و بوی‌ اجساد سوخته به‌ بیرون‌ رسیده‌
بود.

 بنا بر‌ گزارش‌ مورخ‌ 27 مهر 57 ضرابی ‌دادستان‌
وقت‌ آبادان‌ به‌ وزیر دادگستری‌، ساعت‌ 1 بامداد از طرف‌ شهربانی،‌ خبرآتش‌سوزی‌ را
به‌ دادستان‌ی اعلام‌ کردند. دادستان‌ فوراً خود را به‌ محل‌ حادثه‌ رساند. «بعضی‌
از مسئولین‌ معتقد بودند که‌ شبانه‌ تمام‌ اجساد یکجا دفن‌ شوند»، ولی‌ دادستان ‌این‌
تصمیم‌ را ردّ کرد و پیشنهاد داد اجساد را شبانه‌ به‌ گورستان‌ شهر ببرنده و بچینند
تا خانواده‌هایشان‌ آنها را شناسایی‌ کنند و بقیه‌ یکجا دفن‌ شوند. پیشنهاد دادستان‌
عملی‌ شد و او خود به‌ همراه‌ بازپرس‌ و پزشک‌ قانونی‌، برای‌ صدور جواز دفن‌ در قبرستان‌
حاضرشد. در نتیجه‌ از تعداد «306 نفر مقتول،‌ 106 جسد شناسائی‌ و‌ جداگانه‌ دفن‌
شدند و 80  جنازه از گورستان‌ خارج‌ و به‌ محل‌
سکونت‌ آنان‌ برده‌ شدند و 120 جسد دیگر که به‌ علّت‌ شدت‌ سوختگی‌ شناخته‌ نشدند،
تقریباً به‌‌طور دسته‌‌جمعی‌ در کنار یکدیگر دفن‌ شدند».

خبر فاجعه‌
در فردای‌ آن‌ روز از رسانه‌های‌ داخلی‌ و خارجی‌ پخش‌ شد و سینماهای تهران در
اعتراض به این فاجعه تعطیل شدند.(8)

با اینکه‌
رادیو و تلویزیون‌ و کارگزاران‌ دولتی‌ سعی‌ می‌کردند از این‌ حادثه‌ علیه‌ انقلابیون‌
استفاده‌ کنند، ولی‌ فشار اجتماعی‌ به‌‌حدی‌ شد که‌ دولت‌ دست‌ به‌ عقب‌نشینی‌زد و
سه‌ روز بعد از حادثه،‌ سرتیپ‌ رزمی‌ را به‌ مرکز فراخواند.  علاوه ‌بر آن به‌ دستور آموزگار کلیه‌‌ مأموران‌
سهل‌انگار، فرماندار، رئیس‌ فرهنگ‌ و هنر و مسئول‌آتش‌نشانی‌ شرکت‌ نفت‌ به‌ تهران‌
احضار شدند.

 امام‌ خمینی‌ در 31 مرداد با ارسال‌ پیامی‌ ضمن‌
تسلیت‌ این‌ مصیبت‌ بزرگ‌ به‌ ملت ‌مسلمان‌ ایران‌ به‌خصوص‌ مردم‌ ستمدیده‌ آبادان‌
و به‌ خانواده‌های‌ داغدیده‌ اعلام‌ کردند که: «من‌ گمان‌ نمی‌کنم‌ هیچ‌ مسلمانی‌،
بلکه‌ انسانی‌ دست‌ به‌ چنین‌ فاجعه‌‌ وحشیانه‌ای ‌بزند، جز آنان‌ که‌ به‌ نظایر آن‌
عادت‌ نموده‌اند و خوی‌ درندگی‌ و وحشیگری‌، آنان‌ را از انسانیت‌ بیرون‌ برده‌ باشد.
من‌ تا کنون‌ اطلاع‌ کافی‌ ندارم‌، لکن‌ آنچه‌ مسلم‌ است‌ این‌ عمل‌ غیرانسانی‌ و مخالف‌
با قوانین‌ اسلامی‌ از مخالفین‌ شاه‌ که‌ خود را برای‌ حفظ‌ مصالح ‌اسلام‌ و ایران‌
و جان‌ و مال‌ مردم‌ به‌ خطر انداخته‌اند و با فداکاری‌ از هم‌میهنان‌ خود دفاع ‌می‌کنند
ـ به‌ هر مسلکی‌ باشند ـ نخواهد بود.»

امام‌ خمینی‌
در این‌ پیام‌ اتّهام‌ را متوجه‌ رژیم‌ نمودند و فرمودند: «قراین‌ نیز شهادت‌ می‌دهد
که‌ دست‌ جنایتکار دستگاه‌ ظلم‌ در کار است تا نهضت‌ انسانی‌ـ اسلامی‌ ملت‌ را در دنیا
بد منعکس‌ کند. آتش‌ را به‌ طور کمربندی‌ در سراسر سینما افروختن‌ و بعد توسط‌ مأمورین‌
درهای‌ آن‌ را قفل‌ کردن‌، کار اشخاص‌ غیرمسلط‌ بر اوضاع‌ نیست».

امام‌ خمینی‌
قرینه‌ دیگر را مصاحبه‌ شاه‌ دانستند که‌ گفته‌ بود: «تظاهرکنندگان‌ مخالف‌ من‌ وحشت‌
بزرگ(9) را وعده‌ می‌دهند.» و تکرار آن‌ پس‌ از واقعه‌ که‌ این‌ همان‌ وعده‌
بوده‌ است‌، شاهد دیگری‌ بر توطئه‌ است‌، نه‌ اینکه‌ واقعاً شاه‌ یک‌ غیب‌گوی‌ بزرگ‌
است‌.

 شاهد دیگر امام‌ خمینی‌ بر این‌ ادعا این‌ بود که‌
هیچ‌ گروهی‌ از این‌ عمل‌ نفعی‌ نمی‌برد و تنها «شاه‌ و بستگانش‌ امید نفعی ‌داشته‌اند.»
فاجعه‌‌ سینما رکس‌ خشم‌ مردم‌ ایران‌ را در سرتاسر کشور برانگیخت‌ و آبادان‌ یکپارچه‌
علیه‌ رژیم‌ قیام‌ کرد. گرچه‌ دولت‌ از اعلام‌ حکومت‌ نظامی‌ در آبادان‌ شرمگین‌ بود،
ولی‌ عملاً در آبادان‌ حکومت‌ نظامی‌ برقرار کرد و تا هفتم‌ کشته‌شدگان،‌ تعداد بسیاری‌
از مردم‌ آبادان‌ با ضرب‌ گلوله‌ نیروهای‌ رژیم‌ شهید و مجروح‌ شدند. مردم‌ در شهرهای‌
مشهد، کرمان‌، تهران‌، قم‌ و چند شهر دیگر ‌به‌ دفاع‌ از مردم‌ آبادان،‌ تظاهرات‌ خونینی
را بر پا کردند. رژیم‌ نه‌ تنها نتوانست‌ از این‌ اقدام‌ ناجوانمردانه‌ استفاده ‌کند،
بلکه‌ شدت‌ نفرت‌ مردم‌ موجب‌ سقوط‌ دولت‌ آموزگار گردید.(10)

 

فاجعه‌ای
که به سقوط دولت منتهی شد

یک روز
بعد از فاجعه سینما رکس آبادان، نمایندگان مجلس شورای ملی که در تعطیلات به سر
می‌
بردند به درخواست عبدالله ریاضی رئیس مجلس به تهران آمدند تا در مورد حکومت
نظامی اصفهان شور کنند.

نمایندگان
مجلس شورای ملی در این جلسه علاوه بر تصویب استقرار یک ماهه حکومت نظامی در اصفهان،
دولت وقت جمشید آموزگار را استیضاح کردند.

اقدامات
پیاپی و مکرر دولت در نقض اصول 26، 27 و 28 متمم قانون اساسی و نادیده گرفتن اصل
تفکیک قوا، نقض آزادی‌های اجتماعی در یک ماه گذشته، عدم
پاسخگویی دولت به نماینده‌های مجلس، عدم تعقیب قانونی دست‌اندازان
به بیت‌المال و... از جمله مواردی اعلام شد که تعدادی از نمایندگان به
استناد آنها دولت را به استیضاح کشیدند.

مجلس
متعاقب این اقدام نمایندگان و در جریان تصمیم‌گیری برای حکومت نظامی متشنج شد، ولی
دولت چند روز بیشتر دوام نیاورد و جمشید آموزگار در چهارم شهریورماه استعفا داد و
جعفر شریف امامی به جای وی منصوب شد.

در دوره
نخست وزیری آموزگار، فجایع زیادی در کشور رخ دادند، از جمله: شهادت فرزند امام
خمینی، آیت‌الله مصطفی خمینی، چاپ مقاله‌ای در توهین به امام در
روزنامه اطلاعات، ایجاد حکومت نظامی در اصفهان و دیگر شهرهای کشور و فاجعه
سینما رکس آبادان.    

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ در بررسی تحولات ایران در ماه اردیبهشت 57 به این نکته
از زبان استانسفیلد ترنر رئیس سازمان سیا در زمان کارتر اشاره شد. ترنر در بخشی از
کتاب «پیش از خواندن بسوزانید» می‌نویسد «در کل کوتاهی ما در کسب اطلاعات بیشتر و دقیق‌تر
از اوضاع ایران به کارتر لطمه زد. ما متوجه نشده بودیم که پایه‌های سیاسی حکومت شاه
تا چه حد متزلزل بود. ما نمی‌دانستیم که شاه بیماری علاج‌ناپذیری داشت، ما از درک آیت‌الله
خمینی رهبر انقلاب و میزان نفوذ او عاجز بودیم».

2ـ اطلاعات، 15 مرداد 1357، صفحه 1.  

3ـ اطلاعات، 21 مرداد 1357، صفحه 25.

4ـ اطلاعات، 22 مرداد 1357، صفحه 4.

5ـ اطلاعات، 21 مرداد 1357، صفحه 4.

6ـ اطلاعات، 29 مرداد 1357، صفحه 1.

7ـ اطلاعات، 30 مرداد 1357، صفحه 2.

8ـ اطلاعات، 29 مرداد 1357، صفحه 4.

9ـ روزنامه اطلاعات یک روز بعد از حادثه آتش‌سوزی در سینما رکس
آبادان در مقاله‌ای با عنوان «گوشه‌ای از وحشت بزرگ» خطی را که شاه از پیش ترسیم
کرده بود پیگیری کرد. در این مقاله آتش‌سوزی سینما رکس آبادان به صورت تلویحی به
انقلابیون نسبت داده شد! این خط در روزهای بعدی نیز دنبال شد، روزنامه اطلاعات هر
روز مقالاتی در این راستا و با بهره‌گیری از سخن شاه مبنی بر اینکه مخالفان به
دنبال وحشت بزرگ هستند منتشر می‌کرد.

10ـ برای مطالعه هر چه بیشتر در این زمینه رک «یک سال مبارزه برای سرنگونی
رژیم شاه»، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، روح‌الله حسینیان.

 

 

 

سوتیترها:

1.

 در فاجعه سینما
رکس آبادان، 306 نفر مقتول،‌ 106 جسد شناسائی‌ و‌ جداگانه‌ دفن‌ شدند و 80  جنازه از گورستان‌ خارج‌ و به‌ محل‌ سکونت‌ آنان‌
برده‌ شدند. 120 جسد دیگر به‌ علّت‌ شدت‌ سوختگی‌ شناخته‌ نشدند و تقریباً به‌‌طور
دسته‌‌جمعی‌ در کنار یکدیگر دفن‌ شدند».

 

2.

در دوره‌ نخست‌وزیری آموزگار بود، فجایع زیادی در کشور رخ دادند،
از جمله: شهادت فرزند امام خمینی، آیت‌الله مصطفی خمینی، چاپ مقاله‌ای در توهین به
امام در روزنامه اطلاعات، ایجاد حکومت نظامی در اصفهان و دیگر شهرهای کشور و فاجعه
سینما رکس آبادان.  

/

منافقین در مهلکه خودساخته

تیترهای پیشنهادی

 

خاطرات جنگ به روايت تصوير/ عمليات مرصاد

سيد مسعود شجاعي طباطبايي

 

بعضي از عمليات‌ها براي بچه‌ها خاطرات
عجيب و ماندگاري را رقم مي‌زنند، اما عمليات مرصاد، جور ديگري بود. در واقع مي‌شد
گفت آخرين عملياتي بود كه شقايق‌هاي زخمي را به ديار عشق برد.

مثل هميشه خبر آمد كه عمليات ديگري در
حال وقوع است. فرصت كم بود. منافقين كوردل با استفاده از موقعيت به دست آمده ناشي
از پذيرفتن قطعنامه 598 و با اين تصور كه فتح ايران كار چندان مشكلي نيست، وارد
كارزار شده بودند. اين‌بار بلافاصله بعد از اعلام حركت، آماده شدم و با بچه‌هاي
روايت فتح راهي جبهه‌هاي شمال غرب شديم.

گويا منافقين با كمك ارتش بعثي صدام
اسلام‌آباد را گرفته بودند و قصد داشتند به كرمانشاه بيايند. بلافاصله راهي خط مقدم شديم. منافقين بعد از فتح
اسلام‌آباد به گمان اينكه تا تهران پيش خواهند آمد، در
مسير جاده آسفالت، با ادوات کامل و نيروهايشان پيش مي‌آمدند. در يكي از گردنه‌ها
بچه‌ها راه را سد كرده بودند و بايد منتظر مي‌مانديم تا منافقین برسند. مثل هميشه
نزديك بچه‌هاي ستاد بوديم.

يكي از بچه‌هاي رزمنده كه به دل منافقين
نفوذ كرده بود، با خود اطلاعات باارزش، از جمله دفترچه خاطراتی را آورده بود.
برايم جالب بود و می‌خواستم بدانم در آن دفترچه چه خبر است. با كلي پارتي جور
كردن، سرانجام دفترچه به دستم افتاد. دفترچه خاطرات فردی به نام امير، بدون نام فاميل،
ولي پر از عكس بود: عكس‌هايي در حال رژه، دستبوسي امراي منافقين و… نوشته‌ها نيز
جالب بود. آن قدر به او شستشوي مغزي داده بودند كه فكر مي‌كرد فرمانده تيپ است.
تيپي كه نفرات آن بايد در طول عمليات از طرف مردم به آنها مي‌پيوستند، نه گرداني،
نه دسته‌اي، نه هيچ چیز دیگري، تنها عنوان تيپ با اسم خود او، در دفترچه نوشته
بود: «امروز تيپ‌ام را تحويل گرفتم، قرار شد در مسير، فرماندهان گردان‌ها و دسته‌ها
به ما بپيوندند. مي‌بايست با نفرات مردمي، تيپ كامل شود!». فرصت زيادي براي مطالعه
نداشتم و در همان لحظات اول، دفترچه تحويل بچه‌هاي اطلاعات عمليات سپاه شد.

هوا گرگ و ميش بود كه به گردنه اصلي يا
خط مقدم رسيديم. از دور صداي نفربرها، تانك‌ها و… مي‌آمد. از اينكه همه به يك
ستون در جاده حركت مي‌كردند، واقعاً تعجب مي‌كرديم. استراتژي جنگي به اين مسخرگي
تا به حال نديده بودم. ظاهراً شهيد صياد شيرازي هم  باور نكرده و در وهله اول تقاضا كرده بود تا
كاملاً بررسي شود و بعد بچه‌هاي هوانيروز عمليات كنند. همين‌ طور هم شد و راكت‌هاي
هلي‌كوپترهاي ايراني، به رديف از اول تا آخر ستون را منهدم ‌كرد. در جلوي ستون يك
تويوتاي آخرين مدل بود كه يادم هست با برادر جهانبخش از بچه‌هاي ستاد لشگر حضرت
رسول«ص» راجع به آن صحبت كرديم.  هيچ‌ كس
دلش نمي‌آمد اين تويوتا منهدم شود. بچه‌ها با سلاح‌هاي سبك به سراغش رفتند، ديوانه‌وار
به مانع مي‌زد، دوباره دورخيز مي‌كرد و باز به مانع مي‌زد. شايد تصور مي‌كرد مي‌تواند
مانع را از سر راه بردارد. خلاصه بچه‌ها امانشان ندادند، راننده و همراهش را كه
بعداً فهميديم يكي از همان فرماندهان تيپ‌هاي الكي است، به هلاكت رساندند. بچه‌هاي
لشکر هم بلافاصله با شابلون نقش آرم لشگر حضرت رسول«ص» و اسپري به سراغش رفتند تا
غنيمتي نونوار را از آن خود كنند. در واقع بيشتر ادواتي كه سالم به دست بچه‌ها مي‌افتاد،
هر كسي زودتر اقدام مي‌كرد، از آن لشگرش مي‌شد. خلاصه برو بیائی بود نگفتنی!

بعد از حمله جانانه رزمندگان و هوانيروز،
منافقين به اطراف پراكنده و بچه‌هاي هر لشکر، تيپ و گردانی موظف به شناسايي و
دستگيري آنان شدند. تدابير امنيتي به‌قدر ی بالا بود كه محال بود آنها بتوانند از
دست بچه‌ها جان سالم به در ببرند يا دستگير نشوند. يادم هست تو هر سوراخي چند
منافق اعم از زن و مرد قايم شده بودند. حضور زنان براي همه بسيار عجيب بود و تازگي
داشت. هنگامي كه از كنار ادوات سوخته يا سالم آنها مي‌گذشتيم تا به اسلام‌آباد برسيم،
يادم هست بچه‌ها قرص‌هاي ضدبارداري آنها را نشان مي‌دادند. از جهنم دنيا يكراست به
جهنم آخرت رفته بودند.

به اسلام‌آباد رسيديم، ديدن صحنه‌هاي
فجيع به دار كشيدن بچه‌هاي زخمي بسيجي، ارتشي و سپاهي در جلوي بيمارستان اصلي شهر،
حسابي منقلب‌مان كرد. همين‌ طور هم پيكر پاك شهداي مردمي اين شهر كه حاضر به
همراهي نشده بودند، واقعاً فضاي دلخراشي را ايجاد كرده بود.

 

 

سوتیتر:

منافقین همه به يك ستون در جاده حركت مي‌كردند،
واقعاً تعجب مي‌كرديم. استراتژي جنگي به اين مسخرگي تا به حال نديده بودم. ظاهراً شهيد
صياد شيرازي هم وقتي ايشان را هلي‌برد كرده بودند، باور نكرده و در وهله اول تقاضا
كرده بود تا كاملاً بررسي شود و بعد بچه‌هاي هوانيروز دستور بدهند که عمليات كنند.
همين‌ طور هم شد و راكت‌هاي هلي‌كوپترهاي ايراني، به رديف از اول تا آخر ستون را منهدم
‌كرد.

 

 

/

از سياست تا ديانت

محمدصالح

انجمن صنفي روزه‌خواران!

انجمن
صنفي روزه‌خواران ممالك محروسه ايران در آستانه ماه مبارك رمضان با صدور بيانيه‌اي
از دستگاه‌هاي مختلف حكومتي كه با درك عميق با اين جماعت برخورد نموده و مزاحم عيش
و طرب آنها نشده و نخواهند شد عميقاً تشكر نموده‌اند! منتهي
از اين بيانيه چنين آمده است: «بدون ترديد درك بالا و عميق مسئولين نسبت به فلسفه روزه و تساهل
و تسامح عملي آنهاست كه باعث شده در طول چند سال
اخير، روزه‌خواران بتوانند بدون كمترين نگراني و دغدغه اي در سطح جامعه به روزه‌خواري
علني بپردازند و روز به روز دائره فعاليت‌هاي خود را گسترش دهند تا آنجا كه به
بركت همت توأمان مسئولان متساهل و اعضاي اين انجمن، چهره برخي از نقاط مملكت در
روزهاي ماه رمضان سال‌هاي پيش شباهتي به يك مملكت اسلامي و روزه‌دار نداشت!

اعضاي
انجمن صنفي روزه‌خواران ممالك محروسه ايران اميدوار است در سال جاري نيز تساهل و
تسامح روزافزون مسئولان امر شامل حال اعضاي اين صنف شود تا كما في‌السابق در ايام
ماه رمضان به شادخواري و عيش و طرب مشغول و دعاگوي متوليان امر باشند!

 

فرائض
السيما

سيماي
جمهوري اسلامي در ماه رمضان امسال نيز جهت بهره‌برداري حداكثري مردم از ثانيه
ثانيه ماه عبادت و رحمت، برنامه‌هاي عبادي، معنوي متنوع و فشرده‌اي طراحي نموده كه
به شرح زير به اطلاع مي‌رسد:

ـ‌ به
روايت مناطق آزاد: اسم اين مناطق (كيش، قشم و چابهار و…) را آزاد گذاشته‌اند!
اگر بنا بود در اين مناطق هم قيد و بندهاي رايج در كشور حاكم باشد كه ديگر اسمش
منطقه آزاد نبود! ما در ماه رمضان جشنواره خريد و تفريحات دريايي تابستاني را در
كيش و قشم و… برگزار مي‌كنيم! ماه رمضان مال بقيه نقاط كشور است!

ـ به
روايت سازمان گردشگري و غيره: خوشبختانه در اين ماه ميزان گردشگران ايراني افزايش
فراواني پيدا مي‌كند و ما وظيفه داريم هرگونه تسهيلات لازم را دراختيار اين عزيزان
قرار دهيم ! براساس آمار، تركيه و سواحل آن مقصد اول و تايلند و سواحل آن مقصد دوم
گردشگران ايراني در ماه رمضان خواهند بود! البته ما از گردشگران عزيز ايراني خواهش
مي‌كنيم در چند شب‌ ويژه اين ماه (منظور بنده خدا شب‌هاي قدر است!) در اماكن
تفريحي كنار دريا حاضر نشوند!

ـ به
روايت وزارت راه: توقع نداشته باشيد كه در اين ماه مانع از روزه‌خواري علني در
فرودگاه‌ها، ترمينال‌ها و ايستگاه‌هاي قطار بشويم! در ضمن حد آزادي روزه‌خواري در
فرودگاه، ترمينال و ايستگاه قطار از هر چهار طرف تا هشت فرسخ مي‌باشد! (به شعاع 8
فرسخ حريم آزادي روزه‌داري براي اين مناطق تعيين شده است!)


مجموعه تلويزيوني عروس فراري (جهت لحظات عرفاني قبل از افطار) شبكه دوم سيما؛


مجموعه تلويزيوني شيطان در عروسي (جهت لحظات معنوي افطار) شبكه سوم سيما؛


مجموعه تلويزيوني داماد ابليس (جهت لحظات روحاني پس از افطار) شبكه پنجم سيما؛

4ـ‌
فيلم‌هاي سينمايي برگزيده هر شب جهت نخبگان و فرهيختگان (جهت لحظات روحاني و معنوي
افطار و پس از افطار) شبكه چهارم سيما؛

5ـ جنگ
شب‌هاي شاد رمضان ويژه ساعات آخر شب ماه رمضان هر شب از شبكه هفتم سيما؛


نمايش برگزيده و گلچين طنزهاي سنوات مافيه (از نيمه شب تا دم سحر) جهت شادي و
طراوت لحظات بي‌نظير سحرهاي ماه‌ رمضان از شبكه اول سيما؛


مسابقه آشپز و آشپزخانه هر روز ظهر ماه مبارك از شبكه دو (شبكه خانواده) جهت آموزش
پخت و پزهاي بي‌نظير جهت سفره افطار.

 

عدليه و
رمضان

از آنجا
كه تاكنون نه ديده و نه شنيده گرديده كه در سنوات اخيره حد روزه‌خواري در ملأعام
بر كسي از رعاياي مملكت جمهوري اسلامي اجرا شده باشد (كه اگر شده باشد از نوادر
است و النادر كل معدوم!) و با توجه به سعي بليغ عدليه در اجراي حدود الهي (به ويژه
حد روزه‌خواري در ملأعام) چنين نتيجه مي‌گيريم كه: در سنوات اخير، منكري به نام
روزه‌خواري ريشه‌كن شده و احدي نتواند اثري از آن را در اقصي نقاط اين مملكت وسيع
مشاهده نمايد! (چرا كه  اگر هنوز روزه‌خواري
در مملكت وجود داشت عدليه كه بي‌كار نمي‌نشست!)

ـ بماند
كه برخي از سياه‌انديشان معتقدند حد روزه‌خواري از جمله حدودي است كه عدليه به آن
به چشم «حدود و يتريني» مي‌نگرد!

 

روايت‌هاي
رمضان

ـ به
روايت وزارت بهداشت: روز‌ه‌داري براي سلامت بدن خوب است!

ـ به
روايت وزارت بازرگاني و غيره (صنعت، معدن و…): ماه رمضان ماه افزايش مصرف گوشت و
مرغ و ارزاق است! ما هم تأمين مي‌كنيم! قيمت‌ها را هم كاهش مي‌دهيم!

ـ به
روايت وزارت ارشاد: تلاش مي‌كنيم شب‌هاي اين ماه، سينماها از افطار تا سحر باز
باشند تا آمار فروش فيلم‌ها پايين نيايد! حاضريم بعد از افطار مجوز كنسرت و تئاتر
و خيمه‌شب‌بازي هم بدهيم! نمي‌شود كه در اين ماه مردم شاد نباشند!

ـ‌ به
روايت دفتر نماينده ايران باستان در دولت: بنيانگذار روزه‌داري كورش كبير است و
احكام آن براي اولين‌بار توسط امشاسپندان موبد بزرگ هخامنشي تدوين شد و توسط
فردوسي به ما ايرانيان رسيد!

ـ به
روايت وزارت ورزش و فدراسيون فوتبال: ما فوتبال را به خاطر ماه رمضان متوقف نمي‌كنيم!
فوتباليست‌هاي زبان‌بسته هم كه نمي‌توانند با زبان روزه تمرين كنند! اصلاً خود
فوتبال و تمرين آن عذر شرعي است! و بازيكنان با مجوز مديران باشگاه‌ها و رياست
فدراسيون فوتبال مي‌توانند با آسودگي خاطر روزه‌خواري كنند!

 

/

حكايت دوباره طاووس و هندوستان

 

نگاهی به مؤلفه های  اقتصاد هند

حجت الاسلام
دکتر هادوي کاشانی

سال‌هاست كه در گفت‌وشنودها از عبارت «هر
كه طاووس خواهد جور هندوستان كشد» بهره مي‌گيريم، اما واقعيت این است كه در دنياي
امروز، با اين همه تنوع و زيبايي‌هاي صادق و كاذب، اولاً از طاووس زيباتر هم پيدا
مي‌شود و ثانياً كسي بر خود ستم روا نمي‌دارد كه براي ديدن طاووس به هندوستان رود
و ثالثاً اگر هم شوق طاووس داشته باشد، رنج فراوان لازم نيست. كافي است اراده كند
و در اندك زمانی از زيارت اين پرنده زيبا بهره ببرد.

هند امروز آن قدر تنوع و زيبايي دارد كه
مجالي براي جلوه‌گري طاووس نيست و عشوه او خريدار ندارد. كشوري با بيش از يك
ميليارد جمعيت (دومين كشور) و مساحت بيش از سه ميليون كيلومتر مربع و نژادها و
اديان مختلف و بيش از 27 زبان(1) و هزاران آداب و رسوم منحصربه‌فرد،
جايي براي طاووس باقی نگذاشته است.

طاووس امروز هند كه بايد براي دست يافتن
به آن ستم كشيد، اقتصادي است كه رسيدن به آن از پيمودن راهي كه خار مغیلان دارد
سخت‌تر است. مطالبه امروز رهبري را كار و تلاش سال‌هاي پيش هنديان محقق كرده است و
ما هم بايد همان راه را برويم. اين نوشتار به راه‌هايي اشاره دارد كه هنديان
پيمودند و كل هند را به يك طاووس تبديل كردند.

 

1ـ كار و تلاش

طبق آمار دائرة‌المعارف
(wikipedia) جمعيت زيادي در هند با كمتر از يك دلار در
روز زندگي مي‌كنند و بيش از 300 ميليون نفر در زير خط فقر هستند، اما رشد اقتصادي
هند در چند سال اخير 8 درصد بوده و پيش‌بيني مي‌شود تا 10 درصد هم برسد.

به گزارش واحد مركزي خبر در تاريخ
23/3/1391 جمعيت كودكان شاغل در هند به 60 ميليون نفر مي‌رسد، گرچه اين نوع كار در
كودكي امر پسنديده‌ای نيست، اما يك پيام كلي از جامعه هند دريافت مي‌شود كه هر كسي
سعي مي‌كند كار كند و سواري مجاني در آنجا وجود ندارد، گرچه ممكن است عده‌اي
برخوردار از ثروت‌هاي نامشروع هم باشند، اما جامعه، جامعه‌اي فعال و پركار است.

در سال توليد ملي، گام اول اين است كه
اراده كار كردن وجود داشته باشد، گرچه آن كار مورد علاقه اشخاص نباشد و گرچه در
ابتدا دستمزدها واقعي نباشند. وقتي با كار و خدمات، توليد بالا می‌رود، به‌تدريج
درآمد سرانه هم افزایش پیدا می‌کند و دولت اسلامي با تدبير و تجديدنظر در قوانين و
با توزيع مجدد مي‌تواند مقدمات عدالت را فراهم سازد، پس گام اول كار كردن است كه
همواره توسط پيشوايان ديني ما نیز توصیه شده است.

علي‌بن حمزه مي‌گويد: امام كاظم«ع» را
ديدم كه در زميني كار مي‌كرد، گفتم: كارگزاران كجايند كه شما خود كار مي‌كنيد؟
فرمود: پيامبر خدا«ص» و اميرمؤمنان«ع» و همه پدران من به دست خود كار و زراعت مي‌کردند
و کار، عمل انبياي مرسل و اوصياي صالح است.(2)

ابوعمر شيباني مي‌گويد: امام صادق«ع» را
ديدم كه بيلي در دست و جامه‌اي خشن در بر داشت و روي زمين خود كار مي‌كرد و عرق از
پشتش مي‌ريخت. گفتم: بيل را به من بدهید تا كار شما را انجام دهم، فرمود: دوست
دارم مرد در راه به دست آوردن معاش آزار و حرارت آفتاب را ببيند و رنج آن را تحمل
کند.(3)

شايد حكمت اين رنج كشيدن، همان بي‌نيازي
از ديگران باشد تا عزت نفس مؤمن محفوظ بماند و وقتي افراد جامعه اسلامي چنين
باشند، آن جامعه مستقل و بي‌نياز خواهد بود.

زراره مي‌گويد: مردي به حضور امام
صادق«ع» رسيد و گفت: دستم ناسالم است و نمي‌توانم با آن به‌خوبي كار كنم و فاقد
سرمايه‌ براي تجارت هستم. امام صادق«ع» فرمود: با سرت باربري كن و خويشتن را از
مردم بي‌نياز ساز.(4)

زيبنده جامعه اسلامي نيست كه پيشوايان
معصوم«ع» آن، ‌چنين به كار و تلاش سفارش نمايند، اما در عمل، ديگران بر مسلمين
پيشي بگيرند.

 

2ـ اقتصاد دانش‌محور

در سال‌هاي اخير بارها مقام معظم رهبري
از توليد دانش و سهم توليدات علمي كشور در توليد جهاني سخن گفته‌اند و اين روند رو
به رشد همچنان ادامه دارد. اگر اين توليدات علمي بومي شوند و متناسب با نياز كشور
باشند، در بخش اقتصاد هوايي تازه دميده می‌شود و رشد اقتصاد شتاب  می‌گیرد.

هندي‌ها از اين مزيت بهره بردند و رشد
اقتصادي دو برابر را تجربه کردند و سطح فقر را كاهش دادند. هنگامي كه هندي‌ها
خواستند به اقتصاد خود شتاب دهند، با تكنولوژي فرسوده رو به‌ رو بودند كه امكان نو
شدن آن با توجه به هزينه‌هاي بالا غيرممكن بود، لذا از مدل كره و ژاپن الگو
نگرفتند و در بخش خدمات دانش‌محور، بيشتر از بخش صنعت سرمايه‌گذاري كردند. گزارش‌هاي
بانك جهاني نشان مي‌دهد 2 درصد سرانه توليد داخلي هند، حاصل صدور محصولات دانش‌محور
اين كشور به امريكا بوده است.

 

ويژگي‌هاي اقتصاد دانش‌محور

1ـ با آنكه علم اقتصاد در اثر کمبود و
کمیابی پدید آمد و تمام برنامه‌هاي اقتصادي در صدد مدیریت نيازهاي انسان نامحدود
درز برابر منابع اقتصادي محدود هستند و اقتصاددانان با نظريات مختلف سعي در توزيع
عادلانه كالاها و خدمات دارند، اما ويژگي دانش این است نه تنها با مصرف آن كم نمي‌شود
بلكه هر چه مصرف شود بيشتر رشد مي‌كند.

2ـ در اقتصاد دانش‌محور، دانش اولاً باعث
فزوني در توليد مي‌شود، ثانياً خود دانش هم تبديل به كالا می‌شود و فروش مي‌رود.

3ـ اقتصاد دانش‌محور بدون وزن است و
نيازي به مكان فيزيكي ندارد. در اينجا فكرها و نرم‌افزارها در بازارها و فضاهاي مجازي
فعاليت مي‌كنند و نقش و تأثیر اصلی را دارند. 

بانكداري الكترونيكي، كارت‌های اعتباري و
تجارت الكترونيكي مي‌توانند به اقتصاد شتاب بيشتري بدهند، هزينه‌ها را كم كنند و
بهره‌وري را بالا ببرند.

در سالي كه به نام توليد ملي و حمايت از
سرمايه ايراني ثبت شده است، زيبنده است بخشي از توليد ملي ناشي از افكار و مغزها
باشد و افزون بر سرمايه‌هاي فيزيكي مثل نيروي كار و سرمايه، به توليد انديشه‌ها هم
توجه قرار شود.

 

3ـ تقدم داشته‌ها بر خواسته‌ها

در عبارت «توليد ملي و حمايت از سرمايه
داخلي» همه واژه‌ها حكايت از بومي شدن اقتصاد دارند. بومي شدن اقتصاد يعني استفاده
از همه ظرفيت‌هاي موجود برای برآورده شدن بخش زیادی از نيازها. مطالعات
اقتصاددانان نشان مي‌دهد هندي‌ها اين اصل را فراروي خويش قرار داده‌اند و براساس
آن به توسعه پايداری می‌اندیشند که نيازهاي امروز آنان را بدون آنكه نيازهاي آتي
به مخاطره بيفتد، برآورده سازد.(5)

هندي‌ها در راه  نیل به اين هدف به اين امور اولويت داده‌اند:

الف) با توجه به نيروي كار فراوان، بیشتر
از تكنولوژي‌‌هاي كاربر استفاده كرده‌اند.

ب) توليد كالاهاي پرمصرف در مقايسه با
توليد كالاهاي لوكس و كم‌مصرف.

ج) استفاده از تكنولوژي‌هايي كه مواد
اوليه محلي را به مصرف مي‌رساند و به كالاهاي واسطه‌اي خارجي نيازی نيست.

د) بهره‌گيري از تكنولوژي‌هايي كه به انرژي
كمتري نياز دارند كه متأسفانه اين آفت در كشور ما وجود دارد و منابع ارزان انرژي،
تدبير جايگزيني براي انرژي‌هاي ديگر را از بين برده است.

ه‍‌) بهره‌گيري از تكنولوژي‌هايي كه  فاصله شهر و روستا را كم مي‌کنند و موجب مهاجرت
معكوس مي‌شوند.

 

نتيجه

كار و تلاش زياد، بهره‌گيري از اقتصاد دانش
محور و تكيه بر داشته‌ها در اقتصاد هند، شتاب زيادي به رشد اقتصادی اين كشور داده
است، به گونه‌اي كه گفته مي‌شود در آينده نزديك از اقتصاد هند بيشتر خواهيم شنيد.

فرهنگ اسلامي ما، هيچ مانعي نمي‌بيند كه
اگر كشوري با روش‌هاي درستي به اهداف خود ‌رسیده است، الگوي ما باشد، افزون بر
اينكه آنچه در هندوستان موجب رشد و پيشرفت شده است، در كتاب و سنت ما نيز مورد
توجه بوده است. به‌غير از آيات قرآن، بيش از دو هزار روايت(6) در فضيلت
علم و دانش وجود دارد كه بسياري از آنها مطلق هستند و لذا دانش اقتصاد را نیز شامل
می‌شوند.

روايات واردشده توسط معصومين(ع) ناظر به
زمان خود آنها بوده است و مردم به آموختن چيزهايي مي‌پرداختند كه در آن زمان مرسوم
بوده‌اند، ولي به نظر اصولگرايان، مسلمانان امروز هم مورد خطاب همان سخنان هستند،
لذا براي هر كاري بايد دانش آن را آموخت و روش‌هاي علمي را جايگزين روش‌هاي سنتي
کرد. گرچه گاهي خود روش‌هاي سنتي ـ از جمله طب سنتی ـ هم موضوعيت دارند و گاهي هم
لازمند، اما فارغ از بعضي ملاحظات، اقتصاد دانش‌محور مي‌تواند به رشد اقتصادي شتاب
ببخشد.

در باره كار نيز كه بر همه هند سايه
افكنده است، از ديد اسلام هيچ قيدي غير از ناتواني جسمي نيست. برای تحقق شعار سال
و تكيه بر توليد ملي، راهي غير از عزم ملي وجود ندارد. توليد ملي، مستلزم كار ملي
و سرمايه داخلي است، زیرا سرمايه خارجي اولاً به استثمار و بهره‌كشي مي‌انجامد و
ثانياً اگر نياز داخلی با توليد داخلی تأمين نشود، فاصله عرضه و تقاضا با واردات
پر خواهد شد، البته گاهي لازم است كالاي خارجي هم وارد شود، همچنان كه كشور ما نيز
بعضي از كالاها را صادر مي‌كند.

آخرين مؤلفه اقتصاد هندوستان تكيه بر
واقعيت‌ها و داشته‌هاي خود است كه اگر چنين نباشد، تصميمات اقتصادي، انتزاعي و
خيالي هستند و در آن صورت بايد به طاووس خيالي‌ای انديشيد که ديگر براي دستيابي به
آن، جور هندوستان نيز لازم نيست.

 اميد است با كار، تلاش و اقتصاد دانش‌محور و
تقدم داشته‌ها بر خواسته‌ها بتوانيم براي تحقق توليد ملي و حمايت از سرمايه داخلي،
گام‌هاي علمی و مؤثری برداریم و كيفيت توليد را فداي عجله نكنيم.

 

پي‌نوشت‌ها

1-
Wikipedia.com

2ـ‌
وسايل الشيعه، ج 12، ص 23.

3ـ‌
الكافي، ج 5، ص 76.

4ـ‌
محجّة‌البيضاء، ج 3، ص 143.


توسعه پايدار مقايسه هند و ژاپن، مجموعه مقالات تخصصي مديريت و پروژه.


رجوع كنيد به: العلم و الحكمه في الكتاب و السنه، نوشته محمدي ري‌شهري.

 

سوتیترها:

1.

در سال توليد ملي، گام اول اين است كه اراده
كار كردن وجود داشته باشد، گرچه آن كار مورد علاقه اشخاص نباشد و گرچه در ابتدا دستمزدها
واقعي نباشند  تا درآمد سرانه هم افزایش پیدا
‌کند و دولت اسلامي هم با تدبير و تجديدنظر در قوانين و با توزيع مجدد بتواند مقدمات
عدالت را فراهم سازد.

2.

برای تحقق شعار سال و تكيه بر توليد ملي،
راهي غير از عزم ملي وجود ندارد. توليد ملي، مستلزم كار ملي و سرمايه داخلي است، زیرا
سرمايه خارجي اولاً به استثمار و بهره‌كشي مي‌انجامد و ثانياً اگر نياز داخلی با توليد
داخلی تأمين نشود، فاصله عرضه و تقاضا با واردات پر خواهد شد.

 

/

از عدالت‌طلبي تا مشروطه‌خواهي

   نگاهی به شکل گیره نهضت مشروطه

غلامرضا گلي‌زواره

 

كارنامه سياه ستم

با دستگيري و كشته شدن لطفعلي‌خان زند،
واپسين پادشاه زنديه، آغامحمدخان قاجار، سلسله‌اي را بنيان نهاد كه نزديك به 134
سال بر ايران حكومت كرد. بنيانگذار اين تشكيلات اگرچه فردي سفاك، ستمگر و كينه‌توز
بود و از عواطف انساني بهره‌اي نداشت، به دليل اقتدار شخصي براي به وجود آوردن
حكومتي متمركز و توانا كوشيد و توانست ايران را بدون دخالت بيگانگان اداره كند. با
مرگ وي توسط دو تن از غلامانش، فتحعلي‌شاه قاجار زمام امور را به دست گرفت كه از
كفايت و تدبير لازم در امور كشورداري بهره‌اي نداشت،(1) در زمان وي طي
جنگ‌هاي ايران و روسيه بخش‌هاي زيادي از سرزمين ايران تحت سلطه روس‌ها قرار گرفت.

در این برهه، دليل نارضايتي مردم از
دستگاه حاكم، جدا شدن بخش‌هايي از ايران توسط استعمارگران روس و انگليس بود. ضعف
حكمرانان قاجار و طمع‌ورزي و فساد مالي درباريان، زمينه‌هاي نفوذ استعمار و تسلط
همه‌جانبه اجانب را فراهم آورد. بارزترين نتيجه اين وضع، امتيازهايي بود كه به
خارجي‌ها داده مي‌شد. اسف‌‌بارتر از اين ضايعه، دريافت وام از دولت‌هاي سلطه‌گر بود.
قرض‌هايي كه از دول روس و انگليس دريافت می‌شدند، به جاي اينكه براي رفاه عمومي،
توسعه شهرها و روستاها و بهبود اوضاع اقتصادي اجتماعي مردم و در كارهاي زيربنايي
هزينه شوند، خرج سفرهاي بي‌سود شاهان و درباريان، عياشي و شهوتراني آنان مي‌شدند.

آنچه كه بر این سياهي و تباهي مي‌افزود و
خشم مردم را برمي‌انگیخت،‌ استبداد شدید فرمانروايان قاجار بود و مردم ايران هيچ‌گونه
تضميني براي حفظ جان، مال و ناموس خود در برابر زورگويي اين دستگاه جفاگستر
نداشتند. شاه و فرزندان متعددش كه غالباً حاكمان ايالت و نواحي گوناگون بودند، هر
كاري كه مايل بودند انجام مي‌دادند و هر بلايي كه مي‌خواستند بر سر مردم مي‌آوردند.(2)

 

برنتابيدن استبداد و استعمار

تعاليم قرآن، سنت محمدي«ص»، فرهنگ اهل
بيت عصمت و طهارت(ع) و حماسه‌هاي شكوهمندي چون عاشورا، براي اقشار شيعه ايران اين
معرفت و بصيرت را پديد آورد كه ستم را نپذيرند، در برابر فساد، تباهي و منكرات
خاموش نباشند و نسبت به اوضاع اجتماعي و سياسي عصر خويش احساس تكليف كنند. روشنگري‌هاي
علماي شيعه و ارتباط منظم مردم با روحانيان، ضمن اينكه باورهاي مذهبي و رشد فرهنگي
مردم را شكوفاتر مي‌ساخت، موجب پيدايش حركت‌هاي فكري و خيزش‌هايي عليه ظلم و تجاوز
مي‌گرديد. پروفسور حامد الگار مي‌نويسد: «دستاويزهايي براي برانگيختن هيجان مذهبي
مردم عليه دولت قاجار جستجو مي‌شد. ستم دولت، علما و مردم را به هم نزديك ساخت و
بي‌توجهي قاجارها به احترامي كه از لحاظ سنت نسبت به علما ادا مي‌شد، اين ائتلاف
را مستحكم‌تر كرد. تمامي عالمان آن زمان به برقراري عدالت و اجراي موازين شرعي علاقه
و اهتمام داشتند و از آن سو حكومت قاجارها را مي‌ديدند كه از عملي ساختن اين دو
هدف سرپيچي مي‌كند و خيانت خود را نسبت به بيت‌المال مسلمين از راه فساد و ولخرجي‌ها
افزايش داده و زمام امور كشور را به بيگانگان سپرده است، از اين رو نقش سنتي
اعتراض و مخالفت خود را شدت دادند و اقتدار خود را براي پيشروي قيام‌ها به كار
گرفتند.(3)

 

عالمان: پیشگامان قیام علیه استبداد

ملاعلي كني(متوفي 1306هـ ق) با تكيه بر
نفوذ معنوي و قوة فقاهت در برهه‌اي حساس ملجأ و مأمن مردماني بود كه در چنبرة ستم
حاكمان و واليان بلاد به تنگ آمده بودند. دفاع از منافع ملي و اهتمام در دفع تجاوز
خارجي توسط اين عالم بلندپايه در مخالفت شديد با قرارداد رويتر تبلور يافت. اين
امتياز پاي استعمارگران را براي غارت و چپاول ذخائر عمومي در ايران مي‌گشود كه با
مقاومت ملاعلي كني و حمايت مردم لغو و ميرزا حسين‌خان سپهسالار كه عامل انعقادش
بود، توسط ناصرالدين شاه عزل شد.(4)

ناصرالدين شاه در سفر سوم خود به اروپا
قرارداد رژي را با شركتي انگليسي به نام تالبوت منعقد ساخت. از آنجا كه طبق اين
قرارداد، امتياز انحصاري خريد و فروش تنباكوي ايران به اجانب واگذار شد و سلطه
انگلستان را بر اقتصاد، جامعه و فرهنگ فراهم ‌ساخت، مردم و علما در برابرش به
مبارزه برخاستند و با صدور حكم تحريم تنباكو توسط ميرزاي شيرازي قيامي در ايران
شكل گرفت كه استعمار انگلستان را به هراس افكند و استبداد قاجار را متزلزل ساخت.(5)

 

خيزشي مهم و فراگير

يكي از مهم‌ترين خيزش‌هاي مردمي عليه ظلم
قاجارها، انقلاب مشروطيت است. قتل ناصرالدين شاه قاجار توسط ميرزا رضاي كرماني و
با هدايت و تشويق سيدجمال‌الدين اسدآبادي، در واقع نشانه‌اي از اوج‌گيري خشم مردم
نسبت به جفاكاران اين سلسله است.

مظفرالدين شاه كه پس از پدر به سلطنت
رسيد به دليل اينكه فاقد لياقت و كارداني و توانايي‌هاي فكري و بدني بود، عملاً
اداره امور كشور را به صدر اعظم مستبد خود، عين‌الدوله سپرد. خشونت‌هاي درباريان،
فقر عمومي، ركود اقتصادي و فشارهاي سياسي ـ اجتماعي وي مردم را بيش از گذشته به
ستوه آورد، آنان را آماده خيزشي گسترده ساخت و اقشار گوناگون را به سوي اعتراضی
عمومي و نفرت‌ فراگير سوق داد.  

با گسترش اعتراضات مردم تهران و وقوع
حوادثي چون ماجراي مسيو نوز بلژيكي كه متصدي امور گمركي ايران بود و به ساحت
روحانيت اهانت روا داشت، حادثه بانك استقراض روس، به چوب بستن بازرگانان خوشنام و
تعطيلي بازار، عين‌الدوله به تصور خام خود براي سركوبي اعتراض‌هاي مردمي دست به
خشونت زد.

علمايي چون آيت‌الله سيدمحمد طباطبايي و
آيت‌الله سيدعبدالله بهبهاني با مشاهده فضاي آكنده به رعب و وحشت، پس از افشاگري‌هاي
لازم و روشنگري در بارة مرداب ظلم و توفان استعمار، وقتي مشاهده كردند زورگويي
فرمانروايان قاجار، غيرت ديني و هيجان مذهبي مردم را مورد تهديد قرار داده است و
آنان سعی دارند با كشتار، حبس و تبعيد اين حركت را خاموش کنند، راه مهاجرت را
برگزيدند و به نشانه اعتراض به اعمال مذموم و ننگين عين‌الدوله به سوي بارگاه حضرت
عبدالعظيم حسني(ع) در شهر ري رفتند. روز بعد عده‌اي از روحانيون، طلاب و كثيري از
مردم به علماي مهاجر پيوستند. صدر اعظم ستم‌پيشه كوشيد با تهديد و فشار، جلوي اين
موج را بگيرد، اما وقتي علما و اقشار ديگر را در عزم خود مصمم ديد، از قصد خويش
منصرف گرديد.

معترضين مدتي را در اين مكان زيارتي به
سر بردند و سرانجام تقاضاهايي را به گوش مظفرالدين شاه رسانيدند. مهم‌ترين اين خواسته‌ها
عبارت بود از ايجاد عدالتخانه در همه شهرها براي رسيدگي به شكايات مردم و برقراري
عدالت در جامعه، عمل به قوانین اسلامي و بركناري علاءالدوله حاكم تهران بود. اگرچه
شاه با خواسته‌هاي علما موافقت کرد، ولي چون رفتارهاي خشن و ظالمانه عين‌الدوله
ادامه يافت، مردم همراه روحانيان به مهاجرت بزرگ‌تري دست زدند و شهر قم را به
عنوان مركز تحصن و كانون مقاومت برگزيدند. با اوج‌گيري مبارزات و درخواست جديد
مهاجران و گسترش نفرت و اعتراض‌هاي مردمي، سرانجام شاه تسليم خواسته‌هاي علما و
مردم گرديد، عين‌الدوله را بركنار و  فرمان
مشروطيت را صادر كرد.(6) پس از صدور اين فرمان در 14 مرداد 1285 ش.
عضدالملك از رجال بانفوذ قاجار براي بازگرداندن علما به قم رفت و آنان را با تكريم
و احترام به تهران آورد. چندي بعد مجلس افتتاح شد و به تدوين نظامنامه پرداخت.

با مرگ مظفرالدين شاه، فرزندش محمدعلي
ميرزا به حكومت رسيد. او اگرچه موافقت خود را با مشروطيت اعلام كرده بود، اما با
طبع مستبدي كه داشت، تصمیم به درهم كوبيدن قيام مشروطه گرفت، با بهانه‌هاي واهي
مجلس را به توپ بست و بار ديگر استبداد را بر ايران حكمفرما ساخت. به دنبال
استبداد صغير، تمام منازل مشروطه‌خواهان غارت شدند و مأموران به دستگيري آنان
پرداختند. آيات عظام طباطبايي و بهبهاني توسط قزاق‌هاي روسي دستگير شدند و مورد
شكنجه و آزار قرار گرفتند و سپس تبعيد گرديدند. به دستور محمدعلي‌شاه، ميرزا
جهانگيرخان صوراسرافيل، ملك المتكلمين و سيدجمال‌الدين واعظ اصفهاني اعدام شدند و
بعضي از افرادی كه مورد تعقيب قرار گرفتند، از جمله تقي‌زاده به سفارت انگليس پناه
بردند.(7)

اگرچه بعد از به توپ بستن مجلس، جمعي از
آزادي‌خواهان غرب‌گرا و روشنفكران افراطي كه داعيه وطن‌دوستي و مردم‌خواهي داشتند،
خود را به اروپا رساندند و در پاريس، لندن، استانبول و سوئيس محافل  سياسي به راه انداختند، اما مردم به رهبري علما
همچنان در داخل كشور به مقاومت خويش ادامه دادند. در اين ميان علماي ساكن نجف كه
از تعرض حاكمان قاجار مصون بودند، مردم را در هدف خويش براي برقراري عدالت و استقرار
موازين ديني تشويق كردند. تلگراف‌ها، نامه‌ها و فتاوي آخوند خراساني، حمايت آيت‌الله
عبدالله مازندراني و آيت‌الله حاج‌ميرزا حسين خليلي تهراني، فصلي پرافتخار از
حمايت عالمان ديني از اين خيزش مردمي و حركت مذهبي را گشود.

مقاومت اصلي از شهر دلاوران و دانشوران
يعني تبريز آغاز شد و دو تن از سلحشوران نام‌آور خطه آذربايجان به نام‌ ستارخان و
باقرخان متجاوز از 9 ماه در برابر دشمنان مشروطه مقاومت كردند. محمدعلي شاه در برابر
مقاومت مردم تبريز، عاجز و با فراگير شدن نهضت در شهرهاي ديگر كاملاً درمانده شد.
سرانجام سپاهي از اصفهان، بختياري و گيلان راهي تهران شد. درتير 1288 ش. تهران به
تصرف مخالفان استبداد درآمد و شاه به سفارت روسيه پناهنده شد.(8)

 

مشروطه: محدودكنندة استبداد

با توجه به اينكه روح غرب‌گرايي در برخي
روشنفكران مشروطه‌خواه نفوذ كرده بود، اين جنبش از حركت ضد استعماري خود فاصله
گرفت و بيشتر مشي ضداستبدادي يافت. اساس كار در اين زمينه تثبيت قانوني بود كه
معنايي جز نظام سياسي ـ اجتماعي برگرفته از غربي‌ها نداشت و تمام تلاش اين قبيل
آزادي‌خواهان، نفي نظام سنتي بود كه استبداد قاجارها بخشي از آن را به خدمت خود
درآورده بود. آنان براي رسيدن به چنين هدفي حتي تمايل داشتند از استعمارگران براي
ترقي کمک بگيرند. اين انحراف البته ناشي ازپنهان بودن هویت ابرقدرت‌ها نبود، بلكه
منورالفكرها چون از بصيرت كافي برخوردار نبودند، غربي‌ها را كه با زورگويي و تجاوز
بر جهان حكومت مي‌كردند، قبله‌گاه خويش مي‌ديدند و در بسياري از اوقات، كارگزار
استكبار مي‌شدند. از نشانه‌هاي خودباختگي و وابستگي آنان همین بس که این افراد و
برخي پيروانشان به راحتي براي مقابله با ظلم قاجارها به سفارت‌‌خانه‌ها و كنسولگري‌هاي
انگليس پناهنده مي‌شدند.(9)

در جنبش مشروطه اگرچه علما، عدالت‌خواهي
و استقرار موازين ديني و شرعي را جستجو و از اين رو با آن همراهي ‌کردند، عده‌اي
نوانديش مشروطه، نوع اروپايي آن را مي‌خواستند. اگرچه همه در مبارزه با ستم با
يكديگر همگام و منسجم بودند، اما در مناطقي از كشور، گرايش‌هاي غرب‌گرايانه نمود
بیشتری داشت، هر چند مثلاً در اصفهان، به دليل اقتدار معنوي و اجتماعي برادران
نجفي، روشنفكران بيمار فرصت نداشتند عرض اندام كنند.(10)

 

رویکرد امام به  نهضت مشروطه

امام خميني«ره» در بارة اهداف اصلي
مشروطه‌خواهي فرموده‌اند: «جنبش مشروطه برضد رژيم بود. البته می‌خواستند با قبول
داشتن رژيم، عدالت ايجاد كنند»(11) و در جاي ديگر متذكر گرديده‌اند:
«…شما تاريخ انقلاب مشروطه را بخوانيد و ببينيد در انقلاب مشروطه چه بساطي بوده
است، چه آن وقتي كه انقلاب شد و مشروطه را به پا كرد، با اينكه انقلاب، تغيير رژيم
سلطنتي [هم] نبود، فقط اين بود كه سلطنت استبدادي يك قشري [قدري] محدود شود و روي
قوانين مشروطه باشد…»(12) امام به نيرنگ روشنفكران نفوذي هم اشاره
دارند: «از اول كه مشروطه را اينها درست كردند، اين شياطين‌ كه متوجه مسايل بودند،
خدعه كردند، متمم قانون اساسي را قبول كردند، ليكن وقت عمل، عمل نكردند به متمم
قانون اساسي، يعني پنج نفر مجتهد را در مجلس نياوردند».(13)

 

استعمارگر مشروطه‌خواه

اينكه اقشاري از مؤمنان ايران با هدايت و
رهبري علما خواهان اجراي عدالت و پايان دادن به ستم بودند و مي‌خواستند به سلطه‌گري
ابرقدرت‌ها پايان دهند، جنبه‌اي خالصانه و صادقانه از خيزش عدالت‌خواهي بود، اما
در ادامه، انگليس‌ها كه در رقابت با روس‌ها بودند، براي تثبيت موقعيت خود، اين
حركت را در مجراي جديدي قرار دادند. ناظم‌الاسلام كرماني كه خود مشروطه‌خواه بود،
اعتراف مي‌كند: «اگرچه عقلا و اشخاص بصير مي‌گويند مجلسي كه بنا شد به توسط خارجه
گرفته شود، بنايي است بر روي آب، چه مردم قدر نمي‌دانند و شايد به همين زودي از
دست بدهند».(14)

هاشم محيط مافي مورخ مشهور مشروطه مي‌نويسد:
«انگليسي‌ها از اين پيشامد موقع را مغتنم شمرده، مساعدت‌هاي مادي و معنوي نسبت به
خواص كرده، براي عزل عين‌الدوله استعانت كردند و تا حدي از اعمال خشونت‌كارانه روس‌ها
جلوگيري مي‌نمودند».

يحيي دولت‌آبادي از روشنفكران عصر مشروطه
به نكته‌اي جالب اشاره مي‌كند: «مشروطه‌خواهان نظر به اينكه از سفارتخانه انگليس
مشروطه بيرون آمده است، اينك هم مي‌تواند نگاهدارنده طرفداران مشروطيت باشد بي‌آنكه
متوجه سياست مشترك روس و انگليس باشند و بي‌آنكه بدانند همين سفارت كه به ظاهر
گاهواره مشروطيت بوده، روزي قبر آن واقع گردد».(16)

به همين دليل امام خميني«ره» دخالت دولت
انگليس را در مسايل مشروطه مورد توجه جدي قرار مي‌دهند و مي‌فرمايند: «عمال انگليس
به دستور ارباب خود، اساس مشروطه را به بازي مي‌گيرند و مردم را نيز فريب مي‌دهند
و از ماهيت جنايت سياسي خويش غافل مي‌سازند.(17)

از ديدگاه امام خميني«ره» دولت انگليس با
نيرنگي كه به كار برد، اين حركت اصيل را از مسير اصلي منحرف ساخت: «توطئه‌اي كه
دولت استعماری انگليس در آغاز مشروطه كرد به دو منظور بود: يكي كه در همان موقع
فاش شد اين بود كه نفوذ روسيه تزاري را در ايران از بين ببرد و ديگري همين كه با
آوردن قوانين غربي، احكام اسلامي را از ميدان عمل و اجرا خارج كند».(18)

 

نقش برجسته علما

اگرچه منورالفكرها و آزادي‌خواهان محروم
از بصيرت، مسير مشروطه را منحرف ساختند و با همكاري استعمارگران در اين راه موفق
شدند، اما به هيچ عنوان نمي‌توان نقش علماي شيعه و روحانيت پيشرو را در هدايت،
باروري و گسترش اين جنبش فراموش كرد. امام خميني«ره» يادآور شده‌اند: «علماي اسلام
درصدر مشروطيت در مقابل استبداد سياه ايستادند و براي ملت آزادي گرفتند، قوانيني
جعل كردند… كه به نفع ملت… استقلال كشور [و] به نفع اسلام است. اين را با خون‌هاي
خودشان با زجرهايي كه ديدند و كشيدند، گرفتند.»(19)

مقام معظم رهبري فرموده‌اند: «چیزی که
توانست دست استعمار را از سر مردم كوتاه كند و
فرهنگ اسلامي را حفظ نمايد و در مقابل فرهنگ متجاوز و مهاجم بايستد، نفوذ علما
بود، در نهضت تنباكو و مبارزه با استعمار، دولت‌هاي خارجي و بيدار كردن مردم و نيز
نهضت مشروطيت و ادامه اين مبارزه به پيشقراولي و پيشاهنگي علما بود، والا پيش نمي‌رفت،
اين يك سابقه و تاريخ است و كسي هم نمي‌تواند آن را انكار كند مگر مغرض و يا جاهلي
كه بخواهد حقيقتي را بپوشاند.»(20)

علما و جامعه روحانيت به منظور دفاع از
استقلال كشوري اسلامي، حمايت از محرومان و رفع تبعيض از مردم، افراد و اقشار
گوناگون با گرايش‌هاي متعدد را تحمل كردند، اما در ادامه مشاهده كردند نيروي جديدي
در كنارشان است. اگرچه با شدت گرفتن قيام عليه قاجارها تحمل اين افراد به طور موقت
ادامه يافت، اما به تدريج منورالفكرها به دليل موقعيت خاصي كه در برنامه‌ريزي و
نوشتن قانون اساسي به دست آوردند، عملاً مهار مشروطه را به دست گرفتند. زماني كه
مراحل قيام به مسايل حساسي رسيد، برخي علما به رهبري شيخ فضل‌الله نوري، اين گونه
افكار مسموم وارداتي را تحمل نكردند. هراس اين‌ گونه علما از فراموش شدن سنت ديني
و فاصله گرفتن مردم از موازين شرعي و مذهبي بود. سرانجام با ترفند اين روشنفكران،
روحانيت كنار زده شدند و افراد فراماسونر، خوانين و مالكان بزرگ و طرفداران
استبداد در نواحي گوناگون، زمام امور را به دست گرفتند. امام خميني«ره» در اين
باره چنين روشنگري كرده‌اند:

«در جنبش مشروطيت… كه از روحانيون نجف
و ايران شروع شد، مردم هم تبعيت كردند و كار را تا آنجا كه توانستند آن وقت انجام
دادند و رژيم استبدادي را به مشروطه برگرداندند، لكن خوب نتوانستند مشروطه را آن طوري
كه هست درستش كنند، متحققش كنند، باز همان بساط بود.»(21)

و در جاي ديگر فرموده‌اند:

«ببينيد چه جهت‌هايي هستند كه روحانيون را
مي‌خواهند كنار بگذارند، همان‌ طوري كه درصدر مشروطه با روحاني اين كار را كردند و
اينها را زدند و كشتند و ترور كردند، همان نقشه است، آن وقت ترور كردند و كشتند
سيدعبدالله بهباني را، كشتند مرحوم [شيخ فضل الله] نوري را و مسير ملت را از آن
راهي كه بود برگرداندند به يك مسير ديگر.(22)

سياست روسيه و انگليس در مقابله با اين
نهضت اين بود كه مانع از عمق يافتن حركت مردم شوند و از تكوين برنامه‌اي كه نقش
اصلي آن را رهبران صادق و خالص و مردم مؤمن داشتند، ممانعت به عمل آورند. البته
هركدام از اين مستكبران و فرعون‌صفتان در برخورد با قيام مزبور خط‌مشي و خدعه ويژه‌اي
را اعمال و دنبال مي‌كرد، يكي حصول نتيجه موردنظر را در حمايت قاطع از دستگاه ستم
مي‌دانست و آن ديگري خواستار استقرار نوعي نظام محافظه‌كارانه در چهارچوب مشروطيت
بود، اما در مجموع محور اصلي اين سياست‌ها همچون دو لبه قيچي، يك هدف را تعقيب مي‌كرد:
جلوگيري از رهبري و هدايت‌گري علماي شيعه و تضعيف اقتدار اين بزرگان. امام درباره
شگردي كه عمال بيگانگان در مشروطه به كار بستند، اين گونه فرموده‌اند:

«از آن طرف، عمال قدرت‌هاي خارجي و
خصوصاً در آن وقت انگليسيان در كار بودند [و مي‌خواستند] كه اينها [روحانيت] را از
صحنه خارج كنند، يا به ترور و يا به تبليغات گويندگان، كوشش كردند به اينكه
روحانيون را از دخالت در سياست خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايي كه مي‌توانند،
به قول آنها، يعني فرنگ‌رفته‌ها و غرب‌زده‌ها و شرق‌زده‌ها. كردند آنچه را كردند،
يعني اسم مشروطه، ولي واقعيت استبداد، آن استبداد تاريك ظلماني شايد بدتر و حتي
بدتر از زمان سابق…»(23)

مقام معظم رهبري در اين ‌باره خاطرنشان
ساخته‌اند:

«در نهضت مشروطيت ديديم كه روحانيون
آمدند يك حادثه بزرگ را در كشور ايجاد كردند و پايان دوره استبداد را تدارك ديدند.
بعد همين مشروطيت، پايگاهي براي ضديت با دين و روحانيت شد و هنوز ابتداي كار بود
كه روزنامه‌هاي صدر مشروطيت، به نام آزادي شروع به كوبيدن دين كردند تا جايي كه
مرحوم آقا شيخ فضل‌الله نوري كه جزو پيشروان مشروطيت بود در مقابل آن مجلس و
مشروطيت ايستاد و سرانجام هم به شهادت رسيد.»(24)

 

پي‌نوشت‌ها


ايران و جهان از قاجاريه تا پايان عهد ناصري، ج اول، عبدالحسين نوايي، ص 7ـ6.


تاريخ معاصر ايران، علي‌اكبر ولايتي و ديگران، ص 3ـ30.


دين و دولت در ايران، حامد الگار، ترجمه ابوالقاسم سري، ص 355، 357 و 378.


خاطرات سياسي، ميرزا علي‌خان امين‌الدوله، ص 53، سياستگذاران دوره قاجار، خان ملك
ساساني، ص 91، مكارم الآثار، معلم حبيب‌آبادي، ج 3، ص 97.


تاريخ سياسي معاصر ايران، جلال‌الدين مدني، ص 24ـ23، حيات يحيي، ج اول، ص 108.


تاريخ سياسي معاصر ايران، ج اول، ص 59، نقش علما در سياست، بهشتي سرشت، ص 143.


انقلاب مشروطيت ايران، ص 163؛ تاريخ استقرار مشروطيت ايران، حسن معاصر، ص 108،
تاريخ روابط خارجي ايران، عبدالرضا هوشنگ‌مهدوي، ص 322.


تشيع و مشروطيت در ايران، عبدالهادي حائري، 109، تاريخ معاصر ايران، ج اول، ص 257.


بررسي و تحقيق در جنبش مشروطيت در ايران، رسول جعفريان، ص 49ـ48، مقدمه‌اي بر
تاريخ جنبش ملي ايران، ص 137ـ136.

10ـ
تاريخ مشرطه ايران، احمد كسروي، ص 248 و 261، تاريخ معاصر ايران، ج اول، ص 251.

11ـ
صحيفه‌نور، امام خميني، ج 7، ص 206.

12ـ
همان، ج 15، ص 85.

13ـ
همان، ج 2، ص 285.

14ـ
تاريخ بيداري ايرانيان، ص 563.

15ـ
مقدمات مشروطيت هاشم محيط مافي، ص 87.

16ـ
حيات يحيي، ج 2، ص 342ـ341.

17ـ
ولايت فقيه، امام خميني«ره»، ص 7.

18ـ
تاريخ معاصر ايران از ديدگاه امام خميني«ره» (تبيان، دفتر بيستم) ص 52ـ51.

19ـ
همان، ص 52.

20ـ
حديث ولايت، مجموعه رهنمودهاي مقام معظم رهبري، ج 6، ص 303.

21ـ
صحيفه‌نور، ج 6، ص 289.

22ـ‌
همان، ج 15، ص 202.

23ـ
ولايت فقيه، ص 11 و 13.

24ـ
حديث ولايت، ج سوم، ص 272.

 

 

سوتیترها:

 

1.

تعاليم قرآن، سنت محمدي«ص»، فرهنگ اهل بيت
عصمت و طهارت(ع) و حماسه‌هاي شكوهمندي چون عاشورا، براي اقشار شيعه ايران اين معرفت
و بصيرت را پديد آورد كه ستم را نپذيرند، در برابر فساد، تباهي و منكرات خاموش نباشند
و نسبت به اوضاع اجتماعي و سياسي عصر خويش احساس تكليف كنند.

 

2.

دولت انگليس با نيرنگي كه به كار برد، حركت
اصيل مشروطه را از مسير اصلي منحرف ساخت، نفوذ روسيه تزاري را در ايران از بين ببرد
و با آوردن قوانين غربي، احكام اسلامي را از ميدان عمل و اجرا خارج كرد.

 

3.

مقام معظم رهبری: «در نهضت مشروطيت ديديم
كه روحانيون آمدند يك حادثه بزرگ را در كشور ايجاد كردند و پايان دوره استبداد را تدارك
ديدند. بعد همين مشروطيت، پايگاهي براي ضديت با دين و روحانيت شد و هنوز ابتداي كار
بود كه روزنامه‌هاي صدر مشروطيت، به نام آزادي شروع به كوبيدن دين كردند».

 

 

 

/

از میان خبرها

وقت‌کشی به شیوه
1+5

به نتیجه نرسیدن
مذاکرات مسکو که جمهوری اسلامی ایران و کشورهای چین و روسیه درباره آن از قبل
هشدار داده بودند، باعث ایجاد تردید درباره نیت کشورهای غربی از پیگیری مذاکرات
راهبردی ایران و 1+5 شده است. وقت‌کشی کشورهای غربی در مذاکرات به‌رغم تذکرهای پیاپی چین و روسیه
که آنها نیز در چهارچوب 1+5 در مذاکرات حضور دارند، باعث شده است تا کارشناسان
سیاسی، هدف کشورهای غربی را تنها مذاکره برای مذاکره بدانند.

نزدیک بودن زمان
انتخابات آمریکا باعث شده است تا این کشور تظاهر کند که در حال حل موضوع هسته‌ای ایران
است و هر لحظه ممکن است خبر خوبی در این باره به گوش برسد. باراک اوباما که با
مشکلات داخلی و خارجی پیچیده‌ای دست و پنجه نرم می‌کند، به‌رغم تظاهر به دوستی با ملت
ایران در ابتدای دوران ریاست جمهوری‌اش، در اجلاس لابی صهیونیست «آیپک» به صراحت
گفت که تاکنون هیچ‌یک از دولت‌های آمریکا به اندازه دولت وی بر ایران فشار وارد
نکرده‌اند. هنگامی که وی در اوان ریاست‌جمهوری‌اش گفت که دست دوستی به سوی مردم
ایران دراز کرده است، مقام معظم رهبری دست مخملی اوباما را ظاهری برای دست چدنی
نامیدند و گذشت زمان اثبات کرد ادعای اوباما تنها یک فریبکاری بوده است.

 

تمرکز اندیشکده‌های غربی بر اخوان‌المسلمین مصر

پیروزی «محمد مرسی»
نماینده اخوان‌المسلمین در انتخابات ریاست جمهوری مصر با وجود محدودیت‌های قانون
اساسی برای فعالیت احزاب اسلام‌گرا از جمله حزب «آزادی و عدالت»، باعث نگرانی جدی
کشورهای غربی و رژیم صهیونیستی شده است، به طوری که اتاق‌های فکر و محافل کارشناسی
غربی به بررسی ابعاد فکری و عملی اخوان برای یافتن راهکارهایی برای محدود کردن این
جریان اسلام‌گرا پرداخته‌اند و «شورای روابط خارجی آمریکا» به عنوان یکی از پیشروترین محافل تصمیم‌گیر در ایالات متحده، در پرونده ویژه‌ای به
بررسی حزب پیروز در انتخابات مصر پرداخت.

این
پرونده که چهار گزارش را شامل می‌شود، ضمن بررسی پیشینه اخوان‌المسلمین، به نقش
آتی این کشور و گزینه‌های پیش‌رو برای مصر و جایگاه ارتش و اخوان‌المسلمین پرداخته
است. شورای روابط خارجی آمریکا از مدل ترکیه به عنوان گزینه‌ای مطلوب که مورد
حمایت نظامیان به رهبری «محمدحسین الطنطاوی» نیز هست، سخن به میان می‌آورد. سال
گذشته رجب طیب اردوغان نیز در جریان سفر به مصر از مدل سکولار ترکیه دفاع کرد که
واکنش شدید مردم مصر را درپی داشت و آنها به‌ صراحت تأکید کردند که نیازی به پیروی
از مدل سکولار ترکیه ندارند. به نظر می‌رسد که غرب خود را برای رویارویی طولانی با
اخوان‌المسلمین آماده می‌کند.

 

افزایش رشد جمعیت
در کشورهای اروپایی علیرغم بحران اقتصادی

به‌رغم اینکه
کشورهای اروپایی به دلیل بحران اقتصادی به سیاست‌های ریاضتی روی آورده و از هزینه‌های
دولتی کاسته‌اند، با این حال در سیاست تشویق به زاد و ولد آنها تغییری روی نداده
است. آمار غیررسمی از اسپانیا نشان می‌دهد که پس از بیکاری عده زیادی از مردم به
دلیل بحران اقتصادی، میل به بچه‌دار شدن در میان زوج‌ها به دلیل یافتن فراغت بیشتر
برای صرف کردن وقت برای بچه‌ها و استمرار کمک‌های دولتی افزایش یافته است. در
فرانسه نیز که افزایش شدید جمعیت مهاجران ـ که بیشتر از مسلمانان شمال آفریقا
هستند ـ باعث نگرانی مقام‌های این کشور شده بود، سیاست‌های تشویقی دولت باعث
افزایش زاد و ولد در میان خانواده‌های مسیحی شده است. مدت‌هاست که در کشورهای
اروپایی بر تهدید جهان مسیحیت به وسیله مسلمانان به دلیل افزایش جمعیت آنها تأکید
می‌شود و به همین دلیل خانواده‌های مسیحی به ‌شدت به داشتن فرزندان بیشتر ترغیب می‌شوند.
در کشورهای اروپايی معمولاً خانواده‌های ثروتمندتر پرجمعیت‌تر هستند. دولت اسپانیا
برای تولد هر نوزاد 2500 یورو (معادل 5 میلیون و 500 هزار تومان) به خانواده‌ها
پرداخت می‌کند.

 

 

  دلبستگی متقابل گوگل و رژیم صهیونیستی!


 به نوشته روزنامه صهیونیستی یدیعوت احارونوت،
اریک اشمیت رئیس شرکت گوگل در دیدار با نخست وزير رژيم صهيونيستي تصویر یک متن
قدیمی قاب شده را به نتانیاهو اهدا کرد که در آن به سرزمین اسرائیل اشاره شده است.
نتانیاهو نیز در این دیدار یک لوگوی تازه برای گوگل ارائه کرد که در آن نمادهایی
چون پرچم اسرائیل و نیز ریزکریستال ها که اسرائیل به علت فعالیت در این زمینه نوبل
گرفته است، دیده می شود.

 

 

 

4 سال پیش هم “سرگي برين” به همراه ديگر مؤسس گوگل يعني “لري ادوارد پيج” که
يک يهودي صهيونيست است، در سفري به تل‌آويو، به عنوان ميهمان ويژه جشن شصتمين
سالگرد تأسيس رژيم صهيونيستي شرکت کردند. پيج که با کيک
مخصوص در این  مراسم کرده بود، اظهاراتي را
در تأييد سياست‌هاي سرکوبگرانه و نژادپرستانه آن ابراز و حمايت خود و شرکت متبوعش
را از اين رژيم اعلام کرد.

شدت دلبستگي مؤسسان
گوگل به رژيم صهيونيستي به حدي است که لوگوي موتور جست‌وجوي اين شرکت در شصتمين
سالروز اشغال فلسطين، به شکل زير تغيير يافت:

 گفتنی است پيش از اين هم، گزارش‌هاي متعدد و
مستندي درباره روابط همه‌جانبه شرکت گوگل با رژيم صهيونيستي و نهادهاي جاسوسي دولت
آمريکا منتشر شده بود.

 

چامسکی، منتقد یا
منتقدنما؟

مدت‌هاست که نوام
چامسکی دانشمند سرشناس آمریکایی به عنوان منتقد شماره یک نظام‌های غربی و سیاست‌های
مداخله‌جویانه آنها در مناطق مختلف جهان معرفی شده است. با این حال مواضع اخیر وی
در مورد سیاست‌های خاورمیانه‌ای آمریکا که نقش صهیونیست‌ها را به‌کلی نادیده گرفته
و تنها شرکت‌های بزرگ و به‌خصوص شرکت‌های نفتی را سبب مداخله‌جویی‌های ایالات
متحده معرفی می‌کند، باعث اعتراض‌هایی نسبت به روش تحلیل وی شده است. مخالفان، وی
را متهم می‌کنند که با اطلاعات و یافته‌ها، گزینشی برخورد کرده و تنها به داده‌هایی
می‌پردازد که دوست دارد در تحلیل‌ها وارد کند.

جیمز پتراس کارشناس
برجسته آمریکایی در حوزه بین‌الملل معتقد است که چامسکی با نادیده گرفتن هزاران
صفحه سند که نقش لابی «آیپک» در ترغیب دولت بوش برای حمله به عراق را اثبات می‌کند،
بدون استناد به حتی یک سند، شرکت‌های آمریکایی را مسبب جنگ معرفی می‌کند. پتراس،
چامسکی را متهم می‌کند که وی حتی نقش ممتاز لابی آیپک را در فرایند تصمیم‌سازی در
آمریکا نادیده گرفته و آن را یک لابی معمولی مانند سایر لابی‌ها معرفی می‌کند. وی
به ‌صراحت تأکید می‌کند که علائق ایدئولوژیک چامسکی (یهودی بودن وی) باعث حمایت
غیرمستقیم از اسرائیل و گزینشی عمل کردن در برخورد با داده‌ها برای تبرئه این رژیم
در جنایت‌های آمریکا در خاورمیانه شده است.

 

هنری کیسینجر، قطر
و جام جهانی فوتبال

در سال 2011
میلادی، سپ بلاتر رئیس فدراسیون جهانی فوتبال(فیفا) از هنری کیسینجر وزیر
امورخارجه آمریکا در دولت ریچارد نیکسون دعوت کرد تا برای کمک به مبارزه با فساد
به فیفا ملحق شود. دعوت فیفا از یکی از مرموزترین چهره‌های تصمیم‌ساز در ایالات
متحده در حالی انجام شد که این نهاد به ظاهر غیردولتی همواره به بهانه لزوم عدم
دخالت دولت‌ها در فدراسیون‌های ملی، حاکمیت کشورهای زیادی را به چالش کشیده است که
یکی از این موارد به تعلیق فدراسیون فوتبال ایران در دوره ریاست محمد دادکان و
اخطار برای عدم دخالت دولت در انتخابات فدراسیون فوتبال ایران در سال 1390 مربوط
می‌شود.

ثمره حضور هنری
کیسینجر در فیفا به بهانه مبارزه با فساد، انتخاب کشور قطر به عنوان میزبان جام
جهانی 2022 بود. قطر در حالی به عنوان میزبان جام جهانی انتخاب شد که فاقد یک
فوتبال مطرح است و آب و هوای بسیار بد آن باعث شگفتی افکارعمومی و رسانه‌ای شده
است. حضور هنری کیسینجر یهودی در فیفا و لابی گسترده برای انتخاب قطر، رویدادهای
منطقه خاورمیانه در دو سال اخیر و نقش مخرب قطر در تحولات منطقه پس از بیداری
اسلامی، باعث معنی‌دار شدن انتخاب قطر به عنوان میزبان جام جهانی فوتبال شده است.
نقش نیابتی قطر برای سیاست‌های آمریکا در خاورمیانه با وزن ناچیز این کشور همخوانی
ندارد و انتخاب آن به عنوان میزبان جام جهانی اقدامی برای اعتبار بخشیدن به این
کشور ذره‌ای است. جالب اینکه رسانه‌های صهیونیستی آمریکا تلاش کردند وانمود کنند
که قطر به ‌رغم میل کیسینجر به عنوان میزبان جام جهانی انتخاب شده است!
با این حال هیچ‌کس به این موضوع مهم نپرداخت که چطور یک مقام مهم حکومتی آمریکایی
در تصمیم‌گیری‌های کلان فیفا به عنوان یک سازمان غیردولتی دخالت می‌کند؟

 

تغییر شکل کودتاهای
آمریکایی

کودتای پاراگوئه که
به سرنگونی «فرناندو لوگو» انجامید، شیوه جدید اجرای کودتاست که به وسیله آمریکایی‌ها
برای سرنگون کردن دولت‌های مردمی در منطقه آمریکای لاتین طرح‌ریزی شده است. پس از
شکست کودتای ونزوئلا در سال 2002 که با به خیابان ریختن مردم ناکام ماند و تکرار
این ناکامی در کشور پرو، آمریکایی‌ها به شیوه جدیدی برای برکنار کردن رهبران مخالف
در آمریکای لاتین روی آورده‌اند. این شیوه جدید با نفوذ در مجالس کشورهای منطقه به
وسیله پول و رسانه‌های آمریکایی انجام می‌شود. پارلمان‌های تسخیرشده به وسیله
طرفداران آمریکا در یک روند شبه‌قانونی، دولت‌های مردمی را سرنگون و سیاست‌های
ضدآمریکایی اتخاذ شده به وسیله رئیس‌جمهورهای مردمی را متوقف می‌کنند. آمریکا در
110 سال گذشته 327 بار با کودتا دولت‌های مردمی منطقه را سرنگون کرده است، به‌طوری
که هر ساله به طور میانگین بیش از 3 کودتا در منطقه انجام شده است. کودتاچیان پس
از هر پیروزی و ساقط کردن دولت‌های مردمی شعار زنده باد دموکراسی سر می‌دهند و
مقام‌های آمریکایی نیز از روند اصلاحات در دولت‌های تحت‌سیطره نظامیان تقدیر می‌کنند!

 

 

ترویج گسترده همجنس‌بازی
در غرب

اگرچه کشورهای غربی
از مدت‌ها قبل به بهانه آزادی به حمایت از همجنس‌بازی پرداخته بودند، اما در سال‌های
اخیر این حمایت‌ها تشدید شده است، به ‌طوری که نظام رسانه‌ای و سیاسی غرب در خدمت
ترویج همجنس‌بازی قرار گرفته است. از مدت‌ها پیش شایعه تمایلات همجنس‌خواهانه یک
سیاستمدار کافی بود تا وی را مجبور به استعفا کند، اما سال گذشته میلادی «گیدو
وستروله» وزیر امورخارجه آلمان در اقدامی بی‌سابقه به طور رسمی و در حضور تمام
مقام‌های کابینه این کشور از جمله آنگلا مرکل صدر اعظم این کشور با یک مرد ازدواج
کرد! باراک اوباما نیز به عنوان اولین رئیس‌جمهور آمریکا به طور رسمی از همجنس‌بازان
حمایت کرد که این حمایت به بهانه اخذ آرای همجنس‌بازان انجام شد.

