سرّ اَزل و حيات سرمد زهراست آيينه حق نماى احمد زهراست
چون شد سخن از (ام ابيها) گفتم زهراست محمد و محمد زهراست
فاطمه اطهر(س) بانوى بانوان دو جهان، عطاى خداوند سبحان، كفو و يگانه همتاى اميرمؤمنان(ع)، و يكى از علل آفرينش عالم امكان است. فاطمه اطهر(س) ميوه بهشت است و درختى مبارك كه آبشخور ريشهاش، دلهاى شيفته مؤمنانى است كه از “كوثر” وجود او سيراب شدهاند. فاطمه(س) عطيهاى الهى و وجودى دستنايافتنى است كه درك ژرفاى اقيانوس كوثر او، در توان ما نيست. در ساحل بيكران وجود او، جز دستى نمىتوان تر كرد و جز جرعهاى نشايد كه نوشيد. كرانه درياى وجود او به كرانههاى هستى ختم مىشود. امّا مگر هستى را كرانهاى هست.
معنويت قدسى آن بانوى بى همتا در قرآنكريم، جلوهاى ويژه يافته، جمال معنوى
و اوج طهارت و عصمتش، در آيه “تطهير”() درخشش انسان كامل را متجلّى ساخت، آيه “مباهله”() شاهدى بر شكوهمندى و قدر و جلالتش گرديد.
و سوره “هل أتى”() جلوهاى از مروّت و ايثار آن بزرگوار را همراه با عارفانهترين زمزمه هستى “على حُبِّه”، تجسّمى زيبا بخشيد.
اين جويبارهاى فضيلت به هم پيوند خورد و در سوره “كوثر” مجموعهاى دلانگيز از زيبايىها و اصالتها را رقم زد و آن را به عنوان، هديه و عطيهاى الهى تقديم رسول خاتم الانبياء، محمد مصطفى(ص)، كرد؛ زيرا، فاطمه (س) يكى از مظاهر فيض مداوم و جريان پربركت حركت محمدي است كه استمرار آن را با ذريه خويش تضمين كرد. در اين راستا نگاهى گذرا به سوره كوثر داريم :
اين سوره كه كوتاه ترين سوره قرآنكريم است، در مكه معظمه بر پيامبر اسلام (ص) نازل شده است.
هنگامى كه دو پسر رسول خدا (ص) به نامهاى :”عبدالله و قاسم” در مكه از دنيا رفتند و حضرت فاقد فرزند پسر شد،() اين موضوع موجب شد كه مشركان فرصت طلب مكه كه به شدت تحت تأثير فرهنگ منحط دوره جاهليت قرار داشتند و ارزش انسان را تنها در داشتن فرزند ذكور مى پنداشتند، با شادى و هيجان، لب به تمسخر و طعن و شماتت بگشايند؛ و افرادى چون عاص بن وائل، رسول خدا را “ابتر” بخوانند.()
واژه ابتر در لغت عرب به “مقطوع الذنب”؛ يعنى، دم بريده و “الذى لا عقب له”؛ يعنى، شخصى كه نسلش قطع شده باشد، اطلاق مىشود.
اعراب جاهليت، طبق سنت ديرينه خود براى فرزند پسر اهميت فوقالعادهاى قائل بودند و او را تداومبخش برنامههاى پدر مىشمردند؛ ازاينرو، بدخواهان قريش چنين مىگفتند: كه ديگر محمد(ص) فرزند پسر ندارد تا راه او را پيش بگيرد و دين و آيينش را ترويج كند؛ بنابراين، وقتى از دنيا رفت، از جهت دين و آيينش آسوده خاطر خواهيم ماند.()
اين تبليغات شوم و برخوردهاى ناهنجار، سخت قلب پاك رسول خدا(ص) را غمگين و مكدّر نمود و همچنان ادامه پيدا كرد؛ چنانكه نزديكان و علاقهمندان آن حضرت به شدت در تنگنا قرار گرفتند تا اين كه قرآن مجيد نازل شد و با طرز اعجازآميزى در سوره “كوثر” به آنها پاسخ گفت و خبر داد: كه دشمنان آن حضرت “ابتر” خواهند بود و برنامههاى حياتبخش اسلام و قرآنكريم هرگز قطع نخواهد شد.
ناگفته نماند بشارتى كه در اين سوره به رسول خدا(ص) داده شد، از يك سو ضربهاى محكم بر اميدهاى دشمنان اسلام بود و از سوى ديگر تسلى خاطرى براى آن حضرت بود كه بعد از شنيدن آن لقب زشت و توطئه دشمنان فرصتطلب، قلب نازنينش را غمگين كرده بودند.
خداى متعال بدين وسيله با نزول سوره “كوثر” پيامبرش را خشنود نمود و فرمود:
“ما به تو “كوثر” (خير و بركت فراوان) عطا كرديم؛ پس، به شكرانه اين نعمت، براى پروردگارت نماز بخوان” و شتر قربانى كن. همانا،
دشمن تو ابتر و مقطوع النسل است.”
به بيان روشنتر، يعنى: اى پيامبر! هرگز غمگين و محزون مباش! گرچه پسرانت را از دست دادهاى؛ امّا فقط فرزند پسر نيست كه همواره مايه افتخار باشد و به عنوان سرمايه ماندگار مطرح شود؛ بلكه چيز ديگري نيز مىتواند جايگزين آن باشد و حتّى بهتر از فرزند پسر، خلاها را پر كند و كاستىها را جبران نمايد و آن، “كوثر” است كه ما به تو عطا كرديم. به يقين دشمنان تو، با اين كه داراى پسران زياد و نيرومندند، منقطعالنسل و بى پيرو خواهند ماند و نسلشان منقرض خواهد شد.
منزلت و معناى سوره
در عظمت و اهميت اين سوره همين بس كه:
اولا: كوتاهترين، و در عين حال يكى از پرمحتواترين سورههاى قرآنكريم به شمار ميآيد.
ثانيآ: تركيبات و مفردات اين سوره مانند: “إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ”، “اَلْكَوْثَر”، “فَصَلِّ”، “لِرَبِّكَ”، “وَانْحَرْ”، “إِنَّ شَانِئَكَ” و “هُوَ الاْ َبْتَرُ”؛ فقط در همين سوره آمده و در هيچ جاى قرآنكريم تكرار نشده است.
واژه “كوثر” از ريشه “كثرت” است و بر چيزى اطلاق مىشود كه شأنيت كثرت در او باشد. علامه طبرسى در معناى لغوى “كوثر” مىنويسد :”الكوثر، فوعل من الكثرة و هوالشىء الذى من شانه الكثرة و الكوثر، الخير الكثير”؛ كوثر صفت مبالغه و وزن فوعل را دارد و برگرفته از كثرت است و آن عبارت از چيزى است كه شايستگى زيادى را داشته باشد و منظور از آن خير فراوان است.()
براى كلمه “الكوثر” در اين سوره بيش از بيست و پنج معنا و احتمال مطرح كردهاند() كه از جمله آنها مىتوان به “چشمهاى در بهشت”، “خير كثير” كه در منابع شيعه و سنى به چشم مىخورد، اشاره كرد.
قرطبى مفسر بنام اهلسنت، با وجود آن كه بين اين دو معنا و آيات ديگر سوره، تناسبى نمىبيند و بدان اعتراف دارد؛ اما به جهت اين كه براى معانى ديگر “كوثر” مؤيدى از روايات نيافته، همين دو معنا و احتمال را
برگزيده است.()
بيضاوى، از ديگر مفسرين اهلسنت، مىگويد مراد از كوثر، زيادى فرزندان و پيروان است.
خير فراوان در اين آيه به امور مختلفى از جمله: قرآن، نبوّت، چشمهاى در بهشت، علما، زيادى فرزندان، حوضى در بهشت، حكمت و شفاعت تفسير شده است. هيچ كدام از معانى ياد شده با يكديگر منافات ندارد؛ زيرا همه بيانگر همان مضمون متعالى كوثر و خير فراوانند.
نكته شايان توجّه اين است كه اين زيادى فرزندان و نسل پيامبر(ص) كه از چشمهسار فاطمه(س) جوشيده است، در ميان ديگر معانى از درخشش و جلوه بيشترى برخوردار است. چنانكه شواهد و قرائن زير مؤيد آن است :
1. شأن نزول سوره: مفسران شيعه و اهلسنت در شأن نزول اين سوره اينگونه نگاشتهاند كه: عاص بن وائل در مقابل يكى از درهاى مسجدالحرام بنام “باب بنى السهم” با رسول خدا(ص) ملاقات كرد و با آن حضرت به گفتگو پرداخت. قريشىها كه شاهد اين منظره بودند از او پرسيدند: با چه شخصى سخن مى گفتى؟ او با عبارات بى شرمانه و گستاخانه گفت با “ابتر”. اين پاسخ به آن جهت بود كه عبدالله، آخرين فرزند پسر پيامبر(ص)، زندگى را بدرود گفته بود. و عرب جاهلى كسانى را كه داراى فرزند پسر نباشد “ابتر” قلمداد مىكردند؛ زيرا تنها راه استمرار اهداف فرد را در وجود پسر ميدانستند. در نتيجه، اين شأن نزول متناسب با سرزنش آنان خواهد بود.
فخر رازى، از علماى اهلسنت، دراين باره در تفسير خود مىنويسد: سومين نظر در معناى “كوثر” اين است كه منظور از آن، فرزندان آن حضرت است و اين به آن جهت است كه، اين سوره در ردّ كسانى نازل شده است كه از آن حضرت به خاطر نداشتن فرزندان عيبجويى مىكردند كه در اين صورت معناى آن اين است كه: خداوند به تو فرزندان و نسلى عطا مىكند كه در طول تاريخ برقرار خواهند ماند؛ سپس مىگويد: ببين كه چقدر انسانها از اهلبيت پيامبر(ص) به شهادت رسيدهاند، امّا جهان همچنان
شاهد رونق فزاينده آنان است، آنگاه بنگر كه چه تعداد از بزرگان انديشمند مانند امام باقر، امام صادق، امام كاظم، امام رضا(ع) و محمد نفس زكيه در ميان آنها جلوهگر شده است.()
بيضاوى، مفسر اهل سنت، نيز زيادى فرزندان و پيروان را در شمار معانى كوثر ذكر مىكند.
درميان مفسران شيعه، علامه طبرسى(ره) در مجمع البيان و علامه طباطبايى در تفسير گرانسنگ “الميزان” مخاطبان خود را به اين معنا توجه دادهاند. در تفسير الميزان دراين باره به خوبى استدلال شده است.
.2 دومين شاهد براين كه در “كوثر” معناى فرزندان فراوان منظور شده، ذيل سوره شريفه است كه مىفرمايد :”إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاْ َبْتَرُ” به تحقيق دشمن تو بى دنباله است، زيرا كه ظاهر كلمه “ابتر” عبارت از قطع نسل و بى فرزندي است؛ چنان كه شأن نزول سوره آن را تأييد مىكند و يا دليلى بر انحصار به يكى از موارد آن مثل جداشدن از خيرات… است.
در هر صورت بدون دنباله بودن از نظر فرزند، در معناى “ابتر” ملاحظه شده است كه خود دليلى بر اين است كه در “كوثر” معنايى مقابل آن ارائه شده است؛ يكى وجود فرزندان بسيار است كه به پيامبر(ص) اعلام ميدارد كه: اي پيامبر! ما به تو خير فراوان، از جمله فرزندان بسيار داديم و دشمن تو براى هميشه تاريخ از تمامى نيكىها و ازنسل و فرزندان منقطع و جدا خواهد بود و از آنجا كه بستر كوثر و جريان پرفيض و مداوم، در وجود مقدس حضرت فاطمه(س) قراردارد، به عظمت اين سرچشمه خيرات و وجود با بركت بيشتر مىتوان پى برد. وجود مقدسى كه نعمت بزرگ الهى و استمرار فرزندان پيامبر اسلام(ص) به وسيله او تحقق يافت، تا شخصيت زن را در ابعاد معنوى و اجتماعى جلوه بيشترى بخشيده و هيچ فردى به خود اجازه ندهد كه فرزندش را تنها به خاطر جنسيت مورد تحقير قراردهد، زيرا، يگانه الگو و اسوه زن مسلمان، فاطمه (س) است.
مكتب فاطمه (س) مجموعهاى از فضايل انسانى و منظومهاى از گلواژههاى
نيك زيستن است كه در هسته مركزي آن پيامبر قرار گرفته است و فرزندان معصومش، اقمار اين منظومهاند. جهان امروز به همان مقدار نيازمند به آرمانهاي فاطمى است، كه جامعه ديروز جاهلى.
سوره كوثر، خود گواه خوبى بر اين مطلب است كه تبار و ذريّه پيامبر (ص) از دختر گرانمايهاش فاطمه (س) استمرار مىبابد، چنانكه علامه طباطبايى() به آن توجّه داده است. البته اين معنا را از آيات ديگر به صورت آشكارترى مىتوان دريافت. همچنين به دو نمونه آن در مناظره امام كاظم(ع) با هارون الرشيد تصريح شده است، زمانى هارون الرشيد از حضرت پرسيد: چگونه شما مىگوييد ما از فرزندان پيامبريم، با اين كه به جا ماندن نسل، از پسر است نه دختر و شما فرزندان دختر اوييد؟ حضرت در پاسخ او، آيهاى از سوره “انعام” را قرائت كرد “…هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ”() هدايت نموديم، از فرزندان او، نوح يا ابراهيم، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و اينگونه نيكوكاران را جزا ميدهيم و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را كه همه از شايستگان بودند.
آنگاه، حضرت از هارون الرشيد پرسيد: پدر عيسى كيست، كه به وسيله آن از فرزندان نوح يا ابراهيم به شمار آمده است؟ هارون گفت: عيسى پدرى نداشت. امام بيدرنگ فرمود: همانگونه كه خداوند عيسى را به وسيله مريم از فرزندان انبياء
محسوب داشته است، ما نيز به پيامبر اسلام(ص) از طريق مادرمان فاطمه(س) انتساب پيدا كردهايم و از فرزندان آن حضرتيم. آنگاه حضرت آيه شريفه “مباهله” را تلاوت كرد :”… فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ…” و فرمود: هيچ كس ادعا نكرده است كه پيامبر(ص) غير از على بن ابىطالب و فاطمه و حسن و حسين، در زير كساء (عبا) داخل كرده باشد، بدين ترتيب معلوم مىشود، منظور از “ابنائنا”، پسران ما، حسن و حسيناند كه خداوند آنها را پسران رسول خود خوانده است.()
رسول مكرم اسلام (ص) مأمور مىشود كه به شكرانه اين نعمت بزرگ، در پيشگاه باعظمت پروردگار سر تعظيم و كرنش فرود آورد، نماز بجاى آورد و قربانى كند. براى “وانحر” معناى ديگرى نيز در روايات شيعه و سنى به چشم مىخورد و آن عبارت است از بلند كردن دستها تا مقابل گوشها به هنگام تكبير گفتن در نماز.
“فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ” پس براى پروردگارت نمازگزار و نحر كن. سپاسگزارى و كرنش به آستان الهى از وظايف مهمى است كه عقل هر انسان برايش مقرّر ميدارد. سرشت انسانها مبتنى بر قدردانى از فردى است كه به او نيكى كرده است و از آنجا كه تمامى نعمتها از جانب خداوند به انسان ارزانى شده است، سپاسگزاري از او جلوه ديگرى به خود مىگيرد كه در اين سوره مباركه در نماز و “نحر” تجسم يافته است.
هر معنايى كه در “نحر” منظور باشد، چه قربانى كردن شتر و چه بالابردن دو دست تا روبروى گلوگاه و يا جلو آوردن روى سينه به هنگام تكبيرهاى نماز، همه نشانه سپاسگزارى از نعمتهاى خداوند است و نماز و نحر در صورتى مىتواند اعلام سپاس باشد كه فقط براى خدا و در جهت پروردگار
جهان باشد.
“إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاْ َبْتَرُ” به يقين دشمن تو بى دنبال و بى خير است. يكى از جلوههاى اعجاز قرآن، كه در اين سوره نيز محقق شده است، خبرهاى غيبى و پيشگويىهاى قاطع و انطباق آن با واقعيتهاست كه به روشنى موارد زيادى را در آيات قرآن مىتوان يافت؛ ازجمله، داستان پيشگويى پيروزى روميان بر ايرانيان، پس ازآن كه آنها مغلوب ايرانيان گشتند و آن را نه سال قبل پيش بينى كرد و به همانگونه نيز تحقق يافت.()
پيشبينى ديگر مربوط به آيه شريفه “إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاْ َبْتَرُ” است. دشمن كه از سر غرور و نخوت به زيادى تعداد و فرزندان خويش مىباليد و مسلمين را ناچيز ميانگاشت و به خصوص بعد از فوت فرزند رسول خدا (ص) كار را تمام شده تلقّى كرد و گمان برد پيام و رسالت پيامبر در ميان انبوه حوادث تاريخ به فراموشى سپرده خواهد شد، دراين هنگام قرآنكريم پيشگويى كرد كه دين تو جهانگير خواهد شد و كار دشمنان به نافرجامى و تباهى خواهدكشيد و امروزه كه پس از چهارده قرن حضور سرافراز اسلام را در جهان مشاهده مىكنيم، درخشش اعجاز اين سوره را هرچه بيشتر حس كرده و آن را به عنوان نشانه صدق ديگري بر رسالت پيامبر اسلام (ص) اعلام ميداريم.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره احزاب، آيه .33
. سوره آل عمران، آيه .61
. سوره دهر، آيه .1
. ناگفته نماند كه پيامبر(ص) در سال هشتم هجرت در مدينه نيز صاحب فرزند ديگري به نام “ابراهيم” از ماريه قبطيه شد، كه قبل از اين كه به دو سالگى برسد، از دنيا رفت و وفات او قلب پاك پيامبر (ص) را آزرد.
. ابوالحسن على بن احمد الواحدي النيشابوري، اسباب النزول، ص 307 جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور، ج 6،ص 402 طبع دارالمعرفه.
. حاشيه محيى الدين شيخ زاده على تفسير القاضى البيضاوى، ج 8، ص 700 الفتوحات الالهيه، سليمان بن عمر شافعى، ج 8، ص .418
. مجمع البيان، ج 5،ص .548
. جلال الدين سيوطى، الدر المنثور، ج 6، ص 403، علامه طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 20،ص .370
. ابوعبدالله محمد بن احمد الانصاري القرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج ،20 ص 218، طبع مؤسسة التاريخ العربى.
. تفسير فخر رازى، ج 32،ص .124
. الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 20،ص 371.
. سوره انعام، آيه .84
. بحارالانوار، ج 48،ص .128
. سوره روم، آيه .3
تمام نوشته های
سخنان معصومان عليهم السلام قرض الحسنه
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن اَقرَضَ اَخاهُ المُسلِمَ كانَ لَهُ بِكُلِّ دِرهَمٍ أَقرَضَه وَزنُ جَبَلِ أُحُدَ مِن جِبالِ رَضوى وَ طُورِ سَيناءَ حَسَناتٍ. و اِن رَفِقَ بِهِ فِى طَلَبِهِ، تَعَدّى بِهِ عَلَى الصِّراطِ كَالبَرق الخاطِفِ اللّامِعِ بِغَيرِ حِسابٍ وَلاعَذابٍ.» (وسائل الشيعه، ج 13، ص 88)
كسى كه به برادر مسلمانش قرض بدهد، به اندازه هر درهمى كه به او مىدهد. به بزرگى كوه اُحد از كوههاى رضوى و طور سينا، براى او پاداشهايى هست و اگر در مورد گرفتن طلب خود با آن مؤمن، مدارا و رفاقت كند، همانند برق خيره كننده و درخشان، بدون حساب از روى پل صراط بگذرد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن أَقرَضَ مُؤمِناً قَرضاً يَنتَظِرُ بِهِ مَيسُورَهُ، كانَ مالُه فى زكاة، و كان هو فِى صَلاةٍ مِنَ المَلائِكَةِ حَتّى يُؤَدِّيِه».
(وسائل الشيعه، ص 87؛ثواب الاعمال، ص 308)
كسى كه به مؤمنى تا مدّتى كه او توان اداى آن را داشته باشد، قرض بدهد، مال او به عنوان زكات است (و ثواب زكات را دارد) و قرض دهنده تا هنگام اداى قرض، مورد درود فرشتگان است.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«وَ مَن شَكا إلَيهِ أَخُوهُ المُسلِمُ فَلَم يُقرِضهُ حَرَّمَ اللّهُ عَزّ وَ جَلَّ عَلَيهِ الجَنَّةَ.» (وسائل الشيعه، ج 13، ص 88)
كسى كه برادر مؤمنش (بر اثر نادارى) به او شكايت نمايد و او قرض الحسنه به آن برادر دينى ندهد، خداوند بهشت را بر او حرام مىگرداند.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن احتاجَ إِلَيهِ أَخُوهُ المُسلِمُ فِى قَرضٍ و هُوَ يَقدِر عَلَيهِ فَلَم يَفعَل، حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ رِيحَ الجَنَّة» (بحارالانوار، ج 103، ص 138)
كسى كه برادر مسلمانش بر اثر تهيدستى به قرض گرفتن از او نياز دارد و او با اين كه توانايى قرض دادن را دارد، قرض ندهد، خداوند بوى بهشت را بر او حرام مىكند.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن يَمطُلُ عَلى ذِى حَق حَقَّهُ و هُوَ يَقدِرُ عَلى أَداءِ حَقِّه فَعَلَيهِ كُلَّ يَومٍ خَطِيئَةُ عَشّارٍ» (وسائل الشيعه، ج 13، ص 85)
كسى كه در مورد اداى حقّ كسى امروز و فردا كند، با اين كه توانايى دادن آن را دارد، هر روز گناه يك دهم بگير(رباخوار)، برگردن او خواهد آمد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن أَنظَرَ مُعسِراً كانَ لَهُ عَلَى اللّهِ فِى كُلِّ يَومٍ صَدَقَةٌ بِمِثلِ مالَهُ عَلَيهِ حَتّى يَستَوفى حَقّه». (بحارالانوار، ج 103، ص 151)
كسى كه بدهكار تهىدستى را مهلت دهد، بر خداست كه براى او به اندازه طلبش، هر روزه پاداش صدقه بدهد، تا آن هنگام كه طلبش را به او پرداخت كنند.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن أَرادَ أَن يُظِلَّهُ اللّهُ فِى ظِلِّ عَرشِهِ يَومَ لاظِلَّ اِلّا ظِلَّهُ، فَليُنظِر مُعسِراً أَو لِيَدَع لَهُ عَن حَقِّهِ .» (بحارالانوار، ج 103، ص 150 – 151)
كسى كه مىخواهد خداوند او را در آن روزى كه سايهاى جز سايه خدا نيست، در سايه عرش خود، قرار دهد، به بدهكار مهلت دهد و يا حقّش را به او ببخشد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«مَن يَسَّرَ عَلى مُؤمِنٍ وَ هُوَ مُعسِرٌ، يَسَّرَ اللّهُ عَلَيه حَوائِجَهُ فِى الدُّنيا وَ الآخِرَة». (بحارالانوار، ج 103، ص 152 – 153)
كسى كه بر مؤمنى كه در تنگنا قرار گرفته، آسان بگيرد و به او مهلت دهد، خداوند به او در مورد نيازهاى دنيا و آخرتش آسان مىگيرد.
امام باقر عليه السلام:
«أَوَّلُ قَطرَةٍ مِن دَمِ الشَّهِيدِ كَفّارَةٌ لِذُنُوبِهِ اِلّا الدَّينَ، فَاِنّ كَفّارَتَهُ قَضاؤُهُ.» (وسائل الشيعه، ج 13، ص 83)
نخستين خونى كه از پيكر شهيد به زمين مىريزد، كفّاره و پاك كننده همه گناهان او است، مگر قرض و بدهكارىاش كه كفّاره آن، فقط اداى آن است.
امام صادق عليه السلام:
«السُّرّاقُ ثَلاثَةٌ: مانِعُ الزَّكاةِ، وَ مُستَحِلُّ مُهُورِ النِّساءِ و كَذلِك مَن اِستَدانَ وَ لَم يَنو قَضاءَةُ.» (بحارالانوار، ج 103، ص 146)
دزدها سه دستهاند: ترك كننده زكات، حلال داننده مهريّه زنها براى خود و كسى كه قرض بگيرد و نيّت اداى آن را ننمايد.
امام صادق عليه السلام:
«ما مِن مُسلِمٍ أَقرَضَ مُسلِماً قَرضاً حَسَناً يُرِيدُ بِهِ وَجه اللّهِ اِلّا حَسِبَ اللّهُ لَهُ أَجرَها كَحِسابِ الصَّدَقَةِ حَتّى يَرجِع إِلَيهِ.»
(وسائل الشيعه، ج 13، ص 87، ثواب الاعمال،ص 308)
هر مسلمانى كه براى رضاى خدا به مسلمانى قرض الحسنه بدهد، حتماً خداوند پاداش آن را مانند پاداش صدقهدادن حساب مىكند، تا هنگامى كه آن قرض به او باز گردد.
امام صادق عليه السلام:
«مَكتُوبُ عَلَى الجَنَّةِ: اَلصَّدَقَةُ بِعَشرٍ، وَ القَرض بِثَمانِيَةَ عَشَرَ، وَ اِنَّما صارَ القَرضُ اَفضَلَ مِنَ الصَّدَقَةِ، لِأَنّ المُستَقرِضَ لايَستَقرِضُ اِلّا مِن حاجَةٍ، و قَد يَطلُبُ الصَّدَقَةَ مَن لايَحتاجُ اِلَيها.» (بحارالانوار، ج 103، ص 139)
بر در بهشت نوشته شده است: پاداش صدقه ده برابر، ولى پاداش قرض دادن، هجده برابر است.
پاداش قرض به اين دليل از پاداش صدقه بيشتر است كه قرض گيرنده جز از روى نياز قرض نمىگيرد، ولى صدقه گيرنده گاهى با اين كه نياز ندارد، صدقه مىگيرد.
سيماى پرفروغ حضرت فاطمه اطهر س از منظر ديگران
اشاره
اگر چه پيرامون شخصيت آسمانى بانوى بانوان جهان، حضرت فاطمه زهرا(س)، مقالات و كتابها نگاشته شده و فراوان سخن رانده شده است، امّا گويا اگر هزاران برابر آن نيز قلم زده شود و سخن گفته شود، باز قطرهاى در مقابل اقيانوس بيكرانه فضيلتهاى حضرتش مىباشد.
و به تعبير حكيم فرزانه حضرت آيت اللّه جوادى آملى، گفتار و نوشتار هر چه بلند و پر معنا و نغز و رسا باشد، توان معرفى شخصيتى كه اصلش از عالم ملكوت و شاخ و برگش در جهان ناسوت گسترده است را ندارد.() عارفى همچون حضرت امام خمينى (ره) با آن جايگاه علمى و عرفانياش از درك عظمت و مقام والاى حضرت زهرا (س) اظهار عجز و ناتوانى كرد و فرمود :”هر كس با هر بينش كه درباره او سخن گفته است، از عهده ستايش او بر نيامده است. چون كه دريا را در كوزهاى نتوان گنجاند.”()
درباره شخصيت ممتاز فاطمه زهرا(س) گفتارها، نوشتارها و اظهارنظرهاى زيادى، چه از دوست و چه از دشمن، رسيده است. “اَلفَضلُ ما شَهِدَت بِهِ الاعداءُ”
از آنجا كه تعداد افرادى كه درباره آن شخصيت نادره و آن بانوى بزرگ اسلام تحقيق و بررسى كردهاند، بسيارند و حتّى اشاره كوتاه به گفتارهاى آنان از گنجايش يك مقاله خارج است و از طرفى هم قصد نگارنده در اين نوشتار فقط بيان گفتههاى خود افراد است، نه نقل حديثى كه از پيامبر(ص) شنيدهاند، بر اين اساس، فقط به سخنان افرادى اكتفا مىشود كه هدف نگارنده را تأمين مىكند. با اين اميد كه خوانندگان اين نوشتار، تنها با مختصرى از بازتاب عظمت روح، مقام علمى و معنوى آن حضرت در جهان آشنا شوند و بدانند كه اهلبيت(ع)، تنها به امّت اسلام و جهان اسلام تعلّق ندارند، بلكه ارزشهاى انسانى آنان به همه بشريت تعلق دارد.
در فضيلت فاطمه زهرا(س) همين بس كه اشرف مخلوقات، پيامبر رحمت، محمد مصطفى(ص)، عمرى را به معرفى فاطمه(س) مىپردازد؛ در هر فرصت مناسبى از فضل و فضيلت فاطمه(س) سخن ميراند و
احترام بى حدّ و حصر در حق آن حضرت روا ميدارد تا شايد اين فرشيان حق ناشناس، قدر شناس اين گوهر دُردانه عرشى گردند.
حق شناسان گر، به دست آرند معيار تو را حد فوق ماسوا دانند مقدار تو را()
در اين نوشتار مختصر، گوشههايى از كتاب فضل فاطمه اطهر(س) را از منظر ديگران مرور مىكنيم.
خوشتر آن باشد كه سرّدلبران گفته آيد در حديث ديگران
فضايل حضرت فاطمه(س) از ديدگاه خلفا و دانشمندان اهلسنت
خليفه اوّل (ابوبكر بن ابى قحافه)
ابوبكر در عظمت حضرت فاطمه(س) گفت :”اى دختر رسول خدا(ص)! پدرت به مؤمنان، مهربان و بزرگوار بود و در برابر كافران، سخت و خشن. رسول خدا(ص) از نظر نسبت پدر تو بود، نه پدر زنهاى ديگر، و او برادر شوهر تو بود، نه برادر ديگران. پيامبر(ص) حضرت على(ع) را براى هر كار مهم و بزرگى برگزيد و او ياور خوبى براى پيامبر(ص) بود. شما را جز افراد سعادتمند دوست ندارد و هيچ كس جز تيرهبخت با شما دشمنى نكند. شما عترت پاك رسول خدا(ص) هستيد و از نيكان و برگزيدگان خدا مىباشيد؛ شما راهنماى ما به سوى سعادت هستيد و پيشوايى ما به سوى بهشت مىباشيد. و تو اى بهترين زنان و دختر بهترين پيامبر! در گفتار خود راستگو و در عقل و معرفت، سرآمد ديگران مىباشى. كسى حق تو را از تو باز ندارد و در صداقت تو حرفى نخواهد داشت…() .”
خليفه دوّم (عمر بن خطّاب)
وى به فاطمه دختر رسول(ص) گفت :”اى فاطمه! خداى را سوگند، كسى را نديدم رسول(ص) مانند تو نزد او محبوب باشد و خداى را سوگند بعد از پدرت رسول(ص) هيچ كس نزد من مانند تو محبوب نيست.”()
معاوية بن ابىسفيان
ابن قيبه دينورى مىنويسد :”معاويه براى بيعت گرفتن يزيد، مردم مدينه را جمع كرد و در بين آنها امام حسين(ع) هم بود. معاويه گفت: به خدا سوگند اگر پى مىبردم كه كسى براى مسلمانان بهتر از يزيد است، با او بيعت مىكردم.
امام حسين (ع) برخاست و فرمود: “به خدا سوگند! كسى را كه پدر و مادر و خود او، بهتر از يزيد است ترك كردى.”
معاويه گفت: گويا خود را در نظر دارى؟
حضرت فرمود: “آرى، خدا اصلاحت كند.”
معاويه گفت: “حالا پاسخت را مىگويم: امّا گفته تو درباره مادرت؛ به دينم سوگند! مادر تو بهتر از مادر اوست؛ اگر براى مادر تو، جز اين افتخار نبود كه از زنان قريش است، بازهم بهترين آنان بود؛ پس چگونه خواهد بود كه او دختر رسول خدا(ص) و فاطمه زهرا(س) است كه در دين و سابقه ايمان خود نيز برترى دارد؛ آرى به خدا سوگند! مادر تو، بر مادر او برترى دارد.”()
روزى معاويه بزرگان جامعه، از جمله امام حسين(ع) را به جلسهاى دعوت كرد. سپس معاويه پرسيد: آيا ميدانيد گرامىترين مردم از نظر پدر، مادر، پدربزرگ و مادر بزرگ،عمو وعمه و دايى و خاله كيست؟
عدّهاى از حاضران گفتند: اميرالمؤمنين(معاويه) بهتر ميداند. در اين هنگام، معاويه دست حسين بن على(ع) را گرفت و گفت: اين! پدرش على بن ابىطالب(ع) و مادرش فاطمه(س) دختر محمد(ص)، پدربزرگش رسول الله و مادربزرگش خديجه(س)، عمويش جعفر طيار، فرزند ابوطالب و عمهاش هاله دختر ابوطالب، دايياش قاسم پسر رسول الله (كه در كودكى در گذشت) و خالهاش زينب دختر محمد(ص) است. آنگاه همگى گفتند: اميرالمؤمنين (معاويه) درست گفت.()
فضايل فاطمه(س) از زبان عايشه
عايشه دختر خليفه اوّل، يكى از همسران پيامبر اكرم(ص) است بر اساس تواريخ معتبر، وى با على(ع) و فاطمه زهرا(س) و فرزندان ارجمند آنان، ميانه خوبى نداشت. اين كينه و خصومت او با برپايى جنگ جمل كاملا ظاهر گشت. حقيقتآ فضيلت و كمال بىمنتهاى فاطمه اطهر(س) و خاندان مطهّر آن حضرت به اندازهاى درخشندگى و نور افشانى دارد، كه بسان خورشيد تابان، هيچ كس و هيچ چيز قادر به جلوگيرى از پرتو افكنى آن نيست. به طورى كه حتّى عايشه با چنين تفكّرى، هرگز نتوانست فضائل و كمالات آنان را كتمان كند. به عنوان نمونه، به ذكر برخى از سخنان و مرويّات او بسنده مىكنيم :
ـ1 عايشه در فضيلت حضرت فاطمه(س) گفت: “ما رأيتُ أحدآ كانَ أصدَقَ لهجةً منها الّا أن يكونَ الَّذي وَالِدها”() كسى را راست گفتارتر از فاطمه(س) نديدم، مگر پدرش را.
ـ2 از عايشه سؤال شد: چه كسى در نزد پيامبر(ص) از همه محبوبتر بود؟ گفت :”فاطمه(س). پرسيده شد از مردان؟ گفت: شوهر فاطمه(س) كه همواره روزهدار و شبزندهدار بود.”()
ـ3 از عايشه نقل شده كه گفت :”من كسى را شبيهتر از فاطمه(س) به پيامبر(ص) در سكوت و درستكارى و وقار و سخن، نديدم و هرگاه فاطمه(س) بر پيامبر(ص) وارد مىشد، به استقبال او مىشتافت، سپس دست او را گرفته و دخترش را مىبوسيد و در جايگاه خود مىنشاند و هرگاه رسول خدا(ص) نيز بر فاطمه وارد مىگشت، او نيز همين رفتار را با پدر داشت.”()
ـ4 از عايشه روايت شده كه گفت :”هنگامى كه فاطمه(س) از پيش روى ميآمد، راه رفتنش بسان راه رفتن رسول خدا(ص) بود. او هرگز مانند ديگر زنان، خون حيض نديد؛ زيرا از سيب بهشتى آفريده شده بود، (امام) حسن(ع) را بعد از نماز عصر به دنيا آورد و بلافاصله از خون نفاس پاك شد و غسل كرد و
نماز مغرب به جاى آورد.”()
5 ـ از عايشه نقل شده است كه گفت :”ما دوخت و دوز داشتيم و مىبافتيم و در پرتو نور چهره حضرت فاطمه(س) شبها نخ به سوزن مىكشيديم.”()
احمد بن حنبل (پيشواى مذهب حنبلى)
امام احمد بن حنبل از امّسلمه نقل مىكند :”رسول خدا به فاطمه(س) فرمود: شوهر و دو فرزندت را نزد من حاضر كن. وقتى به محضر آن حضرت مشرّف شدند رسول خدا عبايى را كه از محصول باغهاى فدك درست شده بود، بر آنها انداخت. سپس دست مبارك خود را بر آنها گذاشت و فرمود: پروردگارا! اينها آل محمداند؛ درود و بركات خويش را بر محمد و آل او فرو فرست كه تو پسنديده و بزرگ مرتبه هستى.”
امّسلمه مىگويد :”من لاى عبا را بلند كردم تا در جمع آنان وارد شوم كه آن حضرت آن را از دست من كشيد و به اين كار اجاز نداده و فرمود: تو بر خير و نيكى هستى. “()
همچنين احمد بن حنبل در مُسند خود از ابوهريره نقل مىكند: “نظر النّبى(ص) الى علىّ و الحسن والحسين و فاطمة عليهمالسلام فقال: أنا حربٌ لِمَن حارَبكُم و سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم”() رسول خدا(ص) به فاطمه و على و حسن و حسين نظر افكند و سپس فرمود: هر كس با شما محاربه كند با من در جنگ است و هر كس با شما از در سازش وارد شود من با او در سازشم.
احمد حنبل در جلد سوم از مسند خود، از مالك بن انس نقل كرده است: “إنّ النبى(ص) كان يَمرّ ببيت فاطمة ستة اشهر اذا خرج الى الفجر فيقول: الصلاة يا اهلالبيت “إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهّرَكُمْ تَطْهِيرًا”؛ پيامبر (ص) شش ماه، هر روز هنگامى كه براى نماز صبح به مسجد ميرفتند، از كنار درب خانه فاطمه(س) عبور مىكردند و مىفرمودند: نمازاى اهلبيت! و آنگاه آيه شريفه: “إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا؛ خداوند فقط مىخواهد پليدى و گناه را از شما اهلبيت دور كند و كاملا شمارا پاك سازد.” را تلاوت مىكردند.”()
علامه محمد بن طلحه شافعى
وى مىگويد: “بدان! پيشوايان پاك و رهبران نيكوكار، غير از پيوند نَسَبى با رسول خدا (ص)، مزيّتى ديگر به خاطر پيوند از طريق حضرت زهرا(س) دارند. به واسطه آن حضرت، خداوند برترى شرافت و شرافت برترى، ارزشى والا و والائى ارزشمندتر، جايگاهى برين و برترين جايگاه، ريشهاى پاك، و پاكيزگى ريشه را براى آنان مقدّر ساخته است. پس در پرتو روشن بينى خود ـ خداوند تو را با هدايتش يارى فرمايد ـ به مفهوم اين آيه شريفه() و سبك عبارات و چگونگى اشاراتش به مقام والاى فاطمه(س) در درجات شرافت و بزرگوارى نگاه كن، خداوند مقام حضرتش را بيان كرده و سر و رمز دقيق آن را در اينجا آورده كه او را بين حضرت رسول و حضرت على قرار داده و از پيشرو و پشت سر اطرافش را گرفته تا بدين وسيله مقام و رتبه او را بازگو فرمايد، از آنجا كه مقصود از كلمه “انفسنا” نفس على به همراه پيامبر(ص) است، فاطمه(س) را بين آن دو قرار داده است، زيرا بيان نگهدارى كسى به وسيله خود انسان از نگهدارى به وسيله فرزندان رساتر است.”()
شبلنجى (از علماى شافعى)
وى مىگويد: “سپاس خدا راست كه جامه نعمتهايش را بر ما به طور كامل پوشاند، آقاى ما محمد(ص) را بر همه عرب و عجم برگزيد، و
خاندان او را بر مخلوقات برترى داد، و به فضل و كرمش آنان را در برترين مقامات قرار داد. پس در سيادت دنيا و آخرت از ديگران گوى سبقت ربودند و به كمالات آشكار و نهان متصف شدند و داراى فضائل افتخارآميز گرديدند.”()
ابن مغازلى (از علماى شافعى)
وى مىگويد: “… درود بر بزرگ بانوان فاطمه (س)، زهراى بتول، ريسمان پيوسته حق و نور سرشته خدا، فرزند رسول خدا و درود بر دو آقا، دو پيشوا، دو نوباوه رسول خدا (ص)، دو بزرگ جوانان اهلبهشت، حسن و حسين (ع)… .”()
ابن صبّاغ مالكى(انديشمند مالكى مذهب)
اين انديشمند مالكى مذهب مىگويد: “فاطمه زهرا(س) دختر كسى است كه دربارهاش آيه شريفه ” سُبْحان َالَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ؛()پاك و منزه است خدائى كه بندهاش را در يك شب از مسجدالحرام به مسجد اقصى كه گرداگردش را پر بركت ساختيم برد، تا آيات خود را به او نشان دهيم او شنوا و بيناست.، نازل شده است، سومىِ خورشيد و ماه، دختر بهترين انسان، پاكزاد و به اجماع و اتفاق نظر انديشمندان ژرفنگر، بانويى بزرگ مىباشد.”()
ابن ابيالحديد (شارح نهجالبلاغه و دانشمند معتزلى مذهب)
وى مىنويسد: “در مجلس بعضى از بزرگان كه من هم در آنجا شركت داشتم، سخن از اين مطلب به ميان آمد كه حضرت على(ع) با ازدواج با فاطمه(س) شرافت و احترام بيشترى پيدا كرد. يكى از حاضران گفت: بلكه فاطمه(س) بر اثر ازدواج با على(ع) شرافت و احترام بيشترى نصيبش شد. حضّار از اين تعبير ناراحت شده، درباره اين مطلب گفتگو و مذاكرات جدّى شروع شد. صاحب مجلس از من خواست تا نظريّه خود را در اينباره اظهار نموده، توضيح دهم كه كدام يك از آن دو نفر برتر و افضل است: من گفتم: امّا اين كه كدام يك افضل و برترند، اگر مقصود از برترى آن است كه كدام يك از آنها داراى مناقب و كمالاتى بيشترند و مقصود كمالاتى باشد كه مردم با آنها خود را مىسنجند مانند علم و شجاعت و امثال آنها، در اين صورت على(ع) افضل و برتر است و اگر مقصود از افضليّت، برترى درجه و مقام در نزد خداوند متعال است، آنچه كه رأى متأخران از اصحاب بر آن استوار گشته، آن است كه پس از رسول خدا على(ع)، از همه مسلمانان از مرد و زن در پيشگاه پروردگار مقامش برتر است و فاطمه(س) زنى از زنان مسلمان است؛ هر چند بانوى زنان جهانيان است.
دليل بر اين مطلب آن است كه بنا به “حديث طير” ثابت شده است كه على(ع) محبوبترين مخلوقات نزد خداوند و فاطمه(س) يكى از مخلوقات است و بر طبق نظر متكلّمان و مفسّران كه در اين باره تحقيق كردهاند، كسى كه در نزد خداوند محبوبترين مخلوقات باشد، ثواب و اجر و پاداشش در روز قيامت از همگان بيشتر خواهد بود. و اگر مقصود از افضليّت شرافت و ارزش نسبى باشد، در اين صورت فاطمه(س) افضل است؛ زيرا پدرش سرور فرزندان آدم از اوّلين و آخرين است و در بين پدران على(ع) كس به مانند او و همطراز با او نيست. و اگر مقصود از افضليّت، شدّت محبّت و پيوند رحمى باشد، فاطمه(س) افضل است؛ زيرا وى دختر آن حضرت و مورد محبّت و علاقه شديد حضرتش بود و خواه ناخواه از حيث نسبت از پسر عمو نزديكتر بوده است. و امّا اين سخن كه
آيا على(ع) به او شرافت پيدا كرده يا او به على(ع) گرامى گشته است، عوامل شرف و برترى على(ع) نسبت به ديگر مردم گوناگون و متعدّد است: يك فضيلت مربوط به همسرى با حضرت زهراست و فضيلت ديگر مربوط به حضرت رسول(ص) است و برخى ديگر فضايل مستقلّ خود حضرت است؛ مانند شجاعت، عفّت، حلم، قناعت، خوش اخلاقى، بزرگ منشى و سخاوتمندى. و امّا آنچه كه مربوط به وابستگى به حضرت رسول(ص) است، عبارتند از: علم ديانت، پارسايى، پيشگامى و سبقت در اسلام و آگاهى داشتن و خبر دادن آن حضرت از غيبها و پنهانيها. و آنچه مربوط به حضرتزهرا (س) است، ازدواج با آن حضرت مىباشد كه بر اثر آن داماد پيامبر اكرم(ص) شد كه هم به نسبت و هم به سبب ارتباط پيدا كرد؛ تا جايى كه فرزندانش ذُريّه رسول خدا(ص) و جزئى از ذات آن حضرت گشتند، زيرا پيدايش فرزند از نطفه مرد و خون زن است و اينها دو جزء و دو بخش از ذات پدر و مادر مىباشند و اين ارتباط به همينگونه در فرزندان فرزندان براى هميشه ادامه پيدا مىكند. اين است آن گفتارى كه مىتوان در شرافت على (ع) به فاطمه (س) گفت.
و امّا شرافت فاطمه(س) به على (ع) بدان جهت است كه هر چند فاطمه (س) گرامى دخت سرور جهانيان است، در عين حال بر اثر همسرى با على(ع) شرف و كرامتى ديگر بر مجموعه شرافت و بزرگوارىهايش افزوده شد. مگر اين چنين نيست كه اگر حضرت رسول (ص) او را به همسرى ابوهريره يا اَنس بن مالك درميآورد، ديگر فاقد چنان شرافت و عظمتى بود كه هم اكنون داراست، و همچنين اگر فرزندان و ذرارياش از ابوهريره و اَنس بن مالك، مىبودند، در آن صورت به خودى خود آن ارزش كنونى را نداشتند. “()
عبدالله بن عباس
وى كه از جمله مفسران بزرگ مسلمان، به ويژه اهلسنت است، از پيامبر(ص) روايت كرده: “اربع نسوة سيدات عالمهن: مريم بنت عمران، و آسية بنت مزاحم، و خديجة بنت خويلد، و فاطمة بنت محمد و افضلهن عالِمآ فاطمة”() چهار زن، برتر و سرور زنان دوران خود هستند: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم، خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمّد كه در بين آنان از همه عالمتر، فاطمه است.” در روايت ديگر به نقل ابنعباس فرمود: “افضل العالمين مِن النساء الاولين و الآخرين فاطمه.”()
ابن عباس گفت: رسول خدا فرمود: “شب معراج، بر در بهشت نوشتهاى ديدم كه آن نوشته شده بود: جز الله معبودى نيست؛ محمد(ص) رسول خدا؛ على(ع) محبوب خدا؛ و حسن و حسين(ع) بنده خالص و مخلص خدا؛ و فاطمه(س) برگزيده خداست. لعنت خدا بر دشمنانشان باد.”()
حاكم حسكانى حنفى
وى در كتاب “شواهدالتنزيل” مىنويسد: “پيامبر(ص) آيه: “فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالاْ صَالِ”() را قرائت كرد و گفت اين بيوت پيامبر(ص) است. از آن حضرت پرسيده شد كه آيا بيت على (ع) و فاطمه (س) نيز همين بيوت است، حضرت فرمود بيت على(ع) و فاطمه(س) از بافضيلتترين آن است.”()
و نيز در روايتى ديگر آورده است: پيامبر(ص) بعد از خواندن اين آيه، شخصى از آن حضرت پرسيد: يا رسول الله! مراد از اين بيوت در اين آيه چه خانههايى است؟ حضرت فرمود خانههاى انبياست. ابوبكر پرسيد يا رسول الله! خانه على و فاطمه هم از اين خانههاست؟ حضرت فرمود: بله از بافضيلتترين آن است.”()
همچنين وى مىنويسد: “وقتى كه آيه: “وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلوةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا؛() اى رسول ما! اهل خود را به نماز فرمان ده و بر آن استقامت و شكيبايى ورز” نازل شد پيامبر اسلام(ص) در هر نمازى ميآمد در جلوى درب خانه على(ع) و فاطمه(س) و مىفرمود :الصلاة رحمكم الله، إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ… .”()
الذهبى
شمس الدين ذهبى در كتاب “سير أعلام النّبلاء” مى نويسد: “درست است اين خبر كه پيامبر(ص) فاطمه(س) و دو فرزندش را در كسايى جمع كرد و گفت خداوندا اينها اهلبيت من هستند و رجس و پليدى را از اين عده به دور كن و اينها را پاكيزه گردان.”()
همچنين مىنويسد: “فاطمه دختر رسول خدا(ص)، سرور زنان جهانيان در زمانش، پاره تن پيامبر و همسو با رسول الله (ص)، مادر پدرش، دختر سرور مخلوقات رسولالله(ص) و مادر حسنين (ع) است.
رسول خدا (ص) پيوسته فاطمه (س) را دوست ميداشت، گرامى ميداشت و از او شاد مىشد. فضائل او بسيار است. او پيوسته صبور، متدين، نيكوكار، خودنگهدار، قانع و سپاسگزار خدا بود.”()
فخر رازى (دانشمند و مفسّر معروف اهلسنت)
فخر رازى در تفسير آيه شريفه سوره “كوثر”، وجوه متعددى را نقل كرده است. يكى از اين وجوه آن است كه مراد و هدف از “كوثر”، فرزندان پيامبر اسلام باشد كه از نسل فاطمه (س) هستند.
وى مىگويد: شأن نزول اين آيه: “إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاْ َبْتَرُ”، در ردّ تعبير و شماتت دشمنان پيامبر اسلام(ص) بود كه مىگفتند پيامبر(ص) “أبتر”، يعنى بدون فرزند و بيدنباله و مقطوعالنسل است. طبق اين آيه، خداوند متعال آنچنان نسل پربركت بر آن حضرت عنايت مىكند كه با گذشت زمان و سپرى شدن ايّام و اعصار، همچنان باقى مىمانند.
بنگر چه تعداد از خاندان پيامبر(ص) كشته شدهاند؛ ولى باز جهان پُر است از فرزندان خاندان رسالت؛ ولى از بنياميه با آن همه كثرت، اكنون هيچ فردى كه قابل اعتنا و اهميت و توجه باشد، وجود ندارد. ولى بر آنان (فرزندان و اعقاب رسول خدا) بنگر: شخصيتهايى از علما و دانشمندان بزرگ مانند باقر، صادق، كاظم، رضا… و امثال آنان،
از خاندان رسالت، باقى مانده است.”()
حسن بصرى
حسن بصرى (متوفاى 110هجرى) گويد: “در ميان امّت كسى عابدتر از فاطمه(س) نبوده است و آن حضرت در مقام عبادت آن قدر روى پاها ميايستاد تا پاهاى مباركش متوّرم مىشد.”()
حسن بصرى نقل مىكند: “بسيار ديده مىشد كه فاطمه (س) در حال عبادت بود، يكى از فرزندانش در گهواره مىگريست. خداى تعالى به ملائكه امر مىكرد كه گهواره را حركت دهند تا آن حضرت از عبادت فارغ شود.”()
حاكم نيشابورى
حاكم در كتاب “المستدرك على الصّحيحين” از ميناء بن ابىمينا، بنده و خدمتگزار عبدالرحمن بنعوف، نقل مىكند: “خذوا عنّى قبل ان تشاب الاحاديث بالاباطيل، سمعت رسولاللّه (ص) يقول: انا الشجرة و فاطمه فرعها و علىّ لقاحها و الحسن و الحسين ثمرتها و شيعتها ورقها و اصل الشجرة فى جنّة عدن و سائر ذلك فى ساير الجنة”() حديثهاى صحيح را پيش از آن كه با گفتارهاى نادرست مخلوط شود بگيريد. من از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: من درختم و فاطمه شاخه آن و على لقاح و حسنينم ميوه آنند و شيعيان ما برگهاى آن هستند. ريشه اين درخت در بهشت “عدن” است و ساير آن در بقيه باغهاى بهشت جاى دارد.
همچنين صاحب “المستدرك على الصّحيحين” به سندش از رسول خدا (ص) نقل مىكند كه فرمود:
“إنّ الله يغضب لغضبك و يرضى لرضاك”() رسول خدا(ص) به فاطمه (س) فرمود: همانا، خداوند به خاطر خشم تو خشم مىكند و با رضاى تو راضى مىشود.
حاكم نيشابورى مىنويسد: “على(ع)، فاطمه(س) حسن و حسين(ع) اولين كسانى هستند كه در بهشت وارد مىشوند.”
همچنين وى درباره عظمت حضرت زهرا(س) در روز محشر نقل مىكند كه: “در روز قيامت منادى ندا ميدهد كه اى اهل محشر! چشمانتان را ببنديد كه فاطمه زهرا(س)، دختر رسول خدا(ص) وارد مىشود.”()
حاكم نيشابورى در كتاب المستدرك آورده است: “رسول خدا(ص) وقتى كه از جنگى و يا از سفرى برمىگشت به مسجد ميرفت و دو ركعت نماز مىخواند، سپس به نزد دخترش فاطمه (س) ميرفت و به او ثنا مىگفت و سپس به نزد همسرانش ميرفت.”()
محمد بن ادريس ( پيشواى مذهب شافعى)
در ميان رهبران مذاهب اهلسنت، امام شافعى بيش از ديگران ارادت قلبى خود را نسبت به خاندان اهلبيت(ع) ابراز داشته است.
او مىگويد:
لئن كان ذنبى حبّ آل محمد فذلك ذنب لست عنه اتوب
اگر گناه من دوستى اهلبيت پيامبر است، از اين گناه هرگز توبه نخواهم كرد.
هم شفعائى يوم حشرى و موقفى و بغضهم للشافعى ذنوب
اهلبيت پيامبر در روز محشر شفيعان من هستند و اگر نسبت به آنان بغضى داشته باشم، گناه نابخشودنى كردهام.()
وى، خاندان پيامبر را، وسيله نجات خود در درگاه الهى ميداند و مىگويد :
آلُ النّبىِ ذَريعَتى و هُمُ إليه وسيلتى
أرجو بهم اُعطى غَدآ بيدى اليمين صَحيفَتى
خاندان پيامبر پناه من و واسطه من به سوى خدا و پيامبرند واميدوارم كه به واسطه آنها در فرداى قيامت نامه اعمالم به دست راستم داده شود.()
او محبت به اهلبيت را واجب الهى ـ كه در قرآن به آن امر شدهـ دانسته و براى نشان بزرگى و فضيلت ايشان همين كافى است كه اگر كسى بر آنها در نماز، سلام و صلوات نفرستد، نمازش ادا نخواهد شد.
يا آل بيت رسول الله حبّكم فرضٌ من الله فى القرآن أنزلَهُ
يكفيكم من عظيم الفخر أنكم من لم يُصلّ عليكم لا صَلاة لَهُ
اى آل محمد! محبت شما امر واجبى است كه خدا آن را در قرآن نازل كرده است.
همين يك دليل بر عظمت قدر شما كافى است كه هر كسى نماز بخواند و بر شما درود نفرستد، نمازش نماز نيست.()
ارادت و علاقه امام شافعى به اهلبيت پيامبر چنان بود كه برخى از اهلسنت او را شيعه پنداشتند و حتّى جهت محاكمه به بغداد برده شد. او معتقد بود كه ارادت به خاندان على(ع) را بايد علنى و آشكار ساخت و اين پندار باطل را از اذهان دور كرد كه “رفض” را در دوستى على و فاطمه و فرزندان آن دو ميداند و يا “ناصبىگرى” را در دوستى ابوبكر و عمر. به اعتقاد او جريان رافضىگرى و ناصبىگرى كه دوستى و دشمنى افراطى را در حق على (ع) دنبال مىكردند، نادرست است. يعنى انسان مؤمن به خدا و رسولش كسى است كه محبت اهلبيت را آشكار كند. تقسيمبندى مسلمانان به رافضى و ناصبى تقسيمبندى مطرودى است و افرادى كه مسلمانان را به اين دو دسته تقسيم مىكنند، قطعآ مجرم و گناهكارند؛ زيرا محبت على و خاندانش از اصول دين اسلام است و اگر كسى چنين امرى را آشكار كند به اصل اسلام عمل كرده و به ايمان خويش استحكام بخشيده است. وى با بيزارى جستن از مردمى كه رافضى بودن را در دوستى فاطمه(س) و اهلبيت(ع) مىبينند، چنين گفته است:
اذا فى مجلس نذكر عليآ و سبطيهِ و فاطمة الزكيّة
فَاجرى بعضُهم ذِكرى سواهُ فَايقَنََ أنّهُ سَلَقلقيَّةَ
إذا ذَكروا عليّآ اَو بَنيهِ يتشاغَلُ بِالرّواياتِ العليّةِ
يقال تجاوَزُوا يا قوم هذا فهذا من حديث الرافضية
برئتُ الى المُهَيمِن من أناسٍ يرون الرفض حُبِّ الفاطمية
عَلى آلِ الرّسولِ صلوةُربّى وَلَعنتُهُ لِتِلكَ الجاهلِيّةِ()
ترجمه:
زمانى كه در مجلس، على (ع) و فاطمه (س) و حسن و حسين (ع) ياد مىشود، بعضى از دشمنان به خاطر آن كه مردم از ذكر و ياد آلمحمد(ص) منصرف كنند، ذكر ديگرى به ميان ميآورند. پس يقين كنيد آن كس كه مانع ذكر اين خانواده مىشود، زاده زن بدكار است.
آنها روايات بلند و طولانى نقل مىكنند تا ذكر على (ع) و فرزندان آن حضرت در ميان نيايد و گفته مىشود:
اى قوم! از اين سخنان بگذريد؛ زيرا اين سخن رافضىهاست.
من از مردمى كه دوستى فاطمه (س) را رفض ميدانند، به خدا پناه مىبرم.
صلوات پروردگارم بر آل رسول باد، و لعنت خداوند بر اين نو ع جاهليت!
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سرچشمه انديشه، ج 2، ص .99
. صحفيه نور، ج ،12 ص 72،قسمتى از پيام امام خمينى(ره) در تاريخ 15/2/.59
. ديوان محتشم كاشانى، ص .304
. ابنطيغور، ابوالفضل بن ابىطاهر، بلاغات النساء، منشورات مكتبة بصيرتى، ج ،1 ص .8
. حاكم نيشابورى، المستدرك على الصّحيحين، چاپ اوّل، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411 ه.ق، ج 11،ص .44
. ابن قيبه دينورى، الامامة و السياسة، ج1،ص .211
. المستجاد من فعلات اجواد، ج ،1 ص .26
. ابن عبدالبِّر، ابى عمر يوسف بن عبدالله بن محمد، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، چاپ اوّل، بيروت، دارالجيل، 1412 ه.ق، ج ،4 ص .1896
. همان.
. حافظ سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى، ينابيعالمودّة، ص.172
. نورالله الحسينى، مرعشى تسترى، احقاق الحق، چاپ تهران، المكتبة الاسلامية،ج ،10 ص .244
. حسن سبزوارى افتخار زاده، فاطمه زهرا (س) شادمانى دل پيامبر (ص)، چاپ دوم، دفتر تحقيقات و انتشارات بدر، 1375 ه.ش، ص .258
. مسند احمد بن حنبل، ج ،6 ص ،323 انتشارات دارالفكر.
. همان، ج ،2 ص .422
. مسند احمد حنبل، دار الصادر، بيروت، ج ،3 ص .259
. فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ.” (آل عمران، آيه)61
. مطالب السؤول، چاپ ايران، ص 6 ـ 7 (107).
. محمد ابراهيم سراج، امام على(ع)، خورشيد بىغروب، تهران، مؤسسه انتشارات نبوى، چاپ اول، 1376 ش، ص .274
. ابن مغازلى، مناقب على بن ابىطالب، تهران، مكتبة الاسلامية، 1394 ه.ق، ص .3
. سوره اسراء،آيه .1
. حسن سبزوارى افتخار زاده، فاطمه زهرا (س) شادمانى دل پيامبر، ص ،55 به نقل فصول المهمه، ص .143
. ابن ابى الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم، داراحياء الكتب العربية، 1385 ه، ج ،16 ص 21 ـ .19
. عبدالرحمن سيوطى، الدر المنثور، انتشارات مكتبة النجفى، ج 2، ص .194
. غلامرضا كسائى، مناقب الزهراء، قم، مطبعة مهر، 1398 ه.ق، ص .62
. خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، بيروت، دارالكتب العربية، ج ،1 ص .259
. سوره نور، آيه .36
. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل لقواعد التفضيل، ج1،ص 532، خ .566
. همان، ص 533 خ 567 و نيز ص ،534 خ .568
. سوره طه، آيه .132
. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج ،1 ص ،497 خ .526
. ذهبى، محمد بناحمد بنعثمان، سير اعلام النبلاء، تحقيق الارنائوط و محمد نعيم العرقسوسى، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1413، ج ،2 ص .122
. همان، ج ،2 ص 118 ـ .119
. فخر رازى، التفسير الكبير (مفاتيح الغيب)، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411،ج ،32 ص .124
. بحارالانوار، ج ،43 ص 84 مناقب آل ابىطالب، ج 3،ص .341
. مناقب آل ابىطالب، ج 3،ص .385
. حاكم نيشابورى، المستدرك على الصّحيحين، ج 3،ص 160، چاپ اوّل، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411 ه.ق.
. حاكم نيشابورى، المستدرك على الصّحيحين، ج 11،ص .38
. همان، ج ،3 ص .151
. أعيان الشيعه، ج ،1 ص .307
. نامه دانشوران ناصرى، ج ،9 ص .298
. ديوان امام شافعى، ص .152
. ديوان امام شافعى، ص .62
. ينابيع المودة، باب ،62 ص .355
كاربرد صلح آميز علوم و فنون هسته اى در جمهورى اسلامى ايران
علوم و فنون هستهاى جزء فن آوريهاى پيشرفته و برتر در عصر كنونى مىباشد. امروز تأثير اين علوم در گسترش دانش بشرى، تسلط بر طبيعت، تأمين رفاه و پيشرفت زندگى بشر غير قابل ترديد بوده و به درستى مىتوان آن را از عناصر و محورهاى اصلى توسعه پايدار و از عوامل مهم اقتدار يك كشور به شمار آورد. در واقع در طول نيم قرن گذشته در نتيجه تلاش پيگير پژوهشگران، اين فن آورى نقش مهمى در رشد صنعت، كشاورزى و پزشكى ايفاء نموده است. استفاده از راديوايزوتوپها در تشخيص و درمان بيماريها، بكارگيرى فن آورى هستهاى در توليد برق و توليد مواد با خواص ويژه و همچنين توليد گونههاى مقاوم محصولات كشاورزى نسبت به آفات و كمآبى تنها شمارى از استفادههاى گوناگون اين علوم در پزشكى، صنعت و كشاورزى است. جمهورى اسلامى ايران مصمم است كه با توجه به تأثير شگرف علوم و فنون هستهاى در مؤلفههاى علمى، اقتصادى و اجتماعى به طور كلى توسعه پايدار، راه خود را در مسير پرپيچ و خم استفاده صلحآميز از اين فن آورى باز نمايد.
چرخه سوخت هستهاى
اورانيوم متداولترين سوخت براى راكتورهاى هسته است. اورانيوم به طور طبيعى به شكل مخلوطى از اكسيدهاى مختلف است كه به طور وسيعى در پوسته زمين به صورتهاى پراكنده يافت مىشود.
براى استفاده از اورانيوم به عنوان سوخت، ابتدا بايد آن را از سنگهاى معدنى استخراج و جداسازى نمود(مرحله فرآورى سنگ معدن اورانيوم) سپس با تبديل و غنى سازى، آنرا آماده براى تهيه سوخت كرد(مرحله تبديل و غنى سازى اورانيوم) پس از آن با روشهاى شيميايى و فيزيكى مختلف به توليد سوخت هستهاى مناسب مبادرت نمود(مرحله توليد سوخت هستهاى) و نهايتاً پس از استفاده سوخت در راكتور اتمى به بازفرآورى سوخت مصرف شده اقدام مىشود. به مجموعه اين فرايندها، چرخه سوخت هستهاى گفته مىشود. مراحل مختلف چرخه سوخت هستهاى عبارتند از:
1- فرآورى سنگ معدن اورانيوم
2- تبديل و غنى سازى اورانيوم
3- توليد سوخت هستهاى
4- بازفرآورى
كاربرد علوم هستهاى در پزشكى و صنعت و كشاورزى
عليرغم پيشرفت همه جانبه علوم و فنون هستهاى در طول نيم قرن گذشته، هنوز اين تكنولوژى در اذهان عمومى ناشناخته مانده است. وقتى صحبت از انرژى اتمى به ميان مىآيد، اغلب مردم ابر قارچ مانند حاصل از انفجارات اتمى و يا راكتورهاى اتمى براى توليد برق را در ذهن خود مجسم مىكنند و كمتر كسى را مىتوان يافت كه بداند چگونه جنبههاى ديگرى از علوم هستهاى در طول نيم قرن گذشته زندگى روزمره او را دچار تحوّل نموده است. اما حقيقت در اين است كه امروزه از راديوايزوتوپها و پرتوهاى ناشى از فرايندهاى هستهاى جهت بهبود محصولات غذايى، نگهدارى مواد غذايى، تعيين منابع آبهاى زيرزمينى، استريليزه كردن منابع و توليدات پزشكى، آناليز هورمونها، كنترل فرايندهاى صنعتى، و بررسى آلودگى محيط زيست استفاده فراوانى به عمل مىآيد.
توليد گونههايى از محصولات غذايى داراى حاصلخيزى بيشتر، توليد گونههاى مقاوم نسبت به آفات و كم آبى، استفاده مؤثرتر از منابع آبى و جمع آورى آنها، نابودى آفات، جلوگيرى از فساد محصولات در هنگام نگهدارى از مهمترين موارد استفاده از علوم و تكنولوژى هستهاى در كشاورزى است. كاربرد روشهاى هستهاى در علوم پزشكى نسبت به ساير بخشها معروفتر و عمومىتر است. بيش از 100 سال است كه دانشمندان با خواص اشعه ايكس آشنا شدهاند و از آن براى تشخيص پزشكى استفاده مىكنند. تصويربردارى، تشخيص،پيش بينى و درمان برخى بيماريها در نتيجه استفاده از پرتودهى و راديوايزوتوپها حاصل مىگردد. بطور مثال 131I- براى تشخيص محل و مكان تومورهاى مغزى مورد استفاده قرار مىگيرد و يا از آن براى تعيين فعاليت غده تيروئيد و كبد استفاده مىشود.51 – Cr براى تحقيقات خونشناسى، 75 – Seبراى بررسى لوزالمعده، 57-Co براى تشخيص كم خونى، 14- Cبراى تحقيقات بيولوژيكى و داروسازى، 137-Cs جهت درمان غدد سرطانى، 67-Cu براى از بين بردن غدد سرطانى از رايجترين راديوداروها در امر پزشكى مىباشند. استفاده از پرتو گاما توليد شده از 60- Coاز مؤثرترين و مقرون به صرفهترين روشها در زمينه سترون نمودن وسايل، ابزار آلات و توليدات پزشكى است.
طى نيم قرن گذشته، تكنولوژى هستهاى كاربردهاى گستردهاى در صنعت نيز يافته است. تسهيل عمليات اكتشاف و استخراج معادن زيرزمينى نفت و گاز، تشخيص محل نشت سيالات در لولهها و مخازن، تعيين ميزان خوردگى فلزات، اندازهگيرى دقيق قطرسنجى، ضخامت سنجى و سطح سنجى، تعيين فرسودگى غشاء داخلى كورههاى صنعتى، استفاده از اثرات متقابل پرتوها با مواد جهت بهينه سازى عملكرد آنها در صنعت و… تماماً از مهمترين استفادههاى صنعت از علوم و فنون هستهاى است. در اين زمينه بطور مثال 241-Am جهت تعيين محل حفارى چاههاى نفت، 109-Cd جهت آزمايش عيار فلزات، 14- Cبراى تحقيقات باستانشناسى، 85-Kr جهت اندازهگيرى ضخامت صفحات و الياف بكار مىروند.
فنآورى هستهاى در ايران
در حال حاضر جمهورى اسلامى ايران برنامه، كلان هستهاى خود را عمدتاً در سه زمينه متمركز نموده كه مناسب است جداگانه به هر يك از آنها بطور خلاصه پرداخته شود.
1) راكتورهاى هستهاى
الف) توليد الكتريسيته توسط نيروگاههاى هستهاى
از مهمترين منابع استفاده صلحآميز از انرژى اتمى، ساخت راكتورهاى هستهاى جهت توليد برق مىباشد. راكتور هستهاى وسيلهاى است كه در آن فرايند شكاف هستهاى به صورت كنترل شده انجام مىگيرد. در طى اين فرايند انرژى زيادى آزاد مىگردد. هم اكنون در سراسر جهان، راكتورهاى متعددى در حال كار وجود دارند كه بسيارى از آنها براى توليد قدرت و به منظور تبديل آن به انرژى الكتريكى، پارهاى براى راندن كشتيها و زيردريائيها، برخى براى توليد راديوايزوتوپها و تحقيقات علمى و گونههايى نيز براى مقاصد آزمايشى و آموزشى مورد استفاده قرار مىگيرند. در حال حاضر بيش از 430 نيروگاه اتمى در جهان در حال كار مىباشند كه نزديك به 16 درصد برق جهان را توليد مىكنند.
از مهمترين برنامههاى كلان جمهورى اسلامى ايران در توسعه هستهاى، توليد برق هستهاى مىباشد. طى سه دهه گذشته با توجه به روند روبه رشد توسعه اجتماعى و اقتصادى در ايران، استراتژى بهره بردارى از منابع فسيلى متأثر از دو عامل محدود كننده گشته است. از يك طرف ارتقاء سطح زندگى و برنامههاى بهبود شاخصهاى اقتصادى نيازمند تأمين روند تقاضاى صعودى انرژى در كليه بخشهاى خانگى و صنعتى داخلى مىباشد و از طرفى ديگر، اقتصاد ملى وابسته به درآمدهاى نفتى است كه رهايى از اين دو عامل متضاد، مستلزم ايجاد يك استراتژى درازمدت و تجديدنظر در روند استفاده بى رويه از منابع فسيلى در كشور شده است.
جمهورى اسلامى ايران با توجه به ملاحظات مختلف از جمله محدود بودن منابع فسيلى، ارزش افزوده بيشتر استفاده از اين منابع در صنايع تبديلى مثل پتروشيمى و معضلات زيست محيطى ناشى از استفاده از آنها، نمىتواند صرفاً به خاطر داشتن منابع عظيم نفت و گاز تنها متكى به تأمين انرژى خود از ميان سوختهاى فسيلى باشد. لذا جمهورى اسلامى ايران براى تأمين انرژى خود مىبايست از انواع ديگر انرژى خصوصاً انرژى هستهاى استفاده نمايد.
به منظور تعيين سهم بهينه انواع نيروگاهها براى تأمين انرژى الكتريكى مورد نياز كشور طى 20 سال آينده، نتايج استفاده از مدل برنامه ريزى WASP كه معروفترين و كاربردىترين مدل بهينه سازى سيستم عرضه انرژى الكتريكى است نشان مىدهد كه تا سال 2025 جمهورى اسلامى ايران موظف است بر اساس رشد مؤلفههاى اقتصادى كشور، ساخت 20000 مگاوات برق هستهاى را به عنوان برنامه اصلى توسعه نيروگاههاى هستهاى كشور در دستور كار خود قرار دهد.
ب) راكتورهاى تحقيقاتى
اولين راكتور تحقيقاتى هستهاى كه در ايران مورد بهره بردارى قرار گرفت، راكتورى از نوع آب سبك استخرى با قدرت حرارتى 6 مگاوات بود كه شروع ساخت آن سال 1960 و تاريخ اولين بهره بردارى آن سال 1967 تحت مديريت دانشگاه تهران صورت پذيرفته است. در حال حاضر سه نوع راكتور تحقيقاتى با مشخصات زير در ايران در حال بهرهبردارى است:
راكتور تحقيقاتى تهران (TRR) نوع آب سبك با قدرت 5 مگاوات.
راكتور تحقيقاتى مينياتورى (MNSR)، نوع آب سبك با قدرت KW 30 كيلو وات.
راكتورصفر قدرت آب سنگين (HWZPR)، نوع آب سنگين با قدرت 100 وات.
راكتور تحقيقاتى پنج مگاواتى مستقر در مركز تحقيقات هستهاى تهران، علاوه بر كاربردهاى فوق الذكر جهت توليد برخى از راديوايزوتوپهاى مورد نياز كشور در پزشكى، صنعت و كشاورزى نيز مورد استفاده قرار گرفته است. با افزايش طول عمر اين راكتور(37 سال تاكنون) و قديمى و مستعمل شدن تجهيزات و سيستمهاى مختلف آن، همانند ساير راكتورهاى مشابه در جهان، مىبايست به فكر جايگزينى براى آن بود.
از طرف ديگر نيازمنديهاى روز افزون كشور به راديوداروهاى مختلف جهت مصارف تشخيص و درمان پزشكى و راديوايزوتوپهاى گوناگون براى كاربردهاى صنعتى و تحقيقاتى و محدوديتهاى مختلفى كه كشور حتى در ارتباط با تهيه و تأمين اين قبيل از راديوايزوتوپها از منابع خارج از كشور روبرو بوده است. مسؤولين كشور را مصمم به احداث يك راكتور تحقيقاتى جديد به منظور جايگزينى اين راكتور قديمى نمود. راكتور تحقيقاتى جديد از نوع آب سنگين و با قدرت 40 مگاوات بوده و موسوم به (JR04) مىباشد. طراحى پايه اين پروژه در سال 2002 كامل شده است و بلافاصله طراحى تفصيلى شروع گرديد. عمليات اجرايى و تداركات پروژه از سال 2004 آغاز گرديده و عمليات خاكبردارى ساختمان راكتور، ساختمان جانبى، ساختمان كنترل و ساختمانهاى سرويس دهى تاكنون تكميل شده است و پيش بينى مىشود كارهاى ساختمانى ساختمان راكتور در آينده نزديك تكميل شود.
2) سوخت هستهاى
برنامه كلان ديگر در توسعه هستهاى ايران، خودكفائى در زمينه توليد سوخته هستهاى است. تصميم به ساخت انواع نيروگاههاى اتمى كه تماماً تحت نظارت آژانس انجام خواهد شد جمهورى اسلامى ايران را ملزم مىسازد كه در زمينه توليد انواع سوخت هستهاى فعاليت نمايد. روشن است كه براى توليد سوخت هستهاى مىبايست مراحل فرآورى سنگ معدن اورانيوم، تبديل اورانيوم و غنى سازى اجرا گردد. پروژه ساغند يزد نمايش عينى فعاليت ايران در زمينه استحصال اورانيوم از منابع طبيعى است. تأسيسات موجود در اين كارخانه، اورانيوم را از عمق 350 مترى استخراج كرده و سپس در منطقه بندرعباس و يا اردكان يزد(در حال ساخت) پس از اعمال فرايندهاى مختلف شيميايى و فيزيكى به كيك زرد تبديل مىكند. آنچه در اصفهان تحت عنوان پروژه (UCF) انجام مىگردد. تبديل كيك زرد به هگزارفلوريد اورانيوم (UF6)، اورانيوم فلزى و اكسيد اورانيوم است. خوراك اصلى كارخانه غنى سازى در نطنز مىباشد. لذا آنچه در نطنز در حال انجام است تكميل واحد غنى سازى اورانيوم براى توليد سوخت هستهاى نيروگاههايى است كه از اورانيوم با غناى كم (LEU) حدوداً تا 5 درصد U-532 استفاده مىكنند. اكسيد اورانيوم نيز تركيب اصلى سوخت هستهاى نيروگاهها و راكتورهاى اتمى مىباشد. براى توليد غلاف سوخت، كارخانه ZPP در اصفهان ساخته شده است.
3) توسعه هستهاى ايران در پزشكى، صنعت و كشاورزى
جمهورى اسلامى ايران برنامه گستردهاى در خصوص توسعه هستهاى در موارد فوق دارد. در اين زمينه، سازمان اترژى اتمى ايران با ايجاد مراكز و آزمايشگاههاى مختلف تحقيقاتى، توليدى و خدماتى در اين امر اهتمام كامل ورزيده است.
مراكز زير از جمله مهمترين تأسيسات هستهاى سازمان جهت اجرايى نمودن توسعه هستهاى مىباشد.
1- مركز تحقيقات هستهاى
2- مركز تحقيقات گداخت هستهاى
3- مركز تابش گاما
4- مركز تحقيقات پزشكى و كشاورزى هستهاى
5 – مركز پرتو فرآيند
6- مركز علمى و صنعتى بناب
7- مركز تحقيقات ليزر
بخشى از مهمترين فعاليتهاى مراكز فوق عبارتند از:
1- توليد راديوايزوتوپهايى مثل: 192-Ir، 60-CO،137-Cs
2- توليد راديوداروهايى مثل: ژنراتور 99-Mo /m99-Tc، 131-I، 32-P، 67-Ga
3- توليد انواع كيتهاى راديودارويى
4- توليد گندم موتانت و غير موتانت، جو موتانت و غير موتانت و پنبه موتانت
5 – توليد سيستم شمارش هستهاى با آشكار ساز گايگر
6- توليد مولد پالس هستهاى
7- توليد دزيمتر جيبى و دزيمتر ديجيتال دستى
8 – استريلزاسيون محصولات بهداشتى
9- توليد انواع ليزرها
موارد فوق تنها نمونههاى اندكى از فعاليتهاى سازمان انرژى اتمى در خصوص توسعه هستهاى در پزشكى، صنعت و كشاورزى است. در حال حاضر صدها پروژه تحقيقاتى، كاربردى و توليدى در مراكز مختلف سازمان در حال انجام است كه نشانگر عزم و برنامهريزى جمهورى اسلامى ايران در توسعه علوم و فن آورى هستهاى مىباشد.
كليه فعاليتهاى انرژى هستهاى ايران از زمان پيوستن به معاهده NPT در 1970 و امضاء موافقتنامه پادمان جامع (INFCIRC/412) زير پوشش نظارتى آژانس بين المللى انرژى اتمى(IAEA) بوده است.
امام خمينى ؛ اقيانوس آرامش، قلّه استقامت
آئينهدار آفتاب قدس و ملكوت
امام خمينى شخصيت والامقام، وارسته و پارسايى است كه بر اثر ارتباط و اتّصال باطنى با عرش، ملكوت و درگاه الهى، مواهب وافر معنوى، فكرى، سياسى و فرهنگى را نصيب خود و جامعه ايرانى و حتى جهان اسلام و تشنگان حقيقت در ديگر نقاط كره زمين نمود.
زيرا انسانى كه توجّه خويش را يكسره، صادقانه، خالصانه و خاضعانه متوجه ساحت قدس پروردگار مىكند و تمام وجودش روى به سوى حقيقت دارد، همچون آئينهاى كه در برابر تابش آفتاب قرار مىگيرد انوار و فيوضات ربّ العالمين را به تناسب ظرفيت درونى، دريافت مىكند و آثارش را در جامعه منعكس مىنمايد.آن قلب مطمئنى كه توجّه به خدا داشت خود را به يك پايگاه عظيم قدرت روحى و معنوى متصل كرده بود و به همين دليل عظيمترين توفانها و حوادث مخوف نتوانست
در دل و ذهن آن روح قدسى تلاطم بوجود آورد.
از سوى ديگر امام به بركت اين انوار مقدّس آن چنان قوت و نيرويى بدست آورده بود كه در رويدادهاى گوناگون و جريانهايى كه فرسايندگىها و فشارهاى گوناگونى به همراه داشت هيچ گونه رنجورى، ملال و خستگى از خويشتن نشان نميداد و حتى وقتى سختترين مصائب سيماى تلخ خود را نشان ميداد او با يك نوع آرامش ملكوتى، نشاط و شادابى خاص از آن عبور مىكرد و اين ويژگى كه با نوعى توكّل توأم بود يك نوع انبساط روحى را به جامعه تزريق مىكرد.
از ثمرات اين خودسازى و حلاوت، ياد و ذكر خدا آن بود كه امام از هرگونه جلوهاى كه جنبه دنيايى و فناپذير داشت خود را وارسته ساخت و چنان مجذوب عبادت حق گرديد كه هيچ عاملى نمىتوانست او را از اين حضور باز دارد و چنين زهدى موجب گشت امام با استوارى، پايدارى و
صلابت در برابر تمام ظلمتها، جهالتها، شقاوتها و توطئههاى استكبارى و نيز نيرنگهاى منافقانه و ريا كارانه، يك تنه بايستد و قاطعيت و پافشارى بر ارزشها را در هر وضع و حالى بر شرايط ديگر ترجيح دهد.
طبيعى است اين گونه تزكيه و تهذيب، سدّ بزرگى در برابر شياطين انسى و جنى بوده و چون واكسنى قوى صاحبش را در برابر انواع ويروسهاى سياسى و اجتماعى مصون مىسازد و ارمغان آن براى آن رهبر عاليقدر و قلّه استوار و قبيله ايمان و تقوا، ايجاد نور بصيرت در دل بود كه تشخيص حق را برايش آسانتر مىكرد، امام در تفكيك بين حقايق مسلّم و انواع باطلاقهاى رذالت و مردابهاى متعفّن رياكاران، اهل جمود و جاهلان و ظاهرسازان هيچ گونه ترديدى به دل راه نميداد و به وسوسههايى كه مىخواستند باطل را آرايش دهند و عفونتهاى سياسى را معطّر سازند و به
جلوههاى استبكارى زينت دهند بياعتنا بود و اين واقعيت نكتهاى است كه حضرت على(ع) بدان اشارهاى آشكار دارد :ذكر اللّه ينير البصائر()، دوام الذكر ينير القلب و الفكر()، الذكر هداية العقول و تبصرة النُفوس() مولوى هم چه نيكو سروده است:
ذكر آرد فكر را در اهتزاز ذكر را خورشيد اين افسرده ساز
بنابراين امام به بركت چنين سرمايههاى معنوى و پايگاههاى ارزشمند، تاريخ معاصر را دچار تحوّلى عميق ساخت و آن چنان جهان را تحت الشعاع برنامههاى خود قرار داد كه بايد اين عصر را متعلق به او دانست، او با اين توشههاى والا و ريشههاى عميق از ظرفيت و جايگاه بالايى برخوردار بود و به همين دليل نوع نگاه و نگرش او با ديگر رهبران جنبشها و نيز رجال سياسى متفاوت است.امام صرفنظر از مسايل مربوط به عصمت و اختصاصاتى كه پيامبران و ائمه با آنها شناخته مىشوند، بيش از همه به فرستادگان الهى و اولياى حق شباهت دارد.
او مصداق كامل ناجى بزرگ و احياگر باورهاى دينى و فضيلتهاى اخلاقى بود و چراغى را روشن كرد كه نه تنها براى نسلهاى اخير بلكه براى جوامع آينده و تمامى از راه ماندگان پرتو افشانى مىكند. به همين دليل تمام آنانى كه از كوثر قرآن و عترت جرعههايى جان بخش نوشيدهاند مشتاق او هستند و نيز هيچ گاه امام در مرزهاى جغرافيايى ايران منحصر نمىگردد و كسانى كه در سرزمينهاى ديگر زندگى مىكنند و هرگز او را نديدهاند رايحه امام را كه مشام روانشان را نوازش ميدهد، احساس مىكنند.
وقتى تمام شرايطى كه امام در آن ميزيست مورد بررسى قرار دهيم و نيز موضعگيرىهاى قاطع و صريح ايشان را در نظر بگيريم مشخص مىگردد آن بزرگمرد عرصه ديانت و سياست، انسانى خارق العاده، الهى، استثنايى و متّصل به كانون نور و هدايت بوده است.
عبور از حصارهاى اسارتآور
امام هنگام ستيز با جفاكاران و ناشران شرارت و در همان ايامى كه با تمامى توان، منافع فرعونهاى اروپايى و آمريكايى و بتهاى بتخانه غرب را با پتك ايمان و تقوا مورد تهاجم جدّى قرار داد و باغ وحش مدعيان تمدّن را افشا ساخت با موانعى به مراتب خطرناكتر از اينها روبرو گرديد كه به خوبى به سيماى آشفته و بى روح و محروم از فضيلت آنان پى برد و
نقشههاى آنان را نيز خنثى نمود:
عدّهاى در مجالس گوناگون در كسوتى مذهبى و ظاهرى متدين به دعاگويى طاغوت مىپرداختند و خواستار سلامتى او براى ادامه رفتارهاى ضد ديانت وى بودند و حتى گروهى از اين جاهلان متنسّك با حكومت پهلوى همراهى مىكردند و او را سايه خدا معرفى مىنمودند و در لباس وعظ و خطابه چنين اشاعه ميدادند: سلطنت موهبتى الهى و مشيتى ربّانى است كه از ميان هزاران انسان به شخصى اعطا مىگردد كه جامه قدس، شرف و سعادت بر او پوشانيده و تاج سرافرازى بر سرش نهادهاند. شاه را به خصالى متّصف مىكردند كه نه تنها از آنها بهرهاى نداشت بلكه عليه تمام فضايل و مكارم موضع گرفته و در بوستان معنويت بذر فساد مىپراكند. از طرفى وقتى چنين برترىهاى كاذب و موهوم براى شاهنشاه عارى از ايمان به خدا و تهى از مهر و محبت به بندگان خدا در نظر گرفته شود ديگر نمىتوان اعمال و رفتار و كارنامهاش را كه سراسر پليدى و سياهى بود در معرض انتقاد قرار داد. امّا امام از اين حصار امنى كه آن خنّاسان خود باخته براى رژيم ستم شاهى بوجود آورده بودند عبور كرد و آن را درهم كوبيد و شاه را مصداق بارز يزيد زمان و فرعون عصر معرفى كرد كه عدل و انصاف را زير پا نهاده وبه حق كشى و ضايع نمودن حقوق مردم روى آورده است به علاوه مقامى را كه مختص يك انسان شايسته، لايق، مؤمن و وارسته مىباشد غصب كرده است، خلافها را با صراحت بيان مىكرد و كارنامه او را تا حدّ بر كنارى و حذف او، زير سؤال برد.
گروهى ديگر بودند كه با قرائتى فاقد پويايى و به دور از جوشش و خيزش و تصوّرى بدون روح و رمق از اسلام دل به انتظارى منفى خوش كرده بودند و تلاش كردن براى تشكيل يك نظام اسلامى در عصر غيبت امام زمان(عج) را غصب مسلّم حق آن فروغ دوازدهم امامت تلقى مىكردند، امام در همين وضع توانست اولاً تبليغات پوچ و بيهوده اينها را خنثى سازد و ثانياً ياران واقعى خويش را براى درهم شكستن سپاه سياه تبهكارى مصمّم ساخت و شرايط را براى ايجاد يك تشكيلات پر ابهت سياسى كه بتواند در جهت تحكيم و انتشار ارزشها بكوشد و براى نيكان و پاكان آرامش لازم را فراهم آورد و جلو منكرات را بگيرد، فراهم نمود.
افرادى هم با وجود اين كه ميدانستند مسير امام بر حق است اما صلابت او را بر نمىتابيدند يا ظرفيت هضم اقتدار او را نداشتند به همين دليل در آغاز نهضت نه تنها با رهبرى نهضت
همكارى نمىكردند بلكه او را نصحيت مىكردند كهاى آقا نمىتوان با رژيمى كه حداقل نيم قرن سابقه دارد و تمام ابرقدرتهاى جهان از او حمايت مىكنند به مقابله برخاست و او را از جاى بركند بدتر از آن، اين كه برخى امام را به كنار آمدن و سازش با ستم توصيه مىنمودند و توجيه بلهانه و ساده لوحانه آنان اين بود كه او تنها حاكم شيعه مذهب مىباشد. و بهتر است با وى همكارى نمود نه آن كه در صدد سقوطش برآمد، اينها فكر نمىكردند كه امام مىخواهد يك غاصبى را بركنار كند و يك فرد صالح، لايق و مردمى را كه كاملاً پاىبند به مذهب شيعه است روى كار آورد، اينها همان نگاه خوارج را ترويج مىنمودند كه شخصيتى چون اميرمؤمنان على(ع) را از ادامه زعامت مسلمين محروم كردند و همين بى وفايىها و نادانىها، آن پيشواى پرهيزگاران را تنها گذاشت و ديديم كه وقتى ائمه هدى را جاهلان متنسّك از فرمانروايى بر امور مسلمين بركنار نمودند، زمينه هايى را بوجود آوردند كه جانيان و خلافكاران اموى و عباسى روى كار آيند، آنانى كه در كارنامه سياه خود آن چنان كار را به ابتذال و فساد كشانيدند كه روى مغولها را سپيد كردند. البته برخى از اين تنگ نظران تنك مايه آنقدر خود باخته بودند كه از دستگاه ستم هراس داشتند و هرگونه پيش روى به سوى اين تشكيلات را پيمودن مسيرى پرخوف و خطرناك ميدانستند و توصيه مىنمودند نيروى مؤمن و انقلابى از مواضع خود عقب نشينى كنند، اينها ادعاى درك مسايل را داشتند ولى دلشان خالى از ايمان بود.
امام، ايرانى منسجم، يكپارچه و متحد مىخواست و برايش مرزبندىهاى جناحى، قومى قبيلهاى و فرقهاى مطرح نبود و خود را متعلق به قشرى مشخّص نميدانست، خود را رهبر همه معرفى مىكرد، در انحصار هيچ تشكّلى قرار نمىگرفت. از همه ظرفيتها، استعدادها و امكانات براى مقاصد بلند و اهداف خود كه سربلندى و عزّت اسلام و مسلمين بود، استفاده مىنمود و البته براى تحقق اين هدف مراقب جهتهاى ديگر هم بود. به عنوان نمونه وقتى رژيم بعثى عراق، جنگ تحميلى را عليه ايران به راه انداخت امام براى نجات ايران از چنگال وحشيانه صدام انرژى نهفته، ناشناخته ولى خالصانه مردمى را براى دفاعى مقدّس بسيج نمود اما در عين حالى كه نيروهاى خودى را ضد متجاوزان تشويق مىكرد و رهبرى آنان را عهدهدار بود، نگران سرزمين و شيعيان عراق هم بود كه مبادا در اين ستيز نابرابر، وحشيان
حاكم بر اين كشور مردم مسلمان آن را پايمال جفاى خود كند لذا مدام برايشان پيام مىفرستاد، او بين هويت و ارزشهاى تمام مسلمانان جهان و حتى محرومين صالح در سراسر گيتى يك نوع اشتراك ميديد.
نغمههاى شوم
يكى از برجستهترين خصال امام در مبارزات سياسى، بدبينى به اجانب بود و با آن بصيرت باطنى كه از راه خودسازى بدست آورده بود حتى به جنبههاى حقوق بشرى و آزادى خواهى آنان چشم اميدى نداشت و در اين بدبينى واقع بين بود، هوش فوقالعادهاش به خوبى تشخيص داد كه حقوق بشر هم يك بمب نرم و بدون سر و صداست كه غربىها بر سر مخالفين خود ميريزند. بدن آدمى به خوبى مىتواند خطر گازهاى سمّى، موجودات درّنده و نيشهاى زهرآگين خزندگان را درك كند اما خرد هر كسى قادر نمىباشد بفهمد دشمن با اين شعارهاى فريبنده چه مقصدى دارد، بسيارى از افرادى كه ادعاى روشنفكرى داشتند و خود را صاحب نظر در مسايل سياسى ميدانستند شيفته اين فريبها گرديدند و گفتند: غرب مهد دموكراسى، آرامش و امنيت است!
شناخت امام از استكبار بر حكم قرآنى اشدّاء على الكفار استوار بود، همانگونه كه با تكيه بر رحماء بينهم در كنار محرومين صالح ماند و از اعماق قلب بر قدرت، توان، صداقت و پاكى آنان اعتقاد داشت.
بارها مىفرمود اَبَرقدرتها با وجود آن كه قدرتى دارند، در نهايت ضعف به سر مىبرند ولى تهيدستانى كه به ظاهر امكاناتى ندارند از همه قوىترند.
استكبار با وجود انواع تجهيزات، آسيبپذير است چون از ايمان و حمايت مردمى بهرهاى ندارد، سخن اول و آخرش در مورد ابرقدرتها نوسانى نداشت و تأكيد مىنمود: «دنيا بداند هر گرفتارى كه ملت ايران و مسلمين دارد از اجانب است از آمريكاست. ملل اسلام از اجانب و از آمريكا خصوصاً متنفر است، بدبختى دول اسلامى از دخالت اجانب در مقدّرات آنهاست.»() او تمام نقشههاى قدرتهاى بزرگ را محو اسلام ميدانست و يادآور شد: به اسم اصلاحطلبى، دانش دوستى و آزادى مىخواهند احكام اسلامى را پايمال كنند، كارشناسان استكبار در قالب پژوهشهاى دينى، شرقشناسى و مانند آنها، پردههاى ضخيمى بر چهره نورانى اسلام كشيدهاند از ديدگاه امام بر اثر تبانى ابرقدرتهاى شرقى و غربى غده
سرطانى صهيونيسم در قلب جهان اسلام پديد آمد و زخم خون چكانى براى مسلمانان به ارمغان آورد و تنها راه رهايى از اين توفانها بازگشت به اسلام، قرآن و اتحاد اسلامى است.()
استراتژى ديگر امام اين بود كه رژيمهاى باطل هرگونه تصميمى بگيرند براى سرنگون ساختن بساط ظلم خود كمك كردهاند، در بهار سال 1342، رژيم شاه طرح سپاه دين را مطرح كرد، بر اساس آن روحانيون توسط مأموران دستگير شده و با پوشيدن لباس سربازى به مرزها و نقاط دورافتاده تبعيد گرديدند. امام در پيامى به اين مناسبت فرمودند: «نگران نباشيد، تزلزل به خود راه ندهيد. تعليمات نظامى را با كمال جديّت دنبال كنيد باشد كه چون حضرت موسى(ع) كه در آغوش فرعون بزرگ شد و اساس ظلم و جور را در هم پيچيد. شما هم ريشههاى فساد و ظلم را از بيخ و بدن درآوريد.»() و بدينگونه به طلّاب آموخت آموزش نظامى را فرا گيرند تا بتوانند در مبارزه با ستم، از آن استفاده كنند و چون در سال 1350 هـ.ش رژيم شاه بار ديگر طرح سپاه دين را به اجرا درآورد و روحانيون را به بهانه اعزام سپاه دين از لباس مقدّس روحانيّت محروم و آنها را به سوى مرزها روانه داشت، امام در پيامى آتشين فرمودند: «نغمه سپاه دين در شرايطى ساز مىشود كه دستگاه جبّار، دست جنايتكار اسرائيل را در تمام شؤون اقتصادى، سياسى و نظامى ايران باز گذاشته است. بسيارى از علماى اعلام و ملت شريف ايران در زندان، تبعيد و تحت شكنجه به سر مىبرند و جوانان غيور وطن خواه، اعدام و تيرباران مىشوند. اين جانب به
ملت محترم ايران اعلام خطر مىكنم.»()
امام در سال 1350 هـ.ش وقتى متوجه شد مىخواهند از طرف رژيم پهلوى جشنهاى 2500 ساله برگزار كنند در پيامى به زائران بيت اللّه الحرام فرمودند :از جمله مصيبتها برگزارى جشن منحوس دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهى است كه خدا ميداند چه مصيبت و سيه روزى به بار ميآورد.() شاه در اين سال جشنهاى مذكور را در سراسر ايران برپا نمود و با صرف ميليونها دلار از پول ملت ايران، سران كشورهاى جهان را به ايران دعوت كرد تا در اين مراسم شركت نمايند. از اين زمان تاريخ ايران كه بر مبناى هجرت حضرت رسول اكرم(ص) بود به سال شاهنشاهى تغيير كرد. امام در مقابل اين بى حرمتى موضعگيرى شديد نمود و در پيام خود رژيم پهلوى را از ننگينترين رژيمها معرفى كرده و فرمودند: «مسلمين براى جنايات پادشاهان عزا بگيرند نه جشن.» و افزودند :مسلمين براى مجد و عظمت اسلام و آزادى فلسطين در خاك و خون مىغلطند ولى شاه ايران براى رژيم مبتذل شاهنشاهى جشن و سُرور به پا مىكند.() در سال 1352 هـ.ش در حالى كه شاه اختناق بسيار شديدى بر كشور حاكم كرده بود و هرگز كسى جرأت نداشت يك كلمه از آزادى سخن بگويد و يا نام مقدس امام را بر زبان جارى نمايد امام اين گونه به افشاگرى پرداختند: «…در اين دهه سياهى كه گذشت جز فقر و ذلّت و اختناق، قتلهاى دسته جمعى، تيرباران و اعدامهاى غيرقانونى و انباشتن زندانها از علماء، روحانيون و جوانان ملت اسلام چيزى عائد ملت ستمديده ايران نگرديده… اكنون سكوت در مقابل اين نقشهها و فجايع در حكم انتحار است و استقبال از مرگ سياه و سقوط يك ملت بزرگ مىباشد».()
در اسفند ماه سال 1353 هـ.ش شاه كه خود را در اوج قدرت ميديد طى يك سخنرانى ايجاد حزب رستاخيز را اعلام كرد و گفت: كسانى كه در آن وارد نشوند به معنى آن است كه علاقهاى به كشور خود ندارند و مىتوانند گذرنامه گرفته و از ايران خارج شوند و نيز تهديد كردند: هر كس در حزب منحوس مزبور ثبت نام نكند دستگير و زندانى مىشود.() امام در اينباره فرمودند: شركت در حزب رستاخيز حرام و كمك به ظلم و استيصال و از بين بردن مسلمين است و مخالفت با آن از روشنترين موارد نهى از منكر است…اين حزب تحميلى مخالف قانون اساسى و موازين بين المللياست.()
فرمايشى بودن اين حزب و ناكامى سياسى
آن در اوج قدرت، حتى بر حاميان خارجى شاه پوشيده نبود و در اسناد سرّى و محرمانه لانه جاسوسى آمريكايى به اين واقعيت اعتراف شده است. در تابستان سال 1357 ش همزمان با گسترش امواج انقلاب اسلامى شاه به منظور عقب نشينى و اعطاى امتياز به مردم، آن را منحل كرد.
در پايان سال 1354 ش مجلس شوراى ملى و سنا در يك اجلاس مشترك تصويب كردند كه مبدأ تاريخ ايران به شاهنشاهى تغيير يابد و همه مردم و سازمانهاى عمومى و دولتى موظفند تاريخ جديد را به كار برند، تغيير تاريخ به مفهوم تيراندازى ديگر رژيم به سوى مقدّسات و شعائر دينى بود. امام خمينى اين حركت را نغمهاى شوم براى محو اسلام دانستند و امّت مسلمان را موظف نمودند با آن مخالفت كنند و استعمال آن را حرام و حمايت كردن از ستم و دشمنى با اسلام قلمداد كردند.()
در خرداد همين سال به مناسبت گراميداشت شهداى پانزدهم خرداد 1342 ش مجلس با شكوهى در قم و تظاهرات وسيعى در دانشگاههاى كشور برپا شد كه با يورش وحشيانه نيروهاى شاه به خاك و خون كشيده شد.()
امام خمينى در پيامى فرمودند :تأسف از سركوب كردن ملت مظلوم و هجوم به دانشگاههاى سراسر كشور، تأسف از واقعه جانسوز هفدهم خرداد 1354 مدرسه فيضيّه كه واقعه قتل عام 15 خرداد 1342 ش را زنده كرد.
در سال 1355 ش به مناسبت پنجاهمين سال سلطنت پهلوى جشن هايى برپا شد كه همزمان با عيد سعيد فطر بود. امام در فراز پيامى خاطرنشان ساختند: «براى مسلمين در وضع حاضر عيدى نمانده است… ايران مركز تاخت و تازِ اجانب خصوصاً آمريكا و ايادى خبيثه آن است».()
امام هيچگاه در برابر دشمنان اسلام كُرنش و تواضع نكردند و سعى نمودند غيرت اسلامى خويش را به آنان نشان دهند و در راهى كه برگزيده بودند با قاطعيت و صلابت پيش ميرفتند و ترديد به دل راه نميدادند يك بار فرستادهاى از سوى رژيم، به خدمت امام آمد و ايشان را تهديد كرد و گفت فكر نكنيد پيروز مىشويد! امام با عصبانيت فرمودند«:اين را بدانيد تا زنده هستم اگر در خانهام را هم به رويم ببنديد از پاى نخواهم نشست و با اين نيش قلم عليه شما خواهم نوشت و اگر نشد از شكاف در سخنم را به مردم خواهم رساند.»()
تصميم جدّى و قاطع به همراه همّت امام در مورد هرچه كه آن را وظيفه و تكليف شرعى تشخيص ميدادند تا بدان حد بود كه اگر دنيا و اهلش با ايشان مخالفت مىكردند از آن منصرف نمىشدند و به سرزنش ملامتگران ذرّهاى اعتنا نمىكردند، در دوران نهضت مقدسى كه رهبرى كردند مدّتى تنها، اعلاميه عليه طاغوت دادند و در رسيدن به اهداف مقدّس هرگز يأس به خود راه ندادند. آية اللّه شهيد سيد محمد رضا سعيدى نقل كردهاند: خدمت امام عرض كردم شما را تنها مىگذارند! فرمود، اگر جن و انس يك طرف باشند و من يك طرف حرفم همين است كه مىگويم.()
سرسختى در برابر خلافكاران
موضعگيرى امام در برابر رژيم بعث عراق بر خلاف تصوّر سياستمداران و به رغم تمهيداتى كه اين رژيم انجام ميداد خصمانه بود و هرگز به خاطر مخالفت و درگيرى رژيم بعث عراق با ايران دوره ستم شاهى در برابر حكومت عراق نرمش نشان ندادند و كارگزاران اين كشور را با روى خوش نپذيرفتند و هر وقت به خدمت امام ميآمدند از آن حضرت تبرّى ديدند.()
و هنگامى كه اولين برنامه تبعيد ايرانيان از عراق شروع شد و گروه زيادى از آنان را با كمال اهانت، زندانى و اذيّت بيرون مىكردند امام ناراحت شده و تصميم گرفتند از عراق خارج شوند و چون گروهى از نزديكان صدام خواستند به ملاقات آقا بيايند اعلام كردند حق ندارند بيايند و من هم آمادهام تا با هموطنان خود بيرون بروم، اطرافيان كه از قساوت اين افراد اطّلاع داشتند از امام خواستند آنان را به حضور بپذيرند ولى ايشان فرمودند: نمىگذارم به آسانى
ملاقات كنند بايد صُولت و قدرت اينها را بشكنم و سپس راهشان دهم و بعد امام با كمال صراحت به يكى از آنان كه معاون صدام بود و در هتاكى و خيانت اشتهار داشت فرمودند: شما از يهودىها هم بدتر كرديد!()
امام در تصميمگيرى نهايى به تنهاى اقدام مىكردند و از كسى واهمهاى نداشتند و از اين كه آمريكا اصرار مىكرد كه امام از پاريس به تهران نرود استفاده مىكردند كه بايد رفت، چون آمريكا خوبى اسلام و نهضت را نمىخواهد و وقتى به فرانسه رفتند تمام گروههايى كه به خدمتشان ميرسيدند و به نحوى از نظر سمت وابستگى به رژيم طاغوت داشتند بايد استعفا ميدادند تا حضرت امام آنان را به خدمت بپذيرد. سيد جلال تهرانى و كريم سنجابى از جمله اين افراد بود كه تقاضاى امام را قبول كردند و به ديدن ايشان رفتند.()
امام در سخنانى فرمودهاند: «…بعضى از همين روشنفكرها و…اشخاص كه حالا انقلابى شدند… ميآمدند مىخواستند ما را اغفال كنند يا خودشان هم نمىفهميدند كه شما كارى بكنيد كه اين شوراى سلطنتى باقى باشد. در صورتى كه آن كه رئيس شوراى سلطنتى بود آمد پاريس، من گفتم تا استعفاء نكردى با تو ملاقات هم نمىكنم. استعفا هم كرد او…»()
به همين دليل است كه يكى از نويسندگان معاصر اعتراف نموده است: «…او(امام خمينى) از آن روز كه پا به ميدان گذاشت و با حكومت فساد بيداد به ستيز پرداخت نه تنها براى يك لحظه و يا در يك مرحله از مراحل بيشمار جهاد پاى سرسختى و استقامتش سُست نشد بلكه هر روز سختتر و استوارتر و قاطعتر گرديد.»()
شهيد محلاتى در خاطرات خود گفته است در روز 21 بهمن 1357 كه از سوى دولت حكومت نظامى اعلام شد، ماجرا را به خدمت امام عرض كرديم، فرمودند: همين حالا بلندگوها را برداريد به خيابانها برويد و اعلام كنيد هر كس در خانه است بايد بيايد بيرون توى خيابان و آن لحظه تاريخى بود، اين نظر قاطع امام در مورد حكومت نظامى آن چنان رعبى در دل رژيم ايجاد كرد و چنان قوّتى به مردم بخشيد كه در پرتو آن پيروزى حاصل گرديد.() در همان زمان ياران امام احتمال حمله به جايگاه امام را ميدهند. از اين جهت خانهاى در پشت مدرسه علوى برايشان در نظر مىگيرند و از ايشان مىخواهند به آنجا بروند ولى آقا مىفرمايند: من از اين اطاق خود بيرون نميرويم شماها اگر
مىترسيد برويد.() وقتى تصميم به لغو حكومت نظامى گرفتند: آيت اللّه طالقانى نگران آن بودند كه با بيرون آمدن مردم رژيم سفاك دريايى از خون ايجاد كند و با گريه گفته بودند يا ما نمىفهميم و يا اين سيد(امام) با جاهاى ديگر ارتباط معنوى دارند.()
صلابت و استقامت حضرت امام خمينى در مقاطع دشوار پس از پيروزى انقلاب اسلامى بر هيچ كس پوشيده نيست، ايشان در مورد برخى حركتهاى عوام فريبانه به مخاطبان خويش فرمودند: شما خيال نكنيد از هياهو و جنجال مىترسم اگر تمام اين جمعيتى كه در حسينيه حاضر مىشوند و فرياد بر ميآورند درود بر خمينى، زمانى خلاف آن را بگويند برايم تفاوتى نخواهد داشت، ذرّهاى به هوچىگرىها اهميت نخواهم داد، كارى به هياهو هم ندارم به تكليف شرعيام مىپردازم، همين و بس.() واقع بينى و اتكاى عميق و پاىبندى امام به مبانى فكرى و عقيدتى چنان بود كه هيچ چيز شبههآميز را تأييد نمىكردند و به مسايل مبهم تن نميدادند و با صراحت بر آنچه معتقد بودند اصرار ميورزيدند و هيچ گونه رودربايستى با كسى نداشتند در تصميمگيرىهاى سياسى رايج در دنيا مسؤولان و رهبران در خفا و آشكار دوگانه رفتار مىكنند و گاهى براى براى رفع مسؤوليت از خود، مسؤولان ديگر را قربانى مىكنند اما امام اين گونه نبودند و به اعتراف دوست و دشمن همواره ايشان با مردم با صراحت و صداقت سخن مىگفتند.() يك بار در مجلسى كه گروهى از فضلا نشسته بودند از آن بزرگوار
سؤال علمى كردند و چون يكى از حاضران به عالم ديگرى گوشه و كنايه ميزد چهره آقا برافروخته شد و فرمود: منزل من جاى گوشه و كنايه نيست مجالس بايد خدايى باشند، مجالس نمىتوانند جورى باشند كه در آن به مؤمنين و مسلمانها گوشه و كنايه بزند.()
امام نه تنها در مقابل كسانى كه سهم امام يا ساير وجوه شرعى را ميآوردند خضوعى نمىكردند بلكه مىتوان گفت: با نوعى بى اعتنايى برخورد مىنمودند زيرا نظرشان اين بود كه: شما وظيفه خود را انجام ميدهيد، خيال نكنيد منّتى بر من داريد، شما با اين پول دادن راحت مىشويد و من كه مىخواهم اين پولها را در راه خودش مصرف كنم در زحمت قرار مىگيرم، بنابراين شما براى من زحمتى ايجاد كردهايد ديگر نبايد منّتى بر من داشته باشيد.()
اگر امام احساس مىكرد بايد امر به معروف و نهى از منكر كند در هر شرايطى به اين امر مبادرت مىنمودند واز كسى پروايى نداشتند، پس از رحلت آيت اللّه كاشانى گروهى از اقشار مردم تهران براى ديدن امام به قم آمدند، در همان مجلس شخصى جلو آمد تا دست امام را ببوسد، انگشترى طلا هم در دست داشت، در همان حال كه مىخواست بر دست امام بوسه بزند، آقا دستش را گرفت و فرمود: اين انگشتر براى مرد حرام است آن را در بياوريد و به جاى آن انگشتر ديگرى در دست خود بكنيد.() امام در اجراى موازين شرعى از تبليغات شوم خودباختگان غربى نهراسيد و در سخنى فرمودند: «با خداى خود پيمان بستهام كه
رضاى او را بر رضاى مردم و دوستان مقدم دارم اگر تمام جهان عليه من قيام كنند دست از حق و حقيقت بر نميدارم من كار به تاريخ و آنچه اتفاق ميافتد ندارم من تنها بايد به وظيفه شرعى خود عمل كنم».() و در بيان ديگر فرمودند: «دفاع از اسلام و نظام شوخى بردار نيست و در صورت تخطى هر كس در هر موقعيت بلافاصله به مردم معرفى خواهد شد…»() و نيز تأكيد نمودند: «…من بارها اعلام كردهام كه با هيچ كس در هر مرتبهاى كه باشد عقد اُخوّت نبستهام چهارچوب دوستى من در درستى راه هر فرد نهفته است دفاع از اسلام و حزب اللّه اصل خدشهناپذير جمهورى اسلامى است…كسانى كه از منافقين و ليبرالها دفاع مىكنند پيش ملت عزيز و شهيد داده ما راهى ندارند.»()
خسران خطاى خواص
!حجت الاسلام و المسلمين رسولى محلاتى كه در دفتر حضرت امام مشغول به كار بودهاند مىگويد يك بار به حضرت امام عرض كردم اين بزرگوارى شما بود كه كارهاى حسّاسى را به ما واگذار فرموديد، اكنون اين فكر برايمان پيش آمده كه امكان دارد طرز كارمان مورد پسند و رضايت شما نباشد و از ما شكوه و گلايهاى داشته باشيد ولى عظمت روحى و بزرگواريتان اجازه ندهد كه به روى ما بياوريد آن بزرگوار بر حسب عادت خويش سرشان را پايين انداختند و چشمان نافذ و گيراى خود را به من دوختند و پاسخ همه جملات و سخنانم را با دو عبارت پر معنى و كوبنده كه دقّت در آن پر ارزش است دادند و با آن متانت و وقار هميشگى با صراحت فرمودند: آقاى رسولى احتياجى به اين حرفها نيست، هر وقت من تشخيص بدهم وجود شما در اين خانه به ضرر اسلام است، عذر شما را خواهم خواست، بفرماييد و به سر كارتان برويد، ابهت و عظمت ايشان اجازه نداد كه ديگر من چيزى بگويم سخنان امام در اعماق دلم اثر كرد و نه تنها از آن ناراحت نشدم بلكه علاقهام چندين برابر گشت.()
يكى از شاگردان مشهور امام نقل مىكند بك بار كه در مسيرى همراه امام بودم به ماجرايى كه بحث روز بود اشاره كردم و آن اين بود كه رژيم شاه به دليل اختلاف بين ايران و عراق به كسى گذرنامه نميداد تا به عراق برود و چون اين برنامه با رحلت آيت اللّه بروجردى همزمان شده بود بيشتر طلبههاى قم آن را به فال نيك گرفتند زيرا تصوّر مىنمودند در صورت
مهاجرت طلبهها به عراق و حوزه نجف، حوزه علميه قم خلوت مىشود، خوشحال بودند كه با عدم امكان رفتن آنان به عتبات عاليات، مراكز علوم دينى قم همچنان برقرار مىماند، با يادآورى اين نكات به آقا عرض كردم: الحمد لله به طلبههاى قم گذرنامه داده نمىشود كه به نجف بروند و در نتيجه حوزه علميه قم نيز از هم باشيده نمىشود. امام در پاسخ به اين اظهارات مطلبى فرمودند كه تكيه گاه كلامشان اين بود: تو خداپرست نيستى، تو يكتا پرست نيستى، تو لا اله الّا اللّه را درست نگفتهاى، براى اين كه اگر تو يكتاپرست بودى قم و نجف برايت معنى نداشت، هدف ترويج اسلام و فقه امام صادق(ع) است. تو چرا نجف را غير از قم ميدانى؟ اصلاً آن لا اله الّا للّه را كه گفتهاى، الكى گفتهاى! البته اين فرمايشات امام جنبه موعظه و نصيحت داشت نه آن كه خواسته باشند شاگرد خود را غير موحّد بدانند.() امام هرگاه از بستگان، دوستان، علاقهمندان و كسانى كه به نحوى با آنها رابطه عاطفى داشتند، خطايى ميديدند، نهى از منكر مىكردند يا تذكر لازم را ميدادند و با كسى هم تعارف نداشتند با همه چنين بودند و آنان كه امام را به خاطر خدا دوست داشتند هيچ گاه از اين برخورد همراه با قاطعيت و صلابت امام نميرنجيدند بلكه آن را دليلى بر پاك بودن اعتقاد امام و راستين بودن پيوستگيشان با همان مقام معنويت به حساب ميآوردند.() اگر امام برنامههاى فردى را مورد تحسين قرار ميدادند و از او تعريف مىكردند هنگامى كه احتمال ميدادند آن فرد اين برخورد تشويق گونه را به حساب شخص خودش گذاشته است در همان لحظه رفع شبهه مىكردند و تأكيد مىنمودند آنچه كه از كسى تعريف مىكنم جنبه شخصى ندارد بلكه به حساب اسلام است.()
يكى از ياران امام مىگويد: يك بار به محضر امام شرفياب شدم و ايشان در خصوص جريانى راجع به مجلس پيغامى دادند و مطالبى فرمودند تا من به عرض نمايندگان برسانم و من اين مأموريت را انجام دادم يكى از مطالب حضرت امام اين بود كه فرمودند :من در كارهاى مجلس دخالت نمىكنم ولى اگر يك روزى ببينيم مجلس مىخواهد بر خلاف اسلام حركت كند من طلبه جلوى آنها ميايستم، تصور نكنند كه مجلس است من ملاحظه قانون را مىكنم و قانون هم بايد كار خودش را انجام دهد ولى اگر يك روز ديدم قانون بر خلاف اسلام است جلوى همهشان ميايستم تصوّر نشود در برابر خلاف اسلام من بىتفاوت مىمانم.()
لغزش اهل علم و فضلا مخاطرات بيشترى دارد و به همين دليل حضرت على(ع) فرمودهاند: خطال عالم همچون شكستگى كشتى است كه در اثر آن هم كشتى غرق مىشود و هم سرنشينان خود را غرق مىكند.() عوارض انحراف اشخاص معمولى محدود است ولى انحراف يك نفر حوزوى افزون بر گناه، ديگران را به روحانيت و حتى اسلام و ديانت بدبين مىسازد و اين خسران بزرگ را نبايد اندك پنداشت از اين رو امام از علماى منحرف نفرت داشته و آنان را از ساواكى پستتر مىشمرد و انگيزه ايجاد دادگاه ويژه روحانيت را بزرگى و زيان بار بودن خيانت روحانى و رماندن مردم از دين و عالمان دين ياد مىكرد.() در پيامى خطاب به مراجع، روحانيان، مدرسين و… فرمودهاند: «من به طلّاب عزيز هشدار ميدهم كه علاوه بر اين كه بايد مواظب القاءات روحانى نماها و به ظاهر جهلاى قوم كه هرگز با اصول و اهداف روحانيت آشتى نكردهاند، عبرت بگيرند كه مبادا گذشته تفكر و خيانت آنان فراموش و دلسوزىهاى بىمورد و ساده انديشها سبب مراجعت آنان به پستهاى كليدى و سرنوشت نظام شود.»() و يادآور شدهاند: «…با اين كه در كشور ما در اجراى عدالت بين روحانى و غير آن امتيازى نيست ولى وقتى با متخلّفى از روحانيت خوش سابقه يابد سابقه برخورد
شرعى و قانونى و جدّى مىشود فوراً باندها فرياد ميزنند كه چه نشستهايد جمهورى اسلامى مىخواهد آبروى روحانيت را ببرد. اگر احياناً كسى مستحق عفو بوده و بخشيده شود تبليغ مىكنند كه نظام به روحانيت امتياز بيجا ميدهد. مردم عزيز ايران بايد مواظب باشند كه دشمنان از برخورد قاطع نظام با متخلفين از به اصطلاح روحانيون سوء استفاده نكنند و با موج آفرينى و تبليغات اذهان را نسبت به روحانيت متعهد بدبين ننمايند و اين را دليل عدالت نظام بدانند كه امتيازى براى هيچ كس قايل نيست و خدا ميداند كه شخصاً براى خود ذرّهاى مصونيّت و حق و امتياز قائل نيستم. اگر تخلّفى از من هم سر زند مهياى مؤاخذهام».()
امام بر اين باور بودند كسى كه به تشويش اذهان عمومى مىپردازد و بر عليه نظام فعاليت فرهنگى و تبليغى مىكند و موازين دينى و مقدّسات را مورد تهاجم قرار ميدهد هم آب به آسياب دشمنان قسم خورده نظام اسلامى ميريزد و هم خوراك پخته و آمادهاى براى بوقهاى تبليغاتى استكبار فراهم مىكند، البته ابر قدرتها از اين گونه اشخاص تعريف مىكنند، تأكيد امام بر اين حقيقت استوار بود: «آن روزى كه آمريكا از ما تعريف كند بايد عزا گرفت…»() و نيز امام بارها مىفرمودند:
هر وقت مشاهده كرديد قدرتهاى غربى و دستگاههاى تبليغاتى آنان از شما تعريف كردند، در خودتان شك كنيد. هر فردى و خصوصاً اهل علم و آنان كه در نظام مقدّس اسلامى مسؤوليتى داشتهاند بايد بدانند كه اهتمام عظيم رسانههاى غربى و صهيونيستى به حمايت از آنان و تعريف و تمجيد و بزرگ كردن اظهارات و مطالبشان اين حقيقت را به اثبات ميرساند كه در جايى از كارشان اشكال است، انسان آرام آرام به سوى پرتگاه گام برمى دارد و يك وقت مشاهده مىكند نه تنها تحليلها و تفسيرهاى راديوهاى بيگانه با سخنهاى او يكى است بلكه آنقدر از ارزشها فاصله گرفته كه ديگر احتياج نيست رسانههاى غربى از كانالهاى گوناگون گزارش تهيه كنند و نطق برخى نيروهاى خودى مهمترين منبع تغذيه آنان است، اتفاق نظر رسانهها و رونامههاى غربى با مجامع صهيونيستى، ضد انقلابيون و گروهكهاى متوارى و معارض نظام در بر حق بودن يك شخص نه تنها نقطه مثبتى نيست بلكه تقويت جبهه كفر، الحاد، شرك و نفاق مىباشد امام مىفرمايند: «كسانى در بين ما روحانيون بودهاند كه ندانسته به مقاصد آنها (اجانب) كمك كردهاند…گاهى وسوسه مىكنند كه احكام اسلام ناقص است. مثلاً آيين دادرسى و قوانين قضايى آن چنان كه بايد باشد نيست…»() و در يكى از پيامهاى خويش يادآور شدهاند: «نبايد تحت تأثير ترّحمهاى بيجا و بى مورد نسبت به دشمنان خدا و مخالفين و متخلّفين نظام به گونهاى تبليغ كنيم كه احكام خدا و حدود الهى زير سؤال بروند.من بعضى اين موارد را نه تنها به سود كشور نميدانم كه معتقدم دشمنان از آن بهره مىبرند…»()
امام همچنان كه از روحيّهاى بسيار عاطفى برخوردار بودند و مهربانى و رأفت زيادى از خود بروز ميدادند وقتى مسئله نقض احكام الهى توسط فرد و يا افرادى پيش ميآمد، هيچ گونه اغماضى نداشتند و به خصوص از زير پا گذاشته شدن دستورات دينى توسط علماى دينى بسيار متأثر مىشدند. رنج مىكشيدند، تأسّف مىخوردند و با آشفتگى مىگفتند: چطور يك روحانى حاضر مىشود احكام الهى را زير پا نهد() يا آن كه در مقابل هجوم به ارزشهاى مذهبى و هتك مقدّسات مهر خاموشى بر لبان خويش بزند. امام از اين كه نيروهاى خودى با يكديگر نزاع دارند و به اختلافات دامن ميزنند ناراحت بود و اين حركت را مخالف رضايت خداوند و اولياى او ميدانست و مىفرمود:
«…اين دنيا چند روزش آمده پيش شما، اين را خدمت كنيد تا آبرومند باشيد پيش خدا اين را با دعوا نگذرانيد، با صلح برويد سراغ مردم. اگر برويد سراغ مردم ديگر دعوا پيش نميآيد براى اين كه وقت دعوا نمىماند اما افسوس اين است كه شما مشغول دعوا هستيد و از مردم غافل، نه اقتصاد را توانستيد درست كنيد و نه امنيّت را توانستيد درست كنيد و نه هيچى. همهاش دعوا و همهاش با هم دعوا… به همه آقايان من مىگويم با هم جنگ نكنيد، روزنامهها را پر نكنيد دوباره از بدگويى از هم…انتقاد غير انتقام جويى است. هر كس از هر كس مىتواند انتقاد صحيح بكند اما اگر قلم كه دستش گرفت انتقاد كند براى انتقام جويى، اين همان قلم شيطان است…»() ادامه دارد
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ و و . غررالحكم و دررالكلم: به ترتيب ج 4، ص 29، ج 4، ص 21 و ج 1، ص .394
. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 14، ص .78
. مأخذ قبل.