جنگ سرد جدید + چین

لفاظی بین مقام‌های
روسیه و چین از یک سو و آمریکا از سوی دیگر در هفته‌های اخیر تشدید شده است.
هیلاری کلینتون در اجلاس موسوم به «دوستان سوریه» به صراحت گفت که مقام‌های چین و
روسیه گمان نکنند هزینه حمایت‌شان از نظام اسد را نمی‌پردازند. دو کشور چین و
روسیه اجلاس مذکور را که در پاریس برگزار شد تحریم کردند. مقام‌های روسی نیز تأکید
کردند در صورتی که این کشور با آمریکا بر سر پیمان «استارت-2» و همچنین سپر موشکی
در اروپای شرقی به توافق نرسد، در سیاست خود مبنی بر همکاری با آمریکا برای تجهیز
نیروهای این کشور که در افغانستان می‌جنگند تجدیدنظر خواهد کرد. قسمت بزرگی از
لجستیک نیروهای ناتو از طریق پایگاه‌های آمریکا در آسیای مرکزی تأمین می‌شود. این
تهدید روسیه باعث شد که آمریکا که به دلیل کشتن 24 سرباز پاکستانی در مرز این کشور
با حملات هوایی حاضر به عذرخواهی نبود، عذرخواهی کند تا در مقابل، پاکستان مسیر
انتقال تجهیزات ناتو را باز کند. موضع‌گیری‌های چین و روسیه علیه آمریکا احتمال
زنده شدن شرایط جنگ سرد را افزایش داده است، شرایطی که این بار چین را نیز در کنار
روسیه و در برابر آمریکا خواهد نشاند.

رقابت تسلیحاتی،
حفظ وضعیت جنگی و یاری گرفتن از سایر کشورهای علیه رقیب، ویژگی اصلی جنگ سرد بود. ولادیمیر پوتین پیش از این گفته بود که مسئله سوریه تعیین
خواهد کرد که آینده نظام بین‌الملل تک‌قطبی و یا مبتنی بر موازنه قوا خواهد بود. سرگئی
ریابکوف معاون وزیر خارجه روسیه نیز گفتمان غربی‌ها را متحجر و متعلق به زمان
گذشته دانست.

 

/

ابعاد پنهان لشکرکشی‌های آمریکا به جهان اسلام

عطا بهرامي

بررسی ماهیت
لشکرکشی‌های نظامی آمریکا و هم‌پیمانانش نشان می‌دهد که اکثر این جنگ‌ها بر دنیای
اسلام متمرکز هستند. از لیبی و غرب افریقا تا افغانستان و پاکستان، با جنگ‌های خانمان‌سوزی
که ناتو و آمریکا به راه انداخته‌اند، مستقیماً درگیرند و دنیای اسلام در معرض
حمله سربازان غربی است. این حقیقت در مورد کشورهای شرق آسیا مانند اندونزی،
فیلیپین، تایلند و سایر کشورهای منطقه نیز که مسلمانان در آنها زیادند، صادق است.

دومین مجموعه
کشورهايی که در معرض دخالت‌های آمریکا قرار دارند، کشورهای آمریکای لاتین هستند.
کودتاهای پیاپی که با استفاده از سرویس‌های امنیتی غربی طراحی می‌شوند، موجبات
سقوط حکومت‌های مردمی در این قاره را فراهم می‌آورند و کارتل‌های مواد مخدر و
باندهای قاچاق انسان به پدیده‌هايی عادی در این قاره مصیبت‌زده تبدیل شده‌اند.
شاید گفته شود که کشورهای آمریکای لاتین مسلمان نیستند و جنگ غیرمستقیم آمریکا با
آنها نقض ادعای نخست است. در این باره توضیحی وجود دارد که راهگشا و روشن‌کننده
است.

بحث‌های زیادی در
محافل مستقل دانشگاهی درباره ریشه‌های اسلامی بومیان قاره آمریکا مطرح است که با
سانسور شدید رسانه‌ای و محافل کارشناسی غربی مواجه شده است. نشانه‌های بسیاری
درباره وجود اسلام در این منطقه از قرن‌ها پیش وجود دارد. در میان قبایل سرخ‌پوست
همواره رقابت زیادی برای استفاده از نام «مکه» وجود داشته است. برخي از پژوهشگران آمريكايي
مانند دكتر «فيلباري» استاد دانشگاه ‌هاروارد آمريكا و دكتر «يوسف مروه» معتقدند که
علت اين رقابت قبايل سرخ‌پوست براي اطلاق نام مكه بر مناطق خود و همچنين نامگذاري برخي
روستاها و كوه‌ها به نام‌هايي مانند «عرفه» دليل قاطعي بر ريشه‌هاي اسلامي اين اقوام
و اشتياق آنان به زيارت سرزمين‌هاي مقدس اجدادي و به جا آوردن مناسك حج است.

الحبوشي سردبير نشريه
فرهنگي «مكه» معتقد است: دانشمندان باستان‌شناس آمريكايي، از آثار كشف شده در آمريكاي
شمالي و نقوشي كه نام محمد پيامبرخدا«ص» و برخي از آيات قرآن را در كنار نام‌هاي مكه
و مدينه دربردارند، درشگفتند.

نشريه عربي «الهدي»
چاپ نيويورك نیز در این‌باره می‌نویسد: برخي از تاجران ترك‌تبار در مناطق كوهستاني
مكزيك قبيله‌اي را يافته‌اند كه به زبان عربي تكلم مي‌كنند. كوه‌هاي صعب‌العبور «سيموجوفلد
آلنده» محل سكونت اين قبيله است.

پژوهشگران مستقل
قویاً اعتقاد دارند که خط‌کشی غرب بین خود و مردم آمریکای لاتین به دلیل ریشه‌های
اسلامی آنهاست. آنها مردم منطقه را به دلیل ریشه‌های دینی متفاوتی که دارند مجازات
می‌کنند.

حسن التريكي مبارز پير
تونسي نیز كه چندسالي هم نماينده اتحاديه عرب در آمريكاي لاتين بود و چند ماه پیش
به طرز مشکوکی در آرژانتین کشته شد، معتقد بود که حركت كريستف كلمب به سوي قاره جديد
آمريكا بي‌ارتباط به سقوط قرناطه (در اندلس) و مهاجران عرب كه پيش از كريستف كلمب از
شمال آفريقا به اين سرزمين (آمريكا) كوچ كرده بودند، نبوده است.

مجله «الشروق العربيه»
برزيل گزارش يكي از مسئولان برزيلي را نقل كرده كه در آن خطاب به دولت اين كشور آمده
است: در نقاط بكر و ناشناسي از استان «باهيا»ی برزيل، از گذشته‌هاي دور مسلماناني سكني
گزيده‌اند كه به نام قبيله «الوفائيين» يا الوفاء شناخته مي‌شوند و قرن‌ها پيش وارد
برزيل شده‌اند. آنها ذرت، كدو تنبل و ميوه ‌كشت مي‌كنند، اما محصولاتي ناشناخته نيز
دارند كه گفته مي‌شود از بندر دارالبيضای مغرب پيش از سال 1100 ميلادي با خودبه برزيل
آورده‌اند.

قتل‌عام عجیب و
باورنکردنی مردم بومی آمریکای لاتین که به وسیله صلیبیونی که به وسیله کشیشان
رهبری می‌شدند، انجام شد، یک نسل‌کشی تمام عیار از مسلمانان بوده است. به گواه
منابع غربی، 100 میلیون نفر در آمریکای شمالی و 80 میلیون نفر در آمریکای جنوبی
قتل عام شدند. چه توجیه منطقی برای این کشتارهای جنون‌آمیز وجود دارد؟ رسانه‌ها و
محافل دانشگاهی غرب، بومیان را مردمی برهنه و نیزه به دست معرفی کرده‌اند، در حالی
که عظمت معماری بناهای بومی منطقه مانند اینکاها با بناهای باشکوه مصر باستان برابری
می‌کند. آنها مردم بومی را وحشی معرفی کرده‌اند تا قتل‌عام فجیع خود را توجیه کنند.

 

تکرار تاریخ در
خاورمیانه

بیش از یک سال و
نیم از انقلاب‌های مردمی خاورمیانه می‌گذرد و بررسی کشورهای درگیر انقلاب نشان می‌دهد
که ایالات متحده و سایر قدرت‌های غربی با ابزارهایی پیچیده سعی در حفظ وضعیت برزخ‌گونه
تنش و ناآرامی در کشورهای انقلابی دارند. مردم لیبی که با تلفات سنگین انسانی
توانستند بر رژیم قذافی غلبه کنند، با آشوب گروه‌های مسلح قبیله‌ای مواجهند که از
طرف سیا و ام. آی. سیکس سازماندهی می‌شوند. این کشور در شرایطی توانست انتخابات
پارلمانی را برگزار کند که که ناامنی و جنگ در همه جای کشور دیده می‌شود. درحالیکه
آمریکایی‌هاتوان اعمال نفوذ مثبت برای ایجاد آرامش را دارند، از توان خود برای
جلوگیری از ایجاد ثبات برای حفظ وضعیتی که شرکت‌هایشان بتوانند به‌راحتی تاخت و
تاز کنند و مردم به دلیل نزاع‌های داخلی کشته شوند، استفاده می‌کنند. در این
هنگامه ناامنی، گروه‌های مسلح مزدور نیز به قتل و کشتار مردم مشغولند.

در بحرین، رژیم دست‌نشانده
آل خلیفه با دستور مستقیم کشورهای غربی و با سلاح‌هایی که برای او ارسال می‌شود،
بی‌محابا به قتل‌عام مردم مشغول است. در چنین شرایطی، هیلاری کلینتون از روند
اصلاحات در بحرین تقدیر می‌کند و کشورهای مخالف را به دلیل داشتن نظام‌های دیکتاتور
متهم می‌کند!

10 سال از اشغال
افغانستان توسط آمریکا و شرکایش می‌گذرد و افزایش شدید کشت مواد مخدر و نزدیک به
500 هزار کشته و بیش از 2 میلیون زخمی تنها دستاورد اشغال است. افغانستان رئیس‌جمهوری
دارد که نمی‌تواند از کابل خارج شود و سربازان آمریکایی به هر خانه‌ای که بخواهند
وارد می‌شوند و هر کسی را که بخواهند می‌کشند. جالب اینکه امریکائی‌ها از همان
آغاز اشغال افغانستان در سال 2001 پرداخت غرامت به خانواده‌های قربانیان را رد
کردند تا هرگونه قیدی را از دست و پای خود بردارند.

در عراق هرگاه
نشانه‌های ثبات هویدا می‌شود و احتمال می‌رود که دولت مرکزی بتواند آرامش را به
کشور بازگرداند، نیروهای وابسته به آمریکا که با پول عربستان و قطر تجهیز می‌شوند،
با بمب‌گذاری و کشتار مردم اوضاع را متشنج می‌کنند. این انفجارها به موجودی مبهم
به نام القاعده نسبت داده می‌شوند و بیانیه‌های مربوط به القاعده را گروه‌های
یهودی آمریکایی درعراقوپاکستان در اینترنت منتشر می‌کنند.

مصر نیز با کمک «انور
سادات» و «حسنی مبارک» بیش از 40 سال تحت سیطره غرب قرار داشت و هنگامی که رژیم
وابسته به آمریکا با انقلاب مردم ساقط شد، نظامیان وفادار به نظام سابق که روابط
پنهان با پنتاگون و سیا دارند، بیش از 18 ماه انقلاب مردم را در برزخی فرسایشی
گرفتار کردند و هنگامی که ناگزیر از اعلام نام فرد پیروز در انتخابات ریاست‌جمهوری
شدند، «محمد مرسی» را بدون اختیارات و با یک پارلمان منحل شده به ریاست‌جمهوری
پذیرفتند تا به مردم مصر اثبات کنند چه راه طولانی و دشواری را تا پیروزی در پیش
رو دارند.

جیمز پتراس نویسنده
کتاب پرفروش “قدرت اسرائیل در آمریکا” به‌صراحت می‌نویسد که آمریکایی‌ها
می‌خواهند جمعیت دنیا را تا یک میلیارد نفر کاهش دهند. در این طرح کاهش جمعیت، غیر
از 500 میلیون سفیدپوست، 500 میلیون از نژادهای شرق آسیا که اطاعت‌پذیری خود را
اثبات کرده‌اند، در نظر گرفته شده است. این طرح‌ آشکارا به معنی نسل‌کشی و از بین
بردن چند میلیارد انسان است که مسلمانان و فرهنگ‌هایی که با آن قرابت دارند در صف
اول قرار گرفته‌اند و مردم آفریقا و آمریکای لاتین را نیز شامل می‌شود.

تمام دنیای اسلام
چه مستقیم، چه غیرمستقیم و با ایجاد ناآرامی‌های بی‌پایان، در معرض نسل‌کشی قرار
دارند و روزی نیست که هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی و یا گروه‌های مسلح دست
پروردۀ سرویس‌های امنیتی آمریکا و انگلیس، مردم پاکستان را به خاک و خون نکشند.
حضور نیروهای غربی در دنیای اسلام، عامل جلوگیری از شکل‌گیری دولت‌های مرکزی قوی و
ثبات‌بخش است تا از طریق ناامنی‌های عمدی و برنامه‌ریزی شده، زمینه برای کشتار
مسلمانان فراهم شود.

 

 

سوتیترها:

1ـ بررسی ماهیت لشکرکشی‌های نظامی آمریکا و هم‌پیمانانش نشان
می‌دهد که اکثر این جنگ‌ها بر دنیای اسلام متمرکز هستند و کشورهای آمریکای لاتین
هم با کودتاهای پیاپی و کارتل‌های مواد مخدر و باندهای قاچاق انسان که به پدیده‌هائی
عادی در این قاره مصیبت‌زده تبدیل شده‌اند، در معرض تهاجم غرب قرار دارند.

2ـ حضور نیروهای غربی در دنیای اسلام، عامل جلوگیری از شکل‌گیری دولت‌های مرکزی
قوی و ثبات‌بخش است تا از طریق ناامنی‌های عمدی و برنامه‌ریزی شده، زمینه برای کشتار
مسلمانان فراهم شود.

/

سرزمین بي ملت، ملت بي سرزمین!

پاسخ به شبهات
تاريخي اشغال فلسطين

مجيد صفا تاج

   پرسش: یکی از توجیهات
صهیونیستها برای مهاجرت به فلسطین اشغالی استناد به ادعایی مبنی  بر سرزمين بدون ملت براي ملتي بدون سرزمين است.
این ادعا اصولا تا چه حد اعتبار دارد؟

شعار «سرزمين بدون ملت براي ملتي بدون
سرزمين» (A Land Without a People for People Without
a Land) يك شعار صهيونيستي است كه شناخت تاريخ آن دشوار
است، اما مي‌توان گفت كه اين شعار يك تغيير سكولاريستي از آن ديدگاه انجيلي است كه
مي‌گويد فلسطين سرزميني موعود و مقدس و يهود نيز ملتي مقدس است، از اين رو ملت
مقدس ناچار بايد به سرزمين مقدس بازگردد، زيرا صاحب آن است.

شايد اولين كسي كه اين ديدگاه را
سكولاريزه كرد، لرد شافتبري باشد كه در نيمه قرن نوزدهم ميلادي درباره «سرزمين
باستاني براي ملت باستاني» سخن گفت، سپس فرايند سكولاريزاسيون تكميل شد تا به
تعبير امروزي آن یعنی «سرزمين بدون ملت براي ملتي بدون سرزمين» رسيد. به نظر مي‌رسد
كه «اسرائيل زانگويل» صاحب اين تعبير باشد.

به هر حال اين شعار بازاري ساده، بازتاب
طبيعي گفتمان فرهنگي مدرن غرب است و از ديدگاه معرفتي سكولاريستي و امپرياليستي‌ای
سرچشمه مي‌گيرد كه تعابير انجيلي را سكولار مي‌كند و آنها را از تعابيري مجازي كه
تحقق آن موكول به مشيت الهي در آخرالزمان است، به شعارهاي وطن‌گزين (مهاجرتي) دقيق
و مشخص تبديل مي‌سازد كه هم‌اينك و همين جا به زور اسلحه، تحقق يافته است.

اين نگرش که هستي، طبيعت و انسان را يك
ماده مصرفي مي‌بيند، انسان غربي را در مركز قرار مي‌دهد و از همين جهت همه جهان،
خالي و بدون تاريخ و بدون انسان مي‌شود و اگر هم انساني يافت شود يك ماده مصرفي
غيراصيل و بي‌ارزش است؛ از اين روست كه فلسطين يك سرزمين مسكوني بدون مردم تلقي مي‌شود
و فلسطينيان به يك ماده مصرفي تبديل مي‌شوند كه به خودي خود ارزشي ندارند.

يهوديان هم تسليم همين فرايند مي‌شوند.
آنان به جاي اينكه ملت مقدس به معناي مجازي آن باشند، ملت يهود به معناي دقيق آن
مي‌گردند و از آنجا كه يك ملتند، با تمدن غربي كه فقط ملت‌هاي غربي را  شامل می‌شود، نسبتي ندارند و از همين جهت
سرزميني هم ندارند.

پس از اين، جز عمليات تبديل شدن به ابزار
و به كار گرفته شدن كه مشكل ترانسفر دوگانه انتقال يهوديان از تبعيدگاه به سرزمين
و انتقال بوميان از سرزمين به تبعيدگاه را به خود مي‌گيرد، كاري باقی نمي‌ماند.
تمام اين عمليات تحت نظارت تمدن غربي و در راه منافع آن انجام مي‌گيرد، یعنی همان
برنامه صهيونيسم .(1)

بدين لحاظ صهيونيست‌ها با مطرح ساختن
شعار «سرزمين بدون ملت براي ملتي بدون سرزمين» ادعا مي‌كنند كه يهوديان، ساكنان
اوليه فلسطين بوده‌اند و اين سرزمين به آنها تعلق دارد و نه به فلسطينيان. براي
پاسخ به اين سئوال كه آيا ادعاي صهيونيست‌ها صحيح است و ساكنان اوليه فلسطين،
يهوديان يا فلسطينيان بوده‌اند ضروري است با استناد به اسناد و مدارك تاريخي، از
جمله كتاب تورات كه كتاب مقدس يهوديان است، اشاره‌اي تاريخي به فلسطين داشته
باشيم.

در باره تاريخ فلسطين بايد گفت كه يهوديان،
اولين ساكنان فلسطين نبودند، بلكه قبل از آنها اقوام و قبايل مختلفي مانند
آموريان، آراميان، كنعانيان و… در نقاط مختلف اين سرزمين زندگي مي‌كردند. شواهد
و مدارك محكمي اين مسئله را روشن مي‌كند كه انسان و تمدن در فلسطين سابقه چند هزار
ساله دارد. اريحا كه قديمي‌ترين شهر بارودار است، قدمتش از نظر علمي به هفت هزار
سال مي‌رسد.

اولين ساكنان فلسطين كه تاريخ و تمدن
پيشرفته‌اي داشتند كنعانيان بودند. آنها در شهر زندگي مي‌كردند. در باره تاريخ
اسكان آنها در فلسطين آمده است كه از 3000 سال ق.م يعني 1800 سال قبل از يورش
عبراني‌ها، در اين سرزمين زندگي مي‌كردند و اولين بار نامگذاري اين سرزمين توسط
كنعانيان صورت گرفت. .(2)

تورات در سِفر اعداد، باب 34، آيه دوم، و
باب 25، آيه 10، آنجا را زمين كنعان و در سفر خروج باب 3، آيه 17، آن را زمين
كنعانيان مي‌نامد و در سفر پيدايش باب 15، آيه 18 تا 20، از ده ملت نام مي‌برد كه
هنگام وعده خدا به ابراهيم از قبل در آنجا ساكن بوده‌اند. شهر اورشليم را كنعانيان
ساختند و براساس گفته ژزفوس(6)، یک  شاهزاده كنعاني كه به پرهيزكاري و درستكاري شهرت
داشت، در اين شهر معبدي ساخت و به خداوند تقديم كرد و نام شهر را از سهاليم به
اورشليم تبديل كرد. .(3)

طبق روايات، چند قبيله عبراني در سال
1730 ق.م به اين سرزمين وارد شدند. اين قبايل در سرزمين كنعان ساكن نشدند، بلكه به
مصر رفتند و طبق روايات مختلف، قبايل عبراني چند قرن بعد مصر را ترك كردند و مدتي
در بيابان‌ها آواره بودند. .(4)

در آثار و متون تاريخي قديمي نيز نامي از
فلسطين وجود دارد. كهن‌ترين نامي كه از فلسطين برده شده و به‌تازگي به دست آمده،
روي يك سنگ‌نبشته است كه بر روي آن فتوحات فرعون مرنپتاح در حدود سال 1225 ق.م
ستايش شده است. اين سنگ‌نبشته از معبد قبر مرنپتاح پيدا شده است. بر روي اين سنگ‌نبشته
آمده است كه: فرعون با تصرف شهرهاي فلسطين، اسرائيل را نيز ويران كرد: «اسرائيل
نابود شد و دیگر اثری از آن وجود ندارد.»

علاوه بر اين 400 لوح رسي در سال 1887 در
تل العمارنه(8) ـ پايتخت بنا شده توسط فرعون آمينوفيس چهارم يا اخناتون (1358ـ1375
ق.م) ـ كشف شده است كه مكاتبات فرعون با امراي دست‌نشانده فلسطين و سوريه را نشان
مي‌دهد و در آنها نامي از اسرائيل برده نشده است، در صورتي كه در باره قوم حتي و
تمدن درخشان آنها مطالبي آمده است. همچنين در تل‌ العمارنه كه در 60 مايلي شمال
قصبه اسيوط واقع است، خرابه‌هاي پايتخت اخناتون و لوح‌ها و كتيبه‌هايي از آمنحوتپ
سوم و اخناتون كشف شده است. همچنين كتبيه‌هايي به خط ميخي، بابلي و زبان حتي كشف و
در برخي از اين كتيبه‌ها در باره هجوم قومي به نام «هبري» يا عبري در سال 1400 ق.م
صحبت شده است.

در آن زمان، اقوام حتي و كنعانيان روابط
حسنه‌اي با فرعون مصر داشتند و در برخي از موارد از او كمك نظامي درخواست می‌كردند.
يكي از فرماندهان حتي به نام عبدهيپا طي نامه‌اي از اخناتون فرعون مصر، تقاضاي كمك
كرد و چنين نوشت: «قوم هبري همه مملكت شاه را غارت مي‌كنند و اين سرزمين‌ها به دست
ايشان سقوط مي‌كند. چنانچه نيروي كمكي فرستاده نشود، سقوط اراضي شاه به دست عبري‌ها
قطعي به نظر مي‌رسد.»

در نامه ديگري فرمانرواي كنعان از فرعون
مصر به منظور جلوگيري از حمله طايفه‌اي به نام ساگاژ كه يك قوم وحشي بيابانگرد و
طبق برخي از شواهد همان قوم هبري بوده‌اند، تقاضاي اعزام نيرو كرد و در نامه ديگري
نوشت: «ديگر فرستادن نيرو فايده نخواهد داشت.» آنچه كه قطعاً مي‌توان از لوح‌هاي
كشف‌شده در تل العمارنه به دست آورد اين است كه بين سال‌هاي 1400ـ1350 ق.م حملات
شديد و مداومي از سوي عبراني‌ها (قوم هبري) به فلسطين صورت گرفت، منتهي اين لوح‌ها
نشان مي‌دهند كه حملات آنها به صورت تدريجي بوده است و نه يكباره. .(5)

كشفيات باستان‌شناسي نيز نشان مي‌دهند كه
پلستيان قبل از سال 1200 ق.م مهاجرت خود را به سرزمين كنعان آغاز كردند. در آن
زمان آنان قوم شناخته‌شده‌اي بودند، ولي به تدريج با كنعانيان ادغام شدند. در زمان
ورود حضرت يوشع«ع» (جانشين حضرت موسي«ع») با قوم خود به فلسطين، پلستيان
(فلسطيان)، در مقابل حملات بني‌اسرائيل به سختي از خود دفاع كردند كه تورات نيز
بارها به آن اشاره شده است. در تورات به وضوح بر حضور فلسطينیان در سرزمين فلسطين
قبل از حمله بني‌اسرائيل به اين سرزمين تأكيد شده است. در كتاب «يوشع بن نون» باب
17، آيه 16 آمده است كه: «بني‌اسرائيل از امكانات و تجهيزاتي مانند عراده‌هاي آهنين
كه در دست فلسطينيان است نگرانند، زيرا وضعيت آنان در زمان داوران بني‌اسرائيل،
ناراحت‌كننده بوده است و فلسطينيان نسبت به آنان برتري داشته‌اند.» .(6)

در كتاب قضات (داوران) باب 4 آيه 4ـ1
آمده است: «و بني‌اسرائيل بعد از مردن يهودا باز اعمال بد را در نظر خداوند نمودند
و خداوند ايشان را به دست پائين، ملت كنعان، كه در حاصور سلطنت مي‌كرد فروخت و
سردار لشكرش سيسرا بود و در «حرونت گوييم» سكونت داشت و بني‌اسرائيل به خداوند
استغاثه كردند، زيرا 900 عراده آهنين داشت و مدت 20 سال بني‌اسرائيل را با شدت جور
نمود.»

در تاريخ آمده است كه معبد داجون (داگرن) كه در شهر بيت‌شان
قرار داشته است، به هنگام حمله داوود به شهر ويران شده است. علت ويراني بيت‌شان و
عشتاروت اين بوده است كه شائول اولين پادشاه بني‌اسرائيل در اولين جنگ خود با
فلسطينيان موفق شد آنها را شكست دهد، اما فلسطينيان در جنگ ديگري در منطقه جلبوع
بر سربازان شائول پيروز شدند و اين پيروزي سبب شد كه شائول خودكشي كند. .(7)
فلسطينيان سر شائول را به نشانه پيروزي به معبد داجون بردند، اسلحه او را در عشتاروت
در معرض ديد افراد قرار دادند و بدن او را به ديوار ميخكوب كردند.

حفريات شهر بيت‌شان، آثار باستاني زيادي را نشان داده است
كه قدمت آنها از چهار هزار سال پيش از ميلاد تا دوره قرون وسطي بوده است. در ميان
آثاري كه در دوره داوود به دست آمده، خرابه‌هاي دو معبد داجون و عشتاروت را مي‌توان
مشاهده كرد. طبق شواهد و مدارك مشخص شده است كه اين معابد در زمان داوود و به دست
او ويران شده‌اند. .(8)

بنابراين عبراني‌ها (بني‌اسرائيل) از
ابتدا در سرزمين فلسطين نبودند، بلكه بعدها وارد اين سرزمين شدند.  عبراني‌ها در سال 1200 ق.م ضمن حمله از طرف شرق
به سرزمين كنعان (فلسطين) و همچنين شهر «اريحا»، آنجا را تخريب كردند و مردم آن را
از بين بردند. بعداً قبايل عبراني در طول دو قرن در سراسر سرزمين كنعان پراكنده
شدند. بني‌اسرائيل نتوانستند تمام فلسطين را اشغال كنند، زيرا كرانه‌هاي جنوبي آن
و جلگه مجاور دريا تا نقطه‌اي در شمال يافا در دست فلسطينيان بود و ناحيه‌اي كه
امروز به «جليله غربي» معروف است تا نقطه‌اي در جنوب عكا در تصرف فنیقي‌ها بود.
فلسطينيان با اسرائيليان، مدت 200 سال در جنگ و ستيز بودند.

در باره اينكه بعد از حمله عبراني‌ها به
كنعان بر سر آئین اصلي آن چه آمد، تورات نظرات مختلفي را بيان مي‌كند. در برخي از
نوشته‌هاي تورات آمده است كه: «كنعانيان به وسيله اسرائيلي‌ها به صورت وحشيانه‌اي
كشته شدند». بعد از گذشت مدت زيادي از اشغال فلسطين توسط اسرائيليان، آنها هنوز
حكومت مركزي نداشتند و زندگي‌شان به صورت قبيله‌اي بود و 12 داور بر آنها حكومت مي‌كردند.
.(9)

البته در سال 1000 ق.م اولين حكومت قوم
بني‌اسرائيل توسط حضرت داوود«ع» (پيامبر) تأسيس شد. .(10) در بخشي از
تورات آمده است كه: «پس از بني‌اسرائيل در ميان كنعانيان، حتيان، آموريان، فرزيان،
حوريان، يبوسيان ساكن شدند. دختران آنها را براي همسري خود ‌گرفتند و دختران خود
را به پسران ايشان ‌دادند و خدايان آنها را عبادت ‌كردند.» «سفر داوران، باب 3:
آيات 5 و 6»

پورفسور آدلف لوترز(adolphe
Lods) ميگويد:

«مردم اسرائيل (كهن) در دوران حكومت‌شان
تركيبي از قبايل عبراني و كنعاني بودند… در تركيب‌شان عناصر كنعاني به‌مراتب
بيشتر بود… از آنجا كه كنعانيان متمدن‌تر بودند، طبعاً قوم تازه ‌وارد را وادار
به قبول فرهنگ و تمدنشان كردند و از اين نظر مي‌توان گفت كه آنها بر فاتحين خود
پيروز شدند، ولي از طرف ديگر عبرانيان به عنوان يك قوم فاتح، هيچ‌گاه احساس پيروزي
را فراموش نكردند و موفق شدند قالب اجتماعي، نام و خدايشان را به تمام مردم فلسطين
تحميل كنند.» .(11)

حكومت حضرت داوود«ع» و حضرت سليمان«ع» در
مجموع كمتر از 80 سال طول كشيد و در سال 992 ق.م پس از وفات حضرت سليمان«ع»، حكومت
آنجا به دو بخش شمال و جنوب تقسيم شد، ولي اين حكومت‌ها مدت زيادي سر پا نبودند و
سرانجام سقوط كردند. در سال 721 ق.م حكومت بني‌اسرائيل در بخش شمالي به وسيله
پادشاه آشور برچيده شد و در سال 587 ق.م پادشاهي يهوديه (جنوب) توسط بابلي‌ها از
بين رفت. با سقوط اين دو حكومت، تشكيلات يهودي در فلسطين منهدم و به طور كامل
برچيده شدند. .(12)

بنابراين با توجه به مستندات تاريخي فوق‌الذكر،
فراخوان صهيونيسم براي مهاجرت يهوديان به فلسطين، به‌ويژه از قرن نوزدهم كه بر
شعار معروف «سرزمين بدون ملت براي ملتي بدون سرزمين» متمركز بود و ادعاي آنها كه يهوديان
ساكنان اوليه فلسطين بودند و اين سرزمين به آنها تعلق دارد، كاملاً باطل و ادعايي
بي‌اساس است. آنها اين شعار را مطرح كردند تا مالك فلسطين شوند، اما از همان آغاز
عمليات انتقال يهوديان به فلسطين، مهاجران يهودي، آن را سرزميني آباد ديدند كه
ملتي زحمتكش و ريشه‌دار در آن زندگي مي‌كردند.

پي‌نوشت:


عبدالوهاب المسيري، دائرة‌المعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم، ترجمه
مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي خاورميانه، دبيرخانه كنفرانس بين‌المللي حمايت از
انتفاضه فلسطين، جلد ششم، چاپ اول، پاييز 1382.

.
صفاتاج، مجید، شبهات تاریخی(1) سرزمین بدون ملت برای ملتی بدون سرزمین، انتشارات
آرون، 1383، ص 15.

3.
حمیدی، سیدجعفر، تاریخ اورشلیم، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1364، ص 15ـ17.

4.
کتان، هنری، فلسطین و حقوق بین‌الملل، ترجمه غلامرضا فدایی عراقی، انتشارات
امیرکبیر، 1368، ص 14.

5.
شی‌یرا، ادوارد، الواح بابل، ترجمه علی‌اصغر حکمت، تهران، ابن‌سینا، با همکاری
فرانکلین، 1341، ص 48.

6.
باستان‌شناسی کتاب مقدس، ص 67.

7.
همان، ص 69.

8.
همان، ص 70.

9.
برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به: کیالی، عبدالوهاب، تاریخ نوین فلسطین، محمد
جواهرکلام، تهران، انتشارات امیرکبیر، ص 18ـ21.

10.
کتان، هنری، پیشین.

11. Translation From Adols, Israel. Dsorigines iu milieu du ylle
siècle, ed albin Michel, paris, 1949. P. 379, 386. 385.

12. Geores Fridmann, the end of the geyish people? Do you eleday,
Anchdr books, 1968, p. 266.

 

 

 

 

سوتیترها:

1.

با توجه به مستندات تاريخي، فراخوان صهيونيسم
براي مهاجرت يهوديان به فلسطين، به‌ويژه از قرن نوزدهم كه بر شعار معروف «سرزمين بدون
ملت براي ملتي بدون سرزمين» متمركز بود و ادعاي آنها كه يهوديان ساكنان اوليه فلسطين
بودند و اين سرزمين به آنها تعلق دارد، كاملاً باطل و ادعايي بي‌اساس است.

 

2.

صهیونیست‌ها  شعار سرزمین بدون ملت برای ملتی بدون سرزمین را
مطرح كردند تا مالك فلسطين شوند، اما از همان آغاز عمليات انتقال يهوديان به فلسطين،
مهاجران يهودي، آن را سرزميني آباد ديدند كه ملتي زحمتكش و ريشه‌دار در آن زندگي مي‌كردند.

/

توطئه دشمن و وعده الهي

حسين رويوران

 

شش سال پيش در چنين روزهايي اسرائيل در چهارچوب
يك طرح حساب ‌شده نظامي به حزب‌الله لبنان حمله كرد تا خاورميانه جديدي را پديد
آورد كه در آن دیگر نيروهاي مقاومت وجود نداشته باشند و سلطه امريكا بر سرتاسر
منطقه گسترده بشود، ولي پس از 33 روز جنگ خونين و نابرابر، ناباورانه شكست خورد و
خاورميانه ديگري از دل خاك و خون اين جنگ سر برآورد كه از آن زمان تا كنون خواب را
از چشم‌های اسرائيل و حاميان غربي آن گرفته و معادله جديدي را در خاورميانه برقرار
كرده است.

شكي نيست كه جنگ 33 روزه سال 2006 ابعاد
مهم و متعددي دارد، از جمله تغيير معادله قدرت و رويارويي با رژيم صهيونيستي در
منطقه، به چالش كشيده شدن نقش رژيم صهيونيستي در خدمت به قدرت‌هاي سلطه‌گر جهاني
در سطح منطقه، ايجاد اميد به پيروزي در عقل و وجدان جوامع سرخورده منطقه و مهم‌تر
از همه، تحول بنيادي در معادله رويارويي رژيم صهيونيستي در سطوح مختلف که موجب بروز
پديده‌هاي مردمي جديد مانند بيداري اسلامي شده كه چهره منطقه را تا حد زيادي تغيير
داده است.

اين پيامدها و ده‌ها تحول ديگر، از نتايج
جنگ 33 روزه است، اما به نظر مي‌رسد به شكست كشاندن طرح خاورميانه بزرگ و سقوط
هيبت امريكا در سطح منطقه از اهميت بالاتري برخوردار است، زیرا سقوط طرح خاورميانه
بزرگ در واقع سرآغاز شكست امريكا در سطح منطقه و تغيير مناسبات حاكم در آن به نفع
مردم است و بدون اين پیش‌زمینه، بيداري اسلامي و تلاش براي خارج كردن منطقه از زير
سلطه حكام وابسته به امريكا تحقق نمي‌يافت و حركت فراگير مردم به نتيجه نمي‌رسيد.

طرح خاورميانه بزرگ بوش رئيس‌جمهور پيشين
امريكا يكي از مهم‌ترين طرح‌هاي سياسي امريكا براي سلطه كامل بر همه خاورميانه
است. اين طرح از ديرباز با سلطه قدرت‌هاي استعماري متعدد مانند انگليس، فرانسه،
ايتاليا، روسيه و امريكا دنبال مي‌شد، ولي هيچ‌گاه يك قدرت استعماري به‌تنهايي
سلطه كامل بر خاورمیانه نداشت. طرح خاورميانه بزرگ، گام بلندپروازانه مهمي از سوي
امريكا براي بسط سلطه كامل خود بر اين منطقه بود.

پس از فروپاشي بلوك شرق و پايان جنگ سرد
و نابودی نظام دوقطبي با پيروزي بلوك سرمايه‌داري و قرار گرفتن امريكا در رأس نظام
بين‌المللي، امریکا بيش از هر زمان دیگری اميدوار شد تا هارت‌لند(1) جهان يعني
خاورميانه را كه اهميت استراتژيك دارد و عمده ذخاير نفتي جهان در آن قرار گرفته
است، زير سلطه خود در آورد و براي تحقق اين هدف بزرگ، همه امكانات داخلي و عوامل
منطقه‌اي را بسيج كرد و به كار گرفت. نظريه‌پردازان پوتين‌پوش نظام سرمايه‌داري
همچون ساموئل هانتينگتون(2) و فوكوياما(3) با تئوري‌هاي جنگ تمدن‌ها(4) و پايان
تاريخ(5) و تعريف تضادهاي جديد غرب در ابعاد سياسي، فرهنگي، تمدني و ديني در برابر
اسلام و جامعه اسلامي، زمينه‌هاي حركت غرب بر ضد خاورميانه را فراهم ساختند.

سياستمداران امريكا با اين زمينه‌سازي
فرهنگي، طرح ضرورت مهار تمدن‌هاي مزاحم و از زير سلطه بیرون جهان اسلام را، آن هم
پس از حوادث مشكوك 11 سپتامبر در سال 2011 مطرح كردند و سرانجام تئوري خاورميانه
بزرگ(6) به‌نوعي در پاسخ به اين نياز سياسي نمايان شد. جالب اينجاست اين طرح
استعماري با شعارهاي دموكراتيزه كردن منطقه و سرنگوني ديكتاتورها مطرح شد و با
حمله نظامي به افغانستان و عراق آغاز گرديد.

خانم رايس وزير امور خارجه وقت امريكا با
ارائه طرح تئوري هرج و مرج سازنده، زمينه‌هاي عملياتي مديريت اين تحول را نيز
نظريه‌پردازي كرد. در آن هنگام ايران كه محور كانون مقاومت به شمار مي‌آمد، حساس‌ترين
وضعيت را داشت، زیرا حامي اصلي سوريه و مقاومت در لبنان و فلسطين بود و با اشغال
افغانستان و عراق از سوي امريكا، عملاً از دو طرف شرق و غرب با امريكا هم‌مرز شده
بود.

در چنين شرايطي امريكا يكسره‌سازي در
اجراي خاورميانه بزرگ را شروع كرد و تنها يك ترديد وجود داشت و آن اينكه كانون‌هاي
مقاومت در برابر اراده امريكا از قوي‌ترين به ضعيف‌ترين مهار گردد يا اينكه از
ضعيف‌ترين آغاز شود و درنهايت قوي‌ترين نيروي مقاوم مهار شود. در آن زمان كانون‌هاي
مقاومت عبارت بودند از ايران، سوريه و جنبش‌هاي مقاومت لبناني و فلسطين.

سرانجام امريكا تصميم خود را گرفت و حمله
همزمان به نيروهاي مقاوم در لبنان و فلسطين را توسط اسرائيل عملی کرد و همه هم‌پيمانان
منطقه‌اي را هماهنگ ساخت تا پیروزی سريع و قاطع خود را ابتدا به سوريه صادر و در پايان كار ايران را يكسره كند. جمله معروف خانم
رايس در ديدار از لبنان در هفته سوم جنگ گوياي اين مطلب است. او گفت قبول دارم كه
اين جنگ تلخي و ويراني دارد، اما اين جنگ همانند درد زايمان است كه مولود جديدي را
در خاورميانه به دنيا مي‌آورد كه چهره منطقه را در آينده تغيير خواهد داد.

سيدحسن نصرالله، رهبر حزب‌الله لبنان،
جنگ نظامي و رواني را بخوبي مديريت كرد و با توكل و اعتماد كامل به وعده‌هاي الهي،
به بهترين شكل از امكانات محدود خود بهره برد و پيروزي را در آغوش گرفت. مديريت
جنگي سرنوشت‌ساز به مدت 33 روز با امكانات بسيار محدود و پر كردن ضعف تسليحاتي و انساني
با تدبير و ايمان و همچنين با تضعيف روحيه نظاميان صهيونيست، درخشان‌ترين سند در
كارنامه سيدحسن و حزب‌الله است. سازماندهي امكانات محدود جنگي و انتخاب شيوه جديد جنگ
نامتقارن، عامل اصلي اين پيروزي بود.

اين جنگ اولين گام امريكا در جهت يكسره‌سازي
شرايط براي مهار كانون‌هاي مقاومت در خاورميانه بزرگ و اجراي كامل طرح سلطه‌طلبانه
خاورميانه بزرگ در اين منطقه بود و با شكست نظامي اسرائيل، طرح‌هاي سياسي و منطقه‌اي
امريكا به چالش كشيده شد. سفر عجولانه خانم رايس وزير امور خارجه قبلي امريكا به
قاهره پس از پايان جنگ و اعلام محور اعتدال از سوي او، نشان از تحولات ساختاري
دارد كه جنگ 33 روزه پديد آورد. امريكا قبل از جنگ 2006 در پي سلطه بر كليت
خاورميانه بود، ولي پس از شكست اسرائيل در جنگ نيابتي، در پي اسقرار محور اعتدال
برآمد كه بخشي از اين منطقه را دربرمي‌گرفت.

انتقال امريكا از كليت‌خواهي به بخش‌خواهي
يكي از مهم‌ترين پيامدهاي جنگ 33 روزه و شكست نظامي رژيم صهيونيستي است. شایان ذکر
است كه اگر جنگ 33 روزه و پيروزي حزب‌الله در آن نبود، شكست اسرائيل در جنگ 22
روزه در غزه در دو سال بعد اتفاق نمي‌افتاد و اگر اين دو پيروزي نبود، پيروزي
مقاومت مردم عراق و افغانستان در مقابل امريكا و ناتو امكان‌پذير نبود.

جنگ 33 روزه در آستانه روز قدس به همه
مسلمانان آموخت که در سايه توكل به خدا و اعتماد به او و خودباوري، هيچ امری محال
و آزادي قدس شريف و تمامي سرزمين فلسطين از بحر تا نهر از اين قاعده مستثني نیست.
هنگامي كه امام فرمود:‌ «اسرائيل بايد از بين برود»، چنين شرايطي را پيش‌بيني مي‌كرد
و از بين بردن اسرائيل در سايه تدبير و تهور و توكل و اميد به نصرت الهي را ممكن
مي‌ديد. تجربه جنگ‌هاي 33 روزه و 22 روزه اين باور را بيش از هر زمانی قابل تحقق و
دستيابي مي‌سازد.

 

سوتیترها:

 

1.

سقوط طرح خاورميانه بزرگ در واقع سرآغاز شكست
امريكا در سطح منطقه و تغيير مناسبات حاكم در آن به نفع مردم است و بدون اين پیش‌زمینه،
بيداري اسلامي و تلاش براي خارج كردن منطقه از زير سلطه حكام وابسته به امريكا تحقق
نمي‌يافت و حركت فراگير مردم به نتيجه نمي‌رسيد.

 

 

 

2.

جنگ 33 روزه در آستانه
روز قدس به همه مسلمانان آموخت که در سايه توكل به خدا و اعتماد به او و خودباوري،
هيچ امری محال و آزادي قدس شريف و تمامي سرزمين فلسطين از بحر تا نهر از اين قاعده
مستثني نیست.  

 

پانوشت‌ها:

1.    
Heart
land  

2.    
(Samuel
P. Huntington) (2008-1927)متخصص علوم سیاسی شهیر آمریکایی بود.وی به خاطر نظریه برخورد
تمدن‌ها و پیش‌بینی کشمکش جهان غرب با جهان اسلام شهرت جهانی پیدا کرده بود. دکتر ساموئل
هانتینگتون، دانش‌آموخته هروارد و به مدت ۵۸ سال، استاد آنجابود.

3.    
یوشی‌هیرو فرانسیس
فوکویاما(Yoshihiro Francis Fukuyama) متولد ۲۷ اکتبر ۱۹۵۲، فیلسوف آمریکایی، متخصص
اقتصاد سیاسی، رییس گروه توسعهٔ اقتصادی بین‌المللی
دانشگاه جانز هاپکینز و نویسنده کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان» می‌باشد که به خاطر
نظریه پردازی «پایان تاریخ» مشهور است.

4.    
نظزیه جنگ تمدن‌ها:
برخورد تمدنها تئوری مطرح شده توسط متخصص علوم سیاسی ساموئل هانتینگتون می‌باشد که
مطابق این تئوری پس از پایان جنگ سرد فرهنگ و هویت مذهبی سرچشمه همه در گیری‌ها خواهد
بود. اولین بار این تئوری در یک مقاله با نام «برخورد تمدن‌ها؟» در سال ۱۹۹۳ چاپ شد
که واکنشی به کتاب «پایان تاریخ» فرانسیس فوکویاما منتشر شده در سال ۱۹۹۲ بود.

5.    
تئوری پایان تاریخ
فرانسیس فوکویاما در سال ۱۹۸۹ مطرح و در سال ۱۹۹۲ در کتاب پایان تاریخ و آخرین انسان
(The End of History and the Last Man) تشریح شد. طبق
این نظریه امروزه نظام ليبرال دموكراسي به ويژه بعد از فروپاشي اتحاد شوروي به صورت
يك جريان غالب و مسلط درآمده است كه‌ همه‌ كشور‌ها و جوامع بايد‌ در برابر آن تسليم
شوند‌.

6.    
خاورمیانه بزرگ:
اصطلاح سیاسی که توسط دولت بوش ابداع گردید. گاهی خاورمیانه جدید یا طرح خاورمیانه
بزرگ هم خوانده می‌شود.

/

چرا گارودی مغضوب صهیونیسم و ارتجاع عرب بود؟

شخصیت و آرای روژه گارودی
در گفتگوی پاسدار اسلام با

حجت‌الاسلام والمسلمین
سید هادی خسروشاه

 

اشاره:

 روژه گارودی فیلسوف، متفکر و نویسنده مسلمان
فرانسوی از جمله روشنفکرانی بود که به خاطر افشاگری ماهیت صهیونیسم، آمریکا و
ارتجاع عرب، رنج‌های فراوانی را متحمل گردید. با درگذشت وی در 24 خرداد، رسانه‌های
غربی درگذشت او را با نوعی سکوت معنادار برگزار کردند و عجیب آن که رسانه‌های ایران
نیز آن گونه که شایسته جایگاه وی بود، با این مسئله برخورد نکردند.

در گفتگوی حاضر، استاد خسروشاهی
که از نزدیک با این محقق و متفکر  مسلمان آشنا
بوده‌اند نکات جالبی را درباره وجوه شخصیتی وی بیان کرده‌اند.

 

 

*
در ابتدا لطفا از سابقه آشنایی تان با پروفسور روژه گارودی توضیح مختصری بفرمائید؟

بنده
در سال 1355 که سیزدهمین کنفرانس اندیشه اسلامی در شهر «تامنراست» الجزاير برگزار
شده بود و ده‌ها نفر از شخصیت ­های جهان اسلام و غرب در آن شرکت داشتند، با روژه
گارودی ـ که هنوز مسلمان نشده بود ـ دیدار داشتم و چند روزی در جلسات کنفرانس و پس
از آن، با وی به گفت‌وگو نشستم.

بعد
از انقلاب در پاریس به دیدار وی رفتم که در یک منزل معمولی با همسر فلسطینی خود
«سلمی» زندگی می­کرد و بار سوم هم در کنفرانس بزرگداشت سیدجمال‌الدین در سال 1375 در
تهران دیدارهای مکرری با وی داشتم.

روژه
گارودی (Rogeh
Garudy) فیلسوف و پژوهشگر معاصر در ژوئیه 1913 میلادی (1292 شمسی)  در یک خانواده لائیک در شهر مارسی فرانسه به
دنیا آمد. او در نوجوانی، مذهب مسیحی (پروتستان) را انتخاب کرد و به تحصیلات خود
ادامه داد و با نوشتن رساله­ای تحت عنوان «تئوری ماتریالیستی شناخت» موفق به
دریافت درجه دکتری در فلسفه گردید.

پس
از شرکت در جنگ جهانی دوم، به عضویت کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست فرانسه که قوی­ترین
حزب چپ در اروپا بود، درآمد و به مجلس مؤسسان و سپس مجلس ملی فرانسه راه یافت و در
سال 1956 به علت موقعیت خاصی که از لحاظ فلسفی به دست آورده بود به عضویت کمیته
مرکزی و دفتر سیاسی حزب درآمد و سپس «مدیریت مرکز مطالعات و پژوهش­های مارکسیسم» را
به عهده گرفت. او در واقع یک نظریه‌پرداز نیرومند مارکسیسم در اروپا به شمار می‌رفت.

*
ولی ظاهراً او بعدها از حزب کمونیست فرانسه اخراج شد؟ دلیل این امر، با توجه به
موقعیت خاص وی، چه بود؟

گارودی
یک فیلسوف برتر در حزب کمونیست فرانسه بود، ولی به‌تدریج به «نقد» روش­های
استالینی پرداخت و  پس از حمله ارتش شوروی
به «پراک» به‌شدت به این اقدام انتقاد کرد و مقالاتی را در راستای ضرورت آزادیِ
ملل در بندِ کمونیسم بین‌المللی منتشر ساخت و از همین جا بود که در سال 1970 از
دفتر سیاسی حزب برکنار و چندی بعد از عضویت در حزب هم «اخراج» شد. البته می‌دانیم
که در نظام­ها و سازمان­های سیاسی توتالیتر، شخص می­تواند وارد آنها بشود، ولی حق
اظهار نظر و ابراز عقیده ندارد و در صورت هرگونه تخلفی، اخراج می‌شود!

به
هرحال گارودی به‌رغم ضربۀ روحی سختی که خورده بود، به پژوهش و تحقیق در زمینه‌های
مختلف فلسفی، اجتماعی و سیاسی ادامه داد و تألیفات ارزشمندی را در این زمینه­ها
منتشر ساخت که از آن جمله است: «مارکسیسم در قرن بیستم»، «الگويی برای سوسیالیسم
در فرانسه»، «آیا امروز می­توان یک کمونیست بود؟»، «در شناخت هگل»، «مارکسیست‌ها و
مسیحیان»، «آزادی در تعلیق»، «نقطه عطف بزرگ سوسیالیسم». وی در کتاب «تمامی حقیقت»
دلیل اخراج خود از حزب کمونیست را نکوهش سلب آزادی مردم چکسلواکی با اشغال آن کشور
توسط ارتش شوروی بر شمرده است.

*آیا
گارودی پس از رویگردانی از مارکسیسم بلافاصله اسلام را پذیرفت؟

نه!
آقای گارودی نخست به مسیحیت و فرقه پروتستان روی آورد، ولی همزمان به تحقیق و
بررسی درباره ادیان ابراهیمی و آيین­های موجود در هند و دیگر کشورهای آسیایی
پرداخت و این تحقیق حدود ده سال طول کشید تا سرانجام در سال 1982 م در «مرکز
اسلامی ژنو» که با مدیریت مرحوم دکتر سعید رمضان، داماد شهید شیخ حسن البنا، اداره
می­شد، اسلام آورد و مسلمان شدن خود را رسماً اعلام کرد.

گارودی
در این دوران، با نگارش کتاب «هشدار به زندگانی» دوری خود را از اندیشۀ مسیحیت، به
علت فساد و عملکرد پاپ­ها و برپا کردن جنگ­های مذهبی در اقصی نقاط جهان اعلام کرد
و به انتقاد شدید از قتل‌عام­های مردم توسط پیروان «مسیحیت» و اغلب به دستور
مستقیم پاپ­ها از جمله «جنگ‌های صلیبی» پرداخت و همان طور که اشاره کردم به بررسی
ادیان آسمانی و آیین­های هندوئیسم، بودائیسم و زرتشت ادامه داد تا به اسلام، به
مثابه یک حقیقت جاودانه رسید. او در سفری به ایران، در گفت‌وگويی به‌صراحت اعلام
داشت: «اسلام یک اندیشه جهانی است. من که مسیحی و مارکسیست بودم، به این دلیل
اسلام را پذیرفتم که یک دین جهانی است و آینده جهان به آن بستگی دارد.»

*آیا
گارودی پس از گرایش به اسلام به فعالیت سیاسی خود ادامه داد یا از سیاست کناره
گرفت؟

گارودی
به فعالیت سیاسی خود در سطح جهانی ادامه داد. تألیف کتاب معروف «افسانه­های
بنیانگذار سیاست اسرائیل» نشان‌دهنده نوع فعالیت­های سیاسی اوست. او در این
کتاب ضمن برشمردن افسانه‌هایی که براساس آنها، صهیونیست­ها، فلسطینی­ها را از
سرزمین خود بیرون راندند و لانه­ای به نام «اسرائیل» را به وجود آوردند، مسئله
«هولوکاست» را هم زیر سؤال برد و چگونگی و صحت آن را انکار کرد و به همین دلیل هم
در کشوری که ظاهراً «مهد آزادی» است، او را به دادگاه کشاندند و به 120 هزار فرانك
ـ حدود چهل هزار دلار ـ جریمه و چند ماه زندان محکومش کردند، ولی همین امر باعث شد
که کتاب او به بیش از سی زبان از جمله زبان فارسی ترجمه و منتشر شود.

*رویکرد
گارودی در این کتاب چیست؟

گارودی
در این کتاب می­نویسد اصولاً مسئله نسل‌کشی یهودیان توسط نازی­ها در طول جنگ جهانی
دوم، ساختگی و جعلی است و توسط دولت­های انگلیس و امریکا و فرانسه، برای توجیه
حمله به آلمان و اشغال آن انجام گرفته است. صهیونیست­ها برای تسلط بر منابع و
ذخائر سرزمین‌های عربی، به اشغال سرزمین فلسطین اقدام کردند و البته امپریالیسم
امریکا و دیگر دول استعمارگر غربی هم به دنبال چاه­های نفتی هستند و چاه نفت هزار
بار از هزاران فلسطینی برای آنها ارزشمندتر است و همگان دیدیم که در مسئله «کویت»
همه اوباش جمع شدند و به عراق حمله و ده‌ها هزار نفر را قتل‌عام کردند تا به چاه­های
نفت در حوزه خلیج فارس صدمه­ای نخورد! تصریح به این امر، باعث شد که گارودی ضد
سامی! لقب گرفت و صهیونیست‌ها کمر به سرکوب او بستند.

*رویکرد
گارودی در قبال امام خمینی و انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی چگونه بود؟

گارودی
در چندین مقاله که در آغاز پیروزی انقلاب اسلامی ایران در «ژون افریک» چاپ پاریس و
جرائد دیگر منتشر ساخت، با شدت و قوت تمام از امام و انقلاب و جمهوری اسلامی دفاع
کرد. او در رساله «انقلاب امام خمینی» به عنوان یک فیلسوف، نخست به بررسی دیدگاه­های
فلسفی امام پرداخته، سپس اهداف انقلاب و تشکیل جمهوری اسلامی را تبیین ­کرده است:

«این
انقلاب، تبلور عینی تقابل فرهنگ و تمدن اسلامی با فرهنگ و تمدن مادی غربی- امریکايی
است. به نظر من این انقلاب یکی از مهم­ترین جهش­های تاریخ بشری است، چون انقلابی
صرفاً در راستای اهداف اقتصادی نیست و حتی انقلاب صرفاً سیاسی هم نیست، بلکه
انقلابی ژرف، برضد قدرت­های استعماری- استبدادی است. چیزی که بشریت امروز به آن
نیاز دارد.

فرهنگ
و تمدن غربی، با زور و ارعاب و سرکوب، بر مردم ایران تحمیل می­شد. فرهنگی که با قدیمی­ترین
و غنی­ترین فرهنگ بشری در تضاد است و با فرهنگ و عقیده اسلامی که عصاره و اساس
اسلام است، مخالفت جدی دارد. به همین دلیل بود که غرب در کلیت خود از پیروزی
انقلاب اسلامی بیمناک شده است، به ویژه که از توسعه و گسترش آن در بلاد اسلامی
دیگر ترس و واهمه دارد».

گارودی
سپس براساس پژوهش­هایش به مسئله چگونگی راه­های سیطره بر تمدن مادی غرب از طریق
تشکیل جمهوری اسلامی می­پردازد و معتقد است که این انقلاب با چهارچوب استوار و
نیرومندی که دارد می­تواند در مقابل غرب مقاومت کند و پیروز شود، زیرا دیدگاه­های
فکری‌ـ فلسفی امام خمینی در اصالت و تعمیق اصول و بنیادهای اساسی، نقش بسیار
نیرومندی دارد.

گارودی
در تحلیل خود، این انقلاب را استمرار راه و مبارزه سیدجمال‌الدین حسینی می‌نامد که
عمری را در نبرد با غرب سپری کرد و سرانجام اهداف او، در پیروزی انقلاب ایران،
تحقق و تبلور یافت.

*گارودی
با مذهب اهل سنت آشنا بود. آیا گرایش او به این امر، موجب جذب وی از سوی الازهر و
یا سعودی­ها  نشد؟

البته
گارودی به مفهوم مصطلح آن، سنی نشده بود، بلکه به همۀ مذاهب اسلامی احترام می­گذاشت،
به‌ویژه با توجه به انقلاب اسلامی ایران که آرزوهای ضدامپریالیستی گارودی را
برآورده می­ساخت، به تشیع گرایش پیدا کرده بود، ولی چون شناخت قبلی او از طریق
منابع اهل سنت بود، به روش آن برادران گرویده بود.

البته
الازهر از اسلام آوردن گارودی استقبال کرد و با احترام با او رو به ‌رو شد. آل
سعود هم برای جذب وی به سوی وهابیگری، پس از انتشار کتاب گارودی تحت عنوان:
«اسلام: دین آینده جهان» در سال 1985 جایزه ملک فیصل را به او اهدا کرد، ولی گارودی
نه تنها از لحاظ اندیشه سیاسی با آل‌سعود موافق نبود، بلکه با آن به مبارزه
پرداخت.

 گارودی طی مقالاتی، فساد و تباهی دربار آل سعود را
شجاعانه افشا کرد. او در فاجعه قتل‌عام مسلمانان ایرانی در تظاهرات «برائت از
مشرکین» در مکه مکرمه، توسط مزدوران و دژخیمان سعودی، به افشاگری پرداخت و اقدام
وحشیانه آنان را تقبیح کرد و مقالات او در این زمینه در مطبوعات اروپايی منتشر
شدند. او در مورد دعوت شاه فهد از نیروهای امریکايی و سپس حمله متجاوزین امریکايی
به عراق، به‌شدت این عمل آل‌سعود را تقبیح کرد و حتی فهد را فردی «نامسلمان» نامید
و اقدام او را نوعی «روسپی‌گری سیاسی» نامید.

*واکنش
هواداران صهیونیسم و آل‌سعود در قبال اقدامات گارودی چگونه بود؟

البته
روشن است که  غربی‌های آزادیخواه! چون پایبند­
مبانی و ارزش­های اخلاقی ـ انسانی نیستند و برای کوبیدن مخالف خود از هر وسیله­ای
بهره می­گیرند،  او را به دادگاه بردند و
محاکمه کردند. آل‌سعود و ایادی آنها هم در اسلام آوردن گارودی ایجاد شبهه کردند،
یعنی همانهايی که جایزه «ملک فیصل» را به او اهدا کرده بودند، چون دیدند که گارودی
مدافع «حقیقت» است و نه «سیاست»، خیلی زود طردش کردند و به او این اتهام را وارد
آوردند که گارودی به «ائمۀ مذاهب اربعه» اهانت کرده است و آنها را قبول ندارد تا بدین
وسیله تأثیر اقدامات ضد استعماری ـ ضد ارتجاعی وی را از بین ببرند.

*ممکن
است در این زمینه قدری بیشتر توضیح دهید؟

 علاوه بر هجمه سیاسی عوامل صهیونیستی در غرب، به‌ویژه
اروپا برضد روژه گارودی، در دنیای اسلام هم مزدوران وابسته به ارتجاع عرب، حمله به
گارودی را به نوع دیگری در دستور کار خود قرار دادند تا از تأثیر افکار
آزادیخواهانه و ضدصهیونیستی وی در میان نسل جوان دنیای عرب بکاهند. در همین راستا،
بعضی از جرائد و مجلاتی که از سوی آل‌سعود در «لندن» و «ریاض» و کشورهای حوزه خلیج
فارس منتشر می­شدند، گارودی را متهم کردند که او «سنت نبوی» را قبول ندارد و با فتاوی
«ابوحنیفه» و «امام شافعی»، دو فقیه برجسته و معروف جهان تسنن، مخالف است!

گارودی
در پاسخ به این اتهامات، نامه­ای برای عادل حسین در قاهره فرستاد که با نشر آن، از
خود دفاع کند.

عادل
حسین برادر احمد حسین ـ مؤسس حزب مصرالفتاة ـ از فعالان چپ‌گرای سیاسی در مصر که به سازمان زیرزمینی
جنبش کمونیستی در مصر پیوسته بود، هشت سال در زندان به سر برده بود و در زندان و پس
از آزادی، به تحقیق و بررسی پرداخته و مانند روژه گارودی از مارکسیسم به اسلام
گرویده بود. عادل حسین همراه ابراهیم شکری و دیگران، حزب‌العمل را فعال ساخت و
روزنامه الشعب را مدیریت کرد. این روزنامه در واقع ارگان آزادگان و ناشر اندیشه­های
امام خمینی و انقلاب اسلامی ایران بود بطوری که به عنوان نمونه، ترجمه وصیت‌نامه
امام خمینی را منتشر کرد. او از هواداران سر سخت انقلاب اسلامی ایران بود و به
دعوت ما سفری هم به جمهوری اسلامی داشت و در «قاهره» نیز همیشه در مراسم رسمی نمایندگی
جمهوری اسلامی شرکت می­کرد و متأسفانه در سفری به روستای خود به طور ناگهانی
درگذشت. او نسخه­ای از نامه گارودی را که در روزنامه خود –الشعب– چاپ کرده بود، به اینجانب
داد که برای تکمیل موضوع، ترجمه فارسي آن نامه را به عنوان یک سند، در پایان این
گفت‌وگو نقل می­کنم:

«بسم
الله الرحمن الرحیم

در
پی انتشار آخرین کتاب من در باره «افسانه­های بنیان سیاست اسرائیل» اخطاریه­ای از
دادگاه پاریس به دست من رسید که در آن به اتهام «تفکر ضد سامی» مرا تهدید به یک
سال زندان نموده بودند. در کتاب مزبور بنده نشان داده‌ام که نه متون توراتی و نه سرکوب­های
هیتلر نمی­توانند سرقت زمین­های فلسطینیان و اخراج و ستم و سرکوب خونین علیه آنان
را توجیه کنند. همچنین نمی­توان طرح گسستن و تجزیه کشورهای عرب را که جوهر سیاست
اسرائیل است، آن چنان که مجلۀ صهیونیستی «کیفونیم» ارائه نموده، توجیه کرد. من این
طرح را قبلا در کتابم رد نموده­ام.

چند
روز پس از این واقعه، برادرانی از فلسطین دو نشریۀ «المجله» و «عکاظ» و چند نشریۀ
خلیجی دیگر را که در آنها عکس­هائی از من چاپ شده‌اند، برای من آوردند. از روی
ساده­اندیشی ابتدا فکر کردم در این مقالات از من دفاع شده است، ولی بعد متوجه شدم
که برعکس، با بدترین استدلال­های جعلی و دروغین، اعتبار و حیثیت مرا زیر سئوال
برده‌اند.

این
حمله‌ای که در معرض آن قرار گرفته­ام، با موضع­گیری­ام در قبال جنگ خلیج فارس و
ابراز مخالفت با دخالت بیگانگان در امور امت اسلامی رابطه­ای تنگاتنگ دارد. آنها انتقاد
می­کنند و با افترا از من خرده می­گیرند که در حق ابوحنیفه و شافعی شک و تردید روا
می­دارم، در حالی که من مخصوصاً در تمام کتب و مقاله­هایم آن دو را به عنوان
الگویی قابل پیروی معرفی کرده­ام. این دو فقیه نابغه که بر اساس اصول جاودانه
شریعت، موفق به تأکید این اصول شده­اند که : «خدا به‌تنهایی مالک است، خدا به‌تنهایی
حاکم است و خدا به‌تنهایی داناست»، همچنین موفق شدند فقهی را پی­ریزی کنند که
پاسخگوی نیازهای میهن و زمانه­شان باشد و برای ما الگوی اندیشه‌ورزی و امعان‌نظری
شدند که قرآن بی­وقفه ما را به آن فرا می­خواند، یعنی برقراری فقهی برای قرن بیستم
بر اساس شریعت جاودان و ثابت.

در
حالی که در انتقادهایم کوشیده­ام اسلام بعضی­ها را که مدعی تحمیل قرن دهم بر قرن
بیستم هستند برملا سازم، مرا به ردّ سنت متهم می­کنند و این هم دروغی دیگر است،
زیرا آنها را از سوءاستفاده و کاربرد سیاسی سنت ملامت نموده­ام.

وقتی
سادات وحدت عربی را درهم شکست و به کنست (پارلمان) صهیونیستی و سپس به آمریکا و
سرانجام به کمپ دیوید رفت تا صلحی جداگانه را با اسرائیل امضا کند، فتوایی از الازهر
صادر شد که این گام وی را ستود و به آن مشروعیت دینی بخشید.

وقتی
استعمارگران قدیمی غرب به سرکردگی آمریکا در شرم‌الشیخ نمایشی بزرگ یعنی گردهمایی
سران کشورها برای مبارزه با تروریسم را با همکاری بی­رحم‌ترین و بدترین تروریست­ها
یعنی حاکمان اسرائیل ترتیب دادند و هدف را ایران تعیین کردند، تا بعد نوبت به لیبی
و… برسد، می­بینیم همان حکمرانان عرب برای اجابت خواستۀ سرورشان آمریکا می­شتابند
و با پای خود می­روند تا یکی پس از دیگری ـ به استثنای سه نفر از رهبران مسلمانان
ـ خودشان را در تل‌آویو در مقابل حکام اسرائیل خوار کنند.

آیا
علمايی که مرا متهم می­کنند، به کنفرانس سران شرم‌الشیخ اعتراض کرده­اند؟ آیا پس از
کشتار تروریستی برضد مسلمانان به هنگام برگزاری نماز به دست اسرائیلی­ها، کشوری را
به اجلاس جهانی برای همبستگی با فلسطینیان دعوت کرده­اند؟ نه متأسفانه به‌کلی ساکت
شدند.

آیا
سازمان بین‌المللی تجارت (گات) یا صندوق بین‌المللی پول را که دستورالعمل‌هایش
تسلیم و وابستگی را بر جهان سوم تحمیل می­کند،محکوم کرده‌اند؟ خیر! زیرا سروران
آمریکايی‌شان چنین اجازه­ای را به آنها نداده­اند. دلمشغولی اساسی آنها مخدوش کردن
گفته­های گارودی است. تنها پاسخ من به آنان کتاب «عظمت و شکست مسلمانان ـ 1996»
است که در آن در
آن تاریخ اسلام را خلاصه کرده و ایمانم را به اسلام و ستیزم علیه حکمرانان سیاسی
که آن را نجس می­کنند، یادآور شده­ام.  

کشورهای
عربی‌ای که چنین حکمرانانی بر آنها حکومت می­رانند، این قشر از روحانیون را در
خدمت خود دارند و اسلام را تحریف می­کنند. اسلام عظمت و تابش جهانی خود را بازنمی­یابد،
مگر آنگاه که ملت­ها آن حکمرانان و حامیان آمریکایی­شان را همراه با علمایی که با
آنها همکاری می‌کردند، اخراج کنند.

در
این صورت اسلام شادابی و بالندگی قرن اول هجری و نیروی تجدید حیات همیشگی­اش را در
جهت شکوفایی و احیای علوم دینی به دست می­آورد. علوم غزالی بزرگ و نیز تجدید بنای
اندیشۀ دینی اسلام محمد اقبال و آقایان گرامی­ام چون افغانی، محمد عبده، رشید رضا،
حسن البنا، ابن باریس و مالک بن نبی و برادری که تا مرگ با اخلاص است: محمود
ابوسعود که سعی می­کنم به عنوان شاگردی با اخلاص راهش را ادامه دهم.

 همزمان در اندلس در قرطبه (کارتاژ) پایتخت خلافت
در غرب و در برج کالاهورا تنها موزه­ را در اسپانیا برای یادآوری چهرۀ واقعی اسلام
اندلسی تأسیس کردم که سالانه 100 هزار نفر از آن دیدن می­کنند و در فرانسه و ایالات
متحده و همه کشورهای غربی برضد گروه فشار صهیونیستی مبارزه و جنایت­ها را محکوم و
رسوا می­کنم و باور دارم که به عنوان یک مسلمان بااخلاص نسبت به قرآن انجام وظیفه
می­کنم، قرآنی که بی­وقفه ما را به خدمت خدا دعوت می­کند، خدایی که از آفرینش و
تجدید آفرینش جهان باز نمی‌ایستد.

وفاداری
به اسلام به معنای نگهداری خاکستر نیست، بلکه با حمل مشعل و انتقال آن از نسلی به
نسلی دیگر است. رجا گارودی»

 گارودی در سفری که به دعوت ما برای شرکت در کنگره بزرگداشت
سیدجمال‌الدین حسینی[اسدآبادی] به
ایران آمد، سخنرانی جالبی درباره شخصیت ضداستعماری ـ ضدارتجاعی سید ایراد کرد که
بسیار مورد توجه حضار قرار گرفت.

او
چند بار دیگر نیز به ایران آمد. یک بار هم در سال 1999 میلادی (1377 شمسی) به
تهران و قم آمد و با مقام معظم رهبری دیدار کرد و در قم نیز مورد استقبال آیت‌الله
مصباح قرار گرفت. در سال 2006 میلادی هم دانشگاه تهران دکترای افتخاری در رشته
تاریخ را به او اهداء کرد. روژه گارودی که نام خود را پس از اسلام آوردن به «رجا
گارودی» تغییر داده بود و در جنوب پاریس، در کنار همسر مسلمان فلسطینی خود زندگی
می­کرد، در تاریخ 24 خرداد 91، در 99 سالگی درگذشت و البته امپریالیسم خبری، در
غرب آزاد! درگذشت او را مورد پوشش خبری قرار نداد.

از
رجا گارودی ده‌ها کتاب و صدها مقاله در زمینه­های مختلف، به یادگار مانده است که
خوشبختانه بعضی از آنها در سال­های اخیر، به فارسی ترجمه شده­اند: «امریکا،
سردمدار انحطاط»، «در شناخت اندیشه هگل»، «رقص زندگی»، «زنان چگونه به قدرت می‌رسند؟»،
«امریکا ستیزی چرا؟»، «هشدار به زندگی»، «محاکمه آزادی»، «پرونده اسرائیل و
صهیونیسم سیاسی»، «محاکمه صهیونیسم اسرائیل»، «عظمت و شکست مسلمانان»، «حق پاسخ‌گويی»،
«وعده­های اسلام» و «اسلام دین آینده» و…

 *بابت فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، بسیار
سپاسگزاریم.

 

 

سوتیترها:

 

1.

گارودی
طی مقالاتی، فساد و تباهی دربار آل سعود را شجاعانه افشا کرد. او در فاجعه قتل‌عام
مسلمانان ایرانی در تظاهرات «برائت از مشرکین» در مکه مکرمه، توسط مزدوران و
دژخیمان سعودی، به افشاگری پرداخت و اقدام وحشیانه آنان را تقبیح کرد و مقالات او
در این زمینه در مطبوعات اروپايی منتشر شدند.

 

2.

گارودی
سپس براساس پژوهش‌هایش به مسئله چگونگی راههای
سیطره بر تمدن مادی غرب از طریق تشکیل جمهوری اسلامی می‌پردازد و معتقد است که این
انقلاب با چهارچوب استوار و نیرومندی که دارد می‌تواند در مقابل غرب
مقاومت کند و پیروز شود، زیرا دیدگاه‌های فکری‌ـ فلسفی امام خمینی در اصالت و تعمیق اصول
و بنیادهای اساسی، نقش بسیار نیرومندی دارد.

 

3.

علاوه
بر هجمه سیاسی عوامل صهیونیستی در غرب، به‌ویژه اروپا برضد روژه گارودی، در دنیای
اسلام هم مزدوران وابسته به ارتجاع عرب، حمله به گارودی را به نوع دیگری در دستور
کار خود قرار دادند تا از تأثیر افکار آزادیخواهانه و ضدصهیونیستی وی در میان نسل
جوان دنیای عرب بکاهند.

4.

 

او
چند بار دیگر نیز به ایران آمد. یک بار هم در سال 1999 میلادی (1377 شمسی) به
تهران و قم آمد و با مقام معظم رهبری دیدار کرد و در قم نیز مورد استقبال آیت‌الله
مصباح قرار گرفت. در سال 2006 میلادی هم دانشگاه تهران دکترای افتخاری در رشته
تاریخ را به او اهداء کرد.

/

تأثیر متقابل فلسطین و بیداری اسلامی

 سعدالله زارعی

 

حدود
4 سال پس از محاصره کامل هوایی، دریایی و زمینی منطقه کوچک غزه و «نه» توامان تل‌آویو و قاهره به حدود 5/1 میلیون فلسطینی که از
آب تا امنیت به آن سوی مرزهای غزه محتاج بودند، برای مردم در منطقه عربی‌ـ ‌اسلامی
تردیدی باقی نگذاشت که «باید کاری کرد» و در عین حال با وجود رژیم‌های قذافی ، بن‌علی ،مبارک و عبدالله و… «نمی‌توان کاری کرد».

وقوع
بیداری اسلامی و تبدیل آن به خیزش عمومی عربی از این دو جمع‌بندی «باید» و «نمی‌توان» ریشه گرفت. مردم به‌خوبی می‌دانستند که اگر گذرگاه جنوبی رفح باز شود، دیگر
نمی‌توان فلسطینی‌ها را به محاصره درآورد و اگر خنجر مصر برداشته شود،
فلسطینی‌ها خود حریف اسرائیل خواهند بود. با این وصف اگر
گفته شود مهم‌ترین عامل بیداری اسلامی موضوع فلسطین است، سخن
گزافی نخواهد بود.

موضوع
فلسطین از چند منظر حائز اهمیت ویژه است و اثرگذاری منحصر به فردی در فضای عمومی
جهان اسلام دارد. از آنجا که تفرقه
مهم‌ترین عامل عقب‌ماندگی جهان اسلام است، از این‌رو تمرکز بر محور فلسطین می‌تواند همه مسائل جهان اسلام را حل کند.

 

فلسطین:
محور اصلی وحدت مسلمین  

فلسطین
جدا از این‌ که سرزمینی مقدس و دومین قبله‌گاه مسلمانان است، مهم‌ترین تجمیع‌کننده
قدرت جهان اسلام نیز هست. راز این قدرت تجمیع‌ در آن است که هیچ قطعه‌ای از جهان اسلام از آغاز بعثت پیامبر(ص) تا امروز به
اندازه فلسطین دغدغه مسلمانان نبوده است و این تنها سرزمینی است که تا کنون دو بار
بین مسلمانان، مسیحیان و یهودیان دست به دست شده و در فاصله هر جابه جایی، جنگ‌های ناتمامی بین طرفین به وقوع پیوسته است.
فلسطین جزو معدود سرزمین‌هائی  است که
مسلمانان از هر مذهب، مسلک و مرامی  نسبت
به آن حساسیت ویژه‌ای
دارند و از این‌رو دولت
و مردمی که در حمایت از فلسطین پیشروتر و فعال‌تر باشند،
در نزد مسلمانان از اعتبار و موقعيت بیشتری برخوردارند.

 

فلسطین:
اوج مظلومیّت

در
هیچ قطعه‌ای
از جهان به اندازه فلسطین جنایت به وقوع نپیوسته است. مسیحی‌ها در اواسط
قرن پنجم هجری، مدت 4 سال با مسلمانان در منطقه آسیای صغیر جنگیدند و در فاصله سال‌های 473 تا 477 هجری شمسی ده‌ها هزار مسلمان را در انطاکیه تا فلسطین قتل‌عام و به به بیت‌المقدس دست پیدا کردند. وقتی صیلبیون بیت‌المقدس را محاصره کردند، حاکم فاطمی بیت‌المقدس آماده شد تا در صورت تمایل فرمانده صلیبیون
به تصرف مسالمت‌آمیز، بیت‌المقدس
را تحویل دهد، اما او نپذیرفت و با سپاه 400 هزار نفری خود به مردم یورش برد و بی‌محابا آنان را از دم تیغ گذراند. «محمد عبدالله
عنان» در کتاب «صحنه‌های تکان‌دهنده در تاریخ اسلام» نوشته است که در این حمله
و در طول یک روز 70 هزار نفر یعنی معادل همه مسلمانانی که در بیت‌المقدس زندگی می‌کردند، کشته شدند و در کوچه‌ها جوی خون به راه افتاد.

حکومت
صلیبی‌ها بر فلسطین با این جنایات هولناک شروع شد و 91
سال طول کشید. جالب این است که وقتی مسلمانان به رهبری صلاح‌الدین ایوبی عزم خود را برای بازگرداندن بیت‌المقدس به جهان اسلام جزم کردند، نامه‌ای به حاکم مسیحی بیت‌المقدس نوشتند و از او خواستند شهر را بدون جنگ تسلیم کند.
او ابتدا از پذیرش خواسته سپاه اسلام طفره رفت، ولی بعد که دید یارای رویارویی
ندارد، شهر را تسلیم کرد. صلاح‌الدین
ایوبی در روز 27 مهر 566 ش (دوم اکتبر 1187م) با سپاهیان خود وارد شهر شد، ولی حتی
یک نفر از مسیحی‌ها یا یهودی‌ها را به قتل نرساند و به هیچ مکانی آسیب وارد نکرد.

فلسطین
بار دیگر در فاصله 12 آبان 1296 (زمان صدور اعلامیه بالفور) تا 24 اردیبهشت 1327
به اشغال صلیبی‌ها درآمد. این بار نیز ده‌ها هزار مسلمان به قتل رسیدند و صدها هزار نفر از آنان
آواراه شدند. روش صلیبی‌های
صهیونیست این بار نیز ارعاب و قتل برای سیطره بر سرزمین‌های مقدس بود. جنایت «دیر یاسین» یکی از صدها صحنه‌ای بود که به وقوع پیوست. جنایت هولناک دیر یاسین
حدود یک ماه قبل از اعلام رسمی تشکیل دولت اسرائیل به وقوع پیوست. یک جوخه نظامی
صهیونیست در صبحگاه روز 21 فروردین 1327 روستای دیر یاسین را به محاصره درآورد،
مردان کشاورز و کارگر روستا دستگیر و با کامیون‌ به نقطه‌ای
در بیرون روستا برده شدند و در کنار گودال بزرگی با تیر مستقیم به شهادت رسیدند و
دسته‌جمعی مدفون شدند. زنان را به خانه‌هایی که به سقف آنها دینامیت بسته بودند، منتقل و
خانه‌ها را بر سرشان خراب کردند و کودکان را در نقطه‌ای به طور دسته‌جمعی به شهادت رساندند. زنان باردار را ردیف کردند و با
خنجر شکم آنها را دریدند و در جلوی چشمان بی‌رمق آنها جنینشان را قطعه قطعه کردند. تعدادی از دختران
جوان را برهنه کردند و با کامیون به بیت‌المقدس
فرستادند تا مورد اهانت یهودیان واقع شوند!

در
یکی از گزارش‌های نماینده صلیب سرخ در باره جنایت «دیر یاسین»
آمده است: «… در یک آب‌انبار جسد
15 کودک و در کناره بیرونی آن نیز جنازه 40 تا 50 مرد سالخورده را دیدم. روی هم
254 جسد در قسمت اصلی دهکده دیر یاسین به چشم می‌خورد. 45 زن که 25 نفرشان باردار بودند در نقطه دیگری بر
زمین افتاده بودند. یک دختر 6 ساله را دیدم که چند روز بعد از زیر توده‌ای از اجساد، زنده بیرون آورده شد. ممکن نیست کسی
به دهکده نزدیک شود و دچار تهوع نشود. 150 زن جوان از این حادثه جان سالم به در
بردند که ظاهراً آنان را عریان در مناطق یهودی‌نشین گرداندند و یهودیان آب دهان خود را بر سر و روی آنان
می‌انداختند و…».

با
وجود چنین جنایت هولناکی، حدود یک ماه بعد، سازمان ملل موجودیت رژیم صهیونیستی را
رسماً اعلام کرد!

مشابه
جنایت دیر یاسین بعدها به دفعات از سوی صهیونیست‌ها به وقوع پیوست. فاجعه روستای کفر قاسم یکی از آنهاست. در
بعدازظهر 8 آبان 1335 یک جوخه نظامی اسرائیلی به فرماندهی سرگرد «شموئیل مالینکی»
روستای کفر قاسم ـ‌در جنوب طولکرم در کرانه باختری رود اردن‌ـ را به محاصره درآورد. بر اساس دستور مالینکی هر
کسی که بعد از ساعت 5 عصر وارد روستا می‌شد،
باید به قتل می‌سید. بدین ترتیب حداقل 49 زن و کودک در جلوی چشم یکدیگر به قتل
رسیدند.

هدف
از این جنایت این بود که ساکنان مسلمان بیت‌المقدس
و شهرها و روستاهای نزدیک آن خانه و کاشانه خود را رها و زمینه سیطره کامل
صهیونیست‌ها بر بیت‌المقدس
و شهرهای مقدس دیگر نظیر الخلیل را فراهم کنند.

 بعدها در 25 شهریور 1361 اردوگاه‌های فلسطینی «صبرا» و «شتیلا» در جنوب بیروت توسط
یگان‌های زمینی و هوایی اسرائیل به فرماندهی آریل شارون
آماج حمله‌های وحشیانه قرار گرفتند. در این حملات حداقل 6
هزار فلسطینی قتل‌عام شدند. با وجود این سازمان‌های بین‌المللی
جز ابراز تأسف و محکومیت لفظی کار دیگری نکردند.

فلسطینی‌ها در طول دوران 95 ساله‌ای که حرکت صهیونیست‌ها
به سمت فلسطین آغاز شده تا امروز در معرض انواع تهاجمات بوده‌اند. جنگ 22 روزه و محاصره 4ـ5 ساله غزه یکی دیگر از این
نمونه‌هاست. جنگ غزه در فاصله 7 تا 29 دی‌ماه سال 1387 با هماهنگی میان امریکا، مصر،
عربستان، قطر و با هدف از میان بردن مقاومت اسلامی به راه افتاد و در آن اسرائیلی‌ها و کشورهای مزبور از همه توان هوایی، دریایی و
زمینی خود از یک‌سو و توان مالی حامیان خود از سوی دیگر برای
پایان دادن به مقاومت فلسطین استفاده کردند. نتیجه این جنگ شهادت حداقل 2000 نفر
از ساکنان محاصره شده و ویرانی حدود 6000 خانه بود.

اسرائیل
این جنگ را در شرایطی بر فلسطینیان تحمیل کرد که از دو سال پیش از آن گذرگاه‌های
غزه را به روی ساکنان بسته بودند و از رسیدن هر نوع امکانات دارویی، غذایی و… به
این منطقه ممانعت به عمل آورده بود. پس از جنگ و تا زمان حسنی مبارک در 22 بهمن
1389 محاصره غزه با شدت استمرار پیدا کرد و این درحالی بود که خبر روزانه مرگ
کودکان و سالخوردگان به دلیل نداشتن غذا و دارو، وجدان هر انسانی را به‌شدت جریحه‌دار
می‌کرد؛
با وجود این سران عربی و به‌ویژه دولت حسنی مبارک فشارهای خود را برای تسلیم
نیروهای مقاومت، به منطقه محصور غزه متمرکز کردند. در زمان محاصره، گروه‌هایی از مردم اروپا و آسیا برای کاستن از آلام
مردم محاصره شده غزه به مصر رفتند، ولی مقامات رژیم مبارک به‌شدت از نزدیک شدن
آنان به منطقه غزه جلوگیری‌کردند.
«عمر سلیمان» رئیس دستگاه اطلاعاتی مصر که پرونده فلسطین را مدیریت می‌کرد با صراحت به امدادگران گفته بود اگر ده‌ها روز هم در آفتاب سوزان قاهره بمانید و مغزتان
در آفتاب بپزد، امکان ندارد بگذاریم این کمک‌ها به غزه برسند.

 

فلسطین:
مظهر پیروزی

فلسطین
در عین حال مظهر پیروزی هم هست. این سرزمین تا کنون دو بار توسط مسلمین آزاد شده
است. یک بار در اوایل دوره خلافت عمربن خطاب ـ‌در تاریخ 27 اسفند 14 هجری شمسی‌ـ مسلمانان فلسطین را به تصرف درآوردند و به‌رغم حمله‌های پی‌درپی
رومیان، این سرزمین را تا 26 دی‌ماه
سال 477 شمسی به عنوان بخشی از قلمرو اسلامی حفظ کردند. بار دوم مسلمانان در سال
568 شمسی به فرماندهی صلاح‌الدین
ایوبی، فلسطین را که در جریان چهارمین دور جنگ‌های 200 ساله صلیبی به تصرف رومیان درآمده بود، آزاد کردند.

امروز
آزادسازی فلسطین از دوره‌ای که
سپاهیان روم در اوج قدرت بودند، دشوارتر نیست، زیرا از یک‌سو رژیم صهیونیستی اینک توسط ملل مسلمانی که نابودی آن را
می‌خواهند به محاصره درآمده است و از سوی دیگر در
درون آن یهودیانی زندگی می‌کنند
که برای آرامش و رفاه بیشتر از کشورهای خود در اروپا، آسیا و آفریقا به این سرزمین
آمده‌اند و دشوار شدن شرایط زندگی و امنیت، انگیزه‌ای
برای دفاع از رژیم غاصب برای آنان باقی نخواهد گذاشت. از سوی دیگر هم‌اینک
در درون سرزمین‌های
تحت اشغال فلسطین نزدیک به 5 میلیون نفر شهروند فلسطینی (شامل حدود 2/1 میلیون نفر
در مناطق 1948، حدود 2/2 میلیون نفر در کرانه باختری و حدود 5/1 میلیون نفر در
نوار غزه) زندگی می‌کنند؛ این درحالی است که طبق آمارهای رسمی اعلام شده توسط
دولت غاصب، تعداد یهودیان ساکن در این سرزمین حداکثر 7/4 میلیون نفر است. در واقع فلسطینی‌ها
11 میلیون نفر (حدود 6 میلیون آواره و حدود 5 میلیون نفر ساکن) هستند که در شرایط
خاص می‌توانند
کشور خود را آزاد کنند.

 

فلسطین:
فرصت تازه

با شروع
موج بیداری اسلامی، فلسطین فرصت تازه‌ای
را به دست آورد. اینک امواج مردمی حمایت از آزادی کامل فلسطین به پیدایش دولت‌های
مقاومت در شمال افریقا و منطقه جنوب غربی آسیا منجر شده است. در یک دوره زمانی،
ایران، سوریه و مقاومت لبنان از آرمان فلسطین حمایت می‌کردند و
بقیه کشورهای اسلامی‌ـ ‌عربی در اردوگاه اسرائیل بودند. کشورهای قدرتمندی
چون مصر عملاً هرگونه اقدام اسلامی‌ـ‌ عربی علیه اسرائیل را خنثی و راه را
برای تداوم سیطره رژیم غاصب بر فلسطین همواره می‌کردند. وقتی مصر در کنار صهیونیست‌ها قرار داشت، از بقیه کشورهای عربی عملاً کار چندانی ساخته
نبود. حالا این وضع به میزان زیادی تغییر کرده است. تحولات شمال افریقا قطعاً به
ضرر اسرائیل پیش می‌رود و تب ضد
صهیونیستی مصریان اجازه تداوم آن سیاست‌ها
را به امریکا و رژیم صهیونیستی نمی‌دهد.

در
یک جمع‌بندی می‌توان
گفت فلسطین مهم‌ترین عامل پیدایش «بیداری اسلامی» است که خود مهم‌ترین عامل موفقیّت‌ فلسطینی‌ها
در شرایط آینده به حساب می‌آید.
شرایط کنونی اگرچه به‌نوعی برای همه تحلیلگران غیرمنتظره بود، ولی بیش از همه
شرایط آینده امریکا و رژیم صهونیستی را در منطقه تحت تأثیر قرار داد، از این‌رو «باراک اوباما» در روز 16 بهمن‌ماه 89 ،یعنی 11 روز پس از قیام مردم مصر علیه
مبارک، در صحبتی با «جیمز لاید» مدیر سازمان اطلاعات ملی امریکا، ناخرسندی خود را
از دستگاه‌های اطلاعاتی این کشور به خاطر عدم پیش‌بینی قیام‌های
مردمی در مصر و تونس ابراز داشت، اما البته این به آن معنا نیست که اگر دستگاه‌های اطلاعاتی امریکا وقوع قیام‌های مردمی اسلامی را پیش‌بینی می‌کردند،
امریکا قادر به جلوگیری یا مهار آنها بود. البته پیش‌بینی تکرار این قیام‌ها
در کشورهای دیگر نیاز چندانی به هوش اطلاعاتی ندارد، اما آیا امریکا قادر است تحولات
مشابه مصر را در عربستان مهار کند؟

این
خیزش‌ها برای رژیم صهیونیستی دردآورتر است. پروفسور
«الکساندر پلی»، کارشناس امور استراتژیک اسرائیل از این جهت که انقلاب‌های عربی مهم‌ترین آبراه‌ها
(دریای مدیترانه، دریای سرخ و اقیانوس هند) را تحت سیطره درمی‌آورند، فاجعه‌آمیز دانست و گفت این انقلاب‌ها ممکن است کانال سوئز، تنگه هرمز، تنگه باب‌المندب و دریای سیاه را به کنترل دشمنان ما
درآورد.

در
واقع آنچه که صهیونیست‌ها را جداً
نگران کرده است، وحدت جهان اسلام حول محور فلسطین است. در ژوئن 2003 (خرداد 1382)
برنارد لوئیس یک اندیشمند برجسته صهیونیست در مقاله‌ای که وزارت دفاع امریکا آن را منتشر کرد پیشنهاد داد که
عراق به سه دولت (کرد، سنی و شیعه)، سوریه به سه دولت (علوی، دروزی و سنی)، اردن
به دو دولت (یکی برای فلسطین‌ها
و دومی برای بومی‌ها)، لبنان به 5 دولت (مسیحی، شیعه، سنی، دروزی و
علوی) و عربستان به چند دولت کوچک ـ ‌مشابه
آنچه پیش از شروع سلطنت عبدالعزیزبن سعود وجود داشت‌ـ، مصر به
دو دولت (مسلمان و قبطی) سودان به دو دولت (جنوبی زنگی و شمالی عربی)، موریتانی به
دو دولت عربی و زنگی و نیز تقسیم ایران به 4 دولت را مطرح کرد. وی تنها راه بقای
اسرائیل را تجزیه این کشورها دانست.

با
نگاهی به کارکرد وحدت‌گرایانه
بیداری اسلامی و قیام‌های ناشی از
آن به‌خوبی می‌توان به عمق فاجعه‌ای که برای امریکا و رژیم صهیونیستی اتفاق افتاده
است، پی برد.

 

سوتیترها:

 

1.    
حدود 4 سال پس
از محاصره کامل هوایی، دریایی و زمینی منطقه کوچک غزه و «نه» توامان تل‌آویو و قاهره
به حدود 5/4 میلیون فلسطینی که از آب تا امنیت به آن سوی مرزهای غزه محتاج بودند، برای
ورود در منطقه عربی‌ـ ‌اسلامی تردیدی باقی نگذاشت که «باید کاری کرد» و در عین حال
با وجود رژیم‌های قذافی و بن‌علی و مبارک و عبدالله و… «نمی‌توان کاری کرد».

 

2.    
در یک جمع‌بندی
می‌توان گفت فلسطین مهم‌ترین عامل پیدایش «بیداری اسلامی» است که خود مهم‌ترین عامل
موفقیّت‌ فلسطینی‌ها در شرایط آینده به حساب می‌آید. شرایط کنونی اگرچه به‌نوعی برای
همه تحلیلگران غیرمنتظره بود، ولی بیش از همه شرایط آینده امریکا و رژیم صهونیستی را
در منطقه تحت تأثیر قرار داد.

 

3 .آنچه که صهیونیست‌ها را جداً نگران کرده است، وحدت جهان اسلام
حول محور فلسطین است. تقسیم عراق، سوریه، اردن، لبنان، عربستان و ایران به دولتهای
کوچک‌تر، تنها راه ابقای اسرائیل  است.      

/

منظومه اهل دل

 

آن لعل درفشان که زمردنگار شد    

آن شاخ گل
که سبز بود در خزان یکی است
  

افشانده
غنچه گل سرخ از دهان یکی است

آن گوهری که
از آتش الماس ریزه شد
  

یاقوت خون ز
لعل لب او روان، یکی است

آن لعل
درفشان که زمردنگار شد
   

داد از وفا
به سودۀ الماس جان یکی است

آن نخل طور
که از اثر زهر جانگداز
   

از فرق تا
قدم شده آتشفشان، یکی است

آن شاهباز
اوج حقیقت که تیر خصم
  

نگذاشته ز
بال و پر او نشان یکی است

آن خضر
رهنما که شد از آب آتشین
  

فرمانروای
مملکت جاودان یکی است

آن نقطه
بسیط محیط رضا که بود
   

حکمش مدار
دائره کن فکان یکی است

آن جوهر کرم
که چه سودا به سوده کرد
  

هرگز نداشت
چشم به سود و زیان یکی است

چشم فلک
ندیده به‌جز مجتبی کسی
   

شایان این
معامله، آری همان یکی است

طوبی مثال
گلشن آل‌عبا بود
   

ریحانۀ رسول
خدا مجتبی بود

آیت‌الله غروی اصفهانی

 

 

بگذر آهسته‌تر اى ماه حسن

 

رمضان آمد و دارم خبرى بهتر از اين                    

مژده‌اى ديگر و لطف دگرى بهتر از اين

گر چه باشد سپر آتش دوزخ ، صومم                    

ليك با اين همه دارم سپرى بهتر از اين

شب قدر رمضان گر چه بسى پر قدر است              

دارد اين مه شب قدر و سحرى بهتر از اين

مولد لؤلؤ پاك مرج البحرين است                                 

نيست در رشته خلقت گهرى بهتر از اين

مادرش فاطمه و باب گرامیش على                      

چه كسى داشته اُمّ و پدرى بهتر از اين

رست پيغمبر 
از آن تهمت ابتر بودن                     

نيست بر شاخه طوبى ثمرى بهتر از اين

اسوه خلق زمين، فخر جوانان بهشت                     

مادر دهر نزايد پسرى بهتر از اين

گفت خالق فتبارك به خود از خلقت او                  

كلك ايجاد ندارد اثرى بهتر از اين

بگذر آهسته‌تر اى ماه حسن، اى رمضان                  

 عمر ما را
نبود چون گذرى بهتر از اين

اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود                               

 امتى را نبود
راهبرى بهتر از اين

زنده شد باز از اين صلح موقت اسلام                   

نيست در حسن سياست هنرى بهتر از اين

لطف كن اذن زيارت كه خدا مي‌داند                    

بهر عشاق نباشد سفرى بهتر از اين

گر چه مشمول عنايات تو بوده است حسان              

يا حسن كن به محبان نظرى بهتر از اين

حسان

 

 

 

مُحاق خون

به محراب شفق، منشق سر مهتاب مي‌بينم  

 الهي هاله‌اي از غم در اين محراب مي‌بينم

علي و مسجد و عدل و شجاعت جملگي در خون   

تمام انبيا را
اين‌چنين بي‌تاب مي‌بينم

نداي « فُزتُ ربّ الكعبه » را مولا چه سان
گفت    

كه عرش و فرش را لرزان و در ارعاب مي‌بينم

نماز عشق او با اشك ياران كرده همراهي   

لهيب غصّه‌ها را در دل احباب مي‌بينم

فراق لاله‌گون
او چنان سخت و غم‌افزا شد   

كه چشمان
يتيمان را چنين پر آب مي‌بينم

هلال صورت او در مُحاق خون چو پنهان شد   

پيمبر را سيه‌پوشيده
با اصحاب مي‌بينم

چه صبحي بود آن صبح دل‌آزار و ستم‌پيشه   

شرار اشك زينب را چنان سيلاب مي‌بينم

علي آيينه‌دار مهر و خوبي‌هاي
اين عالم   

جهان را بي وجود او سراب آب مي‌بينم

خموش اي پارسا ! آتش زدي بر خرمن جان‌ها
  

جهاني را ز
هجر مرتضي بي‌تاب مي‌بينم

رحيم كارگر

 

 

داستان غربت انسان

ناله كن آه اي دل من ناله كن
در هجوم دردها بر سينه‌ها
بر وداع قلب‌ها با قلب‌ها
در شكست سينه‌ها از كينه‌ها

برخزان عشق، بر پايان مهر
بر افول راستي، آزادگي
در كمينگاهي كه نامش زندگي است
برفناي رادمردي، سادگي

در عزاي عزت انسان نشين
اي دل زخمي، دل تنهاي من
بر مزار مردمي اشكي فشان
چشم من، اي چشم خون‌پالاي من

اي قلم‌، اي دست، اي شعر، اي زبان
پرده‌ گير از چهره صهيون، صليب
داستان غربت انسان سراي
در هجوم تيغ و تزوير فريب

داستان‌پرداز عصر بیکسی‌ است
آدمي در غزه و قدس و عراق
بر گلوها تيغ خودكامان قرن
در سبوها زهر بيداد و نفاق

غرب! اي فربه شده از خون شرق
چيست جز انسان‌شكاري كار تو؟
اينك اينك فتنه صهيونيان
داغ ننگي تا ابد بر روي تو

نامتان چنگيز را تطهير كرد
رسم آن خونريز را از ياد برُد
تيرتان، تزويرتان، تقديرتان
فتنه چنگيز را از ياد برد

آي دژخيمان عالم شرمتان
آي سردمداران بي‌غم وای‌تان‌
خون قارون است در جسم شما
خون آتيلاست در رگ‌هايتان

كيستيد اي مردمي گم‌كردگان؟
اي شرف سيلي‌خور دستانتا‌ن
از كدامين دين فرمان مي‌بريد؟
با كدامين دد بود پيمانتان؟

ناله‌ام از ناي خشماگين بر آي
از درون سينه توفانيم
تا برآشوبد زمان از شورشم
تا زمين خيزد به هم‌پيمانيم

اي سيه‌روزان و محرومان خاك
آنك ‌آنك مهدي! آنك‌ رستخيز!
اي ستمكاران و خونريزان عصر
پاسخ هر زخم صد شمشير تيز

حمید
سبزواری

/

افزايش يا كاهش جمعیت؛ فرصت يا تهديد؟

 

دکتر انسیه خزعلی

 

 

دستیابی به تعادل جمعيتي
مطلوب و باكيفيت از اهداف اوليه نظام اسلامي و بلكه از رسالت­هاي اصولي همه
انبياست. همه انبياء و اولياء برای تمهید زمينه كمال‌بخشي به انسان‌ها تلاش کرده‌اند
و هدف از تشكيل حكومت اسلامی نیز انسان­سازي است،  لذا یکی از اهداف اساسی حكومت اسلامي، حفظ تعادل
و توازن کیفی و کمّی جمعيتی و برنامه‌ريزي­ و سياست‌گذاري برای دستیابی به­ رشد
جمعیتی هماهنگ با امكانات و مقدورات کشور است تا نهایتاً زمينه­ساز توسعه كمي و
كيفي فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي جامعه و در خدمت رفاه کمال‌آفرین براي آحاد مردم باشد
و شرایط زیستی مناسب برای دستيابي به زمينه­هاي رشد فكري، علمي و اخلاقي و حيات
طيبه  میسر گردد، زیرا تنها در چنین شرایطی
است که افراد ضمن دستیابی به رفاه مادی از آرامش روانی نیز برخوردار  و آماده ايفاي نقشي فعال و سازنده در رشد جامعه
خواهند بود.

 بدیهی است که سياست­هاي جمعيتي هر كشوري متناسب
با آرمان­ها، اعتقادات، اهداف و برنامه­های آن مهندسی می‌شوند و در کشور ما هم
باید بين برنامه­هاي توسعه و پيشرفت و اسناد كلان نظام و سند چشم­انداز و سياست­هاي
جمعيتي، هماهنگي و همخواني مبنايي و اصولي وجود داشته باشد.  

شایان ذکر است كه
تقريباً در تمام كشورهای توسعه یافته دنیا، با برنامه‌ريزي‌هاي نابجا و نامعقول، هرم
جمعیتی از حالت تعادل خارج و تبدیل به معضل و مشكل اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي
فراگيری شده است. بحران‌هاي اقتصادي و چالش­هاي عميق فرهنگي به‌ويژه در اروپا و
غرب، نماد نابساماني در اين سياست‌گذاري‌ها هستند.

از آنجا كه آثار
نظم نوين جهاني و برنامه­هاي جهاني‌سازي با الگوي ليبرال دموكراسي غرب، هرروز بيش
از پیش در جوامع مختلف، از جمله جوامع اسلامي نمايان می‌گردند، ضروري است که این
برنامه­ها و سياست­‌ها با دو رويكرد الهي و مادي مورد تجزيه و تحليل قرار گيرند،
لذا  ابتدا به بررسي ريشه­اي اين سياست­ها،
يعني دكترين امنيت ملي آمريكا مي­پردازيم:

«دکترين امنيت ملي
آمريکا» توسط «مرکز عمليات‌هاي نظامي و غير نظامي آمريکا» پنتاگون(1) تهيه و در نيمه اول
سال 2011 توسط باراک اوباما به نيروهاي نظامي ابلاغ شد و روي وب‌سايت‌هاي مورد نظر
پنتاگون منتشرگردید. با درج عبارت Doctrine
for the Armed Forces of the United States  در فضاي اينترنت متن کامل را
مي‌يابيد.(2)  

نقشه‌ سازمان‌ها و
مراکز مهم بين‌المللي در صفحه 132 دکترين امنيت ملي آمريکا نشان مي‌دهد که اين
نهادها از جمله یونیسف مستقيماً زير نظر «مرکز عمليات‌هاي نظامي و غيرنظامي آمريکا»
فعالیت مي‌کنند. طبق سند منتشر شده از سوي پنتاگون، حتی برنامه‌های غذائی سازمان
ملل در سطح دنیا نیز  بخشی از عمليات نظامي
ارتش آمريکا محسوب می‌شوند. (3)

 

 

Image_00002

کلیدواژه‌ها:

CMOC مرکز عملیات نظامی
شهری
       

DART تیم کمک مواقع
بحرا
ن

ICRC  کمیته بین‌الملل صلیب
سرخ

NGO  سازمان‌های مردم نهاد

OFDA  اداره کمک‌های خارجی
در بحران

UN ملل متحد

UNICEF
کمک‌های ملل متحد به کودکان

USG دولت ایالات متحده


 

 

 

 

لذا مي­توان نتيجه
گرفت برنامه­هاي آژانس­های سازمان ملل و به تبع آن سازمان يونيسف و صندوق حمايت در
کشور جمهوري اسلامي ايران، بخشی از عمليات نظامي ارتش آمريکا و قطعاً مستلزم بررسي
همه‌جانبه و دقيق از وضعيت فعلي فعاليت‌هاي سازمان ملل و يونيسف در سراسر ايران
است.  

بر اساس بیانات
صریح نمایندگان کنگره امریکا،  انقلاب
اسلامي و جمهوري اسلامي، دشمن اول امریکاست. برژينسکي سياستمدار کهنه­کار و مشاور
امنيت ملي سابق امريکا گفته است: «از فکر حمله پيش‌دستانه به تأسيسات هسته­اي
ايران اجتناب و گفت‌وگو با تهران را حفظ کنيد، اما بازي طولاني مدتي را انجام
دهيد، چون زمان، آمار جمعيتي و تغيير نسل در ايران به نفع رژيم کنوني نيست». (خبرگزاري
فارس، 15/12/1388، خبر شماره 881250226).

سازمان بيلدربرگ
يکي از سه ضلع سازمان نئو ماسوني مخفي که سالی سه بار تشکیل جلسه می‌دهد، با گرد هم‌
آوردن مجموعه­اي از صاحبان قدرت و ثروت، براي در اختيار گرفتن اهرم‌هاي سياسي،
اقتصادي و تبليغاتي جهان تلاش مي­كند. مسائل اقتصادي کشورهای دنیا در اجلاس داووس،
مسائل اطلاعاتي و امنيتي در گردهمايي مونيخ و مسائل سياسي در نشست بيلدربرگ بررسي
می‌شوند. نشست چهار روزه گروه بيلدربرگ در سال 90 
در شرايط ويژه از روز پنجشنبه 19 تا يکشنبه 22 خرداد ماه  1390 در سنت موريتس سوئيس برگزار و برنامه­هاي
كاري آن در حكومت نامرئي بر جهان به شرح زير بیان شد:

مهم‌ترين برنامه‌های
کاري حکومت نامرئي جهان در انجمن سياسي و اقتصادي جهان

الف) بهار عربي

ب) سانسور اينترنتي

ج) به درازا کشيدن
بحران اقتصادي

د) تعيين رئيس جديد
صندوق بين‌المللي پول

ه‍‌) افزايش جنگ و
کشتار و نسل‌کشي

ايجاد جنگ در
خاورميانه يکي از مهم‌ترين برنامه‌هاي بيلدربرگ است. تمام اعضای بيلدربرگ بر لزوم
بروز جنگ اتفاق نظر دارند و معتقدند جمعيت جهان بسیار زياد شده و فقط جنگ مي‌تواند
تا حدودي اين مشکل را چاره کند.

 

سازمان ملل در دست
پنتاگون

آشنايي با استراتژي
آمريکا در برخورد با سازمان‌هاي بين‌المللي سند روشني براي شناخت ماهيت واقعي اين
سازمان‌ها و هشدار جدي براي رصد کامل فعاليت‌هاي آنها در ايران است.

 

بخشي از ديدگاه‌هاي
آمريکا در خصوص ارتباط با سازمان‌هاي بين‌المللي

آمريکا از مردم خود
حمايت و شکوفايي خود را بدون در نظر گرفتن ملت‌های ديگر پيگيري خواهد کرد، اما ما
منافعي در نظم جهاني پايدار داريم که مي‌تواند اقدام جمعي در مواجهه با چالش‌هاي
مشترک را ترغيب کند.  ين نظم بين‌المللي از
تلاش‌هاي ما براي پيشبرد امنيت، شکوفايي و ارزش‌هاي جهاني حمايت خواهد کرد. اين
نظام همچنين نهايت آن چيزي است که ما به دنبالش هستيم، زيرا بدون چنين نظام بين‌المللي‌ای،
بي‌ثباتي و بي‌نظمي، امنيت جهاني را تهدید خواهند کرد. بدون مکانيزم‌هاي کارآمد
براي ايجاد همکاري‌هاي بين‌المللي، چالش‌هايي که مرزي نمي‌شناسند ـ مانند تغييرات
آب و هوايي، بيماري‌هاي مسري و جرايم فراملي ـ ادامه و احتمالاً گسترش خواهند
يافت.

نهادهاي بين‌المللي
و در رأس آنها سازمان پيمان آتلانتيک شمالي (ناتو) و سازمان ملل متحد، از اواسط قرن
بيستم، در مرکز توجه ما بوده‌اند، با اين حال، معماري بين‌المللي که بعد از جنگ
جهاني دوم ايجاد شده، دارد زير بار تهديدات جديد خم می‌شود و از قابليت‌های ما
براي استفاده از فرصت‌هاي جديد مي‌کاهد. اگر چه بسياري از روندهاي تعيين‌کننده قرن
بيست و يکم بر همه ملت‌ها و مردم تأثير مي‌گذارند، منافع مشترک ملت‌ها و مردم به خاطر
سوء‌ظن‌ها و رقابت‌ها ناديده انگاشته مي‌شوند.

آرايش مجدد اقدامات
ملي و نهادهاي بين‌المللي براساس منافع مشترک است و زماني که منافع ملي به هم
برخورد و يا کشورهاي دیگر، منافع ملي خود را به طرق ديگري اولويت‌بندي مي‌کنند،
ملت‌هايي که معيارهاي بين‌المللي را ناديده مي‌گيرند يا نمي‌توانند به مسئوليت‌هاي
مستقل خود عمل کنند، از مشوق‌هايي که براي همگرايي بيشتر و همکاري با جامعه
بين‌الملل عايد مي‌شود، محروم خواهند ماند. هيچ نظم بين‌المللي‌اي
نمي‌تواند به‌تنهايي از سوي مؤسسات بين‌المللي مورد حمايت قرار گيرد. منافع مشترک
ما بايد از طريق راهبردهاي دوجانبه، چندجانبه و جهاني که به منشأ‌هاي اصلي ناامني
رسيدگي و حوزه جديدي را براي همکاري‌ها فراهم مي‌کنند، تقويت شوند. براي نيل به
اين هدف، تقويت همکاري‌های دوجانبه و چندجانبه نمي‌تواند به‌سادگي از طريق همکاري
در درون نهادها يا چهارچوب‌هاي رسمي صورت گيرد. اين امر مستلزم همکاري مداوم با
دولت‌هاي خارجي، سران سياسي و ديگر اجزاي مهمي است که بايد قابليت‌ها و منابع لازم
را براي اقدام کارآمد و جامع را به کار گيرند. اين امر همچنين به معني ساختن
ائتلاف سنتي ما ضمن استفاده از مشارکت با مراکز جديد قدرت و نفوذ است. اين
رويکردها رويهمرفته به ما امکان مي‌دهند که همکاري کارآمدتر جهاني براي مقابله با
چالش‌هايي را ايجاد کنيم که هيچ حد و مرزي نمي‌شناسند و بر بسياري از ملت‌ها تأثير
مي‌گذارند.

 

جلب ائتلاف‌هاي قوي

اصول بنيادي آمريکا
و امنيت منطقه‌اي و جهاني، بخشی از روابط آمريکا با متحدانش باقي خواهند ماند و
تعهد ما به امنيت اين متحدان قابل تزلزل نيست. اين روابط بايد دائماً ترويج شوند،
زیرا در زمره اهداف لاينفک امنيت ملي و منافع آمريکا و  جزو اصول اساسي حفظ امنيت جمعي ما هستند.
ائتلاف‌ها باعث چند برابر شدن قدرت مي‌شوند و جمع اقدامات ما از طريق همکاري و
هماهنگي چند مليتي، همواره بزرگ‌تر از زمانی است که تنهايي دست به کار مي‌شويم. ما
به حفظ ظرفيت‌ها براي دفاع از اتحاد عليه تهديدات قديمي و جديد ادامه خواهيم داد. ما
به رایزني نزديک با متحدان خود به علاوه شرکاء و سازمان‌هاي نوظهور ادامه خواهيم
داد تا بتوانيم همکاري خود را از نو احياء کنیم و توسعه ببخشیم و به اهداف عمومي
خود دست پيدا کنيم. همچنين به بهره بردن متقابل از منافع امنيت جمعي ارايه شده از
سوي ائتلاف قوي ادامه خواهيم داد. با وجود آن که آمريکا و هم‌پيمانان و شرکاي آن
ممکن است گاهي اوقات در باره موضوعات خاص اتفاق‌ نظر نداشته باشند، اما ما براساس
احترام متقابل و به گونه‌اي عمل خواهيم کرد که نظمي بين‌المللي را تقويت کنيم تا
براي همه بازيگران مسئوليت‌پذير بين‌المللي مفيد باشد.

اين سند در مورد
نظم نوين و ارزش­هاي جهاني، با نفي كشورهاي مستقل و انقلابي، هم­پيمانان خود را به
ائتلاف و همگرايي و مقابله با نيروهاي مستقل به نحوي كه زمينه­ساز جنگ نرم باشند،
تشویق می‌کند و تقابل با کشورهای مستقل را نه از جمله وظايف که از حقوق حقه خود مي­داند!

به عنوان نمونه
موارد ذيل ذکر می‌شوند:

 

ايجاد ائتلاف
گسترده‌تري از بازيگران براي پيشبرد ارزش‌هاي جهاني

ما در حال فعاليت
براي کسب حمايت از دموکراسي، حاکميت قانون و حقوق بشر از طريق همکاري با ديگر دولت‌ها،
سازمان‌هاي غيردولتي و مجموعه‌اي چندجانبه هستيم. ايالات متحده آمريکا متعهد به
همکاري براي شکل‌دهي و تقويت مؤسسات و نهادهاي موجود از جمله شوراي حقوق بشر سازمان
ملل است که در اندازه ظرفيت‌هاي خود فعال نيستند. ما در چهارچوب نظام گسترده‌تر
سازمان ملل و مکانيزم‌هاي منطقه‌اي براي تقويت نظارت بر حقوق بشر و اجراي مکانيزم‌ها
مشغول به کار هستيم، به گونه‌اي که افراد حقيقي و کشورها پاسخگوي اقدامات خود در
نقض معيارهاي بين‌المللي حقوق بشر باشند. ما به طور فعالانه‌اي از رهبري دموکراسي‌هاي
نوظهور حمايت مي‌کنيم. اين حمايت همزمان با حرکت دموکراسي‌هاي نوپا در ايفاي نقش
فعال‌تر در پيشبرد حقوق بشر و ارزش‌هاي دموکراتيک در منطقه‌هايشان و صحنه جهاني
انجام می‌شوند.  

 

فناوري‌هاي نوين و
ارتقاي حق دسترسي به اطلاعات

ظهور فناوري‌هايي
مانند اينترنت، شبکه‌هاي بي‌سيم، تلفن‌هاي هوشمند همراه، وسايل تحقيقات جنايي،
ماهواره‌ها، تصويربرداري‌های هوايي و زيرساخت‌هاي کنترل از راه دور، فرصت‌هاي
بالايي را براي پيشبرد دموکراسي و حقوق بشر در اختيارما مي‌گذارند. اين فناوري‌ها
به جنبش‌هاي سياسي مردمي قدرت مي‌دهند، تمرکز تقريباً ناگهاني بر موارد نقض حقوق
بشر را میسر می‌سازند و بسترهاي فراوانی را براي آزادي بيان و ارتباطات بدون
محدوديت در سراسر دنيا فراهم می‌آورند. ما از انتشار و استفاده از اين فناوري‌ها
در راستاي تسهيل آزادي بيان، توسعه دسترسي آزاد به اطلاعات، شفافيت و پاسخگويي
بيشتر حکومت‌ها حمايت و با اعمال محدوديت‌ها در استفاده از اين فناوري‌ها مقابله
مي‌کنيم. همچنين از اين فناوري‌ها استفاده بهتري خواهيم کرد تا به طور کارآمدتري
پيام خود را به جهانيان برسانيم. (اشاره به انقلاب‌های مخملی و جنگ نرم).

 با توجه به اسناد فوق یکی از راهکارهای براندازی
نرم به گفته برژینسکی کاهش جمعیت است که ذیلاً به روش‌های اتخاذ سیاست‌های جمعیتی
جهانی اشاره می‌شود.

 

اتخاذ سياست‌های
جمعيتی جهانی

سياست‌های جمعيتی
با اهداف سياسی براساس جهانی‌سازی غربی تنظيم می‌شوند. طی دهه‌های گذشته، حجم نسبی
جمعيت کشورهای سرمايه‌داری سير نزولی داشته است تا جايی که جمعيت کشورهای غربی
(اروپا، آمريکا و کانادا) در دو دهه قبل به 1/12 درصد از جمعيت جهانی رسيد و به
دليل فروپاشی خانواده و حاکميت ارزش‌های مادی و خودمحوری و لذت‌طلبی باز هم رو به
نزول است. لذا کشورهای غربی و در رأس آن آمريکا برای ايجاد تعادل جمعيتی به نفع
خود و به عنوان يکی از سياست‌های استراتژيک در دکترين دفاع ملی و سياست
خارجی، به کاهش رشد جمعيت در جهان سوم، به‌خصوص کشورهای اسلامی پرداختند و عمده
فعاليت‌های کنترلی آمريکا بر اين کشورها از طريق صندوق بين‌المللی پول و آژانس‌های
سازمان ملل متحد از جمله یونیسف، صندوق جمعيت، سازمان بهداشت و سازمان کشاورزی و
تغذيه بين‌المللی فائو  صورت می‌گيرد، زيرا
آمريکا متوجه شده است که اگر سطح تکنولوژی و علم به‌ويژه در زمينه نظامی در
کشورهای دیگر رشد یابد و با آنها مساوی شود، افزايش جمعيت عامل قطعی موفقيت ملت‌ها
خواهد بود و به اين مهم در چين و هند و پاکستان رسيده است و معتقد است که باید از
تمرکز جمعيت زياد تحت يک حاکميت سياسی جلوگيری شود و آن کشورها را به تعدادی از
واحدهای کوچک سياسی تقسيم کرد، لذا در سياست خارجی در مورد عامل جمعيت اين گونه
عمل می‌کند.

1ـ تبديل کشورهای پرجمعيت به کم جمعيت و تجزيه آنها


ايجاد فشار یا تشويق بر کشورهای در حال توسعه و اسلامی بر کاهش جمعيت از طريق
اعمال نفوذ غيرمستقيم بر مديران سياسی


طرح توسعه دموکراسی و آزادی و حقوق بشر به‌ويژه برای زنان و جذب آنها به بازار کار
و اشتغال برای تحقق اهداف فوق


دخالت‌های مالی و ارائه خدمات ذيربط، به نحوی که در شرايط تحريم، وسایل و ابزار
کنترل جمعيت به‌وفور  در دسترس همگان وجود
دارد و حتی برای شرایط بحرانی مانند سیل و زلزله نیز این کالاها انبار شده‌اند.


تهاجم فرهنگی و تغيير ارزش‌های جوامع در حال توسعه و به‌ويژه مسلمان از طريق:


تأکيد بر اهميت منافع مادی و حاکميت اقتصاد بر برنامه‌ريزی‌های اجتماعی


تضعيف و تزلزل در ارزش‌های اساسی و اخلاق عمومی جامعه


تاکيد بر اهميت منافع فردی بر خانوادگی و اجتماعی

4ـ گسترش سيطره فردگرايی و لذت‌طلبی


حاکميت اومانيسم و نفی دين در فرهنگ عمومی جامعه (سکولاریسم)


فشار اقتصادی بر خانواده‌ها با توسعه فرهنگ مصرف‌گرايی و احساس عدم رضايت از
امکانات و وضع موجود و با اين تأکيد که تعدد فرزندان مانع رفاه و آرامش است.


تاکيد بر ضرورت کاهش جمعيت برای رسيدن به رشد اجتماعی و اقتصادی در برنامه­های
توسعه دولت­ها در حالی که واقعیت این است که عواملی چون سيطره کشورهای غربی بر
کشورهای جهان سوم و غارت منابع آنها و وجود نظام‌های ديکتاتوری وابسته به آنها و
فساد سياسی، اقتصادی و فرهنگی در ايجاد مشکلات اقتصادی در اين کشورها مؤثرند.          


استفاده ابزاری از بهداشت و سلامت مادر و فرزند به عنوان يکی از راه‌های کنترل
جمعيت به‌ويژه در کشورهای اسلامی تا تحت عنوان کاهش مرگ و مير مادران و نوزدان، بر
کاهش جمعيت تأکيد شود. سازمان بهداشت جهانی با ايجاد پايگاه‌های منطقه­ای بهداشت
از طريق پروژه­های علمی پژوهشی، خدماتی و … به اين مهم می‌پردازد.


تأکيد بر ايجاد تغییراتی با عنوان آزادی و استقلال زن و رشد اجتماعی او و رسيدن به
قدرت و امکانات و تغيير سبک زندگی مطابق سبک زندگی غربی از طريق نفوذ بر مديريت‌های
سياسی کشورها و تغيير نگرش آنها و همراه کردن آنها با سياست‌های اعمالی آمريکا از
طريق آژانس‌های سازمان ملل و NGO‌ های فعال داخلی.

10ـ
استفاده ابزاری از دين به عنوان مهم‌ترين عامل تأثيرگذار و موفق در اجرای اين
سياست‌ها و استفاده غیرصادقانه از عالمان دين در توجيه تجويز و ترويج سياست‌های
کنترل جمعيت به‌نحوی که مردم باور کنند که اين سياست‌ها با ارزش‌های دينی مغایرت ندارند و با نظارت آژانس‌های بين‌المللی
و تحت عنوان کنفرانس‌هايی، حمايت برخی از علمای دينی در کشورهای مصر، اندونزی و ايران  انجام شده و اين اقدام را از بزرگ‌ترين عوامل
تأثيرگذار در کشورهای اسلامی به‌‌ويژه ايران دانسته­اند.

 لذا شورای‌عالی انقلاب فرهنگی، برای دستيابی به سياست‌ها
و برنامه‌های مورد نياز نظام، اهتمام به اين مهم را به «شورای فرهنگی اجتماعی زنان
و خانواده»   تکليف کرده و اين شورا با
دعوت از محققین و صاحب‌نظران، به‌ویژه پژوهشگران مرکز مطالعات و پژوهش‌های جمعيتی
آسيا و اقيانوسيه به موارد ذيل دست يافته است:

 

جمعیت، سیاست­ها،
برنامه­ها

امروزه بسیاری از
کشورها گرفتار عدم تعادل جمعیتی هستند. از یک ‌سو کشورهای در حال توسعه با مشکلات
و مسائل رشد بی­رویه جمعیت دست و پنجه نرم می­کنند و از سوی دیگر جوامع توسعه‌یافته
از نتایج منفی شدن رشد جمعیت و سالخوردگی جمعیت رنج می­برند.

یکی از شاخص‌های
شناخته‌شده زاد و ولد، نرخ باروری کل (T.F.R) است. نرخ باروری کل، تعداد فرزندانی است که جانشین والدین می‌شوند.
شاخص در حد 1/2 بچه یا کمتر، به معنی کاهش تدریجی جمعیت و نهایتاً انقراض نسلی
است. با مراجعه به ارقام مرکز آمار ایران و سازمان ملل در سال 1385 این رقم برای
کل کشور 8/1 فرزند است. یعنی 18 فرزند با 20 نفر والدین جایگزین می­شود که 2 نفر
کمتر از حد جانشینی است. این رقم در حال حاضر (1390) به حدود 6/1 فرزند برای هر
مادر رسیده است. در صورت اثبات صحت رقم یاد شده، به‌رغم نظر منتقدان، موضوع انقراض
تدریجی نسل امری جدی است که با عامل مهاجرت تقویت هم می­شود. این شرایط مختص ایران
نیست و می­دانیم که هم اکنون تعدادی از کشورهای پیشرفته که نرخ باروری کل آنها
کمتر از 2 است با ارائه مشوق­هایی تلاش دارند تا والدین را به داشتن فرزند بیشتر
ترغیب کنند و کسی هم اقدامات آنها را منفی ارزیابی نمی­کند.

اتخاذ سیاست جمعیتی
لزوماً مترادف با کاهش یا افزایش موالید نیست، بلکه مؤلفه‌های دیگر جمعیتی از جمله
آموزش، اشتغال مولد، مهاجرت و… هر کدام از اهمیت خاصی برخوردارند. ساختار کلی
جمعیت همانند یک اندام­واره است که باید بین تمام بخش­های آن نوعی تعادل پویا و
تجدیدشونده برقرار شود. یک وضعیت جمعیتی ثابت و مفروض را به عنوان یک وضعیت ایده­آل
نمی‌توان درنظر گرفت، زیرا تغییرات جمعیتی علاوه بر اینکه از پارامترهای جمعیتی
ناشی می­شود، از بسیاری از عوامل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که به مرور زمان در
مسیر تحول کشورها رخ می­دهد تأثیر می­پذیرد. آنچه که از طریق سیاست­های جمعیت قابل
اعمال است، حفظ تعادل پویای ساختارکلی جمعیت است، یعنی تغییرات جمعیت باید دائماً مطالعه
و دورنمای تحولات جمعیتی ترسیم شود تا در صورت خارج شدن جمعیت از حالت تعادل ،
سیاست­های جمعیتی لازم اعمال شود.

 

سیاست­گذاری­های
جمعیتی در ایران و ضرورت بازنگری

در قانون برنامه
اول توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در زمینه خطوط کلی سیاست
تحدید موالید کشور در بخش جمعیت چنین آمده است: «بر مبنای بررسی­های به عمل آمده،
اعمال سیاست تعدیل موالید از 4/6 مولود زنده به دنیا آمده در طی دوران بالقوه
باروری یک زن (سال 1365) به 4 نوزاد در سال 1390 و کاهش نرخ رشد طبیعی جمعیت از
2/3 به 3/2 درصد در همین مدت با توجه به ساختار فعلی بسیار جوان جمعیت و ویژگی­های
زیستی و فرهنگی جامعه امکان­پذیر خواهد بود. از این رو کاهش باروری عمومی زنان تا
حد 4 نوزاد و نرخ رشد طبیعی 3/2 درصد در سال 1390 مهم­ترین هدف­های درازمدت سیاست
تحدید موالید کشور خواهد بود و متناسب با این هدف­ها، کاهش نرخ رشد طبیعی جمعیت به
9/2 درصد در انتهای این برنامه و ابتدای برنامه توسعه بعدی، از طریق اثرگذاری
آگاهانه و برنامه­ریزی شده بر متغیر باروری به عنوان عمده­ترین هدف جمعیتی این
برنامه درنظر گرفته شده است» (قانون برنامه اول توسعه، مجمع تشخیص مصلحت نظام).

نتایج سرشماری سال
1385 کشور نشان می­دهد که روند تحولات جمعیتی کشور با آنچه که در قانون برنامه اول
توسعه آمده، انحراف چشمگیر داشته است. همچنان که بیان شد براساس سرشماری سال 1385،
رشد جمعیتی کشور 62/1 و میزان باروری کل کشور 8/1 اعلام شده است. این انحرافات از
قانون برنامه توسعه ضرورت تجدید نظر در سیاست­های جمعیتی را بیشتر می­کند.

تحولات سطوح باروری
چه در ایران و چه در سایر کشورهای جهان نشان داده است که کاهش زاد و ولد در سطح دو
بچه متوقف نخواهد شد، روند کاهشی آن به سطح باروری پایین (کمتر از سطح جانشینی 1/2
فرزند) و بسیار پایین (کمتر از میزان باروری کل 3/1 فرزند) ادامه خواهد یافت که
سناریوی حد پایین پیش­بینی سازمان ملل متحد نیز آن را تأیید می­کند.

اسلام هم به کیفیت
و هم به کمیت جمعیت توجه کرده و در یک جامعه اسلامی، این دو باید به توازنی برسند
که شایسته یک جامعه مسلمان است. بدین لحاظ ما معتقدیم دین مبین اسلام با جمعیت مطلوب
موافق است. این مطلوبیت جمعیتی هم در بعد کیفی است و هم در بعد کمی.

 

چشم­انداز بازنگری
در سیاست­گذاری­های جمعیتی موجود

یکی از شاخص­های
جمعیتی برای نشان دادن ظرفیت جمعیتی، محاسبه تراکم حسابی و بیولوژیک است. در حال
حاضر تراکم حسابی جمعیت در ایران برابر 43 نفر در هر کیلومتر مربع و تراکم
بیولوژیک نزدیک به 4 نفر در هر هکتار است. تراکم حسابی جمعیت در آسیا در سال 2000
برابر 120 نفر در هر هکتار است. در ارمنستان و آذربایجان تراکم جمعیتی نزدیک به
100 نفر در هر هکتار، در ژاپن نزدیک به 339 نفر و در کره شمالی 197 نفر در هکتار
است، لذا ایران جزو کشورهای کم تراکم جمعیتی محسوب می­شود و حتی اگر جمعیت کشور دو
برابر هم شود، تراکم به 86 نفر در هر کیلومتر مربع خواهد رسید. از سوی دیگر اگر
تراکم بیولوژیک را مبنای محاسبه قرار دهیم، در حال حاضر تراکم بیولوژیک استان­های
کشور دارای تفاوت­های عمده­ای است. مثلاً تراکم بیولوژیک استان مازنداران 1/8،
اصفهان 75/10، تهران 73/60، آذربایجان شرقی 73/2 نفر در هر هکتار زمین قابل کشت
است.  مشکل کنونی جمعیت ایران توزیع
نامتوازن آن و تمرکز حدود 20 درصد جمعیت ایران در کلان شهر تهران است.

برخی از جمعیت­شناسان
معتقدند در شرایط زیر می­توان به حد مناسبی از جمعیت دسترسی پیدا کرد:

1ـ تمام افراد فعال
جامعه در مشاغل مختلف اقتصادی جذب شده باشند.

2ـ آحاد جامعه
سطح متوسطی از زندگی داشته باشند، یعنی هر فردی بتواند روزانه 2500 کالری در
اختیار داشته باشد و بعد از تأمین مواد غذایی مقداری از درآمد خود را که دست‌کم 50
درصد کل عایدی­اش باشد، در زمینه­هایی غیر از احتیاجات غذایی مصرف کند.

3ـ از منابع
کشور بدون تخریب اقتصادی و به طور منطقی و متناسب بهره­برداری شود.

در زمینه رسیدن به
نقطه تعادلی جمعیت همواره باید به این دو مسئله توجه داشت:

الف) حجم و رشد
مطلوب جمعیت

ب) توزیع و
پراکندگی مطلوب جمعیت

پیشنهادات ارائه‌شده
به مراكز سياست‌گذاري و برنامه­ريزي در سال­هاي گذشته عبارتند از: 

1ـ ایجاد مدیریت
کارآمد در عرصه سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی جمعیت و نظارت و پایش و کنترل جمعیت

2ـ رصد مداوم
تحولات جمعیتی توسط مراکز علمی ـ پژوهشی معتبر در سطح کشور

3ـ انجام
مطالعات عمیق در زمینه ارزیابی سیاست­های جمعیتی گذشته، حال و آینده برای رسیدن به
حد مطلوب جمعیت و جلوگیری از بروز عواقب پیش گفته

3ـ تدوین سیاست­های
جامع جمعیتی

4ـ تدوین سیاست­های
تنظیم خانواده هوشمند با توجه به الگوهای افتراقی سطح باروری و رشد جمعیت در مناطق
مختلف کشور.

 

پي‌نوشت‌ها

 

1- CMOCE: Civil Military Operations Center

2ـ شايان ذکر است در آمريکا نظام‌های تصميم‌ساز
دکترين مورد نظر خود را برای عموم منتشر می‌کنند و از اين نظر با مراکز تصميم‌ساز در
ايران متفاوت عمل می‌نمايند

3ـ پايگاه خبری اينفووارز
با بيان اينکه «غذا يک اسلحه است که مردم در سيطره آن گرفتار شده‌اند»، افزود: دولت
آمريکا با اتخاذ سياست‌های تعديل جمعيتی عجيب که بيشتر به قتل‌عام خاموش شبيه است،
اقدام به مسموميت و عقيم‌سازی تدريجی بخشی از جامعه خود کرده است. سايت اينفووارز در
گزارشی به قلم الکس‌جونز و آرون‌ديکس عنوان کرد: دولت آمريکا با هدف کنترل جمعيت در
اين کشور و همچنين کنترل جهانی جمعيت، دست به اقداماتی عجيب و مجرمانه از قبيل مسموم
نمودن تدريجی افراد، عقيم کردن مردان، بلوغ زودرس در کودکان، افزايش تمايلات همجنس‌گرايانه
بين افراد و اقداماتی از اين قبيل کرده است تا مسير ازدواج و باروری را در مردم خود
و مردم برخی کشورهای ديگر مختل کند تا از اين طريق، موقعيت اقتصادی خود را تحت کنترل
داشته باشد. گزارش اينفووارز در ادامه می‌افزايد: باروری در ايالات متحده از طريق سياست‌های
فرهنگی همچون به تعويق انداختن ازدواج، بسته‌های دلسردکننده مالياتی برای قشر آماده
به ازدواج، افزايش مشوق‌های همجنس‌گرايی، افزودن مواد محلول کنترل‌کننده باروری به
منابع آب شهری و تشويق زنان به کار کاهش داده شده است.

 

 

 سوتیترها:

 

1.

برژينسکي سياستمدار کهنه‌کار و مشاور امنيت
ملي سابق امريکا گفته است: «از فکر حمله پيش‌دستانه به تأسيسات هسته‌اي ايران اجتناب و
گفت‌وگو با تهران را حفظ کنيد، اما بازي طولاني مدتي را انجام دهيد، چون زمان، آمار
جمعيتي و تغيير نسل در ايران به نفع رژيم کنوني نيست».

2.

امروزه بسیاری از کشورها گرفتار عدم تعادل جمعیتی هستند. از
یک ‌سو کشورهای در حال توسعه با مشکلات و مسائل رشد بی‌رویه جمعیت دست و پنجه
نرم می‌کنند و از سوی دیگر جوامع توسعه‌یافته از نتایج منفی شدن رشد
جمعیت و سالخوردگی جمعیت رنج می‌برند.

3.

اسلام هم به کیفیت و هم به کمیت جمعیت توجه کرده و در یک جامعه
اسلامی، این دو باید به توازنی برسند که شایسته یک جامعه مسلمان است. بدین لحاظ ما
معتقدیم دین مبین اسلام با جمعیت مطلوب موافق است. این مطلوبیت جمعیتی هم در بعد کیفی
است و هم در بعد کمّی.

/

طرح امنیت اجتماعی اعتماد مردم به ناجا را تقویت کرده است

 

 اما و اگرهای «طرح امنیت اجتماعی» در
گفتگوی اختصاصی پاسدار اسلام

با سردار سرتیپ پاسدار اسماعیل احمدی مقدم

 

 

درآمد:

تهاجم همه جانبه دشمن به‌ویژه در عرصه جنگ نرم، ضرورت مقابله جدی در عرصه
امنیت اخلاقی و اجتماعی را صد چندان کرده و در غیاب یا سهل‌انگاری برخی از نهادهای
فرهنگی، این مقابله عمدتاً به دوش نیروی انتظامی قرار گرفته است.   

اعتماد و رضایتمندی مردم اما بزرگ‌ترین پشتوانه و حامی نیروی انتظامی است که
به‌رغم برخی کمبودها توانسته‌ نسبتا امنیت جامعه را در سطوح مختلف تأمین نماید. در
این گفتگو تلاش‌های این نیرو بررسی و ارزیابی شده است.

 

 نخستین سئوال در ارزیابی طرح امنیت اجتماعی این است که فارغ از نظرات موافق و
مخالفی که تا به حال در این باب گفته شده، ارزیاتی جنابعالی از این طرح چیست و
اساساً آن را چقدر موفق می
بینید؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. قبل از پاسخ به سئوال شما، ابتدا باید ضرورت‌های اجرای طرح و ارزیابی از
محیط را داشته باشیم. اگر به فرمایشات‌ مقام معظم رهبری توجه کرده باشید، از اوایل دهه 70، یعنی
بیش از 20 سال پیش، ایشان تهاجم فرهنگی را مطرح کردند. یادم هست که همان روزها
مقاله‌هایی نوشته می‌شد که این تعبیر یعنی چه؟ ما تبادل فرهنگی داریم، ولی تهاجم
فرهنگی نداریم و این معنا را که فرهنگ قوی‌تر بر فرهنگ ضعیف‌تر غلبه می‌کند، تخطئه می‌کردند. حضرت آقا در سال‌های اخیر فرمودند، آن روزها به
صورت حسی این سخن را می‌گفتم و امروز با مستندات می‌گویم.

بنده هم عرض می‌کنم که امروز واقعاً با مستندات قوی می‌توانیم بگوییم که این طرح وجود
داشته است و دارد و طبیعتاً تلاش تهاجم فرهنگی بر تغییر هویت اسلامی ما، یعنی
ناحیه‌ای است که از جانب آن دچار مشکل هستند و لذا سعی دارند به آن حمله و تسخیرش
کنند.

اگر به سخنرانی‌های نتانیاهو و مقامات امریکایی دقت کنید، در سال‌های اخیر بحث اندلسی کردن ایران
را مطرح می‌کنند و می‌گویند ایران نیاز به حمله نظامی یا اتمی ندارد و کافی است
در ایران سکس و بی‌اخلاقی را ترویج کنیم. این واقعیتی است و امروز بیش از 70
کانال ماهواره‌ای فارسی‌زبان برای مخاطبان ایرانی تولید برنامه می‌کنند.

تولید برنامههای سیاسی…

البته سیاسی‌ها کمتر شده و آنها هم میل پیدا کرده‌اند که در این حوزه بیایند.
سیاسی‌ها هم تلاش می‌کنند آرام ‌آرام مبانی فرهنگی ما را تخریب کنند. مواضعی که ما اتخاذ می‌کنیم، مبتنی بر زیرساخت‌های ارزشی ما هستند و اگر دشمن،
آنها را تخریب کند، مواضع ما خود به خود از بین می‌رود.

وقتی بالای دکل نگهبانی می‌دهیم، یک راهکار این است که نگهبان را بزنند که در این صورت
یک نگهبان دیگر بالا می‌رود، ولی اگر پایه برج را بزنند، دیگر دکل نگهبانی‌ای باقی نمی‌ماند و به همین دلیل دشمن تلاش
می‌کند بنیان‌های ارزشی را هدف قرار بدهد.

البته تهاجم فرهنگی فقط علیه ملت ما نیست. امروز تهاجم و تسخیر نرم در دستور
کار غربی‌ها قرار گرفته است، اسم آن را هم قدرت نرم می‌گذارند، یعنی قدرت نفوذکنندگی
نه نفوذ به وسیله قدرت. قدرت نرم یعنی مخاطب به میل خود الگوهای دشمن را می‌پذیرد و ضرورت ندارد او را به
انجام کاری وادار کنیم، بلکه او خود دوست دارد آن‌ گونه باشد که دشمن
می‌خواهد، یعنی فرد قبله آمال خود را در لیبرالیسم غربی جستجو می‌کند و مدینه فاضله‌اش آنجا می‌شود. صدها شبکه و سایت‌های اینترنتی را هم به این شبکه‌های ماهواره‌ای را هم که عمده آنها مواضع
سیاسی خود را کمرنگ کرده‌اند، بیفزائید. البته در مقاطع خاصی مثل انتخابات وارد
میدان سیاسی می‌شوند و همگی لباس فرهنگی را درمی‌آورند و لباس سیاسی و جنگی به
تن می‌کنند، ولی فعلاً سربازان جبهه اندلس هستند، یعنی تلاش می‌کنند با توسعه فساد جنسی و اخلاقی،
مواد مخدر، مشروبات الکلی و…که عمدتاً فروپاشی اخلاق را در پی دارد، زیرساخت‌های ارزشی جامعه ما را تخریب
کنند و اراده جوانان ما را در هم بشکنند.   

مهم‌ترین بنیانی را هم که هدف قرار داده‌اند، بنیان خانواده است، چون
اگر نهاد خانواده از هم بپاشد، حاصل آن فرزندان طلاق و کودکان خیابانی و فحشا،
تأخیر در ازدواج، شکنندگی ازدواج‌ها، روابط خارج از خانواده توسعه خواهد بود. اگر ازدواج به
تأخیر افتاد، زنان در این رقابت، سعی می‌کنند با عرضه جذاب خود، گوی سبقت را از
حریفان بربایند و متأسفانه با این نیت در دام‌های خطرناکی گرفتار می‌شوند.  

بحث بر سر این نیست که طرح امنیت اجتماعی چقدر موفق هست یا نیست، بلکه این طرح
ضرورتی است در برابر تهاجم سازمان‌یافته دشمن. این یک تهدید است و ما یا باید به مصاف این
تهدید برویم و یا دست از اصولمان برداریم و کنار بنشینیم.

اما میدان عمل، میدان آسانی نیست. نیروی انتظامی در حوزه‌های متعددی مأموریت دارد. در
برخی از حوزه‌ها، مثل برخورد با اراذل و اوباش، همه و حتی خانواده‌های آنها هم از کار ما حمایت می‌کنند، ولی وقتی با موضوع قاچاق کالا
در مرز برخورد می‌کنیم، قضیه این‌طور نیست. اگر سخت بگیریم، مرزنشین‌ها و مقامات محلی ناراحت می‌شوند، چون معیشت آنها به چالش ‌کشیده می‌شود. اگر آسان بگیریم،
تولیدکنندگان و متصدیان اقتصادی در مرکز ورشکست می‌شوند و هر کاری بکنیم، نمی‌توانیم همه را راضی کنیم،
بنابراین باید به قانون و مصلحت بچسبیم. در چنین شرایطی، وقتی مثلاً مرز زابل را
می‌بندیم، در این خشکسالی خیلی به مردم فشار می‌آید، چون معیشت مردم تحت تأثیر قرار
می‌گیرد، ولی بعد از مدتی بالاخره الگوی معیشت تغییر می‌کند. دو سه سال کار سخت می‌شود، ولی بعد مردم آنجا از خود می‌پرسند، اگر زابل در مرز نبود و
مثلاً در یزد بود، مردم چه کار می‌کردند؟ حالا هم همان کار را بکنند. پس از دو سه سال الگوهای
اقتصادی در آنجا تغییر می‌کنند، اما جراحی سختی است. حمایت عمومی پشت سر بخش‌هایی مثل مبارزه با سرقت هست.
در بخش مبارزه با بداخلاقی، دو گروه هستند. مطالبه یک گروه، برخورد شدید نیروی
انتظامی است و گروهی هم به‌شدت مخالف این‌گونه برخورد هستند. البته ما تلاش می‌کنیم این گروه‌ها را به شکل صحیحی ارزیابی کنیم
و ببینیم تعدادشان چقدر است؟ شدت و عمق مسئله چقدر است؟ ما برای ارزیابی احساس
امنیت و مطالبات مردم در حوزه امنیت، هر سال پیمایش انجام می‌دهیم که نشان می‌دهد پس از مواد مخدر و سرقت، مطالبه مردم بدپوششی
و حجاب و عفاف است و بعد نوبت به ترافیک، کلاهبرداری و… می‌رسد و اوباش‌گری الان در پایین‌ترین رتبه
است، در حالی که 5 سال پیش در رتبه اول بود. در شرق کشور، گروگانگیری و در استان
فارس سرقت مسلحانه مسئله اول بود، ولی الان مسئله چندم است. معلوم می‌شود که در اثر اقدامات ما مطالبات مردم هم تغییر کرده است.
تقریباً بالای 65% مردم مطالبه دارند که ما در حوزه حجاب و عفاف اقدام کنیم. 20%
هم نظری ندارند. بقیه هم مخالف هستند. مخالف‌ها هم همه از یک جنس و از آسیب‌دیده‌ها و آسیب‌پذیرهای جامعه نیستند. یک عده
در شیوه اجرای طرح مشکل دارند، یک عده هم می‌گویند باید آزادی‌های اجتماعی وجود داشته باشند و ما نباید کاری داشته باشیم. یک عده در آثار و
نتایج طرح تردید دارند و می‌گویند هزینه می‌دهیم و نتیجه‌ای هم به دست نمی‌آید. یک عده هم کارشان تخریب و مقابله است که 10، 15% می‌شوند.

پژواک عملکرد این 10، 15% چقدر است؟ حتی برخی از حزباللهیهای جامعه تردید
دارند که این طرح نتیجه خوبی داشته باشد.

همین را عرض می‌کردم که ما باید نظرات مردم را از نظرسنجی‌های دقیق در بیاوریم. کشور
عبارت از تهران و تهران عبارت از شمال شهر تهران نیست. نخبگان و اصحاب قلم و اصحاب
رسانه و اصحاب تریبون در شمال تهران جمع شده‌اند. شما اگر به بیرجند، کرمان، قم
و… بروید، درخواهید یافت که مطالبات مردم کاملاً فرق می‌کند. در فتنه 88 هم دیدیم که
چون شمال شهر تهران به کاندیدایی رأی داده بودند، فکر می‌کردند همه مردم ایران هم، هم‌نظر آنها هستند، اما در استان
دیگری 99% مردم به کاندیدای مورد نظر آنها رأی ندادند و به دیگری رأی دادند، اما
اینها چون بلندگو دارند، حس می‌کنند نمایندگان ملت هستند، البته مؤثرند، چون رسانه دارند.
کشور به هر حال از طریق نخبگان اداره می‌شود و نخبگان هم در اینجا متمرکز شده‌اند، اما دیدگاه‌هایشان منعکس‌کننده دیدگاه‌های همه مردم ایران نیست. نظرسنجی‌های
ما موضعی هستند و مثلاً ما طرح قاچاق را در استان‌هائی که فراوانی جرم وجود دارد اجرا
می‌کنیم. همین طور هم در مورد قتل، مواد مخدر و جرائم دیگر.  

بحث کارشناسی طبیعتاً از نخبگان پذیرفته است، اما بحث این است که اگر قرار است
حرکت قاطعی علیه مفاسد اجتماعی انجام شود، چرا باید این
قدر به صاحبان
تریبون میدان داده شود که این طرح را تخریب و ابتر کنند و ظرفیت
ها و تواناییهای کشور را از بین
ببرند؟

هرج و مرج رسانه‌ای موجود در کشور ما که امسال حضرت آقا  دو بار هم به آن اشاره کردند، نشان می‌دهد که هر
کسی که سایتی دارد نباید آزاد باشد هر چیزی را در آن بنویسد. در حال حاضر هر کسی
هر چیزی را می‌نویسد و هر تیتری را می‌زند و دلیل اثبات یک خبر این
است که آن را ده تا سایت بزنند. یک سایت که خبر را می‌زند، 9 تای دیگر هم بدون ذکر
منبع از روی آن می‌زنند. مردم هم می‌گویند وقتی ده جا چیزی را بنویسند، حتماً درست
است، درحالی که ممکن است خبر از پایه غلط باشد. وقتی هم خبری پخش می‌شود، ترمیم آن بسیار دشوار می‌شود و کسی به اصلاحیه آن توجه
نمی‌کند. این همه رسانه‌هایی که در دنیای غرب وجود دارند، با روش‌های مختلف تابع یک سیاست هستند
و سیاست، زیرساخت‌ها را یکسان کرده است و هیچ‌ وقت اختلافاتی را
که اینجا در رسانه‌ها می‌بینید، در آنجا نمی‌بینید.

یکی از مشکلاتی که ما داریم، نوپایی رسانه، دموکراسی و فضای مجازی است که هنوز
ساختارمند نشده است. این رسانه‌ها هنوز به شهرستان‌ها نفوذ پیدا نکرده‌اند و فعلاً اخبار ایران یعنی
اخبار تهران.

به هر حال کمترین نتیجه اجرای طرح امنیت اجتماعی، حفظ وضع موجود است.

آمارها و مستندات تصویری و غیرتصویری بسیاری از جرائم سازمان‌یافته اخلاقی زیرزمینی، X پارتی‌ها، عروسی‌های مختلط، باندهای فساد و فحشا
داریم که در این سال‌ها کاهش نشان می‌دهد. مصرف مشروبات الکلی، تجهیزات ماهواره‌ای و میزان بهره‌برداری مردم از ماهواره کاهش پیدا کرده است. اخیراً امریکایی‌ها در یک نظرسنجی گفته‌اند بعضی از ایرانی‌ها جواب ما را ندادند و از میان کسانی هم که جواب دادند، فقط 20% از تجهیزات
ماهواره‌ای استفاده می‌کردند.

ما هنوز به نظر قطعی نرسیده‌ایم، چون احصای قضیه دشوار است، ولی می‌توانیم قطعاً بگوییم که تجهیزات ماهواره‌ای در همین یک سالی که برخورد کرده‌ایم به نصف تقلیل پیدا کرده و اتفاقاً خانواده‌ها بسیار استقبال می‌کنند. بسیاری از پدر و مادرها
می‌گویند ما حریف بچه‌مان نشده‌ایم، همین‌ طور خانم‌ها می‌گویند همسرمان به‌زور ماهواره را به خانه آورده و آدرس می‌دهند و می‌گویند ما را از این وضع نجات
بدهید، ولی اسم ما را نگویید.

در حوزه پوشش ظاهری که پرچالش‌ترین مأموریت ماست، پیشرفت‌هائی داشته‌ایم و حتی اگر پیشرفتی هم در
کار نبود، ایستادگی در موضع موجود هم کار بسیار بزرگی است، آن هم در برابر موج
تهاجماتی که هر روز افزایش پیدا می‌کنند. در کاهش جرائم خشن، در اوباش‌گری و مزاحمت‌های خیابانی هم از نگاه آماری
پیشرفت داشته‌ایم.

اگر قرار باشد یک حرکت منسجم در مبارزه با مفاسد اجتماعی
صورت بگیرد، باید همه اجزا کمک
کار باشند، نه اینکه همه چیز را روی
دوش نیروی انتظامی بگذارند و بعد هم همه ژست روشنفکرانه بگیرند که این طرز برخورد
با مفاسد نیست. عمده این بدپوششی
ها از مانتوفروشیهایی است که علناً
دارند اجناس خود را می
فروشند. طبیعتاً اول باید اینها را کنترل کرد. بدپوششی در
سطح کلان در کشور طراحی، تولید و عرضه می
شود، اما با آن
بدبختی که آن را خریده و پوشیده، برخورد می
شود.

به نکته کاملاً درستی اشاره کردید. راهکارهای اجرایی‌ای که 8 سال پیش در طرح عفاف و
حجاب در شورای انقلاب فرهنگی تصویب شد، کاملاً این ابعاد را در نظر گرفته بود،
یعنی همه ابعاد سلبی و ایجابی و ابعاد فرهنگ‌سازی که قوی‌تر هم هستند و نیز ابعاد کنترلی
کاملاً در آن طرح مشخص است. متأسفانه دستگاه‌ها با موضوع کجدار و مریز برخورد
می‌کنند. بعضی‌ها هم بهتر عمل می‌کنند، مثلاً دستگاه قضایی بیشتر در میدان است و
فعالیت بیشتری می‌کند. صدا و سیما و بخشی از رسانه‌ها در حوزه فرهنگ‌سازی اقدامات نسبتاً خوبی می‌کنند. روحانیت مشخصاً حضور قوی
دارد، ولی بعضی از دستگاه‌ها وظایف اولیه خودشان را هم به‌درستی انجام نمی‌دهند. ما نظام صنفی داریم و می‌توان از آن طریق کنترل کرد.

اخیراً شرکت نمایشگاه‌ها غرفه‌داری را به شرکتی واگذار و آن
شرکت هم یونیفورم‌هایی را برای خانم‌ها طراحی و نوع خاصی از آرایش و بدحجابی و کراوات
را برای آقایان ارائه کرده بود. این بی‌توجهی مسئولان نمایشگاه است، چون آن شرکت می‌خواهد پول دربیاورد. یک آلبوم به
او می‌دهند و می‌گویند قیافه کل غرفه‌دارهای تو باید این شکلی باشد. آنها می‌خواهند پولشان را بگیرند و کاری
به بقیه مسائل ندارند، لذا ما چوب بی‌توجهی‌مان را می‌خوریم. یک وقت می‌خواهیم بگوییم که آن شرکت سوءنیت دارد که دارد.
یک وقت هم می‌خواهد پولش را بگیرد، برای همین به یک شرکت می‌روید می‌بینید حجاب مهماندارها خوب است،
شرکت دیگر حجابشان بد است. مدیریت شرکت‌ها متفاوت است، وگرنه ذات مهماندارها خیلی با هم
متفاوت نیست. به او گفته‌اند باید این شکلی باشی، او هم همان شکل است. در اغلب
ایرلاین‌های خارجی، خانم‌های مهماندار آرایش ندارند، لذا هر جا که یونیفورم
است، می‌توان به مسائل انضباطی آن می‌شود رسیدگی کرد.

نمایشگاه‌ها و بیمارستان‌ها هم همین‌ طور. کراوات می‌شود یونیفورم و از دربان تا کارکنان همه باید کراوات بزنند
و خانم‌ها هم همه باید یک نوع روپوش تنگ چسبان بدن‌نما بپوشند و پرستاران را هم
نوعاً طوری انتخاب می‌کنند که جذابیت‌های ظاهری‌شان بالا باشد. این هم نوعی سوءاستفاده از جذابیت‌های زنانه برای فروش برند خودشان است. نتیجه هم این می‌شود که اگر درآمد این بیمارستان بیشتر
بود، بیمارستان‌های دیگر هم می‌گویند ما هم همین اداها را درمی‌آوریم. باید پرسید در این میان وظیفه وزارت
بهداشت چیست؟

این اتفاق ده پانزده سال است که افتاده. چطور حالا ما…

نه ده پانزده سال نیست، همین یکی دو سال اخیر این اتفاق
افتاده. پزشکان کراوات می‌زدند، ولی دربان و بقیه نه. این حاصل بی‌توجهی‌هاست. نمایشگاه‌ها را داشتیم که در غرفه‌ای حجاب خوب بود و در دیگری نبود. نقش
نظارت چیست؟ مگر بیمارستان‌ها نباید تابع یونیفورم باشند؟  

رستوران‌ها و شرکت‌ها و… همگی صنف و سازمان‌های نظارتی دارند؟ اینها کجا هستند؟
نقششان چیست؟ دارند چه کار می‌کنند؟ وقتی آنها وظایفشان را انجام ندهند، همه بارها روی
دوش نیروی انتظامی می‌افتد. سفره‌خانه‌ها و قهوه‌خانه‌ها که یک وقت برای این بود که در آنجا استراحتی کنند و
قلیانی بکشند و غذایی بخورند، حالا تبدیل به قرار و مدارهای پسرها و دخترها در
ارتباطات خارج از خانواده با ظواهر زشت و زننده شده و متأسفانه نظارت صنفی درستی
هم صورت نمی‌گیرد. به نظر من اگر نظارت‌های صنفی در حدی که در مقررات آمده اجرا
شوند، بدون هیچ تنش و درگیری‌ای می‌شود این مسائل را کنترل کرد. سگ‌فروشی و حیوان‌فروشی راه می‌افتد و نظارتی وجود ندارد. اگر به پلیس
بگوییم دارو را تو مراقبت کن، سگ را تو بگیر، لوازم آرایش را تو مراقبت کن، گربه
را تو بگیر، قلیان و سیگار را تو بگیر و… به فرض که بتواند همه این کارها را هم
انجام بدهد، اساساً مصلحت هست که پلیس را این ‌قدر در اصطکاک با مردم قرار بدهیم؟ پس وظایف
خود پلیس چه می‌شود؟ پلیس باید وقتی وارد عمل شود که دیگران درمانده می‌شوند. ناظران صنفی اخطار می‌دهند و اگر عده‌ای عمل نکردند، پلیس وارد
عمل می‌شود، نه این‌که قبل از آنها وارد عمل شویم.

ما به وزارتخانه‌ها نامه می‌نویسیم، یادآوری می‌کنیم، مستندات را تهیه می‌کنیم و برای وزیر محترم هم می‌فرستیم و می‌گوییم حوزه شما پرچالش است. بعضی جاها
اقدامات خوب و مؤثری می‌کنند، بعضی جاها هم کانّه برای خودشان در این زمینه وظیفه‌ای را قائل نیستند و مشکل اساسی ما هم در
همین جاست.

ما مقررات و قوانین کم نداریم و ضرورتی هم نیست که نیروی
انتظامی در چالش‌های زیاد وارد شود. اگر سیستم‌ها به‌درستی کار کنند، بسیاری از اینها تنظیم
می‌شوند و مشکلات کاهش پیدا می‌کنند.

بعضیها معتقدند دستگاههای فرهنگی و
امنیتی به این نتیجه رسیده
اند که برخوردها محدود و فصلی باشد و

موج نارضایتی انباشت نشود و صرفاً با بعضی از موارد برخورد
شود. این ذهنیت در جامعه وجود دارد که نیروی انتظامی صرفاً در مواقع خاصی برای حفظ
حجاب و عفاف وارد میدان می
شود و همیشه خیلی سخت نمیگیرد و ارکان نظام
هم چندان اراده
ای برای چنین مواجههای ندارند و فقط
نیروی انتظامی در این میدان مانده است و بقیه دارند کار خودشان را می
کنند.

می‌شود گفت این حرف تا حدودی درست است، البته نه کاملاً و آن
هم دلیل دارد. شما چه طرحی را می‌توانید مدت‌های زیادی روی آنتن نگه دارید؟ این کار سختی است. اگر روی
طرحی زیاد مانور بدهید، حساسیت‌زدایی می‌شود. مثلاً روز اول که در زمینه اعتیاد گفتید که شیشه آمده،
شوک به جامعه وارد می‌شود، ولی اگر تلویزیون هر شب راجع به شیشه و پلیس برنامه
داشته باشد، کم‌کم شیشه هم برای مردم عادی و چیزی مثل سیگار می‌شود.

مسئله دوم این است که پلیس مگر چقدر ظرفیت دارد؟ در طرح
نوروزی، به‌قدری این طرح گسترده است که ما باید اولویت‌بندی و اهم فی الاهم کنیم. فصل شروع
مدارس یا طرح‌های تابستانه می‌شود و طبیعی است که ما باید توانمان را تقسیم کنیم و ببینیم
اولویت‌ها کجا هستند، لذا یک وقت سفرها در اولویت‌ها هستند، یک وقت می‌گویند در مرز، انفجار و تروریسم زیاد شده
و باید تمرکزمان را در آنجا قرار بدهیم، ولی ما به این اکتفا نکردیم و ساختاری به
نام پلیس امنیت اخلاقی را درست کرده‌ایم که صرفاً وظیفه‌اش همین است، منتهی این ساختار محدود است
و چندان بزرگ و توانمند نیست.

مسئله اخلاق یک مسئله  فصلی و مقطعی نیست.

همین طور است، ولی یک وقت‌هایی که خطوط قرمز شکسته می‌شوند، برای
پلیس نیروی کمکی می‌آوریم، کما این‌ که در نوروز، از نیروی انتظامی برای کمک به راهنمایی و
رانندگی استفاده می‌کنیم. نیروهای دائمی همواره وجود دارند، ولی گاهی که اوضاع از
حدود خارج می‌شود و آنها نمی‌توانند کنترل کنند، طبیعی است که نیروهای کمکی وارد عمل می‌شوند.

ما این نقیصه را قبول داریم و تلاش می‌کنیم ساختارهای دائمی‌تر و حرفه‌ای‌تر و آموزش‌دیده‌تری را با خطاهای کمتر به وجود بیاوریم.
در این حوزه‌ها از هزاران مورد تذکر و ارشاد حرفی زده نمی‌شود، اما یک مورد که منجر به درگیری می‌شود، به‌سرعت بزرگنمایی و منتشر می‌شود. ما می‌دانیم در چه فضایی داریم حرکت می‌کنیم و تلاش می‌کنیم که هم روش‌هایمان را بهبود ببخشیم، هم نیروهایمان
را فراخور مأموریت‌ها سازماندهی کنیم، آمایش و آموزش نیرو مناسب باشد و خانم‌های بیشتری در حوزه پلیس امنیت اخلاقی
فعال شوند. ما طی پنج سال از هیچ به این نقطه رسیده‌ایم و باید این طرح‌ها را بهبود ببخشیم، ولی مادامی که
دستگاه‌های دیگر در وظایف ایجابی و سلبی و انضباطی خود به کمک ما نیایند و تمام این چالش‌ها روی دوش نیروی انتظامی تلنبار شوند،
توان ما محدود و بُرد ما همین است و نباید انتظارات را از نیروی انتظامی خیلی بالا
برد و از گروهبانی که یک سال آموزش دیده، در حد یک جامعه‌شناس، روان‌شناس، روحانی و یک فقیه انتظار داشته
باشیم.

ماه شاهدیم که برخورد با مفاسد اخلاقی معمولاً در دهکهای پایین جامعه
دور می
زند. بعضی از نخبگانی که در فرهنگسازی برای جامعه
نقش زیادی دارند، از جمله فرزندان و آقازاده‌های بعضی از مسئولین، هنرمندان و
فوتبالیست‌ها و… ظاهراً حاشیه امن دارند. آنها از رانت
ها و امکانات همین
نظام استفاده می
کنند و از صفر به همه چیز می‌رسند، ولی بعضاً به هیچ چیزی
هم اعتقاد ندارند. آیا نیروی انتظامی می‌تواند با این افراد که متأسفانه فرهنگ
ساز هم هستند،
برخورد کند؟    

اگر جاهایی مثل صدا و سیما و وزارت ارشاد که فیلم‌هایشان را برای داخل تولید می‌کنند، ضابطه‌گذاری کنند، مسئله حل می‌شود. در همین تهران فیلم ضد اخلاقی زشتی
درست ‌کردند که در خارج هم اکران ‌شد. وقتی به صدا و سیما گفتیم، هنرپیشه آن فیلم را از
بازیگری محروم کردند و دیگر تصویرش را نشان نمی‌دهند. این خودش می‌تواند ابزار بازدارنده‌ای باشد. برعکس قضیه هم هست. وقتی از
هنرمندان استفاده درست نمی‌کنیم و کسانی را که اتفاقاً برای نقش‌آفرینی‌های مثبت استعدادهای بالایی دارند، به
کار نمی‌گیریم، نتیجه خوبی به دست نمی‌آید.

یک وقتی نقل می‌کردند که وقتی هادی پسر آقای سیدحسن نصرالله شهید شد،
هنرپیشه و مطرب و… برای عرض تسلیت آمدند و گفتند ما هنرمان این است. یک شعر خوب
بدهید برای مقاومت بخوانیم. ما هم اگر به این آقائی که دارد می‌خواند، شعر درست بدهیم بخواند، چرا برود
زیرزمینی بخواند؟ باید از کار خوب حمایت کنیم تا ذائقه‌ها تغییر کنند. فعلاً ذائقه‌ها متوجه گیشه‌ هستند و همه تلاش می‌کنند محصولشان گیشه‌دار بشود. ما اگر سرمایه‌گذاری کنیم، گیشه هم تأمین می‌شود.

به نظرم در حوزه ایجابی در بخش هنر و سینما ضعیف هستیم.
وقتی در صدا و سیما فیلم‌ها و سریال‌های خوب و فاخر ساخته می‌شوند، می‌بینید که چقدر اثرگذارند. ممکن است بعضی
از هنرپیشه‌هایی هم که در آنها بازی می‌کنند، مورد داشته باشند، اما برآیند کار
خوب است و اثرگذاری خوبی دارد. چه اشکالی دارد که ما آنها را هم بیاوریم و همراه
کنیم؟ یک فوتبالیست حرفه‌اش این است که گل بزند، قیمتش بالا برود و درآمد بیشتری کسب
کند. هنرپیشه هم می‌خواهد بیشتر دیده بشود، فیلمش بیشتر بیننده داشته باشد و
تصورش این است که با عکس فیس‌بوکی بیشتر دیده می‌شود و بازار کارش رونق پیدا می‌کند، اما اگر احساس کند عکس فیس‌بوکی رونق کار او را کاهش می‌دهد،
طبیعتاً از این شیوه استفاده نمی‌کند. این کار شدنی و حرفم  کارشناسانه است. ما نباید توقعمان را خیلی بالا
ببریم و خودمان را با هنرمندان و بازیگران درگیر کنیم.

به نظر من باید قوانین و ضوابط را به‌طور روشن و شفاف بیان کنیم و
همه هم در برابر قانون برابر باشند. هنرمند و غیرهنرمند و بندة فرمانده ناجا هیچ
فرقی در این زمینه با هم نداریم. بنده به عنوان فرمانده ناجا که همه مأموران ناجا
از من حساب می‌برند، چرا باید از چراغ قرمز عبور و یا در جاده با 160
کیلومتر سرعت رانندگی کنم؟ من باید بیشتر از همه پایبند باشم. هرکسی برای خودش خط
قرمزی درست کرده که وهمی و خیالی است و ما به آنها قائل نیستیم. ما به قانون و
اجرای باتدبیر و عاقلانه‌ قانون و نه اجرای خشک و روباتیک آن قائلیم.  

در برابر بعضی از این چهرهها خلاف قانون عمل
شد. طرف از ته گود عرب
ها آمده و خوب توپ میزند و چهره شده و
حالا هم از عالم و آدم و خدا طلبکار است و هیچ کسی هم هیچ چیزی نمی
تواند به او بگوید.

چرا فوتبالیستی که ده درجه از او هم بالاتر است، در اروپا
این کار را نمی‌کند؟

چون در آنجا حاشیه امن ندارد…

چون در آنجا حاکمیت قانون و فرهنگ‌سازی وجود دارد. ما با
فوتبالیست، هنرمند و یا هر آدم سرشناسی ممکن است در تخلف رانندگی برخورد کنیم که
برایش یک کمی تلخ هم هست، اما  حرمت‌ها را حفظ می‌کنیم و هیچ وقت مطلب را رسانه‌ای نمی‌کنیم. برادر خواننده‌ای که خیلی هم مقید است، به
تصور این‌ که باید به موقع به کنسرت برسد، 170 کیلومتر رفته و پلیس هم
جلوی او را گرفته و ماشینش را خوابانده است. ما که شوخی نداریم، ولی نمی‌آییم این را رسانه‌ای و آبروریزی کنیم.  