. صحيفه نور، ج 1، ص .190
. همان، ص .176
. همان، ص .158
. همان، ص .165
. همان، ص .207
. امام خمينى از تبعيد تا پيروزى، ج 2، ص.31
. صحيفه نور، ج 1، ص .214
. امام خمينى از تبعيد تا پيروزى، ص .35
. خورشيد قرن، ص .20
. صحيفه نور، ج 1، ص .324
. پا به پاى آفتاب، گردآورى و تدوين امير رضا ستوده، ج 1، ص .284
. مجله نور علم، دوره سوم، ش 31، ص .104
. صحيفه دل، ج 1، ص .114
. پا به پاى آفتاب، ج 3، ص .33
. صحيفه دل، ص 58 ـ .57
. صحيفه نور، ج 10، ص .82
. انقلاب ايران و مبانى رهبرى خمينى، سيروس پرهام، ص 76 و .150
. صحيفه دل، ص .128
. مجله نور علم، ص .114
. پا به پاى آفتاب، ج 4، ص .280
. همان، مأخذ، ج 1، ص .242
. دليل آفتاب، ص .153
. پابه پاى آفتاب، ج 4، ص .153
. همان، ج 3، ص .36
. همان، ج 4، ص .150
. روزنامه كيهان، ش .16647
. خاطرات سياسى، محمد محمدى رى شهرى، ص.294
. همان، ص .289
. پابه پاى آفتاب، ج 2، ص .178
. همان، ج 3، ص 298 ـ .297
. همان، ج 2، ص .48
. بنگريد به مأخذ پيشين، ج 3، ص .282
. گلهاى باغ خاطره، از خاطرات آيت اللّه محمد يزدى، ص .137
. زلّه العالم كانكِسار السفينة تغرق و تغرق (بحار الانوار، ج ،2 ص 58).
. صحيفه نور، ج 9، ص 290، مجله حوزه، ش 95 ـ 94، ص .282
. فرازى از پيام امام خمينى كه در سوم اسفندماه سال 1360 ش صادر فرمودهاند.
. صحيفه نور، ج 21، ص .93
. همان، ج 18، ص 179 و نيز بنگريد به (در سايه آفتاب) محمد حسن رحيميان، ص .214
. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 14، ص .85
. صحيفه نور، ج 21، ص 96، خاطرات سياسى…ص ،288 روزنامه كيهان، ش .16615
. پا به پاى آفتاب، ج 1، ص .253
. صحيفه نور، ج 7، ص .520
سخنان معصومين
«أبَوا هِذِهِ الاْمَّةِ مُحَمَّدٌ وَ عَلىُّ، يُقْيمانِ أودَّهُمْ، وَ يُنْقِذانِ مِنَ الْعَذابِ الدّائِمِ إ نْ أطاعُوهُما، وَ يُبيحانِهِمُ النَّعيمَ الدّائم إنْ واقَفُوهُما»() (بحارالانوار، ج 23، ص 259، ح )8
حضرت محمّد(ص) و على(ع)، والدين اين امّت هستند، چنانچه از آن دو پيروى كنند آنها را از انحرافات دنيوى و عذاب هميشگى آخرت نجات ميدهند؛ و از نعمتهاى متنوّع و وافر بهشتى بهرهمندشان مىسازند.
«نَحْنُ وَسيلَتُهُ فى خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فى غَيْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَهُ أنْبيائِهِ»() (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص )211
ما أهلبيت پيامبر، وسيله ارتباط خداوند با خلق او هستيم، ما برگزيدگان پاك و مقدّس پروردگار مىباشيم، ما حجّت و راهنما خواهيم بود؛ و ما وارثان پيامبران الهى هستيم.
«مَنْ أصْعَدَ إ لىَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، أهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ أفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.» (همان، ج 67، ص 249، ح )25
فرمود: هركس عبادات و كارهاى خود را خالصانه براى خدا انجام دهد، خداوند بهترين مصلحتها و بركات خود را براى او تقدير مىنمايد.
«إنَّ السَّعيدَ كُلَّ السَّعيدِ، حَقَّ السَّعيدِ مَنْ أحَبَّ عَليّآ فى حَياتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِه.» (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص )449
همانا حقيقت و واقعيّت تمام سعادتها و رستگاريها در دوستى على (ع) در زمان حيات و پس از رحلتش خواهدبود.
«إلهى وَ سَيِّدى، أسْئَلُكَ بِالَّذينَ اصْطَفَيْتَهُمْ، وَ بِبُكاءِ وَلَدَيَّ فى مُفارِقَتى أنْ تَغْفِرَ لِعُصاةِ شيعَتى، وَشيعَةِ ذُرّيتَى.» (كوكب الدّرى، ج 1،ص )254
خداوندا، به حقّ اولياء و مقرّبانى كه آنها را برگزيدهاى، و به گريه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ايشان، از تو مىخواهم گناه خطاكاران شيعيان و پيروان ما را ببخشى.
«شيعَتُنا مِنْ خِيارِ أهْلِ الْجَنَّةِ وَكُلُّ مُحِبّينا وَ مَوالى اَوْليائِنا وَ مُعادى أعْدائِنا وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا.» (بحارالانوار، ج 68، ص 155.)
شيعيان و پيروان ما، و همچنين دوستداران اولياء ما و آنان كه دشمن دشمنان ما باشند، نيز آنهائى كه با قلب و زبان تسليم ما هستند بهترين افراد بهشتيان خواهند بود.
«حُبِّبَ إلَىَّ مِنْ دُنْياكُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَهُ كِتابِ اللّهِ، وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ، وَالانْفاقُ فى سَبيلِ اللّهِ»” (نهج الحياه، ص )271
سه چيز از دنيا براى من دوست داشتنى است: تلاوت قرآن، نگاه به صورت رسول خدا؛ و انفاق و كمك به نيازمندان در راه خداوند متعال.
«الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّهَ تَحْتَ أقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّهَ» (كنزالعمّال، ج 16، ص 462، ح )45433
هميشه در خدمت مادر و پاىبند او باش، چون بهشت زير پاى مادران است؛ و نتيجه آن نعمتهاى بهشتى خواهد بود.
«ما يَصَنَعُ الصّائِمُ بِصِيامِهِ إذا لَمْ يَصُنْ لِسانَهُ وَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَهُ» (بحارالانوار، ج 93، ص 294، ح )25
روزهدارى كه زبان و گوش و چشم و ديگر اعضاء و جوارح خود را كنترل ننمايد هيچ سودى از روزه خود نمىبرد.
«لا يَلُومَنَّ امْرُءٌ إلّا نَفْسَهُ، يَبيتُ وَ فى يَدِهِ ريحُ غَمَر» (كنزالعمّال، ج 15، ص 242، ح )40759
كسى كه بعد از خوردن غذا، دستهاى خود را نشويد دستهايش آلوده باشد، چنانچه ناراحتى برايش به وجود آيد كسى
جز خودش را سرزنش نكند.
«إنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعآ وَلايُبالى» (تفسير التبيان، ج 9، ص )37
همانا خداوند متعال تمامى گناهان بندگانش را ميآمرزد و از كسى باكى نخواهد داشت.
«إذا حُشِرْتُ يَوْمَ الْقِيامَهِ، أشْفَعُ عُصاهَ أُمَّةِ النَّبىَّ (ص)» (احقاق الحق، ج 19، ص )129
هنگامى كه در روز قيامت برانگيخته و محشور شوم، خطاكاران امّت پيامبر (ص)، را شفاعت مىنمايم.
«يا أبَا الحَسَن، إنّى لاسْتَحى مِنْ إلهى أنْ أكَلِّفَ نَفْسَكَ ما لا تَقْدِرُ عَلَيْهِ» (أمالى شيخ طوسى، ج 2، ص )228
خطاب به همسرش اميرالمؤمنين، على (ع)، كرد و اظهار نمود: من از خداى خود شرم دارم كه از تو چيزى را در خواست نمايم و تو توان تهيه آن را نداشته باشى.
«أمّا وَاللّهِ، لَوْ تَرَكُوا الْحَقَّ عَلى أهْلِهِ وَ اتّبَعُوا عِتْرَهَ نَبيّه، لَمّا اخْتَلَفَ فِى اللّهِ اثْنانِ، وَ لَوَرِثَها سَلَفٌ عَنْ سَلَف، وَ خَلْفٌ بَعْدَ خَلَف، حَتّى يَقُومَ قائِمُنا، التّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ (ع)» (بحارالانوار، ج 36، ص )352
به خدا سوگند، اگر حقّ يعنى خلافت و امامت را به اهلش سپرده بودند؛ و از عترت و اهلبيت پيامبر (ص) پيروى و متابعت كرده بودند حتّى دو نفر هم با يكديگر درباره خدا و دين اختلاف نمىكردند و مقام خلافت و امامت توسط افراد شايسته يكى پس از ديگرى منتقل مىگرديد و در نهايت تحويل قائم آل محمّد(عج) مىگرديد كه او نهمين فرزند از حسين (ع) مىباشد.
«إلهى وَ سَيِّدى، أسْئَلُكَ بِالَّذينَ اصْطَفَيْتَهُمْ، وَ بِبُكاءِ وَلَدَىَّ فى مُفارِقَتى أَنْ تَغْفِرَ لِعُصاهِ شيعَتى، وَشيعَهِ ذُرّيتَى» (كوكب الدّرى، ج 1، ص )254
خداوندا، به حقّ اولياء و مقرّبانى كه آنها را برگزيدهاى، و به گريه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ايشان، از تو مىخواهم گناه خطاكاران شيعيان و پيروان ما را ببخشى.
«شيعَتُنا مِنْ خِيارِ أهْلِ الْجَنَّهِ وَكُلُّ مُحِبّينا وَ مَوالى اَوْليائِنا وَ مُعادى أعْدائِنا وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا” (بحارالانوار، ج 68، ص 155، ح )11
شيعيان و پيروان ما، و همچنين دوستداران اولياء ما و آنان كه دشمن دشمنان ما باشند، نيز آنهائى كه با قلب و زبان تسليم ما هستند بهترين افراد بهشتيان خواهند بود.
«إلَيْكُمْ عَنّى، فَلا عُذْرَ بَعْدَ غَديرِكُمْ، وَ الاَْمْرُ بعد تقْصيركُمْ، هَلْ تَرَكَ أبى يَوْمَ غَديرِ خُمّ لاِحَد عُذْوٌ» (خصال، ج 1، ص )173
خطاب به مهاجرين و انصار كرد و فرمود: از من دور شويد و مرا به حال خود رها كنيد، با آن همه بىتفاوتى و سهل انگارى هايتان، عذرى براى شما باقى نمانده است. آيا پدرم در روز غدير خم براى كسى جاى عذرى باقى گذاشت؟
«جَعَلَ اللّهُ الاْيمانَ تَطْهيرآ لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاهَ تَنْزيهآ لَكُمْ مِنَ الْكِبْرِ، وَ الزَّكاهَ تَزْكِيَهً لِلنَّفْسِ، وَ نِماءً فِى الرِّزقِ، وَ الصِّيامَ تَثْبيتآ لِلاْخْلاصِ، وَ الْحَّجَ تَشْييدآ لِلدّينِ» (رياحين الشريعه، ج 1، ص )312
خداوند سبحان، ايمان و اعتقاد را براى طهارت از شرك و نجات از گمراهى ها و شقاوت ها قرار داد. و نماز را براى خضوع و فروتنى و پاكى از هر نوع تكّبر، مقرّر نمود. و زكات )و خمس( را براى تزكيه نفس و توسعه روزى تعيين نمود. و روزه را براى استقامت و اخلاص در اراده، لازم دانست. و حجّ را براى استحكام أساس شريعت و بناء دين اسلام واجب نمود.
«يا أبَا الْحَسَنِ! إنَّ رَسُولَ اللّهِ (ص) عَهِدَ إلَىَّ وَ حَدَّثَنى أنّى اَوَّلُ أهْلِهِ لُحُوقآ بِهِ وَ لا بُدَّ مِنْهُ، فَاصْبِرْ لاِمْرِاللّهِ تَعالى وَ ارْضَ بِقَضائِهِ” (بحارالانوار، ج 43، ص 200، ح )30
فرمود: اى ابا الحسن! همسرم ، همانا رسول خدا با من عهد بست و اظهار نمود: من اوّل كسى هستم از اهل بيتش كه به او ملحق مىشوم و چارهاى از آن نيست، پس تو صبر نما و به قضا و مقدّرات الهى خوشنود باش.
«خَيْرٌ لِلِنّساءِ أنْ لايَرَيْنَ الرِّجالَ وَ لا يَراهُنَّ الرِّجالُ» (بحارالانوار، ج 43، ص 54، ح )48
بهترين چيز براى حفظ شخصيت زن آن است كه مردى را نبيند و نيز مورد مشاهده مردان قرار نگيرد.
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
ملتى كه از «تاريخ و فرهنگ و موجوديت» خود، احساس حقارت و ذلّت نكند و با چشم غرور و اميد به داشتهها، سنن، آداب و تاريخ و مفاخر خود بنگرد، از عزّت ملى برخوردار است و اين همه به فرموده قرآن كريم با اتكاى به ايمان محقق خواهد شد چرا كه عزّت، مخصوص پروردگار، پيامبر خدا و مؤمنان به پروردگار است.
ملت ايران با اتّكاى به اسلام و به رهبرى امام عظيم الشأنى كه مظهر عزّت اين ملت و اين سرزمين بود در مقابل چنين مصيبتى قيام كرد و امروز مردم ايران به ايرانى بودن و مسلمان بودن خود افتخار مىكنند و قدرتمندان عالم هم معترفند كه تهديدات آنها هيچ تأثيرى در ملت عزتمند ايران و نظام مقتدر و پرنفوذ اسلامى ندارد.
حفظ عزّت ملى نقطهاى اساسى در تحليل حوادث سياسى است و همه مردم بخصوص جوانان بايد در بررسى مسائل، به علل تداوم عزّت ملى توجّه كافى كنند.
هر كسى وحدت ملى را به بهانههاى مذهبى از جمله طرفدارى از شيعه و سنّى خدشه دار كند چه شيعه باشد و چه سنى، مزدور دشمن و دشمن اسلام است چه بداند و چه نداند.
بسيارى از عناصر و عوامل وهابى و سلفى كه در عراق و افغانستان و پاكستان اقدامات تروريستى مىكنند متوجه مزدورى خود نيستند همچنانكه فرد شيعهاى كه به مقدّسات اهل سنت توهين مىكند حتى اگر متوجه نباشد مزدور دشمن است.
در نگاه جماعت سلفى و وهابى شيعيان و «اهل سنت محب اهل بيت و اهل سنت پيرو عرفان قادرى» در هر جاى دنيا باشند كافرند اما حقيقت اين است كه پيروان اين فكر شوم مأمور ايجاد اختلاف ميان برادران مسلمان هستند همچنانكه شيعهاى كه از روى نادانى و يا غرض به مقدّسات اهل سنت توهين مىكند مأمور ايجاد اختلاف است و بهرحال رفتار هر دو گروه حرام شرعى و خلاف قانونى است.
مردم با عظمت اين استان (كردستان)، مردمى امتحان داده هستند چرا كه وقتى دشمن با سياست خباثت آلود خود در پى ايجاد تفرقه قومى و مذهبى در پيكره عظيم ملت ايران بود، مردم كردستان با هوشيارى و مجاهدت اين توطئه بزرگ را خنثى كردند.
مخالفين سرافرازى ايران، از اول انقلاب سعى كردند اين منطقه را استانى امنيتى كنند اما نظام مقتدر اسلامى با همراهى مردم، اين مشكل بزرگ را حل كرد.
در نگاه ما، تنوع اقوام فرصت بزرگى است تا اجزاء پيكره ملت ايران با مراودات صحيح، همزيستى و اتحاد كامل بتواند با استعدادها و ظرفيتهاى مختلف يكديگر را تكميل كنند.
دشمن با وجود ناكامىهاى متعدد، ساكت ننشسته است و از استقامت ملت و مسؤولان جمهورى اسلامى ايران عصبانى است بنابراين همه بايد با هوشيارى كامل، تحركات و طرحهاى بيگانگان را زير نظر داشته باشند چرا كه ممكن است دشمن ضمن عوض كردن روشها همان اهداف پليد را دنبال كند.
ملت ايران به ويژه جوانان با هوشيارى كامل و با همه توان از موجوديت و تماميت ارضى كشور و از اسلام عزيز دفاع مىكنند و همانگونه كه تاكنون از رعد و برق تو خالى دشمنان نترسيدهاند از اين به بعد هم نمىترسند و عقب نشينى نمىكنند.
حضور فعّال و همه جانبه مردم در انتخابات رياست جمهورى، مسئلهاى بسيار مهم است و باعث افزايش آبرو و عزّت ملى و تحكيم استقامت كشور خواهد شد و دشمن را از طمع ورزى، توطئه گرى و فساد و فتنه، نااميد خواهد كرد.
ملت هوشيار ايران، درست در نقطه مقابل خواست دشمن، «فعال، پرشور و شعور ـ و همراه با درك و آگاهى كامل،» در پاى صندوقهاى رأى حضور خواهد يافت چرا كه انتخابات را آبروى ملى، وسيلهاى براى افزايش عزّت ملى و از جمله شاخصهاى رشد ملى ميداند.
ملت بزرگ ايران براى خود «حق و توان تصميمگيرى و تأثيرگذارى» در روند مديريت و اداره كشور قائل است و ميداند و مىبيند كه اگر رئيس جمهور منتخب او شور و شوق و اراده داشته باشد مىتواند چه خدمات بزرگى انجام دهد.
كسى را برگزينيد كه درد كشور را بفهمد، درد مردم را بداند و از درد مردم احساس درد كند، با مردم يگانه وصميمى باشد، ساده زيست باشد و خود و خانواده و نزديكانش از فساد و اشرافى گرى و اسراف دور باشند چرا كه گرايش مسؤولان به اشراف و تجمّل آفت بزرگى است.
مبارزه با اسراف و تبديل آن به فرهنگ، به سالها تلاش مستمر نياز دارد اما طبعاً مسئولانى كه خود و يا نزديكانشان اهل اسراف باشند نمىتوانند در اين زمينه به ملت كمك كنند.
نامزدها گاه مسائلى خلاف واقع درباره اوضاع كشور و مسائل اقتصادى مطرح مىكنند كه مردم را نگران مىكند و انسان نمىتواند باور كند كه دادن اين همه نسبت خلاف، از روى صدق و صفا مطرح شده باشد. (23/2/)88
امام خمينى ثابت و استوار
انتخابات رياست جمهورى
از مسائلى كه ما در پيش داريم الآن قضيه انتخابات رئيس جمهور است. من كار ندارم كى رئيس جمهور مىشود، به من مربوط نيست، من خودم يك رأى دارم به هر كه دلم مىخواهد ميدهم، شما هم همينطور. اما اگر بخواهيد در مقابل دنيا اظهار حيات بكنيد كه بگوييد ما بعد از گذشتن چندين سال زنده هستيم، بايد مشاركت كنيد. اگر خداى نخواسته از عدم مشاركت شما يك لطمهاى بر جمهورى اسلامى وارد بشود، بدانيد كه آحاد ما كه اين خلاف را كرده باشيم خداى نخواسته، مسؤول هستيم، مسؤول پيش خدا هستيم. مسأله، مسأله رياست جمهور نيست؛ مسأله، مسأله اسلام است؛ مسأله، مسأله قواعد اسلام است؛ مسأله، مسأله حيثيت اسلام است و مسألهاى است كه بايد ما همه به آن اهميت بدهيم و بيشتر از هر وقت و بيشتر از هر سال و هر دوره بايد ان شاء الله شركت بكنيم و اميدوارم كه همه شركت بكنند. و شما بدانيد كه از مركز ايران، اسلام پرتوش در تمام دنيا رفته است، همه جا هست… . (8/5/)64
همان طور كه بارها گفتهام مردم در انتخابات آزادند و احتياج به قيّم ندارند و هيچ فرد و يا گروه و دستهاى حق تحميل فرد و يا افرادى را به مردم ندارند. جامعه اسلامى ايران كه با درايت و رشد سياسى خود جمهورى اسلامى و ارزشهاى والاى آن و حاكميت قوانين خدا را پذيرفتهاند و به اين بيعت و اين پيمان بزرگ وفادار ماندهاند، مسلّم قدرت تشخيص و انتخاب كانديداى اصلح را دارند. البته مشورت در كارها از دستورات اسلامى است و مردم با متعهدين و معتمدين خويش مشورت مىنمايند. (11/1/)67
علاج واقعه را قبل از وقوع بايد كرد و الّا كار از دست همه خارج خواهد شد و اين حقيقتى است كه بعد از مشروطه لمس نمودهايد و نمودهايم، چه هيچ علاجى بالاتر و والاتر از آن نيست كه ملت در سرتاسر كشور در كارهايى كه محوّل به اوست بر طبق ضوابط اسلامى و قانون اساسى انجام دهد و در تعيين رئيس جمهور و وكلاء مجلس با طبقه تحصيل كرده متعهد و روشن فكر با اطلاع از مجارى امور و غير وابسته به كشورهاى قدرتمند استثمارگر و اشتهار به تقوى و تعهد به اسلام و جمهورى اسلامى مشورت كرده و با علماء و روحانيون باتقوى و متعهد به جمهورى اسلامى نيز مشورت نموده و توجه داشته باشند رئيس جمهور و وكلاء مجلس از طبقهاى باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند نه از سرمايهداران و زمين خواران و صدرنشينان مرفّه و غرق در لذّات و شهوات كه تلخى محروميت و رنج گرسنهگان و پابرهنهگان را نمىتوانند بفهمند. و بايد بدانيم كه اگر رئيس جمهور و نمايندگان مجلس شايسته و متعهد به اسلام و دلسوز براى كشور و ملت باشند بسيارى از مشكلات پيش نميآيد و مشكلاتى اگر باشد رفع مىشود. (وصيت نامه سياسى ـ الهى)
از آقايان كانديداها و دوستان آنان انتظار دارم كه اخلاق اسلامى ـ انسانى را در تبليغ براى خود، كانديداهاى خويش مراعات و از هرگونه انتقاد از طرف مقابل كه موجب اختلاف و هتك حرمت باشد خوددارى نمايند كه براى پيشبرد مقصود، ولو اسلامى باشد، ارتكاب خلاف اخلاق و فرهنگ، مطرود و از انگيزههاى غير اسلامى است. (14/10/)58
پرسش و پاسخ هايى درباره مهدويت
آيا اعتقاد به آمدن منجى در آينده مخصوص مسلمانان و به ويژه شيعيان است؟
فوتوريسم() به معناى اعتقاد به ظهور يك نجات دهنده بزرگ آسمانى و اميد به آينده روشن كه در آن، نگرانيها و هراسها مرتفع گردد و به بركت ظهور يك شخصيت ممتاز الهى، همه تاريكيها از پهنه گيتى برچيده شود و ريشه ظلم و جهل و تباهى از روي كره زمين بركنده شود، يك اعتقاد عمومى ثابت است كه همواره، همهجا و همه زمانها، نزد تمام ملتها شايع و رايج بوده است.
در كتابهاى مربوط به مذاهب به نامها و القاب مختلفى بر مىخوريم؛ براى نمونه:
در مذهب يهود: سرور ميكائيلى، عزير، منحاس، ماشيح؛
در مذهب مسيحيت: مهميد آخر، مسيح، پسر انسان؛
در مكتب زرتشت: سوشيانس؛
در مكتب هندوها: ويشنو، منصور، فرخنده؛
در مكتب بودا: مايتريا، بوداي پنجم؛
در مذهب اسلام: مهدى، قائم؛
آنچه از تاريخ امتها استفاده مىشود، اين است كه مسأله عقيده به ظهور يك رهبر مقتدر الهى و آمدن مصلحى در آخرالزمان، به نام منجى موعود جهان، به قدري اصيل و ريشهدار است كه در اعماق دل ملتّها و پيروان همه اديان الهى و تمام اقوام و ملل جهان جا گرفته است، تا جايى كه در طول تاريخ بشريت، انسانها در فراز و نشيبهاى زندگى، با يادآورى ظهور چنين رهبر مقتدرى، پيوسته خود را از يأس و نااميدى نجات ميدادند و در انتظار ظهور آن مصلح
موعود جهانى در پايان جهان، لحظه شمارى مىكنند.
بايد توجه داشت در اديان، منجى به افراد مختلفى اطلاق مىشود؛ ولى در ويژگىهاى دوران ظهور، مشتركات فراوانى يافت مىشود. تحت يك آيين قرار گرفتن مردم در دوران ظهور، اجراى عدالت فراگير، نابودى مظاهر شرك و فساد، امنيت و آرامش كامل، حقگرايى عموم مردم، از بين رفتن فقر و آشكار شدن همه زيبايىها، چيزى است كه اديان براى ظهور به تصوير كشيدهاند.
ديدگاه دين اسلام درباره ظهور منجى چيست؟
در دين مقدس اسلام، مسأله موعود و منجى، به روشنى مطرح شده است. قرآن، كتاب آسمانى مسلمانان، در آيات متعدد به حاكميت صالحان بر زمين و غلبه دين حق، اشاره دارد. از جمله آنها آيه 105 از سوره انبيا است.() خداوند، در اين آيه تصريح مىكند كه زمين را بندگان صالح من به ارث مىبرند و در اختيار ميگيرند. همچنين تصريح مىكند كه اين امر، حقيقتى است كه در كتب انبياى گذشته نيز بدان اشاره شده است. در آيه 55 از سوره نور خداوند، به انسانهايى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند، وعده ميدهد كه خلافت و حكومت در زمين را به آنان وامىگذارد و دينشان را پابرجا و برقرار مىسازد و در چنين زمانى، آرامش و امنيت كامل، در جهان ايجاد مىشود و آدميان به عبادت و بندگى خدا مىپردازند.
خداوند، در سه جاى قرآن (توبه: 33 و 34 فتح: 28 صف: 8) تصريح مىكند، دين اسلام بر
همه اديان غلبه خواهد كرد؛ هر چند كافران و مشركان نخواهند و خود را شاهد بر چنين رويدادى معرفى مىكند. البته، با توجه به رواياتى كه در تفسير و تبيين آيات الهى از پيشوايان معصوم صادر شده است، مىتوان دريافت كه بيش از 250 آيه از آيات قرآن، به امام مهدى(عج) و حاكميت عدل و دين، اشاره دارد.()
علاوه بر قرآن كريم، روايات متعددى از پيامبر وامامان معصوم(ع)، درباره ظهور موعود و منجى، صادر شده است، به اين مضمون كه در آخرالزمان، فردى از فرزندان پيامبر كه هم نام او است، قيام خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد مىكند؛ همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است.
اعتقاد به ظهور امام مهدى(ع) چنان در ميان مسلمانان ريشه دارد كه علاوه بر آن كه مورد قبول همه فرقهها است و در كتب روايى مهم شيعه و سنى روايات متعددى درباره او ذكر شده است، كتابهاى متعددى نيز ويژه آن حضرت به رشته تحرير در آمده است؛ براى نمونه، مىتوان از كمال الدين و تمام النعمه، اثر شيخ صدوق، الغيبة، نوشته نعمانى و كتاب الغيبة، نوشتة شيخ طوسى از علماى گذشته و منتخب الأثر، اثر لطف اللّه صافى گلپايگانى از علماى معاصر شيعه، نام برد يا به الفتن، اثر ابن حماد و الاربعين، تأليف ابونعيم اصفهانى از اهل سنت اشاره كرد. در خطبه 138 نهجالبلاغه نيز، درباره امام مهدى(ع) و ظهور او مطالبى مطرح شده است.
در سنن ابوداوود كه از كتابهاى مهم اهل سنّت است، در باب «ما جاء فى المهدى»
حديث شماره 3735 از امسلمه نقل شده است كه :
سمعت رسول اللّه يقول: «المهدى من عترتى من ولد فاطمة»؛ شنيدم پيامبر فرمود: «مهدى، از عترت من از نسل فاطمه است».
در حديث شماره 3736 از ابى سعيد خدرى نقل شده است كه رسول الله(ص) فرمود: «المهدى منّى اجلى الجبهة اقنى الانف يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما؛ مهدى، از من است. او، فراخ پيشانى و… است. زمين را از عدل و داد پر مىكند، همان طور كه از ظلم و جور پر شده است».()
ذكر اين نكته مناسب است كه به اعتقاد شيعه، امام مهدى(ع) فرزند امام حسن عسكرى(ع) است كه در سال 255ق به دنيا آمد و اكنون در پرده غيبت قرار دارد و تا زمانىكه خداوند اذن ظهور و قيام دهد، زنده است؛ ولى به اعتقاد اهل سنت، او به دنيا نيامده است؛ بلكه درآخرالزمان و حدود چهل سال پيش از ظهورش، متولد خواهد شد.
آيا درباره امام مهدى(ع) اعتقاداتى وجود دارد كه شيعه و عامه (اهل سنت) در آنها اتفاق نظر داشته باشند؟
با رجوع به روايات موجود در منابع روايى و با نگاه به كلمات بزرگان و علماى هر دو فرقه، به موارد متعددى برمىخوريم كه مورد قبول و اتفاق آنها مىباشد، از جمله:
الف. هر دو گروه، ظهور حضرت مهدى(ع) را امرى قطعى ميدانند. مرحوم شهيد صدر از علماى بزرگ شيعه در اينباره مىفرمايد: به راستى اعتقاد به حضرت مهدى درجايگاه پيشواى منتظر براى تغيير جهان به جهانى بهتر، در احاديث پيامبر(ص) به طور عموم و در روايات اهل بيت(ع) به طور خصوص آمده است و به حدى بر اين مسأله تأكيد شده است كه جاى هيچ شكى براى انسان باقى نمىگذارد.()
همچنين مرحوم شيخ محمد رضا مظفر از ديگر بزرگان مكتب شيعه مىفرمايد: مسأله بشارت به ظهور مهدى(ع) از اولاد فاطمه(س) در آخر الزمان و اينكه زمين را از عدل و داد پر مىكند بعد از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد، از مسائلى است كه به طور متواتر از پيامبر(ص) رسيده است و مسلمانان در كتابهاى روايى خود، آنها را نقل كردهاند.()
ناصر الدين البانى از بزرگان اهل سنت مىگويد: اما مسأله مهدى، بايد دانسته شود كه درباره خروج او احاديث صحيح بسيارى وارد
شده است.()
شيخ عبد المحسن بن حمد العباد از ديگر انديشمندان اهل سنت مىگويد: همانا كثرت احاديث مهدى(ع) و تعدّد طرق آنها و اثبات آنها در كتابهاى اهل سنت به حدى رسيده است كه بسيار دشوار به نظر ميرسد بتوانيم بگوييم حقيقتى ندارد، مگر اينكه كسى جاهل بوده يا اهل جدل باشد، يا در سندهاى آنها دقت نكرده باشد و بر كلام بزرگان اهل علم واقف نباشد.()
ب. يكى ديگر از مسائل مورد قبول هر دو گروه، موضوع فراگير بودن دعوت و حكومت حضرت مهدى(عج) است. خداوند متعال در قرآن كريم به اين مطلب اشاره كرده و مىفرمايد: (وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الاْ َرْضِ)() خداوند، به كسانى از شما بندگان كه ايمان آورده و نيكوكار شوند، وعده داده است آنان را بر روى زمين خلافت دهد.
امام باقر(ع) درباره گستره حكومت حضرت مهدى(عج) فرمود :يملك القائم ثلاثمائة سنة ويزداد تسعا كما لبث اهل الكهف فى كهفهم، يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا فيفتح الله له شرق الارض و غربها() قائم 309 سال مالك زمين مىشود و در آن، حكومت مىكند؛ همانگونه كه اهل كهف در غارشان درنگ كردند. زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، آن گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد. خداوند براى او شرق و غرب عالم را فتح خواهد كرد.
احمد بن حنبل از بزرگان عامه و سر سلسله گروه حنابله، به سندش از رسول خدا(ص) نقل كرده است كه فرمود :تملا الارض ظلما و جورآ ثم يخرج رجل من عترتى يملك سبعا او تسعا فيملا الأرض قسطا و عدلا؛() زمين پر از ستم و ظلم مىشود. در اين هنگام، شخصى از عترتم خروج مىكند و در مدت هفت يا نه سال مالك كل زمين خواهد شد. در اين هنگام، زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد.
ج. با رجوع به روايات رسيده از هر دو گروه، پى مىبريم كه همگى اتفاق دارند لقب منجى جهانى، «مهدى» است.
مرحوم علامه مجلسى از پيامبر اكرم) نقل مىكند كه فرمود :
يخرج المهدى و على رأسه غمامة فيها مناد ينادي هذا المهدي خليفة الله فاتبعوه؛()مهدى خروج مىكند، در حالى كه بالاى سر او ابرى است و ميان آن ابر، كسى است كه ندا مىكند: «اين، مهدى خليفه خدا است.
او را پيروى كنيد».
حاكم نيشابورى از علماى حديث عامه به سند خود از ابو سعيد خدرى نقل كرده كه رسول خدا(ص) فرمود: «المهدى منا اهل البيت؛ مهدى، از اهل بيت است».()
د. از ديگر مواردى كه همه مسلمانان اتفاق نظر دارند اين كه مهدى موعود(ع) از ذريه پيامبر اكرم(ص) و از فرزندان فاطمه زهرا(س) است.
امام باقر) فرمود: «المهدى رجل من ولد فاطمه؛ مهدى مردى از اولاد فاطمه است»().
در روايات اهل سنت از سعيد بن مسيب نقل شده است: نزد امسلمه بودم كه سخن از مهدى(ع) به ميان آمد.ام سلمه فرمود: از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: «المهدى من ولد فاطمه؛()مهدى از اولاد فاطمه است».
ابو سعيد خدرى مىگويد: رسول خدا(ص) فرمود: «لا تقوم الساعة حتى تمتلئ الارض ظلما و عدوانا. قال: ثم يخرج رجل من عترتى (اَوْ مِن اهل بيتى) يملاها قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و عدوانا؛ قيامت بر پا نمىشود تا اينكه زمين پر از ظلم و جور شده باشد. فرمود: سپس مردي از عترتم يا از اهل بيتم (ترديد از راوى است) قيام مىكند و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است»().
هـ. نزول حضرت عيسى(ع) و اقتداى او به امام مهدى(ع) از ديگر امورى است كه هر دو گروه به آن اشاره كردهاند.
ابوبصير گويد: از امام صادق(ص) شنيدم كه فرمود :و ينزل روح الله عيسى بن مريم فيصلى خلفه؛ نازل مىشود روح الله عيسى بن مريم، پس، نماز مىخواند پشت سر او (امام مهدى).()
ابوهريره از راويان بزرگ عامه از پيامبر(ص) نقل مىكند: «كيف انتم اذا نزل ابن مريم فيكم و امامكم منكم؛ چگونهايد زمانى كه فرزند مريم فرود آيد؛ در حالى كه امام شما فردى از خودتان است؟»
در صحيح مسلم كه از اصلىترين كتب حديثى اهل سنت است آمده است كه جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر(ص) نقل مىكند كه حضرت فرمودند: دائمآ طايفهاى از امتم بر حق و ظاهرند تا روز قيامت. سپس فرمود: عيسى بن مريم از آسمان فرود آيد. امير آنها به حضرت عيسى مىگويد پيشآى و براى ما امامت كن او در جواب مىگويد: خير به راستى بعضى از شما بر بعضى ديگر امير است براى اكرام خدا بر اين امت.()
ابوسعيد خدرى از رسول خدا(ص) نقل مىكند كه آن حضرت فرمود :منا الذى يصلى
عيسى بن مريم خلفه؛() از ما است كسى كه عيسى بن مريم به او اقتدا كرده و نماز مىگزارد.
و. معرفى و بيان علايم ظهور نيز از ديگر امور مورد اتفاق است.
جابر از امام باقر(ع) نقل مىكند: پس فرود ميآيد امير لشكر سفيانى (همراه لشكرش) به (زمين) بيداء. پس منادى از آسمان ندا دهد: «اى بيداء نابود كن قوم (= لشكر) را». پس آنها را در خود فرو مىبرد.()
عايشه از پيامبر(ص) نقل كرده است: لشكرى آهنگ كعبه مىكند. پس هنگامى كه به زمين بيداء درآمدند، (زمين) همه آنها را فرو مىبرد.()
البته موارد اتفاقى ديگرى نيز وجود دارد، مانند: امدادهاى الهى، طلوع خورشيد از مغرب، مشخصات ظاهرى امام، فراوانى نعمت در زمان ظهور، بيعت بين ركن و مقام و…
چرا اهل تسنّن معتقدند امام زمان(ع) هنوز به دنيا نيامده است؟
تمام مسلمانان، اعم از شيعه و سنى، به اصل آمدن امام مهدى(ع) و قيام او اعتقاد دارند و اين، به سبب روايات بسيار زيادى است كه از پيامبر اسلام(ص) در اينباره نقل شده است كه به آمدنش بشارت داده و حتى اوصاف و ويژگيهاى جسمى او را نيز ذكر كرده است؛ مانند اينكه بر گونه راستش خال سياهى دارد و بين دو دندان پيشينش، فاصله است. در روايات متعددى، نسب آن حضرت نيز ذكر شده است؛ مانند اينكه مهدى(ع)، از فرزندان على و فاطمه(ع) و نهمين از فرزندان حسين(ع) و ششمين از فرزندان جعفر صادق(ع) و پنجمين از فرزندان موسى بن جعفر(ع) و نام پدرش حسن(ع) است.
وجود روايات فراوان درباره مهدى موعود، اعتقاد به آمدن مهدى را در آخرالزمان، قصيدهاى مسلّم ميان مسلمانان قرار داده است؛ امّا درباره ولادت آن حضرت، ميان شيعه و اكثريت اهل سنت، اختلاف است. عدم اعتقاد بسيارى از اهل سنت به ولادت حضرت مهدى(ع) علتهايى دارد، از جمله :
1. مخفى بودن ولادت آن حضرت :آمدن مهدى موعود، از همان زمان نبى اكرم و صدر اسلام، امرى مسلَّم و شايع و مورد توجه مسلمانان بود. سلاطين و حاكمان وقت هم از آن اخبار بياطلاع نبودند و شنيده بودند كه مهدى موعود، از نسل فاطمه و حسين به وجود ميآيد و حكومت ستمكاران به دستش منقرض مىگردد و تمام زمين را از حكومت حق خود و
عدل و داد پر خواهد كرد؛ به ويژه روايات متعددى كه مىگفت او، نهمين از فرزندان حسين(ع)است؛ لذا از پيدايش و ظهور او، در بيم و هراس بودند و در صدد بودند به هرگونه اين خطر را از حكومت خود دفع كنند؛ به همين سبب، خانه هاى بنى هاشم به ويژه خانه امام حسن عسكرى(ع) به شدّت تحت كنترل و مراقبت مأموران مخفى و علنى دولت عباسى قرار داشت. حتى معتمد عباسى، به عدّهاى از زنان قابله مأموريت سرّى داده بود در خانههاى بنىهاشم به ويژه خانه امام حسن عسكرى(ع) رفت و آمد كنند و مراتب را گزارش دهند. او پس از شهادت امام عسكرى(ع)، دستور داد خانه آن حضرت را تفتيش و بازرسى كنند و گروهى از زنان قابله را فرستاد تا تمام كنيزان آن حضرت را معاينه كنند و اگر آبستنى بين آنان ديده شد، بازداشت كنند. حتّى به خانه امام عسكرى(ع) هم اكتفا نكرد و دستور داد تمام خانههاى شهر را با كمال دقت بازرسى و كنترل كنند.() ولادت حضرت مهدى(عج) نيز به دليل وضعيت سخت آن زمان، مخفى بود و امام حسن عسكرى(ع) فرزند بزرگوار خود را تنها به خواص و معتمدان از شيعيان خود نشان ميداد و او را امام و حجت بعد از خود معرفى مىكرد. با اين وضعيت، طبيعى است، اهل سنّت كه از اهل بيت پيامبر فاصله گرفته بودند، از ولادت آن حضرت مطلع نشوند؛ هر چند بنابر روايات رسيده از نبى اكرم(ص)، حضرت مهدى(عج) از اولاد امام حسن عسكرى(ع) و نهمين فرزند از نسل امام حسين(ع) معرفى شده بود.
2. اجتناب از برخى لوازم احتمالى پذيرش ولادت حضرت مهدى(ع):
گفتيم رواياتى كه درباره مهدى موعود آمده، بسيار زياد و از نظر مضمون، بسيار متنوع است. در روايات بسيارى، از پيامبر اكرم نقل شده كه تعداد امامان و خلفاى بعد از من، دوازده نفر است. مجموع روايات شيعه و سنى در اينباره 925 حديث است. در بسيارى از همين روايات، به نام دوازده نفر تصريح شده و اينكه اولشان امام على(ع) و آخرشان امام مهدى موعود(عج) است و اينكه نه نفر از آنان، از نسل امام حسين(ع) هستند. در تعدادى از اين روايات، تمام دوازده نفر نامشان يك به يك ذكر شده است. همچنين در روايات متعددى آمده است كه مهدى(ع)، از اولاد امام على(ع) است(214 حديث) و مهدى(ع) از اولاد فاطمه(س) است (192 حديث) و امام مهدى(ع) نهمين از اولاد امام حسين(ع) است ( 148حديث) و امام مهدى(عج) از اولاد امام محمد باقر(ع) است
(103 حديث) و امام مهدى(عج) ششمين اولاد امام جعفر صادق(ع) است (99 حديث) و اينكه امام مهدى(ع) فرزند امام حسن عسكرى(ع) است ( 145 حديث) و نام پدر مهدى، حسن است (148 حديث). براى اطلاع تفصيلى، مراجعه كنيد به كتاب منتخب الأثر، نوشته آيتالله صافى گلپايگانى كه اين احاديث را به تفصيل و با ذكر منابع و مصادر شيعى و سنى آن نقل كرده است.
با توجه به اين احاديث چنين به نظر ميرسد كه پذيرش ولادت حضرت مهدى(ع) از امام حسن عسكرى(ع) توابعى دارد كه تأييد عقيده شيعه در امامت و خلافت بلافصل امام على(ع) و يازده فرزندش است و اگر اهل سنت آن را بپذيرند، مىبايست خود را به زحمت و تكلّف انداخته و به گونهاى در صدد توجيه برآيند؛ يعنى، پذيرش ولادت حضرت مهدى(ع) به طور حتم و لزوم، به پذيرش نظر شيعه در مسأله خلافت و امامت نميانجامد؛ ولى اهل سنت را مقابل انبوهى از روايات قرار ميدهد كه بايد خود را به زحمت و مشقت توجيه آن روايات بيندازند، لذا از اصل، ولادت آن حضرت را منكر مىشوند.
ناگفته نماند شيعه، به دليل عقلى، لزوم وجود امام را در هر عصر و دوره اثبات مىكند و معتقد است هيچگاه زمين از حجت خدا و واسطه فيض خالى نيست؛ ولى اهل سنت، اينگونه مسايل و ادله عقلى را قبول ندارند.
نظر عامه (اهل سنت) درباره ولادت امام مهدى(ع) چيست؟
ميان عامه درباره اين موضوع دو ديدگاه وجود دارد:
الف. اكثر آنان ولادت امام مهدى(ع) را قبول ندارند؛ بلكه معتقدند او در آخر الزمان به دنيا ميآيد.
ب. برخى از آنان، ولادت حضرت را پذيرفتهاند؛ براى نمونه، موارد زير ارائه مىشود :
1. محمد بن يوسف شافعى در كتاب البيان فى اخبار صاحب الزمان، مىگويد :
در تأليف كتاب، اخبار و روايات مربوط به مهدى صاحب الزمان را از غير از طرق شيعه نقل كردهام؛ هرچند آنچه شيعه در اين زمينه معتقد است و پذيرفته است، صحيح و نقل آن، درست است.
اين كتاب، بر 25 فصل مشتمل است كه در هر فصل، تنها رواياتى را كه از ديدگاه اهل سنت معتبر است، نقل مىكند. برخى از فصلهاى كتاب عبارت است از: مهدى در آخرالزمان خروج مىكند؛ مهدى از نسل فاطمه زهرا است؛ حضرت عيسى در آخرالزمان به او اقتدا مىكند؛ نام و كنيهاش، همانند پيامبر اكرم است؛ صفات و رنگ و كهرهى حضرت مهدى؛ مهدى، امام صالحى است كه خليفةالله است.
فصل بيست و پنجم اين كتاب، در اين زمينه است كه مهدى از زمان غيبتش كه در سرداب سامرا اتفاق افتاد، تاكنون زنده و باقى است. او، به اشكالاتى كه در زمينه طول عمر حضرت و غيبت آن بزرگوار وجود دارد، پاسخ ميدهد.
.2 محمد بن طلحه شافعى در كتاب مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول مىگويد :
مهدى منتظر، در سال 258 ق، در سامرا متولد شد. پدرش، حسن بن على بن محمد بن على الرضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زين العابدين بن حسين بن على المرتضى است. نام او محمد و كنيهاش ابوالقاسم و از القاب او حجت و خلف صالح و منتظر است.
سپس رواياتى را از پيامبر درباره مهدى(ع) موعود نقل مىكند مبنى بر اينكه: «مهدى، از نسل من و از فرزندان فاطمه و همنام من است؛ در آخرالزمان قيام مىكند و زمين را از عدل و داد پر مىكند، بعد از آن كه از ظلم و جور پر شده است. اين قيام، حتمى است، حتى اگر يك روز از عمر دنيا بيشتر باقى نمانده باشد». وى پس از ذكر اين روايات، آنها را بر همان ابوالقاسم محمد بن حسن بن على على ابن ابيطالب متولد 255 ق تطبيق مىكند و به اشكالها و شبهاتى كه در اينباره ممكن است مطرح شود، پاسخ ميدهد.
.3 سبط ابن جوزى حنفى در كتاب تذكرة الخواص مىگويد: حضرت حجت مهدى، محمد بن حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب است. كنيه او، ابوعبدالله و ابوالقاسم است و او است حضرت حجت و صاحب الزمان و قائم منتظر.
سپس از عبدالله ابن عمر روايتى نقل مىكند كه رسول گرامى اسلام گفت: در آخرالزمان، مردى از فرزندان من قيام مىكند كه نام او همانند نام من و كنيهاش همانند كنيه من است و زمين را از عدل و داد پر مىكند پس از آن كه از ظلم و جور پر شده است.
.4 عبدالوهاب شعرانى در كتاب اليواقيت و الجواهر، كه در بيان آراى اكابر و بزرگان علماى اهل سنّت در مسائل مختلف عقيدتى است، فصلى را به وقايعى كه پيش از روز رستاخيز و پايان دنيا حتمآ اتفاق ميافتد، اختصاص داده است كه يكى از آن وقايع، قيام حضرت مهدى است كه مفصلا درباره آن بحث كرده است. او از قول برخى از اكابر علماى اهل سنت، نقل مىكند كه «مهدى، فرزند حسن عسكرى است كه در نيمه شعبان سال 255 ق متولد شد و زنده باقى خواهد ماند، تا با عيسى ظهور كند و اكنون كه سال 958 هجرى است، 703 سال از عمر شريف او مىگذرد».
نيز از قول شيخ محيى الدين عربى چنين نقل مىكند: خروج مهدى، حتمى است بعد از آن كه زمين از ظلم و جور پر شود؛ به گونهاى كه حتى اگر يك روز از عمر دنيا بيشتر باقى نمانده باشد، حتمآ مهدى قيام مىكند و زمين را از عدل و داد پر مىكند. او، از نسل پيامبر اكرم(ص) و فاطمه(س) است و جدش، حسين بن على بن ابيطالب است و پدرش حسن عسكرى، فرزند على النقى، فرزند محمد التقى، فرزند على الرضا، فرزند موسى الكاظم، فرزند جعفر الصادق، فرزند محمد الباقر، فرزند زين العابدين على، فرزند حسين، فرزند امام على بن ابىطالب(عليهم السلام)، است. اسمش، اسم رسول خدا و چهرهاش، شبيه رسول خدا است و….()
ما به ذكر همين چند نمونه بسنده مىكنيم. براى اطلاع بيشتر مراجعه كنيد به: كفاية الموحدين نوشته شيخ طبرسى و الامام المهدى، اثر سيد محمدكاظم قزوينى. مركز تخصصى مهدويت
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. .fotorism
. و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر أنَّ الارض يرثها عبادى الصالحون؛ در «زبور» بعد از ذكر (تورات) نوشتيم: «بندگان
شايستهام وارث (حكومت) زمين خواهند شد».
. ر.ك: معجم احاديث الامام مهدى، ج .5
. الطرائف، ترجمه داوود الهامى، ص .347
. بحث حول المهدى، ص 103 و .104
. عقائد الاماميه، ص .77
. ناصرالدين البانى، حول المهدى، مجله التمدن الاسلامى، سال 1371 ق.
. عبدالمحسن بن حمدالعباد، «عقيدة اهل السنة والاثر فى المهدى المنتظر»، مجله جامعة اسلاميه، ش .3
. سوره نور آيه .55
. بحار الانوار، ج ،52 ص .390
. مسند احمد، ج ،3 ص .28
. بحارالانوار، ج ،51 ص .81
. مستدرك حاكم، ج ،4 ص .557
. بحار الانوار، ج ،51 ص .43
. سنن ابن ماجه، ج ،2 ص ،1386 ح .4086
. مسند احمد، ج ،3 ص .36
. كمال الدين، ج ،2 ص 345،باب ،33 ح .31
. صحيح بخارى، ج 3،ص 1272، ح .3265
. صحيح مسلم، ج 1، ص .137
. مسند احمد، ج ،1 ص .84
. غيبت نعمانى، ص ،279 ح .67
. صحيح بخارى، ج 2،ص ،279 ح .2012
. الارشاد مفيد، اعلام الورى شيخ طبرسى، اصول كافى مرحوم كلينى.
. اليواقيت و الجواهر، ج ،2 ص .143
. كتاب مزامير، مزمور ،37 بندهاى 38،9 .
. همان، مزمور .72
. همان.
. كتاب اشعياى نبى، باب .59
. همان، باب .32
. كتاب زكرياى نبى، باب .14
. كتاب دانيال نبى، باب .12
. كتاب حبقوق نبى، فصل ،2 بندهاى .3
. انجيل متى، باب .24
. انجيل مرقس، باب .13
. انجيل لوقا، باب .12
. انجيل يوحنا، باب .5
. مستر هاكس آمريكائى، قاموس كتاب مقدس، به نقل از كتاب ظهور حضرت مهدى(ع) از ديدگاه اسلام و مذاهب و ملل جهان، نوشته سيد اسدالله هاشمى شهيدى.
. فروردين يشت، از اوستا، فقره .129
. پورداد، سوشيانس، ص 10 و .8
. دينكرد، كتاب نهم، فصل ،58 فقره .15
. . oshida
. اوشيدرى، دانش مزديسنا، ص .137
. وينكرد، كتاب نهم، فصل ،32 فقره اول.
. پور داود، سوشيانس، ص .46
. بندهش هندى، بخش .26
. يادگار جاماسب (جاماسب نامه)، ترجمه صادق هدايت، ص 8 و .117
. اوستا، زامياد يشت، ص 94، يسنا ص 3 و .13
. اوپانيشاد، ترجمه محمد دار اشكوه، ج ،2 ص .637
. بشارات عهدين، ص .246
. همان.
. همان، ص .272
. همان، ص 245.
. اين مطالب درباره انجمن حجتيه از كتاب جريانها و سازمانهاى مذهبى و سياسى، نوشته رسول جعفريان ص 268 چاپ انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى، پاييز ،83 استفاده شده است كه با دقت در مطالب، پاسخ سؤال به طور مشروح روشن مىشود.
كلام معطر
در اواخر سال 1334 هجرى قمرى در خانوادهاى متديّن و مذهبى در شهر فومن از توابع استان گيلان پنجمين فرزند خانواده چشم به جهان مىگشايد و پدر او را محمد تقى نام مىگذارد.
هنوز بيش از 16 ماه از عمرش نگذشته كه مادر را از دست ميدهد و در كودكى طعم يتيمى را مىچشد.
پدرش كربلايى محمود از مردان مورد اعتماد شهر فومن و در ضمن اشتغال به كسب و كار، در رتق و فتق مشكلات مردم كوشا بود. وى اهل ادب و از ذوق سرشارى برخوردار بوده و مشتاقانه در مراثى اهل بيت عصمت و طهارت بويژه حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام شعر مىسرود. محمد تقى در كودكى تحت تربيت چنين پدرى كه دلسوخته سالار شهيدان بود پرورش يافت و از همان طفوليت آثار نبوغ و انوار ايمان در چهرهاش نمايان بود. تحصيلات ابتدايى را در مكتبخانه فومن به پايان برد و پس از آن در همان شهر به تحصيل علوم دينى پرداخت و پس از طىّ دوران مقدماتى تحصيلات دينى به سال 1348 هـ.ق در سن 14 سالگى به عراق مشرّف و در كربلاى معلّى اقامت گزيد. محمد تقى حدود چهار سال در كربلاى معلّى از حوزه علميه و از فيوضات سيد الشهداء عليه السلام استفاده نموده و به تهذيب نفس مىپردازد و در اين مدّت بخش معظمى از كتابهاى فقه و اصول را در محضر استادان بزرگ آن ديار مطهّر مىخواند.
در سال 1352 هـ.ق براى ادامه تحصيل به نجف اشرف مشرف و قسمتهاى پايانى سطح را در محضر آيات عظام به پايان برد و در ادامه از محضر اساتيدى چون آيات اللّه شيخ مرتضى طالقانى، سيد ابوالحسن اصفهانى، حاج آقا ضياء عراقى، ميرزاى نائينى، حاج شيخ محمد حسين غروى كمپانى به تكميل نظريات فقهى و اصولى خويش پرداخت.
آيتاللّه بهجت در ضمن تحصيل به تهذيب نفس پرداخته و در جستجوى استاد و مربى اخلاق پى به وجود آيتاللّه سيد على قاضى مىبرد و پس از حضور در محضر پر فيض آن عارف كامل، مورد ملاطفت و عنايات ويژه آن استاد معظم قرار مىگيرد.
ايشان پس از تكميل دروس، در سال 1363 هـ.ق برابر با 1324 هـ.ش به ايران مراجعت كرده چند ماهى در وطن خود فومن اقامت گزيد و پس از مدّتى در حالى كه آماده براى مراجعت به نجفاشرف مىشود به قصد زيارت حرم مطهّر كريمه اهل بيت حضرت معصومه سلام اللّه عليها و اطلاع يافتن از وضعيّت حوزه علميه قم به اين شهر سفر مىكند پس از اقامت چند ماهى در قم و شنيدن خبر رحلت استادان بزرگ نجف تصميم مىگيرد كه در شهر مقدّس قم اقامت كند.
وى از محضر آيتاللّه حجت كوه كمرهاى و سپس آيتاللّه بروجردى بهره برد و خود به تدريس سطوح عاليه مشغول و تا آخرين روزهاى عمر بيش از چهل سال به تدريس خارج فقه و اصول پرداخت.
با اينكه ايشان با بيش از سى سال اشتغال به تدريس خارج فقه، فقيهى شناخته شده بود ولى همواره از پذيرش مرجعيت سرباز ميزد.
يكى از شاگردان ايشان علت پذيرش مرجعيت از سوى ايشان و نيز عدم تغيير وضعيت آيتاللّه بهجت بعد از مرجعيت را اينگونه بيان مىكنند، «بعد از مرجعيت منزل آيتاللّه بهجت هيچ تغييرى نكرده است، ملاقات و پذيرايى از بازديد كنندگان در منزل امكان ندارد لذا در اعياد و ايام سوگوارى، در مسجد فاطميه از ملاقات كنندگان پذيرايى مىشود. قبول مرجعيت ايشان به نظر من يكى از كرامات ايشان است، يعنى شرايط زندگى ايشان آن هم در سن هشتاد سالگى به هيچ وجه ايجاب نمىكرد كه زير بار چنين مسؤوليتى برود و كسانى كه با ايشان آشنايى داشتند هيچ وقت حدس نميزدند كه امكان داشته باشد آقا يك وقتى حاضر بشوند پرچم مرجعيت را به دوش بكشند و مسؤوليتش را قبول كنند و بدون شك جز احساس يك وظيفه متعين چيزى باعث نشد كه ايشان اين مسؤوليت را بپذيرد.»
تا اينكه بعد از فوت مرحوم آيتاللّه سيد احمد خوانسارى(ره) جلد اول و دوم كتاب «ذخيرة العباد» (جامع المسائل كنونى) را به قلم خود تصحيح و در اختيار خواص گذاشتند و پيش از فوت مرجع عاليقدر حضرت آيتاللّه العظمى اراكى(ره) اجازه نشر رساله عمليه
خويش را دادند، سرانجام وقتى جامعه مدرسين با انتشار اطلاعيهاى هفت نفر از آن جمله حضرت آيتاللّه العظمى بهجت را به عنوان مرجع تقليد معرفى كرد و عدّهاى علماى ديگر از جمله آيتاللّه مشكينى و آيتاللّه جوادى آملى و…مرجعيت ايشان را اعلام كردند، به دنبال درخواستهاى مصرانه مكرر، راضى شدند تا رساله عمليه ايشان در تيراژ وسيع به چاپ برسد. با اين حال از نوشتن نام خويش بر روى جلد كتاب دريغ ورزيدند
و بعد از فوت مرحوم آيتاللّه اراكى و پيام جامعه مدرسين و اطلاع از انتشار اسمشان فرمودند :«فتاواى بنده را در اختيار كسى قرار ندهيد»، از ايشان توضيح خواسته شد فرمودند :«صبر كنيد، همه، رساله خود را نشر دهند، بعدها اگر كسى ماند و از ديگران تقليد نكرد و فقط خواست از ما تقليد كند آن وقت فتاوى را منتشر كنيد» چند ماه پس از اين رخداد رساله ايشان توسط بعضى از اهل لبنان به چاپ رسيد.
اين عارف وارسته پس از 96 سال عمر با بركت و عمرى تلاش براى تربيت شاگردانى وارسته و خدمات شايانى به حوزههاى علميه و جهان اسلام، او كه حتى براى يك بار روى از محبوب برنگرداند و با غير به گفت و گو ننشست و در پرتو انوار عبادت و فقاهت،عالىترين مدارج كمال انسانى را پيمود در روز يكشنبه 27/2/88 به نداى ارجعى لبيّك گفت و روح بلندش به رفيعترين مرتبه قرب حق واصل گرديد.
مقام معظم رهبرى حضرت آيتاللّه العظمى خامنهاى(مد ظله) در پيامى به مناسبت درگذشت آن عارف وارسته چنين فرمودند :
بسم اللّه الرحمن الرحيم
انا للّه و انا اليه راجعون
با دريغ و افسوس فراوان خبر يافتيم كه عالم ربانى، فقيه عاليقدر و عارف روشن ضمير حضرت آيتاللّه حاج شيخ محمد تقى بهجت قدس اللّه نفسه الزكيه دار فانى را وداع گفته و به جوار رحمت حق پيوسته است. براى اينجانب و همه ارادتمندان آن مرد بزرگ، اين مصيبتى سنگين و ضايعهاى جبرانناپذير است. ثلم فى الاسلام ثلمة لايسدها شىء آن بزرگوار كه از برجستگان مراجع تقليد معاصر به شمار ميرفتند، معلم بزرگ اخلاق و عرفان و سرچشمه فيوضات معنوى بىپايان نيز بودند. دل نورانى و مصفاى آن پارساى پرهيزگار، آئينه روشن و صيقل يافته الهام الهى، و كلام معطر او راهنماى انديشه و عمل رهجويان و سالكان بود. اينجانب تسليت صميمانه خود را به پيشگاه حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه تقديم ميدارم و به حضرات علماى اعلام و مراجع عظام و شاگردانو ارادتمندان و مستفيضان از نفس گرم او و بويژه به خاندان مكرّم و آقازادگان ارجمند ايشان تسليت عرض مىكنم و براى خود و ديگر داغداران از خداوند متعال درخواست تسلا و براى روح مطهر آن بزرگوار طلب رحمت و مغفرت مىكنم. والسلام عليه و رحمة الله سيد على خامنهاى 27 ارديبهشت 1388 – 22 جمادى الاول 1430
به مناسبت اهميّت انتخابات رياست جمهورى كه در پيش است آموزههايى براى انتخاب اصلح از آن سالك الى اللّه آويزه گوش مىكنيم:
«كسانى كه بنا دارند در رأى دادن و يا انتخاب شدن، شركت نمايند، بايد متذكر باشند كه كسانى حق انتخاب شدن و امين مردم با ايمان در مورد دين و دنيا بودن را دارند، كه از رجال با عقل كامل كافى و ايمان كامل از شيعه اثنا عشريه و با علم به مسائل شرعيه در شخصيات و اجتماعيات و با شجاعت باشند.»
«انتخاب شوندگان از آنهايى بايد باشند كه در اظهارات و تروك (لايخافون فى اللّه لومة لائم) باشند و از رشوهها و تخويفات و نحو آنها دور باشند.»
«رأى دهندگان نبايد به اين توجه كنند كه تا به حال چه بود، بلكه نظر نمايند كه از حال چه بايد بشود و چه بايد نشود.»
ايشان درباره خصوصيات منتخب هم فرمودند:
«بايد پرهيزگار و خداترس باشند، اراده خداى تعالى را بر همه چيز ترجيح بدهند، اگر فاقد بعض صفات باشند، اهل ائتمان نيستند و رأى دادن براى فاقدها بى اثر است، بلكه جايز هم نيست، مشكوك هم، متروك است.»
«هم رأى دهندگان و هم كسانى كه به آنها رأى داده مىشود، خداى عظيم را ناظر به تمام خصوصيات بدانند.»
«بر رأى دهندگان و هم كانديداهايى كه قرار است، به آنها رأى داده شود، واجب مىشود كه اگر بدانند يا احتمال بدهند كه فاقد بعضى از آنها هستند خوددارى كنند.»
«ملاحظه نماييد دول كفر را (كه) چگونه انتخاب مىنمايند و انتخاب مىشوند، چه كسانى انتخاب مىشوند، از چه راههايى انتخاب مىشوند، چه آرائى در مجلسهاى خودشان اظهار مىكنند و دولتهاى آنها چه عملياتى بر طبق قانون مملكت و بر خلاف قانون عقل و دين، حتى اديان منسوخه آنها، انجام ميدهند كه فساد و افساد آنها بر همه عقلاى دنيا آشكار است.»
«مخالفت نماييد با چگونگى كارهاى آنها و چگونگى وسائل و اسباب و مسببات آنها، كه مطابقت با هيچ دين اصل دار و هيچ قانون عقل پسند، ندارند.»
فرازهايى از كلام معطّر او كه دل را صيقل ميدهد و راهنماى عمل رهجويان است تقديم امت پاسدار اسلام مىگردد باشد تا ما هم از اين سرچشمه فيوضات معنوى بهرهاى برده باشيم:
براى تسهيل طاعت، و اجتناب از معصيت، راهى جز اين نداريم كه متوجه شويم و يقين كنيم كه: طاعت، نزديكى به تمام نعمتها و خوشىها و دارايىها و عزّتها است. و معصيت، عبارت است از محروميّت و ناخوشى و ندارى و ذلّت…
اگر كسى اهليّت داشته باشد يعنى طالب معرفت باشد و در طلب، جديّت و خلوص داشته باشد، در و ديوار به اذن اللّه معلّمش خواهند بود!
نماز، جامى است از الّذّ لذائذ (لذّت بخشترين لذتها) كه چنين خمرى خوشگوار در عالم وجود نيست!
اصلاح نماز، مستلزم اصلاح ظاهر و باطن و دورى از منكرات ظاهريّه و باطنيّه است. و از راههاى اصلاح نماز، توسّل جدى در حال شروع به نماز به حضرت ولى عصر (عج) است.
اين احساس لذت در نماز، يك سرى مقدمات خارج از نماز دارد، و يك سرى مقدمات در خود نماز. آن چه پيش از نماز و در خارج از نماز بايد مورد ملاحظه باشد و عمل شود اين است كه: انسان گناه نكند و قلب را سياه و دل را تيره نكند. و معصيت، روح را مكدّر مىكند و نورانيّت دل را مىبرد. و در هنگام خود نماز نيز انسان بايد زنجير و سيمى دور خود بكشد تا غير خدا داخل نشود يعنى فكرش را از غير خدا منصرف كند.
معيار اصلى، نماز است. اين نماز، بالاترين ذكر است شيرينترين ذكر است…همه چيز تابع نماز است؛ بايد سعى كنيم اين نماز را حسابى درستش كنيم… وقتى نماز درست شد، با حال گشت، انسان آدم شده است، بالأخره محك، نماز است.
ذكر خدا در حال نماز، بهترين ذكر است، چون نماز به منزله كعبه است، و نمازگزار در كعبه و حرم امن الهى داخل شده و بنا گذاشته است كه از باب تكبير، داخل و از باب تسليم، خارج شود.
نماز شب، مفتاح توفيقات است (كليد موفقيتها است).
بعضى از علما با سفارش به نماز اول وقت و يا نماز شب، زندگى آينده فرزندانشان را تأمين كردند.
خوب است كه انسان اسم خود را در هر كار خير بنويسد و خود را شريك گرداند، زيرا فرداى قيامت معلوم نيست كدام قبول و كدام رد مىشود!
انسان چه قدر به مرگ نزديك است و در عين حال، چه قدر آن را دور مىپندار و از آن غافل است!
هر شب، در عوالمى از برزخ ميرويم كه هيچ اختيارش دست ما نيست…با اين همه، اين گونه از مرگ غافل هستيم!
جهت دعا اين امور لازم است: الف. ثنا و تعظيم و تمجيد ساحت مقدّس حضرت حق تبارك و تعالى، ب. اقرار به گناهان و اظهار ندامت از آن، كه تقريباً به منزله توبه يا ملازم آن است، ج. صلوات بر محمد و آل محمد كه وسيله واسطه فيض هستند، بُكاء و گريه، و اگر نشد تباكى (خود را وادار به گريه نمودن) ولو خيلى مختصر، هـ. و بعد از اينها، درخواست حاجت كه در اين صورت برآورده شدن حاجت، برو بر گرد ندارد….البته اگر اين مطالب در سجده باشد، مناسبتر است.
كسى كه مىخواهد روزياش فراوان شود، اين ذكر را بسيار بگويد و در آغاز و پايان آن هم، يك صلوات بفرستند…(اغننى بحلالك عن حرامك، و بفضلك عمن سواك: خدايا! مرا به وسيله حلالت از حرام خويش بىنياز كن، و با فضل و بخشش خودت، از هرچه غير خودت بى نياز ساز!)
خدا كند در ما عشقى پيدا شود به مجموع قرآن و عترت، تا اوّلاً بتوانيم يگانگى قرآن و عترت و معجون مركّب از آن دو را بيابيم، و ثانياً در مقام پيروى و عمل، با توجه به آن دو و بر محور آن دو، طواف عاشقانه بنماييم و بدانيم كه آنها از هر معشوقى بيشتر شايسته عشق ورزى هستند.
آيا مىتوانيم سالم، بار به منزل ببريم و در عين حال به امور مسلمانان و مؤمنين بى تفاوت باشيم؟! آيا امكان دارد بدون اهتمام به امور مسلمانان، به مقصود برسيم؟!
اگر بى تفاوت باشيم و براى رفع گرفتاريها و بلاهايى كه اهل ايمان بدان مبتلا هستند دعا نكنيم، آن بلاها به ما هم نزديك خواهد بود.
فقرا در كمبودها و فقر و نادارى، بايد صبر و شكيبايى داشته باشند، و بدانند كه آنها هم از نعمتهاى ديگرى برخوردارند كه اغنيا برخوردار نيستند. و ثروتمندان، بلاها و ابتلائات و گرفتاريهايى دارند كه مستضعفان و محرومان ندارند!
خدا كند كه ماديات براى ما وسيله باشند، به گونهاى كه وقتى امور دنيويه به ما اقبال كردند، سبب تأكيد و اقبال ما به امور معنويه و آخرت گردند.
داشتن وسايل راحتى و رفاه، غير از راحتى و رفاه و آرامش دل است: «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب…؛ تنها وسيله آرامش دل، ذكر اللّه است» ولى ما بر اسباب تكيه مىكنيم و از مسبب الاسباب غافل هستيم.
خدا به ما توفيق تنبّه دهد كه اگر در ابتلا و آزمايش قرار گرفتيم، بد را خوب و خوب را بد نبينيم… ما خرابيم، خدا كند بفهميم كه خرابيم تا به فكر اصلاح و درمان برآييم!
كمال انسان، به تقوا است «لا اقلّ من ذلك و لا اكثر؛ نه يك كلمه كمتر و نه يك كلمه بيشتر.»
اى كاش مىفهميديم كه چاره كار ما در يك چيز منحصر است و آن اين است كه: تكليف الهى را تشخيص بدهيم و بدانيم كه چه كار را بايد بكنيم و چه كار را نبايد بكنيم!
فحش و توهين نا اهل نبايد ما را ناراحت كند و از راه و مقصد، سست و دل سرد نمايد.
اگر بخواهيم محيط خانه گرم و با صفا و صميمى باشد، فقط بايد صبر و استقامت و گذشت و چشم پوشى و رأفت را پيشه خود كنيم تا محيط خانه گرم و نورانى باشد.
خوشا به حال كسى كه خطاى خود را ببيند، و به عيب خود توجه داشته باشد و عيوب ديگران را ناديده بگيرد و خود را كامل و بىنقص نبيند.
خوب است انسان كار امروز را به فردا، بلكه كار هيچ ساعتى را به ساعت ديگر احاله نكند، مگر از روى عذر، وگرنه نميداند كه بعد از اين ساعت چه طور مىشود!
واى بر ما اگر در خصوص خوردنيها و نوشيدنيها از حرام اجتناب نكنيم! زيرا همين غذاها است كه منشأ علم و ايمان و يا كفر ما مىشود!
بلاهايى كه بر ما وارد مىشود، تمام رحمت است، حداقل باعث تكفير گناهان مىشود.
اين دعا خيلى عالى است كه دستور داده شده است در زمان غيبت خوانده شود كه: «يا اللّه، يا رحمان، يا رحيم يا مقلّب القلوب، ثبّت قلبى على دينك!؛ اى خدا، اى رحمت گستر، اى مهربان، اى گرداننده دلها، دل مرا بر دينت ثابت و استوار گردان!»
آيا مىشود كسى با خدا و اولياى خدا ارتباط دينى و معنوى داشته باشد، ولى در مواقع مهمّه، دستگيرى نشود و مخذول گردد و راهنمايى نشود؟!
زهد، با داشتن دنيا منافات ندارد…ميزان در زهد، دنيا داشتن يا نداشتن نيست، بلكه ميزان دل بستن يا نبستن به دنيا است.
باب رسيدن به كمالات و لقاء اللّه مفتوح است. حيف نيست اين مراحل را كه از راه بندگى حاصل مىشود، نداشته و از آنها محروم باشيم؟!
قلّت جمعيت حقّ و كثرت اهل باطل، نبايد ما را در مسير و پيمودن راه حقّ، مضطرب و دل سرد كند. يا باز دارد!
وداع از اين دنيا براى ما بسيار نزديك است، ولى ما آن را بسيار دور مىبينيم، و گرنه اين قدر با هم نزاع نداشتيم.
به اندازهاى طالب مغفرت و هدايت در رسيدن به مقصد و يافتن او، و به داخل شدن در محضر قرب و معرفتش نزديك است، كه گويا به او مىگويند: رسيدى، داخل شو!
در طرف سقوط، انسان از ابليس بدتر، و در طرف صعود، از ملك بالاتر است.
كسى كه از معنويّات، و معرفت خدا بهرهمند است، چه حاجت به كيميا دارد؟! چه كيميايى بالاتر از خداشناسى؟!
انسان هر راهى را بدون تقيّد و پايبندى به قرآن و سنّت برود، روز به روز تنزّل مىكند.
با توجه به عيوب خويش و اصلاح آنها، فرصت رسيدگى به حساب هر روز خود را نداريم، چه رسد به حساب مردم!
به فكر خود باشيم، خود را اصلاح كنيم. اگر به خود نرسيديم و خود را اصلاح نكرديم، نمىتوانيم ديگران را اصلاح كنيم.
بايد بدانيم كه مطلب فقط يكى است و آن، بندگى خدا است. و بندگى خدا در طاعت خدا است، و طاعت خدا در ترك معصيت خدا در اعتقادات و در عمل است.
اگر انسان راستى راستى براى مؤمنين و مؤمنات دعا كند و براى خودش دعا نكند، ملك (فرشته) براى او دعا مىكند.
پرداخت حقوق الهى (مانند خمس و زكات و صدقه) سبب نموّ مال و تهذيب آن است، و اگر كسى اين كار را بكند، مالش ترقّى كرده و زياد مىشود.
هر كس به پايينتر از خودش نگاه كند و بگويد :«الحمد للّه»، اصلاً خود همين شكرگزارى، سبب غنا مىشود…خود اين شكر، موضوعيّت و سببيّت براى غنى شدن فقير دارد.
عدّهاى توكّل را براى خودشان روزى ميدانند، و اينها در واقع غنىّ هستند. احراز كردهاند كه اگر بر خدا توكّل كنند، روزيشان به آنها ميرسد، و اگر نرسيد، كشف مىكنند كه لازم نبوده است.
اگر علم و عمل با هم شد، ديگر كمبودى نيست… همين كه انسان به معلوماتش عمل كرد، ديگر حالت منتظرهاى ندارد، بقيّه بر عهده خداست.
كسى كه بداند در مرآى و مسمع خدا است، نمىتواند گناه كند. تمام انحرافات ما از اين است كه خدا را ناظر و شاهد نمىبينيم.
ما بايد با احاديث سر و كار داشته و آنها را مطالعه كنيم، چرا كه شفا در اينها است.
هر روز، يك روايت از كتاب(جهاد النّفس) وسائل الشيعه را مطالعه كنيد. در واضحاتش بيشتر فكر كند. بعد اين را در خودتان مىبينيد كه سر يك سال، عوض شدهايد.
كثرت مجالست با اهل غفلت، مزيد قساوت و تاريكى قلب و استيحاش از عبادت و زيارات است. از اين جهت است كه، احوال حسنه حاصله از عبادات و زيارات و تلاوتها، به سبب مجالست با ضعفاى در ايمان، به سوء حال و نقصان مبدّل مىشوند.
بعضى گمان مىكنند كه ما از ترك معصيت عبور كردهايم،غافلند از اين كه معصيت، اختصاص به كبائر معروفه ندارد، بلكه اصرار بر صغائر هم، كبيره است.
شرط استجابت دعا، ترك معصيت است…گاهى مصلحت، در غير تعجيل است و گاهى مصلحت، در تبديل به احسن است. داعى خيال مىكند مستجاب نشده است و اهل يقين مىفهمند.
با كسى نشست و برخاست بكنيد كه همين كه او را ديديد به ياد خدا بيفتيد، به ياد طاعت خدا بيفتيد، نه با كسانى كه در فكر معاصى هستند و انسان را از ياد خدا باز ميدارند.
خدا ميداند يك صلواتى را كه انسان بفرستد و براى ميّتى هديه كند، چه معنويّتى، چه صورتى، چه واقعيتى براى همين يك صلوات است!
چه خوب است انسان، عبادت و كار خير كه انجام ميدهد، بگويد: كارى نكردم، اما كار نيك و خوبى كه از ديگران ديد، بگويد: چه قدر كار بزرگى انجام داده است!
اگر ما به مقدارى كه طفل صغير به پدر و مادرش اعتماد دارد، به مولاى خودمان اعتماد داشته باشيم، كار درست مىشود!
انسانى كه نان خشكى او را سير مىكند، و يا با سبزى و ماست و پنير مىتواند زندگى كند، اين همه حرص و طمع به دنيا و مال دنيا براى چه؟!
خود را مريض نميدانيم، و گرنه علاج آسان است.
اگر جلوى خود را در ارتكاب معاصى نگيريم، حالمان به انكار و تكذيب و استهزا به آيات الهى، و يا به جايى ميرسد كه از رحمت خدا نااميد مىشويم.
خداوند متعال مىفرمايد :«و من احياها فكانّما أحيا النّاس جميعاً؛ (مائده، 32) هر كس يكى را احيا كند، گويا همه مردم را احيا كرده است.» منظور از حيات در اين آيه شريفه، نجات دادن از ضلالت و گمراهى در دين است.
دليل عقب ماندگى ما آن است كه اموال شبهه ناك مصرف مىكنيم. و مال شبهه ناك، ايجاد ترديد و شبهه مىكند!
در تعبّديّات، كوه كندن از ما نخواستهاند، سخت ترينش نماز شب خواندن است كه در حقيقت، تغيير وقت خواب است نه اصل بىخوابى، بلكه نيم ساعت زودتر بخواب، تا نيم ساعت زودتر بيدار شوى!
كمتر كسى پيدا مىشود كه زندگى بر وفق مراد او باشد. هرگونه عيش و نوش دنيا، با هزار تلخى و نيش همراه است! اگر كسى دنيا را اين گونه پذيرفت و شناخت، در برابر ناگواريها و بديهاى همسر و همسايه و… كمتر ناراحت مىشود، زيرا از دنيا بيش از اين كه خانه بلا است، انتظار نخواهد داشت!
گويا علّت عقب ماندگى ما، ترك مستحبّات! است علماى سابق، بدان ملتزم بودند، از قبيل زيارت و دعا و تلاوت قرآن و يا نماز اول وقت و ترك مكروهات، مانند خواب بين الطلوعين.
گاهى به مطالب و دستورات روشن و آسان شرعى كه ميدانيم، عمل نمىكنيم، و آن گاه نزد اساتيد معرفت و اخلاق و تربيت ميرويم، و تقاضاى ذكرى سنگينتر و مطالبى بالاتر از آن چه لازم داريم مىكنيم… اين، علامت آن است كه نمىخواهيم از راه صحيح، بالا برويم و به كمالات و درجات عالى معنوى برسيم!
ظلم و ستمى كه هيچ تلافى و انتقام از ظالم در آن صورت نگيرد، در عالم وجود ندارد.
اگر اين راه (عبوديّت و ترك معصيت) تا آخر مشكل بود، و به سهولت و رغبت، منتهى نمىشد، مورد تكليف و ترغيب و تشويق از خالق قادر مهربان نمىشد!
هر كه عمل كرد به معلومات خودش، خداوند مجهولات او را معلوم مىفرمايد!
سؤال: ما آلوده به پستىهاى درونى و بيرونى هستيم، ما را طبابت كنيد و در پيمودن اين طريق، ما را راهنمايى فرماييد؟
جواب: بسمه تعالى، زياد بگوييد :«استغفر اللّه» و خسته نشويد و خاطر جمع باشيد اين علاج است. «داءكم الذنوب و دواءكم الاستغفار؛ درد شما، گناهان است، و دواى شما استغفار.»
اگر كسى هدف خلقت انسان را بفهمد، بسيار برايش شيرين است كه هفتاد بار زنده مىشود و دوباره شهيد شود!
خدا ميداند در تعداد اين اوراد و اذكار، چه اسرارى نهفته است و هر كدام براى رفع و دفع چه امراضى مفيد است كه بعضىهايش را مىفهميم و از بعضى اطلاع نداريم!
گفتيم: به كام وصلت خواهم رسيد روزى، گفتا: درست بنگر، شايد رسيده باشى (اگر معناى اين شعر فهميده شود، معناى اين آيه
شريفه معلوم مىشود كه مىفرمايد: «سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى أنفسهم حتّى يتبيّن لهم انّه الحقّ أولم يكف بربّك أنّه على كلّ شىءٍ شهيد؛ (فصلت، 53) به زودى آيات خود را در آفاق و نواحى (زمين و آسمان) و در درون آنها، به آنان مىنمايانيم، تا بر آنان آشكار گردد كه خداوند فقط حق است. آيا براى حق بودن پروردگارت همين بس نيست كه او برهر چيز، مشهود است»).
توسل به قرآن و حمل و فهم و قرائت آن، براى نجات عموم مردم ـ چه رسد به خواص ـ مفيد است.!
اگر به قرآن عمل مىكرديم، ديگران را به اسلام و قرآن جذب مىنموديم، زيرا قرآن، جامع كمالات همه انبياى اولواالعزم (عليهم السلام) است.
اگر مسأله امامشناسى بالا رود، خداشناسى هم بالا ميرود، زيرا چه آيتى بالاتر از امام (عليه السلام)؟! امام آيينهاى است كه حقيقت تمام عالم را نشان ميدهد.
يكى از كرامتهاى شيعه، قبور و مزارهاى امامزادگان است، لذا نبايد از زيارت آنها غافل باشيم و خود را اختياراً محروم سازيم!
يك دست شما قرآن، و دست ديگر عترت باشد! عترت، معارفش در مثل نهج البلاغه است، اعمالش در مثل صحيفه سجاديّه است، اعمال تكليفيّهاش در مثل همين رسالههاى عمليّه است.
ما در درياى زندگى در معرض غرق شدن هستيم، دستگيرى ولىّ خدا لازم است تا سالم به مقصد برسيم. بايد به ولىّ عصر (عج) استغاثه كنيم كه مسير را روشن سازد و ما را تا مقصد، همراه خود ببرد.
به افرادى كه پيش از ظهور در دين و ايمان باقى مىمانند و ثابت قدم هستند، عنايات و الطاف خاصى مىشود.
هر كس بايد به فكر خود باشد و راهى براى ارتباط با حضرت حجت (عج) و فرج شخصى خود پيدا كند، خواه ظهور و فرج آن حضرت دور باشد، يا نزديك!
افسوس كه همه براى برآورده شدن حاجت شخصى خود به مسجد جمكران ميروند، و نميدانند كه خود آن حضرت چه التماس دعايى از آنها دارد كه براى تعجيل فرج او دعا كنند!
ائمه (عليهم السلام) فرمودهاند: شما خود را اصلاح كنيد، ما خودمان به سراغ شما ميآييم و لازم نيست شما به دنبال ما باشيد!
روايت دارد كه در آخر الزّمان همه هلاك مىشوند به جز كسى كه براى فرج دعا مىكند. گويا همين دعا براى فرج، يك اميدوارى است و يك ارتباط روحى با صاحب دعا است. همين، مرتبهاى از فرج است.
راه خلاص از گرفتارىها، منحصر است به دعا كردن در خلوات براى فرج ولىّ عصر (عج)، نه دعاى هميشگى و لقلقه زبان… بلكه دعاى با خلوص و صدق نيّت و همراه با توبه.
*
درود خداوند بر آن عارف وارسته كه عاش سعيداً و مات سعيداً.
نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى سلام الله عليه
نكته :18 رفق و مدارا بانفس
در باب ارتياض نفس و سلوك راه حق نيز رفق و مدارا بانفس،از مهمات به شمار ميرود چه بسا كه سختگيرى برنفس خصوصآ در اوائل و خصوصآ براى جوانها اسباب تنفر نفس از ارتياض و سلوك شود و از زير بار حق فرار كند.()
بايد دانست هر يك از مشايخ عرفان در باب ارتياض و سلوك و مجاهدت نفس، برنامه خاصى براى خود داشته و رهروان را بر طبق آن به صراط مستقيم هدايت مىكنند. اين برنامهها به گونهاى است كه داراى حد و حدود مشخصى است به طورى كه كمتر از آن حد از رياضت و سلوك بيرون و بيشتر از آن باعث زمين خوردگى و شكستگى نفس مىشود.بزرگان از اين برنامهها دو هدف دنبال مىكنند.هدف اول آن است كه بااين برنامهها سالك را تربيت نموده ونفس او را به گونهاى رشد دهند كه سر خود بار نيامده،و از مسير اسلام بيرون نرود و ديگر آنكه سالك را در حالت اعتدال نگه داشته و او را منع كنند از اينكه بخواهد به نفس خود بيش از اندازه فشار بياورد.اين به آن دليل است كه گاهى مشاهده مىشود برخى سالكان از شدت شوقى كه براى سلوك البته در ابتدا دارند، فشارهاى بىمورد به خود آورده و بىخبر از اينكه اين اعمال بيشتر به ضرر آنهاست تا به نفعشان، سعى مىنمايند با اين كارها خود را به خيالشان به خدا بيشتر نزديك كنند. وظيفه يك پير سالك در اينجا آن است كه با
برنامهاى صحيح، سالك را در مسير مستقيم كه مرضىّ خدا و رسول است نگاه دارد.اسلام از رياضات آن حدى را از انسان خواسته است كه او را از راه سلوك باز ندارد؛بيش از اين و غير ازاين چيز ديگرى نخواسته است.تنها اثرى كه اين رياضات بيش از حد اندازه براى انسان دارد آن است كه، نفس از زير بار مسئوليت تكليف، شانه خالى كرده وبه جاى آنكه رهرو باشد از راه ميايستد. سالك آن است كه پيوسته رود نه آن كه گاهى تند برود و گاهى نرود. براى نمونه به موارد زير توجه كنيد:
1. دستور براى خوردن: خداوند مىفرمايد :كلوا واشربوا ولا تسرفوا انه لايحبّ المسرفين؛() يعنى به اندازه بخوريد وبياشاميد و در خوردن اسراف وزياده روى نكنيد كه خداوند اسراف كاران را دوست ندارد.» زيرا زياد خوردن دل را مىميراند.پس نه زياد بخوريد و نه كم بلكه به اندازه بخوريد.
نه چندان بخور كز دهانت برآيد نه چندان كه از ضعف جانت برآيد
2. دستور براى به اندازه حرف زدن: از پيغمبر(ص) روايت شده است كه فرمود: لا تكثروا الكلام بغير ذكر الله، فان كثرة الكلام بغير ذكر الله، قسو القلب، ان ابعد الناس من الله القلب القاسى؛() زياد صحبت نكنيد به جز ذكر خدا زيرا زيادى صحبت كردن دل را سخت مىكند و همانا دورترين مردم از خدا سنگدلترين آنهاست. حديث تأكيد بر زياد صحبت كردن دارد نه اصلا حرف نزدن بلكه درجايى صحبت كردن بهتر از خاموشى است. براى نمونه امام خمينى(ره) مىفرمايند: “در اوايل امر كه خود متعلم است بايد به بحث و درس و تعلّم اشتغال پيدا كند و زبان از كلام به غير ذكر خدا و آنچه مربوط به اوست بر بندد تا افاضات ملكوتى برقلب او سرشار شود و چون وجود او حقانى شد و از گفتار و اقوال خود مطمئن شد به سخن آيد و به تعليم وتربيت و دستگيرى مردمان برخيزد ولحظهاى از خدمت آنها ننشيند تا خداى تعالى از او راضى شود واگر نقصى در ميان داشته باشد به واسطه اين خدمت خدايتعالى جبران كند”() زياده روى در هر چيز حتى عبادات خوب نيست بهترين امور متعادل ترين آنهاست.امام خمينى(ره) در بيان زياده روى در كلام و مفاسد آن مىفرمايند: “سخنان لغو و بيهوده وكلمات زشت و ناشايسته بسيار مضر به حال روح است و نفس را از صفا و صلاح و سلامت و وقار و طمأنينه وسكونت ساقط مىكند و كدورت و غفلت و ادبار ميآورد و ذكر خدا را از نظر بيندازد و حلاوت عبادت و ذكر الله را از ذائقه روح ببرد و ايمان را ضعيف وناچيز كند و دل رابميراند ولغزش وخطا از آن زياد شود و پشيمانى بسيار ببار آورد و كدورت بين دوستان و دشمنى بين مردم ايجاد كند و مردم را به انسان بدبين كند و او را از نظر آنان بيندازد و اطمينان و وثوق از او ساقط شود و او را در نظر مردم بى وزن وبى مقدار كند واينها در صورتى است كه بركلام او مترتب نشود معصيتهاى گوناگون لسانى”() انسان واقعآ بايد دركلام خود تأمل كند. عادت ما انسانها اين است كه، درجايى كه نبايد حرف بزنيم حرف ميزنيم و درجايى كه بايد حرف بزنيم حرفى نميزنيم و اين خود مفسده و عيبى بزرگ است كه قدرى احتياج به مراقبه دارد.
3. دستور براى خوابيدن: سالكان بايد بدانند نخوابيدن بىمورد فايدهاى به حالشان ندارد.انسان تا زمانى كه درتهجد وعبادت شبانه است خوب است وبقيه اوقات شب را بايد بخوابد. هيچ يك از بزرگان عرفان نگفتهاند سالك بايد تمام شب را بيدار باشد. خداوند در قرآن خطاب به پيغمبر اعظمش كه بزرگترين و نزديكترين انسانها نزد خداست مىفرمايد:يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا نصفه اوانقص منه قليلا() در اين آيه هيچ اشاره نشده است به اينكه پيامبر بايد تمام شب بيدار باشد.با اينكه پيامبر احتياج به مقام روحانى قوى و زيادى دارد. حال كه دستور خداوند به پيامبر اين است، بالتبع به سالكان ديگر كه داراى مقامى پايينتر از مقام رسول خدا هستند نيز همين است. هم چنين حقتعالى مىفرمايد :و من الليل فتهجّد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا.()
4. دستور براى نكاح: برخى از سالكان فكر مىكنند كه عزوبت ماندن بهتر از ازدواج است زيرا زندگى را مانع پيشرفت خود ميدانند بنابراين با مشقت زياد وگوشهگيرىهاى بيجا سعى در سركوب نفس شهوانى خود نموده تا ميل ازدواج از دلشان بيرون رود؛ غافل از اين كه اگر شهوت چيز بدى بود، خداوند خود آن را در انسان قرار نميداد؛ پس وقتى خداوند آن را در وجود انسان قرار داده او را بىنياز از آن هم ننموده، بنابراين راهى براى اطفاء نائره شهوت درنظر گرفته وآن را ازدواج نام نهاده است. دستور ازدواج در اسلام معروفتر ازآن است كه بخواهيم درمورد آن بحث كنيم.به قدرى حديث “النكاح سنتى” درميان مردم معروف شده است كه انگار تمام حرف اسلام درمورد ازدواج، در همين جمله نورانى خلاصه شده است. امامخمينى(ره)مىفرمايند: “پس سالك از روى اقتضائات احوال وايام سلوك بانفس رفتار كند و در ايام اشتغال شهوت كه غرور جوانى است طبيعت را بكلى منع از حظوظش ننمايد وبا طرق مشروعه آتش شهوت را فرو نشاند پس نكاح وازدواج كه از سنن بزرگ الهيه است كه علاوه بر آنكه مبدأ بقاء نوع انسانى است در سلوك راه آخرت مدخليت بسزادارد”.() در رساله لب اللباب در مورد رفق و مدارا بانفس وارد شده است كه:”و از اين اهم امورى است كه بايد سالك الى الله آن را رعايت كند، چه، اندك غفلتى در اين امر سبب مىگردد كه علاوه بر آنكه سالك از ترقى و سير باز مىماند، بلكه براى هميشه بكلى از سفر ممنوع خواهد شد. سالك در ابتداى سفر در خود شور و شوقى زايد بر مقدار مترقب مىيابد و يا در بين سفر هنگام ظهور تجليّات صوريه جماليه، عشق و شور وافرى در خود حس مىكند و در اثر آنها تصميمگيرد اعمال كثيره عباديهاى را به جاى آورد، لهذا اكثر اوقات خود را صرف دعا و ندبه مىنمايد، به هر عمل دست ميزند و از هر كس كلمهاى ميآموزد و از هر غذاى روحانى لقمهاى بر ميدارد. اين طرز عمل علاوه بر آنكه مفيد نيست (بلكه) زيان آور است، چون در اثر تحميل اعمال گِران بر نفس، ناگهان در اثر فشارى كه بر نفس وارد شده، نفس عكس العمل نشان داده و عقب زده و بدون گرفتن نتيجه، سالك از همه كارها مىماند و ديگر در خود ميل و رغبتى براى اتيان جزيىترين جزء از مستحبات احساس نمىكند، و بناء عليهذا سالك بايد وقتى مشغول به عبادت مىشود با آنكه هنوز ميل و رغبت دارد، دست از عمل بكشد تا ميل و رغبت به عبادت در او باقى مانده، هميشه خود را تشنه عبادت ببيند. مثل سالك در به به جا آوردن عبادات، مانند شخصى است كه مىخواهد غذا تناول كند، اولاً بايد غذايى را انتخاب كند كه مساعد با مزاج او باشد و ثانيا قبل از اينكه سير شود، دست از خوردن باز دارد تا پيوسته ميل و رغبت در او باقى باشد.()
همچنين امام خمينى مىفرمايند: “اگر نفس را در اوقات خستگى وكسالت وادار به عبادت كند ممكن است آثار بدى به آن مترتب شود كه از جمله آنهاست كه انسان از عبادت منضجر شود وتكلّف وتعسّف آن زياد گردد وكم كم باعث تنفر طباع نفوس شود”.()
دستور زير از استاد عرفان عملى و عارف كبير ميرزا جواد ملكى تبريزى (قدس سره) وارد شده است كه آن را براى مرحوم آية اللّه كمپانى فرستادهاند و در آن به نكات خوبى در مورد آن ميزانى كه دربالا بيان شد(چه در مورد خوردن و چه در مورد خوابيدن)، اشاره فرمودهاند. لطفآ با دقت اين دستور را بخوانيد و استفاده كنيد. در قسمتى از اين دستور ايشان مى فرمايند:” بسم الله الرحمن الرحيم فدايت شوم،در باب اعراض از جدّ و جهد رسميات و عدم وصول به واقعيات كه مرقوم شده و از اين مفلس استعلام مقدمه موصله فرمودهايد، بى رسميت بنده حقيقت آنچه كه براى سير اين عوالم ياد گرفته و بعضى نتايجش را مفصلا در خدمت شريف ابتداى خود صحبت كردهام و از كثرت شوق آنكه با رفقا در همه عوالم همرنگ بشوم، است و مخ آنچه از لوازم اين سير ميدانستم، بى مضايقه
عرضه داشتم، حالا هم اجمال اين را به طريقهاى كه ياد گرفتهام، مجدداً اظهار ميدارم: طريق مطلوب را براى راه معرفت نفس گفتند: چون نفس انسانى تا از عالم مثال خود نگذشته، به عالم عقلى نخواهد رسيد، و تا به عالم عقلى نرسيده، حقيقت معرفت حاصل نبوده و به مطلوب نخواهد رسيد لذا به جهت اتمام اين مقصود مغفور – جزاه الله عنا خير جزاء المعلمين – مىفرمود كه:
بايد انسان يك مقدار زياده بر معمول تقليل غذا و استراحت بكند، تا جنبه حيوانيت كمتر، و روحانيت قوت بگيرد، و ميزان آن را هم، چنين فرمود: كه انسان اولاً روز و شب زياده از دو مرتبه غذا نخورد، حتى تنقلات ما بين الغذائين نكند. ثانياً هر وقت غذا مىخورد، بايد مثلا يك ساعت بعد از گرسنگى بخورد، و آن قدر بخورد كه تمام سير نشود، اين در كم ( كميت) غذا، و اما كيفش، بايد غير از آداب معروفه، گوشت زياد نخورد، به اين معنى كه شب و روز هر دو نخورد، و در هر هفته دو سه دفعه هر دو را، يعنى هم روز و شب را ترك كند، و يكى هم اگر بتواند للتكيّف نخورد، و لا محال آجيل خور نباشد و اگر احياناً وقتى نفسش زياد مطالبه آجيل كرد، استخاره كند. و اگر بتواند روزههاى سه روز هر ماه را ترك نكند.و اما تقليل خواب مىفرمودند: شبانه روز شش ساعت بخوابد. و البته در حفظ لسان و مجانبت (دورى از) اهل غفلت اهتمام زياد نمايد. اينها در تقليل حيوانيت كفايت مىكند. و اما تقويت روحانيت اولاً، دائماً بايد همّ و حزن قلبى به جهت عدم وصول به مطلوب داشته باشد. تا مىتواند ذكر و فكر را ترك نكند كه اين دو جناح سير آسمان معرفت است. در ذكر، عمده سفارش اذكار صبح و شام اهم آنها كه در اخبار وارد شده، و اهم تعقيبات صلوات و عمدهتر ذكر وقت خواب كه دراخبار مأثور است، لا سيما متطهرا در حال ذكر به خواب رود. و شبخيزى، مىفرمودند: زمستانها سه ساعت، تابستانها يك ساعت و نيم و مىفرمودند كه در سجده ذكر يونسيه، يعنى در مداومت آن، كه شبانه روز ترك نشود، هرچه زيادتر توانست كردن، اثرش زيادتر، اقل اقل آن چهارصد مرتبه است، خيلى اثرها ديدهام. بنده خود هم تجربه كردهام. چند نفر مدعى تجربهاند. يكى هم قرآن كه خوانده مىشود به قصد هديه به حضرت ختمى مرتبت صلوات الله عليه و آله خوانده شود.()
عزيزان اين نكتهاى كه يك مقدار بر روى آن تكيه كردم از جمله امورى است كه سهل انگارى در آن زياد صورت مىگيرد تا حدى كه سالكان انواع فشارها را برنفس خود وارد مىكنند واز اين راه قصد دارند زودتر به مقصد برسند در حالى كه بايد بدانند راه زود رسيدن اين نيست، راهش آن چيزى است كه اسلام و بزرگان اهل معرفت فرمودهاند نه چيزى زياده بر آن.
نكته :19 اجتناب از غضب
“اما غضب از ضعف نفس وتزلزل آن و سستى ايمان و عدم اعتدال مزاج روح و محبت دنيا و اهميت دادن به آن و خوف از دست رفتن لذائذ نفسانيه است”.()
خشم دراصل نيرويى است دفاعى كه خداوند آن را به منظور دفاع از خود و پاسدارى از دين حق در انسان گمارده است ولى چون از محور اصلى خود خارج گرديد تبديل به يكى از رذايل بزرگ مىشود و رذايل مهم ديگرى را باخود به همراه ميآورد.پس اگر انسان خشم بگيرد براى دفاع از حق اين از فضايل بوده وممدوح است ولى اگر خلاف جهت ذاتى اين قوه رفتار كند و در راه غير صحيح استفاده كند از رذايل مهمى به شمار ميرود كه آثار سوء بسيارى به بار ميآورد.امام خمينى(ره) مىفرمايند: “كمتر چيزى مثل آتش سوزان غضب انسان را به سرعت برق به عالم بدبختى وهلاكت سوق دهد.چه بسا كه با يك غضب انسان از دين خدا خارج شود وبه خدايتعالى وانبياء عظام او جسارتها كند و چه بسا كه با يك غضب يك ساعته به قتل نفوس محترمه دچار شود”.() براساس فرمايش علماى اخلاق يكى از مهمترين قواى بدن قوّه غضبيه است كه كار اصليش دفع مضرات است.اين قوه دو طرف افراط (تهور) وتفريط (جبن) و يك حد اعتدال (شجاعت) دارد. حد افراط و تفريط آن در هر صورت از نظر اسلام مردود است. مهم در اينجا آن است كه فرد خود را به مرتبه عقل رسانده و قوّه غضب خود را تحت نيروى عقل در آورد آنگاه به صفت و ملكه شجاعت دست پيدا مىكند.