تأکید می‌کنم در مورد هنرمندان و بازیگران، اگر صدا و سیما و ارشاد
هماهنگ باشند، استانداردها را بنویسند و ابلاغ کنند، سازندگان، کارگردانان،
بازیگران و… به‌خوبی درک و خودشان را هماهنگ می‌کنند. ما چون هیچ چیز را تعریف
نکرده‌ایم، مشکل به وجود آمده است.   

کارکرد نیروی انتظامی با سینماگرها خیلی خوب است. الان سه
یا چهار دوره است که ناجا جشنواره سینما گذاشته و خوب هم کنترل کرده‌ایم و نتایج هم خیلی خوب بوده
است. استعدادهای زیادی هم هست، ولی بالاخره ادبیات این حوزه یک مقدار متفاوت است.
ما این را قبول داریم، ولی اجرای عقلانی قانون در دستور کار نیروی انتظامی است.

توقع این بود که بسیاری از اعاظم که مسئولان به دیدن آنها
می
روند، وقتی از مسئولین نیروی انتظامی در مورد پوشش و حجاب و
فرهنگ جامعه گله می
کنند، بیایند و نیروی انتظامی را کمک کنند، چون نیروی
انتظامی هم از همین مردم است و از جای دیگری نیامده است. ارزیابی شما در این باره
چیست؟

یکی از پشتیبانان اصلی ما مراجع عظام، ائمه جمعه و جماعات و
روحانیت به‌طور ویژه هستند، چون وظیفه و رسالتشان هم همین است، یعنی
اقامه دین، امر به معروف و نهی از منکر و تعلیم و آموزش مردم در مسیر احکام الهی.
در دوره اخیر بحث گرانی‌ها، موضوع ما را یک مقدار تحت‌الشعاع قرار داده است. شاید
برداشتشان این است که امروز مسئله اول مردم مسئله معیشت است و لذا به این موضوع که
نیروی انتظامی در میدان است، در درجه دوم پرداخته‌اند.

البته ما به هر میزانی که از ما حمایت کنند، هم ممنونیم و
هم نیازمند ارشادات علما و در ملاقات‌هایی هم که داریم، رهنمودهای کارسازی هم به ما می‌دهند، موضوعات مهمی را مطرح می‌کنند و ما هم واقعیت‌ها را خیلی شفاف با این عزیزان
در میان می‌گذاریم. من حداقل سالی یک بار به هر استانی می‌روم و ائمه جمعه را زیارت می‌کنم. فکر می‌کنم با هر امام جمعه‌ای بیش از 5 یا حتی ده بار
ملاقات داشته‌‌ام. هر یکی دو سالی یک بار خدمت مراجع قم می‌رسیم یا مسئولین خودمان را می‌فرستیم و گزارش‌هایی را تقدیم می‌کنند.

در مجموع، همکاری‌ها دارد سازمان‌یافته‌تر می‌شود. قبلاً سازمان منسجمی وجود
نداشت، الان با حوزه‌های اجتماعی مبادله اطلاعات و با دفتر تبلیغات اسلامی در قم و
با مدیریت حوزه علمیه همکاری داریم. آنها با بولتن‌هایی اطلاع‌رسانی می‌کنند و آخرین تاکتیک‌ها و تهاجمات فرهنگی را به
استحضار علما و طلاب و افاضل می‌رسانند. ما در مجموع راضی هستیم.

ناجا امروز حمایت مردم را دارد. ما 197 را داریم که مردم
تماس می‌گیرند و شکایات، پیشنهادها و تقدیر خود را مطرح می‌کنند. رضایت مردم بسیار بالا و
شکایت‌ها خیلی پایین است. اتفاقاً هر وقت ما برای تأمین امنیت اجتماعی، فشار را زیاد
می‌کنیم، تقدیرها بالا می‌رود و شکایت‌ها پایین می‌آید. عمده انتقادات و شکایت‌ها این است که چرا در این حوزه
اقدام نمی‌کنیم. وقتی مردم تماس می‌گیرند، حتماً رسیدگی و برخورد
می‌کنیم. مردم ما بسیار خوبند، نیروهای ما هم با انگیزه و خوب در میدان هستند و
کارشان هم نتیجه دارد. گاهی فضای رسانه‌ای هم علیه ما درست می‌شود، ولی نیروی انتظامی محکم سر
جایش ایستاده است. ضمن این‌ که از اهرم‌های قانونی هم استفاده می‌کنیم، چون بعضی‌ها دارند جرم انجام می‌دهند، کاریکاتور می‌کشند و تخریب می‌کنند. ما هم از حقوق خود
استفاده می‌کنیم، اول به اینها تذکر می‌دهیم و رفع ابهام می‌کنیم، چون ممکن است اطلاعاتشان
ناقص باشد. به نظر ما بهترین روش همین است، ولی اگر ببینیم کسی عناد و واقعاً قصد
تخریب دارد، از ابزارهای حقوقی خود هم استفاده می‌کنیم.   

نیروی انتظامی امروز با عزّت و اقتدار در میدان است، احساس
ضعف هم نمی‌کند و حتماً این طرح‌ها را با قدرت و استمرار بیشتر و ساختارهای قوی‌تری دنبال خواهد کرد.

چون نیروی انتظامی با بخشهایی از جامعه سر و
کار دارد که گاه تخلفاتی دارند و طبیعتاً نسبت به آن انتقاداتی هم مطرح می
شود، باید خاطرات
فرمانده ناجا از مواجهه
های غیرمترقبه با بخشهایی از جامعه جالب
باشد. از این برخوردها چه خاطراتی دارید؟ مردم وقتی با شما مواجه می
شوند، بهطور طبیعی چه واکنشهایی نشان میدهند؟

اتفاقاً این اتفاقات کم هم نیست. در نمازجمعه، عزا، عروسی،
زیارت، تفرجگاه‌های نوروزی، ملاقات‌های عمومی مردم به بنده مراجعه می‌کنند، تمام
نامه‌هایی که دریافت می‌کنم، می‌خوانم، چکیده‌های 197 را برایم می‌فرستند، معاونت اجتماعی ناجا ارزیابی‌هایی دارد که می‌خوانم و تقریباً حال و هوای
مردم را می‌شناسم. فکر می‌کنم سالی حداقل با 100 خانواده جانباز و شهید دیدار دارم.
عمده مردم یا حامی هستند یا گیرهای شخصی دارند که می‌خواهند برایشان رفع کنیم.

سال گذشته به زیارت عتبات رفتیم و با مراقبین و محافظانی که
داشتیم، کار مشکل بود. محافظان عراقی اجازه نمی‌دادند تنها بروم. حتی زیارتنامه
هم که می‌خواندم چند نفر روی دوشم می‌زدند که سردار! این کار را
برایم بکنید. می‌گفتم: «اجازه بدهید زیارتم تمام شود می‌آیم». پدرم و خانواده‌ام می‌رفتند زیارت و من می‌رفتم روی پله می‌نشستم و جواب مردم را می‌دادم. تقریباً هر حرم و هر
زیارتی که می‌رفتم، 20 دقیقه نیم ساعتی به سئوالات مردم جواب می‌دادم. یکی می‌گفت مشکل گذرنامه دارم، یکی از
مأمور ما گله داشت، یکی می‌گفت ماشینم را سرقت کرده‌اند، یکی می‌گفت بی‌جا مرا جریمه کرده‌اند، می‌نشستیم و روی تک‌تک نامه‌هایشان دستور می‌نوشتم. حرم امام رضا(ع) که می‌رویم، همه اقشار مردم ایران
آنجا هستند.

من سالی حداقل چهار پنج بار با خانواده‌ام به سینما می‌روم‌ و همه جا مردم می‌آیند و صحبت می‌کنند و پیشنهاد می‌دهند. حتی گاهی از آنها می‌خواهم شماره تلفن منزل یا
همراهشان را به من بدهند که کارشان را پیگیری کنم. اغلب هم باورشان نمی‌شود و می‌گویند آنهایی را که وقت می‌گیریم و به ملاقاتشان می‌رویم، جوابمان را نمی‌دهند، شما می‌خواهید با گرفتن شماره تلفن
جوابمان را بدهید؟ بعد که از دفتر ما به آنها تلفن می‌زنند، طرف واقعاً متعجب می‌شود. ما واقعاً خودمان را متعهد
می‌دانیم که حتماً کار را پیگیری کنیم، یا به نتیجه برسانیم یا به طرف بگوییم
موانعی دارد که نمی‌شود، یعنی تکلیفش را روشن می‌کنیم.

مردم خیلی لطف دارند. یکی از مشکلات ما در راه‌پیمایی‌ها این است که فقط  صدها عکس باید با مردم بیندازیم. احساس می‌کنم مردم به ناجا و مسئولانش
علاقه و اعتماد دارند. ما هم شرمنده این محبت‌ها هستیم. این ‌طور هم نیست که فقط طیف خاصی
لطف داشته باشند. ما حاضریم با خبرنگارها به یکی از همین جشنواره‌هایی که از حجاب آنها گلایه‌هایی وجود دارد برویم تا ببینند
رفتار آنها با ما چگونه است. من فکر می‌کنم نیروی انتظامی امروز یک حرکت منطقی دارد و همه
هم درک می‌کنند که نیروی انتظامی یک ‌سری وظایف قانونی دارد و باید
به آنها عمل کند. اگر مدار همه چیز را قانون قرار بدهیم، کسی ناراضی نمی‌شود.

با تشکر از شما.

موفق باشید.

 

سوتیترها:

1.

تهاجم فرهنگی فقط علیه ملت ما نیست. امروز تهاجم و تسخیر نرم
در دستور کار غربی‌ها قرار گرفته است، اسم آن را هم قدرت نرم می‌گذارند. قدرت نرم یعنی
مخاطب به میل خود الگوهای دشمن را می‌پذیرد.

 

2.

یکی از پشتیبانان اصلی ما مراجع عظام، ائمه جمعه و جماعات و
روحانیت به‌طور ویژه هستند، چون وظیفه و رسالتشان هم همین است، یعنی اقامه دین، امر
به معروف و نهی از منکر و تعلیم و آموزش مردم در مسیر احکام الهی.

 

3.

مقام معظم رهبری از اوایل دهه 70، تهاجم فرهنگی را مطرح کردند.
همان روزها مقاله‌هایی نوشته می‌شد که ما تبادل فرهنگی داریم، ولی تهاجم فرهنگی نداریم
و این معنا را که فرهنگ قوی‌تر بر فرهنگ ضعیف‌تر غلبه می‌کند، تخطئه می‌کردند.

 

 

4.

یکی از مشکلاتی که ما داریم، نوپایی رسانه، دموکراسی و فضای
مجازی است که هنوز ساختارمند نشده است. این رسانه‌ها هنوز به شهرستان‌ها نفوذ پیدا
نکرده‌اند و فعلاً اخبار ایران یعنی اخبار تهران.

 

5.

نیروی انتظامی امروز با عزّت و اقتدار در میدان است، احساس ضعف
هم نمی‌کند و حتماً این طرح‌ها را با قدرت و استمرار بیشتر و ساختارهای قوی‌تری دنبال
خواهد کرد.

/

فساد؛ عامل انحطاط تمدن‌ها

حجت
الاسلام سيدجوادحسيني

 

صفحات
تاريخ پر است از طلوع و غروب تمدن‌ها و اقوام و ملت‌هاي زيادي كه زماني به اوج عزت
و سربلندي رسيدند، اماپس از مدتی، قدرت و منزلتشان‌ به ضعف و ناتواني تبديل شد.

به‌راستي
چرا چنین است وآيا مي‌توان باور كرد كه اين رخدادها براساس تصادف و يا بخت و شانس
بوده است يا سنت‌هاي «لا یتغيري» بر هستي حاكمند؟ در قرآن كريم در بيش از 17 آيه
با بيان‌هاي مختلف(1) صريحاً از سنت‌های الهي حاکم بر جامعه یاد شده
است.

در دو
آيه، خداوند سرنوشت مردم و تمدن‌ها را كاملاً با رفتار خود آنان و حالات روحي و
نفسي آنها گره زده است: در سوره انفال مي‌خوانيم: «ذلك بان‌الله لم يك مغيراً نعمة انعمها
علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم و ان‌الله سميع عليم»؛(2) اين [هلاكت
فرعونيان و پيش از آن] به خاطر آن است كه خداوند هيچ نعمتي را كه به گروهي داده
تغيير نمي‌دهد، جز آنكه آنها خودشان را تغيير دهند و خداوند شنوا و داناست». در
جاي ديگر می‌فرماید: «ان الله لا يغير ما بقومٍ حتي يغيروا ما بانفسهم؛(3)
(اما) خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملتي) را تغيير نمي‌دهد مگر آنها خود را تغيير
دهند».

امام
صادق«ع» فرمود: «خداوند پيامبري را مأمور كرد كه به قوم خود بگويد هيچ جمعيت و
گروهي كه در پرتو اطاعت من در خوشي و آسايش بوده‌اند، از آنچه موجب رضايت من است
تغيير حالت نداده‌اند مگر اينكه من هم حال آنها را از آنچه دوست ‌دارند به آنچه
بدشان می‌آید تغيير داده‌ام. همچنین هر گروه و خانواده‌اي كه به خاطر معصيت،
گرفتار ناراحتي شده باشند و سپس از آنچه موجب ناخشنودی من است تغيير موضع دهند، من
هم تغییر موضع می‌دهم و آنها را به آنچه دوست دارند می‌رسانم».(4)

آیت
الله شهيد محمد باقر صدر مي‌گويد: قرآن سنت‌هاي تاريخي را در سه حقيقت مي‌داند:


اولين حقيقت در سنن تاريخ، عموميت داشتن آن است. يعني سنت‌هاي تاريخ روابطي اتفاقي
و كوركورانه نيست و وضعي ثابت و تخلف ناپذیر دارد.


دومين حقيقتی كه قرآن روي آن تكيه دارد، خدايي بودن اين سنت‌هاست. سنن تاريخي
رباني يعني مربوط به خداست. «سنة‌الله» و به
تعبير ديگر كلمات‌الله است.


حقيقت سوم مسئله آزادي اراده و اختيار انسان است. پافشاري روي آزادي در انتخاب،
مخصوصاً در مسئله سنت‌هاي تاريخ، حائز اهميت بسياري است.(5)

بنابراین
يكي از علت‌هاي مؤثر در سقوط
بسياري از تمدن‌ها فساد و بي‌بند و باري بوده است و اين هشداري به جامعه و مسئولان
امروز ماست كه سنت‌هاي تغييرناپذير الهي را ناديده نگيرند و مواظب باشند كه فساد
مالي و فسادهاي اخلاقي، جامعه را به سمت و سوي سقوط و نابودي سوق ندهد.

آنچه
پيش رو داريد نگاهي بسيار گذرا و خلاصه به برخي تمدن‌هاي بشري است كه بر اثر فساد
و بي‌بندوباري به ورطه سقوط و نابودي افتادند.

 

جريان
حضرت موسي«ع»

در زمان
حضرت موسي«ع» كه سپاه رزمي او پيش مي‌رفتند و شهرهاي ستمگران آن عصر را فتح مي‌كردند،
دشمنان و كافران آن حضرت به سراغ «بَلعم باعورا» آمدند كه به اسم اعظم الهي مسلط و
مجهز بود و درخواست كردند از آن طريق حضرت موسي«ع» و سپاهيانش را نفرين کند تا
شكست بخورند. با قبول اين مأموريت خلاف فرمان الهي، خداوند آن نعمت را از او گرفت
و نتوانست از اسم اعظم استفاده كند، با این حال او به كافران توصيه كرد: «زنان و دختران خويش را بياراييد و به
بهانة ‌خريد و فروش، آنان را به ميان سپاه موسي بفرستيد و از اين راه سپاه مؤمن را
به فساد و  نابودي بكشانيد». دشمنان
همين كار را كردند و نيروي رزمي حضرت موسي را به فساد كشاندند. خداوند «طاعون» را
بر آنان مسلط ساخت و بيست هزار نفر از آنان را به هلاكت رساند.(6)

تمدن
بابليان و شهوتراني

يكي از
تمدن‌هاي بسيار كهن بشري كه هنوز آثار آن در عراق باقي است، تمدن بابِل است. پايه‌گذاران
اين تمدن در آغاز به‌شدت پايبند عفت و اخلاق بودند، ولي پس از مدتي و رسيدن به اوج
قدرت، سيرنزولي و انحطاطشان آغاز ‌شد. ويل دورانت درباره علت انحطاط این تمدن مي‌گويد:
«در بابل كم‌كم عادت فسق و فجور به همه خانه‌ها راه يافت و زنان خانواده‌هاي بزرگ
نيز به خودنمايي و آراستن و پيراستن خود به هنگام حضور در اجتماع پرداختند و اين
را جزو آداب و تعارفات معمولي ‌پنداشتند و تا آنجا پيش رفتند كه «كونيتوس كورتيوس» در سال 42 ميلادي در
بيان شرح آنان مي‌نويسد: در هيچ جاي دنيا اين اندازه امكانات براي استفاده از لذت‌هاي
شهواني فراهم نشده است. در آن هنگام كه معابد، ثروتمند شدند، اخلاق عمومي رو به
فساد رفت، مردم بابل كه در خوشگذراني‌ها غرق شده بودند، با كمال میل و رضاي خاطر
به فرمانبرداري از كاسي‌ها و آشوريان و يونانيان گردن نهادند».(7)

 

تمدن
روم و يونان و بي‌بندوباري

روم و
يونان دو تمدن درخشان بودند كه در دوره‌ای قيود اخلاقي در آن مراعات و فحشا عملي
غيرقانوني و زشت شمرده مي‌شد تا آنجا كه در مجلس بزرگان يونان، يكي از اعضاي مجلس
را كه در جلوي چشم دخترش همسرش را بوسيده بود، متهم به نقض كرامت اخلاقي و برضد او
سخنراني کردند. اين دوران، دوران اوج اين دو تمدن است، ولي زماني مي‌رسد كه اين دو تمدن در سراشيبي سقوط قرار مي‌گيرند
و اين درست در زماني است كه فحشا در روم رايج و فاحشه‌خانه‌ها، مجمع بزرگان كشور و
محل تصميم‌گيري‌هاي اجتماعي مي‌شوند. بدتر از همه همجنس‌بازي نيز شايع می‌گردد و
برخي از فلاسفه آن زمان، آن را نشانة صداقت دو مرد مي‌شمارند.در اوج برده‌داري
در روم در مجالس بزم، تكيه‌گاه بزرگان، سينة كنيزكان جوان بود و آنها مجبور بودند
در طول ساعت‌ها چون بالش بي‌روحي از جاي نجنبند.(8)

در این
دوران، مردها و زن‌ها به‌شدت از قيد و بند ازدواج گريزان مي‌شوند،تا آنجا كه بي‌بند
و باري جنسي به اعتقادات مردم نيز سرايت می‌کند
و در ميان الهه‌هاي متعدد، الهه‌اي به نام «افروديت» (Aphrodite)
پرستش مي‌شود كه زني شوهرداراست و در عين حال با سه الهه ديگر رابطة جنسي دارد، گذشته
از اینکه با بشر عادي نيز ازدواج مي‌كند و از او الهه «كيوپيد»(kupid)یا الهه عشق به وجود مي‌آيد. در يونان نيز مسابقة زنان با بدن‌هاي
كاملاً برهنه در جلوی چشم مردان برگزار مي‌شود و فحشا رسماً مجاز شمرده مي‌شود و
از اينجاست كه سقوط اين دو تمدن آغاز مي‌شود.(9)

لاروس دانشمند فرانسوي (1817ـ1875) در اين‌باره مي‌نويسد:
«تمدن روميان در اثر پيروي زنان از هوس‌هاي خود از هم پاشيده شد و امروزه در
اجتماع فعلي ما كه زنان با آزادي تمام به آرايش خويش مي‌پردازند و جز پرداختن به
تهييج و تحريك ديگران كاري ندارند، شباهت بسيار زيادي به روميان پيدا كرده‌ايم.
بله ما اولين قومي نيستيم كه اثر اين اخلاق زشت را متحمل مي‌شويم. امروزه تزيين و
تهييج زنان و داستان‌هاي زشت جنسي و عشقي كه اساس ازدواج و خانواده را از هم مي‌پاشد،
ما را بهسرعت به طرف انحطاط و سقوط دعوت مي‌كند».(10)

 

تمدن چين و شهوتراني

«منتسكيو» درباره سلسله‌های متعددي كه در چين به قدرت رسيدند و
بر اثر گرفتار شدن در بند هوسراني و تجملات سقوط كردند، چنين مي‌گويد: «در تاريخ ديده مي‌شود كه 22 سلسله از
سلاطين در چين فرمانروايي كرده‌اند. سه سلسله اول، مدت مديدي دوام آوردند، چون
عاقلانه حكومت مي‌كردند، ولي بعد از سه يا چهار پادشاه، فساد اخلاقی، تجمل، بيكاري
و لذت‌طلبی به جانشينان آنان روي ‌آورد و روح و فكر سلاطين ضعيف ‌شد و آنها را
دچار انحطاط ‌کرد. علت اين بود كه در ابتدا سلاطين تقوا و دقت و مراقبت
لازمة سلطنت را داشتند، ولي در اواخر آن تقوا و پرهيز ناياب ‌شد».(11)

يكي از خاقان‌های چين براي محافظت از حرمسراي خود 3000 خواجه
داشت كه پيش از 8 سالگي، آنها را اخته كرده بود.(12)

 

فساد و زوال تمدن ايرانيان

سلسله هخامنشيان كه با تلاش‌هاي كوروش و داريوش به وجود آمد و
قدرت ويژه‌اي داشت، 220 سال حكومت كرد، ولي پادشاهان بعدي با فرو رفتن در لذت‌جويي
و بي‌بندوباري و فساد و عيش و نوش اين قدرت را تبديل به ذلت كردند.«ويل دورانت» در تحليل اين انحطاط مي‌نويسد:
«شاهنشاهان هخامنشي كار جنگ را كنار گذاشتند و در شهوات غوطه‌ور شدند،ملت به
سراشيبي فساد افتاد و بي‌عقلي بر كشور حاکم شد».

خشايارشاه معشوقه‌های فراوان داشت و يكي از بدترين نمونه‌هاي
فسق و فجور براي ملت خود بود.(13) در دوره هخامنشيان زناشويي با محارم
از جمله با مادر مرسوم بود.(14) شمار كنيزكان حرم شاهي در اواخر دورة
شاهنشاهي به 329 و يا 360 رسيد.(15)

«كنت كورث» مورخي كه شرح جنگ‌ها و فتوحات اسكندر را نگاشته
است، مي‌نويسد: «وي در مقابل اسلحه پارسي‌ها شكست‌ناپذير بود، ولي مغلوب معايب
آنان شد. ضيافت‌هاي نابهنگام، شرابخواري‌هاي بي‌حد و حصر، شب‌نشيني‌هاي بسيار و
ورود دسته‌دسته زنان بدكاره به دربار وي، همه اينها نشان مي‌داد كه اسكندر چگونه عادات
خارجي را اتخاذ مي‌كند و با خو كردن به این عادات، اسكندر از نظر مقدوني‌ها آن
پادشاه سابق نبود و بهترين دوستانش، دشمنانش ‌شدند.

اسكندر هنگامي كه عاشق دختر فرمانرواي يكي از مناطق ايران شد،
براي اينكه كسي با ازدواج او با يكي از افراد مغلوب، اعتراض نكند، دستور داد همه
لشكريان با زني پارسي ازدواج كنند، و بدين‌گونه در يك ده، ‌هزار مقدوني با
دوشيزگان ايراني ازدواج كردند.(16) زنان و همسران اسكندر را به تعداد
روزهاي سال، 360 نفر نوشته‌اند.(17)

 

اشكانيان و عامل نابودي آنان

اشكانيان با زدودن سلطه مقدونيان از چهرة ايرانيان، قدرت و
عظمت را در این كشور به دست گرفتند و مدت 474 سال (250 قبل از ميلاد تا 224
ميلادي) بر ايران حكم راندند. آنان اگر چه در زمان «ارشك»، «تيرداد» و «اردوان»
عفاف و دوري جستن از بي‌بندو باري و پرهيز از افراط در كامجويي و لذت‌خواهي را
رعايت مي‌کردند و حتي به زنان حق شركت در مجلس مردان را نمي‌دادند و اندروني و
بيروني خانه‌هاي ثروتمندان به طور كلي از همديگر مجزا بود. در دوران اشكانيان زنان
اجازة دخالت در هيچ امري از شئون دولتي نداشتند و طلاق به‌كلي ممنوع و تنها در
صورت فحشا يا نازا بودن زن مجاز بود، ولي متأسفانه پس از گذشت دوران سخت استقرار
حكومت و استحكام پايه‌هاي آن، كم‌كم به طرف عياشي و فساد كشيده شدند و در جنگ‌ها،
هزاران روسپي را به همراه لشكر مي‌بردند تا سرانجام در دوران اردوان پنجم عياش‌ترين
پادشاه اين سلسله كه همواره غرق در عيش و عشرت بود، اردشير بابكان توانست لشكر او
را شكست و براي هميشه به حكومت اشكانيان پايان دهد.(18)

 

ساسانيان و فرو رفتن در فساد

اردشير بابكان پايه‌گذار سلسله ساسانیان بود؛ سلسله‌ای كه
توانست با تشكيل حكومت واحد، همپايه تمدن روميان را پايه‌گذاري کند و از سال 224
الي 653 ميلادي قبل از فتح مسلمانان، حكومت ايران را در قبضه خود داشته باشد.

در ابتدا دوران ساسانیان، كار زنان پرده‌نشيني بود و زنا جرم
شمرده مي‌شد و موجب جدايي زن و شوهر و پرداخت جريمه نقدي سنگين بود، ولي آرام آرام
غرق در فساد و زنبارگي شدند.اردشير بابکان پیش‌بینی کرده بود: «حال پادشاهي كه
سلطنت را بدون رنج به ارث برد، بسيار وحشتناك است، چرا كه او گمان مي‌كند اكنون
فرصتي براي عيش و نوش و خوشگذراني يافته است و از اين راه است كه درهاي بلا باز مي‌شود
و سستي در دولت پديد مي‌آيد».(19)

 

نمونه‌هايي از فساد اين سلسله

 

 *هنگامی‌که ‌يزدگرد
سوم به ميدان جنگ با مسلمانان مي‌آمد، هزار طباخ، هزار رامشگر و نوازنده و هزار
يوزبان و بازبان و جمعيتي بسيار از كنيزكان در خدمت او بودند و او اين عده را كم
مي‌دانست.(20)

* خسرو پرويز بنابر آنچه در مجمل‌التواريخ آمده است، 12 هزار
زن برده و آزاد داشت و در شبانه‌روز چندين(21) نوبت با آنان مباشرت می‌کرد.(22)

 *  اشراف در دورة ساساني به اندازه يك دوره تسبيح
يعني صد زن در حرمسرا گرد مي‌آوردند.(23)

 * در اين دوره ازدواج
استقراضي، يعني زن خود را به ديگري دادن مرسوم بود و فرزند، متعلق به شوهر اول
محسوب می‌شد.(24)

 

فساد و سرانجام خوارزمشاهيان

آخرين پادشاه اين سلسله، سلطان جلال‌الدين منكبرني است كه از
سال 617 تا 628 هجري قمري بر خوارزم و خراسان و عراق و آذربايجان تسلط داشت. وي
دلبستگي فراوانی به زنان و حتي غلامان داشت و افراط در باده‌گساري و زنبارگي، ضمن
پايان دادن به سلسله او، باعث تسلط مغول و نابودي بسياري از انسان‌ها و سرمايه‌هاي
كشور شد و عاقبت با كشتي شكسته‌اي از مقابل لشكر دشمن گريخت و بسياري از زنان خود
را جا گذاشت و به دست دشمن سپرد.(25)

 

 

فساد و انقراض امويان

مسلمانان با امكانات كم و صبر و بردباري، ارتش مقتدر ايران و
روم را شكست دادند و بر قسمت وسيعي از كره زمين سيطره پيدا كردند. بعد از قدرت
امويان، مسير ترسيم شده توسط رسول خدا«ص» تغيير يافت و تمامي ارزش‌هاي اسلامي به
كنار گذاشته شد و فساد كم‌كم تمام اركان حكومت را فراگرفت.

 

نمونه‌ها:

*يزيدبن عبدالملك از جمله
آخرين پادشاهان اين سلسله بود كه كاري جز ميگساري و زنبارگي نداشت، تا بدانجا كه
وقتي كنيز نوازنده او «حبابه» مُرد، جنازه او را به مدت هفت روز در آغوش داشت! و
خود نيز پس از چند روز از دفن حبابه، به درك واصل شد.(26)

 * وليدبن يزيد بن
عبدالملك آنچنان مست شهوت و عياشي مي‌شد كه حتي به دخترش تجاوز كرد و با فاحشه‌ها
در حوضي كه پر از شراب كرده بود به شنا و عياشي مي‌پرداخت و وقاحت را به جايي
رساند كه قرآن را نيز تيرباران كرد.(27)

*منصوربن ابوعامر اموي در اندلس براي محبوبة خود «ام هشام»
قصري متحرك از نقره ساخت.(28)

*خالدبن وليد» با اینكه فرمانده سپاه مسلمين بود، ولي هوسراني
و شهوت‌پرستي در وجود او خيمه زده بود. او عشق «ام تميم» همسر «مالك بن نويره» را
در دل گرفته بود و با كشتن مالك همان شب، وي را در آغوش گرفت، در حالی که رسول
خدا«ص» مالك را اهل بهشت معرفي كرده بود.(29)

 

عباسيان در دام فساد

بني‌عباس نيز علي‌رغم سفارش‌هاي سفاح- بنيانگذار اين سلسله- در
زياده‌روي در شهوت و بي‌بندوباري، از پيشينيان خود جلو افتادند و به همان سرنوشت
دچار شدند و با شكست فضاحت‌بار از لشكر مغول، كرسي خلافت را به آنها واگذار كردند.

 

نمونه‌ها:

* در كاخ هارون‌الرشيد 300 كنيز عودزن و دف‌زن، ني‌زن،
آوازخوان و رقاص وجود داشت.(30) همين هارون كنيزي با صدهزار دينار طلا
و كنيز ديگري به 3600 دينار خريد و بعد از يك شب به فضل بخشيد.(31)

 * هلاكوخان دستور داد
حرمسراي معتصم را بشمارند؛ نتيجه آن 700 زن و 1000 خادم بود.(32)

*  در حرمسراي متوكل
عباسي 4000 كنيز وجود داشت و امرا براي او كنيزان زيبا را مي‌فرستادند، از جمله
عبدالله بن طاهر 400 كنيز به متوكل هديه كرد.(33)

 

فساد در دستگاه مغولان

مغولان خصوصاً بنيانگذار آنان چنگيز، علي‌رغم همة وحشيگري‌ها،
سخت پايبند عفت و وفادار به كانون خانواده بودند و از افراط در شهوات خودداري مي‌كردند.

ماركوپولو در «سفرنامه»ی خود مي‌نویسد: «زنان مغول از لحاظ
عفت، عصمت، وفا و وظيفه‌شناسي در برابر شوهر همانند ندارند و بي‌وفايي در نظر آنان
عيب بزرگ اخلاقي محسوب مي‌شود و پاكدامني و حجب و حياشان قابل‌توجه و تحسين است و
تا بدانجا به اين عادات اخلاقي پايبند بودند كه چون منطقه «كامول» در تبت را فتح
كردند، رسم قبيح آنان [دراختيار ميهمان قرار دادن همسر و دختران] را كه منافي عفت
و اخلاق بود، بشدت ممنوع كردند و براي آن مجازات مقرر ساختند.(34)

ولي پادشاهان اين سلسله نيز بعد از مدتي سرگرم فساد و بي‌بند و
باري شدند. از جمله:

*در حرمسراي چنگيزخان 500 زن وجود داشت كه به عنوان همسران و
همخوابگان او به حساب مي‌آمدند.(35)

*تيمور لنگغير از كنيزان، 8 زن دائمي داشت.(36)

 *خليفه فاطمي
المعزالدين مدت‌ها در فكر حمله به مصر بود، ولي لشكر مجهز چهارصد هزار نفري اخشيد
فرمانرواي مصر را مانع خود مي‌دانست تا اينكه به او خبر رسيد دختر اخشيد كنيزكي را
براي ارضاي شهوت خريده است، با اين خبر فرياد المعزالدين بلند شد كه من پيروز مي‌شوم
چون فهميدم خاندان سلطنتي اين‌گونه در فساد و شهوتراني غوطه‌ورند.سرانجام سردار
خود جوهر را براي فتح مصر فرستاد و بساط حكومت اخشيد را درهم پيچيد و حكومت
فاطميان را در مصر برقرار ساخت. جرجي زيدان ضمن نقل اين جريان مي‌گويد: «اين نكته
بر هيچ‌كس پوشيده نيست كه عفت بهترين نگهبان هر حكومتي است».(37)

جالب اين است كه خود فاطميان نيز دچار همين بليه شدند و
سرانجام بساطشان به همین ترتیب جمع شد:

الحاكم بالله خليفه فاطمي مصر بيش از ده هزار كنيز و غلام داشت
كه 1500 تن از این كنيزان در حال دوشيزگي در نوبت همخوابگي بودند. وقتي صلاح‌الدين
ايوبي بر كاخ فاطميان مصر دست يافت ديد 
دوازده‌هزار زن در آن كاخ وجود دارد كه جز خليفه مرد ديگري نداشتند.(38)

 

پي‌نوشت‌ها:

[1]ـ سنة
الاولين، انفال، 28؛ ولاتجد لسنتنا تحويلا، اسراء، 77؛ ولن تجدوا لسنة الله
تبديلا، فاطر 43؛ ولن تجد لسنة الله تحويلا، فاطر، 43.

2ـ انفال، 53.

3ـ رعد، 11.

4ـ نورالثقلين، حويزي، ج 2، ص 163، به نقل از
تفسير نمونه، ج 7، ص 231.

5ـ سنت‌هاي تاريخ در قرآن، شهيد محمدباقر
صدر، ترجمه سيدجمال موسوي، ( تهران: انتشارات روزبه، بي‌تا)، صص 53ـ59.

6ـ بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، بيروت، ج
13، ص 373 و ر.ك: ذيل آيه 157، اعراف، تفاسير قرآن.

7ـ تاريخ تمدن، ويل دورانت، ترجمه احمد آرام
ودیگران، ج دوم، (تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1367 ش)، ج 1، ص
292.

8ـ پشت پرده‌هاي حرامسرا، ص 128.

9ـ فساد سلاح تهاجم فرهنگي، مدني بجستاني، (
چاپ اول، قم: دفتر انتشارات اسلامي، 1374)، ص 188، با تغيير و تلخيص.

10ـ دائرة‌المعارف القرن العشرين، محمدفريد
وجدي، بيروت، دارالمعرفه، سوم، ج 4، ص 476.

11ـ روح القوانين، مونتسكيو، ترجمه علي‌اكبر
مهتدي، چاپخانه مجلس، 1322 ش، ص 225.

12ـ پشت پرده‌هاي حرامسرا، حسن آزاد،( چاپ
چهارم، اروميه: انتشارات انزلي، 1366).

13ـ تاريخ تمدن، پیشین، ج 1، ص 441.

14ـ پشت پرده حرمسرا، ص 56.

15ـ همان، ص 59.

16ـ همان، ص 79.

17ـ همان، ص 78.

18ـ فساد؛ سلاح تهاجم فرهنگي، پیشین، ص 191؛
پشت پرده‌هاي حرمسرا، ص 84.

19ـ پشت پرده‌هاي حرمسرا، ص 115.

20ـ فساد سلاح تهاجم فرهنگي، پیشین، ص 193 و
پشت پرده‌هاي حرمسرا، ص 115.

21ـ در منبع دارد: سين مرّه.

22ـ پشت پرده‌هاي حرمسرا، حسن آزاد، پیشین، ص
119.

23ـ همان، ص 106.

24ـ همان، ص 103.

25ـ روضة الصفا، ميرمحمدبن سيد برهان‌الدين
مشهور به ميرخواند، (انتشارات كتابفروشي‌هاي خيام، مركزي، 1339)، ج 4، ص 436؛ پشت
پرده حرمسرا، ص 178.

26ـ روضة الصفا، همان، ج 3، ص 330 و پشت پرده‌هاي
حرمسرا، ص 139.

27ـ شيعه و زمامداران خودسر، محمدجواد مغنيه،
مركز نشر معارف اسلام، شماره 1، دوم، 1336، صص 145 و 146.

28ـ پشت پرده‌هاي حرمسرا، صص 150 و 179.

29ـ شرح ابن ابي‌الحديد، (قم: كتابخانه
مرعشي)، ج 17، صص 202ـ214.

30ـ پشت‌پرده‌هاي حرمسرا، همان، ص 147.

31ـ همان، ص 160.

32ـ همان، ص 170.

33ـ همان، ص 169.

34ـ فساد سلاح تهاجم فرهنگي، پیشین، ص 196.

35ـ پشت پرده‌هاي حرامسرا، ص 219.

36ـ همان، ص 251.

37ـ همان، ص 136؛ تمدن اسلام، جرجي زيدان، ص
999.

38ـ
پشت پرده‌هاي حرمسرا، ص 171.

 

سوتیترها:

1.يكي از علت‌هاي مؤثر در سقوط بسياري از تمدن‌ها فساد و بي‌بند و باري
بوده است و اين درس عبرت و هشداري به جامعه و مسئوان امروز ماست كه سنت‌هاي
تغييرناپذير الهي را ناديده نگيرند و مواظب باشند كه فساد مالي و فسادهاي اخلاقي
جامعه را به سمت و سوي سقوط و نابودي سوق ندهد.

 

*بلعم باعورا  به كافران قوم موسی«ع» توصيه كرد برای شکست این
پیامبر: «زنان و دختران خويش را بياراييد و به بهانة ‌خريد و فروش، آنان را به
ميان سپاه موسي بفرستيد و از اين راه سپاه مؤمن را به فساد و  نابودي بكشانيد»!

 

*«كونيتوس كورتيوس» در سال 42 ميلادي در بيان علت شکست تمدن بابِل مي‌نويسد:
در هيچ جاي دنيا اين اندازه امكانات براي استفاده از لذت‌هاي شهواني فراهم نشده
است. در آن هنگام كه معابد، ثروتمند شد اخلاق عمومي رو به فساد رفت، مردم بابل كه
در خوشگذراني‌ها غرق شده بودند با كمال میل و رضاي خاطر به فرمانبرداري از كاسيها
و آشوريان و يونانيان گردن نهادند.

 

* دوران اوج دو تمدن زمانی در سراشيبي سقوط قرار مي‌گيرد كه فحشا
در روم رايج و آزاد اعلام  و فاحشه‌خانه‌ها
مجمع بزرگان كشور و محل تصميم‌گيري‌هاي اجتماعي مي‌شود و بدتر از همه همجنس‌بازي
نيز شايع و برخي به اصطلاح فلاسفه آن زمان، آن را نشانة صداقت دو مرد مي‌شمارند!

 

* «لاروس» دانشمند فرانسوی:
تمدن روميان در اثر پيروي زنان از هوس‌هاي خود از هم پاشيده شد و امروزه در اجتماع
فعلي ما كه زنان با آزادي تمام به آرايش خويش مي‌پردازند و جز پرداختن به تهييج و
تحريك ديگران كاري ندارند، شباهت بسيار زيادي به روميان پيدا كرده‌ايم… [این
وضعیت] ما را بسرعت به طرف انحطاط و سقوط دعوت مي‌كند.

 

*منتسكيو: در تاريخ ديده مي‌شود كه 22 سلسله از
سلاطين در چين فرمانروايي كرده‌اند. سه سلسله اول، مدت مديدي دوام آوردند، چون
عاقلانه حكومت ‌كردند، ولي بعد از سه يا چهار پادشاه، فساد اخلاق، تجمل[گرايي]،
بيكاري و جلب لذات به جانشينان آنان روي ‌آورد و در كاخ سلطنتي روح و فكر سلاطين
ضعيف ‌شد و آنها را دچار انحطاط ‌کرد.

 

*ويل دورانت: شاهنشاهان هخامنشي كار جنگ را كنار
گذاشتند و در شهوات غوطه‌ور شدند و ملت به سراشيبي فساد افتادند و بي‌عقلانگي به
كشور حاکم شد…چرا كه آنان پس از گذشتن دو سه نسل از زندگي آميخته به سختي، به
خوشگذراني مطلق پرداختند. در دوره هخامنشيان زناشويي با محارم از جمله با مادر
مرسوم بود.

/

پيوست فرهنگي مساجد

دکتر حسن بنیانیان

 

اشاره:

ممكن
است انتخاب اين عنوان براي بعضي از خوانندگان اين مكتوب تعجب برانگيز باشد، چون در
نگاه اصيل اسلامي، مسجد و نماز، مركز ثقل نظام فرهنگي جامعه اسلامي است و اين
نگراني وجود دارد كه طرح اين‌گونه عناوين،‌ عملاً موجب تضعيف جايگاه مسجد شود، اما
ضمن بحق دانستن اين نگراني، بايد  قضاوت نهايي
را به پس از مطالعه اين مكتوب واگذار کرد.

 

این
زمان بايد اين سئوال مهم را از عالمان ديني و مديران اجرايي كشور بپرسیم كه چرا به‌رغم
تأكيدات فراوان بر اهميت مسجد در متون دینی و آثار و بركاتي كه در طول تاريخ از
وجود مؤثر نهاد مسجد در روابط اجتماعي تجربه كرده‌ايم ـ ‌كه يكي از ده‌ها آثار و
بركات آن، نقش محوري مساجد در شكل‌گيري انقلاب اسلامي و ايجاد و حفظ نظام جمهوري
اسلامي است ـ بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، با سياست‌ها و تصميم‌گيري‌هاي غلط
مديران اجرايي و بي‌توجهي نظام روحانيت به اين مسئله، عملاً حضور مساجد در تحولات
فرهنگي جامعه كم شد و نهادهاي مختلفي جايگزين آن گردیدند؟

الگويي
كه براي تعريف و چيستي پيوست فرهنگي مساجد انتخاب شده است، تا حد زيادي مي‌تواند
به پاسخ‌گويي عالمانه به اين سئوال كمك و زمينه بحث براي جبران اين اشتباهات را در
بين نخبگان مذهبي جامعه باز کند.

 

چيستي
پيوست فرهنگي

انديشه پيوست
فرهنگي که در تاريخ 17/9/1386 در رهنمودهاي مقام معظم رهبري خطاب به شوراي عالي
انقلاب فرهنگي مطرح شد بدین معناست که طرح­ها و سياست‌هاي مهم اجرايي در همه زمينه‌هاي
سياسي، ‌اقتصادي،‌ اجتماعي، عمراني و… بايد پيوست فرهنگي داشته باشند.‌ در جريان
بحث‌هائي تكميلي در مباحث كارشناسي، ‌اين چهارچوب مطرح شد كه در سند مطالعاتي
پيوست فرهنگي باید به پنج سؤال كليدي پاسخ داده شود:

1ـ چه فرصت‌هايي در نظام اعتقادات، ارزش‌ها و الگوهاي
رفتاري جامعه (فرهنگ) وجود دارند كه مي‌توانند براي تحقق بهتر و افزايش آثار و
بركات اجراي سياست يا طرح مربوطه به كار گرفته شوند؟

2ـ موانع فرهنگي موجود در جامعه كه مانع
اجراي موفق آن طرح يا سياست هستند و هزينه‌هاي اقتصادي، سياسي،‌اجتماعي آن را
افزايش می‌دهند، کدامند؟

3ـ اجراي اين سياست يا طرح در طول اجرا و پس
از بهره‌برداري، چه آثار و بركاتي در بهبود فرهنگ جامعه خواهد داشت و آن را چگونه مي‌توان
افزايش داد؟

4ـ در اجراي اين سياست يا طرح در طول اجرا و
پس از بهره‌برداري، احتمال ايجاد چه آثار و پيامدهاي مخرب فرهنگي وجود دارد؟و چگونه
مي‌توان آنها را حذف کرد يا كاهش داد؟

5ـ راهكارهاي عملي براي تقويت آثار مثبت و حذف پيامدهاي مخرب احتمالي
براي اين طرح يا سياست خاص چيست؟

حال اگر
به «سياست ساخت و توسعه مسجد» در جامعه اسلامي ايران در قالب پنج سئوال فوق جواب بدهيم،
در حقيقت براي اين سياست، پيوست فرهنگي تهيه كرده‌ايم و از درون همين سند پيوست
فرهنگي مي‌توانيم به اين سئوال پاسخ دهيم كه ‌آيا لازم است براي احداث و بازسازي
اساسي يك مسجد جديد نيز باید انديشه تدوين پيوست فرهنگي را دنبال کنیم يا همين سند
عام كفايت مي‌كند؟

در اين
مقاله، بطور خلاصه موضوعاتي كه در اين قالب بايد بررسي شوند مطرح مي‌سازیم تا ضمن
روشن شدن ابعاد ديگري از اهميت و كاركرد مساجد، بتوانيم به فهرستي از اقدامات مورد
نياز براي حضور هر چه بيشتر نهاد مسجد در تحولات فرهنگي جامعه برسيم.

قبل از
پاسخ به سئوالات فوق، به چند مزيت عام تدوين پيوست فرهنگي اشاره می‌شود تا علت پي
گيري موضوع مسجد در قالب عنوان پيوست فرهنگي مساجد روشن‌تر شود.

1ـ تدوين سند پيوست فرهنگي براي هر فعاليت مهم فرهنگي اجتماعي
موجی می‌گردد مفاهيم پيچيده‌اي چون فرهنگ، دين، جامعه و نسبت آنها با هم كه نزد
افراد مختلف، تعاریف متفاوتی دارند و همين امر منجر به اختلاف نظرهاي گسترده در
حوزه تصميمات اجرايي مي‌شود، به برداشت نزديك‌تر با وجوه اشتراك بيشتری تبديل شود
و بسياري از اختلاف نظرهای ابتدائی در مراحل اجرايي كاهش يابند.

2ـ تدوين سند پيوست فرهنگي، بويژه براي
فعاليت‌هايي كه در حوزه فرهنگ انجام و بطور عرفي با همان تفكرات گذشته تكرار مي‌شوند،
متناسب با شرايط زمان و مكان و با توجه به ميزان اثربخشي آنها در تحقق اهداف
فرهنگي جامعه اسلامي امروز سنجيده شوند.

3ـ در جريان تدوين سند پيوست فرهنگي، گاهي به
ظرفيت‌هاي جديد فرهنگي، ظرفيت‌هائي که به آنها اهميت کمی داده شده و گاهی به موانع
فرهنگي ناشناخته‌ای مي‌رسيم كه در شرايط معمول تصميم گيري، به آنها توجه نکرده‌ایم.

4ـ يكي ديگر از آثار مثبت تدوين پيوست فرهنگي، ‌نگاه به تحولات آينده
جامعه براي تصميم گيري است. ما در بسياري از تصميم گيري‌ها عادت كرده‌ايم با تكيه صرف
به تجربيات گذشته و بدون توجه به تحولاتي كه با آنها روبرو خواهيم شد،‌ براي آينده
تصميم بگیریم و از اين طريق، بهره وري و اثر بخشي منابع به كار رفته را كاهش می‌دهيم.

به هر
حال با توجه به اين منافع و آثار براي تدوين پيوست فرهنگي، با پاسخ گويي به سئوالات
پنج‌گانه فوق، تصويري اجمالي از سرفصل مباحث دروني پيوست فرهنگي براي مساجد ارائه می‌شود،‌
با اين اميد كه مسئولين ذيربط به فكر تدوين پيوست فرهنگي براي اين مهم باشند.

قبل از
ورود در بحث بر اين نكته تاكيد مي‌شود كه نويسنده در انتخاب مباحثي كه در قالب
پاسخ به سئوالات مطرح مي‌شوند، هيچ نوع پافشاري و اصراری ندارد و همه آنها را قابل
بحث و مناقشه مي‌داند.

سئوال:

1ـ  براي
ساخت و استمرار حضور مساجد در روابط فرهنگي، کدام فرصت‌های فرهنگی‌ای در جامعه
وجود دارند.

پاسخ‌هاي قابل مطالعه:

الف) آمادگي اعتقادي بسياري از مردم، براي
كمك به ساخت مساجد و تامين منابع براي فعاليت‌هاي جاري آن.

ب) آمادگي فرهنگي بخشي از مردم براي حضور
در مساجد براي انجام فرائض عبادي و اعتقاد بخش بيشتري از مردم به بركت داشتن
استفاده از نذورات داده شده در مسجد.

ج) زمينه اعتقادي و ذهني مردم بر اين نكته
كه مسجد بايد با پول حلال ساخته شود.

د) زمينه اعتقادي و ذهني مردم براي اين
موضوع كه براي حضور درمساجد بايد پاك و باطهارت بود و هر كس با هر شرايطي نمي‌تواند
وارد مسجد شود.

ه‍‌) زمينه اعتقادي و ذهني مردم براي اين موضوع كه وقتي در
مسجد حضور داريم، بايد مراعات بيشتري در سخن گفتن و ارتباطات اجتماعي داشته باشيم.

و) وجود اين اعتقاد و الگوي رفتاري كه
بسياري از فعاليت‌هاي كمك كننده به انجام فريضه نماز را مي‌توان در مساجد عرصه كرد،
مثل برپايي شعائر اسلامي، آموزش‌هاي ديني.

ز) وجود اين باور كه در دين الهي در كنار
عبادت نماز، عبادات ديگري وجود دارند كه محور آن كمك به ساير همنوعان است و مي‌توان
در انجام اين عبادت از فضاي مسجد استفاده كرد.

ح) وجود اين باور كه وقتي به همراه مردم
در مسجد رفت و آمد مي‌كنيم، بايد با هويت يك فرد مومن در روابط اجتماعي ظاهر شويم.

ط) وجود اين اعتقاد كه بهتر است امام
جماعت، عالم ديني و روحاني ملبس به لباس پيامبر(ص) باشد.

ي) وجود اين اعتقاد در مردم كه افرادي كه
رفت و آمد بيشتري به مسجد دارند، براي ارتباط و تعامل در روابط اجتماعي قابل
اعتمادترند.

ك) وجود اين اعتقاد در مردم كه مسجد متعلق
به خداست و روحاني مسجد نبايد وامدار هيچ فرد،‌ جریان سیاسی یا نهادي باشد.

  ل) وجود اين اعتقاد كه در مسجد است كه
مي‌توان انتظارات و انتقادات مردم را از حكومت مطرح كرد و عالم ديني حق دارد
انتظارات نظام را از مردم مطرح كند. اين اعتقاد، ريشه در وظيفه شرعي امر به معروف
و نهي از منكر دارد و در هر محل ديگري طرح شود، سوءتفاهم ايجاد مي‌كند.

همان طور
كه ملاحظه مي‌كنيد، وقتي قرار شود پيرامون ظرفيت‌هاي فرهنگي موجود در جامعه به
عنوان پشتوانه ساخت و حضور مساجد در روابط اجتماعي انديشه شود، ‌يك سلسله آثار در
ذهن تداعي مي‌شود كه ممكن است تا به حال كمتر روي آن فكر و براي توسعه و گسترش
حضور مساجد در اصلاح فرهنگ جامعه از آن بهره‌برداري كرده باشيم.

سئوال:

2– موانع فرهنگي براي ساخت و حضور مساجد
در روابط اجتماعي کدامند؟

 پاسخ‌هاي قابل مطالعه:

اين
موانع مي‌تواند در افكارعمومي جامعه، افكار و انديشه نمازگزاران، عالمان و
روحانيون،‌ مجريان و كارگزاران نظام باشد كه بطور نمونه به چند مورد آن اشاره مي‌شود:


الف) كم
توجهي به آثار و بركات مسجد در بين روحانيون

اگر اين
فرهنگ در روابط اجتماعي ما توسعه پيدا مي‌كرد كه براي تصميم گيري‌هاي مهم اجتماعي
با كمك از صاحب‌نظران متخصص، اقدام به مطالعات عميق كاربردي و مثلاً در بارۀ اين سئوال
‌كه بين ساخت مسجد و حسينيه يا مهديه، اولويت با كدام است، فکر می‌کردیم، شايد از
حاصل اين مطالعات متوجه مي‌شديم كه فاصله آثار فرهنگي يك مسجد فعال با حضور يك
عالم ديني كه با اقامه منظم نماز و انجام فعاليت‌هاي تبليغي ـ ارشادي در مسجد، آنجا
را به يك مركز فعال فرهنگي محله تبديل می‌کند با حسينيه‌ای كه در ايام محدودي از
سال فعالیت می‌کند و بيشتر از نظر تقويت احساسات پاك مذهبي نسبت به حضرت امام حسين«ع»
عملكرد دارد، بسيار زياد است، بويژه آنكه بسياري از فعاليت‌هايي را كه در حسينيه
انجام مي‌شوند، مي‌توان در مسجد با آثار ماندگارتری انجام داد.

طبیعتاً
پس از دريافت و شناخت جزئيات اين فاصله و تاثير 
و انعكاس آن در بين اقشار مذهبي جامعه، از طريق انگيزه پاك مومنين جامعه، دیگر
شاهد برپائی انواع فضاهاي تضعيف‌كننده نهاد مسجد در جامعه ـ از قبیل  فرهنگسرا،‌ خانه فرهنگ محله،‌سراي محله، كانون‌هاي
فرهنگي و هنري و.. ـ و به دنبال آن تقسيم كار به فعاليت‌هاي حزن آور و غم‌انگيز به
مسجد و فعاليت‌هاي شاد و نشاط‌آفرين به ساير اقشار نخواهیم بود و عملاً نهاد مسجد و
روحانيون فرهنگي به حاشيه رانده نمی‌شوند و ارتباط بدنه جامعه با عالمان و
روحانيون ديني که به لحاظ عملكرد فرهنگي، اجتماعي و سياسي يكي از عوامل مهم ادامه
حيات نظام جمهوري اسلامي و حفظ سلامت فرهنگي جامعه هستند، کاهش پیدا نمی‌کند.

 

ج) ضعف
نگرش سیستمی در مدیریت جامعه و فقدان فرهنگ امر به معروف و نهی از منکر نظام‌ساز در
بین نخبگان متدین

در نگرش
سیستمی، در تحلیل مسائل فردی و اجتماعی، سعی می‌شود همه عناصر تشکیل دهنده یک
انسان و جامعه همزمان مدنظر قرار گیرند. برای مثال هنگامی که در باره سلامت انسان
یا مدیریت جامعه فکر می‌شود، سلامت جسم، روح و روان انسان‌ها همزمان در نظر گرفته
می‌شوند. در نگرش سیستمی، متوجه مي‌شويم که دیگر بحث اولویت و تقدم و تأخر عوامل
معنا ندارد و باید منابع را بنحوی تخصیص داد که سلامت جسم وروح توامان تامین شود.   

با این
مقدمه کوتاه، مروری بر عملکرد 33 ساله مدیریت‌های اجرایی خواهیم داشت. همان طور که
شاهد هستیم، به برکت نظام مقدس جمهوری اسلامی در حال حاضر صدها هزار پزشک، مهندس،
کارشناس در قالب سازمان‌های مدرن در مجموعه ساختمان‌های عظیم مشغول به کارند تا با
استخراج معادن نفت، گاز و غیره، کسب درآمد و با تامین امکانات آب، برق، گاز، تلفن،
جاده، فرودگاه، بیمارستان  و غيره، نیازهای
جسمی و مادی مردم را تامین کنند تا علاوه بر كسب رضايت آنها، پاسخ‌گوئی به نیازهای
جسمی و مادی میسر گردد و نگرانی‌های روحی و روانی برای افراد بوجود نیاید

حال این
طرف سیستم را بررسی کنیم و ببینیم واقعاً چه تعداد نيروي مديريتي با استعداد، با
کدام سازماندهی، ساختمان و تجهیزات، در خدمت تامین نیازهای روحی و معنوی افراد
جامعه هستند تا بتوانند با هدایت اعتقادات، افکار و اندیشه‌ها، رفتار افراد را به
سمت تحقق اهداف فرهنگي جامعه و رشد و تعالي اخلاقي سوق دهند و رشد دو طرف در چه
مسیری است و چه سرعتی دارد؟

حاصل
بررسی‌ها نمودار ذیل و طبيعي است كه هر روز با بحران تازه‌اي در مسائل فرهنگي
جامعه روبرو باشيم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اما اين
بحث بحث چه ارتباطي با امر به معروف و نهي از منكر دارد؟

پاسخ
اين است كه اگر به رفتار عالمان بزرگ و انديشمندان جامعه توجه كنيد، بعضي از اين
بزرگان وقتي منكري را در رفتار انسان‌ها ملاحظه مي‌كنند، بدون توجه به نقش ساز و كارهاي
حكومت و سازمان‌هاي اداره‌كننده جامعه به ذهنشان مي‌رسد كه بايد مستقيماً به ذهن
اين افراد دسترسي پيدا كرد و از طريق هدايت آنها، منكرات را كاهش داد.

به
موازات اين تفكر،‌ شخصيت‌هايي را مي‌بينيد كه علاوه بر تأكيد براي هدايت تك تك
افراد، ‌به ضرورت اصلاح عملكرد حكومت و سازمان‌هاي اجرايي توجه دارند و از زاويه
درك همين نقش است كه وجود ولايت فقيه و حكومت ديني را ضروري مي‌بينند. از طرفي
وقتي تاريخ تحولات جامعه شيعه را مطالعه مي‌کنیم، متوجه مي‌شويم به واسطه حضور
1400 ساله عالمان ديني در میان مردم و ارتباط فرهنگي آنان با تك‌تك افراد و تجربه
موفقشان در اين تأثيرگذاري، يك فرهنگ تحليلي ناقص در ذهن بخشي از روحانيون شكل
گرفته و بدون توجه به رشد روزافزون نفوذ حكومت‌ها و سازمان‌هاي اقتصادي،‌ سياسي و
اجتماعي در تحولات فرهنگي جامعه، همچنان احساس می‌كنند بهتر است كماكان به تربيت
افراد بپردازند. اين نگرش بسياري ازروحانيون موجب مي‌شود که در تعامل با مديران
اجرايي، بيش از آنكه در پي اصلاح عملكرد سازمان آنهاباشند،‌ به نصيحت و اصلاح
رفتار فردي مدير دلخوش باشند.

براي
مثال:  تصور فرماييد استانداري كه جديداً
منصوب شده، خدمت نماينده رهبري مي‌رسد و از ايشان مي‌خواهد كه تذكرات لازم را
بفرمايند. در اینجا دو طيف از تذكرات را مي‌توان ذكر نمود:

تذكرات
فردگرايانه:

ـ اخلاق و رفتار شما در اصلاح افراد مؤثر است، مواظبت
نماييد.

ـ سعي كنيد مراجعه‌كنندگان به شما دسترسي داشته باشند.

ـ به خدا توكل كنيد و رابطه خود را با خدا تقويت كنيد.

ـ به مديران كل و فرمانداران توصيه كنيد به مسائل بيت‌المال
اهميت دهند.

ـ شعائر اسلامي را مدنظر قرار دهيد و شخصاً در نماز جماعت
شركت كنيد.

تذكرات
جمع‌گرايانه:

ـ‌ جناب استاندار، شما در اين استان بيش از 140 سازمان
اجرايي داريد كه تحت‌تأثير و نفوذ شما هستند و عملكرد آنها در تضعيف و تقويت رابطه
مردم با حكومت تأثير دارد،. در شرايط موجود هيچ سيستمي براي كنترل و ارزيابي از
تاثير آنها نداريم. اين مشكل را حل كنيد.

ـ همچنين، ما و شما نمي‌دانيم عملكرد تربيتي آموزش و پرورش
در چه مسائلي مثبت است و در چه مسائلي منفي،. ارزيابي دقيق، نيازمند روش‌هاي علمي
جديد است. ما بايد لااقل در حد عملكرد هر شهرستان ارزيابي علمي از آثار بررسي
مدارس داشته باشيم تا مديران موفق آموزش و پرورش را تشويق كنيم.

ـ همچنين، همان طور كه خوشبختانه سرانه تخت بيمارستان،
مدرسه، تلفن، فضاي سبز در استان رشد كرده، بايد برنامه جامعی را تدارك كنيد كه در
اين چهار سال، بخشي از اشتباهات گذشته را در زمینه ساخت و گسترش فعاليت‌هاي فرهنگي
مساجد را جبران كنيم. در اين برنامه، ‌نقش دولت، شهرداري‌ها،‌ مردم، حوزه‌هاي
علميه را شفاف كنيد تا بتوانيم به طور سالانه پيشرفت خودمان را ارزيابي نماييم.

ضمناً
اين اقدامات وقتي موفق خواهند بود كه اعتقادات، انگيزه‌ها و سلامت فكري و رفتاري
مديران تحت نظر باشد و براي اصلاح آن يك برنامه جامع تهيه و بدين ترتيب، اصلاح فرد
و جامعه را در كنار هم دنبال كنيد.

آنچه در
قالب اين مثال مطرح گرديد،‌ جلوه امر به معروف و نهي از منكر نظام‌ساز است كه در
شرايط موجود جای آن در بسياري از ارتباطات عالمان ديني با مسئولين اجرايي خالي است
و چون ريشه فرهنگي 1400 ساله دارد،‌ طرح آن موجب گله‌مندي و مقاومت خواهد شد، اما
بخشي از بي‌توجهي به امر مسجد ريشه در اين‌گونه مباحث دارد.

 

د) تصمیم‌گیری
برای آینده در فضای فرهنگی گذشته

یکی از
موانع مهم فرهنگی در مسیر ساخت و حضور مؤثر فرهنگی مساجد، اندیشیدن در فضای
ارتباطات گذشته و بی‌توجهی به تحولات سریع در روابط جامعه است، براي مثال به اين
تصوير از تحولات جامعه دقت كنيد: وزارت اقتصاد و دارایی ناچار است هر روز سیستم‌های
مالیاتی خود را مدرن‌تر کند تا مالیات بیشتری بگیرد، شهرداری‌ها ناچارند برای
تامین پارک، اتوبان، پارکينگ، حمل و نقل زباله‌ها و… هر روز عوارض جدیدی را
تصویب و با روش‌های مدرن‌تر، شهروندان را مجبور به پرداخت نمایند، شرکت‌های آب،
برق، تلفن با سازوکار‌های جدید و به شیوه پلکانی دریافت‌های خود را افزایش می‌دهند.

در چنین
شرایطی هر لحظه فرهنگ نذر، وقف، پرداخت وجوهات شرعي در تنگنای بیشتری قرار می‌گیرد،
اما همچنان  نظام تبلیغات دیني می‌خواهد
برای حفظ استقلال تاریخی و فوق العاده ارزشمند خود، منابع لازم براي ساخت مساجد و
تربيت روحاني و مبلغ را از اين مسيرها تأمين نمايد. اين مصداقي است از تصميم‌گيري
براي آينده در فضاي فرهنگي گذشته، گرچه به دليل آثار فرهنگي بسيار مثبت اين نوع
منابع براي حكومت اسلامي و آفاتي كه روش‌هاي وارداتي دارند، نبايد اجازه دهيم اين
فرهنگ از بين برود و اين خود نيازمند پيوست فرهنگي است، اما اگر در قالب بحث مسجد
بخواهيم موضوع را تعقيب كنيم، باید ابتدا الگوی جدیدی از مسجد را تعریف کنیم. این
الگو باید در قالب سئوالاتی مشابه سئوالات زیر معنا پیدا کند:

1ـ یک الگوی مفهومی مناسب برای مسجد مطلوب در شرایط حال و
آینده جامعه تعريف شود، به ترتیبی که از یک طرف اصول و مبانی دینی خدشه دار نشوند
و از سوی دیگر، انعطاف لازم برای ایجاد جاذبه‌های مناسب زمان را داشته باشد، معنای
این حرف این است که:

الف) چه
تمهیداتی برای محور قرار گرفتن اصلی‌ترین رسالت مسجد یعنی تقویت رابطه افراد با
خالق در قالب انجام صحیح عبادات الهی پیش‌بینی شود؟

ب) خدمات
فرهنگی، علمی، آموزشی، تفریحی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی چگونه ارائه شود که معنویت
مسجد در این خدمات جاری شود، بدین معنا که چگونه مشاوره تحصیلی، خانوادگی، شغلی،
اعتقادی داده شود که از رهگذر آنها، اندیشه‌های اسلامی به فکر و ذهن مخاطبین منتقل
شود، یا چگونه فعالیت‌های هنری و تفریحی عرصه شود که باورهای دینی مخاطبین تقویت
شود؟

توجه
شود طرح اين سئوالات به ما اين هشدار را مي‌دهد كه مواظب باشيم خدمات جانبي، اصل
رسالت مسجد را به حاشيه نبرد.

پس از
پاسخ به این سئوالات، باید به سئوال بعدی پرداخت، یعنی:

ج) چه
فضاهایی با چه نوع معماری ساخته شود تا این نوع اهداف را پاسخ دهد و بیشترین تأثیر
را در القاء معنویت در محیط پیرامون خود داشته باشد.

د) منابع
برای ساخت این گونه مساجد و هزینه‌های بعدی آن، از کجا به دست آید؟ برای مثال دولت‌ها،
شهرداری‌ها، خيرين، مردم محل هر کدام باید چه بخشی از این منابع را تأمین کنند، به
ترتیبی که استقلال مساجد و روحانيون از جريان‌هاي سياسي مقطعي حفظ شود و امكان آن
را پيدا كنند كه با ارتباط برقرار كردن با همه اقشار، رابطه فكري و عاطفي اكثريت
مردم را با نظام جمهوري اسلامي تقويت نمايند.

ه‍‌) مهم‌ترین
عامل کارایی و اثربخشی مسجد چیست؟ عالم دینی باید چگونه آموزش داده شود؟ باید چه
نظام اطلاع‌رسانی‌ای برای او به وجود آید؟ چگونه باید نظارت و ارزیابی شود؟ زندگی
علمی، منابع مالی، تأمین مسکن او باید در چه چهارچوبی حل شود تا بتواند با حضور تمام
وقت، اثرگذاری فرهنگی این مسجد را گسترش دهد؟

و) چگونه
نفوذ و حضور فرهنگی این مساجد را به درون خانواده‌ها منتقل کنیم که اگر بعضی از
خانواده‌ها یا بعضی از اعضاء آنها به مسجد رفت و آمد نداشته باشند، بطور غيرمستقیم
تحت تأثیر آموزه‌های معنوی و علمی، اعتقادی مسجد قرار گیرند و به‌تدریج با مسجد
رابطه برقراركنند.

ز) بین
این مسجد و سایر نهادهای حکومتی منطقه مثل مدرسه، دانشگاه، کلانتری، بسیج،
بیمارستان، شهرداری… باید چه رابطه‌ای برقرار باشد که مسجد، حکومتی تلقی نشود،
اما چون رابطي صادق، ‌تعامل منطقي مردم و حكومت را برقرار سازد؟

همان طور
که ملاحظه می­کنید ما با يك سيستم بسيار پيچيده اجتماعي روبرو هستيم كه ضمن اهميتي
كه هر يك از عناصر سيستم دارند، بايد داده‌ها و ستاده‌های بين اين عناصر را در جهت
كارآيي كليت نهاد مسجد بررسی کرد. نمي‌توان به‌راحتي نسخه عمومي براي همه مساجد
نوشت،‌ اما مي‌توان يك سند بالادستي براي توسعه مساجد تنظيم و پيشنهاد كرد که
سازندگان هر مسجدی تلاش كنند براي مسجد خود  پيوست فرهنگي تهيه كنند تا از اين طريق، با ديدن
شرايط محيطي پيرامون مسجد و نوع كاستي‌ها و ظرفيت­هاي فكري و فرهنگي اهالي محل و
تغييراتي كه لازم است در ارائه نوع خدمات، معماري مسجد مدنظر قرار
گيرد، آثار فرهنگي مسجد را افزايش دهند.

 

سخن
پاياني

به لحاظ
محدوديت‌ها، پاسخ به سه سئوال باقي مانده به مقاله‌اي ديگر موكول شد، اما توجه شود
اگر به واسطه وجود اين پيچيدگي‌ها و مقاومت‌هايي كه در بدنه روحانيت براي تحول
وجود دارد، مسئله مديريت بالادستي مساجد رها شود يا مداخلات آن در حد گذاشتن
سمينارهاي آموزشي و بازرسي‌هاي دوره‌اي و پيگيري ساخت چند مسجد جديد… محدود گردد
و نتوانيم متناسب با جبران كم‌توجهي‌هاي گذشته و پاسخ به نياز آينده، شبكه مساجد
را همراه با حضور دائمي روحانيون فرهنگي با نفوذ معنوي به عمق خانواده‌ها جبران
كنيم، نمي‌توان اميدوار بود كه در جنگ نرم، پيروزي با جبهه حق باشد، زیرا خداوند
مسير را در روابط علت و معلولي قرار داده و به ميزاني كه جامعه منابع خود را به
رشد اخلاق و معنويت اختصاص مي‌دهد، می‌تواند منتظر نتيجه باشد.

 

سوتیترها:

 

1.

بايد اين
سئوال مهم را از عالمان ديني و مديران اجرايي كشور بپرسیم كه چرا به‌رغم تأكيدات فراوان
بر اهميت مسجد در متون دینی و آثار و بركاتي كه در طول تاريخ از جمله در انقلاب
اسلامی، از وجود مؤثر نهاد مسجد در روابط اجتماعي تجربه كرده‌ايم، بعد از پيروزي انقلاب
اسلامي، با سياست‌ها و تصميم‌گيري‌هاي غلط مديران اجرايي و بي‌توجهي نظام روحانيت به
اين مسئله، عملاً حضور مساجد در تحولات فرهنگي جامعه كم شد؟  

2.

 با احیای مساجد از طريق انگيزه پاك مومنين جامعه،
دیگر شاهد برپائی انواع فضاهاي تضعيف‌كننده نهاد مسجد، از قبیل  فرهنگسرا،‌ خانه فرهنگ محله،‌سراي محله، كانون‌هاي
فرهنگي و هنري و.. ـ و به دنبال آن تقسيم كار به فعاليت‌هاي حزن آور و غم‌انگيز به
مسجد و فعاليت‌هاي شاد و نشاط‌آفرين به ساير اقشار نخواهیم بود و عملاً نهاد مسجد و
روحانيون فرهنگي به حاشيه رانده نمی‌شوند.

3.

اگر به رفتار
عالمان بزرگ و انديشمندان جامعه توجه كنيد، بعضي از اين بزرگان وقتي منكري را در رفتار
انسان‌ها ملاحظه مي‌كنند، بدون توجه به نقش ساز و كارهاي حكومت و سازمان‌هاي اداره‌كننده
جامعه به ذهنشان مي‌رسد كه بايد مستقيماً به ذهن اين افراد دسترسي پيدا كرد و از طريق
هدايت آنها، منكرات را كاهش داد.

4.

 

اگر
نتوانیم كم‌توجهي‌هاي گذشته را ترمیم کنیم و به نيازهای آينده از طریق شبكه مساجد با
حضور دائمي روحانيون فرهنگي با نفوذ معنوي به عمق خانواده‌ها پاسخ بدهیم، نمي‌توان
اميدوار بود كه مقابله در جنگ نرم با پيروزي جبهه حق همراه باشد، زیرا خداوند مسير
را در روابط علت و معلولي قرار داده و به ميزاني كه جامعه منابع خود را به رشد اخلاق
و معنويت اختصاص مي‌دهد، می‌تواند منتظر نتيجه باشد.

 

/

هجرت دروني

حجت الاسلام والمسلمين جواد محدثي

«1»

خصلت‌هايي كه ريشه در اعماق وجود آدمي
دارند، به اين زودي‌ها دستخوش تغيير و زوال نمي‌شوند، چه خصال نيك، چه اوصاف شر.

«اخلاق»، تنها يك رفتار ظاهري نيست، بلكه
يك روش عملي و رفتار مستمر است كه به چگونگي تربيت و به «ساخت دروني و قلبي» آدمی مربوط
مي‌شود و قبل از مرحله نمود ظاهري، «ريشة باطني» دارد و همچون درختي است ريشه‌دار
كه رفتارهاي ظاهري شخص از آن ريشه‌ها نشئت مي‌گيرد؛ بنابراین براي ايجاد «تغيير
رفتار» بايد نگاه و ايمان و باور را تغییر داد و تا «نگاه» كسي عوض نشود، «عمل» او
تغيير نمي‌كند؛ از اين رو، از صفات اخلاقي به عنوان «ملكه» ياد مي‌شود و«ملكات
اخلاقي» در وجود انسان «نهادينه» مي‌شوند.

كوه‌ها جابه‌جا مي‌شوند، ولي انسان‌هاي
خودساخته ، یعنی كساني كه در شناخت خويش، به اين مرحله رسيده‌اند كه خود را «عبد»
مي‌دانند و براي خود «مولا»يي مي‌شناسند، عوض نمي‌شوند. رابطة عبد و مولا چيست جز
اطاعت و تسليم و فرمانبرداري بي‌چون و چرا؟

«2»

همه در پي آنيم كه به‌حدّي از قدرت روحي
و قوت اراده برسيم كه «گناه» نكنيم. راه آن داشتن «تكيه‌گاه» است، تكيه‌گاه فكري،
روحي، اعتقادي و ايماني.

در مسير زندگي، موج‌هاي سنگين از درياي
حوادث برمي‌خيزند و بادهاي تندي در راه مي‌وزند. طغيان نفس اماره و غلبة شهوت و
هجوم هوس و حملة قدرت‌طلبي و عادت ريا و تاراج تكبر و… همة ‌اينها همان امواج و
طوفان‌هايند.

اگر فضايل اخلاقي به صورت «ملكه» در جان
و دل رسوخ نيابد، بيم آن مي‌رود كه انسان در اين راه دستخوش امواج و طوفان‌ها شود
و از آنچه دارد، «هيچ» چیز برايش باقی نماند. تكيه به بنيان‌هاي فكري و ايماني و
عقايد راسخ و ملكات شامخ، مثل «كوه بودن» است در برابر طوفان‌ها.

كوه اگر باشي، تواني ماند

روي در روي هزاران موج

سينه اندر سينة هر باد، هر طوفان

كاه اگر باشي چه؟ مي‌داني؟

خرمني را در مسير بادها بنگر

آنچه ماند «گندم» است و آنچه بادش مي‌ربايد
«كاه»(1)

«3»

اگر كسي «ساختار درون» را اصلاح كرد،

اگر كسي علف‌ هرزهاي هوا و هوس را از
«مزرعة وجود» خويش چيد و دور ريخت،

اگر كسي از «چشمة ايمان»، مزرعة حيات
طيبة خود را آبياري كرد،

اگر كسي از «نهال ايمان» مراقبت کرد و هر
روز رويش‌ گل‌هاي فلاح و رستگاري را به تماشا نشست و آنها را آفت‌زدايي كرد، در
اين صورت، سجاياي اخلاقي و صفات نيك و ملكات اخلاقي در وجود او همچون جرياني زلال
وسيال، جاري مي‌شوند و بدون «تكلف» و «تصنع» بروز مي‌كند و موانع نمي‌توانند جلوي
او را بگيرند.

سجاياي اخلاقي را بايد در دل و جان و فكر
و ايمان، ريشه‌دار كرد. اخلاق تصنعي و زهد ساختگي و تقواي نمايشي، به درختي مصنوعي
مي‌ماند كه به آن شاخ و برگ و ميوه و ثمر چسبانده باشند كه با لرزشي كوچك و وزشي
ساده، فرو مي‌ريزد و عريان مي‌گردد.

از قديم گفته‌اند، چشمه بايد از خودش آب
داشته باشد و بجوشد و جاري شود، وگرنه با آب ريختن از بيرون، چشمه درست نمي‌شود و
اگر جريان آب، پشت‌بند و ريشه و مخزن نداشته باشد، در همان قدم‌هاي اول در خشكي
كوير فرو مي‌رود و خشك مي‌شود.

اگر فرموده‌اند: «تخلقوا باخلاق‌الله»،
به خلق و خوي خدايي آراسته شويد، بايد دانست كه اين خلق و خو، ريشه‌دار و مستمر و
بادوام است، نه فصلي و موسمي و ناپايدار!

«4»

باري… بايد «چهرة جان» را آراست، نه
فقط سيماي تن را.

بايد «نهال وجود» را هرس كرد تا رشد
يابد، آبياري كرد تا برگ و بار دهد، مراقبت كرد تا دچار آفت نشود، آفت‌زدايي كرد
تا ثمراتش سالم و صالح شود.

زيبايي چهرة جان به چيست؟

اگر در چهرة زيبا، چشم و ابرو و لب و
دهان و موي و روي و گونه و مژه و رنگ و… همه به تناسب است و چيزي كم و كاست
ندارد، «جمال باطن» هم به آن است كه انسان از اوصاف كمال، همچون خلوص و خرد، عفو و
حلم، جود و رأفت، علم و فهم، صبر و شكر و… برخوردار باشد و اين اوصاف، همه در حد
متعادل و موزون و متناسب و دور از افراط و تفريط در وجود شخص باشند.

اگر «تناسب اندام»، موجب «حسن ظاهر» مي‌شود،
«تناسب اوصاف» هم حسن باطن را پديد مي‌آورد. مثلاً وقتي غضب، مهار گردد و اراده بر
آن مسلط شود، نام «شجاعت» به خود مي‌گيرد كه يك ارزش اخلاقی و حدفاصل «ترس» و
«تهور» است كه هر دو از اوصاف ناپسندند.

اگر اعتدال و تناسب، صفات انسان باشند،
نه دچار بخل مي‌شود، نه گرفتار اسراف و تبذير، نه در شوخي به مرز لودگي و دلقك شدن
مي‌افتد و نه در پرهيز از مزاح، دچار عبوسي و بداخلاقي مي‌شود. نه به خاطر افراط
در تواضع، گرفتار حقارت و پستي مي‌شود و نه به خاطر كمبود تواضع، سر از تكبر و
خودبرتربيني درمي‌آورد، نه اهل عيش و نوش و عياشي و خوشگذراني مي‌شود، نه حالت
رياضت و رهبانيت و غارنشيني پيدا مي‌كند و… نتيجه آنكه تناسب اوصاف و تعادل
اخلاق، نوعي مصونيت از افراط و تفريط را در انسان پديد مي‌آورد.

«5»

نكتة آخر اين كه ما، يك «پيش‌ساختة
تغييرناپذير» نيستيم.

بودن و شدن و صيرورت و تحول، دست خود
ماست.

مي‌توانيم عوض شويم و ابزار آن «خواستن»
است.

چهرة درون را مي‌توان با «آرايش» يا «آلايش»
زيبا يا زشت کرد.

وقتي حيوانات در اثر تمرين و تربيت، عوض
مي‌شوند، انسان اين «خليفة الله»، چرا نتواند عوض شود؟

هر انساني مي‌تواند «حرّ» شود و از
«فجور» به «تقوا» و «فلاح» برسد. اين هم نوعي حرّيت است.

در وجود تك‌تك ما يك «كربلا» وجود دارد،
با دو كشش كه ما را يكي به سوي حسين«ع» فرامي‌خواند و ديگري به سوي يزيد (وهديناه
النجدين).(2)

اگر حرّ باشيم، در سپاه حسيني حاضر و از
جنود يزيدي جدا مي‌شويم.

حركت از «رذايل» به «فضايل» و از «سيئات»
به «حسنات» هم، هجرتي «حرّگونه» است.

اگر حرّيم، اين گوي و اين ميدان!

 

 

پي‌نوشت‌ها


از نويسنده.


سوره بلد، آيه 10.

 

 

 

سوتیتر

 

در وجود تك‌تك ما يك «كربلا» وجود دارد، با دو كشش كه ما را
يكي به سوي حسين«ع» فرامي‌خواند و ديگري به سوي يزيد. اگر حرّ باشيم، در سپاه حسيني
حاضر و از جنود يزيدي جدا مي‌شويم.حركت از «رذايل» به «فضايل» و از «سيئات» به «حسنات»
هم، هجرتي «حرّگونه» است.

 

 

/

رمضان و قرآن

حجت الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاريان

یکی از معاني رمض، بارش شديد باران پيش
از پاييز است. گفته‌شده نامگذاري ماه روزه به رمضان به خاطر اين است كه در سراسر اين
زمان محدود كه گاهي بيست و نه و زماني سی روز است، رحمت ويژه الهيه و فيوضات خاص
ربانيه، همچون باران پاييزی بر بندگان و عباد حضرتش به سبب شايستگي و لياقتي كه
حاصل روي آوردن به روزه، اين عبادت پرمنفعت و حركت به سوي رضا و قرب محبوب است،
نازل مي‌شود و شجره وجودشان را در زمين معنوي اين ماه پربركت رشد می‌دهد و در اين
بلد طيب، به اذن خداوند، به صورت شجره طيبه و شجره مباركه به ظهور مي‌رساند.

رمضان ماهي است مبارك، فضاي امنيت از
خطرات ابليسي، سبب سلامت جسمي و روحي، طريق سلوك الي‌الله، ماه آمرزش، ماه نظر
ويژه حق به روزه‌داران، تائبان، شب‌زنده‌داران، نيكوكاران و عاشقان ارزش‌ها و
كمالات است.

 

رمضان ظرف سه حقيقت

شرافت و كرامت و عظمت اين ماه در پيشگاه
پروردگار جهان امري خاص است و از ميان دوازده ماه قمري تنها نام اين ماه «رمضان»
در قرآن مجيد در آيه 185 سوره بقره آمده است.

رمضان ظرف سه حقيقت است: 1ـ روزه، 2ـ‌ شب
قدر، 3ـ قرآن.

 

روزه

پروردگار به خاطر رحمت و لطفش به بندگان،
روزة اين ماه را بر بندگانش واجب و ثواب و آثار عظيمي را بر آن مترتب نموده و آن
را سپر از آتش دوزخ در قيامت قرار داده است، چنان كه پيامبر اسلام(ص) به اين مسئله
اشاره فرموده است: « الصَّومُ جُنَّةٌ مِنَ النّار»

روزه علاوه بر ايجاد حركت آدمي به سوي
مقامات معنوي، انسان را به سوي سلامت از بسياري بيماري‌هاي جسمي پيش مي‌برد، همان گونه
كه در روايات اين معنا مطرح است: «صُوموا تَصِحّوا»: روزه بگيريد تا سلامت يابيد و
امراض از بدنتان فراري شوند و زندگي بانشاط پيدا كنيد و در سايه سلامت به فعاليت‌هاي
مثبت و كارهاي خير و عبادت‌الله و خدمت به خلق الله و رساندن خود به رضايت الله
بپردازيد.