غضب درآينه آيات وروايات
“وسارعوا الى مغفره من ربكم وجنّة عرضها السموات والارض اعدّت للمتقين الذين ينفقون فى السرّاء و الضرّاء والكاظمين الغيظ والعافين عن الناس والله يحبّ المحسنين؛() شتاب كنيد به سوى آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه وسعت آن آسمانها و زمين است و براى تقوا پيشهگان آماده شده همانها كه درتوانگرى و تنگدستى انفاق مىكنند و خشم خود را فرو مى نشانند واز مردم در مىگذرند و خداوند دوستدار نيكوكاران است.» امام صادق (ع) فرمود:پدرم مىفرمود: چه چيزى سختتر از غضب است؟به تحقيق مرد ممكن است غضب كند ومرتكب قتل كسى شود كه خداوند خون او را حرام كرده و يا به زن شوهر دارى افتراى زنا بزند() و امام على(ع) فرمود: از خشم بر حذر باش زيرا كه خشم لشكرى بزرگ از سپاهيان شيطان است() همچنين پيامبر(ص) فرمود: خشم ايمان را فاسد مىكند چنانكه سركه عسل را() و باز امام باقر فرمود: كسى كه خشمش را از مردم نگهدارد، خداوند عذاب روز قيامت را از او نگهدارد.()
راه كنترل غضب
براى جلوگيرى از خشم از امام باقرنقل شده است: فرد خشمگين اگر ايستاده است بنشيند، واگر از خويشان خود خشمگين است، سعى كند به او نزديك شده و با او تماس برقرار كند زيرا كه خويشاوند وقتى با خويش خود تماس برقرار كند تسكين پيدا مىكند.() ملااحمدنراقى در كتاب معراج السعاده در باب معالجه مرض غضب مطالب ارزندهاى دارند كه به گوشهاى از آن اشاره مىشود: اول آنكه سعى كند در ازاله اسبابى كه باعث هيجان غضب مىشود مثل فخر وكبر و عجب وغرور و لجاج وحرص و دشمنى و حب جاه و مال كه همه آنها از اخلاق رذيله مهلكه هستند وخلاصى از غضب با وجود آنها ممكن نيست پس ابتدا بايد ازاله آنها را كرد تا ازاله غضب سهل و آسان باشد.دوم آنكه متذكر اخبار وآثارى كند كه در مذمت غضب رسيده چنانكه شمهاى از آن گذشت. سوم متذكر احاديثى شود كه در مدح و ثواب نگاهداشتن خود از غضب وارد شده و فوائد آن را در نظر آورد. چهارم آنكه ملاحظه فوايد ضد غضب را كه حلم باشد بكند ومدحى را كه در اين خصوص وارد شده است ببيند پس خود را خواهى نخواهى بر آن بدارد و حلم و بردبارى را برخود ببندد و غضب و خشم را برخود ظاهر نسازد اگرچه در دل خشمناك باشد واگر كسى مدتى چنين كند به تدريج عادت مىشود وحسن خلق از براى او حاصل مىشود.پنجم آنكه هر قول وفعلى كه از او سرمى زند ابتدا در آن فكر كند و خود را از صدور آثار غضب محافظت نمايد. ششم آن كه اجتناب كند از مصاحبت كسانى كه قوه غضب ايشان غالب و از فضيلت حلم خالى هستند.()
مهمترين نكتهاى كه بايد به آن اشاره شود اين است كه انسان تاخود عزم نكند و اراده ننمايد در نابودى رذايل وخشكاندن ريشه فضايح،همه اين تلاشها بيهوده خواهد بود.زمانى سالك به اين مرتبه ميرسد كه نور ايمان در او قوّت گرفته وخواهان ترقى وكمال باشد وگرنه صرف گفتار چيزى را براى او عوض نمىكند.هرگاه عزم جزم براى قلع وقمع اين صفت رذيله نمود آنگاه اين كلمات براى او فايده بخش خواهد بود پس بياييم بكوشيم تا با تقويت نيروى ايمان وتقوا در روح و جان خود راهى به سوى مقصد براى وصول به حق بگشاييم.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. شرح حديث جنودعقل و جهل،امام خمينى،ص .318
. سوره اعراف،آيه .32
. وسائل الشيعه،شيخ حرعاملى،ج 12،ص .194
. شرح حديث جنود عقل وجهل،امام خمينى،ص .388
. همان ص .391
. سوره مزمل، آيات 3 ـ .1
. سوره اسرا، آيه .80
. آداب الصلاة،امام خمينى،ص .26
. رساله لب اللباب در سير وسلوك اولى الالباب،علامه سيد محمدحسين حسينى تهرانى،باتلخيص ،ص 103 تا .139
. آداب الصلاة، امام خمينى،ص .23
. در آسمان معرفت، علامه حسن حسن زاده آملى،ص 110 ـ .107
. چهل حديث امام خمينى،ص .142
. شرح حديث جنود عقل و جهل،ص .142
. آل عمران 133 و .134
. كافى، شيخ كلينى، ج2، ص .303
. نهج البلاغه،نامه 69، ص .459
. وسائل الشيعه،ج 2،ص .469
. همان ص .224
. همان ص .302
. معراج السعاده،ملااحمد نراقى،ص .424
آيين مومنان براى رسيدن به رستگارى
آيين مؤمنان براى رسيدن به رستگارى
آيت الله جوادى آملى
تهيه و تدوين:حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
همه اديان وسائلى براى نيل انسانها به رستگارى در سطوح مختلف هستند و رستگارى داراى دو جنبه است، يك جنبه آن عبارت است از چيزى كه انسانها بايد از آنها رها و رستگار شوند و جنبه ديگر آن عبارت است از چيزى كه انسانها بايد در آن رها و رستگار شوند.
رستگارى دينى همانند هر مكتبى ناظر به نيازها و آرزوهاى انسانى و بيانگر آنهاست و انسان رستگار كسى است كه نيازها و آرزوهايش برآورده شود.
رستگارى دينى ويژگى هايى دارد كه عمده آنها عبارتند از:
1- رستگارى دينى بر نيازهايى تمركز دارد كه يك فرهنگ آن را اساسىترين نياز مىشمارد.
رستگارى دينى ناظر به ارضاء كلى، مطلق و گاه استعلايى نيازهاى انسانى است كه از جمله آنها توجه به خدا و جاودانگى است.(1)
2- در قرآن مشتقات واژه (فلح) در آيات فراوانى به كار رفته است كه راغب اصفهانى آن را به معناى شكافتن و بريدن، پيروزى و رسيدن به مطلوب معنا كرده و آن را به دو نوع دنيوى و اخروى تقسيم مىكند.
فلاح و رستگارى دنيوى آن است كه آدمى به سعادتى دست يابد كه با آن زندگى دنيوى او پاكيزه و با نشاط گردد و حصول سعادت در دنيا به بقاء و پايدارى، غنا و بىنيازى و عزت و سربلندى است، فلاح و رستگارى اخروى به چهار چيز حاصل مىشود:
الف: بقاء و پايدارى كه در آن فناء و نابودى نباشد.
ب: غنا و بى نيازى كه در آن فقر راه نيابد.
ج: عزّتى كه ذلّت و خوارى در آن نباشد.
د: دانشى كه با جهل همراه نباشد.(2)
در حقيقت افراد پيروز و رستگار و خوشبخت موانع را از سر راه برمى دارند و راه خود را به سوى مقصد مىشكافند و پيش مىروند و اين پيروزى خواه در بعد مادى باشد و خواه در بعد معنوى، و خواه دنيوى باشد و خواه اخروى.
پيروزى و رستگارى دنيوى در آن است كه انسان آزاد، سربلند و عزيز و بى نياز زندگى كند و رستگارى اخروى در آن است كه آدمى در جوار رحمت الهى و در ميان نعمتهاى جاودانه، در كنار مؤمنان و پروا پيشگان در كمال عزّت و سربلندى به زندگى جاودانه خود ادامه دهد.
از اين رو در قرآن فرمود: «قد افلح المؤمنون؛(3) در حقيقت مؤمنان رستگارند و در تمام ابعاد به پيروزى و مقصود رسيدهاند.»
در سوره آل عمران از آيه 102 تا 104 برخى از برنامههايى كه مؤمنان را به فلاح و رستگارى مىرساند بيان فرموده است و آنها عبارتند از:
الف: خودسازى و پروا پيشگى و با تقوا زيستن.
ب: مسلمان زيستن و مسلمان مردن.
ج: اتحاد و همبستگى بر محور اعتصام به حبل الهى.
د: تعهد اجتماعى و فراخوانى به خير و نظارت همگانى و مبارزه با فساد.
در آيه 102 فرمود: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه حق تقاته و لاتموتن الّا و انتم مسلمون؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا آن گونه كه حق پروا كردن از اوست، پروا كنيد و زينهار جز مسلمان نميريد.»
در اين آيه دو برنامه را از اهل ايمان خواسته است.
1- طلب حق تقوا
از مؤمنان طلب مىكند تقواى الهى را بلكه برترين تقوا را تحصيل كنند و فقط از خدا پروا داشته باشند زيرا برخى از جهنم پروا دارند. چنان چه فرمود: «فاتقوا النار التى و قودها الناس و الحجارة اعدّت للكافرين؛(4) از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدنهاى مردم گنهكار و سنگ هاست و براى كافران آماده شده است. و برخى از فتنه پروا دارند چنان چه فرمود: «واتقوا فتنة لاتصيبنّ الذين ظلموا منكم خاصّه و اعلموا انّ اللّه شديد العقاب؛(5) از فتنهاى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمىرسد بلكه همه را فرا خواهد گرفت و بدانيد كه خدا كيفر شديد دارد.» اما مهم تقواى الهى است زيرا تقواى الهى بهترين زاد و توشه انسان است: «و تزوّدوا فانّ خير الزاد التقوى و اتقون يا اولى الالباب؛(6) زاد و توشه تهيه كنيد كه بهترين زاد و توشه پرهيزكارى است و از من بپرهيزيد اى خردمندان.»
بر اساس اين آيه مؤمنان به تقوا دعوت شدند كه حق آن را رعايت كنند و حق تقوا را هر كس به اندازه توان خود به آن راه مىيابد از اين رو ابى بصير مىگويد: از امام صادق(ع) در مورد «اتقوا الله حق تقاته» پرسيدم آن حضرت فرمود: «يطاع فلايعصى و يذكر فلا ينسى و يشكر فلا يكفر»(7) حق تقوا آن است كه آدمى پيوسته فرمان خدا را اطاعت كند و هيچگاه او را نافرمانى و معصيت ننمايد، همواره به ياد او باشد و او را فراموش نكند و در برابر نعمتهاى او شكرگزار باشد و نعمت او را كفران و ناسپاسى ننمايد.
بر اين اساس حق تقواى الهى همانا آخرين و عالىترين درجه تقوا است كه پرهيز از هرگونه گناه و عصيان و تعدى و انحراف از حق را شامل مىشود و انسانى كه از حق منحرف نشود خدا را اطاعت كرده و پيوسته به ياد اوست و نعمت او را سپاسگزار خواهد بود.
مصداق بارز دارندگان حق تقوا
گرچه همه مؤمنان دعوت به خودسازى و رعايت حق تقوا شدهاند اما مصداق بارز دارندگان حق تقوا اهل بيت پيامبر(ص) مىباشند چنان چه عبد خير مىگويد از على بن ابيطالب(ع) درباره آيه مورد نظر پرسيدم، آن حضرت در جواب فرمود: «ما عمل بها غير اهل بيت رسول اللّه (ص)، نحن ذكرنا اللّه فلا ننساه و نحن شكرناه فلن نفكر و نحن اطعناه فلم نعصه فلما نزلت هذه الآية، قال الصحابة لانطيق ذلك فانزل اللّه تعالى فاتقوا اللّه ما استطعتتم؛(8) به اين آيه جز اهل بيت پيامبر(ص) عمل نكردند، ما هستيم كه خدا را همواره ياد مىكنيم و او را فراموش نخواهيم كرد. ما سپاسگزار نعمتهاى او هستيم و هرگز ناسپاسى نمىكنيم و ما او را اطاعت مىكنيم و معصيت و نافرمانى نمىنمائيم، اين آيه وقتى نازل شد، صحابه و ياران پيامبر(ص) گفتند ما توان عمل به اين آيه را نداريم كه خداوند، آيه «فاتقوااللّه ما استطعتم»(9) را نازل فرموده است يعنى حق تقوا را به مقدار توانايى خود انجام دهيد در اين صورت آيه سوره تغابن آيه مورد بحث را مقيّد مىكند.
2- سفارش به مسلمان مردن
در پايان آيه به مؤمنان هشدار مىدهد كه به هوش باشيد. تنها اسلام آوردن كافى نيست، بلكه اسلام خود را تا واپسين ساعات عمر خود حفظ كنيد و مراقب باشيد جز با اسلام از دنيا بيرون نرويد.
مراد از اسلام در آيه اسلام خالص و ناب است، اسلام خالص قرآنى آن است كه انسان در عقيده و اخلاق و عمل، دين خالص و واجب را حفظ كند.
توضيح آن كه اسلام به معناى فعل جارحهاى و جانحهاى و فعل قلبى و قالبى داراى مراتبى است كه نازلترين مرتبه آن، اعتراف و اقرار به توحيد و معاد و نبوت است، آثار فقهى چون حرمت جان و مال، جواز نكاح و ازدواج، طهارت ظاهرى و مانند آن بر اين مرتبه از اسلام مترتب مىشود. در اين مرتبه ممكن است اسلام هنوز در دل و روح فرد مسلمان رسوخ نكرده باشد.
برترين مرتبه اسلام مقام تسليم و انقياد تام است و مقام تسليم عبارت است از انقياد و تسليم محض سالك صالح در پيشگاه خداوند سبحان، انقطاع كامل از غير خدا و چيزى جز ياد و مهر او را در دل قرار ندادن، در اين آيه از مؤمنان مىخواهد كه برترين مرتبه اسلام را بدست آورده و تا پايان عمر آن را حفظ كنند.
درخواست مسلمان مردن توسط انبياء
انبياء الهى از خداى سبحان درخواست مىكردند كه مسلمان بميرند و به فرزندان خود سفارش مىكردند كه مسلمان بميرند، «و وصّى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنىّ انّ اللّه اصطفى لكم الدين فلاتموتن الّا و انتم مسلمون؛(10) و ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را به اين آيين وصيت كردند و هر كدام به فرزندان خويش گفتند، خداى سبحان اين آيين پاك را براى شما برگزيده است و شما جز به آيين اسلام از دنيا نرويد.
حضرت يوسف نيز از خداى سبحان درخواست مىكند «و توفّنى مسلماً و الحقنى بالصالحين؛(11) مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق فرما.»
يعنى اسلام چنان در جان من عجين و ملكه شده باشد كه فشار مرگ نتواند بر من اثر بگذارد و آن را از يادم ببرد.
راز تأكيد بر مسلمان مردن
اين كه در قرآن از مؤمن مىخواهد كه وى مسلمان زندگى كند و مسلمان از دنيا برود سرّ و رازى دارد كه توجه به آن سودمند است. اصل مرگ امرى ضرورى است كه هر انسانى بدان محكوم است: «كل نفس ذائقة الموت»(12) از اين رو قابل امر و نهى نيست اما به لحاظ قيد و اختيارى آن ممكن است مورد امر و نهى قرار گيرد و گفته شود مسلمان بمير و كافر نمير.
و به عبارت ديگر: مرگ و حيات مانند اصل بودن و هستى از امور تكوينىاند و از اين رو متعلق امر و نهى واقع نمىشوند، اما با داشتن قيد اختيارى، مىتوان به اعتبار آن قيد بدان امر يا از آن نهى كرد. در واقع چگونه مردن در اختيار انسان است و اين چگونگى مورد امر و نهى خداى سبحان قرار مىگيرد.
در توضيح مطلب توجه به دو نكته لازم است:
الف: زمان مرگ مجهول است هيچ كس نمىداند، در چه زمان و در چه زمين و يا زمينه فكرى و اجتماعى مىميرد، از اين رو انسان همواره در همه شؤون و حالات بايد مسلمان باشد تا از مرگ در حال غفلت و بدون اسلام مصون بماند.
انسانى كه از خداوند مىخواهد تا همه كردار و گفتارش در جهت الهى و براى خدا خالص باشد و اوقات و احوال او همواره در بندگى و طاعت مصروف گردد و از اين خواسته منصرف نشود در هر حال كه از دنيا برود مسلمان رخت بر مىبندد.
ب: گوشزد كردن مرگ با اين بيان كه مبادا بى دين بميريد، اشاره به ضرورت فراهم آوردن ايمان مستقر است، زيرا فشار مرگ چنان سخت، دردناك و غير قابل تحمّل است كه اگر ايمان كسى راسخ و ملك و مستقر نباشد فشار مرگ آن را از وى مىگيرد. از اين رو لازم است با اسلام به گونهاى وجودش عجين شود كه فشار مرگ آن را از او نگيرد.
از اين رو آن چه براى انسان مهم است مسلمان و با ايمان مردن است زيرا حشر انسان به همان صورتى است كه مرده است و كسى كه همه شؤون او تنها براى خداست، مسلمان زندگى مىكند. مسلمان مىميرد و مسلمان محشور مىشود و هر انسان مسلمانى بايد سعى كند تا در مرحلههاى زندگى و مرگ و حشر، مسلمان باشد تا از آثار مسلمانى يعنى رستگارى در دنيا و آخرت برخوردار گردد.
3- دعوت به اتحاد و همبستگى
در آيه 103 اين سوره از مؤمنان مىخواهد با اعتصام و چنگ زدن به حبل الهى به اتحاد روى آورده و از هرگونه تفرقه و پراكندگى پرهيز كرده و با آن مبارزه كنند. «و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرّقوا واذكروا نعمة اللّه عليكم اذ كنتم اعداء فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً و كنتم على شفاحفرة من النار فانقذكم منها كذلك يبيّن اللّه لكم آياته لعلّكم تهتدون؛ همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را برخود ياد كنيد. آنگاه كه دشمنان يكديگر بوديد پس ميان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد، و بركنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد، اين گونه خداوند نشانههاى خود را براى شما روش مىكند. باشد كه راه يابيد.»
در اين آيه امت مسلمان را دعوت به اتحاد و همبستگى و از تفرقه و پراكندگى نهى مىكند و مىفرمايد: «امت مسلمان همگى با هماهنگى و انسجام به حبل الهى اعتصام كرده و چنگ بزنيد و از تفرقه و پراكندگى دورى كنيد.
مراد از حبل الهى
مراد از حبل الهى را برخى قرآن(13) و برخى اسلام(14) و برخى خاندان پيامبر و ائمه معصومين(ع)(15) (اهل بيت) و برخى عهد(16) الهى و برخى فرمان خدا و اطاعت او(17) و برخى اخلاص توحيد الهى(18) دانستهاند، ولى مىتوان گفت: منظور از حبل الهى هرگونه وسيله ارتباط با خداى سبحان است، خواه آن وسيله ارتباط، قرآن باشد و خواه اسلام و خواه اهل بيت و خواه عهد الهى و خواه فرمان و اطاعت پروردگار و خواه اخلاص در توحيد الهى.
نياز به حبل الهى
تعبير به حبل اللّه اشاره به اين حقيقت است كه انسان در شرايط عادى و بدون استفاده از راهنما در قعر درّه طبيعت و چاه تاريك غرائز سركش و جهل و نادانى باقى خواهد ماند و براى نجات از اين دره و برآمدن از اين چاه، به وسيله نيازمند است و به عبارت ديگر: انسان براى صعود به حبل نيازمند است و براى مبتلا نشدن به دام ديگران تنها بايد به حبل الهى تمسك پيدا كند.
در واقع انسان با فكر و انديشه، راه تفكر در آفاق را براى آگاهى از اسرار جهان مىپيمايد و با غواصّى در اعماق وجود خود به جستجوى رازهاى نهانى وجود خويش مىپردازد و در اين دو سير به حبل نيازمند است و بايد بداند كه اين دو راه هيچكدام پايانى ندارد، نه حكيمان با بلندپروازى به بلنداى آن مىرسند كه نهايت راه باشد و نه عارفان با غوّاصى به پايان عمق راه مىرسند. چنانچه على(ع) فرمود: «لايدركه بعدالهمم و لايناله غوص الفطن؛(19) نه همتهاى بلند او را مىيابد و نه غوّاصان زيرك به آن مىرسند.»
خداشناسى و آشنايى با آيات احكام و حكم همراه با عمل صالح سبب سير صعودى آدمى است.
«اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه»(20) عقيده پاك به سوى او صعود مىكند و عمل صالح آن را بالا مىبرد و مقصد آن نيز عزت الهى است كه: «من كان يريد العزة فانّ العزة للّه جميعاً؛(21) هر كه خواهان عزّت است همه عزّت از آن خداست.» و كسى كه خواهان عزّت است، بايد وسيله آن يعنى عقايد پاك و عمل صالح را فراهم كند.
اعتصام جمعى كه همان اتحاد و هماهنگى و انسجام بر محور ثقلين يعنى قرآن و عترت است، سبب مىشود كه همگان در برداشتن بار سنگين مسؤوليت، با نشاطى فزاينده مشاركت كنند و با قدرتى افزونتر رسالت الهى را به انجام برسانند و چون اعتصام به ثقلين از اهميت خاصى برخوردار است همگان بايد در پاسدارى و بهره مندى از آن، از آن جهت كه عروة الوثقاى الهى است كوشا بوده و حافظ آن پيوند باشند.
نهى (لاتفرقوا) درباره كيفيت اعتصام است نه اصل آن، زيرا آيه خطاب به مؤمنان است كه به خدا اعتصام دارند، اگر تك تك مسلمانان به حبل خدا معتصم باشند و با هم نباشند در كيفيت اعتصام يعنى اعتصام دسته جمعى و همگانى دچار تفرقهاند براى توضيح، هر فردى از افراد انسانى داراى دو حيثيت فردى و اجتماعى است. وى همانگونه كه تكاليف فردى دارد. وظايفى اجتماعى نيز دارد. چه وجود استقلالى را براى جامعه بپذيريم و حيثيت اجتماعى را براى انسان فطرى بدانيم يا وجود مستقل براى جامعه را نپذيريم و ضرورت و نياز را عامل شكلگيرى جامعه بدانيم، بهرحال آيه درباره حيثيت اجتماعى انسان است.
نعمت برادرى
اتحاد و برادرى نعمتى است كه خداى سبحان به مسلمانان اعطاء كرده است، از اين رو مسلمانان بايد پيوسته به ياد آن نعمت بوده و همواره آن را حفظ كرده و به رايگان آن را از دست ندهند. از اين رو فرمود: «واذكروا نعمة اللّه عليكم اذ كنتم اعداءً فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً؛(22) شما ديروز با هم دشمن بوديد اما خداى سبحان امروز در سايه نعمت اسلام و ايمان دلهاى شما را به هم مربوط ساخت و دشمنان ديروز برادران امروز شديد.»
از اين كه خداى سبحان تأليف قلوب و پيوند دلها را به خود نسبت داد اشاره به يك كار خارق العاده اجتماعى دارد كه خدا آن را ايجاد كرده است زيرا اگر سابقه دشمنى پيشين عرب را در نظر بگيريم كه آنها با كينههاى ريشه دار در طول سالهاى متمادى در دلهاى آنها انباشته شده بود و همواره آتش جنگ و خون ريزى در بين آنان برافروخته بود روشن مىشود كه از راه عادى و معمولى نمىتوان از آن ملت پراكنده و كينه توز ملتى واحد و متحد و برادر بسازند. پس بايد كار خارق العادهاى صورت گيرد و اين كار خارق العاده را خدا انجام مىدهد، قرآن كريم در سوره انفال نيز تأليف قلوب را به خود نسبت داده است و فرموده است حتى با انفاق مال نمىتوانيد، انسانها را به هم ارتباط دهيد «لو انفقت ما فى الارض جميعاً ما الّفت بين قلوبهم ولكنّ اللّه الّف بينهم انّه عزيز حكيم؛(23) اگر تمام آن چه در روى زمين است صرف مىكردى كه ميان دلهاى آنان الفت دهى، نمىتوانستى، ولى خداوند ميان آنها الفت ايجاد كرد او توانا و حكيم است.» زيرا دل در اختيار غير خدا نيست و مطامع دنيوى نيز هرگز دل را آرام نمىكند.
گوستاو لوبون فرانسوى مىنويسد: خصلت جنگ جويى در اعراب تا اين حد ريشه دوانده بود كه پيش از ظهور پيامبر اسلام تمام ريگستان عرب ميدانى براى نورد و جنگ دائمى قرار گرفته بود و زمانى كه قبول اسلام نموده و همگى تحت لواى توحيد مجتمع گرديدند تمام قواى خود را متوجه به بيگانگان نمودند و همين خاصّه بوده است كه سبب عمده پيشرفت و كاميابى آنها گرديد.(24)
اختلاف پرتگاه جهنم
خداى سبحان مسلمانان را از سقوط در آتش جنگ و آتش جهنم نجات داده است (و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها) شما در گذشته در لبه گودالى از آتش بوديد كه هر آن احتمال مىرفت در آن سقوط كنيد و همه چيز شما خاكستر گردد اما خداوند شما را نجات داد و از اين پرتگاه به نقطه امن و امانى كه همان نقطه برادرى و محبت بود، رهنمون ساخت.
همان طور كه اخراج از ظلمات به نور دو نوع است گاهى به صورت رفع است يعنى آدمى در حدّى از كمال ايمان قرار مىگيرد كه ظلمات را از خود دور مىكند و به توفيق الهى از ظلمت گناه به نور اطاعت و بندگى در مىآيد و گاهى به صورت دفع است يعنى ايمان آنها در حدّى است كه به آلودگى و گناه آلوده نمىشوند و خداى سبحان توفيق آلوده نشدن به گناه را به آنان اعطا مىكند.
آدمى براى اين كه دچار تفرقه نشود نيز بايد با حفظ و توجه به عوامل وحدت و تمسّك به حبل الهى اين توفيق را پيدا كند كه دچار اختلاف و تفرقه نشود يعنى با دورى از حبّ دنيا و بغى و ستم، زمينه اختلاف را از بين ببرد و در صورت آلوده شدن به اختلاف بايد عوامل اختلاف را با رجوع به قرآن و عترت شناسايى كرده و اختلاف را با توفيق الهى به اتحاد و همبستگى تبديل كند.
منشأ اختلاف
قرآن كريم منشأ اختلاف را دو چيز مىداند.
الف: بغى و ستم
آيه 213 سوره بقره مىفرمايد: «كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الّا الذين اوتوه من بعد ماجائتهم البيّنات بغياً بينهم فهدى اللّه الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق، باذنه و اللّه يهدى من يشاء الى صراط مستقيم؛ مردم در آغاز يك دسته بودند و تضادى در ميان آنها وجود نداشت به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد در اين حال خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت مىكرد با آنها نازل نمود تا در ميان مردم در آن چه اختلاف داشتهاند داورى نمايد. افراد با ايمان در آن اختلاف نكردند تنها گروهى از كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند و نشانههاى روشن به آنها رسيده بود به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف كردند خداى سبحان آنهايى را كه ايمان آورده بودند به حقيقت آن چه را كه مورد اختلاف بود به فرمان خودش رهبرى نمود، اما افراد بى ايمان همچنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند و خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مىكند.»
در اين آيه منشأ اختلاف ناپسند را بغى و ستم گرى و انحراف از حق مىداند.
ب: حبّ دنيا و دنيا دوستى
قرآن در سوره آل عمران فرمود: «و لقد صدقكم اللّه وعده اذتحسّونهم باذنه حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما اريكم ما تحبّون، منكم من يريد الدنيا و منكم من يريدالآخرة ثم صرفكم عنهم ليبتليكم و لقد عفا عنكم و اللّه ذوفضل على المؤمنين؛(25) خداوند وعده خود را به شما تحقق بخشيد، در آن هنگام دشمنان را به فرمان او به قتل مىرسانديد و اين پيروزى ادامه داشت تا اين كه سست شديد و در كار خود به نزاع پرداختيد و بعد از آن كه آن چه را دوست مىداشتيد به شما نشان داد، نافرمانى كرديد بعضى از شما خواهان دنيا بوديد و برخى خواهان آخرت، سپس خداى سبحان شما را از آنان منصرف ساخت و پيروزى شما به شكست انجاميد تا شما را آزمايش كند و او شما را بخشيد و خداى متعال نسبت به مؤمنان فضل و بخشش دارد.»
اين آيه درباره جنگ احد است كه مسلمانان در آغاز بر مشركان پيروز شدند و اين پيروزى ادامه داشت تا اين كه عدّهاى بر اثر حبّ دنيا به قصد جمع آورى غنائم موضع استراتژيك را در احد رها كرده و عدّه اندكى كه مؤمنانه ايستادگى كردند در آن موضع ماندند و دشمن از اين فرصت بهره بردارى كرده و از همان موضع بر لشكر مؤمنان يورش برده و شكست را بر آنان تحميل كرد و اين شكست فقط نتيجه دنيا دوستى و نافرمانى از دستور پيامبر بود. بنابراين بر مسلمانان لازم است براى حفظ اتحاد و همبستگى از ستم و دنيا دوستى اجتناب كرده تا دچار اختلاف و تفرقه و پراكندگى نشوند.
هدايت، هدف از تبيين آيات
در پايان آيه قرآن مىفرمايد: «وكذلك يبيّن اللّه لكم آياته لعلّكم تهتدون؛(26)خداى سبحان آياتش را اين چنين براى شما روشن مىسازد تا هدايت شويد.»
از آن جايى كه قرآن كتاب تقليدى نيست و مطالب خود را براى فهم انسان تبيين مىكند و راه را به او نشان مىدهد و مسائل را برهانى مىكند و آدمى را به اصول عقلى و تجربى ارشاد مىنمايد تا مطالب در جانهاى آنها بنشيند از اين رو سخن خود را در اين آيه با دعوت بر اساس مشاهده و وجدان و تجربهها بيان مىكند و هدف اين است كه انسانها با اين مشاهده و تفكر در آنها به راه درست و صراط مستقيم هدايت شوند و اتحاد و همبستگى را حفظ و از پراكندگى محفوظ بمانند زيرا نتيجه اتحاد ترقى و تكامل و پيشرفت و پىآمد تفرقه انحطاط و سقوط و عقب ماندگى و شكست است.
4- دعوت به خير و مبارزه با فساد
به دنبال آيات پيشين كه از دعوت به تقوا و خودسازى شروع مىشود و سپس به دعوت به اتحاد و همبستگى مىرسد در آيه (104) يك مسؤوليت اساسى را بر عهده مؤمنان مىگذارد كه رعايت آن موجب حفظ طهارت آحاد جامعه و اتحاد و همبستگى آنها خواهد شد و آن دعوت به خير و نظارت همگانى بر جامعه براى رعايت خوبىها و ارزشها و دور بودن از بدىها و ضد ارزشهاست.
«ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون؛(27) بايد از ميان شما جمعى دعوت به خير و نيكى و امر به معروف و نهى از منكر كنند و آنها همان رستگارانند.»
خداى سبحان پس از دعوت اهل ايمان به اعتصام به حبل الهى و نهى از تفرقه و پايهريزى اجتماعى متحد بر اساس اعتقاد و ايمان از امت مسلمان مىخواهد كه در ميان آنان كسانى باشند كه مردم را به خير دعوت كنند و با امر به معروف و نهى از منكر زمينه مشاركت آحاد اهل ايمان را براى پاسدارى از ارزشهاى جامعه دينى كه لازمه زندگى سعادت مندانه اجتماعى است مطرح مىكند وحدت كلمه بر محور كلمه توحيد بارزترين مصداق معروف و تفرقه و اختلاف بارزترين مصداق منكر است. از اين رو انسان پس از كسب وارستگى بايد به خير دعوت كند.
رابطه دعوت به خير با امر به معروف و نهى از منكر
دعوت به خير از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر و از احكام بين المللى اسلام است ولى امر به معروف و نهى از منكر از برنامههاى داخلى حوزه اسلامى است.
يعنى عدّهاى بايد جامعه جهانى را به خير دعوت كنند و در داخل حوزه اسلامى نيز با نظارت بر همگان از پيدايش فساد و آلودگى در ابعاد مختلف در جامعه جلوگيرى كنند.
سرّ تقديم دعوت به خير
سرّ تقديم دعوت به خير به امر به معروف و نه از منكر آن است كه دعوت به خير دعوت به اسلام اما امر به معروف و نهى از منكر يعنى فرمان دادن به مسلمانان خطاكار براى انجام وظائف دينى و نهى از او از ارتكاب گناهان، امر به معروف و نهى از منكر حقيقتى است كه در آن جدى بودن مطرح است از اين رو با امر و فرمان مطرح مىشود و لذا با تعليم و تذكر و نصيحت و ارشاد و حتى دعوت به خير تفاوت دارد.
اساس عزّت
عزّت و عظمت امت اسلامى در گرو امر به معروف و نهى از منكر است و ساختار جامعه نوپاى اسلامى بر همين اصل عزت بخش استوار است.
امام باقر(ع) فرمود: «ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء، فريضة عظيمة تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المكاسب و تردّالمظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر؛(28) امر به معروف راه انبياء و طريق صالحان است دو فريضه بزرگ الهى است كه ديگر فرائض با آنها برپا مىشود و به وسيله اين دو راهها امن مىگردد، و كسب و كار مردم حلال مىشود، حقوق افراد تأمين مىگردد و در سايه آن زمينها آباد، از دشمنان انتقام گرفته مىشود و در پرتو آن همه كارها روبراه مىگردد.»
مراحل امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر از يك نظر دو مرحله دارد يكى مرحله فردى كه هر كس موظف است به تنهايى ناظر اعمال ديگران باشد و ديگرى مرحله دسته جمعى كه امتى موظّفند براى پايان دادن به نابسامانىهاى اجتماع دست به دست هم دهند و با يكديگر تشريك مساعى كنند.
قسمت اول وظيفه عموم مردم است و چون جنبه فردى دارد شعاع آن محدود به توانايى فرد است.
اما قسمت دوم چون جنبه دسته جمعى دارد شعاع قدرت آن وسيع است و طبعاً از شؤون حكومت اسلامى است و شكل آن واجب كفايى خواهد بود.
از منظر ديگر مراحل امر به معروف و نهى از منكر داراى پنج مرحله است:
الف: محدوده خويشتن يعنى خويشتن را بايد با آراستن به خوبىها و ارزشها و زدودن از بدىها و ضد ارزشها از آتش جهنم حفظ كند.
«يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم؛(29) اى مؤمنان خود را حفظ كنيد.»
ب: محدوده خانواده پس از حفظ خويشتن از آتش جهنم بايد به خانواده پرداخت از اين رو مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا قوا…و اهليكم ناراً و قودها الناس و الحجارة؛(30) اى مؤمنان خانواده و خود را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگها هستند نگه داريد.»
ج: خويشان، خداى به پيامبر دستور مىدهد «و انذر عشيرتك الاقربين؛ خويشاوندان نزديك خود را انذار كن و هشدار بده.»
د:عموم مردم: كه آيه مورد بحث از آن سخن مىگويد.
ه: قلمرو حكومت اسلامى، گاهى امر به معروف و نهى از منكر از وظائف حكومت اسلامى است و قلمرو اجراى آن نيز حكومت اسلامى است قرآن مجيد مىفرمايد: «الّذين ان مكنّاهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر وللّه عاقبة الامور؛(31) كسانى كه اگر در زمين به آنان قدرت بخشيديم، نماز را برپا مىكنند و زكات مىدهند و امر به معروف و نهى از منكر مىكنند و پايان كارها از آن خداست.»
نتيجه گيرى
از مباحث اين مقاله نتيجهگيرى مىشود كه اگر جامعهاى بخواهد به رستگارى كه گوهر دين دارى و ايمان است نايل شود در مرحله اول افراد آن جامعه بايد خود را با وصف تقوا بيارايد و با ايجاد تقوا در خويشتن بر خويشتن سلطه يافته و خود را در برابر انواع آلودگىهاى اخلاقى و دينى واكسينه نمايد و مسلمان زندگى كرده و مسلمان بميرد و در مرحله ثانى با اعتصام به حبل الهى به صورت جمعى و نه فردى اتحاد و همبستگى را تحصيل و حفظ نموده و از تفرقه و پراكندگى پرهيز كند و در مرحله سوم با دعوت همگان به خير و انجام دو وظيفه بزرگ الهى يعنى امر به معروف و نهى از منكر و انجام مسؤوليت اجتماعى جامعه را از آلوده شدن به فساد حفظ كند در نتيجه جامعهاى كه افراد آن با تقوا بوده و با هم همبستگى داشته باشند و مراقبت نموده تا فساد به جامعه راه نيابد آن جامعه رستگار شده و به سعادت و رشد و ترقى و تكامل نائل مىشود.
پىنوشتها:
1. دين پژوهى، دفتر اول، ميرچاالياده، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى، ص 99 – 102 با تلخيص.
2. مفردات، راغب اصفهانى، ص 385.
3. سوره مؤمنون، آيه 1.
4. سوره بقره، آيه 24.
5. سوره انفال،آيه 25.
6. سوره بقره، ، آيه 197.
7. تفسير عياشى، ج 1، ص 194، ح 120.
8. البرهان، ج 2، ص 82، ح 2.
9. سوره تغابن، آيه 16.
10. سوره بقره، آيه 132.
11. سوره يوسف، آيه101.
12. سوره آل عمران، آيه 185.
13. درالمنثور، سيوطى، ج 2، ص 60؛ معانى الاخبار، صدوق، ص 122.
14. تفسير روض الجنان، ابوالفتوح رازى، ج 4، ص 462.
15. تفسير عياشى، ج 1، ص 102.
16. روض الجنان، ج 4، ص 460.
17 و 18. همان، ص 462.
19. نهج البلاغه، خطبه اول.
20. سوره فاطر، آيه 10.
21. همان.
22. سوره آل عمران، آيه103.
23. سوره انفال، آيه 63.
24. تمدن اسلام و عرب، تأليف دكتر گوستاولوبون فرانسوى، ترجمه فخر داعى گيلانى، ص 790.
25. سوره آل عمران، آيه 152.
26. سوره آل عمران، آيه103.
27. همان، آيه104.
28. وسايل الشيعه، ج 11، ص395.
29. سوره تحريم، آيه 6.
30. همان.
31. سوره حج، آيه 41.
چشم چرانى ؛ هرزه چشمى هشدارهاى اجتماعى 9
هشدارهاى اجتماعى (9)
چشمچرانى و هرزهچشمى
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال رسولالله(ص): “إِيَّاكُمْ وَ فُضُولَ النَّظَرِ فَانَّهُ يَبْذُرُ الْهَوَى وَ يُوَلِّدُ الْغَفْلَةَ؛(1) از هرزهچشمى و چشمچرانى بپرهيزيد زيرا كه نگاه، هوس (و شهوت) را مىروياند و موجب غفلت مىشود.”
در اين سخن نورانى پيامبر اعظم(ص) به يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى اشاره شده است و آن “نگاه شهوتآلود” و نداشتن اراده در كنترل چشم و نگاههاى گناهآلود آن است. براى پى بردن به ابعاد اين هشدار به چند نكته بايد پرداخت:
نگاه و گناه
سيستم و ساختار وجودى ما انسانها بهگونهاى است كه از طريق حواس پنجگانه تصاوير و تصوراتى از محيط پيرامون خود دريافت مىكنيم، در حقيقت مواد اوليه صورتهاى ذهنى ما حواس ما هستند كه ذهن ما بعد از حفظ و عكسبردارى از آنها به تجزيه و تركيب آنها مىپردازد، از اين رو ادراكات جزئى حسّى، مقدم بر ادراكات عقلى است.
ديدنىها به نوبه خود و به لحاظ اثر و لذتى كه از خود بهجاى مىگذارند چند دستهاند:
الف: يك قسم آنهايى هستند كه داراى زيبايى طبيعىاند و لذت به دست آمده از آنها بهخاطر زيبا بودن آنهاست مانند آثار و مناظر طبيعت و يا آثار هنرى كه به دست بشر تركيب و تأليف مىگردد.
ب: نوع ديگرى از ديدنىها هستند كه شايد ظاهرى زيبا نداشته باشند ولى نوع ديگرى از لذت را به ياد انسان مىاندازند مانند برخى خوراكىها كه ممكن است داراى ظاهرى قشنگ و زيبا نباشند ولى به جهت داشتن طعم و يا مزّه خوب در انسان شهوت و هوس بهرهبردارى ايجاد مىكنند.
ج: قسم ديگر از ديدنىها، آنهايى هستند كه علاوه بر لذت زيبايى، نوع ديگرى از لذت را در نفس ايجاد مىكنند، مثل ديدن يك چهره زيبا و زن خوشسيما كه ممكن است افزون بر ايجاد لذت در نفس، محرك شهوت جنسى نيز باشد و نگاه به او انسان را به گناه بكشاند.
از اين رو اسلام گناه را از سرچشمه جلوگيرى كرده و براى نگاههاى انسان دستاندازهايى قرار داده تا از فرو رفتن آدمى در باتلاق گناه جلوگيرى و پيشگيرى نمايد.
در بين محسوسات – به ويژه ديدنىها- چشم و نگاههاى آن در اشتغال فكر و قلب انسان نقش بنيادى دارد، امام على(ع) مىفرمايد:
“الْعَيْنُ جَاسُوسُ الْقَلْبِ وَ بَرِيدُ الْعَقْلِ؛(2) چشم جاسوس دل و قاصد عقل است.”
اين عضو از اعضاى محسوس آدمى وسيلهاى است كه مواد اوليه تخيل و تفكر را فراهم مىسازد و همين مجموعه تخيلات و تفكرات هستند كه شخصيت انسان را تشكيل مىدهند. اگر اين مواد خوب و سالم باشند، تفكرات انسان و در نتيجه رفتار او خوب و پسنديده خواهد بود، اما در صورتى كه واردات كشور وجود آدمى از اين بندر ناسالم باشد، تفكرات و در نتيجه اعمال او زشت و فاسد خواهد شد.
از اين رو شرع مقدس اسلام انسان را از نگاههايى كه زيانبار به كمالات انسانى است برحذر داشته و هشدار داده است، دين واقعنگر اسلام بر اين باور است كه قلب و جان آدمى بايگانى و محل آرشيو ديدنى هاست، قلب آدمى مانند لوح سفيدي است كه توسط حواس انسان نقش و نگار مىبندد و بر اساس آن نوشتهها و نقشها و خطوط دستور رفتارى انسان صادر مىشود در صورتى كه آن نوشتهها ناپسند و نامناسب باشند، كار و عمل انسان نيز چهره نازيبا به خود مىگيرد و در حوزه چشم، نگاه غيرمجاز تبديل به گناه ويرانگر و خانمانسوز مىگردد.
كثرت نگاه به نامحرم، بذر انحراف را در دل آدمى مىپاشد و چهبسا نگاههاى نامبارك و آلوده كه شخص را به اسارت و ذلّت هميشگى مىاندازد و او را از حركت به سوى درجات عالى زندگى باز مىدارد.
از ديگر آثار شوم و نامبارك نگاه به نامحرم و چشمچرانى اين است كه چون هميشه پس از نگاه، ارضاى ميل و شهوت به وجود آمده در اثر نگاه و هوس، دست يافتنى نيست، انسان گرفتار بيمارى، دچار فشار روحى و حسرت دردناك مىشود و براى رهايى از اين حالت منفى روحى به گناهان بزرگترى مانند خودكشى، مواد مخدّر و… گرفتار مىگردد.
“كسى كه كنترلى روى چشمهاى خود ندارد و چشم او مُدام به صحنههاى مهيّج نگاه مىكند هميشه دلش شلوغ و پُرآشوب است و از سكون و آرامش دل بىبهره است. به عبارت ديگر، هميشه يك حالت نياز و تشنگى دائم و تلاش و تكاپو براى برطرف كردن اين عطش روحى در او وجود دارد و چهبسا براى ارضاى اميال خود به چه ذلّتها و حقارتها تن مىدهد، كسى كه چشم و ساير حواس را تحت تربيت خود قرار نمىدهد و به اسم آزادى آنها را رها مىكند، هميشه دل و ذهنى گرفتار و اسير دارد، به عبارت ديگر، هركس چشمش آزاد است فكر و دلش اسير است، راستى آزادىِ كدام يك بهتر است؟”(3)
دروازه ملكوت يا رصدخانه شيطان؟
هر عضوى كه خداوند در خلقت ما درنظر گرفته است داراى فوايد و ويژگىهايى است، به كار گرفتن آن عضو در راستاى بهرهگيرى بهينه، هدف عالم آفرينش است كه از آن به “شكر” ياد مىشود و مصرف كردن آن عضو در غير آنچه خدا و دين خدا درنظر گرفته است “كفران” و ناسپاسى آن نعمت بهشمار مىرود.
“چشم” يكى از شريفترين، كارآمدترين و سودمندترين نعمتهاى الهى است كه اگر مورد استفاده درست و صحيح قرار گيرد دروازه “ملكوت” مىشود و اگر در مسير نادرست و انحرافى مصرف شود “دام شيطان” و روزنه گناه و سرآغاز فتنه و لغزش خواهد شد.
از اينرو در روايات اسلامى مىخوانيم كه:
“لَيْسَ فِى الْبَدَنِ شَىْءٌ أَقَلَّ شُكْراً مِنَ الْعَيْنِ فَلَا تُعْطُوهَا سُؤْلَهَا فَتَشْغَلَكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛(4) در مجموعه بدن شما، ناسپاستر از چشم عضوي نيست، پس هرآنچه مىخواهد پاسخش ندهيد زيرا شما را از ياد خدا باز مىدارد.”
ديده و دل
بين ديده و دل، نگاه و قلب، رابطهاى تنگاتنگ وجود دارد. “هرآنچه ديده بيند دل كند ياد” اگر نگاهها مثبت باشد دل نورانى و باصفا و با آرامش خواهد شد و اگر نگاهها آلوده و آغشته به گناه باشد، دل ظلمتكده، آشفته و ناآرام مىشود.
آنان كه دنبال دلى آرام و ضميرى روشن و قلبى مطمئن هستند بايد در گام اول چشمهاى خويش را كنترل نموده، از چشمچرانى و نگاههاى مسموم بپرهيزند.
على(ع) فرمود:
“الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَرِ؛(5)قلب صحيفه نگاه است.”
اگر “صحيفه نور” مىخواهى، بايد نگاههايت نورانى و حلال باشد. آنان كه چشمشان در اختيارشان نيست دل آنها “كتاب ضلال” است و نورانيت و صفايى در آن احساس نمىكنند.
چشمچرانى
مفهوم چشمچرانى گسترده است بهگونهاى كه هر نگاه و نظرى كه هواى نفس انسان را تحريك كند شامل مىشود. ممكن است كسى به خانه مجلل و باشكوهى خيرهخيره نگاه كند و در دل آرزوى داشتن آن منزل را داشته باشد و يا به ماشين آخرين مدل بنگرد و آن را آرزو كند و يا چهره زيبا و دلفريبى را ببيند و فريفته او شود. همه اينها نوعى چشمچرانى است كه بايد از آن پرهيز كرد.
ولى آنچه معمولاً از واژه “چشمچرانى” به ذهن مىآيد همان نگاه گناهآلود است كه به گفته حافظ:
منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم كه ديده نيالودهام به بد ديدن
نيالودن چشم به صحنههاى تحريك آميز و گناهآلود يكى از ويژگىهاى مردان و زنان باايمان و باتقوا است كه قرآن از آن به واژه “غضّ” ياد كرده است:
“قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ … وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ…؛(6) به مردان باايمان و زنان باايمان بگو كه چشمهاى خود را فرو خوابانند.”
“غضّ” با “غمض” فرق مىكند، اولى نقصان و كم كردن از نگاه و به زير افكندن آن است و دومى به معناى فروبستن و چشم برهم نهادن.
پيامدهاى چشمچرانى
در فرهنگ و منابع دينى به پيامدهاى منفى چشمچرانى و نگاههاى حرام اشارات لطيف و هشدار دهندهاى ديده مىشود كه در اين مجال به برخى از آنها مىپردازيم:
الف: هرزگى و غفلت
انسانى كه كنترل چشم و نگاه خويش را ازدست مىدهد دچار هرزگى و هواپرستى مىگردد و درنتيجه در باتلاق غفلت فرورفته، سرمايه عمر خويش را هدر مىدهد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود:
“إِيَّاكُمْ وَ فُضُولَ النَّظَرِ فَإِنَّهُ يَبْذُرُ الْهَوَى وَ يُوَلِّدُ الْغَفْلَةَ؛(7) از چشمچرانى بپرهيزيد، زيرا اين كار هوى و هوس را تحريك و ميوه غفلت از او زاده مىشود.”
در برخى از نسخهها “يبذر” آمده است. يعنى چشمچرانى بذر و تخم هوا و هوس در دل انسان مىپاشد و محصول آن جز فسق و فساد و فحشاء چيز ديگرى نخواهد بود.
حضرت عيسى(ع) به يارانش فرمود:
“إِيَّاكُمْ وَ النَّظِرَةَ فَإِنَّهَا تَزْرَعُ فِى الْقَلْبِ الشَّهْوَةَ وَ كَفَى بِهَا لِصَاحِبِهَا فِتْنَةً؛(8)از نگاه حرام دورى كنيد، زيرا چنين نگاهى در زمين دل شما بذر شهوت مىپاشد و همين آغازى براى فرو افتادن در فتنه است.”
به همين جهت على(ع) در كلامى كوتاه و گويا مىفرمايد:
“الْعَيْنُ رَائِدُ (الْقَلْبِ) الْفِتَن؛(9) چشمچرانى آدمى را به سوى فتنهها مىكشاند.”
ب: دام شيطان
شيطان بر سر راه آدمى همواره دامگسترى مىكند، دامهاى شيطان برخى محسوس و قابل رؤيت و برخى نامرئى و پنهان است. اضافه بر آن گاهى براى پنهان نگه داشتن دام، از دانه كمك مىگيرد، انسانهاى غافل و جاهل در حالى كه چشم خود را بر دانهها دوخته سرگرم برداشتن و خوردن آن هستند ناگهان گرفتار دامهاى پنهان شيطان مىشوند كه بيرون آمدن از آن كار آسانى نيست. چشمچرانى يكى از دامهاى شيطان به شمار آمده است.
على(ع) مىفرمايد:
“الْعُيُونِ- مَصَائِدُ الشَّيْطَانِ؛(10)چشمها دامهاى شيطانند.”
يعنى از اين راه انسانها را گرفتار گناه و آلودگى ساخته، آنان را در لب پرتگاه سقوط قرار مىدهد. در روايت ديگر از رسول خدا(ص) آمده است كه:
“النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ مَسْمُومٌ مَنْ تَرَكَهَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا لِغَيْرِهِ أَعْقَبَهُ اللَّهُ إِيمَاناً يَجِدُ طَعْمَه؛(11) نگاه حرام تيرى از تيرهاى مسموم شيطان است. هر كس از آن به خاطر خدا صرفنظر كند، طعم و مزه ايمان را خواهد چشيد.”
ج: آه و حسرت
يكى ديگر از پيامدهاى چشمچرانى آن است كه انسان چشمچران، به لحاظ اينكه همواره صحنهها و مناظرى مىبيند كه غالباً به آن دسترسى ندارد، در نتيجه از درون گرفتار آه و حسرت و آرزوهايى مىشود كه به خاطر دست نيافتن به آنها خود را مىآزارد و زندگى شيرين و بىدغدغه خود را گرفتار اضطراب، دلمشغولى و حسرتها و ايكاشهاى بيهوده مىسازد.
امام على(ع) فرمودند:
“مَنْ أَطْلَقَ طَرْفَهُ كَثُرَ أَسَفُهُ؛(12)آنكه كنترل چشم را ازدست بدهد، حزن و اندوه او بسيار گردد.”
و نيز فرمود:
“كَمْ مِنْ نَظْرَةٍ جَلَبَتْ حَسْرَةً؛(13)چه بسا يك نگاه، حسرتى را بهدنبال خود بكشاند.”
و امام صادق(ع) فرمود:
“كَمْ مِنْ نَظْرَةٍ أَوْرَثَتْ حَسْرَةً طَوِيلَة؛(14) چهبسا يك نگاه گناهآلود، آرزو و حسرت طولانى را بهجاى مىگذارد.”
داستان چشمپاكى و نتيجه آن
در پايان به داستانى از قرآن درباره پسر و دخترانى جوان اشاره مىكنيم كه با عفّت چشم و رعايت نگاه و حريم گرفتن از نامحرم به رفعت و منزلت الهى و اجتماعى بزرگى دست يافت.
موسى(ع) جوانى پرانرژى و پرتوان، پس از درگيرى با فرعونيان، از مصر به سوى مدائن هجرت كرد. نزديك مدائن – همان شهرى كه شعيب پيامبر(ع) در آن مىزيست- به جايى رسيد كه چوپانان براى گوسفندان خويش از آن آب برمى گرفتند. ناگهان دختران جوانى را ديد كه در كنارى ايستادهاند و گوسفندانشان را حفاظت مىكنند. از آنان پرسيد چه مىكنيد؟ گفتند: منتظريم تا مردان از اين چاه براى گوسفندان آب بيرون آورند و بعد كه خلوت شد ما براى گوسفندان خويش آب جستجو مىكنيم. موسى(ع) آن جوان باغيرت و پرهمّت براى گوسفندان آنان از چاه آب كشيد و آن حيوانها سيراب شدند و دختران جوان هم به سوى خانه خويش رفتند. هنگامى كه آن دو دختر جوان پيش پدر پير خود رفتند با يادآورى جريان آبرسانى آن جوان به گوسفندان خويش، از جوانمردى و مردانگى او سخن به ميان آوردند. شعيب يكى از آنان را فرستاد كه آن جوان را به خانه دعوت كند. آن دختر پيش پدر اين پيشنهاد را داد كه:
“يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ؛(15) اى پدر! اين جوان را بهكار گير زيرا او هم توانا وهم امين است.”
شعيب پيامبر(ع) پرسيد: به توانايى او از جريان برداشتن سنگ سنگين و سخت پى بردى اما امانت او را از كجا شناختى؟
گفت: هنگامى كه من را فرستادى تا او را به خانه خويش دعوت كنم، چون موسى راه را نمىشناخت من جلو افتادم تا او راه را گم نكند، او به من گفت: تو به دنبال من حركت كن، هركجا كه به بيراهه رفتم مرا آگاه كن، چون ما كسانى هستيم كه به دنبال زنان چشم نمىدوزيم و پشت سر آنان حركت نمىكنيم! من از اين رفتار او فهميدم كه جوانى پاكدامن و عفيف و امين است.(16)
نتيجه چشمپاكى موسى(ع) آن شد كه در نزد شعيب(ع) منزلت يافت، با دختر شعيب(ع) ازدواج كرد و پس از آن نيز به مقام رسالت و نبوّت رسيد.
پىنوشتها:
1. بحارالانوار ج 69،ص 199.
2. بحارالانوار ج 101،ص 41.
3. دُرّ و صدف، محمد شجاعى، نشر مُحيى، صفحه 141،ضمناً در مقدمه اين فصل نيز از اين نوشته استفاده شد.
4. بحارالانوار،ج 10، ص 106.
5. نهجالبلاغة، ص 548، حكمت 409.
6. سوره تور، آيات 29 و 30.
7. بحارالانوار ج 69،ص 199.
8. بحارالانوار ج 75، ص 283.
9. تصنيف غرر الحكم و درر الكلم،ص 60.
10. بحارالانوار،ج 74، ص 294.
11. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 18.
12. بحارالانوار،ج 74،ص 288.
13. بحارالانوار،ج 68، ص 293.
14. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال،ص 262.
15. سوره قصص، آيه 26.
16. ميزانالحكمه، جلد 10، صفحه 75.
پرسش ما و پاسخ امام باقر عليه السلام
پرسش ما و پاسخ امام باقر عليه السلام
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
اول ماه رجب ولادت با سعادت امام محمد باقر(ع) است به جاى بيان تاريخ ولادت مناسب آن ديديم كه دو فضيلت از فضائل آن حضرت را، يكى از زبان خود آن حضرت و ديگرى از زبان فرزندش حضرت صادق(ع) ذكر شود، اميد كه مفيد و مورد قبول افتد.
1- دائم الذكر بود
حضرت امام صادق(ع) فرمود: «كان ابى كثير الذّكر لقد كنت امشى معه و انّه ليذكر اللّه و آكل معه الطّعام و انّه ليذكر اللّه، و لقد كان يحدّث القوم و ما يشغله ذلك عن ذكر اللّه و كنت ارى لسانه لازقاً بحنكه يقول لا اله الّا اللّه ؛پدرم زياد ذكر(خدا) مىگفت، براستى من هميشه با او راه مىرفتم، و او (در حال رفتن) ذكر خدا مىگفت، و با او غذا مىخوردم و او ذكر خدا مىگفت، و هر گاه با مردم حرف مىزد، حرف زدن با مردم او را از ياد خدا باز نمىداشت و من مىديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيده مرتب لا اله الّا اللّه مىگفت، و كان يجمعنا فيأمرنا بالذّكر حتّى تطلع الشمس و يأمر بالْقرائه من كان يقرأ منّا و من كان لايقرء امره بالذّكر، هميشه اين گونه بود كه ما (فرزندان) را جمع مىكرد، (بعد از نماز صبح) سپس دستور مىداد به ذكر خدا گفتن تا طلوع آفتاب( با اين توضيح كه) هر كس قرآن وارد بود از ما دستور مىداد قرآن بخواند، و كسى كه قرائت (قرآن) بلد نبود دستور مىداد به ذكر (خدا) گفتن.»(1)
2- علم ماكان و مايكون
فضيلت ديگر از زبان خود حضرت باقر عليه السلام نقل شده، آنگاه كه جابر سلام رسول خدا(ص) را به او رساند كه حضرت او را باقر العلم ناميده، امام باقر فرمود: «و اللّه يا جابر لقد اعطانى اللّه علم ماكان و ما هو كائن الى يوم القيامة؛اى جابر به خدا سوگند خداوند علم گذشته و آينده تا روز قيامت را به من عطا كرده است.»(2)
سخنانى از ميان احاديث حضرت باقر(ع) انتخاب شده و به صورت پرسش و پاسخ بيان مىشود.
س. چرا بايد به سخنان شما امامان گوش داد و احاديث شما را شنيد؟
اين پرسش هميشه مطرح است كه چرا در منابر و مجالس از قرآن و احاديث اهل بيت(ع) استفاده مىشود؟ آيا بهتر نيست به جاى اين سخنان كه مربوط به قرون گذشته است، از سخنان دانشمندان فعلى مخصوصاً از نوع غربى آن استفاده كنيم كه هم جديد است و هم روشنفكران بهتر مىپسندند و هم نشانه اطلاع منبرى از زمان است و هم پُز عالى دارد؟
قرآن كريم از طرف خود جواب داده كه: «و ننزّل من القرآن ما هو شفاءٌ و رحمةٌ للمؤمنين؛(3) از قرآن چيزى نازل كرديم كه شفا دهنده و رحمت براى مؤمنان است.»
و اما پاسخ امام باقر(ع): «انّ حديثنا يحيى القلوب؛(4) به راستى حديث(سخن) ما دلها(ى مردم) را زنده مىكند.»
مراد از اين قلوب، قلبهاى گوشتى نيست، بلكه مراد روح و روان انسان است كه گاه بر اثر نرسيدن غذاهاى معنوى مىميرد و يا بر اثر گناه قساوت پيدا مىكند.
على(ع) فرمود: «و ما قست القلوب الّا لكثرة الذّنوب؛(5) و دلها قساوت پيدا نمىكند، مگر به جهت زياد گناه كردن.»
س. دوستداريم از زبان شما بشنويم كه شيعه واقعى شما كيست؟
به بيان ديگر، بسيارند كسانى كه ادّعا مىكنند شيعيان شما هستند، خوب است بدانيم شما چه كسانى را شيعه واقعى خود مىدانيد؟
پاسخ امام باقر(ع): «ما شيعتنا الّا من اتّقى اللّه و اطاعه؛(6) شيعه ما، تنها كسى است كه تقواى الهى پيشه كند(خدا ترس باشد) و از خداوند اطاعت نمايد.»
و در ادامه فرمود: «و ما كانوا يعرفون الّا بالتّواضع و التّخشّع و اداء الامانة و كثرة ذكر اللّه؛(7) و شناخته نمىشدند، مگر با تواضع و فروتنى، خشوع، اداى امانت و زياد ذكر خدا گفتن.»
و ضمناً اضافه فرمود كه شيعيان چند دستهاند و يك نوع آن طلاى ناب است:
«شيعتنا ثلاثة اصنافٍ صنف يأكلون النّاس بنا و صنفٌ كالزّجاج ينمّ و صنفٌ كالذّهب الاحمر كلّما ادخل النّار ازداد جودةً؛(8) شيعيان ما سه دستهاند: گروهى ما را وسيله درآمد از مردم قرار دادهاند و گروهى همچون شيشهاند (كه هم زود مىشكنند و هم هرچه اسرار دارند، آشكار مىسازند) و گروهى چون طلاى(ناب) سرخاند. كه هر چه بيشتر داخل آتش شوند، بر خوبى آنها افزوده مىشود(و هرچه سختى و رنج در راه دين ببينند، آبديدهتر و مقاومتر مىشوند).»
يك سفارش به شيعيان
حضرت باقر(ع) فرمود: «مروا شيعتنا بزيارة قبرالحسين بن علىّ(ع) فانّ اتيانه يزيد فى الرّزق و يمدّ فى العمر و يدفع مدافع السوء؛(9) شيعيان ما را امر كنيد به زيارت قبر حسين بن على(ع)، زيرا زيارت او باعث افزايش روزى و طولانى شدن عمر و دفع بديها مىشود.»
راه شناخت مقامات شيعه
يزيد رزّاز از حضرت صادق(ع) و ايشان از پدرش امام باقر(ع) نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «اعرف منازل الشّيعة على قدر رواياتهم و معرفتهم فانّ المعرفة هى الدّراية للرّواية و بالدّراية للرّواية يعلوالمؤمن الى اقصى درجات الايمان؛(10) بشناس مقام شيعيان را از طريق مقدار روايات آنها و معرفت و شناختشان، زيرا معرفت همان فهم روايت است و با فهم روايت مؤمن(و شيعه) به درجات بالاى ايمان مىرسد.»
س. برترين كمالات انسان چيست؟
حال كه فهميديم سخنان شما دلها را زنده مىكند و شيعه شما بايد داراى قلوب زنده و داراى كمالات باشند، خوب است بدانيم برترين كمالات حقيقى انسانى از ديدگاه امام باقر(ع) چه چيز است؟
امام باقر(ع) مىفرمايد: «الكمال كلّ الكمال التّفقّه فى الدّين و الصّبر على النّائبة و تقدير المعيشة؛(11) همه كمال در شناخت عميق و خوب فهميدن دين و شكيبايى در پيش آمدها و اندازه نگه داشتن در زندگى است.»
اندازه نگهدار كه اندازه نكوست
هم لايق دشمن است و هم لايق دوست
س. بدترين عقوبت خداوند در دنيا چيست؟
به بيان ديگر، مىدانيم كسى كه راه كمال را نپيمايد و در بيراهه و در مسير گناه قدم بردارد، به بلاهايى در دنيا و آخرت گرفتار مىشود. خوب است از زبان حضرت باقر(ع) بدانيم بدترين مجازاتالهى در دنيا چيست؟
پاسخ امام باقر(ع): «ما ضرب عبدٌ بعقوبةٍ اعظم من قسوة القلب؛(12) هيچ بندهاى به كيفرى بزرگتر از سنگدلى و سخت دلى كيفر نشد.»
راز اين مسئله را حضرت باقر(ع) در سخن ديگرى آشكار نمود؛ آنجا كه فرمود: «اعلم انّه لاعلم كطلب السّلامة و لاسلامة كسلامة القلب؛(13) بدان كه هيچ علمى چون طلب سلامت نيست و هيچ سلامتى مانند سلامت قلب نيست.»
به يقين مىتوان گفت كه مقصود حضرت فقط علم پزشكى و سلامتى جسم و جان و قلب گوشتى نيست، بلكه سلامتى قلب از گناهان و قساوت نيز مقصود است.
و از جمله گناهانى كه سلامتى قلب را به خطر مىاندازد و قساوت را در پى دارد، تكبّر است.
حضرت باقر(ع) فرمود: «ما دخل قلب امرءٍ شىءٌ من الكبر الّا نقص من عقله مثل ما دخله من ذلك قلّ ذلك او كثر؛(14) چيزى از كبر در قلب مرد داخل نمىشود، مگر آنكه به همان مقدار از عقلش كاسته مىشود، خواه كم باشد يا زياد.»
س. برترين عبادت چيست؟
آرى، متوجه شديم كه نافرمانى خدا، بدترين مجازات را كه قساوت قلب باشد، در پى دارد، اكنون جا دارد از محضر حضرت باقر(ع) با زبان حال بپرسيم كه برترين بندگى و طاعت خداوند چيست تا در كنار عبادات واجبه به انجام آن اقدام كنيم؟
حضرت باقر(ع) در پاسخ اين سؤال مىفرمايد: «ما عبد اللّه بشىءٍ افضل من عفّة بطنٍ و فرجٍ؛(15) خداوند با چيزى برتر از عفت شكم و دامن پرستيده نشده است.»
از اين روايت استفاده مىشود كه عبادت، فقط عبادتهاى مرسومه واجب و مستحب نيست ؛بلكه در معناى عام، عفت جستن و دورى از لقمه حرام نيز عبادت و بلكه عبادت برتر شمرده مىشود.
همچنين به فرموده حضرت باقر(ع)، در نجوايى كه خداوند در كوه طور با موسى(ع) داشت، فرمود: «ابلغ قومك انّه ما يتقرّب الىّ المتقرّبون بمثل البكاء من خشيتى و ما تعبّد لى المتعبدون بمثل الورع من محارمى؛(16) به قومت برسان كه هيچ چيزى تقرّب جويان به سوى من را مانند گريه از خوف من به من نزديك نمىسازد و هيچ عبادتى از عبادتگران من به مانند دورى از حرامهاى من ارزشمند نيست.»
راز اين برترى آن است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «عبادت (خداوند از طريق نماز و ساير عبادات) با خوردن لقمه حرام، مانند ساختن خانه بر روى ريگ يا بر آب است.»(17)
س. ريشه گرفتاريهاى انسان چيست؟
همه انسانهاى معمولى از بلا و گرفتاريها گريزان هستند، جز انسانهاى والا و برتر كه براى رشد بيشتر خويشتن از بلاها و گرفتاريها در راه خداوند استقبال مىكنند.
بنابراين، خوب است بدانيم ريشه گرفتاريهاى انسانهاى معمولى در چيست؟
پاسخ اين سؤال را مىتوان از زبان حضرت باقر(ع) دريافت كرد، آنجا كه فرمود: «ما من نكبةٍ تصيب العبد الّا بذنبٍ؛(18) هيچ گرفتارى اى به بنده نمىرسد، مگر به سبب گناه.»
اين همان است كه قرآن كريم مىفرمايد: «و ما اصابكم من مصيبةٍ فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثيرٍ؛(19) هر مصيبتى به شما مىرسد، به خاطر اعمالى است كه انجام دادهايد و بسيارى را نيز عفو مىكند.»
س. بدترين شر و گناه چه چيز است؟
اين مطلب را متوجه شديم كه ريشه گرفتاريهاى ما انسانهاى معمولى گناه است، حال خوب است از زبان حضرت باقر(ع) بشنويم كه كدام گناه و يا گناهان است كه بدتر از همه است و شرّترين آنها كه زمينه گرفتارى انسان را فراهم مىكند، كدام است؟
حضرت باقر(ع) در پاسخ به اين سؤال سخنانى دارد، از جمله:
1. فرمود: «انّ اللّه جعل للشّرّ اقفالاً و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشّراب و الكذب شرٌّ من ذلك؛(20) به راستى خداوند براى شرّ و بدى قفلهايى قرار داده كه كليد آن قفلها شراب است و دروغگويى بدتر از شراب است.»
2. فرمود: «ايّاك و الكسل و الضّجر فانّهما مفتاح كلّ شرٍّ؛(21) از تنبلى و بى حوصلگى بپرهيزيد كه اين دو كليد هر بدىاند.»
و مخصوصاً درباره كسالت در نماز فرمود: «لا تقم الى الصّلاة متكاسلاً و لا متناعساً و لامتثاقلاً فانّها من خلل النّفاق؛(22) نماز را با كسالت و خواب آلودگى و بى حالى و سنگينى اقامه نكنيد، چون اين عمل از راهها(و نشانهها)ى نفاق شمرده مىشود.»
س. عامل نجات انسان از گناهان و گرفتاريها چيست؟
روشن شد كه گناهان عامل بيچارگى و گرفتارى انسان است، اكنون مناسب است بدانيم راه نجات انسان از گرفتاريها و بلاها و گناهان چه مىتواند باشد؟
حضرت باقر(ع) نجات انسان را در پاكى و تقوا مىداند و در اين باره سخنان نغز و زيبايى دارد كه به نمونههايى اشاره مىشود:
1. آن حضرت در نامه به سعد خير نوشت: «انّ اللّه يقى بالتّقوى عن العبد ما غرب عنه عقله و يجلى بالتّقوى عنه عماه و جهله و بالتّقوى نجا نوحٌ و من معه فى السّفينة و صالحٌ و من معه من الصّاعقة و بالتّقوى فاز الصّابرون و نجت تلك العصب من المهالك؛(23) به راستى خداوند به وسيله تقوا از بنده در مقابل آنچه از فهم عقل پوشيده مانده، محافظت مىكند و به وسيله تقوا كورى و نادانى او را بر طرف مىسازد و به وسيله تقواست كه نوح(ع) و همراهان او در كشتى نجات يافتند و به وسيله تقوى صالح(ع) و همراهان از صاعقه نجات يافتند و به وسيله تقواست كه صابران رستگار شدند و آن گروهها از هلاكت نجات يافتند.»
2. در جاى ديگر به سعد خير فرمود: «اوصيك بتقوى اللّه فانّ فيها السّلامة من التّلف و الغنيمة فى المنقلب؛(24) تو را به تقوا و خداترسى توصيه مىكنم، زيرا در تقوا سلامت و رهايى از تلف شدن (و هلاكت) و سود بردن در بازگشتگاه (آخرت) است.»
ضمناً علائم و نشانههاى متقين را نيز بيان مىكند تا بتوانيم خود را چك كنيم كه علامت تقوا را دارا هستيم يا نه.
حضرت باقر(ع) از جدّش اميرمؤمنان نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «انّ لاهل التّقوى علاماتٍ يعرفون بها صدق الحديث و اداء الامانة و الوفاء بالعهد..و قلّة المؤاتاة للنّساء و بذل المعروف و حسن الخلق وسعة الحلم و اتّباع العلم فيما يقرّب الى اللّه؛(25) براى اهل تقوا نشانه هايى است كه با آن شناخته مىشوند(از جمله): راستگويى، امانتدارى،وفاى به عهد،…كمتر آميختن با زنان، احسان بى دريغ، خوش اخلاقى، با حوصلگى و دريا دلى، و دنبال آگاهى و فهم بودن در آن چيزى كه انسان را به خدا نزديك مىسازد.»
س. راه افزايش علم چيست؟
اشاره شد كه يكى از علائم متقين پيروى از علم و دانش است. در اين زمينه پرسشى مطرح است كه آيا راه افزودن علم و دانش فقط تلاش و كوشش است و يا راههاى ديگرى نيز وجود دارد كه براى كسب دانش توجّه به آنها نيز ضرورى است؟
در پاسخ حضرت باقر(ع) رهنمودهاى زيبايى دارد كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. آن حضرت فرمود: «من عمل بما يعلم علّمه اللّه ما لا يعلم؛(26) هر كس به آنچه مىداند، عمل كند، خداوند دانشى را كه نمىداند (به صورت غير مستقيم) به او تعليم مىدهد.»
2. حضرت به سلمة بن كهيل و حكم بن عتبه فرمود: «شرّقا و غرّبا لن تجدا علماً صحيحاً الّا شيئاً يخرج من عندنا اهل البيت؛(27) به شرق رويد و يا غرب، علم صحيحى نمىيابيد، مگر اينكه از (دهان) ما اهل بيت خارج شده است.»
ابن ابى الحديد در مقدّمه جلد اول شرح نهج البلاغه، اعتراف مىكند كه همه علوم به اهل بيت(ع) و على(ع) بر مىگردد.
ضمناً به اين نكات توجه كنيد:
1. علم را هر جا يافتيد اخذ كنيد
حضرت باقر(ع) فرمود: «خذوا الكلمة الطّيّبة ممّن قالها و ان لم يعمل بها؛(28) سخن نيك را از گوينده آن برگيريد، هر چند به آن عمل نكند.»
2. قلب بى دانش همچون خانه خراب است
آن حضرت فرمود: «انّ قلباً ليس فيه شىءٌ من العلم كالبيت الخراب الّذى لاعامر له؛(29) دلى كه در آن دانش نباشد، مانند خانهاى است خراب كه آبادى ندارد.»
3. پاداش معلّم
در يك جا فرمود: «من علّم باب هدىً فله مثل اجر من عمل به و لا ينقص اولئك من اجورهم شيئاً؛(30) كسى كه راه هدايت را تعليم دهد، اجر كسى را دارد كه بدان عمل مىكند و اين پاداش از پاداش عمل كنندهگان نمىكاهد.»
و در جاى ديگر فرمود: «معلّم الخير يستغفر له دوابٌّ الارض و حيتان البُحور و كلّ صغيرة و كبيرةٍ فى ارض اللّه و سمائه؛(31) براى معلّم خير، جنبندگان زمين و ماهيان دريا و هر ريز و درشتى كه در زمين و آسمان خداوند است، استغفار مىكنند.»
س. جايگاه عقل، به عنوان عامل فرا گرفتن علم و دانش چيست؟
بعد از بيان لزوم فراگيرى دانش و توجّه به نكات مربوطه، اين پرسش رخ مىنمايد كه عقل به عنوان عامل فراگيرى علم و دانش در نزد امام باقر(ع) از چه جايگاهى برخوردار است؟
به نظر حضرت باقر(ع) عقل برترين مخلوق الهى است كه از آن برتر نيافريده است و لذا فرمود: «لمّا خلق اللّه العقل قال له اقبل فاقبل ثمّ قال له ادبر فادبر فقال و عزّتى و جلالى ما خلقت خلقاً احسن منك ايّاك آمر و ايّاك انهى و ايّاك اُثيب و ايّاك اُعاقب؛(32) خداوند وقتى كه عقل را آفريد، به او گفت: رو كن! پس رو كرد. سپس به او گفت: برگرد! پس برگشت. سپس فرمود: به عزّت و جلالم قسم! خلقى نيكوتر از تو نيافريدم. تو را امر مىكنم و تو را نهى مىكنم و تو را ثواب مىدهم و تو را (در صورت مخالفت) عقاب مىكنم.»
و به فرموده آن حضرت: از چيزهايى كه خداوند به موسى(ع) وحى كرد، اين بود كه: «انا اؤاخذ عبادى على قدر ما اعطيتهم من العقل؛(33) من بندگانم را به اندازهاى كه عقل دادهام، مورد مؤاخذه قرار مىدهم.»
امام باقر(ع) همچنين فرمود: «وجدت فى الكتاب (يعنى كتاباً لعلىٍّ) انّ قيمة كلّ امرءٍو قدره معرفته انّ اللّه تبارك و تعالى يحاسب النّاس على قدر ما آتاهم من العقول فى دار الدّنيا؛(34) در كتاب (على(ع)) يافتم كه قيمت هر مرد و ارزش او به اندازه شناخت اوست (و شناخت با عقل و علم حاصل مىشود و لذا) خداى تبارك و تعالى مردم را به اندازهاى كه عقل داده است، مورد محاسبه قرار مىدهد.»
احاديث فوق جايگاه عقل را از ديدگاه حضرت باقر(ع) به خوبى نشان مىدهد و مىرساند كه عقل برترين آفريده خدا، معيار و ملاك تكليف و ميزان محاسبه در روز قيامت است.
س. محبوبترين عمل در نزد خداوند چه عملى است؟
هر عملى كه براى خداوند انجام گيرد، محبوب الهى است، ولى برترين آنها آن عملى است كه فصلى و محدود به زمان خاص نباشد، بلكه دوام و استمرار داشته باشد و لذا حضرت باقر عليه السلام فرمود: «ما من شىءٍ احبّ الى اللّه من عملٍ يداوم عليه و ان قلّ؛(35) چيزى در نزد خداوند محبوبتر از عملى كه استمرار داشته باشد، نيست، هر چند كم باشد.»
مثلاً در روز يك صفحه قرآن بخواند، ولى دائمى باشد و يا هفتهاى دوبار به زيارت رود، منتهى دائمى باشد.
برخى افراد در ماه رمضان در خواندن قرآن زياده روى مىكنند، ولى در طول سال قرآن را باز نمىكنند.
رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود
رهرو آن نيست گهى تند و گهى خسته رود
پرسشها مقدارى طولانى شد، از همه عذرخواهى مىكنيم. آخرين پرسش درباره برخى مسائل مربوط به قيامت است:
س. اوّلين پرسش در روز قيامت چيست؟ و پشيمانترين فرد در قيامت كيست؟
در پاسخ بخش اوّل اين پرسش بايد گفت: اوّلين چيزى كه مورد محاسبه و بازرسى قرار مىگيرد، نماز است.
حضرت باقر(ع) فرمود: «انّ اوّل ما يحاسب به العبد الصّلاة فان قبلت قبل ما سواها؛(36) اولين چيزى كه(در روز قيامت) از بنده مورد حساب رسى قرار مىگيرد، نماز است. اگر نماز پذيرفته شود، مابقى (اعمال) نيز پذيرفته مىشود.»
آرى روز محشر كه جانگداز بود
اوّلين پرسش از نماز بود
و راز اين اهمّيت را امام باقر(ع) در حديث ديگرى بيان فرمود: «الصّلاة عمود الدّين مثلها كمثل عمود الفسطاط اذا ثبت العمود يثبت الاوتاد و الاطناب و اذا امال العمود و انكسر لم يثبت وتدٌ و لا طُنُب؛(37) نماز ستون دين است، مثل آن مانند ستون(وسط) خيمه است. هرگاه عمود ثابت و استوار باشد، ميخها و طنابهاى (اطراف) نيز برپا خواهد بود و اگر عمود خيمه خم و كج باشد و يا شكسته باشد، ميخ و طنابى به جا نخواهد ماند.»
اما در مورد بخش دوّم پرسش بايد گفت كه حضرت باقر(ع) مىفرمايد: «انّ اشدّ النّاس حسرة يوم القيامة عبدٌ وصف عدلاً ثمّ خالفه الى غيره؛(38) به راستى حسرتمندترين مردم در روز قيامت، بندهاى است كه سخن از عدالت گويد و بر خلاف آن عمل كند.»
به پايان آمد اين پرسش و پاسخ، ولى حكايت سخنان نغز و شيرين و فراوان حضرت باقر(ع) همچنان باقى است.
پىنوشتها:
1. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 499، ح 1، منتخب ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى، قم دارالحديث، 1382، ص 47، ح 143 از جلد يك.
2. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، دوم، 1403 ق، ج 46، ص 296.
3. سوره اسراء، آيه 82.
4. بحارالانوار، ج 2، ص 155.
5. منتخب ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، قم دارالحديث، 1382 ش، ص 205 ح 2425؛ علل الشرائع، صدوق، ص 81، ح 1.
6. تحف العقول، على بن شعبة، تحقيق على اكبرى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، دوم، 1404 ق، ص 295.
7. همان، منتخب ميزان الحكمة، ص 285.
8. منتخب ميزان الحكمة، ص 286؛ ح 3432، الخصال، صدوق، ص 103، ح 61.
9. بحارالانوار، ج 101، ص 4، ح 12؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 372، ح 4606.
10. حياة الامام محمد باقر(ع)، شريف قرشى، ص 140 و 141، به نقل از: اعلام الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت(ع) اوّل، 1422، ج 7، ص 291.
11. تحف العقول، ص 292.
12. همان، ص 296.
13. تحف العقول، ص 286؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 370.
14. بحارالانوار، ج 78، ص 186، ح 16؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 435، ح 5386.
15. الكافى، ج 2، ص 79، ح1.
16. منتخب ميزان الحكمة، ص 420، ح 5219؛ ثواب الاعمال، صدوق، ص 205، ح 1.
17. منتخب ميزان الحكمه، ص 326،ح3953.
18. الكافى، ج 2، ص 269، ح 4.
19. سوره شورى، آيه 30.
20. بحارالانوار، ج 72، ص 236، ح 3؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 269.
21. تحف العقول، ص 295.
22. منتخب ميزان الحكمة، ص 301، تفسير العياشى، ج 1، ص 242، ح 134.
23. همان، ص 544، ح 6660،به نقل از: الكافى، ج 8، ص 52، ح 16.
24. همان.
25. همان، ص 545 – 546، ح 6675؛ الخصال، صدوق، ص 483، ح 56.
26. اعلام الدين، ص 301، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 370، ح 4583.
27. بحارالانوار، ج 2، ص 92، ح 20؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 370.
28. تحف العقول، ص 291.
29. الامالى، الطوسى،ص 543، ح 1165، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 363.
30. تحف العقول، ص 297.
31. ثواب الاعمال، ص 131.
32. الكافى، ج 1، ص 26، ح 26؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 358.
33. المحاسن، برقى، ج 1، ص 308، ح 608، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 358.
34. معانى الاخبار، صدوق، ج 1، ص 2، به نقل از منتخب ميزان الحكمة، ص 358.
35. الكافى، ج 2، ص 82، ح 1 و 3؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 373.
36. الكافى، ج 3، ص 268، ح 4.
37. المحاسن برقى، ج 1، ص 116، ح 117، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 298.
38. بحارالانوار، ج 78، ص 179.
39. همان، ج 46، ص 220.
توطئه جديد عليه روحانيت
توطئه جديد عليه روحانيت
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
اين روزها شاهد تخريب و توطئهاى هستيم كه روحانيت را نشانه مىرود. آماج اين حملات روحانيانى هستند كه از انديشه والا در اسلامشناسى و معرفت دينى برخوردارند و از آغاز نهضت اسلامى در كنار امام و درس فقه و اصول و انديشههاى سياسى آن بزرگ مرد قرار داشتهاند يا در جايگاه مرجعيت قرار دارند، ترديدى نيست كه ساماندهى اين توطئه در اختيار دشمنان اسلام و قدرتهاى سلطهگر و صهيونيسم و امپرياليسم جهانى است اما جاى تأسف است كه اين نقشه خائنانه به دست پارهاى عناصر داخلى و برخى فريب خوردگان خودى به اجرا در مىآيد و اسفبارتر اينكه گاه پياده نظام اين حمله افرادى هستند كه خود را طرفدار نظام و انقلاب مىدانند و به دليل نداشتن قدرت تجزيه و تحليل ابزار دشمنان مىشوند و ناخودآگاه زيربناى فكرى و انسانى انديشه انقلاب و چهره هايى را كه نماد انقلاب و سرمايه فكرى و علمى و ارزشى نظاماند را هدف قرار مىدهند كه در هر مقطعى از زمان كه مىگذرد نمونههاى آن را مىبينيم.
اين موضوع ما را بر آن مىدارد كه به گذشته اين ماجرا برگرديم و به سير تاريخى آن نگاهى گذرا كنيم تا مبرهن گردد كه توطئه ياد شده نه فقط دست ابزار دشمنان دانا و دوستان نادان امروز است بلكه همپاى تاريخ سياستمداران توحيد استمرار داشته و حتى پيامبران و امامان معصوم نيز مصون از تيرها و تركشهاى اين جبهه مهاجم نبودهاند هر چند شرح اين مختصر در اين مجال نمىگنجد.لذا به روزگار خودمان و وقايع صدساله اخير رجوع مىكنيم و مواردى را بازبينى مىكنيم و به ريشههاى اين عمليات روانى و تخريبى نظر مىافكنيم.
چرا روحانيت هدف است؟
نخستين نكتهاى كه بايد بدان توجه كرد اينكه چرا روحانيان و رهبران دينى هدف قرار مىگيرند؟ اينها كه چهرههاى علمى، ارشادى، مردمى و محبوب و خدوم جامعه هستند كه ميليونها انسان از ولادت تا وفات به آنان نياز دارند و به آنها اعتماد مىكنند و حساب و كتاب زندگى خود را بىپروا پيش روى آنان مىگشايند و صحت اعمال خود را رهين فتوا و امضاى آنان مىدانند و در يك سخن آنها كه سكاندار معنويات و فرهنگ و معارف امتاند، چرا آنان هدف قرار مىگيرند؟ البته پاسخ اين پرسش در عملكرد جبهه دشمن روشن است، روحانيت با اين جايگاهى كه دارد حامى منافع ملت و مصالح مملكت و دژخللناپذير دفاعى كشور است و دشمن اين را نمىخواهد. اما خودىها و داخلىها چرا؟! در اين مورد نيز بايد ميان گروههاى داخلى مرزى برقرار كرد. يك طرف مرز، كسانى هستند كه منافع نامشروع خود را به بيگانه پيوند زده و يا منافع و اميال نفسانى خود را با مواضع روحانيت منطبق نمىبينند و در يك تعارض درونى ميان فطرت و شهوات قرار دارند تا كدامين غالب آيد، و آنجا كه منافع شخصى و اميال نفسانى و اغراض سياسى غلبه مىكند به مواضع روحانيت پشت مىكنند طرف ديگر مرز خودىها هستند كه عمدتاً بخاطر كج فهمى و تحجر و جناح گرايى به نفى و اثبات شخصيتهاى روحانى مىپردازند اگر بخواهيم از اين سه گروه تعبير و تفسيرى طبق وقايع تاريخى گذشته داشته باشيم اينها همان «قاسطين و ناكثين و مارقين» زماناند كه در عهد اميرالمؤمنين(ع) در سه جبهه گروه معاويه، طلحه و زبير و خوارج قرار داشتند…
بارى توطئه عليه روحانيت در سالهاى اخير از آنجا آغاز شد كه استعمارگران خارجى و غرب باوران داخلى روحانيون را مزاحم خواستهها و منافع نامشروع خود ديدند و تلاش كردند آنان را از سر راه خود بردارند. روحانيت را ديدند كه از حمايت ملت برخوردار است و حاضر نيست در برابر دشمنان سر فرود آورد و هر كجا يك حركت ضد استعمارى شكل مىگيرد روحانيون در صف مقدم مبارزه و در كنار مبارزان آزادىخواه قرار دارند، ديدند كه روحانيت در مقام مرجعيت با يك فتواى فقهى كاسه و كوزه استعمار را درهم مىريزد.
و مثلاً در قضيه تنباكو و فتواى تحريم آن از طرف مرجع بزرگ ميرزاى شيرازى براى كوتاه كردن دست انگليسىها از انحصارات آن تا بدانجا نافذ است كه در حرمسراى شاه نيز كسى به خود حق نمىدهد لب به قليان بزند! اين نفوذ كلمه را دشمنان ملت زير نظر داشتند از اينرو در صدد تخريب اين تكيه گاه مستحكم برآمدند. نفوذ و نقش روحانيت را در انقلاب مشروطيت ديدند و تصميم به حذف روحانيت از صحنه سياسى گرفتند، مجاهدات آيت اللّه كاشانى را در ملى كردن نفت ديدند و ديديم كه روزنامه نگاران آنروز و سياسى كاران آن زمان چه كردند!
حضرت امام(ره) به اين نكتههاى تاريخى توجه داده و به تحليل آن پرداختهاند. امام با اشاره به عملكرد برخى سياسيون فرمودند: «خوب شما تا آخر هم اعليحضرت را مىخواستيد اينكه نمىتوانيد حاشا بكنيد تا آخر هم مىگفتيد خوب ايشان باشند…حكومت نكنند، شمائى كه تا آخر اينطور بوديد، بختيار هم تا آخر مىخواستيد، آخر شما نبايد ديگر ما را بازى بدهيد… از ميرزاى شيرازى كه قضيه تنباكو را درست كرد تا آقاى كاشانى تمام علمائى كه در خلال اين در مشروطيت براى اسلام كار كردند…تمام اينها را به آنها بد گفتند.آن روزنامه جبهه ملى را پيدا بكنيد ميرزاى شيرازى را متهم كرده بود به دروغگوئى، شيخ فضل اللّه را اينقدر فحش داده! جرم شيخ فضل اللّه بيچاره چه بود؟ جرم شيخ فضل اللّه اين بود كه قانون بايد اسلامى باشد، جرم شيخ فضل اللّه اين بود كه احكام قصاص غير انسانى نيست، انسانى است. او را دار زدند و از بين بردند و حالا شما به او بدگوئى مىكنيد! بعد مىرسيد به آقاى كاشانى آقاى كاشانى هم همينطور بود، جرم اينها همين است كه بايد اسلام در ايران پياده شود و شما مىگوئيد كه احكام غرب مترقى است.» (نقل از صحيفه نور، ج 15، ص 21 با تلخيص)
امام راحل در جاى ديگر با اشاره به دستهاى تفرقه افكن ميان صفوف ملت چنين مىگويد: «تاريخ يك درس عبرت است براى ما…تاريخ مشروطيت را بخوانيد كه وقتى مشروطيت پاگرفت دستهايى آمد و مردم ايران را به دو دسته تقسيم كرد..طرفدار مشروطه، مخالف مشروطه. در خانه دو تا برادر مخالف و موافق بودند، نگذاشتند مشروطه آنطور كه علما طرح ريزى كردند عملى بشود تا آنجا كه مرحوم شيخ فضل اللّه نورى در ايران بخاطر اينكه مىگفت بايد مشروطه مشروعه باشد و آن مشروطهاى كه از غرب و شرق به ما برسد قبول نداريم در همين تهران به دار زدند و مردم كف زدند يا رقصيدند.» (صحيفه نور، ج 18، ص 136 با تلخيص)
حضرت امام در جاى ديگر با اشاره به ترورهاى انجام شده نسبت به روحانيت وضع پس از انقلاب را بدينگونه ترسيم فرمودند: «ببينيد چه جمعيتهائى هستند كه روحانيون را مىخواهند كنار بگذارند همانطور كه در صدر مشروطه با روحانى اين كار را كردند و اينها را زدند و كشتند و ترور كردند. همان نقشه است. آنوقت ترور كردند سيد عبداللّه بهبهانى را، كشتند مرحوم نورى را و مسير ملت را از آن راهى كه بود برگرداندند به يك مسير ديگر و همان نقشه الآن هست كه مطهرى را مىكشند،فردا هم شايد من و پس فردا هم يكى ديگر، مسير غير مسيرماست، مسير ما اسلام است و اسلام مىخواهيم، ما آزادى كه اسلام در آن نباشد نمىخواهيم.» (صحيفه نور، ج 6، ص 286).
روحانيت در جبهه تشيع
ناگفته پيداست كه روحانيتى مورد خشم و بغض دشمنان كينه توز اسلام است كه سرمايه معنوى و خط سياسى خود را از فرهنگ تشيع گرفته باشد، تشيع سرخ كه از محراب على(ع) و كربلاى حسينى(ع) الهام مىگيرد كه به كفر و نفاق و ظلم و جنايت تن نمىدهد و نابودى آن را مىخواهد و خط قرمز آن حريم اسلام و پاسدارى از ارزشهاى دينى و انسانى و اخلاقى است و گرنه بسيار بودند عالمان دينى و راويان حديث و حاملان فقه بيرون از حريم تشيع كه به ذلت و سازش تن دادند و بر سر دنيا معامله كردند و در دربار ظلمه جاى گرفتند و توجيهگر مظالم و شهوات و جنايات آنها شدند.
نمونهاى از اين را در عالمان وابسته به دربار بنى اميه و بنى مروان و بنى عباس در تاريخ اسلام مىبينيم. در حاليكه ائمه معصومين و ياران صديقشان از گفتن يك مسئله شرعى ممنوع بودند و آزاد مردان شيعه تبعيدى و زندانى و زنده به گور مىشدند و خانه هايشان را بر سرشان خراب مىكردند، عالمان دربارى در كنار خلفاى جور مىنشسته و با امنيت خاطر روزگار مىگذراندند و هرگاه لازم مىشد به نفع دربارها فتوى مىدادند و حديث جعل مىكردند و كتاب خدا را به نفع آنان تفسير مىنمودند.
در حاليكه روحانيت شيعه، چنين سابقه و عقبه فكرى و دينى و تاريخى فرهنگ سازش را نفى مىكرده و لذا همواره مورد خشم زورگويان بوده است و امروزه نيز چنين است و در آينده نيز چنين خواهد بود چرا كه فرهنگ تشيع قابل بازسازى به نفع تبهكاران نيست.
اين است كه به فرموده امام راحل: «در هيچ كشور و انقلابى جز انقلاب بعثت و رسالت و زندگى ائمه هدى – عليهم السلام – و انقلاب اسلامى ايران سراغ نداريم كه رهبران آن اينقدر آماج حملات و كينهها گردند.» (صحيفه نور، ج 20،ص 242)
در انقلاب اسلامى ايران ديديم كه دشمن زخم خورده و خشمگين و عوامل كثيف آنان حتى از رنگين كردن محرابها با خون عالمان و روحانيان هفتاد و هشتاد ساله نگذشتند چرا كه آنان را سكان دار انقلاب و ستيزه گران عليه دشمنان اسلام و غارتگران جهانى و افشا كننده نيرنگهاى عناصر وابسته به آنان مىدانستند و به حق چنين است.
شهيدان بزرگوارى چون آيت اللّه مدنى و قاضى و دستغيب و اشرفى اصفهانى و بهشتى و مطهرى و قدوسى و باهنر در ارودگاه روحانيت شيعه خيمه زدهاند و بايد خون آنان همچون طلايه داران تشيع ريخته شود چرا كه استكبار درنده خوى طعمه خود را در كشور ايران از دست داده و راه بازگشت ندارد و گناه اين را به گردن روحانيت مىاندازد چرا كه پرچم انقلاب در كف روحانيت است و آحاد ملت از حوزوى و دانشگاهى و كارگر و كشاورز و مرد و زن و استاد و دانشجو دل در گرو روحانيت دارد چرا كه آنان را آزمودهاند و ديده و خوانده است كه روحانيت شيعه پاى هيچ قرارداد استعمارى را امضا نكرده و در برابر ستم و غارتگرى و استعمار گردن خم نكرده است و اين براى روحانيت شيعه افتخار بزرگى است.
مواضع روحانيت در برابر اقطاب ثروت و زر و تزوير
روحانيت با زندگى زاهدانه همواره از دست بردن به سفره سرمايه داران پرهيز داشته و با چپاولگران حقوق مردم در ستيز بوده و به همين دليل مورد خشم مرفهان و پول پرستان بوده است به فرموده امام راحل(ره): «علماى اصيل اسلام هرگز زيربار سرمايهداران و پول پرستان نرفتهاند و همواره اين شرافت را براى خود حفظ كردهاند و اين ظلم فاحشى است كه كسى بگويد دست روحانيت اصيل طرفدار اسلام ناب محمدى(ص) با سرمايه داران در يك كاسه است و خداوند كسانى را كه اينگونه تبليغ كرده و يا چنين فكر مىكنند نمىبخشد. روحانيت متعهد به خون سرمايه داران زالو صفت تشنه است و هرگز با آنان سر آشتى نداشته و نخواهد داشت. آنها با زهد و تقوا و رياضت درس خوانده و پس از كسب مقامات علمى و معنوى نيز به همان شيوه زاهدانه و با فقر و تهيدستى و عدم تعلق به تجمّلات دنيا زندگى كردهاند و هرگز زير بار ذلّت نرفتهاند…به هر حال خصوصيات بزرگى چون قناعت و شجاعت و صبر و زهد و طلب علم و عدم وابستگى به قدرتها و مهمتر از همه احساس مسؤوليت در برابر تودهها روحانيت را زنده و پايدار و محبوب ساخته است و چه عزتى بالاتر از اينكه روحانيت با كمى امكانات تفكر اسلام ناب را بر سرزمين افكار و انديشه مسلمانان جارى ساخته است و نهال مقدّس فقاهت در گلستان حيات و معنويت هزاران محقق به شكوفه نشتهاند. راستى اگر كسى فكر كند كه استعمار روحانيت را با اين همه مجد وعظمت و نفوذ تعقيب نكرده و نمىكند ساده انديشى نيست؟»
(منشور روحانيت، پيام حضرت امام قدّس سرّه)
توطئه ترور شخصيتها
در اينجا توصيه مؤكّد داريم كه علما و فضلا به ويژه نسل جديد روحانيت بار ديگر «منشور روحانيت» را كه پيام تاريخى امام خمينى (قدس سره) به روحانيون سراسر كشور بود بخوانند كه بسيارى مطالب را در موضوع سخن از گذشته و آينده موشكافى كرده و مىتواند افشاگر توطئههاى روزانه عليه روحانيت باشد و راهگشاى افكار نسل نو را در برابر توطئه و شايعه سازىها باشد. اين روزها اگر مىبينيم افرادى به راه افتاده و از اين مجلس به آن مجلس و از اين دانشگاه به آن دانشگاه كوچ مىكنند و يك مشت لاطائلات و اكاذيب را در ميان نسل دانشجو و جوانان خام مىپراكنند، اين توطئه ادامه همان توطئههاى گذشته است كه بدان اشاره شد. اين دوره گردها و مزدوران فريب خورده از فضاى آزادى سياسى كشور سوء استفاده كرده و با شايعه سازى و دروغپردازى سعى در مخدوش كردن چهره علما و فقها و محققان و نظريه پردازان حوزهها دارند با همان سياست از پيش طراحى شده يعنى تخريب چهره اين بزرگان و دامن زدن به جوّ بىاعتمادى ميان مردم و مراجع و جوانان كشور نسبت به روحانيت تا اين پايگاه مستحكم را سست كنند و اعتبار و اعتماد را از بين ببرند و زمينه را براى نفوذ بيگانهگان و غرب باوران و وطن فروشان هموار سازند. يكى در سخنرانى منبرى دامن به اين جوّسازى مىزند و ديگرى در سخنرانى در دانشگاه و يكى نيز با قلم و ديگرى با شايعه سازى و دروغپردازى و سرنخ همه اينها در دست دشمن مهاجم و اردوگاه وطن فروشانى است كه طرح نقشه مىكنند و القا مىنمايند و گروهى دانسته و ندانسته، و بسيارى به عقيده خودشان با حسن نيت!! و انگيزه دينى آنرا دامن مىزنند، در حقيت، همان دستهائى كه شيخ فضل اللّه نورى و مدرس را در صدر مشروطيت به شهادت رساندند و عالمان و ائمه جماعات و جمعه و مسؤولان نظام را در اول انقلاب با بمب و گلوله به شهادت رساندند، ترور كردند امروزه تغيير تاكتيك داده و با ترور شخصيت آنها در صدد ويران كردن پايگاه روحانيتاند تا هر يك را به نوعى از صحنه خارج كنند و روشنفكرى غربى را رواج دهند و زمينه حاكميت ليبراليسم و امپرياليسم و زور و زر را فراهم آورند و اكنون كه انقلاب اسلامى سى ساله مىشود جبهه نوين ديگرى را عليه انقلاب بگشايند و بدون ترديد اين ماجرا تمام شدنى نيست و سلاح را نبايد از كف نهاد كه جنگ ادامه دارد. و بر مسؤولين اطلاعاتى و امنيتى نظام است كه با عزمى جدى و ساز و كارى دقيق و گسترده پايگاههاى دشمن را در هرجا و مكان و هر لباس و مقام شناسائى كرده و آن پايگاههاى نفاق و جنايت را درهم بكوبند و اسناد وابستگى اين جريان به خانه دشمن را برملا سازند تا مردم دشمنان دين و ملت را بشناسند و زمينه فريبكارى و خيانت آنان از بين برود كه يكى از عرصههاى مبارزه امروزه اينجاست و نبايد از پاى نشست.
نور در محاصره ظلمت آسيب شناسى جريان هاى معارض با امام على عليه السلام
نور در محاصره ظلمت
(آسيبشناسى جريانهاى معارض با امام اميرالمؤمنين(ع))
غلامرضا گلى زواره
انفكاك ناپذيرى قرآن و عترت
هنگام رحلت رسول اكرم(ص) جامعه نوپاى اسلامى به رشد و شكوفايى فكرى و معنوى لازم نرسيده و ريشههاى چندين صد ساله جاهليت، از صحنه ذهن و روح مردم به طور كامل جدا نشده بود و بدون ترديد اگر امّت مسلمان با اين وصف، به حال خود واگذار مىگرديد، بار ديگر شعلههاى مخرّب جاهليت از اعماق وجودشان سر بر مىكشيد و هويت جامعه اسلامى را در معرض تهديد قرار مىداد.
در واقع موقع كوچ ابدى آخرين فرستاده الهى، اسلام به سان نهال نوپايى بود كه رسول اكرم(ص) مدت بيست و سه سال حراست و حفاظت از آن را عهده دار بود و رنجهاى وافرى را آن حضرت تحمّل نمود تا اين موجوديت مقدّس با دشوارىهاى اساسى و گرفتارىهاى نگران كننده مواجه نگردد. با اين وصف موازين برهانى و بنيانهاى خردمندانه هيچ گاه نمىپذيرد كه آن خاتم پيامبران بعد از سالهاى متمادى مشقّت و اهتمام در پرورش اين شكوفه شكوهمند، بى آن كه آن را به دست باغبانى شايسته و لايق ديگر بسپارد، آن را به حال خود وانهد و در انديشه آينده آن نباشد.
به علاوه لازم است پس از آن حضرت حافظى باشد تا شريعت الهى را از گزند اختلاف، تحريف و كذب صيانت كند و ضامن بقاى آن باشد، كه كسى جز امام معصوم نمىتواند چنين مسؤوليتى را عهده دار گردد، همان انسان والا و شخصيت كاملى كه در اعمال، رفتار، تصميمگيرىها، معارف و علوم از هرگونه خطا، لغزش و معصيتى مصون است. اوست كه بايد رموز و ظرايف و دقايق قرآنى را تبيين كند و جزئيات احكام و موازين شرعى را بيان دارد و نگهبان سيره نبوى باشد به طورى كه مردم بتوانند به او اعتماد كنند و در صورت اختلاف به وى مراجعه نمايند و از اعماق جان و دل بر حكم و فرمانش گردن نهند. از اين روى در روايات مُستند از امامان به عنوان “ترجمان وحى” و “قرآن ناطق” نام برده شده است.
بديهى است مأخذ اساسى هرگونه حكم و قانون اسلامى آن است و تمامى آبادانىهاى علمى و فكرى و فرهنگى اسلام و مسلمانان بر آيات وحى استوار گرديده است و اعتبار و حيثيت ديگر منابع و مستندات دينى به آن وابسته مىباشد امّا قرآن و محتواى ژرف و بلندش نياز به تفسير، توضيح و تبيين دارد و رهروانى كه به اين مسير ناآشنا باشند، لازم است توسط امام معصوم هدايت گردند تا به درستى و راستى سرمنزل مقصود را بيابند. به علاوه در وراى الفاظ و معانى ظاهرى قرآن مقاصدى وسيعتر و محتوائى عميق نهفته است كه بايد رسول اعظم يا كسانى كه از سوى او گمارده شدهاند و با فراسوى اين عوالم ظاهرى، ارتباط ملكوتى و معنوى دارند در اين وادى نيز رهبر باشند، تا آيات را آن چنان كه منظور كلام وحى است تفسير كنند و گرنه با برداشتهاى متفاوت و احياناً متعارض از قرآن توسط عدّهاى كه صلاحيتهاى لازم را بدست نياوردهاند آفات زيادى گريبانگير بوستان جامعه توحيدى خواهد شد و با استمرار مسيرى نادرست و راهى پرآفت، فرقههاى منحرف كه چون مرداب هايى از اقيانوس جامعه سربرآوردهاند، در ميان مردم، بذر نفاق و گمراهى و نااميدى مىافشانند، از آن گذشته با وجود آن كه قرآن حاوى تمامى معارف است و در جامعيت و گستردگى موضوعات آن هيچ گونه ترديدى وجود ندارد ولى در اين كلام استوار الهى معارف و احكام غالباً در قالب كلّيات و مفاهيم عمومى بيان گرديدهاند و روشن گرديدن جزئيات دستورات اسلامى به عهده رسول اكرم(ص) و ائمه هدى(ع) خواهد بود.
به جهت همين پيوستگى قرآن و عترت است كه پيامبر در آخرين روزهاى زندگى دنيوى خطاب به مردم فرمودند: «انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلوا ابداً و انّهما لن يفترقا؛(1) من در ميان شما دو امانت گرانبها باقى مىگذارم كتاب خدا(قرآن) و عترت و اهل بيت خودم، تا زمانى كه به اين دو (امانت نفيس) تمسّك جوئيد گمراه نخواهيد شد و اين دو يادگار من هيچ گاه از هم جدا نمىگردند.»
براى اين كه چنين امر مهمى محقّق گردد، رسول اكرم(ص) نهايت اهتمام خويش را به كار مىبرد و بارها از اين كه افراد نالايق پس از آن حضرت، زمام امور را بر دست گيرند با اظهار نگرانى مىفرمايد: «انّما اخاف على امّتى الائمّة المضلّين؛(2) بر امّت خويش از فرمانروايان گمراه كننده بيمناكم.» «انّى اخاف عليكم استخفافاً بالدين و…تقدّمون أحدكم و ليس بأفضلكم فى الدين؛(3) بر شما از آن بيم دارم كه دين سبك شمرده شود و كسانى را جلو بياندازيد كه برترين شما در دين نمىباشند.» آن مصطفاى پيامبران و رحمت جهانيان در حديثى ديگر با صراحت بيان مىفرمايند: «امّا الّتى أخافها عليه، فغدر قريشٍ به من بعدى؛(4) بيم آن دارم كه قريش پس از من با او (على) از در فريب درآيند.»
نبى اكرم(ص) در واپسين لحظات زندگى نيز اطرافيان را مورد خطاب قرار دادند و توصيه نمودند كاغذ و قلمى براى ايشان حاضر كنند و فرمودند بيائيد برايتان مكتوبى بنگارم كه پس از آن گمراه نگرديد. در اين حال گروهى كه آرزوهاى خويش را در آستانه فنا مشاهده مىكنند به اهانتى شرم آور و تعابيرى تكان دهنده دست مىزنند و با غوغا سالارى فرياد مىزنند كتاب خدا براى ما كافى است.(5) و بدين گونه به فرمايش خاتم پيامبران اعتنايى نكردند و جوامع بشرى را از درك لغت امامت كه استمرار دهنده مسير انبياء عظام بود، محروم نمودند.
فضيلت در محاق مظلوميّت
اميرمؤمنان(ع) نخستين كسى بود كه بعد از خديجه كبرى(س) به نداى ملكوتى حضرت محمد(ص) لبيك گفت و در همان ساعات اوّل بعثت نبى اكرم(ص) به آن وجود آسمانى ايمان آورد. او نخستين كسى بود كه همواره چون سايه همراه رسول خدا(ص) بود و در موقعيتهاى گوناگون مخاطرهانگيز از حضرتش دفاع مىكرد و جلو آزارهاى قريش و مشركين را مىگرفت و در اين راستا از تهديدها و فتنه انگيزىهاى كفّار و مشركين هراسى به دل راه نمىداد. در ليلة المبيت به جاى پيامبر خوابيد و بدون هيچ گونه هراسى جان خود را در معرض خطر قرار داد تا جان جانان حضرت محمد(ص) از گزند تروريستهاى مشرك مكّه مصون بماند. كه قرآن كريم به اين فداكارى اشاره مىكند(6) و منابع روايى و تاريخ گزارش چنين ايثارى را نقل نمودهاند.(7)
در تمامى غزوات رسول اكرم(ص)، تنها مرد ميدان نبرد و شير بيشه فداكارى حضرت على(ع) بود كه با دليرى و مهابت ويژهاى، به نبرد با دشمنان اسلام و مسلمين مىپرداخت و لحظهاى پيامبر را تنها نمىگذاشت. از سوى ديگر رسول اعظم(ص) بهترين بانوان جهان يعنى حضرت فاطمه زهرا(س) را به عقد ازدواج فرزند ابوطالب درآورد و چندين مرتبه از وى به عنوان وزير، جانشين و امام پس از خود سخن گفت كه آخرين و مهمترين آنها حماسه فراموش نشدنى غدير است.(8)
با اين وجود مشاهده مىكنيم در حالى كه حضرت على(ع) مشغول تجهيز غسل، كفن و دفن پيامبر اكرم(ص) بود، حقّ مسلّمش را ضايع كردند و كسانى كه با روى كار آمدن آن امام مظلوم، موقعيت سياسى خود را در خطر مىبينند اجازه نمىدهند آن اسوه پرهيزگاران زمام امور جامعه اسلامى را بر دست با كفايت خود بگيرد و به مدت حدود رُبع قرن آن حضرت را خانه نشين مىنمايند. چند ماهى بعد از رحلت رسول خدا(ص) وى را در سوگ همسرش حضرت زهرا(س) مىنشانند و بر حزن و تألّم او مىافزايند بدين گونه اجازه ندادند آن بحر موّاج الهى، حقايق ناب اسلامى را به سوى مردم برساند و چنين قلّه معرفت، بصيرت و تقوا را كه سينهاش از دانش، تدبير و صلابت ايمانى موج مىزد به امور جزيى واداشتند. خود حضرت مىفرمايند: صبر كردم در حالى كه به كسى مىماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد و با چشم خويش مىديدم كه ميراثم(رهبرى و ولايت) را به غارت مىبرند.(9)
آن خورشيد درخشان امامت اين مصائب را با كسى در ميان نمىنهاد تا اسلام بماند، قرآن حاكم باشد، خداوند از وى راضى باشد و بين صفوف مسلمين تفرقه پديد نيايد و اين خاموشى و سكوت در برابر آن همه ستم و حق كشى، مظلوميت حضرت را مضاعف مىنمايد. آن امام همام فرمودهاند: از روزى كه پيامبر خدا رحلت فرمود تا كنون مدام مظلوم هستم.(10) پيامبر نيز نگرانى خود را از اين مظلوميت اعلام مىدارد و از اين كينه ورزى نسبت به جانشين راستين خود، مىگريد.(11)
راستى چرا به تأكيدهاى پيامبر اعتنايى ننمودند و اين گونه قرآن را از عترت جدا كردند و مردم را از آل محمّد محروم نمودند و چرا نخواستند مسلمانان، قرآن و احكام آن را از اهل خودش فرا گيرند و در دين و سياست به افرادى روى آوردند كه از فضيلتهاى معنوى و شايستگىهاى ذاتى بى بهره بودند و چرا دانشوران به معارف اهل بيت توجهى نكردند و در اين زمينه به اغيار اقبال نشان دادند و در حالى كه تمسّك به قرآن و عترت جامعه را از هرگونه ضلالتى بيمه مىنمود مىتوان عوامل گوناگونى را براى پديد آمدن چنين ضايعهاى برشمرد:
1- رسوبات فكرى جاهليت، خرافات، تعصبهاى قومى و قبيلهاى.
2- جاهطلبى خواص و غرض ورزى رشك ورزان.
3- خودمحورى، غرور كاذب و غفلت جوامع اسلامى از حقايق ناب علوى.
4- فاصله گرفتن از فضيلتها و ارزشهاى قرآنى و روايى.
5 – كتمان حقيقت و ترجيح دادن منافع فردى و گروهى بر مصالح عموم مسلمانان.
6- تبليغات كاذب و موهوم و سوءاستفاده از بيانات پيامبر كه در مواضع ديگر و در ارتباط با مسايل ديگر مطرح فرموده بودند.
7- عافيتطلبى و عزلت جويى عدّهاى كه مىتوانستند با حضور در صحنههاى سياسى و اجتماعى، اين عرصهها را بر مخالفان و دشمنان تنگ نمايند.
8 – جامعهاى كه مىبايست بستر مناسب را براى رهبرى امام على مهيا كند، به جاى پذيرش اين حقانيت، فريب اغواگرىها و نيرنگهاى افرادى را خورد كه در فضيلت، پارسايى، معرفت و بصيرت با آن امام همام فاصلهاى بسيار زياد داشتند و متأسفانه مسلمانان تحت تأثير چنين ابرهاى تيرهاى، زمام رهبرى جامعه را به دست كسانى سپردند كه نه كاملتر بودند و نه فاضلتر و در نتيجه كاستىها را بر كاملترينها ترجيح دادند.
رشد سرطانى نفاق
سرانجام حضرت على(ع) پس از بيست و پنج سال بركنارى از زعامت امور مسلمين، با اصرار مردم در رأس جامعه اسلامى قرار گرفت و خلافت آن حضرت چهار سال و نه ماه استمرار يافت. مولاى متقيان در ايام كوتاه امّا پربار زمامدارى خويش شيوه رسول اكرم(ص) را به كار بست و غالب تغييراتى كه بعد از رحلت رسول خدا(ص) بوجود آمده بود، به حال اوّل برگردانيد كارگزاران نالايق را كه در مصادر امور بودند، از كار بركنار نمود و چون در صدد بود يك نهضت انقلابى را پديد آورد از اين رو گرفتارىهاى بسيارى را به دنبال داشت.(12)
امام در آغازين روزهاى خلافت طى سخنانى كه در جمع مردم بيان نمود، چنين فرمود: «و الّذى بعثه بالحقّ لتبلبلنّ بلبلةً، و لتغربلنّ غربلةً و لتساطنّ سوط القدر حتّى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم، و ليسبقنّ سابقون كانوا قصّروا و ليقصّرنّ سبّاقون كانوا سبقوا؛(13) سوگند به خداوندى كه پيامبر را به حق برانگيخت، سخت آزمايش مىشويد. چون دانهاى كه در غربال ريزند يا غذايى كه در ديگ گذارند، به هم خواهيد ريخت. زير و رو خواهيد شد. تا آن كه پايين به بالا و بالا به پايين رود. آنان كه سابقهاى در اسلام داشتند و تاكنون منزوى بودند، بر سر كار مىآيند و آنها كه به ناحق پيشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.»
به همين دلى عناصرى كه چنين روند شايسته و درستى را برنمىتابيدند در چهرههاى گوناگون، علم مخالفت با حضرت را برافراشتند و آشفتگىهاى خونين و مرارت بارى را به وجود آوردند و نبردهاى سنگينى را به امام تحميل كردند و براى اين كه جامعه را با خود همراه سازند ظاهرى موجّه به خود دادند در حالى كه باطنى خراب و گمراه كننده داشتند و سرانجام بهمن خطرناك نفاق به سوى اجتماع سرازير گرديد. حال سؤال اين است، با وجود آن كه روش حضرت على با شيوه پيامبر تفاوتى نداشت چرا پيامبر با آن سرعت پيشروى نمود و دشمن را يكى پس از ديگرى ساقط فرمود ولى وقتى امام اوّل با خصم مواجه مىگردد، برايش مانع تراشى مىكنند و آن پيشروى زمان پيامبر براى حضرت وجود ندارد. در جواب بايد گفت پيامبر با كسانى در نبرد بود كه كافر و يا مشرك بودند، ابوسفيانى كه در مقابل رسول خدا مىايستد فرياد مىزند زنده باد بت هُبَل و طبيعى است كه اين شعار در برابر توحيد و يكتاپرستى و ايمان مسلمانان هيچ جاذبهاى ندارد امّا فرزند همين فرد يعنى معاويه حتى خود را كاسه داغتر از آش معرفى مىنمايد و مىگويد از اسلام و قرآن دفاع مىكنم و موقعى كه مىخواهد جنگى را بر عليه اميرمؤمنان سامان دهد اين آيه را مطرح مىنمايد: «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً فلا يسرف فى القتل انّه كان منصوراً؛(14) هر كس به ستم كشته شود به طلب كننده خونش نيرويى دادهايم ولى در انتقام از حدّ نگذرد كه او پيروزمند است.» حال چقدر جامعه بايد هوشيار و بيدار باشد كه از وراى اين ظاهرسازى، چهره باطل را شناسايى كند و معاويه را به عنوان دشمن دين و قرآن تشخيص دهد امّا متأسفانه چنين فرهنگى بر جامعه حاكميت ندارد كه نقشه معاويه را نخست بشناسد و سپس آن را خنثى كند. از اين روى معاويه كه در قتل عثمان دست داشت و يا حداقل تعمداً در دفاع از وى كوتاهى نمود آن روزى كه متوجه شد از كشته خليفه سوم مىتواند بهرهبردارى سياسى كند قتل عثمان را بهانهاى براى جنگ با حضرت على(ع) قرار داد كه حضرت با فراستى ويژه ماجراى پشت پرده را افشا نمود و موقعى كه اين خليفه خلافكار اُموى در نامهاى امام را متهم به كشتن عثمان نمود، اميرمؤمنان در
مكتوبى خطاب به وى نوشت: اين كه تو فراوان مسأله عثمان و قاتلان او را طرح مىكنى، آن جا كه يارى وى به سودت بود، چنين كردى و در مواقعى كه يارى رساندن او به سود خودش بود وى را وانهادى.(15)
در حالى كه از مجموعه بيانات حضرت على(ع) در نهج البلاغه برمىآيد كه آن حضرت اگرچه به روش عثمان انتقاد داشته اما كشته شدن اين خليفه را در مسند خلافت به دست شورشيان با مصالح كلّى اسلامى منطبق نمىدانسته است و قبل از آن كه چنين اتفاقى روى دهد، امام نگرانى خود را از اين بابت اعلام داشته است، با اين وصف نه حضرت على فرمان به قتل عثمان داد و نه رفتار انقلابيون را در اين باره تأييد كرد و تمام كوشش حضرت آن بود كه بدون خونريزى خواستههاى بر حق مردم برآورده شود.(16)
جلوه ديگرى كه معاويه در ظاهرى آراسته و درونى منافقانه از خود بروز داد اين است كه در جنگ صفّين هنگامى كه پيروزى سپاهيان حضرت على(ع) را حتمى و شكست خود را نزديك ديد با مشورت عمروعاص دستور داد قرآنها را بر نيزه كنند، اين حركت چنان زيركانه صورت گرفت كه عدّهاى از قواى امام متقين اعلام كردند ما تا حالا در راه قرآن مىجنگيديم ولى ديگر نمىتوانيم با قرآن در نبرد باشيم و ادامه جنگ ديگر حرام است و تهديد نمودند ديگر نبايد كسى بجنگد و حضرت را تحت فشار قرار دادند تا مالك اشتر هم برگردد.(17)
فتنههاى اُموى
علاوه بر خطر نفاق، عامل ديگرى كه فضاى سياسى و اجماعى عصر حضرت على(ع) را تيره و آشفته نمود، فتنه گرى اُمويان بود، آنان در نيرنگ هايى خطرناك، مردم را در وضع مبهم قرار دادند. اگرچه اجراى چنين نقشههايى توسط معدودى صورت مىگرفت امّا عوارض ناشى از آن فراگير و فرساينده بود. به همين دليل امام على بن ابى طالب مىكوشد به جاى روى آوردن به فتوحات مسلمين، به اصلاح جامعه اسلامى بپردازد و امّت مسلمان را از اين سلول سرطانى كه از درون مشغول تخريب است، برهاند و كسانى چون عمار ياسر و ديگر صحابه، حضرت را در اين راه يارى مىكنند.
از اقداماتى كه در راستاى دور كردن مردم از اسلام راستين صورت گرفت اين بود كه معاويه تعصب قومى و ملّيت و گرايشهاى نژادى را كه پيامبر اكرم(ص) ميرانده بود، از نو زنده نمود و به مردم توصيه نمود تا مىتوانيد به فرزندان خود اشعار جاهلى را بياموزيد زيرا مىخواست مسلمانان را به خُلق و خوى جاهليت بازگرداند. تبعيض در برخورد با مسلمانان به حدى رسيد كه حتى در انتخاب امام جماعت مساجد هم قوميّت خاصى بر ديگران، بدون شايستگى ذاتى، برترى داشت.
معاويه گروهى از افراد را كه صحبت پيامبر را درك كرده و در ميان مردم اعتبارى داشتند استخدام كرد، از ميان اين اشخاص آنانى كه اسير مقام و دنيا و جاهطلبى بودند براى تأمين نظر اُمويان به جعل حديث پرداختند و بازار حديث سازى رواج فزايندهاى يافت.
حركت ديگر، موروثى نمودن خلافت بود، يعنى هر كس خليفه پس از خويش را بدون در نظر گرفتن صلاحيتها و معيارهايى كه اسلام مشخص نموده، تعيين نمايد و اين توصيه ابوسفيان بود كه فرزندش معاويه آن را اجرا كرد زيرا وى در سنين آخر زندگى و در حالى كه چشمان خود را از دست داده بود گفت: اى بنى اميه وقتى خلافت به دستتان رسيد نگذاريد از ميان شما خارج شود، باور نكنيد كه بهشت و جهنمى وجود دارد، با خيال راحت زمامدارى را براى يكديگر نگه داريد و خلافت را چون ميراثى در نظر بگيريد. علاوه بر اين، روش خلافت، به شيوههاى مملكتدارى روميان و ايرانيان نزديك شد و ديگر آن موازين قرآنى و سنت نبوى در امر خلافت اجرا نمىشد. كار خطرناك ديگر معاويه اين بود كه عدّهاى از انسانهاى خالص و پرهيزگار را كه به خاندان عترت ارادت مىورزيدند مسموم نمود و با اين كار حق طلبان و خيرخواهان و افراد نيكو روش را كه سدّ راه خود تلقى مىكرد، از بين بُرد. در جاهليت سرهاى مخالفان را بر نيزه مىكردند كه روش مذمومى بود و اسلام آن را منسوخ نمود امّا معاويه و امويان اين رسم منفور را دو مرتبه زنده كردند و سر عدّهاى از اصحاب حضرت على از جمله عمروبن حمق خزاعى را به نيزه نمودند. آن كسى كه معاويه از همه بيشتر از او هراس داشت حضرت على(ع) بود و چون متوجه شد حضرت به شهادت رسيده است بطور ناگهانى ماجراى انتقام خون عثمان را تعطيل نمود و در اين باره سكوت كرد و نيرنگ امويان چنان قوى بود كه مردم متوجه نشدند پس اين همه خونى كه در اين مسير بر زمين ريخته شد و جنگ صفين كه بر عليه حضرت على تدارك ديده شد و نيز ماجراى جنگ جمل براى چه بود و كسى هم از معاويه نپرسيد حالا كه تمام اختيارات بدست توست چرا قاتلان عثمان را مجازات نمىكنى؟!
معاويه احساس نمود حضرت على(ع) ديگر در ميان مردم نيست امّا فرهنگ و معارفش و خاطراتش مثل جويبارى در ميان امّت اسلامى جريان دارد و مشاهده كرد مردم تازه با كشته شدن حضرت على(ع) مىفهمند چه گوهر ارزشمندى را از دست دادهاند، آن ملعون براى اين كه ياد حضرت را از دلها محو كند، دستور داد بر بالاى منابر و در مراكز دينى و در هر نماز جمعهاى حضرت على(ع) را سبّ كنند و بر روى منبر پيامبر بر جانشين راستين او دشنام دهند!(18)
رشك ورزى خواص، جهالت عوام
عدّهاى ملاحظه مىنمودند كه حضرت على(ع) نزد رسول اكرم(ص) مقام فوق العادهاى دارد و خاتم پيامبران در موقعيتهاى مقتضى بارها شخصيت وى را مورد تكريم و تجليل قرار داد و او را از سايرين ممتاز نمود، حتى امام را در سنين جوانى بر تمامى اصحاب ترجيح مىداد، خواص با وجود آن كه مىدانستند اين تأييدها مبناى قرآنى و آسمانى دارد و از كانون وحى سرچشمه مىگيرد و نيز در وجود حضرت على(ع) شايستگىها و لياقتهاى فراوانى بود، برايشان چنين روندى قابل تحمّل نبود و لذا حتى در زمان حيات رسول خدا(ص) سرو صداى اعتراضآميز آنان بلند گرديد و در اين زمينه پيامبر را مورد انتقاد قرار مىدادند. امّا چون موقعيت معنوى، علمى و اجتماعى حضرت على همچنان با حمايت پيامبر اكرم(ص) هر روز كه مىگذشت تقويت مىگرديد، مخالفان ناگزير شدند خاموش گردند و منتظر فرصتى بودند تا آتش رشك خود را برافروزند و عقدههاى روانى و حقارتهاى درونى را با ضربه زدن به پيكر خاندان وحى تخليفه نمايند و به محض آگاهى از رهبرى مولاى پرهيزگاران، حسادتها افزايش و عقدهها گشوده گشت و شورشهاى متعدد داخلى فضاى جهان اسلام را در زمان حضرت على(ع) به شدت آشفته نمود.
از سوى ديگر لغو امتيازهاى قومى و طبقاتى و عزل افراد نالايق هنگام رهبرى امام على(ع) براى افرادى كه به ثروت اندوزى، رفاهطلبى و عافيت جويى روى آورده بودند به هيچ عنوان قابل پذيرش نبود، بسيارى از افراد جامعه و حتى عدّهاى از مهاجرين و انصار شناخت درستى از ويژگىهاى معنوى و پايگاه معرفتى اميرمؤمنان(ع) نداشتند و حتى تصوّر نمىكردند آن امام مظلوم جانشين راستين رسول خداست و از جانب پروردگار براى امامت مردم منصوب گرديده است، كلامش حجت و اطاعتش بر همه لازم مىباشد، در فاصله يك ربع قرن خانه نشينى مولاى متقيان نيز همه چيز به بوته فراموشى سپرده شده بود البته اين بدان معنا نيست كه جبهه حق وجود نداشت كم نبودند تعداد افرادى كه فكر مىكردند اميرالمؤمنين(ع) چهارمين خليفهاى است كه حداكثر از سه خليفه ديگر كمى عادلتر است. همين جهالت مردم و عدم شناخت درست از موقعيت حضرت على زمينه را براى متشنج نمودن اوضاع توسط قاسطين، مارقين و ناكثين فراهم ساخت.
چنين روند آفت زايى موجب گرديد تا افرادى كه اهل عبادت و روزه دارى بودند تصميم بگيرند براى حفظ اسلام كشتن حضرت على(ع) را در رديف به قتل رسانيدن معاويه و عمروعاص قرار دهند و همين جاهلان متنسّك چنين عمل كردند كه دشمنان رودررويى چون فرزند ابوسفيان از كارنامه آنان بهره بردارى خوبى به نفع خود كنند و بدون دردسر به غصب خلافت، انحرافات، سلطه گرى و فتنهانگيزى خويش ادامه دهند.
افراط و تفريط ها
وقتى افرادى از ميزان و اعتدال خارج شوند و از مفاهيم عقيدتى، فكرى و كلامى اسلام و حقايق قرآنى برداشتهايى ويژه داشته باشند به انحراف روى مىآورند و از رهبرى و قلّه اسلامى فاصله مىگيرند و رفته رفته چون سيلابهاى بنيان كنى نه تنها براى مزارع و دشتهاى تشنه مُفيد نخواهند بود، بلكه بوستانهاى معارف و گلستانهاى ايمان را دچار پژمردگى نموده و باغ مصفا و با طراوت فضيلت را در معرض تخريب قرار مىدهند، به علاوه افراط گرى آنان سنگ بناى تحريف و بدعت و فرقه سازى را بوجود مىآورد و در عصر حضرت على(ع) اين روش غلط و آشفته منجر به پيدايش غاليان و خوارج گرديد.
امام پرهيزگاران در خصال پسنديده و اوصاف ربّانى يكتا بود. يار محرومان و حامى مظلومان به شمار مىآمد. حاكمى عادل، مجاهدى مؤمن، زاهدى پارسا و عارفى مبارز بود. هيچ عاملى او را از گام نهادن در مسير حق باز نمىداشت. كلامش شنوندگان را مبهوت مىساخت، ترديدها را زايل مىنمود و نور اميد را در قلوب روشن مىكرد.
امّا همين ويژگىهاى بسيار عالى براى افرادى كه حقايق عالم را نمىشناختند و ايمان درستى هم نداشتند و در درك معارف ناب عاجز بودند يك نوع شكى را بوجود آورد كه محصول پرآفتش غالى گرى بود زيرا گفتند خدا در اين مرد حُلول كرده است و بدين ترتيب به سوى يك كجروى خطرناك فرو غلطيدند و سرانجام گفتند(العياذباللّه) اميرمؤمنان همان خداست؟!
امام استوار و راسخ به نبرد با اين خرافه رفت و تا نابودى اين مرداب انحراف آرام نگرفت. اولين كسى كه دم از اين انديشه باطل زد عبداللّه بن سبا بود كه به امام گفت: تو همان خدايى! حضرت وى را امر به توبه كرد و راهش را شيطانى معرفى نمود و دستور داد زندانش نمودند و چون از گناهش اظهار ندامت ننمود، حضرت او را در آتش سوزانيد.(19)
پيامبر و ائمه هدى از غُلات اظهار تنفر نموده و آنان را به شدت مذمّت كردهاند. بزرگان شيعه هم اين اشخاص منحرف را اهل بدعت دانسته و غُلات را كافر معرفى نمودهاند.
فرقه دومى كه چون قارچى سمّى در عصر رهبرى حضرت على(ع) سربرآورد، خوارج بودند. آنان كه پس از جنگ صفين و ماجراى حكميت شكل گرفتند با تمسّك به قرآن و تظاهر به اسلام براى امام اوّل دشوارى هايى را فراهم نمودند و از خود عقايد فاسدى برجاى نهادند. آنان به طرز گمراه كنندهاى كردارهاى خويش را با قرآن توجيه مىكردند و براى روشهاى باطل خود استدلالهاى عقيدتى مىآوردند و قرآن را به نفع مقاصدى كه داشتند تأويل مىنمودند.
اين منحرفين براى رهبرى جامعه اهميّت فوق العادهاى قايل نبودند و صرفاً به عنوان نماينده مسلمين به او مىنگريستند كه مسؤوليت دينى و سياسى جامعه را عهده دار بود و اگر پس از انتخاب و اتمام بيعت خلاف افكارش گام بر مىداشت هر لحظهاى قادر بودند عزلش كنند و در صورت سرپيچى با وى جنگيده و در مواقعى كه ضرورت ايجاب مىنمود امام را واجب القتل مىدانستند. آنان حضرت على(ع) را تا زمان راضى شدن به حكميت، خليفه مسلمين تصوّر مىكردند ولى پس از آن بناى تمرّد نهادند.
تحجّر و خشك انديشى و تعصب بىجا اساس افكار اين فرقه را تشكيل مىداد و كردارهاى وحشيانه آنان از تفكرات باطل و خباثت آلودشان حكايت داشت و سرانجام حضرت على(ع) ناگزير گرديد جنگ با شاميان را وانهد و در نهروان با اين قوم جاهل و منحرف بجنگد و غائله آنان را كه در راه عقيده خود قساوتها به خرج مىدادند و حاميان حضرت را مىكشتند، بخواباند. ولى پس از چندى يكى از اين خوارج آن حضرت را در مسجد كوفه هنگام نماز، به شهادت رسانيد.(20)
پىنوشتها: –
1. ميرحامد حسين متوفى 1306 ه.ق دانشمند بزرگ شيعه اين حديث را از حدود دويست نفر از علماى اهل تسنّن نقل كرده است كه اين مجموعه در كتاب ارزشمند عبقات الانوار به قلم وى آمده است.
2. بحارالانوار، ج 21، ص 181.
3. همان، ج 28، ص 32.
4. همان، ج 69، ص 227.
5. الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 2، ص 237.
6. سوره بقره، آيه 207.
7. نك: الفصول المهمه، ابن صباغ مالكى، ص 29؛ امالى، شيخ صدوق، ص 298، احقاق الحق، قاضى نور اللّه شوشترى، ج 3، ص 34 – 26.
8. حديث غدير، در زمره احاديث متواتر است يعنى جاى هيچ گونه ترديدى در متن يا سند آن وجود ندارد، نك: الغدير، علامه امينى، ج 1، ص 214.
9. نهج البلاغه، خطبه سوم.
10. سفينة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 108.
11. بحارالانوار، ج 28، ص 76.
12. شيعه در اسلام، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، ص 15.
13. نهج البلاغه، فرازى از خطبه شانزدهم.
14. سوره اسراء، آيه 33.
15. نهج البلاغه، نامه 37.
16. سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، ص 171 – 170.
17. نك: 15 گفتار، شهيد مطهرى، ص 132 و 134.
18. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ص 58 و 72 و ج 13، ص 222.
19. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 18، ص 554.
20. نك:مروج الذهب، ج 2، ص 415؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 47، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 281.
دانستنيهايى از قرآن همراه با راستگويان
همراه با راستگويان
“يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين”
(سوره توبه،آيه119)
اى مؤمنان! تقواى الهى داشته باشيد و همراه با راستگويان باشيد.
همواره در قرآن مجيد، هرگاه خطابى به مؤمنان آمده است، در آغاز از آنان مىخواهد كه تقوا داشته باشند. وچنان كه مكرر تذكر داديم، تقوى فقط ترسيدن نيست بلكه عبارت است از حالتى كه انسان بايد در تمام مراحل زندگى داشته باشد، و آن حالت خوف و رجاء است. ما همچنان كه بايد از غضب و خشم حق تعالى بترسيم، در مقابل به رحمت بى كرانش مى نگريم واز او پيوسته مىخواهيم ما را مورد رحمت و لطف خويش قرار دهد. و انگهى تقوى به اين معنى است كه اگر تمام كائنات كافر گردند يا نافرمانى كنند تو كه تقوا دارى همچنان استقامت داشته باشى و در ايمانت پابرجا بمانى. پس تقوا به معنى ايمانى است كه توأم با استقامت باشد. و از اين رو است كه پيامبر مىفرمود “شيّبتنى سورة هود” سوره هود مرا پير كرد، چرا كه در اين سوره، خداوند به پيامبر و همراهانش دستور مىدهد كه: “فاستقم كما أمرت و من تاب معك” پايدار باش هم خودت و هم همراهانت. و اين استقامت است كه ايمان را با رنگ مىسازد و آن را تقوادار مىسازد. ايمان با استقامت، تقوا است.
و چنان كه تذكر داديم همواره در قرآن، مؤمنان را به تقوا امر مىكند. در اين آيه شريفه، ضمن دستور تقوا، به مؤمنان، از آنها مىخواهد كه همراه باصادقان و راستگويان باشند. و مگر پس از ايمان و تقوا چيزى هست؟ آرى! همراه با صادقين شرط ايمان و تقوا است، زيرا راه راستگويان انسان را از انحرافات و كژيها نگه مىدارد و حق را كه چندان روشن و بيّن نيست از باطل تشخيص مىدهد.
حال بايد ديد راستگويان چه كسانىاند؟
قرآن در چند مورد، صادقين را معرّفى مىكند. در سوره بقره، آيه 177 آمده است: “ليس البرّ أن تولّوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكنّ البرّ من آمن بالله و اليوم الآخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و آتى المال على حبّه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و أقام الصلاة و آتى الزكاة و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا و الصابرين فى البأساء و الضرّاء و حين البأس، أولئك الذين صدقوا و أولئك هم المتقون” در اين آيه شريفه كه بيان اوصاف و ويژگيهاى مؤمنان مىكند كه خلاصهاش عبارت است از ايمان به خدا و روز جزا و ايمان به پيامبران و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و انفاق كنندگان در راه او به مستمندان و مستحقان و نماز گزاران و زكات پردازان و وفا كنندگان به پيمانشان و صابران در هنگام سختىها و خوشىها، سپس مىفرمايد اينان راستگويان اند و اينان تقواپيشگان. يعنى راستگويان كسانى هستند كه در تمام اين مراحل به راستى و درستى عمل كنند و هرگز در سختىها و خوشىها نلغزند و در هر حال صبر و شكر را از دست ندهند.
در جاى ديگرى از سوره حجرات آيه 15 مىفرمايد: “إنما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فى سبيل الله أولئك هم الصادقون” مؤمنان، تنها كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آوردند آنگاه هرگز نلرزيدند و ترديد نكردند و با مال و جان خود در راه خدا جهاد كردند، اينان به حق راستگويان اند. پس ملاحظه مىكنيد كه راستگويان درجه والاى ايمان و تقوا است چرا كه بسيارى از مؤمنان در زندگى خود دچار وسوسه مىشوند و گاهى مسائلى به قلبشان خطور مىكند كه خالى از ايمان است و چه بسا در سختىها و دشوارىها بلغزند وبلرزند و دنبال انحراف و كژى بروند. ولى صادقان كسانى هستند كه ضمن ايمان و تقواى الهى هرگز در هر حال شك و ترديدى به دلشان حتى خطور هم نمى كند. راستى چه كسى مىتواند اين چنين باشد؟ خدايا ما كه نمى توانيم به آن حد از ايمان و تقوا بالا رويم ولى همواره بايد بكوشيم تا راستگويان ما را بپذيرند. و راستگويان چنان كه از آيات قرآن بر مىآيد مصاديقشان مشخص است و از آن چند نفر كسى كه خود آنها را از هر رجس و پليدى پاك و منزه كردى، تجاوز نمىكند.
راستگو كسى است كه اعلام مىدارد: “لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً” اگر پردهها پس برود بر يقينم افزوده تر نمى شود. و چه كسى جز امير مؤمنين و فرزندان پاكش سلام الله عليهم مىتواند اين ادعا را بكند؟!
پس بايد صادقان را در جاى ديگرى جستجو كنيم و اگر خواهان رستگارى و پيروزى هستيم به آنان تمسك كنيم و به دامن پاكشان چنگ زنيم شايد خدا ما را بپذيرد و از گناهانمان در گذرد و ما را به وسيله آن راستگويان در روز حسرت نجات بخشد و از عذاب غضبش برهاند.
و قطعا دستور به مؤمنان كه آنها را به همراهى با راستگويان فراخواند، همين ولايت است كه پيروى از ولايت، همراهى با راستگويان و صادقان است و لا غير.
سليم بن قيس هلالى از امير المؤمنين عليهالسلام نقل مىكند كه در ميان جمعى از مسلمين فرمود: شما را به خدا آيا نمى دانيد كه خداوند در قرآن فرموده است: “يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين؟” سلمان عرض كرد: يا رسول الله أعامة هى أم خاصة؟ آيا اين صادقين عام و شامل است كه همه را در بر مىگيرد يا افراد خاصى مقصود آيه است؟ حضرت پاسخ داد: همه مؤمنان مأمور به اين امر شدهاند ولى مصداق صادقين خاص است و تنها برادرم على و اوصياى پس از ا و را تا روز قيامت در بر مىگيرد.مسلمانان جواب دادند آرى به خدا شنيديم .
آرى، شنيدند كه بايد همراه با على باشند ولى هواى نفس و پيروى از باطلها آنها را واداشت كه دست از على بردارند و به ديگران بپيوندند.
در تفسير برهان (ج 2، ص 170) آمده است كه نافع از عبدالله بن عمر نقل مىكند كه گفت: “إن الله سبحانه أمر أولاً المسلمين أن يخافوا الله ثم قال: كونوا مع الصادقين يعنى مع محمد و أهل بيته” خداى سبحان اولاً مسلمانان را امر مىكند كه از خدا بترسند سپس مىفرمايد كه همراه با راستگويان باشيد يعنى با محمد و خاندانش. و الفضل ما شهدت به الاعداء. در موارد ديگرى نيز از ابن عباس رضوان الله عليه نقل شده است كه مقصود از صادقين، على بن أبى طالب است. و اين معنى از خود آيه نيز روشن مىشود زيرا پس از دستور به تقوا كه به نظر مىرسد بالاترين مرحله ايمان است، دستور مىدهد كه بايد همراه با راستگويان باشيم نه اينكه خود راستگويان، چرا كه ما نمى توانيم به آن مقام بالا برسيم و تنها خواص و نخبگانند آنان كه به اين مقام دست يافتند و به اين درجه رسيدند و ما اگر مىخواهيم كه خداوند اعمالمان را قبول كند بايد تلاش كنيم كه با صادقان باشيم يعنى تنها از آنها پيروى و تبعيت كنيم شايد كه رستگار شويم.
خدايا ما را از پيروان صادقان قرار ده آمين رب العالمين.
سخنان معصومان عيب جويى از ديگران
سخنان معصومين
سخنانى از امام امام على عليه السلام
عيب جويى از ديگران
«أَكبرُ العَيبِ أن تَعيبِ ما فيكَ مِثلُه.»
(نهج البلاغه، حكمت 353)
بزرگترين عيب آن است كه آنچه را كه خود دارى، بر ديگران عيب شمارى.
«مَن نَظَر فى عَيبِ نَفسِه اشتَغَل عَن عَيبِ غَيره.»
(نهج البلاغه، حكمت 349)
هر كه در عيب خود نگرد عيب جويى ديگران از نظرش برود.
«لايُعابُ المَرءُ على تَأخِيرِ حَقِّهِ، انّما يُعابُ مِن أَخذِ ما لَيسَ لَه.». (نهج البلاغه، حكمت 166)
آدمى را عيب نيست كه حقش به تأخير افتد همانا عيب آن است كه دست بناحق برآرد.
«مَن نَظَرَ فى عُيُوبِ النّاسِ فَأَنكَرَها، ثُمّ رَضِيَها لِنَفسِهِ، فَذلِكَ الأحمَقُ بِعَينِه.» (نهج البلاغه، حكمت 349)
هر كس عيبهاى مردم را ديد و بر آنها نپسنديد سپس همان را بر خود پسنديد بعينه احمق است.
«مَن عابَ عيبَ، وَ من شَتَمَ أُجيب.»
(كنزالفوائد، ج 1، ص 279)
كسى كه عيب (ديگران) گويد، عيبش را بگويند. و كسى كه دشنام دهد، پاسخ بشنود.
«أَعسَرُ العُيُوبِ صَلاحاً العُجبُ واللّجاجة.»
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 322)
سخت درمانترين عيبها، عيب (خودپسندى) و لجبازى است.
«طُوبى لِمَن شَغَلَهُ عَيبُهُ عَن عُيوبِ الناس.».
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 296)
خوشا به حال كسى كه توجه به عيبش او را از توجه به عيبهاى مردم باز دارد.
«كُن فى الحرصِ على تَفَقُّدِ عُيوبِكَ كَعَدُوّك.»
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 305)
براى پيدا كردن عيبهايت مثل يافتن دشمنت حريص باش.
«ايّاكَ و مُعاشَرَةَ مُتتَبِّعِى عُيوبِ النّاس، فَانّهُ لَم يَسلَم مُصاحِبُهُم مِنهُم.» (غررالحكم، ج 1، ص 160 و 19)
بر تو باد به دورى از معاشرت با كسانى كه در جستجوى عيبهاى مردمند، زيرا همنشين آنها از گزندشان سالم نمىماند.
«أعقَلُ النّاسِ مَن كانَ بِعَيبِهِ بَصيراً، و عَن عَيبِ غَيرِهِ ضَريراً.»
(غررالحكم، ج 1، ص 201 و 409)
خردمندترين مردم كسى است كه بيناى عيب خويش و نابيناى عيب ديگرى باشد.
«ذووأ العيوبِ يُحيُّونَ اشاعَةَ مَعائِبِ النّاسِ، لِيَتَّسِعَ لَهُم العُذرُ فى مَعايبهم.» (غررالحكم، ج 1، ص 365 و 37)
صاحبان عيوب، شايع كردن عيوب مردم را دوست مىدارند تا براى عذر تراشى عيبهاى خود در وسعت باشند.
«لاتَعِب غيرك بما تأتيه، ولاتعاقب غيرك بذنبٍ تُرخِّص لنفسك فيه.» (غررالحكم، ج 2، ص 336 و 232)
ديگرى را به عيبى كه خود انجام مىدهى، ملامت مكن و كسى را به گناهى كه بر خود روا مىدارى، عقوبت نكن.
«مَن تَتَبَّعَ خَفِيّاتِ العُيوبِ، حَرَّمَهُ اللّه مَودّاتِ القُلوب.»
(غررالحكم، ج 2، ص 188 و 729)
هر كه در جستجوى عيبهاى پنهانى مردم باشد، خداوند دوستى دلهاى مردم را بر وى حرام گرداند.
«من بَحَثَ عَن عُيوبِ النّاس فَليَبدَء بِنَفسِه.»
(غررالحكم، ج 2، ص 194 و 837)
كسى كه در پى كنجكاوى و تفتيش از عيوب مردم است بايد اول از (عيب) خودش شروع كند.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
وزارت دفاع عراق: سلاح تروريستها در بصره ساخت اروپاست.
همزمان با افشاى بخشهايى از توافق نامه استعمارى آمريكا ناوهاى جنگى آمريكا و ناتو در سواحل لبنان استقرار بى سابقه يافتند. (16/2/87)
جنبش حماس: كاسه صبرمان لبريز شده، محاصره غزه را مىشكنيم.
لبنان با مداخلات آمريكا در آستانه تحولات خطرناك قرا گرفت. (17/2/87)
مردم فلسطين در شصتمين سالگرد اشغال كشورشان لباس سياه پوشيدند. (19/2/87)
ضرب شست حزب اللّه، توطئه آمريكا را در هم شكست.
سيد حسن نصراللّه: دستانى را كه براى خلع سلاح مقاومت دراز شود قطع مىكنيم. (21/2/87)
اسرائيل: حزب اللّه 3 سال تلاش ما را يك شبه برباد داد.
حسنى مبارك سالگرد اشغال فلسطين را به سران رژيم صهيونيستى تبريك گفت. (22/2/87)
در شصتمين سالگرد اشغال فلسطين، اسرائيل اعتراف كرد؛ ملتها ما را به رسميت نمىشناسند.
كاخ سفيد: قدرت حزب اللّه نگران كننده است.
علماى الازهر خواستارتحريم صدور گاز مصر به رژيم صهيونيستى شدند. (23/2/87)
مشاور سياسى نخست وزير سابق عراق: پذيرش توافقنامه امنيتى واشنگتن – بغداد اسارت ملت عراق است.
جنبلاط: به سيد حسن نصراللّه بگوييد ما و آمريكا جنگ را باختيم. (25/2/87)
رقص گرگها در سالگرد 60 سال جنايت نمايش يافت. (26/2/87)
در پى عقب نشينى دولت سينيوره دومين پيروزى حزب اللّه پس از جنگ 33 روزه بدست آمد. (28/2/87)
اكثر نمايندگان عراق با توافقنامه امنيتى بغداد – واشنگتن مخالفت كردند. (29/2/87)
اجلاس دوحه اختصاص 11 وزير به مقاومت لبنان را پذيرفت.
بوش از نورى مالكى در پى اهانت تفنگداران به قرآن كريم عذرخواهى كرد.
شيخ الازهر: حزب اللّه، لبنان را از نابودى نجات داده است. (1/3/87)
با تحقق خواستههاى مقاومت در اجلاس دوحه، آرامش به لبنان بازگشت، 26 سال پيش فرزندان سلحشور امام خمينى شهرى كه صدام آن را دژ مستحكم خود خوانده بود به قوت ايمان و استوارى اراده خويش از چنگال غاصبان بيرون آوردند و قلب امام و امت را شاد ساختند. امروز در آستانه سالگرد چنان روزى حزب اللّه لبنان به عنوان فرزندان معنوى امام خمينى(ره) پشت صهيونيسم جهانى به عنوان كينه توزترين دشمنان اسلام ناب محمدى(ص) را دوباره بر خاك رساندند. شادمانى بر مبارزان نوش باد.
با انتشار نهايى توافقهاى نشست دوحه، مردم لبنان به خيابانها ريختند و پيروزى تازه حزب اللّه را جشن گرفتند. (2/3/87)
آيت اللّه سيستانى در پاسخ به يك استفتاء: مبارزه مسلحانه با اشغالگران مجاز است. (4/3/87)
آيت اللّه سيستانى خطاب به مردم عراق: نارضايتى خود را از حضور اشغالگران اعلام كنيد.
آيت اللّه سيستانى: تا زندهام امضاى پيمان امنيتى با آمريكا ممكن نيست. (5/3/87)
ميشل سليمان رئيس جمهور جديد لبنان رسماً آغاز به كار كرد. (6/3/87)
سيد حسن نصراللّه:افتخار مىكنيم عضو حزب ولايت فقيه هستيم.
سيد حسن نصراللّه: آمريكا و اسرائيل قدرت حمله به هيچ كشورى را ندارد. (7/3/87)
عليرغم مخالفت مراجع و فعالان سياسى عراق، شوراى عالى امنيت ملى عراق، توافقنامه امنيتى با آمريكا را تأييد كرد. (8/3/87)
دادگاه لبنان قرار بازداشت سرهنگ معمرقذافى را به جرم ربودن امام موسى صدر صادر كرد.
در اثر فشار افكار عمومى و مخالفت مراجع تقليد، دولت عراق مذاكرات مربوط به طرح امنيتى با آمريكا را متوقف كرد. (12/3/87)
نسيم نسر پس از 6 سال از اسارت صهيونيستها آزاد شد. اسير آزاد شده لبنانى از سيد حسن نصراللّه قدردانى كرد.
توافقنامه امنيتى واشنگتن – بغداد تا پايان سال جارى مسكوت ماند.
اخبار داخلى
رهبر انقلاب: هرگاه اسلامىتر عمل كرديم موفقتر بوديم.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى: نبايد به جاى مقابله با دشمن به خود مشغول شويم. (16/2/87)
رهبر انقلاب: اتحاد و خوشى بينى، راه حل مشكلات است. (17/2/87)
پاسخ ايران به بسته 1 + 5: پيشنهاد تعليق، آپارتايد هستهاى است.
جوانان از نمايشگاه بين المللى كتاب استقبال بى سابقه كردند. (18/2/87)
رهبر انقلاب در جمع نخبگان تأكيد فرمودند: نوآورى نياز لحظه به لحظه كشور است. (19/2/87)
لاريجانى رئيس هئيت مديره فراكسيون اصولگرايان شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: هرگز زير بار محروميت از فناورى هستهاى نمىرويم. (21/2/87)
رهبر معظم انقلاب از نمايشگاه بين المللى كتاب تهران بازديد كردند.
نيويورك تايمز با اشاره به برقرارى آتش بس در شهرك صدر: آمريكا هيچكاره است، ايران، عراقىها را آشتى داد.
وزير امور خارجه:انگليس بايد عامل حمله تروريستى به سفارت ايران را تحويل دهد. (24/2/87)
رئيس جمهور در جمع خبرنگاران داخلى و خارجى: پس از 60 سال جنايت، اسرائيل به آخر خط رسيده است.
رئيس جمهور: شخصاً براى حل مشكل مسكن وارد مىشوم. (25/2/87)
آيت اللّه شاهرودى: بمب گذارى شيراز آغاز يك سلسله اقدامات تروريستى بود.
سهام عدالت روستائيان، عشاير و كاركنان لشكرى و كشورى دو برابر افزايش يافت.
سيد مهدى هاشمى سرپرست وزارت كشور شد. (26/2/87)
رئيس جمهور عراق در پاسخ به آمريكا: كمك ايران به ملت عراق دخالت نيست. (29/2/87)
مظاهرى: شرط سپرده گذارى براى دريافت وام حذف شد.
براى نهمين بار در آسيا فوتسال ايران بر سكوى قهرمانى ايستاد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در يادواره اسيران و 4500 شهيد لشكر 92 زرهى خوزستان: ملت ايران با مقاومت و ايستادگى حق خود را خواهد گرفت. دفاع مقدس مىتواند يكى از درسهاى هميشگى دانشگاههاى جنگ دنيا باشد. (30/2/87)
در جلسه صميمانه توديع و معارفه، پورمحمدى جاى خود را به هاشمى داد. (31/2/87)
200 نماينده از خدمات پورمحمدى تشكر كردند.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور اريتره:جنگهاى قومى قبيلهاى در آفريقا توطئه آمريكا و اسرائيل است.
البرادعى: مدركى بر نظامى بودن فعاليتهاى هستهاى ايران و جود ندارد. (1/3/87)
رهبر معظم انقلاب: گروههاى سياسى بايد مرز خود را با غير خودىها و بيگانگان حفظ كنند. (2/3/87)
لاريجانى انتخاب اصولگرايان براى رياست مجلس هشتم شد. (6/3/87)
مجلس هشتم امروز با پيام رهبر انقلاب گشايش مىيابد.
شهرام جزايرى به 11 سال حبس محكوم شد! (7/3/87)
اعتراف صريح عبدالقدير خان، پدر بمب هستهاى پاكستان: مشرف مرا مجبور كرد عليه ايران دروغ بگويم. (12/3/87)
لاريجانى با 237 رأى 90 درصد آرا، وبدون رأى مخالف رئيس مجلس شد.
در نوزدهمين سالگرد ارتحال، بر ادامه راه امام خمينى تأكيد شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: استراتژى امام ادامه حاكميت اسلامى با اتكاء به مردم است. (13/3/87)
اخبار خارجى
هشدار ائتلاف عراق يكپارچه به مالكى: توافقنامه بغداد – واشنگتن عراق را به پايگاه نظامى آمريكا تبديل مىكند. (17/2/87)
تعداد قربانيان ميانمار به 22 هزار نفر رسيد. (18/2/87)
مدودف، رسماً بر كرسى رياست كرملين نشست. (19/2/87)
پوتين رياست جمهورى را داد، نخست وزيرى را گرفت. (21/2/87)
زلزله 8/7 ريشترى چين، هزاران قربانى گرفت.
رئيس سابق مجلس رژيم صهيونيستى: اسرائيل كشتى سرگردان با آيندهاى نامعلوم است. (24/2/87)
135 هزار كشته و مفقود آخرين آمار تلفات زلزله چين اعلام شد.
آمريكا براى عربستان نيروگاه هستهاى مىسازد. (29/2/87)
نيويورك تايمز: حماقت بوش و هوشمندى ايران عامل شكستهاى آمريكاست. (30/2/87)
در 150 شهر فرانسه، اعتصاب و تظاهرات مردمى عليه ساركوزى برپا شد. (4/3/87)
فرود خونين در خيابانهاى هندوراس، هواپيماى مسافربرى حامل 42 سرنشين در هندوراس هنگام فرود بر روى باند باران خورده فرودگاه از باند خارج شد و وارد يكى از خيابانهاى شهر سالوادور گرديد. (12/3/87)
دو ميلاد بزرگ ؛ ميلاد مادر و فرزند
دو ميلاد بزرگ، ميلاد مادر و فرزند
ميلاد مادر
بيستم جمادى الثانى سال پنجم هجرت روزى است كه خورشيد عفت و عصمت و طهارت در افق بشريت طلوع كرد و پاكترين بانوى جهان قدم به عرصه گيتى نهاد. امروز، روز تولد پاكى و عفت است و زهراى اطهر سلام اللّه عليها در اين روز ديده به جهان گشود تا هم خود مظهر پاكىها باشد و هم اين كه پاكترين فرزندان را به جهان عرضه كند.
زهراى مرضيه سلام اللّه عليها، تنديس عفّت و معرفت و مظهر استقامت و شجاعت بود. او مصداق اعلاى طهارت و ياور رسالت بود و امامت به دست او و نسل او استمرار جاودانه يافت.
زهراى مرضيه، هم ميراث رسالت و هم نگهبان بزرگ اين ميراث بود. او هم از ثقلين و هم از پاسداران سترگ ثقلين بعد از رحلت رسول خدا بود.
فرياد او و همسر عرش نشينش نخستين و بلندترين فريادى بود كه در حراست از ميراث رسالت و خط راستين ديانت در تاريخ طنين افكن شد. بعد از رسول خدا، وجود شريف زهراى مرضيه سلام اللّه عليها، مهبط ملائك شد زيرا كه آن بزرگوار پاره پيكر رسالت بود و براى تداوم رسالت، شجاعانه قد برافراشت.
بعد از رحلت رسول خدا، حضرت صديقه كبرى چندان نزيست و پس از مدت كوتاهى به پدر بزرگوارش ملحق شد. اين دوره از حيات زهراى مرضيه گرچه بسيار كوتاه بود، ولى از حساسترين فراز حيات زهراى اطهر محسوب مىشود. در اين دوره، درياى وجود صديقه كبرى در ابعاد مختلف فيضانى شكوهمند يافت و آن بزرگوار شجاعانه به تبيين معارف، مبانى و ارزشهاى دين همت گماشت. تبيين مسأله بنيادين امامت، از اساسىترين موضوعاتى بود كه مورد توجه صديقه كبرى قرار گرفت و آن بزرگوار نسبت به اهميت اين ميراث عظيم رسالت، به مسلمانان هشدار داد. حضرت زهراى مرضيه بيان مىفرمود كه انتظام ملت اسلام از امامت است و آن چه پيروان دين پاك محمّد(ص) را از خطر پراكندگى مىرهاند توجه اساسى به ولايت اهل بيت است.
حضرت زهراى مرضيه به موازات طرح اهميت ولايت، قرآن را نيز به عنوان محور و خزينه معارف دين معرفى مىكرد و به مسلمانان هشدار مىداد كه از قرآن دست بر نكشند و در فهم احكام دين و رسيدن به معرفت اعلاى دينى، قرآن كريم را همچون راهگشايى صادق برگزينند.
آن بزرگوار مىفرمود:قرآن با مطالب و محتوايى روشن در پيش روى شماست و اوامر و نواهى آن آشكار است. پس بر خلاف اين محتواى روشن حكمى صادر نكنيد كه از زيان كاران خواهيد بود.
ناآگاهى و سردر گريبان، زندگى دنيايى كردن، از عواملى بود كه پس از رحلت رسول خدا در جامعه اسلامى رخ نمود و آن را با خطر انحراف مواجه كرد. صديقه كبرى براى مقابله با اين خطر، به مسلمانان هشدار داد و به آنها نصيحت كرد كه در راه صيانت از ميراث راستين اسلام همچنان استوار بمانند و از دنيا گرايى و رفاهطلبى مهلك بپرهيزند.
حضرت صديقه كبرى در راه صيانت از زلال دين، پيروى از سنت رسول خدا را نيز امرى حياتى مىدانست و به مسلمانان تأكيد مىفرمود كه هرگز شيوه محمد مصطفى(ص) و سنت رسول خدا را فراموش نكنند و از پيامدهاى خطرناك بى اعتنايى به سنت رسول خدا در هراس باشند.
حضرت زهراى مرضيه در واپسين دوره حيات خويش، گذشته از آن كه در راه استمرار خط راستين رسالت شجاعانه اقدام مىكرد، تبيين احكام و مسائل دين را نيز از نظر دور نمىداشت و با بيانى مؤثر حقايق و رموز احكام را براى مردم بيان مىداشت تا به فرايض دين، نگرشى الهى و هدفدار داشته باشند.
در راستاى اين اهداف بود كه آن بزرگوار، نماز را عاملى براى زدودن كبر، زكات را وسيلهاى براى پاك كردن نفوس و افزايش روزى و روزه را طريقى براى اثبات اخلاص بنده ذكر مىفرمود. آن بزرگوار حج را عاملى براى استحكام بنيان دين مىشمرد و عدالت و دادگرى را وسيلهاى براى پيوند دادن قلوب مسلمانان مىدانست.
صديقه كبرى به مسلمانان هشدار مىداد كه اگر جامعه اسلامى پايبند به ارزشها و اصول اسلامى نباشد و مردم گرد محور امامت جمع نشوند، آينده نامباركى در انتظار مردم و جامعه خواهد بود و طوفان بلا و مصيبت پى در پى در جامعه خواهد وزيد.
زمانى كه زهراى اطهر جامعه را به سوى هدايت و استمرار دقيق خط رسالت فرا خواند ولى عكس العمل مناسبى از جامعه دريافت نكرد، حزن و اندوهش مضاعف شد. از يك سو در غم از دست دادن پدر كه سرور كائنات و صاحب رسالتى عظيم بود، غوطه مىخورد و از سوى ديگر به آينده پر تلاطم اسلام و راه نامطمئنى كه در پيش روى مسلمين قرار گرفته بود مىگريست.
ميلاد فرزند
همچنين بيستم جمادى الثانيه (1320قمرى) سالروز ميلاد مسعود فرزند برومند آن حضرت، امام خمينى رضوان اللّه تعالى عليه است. از چنين مناسبت خجستهاى، با توجه به نيازى كه جهان امروز به معنويت و آزاد انديشى و آزادمنشى دارد، بايد براى تشريح اصول، ارزشها و آرمانهاى مكتبى كه حضرت زهرا بانوى اول آن و امام خمينى از برجستهترين پرورش يافتگان آنست تلاش كرد.
نعمت بزرگ انقلاب و نظام مقدّس جمهورى اسلامى، تجلّى پرتوى از اين معنويت و بركات همين مكتب است. امام خمينى با تمسك به تعليمات اسلام و آنچه از بركات وجود پيامبر گرامى اسلام و فاطمه زهرا و ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين به بشريت رسيده است توانست مردم ايران را به قيام عليه ظلم و فساد و استبداد داخلى و سلطه بيگانگان تشويق نمايد و بساط دوهزار و پانصد سال ستم شاهى را برچيند و انقلاب اسلامى را به پيروزى برساند.
پيروزى يك انقلاب به نام خدا و تأسيس يك نظام حكومتى به نام دين در يكى از حساسترين نقاط جهان، بزرگترين مانع بر سر راه قدرتهاى استكبارى بود. دقيقاً به همين دليل بود كه از اولين لحظات پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، كارشكنىها و كينه توزىها عليه اين انقلاب و نظام برخاسته از آن شروع شد و انواع و اقسام ضربات، از حمله نظامى گرفته تا محاصره اقتصادى و دشمنىهاى سياسى و تهاجم فرهنگى بر آن تحميل شد. قطعاً اين تلاشهاى دشمنانه همچنان ادامه خواهد يافت زيرا هدف دشمن، از ميان برداشتن نظام جمهورى اسلامى است.
در بخش تهاجم فرهنگى، تلاش براى بى هويت كردن زن ايرانى، محور عمده و شاخص فعاليتهاى دشمنان نظام دشمنان جمهورى اسلامى است. به زن، در دوران قبل از انقلاب، به مثابه يك كالا نگاه مىشدو ابزارى بود براى بوالهوسىها و سوداگرىهاى حاكمان و سودجويان، اين نگاه با پيروزى انقلاب اسلامى تغيير كرد. زن ايرانى در همه صحنههاى انقلاب حضور يافت و در عين حال كه متانت خود را حفظ كرد، راه رشد و تعالى علمى را نيز در پيش گرفت و تا قلّه دانش و خدمت به جامعه پرواز كرد.اين نعمت بزرگ را زنان ايرانى به بركت مكتب فاطمه زهرا سلام اللّه عليها و همت و بلند نظرى امام خمينى دارند.
اين، موفقيتى است كه دشمنان انقلاب و بدخواهان نظام جمهورى اسلامى آنرا برنمىتابند و به همين دليل سرمايه گذارى عظيمى براى از بين بردن اين موفقيت بزرگ به عمل مىآورند.
تجربه اندلس، كه اروپائيان براى جلوگيرى از پيشرفت اسلام تا قلب اروپا به انواع و اقسام ابزارهاى فرهنگى بويژه زن، متوسل شدند، بايد براى ما درس عبرت مهمى باشد، موج فزاينده تهاجم فرهنگى با هدف دور ساختن زنان و دختران از حريم عفت و متانت كه اكنون در فضاى جامعه مشاهده مىشود، هشدار مهمى است كه نبايد بى تفاوت از كنار آن گذشت. مسؤولين فرهنگى، خانوادهها و همه ارگانها و نهادهايى كه به نحوى با مسائل فرهنگى سرو كار دارند بايد با ترويج صحيح منش حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها، با اين موج خطرناك مقابله كنند و راه را بر دشمنان ببندند.زنان ايرانى، حضرت فاطمه زهرا را الگوى خود مىدانند و در جامعه ما زمينه كاملاً مناسبى براى تعالى معنويت بر اساس اين الگو وجود دارد. از اين زمينه و اين فرصت بايد حداكثر استفاده را به عمل آورد و راه تعالى را هموارتر كرد و معنويت آينده زن ايرانى را تضمين نمود.
با تبريك سالروز اين دو ميلاد بزرگ و روز زن به تمامى وفاداران به اسلام و آرمانهاى انقلاب اسلامى، اميد است زنان قهرمان ميهن اسلامى ما نيز در راه پاسدارى از ارزشهاى دينى، صلابتى زهرا گونه داشته باشند.
برگ هايى از زندگى و مبارزات شهيد بهشتي
برگهايى از زندگى و مبارزات شهيد بهشتى
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى در سال 1307 در يك خانواده روحانى در اصفهان ديده بدنيا گشود. تحصيلات ابتدائى و سطح را در حوزه علميه اصفهان گذراند و پس از آن رهسپار قم شد. در قم از محضر اساتيد بزرگى چون آيت الله بروجردى، آية الله محقق داماد، امام خمينى و علامه طباطبائى در رشتههاى فقه، اصول، فلسفه و عرفان كسب فيض كرد. علاوه بر فلسفه اسلامى، فلسفههاى مكتبهاى فلسفى شرق و غرب را نيز مطالعه كرد تا از اين رهگذر علاوه بر اينكه نسبت به آن مكاتب آگاهى و بينش كسب كند به حقانيت فلسفه و عرفان اسلامى نيز پى برد. آشنايى و تسلط او به زبانهاى عربى، انگليسى و آلمانى باعث شد كه مستقيما متون اصلى كتب اسلامى و منابع مكتبهاى شرقى و غربى را مورد مطالعه و تحقيق قرار دهد.
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى بزودى در فقه، اصول، فلسفه، عرفان، معارف قرآن، علم حديث، علم رجال، اديان، روانشناسى، جامعهشناسى، تاريخ و كتبهاى اقتصادى جهان صاحب نظرى انديشمند و توانا شد. يكى از مهمترين و پرثمرترين فعاليتهاى شهيد بهشتى را بايد حركت او به اروپا و تلاشهاى خستگى ناپذيرش براى هدايت نسل جوان مسلمان ايرانى كه براى تحصيل به خارج عزيمت كرده بودند نام برد.
شهيد بهشتى بنا بر ضرورت و با اصرار مراجع تقليد به هامبورگ سفر نمود تا در مسجدى كه توسط مرحوم آيت الله بروجردى بنيان گذارده شده بود و محل تجمع مسلمانان هامبورگ بود، به فعاليت و هدايت و ارشاد پردازد.
البته انگيزه اصلى هجرت شهيد بهشتى بخارج از كشور همان احساس نيازى بود كه مسلمانان هامبورگ بوجود يك روحانى مبلغ و محقق داشتند.
شهيد بهشتى در آن ديار احساس مىكرد كه جوانان مسلمان نياز شديدى به يك تشكيلات اسلامى دارند و در برابر سازمانهاى الحادى كه به اغواى دانشجويان مىپرداختند، وجود چنين سازمان و تشكيلاتى بيشتر ضرورى مىنمود. با اين بينش، اتحاديه انجمنهاى اسلامى دانشجويان در اروپا توسط شهيد بهشتى بنيان نهاده شد و فعاليتهاى اسلامى سامان گرفت. شهيد بهشتى با ايراد سخنرانى، سازماندهى، سمينارهاى اسلامى، تهيه جزوات، رهنمودهاى تشكيلاتى و در مواردى كمك مالى از مسجد هامبورگ، دانشجويان مسلمان ايرانى را ارشاد مىنمود. علاوه بر فعاليتهاى فوق «مركز اسلامى هامبورگ» با رهنمودهاى آن عالم متفكر راه هدايت و راهنمايى مسلمانان ايرانى را طى مىنمود. همين مركز بود كه بارها از جانب شاه براى ديدار از آن تلاش و تقاضا به عمل آمد، ولى هر بار شهيد بهشتى مانع اينكار مىشد تا اينكه سرانجام شاه خائن به كمك پليس آلمان به مركز اسلامى هامبورگ رفت تا بدين ترتيب علاوه بر تظاهر به اسلام، شهيد بهشتى را نيز لكه دار نمايد، لكن وقتى به آنجا رفت متوجه شد شهيد بهشتى قبل از آمدن او به شهرى ديگر رفته تا بدينوسيله نقشه او را نقش برآب نمايد.
شهيد بهشتى بيش از پنج سال در آلمان بسر برد و در سال 1349 به ايران آمد و ساواك بازگشت مجدد او را به آلمان ممنوع كرد.
درباره ممنوعيت سفر به آلمان و توطئهاى كه ساواك عليه آن شهيد تدارك مىبيند در كتاب «شهادتنامه» چنين آمده است:
«شهيد مظلوم آيةالله بهشتى وقتى در سال 1349 به ايران آمد ديگر ساواك شاه به او اجازه بازگشت به آلمان را نداد. او را دستگير هم نكرد، ولى توطئه بزرگى عليه او تدارك ديد تا شخصيتش را براى هميشه خرد كند. ساواك فكر كرده بود اگر بهشتى را دستگير كند او بزرگ خواهد شد، پس چه بهتر كه بجاى زندان، او را به دام توطئه بيافكند. توطئه اين بود كه عوامل ساواك همه جا گفتند و شايع كردند كه بهشتى وهابى است و اهل ولايت نمىباشد.
بهشتى همواره از اختلاف ريشه برانداز شيعه و سنى رنج مىبرد و معتقد بود كه ايجاد اتحاد ميان شيعه و سنى كه جهانخواران همواره از تفرقه آنها عليه اسلام بهره بردارى مىكنند يكى از ابعاد مهم مبارزه با استكبار جهانى است. ساواك با استفاده از همين زمينه او را به وهابى گرى متهم كرد و تعدادى از روحانيون غافل نيز آلت دست شدند. و به بهانه دفاع از ولايت بهترين چهرههاى مدافع ولايت را آماج تهمتهاى ناروا قرار دادند. ساواك گرچه در اين توطئه ناكام ماند، ولى توانست از سرعت حركت مبارزاتى بهشتى و همرزمانش تا حدودى بكاهد.»
شهيد بهشتى از جدايى دو قشر تحصيلكرده جامعه يعنى طلاب علوم دينى حوزههاى علميه و تحصيلكردههاى مدارس دانشگاهها، رنج مىبرد و همواره در تلاش بود تا اين دو قشر را بهم نزديك كند و سياستهاى استعمارى را كه در طول تاريخ عليه دخالت دين در مسائل اجتماعى و سياست تبليغات مىكردند، رسوا سازد.
او براى نيل به اين مقصود دبيرستانى در قم تأسيس نمود و بدينوسيله محلى براى آشنايى و تماس روحانيون و دانشآموزان بوجود آورد. نام اين دبيرستان نيز به پيروى از سياست پاك و والاى آن شهيد كه مىخواست قشر روحانى و نسل جوان با هم در تماس و مرتبط باشد، «دين و دانش» گذاشته شد.
دبيرستان دين و دانش كه در سال 1333 در قم تأسيس شد اولين اقدام مهم آن شهيد جهت مبارزه با سياست استعمارى جدايى دو قشر روحانى و دانشجو بود.
شهيد بهشتى علاوه بر مديريت، به تدريس زبان انگليسى در اين دبيرستان اشتغال داشت و علت انتخاب درس انگليسى پيروى از هدف والاى خويش جهت نزديكى روحانى به قشر تحصيلكرده جوان و اثبات اين حقيقت كه روحانيت علاوه بر علوم دينى بر علوم روز و مسائل اجتماعى نيز تبحر داشته و آنگونه كه تبليغ مىكنند كه اينان كارشان در گوشهاى خزيدن و مسأله گفتن است، نيست. خود آن شهيد بزرگوار در اين باره چنين مىگفتند: «من خودم با اينكه طبعاً مىبايست به تدريس تعليمات دينى در دبيرستانها مىپرداختم، به دو منظور بجاى اين كار تدريس زبان انگليسى را عهده دار شدم: هدف اول اين بود كه مىخواستم حقوقى كه از فرهنگ مىگرفتم در ازاى آموزش علوم دينى نباشد، چون گرفتن پول براى آموزش علم دين در شريعت مذموم است. هدف دوم اين بود كه عملاً ذهن دانشآموزان را متوجه اين نكته كرده باشم كه روحانيون در چهارچوب حوزهها محصور نيستند و علاوه بر علوم حوزهاى با علوم روز آشنايى دارند.»
شهيد بهشتى دانشگاه و قشر دانشگاهى را نيز از نظر دور نمىداشت. او در همان حين كه در حوزه علميه قم عالىترين مقام علمى را كسب كرده و بدرجه اجتهاد نائل آمده بود و از مدرسين حوزه علميه محسوب مىشد، در تهران دوره دانشكده الهيات و معارف اسلامى را تا اخذ درجه دكترا طى نمود و با اينكه نيازى به تحصيل در دانشكده نداشت و خود از اساتيد دانشكده بسيار فاضلتر بود، براى اينكه بتواند گامهايى مؤثر جهت پيوند روحانى و دانشجو بردارد، تحصيل در دانشكده را انتخاب نمود و با اين عمل خويش افكار حوزه را در جامعه دانشگاهى رسوخ داد و در طرد انديشههاى دشمنان اسلام جهت تفرقه افكنى بين دو قشر روحانى و دانشجو، در حد امكان تلاش نمود.
از جمله اقدامات مهم فرهنگى و اجتماعى شهيد بهشتى بايد از تأسيس مدرسه منتظريه (حقانى) قم نام برد. اين مدرسه كه به كمك همرزمانش از جمله شهيد قدوسى تأسيس گشت، برنامههاى منظمى جهت تحصيل طلاب علوم دينى ارائه داد و محلى شد براى تجمع طلاب علوم دينى و تحصيل بر اساس روش جديد ارائه شده از جانب آن شهيد و همرزمانش. كسانى كه در اين مدرسه پرورش يافتند مهمترين و بيشترين نقش و سهم را در مبارزه با رژيم پهلوى به عهده داشتند و پس از پيروزى انقلاب نيز خدمات بزرگى را به جامعه انقلابى ايران ارائه داده و مىدهند.
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى با نهضت ملى ايران و مبارزات اسلامى آيةالله كاشانى گام در عرصه مبارزه نهاد و شكست اين مبارزات بود كه ذهن بيدار و خلاق شهيد بهشتى متوجه اين امر شد كه تا روحانيت از تشكلى قوى برخوردار نباشد نمىتواند در امور پيشرفت كند و لذا از آن پس بود كه او به كمك همرزمانش سعى وافر داشتند كه به مبارزات مردم نظم و سامان دهند و نيروهاى مؤمن و مخلص را به گرد هم جمع آورند.
شهيد بهشتى در سال 1341 بفرمان حضرت امام به عضويت شوراى روحانيت جمعيتهاى مؤتلفه اسلامى در آمد و حكم اعدام انقلابى منصور توسط اين شورا و به امضاء او و شهيد مطهرى صادر شد.
شهيد بهشتى در سال 1342 به جرم فعاليتهاى انقلابى عليه رژيم شاه از اقامت در قم ممنوع و از آن شهر تبعيد شد. آن شهيد بزرگوار در اثر مبارزه و حركت در مسير اهداف نهضت الهى امام خمينى در فاصله سالهاى 49 تا 57 سه بار توسط ساواك دستگير شد. او از عناصر فعال جامعه روحانيت بود كه در سازماندهى و رهبرى تظاهرات و راهپيماييهاى ميليونى مردم مسلمان ايران نقشى بزرگ بعهده داشت، بطوريكه آخرين بارى كه ساواك او را دستگير نمود، به او اعلام كردند: تو را دستگير كردهايم تا راهپيماييهاى تاسوعا و عاشورا صورت نگيرد. شهيد بهشتى در پاسخ به مزدوران شاه مىگويد: اشتباه شما در همينجاست، چه مرا آزاد كنيد و جه نكنيد اين راهپيمائيها صورت خواهند گرفت، اين كارها قائم به شخص نيست.
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى در آبان ماه سال 57 پس از هجرت امام از عراق به پاريس، سفرى جهت زيارت رهبر كبير انقلاب به پاريس نمود در اين سفر بود كه هسته اصلى شوراى انقلاب اسلامى تشكيل شد و خود آن شهيد و مرحوم استاد شهيد آيةالله مطهرى رحمةالله عليه از عناصر اصلى اين شورا بودند.
پس از انقلاب
پس از آنكه انقلاب مقدس اسلاميمان با رهبريهاى پيامبر گونه حضرت امام بطرزى معجزه آسا به پيروزى رسيد، شهيد بهشتى كه از دانشى وسيع و فكرى روشن و قدرت مديريتى كم نظير و صبر و استقامتى وافر برخوردار بود، براى خدمت به انقلاب كمر همت بر بست و با ايثار و گذشت و جامعيت بى نظيرش در تمام مسائل علمى و سياسى و اجتماعى، خدمات شايانى به اسلام و انقلاب ارائه داد.
فعاليتهاى ايثارگرانه و قدرت شگرف او در انجام امور سازش ناپذيرى او بود كه باعث شد دشمنان اسلام و انقلاب او را عامل و مسبب تحقير و شكست خود در جامعه اسلامى ايران دانسته و به انحاء مختلف دست به تلاش زنند تا شخصيت والاى او را متلاشى كنند و خود بر مسند قدرتى كه از آن جز نابودى اسلام قصد و نيتى نداشتند، تكيه زنند.
بنى صدر، اين مهره آمريكايى يكى از بزرگترين موانع راه سلطه جوييهاى نامشروع خويش را وجود شهيد بهشتى مىدانست. نه تنها بنى صدر، بلكه تمام گروههاى معاند و ضدانقلاب از جمله سازمان مجاهدين خلق و عوامل ليبرال و ملى گرا و روشنفكرهاى وابسته، با آن بزرگوار سرستيز داشتند.
بنى صدر و دار و دستهاش كه مهمترين آنان مجاهدين خلق (منافقين) بودند با طرحى خائنانه در نظر داشت كه روحانيت و نيروى مؤمن و فعال و متعهدى را كه سخت بر معيارهاى مكتبى اصرار مىورزند، از تسلط بر امور دور سازد و خط متمايل به غرب را جايگزين آن كند. او با ملاقاتهايى كه با مأموران سيا در پاريس و تهران داشت قول همكاريهاى لازم را در اين زمينه به آنها داد.
نا جوانمرادنهترين راهى كه او براى نيل به هدف شوم خويش انتخاب نمود اين بود كه توسط عواملش شخصيت شهيد بهشتى را در سطح جامعه لكه دار كند و بر اين اساس بود كه سيل دروغ و تهمت و ناسزا از همه طرف بسوى شهيد مظلوم سرازير گشت و اين تبليغات مسموم نه تنها در تمام شهرها رسوخ نمود، بلكه در دل روستاهاى كشور نيز راه پيدا كرد.
چيزى نگذشت كه تهمتهاى «قدرتطلبى كردن»، «انحصار طلب بودن» «سوء استفاده كردن از بيت المال»، «بانى تمام نابسامانيها و عقب ماندگيها بودن»، «ارتباط با بيگانه داشتن» و دهها تهمت و افتراء ديگر شخصيت مقدس شهيد بهشتى را در سطح جامعه اسلامى ايران بزير سؤال برد و اين تبليغات دروغ علاوه بر اينكه خوراك تبليغاتى دشمنان داخلى انقلاب گرديد، رسانههاى گروهى دنياى استكبار را نيز تغذيه نمود. شهيد مظلوم آيت الله بهشتى بخاطر اينكه بر معيارهاى اسلامى سخت پافشارى مىكرد و سعادت و رستگارى ملت اسلام را جز با اطاعت از مقام ولايت فقيه ميسر نمىدانست و هر انديشه باطل و انحرافى ديگرى را كه مىخواست ولايت فقيه را از ارزش انداخته و روحانيت اسلام را منزوى سازد طرد مىنمود، مورد خشم و غضب و كينه طيف گستردهاى كه با نظام جمهورى اسلامى مخالفت مىكردند و از دشمنان سرسخت روحانيت بودند، واقع شد.
شهيد بهشتى محور مبارزه با ليبراليسم و منافقين بود. همه بر گرد شمع نورانى وجودش جمع مىشدند و با پيروى از رهنمودهاى سازندهاش با كودتاى خزنده بنى صدر مقابله و مبارزه مىكردند. آنان مىدانستند كه بهشتى جز اسلام را نمىخواهد و مخالفت و مبارزهاش با بنى صدر عليرغم تصور بعضى از دوستان ناآگاهى كه تحت تأثير جوّ حاكم قرار گرفته بودند، يك مسأله شخصى نيست آنان مىدانستند شهيد بهشتى از فحش و تهمت و دروغ نمىهراسد و تا پاى جان بر حاكميت ارزشهاى اسلامى اصرار خواهد ورزيد. و آنان مىدانستند كه جز اينكه به گرد آن رجل عظيم القدر الهى جمع شوند و از او كه از نزديكترين افراد به رهبر كبير انقلاب است، پند و راهنمائى بگيرند، راه درست و صواب را نخواهند يافت و به سر منزل مقصود نخواهند رسيد.
با اين درك و بينش عميق بود كه اين 72 تن از آغاز تا لحظه مرگ از او جدا نشدند و در سراى جاويد هم با هم هستند و غرق در رحمت و بركات خداوندى بسر مىبرند، و همانا هر كس كه در اين دنيا به راهى و همراه كسى باشد در آن سرا نيز با او محشور است و همانگونه كه يزيديان با يزيديان محشور مىشوند. حسينيان نيز با حسينيان محشور مىگردند و اينان چه نيكو همنشينانى هستند.
بهشتى و يارانش عاشقانه بسوى ملكوت اعلى پر كشيدند
شهيد بهشتى تا جان در بدن داشت بر سر حاكميت اسلام فرياد زد. او مىگفت: انقلاب اسلامى ايران دومين تجربه انقلاب بنيادى اسلام در تاريخ ماست و بر ماست كه به هوشيارى و وظيفهشناسى و پيروى از امام امت اين رهبر انقلاب و پيرو راستين پيامبر بزرگوار اسلام انقلابمان را پايندهتر كنيم و شرط اين است كه راه هرگونه تحريك عليه اسلام و شعار نه شرقى، نه غربى را ببنديم.»
او با قاطعيت تمام هر انديشهاى كه با موازين مكتب اسلام انطباق نداشت رد مىكرد و تكيهاش نه بر شرق بود و نه بر غرب، كه جز اسلام را راه نجات نمىدانست و با هر كس كه جز اين فكر مىكرد به مبارزه بر مىخاست. او اعلام مىكرد كه: «من و همفكرانم با كسانى كه بخواهند سياست نه شرقى، نه غربى را خدشه دار كنند مبارزه مىكنيم» شهيد بهشتى بر حفظ هويت اسلامى انقلاب سخت تأكيد داشت و ملت مسلمان زجر كشيده در راه حاكميت اسلام را اينگونه هشدار مىداد:
«ملت مسلمان متعهد ايران! هشيار باش! آگاه باش! حفظ هويت و اصالت اسلامى انقلاب كن! فرياد كشيدى (نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى) حفظ هويت اسلامى انقلاب نيازمند به حضور دائم، آگاهانه، هشيارانه، فداكارانه تو در صحنه است».
او مىگفت: «در جمهورى اسلامى كسانى بايد حكومت كنند كه خدمت كنند.»
و از مردم مىخواست كه در انتخاب افراد خدمتگزار دقت كنند و هوشيار باشند:
«كسانى را انتخاب كنيد كه تشنه قدرت نباشند. تشنگان قدرت حق حكومت كردن ندارند و در جمهورى اسلامى عاشقان خدمت براى مسئوليتها بايد دعوت شوند و اين شما هستيد كه بايد اينگونه افراد را پيدا كرده و مسئوليت را بر دوش آنها بگذاريد.»
و بدين طريق بود كه دشمنان اسلام از مواضع قاطع او وحشت داشتند و لحظهاى ديدنش را تحمل نمىكردند. اين سخن او كه: «مسأله اصلى حاكميت مكتب و حاكميت نظام ارزشى بر رفتار ماست» براى كسانى كه منفذى را جستجو مىكردند كه بوسيله آن ارزشهاى غربى را وارد پيكره نظام كنند، غير قابل تحمل بود.
همچنين اين سخن او كه: «آنچه براى ما بعنوان اصل و ارزش نخستين و مبداء و سرچشمه ارزشهاى ديگر مطرح است اسلام است و اسلام است و اسلام» همچون تيرى زهرآگين بر قلب ناپاك غرب باوران و شرق قبله گان فرو مىنشست.
و سرانجام وقتى ديدند كه با حربه تهمت و دروغ و حيله و نيرنگهاى گوناگون نمىتوانند اين مرد خدا را از صحنه خارج كنند، تصميم گرفتند كه دست به قتل او آلوده سازند و ننگ و عذاب دنيا و آخرت را براى خويش فراهم آورند.
پس از آنكه با آگاهيها و تيزهوشيهاى امام عزيز و مبارزات ياران توانايش چون شهيد مظلوم آيةالله بهشتى، بنى صدر خائن از اريكه قدرت نفسانى و شيطانى خويش فرو آمد و دست ناپاك او از سر امّت اسلام كوتاه شد. بدستور آن مهره بيگانه عوامل مزدورش با كار گذاشتن بمبى در سالن اجتماعات دفتر مركزى حزب جمهورى اسلامى بهشتى مظلوم و 72 تن از يارانش را بشهادت رساندند.
بهشتى و يارانش لباس خاكى را از تن دريدند و جامه زيباى سراى باقى را كه آرزويش را داشتند بر تن كردند. بهشتى و يارانش عاشقانه بسوى ملكوت اعلى پر كشيدند.
بهشتى و يارانش آسوده در جوار رحمت بى منتهاى حق تعالى آرميدند.
و جز ننگ و عذاب و خذلان نصيب دشمنان اسلام نشد و اسلام عزيز را با اين خونهاى پاك، جان و حياتى تازه رسيد.
امام راجع به ايشان فرمودند: اين پيش آمد براى همه ملت ناگوار بود و يك اشخاصى كه براى خدمت خودشان را حاضر كرده بودند و خدمتگزاران اين كشور بودند، اشخاصى بودند كه آنقدرى كه من از آنها ميشناسم از ابرار بودهاند. از اشخاص متعهد بودهاند كه در رأس آنها مرحوم شهيد بهشتى است. ايشان را من بيست سال بيشتر مىشناختم. مراتب فضل ايشان و مراتب تفكر ايشان و مراتب تعبد ايشان بر من معلوم بود. و آنچه كه من راجع به ايشان متأثر هستم، شهادت ايشان در مقابل او ناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين كشور بود. مخالفين انقلاب افرادى كه بيشتر متعهدند، مؤثرتر در انقلابند، آنها را بيشتر مورد هدف قرار دادهاند. ايشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها در طول زندگى بود، تهمتهاى ناگوار به ايشان مىزدند. از آقاى بهشتى مىخواستند يك موجود ستمكار، ديكتاتور، معرفى كنند، در صورتيكه من بيش از بيست سال ايشان را مىشناختم و بر خلاف آنچه اين بى انصافها در سرتاسر كشور تبليغ كردند و مرگ بر بهشتى گفتند من او را يك فرد مجتهد، متدين، علاقهمند به ملت، علاقهمند به اسلام و به دردبخور براى جامعه خودمان مىدانستم، و شما گمان نكنيد كه اين آقايان وارد شدهاند در اين شغلهاى دولتى اينها يك اشخاصى بودهاند يا هستند كه راهى براى استفاده جز اين مقام ندارند. اينها هر كدام اشخاص متعهدى بودند كه در پيش روحانيت مقام بزرگ داشتند، و آنطور نبود كه واخورده باشند كه بخواهند بيايند اينجا انحصار طلب باشند. خدا انصاف بدهد به آنهايى كه انحصار طلب بودند و مىخواستند بهشتى و خامنهاى و رفسنجانى و امثال اينها را از صحنه خارج كنند.
مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنهاى فرمودند: بدليل اينكه شهيد مظلوم بهشتى داراى شخصيت ممتازى بود همواره مورد حمله ليبرالها و منافقين واقع مىشد به قول شاعر:اول بلا به مرغ بلند آشيان رسيد. آنكس كه آشيانش و پروازش بلندتر و شخصيت اش برجستهتر است بيشتر از همه مورد تهاجم دشمنان قرار مىگيرد. دشمنى با كسى كه تأثيرى در روند اين مبارزه ندارد كارى ندارد.
شهيد بهشتى بزرگترين تأثير را داشت، يعنى از شخص امام كه بگذريم، در ميان مردم ديگرى كه در كار مبارزه و رهبرى اين مبارزه و اداره اين انقلاب نقش داشتند، از همه مؤثرتر مرحوم شهيد بهشتى بود. طبيعى بود كه او را بيشتر مورد تهاجم قرار بدهند.
ده منزل سلوك در آثار حضرت امام خمينى ره
ده منزل سلوك درآثارحضرت امام خمينى(سلام الله عليه)(1)
ياسر جهانى پور
مقدمه
آنچه مايه سعادت و هدايت آدمى است، شناخت خداوند و راههاى وصول به اوست وتوحيد و يكتاپرستى يگانه راه دستيابى بشريت به آن مقصد نهايى است.بى ترديدآن علمى كه انسان رابيشتر به اين راه نزديك مىكند، علم عرفان است كه شريفترين علوم الهى است. و اصل و مبدأ و مقصد و ظاهر و باطن آن همه توحيد و شناخت حق و حقيقت است. عارفان به اين نكته تأكيد داشته و دارند كه هر عمل خيرى درعين نورانيت وصفا داراى يك نقطه تاريك و سياهى است اگر مقصود و هدف الهى نباشد. آموختن علم حتى علم عرفان و سير و سلوك با اين همه سفارشهايى كه در اسلام به آن شده اگر همراه باعمل نباشد و تنها به يادگيرى اصطلاحات و مفاهيم اكتفا شود جز ظلمت چيز ديگرى به همراه نخواهد داشت. پس بر سالك راه حق و حقيقت لازم است كه دل رانورانى به ياد خدا كرده و نيت را صفا و جلا داده و اخلاص را به مرتبه قلب برساند و آنگاه قدم در راه سلوك نهد. در اين مقاله سعى شده كه بيشتر به عرفان عملى پرداخته شود واز بحث پيرامون شناخت خدا و آثار و اسما و صفاتش كه مورد بحث عرفان نظرى است دورى شود.
منزل اول: يقظه (بيدارى)
جمعى از عرفا اين منزل را اولين منزل از منازل سلوك قرار دادهاند. اهميت آن به حدى است كه بدون آن هيچ سلوكى انجام نخواهد گرفت. ما پيش از اين در مقالهاى با عنوان ذكر در آثار امام خمينى كه در همين مجله به چاپ رسيد در مورد بيدارى و غفلت توضيحات كامل را دادهايم و اينك از شرح دوباره آنها خوددارى مىكنيم.
نكته اول: بايد دانست كه بيدارى شامل دو مرتبه است.اول بيدارى فكر. و آن عبارت است از اينكه فكر از بند قيود گناه و غفلتهاى كلى و معاصى كبيره خارج شود. به عبارت ديگر بينديشد راهى كه رفته و مىرود اشتباه بوده و نياز به تغيير مسير دارد. اين اولين مرتبه بيدارى است. دومين مرتبه بيدارى، بيدارى دل است به اين معنا كه دل را كه به مثابه رئيس و فرمانده بدن است از قيود و بندهاى گناهان آزاد كند. مطلب مهم در اينجا آن است كه انسان براى هر عملى كه انجام مى دهد اثرى درقلب او پيدا مىشود اگر عمل نيكى باشد نورانيت و اگر عمل نادرست و گناهى باشد ظلمت و تيرگى حاصل مىشود. با توجه به اين كه فرد مدت زيادى در گناه بوده و از او اعمال خلاف شرع بسيار سرزده است، ناگزير اگر بيدارى فكرى برايش حاصل شد بايد كه دل را هم از اين خواب غفلت بيدار كند. زيرا دل به دليل تيرگى ناشى از گناه ميل به معاصى داشته و هنوز از آنهالذت مىبرد؛ بنابراين بيشتر همت وتوجه علماى اخلاق معطوف به اين نكته بوده و سعى آنهابر بيدار كردن طالبان سعادت براين مطلب استوار بوده است.ما در نكته بعد به دو مورد از موارد احياى دل اشاره مىكنيم.
نكته دوم: طريقه منقول از مرحوم مبرور زبدة العارفين آقا محمد بيدآبادى( ره) در تصفيه قلب و سلوك .
«سالك مدتى قبل از شروع دراربعين درايام بيكارى مداومت نمايد بر ذكر الله خاطرى وناظرى و نوافل را با خشوع بجاآورد تا ميل كاملى به هم رسد بعد آن شروع در اربعين نمايد و از حيوانى احتراز نمايد ونوافل را طرّاًبا خشوع بجا آورد و در بين نافله شب و شفع سيصد و شش مرتبه يا حىّ و يا قيّوم را متصلاً تكرار كند تا نفس قطع نشده چون نفس قطع شود نفس كشيده بگويد: برحمتك استغيث اللهم احى قلبى و چون نفس راتازه كرد باز شروع كند به تكرار نهج سابق تاتمام شود بعد از آن به اتمام باقى نوافل بپردازد واربعين رابدين نهج تمام كند بعد از اتمام شروع به آيه نور نمايد در بامداد و در هر نورى از انوار پنجگانه متوسل شود به يكى ازاصحاب كساء و آل عبا صلوات الله عليهم، اين عمل باعث حيات قلب كه عبارت است از علم به مطالب كليه مىشود. مكرر به تجربه رسيده است.»(1)
طريقه ديگرمنقول ازحضرت امام خمينى است كه ايشان ازعرفاى پيش از خود از جمله مرحوم عارف ميرزا جواد ملكى تبريزى و ملا حسينقلى همدانى اخذ نمودهاند؛ مىفرمايند : آرى باذكر حقيقى ، حجابهاى بين عبد و حق خرق شود و موانع حضور مرتفع گردد…و درهاى ملكوت اعلى به روى سالك باز باشد… ولى عمده آن است كه قلب در آن ذكر زنده باشد و مرده نباشد و با مردگان انس نگيرد… بالجمله براى زنده نمودن دل ، ذكر خدا و خصوص اسم مبارك ياحىّ و يا قيّوم با حضور قلب مناسب است…و از بعض اهل ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزى يك مرتبه در سجده رفتن و بسيارگفتن لااله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين براى ترقيات روحى بسيارمناسب است.(2)
نكته سوم: باآن كه جمعى از عرفا تفكر را منزل و مقام اول از سير و سلوك دانستهاند لكن بايد دانست ميان اين دو مرتبه ازبيدارى و كيفيت حصول آنها تفاوت است.آنچه براى بيدارى فكر مؤثر است، موعظه و نصيحت و تشويق و ترغيب به بهشت و ترساندن از جهنم است. مهمترين وظيفه عالم اخلاقى در نوشتن يك كتاب اخلاقى مراعات همين نكته است وگرنه صرف آموزش اخلاق ونقل چند حكايت و روايت كه اثرى بر آن مترتب نباشد، هيچ بيدارى و تنبيهى نه تنها حاصل نخواهد شد بلكه بر ظلمت وتيرگيها افزوده مىشود. دراين رابطه امام خمينى درجاى جاى كتب خود ضمن نصيحت و ترغيب به رعايت تقوا و عمل صالح ، مسلمين راباموعظه به بيدارى فراخواندهاند. از آن جمله مىفرمايند:غفلت از حق كدورت قلب رازياد كند و نفس و شيطان را برانسان چيره كند و مفاسد را روزافزون كند و تذكر و يادآورى از حق، دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد و جلوه گاه محبوب كند و روح را تصفيه نمايد وخالص كند واز قيد اسارت نفس انسان رابراند و حب دنيا را كه منشأ خطيئات و سرچشمه سيئات است از دل بيرون كند و همّ را همّ واحد كند و دل رابراى ورود صاحب منزل پاك وپاكيزه نمايد.(3)
و نيز مىفرمايند : بايد دانست اگر انسان از خود غفلت كند و در صدد اصلاح نفس وتزكيه آن برنيايد و نفس را سرخود بار بياورد هر روز ، بلكه هر ساعت بر حجابهاى آن افزوده شود وازپس هرحجابى آن افزوده شود واز پس هر حجابى ، حجابى بلكه حجبى براى او پيدا شود تا آنجا كه نور فطرت بكلى خاموش شود و از محبت الهيه در آن اثرى و خبرى باقى نماند بلكه از حقتعالى و آنچه به او مربوط است متنفرگردد و ريشه عداوت حق و مقربان درگاه مقدس او در قلبش محكم گردد تا آنجا كه به كلى درهاى سعادت به روى اوبسته شود و راه آشتى با حقتعالى و شفعاء منسدّ گردد و مخلّد در ارض طبيعت گردد كه باطن آن درعالم ديگر جلوه كند و آن خلود در عذاب است.(4)
واماآنچه براى بيدارى دل مؤثر و پر فايده است،ذكر و فكر است .فكر در چندامراز جمله مرگ ، احوال بزرگان ، آيات قرآن ، نشانه هاى خداوندى ، وذكر شامل مواردى كه ياد شد.
منزل دوم: توبه
پس ازآن كه براى سالك تنبه و بيدارى پيدا شد، و دلش از انوار الهى بهره اى گرفت، براى سلوك الى الله عزم مىنمايد و به عبارت ديگراشتياقى در وجود او پيدا شده و شوقى در نهاد او جوشش مىكند تابانيرويى فوق العاده و عزمى قوى پاى در سلوك نهد و اين مهمترين نتيجه واثر بيدارى دل است؛ قبل از آن لازم است كه به چند نكته توجه كند.
اول اين كه با همان نيرويى كه در ابتداى سيردارد با همان تا به آخرادامه دهد و سلوك رانيمه كاره رها نكند و اين عبارت است از ثبات در سلوك .
دوم آن كه براى سلوك خود تا حدامكان استاد و راهنمايى پيدا كند كه بزرگان فرمودهاند: طى اين مرحله بى همرهى خضرنكن زيرا كه در اين مسير شيطان دربسيارى از كمينگاهها نشسته ومترصدگمراه نمودن سالك است پس استادى لازم است كه سالك رااز خطرات احتمالى و كمينگاههاى شيطان با خبر كند. ديگر آن كه سالك در بسيارى از موارد شايد نتواند از ميان چند راه ،راه خود راپيدا كند. در اين مواقع نياز به استاد و مرشدى است تا سالك را به مسير صحيح خود هدايت كند. فىالجمله يافتن استادى براى سلوك متضمن فوايد بسيار از جمله مواردى كه ذكر شد مىباشد.
سوم آن كه سالك متوجه باشد براى رسيدن به اغراض دنيوى و كرامات و ديدن عجايب و غرايب ، سلوك نكند كه نتيجه اين كار هلاكت محض در درگاه خداوند است. بزرگترين هدف درسلوك خود را فناى فى الله و وصول و رضاى خداوند قرار دهد و براى اين كار سلوك انبياء و اولياء را الگو قرار داده و از حضرات ائمه ، خصوصا حضرت امام حسين(ع)امداد بطلبد كه بسيار مفيد فايده خواهد بود.
وآخراين كه دستورات علما و عرفاى پيشين را مورد توجه قرار داده و در بعضى موارد از آنها استفاده كند. مسلماً آنچه كه ايشان بدان اشاره كردهاند به لحاظ آن كه از باطنى نورانى برخاسته مفيد فايده براى همه سالكان خواهد بود. اين مقاله كه هم اينك پيش روى شماست بااشاره به بعضى از نكات عاليه عرفانى درصدد برآوردن همين نكته براى طالبان سعادت و خير است.
نكته اول: توبه به معنى بازگشت ازگناه ودراصطلاح اهل علم پشيمانى برگناه است. پس از آن كه براى سالك بيدارى حاصل شد،اولين كارى كه بايد طبق دستور علماى اخلاق بكند ، توبه است. يعنى آن كه در دل نيت كند از گناهانى كه در گذشته كرده ، به سوى خدا بازگشت كند. اين بازگشت و رجوع متضمن سه اصل است :
اول اينكه: از گناهان خود واقعاً پشيمان شده و عزم نمايد كه ديگربه سمت آن گناهان بازنگردد.
دوم اين كه: حقوقى كه از مردم ضايع نموده ، همه را جبران نمايد.و به عبارت ديگرحقالناس را ادا كند. زيرا حق الناس به لحاظ آن كه مستلزم ظلم است از مواردى است كه خداوند از آن نگذشته و مشمول شفاعت واقع نمى شود.
سوم اين كه: حقوقى كه از خداوند ضايع نموده ادا نمايد. يافرايض و واجباتى كه از روى سهل انگارى يابى توجهى در وقت خود انجام نداده همه راقضا كند.
از مواردى كه متفرع بر پشيمانى است ، گريه و اندوه است به اندازهاى كه گوشتى كه از راه حرام بر تن فرد روئيده بااين اندوه از بين رفته و مطابق روايت گوشت نو برويد. از موارد متفرع بر عزم آنكه به طرق مختلف كه ذكر مىشود فكر بازگشت به گناه را هم از ذهن خود بيرون كند ؛ زيرا نفس به دلايل مختلف طالب گناه بوده و معصيت براى اولذّت بخش است ، به همين دليل فكرگناه ممكن است انسان را ناخود آگاه به سمت گناه بكشاند و نيز از موارد ديگر كه متفرع بر عزم به عدم بازگشت به سوى گناه است آن كه اگر به هر دليل ميلى براى او به انجام گناه پيش آمد ، يا عمل خلاف شرعى مرتكب شد خود را تنبيهى سخت كند تا ديگر اشتياق به معصيت پيدا نكند.ازاين مورد نمونههاى عملى بسيار در ميان علماء نقل شده است.از مواردى كه متفرع برحق الله است آن كه همانطور كه شيرينى گناه را بر نفس خود چشانيده وازآن لذت برده است تلخى عبادت و مخالفت بانفس را هم به خود بچشاند و اين امر در ضمن انجام قضاى واجبات و اداى فرايض و نوافل و عبادات مستحب صورت خواهد گرفت.
نكته دوم: خداوند براى توبه حقيقى سه اثر و يا سه پاداش در قرآن ذكر فرموده است كه عبارتند از :
رستگارى و سعادت: و توبوا الى الله جميعاايهاالمومنون لعلكم تفلحون.(5)
تبديل سيئات به حسنات:الّا من تاب وآمن وعمل عملا صالحافاولئك يبدلالله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما.(6)
محبوب خداوند شدن: انّ الله يحبّ التوابين و يحبّ المتطهرين.(7)
نكته سوم : شروطى كه حقتعالى براى توبه ذكر فرموده عبارت ازسه شرط است كه در ذيل به آنها اشاره مىشود:
شرط اول عبارت است ازاين كه ، توبه قبل از مرگ و رؤيت احوالات آخرت باشد
وليست التوبه للذين يعملون السيئات حتى اذا حضراحدهم الموت قال انى تبت الآن؛(8) درتفسيراين آيه ازطريق احاديث منقول ازائمه اطهارروايت شده است كه مقصود از رسيدن مرگ ديدن احوالات آخرت است.
عن الامام الصادق وقد سئل عن قول الله عزّوجلّ وليست التوبه للذين …ذلك اذا عاين امرالاخره.(9)
وعن رسول الله(ص):من تاب قبل ان يعاين قبل الله توبته.(10)
شرط دوم آنكه گناه به جهالت و غفلت نه ازروى عناد و لجاجت ازانسان صادر شده باشد.
انماالتوبه على الله للذين يعملون السوء بجهاله.(11)
انه من عمل منكم بجهاله ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم.(12)
و شرط سوم آن كه توبه فرد توبه نصوح باشد.
ياايهاالذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحاً.(13)
درمعناى توبه نصوح روايات مختلف با مضامين تقريباً يكسان وارد شده است.
امام على فرمود:توبه نصوح پشيمانى به قلب ،استغفار با زبان وعدم بازگشت به گناه است.
ونيز امام هادى فرمود : توبه نصوح آن است كه باطن انسان مانند ظاهراو بلكه برتراز آن گردد.
وامام كاظم فرمود : نصوح يعنى فردى توبه كند و ديگر به گناه بازنگردد.(14)
نكته چهارم : مرحوم عارف كامل ميرزا جواد ملكى تبريزى(ره) در باب توبه مىفرمايند: خوب است در مقام اقدام به توبه، عملى را كه سيد بزرگوار در اقبال ، در اعمال ماه ذىالقعده روايت كرده بجا بياورد و تفصيل آن اين است كه حضرت ختمى مرتبت (ص) روز يكشنبه دوم ذى القعده بيرون تشريف آورده فرمودند : ياايهاالناس كدام يك از شمااراده توبه دارد؟ عرض كرديم همه ما مىخواهيم توبه نماييم. فرمودند : غسل بكنيد و وضو بگيريد و چهار ركعت نماز در هر ركعت يك مرتبه حمد و سه مرتبه توحيد ويك مرتبه معوذتين بخوانيد و بعد از نماز هفتاد مرتبه استغفار و ختم به لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم نماييد و بعد از آن بگوييد: يا عزيز و يا غفار اغفرلى ذنوبى و ذنوب جميع المؤمنين و المؤمنات فانه لايغفرالذنوب الا انت و فرمود : هيچ بندهاى نيست ازامت من كه اين عمل را بكند جزاين كه منادى از آسمان ندا دهد اى بنده خدا عملت را از سربگير كه توبه تو مقبول است و گناه تو آمرزيده، الى آخرحديث.(15)
نكته پنجم: امام خمينى در بيان توبه مىفرمايند كه مهمترين اثر قبولى توبه باز شدن درهاى رحمت و غيب بر دل سالك است.
«اى عزيز اكنون تا حجابهاى غليظ طبيعت نور فطرت رابكلى زائل نكرده و كدورتهاى معاصى صفاى باطنى قلب رابكلى نبرده ودستت ازدار دنيا كه مزرعه آخرت است و انسان در آن مىتواند جبران هر نقصى و غفران هر ذنبى كند كوتاه نشده دامن همتى بر كمر زن و درى از سعادت به روى خود باز كن و بدان كه اگر قدمى در راه سعادت زدى و اقدامى نمودى و با حق از سر آشتى در آمدى و عذر ماسبق خواستى درهايى از سعادت به رويت باز شود و از عالم غيب از تو دستگيريها شود و حجابهاى طبيعت يك يك پاره شود و نور فطرت به ظلمتهاى مكتسبه غلبه كند و صفاى قلب و جلاى باطن ظهور كند و درهاى رحمت برويت باز شود و جاذبه الهيه تو را به عالم روحانيت جذب كند و كم كم محبت حق در قلبت جلوه كند و محبتهاى ديگر رابسوزاند و اگر خدايتعالى در تو صدق و اخلاص ديد تو را به سلوك حقيقى راهنمايى كند و كم كم چشمت را از عالم كور كند و به خود روشن فرمايد و دلت را از غير خودش وارسته و به خودش پيوسته كند».(16)
نكته ششم : بر اساس آنچه از آثار بزرگان و علماى اخلاق از جمله حضرت امام خمينى (ره) بر مىآيد آن است كه بعد از اداى شرايط توبه مهمترين و بهترين و پر فضيلت ترين عمل براى قبولى توبه سجده هاى طولانى همراه با اشك واندوه است.
«وازبعض اهل ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزى يك مرتبه در سجده رفتن و بسيار گفتن لااله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين براى ترقيات روحى خوب است. و از بعضى سالكان راه آخرت نقل فرموده كه چون از حضرت استاد خود فايده اين عمل را شنيد در هر شب و روزى يك مرتبه به سجده مىرفت و هزار مرتبه اين ذكر شريف را مىگفت و از بعضى ديگر نقل نموده كه سه هزار مرتبه مىگفت. و از حضرت زين العابدين (ع) منقول است كه سنگ خشن زبرى را ملاحظه فرمود سر مبارك را بر آن نهاد و گريه كرد و هزار مرتبه گفت: لا اله الّا حقا حقا لا اله الّا تعبّداً ورقّاً لا اله الّا ايماناً و تصديقاً… وارد شده است كه طول سجده از دين ائمه واز سنن اوّابين است».(17)
منزل سوم: مشارطه و مراقبه و محاسبه
اين سه شرط را بزرگان مشايخ عرفان ، از اركان سلوك دانسته و رعايت آنها را از ابتداى سلوك تا به آخر الزامى دانستهاند. حقيقت آن است كه اين سه ركن از مكمّلهاى توبه و قبولى وارزشمندى آن هستند. كيفيت رعايت اين سه شرط به تفصيل در كتب اخلاقى ذكر شده است و مااينك به اجمال به بحث پيرامون اين اركان مى نشينيم.
نكته اول: پس ازآن كه سالك از معاصى توبه خالص و نصوح نموداولين كارى كه براو واجب است آن است كه راهى پيش گيردتاديگربه سمت گناهان سابق برنگردد. آن عملى كه بهتراز هر كار ديگر وى را در رسيدن به اين مطلوب يارى مىدهد رعايت اين سه ركن است .ركن اول كه مشارطه است عبارت است ازاين كه در ابتداى روز با خود شرط كند كه تا به آخر روز از انجام هرگناهى دورى كند. براى پرورش اين فكر و شرط لازم است كه ركن دوم يعنى مراقبه رامدنظرداشته باشد. مراقبه يعنى آنكه درتمام روز با كمال دقت مواظبت بر اين امر داشته باشد كه گرد گناه نگردد و به اصطلاح از نفس خود مراقبت كند. چون روز به شب و موقع خواب رسيد پيش ازخواب چند دقيقه اى اعمال خود رابه حساب كشيده وخوب و بد آنهارابسنجد. نتيجه اين كار آن است كه اگر عمل بدى ديد يا خود را تنبيه كرده و يااستغفار نمايد واگر عمل نيك وخوبى ديد از خدا زيادت طلبيده و سپاسگذارى نمايد.
نكته دوم: به لحاظ آن كه يكى از قوا و نيروهاى نفس نيروى شهوت است ،اگر در كنترل عقل قرارنگيردانسان راازراه سعادت دور كرده واو رابه ورطه گمراهى مى كشاند. محبت كه از اثرات اين نيروست بمثابه شهوت اگر در راه صحيح خود نباشد ، موجب گمراهى انسان است. يكى از مواردى كه براى سالك لازم است كه ازآن مراقبت شديد به عمل بياورد مسأله دوستى دنيا وغيرخداست. دل اگرازعشق غيرخداپر شد عواقبى چند به دنبال خود دارد:
اول اين كه دل به غير صاحبخانه سپرده شده است.حقتعالى در سوره احزاب آيه 4 مىفرمايد : ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه اين آيه بدين معناست كه در يك ضمير، دو دوست نمى گنجد بنابراين اگر دل از عشق غير حق لبريز شد ديگر جايى براى محبت خداباقى نمى ماند واين خود بزرگترين خسران براى انسان است. ما در عمل نيز شاهد چنين حقيقتى هستيم. انسانهاى دنياطلب وآنانى كه تمام وجهه و همت خود رابراى رسيدن به مقاصد دنيوى صرف مىكنند اغلب دراموراخروى خود دچار نقصان وكمبود بوده واز ياد خدا غافلند.
دومين اثر سوء دنيا طلبى كه از عواقب مورد اول است اين كه موقع مردن انسان دچار دو حالت وحشتناك و هراس آور مىشود يااين كه با بغض وكينه حقتعالى از دنيا مىرود و يا اين كه بافريب شيطان از گفتن شهادتين عاجز مىگردد و اينها همه از اثرات دوستى و محبت غيرخداست.
امام مىفرمايند: آن كس كه مبتلا به حب نفس است و دنبال آن حب دنياست…درحال احتضار و كوچ بعضى از امور بر انسان ممكن است كشف شود و دريابد كه مامور خداوند او را از محبوب و معشوق خود جدا مىكند با غضب خدا و نفرت و دشمنى او كوچ كند و اين عاقبت حب نفس و دنياست.(18)
و سومين اثرش اين كه بر طبق حديث شريف حب الدنيارأس كل خطيئه انسان براى بدست آوردن بيشتر دنيا و طمع درآن مرتكب انواع گناهان شده تاجايى ميرسد كه ازانجام هرگناهى هيچ باكى ندارد و اين بزرگترين عامل در سياهى قلب وتيرگى نفس است.
نكته سوم: امام خمينى(ره) مىفرمايند : مراقبت و محاسبه نفس درتشخيص راه خودخواهى وخداخواهى ازجمله منازل سالكان است.(19)
از اين كلام اين نكته فهميده مىشود كه مراقبت هر يك از سالكان باتوجه به مدارج سلوكشان متفاوت است.سالك دراوايل سلوك چون به فكرآن است كه از گناه دورى كند ، بالطبع مراقبه اش متضمن همين مطلب بوده وفراترنمى رود؛چون ازاين حدگذشت،مراقبه دقيقتر شده و به مرحله تشخيص خودخواهى ازخداخواهى مىرسد. و به عبارت ديگر تميز ريا و اخلاص و اين كه كار براى نفس خود مىكند يابراى خدا و اين مرحله البته از مهمترين و دقيقترين و خطرناكترين مراحل سلوك است. دراين مرحله بسيارى از سالكان به لحاظ آن كه عزم الهى نداشته و در پى هواى نفس ازابتدابودهاند دچار هلاكت معنوى و دور افتادگى از خدا مىشوند.پس كسى كه مىبيند به دنبال رسيدن به كرامات و امور خارقالعاده است بهتراست كه ازاول دراين راه قدم نگذارد و اگر گذاشت و به عواقب بدى رسيد كسى غير خود را سرزنش نكند.
منزل چهارم: ذكر
در باره ذكر پيش ازاين در مقالهاى كه در همين مجله به چاپ رسيد بحث نمودهايم و اينك از بازگويى دوباره همان مطالب خوددارى مىكنيم.
عن ابى حمزه الثمالى عن ابىجعفر(ع) قال: مكتوب فى التوراة التى لم تغيّران موسى سأل ربه فقال : يا رب اقريب انت منى فاناجيك ام بعيد فاناديك؟ فاوحى الله عزّوجلّ اليه يا موسى انا جليس من ذكرنى فقال موسى: فمن فى سترك يوم لاسترالّا سترك؟ فقال: الذين يذكروننى فاذكرهم ويتحابون فىّ فاحبّهم فاولئك الذين اذااردت ان اصيب اهل الارض بسوء ذكرتهم فدفعت عنهم بهم.(20)
ابوحمزه ثمالى ازامام باقرنقل مىكند كه فرمود:درتوراتى كه تغييرننموده،نوشته شده هماناموسى ازپروردگارش سؤال كرد: بار خدايا آيا تو به من نزديكى تا مناجات كنم با تو يا دورى تا صدايت كنم؟ پس خداوند به او وحى كرد اى موسى من همنشين كسى هستم كه مراياد كند. پس موسى سؤال كرد: كيست درپناه تو روزى كه پناهى غيراز پناه تونيست؟فرمود: آنها كه مراياد مىكنند پس من آنهاراياد مىكنم ونيز آنان كه در راه من با هم دوستى مىكنند پس آنهارادوست دارم اينهاآنانىاند كه وقتى بخواهم به اهل زمين بدى برسانم ياد آنهامىكنم پس آن عذاب راازآنان بواسطه آنهارفع مىكنم.
نكته اول: بايد دانست كه ذكر به نسبت با مراتب يقين متفاوت خواهد بود. يقين نقطه مقابل شك است همانگونه كه علم نقطه مقابل جهل است وبه معنى ثبوت ووضوح چيزى آمده است وطبق آنچه ازاخباروروايات استفاده مىشود به مرحله عالى ايمان يقين گفته مىشود. امام باقر(ع) فرمود: ايمان يك درجه ازاسلام بالاتر است و تقوا يك درجه از ايمان بالاتر ويقين يك درجه برتر از تقوا است. سپس افزود: ولم يقسم بين الناس شىء اقل من اليقين، در ميان مردم چيزى كمتراز يقين تقسيم نشده است.(21)
براساس آيات وروايات يقين شامل سه مرتبه است:
1- علم اليقين (كلّا لوتعلمون علم اليقين(22) و آن اين است كه انسان از دلائل مختلف به چيزى ايمان آورد مانند كسى كه بامشاهده دود ايمان به وجود آتش پيدا مىكند. كسى كه صاحب اين مقام است از روى ايمان به وجود حقتعالى و ثواب و عقاب ذكر مىگويد.
2 – عين اليقين (ثم لترونّها عين اليقين)(23) وآن درجايى است كه انسان به مرحله مكاشفه و معاينه مىرسد وباچشم خود مثلا آتش را ملاحظه مىكند.يا خدا و صفات و آثار او را در همه عالم مشاهده مىنمايد واز روى محبت و عشق به ذات حق ذكراو مىگويد.
3 – حق اليقين (انّ هذا لهو الحق اليقين)(24) وآن همانند كسى است كه وارد آتش شود و سوزش آن رالمس كند و به صفات آتش متصف گردد و اين بالاترين مرحله و مرتبه يقين است.و در اين مرحله ذاكر كسى است كه از زبان حق ذكر مىگويد. خوديت و منيت ذاكر در اين مقام به لحاظ فنادر ذات حقتعالى مندك ومتلاشى شده است،پس بالاترين مرتبه، ذكر براى اين گروه از خاصان درگاه الهى است. در اين حال به خود ذاكر، ذكر گفته مىشود.بنا بر اين تنديس ومجسمه ذكر كسى است كه مردم با ديدنش به ياد خدابيفتند.
نكته دوم: همانطور كه بارها گفته شده ذكر بر دو مرتبه لسانى وقلبى است. براى اين كه ذاكر، ذكر به زبان قلب بگويد ناچار بايد ابتدا به زبان ظاهر شروع كند.به جهت اثرگذارى بهتر ذكر در قلب رعايت چند نكته لازم است:
يكى آن كه: در جاى تاريك ذكر بگويد تا چشم از ديدن ظواهر غافل شود.اين كارباعث مىشود حواس ذاكر مختل نشده و يكسره ملتفت به ذكرگفتن باشد.واگردرجاى تاريك نيست بهتراست چشمهاى خودرابرهم نهاده وباحال آرامش وطمأنينه وبافراغت بال ذكربگويد.
دوم آن كه: با وضو و رو به قبله باشد.اين كار نشان از آن دارد كه ذاكر به ذكر و مذكور توجه واقعى دارد.
سوم آن كه: بهتر است نفس را حبس كند تاتوجهش به ذكر و مذكور بيشتر گردد.
چهارم اين كه: افضل آن است كه بعد از انجام طاعت مستحب ياواجبى ذكر بگويد زيرا اثر پذيريش بيشتر از مواقع ديگر است.
پنجم اين كه: اگر مقدور است جاى خلوتى را براى ذكر گفتن انتخاب كند تا گفتگوى ديگران خاطر او را بهم نريزد. در صورتى كه موارد فوق اجرا شود اثر گذارى ذكر بر دل چند برابر شده و قلب زودتر از زبان به ذكر حق باز كند و اگر شرايط فوق مقدور نبود در هر حالى مىتوان ذكر گفت. زيرا كه ذكر حق به لحاظ نورانيتى كه دارد اثر خود را هر چند اندك و ناچيز بر قلب خواهد گذاشت.
امام خمينى ضمن تأكيد بر اهميت ذكر قلبى مىفرمايند: تا لااله الاالله با قلم عقل بر لوح صافى قلب نگاشته نشود انسان، مؤمن به وحدت خدا نيست و وقتى اين كلمه طيبه الهيه در قلب وارد شد سلطنت قلب با خود حقتعالى شود و ديگر انسان كس ديگر را مؤثر در مملكت حق نمى داند و از كسى ديگر متوقع جاه و جلال نيست.(25)
و باز در جاى ديگر مىفرمايند : غفلت از حق كدورت قلب را زياد مىكند و نفس و شيطان را بر انسان چيره كند و مفاسد را روز افزون كند و تذكر و ياد آورى از حق دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد و جلوه گاه محبوب نمايد و روح را تصفيه و خالص كند و از قيد اسارت نفس انسان رابرهاند و حبّ دنيا را كه منشأ خطيئات و سرچشمه سيئات است از دل بيرون كند و همّ را هم واحد كند و دل را براى ورود صاحب منزل پاك و پاكيزه نمايد. پس اى عزيز دل را عادت بده به ياد محبوب بلكه به خواست خدا صورت قلب ، صورت ذكر حق شود و كلمه طيبه لا اله الا الله صورت اخيره و كمال اقصاى نفس گردد كه از اين زادى بهتر براى سلوك الى الله يافت نشود.(26)
منزل پنجم: اخلاص
اخلاص تصفيه عمل ازشوائب همراه بانيت صحيح است .زيراعمل با پاكى نيت ، تصفيه شده و لياقت ورود در محضر ربوبى را مىيابد.
عن الرضا(ع ):ان اميرالمؤمنين كان يقول طوبى لمن اخلص لله عبادته و دعائه ولم يشغل قلبه بما ترى عيناه و لا ينسى ذكر الله بما تسمع اذناه ولم يحرك صدره بما اعطى غيره»(27) امام رضا از قول اميرالمومنين فرمود: بهشت براى كسى است كه خالص كند براى خدا عبادت و دعايش را و قلبش به آنچه چشمانش ببيند مشغول نشود و به آنچه گوشهايش مى شنوند ياد خدا را فراموش نكند و سينه اش به آنچه به ديگران عطا شده تحريك نشود( يعنى دچار وسوسه و كفران نشود).
نكته اول: مراتب كلى اخلاص عبارت است از اخلاص در دين و اخلاص در عمل.
فرد با اخلاص در دين از دايره شرك و نفاق بيرون رفته و به اسلام حقيقى داخل مىشود همچنان كه حقتعالى مىفرمايد : الاّالذين تابوا و اصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دينهم لله فاولئك مع المؤمنين و سوف يؤت الله المؤمنين اجراً عظيماً.(28)
اخلاص در عمل كه پس از خالص نمودن دين از كفر و شرك است داراى مراتب بسيار بر حسب نيات مىباشد. اولين مرتبه آن تصفيه عمل است از توجه به غير ، مرتبه ديگرش تصفيه عمل است از توجه به خود الى آخر من مراتبه. مرتبه آخر آن مخصوص كسانى است كه از خود بيخود شده و به حال تكوين و جمع بين كثرت و وحدت و به مقام بقا بعد الفنا رسيدهاند. براى اين گروه اخير حقتعالى چند ويژگى در سوره صافات ذكر فرموده كه ذكر آنها خالى از لطف نيست.
اول فرمود : و ما تجزون الّا ما كنتم تعملون الّا عباد الله المخلصين.(29)
به اين معنا كه هركس هر آنچه كرده جزا مىبيند جز بندگان مخلص كه جزاى آنها چيزى فراتر است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده زيرا اينان كه فانى در حق شدهاند عملشان نه ازخودبلكه از خداست از اينرو پاداش آنها را كسى جز خدا نمى داند. فلا تعلم نفس مااخفى لهم من قرّة اعين جزاء بما كانوا يعملون(30)مخلصين علاوه بر آن كه براعمالشان جزا داده مىشوند بر نيتشان كه افضل از اعمالشان نيز هست و تمام مراتبشان بر درستى نيتشان استوار مىباشد نيز جزا داده مىشوند.
دوم فرمود : فكذبوه فانهم محضرون الّا عبادالله المخلصين.(31)
يعنى آنكه در پيشگاه حقتعالى حاضر مىشوند جز بندگان با اخلاص زيرا آنان قيامت كبراى نفسانيه را گذرانيده و حساب خود راپس دادهاند بنابراين آنها را روز جزابى حساب به جايگاهشان فى مقعد صدق عند مليك مقتدر برند.(32)
سوم فرمود: سبحان الله عما يصفون الاعبادالله المخلصين.(33)
يعنى آن كه خدا از آنچه توصيف مىكنند پاك و منزه است جز بندگان مخلص كه هيچ كس جز ايشان نمىتواند خدا را آنگونه كه هست تنزيه و تقديس كند زيرا كه غير اين جماعت كسى خدا را آنطور كه بايد نشناخت. و به عبارت ديگر همه خداوند را به زبان حال وقال خود تسبيح مىكنند جز بندگان مخلص كه برترين تسبيح مخصوص ايشان است و حمد و تسبيح ايشان باحمد و تسبيح ديگران متفاوت است زيرا خداوند از زبان آنها حمد خود براى خود مى كند.
چهارم فرمود : فانظر كيف كان عاقبة المنذرين الّا عبادالله المخلصين.(34)
بنگرحال ترساننده شدگان را جز بندگان بااخلاص ، زيرا آنان از حال تبشير و تنذير بيرون رفته و در صراط تجليات اسمائى و صفاتى قرار گرفتهاند پس حالشان حال دهشت و هيمان است نه خوف و رجا.به عبارت ديگر مخلصين علاوه برآنكه جزو گروه منذريناند از آن درجاتى بالاتر رفته و به خدا رسيدهاند پس حساب اين گروه از آنان جداست.
نكته دوم: اولين و اساسى ترين ركن عبادات اخلاص است و آن مايه نجات و سعادت در پيشگاه حقتعالى و باعث يأس شيطان و نافعترين چيز در روزى كه هيچ كس به حال انسان نفعى نمى رساند، مىباشد كمااين كه حق از زبان ابراهيم فرمود: و لا تخزنى يوم يبعثون يوم لاينفع مال و لابنون الّا من اتى الله بقلب سليم(35) پس براى تحصيل آن انسان سالك بايدبه هر روش وطريقى توسل جسته وبانفس سركش به مجاهده سخت برخيزد.اولين مرتبه ازاخلاص ترك رياست كه در نظر اهل الله شرك جلى است. در ذيل به چند روش براى كسب اخلاص و ترك ريا اشاره مىشود:
بهترين كار براى ترك ريا آن است كه هر جا خوف آن مىرود كه در معرض ريا قرار بگيرد، از آن محلها دورى كند تا ملكه اخلاص در او قوى شود پس از آن در جمع حضور يابد. اين يك قاعده كلى براى ترك رياست.