روزه روح را تلطيف، اراده را قوي و غرائز
و اميال را تعديل و دل را به نور حق منور مي‌كند و ديده قلب را براي تماشاي مناظر
ملكوت باز و انسان را اگر به تقواي مطلوب « لَعَلَّکُم تَـتـَّقون » (1)كه نتيجه
روزه است، دست يابد، به مرز كشف و شهود مي‌رساند.

روزه اگر شرايط معنوي‌اش رعايت شود، حجاب
و حائلي بين انسان و آتش سوزنده شهوات غيرمعقول و اميال و خواسته‌هاي غيرمنطقي است.
اگر روزه نبود ارزش‌هاي انساني و اخلاقي مصون از سوختن در آتش شهوات نبود و قطعاً
كسي كه در دنيا در آتش دوزخ شهوات بسوزد، در آتش جهنم قيامت خواهد سوخت، «اَلدنيا
مَزرَعهُ الاخِره»(2): محصولات مثبت و منفي قيامت،
ظهور كشت و زرع انسان در دنياست.

شيطان يعني هر گمراه‌كننده‌اي كه جز قطع
رابطه آدمي با خداوند و فرهنگ سعادت بخشش را نمي‌خواهد و با وسوسه و سفسطه و مغلطه‌كاري‌هایش‌،
همراه با ابزاري چون ماهواره، سايت، مجلات، فيلم‌هاي هاليوودي و رسانه‌هاي
صهيونيستي قصد دارد كاخ انسانيت و سراي آدميت را تخريب كند و از انسان موجودي بردة
شكم و شهوت بسازد و نهايتاً آدمي را از ملكوت به ملك و از عرش به فرش و از نور به
ظلمت براند تا در خدمت زر و زور و قدرتش درآيد، غلام حلقه به گوش او گردد، براي او
به زيان خود و مملكت و ملتش كار كند و همه راه‌ها را براي ورود به عرصه زندگي خود
و مردمش باز كند، هدف ديگري ندارد.

وقتي انسان در ماه رمضان رو به سوي خدا می‌كند،
در پناهگاه و حصار روزه در می‌آيد، در عرصه گرسنگي و تشنگي و خودنگهداري از امور
مادي صرف قرار می‌گيرد، با دوري از مفطرات، همرنگ ملكوتيان می‌شود، لذت عبادت و
صيام و قيام را می‌چشد و از طريق شنيدن معارف حقه در مجالس الهيه به حلال و حرام و
عمل صالح و اخلاق حسنه آشنا می‌شود و به آراستن خود به آن حقايق اقدام می‌کند، از
دسترس شيطان خارج مي‌شود و از خدمت به او و لشگر پياده و سواره‌اش و پيروي از
فرهنگش و فروختن دين و ملت و كشورش مصون مي‌ماند، به راستي که: «الصوم جنة من
النار».

روزه‌دار كه روزه‌اي خالصانه را تدارك مي‌بيند،
از آتش غفلت، حرام‌خوري، پايمال ساختن حقوق مردم، بداخلاقي، بدعملي، نيت سوء، غصب
مال مردم، رشوه، اختلاس، جاسوسي به نفع بيگانگان و به ضرر مردم و كشورش در امان مي‌ماند
و روزه مانع مي‌شود كه در چنين آتشي كه شعله‌هايش همه كمالات او را از بین می‌برد،
بسوزد. شيطان با اسلحه روزه و ديگر سلاح‌هاي معنوي قابل شكست دادن و دور كردن و
طرد نمودن است.

امام عارفان، چراغ قلب عاشقان،
اميرمؤمنان (ع) مي‌فرمايد: از پيامبر پرسيدند چه كنيم كه شيطان يعني هر جرثومه خبيث
و گمراه و گمراه‌كننده از ما دور شود؟ فرمود: «الصّوم بِسوء وَجهِه، والصَدقِة تكسِر ظَهره،
و الحُبُ في‌الله و المواظِبه عَلي‌العَمَلِ
الصّالِح يَقطِع دابِرَه، والاستِغفارُ يَقطَع وتينه: روزه رويش را سياه و چهره‌اش
را نزد آدمي از اعتبار مي‌اندازد و شخصيت كاذبش را نابود مي‌سازد، صدقه كه نشان از
كرامت روحي و محصول جود و كرامت و دوري از بخل و كليد حل مشكلات مردم است، قدرتش
را درهم مي‌شكند و محبت و مهرورزي به همگان به خاطر خدا و جلب رضايت او و ايجاد
حوزه جاذبه براي كشاندن مردم به عرصه پاكي و دينداری‌ صحيح و نيز مواظبت پيوسته بر
انجام كارهاي شايسته، ريشه‌اش را قطع مي‌كند و چتر سرش را از سر شما برمي‌دارد و
طلب آمرزش از خداوند، براي پاك شدن پرونده از سياهي‌هاي گناهان در خطاها و زشتي‌ها
و معاصي، رگ قلبش را پاره مي‌كند».

حضرت باقر (ع) از پيامبر اسلام(ص) روايت
مي‌كند كه آن حضرت به جابربن‌عبدالله فرمود: اي جابر اين ماه رمضان است، كسي كه
روزهاي آن را روزه بگيرد و بخشي از شب آن را به عبادت و بندگي بگذراند و شكم و
غريزه جنسي را از هر نوع حرامي حفظ نمايد و زبانش را «از بيست گناهي كه فقط مربوط
به زبان است» نگه دارد، از همه گناهانش چون بيرون آمدن از ماه رمضان بيرون مي‌آيد،
جابر به پيامبر گفت: چه نيكو سخني است سخني كه گفتيد. حضرت فرمود: چه شرايط سخت و
سنگيني است كه بايد روزه‌دار رعايت كند.

 

شب قدر

هريك از روزها و شب‌هاي ماه مبارك رمضان
به‌تنهايي روزگار عظيمي است و قدرت ارزيابي
بهره‌هايي را كه در روز و شب ماه رمضان به روزه‌دار مي‌رسد، ندارد. اين ماه باعظمت
ظرف شبي است كه قرآن مجيد از آن شب تعبير به قدر مي‌كند: «ليله
القدر»، آن شب از نظر معنويت و نورانيت و ويژگي بهتر از هزار ماه است، يعني قدرت
نوري و معنوي آن بيش از سي هزار شبانه‌روز است و به عبارت روشن‌تر و به زبان روز،
اگر هر يك شب ماه رمضان در عالم معني داراي يك ولت برق است، شب قدر داراي سي هزار
ولت برق است. اگر انسان بتواند شب قدر را قدرداني كند و در آن به معرفتش نسبت به
حق و تا حدودي به معارف الهيه و عبادت خالصانه‌اش بيفزايد، چون حربن‌يزيد رياحي كه
خود را با سرعتي بيش از سرعت نور از پايين‌تر از طبقات دوزخ به عالي‌ترين درجات
رسانيد، قطعاً مي‌تواند با سي‌هزار ولت نور معنوي كه موتور انسانيتش را با آن به
كار مي‌اندازد، به عالي‌ترين مقامات معنوي و لقاء حق و قرب الهي و رضوان‌الله
برساند.

شب قدر، زمان ارتباط با قرآن به هنگام
قرآن به سر گرفتن است. قرآن به سر گرفتن به معناي تسليم جدي به كل قرآن و شبي است
كه بايد قرآن را روي قلب كه نيروي فهم انسان است گذاشت، به صورتي كه ديگر آن را از
قلب برنداشت تا قلب و اين خانه با عظمت از بيگانگان، شياطين و نامحرمان خالي و
كرسي حكومت قرآن بر آن مسلط شود.

شب قدر، شب توسل به پيامبر(ص)، صديقه
كبري(س) و دوازده امام معصوم(ع) و رهبر الهي مسلك و رباني است كه لازم است از طريق
اين توسل برابر با گنجايش و ظرفيت وجود، كمالات چهارده معصوم(ع) اعم از عقايد و
اعمال و اخلاق آنان را به خود انتقال دهیم.

اگر اين آثار را نتوانيم از شب قدر به
دست آوريم، پس شب قدر را به تاريكي گذرانده و با آن چون شب‌هاي ديگر معامله كرده و
از اين تجارتخانه كه سودش ابدي و منفعتش جاوداني است، بهره‌اي نبرده و به خسارت در
تجارت دچار شده‌ايم.

 

قرآن

رمضان ظرف قدر و شب قدر كه از نظر معنوي بهتر
از سي هزار شب است، شب نزول كامل قرآن از عالم غيب به شهود و از ملك به ملكوت است.

بحث نزول قرآن در شب قدر «انا انزلناه في
اليلة القدر» از آسمان علم حق به لوح محفوظ، از لوح محفوظ به
وجود نوري امين وحي، از امين وحي به قلب پيامبر(ص)، بحثي بسيار گسترده، پيچيده،
معنوي و عرفاني است كه قطعاً يك مقاله گنجايش آن را ندارد.

علاوه بر اين بحث دربارة قرآن، مفاهيم و
مصاديق آن اشارات، لطائف، حقايق، معارف و رشته‌هاي گوناگون علمي كه در آن فقط براي
اثبات توحيد و راهنمايي به سوي خير دنيا و آخرت است، تأليف و تصنيف صدها كتاب لازم
دارد، لذا درخور مقاله‌نويسي به عناويني هر چند اندك، دربارة جايگاه قرآن در زندگي
انسان اشاره مي‌كنم.

قرآن هدايتگر همه انسا‌ن‌هاست، تدبر در
آن از واجبات شرعي و اخلاقي و هشداردهنده به نتايج سوء، بدرفتاري‌ها و اعمال
شيطاني است. قرآن منبع قانون و قانونگذاري، حاوي احسن القصص، كتابي استوار و حكيم
و روشنگر حقايق است. قرآن در همه امورش عظيم، راهنماي به استوارترين راه، بشارت‌دهنده
به مؤمنان به پاداش كبير، حاوي حقايق متنوع و گوناگون و شفا و درمان بيماري‌هاي
فكري، روحي و معنوي است. هر يك از اين عناوين از آيه‌اي از آيات قرآن گرفته شده و
تفسير هر كدام كتابي قطور را می‌طلبد.      

 

 

سوتیترها:

 

1.    
رمضان ماهي است مبارك،
فضاي امنيت از خطرات ابليسي، سبب سلامت جسمي و روحي، طريق سلوك الي‌الله، ماه آمرزش،
ماه نظر ويژه حق به روزه‌داران، تائبان، شب‌زنده‌داران، نيكوكاران و عاشقان ارزش‌ها
و كمالات است.

2.    
حضرت رسول(ص) به
جابربن‌عبدالله فرمود: اي جابر! اين ماه رمضان است، كسي كه روزهاي آن را روزه بگيرد
و بخشي از شب آن را به عبادت و بندگي بگذراند و شكم و غريزه جنسي را از هر نوع حرامي
حفظ نمايد و زبانش را از بيست گناهي كه فقط مربوط به زبان است، نگه دارد، از همه گناهانش
چون بيرون آمدن از ماه رمضان بيرون مي‌آيد.

3.    
پانوشت‌ها:

 

1.    
یا ایها الذین آمنوا
کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تـتـقون”: ای افرادی که ایمان
آورده‌اید، روزه بر شما مقررشده است، همان گونه که بر پیشینیان شما مقرر گردید.(بقره/183)

2.    
روایتی از رسول
اکرم(ص)

 

/

الزامات طرح جامع تحول در علوم انساني

حضرت
آيت الله مصباح يزدي

بعد از پيروزي
انقلاب اسلامی و در طول دهه اخیر، بحث‌هاي زيادي پیرامون علوم انساني اسلامي انجام
گرفته است و هنوز هم بسیار نیازمند بحث، تحقيق و تبادل‌نظر است. درباره اين عنوان
برداشت‌هاي مختلفي مي‌شود که جاي تأمل دارد.

 

برداشت­های مختلف از علوم انسانی
اسلامی

بعضي فکر مي‌کنند
که منظور از علوم انساني اسلامي اين است که براي اثبات و حل مسائل علميِ مطرح در
دنیا، به جاي استفاده از روش تجربي، از متون ديني و دلايل تعبدي و نقلي بهره گرفته
شود. به نظر ما اين برداشت صحيح نيست. شيوه تحقيقات علماي اسلام از زمان‌هاي بسيار
قديم نشان مي‌دهد که آنها از روش تجربي در علوم مربوط استفاده مي‌کردند تا آنجا که
برخی ادعا کرده­اند اروپايي‌ها در آشنايي با روش تجربي، بيشتر از دانشمندان اسلامي
و ايراني بهره گرفته­اند. علاوه بر اين، رسالت دين، هدايت انسان‌ها به سوی سعادت
حقيقي است و علوم و تکنولوژي ابزارهايي دائماً در حال تغيير و تکامل هستند که دين
نسبت به تعيين آنها رسالتي ندارد، بلکه دین نسبت به روش استفاده از اين علوم به
صورتي که موجب کمال انساني باشد نظر مي‌دهد و به عبارت ديگر، وظيفه دين هدايت
انسان‌هاست، نه اينکه جواب سئوالات علمي و طبيعي را بدهد.

برداشت ديگر اين
است که مطرح کردن شعار علوم انسانی اسلامی در واقع يک پشتوانه سياسي و يا احياناً
پشتوانه ناسيوناليستي دارد و سياستمداران، اين شعار را پس از پیدایش انقلاب اسلامي
ايران و براي تحقق اهداف خودشان مطرح کردند. آنان براي اين‌ کار انگيزه سياسي
داشتند و يا می­خواستند از گرايش‌هاي ناسيوناليستي مردم استفاده کنند و عواطف مردم
را در مقابل کساني که به آنها ظلم و ستم کرده بودند تحريک کنند تا بگويند ما به
شما نيازي نداريم، خودمان علم داريم و بايد علم بومي داشته باشيم. اين برداشت هم
صحيح نيست. گرايش‌هاي ناسيوناليستي ـ اگر در مواردي هم صحيح و کارآمد باشند ـ در
مقام کشف حقيقت و پاسخ دادن به سئوالاتي که براي انسان‌ها مطرح هستند، کارايي ندارند
و نبايد در حل مسائل علمي و فلسفي دخالت داده شوند.

 برای تبیین مقصود از علوم انساني اسلامي و نيز
مشخص کردن موضع خود در مقابل علوم به اصطلاح غربي، بايد هم واژه علوم غربي يا غيراسلامي
را در اين‌جا معنا و منظورمان را بيان کنيم و هم اسلامي بودن علوم را توضيح بدهيم.

 

کشف حقيقت: ارزشي فرامليتي و
فرامنطقه‌اي

براي يک مسلمان،
علم به معناي کشف حقيقت، از هر جا، از هر منطقه و از هر کس ناشي بشود، ارزش دارد و
بر اساس تعاليم اسلامي باید چنین علمی را در هر کشوري و از هر کسي باشد، جست‌وجو و
کسب کر؛ بنابراين اگر علم به معناي کشف حقيقت دراختیار کساني باشد که با ما اختلاف
نژادي دارند يا در اقليم‌هاي ديگري زندگي مي‌کنند و يا تابع دين و مذهب ديگري
هستند، هيچ از ارزش علمي‌شان نمي‌کاهد و ما به علم آنها احترام مي‌گذاريم و سعي مي‌کنيم
از آن استفاده کنيم.

اگر ما در مقابل
علوم غربي موضع مي‌گيريم و مي‌خواهيم دانشگاه‌هايمان را از بعضي داده‌هاي علوم
غربي پاکسازي کنيم، به اين دلیل است که نقص‌ها، کمبودها، و احياناً اشتباهات و
مغالطاتي در داده‌هاي آنها مشاهده مي‌شود و علاوه بر وظيفه ديني
ما،
حس حقيقت‌جوييمان هم اقتضا مي‌کند که با آن کاستي‌ها و کژي‌ها مبارزه کنيم تا
بتوانيم حقايق را دقيق‌تر و واقعي‌تر به دست آوريم. به اعتقاد ما، آموزه‌هاي
اسلامي دانشمند اسلامي را به گونه­ای تربيت مي‌کند که مي‌تواند از اين کاستي‌ها و
کژي‌ها دور و سالم بماند. از اين جهت، روشي را که امروزه در دنياي غرب بيشتر غالب است
و کمابيش به کشورهاي ديگر هم سرايت کرده است، من حیث‌المجموع روش نادرستي تلقي مي‌کنيم،
هرچند عناصر درستي هم دارد و در مقابل آن، روشي را پيشنهاد مي‌کنيم که بتواند جلوي
آن آسيب‌ها و آفت‌ها را بگيرد و اسمش را به دلیلی که بعداً بیان می‌شود، «اسلامي»
مي‌گذاريم.

تا اینجا عنوان
علوم انساني اسلامي به لحاظ تصور مفهومي توضيح داده شد. حال در باره مبادي تصديقي
اثبات علوم انسانی اسلامی توضیح می‌دهیم. اثبات کاستی­های علوم غربي، يعني آنچه
فعلاً در اکثر محافل علمي غربي رايج است و کمابيش در کشورهايي هم که از آنها متأثرند
مشاهده مي‌شود، شناسایی انواع کاستی­ها و تبیین چگونگی برخورد با آنها مي‌تواند در
فهم این نکته به ما کمک کند ‌که چرا مي‌گوييم باید تحولي که اسمش را تحول اسلامي
مي‌گذاريم، در علوم انسانی ایجاد شود.

 

ضعف مبانی معرفت­شناختی
علوم غربی

عمده‌ترين عامل
کاستي در علوم غربي از وقتي پديد آمد که دانشمندان آمپريست(1)، پوزيتويست(2) و
ساير گرايش‌هاي حس‌گرا مدعي شدند علم حقيقي چيزي است که فقط با روش تجربه حسي قابل
اثبات باشد و بتوان نتايج تجربه را به ديگران ارائه داد. آنها اسم چنین دانشی را «science»
گذاشتند و ساير معارف بشري از قبيل فلسفه، هنر، اخلاق، و به طورکلي متافيزيک را از
حوزه علوم خارج دانستند و اعتقاد داشتند که نمي‌توان در باره آنها نظر قطعي داد،
زیرا این دسته از معارف بشری سليقه‌اي هستند و هر کس هرجور دوست دارد مي‌تواند يکي از آن نظريه‌ها را انتخاب کند. به
اعتقاد آنها، مسائلی قابل بحث هستند و بايد در محافل علمي مورد مناقشه و تحقيق
قرار بگيرند که در حوزه علوم تجربي قرار دارند؛ُ بنابراین آنها اسم علم را به علوم
تجربي اختصاص دادند و ساير معارف بشري را از حوزه علم خارج کردند.

در مقابل، ما
معتقديم که همه حوزه‌هاي معرفتي‌اي که اشاره شد، اعم از آنچه در اصطلاح غربي‌ها تحت
عنوان «science» قرار مي‌گيرد
يا با عنوان «knowledge»
و امثال اينها شناخته می­شود، قابل تبيين و اثبات هستند و هر کدام متد
خاص خودشان را دارند و در روش تجربي خلاصه نمي‌شوند، زيرا معنای روش تجربي اين است
که ما چيزهايي را با حواس ظاهري خود درک کنيم، احياناً موارد متعددش را بررسي و
شرايط تحقق آن پديده­ها را ضبط کنيم و نتيجه‌ به دست آمده را تعميم دهيم. در این
صورت يک نظريه علمي مبتني بر تجربه به دست آورده­ایم.

اگر تجربه‌گرايي
براساس مبنای معرفت­شناسانه همین دانشمندان مورد توجه قرار بگیرد، روشن می­شود که اين
نظريه اعتباري ندارد، زیرا از یک طرف، مبنای این نظریه آن است که مي‌توان حقايق را
به وسيله ادراکات حسي کشف کرد، در حالی که ادراکات حسي از نظر معرفت‌شناسي قابل
مناقشه­اند و به دست آوردن نتيجه قطعي از آنها بسيار به‌سختي امکان­پذیر است. از
طرف ديگر، اين مسئله بر فرض­هایی اثبات نشده مبتني است، زیرا با تحقیق آزمايشگاهی در
باره دو پديده‌اي که هر دو را با حس درک مي‌کنيم، شاهد این رابطه ‌هستيم که هرگاه
پديده «الف» تحقق پيدا کرد، به دنبالش پديده «ب» تحقق خواهد يافت و از اين راه رابطه
عليت بين دو پديده را کشف مي‌کنيم و اولي را سبب پيدايش دومي می­دانیم. اين در
حالی است که اولاً پذيرفتن رابطه عليت، مسئله­ای متافيزيکي و فلسفي است و به نظر
خود اين دانشمندان، نظريات متافيزيکي اعتبار علمي ندارند و از قبیل اموری هستند که
قابلیت ابراز نظريات مختلف در آنها وجود دارد، در حالی که همه تجربیات به اين اصل
متافيزيکي نیازمندند. ثانياً، بعد از پذيرفتن اصل عليت، هنگامي مي‌توان اين رابطه
را بين دو پديده کشف کرد که شرايط تحقق اين دو پديده کاملاً کنترل شوند، يعني این
نکته باید اثبات شود که در محيط آزمايش، هيچ عامل ديگري دخالت نداشته است، در حالی
که چنین چیزی قابل اثبات نيست. کنترل همه عوامل طبيعي، خارج از قدرت ماست و چه بسا
عواملي وجود داشته باشند که براي ما شناخته شده نیستند، همچنان که امواج الکترومنيتيک(3)
مدت‌ها پيش اصلاً ناشناخته بودند و کسي از وجود آنها خبر نداشت و يا امواج راديويي
و الکترونيک که در دنيای امروزه محور بسياري از علوم و تکنولوژي‌ها قرار گرفته‌اند،
قبلاً ناشناخته بودند و کسي باور نداشت که چنین چیزی وجود دارد. چه بسا امواج یا
عوامل دیگری هم که در تحقق یک پدیده دخالت دارند، هنوز کشف نشده‌اند؛ بنابراین از
آزمايش‌هاي حسي نمي‌توان نتيجه قطعي به دست آورد. نتيجه اينکه استفاده از روش
تجربي هيچ گاه نتيجه مطلق نمی­دهد و از راه تجربه نمي‌توان يک نظريه علمي کلي و
مطلق را به دست آورد و اين خلاف چيزي است که آمپريست‌ها، پوزيتیويست‌ها و ساير حس‌گرايان
ادعا مي‌کنند.

 

ابتنای علوم غربی
بر اصول متافیزیکی نادرست

علاوه بر این، بسياري
از مسائلي که به عنوان نظريات علمي در علوم مختلف و مشهور مطرح مي‌شوند و اعتبار
جهاني پيدا مي‌کنند، مبتنی بر يک اصل متافيزيکي نادرست هستند. مثلاً در کيهان‌شناسي،
نظریه پیدایش تصادفی عالَم، شهرت جهانی دارد و بر اساس آن، اصل پيدايش جهان به اين
صورت تبيين مي‌شود که در يک ماده متراکم انفجاري پيدا شده است و کهکشان‌ها، منظومه‌هاي
شمسي مختلف، اجرام سماوي، و… بر اثر همین انفجار پدید آمده­اند. اگر از آنها سئوال
شود که چرا در اين ماده انفجار رخ داده است، مي‌گويند تصادفاً چنین اتفاقی افتاده
است. معناي اين پاسخ، پذیرش این نکته در متافيزيک است که ممکن است بعضي از پديده‌ها
بدون هيچ علتي به وجود آیند. تصادف به معناي پيدايش پديده‌اي بدون علت است، در
حالی که ما در متافيزيک به طور قطعي ثابت مي‌کنيم که چنين چيزي محال است و هيچ
پديده‌اي بدون علت نمي‌تواند تحقق پيدا کند.

پس بسياري از
نظريات علوم، بر یک اصل متافیزیکی نادرست، مانند امکان تصادف مبتنی هستند.  حتي در فيزيک جديد نظرياتي مانند خروج تصادفي يک
الکترون از مدار، مبتنی بر پذيرفتن اصل تصادف هستند. ما بايد اول اين مسئله را در
الهيات و متافيزيک بررسي کنيم که آيا تصادف ممکن است يا خیر و اگر ثابت کرديم که تصادف
ممکن نيست، همه نظريات مبتني بر چنين فرضي ابطال مي‌شوند.

بنابراين، يکي
از اشکالات کلي بر علومي که امروزه به نام علوم غربي ناميده مي‌شوند اين است که
مبتنی بر يک سلسله اصول موضوعه‌اي هستند که باید در علوم ديگر، از جمله متافيزيک و
معرفت­شناسی اثبات شوند، ولی اين دانشمندان مطالبي را می­پذیرند که اصول موضوعه‌اش
یا در جاي خود اثبات نشده­اند، يا ابطال شده‌اند و یا به فرض اينکه اثبات شده باشند،
براساس نظر خودشان معتبر نیستند، زیرا آنها براي مسائل غیرتجربي، اعتبار علمي قائل
نيستند.

 

ضعف مبانی انسان­شناختی
علوم غربی

از آنجا که «انسان»،
موضوع علوم انساني دستوری و مسائلي است که عمدتاً ارزشي هستند ـ مثل اخلاق، سياست،
اقتصاد عملي، و… ـ قضاوت قطعي در باره اين احکام ارزشي مبتنی بر شناخت انسان با
تمام ابعاد وجودي اوست. اين در حالي است که Science نمی­تواند بيش از بعد مادي انسان را بررسي و اثبات ‌کند و به همين دليل حتي
ادعا مي‌شود که انسان چيزي غير از بدن نيست و روحي وجود ندارد، بلکه روح همان فعل
و انفعالات مغز و سيستم اعصاب است.

اگر حقيقت انسان
فقط همين موجود مادي پنداشته شود که عمر کوتاهي دارد، نمی­توان ارزش‌هاي معتبر
اخلاقي و ارزش کلي و مطلق اخلاقي را براي او اثبات کرد. این در حالی است که اگر
ثابت کرديم و فهميديم انسان غير از اين بدن مادي، عنصر شريف‌تري به نام روح با
احکامی مخصوص به خود دارد، بين روح و بدن تعامل برقرار است، هم روح در بدن اثر مي‌گذارد
و هم بدن در روح اثر مي‌گذارد، نتیجه متفاوت می­شود. اثبات قطعی هرگونه حکم ارزشي
در باره چنين موجودي که داراي بعد غيرمادي است، متوقف بر درک رابطه دو بعد بدن و
روح و نیز تأثیر رفتارها در زندگی بی­نهایت انسان است، در صورتي که علوم طبيعي با
روش‌هاي تجربي از اثبات چنين مطالبي عاجزند و بايد به اصول متافيزيکي پناه ببرند، در
حالي که براي آنها ارزشي قائل نيستند.

با توجه به نمونه­هایی
از کاستي‌های علوم غربی که اشاره شد، اين نتيجه به دست مي­آید که پيشرفت علم و رسيدن
به نتايج مطمئن‌تر و يقيني‌تر ـ به‌خصوص در علوم انساني ـ مرهون اين است که اولاً انسان
را درست بشناسيم، به ابعاد وجودي او توجه و تعامل و فعل و انفعالات ميان بدن و روح
را درست درک کنيم. ثانياً براي اثبات بسياري از مسائل مورد نياز ـ از جمله همين که
انسان غير از بدن، عنصر ديگري هم دارد يا نه ـ به روش‌هايي غير از روش‌ تجربه حسي
نیاز داریم و بايد از روش‌هاي تجربه روحي، استدلال‌های عقلي و شهودهاي عرفاني
استفاده کنيم تا بتوانیم وجود روح و ارتباط آن با بدن را به‌درستی تبيين کنيم.

بنابراین، قبل
از انسان‌شناسي، بايد يک هستي‌شناسي تحقيقي داشته باشيم و اصول مورد نیاز انسان‌شناسي
و به‌طورکلی مسائل علوم انساني و به‌خصوص مسائل ارزشي را اثبات کنیم. نمونه بارزش
اصل عليت و بطلان تصادف به معنای تحقق معلول بی‌علت است؛ لذا غير از ابزار حسي، راه­های
ديگري هم براي کسب معرفت داريم که از طريق آنها این گونه مسائل را کشف و اثبات مي‌کنيم.
حل اين مسائل با روش تجربي ممکن نيست، زیرا روش تجربي فقط با حسيات سر و کار دارد،
در حالی که بحث ما در باره ماوراي حس است؛ از این رو، بايد سراغ روش ديگر برویم تا
آنها را اثبات کنيم.

نتیجه آنکه غیر
از روش تجربی، راه ديگري براي شناخت وجود دارد که حتي از راه‌هاي حسي و تجربي معتبرتر
است. اثبات راه ديگري غير از حس براي معرفت، ما را وارد حوزه مسائل معرفت‌شناسي مي‌کند.
در این علم باید بررسی شود که اصولاً چند راه براي شناخت وجود دارد، اعتبار آنها در
چه حدي است، حقيقت عقل چيست، ارزش ادراکات عقلي چه اندازه است، آيا ارزش ادراکات
عقلي بيشتر است يا ارزش ادراکات حسي، شهود عرفاني چيست و چه مقدار قابل اعتماد
است، آيا آنچه انبيا به عنوان وحي الهي ادعا کرده­اند مي‌تواند منبع شناخت باشد يا
نه؟ و … .

 

طرح کلان تحول در علوم

نتیجه آنکه تحول در علوم، به‌خصوص علوم انساني ايجاب مي‌کند که در مرحله
اول حوزه معرفت‌شناسي را تقويت و راه‌هاي صحيح کشف واقعيت را اثبات کنیم و به اين
نتيجه برسيم که غير از ادراکات حسي، راه‌هاي ديگري نیز براي شناخت واقعيت وجود دارد
که چه بسا اعتبارشان خيلي بيش از ادراکات حسي باشد. بعد از حل مسائل معرفت‌شناسي باید
وارد حوزه متافيزيک و هستي‌شناسي شويم و اصولي عقلي را که در فلسفه اعتبار دارند و
مورد احتياج علوم هستند ـ مثل اصل عليت و مسائل مربوط به آن‌ ـ تبيين و اثبات کنيم. در مرحله بعد باید
وارد حوزه انسان‌شناسي شويم و حقيقت انسان را شناسايي کنيم. اين سه رشته علمی به
ترتيب بر تحقيق در علوم انساني تقدم دارند. علوم انسانی که امروزه human science ناميده مي‌شوند، رفتارها يا حالات انسان‌ها را
بررسی می­کنند و براساس آنها علوم دستوري را به وجود مي­آورند و توصيه‌هايي براي
اخلاق، سياست، اقتصاد، مسائل خانواده، و… ارائه می­دهند.

قبل از تحقیق در
این دسته از علوم، باید آن سه رشته علمی تقويت شوند و سیر ترتیبی منطقی از معرفت‌شناسي
به هستي‌شناسي، از هستي‌شناسي به انسان‌شناسي، و از انسان‌شناسي به ارزش‌هاي
انساني در حوزه‌هاي مختلف خانواده، اقتصاد، اخلاق، سياست، و… طی شود.

تحول اساسي در
علوم انساني نیازمند چنين طرح جامع و گسترده‌اي است و پذيرفتن چنين طرحي با آموزه‌هاي
اسلامي کاملاً موافق است. ما در اسلام اثبات مي‌کنيم که راه‌هاي کسب معرفت، منحصر به
حس نيست و از همه راه‌هايي که انسان‌ها دراختيار دارند ـ مانند عقل، شهود عرفانی انسان‌هاي
برجسته‌تر و معارف وحیانی که انسان‌هاي ممتازي به نام انبيا مي‌توانند مستقيماً از
خداي متعال تلقي کنند ـ می­توان به معرفت دست یافت و حتی اعتبار بسياري از اينها
از ادراکات حسي که منشأ science هستند، بيشتر است.

ما اسم اين طرح
جامع براي تحول علوم را مطابق فرهنگ خودمان، «اسلامي کردن علوم» می­گذاریم وگرنه
تعصبي نسبت به دين، مذهب، قوميت، زبان و يا نژاد خاصي نداريم. علمي که کاشف حقيقت
باشد، از غرب باشد يا از شرق، از مسلمان باشد يا از غيرمسلمان، از سفيد باشد يا از
سياه، براي ما محترم است و ما آن را مي‌پذيريم.

 

پانوشت:

 

1.    
 

آمپریسم
(تجربه گرایی): از اواخر قرون و سطی زمینه‌های این گرایش در انگلستان پدید آمد و در
قرون    بعدی توسط فلاسفه به نامی همچون جان
لاک، جرج بارکلی و  دیوید هیوم ادامه پیدا کرد.
از میان این سه تن دیوید هیوم ضمن مخالفت با عقل‌گرایی دکارت (1596ـ1650) با تکیه بر
تجربه گرایی مفرط، اصل ضرورت و  علیت را انکار
کرد و امکان استنتاج هرگونه معرفت قطعی و  یقینی
را زیر سئوال برد.

2.

پوزیتیویسم
(اثبات‌گرایی- تحصل‌گرائی) Positivism اصطلاحی فلسفی  که در قرن هجدهم توسط فیلسوف و جامعه‌شناس
فرانسوی آگوست کنت به کار رفت. او معتقد بود که جبری تاریخی بشریت را به سمتی خواهد
برد که نهادهای اجتماعی مربوط به دین و فلسفه از بین خواهند رفت.

3.Electromagnetic
 یکی از نتایج بسیار مهم معادلات ماکسول
، مفهوم طیف الکترومغناطیسی است که حاصل کشف تجربی موج رادیویی است. قسمت عمده فیزیک
امواج الکترومغناطیسی را از چشمه‌های ماورای زمین دریافت می‌کنیم و در واقع همه آگاهی‌های
که در باره جهان داریم از این طریق به ما می‌رسد.

 

 

سوتیترها:

1.

عمده‌ترين
عامل کاستي در علوم غربي از وقتي پديد آمد که دانشمندان آمپريست، پوزيتويستو ساير گرايش‌هاي
حس‌گرا مدعي شدند علم حقيقي چيزي است که فقط با روش تجربه حسي قابل اثبات باشد و بتوان
نتايج تجربه را به ديگران ارائه داد. آنها اسم چنین دانشی را «science»
گذاشتند و ساير معارف بشري از قبيل فلسفه، هنر، اخلاق، و به طورکلي متافيزيک را از
حوزه علوم خارج دانستند.

2.

پيشرفت علم
و رسيدن به نتايج مطمئن‌تر و يقيني‌تر ـ به‌خصوص در علوم انساني ـ مرهون اين است که
اولاً انسان را درست بشناسيم، به ابعاد وجودي او توجه و تعامل و فعل و انفعالات ميان
بدن و روح را درست درک کنيم. ثانياً براي اثبات بسياري از مسائل مورد نياز، بايد از
روش‌هاي تجربه روحي، استدلال‌های عقلي و شهودهاي عرفاني استفاده کنيم تا بتوانیم وجود
روح و ارتباط آن با بدن را به‌درستی تبيين کنيم.

 

3.

تحول اساسي
در علوم انساني نیازمند چنين طرح جامع و گسترده‌اي است و پذيرفتن چنين طرحي با آموزه‌هاي
اسلامي کاملاً موافق است. ما در اسلام اثبات مي‌کنيم که راه‌هاي کسب معرفت، منحصر به
حس نيست و از همه راه‌هايي که انسان‌ها دراختيار دارند ـ مانند عقل، شهود عرفانی انسان‌هاي
برجسته‌تر و معارف وحیانی که انسان‌هاي ممتازي به نام انبيا مي‌توانند مستقيماً از
خداي متعال تلقي کنند.

/

برکات خدمت به خلق خدا

حضرت آیت‌الله حسین مظاهری

 

اشاره:

 مواسات یا رسیدگی
به امور دیگران و گره‌گشائی از کار آنان، از جمله مواردیست که در قرآن و روایات
مکررا مورد تاکید و سفارش قرار گرفته است.  علاوه بر آثار معنوی که بر مواسات مترتب است، در
پرتو آن تحرک و نشاط جامعه تقویت شده و روحیه خودمحوری و تنهائی که ماحصل جوامع
متکی بر اندیشه  مادیگرائی است از جامعه
رفع می‌شود. متأسفانه امروزه این فضیلت گرانسنگ در جامعه ما بخصوص در کلان‌شهرها
که بیشتر در معرض فرهنگ غرب هستند، تضعیف شده و مشکلات بسیاری را به بار آورده است.

امید است ماه مبارک رمضان فرصتی باشد برای توجه بیشتر و
نصب العین قرار دادن آموزهای غنی اسلامی کمرنگ شده در جامعه اسلامی.

 

 بازشناسي
قانون «مساوات» از منظر اسلام

قانون
مساوات در اسلام به اين معناست که احکام تشريعي و تكاليف الهى، براي همه لازم‌الاجرا
هستند. به عبارت ديگر، عمل به همۀ احکام دين نظير نماز، روزه، حج، خمس و زکات براي
يکايک مسلمانان واجب است و رعايت قوانين اسلام اعم از عبادى، تجاري، سياسى،
اجتماعى، جزائى و امثال آن مربوط به همۀ افراد است. به عبارت روشن‌تر، براساس
قانون مساوات، همه در برابر قانون يكسانند و اگر شرع مقدّس، تكليف يا قانوني وضع
کرد، همه از پيامبر اکرم و ائمۀ طاهرين«صلوات‌الله‌عليهم» گرفته تا مراجع تقليد و
حاکم اسلامي و مردم عادى در برابر آن مساویند و همگان بايد آن را به جاى آورند. 

 

بازشناسي
قانون «مواسات» از منظر اسلام

قانون
مواسات به معناي برادري، هماهنگي، به فکر يکديگر بودن و کمک به همديگر است و نسبت
به ساير احکام، بدان تأکيد بيشتري شده است؛ لذا در آيات متعددي از قرآن کريم و در
روايات فراواني، سفارش شده است که همه بايد به يکديگر کمک کنند، به فکر يکديگر
باشند، گرفتاري ديگران را گرفتاري خود بدانند و از غم ديگران، غمناک و از شادي
ديگران شاد باشند و بالاخره همۀ امت اسلام بايد همچون يك بدن واحد و هر مسلمان
بايد عضوى از اين پيكره باشد، خود را عضو خانوادۀ عظيم اسلامي بداند و همان‌ طور
که اعضاي يک خانوادۀ کوچک، يعني زن و شوهر و فرزندان به فکر يکديگرند، همۀ مسلمانان
بايد چنين باشند؛ به‌گونه‌اي که رنج هر فرد، رنج همه و راحتي هر عضو، راحتى همۀ اعضا
محسوب شود.

امام
صادق «سلام‌الله‌عليه» مى‏فرمايند: مؤمن برادر مؤمن است و هر دو عضو يك بدنند و
اگر عضوى ناراحت شود، رنج و درد آن به ديگر اعضا سرايت مى‏كند. «الْمُؤْمِنُ أَخُو
الْمُؤْمِنِ كَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ إِنِ اشْتَكَى شَيْئاً مِنْهُ وَجَدَ أَلَمَ
ذَلِكَ فِي سَائِرِ جَسَدِهِ»(1)

سعدى
نيز مضمون اين روايت شريف را با شيوايى به شعر در آورده است:

بنى آدم
اعضاى يك پیکرند

كه در آفرينش
زيك گوهرند

چو عضوى
به درد آورد روزگار

دگر
عضوها را نماند قرار

تو كه از
محنت ديگران بى‏غمى‏

نشايد كه
نامت نهند آدمى‏

افزون
بر اين، در بيان نوراني پيامبر گرامي«صلي‌الله‌عليه‌وآله‌و‌سلّم»، از تارک قانون
مواسات، سلب اسلام شده است: «مَنْ أَصْبَحَ لَا يَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ
فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ»(2)

 

برکات
عمل به قانون مواسات

عمل به
قانون مواسات و خدمت به خلق خدا و به عبارت ديگر کمک به ديگران، به فکر ديگران
بودن، غمي از غم‌هاي ديگران را برداشتن و گره از کار کسي گشودن،‌ فضائل و برکات
فراواني دارد، از جمله اينکه براي دستيابي انسان به حسن عاقبت بسيار مفيد است.
يعني کسي که خدمت به خلق خدا مي‌کند، ذلّت بعد از عزّت و ورشکستگي مالي پيدا
نخواهد کرد. چنين کسي به بلاي انحراف فکري و اعتقادي گرفتار نمي‌شود و هنگام مرگ،
مي‌تواند ايمانش را با خود به سراي باقي ببرد. افزون بر اين، عمل به قانون مواسات،
موجب تأمين آيندۀ فرزندان انسان نيز مي‌شود و مانع انحراف آنان مي‌گردد.

 

برخي از
وجوه تمايز قوانين مساوات و مواسات

يکي از
وجوه تمايز قانون مساوات و قانون مواسات اين است که عمل به قانون مواسات به اندازۀ
توان انسان است. مثلاً در خصوص پرداخت خمس و زکات، پرداخت بيش از حد واجب اين دو
فريضه، مطلوب است، امّا واجب نيست و کسي براي عدم پرداخت بيش از آن، مؤاخذه نخواهد
شد؛ در حالي که در انفاق و خدمت‌رساني به خلق خدا اعم از مادي و معنوي تا وقتي که
آدمي قدرت و توان دارد، واجب است به ياري ديگران بشتابد و کوتاهي در اين وظيفه،
بازخواست دارد.

قرآن
کريم در باب زکات واجب مي‌فرمايد: «خُذْ خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً
تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ»(3). همچنين حدّ خمس
را مشخّص کرده و مي‌فرمايد: «وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ
لِلَّهِ خُمُسَهُ»(4)، هر مسلماني، اگر دخلش از خرجش بيشتر باشد، بايد
خمس آن اضافه را بپردازد. خمس فعلاً متعلّق به حضرت وليّ عصر«ارواحنافداه» است که
آن حضرت، دريافت آن را به مجتهد جامع الشّرايط مربوط دانسته‌اند.

امّا
هنگامي که قرآن به انفاق مي‌رسد، در آيات چندي مي‌فرمايد: «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ
يُنْفِقُونَ»(5)، يعني از هرچه
روزيشان کرديم، انفاق مي‌کنند. همچنين در خصوص کساني که قدرت مالي ندارند، مي‌فرمايد
که هرچه مي‌توانند بايد انفاق کنند. «لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ
قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ»(6)

تفاوت
ديگر قانون مواسات و قانون مساوات در اين است که عمل به قانون مساوات با اجبار
حکومت اسلامي همراه است، ولي عمل به قانون مواسات، به ‌رغم وجوب، داوطلبانه و خودجوش
است. مثلاً حکومت اسلامي وظيفه دارد در صورت توان، خمس و زکات مردم را از آنان بگيرد،
چنان ‌که وقتي آيۀ زکات نازل شد، پيغمبر اکرم«صلي‌الله‌عليه‌وآله‌و‌سلّم» افرادي
را به سوي مردم مي‌فرستادند و آنان مأمور بودند که زکات بگيرند و نزد آن حضرت
بياورند، امّا در خصوص انفاق، چنين وظيفه‌اي بر عهدۀ حکومت نيست.

وجه
تمايز ديگر اين دو قانون، آن است که کوتاهي در پرداخت واجبات مالي قانون مساوات
نظير خمس و زکات، مال انسان را مخلوط به حرام مي‌کند، امّا کوتاهي در انفاق و عمل
به قانون مواسات، گرچه گناه است، ولي مال را حرام نمي‌کند. مثلاً اگر کسي خمس
اموال خود را بدهکار باشد، با آن مبلغ نمي‌تواند خانه بخرد و در آن خانه نماز
بخواند، زيرا امام زمان«ارواحنافداه» در آن خانه شريک هستند. در باب زکات نيز، در
صورت عدم پرداخت، فقرا در مال او شريکند و مالي که زکات در آن باشد، مخلوط به حرام
است. حال اگر همين شخص، خمس يا زکات خود را بپردازد، ولي انفاق نکند، مال او، مال
حرام نيست و شريکي در آن ندارد، امّا از آن جهت که به يکي از واجبات مهم و مورد
تأکيد اسلام عمل نکرده، در مقابل خداوند متعال و بندگان او مسئول است و حتماً
مؤاخذه خواهد شد.

 

آنچه
براي خود مي‌پسندي براي ديگران هم بپسند و …

در
چندين روايت از قول پيامبر اکرم و ائمۀ طاهرين«صلوات‌الله‌عليهم» نقل شده که در
پاسخ به اين سئوال که مسلمان واقعي يا شيعۀ حقيقي کيست؟ فرموده‌اند: مسلمان واقعي
و شيعۀ حقيقي کسي است هرچه براي خود مي‌پسندد، براي ديگران هم بپسندد و هرچه را
براي خود نمي‌خواهد و نمي‌پسندد، براي ديگران نيز نپسندد: «وَ يُحِبُّ لَهُ مَا
يُحِبُّ لِنَفْسِهِ وَ يَكْرَهُ لَهُ مَا يَكْرَهُ لِنَفْسِهِ»(7)

آنکه
نمي‌خواهد و نمي‌پسندد که محتاج باشد، بايد به همان اندازه احتياج ديگران را رفع
کند. کسي که نمي‌خواهد فرزندانش در مضيقه باشند، به هر اندازه که مي‌تواند بايد
کمک کند تا فرزندان ديگران در مضيقه نباشند. افرادي که به حفظ آبروي خود و خانوادۀ
خود اهميّت مي‌دهند و علاقه دارند آبرومند باشند، بايد در حدّ توان، در حفظ آبروي
مردم بکوشند، وگرنه مسلمان واقعي و شيعۀ مورد پسند اهل بيت«سلام‌الله‌عليهم»
نيستند.

 

عواقب
ناشي از کوتاهي در قانون مواسات

در سورۀ
توبه آيه‌اي در خصوص قانون مواسات هست که جداً کمرشکن است. اين آيه و آيات مشابه
آن، نمايانگر ميزان اهميّت قانون مواسات نزد پروردگار متعال هستند، به عکس بندگان
که متأسفانه در اين زمينه بي‌تفاوتند. «الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا
يُنْفِقُونَها في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ»|(8): قرآن
کريم در این آیه به کساني که پول دارند، امّا به ضعفا و فقرا و بيچارگان رسيدگي
نمي‌کنند، از احتياج جامعه خبر دارند و رفع احتياج نمي‌کنند و به جاي آن، پول جمع
مي‌کنند، وعدۀ جهنّم و عذاب دردناک آن را داده است. افزون بر اين، در آيۀ بعد مي‌فرمايد:
قبل از آنکه وارد جهنّم شوند، آنان را پول‌داغ مي‌کنند. تجسّم اعمال آنان چنين مي‌شود
که پول‌ها و سکّه‌هاي جمع شده را به صف محشر مي‌آورند و با آن سکّه‌ها، به پشت و
سينه و صورت اين افراد، مهر گداخته مي‌گذارند؛ سپس به آنان گفته مي‌شود که اين داغ،
داغ اموالي است که مي‌اندوختيد و در حالي که ديگران محتاج بودند، به آنان کمک و
رسيدگي نکرديد، پس آنچه را گه جمع کرديد، بچشيد. «يَوْمَ يُحْمى‏ عَلَيْها في‏
نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما
كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ»(9)

مرحوم
کليني در کافي، روايت ديگري را در خصوص کساني که در عمل به قانون مواسات کوتاهي مي‌کنند
نقل کرده و مي‌فرمايد: در قيامت، او را به صف محشر مي‌آورند، در حالي که از ترس
چشم‌هايش به گودي فرو رفته، غُل و زنجير شده و در پيشاني او نوشته شده است: «آيسٌ
من روح الله»، يعني چنين کسي از رحمت خدا مأيوس است و  خداوند
او را رسوا مي‌کند. مي‌فرمايد: او خائن به خداوند، خائن به رسول او و خائن به امامان
است و بعد مي‌فرمايد: او کسي است که مي‌توانست گره از کار مردم بگشايد و نگشود، مي‌توانست
به ديگران کمک کند و نکرد. سپس امر مي‌شود که وي را به جهنّم ببرند.

نظير
اين روايت، در کلام اهل بيت«سلام‌الله‌عليهم» فراوان يافت مي‌شود. مسلمانان و به‌خصوص
شيعيان باید در عمل به قانون مواسات کوشا باشند.

 

عمل به
قانون مواسات در سيرۀ معصومين«سلام‌الله‌عليهم»

اهل بيت
«سلام‌الله‌عليهم»، در باب قانون مواسات، علاوه بر آنکه در روايات فراواني بر
ضرورت ديگرخواهي و رسيدگي مسلمانان به همديگر تأکيد فرموده‌اند، طبق گواهي تاريخ،
خود آن بزرگواران به صورت جدي به قانون مواسات عمل مي‌کرده‌اند.

اساساً
ايثار، گذشت و فداکاري، در سيرۀ آن ذوات مقدّس، تجلّي بارزي داشته است. نمونۀ آن،
ايثار اميرالمؤمنين و حضرت زهرا«سلام‌الله‌عليهما» براي مسکين، يتيم و اسيري است
که در سه نوبت از ايشان طلب کمک کردند و آن بزرگواران با اينکه روزه بودند، هرچه
را که براي افطار داشتند، در راه خدا بخشيدند. سورۀ «انسان» به همين رخداد درس‌آموز
اشاره مي‌فرمايد و بايد گفت که اين سوره براي نماياندن ايثار، گذشت و فداکاري آنان
نازل شده است.

تاريخ
زندگاني اهل بيت«سلام‌الله‌عليهم»، سرشار از احسان، گذشت و نيکوکاري است. هنگامي
که پيامبر اکرم«صلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌وسلّم»، طبق دستور قرآن کريم،(10)
فدک را به حضرت زهرا«سلام‌الله‌عليها» تحويل دادند، فدک، درآمد و عايدات فراواني
داشت، امّا حضرت زهرا و شوهر و فرزندان ايشان، به خوردن همان نان جو قانع بودند و
تمامي درآمد فدک را به نيازمندان مي‌بخشيدند.

پيغمبر
اکرم«صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم» وارد شدند و ديدند که بچّه در دامن حضرت
زهرا«سلام‌الله‌عليها»ست و به او شير مي‌دهد، در حالي که با دست خود آسياي دستي را
مي‌چرخاند و در اثر خستگي خوابش برده است. پيامبر گرامي صبر کردند تا حضرت زهرا
بيدار شود، سپس به ايشان فرمودند: «زهرا جان! تلخي دنيا را بچش براي شيريني آخرت».

اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» در زماني که حاکم بر دو ثلث
جهان هستند، مي‌فرمايند: من مي‌توانم بهترين غذاها را بخورم، بهترين لباس‌ها را
بپوشم و بهترين زندگي‌ها را داشته باشم، اما: «أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ
هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ
أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ …»(11) : مگر مي‌شود من اميرالمؤمنين
باشم و در غم ديگران شرکت نداشته باشم؟ ديگران محتاج باشند و من غذاي سير و غذاي
خوب بخورم و لباس عالي بپوشم و مسکن عالي داشته باشم؟ هيهات!   

اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه»
قبل از حکومت نيز از تموّل کافي برخوردار بودند. آن حضرت در مدّت بيست و پنج سال که حکومت ايشان غصب
شد، بيست و شش مزرعه را  آباد کردند و اين،
ثروت عظيمي است، امّا همۀ آن مزارع را وقف نيازمندان کردند. اين رفتار، ايثار نام
دارد و از قانون مواسات والاتر است. قرآن کريم در وصف مسلمانان صدر اسلام مي‌فرمايد
در حالي خود احتياج داشتند، به ديگران رسيدگي مي‌کردند و در حالي که خودشان کار
مهمّي داشتند،‌ به دنبال رفع حوائج مردم مي‌رفتند و گره‌گشايي مي‌کردند. قرآن، اين
افراد را رستگار مي‌داند و مي‌فرمايد: «وَالَّذينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإيمانَ
مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ في‏
صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‏
أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ
شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(12)

پيامبر
اکرم«صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم» پس از هجرت به مدينه، روزي از جائی رد مي‌شدند که
ديدند خانواده‌ای در کوچه نشسته‌اند. پيامبر فرمودند: چرا در کوچه نشسته‌ايد؟!
گفتند: خانواده‌اي از مهاجرين که مسلمان شده و از مکّه به مدينه آمده بودند، خانه
نداشتند. ما خانۀ خود را در اختيار آنان گذاشتيم و خود در کوچه نشستيم. يا رسول
الله! اگر آنها در کوچه مي‌ماندند، براي ما ننگ و عار بود، امّا اينکه ما در کوچه
بمانيم، ننگ نيست، چون خانۀ خود را به ديگران بخشيده‌ايم.

اگر کسي
به قانون مواسات عمل کند، عاقبت به خير مي‌شود، اما اگر کسي قانون ايثار، گذشت و
فداکاري را در زندگي خود حاکم سازد، از اولياء الله مي‌شود. چنين کسي مستجاب‌الدّعوه
است و با عالم ملکوت سر و کار خواهد داشت، ملائکه نزد او مي‌آيند و افتخار مي‌کنند
خدمتگزار او باشند: «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا
تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلَائِكَةُ أَلَّا
تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالجَنَّةِ
الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الحَيَاةِ
الدُّنْيَا وَفِي الآخرة»(13)

آن
کساني که به‌راستي مي‌گويند «الله» و پابرجا هستند، يعني مؤمن واقعي و شيعۀ حقيقي
هستند، به چنين مقاماتي دست خواهند يافت. آنان چه کساني هستند؟ اهل بيت«سلام‌الله‌عليهم»
می‌فرمایند: شيعيان واقعي آنانند که اوّلاً اعتقاد قلبي به تشيّع دارند، ثانياً به
شعارهاي تشيّع اهميّت مي‌دهند، ثالثاً و مهم‌تر از همه اينکه از نظر عمل، پيرو اهل
بيت«سلام‌الله‌عليهم» هستند و دست کم رفتار خود را به رفتار آن بزرگواران شبيه مي‌سازند؛
يعني اگر اهل بيت، ايثار و گذشت و فداکاري دارند، شيعيان بايد لااقل، از همديگر
گره‌گشايي گنند و به رفع حوائج يکديگر بپردازند.

  

 

 

پي‌نوشت‌ها

1. الكافي، ج 2، ص 166.

2. الكافي، ج 2، ص 163.

3. توبه، 103.

4. انفال، 41.

5. بقره، 3.

6. طلاق، 7.

7. وسائل‏الشيعة، ج 12، ص 211.

8. توبه، 34.

9. توبه، 35.

10. «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّه»  اسراء، 26.

11. نهج‏البلاغة، ص 418.

12. حشر، 9.

13. فصلت، 30.

 

 

سوتیتر:

 

1.

اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه»
در زماني که حاکم بر دو ثلث جهان هستند، مي‌فرمايند: من مي‌توانم بهترين غذاها را بخورم،
بهترين لباس‌ها را بپوشم و بهترين زندگي‌ها را داشته باشم، اما مگر مي‌شود من اميرالمؤمنين
باشم و در غم ديگران شرکت نداشته باشم؟ ديگران محتاج باشند و من غذاي سير و غذاي خوب
بخورم و لباس عالي بپوشم و مسکن عالي داشته باشم؟ هيهات!  

 

2.

شيعيان واقعي آنانند که اوّلاً اعتقاد قلبي به تشيّع دارند،
ثانياً به شعارهاي تشيّع اهميّت مي‌دهند، ثالثاً و مهم‌تر از همه اينکه از نظر عمل،
پيرو اهل بيت«سلام‌الله‌عليهم» هستند و دست کم رفتار خود را به رفتار آن بزرگواران
شبيه مي‌سازند؛ يعني اگر اهل بيت، ايثار و گذشت و فداکاري دارند، شيعيان بايد لااقل،
از همديگر گره‌گشايي گنند و به رفع حوائج يکديگر بپردازند.

 

 

/

رمضان؛ ماه نزول قرآن و صعود انسان

حضرت
آیت الله مجتبی تهرانی

 

به
تعبیر اهل معرفت، ماه مبارك رمضان دار ضیافت الهی و يكي از منازل سالکين إلي‌الله
است. «سلوك إلي‌الله» سير معنوي روح به سوي خدا و تقرّب به اوست كه البته این سیر
و این تقرّب، داراي درجات و مراتبی است.

گام
اوّل: تجليه

اين سير
و سلوك چهار قدم دارد. اهل معرفت از قدم اول تعبير مي‌كنند به «تجليه»، يعني
آراستن ظاهر به آداب شرع و عمل كردن به دستورات شارع مقدس در ماه مبارك رمضان،
یعنی همين روزه گرفتن و آداب ظاهريه. پس گام اول، تجليه است.

گام
دوم: تخليه

گام دوم
در اين سير، «تخليه» است. تخلیه پيراستن است نه آراستن، پيراستن باطن از رذائل
اخلاقي و چه بسا پاك كردن و منزه كردن نفس از آثار آثام، ‌يعني سيئات و گناهان. چه
بسا اولين دعايي كه در مورد اولين روز ماه مبارك رمضان وارد شده که شخص روزه‌دار
مي‌خواند، اشاره به همين مسئله تخليه دارد، چون خود را تجليه كرده، يعني روزه
گرفته و به آداب ظاهريه عمل كرده است و حالا از خدا مي‌خواهد كه او باطنش را از
اين آثار پيرايش كند؛ لذا در روز اول ماه مبارك رمضان اين دعا را می‌خوانيم:

«اللَّهُمَّ
اجْعَلْ صِيَامِي فِیهِ صِيَامَ الصَّائِمِينَ وَ قِيَامِي قِيَامَ الْقَائِمِينَ
وَ نَبِّهْنِي فِيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِينَ وَ هَبْ لِي جُرْمِي يَا إِلَهَ
الْعَالَمِينَ وَ اعْفُ عَنِّي يَا عَافِياً عَنِ الْمُجْرمِينَ».

این دعا
به همین قدم دوم، یعنی تخلیه اشاره دارد.

 

گام
سوم: تحليه

گام سوم
كه از آن تعبير به «تحليه» مي‌كنند، اين است كه انسان روح را به صفات ملكوتيه
كماليه آرايش دهد و خودش را متخلِّق به اخلاق الهيّه كند كه اين هم داراي مراتبي
است.

 

گام
چهارم: فناء في‌الله

گام
چهارم مرحله‌ای است كه اهل معرفت از آن به «فناء في‌الله تعالي» تعبير مي‌كنند و
مرادشان اين است كه روح سالك، از إنّيّت در شهود حق فاني شود؛ چه در ارتباط با
فعل، چه صفت و چه ذات. اين تعبير را به كار مي­برند كه فناء في‌الله عبارت است از:
«فاني شدن روح از إنّيّت در شهود حق». از نظر مسير معنوي، اين آخرين منزل سير و
سلوك است.

 

ماه
رمضان: ماه نزول قرآن و صعود انسان

ماه
مبارك رمضان هم ماه «نزول» است و هم ماه «صعود». اين را که ماه نزول است، چون در
قرآن و در دعاهاي ماه مبارك رمضان مطرح است كه كلام الهي ـ قرآن كريم ـ در
این ماه، از مصدر وحي بر نبي مكرم اسلام(ص) نازل مي‌شود كه خداوند به وسيله­ همان
كلمات، انسان‌ها را در جميع ابعاد پرورش مي­دهد و مي‌سازد. در سوره دخان می‌فرماید:
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ»(3)
و در سوره قدر می‌فرماید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ
الْقَدْرِ».(4) در سوره بقره هم می‌فرماید: «شَهْرُ رَمَضانَ
الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ
الْفُرْقانِ».(5)

 

«قوس
نزولی» در ماه مبارك

در اكثر
دعاهاي ماه رمضان به اين «قوس نزولي» اشاره شده است. ماه مبارك رمضان، ماه نزول
كلام الهي است. به تعبير ديگر، ماه رمضان، ماه سخن گفتن ربّ است با عبدش، یعنی
ماهي است كه رب براي ساختن عبدش و راهنمايي او به سوي قربِ خويش با او سخن مي‌گويد
و سخن گفته است؛ بنابراین قرآن در ماه مبارك رمضان نازل شد و به تعبير اهلش به
صورت «جُملةً واحده»، یعنی به‌طور كلي و يكپارچه، در شب قدر، بر قلب
پيغمبر اكرم«ص» فرود آمد. این همان قوس نزولی این ماه است.

 

«قوس
صعودی» در اين ماه

اما ماه
مبارك رمضان همچنين ماه صعود است، يعني درست برعكس آن «قوس نزولي» که اشاره شد،
اينجا «قوس صعودي» مطرح است. یعنی این ماه، ماه كلام عبد با ربّ است. بدیهی است که
عبد در همه اوقات مي‌تواند با ربّ خودش سخن بگويد، ولي يك موقعيت خاصي هست كه اين
سخن گفتن، از نظر سازندگي، بُرد بيشتري پیدا می‌کند.

 

دعا،
الهام خداست

این
نکته طریف را هم که عبد در چه قالبي می‌تواند با ربّ خود سخن بگوید، خودِ ربّ به
اوليایش الهام مي‌كند و اولیاء الهی آن الهامات را در قالب خاصي مي‌ريزند و نحوه
سخن گفتن با ربّ را به عبد مي‌آموزند.    

 

قرآن
خطاب به توست. نمی‌خواهی پاسخ بدهی؟

خدا در
ماه مبارك رمضان با تو صحبت كرده و كلامش را بر پيغمبر فرو فرستاده و پیغمبر هم
قرآن را به ما تحويل داده و گفته است كه اينها حرف‌هايي است كه خدا با شما زده
است. خدا در این خطاب‌هایی که در قرآن هست، مثل «يا أَيُّهَا
النَّاس‏» و «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»، به
من و تو خطاب مي‌كند و از اول تا آخر با ما سخن می‌گوید. آیا نمي‌خواهيم پاسخش را
بدهیم؟ او در ماه مبارك رمضان با ما سخن گفته است، ما هم بايد در اين ماه با او
سخن بگوئیم. هم قوس نزول است و هم قوس صعود. ماه رمضان ماه كلام ربّ و عبد است. در
این باب روایات فراوانی وارد شده‌اند. 

 

سفارش
به «زياد دعا كردن» در اين ماه

در این
باب دو روايت را که در «فروع كافي» است، از «وسائل‌الشیعه» نقل مي‌کنم. روایت اول
از امام صادق«ع» است که فرمود:

 «قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ«ع»
عَلَيْكُمْ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ بِكَثْرَةِ الِاسْتِغْفَارِ وَ الدُّعَاء»؛(6)
: «بر شما باد در ماه رمضان به کثرت دعا و استغفار».

در
روايت ديگر آمده است:

«كَانَ
عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ«ع» إِذَا كَانَ
شَهْرُ رَمَضَانَ لَمْ يَتَكَلَّمْ إِلَّا بِالدُّعَاءِ»؛(7)
. حضرت امام سجاد«ع» در ماه مبارک رمضان اصلاً صحبت نمي‌كرد، مگر اینکه تمام
جملاتي كه از ايشان صادر مي‌شد مضامين دعايي داشت. ما در این زمینه روايات بسیاری
داريم، بنابراین آنچه كه در ماه مبارك رمضان وظيفه عبد است، سخن گفتن با ربّ خود
است.

 

«تجليه،
تخليه و تحليه» زمينه‌ساز سخن گفتن بنده با خدا

در باب
ماه مبارك رمضان روايات زيادی داريم كه ناظر به آن مطلب اول، یعنی بحث مراحل سیر و
سلوک است. از نظر ظاهری كه خودمان را به همين آداب ظاهري آراسته كرده‌ايم و
دهانمان را از خوردن و آشاميدن بسته‌ايم. اين همان قدم اول یعنی تجليه است. اما
آنچه مهم است گام‌های دوم و سوم، یعنی تخلیه و تحلیه است. اينهاست که زمينه را
فراهم مي‌كند براي اينكه بتوانيم با خداي خود حرف بزنيم. از الطاف الهيه اين بوده
كه آنچه را كه مايحتاج عبد است تا بتواند با خداي خودش حرف بزند، پيشاپيش عنايت
كرده است.

 

سرريز
شدن رحمت الهي در اين ماه

در روايتی
آمده است:

 «إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كُلِّ
لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ عِنْدَ الْإِفْطَارِ سَبْعِينَ أَلْفَ أَلْفِ
عَتِيقٍ مِنَ النَّارِ كُلٌّ قَدِ اسْتَوْجَبَ النَّارَ فَإِذَا كَانَ آخِرُ
لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ أَعْتَقَ فِيهَا مِثْلَ مَا أَعْتَقَ فِي
جَمِيعِهِ».(8) : خداوند در ماه رمضان هنگام افطار هفتاد
هزار هزار نفر از افرادي را كه مستحق آتش هستند نجات مي‌دهد و در شب آخر از این
ماه به اندازه تمام کسانی که در طول این یک ماه نجات داده است، از آتش جهنم نجات
می‌دهد. همه اينها نشانه سرريز شدن فضل و رحمت الهي در این موقعیت زمانی است.

در
روایت ديگري آمده است: «إذَا كَانَ أوَّلَ لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ غَفَرَ
اللهُ لِمَنْ شَاءَ مِنَ الْخَلْقِ فَإذَا كَانَتْ اللَّيْلَةَ الَّتِي تَلِيهَا ضَاعَفَهُمْ
فَإذَا كَانَتْ اللَّيْلَةَ الَّتِي تَلِيهَا ضَاعَفَ كُلَّمَا أعْتَقَ حَتَّى آخَرَ
لَيْلَةٍ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ تَضَاعَفَ مِثْلَ مَا أعْتَقَ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ».(9)
یعنی هر شب، بیش از شب قبل، تعداد بیشتری از بندگانش را تطهیر مي‌كند تا حجاب‌هاي
ظلماني آنها برطرف شود. اينها همه مقدمه سخن گفتن عبد است با رب خود.        

 

ماهِ
مخصوص ارتباط دو طرفه خدا و بنده­

اهل
معرفت گفته‌اند كه يك «قرآن نازل» داريم و يك «قرآن صاعد». آن كلام ربّ است با
عبد، اين كلام عبد است با ربّ، هر دو هم قرآن است. بنابراین ماه رمضان اختصاص به
ردّ و بدل شدن سخنان بین «ربّ و عبد» و «عبد و ربّ» دارد. از آن طرف، قرآن نازل
شده است و از اين طرف هم قرآن صاعد ـ بالا رونده ـ را داریم که عبارت است از آن
راز و نیازهایی که بندگان صالح خداوند و اولیاء خاصّ حق ـ به اذن ربّ ـ با او
داشته‌اند.         

 

آداب
ظاهري ماه رمضان، زمينه‌ساز ارتباط با خدا

ما از
آن سخن گفتن­ها، به «ادعیه ماثوره» ائمه اطهار تعبیر می‌کنیم. ماه رمضان، ماه «قرآن»
و «دعا»ست و این آداب ظاهری که در این ماه داریم، همه برای فراهم کردن زمینه همین
رابطه «ربّ و عبد» و «عبد و ربّ» است تا با یکدیگر سخن بگویند. از طرف عبد به سوی
ربّ، تقاضا و طلب و سئوال و درخواست است، یعنی«دعا». پس دعا سخنی بین عبد و ربّ
است، یعنی بنده با پروردگارش صحبت و از او درخواست می‌کند.

 

ندا،
دعا و نجوا

در
مناجات‌هايي كه از ائمه اطهار«ع» نقل شده است، دو مناجات هستند كه
همه ائمه«ع» آن را مي‌خواندند: يكي مناجات شعبانيه است، يكي هم مناجاتی است كه با
اين جملات شروع می‌شود: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ
عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَ اسْمَعْ دُعَائِي
إِذَا دَعَوْتُكَ وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ
وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ…»(2) . مرحوم مجلسي«ره» در
بحارالأنوار نقل مي‌كند كه این مناجات از علي«ع» است و همه ائمه هم آن را مي‌خواندند.
علی«ع» اول صلوات می‌فرستد و بعد شروع می‌کند به گفتن آن جملات تا به اینجا می‌رسد
که «وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ». اینجا دیگر
بحث «مناجات» است. «ندا» یعنی اينكه انسان کسی را با صدای بلند فرا بخواند. «دعا»
هم با صداست، اما صدای بلند نیست. «مناجات و نجوا» بی‌صداست، لذا اینجا تعبیر می‌کند
«وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ»، دیگر نمی‌گوید «وَ اسْمَعْ»؛ چون
مناجات جنبه صوتی ندارد و صدا و آهنگ ندارد، بلکه یک امر دروني و قلبی است. این از
تعبیرات زیبا و لطیف علی«ع» است. البته هم دعا و هم ندا و هم نجوا، نوعی رابطه دو
طرفه هستند، ولي اين تفاوت­ها را با يكديگر دارند.

 

عدم
اجابت دعا به خاطر وجود حجاب­ها

بحث
دیگری که در اینجا مطرح می‌شود، بحث حُجُب و موانع دعاست.  ندا، دعا و مناجات، «بین اثنینی» هستند و ممکن
است گاهی اوقات چیزی مانع از این رابطه دو طرفه شود.

 

گناه: حجاب دعا

گاهی اعمالی چون گناه، حجاب اجابت دعا می‌شوند، یعنی معصیت‌هایی
از ناحیه اعضا و جوارح ما صادر می‌شوند که مانع اجابت دعا هستند و لذا «اطاعت» با
«اجابت» رابطه دارد. اگر مطیع خدا شدیم، خداوند هم درخواست ما را  می‌پذیرد. از آن طرف، معصیت مانع اجابت دعا می‌شود.
دروغ، غیبت ، مال مردم را خوردن و امثال این محرمات، مانع اجابت دعا هستند.    

 

حجاب‌های باطنی دعا

برخی از ملکات و امور هم درونی و مانع اجابت دعا هستند.
این موانع مربوط به ملکات سیّئه درونی عبد است که موجب می‌شود که گوش دل، راز الهی
را نشنود. ماه مبارک رمضان ماه «راز و نیاز» است،  راز از ربّ است و اظهار نیاز از عبد. حجابی از
ناحیه ربّ نیست. حجاب از ناحیه عبد است و باید این حجاب را برطرف کند. این حجاب‌ها
و موانع با چه مقامی از مقام‌های معنوی برطرف می‌شوند؟

 

باز شدن
درهاي آسمان و رفع تمام موانع ارتباط ربّ و عبد

روایت
از پیغمبر اکرم«ص» است که: «إِنَّ أَبْوَابَ السَّمَاءِ تُفَتَّحُ فِي
أَوَّلِ لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ لَا تُغْلَقُ إِلَى آخِرِ لَيْلَةٍ
مِنْهُ».(10) : درهای آسمان در اولین شب از شب‌های ماه مبارک
رمضان باز می‌شود و تا آخرین شب از شب‌های این ماه هم بسته نمی‌شود. «سماء» اشاره
به  جهت عِلوی از عوالم وجودی و آن نشئه
برتر عالم وجود است. ما در این «دنیا» در عالم ناسوت هستیم که پست‌ترینِ عوالم
وجود است.

در روایت آمده است که خدا شب اوّل ماه
مبارک رمضان درهای آسمان را باز می‌کند، یعنی از ناحیه آن عوالم برتر وجودی، هیچ
مانع و حاجبی در کار نیست، پس هر چه حجاب و مانع هست، از طرف ماست. او راز می‌گوید،
اما گوش من نمی‌شنود. برای رفع این حجاب‌ها چه می‌توان کرد؟

 

«مقام
رضا»، ثمره نهایی روزه

در حدیث
معراج داریم که پیغمبر اکرم«ص» وقتی به معراج رفت، در آنجا خطاب شد: «یَا أحْمَدُ
هَلْ تَعْلَمُ مَا مِیرَاثُ الصَّومِ»: ای احمد! می‌دانی روزه چه اثری در پی
دارد و چه چیزی به ارث می‌گذارد؟ «قَالَ: لَا. ثُمَّ قَالَ: مِیرَاثُ الصَّومِ
قِلَّةُ الْأکْلِ وَ قِلَّةُ الْکَلَامِ وَ مِیرَاثُ الصَّمْتِ أنَّهَا تُورِثُ الْحِکْمَةَ
وَ هِیَ تُورِثُ الْمَعْرِفَةَ وَ تُورِثُ الْمَعْرِفَةُ الیَقِینَ فَإذَا اسْتَیْقَنَ
الْعَبْدُ لَا یُبَالِی کَیْفَ أصْبَحَ بِعُسْرٍ أمْ بِیُسْرٍ فَهَذَا مَقَامُ الرَّاضِینَ»؛ .

روزه دو
اثر دارد، یکی ظاهری که همان کم خوردن است و دومی که بالاتر است، کم صحبت کردن و
سکوت که ما به آن «صومِ صمت» می‌گوییم. اگر انسان جلوی زبانش را بگیرد و مراعات
زبانی داشته باشد، حکمت پیدا می‌کند. میراث حکمت هم معرفت است و یقین که مقدمه
«مقام رضا»ست، یعنی مقامی با آن می‌توان حجاب‌ها را برطرف کرد.

 

روزه­اي
براي همه، حتي ناتوان­ها و پيرها

من به
آن کسانی که از نظر شرعی معذورند و نمی‌توانند روزه بگیرند و غصه می‌خورند که از
برکات صوم و ماه مبارک رمضان محروم شده‌اند، می‌گویم که این یک دیدگاه و نگرش مادی
است. روزه،  فقط نخوردن و نیاشامیدن  نیست. براي شما هم روزه وجود دارد. آنچه بالاتر
از «قلّت اکل» و كم خوردن است، جلوی زبان را گرفتن است. یک ماه رمضان، از اول تا
آخر غیبت نکنیم، دروغ نگوئیم، تهمت نزنیم،  جلوی آفات زبانمان را بگیریم، کسی را آزار
ندهیم. میراث صوم این است. بله، اگر صحت مزاج داریم و عذر شرعی نداریم، قلّت اکل
هم در کنارش هست تا درد و الم گرسنگی و تشنگی را بچشیم که آن هم آثاری دارد.

 

«روزه
شكمي» و «روزه معنوي»

در
روایات داریم که فردي خدمت پیغمبر اکرم«ص» آمد و گفت: «من روزه هستم.» حضرت به او
فرمود: «استفراغ کن!» دید همین ‌طور دارد تکه‌ تکه گوشت از حلقش بیرون می‌آید.
پرسید: «این چیست؟» حضرت فرمود: «غیبت کرده­ای! این روزه نیست.» این روزه نیست.
روزه شکمی هست، ولی روزه معنوی نیست.

 

«صمت» اصلاً
حرف نزدن نيست!

پیغمبر
اکرم«ص» فرمود: «وَ مِیرَاثُ الصَّمْتِ أنَّهَا تُورِثُ الْحِکْمَةَ»؛ یعنی
میراث سکوت، حکمت است. پس معلوم می‌شود منظور از این «صوم صمت» که در روایات هست،
«حرف نزدنِ» مطلق نیست، بلکه مراد همان «قلّت کلام» و پرهیز از بیهوده‌گویی است.
اتفاقاً بعضی جاها باید حرف بزنیم. باید با خدا حرف بزنیم. باید دعا بخوانیم. نه
اینکه هر چیزی را که از دهانمان بیرون بیاید، بگوییم. آن چیزی را که حُجُب را
برطرف می‌کند و ما را به «مقام رضا» می‌رساند، مراقبت کنیم.

 

پي‌نوشت‌ها:

2ـ بحارالأنوار 91، 96.

3ـ سوره مبارکه دخان، آیه 3.

4ـ سوره مبارکه قدر، آیه 1.

5ـ سوره مبارکه بقره، آیه 185.

6ـ وسائل‏الشيعة 10، 304؛ الكافي 4، 88.

7ـ وسائل‏الشيعة 10، 309؛ الكافي 4، 88.

8ـ وسائل‏الشيعة 10، 317.

9ـ إقبال‏الأعمال 3.

10ـ
مستدرك‏الوسائل 7، 42.

 

سوتیتر:

1.

روزه،
فقط نخوردن و نیاشامیدن نیست. براي آن کسانی که از نظر شرعی معذورند و نمی‌توانند
روزه بگیرند و غصه می‌خورند که از برکات صوم و ماه مبارک رمضان محروم شده‌اند هم
روزه وجود دارد. آنچه بالاتر از «قلّت اکل» و كم خوردن است، جلوی زبان را گرفتن
است. یک ماه رمضان، از اول تا آخر غیبت نکنیم، دروغ نگوئیم، تهمت نزنیم،  جلوی آفات زبانمان را بگیریم، کسی را آزار
ندهیم…

 

2.

گاهی
اعمالی چون گناه، حجاب اجابت دعا می‌شوند. اگر مطیع خدا شدیم، خداوند هم درخواست
ما را  می‌پذیرد. از آن طرف، معصیت مانع
اجابت دعا می‌شود. دروغ، غیبت ، مال مردم را خوردن و امثال این محرمات، مانع اجابت
دعا هستند.    

 

/

روزه حقیقی مستوجب طهارت روح

حضرت آیت الله جوادی آملی

 

اشاره:

ماه مبارك رمضان
موسم ضيافت الهي و بهار قرآن براي سالكان كوي حق و حقيقت اولين ماه از سال معنوي
محسوب مي‌شود؛ ماهي كه شب‌ها و روزهاي ارزشمند آن بهترين دقايق و ساعات، فريضة
روزه در آن، ضامن طهارت روح و جسم، خواب انسان صائم در آن، عبادت و سحرهاي آن، بي‌نظير‌ترين
اوقات براي خلوت با خداي سبحان است. تمام ويژگي‌هاي ممتاز ماه الهي به بركت نزول
قرآن كريم در آن محقّق می‌گردد و پيوند ناگسستني مؤمنين با قرآن، اصلي ثابت و
راهكاري هميشگي در مسير عبوديت محسوب مي‌شود. تزئين بندگان خدا در اين ماه به
وسيلة «روزه» صورت می‌گیرد تا خوي فرشتگي در آنان تقويت شود‌.

مطلب پيش رو پژوهشي
است در فضايل ماه مبارك رمضان، چگونگي انس با قرآن در ماه ميهماني خدا و كيفيت
بهره‌برداري حداكثري از فضيلت روزه.  

 

ماه مبارك رمضان،
آغاز سال سالكان كوي حق

ماه مبارك رمضان
فرا رسيد، اوّلين ماه از دوازده ماه که هم رأسِ سَنه است و هم قُرّة
شُهور. سالكان كوي حقّ سالشان از ماه مبارك رمضان شروع و به شعبان ختم مي‌شود،
زيرا در اين ماه مقدّرات علوم و معارف از يك سو و ارزاق و لوازم رزقي از سوي ديگر
نازل مي‌شوند؛ از این رو ماه مبارك رمضان، هم در ادعيّه، هم در روايات، رأسُ
السّنه و قُرَّهُ الشُّهُور نام گرفته است.

 

نزول قرآن كريم از سنخ آويختن

در ماه مبارك رمضان مطالب فراواني مطرح
است كه فقط به دو عنصر محوري آنها اشاره مي‌شود‌. يكي در بارة اصل ماه مبارك رمضان
و ديگري دربارة روزه گرفتن. چه شب و چه روز ماه مبارك رمضان خصوصيتي دارد كه در ماه‌هاي
ديگر نيست و آن
در اثر نزول قرآن كريم است. اين زمان به بركت آن مُتزمّن كه نزول قرآن كريم است
نسبت به اَزمنة ديگر شرفي دارد كه ديگر ماه‌ها آن شرف را ندارند. اينكه در دعاها
مي‌خوانيم: فَضَّلْتَهُ وَ شَرَّفتَهُ وَ كَرَّمتَهُ و مانند آن عَلَي الشُّهُور،(1)
ناظر به همين نکته است.  

و نزول قرآن كريم از سنخ آويختن قرآن است
و نه انداختن آن. قرآن در ماه مبارك رمضان انداخته نشد، آن ‌طوري كه باران را نازل
مي‌كنند و به زمين مي‌اندازند كه به صورت تجافي است،  بلكه قرآن را آويختند و اين قرآن آويخته شده‌، يك
طرفش به دست خداي سبحان است و طرف ديگرش به دست مؤمنان و قاريان و مفسران و عالمان
قرآن‌انديش! ماه مبارك رمضان، بهترين فرصت براي گرفتن اين حبل متين و بالا رفتن از
آن است. اگر كسي از افق طبيعت بالا رفت و از منظر فراطبيعي جهان را ديد‌، نه بي‌راهه
مي‌رود، نه راه كسي را مي‌بندد! نه تنها شيطان‌هاي او بسته‌اند، بلكه او شيطان‌هاي
ديگران را هم مي‌بندد. نه تنها درِ جهنم به روي او بسته است، بلكه او توان آن را
دارد كه درهاي جهنم ديگران را هم ببندد كه كسي به دوزخ نرود! پس مهم‌ترين عنصر اين
ماه، اعتصام به قرآن كريم است. خواندن اين كتاب، فراگيري اين كتاب، پذيرش و باور معارف
اين كتاب و عمل به آن.

 

تعالي انسان در گرو اعتصام به حبل متين
قرآن

و هر اندازه انسان در خدمت قرآن كريم
باشد، باز راه دارد، چون يك سوي قرآن عربي مبين است كه در سورة زخرف فرمود: إنّا
جَعَلْناهُ قُرآناً عَرَبيّاً لَعَلَّكُمْ تَعقِلُون؛(2) و سوي ديگرش
منزّه از عِبري و عربي بودن، تازي و فارسي بودن و مانند آن است. فرمود: وَ إنَّهُ
فِي اُمِّ الكِتابِ لَدَينا لَعَلِيٌّ حَكِيمْ.(3) اين قرآن در آغازش
عليّ حكيم است، در انجامش عربي مبين. اگر كسي اين عربي مبين را اعتصام كرد و فهميد
و باور كرد و عمل نمود، كم‌كم براساس اِقرء وَ ارْقَ(4) همين طناب را
مي‌گيرد، بالا مي‌رود تا به نوبة خود به آن عليّ حكيم بار يابد. از علوم الهي طرفي
ببندد و از حكمت الهي بهره ببرد و بشود يُؤتِي الحِكمَهَ مَنْ يَشآء وَ مَنْ يُؤتَ
الحِكمَهَ فَقَدْ اُوتِيَ خِيراً كَثيراً.(5)

 

«روزه»، وسيله الهي شدن مجاري ادراكي و
تحريكي انسان

و اما روزه يك عبادت تمريني است تا مجاري
ادراكي و تحريكي را از گزند نفس از درون و ابليس از بيرون منزّه كند. اين مجاري
ادراكي و تحريكي مي‌توانند مظهر ظهور علم خداي سبحان در بخش معرفت، و اراده و قدرت
خدا در بخش عمل باشند و كار خدا چه در بخش علم، چه در بخش عمل، حق محض است. او
يَقُولُ الحَقّ،(6) اَلحَقُّ مِنْ رَبِّكْ.(7) از خداي
سبحان كه خَيّر محض است جز نِكويي نايد! علم خدا بخواهد در مجاري ادراكي كسي ظهور
كند، آن مجرا بايد طيب و طاهر باشد. اگر قدرت و ارادة ذات أقدس إله بخواهد در
مجاري اقتدار و ارادة كسي تجلّي كند، آن كانال بايد طيب و طاهر باشد. اگر كسي از
نظر مجاري علمي و عملي طيب و طاهر بود، توان آن را دارد كه به قُرب فرائض و قُرب
نوافل بار يابد. اين حديث قُدسي را كه علماء شيعه و محدثان سني نقل كرده‌اند، ناظر
به همين بخش است كه ذات أقدس إله فرمود: بندگان من به من نزديك مي‌شوند به وسيلة
نوافل تا محبوب من بشوند.

اينكه در زيارت امينُ الله مي‌خوانيم:
مُحِبَّهً لِصَفوَهِ اُوليائِكَ‌ وَ مَحبوبَهً‌ فِي أرضِكَ وَ سَمائِكَ،(8)
اين طليعه است. بعد از اينكه محبوب أرض و سماء شديم، محبوب خالق أرض و سماء هم می‌شويم
و اگر محبوب او شديم، معلوم مي‌شود كه مجاري ادراكي ما، يعني بخش انديشة ما طيب و
طاهر است. آنگاه معرفت خدا در بخش انديشة ما تجلي دارد. ما خوب مي‌فهميم، به واقع
مي‌رسيم، خطا نمي‌كنيم يا خطاي ما بسيار محدود خواهد بود‌.

 و
همچنين است در بخش عزم و تصميم و انگيزه که طيب و طاهر خواهيم شد. ارادة خدا در
مجاري ادراكي ما جلوه مي‌كند، بد كسي را نمي‌خواهيم، بدانديش نيستيم، بي‌راهه نمي‌رويم،
راه كسي را هم نمي‌بنديم. اينكه در حديث قُرب نوافل(9) آمده است:
كُنْتُ سَمعَهُ الَّذِي يَسمَعُ بِه وَ بَصَرَهُ الَّتِي يُبصِرُ بِها؛ ناظر به
مجاري ادراكي اوست. اينكه فرمود: وَ كُنْتُ يَدَهُ الَّذِي يَبطِشُ بِها وَ
رِجلَهُ الَّتِي يَمشي بِها؛ ناظر به مجاري تحريكي اوست. كاري را كه انسان انجام
مي‌دهد، در حقيقت خداي سبحان به وسيلة مجاري او انجام مي‌دهد.
اگر در سورة مباركة انفال آمده است: وَ مَا رَمَيْتَ إذا رَمَيْت،(10)
اين مخصوص نبي نيست. نبوّت يك امر اختصاصي است . با درس و بحث و تجربه و تمرين
حاصل نمي‌شود‌: آن ذلِكَ فَضلُ اللهِ يُؤتِيهِ مَنْ يَشاء(11) و آن
اَللهُ أعلَمُ حِيثُ يَجعَلُ رِسالَتَه(12) است و مانند آن.

امّا مسئله ولايت إلي يوم القيامه مطرح
است؛ لذا خاتميّت رسول گرامي (ص) با مهدويت هيچ منافاتي ندارد. آن مسئله ولايت است
كه همچنان مستقِر است، اين نبوّت تشريعي است كه براي هميشه منقطع شده است و هرگز
كسي بعد از وجود مبارك رسول گرامي (ص) به مقام نبوت و رسالت تشريعي بار نمي‌يابد.

 

طهارت روح انسان از طریق روزه  

به هر تقدير‌ اين كه خداي سبحان فرمود:
من انديشه و انگيزة انسان سالكِ صالح را تأمين مي‌كنم، بهترين راهش روزه گرفتن است
و ماه مبارك رمضان، ماه تمرين اين كار است. به ما گفتند: وقتي روزه مي‌گيري، چشم و
گوش‌ و قلب و انديشه و انگيزه‌ات هم روزه بگيرد. از وجود مبارك امام صادق و از
ائمه ديگر (ع) رسيده است كه سعي كنيد راه‌هاي علمي و عملي‌تان را تطهير كنيد تا  همان‌ طور كه خدا فرشتگان را تأمين مي‌كند، شما را
هم كه مؤمن سالكِ صالحيد، تأمين ‌نماید.

 

تأمين روح فرشته‌خويي انسان به بركت روزه

اين مطلب در كتب‌هاي اهل معرفت و فقيهان
بزرگوار ما هست. بزرگوارانی چون صاحب جواهر و نیز مرحوم سيد طباطبايي (رضوان‌الله
عليهما) در عروه اين نکته را بيان كرده‌اند كه در فضيلت روزه گرفتن همين بَس كه
انسان شبيه فرشته مي‌شود:

تو فرشته شوي اَر جَهد كني از پَي آنك

برگ توت است به‌تدريج كنندش اطلس 

اگر يك برگ توت به وسيلة معلّمي به نام
كِرم ابريشم، حرير و پرنيان مي‌شود، چرا انسان روزه‌دار در ساية تعليم و تربيت انبياء
و اولياي الهي فرشته نشود؟ اين فرشته شدن ناظر به اين است كه وجود مبارك امام صادق
و ائمه ديگر (عليهم الصَّلاه و عليهم السَّلام) فرمودند: سعي كنيد غذايتان و
فکرتان حلال باشد و بدانيد كه خداي سبحان مسير زندگي‌تان را از راه صحيح و بهتر
تأمين مي‌كند. چه دولتمردان، چه آحاد امّت‌، هر شهروندي اگر در ماه مبارك رمضان
بين خود و خداي خود را اصلاح كند، بين او و جامعه اصلاح خواهد شد! اين وعدة تخلّف‌ناپذير
الهي است.

 

(گرسنگي)، تنها بهره‌مندي انسان غيرمتخلق
از روزه

مبادا همان ‌طور كه در جريان حج وارد شده
است كه مَا أقَلَّ الحَجيج وَ اَكثَرَ الضَجيج،(13) دربارة صوم ماه
مبارك رمضان هم وارد شده باشد، مَا أقَلَّ الصّائِمْ وَ اَكثَرَ الجائِع! در بعضي
از روايات ما «صُوّام» و «جُوّاع» آمده است. يعني در بسياري از موارد روزه‌گيرنده‌ها
كمند، ولي گرسنه‌ها زيادند! يعني كساني كه خداي ناكرده با مال حرام
كنار سفرة افطار يا سحري مي‌نشينند، يا در حال روزه داشتن خداي ناكرده چشم و گوش و
دستشان پاك نيست، خدمتي نمي‌كنند و درصدد حل گره‌‌ای از جامعه نيستند‌؛ اينها
گرسنه‌هايي هستند كه بهره‌شان از روزه كم است. نظير آن بياني كه در بارة حج وارد
شده است: مَا أقَلَّ الحَجيج وَ اَكثَرَ الضَّجيج، دربارة روزه هم وارد شده است:
مَا أقَلَّ الصُّوام وَ اَكثَرَ الجُوّاع!(14) چه بسا كه گرسنه‌ها و
تشنه‌ها زيادند، اما روزه‌دارها كمند.

 

آويختن به طناب مستحكم الهي به واسطه
معراج نماز و روزه

غرض آن است كه در ماه مبارك رمضان، هم مي‌شود
در اثر اعتصام به قرآن كريم مجاري انديشه و انگيزه را تطهير كرد و به خداي سبحان
سپرد و هم به وسيلة روزه می‌توان اين مجاري را تطهير كرد و اصولاً خداي سبحان خانه
را طيب و طاهر مي‌طلبد. به ابراهيم و اسماعيل (ع) هم فرمود:طَهِّرَا
بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ.(15)
اين كعبة دل و اين حريم دل عَرشُ الرَّحمن(16) است و اينجا را هم به ما
دستور مي‌دهد كه دل را از آلودگي‌ها و غَضارت‌ها تطهير كنيد تا فرشتگان رحمت نازل
بشوند، كه اَلَّذِينَ قالُوا رَبُّنَااللهْ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ
عَلَيهِمُ المَلائِكَه.(17)

تنزل فرشته‌ها هم نظير تنزل قرآن از سنخ
آويختن است، نه انداختن! فرشته آويخته مي‌شود‌، يعني درجاتي دارد كه مرحلة نازله‌اش
با بدن ما تماس دارد، مراحل وُسطايش با دل تماس دارد، مراحل عاليه‌اش هم كه در عرش
رحمان است، بنابراين انسان مي‌تواند با اين معراج نماز و روزه، همواره با اين طناب‌هاي
آويخته شده، نه انداخته شده در تماس باشد؛ هم مفسر و هم محدث و فقيه خوبي باشد؛ هم
روايات و آيات را خوب بفهمد و هم باور و عمل نماید تا إن‌شاء‌ الله خود فرشته‌اي
باشد صاحب نور كه: وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً‌ يَمشِي بِهِ فِي النّاس.(18)

اميدواريم ذات أقدس إله توفيق به همگان
مرحمت كند كه هم از فيض و فُوز حبل متين، يعني قرآن مستحكم بهرة كافي ببريم، هم از
روزة ماه مبارك رمضان‌ آن منافع فرعي روزه را كه رسيدن به اوضاع ديگران است، از
ياد نبریم!

 

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ مفاتيح الجنان، دعاي روزهاي ماه مبارك رمضان.

2ـ سورة زخرف، آية 3.

3ـ سورة زخرف، آية 4.

4ـ بحار الأنوار، جلد 8، صفحة 133.

5ـ سورة بقره، آية 269.

6ـ سورة احزاب، آية 4.

7ـ سورة هود، آية 17.

8ـ مفاتيح الجنان، زيارت امينُ الله.

9ـ بحار الأنوار، جلد 67، صفحة 22، باب 43، حديث 21.

10ـ سورة انفال، آية 17.

11ـ سورة جمعه، آية 4.

12ـ سورة انعام، آية 124.

13ـ بحار الأنوار، جلد 46، صفحة 261.

14ـ وسائل الشيعه، جلد 10، صفحة 166 و بحارالأنوار، جلد 93،
صفحة 293.

15ـ سورة بقره، آية 125.

16ـ اشاره به: 
بحارالأنوار، جلد 55، صفحة 39.

17ـ سورة احقاف، آية 13.

18ـ سورة انعام، آية 122.

 

 

 

سوتیترها:

 

1.

نزول قرآن كريم از سنخ آويختن قرآن است و نه انداختن آن. قرآن در ماه
مبارك رمضان انداخته نشد، آن ‌طوري كه باران را نازل مي‌كنند و به زمين مي‌اندازند
كه به صورت تجافي است،  بلكه قرآن را
آويختند و اين قرآن آويخته شده‌، يك طرفش به دست خداي سبحان است و طرف ديگرش به
دست مؤمنان و قاريان و مفسران و عالمان قرآن‌انديش!

2.

امام صادق فرمودند: سعي كنيد غذايتان و فکرتان حلال باشد و بدانيد كه
خداي سبحان مسير زندگي‌تان را از راه صحيح و بهتر تأمين مي‌كند. چه دولتمردان، چه
آحاد امّت‌، هر شهروندي اگر در ماه مبارك رمضان بين خود و خداي خود را اصلاح كند،
بين او و جامعه اصلاح خواهد شد! اين وعدة تخلّف‌ناپذير الهي است.

 

/

فهرست

روزه حقیقی مستوجب طهارت روح / حضرت آیت الله
جواد آملی

رمضان؛ ماه نزول قرآن و صعود انسان / حضرت آیت
الله حاج آقا مجتبی تهرانی

برکات خدمت به خلق خدا / حضرت آیت الله حسین
مظاهری

الزامات طرح جامع تحول در علوم انسانی / حضرت
آیت الله مصباح یزدی

رمضان و قرآن / حجت الاسلام و المسلمین شیخ حسین
انصاریان

هجرت درونی / حجت الاسلام و المسلمین جواد محدثی

پیوست فرهنگی مساجد / دکتر حسن بنیانیان

فساد؛ عامل انحطاط تمدن ها / حجت الاسلام سید
جواد حسینی

طرح امنیت اجتماعی اعتماد مردم به ناجا را تقویت
کرده است/ در گفتگو با سردار احمدی مقدم

افزایش یا کاهش جمعیت؛ فرصت یا تهدید؟  /دکتر انسیه خزعلی

منظومه اهل دل

تأثیر متقابل فلسطین و بیداری اسلامی / اسعدالله
زارعی

چرا گارودی مغضوب صهیونیسم و ارتجاع عرب بود؟ /
در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین سید هادی خسرو شاهی

توطئه دشمن و وعده الهی / حسین رویوران

سرزمین بی ملت، ملت بی سرزمین! / پاسخ به شبهات
تاریخی اشغال فلسطین/ مجید صفاتاج

ابعاد پنهان لشکر کشی های آمریکا به جهان اسلام
/ عطا بهرامی

از میان خبرها

از عدالت طلبی تا مشروطه خواهی / نگاهی به شکل
گیری نهضت مشروطه / غلامرضا گلی زواره

حکایت دوباره طاووس و هندوستان / نگاهی به مؤلفه
های اقتصاد هند/ حجت الاسلام دکتر هادوی کاشانی

از سیاست تا دیانت / محمد صالح

منافقین در مهلکه خود ساخته / خاطرات جنگ به
روایت تصویر/ عملیات مرصاد/ سید مسعود شجاعی طباطبایی

بی پرده با تاریخ(مرداد1357) / پیشگویی شاه! /
روح الله امین آبادی

/

سایه صهیونیسم بر فراز باکو

«دویله‌«ای در قفقاز جنوبی

 عطا بهرامی

جمهوری آذربایجان در سال‌های اخیر روابط
خود را با رژیم اسرائیل و آمریکا بشدت گسترش داده است. این گسترش روابط، محدود به
حوزه‌های امنیتی و اقتصادی نبوده و به حوزه‌های فرهنگی نیز کشیده شده است، به طوری
که تبعیت از خواست‌های اسلام‌ستیزانه اسرائیل و آمریکا به راهبرد اصلی دولت الهام علیف
تبدیل شده است. قوانین ضداسلامی در این جمهوری حتی در کشورهايی با رویکرد فاشیستی
اتحادیه اروپا نیز وجود ندارد؛ ممنوعیت پخش اذان و حجاب، اوج رویکرد ضداسلامی نظام
حاکم را نشان می‌دهد. تعریف راهبردی منافع با آمریکا و اسرائیل باعث همکاری کامل و
همه‌جانبه با آنها از طرف دولت الهام علیف شده است.

همکاری‌های امنیتی و نظامی دولت علیف با
رژیم صهیونیستی به صورت چراغ خاموش از مدت‌ها پیش آغاز شده است. اگرچه در فوریه 2012
میلادی خبر قرارداد خرید سلاح به ارزش 1.6 میلیارد دلاری بین جمهوری آذربایجان و اسرائیل
رسانه‌ای شد، اما سابقه همکاری‌های آنها به مدت‌ها پیش بازمی‌گردد. جمهوری
آذربایجان از معدود کشورهای اسلامی است که با رژیم صهیونیستی روابط کامل دارد، به طوری
که در سال 2009 سفارت تل آویو در باکو افتتاح شد. البته روابط آنها عملاً از سال
1992 آغاز شده بود. مقام‌های این جمهوری هدف از روابط وسیع با اسرائیل را افزایش
رشد اقتصادی به دلیل ورود سرمایه‌های یهودی غربی می‌دانند.

علی‌رغم اینکه این جمهوری رشد اقتصادی بالای
20 درصدی را نیز در 10 سال گذشته تجربه کرده است، اما توزیع درآمد در این کشور به
مانند سایر کشورهایی که خود را در معرض سرمایه‌داری بین‌المللی قرار داده‌اند،
فاجعه‌بار است. آخرین آمارهای مربوط به ضریب جینی این کشور مربوط به سال 1996 است
و پس از آن آماری اعلام نشده است. از آنجا که ضریب جینی فاصله طبقاتی را نشان می‌دهد،
عدم اعلام آمارهای جدید نشان‌دهنده ترس نظام حاکم از علنی شدن واقعیت‌هاست. البته
نباید این واقعیت را از نظر دور داشت که سراب رشد اقتصادی پایدار، خشکیده و در سال
2010 تنها 5 درصد بوده است. آمارهای صندوق بین‌المللی پول نشان می‌دهد که رشد
اقتصادی این کشور در سال 2007، 25 درصد، در سال 2008، 8/10درصد، در سال 2009، 3/9 درصد
و در سال 2010، 5 درصد بوده است.

علی‌رغم این اوضاع وارونه اقتصادی، مقام‌های
جمهوری آذربایجان به جای یافتن راه‌حل عملی برای مشکلات، تنها به گسترش مناسبات
اقتصادی و نظامی با اسرائیل می‌اندیشند. یک مقام صهیونیست که نامش فاش نشده گفته
است که در این قرارداد شرکت صنایع هوا و فضای اسرائیل اعلام کرده که هواپیماهای بدون
سرنشین و سیستم‌های ضدهوایی و موشکی به آذربایجان خواهد فروخت.

برخی از کارشناسان معتقدند که این جمهوری
برای ارتقای جایگاه منطقه‌ای خود و حل مشکلات با ارمنستان که یک سوم خاک این
جمهوری را در اشغال خود دارد به وارد کردن قدرت‌های فرامنطقه‌ای اقدام کرده است.
با این حال تبعیت فرهنگی تمام‌عیار از سیاست‌های اسرائیل با ملاک‌های راهبردی
امنیتی قابل تحلیل نیست. در کشوری که دومین کشور شیعه‌نشین پس از ایران محسوب می‌شود،
تبلیغات ضداسلامی به رویکرد اصلی نظام حاکم تبدیل شده است. در شرایطی که تکیه بر
فرهنگ خودی عامل تقویت انسجام ملی است، دولت علیف اطاعت از تل‌آویو را بر رضایت
مردم ترجیح داده و مدام درصدد خرید تجهیزات نظامی بیشتر است. جمهوری آذربایجان در ادامه
خرید تجهیزات نظامی از رژیم صهیونیستی، 6 موشک‌های دریایی گابریل 522، 10 فروند هواپیمای
بدون سرنشین هرون و سرچر، 10 راکت باراک 8 و تعدادی رادار “Green Pine” خریداری کرده است. ظاهراً
مونتاژ هواپیماهای بدون سرنشین نیز در این جمهوری انجام می‌شود.

 

فقر، فساد و بی‌عدالتی

علی‌رغم امتیازهای گسترده‌ای که نظام
حاکم تقدیم آمریکا و رژیم صهیونیستی کرده است، منافع این کشور از این همراهی غیر
از انباشتن جیب مقام‌های حکومتی برای مردم چیزی به دنبال نداشته است. فقر گسترده و
نظام سیاسی بسته‌ای که امکان هر اعتراضی را از بین برده ویژگی مهم این جمهوری است.
پدیده تبعیض و استبداد در جمهوری آذربایجان پدیده‌ای مخفی نیست که کشف آن نیازمند
ممارست و تلاش باشد. هر ناظر خارجی که پایش را در این سرزمین بگذارد براحتی متوجه
فقر گسترده و نمایش نظام حاکم برای مخفی کردن آن می‌شود.

روزنامه سوئیسی «نیو زوریخر زایتونگ» (NEUE ZURCHER ZEITUNG) چندی پیش در مطلبی با عنوان «آزادی
و آبادی در جمهوری آذربایجان نمایشی بیش نیست» می‌نویسد: دولت حاکم بر جمهوری آذربایجان
تظاهرات مخالفان را در شهر باکو ممنوع و آن را محدود به منطقه‌ای دورافتاده کرده است.
در جمهوری آذربایجان در حالی که ویلاهای زیادی از سوی ثروتمندان ساخته می‌شود، اکثریت
مردم به گونه دیگری زندگی می‌کنند. در حال حاضر مرکز شهر باکو به یک منطقه مدرن با
آسمانخراش‌ها و مراکز خرید بزرگ تبدیل شده، اما وضعیت در مناطق اطراف این شهر که مردم
فقیر در آنها زندگی می‌کنند بسیار وخیم است و فاضلاب‌های کارخانه‌ها و غیره به آنها
منتهی می‌شود. به همین دلیل اخیراً 3000 نفر در این مناطق دست به تظاهرات زدند. علیف
با ساخت ساختمان‌های مدرن تلاش می‌کند تا ویرانه‌های شهر را از دید عمومی دور کند و
حتی بدتر از آن ساکنان محله‌های فقیر را آواره و خانه‌های آنها را ویران کند و به جای
آنها ساختمان‌های شیک و آسمانخراش بسازد. با یک هزینه سرسام‌آور؛ محله قدیمی شهر باکو
را بازسازی و حمام‌های سنتی، چایخانه‌ها، مساجد و کاروانسراها را ترمیم کرده‌اند. ضمناً
در کنار دریای خزر یک سالن شیشه‌ای عظیمی ساخته اند که گنجایش 2500 نفر را دارد. احداث
این سالن به بهای آواره شدن ساکنان قدیمی این منطقه صورت گرفت. این در حالی است که
هیج شفافیتی در هزینه سرسام‌آور این مراسم وجود ندارد. مهندسان فقط برای ساخت سالن
برگزاری این کنسرت اروپایی هزینه‌ای حدود 200 میلیون دلار را برآورد می‌کنند. این در
حالی است که برای هزینه آماده‌سازی این مراسم با ساختارهای ویژه‌اش، ارقام نجومی پرداخت
شده است.

یک مؤسسه تحقیقاتی مستقل در باکو این هزینه
را حدود 800 میلیون دلار برآورد کرده است. حتی خبرنگاران مستقل در این میان به اسنادی
دست یافته‌اند که حکومت جمهوری آذربایجان برای این نمایش، بودجه طرح‌های آب آشامیدنی
مردم را کاهش داده تا بتواند این پروژه‌های نمایشی را به اجرا درآورد. تظاهرات‌هایی
به خاطر مراسم یوروویژن- برنامه سالانه انتخاب بهترین خواننده اروپا – نیز در شهر
باکو برگزار شد.

این اعتراف روزنامه سوئیسی به اعتراض به
مراسم یوروویژن در کنار تظاهرات علیه فقر و بی‌عدالتی نشان می‌دهد که برای مردم جمهوری
آذربایجان وضعیت معیشتی و اعتقادی هر دو دارای اهمیت هستند.

تمام ثروت‌های این جمهوری مانند کشورهای
عربی حاشیه خلیج فارس به وسیله شخص علیف کنترل می‌شوند. وی که در سال 2003 و پس از
فوت حیدر علیف قدرت را به دست گرفت، در یک رفراندوم فرمایشی در سال 2009 قانون اساسی
را تغییر داد تا بتواند بارها برای ریاست‌جمهوری نامزد شود. انتخابات‌ها با تقلب
گسترده همراه است و معترضان به تقلب در انتخابات به شدیدترین وجه ممکن سرکوب می‌شوند.
جالب اینکه در مجلس این کشور که 125 نماینده دارد یک نماینده از اپوزیسیون حضور ندارد
و همه نمایندگان موجود در آن از وابستگان علیف هستند. الهام علیف فرزند حیدر علیف
از رهبران اتحاد شوروی است. حیدر علیف در سال 1982 به عضویت دفتر سیاسی کمیته
مرکزی حزب کمونیست درآمد و با پیمودن پله‌های ترقی، برای مدت 5 سال معاون رئیس شورای
عالی اتحاد شوروی بود.

فاصله فقیر و غنی در این کشور به دلیل
فساد گسترده در دستگاه حکومتی بسیار زیاد است به طوری که درآمد عظیم نفت و گاز در این
کشور 9 میلیونی فقط به یک قشر کوچک وابسته به حکومت می‌رسد. حتی سازمان‌های غربی
نیز نتوانسته‌اند برغم روابط خوبی که با دیکتاتور حاکم دارند فساد موجود را نادیده
بگیرند، به طوری که در لیست شفافیت بین‌المللی در سال 2011 میلادی، آذربایجان در ردیف
143 در بین 183 کشور قرار گرفته است.

ایالات متحده و سایر قدرت‌های اروپایی که
همواره بر طبل حمایت از دموکراسی می‌کوبند، برغم دیکتاتوری خشن موجود در جمهوری
آذربایجان به دلیل همراهی حاکمیت آن با قدرت‌های غربی روابط گسترده‌ای با این نظام
دارند و چشم خود را بر فساد موجود بسته‌اند. این مدل بسیار به مدل دویله‌های عربی
حاشیه خلیج فارس (مردم عرب شمال آفریقا، کشورهای حاشیه خلیج فارس را نه دولت که
دویله می‌نامند) که متحد کشورهای غربی هستند و در داخل مخالفان را به بدترین وجود
ممکن شکنجه می‌کنند، تبدیل شده است.

 

سوتیترها:

*مردم عرب شمال آفریقا، کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس را که
متحد کشورهای غربی هستند و در داخل مخالفان را به بدترین وجه ممکن شکنجه می‌کنند، نه
«دولت» که «دویله»(دولتک!) می‌نامند. حکایت وابستگی به رژیم صهیونیستی و فساد شدید
حاکمان باکو نیز موجب شده است که این جمهوری به «دولتک»ی تبدیل شود!

 

* یک مؤسسه تحقیقاتی مستقل در باکو، هزینه
برگزاری برنامه یورو ویژن را حدود 800 میلیون دلار برآورد کرده است. حتی خبرنگاران
مستقل در این میان به اسنادی دست یافته‌اند که حکومت جمهوری آذربایجان برای این نمایش،
بودجه طرح‌های آب آشامیدنی مردم را کاهش داده تا بتواند این پروژه‌ نمایشی را به اجرا
درآورد.

 

* در کشوری که دومین کشور شیعه‌نشین پس
از ایران محسوب می‌شود، تبلیغات ضداسلامی به رویکرد اصلی نظام حاکم تبدیل شده است.

/

پاسخ به شبهات تاريخي اشغال فلسطین

آیا یهودیان در
فلسطین حق تقدم ندارند؟

 مجید صفاتاج

پرسش: ادعاي حق تاريخي يهود بر سرزمين
فلسطين چقدر مي‌تواند مورد استناد قرار گيرد و آيا چنين ادعايي صحيح است؟

پاسخ: ادعاي اسرائيل
مبني بر حق تاريخي بر فلسطين، براي اولين‌بار به وسيله سازمان صهيونيسم جهاني به
شوراي عالي نيروهاي متفقين در كنفرانس صلح پاريس در سال 1919 تسليم شد. اين سازمان
در يادداشتي كه در تاريخ 3 فوريه 1919 به شوراي عالي نيروهاي متفقين در این
كنفرانس داد، قبول راه‌حلي را پيشنهاد كرد كه بدان وسيله نيروهاي متفق، حاكميت
تاريخي مردم يهود را بر سرزمين فلسطين و حق آنها را براي بازسازي اين كشور به
عنوان وطن ملي به رسميت بشناسند.(1)

ادعاي صهيونيستي مبني بر حق تاريخي قوم
يهود بر فلسطين كاملاً بي‌اساس است، زيرا پیش از بني‌اسرائيل اقوام ديگري مانند
كنعانيان، حتيان در حوالي شهر هبرون، عموئيان در ناحيه عمان، موآبيان در شرق
بحرالميت، ادوميان در جنوب شرقي زندگي مي‌كردند. همزمان با ورود عبراني‌ها،
فلسطينيان نيز از سوي درياي اژه رسيدند و بين منطقه كارمل و صحرا ساكن شدند. كساني
كه امروزه، به نام فلسطيني شناخته شده‌اند فقط از نسل عرب‌ها نيستند بلكه از نسل
كنعانيان هستند كه از 5000 سال پيش در آنجا زندگي مي‌كردند. آنان همچنين از اسلاف
پارسيان، يونانيان، روميان، عرب‌ها، ترك‌ها، حتيان و مصريان هستند.

در ضمن به اين نكته نيز بايد اشاره كرد
كه برخي ادعا کرده‌اند فلسطينيان كنوني مهاجماني هستند كه در خلال حمله مسلمانان
به فلسطين در قرن هفتم ميلادي آمدند، در صورتي كه اين مطلب از نظر تاريخي صحت
ندارد زيرا فلسطينيان جزو اولين و اصلي‌ترين ساكنان فلسطين هستند.

فتح فلسطين در سال 637 ميلادي توسط
مسلمانان، آغاز حكومت عرب‌ها بر فلسطين نبوده است، بلكه عرب‌ها، جزو اقوامي هستند
كه پیش از اسلام در فلسطين زندگي مي‌كردند وگرنه عرب‌هاي مسلماني كه فلسطين را در
قرن هفتم ميلادي فتح كردند بسيار كم بودند و در مردمان بومي فلسسطين حل شدند.
پروفسور ماكسيم رودنسون در اين‌باره گفته است: «مردمي بيگانه آمده بودند و خود را
بر مردم بومي تحميل كرده بودند. عرب‌هاي فلسطين، به تمام مفاهيم رايج كلمۀ بومي،
بوميان فلسسطين هستند. جهل كه گاهي تبليغاتي رياكارانه از آن پشتيباني مي‌كند در
مورد اين موضوع سوءتفاهماتي به وجود آورده كه متأسفانه مورد قبول اكثر مردم است.
گفته شده است كه چون  عرب‌ها در قرن هفتم،
فلسطين را تسخير نظامي كرده‌اند، آنها نيز مثل روميان و جنگجويان صليبي و تركان،
اشغالگر هستند. در اين صورت چرا بايد عرب‌ها را بيش از ديگران و بويژه بيش از
يهوديان، بوميان منطقه به شمار آورد؟ چرا كه يهوديان نيز در دوران باستان، بوميان
اين منطقه بودند يا لااقل مدتي درازتر از ديگران اشغالگر منطقه بوده‌اند. اين درست
است كه گروه كوچكي از عرب‌هاي عربستان در قرن هفتم، فلسطين را تسخير نظامي كردند،
ولي مردم فلسطين بزودي زير سلطة عرب‌ها، عرب از كار درآمدند، همان‌طور كه قبلاً
عبراني، آرامي و تا حدودي حتي يوناني شده بودند. اينها طوري عرب شدند كه هرگز
مثلاً رومي يا عثماني نشده بودند، زيرا با بوميان به طور ريشه‌داري درهم آميختند.
احمقانه خواهد بود اگر انگليسي‌هاي امروز را تسخيركنندگان و اشغالگران بناميم،
تنها به دليل اينكه انگلستان در قرن پنجم و ششم به دست قبايل انگل و ساكسون از دست
قبايل كلت درآورده شد. مردم، انگليسي شدند و كسي ادعا نمي‌كند كه مردماني چون
ايرلندي، ولزي و بوتون كه كمابيش زبان‌هاي كلتي را حفظ كرده‌اند، بايد بوميان
واقعي كلت و سافلوك به شمار آيند و انگليسي‌هايي كه اكنون در اين مناطق زندگي مي‌كنند
حق بيشتري نسبت به اين مناطق داشته باشند.

مردم بومي، استقرار اشخاصي را كه بايد
خارجي ناميده شوند نپذيرفتند. علاوه بر اين، خارجي‌ها كه از نام مؤسساتي كه داشتند
شناخته مي‌شدند خود را استعمارگر معرفي كردند. باز، در اين مورد نيز مردم جهان،
عرب‌‌ها را محكوم شناخته‌اند و ما فعلاً بدون آنكه بكوشيم به رفتارهاي مختلفي كه
ممكن است در پيش گرفته شود ارزش اخلاقي و نسبت بدهيم، بايد اين نكته را روشن كنيم
كه عكس‌العمل عرب‌ها كاملاً منطقي بوده است. در اين هيچ ترديدي نيست كه در دوران‌هاي
گذشته مردمان بيگانه موفق شده‌اند خود را به يك منطقه تحميل كنند و دير يا زود عرف
و قانون بر عمل آنان صحه گذاشته است. معمولاً چنين كاري در مراحل اوليه از طريق
اعمال زور صورت گرفته است».(2)

پروفسور رودنسون در جاي ديگري دربارة حق
تاريخي يهود مي‌گويد: «مسئلة حق تاريخي يهوديان بر سرزمين فلسطين را من فقط به
عنوان يادآوري ذكر مي‌كنم و ننگ فريفته شدن به چنين دليلي را به خوانندگانم نسبت
نمي‌دهم. آخرين دولت واقعاً مستقل يهود در فلسطين، در سال 63 ق.م از بين رفت، يعني
وقتي كه پمپه اورشليم را گرفت.

آخرين تلاش‌هاي يهوديان در فلسطين، به
قيام بركوجنا در سال 135 ميلادي مربوط مي‌شود. اهالي يهودي فلسطين زير تسلط روم،
بر اثر تبعيدهاي مكرر و بردگي و به دنبال دو قيام بزرگ تحليل رفتند، ولي عامل عمده
در اين امر، بويژه مهاجرت بود كه قرن‌ها قبل از بين رفتن استقلالشان گسترش قابل ‌ملاحظه‌اي
گرفته بود. سپس گرويدن يهوديان
به بت‌پرستي، بعد به مسيحيت و سرانجام به اسلام، از اين نقطه‌نظر (يعني ادعاي
حاكميت و مالكيت يهود بر فلسطين به خاطر حكومت موقت دوران قديم آنان بر سرزمين)
پس عرب‌ها هم مي‌توانند نسبت به اسپانيا ادعاهايي داشته باشند، زيرا عرب‌هاي
مسلمان نيز نزديك به 8 قرن بر اسپانيا حكومت كردند. همچنين دليلي هم كه اغلب
صهيونيست‌ها پيش مي‌كشند یعنی خواست هميشگي يهوديان به بازگشت به ارض موعود (صهيون
تاريخي)، به همين اندازه سست است. معناي اين حرف آن است كه ما مسائل دروني يك نفر
را براي نفر ديگر به صورت قانون درآوريم. اين دلايل هر اندازه هم كه براي پاره‌اي
در فكرهاي مذهبي يا آغشته به مرام ناسيوناليستي گيرا باشد، هيچ چيز وجود ندارد كه
بتواند استقرار يك عنصر خارجي را به زبان اهالي بومي (به معناي متداول اين كلمات)
مبدل به مسئله ساده بازگشت به كشور زادگاه كند».(3)

ماكسيم رودنسون سؤال ديگري را دربارة عدم
پذيرش استعمار يهود از سوي فلسطينيان طرح مي‌كند و خود به نحو مطلوبي پاسخ آن را
مي‌دهد. او مي‌گويد: «هنگامي كه استعمار يهود شروع شد فلسطينيان تحت تسلط
امپراتوري عثماني ـ‌ كه تركان بر آن حكومت داشتند ـ بودند. پس چرا اكنون نبايد
سلطه جديد صهيونيسم را كه ممكن است مانند سابق به دنبال خود جذب و تحليل اهالي
منطقه را داشته باشد، قبول كنند؟ وقوع چنين حادثه‌اي قرن‌ها و حتي چند دهه قبل از
ورود يهوديان غيرممكن نبود، ولي صهيونيست‌ها با بداقبالي روبه‌رو شدند، زيرا اكنون
وجدان دنيا رشد كرده است و ديگر حاضر نيست حق تصرف و تسخير خارجي را بپذيرد يا
حداقل اينكه آن را به زحمت مي‌پذيرد. جذب و تحليل فرهنگي بين مردم امكان‌پذير است،
ولي اكنون هر ملتي بشدت هويت خود را حفظ مي‌كند. اين حقيقتي است كه كسي قدرت ندارد
عليه آن اقدامي كند. صهيونيسم به عنوان يك نيروي زنده در دوران ناسيوناليسم پيدا
شد و خود جلوه‌اي از اين ناسيوناليسم بود. سپس صهيونيسم در دوران فرو ريختن بناي
استعمار به حيات خود ادامه داد. مردم جهان ديگر حاضر نيستند تسخير و تصرف را قبول
كنند و مي‌جنگند تا هويت خود را حفظ كنند و استقلال خود را يا نگه دارند و يا اگر
از دست رفته است، آن را بازستانند. عرب‌هاي فلسطيني پس از رهايي از يوغ حكومت
تركان، نه تسلط انگليسي‌ها را مي‌خواستند و نه تصرف صهيونيست‌ها را،‌ گرچه آنها با
نمك‌شناسي بسيار عناصر فرهنگيي كه انگليسي‌ها و اسرائيلي‌ها با خود آورده بودند مي‌پذيرفتند
و با مقادير كم و بتدريج در مدتي طولاني آنها را جذب مي‌كردند، ولي هرگز نمي‌خواستند
انگليسي و اسرائيلي بشوند. آنها مي‌خواستند هويت عربي خود را حفظ كنند و به همين
دليل مايل بودند تحت حكومت يك دولت عربي زندگي كنند. با درنظر گرفتن تقسيم آسياي
صغير عربي در سال 1920، آنها مي‌خواستند در چارچوب جوامع ملي عربي مختلف  يك جامعه ملي فلسطيني را تشكيل بدهند و همان‌طور
كه آن جوامع عربي براساس بعضي از نظريه‌هاي عمومي جاري حق داشتند از يك وحدت نسبي
برخوردار شوند، اينها نيز حق داشتند. در نتيجه آنها اميدوار بودند كه در فلسطين يك
دولت عربي ببينند.

علاوه بر اين، وجدان مردم جهان اكنون از
مردمي كه به خاطر دفاع از هويت خود مي‌جنگند، دفاع مي‌كند. از نظر فلسطينيان اين
بي‌عدالتي بزرگي بود كه دنيا در مورد آنها استثنايي قايل شود، تنها به دليل اينكه
استعمارگران آنها يهودي هستند. مردم سراسر جهان فرياد مي‌زدند: «مرگ بر استعمار» و
فلسطينيان اخيراً ديده بودند كه عده‌اي از فرانسويان اين فكر را كه «جز استعمار
فرانسوي مرگ بر هر نوع استعمار ديگر» و عده‌اي از انگليسي‌ها اين فكر را كه «جز
استعمار انگليسي مرگ بر هر نوع استعمار ديگر» قبول ندارند و مرگ استعمار را در همه
جاي د نيا مي‌خواهند. تنها چيزي كه فلسطينيان مي‌خواستند اين بود كه «استعمار
يهود» نيز ريشه‌كن شود و ديگر چنين استعماري وجود نداشته باشد. به هر حال بوميان
فلسطين خارجيان را قبول نكرده بودند.

يك مسئله ديگر هم هست كه بايد روشن شود:
دنياي عرب بارها استقرار خارجي را در خاك خود پذيرفته است، نمونه‌اش وضع ارامنه
است كه از تعقيب و شكنجه ترك‌ها در سال 1920 فرار كردند و در كشورهاي عربي مستقر
شدند. عده‌اي نيز حتي قبل از اين تاريخ وارد مناطق عربي شده و عموماً در خاك
كشورهاي عربي مورد پذیرش قرار گرفته بودند. با وجود اين، ‌اكثر پناهندگان بويژه
آنهايي كه در سال 1920 وارد مناطق عربي شده بودند، خواهان حفظ هويت و زبان و فرهنگ
و عادات خاص خود به عنوان يك ملت بودند. اگر اين مهاجران در مقابل جذب و تحليل
نسبي از خود مقاومتي به خرج دهند، شكي نيست كه در آينده جدالي به وجود خواهد آمد!
با وجود اين تاكنون عرب‌ها نسبت به ارامنه خصومتي نشان نداده‌اند و از قرائن معلوم
است كه اين عدم خصومت به دليل آن است كه ارامنه قصد نداشتند در مناطق عرب‌نشين،
دولتي ارمني به وجود بياورند.

اگر آنان هنوز ادعايي شبيه ادعاهاي
صهيونيست‌ها داشته باشند در مورد منطقه‌اي است كه در حال حاضر متعلق به ترك‌هاست و
در مورد استقرار يهوديان نيز مخالفتي از سوي عرب‌ها مشاهده نشده بود تا اينكه
مهاجرت جنبه صهيونيستي به خود گرفت.

مخالفت عرب‌ها، لحظه‌اي بروز یافت كه قصد
صهيونيست‌ها نسبت به تأسيس يك دولت به نام اسرائيل با جدا كردن بخشي از خاك فلسطين
از جهان عرب، علني شد و اين مخالفت هنگامي اوج گرفت كه طرح صهيونيست‌ها وضوح
بیشتری یافت و موقعي آشتي‌ناپذير شد كه صهيونيست‌ها به موفقيت نزديكتر شدند. به
همين دليل عرب‌ها با آنها به عنوان خارجي مخالفت نكردند، بلكه آنها با اشغال
سرزمين خود به وسيله خارجيان مخالفت مي‌كردند. حال اگر ما چنين پديده‌اي را
استعمار بناميم يا نه، خود مسئله ديگري است. به همين دليل، جدال در اصل، مبارزه
مردم بومي يك سرزمين با اشغال قسمتي از خاك خود به وسيله خارجي‌هاست. البته اين
جدال جنبه‌هاي ديگري نيز دارد كه مي‌توان درباره‌اش بحث كرد، ولي هيچ‌كدام از
اينها ربطي به تعريف اساسي جدال ندارد».(4)

بدين ترتيب، فلسطينيان امروز، فرزندان
همان فلسطين و كنعانيان و ساير قبايل اوليه هستند كه در اين كشور ساكن شده بودند.
آنها از آغاز تاريخ در اين سرزمين زندگي كرده‌اند و استقرار آنها در اين سرزمين
حداقل به چهارهزار سال قبل مي‌رسد. بنابراين، اولين ساكنان، همين فلسطينيان (تمام
اقوام ساكن فلسطين) هستند كه از سحرگاه تاريخ در آنجا سکونت داشته‌اند.

در ادامه اين مطلب رودنسون جدال و عدم
ناسازگاري فلسطينيان با صهيونيست‌ها را در اخراج آنها مي‌داند و مي‌گويد: «ريشه
جدال در اين نهفته است كه مردمي جديد، در منطقه‌اي سكنا گزيده‌اند كه پيش از آنها
مردمي بومي در آنجا زندگی می‌کردند و حاضر نبودند استقرار مردمي ديگر را در منطقه
خود قبول كنند. اين نكته غيرقابل انكار و سخت روشن است. استقرار اين قوم جديد ممكن
است تماماً يا تا حدودي قابل توجيه باشد، ولي نمي‌توان منكر آن شد، همان‌طور كه مي
توان خودداري مردم بومي از پذيرفتن اين قوم جديد را غيرموجه دانست. براستي كه اين
قوم، قومي جديد بود و با قوم ساكن در منطقه تفاوت بسياري داشت».(5)

نتيجه ديگري كه از مطالعه تاريخ فلسطين
در رابطه با ادعاي تاريخي يهوديان بر اين سرزمين به دست مي‌آيد اين است كه زماني
كه عبرانيان در سال 1300 ق.م، خواه از طريق جنگ و خواه از طريق نفوذ، از مصر به
فلسطين آمدند،  در واقع حكم اشغالگراني
مانند بابليان، مصريان و… را داشتند. اگر حقانيت ادعاي تاريخي آنها بر فلسطين
پذيرفته شود، اين ادعا را بايد از جانب هريك از اشغالگران فوق نيز پذيرا شد. مثلاً
بايد پذيرفت كه روميان نيز نسبت به انگلستان ادعاي مالكيت تاريخي داشته باشند،
زيرا اجداد آنها سيصد و اندي سال بر انگلستان سلطه داشته‌اند (41ـ410 م) درست همان
مدتي كه يهوديان بر فلسطين حكومت كرده‌اند. با اين تفاوت كه روميان آثار مفيدتر و
ارزنده‌تري در انگليس باقي گذاشته‌اند. اگر ادعاي تاريخي را مبناي مالكيت قرار
دهيم بايد منتظر دگرگون شدن تمام جهان باشيم.

يهودياني كه امروزه در اسرائيل زندگي مي‌كنند
از فرزندان قوم بني‌اسرائيل نيستند، بلكه اعقاب آنهايي هستند كه بعداً به آيين
يهود گرويده‌اند و نمي‌توان پيوند نژادي بين آنها و يهوديان معاصر با حضرت عيسي«ع»
و يا قبل از او قائل شد. برخي از مورخان يهودي نيز خود به اين حقيقت مسلم اعتراف
دارند. براي نمونه به گفتار ژوزف رينخ* كه يك سياستمدار فرانسوي يهودي‌الاصل
است اشاره مي‌شود. رينخ معتقد است: «اساساً صحبت كردن در مورد وجود نژاد يهود، يا
از روي غرض‌ورزي است و يا از روي جهل و ناداني، زيرا نژاد عرب سامي وجود داشته و
نژادي تحت عنوان نژاد يهود وجود نداشته است و يهوديان هرگز نژادي را تشكيل نداده‌اند».(6)

او معتقد است يهوديان به طور گسترده به
تبليغ آيين يهود پرداختند و گروه زيادي از عرب‌ها، يونانيان، مصريان و روميان به
دين حضرت موسي«ع» روي آوردند و مي‌توان گفت دين يهود، آسيا، سراسر شمال افريقا،
اسپانيا، ايتاليا و سرزمين گُل (فرانسه كنوني) را تحت نفوذ خود درآورده بود. همان‌طور
كه در كتاب گرگواردوتور آمده است: «روميان و گل‌هاي يهودي، جوامع يهودي را تحت‌الشعاع
خود قرار دادند. اكثريت بزرگي از يهوديان روسيه، لهستان، گل، از قبيله خزر و قوم
تاتار در جنوب روسيه هستند كه همگي يكباره در زمان شارلماني به آيين يهود درآمدند
و اينان اصلاً ارتباطي با يهوديان اوليه‌اي كه در فلسطين زندگي مي‌كرده‌اند ندارند».

وي معتقد است يهودياني كه اصالتاً به
فلسطين وابستگي دارند، اقليت ناچيزي را تشكيل مي‌دهند.

«آرتور كستلر» نيز كه يك يهودي است در
اين‌باره مي‌گويد: «تقريباً نه دهم يهوديان اروپا و امريكا از تبار خزرهاي ترك
هستند و ربطي به اسباط دوازده‌گانه بني‌اسرائيل و قوم موسي«ع» در فلسطين ندارند و
تصادفاً همين دسته از يهوديان هستند كه با زمينه‌سازي‌هاي تبليغات صهيونيستي بويژه
پس از جنگ جهاني دوم از اروپا به فلسطين رفته و اسرائيل را به وجود آورده‌اند.
اينك تاريخ بروشني و صراحت بر بطلان دعوي موهوم صهيونيست‌ها كه خود را از فرزندان
يعقوب در اسرائيل و قوم برگزيده خدا قلمداد مي‌كنند، گواهي مي‌دهد و بدين‌گونه
مباني مذهبي و تاريخي ادعاي يهوديان بر ارض موعود و فلسفه وجود كشوري به نام
اسرائيل كه با توسل به زور و قلدري و تجاوز و خيره‌سري خود را بر منطقه تحميل كرده
است، يكسره از ميان مي‌رود».(7)

در همين زمينه «كلنل بن سل» در خاطراتش درباره
تحقق خواسته صهيونيسم و مشكلاتي كه بر آن مرتب است در كنفرانس صلح پاريس نوشته
است: «اگر مقاصد يهوديان افراطي انجام شود، مشكلاتي ايجاد خواهد شد كه بسياري از
مردم دانا و مطلع يهود آن را تصديق مي‌كنند. اين مطلب مسلم است كه ساكنان كنوني
فلسطين قرن‌ها در اين سرزمين مستقر بوده‌اند. در حقيقت بعضي از جوامع سوري ادعا مي‌كنند
كه از اعقاب حتياني هستند كه در آغاز تاريخ در اين سرزمين زندگي مي‌كردند. ممكن
است اين مطلب صحيح باشد، ولي همه كساني كه اين مسئله را از نظر واقعي و تاريخي
بررسي مي‌كنند و تحت تأثير تبليغات نيستند، تصديق خواهند كرد كه اين مردم دو هزار
سال است كه در اين كشور سكونت دارند و اشغال فلسطين به وسيله يهود در زمان‌هاي
خيلي قديم، حقي را براي ايشان اثبات نمي‌كند، بعلاوه مدت اقامت آنها در آنجا و قبل
از آوارگي‌شان از آن سرزمين، كوتاه بود. بنابراين، بايد پرسيد كه چرا ساكنان اصلي
آواره شدند تا براي تازه‌واردان جا باز شود؟»!(8)

 

پي‌نوشت‌ها:

1-
J.C.Hurewitz, Diplomacy in the Near and Middle East, van Notrand, 1956. Vol 11,
P45.


رودنسون، ماكسيم، اعراب و اسرائيل، ترجمه رضا براهني، (تهران: خوارزمي، 1348)، صص
260و 261.


همان، ص 265.


همان، صص 268 -270.

5ـ‌
همان، ص 272.

*  Joseph
Reinach

6-
Translation From Journal des De’bats, 30 March 1919 Cited by Philippe de Saint
Robert in Le Jeude La France en Mediterranee, Julliard, 1970.P222.


كستلر، آرتور، قبيله سيزدهم، ترجمه جمشيد ستاري، (تهران: نشر آلفا، 1361)، ص 19.

8-
Stephen Bonsal, Suitors and Suppliants at Versailles, New York, Prentice –
Hall, 1946.P45.

 

 

سوتیترها:

* ادعاي
صهيونيستي مبني بر حق تاريخي قوم يهود بر فلسطين كاملاً بي‌اساس است، زيرا پیش از
بني‌اسرائيل اقوام ديگري مانند كنعانيان، حتيان در حوالي شهر هبرون، عموئيان در
ناحيه عمان، موآبيان در شرق بحرالميت، ادوميان در جنوب شرقي زندگي مي‌كردند.

 

* فتح فلسطين در سال 637 ميلادي توسط
مسلمانان، آغاز حكومت عرب‌ها بر فلسطين نبوده است، بلكه عرب‌ها، جزو اقوامي هستند
كه پیش از اسلام در فلسطين زندگي مي‌كردند وگرنه عرب‌هاي مسلماني كه فلسطين را در
قرن هفتم ميلادي فتح كردند بسيار كم بودند و در مردمان بومي فلسسطين حل شدند.

 

*پروفسور ماکسیم رودنسون: دليلي كه اغلب
صهيونيست‌ها پيش مي‌كشند یعنی خواست هميشگي يهوديان به بازگشت به ارض موعود (صهيون
تاريخي)، به همين اندازه سست است. معناي اين حرف آن است كه ما مسائل دروني يك نفر
را براي نفر ديگر به صورت قانون درآوريم!

 

*«آرتور كستلر» نویسنده يهودي: تقريباً
نُه دهم يهوديان اروپا و امريكا از تبار خزرهاي ترك هستند و ربطي به اسباط دوازده‌گانه
بني‌اسرائيل و قوم موسي«ع» در فلسطين ندارند و تصادفاً همين دسته از يهوديان هستند
كه با زمينه‌سازي‌هاي تبليغات صهيونيستي بويژه پس از جنگ جهاني دوم از اروپا به
فلسطين رفته و اسرائيل را به وجود آورده‌اند.

/

از میان خبرها

افزایش احتمال  وقوع جنگ داخلی در لیبی

عملکرد شورای انتقالی لیبی باعث سرخوردگی بسیاری از
انقلابیون شده است و عده‌ای آن را متهم می‌کنند که با اقدامات خود کشور را به سوی
جنگ داخلی پیش می‌برد. برزخ طولانی طراحی شده از سوی قدرت‌های غربی برای لیبی که به
وسیله شورای انتقالی اجرایی می‌شود (مبنی بر اینکه 18 ماه برای برگزاری انتخابات
زمان موردنیاز است) باعث شده که زمینه برای درگیری بین گردان‌های مختلف انقلابی
افزایش یابد. در حالی که شرایط برای برگزاری انتخابات در کشور کم‌جمعیت لیبی می‌توانست
طی دو یا سه ماهه فراهم شود، یک سال و نیم زمان برای آن در نظر گرفته شد تا
کشورهای غربی بتوانند با یارگیری از بین مزدوران داخلی کشور را به سمت جنگ داخلی و
سپس تجزیه پیش ببرند. در ليبي 4 گروه شبه‌نظامي مهم وجود دارد که در متن درگیری‌ها
قرار گرفته‌اند؛ شامل گردان‌هاي الزنتان كه كنترل فرودگاه طرابلس و اطراف آن را در
دست دارد، گردان‌هاي شوراي نظامي طرابلس به رهبري عبدالحكيم بلحاج، گردان‌هاي مصراته
و نيروهاي ارتش ملي ليبي. مصطفی عبدالجلیل رئیس شورای انتقالی تاکنون طرحی عملیاتی
برای پایان دادن به درگیری‌ها ارائه نکرده است

حضور گسترده مبلغین مسیحی در عراق

مبلغان مسیحی آمریکایی در سال‌های اخیر حضور خود را
در عراق گسترش داده و قصد دارند پایگاه مسیحی وسیعی در کردستان عراق ایجاد کنند.
این میسیون‌ها که در ابتدا به صورت نیمه مخفی در منطقه ظاهر می‌شدند، هم اکنون به
صورت آشکار به تبلیغ مشغول شده و حمایت‌های سیاسی قابل‌توجهی هم از طرف برخی مقام‌های
محلی دریافت می‌کنند، به طوری که همزمان با برگزاری جشن سال نو مسیحی؛ خیابان‌های
شهرهای کردستان عراق هم آذین بسته می‌شوند، حتی مردم اذعان دارند شکوه برگزاری این
جشن‌ها از اعیاد اسلامی بیشتر است. برآوردها نشان می‌دهد که به رغم تبلیغات وسیع
صورت گرفته تنها 1500 نفر به مسیحیت گرویده‌اند و جالب اینکه برای کسانی که مسیحی
شوند مقرری 1000 دلاری درنظر گرفته شده است. همراهی حکومت محلی اقلیم کردستان با
مبلغین آمریکایی باعث اعتراض گروه‌های اسلامگرا در این خصوص شده است.

طرح عربی ـ غربی برای آشفته کردن اوضاع لبنان

عربستان و قطر در تلاش‌اند تا با استفاده از سعد
حریری، سمیر جعجع و سایر عوامل وابسته در لبنان، اوضاع داخلی این کشور را متشنج
کنند تا بتوانند بیش از گذشته محور مقاومت را به درگیری‌های داخلی مشغول نمایند.
با این حال این تلاش‌ها تاکنون ثمره چندانی نداشته و مقام‌های لبنانی به تحرکات حریری
توجهی نشان نداده‌اند. «نجیب میقاتی» نخست‌وزیر لبنان روز سه‌شنبه در اولین مصاحبه
با شبكه تازه تاسیس «المیادین»، با اشاره به سلاح مقاومت و نقش آن در حفظ توان ملی
این كشور گفت: سلاح حزب‌الله به منظور رویارویی با رژیم صهیونیستی مقدس است و خاك لبنان
با تلاش آنان از اشغال آزاد شد. سلاح‌های سنگین و زیادی به جز سلاح مقاومت در لبنان
وجود دارد كه در حقیقت آنها حالت عمومی كشور را بر هم زده‌اند. این نوع اظهارات
نشان می‌دهد که حریری و باند وابسته به قطر و عربستان در اهداف خود علیه حزب‌الله
موفق نبوده‌اند.

.

لاوروف، متفاوت‌تر از گذشته

سرگئی لاوروف وزیر خارجه روسیه که در اوان روی کار
آمدن هیلاری کلینتون به عنوان وزیر خارجه آمریکا با وی در مراسمی نمادین دکمه قرمز
پایان تنش‌ها را فشار داده بود، اخیرا بارها علیه مواضع آمریکا اظهارنظر کرده است.
وی در حاشیه اجلاس سازمان همکاری شانگهای از لزوم حضور ایران در کنفرانسی درباره
سوریه سخن گفت. پیش از این، رسانه‌ها از مخالفت کشورهای عضو گروه 5+1 با طرح موضوع
سوریه و بحرین توسط ایران در بسته راهبردی مورد تمایل تهران برای مذاکره خبر داده
بودند. سفر لاوروف به تهران پیش از آغاز مذاکرات با 5+1 نشان داد که سرسختی آمریکا
و سایر قدرت‌های غربی در بی‌اعتنایی به خواست‌های روسیه باعث شده است تا این کشور
رویه دیگری در پیش گیرد

بحث استیضاح داووداغلو در پارلمان ترکیه

شکست سیاست‌های ترکیه در سوریه و غلبه ارتش بر گروه‌های تروریست که از خارج
حمایت می‌شدند باعث واکنش پارلمان ترکیه به سیاست‌های احمد داووداغلو وزیر خارجه
این کشور شده است. داووداغلو که هنگام روی کار آمدن از سیاست صفر مشکلات با
همسایگان سخن گفته بود، بعدها صریح‌ترین مواضع را علیه بشار اسد اتخاذ کرد و حتی
از تجزیه سوریه سخن گفت. وی همچنین در پارلمان از نیابت کشورش برای اجرای طرح
خاورمیانه بزرگ خبر داد. حزب جمهوری خلق که مهمترین حزب مخالف در پارلمان است،
بانی طرح استیضاح است. اگرچه شاید این حزب به دلیل اکثریت نداشتن در نهایت قادر به
پیشبرد طرح استیضاح نباشد، اما برای افزایش محبوبیت خود مدام از سیاست خارجی حزب
عدالت و توسعه که مردم به آن معترض هستند، انتقاد می‌کند. مقام‌های ترکیه‌ای پس از
شکست پروژه ساقط کردن اسد سکوت اختیار کرده‌اند.

آغاز به کار پارلمان سوریه

به رغم تلاش کشورهای غربی و متحدان عربی آنها برای
نادیده گرفتن اصلاحات سیاسی در سوریه، مجلس جدید این کشور با سخنرانی بشار اسد رئیس‌جمهوری
آغاز به کار کرد. سخنان اسد در افتتاحیه مجلس بازتاب فراوانی در رسانه‌های جهان به
خصوص در خاورمیانه داشت. وی با قاطعیت اعلام کرد، در صورتی که به ارتش برای
استفاده از نیروهای ویژه دستور دهد –همانطور که خواست
فرماندهان است-، آنها طی 24 ساعت کشور را از وجود تروریست‌ها پاک خواهند نمود. اسد
تأکید کرد که سوریه نه با اعتراض‌ها به فضای سیاسی، بلکه با یک حمله همه‌جانبه از
خارج که به وسیله عوامل داخلی دنبال می‌شود، مواجه است.

 

سفر اروپایی پوتین درباره سوریه

ولادیمیر پوتین رئیس‌جمهور روسیه که به تازگی برای بار سوم قدرت را در دست
گرفته است، در سفر به کشورهای مهم اتحادیه اروپا یعنی آلمان و فرانسه، به رایزنی
در باره اوضاع سوریه پرداخت. وی که ابتدا به آلمان رفته بود در دیدار به آنگلا
مرکل بر موضع کشورش مبنی بر لزوم دادن زمان به دولت سوریه برای پیشبرد اصلاحات
تاکید کرد و از وقوع جنگ داخلی در این کشور ابراز نگرانی نمود. آنگلا مرکل صدراعظم
آلمان نیز گفت‌وگوی خود را با پوتین «آرام» و به دور از تنش توصیف کرد و افزود: «برداشت
من این بود که ما در اینجا ـ و همچنین در موضوع ثبات در کل منطقه ـ منافع مشترکی داریم،
اگرچه شاید در طول این مسیر گه گاه تفاوتهایی هم وجود دارد.» رئیس‌جمهور روسیه سپس
با فرانسوا اولاند رئیس‌جمهور جدید فرانسه نیز دیدار و موضع کشورش در قبال سوریه
را تکرار کرد. علی‌رغم اینکه اولاند نیز بر راه‌حل سیاسی برای سوریه تأکید کرد،
اما افزود که اسد باید از قدرت کناره‌گیری کند. پوتین در واکنش به سخنان اولاند
گفت که گره‌زدن مشکلات سوریه به ماندن و یا رفتن اسد اشتباه است تا موضع نهایی
روسیه را به قدرت‌های اروپایی تفهیم کرده باشد.

تاج و تخت قاچاق

در ماه گذشته جشن 60 سالگی ملکه الیزابت دوم به خبر
شماره اول رسانه‌های غربی تبدیل شد. علیرغم تبلیغات رسانه‌ای سنگینی که درباره این
جشن، عدم استقبال مردم از آن نشان داد که در انگلیس نیز کسی علاقمند به شنیدن
اخبار ولخرجی‌های ملکه نیست. برآوردها نشان می‌دهد که جشن‌های تولد ملکه حدود 3
میلیارد دلار برای مردم جزیره هزینه داشته است. دولت کامرون با اعلام این خبر که
این جشن‌ها برای انگلیس 700 میلیون درآمد توریستی داشته تلاش کرد از بار روانی
ماجرا بکاهد. با این حال در صورت صحت این خبر نیز نمی‌توان از زیان سنگین مردمی که
تنها 4000 پوند درآمد دارند، چشم‌پوشی کرد. جان کولمن از مأموران سابق غربی که با
سرویس‌های امنیتی زیادی همکاری می‌کرده است در کتاب کمیته ـ300 فاش نمود که ملکه
انگلیس که هم اکنون 80 ساله شده است در مرکز شبکه‌ای بین‌المللی با بانک‌های سوئیسی
و کانادایی و اشراف انگلیسی و آمریکایی قرار دارد که تولید و تجارت جهانی مواد
مخدر را در اختیار دارند.

یک یهودی رقیب هوگو چاوز شد

هوگو چاوز که متولد 1954 میلادی است و با بیماری
سرطان دست و پنجه نرم می‌کند اعلام کرده است که بار دیگر کاندیدای ریاست‌جمهوری
ونزوئلا می‌شود. به رغم اینکه اقتصاد ونزوئلا در دوران چاوز نوسانات زیادی در رشد
تولید ناخالص داخلی داشته است، به دلیل افزایش عدالت اجتماعی و توزیع بهتر ثروت‌های
عمومی رضایت عمومی را جلب کرده و همچنان بخت نخست برای انتخاب مجدد محسوب می‌شود. «انریکه
کاپریلس» از جناح مخالف و اپوزیسیون چاوز که یهودی است از مدت‌ها پیش وارد رقابت‌های
انتخاباتی با هوگو چاوز شده است. آمریکا بزرگ‌ترین حامی کاپریلس به شمار می‌رود.
احزاب سیاسی ونزوئلا چاوز را اسب تیزپای ونزوئلا لقب داده‌اند و معتقدند که وی بار
دیگر به ریاست‌جمهوری انتخاب می‌شود. البته هنوز اخبار دقیقی درباره سلامت وی که
با سرطان دست و پنجه نرم می‌کند منتشر نشده است.

/

بی پرده با تاریخ / تیر ماه 1357

وقتی یک بهایی برای مخالفت با امام جشن تولد امام
زمان می‌گیرد!

روح
الله امین آبادی

تیرماه سال 57 زمزمه‌های
مخالفت با حزب حکومتی رستاخیز از درون مجلس شورای ملی بلند و بتدریج به فریادی رسا
مبدل شد. هر چند این فریاد‌ها بیش از آنکه به یک اندیشه مستقل برای ایجاد فضای باز
سیاسی در کشور وابسته باشد به تدبیر شاه برای آزاد نشان دادن نظام پوسیده‌ای می‌مانست
که 2500سال از شکلگیری آن می‌گذشت، ولی این فریادهای از سر تزویر نیز سرانجام سبب‌ساز
آن شد که حزب رستاخیز در زمان نخست‌وزیری شریف‌امامی در مهرماه سال 57 منحل شود.

جمشید آموزگار
نخست‌وزیر و دبیرکل حزب رستاخیز ملت ایران در اولین روز تیرماه و پس از اجلاس دفتر
سیاسی حزب اعلام کرد: دفتر سیاسی حزب پیشنهاد ایجاد جناح دیگری را در رستاخیز از
سوی گروه بررسی مسائل ایران در پرتو انقلاب دریافت کرده و با تشکیل این جناح
موافقت کرده است. وی گفت : هوشنگ نهاوندی از سوی گروه بررسی مسائل ایران در پرتو
انقلاب این خواسته را مطرح کرده بود که با آن موافقت شد.

گفتنی است برای نشان
دادن وجود فضای بحث و انتقاد،‌ دو جناح درون حزب رستاخیز تا این تاریخ شکل گرفته
بود. جناح اول «روشنفکران مترقی» به رهبری جمشید آموزگار و جناح دوم «روشنفکران سازنده»
به رهبری هوشنگ انصاری وزیر دارایی وقت و امروز نیز جناح سومی به نام «گروه اندیشمندان»
به ریاست هوشنگ نهاوندی رئیس سابق دانشگاه تهران به وجود آمد.

در
همین روز چهل تن از نمایندگان مجلس شورای ملی که عضو حزب رستاخیز بودند، از گروه
اصلی این حزب جدا شدند و به گروه کوچک اندیشمندان که هوشنگ نهاوندی مشاور ویژه فرح
آن را رهبری می‌کرد پیوستند.

گفتنی
است گروه اندیشمندان با ادامه فعالیت در چهارچوب حزب موافقت کرده بود و همه این
تدابیر برای این اندیشیده شده بود که رستاخیز به هر نحو ممکن حفظ شود چرا که این
حزب نماد رژیمی بود که ملت برای سقوط آن از خرداد 42 شهدای زیادی داده بود و
انحلال این حزب، سقوط رژیم را نوید می‌داد.

احمد
بنی‌احمد و محسن پزشکپور نیز از جمله نمایندگان مجلس شورای ملی بودند که در اولین
روز تیرماه خروج خود را از حزب رستاخیز اعلام کردند.

محسن پزشکپور
نماینده مجلس شورای ملی در این زمینه گفته بود: «من چون حزب رستاخیز را در مسیر
رستاخیز ملت ایران نمی‌بینم و نمی‌توانم سنگر مبارزات ملی را ترک کنم، در این لحظه
تاریخی اعلام می‌کنم که در سنگر نهضت پان‌ایرانیسم و در سنگر حزب پان‌ایرانیست
مبارزاتم را دنبال می‌کنم».

جدایی پزشک‌پور
از حزب رستاخیز شاید در بادی امر به مخالفت و ندای مخالف در مجلس شورای ملی تعبیر
شود و عده‌ای این‌گونه بپندارند که نظام شاهنشاهی مجلسی آزاد داشت ولی اگر به
اسناد موجود از جمله اسناد سازمان جاسوسی سیا توجه کنیم، موضوع به گونه‌ای دیگر
دیده و تحلیل خواهد شد.

سند شماره 72 به
تاریخ 13 دسامبر 1978 سازمان مركزى اطلاعات (سيا) که مهر خیلی محرمانه بر
آن حک شده است درباره محسن پزشكپور رهبر حزب پان ايرانیست تأکید می‌کند: گروه پزشكپور
عملاً از هيچ جذبه عمومى برخوردار نبودند و احتمالاً هنوز هم نيستند.

از
این رو بود که رژیم شاه نمایندگانی چون پزشکپور را تحمل می‌کرد چرا که وی و گروهش
در فضای آن روز کشور هرگز خطری برای نظام طاغوت نبودند و مخالف‌خوانی آنان نیز ضرری
برای منافع رژیم حاکم نداشت.

در این میان
سخنان تعدادی از نمایندگان در جلسه یکم تیرماه سال 57 مجلس شورای ملی جالب و در
نوع خود بی‌نظیر است.

در این جلسه غلامحسین
دانشی افراد و نمایندگان را نوعروسانی خطاب کرد که به عقد حزب رستاخیز درآمده‌اند
ولی عروسک‌های خود یعنی عقاید و احزاب پیشین را نیز به همراه آورده‌اند! وی خطاب
به پزشکپور گفت: «شما به نوعروسانی می‌مانید که به بلوغ عقلانی نرسیده‌اند و هنگام
رفتن به خانه بخت عروسک‌های خود را هم همراه می‌آورند و در خانه شوهر به جای
پرداختن به وظایف خانه‌داری به عروسک‌بازی می‌پردازند».

دانشی
ادامه داد: شما با عروسک پان‌ایرانیست به رستاخیز آمدید و با همان عروسک در
رستاخیز بودید و از آن عروسک نتوانستید دل بردارید زیرا به بلوغ سیاسی نرسیده‌اید.

عروسک
خواندن احزاب و گروه‌ها شاید در بادی امر توهین‌آمیز دیده شود، ولی حقیقت ماجرا را
بخوبی نشان می‌دهد.

نظام
طاغوت هرگز به دنبال ایجاد احزاب آزاد نبود و به اندیشه‌ها و افراد بمثابه انسان‌های
عاجزی می‌نگریست که به عقد سیستم درآمده‌اند و نظام می‌توانست هر کاری با آنان
انجام دهد!

بیدی که لرزید!

اسفندماه سال 53
که حزب رستاخیز به امر شاه کار خود را آغاز کرد، امام خمینی با مخالفت شدید با آن،
عضویت در رستاخیز را حرام دانستند.

امام که در آن زمان
در نجف اشرف بسر مي‏بردند، طي پيامي شرکت در اين حزب دين‏ستيز را «حرام» و «کمک به
استيصال مسلمين» عنوان کردند و حال با گذشت نزدیک به 4 سال نمایندگانی که به مدد
رژیم طاغوت به مجلس شورای ملی راه یافته‌اند ندای مخالفت سر می‌دهند!

واکنش جمشید
آموزگار نخست‌وزیر و دبیرکل حزب درباره کناره‌گیری‌های
چند نماینده مجلس شورای ملی از حزب رستاخیز در نوع خود جالب است. وی 4 تیرماه همین
سال می‌گوید: رستاخیز بیدی نیست که با این بادها بلرزد!

آموزگار ادامه
می‌دهد: اهمیت حزب رستاخیز در آن است که همه افراد ملت بی آنکه پرسشنامه‌ای را
امضا کرده باشند عضو حزب رستاخیز هستند و در فضای آزاد حزب رستاخیز این امکان را
دارند که حرف‌هایشان را بگویند و نظر بدهند!

این ادعا در
حالی مطرح می‌شد که تا آن روز هزاران نفر از مردم انقلابی ایران تنها به جرم اظهار
نظر علیه رژیم پهلوی دستگیر و در زندان‌های ساواک شکنجه و به شهادت رسیده بودند.

از
سوی دیگر پوشالین بودن ادعای جمشید آموزگار مبنی بر اینکه رستاخیز بیدی نیست که با
این بادها بلرزد چند ماه بعد مشخص شد. مهرماه سال 57 حزب رستاخیز منحل شد تا مشخص
شود رستاخیز بیدی است که لرزیده است!

جشن یک بهایی
برای میلاد امام زمان!

دوازدهم تیرماه
سال 57 امام خمینی در پیامی از مردم خواستند تا به عنوان اعتراض به جنایت‌های رژیم
پهلوی اعیاد شعبانیه را برگزار نکنند.

در بخشی از پیام
امام خمینی آمده بود: «کراراً از ایران نظر اینجانب را درباره مراسمی که به عنوان جشن‌های
سوم و پانزدهم ماه شعبان برپا می‌شده خواسته‌اند. مع‌الاسف رژیم منحط، برای ایران عیدی
نگذاشته‌است. در حال حاضر ملت عزیز در عزای عزیزان خود نشسته، چگونه ممکن است کسی نظر
بدهد که جشن بگیرند و شادمانی کنند.»

این‌گونه بود که
مردم با فرمان امام خمینی و در اعتراض به دین‌ستیزی‌های رژیم پهلوی در سالروز
میلاد امام زمان از چراغانی محلات و برپایی جشن خودداری کردند.  

در این روز که برابر
با پانزدهم شعبان و میلاد حضرت قائم«عج» بود، به جای جشن و شادمانی در سراسر کشور،
تظاهرات ضددولتی برپا شد. این راهپیمایی‌های اعتراض‌آمیز در پی پیام دوازدهم تیرماه
امام خمینی صورت گرفت. در تهران، پلیس از سخنرانی استاد مرتضی مطهری جلوگیری کرد و
جلسه را بر هم زد و متن این سخنرانی، بعداً به طور مخفیانه در کتابی به نام «نهضت‌های
اسلامی در صد سال اخیر» به چاپ رسید.

 

با تحریم این
جشن از سوی امام خمینی دربار مجبور شد خود جشنی دست و پا کند!

روزنامه اطلاعات
در این زمینه می‌نویسد: به مناسبت میلاد با سعادت امام زمان مجلس جشن باشکوهی در
محل کاخ گلستان برگزار شد که جمعی از نمایندگان دو مجلس شورای ملی و سنا در آن
شرکت داشتند.

امیرعباس هویدا
وزیر دربار شاهنشاهی از حاضران در این جشن پذیرایی کرد.(1)

گفتنی است اسناد
متقن و موثقی وجود دارد که نشان می‌دهد هویدا خود یک بهایی بوده و خدمات ارزنده‌ای
به این مسلک ساخته دست استعمار ارائه کرده است.

به طور کلی بهاییان
ایران، پیشرفت و موفقیت‌های خود را در دهه آخر سلطنت محمدرضا پهلوی  نتیجه خدمات و پشتیبانی هویدا می‌دانستند. در یکی
دیگر از گزارش‌های ساواک در سال 1357 به این نکته اشاره شده است:

«… آقای امیرعباس
هویدا به پشتیبانی بیت‌العدل اعظم مدت سیزده سال بر ایران حکومت کرد و جامعه بهاییت
به پیشرفت‌های قابل‌توجهی رسید و افراد متنفذ بهایی پست‌های مهمی را در ایران اشغال
کردند و پول‌های مملکت را به خارج فرستادند».(2)

از این رو جشن
دربار و شخص هویدا برای میلاد امام زمان را بایستی واکنشی انفعالی نسبت به پیام و
خواسته امام دانست، چرا که دربار در سال‌های گذشته نسبت به برگزاری جشن میلاد امام
زمان حساسیتی نداشت و حتی جشن مبعث در این سال که مصادف با دوازدهم تیرماه بود به
بهانه کسالت شاه از سوی دربار برگزار نشد!(3)

مرگ مشکوک شیخ
احمد کافی و گسترش تظاهرات ضد رژیم

حجت‌الاسلام والمسلمین
احمد کافی خطیب نامدار و واعظ اهل بیت در یک حادثه رانندگی در جاده مشهد جان سپرد؛
سه روز بعد تشییع جنازه وی در مشهد به تظاهرات خونین ضدشاهنشاهی تبدیل شد.

روزنامه اطلاعات
31 تیر در صفحه نخست خود با اعلام خبر «کشته شدن» شیخ احمد کافی در «یک حادثه
رانندگی» نوشت: در برخورد سه اتومبیل سواری در کیلومتر 25جاده قوچان- مشهد ، 6نفر
کشته شدند و 11نفر نیز به سختی آسیب دیدند. شیخ احمد کافی با یک اتومبیل پژو به
شماره 66822 ـ تهران م عازم مشهد مقدس بود که با یک اتومبیل مزدا تصادف کرد.

شیخ احمد کافی
خراسانی از چهره‌های تأثیرگذار بر توده جامعه دینی ایران طی سال‌های 40 تا 1357 بود.
وی در تمام این سال‌ها با منبرهای گرم خود تلاش می‌کرد تا اخلاقیات عامه را با
زبان عامه مردم و در حد توان و معلومات مذهبی خویش که از وی یک منبری متنفذ ساخته
بود میان مردم رواج دهد. وی طبعاً به دلیل شرایط فسادآمیز آن روزگار مجبور به
اعتراض به وضع موجود بود و این چیزی بود که سبب می‌شد تا سخنرانی‌های وی صبغه
سیاسی پیدا کند و با مقامات دولتی و امنیتی رژیم پهلوی درگیر شود.

ساواک، کافی را
واعظی ناراحت و ماجراجو می‌دانست که سعی دارد همیشه از نیروی جوانان کم‌سن و سال و
بی‌تجربه متعصب به نفع روحانیان مخالف استفاده کند و آنها را برای مخالفت با دولت
آماده سازد.(4)

به
گزارش ساواک جنازه کافی در روز 31 تیرماه همین سال با حضور ده هزار نفر از
افراطیون مذهبی به صحن آورده شد و پس از نماز خواندن آیت‌الله سیدعبدالله شیرازی
بر آن با هواپیما به تهران منتقل شد.

جنازه ایشان بعد
از انتقال به تهران و مراسم مهدیه، مجدداً به مشهد منتقل و در خواجه ربیع دفن شد.
بازتاب این واقعه در قم، اصفهان، کاشان و بسیاری از شهرهای دیگر کشور به تظاهرات
وسیع ضدرژیم منجر شد.

گزارش‌های
ساواک نشان‌دهنده این واقعیت است که مرگ مشکوک شیخ احمد کافی از عوامل مؤثر در
گسترش بیش از پیش تظاهرات ضدحکومتی در ایران و در این مقطع حساس بود.(5)

پي‌نوشت‌ها:


اطلاعات ، 31 تیر 1357، ص 1.


حسین میر، تشکیلات فراماسونری در ایران، (تهران: علمی، 1371)، ص 210.


اطلاعات ، تیر ماه 1357، صفحه 1.

4ـ واعظ
شهیر حجت‌الاسلام حاج شیخ احمد کافی به روایت اسناد ساواک، ص 83.


جعفریان، رسول، جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی و سیاسی ایران، (چاپ هفتم، تهران: نشر
مورخ، بهار 1386)، ص 730.

 

سوتیترها:

 

* اسفندماه سال
53 که حزب رستاخیز به امر شاه کار خود را آغاز کرد، امام خمینی که در آن زمان در
نجف اشرف بسر می‌بردند، با مخالفت شدید با آن، طي پيامي شرکت در اين حزب دين‏ستيز را
«حرام» و «کمک به استيصال مسلمين» عنوان کردند.

 

* در پی پیام دوازدهم
تیرماه سال 57 امام خمینی که در آن از مردم خواستند به عنوان اعتراض به جنایت‌های
رژیم پهلوی اعیاد شعبانیه را برگزار نکنند، امیر عباس هویدا که بنا بر اسناد متقن
و موثق خود یک بهایی و خدمات ارزنده‌ای به این مسلک ساخته دست استعمار ارائه کرده بود،
جشن باشکوهی در محل کاخ گلستان برگزار کرد که جمعی از نمایندگان دو مجلس شورای ملی
و سنا در آن شرکت داشتند و شخص هویدا به عنوان وزیر دربار شاهنشاهی از حاضران در
این جشن پذیرایی کرد.

/

از سياست تا ديانت!

محمد صالح

*سفارشات قضايي

با توجه به وضعيت عدليه و محتسب و عسس و
مسموعاتي كه پيرامون نحوه عملكرد اين دستگاه‌ها شايع است توصيه اكيد مي‌نماييم كه:

ـ حتي‌الامكان سعي كنيد مجني‌اليه واقع
نشويد! يعني تلاش كنيد كسي عليه شما جنايتي مرتكب نشود! چگونگي‌اش را بايد از
مسئولين سؤال كنيد! ما عقل‌مان به همين اندازه كفاف مي‌دهد!

ـ به هر حال روزگار است ديگر! آمديم و
كسي يا كساني جرم و جنايتي عليه شما انجام دادند! در اين حالت خونسردي خود را حفظ
كرده و به نكات زير توجه كنيد:

1ـ اگر مال‌تان را بردند، خون‌تان را
كثيف نكنيد! مال دنيا چرك كف دست است! مي‌آيد و مي‌رود! لذا بي‌خيال اصل ماجرا
شويد و برويد شاكر باشيد آسيبي به جان‌تان وارد نيامده است! نه مزاحم پليس 110
بشويد و نه وقت عدليه را با شكايت تلف كنيد! و بدانيد كه اگر كار را به محتسب و
عدليه بكشانيد، بايد چند برابر مال يا اموال مسروقه خرج كنيد و دوندگي بفرماييد و
از كار و زندگي بيافتيد، بعدش هم معلوم نيست كه سارق يا سارقين به دام بيفتند يا
نه! اگر هم به دام افتادند معلوم نيست كه مُقُر بيايند يا نه! اگر هم مُقُر آمدند
معلوم نيست كه اموال مسروقه را پس بدهند يا نه! تازه در اين حالت آن چنان از طرف
ساير همكاران سارقين محترم (آزادند!) و يا فاميل‌هاي وابسته ايشان تهديد مي‌شويد
كه به زبان خوش برويد و شكايت را پس گرفته و رضايت بدهيد! در غير اين صورت و به
فرض اثبات جرم و صدور حكم براي سارق يا سارقين اموال شما، تا چشم به هم بزنيد مدت
محكوميت‌شان به سر مي‌آيد، مشمول رأفت قضايي مي‌شوند و بعد مي‌آيند سراغ‌تان و
چنان حال‌تان را مي‌گيرند تا راه عدليه و 110 را گم كنيد!

2ـ‌ اگر با كارد يا قمه يا تيزي يا
امثالهم لطمه‌اي به جان‌تان وارد شد، به درمانگاه مراجعه كنيد، خودتان را مداوا كنيد
و اگر كسي چيزي پرسيد جواب بدهيد موقع ورزش صبحگاهي بي‌احتياطي كرده و زمين خوردم!
مبادا شكايت كنيد يا پاي گزمه يا داروغه را به وسط بكشيد كه در آن صورت ممكن است
يكي از عزيزانتان ربوده شود تا رضايت بدهيد! بي‌خود شلوغش نكنيد! به هر حال قضا و
بلا بوده! اگر كارد به جاي كتف به قلب يا شاهرگ‌تان مي‌خورد بهتر بود؟ برويد و خدا
را شكر كنيد كه ضارب ناشي بوده و يا كارش را جدي نگرفته است! براي احتياط بيشتر مي‌توانيد
از محل جنايت مهاجرت كنيد!

3ـ اگر شما را كشتند (به دليل مقاومت در
برابر سرقت مسلحانه يا مقابله با ورود به عنف به منزل يا عدم همكاري با زورگيران
يا…) تقصير خودتان بوده كه توصيه‌هاي ايمني را جدي نگرفته‌ايد! (خصوصاً توصيه
اوليه اين مبحث را!) حالا كه دست‌تان از دنيا كوتاه شده، به فكر خانواده و اهل و
عيال‌تان باشيد! در اولين فرصت و با كسب اجازه از موكلين مربوطه، به خواب يكي از
نزديكان بياييد و تأكيد كنيد كه در گذشت لذتي است كه در انتقام نيست و گذشت خصلت
مردان است و خون را نبايد با خون شست و آخر سر وصيت كنيد كه همان فردا صبح، اولياي
دم شما بروند و از خانواده عذرخواهي كنند و در اولين كلانتري رضايت داده و با
تقديم گل و شيريني به خانواده قاتل (و حتي اگر مي‌شود شخص قاتل محترم!) كار را
فيصله داده و با خيال آسوده به كار و زندگي برسند!