پس سريعترين راه براى ريشه كنى ريا در ابتدا دورى از جماعت است. و اين اگر چه براى نفس دشوار است بدليل آن كه مهمترين عامل ريا در جمع حاصل مىشود لاجرم از آن چارهاى نيست.علامت ريا آن است كه انسان در نفس خود مشاهده مىكند كه وقتى تنهاست مايل به طاعات نيست اگربا زحمت و يا از روى عادت هم عبادتى بكند آن را با حال نمىكند بلكه سر و دست عمل را شكسته ، پاك و پاكيزه تحويل نمىدهد ولى وقتى در مساجد و مجامع حاضر شدو در محضر عمومى مشغول آن گرديد آن را از روى نشاط و دلچسبى و سرور و حضور قلب انجام مىدهد، مايل است ركوع و سجودش طولانى شده مستحباتش نيكو انجام گرفته اجزاء و شرايطش درست ملاحظه شود.
روش كلى براى دفع و قلع و قمع تمام رذائل بر طبق آنچه بزرگان اخلاق فرمودهاند، قيام عليه نفس به طريق عكس آنچه ميل اوست مىباشد. براى دفع ريا لازم است خلاف آنچه نفس خواهان آن است يعنى حضور نيافتن در جمع براى نشان ندادن خود ، عمل كرد.زيرا نفس رياكار دائم علاقه دارد كه خود را در معرض ديد و تحسين ديگران قراردهد.امام مى فرمايند: بهترين علاجها كه علماء اخلاق واهل سلوك از براى اين مفاسد اخلاقى فرمودهاند،اين است كه هر يك از اين ملكات زشت را كه در خود مىبينى در نظر بگيرى و بر خلاف آن چندى مردانه قيام نمايى و همت گمارى برخلاف نفس تا مدتى و برضد خواهش آن رذيله رفتاركنى . و از خداى تعالى در هر حال توفيق بطلبى كه باتواعانت كند در اين مجاهده مسلما بعد از مدت قليلى آن خلق زشت رفع شده وجنود رحمانى به جاى آن برقرار مى شود.(36)
همچنان كه پيش از اين در منازل سلوك اشاره شد منزل دوم مشارطه و مراقبه و محاسبه است. سالك چون عزم خود راجزم نمود تا ريا و توجه به غير وحتى خود رااز وجودش ريشه كن كند، لازم است به اين سه ركن توجه ويژه داشته باشد.به وقت محاسبه اگر در خود ريايى ديد بهتر است تا خود را تنبيه كند شايد با سختگيرى بر نفس اين صفت پليد دست از او بردارد.بهتر است سالكى كه ريادراوست به اين مطلب فكر كند كه اين كسانى كه براى خوش آمد آنها عبادت مىكند همان بندگان ضعيفى هستند كه اگرخداوند يك لحظه آنان رابه خودشان واگذارد هيچكارى از دستشان برنمىآيد و همه هلاك مىشوند. پس اى عزيز، براى يك خيال باطل، يك محبوبيت جزئى بندگان ضعيف، يك توجه قلبى مردم بيچاره، خود رامورد سخط و غضب الهى قرار مده.(37)
حضرت امام با عنايت خاص نسبت به اين مسئله و بزرگ نشان دادن آن، غافلان را آگاه نموده وازآن برحذر داشته و در آثار خود به اين مطلب مكرر اشاره فرمودهاند.ازآن جمله مىفرمايند:
معلوم است اعمال قلبيه در صورت خالص نبودن مورد توجه حقتعالى واقع نشود و او نپذيرد و به شريك ديگر واگذار فرمايد كه آن شخصى است كه براى نشان دادن به او عمل مى شود. پس اعمال قلبيه مختص به آن شخص مىشود.واز حد شرك بيرون رفته وبه كفرمحض وارد مىشود بلكه مىتوان گفت اين شخص نيزازجمله منافقين است.بيچاره گمان كرده مؤمن است ولى مشرك است دراول امر در نتيجه منافق است.(38)
و در بيان درمان ريا مى فرمايند:
مدتى مواظبت كن از قلب خود و اعمال و حركات و سكنات خودراتحت مراقبه آورده وخفاياى قلب راتفتيش كن و حساب شديد از او بكش مثل اين كه اهل دنيا از يك نفر شريك حساب مىكشند، هر عملى را كه شبهه ريادراوست ترك كن گرچه عمل خيلى شريفى دراوباشد حتى اگرديدى واجبات راعلن كردن خالص نمى توانى بكنى درخفابكن.(39)
نكته سوم: مهمترين اثراخلاص كه دراحاديث مكرر به آن اشاره شده است ، جارى شدن چشمه هاى حكمت بر قلب و زبان است. عنالنبى (ص) قال : مااخلص عبداًلله عزّوجلّ اربعين صباحاً الاجرت ينابيعالحكمة من قلبه على لسانه(40) حكمت مذكور در روايت غير از معانى علمى و فلسفى آن و شامل درك حقايق كليه، كشف اسرار و وصول به كنه اشياى عالم است. خداوند متعال درقرآن حكمت رابه عظمت ستوده و از آن با عنوان خيركثير ياد فرموده است. يؤت الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيراً كثيراً (41).
پىنوشتها:
1. ملااحمد نراقى، الخزائن، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى و حسن زاده آملى،ص389.
2. امام خمينى، شرح جنود عقل و جهل، دفتر نشر آثارامام،1380،ص124.
3. امام خمينى،چهل حديث،دفتر نشرامام،1376، ص291.
4. شرح حديث جنودعقل وجهل،ص83.
5. سوره نور، آيه31.
6. سوره فرقان،آيه 70.
7. سوره بقره،آيه 222 .
8. سوره نساء،آيه 18.
9. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، دارالحديث، 1416،ج1، ص 342 .
10. همان.
11. سوره نساء،آيه 17.
12. سوره انعام،آيه 54.
13. سوره تحريم،آيه 8.
14. ميزان الحكمه،ج1، ص342.
15. ميرزا جواد ملكى تبريزى، رساله لقاء الله، چاپ دهم، فيض كاشانى،ص 81.
16. شرح حديث جنود عقل و جهل ،ص 85 و 86.
17. همان، ص 125.
18. صحيفه امام،ج16 ،ص 222.
19. همان.
20. شيخ كلينى،اصول كافى،ترجمه سيدجواد مصطفوى،انتشارات اسلاميه، ج 2،ص 496.
21. آية الله مكارم شيرازى، تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، چاپ 22 ، ج 27 ،ص 284.
22. سوره تكاثر،آيه 5.
23. سوره تكاثر، آيه7.
24. سوره واقعه، آيه 95.
25. شرح چهل حديث،ص 38.
26. همان، ص 291 و292.
27. سيد عبدالله شبّر،اخلاق، ركن اول، باب اول، فصل دوم، ص17.
28. سوره نساء،آيه 145.
29. سوره صافات،آيه 39 و 40.
30. سوره سجده،آيه 17.
31. سوره صافات،آيه 127 و 128.
32. سوره قمر،آيه آخر.
33. سوره صافات،آيه 159 و160.
34. سوره صافات،آيه 73و74 .
35. سوره شعراء،آيه 87 و 88 و 89.
36. شرح چهل حديث،ص 15.
37. همان،ص 39.
38. همان،ص 37.
39. امام خمينى،پرواز در ملكوت ،ص 54.
40. رساله سيرو سلوك منسوب به بحر العلوم،نشر هجرت، 1401، ص 90.
41. سوره بقره،آيه 269.
آسيب شناسى مديريت از منظر امام على عليه السلام
آسيبشناسى مديريت از منظر امام على(ع)
اسماعيل نساجى زواره
ضرورت بحث
توسعه و پيشرفت هر جامعهاى مرهون موفقيّتهاى به دست آمده از ناحيه مديريت مىباشد. در فرآيند مديريت اسلامى يكى از مهمترين نكات در خور تأمّل انتخاب شايستهترين افراد براى مسؤوليتهاى سالم در جامعه اسلامى است تا از يك سو اشتباهات و انحرافات احتمالى به حداقل برسد و از سوى ديگر جامعه در مسير رشد و شكوفايى قرار گيرد.
وقتى جامعهاى بر اساس آرمانهاى دينى شكل گرفته باشد، امّا بر اساس افكار و ايدئولوژى مادّى و غير مذهبى اداره مىشود، بى ترديد در بخش مديريت آسيبهاى جبران ناپذيرى را متحمّل خواهد شد كه شناخت اين آسيبها امرى ضرورى است.
اصطلاح آسيبشناسى مديريت، يعنى شناخت اشكالاتى كه در حوزه حكومت متوجه امور ادارى، سياسى و اجتماعى شود كه نگارنده سعى دارد در اين مقال به بيان اهمّ آنها از منظر امام على(ع) بپردازد. اميد است كه در سال نوآورى و شكوفايى مورد توجه مسؤولين محترم نظام جمهورى اسلامى قرار گيرد تا سازمانها و دواير گوناگون كمتر با چالشهاى اجرايى، ادارى و قانونى روبرو شوند.
تكبّر و خودخواهى
اولين عامل آسيبزا در حوزه مديريت و امور اجتماعى غرور و خودخواهى است كه معمولاً پس از رسيدن به مقام در برخى از مسؤولين و مديران مشاهده مىشود. در اثر غفلت از حقيقت، بشر ممكن است به محض رسيدن به رياست دچار تكبّر و خودپسندى شود كه اين رذيله اخلاقى بزرگترين آفت كارى اوست و مىتواند تمام آثار مثبت مسؤوليت وى را از بين ببرد. اينجاست كه حضرت على(ع) همواره كارگزاران و مديران نظام اسلامى را به دورى از تكبّر و خود بينى توصيه مىكند. آن حضرت در عهدنامه خود به مالك اشتر چنين مىفرمايد:
«ايّاك و الاعجاب بنفسك و الثّقة بما يعجيك منها و حبّ الاطراء فانّ ذلك من اوثق فرص الشّيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين؛(1) مبادا هرگز دچار خودپسندى شوى و به خوبىهاى خود اطمينان كنى و به پرهيز از اين كه دوست داشته باشى ديگران تو را ستايش كنند، زيرا حالت غرور و خودپسندى مناسبترين فرصت براى شيطان است تا كردار نيك نيكوكاران را نابود كند.»
بر اساس انديشه سياسى امام على(ع) غرور و خودخواهى بزرگترين آفت مديريت است كه زمامداران و مديران را به سوى خودكامگى و سرانجام ذلّت و خوارى مىكشاند، بنابراين مسؤولين نظام اسلامى نبايد در اثر اين صفت رذيله، گرفتار وسوسههاى شيطانى شده و از راه حق خارج شوند، بلكه هميشه بايد مواظب باشند تا به غرور و خود بينى دچار نگردند.
عدم دسترسى مردم به مسؤولين
يكى ديگر از آسيبهايى كه مسؤولين و مديران را از مسير اصلى حكومت و مديريت منحرف مىسازد، جدايى ميان مسؤولين و مردم است. امام على(ع) در سيره خود همواره كارگزاران و مسؤولين حكومتى را نسبت به اين آسيب مهم هشدار مىداد و به آنان مىفرمود كه ميان خود و عموم مردم نبايد هيچ گونه فاصله و مانعى قرار دهيد. آن حضرت خطاب به مالك اشتر مىفرمايد:
«فلا تطوّلنّ احتجابك عن رعيّتك فانّ احتجاب الولاة عن الرّعيّة شعبة من الضّيق و قلّة علمٍ بالامور و الاحتجاب منهم يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فيصغر عندهم الكبير و يعظم الصّغير و يقبح الحسن و يحسن القبيح و يشاب الحقّ بالباطل؛(2) هيچ گاه خود را به مدّت طولانى از مردم پنهان مكن، زيرا دور بودن زمامداران از چشم عموم مردم خود موجب نوعى محدوديّت و بىاطلاعى نسبت به كارهاى مملكت است. پنهان شدن زمامداران آگاهى آنان را نسبت به بسيارى از مسائل از بين مىبرد، در نتيجه بزرگ نزد آنان كوچك و كوچك نزد آنان بزرگ مىشود و نيز كار نيك زشت و كار زشت زيبا جلوه داده مىشود و حق با باطل آميخته مىگردد.»
از اين رو مديريت پسنديده در اداره امور بايد پاسخگوى نيازها و پرسشها و جهت دهنده مسير تودههاى مردم باشد.
بىتوجهى نسبت به طبقه محروم
از ديگر آسيبهاى رفتارى مسؤولان و مديران، كم توجهى يا بى توجهى به طبقه محروم و قشر آسيبپذير جامعه است.
مولاى پرهيزگاران در نهج البلاغه مديران و كارگزاران را به توجه بيشتر به قشر محروم جامعه و تأمين خواستههاى آنان توصيه نموده است. آن حضرت به مالك اشتر چنين مىفرمايد: «مبادا سرمستى حكومت تو را از رسيدگى به محرومان باز دارد كه هرگز انجام كارهاى فراوان و مهم عذرى براى ترك مسؤوليتهاى كوچكتر نخواهد بود. همواره در فكر مشكلات آنان باش و از آنان روى بر مگردان. امور كسانى از فقرا را رسيدگى كن كه به ظاهر به چشم نمىآيند و ديگران اين قشر را كوچك مىشمارند و كمتر به تو دسترسى دارند.»(3)
حضرت على(ع) در ادامه به اين نكته اشاره مىكند كه من از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: «لن تقدّس امّة لايؤخذ للضّعيف فيها حقّه من القوىّ غير متتعتعٍ؛(4) ملّتى كه حق ناتوان را از زورمندان باز نستاند، رستگار نخواهد شد.»
پس مديران در جامعه اسلامى علاوه بر تأمين نيازهاى اوليه محرومان از بيت المال بايد براى استرداد حقوق از دست رفته آنان اقدام نمايند و وظيفه دارند كه علل و عوامل ثروتهاى بادآورده را شناسايى و ريشه كن كنند و اجازه ندهند كه عدّهاى با تجاوز به حقوق ديگران، به انباشت ثروت نامشروع بپردازند.(5)
انحصار طلبى
انحصارطلبى آن است كه مدير و كاگزار در حوزه قدرت و اختيارش همه چيز را به خود و خويشاوندانش اختصاص دهد، بدين معنا كه قدرت، امكانات و ديگر امتيازات اجتماعى را به اقوام و دوستان خود اختصاص دهد و ديگران را از آنها محروم سازد. اميرالمؤمنين على(ع) در انديشه سياسى خود فرمانروايان و كارگزاران را به شدّت از اين مسئله برحذر داشته، به طورى كه به مالك اشتر مىفرمايد: «از امتياز خواهى بپرهيز و چيزى را كه همه مردم نسبت به آن يكسان هستند به خود اختصاص مده. هر كارگزار و مسؤولى نزديكان و خويشاوندانى دارد كه توقع برترى، امتيازخواهى و دخالت در قراردادها بدون رعايت انصاف را دارند، ولى تو چارهاى بينديش و به هيچ يك از اطرافيان و وابستگان چيزى از مال، زمين و…واگذار مكن و مبادا در تو طمع كنند تا قراردادى به سود آنان منعقد كنى، زيرا اين كار مايه ضرر ساير مردم مىگردد.»(6)
از فرمانهاى امام على(ع) به مسؤولين و مديران نظام اسلامى چنين بر مىآيد كه انحصارطلبى بزرگترين آفت دولت است.
تاريخ جهان دولتهاى فراوانى را سراغ دارد كه در اثر انحصارطلبى زمامداران و مديران به سرعت رو به ضعف رفته و زمينه زوالشان فراهم گرديده و نابود شدهاند .امروزه نيز زمامداران و مسؤولين بسيارى از كشورهاى اسلامى و غير اسلامى گرفتار انحصارطلبىهاى گوناگون حزبى، نژادى، زبانى و مذهبى هستند كه همين عوامل موجب نابسامانىهاى حكومتى شده است، بسيارى از جنگها و تجاوزها در جهان معلول انحصارطلبى زمامداران است، از اين رو دست اندركاران امور حكومتى بايد تلاش نمايند تا با تربيت درست مديران و مسؤولين از بروز اين آفت جلوگيرى كنند.
روى كار آمدن افراد نالايق
ورود افراد نالايق به حوزه مديرت يك جامعه ضربات جبران ناپذيرى بر پيكره ارزشهاى آن جامعه مىزند.
حضرت على (ع) درباره انسانهاى بيمار و ناكارآمد مىفرمايد: «فانّ المتكاره مغيبه خيرٌ من مشهده و قعوده اغنى من نهوضه؛(7) سست عنصران ناراضى نبودشان بهتر از حضورشان و بىكارى آنان از اقدامشان مفيدتر است.» واگذارى امور به افراد نالايق و ناآگاه از آسيبهاى مديريتى است. با توجه به گستره دامنه دار مديريّت و مسؤوليت نبايد كارها به كسانى سپرده شود كه احساس وظيفه نكنند و نتوانند بار سنگين اين رسالت را تا پايان بر دوش بكشند.
داستان حضرت يوسف(ع) و اشاره آن حضرت به استعداد و قابليّت خويش در اداره امور اقتصادى مؤيّد مطالب مزبور است. قرآن كريم از زبان اين پيامبر(ع) مىفرمايد: «قال اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظٌ عليمٌ؛مرا سرپرست گنجينههاى سرزمين مصر قرار بده، زيرا امانت دارى با وفا و آگاه هستم.»
مولاى پرهيزگاران(ع) در عهدنامه خود به مالك اشتر درباره انتخاب مديران لايق اين گونه توصيه مىكند: «و اجعل لرأس كلّ امرٍ من امورك رأساً منم لايقهره كبيرها و لايتشتّت عليه كثيرها؛(8) براى هر يك از كارها رييس و مديرى انتخاب كن، مسؤولى كه كارهاى بزرگ او را مغلوب نسازد و زيادى كارها وى را پريشان و خسته نكند.»
بنابراين شايستگى، كاردانى و تعهد و در يك كلام شايسته سالارى برخاسته از دين يكى از لوازم اساسى در مديريت در عرصه فرهنگى، ادارى و اجتماعى است.
همكارى با صاحبان قدرت و ثروت
جدا شدن از عموم مردم و همراهى با قدرتمندان و صاحبان ثروت، از ديگر آسيبهاى بزرگ است كه استقلال مديريت صحيح را تهديد مىكند و روند آن را از رسيدن به اهداف آرمانى، همچون جامعه عدالت محور دور مىكند و به پرتگاهها و چالشها خواهد كشاند. در دين مبين اسلام آن چه از ابتدا مايه افتخار بوده است، دورى از صاحبان زور و ثروت و مقابله با آنان جهت اجراى عدالت.
نبى مكرّم اسلام از آغاز تا پايان رسالت خود تمامى تلاشهاى خويش را مبذول داشت تا از وادى منفعت پرستان و زراندوزان به دور باشد و بتواند رسالت الهى را خالى از هرگونه جانب دارى و مصالح به صورت ناب در اختيار تشنگان مكتب الهى قرار دهد.
امام على(ع) در خطابى به مسؤول جمع آورى زكات چنين سفارش مىكند: «فاذا قدمت على الحىّ فانزل بمائهم من غير ان تخالط ابياتهم؛(9) هنگامى كه بر قبيلهاى وارد شدى در منازل آنان مسكن نگزين و بر سر سفره كسى ننشين و بر لب آب چشمه يا قنات آنان كه عمومى است فرود آى.»
به راستى رمز پويندگى و بالندگى مديريت سالم دورى از وابستگى به قدرتهاست و اين امر مهم جز با ايجاد صفاتى همچون قناعت، شجاعت و بردبارى در مجموعه سازمانها ممكن نيست.
جزئى نگرى و عدم اولويت بندى
يكى ديگر از عوامل آسيب زا در موفقيّت مديران، عدم شناخت اولويتها و طبقه بندى كارهاست. پرداختن به كارهاى روزمره و ادارى بدون اولويت بندى زمينه سردرگمى را فراهم مىنمايد. هم چنين اقدام به امور جزئى و غير ضرورى پردازش كارهاى مهم را به تعويق مىاندازد.
امام على(ع) راز كاميابى در مديريت را دورى از امور كوچك و پرداختن به امور مهم مىداند و در اين زمينه مىفرمايد: «به دنبال كارهاى مهم برو و از پرداختن و دل مشغولى به كارهاى غيرضرورى بپرهيز، زيرا با ترك كارهاى غير مهم زمينه رسيدگى به امور اساسى فراهم مىآيد.»(10)
بىترديد در مقوله پر ارزش و مهم مديريت هرگونه سستى و جزئى نگرى و نداشتن اولويتبندى، چيزى جزء انهدام و پاشيدگى به دنبال نخواهد آورد. آن حضرت باز در اين زمينه مىفرمايد: «من اشتغل بغير المهمّ ضيّع الاهمّ؛(11) هر كس خود را به امور جزيى مشغول سازد، زمينه پاشيدگى و تضييع مسائل مهمتر را فراهم نموده است.»
بنابراين بر مديران و برنامه ريزان لازم است تا خود را از بند مسائل جزئى و امور غير مفيد برهانند و با اولويتشناسى زنجيرهاى از زمينههاى كارى سنجيده شده را به ترتيب اهميّت فراهم آورند تا با تمركز نيروها بر يك محور، كارها با سرعت و دقّت بيشتر به پيش روند. با توجه به مطالب ياد شده پرداختن به امور اساسى و اولويتشناسى و داشتن طرح و برنامهاى كلى مىتوان مديريت سازمانها و ادارات را با سرعتى مطمئن به سوى اهداف تعيين شده به پيش برد.
ناهماهنگى و سهل انگارى
سهل انگارى در مديريت و ناهماهنگى در سازمان دهى منابع انسانى و غير انسانى تلاشها را در درون مجموعه خنثى مىكند و موجب دوباره كارى، تخريب نيروها و حتّى دور شدن از اهداف اصلى خواهد شد.
ساختن نظامى پيوسته، هماهنگ و متمركز بدون مديران هم دل و هم سو ممكن نيست، از اين رو انتخاب همراهانى دلسوز مىتواند به ساختارى فرهنگى، اجتماعى، نظاممند و پيشروى به سوى هدف مشترك منجر شود.
مولاى مؤمنان در اشاره به همين مسئله در توصيهاى به مالك اشتر بر ايجاد شبكهاى از مسؤولان همدل و فداكار تأكيد مىكند: «وليكن آثر رؤوس جندك عندك من واساهم فى معونته؛(12) فرماندهان تو بايد كسانى باشند كه از همه بيشتر به سربازان كمك رسانند و از امكانات مالى خود بيشتر در اختيارشان بگذارند.» بنابراين يكى از عوامل هدر رفتن و فرسايش نيروها در مجموعه يك سازمان، سهل انگارى و روى برتافتن از مديريت صحيح است.
خود رأيى
تحقيقات نشان داده است مديرانى كه در كارها و برنامههاى خود با افراد نخبه و كارشناس مشورت مىكنند، در امور ادارى و اجتماعى كمتر گرفتار خطا و لغزش مىشوند و بيشتر امور آنان با موفقيت كامل تحقق مىپذيرد. بر عكس مديران و مسؤولانى كه مستبد هستند و خود را بىنياز از افراد، ديگران و تبادل نظر با آنان مىدانند هرچند از نظر موقعيّت و مقام جايگاه والايى دارند، ولى بيشتر به خطاهاى بزرگ دچار مىشوند و خود را به هلاكت مىاندازند.
حضرت على(ع) در اين زمينه مىفرمايد: «من استبدّ برأيه هلك و من شاور الرّجال شاركها فى عقولها؛(13) كسى كه خود رأى باشد، هلاك مىشود و كسى كه با افراد صاحب انديشه مشورت كند، در عقل آنان شريك مىشود.»
تلاش در عرصه مشاوره و نظارت بر عملكرد زير مجموعه يكى از مؤلّفههاى مهم در مديريت صحيح و سالم است.
نبود نظارت و كنترل
نبود كنترل و نظارت بر عملكرد يك زير مجموعه، اصل مديريت و رياست را دچار مشكل مىكند. از آن جايى كه دين مبين اسلام دينى كامل و جامع است، در اين زمينه دستوراتى دارد و مسؤولين سازمانها را به داشتن يك نظام دقيق و عادلانه نظارت و بررسى سفارش مىكند، زيرا كه سلامت و موفقيّت هر مجموعه و سازمانى وابسته به وجود نظارت و بازرسى دقيق در آن سازمان است.
امام على(ع) در عهدنامه معروف خود به مالك اشتر درباره نظارت چنين دستور مىدهد: «ثمّ تفقّد اعمالهم و ابعث العيون من اهل الصّدق و الوفاء عليهم فانّ تعاهدك فى السّر لامورهم حدوةٌ لهم على استعمال الامانة و الرّفق بالرّعية…؛(14) با فرستادن مأموران مخفى و راستگو و با وفا كارهاى كارگزاران را زير نظر بگير، زيرا بازرسى مداوم و پنهانى سبب مىشود كه آنان به امانت دارى و مدارا با زير دستان ترغيب شوند.»
آن حضرت در دوران حكومت خود در زمينه نظارت و مراقبت بر كارگزاران و مسؤولين بسيار دقيق و هوشيارانه عمل مىكرد. نامه هايى كه براى كارگزاران و عمّال خود در شهر و استانهاى گوناگون مىنوشت و در آنها نقاط قوّت و ضعف آنان را متذكّر مىشد گوياى اين مطلب است كه امام همواره بازرسان و ناظران مخفى بر كارگزاران و مسؤولان جامعه مىگماشت تا كليه رفتار و عملكردشان را به طور دقيق زير نظر بگيرند و نتيجه اين نظارت و بررسى را براى آن حضرت گزارش كنند.
فقدان عدالت اجتماعى
آخرين عامل آسيب زا در حوزه مديريت و امور اجتماعى كه در اين نوشتار بدان اشاره مىشود، فقدان عدالت اجتماعى در متن جامعه است. نبود عدالت در حوزه مديريت ضربات جبران ناپذيرى بر پيكره ارزشهاى راستين جامعه مىزند و مسؤولين و مديران را از مسير اصلى حكومت و مديريت منحرف مىسازد.
امام على(ع) براى زدودن شرايط ناعادلانه زندگى و دستيابى به عدالت، آن هم با توجّه به بى عدالتى جامعه آن روز كه حكومت خليفه سوم به آن دامن زده بود، شعار عدالت اجتماعى را مطرح كرد و در راه تحققّ آن سياست هايى را در پيش گرفت.
سراسر زندگى امام نشان دهنده اعتدال و اجراى عدالت در جامعه است. ظلم ستيزى و مبارزه با ستم و بيدادگرى چه در دوران حكومت و چه پيش از آن از ويژگىهاى زندگى امام متقين است. آن حضرت به مالك اشتر در اين زمينه مىفرمايد: «برترين چيزى كه موجب چشم روشنى واليان مىشود، برقرارى عدالت در جامعه و آشكار شدن علاقه رعايا نسبت به آنان است.»(15)
على(ع) در اين فراز از گفتار خود به مالك او را به رفتار عادلانه با مردم و پرهيز از ظلم و ستم و دورى از تبعيض در بين آنان سفارش مىكند، يعنى مديران و مسؤولين نبايد خود و بستگان خويش را در مسائل شخصى و امتيازات اجتماعى بر ديگران مقدّم بدارند، زيرا در صورتى كه مسؤول يك سازمان عدالت را رعايت نكند، مرتكب ظلم شده است. چنين مسؤولى محبوبيّت مردمى خود را از دست مىدهد. طبيعى است كه با رفتار ناعادلانه و تبعيضآميز مسؤولين نارضايتى عمومى پديد مىآيد و در اثر آن پايههاى قدرتشان به تدريج رو به ضعف مىرود. بر اين اساس يكى از ويژگىهاى مديران و كارگزاران طبق فرمانهاى حكومتى حضرت على بن ابى طالب(ع) عدالت خواهى است، بنابراين مسؤولين نظام اسلامى بايد از چنين خصوصيّتى برخوردار باشند تا بتوانند حق و عدالت را در جامعه اجرا نمايند.
امروز بيش از هر زمان ديگر به خصوص در نظام جمهورى اسلامى ضرورت اين موضوع (عدالت خواهى) احساس مىشود، زيرا نظام مقدّس جمهورى اسلامى براى رسيدن به اهداف و آرمانهاى جديد خود نيازمند نيروهاى متخصص و كاردان است كه داراى ويژگىهاى تعهد و عدالت خواهى باشد كه اگر اين خلأ ايجاد شود، نظام اسلامى با چالشهاى اجرايى و قانونى روبرو مىشود.
پىنوشتها:
1. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه 53، ص 588.
2. همان، ص 584.
3. همان، ص 582.
4. همان، ص 584.
5. اخلاق كارگزاران، آيت اللّه جوادى آملى، ص 134.
6. مأخذ قبل، ص 586.
7. همان، نامه 4، ص 484.
8. سوره يوسف، آيه 55.
9. مأخذ قبل، نامه 53، ص 580.
10. همان، نامه 25، ص 504.
11. ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ج 8، ص 513.
12. همان، ج 5، ص 514.
13. نهج البلاغه، نامه 53، ص 574.
14. همان، حكمت، 161، ص 664.
15. همان، نامه 53، ص 587.
16. همان، ص 575.
اختلاف و واگرايى هشدارهاى اجتماعى 10
هشدارهاى اجتماعى (10)
اختلاف و واگرايى
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال على(ع): “ايّاكم و الفرقه، فأنّ الشّاذ عن اهل الحق للشيطان كما انّ الشاذ من الغنم للذّئب؛(1)از واگرايى و تفرقه دورى كنيد، زيرا اگر گروه اندكى – ولو حق باشند – از امت اسلامى جدا گردد، طعمه شيطان مىشوند مانند گوسفندى كه اگر از گله دور افتد طعمه گرگ بيابان است.»
امام على(ع) در اين فراز نورانى، به چند نكته اساسى اشاره نمودهاند:
1- هشدار نسبت به طرفداران تفرقه و اختلاف.
2- اختلاف مايه نابودى است گرچه در بين طرفداران حق باشد.
3- شياطين محور تفرقه و اختلافند و همواره از واگرايى سخن مىگويند.
4- گرگهاى اجتماعى دام گستردهاند تا هر عضوى از امت اسلام را كه از مجموعه جدا شود طعمه خود سازند.
با توجه به نكات مورد اشاره مىتوان به خطر عميق و فراگير تفرقه و واگرايى پى برد و از ضرورت همگرايى و وحدت و اتحاد سخن گفت. در اين فصل از نوشتار اين موضوع را در چند محور بررسى خواهيم كرد.
باطن وحدت و تفرقه
اگر با نگاه ژرف و ريشه بين به موضوع وحدت و اختلاف بنگريم به اهميت وحدت و اتحاد از ديدگاه قرآن و عترت پى خواهيم برد و به زشتى و خطر و عاقبت تفرقه خواهيم رسيد.
ريشه وحدت و تفرقه، توحيد و شرك است. اگر كسى در عالم هستى با بينش توحيدى زندگى كند همواره تلاش مىورزد كه همه دور افتادگان از محور حق را به اين محور نزديك و پراكندگىها را به جمع و جماعت نزديك سازد.
جلوه توحيد در صحنه اجتماع آن است كه همگى به يك مقصد و مقصود بيانديشند و اختلاف سلايق و تنوع استعدادها را در جهت رسيدن به وحدت جهت دهى نمايند و از هرگونه دو دستگى و چند دستهاى بپرهيزند، از سوى ديگر اختلاف ريشه در شرك دارد. كسى كه مبدأ و مقصد واحد را باور نكرده است خود بين است و همه چيز را به سمت و سوى خود و منافع خويش مىكشد.
بزرگان نكردند در خود نگاه
خدابينى از خويشتن بين مخواه
آنان كه در لجنزار «منيّت» و خودخواهى گرفتار شدهاند و از گلزار «عبوديّت» و بندگى دور افتادهاند، هرگز به وحدت و اتحاد نمىانديشند و همواره بر طبل تفرقه و اختلاف مىكوبند. از اين رو باطن وحدت به توحيد و رحمت مىرسدو ريشه تفرقه و اختلاف به شرك و نتيجه آن نقمت و عذاب است.
رسولخدا(ص) فرمود:
«الجماعة رحمة و الفرقة عذاب؛(2) جماعت و همگرايى رحمت است، تفرقه و واگرايى عذاب و نقمت.»
نكوهش تفرقه و فرهنگ دينى
در قرآن كريم توصيه و دستور اكيد به وحدت و اتحاد و نهى و نكوهش فراوان از تفرقه و اختلاف به چشم مىخورد كه به چند نمونه از آن اشاره مىكنيم:
1. «واعتصموا بحبل اللّه جميعاًو لاتفرقوا واذكروا نعمت اللّه علكيم اذ كنتم اعداء فألّف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته اخواناً؛(3) و همگى به ريسمان الهى (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله وحدت) چنگ زنيد، و پراكنده نشويد، و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دلهاى شما، الفت ايجاد كرد. و به بركت نعمت او، برادر شديد.»
امر و دستور صريح خداوند به اتحاد و همدلى و همگرايى و نهى از تفرقه و واگرايى نشان دهنده اهميت دادن به مقوله و موضوع اتحاد و پرهيز كردن از تفرقه و اختلاف است. تبديل «عداوت» به «اخوّت» يكى از دستاوردهاى نهضت رسول اكرم(ص) بود كه در اين آيه به آن اشاره شده است.
2. «و اطيعوا اللّه و رسوله و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم؛(4) و از خدا و پيامبر فرمان ببريد و نزاع و اختلاف نداشته باشيد كه اگر چنين باشيد سست خواهيد شد و عظمت شما از دست خواهد رفت.»
واژه «ريح» را لغت نويسان و مفسران اينگونه معنى كردهاند:
صاحب مفردات گويد: «ريح» گاهى به مفهموم پيروزى و غلبه به كار مىرود. مجمع البيان گويد: «تذهب ريحكم»يعنى «تذهب صولتكم و قدرتكم»(5) ذهاب ريح به معناى از دست دادن صولت و قدرت است.
زمخشرى «ريح» را كنايه از «وقار» دانسته است.
بهر تقدير، باد سمبل حركت است، باد عامل حركت كشتىها، عامل جدايى كاه از گندم، عامل تلقيح گياهان و درختان مىباشد و فوايد و منافع ديگرى نيز مانند «بشارت دهنده ياران» و عامل گردافشانى برخى گياهان و درختان در گرو وجود باد است اين كه قرآن مىگويد:نزاع و اختلاف مايه ذهاب ريح است يعنى آنچه جامعه دينى را به حركت و حيات و بارآورى و استوارى و عزتمندى و متانت و وقار مىرساند وحدت و همدلى است، اگر كشمكش و تفرقه در اين جامعه نفوذ كرد همه اين بركتها و آثار از بين خواهد رفت.
اگر سياق آيه شريفه را در نظر بگيريم مىبينيم كه خداوند متعال در مقام خطاب به مسلمانان در برابر كفار و مشركان، به آنان دستور مىدهد كه اگر دوست داريد در جبهه جنگ، عزتمند و فاتح و پيروز باشيد بر محوريت توحيد و رهبرى دينى حركت كنيد، نيرو و قدرت و توان خود را با نزاع و اختلاف هدر ندهيد، در برابر دشمن سرسخت و با صلابت و در بين خود با رأفت و وحدت باشيد.
تا صولت، قدرت و عظمت شما محفوظ بماند و علم و پرچم عزت شما همواره در اهتزاز باشد كه اين رمز پيروزى و استوارى شماست.
3. قرآن مجيد هنگامى كه چهره بهشتيان را ترسيم مىكند از آنها به عنوان «اخواناً على سرر متقابلين؛(6) ياد مىكند در حالى كه همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند.» وهنگامى كه چهره دوزخيان را به تصوير مىكشد از آنان اين گونه ياد مىكند كه:
«ان ذالك الحقّ تخاصم اهل النار؛(7) اين يك واقعيت است گفتگوهاى خصمانه دوزخيان.»
معلوم مىشود در جامعه بهشت گونه روحيه اخوت و همدلى و برادرى و خرسندى و خوشحالى حاكميت دارد، و در جامعه جهنمى، خصومت و عداوت و كينه توزى رواج دارد و رو به افزايش است.
امام صادق(ع) فرمود: «ايّاكم و الخصومة فانّها تفسدالقلب و تورث النفاق؛(8) از خصومت بپرهيزيد كه قلب وجانتان راتباه مىسازد و نفاق را در جامعه به جا مىگذارد.»
على(ع) مىفرمايد: «الزموا الجماعة و اجتنبوا الفرقة؛(9) به وحدت و اجتماع رو آوريد و از تفرقه و اختلاف دورى گزينيد.»
محور وحدت و روح اتحاد
براى رسيدن به همبستگى و اتحاد و انسجام ملى و دينى عوامل گوناگونى را مىتوان بر شمرد و آن گاه به عامل اصلى و بنيادى آن دست يافت.
1. هدف مشترك
هدف مشترك جمعى از كوهنوردان آنان را به سمت و سوى قلّه به حركت مىآورد در يك صف قرار مىدهد، هدف مشترك گروهى از بازرگانان، آنان را در آماده سازى مقدّمات تجارت و كيفيت و چگونگى خريد و فروش در يك مسير واحد قرار مىدهد.
هدف مشترك چه از مقوله سياسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى باشد عامل وحدت و هم گرايى است.
2. دشمن مشترك
دشمن مشترك نيز عامل همدلى و انسجام و اتحاد يك ملت مىشود، بسيارى از جوامع بشرى با همه اختلافهاى داخلى كه داشتهاند به هنگام هجوم دشمن به مرز و بوم خود دست به دست هم داده و مشت محكمى بر دهان دشمنان متجاوز كوبيدهاند و آنها را به عقب راندهاند.
3. تبار مشترك
تعصب فاميلى، قومى و نژادى و ملى نيز يكى ديگر از ريشههاى همدلى و وحدت است البته اين عامل در برخى از جوامع پر رنگ و اساسى است و در برخى به عنوان عامل درجه دوم بشمار مىرود.
4. عقيده و آرمان مشترك
از همه اتحادها و انسجامها پايدارتر و ماندگارتر و در عين حال نتيجه بخشتر اتحادى است كه بر اساس آرمان و عقيده و ايمان يك ملت شكل مىگيرد. اين گونه اتحادها مايه فطرى و فرهنگى دارد و پايههاى جامعه را استوار مىسازد و روحيه هم گرايى را نهادينه مىكند و ريشههاى واگرايى و اختلاف را از بين مىبرد.
استعمارگران و مستكبران دنيا همواره در صدد اختلاف و نزاع بين مسلمانان و جوامع اسلامى هستند زيرا مىدانند اگر امت اسلامى در سايه عقيده و باور توحيدى و با شعار «لا اله الّا اللّه» حركت كنند زمينههاى سلطه و حاكميت غارتگران بين المللى را از آنان مىگيرند و شوكت و هيبت و هيمنه اسلامى سيل گونه همه خار و خاشاكهاى موجود در مسير راه را از مسير بر خواهد داشت و رودخانه خروشان امت اسلامى همه موانع را بر طرف خواهد ساخت.
جان فوران، محقق آمريكايى در رابطه با طرح اختلاف افكنى در بين ملت ايران از سوى ابرجنايتكاران جهانى مىنويسد:
«من كه تاريخ سياسى ايرانىها را بررسى كردم متوجه شدم كه ايرانىها صاحب خصلتى هستند كه وقتى در برابر دشمن قرار مىگيرند، همه با هم متحد مىشوند و ائتلاف گسترده و فراگير تشكيل مىدهند، اما وقتى دشمن را شكست دادند دچار اختلاف مىشوند، تاريخ ايران نشان مىدهد كه قدرتهاى استعمارى از اين اختلاف سوءاستفاده كرده و خود را به يك گروه نزديك نموده و ديگران را از صحنه خارج كرده و پيروزى را از آن خود نمودهاند. به نظر من تنها راه آسيب زدن به ايرانىها شكستن مقاومت آنهاست. راهش هم اين است كه تكه تكه شان كنيد، اگر اين كار را بتوانيد انجام بدهيد آن وقت يك قدرت خارجى وارد شده و مىتواند كار را يكسره كند.»(10)
عصاى سليمان و موريانه اختلاف
امروز به بركت رنج و تلاش امام راحل و هدايتهاى رهبرى و خون پاك شهيدان كشور ايران و نظام اسلامى آن بر فراز قلّه عزت، شرف، اقتدار و ابتكار قرار گرفته است، اين نظام را مىتوان به عصاى سليمان مانند كرد كه ممكن است موريانههاى اختلاف آن را از درون متلاشى و زمينه سلطه بيگانگان را فراهم آورد.
هشدار امام على(ع) در آغاز اين فصل بر اين كه «ايّاكم و الفرقة» بايد آويزه گوش يكايك مردم و مسؤولان نظام اسلامى باشد، دشمن براى شرارت و شيطنت هيچ حربهاى بهتر از اختلاف و نزاع در دست ندارد. بايد مانند دو دست باشيم كه هميار و همكار و همراه يكديگرند و بر اساس تعاون به پيش مىروند، نه مانند دو چشم كه يك عمر در كنار همند و از يكديگر بى خبر.
مقام معظم رهبرى در يك رهنمود پدرانه و در عين حال مدبرانه در زمينه گسترش اتحاد و وحدت و پرهيز از نزاع و اختلاف بويژه در بين مسؤولان فرمودند:
«هماهنگى مسؤولانى كه در قواى مختلف با رأى مردم انتخاب شدهاند، زمينه حل مشكلات را فراهم مىآورند و به همين علت بايد در دولت، مجلس، قوه قضائيه و عرصههاى گوناگون سياسى و مطبوعاتى از طرح هر مسألهاى كه اين فضاى همدلى و همكارى را تضعيف مىكند، خوددارى كرد و از كوتاهى هايى كه در اين مسير روى داده و مىدهد استغفار كرد.»(11)
پىنوشتها:
1- غرر الحكم، آمدى، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 326.
2. نهج الفصاحة، حديث 1194.
3. سوره آل عمران، آيه 103.
4. سوره انفال، آيه 46.
5. مجمع البيان طبرسى، ج 4 – 3، ص 548.
6. سوره ص، آيه 64.
7. سوره حجر، آيه 47.
8. بحارالانوار،مؤسسة الوفاء، ج 75، ص 186.
9. غررالحكم، ج 2، ص 240.
10. مجله معرفت، شماره 94، ص 86.
11. كيهان مورخ، 9/8/84.
ياد خدا
ياد خدا
حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
هر انسانى در زندگى فردى و اجتماعى خود مطلوب و هدفى دارد كه براى تحقق بخشيدن به آن تلاش و كوشش مىكند. زمانى انسان در راه رسيدن به هدف و مطلوب تلاش مىكند كه از سويى از نيروى تحرّك بخش و انگيزاننده به سوى آن چه كه مطلوب اوست برخوردار باشد و از سويى از نيروى بازدارنده و نگاه دارنده از آن چه كه مانع رسيدن او به مطلوب يا موجب كندى پيشرفت او مىگردد بهرهمند باشد، و به عبارت ديگر: انسان در تلاشهاى فردى و اجتماعى خود به انگيزه احتياج دارد تا در او تحرّك ايجاد كند و او را وادار سازد به سوى مطلوب و هدف حركت كند و به نيروى بازدارندهاى نيازمند است تا موانع رسيدن به مطلوب را كنار زند. از اين رو انسان هايى كه در زندگى هدف آنها تأمين نيازهاى مادى است انگيزاننده او جلب منفعت و بازدارنده او دفع ضرر است يعنى هرچه كه سبب جلب منفعت بيشتر او گردد و سود بيشترى را متوجه او كند از آن استقبال مىكند و هرچه كه موجب ضرر شود از آن گريزان است.
انسان با ايمانى كه در جهت لقاء الهى و رستگارى و نجات خود در تلاش است نيازمند به دو نيروى توان بخش و حركت آفرين و نگاهدارنده است. آن چه كه در انسان تحرّك ايجاد مىكند ياد خدا و صفات جلال و جمال او و نعمتهاى بى پايانش است و آن چه كه بازدارنده از موانعى چون خود بينىها و تجاوزها است همانا ياد خداست.
از اين رو قرآن كريم فرموده است: «يا ايها الّذين آمنوا اذكروا اللّه ذكراً كثيراً و سبّحوه بكرة و اصيلاً؛(1) اى كسانى كه ايمان آوردهايد خدا را بسيار ياد كنيد و صبح و شام او را تسبيح گوييد و او را به پاكى ياد كنيد.»
انسانى كه به ياد خدا باشد هم وظائف خود را براى رسيدن به لقاء اللّه به درستى انجام مىدهد و هم از معصيت و نافرمانى اجتناب مىكند. زيرا ياد خدا يعنى توجه به سرچشمه قدرت روحى و معنوى و عامل سعادت و كمال.
از آن جايى كه عوامل غفلت در زندگىهاى مادى بسيار فراوان و تيرهاى وسوسه شيطان از هر سو حيات واقعى انسان را نشانه مىگيرد، براى مبارزه با آن جز ياد خدا و با تمام وجود به ياد خدا بودن مؤثر نخواهد بود.
شايان توجه است كه قرآن فرمود:زياد و پيوسته به ياد خدا باشيد و اين به اين معناست كه ياد خدا بايد بر همه اعمال انسان پرتو افكن بوده و بر آن نور و روشنايى بيفكند و در همه صحنههاى زندگى انگيزه مناسب الهى با ياد خدا براى عبادت و اطاعت بوجود خواهد آمد.
و به عبارت ديگر: هنگامى كه ياد خدا برده مىشود يك دنيا عظمت، قدرت، علم و حكمت در قلب انسان متجلى مىگردد. زيرا خداى سبحان داراى اسماء حسنى و صفات عليا و صاحب تمام كمالات و منزّه از هرگونه عيب و نقص است، توجه مداوم به چنين حقيقتى كه داراى چنان اوصافى است روح انسان را به نيكىها و پاكىها سوق مىدهد و از بدىها و زشتىها پيراسته مىدارد و در واقع اوصاف جمال الهى در آدمى تجلّى مىكند و آدمى كه اوصاف جمال الهى در او تجلّى كرد از گناه و فساد و آلودگى اجتناب مىنمايد.
در حقيقت ياد او، ياد مراقبت او، ياد حساب و جزاى او، ياددادگاه عدل او و بهشت و جهنم و دوزخ او است و اين ياد است كه جان را صفا و دل را نور و حيات مىبخشد.
راز كثرت ياد خدا
اين كه قرآن در آيه مورد بحث از مؤمنان خواسته تا زياد به ياد خدا بوده و در همه حالات و شؤون او را ياد كنند براى آن است كه:
اولاً: شيطان در حال غفلت به انسان حمله مىكند و اگر كسى به ياد خدا متذكر باشد به دام شيطان نمىافتد.
ثانياً: ياد خدا سنت حسنهاى براى تقويت روح فرشتگى در انسان ذاكر است. زيرا ملائكه دائماً به ياد خدا هستند و هرگز خسته و افسرده نمىشوند: «يسبّحون الليل و النهار لايفترون؛(2) تمام شبانه روز تسبيح خدا ميگويند و سست نمىشوند.» پس انسانى كه مىخواهد فرشته خو شود پيوسته به ياد خداست.
در كثرت ياد شده كميت و كيفيت هر دو بايد لحاظ شود زيرا خداى سبحان از ذكر بدون اخلاص و حضور قلب به عنوان ذكر قليل و اندك ياد مىكند: «ولايذكرون اللّه الّا قليلا؛(3) منافقان كم به ياد خدا هستند.» زيرا ذكر آنها بدون روح و زبانى است و در واقع ذكر كثير يعنى ذكر با روح و با خلوص است كه حافظ انسان است.
حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «انّ اللّه سبحانه وتعالى جعل الذكر جلاءً للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقادبه بعد المعانده؛(4) خداى سبحان ياد خود را مايه جلاى قلبها قرار داده كه بر اثر آن گوش، پس از سنگينى (بر اثر غفلت) شنوا شود و چشم پس از كم سويى بينا گردد و از لجاجت و عناد به اطاعت و انقياد باز گردد و رام شود.
هنگامى كه انسان نام خدا را به عظمت مىبرد و اوصاف جمال و جلالش رااز علم و قدرت و سمع و بصر و مقام رحمانيّت و رحيميت و مراقبت او را نسبت به بندگان بر مىشمارد و پردههاى غفلت از مقابل چشم او كنار مىرود و حق را به خوبى مىبيند. غوغاى هوا و هوسها فرو مىنشيند و نداى داعيان حق را شنيده و در برابر فرمان خداى متعال به انقياد كامل دست مىيابد.
معنا و حقيقت ذكر
ذكر در لغت به معناى مطلق ياد كردن و توجه داشتن است خواه به زبان باشد و خواه به قلب و دل و خواه به فعل و عمل، اما حقيقت ذكر: توجه قلبى و باطنى انسان به ساحت قدس پروردگار است در حقيقت ذكر خدا، عبارت است از يك حالت خدا بينى روحانى و توجه باطنى به خداى جهان به گونهاى كه آدمى خدا را حاضر و ناظر خويش در محضر پروردگار جهان بداند، كسى كه اين چنين به ياد خدا باشد به دستورات خدا عمل مىكند، واجبات را انجام مىدهد و محرّمات را ترك مىكند.
حضرت على(ع) فرمود: «لاتذكر اللّه سبحانه ساهياً و لاتنسه لاهيا واذكره ذكراً كاملاً يوافق فيه قلبك لسانك و يطابق اضمارك و اعلانك ولن تذكره حقيقة الذكر حتى تنسى نفسك فى ذكرك و تنفقدها فى امرك؛(5) خداى سبحان را از روى سهو و غفلت ذكر نگو و او را فراموش مكن، خداى را ذكر كامل بگو به طورى كه قلب و زبانت همراه و باطن و ظاهرت هماهنگ باشند، خدا را به حقيقت ذكر ياد نمىكنى جز در صورتى كه در حال ذكر، نفس خودت را فراموش كنى و در انجام كار، خودت را نيابى.»
عارفى گويد: ذكر روح عبادت عملى و نهايت ثمره آن است و آن را اولى است كه موجب دوستى و حب خداست و آخرى است كه موجب السن به خداوند است زيرا مريد او آغاز كار با تكلف و زحمت ذكر خدا مىكند تا بتواند دل و زبان خود را از وسواس منصرف كند، پس اگر موفق به مداومت بر ذكر گردد اُنس به خداوند پيدا مىكند و حبّ مذكور يعنى خدا در دلش كاشته مىشود.
جهت تنبيه و بيدارى از مثالى استفاده مىشود و آن اين كه، هرگاه در حضور يكى از ما از كسى ستايشى به عمل آيد و او را به داشتن صفات پسنديده ياد كنند، آن شخص به سبب شنيدن وصف او و كثرت ذكر خير او، وى را دوست داشته و به او عشق ورزد. سپس به جهت يادآورى فراوان از او ناچار به يك يادآورى بيشترى از او دچار مىگردد به حدى كه تاب نديدن او را ندارد، چرا كه هر كس چيزى را دوست بدارد فراوان از او ياد مىكند و هر كه فراوان از چيزى ياد كند، هرچند با تكلّف و زحمت هم باشد آن را دوست خواهد داشت.
همچنين ذكر خدا در آغاز كار با تكلّف صورت گيرد تا اين كه ميوه انس و دوستى او را به بار آورد و در آخر كار تاب آوردن بر عدم ديدار او ممكن نمىشود.(6)
بنابراين انسان گرچه به ذكر لفظى مىپردازد اما آن چه مهم است كه ذكر لفظى وسيلهاى براى ذكر قلبى گردد به گونهاى كه آدمى پيوسته خود را در محضر او ديده و او را حاضر و ناظر برخود بداند.
مراتب ذكر
ذكر مقامى بسيار وسيع و داراى مراتب و درجاتى است كه اولين مرتبهاش ذكر لفظى و زبانى و نهايت آن انقطاع كامل است.
الف: ذكر زبانى
كسى كه به ذكر و ياد خدا است همينكه به خدا توجه كرد به قصد قربت اذكار مخصوص را بر زبان جارى سازد بدون آن كه به معانى آنها توجه داشته باشد.
ب: ذكر معنوى
انسانى كه به قصد قربت ذكر مىگويد، در همان حال معناى آن را بر ذهن خود خطور دهد و به دل سرايت دهد تا دل از آن متأثر گردد.
ج: ذكر قلبى
در اين مرتبه زبان از قلب پيروى مىكند و ذكر مىگويد و در باطن ذات به مفاهيم ذكرها ايمان دارد كه زبان با پيروى از قلب به گفتن ذكر مشغول مىشود. اين ذكر است كه عميقترين اثرات روحى و معنوى را براى انسان داراست.
د: ذكر در تمام حالات
انسانى كه دائم الحضور است و پيوسته خود را در حضور خدا مىبيند و با او انس دارد و اگر لحظهاى غفلت كند احساس گناه كرده و به درگاه خدا توبه مىكند.
البته اين مرحله ويژه بندگان خاص خدا است كه هميشه با ياد خدا پيوند برقرار كرده و هيچ نوع علاقه و تمايلى كه معارض با حبّ الهى و رضا و خوشنودى او باشد در او راه نمىيابد.
مواقف ذكر
در آيات و روايات از مؤمنان خواسته است كه پيوسته به ياد خدا باشند و ذكر و ياد خدا را عمل هميشگى خودشان بدانند و درباره اولواالالباب فرموده است: «الذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و على جنوبهم؛(7) آنان كه در حال ايستاده و نشسته و آن گاه كه به پهلو خوابيدهاند به ياد خدا هستند.» يعنى خردمندان هميشه و در همه حالات به ياد خدا هستند.
در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده كه آن حضرت فرمود: «هر چيزى حد و اندازهاى دارد جز ذكر و ياد خدا كه هيچ حد و مرزى براى او نيست.»
«فرض اللّه عزّ و جلّ الفرائض فمن ادّا هنّ فهو حدّ هنّ و شهر رمضان فمن صامه فهو حدّه و الحج فمن حجّ فهو حدّه الّا الذكر فانّ اللّه عزّ و جلّ لم يرض منه بالقليل و لم يجعل له حدّاً ينتهى اليه ثم تلاهذه الآيه «يا ايها الذين آمنوا اذكروا اللّه ذكراً كثيراً و سبّحوه بكرة و اصيلا» و فقال لم يجعل اللّه عزّو جلّ له حداً ينتهى اليه؛(8) خداى سبحان فريضهها را واجب كرده است هر كس آن را ادا كند حدّ آن را تأمين كرده است، هر كس در ماه رمضان روزه بگيرد، حدش انجام گرديده است و حج را هر كس بجا آورد همان حد آن است جز ياد خدا كه خداى سبحان به كم آن راضى نشده و براى كثير آن حدّى قائل نگرديده است سپس آيه را خواند كهاى مؤمنان زياد به ياد خدا باشيد و صبح و شام او را تسبيح كنيد يعنى خدا حدّ و مرزى براى ذكر قرار نداده است.» سپس امام صادق فرمود: پدر من امام باقر(ع) كثيرالذكر بود و بسيار ذكر مىگفت. هر وقت با او راه مىرفتم ذكر خدا مىگفت به هنگام غذا خوردن نيز به ياد خدا بود. حتى هنگامى كه با مردم سخن مىگفت از ذكر خدا غافل نمىشد. و مىفرمودند: كه در هر مجلسى به ياد خدا باشيد و اگر در مجلسى نيكان و بدان در آن حضور دارند، اگر بدون ياد خدا آن مجلس را ترك كنند در روز قيامت براى آنها حسرت و افسوس خواهد بود.(9)
با همه تأكيدهايى كه در كثرت ذكر شده است اما در برخى مواقع تأكيد بر ذكر و ياد به عمل آمده است زيرا آن مواقع اگر انسان دچار غفلت شود احتمال لغزش او فراوان است و آن موارد عبارتند از:
الف: هنگام ملاقات با دشمن
آدمى وقتى در ميدان كارزار در برابر دشمن قرار گرفت به روحيه قوى نيازمند است تا دچار تزلزل نشود اين جاست كه او با ياد خدا روحيه سرباز مجاهد را تقويت مىكند و در ميدان جنگ احساس مىكند كه تنها نيست، تكيه گاه نيرومندى دارد كه هيچ قدرتى در برابر او مقاومت نمىكند.
افزون بر آن ياد خدا، ياد دنيا و تعلقات دنيا را از دل او بيرون مىكند و با آرامش و قوت و قدرت به فلاح و رستگارى و پيروزى نائل مىشود: «يا ايّها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا و اذكروا اللّه كثيراً لعلّكم تفلحون؛(10) اى كسانى كه ايمان آوردهايد هنگامى كه گروهى از دشمنان را در برابر خود در ميدان نبرد ببينيد ثابت قدم باشيد و خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار و پيروز شويد.»
ب: هنگام خلوت و تنهايى
يكى از مواقعى كه انسان بايد بياد خدا باشد زمانى است كه تنهاست زيرا در حال تنهايى شيطان به انسان نزديك و او را وسوسه مىكند و با وسوسه كردن اوهام و افكار او را مشغول و زمينههاى گناه را براى او فراهم مىكند از اين رو امام صادق(ع) فرمود: «شيعتنا اذا خلوا ذكروا اللّه كثيراً؛(11) شيعيان ما وقتى تنها شدند زياد خدا را ياد مىكنند.» و در روايت ديگرى امام باقر(ع) فرمود: «فى التورات مكتوب فيما ناجى اللّه به موسى بن عمران به يا موسى خفنى فى سرّ امرك احفظك من وراء عوراتك و اذكرنى فى خلواتك و عند سرور لذّاتك اذكرك عند غفلاتك؛(12) در تورات نوشته شده است كه هنگام مناجات موسى با خدا، خدا به او فرمود: اى موسى در پنهان از من بترس تا تو را حفظ كنم و در خلوتها و هنگام خوشىهايى كه در اثر لذت حاصل مىشود مرا ياد كن تا در غفلتها به ياد تو باشم.»
ج: هنگام ورود به بازار
يكى از چيزهايى كه انسان را از خدا غافل و در نتيجه زمينه خطا و گناه را فراهم مىكند توجه به دنيا و مظاهر دنياست، انسانى كه وارد بازار مىشود اگر بازارى نباشد كالاهاى دنيا در برابر او جلوه نمايى مىكند و او را به خود مشغول مىنمايد اگر امكان فراهم كردن آن را نداشته باشد دچار حسرت و افسوس مىشود و اگر امكان فراهم كردن آن را داشته باشد به خود آن مشغول مىگردد و اگر بازارى باشد هميشه در معرض انواع آفت هاست آفت هايى چون گران فروشى، كم فروشى، غشّ و تقلّب و خيانت در معاملات و امثال آن ها، اينجاست كه انسان اگر بخواهد از اين آفتها خود را مصون بدارد نيازمند به نيروى باز دارنده بسيار قوى است كه از درون او را كنترل كند و اين نيروى بازدارنده قوى همانا ياد خداست. حضرت على(ع) فرمود: «اكثروا ذكر اللّه اذا دخلتم الاسواق و عند اشتغال الناس فانه كفّارة للذنوب و زيادة فى الحسنات و لاتكتبوا فى الغافلين؛(13) هنگامى كه وارد بازار مىشويد و هنگام اشتغال مردم، بسيار خدا را ياد كنيد كه ياد خدا كفّاره گناهان و افزايش حسنات است و انسانى كه به ياد خدا باشد در رديف اهل غفلت نوشته نمىشود.»
د: هنگام خشم و غضب
يكى از مواردى كه انسان دچار لغزش مىشود هنگامى است كه دچار حالت خشم و غضب شود. زيرا انسانى كه دچار حالت خشم شود زبانش در اختيارش نيست، و گاهى اعضا و جوارح او در اختيارش نيست از اين رو زبان به بدگويى مىگشايد و به ديگران فحش مىدهد و يا ممكن است فردى را مورد ضرب و شتم قرار دهد و به طور كلى به حركات و رفتار ناهنجار دست يازد و اگر آدمى در اين حال بخواهد بر خود مسلّط شده و برخود و اعضاء و جوارح خود مسلط باشد به عمل بازدارندهاى بسيار قوى نيازمند است و آن عامل قوى همان ياد خدا است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «يقول اللّه عزّ و جلّ يا ابن آدم اذكرنى حين تغضب اذكرك حين اغضب فلا امحقك فيمن امحق؛(14) خداى سبحان مىفرمايد: اى فرزند آدم هنگام خشم و غضبت به ياد من باش تا من هنگام غضب به ياد تو باشم و در موردى كه كسى را هلاك و نابود مىكنم تو را نابود نسازم.»
ه: هنگام تصميمگيرى و…
آدمى هنگامى كه براى كارها تصميمگيرى مىكند بايد به ياد خدا باشد از اين رو پيامبر خدا(ص) فرمود: «اذكروا اللّه عند همّك و عند لسانك اذا حكمت و عند يدك اذا اقسمت؛(15) در سه زمان به ياد خدا باشيد: 1- هنگامى كه بر انجام كارى تصميم گرفتى 2- هنگام داورى و قضاوت در پيشگاه زبان 3- در موقع تقسيم وقتى دستت را مىگشايى».
در اين روايت از مؤمنان خواسته است هنگام تصميمگيرى و همت بر انجام كارها و در حالت قضاوت و داورى كه آدمى هميشه در معرض خطاست و در موقع تقسيم كردن كه به طور طبيعى امكان لغزش وجود دارد، به ياد خدا باشند تا در اين شرائط از لغزش مصون بمانند.
در حقيقت ذكر و ياد خدا براى آن است كه انسان در برابر لغزشها مصونيت پيدا كند از اين رو در شرائطى كه امكان لغزش بيشتر است ياد خدا نمودن تأكيد شده است.
در روايتى پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من اطاع اللّه فقد ذكر اللّه و ان قلّت صلاته و صيامه و تلاوته و من عصى الله فقد نسى اللّه و ان كثرت صلاته و صيامه و تلاوته؛(16) هر كس خدا را اطاعت كند، در حقيقت خدا را ياد كرده است، گرچه نماز و روزه و تلاوت قرآنش كم باشد و كسى كه خدا را معصيت كند، در حقيقت خدا را فراموش كرده است گرچه قرآن خواندن و نماز و روزهاش زياد باشد. در واقع اثر مهم ياد خدا به طاعت خدا و ترك معصيت اوست.
آثار ذكر
با توجه به اين، ذكر و ياد خدا يك مقام باطنى و استكمال حقيقى معنوى و روحانى است و انسانى كه به ياد خدا مىپردازد ودر قلب خود به ياد خداست آثار و علائمى دارد كه با آن آثار از انسان غافل از خدا امتياز داده مىشود و وجود آن كمال و حقيقت باطنى با آن آثار شناخته مىشود كه برخى از آن آثار عبارتند از:
1- پاى بندى به اطاعت خدا
انسانى كه پيوسته به ياد خداست در باطن ذات خود جمال الهى مشاهده مىكند و خود را در محضر او مىبيند و انسانى كه همواره خود را در محضر خدا ببيند از دستوراتش پيروى مىكند، فرمانهاى الهى را اجرا و از نواهى او اجتناب مىكند و اگر انسانى خواست بداند به ياد اوست مقدار تعهد خود را نسبت به اوامر و نواهى الهى مشاهده كند در صورت پاى بندى به آن در مقام ذكر خواهد بود.
امام صادق(ع) فرمود: «من كان ذاكر اللّه على الحقيقه فهو مطيع و من كان غافلاً فهو عاص؛(17) هر كس واقعاً، به ياد خدا باشد مطيع او خواهد بود و هر كه غافل باشد گناهكار است.»
2- بصيرت و بينش درونى
يكى از آثار ذكر خدا دست يافتن به روشن بينى و بصيرت درون است انسانى كه به اين حالت روشن بينى رسيد شيطان را ديده و او را دفع مىكند قرآن كريم در سوره اعراف آيه 203 فرمود: «انّ الذين اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون؛ آنان كه از تقوا برخوردارند هنگامى كه دسته هايى از شيطان او را مسّ كنند، متذكر شده و به ياد خدا مىافتند و در اين حال آنها ديده مىشوند.» يعنى افراد با تقوا هنگامى كه با وسوسههاى شيطانى مواجه شوند با ياد خدا و نعمتهاى بى پايانش و با ياد عواقب شوم گناه و مجازات دردناك آن، ابرهاى تيره و تار وسوسههاى اطراف قلب آنها كنار مىرود و راه حق را به روشنى مىبيند. براى توضيح مطلب توجه به دو نكته لازم است:
الف: شيطان به هر موجود متمرّد و سركشى اطلاق مىشود كه در صدد آزار رساندن به انسان است و اين شيطان به صورتهاى گوناگون در برابر انسان ظاهر مىشود تا او را اغوا كرده و به انحراف و گناه بكشاند.
ب: از منظر قرآن، شيطان دشمن سرسخت انسان است و همواره با وسوه كردن او، موجبات ضلالت و گمراهى او را فراهم مىكند و باعث بدبختى او مىگردد بنابراين انسانى كه در معرض وسوسه و اغواء دشمن سر سختى قرار دارد كه قسم خورده تا او را منحرف سازد به ابزارى نيازمند است كه با آن بتواند شيطان را طرد و با او مقابله كند و ذكر و ياد خدا تنها وسيله سلامت از وسوسههاى شيطان و طرد اوست. امام على(ع) فرمود: «ذكر اللّه رأس مال كلّ مؤمن و ربحه السلامة من الشيطان؛(18) ياد خدا سرمايه مؤمن است كه سودن سلامتى از وسوسههاى شيطان است.»
و همان حضرت فرمود: «ذكر اللّه مطردة الشيطان؛(19) ياد خدا وسيله طرد و دفع شيطان است.»
در آيه مورد بحث نيز گروه شيطان را به مانند دشمنى معرفى كرده است كه در اطراف قلب انسان طواف مىكند تا راه نفوذى به قلب پيدا كند.
اين جاست كه آدمى نياز به ديدبانى است آگاه و هوشيار كه مراقبت و نگهبانى داده تا اين دشمن به حريم قلب او راه نيابد و ياد خدا آن وسيلهاى است كه پردههاى غفلت را كنار زده و اطراف قلب او را روشن و نورانى مىكند در اين صورت شيطان ديده شده و با ديده شدن دشمن به طور طبيعى آدمى آنرا دفع و طرد مىكند و به بيان ديگر: راه ورود شيطان در انسان دو چيز است:
الف: نارسايى و ناتوانى فكرى و عقلى كه موجب ايجاد انحراف فكرى و لغزيدن به سوى باطل مىشود. راه مقابله با نفوذ شيطان در اين رابطه تقويت نيروى عقل از طريق تعقّل و تفكر و تحصيل علوم و حقايق يا رسيدن به مرحله يقين مىباشد و انسانى كه به مقام يقين رسيد كه شيطان دشمن سرسخت اوست و مىخواهد نورانيت و روشنايى را از انسان بگيرد و او را دچار ظلمتها و تاريكىها سازد به طور طبيعى با او برخورد مىكند و اين همان تقواى علمى و معرفتى است كه جهل و ناتوانى فكرى را دفع مىكند.
ب: نارسايىهاى روحى و رذايل اخلاقى مانند هوس و تمايلات، حرص و حسد و كبر كه شيطان از اين طريق در انسان نفوذ كرده و او را به گناه وا مىدارد و انسانى كه از تقوا برخوردار است و از خدا پروا مىكند با هوس و رذايل مبارزه كرده و فقط خدا در قلب او حضور دارد و انسانى كه به ياد خداست و خدا در قلب او حضور دارد با اين امور نيز برخورد مىكند. بنابراين پروا پيشگان با ذكر و ياد خدا عامل نفوذ شيطان يعنى جهل، غفلت، نسيان و هوسها را به قلب خود مىبندد.
3- آرامش قلبى و روحى
هميشه اضطراب و نگرانى يكى از بزرگترين بلاى انسانها بوده و هست و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى كاملاً محسوس است و در برابر آن آرامش از ارزشمندترين نعمتهاى الهى در زندگى انسان بوده و در سعادت انسان نقش مهمى ايفا مىكند، قرآن كريم با يك جمله كوتاه نزديكترين راه براى كسب آرامش را به انسان معرفى كرده و فرموده: «الذين آمنوا و تطمئن القلوبهم بذكر اللّه الا بذكر اللّه تطمئن القلوب؛(20) آنها كسانى هستند كه ايمان آوردهاند و دل هايشان به ياد خدا مطمئن و آرام است، آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد.»
براى اينكه روشن شود ذكر خدا چگونه موجب آرامش مىشود در آغاز بايد به عوامل اضطراب اشاره كرد:
به طور كلّى عوامل اضطراب و دل هره را مىتوان در موارد زير خلاصه كرد:
اول: انواع مصيبتها از قبيل بيمارىهاى خود و بستگان، مرگ خود و وابستگان، ظلمها و تعديات و حق كشيهاى ديگران، ناسازگارىها و مزاحمتها.
دوم: ناراحتى و حسرت در اثر فقدان امور دنيا كه به آنها دسترسى ندارد.
سوم: ترس از اين كه آن را دارد از دست بدهد، مىترسد اموالش از بين برود، ترس از اين كه فرزندش را از دست بدهد، ترس از اين كه بيمار شود يا بميرد. احتمال زوال نعمتها و مانند آن آرامش را از انسان سلب مىكند.
چهارم: گاهى انسان به دليل احساس پوچى زندگى و بى معنا دانستن آن، دچار اضطراب و دلهره مىشود.
پنجم: گاهى انسان به دليل احساس تنهايى چه تنهايى فيزيكى به اين گونه كه در محيطى به تنهايى زندگى كند و چه تنهايى روانى و روحى به اين صورت كه احساس مىكند كسى به او توجه نمىكند و از زحمت او قدردانى نمىكند.
با توجه به اين عواملى كه براى اضطراب برشمرده شد، ياد خدا در صورتى كه آن ياد حقيقى و قلبى باشد در او حالت آرامش ايجاد مىكند زيرا انسانى كه هميشه خدا را با خود مىبيند و عظمت و جلال و جمال الهى براى او تجلّى مىكند و او را سرچشمه همه كمالات و خيرات به لحاظ اين كه خدا را دارد همه چيز را دارد و چون خدا را دارد به امور دنيا دلبستگى ندارد تا از فقدان آنها در ترس و اندوه باشد و هنگام وقوع حوادث ناخوشايند او را مونس خود مىداند و در حال تنهايى همواره او را با خود مىيابد. از اين رو امام حسين(ع) در دعاى عرفه فرمود: «ماذا وجد من فقدك و ما الذى فقد من وجدك؛(21) آن كه تو را يافت چه چيزى را از دست داده است و كسى كه تو را از دست داد چه چيزى يافته است.» در واقع انسان مؤمن با ياد خدا و وجدان و يافتن او همه چيز را يافته است زيرا خدايى را دارد كه همه چيز را دارد.
قرآن كريم فرمود: «من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا؛(22) اگر كسى از ياد خدا اعراض كند گرفتار معيشتى ضنك و زندگى تنگ خواهد شد.» زيرا كسى كه خدا را فراموش و با او قطع رابطه كند، چيزى غير از دنيا براى او نمىماند كه به او دل ببندد. در نتيجه تمام تلاشهاى خود را منحصر در آن مىكند و فقط به اصلاح زندگى دنيا مىپردازد و روز به روز آن را توسعه مىدهد و اين زندگى او را آرام نمىكند. زيرا همواره عمر او ميان دو چيز خلاصه مىشود اولى تلاش براى بدست آوردن چيزهاى جديد و دوم ترس از جدا شدن از دارايىها.
اصولاً تنگى زندگى به خاطر كمبودهاى معنوى و نبودن غناى روحى است به خاطر عدم اطمينان به آينده و ترس از نابود شدن امكانات موجود و وابستگى بيش از حد به جهان ماده است و آن كس كه به خدا ايمان دارد و دل به ذات او بسته، از همه نگرانىها در امان است.
4- خدا به ياد انسان متذكر
يكى از آثار ذكر آن است كه اگر انسانى به ياد خدا باشد خدا نيز به ياد اوست: «فاذكرونى اذكركم؛(23) بياد من باشيد تا به ياد شما باشم.» خدا با ياد كردن مؤمن، گناه را از او باز مىدارد و او را از خطر معصيت مىرهاند چنان كه درباره حضرت يوسف(ع) فرمود: «ولقد همّت به وهمّ بها لولا ان رآبرهان ربّه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين؛(24) آن زن قصد او كرد و او نيز اگر برهان پروردگار را نمىديد قصد وى مىكرد اين چنين كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.»
مشاهده حضور حق و شهود قلبى خدا از كاملترين مصاديق ياد حق است پاداش و اثر چنين يادى آن است كه سوء و فحشا از انسان باز داشته شده و گناه و فحشاء به سراغ او نمىآيد. در واقع اين لطف ممتاز خدا نسبت به انسان متذكر است زشتى و گناه را از نزديك شدن به انسان سالك صالح و شاهد حق باز مىدارد.
5 – خوديابى
گاهى كار انسان غافل به آن جا مىرسد كه سر گرمىهاى مختلف، چنان او را به خود مشغول مىدارد كه او حتى خود را فراموش مىكند و از ياد مىبرد كه او يك انسان است، آزاد آفريده شده است، حق زندگى دارد.
حق انتخاب راه دارد، حق دارد اين انتخاب را به خوبى انجام دهد، و فراموش مىكند كه او مىتواند جهان را بشناسد و در آن با اراده انسانى خود، سازندگى داشته باشد، قرآن مىگويد: انسانى كه خدا را فراموش كند خود را نيز فراموش مىكند: «ولاتكونوا كالذين نسوا اللّه فانسيهم انفسهم، اولئك هم الفاسقون؛(25) مانند آنها كه خدا را از ياد بردهاند نباشيد كه اين بىخبرى آنان موجب شد كه خدا آنان را از خودشان بىخبر گردانيد اينها آن فاسقانند.» در اين آيه نتيجه و پى آمد فراموش كرد خدا را خود فراموشى مىداند روشن است كه در مقابل آن اگر انسانى خدا را ياد كند خود را به ياد مىآورد يعنى ياد خدا موجب خوديابى مىشود.
موانع ذكر
پس از آشنايى با حقيقت ذكر و ياد خدا و مراتب و آثار آن حال به موانع ذكر اشاره مىشود با توجه به اين كه خدا به انسان نزديك است و از رگ گردن انسان به او نزديكتر است چرا آدمى از ياد او غافل است از اين رو، در اين قسمت به موانع ذكر اشاره مىشود و سپس راه زدودن آن تبيين مىگردد و اما موانع ذكر
1- تعلقات و وابستگىهاى مادى و معنوى
انسانى كه وابسته به دنيا و داشتههاى خود باشد به گونهاى كه آن چه براى او ارزش دارد امور دنيوى باشد و همين امور او را به خود مشغول سازد به طورى كه با اشتغال به آنها آدمى از ياد خدا غافل مىشود و او را فراموش مىكند.
2- حجاب اعمال
علاوه بر تعلقات و وابستگىها انسان گاهى در حجاب اعمال خود قرار گرفته و از ياد خدا غافل مىشود به اين صورت كه آدمى با ملاحظه اعمال خوب خود، دچار غرور و عجب و خود فريبى شده و در نتيجه خدا را فراموش مىكند.
3- همنشينى با غافلان
گاهى انسان در اثر همنشينى با غافلان و بىخبران از خدا غافل مىشود همنشينانى كه خود اهل ذكر و ياد خدا نيستند و انسان را نيز از ياد خدا غافل مىكنند.
راه زدودن موانع حجاب
براى از بين بردن اين موانع و زدودن آنها آدمى بايد به تلاش و كوشش مداوم بپردازد و براى اين كار بايد اولاً به معرفت و شناخت كامل خدا رسيده و با معرفت او به سير و سلوك و به تلاش و كوشش خالصانه اقدام كند و صفحه دلش را از آن موانع پاك سازد و ثانياً به تخليه و تحليه و تجليه بپردازد، يعنى نفس خود را از كليه رذايل و آلودگىها و قيود مادى پاكسازد و صفحه دل را به انجام واجبات و اطاعت پروردگار و آراستن به فضائل زينت بخشد و علاوه بر آن، آن را به ترك مكروهات و انجام مستحبات صيقلى دهد در اين صورت است كه انسان مىتواند اين موانع را از سر راه خود بردارد. و پيوسته به ياد خدا يعنى كمال و جمال مطلق باشد.
نتيجه گيرى
آن چه در اين مقال به عنوان يكى از برنامههاى مؤمنان بررسى شد پرداختن به ذكر و ياد خدا است كه اولاً ياد خدا هم انگيزاننده انسان به سوى كمال و هم مانع از سقوط انسان و هلاكت اوست و ثانياً مراد از اين ذكر اعم از ذكر زبانى و قلبى است و ثالثاً با اين كه خوب است انسان در همه حالات به ياد خدا باشد اما در برخى مواقع تأكيد خاص شده تا به ياد او باشيم و رابعاً به آثار مهم ذكر يعنى پاىبندى به اطاعت خدا و بصيرت و بينش درونى و آرامش قلبى و روحى و خداى سبحان به ياد انسان بودن و خوديابى وپرداخته شده و در نهايت به موانع ذكر و راههاى زدودن آن اشاره گرديد. اميد است كه مؤمنان راستين با توجه نمودن به برنامه الهى به انجام آن پرداخته و از آثار آن بهرهمند شوند.
پىنوشتها: –
1. سوره احزاب، آيه 42 – 41.
2. سوره انبياء، آيه 20.
3. سوره نساء، آيه 142.
4. نهج البلاغه، خطبه 222.
5. تصنيف غررالحكم، ص 189.
6. بحرالمعارف، ج 1، ص 184 – 183.
7. سوره آل عمران، آيه 191.
8. اصول كافى، ج 2، ص 499.
9. همان، ص 496.
10. سوره انفال، آيه 45.
11. اصول كافى، ج 2، ص 499.
12. بحارالانوار، ج 13، ص 328.
13. همان، ج 73، ص 173.
14. همان، ج 90، ص 152.
15. همان، ج 74، ص 1.
16. همان، ج 90، ص 156.
17. همان، ج 93، ص 158.
18. غررالحكم، ص 404.
19. همان.
20. سوره رعد، آيه 28.
21. مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.
22. سوره طه، آيه 124.
23. سوره بقره، آيه 152.
24. سوره يوسف، آيه 24.
25. سوره حشر، آيه 19.
كجا مثل خديجه مى توان يافت
كجا مثل خديجه مىتوان يافت
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
نيست زنى در سخا به پاى خديجه
چشم فلك خيره بر وفاى خديجه
بنت «خويلد» كه چرخ پير عقيم است
تا كه بزايد زنى به جاى خديجه
رفعت طبع و صفاى باطن وى را
كس نشناسد مگر خداى خديجه
يك زن و اين قدر جانفشانى و ايثار
چشم خِرَد مات بر عطاى خديجه(1)
در حدوده سه، يا فراتر از سه دهه پيش از اسلام، در دامن طبيعت و پاك و سالم حجاز، و در كرانه چاه جوشان زمزم، اين يادگار الهامبخش «هاجر» و «اسماعيل» دخترى ديده به جهان گشود كه در زندگى پر فراز و نشيب و تاريخ سازش نشان داد كه دلى به شفافى آينه صاف، انديشهاى به جوشانى زمزم، و فطرتى به زلالى آبشارهاى بلند و زيبا و پاك و دور از دسترس داشت.
خانواده او بر خلاف رسم سياه و منحط زمانه، مقدم او را گرامى داشتند و ضمن تبريك ولادت او به پدرش «خويلد» و مادرش «فاطمه» نام نوزاد خويش را «خديجه» به مفهوم برگزيده و گسسته و بيگانهاى از ناپسندىها و نازيبايىها و نارواها برگزيدند.(2)
اوصاف تبار خديجه
خديجه در خاندانى اصيل و برجسته و ممتاز ديده به جهان گشود كه به اين ويژگى و امتيازات آراسته بود.
1- فرهنگ دوستى و دانش خواهى.
2- معنويت جويى و دورى از پرستشهاى حقارتبار و بيداد و گناه.
3- ترقى خواهى و تحوّلطلبى و دورى از عقب ماندگى و محافظه كارى و تاريكانديشى.
4- حريتطلبى و ستم ستيزى و آزادگى.
5 – درايت و آينده نگرى و ژرفانديشى.
6- استقلال جويى و انتخابگرى و ذوق و ابتكار و پرهيز از واپسگرايى و دنباله روى.(3)
اين دختر از نظر ريشه و تبار هم از سوى پدر و هم از سوى مادر با پيامبر خويشاوندى داشت. در نياى چهارم از طريق پدر و نسل هشتم از سوى مادر عموزاده پيامبر به شمار مىرفت.(4)
پدر خديجه
پدر خديجه «خويلد» از چهرههاى برجسته و شجاع زمان خويش بود. تاريخ نگاران آوردهاند وقتى پادشاه ستمگر «يمن» تصميم گرفت «حجرالاسود» را از ديوار كعبه جدا نموده براى رونق بخشيدن به معبد يمن انتقال دهد. براى مقابله چند كار انجام داد:
1- با پادشاه «يمن» ملاقات نموده و او را از اين كار به شدّت برحذر داشت و گفت: «و انّ ربّ البيت لن يتركه بل ستحلّ عليه اللعنة تؤدّى به الى التهلكة؛براستى صاحب خانه آن رها را نمىكند (و از آن دفاع خواهد كرد) بلكه (متجاوز را) به لعنت ابدى گرفتار نموده هلاك خواهد ساخت.
2- با دعوت سران قريش و چهرههاى با نفوذ، شوراى امنيّت ملّى تشكيل داد و با اين شعار آنان را به مقاومت دعوت نمود: «الموت احسن من ذلك؛ مرگ بهتر از اين (ذلّت) پذيرى است.»
3- در مرحله سوّم شمشير خود را بر گرفت: «و خرج و خرجت معه قريشٌ بسيوفهم؛و به ميدان دفاع قدم گذاشت و قريش نيز با شمشيرهايشان او را همراهى كردند.» و در نتيجه شاه يمن را از حمله باز داشتند.»(5)
مادر خديجه
او كه «فاطمه» نام داشت و در يكى از اصيلترين خاندان عرب ديده به جهان گشود. از ويژگىهاى او اين بو دكه اسير ارزشهاى منفى و ذلّت بار خرافى نشد بلكه دل و دامان و انديشه و رفتار را پاك مىداشت و وجود خود را به ارزشهاى راستين آراسته نمود و به دين و آيين پدران توحيدگرا و عدالتخواه حضرت ابراهيم و اسماعيل ايمان داشت.(6)
برادرزاده خديجه
خديجه برادر زادهاى به نام «حكيم» داشت كه از سويى سرآمد ثروتمندان و نامداران عرب بود و ثروت خويش را در راه بخشش به محرومان و دستگيرى از افتادگان به كار مىبرد و از سوى ديگر مرد خرد و خرد ورز و صاحب نظر و خود ساخته بود تا آنجا كه در سن پانزده سالگى به عضويت «دارالندوة» يا مجلس مشورتى قريش – كه از شرائط آن عمر و تجربه چهل ساله بود – در آمد. اين شخص در روش و منش و مديريت خديجه تأثير به سزايى داشته است.(7)
عموى توحيدگرا
ورقة بن نوفل عموى دانشمند و خداجوى خديجه بود. درباره او مىخوانيم: «از جمله اعضاى برجسته خاندان خديجه عمويش «ورقه» بود او مرد خردمند و خوشفكر و انديشورى بود كه در پى تحقيق و تفكّر در مورد آيين توحيد گرايانه ابراهيم بود، او كسى بود كه مشاور و مورد اعتماد خديجه بود از جمله در امر ازدواج با پيامبر(ص) و خبر از نزول وحى بر قلب مصفاى پيامبر(ص) بر گفتههاى او اعتماد كرد.
او دانشور و صاحب نظر در معارف و مفاهيم و مقررات كتابهاى آسمانى پيشين، و يك كشيش آگاه و حق طلب و آزادمنش و بى تعصب بود و بر ضد شرك و خرافات و بيداد فرياد مىزد. نمونه اشعار او در توحيد و يكتاپرستى و پيرامون جهان پس از مرگ نشاگر عظمت و درايت او مىباشد.(8)
ابن هشام مىگويد: از جمله كسانى كه عليه بت پرستى سخن گفت ورقه بود، او خطاب به قوم خود مكيان گفت: «جامعه و مردم ما از راه و رسم ابراهيم خليل انحراف جسته و در برابر بتها و معبودهاى دروغين سجده مىكنند! اين سنگى كه آنان در برابرش سجده مىكنند نه قدرت شنيدن دارد و نه ديدن و نه مىتواند به كسى سود و زيانى برساند.(9)
توصيههاى ورقه به خديجه
ورقه به برادر زادهاش چنين سفارش مىكرد: «دخترم! از همراهى و همنشينى با كم خرد بپرهيز! چرا كه او در حالى كه در انديشه سود رسانى و نيكى به توست، زيانت مىرساند.چنين كسى دور را در نظرت نزديك و نزديك را دور جلوه مىدهد اگر در زندگى امانتى به او بسپارى به آن خيانت مىورزد و اگر امانتى به تو بسپارد، به تو جسارت و اهانت روا مىدارد.
دخت ارجمندم! انسان كم خرد اگر سخنى گويد، دروغ مىپردازد و اگر تو سخنى به او بگويى به تو و گفتارت بها نمىدهد. و تو را بسان سرابى مىپندارد و وصف مىكند كه تشنه آن را آب مىپندارد و هنگامى كه به آن مىرسد آبى نمىيابد.(10)
و در جاى ديگر اين گونه او را مورد مهر قرار مىداد «دخترم! نه با انسانهاى نادان و ناآگاه كشمكش و ستيزه نما و نه با عالمان و آگاهان، چرا كه گروه نخست، انديشه و منطق تو را نمىفهمند و آماج گستاخى و اهانت قرار مىدهند. و گروه دوم دانش شان تو را از چيرگى بر آنان در جدال باز مىدارد افزون بر اين، انسان سعادتمند و كمال جو كسى است كه از دانش و دانشمند راه درست بجويد و بپرسد.(11)
اين سخنان سخت در شكلگيرى شخصيت خديجه اثر بخش بود.
القاب خديجه
القاب هر شخص بر گرفته از اوصاف و رفتار اوست كه بخوبى مىتواند نشانگر و بيانگر شخصيت او باشد.
حضرت خديجه نيز از اين امر مستنثى نيست، القابى براى او ذكر شده است كه نشانگر عظمت و رفعت او است:
1- طاهره
زرقانى گويد: «…و كانت تدعى فى الجاهليّة بالطّاهرة لشدّة عفافها؛(12) خديجه در دوران (تيره) جاهليت بخاطر شدّت عفافش “طاهر” و پاكيزه خوانده مىشد.»
و يكى ديگر از نويسندگان اهل سنّت مىگويد: «و كانت فى الجاهليّة الطّاهرة؛(13) او (خديجه) در دوران جاهليت پاك و طاهر بود.»
علّامه مامقانى فقيه و رجال شناس نامدار معاصر نيز در وصف خديجه آورده است: «كانت تدعى فى الجاهليّة الطاهره»(14)
2- سيده زنان قريش
يكى از دانشمندان اهل سنّت مىنويسد: «و كانت تسمّى سيّدة نساء قريشٍ؛(15) خديجه سيده زنان قريش ناميده شده بود.»
در آخرين لحظات كه در بستر مرگ افتاده بود گريه مىكرد. اسما به او گفت: «اتبكين و انت سيّدة نساء العالمين و انت زوجة النّبىّ و مبشّرةٌ على لسانه بالجنّة؛(16) آيا گريه مىكنى؟ در حالى كه شما سرور زنان عالميان(زمان خود) و همسر پيامبر هستى، و بر زبان نبى بشارت بهشت داده شدهاى.»
3- مباركه
مباركه كه به معناى بالندگى و نيك بختى و افزايش آمده است.و راغب اين چنين معنى مىكند: «اصل البرك صدر البعير – و البركة ثبوت الخير الالهى فى الشىء».(17)
اين لقب پيش از ولادت آن بانو بر زبان خداوند متعال خطاب به مسيح آمده است آنجا كه نشانههاى پيامبر خاتم را ترسيم مىكند، مىفرمايد: «نسله من مباركةٍ و هى ضرّة امّك فى الجنّة؛(18) نسل او (پيامبر خاتم) از (بانوى) مباركه است كه او همدم مادرت(مريم) در بهشت است.»
على (ع) نيز در اشعارى جانسوز كه در رثاى او فرموده، مىفرمايد:
…مهذّبةٌ قد طيّب اللّه خيمها
مباركةً و اللّه ساق لها الفضلا(19)
بانوى خود ساخته كه خداوند خيمه و گرداگردش را پاكيزه ساخته است بانوى پر بركتى كه خدا او را (به خاطر پاكى و..)به سوى فضيلت سوق داده است.»
و از عبداللّه بن سليمان – كه باتورات و انجيل و عالمان مسيحى و يهودى آشنا بود – نقل شده است كه: ما در نويدها و بشارتهاى انجيل درباره آخرين پيامبر خدا چنين خوانديم كه خدا خطاب به مسيح فرمود: آن حضرت در زندگى خويش همسرانى بر مىگزيند با اين حال نسل خيلى زياد نخواهد شد. نسل ماندگار او از زن با بركت و مباركهاى است كه در بهشت پر طراوت جاى دارد: «…انّما نسله من مباركة لها بيتٌ فى الجنة….»(20)
4- صدّيقه خديجه
صديق كه به معناى راستگويى و با راست بودن گفتار و عقيده است، از ديگر القاب آن بانوى با عظمت است. قرآن كريم مىفرمايد: «و الذين آمنوا باللّه و رسوله اولئك هم الصديقون؛(21) و كسانى كه به خدا و پيامبر او ايمان آوردهاند، آنان همان راستگويانند.»
اين آيه مىگويد: كسى كه ايمان واقعى به خدا و رسولش داشته باشد جزء صديقين است. يقيناً حضرت كه دوّمين مسلمانى است كه به پيامبر اكرم(ص) ايمان آورده است مصداق اين آيه شريفه مىباشد و همچنين مصداق آيه ذيل نيز مىباشد كه مىفرمايد: «و من يطع اللّه و الرسول فاولئك مع الّذين انعم اللّه عليهم من النبيّين و الصدّيقين و الشّهداء و الصّالحين و حسن اولئك رفيقاً؛(22) و هر كه از خدا و پيامبرش فرمان برد همراه كسانى خواهد بود كه خدا به آنان نعمت ارزانى داشته است همچون پيامبران و صدّيقان و شهيدان و شايستگان و اينان چه نيكو رفيقانند.»
حضرت خديجه هم خود از صدّيقان است و هم همراه صديقان (از جمله حضرت مريم(23)(ع)) در بهشت.
در فرازى از زيارت نامه پيامبر اكرم(ص) مىخوانيم: «السّلام على ازواجك الطّاهرات الخيرات، امّهات المؤمنين،خصوصاً الصّديقة الطاهرة…خديجة الكبرى امّ المؤمنين…؛(24) سلام بر همسران پاك نيكو كردارت كه مادران مؤمنين هستند به ويژه بر آن بانوى صديقه پاك (سرشت) خديجه كبرى مادر مؤمنين باد.»
در ذيل جملات فوق به صفت و لقب ديگرى از آن بانو اشاره شده است كه عبارت است از «خديجه كبرى» بانوى ارجمند كه او را بخاطر ژرف نگرى و درست انديشى و پاك منشى و آراستگى به ارزشهاى والاى انسانى به اين نام خواندهاند چرا كه او در شرايطى بود كه پيامبر در تدبير امور و ساماندهى شؤون و در همه ابعاد زندگى اجتماعى و سياسى او را به عنوان وزير و معاون و مشاور بزرگ خويش از جامعه زنان مىنگريست و از خرد بزرگ و درايت نيكو و مديريت تحسين برانگيز او بهره مىگرفت.(25)
و زينب(س) نيز به اين وصف و لقب در صحراى كربلا، در كنار اجساد شهدا، اشاره كرد آنجا كه فرياد برآورد «الى اللّه المشتكى و الى محمّدٍ المصطفى…و الى خديجة الكبرى؛(26) به سوى خدا و نزد پيامبر خدا محمد(ص) و خديجه كبرى شكايت مىبرم.
5 – غرّاء(بلند جايگاه)
در دعاى ندبه آن بانو با عنوان “غراء” كه به مفهوم بلند جايگاه و پرفراز و پر معنويت آمده ياد شده آنجا كه مىخوانيم: «اين ابن النّبىّ المصطفى و ابن علىّ المرتضى و ابن خديجة الغرّاء و ابن فاطمة الكبرى؛كجا است پسر نبى برگزيده و پسر على مرتضى و خديجه غراء و بلند جايگاه و پسر فاطمه كبرى.»
جناب ابوطالب نيز در حين خواستگارى از خديجه به بلند مرتبگى آن بانو اشاره دارد آنجا كه مىگويد:
«انّ ابن اخينا خاطبٌ كريمتكم الموصوفة بالسّخاء و العفّة وهى فتاتكم المعروفة المذكورة فضلها الشّامخ خطبها…؛(27) اينك برادر زاده ما محمد(كه بى نياز از وصف و ستايش است) به خواستگارى دخت گرامى شما كه داراى وصف بخشندگى و عفت مىباشد، همان دختر شما كه شهره آفاق است و برتريش زبانزد همگان، و مقامش ارجمند (و بلند مرتبه) است.»
در جملات فوق علاوه بر بلند مرتبگى(الشّامخ خطبها) آن بانو به چند صفت قابل تمجيد آن بانو نيز اشاره شده است: 1- كريم و بزرگوار 2- سخاوتمند و بخشش گر 3- عفت و پاكدامنى 4- معروفه و شناخت شده در بين مردم و جامعه.
6- زكيّه
در مفردات راغب درباره زكيّه مىخوانيم: «اصل الزكاة النموّ الحاصل من بركة اللّه؛(28) اصل زكات به معناى بالندگى است كه از بركت خداوند بدست مىآيد.»
در قرآن كريم هم، ماده زكى به معناى پاكى و پاكيزگى(29) بى گناهى (30) و رشد و بالندگى (31) به كار رفته است.
حضرت خديجه نيز به تناسب پاكيزگى و رشد و بالندگى و آراستگى به ويژگىهاى اخلاقى و كارهاى شايسته، به لقب «زكيّه» خوانده شده است.
در زيارت نامه پيامبر اكرم(ص) مىخوانيم: «السّلام على ازواجك الطّاهرات خصوصاً…الزّكية خديجة الكبرى؛(32) سلام بر همسران پاكت خصوصاً بانوى پاك سرشت خديجه كبرى باد.»
7- راضيّه، مرضيّه
راضيه كسى است و نفسى است كه از تدبير و تقدير حكيمانه خدا خشنود و راضى باشد، و مرضيّه به نفسى گفته مىشود كه مورد پسند الهى باشد و خداوند از رفتار و گفتار او اعلام رضايت كند. راغب مىگويد: در قرآن كريم مىخوانيم: «يا ايّتها النّفس المطمئنة ارجعى الى ربّك راضيّةً مرضية؛(33) اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.»
در واقع اين دو واژه بيانگر برترين و عظيمترين مقامات روح ونفس انسانى است كه مىتواند به آن دست يابد، نتيجه راضيّه و مرضيّه بودن آن است كه روح به مرحله “مطمئنه” صعود كند لذا در روايات بر امام حسين(ع) تطبيق شده است. حضرت صادق(ع) فرمود: «سوره فجر را در هر نماز واجب و مستحب بخوانيد كه سوره حسين بن على(ع) است…»(34)
در زيارت نامه پيامبر اكرم(ص) اين دو لقب با عظمت به خديجه كبرى داده شده است:
«السّلام على ازواجك الطّاهرات الخيرات…خصوصاً الصديّقة…الرّاضية المرضيّة خديجة الكبرى امّ المؤمنين؛(35) سلام بر همسران پاك و نيكو كردارت، خصوصاً بانوى صديقه و خشنود از خدا و مورد پسند الهى، خديجه كبرى مادر مؤمنان.»
آرى خديجه كبرى به گونهاى زندگى كرد و در راه اسلام فداكارى نمود كه مورد رضايت الهى قرار گرفت و «مرضيّه» لقب يافت و آن چنان در مقابل تقديرات الهى (از محاصره اقتصادى گرفته تا تنهايى و رنجها و بيماريها و دادن ثروتها و…) تسليم و راضى بود كه به لقب «راضيه» ارتقاع درجه يافت.
در ضمن جملات زيارت نامه پيش گفته به شش لقب، از لقبهاى پر افتخار آن بانو اشاره شده است:
1- «صديقه» يا گواهى كننده و تصديق كننده حق، با رفتار و كردار شايسته خويش.
2- «طاهره» يا پاك سرشت و پاكروش.
3- «زكيّه» يعنى پاك و بالنده از نظر جسم و روح.
4- «راضيه» يعنى خشنود از تقديرات الهى.
5 – «مرضيه» يعنى انسانى كه خداوند از رفتار و كردار او خشنود است.
6- «خديجه كبرى» كه به معناى بانوى ارجمند و بلند مرتبه است.
پىنوشتها:
1. شعر از حاج حسين فولادى قمى.
2. ر.ك:فروغ آسمان حجاز خديجه(ع) على كرمى فريدنى، قم دفتر فرهنگى نسيم انتظار، 1385، ص 31- 33.
3. همان، ص 82.
4. خديجه، دختر «خويلد» فرزند«اسد»، فرزند«عبدالعزى»فرزند«قصىّ» فرزند كلاب بود. و نسبت پيامبر(ص) نيز از اين طريق، عبداللّه، فرزند عبدالمطلب، فرزند هاشم فزرند عبدمناف، فرزند قصى، فرزند كلاب، به قصى مىرسد.
5.الانوار الساطعه، سيلاوى، ص 9 – 10، به نقل از فروغ آسمان حجاز، همان، ص 90 – 91.
6. فروغ آسمان حجاز، همان، ص 91.
7. همان، ص 92 – 94.
8. فاطمه زهرا(س) توفيق ابو علم، ص 32.
9. سيره ابن هشام، قاهره، مطبعة المصطفى البابى، ج 1، ص 222 – 223.
10. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، ج 74، ص 193.
11. يا نبت اخى لاتمارى جاهلاً و لا عالماً فانّك متى ماريت جاهلاً اذلّك و متى ما ريت عالماً منعك علمه و انّما يسعد بالعلماء من اطاعهم. همان، ج 2، ص 130 – 131، ح 16.
12. شرح المواهب، اللدنيّه، زرقانى، ج 1، ص 199.
13. هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 218.
14. تنقيح المقال، مامقانى، ج 3، ص 77 و ر.ك: بهجة قلب المصطفى، ص 187.
15. شرح المواهب، همان، ج 1، ص 199.
16. الانوار الساطعة، همان، ص 351.
17. مفردات راغب اصفهانى، تهران نشر الكتاب، 1404، ص 44 و ر.ك: تاج العروس واژه “برك” و لسان العرب.
18. بحار، همان، 21، ص 352؛ كحل البصر، محدث قمى، چاپ بيروت، ص 70.
19. همان، ج 44، ص 193؛ مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 70.
20. متن «قرأت فى الانجيل فى وصف النّبى نكاح النساء ذو النسل القليل انمّا نسله من مباركة لها بيت فى الجنة، بحار الانوار، همان، ج 43، ص 122.
21. سوره حديد، آيه 19.
22. سوره نساء، آيه 69.
23. و امّه صدّيقةٌ؛ و مادرش بسيار راستگو بود.سوره مائده، آيه 75.
24. بحارالانوار، ج 100، ص 189.
25. ر.ك: لغت نامه دهخدا،ج 21، ص 300؛ عمده ابن بطريق، ص 204؛ فروغ آسمانى حجاز، ص 62.
26. در رواق چشمهاى اشكبار، على كرمى فريدنى.و فروغ آسمان حجاز، ص 64.
27. بحارالانوار، ج 16، ص 69.
28. مفردات راغب، ص 213.
29. قد افلح من زكيها(شمس، آيه 9).
30. اقتلت نفساً زكيّةً(كهف، 74) .
31. ذلكم ازكى لكم و اطهر(بقره،232).
32. بحار، ج 100، ص 189.
33. والفجر، آيه 28 – 27.
34. مجمع البيان، طبرسى، بيروت، دارالمعرفه، ج 10، ص 481.
35. بحار، ج 97، ص 188.
حراست بيت المال از ديدگاه علوى
حراست بيتالمال از ديدگاه علوى
عسكرى اسلامپوركريمى
مقدّمه
روش زمامدارى در اسلام و روابط حكومت با جامعه، بر اساس مساوات و عدالت و احترام و رعايت حقوق همگان و توجّه به آحاد ملّت و حذف تشريفاتِ بيهوده است.
«حاكم» در اسلام، فردى است كه مسئوليّتش از افراد ديگر بيشتر و وظائفش از همگان خطيرتر است. حاكم مانند برادرى مهربان و خادمى دلسوز و امين، انجام وظيفه مىنمايد و حكومت را وسيله اشباع غرايز حيوانى، خودخواهى و نخوت قرار نمىدهد.
حاكم نمىتواند خود و كسانش را بر ديگران برگزيند و براى خود و وابستگانش دستگاه و تجمّلات فراهم كند و به روش كسرى و قيصر عمل نمايد، از مردم فاصله بگيرد و بيش از حقّ خود از «بيتالمال» بردارد.
حكومت در اجتماع اسلامى، بايد درخشانترين مظهر «عدالت اسلامى» باشد و از استبداد و استثمار، به هر نحوه، منزّه باشد و در تقسيم بيتالمال بين افراد ملت هيچگونه تبعيض روا ندارد….
حكومت امام على عليهالسلام نشان دهنده تمام اين اصول و روشنترين تجلّى حكومت انسانى و معرّفِ حقيقى روح عدالت و مساوات اسلام است.
در اين نوشتار مختصر، بمناسبت شهادت آن بزرگوار تنها به حفظ و حراست از بيتالمال و بهرهگيرى از آن در حكومت امام على عليهالسلام مىپردازيم.
ستيز با ناهنجارى
در فرهنگ امام على عليهالسلام بهرهگيرى از بيتالمال و حفظ و حراست از آن بر اساس قانون، از اهميّت ويژهاى برخوردار است. يكى از امورى كه حضرت بر آن اصرار و پافشارى مىورزيد، جلوگيرى از بخششهاى نارواى بيتالمال و تقسيم مساوى آن بين مسلمانان، اعم از عرب، عجم، مولى و عبد بود؛ چيزى كه بسيارى از اصحاب از آن رويگردان بوده، تاب و تحمل پذيرش آن را نداشتند. اين عده به همين جهت، يكى بعد از ديگرى به آن حضرت اعتراض نموده و پس از مدّتى كنارهگيرى، عَلَم مخالفت و دشمنى برافراشتند.
از زمان خليفه دوم، بيتالمال بر اساس سوابق و درجات اصحاب تقسيم مىشد. در زمان عثمان نيز همين سياست، با تساهل افزونترى ادامه يافت؛ يعنى نه تنها طبق ديوان عمر، اموال بيت المال به طور نامساوى تقسيم مىشد؛ بلكه حاتمبخشىهاى بىحساب و كتابى از سوى خليفه سوم صورت مىگرفت. از اين رو ذائقه بسيارى از اصحاب به اخّاذىِ ناروا از بيتالمال عادت كرده، مسئله تساهل در استفاده غير عادلانه از بيتالمال رواج يافت. امام على عليهالسلام پس از رسيدن به خلافت، در همان روزهاى نخست، فرمود:
«اَلا و اِنَّ كلّ قطعة اقطعها عثمان من مالِ اللّه مردودٌ على بَيتِ المال المسلمين…(1)و اللّه لو وجدتُهُ قد تزوّج به النّساء و ملك به الاماءُ، لرددتُه فانّ فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه أضيق(2) آگاه باشيد هر قطعه زمينى را كه عثمان از مال خدا به كسى هديه داده، به بيتالمال مسلمانان عودت داده خواهد شد… قسم به خدا! اگر با آن اموال، زنانى كابين بسته و يا كنيزانى خريده باشند، آن را بازپس خواهم گرفت؛ زيرا «عدالت» مايه گشايش و رفاه است و آن كس كه عدالت بر او گران آيد، تحمّل ظلم و ستم برايش گرانتر خواهد بود.»
على عليهالسلام سپس براى تمام كارگزارانش اين بخشنامه را صادر فرمود:
«لايسخروا المسلمين، من سألكُم غير الفريضة فقد اعتدى فلاتعطوه(3) هر كس بيش از سهم تعيين شدهاش را طلبيد، زيادهطلبى كرده است. از پرداخت زياده، خوددارى كنيد».
تقسيم مساوى بيتالمال، موجب نارضايتى و اعتراض بسيارى از بيعت كنندگان و دوستان دور و نزديك آن حضرت شد؛ به طورى كه افرادى چون: طلحه، زبير و حتى نزديكان آن حضرت چون: برادرش عقيل (4)و خواهرش امّ هانى (5) بدان اعتراض كردند.
يحيى بن عروة بن زبير مىگويد: وقتى نزد پدرم سخن از على عليهالسلام به ميان مىآمد، او از حضرت بد مىگفت، ولى يك بار به من گفت: «پسرم! قسم به خدا! مردم از على جدا نشدند مگر به خاطر دنيا».
اسامة بن زيد، پيكى نزد حضرت فرستاد و گفت:
«عطاى مرا بفرست، شما مىدانى كه اگر در دهان شير بروى، با شما مىآيم».
اميرمؤمنان عليهالسلام در پاسخ نوشت:
«انّ هذا المال لمن جاهد عليه، و لكن لى مالاً بالمدينة فأصب منه ما شئت(6)اين مال براى كسى است كه در جهاد شركت كرده باشد؛ اما من در مدينه مالى دارم، هرچه مىخواهى از آن بگير.»
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: يكى از دوستان اميرمؤمنان عليهالسلام از ايشان مالى درخواست نمود، حضرت فرمود:
«يخرج عطائى فأُقاسِمُك هُو؛ آنگاه كه حقوق من رسيد، از آن به تو مىدهم»؛ ولى آن شخص به آن مقدار قانع نشد و گفت: برايم كافى نيست. به معاويه پيوست.(7)
قانونمدارى
در فرهنگ آن امام، بهرهگيرى از بيتالمال مسلمانان بر پايه قانون، از اهميّت ويژهاى برخوردار است. يكى از توصيههاى مهم و كاربردى على عليهالسلام به كارگزارانش، بهرهگيرى معقول و قانونى از بيتالمال است. حضرت بارها كارگزارانش را از خطرها و آفتهاى قانون شكنى در مورد بيتالمال، برحذر داشته است. سياست اقتصادى على عليهالسلام در مورد بهرهگيرى از بيتالمال، يكى از اصولىترين سياستهاى اقتصادى است كه براى كارگزاران همه دورهها كاربرد دارد.
متأسّفانه يكى از امورى كه جوامع امروزه را رنج مىدهد، استفاده و بهرهگيرى غير قانونى برخى از كارگزاران و نزديكان آنها از بيتالمال است. سرگذشت برخى از اين دست كارگزاران، نشان مىدهد كه يكى از عوامل مهمّ ناهنجارى آنان مربوط به بهرهگيرى ناروا از اموال عمومى بوده است. برخى از نزديكان كارگزاران و اطرافيان آنها از قدرت، سوء استفاده كرده، آنگونه از بيتالمال بهره مىگيرند كه گويا تمام بيتالمال، اموال شخصى آنان است. على عليهالسلام در مورد استفاده غير قانونى عثمان بن عفّان و نزديكان او از بيتالمال، مىفرمايد:
«و قام معه بنو أبيه يَخْضَمُونَ مالَ اللّه خِضْمَةَ الاِبلِ نِبتَةَ الرَّبيع(8) هنگامى كه عثمان به خلافت قيام كرد، خويشاوندانش با او ايستادند و بيتالمال را مانند شترِ مهار بريدهاى كه گياهان بهارى را بچرد، خوردند و بر باد دادند.»
بر اساس ضرورتِ رعايت قانون در بهرهگيرى از بيتالمال است كه على عليهالسلام به مالك اشتر توصيه مىكند كه خود و نزديكان او در استفاده از اموال عمومى، حريم قانون را حفظ كنند:
«و ايّاكَ و الاِستئْثارَ بما النّاسُ فيه أسوةٌ(9) بپرهيز از اينكه چيزى را به خود مخصوص دارى كه بهره همه مردم در آن (بيتالمال) يكسان است.»
همچنين مىفرمايد:
«والى، نزديكان و خويشاوندانى دارد كه خوى برترى جويى دارند و گردن فرازى… ريشه ستم اينان را با بريدن اسباب آن درآور و به هيچيك از اطرافيان و خويشاوندانت زمينى را به بخشش وامگذار…»(10)
ثروتهاى بادآورده
حضرت در اموال كارگزاران به شدّت دقّت مىكرد؛ اگر كسى به طور غير منتظره صاحب ثروت يا خانه و زمينى مىشد، به سرعت منبع درآمد او را جست و جو مىكرد. اگر كارگزارى به ناحق از بيتالمال سهم افزونترى براى خود مىگرفت، با برخورد تند على عليهالسلام مواجه مىشد. از اين رو، زيادهخواهان از آن حضرت جدا شده، به معاويه مىپيوستند. كما اينكه يزيد بن حجيه فرماندار «رى» و دشتپى(11) مصقلة بن هبيرة (12) و نعمان بن عجلان (13) پس از خيانت در بيتالمال، به سوى معاويه گريختند.
«شريح قاضى» در كوفه خانهاى به هشتاد دينار خريد(14) حضرت سريع «قنبر» را دنبال او فرستاد و به شدّت وى را مورد بازخواست قرار داد. شريح، خود ماجرا را چنين نقل مىكند:
وقتى نزد على عليهالسلام رفتم، گفت: به من خبر رسيده خانهاى به هشتاد دينار خريدهاى…؟ گفتم: بله اى اميرمؤمنان!
ايشان فرمود:
«اى شريح! از خدا بترس، همانا به زودى كسى به سراغت مىآيد كه به سند خانهات نمىنگرد و به دلائل و توجيهات تو بر مالكيت اين خانه، نگاه نمىكند، تو را از خانهات بيرون آورده، به قبر تسليم مىكند، در حالى كه نه مالى همراه دارى و نه خانهاى! قدرى درنگ كن! ببين اين خانه را از غير مالت نخريده باشى و يا از مال غيرِ حلال نپرداخته باشى، كه اگر چنين باشد، در دنيا و آخرت خسارت كرده و زيان نمودهاى.»(15)
امام على عليهالسلام در نامهاى به يكى از نمايندگانش مىفرمايد:
«… به من اطلاع دادهاند كه تو زمين را برهنه كردهاى و محصول درختان و زراعت را براى خويشتن جمع كردهاى و چيزى به مردم ندادهاى و همه اموال بيتالمال را هم براى خويش اندوختهاى! بنابراين، گزارش كار خود و حسابِ دخل و خرجت را برايم بفرست. و به ياد داشته باش كه حسابرسى خداوند در رستاخيز، از حسابرسى و بررسى مردم، دقيقتر است؛ زيرا ممكن است در اينجا، كسى گزارشْ برخلاف واقع بنويسد، يا دروغى بگويد، اما در روز قيامت همه چيز روشن است و پروندهها حقايق را نشان مىدهند.»(16)
برخورد امام على عليهالسلام با برادرش عقيل كه سهم بيشترى از بيتالمال مىخواست حاكى از دقّت بسيار و اهتمام آن امام همام در بهرهگيرى از بيتالمال و رعايت قانون است. عقيل به خاطر سختى معيشت، خدمت آن حضرت رسيد و گفت:
برادر! فرزندانم گرسنه هستند، زندگىام به سختى مىگذرد، مقدارى سهم ما را از بيتالمال زياد كن.