ـ تذكر مهم: بي‌اعتنايي به توصيه شماره 3
عواقب وخيمي دارد كه ما از گفتن آن معذوريم! باور نمي‌كنيد سري به عدليه بزنيد و
با خانواده‌هاي مقتولين ديدار كنيد تا گوشي دستتان بيايد! از ما گفتن بود! خود
دانيد!

 

*خصوصي‌سازي

ـ معناي خصوصي‌سازي:

يعني مالي كه تا ديروز عمومي بود، از
امروز خصوصي مي‌شود! مخالف عمومي‌سازي! (قديمي‌ترها فرض كنند حمام عمومي سركوچه‌شان
يك دفعه بشود حمام نمره! آن هم مخصوص يك نفر!)

 

ـ روش خصوصي‌سازي:

الف) مناقصه: در اين روش مال عمومي به
كسي كه كمترين قيمت را پيشنهاد بدهد واگذار مي‌شود! آن هم نسيه! اگر داشت و خواست
مي‌آيد و قسطي مبلغ را مي‌دهد، در غير اين صورت هم ديگر واگذاري اتفاق افتاده و به
خاطر چند ريال ناقابل كه نمي‌توان روند خصوصي‌سازي را مختل كرد!

 

ب) مكاشفه: در اين شيوه، مسئول واگذاري
به يك شيوه‌اي كشف يا حتي شهود مي‌كند كه مال عمومي به چه فرد يا افرادي واگذار
شود! مي‌رود و آنها را پيدا مي‌كند و مال عمومي را در اولين محضر به نامشان مي‌كند
و خلاص!

ج) مكاتبه: در اين روش نامه يا كاغذي از
سوي يك مقام مافوق مي‌آيد كه مشخص مي‌كند مال عمومي بايد به چه كسي و چه جوري
واگذار شود! مسئول واگذاري هم دقيقاً به همان نحو عمل مي‌كند و خصوصي‌سازي اتفاق
مي‌افتد!

در خصوص شيوه‌‌هاي ديگر خصوصي‌سازي در
صورت بقا، مطالبي جديد به عرضتان خواهد رسيد!

/

در فرمان امام چه رازی نهفته بود؟!

خاطرات جنگ به روایت تصوی

سید مسعود شجاعی طباطبایی

مرحله
اول و دوم عملیات کربلای یک انجام شده بود. بچه‌ها از دل شب اول یکریز جنگیده
بودند تا بالاخره دشمن را از شهر مهران بیرون تاراندند. دو شب و یک روز از عملیات
گذشته بود، بچه‌ها در دل شهر جا خوش کرده بودند و خستگی در می‌کردند. نزدیکی‌های
غروب بود که به برو بچه‌های مشهد (تیپ 21 امام رضا«ع») ملحق شدم.

آنزمان
رژیم صدام پس از ناکامی در بازپس‌گیری فاو و برای جلوگیری از حملات گسترده ایران، در
یک استراتژی جدید اقدام به انجام چند حمله کرده بود که در این میان شهر مهران را
به تصرف در‌آورد تا با هیاهو آن را به رخ جهانیان بکشد. عملیات در مرحله اول
آنچنان سهمگین و غافلگیرکننده انجام شد، که شايد بتوان گفت عمليات كربلاي 1 با
توجه به محدوديت زمان در طراحي و تصميم‌گيري و وضعيت خاص منطقه در طول جنگ از
بهترين و موفقترين عملیات‌ها بود. برای اجراي اين طرح عمليات به بيش از 30 گردان
نيروي زميني نياز داشت اما اين توان آماده نبود، اما امام فرموده بود: «قضيه
مهران باید بسرعت حل شو
د.»

برای
بچه‌ها باور اینکه با کمترین تلفات توانسته بودند، دشمن را با وجود استحکامات زیاد
شهر تقریباً متلاشی کنند، کمی عجیب به نظر می‌رسید.

 

در عکس، برادر رزمنده‌ای که در اثر اصابت ترکش مجروح شده
است، بعد از بستن زخمش توسط امدادگر، حاضر نشد به عقب برود
و از این بابت بسیار خوشحال بود. دوربینم را که در آوردم، زیر رگبارِ تکه‌های
بامزه بچه‌های گروه با لهجه شیرین مشهدی قرار گرفتم. دوربینم را به طرف دوست
نوجوانی که ترکش خورده بود گرفتم. صورتش از خجالت گل انداخت و توانستم شیرینی این
لحظه را با لبخند زیبایش در دوربینم ثبت کنم. گفتم : زخم دستت؟…خندید. خنده‌ای
فارغ از تمام زخم‌ها و دردهای زمینی… و یک دم فکر کردم که این دست‌های کوچک، سال‌هاست
که حیثیت مرگ را به بازی گرفته‌اند… قبضه آرپی‌جی‌اش را به درخت تکیه داده بود،
دم به دم هم نیم نگاهی به آن می‌انداخت، انگار با این نگاه‌ها می‌خواست بگوید،
حالا حالاها اسیر منی، و افق‌های دوردست در انتظار ماست… آتش اشتیاق در کنار بچه‌ها
بودن و به رزم و عزم اندیشیدن در نگاهش زبانه می‌کشید، چه کسی جرئت داشت، به واسطه
این جراحت او را به عقب بخواند. امام فرموده بود بیایید، پس آمده بودند تا نه از
شهر مهران، نه از یک کشور، که از حیثیت عشق دفاع کنند.

 

 

پانوشت‌ها:


وضعیت عراق: عراق پس از تصرف مهران، یگان‌های بیشتری در منطقه مستقر کرد. شهر
مهران و اطراف آن تحت مسئولیت لشکر 17 زرهی از سپاه دوم عراق بود که با تیپ‌های
443،705 و 425 پیاده از آن دفاع می کرد. علاوه براین ، تیپ‌های 70 زرهی ، 59 مختلط
و 501 پیاده در احتیاط نزدیک و تیپ 1 کماندویی کمی عقبتر در احتیاط قرار داشتند.
در مجموع دشمن تا قبل از عملیات کربلای 1 دارای 42 گردان پیاده و 6 گردان زرهی در
این منطقه بود. اما در همان مرحله اول در کمتر از بیست و چهار ساعت، دیگر عراقیی
در شهر دیده نمی‌شد!


وضعیت ایران: به دليل كمبود نيرو و وجود استحكامات دشمن، محور باغ كشاورزي حذف و
از محور قلاويزان و يال‌هاي آن تا رودخانه گاوي تلاش قوي‌تري انجام شد. سه مرحله
براي تحقق اهداف عمليات در نظر گرفته شد: مرحله اول، تأمين ارتفاعات قلاويزان تا
روستاي امامزاده سيدحسن به عنوان مهمترين فلش حمله كه مورد تأكيد فرماندهي كل بود.
مرحله دوم، تأمين انتهاي جبل حمرين تا شيار ميگ سوخته و در امتداد آن تأمين روستاي
بهين بهروزان و هرمز آباد. مرحله سوم تصرف خاكريز والفجر3 كه از روستاي فرخ‌آباد
تا زير ارتفاعات 223 قلاويزان امتداد داشت. اما در همان مرحله اول بچه‌ها 
شهر مهران را به طور کامل به تصرف درآوردند.


زخم دست! گاهی زخم، موهبتی است که می‌توان در سایه آن به آرامشی دل‌انگیز رسید. اینجا
زخم مرهم است؛ نشانه روشنی که عاشقان سرافراز را در چشم معشوق، جلوه بیشتری می‌بخشد.


اکنون مرحله‌ای از عملیات تمام شده بود، عاشقان بزمی را از سر گذرانده بودند و
اکنون با یاد حلاوت دوشین، به بزمی دیگر می‌اندیشیدند.

5ـ چرا با توجه به گزارش
فرماندهان، امام فرمودند: «قضيه مهران باید بسرعت حل شود»، هنوز دریاها راز آرامش
تو را درک نکرده‌اند… هنوز کوه‌ها از درک استواریت عاجز مانده‌اند… و پژواک
این سؤال، هنوز در قله‌های دوردست تکرار می‌شود: در کشاکش جنگی سخت و سهمگین، راز
این سؤال و تحقق اهداف
امام در چیست؟!

 

/

این مصاحبه را مسئولان سینمایی هم بخوانند…

گفت وگوی پاسدار اسلام با جواد اردکانی، کارگردان فیلم «شور شیرین»

اشاره: فیلم سینمایی«شور شیرین» درباره بخشی از زندگی سردار شهید «محمود
کاوه»که در جشنواره فیلم فجر اخیر به نمایش درآمد با استقبال خوب مردم و جوانان و
سردی منتقدان نشریات روشنفکری مواجه شد. در این شماره پای صحبت‌های جواد اردکانی
نشستیم و درباره این فیلم و سیر ساخت آن و جزئیات دیگر آن گفتوگو کردیم. اما اظهارات
این فیلمساز متعهد درباره رفتار برخی مدیران سینمایی و فرهنگی کشور و نیز مشکلات
نرم افزاری و سخت افزاریی که بر سر راه ساختن فیلمهای مربوط به دوران جنگ و دفاع
مقدس وجود دارد،  برایمان قابل تامل بود.
اردکانی در این گفت وشنود، علی رغم اصرارهای ما، از صحبت درباره کمک‌های معنوی
شهدا برای ساخت دو فیلم اخیرش طفره رفت اما نتوانست از خاطره خواب همسر شهید برونسی
و پایداری‌اش برای ساخت فیلم «به کبودی یاس» بگذرد. توجه خوانندگان محترم را به
این مصاحبه یا در حقیقت گپ وگفت دو یار مؤمن سینما یعنی جواد اردکانی و علیرضا
سربخش جلب
مینماییم:

 

*از میان شهدا و سرداران بزرگی که در دفاع مقدس داشتیم، چه شد که شما متوجه
شهید محمود کاوه شدید و به شخصیت ایشان پرداختید؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. صادقانه عرض می‌کنم که در مورد شهید برونسی و
شهید کاوه، انتخاب با من نبود. شهید برونسی را پس از جلسه‌ای که خدمت «آقا» بودیم، آقای
صفارهرندی ما را مأمور کردند.

*انتخاب آقا بود.

همین‌ طور است. هر اتفاق مبارکی هم که ان‌شاءالله در این حوزه بیفتد،
برکت نفس آقا و تذکر ایشان است. در همان دوره‌ای که ما داشتیم کارهای «به
کبودی یاس» را انجام می‌دادیم، دوستان در بنیاد شهید پیشنهاد شهید کاوه را دادند.
حتی یادم هست که در آنجا گفتم که ممکن است ساخت فیلم شهید کاوه کمی به تأخیر
بیفتد، ولی باز هم دوستان لطف کردند و این کار را به ما دادند و ما قرارداد نگارش «شورِ
شیرین» را با بنیاد شهید مشهد منعقد کردیم. من هم شاید به این دلیل که مشهدی بودم و
به خاطر لطفی که دوستان بنیاد داشتند، انتخاب شدم، والا فیلمسازان بهتر و تواناتر
در این عرصه زیاد بودند.

اما شهید کاوه برای مشهدی‌ها عموماً و برای نسل ما خصوصاً، چهره شناخته‌شده‌ای بود و هست. خود من یکی از صحنه‌هایی که یادم نمی‌رود، صحنه تشییع جنازه شهید
کاوه در مشهد است. آن موقع حیرت کرده بودم که چطور می‌شود که برای یک جوان 25 ساله که
حالا شهید شده، چنین تشییع جنازه باشکوهی انجام بشود، آن هم در دوره‌ای که آن همه شهید داشتیم و مثل
حالا نبود که چندین ماه بگذرد و یک شهید را تشییع کنیم. در آن دوره در تمام شهرهای
کشور، هفته‌ای دو روز تشییع شهدا داشتیم. تشییعی که برای شهید کاوه اتفاق
افتاد و جمعیتی که آمد و فضای شهر که شکل بسیار ویژه‌ای پیدا کرد، مرا بسیار تحت
تأثیر قرار داد.

قبل از آن، آشنایی من با شهید کاوه، همان فضای کردستان بود. برادر من که
روحانی بودند و بعداً مفقود شدند، در آن دوره به کردستان رفته بودند. ایشان در آن
دوره در فیضیه درس خارج می‌خواند و آدم فاضل و دنیادیده و پخته‌ای بود، با این همه موقعی که از
کردستان برگشت، بسیار شیفته محمود کاوه شده بود و همواره از او تعریف می‌کرد. از همان جا بود که محمود
کاوه برای من برجسته شد و زمانی که در بنیاد شهید، این موضوع را به من پیشنهاد
دادند، با اشتیاق بسیار زیاد پذیرفتم و این فرصت را توفیقی ‌دانستم. خدا را شکر می‌کنم که الحمدلله در حد توان و
وسعمان کاری انجام شد.

*به نظر میرسد که در فیلمنامه شهید کاوه به بلوغ تازه‌ای رسیدهاید و گیرایی، نقطه
اوج، فرود، عنصر هیجان و امثال اینها را بخوبی در آن رعایت کرده
اید. از فاصله آن
فیلم شهید تا این شهید چه اتفاقی افتاد
 که به این بلوغ در نگارش فیلمنامه و ساخت چنین فیلمی
رسیدید؟

به هر حال تجربه «به کبودی یاس» تجربه اول من در این نوع سینما بود. می‌دانید که شخصیت‌پردازی در سینمای ایران به
دلایل مختلف کار دشواری است. یکی از آن دلایل این است که ما ابزارهای شخصیت‌پردازی را به آسانی یک فیلمنامه‌نویس غربی در اختیار نداریم.
ملاحظاتی وجود دارند که باید هم باشند و جدی هم هستند. فیلم شخصیت‌محور هم اصولاً در سینمای ما
سابقه چندانی ندارد. بعد از انقلاب در باره میرزا کوچک‌ خان کارهایی انجام
شد. یکی هم فیلمی بود که در باره شهید اندرزگو ساخته شد و دیگر کار شخصیت‌محور نداشته‌ایم. کاری که در مورد یکی از
شخصیت‌های دفاع مقدس باشد، در سینما که اصلاً نداشته‌ایم، در تلویزیون، در سریال
سیمرغ یا چند سریال دیگر داشته‌ایم. به هر حال این تجربه اول بود و در واقع باید خیلی بسختی
راه را پیدا می‌کردیم، مضافاً اینکه وقتی به سراغ این شخصیت‌ها می‌روید، سوای ملاحظات عمومی شخصیت‌پردازی، ملاحظات بسیار ویژه‌تری هم وجود دارند که کار را
فوق‌العاده سخت می‌کنند.شور شیرین با تجربه «به کبودی یاس» که بسیار تجربه
ارزشمندی بود، انجام شد.

نکته دوم ظرفیت‌های اتفاقات کردستان به شکل اعم و ظرفیت‌های خود شخصیت شهید محمود کاوه
بالاخص، امکان مانور بیشتری نسبت به شخصیت شهید برونسی در «به کبودی یاس» می‌داد. باید به اینها حضور دو
همکار فیلمنامه‌نویس را هم در کنار خودم اضافه کنم: آقای
شاهمرادی‌زاده، هم سوابق بسیار خوبی در فیلمنامه‌نویسی و فیلمسازی دارند و هم با
محمود کاوه بچه ‌محل و آشنا بوده‌اند و او را از اوایل کودکی می‌شناختند. آقای شاهمرادی‌زاده خودشان 4-5 سال در کردستان
خدمت کرده بودند و آنجا را هم خوب می‌شناختند. دیگری هم آقامجید عیانفر که با اینکه حرفه‌ای سینما نبودند، ولی پیش از
ورود به کار ما، به عشق شهید کاوه یک سریال 50 قسمتی را طراحی کرده بودند، بنابراین
ذهنشان خیلی آماده بود، ضمن این‌ که آقای عیانفر از همرزمان دائم شهید کاوه در کردستان و
مسئول عملیات و اطلاعات تیپ ویژه شهدا و از بدو ورود کاوه به کردستان تا شهادت او
در کنارش بوده است. حضور این دو نفر کمک بسیار مؤثری در شکل گرفتن فیلمنامه بود.

* ما در جشنواره سال گذشته، درباره دفاع مقدس 6 فیلم داشتیم که هر کدام از
آنها از دریچه
‌‌ای به مقوله جنگ نگاه کرده بودند و میشد گفت برخی از
آنها سینمای سیاه دفاع مقدس بود، ولی این فیلم نمودِ خوبی داشت. شما فکر می
کنید ما اساساً در
تولید این نوع آثار به کجا می
رویم؟ 6 فیلم در این جشنواره در باره دفاع مقدس بود که 5
تای آنها مسئله
دار بودند، مثل خرس و ضدگلوله. من فکر میکنم در مسئله آثار
سینمایی دفاع مقدس انحرافی در حال به وجود آمدن است. نظر شما چیست؟

به نظرم می‌رسد که این انحراف در کلیت سینما اتفاق افتاده است. خطر
بزرگی که الان با آن مواجه هستیم و اگر در باره آن فکر و برایش چاره‌اندیشی نکنیم، چند سال که
بگذرد، دیگر کاری از دستمان برنمی‌آید، این است که متأسفانه جریان رسانه‌ای حاکم بر سینمای ایران دارد
مبانی را عوض می‌کند و ما همگی به‌قدری مشغول مصادیق هستیم که متوجه نمی‌شویم که مبانی چگونه دارد تغییر
می‌کند و بتدریج تبدیل به چه چیزی می‌شود. در برنامه هفت می‌بینید که سعی می‌کنند سینماـ‌ سرگرمی را جایگزین
سینماـ ‌رسانه کنند که این یک تغییر مبنایی بزرگ است، همچنان که
دروغ بزرگی هم هست. ما می‌دانیم که سال‌هاست در دنیا، حتی در سرگرم‌کننده‌ترین فیلم‌ها هم سینماـ ‌رسانه‌ دارد حرف اول را می‌زند و حتی در این نوع فیلم‌ها هم باز وجه سینماـ ‌رسانه است که کاربرد دارد، ولی
ما داریم سینمای خود را به سمت سرگرمی و هر چیز دیگری غیر از رسانه می‌بریم. متأسفانه مدیران فرهنگی
ما هم دارند این را قبول می‌کنند، یعنی در جلساتی هم که مدیران فرهنگی می‌گذارند، همان سفارش‌های  امثال برنامه هفت را به فیلمسازها می‌کنند، درحالی که این مدیران
متوجه نیستند اینها دارند چه چیزی را به آنها القا می‌کنند و اگر این گفتمان بر
تولیدات یک مجموعه غالب شود، خروجی آن چه خواهد بود.

یکی دیگر از مسائلی که الان برنامه هفت کلید زده این است که دارد بحث‌ آرمان‌ها و واقعیت‌ها را به‌گونه‌ای که خودش دلش می‌خواهد طرح می‌کند. در یکی از برنامه ها، آقای
جیرانی صراحتاً مطرح کرد که بالاخره وقتی به واقعیت‌ها می‌رسیم، باید از آرمان‌هایمان عدول کنیم. این معادله‌ را الان صریحاً به زبان آورده‌اند، ولی از خیلی وقت پیش کلید
زده بودند و اجرا می‌کردند، ولی متأسفانه مدیران فرهنگی ما هم مجری این ایده‌ها شده‌اند.

چگونه است که دوستان قبل از اینکه مدیر شوند از آرمان‌ها حرف می‌زنند، ولی بعد که مدیر و با
واقعیت‌ها روبه‌رو می‌شوند، می‌گویند که آن حرف‌ها را باید کنار گذاشت.

نکته مبنایی دیگری که در سینمای ما دارد اتفاق می‌افتد این است که یکمرتبه می‌آیند این مسئله را علنی می‌کنند که خوشبختانه سینمای ایران
به دلیل وجود ممیزی به یک بیان تصویری خاص خودش دست پیدا کرده و حالا دیگر فیلمساز
ایرانی یاد گرفته که بسیاری از مفاهیم را کاملاً هنری و تصویری کند و از این حرف‌های…

*به اصطلاح هنری…

و این دارد تبدیل به یک ارزش می‌شود. یا مثلاً در قالب‌ها و فرم‌های سینمایی، سال‌هاست که سینمای مینی‌مالیستی بشدت دارد در سینمای ما
پیگیری می‌شود. هیچ ‌کسی هم نمی‌آید فکر کند که اگر ما باید در سینمای خودمان به دنبال
آرمان‌ها و حفظ اصول باشیم، سینمای مینی‌مالیستی با ویژگی‌هایی که در ذات خودش دارد، نسبتی با سینمای
آرمانخواه و اصولگرا ندارد. اگر ما بنشینیم و بررسی کنیم، می‌بینیم چه به لحاظ عنصر قهرمان،
چه به لحاظ محتوا، چه به لحاظ پایان‌بندی، چه به لحاظ قصه، چه به لحاظ عنصر امید، اتفاقاً
سینمای مینی‌مالیستی دقیقاً نقطه مقابل سینمای آرمانگرای ماست و این در
ذات این سینماست، بی‌آنکه بخواهیم آن را به زمان یا جغرافیای خاصی منتسب کنیم.

این اتفاقات در سینمای ما افتاده و حالا جوری شده که فیلمساز دفاع مقدس ما هم
وقتی می‌خواهد فیلم بسازد، برای این ‌که او را متهم نکنند که فیلمت
دهه شصتی و شعاری است و ارزش هنری ندارد، خودش را ناگزیر می‌بیند که به دیدگاه آنها نزدیک کند
و این چیز خطرناکی است. چرا آقای «باشه آهنگر» 
به عنوان یک فیلمساز خوب ما باید به فیلم «ملکه» برسد؟ مشکل باشه آهنگر
نیست، بلکه اشکال از جریانی است که او و دیگران را به این دیدگاه می‌رساند و در نتیجه، ما به سینمای
دفاع مقدسی خواهیم رسید که فقط موضوعش دفاع مقدس است، ولی دیدگاه، آدم‌ها و تأثیرات و محتوایش ربطی به
دفاع مقدس و حتی به نیازهای روز جامعه هم ندارد. هجمه‌ای که در رسانه‌ها به «شور شیرین» صورت گرفت، به
چه دلیل بود؟ گفتند آقا چرا شعار دادی؟ چرا قهرمان‌پردازی کردی؟ چرا لحن حماسی
داشتی؟ اینها به‌ جای این ‌که به نقاط قوت کار تبدیل شوند، تبدیل به ایرادات فیلم شده‌اند!
 

من معتقدم اگر کلیت حرکت سینمای ما اصلاح نشود و اگر مدیران فرهنگی ما به بلوغ
نرسند، دیدگاه‌هایشان را از جای مناسبی که باید، اخذ نکنند و از رسانه‌ها و جریانات حاکم اخذ کنند،
باید منتظر روزهای خیلی بدتر و کارهای خیلی تلختر و سیاهتری باشیم. البته من
معتقدم شاید کم‌کاری و تعلل جاهایی مثل سپاه،  بنیاد شهید و… که هم می‌توانند تولید کنند و هم می‌توانند طبق اصول تولید کنند، در
اتفاقات کلی سینمای دفاع مقدس قابل کتمان نیست. اینها می‌توانند بیایند و حداقل نمونه‌سازی کنند و بگویند به این شکل
هم می‌شود فیلم ساخت. بعد هم با حمایت از این فیلم‌ها در پخش و اکران و نمایش
خانگی، این اتهام را از سر این سینما بردارند که مردم، دیگر این سینما را دوست
ندارند. این شده تهمتی که با آن پیش می‌آیند و مدیر فرهنگی ما را به این نقطه می‌رسانند که مگر تو نباید حافظ
بیت‌المال باشی؟ چرا باید «سیب و سلما» بسازی؟! چرا باید «کودک و فرشته» بسازی؟
چرا باید «شب واقعه» بسازی؟ فیلم‌های ارزشمند و خوبی که متأسفانه مورد هجمه واقع شدند.

*ما در شرایط تهدید از طرف غرب هستیم. اتفاقاً در این شرایط دمیدن روح حماسه
به جامعه و ترغیب جوانان برای حضور در میدان ، نیاز امروز جامعه ماست. در چنین فضا
و نیازی، می
بینیم که فیلمهای سیاه اکثریت
تولیدات فیلم
های دفاع مقدس ما را تشکیل میدهند. شما در این
باره چه فکر می‌کنید؟

نکته‌ای که شما به آن اشاره می‌کنید، یک نیاز جدی و واقعی و
فراتر از بحث سینماست. ما در فرمایش‌های حضرت امام و رهبر معظم انقلاب به‌کرات این را می‌بینیم که تا زمانی که روی اصول
خودمان بایستیم، منافع دشمنان ما به خطر می‌افتد و با ما دشمنی می‌کنند. امام حتی می‌گویند اگر روزی دیدید که آنها
با شما دشمنی نکردند، در کار خودتان شک کنید، پس تا زمانی که این معادله هست،
تهدید هم وجود دارد. در طول 33 سالی که از انقلاب ما می‌گذرد، کدام برهه را می‌توانیم پیدا کنیم که تهدید وجود
نداشته؟ این تهدید صرفاً تهدید نظامی هم نیست و شکل‌های مختلفی دارد. کشوری که
دائماً مورد تهدید است، قطعاً نیاز به روحیه دفاعی بالا دارد و یکی از وظایف رسانه‌ها و از جمله سینما این است که
دائماً روحیه دفاعی را در کشور زنده نگه دارند.

به تولیدات هالیوود از این زاویه نگاه کنید. کدام تولید هالیوودی آمده به
مخاطبش القا کند که دشمن هم یکی مثل ماست، او هم انسان است، ما هم انسانیم، اصلاً
ما چرا باید به دشمن شلیک کنیم؟ غلط است. اتفاقاً می‌آید و می‌گوید شما به خاطر این پرچم، به
خاطر این کشور، به خاطر امریکا اگر لازم شد باید اسلحه را بگذاری پشت سر برادرت و
او را هم بزنی. یعنی امریکا از برادر تو مهمتر است، از رئیس‌جمهور این کشور مهمتر است و هیچ
چیزی وجود ندارد که در کنار کشور قرار بگیرد و ما بگوییم این یکی و آن هم یکی.
خروجی فیلم هالیوودی این است که مخاطب آن فیلم دائماً آماده است که با دشمن امریکا
بجنگد و این را به عنوان یک اصل می‌پذیرد که باید با دشمن امریکا جنگید. در دوره جنگ سرد، دشمن
را یک‌ جور تعریف می‌کند، در دوره معاصر جور دیگری تعریفش می‌کند، ولی اصل دفاع از کشور و این
که باید با دشمن امریکا جنگید، خدشه‌ناپذیراست، ولی ما در سینمایمان می‌گوییم چرا حتی با دشمنی که به
ما تجاوز کرد، باید می‌جنگیدیم؟ می‌آییم «ملکه» را می‌سازیم و در لزوم جنگ با دشمن، مجرد از این‌ که اصلاً این دشمن
کیست، تردید ایجاد
می‌کنیم.

من تصور نمی‌کنم برای کشوری در موقعیت ما، تضعیف روحیه دفاعی و ایجاد سؤال
و تردید در مورد لزوم جنگ با دشمنان کشور به مصلحت باشد. من اصلاً اسلام و انقلاب
را  کنار می‌گذارم. این کار به هیچ‌وجه با وطن‌دوستی هم جور نیست. این کشور،
وطن ماست. آیا وظیفه داریم از این وطن دفاع کنیم یا نه؟

از آن طرف در قضیه جذب مخاطب، به عنوان نمونه، فیلم «شور شیرین» به مناسبت
جشنواره، در تهران و شهرستان‌ها بیش از 30 – 40 دفعه نمایش داده شد. چیزی که برای خود من
خیلی عجیب بود و انتظارش را نداشتم این بود که شاید در 95% نمایش‌های فیلم، تماشاگر در اواسط فیلم،
با قهرمان همراهی می‌کرد و در انتهای فیلم دست می‌زد و تشویقش می‌کرد. مجرد از این‌ که شور شیرین فیلم
خوب یا بدی است، این عکس‌العمل که در شهرستان‌ها خیلی قویتر و شدیدتر هم بود، نشان می‌دهد که تماشاگر سال 91 ما، هنوز
به قهرمان نیاز دارد و اگر شما به این تماشاگر، قهرمان و عمل قهرمانی نشان بدهی،
فضای حماسی به او نشان بدهی، نه‌تنها بدش نمی‌آید، بلکه خیلی هم استقبال می‌کند. درصد زیادی از آدم‌هایی که به من مراجعه و بابت
شور شیرین تشکر کرده‌اند، برخلاف انتظار، نوجوان‌ها بوده‌اند و خیلی از آنها تأکید
می‌کردند که آقا! شما را به خدا از این فیلم‌ها بسازید.

مجموعه مسائل به ما حکم می‌کند روحیه دفاعی را بالا ببریم. مردم ما هم به فضاهای حماسی
و به قهرمان و به سربلندی و شکوه علاقه‌مندند و از ذلت و خفت ، خوششان نمی‌آید

*در برج میلاد که معمولاً طیف روشنفکری و مطبوعات جمع میشوند، دیدم که وقتی
این فیلم پخش شد، به
رغم اینکه در تحلیلهایشان هم گفته باشند که شعاری است،
حتی یک نفر هم بلند نشد بیرون برود و به نظر من حتی برای آنها هم جذاب بود. به هر
حال اکران این فیلم کی خواهد بود؟

فکر می‌کنم در مهرماه.

*در فیلم شور شیرین فاصله سال 61 تا شهادت شهید کاوه در سال 65 را نداریم. آیا
در نظر داشتید که فیلم
های دیگری در باره مقاطع دیگر زندگی شهید بسازید یا برای یک
بار همین فیلم را در باره کاوه ساختید؟

مشکلی که در این نوع فیلم‌ها وجود دارد و ما در فیلم به کبودی یاس هم با آن مواجه
بودیم، این است که در زندگی این شخصیت‌ها مقاطع مختلفی وجود دارند.. مثلاً در مورد شهید کاوه، ما
باید یک مقطع را انتخاب می‌کردیم و لذا مقطع ورود کاوه به کردستان را انتخاب کردیم،
یعنی مقطعی که کاوه جوان، تازه دارد کاوه می‌شود. کاوه تازه بعد از سال 60
که ما او را در آنجا رها کرده‌ایم، تیپ ویژه را تشکیل می‌دهد، درگیر عملیات‌های بزرگ و بعد درگیر جنگ با
جبهه صدام می‌شود و در سال 65 هم به شهادت می‌رسد. کاوه در طی این چهار سال
رشد عجیب و غریبی می‌کند و شاید به تعبیری اصلاً قابل مقایسه با کاوه جوان سال
60 نباشد.

اینها مستلزم آن است که ما سریال کار کنیم. من با آقای ضرغامی صحبت کرده و گفته‌ام
که بهترین قالب برای نشان دادن این شخصیت‌ها، سریال است. هم به دلیل وسعت فرصتی که هست و
می‌شود مطالب بیشتری در مورد این شخصیت‌ها گفت و هم به دلیل این‌که یک سریال 30- 40 قسمتی خیلی
بهتر می‌تواند مخاطبش را جذب کند و حتی تبدیل به یک جریان بشود.
اشاره کردم که آقای عیانفر قبلاً یک سریال 50 قسمتی در باره شهید کاوه نوشته
بودند. الان سریال شهید شوشتری به شکل جدی مطرح است. به کبودی یاس را هم که ساخته
بودیم، آقای بخشی‌زاده مدیر شبکه 2 خیلی ابراز علاقه کردند که بیایید و سریال
برونسی را برای ما کار کنید که اینها در حد ابراز علاقه باقی ماند.

من واقعاً در ذهنم نبود که شور شیرین 2 و 3 را بسازم. فرصتی ایجاد شد و من هم
ترسیدم که اگر از این فرصت استفاده نکنم، سال بعد همین فرصت هم پیش نیاید. ، بنابراین
گفتیم در حدی که در توانم هست، شهید کاوه را معرفی مختصری کنم. آرزو می‌کنم دوستان دیگر و کسانی که
توانایی‌های بیشتری دارند، به میدان بیایند و فیلم‌های سینمایی یا سریال‌های دیگری در این موضوع کار
شود.

 

.

*سریال دارد با شبکه ساخته میشود؟

خیر،  ما یک فیلمنامه 200 دقیقه‌ای سینمایی مونتاژشده ـ‌ نه آب بسته شده‌ـ داشتیم که کاملاً با ریتم درست
کار شده بود. در مرحله مونتاژ، یک راه این بود که همان 200 دقیقه را فشرده کنیم که
دیدیم به لحاظ ریتم و ضرباهنگ آزاردهنده می‌شود و به لحاظ اطلاعات هم تماشاگر ممکن است
سردرگم و گیج شود. راه دوم این بود که آن قصه را کامل و به یک نسخه سریالی تبدیل
کنیم و در نسخه سینمایی، بخش‌هایی از قصه را بکلی بیرون بیاوریم. مثلاً در نسخه سریالی،
بخش‌های جنگ‌های شهری کاوه را هم داریم. در نسخه سریالی، کاملاً به شبکه
شهری ضدانقلاب در سقّز و جنگ شهری که نهایتاً به پاکسازی سقز منجر می‌شود، پرداخته شده و نیز به بعضی
از محورهای دیگری که در نسخه سینمایی، آنها را کامل درآورده و کنار گذاشته‌ایم. الان ما یک سریال 5 قسمتی
داریم که شامل این فیلم سینمایی است به اضافه بخش‌های دیگری که اصلاً در نسخه
سینمایی وارد نشده‌اند.

*فکر میکنید برای بهبود سینمای دفاع مقدس باید چه کارهایی را انجام
بدهیم تا به خواسته قلبی رهبر معظم انقلاب و امام برسیم؟ فکر می
کنید چه تدابیری
باید اندیشیده شود؟

مشکل بزرگ سینمای دفاع مقدس ما این است که ما یک مرکز قدرتمند نداریم که
بتواند همه بخش‌های درگیر موضوع را پای کار بیاورد. یعنی شما الان بخواهید
از فارابی حمایت بگیرید، باید یک راه را بروید، بخواهید از سپاه یا بنیاد شهید
حمایت بگیرید، باید راه‌های دیگری را بروید و همین‌ طور از هرجای دیگر
و هرکدام از اینها هم متر و معیارهای خودشان را دارند که متأسفانه در همین «شور
شیرین» باعث شد که ما بخشی از قصه را از دست بدهیم. این قسمت مربوط به نقش
هوانیروز در کردستان بود که متأسفانه به دلیل عدم همکاری ارتش نتوانستیم آن بخش را
فیلمبرداری کنیم. ما در قصه‌مان شهید صیاد را به اسم سرهنگ صیاد داشتیم، ارتش به ما
فشار آورد که اسمش را عوض کنید و ما مجبور شدیم آن را به سرهنگ شیرزاد تبدیل کنیم.
خلاصه ته قصه این شد که ما متأسفانه مجبور شدیم حتی واقعیت را تحریف کنیم.
فرماندهی ارتش می‌گفت شما دارید صیاد را برای کاوه هزینه می‌کنید و ما می‌گفتیم به حضرت عباس هزینه نمی‌کنیم. شهید صیاد در کردستان
بوده، ولی فعلاً توی این فیلم، شخصیت ما شهید کاوه است. اگر فیلم دیگری کار کنیم
که صیاد شخصیت اصلی باشد، آن وقت کاوه می‌شود شخصیت فرعی ما. این نوع نگاه‌ها کار را دشوار می‌کند.  

در مورد گرفتن امکانات، اگر آن مرکز قوی شکل نگیرد و ما به یک قرارگاه
قدرتمندی نرسیم که بتواند حوزه دفاع مقدس را هم به لحاظ نیازهای محتوایی و هم به
لحاظ نیازهای مادی تأمین کند، این سرگردانی همواره وجود خواهد داشت. آن مرکز هم
تصور می‌کنم فقط با عنایت خود حضرت آقا و توجه ایشان امکان شکلگیری
دارد، کما اینکه الان سپاه آمده در میدان فیلمسازی و دارد هزینه می‌کند، ولی سپاه در عرصه خودش جلو
می‌رود. ارتش گفته می‌خواهیم سریال صیاد را بسازیم. اینها جدا جدا کارهایی می‌کنند که خیلی هم ارزشمند و
مغتنم است و خیلی بهتر از کم‌کاری دوره قبل است، ولی تجمع انرژی‌ها و امکانات و هدایت متمرکز،
کار را بسیار بهتر پیش می‌برد. اگر چنین قرارگاه متمرکزی باشد، حتی می‌تواند به عنوان یک مرجع
بالادستی، در مرحله اکران هم از این فیلم‌ها حمایت کند. فرض کنید سپاه با پایگاه‌های بسیجش پای کار نمایش این
فیلم‌ها بیاید، آموزش و پرورش با مدارسش بیاید، بنیاد شهید با جمعیت تحت پوشش خود
بیاید. 10% جمعیت تحت پوشش هر حوزه‌ای هم بیایند و این فیلم‌ها را ببینند، این فیلم‌ها رکورددار فروش سینمای ایران
که هیچ، رکورددار سینمای آسیا می‌شوند، اما متأسفانه چون هدایت درستی روی مجموعه صورت نمی‌گیرد، هرکدام از اینها را باید
جداگانه بروید پیگیری کنید و آخر سر هم آن اتفاقی که باید، نمی‌افتد.

*در بحث نرمافزاری و محتوایی، چه نکات دیگری به نظرتان می‌رسد؟

مشکلی که ما الان در بخش نرم‌افزاری و محتوایی داریم و باید برایش فکر عاجلی بشود این
است که مستندات و مدارک مربوط به دفاع مقدس، ساماندهی نشده‌اند. مثلاً شما می‌خواهید ببینید راجع به حاج‌احمد متوسلیان چه تعداد خاطره
گفته شده، چه تعداد منبع مکتوب هست، چه تعداد منبع تصویری هست، اینها کجاها هستند
و ناگزیرید برای اینکه حاج‌احمد متوسلیان را پیدا کنید، خودتان بروید و همه این منابع
را زیر و رو کنید. اگر این منابع در مرکزی فهرست‌نویسی و طبقه‌بندی و یا نرم‌افزارشان تهیه شده بودند، شما براحتی
می‌زدید حاج‌احمد متوسلیان در لبنان و یکمرتبه کل اطلاعات آن مقطع را به
شما می‌داد و یا می‌زدید متوسلیان ـ همت و این اطلاعات را به شما می‌داد، یعنی به
شما کمک می‌کرد اطلاعات موجود، خاطرات گفته شده، عکس‌ها و فیلم‌هایی که این طرف و آن طرف، ولی
گم هستند، سرجمع و فهرست‌نویسی شده در اختیارتان باشد و آن وقت به‌جای این‌ که 6 ماه وقت
بگذارید و نهایتاً هم به یک‌سری اطلاعات ناقص برسید، یک ماه وقت می‌گذارید و به اطلاعات
کاملی هم می‌رسید که صحت آنها بالاست.

آفت دیگری که داریم که باز به همین دسته‌بندی نشدن اطلاعات برمی‌گردد، این است که متأسفانه راجع
به موضوعاتمان مطالعه تطبیقی صورت نمی‌گیرد، یعنی من برای این‌ که یک کتاب راجع به
شهید برونسی بنویسم، می‌روم و با یک عده از افراد گفت و گو و به آن گفت و گوها
اعتماد می‌کنم و بدون این‌که مطالعه تطبیقی کنم، آن خاطرات را در کتابم چاپ می‌کنم، بعد آن کتاب می‌شود مرجع برای ده تا کتاب بعد
از خود، درحالی که وقتی خود من وارد قصه شهید برونسی شدم، دیدم حدود 30 درصد آن
کتاب مرجع، اشکال دارد، یعنی چیزهای غلطی به شهید برونسی نسبت داده شده است. حالا
یا به این دلیل است که کسی که خاطره را گفته، حالا دیگر از ذهنش رفته یا بعضی‌ها فکر می‌کنند هرچه پیازداغش را زیادتر
کنند، به آن شهید خدمت کرده‌اند و در نتیجه قصه‌پردازی می‌کنند. آن بنده خدایی که خاطرات را جمع می‌کند، نمی‌رود این اطلاعات را با دو نفر
دیگر چک کند. مثلاً ما بخشی از قصه شهید برونسی را که مربوط به والفجر3 بود و
دیدیم در منابع جور در نمی‌آید، رفتیم و با شهید شوشتری چک کردیم و ایشان گفت من خودم
آنجا بوده‌ام و این جور که کتاب گفته نیست. واقعیت این است. این آفت
هم متأسفانه در منابع مکتوب ما هست و تا ما درگیر مطالعات تطبیقی نشویم، این اصلاح
صورت نمی‌گیرد و آن مطالعه تطبیقی هم اتفاق نمی‌افتد، مگر زمانی که جمع‌آوری اطلاعات و دسته‌بندی آنها اتفاق بیفتد و آن وقت
اگر مثلاً راجع به برونسی اطلاعات خواستید، همه منابع کنار هم قرار می‌گیرند و خود به ‌خود تطبیق داده می‌شود. دست‌کم این‌ که سؤال ایجاد می‌شود که کدام‌یک دارند درست می‌گویند و می‌روید دنبالش تا پیدایش کنید. من
فکر می‌کنم این کار راحتی است و هزینه زیادی هم نمی‌برد. کافی است مرکزی متولی این
کار بشود و کلیه اطلاعات مکتوب و تصویری و منابع دفاع مقدس اعم از شخصیت‌ها، عملیات‌ها یا جغرافیای دفاع مقدس را به
شکل کاربردی گردآوری کند.   

*برای مدیران فرهنگی ما در زمینه دفاع مقدس توصیهای ندارید؟

من از مدیران فرهنگی یک خواهش دارم و آن هم این است که یادشان نرود که اینها
مدیران فرهنگی نظام جمهوری اسلامی هستند. الان بدبختانه یک اتفاق مبنایی در جامعه
ما افتاده و آن هم این است که بسیاری از مدیران ما تصور می‌کنند اگر بخواهند مدیر فرهنگی
باشند، باید روشنفکر مسلمان باشند. بعد کم‌کم بین روشنفکر مسلمان یک خط می‌گذارند و می‌شود مسلمان – روشنفکر. وقتی می‌نشینند سر سجاده و می‌خواهند نماز بخوانند و می‌روند توی هیئت امام حسین«ع» می‌شوند مسلمان، ولی وقتی می‌آیند و پشت میز مدیریت می‌نشینند، می‌شوند روشنفکر. به حضرت عباس
بسیاری از مدیران فرهنگی ما از بسیاری از روشنفکران غیرمسلمان، روشنفکرتر شده‌اند. این از روش‌ها و تصمیم‌گیری‌هایشان پیداست، حتی از حرف
زدنشان هم معلوم است.

خواهش من این است که مدیران فرهنگی ما دائماً به خودشان بگویند که ما مدیران
فرهنگی نظام جمهوری اسلامی هستیم و واقعاً متوجه باشند که اگر بخواهند خط و خطوط
خودی را از جریان رسانه‌ای بگیرند، راه به ناکجاآباد خواهند برد، کما این ‌که متأسفانه بعضی از مدیران
فرهنگی ما به آن ناکجاآباد رسیده‌اند.

*در هنگام ساختن «شور شیرین» با چه مسائلی و مشکلاتی برخوردید؟ آیا کارتان راحت
پیش رفت؟

فیلم جنگی ساختن اصولاً نمی‌تواند بدون مسئله و مشکل  باشد و این شامل همه فیلم‌های جنگی می‌شود. ما هم در شور شیرین مشکلات
بسیار زیادی داشتیم، اما خوشبختانه خودم به این استنباط رسیدم و دوستانی هم که در
این دو فیلم با ما همکاری کردند، الحمدلله به این استنباط رسیدند که به‌رغم همه مشکلات، فیلم‌هایی که به قول بچه‌ها صاحب دارد، مشکلاتش هم در
جایی که باید حل شود، حل می‌شود، یعنی هم در «به کبودی یاس» هم در «شور شیرین»، بچه‌ها به این باور رسیده بودند که
حل می‌شود و همین به گروه آرامش می‌داد و واقعاً هم حل می‌شد و کار معطل نمی‌ماند.

اما این نباید توجیهی باشد برای اینکه ما هیچ تلاشی برای کم کردن مشکلات فیلم‌های دفاع مقدس نکنیم. واقعاً
بایستی بکوشیم مشکلات این حوزه را تا هر جا که می‌شود کم و مشوق‌های آن را زیاد کنیم و واقعاً
ته آن این‌ طور نشود که فقط فیلمسازهایی به سمت ساخت این نوع فیلم‌ها بروند که به تعبیر خودشان،
محترمانه‌اش «عاشق» باشند و غیرمحترمانه‌اش هم یک جور دیگر باشند! باید
فیلمسازی در حوزه دفاع مقدس به‌قدری روان بشود که خیلی از فیلمسازها به این سمت بیایند و
از ظرفیت‌ها و استعدادهای بیشتری در این عرصه استفاده کنیم.

در فیلم شور شیرین هم جدای از خطرات و مسائل نظامی و هوا و سرما و گرما که
عادی است، چیزی که خیلی آزارمان می‌داد، یک مشکل قدیمی است که کسی هم به فکرش نیست و آن اینکه ما
باید در فیلم‌هایمان از لوازم و مهمات جنگی استفاده کنیم، انفجارات را با
لوازم جنگی بزنیم. شما وقتی می‌خواهید از سلاح استفاده کنید، غیر از چند سلاح محدود مشقی، چیز
دیگری در اختیار ندارید. شما یا نباید به سمت تیربار بروید و یا اگر می‌روید باید شلیک کنید. این شلیک
هم شما را در زاویه‌بندی تصویر محدود می‌کند، چون دیگر نمی‌توانید از تیربار و هدفش OS بگیرید. در اجرا هم وقتی می‌خواستیم شلیک تیربار ضبط کنیم باید اکیپی
را می‌فرستادیم که مثلاً برود بالای تپه و ببیند که بچه‌ای، چوپانی عبور نکند که مثلاً چهار تا
شلیک تیربار ضبط کنیم، درحالی که در سینمای دنیا، مدل مشقی و نمایشی همه این سلاح‌ها
ساخته شده، پوکه‌اش را ساخته‌اند که می‌پرد بیرون، آتش دهانه مناسب را هم برای
کار نمایشی لازم به شما می‌دهد و در عین حال نه جنگی است و نه خطری دارد. ابزارهای
نظامی خیلی هم پرهزینه هستند، درحالی که اگر ماکت آنها را بسازیم، نه آن هزینه
تحمیل می‌شود، نه این خطرات و محدودیت‌ها به وجود می‌آیند، چون حتماً باید برویم و مثلاً تانک
را از یک مرکز نظامی بگیریم، چون در بیرون که نمی‌توانیم تانک تهیه کنیم، درحالی که آن
قرارگاهی که اشاره کردم، می‌تواند بخشی از کار خود را این قرار بدهد که ماکت نمایشی
ابزار و تجهیزات سینمای جنگ را بسازد. این کار، هم به کم شدن هزینه فیلم‌های جنگی کمک می‌کند و هم به بالا رفتن
امنیت کار می‌افزاید.

*شما در مورد دو شهید و سردار جنگ ما فیلم ساختهاید. در پایان اثر
دوم چه احساسی دارید؟ چون من خودم به شما رشک می
برم. میخواهم ببینم آیا
در حین ساخت، هدایت
هایی از سوی شهدا به شما شد؟

من اصلاً قصد ساخت فیلم جنگی نداشتم. یعنی تا قبل از آن جلسه‌ای که خدمت حضرت آقا بودیم، اصلاً و
ابداً چنین قصدی نداشتم و اگر به من می‌گفتند برای کارهای بعدی‌ات 10 تا اولویت بگو، حتی یکی هم فیلم
جنگی نبود. در واقع با فرمایش حضرت آقا و پیگیری آقای صفارهرندی به این راه هدایت
شدم. این را برای خودم سعادت و توفیقی می‌دانم که نمی‌دانم چرا نصیبم شد، ولی شد.

تجربه فیلم «به کبودی یاس» علی‌رغم سختی‌هایش به‌قدری برایم دلنشین بود و آن ‌قدر به من خوش گذشت که تصمیم گرفتم تا
زمانی که می‌توانم این مدل فیلم‌ها را کار کنم، کار دیگری نکنم. همسر من هم عمیقاً معتقد
است پولی که از طریق این فیلم‌ها به زندگی ما آمد، جور دیگری بود و برکت خاصی داشت. همیشه
هم به من می‌گوید از همین نوع کارها بکن و سراغ هیچ کار دیگری نرو.
البته کارهای قبلی من هم در باره انقلاب و نظام بودند و الحمدلله کار غیرارزشی
نبودند، ولی روی کار شهدا خیلی تکیه می‌کند.

یکی از دوستان همکار ما در شور شیرین، الان همکار آقای مجید مجیدی در فیلم
پیامبر«ص» هم هست، یک روز حرف جالبی زد که از یک آدم کاملاً حرفه‌ای سینما بسیار حیرت‌آور است. می‌گفت رفتم به مجیدی گفتم: «من قبل از کار
تو، سر کار یک شهید بودم و هر روز حس می‌کردم آن شهید در اطراف ما حضور دارد…» برایم بسیار جالب
بود که او در سر این کار به چنین حسی رسیده. این حسی بود که همه ما داشتیم. البته
حالات ویژه‌تری هم بر ما گذشت که از هنگام نوشتن فیلمنامه تا آخر فیلم
ادامه داشت که جای گفتنش نیست.

ولی واقعاً باور من این است که ساخت این‌جورفیلم‌ها چندان کوششی نیست. در مصاحبه‌ای هم که بعد از جشنواره فجر داشتم،
گفتم: «اگر شهدا صدایم نزنند، دیگر فیلم جنگی نمی‌سازم» و واقعاً هم نمی‌سازم. شهدا باید آدم را صدا بزنند. نمی‌دانم شهید بعدی صدا خواهد زد یا نه؟ اگر
صدا بزند که با کله به سمتش می‌روم، اگر هم صدا نزند که باید ببینم اشکال کجا بود که صدایم
نکرد.

* اگر خاطرهای در خصوص شهید کاوه و ساخت شور شیرین یا در باره شهید
برونسی دارید که درس و عبرت باشد، بیان بفرمایید.

خاطره که خیلی زیاد است. در باره فیلم «به کبودی یاس» خاطره‌ای را نقل می‌کنم که برایم بسیار امیدبخش بود. ما یک
روز در خانه شهید برونسی فیلمبرداری می‌کردیم. گفتیم حالا که داریم خانه شهید برونسی را می‌گیریم، همسر و خانواده شهید را هم دعوت
کنیم بیایند ببینند. همسر شهید با چند تن از فرزندانشان لطف کردند و آمدند. وقتی
خانه را دیدند و بچه‌هایی را که نقش فرزندان شهید را بازی می‌کردند، به مزاح گفتند: «فلانی! باز به من
نگویید این 7- 8 تا را جمع کن. من جمع کرده‌ام». گفتم: «نه حاج‌خانم! نمی‌گوییم». پسر شهید آمد و گفت: «به مادر بگو خوابش را برایت
تعریف کند». پرسیدم: «کدام خواب؟» جواب داد: «تو بگو، خودش تعریف می‌کند». در فرصتی در بین پلان‌ها گفتم: «حاج‌خانم! قضیه خواب چیست؟» ایشان گفتند: «ول
کنید، هیچی». خلاصه اصرار کردم و ایشان گفتند: «آن اوایل که شما آمدید سراغ ما، بعضی
از دوستان آمدند و آن‌ قدر راجع به شما به ما حرف زدند که من شک کردم که آیا باید
به شما اجازه این کار را بدهم؟ ندهم؟ همکاری بکنم؟ نکنم؟ خیلی شک کردم و این شک خیلی
مرا اذیت کرد. یک شب شهید برونسی آمد به خوابم. دیدم آمد توی خانه و من گفتم: یک
عده آمده‌اند و می‌گویند می‌خواهند فیلم تو را بسازند. چه کار کنم؟ شهید برونسی برگشت و
گفت: بگذار کارشان را بکنند. صبح که بیدار شدم، باز تردید داشتم که چه کنم. فردا
شب باز شهید برونسی آمد به خوابم. باز از او پرسیدم: چه کار کنم؟ گفت: من که به تو
گفتم بگذار کارشان را بکنند. بعد از آن خواب بود که دلم محکم شد».

واقعاً هم ایشان پای کار ما ایستادند. حتی عده‌ای از دوستان خود ما در مشهد به سراغ حاج‌خانم می‌رفتند که به‌زور یک کلمه از ایشان علیه
فیلم بیرون بکشند، ولی ایشان محکم پای فیلم ایستاد و حمایت کرد. می‌گفت: «به من گفته‌اند تو توی فیلم با
شهید اوقات تلخی هم می‌کنی. من هم گفته‌ام اگر مردی شما را با 8 تا بچه بگذارد و
برود جبهه، زیر فشار آن همه مسئولیت و اضطراب همیشه می‌خندید؟ خب واقعیت دارد.»
ایشان می‌گفت این قوت قلب حاصل همان خوابی بود که دیده بود.

از آن موقع بیشتر برای ما مسجّل و قطعی شد که این کار صاحب دارد و او پای کار
و در کنار ماست. خدا می‌داند که در صحنه‌های جنگی کار، هم در به کبودی یاس و هم در شور شیرین به لحظه‌ای سختی می‌رسیدیم که بر اساس دو دو تا چهار تای
حرفه‌ای باید کار را یک هفته تعطیل می‌کردیم، اما هم تیم یک جور عجیب و غریبی همراهی می‌کرد و می‌ایستاد که خود این خیلی عجیب بود و هم
مشکل حل می‌شد. اینها آن بخش‌هایی هستند که به آدم روحیه و امید و انگیزه می‌دهند. گاهی فکر می‌کنم اگر این فیلم‌ها بهانه‌ای بشوند که یک وقتی شهید کاوه بیاید و
بگوید او را هم بگذارید بیاید این طرف، خیلی خوب می‌شود و همین برایم بس است.

*اگر در پایان این مصاحبه صحبتی یا مطلبی دارید بفرمایید.

اولاً سپاسگزارم که این فرصت را برای من ایجاد کردید. برای من همین مصاحبه،
کلی توفیق و افتخار بود. با آقای سربخش صحبت کردن برایم فرصت مغتنمی بود.

بنده اهل تعارف و تملق نیستم. لطف حاج‌آقای رحیمیان هم مایه دلگرمی زیادی برای ما بود. امیدوارم
راه ادامه پیدا کند. الحمدلله الان فیلم‌هایی درباره شهید علم‌الهدی، شهید هاشمی، شهید چمران و شهدای
دیگر دارند ساخته می‌شوند.
آرزو می‌کنم همه دوستانی که دغدغه این کارها را دارند، به حمایت همه
این فیلم‌ها بروند و کمک کنند که این نوع فیلم‌ها هر روز بهتر ساخته شوند. «به کبودی
یاس» به تعبیری در سینما خط‌شکن بود. شور شیرین هم گام دوم بود. این نوع سینما باید
بتدریج به بلوغ برسد و باید این فرصت را بدهیم که 10- 15 فیلم از این قبیل ساخته شود
تا این نوع سینما به نقطه اوج خود نزدیک شود، هم جایگاهش را در مجموعه تولیدات
سینمایی باز کند و ما بتوانیم بتدریج گنجینه‌ای را برای آیندگان ایجاد کنیم و نسل‌های بعد از ما لااقل بتوانند با دیدن
هریک از این فیلم‌ها با بخشی از جنگ ما و یکی از آدم‌های دفاع مقدس به عنوان مستنداتی که به
نظر من برای حفظ فرهنگ و ارزش‌های دفاع مقدس در آینده به آنها نیاز داریم، آشنا بشوند.

  با تشکر از اینکه در این مصاحبه شرکت
کردید.

 

سوتیترها:

* صادقانه عرض ‌کنم که در مورد ساخت فیلم‌های
شهید برونسی و شهید کاوه، انتخاب با من نبود. شهید برونسی را پس از جلسه‌ای که خدمت «آقا» بودیم، آقای
صفارهرندی ما را مأمور کردند. اصولاً  هر
اتفاق مبارکی هم که ان‌شاءالله در این حوزه بیفتد، به برکت نفس آقا و تذکر ایشان
است.

 

* از صحنه‌هایی که یادم نمی‌رود، صحنه تشییع جنازه شهید کاوه در مشهد است.
حیرت کرده بودم که چطور می‌شود که برای یک جوان 25 ساله، چنین تشییع جنازه باشکوهی
انجام بشود، آن هم در دوره‌ای که آن همه شهید و هفته‌ای دو روز تشییع داشتیم، تشییعی
که برای شهید کاوه اتفاق افتاد و جمعیتی که آمد و فضای شهر که شکل بسیار ویژه‌ای پیدا کرد، مرا بسیار تحت
تأثیر قرار داد.

 

* ظرفیت‌های اتفاقات کردستان به شکل اعم و ظرفیت‌های خود شخصیت شهید کاوه
بالاخص، امکان مانور بیشتری نسبت به فیلم «به کبودی یاس» می‌داد. باید به اینها همکاری دو
فیلمنامه‌نویس را هم اضافه کنم بخصوص آقای شاهمرادی‌زاده، مرشد خودمان که سوابق بسیار
خوبی در فیلمنامه‌نویسی و فیلمسازی دارند و با محمود کاوه هم بچه ‌محل و آشنا بوده‌اند.

 

*متأسفانه جریان رسانه‌ای حاکم بر سینمای ایران دارد مبانی را عوض می‌کند و ما همگی به‌قدری مشغول مصادیق هستیم که
متوجه نمی‌شویم که مبانی چگونه دارد تغییر می‌کند و بتدریج تبدیل به چه چیزی
می‌شود. در برنامه هفت می‌بینید که سعی می‌کنند سینماـ‌ سرگرمی را جایگزین
سینماـ ‌رسانه کنند.

 

*یکی دیگر از مسائلی که برنامه هفت کلید زده این است که دارد بحث‌ آرمان‌ها و واقعیت‌ها را به‌گونه‌ دلخواه خودش طرح می‌کند. در این برنامه‌ای که آقای
ده‌نمکی حضور داشت، آقای جیرانی صراحتاً گفت وقتی به واقعیت‌ها می‌رسیم، باید از آرمان‌هایمان عدول کنیم! این معادله‌ را الان صریحاً به زبان آورده‌اند، ولی از خیلی وقت پیش کلید
زده بودند و اجرا می‌کردند.

 

* هجمه‌ای که در رسانه‌ها به «شور شیرین» صورت گرفت، به چه دلیل بود؟ گفتند آقا
چرا شعار دادی؟ چرا قهرمان‌پردازی کردی؟ چرا لحن حماسی داشتی؟ اینها به‌ جای این ‌که به نقاط قوت کار تبدیل شوند،
تبدیل به ایرادات فیلم شده‌اند!  

 

* البته من معتقدم شاید کم‌کاری و تعلل جاهایی مثل سپاه،  بنیاد شهید و… که هم می‌توانند طبق اصول تولید کنند، در
اتفاقات کلی سینمای دفاع مقدس قابل کتمان نیست. اینها می‌توانند بیایند و حداقل نمونه‌سازی کنند. بعد هم با حمایت از
این فیلم‌ها در پخش و اکران و نمایش خانگی، این اتهام را از سر این
سینما بردارند که مردم، دیگر سینمای دفاع مقدس را دوست ندارند.

 

* به آقای ضرغامی گفته‌ام که بهترین قالب برای نشان دادن این شخصیت‌ها، سریال است. هم به دلیل وسعت
فرصتی که هست و می‌شود مطالب بیشتری در مورد این شخصیت‌ها گفت و هم به دلیل این‌که یک سریال 30- 40 قسمتی خیلی
بهتر می‌تواند مخاطبش را جذب کند و حتی تبدیل به یک جریان بشود.
مدیر شبکه 2 خیلی ابراز علاقه کرد اما اینها در حد ابراز علاقه باقی ماند!

 

* در نسخه سریالی که 5 قسمت است، بخش‌های جنگ‌های شهری کاوه را هم داریم. در نسخه سریالی، کاملاً
به شبکه شهری ضدانقلاب در سقّز و جنگ شهری که نهایتاً به پاکسازی سقز منجر می‌شود، پرداخته شده و نیز به بعضی
از محورهای دیگری که در نسخه سینمایی، آنها را کامل درآورده و کنار گذاشته‌ایم.

 

* کشوری که دائماً مورد تهدید است، قطعاً نیاز به روحیه دفاعی بالا دارد و یکی
از وظایف رسانه‌ها و از جمله سینما این است که دائماً روحیه دفاعی را در
کشور زنده نگه دارند. این هم اصلاً مال کشور ما نیست. تولیدات هالیوود هم به
مخاطبش القا می‌کند که شما به خاطر این پرچم، به خاطر این کشور، به خاطر امریکا
اگر لازم شد باید اسلحه را بگذاری پشت سر برادرت و او را هم بزنی.

 

 

 

*پسر شهید برونسی آمد و گفت: «به مادر بگو خوابش را برایت
تعریف کند». پرسیدم: «کدام خواب؟» جواب داد: «تو بگو، خودش تعریف می‌کند». در فرصتی در بین پلان‌ها گفتم: «حاج‌خانم! قضیه خواب چیست؟» ایشان گفتند: «ول
کنید، هیچی». خلاصه اصرار کردم و ایشان خوابشان را تعریف کردند…

/

نگاهی به فیلم «شور شیرین»

 

«شور شیرین»؛ نمایش شریف برشی از زندگی یک
سردار

 علیرضا سربخش

کارگردان: جواد اردکانی

نویسندگان: جواد اردکانی، مجید
ایافت، ماشاءالله شاه‌مرادی زاده

تهیه کننده: ابراهیم اصغری

محصول: بنیاد سینمایی فارابی

سرمایه گذاران: بنیاد سینمایی
فارابی، استانداری خراسان، سپاه پاسداران و سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران

 

خلاصه

«شور شیرین» از آذر ماه 1359 در جاده سنندج ـ سقز با اسارت جمعی از مردم
در مینی‌بوس به دست گروهک ضالة حزب دموکرات آغاز می‌شود. داستان فیلم برشی کوتاه
از دورۀ فرماندهی شهید محمود کاوه در کردستان در ابتدای جنگ تحمیلی است، زمانی که
گروهک دموکرات و ضدانقلاب به عنوان مزدور در خدمت حزب بعث عراق بودند.

حمید (رضا رویگری) افسر
بازنشستۀ گارد شاهنشاهی در قبل از انقلاب به همراه همسر و دو فرزندش در اوایل جنگ
از تهران راهی سقز است تا در جشن عقد پسر بزرگش پوریا که سرباز ارتش است با دختر
پرستاری (شبنم قلی‌خانی) شرکت کند. در بین راه مینی‌بوسی که با آن عازم هستند به
کمین گروهک دموکرات برخورد می‌کند و سرنشینان آن به گروگان گرفته می‌شوند. با
بازرسی حمید، عکسی از پوریا و محمود کاوه فرمانده سپاه منطقه با لباس نظامی به دست
دموکرات‌ها می‌افتد و موجب می‌شود فرمانده آنها علی‌یار که سرگرد گارد شاهنشاهی
بوده است، با گروگان گرفتن زن و فرزندان حمید، وی را برای همکاری با گروه خود تحت
فشار قرار دهد. او به حمید می‌گوید 15 روز مهلت دارد تا به کمک عوامل آنها در شهر
سقز هر طور شده کاوه را از سر راه بردارد، در غیر این صورت زن و فرزندانش را هرگز
نخواهد دید.

حمید به ناچار می‌پذیرد و پیاده
راهی سقز می‌شود و پس از ملاقات با پوریا و محمود، با مشورت کاوه نقشه‌ای برای
مقابله با گروهک‌های ضدانقلاب طرح می‌کنند و حمید پس از تماس با عوامل آنها در شهر
وارد باند آنها می‌شود. از طرفی کاوه و افراد تحت امرش برای آزادی گروگان‌ها اقدام
می‌کنند که به دلیل لو رفتن نقشه، عملیات متوقف می‌شود. کاوه با توجه به این وضع
تدابیــری می‌اندیشد تا تمامی مقرهای نظامی از جمله پایگاه دکل بنفشه که مقرّی مهم
در دست ارتش است بیشتر محافظت و کنترل شوند، اما با تمام این تلاش‌ها گروهک
دموکرات به این پایگاه حمله می‌کند و تمامی افراد آن را به شهادت می‌رساند و سپس
به جنایت و مُثلِه کردن اجساد شهدا می‌پردازند و این در حالی است که بنی‌صدر
فرمانده کل قواست و از رسیدن مهمات و انجام عملیات در منطقه جلوگیری می‌کند.

کاوه با اطلاع از این موضوع و
حضور در پایگاه دکل بنفشه و دیدن اجساد مثله شدۀ شهدا، تصمیم به انجام عملیاتی
هماهنگ با ارتش علیه گروهک‌ها می‌گیرد و در این عملیات حسابشده، یکی از افراد
بانفوذ آنها به نام خسرو را به اسارت می‌گیرد. حمید نیز به دلیل مهارت بالا در
نشانه‌گیری و تیراندازی در این عملیات بسیار مؤثر ظاهر می‌شود. پس از اسارت خسرو،
علی‌یار برای کاوه پیــام می‌فرستد که حاضر به مبادله خسرو با تعدادی از افراد
اسیر شدۀ کاوه است، کاوه می‌پذیرد، اما به شرط آنکه خسرو با تمام اسرای نظامی و
غیرنظامی در دست آنها مبادله شود. علی‌یار شرط این کار را حضور شخص کاوه در هنگام
معاوضۀ اسرا بدون سلاح، تعیین می‌کند تا با انجام تله‌ای او را به دام بیندازد.

در سکانس پایانی شاهدیم که کاوه
بدون سلاح به همراه دو نفر دیگر و
خسرو برای مبادله اسرا به محل قرار می‌روند و شخصی به نام زینال از افراد علی‌یار
با تمام اسرا در محل حضور دارند که در هنگام انجام مبادله، زینال به کاوه می‌گوید
که باید خودش هم تسلیم شود، زیرا اطراف محلِ قرار، در محاصرۀ نیروهای آنهاست و در
صورت تسلیم نشدنِ کاوه، همۀ آنها کشته می‌شوند. کاوه یک دست خود را بالا می‌برد و
به زینال می‌گوید که اگر خوب اطراف را بنگرد می‌بیند که کل منطقه در محاصرۀ
نیروهای اوست و آنها در تلۀ بزرگتری گیر افتاده‌اند. در این هنگام شلیک تیری توسط
حمید از سلاح دوربین‌دار که چوب پرچم سفید رنگ در دست خسرو را هدف قرار می‌دهد،
زینال را وادار به تسلیــم می‌کند و این در حالی است که همسر و فرزندان حمید نیز
در میان اسرای مبادله‌شده قرار دارند و حمید به سوی آنها می‌رود.

نقد فیلم

«شور شیرین»، پنجمیـن فیلــم
بلند سینمایی 35 میلی‌متری جواد اردکانی است. او
به غیــر از فیلم‌های سینمایی، ساخت چند سریال را نیز در کارنامة خود دارد. این
فیلم درباره زندگی شهید کاوه از سرداران هشت سال دفاع مقدّس در کردستان است. شاید
بتوان گفت که شهدای کردستان چون خود کردستان مظلوم و مهجور مانده‌اند. بعد از سال‌ها
سکوتِ سینمایی در این باره، مجدداً کردستان مظلوم سوژة اصلی یک فیلم پاک، بی‌آلایش
و ساده قرار گرفته است.

در چند سال اخیر شاهد ساخت چند
سوژة تجزیه‌طلبانه از دو فیلمسازِ کُرد به نام‌های بهمن قبادی و جمیل رستمی بودیم.
برای نخستین‌بار طی حداقل پانزده سال اخیر در این فیلم به صورت واقعی و به دور از
شعار به مسئلة کردستان و گروه‌های تجزیه‌طلب دموکرات و کومله بخوبی پرداخته شده
است. در این فیلم نشان داده می‌شود  که گروه‌های
تجزیه‌طلب، گروه‌های سکولار و لائیکی هستند که نه تنها با شیعه بلکه با اهل سنت
نیز دشمن هستند. آنها  حتی ماموستای روستا
را کشته و مسجد را به آتش می‌کشند و جنازۀ او را به آتش می‌سپارند. آنها به قرآن
بی‌احترامی می‌کنند و به ناموس مردم نظر دارند. سربازان اسیر را اعدام می‌کنند و
دختران روستاییان را می‌ربایند و به قتل و غارت مردم می‌پردازند.

آنها عُلقة کشوردوستی، میهن‌دوستی
و دین‌باوری ندارند و به همین جهت وابسته به بیگانگان هستند. این فیلم بخوبی ماهیت
این گروه‌ها را برای مخاطب جوان که آن روزها را ندیده روشن می‌کند و به صورت منطقی
برای مخاطب جوان تجزیه‌طلبی این گروه‌ها را جا می‌اندازد.

فیلم «شور شیرین» یکی از پاک
ترین فیلم‌های سی‌امین جشنوارة فیلم فجر بود. این فیلم سالمترین فیلم دفاع مقدسی
این جشنواره نیز بود. متاسفانه فیلم‌های دیگر عموماً ضدجنگ و دفاع مقدس بودند. خطّ
فیلمنامه خوب و داستان آن قابل قبول است. اوج و فرودها و نیز منحنی اترکشن و
جذابیّت داستــان نیز قابل قبول است. به نظر می‌رسد اردکانی پس از ساخت هر فیلم
سینمایی گامی به جلو برداشته و سیر صعودی را طی کرده است.   در این فیلم لحظه به لحظه، داستان به اوج خود
نزدیک شده و مخاطب احساس خستگی نمی‌کند.

تیم سازندة «شور شیرین» همان
تیم «به کبودی یاس» است که زندگی شهید برونسی را روایت می‌کرد. داستان پایان فیلم
پایان رشادت های شهید کاوه نیست و احتمالاً ما باید منتظر ساخت قسمت‌های بعدی شهید
کاوه نیز باشیم چرا که او سرانجام در سال 1365 ودر عملیات کربلای دو در منطقه
عملیاتی حاج‌عمران به شهادت رسید.

اردکانی در این فیلم به یک بلوغ
و پختگی رسیده است. به طورکلی می‌توان گفت «شور شیرین» یک فیلم شریف است. این فیلم
به آرمان‌های رزمندگان توهین نکرده و به حماسۀ آنان در کردستان می‌پردازد. این
پروژه یک کار بی‌ادعاست و ما می‌توانیم صداقت را در جای جای این فیلم مشاهده کنیم،
اما این فیلم نقطه ضعف‌هایی نیز دارد که به صورت خلاصه به آن می‌پردازیم:

چرا از خلوت‌های شهید، سخنی به
میان نمی‌آید؟ کل حماسۀ شهید کاوه و نبوغ او به ماجرای معدن سنگ و نه بیش از این
اکتفا می‌شود. به نظر می‌آید این خود یک نقص برای فیلم است.

نکته دیگر اینکه اشاره می‌شود یکی
از آرزوهای کاوه این بود که روزی بتواند شهر بوکان را از دست این گروهک‌های خبیث
نجات دهد. بوکان در همان سال‌های 1361 یا 1362 از دست این گروهک‌ها بیرون می‌آید،
اما از حماسۀ فتح بوکان در این فیلم چیزی نمی‌بینیم. فیلم در این باره ساکت است،
حال آنکه گفته شده بود بوکان باید تصرف شود. به نظر این نیز یک نقص فیلمنامه‌ای است؛
گره‌ای را در فیلمنامه طرح کرده‌ایم حال آنکه نتوانسته‌ایم آن را باز کنیم.

به‌رغم این ضعف‌ها از ارزش «شور
شیرین» در جشنواره کاسته نمی‌شود چرا که فیلمی است که با مخاطب صادقانه سخن گفته و
از این بابت می‌توان آن را بهترین فیلم دفاع مقدس در جشنــوارۀ سی‌ام دانست. بازی
بازیگران خوب و فیلمبرداری، بازیگری و کارگردانی متوسط به بالا ارزیابی می‌شود.
پایان‌بندی فیلم نیز در اوج اقتدار شهید و نظام به اتمام رسید که قابل تحسین است.

 

 

سوتیترها:

* شاید بتوان گفت که شهدای کردستان
چون خود کردستان مظلوم و مهجور مانده‌اند. بعد از سال‌ها سکوتِ سینمایی در این
باره، مجدداً کردستان مظلوم سوژة اصلی یک فیلم پاک، بی‌آلایش و ساده قرار گرفته
است.

 

* در چند سال اخیر شاهد ساخت
چند سوژة تجزیه‌طلبانه از دو فیلمسازِ کُرد به نام‌های بهمن قبادی و جمیل رستمی
بودیم اما برای نخستین‌بار طی حداقل پانزده سال اخیر در این فیلم به صورت واقعی و
به دور از شعار به مسئلة کردستان و گروه‌های تجزیه‌طلب دموکرات و کومله بخوبی
پرداخته شده است.

 

* به نظر می‌رسد اردکانی پس از
ساخت هر فیلم سینمایی گامی به جلو برداشته و سیر صعودی را طی کرده است. در سالن
سینمای جشنواره فجر، هیچ تماشاگری دیده نشد که صندلی خود را ترک کند. لحظه به
لحظه، داستان به اوج خود نزدیک شده و این در شرایطی بود که مخاطب احساس خستگی نمی‌کرد.

 

/

زمينه‌هاي فرهنگي و روانی تحقق شعار امسال

 

حجت الاسلام دکتر اصغر هادوي كاشاني

مقدمه:

در سال‌هاي اخير، رويكرد  اعلام شعار سال از سوی رهبر معظم انقلاب، جنبه
اقتصادي پيدا كرده است. وقتي از سوی بالاترين مقام رسمي كشور كه اشراف و احاطه
كامل به نيازها و اولويت‌هاي كشور دارد، اين شعار به جامعه توصيه مي‌شود، اهميت
موضوع روشنتر و وظيفه كارگزاران حكومت اسلامي سنگين تر مي‌شود.

شعارهاي اصلاح الگوي مصرف، همت مضاعف،
كار مضاعف و شعار جهاد اقتصادي مي‌تواند مقدمه شعار امسال باشد و در واقع گام‌هاي
عملي جهاد اقتصادي با تكيه بر توليد ملي و حمايت از كار و سرمايه ايراني برداشته
شود.

گرچه در بين صاحبنظران بحث است كه فرهنگ،
اقتصادساز است يا عكس آن؟ اما آنچه اهميت دارد و بديهي است، براي انجام هر پديده‌اي
ايجاد بستر مناسب و مقدمه‌سازي لازم است وگرنه در برشي از زمان كاري انجام مي‌شود
و چون زيرساخت‌هاي لازم وجود ندارد بعد از مدتي آثار آن از بين مي‌رود.

در اين نوشتار به بررسي بسترهاي فرهنگي ضروری
براي تحقق شعار امسال پرداخته مي‌شود.

 

تعريف فرهنگ

از آنجا كه مطالعات فرهنگ گسترده شده و
موضوع مطالعه بسياري از رشته‌ها از قبيل روانشناسي، انسان‌شناسي و مديريت قرار
گرفته، هيچ تعريف استانداردي از فرهنگ وجود ندارد، اما مي‌توان گفت فرهنگ مجموعه‌اي
پيچيده از دانش‌ها، باورها، هنرها، قوانين، اخلاقيات و عادات و هر آن چیزی است كه
فرد به عنوان عضوي از جامعه مي‌گيرد.

اگر اين تعريف بخواهد بستر تحقق شعار
امسال باشد، بايد از دانش بومي بهره‌گيري و باورهاي غلط اصلاح شود. هنر، به جلوه‌اي
از هنر اسلامي تبديل و قوانين و مقررات لازم وضع شود و اخلاقيات و عادات مردم
تغيير كند.

 

دانش محلي

دانش گروه‌هاي مختلف انساني در ارتباط با
زمينه‌هاي مختلف هستي، زندگي و معيشت است كه از تعامل با محيط طبيعي و اجتماعي و
از طريق تجربه، آزمون و خطا در طول زمان شكل گرفته و عمدتاً شفاهي و نامكتوب است.

اين دانش، بخشي از سرمايه ملي هر قوم است
و جايگزين دانش رسمي و فناوري روز دنيا نيست، بلكه مي‌تواند مكمل آن باشد. هيچ‌كس
اعتقاد ندارد كه از دانش روز دنيا نبايد استفاده كرد. امروزه دنيا به صورت دهكده
جهاني تعريف مي‌شود كه در اين دهكده همه به هم نياز دارند. هر كشوري بايد مزيت
نسبي كشور خود را پيدا كند و در آن بخش سرمايه‌گذاري كند. به نظر نمي‌رسد مراد رهبر
معظم انقلاب از شعار امسال اين باشد كه ورودي‌هاي كشور بكلي بسته و رابطه با جهان
خارج قطع شود، بلكه به نظر مي‌رسد در نگاه ايشان زيبنده نيست اگر در كالاهايي،
منابع انساني و محيطي آن وجود دارد، دست نياز به خارج دراز كنيم.

در بسياري از محصولات كشاورزي، مشتقات
نفتي و معادن، ايران از كشورهاي غني دنياست. بايد در اين كالاها كه مزيت نسبي
داريم بر خويش تكيه كنيم و در توليد اين كالاها از علم و فناوري‌ روز دنيا بهره
بگيريم و دانش بومي و محلي خود را كه سال‌ها مورد تجربه قرار گرفته است در اين
زمينه‌ها به كار ببريم. براي نمونه مي‌توان از دانش مردم در توليد گياهان دارويي
استفاده كرد و با اين روش، درآمد خوبي براي كشور كسب كرد يا در بخش كشاورزي و
باغداري از اين دانش بهره گرفت. حتي براي تسريع در كار و بالا بردن بهره‌وري مي‌توان
از دانش جديد در كنار دانش بومي استفاده كرد. روش‌هاي بسته‌بندي جديد در گياهان
دارويي، محصولات كشاورزي نمونه‌اي در همكاري و رابطه متقابل اين دو دانش است.

از بعضي از روايات هم استفاده مي‌شود كه
بايد از تجربه‌هاي ديگران بهره جست و اين تجربه‌ها گاهي در قالب علم و فناوري روز
است. حتي مي‌توان با مهندسي معكوس، آن فناوري را در داخل كشور به فناوري ملي تبديل
كرد. امام علي«ع» در وصيت خويش به امام حسن«ع» فرمود: «به ادب كردن تو پرداختم تا
مجدّانه به كار برخيزي و از تجربه‌هاي ديگران كه زحمت آن را كشيده‌اند بهره‌مند شوي».(1)

 

باور

در يك تعريف ساده گفته شده است: باورها و
عقيده‌ها انديشه‌هايي هستند كه فرد به درستي و حقيقت آنها اعتقاد دارد.(2)اين
باورها سه منبع دارند يا حاصل تجربه شخصي هستند و يا به وسيله اطلاعاتي كه از
ديگران مي‌رسد شكل مي‌گيرند و يا از طريق استنتاج به دست مي‌آيند.

براي تحقق شعار امسال هر سه منبع بايد در
خدمت توليد ملي قرار گيرند. افرادي سال‌ها تجربه استفاده از محصولات خارجي را كرده‌اند
و هيچ‌گاه به خود اجازه مصرف توليدات داخلي را نداده‌اند. اگر عزم مردم براي مصرف
كالاهاي داخلي جزم شود، مصرف كالاي داخلي در داخل بالا مي‌رود و در نتیجه،
توليدكننده مشتاق توليد بيشتر مي‌شود. وقتي تقاضا زياد باشد توليدكنندگان ديگر نيز
وارد اين بازار مي‌شوند و با افزايش توليدكنندگان رقابت در توليد شكل مي‌گيرد و
ثمره اين رقابت، بهبود كيفيت كالاها مي‌شود و بالا رفتن كيفيت در داخل زمينه رقابت
با كالاي خارجي را فراهم مي‌كند.

ملاحظه مي‌شود كه آغاز اين فرايند با
تجربه شخصي شروع مي‌شود و شهروند ايران اسلامي بايد به خود اجازه بدهد كه از توليد
داخل استفاده كند و از جنبه اطلاع‌رساني هم بايد ديدگاه‌ها عوض شود و بعضي از واژه‌هاي
قرآني توسعه معنایی پيدا كنند. «تواصي به حق» كه در سوره عصر آمده است، در محيط
اقتصادي معناي جديد پيدا مي‌كند؛ به احترام نظام اسلامي و تحقق منويات رهبري بعد
از مصرف كالاي ايراني و رضايتمندي از آن، بايد به ديگران هم اين حق را سفارش کرد و
در كوي و برزن فرياد برآورد كه سعادت ما در مصرف كالايي است كه خودمان توليد كرده‌ايم.
از رسانه‌هاي ديداري و شنيداري هم براي اين تواصي به حق بايد استفاده كرد.

اگر اين دو مفهوم تجربه شخصي و اطلاع‌رساني
در كشور نهادينه شود، منبع سوم هم كه استنتاج است محقق مي‌شود. فرايند استنتاج
چنين است كه وقتي شخصي كالاي داخلي مصرف كرده ديگران هم به او سفارش كرده‌اند اگر
كالاي جديدي هم با نشانه داخلي توليد شود به استناد تجربه قبلي نتيجه خواهد گرفت
كه از كيفيت خوب برخوردار است.

 

هنر

هنر مجموعه‌اي از آثار يا فرايندهاي ساخت
انسان است كه در جهت اثرگذاري بر عواطف، احساسات و هوش انساني و يا به منظور
انتقال يك معني يا مفهوم خلق مي‌شود و به دو دسته هنرهاي كاربردي و هنرهاي زيبا
تقسيم مي‌شود. هنرهاي كاربردي، هنرهايي هستند كه نخست كاركرد و سودمندي آنها اهميت
دارد و هدف از ايجاد آنها كاربردشان بوده است، مانند طراحي خودرو، معماري و طراحي
صنعتي، اما هنرهاي زيبا هنرهايي است كه به دليل زيبا بودنشان خلق شده‌اند، به
عبارت ديگر به خاطر خودشان به وجود آمده‌اند مانند نقاشي.(3)

براي شكوفايي توليد ملي بايد از هر دو
دسته هنر بويژه هنر ايراني ـ اسلامي بهره گرفت.

توليد ملي بخشي از توسعه ايراني ـ اسلامي
است و توسعه پايدار توسعه‌اي است كه همه جنبه‌ها در آن لحاظ شده باشد.

يكي از دوره‌هايي كه هنر ايراني در اوج
بوده است دوره سلجوقي است و راز اعتلاي آن دوره، انسجام و هماهنگي در همه جنبه‌هاي
هنري بوده است. مساجد، مدارس، ساختمان‌ها و ظروف داراي يك جنبه مشترك بوده‌اند كه
همان هنر ايراني ـ اسلامي است.(4)

ميراث آن زمان بايد دوباره احيا شود، هنر
بايد در خدمت توليد ملي باشد؛ هم به رشد توليد كمك كند و هم به شكل توليد. مثلاً
در مناطق كويري كه معماري متناسب تبليغ مي‌شود، توليد هم در همان جهت صورت ‌گيرد و
همسان‌‌سازي شود. در هر حال، به قول رهبر معظم انقلاب هنر در نقش يك مكمل است(5)
و مي‌تواند به توليد شكل و شتاب بدهد. پس براي رسيدن به خودكفايي در
توليداتي كه مزيت نسبي داريم بايد هنر در خدمت توليد باشد.

 

قوانين

نگاهي به قوانين جاري مرتبط با توليد در
کشور، نشان مي‌دهد كه آنچه فعلاً وجود دارد و در عناصر تشكيل‌دهنده فرهنگ عمومي يك
كشور است، قطعاً دچار نارسايي‌هايي بوده است كه نتوانسته به حمايت جدي از توليد
بپردازد و براي تحقق شعار سال، اين قوانين بايد مورد بازبيني جدي قرار گيرند.
قانون كار، قانون تأمين اجتماعي، قانون ماليات‌هاي مستقيم و قانون ارزش افزوده از
جمله اين قوانين هستند.

اگر به طور جزئي‌تر بخواهيم به اين
مشكلات و موانع قانوني بپردازيم، مي‌توان به موارد ذيل نيز اشاره كرد:

1ـ با توجه به اينكه سرمايه‌گذار به
دنبال كمترين ريسك در سرمايه‌گذاري است، بايد قوانين پولي كشور طبق شرايط سند چشم‌انداز
به گونه‌اي باشد كه در راستاي افزايش توليد و كاهش ريسك باشد كه نمونه بارز آن، قوانين
مربوط به قيمت ارز است.

2ـ تسهيل در تجهيز منابع مالي شركت‌هاي
توليدي و كاهش هزينه‌هاي سرمايه‌گذاري.

3ـ رفع بوروكراسي حاكم بر فرايند توليد.
وجود بوروكراسي اداري موجب شده است براي ايجاد يا توسعه يك واحد توليدي به تعداد
زيادي مجوز نياز باشد و اين باعث اتلاف وقت و هزينه زياد است.

4ـ ايجاد قوانين براي استفاده از توليدات
داخلي.

در تمام اقتصادهاي دنيا خود دولت يكي از
مصرف‌كنندگان است. دولت بايد از خودش شروع كند و آنگاه در بخش‌هاي آموزشي كشور از
قبيل آموزش و پرورش و دانشگاه‌ها، فرهنگ استفاده از توليدات داخلي را ترويج كند و اين
آموزش را به صورت قانوني در رديف بقيه مواد درسي آموزش دهد.

 

قوانين مربوط به واردات

آمارهاي موجود نشان مي‌دهد گاهي واردات
كشور دو برابر صادرات است. اين واردات بايد هدفمند و در راستاي توسعه توليد ملي
باشد. كالاهاي نهايي و مصرفي حذف شده و در صورت ضرورت، به واردات كالاهايي پرداخته
شود كه مي‌توان با آنها ارزش افزوده ايجاد كرد تا از اين طريق، هم مشكل بيكاري كم
شود و هم به توليد ملي كمك شود.

 

اخلاقيات و عادات

گفته مي‌شود در نظرسنجي‌هاي متعددي كه از
ژاپني‌ها مي‌شود آنها مصرف كالاي داخلي را بر مصرف كالاي خارجي ترجيح مي‌دهند به
گونه‌اي كه در شرايطي كه دو كالاي داخلي و خارجي وجود دارد چنانچه كالاي خارجي را
انتخاب كنند ديگران به چشم بد به آنها نگاه مي‌كنند. براساس همين اخلاق و عادت است
كه سال‌هاست مصرف برنج كم‌كيفيت داخلي را بر خارجي ترجيح مي‌دهند.

اخلاق و عادت، جزئي از فرهنگ است. اگر
فرهنگ بخواهد تغيير كند، بايد اخلاق و عادات نيز تغيير كند. البته بايد اذعان کرد
كه تغيير رفتارهایی كه به عادات تبديل شده‌اند كار بسيار مشكلي است، اما شدنی است.

رهبر معظم انقلاب در سخنان خود به مناسبت
روز كارگر در این باره اظهار داشتند: «در مورد مسئلة كار، آنچه كه من به آن تأكيد
كرده‌ام و امروز هم تأكيد مي‌كنم این است كه ما بايد فرهنگ كشور خودمان را به سمت
ترويج توليد داخلي تنسيق و تنظيم كنيم و پيش ببريم، اين خيلي چيز مهمي است».(6)

مصرف كالاي خارجي افزون بر اينكه فرهنگ
خارجي را هم وارد جامعه مي‌كند، موجب از دست رفتن فرصت‌هاي شغلي مي‌شود.

ايشان همچنین فرمودند: «بايد فرهنگي بر
جامعه ما و بر ذهن‌هاي ما حاكم شود كه مصرف كردن توليد داخلي را ارزش بدانيم. ما
به قيمت به كار واداشتن يك كارگر بيگانه كه توليد او را مصرف مي‌كنيم، يك كارگر
داخل كشور را بيكار مي‌كنيم».(7)

در متون اخلاقي بويژه در روايات، دو نكته
بسيار مهم درباره عادت وجود دارد: نكته اول اينكه ترك عادت بسيار سخت است و نكته
دوم اينكه ترك‌كننده عادت بسيار فضيلت دارد. با توجه به اينكه مهمترين بخش تغيير فرهنگ
به تغيير عادات برمي‌گردد. بعضي از این روايات را مرور مي‌كنيم:

امام علي«ع» فرمود: عادت بر هر انساني
سلطه دارد(8) و دشوارترين سياست‌ها تغيير عادت‌هاست(9) و هر
كاري شدني است، مگر تغيير دادن طبايع(10) و برترين عبادت، چيره شدن بر
عادت است(11) و با چيره شدن بر عادت‌هاست كه مي‌توان به بالاترين
مقامات رسيد.(12)

براي گام برداشتن به سوي حمايت از توليد
ملي بايد ذهن جامعه از مفاهيم منفي درباره توليدات داخلي پاك شود. معمولاً ذهن
افراد جامعه به اين گزاره‌ها خو گرفته كه كالاي ايراني كيفيت ندارد، خدمات پس از
فروش ندارد، تقلبي است. بايد عادت فكري را تغيير داد. البته به موازات اين كار طبق
آنچه پيش از اين گفته شده گام‌هاي عملي در جهت بهبود كيفيت برداشته شود و اين كاري
نيست كه با پايان سال محقق شود. شعار اول سال براي شروع است، اما پايان آن انتهاي
سال نيست و ممكن است ثمرات آن چند سال ديگر مشخص شود و كالاي ايراني ـ اسلامي
جايگاهي رفيع در بازارهاي دنيا پيدا كند، همچنان كه با عزم دانشمندان ايراني، رتبه
علمي كشور از جهش خوبي در منطقه و دنيا برخوردار شد.  صبح نزديك است…

 

پي‌نوشت‌ها:


حسيني، سيدهادي، فقر و توسعه در منابع ديني، (قم: بوستان كتاب)، ص 154.


پارسا محمد، زمينه روانشناسي نوين، ( چاپ بیستم، تهران: بعثت، 1383)، ص 312.

3-
wikipedia.org.

4-
Tebyan.net.


روزنامه جمهوري اسلامي، 12/3/61.


9/2/1388.


همان.


غررالحكم، 7327.


همان، 2969.

10ـ
همان، 6906.

11ـ
همان، 2873.

12ـ
همان، 4300.

 

سوتیترها:

*«تواصي به حق»
كه در سوره عصر آمده است، می‌تواند در محيط اقتصادي معناي جديد پيدا مي‌كند؛ یعنی
به احترام نظام اسلامي و تحقق منويات رهبري بعد از مصرف كالاي ايراني و رضايتمندي
از آن، بايد به ديگران هم اين حق را سفارش کرد و در كوي و برزن فرياد برآورد كه
سعادت ما در مصرف كالايي است كه خودمان توليد كرده‌ايم. از رسانه‌هاي ديداري و
شنيداري هم براي اين تواصي به حق بايد استفاده كرد.

 

* گرچه در بين
صاحبنظران بحث است كه فرهنگ، اقتصادساز است يا عكس آن؟ اما آنچه اهميت دارد و
بديهي است، براي انجام هر پديده‌اي ايجاد بستر مناسب و مقدمه‌سازي لازم است وگرنه
در برشي از زمان كاري انجام مي‌شود و چون زيرساخت‌هاي لازم وجود ندارد بعد از مدتي
آثار آن از بين مي‌رود.

 

* به نظر نمي‌رسد
مراد رهبر معظم انقلاب از شعار امسال اين باشد كه ورودي‌هاي كشور بكلي بسته و
رابطه با جهان خارج قطع شود، بلكه به نظر مي‌رسد در نگاه ايشان زيبنده نيست اگر در
كالاهايي، منابع انساني و محيطي آن وجود دارد، دست نياز به خارج دراز كنيم.

 

*اگر عزم مردم
براي مصرف كالاهاي داخلي جزم شود، مصرف كالاي داخلي در داخل بالا مي‌رود و در
نتیجه، توليدكننده مشتاق توليد بيشتر مي‌شود. وقتي تقاضا زياد باشد توليدكنندگان
ديگر نيز وارد اين بازار مي‌شوند و با افزايش توليدكنندگان رقابت در توليد شكل مي‌گيرد
و ثمره اين رقابت، بهبود كيفيت كالاها مي‌شود و بالا رفتن كيفيت در داخل زمينه
رقابت با كالاي خارجي را فراهم مي‌كند.

 

* براي گام برداشتن به سوي حمايت از
توليد ملي بايد ذهن جامعه از مفاهيم منفي درباره توليدات داخلي پاك شود. معمولاً
ذهن افراد جامعه به اين گزاره‌ها خو گرفته كه كالاي ايراني كيفيت ندارد، خدمات پس
از فروش ندارد، تقلبي است. بايد عادت فكري را تغيير داد.

/

ایران امروز؛ در موقعیت شعب ابی‌طالب یا بدر و خیبر؟

 

دکتر محمدحسين رجبي دواني

اشاره: رهبر معظم انقلاب چندی پیش، به
مناسبت تهديدات امريكا و رژيم صهيونيستي و نيز انفعال و خودباختگي برخي مسئولان
ضعيف‌النفس، موقعيت نظام مقدس جمهوري اسلامي را در اوج اقتدار، بمثابه موقعيت نظام
نوبنياد اسلامي عصر رسول الله «ص» به هنگام رويارويي بدر و خيبر و نه موقعيت آن
وجود مقدس و پیروانش در شعب ابي‌طالب ترسيم فرمودند.

اين تشبيه و تطابق، گذشته از آنكه به رخ
كشيدن پويايي و قدرت جمهوري اسلامي ايران بويژه مقام منيع ولايت فقيه در جنگ نرم و
عمليات رواني با دشمنان اسلام و نظام است، نشان‌دهنده نوع عملكرد و واكنش نظام
جمهوري اسلامي در قبال تهديدات امنيتي و اقتصادي بر مبناي سيره تابناك نبوي«ص» نيز
هست.

آنچه درپی می‌آید مقایسه‌ای است بین
شرایط فعلی جمهوری اسلامی ایران با وضعیت حکومت اسلامی نبی اکرم«ص» در موقعیت‌های
شعب ابی‌طالب، بدر ، خیبر و خندق که توجه خوانندگان گرامی «پاسداراسلام» را به آن
جلب می‌کنیم.

 

مقدمه

پيش از ورود به بحث ذكر اين نكته ضروري
است كه با نگاهي به تاريخ، جز در موارد استثنايي (و آن هم توسط اقوام وحشي و بي‌تمدن)،
حكومت‌ها و قدرت‌ها در برابر حريف و دشمن خود اگرچه از نظر نيرو و امكانات برتري
هم داشته‌اند، اما ابتدا دست به جنگ سخت نمي‌زدند؛ بلكه می‌کوشیدند با جنگ نرم
حريف را چنان تضعيف كنند كه مرعوب و بدون جنگ تسليم شود و يا آنكه وادار شود
آنگونه كه دشمن مي‌خواهد عمل كند و تابع آن شود و يا چنان دچار تشتت شود كه قدرت
مقابله با جنگ سخت را از دست دهد و با يك هجوم، بسرعت شكست بخورد و از ميان رود.

در تاريخ معاصر جهان، جمهوري اسلامي
ايران از اين نظر استثناست؛ يعني دشمن پيش از آنكه بخواهد يا بتواند با جنگ نرم،
اين نظام را براندازد يا وادار به تغيير رفتار کند، با تهديد سخت و جنگ سخت به
ميدان آمد و در آغاز انقلاب با تحريك و تجهيز باندهاي جنايتكار تجزيه‌طلب در كردستان
و خوزستان و… حركت براندازي را شروع كرد و چون نتوانست از اين راه به اهداف شوم
خود برسد، جنگ سخت همه‌جانبه را در پوشش رژيم سفاك بعثي صدامي به ايران اسلامي
تحميل کرد و در خلال آن منافقين تروريست جنايتكار را براي از ميان بردن امنيت
داخلي كشور و ايجاد ارعاب در ميان مردم و در نتيجه كنار كشيدن آنان از حمايت نظام
به ميدان آورد. با عنايات الهي و حضور مردم با بصيرت انقلابي در صحنه و اطاعت و
حمايت كامل آنان از ولی فقيه، ‌جنگ سخت دشمن ناكام ماند و جمهوري اسلامي سرافراز و
سربلند دشمنان غدار را مأيوس ساخت.

با پايان يافتن جنگ تحميلي، اين‌بار دشمنان
نظام و اسلام از يك‌سو با تشبث به بهانه‌هاي واهي و دروغين به منظور منزوي ساختن
نظام در عرصه بين‌الملل و سركش جلوه دادن آن و در نتيجه اقناع جامعه جهاني براي
حمله به ايران و از سوي ديگر با سوءاستفاده از برخي سياست‌هاي داخلي كه ممكن است
به نارضايتي مردم بينجامد و با همراهي گروهي از سياسيون منحرف و استحاله شده درون
نظام، جنگ نرم همه‌جانبه‌اي را با تمام توان برضد جمهوري اسلامي پديد آورده‌اند تا
مردم، نظام را عامل مشكلات و تهديد خويش قلمداد كنند و ضمن دست شستن از حمايت آن،
خود به مقابله با آن برآيند.

اين بُعد از رويارويي استكبار جهاني و
عوامل آن با جمهوري اسلامي تقريباً در تاريخ سابقه ندارد، اما نظام ما در برخي
مقاطع، قابل قياس با دوران‌هاي مختلف رسالت نبي‌اكرم «صلي‌الله عليه و آله و سلم»
است كه در اين مقاله به موقعيت‌هاي شعب ابي‌طالب و بدر و خيبر كه رهبر انقلاب بدان
اشاره داشتند، مي‌پردازيم.

موقعیت شعب ابی‌طالب

با ظهور دين مبين اسلام و آغاز دعوت رسول
خدا«ص»، تا مدتي استكبار قريش ضمن آنكه از اين دعوت ناخشنود بود، ولي نسبت به آن
موضعي منفي نمي‌گرفت، زيرا از آن احساس خطر نمي‌كرد، اما با اسلام آوردن گروه قابل
توجهي از مردم مكه بويژه شماري از فرزندان سران قريش و موالي و بردگان آنها و در
نتيجه تهديد شدن نظام حاكم بر روابط اجتماعي و سياسي مكه، مستكبران قريش از
استمرار دعوت رسول  خدا«ص» و نفوذ محبوبيت
آن حضرت بيمناك شدند و مدارا با اسلام را كنار گذاشتند و به مقابله با پيامبر
بزرگوار اسلام«ص» برخاستند. قريش در اين مقطع، جنگ نرم حسابشده‌اي را بر ضد اسلام
آغاز كرد و به تناسب شرايط و ميزان توان و قدرت خويش سياست‌هاي گوناگوني را براي
از پاي درآوردن رسول خدا«ص» و از ميان بردن دعوت اسلامي به اجرا گذاشت. اين سياست‌ها
با تدبير و صبر و استقامت آن وجود مقدس يكي پس از ديگري ناكام شد تا آنكه سران
مشرك قريش، مؤثرترين اقدام براي براندازي اسلام و از بين بردن استقامت رسول خدا«ص»
را در تحريم همه‌جانبه آن حضرت و قبيلة او پنداشتند. بايد دانست كه بني‌هاشم به عنوان
عشيره رسول خدا«ص» و خويشان نزديك آن حضرت بجز دو استثنا يعني ابولهب و ابوسفيان ‌بن
حارث بن عبدالمطلب عموماً بر مبناي تعصب قبيله‌اي، حامي رسول خدا«ص» بودند با
اينكه بخشي از آنان هنوز اسلام نياورده بودند.

استكبار قريش تصور مي‌كرد پيامبر بزرگوار
اسلام «صلي‌الله عليه و آله و سلم» به اعتبار اين حمايت عشيره‌اي است كه به دعوت
خويش ادامه مي‌دهد و از مقابله با آنها باكي ندارد. لذا سران قريش همة عشيره آن
حضرت را (بجز آن دو استثنا) تحريم كردند، بدان اميد كه اين تحريم و فشارهاي آن
موجب شود بني‌هاشم طاقت نياورد و از حمايت رسول خدا«ص» بازپس نشيند و حضرت با از
دست دادن چنين پشتوانه‌اي، وادار به تسليم و يا تغيير در عملكرد خود شود، آنگونه
كه قريش مي‌خواهد.

بني‌هاشم اعم از مسلمان و مشرك در يك
اقدام ارزشمند، عوارض اين تحريم را به جان خريدند و در شعب ابي‌طالب نزد رسول
خدا«ص» گرد آمدند و از حمايت حضرتش دريغ نكردند.

موارد تحریم بنی هاشم:

در پيمان تحريم بني‌هاشم اين موارد لحاظ شده
بود:

1ـ تحريم هرگونه معاملات و تبادلات
اقتصادي با محمد«ص» و عشيره او.

2ـ تحريم ازدواج با بني‌هاشم.

3ـ ممنوعيت ارتباط و معاشرت با بني‌هاشم.

4ـ حمايت از مخالفان محمد«ص» در همه
پيشامدها و حوادث.

5ـ عدم پذيرش هرگونه پيشنهاد صلح از سوي
محمد«ص».

قريش اين تحريم همه‌جانبه را از سوي خود
و ساكنان مكه بر ضد رسول خدا«ص» و عشيره آن حضرت وضع كرده بود و براي كساني كه قصد
داشتند طرح تحريم‌ها را بشكنند و به بني‌هاشم كمك برسانند، مجازات‌هايي درنظر
گرفته بود. البته مستكبران قريش نمي‌توانستند اجراي اين تحريم‌ها را از ديگر قبايل
عرب انتظار داشته باشند. با اين حال براي ممانعت از معاملات اقتصادي بني‌هاشم با
ديگر قبايل نيز تدبيري انديشيده بودند. تحريم بني‌هاشم در شعب ابي‌طالب، موجب شده
بود كه رسول خدا«ص» و عشيره او در صورت بيرون آمدن از شعب در معرض تهديدات امنيتي
و قتل واقع شوند. تنها در دو ماه رجب و ذي‌حجه كه ماه حرام و موسم عمره‌گذاري بود،
آن حضرت و بني‌هاشم از امنيت برخوردار بودند و مي‌توانستند از شعب خارج شوند و به
مكه درآيند و حتي رسول خدا«ص» دعوت خويش را به زائران عرضه کند و بني‌هاشم نيز با
زائران و بازرگانان ديگر قبايل، معاملات و تبادلات اقتصادي و تجاري داشته باشند.
قريش به رغم برنتابيدن اين امر، به سبب حرمت ماه حرام و عدم سيطره بر اقوام و
قبايل ديگر قادر به جلوگيري از آن نبود؛ اما براي مقابله با آن اولاً به زائران
اعلام مي‌کردند كه محمد«ص» ساحر است و براي پيشگيري از مسحور شدن، در گوش‌هاي خود
پنبه بگذاريد و ثانياً قدرت خريد بني‌هاشم را پايين مي‌آوردند، به اين‌گونه كه
هنگام خريد كالايي توسط آنان، مشركان قريش آن كالا را بالاتر از قيمت می‌خريدند.
آورده‌اند ابولهب در بازار مكه مي‌گشت و فرياد مي‌زد قيمت كالاها را بالا ببريد تا
به اين ترتيب حاميان رسول خدا«ص» قادر به معامله نباشند.

پايداري رسول خدا«ص» و صبر و تحمل بني‌هاشم
در برابر سختي تحريم‌ها سرانجام به نتيجه رسيد و استكبار قريش به ناكارآمدي اين
تحريم‌ها اذعان کرد و در پي آن بود با به دست آمدن توجيه و بهانه‌اي، آبرومندانه
از موضع سخت تحريم عقب‌نشيني و لغو آن را اعلام كند. با اعلام از ميان رفتن متن
پيمان تحريم‌ها توسط موريانه، قريش نيز پايان تحريم‌ها را پذيرفت و رسول خدا«ص» و
بني‌هاشم سربلند و سرافراز از شعب ابي‌طالب به خانه و كاشانه خويش در مكه
بازگشتند.(1)

نكته قابل تأمل در بحث تحريم رسول خدا«ص»
و بني‌هاشم اينكه هيچ گزارشي از تلاش مسلمانان غيرهاشمي (امثال ابوبكر، عمر،
عثمان، سعدبن ابي‌وقاص، عبدالرحمان بن عوف، ابوعبيده جراح و…) كه به هنگام
محاصره بني‌هاشم در شعب و اعمال تحريم‌ها برضد آنان، از اين سختي‌ها معاف بودند،
براي ياري رساندن به رسول خدا«ص» و عشيره تحت محاصره و تحريم آن حضرت وجود ندارد،
حال آنكه برخي از مشركان (مانند حكيم بن حزام و…) به دلیل برخورداری از روح
جوانمردي و مروت و يا به دلايل عاطفي و غير آن در چندين نوبت با ناديده گرفتن
تحريم‌ها اقدام به ارسال آذوقه براي بني‌هاشم به شعب کردند كه گاه موفق شدند و
گاهي نيز مستكبران قريش با آگاهی از موضوع، ضمن ممانعت از ارسال كمك‌ها، با عاملان
آنها نيز درافتادند.

 موارد تحریم جمهوری اسلامی:

در مقايسه وضعيت رسول خدا«ص» و بني‌هاشم
به هنگام محاصره و تحريم در شعب ابي‌طالب با موقعيت نظام جمهوري اسلامي و دشمني‌ها
و اقدامات تحريمي و ايذايي استكبار جهاني بايد گفت برخي مشابهت‌ها در اين باره وجود
دارد و همچون پيمان اعمال تحريم‌ها برضد بني‌هاشم، از بدو تأسيس جمهوری اسلامی موارد
زیر برضد این نظام مقدس اجرا شده است:

1ـ تحريم‌ اقتصادي اعمال‌شده از سوي
امريكا از سال 1358 و تحريم‌هاي وضع شده در سال‌هاي اخير چه با صدور قطعنامه‌هاي
سازمان ملل و چه تحريم‌هاي يكجانبه امريكا و اتحاديه اروپا.

2ـ‌ ممنوعيت سفر برخي مسئولان جمهوري
اسلامي به غرب و بستن حساب‌هاي بانكي آنها(!)

3ـ حمايت همه‌جانبه از تمام مخالفان نظام
و اپوزيسيون خارج و داخل از منافقين تروريست گرفته تا سران فتنه سال 88 و اراذل و
اوباش.

4ـ عدم پذيرش پيشنهادهاي جمهوري اسلامي
براي رفع تنش‌هاي پيش آمده توسط استكبار در قضاياي هسته‌اي برای سركش جلوه دادن
نظام و از سوي ديگر تحريك شيوخ وابسته و امريكايي خليج فارس به تشنج‌آفريني بر ضد
ايران.

شرایط شعب ابوطالب و جمهوری اسلامی:

با اين حال، به دلايل زير جمهوري اسلامي
ايران بويژه در حال حاضر در موقعيت شعب ابي‌طالب نيست:

1ـ وجود مقدس پيامبر«ص» به هنگام رسالت
خويش در مكه و پيروان آن حضرت در اين دوران، اولاً نسبت به مشركان قريش از حيث شمار
و تعداد در اقليت محض بودند. ثانياً حاكميت مكه كاملاً دراختيار قريش بود و رسول
خدا«ص» در اين زمان نه تنها بر ناحيه‌اي سيطره نداشت تا بتواند حكومتي تشكيل دهد،
بلكه به سبب شرايط سخت، امكان به دست گرفتن سلاح و مقابله فيزيكي با دشمن نيز براي
مسلمانان و بني‌هاشم فراهم نبود. از اين رو مشركان قريش برخي پيروان رسول خدا«ص»
را در مقابل آن حضرت شكنجه مي‌دادند، ولي براي رسول خدا«ص» امكان دفاع از آنان
وجود نداشت. در حالي كه نظام جمهوري اسلامي از بدو تأسيس بر سراسر كشور پهناور
ايران اسلامي حاكميت دارد و استكبار جهاني جرئت تجاوز به حريم حاكميت اين نظام
مقدس را ندارد ، زيرا بخوبي مي‌دانند در صورت هرگونه تعدي، با مقابلة ده‌ها ميليون
مشتاق شهادت مواجه خواهند شد.

2ـ تحريم‌هاي اعمال شده سه ساله بر
محاصره‌شدگان شعب، اگرچه توسط بني‌هاشم تحمل شد، اما نمي‌توان فشارهاي شديد و گرسنگي
ساكنان شعب را ناديده گرفت، به گونه‌اي كه در اواخر دوران تحريم آه و ناله زنان و
گريه و بي‌تابي كودكان گرسنه، حتي تأثر برخي از تحريم‌كنندگان را برانگيخته بود.
حال آنكه به لطف الهي و به بركت وجود نظام ولايت و حكومت جمهوري اسلامي در ايران،
تحريم‌هاي سي ساله استكبار جهاني و بويژه تحريم‌هاي سه سال اخير هيچ تأثير جديی بر
روند زندگي مردم ايران نداشته است و حتي طراحان آن به ناكارآمدي و بي‌تأثير بودن
اين تحريم‌ها بر جمهوري اسلامي و تغيير سياست‌هاي آن اعتراف دارند.

3ـ اگر مستكبران قريش با بالا بردن قيمت
كالاهاي مورد نياز بني‌هاشم مانع دستيابي آنان به حوایج خود و تحميل فشار بر عشيره
رسول خدا«ص» شدند، به گونه‌اي كه بنا به نقل تاريخ راه ورود آب و طعام را بر شعب
بسته بودند و هر طعامي كه در ماه‌هاي حرام از سوي مسافران در بازار مكه عرضه مي‌شد،
بسرعت مي‌خريدند تا مانع از رسيدن آن به دست بني‌هاشم شود، اما جمهوري اسلامي با
دور زدن تحريم‌ها و از راه‌هاي گوناگون، نيازهاي خود را تأمين کرده و دشمن غدار را
ناكام گذاشته است. علاوه بر آن،  تحريم‌ها
موجب خودباوري ايرانيان و توليد بسياري از نيازها در داخل كشور نيز شد و حكومت
جمهوري اسلامي را از واردات آنها بي‌نياز ساخت.

با مقایسه موقعيت رسول خدا«ص» و بني‌هاشم
در شعب ابي‌طالب با موقعيت جمهوري اسلامي درمي‌يابيم كه همان‌گونه كه رهبر معظم
انقلاب فرمودند، نظام مقدس جمهوري اسلامي در موقعيت شعب قرار ندارد و در موضع
قدرت، استكبار جهاني را در جنگ نرم نه تنها به چالش كشيده، بلكه دچار سردرگمي کرده
و به زانو درآورده است.

مقایسه با موقعیت بدر

اما بايد ديد موقعيت بدر و خيبر براي
اسلام و رسول خدا«ص» چه ويژگي‌هايي داشت كه رهبر انقلاب، نظام جمهوري اسلامي را در
حال حاضر در آن موقعيت دانستند.

جنگ بدر در سال دوم هجرت اتفاق افتاد و
اين هنگامي است كه با اسلام آوردن مردم مدينه و دعوت آنان از رسول خدا«ص» و هجرت
آن حضرت و مسلمانان مكه به اين شهر، حكومت اسلامي بنيان نهاده شده و به سبب فراهم
شدن شرايط (حتي در حداقل ممكن)، فريضه جهاد و جنگ با دشمنان اسلام چه به منظور نشر
اين آيين الهي و چه دفاع از دارالاسلام تشريع شده است.

استكبار قريش كه در نابودي اسلام و سلطه
بر رسول خدا«ص» در مكه با وجود دراختيار داشتن قدرت كامل در شهر، ناكام شده بود،
از تشكيل حكومت اسلامي در مدينه و پيوستن مردم اين شهر به آن حضرت، بشدت در هراس
افتاد. مشركان قريش ضمن مصادره اموال و دارايي‌هاي مسلمانان مهاجر در مكه، در پي
آن بودند تا با تهديدات نظامي، دولت و بنياد اسلامي را دچار معضلاتي كنند كه
درنهايت به فروپاشي آن بينجامد. قريش به اين اكتفا نكرد و با ترساندن ديگر قبايل
مشرك حجاز و نجد از حكومت اسلامي مدينه، آنان را نيز به دشمني با اسلام برانگيخت و
به رويارويي با مدينه كشانيد.

هنوز چند ماه از هجرت رسول خدا«ص» به
مدينه و تأسيس حكومت اسلامي نگذشته بود كه قريش دو نوبت با فاصله كمتر از يك ماه
دسته‌هايي نظامي را به حوالي مدينه اعزام داشت تا عكس‌العمل مسلمانان را بسنجد.
اين تجاوزها با اقدام سريع رسول خدا«ص» در مقابله با مشركان كه نام سريه حمزه بن
عبدالمطلب و سريه عبية‌بن حارث بن عبدالمطلب به خود گرفت، پاسخ
داده شد و اگرچه جنگي ميان دو طرف درنگرفت ولي قريشيان دانستند كه رسول خدا«ص» در برابر
هرگونه تجاوز عكس‌العمل سريع نشان خواهد داد، هر چند از حيث نيرو و امكانات از
دشمن ضعيفتر باشند. رسول خدا«ص» پس از آنكه به دشمن نشان داد در برابر هرگونه
تجاوز نظامي خواهد ايستاد، دولت اسلامي را از حالت پدافندي و انفعالي بيرون آورد و
به دو دليل به اقداماتي تهديدكننده – كه عمدتاً عمليات رواني بر ضد
استكبار قريش بود- دست زد. اول آنكه قريش به تحريكات خود بر ضد اسلام ادامه مي‌داد
و دوم اينكه آنان با مصادره اموال مسلمانان در مكه و ممانعت از حضور مسلمين در آن
شهر مقدس، منافع اقتصادي و ارزش‌هاي مسلمانان را به خطر انداخته بود.

از اين رو به فرمان رسول خدا«ص»،
مسلمانان در برابر رفتار دشمن، دست به مقابله به مثل زدند و آن حضرت دستور داد تا
با حمله كاروان‌هاي تجاري قريش و تلاش براي دستيابي و مصادره آنها، به قريش
بفهمانند كه مسلمانان در مقابل تهديد منافع اقتصادي دولت و ملت اسلام، ساكت نخواهند
نشست. اوج اقدامات متقابل اسلام در اين باره، قصد تصرف كاروان بزرگ تجاري قريش بود
كه با سرمايه‌اي هنگفت از تمام سرمايه‌داران مكه به سرپرستي ابوسفيان از شام به
مكه بازمي‌گشت. اگرچه مسلمانان با وجود تعقيب كاروان دشمن تا منطقه بدر، به آن دست
نيافتند، اما قريش كه از اقدامات تلافي‌جويانه مسلمانان، اعتبار خويش را در خطر مي‌ديد،
به زعم خود تصميم به نشان دادن ضرب شستي به دولت اسلامي مدينه گرفت تا مسلمانان با
خوردن ضربه‌اي سخت، فكر مقابله با قدرت بزرگ قريش را از سر بيرون كنند. از اين رو
با لشكري مجهز كه به قصد جنگ تمام عيار آماده شده بود، به مصاف شماري از مسلمانان
آمدند كه نه به قصد جنگ با لشكر قريش، بلكه براي تصرف كاروان تجاري دشمن بيرون
آمده بودند.

ظواهر امر نشان از اين داشت كه قريش به
سبب برتري مطلق در نيرو (حدود سه برابر شمار مسلمانان) و امكانات و تسليحات نظامي،
پيروز قطعي اين رويارويي خواهد بود. اما مسلمانان با پيروي از رسول خدا«ص» و با
عنايات الهي بر دشمن مستكبر و قدرتمند خويش پيروز شدند و اين پيروزي نه تنها از
بعد نظامي، بلكه در ابعاد مختلفي براي اسلام حاصل شد.(2)

 ويژگي‌هاي
موقعيت بدر:

با عنايت به آنچه بيان شد، مي‌توان ويژگي‌هاي
موقعيت بدر را چنين تبيين كرد:

1ـ مسلمانان تشكيل حكومت داده‌اند و براي
دفاع از نظام اسلامي و پيشرفت اسلام، فريضه جهاد تشريع شده است.

2ـ‌ منافع دولت اسلام و مسلمانان براي
رسول خدا«ص» بسيار حائز اهميت است و چون دشمن منافع مسلمانان را تهديد مي‌كند و
اموال آنان را مصادره كرده است، رسول خدا«ص» حق مقابله به مثل را براي خود محفوظ
مي‌دارد و با فراهم شدن زمينه، به منافع دشمن حمله مي‌كند.

3ـ رسول خدا«ص» تنها قصد تصرف كاروان
تجاري دشمن را در مقابله به مثل داشت و درصدد جنگ تمام عيار با قريش نبود، اما
دشمن با وجود اينكه مسلمانان موفق به دستيابي به كاروان او نشده بودند، دولت
اسلامي را ناخواسته به جنگ كشانيد. پيامبر بزرگوار اسلام«ص» نيز با علم به
نابرابري ميان قواي خود و دشمن، از برتري نظامي قريش نهراسيد و در برابر تهديد
نظامي دشمن منفعل نشد و با همان امكانات اندك در برابر دشمن ايستاد.

4ـ خداوند وعده داده است چنانچه مسلمانان
در مسير رضاي الهي و در دفاع از دين مبين اسلام از جان و مال خود بگذرند، آنان را
در برابر دشمن ياري می‌کند كه در بدر نيز همین امدادهاي الهي، مسلمانان را  پيروز کرد.

5ـ‌ استكبار قريش كه اين جنگ را به منظور
از پاي درآوردن دولت اسلامي و نابودي امكانات دفاعي آن برپا كرد، نه تنها با شكست
سخت و مفتضحانه‌اي روبه‌رو شد كه در تاريخ آن سابقه نداشت، بلكه منافع اقتصادي
بسياري را نیز از آن پس از دست داد. در پي پيروزي مسلمانان در بدر، دولت اسلامي
راه بسيار مهم تجارتي شمال ـ جنوب قريش را بست و دشمن شكست خورده از ترس حملات
مسلمانان جرئت فرستادن كاروان‌هاي تجاري خود را به شمال نداشت و از آنجا كه عمده
تجارت سران مشرك مكه با شمال بود به مدت بيش از چهار سال متحمل خسارات و زيان‌هاي
سنگين اقتصادي تا انعقاد قرارداد صلح حديبيه شد.

6ـ پيروزي اسلام در جنگ بدر، ظهور قدرت
جديد در منطقه و اقتدار آن را نشان داد، اگرچه در سال بعد جنگ احد نيز به دولت
اسلامي تحميل شد و دشمن در آن نبرد پيروز شد، ولي اولاً پيروزي قريش نه به سبب
برتري در جنگ، بلكه به دليل كوتاهي گروهي از مسلمانان اتفاق افتاد و ثانياً اين
پيروزي قابل مقايسه با پيروزي اسلام در جنگ بدر نبود و دشمن به اعتراف خود در احد
نيز نتوانست انتقام بدر را بگيرد و با وجود اتحاد و ائتلاف احزاب شرك و كفر و نفاق
در جنگ خندق، كه به منظور انتقام بدر و براندازي اسلام صورت گرفت، نه تنها به
آرزوي خود نرسيدند بلكه سال بعد، با انعقاد صلح حديبيه، موجوديت نظام اسلامي را به
رسميت شناختند و كمتر از دو سال پس از صلح، حكومت اسلامي رسول  خدا«ص» مكه را آزاد، استكبار قريش را مضمحل و
مشركان را وادار به تسليم كامل در برابر اسلام کرد.

اظهارات رهبر معظم انقلاب مبني بر اينكه
ما در موقعيت بدر و خيبر قرار داريم، ضمن مقايسه كاملاً صحيح موقعيت امروزي جمهوري
اسلامي در مقابل استكبار جهاني به سركردگي امريكا با موقعيت حكومت اسلامي رسول
خدا«ص» در برابر استكبار قريش، تصريح قاطعی است بر اینكه اگر سردمداران وحشي و
عنان‌گسيخته امريكا و رژيم صهيونيستي بخواهند جنگي را به اتكاي برتري ظاهري امكانات
و تسليحات خود به ايران اسلامي تحميل كنند، نتيجه آن به حول و قوه الهي چيزي جز
پيروزي بزرگ و مبهوت‌كننده جمهوري اسلامي و شكست و خفت امريكاي جهانخوار و نابودي
رژيم صهيونيستي نخواهد بود.

شرایط موقعیت بدر و جمهوری اسلامی:

موقعيت جمهوري اسلامي در برابر امريكا
چون موقعيت بدر است، زيرا:‌

1ـ در ايران اسلامي، حكومت حقه جمهوري
اسلامي بر مبناي ولايت فقيه و استمرار امامت امامان معصوم«ع»، برقرار است و رهبري
آن در دست نایب امام عصر«عج» است. حفظ اين نظام براساس اعتقادات ديني مردم، اوجب
واجبات و دفاع از كيان نظام جمهوري اسلامي تكليف شرعي همه مسلمانان است. در صورت
بروز هرگونه خطري براي اين نظام همه مسلمانان موظف به دفاع از آن هستند، بنابراين
اگر جمهوري اسلامي ايران مورد حمله قرار گيرد جنگ به اين سرزمين محدود نخواهد شد.

2ـ منافع نظام جمهوري اسلامي و صيانت از
آن براي رهبري نظام، اهميت بسیار دارد. اگر دشمن بخواهد با تحريم‌ها و تعرض به
منافع اقتصادي جمهوري اسلامي، مانع دستيابي ما به حقوق خود شود، اين امر از جانب
جمهوری اسلامی بی پاسخ نخواهد ماند و حق مقابله به مثل و تهديد منافع دشمن مستكبر
براي نظام ما محفوظ خواهد بود و به محض فراهم شدن كمترين زمينه، به منافع دشمن
حمله خواهيم برد.

3ـ‌ جمهوري اسلامي ايران در اين تقابل
تنها مقابله به مثل خواهد كرد و در ازاي تهديد منافعش، منافع دشمن را تهديد می‌کند
و سر جنگ با استكبار را ندارد. چنانچه استكبار جهاني به اعتبار و اتكاي برتري
ظاهري قدرت نظامي و تجهيزات خود بخواهد در برابر مقابله به مثل نظام اسلامي، كشور
ما را به جنگي ناخواسته بكشاند، جمهوري اسلامي، هرگز از قدرت مادي دشمن هراسي به
خود راه نخواهد داد و با تمام وجود و همه قدرت پاسخ دشمن را خواهد داد.

4ـ امروز نظام مقدس جمهوري اسلامي پرچمدار
حق و حقيقت و مانند نظام اسلامي رسول خدا«ص» در مدينه تنها نظام مشروع بر مبناي
اسلام است و چون اين نظام در مسير الهي و در دفاع از اسلام راستين مقابل استكبار
ايستاده است، در صورت وقوع جنگ، طبق سنت الهي خداوند به ياري اين نظام و رهبري آن
خواهد آمد و به لطف و عنايت خداوندي، پيروزي قطعاً از آن جمهوري اسلامي خواهد بود.

5ـ همان‌گونه كه در بدر، حكومت اسلامي برغم
نابرابري نيرو و تجهيزات با دشمن، با امدادهاي الهي و پايداري مسلمانان پيروز شد،
در صورت كشاندن نظام جمهوري اسلامي به جنگ، به حول و قوه الهي چنان شكست سخت و خفت‌باري
بر امريكاي مستكبر زورگو وارد خواهد شد كه حماسه ويتنام به فراموشي سپرده خواهد شد
و نه تنها اين پيروزي در بعد نظامي خواهد بود، بلكه در ابعاد سياسي، اقتصادي و…
نيز امريكا و همپالكي‌هايش را چنان مفتضح خواهد
ساخت كه حداقل آن اخراج سرافكنده آنان از منطقه و قطع ارسال نفت از خليج فارس به
سوي غرب تا هنگامي است كه جمهوري اسلامي اراده كند.

6ـ در صورت تحميل جنگ از سوي استكبار غرب
به جمهوري اسلامي، همچون بدر با پيروزي حتمي نظام حقه جمهوري اسلامي، قدرت بزرگ
اسلام در سرزمين امام زماني ما به رخ جهانيان كشيده خواهد شد و با توجه به بيداري
اسلامي در منطقه با عنايت الهي زمينه ايجاد اتحاد بزرگ ممالك اسلامي به محوريت و
رهبري جمهوري اسلامي فراهم خواهد شد كه نتيجة آن اضمحلال استكبار جهاني و پيشتازي
حكومت اسلامي و نظام ولايت خواهد بود.

در خصوص آمادگي نظام جمهوري اسلامي براي
مقابله به مثل در تهديد منافع ملي و اقتصاديش و آمادگي براي تقابل در جنگ احتمالي
تحميلي از سوي استكبار و يقين به پيروزي كه رهبر معظم انقلاب بر آن تأكيد داشتند،
بايد گفت كه در بحبوحه دفاع مقدس و هنگامي كه رژيم جنايتكار امريكا در حمايت علني
از عامل پليد خود صدام، به ناو ايراني حمله كرد و هواپيماي مسافربري ما را سرنگون
ساخت، امام خميني «ره» بر طبق همين منطق دستور حمله به نيروهاي امريكايي حاضر در
خليج فارس را صادر فرمود، اما متأسفانه برخي از دست‌اندركاران وقت كشور و جنگ كه
درك صحيحی از ولايت نداشتند و آنچه را امام مي‌ديد درك نمي‌كردند، عدم توازن قوا
ميان كشورمان و دشمن را بهانه كردند و اجرای فرمان امام سرپیچی کردند. اگر در آن
مقطع طبق رهنمود حضرت امام عمل مي‌شد، براساس سنت الهي قطعاً دشمن مقهور اسلام مي‌شد
و گستاخي‌هاي خود را تا امروز ادامه نمي‌داد.

حضرت آیت الله خامنه‌ای نیز همچون حضرت
امام خميني  با اتكال به خداوند متعال و
بهره‌گيري از سيره نوراني پيامبر عظيم‌الشأن اسلام«ص» و با اعتماد و اعتقاد كامل و
راسخ به قطعي بودن سنت الهي، در برابر تهديد دشمن، تهديد متقابل مي‌كند و بدون
مرعوب شدن در برابر ماشين جنگي دشمنان اسلام با ايمان به پيروزي حق در مصاف باطل
تأكيد ‌دارد كه ضربه‌اي كه دشمن متجاوز خواهد خورد بمراتب بيش از آن است كه به
جبهه حق وارد می‌شود.

مقایسه با موقعیت خیبر

اما درباره موقعيت خيبر در صدر اسلام و
به هنگام رسالت رسول‌اكرم«ص» بايد گفت كه گروهی از يهودیان بني‌نضير پس از شكستن
پيمان همزيستي با اسلام در مدينه كه منجر به اخراج اين دشمن لجوج و كينه‌توز از شهر
شد، به خيبر رفتند و پس از مدتي حاكميت اين ناحيه يهودي‌نشين را به دست گرفتند،
گروهي از آنان نيز موجبات پديد آمدن اجماعي از شرك و كفر بر ضد اسلام را فراهم
كردند كه به جنگ خندق منتهي شد.

از آنجا كه اين معاندان يهودي، كينه شدید
اسلام و رسول خدا«ص» را در دل داشتند، تلاش وسيعي به عمل آوردند تا ديگر يهوديان
ساكن در حجاز را به محوريت خيبر بر ضد اسلام سازماندهي كنند و موجوديت نظام اسلامي
حاكم در مدينه را به خطر افكنند و يا در صورت امكان از ميان بردارند.

رسول اكرم«ص» پس از چند اقدام به منظور
خنثي‌سازي توطئه‌هاي يهود در خيبر از جمله اعزام سريع اميرمؤمنان «ع» با گروهي از
رزمندگان اسلام به فدك براي ممانعت از ياري رساندن يهود آن منطقه به يهود خيبر بر
ضد کیان اسلامی، چون خطر يهود را جدي ديد و دريافت خيبريان در صورت فراهم شدن
شرايط قطعاً به دارالاسلام يورش خواهند آورد،‌ پيش‌دستي کرد و با يك لشكركشي برق‌آسا
و غافلگيرانه چنان به سوي خيبر شتافت كه دشمن و عوامل اطلاعاتي و خبرگيري آن تا
محاصره قلعه‌هاي يهود توسط سپاه اسلام، از تحركات نظامي آن حضرت آگاه نشدند. چون
رسول خدا«ص» با پيشدستي و غافلگيري به سوي دشمن در خيبر شتافت، يهودیان مقهور
اقتدار اسلام شدند و پس از سقوط پي‌درپي قلعه‌هاي آنان، آخرين و مستحكم‌ترين قلعه
نيز با دلاوري‌هاي بي‌مانند حيدر كرّار اميرمؤمنان «عليه الصلاة و
السلام» فتح شد و بدين ترتيب حاكميت يهود در جزيرة‌العرب
براي هميشه از ميان رفت.(3)

شرایط خیبر و جمهوری اسلامی:

اشاره قاطع و معني‌دار ولی امر مسلمین به
قرار داشتن نظام جمهوري اسلامي در موقعيت خيبر نيز پاسخ به تهديدات رژيم جعلي و
جنايتكار صهيونيستي است. در ماه‌هاي اخير، سران سفاك رژيم صهيونيستي بارها جمهوري
اسلامي ايران را تهديد به حمله نظامي كرده‌اند. رهبر معظم انقلاب  در مقابله اين رژيم پليد با نظام مقدس جمهوري
اسلامي، موقعيت خيبر را ترسيم مي‌كنند كه طي آن با اقدام سريع و پيشدستانه رسول
خدا«ص» نه تنها تهديدات يهود براي هميشه از ميان رفت، بلكه حاكميت يهود در منطقه بكلي
مضمحل شد و آنان تحت سيطره كامل اسلام درآمدند.

ولی امر مسلمین، با اين مقايسه به دشمن
پليد اخطار دادند چنانچه توطئه‌چيني‌ها و تهديدات بخواهد خطري متوجه جمهوري اسلامي
كند، واكنش نظام مقدس ما چنان سريع و كوبنده و كارساز خواهد بود كه قدرت هرگونه
عملي را از رژيم صهيونيستي سلب خواهد كرد و در آن صورت نام اين رژيم از جغرافياي
سياسي جهان حذف خواهد شد. ان شاء الله.

 

پي‌نوشت‌ها:


نگاه كنيد به: ابن‌هشام، السيرة النبويه، ج 1، صص 375 تا 380 و ابن واضح يعقوبي، تاريخ
اليعقوبي
، ج 2، صص 31 تا 33 و طبري، تاريخ الرسل و الملوك،
ج 2، صص 335 و 336 و ابن الجوزي، المنتظم، ج 2، ص 387.


نگاه كنيد به: ابن هشام،پیشین،  ج 2، صص
240 تا 300 و واقدي، مغازي، ج1، صص 6 تا 95 و يعقوبي، ج 2، صص 45 تا
47 و طبري، ج 2، صص 421 تا 479 و ابن‌الجوزي، ج 3، صص 88 تا 127.


نگاه كنيد به: ابن‌هشام، پیشین، ج 3، صص 342 تا 352، واقدي، ج 2، صص 425 تا 431 و
481 تا 533 و يعقوبي، ج 2، صص 56 تا 58 و طبري، ج 3، صص 9 تا 17 و ابن‌الجوزي، ج
3، صص 260 و 293 تا 297.

 

منابع:

ـ‌
ابن الجوزي، المنتظم في تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمد عبدالقادر
عطا، ( چاپ اول، بیروت: دارالكتب العلميه، 1412 ق).

ـ
ابن واضح يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، (بیروت: داربيروت، بي‌تا).

ـ‌
ابن‌هشام، السيره النبويه، تحقيق مصطفي سقا و همكاران، (بیروت:
دارالقلم، بي‌تا).

ـ
واقدي، محمدبن عمر، مغازي، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، (چاپ دوم، تهران:
مركز نشر دانشگاهي، 1369 ش).

 

سوتیترها:

* با اسلام آوردن
گروه قابل توجهي از مردم مكه بويژه شماري از فرزندان سران قريش و موالي و بردگان
آنها و در نتيجه تهديد شدن نظام حاكم بر روابط اجتماعي و سياسي مكه، مستكبران قريش
از استمرار دعوت رسول‌الله«ص» و نفوذ محبوبيت آن حضرت بيمناك شدند و مدارا با
اسلام را كنار گذاشتند و به مقابله با پيامبر برخاستند.

 

* استكبار قريش تصور مي‌كرد پيامبر
اسلام«ص» به اعتبار حمايت عشيره‌اي است كه به دعوت ادامه مي‌دهد و از مقابله با
آنها باكي ندارد. لذا سران قريش همة عشيره آن حضرت را (بجز آن دو استثنا) تحريم
كردند، بدان اميد كه اين تحريم و فشارهاي آن موجب شود بني‌هاشم طاقت نياورد و از
حمايت رسول خدا«ص» بازپس نشيند و حضرت با از دست دادن چنين پشتوانه‌اي، وادار به
تسليم و يا تغيير شود.

 

* قريش تحريم همه‌جانبه اقتصادی و
ارتباطی را از سوي خود و ساكنان مكه بر ضد رسول خدا«ص» و عشيره آن حضرت وضع كرده
بود و براي كساني كه قصد داشتند طرح تحريم‌ها را بشكنند و به بني‌هاشم كمك
برسانند، مجازات‌هايي درنظر گرفته بود.

 

* پايداري رسول خدا«ص» و صبر و تحمل بني‌هاشم
در برابر سختي تحريم‌ها سرانجام به نتيجه رسيد و استكبار قريش به ناكارآمدي اين
تحريم‌ها اذعان کرد و در پي آن بود با به دست آمدن توجيه و بهانه‌اي، آبرومندانه
از موضع سخت تحريم عقب‌نشيني و لغو آن را اعلام كند.

 

*وجود مقدس پيامبر«ص» به هنگام رسالت
خويش در مكه و پيروان آن حضرت در اين دوران، اولاً نسبت به مشركان قريش از حيث
شمار و تعداد در اقليت محض بودند. ثانياً حاكميت مكه كاملاً دراختيار قريش بود و
رسول خدا«ص» در اين زمان نه تنها بر ناحيه‌اي سيطره نداشت تا بتواند حكومتي تشكيل
دهد.

 

* اگر مستكبران قريش با بالا بردن قيمت
كالاهاي مورد نياز بني‌هاشم مانع دستيابي آنان به حوایج خود و تحميل فشار بر عشيره
رسول خدا«ص» شدند، اما جمهوري اسلامي با دور زدن تحريم‌ها و از راه‌هاي گوناگون از
جمله ايجاد اختلاف ميان استكبار جهاني و برخي كشورها، نيازهاي خود را تأمين کرده و
دشمن غدار را ناكام گذاشته است.

 

*در موقعیت بدر، مسلمانان تشكيل حكومت
داده‌اند و براي دفاع از نظام اسلامي و پيشرفت اسلام، فريضه جهاد تشريع شده
است.همچنین منافع دولت اسلام و مسلمانان براي رسول خدا«ص» بسيار حائز اهميت است و
چون دشمن منافع مسلمانان را تهديد مي‌كند و اموال آنان را مصادره كرده است، پیامبر
حق مقابله به مثل را براي خود محفوظ مي‌دارد و با فراهم شدن زمينه، به منافع دشمن
حمله مي‌كند.

 

* ظواهر امر نشان از اين داشت كه قريش به
سبب برتري مطلق در نيرو (حدود سه برابر شمار مسلمانان) و امكانات و تسليحات نظامي،
پيروز قطعي رويارويي بدر خواهد بود. اما مسلمانان با پيروي از رسول خدا«ص» و با
عنايات الهي بر دشمن مستكبر و قدرتمند پيروز شدند که اين پيروزي علاوه بر بعد
نظامي، در ابعاد دیگر نیز حاصل شد.

 

* اشاره قاطع و معني‌دار ولی امر مسلمین
به قرار داشتن جمهوري اسلامي در موقعيت خيبر پاسخ به تهديدات اخیر رژيم صهيونيستي
است. ایشان در مقابله اين رژيم پليد با جمهوري اسلامي، موقعيت خيبر را ترسيم مي‌كنند
كه طي آن با اقدام سريع و پيشدستانه رسول خدا«ص» نه تنها تهديدات يهود براي هميشه
از ميان رفت، بلكه حاكميت يهود در منطقه بكلي مضمحل شد و آنان تحت سيطره كامل
اسلام درآمدند.

 

/

فضای مجازی، فرصت یا تهدیدی برای خانواده؟

دکتر کامیار ثقفی

خداوند متعال در سوره تحریم آیه 6 می­فرماید: «اي كساني كه ايمان
آورده‏ايد! خود و خانواده خويش را از آتشي كه هيزم آن انسان‌ها و سنگ‌ها هستند، نگاه
داريد.» نگاهداری و صیانت از خانواده از طریق تعليم و تربيت، امر به معروف و نهی
از منكر و ایجاد محيطی پاك و عاری از آلودگی، قابل حصول است.

 امام سجاد«ع» می­فرماید: «حق
فرزندت بر تو این است که بدانی وجود او از توست و نیک و بدهای او در این دنیا به
تو ارتباط دارد. بدانی که در سرپرستی او مسئولی، موظفی فرزندت را با آداب و اخلاق
پسندیده پرورش دهی، به رفتار خود در تربیت فرزندت توجه کنی، پدری باشی که به
مسئولیت خود آگاه است و بدانی که اگر نسبت به فرزند خود نیکی کنی، در پیشگاه
خداوند اجر و پاداش داری و اگر دربارة او بدی کنی، مستحق مجازات و کیفر خواهی بود»(مکارم الاخلاق).
در ماده 1104 قانون مدنی نیز آمده است: «زوجین باید در
تشیید مبانی خانواده و تربیت اولاد به یکدیگر معاضدت نمایند».

بدین ترتیب، والدین وظیفه دارند در
چهارچوب دین، فرزندان خود را در ابعاد جسمی، علمی، مهارتی، اجتماعی، عاطفی و
اخلاقی تربیت کنند. بدون تردید همراه با متحول شدن جوامع، مقوله تربیت نیز با
الزامات و شرایط جدیدی مواجه خواهد بود. در عصر حاضر شاهدیم فرزندان از ظرفیت
تربیتی خانواده با مفهوم عام آن مشتمل بر اقوام و بستگان، محروم و این نهاد اجتماعی به جزیره کوچکی بدل شده است. از
سوی دیگر اقتضائات زندگی از جمله شرایط اشتغال سبب شده است تا ارتباط والدین با
فرزندان در حداقل سطح ممکن صورت پذیرد و رشد فرزندان با حضور کمرنگ و بعضاً غیبت
والدین شکل ­گیرد. لاجرم برخی نهادهای اجتماعی بتدریج متکفل وظایفی شده­اند که به
عهده والدین بوده ­است.

تربیت فرزندان، البته بدون آنکه بدرستی
تبیین شود، بین والدین و عمدتاً مدرسه تقسیم شده ­است. اگرچه مدارس نقش بسیار مهمی
در تربیت فرزندان ایفا می­کنند، اما رسانه­ها با ورودی پرقدرت به حریم خانواده­ها با
تأثیرگذاری بعضاً بیش از والدین، نقشی محوری در تربیت به عهده گرفته­اند. گفته می­شود
بیش از 70 درصد مردم، اوقات فراغتشان را داخل منزل و صرف برنامه­های صدا و سیما می­کنند.
همچنین درصد قابل‌توجهی از این زمان به صورت انفرادی صرف می­شود.

رشد سریع فناوری، حوزه رسانه را نیز به طور
پیوسته متأثر می­سازد و هر روز شاهد ظهور جلوه­ای نو از رسانه­ها در فضای مجازی
هستیم. هنوز بهره­برداری از آی‌پی‌تی‌وی همه­گیر نشده نسل جدیدی از رسانه‌های
دیداری، شنیداری با عنوان تلویزیون­های هوشمند یا تلویزیون­های متصل به اینترنت پا
به عرصه رقابت با حریفان سنتی خود گذاشته است.

با بررسی وضعیت اینترنت در ایران نیز با
نکات درخور توجهی روبه‌رو می­شویم. براساس آمار اعلامی از سوی وزارت ارتباطات و
فناوری اطلاعات، ضریب نفوذ اینترنت در ایران در سال 1390، صرف‌نظر از صحت روش
محاسبه، حدود 45 درصد بوده ­است. حدود 8/0 درصد کاربران زیر 10 سال، 32 درصد بین
10 تا 19 سال و 45 درصد بین 20 تا 29 سال بوده­اند. همچنین حدود 11 درصد کاربران
در مقطع ابتدایی و راهنمایی، 12 درصد در مقطع متوسطه و 24 درصد پیش دانشگاهی و
دیپلمه بوده­اند. آمار مربوط به نحوه ارتباط کل کاربران با اینترنت نشان می­دهد 59
درصد کاربران از محل سکونت و 18 درصد نیز از کافی‌نت‌ها به اینترنت متصل شده­اند. به
این آمار باید حدود 19 میلیون کاربری که با تلفن همراه امکان اتصال به اینترنت دارند
نیز اضافه شود. ایران در حال حاضر بین 5 کشور با نرخ رشد 20 درصدی و بالاترین سطح
در توسعه ارتباطات راه دور قرار دارد. بدین ترتیب، می­توان رشد تصاعدی حضور
اینترنت در خانواده­ها را انتظار داشت.

براساس گزارش‌های موجود بیش از 70 درصد
کاربران اینترنت وقت خود را صرف وب‌گردی می­کنند. از سوی دیگر یک شرکت تولیدکننده
ابزارهای فیلترینگ در سال 2010 در بررسی صدها میلیون آدرس اینترنتی، 37 درصد
اینترنت را آلوده به محتوای مستهجن، حدود 11 درصد را مطالب خشونت‌آمیز و حدود 7
درصد را خرید و فروش داروها و مواد غیرمجاز گزارش کرده است. گزارش
دیگری نیز حکایت از وجود بیش از 5000 پایگاه اینترنتی دارد که مستقیماً علیه نظام
جمهوری اسلامی ایران فعالیت می­کنند.  

با این اوصاف ارتباط
والدین با فرزندان از یک‌سو به دلیل تغییرات به وجود آمده در سبک زندگی طی دهه‌های
اخیر با شیب تندی رو به کاهش گذارده است و از سوی دیگر ظرفیت­های مهار نشده موجود
در فضای مجازی، فرصت کم باقیمانده برای ارتباط را از هر دو طرف می­گیرد و دردناکتر
اینکه حریم خانواده با هجوم همه‌جانبه فرهنگ­های معارض درنوردیده ­شده و فرزندان
پاک این مرز و بوم در مواجهه با خطرات بی‌شمار این فضا بی­دفاع مانده­اند.

عدم آگاهی والدین
نسبت به تهدیدهای این فضا، امکان نظارت و کنترل را منتفی می­کند. دیگر صحبت از
صیانت از فرزندان در برابر افراد غریبه، مشابه آنچه در جهان واقعی انجام می­دهیم،
بی‌معنی خواهد بود و والدین در تربیت فرزندان نقشی انفعالی به عهده خواهند داشت.

باید توجه کرد
در کنار تهدیدها و نقاط ضعف پیش گفته، فضای مجازی در بسیاری از موفقیت­ها و پیشرفت­های
کشور در عرصه‌های مختلف علوم و خدمات و بهبود زندگی مردم نقشی بی‌بدیل داشته است. بر
همین مبناست که رهبر معظم انقلاب اسلامی می­فرمایند: «اینترنت از نعمات الهی است» و
یقیناً باید از نعمات الهی به بهترین نحو ممکن بهره برد.

حوزه علم و
فناوری و از جمله فناوری‌های موجود در فضای مجازی، با سرعتی شگفت‌انگیز در حال
پیشرفت است. بکارگیری این فناوری‌ها با توجه به آثار مختلف مانند آثار اجتماعی و
فردی  که ایجاد می‌کنند، نیازمند فراهم
آوردن آمادگی است. ورود بی‌مهابا به این فضا خسارات جبران‌ناپذیری را به وجود می‌آورد
که نمونه­های متعدد آن در زندگی روزمره مردم قابل مشاهده است. ایجاد همزمانی بین
پیشرفت در فناوری و قابلیت بکارگیری محصولات آن نیازمند برنامه­ریزی و همچنین
مدیریت در استقرار است که از تکالیف قطعی حکومت محسوب می­شود.

اما وظیفه شرعی
و قانونی والدین نسبت به حضانت و تربیت فرزندان مسئولیت­هایی را مستقیماً و مستقلاً
متوجه آنان می­کند. کسب علم و آگاهی نسبت به کاربردها و قابلیت­های فضای مجازی
اولین گام لازم در انجام وظایف تربیتی محسوب می­شود. بدیهی است اعمال نظارت و
کنترل بر محیط ناشناخته ناممکن است. لذا آموختن و به روز شدن و به روز ماندن از
شروط ضروری برای موفقیت والدین در تربیت فرزندان است.

همان‌گونه که
پیشتر نیز ذکر شد، اگر چه عدم حضور فیزیکی والدین در محیط خانواده یکی از چالش‌های
اساسی در راه تربیت فرزندان تلقی ­شده است، اما به نظر می­رسد فضای مجازی ماهیتاً
منکر این چالش باشد. جهان در فضای مجازی، جهان وصل است و عدم حضور در آن اختیاری
است. برای برقراری ارتباط محدودیتی نیست. حتی بیش از گذشته زمینه ارتباط همه اعضای
خانواده فراهم است. زمان و مکان، دیگر به عنوان محدودیت بر سر راه ارتباط مطرح
نیستند. تنوع روش‌های ارتباطی به صورت متن، صوت و تصویر، ظرفیت تعامل را مضاعف
ساخته است. ارتباط­ها به صورت جمعی و یا خصوصی قابل تعریفند. ایجاد یک شبکه
خانوادگی روی بستری امن، با همه ظرفیت­ها و قابلیت­های شبکه­های اجتماعی، می­تواند
محیطی مناسب برای تعاملات خانواده­ها قلمداد شود.

از سوی دیگر
خدمات ارائه‌شده در فضای مجازی، امکان کنترل و نظارت را تا حدود زیادی برای والدین
تضمین می­کند. این امکان وجود دارد تا والدین از هر کلیدی که روی رایانه زده می­شود،
مطلع شوند و آدرس‌هایی که فرزندان به آنجا مراجعه می­کنند رؤیت شوند. هر آنچه را
که روی صفحه مانیتور رایانه فرزندشان ظاهر می­شود، بطور همزمان مشاهده کنند. امکان
دسترسی آنها را به آدرس‌های خاص محدود  نمایند، مدت زمان ارتباط آنها را مدیریت کنند و
از آنان در برابر تهدیدهای این فضا محافظت و در مجموع محیطی امن و مطمئن برای رشد
و تعالی بیشتر فرزندانشان فراهم کنند.

با این شرایط، آیا
فضای مجازی را نباید به عنوان یک فرصت بی­نظیر دراختیار بشر تلقی کرد؟

 

سوتیترها:

* امام سجاد«ع»: حق
فرزندت بر تو این است که بدانی وجود او از توست و نیک و بدهای او در این دنیا به
تو ارتباط دارد. بدانی که در سرپرستی او مسئولی، موظفی فرزندت را با آداب و اخلاق
پسندیده پرورش دهی، به رفتار خود در تربیت فرزندت توجه کنی.

 

* خدمات ارائه‌شده در فضای مجازی،
امکان کنترل و نظارت را تا حدود زیادی برای والدین تضمین می­کند. این امکان وجود
دارد تا والدین از هر کلیدی که روی رایانه زده می­شود، مطلع شوند و آدرس‌هایی که
فرزندان به آنجا مراجعه می­کنند رؤیت شوند. هر آنچه را که روی صفحه مانیتور رایانه
فرزندشان ظاهر می­شود، بطور همزمان مشاهده کنند. امکان دسترسی آنها را به آدرس‌های
خاص محدود نمایند و مدت زمان ارتباط آنها را مدیریت کنند.

/

الحاق در منطقه اتفاق مي‌افتد

كنكاشي درباره
اهميت تحولات مصر

سعدالله زارعي

 

مصر بيش از آنكه تصور شود، اهميت دارد.
سابقه مدنيت در مصر را تا 6000 سال ذكر كرده‌اند و در اين ميان مصر، اگرچه به طور
طبيعي با افت و خيزهايي مواجه بوده، در عين حال همواره در كانون توجهات بين‌المللي
قرار داشته است. مصر از منظر تمدني همواره از ديگران تأثير پذيرفته و بر ديگران
اثر گذاشته است و از اين رو در آن مي‌توان به راحتي رد پاي تمدن‌هاي چند هزارساله
را ديد. تأثير اين آمد و شد تمدن در ميان مصريان، خلق و خويي است كه امروزه از آن
به «مدارا» ياد مي‌شود، اين البته خصلت هر قوم و ملتي است كه ريشه در تاريخ و تمدن‌ها
دارند. چنين مردمي بسيار اهل تحمل هستند ولي زماني كه برمي‌خيزند، تا به مقصد
نرسند نمي‌نشينند.

«مصر بزرگ» در عين حال محل پيدايش و رشد
مذاهب و اديان و سرزمين بعثت پيامبران الهي بوده است. پيامبران بني‌اسرائيل عمدتاً
در اين سرزمين متولد شده‌اند كه سرگذشت تعدادي از آنان در قرآن كريم ذكر شده و اين
از اهميت و برجستگي آنان حكايت مي‌كند.

اسلام در سال 19 هجري و در دوران خليفه دوم
وارد مصر شد و توانست توجه مصريان را به خود جلب كند، ولي تا زماني كه اسلام به
دين اكثريت قاطع مصريان تبديل شود، نزديك به 300 سال طول كشيد. تبديل مصر به يك كشور
عرب نيز به قرن چهارم هجري بازمي‌گردد. با اين وجود امروزه در ميان كشورهاي عربي،
مصر «مهمترين» است.

اسلام در مصر با آوا و آوازه «عدالت»
وارد شد و با نام «علي‌بن ابي‌طالب» عليه‌السلام توأم گرديد و تا امروزه هم اسلام
مصريان رنگ و بويي علوي و فاطمي دارد. گفته مي‌شود پس از محمدبن ابي‌بكر كه
فرزندخوانده اميرالمؤمنين بود، علي‌بن محمدبن عبدالله به اين سرزمين وارد شد و
مردم را به تشيع دعوت كرد. اين فرد و فرزندان او تا دوره متوكل، در سرزمين مصر
سكونت داشتند و بسيار گرامي شمرده مي‌شدند. فشار بني‌العباس به آل ابوطالب در مصر
بيش از هر جاي ديگر بود. مستنصركه پس از متوكل
به خلافت رسيد طي نامه‌اي خطاب به حاكم عباسي مصر نوشت: علويان حق مسافرت از شهري
به شهر ديگر را ندارند و در هر كجا كه باشند كسي حق معامله با آنان را ندارد و هيچ
محكمه‌اي حق ندارد حكمي به سود آنان صادر نمايد». در سال 252 قمري، در آغازين سال‌هاي
ميلاد حضرت مهدي«عج»، شيعيان مصر به رهبري «جابر ابن وليد مدلجي» قيام كردند و
توانستند پس از آزادسازي اسكندريه بر نواحي شمالي و شمال شرقي مصر تسلط يابند، ولي
حكومت‌شان به درازا نكشيد و سه سال بعد شيعيان مصر به قيام ديگري بين اسكندريه و برقه به فرماندهي «بغاء اصغر»
دست زدند و قيام‌هاي ديگري نيز در برخي ديگر از نواحي مصر از سوي آنان به وجود
آمد.

افت و خيز حركت شيعيان در مصر استمرار
پيدا كرد تا اينكه فاطمي‌ها در مصر قدرت را در سال 288 ش
به دست گرفتند. در دوره 262 ساله فاطمي‌ها، شيعه در مصر به اوج خود رسيد.
دانشگاه الازهر بر مبناي فقه شيعي تأسيس شد، آداب و رسوم شيعه گسترش فراواني يافت
و دانشمندان بزرگي نظير محي‌الدين ابن عربي، متكلم، عارف، فقيه، اديب، مفسر و حكيم
شيعي زادگاه‌هاي خود را به سمت مصر ترك كردند و از اين رو مصر در دوره طولاني
حكومت فاطمي‌ها، به محل مباحثه پيرامون حقايق دين تبديل گرديد.

با قدرت گرفتن صلاح‌الدين ايوبي(567ق)،
سلسله ايوبيان در مصر شروع شد. ايوبيان بار ديگر سخت‌گيري عليه شيعيان را از
سرگرفتند و تا آخر دوره حكومت اين سلسله، شيعيان در تنگناي شديد به سر مي‌بردند.
با سقوط ايوبيان، بار ديگر شيعه در مصر نفس راحتي كشيد.

در مصر زيارتگاهي به نام «رأس الحسين»
وجود دارد. مصريان مي‌گويند، افضل‌بن اميرالجيوش
در دوره حمله صليبي‌ها به شام، سر مبارك امام حسين«ع» را از دمشق به قاهره منتقل
كرده است. علاوه بر اين در مصر زيارتگاه‌هاي ديگري منصوب به اهل بيت«ع» وجود دارد
كه از جمله بايد به «رأس زيد»، فرزند امام محمد باقر«ع»، بارگاه زينب از نوادگان
امام مجتبي«ع»، بارگاه فاطمه النبويه، بارگاه سكينه دختر امام حسين«ع»، دختر امام
صادق«ع»، رقيه دختر امام كاظم«ع» و سيده نفيسه اشاره كرد.

درباره علاقه وافر مصريان به اهل بيت
پيامبر، كتاب‌هاي زيادي نوشته شده و بزرگان زيادي بر آن تأكيد ورزيده‌اند. بعضي از
اين كتاب‌ها عبارتند از: النجوم الزاهره في ملوك
مصر و قاهره ابن تقري بردي، المواعظ الاعتبار
بذكر الخطط و الآثار، مقريزي، سفرنامه ناصرخسرو،
شيعه در مصر صالح الورداني، الكامل في التاريخ ابن اثير، معجم البلدان ياقوت حموي
و تاريخ شيعه علامه محمدحسين مظفر.

مصر از دوره فاطمي‌ها جنبه مركزيت مذهبي
پيدا كرد. الازهر كانون مهم فقه، كلامي و ادبي بخش بزرگي از جهان اسلام بود. مصر
اين موقعيت را تا امروز حفظ كرده است. مصري‌ها از نظر
مشرب كلامي و فقهي به مداراي مذهبي شهره بوده و هستند و از اين رو در الازهر
همواره كرسي دروس فقهي مختلف از همه مذاهب اسلامي برقرار بوده است و از اين
نظر همواره در نقطه مقابل حجاز و مدينه شناخته شده است. در عين حال ارتباط خاص امروزي الازهر با حكومت تا حد زيادي از قدرت اين
نهاد كاسته است. در گذشته تعيين رياست و هيأت امناي الازهر با «شوراي  علماي الازهر» بود ولي از دوره جمال عبدالناصر
نصب شيخ الازهر و رئيس الازهر به دست رئيس‌جمهور مصر افتاد. يك بار اواخر رياست‌جمهوري
مبارك و پس از مرگ «شيخ محمد سيد طنطاوي»، علماي الازهر زمزمه‌اي را مبني بر
انتخاب شيخ توسط شوراي علما مطرح كردند ولي مبارك با انتخاب «احمد طيب» تلاش آنان
را ناكام كرد.

مصر از منظر ژئوپلتيك هم داراي موقعيت
ويژه‌اي است. اين كشور از طريق مديترانه به اروپا و از طريق دو استان سيناي شمالي
و سيناي جنوبي به آسيا متصل است و كشوري آفريقايي-آسيايي به حساب مي‌آيد. در عين
حال، اشراف مصر بر درياي سرخ و به خصوص در اختيار داشتن كانال سوئز در كنار اشراف
بر بخش وسيعي از مديترانه به اين كشور موقعيت ويژه‌اي بخشيده است.

مصر
از نظر جمعيت (با نزديك به 90 ميليون نفر) پرجمعيت‌ترين كشور عرب به حساب مي‌آيد و
يكي از چند كشور بسيار بزرگ افريقاست و در عين حال مؤثرترين كشور آفريقايي هم به
حساب مي‌آيد. مصر در عرصه ارتش و نيروي نظامي يكي از چند كشور مقتدر منطقه به حساب
مي‌آيد. هم‌جواري مصر با رژيم صهيونيستي حساسيت‌هاي امنيتي اين كشور را به شدت
بالا برده است.

نقش مصر در پرونده فلسطين بسيار حائز
اهميت است. مصر در فاصله سال‌هاي 1327 (زمان اعلام موجوديت رژيم غاصب) تا 1350 (زمان
آخرين جنگ مصر با صهيونيست‌ها)، بيشترين نقش را در مبارزه با اين رژيم داشت و بعد
از سازش ذلت‌بار انورسادات با اين رژيم در كمپ ديويد (1357) مصر نقش محوري در
مذاكرات سازش داشت و تا پايان دوره مبارك، كانون رايزني عربي-غربي درباره فلسطين
بود. امروز هم در بحث فلسطين چشم‌ها به سمت قاهره دوخته شده است چون همه مي‌دانند
مصر در هر طرف كه بايستد آن طرف شانس موفقيت بيشتري خواهد داشت.

در پي وقوع حركت انقلابي در تونس همه چشم‌ها
به سمت مصر دوخته شد و پس از سقوط بن‌علي طولي نكشيد كه شعله‌هاي قيام به مصر
رسيد، اگرچه در فرم ظاهري،
مصر حركت خود را از پنجم بهمن‌ماه 89 -11 روز پس از فرار بن علي- آغاز كرد، اما
واقعيت اين است كه مصر هيچ‌گاه خاموش نبود و مانند آبي كه در پشت صخره‌اي در
انتظار روزني براي فوران بماند، انتظاري 35 ساله را سپري كرد و بالاخره انقلاب
مصر، انتظارها را به سر آورد.

وقوع انقلاب در مصر اهميت بسيار زيادي
دارد و با هيچ حركت ديگري قابل مقايسه نيست. تجربه ثابت كرده كه مصر به هر راهي كه
برود آفريقا و جهان عرب هم به همان راه خواهند رفت. مصر
بجنگد يا صلح كند.

 «آفرايم سنيه» تحليلگر اسرائيلي مي‌گويد: «مصر 25
سال و در 5 جنگ با اسرائيل جنگيده و درنهايت با بالا بردن پرچم صلح هزينه بسيار سنگيني
را پرداخت كرده است». مصر در دوره موسوم به صلح، دوستان و دشمنان مشتركي با رژيمي
كه به گفته «سنيه» 25 سال با آن جنگيده، پيدا كرد؛ ايران و امريكا دو دوست و دشمن
مشترك مصر و اسرائيل در طول 33 سال گذشته بوده‌اند.

به عبارت دقيق‌تر در اين دوره مصر به نفع
رژيم صهيونيستي مصادره شده است. حالا اگر اين مصر جابه‌جا شود منطقه با آن جابه‌جا
مي‌شود، چرا؟

ايران كانون تحرك در منطقه و داراي
موقعيتي الهام‌بخش مي‌باشد و لذا هر حركت انقلابي و اسلامي در خاورميانه حتماً در
جايي به انقلاب ايران مي‌رسد، ولي به هر حال نمي‌توانيم كتمان كنيم كه حساسيت‌هايي
هم درست يا غلط روي ما وجود دارد. تبليغات 33 ساله غرب عليه ايران دل‌هايي را
نگران كرده و خود ما هم در ارتباط‌گيري با مردم منطقه مشكلاتي داشته‌ايم. از سوي ديگر تابلو ايران اگرچه بسيار
«خواستني» است ولي در عين حال بسيار هم گران است و كم نيستند ملت‌هايي كه موقعيت
خود را در حدي نمي‌دانند كه علناً از علاقه خود به اين تابلو سخن بگويند. در اين
ميان مصر مي‌تواند تابلويي باشد با قيمت كمتر ولي با مشتري بيشتر. امروز غرب از
اين موضوع به شدت مي‌ترسد، تكثير انقلاب ايران ولو به گونه‌اي نه چندان كامل مي‌تواند
به بحران فراگير براي غرب تبديل شود. از اين رو غرب در طول 30 سال گذشته
همواره تلاش كرده است تا پيامدهاي انقلاب ايران را بيش از هر چيز «امنيتي» نشان
دهد و لذا تصويرسازي از ايراني را شاهد هستيم كه درصدد دست يافتن به سلاح كشتار
جمعي است، ايراني كه به صدور تروريزم دست مي‌زند، ايراني كه در حال ساخت جنگ‌افزارهاي
قاره‌پيماست، و ايراني كه ترور ديپلمات‌ها را نيز فراموش نمي‌كند. در حالي كه
ايران واقعي كشوري است كه از سلاح‌هاي كشتارجمعي آسيب ديده، در دو سطح مردم و
مسئولان آماج حملات فراوان تروريستي بوده است، دشمنان شناخته شده او هر روز سلاح
جديدي را آزمايش مي‌كنند و بارها ديپلمات‌هاي او در كشورهاي خارجي ترور و ربوده
شده‌اند. ما نمي‌توانيم بگوييم هيچ‌كس در جهان اسلام سخنان هر روزه شبكه‌هاي
ضدايراني را باور نكرده است.

مصر در اين ميان وضع ديگري دارد، كشوري
است سني با يك جريان قوي سياسي بنام اخوان المسلمين كه در اكثر كشورهاي اسلامي
شاخه و شعبه دارد با اكثر حكومت‌هاي منطقه ارتباط دارد و از نظر فقهي اكثريت
مسلمانان را نمايندگي مي‌كند و در همان حال اقتصاد آن به دليل تك محصول نبودن كمتر
آسيب‌پذير است.  لذا مصر مي‌تواند حلقه
فرهنگي و سياسي ايران را در جهان اسلام پر كند.

پيروزي اسلام‌گرايي در مصر نه براي ما و
نه براي غرب غيرمنتظره نبود. اسلام از چندصد سال پيش به صورت يك «دريغ» و «تمنا»
در ذهن و دل مصريان وجود داشته است و از اين رو مي‌بينيم كه وقتي يك معلم ساده.(حسن البنا) در سال 1307 پرچم مقابله با
سكولاريزاسيون را بلند مي‌كند و به سراغ توده‌هاي مردم مي‌رود و به زودي با يك موج
عظيم چند صد هزار نفر مواجه مي‌گردد و صداي او در يك دوره كوتاه در همه كشورهاي
اسلامي طنين‌انداز مي‌شود. بنابراين غرب مي‌توانست بفهمدكه اگر راه باز شود اين
فقط اسلام‌گراها هستند كه جايگزين رژيم غرب‌گرا مي‌شدند.

غرب به آثار و تبعات افتادن مصر به دست
اسلام‌گراها كاملاً واقف است. مصر اسلام‌گرا قطعاً ژئوپليتيك خاورميانه و شمال
آفريقا را تغيير مي‌دهد. چنين چيزي جمعيت عظيم شافعي و مالكي منطقه حساس حجاز را
به حركت درمي‌آورد و به سرنگوني رژيم آل‌سعود منجر مي‌شود كما اينكه اين موضوع
حكومت اردن را هم تحت‌تأثير جدي قرار مي‌دهد و جايي براي ادامه حيات رژيم
صهيونيستي باقي نمي‌گذارد. غرب به خوبي مي‌داند اسلام‌گرايي مصر لامحاله قاهره را به تهران پيوند مي‌زند و دست آخر
به ائتلاف منطقه‌اي با ايران ختم مي‌شود. چنين خاورميانه و جهان اسلامي ديگر جايي
براي غرب باقي نمي‌گذارد.

غربي‌ها اثر اسلامي شدن حكومت در مصر را
در حوزه انرژي به خوبي مي‌دانند، وقتي الحاق منطقه‌اي
اسلام‌گراها اتفاق بيفتد ديگر انرژي، يك كالاي لااقتضا نيست همانگونه كه الحاق غرب
«انرژي اتمي» را از يك كالاي لااقتضا به كالاي راهبردي تبديل كرده و سايه آن را بر
سر همه مسايل پهن كرده است. غرب تاكنون با قاطعيت از رژيم غاصب و مسلمان كش صهيونيستي
حمايت مي‌كرد و در عين حال بدون حتي اندكي دردسر، نفت منطقه مسلمان را به
قيمت اندك دريافت مي‌كرد و همين غرب، فروش هر كالاي استراتژيكي به مسلمانان را با
«حفظ برتري امنيتي اسرائيل» پيوند زده است، مسلماً الحاق جهان اسلام به روابط يك‌جانبه
غرب با جهان اسلام پايان خواهد داد.