حضرت كه در بالاخانهاى مُشْرِف به سراى تجّار بود، فرمود:
برادر! برخيز، مقدارى از پولهايى كه در اين تجارتخانه است، بياور.
عقيل پاسخ داد:
آيا مرا به سرقت امر مىكنى؟
حضرت فرمود:
برادر! تو مرا به دزدى دعوت مىكنى؟ اين بيتالمال مسلمانان است. من حق ندارم بيش از آنچه به ديگران مىدهم، به تو بدهم.
اين است سيره حكومتى على عليهالسلام و آن هم مسئله خاموش كردن چراغش در نيمه شب و عدم استفاده از روغن چراغ بيتالمال براى كار شخصى خود!(17)
على عليهالسلام نهايت توجّه خود را در زمينه حفظ و حراست از بيتالمال و بهرهگيرى صحيح از آن به كار گرفته؛ تا آنجا كه به كارگزارانش دستور مىدهد كه حتّى در نوشتن نامهها از اسراف بپرهيزند. مىفرمايد:
«أدقّوا اقلامكم و قاربوا بين سُطوركم و احذِفوا عن فُضولِكم و اقصدوا قَصْدَ الْمَعانى و ايّاكم و الْاِكْثار فانّ اموال المسلمين لاتحتمل الاضرار؛(18) قلمها را نازك كنيد، فاصله سطرها را كم، مطالب اضافى را حذف كنيد و به معانى توجّه داشته باشيد. از پرنويسى، دورى شود، زيرا اموال مسلمانان تحمّل ضرر ندارد.»
نتيجهگيرى
از مطالبى كه گذشت، درمىيابيم كه «سيره حكومت علوى عليهالسلام» روشنترين تجلّى حكومت انسانى و مُعَرِّف حقيقى روح عدالت و مساوات اسلامى است.
بخششهاى نارواى بيتالمال و تقسيم غير عادلانه آن در «حكومت علوى» مردود و مطرود است. سياست على عليهالسلام در مورد بهرهگيرى از بيتالمال و حفظ و حراست از اموال عمومى، فقط تئورى نيست كه آن را بنويسيم و در كنارى بگذاريم؛ بلكه دستورالعملى است براى كشوردارى كه بايد همه كارگزاران آن را ملاكِ عمل خود قرار دهند؛ چرا كه با رعايت اين قبيل دستورالعملها، افراد بىخانمان و نيازمند، سامان مىگيرند و عدالت اجتماعى، تحقّق مىيابد.
در نحوه رفتار على عليهالسلام با كارگزارانش در مورد بيتالمال، دو نكته مهم قابل توجّه است:
1. نظارت دقيق زمامدار جامعه اسلامى كه البته قبل از هر كس، خود زمامدار بايد تعدّى و تخطّى نكند بر اجراى صحيح قانون در اموال عمومى توسّط كارگزارانش.
2. برخورد قاطع زمامدار با كارگزارانى كه قانونشكنى مىكنند.
شايان ذكر است كه: كارگزاران و هر كسى كه به نحوى با بيتالمال سر و كار دارد و متصدّى آن است، بايد توجّه و دقّت كامل داشته باشد كه استفاده غير قانونى از بيتالمال، ظلم بزرگى است؛ به دليل اينكه اموال عمومى، مال همه يتيمان، پابرهنگان، فقيران، ضعيفان و قشر آسيبپذير جامعه است كه در صورت «سوء استفاده»، حقّ همه آنها ضايع مىشود و اين، ستمى نابخشودنى است و از لحاظ وجدانى، عقلى و نقلى، محكوم و مذموم است.
پىنوشتها:
1. محمّدباقر محمودى، نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 1،ص 98؛ دارالتعاريف، بيروت، 1396 ق.
2. نهج البلاغه، خطبه 15.
3. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 4، ص 31.
4. همان، ج 1،ص 224.
5. همان، ص 224 و 225.
6. شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحديد، ج 4، ص 102.
7. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 4،ص 146 و 147.
8. نهج البلاغه، خطبه شقشقيه. در مورد سوء استفاده عثمان از بيتالمال، ر.ك: مروج الذّهب، ج 2،ص 350؛ الغدير، ج 8، ص 275 – 287 و شرح نهجالبلاغه، ابن ميثم، ج 1، ص 167.
9. نهجالبلاغه، ترجمه جعفر شهيدى، ص 34.
10. همان، ص 338.
11. شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحديد، ج 4، ص 83 و 85 ؛قاموس الرّجال، محمّدتقى تسترى، جامعه مدرّسين، قم، ج 9، ص 438.
12. قاموس الرّجال، تسترى، نشر الكتاب، تهران، ج 9، ص 7.
13. همان، ص 220.
14. هر «دينار» معادل ده درهم بوده و اين مبلغ در آن روزگار براى خريد خانههاى گلى كوفه مبلغ گزافى به شمار مىآمد.
15. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 1، ص 602.
16. نهج البلاغه، ترجمه فيضالاسلام، نامه 40، ص 955.
17. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 1، ص 224.
18. بحارالانوار، ج 41، ص 105 و ج 104،ص 275.
دانشور نوآور ابتكارات شهيد آيت الله سيد مصطفى خمينى
دانشور نوآور
(ابتكارات و ارزيابىهاى فكرى و شكوفايى علمى و فرهنگى شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى )
آخرين قسمت
غلامرضا گلى زواره
ديدگاههاى عارفانه
آيت اللّه مصطفى خمينى در عرفان نظرى و عملى به درجاتى عالى دست يافت، بحثهاى عرفانى وى هم در رساله هايى به طور مستقل و بصورت حواشى بر تأليفات حكما و عرفا قابل مشاهده است و نيز در مطالب تفسيرى او مىتوان اين نگرش را ملاحظه كرد. او عقيده دارد تا زمانى كه انسان در عالم طبيعى زندگى مىكند از مالكيت الهى كه بر وى ظاهر مىگردد بهرهاى ندارد ولى وقتى به عالم مثال ارتقا يافت احاطهاش به صور علمى و قواى نفس آشكار مىشود و چون به جهان آخرت رسيد كه قيامت عظمى و رجعت كبراست متوجه حالات قبلى خود مىگردد و براى او مشخص و روشن مىشود كه ذات الهى مالك همه چيز است و توحيد افعالى را بعد از فناى ذاتى درك مىكند.
در روشن كردن معناى وحدت وجود و اين كه با وحدت موجود بستگى ندارد مثالى را مىآورد: برحسب ظرفيتهاى گوناگون آب بر روى كره زمين فراوان است و اين تنوع و تكثر با نابودى ظرفها چون درياها، اقيانوسها، چشمهها، رودخانهها و خليجها از بين مىرود، در واقع اين قالبها و مرزها، محدوديت به وجود مىآورند و گرنه در حقيقت آب كمى و زيادى وجود ندارد، كسى هم كه وحدت ذاتى وجود را مىپذيرد عنوانهاى اسباب كثرت را اعتبارى مىداند و با تمسّك به ثنا و عبادت از اين قشرها، لباسهاى فرسوده و فناپذير و حصرها رها گردد، كثرت قابل مشاهده براى وجود، خارج از حقيقت آن هستند و حصول كثرت براى وجود به وسيله اعيانى كه عارض بر آن هستند ممكن نيست هر چند اين كثرت وهمى را نمىشود جدا كرد.
به نظر مصطفى خمينى سوره حمد از چهار سفر معنوى حكايت مىكند و ايشان اين برابر سازى اسفار اربعه با سوره حمد را از بخشندگىها و مهربانىهاى الهى نسبت به خود مىداند سوره فاتحه چگونگى سلوك اصحاب ايمان و ايقان و ارباب انس و عرفان را بيان مىكند. در سفر به سوى خدا، حق در حجاب خلق ديده مىشود و در رجوع اين سفر، خلق در حجاب حق نمود پيدا مىكند و مىگويد اياك نعبد و ايّاك نستعين و چون در اين حال كه حال صحو بعد از محو است مىخواهد ثابت بماند مىگويد: اهدنا الصراط المستقيم و اين سير معنوى به بزرگان اصحاب ايمان و عرفان كه به حق از خلق در حجابند اختصاص دارد.
بنابراين صراط مستقيم حالت برزخى كبرا و متوسط بين محو مطلق و صحو كلّى تام است و اهدنا الصراط المستقيم اشاره دارد كه سعادت بشر به گونه كلّى در اختيار انسان نمىباشد، بر خلاف شقاوت آدمى كه در حوزه اختيار اوست، طلب هدايت به صراط مستقيم براى آن است كه تمامى شرايط سعادت فراهم گردد. سالك پس از سه سفر اوّلى، تحت اسماء الهى يعنى ربّ، رحمن الرحم و مالك يوم الدين اقدام به سفر چهارم روحانى خود مىكند.(1)
ايشان در پژوهشهاى تفسيرى و عرفانى خويش بر اين باور است كه: روز قيامت اكنون وجود دارد اگر روز قيامت اكنون نباشد نمىتوان عالم قبر را برزخ دانست زيرا ميان نيستى و هستى حاجزى تصوّر نمىگردد، برزخ يعنى مانع و فاصله ميان دو چيزى كه وجود دارند، به اعتقاد وى قيامت درون حجابهاى آسمانها و زمين است، تا هنگامى كه انسان در اين حجابها قرار گرفته است، اين ويژگى از فهم او فاصله دارد ولى اگر آن موانع را فرو بگذارد و مقام عنداللهى بيابد،قيامت بر او آشكار مىگردد، او درباره دوزخ و جنّت هم چنين ديدگاهى دارد، آتش هم اكنون قلب و روح انسان مغرور و عاصى و غرق در گناه و خلاف را مىسوزاند ولى حجابها وى را از درك سوختن و احساس درد و سوزش محروم نموده است، با مرگ، اين حجابها برداشته شد واو آشكارا و از روى يقين مىداند دوزخ وجود دارد چنان كه خداوند مىفرمايد: «و انّ جهنم لمحيطة بالكافرين».(2)
موعظهاى ملكوتى
اى برادر حقيقى ام و اى عزيزم، گول ژرف نگرىها و مسايل دقيقى كه در اين كتابهاست نخور و به درك كليّات و ظرايف علوم قانع مشو، چه با اين همه، حمّال معانى و مفاهيم و باركش لطايف و ظرايف گردى. از اخبار و آثار، به ظواهر آنها كه خود حجاب و پوشش حقايقاند بسنده مكن، آن چه وظيفه توست، آن است كه در ربّ كه تو را بپروريد و از روى لطف و عنايت ناخوشايندىها را از تو باز داشت و نعمت هايش را بر تو فرو ريخت، تدبّر كنى، دانشها،فنها، مسايل فكرى و برترى هايى از اين دست، مادامى كه قلب تو را متحوّل و نورانى نكنند و اخلاق شايسته را در تو پديد نياورند تاريكى و سياهى اند كه در مسير آينده تو(دنيا، برزخ، قيامت و…) مايه سنگينى و وبال تو خواهند بود.
تو هر آن براى نجات از شومى پيامدها و آثار اين دانشها و دريافتهها و صور، به خدا پناه برى چرا كه علم هم بزرگترين حجاب است و هم نورى است كه خداوند آن را بر هر كه خواهد به بخشايد بنابراين برنامه كوتاه، در عوامل و اسباب پرورش و رشد خود بينديش، بنگر كه تو ذرّهاى از نطفه پست و پليدى بودى كه از پدر به رحم مادر منتقل شدى، چگونه آن نطفه خون بسته شد، سپس تبديل به علقه و گوشت سفت تا شده گرديد، بعد از آن، از همان تكه گوشت اعضاى گوناگون برآمد. استخوانهاى منظم، رباطها، ناخنها، رگها، رودهها، و… را با نظم و هماهنگى ويژه و استوارى كه از هم نپاشد توليد شد.
بعد از آن در هر يك از اين اندامها گونه هايى از نيروى بينايى، شنوايى، بويايى، چشايى، و لامسه پديد آمد، سپس در سينه مادر، بهترين و مناسبترين مايع به حال تو كه شيرى لذيذ، گوارا و خوشخور است، به وديعت نهاده شد. سپس خداوند مهرورز، دل مادر و پدر را به تو پر از محبت كرد و در زواياى جان و كنج دل آنان، دوستى، شيفتگى و عشقت را نهاد، تا از آن چه به تو روى آورد نگهبانى كرده و ناخوشايندىهايى كه به تو هجوم مىآورند و به ميليونها شمار آنان مىرسد از تو دور كند، بنگر به آن چه براى رشد و بالندگى بُعد مادى و برطرف كردن نيازهاى جسمى است آفريده است از خوراكىها، آشاميدنىهاى گوناگون، همگون و ناهمگون.
وقتى در اين ساحت نعمتهاى مادى، ساعتى انديشيدى و دقيقهاى به درنگ فرو رفتى به مسايل روحى، آداب اخلاقى و اعتقادات باطنى، درنگ كن كه خداوند تعالى كه آگاه به همه اسرار و عوالم است نيازهاى تو را در ديگر آفاق و زمانها و ميدانها نيز ديده و همه وسايل كه تو را از آفات و بلاهايى كه رنجها و گرفتارىهاى دنيوى در برابر آن بسيار كم و آسان است، آماده ساخته است، پيامبران را فرستاد، كتابها فرستاد. پيامبران بزرگوار و گرامى رنجها كشيدند بيرون از شما و اين نبود مگر براى نگهدارى تو، از مجازات پيامدهاى كارهايت در برزخ و قيامت چه آنان طبيب جانها، كه براى هدايت و تربيت بشر و كمال رساندن او بر انگيخته شدهاند وقتى تو اهل بصيرت و انديشه شدى و متوجه زوايا و گستردگى اين همه لطف و نعمت گشتى، آيا دوستى، شيفتگى و عشق اين وجود بزرگ و با عظمت، كريم و بخشنده مهربان و مهرور،در دلت پديد نمىآيد كه تو را شيفته او كند، با اين همه، اگر اين حال برايت پيش نيايد، مرگ براى تو بهتر از زندگى است چه نيكو گفته است گوينده بلند مرتبه: «بل هم اضلّ سبيلاً»(3)
ولى اگر شيفتگى و عشق در جانت پديد آمد، بر تو باد به فزونى آن تا در قلب تو غير او هيچ نماند آيا پسنديده است بر انسان آگاه، به همه سوىهاى قضايا كه خود را به غير از پروردگار عزيز و سربلندى بسپارد كه درباره او گفته شده است: «او را بندگانى ديگر جز تو هست ولى تو را ربّى جز او نيست».(4)
شگفتا! چگونه در خدمت به او و انجام وظايف عبادى و اطاعت او سهل انگارى مىكنى، گويا تو را جز او پرورش دهنده و پروردگارهايى است، در حالى كه چنان خداوند رحيم تو را مورد لطف قرار مىدهد و مىپرورد كه گويا بندهاى جز تو او را نيست، منزّه است او، چه همه مهر و رحمت او عظيم است و تربيت او كامل.
بنابر آن چه تقدير شد و به نگارش آمد و تا حدّ برهان و شهود ابلاغ شد و به تو رسيد، در اقدام به آن چه كه از تو مىخواهد، سستى مكن، از گردن كشان و سرپيچندگان از آن چه فرمان داده است يا بازداشته، مباش، بكوش كه همه وجودت در گرو خواسته او و مصروف مقاصد او گردد.
از مهمترين خواستههاى خداوند، اقدام و اهتمام به كارهاى مسلمانان و هدايت بشر به راه راست است، پس تو هم در گسيل مردم و توجه آنان به آخرت و كوچك كردن دنيا نزد آنان و بزرگ كردن ديندارى در دلشان، مظهر اسم ربّ باش كه خداوند يار و مددكار است.(5)
آشنايى با علوم غريبه
شهيد سيد مصطفى خمينى با علم حروف و اعداد آشنايى كافى داشت، او با اين دانشها در يكى از سفرهاى خود به شهر ابهر(از توابع استان زنجان) نزد شيخ زين العابدين معروف به امام ابهرى متوفى:1389 ه.ق از بزرگان اين فن آشنا شد.(6)
آن شهيد دانشور، دانش حروف و اعداد را از علوم شريف مىداند كه عهدهدار معارف غريبه است و از مبادى علمى و دقيق برخوردار است. اين علم در زمانهاى گذشته، توسط صاحب نظران تدوين يافته و علم جفر و رمل را هم در بر مىگيرد. از منابع او در علم حروف و اعداد كتابهاى شمس المعارف الكبرى و لطايف العوارف امام احمد بن على بونى است. توجه به علم اعداد، حروف و اوقاف در تفسير قرآن از ويژگىهاى اين مفسّر است. بر اساس منابع عرفانى حضرت امام جعفر صادق(ع) نخستين كسى است كه علم جفر را با حروف صامت برابر كرد و كتاب خدا را در بردارنده چهار موضوع دانست: «عبارات، اشارات، لطايف و حقايق».(7)
دكتر محمد على لسانى فشاركى مىنويسد: نگرش جامع الاطراف مفسّر به همه دانشها در كنار دانش تفسير قرآن كريم و تمامى آنها را در خدمت قرآن كريم و تفسير آن دانستن تا آن جا مؤثر افتاده است كه در بخشى از تفسير حتى علوم غريبه نيز با تفصيل نسبى مطرح شدهاند، توجيه عمده مفسّر براى وارد كردن اين علوم در تفسير اين است كه هرچند بى خبران از اين علوم بغض و عنادى آشكار با اين علوم و صاحبان آنها دارند، از آن سوى ديگر اين علوم نزد اهلشان شأنى راسخ و نزد صاحبانشان شرافتى خاص دارند و اين چنين اختلاف نظر امرى طبيعى است.(8)
مفسّر به مناسبت تفسير بسم اللّه الرحمن الرحيم به علم حروف، اعداد و اوفاق پرداخته و حدود پنج صفحه را به تبيين اين علوم در ارتباط با بسمله و ترسيم مربعات مربوطه و توضيح آنها اختصاص داده است.(9)
سيد مصطفى عقيده دارد همه موجودات جلوهگاه تمامى اسماء و صفات الهى هستند، بر اساس تفسير اوفاقى و علوم غريبه از اين آفريدهها مىتوان به «ب»،«الف»، «س» و «سيم» اشاره كرد، هر يك از اين اسمها افزون بر جلوه فراگير وقتى گفته مىشود: «ب» يعنى بهجة اللّه يعنى اين ويژگى در آن ها چيرگى دارد، «الف» در ميان سه حرف ياد شده در بيرون آمدگى و برگرفتگى از اصل، پوشيدگى و در پرده قرار دارد و اين در پردگى به حق نزديكتر است.
الف به سبب استوارى، صفت فعل حق و اول عدد و حروف و ام الكتاب است، در همه حروف ركن بوده و مخرج آن به قلب از همه حروف نزديكتر است و قلب مبدأ اول در عالم انسان است و به باور وى «ب» در بسمله چون آيينه صاف است كه تنها الف را در خود باز مىتاباند و «س» ضمن نماياندن غير، ادراك را به خود فرا مىخواند و «م» مبدأ ظهور كثير است. سين به مناى سناء الحق و روشنايى حضرت حق است، «م» از دايره امكان حكايت دارد و برزخ مالك و مملوك است. ذات غيبى اسم و رسم ندارد و شمار صفتها و اسماء از ذات در آن منتفى است و از آن تعبير به «الف» و حضرت احديث مىشود، مرتبه با تعين اسماء ذات كه حضرت و احديت و «ب» ناميده مىشود. اگر جلوه اسمايى نبود عالم در تاريكى مىماند و از اين جلوه به فيض اقدس تعبير مىشود و «ب» واسطه تكوين و پيوند تعلق وجود از واجب به ممكن است. بنابراين الف وجود مطلق عام حقيقى واجبى و «ب» وجود اضافى اعتبارى امكانى وحدانى است و نقطه تحت «ب» عبارت است از صورت ممكن و تعيين آن پس «الف» ويژه مرتبه وجود مطلق «ب» ويژه مرتبه نبى مطلق (حضرت رسول اكرم(ص)) و نقطه ويژه ولى مطلق (خاتم الاولياء) است، چون همان گونه كه «ب» با نقطه برجستگى امتياز مىيابد، نبوت نيز، با ولايت برجستگى و امتياز مىيابد.
به تعبير ديگر، مرتبه ذات غيبى كه همان غيب الغيوب و در حجاب مطلق است و نمىتوان به آن علم يافت و مقام الجمع و غماء ناميده مىشود و مرتبه ذات با تعيين اين كه در مرتبه فروتر قرار دارد، مقامات تفصيلى و غماء خوانده مىشود. آن علامه شهيد مىنويسد: بيم از به درازا كشيدن سخن و ناسازوارى آن سبب شده است كه بيش از اين به علم و اوفاق و طلسمات اشاه نشود و گرنه روشن مىكردم اين كه نقل شده امام على(ع) براى عبداللّه بن عباس از شب تا صبح در بقيع از «ب» سخن مىگفته، به چه معناست.
نگرشها و نقدهاى اصولى
در عصر شيخ انصارى دانش اصول به شكوفايى و بالندگى رسيد و گسترش يافت، رفته رفته از محدوده خود پا را فراتر نهاد، بزرگانى چون آيت اللّه بروجردى و امام خمينى كوشيدند اين علم را از زوايد، اضافات و نكات غير ضرور پالايش كنند، سيد مصطفى كه از خرمن دانش، بينش و بصيرت اين دو فروغ فقاهت خوشهها چيد و خود ستارهاى تابناگ گرديد از آيت اللّه بروجردى و والدش شيوههايى را آموخت و مجموعه افكار اصولى خود را به حوزهها ارائه داد ابتكارش در اين عرصه آن است كه علاوه بر پيگيرى روش استادان خود، دانش اصول را با تحرير نوين، پيراستن و آراستن ويژه مطرح ساخت و در اين وادى به نوآورىها و ابداعاتى ناب دست يافت. وى تأكيد كرد اصول مقدمهاى بر فقه است و نمىتوان مانند ديگر دانشهاى اعتبارى و حقيقى بر آن علم نهاد. مقدمه چينىهاى فراوان، ذكر دليلهاى گسترده و يادآورىهاى اضافى در پايان بحثها بيانگر آن است كه اين دانش بى جهت و غير اصولى رشد يافته و كمتر در مسير تكاملى گام نهاده است، او مىافزايد به دليل همين تورّم غير ضرور علم اصول از هدف اصلى خود كه پرورش افكار و پيدايش نيروى استنباط مىباشد دور شده و دچار بخش بندىهاى گوناگون و احتمالات فراوانى در طرح مسايل شده كه هيچ گونه ضرورتى ندارد زيرا حوزه اصولى دو محور است: آفرينش مسئلهاى جديد و قاعدهاى نوين، گشايش مشكلاتى كه از گذشته وجود داشته است، از ديدگاه وى علم اصول جويندگان دانش را گرفتار بحثهاى دست و پاگير و گسترش استدلال در مسايل بديهى، روشن و معمولى كرده كه گاهى به مناقشات بيهوده، مسائل وهمى و تسويلات شيطانى منجر شده است.
علامه شهيد به شيوه آموزشى دانش اصولى انتقاداتى دارد و براى بر طرف كردن اضافات و مطالب بى ارتباط با آن، راه كارهايى را گوشزد مىكند، جدا كردن مسائل اصولى از نكات كلامى و فلسفى، توجه به سير تاريخى مسايل اصولى و بهره گرفتن از كارشناسان خبره و خردمند در مسايل حقوقى، اجتماعى، قضايى مىتواند دانش اصول را از مطالب كم فايده و حاشيهاى دور سازد و مسير اصلى آن را هموارتر و روشنتر نمايد و دانشمندان اين رسته را در شناخت موضوعات بدست آوردن حجت و دليل واضح براى استنباط دقيق و واقع بينانه مدد مىرساند.
آن شهيد مرز بندى بين خطاب شخصى و قانونى و جدا كردن آن دو در بحثهاى اصولى را، بسيار راه گشا و كارساز مىداند، كه اين نكته را در مكتب امام خمينى آموخت، به شايستگى از آن در گشودن دشوارىهاى اين علم بهره گرفت و با پردازش و پرورش نوينى آن را مطرح و در اصول كارآمد ساخت، او تأكيد مىكند طرح اين اصل از سوى بنيان گذارش يعنى امام خمينى بارقهاى ملكوتى و سفرهاى الهى بوده است و به روشنى مىگويد چنين ابداعى ويژه والد مكرّم است و شرح و تفسيرش نزد ماست و از تمام ريزه كارىهاى آن آگاهى داريم.
اصل سهولت و آسانگيرى در بسيارى موارد به فقيه اصولى يارى مىرساند و او را از احتياطهاى دست و پاگير نجات مىدهد و افق روشنى را مىگشايد، سيد مصطفى مىگويد احتياط، نيروها و استعدادها را هدر مىدهد، اوقات را تباه مىسازد، از اين رو فقيه راستين آن است كه آيين اسلام را به عنوان مكتبى اسان و در خور فهم و عمل، براى همگان معرفى كند، آن گونه كه صاحب شريعت فرمود: من بر دين آسان برانگيخته شدم، چه بسا احتياط در برخى موارد، خلاف احتياط باشد نبايد شريعت را به گونهاى جلوه داد كه مردم از آن گريزان گردند و زمينه پذيرش دين در ميان انسانها از بين برود. معيار آسانى و آسانگيرى گاهى در قانونهاى اصلى و دستورات خداوندى ديده مىشود به عنوان نمونه نماز شكسته و عدم روزهدارى براى مسافر واجب مىشود، قرآن مىفرمايد: «يريد اللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر»(10) و نيز در كلام وحى تأكيد گرديده است: «و ما جعل عليكم فى الدين من حرج»(11) اصولى راستين با توجه به اين اصلهاى قرآنى تكليف را بر مكلّفان دشوار نسازد، آن شهيد مىنويسد:در مواقعى معيار و مصلحت آسانگيرى چنان قوت دارد كه موجب پيدايش اصل ترخيص مىشود و اين جنبه بر تكليف مقدّم مىگردد، البته شارع در تكليفها به جلبههاى خوب و بد آنها كاملاً توجه دارد ولى سهولت را هم در نظر مىگيرد. او در جايى خاطرنشان مىنمايد: قانون گذار شرع مقدّس هدف عالى و برتر را در نظر دارد ولى از طرفى مردمانى را مىبيند كه به جهت توانايىها و ظرفيتها با هم يكى نمىباشند و براى آن كه رعايت اين تفاوتها را بنمايد از آن هدف برتر دست بر مىدارد و به كمتر و حداقلّى آن قانع مىگردد، دانشورى كه مىخواهد به قواعد استنباط و ابزار استخراج احكام شرعى آگاهى يابد و آن را در فقه بكار گيرد بايد كارهاى كم دردسر را براى مردم بيابد.
آن دانشور وارسته در نقدهاى اصولى حرفهاى تازهاى دارد و او را بايد به حق قهرمان اين عرصه دانست گرچه در نهايت فروتنى مىزيست اما در مقابل آراى استادان مىايستاد و اگرچه براى پدرش مقام فوق العاده علمى و فكرى قايل بود و وى را مجدّد اسلام مىشمرد و صاحب ابتكارات اصولى به حساب مىآورد امّا نظرات امام را نقد مىكرد. او با شجاعت فضاى انديشه زمان را به نقد مىكشيد و حصارهاى اطراف را مىشكافت و اين ويژگى از صلابت علمى، ذهن موشكاف و قدرت ابداعى و ابتكارى او حكايت دارد او تكيه بر دقتهاى عقلى را در بحثهاى اصولى نادرست دانست و نيز استفاده از مفاهيم و قواعد ديگر علوم را در موضوع اصول فقه امرى مخاطرهآميز تلقى كرد و اين استفاده در مواقعى مضر به بحثهاى اصولى دانست، حتى تأكيد نمود بحث كردن از مفاهيم لغوى در صورتى كه در قرآن و سنت نيامده باشد در اين عرصه موضوع لغوى مىباشد و مباحث اصولى را متورّم مىسازد.(12)
شهيد سيد مصطفى خمينى براى مباحث اصول فقه چندان جايى در تفسير قرآن در نظر گرفته و بنابر ان نهاده كه نوع بحثهاى اصولى را به كتاب تحريرات الاصوليه خود ارجاع دهد، با وجود اين، در محدوده اعتدال آن را از علم تفسير جدا ندانسته است و تفكيك نمودن مباحث اين دانش را از موضوعات تفسيرى نپسنديده است، چنانچه درباره خطابهاى قرآن خاطرنشان مىنمايد گاه شخصى و جزئى و موردى هستند و گاه عمومى، در خطابهاى نوع اول خردمندانه نمىباشد كس ديگرى به كارى مكلّف گردد در حالى كه مشخص است تبعيت نمىكند اما در خطابهاى قانونى، عرفى و شرعى حالات افراد در نظر گرفته نمىشود و بر مصالح كلّى تأكيد مىگردد، در اين مورد هم وقتى كثيرى از مردم در مقام پذيرش باشند كفايت مىكند، مولّف در برخى بحثهاى تفسيرى نكات اختلافى علم اصول را مطرح كرده است.
تأمّلات فقهى
شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى نگاشتههاى ارزشمندى در فقه داشته كه متأسفانه بخش مهمى از آنها در هنگام يورش مأموران ساواك به منزل امام خمينى در 15 خرداد 1342 ش به تاراج رفته است، او در برخى حواشى و يادداشتها و تقريرات فقهى به اثر بزرگى در اين موضوع به نام كتابنا الكبير اشاره دارد و شرح مبسوطى از بحثهاى فقهى را به آن نوشته ارجاع مىدهد، او پژوهشهايى در مباحث نوين فقهى داشته كه اكنون در دسترس مشتاقان يافتههاى فقهى نمىباشد.
او برخى نگارشهاى فقيهان را به مناسبت، مورد نقد و ارزيابى قرار مىدهد و نظر نو و راه گشا در موضوع مورد بحث پيش روى خوانندگان مطرح مىكند، از جمله اين كه فقهاى شيعه هرگونه غنايى را جز در موارد نادر حرام دانستهاند بر نمىتابد و مىنوسيد: هيچ دليلى بر حرام بودن غنا به معناى گستردهاش وجود ندارد، آن چه نهى گرديده، نوعى از غناست و اين ديدگاه با نظر برخى علما تفاوت دارد و مىافزايد من نظر به حرام بودن غنا دارم هرچند حرامهاى ديگرى هم همراهش نباشد ولى بر اساس نظر آنان، آنگاه غنا حرام است كه مجلس لهوى باشد. به اعتقادى غنا در اعياد مذهبى و مجالس شادى اگر با حرامى توأم نگردد و محتواى آواز لغو و باطل نباشد اشكالى ندارد اما خواندن آواز در محافل گناه و در حضور پادشاهان و ستمگران حرام است هرچند با لهوى همراه نباشد.
سيد مصطفى با استناد به آيات و روايات چنين نتيجه مىگيرد كه غنا نه هميشه و همه جا و همه گونه آن حرام است و نه مدام و همه نوع و همه جا حلال بلكه غنا به دليل خاصيت لهو، لغو و باطل بودن ممنوع مىشود.
آن شهيد تصريح مىنمايد نظام اسلامى بعد از آن كه احساس كرد خمس، زكات و مانند آنها براى اداره جامعه كافى نمىباشد مىتواند وجوه ديگرى را تحت عنوان ماليات و گمركات از مردم بگيرد و براى عملى گرديدن اين مقصد نهادهايى را پديد آورد، البته اگر شرايط اجتماعى براى دريافت پرداختهاى شرعى مهيا باشد بدون شك شكافهاى اقتصادى با خمس و زكات بر طرف مىشود و ديگر نيازى به اخذ ماليات و مانند آن نمىباشد.
ديدگاه مشهور فقهاى شيعه حرام بودن پيكر تراشى و تصويرگرى انسان و ديگر آفريدههاى جاندار است، شهيد مصطفى خمينى مىگويد بايد انگيزه حرام بودن اين مشاغل و آگاهى از شرايط زمانى صدور اين حكم مورد توجه قرار گيرد، سپس متذكر مىشود ممنوع بودن تصويرگرى و مجسمه سازى در روزگارى كه اين مصنوعات در برابر خداى سبحان به عنوان بت مورد استفاده قرار مىگرفت، روشن است و اصولاً در برههاى از تاريخ و مقطعى از يك بستر فرهنگى جوامع اين كارها از روى جهالت، خرافات و پوچى صورت مىگرفت و مردم در برابر مجسمهها و پيكرهاى مصنوعى به سجده مىافتادند و مشاغل مذكور جاهليت، بت پرستى، شرك و كفر را رواج مىداد اما نمىتوان اين حكم را فراگير و بدون قيد و حصرى صادر كرد و اگر پيكر تراشى با انگيزه ذوقى، هنرى، ميراث فرهنگى و فعاليتهاى تفريحى صورت گيرد حكم جداگانهاى دارد، بطور يقين حرام بودن، جاهايى را در بر مىگيرد كه انگيزههاى جاهلى و زنده نگاه داشتن شعائر بت پرستى در ميان باشد در اين صورت نه تنها پيكر تراشى و چهره نگارى حرام است بلكه از نگهدارى پيكرها و چهرههاى مصنوعى نهى گرديده است و اگر منظور از اين فعاليت جنبههاى هنرى و مطالعات مردمشناسى باشد، گويا اشكالى ندارد.
دستهاى روايات وجود دارند كه يادآور شدهاند در روز قيامت به پيكرتراشان فرمان مىرسد ساختههاى خود را زنده كنيد و چون از احياى آنها ناتوان مىگردند به مجازات الهى مبتلا مىشوند، شهيد سيد مصطفى خمينى اين دسته روايات را از نظر سند و دلالت ناقص مىداند و از ديدگاه او روايت بدون سند اگر چه راوى آن شناخته شده باشد فاقد اعتبار است، به علاوه عاقلانه نيست كه هر چهرهپردازى با هر انگيزهاى كه داشته بايد به پيكرى كه تراشيده روح بدمد و اين ديدگاه براى ثابت كردن حرام بودن چهرهنگارى و مجسمه سازى كافى نيست، افزون بر آن پذيرش اين گونه روايات، اعتقاد به محشور گرديدن آفريدههاى بى جان است و چنين چيزى در كلام اسلامى جايگاهى ندارد.(13)
آن شهيد بر خلاف عدّهاى از مفسّران كه پرداختن به مباحث فقهى را بيرون از حوزه كار تفسير تلقّى كردهاند، طرح و تبيين مسايل فقهى را در قلمرو تفسير نه تنها جايز بلكه لازم دانسته است البته افراط در فقهى ديدن و فقهى گردانيدن قرآن را مورد انتقاد قرار مىدهد و گاه نيز از مفسّرانى انتقاد مىكند كه پارهاى مباحث فقهى را به آياتى نسبت مىدهند كه آنها از اين گونه موضوعات دورند به باور او آياتى كه در مقام ستايش مؤمنان يا توصيف اهل ايمان است و جنبههاى كلامى و اخلاقى را در نظر دارند در مقام تشريع نبوده و استدلال فقهى به اين دسته آيات بى ارتباط است، در عين حال خود سيد مصطفى با رعايت قواعد استنباط از ظاهر برخى آيهها نكات فقهى استخراج مىكند(14) و احياناً مطالب فقهى را به گونهاى استدلالى مورد نقد و بررسى قرار مىدهد، به عنوان نمونه برخى مفسّران از آيه اياك نعبد و ايّاك نستعين چنين استفاده كردهاند كه نه تنها عبادت غير خدا باطل است، بلكه بندگى خدا براى تحصيل بهشت و فرار از دوزخ باطل است زيرا منظور از واجب عبادت خالص است، امّا وى اين برداشت نادرست را موجب تأسف دانسته است و مىافزايد در اين آيه حصرى وجود ندارد.(15)
شهيد سيد مصطفى خمينى در زمره محققان توان مندى است كه ضمن نشر انديشههاى امام خمينى درباره اصل ولايت فقيه و حكومت اسلامى، به بحث و بررسى در اين باره پرداخت و رسالهاى با عنوان اسلام و حكومت به نگارش درآورد و در ضمن ديگر مباحث فقهى استدلالى خويش به تناسب موضوعات اين مقوله را مورد توجه قرار داد. او حكومت را اصلى انفكاكناپذير از دين دانست و در اينباره به سيره پيامبر اكرم(ص) در تشكيل نظام اسلامى، تعيين تكليف رهبرى آينده توسط خاتم پيامبران، موضوعات ضمانت اجرايى اين آيين و جامعيت و آميختى اسلام با ديانت استناد كرد.
وى تأكيد نمود: ائمه پيروان خود را به عدم پذيرش حكومتهاى ستمگر تشويق مىنمودند و در صدد بودند نظام ظالمانه را از بين برده و ملّت مسلمان را به تشكيل حكومت عادلانه و بر حق برانگيزند.
علامه سيد مصطفى براى اثبات اصل ولايت فقيه به دليلهاى عقلى و نقلى استناد جسته است او تبليغ، ارشاد اسلامى، گسترش فرهنگ اسلامى، تعزيرات، فتوا، قضاوت، دريافت اموال خراج، اوقاف عامه، جزيه، نذورات، صدقات، مال مجهول المالك، ارث كسى كه وارث ندارد، انفال، نصب واليان، ولايت بر وصايا و اوقافى كه وصى و متولى وقف ندارند، حفظ اموال افراد يتيم، غائب، ديوانه، سفيه و تصرف در آنها بر حسب مصلحت، تشكيل و مجهز نمودن ارتش، اداره كارگزاران حكومتى، نظارت بر بازار، ضرب سكّه، اجراى حدود، اجبار محتكر به فروش كالا، قيمت گذارىها، تعيين رؤيت هلال ماه، اصلاح راهها و مسيرهاى ارتباطى، احداث مراكز و اماكن عمومى، خيريه، بهداشتى و درمانى، امر به معروف و نهى از منكر، دفاع از مرزها و مردم و آبرو و اموال امت مسلمان و حتى اقليتهاى دينى را جزو اختيارات و وظايف ولى فقيه بر شمرده است. آن شهيد ضمن تأكيد بر مطلق بودن اختيارات ولى فقيه، يادآور مىشود قيد مطلق مربوط به حوزه اختيارات است يعنى در اداره يك قلمرو و سرزمين مبسوط اليد است نه آن كه هرگونه بخواهد، مىتواند عمل كند.
حاكميت اسلامى در صورتى مشروعيت مىيابد كه به احكام الهى عمل شود، حقوق مردم صيانت گردد، دست اندركاران براى خود امتيازى ويژه قايل نباشند و براى تحقق عدالت بكوشند و اين اصل با خودمحورى، ضايع كردن حقوق مردم، تحميل نمودن شرايط آشفته اقتصادى و اجتماعى به مردم ناسازگارى دارد. شيوه حكومت ولى فقيه استمرار روش حكومتى پيامبر و حضرت على(ع) است كه ديگران تا زمانى كه قصد براندازى و درگيرى مسلحانه نداشتند مىتوانستند اعتراض و انتقاد هم به برخى شيوههاى اجرايى كارگزاران و واليان داشته باشند.
آن علّامه بزرگوار تصريح مىنمايد فقاهت صرفاً به شناخت احكام فرعى بسنده نمىگردد بلكه عقايد، اخلاق، مناسبات سياسى و روابط بين الملل را در بر مىگيرد، در واقع فقيه به تمامى زوايا، ابعاد و جوانب اسلام و مسلمانان اشراف دارد. در تزاحم شرايط مىگويد اگر مملكت در شرايط آرامش و امنيت بسر مىبرد فقيه داناتر براى رهبرى شايستهتر است امّا در صورت آشفتگىهاى سياسى و به خطر افتادن مرزهاى مسلمين و شورش ياغيان و طمع متجاوزان، شخص شجاعتر براى بدست گرفتن نظام سياسى در اولويت قرار دارد البته شرط بر اين است كه در ولىّ فقيه ايمان، تقوا و عدالت وجود دارد.(16)
پىنوشتها:
1. نك: تفسير القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى، ج 1، ذيل تفسير سوره حمد، و نيز بنگريد به مقاله ملاصدرا از منظر شهيد مصطفى خمينى، محمد اسماعيل زاده، مجموعه مقالات جهانى حكيم ملاصدرا، ج 1(ملاصدرا و حكمت متعاليه)، تهران، خرداد 1378، ص 154 – 152.
2. سوره توبه، آيه 49.
3. سوره فرقان،آيه 44.
4. انّه تعالى يملك عباداً غيرك و انت ليس لك ربّ سواه.
5. اين دستورالعمل در مجله حوزه، شماره 82 – 81 درج گرديده است.
6. تفيسر القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى، تصحيح و تحقيق سيد محمد سجادى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ج 1، ص 119.
7. مجله حوزه، همان، ص 199 – 198.
8. تفسير روحانى، دكتر محمد على لسانى فشاركى، تهران، عروج، 1376، ص 183.
9. تفسير القرآن الكريم، ج 1، ص 203 – 197.
10. همان، ص 143 – 133 و ج 2، ص 49.
11. سوره بقره، آيه 185.
12. سوره حج، آيه 78.
13. نك: تحريرات فى الاصول، سه جلدى، شهيد مصطفى خمينى، تحقيق و تصحيح سيد محمد سجادى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، مقاله رويكردهاى نوين استاد در دانش اصول، ابوالقاسم يعقوبى، مجله حوزه، ش 82 – 81، ص 167 – 126، مجموعه مقالات، مقاله احمد مبلغى در اين باره.
14. بنگريد به تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 253 – 251، همان ص 386 – 385، ج 3، ص 461؛ ج 4، ص 275 و 339؛ تفسير روحانى، ص 203 – 199.
15. بنگريد به ديدگاههاى فقهى شهيد سيد مصطفى خمينى، اسماعيل اسماعيلى، حوزه، همان ص 38 – 34.
16. تفسير روحانى، ص 194 – 193.
17. برخى مباحث فقهى در تفسير آيت اللّه سيد مصطفى خمينى، محمد رحمانى، مجله بينات، ش 15، پاييز 1376، ص 74.
18. بنگريد به كتاب الاسلام و الحكومة، سيد مصطفى خمينى.
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
محمد اصغرى نژاد
چه اشكالى دارد؟
هنگامه عمليات كربلاى پنج بود. ديدم برادرى با لباس خاكى به ما نزديك مىشود. وقتى به ما رسيد، گفت: برادران، شما در معرض ديد دشمن هستيد. ان شاءاللّه بعد از طلوع آفتاب، جابه جا شويد.
اين راگفت و رفت.
من و هم سنگرم آرام از پى ايشان قدم مىزديم. پوتينهاى پارهاش از اصابت تركش خمپاره و زخمى شدن پاهايش حكايت مىكرد.
ديدم ميان اجساد عراقىها رفت اين سو و آن سوى رفت تا پوتين براى خود پيدا كند. به او گفتم: برادر، يك جفت كفش هم براى من پيدا كن.
گفت: به چشم.
ناگهان هم سنگرم لباسم را كشيده، گفت: مگر اين شخص را نمىشناسى؟!
گفتم: نه.
گفت: بابا، اين حبيب شمايلى است!
با شگفتى پرسيدم: معاون لشگر؟
او كه حرفهاى ما را شنيده بود، گفت: اصلاً مهم نيست. چه اشكالى دارد يك جفت كفش براى شما پيدا كنم. نه اصلاً مهم نيست.
با خود گفتم: وقتى معاون فرمانده لشكر چنين باشد، چه گونه از جبهه دل بكنم.(1)
دارم شهيد مىشوم
يادم هست يكى از بچهها به نام حسين كارگر، طلبه جوانى از بچههاى يزد بود. او در قم درس مىخواند. بچه زرنگ، باهوش و تيزى بود. يك روز به محوطه بيمارستان پادگان ابوذر آمد. در آنجا او به نگهبانى مىپرداخت.
به من گفت: مىدونى؟ از اينجا خسته شدم.
گفتم: مىخواهى چه كار كنى؟
گفت: مىخواهم بروم جبهه.
گفتم: اينجا به وجود شما خيلى احتياج است.(بيابان برهوت بود و به وجود نگهبان احتياج بود.)
در حقيقت به وجود آنها عادت كرده بوديم. و با وجود آنها در بيمارستان احساس امنيت مىكرديم. گفتم: اين كار را نكن.
گفت: نه، اتفاقاً مىخواهم بروم.
گفتم: چه جورى مىخواهى بروى؟
گفت:فقط مىخواهم شما به قرآن تفألى بزنى.
گفتم: ببين كارگر، من اين كار را نمىتوانم بكنم. برو پيش آيت اللّه صدوقى در ستاد فرماندهى همشهرى خودت هم هست. بگو برايت استخاره كند.
گفت: نه مىخواهم تو تفأل بزنى.
به هر حال يك كم چونه زدم. چون يك مقدار كم سن بود و من از نظر سنى تقريباً از همه بزرگتر بودم، تفألى به قرآن برايش زدم. آيه 111 سوره توبه آمد: خدا جان و مال اهل ايمان را به بهاى بهشت خريدارى كرده، آنها در راه خدا جهاد مىكنند كه دشمنان را به قتل برسانند و يا خود كشته شوند. اين وعده قطعى است بر خدا و عهدى است كه در تورات و انجيل و قرآن ياد فرموده…
بعد گفت: حالا كه اين آمد، پس مىروم.
بعد بلند شد و رفت. سه روز بعد جنازهاش را آوردند. بچهها گفتند: نماز ظهرش را كه خواند، بلند شد كه نماز عصرش را بخواند. در آن حال يكى از دوستانش را صدا كرد كه هوشمند، هوشمند، شهيد شدم! يا مهدى و تمام.
گفت دارم شهيد مىشوم، يا مهدى و تمام.
يك تركش خيلى كوچك به قلبش خورده بود. وقتى كه جنازهاش را آوردند، من در حال كار بودم. بچهها گفتند: جنازه كارگر را آوردهاند.
من فكر مىكردم مجروح شده. البته آيه قرآن مىفرمود كه من ديگر او را نخواهم ديد. وقتى جنازه را مشاهده كردم، ديدم خواب خواب است. آن قدر زيبا خوابيده كه حد ندارد. همان موقع پزشكها او را عمل كردند ولى فايده نداشت. قلبش پاره شده بود. همان موقع قرآن را كه باز كردم، همان آيه آمد.(2)
سفاكان عراقى
تعداد زيادى از رزمندگانى كه در والفجر مقدماتى به اسارت عراقىها درآمدند و شمار قابل توجهى از مجروحين به وحشيانهترين شيوهها به شهادت رسيدند. مرتضى شادكام گويد: يكى از مواردى كه خيلى براى ما مهم و مشكوك بود، سيمهاى تلفن بود كه ديده مىشد. سرسيم را مىگرفتيم و به دنبال آن زمين را مىكاويديم. كم كم به شهدايى دست مىيافتيم كه دست و پاى شان را با سيم تلفن بسته و آنها را دفن كرده بودند. غالب شهدايى كه در اين وضعيت پيدا مىكرديم، مطمئن بوديم زنده به گور شدهاند. اگر موقع اسارت مجروح بودند، نيازى به بستن دست و پاى شان نبود. شهيد هم كه وضعيتش مشخص است كه با تير يا تركش به شهادت رسيده. بستن دست و پا حاكى از اين است كه آنها را به اين حالت بستهاند تا نتوانند خود را از زير خاك يا هر چيز ديگرى نجات دهند.(3)
پروانههاى سوخته
در خاطرهاى از جعفر ربيعى در جريان عمليات والفجر مقدماتى يا والفجر يك آمده است: بعد از طى مسيرى حدود 25 كيلومتر در عمق خاك عراق، براحتى مىتوانستيم تردد وسائل نقليه دشمن را روى جاده مشاهده كنيم. ساعت، 11 شب بود. در ادامه حركت به طرف مواضع عراقىها، به سيمهاى ارتباطى تلفن برخورد كرديم. سيمها را قطع و به راه خود ادامه داديم. بعد از طى چند متر، ناگهان يك مين منوّر در برخورد با پاى يكى از بچهها روشن شد. همه روى زمين خوابيدند. لحظاتى بعد انفجارى شديد همه را متحير ساخت. در يك لحظه تعدادى از بچهها بر اثر انفجار مين گوشت كوبى به خون غلتيدند. يكى با صداى بلند شهادتين مىگفت. ديگرى به پيشگاه امام حسين عرض ادب مىكرد. سه يا چهار نفر هم دردم با شهادت رسيدند. در آن شب تعدادى از رزمندگان براى جلوگيرى از نور افشانى مينهاى منور، خود را روى آنها انداختند و پروانهوار با سوختن خود، راه را براى ديگران هموار ساختند. آثار ناشى از سوختگى در اثر برخورد با مينهاى منور، روى استخوانهاى آن عزيزان، – كه در عمليات تفحص شناسايى شده بودند – آشكار بود.(4)
ايثارگر خاموش
زمانى كه از طرف وزارت مسكن، منازلى در سپيدار اهواز به جمعى از نيروها تقسيم شد، يك پلاك را هم به آقا حبيب(5) دادند. وى در حالى كه رنگ رخسارش از ناراحتى تغيير يافته بود، گفت: من خانه دارم.
البته او در شهر بهبهان فقط يك قطعه زمين داشت و فرصت و قدرت مالى ساخت آن را پيدا نكرده بود. او در موارد مشابه اين امتياز – مثل امتياز خودرو – هم اين گونه برخورد مىكرد و رزمندگان ديگر را به جاى خود معرفى مىنمود. امتياز خانه را به من واگذار كرده، من تا دو هفته از اين موضوع بىخبر بودم. و با آن كه مرتب با او بودم، چيزى از ايثارش نگفت تا آن كه اين خبر را از ديگران دريافت كردم.(6)
غمنامه گردان حنظله
يكى از حزنانگيز و در عين حال حماسىترين قسمتهاى والفجر مقدماتى، ماجراى گردان حنظله است. 300 تن از رزمندگان اين گردان درون يكى از كانالها به محاصره دشمن درآمدند. و چند روز صرفاً با تكيه بر ايمان سرشار خود به مبارزه پرداختند و به مرور توسط سفاكان عراقى يا عطش شديد شاهد شهادت را در آغوش گرفتند. دشمن پست مدام به وسيله بلندگو از آنها مىخواست تسليم شوند اما هر بار با فرياد تكبير بچهها مواجه مىشد. محمودوند – از معدود بازماندگان اين گردان – گويد: مهمات كم داشتيم. بچهها در خاكها دنبال فشنگ كلاش مىگشتند. به علت پيش روى زياد ما، از آتش پشتيبانى توپ خانه و اين جور چيزها خبرى نبود. يك هفته مقاومت كرديم. مختصر آب و كمپوتهاى باقى مانده جيره بندى شده بود. تشنه گى و گرسنگى بيداد مىكرد. محاصره هم شده بوديم. در عين حال هر وقت صداى بلندگوى دشمن بلند مىشد، بچهها همگى با آخرين توان خود، هم صدا مىشدند و تكبير مىگفتند. من تكبيرهايى كه از لبهاى قاچ قاچ شده و تفتيده بچهها را تا زمانى كه زندهام فراموش نمىكنم.
در دفترچه ياد داشت يكى از شهداى گردان حنظله آمده است: امروز، روز پنجم است كه در محاصره هستيم. آب را جيره بندى كردهايم. نان را جيرهبندى كردهايم. عطش، همه را هلاك كرده، همه را جز شهدا كه حالا كنار هم در انتهاى كانال خوابيدهاند. ديگر شهدا تشنه نيستند. فداى لب تشنهات پسر فاطمه.(7)
غيرت كاظمى
احمد كاظمى فردى بسيار غيور بود. براى ايشان بسيار سخت بود در عملياتى كه با فتح همراه نبود و ناچار مىشد به نيروهايش دستور عقب گرد دهد، عقب نشينى كند. در چنين مواقعى ما فرماندهان ديگر را مىفرستاديم تا او را برگردانند. در كربلاى 4 كه پس از دو ساعت درگيرى متوجه لو رفتن منطقه عملياتى از ناحيه دشمن شديم و در پى آن دستورهاى لازم براى عقب نشينى يگانها صادر كرديم، لشكرها موظف شدند پيش از روشن شدن هوا به مقرهاى اصلى خود باز گردند. كاظمى اما زير بار نرفت. او حتى با تعدادى از يارانش به رودخانه زد و از آنجا عبور كرد و قصد داشت انفرادى با دشمن بجنگد و البته تا وسط اروند هم رفت، ولى براى جلوگيرى از «احساس تمرد» عقب گرد كرد.(8)
پىنوشتها:
1. راوى احمد زمزم، ر.ك: صبح ارغوانى، ص 123 – 121.
2. خاطره از خواهر «فاطمه،ر» ر.ك: فكه، ش 43، ص 27.
3. راوى: زهره فرح نژاد، ر.ك: ستارههاى بى نشان، ج 1، ص 880 – 86.
4. فكه، ص 32 و 33.
5. ر.ك: فكه، ص 25 و 26.
6. فكه، ص 26.
7. اين شهيد در كربلاى چهار، به عنوان معاون فرماندهى لشكر ولى عصر(عج) فعاليت نمود.
8. راوى: محمد حسن ينسى، ر.ك: صبح ارغوانى، ص 52 و 53.
9. فكه، ص 37 – 35.
10. راوى:برادر محسن رضايى، ر.ك: پرواز آخر، ص 96.
دانستنيهايى از قرآن قرآن خير جامع
دانستنىهايى از قرآن
قرآن، خير جامع
«و قيل للذين اتقوا ماذا أنزل ربكم قالوا خيرا. للذين أحسنوا فى هذه الدنيا حسنة، و لدار الآخرة خير، و لنعم دار المتقين»
(سوره نحل،آيه 30)
و هنگامى كه به اهل تقوى گويند: خداى شما چه فرستاده و چه چيزى نازل كرده؟ گويند: خير را. همانا براى كسانى كه كار نيك كردند، در اين دنيا پاداش نيك است و سراى آخرت بهتر و برتر است و منزلگاه تقواپيشگان چه نيكوست.
پيوسته در قرآن مقارنه و مقايسه دو طيف وجود دارد: خوبان وبدان.. مؤمنان و مشركان. در آيات قبل از اين آمده است كه وقتى از مشركان پرسيده مىشود كه خداوند چه نازل كرده، پاسخ مىدهند: چيزى جز خرافات پيشينيان نيست ولى اگر غريبه اى وارد مكه شود و از مؤمنان بپرسد: خداى شما چه چيزى را بر شما نازل كرده، جوابش مىدهند: آنچه نازل شده خير است. در قرآن اسامى زيادى براى قرآن آمده است از جمله: فرقان.. نور.. شفاى قلوب.. هدايت و غير ذلك كه همه دلالت بر عظمت و شموليت قرآن در فائده رساندن به جوامع بشرى دارد ولى در اينجا واژه “خير” در پاسخ مؤمنان ديده مىشود كه گويا شامل تمام آن صفات عاليه مىگردد يعنى: قرآن خير مطلق است كه متضمن سعادت، خوشبختى، رفاه، و پيشرفت مادى و معنوى انسان در تمام زمينههاى زندگى است. خير شامل تمام فضائل و منشهاى والاى اخلاقى و وظايف دينى و اعمال نيكو مىشود كه قرآن همه اين مسائل را در بر دارد. و خير يك كلمه كوتاه است كه معانى بزرگى را از قبيل عقايد درونى و اعمال برونى و محورهاى صلاح و شعارهاى عبوديت و پارسائى در بر مىگيرد.
و بى گمان براى كسانى كه در پى اصلاح و خير جامعه باشند بايد از محور خير كه همان قرآن كريم است پيروى كنند و به دستورات اخلاقى و عملى آن متعهد و ملتزم باشند تا اينكه در دنيا و آخرت خير ببينند زيرا خير و شر هر امتى در گرو رفتار و كردار بزرگان و رهگشايان آن امت است، پس اگر مسئولان و راعيان به برنامه هاى قرآن متعهد باشند و احكام قرآن را عملا اجرا كنند و خود پيش از ديگران به آنها عمل كنند، جامعه رو به صلاح و خير مىرود و امت به احسان و نيكى مىپردازد و اگر پيش كسوتان و راهبران مردم ره كژ بروند و دنبال هواى نفس باشند و مردم را در انتخاب هدف گمره و سردرگم كنند و نسبت به احكام انسان ساز قرآن بى اهميت باشند و بى مبالات، قطعا جامعه به سوى انحطاط و بى هدفىپيش مىرود و احكام عاليه قرآن در نظر عامه مردم بى رنگ مى شود و جز شر و بدى نتيجه اى در بر نخواهد داشت.
وانگهى اصل و اساس زندگى جاى ديگرى است “وانّ الدار الآخرة لهى الحيوان” سراى آخرت جايگاه زندگى است و اگر ما اين چند روز دنيا را با نيت نيك و با عمل نيك پشت سر بگذاريم، به زندگى جاويد و بى نهايت مىرسيم و سراى آخرت خير محض و سعادت خالص است كه در آنجا اثرى از ناگوارىها و سختىها و رنج ها و دردهاى دنيوى نيست ولى در صورتى اين جاودانگى با سعادت و خوشى مقرون است كه در دنيا عمل صالح انجام داده باشيم و تقوا را پيشه خود ساخته باشيم.
در كتاب امالى از أمير المؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود: “عليكم بتقوى الله فإنها تجمع الخير و لا خير غيرها و يدرك بها من الخير ما لا يدرك بغيرها من خير الدنيا و الآخرة قال الله عزّ وجلّ وقيل للذين اتقوا ماذا أنزل ربكم… و قرأ هذه الاية” هنگامى كه حضرت اين آيه را تلاوت مىكند،فرمايد: شما را به تقوى و پرهيزكارى سفارش مىكنم زيرا تقوى جامع تمام خيرات است و هيچ خيرى جز آن نيست و همچنين با تقوى مىتوان به خير و خيرات دنيا و آخرت دست يافت كه جز با تقوى چنين خيرى به دست نيايد. و لنعم دار المتقين: آرى… چه نيكو و چه با صفا است منزلگاه پرهيزكاران در روز جاويدان. درست است كه هرچه در آنجا حاصل آيد، نتيجه كِشت دنيا است كه گفته اند: “الدنيا مزرعة الآخرة” و اگر امروز بكاريم فردا در آن ديار درو خواهيم كرد و چه بيچاره اند كسانى كه اينجا را به بطالت و تنبلى گذراندند و در روز جاودانگى انگشت حسرت به دهان گيرند و چه سود !
بكوش امروز تا تخمى بپاشى
كه فردا برخورى، قادر نباشى
گر اينجا كِشت كردن را نورزى
در اين خرمن به نيم ارزن نيرزى
آرى، اگر انسان در اين سراى دنيا تقوى را پيشه خود قرار دهد بهترين استفاده را از آن بَرد كه دنيا وسيله رسيدن به مدارج عاليه آخرت است و در صورتى دنيا ناپسند و نكوهش شده باشد كه انسان در آن به دنبال هواها و هوسها و شهوتهاى خود باشد نه دنبال كسب رضاى پروردگار.
چيست دنيا از خدا غافل بُدن
نى قماش و نقره و فرزند و زن
مال را كز بهر دين باشى حمول
نعم مال صالح خواندش رسول
آب در كشتى هلاك كشتى است
آب اندر زير كشتى پشتى است
در ادامه آيه آمده است: “جنات عدن يدخلونها تجري من تحتها الانهار لهم فيها ما يشاؤون كذلك يجزى الله المتقين” چه كسى اينچنين مزد مىدهد جز خدا كه اگر با تقوا باشيد نه تنها در جنات عدن و آسايشگاه راستى و درستى جايت دهند بلكه در آنجا هر چه خواستى به تو مىدهند لهم فيها ما يشاؤون و اين بالاترين مزد است كه در مقابل چند سال كوتاه دنيوى حاصل مىگردد. ولى چه شده است ما را كه آن همه بشارتهاى خداوند را فراموش كردهايم و به دنبال هوسها و شهوتهاى بى حاصل خويش هستيم ؟! چه شده است كه آن همه تهديد و وعيد در قلب سياه ما اثر نمى گذارد و آن همه بشارت و پيك دلربا، دل ما را به خدا متوجه نمىسازد؟!
به خودآئيم و دراين ماه مبارك كه ماه خودسازى و ماه كِشت است براى روزگار جاودانه مان ذخيره كنيم. بيائيد دوستان باهم عهد و پيمان ببنديم كه به قرآن و به احكامش وفادار باشيم و آن را سرمشق زندگى چند روزه خود قرار دهيم تا به دار المتقين آخرت نائل شويم. هر چه زودتر دست به كار شويم و لحظات عمر را بى هوده و بىفايده نگذرانيم كه همانا راه رسيدن به بهشت از ميان دشواريها و سختىها و تلخىها مىگذرد و مزد آن برد جان برادر كه كار كرد. والسلام على عباد الله المتقين.
سخنان معصومان روزه در كلام امام على عليه السلام
سخنان معصومين
روزه در كلام امام على عليه السلام
«كم من صائمٍ ليس له من صيامه الّا الجوع و الظّمأ، و كم من قائمٍ ليس له من قيامه الّا السّهر و العناء، حبّذا نوم الأكياس و افطارهم.» (نهج البلاغه، حكمت 145)
چه بسيار روزه دارى كه از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهرهاى نبرد و بسيار شب زنده دارى كه از شب زنده داريش بهرهاى غير از بيدارى و رنج ندارد، چه خوب است خواب عارفان زيرك و افطارشان.
«لكلّ شىءٍ زكاةٌ و زكاة البدن الصّيام.» (نهج البلاغه، حكمت 136)
براى هر چيزى زكاتى است و زكات بدن روزه گرفتن است.
«فرض اللّه الصّيام ابتلاءً لاخلاص الخلق.». (نهج البلاغه، حكمت 252)
خداوند روزه را آزمايشى براى اخلاص بندگانش قرار داد.
«قال عليه السلام فى بعض الأعياد: انّما هو عيدٌ لمن قبل اللّه صيامه و شكر قيامه و كلّ يومٍ لايعصى اللّه فيه فهو عيدٌ.»
(نهج البلاغه، حكمت 428)
امام عليه السلام در يكى از اعياد فرمود: همانا امروز عيد است براى كسى كه روزهاش مورد قبول، و شب زنده داريش مشكور باشد، و هر روزى كه در آن معصيت خدا نشود، آن روز، عيد است.
«الصّوم عبادةٌ بين العبد و خالقه، لايطّلع عليها غيره، و كذلك لايجازى عنها غيره.» (ابن ابى الحديد، ج 20، ص 296)
روزه، عبادتى است ميان بنده و آفريدگارش و كسى غير از او بر آن آگاه نمىگردد و همچنين كسى غير از او بدان پاداش نمىدهد.
«ليس الصّوم الامساك عن المأكل و المشرب الصّوم الامساك عن كلّ ما يكرهه اللّه سبحانه.»
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 259)
روزه، امساك از خوردن و آشاميدن نيست بلكه روزه، خوددارى از تمامى چيزهايى است كه خداوند سبحان آنها را بد مىداند.
«حبّب الىّ من دنياكم ثلاثةٌ:اكرام الضّيف، والصّوم فى الصّيف، و الضّرب فى سبيل اللّه بالسّيف.».
(مستدرك نهج البلاغه، ص 187)
سه چيز از دنياى شما برايم دوست داشتنى است: گرامى داشتن مهمان، روزه دارى در تابستان، و شمشير زدن در راه خدا.
«صيام الأيّام البيض من كلّ شهرٍ يرفع الدّرجات و يعظّم المثوبات.» (غررالحكم، ج 1، ص 416،62)
روزه دارى در ايام البيض(سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم) از هر ماهى، درجات آدمى را بالا برده و پاداشش را بزرگ مىسازد.
«الصّيام أحد الصّحّتين.» (غررالحكم، ج 1، ص 84،1723)
روزه دارى يكى از دو تندرستى است.
«صوم الجسد الامساك عن الأغذية بارادةٍ و اختيارٍ خوفاً من العقاب و رغبةً فى الثواب و الأجر.»
(غررالحكم، ج 1، ص 417،78)
روزه دارى بدن، خوددارى از غذاها با اراده و اختيار است در حالى كه انسان از عقوبت (خدا) بترسد و به ثواب و اجر الهى ميل و رغبت داشته باشد.
«صوم النفس امساك الخمس عن سائر المآثم و خلوّ القلب من جميع اسباب الشرّ»
(غررالحكم، ج 1، ص 417،79)
روزه روح، خوددارى حواس پنجگانه از همه گناهان و پاك كردن دل از كليه اسباب شرّ و بدى است.
«صوم القلب خيرٌ من صيام اللّسان و صوم اللّسان خيرٌ من صيام البطن.» (غررالحكم، ج 1، ص 417،80)
روزه دل، بهتر از روزه زبان و روزه زبان بهتر از روزه شكم است.
«صيام القلب عن الفكر فى الآثام أفضل من صيام البطن عن الطعام.» (غررالحكم، ج 1، ص 416،63)
روزه دل، از اين كه فكر در گناهان نكند برتر از روزه شكم از طعام است.
«صوم النفس عن لذّات الدّنيا أنفع الصيام.»
(غررالحكم، ج 1، ص 416،64)
خوددارى نفس از لذتهاى دنيا، سودمندترين روزههاست.
همسانى زن و مرد در بهره مندى از ارزشهاى اسلامى
همسانى زن و مرد در بهرهمندى از ارزشهاى اسلامى
حضرت آية اللّه جوادى آملى
تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
در مقاله گذشته از اعتلاى زن در سيرت و سنت در پرتو آموزههاى اسلام سخن به ميان آمد و براى تبيين اين حقيقت در مرحله نخست از هستىشناسى زن در نظام هستى بحث شد و از آيات قرآن استفاده شد كه از نظر هستى شناختى زن و مرد از هستى همسان برخوردارند، هر دو انسانند، هر دو مخاطب خدا هستند. هر دو دعوت به كمال شدند. هر دو قابليت كمال را دارند و به لحاظ انسانى بين آنها تفاوتى نيست. تنها تفاوت در بدن است كه يكى مذكر و ديگرى مؤنث شده است و هيچ كدام از ذكورت و انوثت نه شرط تكامل است و نه مانع تكامل، زيرا آن چه تكامل پيدا مىكند روح است و روح به لحاظ مجرد بودن ذكورت و انوثت را با خود ندارد.
در اين مقاله نيز از همسانى آنها در كسب فضائل سخن به ميان مىآيد و در پايان به برخى از زنان و مردان نمونه كه به كمال نائل آمدهاند اشاره شده است.
در آموزههاى اسلامى ارزشهاى انسانى كه ملاك سنجش انسانهاست براى زن و مرد به طور يكسان ترسيم شده است. چون خاستگاه ارزشها و فضائل، نفس و روح انسان است نه جسم او، و زن و مرد در نفس و روح تفاوت ندارند.
آياتى كه علم و جهل، ايمان و كفر، عزّت و ذلت، سعادت و شقاوت، فضيلت و رذيلت، حق و باطل، صدق و كذب، تقوا و فجور، اطاعت و عصيان، انقياد و تمرّد، غيبت و عدم غيبت، امانت و خيانت و مانند آن را مسائل ارزشى و ضد ارزشى مىداند و هيچ يك از اوصاف نيز نه مذكر است و نه مؤنث، به اين معنا كه بدن انسان مسلمان يا كافر، عالم يا جاهل، متقى يا فاجر، صادق ياكاذب نيست. و به عبارت ديگر اگر در مسائل علمى و مسائل عملى كه ملاك و معيار ارزش است هيچ سخنى از مذكر و مؤنث نبود، يقيناً موصوف آنها يعنى روح نيز مذكر و مؤنث نخواهد بود.
مرحوم علامه طباطبايى در اين رابطه مىفرمايد: مشاهده و تجربه حكم مىكند كه زن و مرد دو فرد از نوع واحد هستند يعنى دو فرد انسانى، زيرا تمام آنچه در مردان آشكار است در زنان نيز پيداست. بروز آثار يك نوع نشان دهنده تحقق خارجى آن نوع است بلى در ميان اين دو صنف آثار مشترك، شدت و ضعف وجود دارد ولى اين تفاوت سبب بطلان حقيقت نوع دو قوّه نيست. از اين جا روشن مىشود كه كمالات نوعى كه براى يك صنف ميسور است براى صنف ديگر نيز دست يافتنى است.
مانند كمالاتى كه با ايمان و اطاعت الهى براى هر دو صنف قابل تحصيل است يكى از جامعترين سخنان كه آن را بيان مىكند اين آيه است: «انّى لااضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض؛(1) من عمل هيچ عمل كنندهاى را چه زن و چه مرد تضييع نمىكنم».(2)
علاوه بر اين در سوره مباركه احزاب نيز اين حقيقت به صورت تفصيلى تبيين مىشود و ويژگيهاى اساسى زن و مرد را از جهت معنوى در كنار يكديگر و همچون دو كفه يك ترازو قرار مىدهد و براى هر دو پاداشى يكسان بدون كمترين تفاوت در نظر مىگيرد و از نظر روح انسانى آنها را از هم جدا نمىسازد و به عبارت ديگر: در اين سوره سخنى جامع و پرمحتوا درباره همه زنان و مردان و صفات برجسته آنها بيان شده است و اوصاف اعتقادى و اخلاقى وعملى و همچنين پاداش عظيم آنها را يكسان تبيين كرده است.
قرآن فرمود: «انّ المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصدقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم والحافظات و الذاكرين اللّه و الذاكرات اعدّ اللّه لهم مغفرة و اجراً عظيماً»(3)
مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان مؤمن و زنان مؤمن، مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان با خشوع و زنان باخشوع، مردان انفاق گر و زنان انفاق كننده، مردان روزه گيرنده، و زنان روزه گيرنده، مردانى كه دامن خود را از آلودگى به بى عفتى حفظ مىكنند و زنانى كه عفيف و پاكدامنند و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند و زنانى كه بسيار خدا را ياد مىكنند. خداى سبحان براى آنها مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است.
مرحوم طبرسى در مجمع البيان مىنويسد:
هنگامى كه اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابيطالب، با شوهرش از حبشه برگشت به ديدن همسران پيامبر(ص) آمد يكى از سؤالاتى كه مطرح كرد اين بود! آيا چيزى از آيات قرآن درباره زنان نازل شده است؟ آنها در پاسخ گفتند: نه! اسماء به خدمت پيامبر(ص) آمد و عرض كرد اى رسول خدا جنس زن گرفتار خسران و زيان است، پيامبر(ص) فرمود: چرا؟ عرض كرد: به خاطر اين كه در اسلام و قرآن فضيلتى درباره آنها همانند مردان نيامده است. در اين شرائط آيه فوق نازل شد.(4) و به آنها اطمينان داد كه زن و مرد در پيشگاه خدا از نظر قرب و منزلت يكسانند مهم آن است كه از نظر اعتقاد و عمل و اخلاق اسلامى از فضائل برخوردار باشند.
در اين آيات ده وصف را براى زن و مرد ذكر مىكند كه بخشى از آنها مربوط به مراحل ايمان از قبيل اقرار به زبان، تصديق به قلب و جنان و عمل به اركان و بخشى از آن از كنترل زبان و شكم و شهوت جنسى كه سه عامل سرنوشت ساز در زندگى و اخلاقى انسانى است و در قسمتى ديگر از مسأله حمايت از محرومان و ايستادگى در برابر حوادث سخت و سنگين يعنى صبر و سرانجام از عامل تداوم اين صفات يعنى ذكر خداى متعال سخن به ميان مىآورد.و در پايان نيز مىفرمايد: خداى سبحان براى مردان و زنانى كه اين ويژگيها را داشته باشند مغفرت و اجر عظيم را فراهم ساخته است.
خداى سبحان نخست با آب مغفرت گناهان آنها را كه موجب آلودگى روح و جان آنهاست مىشويد، سپس پاداش عظيمى كه عظمتش را جز او نمىداند در اختيار آنها قرار مىدهد.
زندگى پاكيزه زن در گرو ايمان و عمل صالح
در آيات قرآن بر شخصيت انسانى زن تأكيد و او را در رديف مردان قرار مىدهد و مىفرمايد: «من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون»(5)
هر كس عمل صالح انجام دهد در حالى كه مؤمن است خواه مرد يا زن به او حيات پاكيزه مىدهيم و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مىدادند خواهيم داد.
در اين آيه به صورت يك قانون كلى نتيجه اعمال صالح همراه با ايمان در اين جهان از سويى حيات طيبه است يعنى تحقّق جامعهاى كه از نظر مثبت قرين با آرامش و امنيت، رفاه، صلح، محبت، دوستى، تعاون و مفاهيم سازنده انسانى و از جهت منفى از نابسامانىها و درد و رنجهايى كه بر اثر استكبار و ظلم و طغيان و هواپرستى و انحصارطلبى به دور است و از سوى ديگر بر طبق بهترين اعمالشان به آنها پاداش خواهد داد.
در آيه با صراحت اين حقيقت را بيان مىكند و بيهوده گويانى را كه در گذشته يا حال در شخصيت انسانى زن شك و ترديد داشتند و يا براى آنها مقامى پايينتر از مقام انسانى مرد قائل بودند ساكت مىكند و منطق اسلامى را به جهان انسانيت اعلام مىكند كه بر خلاف پندار كوته فكران، اسلام دين مردانه نيست به همان مقدار كه به مردان بها مىدهد به زنان نيز ارزش مىبخشد.
نكتهاى كه در اين جا شايان ذكر است آن است كه گرچه مفسران براى حيات طيبه و زندگى پاكيزه تفسيرهاى گوناگونى آوردهاند از باب مثال برخى آن را به معناى روزى حلال و برخى به معناى قناعت و رضايت به سهم خود و برخى به رزق روزانه و برخى به عبادت توأم با روزى حلال و امثال آن گرفتهاند اما مفهوم اين واژه آن چنان وسيع است كه همه اينها و غير آنها را در بر مىگيرد يعنى زندگى كه از هر نظر از آلودگيها، ظلمها، خيانتها، عداوتها، اسارتها و ذلتها و تجاوزها و استثمارها و مانند آن پاكيزه باشد.
زنان الگو در قرآن
با توجه به تساوى زن و مرد در كسب فضائل و ارزشها در آيات قرآن، با مطالعه در آيات الهى استفاده مىشود كه اين كتاب الهى تنها به كليات نپرداخته بلكه براى عينى كردن آموزهها الگوهاى انسانيت را نيز از بين زنان به بشريت معرفى كرده است.
قرآن داستانهايى را كه نقل مىكند و ملاك ارزشها را در شؤون گوناگون آن مشخص مىكند، نوع مسائل ارزشى را در ضمن داستانهايى نقل مىكند كه نقش اول را زن به عهده دارد.
به عبارت ديگر: قرآن كريم هنگام سخن از فضائل اخلاقى و انسانى و يا نكوهش و تحذير از رذايل اخلاقى، هم از مردان با فضيلت و ستوده ياد مىكند و هم از زنان نمونه و اسوه نام مىبرد. زيرا انسان وارسته چه زن و چه مرد مىتواند الگوى ديگر انسانها قرار گيرد يعنى مرد و زن خوب نمونه انسانهاى خوبند و مرد و زن بد نمونه انسانهاى بدند.
ابراهيم خليل و ساره
حضرت ابراهيم(ع) از پيامبران اولواالعزم است كه در سنين پيرى فرشتگان به آن حضرت بشارت داشتن فرزندى آگاه و حليم و بردبار را به او دادند چنان كه همان بشارت را به همسرش ساره دادند.
فرشتگان به ابراهيم گفتند: «فبشرناه بغلام حليم»(6) ما به ابراهيم بشارت داديم به فرزندى بردبار، و در جاى ديگر فرمود: «انا نبشرك بغلام عليم»(7) ما تو را به فرزند آگاه بشارت مىدهيم. و ابراهيم فرمود: «ابشرتمونى على ان مسّنى الكبر فبم تبشّرون»(8) آيا به من نويد مىدهيد در حالى كه مرا پيرى رسيده است. پس چه بشارتى به من مىدهيد. و به دنبال آن فرمود: «فبشرناك بالحق فلاتكن من القانطين قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضّالون»(9) فرشتگان گفتند: تو را به حق بشارت داديم، از مأيوسان مباش، گفت جز گمراهان چه كسى از رحمت پروردگار مأيوس مىشود.
از آيات استفاده مىشود كه ابراهيم با اين كه به دوران پيرى پا گذاشته بود اما فرشتگان به او گفتند: نااميد نباش زيرا بشارت فرشتگان با حق همراه است علاوه هيچ انسانى كه به خدا باور دارد دچار يأس و نااميدى نمىشود زيرا نااميدى يعنى گمان ناتوانى خدا از حلّ مشكل و اين يأس در حدّ كفر است و هيچ كس حق ندارد نااميد شود.
قرآن در بيان بشارت به همسر حضرت ابراهيم(ع) نيز گفتند: «و امرأته قائمة فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب»(10) يعنى هنگامى كه فرشتهها با خليل حق سخن مىگفتند: همسر او نيز حضور داشت و ايستاده بود پس خنديد و شادمان و خوشحال شد. پس مژده داديم او را به اسحق و از پس اسحق يعقوب را، يعنى افزون بر فرزند اسحاق بشارت به يعقوب هم به او دادند.
انسانهاى به كمال رسيدهاند كه فرشتگان بر آنها نازل و حقايقى را در اختيار آنها قرار مىدهند از اين رو از آيات فوق استفاده مىشود كه همسر ابراهيم همانند خود آن حضرت به كمالى نايل آمده است كه قابليت دريافت بشارت فرشتگان را دارد.
زنان مبارز با ستم فرعونى
در مبارزه با ستم هم مردان حضور دارند و هم زنان، اما در مبارزه با ستم فرعونى حضور زنان شگفت آور است، قرآن كريم از سه زن نام مىبرد كه حضرت موسى را از كشته شدن حفظ و او را تربيت كردهاند. پرورش موسى(ع) به عهده مادر موسى و خواهر آن حضرت و زن فرعون بوده است. اين سه زن با وضع سياسى آن روز مبارزه كردند و براى حفظ حضرت موسى جان خود را به خطر انداختند.
وقتى مادر موسى طبق دستور وحى الهى فرزند خود را به دريا انداخت به خواهرش گفت: جعبه حامل موسى را تعقيب كند. همسر فرعون نيز به خود فرعون گفت: اين كودك را نكشيد شايد او به ما سودى رساند يا او را به فرزندى بگيريم. قرآن فرمود: «و اوحينا الى امّ موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليمّ(11)… و قالت لاخته قصّيه فبصرت به عن جنب و هم لايشعرون»(12) ما به مادر موسى الهام كرديم او را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى وى را در درياى نيل بيفكن…و مادر موسى به خواهرش گفت: وضع حال او را پيگيرى كن، او نيز از دور ماجرا را تعقيب و مشاهده مىكرد، در حالى كه آنان بى خبر بودند، همسر فرعون نيز گفت: «قرّة عين لى ولك: لاتقتلوه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولداً و هم لايشعرون؛(13) نور چشم من و توست او را نكشيد شايد براى ما مفيد باشد، يا او را به عنوان پسر خود برگزينيم و آنها نمىدانستند در زمان فرعون هز زن شيرده را تعقيب مىكردند تا بدانند نوزاد او پسر است يا دختر كه اگر پسر است او را به قتل برسانند اما با توجه به پيگيرى خواهر موسى و پيشنهاد و معرفى يك زن شيرده به عنوان اجير امرى عادى نبوده بلكه قدم نهادن در عرصه خطر و روبرو شدن با مرگ بود. افزون بر آن كه باردار شدن و مادر شدن مادر موسى مخفيانه بود. اين پيشنهاد امرى خطر ساز بود ولى انجام شد و پيشنهاد همسر فرعون نيز اعمال شد.
مريم و مقام ويژه او
حضرت مريم(ع) نيز يكى از زنانى است كه در قرآن از مقام و عظمت و كرامت او سخن به ميان آمده است، و او را الگوى انسانهاى مؤمن معرفى مىكند: «و مريم ابنت عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين»(14)
به مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگاه داشت و ما از روح خود در او دميديم. او كلمات پروردگار و كتابهايش را تصديق كرد و از مطيعان فرمان خدا بود.
بر اساس آيات قرآن به لحاظ اين كه حضرت زكريا تكفّل حضرت مريم را بر عهده داشت استفاده مىشود كه هرگاه حضرت زكريا وارد محراب مىشد، روزى خاصى نزد آن بانو مىيافت و او مىگفت:از نزد خداست كه خداى سبحان آن روزى را بدون حساب به او اعطاء كرده است «كلّما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقاً قال يا مريم انّى لك هذا قالت هو من عند اللّه يرزق من يشاء بغير حساب»(15) هرگاه زكريا در محراب بر او وارد مىشد، نزد او نوعى خوراكى مىيافت. گفت اى مريم، اين از كجا براى تو آمده است؟ او گفت: اين از جانب خداست و به هركس بخواهد بى شمار روزى مىدهد همچنين به استناد قرآن فرشتگان با مريم سخن مىگفتند و سخنان او را مىشنيدند، «و اذ قالت الملائكة يا مريم ان اللّه اصطفاك و طهّرك و اصطفاك على نساء العالمين، يا مريم اقنتى لربّك و اسجدى و اركعى مع الراكعين.»(16)
فرشتگان به حضرت مريم خبر دادند كه برگزيده و مطهره و از زنان ممتاز عالم هستى است و پيوسته به ياد خداست از اين رو خدا به او فرمان داد براى خدا خضوع كن و در برابر او سجده داشته باش و با ركوع كنندگان ركوع كن. پس زن مىتواند به مقامى نائل شود كه با ملكوت عالم ارتباط برقرار كند و فرشتگان با او سخن بگويند.
آموزگار عفاف در بين مرد و زن
قرآن كريم در مقام معرفى انسان عفيف هم از مرد عفيف سخن مىگويد و هم از زن عفيف يعنى هم مرد عفيف در صحنه تجلى كرده است و هم زن عفيف ظهور نموده است.
قرآن كريم حضرت يوسف را مظهر عفت در مردان و مريم را مظهر عفت در زنان معرّفى نموده است كه هم يوسف مبتلا شد و بر اثر عفاف نجات پيدا كرد و هم مريم امتحان شد و در پرتو عفاف نجات يافت.
درباره آزمون حضرت يوسف هم مىفرمايد: «و لقد همّت به و هم بها لولا ان راى برهان ربّه»(17) آن زن مصرى همت گماشت و همتش در حدّ تعقيب يوسف به فعليت رسيد ولى يوسف صديق نه تنها مرتكب حرام نشد و نيز مقدمات حرام را فراهم نساخت بلكه قصد و همت و خيال گناه نكرد زيرا او را برهان ربّ ديد و افترا زنندگان به يوسف نيز كه يوسف را متهم كردند در نهايت اعتراف كردند كه «الآن حصحص الحق انا راودته عن نفسه»(18) اكنون حق پديدار گشت من از او كام خواستم و خدا نيز به نزاهت و طهارت يوسف شهادت داد و فرمود: نه تنها يوسف به طرف بدى نرفت، بلكه بدى نيز به طرف يوسف نرفت، «كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء»(19) اين گونه بدى و پليدى رااز او برگردانيديم قرآن مىگويد: به گناه اجازه نداديم به سراغ يوسف برود.
بنابراين حضرت يوسف الگوى عفاف و پاكدامنى براى انسانهاست حضرت مريم نيز از لحاظ ملكه عفاف يا همسطح يوسف صديق است يا بالاتر از او. زيرا قرآن مىفرمايد: «قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقياً»(20) يعنى نه تنها خودش ميل ندارد بلكه آن فرشته را كه به صورت بشر متمثل شده امر به معروف مىكند و مىگويد: اگر تو تقوا دارى دست به اين كار نزن در حالى كه حضرت يوسف برهان ربّ ديد و از اعمال همّت باز داشته شد.
نتيجهگيرى: در اين مقاله از همسانى زن و مرد در بهره مندى از ارزشهاى انسانى سخن به ميان آمد و روشن شد زن و مرد هم قابليت تكامل را به طور مساوى دارند و هم در عمل مىتوانند به فضائل و كمالات دست يابند. نمونههايى نيز از زنان و مردان به كمال رسيده معرفى شده است تا نشان دهد كه اين همسانى در كسب فضائل تنها در تئورى نيست بلكه در مقام عمل نيز از دو صنف به اين ارزشها نائل آمدهاند.
پىنوشتها: –
1. سوره آل عمران، آيه 195.
2. الميزان، ج 4، ص 94.
3. سوره احزاب، آيه 35.
4. مجمع البيان، ج 7، ص 357 – 358؛ نورالثقلين، ج 4، ص 275.
5. سوره نحل، آيه 97.
6. سوره صافات، آيه 101.
7. سوره حجر، آيه 53.
8. همان، آيه 54.
9. همان، آيه 55 – 56.
10. سوره هود، آيه 71.
11. سوره قصص، آيه 7.
12. سوره قصص، آيه 11.
13. همان، آيه 9.
14. سوره تحريم، آيه 12.
15. سوره آل عمران، آيه 37.
16. همان، آيه 42 – 43.
17. سوره يوسف، آيه 24.
18. همان، آيه 51.
19. سوره يوسف، آيه 44.
20. سوره مريم، آيه 17.
جهان اسلام ؛ رويش ها و ريزش ها5
جهان اسلام رويشها و ريزشها
قسمت پنجم
غلامرضا گلى زواره
تنگناهاى اقليتهاى مسلمان
مسلمانان در آغاز، اقليتى بسيار كوچك و اندك بودند كه پس از بعثت رسول اكرم(ص) شكل گرفتند. به رغم كارشكنىهاى مخالفان، زجرها و آزارهاى شديد مشركان و كفار، مقاومت و پايدارى و اخلاص پيامبراكرم(ص) سبب گرديد تا اين اقليت رشد يابد و در مدتى قريب بيست و پنج سال و قبل از رحلت حضرت محمد(ص) مبدّل به اكثريتى قابل توجه در عربستان گرديد. قرآن به اين موضوع اشاره دارد:
«واذكروا اذ انتم قليلٌ مستضعفون فى الارض تخافون ان يتخطّفكم النّاس فاويكم و ايّدكم بنصره و رزقكم من الطّيبات لعلكم تشكرون؛(1) و به ياد آوريد آن هنگام را كه اندك بوديد و در شما زبون شدگان اين سرزمين بيم آن داشتيد كه مردم شما را از ميان بردارند و خدا پناهتان داد و يارى كرد و پيروز گردانيد و از چيزهاى پاكيزه روزى داد باشد كه سپاس گوئيد.»
اين تعبير بسيار لطيف است و كمى نفرات مسلمانان را در آغاز آشكار مىسازد، آن چنان كه دشمن به آسانى مىتوانست آنها را از بين ببرد ولى خداوند آنها را نجات داد.
البته در آيه ديگرى چگونگى پيروزى نيروى اندك بر سپاه فراوان، توضيح داده شده است:
«كم من فئة قليله غلبت فئة كثيرة باذن اللّه مع الصابرين؛(2) چه بسيار اتفاق افتاده كه به يارى خداوند گروهى اندك بر لشكرى بسيار غالب آمده و خدا يار و معين صابران است» اگر مردم از نيروى ايمان و صبر و استقامت فاصله گيرند به هيچ عنوان نصرت خداوند متعال شامل حالشان نخواهد شد.
مسلمانى كه در فشار اكثريت ديگر نمىتواند خداى يكتا را پرستش كند و حق بندگى را آن گونه كه خدايش مىخواهد، قادر نيست به جاى آورد، مىتواند به سرزمينى كه در آنجا بهتر مىتواند فرايض دينى را انجام دهد مهاجرت كند، مهاجرت رسول اكرم(ص) از مكه به مدينه و نيز هجرت اولين مسلمانان به حبشه مصداق برجسته از چنين حالتى مىباشد، آنقدر هجرت در اسلام حاوى ارزش است كه مهاجرت پيامبر از شهر مكه به يثرب، مبدأ تقويم مسلمين گشت.
همچنين مسلمان اگر احتمال شكست را مىدهد مىتواند اين راه را برگزيند، به انگيزه دانش اندوزى و تقويت بنيه علمى نيز مىتوان مهاجرت مىكرد.
در اثر اسكان بازرگانان مسلمان در بنادر تجارتى كشورهاى غير مسلمان اولين اقليتهاى مسلمان در نواحى ديگر شكل گرفتند، آنان نخستين جوامع اسلامى را در سواحل هند، سريلانكا، آفريقاى شرقى، مجمع الجزاير فيليپين، تايلند و جزاير اقيانوس هند، پديد آوردند و رفته رفته بر اثر ازدواج و تكثير نسل و اسلام آوردن ديگر افراد، اقليتى ناچيز تبديل به اكثريتى قابل توجه شد، مسلمانان اندونزى و مالزى اين گونه شكل گرفتند.
نمونه عكس آن را هم داريم، سرزمينهاى اسلامى به دست افراد غير مسلمان افتاد و بدين گونه كثرت سكنه مسلمان به موضع ضعف رانده مىشود و مهاجرت افرادى كه مذاهب ديگرى دارند، نسبت پايين زاد و ولد در ميان مسلمانان و تبليغات مسيحىها، مسلمانان را تبديل به اقليت مىكند در فلسطين اشغالى، تايلند، اتيوپى و…اين گونه اتفاقها، به وقوع پيوستند. گاهى، مسلمانان به عنوان قدرت سياسى بر سرزمينى نفوذ مىيابند و به محض سقوط از موضع اقتدار، افراد مُسلم در كشور خويش خود را در وضع اقليت مشاهده مىكنند، نمونه آن هند و بالكان است.
مسلمانانى كه در كشورهاى غير اسلامى سكونت دارند با مشكلات گوناگونى روبرويند كه مىتوان اين دشوارىها را در موارد ذيل مورد بررسى قرار داد:
1- برخى اقليتهاى مسلمان در كشورهايى زندگى مىكنند كه فعاليتهاى روزافزون مبلغان مسيحى با بهرهگيرى از امكانات مادى، ايجاد بيمارستان و مدارس، بسيار شديد است و دولت مركزى هم از ترويج مسيحيت حمايت مىكند و از اين رو مسلمانان در معرض تهديد و آزار قرار مىگيرند.در كشور آفريقايى ليبريا قبلاً 90% مسلمان زندگى مىكردند ولى وقتى سياهپوستان مسيحى از آمريكا به اين ناحيه مهاجرت كردند و زمام امور را بدست گرفتند و صاحب قدرت سياسى، اقتصادى و فرهنگى شدند، مسلمانان را كه صاحبان اصلى آن سرزمين بودند به صورت بيگانه هايى درآوردند و آنان را آزار و شكنجه كردند و حقوقشان را پايمال نمودند و تعدادى از قبايل مسلمان را با بكارگيرى وسايل تبشيرى وادار به قبول مسيحيت كردند چون قدرت واقعى ليبريا ديگر در اختيار مسيحىها بود و بدين گونه نه تنها پيشرفت اسلام در آنجا متوقف گرديد بلكه افراد مسلمان در اقليت قرار گرفتند.(3)
مالزى كشورى اسلامى در آسياى جنوب شرقى است ولى 20% سكنه آن مسيحى هستند كه اقليت مسيحى از افراد ثروتمند به شمار مىآيند و در اين كشور كليساهاى متعددى وجود دارد كه محل انجام مراسم مذهبى مسيحيان است. روز كريسمس در مالزى تعطيل رسمى است و در زمان برگزارى مراسم عيد پاك ايالت سارواك كه اكثريت آن مسيحىاند، تعطيل مىگردد درگيرىهاى قومى و مذهبى كه ميراث استعمار است در اين كشور بين مسلمانان و افراد مسيحى وجود دارد و الفباى لاتين وارد زبان بومى و اسلامى مالايو شده است كه اين عوامل خطرزا احتمال مىرود در آينده اكثريت اسلامى مالزى را مورد تهديد جدى قرار دهد.
فيليپين را مىتوان نمونه بارزى از به ثمر رسيدن كشوششهاى استعمارى در خارج كردن اسلام از صحنههاى قدرت در اين منطقه برشمرد. اسلام در روزگاران گذشته بر اين مجمع الجزاير حكومت مىراند و مسلمانان در اين سرزمين حيات سياسى فوق العادهاى داشتند.
در قرن نهم هجرى بخش اعظم از جزايرى كه فيليپين امروزى را تشكيل مىدهند در مرحلهاى پيشرفته از اسلام گرايى قرار داشت و سه دولت اسلامى صولو، ماكوميندانائو و مانيلا در اين قلمرو حمرانى مىكردند، در نيمه قرن بيستم ميلادى دولتهاى مزبور منقرض و حكومتى مسيحى به پشنوانه آمريكا سلطه خود را بر سراسر فيليپينگسترش داد.
كليساى كاتوليك به صورتى بىرحمانه اسلام زدايى را در اين منطقه پيش گرفت و با تغيير نظام آموزش، دگرگون نمودن زبان و از بين بردن نهادهاى فرهنگى و سنتهاى مسلمانان و سپردن اهرمهاى قدرت به دست مسيحىها، تلاش نمود تا مسلمانان مورو را به اقليتى مذهبى تبديل كند.اين برنامهها با حمايت آمريكا استمرار يافت و در برخى شهرها تعداد كليساها بيش از تعداد مساجد گشت، كوچ حساب شده مسيحيان به نواحى مسلمان نشين و وادار كردن مسلمانان به ترك اجبارى مناطق بومى خود، بر مشكلات مسلمانان افزود، سرانجام جزاير ميندانائو كه تا قبل از نفوذ آمريكايىها اكثريتى مسلمان داشت به دليل اسكان مهاجرين مسيحى به منطقهاى با اكثريت مسيحى تبديل شد.(4)
2- مشكلات اجتماعى
اقليتهاى مسلمان در بسيارى از كشورهاى جهان در معرض فشارهاى گروههاى اكثريت هستند، در اين نواحى با وجود آن كه آزادى عقيده و مذهب و توجه به حقوق انسانها و گرايشهاى آنان وجود دارد ولى مسلمانان نمىتوانند فعاليتهاى اسلامى خود را، آن گونه كه شايسته است، پىگيرند.
موضوع ديگر اين است كه در كشورهاى غيراسلامى قيد و بندهاى اخلاقى در روابط زن و مرد وجود ندارد و افكار منحرف در صدد آزادىهاى جنسى و بىبند و بارى هستند، در چنين جوامعى مسلمانى كه مىخواهد با انديشهاى سالم از ارزشهاى اسلامى صيانت كند و اين تفكّر و باور را به پسران و دختران خويش انتقال دهد با مشكلى بزرگ روبروست، چرا كه عملاً تفكيك ميان اقليتهاى مسلمانان و ساير افراد در عرصههاى آموزشى، تجارى، ادارى، اجرايى و ساير امور، مقدور نمىباشد و از اين روى مسلمانان در كشورهايى كه اكثريت غير اسلامى دارند خصوص اروپا، براى رعايت ظواهر اسلامى خصوص حجاب مشكل دارند، اين موضوع موقعى به معضلى بزرگ تبديل مىشود كه در مهد دموكراسى و در كشورهايى چون فرانسه رعايت پوشش اسلامى در مدارس و دانشگاهها ممنوع مىشود، در اين مورد بايد مراقب بود بانوان هويت خود را در مقابل وسوسههاى اكثريت حفظ كنند و مسايل ارزشى و مذهبى در طرز رفتار و فكر و سنتهاى آنان نمود يابد.
در پارهاى جوامع، اقليتهاى مسلمان از هرگونه فرصت در زمينههاى اجتماعى و اقتصادى محروم بودهاند و با ديده حقارت، نفرت و تمسخر به آنان نگريستهاند و بارها از لحاظ محل سكونت از جامعه، معزول بودهاند، اين احساس بيگانگى و تبعيض در رفتار با مسلمانان، امكان دارد نوعى احساس كمبود و بيهودگى را در برخى افراد پديد آورد.
گاهى براى از بين بردن اقليتهاى مسلمان از سياست ترك سرزمين بومى بهره مىگيرند و آنان را ناگزير مىنمايند به نقاطى كه با فرهنگ و سنت آنان در تضاد است، مهاجرت كنند، در اين كشورها در عين حال كه عقيده دارند فرهنگهاى گوناگون مىتوانند در كنار هم زندگى كنند، وجود اقوام مسلمان را برنمىتابند و مىكوشند اقليت مسلمان را به استحاله و جذب شدن در اكثريت حاكم وادارند جدىترين مسئله كه يك اقليت مسلمان با آن مواجه است همين استحاله اجتماعى در جامعه اكثريت است، اين روند به تدريج خصوصيات اسلامى اقليت را بىرنگ مىكند و سپس آن را محو مىنمايد، اگر مسلمانان از تشكّل خوبى برخوردار نباشند، روابط اجتماعى آنان ضعيف باشد و از مدارس اسلامى، مسجد، مراكز دينى و اجتماعى كافى محروم باشد چنين ضايعهاى سريعتر صورت مىگيرد. حذف نامهاى اسلامى كه ناشى از ازدواجهاى مختلط است از عواملى است كه به استحاله كمك مىكند، محروم گرديدن از نخبگانى معتقد و با ايمان و رهبرانى مدبّر و دل سوز چنين پديدهاى را دامنه دار مىسازند.
مسلمانى كه در كشورى غير مسلمان زندگى مىكند بايد زبان و فرهنگ خويش را حفظ كند و جذب عادات اجتماعى اكثريت نشود، از عادات بىبند و بارى، بپرهيزد و در اين عقيده راسخ باشد كه اسلام تنها دينى است كه بنا به آيه قرآن، مورد پذيرش خداوند مىباشد، اعتقاد به اين كه همه اديان يكى هستند و پلوراليسم امرى طبيعى است اولين نشانه استحاله است.
مسلمانان بايد در مكانهاى جغرافيايى ويژه خود تمركز يابند و بين محل زندگى آنان و مساجد و مراكز دينى فاصله زيادى نباشد، ارتباطهاى اجتماعى مسلمين با يكديگر تداوم يابد و از موضع اقتدار و هويتى اصيل و آيينى پرافتخار با اكثريت غير مسلمان مناسبات اجتماعى و رفتارى برقرار نمايد.
3- دشوارىهاى فرهنگى، آموزشى و پرورشى
اسلام از مليت هايى با فرهنگهاى متفاوت، امتى واحد بوجود آورد، رمز اين موفقيّت تكيه بر ايمان، پرهيزگارى و اخلاص بود، پس اين تجانس فرهنگى صرف نظر از جدايىهاى جغرافيايى بايد حفظ گردد، به علاوه اقليتهاى مسلمان كه در برخى كشورها زندگى مىكنند به لحاظ مسايل قومى و زبانى و سنتهاى محلى، با يكديگر ارزشهاى فرهنگى مشتركى دارند، مسلمانان آسياى ميانه، قفقاز، چين و هند اين ويژگى را دارند.
اقليتهاى مسلمان بايد بدانند كه اجداد آنان در پارهاى از كشورهاى مهم نقش ارزشمندى در اعتلاى فرهنگى و هنرى داشتهاند، فقدان زبان واحد عربى كه لسان قرآن و سنت است از مشكلات مهم در ميان جوامع اسلامى است زيرا اختلافهاى مسلمانان در فرهنگ گفتارى و نوشتارى، آنان را از يكديگر جدا مىكند و نيز وقتى اقليتى از زبان اسلام محروم است، در جستجوى منابع فرهنگى از متون اسلامى دچار مشكل مىگردد. به علاوه وقتى جامعهاى با ضعف فرهنگى در كشورى ديگر، مواجه گردد، امكان دارد جذب عقايد و افكارى شود كه با بينش مذهبى او مغايرت دارد. عامل مهم براى حفظ موجوديت اسلامى اقليتهاى مسلمان در سرزمينهاى غير اسلامى، گسترش آموزش زبان عربى است، زيرا در غياب چنين زبانى، افراد در معرض خطر شديد ذوب فرهنگى قرار مىگيرند و زمينه براى از دست دادن پشتوانه بيان و شناخت و ايمان آنان فراهم مىشود.
آموزش و پرورش در اسلام مىكوشد فرد مسلمان را مؤمن و مخلص تربيت كند تا بتواند بر اساس ارزشهاى الهى و اخلاق اسلامى مناسبات فردى و اجتماعى خود را سامان دهد. امّا در نظامهاى آموزشى كشورهاى غير مسلمان، هيچگونه تعهدى نسبت به اصول انسانى و اسلامى ديده نمىشود، در حال حاضر مسلمين از بابت ضررهايى كه آموزشهاى غير مذهبى بر فرزندانشان وارد مىنمايد، نگران هستند، زيرا كودكانى در محيطى قرار مىگيرند كه از ايمان به خدا و رسول اكرم(ص) كاملاً دور است، به اطفال اجازه داده نمىشود كه طبق تعاليم اسلام عمل نمايند، آنان هرگز با معيارهاى اسلامى تربيت نمىشوند، البته مدارس اسلامى مجزّا مىتوانند اين دشوارىهاى را تا حدودى برطرف كنند.
مشكل ديگر زيستن در جامعهاى است كه در رشد و شخصيت افراد تأثير بسزايى دارد، فرزندان در محيطى غير اسلامى با آداب و رسوم و رفتارهايى روبرو مىشوند كه ضد ارزشهاى اسلامىاند و نيز با آموزشهاى نهاد خانواده در تضاد است و اين دوگانگى براى آنان آسيب زاست و اين در حالى مىباشد كه آموزش دينى اقليت مسلمان به دليل كمبود امكانات بسيار عقب است و نقس مؤسسات دينى به مرور كاهش يافته است جوانان اقليتهاى مسلمان از طريق وسايل ارتباط جمعى، شبكههاى ماهوارهاى و اينترنت در معرض تلقين روشهاى غربى و ضد دينى قرار مىگيرند و بدين گونه از تربيت اسلامى دور مىشوند.
زمينههاى بحران
بحرانها به اعتبار عواملى كه بوجود آورنده آنها هستند مىتوانند عرصههاى گوناگونى را در برگيرند امّا چه زمينههايى مىتواند براى جهان اسلام بحران ايجاد كند، در ذيل به اين عوامل اشاره مىنمائيم.
1- مهمترين عاملى كه از گذشته كوشيده است، دنياى اسلام رادچار ناامنى و تشنج كند استعمار مىباشد كه در قالب حركات جاسوسى، هيأتهاى تبشيرى، تلاشهاى تحقيقى و اكتشافى، فراماسونرى و شرقشناسى اين هدف را پى گرفته است.
استعمارگران در هنگام اعطاى استقلال ظاهرى به كشورهاى مسلمان، ميراثهاى شومى برجاى نهادهاند، از موارد مهم در اين عرصه، دخالت در مرزهاى سياسى سرزمينهاى اسلامى است كه بسيارى از مناقشات كشورهاى همسايه از ترسيم حدود غيرواقعى توسط ابرقدرتها ريشه مىگيرد، در آفريقا، تعيين مرزهاى سياسى براى كشورها با واقعيتهاى جغرافيايى، قومى، مذهبى و فرهنگى هيچ گونه تطابقى ندارد و گاهى منافع مشترك قبايلى توسط خطوط مرزى دچار تهديد شده است و هر از گاهى اين قبيلهها با يكديگر به نزاع برمىخيزند.
استعمار برنامههاى ديگرى را هم براى تشتت در جهان اسلام به اجرا گذاشته است: فرقه سازى و فرقه گرايى، احياى ناسيوناليسم، باستان گرايى، ترويج زبانهاى غير اسلامى، تحريف حقايق تاريخ اسلام و ايجاد ترديد و شبهه در انديشههاى جوانان، ترويج تصوف، گوشهگيرى و كنارهگيرى از دنيا، تكيه بر جبرگرايى، هويت بخشى به مخالفان مسلمان و تحقير ارزشهاى فرهنگى مسلمانان.
2- توزيع ثروت، امكانات و درآمدها در جهان اسلام با اصول عدالت اسلامى كاملاً منافات دارد، برخى از شدّت سيرى و پرخورى به انواع بيمارىهاى قلبى، عروقى، سرطانها و مانند آنها مبتلا مىشوند و از بين مىروند و عدّهاى ديگر از شدّت گرسنگى و قحطى، خشكسالىهاى دورهاى منازعات قومى و مرزى از ميان مىروند، عدّهاى از كشورهاى مسلمان بر اثر صادرات محصولات خود، سرمايههاى مسلمين را در بانكهاى كشورهاى بيگانه خوابانيدهاند تا به توسعه اجانب كمك كنند. از طرف ديگر برخى سرزمينهاى اسلامى براى ادامه حيات اقتصادى و اجتماعى خود به بانكهاى كشورهاى غربى و نيز بانكهاى جهانى مراجعه مىكنند و با قبول شرايط ذلت آورى وامهايى اخذ مىكنند كه براى آنان يك دام سياسى و فرهنگى محسوب مىگردد.
كشورهاى مسلمان پس از آن كه دولت عثمانى تجزيه گرديد كمتر براى اتحاد و انسجام گام برداشتهاند و امروزه امت اسلامى بيشتر از گذشته با خطر تجزيه، فروپاشى و تبديل شدن به تكههاى نژادى، طايفهاى و مذهبى مواجه است در حالى كه قرآن بر توحيد تأكيد دارد كه سرچشمه فرهنگ وحدت است و يكتاپرستى صرفاً شهادت زبانى يا ايمان قلبى نمىباشد بلكه بايد در شخصيت انسانها و حيات جوامع بازتاب يابد تا يگانگى ميان سخن، كردار و رفتار و وجدان تحقق بخشيده شود. در جامعه اسلامى نبايد به هيچ بهانهاى تفرقه و تخرب و تجزيه حكمفرما باشد و اگر در گوشهاى از جهان اسلام مشكلى پيدا شود بايد ديگر كشورها در از بين بردن آن تلاش كنند. شايسته نيست جهان اسلام انواع نيازهاى غذايى، دارويى، فنآورى، محصولات كارخانهاى و ارتباطى را از خارج تأمين كند در حالى كه توانايىهاى فوق العادهايى دارد، وابستگى غذايى و اقتصادى خود، وابستگىهاى ديگرى را به همراه مىآورد. چرا بايد درآمد سرانه بالا، رفاه اجتماعى، توسعه پايدار، بهترين امكانات و تجهيزات مختص غربىها باشد و جهان اسلام در پريشانى و آشفتگى بسر ببرد با وجود آن كه منابع و سرمايههاى طبيعى فراوانى دارد.
چرا بايد آثار تمدن نو، دانش جديد و ارتباطات و بسيارى از مفاهيم رايج چون دولت، حقوق ملت، آزادى و نظاير آن متناسب با معيارهاى فكرى و ارزشى استكبار شكل گيرد و اين روند جوامع مسلمان را تحت تأثير قرار دهد.
در عرصه قدرت و سياست همه چيز بر اساس منافعى تعريف مىشود كه غالباً با مصالح مسلمانان سازگارى ندارد، در چنين اوضاع آشفتهاى كه از انواع توطئهها خالى نمىباشد جهان اسلام بايد براى استقرار نظامى عينى و متناسب با هويت تاريخى و فرهنگى و همگام با مقتضيات زمان تلاش دشوارى را انجام دهد.
3- ديدگاههاى غرب نسبت به مسلمانان
در آثار، افكار و انديشههاى غربى شاهد تهاجمى شگفتانگيز نسبت به ديدگاههاى اسلامى هستيم، پژوهشهاى غربى وقتى بخواهند علمى هم برخورد كنند، اسلام را زاييده روح عربى قلمداد مىكنند و نيز در كتابهايى كه مىنويسند از تمدن عرب سخن مىگويند نه فرهنگ و تمدن مسلمانان، سلمان رشدى مرتد به خاتم پيامبران نسبتهاى ناروا مىدهد و در دشنام و ناسزا به چهرههاى مقدّس مسلمين قلمفرسايى مىكند، امّا محافل و رسانههاى غربى استقبال شايان توجهى از وى به ميان مىآورند و بدون دليل خردپذير از او حمايت مىكنند و افراد مسلمان را به جبرگرايى، جمود فكرى، برخوردهاى خشن و رفتارهاى جاهلانه متهم مىنمايند، روزنامههاى اروپايى به بهانه آزادى بيان و قلم با نگارش مقاله، گزارش و ترسيم كاريكاتور به شخصيت معصوم و خصوصى نبى اكرم(ص) اهانت روا مىدارند و چون مسلمانان جهان با تكيه بر غيرت دينى به مثابه آتشفشان مىخروشند و فرياد اعتراض سر مىدهند، غربىها اين دفاع مقدّس و محكوم نمودن حركتى موهن و قبيح را مخالفت با دموكراسى مىدانند!
در تحقيقات اروپائيان تمدن اسلامى اقتباس تقليدى از يونان، مسيحيت و يهود قلمداد مىگردد و تا به آنجا پيش مىروند كه دانش و فرهنگ اسلامى را برگرفته از ميراث علمى يونانىها و ساسانيان تلقى كردهاند و آن همه نقش مؤثّر و ارزنده مسلمانان را در شكوفايى فرهنگ و معرفت اروپايى و نجات دادن غربىها از جاهليت قرون وسطى را انكار مىكنند، ناگفته نماند كه برخى از نويسندگان خوش فكر و بى غرض اروپايى همچون ويل دورانت، آلدوميه لى، برتولد اشپولر، زيگريد هونكه و… در اين خصوص به حقايقى اعتراف كردهاند و نكات مفيدى را يادآور گرديدهاند.
اروپايىهاى غير منصف عقب ماندگى مسلمانان را به عنوان نقطه ضعفى مىدانند كه ناشى از فرهنگ و اعتقادات اسلامى مىباشد، آنان مسلمين را متهم مىكنند كه به دليل باور به جبرى بودن حيات بشرى، گوشهگيرى و تصوف، واگذار كردن امور به موهومات و خرافات، نقض حقوق بانوان، نظامهاى ديكتاتورى و ناديده گرفتن حق انسانها در عرصههاى اجتماعى و سياسى، دچار اين عقبگرد شدهاند در حالى كه از سُلطههاى استكبار و نقش امپرياليسم در غارت جهان اسلام و حرتهاى استعمارى آنان، سخنى به ميان نمىآورند و اشاره به اين حقيقت نمىكنند كه در بسيارى از كشورهاى اسلامى به دليل ميراث شوم ابرقدرتهاى استثمارگر در فقر و رنج و عقب افتادگى بسر مىبرند.
ريشههاى اين ذهنيت منفى در ميان غربىها نسبت به مسلمانان در ماجراى اندلس،فتح سيسيل و سارونى، نبرد پواتيه، جنگهاى صليبى و استعمارگرى نهفته است و به علاوه غرب خود را بسيار خودمحور مىپندارد و جهانى را مىپذيرد كه طبق معيارهاى اروپايى و آمريكايى شكل گرفته باشد و هرگونه كوشش، جهش، درخشش و نوآورى علمى و فنآورى را كه از مدل غربى مأخوذ نباشد، بر نمىتابد و آن را توطئهاى بر عليه امنيت جهانى تلقى مىكند، برخورد دوگانه اروپا با تلاشهاى علمى ايرانيان مصداقى از اين ديكتاتورى فكرى و فنى غرب است.
غالب قدرتهاى جهانى براى اين كه به حركتهاى سلطهگرانه خود استمرار دهند اسلام ستيزى و اسلام هراسى را به عنوان ابزار راهبردى سياستهاى توسعه طلبانه خود، پيش گرفتهاند و اگر در گوشهاى از جهان اسلام توسط عدّهاى كه اهل جمود و ركود هستند همچون طالبان و القاعده رفتارى خشن و مغاير با ارزشهاى دينى مشاهده گردد آنها را براى تمام مسلمانان تعميم مىدهند و در فرهنگ خويش و نيز رسانههاى خبرى اسلام را مساوى با تروريسم معنا كردهاند در حالى كه خود از تروريستها حمايت مىكنند و از دولت غاصب اسرائيل كه به طور رسمى دست به ترور و خشونت مىزند، دفاع مىنمايند، محافل استكبارى خيزشهاى اسلامى، صدور انقلاب اسلامى و بيدارى مسلمامان را كه مقدّمهاى براى تجديد حيات و قدم نهادن به سوى شكوفايى علمى و فرهنگى است زمينهاى براى تروريسم مىدانند و خيزشهاى ضد ستم، تجاوز استكبار را توطئه مىنامند.
امّا از آن سوى مسلمانان و خصوص آنانى كه هويت اسلامى خود را كشف كردهاند و به ارزشهاى معنوى و مقدّس بازگشتهاند و نسبت به موازين دينى متعهد و ملتزم مىباشند عقيده دارند:
الف: غربىها از جهان غيب و ايمان فاصله گرفتهاند و انسان و منافع او را جاى خداوند قرار دادهاند.
ب: غرب به موازات توسعه صنعتى و ترقى علمى و دستآوردهاى تمدّنى، فرهنگ، تربيت و خانواده را فراموش كرده و زمينههاى فروپاشى روابط اجتماعى و عاطفى آدميان را فراهم نموده و اخلاق و فضيلتهاى دينى را نفى كرده است.
ج: اگرچه ارمغان تمدن غرب رفاه و توسعه امكانات مادى و ايجاد زمينه براى آسايش انسان را تا حدودى تأمين كرده است امّا اولاً: توزيع اين تسهيلات و تجهيزات به هيچ عنوان عادلانه نمىباشد، ثانياً: براى بدست آوردن منابع اوليه اين امور، دنياى اسلام و جهان سوم را به بدبختى و عقب افتادگى واداشته و به منظور تأمين بازار مصرف، كوشيده مسلمانان را در حالتى از وابستگى علمى، فكرى و صنعتى نگه دارند.
د: غربىها براى تهاجم عليه جهان اسلام از مفاهيمى چون حقوق بشر، دموكراسى، حقوق زنان، انتخابات، آزادى، مديريت سياسى و ادارى سوء استفاده مىكنند و اين عناوين را به عنوان ابزارى براى يورش به مسلمين قرار مىدهند و يا آن كه در اجراى آنها برخوردى دوگانه دارندبه عنوان نمونه كشورهايى كه مورد حمايت غرب هستند اگر هم نقض حقوق بشر كنند و يا براى اعطاى آزادى با مردمان خود مشكل داشته باشند، مورد اعتراض قرار نمىگيرند و گاهى حمايت هم مىشوند اما در جهان اسلام اگر مجرمى مجازات شود و يا براى رعايت عفاف و ترويج فضيلت و از بين رفتن خلاف، قوانينى اعمال گردد، آنها را مخالف با حقوق انسانها تلقى مىكنند، به جاى اين كه سازمانهاى بين المللى وسيلهاى باشند براى توسعه عدالت در جهان، گسترش امنيت و تأمين حقوق مردم، اين مراكز به ابزارى براى تهديد عليه كشورهاى اسلامى تبديل شدهاند و قطعنامههايى كه صادر مىكنند با واقعيتها هيچگونه سازگارى ندارد و اجراى مفاد آنها در حقيقت مطامع و مقاصد استكبار را تأمين مىنمايد و ملل محروم را بيش از گذشته دچار مشكل مىسازد حتى اگر قطعنامه اسى به نفع مسلمين و براى محكوم كردن دشمنان آنان صادر گردد، توسط قدرتهاى غربى وتو مىگردد و يا در حد نوشتهاى باقى مىماند و جنبه كاربردى به خود نمىگيرد.
4- نظريه برخورد تمدنها
پس از پايان يافتن ايّام جنگ سرد و بعد از فروپاشى شوروى، آمريكا در صدد برآمد جهان را از حالت دو قطبى كه سال ا سياست جهانى را بر اساس آن طراحى و برنامهريزى شده بود، خارج و آن را به جهان يك قطبى با محوريّت خود تبديل كند.
از آن سوى آمريكا براى ايجاد تعادل در سياست جهانى به دنبال قدرتى ديگر بود كه بتواند در مقام رقيبى بالقوه در برابرش مطرح گردد يا حداقل قدرتى باشد كه بتوان آن را به عنوان قدرت درگير با منافع آمريكا معرفى كرد تا بر اساس چنين واقعيت يا تصوّرى، طرحهاى اين ابرقدرت براى تداوم يا گسترش حضورش و خارج از مرزهاى ايالات متحده آمريكا و بطور كلى استمرار سلطهاش بر جهان بتواند به اجرا درآيد، به عبارت ديگر جهان يك قطبى به قطب ديگرى نياز داشت تا بتوان با مطرح كردنش بى آن كه مانعى جدّى در برابر نقشههاى آمريكا پديد آيد، تعادل جديدى در سياست جهان ايجاد گردد از اين جهت ديدگاه هانتينگتون(5) در خصوص ضرورت برخورد تمدّنها مطرح گرديد، تبليغات گستردهاى كه در دهههاى اخير براى توجيه اين انديشه صورت گرفته است اين گمان را تقويت مىكند كه آمريكايىها در جهان يك قطبى مورد نظر خويش به دنبال زمينه سازى براى ايجاد قطب ديگرى هستند كه نيروى اصلى آن مادّى و تسليحاتى نمىباشد بلكه ريشه در انديشه و فرهنگ دارد. اسلام نه تنها به عنوان يك دين بلكه به مثابه شيوه زندگى و سياست حكومتى، به مخالفت جدى با فرهنگ جديدى بر مىخيزد كه آمريكا را ترسيم كرده است، افزايش شمار مسلمانان در جهان و بويژه در كشورهاى غربى و رَوَند مهاجرت مسلمانان به كشورهاى اروپايى و تجديد حيات معنوى در ميان افراد مسلمان، نگرانىهاى شديد طراحان سياست جهانى را شدّت بخشيده است و اسلام و مسلمانان را تنها خطرى شناختهاند كه با بهرهبردارى از آن مىتوان طرح تعادل سياست جهانى را در دو قطبى نماياندن جهان يا در واقع ادامه سلطهگرى قطب واحد به رهبرى آمريكا در جهان توجيه كرد.
امّا براى چنين وضعى مىبايست جريانى ايجاد شود كه بر اساس آن بتوان ضمن مقابله با قدرت اسلام و مسلمين، قدرتهاى اسلامى و با ابزارهاى فكرى و فرهنگى يك دشمن فرضى موهوم پديد آورد، حادثه يازدهم سپتامبر 2001 م، فرصت مناسب را براى اين وضع مهيّا ساخت، رويدادى كه بيشترين ضربه را متوجّه جهان اسلام نمود و پس از چنى اتفاقى كه عمق فاجعه آن گريبانگير مسلمين شده تمامى كشورهايى كه با مسلمانان مشكل دارند و در رأس آنها آمريكا و دُوَل اروپايى به راحتى بدترين فشارها را بر مسلمين وارد مىنمايند بدون آن كه صداى مخالفى شنيده شود و مسلمانان مخالف اصلى حقوق بشر قلمداد مىگردند و افراد مسلمان كه در اروپا و آمريكا زندگى مىكنند زير فشارهاى گوناگون سياسى و اجتماعى قرار گرفتهاند و به دليل ترس از برچسب تروريسم قادر به دفاع از حقوق طبيعى نمىباشند، در پوشش مبارزه با تروريسم نه تنها مردمان جهان را از مسلمانان و اسلام دور ساخته و نسبت به آنها بدبين كردهاند بلكه خود مسلمانان را از ورود به صحنههاى سياسى و اجتماعى به دليل ادعاى كاذبى مبنى بر شكرت آنان در حادثه 11 سپتامبر ترسانيدهاند، روابط مسلمانان با افراد پيرو اديان ديگر دچار اختلال گرديده و در سطح بين الملل كشورهاى مسلمان تحت فشارهاى گوناگون قرار گرفتهاند، مطرح كردن محور شرارت نيز نتيجه ديدگاه جديدى است كه آمريكا محور آن مىباشد، تقسيم جهان به موافق و مخالف تروريسم و در واقع موافق و مخالف آمريكا مفهوم مبارزه با حق را با مشكل مواجه كرده و دست جانيان جهانى را براى هرگونه كشتار و تشنجى باز گذاشته است، سكوت جهان در برابر اين ستم آشكار خطرناكتر از ايّام جنگ سرد است. ظهور شخصيتى تبليغاتى به نام بن لادن و جمع شدن قواى افراطى مسلمان از نقاط مختلف جهان در افغانستان و طرح مسايل خشونت اميز به شيوهاى منفى و مغاير با روح اسلام و سپس همراه شدن اين مسايل با عمليات روز يازدهم سپتامبر پديده جديدى را به عنوان دشمن ناخواسته تمدن جديد، قدرتهاى غربى و سرانجام انسانهاى غير مسلمان به شدت وارد فرهنگ اجتماعى جهان ساخته است و قبل از اين كه فرصتى براى هضم اين ساختار جديد براى جامعه جهانى به وجود آيد به عنوان دشمن باالفعل و گسترده در جهان شناخته شده است كه نه تنها براى آمريكا بلكه براى فرهنگ و تمدن نوع مدرن و توسعه يافته اروپايى و آمريكايى كه كوشيده است سلطه خود را بر دنيا تحميل كند، مىتواند خطرساز باشد.
بنابر اين قطب جديد ساختگى آمريكا را از رخوت سياسى بيرون مىآورد و به تحرك بين المللى وادار مىكند، با اين ساختار آمريكا تقسيم بندى نوينى را بر جهان تحميل مىكند كه بر اساس آن مفهوم تروريسم مخالف با آمريكاست و موافق آمريكا از تروريسم نفرت دارد و هرگونه مبارزه مسلمانان براى رهايى از استبداد، اشغال و زورگويى و نيز تحرّكهاى مسلمانان در مسير دانش و فرهنگ، مخالفت با جريان سازى و تقسيم بندى جهانى محسوب مىگردند و بايد سركوب شوند.(6)
اما در مورد حادثه يازدهم سپتامبر كه جهان اسلام را متهم ساخته است، برخى نكات تأمّل برانگيز وجود داد. آقاى «گرهارد ويسنوسكى» متفكّر علوم سياسى در آلمان خاطرنشان مىنمايد: اين حملات از داخل آمريكا طرّاحى و به مورد اجرا درآمده بود كه هدف اصلى، تغييرات اساسى در جهان بوده است، اين تغييرات كه در چارچوب هدف اصلى بودند عبارتند از: دستيابى به منافع نفت خاورميانه، ايفاى نقش جديد در جهان، جلوگيرى از فروپاشى ناتو، سر و سامان دادن به اقتصاد جنگ در آمريكا از طريق افزايش بودجه نظامى و بنابراين نقش آن نوزده نفر مرد عرب كاملاً منتفى است و هيچ مدركى براى اثبات اين ادّعا كه آنان در هواپيما بودهاند كه موجب انفجار شده وجود ندارد.
بين كميسيون تحقيق حوادث 11 سپتامبر و سرويسهاى امنيتى آمركيا هم رابطه وجود دارد و معرفى اين تشكيلات به عنوان يك كميسيون بىطرف يك نقشه تبليغاتى است و وظيفه اصلى آن آرام كردن خانوادههاى قربانيان بوده است.(7)
“تى پرى ميسانه” نويسنده و روزنامه نگار فرانسوى در كتابى تضادها و تناقض گويىهاى دولت آمريكا درباره 11 سپتامبر را بيان كرده است، نقطه اوج اين افشاگرى آن جايى است كه وى مىگويد: هيچ هواپيمايى در آن روز به آسمان وزارت دفاع آمريكا برخورد نكرده است، بلكه يك موشك از نقطه نامعلومى اين ساختمان را هدف قرار داده است.(8)
“موريل ميراك” خبرنگار مجلّه EIRآمريكا در مطلبى كه در دوازدهمين كنفراس بين المللى خليج فارس – آسيا در پرتو تحوّلات جهانى، در تهران، به صورت سخنرانى ارائه كرد مىگويد: اين كه كاخ سفيد حوادث مذكور را به گروههايى از مسلمانان نسبت داده است صحت ندارد و اصولاً اين رويداد يك حادثه تروريستى نبود بلكه كودتايى نظامى است كه توسط عناصر سازمان اطلاعاتى و نظامى آمريكا عليه آن كشور سازماندهى شده بود.
روزنامه فرا منطقهاى «الاشرق الاوسط» به نقل از گزارش مفصل ارتش آمريكا نوشته است نقش سازمان جاسوسى رژيم اشغالگر قدس يعنى موساد در عمليات 11 سپتامبر فاش گرديده است.(9)
به علاوه اسامه بن لادن كه يك شاهزاده سرمايهدار عربستانى است با حمايت رسمى سازمان سيا و براى قلع و قمع گروههاى جهادى طرفدار ايران و استقرار گروه متعصب و ضد شيعيان طالبانى، در افغانستان بوجود آمد. بن لادن كه افكار ضد شيعه داشت با كمك ” i.s.i” مأموريت جذب قواى پراكنده افغانى و آموزش و سازماندهى آنان را عهده دار شد بنابراين تروريستها تربيت شده امپرياليسم هستند تيرى كه ابرقدرتها بر عليه مسلمانان شليك كردند، به سوى خودشان كمانه كرده است.
پىنوشتها:
1. فرهنگ جغرافيايى، ص 95 – 94؛ روزنامه ايران، شماره 2223 و 2226، گيتاشناسى نوين كشورها، شبكه خبر سيماى جمهورى اسلامى ايران، ساعت 18، 2 خرداد 1385.
2. سوره انفال، آيه 26.
3. سوره بقره، آيه 249.
4. اقليتهاى مسلمان در جهان، مجموعه مقالات، ترجمه ايرج كرمانى، ص 72.
5. گزيده مقالات دوازدهمين كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى، ص 312 – 310.
6. HUNTINGTON .
7. جهان پس از يازدهم سپتامبر، دكتر حسن بشير، روزنامه اطلاعات، شمارههاى 22870 – 22871 (23 و 24 شهريور 1383)، جهان اسلام و غرب، محمد على تسخيرى، روزنامه اطلاعات، شمارههاى 23190 – 23191 (چهارم و پنجم آبان 1383).
8. مصاحبه راديو آلمان با گرهارد ويسنوسكى، واحد برون مرزى صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران، روزنامه جام جم، 22 شهريور 1383، شماره 1243.
9. ناگفتههاى حادثه 20 شهريور از زبان يك روزنامه نگار فرانسوى، روزنامه جمهورى اسلامى، 22 مهر 1381، شماره 6753.
10. رزنامه قدس، 16 مهر 1380، شماره 3968.
مهرورزى در سيره رفتارى پيامبر اعظم ص
مهرورزى در سيره رفتارى پيامبر اعظم (ص)
اسماعيل نسّاجى زواره
طليعه نوشتار
«مهرورزى» از زيباترين آموزههاى اخلاقى است كه نقش سازنده و مؤثرى را جهت گرايش انسانها به سوى حق و عدالت ايفا مىكند و در بسيارى از موارد ارتباطات را صميمىتر كرده و آتش كينهها و اختلافات را خاموش مىسازد.
حضرت على (ع) مىفرمايد: «قلوب الرّجال و حشيّةٌ فمن تألّفها اقبلت عليه؛(1) دلهاى انسانها بيگانه و نا مأنوس است و هر كس از راه مهرورزى و محبت وارد شود، با آن الفت مىگيرد.» بر همين اساس سعدى شيرازى چنين سروده است:
بنده حلقه به گوش ار ننوازى برود
لطف كن لطف كه بيگانه شود حلقه به گوش(2)
نبى مكرّم اسلام (ص) به عنوان كاملترين اسوه راستين بشريّت، نسبت به تمام مردم بسيار صميمى و مهربان بود. آن بزرگوار با داشتن اين خصلت ستودنى توانست در طول 23 سال دلهاى بسيارى را شيفته مكتب خويش كند و از منجلاب ضلالت به صراط مستقيم هدايت نمايد. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: «و ما ارسلناك الّا رحمةً للعالمين؛(3) ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم.»
و پيامبر اعظم (ص) فرمود: «اگر مهربانى و ملاطفت به صورتى مجسّم شود، آن چنان زيباست كه خداوند مخلوقى زيباتر از آن را نيافريده است.»(4)
ابراز محبت و مهرورزى رسول خدا (ص) نه تنها شامل خانواده، دوستان و اهل ايمان مىشد، بلكه مخالفين، از اخلاق نرم و شفقتآميز آن بزرگوار بهرهمند مىشدند. به همين جهت خداوند متعال رسول گرامى اش را در قرآن تحسين نموده و مىفرمايد: «انّك لعلى خلقٍ عظيم؛(5) يقيناً تو داراى اخلاق عظيم و نيكو هستى.»
در اين نوشتار برآنيم كه به مناسبت بيست و هفت رجب، روز بعثت نبىّ اعظم و روز نزول وحى و روز ولادت اسلام و روز بيرون آمدن مردم از ظلمات به سوى نور، ضمن تبريك اين روز بزرگ به مقام معظم رهبرى و همه مسلمانان جهان.
گوشه هايى از سيره پيامبر اعظم را در عرصه محبت و مهرورزى بيان كنيم و زيباترين صحنههاى ابراز محبت ايشان را نظارهگر باشيم.
مهرورزى رمز موفقيّت
راز موفقيت پيامبر(ص) در مديريت حكومتى، عشق ورزى و عشق به مردم بود. اگر اين شيوه مفيد و كارآمد در مديريت او وجود نداشت، هرگز توفيق رفع مشكلات و موانع طاقت فرسا را پيدا نمىكرد.
به همين جهت خداوند فرمود: «فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك…؛(6) به موجب رحمتى كه خداوند به تو عنايت كرد، براى آنان نرم شدى و اگر خشن و تند خو بودى از اطراف تو پراكنده مىشدند.»
محبت و ملاطفت آن حضرت بود كه دشمنان كينه توز را به دوستان صميمى تبديل كرد. در حديثى از حضرت امام حسين(ع) به نقل از پدر بزرگوارش حضرت على(ع) چنين آمده است كه: پيامبر(ص) در برخورد با ديگران هميشه مهربان، خوشرو و خندان بود و هرگز بى رحم، پرخاش گر و اهل تملّق نبود. هيچ كس از او مأيوس نمىشد و هركس به در خانه او مىآمد، نوميد باز نمىگشت. هرگاه فرد و غريب و ناآگاهى با خشونت سخن مىگفت و درخواستى داشت، تحمل مىكرد و به يارانش مىفرمود: هرگاه كسى را ديديد كه حاجتى دارد، به او عطا كنيد و هرگز كلام كسى را قطع نمىكرد تا سخنش پايان گيرد.»(7)
و اين چنين بود كه دلها را كانون محبت خود ساخت و ميليونها دل را از اين رهگذر با خداوند آشتى داد.
بذل عاطفه به خانواده
پيامبر (ص) در خانواده نسبت به همسران خود، هيچ گونه خشونتى بروز نمىداد و اين بر خلاف خلق و خوى مردم مكه بود. بد زبانى برخى از همسران خويش را تحمل مىكرد تا آن جا كه ديگران از اين همه تحمل رنج مىبردند.
او به حسن معاشرت با زنان توصيه و تأكيد مىكرد و مىفرمود: همه مردم داراى خصلتهاى نيك و بد هستند، مرد نبايد تنها جنبههاى ناپسند همسر خويش را در نظر بگيرد و او را ترك كند.
رسول خدا(ص) با فرزندان خود فوق العاده عطوف و مهربان بود و به آنها محبت مىكرد. سيره تربيتى آن حضرت نشان مىدهد كه در طول زندگى، ارتباط عاطفى و كلامى با فرزندانش داشت.
يكى از همسران پيامبر مىگويد: فاطمه(س) در رفتار و گفتار و سيماى ظاهرى شبيهترين فرد به رسول خدا(ص) بود، ارتباط اين پدر و فرزند آن چنان مستحكم بود كه او هرگاه به ديدن پيامبر(ص) مىآمد، پيامبر (ص) از جاى خود برمىخاست و سرو دست دخترش را مىبوسيد و او را در جاى خود مىنشاند و هرگاه پيامبر(ص) به منزل فاطمه (س) مىآمد، فاطمه از جايش برخاسته و پدر گرامى اش را مىبوسيد و آن بزرگوار را در جاى خويش مىنشانيد.
اين ارتباط عميق عاطفى و معنوى بين پدر و دختر همچنان ادامه داشت تا اين كه رحلت رسول خدا(ص) نزديك شد، در يكى از آخرين روزهاى حيات پيامبر(ص)، فاطمه(س) به حضورش آمد، او خود را روى سينه پيامبر(ص) افكند و صورت آن حضرت را بوسيد.
پيامبر(ص) با او آهسته سخن گفت: هنگامى كه سر برداشت، به شدّت گريست. دوباره با اشاره پيامبر(ص) خود را به پدر بزرگوارش نزديك نموده و با رسول گرامى اسلام(ص) نجوا كرد، امّا اين بار با چهره باز و سيمايى گشاده و خندان از پيامبر(ص) جدا شد.
حاضران از اين دو حركت متفاوت تعجب كردند، اما وقتى كه بعد از رحلت پيامبر(ص) از حضرت زهرا(س) اين نكته را پرسيدند، فاطمه(س) در پاسخ فرمود: بار نخست رسول الله به من فرمود: من از اين بيمارى نجات نخواهم يافت و منجر به مرگ من خواهد شد.
از شنيدن اين سخن و تصور جدايى از آن حضرت اندوهگين شدم و گريستم، امّا در مرتبه دوم فرمود: دخترم! تو به زودى و پيش از ساير خاندانم به من خواهى پيوست و من خوشحال شدم.(8)
ملايمت در عين صلابت
در مسايل فردى و شخصى آن چه مربوط به شخص خودش بود، نرم خو و ملايم بود. گذشتهاى بزرگ و تاريخى اش يكى از علل موفقيت در رسالت الهى او بود، اما در مسايل اصولى و عمومى آن جا كه حريم قانون بود، سختى و صلابت نشان مىداد.
در فتح مكه كسانى كه بدترين ستمها و جسارتها و دشمنىها را در حق آن حضرت و يارانش كرده بودند، در هالهاى از رعب و وحشت گرفتار شدند و منتظر انتقام و عكس العمل متقابل پيامبر(ص) بودند.
امّا آن حضرت فرمود: من آن چه را يوسف(ع) در مورد برادران ستمگر خود انجام داد، همان مىكنم و همانند او مىگويم: «… لاتثريب عليكم اليوم…؛(9) امروز ملامت و سرزنشى برشما نيست…»
هنگامى كه آن رهبر مهربان، مردم هراسناك و نگران را آرام نمود، اضافه كرد كه امروز روز نبرد و انتقام نيست، بلكه روز رحمت و محبت است و من از تمام جنايات و گناهان شما گذشتم. آن گاه جمله معروفش را فرمود: «اذهبوا فانتم الطلقاء؛(10) به دنبال زندگيتان برويد كه همه شما آزاد هستيد.»
تمامى آنان گويا دوباره متولد شدند؛ بنابر اين نفس راحتى كشيدند و به غير از افراد معدودى، همگى محبت و عشق رسول خدا(ص) در اعماق وجودشان نفوذ كرد و مسلمان شدند.
در همان فتح مكه زنى از قبيله «بنى مخزوم» مرتكب سرقت شد و از نظر قضايى جرمش محرز گرديد، خويشاوندان آن زن كه هنوز رسوبات نظام طبقاتى دوران جاهليّت در مغزشان مانده بود، اجراى مجازات (حد سرقت) را نسبت به آن زن، ننگ خانواده اشرافى خود مىدانستند؛ به همين دليل براى متوقف ساختن اجراى حد سرقت به تلاش افتادند و به همين منظور «اسامة بن زيد» را كه مانند پدرش نزد پيامبر(ص) محبوبيّت داشت وادار به شفاعت نمودند، اما همين كه اسامة زبان به شفاعت گشود، آن حضرت خشمگين شد و فرمود: چه جاى شفاعت است؟ مگر مىتوان حدود و قانون را بلا اجرا گذاشت و فوراً دستور مجازات صادر نمود.
اسامة متوجه لغزش خود شد و عذر خواهى نمود. پيامبر(ص) براى اين كه فكر تبعيض در اجراى قانون را از ذهن مردم بيرون نمايد، عصر همان روز به ايراد خطبهاى پرداخت و به مسأله اجراى قانون الهى اشاره نمود و فرمود: «اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند؛ زيرا در اجراى قانون تبعيض روا مىداشتند. هرگاه يكى از طبقات بالا مرتكب جرم مىشد، او را از مجازات معاف مىكردند و اگر كسى از زيردستان به جرم مشابه آن مبادرت مىورزيد، او را مجازات مىنمودند، قسم به خدايى كه جانم در دست اوست! در اجراى قانون درباره هيچ كس كوتاهى و سستى نمىكنم. اگر چه مجرم از نزديكان من باشد.»(11)
اعجاز مهرورزى
«مالك بن عوف نصرى» از سرسختترين دشمنان پيامبر(ص) بود. او در سال هشتم هجرى با تحريك قبيلههاى «ثقيف» و «هوازن» آتش جنگ حنين را برافروخته و دولت نوپاى رسول گرامى را گرفتار جنگى ديگر نمود، امّا به فضل الهى لشكريان اسلام در آن جنگ پيروز شدند. در اين پيروزى كه غنايم بسيارى به اضافه شش هزار اسير جنگى از دشمن به دست مسلمانان افتاد، مالك بن عوف – عامل اصلى اين جنگ – از ترس جان خود به طائف پناهنده شد، اما وقتى در مورد پيامبر(ص) و انديشههاى الهى – انسانى او قدرى فكر كرد، شيفته مهر و محبت رسول خدا(ص) شد. به همين جهت امان خواسته و به مدينه آمد و نزد رسول خدا(ص) مسلمان شد.
پيامبر(ص) خانواده او را – كه اسير شده بود آزاد كرد. مالك بن عوف در اثر اين همه محبت نبوى از نفوذ خود در منطقه طائف بهره گرفت و تمام هستى اش را در راه گسترش اسلام به كار گرفت. او در مقابل عظمت و جلالت پيامبر اكرم(ص) سخنانى بر زبان آورد كه كمتر كسى اين گونه ابراز ارادت كرده است.(12)
او دلباختگى خود به رسول خدا(ص) را اين گونه اظهار مىكرد: «من در ميان همه مردم دنيا كسى مانند محمد را نه ديدهام و نه شنيدهام.»(13)
سرزنش يار
در ماجراى جنگ خيبر كه در سال هفتم هجرى رخ داد، سپاه اسلام پيروز شد. يكى از كسانى كه در اين نبرد اسير مسلمانان شد، «صفيّه» دختر «حى ابن اخطب» (دانشمند سرشناس يهود) بود، بلال حبشى، صفيه را همراه يك بانوى ديگر به مدينه آورد، ولى آنها را از كنار جنازههاى بستگانشان عبور داد، آنها با ديدن اين منظره بسيار ناراحت شدند و گريه سردادند و صورتشان را خراش دادند. وقتى در مدينه به محضر پيامبر(ص) رسيدند، آن حضرت از صفيه در مورد علت خراشيدگى چهرهاش پرسيد، صفيه ماجرا را تعريف كرد ؛ پيامبر(ص) فهميد كه بلال در اين مورد آيين اخلاق و مهر و محبت اسلامى را رعايت نكرده است، لذا او را مورد سرزنش قرار داد و فرمود: «أنزعت منك الرّحمة يا بلال حيث تمرّ بأمر أتين على قتلى رجالهما؛(14) اى بلال! آيا مهر و محبت از وجود تو زدوده شد كه آن دو بانو را در كنار كشته شدگان حركت دادى؟ چرا بى رحمى كردى؟!».
اين گونه سرزنشها بيان گر آن است كه اسلام دين محبت است: به طورى كه حتى نبايد در منطقه جنگى: بازماندگان كفّار را در كنار جنازه كشته هايشان عبور داد.
جلب اعتماد افراد
يكى از روشهاى مهم در اصلاح و تربيت دينى، جلب اعتماد مخاطبان است. مخاطب معمولاً زمانى به اعتماد مىرسد كه نشانههاى صداقت گفتارى و رفتارى را در چهره و رفتار مربى بخواند.
استفاده از روش جلب اعتماد افراد در سيره عملى پيامبر(ص) مورد استفاده قرار گرفته است ؛ زيرا آن حضرت مظهر صفات الهى است و اساس هدايت و تربيتش انسان دوستى است.
به همين دليل در برخورد با ديگران اصل را بر مهرورزى قرار داده و از خشونت و تندى تنها در مواقع استثنايى بهره گرفته است.
آن گاه كه ياران پيامبر گرامى در برابر رفتار نادرست يك عرب باديه نشين با او به گونهاى خشونتآميز برخورد كردند، پيامبر آنان را از اين كار بر حذر داشت و با دادن عطاى بيشترى به عرب باديه نشين او را راضى كرد و خطاب به اصحاب خويش فرمود: «مثل من و اين عرب باديه نشين مانند كسى است كه شترش فرار كرده و افرادى براى كمك به او شتر را دنبال مىكردند تا مهارش كنند، ولى اين كار آنان باعث مىشد كه شتر رم كرده بيشتر فرار كند. از اين رو صاحب شتر فرياد زد آن را رها كنيد! من خودم با او بهتر راه خواهم آمد. سپس دسته علفى را به دست گرفت و جلوى شتر رفت و آن را مهار كرد. سپس پيامبر(ص) افزود: اگر من شما را رها مىكردم او را مىكشتيد.»(15)
برخورد گرم و صميمى
برخورد گرم و صميمى باعث نزديك شدن دلها و افزايش محبّت مىگردد. بسيار اتفاق افتاده است كه با يك احوال پرسى صميمانه و اظهار محبّت خالصانه باب ارتباط با ديگران گشوده شده و بسيارى از ذهنيّتهاى منفى درباره برخى از واقعيّات جامعه و معارف دينى اصلاح شده است .
اين مسأله در سيره رفتارى رسول گرامى (ص) بسيار برجسته و پررنگ است. اميرالمؤمنين على (ع) مىفرمايد: «وقتى حضرت با كسى مصافحه مىكرد، هيچ گاه اتفاق نيفتاد كه حضرت دستش را از دست او جدا كند تا اين كه آن شخص دستش را برمى داشت و اگر كسى براى بيان حاجتى با او صحبت مىكرد، حضرت (ص) هيچ گاه سخن او را قطع نمىكرد و از او جدا نمىشد تا آن شخص سخن را به پايان برد و از آن بزرگوار جدا شود.»(16)
«انس بن مالك» مىگويد: ده سال با رسول خدا(ص) بودم، عطرى از او استشمام مىكردم كه بهتر از آن را سراغ ندارم. هرگاه كسى با حضرت ملاقات مىكرد، وقت جدا شدن، حضرت همراه او بلند مىشد و كسى نزد رسول خدا(ص) ننشست مگر اين كه آن حضرت وقت برخاستن با او برمىخاست و در وقت دست دادن تا وقتى فرد دستش را جدا نمىكرد، پيش قدم نمىشد و خلاصه برخورد وى چنان بود كه هركس چنان مىكرد محبوبترين فرد نزد آن بزرگوار است.(17)
تفقد و احوال پرسى
تمام اقشار جامعه به نوعى از لطف و مهرورزى پيامبراعظم(ص) برخوردار بودند و در اين ميان تكريم آن رهبر فرزانه نسبت به اصحاب از همه چشمگيرتر بود. سيره كريمانه ايشان با اصحاب باعث ايجاد ارتباط عاشقانه و وحدت فكرى و اجتماعى مىشد كه همه خود را وابسته به اين كانون عشق و ايثار و كرامت مىديدند و هيچ گاه پيامبر(ص) را از خود جدا نمىدانستند.
«انس بن مالك» نقل مىكند: هرگاه پيامبر يكى از اصحاب را سه روز نمىديد، درباره او سؤال مىكرد، اگر آن فرد در شهر نبود، برايش دعا مىكرد، اگر حضور داشت به ديدن او مىرفت و اگر مريض بود از او عيادت مىنمود.(18)
نوازش كودكان
يكى از عادات اعراب دوره جاهليت اين بود كه رفتار دوستانه و محبتآميز با كودكان را نوعى ضعف تلقى مىكردند. با كودكان به گونهاى رفتار مىشد كه شايسته يك انسان نبود. نگرش اعراب بت پرست نسبت به كودكان به خصوص دختران بسيار خشن و دور از ترحم بود.
سيره پيامبر اعظم(ص) بطلان و ظالمانه بودن اين ذهنيّت را خاطر نشان مىكند و مهرورزى و مهربانى والدين را نسبت به فرزندان مورد تأييد قرار مىدهد.
زمانى كه رسول خدا(ص) كودكان را مىديد بر سر آنان دست مىكشيد و به آنان سلام مىكرد و مىفرمود: پس از من بايد اين امر به سنتى در جامعه تبديل شود.(19) كودكانى كه نزديك پيامبر زندگى مىكردند، وقتى آن حضرت را در كوچه و خيابان مىديدند و شاهد اظهار محبت ايشان بودند، از پيامبر(ص) تصويرى به عنوان معلم دوست داشتنى و صميمى در خاطر داشتند.(20)
روزى رسول خدا(ص) نماز ظهر را با جماعت اقامه نمود، ولى برخلاف معمول دو ركعت آخر را به سرعت به پايان رسانيد. پس از نماز از آن حضرت (ص) پرسيدند: آيا حادثه ناگوارى رخ داده كه اين گونه در دو ركعت آخر نماز عجله كرديد؟ پيامبر (ص) در پاسخ فرمود: «اما سمعتم صراخ الصّبّى؛(21) آيا شما صداى ناله كودك را نشنيديد؟».
معلوم شد در نزديكى محل اقامه نماز نوزادى گريه مىكرده و كسى نبوده تا با نوازش او را آرام كند. مهر و محبت پيامبر(ص) موجب شد تا نمازش را كوتاه كند و آن كودك را مورد لطف و نوازش قرار دهد.
حسن ختام اين نوشتار ذكر روايتى است درباره مهرورزى آن حضرت به فرزند خردسالش امام حسين (ع) كه: روزى پيامبر در مسجد مشغول خواندن نماز بود. ناگهان امام حسين(ع) به سوى محراب دويد و به هنگام سجده پيامبر برپشت آن حضرت سوار شد. هنگامى كه پيامبر(ص) سر از سجده برداشت، حسين (ع) را با دست هايش مىگرفت و در كنار خود بر زمين مىنهاد. وقتى كه به سجده دوم رفت باز حسين(ع) برپشت آن حضرت سوار شد. اين صحنه چندين بار تكرار شد تا پيامبر از نماز فارغ گرديد. يك نفر يهودى از دور اين منظره را ديد. نزديك آمد و به پيامبر عرض كرد:شما با فرزندان خود به گونهاى رفتار مىكنيد كه در ميان ما چنين رفتارى نيست! پيامبر به او فرمود: اگر شما به خدا و رسولش ايمان بياوريد، به كودكان مهر و محبت مىورزيد. همين صحنه و گفتار موجب شد كه آن يهودى مسلمان شود.(22)
پىنوشتها: –
1. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، حكمت 50.
2. گلستان سعدى، ص24.
3. سوره انبياء، آيه 107.
4. اصول كافى، كلينى، ج 2، ص120.
5. سوره قلم، آيه 4.
6. سوره آل عمران، آيه 159.
7. معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 83.
8. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 333.
9. سوره يوسف، آيه 92.
10. بحار الانوار، مجلسى، ج 2، ص 132.
11. صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل بخارى، ج 5، ص 269.
12. ماهنامه مبلّغان، شماره 65، ارديبهشت 1384، ص 33.
13. اسدالغابه، ابن اثير، ج 4، ص 290.
14. سيره ابن هشام، ج 3، ص 350.
15. سيره تربيتى پيامبر و اهل بيت (ع)، سيد على حسينى زاده، ج 1، ص 85 – 86.
16. بحارالانوار، ج 16، ص 236.
17. همان، ص 230.
18. همان، ص 232.
19. همان، ص 215.
20. ماهنامه معرفت، شماره 57، شهريور 1381، ص 67-68.
21. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 384.
22. همان، ص 71- 72.
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
كدام سوره هفت حرف را ندارد؟
مرحوم آيت اللّه بروجردى از كربلايى كاظم ساروقى سؤالات متعددى از قرآن مىپرسد كه همه را پاسخ مىدهد. آن گاه كربلايى كاظم به آقا مىگويد: شما اين همه از من پرسيديد، من پاسخ دادم. حالا من مىخواهم يك كلام از شما بپرسم، آقا تبسمى كرد و حضّار از اين درخواست به خنده افتادند. مرحوم آيت اللّه بروجردى فرمودند: بپرس. پس مىپرسد: كدام سوره است كه هفت حرف را ندارد؟
آقا قدرى فكر كرد و فرمود: به خاطر ندارم، شما خودت بگو. او مىگويد: آن سوره «فاتحة الكتاب» است كه هفت حرف مربوط به هفت طبقه جهنم را ندارد. آن را از فاتحة الكتاب كه سوره رحمت است برداشتند و آن هفت حرف اين است: «ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف». بعد كربلايى كاظم آياتى را مىخواند كه اين حروف در آنها آمده است و اين حروف در كلمات «ثبور»، جهنّم»، «خسران»،«زقّوم»، «لظّى»، «فزع» آمده است.
آن گاه آيت اللّه بروجردى قلم و كاغذ خواسته، دستور دادند كه اين موارد را ياد داشت كنند، بعد هم صد تومان به كربلايى كاظم انعام مىدهد.
(ستارگان حرم، گروهى از نويسندگان فرهنگ كوثر، زائر، چاپ اول، 1382، ص 135 و 136)
احترام استاد
از آيت اللّه حائرى يزدى (ره) نقل شده است كه فرمودند: «توفيقاتى كه در زندگى نصيب من شده، همه مرهون خدماتى است كه نسبت به استادم، مرحوم سيّد محمد فشاركى(ره) انجام دادهام. زمانى ايشان به شدّت بيمار شدند، تا جايى كه من مدّت شش ماه براى قضاى حاجت ايشان طشت مهيّا مىكردم و به اين كار افتخار مىنمودم.»
(مجله، خشت اول، شماره 8، 1386، ص 53)
بايد كار كرد، كار كار!
وقتى از علّامه محمد تقى جعفرى (ره) درباره علت موفقيتش سؤال كردند، گفت: «…دو علّت دارد: يكى اختيارى و يكى غير اختيارى. عنصر غير اختيارى در واقع همان ذوق و عشقى است كه خداوند نسبت به دانش در من قرار داد. البته، من پسر خاله خدا نيستم، بلكه اين عنصر در افراد ديگرى هم هست. در هر زمينهاى كه من مطالعه مىكردم، مىديدم علاقه دارم.دليل علمى مسئله هم اين است كه هر يك از علوم، بعدى از حقيقت را نشان مىدهند و انسان هم جوياى كشف حقيقت است.
عنصر ديگر (و اختيارى) پشتكار است. استعداد و نبوغ اگر چه مهم است، ولى نبايد به آنها اعتماد كرد. سالها پيش كه در نجف بوديم، فرق ما و طلبههاى عرب اين بود كه آنها پشتكار عجيبى داشتند و ما استعداد فراوان. خلاصه بايد كارى كرد، كار، كار! به استعداد نمىتوان زياد تكيه كرد.»
(فروغ انديشه، گذرى بر زندگانى علّامه محمد تقى جعفرى)
بسم اللّه و روح اللّه
حضرت امام خمينى (ره) در دوران تحصيل هميشه منظم بود و به موقع در جلسات درس حاضر مىشد. مرحوم آية اللّه شاه آبادى(استاد امام) مىگفت: «روح اللّه، واقعاً روح اللّه است. نشد يك روز ببينم ايشان بعد از «بسم اللّه»در درس حاضر باشد. هميشه پيش از آنكه بسم اللّه درس را بگويم در درس حاضر بود.»
(مجله خشت اول، شماره 7، 1385، ص 19)
من خود را مسؤول مىدانم
آيت اللّه فشاركى (ره) استاد آيت اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره) بعد از درس از منبر پايين آمد و شاگردان اطراف ايشان را مىگرفتند و ايشان با صبر و حوصله، گاهى تا يك ساعت به پرسشهاى شاگردانش پاسخ مىداد.
روزى يكى از شاگردانش گفت:
«آقا شما خسته شديد، يك درس روى منبر گفتند، يك درس هم پايين منبر!» ايشان در پاسخ فرموند: «من خودم را مسؤول و موظّف عند اللّه مىدانم كه وقتى كسى چيزى را نفهميده، تفهيم كنم و مطمئن شوم چيزى را كه سؤال كرده، فهميده است لذا براى من مسئلهاى نيست، من خستگيها و سختيها را تحمّل مىكنم.»
(مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمين نظرى منفرد، پايگاه حوزه، ش 16، ص 11)
پينه بر سينه
مرحوم آية اللّه مرعشى نجفى(ره) از فرزند مير حامد حسين، صاحب عبقات الانوار چنين نقل كردهاند: «پدرم در اواخر عمر قدرت نشستن نداشتند، ولى با اين حال، باز هم به مطالعات خود ادامه دادند، ايشان كتاب را بر روى سينه خود نهاده، مىخواندند و به قدرى اين كار را ادامه دادند كه بعد از وفات، ديديم سينه آن بزرگوار بر اثر فشار لبه كتاب پينه بسته و زخمى شده است.»
(مجله خشت اول، شماره 8، 1386، ص 37)
اگر پيامبر را مىديدى چه مىكردى؟
امام صادق(ع) فرمود: «زليخا از يوسف اجازه (ى ملاقات) خواست. به وى گفته شد: اى زليخا! به خاطر رفتارت با يوسف، خوش نداريم تو را نزد او ببريم.
زليخا گفت: من از كسى كه از خدا مىترسد، نمىترسم. وقتى بر يوسف(ع) وارد شد، يوسف(ع) به وى گفت:زليخا! چه شد كه تو را رنگ پريده مىبينم؟ زليخا گفت: سپاس خداى را كه پادشاهان را بر اثر معصيت، برده گردانيده و بردگان را به خاطر اطاعت (خدا) پادشاه گردانيد.
يوسف به وى گفت: چه چيزى تو را بدان رفتار واداشت؟ گفت: زيبايى چهرهات اى يوسف! يوسف(ع) گفت: چه مىكردى كه اگر پيامبرى را به نام محمد(ص) مىديدى كه در آخر زمان خواهد بود و او از من زيبا روتر، خوش خلقتر و دست و دل بازتر است؟
زليخا گفت: راست مىگويى، يوسف(ع) گفت: چگونه دانستى كه من راست مىگويم؟
زليخا گفت:زيرا هنگامى كه از او ياد كردى، مهرش در دلم افتاد.
آن گاه خداوند به يوسف(ع) وحى كرد كه «زليخا راست مىگويد و من هم او را دوست مىدارم، چون محمد(ص) را دوست دارد.» پس از آن خداوند – تبارك و تعالى – به يوسف(ع) دستور داد با زليخاازدواج كند.»
(ر.ك: الامالى، شيخ طوسى، مؤسسة البعثه، دارالثقافه، قم، چ اول، 1414 ق، ص 456، ح 1020).
مرا به خاطر خدا دوست بداريد!
نوجوانى كه به سنّ بلوغ نرسيده بود، بر پيامبر(ص) سلام كرد و از شادمانى به پيامبر(ص) لبخند زد.
پيامبر(ص) به وى فرمود: «اتحبّنى يافتى؛ اى جوان!آيا مرا دوست دارى؟»
گفت: بلى، به خدا سوگند اى پيامبر خدا! پيامبر(ص) فرمود: «مثل عينيك؛ مانند چشمانت؟»
گفت: بيشتر.
فرمود: «مثل ابيك؛مانند پدرت؟»
گفت: بيشتر.
فرمود: «مثل امّك؛مانند مادرت؟»
گفت بيشتر.
فرمود: «مثل نفسك؛ به اندازه خودت؟»
گفت: به خدا سوگند بيشتر اى پيامبر خدا!
فرمود: «امثل ربّك؛ آيا مانند پروردگارت، گفت: خدا، خدا، خدا! اى پيامبر! اين دوستى از آن تو يا هيچ كس ديگر نيست. همانا تو را به خاطر دوستى خداوند دوست مىدارم.
پيامبر(ص) به اطرافيانش رو كرد و فرمود: «هكذا كونوا أحبّوا اللّه لاحسانه اليكم و انعامه عليكم و احبّونى لحبّ اللّه؛ اينچنين خداوند را به خاطر احسان و نعمت هايش بر شما دوست بداريد و مرا به خاطر دوستى خداوند.»
(ارشاد القلوب، حسن ديلمى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، ص 161)
بد اخلاقى هشدارهاى اجتماعى 2
هشدارهاى اجتماعى (2)
«بد اخلاقى»
حجة الاسلام ابوالقاسم يعقوبى
امام على(ع): «عليكم بمكارم الاخلاق فأنها رفعة، و اياكم و الأخلاق الدنية فأنها تضع الشريف و تهدم المجد»(1)
مقدمه
موضوع بحث هشدارهاى اجتماعى از نگاه آيات و روايات است، مقصود از اين عنوان آن صفات و خصالى است كه در جامعه و در ارتباط با ديگران ظهور و بروز مىيابد. ممكن است يك صفت از يك جهت اخلاقى و فردى باشد ولى از جهت ديگر چون آثار و پى آمدش دامن اجتماع را مىگيرد و به همنوعان و هم كيشان مربوط مىشود صفت و هشدار اجتماعى باشد.
«درست است كه زندگى فردى نيز بدون اخلاق، لطافت و شكوفايى و زيبايى ندارد، درست است كه خانوادهها بدون اخلاق سامان نمىپذيرند. ولى از آنها مهمتر زندگى اجتماعى است كه با حذف مسائل اخلاقى به سرنوشت دردناكى گرفتار مىشود كه بدتر از آن تصوّر نمىشود.»(2) و بد خلقى و سوء خلق از اين گونه مقولات است…
دو واژه نزديك به هم در ادبيات قرآنى و روايى بكار رفته است:
خَلق و خُلق
اولى به معناى شكل و ساختار جسمى و ظاهرى انسان است مانند بلند قد بودن و يا كوتاه قد بودن، سياه و سفيد، چاق و لاغر ومانند اين ويژگيها كه مربوط به ژن افراد مىشود و بسيارى از اينها از اختيارات انسان خارج است.
اگر انسان اراده كند كه بلند قد شود و يا رنگ پوستش كه ذاتى اوست عوض شود يا امكان ندارد و يا به سختى و به ندرت صورت مىگيرد.
اما خُلق و هيأت و شكل روحى و روانى آدمى مربوط به اراده و اختيار اوست، هر كسى در اين زمينه، معمار و نقاش شخصيت خويش است مىتواند چهره زيبا و دلپذير و دوست داشتنى از خود اخلاقى خويش ترسيم كند و متصف به صفات زيباى اخلاقى گردد كه از آن در فرهنگ دينى به «محاسن» و «مكارم» اخلاقى ياد شده است و مىتواند به گونهاى ساختار روحى خود را تنظيم كند كه بازتاب آن در رفتار او بسيار زشت و نازيبا و نفرت آور و دافعه ساز باشد كه از آن به «مساوى اخلاق» «سوء الخلق» و مانند آن نام برده مىشود به همين جهت علماى اخلاق در تعريف اين دو واژه گفتهاند:
«الخَلق و الخُلق فى الاصل واحد لكن خصّ المفتوح منه بالهيئات و الآشكال و الصور المدركة بالبصر و خصّ المضموم منه بالقوى و السجايا المدركة بالبصيرة».(3)
خلق و خُلق در ريشه يكى هستند لكن خلق به شكل و هيأت ظاهرى كه به چشم ديده و درك مىشود اطلاق مىگردد و خُلق به ساختار روحى و اخلاقى كه با بصيرت درك مىشود اطلاق مىگردد.
محاسن و مكارم اخلاق
در مجموعه ميراث فرهنگى به جا مانده از پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) تعبيرهاى گوناگونى در زمينه «خوش خلقى» به عنوان هدايت و «بد خلقى» به عنوان هشدار وجود دارد كه اشاره به آن در مقدمه اين بحث خالى از فايده نيست. مثلاً جملههايى از قبيل:
مكارم اخلاق
محاسن اخلاق
معالى اخلاق
مساوى اخلاق
حسن الخلق
سوءالخلق
اخلاق دنيّه و…
نخست نگاهى داريم به روايات موجود در اين زمينه:
قال رسول اللّه(ص):
«بعثت بمكارم الاخلاق و محاسنها»(4) به مكرمتها و نيكيهاى اخلاقى برانگيخته شدم.
و در روايت ديگر:
«بعثت لأتمم مكارم الاخلاق»(5)
باز از آن حضرت چنين نقل شده كه فرمود:
«انّ اللّه يحبّ معالى الأخلاق و يكره سفسافها»(6)
خداوند خويهاى والا را دوست مىدارد و خويهاى پست را ناخوش مىدارد.
امام سجاد(ع) فرمود: «وهب لى معالى الاخلاق»(7) خدايا اخلاق عالى را به من ارزانى دار.
در رواياتى كه موضوع بحث اين نوشتار است نيز به «حسن خلق» دستور داده شده و از «سوء خلق» پرهيز داده شده و به عنوان هشدار اخلاقى و اجتماعى بيان گرديده است.
گرچه دشوار است معيار و ميزان دقيقى براى تفاوت بين واژه (محاسن اخلاق) و (مكارم اخلاق) بيان كرد اما مىتوان در تفكيك اين دو چنين گفت كه: هر مكرمت اخلاقى حسن خلق بشمار مىرود اما هر حسن خلقى مكرمت اخلاقى نيست. محاسن اخلاق يعنى «خوى خوب و پسنديده» اما مكارم اخلاق يعنى «بزرگوارى و كرامت نفس» هر بزرگوارى بزرگ هست اما هر بزرگى بزرگوار نيست.
شخصى در شهر و يا منطقهاى از لحاظ مالى و يا موقعيت اجتماعى و يا از جهت سن و سال بالا بزرگ لقب مىگيرد اما لازمه اين بزرگى بزرگوارى و كرامت اخلاقى نيست.
از سويى ديگر ممكن است كسى از جايگاه اجتماعى بالايى برخوردار نباشد اما به لحاظ بلند طبعى و همت بلند و صفات و خوبيهاى اخلاقى و اجتماعى داراى «رفعت اخلاقى» و «علو روحى» باشد. گزيده سخن آن كه محاسن اخلاقى بسيار خوب است اما دليل بر شرافت و كرامت نفسانى نيست.
مثلاً اگر شخصى در ساحت اجتماع ويژگيهايى مانند تميزى بدن و لباس، مسواك زدن، سلام كردن، سر زدن به بيماران، تسليت به مصيبت ديدگان و ديدار مسافران را در برنامه روزانه و رفتارى خود داشته باشد، اين چنين شخصى به محاسن اخلاق دست يافته است اما نمىتوان او را به خاطر اين صفات اخلاقى داراى كرامت و مكرمت اخلاقى دانست.
به ديگر سخن آنچه به حب ذات بر مىگردد و آدمى ذاتاً دوست دارد آن را انجام دهد تا مورد محبت ديگران قرار گيرد و ريشه در تمايلات حيوانى و معمولى انسان دارد نامش «محاسن و حسن اخلاق» است ولى آنچه انجام آن درگيرى و مبارزه با هواهاى نفسانى را به دنبال دارد رياضت و تمرين و درگيرى مىطلبد تا بدست آيد و جزء هيأت روحى او قرار گيرد نامش «مكارم اخلاقى» است.
پس از اين مقدمات بر مىگرديم به توضيح «هشدار اجتماعى» ديگرى به نام «بد خلقى و سوء خلق» كه با تعبير «اياكم» نسبت به آن هشدار داده شده و در برابر با تعبير «عليكم» راهكار اصلاحى آن را يادآورى نموده است.
على(ع) «عليكم بمكارم الاخلاق فأنها رفعة، و اياكم و الأخلاق الدنية فأنها تضع الشريف و تهدم المجد»(8)
آثار زيان بار بد خلقى
در اين حديث شريف، نخست توصيه و سفارش به مكرمت و كرامت اخلاقى شده و از آن به عنوان عامل رفعت انسانى و اجتماعى ياد شده است و در برابر از اخلاق پسند و ناپسند نهى شده و نسبت به آن هشدار داده شده است زيرا طبق اين روايت بد خلقى دو پىآمد ويرانگر دارد.
الف: شرافت انسانى را از او مىگيرد.
ب: پايگاه اجتماعى او را ويران مىسازد.
انسان بر اساس حب ذات و علاقهاى كه به خويش دارد دوست دارد در جامعه سر بلند، با عزت، نامدار و پرآوازه و شريف زندگى كند و اين شدنى نيست مگر در پرتو اخلاق خوب و كسب مكارم اخلاقى.
از سوى ديگر هر انسانى از آن بيم دارد كه روزى پايگاه اجتماعى و آبروى بدست آمدهاش از دست برود. اسلام هشدار داده است كه اگر براى شرافت، كرامت،عزت،آبرومندى و محبوبيت اجتماعى خويش تلاش مىكنى مواظب باش در رابطه با همنوعان و هم كيشان گرفتار بد خلقى و بد رفتارى و سوء خلق نشوى كه گرفتار شدن به اين صفات رذيله همان و سقوط شخصيت و نابودى آن همان.
بهشت محصول خوش خلقى
جهنم محصول بد خلقى
همه ما كه اسلام را پذيرفتهايم دوست داريم در رديف بهشتيان قرار گيريم و از نعمتهاى مادى و معنوى بهشت بهرهمند گرديم، در برابر همه ما از جهنم و عذاب الهى هراسانيم و از خدا مىخواهيم كه ما را گرفتار عذاب دردناك جهنم قرار نسازد. راه رسيدن به اين آرزو يعنى وصول به بهشت و دورى از آتش را امام رضا(ع) از جدش رسول خدا(ص) اين گونه بيان فرموده است:
«عليكم بحسن الخلق فانّ حسن الخلق فى الجنة لامحالة و اياكم و سوء الخلق فانّ سوءالخلق فى النار لامحالة»(9)
بر شما باد به كسب خلق زيبا(و برخورد نيك با ديگران) چه اين كه (نتيجه) خوش اخلاقى شما بهشت خواهد بود و دورى گزينيد از بد خلقى و كژخلقى زيرا كه پايان آن حتماً جهنم است.
از اين حديث نورانى استفاده مىشود كه بهشت و جهنّم به دست ما انسانها و بر اثر رفتار ما ساخته مىشود اگر اخلاق و رفتارهاى اجتماعى ما ريشه در كرامت و شرافت انسانى داشته باشد و حريم حرمت بندگان الهى را حفظ كند. چهره جامعه بهشت گونه خواهد شد كه در آن هيچگونه، خيانت و كدورت و دشمنى و تخاصمى وجود پيدا نمىكند و در نتيجه به صفات بهشتيان آراسته مىگردد كه محصول آن هم در آن عالم بهرهمندى از نعمتهاى بهشتى خواهد بود.
اما اگر در مسير بى حرمتى، بى ادبى، بد رفتارى و بدخواهى نسبت به ديگران بويژه مسلمانان قرار گرفت. بازتاب آن جامعهاى پر از كينه و حسد و كدورت و ناراستى و بد رفتارى و بىصداقتى خواهد بود كه همه در نفى و لعن و طرد يكديگر تلاش مىكنند و نتيجه نهايى آن دخول در عذاب اليم و جهنم سوزان الهى خواهد بود. به همين جهت در روايات دينى ما دو چيز به عنوان خير دنيا و آخرت شمرده شده است: حسن نيت و حسن خلق.
على(ع) فرمود:
«و ما اعطى اللّه سبحانه العبد شيئا من خير الدنيا و الآخره الّا بحسن خلقه و حسن نيته»(10)
و خداوند خير دو جهان به كسى نمىدهد مگر بر اساس خوش خلقى و خوش نيتى.
مسلمانى كه در زندگى اجتماعى به آداب عبادى مقيد باشد و رعايت حرام و حلال الهى را بنمايد. اما فاقد اخلاق و برخوردهاى اجتماعى درست باشد بزرگترين سرمايه انسانى را از دست داده و تحمّل وجود او از سوى ديگران بسيار دشوار خواهد بود.اين گونه كسان مانند لولاى خشك در مىمانند كه گوش خراش و دل خراش است. اگر لولا با روغن نرم نشود زجرآور است، مسلمانى هم كه آداب عبادى اسلام را به شايستگى انجام مىدهد اما خشك مقدس و بد اخلاق و بد رفتار است لولاى وجودش خشن و دافعه آفرين خواهد شد.
از اين رو لقمان حكيم به فرزندش مىفرمايد:
«ايّاك و الضجر و سوء الخلق و قلة الصبر فلا يستقيم على هذه الخصال صاحب»(11)
از بى حوصلگى و بد خلقى و كم صبرى بپرهيز كه با داشتن اين صفات بد، دوستى براى تو باقى نخواهند ماند. سه هشدار اجتماعى در اين رهنمود حكيمانه لقمان بيان شده است:
1- بى حوصلگى، نداشتن سعه صدر، نداشتن تحمل و شنيدن حرف و رفتار ديگران.
2- بد خلقى و بد رفتارى اخلاقى، مانند غضبناك شدن، داد كشيدن و بى مهرى به ديگران.
3- كم طاقتى و زود خسته شدن و بريدن درمشكلات زندگى.
لباس آدميت
لباس آدميت خلق نيكوست
توزين تشريف عريانى چه حاصل
انسان خوش خلق مانند كسى است كه لباسى زيبا برتن كرده و او را فردى آراسته و پيراسته نشان مىدهد، اگر هم عيبى داشته باشد اين خوى خوب و پسنديده او آن را مىپوشاند.
اما كسى كه بد خلق و كژ رفتار است مثل آدم برهنه و بىلباس است كه عيبهاى پنهانى او هم در معرض و نگاه ديگران قرار مىگيرد و موقعيت و جايگاه اجتماعى او دچار تزلزل و سقوط مىشود.
در روايت آمده است كه:
«انّ الخلق الحسن يذيب الخطيئة كما تذيب الشمس الجليد و ان سوء الخلق ليفسد العمل كما يفسد الخلّ العسل»(12)
اخلاق خوب محو مىكند گناه را آن گونه كه يخ در برابر خورشيد آب مىشود. و بد اخلاقى تباه مىكند عمل نيك را آن گونه كه سركه عسل را نابود مىكند(و از خاصيت مىاندازد).
اين سخنان كه ريشه در روحى الهى دارد ضمن تشويق به خوبىهاى اخلاقى نسبت به بد خلقىها و كجرفتاريهاى اخلاقى و اجتماعى اعلام خطر مىكند و نسبت به پىآمدهاى آن دو هشدار مىدهد، به اين داستان توجه كنيد:
«گويند شخصى دو دختر داشت كه همزمان به دو شوهر داد، مدتى گذشت مادر آن دختران با خود گفت: به ديدن دخترانم بروم تا از نزديك از اوضاع آنان خبردار شوم، نخست به خانه آن دخترى رفت كه شغل شوهرش سركه فروشى بود، با زندگى جمع و جور و شايسته و داراى امكانات رفاهى مناسب اين دختر روبرو شد و با خود گفت: حتماً زندگى دختر دوم من كه شوهرش عسل فروشى دارد از اين بهتر و پيشرفتهتر خواهد بود لكن با كمال تعجب هنگامى كه به خانه دختر دوم رفت با زندگى ساده و عقب افتاده و نامناسبى روبرو شد، در فكر فرو رفت و از دختران جوياى علت و دليل شد. آن دخترى كه شوهرش سركه فروشى داشت گفت: مادر، شوهر من سركه ترش را با شيرينى و خوش خلقى و خنده رويى به مشتريان مىفروشد از اين رو هر كس از او جنس مىخرد شيفته اخلاق او مىگردد و ديگران را هم تشويق به سوى او مىكند. دختر دوم گفت اى مادر! شوهر عسل فروش من عسلها را با ترشرويى و بد خلقى مىفروشد كه هر كس از او يكبار عسل بخرد دوباره از آن بازار عبور نمىكند و ديگران را هم از اين جريان با خبر مىسازد. مادر دختران رمز و راز پيشرفت و پسرفت آن دو زندگى را دريافت كرد. آرى نتيجه مىگيريم كه: «سركه فروش خوش اخلاق بهتر و موفقتر از عسل فروش بد اخلاق است.»
حيات طيبه و معيشت ضنك
در قرآن دو تعبير به كار رفته است كه يكى ترسيم كننده پاك و پاكيزه و گوارا و به اصطلاح قرآن «حيات طيبه»(13) است و ديگرى ترسيم كننده زندگى اجتماعى پست و پليد و در تنگنا زيستن است كه در فرهنگ قرآن به «معيشت ضنك»(14) تعبير شده است.
از مصاديق اين دو نوع زندگى مىتوان «اخلاق خوب» و «اخلاق پست» را نام برد. در پرتو اخلاق شايسته و برخورد مناسب و معاشرت جميل اجتماعى حيات طيبه رخ مىنمايد و در پيرامون اخلاق نادرست و ناشايست زندگى ناگوار و همراه با عذاب وجدان پديدار مىشود.
با خلق كوش جهان را گشاده گر خواهى
كه كفش تنگ به رهرو كند بيابان تنگ
فشار قبر كند سرمه استخوان تو را
اگر شود ز تو يك خاطر پريشان تنگ
صائب، اين شاعر فرهيخته خلق و خوى بد را به كفش تنگ مانند كرده است كه آدمى اگر با آن در بيايان گسترده هم گام بنهد باز احساس گرفتگى جان و پريشانى و پژمردگى روح و روان مىكند.
و بخش دوم شعر اشارهاى به اين دارد كه بد خلقىهاى انسان در زندگى اجتماعى و خانوادگى آثارش در نخستين منزل پس از مرگ و عالم برزخ خود را نشان مىدهد و عامل مجازات او در آن منزل جديد خواهد شد.
پيامبر اكرم(ص) هنگامى كه سعد بن معاذ از دنيا رفت به گونهاى شايسته و فوق العاده از وى تجليل كردند، با پاى برهنه او را تشييع نمودند، بر پيكر او نماز خواندند و پس از به خاكسپارى دست بر روى قبر او نهادند و دعا كردند.
مادر سعد كه اين صحنهها را ديد گفت: «هنيئاً لك الجنة (پسرم! بهشت گوارايت باد!)»
پيامبر(ص) فرمود: از كجا مىدانى كه او الآن در بهشت است كه اين گونه داورى مىكنى؟!
گفت: يا رسول اللّه آيا با اينهمه احترام و تجليل او بهشتى نيست؟
فرمود: چرا ولى با تأخير، چون در محيط خانواده با اعضاى خانواده كج خلقى مىكرد.(15)
اين هشدارها را جدى بگيريم، اخلاق خوب و بد در سرنوشت عالم پس از مرگ ما مؤثر است، به اين حديث شريف از اين زاويه بنگريم:
ام سلمه از پيامبر اعظم(ص) پرسيد اگر زنى در عمر خود دو شوهر كرده باشد يعنى پس از فوت شوهر اول به عقد مرد ديگرى درآمده باشد و هر دو از اهل بهشت باشند اين چنين زنى در بهشت با كداميك از آن دو مرد خواهد بود؟ فرمود: «تخيّر احسنهما خلقاً و خير هما لاهله، يا ام سلمه ان حسن الخلق ذهب بخير الدنيا و الآخرة»(16)
آن زن آن مردى را بر خواهد گزيد كه خلق و خوى بهترى در دنيا داشته و با زن و بچهاش خوش رفتارى نموده است.
اى ام سلمه؟ حسن خلق مايه خير دنيا و آخرت است پس همه آن را از خدا بخواهيم و زمزمه كنيم: «ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار.»(17)
پىنوشتها: –
1. ميزان الحكمه، ج 3، ص 146.
2. اخلاق در قرآن، آية اللّه مكارم، ج 1، ص 45.
3. سفينة البحار،، ج 2، ص 676.
4. مشكوة الانوار، ص 243.
5. سفينة البحار، ج 2(هشت جلدى)، ص 676.
6. ميزان الحكمة، ج 3، ص 146.
7. صحيفه سجاديه، دعاى بيستم.
8. بحارالانوار، ج 75، ص 53.
9. همان، ج 68، ص 386.
10. ميزان الحكمة، ج 3، ص 205.
11. بحارالأنوار، ج 10، ص 419.
12. ميزان الحكمة، ج 3، ص151.
13. سوره نحل، آيه 16.
14. سوره طه، آيه 20.
15. ميزان الحكمة، ج 3، ص 154.
16. بحارالانوار، ج 68، ص 384.
17. سوره بقره، آيه 21.
فلسفه رجعت در نظام شيعه آخرين قسمت
فلسفه رجعت در نظام شيعه
آخرين قسمت
عسكرى اسلامپوركريمى
شبهات رجعت
با وجود اين كه انديشمندان شيعه ماهيّت مسئله رجعت را با دلائل متقن و منطقى و…بيان داشتهاند، شبهاتى از سوى برادران اهلسنت درباره حقانيت رجعت عنوان شده است. علاوه براين، برخى از نويسندگان مسلمان نيز در گذشته و حال در كتابهاى خود به نقد اصل رجعت پرداخته، شبهاتى پيرامون آن وارد كردهاند، و چه بسا اظهار داشتهاند كه اين عقيده ريشه اسلامى ندارد و از انديشهها و عقايد مكاتب و مذاهب ديگر به اسلام سرايت نموده است؛ البته عالمان بزرگ اسلامى كه پاسداران مرزهاى عقيده و ايمان هستند، هرگز اينگونه انتقادات و اعتراضات را بدون پاسخ نگذارده، بلكه با بيان و قلم، رايت مقدس دفاع از آرمانهاى اصيل اعتقادى را بردوش كشيدهاند. بنابراين، ملاحظه مىكنيم كه كتب بسيارى در بررسى عقيده رجعت و نفى شبهات وارده بر آن، نگاشته و هرگاه مخالفان و منكران لبه حمله خويش را تيزتر كردهاند، اين مدافعين شريعت محمدى(ص) نيز بر شمار نوشتههاى علمى خود افزوده و چون مشعلهايى فروزان به روشنگرى و هدايت پويندگان راه حق و جويندگان چشمههاى زلال معرفت پرداختهاند.
در اينجا به منظور روشن ساختن اذهان با كمال بىطرفى و استمداد از خداوند متعال، توجهات حضرت بقية الله الاعظم(عج) به برخى از شبهات عمده، پاسخ درخور خواهيم داد.
1- عقيده به رجعت از ساختههاى «عبدالله بن سباء» است:
مهمترين شبههاى كه منكران، بر آموزه رجعت وارد كردهاند، اين است كه مىگويند: انديشه رجعت، از تراوشات فكرى «عبدالله بن سباء» يهودى بوده كه با حيلهگرى خاصى اين تفكر را در ميان شيعيان رواج داده است وگرنه دليل معتبرى بر صحت چنين انديشهاى وجود ندارد، براين اساس، شيعه متأثر از يهود شده است.
توضيح بيشتر اين كه: در زمان خليفه سوم(عثمان)، مردى يهودى از اهل صنعاى يمن به نام «عبدالله بن سباء» ظاهراً اسلام آورد، ولى در پنهان به منظور آشوبگرى و فتنهانگيزى در سرزمين پهناور اسلامى و ايجاد اختلاف ميان مسلمانان، از يمن به شهرهاى بزرگ مسلماننشين مانند كوفه، شام، بصره و مصر سفر كرده در مجامع مسلمين حضور يافت. او در بين مردم عقايد خاصى را تبليغ مىنمود. از آن جمله مىگفت كه: «پيغمبر اسلام (ص) نيز مانند عيسى بن مريم به دنيا بازمىگردد» با گذشت زمان، اين سخنان در اذهان گروهى از مسلمانها جاى گرفت و منشأ پيدايش اعتقاد به رجعت شد.
يكى از مفسران بنام اهلسنت دراينباره مىنويسد: اولين كسى كه معتقد به رجعت شد، «عبدالله بن سباء» بود، اما در ابتدا آن را به پيامبر اسلام(ص)، نسبت داد و سپس «جابر جعفى» در آغاز سده دوم از او متأثر شده و معتقد به رجعت حضرت اميرالمؤمنين(ع) شد، امّا زمانى براى آن مشخص ننمود، در قرن سوم بود كه مذهب اماميه اثناعشريه رجعت همه ائمه و دشمنان (به دنيا) را تثبيت نمود و زمان آن را هنگام ظهور مهدى، معين كرده و بر آن به روايات اهلبيت استدلال نمود….(1)
احمد امين مصرى نيز پس از آن كه مبدأ پيدايش تفكر شيعى (عقيده به رجعت) را به «عبدالله بن سباء» نسبت داده، تعاليم و آموزشهاى او را اينگونه بيان مىكند: مشهورترين آموزشهاى «ابن سباء»، ولايت حضرت على (ع) و رجعت بود.
اما رجعت اينگونه آغاز مىشود كه حضرت محمد (ص) به دنيا رجوع مىكند.
و از جمله سخنان «ابنسباء» اين بود كه: تعجب است كه كسى تصديق به رجعت حضرت عيسى(ع) داشته باشد، ولى رجعت محمد (ص) راتكذيب كند. آنگاه اين تفكر متحوّل شده (علت اين تحول مشخص نيست) به اين كه حضرت على(ع) نيز رجوع خواهد كرد «ابن حزم» مىگويد: ابنسبا، هنگامى كه على به شهادت رسيد گفت: اگر هزار بار او را برايم بياوريد، كشته شدن او را باور نخواهم كرد و على نخواهد مرد، تا اين كه زمين را آنگاه كه پر از جور و ستم شده باشد، پر از عدل و داد كند. انديشه رجعت را از ابن سباء از يهود گرفته است و نزد آنان چنين بوده كه: الياس به سوى آسمان رفته و بزودى برمىگردد و دين و قانون را اقامه مىكند و اين تفكر در زمانهاى پيشين در مسيحيت وجود داشته است.(2)
سخن ما به افرادى همچون احمد امين مصرى كه گويا فردى محقّق و اهل تعمّق و تأمل هستند، اين است: «يك چنين نسبت»؟!! و آن هم بدون هيچ دليل و مدرك، از روش تحقيق و آداب مناظره بسى دور است. شخص محقّق و اهل تأمّل، بايد گفتار خود را به طور مستند مطرح نمايد. آيا با وجود دلائل عديدهاى كه انديشمندان شيعه آن را از مصادرى كه همه انسانهاى عاقل و خداپرست قبول دارند بر آموزه رجعت اقامه مىكنند، باز هم جا دارد كه عقيده رجعت را ساخته و پرداخته فكر يك يهودى مجهول الهويه (افسانهاى) بدانيم؟
پاسخ: پاسخهاى متعدد و مفصّلى به چنين شبههاى داده شده است كه بهترين آنها پاسخى است كه علامه كه محقق مرتضى عسكرى در اثر تحقيقى و پر بارش «عبدالله بن سباء و اساطير آخرى» به صورت تفصيلى و جامع بيان نموده است و ما به طور فشرده آن را نقل مىكنيم.
زندگى ابن سباء
خلاصه آنچه مورخان در طول قرنهاى گذشته درباره عبدالله بن سباء آوردهاند، چنين است: او مردى يهودى از اهل صنعاى يمن بوده كه در زمان عثمان خليفه سوم، به ظاهر اسلام آورد، ولى قصد او مكر و تفرقه ميان مسلمانان بود، وى براى تبليغ به شهرهاى مختلف سفر مىكرد و از جمله به كوفه وشام و بصره رفته و در ميان مسلمانان اعتقاداتى را از پيش خود رواج مىداد كه تا آن روز سابقه نداشت و مىگفت: همانطور كه حضرت عيسى بن مريم را رجعتى است براى حضرت محمد (ص)، نيز چنين خواهد شد، عبدالله بن سباء براى ترويج افكارش مبلّغانى را به شهرهاى اسلامى مىفرستاد و دستور داده بود كه به بهانه امر به معروف و نهى ازمنكر، فرمانداران وقت را بكوبند تا بدين شكل بسيارى از مسلمانان به آنان پيوستند؛ همين افراد بودند كه به خانه خليفه سوم (عثمان) ريخته و او را كشتند و همان پيروان ابن سباء بودند كه جنگ جمل را به راه انداختند(3).
راويان اين داستان
راويان اين داستان از آغاز تا كنون بيست و دو نفر بودهاند و همگى آنان اين داستان را از «سيف بن عمرو» نقل كردهاند.
و برخى از مورخان به نامهاى: طبرى، ابن ابى بكر و ذهبى، بدون واسطه از سيف نقل كرده اما بقيه مورخين اين داستان رااز چهار نفر فرق روايت كردهاند.(4)
وجود چنين مرد افسانهاى از طريق فردى به نام «سيف بن عمرو تميمى» در ميان مورخان و راويان پخش شده است.
وى مطالب دروغ بسيارى را ساخته و به دست راويان اخبار سپرده است و آنان نيز در اثر عدم توجه و دقت كافى، به نقل اين گونه روايات بىاساس پرداختهاند. طبرى در كتاب تاريخ معروف خود، هفتصد و يك روايت مىآورد كه سند همه آنها به همين شخص منتهى مىگردد و همه آنها حوادث سالهاى 11 تا 37 هجرى را در بر مىگيرد و شگفتآور آن كه در كتاب تاريخ ياد شده تنها يك روايت مربوط به حوادث سال دهم هجرى از سيف نقل شده است. گويى تمام آگاهىهاى تاريخى او منحصر به همين چند سال پر ماجرا بوده و از ساير زمانها كمترين اطلاعى نداشته است.»(5)
سيف بن عمرو كيست؟
سيف بن عمرو تميمى (م: بعد از 170ق) كه راوى اصلى ماجراى عبدالله بنسباء است، در ميان كتابهاى رجالى معتبر اهلسنت توثيقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حديثساز و حتى متهم به كفر و زندقه كردهاند؛ ازاينرو، گزارش تاريخى او فاقد هرگونه اعتبار و ارزشى است، دانشمندان علم رجال در مورد او چنين گفتهاند:
الف) يحيى بن معين (م: 323 ق) مىگويد: حديث تو ضعيف و سست است.
ب) سنايى (م: 303 ق) گفته است كه: او ضعيف است، حديثش را ترك كردهاند، نه مورد اعتماد است و نه امين.
ج) ابوداود (م: 354 ق) مىنويسد: او بىارزش بوده و بسيار دروغگو است.
د) ابنحبان (م: 354 ق): حديثهايى را كه خود جعل مىكرده، آنها را از زبان شخص موثّقى نقل كرده است و نيز مىگويد:
سيف متهم به زندقه (كفر) است و گفتهاند او حديث جعل كرده است؛ البته علماى ديگر اهلسنت همچون حاكم نيشابورى و فيروزآبادى و ابن حجر و سيوطى و دارقطنى و صفىالدين نيز او را تضعيف و حديث وى را متروك مىدانند.(6)
ازاين بررسى، به خوبى آشكار مىشود كه مستند سخنان افرادى همچون، آلوسى و احمد امين رواياتى است كه از سيف بن عمرو نقل شده و بر طبق اظهار نظر بزرگان علم رجال و حديث اهلسنت، سيف بن عمرو صلاحيت لازم را براى نقل حديث نداشته و روايات او فاقد هرگونه ارزش تاريخى است.
نسب واقعى عبدالله بن سباء
استاد علامه عسكرى مىگويد: ما كه دهها سال است در مدارك و مصادر اسلامى تحقيق و پژوهش مىكنيم تا به حال درباره نسب عبدالله بن سباء كوچكترين مطلبى نيافتهايم.(7)
اما از برخى تحقيقات چنين به دست مىآيد كه عبدالله بنسباء، همان «عبدالله بن وهب» است؛ چنانكه بلاذرى (م: 279 ق) در «انساب الاشراف» تصريح مىكند كه او «عبدالله بن وهب» است و نيز سعد بن عبدالله اشعرى (م: 300 ق) در «المقالات و الفراق» چنين گفته است.(8)
حال كه مشخص شد ابن سباء، همان «عبدالله بن وهب» است، مناسب است فشردهاى از شرح حال او بيان شود كه او هيچگاه اعتقاد به رجعت و وصايت را در ميان شيعيان ترويج نكرده است. عبدالله بن وهب، شخصى بود كه در اثر كثرت سجود كف دستها و زانوهاى او پينه بسته بود. او در جنگهاى على بن ابى طالب (ع)، در ركاب او بود. هنگامى كه در جريان جنگ صفين مسئله حكميت پيش آمد و عدّهاى با حضرت به مخالفت برخاستند، عبدالله بن وهب نيز به آنان پيوست و آنچنان او بغض و عداوت حضرت على(ع) را به دل گرفت كه حضرت را منكر خدا معرفى نمود. گروهى از خوارج در منزل او اجتماع مىكردند، وى آنان را به زهد و پارسائى دعوت مىكرد و پس از انسجام يافتن، ياران او به روستاها و كوههاى اطراف مىرفتند. برخى او را به عنوان خليفه پيامبر(ص)، به زعامت خود انتخاب كردند و به تدريج از كوفه خارج شدند. امام على(ع) كه اوضاع را چنان ديد، با لشكريانش به تعقيب آنان پرداخت و همه آنان به جز ده نفر را به هلاكت رساند… .(9)
از مطالب ياد شده درمىيابيم كه قضاياى تاريخى كه بر اساس آن شيعه را متأثر از «عبدالله بن سباى يهودى» معرفى مىكنند ريشهاش به سيف بن عمرو تميمى برمىگردد و او نيز از نظر بزرگان رجالى اهلسنت مورد اعتماد نيست.
اما خود عبدالله بنسبا هم كه وجود خارجى نداشت و آنچه واقعيت تاريخى داشت، شخصى به نام عبدالله بن وهب بود كه او در زمره دشمنان على بن ابى طالب (ع) بود، نه از علاقمندان او كه به خواهد تفكر وصايت يا رجعت را در ميان شيعيان رواج دهد.
بنابراين، «عبدالله بن سبا» از افسانههاى ساخته و پرداخته سيف بن عمرو تميمى، همان شخصى كه در ميان كتابهاى رجالى معتبر اهلسنت توثيقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حديثساز و حتى متهم به كفر و زندقه كردهاند مىباشد؛ بدين جهت است كه پروهشگرى منصف همچون، دكتر طه حسين در اينباره مىنويسد: «ابن السوداء، يعنى: عبدالله بن سباء، يك چهره افسانهاى و موهوم بوده كه دشمنان شيعه او را براى شيعه ذخيره نمودهاند.»(10)
2 – رجعت باطل است، زيرا از نوع تناسخ باطل (منتقل شدن نفس انسان از بدنى به بدن ديگر) مىباشد.
يكى از اشكالاتى كه منكران، بر آموزه رجعت وارد كردهاند، اين است كه رجعت، نوعى تناسخ است و تناسخ به اتفاق همه مسلمانان، باطل است، پس رجعت، باطل است.
قائلان به رجعت، پاسخ اين شبهه را چنين بيان مىكنند كه: نظريه «تناسخ» براساس انكار رستاخيز پىريزى شده و پيروان اين مكتب، پاداش و كيفر اعمال و رفتار را منحصر به دنيا مىدانند. چكيده اين اعتقاد آن است كه: «جهان آفرينش پيوسته در گردش است و هر دورهاى تكرار دوره پيشين بوده و اين گردش و تكرار پايان ندارد. روح هر انسانى پس از مرگ بار ديگر به دنيا باز مىگردد، و اين بازگشت مبتنى بر كردار و رفتار پيشين اوست. اگر در روزگار گذشته كردارى نيك و شايسته داشته، دوران بعد را با شادى و خوشى سپرى مىنمايد، و اگر مرتكب اعمال ناروا و زشت شده، گرفتار حزن و اندوه مىگردد».
البته ناگفته نماند قائلين به تناسخ به چهار گروه تقسيم مىشوند: برخى از تناسخ در بدنهاى بشرى سخن مىگويند، گروهى به تناسخ در كالبد حيوانات معتقدند، و جمعى نيز تناسخ در نباتات و شمارى تناسخ در جمادات را مطرح مىسازند، كه در كتابهاى فلسفى، كلامى و روائى، نادرستى اين عقايد ثابت گرديده است.(11)
از اين مطالب به روشنى درمىيابيم كه تناسخ هيچگونه سازگارى و مشابهت با رجعت ندارد. معتقدان به رجعت، هرگز منكر قيامت نيستند، بلكه يقين به وقوع اين رستاخيز بزرگ همگانى دارند. آنان هيچگاه از تكرار بىنهايت دورههاى آفرينش سخن نمىگويند، بلكه آنان به پيروى از قرآنكريم، معتقدند كه براى جهان پايان و فرجامى قطعى وجود دارد. و افزون براين، بنابر عقيده قائلان به رجعت، هرگز روح هيچ انسانى به جسم شخص ديگر منتقل نمىشود، بلكه روح شخص رجعتكننده به جسم خود او (بدن نخستين) تعلق مىيابد و به آن بازمىگردد.
به تعبير ديگر، قائلان به «تناسخ» بازگشت انسان را به اين جهان به عنوان معاد تلقى كرده و اين بازگشت را درباره همه افراد بشر باور دارند. بنابراين، بازگشت به سراى ديگر و حيات در عالم آخرت را به طوركلى انكار مىنمايند؛ در حالى كه معتقدان به رجعت، تنها بازگشت گروهى بس انگشت شمار به اين جهان را، براى يك سلسله مصالح تجويز مىكنند كه پس از آن بار ديگر به سوى عالم آخرت شتافته و در روز ميعاد همراه ديگر انسانها محشور خواهند شد.
3- شبهه ناسازگارى رجعت با آيات قرآنى
مفسران اهلسنت، رجعت را با برخى از آيات قرآنكريم ناسازگار دانستهاند؛ چنانكه زمخشري در تفسير «كشّاف» معتقد است كه رجعت با آيه شريفه: «ألم يروا كم اهلكنا قبلهم من القرون أنّهم اليهم لايرجعون»(12) بر اهالى سرزمينى كه نابودشان كرديم، بازگشت نيست، منافات دارد. وى مىگويد: اين آيه از جمله آياتى است كه قول به رجعت را نفى مىكند. سپس او براى تأييد مدعايش روايتى از ابن عباس نقل مىنمايد؛ بدين مضمون كه شخصى به ابنعباس گفت: چه بدگمان مىكنند كسانى كه مىگويند على (ع) قبل از قيامت به دنيا بازمىگردد. ابنعباس گفت: چه بدگمان كردهاند، ما زنان آن حضرت را نكاح و ميراث او را تقسيم كردهايم.(13)
قبل از پاسخ اشكال، يادآورى چند نكته ضرورى به نظر مىرسد:
نخست آن كه در اين آيه شريفه بازگشت همه كفّار ممنوع شمرده نشده، بلكه تنها از گروهى سخن گفته شده كه به عذاب الهى گرفتار و نابود شدهاند. بنابراين با اين آيه نمىتوان بر ممنوع بودن بازگشت همه كافران و گناهكاران هر چند به أجل طبيعى درگذشته باشند استدلال نمود. پس هرگاه بازگشتكنندگان در رجعت از گروه دوم باشند، هرگز اين آيه مانع از بازگشت آنان نيست.
نكته دوم اين كه بايد ديد هدف از رجعت كافرانى كه نابود شدهاند، چيست و چرا قرآنكريم آن را ممنوع اعلام مىدارد؟ هدف از رجعت اين افراد آن است كه به جهان بازگردند، عمل صالح انجام دهند و گذشته سياه خويش را جبران كنند. قرآنكريم يك چنين بازگشتى را ممنوع اعلام مىكند و ممنوعيت اين رجعت، بر ممنوع بودن رجعت به شكل ديگر كه در آن امكان عمل صالح و ميدان براى كار نيست، دلالت ندارد. بنابراين، آيه شريفه بازگشت كسانى را نفى مىكند كه عمرى را با كفر و عصيان گذراندهاند و در حال مرگ، آرزوى بازگشت به دنيا و جبران گناهانشان را دارند كه ممنوع شمرده است.
گواه بر اين كه هدف آيه نفى رجعت، بازگشت براى جبران گذشته و انجام عمل صالح است، آيه پيش از آن مىباشد، آنجا كه مىفرمايد: «فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه و انّاله كاتبون»(14) هركس عمل صالح انجام دهد در حالىكه به يگانگى خدا ايمان دارد، تلاش او بىپاداش نمىماند و ما كارهاى او را مىنويسيم.
به تعبير ديگر: در آيه نخست، از مؤمنان نيكوكار سخن به ميان آمده كه پاداش اخروى اينان از بين نخواهد رفت و تلاشهايشان در پيشگاه خداوند ثبت و ضبط مىشود؛ سپس در آيه بعد از كفارى ياد مىكند كه بر اثر گناه و نافرمانى هلاك شدهاند. آنگاه اعلام مىدارد كه بازگشت اين گروه به دنيا ممكن نيست. روشن است كه مفهوم جمله اين است كه كافران و بدكاران در عالم آخرت بهرهاى ندارند و به پاداش دست نمىيابند، و نيز نمىتوانند براى جبران كارنامه سياه خويش بار ديگر به دنيا برگردند.
نكته آخر اين كه آيه ياد شده فقط ازكفار سخن مىگويد، و درباره رجعت ديگر انسانها سكوت كرده است.
با توجه به نكات ياد شده معلوم مىشود كه استدلال به اين آيه شريفه بر ممنوعيت رجعت شگفتآور است؛ زيرا هدف از رجعت انجام عمل صالح و جبران گذشته كافران و تبهكاران نيست. بلكه آنان بدين جهت به دنيا بازگردانده مىشوند كه شكوه و عظمت مؤمنان را مشاهده كنند و سرافكنده شوند و بر گذشته تاريك خود افسوس خورند، يا از عظمت و شوكت و جلال مؤمنان واقعى به خشم آيند.
ملاصدراى شيرازى نيز در پاسخ مىگويد: رجعت نكردن برخى از كفار كه به صورت ابدى هلاك شدهاند، بر عدم رجعت انسانهاى كاملى كه داراي زندگى علمى و عرفانى بودهاند، دلالت نمىكند. بنابراين، هيچ مانعى نيست كه برخى از ارواح با اذن و قدرت پروردگار، به دنيا نازل شوند تا ديگران را كه در بند قيود و تعلّقات دنيوي زندانى شدهاند، آزاد سازند. سپس وى در رد روايتى كه زمخشري براي تأييد مدعايش آورده، مىگويد: اولاً اين روايت، صرف نقل داستانى است كه معلوم نيست صحيح باشد و بر فرض كه صحيح باشد، مضمون آن قابل پذيرش نيست؛ زيرا آنچه در امور اعتقادي معتبر است، يا برهان است و يا نقل صحيح قطعى كه از اهلبيت عصمت و ولايت رسيده باشد. در حالى كه روايات فراوانى به طريق صحيح از اهلبيت نبوت (ع) درباره حقانيت رجعت وارد شده است و عقل نيز آن را منع نمىكند؛ زيرا نظير آن در امتهاي گذشته زياد واقع شده است.(15) بنابراين، درمىيابيم كه رجعت، هيچگونه ناسازگاري با آيه شريفه ندارد.
همچنين آلوسى از ديگر مفسر معروف اهلسنت معتقد است كه آيه: «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلّى أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كلاّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(16) آن هنگام كه مرگ گريبانگير يكى از آنان (مشركين) شود، مىگويد خداوندا! بار ديگر مرا به دنيا بازگردان تا اعمال شايستهاى را كه ترك كردهام، انجام دهم (از طرف خدا خطاب مىرسد كه) هرگز، اين سخنى است كه فقط بر زبان جارى مىكنند و در وراء آنان برزخى است تا آن روز كه مبعوث شوند. ازاينرو، با توجه به اين آيه و آيات مشابه ديگر كه رجعت به دنيا را پيش از قيامت نفى مىكنند، عقيده به رجعت مخالف قرآنكريم است و هيچ گونه اعتبار و ارزشى ندارد.
اين مفسر اهلسنت مىنويسد: «چگونه مىتوان مسئله رجعت را از اين آيات شريفه استفاده كرد، در حالى كه از آن منع مىكند. چنان كه مىفرمايد: «قال رب ارجعون لعلّى اعمل صالحاً فيما تركت…» كه ظهور در عدم رجعت به صورت مطلق دارد و از اين كه زنده كردن بعد از مردن و برگرداندن به دنيا از امورى است كه مورد قدرت خداوند است، بحثى در آن نيست؛ جز آن كه بحث در وقوع آن است.»(17)
در پاسخ اين مفسر مىگوييم: اين اشكال ناشى از عدم درك شما به عقيده صحيح شيعه نسبت به رجعت است، رجعتى كه شيعه بدان عقيده دارد اين است كه گروهى از خواصّ انسانهاى ظالم و كافر در هنگام ظهور امام عصر(عج) براى انجام وعده الهى مبتنى بر انتقام از گردنكشان تاريخ به دنيا بازمىگردند، چنين رجوعى به دنيا مورد نفى آيه شريفه نيست، آيه شريفه رجوع برخى مشركان به جهت اصلاح اعمال ننگين گذشته خود را مورد انكار شديد قرار داده است، بنابراين رجعتى كه در آيه مورد نفى و انكار واقع شده نوع خاصى از رجعت است كه هيچ ارتباطى به رجعت مورد ادعاى شيعه ندارد. از سوى ديگر آيه هيچگونه عموميتى نسبت به نفى رجعت ندارد تا از طريق عمومش رجعت اصطلاحى شيعه را شامل شود در نتيجه رجعتى كه در آيه شريفه مردود شمرده شده ارتباطى به رجعت اصطلاحى شيعه ندارد.
4- آيا رجعت مستلزم خروج از فعليت به ماده است؟
يكى از اشكالاتى كه منكران، بر آموزه رجعت وارد كردهاند، اين است كه مىگويند: از سنتهاى الهى در جهان آفرينش اين است كه هر انسانى كه تولد يافت و پس از گذراندن چندين سال در اين دنيا، چشم از جهان فرو مىبندد، يك رشته قوهها، و توانها در او فعليت يافته و به صورت كمال بروز مىنمايد. مثلاً روزى كه به دنيا قدم مىنهد، امكان آگاهى در او وجود دارد و پس از مدتى اين امكان جامه فعليت به خود مىپوشد و به صورت موجود زنده آگاه درمىآيد. همچنين است ديگر قوهها و توانهائى كه در سرشت انسان به وديعت نهاده شده و با گذشت زمان فعليت مىيابد و او را به موجودى كامل تبديل مىكند. بنابراين، همه افراد بشر از قوه آگاهى، قوه شنوائى، قوه بينائى، قوه خواندن و نوشتن و ساير قوهها و توانها برخوردارند و پس از مدتى همه اين قوهها را در چهارچوب فعليت، واجد مىشوند. ازاينروست كه گويند: هر انسانى در لحظه مرگ با يك رشته فعليتها و انقلاب «امكانها» به «شدن»ها جهان را ترك مىكند.
حال اگر عقيده به رجعت درست باشد، يعنى پس از مرگ، دوباره زنده شود و به دنيا بازگردد، لازمه آن اين است كه بعد از رسيدن به مرحله فعليت، مرتبه به قوه و استعداد بازگردد و اين محال است(18) و با حكمت حق تعالى سازگار نيست و به يك معنى كارى لغو به شمار مىرود.
پاسخ: علامه طباطبايى(ره) مىفرمايد: در صحت اين مطلب كه هرگاه چيزي به فعليّت برسد، برگشتن آن به حال قوه، محال است، شكى نيست؛ ولى مورد بحث ما از آن موارد نيست؛ زيرا انسان وقتى از قوا خارج مىشود و به فعليت مىرسد كه واجد هر كمالى كه برايش ممكن است، بشود و جدايى روح از بدن، به مرگ طبيعى باشد،؛ يعنى روح انسانى دوره تكامل خود را پيموده و نهايت استفادهاش را از بدن كرده باشد؛ به گونهاى كه استعداد هيچ كمالى برايش باقى نماند، امّا در مرگ اخترامى كه مفارقت روح از بدن، به واسطه عارضهاى مانند بيمارى يا قتل و جز آن است، بازگشت به دنيا هيچ محذوري ندارد؛ زيرا ممكن است انسان، استعداد كمالى را در زمانى داشته باشد و بعد بميرد و مجدداً در زمان ثانى، براى كمال ديگرى مستعد شود و براى استيفاى آن زنده شود. يا اين كه استعداد كمالى را (مشروط به اين كه بعد از زندگى در برزخى باشد)، پيدا كند و بعد از تحقق آن شرط، زنده شود و به دنيا بازگردد تا آن كمال را به دست آورد كه در هر يك از اين دو فرض، مسئله رجعت و برگشتن به دنيا جايز است و مستلزم محذور محال نيست.(19)
بنابراين: محال بودن رجوع فعليت به قوه، هرگز مستلزم امتناع رجعت نيست و كمترين خدشهاى بر اين عقيده وارد نمىآورد.
به علاوه آنكه: وقوع رجعت در امتهاى گذشته، نشان نادرستى اين اشكال است؛ زيرا اگر رجعت محال باشد، هرگز نبايد واقع شود. بنابراين اگر كسى بگويد كه ما اصل رجعت را انكار مىكنيم و تحقق آن را مستلزم رجوع فعليت به قوه مىدانيم؛ اما تحقق رجعت در امتهاي گذشته را به دليل تصريح قرآن كريم مىپذيريم؛ سخنى ناروا گفته و مرتكب خطائى بزرگ شده است؛ چون قرآن كريم هرگز بر خلاف مسلّميّات عقلى و علمى سخن نمىگويد و هيچگاه از وقوع امور محال خبر نمىدهد. به ديگر سخن: اگر رجعت محال باشد، قرآن از وقوع اين امر محال گزارش نمىدهد، و چون در اين كتاب آسمانى با صراحت از تحقق رجعت سخن به ميان آمده، خود نشانه امكان وجود اين امر و نفى اشكال ياد شده است.
5 – آيا رجعت مستلزم تشويق به گناه نيست؟
ديگر از اشكالات منكران، اين است كه مىگويند اعلام رجعت صحيح نيست، زيرا كسانى را وادار مىكند كه توبه از گناهان خود را موكول به آينده زمان رجعت كنند.
پاسخ اين شبهه چنين است كه: اولاً بازگشت در رجعت عمومى نيست و تنها عدهاى از مردم رجعت مىكنند و ثانياً: احدى نمىداند كه آيا او جزء رجعتكنندگان است يا خير، و همين كه نمىداند بازمىگردد يا خير؟ در بازداشتن وى از گناهان كفايت مىكند.
در فهرست نجاشى، حكايتى از «مؤمن الطاق» آورده كه يكى از مخالفان به او گفت: آيا به رجعت عقيده دارى؟ گفت: آرى، مخالف مىگويد: پانصد دينار به من وام ده تا هنگام رجعت به تو پس دهم. مؤمن الطاق هم به او مىگويد: ضامنى بياور تا ضمانت كند. آن وقت تو بسان يك انسان بازگشت مىكنى تا بتوانم وام خود را از تو بستانم، از كجا معلوم كه بوزينه برنگردى؟!(20)
6- اگر رجعت كنندگان توبه كنند؟
يكى ديگر از اشكالات منكران، اين است كه مىگويند: بدون ترديد افراد رجعتكننده از دو گروه تشكيل مىشوند. گروه اول آنانكه دوران حيات خود را همراه با ايمان و تقوا سپرى كردهاند و گروه دوم كسانى كه جز ناپاكى و پليدى كار ديگرى از ايشان سرنزده است. به طور مسلم، افراد گروه دوم كه جريانها را در برزخ از نزديك مشاهد كرده و حقايق بر آنها آشكار شده است، پس از بازگشت به اين جهان راه توبه را پيش خواهند گرفت. حال بايد ديد كه آيا توبه چنين افرادى پذيرفته مىشود يا خير؟ اگر پاسخ سؤال مثبت باشد، برخلاف حكمت الهى است، زيرا دوران زندگى دنيائى ايشان به سرآمده و سرنوشت ابدى آنها تعيين شده است. و اگر پاسخ سؤال منفى باشد، بر اين افراد ستم رفته و وعده خداوند درباره پذيرش توبه گنهكاران تحقق نيافته است.
اين اشكال را به دو گونه مىتوان پاسخ داد:
نخست اين كه: توبه اينگونه افراد پذيرفته نمىشود، زيرا توبهاى در پيشگاه خدا ارزش دارد كه از روى اختيار و آزادى صورت پذيرد، نه دليل مشاهده قهر الهى و عذابهاى دردناك.
توضيح بيشتر اين كه: براساس آيات قرآنكريم، مرتكبين گناه، يا از اعتقاد به آئين حق سرباز مىزنند؛ هرگاه از كرده خود پشيمان شده به درگاه خدا باز گردند، توبه ايشان پذيرفته است. اما اگر در آخرين لحظات زندگى (هنگام آشكار شدن حقايق و نشانههاى مرگ و عذاب)، انسان گناهكار و يا كافر به درگاه خدا توبه كند، توبه او پذيرفته نخواهد شد.
قرآنكريم مىفرمايد: «انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيماً. و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن، ولا الذين يموتون و هم كفار، اولئك اعتدنالهم عذاباً اليماً»(21) بازگشت به آغوش رحمت الهى، تنها به كسانى اختصاص دارد كه از روى نادانى مرتكب كار زشت مىشوند و فورى نيز توبه مىكنند اينان هستند كه خداوند توبه ايشان را مىپذيرد، و خداوند دانا و حكيم است. اما توبه براى كسانى نيست كه در منجلاب گناهان غوطهور بوده و هنگام فرا رسيدن مرگ نداى توبه سر مىدهند، و يا آنان كه در لحظه مرگ با حالت كفر مىميرند. ما براى اينگونه افراد عذابى دردناك آماده كردهايم.
با دقت در آموزههاى دينى درمىيابيم كه توبه ارزشمند، توبهاى است كه از دل برخيزد و از روى اختيار انجام گيرد. اما كسى كه با ديدن نشانههاى قطعى مرگ و علائم عذاب الهى توبه مىكند يا ايمان مىآورد، به هيچ روى شايسته تقدير و تشويق نيست؛ زيرا چنين فردي راهى جز اين نداشته و اضطرار و اجبار او را به اين كار واداشته است. به همين جهت است كه قرآنكريم از ماجراى غرق شدن فرعون (22) و ايمان آوردن وى در آخرين لحظات زندگى ياد كرده و به صراحت اعلام مىدارد كه اين ايمان هيچ سودى براى وى نخواهد داشت و هرگز پذيرفته درگاه الهى نيست.
بنابراين، انسانى كه سراسر عمر خود را در زشتى و گناه و كفر سپرى كرده و حتى براى لحظهاى انديشه ايمان به خدا و توبه در آستان روبوبى را به خاطر نگذرانده است، اگر بعد از مردن و انتقال به عالم برزخ و مشاهده كيفر و پاداشها و شناخت حق و راستى از باطل و كژى به دنيا بازگردد و توبه كند، اين توبه هيچ ارزشى ندارد و در پيشگاه خدا پذيرفته نيست.
پاسخ دوم: چنين افرادى كه قلوبى مسخ شده و تاريك دارند، پس از بازگشت نيز توبه نمىكنند.
توضيح اينكه: ديدن حقايق و آشكار شدن واقعيتها موجب عبرت بسيارى از انسانها مىشود و افراد زيادى را از ادامه كفر و گناه بازمىدارد. اما در برابر اينگونه افراد خداجو و حقپذير كسانى نيز يافت مىشوند كه با وجود مشاهده همه آثار عظمت خداى تعالى، همچنان در گرداب كفر و گناه غوطه مىخورند. به طور كلى كسانى آمادگى توبه و بازگشت به درگاه خدا را دارند كه سراسر روح و روان آنان را سياهى و بدانديشى فرانگرفته و نقطه سفيدى در آن بر جاى مانده باشد، ولى آن گروه كه در طول دوران زندگى خود بر اثر فساد و كژى، روح و روان خود را آنچنان آلوده كردهاند كه كمترين نشانى از مهر و لطف خدا در آن وجود ندارد، هرگز با مشاهده واقعيتها توبه نمىكنند.
قرآنكريم در بيان اين حقيقت شگفتانگيز مىفرمايد: «وَلَوْ تَرَىَ إِذْ وُقِفُواْ عَلَى النَّارِ فَقَالُواْ يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلاَ نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين. بَلْ بَدَا لَهُم مَّا كَانُواْ يُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ»(23) اى كاش مىديدى آن لحظهاى را كه (مجرمان) بر كنار آتش دوزخ نگاه داشته شدند و گفتند: اى كاش ما (به دنيا) باز گرديم و از اين پس نشانههاى پروردگارمان را تكذيب نكرده در شمار مؤمنان قرار گيريم. بلكه براى آنان آنچه كه از قبل پنهان مىداشتند، آشكار شده و هرگاه به دنيا بازگردانده شوند، همان روش را ادامه داده و همچنان به كارهاى ناروا دست مىيازند. و اينان دروغگويند.
بنابراين نمىتوان گفت: هر كس بميرد و در عالم برزخ با حقايق جهان آشنا شود، در صورت بازگشت به دنيا حتماً توبه خواهد كرد و از گناه دورى خواهد گزيد. اين سخن درباره سران و پيشتازان كفر هرگز درست نيست و در قلب آنان جائى براى پذيرش حق و توبه نمانده است. و با توجه به آن كه رجعت كفار منحصر به كسانى است كه وجودشان با كفر و ستم آميخته شده، قاطعانه مىتوان گفت كه اينگونه افراد، بعد از بازگشت نيز همان روش را پيش مىگيرند و همان عقيده باطل را ادامه مىدهند.
و آخر دعوانا أن الحمدلله ربالعالمين.
پىنوشتها:
1. سيد محمود آلوسى بغدادى، تفسير روح المعانى، ج 10، جزء بيستم، ص 27.
2. احمد امين، فجر الاسلام، ج 1، ص 169، بيروت، دارالكتاب العربى، 1969 م.
3. سيد مرتضى عسكرى، عبداللّه بن سبا و اساطير اخرى، ج 1، ص 35 – 37، بيروت، دارالزهراء، 1403 ق.
4. همان.
5. علامه امينى،الغدير، ج 8، ص 327 – 328.
6. سيد مرتضى عسكرى، عبداللّه بن سبا و اساطير اخرى، ج 1، ص 76 – 78، بيروت، دارالزهرا، 1403.
7. همان، ج 2، ص 320.
8. همان، ص 321.
9. همان، ص 324.
10. دكتر طه حسين، على و بنوه، ص 91، چاپ مصر.
11. ر.ك:صدرالمتألهين، اسفار، ج 9، باب 8، فصل 1، ص 3، كه در مورد ابطال تناسخ مىفرمايد: «…فلو تعلقت نفس منسلخة ببدن آخر عند كونه جنيناً او غير ذلك، يلزم كون احدهما بالقوه، و كون الشىء بما هو بالفعل و ذلك ممتنع، لأن التركيب بينهما طبيعى اتحادى، و التركيب الطبيعى تسجيل بين امرين احدهما بالفعل و الآخر بالقوه.» بحار الانوار، ج 4، ص 320 – 322.
12. سوره انبياء، آيه 95.
13. زمخشرى، تفسير كشاف، ج 4، ص 14.
14. سوره انبياء، آيه 94.
15. صدرالمتألهين شيرازى، تفسير القرآن الكريم، ج 5، ص 75.
16. سوره مؤمنون، آيه 99 و 100.
17. سيد محمود آلوسى بغدادى، تفسير روح المعانى، ج 10، جزء بيستم، ص 27.
18. شريعت سنگلجى، اسلام و رجعت، به نقل از ابوالقاسم موسوى، مناهج المعارف، ص 515، با اندكى دخل و تصرف.
19. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 2، ص 107.
20. بحارالانوار، ج 52، ص 107.
21. سوره نساء، آيه 18.
22. سوره يونس، آيه 90 – 91.
23. سوره انعام، آيه 27 – 28.
گفتارى در باره ماه رجب
گفتارى درباره ماه رجب
حجةالاسلام محمد حائرى
رجب ماه هفتم از سال قمرى است كه مُضر نيز مىگويند به سبب احترامى كه آن قبيله به آن ماه قائل بودند و در اسلام رجب از ماههاى حرام به شمار آمده است، بدين خاطر آن را رجب الفرد گويند، زيرا سه ماه از ماههاى حرام به هم پيوستهاند و اين ماه از آنها جدا و فرد است.(1)
فضيلت ماه رجب
اين ماه همانند ماه شعبان و ماه رمضان از ماههاى بسيار با شرافت و با فضيلت است كه در روايات اسلامى بر آن تأكيد و توصيه شده به طورى كه ماه رجب شهر اللّه الأصب يعنى ماه (سراى خداوند) ناميده شده كه رحمت خدا در آن بر بندگان سرازير است پس شايسته است انسانهاى با ايمان بسيار استغفار و توبه نمايند و به اين ماه نيز «واصل»،(بى سر و صدا) گفته شده زيرا در آن از جنگ با مخالفان و مشركان نهى شده است.(2)
در حديث است كه حضرت نوح(ع) روز اول اين ماه سوار بر كشتى شد و نجات يافت و فرمودند: كسانى كه با او هستند روزه بدارند و هر كه اين روز را روزه بدارد آتش عذاب يك سال از او دور مىشود(3) و نيز طبق سخن حضرت صادق(ع) خواندن زيارت امام حسين(ع) در روز اول اين ماه مستحب و تأكيد شده است.(4)
پيامبر(ص) فرمودند: رجب براى امّت من ماه استغفار است پس در اين ماه به محضر پروردگار از گناهان خويش پوزش طلبيد كه خداوند بخشندهاى مهربان است.(5) امام صادق(ع) فرمود: روزه بيست و هفتم رجب را از دست مده كه آن روزى است كه مقام نبوّت به محمّد(ص) داده شد و ثواب آن براى شما به اندازه ثواب شصت ماه است.(6)
از ثوبان غلام پيامبر(ص) نقل شده كه گفت: ما جمعى در خدمت پيامبر(ص) بجايى مىرفتيم عبورمان به گورستانى افتاد، حضرت اندكى در ميان قبرها بايستاد و سپس به راه افتاد. من عرض كردم توقف شما در قبرستان به چه خاطر بود؟ حضرت سخت گريه كرد و ما نيز محزون و گريه كرديم، سپس فرمود: اى ثوبان اينان در قبرهايشان معذّبند آنچنان كه من ناله آنها را شنيدم و دلم به حالشان به رحم آمد و از خدا خواستم عذابشان را تخفيف دهد و خداوند اجابت فرمود و اگر اينها در ماه رجب روزه گرفته بودند، در قبرهايشان عذاب نمىشدند. عرض كردم: يا رسول اللّه روزه و عبادت در ماه رجب از عذاب قبر ايمنى مىدهد؟ فرمود: آرى سوگند به آنكه مرا به حق فرستاد هر مرد و زن مسلمانى كه يك روز از رجب را روزه بدارد و يك شب آن را به عبادت برخيزد و جز رضاى خدا نظرى نداشته باشد عبادت هزار سال در نامه عملش ثبت گردد كه روزهايش را روزه و شبهايش را به عبادت گذرانده باشد و…(7)
از امام صادق(ع) آمده كه هر كس در روز اول رجب امام حسين(ع) را زيارت كند حتما آمرزيده گردد. بزنطى گويد: از حضرت رضا(ع) پرسيدم: شما در چه ماهى امام حسين(ع) را زيارت مىكنيد؟ فرمود: در نيمه رجب و نيمه شعبان. از ابان بن تغلب معنى «العجب ثم العجب بين الجمادى و الرجب» را پرسيدند گفت: ملاقات زندههاست «در زمان رجعت» با مردگان.(8)
در حديث آمده كه پيامبر اسلام(ص) فرمودند: رجب ماه خداست كسى كه يك روز از اين ماه را روزه بگيرد موجب خشنودى خدا گردد و غضب الهى از او دور شود و درى از درهاى جهنّم به روى او بسته شود و نيز فرمود: رجب نام جويى است در بهشت از عسل شيرينتر و از برف سفيدتر هر كه در اين ماه يك روز، روزه بگيرد از آن جوى به او آب دهند.(9)
شيخ صدوق از سالم روايت كرده كه مىگفت: در اواخر ماه رجب حضور امام صادق(ع) رسيدم به من فرمود: آيا روزه ماه رجب را گرفتهاى؟ گفتم: نه! حضرت فرمود: واللّهاى سالم آن قدر ثواب از تو فوت شده است كه اندازه آن را به غير خدا كسى نمىداند زيرا اين ماهى است كه خداى متعال بر ماههاى ديگر فضيلت و برترى داده و حرمتش را بزرگ شمرده، روزه را در آن گرامى داشته سپس فرمود: اى سالم هر كس يك روز از آخر اين ماه را روزه بدارد در امنيّت و آسايش خواهد بود از شدت سكرات مرگ و وحشت بعد از مرگ و نيز از عذاب قبر و هر كس دو روز آخر اين ماه را روزه بدارد از صراط به آسانى مىگذرد و از ترس و هراس قيامت و شدت آن نهراسد و از جهنم برائت جويد و سپس حضرت فرمود: هر كس نتواند روزه بگيرد چندبار سبحان اللّه بگويد.(10)
به هر حال اعمال و دعاهاى زيادى در ماه رجب سفارش و توصيه شده كه براى امور دنيايى و رهايى از مشكلات آخرتى انسان مفيد است.
ماه رجب و دعا
يكى از چيزهايى كه در ماه رجب پسنديده است دعا است، كه مرحوم مجلسى و حاج شيخ عباس قمى آنها را در موارد مختلف گزارش كردهاند. از جمله اين دعاها كه بسيار هم سفارش شده است سيد بن طاووس از محمد بن ذكوان كه اين مرد آن قدر در حال سجده گريه كرد كه نابينا شد مىگويد: به حضرت امام صادق(ع) گفتم لطفاً براى ماه رجب مرا دعايى تعليم دهيد كه از طرف خداى متعال به وسيله آن سود ببرم حضرت فرمود:در تعقيب نمازهاى صبح و شام هر روز اين ماه اين دعا را بخوان: «يا من ارجوه لكلّ خير و آمن سخطه عند كلّ شر يا من يعطى الكثير بالقليل يا من يعطى من سئله يا من يعطى من لم يسئله و من لم يعرفه تحنّنا منه و رحمة اعطنى بمسئلتى ايّاك جميع خير الدّنيا و جميع خير الآخرة و اصرف عنّى بمسئلتى ايّاك جميع شرّ الدّنيا و شرّ الآخرة فأنّه غير منقوصٍ ما اعطيت وزدنى من فضلك يا كريم، اى آنكه در هر چيزى به تو اميد دارم و از خشمش در هر تسرّى و بدى ايمن هستم، اى آنكه در برابر اندك بسيار عطا كند، اى آنكه به هر كس كه بخواهد عطاهاى بسيار نمايد، اى آنكه به كسى كه از او چيزى نخواهد و كسيكه از راه مهرورزى و رحتمش او را نشناسد عطا مىكند، خواهشى كه از تو دارم همه خير دنيا و همه خوبيهاى آخرت را به من عطا كن، درخواست ديگرم از تو اين است كه بدىهاى دنيا و بدى آخرت را از من دور كنى زيرا كاسته نشود هر آنچه عطا كنى و براى من از فضل و بخشش خودت بيفزا اى با كرامت.»
محمد بن ذكوان مىگويد، سپس حضرت محاسن خود را به دست چپ گرفت و با حالت تضرّع و خشوع در حالى كه انگشت سبّابه دست راست را حركت مىداد ادامه دعا را مىخواند: «يا ذاالجلال و الأكرام يا ذالنّعماء و الجود يا ذالمنّ و الطّول حرّم شيبتى على النّار؛اى صاحب جلال و كرم، اى صاحب نعمتها و بخششها، اى صاحب منّت وجودها، موى سفيدم را بر آتش دوزخ حرام كن.»(11)
در حديثى ديگر از پيامبر(ص) گزارش شده كه فرمود: هر كس در ماه رجب اين عبارت را صدبار بگويد: «استغفر اللّه الّذى لا اله الّا هو وحده لاشريك له واتوب اليه؛و با صدقه اين ماه را به پايان ببرد، پاداش صد شهيد را دارد و اگر در ماه رجب از دنيا برود خدا از او راضى مىباشد.»(12)
و نيز در حديث ديگرى آمده است كه هر كسى دوست دارد كه جايگاه خود را در بهشت ببيند و براى او نشان داده شود در ماه رجب يك روز روزه بگيرد و چهار ركعت نماز بخواند در ركعت اول صدبار قل هو اللّه احد، در ركعت دوم دويست بار قل هو اللّه احد بخواند. از اينگونه احاديث فراوان است كه در فضيلت اين ماه وارد شده است.
ليلة الرغائب
از جمله شبهاى بزرگ و با عظمت ماه رجب شب جمعه اول اين ماه است.معروف به ليلة الرغائب، اعمال مخصوصى در اين شب ذكر شده كه به واسطه آن اعمال بركات و پاداش فراوان بر انسان سرازير مىشود.
رغائب جمع رغيبه است به معنى «امرٌ مرغوب فيه عكاء كثير» يعنى شبى كه در آن عطاها و مواهب فراوان بدست مىآيد در حديث است شب جمعه اول اين ماه احياء و بيدارى و نيايش فضيلت ويژه دارد و موجب دستيابى به عطاياى ارزشمند حضرت پروردگار است، در حديث است كه رسول خدا(ص) فرمود: ملائكه اين شب را به اين نام نهادند و محدثان در كتابهاى دعا نمازى با كيفيت مخصوصى در اين شب ذكر كردهاند كه پيامبر(ص) فرمود: هر كس اين نماز را در اين شب انجام دهد ثواب اين نماز به نيكوترين صورت با روى خندان و درخشان و با زبانى فصيح در شب اول قبر در حضور اين فرد ظاهر شود و به او مىگويد: اى دوست من مژده مىدهم تو را كه از هر شدّت و سختى نجات يافتى، نمازگزار مىگويد: تو كيستى كه من تاكنون چنين صورتى زيبا با چنين جلوهاى نديدم و سخنى شيرينتر از كلام تو نشنيدهام و بويى بهتر از بوى تو نبوئيدم در پاسخ مىگويد: من همان نماز ليلة الرغائبم كه شما انجام دادى. امشب آمدهام نزدت باشم تا حق را ادا كنم و مونس تنهايى تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دميده شود من در عرصه قيامت سايه بر سر تو خواهم افكند پس خوشحال باش كه خير از تو معدوم نخواهد شد.
كيفيت نماز در مفاتيح الجنان ذكر شده است مىتوانيد مراجعه كنيد.
سيزدهم ماه رجب
از جمله فضيلت ماه رجب آن است كه ايام البيض در آن واقع شده يعنى روز سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم و اعتكاف براى خدا و روزهدارى، در آموزههاى دينى بر آن تأكيد و سفارش شده است.
و نيز ولادت حضرت اميرالمؤمنين على(ع) در روز سيزدهم همين ماه واقع شده.
بيست و هفتم ماه رجب
روز بيست و هفتم ماه رجب روز مبعوث شدن پيامبر اسلام(ص) به رسالت و پيامبرى است و روزه گرفتن در اين روز مستحب و ثواب ويژه دارد براى هر كدام از اين شبها اعمال مخصوصى ذكر شده كه جاى توضيح آن نيست براى اطلاع بيشتر به مفاتيح الجنان مرحوم شيخ عباس قمى مراجعه نماييد.
ابن بطوطه در سفرنامه خود مىگويد شب مبعث نزد مسلمانان عزيز است بخصوص نزد عراقىها و خراسانىها و بلاد فارس و روم كه به ليلة المحيا معروف است مردم گرفتار آن ديار به كنار مضجع شريف مولايشان على(ع) در نجف اشرف مىآيند و به شب زنده دارى و اعتكاف مشغول مىشوند و حاجات خود را با خواندن دعا و راز و نياز از خداوند طلب مىكنند. هنوز نيمه شب تمام نمىشد، بيشتر گرفتاران از جمله مريضان و زمين گير شدهگان شفا پيدا مىكردند و راه منزل خود را مىپيمودند در حالى كه صحيح، سالم و تندرست بودند. ابن بطوطه در ادامه مىگويد من در همان روزگار در يكى از مسافرخانههاى شهر نجف در نزديكى قبر شريف آن بزرگ مرد تاريخ سكنى اختيار كرده بودم كه سه نفر را ديدم كه فلج بودند و توانايى راه رفتن نداشتند. يكى از آنان رومى و ديگرى اصفهانى و سومى اهل خراسان بود پرسيدم چرا خوب نشدهايد و اينجا ماندهايد؟ گفتند چون ما به شب بيست و هفتم ماه رجب كنار قبر حضرت اميرالمؤمنين(ع) نرسيديم كه احيا و شب زنده دار باشيم ولى همين جا مىمانيم تا شب بيست و هفتم ماه رجب سال آينده تا شفا بگيريم.»(13)
اعمال ام داوود
يكى از عبادتها و دعاهاى معروف كه در ماه رجب به انجام آن تأكيد شده، اعمال امداوود است. در كتب حديث نقل شده، جوانى در عراق كه اهل معرفت بود به دست منصور دوانيقى به مدت طولانى در زندان او گرفتار شده بود كه نامش داوود بود. مادرش تاب و توان خود را در فراق پسر از دست داده بود، روزى به خدمت امام صادق(ع) رفت و داستان را نقل كرد و از آن حضرت چارهجويى نمود. حضرت فرمود:آيا مىدانى اين ماه، ماه رجب است و دعا در آن زود به اجابت مىرسد آنچه را كه مىگويم دقيقاً انجام ده تا فرزندت از زندان رهايى يابد.
ابتدا سه روز، سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم رجب را روزهبدار و روز پانزدهم هنگام ظهر غسل كن و 8 ركعت نماز به جا بياور. (كيفيت نماز در مفاتيح الجنان ذكر شده به آن مراجعه كنيد). همين كه نماز را خواند پس از مدّت كمى پسرش آزاد شد پس از آن ام داوود خدمت امام صادق(ع) رسيد و پس از عرض سلام خبر رهايى پسرش را به او رساند. امام صادق(ع) فرمود: منصور دوانيقى در يكى از شبها جدّم على بن ابى طالب (ع) را در خواب ديد كه به او هشدار داد: هرچه زودتر فرزندم داوود را آزاد كن و گرنه تو را در آتش مىاندازم. منصور هنگامى كه آتش را در مقابل خود ديد دستور داد كه داوود را آزاد كنند.(14)
براى اطلاع بيشتر به كتابهاى حديث مانند امالى صدوق، بحار مجلسى و مفاتيح مراجعه كنيد.
پىنوشتها: –
1. سيد محمد دشتى، معارف و معاريف، ج 6، ماده رجب.
2. بحار، ج 97، ص 39.
3. همان، ص 35.
4. همان، ص 33.
5. همان، ص 38.
6. همان، ص 35.
7. همان، ج 49.
8. همان، ص 37.
9. شيخ صدوق كتاب امالى، ص 11 و بحار، ج 97، ص 33.
10. شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، اعمال ماه رجب.
11. همان.
12. شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، ص 248.
13. بحارالانوار، ج 97، ص 45.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
رسانههاى اسرائيلى: تبادل اسيران پيروزى ديگرى براى سيد حسن نصراللّه است.
روزنامه الرزى: دولت قاهره از گسترش تفكر شيعه در مصر جلوگيرى مىكند.
تعداد ديگرى از نظاميان تركيه به اتهام شركت در كودتاى خزنده عليه اسلامگرايان دستگير شدند. (15/4/87)
هواپيماهاى آمريكايى در افغانستان مجلس عروسى را به خاك و خون كشيدند. (17/4/87)
تروريستهاى طالبان مردم كراچى را به خاك و خون كشيدند.
كاخ سفيد با پيشنهاد مالكى براى خروج اشغالگران مخالفت كرد. (19/4/87)
آيت اللّه سيستانى: توافقنامه امنيتى غير شرعى است اشغالگران بايد عراق را ترك كنند. (20/4/87)
ميشل سليمان، رئيس جمهور لبنان: حزب اللّه تروريست نيست، خالق مقاومت ملى است.
زنان عراقى: از مخالفت مرجعيت با توافقنامه امنيتى حمايت مىكنيم.
تشكيل دولت ملى لبنان دستاورد تازه حزب اللّه است.
يك فعال آمريكايى صلح: آمريكا مىخواهد با توافقنامه امنيتى، عراق را مستعمره خود كند. (24/4/87)
در روزى خونين براى اشغالگران آمريكايى در افغانستان 9 تفنگدار كشته و 21 نفر مجروح شدند.
سخنگوى دولت عراق: موافقت نامه امنيتى با آمريكا از دستور كار دولت عراق خارج شد. (25/4/87)
مبادله اسيران، جشن در لبنان، عزا در اسرائيل بود. (27/4/87)
در بازتاب جهانى پيروزى حزب اللّه در مبادله اسيران، شيمون پرز: اسرائيل خون گريه مىكند.
روسيه صاحب كرسى دائم در سازمان كنفرانس اسلامى شد.
بازتاب پيروزى حزب اللّه لبنان در رسانههاى جهان: حزب اللّه ثابت كرد كه نماينده جهان عرب است. (29/4/87)
القدس العربى: ابتكار حزب اللّه در آزادى اسيران بايد براى جهان عرب الگو باشد.
بر اساس آخرين نظر سنجىها سيد حسن نصراللّه محبوبترين رهبر جهان عرب اعلام شد. (30/4/87)
مردم تركيه به حمايت از دولت اسلامگراى اردوغان تظاهرات كردند.
شيخ نبيل قاووق: پيروزى بعدى حزب اللّه بر افراشتن پرچم مقاومت در مزارع شبعاست. (31/4/87)
سمير قنطار: همه بايد در حمايت از سيد حسن نصراللّه لباس رزم بپوشند.
شليك به فلسطينى چشم بسته تازهترين جنايت نظاميان صهيونيست است. نظاميان رژيم صهيونيستى در تازهترين جنايت خود به سوى يك جوان اسير فلسطينى در حالى كه دستها و چشمهايش را بسته بودند تيراندازى كردند. يك دختر 14 ساله فلسطينى از پنجره منزل خود از اين صحنه فيلمبردارى كرد و آن را در اختيار يك مؤسسه دفاع از حقوق بشر گذاشت. (1/5/87)
كارادزيچ، جلاد صرب و قاتل مسلمانان بوسنى دستگير شد.
اخبار داخلى
جليلى و سولانا بر مذاكره بدون پيش شرط تعليق تا 15 روز ديگر توافق كردند.
وزير نفت: توليد نفت بالاتر از نياز بازار است. آمريكا نفت مازاد را ذخيره مىكند. (15/4/87)
معاون قضايى دادستان كل كشور از مجازات اعدام براى دارندگان 30 گرم هروئين خبر داد.
رئيس ستاد كل نيروهاى مسلح: اگر منافع ايران به خطر بيفتد، تنگه هرمز را مىبنديم. (16/4/87)
نشست مشورتى رئيس جمهور با 100 اقتصاددان با هدف ارزيابى طرح تحوّل اقتصادى صورت گرفت. (17/4/87)
رئيس جمهور در مالزى آمادگى ايران براى تأمين عادلانه انرژى كشورهاى عضو گروه «دى 8» را اعلام كرد. (18/4/87)
هشدار روزنامه صهيونيستى معاريو:پذيرش ايران هستهاى بهتر از نابودى اسرائيل است.
جشن فارغ التحصيلى دانشجويان خارجى دانشگاههاى ايران برگزار شد.
رئيس جمهور در اجلاس دى 8: ظرفيت گروه دى 8 بايد در اختيار كشورهاى اسلامى قرار گيرد. (19/4/87)
در پى شليك موشك با برد 2000 كيلومتر در مانور موشكى سپاه، اسرائيل: با ايران جنگ نداريم. (20/4/87)
آيت اللّه جوادى آملى پركارترين مؤلف ايران شناخته شد. (23/4/87)
سردار رادان خطاب به مردم ايران: به قاچاقچيان و اراذل رحم نمىكنيم.
رئيس جمهور: نيروهاى مسلح ايران دست هر متجاوزى را قطع مىكنند.
يك ميدان جديد نفتى با ظرفيت بيش از يك ميليارد بشكه در انديشمك كشف شد. (24/4/87)
به رغم تهديدهاى 1 + 5 گازپروم روسى به جاى توتال فرانسوى قراداد انتقال نفت درياى خزر به درياى عمان را امضاء كرد. (25/4/87)
رهبر معظم انقلاب خطاب به جنگ طلبان در آمريكا و اسرائيل: حماقت كنيد، پاسخ ما دندان شكن خواهد بود.حمله كننده به ايران حتى پس از ترك مسؤوليت هم مجازات خواهد شد.
آمريكا در يك عقب نشينى: در مذاكرات ژنو شركت مىكنيم.ويليام برنز، معاون وزير امورخارجه آمريكا در مذاكرات دبير شوراى عالى امنيت ملى ايران با نمايندگان 1 + 5 و سولانا حضور خواهد يافت. (27/4/87)
تازهترين توجيه براى عقب نشينى آمريكا، هاآرتص: برنز به ژنو مىرود تا مواظب سولانا باشد. (29/4/87)
جليلى در كنفرانس خبرى مشترك با سولانا: غرب انتخاب كند، 1 + 6 يا 1 – 7.
مذاكرات هستهاى ژنو قيمت نفت و طلا را كاهش داد. (30/4/87)
بازتاب جهانى مذاكرات ژنو، آمريكا نشان داد به كمتر از تعليق هم راضى است. (31/4/87)
با موافقت رهبر معظم انقلاب سرپرستى صمصامى به وزارت اقتصاد تمديد شد.
دولت و بخش خصوصى در يك نشست 4 ساعته با حضور رئيس جمهور درباره طرح تحول اقتصادى تبادل نظر كردند. (1/5/87)
هفته نامه تام: اعزام برنز به ژنو تسليم آمريكا در برابر ايران بود. (2/5/87)
رئيس جمهور در جمع پرشور مردم ياسوج: غرب درباره مذاكرات ژنو دروغ مىگويد. (3/5/87)
روسيه خطاب به آمريكا:ايران را تحريك نكنيد.
بزرگترين توافقنامه توليد خودرو ميان ايران و مالزى صورت گرفت.
آيت اللّه هاشمى رفنسجانى: راه حل مسائل هستهاى مذاكره است. اولتيماتوم بى معناست.
30 نفر از اراذل و اوباش و قاچاقچيان فردا در تهران اعدام مىشوند. (5/5/87)
پانزدهمين نشست وزيران خارجه “نم” در تهران آغاز به كار كرد، تهران كانون رايزنى 118 كشور عضو عدم تعهد شد.
مانور ملى مقابله با آلودگى نفتى در درياى خزر صورت گرفت.
با حضور رئيس جمهور خط توليد خودرو در مشهد با ظرفيت 25 دستگاه در ساعت افتتاح شد. (7/5/87)
جزئيات طرح جمع آورى اطلاعات اقتصادى خانوارها توسط رئيس مركز آمار ايران تشريح شد.
متكى خواستار عضويت ايران در شوراى امنيت سازمان ملل شد.
سردار رادان در گفت و گو با كيهان:از قول من بنويسيد مزاحمان مردم را آرام نمىگذاريم. (8/5/87)
رهبر انقلاب در ديدار مسؤولان نظام تأكيد كردند: يك قدم هم عقب نمىنشينيم.
در بيانيه پايانى اجلاس جنبش غيرمتعهدها 118 كشور جهان از برنامه هستهاى ايران حمايت كردند. (12/5/87)
با ورود رئيس جمهور سوريه مذاكرات حساس بشار اسد در تهران آغاز شد.
رئيس جمهور به بانك مركزى براى پرداخت تسهيلات به مردم مهلت يك ماهه داد. (13/5/87)
رهبر انقلاب در ديدار بشار اسد با ايشان بر استحكام روابط تهران – دمشق تأكيد كردند. (14/5/87)
فرمانده كل سپاه در كنفرانس خبرى به مناسبت روز پاسدار:اراده كنيم تنگه هرمز را مىبنديم. (15/5/87)
اخبار خارجى
مردم فيليپين:تفنگداران آمريكايى را از كشورمان اخراج كنيد. (15/4/87)
يك ميليون كرهاى در سئول فرياد مرگ بر آمريكا سر دادند.
در مراسم روز استقلال آمريكا مخالفان جنگ، بوش را “هو” كردند.
سوريه مذاكره مستقيم با اسرائيل را نپذيرفت. (16/4/87)
147 ميليون نسخه ضد افسردگى براى سربازان آمريكايى در عراق نوشته شده است. (18/4/87)
دبيركل سازمان ملل خواستار افزايش اعضاى شوراى امنيت شد.
در اعتراض به امضاى قرارداد سپر موشكى واشنگتن – پراگ، روسيه، آمريكا را تهديد به برخورد نظامى كرد.
حمله افراد مسلح به كنسولگرى آمريكا در تركيه 16 كشته و زخمى بر جاى گذاشت. (20/4/87)
پليس مجروح تركيه دسته گل اهدايى كنسولگرى آمريكا را نپذيرفت. (22/4/87)
دادستان اسرائيل: اولمرت تا گلو در فساد فرو رفته است. (24/4/87)
در پى ارزانى قيمت هنداونه، كشاورزان خشمگين مجارستانى صدها تن محصول هندوانه خود را در خيابانها متلاشى كردند. عكس صحنهاى از اين ماجراست در برابر يك سوپر ماركت زنجيرهاى در بوداپست. (29/4/87)
يك پايگاه خبرى آمريكا:دولت بوش در مورد ايران به مردم خود دروغ مىگويد. (31/4/87)
دادگاه پاكستان دهان عبدالقديرخان را بست. دادگاه اسلام آباد از پدر هستهاى پاكستان خواسته است كه با هيچ كس درباره برنامههاى هستهاى حرفى نزد. (2/5/87)
سناتور آمريكايى: بوش بايد در دادگاه لاهه محاكمه شود. (7/5/87)
تظاهرات ضد بوش در 80 شهر آمريكا برگزار شد. تظاهر كنندگان خواستار خروج سربازان آمريكايى از عراق و افغانستان شدند. همچنين شعار مىدادند:«جرج بوش و ديك چنى را استيضاح كنيد»، «دست آمريكا و اسرائيل از ايران كوتاه». (14/5/87)
ساماندهى لباس تا طرح نيروى انتظامى
ساماندهى لباس تا طرح نيروى انتظامى
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
لباس هر چند پوشش ظاهرى انسان است اما در عين حال با فرهنگ و تفكر و باورهاى انسان ارتباط جدى دارد. اقوام و نژادهاى نوع بشر از آغاز با لباس از يكديگر تفكيك مىشدهاند و اصولاً شاخصه آدم و آدمى زادگان در چهره ظاهر يكى به لباس بوده است و ديگرى به سيماى طبيعى و آفرينش آنها و البته تفاوت ماهوى انسان و فصل مميز او از ساير جانداران همانا روح قدسى و نفس ناطقه اوست كه آدم را شايسته خلعت خلافت الهى نموده است.
بارى لباس براى فرزندان آدم موهبتى است الهى. از اينرو قرآن كريم به عنوان يكى از آيات الهى از آن سخن گفته و در عين حال تأكيد مىورزد كه آنچه بهتر و بالاتر از پوشش ظاهرى است لباس تقوا است كه جان آدمى را از آلودگىهاى نفسانى منزّه مىدارد و حصارى از عفاف و حجاب از معنويت بر دل آدمى مىپوشد تا انديشه گناه را از سر بدر كند: «يا بنى آدم قد انزلنا علكيم لباساً يوارى سوآتكم و ريشاً و لباس التقوى ذلك خير ذلك من آيات اللّه لعلكم يذّكّرون.»(سوره اعراف،آيه26)
اى فرزندان آدم ما براى شما لباسى فرستاديم تا عورت شما را بپوشاند و زيب و زيور شما باشد و البته لباس تقوا بهتر است. اين از نشانههاى خداوند است باشد كه متذكر اين موهب خداوندى باشيد.
افزون بر اين لباس براى انسان دژ امن و نگهدارنده او از سرما و گرما و حوادث ديگر است و نيز سرمايه زيبايى او و هم شاخصهاى كه شخصيت او را در عرف اجتماعى شكل مىدهد و اقوام را از يكديگر ممتاز مىسازد.
در اسلام پس از اعلام حكم حجاب و وجوب آن در شرع مقدس و تصريح و تأكيد آيات قرآن بر اين فريضه دينى،به پيامبر اكرم(ص) و ديگر مسلمانان خاطر نشان شده كه زنان مسلمان بايد حجاب برگيرند و سر و گريبان و اندام خود را از نامحرمان بپوشانند كه اين امر علاوه بر آثار معنوى و اجتماعى شاخصه زن مسلمان است كه به تقوا و عفاف شناخته شوند و مورد آزار بلهوسان قرار نگيرند: «ذلك ادنى ان يُعْرَفْنَ فلايؤذين»(سوره احزاب، آيه 59).
اين آيه كريمه به تأثير روانى اجتماعى حجاب در صيانت زن مسلمان از نگاه و تعرض هوسبازان اشاره دارد كه نكته ظريف و قابل توجهى است. بىترديد اگر يك زن با حجاب كامل و در كسوتى از عفاف و وقار در ميان مردم ظاهر شود كمتر وسوسه در دل مردان بر مىانگيزد و چشم طمع ديگران را به خود جلب مىكند. در حاليكه اگر زنى خود را بيارايد و زيبايىهاى خود را در معرض تماشاى مردان قرار دهد همانند سفره رنگينى است كه پيش روى گرسنهاى بگسترانند و هوس او را برانگيزند. لذا گفتهاند:
زن كه خرامد به گل و لاله زار
جيب به گل بخشد و دامن به خار
ديده بادام چو بى پرده گشت
عاقبت از هر دهنى خورده گشت
شب چو نبندى در ديگ حليم
گربه و سگ را ز ملامت چه بيم
بارى اسلام با احترام به شخصيت زن مسلمان وى را به پوشش مناسب ملزم ساخته و مردان را به غيرت دينى و حمّيت ناموس فرا خوانده است. گفتنى است كه بخشى از مسؤوليت حجاب علاوه بر زن مسلمان بر عهده مردان يعنى اولياى دختران و همسران بانوان است و بدين ترتيب «غيرت و عفت» پيوند ناگسستنى دارند. در برخى روايات آمده كسى كه غيرت ندارد عفت ندارد. شكلگيرى سامانه عفاف در خانواده جز با مشاركت و تعهد مردان و زنان شكل نخواهد گرفت و مسؤوليت حفظ حجاب ميان زن و مرد تقسيم مىشود.
بعد سياسى حجاب
امروزه حجاب علاوه بر بعد اخلاقى و شرعى در سطح جهانى جنبه سياسى نيز به خود گرفته است. كشف حجاب كه ننگينترين هديه غربيها به كشورهاى اسلامى بود به دست مزدورانشان به جامعه اسلامى راه يافت و بذر بى غيرتى و بى حميتى را در ميان مسلمانان پراكند و زن را از شأن انسانى پايين آورده، بازيچه هوا و هوس مردان شهوت پرست ساخت و چه بر سر اين ملت آوردند و در ديگر كشورهاى اسلامى همين فاجعه را ببار آوردند. اگر انقلاب اسلامى نيامده بود و زن را از منجلاب فساد نجات نداده بود معلوم نيست سرنوشت امروز زنان كشورمان به كجا مىانجاميد.
اين را دشمنان اين ملت به خوبى فهميدهاند. دليل اينكه در كشورى مثل فرانسه كه داعيه دار حقوق بشر است! به يك دختر دانشآموز مسلمان اجازه نمىدهد با يك روسرى به مدرسه برود را در همين بعد سياسى حجاب بايد جستجو كرد و اگر كشورهايى مانند تركيه به زعم ادعاى مسلمانى به دليل حاكميت ژنرالهاى لائيك، حجاب را در دانشگاههاى خود ممنوع ساخته در همين وابستگى سياسى و فرهنگى به بيگانه ريشه دارد.
توطئه عليه حجاب در حاكميت
يكى از دسيسههاى بيگانه توطئه عليه حجاب بانوان و صادر كردن مدهاى جديد بدحجابى در كشور اسلامى ما بود اين موضوع مخصوصاً در دولت اصلاحات اوج گرفت. بويژه آنكه در ميان كارگزاران اين دولت پروژه تساهل و تسامح با مفهوم آزادى بىبند و بارى مطرح شد. دامن زدن مطبوعات اين دوره به تشنج سياسى، ارزش زدائى و انقلاب ستيزى از يك طرف و آسانگيرى در برابر جريان فساد اخلاقى و اباحيگرى از طرف ديگر زمينه رشد بدحجابى را فراهم ساخت و برخورد نكردن با اين پديده شوم فضاى مناسبى براى كشف حجاب نوين بود. نگارنده اين مقال رنجنامه آن روز را طى مقالات بسيارى به تحرير آورد و در معرض افكار عمومى قرار داد اما كمتر گوش شنوا يافت. در فرايند رشد بدحجابى لباسهاى تنگ و چسبان و شلوارها و آستينهاى كوتاه و سراندازهاى نوارى و آرايشهاى غليظ زنان و دختران حراج بازار و مايه ننگ براى كشور اسلامى ما شد و روند رو به رشد آن خون به دل مردم با ايمان و غيرتمند و وارثان شهيدان كرد. بارى در آن مقطع هرچه فرياد زديم كمتر گوش شنوا يافتيم. فرياد علماى بزرگ و مراجع تقليد نيز به اعتراض بلند شد كه چرا مسؤولين بى تفاوت نشستهاند و چرا از حجاب اسلامى كه حافظ حيثيت زن مسلمان است كمتر سخن به ميان مىآيد. همه جا سخن از آب و نان و مصرف و معيشت و مسائلى از اين قبيل است. دولت فراموش كرده بود فرمان قرآن كريم را كه حاكمان اسلامى را به امر به معروف ونهى از منكر و پاسدارى از حدود اسلامى فرا خوانده است. در آن روز اطلاع يافتيم كه مقام معظم رهبرى سران سه قوه را خواستند و نگرانى شديد خود را از پديده بدحجابى يا به عبارت صحيحتر كشف حجاب نوين ابراز نمودند و به دنبال آن تذكر طرح عفاف و حجاب از سوى شوراى عالى انقلاب فرهنگى تهيه و تدوين شد و به كليه مراكز دولتى ابلاغ گرديد و اين در اوائل مجلس هفتم و اواخر دولت هشتم بود. با آنهمه تأكيد مقام رهبرى بالأخره معلوم نشد سران سه قوه چه پاسخى به اين خواسته و دغدغه رهبرى دادند. آن بخشنامه فرهنگ عفاف و حجاب نيز طبق معمول بايگانى شد.
نه در ادارات تحولى ديده شد و نه در دانشگاهها و نه در سطح جامعه و كوچه و بازار! چرا؟ براى اينكه عزم جدى نبود و متظاهرين به فساد گستاختر از گذشته در ملأ عام ظاهر شدند كه همچنان ادامه دارد.
تصويب طرح ساماندهى مد و لباس در مجلس
با آغاز كار مجلس هفتم، كميسيون فرهنگى دست به كار تهيه طرح زد كه ساماندهى لباس را محور قرار داد مفاد اين طرح اين بود كه لباس ملى و اسلامى در كشور حمايت شود و لباسهاى مبتذل وارداتى برچيده شود. در اين فرايند پاى چند وزارتخانه به ميان كشيده شد كه بايد جهت اجرايى شدن طرح همكارى كنند تا در يك پروسه زمانى به نتيجه برسد.
اين طرح در كميسيون فرهنگى با حضور كارشناسان به بحث نهاده شد و طى يازده ماده به تصويب رسيد و در نوبت بررسى در جلسه علنى قرار گرفت و با رأى نمايندگان تصويب شد و سپس به شوراى نگهبان رفت و پس از اصلاحات لازم در تاريخ 20/10/85 به تأييد اين شورا رسيد و به صورت قانون در آمد.
در حال حاضر «قانون ساماندهى مد و لباس» از فيلتر مجلس و شوراى نگهبان گذشته و به دولت ابلاغ گرديده است. بر اساس اين قانون كه حدود شش ماه از آن مىگذرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى مكلّف است كار گروهى متشكل از يك نفر نماينده تام الاختيار از وزارتخانههاى فرهنگ و ارشاد اسلامى، آموزش و پرورش، بازرگانى و صنايع و معادن و سازمان صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران و مديريت و برنامه ريزى كشور و سه نفر از صنوف ذى ربط(طراحان و توليد كنندگان) و يك نفر نماينده از كميسيون فرهنگى مجلس به عنوان ناظر تشكيل دهد بر اساس يك تبصره مصوبات اين كار گروه پس از امضاء و ابلاغ وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى قابل اجرا خواهد بود.
به موجب ماده 2 اين قانون وزارت فرهنگ و ارشاد و سازمان صدا و سيما مكلّفاند نمادها و الگوهاى پارچه و لباس ايرانى را ترغيب و تشويق و تبليغ نمايند و در جهت پرهيز از الگوهاى مغاير با فرهنگ ايرانى – اسلامى اهتمام جدى بورزند.
ماده 3 قانون وزارت ارشاد و بازرگانى را مكلّف مىكند جهت تبادل فرهنگى ملل مسلمان موزه و نمايشگاه منطقهاى و بين المللى برگزار نموده و نمادها و الگوهاى لباس ايرانى – اسلامى را معرفى نمايد.
و ماده 5 وزارت بازرگانى را مكلّف مىسازد براى دسترسى عموم و حمايت از توليد و فروش پارچهها و پوشاك منطبق با الگوى ايرانى – اسلامى نمايشگاههاى فصلى برگزار نمايد.
و به موجب ماده 6 وزارت بازرگانى مكلّف شده به منظور حمايت از توليدات داخلى عوارض گمركى بر واردات پوشاك خارجى وضع نمايد تا رقابت توليدات خارجى و توليد كنندگان داخلى ميسر گردد.
در اين قانون وزارت خانههاى تعاون كار و امور اجتماعى و صنايع و معادن مكلّفاند در تأسيس تعاونى، اعطاى مجوز فعاليت و استفاده از تسهيلات دولتى، طراحان و توليدكنندگان پارچه و لباس مبتنى بر الگوهاى ايرانى – اسلامى را در اولويت قرار دهند.
در ماده 10 اين قانون وزارتخانههاى، علوم تحقيقات و فناورى مكلّف اند از بودجه سنواتى رديفهاى خدماتى و رفاهى خود جهت تشويق تقاضاى پارچه و لباس ايرانى – اسلامى تسهيلات خريد در اختيار كاركنان خود قرار دهند.
بطور خلاصه: قانون ساماندهى مد و لباس كه خلاصهاى از آن به نظر خوانندگان رسيد كليه دستگاههاى ذى ربط اعم از فرهنگى، آموزشى، رسانهاى و اجرائى را مكلّف ساخته جهت جا انداختن مفاد اين قانون در افكار عمومى و اجرايى شدن آن مشاركت نمايند و تدريجاً وضعيت ناهنجار كنونى را سامان دهند.
درس از بايگانى شدن قانون
از نظر قانونى همه وظائف و اختيارات براى دستگاههاى ذىربط مشخص شده اما آنچه مايه هراس است اينكه اين قانون جامع كه عمدتاً جنبه فرهنگى دارد به بايگانى وزارتخانهها و سازمانها فرستاده شود و اقدام عملى صورت نپذيرد. ترس از اين است كه اين قانون به سرنوشت قوانين قبلى در رابطه با توليد، فروش و پوشش لباسهاى مبتذل كه سالهاست بايگانى شده گرفتار شود!
اين قانون در ارتباط با توليد، فروش و پوشش لباسهاى مبتذل مجازاتهاى سنگينى براى متخلفان وضع نموده است، از تعطيل محل كسب و جريمه نقدى تا زندان و تعزير براى هنجارشكنان. اما اگر قانون اجرايى نشود همانند نسخهاى است كه در ويترين خانه نهاده شود و بيمار از درد ناله كند و كسى در فكر عمل به نسخه نباشد! حقيقت اين است كه ماها عادت كردهايم بر سر يك موضع هنگامى كه به بحران رسيد داد و فرياد كنيم و حرف بزنيم و پس از چند روز تب و تابمان فرو نشيند. نظير برخورد با مجرمان و مفسدان اقتصادى كه هر از چندگاه حرفش زده مىشود اما از عمل كمتر اثرى ديده مىشود و اگر قوانين حجاب و عفاف به اين سرنوشت گرفتار شود بايد، براى هميشه بر آن تأسف خورد.
طرح ارتقاى اخلاقى نيروى انتظامى
در ماههاى اخير نيروى انتظامى با شدت و حدت از طرح خود سخن گفت. در برخورد با اراذل و اوباش و مزاحمان حقوق شهروندى و نواميس مردم و برخورد با بدحجابى كه اين طرح بسيار ضرورى و لازم و مورد انتظار جامعه بوده و خواهد بود. ناگفته نماند كه همه ساله در فصل بهار نيروى انتظامى حركت هايى از اين قبيل داشته است لذا تذكر چند مطلب در اينجا ضرورى است.
اولاً – اقدام نيروى انتظامى از وظائف ذاتى اين نهاد امنيتى است و به عنوان يك سياست همواره بايد در دستور كار او باشد. بنابراين به نغمههاى مخالفى كه از سوى برخى بهانه جو در اين رابطه ساز شد تا نيروى انتظامى را تحت فشار قرار دهند تا از اقدام قانونى و تكليف واجب خود دست بردارد، نبايد مورد اعتنا قرار گيرد و اين نهاد امنيتى بايد با اعتماد و اطمينان و ايمان و شجاعت و قدرت با رعايت اصول فرهنگى و اخلاقى و اجتماعى به وظيفه خود ادامه دهد و از جوّ سازيها و غوغا سالاريها كه در برابر هر حركت انقلابى به راه مىافتد نهراسد.
ثانياً اين اقدامات قانونى نبايد فصلى و موسمى باشد، يعنى طى يكى دوماه مانور داده شود و سپس از فعاليت بايستد. چرا كه واكنش بعدى آن از سوى هنجارشكنان بدتر از قبل خواهد بود و تار و پود رشتهها از هم گسيخته مىشود. اگر سياست و وظيفه نيروى انتظامى برخورد با ناامنىها و هنجارشكنى هاست اين وظيفه نمىتواند فصلى و مقطعى باشد و اگر قرار است كه موسمى و مقطعى باشد بهتر آنست كه نيروى انتظامى وارد اين ماجرا نشود و به خود زحمت ندهد و مشت خود را باز نكند كه نتيجه به عكس خواهد بود. اين مطلب را ما به نيروى انتظامى گفتهايم و ديگران نيز تأكيد ورزيده و استمرار مقابله با فساد و بدحجابى را خواستهاند. متأسفانه استنباط نگارنده اين است كه ادامه اين سياست از طرف اين نيرو با ترديد روبرو است. مردم مىگويند روزهايى كه مأموران ناجا با مظاهر فساد برخورد جدى داشتند وضعيت شهر بهتر شده بود و هنجارشكنان حسابى باز كرده بودند ولى باسست شدن اين حركت وضعيت دارد به حال گذشته باز مىگردد و بسيار بدتر از قبل خواهد شد. به نظر مىرسد استنباط مردم دور از واقعيت نباشد. مطلب ديگرى كه تأكيد بر آن لازم است حمايت و همكارى همه دستگاهها با اين حركت ملى و دينى است. نيروى انتظامى نبايد در اين وظيفه تنها بماند. اگر اصل امر به معروف و نهى از منكر از وظايف حكومت اسلامى است حكومت به نيروى انتظامى منحصر نمىشود، بلكه همه دستگاههاى فرهنگى، آموزشى، تبليغى و رسانهاى و اجرائى مىبايست در اين وظيفه مشاركت داشته باشند و در درجه اول دولت اصولگرا حمايت كند و از جوسازيها و سنگ اندازيها بيم و هراس به خود راه ندهد.
قابل ذكر است كه اين حركت با وجود استمرار زمان مىطلبد و مىبايست با توجيه فرهنگى و تشويق و تنبيه همراه باشد. سالها عدّهاى خراب كردند، به هنجارشكنان مجال دادند، سيل فساد جامعه را درنورديد، چهره شهر را آلوده و زشت كرد و كمتر كسى احساس مسؤوليت كرد كه به وظيفه دينى و ملى خود عمل كند. اكنون سالها بايد تلاش كنيم جلو اين سيل مخرّب را بگيريم و اين نياز به عزم جدى، پشتكار، مقاومت و شجاعت و ايمان دارد تا به نتايج و آثار آن نزديك شويم و اگر كوتاه بياييم همگان در پيشگاه خداوند مسؤول خواهيم بود.
مقام علمى سياسى امام جواد عليه السلام
آغازين سخن
مطالعه سيره و زندگى ائمه اطهار(ع) و توجه به تلاشهاى علمى و سياسى آنان نشان ميدهد كه آن بزرگواران چشمههاى جوشان معرفت و گنجينههاى علوم الهى هستند كه چون چراغى پرفروغ و خاموش نشدنى در وادى جهل و ظلمت پرتوافشانى مىكنند،به طورى كه در عرصه علم و دانش تاريكى را از بين برده و در حوزه سياست اميد حق ستيزان را نوميد مىسازند.
امام جواد(ع) همانند ديگر امامان معصوم(ع) داراى كمالات علمى و انديشههاى سياسى در مرتبه اعلى است كه بعد از شهادت پدر بزرگوارش، در كودكى، امامت و رهبرى شيعيان را به عهده گرفت و به رغم مشكلات حادّ جامعه مسلمين نقش شايستهاى در راه گسترش دانش و فرهنگ حيات بخش اسلام ايفا نمود.
مقالهاى كه از نظر خوانندگان عزيز مىگذرد گامى است در بيان تلاشهاى علمى و سياسى آن گوهر نبوى. اميد است كه ره توشهاى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت.
فضاى سياسى و اجتماعى
امام جواد(ع) در دورهاى امامت خويش را آغاز كرد كه به رغم اقتدار شيعيان، عرصه سياسى و اجتماعى جامعه گرفتار چالشهاى عميق عقيدتى و درگيرىهاى مختلف شده بود.
دوران امامت آن حضرت با خلافت دو نفر از خلفاى ستم پيشه عباسى (مأمون و معتصم) مقارن بود.
مأمون به دليل اين كه با قتل امام رضا(ع) دچار بدنامى و تزلزل شده بود،
صلاح نميديد كه بيش از آن به آزار امام جواد(ع) بپردازد. هم چنين به دليل قدرت شيعيان در آن روزگار تمام سعى خود را بر آرام نگه داشتن اوضاع مصروف ميداشت، لذا به منظور دست يابى به چنين هدفى ناچار شد آن حضرت را مانند پدرش امام رضا(ع) در قدرت سهيم كند. امام ولايتعهدى را قبول كرد، مشروط بر اين كه هرگز در كارى دخالت نكند و اين امر مشروع بودن حكومت خليفه را با سؤال روبه رو مىكرد. امام جواد با گذاشتن شروطى مبنى بر دخالت نكردن در امور، عملاً ناچار شدن خود را به پذيرش ولايتعهدى به نمايش گذاشت و نقشه خليفه را كه با اين هدف درصدد كسب مشروعيّت بود، ناكام گذاشت.
مسأله مخاطره آميزى كه در اين مقطع حسّاس شيعيان را تهديد مىكرد، قدرت گرفتن و پيشرفت «مذهب معتزله» بود. مكتب اعتزال در آن زمان رواج و رونق بسيارى گرفته بود و حكومت وقت از طرفداران آن بسيار حمايت مىكرد. آنان دستورات ومطالب دينى را به عقل خويش عرضه مىنمودند و آن چه را كه عقلشان صريحاً تأييد مىكرد، مىپذيرفتند و بقيّه را انكار مىكردند و چون نيل به مقام امامت در سنين خردسالى با عقل ظاهر بينشان سازگار نبود، پرسشهاى دشوار و پيچيدهاى را مطرح مىكردند تا به پندار خويش حضرت جواد(ع) را در ميدان رقابت علمى و سياسى شكست دهند. امّا آن امام با پاسخهاى قاطع و استدلالهاى قوى از اين مناظرهها سربلند بيرون آمد و هرگونه ترديد در مورد امامت خويش را از بين برد و اصل امامت را تثبيت نمود و نشان داد كه برخوردارى از منصب الهى در خردسالى هيچ مشكلى ندارد.
از ديگر مسائل مطرح در اين عصر، تهاجم عقيدتى و نيرنگ بازىهاى دو خليفه ملعون عباسى(مأمون و معتصم) با مردم بود. به گواهى تاريخ مأمون مكّارترين و منافقترين خليفه عباسى بود كه براى كسب پيروزى نهايى و قطعى بر انديشه شيعه بسيار كوشيد و هدف نهايى وى از تشكيل مناظره با امامان شيعه شكست ايشان و در نهايت سقوط مذهب تشيّع بود، زيرا او مىخواست براى هميشه ستاره تشيّع افول
كند و بزرگترين مانع در برابر حاكمان غاصب و ستمگر از ميان برداشته شود، امّا در چنين عصرى امام محمد تقى(ع) قاطعانه و با اقتدار الهى تمام در برابر انحرافات، مسامحهها، توهينها و ديگر مكرهاى خلفاى باطل ايستاد و از حقانيّت دين اسلام و شيعيان دفاع كرد.() ايشان به رغم محدوديّتهاى موجود از سوى دستگاه خلافت، از طريق نصب وكلا و نمايندگان، ارتباط خود را با شيعيان حفظ مىكرد. در سراسر قلمرو حكومت مأمون و معتصم آن حضرت كارگزارانى را اعزام مىكرد و با فعاليّتهاى سياسى گسترده از تجزيه نيروهاى شيعه جلوگيرى مىنمود.
از جمله: آن بزرگوار به وكلاى خود اجازه ميداد كه به درون دستگاه خلافت نفوذ كرده و مناصب حسّاس حكومتى را در دست بگيرند. هم چنين برخى از كارگزاران امام نيز به عنوان حاكم شهرها منصوب شدند و همه امور را با دقّت تحت نظر داشتند.() در دوران امامت امام نهم بعضى از انحرافات عقيدتى مطرح بود كه ريشه در دورانهاى قبل داشت، ولى آن بزرگوار به مناسبتهايى با اين انحرافات برخورد مىكرد و با اعلام موضع خويش، نظر حق و صائب را بيان مىنمود و مردم را از باورهاى ناصحيح و غلط باز ميداشت.
امام جواد(ع) در برابر فرقه هايى كه در دوران امامتش وجود داشت، شيعيان را راهنمايى مىكرد. يكى از اين فرقهها “اهل حديث” بود كه مجسّمى مذهب بوده و خدا را جسم مىپنداشتند. امام درباره آنان به شيعيان مىفرمود:
كه اجازه ندارند پشت سر هر كسى كه خدا را جسم ميداند، نمازگزارده و به او زكات بپردازند.()
“واقفيّه” يكى ديگر از فرقههاى موجود انشعابى از شيعه بود كه به صورت معضلى بزرگ در مقابل شيعيان مطرح شده بود؛ آنان كسانى بودند كه پس از شهادت امام كاظم(ع) بر آن حضرت توقّف كرده و امامت فرزندش على بن موسى الرضا(ع) را نپذيرفتند.
“زيديه” نيز فرقهاى بود منشعب از شيعه كه طعن آنان بر امامان معصوم(ع)، سبب
موضعگيرى تند ائمه در برابر اين گروه شد، چنانكه در روايتى از امام جواد(ع) واقفيّه و زيديّه مصداق آيه: «وجوهٌ يومئذٍ خاشعةٌ عاملةٌ ناصبة»() خوانده شدند و در رديف ناصبىها قرار گرفتند.()
منزلت علمى
با اين كه مناصب الهى وابسته به سن خاص نيست و خداوند مقام نبوّت را در كودكى به بعضى از پيامبران اعطا نموده، ولى با اين حال امامت پيشواى نهم و مقام علمى او نه تنها از طرف مخالفان مورد ترديد جدّى واقع شد، بلكه افراد عادّى از شيعيان و برخى از بزرگان و علماى شيعه نيز در اين مسئله گفت و گو داشتند و در واقع اين قضيّه به صورت يك معضل اعتقادى درآمده بود.
“ابن رستم طبرى” از دانشمندان قرن چهارم مىنويسد :«زمانى كه سن امام جواد(ع) به شش سال و چند ماه رسيد، مأمون پدرش امام رضا(ع) را به شهادت رساند و شيعيان در حيرت و سرگردانى فرو رفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سن ابوجعفر را كم شمردند و شيعيان در ساير شهرها متحيّر شدند.»() به همين جهت شيعيان اجتماعاتى تشكيل دادند و ديدارهايى با آن حضرت به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اين كه داراى علم امامت است، پرسشهايى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن دريافت نمودند، مقام علمى آن بزرگوار را باور كردند و آرامش يافتند.
با طرح پرسشهايى از امام جواد(ع) نه تنها عظمت علمى آن حضرت در نزد شيعيان به اثبات رسيد، بلكه علماى مذاهب ديگر اين عظمت علمى را باور كردند. از جمله:
“ابن حجر هيثمى” مىنويسد :«مأمون او را به دامادى انتخاب كرد، زيرا با وجود سن كم از نظر علم و آگاهى و حلم بر همه دانشمندان برترى داشت.»()
هم چنين دانشمندان ديگرى كه به مقام علمى و والاى آن حضرت اعتراف نمودهاند، عبارتند از: احمد بن خطيب بغدادى (متوفاى 463 ق) يحيى بن اكثم (متوفاى 242 ق)،
عزالدّين ابن اثير جوزى(متوفاى 630 ق)، ابن تيميه حرّانى دمشقى (متوفاى 758 ق) ابن عماد حنبلى دمشقى (متوفاى 1089 ق) و دانشمندان ديگر…
از زيباترين و جالبترين جلوههاى علم و فضل امام نهم “بازخوانى انديشهها” مىباشد. قاسم بن عبدالرحمان مىگويد: به مذهب زيديّه گرايش داشتم كه به شهر بغداد سفر كردم.
مدّتى در آنجا بودم. روزى در يكى از خيابانهاى آن شهر، مردم را ديدم كه با شور و شوق در جنب و جوش هستند. بعضى ميدوند و برخى سعى مىكنند تا خود را به نقاط بلند برسانند.
بعضى نيز ايستاده و به نقطهاى خيره شدهاند، پرسيدم: مگر چه شده؟ گفتند: ابن الرضا(ع) ميآيد.
من هم ايستادم و به نظاره پرداختم حضرت سوار بر مركب به سوى ما ميآمد. همان طور كه به او نگاه مىكردم، با خودم گفتم:خداوند گروه اماميه را از رحمت خود دور كند.
آنان معتقدند كه پروردگار سبحان، اطاعت از اين جوان را بر مردم واجب گردانيده است. همين كه اين به ذهنم خطور كرد، حضرت خطاب به من اين آيه را تلاوت كرد: «فقالوا ابشراً منّا واحدا نتّبعه انّا اذاً لفى ضلالٍ و سعر؛() قوم ثمود گفتند: آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم؟ اگر چنين كنيم، در گمراهى و جنون خواهيم بود. در اين هنگام با خود گفتم: مثل اين كه او ساحر است و از دل من خبر ميدهد. بار ديگر حضرت خطاب به من اين آيه شريفه را تلاوت كرد: «أالقى الذّكر عليه من بيننا بل هو كذّاب اسرٌ؛() آيا تنها به او وحى نازل شده است؟ نه او آدم بسيار دروغگو و خود پسند است.»
وقتى ديدم آن حضرت از انديشههاى قلبى من خبر ميدهد، اعتقادم به آن بزرگوار كامل شد و از مذهب زيديه دست برداشتم و به امامت ايشان اقرار كردم و اعتراف نمودم كه او حجّت خدا بر مردم است.()
تربيت شاگردان
در دوره امام جواد(ع) تا زمان امام حسن
عسگرى(ع) به دليل فشارهاى سياسى و كنترل شديد فعاليّتهاى آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعاليّتهاى علمى آن بزرگواران بسيار محدود بود، هر چند از علم وسيعى برخوردار بودند.
پيشواى نهم شيعيان با توجه به اين كه در سن جوانى به شهادت رسيد، در عمر كوتاه و با بركت خويش علاوه بر انجام وظايف سنگين رهبرى امّت، به تربيت شاگردانى كه بتوانند پيام آسمانى خاندان نبوّت و امامت را به نسل بعدى منتقل سازند، توجه خاص داشت.
دانشمندان علم رجال و تراجم تعداد اصحاب و شاگردان امام محمد تقى(ع) را يك صدو ده نفر ذكر كردهاند.() بيست و شش نفر از آنان مجموعاً هفتاد و هشت اثر نوشتهاند كه يكى از آنان «على بن مهزيار» است با تأليف سى و پنج اثر. ديگرى «محمد بن عبداللّه بن مهران» است كه داراى هفت اثر مىباشد و سومى «معاويه بن حكيم» با هفت اثر.()
يكى از اصحاب امام جواد(ع) حضرت عبدالعظيم حسنى(ع) است كه مقدار قابل توجهى حديث از امام نقل كرده است.()
از ديگر چهرههاى برجسته و درخشان از بين شاگردان و راويان آن حضرت مىتوان از «احمد بن محمد بن نصر بزنطى»، «زكريا بن آدم»، «حسين بن سعيد اهوازى» و «احمد بن محمد بن خالد برقى» كه هر كدام در صحنههاى علمى و فقهى وزنهاى خاص به شمار ميرفتند، نام برد. قابل ذكر است كه روايت كنندگان از امام جواد(ع) منحصر به راويان و محدّثان شيعه نمىباشند، بلكه محدّثان و دانشمندان اهل تسنّن نيز معارف و حقايقى از اسلام را از آن حضرت نقل كردهاند، از جمله :«خطيب بغدادى» احاديثى با سند خود از آن بزرگوار نقل كرده است.() هم چنين «ابوبكر احمد بن ثابت» و «ابواسحاق ثعلبى» در كتب تاريخ و تفسير خويش رواياتى از آن امام نقل كردهاند.()
نكته قابل دقت در روايات رسيده از امام جواد(ع) تنوّع روايات در موضوعات مختلف و مورد نياز آن زمان بوده است كه به عنوان نمونه به اين موضوعات مىتوان اشاره كرد:
.1 توحيد و بسيارى از شبهاتى كه در اين زمينه در آن زمان مطرح بوده است.()
.2 تفسير قرآن، تأويل و بيان بطون آيات.
.3 روايات فقهى در باب نماز، زكات، حج و…
.4 بيان فلسفه و علل احكام.
مناظرههاى علمى
دولت عباسى به منظور درهم شكستن چهره علمى امامان(ع) و زير سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان، جلسات مناظره و گفتوگوى علمى تشكيل ميداد. البته با اين كار عباسيان نه تنها به مقصود خويش نميرسيدند، بلكه موجب رسوايى و فضاحت خود مىشدند.
از آنجا كه امام جواد(ع) نخستين امامى بود كه در خردسالى به منصب امامت رسيد، آن حضرت مناظرات و گفت و گوهايى داشته است كه برخى از آنها بسيار مهم و مفيد بوده است.
راز برپايى آن مناظرات اين بود كه از يك طرف امامت آن امام به خاطر كمى سن براى بسيارى از شيعيان كاملاً ثابت نشده بود، از اين رو براى اطمينان خاطر و به عنوان آزمايش، سؤالات فراوانى از ايشان مىكردند. از طرف ديگر مكتب اعتزال و افراطى گرى در بهرهورى از عقل رونق يافته بود و حكومت وقت نيز از آنان پشتيبانى مىكرد، لذا اين گروه سؤالات عقلى دشوارى مطرح مىكردند تا به پندار خامشان حضرت را در ميدان رقابت علمى شكست دهند، ولى در همه اين مناظرات، امام جواد(ع) با علم امامت كه ناشى از علم خداوندى است، با پاسخهاى قاطع هرگونه شك و ترديد را در مورد امامت خود از بين برد. به همين جهت است كه بعد از ايشان در دوران امامت امام هادى(ع) كه در كودكى به امامت رسيد، مشكلى ايجاد نشد و براى همه روشن شده بود كه خردسالى مانع منصب امامت نمىشود.
مناظره آن بزرگوار با «يحيى بن اكثرم» و «ابن ابى داود» و غلبه بر آن دو از اين نمونه مناظرات است.()
پاسدار حريم وحى
نهمين امام شيعيان بر اين باور بود كه آيات الهى بايد در سطح جامعه فراگير شود و تمام مسلمانان در گفتار و رفتار و استدلالهاى روزمره خود از قرآن و معارف بلند آن بهره گيرند. به همين جهت سعى مىكرد كه در گفت و گوها و معاشرت و برخورد با مردم از آيات قرآن استفاده كند.
امام جواد(ع) به عنوان پاسدار حريم وحى از تفسيرهاى نابهجا و غير عقلانى آيات قرآن جلوگيرى كرده و علما و دانشمندان را به سوى فهم صحيح آيات راهنمايى مىكرد.
روزى در مجلس معتصم برخى از دانشمندان به آيهاى استناد كرده و يك حكم شرعى صادر نمودند. امام كه در آن جلسه حضور داشت، خطاى آنان را گوشزد نمود و تفسير صحيح را براى حاضرين بيان كرد. «محمد بن مسعود عياشى سمرقندى» در تفسير خود ماجراى آن مجلس را چينين آورده است: در زمان معتصم عباسى عوامل خليفه، عدّهاى دزد را دستگير كرده و از مركز خلافت در مورد چگونگى مجازات آنان خواستار دستور بودند.
خليفه در مورد اين حادثه حساس مجلس مشورتى تشكيل داد و از دانشمندان عصر، كيفيّت اجراى حدّ شرعى را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در اين مورد بهترين راه كار است، آن جا مىفرمايد: «انّما جزاء الّذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فى الارض فساداً ان يقتّلوا او يصلّبوا او تقطّع ايديهم و ارجلهم من خلافٍ اوينفوا من الارض…؛() كيفر كسانى كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مىخيزند و در روى زمين در اشاعه فساد تلاش مىكنند، اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان بر عكس يكديگر قطع شود و يا اين كه از سرزمين خود تبعيد گردند.»
آنان به خليفه پيشنهاد كردند طبق اين آيه يكى از كيفرهاى فوق را در مورد تبهكاران انتخاب كند. معتصم عباسى در همان جلسه از امام نيز نظر خواست. آن حضرت اول از اظهار نظر خوددارى كرد، امّا وقتى كه با اصرار خليفه مواجه شد، نظر خود
را چنين اعلام كرد: ايشان در استدلال به آيه خطا كردند. استنباط حكم شرعى از اين آيه دقت بيشترى مىطلبد و بايد تمام جوانب مسأله در نظر گرفته شود و نسبت به جرمهاى مختلف كيفرها فرق مىكند؛ زيرا اين مسأله صورتهاى مختلف و احكام جداگانه دارد:
ـ1 اگر اين راهزنان فقط راه را نا امن كردهاند، و نه كسى را كشته و نه مالى را به غارت بردهاند، مجازات آنان فقط حبس است و اين همان معنى «نفى الارض» است.
ـ2 اگر راه را نا امن كرده و افراد بىگناهى را كشتهاند، امّا به مال ديگران تجاوز نكردهاند، مجازات آنان اعدام است.
ـ3 اگر امنيّت را از راههاى عمومى سلب كرده، انسانهاى بى گناه را كشته و مال مردم را نيز به غارت بردهاند، كيفر آنان بايد سختتر باشد، يعنى اول دست و پايشان را به عكس هم ديگر قطع مىكنند، سپس به دار مجازات آويخته مىشوند. معتصم اين نظريه را پسنديد و به عامل خود دستور داد كه طبق نظر امام جواد(ع) عمل كند.()
استدلال به قرآن
مسئله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، در عصر امامت خود ايشان نيز مطرح بود،لذا اين مسئله را از خود ان حضرت مىپرسند.
مرحوم كلينى مىنويسد: شخصى محضر امام جواد(ع) شرف ياب شد و گفت: يابن رسول اللّه! عدّهاى از مردم نسبت به موقعيت امامت شما شبهه ايجاد مىكنند. حضرت در پاسخ چنين فرمود: خداوند متعال به حضرت داود(ع) وحى كرد كه فرزندش سليمان(ع) را جانشين خود قرار دهد، با اين كه سليمان كودكى خردسال بود.
اين موضوع را برخى از دانشمندان بنى اسرائيل نپذيرفتند و در اذهان مردم شك و شبهه ايجاد كردند، به همين جهت خداوند به حضرت داود(ع) وحى كرد كه عصا و چوب دستى اعتراض كنندگان و سليمان(ع) را بگير و هر كدام را با علامتى مشخص كن كه از چه كسى است؟ سپس آنها را شبانگاه در جايى پنهان نما. فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها برويد و چوب دستىها را
برداريد. چوب دستى هر كس سبز شده باشد، همان شخص جانشين و حجّت بر حق خدا خواهد بود.
همگى اين پيشنهاد را پذيرفتند و چون به مرحله اجرا درآوردند، عصاى حضرت سليمان(ع) سبز شده بود. پس از آن همه افراد پذيرفتند كه او حجّت و پيامبر خداست.()
«على بن اسباط» يكى از ياران امام محمد تقى(ع) مىگويد: روزى به محضر آن حضرت رسيدم در حالى كه در مورد امامت ايشان در خردسالى شك و ترديد داشتم. در همان لحظه امام در برابر من نشست و فرمود:خداوند درباره امامت حجّت آورده، همان طورى كه درباره نبوت حجّت آورده است. قرآن كريم درباره حضرت يحيى(ع) مىفرمايد: «…و آتيناه الحكم صبيّاً؛() ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم.» و درباره حضرت يوسف(ع) مىفرمايد: «و لمّا بلغ اشدّه آتيناه حكماً و علماً…؛() هنگامى كه به حدّ رشد رسيد، به او حكم نبوّت و دانش داديم» بنابراين همان گونه كه ممكن است خداوند علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت رادر دوران كودكى نيز عطا كند.()
احاديث و كلمات قصار
در منابع تشيّع و تسنّن از امام محمد تقى(ع) بيش از دويست و بيست حديث در زمينههاى مختلف فقهى، اخلاقى و اجتماعى به ما رسيده است. شايان ذكر است كه تعداد يك صد و بيست نفر، احاديث صادره از آن حضرت را روايت كردهاند.
از اين مقدار حديث كه از آن بزرگوار نقل شده مىتوان به عظمت علمى و احاطه ايشان بر مسائل فقهى، تفسيرى، عقيدتى و نيز دعا و مناجات پى برد، چنان كه در لابلاى كلمات قصار زيبايى كه از آن حضرت برجاى مانده، كمالات اخلاقى ايشان به خوبى نمايان است.
بخشى از كلمات قصار امام را «ابن صبّاغ مالكى» در كتاب «الفصول المهمّه» آورده است. همين طور در كتاب «تحف العقول» و مصادر ديگر نيز اين نوع كلمات فراوان يافت
مىشود. هم چنين بخش عمده روايات فقهى امام را بايد در نامههايى كه در پاسخ به بلاد مختلف اسلامى فرستادهاند، جست و جو كرد.() حسن ختام اين نوشتار را با حديثى زيبا و با بركت از آن امام همام زينت ميدهيم كه فرمود: «ثلاث خصالٍ تجتلب بهنّ المحبّة؛الانصاف فى المعاشرة و المواساة فى الشدّة و الانطواع و الرّجوع على قلبٍ سليمٍ؛() با سه چيز مىتوان محبت ديگران را جلب نمود: انصاف داشتن در برخوردها، همدردى با ديگران در سختىها و راحتىها و داشتن قلب سليم.» اميد است كه اين حديث و ساير احاديث نورانى آن حضرت مشعلهاى فروزانى باشد در دهكده ظلمانى جهان امروز و چراغ هايى در كوره راههاى دشوار زندگى.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 50، ص .74
. تاريخ غيبت، امام دوازدهم، حسين جاسم، ترجمه سيد محمد نقى، آيت اللّهى، ص 79 ـ .78
. التوحيد، شيخ صدوق، ص .101
. سوره غاشيه، آيات 3 ـ 2.
. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، رسول جعفريان، ص 490.
. دلايل الامامة، محمد بن جرير طبرى، ص 204.
. الصواعق المحرقة، ابن حجر هيثمى، ص .205
. سوره قمر، آيه .24
. همان، آيه .25
. منتخب ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ص .51
. نك: رجال طوسى، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، ص 409 ـ .397
. نك: سير حديث در اسلام، سيد احمد ميرخانى، ص 278 ـ .266
. حيات فكرى و سياسى امامان شعيه(ع)، ص .491
. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 2، ص .35
. مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب مازندرانى، ج 4، ص .384
. التوحيد، ص .82
. نك: حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 486 ـ .482
. سوره مائده، آيه .33
. تفسير عياشى، محمد بن مسعود عياشى، ج 1، ص .315
. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص .383
. سوره مريم، آيه .12
. سوره يوسف، آيه .22
. اصول كافى، ج 1، ص .384
. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 490 ـ .489
. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج ،2 ص .349
بلوغ و امامت
بلوغ و امامت
عسكرى اسلامپوركريمى
مقدمه
در ميان ائمه معصوم (ع) سه امام در خردسالى به امامت رسيدند: امام جواد (ع) در هفت سالگى، امام هادى (ع) در نه سالگى و حضرت مهدى (عج) در پنج سالگى؛ از اين رو، از همان عصر امامت امام رضا(ع) به بعد، اين سؤال مطرح شد كه با توجه به مقام بسيار ارجمند امامت، چگونه انسانى در خردسالى به امامت مىرسد؟ زيرا دوران شكوفايى رشد و عقل در مردان، به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تكامل مىرسد.
از آنجا كه حضرت جواد نخستين امامى بود كه در كودكى به منصب امامت رسيد، برخى اين سؤال را مطرح مىكردند آيا مىتوان رهبرى جامعه را به كودك هفت ساله سپرد؟ آيا يك كودك هفت ساله مديريت، دور انديشى و درايت يك مرد كامل را دارد؟ آيا ممكن است انسانى در چنين سنى به آن حد از كمال برسد كه بتواند جانشين پيامبر خدا باشد؟ و آيا در امتهاى پيشين چنين چيزى سابقه داشته است؟ اين مسائل در آن عصر، از جنجالىترين مسائل روز بود.
در اين نوشتار مختصر بر آنيم تا با مطالعه در منابع معتبر اسلامى براي اينگونه سؤالات، پاسخى درخور و قانع كننده بيابيم و در اين راستا از خداوند منّان و وجود پر بركت حضرت جوادالائمه (ع) استعانت مىجوئيم.
امامت در خردسالى
از منظر باورهاى شيعه كه موضوع امامت را يك موهبت الهى مىداند، پاسخ اينگونه پرسشها بسى روشن است؛ زيرا از اين ديدگاه خداوند متعال هر كسى را كه شايسته اين مقام بداند، به منصب پيشوايى امت برمىگزيند؛ حتى اگر در سنين كودكى باشد. مقياس سن بالا، گرچه در ميان انسانها مقياسى براى رسيدن به كمال محسوب مىشود، اما در بينش وحيانى و قرآن ممكن است يك فرد در سن كودكى فضائل و كمالات و شرايط رهبرى جامعه را دارا باشد و امتيازات ويژهاى را كه لازمه رهبرى است در او موجود باشد و خداوند سبحان موهبت رسالت و امامت را به او عنايت كند و اطاعت از وى را بر مردم واجب و لازم گرداند. البته خداى متعال از اين طريق مىخواهد به مخلوقاتش بفهماند كه مقام نبوت و امامت، كه تداوم راه نبوت است، همانند مناصب معمولى نيست كه با زمينهها و شرايط عادى انجام پذيرد، بلكه مقام معنوى نبوت و امامت مافوق اين مناصب بوده و زمينهها و شرايط ويژهاى مىطلبد. در عصرى كه زمينه امامت پيشواي نهم فراهم آمده بود و آن حضرت در دوران كودكى: در هفت سالگى، بنا به قولى در هشت سالگى و بنا به قولى ديگر در نه سالگى اين منصب آسمانى را عهدهدار مىگرديد، گرچه رسيدن به مقام نبوت يا امامت در سنين كودكى بىسابقه نبوده، از اين دست سؤالات زياد مطرح مىشد؛ البته اينگونه سؤالات، دستاويز كسانى شد كه با جريان امامت در خاندان رسول خدا(ص) مخالف بودند. اما آن حضرت طى جلسات متعدد پرسش و پاسخ و مناظره مراتب علم و فضل خويش را بر همگان آشكار و راه مخالفت و بهانه مخالفان را مسدود نمود؛ البته پدر بزرگوارش، امام رضا (ع) قبل از امامت امام جواد (ع) به بيان پاسخ اين مسائل مىپرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، اذهان را روشن مىساختند.
گاهى اين مسئله به گونههاى ديگر، در نزد بستگان ائمه (ع) مطرح مىشد، و آنها نيز به پاسخ آن مىپرداختند؛ به عنوان نمونه محدث خبير كلينى از محمد بن حسن بن عماد روايت مىكند كه گفت: من در حضور على بن جعفر عموى بزرگوار حضرت رضا(ع) در مسجدالنبى نشسته بودم، دو سال بود كه در مسجد رسول خدا (ص) به درس او مىرفتم و از محضرش مستفيض مىشدم، يك روز ناگاه ديدم امام جواد (ع) كه كودك خردسالى بود در مسجدالنبى (ص) به نزد على بن جعفر (ع) آمد، على بن جعفر (ع) تا آن حضرت را ديد، شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون ردا به سوى حضرت جواد (ع) شتافت و دست او را بوسيد و به او احترام شايان نمود. حضرت جواد (ع) به او فرمود: «اى عمو! بنشين. خدا تو را رحمت كند.» على بن جعفر گفت: اى آقاى من چگونه بنشينم با اين كه تو ايستادهاى؟ هنگامى كه على بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش كردند و به او گفتند: «تو عموى پدر او هستى، در عين حال با اين سن و سال، اينگونه در برابر حضرت جواد (ع) كه خردسال است، فروتنى مىكنى و دستش را مىبوسى و آن همه احترام شايان مىنمايى؟» على بن جعفر (ع) گفت: «ساكت باشيد.» آنگاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت: «اذا كان الله عزوجل لم يؤهل هذا الشيبة و اهل هذا الفتى و وضعه حيث وضعه، انكر فضله، نعوذ بالله مما تقولون بل انا له عبد؛ اگر خداوند صاحب اين ريش سفيد را شايسته (امامت) ندانست، و اين نوجوان را سزاوار دانست، و به او چنان مقامى داد، آيا من فضيلت او را انكار كنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من غلام و برده او هستم و او مولاى من است.»(1)
پاسخهاى امام رضا(ع)
در روايتى نقل شده كه: روزي يكى از شيعيان در محضر امام رضا (ع) پرسيد: «اگر براى شما پيشامدى رخ داد، پس از شما امام مردم كيست؟» امام رضا (ع) در پاسخ فرمود: «پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است.» گويى پرسش كننده از شنيدن اين پاسخ – از اينرو كه حضرت جواد (ع) كودك بود و حدود هفت سال داشت – قانع نشد، حضرت رضا (ع) به او فرمود: «خداوند حضرت عيسى (ع) را در كمتر از سن ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پيامبر شريعت تازهاى برگزيد.(2) بنابراين، چه مانعى دارد كه همان خدا ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند؟»
توضيح اين كه: قرآنكريم در آيه 30 سوره مريم به اين مطلب تصريح نموده كه حضرت عيسى (ع) در گهواره با بيان گويا چنين گفت: «انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبياً؛ من بنده خدايم، او كتاب آسمانى به من عنايت فرموده و مرا پيامبر قرار داده است.»
همچنين در روايتى ديگر از «صفوان بن يحيى» آمده است كه مىگويد: به حضرت رضا (ع) عرض كردم، قبل از تولد حضرت جواد(ع) در مورد جانشين شما مىپرسيديم، مىفرموديد خداوند پسرى را به من عنايت مىكند. اكنون خداوند حضرت جواد (ع) را به شما داده است، و چشمهاى ما را به وجود او روشن نموده است، خداوند آن روز را كه شما از دنيا برويد براى ما نياورد، ولى اگر حادثهاى رخ داد، به چه كسى رجوع كنيم؟ (امام بعد از شما كيست؟) حضرت رضا (ع) به پسرش حضرت جواد (ع) كه در مقابلش ايستاده بود، اشاره كرد و فرمود: «به او مراجعه كنيد.»
عرض كردم «فدايت گردم، اين پسر سه سال دارد.» فرمود: «و ما يضره من ذلك، فقد قام عيسى بالحجة و هو ابن ثلاث سنين؛ چه مانعى دارد! عيسى سه ساله بود كه به حجت قيام كرد (و نبوت خود را آشكار نمود.)»
بنابراين، وقتى حضرت عيسى در گهواره براى ابلاغ شريعت تازه به مقام پيامبرى برسد، چه اشكالى دارد كه به اراده خداوند، حضرت جواد (ع) در هفت سالگى، به مقام رهبرى، آن هم در مورد شريعت پيامبر اسلام (ص) كه بيش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندين رهبر مىگذرد، برسد.
امام هشتم (ع) براى اثبات امامت حضرت جواد (ع) و پاسخ به شبهات طرح شده، گاه از آيات قرآنكريم و دلائل تاريخى بهره مىگرفت و گاهى نيز از تفضلات الهى و تأييدات غيبى استفاده مىكرد. در اينباره حسن بن جهم مىگويد: در حضور امام نشسته بودم كه فرزند خردسالش را صدا كرد. آن سلاله پاك نبوي نيز در پاسخ به نداى پدر به جمع ما پيوست. امام رضا (ع) لباس آن كودك را كنار زده و به من فرمود: ميان دو شانهاش را بنگر! چون به ميان دو كتف او نگاه كردم، چشمم به يكى از شانههايش به مهر امامت افتاد كه در ميان گوشت بدن قرار داشت. فرمود: آيا اين مهر امامت را مىبينى؟ شبيه همين در روى شانه پدرم نيز وجود داشت.(3)
گرداب اعتقادى
به رغم اين كه امام رضا (ع) قبل از امامت امام جواد (ع) به بيان پاسخ اين مسائل (امامت در خردسالى) پرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، امكان رسيدن به مناصب بزرگ الهى در سن خردسالى را براى اذهان به خوبى روشن ساختند، هنوز مشكل كوچكى سنّ حضرت جواد، نه تنها براى بسيارى از افراد عادى از شيعيان حل نشده بود، بلكه براى برخى از بزرگان و علماى شيعه نيز جاى بحث و گفتگو داشت. به همين جهت پس از شهادت امام رضا (ع) و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شيعيان به ويژه شيعيان عامى با گرداب اعتقادى خطرناك و در نوع خود بىسابقهاى مواجه شدند و كوچكى سن آن حضرت به صورت يك مشكل بزرگ پديدار گرديد.
طبرى مىنويسد: «زمانى كه سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسيد، مأمون پدرش را به شهادت رساند و شيعيان در حيرت و سرگردانى فرو رفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سنّ ابوجعفر را كم شمردند و شيعيان در ساير شهرها متحير شدند.»(4)
به همين جهت، شيعيان اجتماعاتى تشكيل دادند و ديدارهايى با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اين كه او داراى علم امامت است، پرسشهايى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن و قانعكننده دريافت كردند، آرامش و اطمينان يافتند.
مورخان در اين زمينه مىنويسند: چون امام رضا (ع) در سال 202 به شهادت رسيد، سنّ ابوجعفر نزديك به هفت سال بود، ازين رو در بغداد و ساير شهرها در بين مردم اختلاف نظر پديد آمد. «ريّان بن صلت»، «صفوان بن يحيى»، «محمد بن حكيم»، «عبدالرحمن بن حجاج» و «يونس بن عبدالرحمن»، با گروهى از بزرگان و معتمدين شيعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجاج»، در يكى از محلههاى بغداد به نام «بركه زلزل»(5) گرد آمدند و در سوك امام به گريه و اندوه پرداختند… يونس به آنان گفت: دست از گريه و زارى برداريد، (بايد ديد) امر امامت را چه كسى عهدهدار مىگردد؟ و تا اين كودك (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه كسى بايد بپرسيم؟
در اين هنگام «ريّان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى كه به سر و صورت او مىزد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ايمان مىكنى و شكّ و شرك خود را پنهان مىدارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتى اگر طفل يك روزه باشد، مثل پيرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون ديگران يك فرد عادى خواهد بود، شايسته است در اينباره تأمّل شود. در اين هنگام حاضران به توبيخ و نكوهش يونس پرداختند.(6)
و در آن موقع، موسم حج نزديك شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى ديگر رهسپار حج شدند و به قصد ديدار ابوجعفر عازم مدينه گرديدند، و چون به مدينه رسيدند، به خانه امام صادق (ع) كه خالى بود، رفتند و روى زيرانداز بزرگى نشستند. در اين هنگام «عبدالله بن موسى»، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست.
استاد شيخ عزيز الله عطاردى مىگويد: برخى از شيعيان، بعد از شهادت امام رضا (ع) پنداشتند برادر ايشان (عبدالله بن موسى) امام و رهبر الهى است. پس به سوى او شتافتند و براى حصول اطمينان، از وى مسائلى پرسيدند و چون او در پاسخ درماند، از دورش پراكنده شدند.(7)
شيعيان متحيّر و غمگين شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن كردند و گفتند: اگر ابوجعفر مىتوانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمىآمد و جوابهاى نادرست نمىداد!
در اين هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گرديد و گفت: اين ابوجعفر است كه مىآيد، همه بپا خاستند و از وى استقبال كرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساكت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در ميان گذاشتند و وقتى كه پاسخهاى قانع كننده و كاملى شنيدند، شاد شدند و او را دعا كردند و ستودند و عرض كردند: عموى شما، عبدالله، چنين و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: لااله الااللّه، اى عمو! فرداى قيامت برايت بسيار گران خواهدبود كه نزد خدا بايستى و خدا به تو بگويد: با آنكه در ميان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!(8)
«اسحاق بن اسماعيل» كه آن سال همراه اين گروه بود، مىگويد: من نيز در نامهاى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مىكنم كه دعا كند خداوند بچهاى را كه همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى كه مردم سؤالات خود را مطرح كردند، من نيز نامه را در دست گرفته بپاخاستم تا مسائل را مطرح كنم. امام تا مرا ديد، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار؟ به دنبال اين قضيه، همسرم پسرى به دنيا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم.(9)
پاسخهاى امام جواد(ع)
هنگامى كه امام جواد (ع) با خيل مردمى كه به دليل سن كم او در امر امامتش به حيرت افتاده بودند، روبهرو شد، با روشهاى مختلف به پاسخگويى و زدودن شبهات و ذهنيات پرداخت. ازاينرو، به برخى از پاسخهاى آن حضرت به اختصار اشاره مىكنيم.
1- تنها وارث
محمّد بن عيسى مىگويد: «نزد ابىجعفر ثانى (امام جواد) رفتم، در برخى امور با من مناظره كرد و در پايان فرمود: يا ابا على! ارتفع الشك، ما لابى غيرى؛ اى ابا على، شك خود را برطرف كن، براى پدرم غير از من نيست (من تنها وارث و طبعا امام بعدى هستم).»(10)
2- استدلال قرآنى
مسأله امامت حضرت جواد (ع) در خردسالى، در عصر امامت خود ايشان نيز مطرح بود، حتى اين مسئله را از خود آن حضرت مىپرسيدند.
مرحوم كلينى در «اصول كافى» مىنويسد: شخصى محضر امام جواد (ع) شرفياب شد و اظهار داشت: يابن رسول اللّه! عدّهاى از مردم نسبت به موقعيّت شما ايجاد شبهه مىكنند؟ !
حضرت در پاسخ چنين فرمود: خداوند متعال به حضرت داوود(ع) وحى كرد كه فرزندش، سليمان را خليفه و وصىّ خود قرار دهد، با اين كه سليمان كودكى خردسال بود و گوسفند چرانى مىكرد. و اين موضوع را برخى از علماء و بزرگان بنىاسرائيل نپذيرفتند و در أذهان مردم شكّ و شُبهه ايجاد كردند. به همين جهت، خداوند به حضرت داوود (ع) وحى كرد كه عصا و چوبدستى اعتراضكنندگان و سليمان را بگير و هر كدام را با علامتى مشخّص كن كه از چه كسى است؛ و سپس آنها را شبانگاه در جائى پنهان نما. فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها برويد و چوبدستىها را برداريد، با توجّه به اين نكته، كه چوبدستى هركس سبز شده باشد همان شخص، جانشين و خليفه و حجّت بر حقّ خدا خواهد بود.
همگى اين پيشنهاد را پذيرفتند؛ و چون به مرحله اجراء درآوردند، عصاى سليمان سبز و داراى برگ و ثمر شد. پس از آن، همه افراد پذيرفتند كه او حجّت و پيامبر خداست.(11)
على بن اسباط، يكى از ياران امام رضا و امام جواد (ع) مىگويد: روزى به محضر امام جواد رسيدم، در ضمن ديدار، به سيماى حضرت خيره شدم تا قيافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بيان كنم.(12)
درست در همين لحظه امام جواد (ع) كه گويى تمام افكار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه كرد و فرمود: اى على! همانا خداوند درباره امامت حجت آورده همان طور كه درباره نبوّت حجت آورده است. خداوند درباره حضرت يحيى (ع) مىفرمايد: «وَ آتَيْناهُ الحُكْمَ صبِيّاً»(13) ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم.
و درباره حضرت يوسف (ع) مىفرمايد: «وَ لَما بَلَغَ أَشدّهُ آتيناه حُكْماً وَ عِلْماً»(14) هنگامى كه او به حد رشد رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم.
و درباره حضرت موسى (ع) مىفرمايد: «وَ لَما بَلَغَ أَشُدّهُ وَاسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً»(15) و چون به سن رشد و بلوغ رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم.
بنابر اين همان گونه كه ممكن است خداوند، علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت را در دوران كودكى نيز عطا كند.(16)
در موردى ديگر، امام جواد (ع) در پاسخ اعتراضكنندگان، اين آيه را خواند: «قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى؛ بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مىكنم.»(17)
3- كرامت
امام از اين طريق نيز برتري و فضيلت خود را مىنماياند كه براى اهل علم و بزرگان دليل ديگر بر امامتش بود.
محمّد بن سنان مىگويد: «از درد چشم به امام رضا (ع) شكايت كردم. كاغذى خواست و به ابىجعفر (ع) نامهاى نوشت. آن را به خادم داد و از من خواست با او بروم و مطلب را كتمان كنم. وقتى رسيديم، خادم نوشته را باز كرد و در مقابل ابا جعفر قرار داد. او به نامه نگاه كرد. آنگاه سر به آسمان برداشت و مطلبى فرمود: چند بار اين كار را كرد و هر دردى در چشمم بود از بين رفت…»(18)
4- علم خدايى
بعد از شهادت امام رضا (ع) عدهاى از شيعيان از شهرهاى ديگر براى شناختن امام بعد به مدينه آمدند. آنها را به صريا، قريهاى كه امام كاظم (ع) در نزديكى مدينه تأسيس كرده بود، راهنمايى كردند. آنجا عبدالله بن موسى فرزند امام كاظم (ع) خودنمايى مىكرد، ولى از پاسخ دادن به سؤالات مردم ناتوان بود. زمانى كه عبدالله پاسخهاى غلط داد، ابوجعفر يعنى، امام جواد (ع) وارد شد در حالى كه هشت ساله شده بود. همه به سوى او رفتند و او به مردم سلام داد. عبدالله بن موسى هم از جاى خود برخاست و ابوجعفر به اين ترتيب در صدر مجلس جاى گرفت. آنگاه فرمود: بپرسيد، خدا رحمتتان كند. آنگاه سؤالاتى پرسيدند از جمله كسى پرسيد: اگر مردى زنش را به عدد ستارگان آسمان طلاق داد چه كند؟
امام فرمود: آيا قرآن خواندهاى؟ گفت: بله، فرمود: سوره طلاق را بخوان تا قول خداوند كه فرمود: «واقيموا الشهادة لِلّه»؛ اى مرد! طلاق صورت نمىگيرد، مگر به پنج چيز: شهادت دو شاهد عادل، وقوع طلاق در حالت پاكى از عادت ماهيانه، عدم آميزش در آن پاكى، وقوع طلاق به قصد جدى.
اى مرد! آيا در قرآن عدد نجوم سماء مىبينى؟ گفت نه.(19)
5 – تفاوت دو مقوله امامت و كودكى
دايه ابىجعفر روزي به او گفت: «تو را در فكر مىبينم، گويا پيرمردى شدهاى؟ فرمود: عيسى بن مريم در كودكى مريض شد. به مادرش آن چيزهايى را كه موجب معالجه مىشد، توضيح داد، او تهيه كرد. ولى موقع خوردن، عيسى گريه كرد. مادرش گفت: من با آنچه تو ياد دادى معالجهات مىكنم، آن وقت گريه مىكنى؟ فرمود: الحكم حكم النبوّة والخلقة خلقةُ الصبيان؛ حكم، حكم نبوّت است، امّا بدن و خلقت من خلقت كودكان است.»(20) يعنى، دو موضوع كاملاً متفاوت هستند. كودكى من به خلقت طبيعى مربوط است، ازاينرو درد مىكشم و گريه مىكنم، امّا رسالت من امري الهى است و حساب آن دو جداست. و بدينگونه حضرت به استبعاد امامت در كودكى پاسخ گفت.
6- ايمان آوردن امام على (ع) در نه سالگى
امام جواد (ع) فرمود: «سوگند به خدا در آغاز بعثت، جز على (ع) از پيامبر (ص) پيروى نكرد، با اين كه او در آن وقت نه سال داشت، من نيز اكنون نه سال دارم.»(21)
استدلال امام جواد (ع) به ايمان آوردن حضرت على (ع) در نه سالگى بر اين اساس است كه حضرت على (ع) در اين سن و سال، پيرو كامل پيامبر (ص) بود، و شايستگى كسب ايمان كامل را پيدا كرد؛ با توجه به اين كه بر اساس روايات شيعه و اهلتسنن، پيامبر (ص) در آغاز بعثت، در مجلسى كه خويشانش را دعوت كرده بود، و در ميان آنها تنها على (ع) ايمان خود را آشكار ساخت، پيامبر (ص) در همان مجلس على (ع) را جانشين خود معرفى نمود.(22)
سرانجام اكثريت شيعه، امامت حضرت جواد (ع) را پذيرفتند؛ زيرا علاوه بر وجود نصّ پيامبر (ص) و تصريح و وصيّت امام رضا (ع) بر امامت آن حضرت، شيعيان هر سؤالى مىپرسيدند امام با سرعت و دقّت، جواب كامل و كافى مىداد. به طورى كه بنابر نقل شيخ كلينى، امام جواد (ع) در يك مجلس به سى هزار سؤال پاسخ داد.(23) ناگفته نماند كه اين عدد، مبالغه نيست؛ زيرا بسيارى از سؤالهاى مردم، پاسخهاي كوتاهى داشت، چون بيشتر سؤالات فقهى بود و هر فرع جزئى، خود يك سؤال به حساب مىآيد.
در پى اين ديدارها و بحث و گفتگوها با امام جواد(ع)(24) اطمينان و اعتقاد كامل شيعيان به امامت آن حضرت فراهم گرديد و ابرهاى تيره ابهام و شبهه از فضاى فكر و ذهن آنان كنار زدوده شد و خورشيد حقيقت آشكار گرديد.
تحليل و بررسى
درست است كه دوران شكوفايى عقل و جسم انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد كه با رسيدن آن زمان، جسم و روان به حد كمال مىرسند، ولى چه مانعى دارد كه خداوند قادر حكيم، براى مصالحى، اين دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود كوتاه ساخته، در سالهاى كمترى خلاصه كند. در جامعه بشريت از آغاز تاكنون افرادى بودهاند كه از اين قاعده عادى مستثنا بودهاند و در پرتو لطف و عنايت خاصى كه از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنين كودكى به مقام پيشوايى و رهبرى امتى نائل شدهاند.
اصولاً در مورد پاسخ اين سؤال كه چگونه انسان خردسال به مقام امامت مىرسد، ما دو راه در پيش داريم:
نخست: به آنان كه به خداى قادر و حكيم معتقدند، مىگوييم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حكمت مطلقهاى كه دارد، براساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوت يا امامت برساند. با اينكه براى آغاز تكلم و سخن گفتن كودك معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مىدانيم كه حضرت عيسى (ع) در همان روزهاى نخستين تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود كه به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنيا آورده بود و به اين جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود( بشدت دفاع كرد و ياوههاى معاندين را با منطق و دليل رد كرد، در صورتى كه اينگونه سخن گفتن و با اين محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآنكريم گفتار او را چنين نقل مىكند:
(عيسى) گفت: «بى شك من بنده خدايم، به من كتاب (آسمانى= انجيل) عطا فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودى پربركت قرار داده است، و مرا تا آن زمان كه زندهام به نماز و زكات توصيه فرموده و (نيز مرا) به نيكى در حق مادرم سفارش كرده و جبّار و شقى قرار نداده است.»(25)
قرآنكريم درباره حضرت يحيى و رسالت او و اين كه در دوران كودكى به نبوت برگزيده شده است، مىفرمايد: «ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم».(26)
بعضى از مفسران كلمه «حكم» را در اين آيه شريفه به معناى هوش و درايت گرفتهاند و برخى گفتهاند: مقصود از اين كلمه، «نبوت» است. مؤيد اين نظريه رواياتى است كه در كتاب «اصول كافى» نقل شده است، از آن جمله، روايتى از امام پنجم وارد شده است كه حضرت طى آن با تعبير «حكم» در آيه مزبور، به «نبوت» حضرت يحيى در خردسالى استشهاد مىكند و مىفرمايد: پس از در گذشت زكريا، فرزند او يحيى كتاب و حكمت را از او به ارث برد و اين همان است كه خداوند در قرآن مىفرمايد: «يا يَحْيى خُذِ الْكَتابَ بِقُوّة وَ آتَيْناهُ الحُكْمَ صَبِيّاً»: اى يحيى كتاب (آسمانى) را با نيرومندى بگير، و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم.(27)
امام جواد (ع) براى يكى از ياران خود به نام «على بن اسباط»، به همين آيه استدلال كرد، و پس از ذكر آيه فرمود: «خداوند كارى را كه در مسئله امامت كرده؛ همانند كارى است كه در مسئله نبوت كرده است، همانگونه كه ممكن است خداوند حكمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممكن است كه حكمت را در كودكى به انسانى ديگر عطا فرمايد.»(28)
با توجه به مطالب يادشده درمىيابيم كه قبل از امامان نيز، مردان الهى ديگرى از اين موهبت و نعمت الهى برخوردار بودهاند و اين امر اختصاص به امامان ما نداشته است.
دوّم: در طول تاريخ ديده شده است كه برخى از كودكان رشد فكرى فوقالعادهاى داشتهاند، گاه افرادى در سنين كمتر از ده سال، نابغه شدهاند و از رشد و عقل و درك ممتاز و استثنايى برخوردار بودهاند. اين موضوع بيانگر آن است كه شايستگى مقامهاى ارجمند، مانند مقام امامت براى بعضى از كودكان محال نيست كه آن را غيرممكن سازد. در اين زمينه نمونههاى فراوان وجود دارد، كه به عنوان نمونه به ذكر سه مورد بسنده مىكنيم:
نمونههايى استثنايى از خردسالان نابغه
1- در حالات ابوعلى سينا، (373- 427 ه . ق) نقل كردهاند كه خود در شرح حال خود گفت: «در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم كه مردم بخارا از استعداد سرشار من، شگفتزده شده بودند، در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى كتاب قانون را در علم طب نوشتم، و بيمارى نوح بن منصور رئيس دولت سامانى را كه همه اطباء از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به اين خاطر، امكانات فرهنگى بسيار در اختيارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى كه به بيست و چهار سالگى رسيدم، همه علوم جهان را مىدانستم و چنين مىانديشيدم كه علم و دانشى وجود ندارد كه من به آن دست نيافته باشم.»(29)
2- نمونه ديگر، يكى از دانشمندان غرب به نام «توماس يونگ» است، كه در دو سالگى خواندن و نوشتن را مىدانست، و در هشت سالگى به تنهايى به آموختن رياضيات پرداخت، و به امتيازات استثنايى و اعجاب انگيزى دست يافت.(30)
3- نمونه ديگر كه در عصر حاضر رخ داده و بسيار عجيب است و پاسخ به سؤال فوق را به طور عينى و گويا تبيين كند، مربوط به كودكى به نام سيد محمد حسين طباطبائى، فرزند حجةالاسلام سيد محمد مهدى طباطبائى، ساكن قم است. سيد محمد حسين طباطبائى استعداد و حافظه فوقالعاده و استثنايى دارد؛ مصاحبه با اين كودك چندين بار از تلويزيون پخش شده است، و بسيارى از مردم چهره او را ديدهاند. اين كودك اكنون در حوزه علميه قم به تحصيل دروس مقدماتى حوزوى مشغول است. وى در پنج و نيم سالگى حافظ كل قرآن شد، جالب اين كه علاوه بر حفظ قرآن، آن چنان بر آيات قرآن و معانى آيات مسلط است، كه اگر ترجمه آيهاى را براى او بخوانيم، او متن آيه را تلاوت مىكند، و ترجمه هر آيه از آيات قرآن را مىداند، از همه مهمتر اين كه انس عميق او با آيات قرآن به گونهاى است كه به پرسشهايى كه از او مىشود، با آيات قرآن پاسخ مىدهد. البته از اين نمونهها در جمهوري اسلامى ايران و جهان اسلام، به يمن شريعت حياتبخش شريعت محمدى (ص) (اسلام) فراوان است.
به هر حال وقتى يك كودك عادى در خردسالى به لطف خدا داراى چنين موهبت و امتياز فوقالعاده شد، نبايد تعجب كرد كه چگونه امام جواد (ع) در دوران كودكى به مقام امامت رسيدهاند، چنين موضوعى محال نيست، و به اذن الهى به سبب مصالحى به بعضى از افراد داده مىشود.
نتيجه و سخن پايانى
بر اساس شواهد تاريخى، مسئله متولّى شدن شخصى براي امامت در سنين كودكى، از حضرت امام جواد (ع) شروع شد؛ زيرا وقتى پدر بزرگوارش، امام رضا (ع) به دست مأمون عباسى به شهادت رسيد، حضرت جواد (ع) هفت سال بيشتر نداشت. پس آن حضرت در سنّ هفت سالگى، متولّى زعامت شيعه اماميه، در مسائل دينى، عملى و فكرى شد.
با دقت در اين مسئله، پىمىبريم كه همين موضوع، به تنهايى كافى است كه، به خطّ امامت ولو در سنين كودكى كه در امام جواد (ع) متجلّى شد و تا امامت امام حضرت مهدى (عج) ادامه يافت پى ببريم. اين مطلب از جهات مختلف قابل بررسى است:
الف) دانش آموختگان مدرسه اهلبيت (ع) در طول تاريخ، فداكاري و جانفشانىهاي زيادي در راه تثبيت عقيده خود در مسئله امامت داشتند؛ زيرا داشتن چنين عقيده و فكرى، منشأ دشمنى و خصومت دستگاه خلفا با دوستداران اهلبيت (ع) مىشد. اين امر منجر به معارضه نظام سلطه، با اهلبيت (ع) و ياران آنان شد. ازاينرو، دست به تصفيه زده، عده زيادى را زندان مىكردند و گروهى را به قتل رساندند و اين خود دليل بر آن است كه اعتقاد به ولايت اهلبيت (ع) و لو در سنين كودكى براي آنان چنان روشن و مسلّم بود كه حاضر به هر نوع فداكارى در راه عقيده خود بودند.
ب) زعامت و امامت اهلبيت (ع)، بر خلاف ديگران، زعامتى همراه با سرباز، لشكر و ابهّت پادشاهى نبود. همچنين زعامت آن بزرگواران، با دعوت سرّى، همانند دعوتهاى صوفيّه و فاطميون نبود؛ زيرا آنان بين رئيس و مردم، فاصله و دورى مىانداختند تا فرض كنند كه رئيس، خود از مردم دور است با آن كه مردم به او ايمان دارند.
امامان معصوم (ع) براى مردم ظاهر و معلوم بودند و آنها مىتوانستند از نزديك معاشرت با آنان داشته باشند؛ به جز امام زمان (عج) كه به جهات سياسى، معاشرت با آن حضرت محدود بود.
ج) خلفاى معاصر با امامان، به فضايل اخلاقى و كمالات معنوى و علمى ايشان، اعتراف داشتند و آن را زنگ خطرى براى خود و خلافت غاصبانه خويش مىدانستند. و بر اين اساس، تمام توان خود را براى از بين بردن آنان و محو كردن فضايلشان به كار مىبستند.
با توجه به اين مطالب روشن مىشود كه مسئله امامت شخص ولو در سنين كودكى امرى ثابت بوده است؛ زيرا وقتى امام مردم را به امامت خود دعوت مىكند، طبيعتاً خود را در تمام زمينهها اعلم مىداند. در غير اين صورت، مردم از او متابعت نكرده، امامت او را قبول نخواهند كرد. حال ممكن است شخصى در سنين كودكى، مردم را به امامت خود در ملا عام دعوت كند و شيعيان نيز بدون هيچ تحقيق و تفحّص، امامت او را پذيرفته و در راه او جانفشانى كنند؛ ولى بر فرض كه در ابتداى دعوتش، حقيقت امر بر مردم روشن نشده باشد، ولى به مرور ايّام، ماهها و سالها، ممكن است وضعيت او در صورت عدم صحّت دعوتش، بر مردم آشكار شود.
حال اگر عدم صحّت دعوت او براى مردم كشف نشود، آيا براى نظام حاكم نيز روشن نخواهد شد؟ آيا براى مقابله با آن دعوت در صورتى كه به مصلحت خود باشد موضعگيري نخواهند كرد؟ تنها تفسير سكوت دستگاه خلافتِ معاصر با امام (ع) در سنين كودكى، اين است كه نظام سلطه، به اين نتيجه رسيده بود كه امامت شخص ولو در سنين كودكى امري مسلّم است؛ به ويژه كه خود خلفا به طور مكرّر، آن بزرگواران را امتحان كرده و به فضلشان اعتراف نموده بودند. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل
پىنوشتها: –
1. اصول كافى، ج1، ص 322.
2. اصول كافى، ج1، ص 322؛كشف الغمه، ج 2، ص 353.
3. الارشاد، چاپ كنگره، قم، 1431 ق، ص 618.
4. ابن جرير طبرى، دلائل الاًّمامة، ص 204.
5. در برخى از منابع «بركه زلول» آمده است، اما «زلزل» صحيح است؛ زيرا برخى نوشتند: اين بركه را «زلزل» غلام «عيسى بن جعفر بن منصور» حفر و آن را براى مسلمانان وقف نمود و از اين جهت به وى منسوب گرديد: سيدعبدالرزاق مقرّم؛ نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد (ع)، ترجمه: دكتر پرويز لولاور، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس، 1370 ش، ص 109،پاورقى.
6. يونس و همچنين صفوان بن يحيى از اصحاب اجماع اند، يعنى دانشمندان اماميه بر درستى و صحت روايات و احاديث آنان اتفاق نظر دارند. يونس از نظر جلالت قدر و عظمت معنوى در رتبه بسيار والايى قرار داشت و از طرف پيشوايان ما، مورد تمجيد فراوان واقع شده است و دانشمندان علم رجال، در ستايش او بسيار سخن گفتند. با اين اوصاف، وقتى شخصيت بزرگ و استوارى مانند او چنين اظهاراتى بكند، وضع توده مردم و عوام شيعيان روشن است! از اين نظر بعضى از دانشمندان معاصر نتوانستند باور كند كه وى چنين بگويد، ازين رو گفتار او را بدين گونه توجيه كرده كه مقصود او از جمله «گريه را كنار بگذار» امتحان و آزمايش حاضران در مجلس بوده تا آنان كه در مقابل حق معرفتى استوار دارند شناخته شوند تا شايد او بتواند در ارشاد و راهنمايى كسى كه از امام منحرف شده است، تلاشى كرده باشد! ر.ك: نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد (ع) ، ص110، پاورقى.
7. استاد عطاردى، مسندالامام الجواد، ص 30- 29.
8. بحارالانوار، ج 50، ص 100 – 98 دلائل الاًّمامة، ص204 – 206 اثبات الوصية، ص 213- 215 (با اندكى اختلاف در عبارات)؛ سيد على اكبر قرشى، خاندان وحى، ص 643 – 644.
9. اثبات الوصية، ص 215.
10. اصول كافى، ج1،ص 320.
11. اصول كافى، ج1،ص 383.
12. از سخن على بن اسباط استفاده مى شود كه آن حضرت در آن زمان پيروانى هم در مصر داشته است و آنان علاقه مند بودهاند با خصوصيات جسمى حضرت آشنا شوند.
13. سوره مريم، آيه 12.
14. سوره يوسف، آيه 22.
15. سوره قصص، آيه 14.
16. اصول كافى، ج1، ص 384 الاًّمام الجواد من المهد الى اللحد، ص 232، اثبات الوصية، ص 211.
17. سوره يوسف، آيه 108.
18. رجال كشى، ص 487.
19. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 429 ؛ بحارالانوار، ج 50، صص 91 و 90.
20. اثبات الوصية، ص 212.
21. اصول كافى، ج 1، ص 384.
22. قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج 4، ص 62.
23. اصول كافى، ج 1، ص 314.
24. بحارالانوار، ج 50، ص 90 ؛ شيخ مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق: على اكبر الغفّارى، ص 102.
25. سوره مريم، آيه 30 – 32.
26. همان، آيه 12.
27. اصول كافى، ج 1، ص 382 (باب حالات الائمة فى السّنّ).
28. اصول كافى، ج 1، ص 494.
29. محدث قمى، الكنى والالقاب، ج 1، ص 320 و 321.
30. پى ير روسو، تاريخ علوم، ص 432.
ريشه ها و ميوه هاى قيام 15 خرداد 1342 آخرين قسمت
ريشهها و ميوههاى قيام 15 خرداد 1342
آخرين قسمت
غلامرضا گلى زواره
مهاجرت علما
دستگيرى امام حوادث مهمى را در پى داشت كه در واقع نقطه عطفى در قيام اسلامى مردم به رهبرى ايشان مىباشد.
مراجع تقليد با توجه به جايگاه علما و روحانيت خود را ملزم به اداى تكليف براى آزادى امام مىدانست. بر همين اساس آيت اللّه حاج ميرزا عبداللّه مجتهد تهرانى (از نوادگان ميرزا مسيح مجتهد) تسليتى به تمام مراجع و روحانيان طراز اول كشور مخابره كرد كه به صورت اعلاميه در تمام شهرستانها توزيع گرديد.
با ملتهب گرديدن فضاى مذهبى و اجتماعى كشور يك بار ديگر زمينه مهاجرت علماء و مراجع در اعتراض به اقدامات رژيم در تاريخ ايران فراهم گرديد. آيات عظام گلپايگانى و شاهرودى در تلگراف خود ضمن انتقاد از دولت، خواستار آزادى امام، آيت اللّه قمى، شهيد محلاتى و سايرين شدند. در همين ايام(تيرماه 1342) علما از شهرهاى مختلف ايران به سوى تهران حركت كردند، روحانيانى كه از قم، كاشان، همدان، خرم آباد، اصفهان و…آمدند، در شهر رى و در منازل مراجعى چون آيت اللّه بهبهانى و ديگر علماى طراز اول تهران ساكن شدند.
آنان با تعقيب دو هدف راهى مركز گرديدند، جلوگيرى از هرگونه آسيب رسانيدن به امام خمينى چون شايعاتى مبنى بر محاكمه و اعدام امام انتشار يافته بود، همچنين مطرح نمودن مرجعيت امام و كوشش براى آزاد نمودن ايشان.
اسداللّه علم، نخست وزير وقت اعلام داشت روحانيان برجسته تحت محاكمه قرار مىگيرند و به مجازات علماى مخالف رژيم كه امام در رأس آنان قرار داشت، بطور تلويحى اشاره نمود، به همين جهت علما مهاجرت مزبور را پيش گرفتند تا راهكار و تدبيرى براى اين منظور بينديشند. در اوايل امر رژيم كوشيد مانع از هجرت علما به تهران گردد و به همين دليل به هواپيماى حامل آيت اللّه ميلانى كه عازم تهران بود، دستور بازگشت داده شد كه بعدها از اين تصميم منصرف شد، شخصيت هايى كه به قصد استخلاص امام به تهران رفتند عبارتند از: آيت اللّه محمد هادى ميلانى از مشهد، آيت اللّه مرعشى نجفى و حاج شيخ مرتضى حائرى و… از قم ؛ آيات گرام عبدالجواد اصفهانى و خادمى از اصفهان، آيت مكرم سيد على بهبهانى، و سيد مصطفى علم الهدى، حاج سيد مرتضى موسوى علم الهدى از شهر اهواز، آيت اللّه حاج سيد مرتضى پسنديده (برادر بزرگتر امام) از شهرستان خمين، آيات محترم آخوند ملاعلى معصومى همدانى، سيد نصراللّه موسوى و بنى صدر همدانى از همدان، شخصيتهاى برجسته و نامدارى چون سيد احمد خسروشاهى، عبداللّه مجتهدى، سيد مهدى دروازهاى، حاج حسين نجفى اهرى، يوسف هاشمى تبريزى و عبدالعلى موسوى از خطّه حماسى تبريز، آقايان حاج آقا روح اللّه كمالوند و سيد يحيى جزايرى از خرم آباد، آيت اللّه بحرالعلوم و ضياء برى از رشت، سيد عزالدين حسينى زنجانى از زنجان، علمايى چون محمد جعفر طاهرى موسوى، محى الدين فالى صدرالدين حائرى، سيد محمد امام، محمود علوى، حسين حسينى يزدى، على خواه شيرازى از خطه فارس، از شهرهاى يزد، اردكان، كازرون، كرمان، داراب، رفسنجان و كرمانشاه روحانيانى چون آيات ارجمند محمد صدوقى يزدى، روح اللّه خاتمى، پيشوايى كازرونى، على اصغر صالحى كرمانى، محمد على حسينى دارابى، شيخ على اكبر هاشمى رفسنجانى و عبدالجليل جليلى ديده مىشدند.
با آمدن علماى طراز اوّل شهرستانها به تهران، ديد و بازديدها شروع گرديد و تحرّك فوق العادهاى بين روحانيان پديد آمد، مردم نيز در انتظار تصميمگيرىهاى آنان در هيجان وصف ناپذيرى بسر مىبردند، از آن سوى رژيم درصدد پرونده سازى براى امام و ساير دستگير شدگان برآمد. از اين روى ساواك قم گزارشى از فعاليتهاى امام تهيه نمود و به تهران ارسال داشت حتى پيشكار امام را همراه دفاتر حساب وجوهات به تهران فراخواند و او را مورد بازجويى قرار داد، روحانيان حاضر در تهران براى مشورت و هماهنگى در برنامههاى خود ابتدا قرار گذاشتند در منزل آيت اللّه ميلانى واقع در اميريه، گردهم آيند ولى به دليل رعايت مسائل امنيتى مسجد حاج افضلى واقع در حسين آباد شهررى را براى اين منظور انتخاب كردند.
در تاريخ 12 تيرماه 1342 علما جلسهاى تشكيل دادند كه طى آن تصميم گرفتند در جلسه بعدى چهارنفر از مراجع و روحانيون را به عنوان شوراى مركزى روحانيون تعيين نمايند تا پىگير كارها شوند نخستين جلسه رسمى مهاجرين در منزل آيت اللّه سيد نصراللّه موسوى بنى صدر منعقد گرديد در اين جلسه وضع كنونى تهران، جهتگيرى دولت مركزى و گرفتارىهايى كه پيش آمده بود مطرح شد و پس از ساعتها بحث گزارشى تهيه و خدمت آقايان مراجع داده شد و در خاتمه جلسه محل بعدى گردهمايى منزل آيت اللّه شيرازى تعيين گرديد. علاوه بر جلسات عمومى، مقرّر شد هر يك از مراجع جلساتى را تشكيل دهند تا از طريق همين محافل رژيم شاه براى آزادى امام تحت فشار قرار گيرد. در اين گردهم آيىها چندين بار حسن پاكروان، رياست ساواك تهران، احضار گرديد و به او گفته شد: شما عدّهاى را دستگير نموده و روانه زندان كردهايد و شكنجه نمودهايد و يكى از افرادى را كه شكنجه ديده بود، به وى نشان دادند. پاكروان در ابتداى ورود علماى شهرستانها به تهران، در منزل آيت اللّه ميلانى كوشيد آنان را وادار به عقب نشينى و تسليم كند و خطاب به روحانيان گفت به چه منظور اينجا اجتماع كردهايد و مىخواهيد به چه چيزى معترض شويد؟ در اين هنگام آقاى بنى صدر سكوت را شكست و به او گفت: شما مىدانيد كجا آمدهايد و با چه كسانى روبرو هستيد؟ اين سخنان بنىصدر كه با خشم وى توأم بود موجب گرديد پاكروان لحن بيان تهديد گونه خود را تغيير دهد و بگويد: ما مىخواهيم ببينيم تكليف چيست و چه بايد كرد.
در اسناد ساواك آمده است: روحانيان قصد دارند با هم متحد گردند و به طور مشترك اعلاميهاى به طبع برسانند كه به امضاى آنان برسد و در آن از دولت بخواهند علما و مبلّغان محبوس، آزاد شوند و اگر رژيم پهلوى يا دولت مركزى بىاعتنايى نشان داد در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى متحصّن گردند. با فعاليت گسترده و جدى مهاجران، سازمان امنيت موضوع را جدّى گرفت و در صدد كنترل اوضاع برآمد. در همين زمان بر حسب تصميم مهاجران آيت اللّه سيد روح اللّه كمالوند با شاه ملاقات كرد، شاه در گفتگويى با وى از روى غرور و تفرعن گفت ما نمىخواهيم خمينى را بكشيم كه امامزادهاى درست شود. از سوى ديگر محمدرضا پهلوى موافقت نمود آيت اللّه خوانسارى به نمايندگى از سوى علما، با وى ديدارى داشته باشد. شاه با اين رفتارها كوشيد اوضاع را تا حدودى آرام نمايد و به نوعى بر اوضاع سياسى مسلط گردد و منتظر اقدام بعدى مهاجران باشد. خواستههاى مهاجران موارد ذيل بود: آزادى بدون قيد و شرط امام خمينى و ديگر زندانيان و آزادى بيان براى آنان، دولتى روى كار آيد كه علما بتوانند با او وارد مذاكره گردند شاه توسط پاكروان به مهاجران اين گونه جواب داد: هر دولتى روى كار آيد دستورات مرا انجام مىدهد كه در آنها تغيير داده نمىشود ولى زندانيان جز چند نفر، به زودى آزاد مىشوند شاه با اين پاسخ خواست از موضع قدرت برخورد كند و عكس العمل آنان را آزمايش نمايد تا بتواند در برابر موضع علما روش مناسبى اتخاذ كند.
علماى مهاجر در 27 تير 1342 با ارسال تلگرافى به امام خمينى ضمن اظهار همدردى پشتيبانى خود را اعلام نمودند كه براى رهايى وى و ديگر محبوسين از هرگونه تلاشى كوتاهى نخواهند كرد، در همين زمان شاه براى خلع سلاح روحانيت، تمام زندانيان وقايع 15 خرداد جز امام خمينى، آيت اللّه محلاتى و قمى را آزاد نمود. مهاجران پس از آگاهى از موضع رژيم در برابر رهبرى قيام كوشيدند مرجعيت امام را اثبات كنند و مانع هرگونه اقدام دولت وقت شوند زيرا ماجراى تبعيد امام به سنندج مطرح بود و حتى منزلى هم براى محل اقامت وى در اين شهر، در نظر گرفته بودند اين تصميم با مخالفت شديد علما مواجه گرديد و در جلسهاى كه مهاجران در منزل آيت اللّه طاهرى شيرازى داشتند آيت اللّه نصر اللّه موسوى بنى صدر متنى نوشت كه دلالت بر مرجعيت امام خمينى داشت، اين متن حاوى تلگرافى خطاب به امام بود كه در آن نوشته بودند: محضر مبارك مرجع تقليد شيعيان جهان آيت اللّه العظمى خمينى، روحانيان ذيل متن را امضا نمودند و آن را به دربار شاهنشاهى، نخست وزيرى و ديگر جاها رونوشت كردند. با انتشار تلگراف مذكور بازاريان، هيأتهاى مذهبى و ديگر اقشار مردم در خصوص مرجعيت امام از ساير علماء سؤالاتى مطرح كردند و آيات عظام همچون آيت اللّه ميلانى، نجفى و محمد تقى آملى مرجعيت امام را مورد تأييد قرار دادند. با اين تصميم ابتكارى، رژيم در مقابل كارى انجام شده قرار گرفت، به علاوه شيخ محمود شلتوت عالم بزرگ مصرى با اعلاميه شديد اللحنى در هيجدهم محرم 1383 و علماى نجف با صدور اعلاميهاى مشترك شاه را محكوم كردند.
با توجه به اوضاع جديد دولت وقت به مهاجران اخطار نمود كه هرچه سريعتر تهران را ترك كنند در غير اين صورت خود ساواك اقدام به اعزام آنان به شهرهاى مربوط خواهد كرد. علماى مهاجر طى اعلاميهاى ضمن تصريح بر مرجعيت امام، نسبت به ادامه بازداشت امام خمينى، محلاتى و قمى اعتراض كردند و خواستار آزادى آنان شدند و افزودند براى ادامه برنامههاى خويش توسط رژيم شاه تحت فشار قرار گرفتهاند. با نزديك شدن انتخابات مجلس شوراى ملّى و سنا، دولت مصلحت را در آن ديد كه اين سه نفر را با ترفند جديدى آزاد كند امّا بعد از دو روز كه خبر آزادى آنان به سراسر كشور رسيد ساواك آنان را در يكى از خانههاى خود در داوديه تهران به مدت دو ماه در محاصره و ممنوع الملاقات نگه داشت تا انتخابات انجام شود، به اين شكل مهاجرت علما خاتمه يافت. از بركات اين حركت منسجم علما مىتوان موارد زير را برشمرد سقوط كابينه علم و روى كار آمدن حسنعلى منصور، مسلم گرديدن مرجعيت امام بر تمامى مردم كه اين امر مانع محاكمه ايشان شد، تبديل زندان امام به حصر و سپس آزادى ايشان در فروردين 1343، تحريم انتخابات بيست و يكمين دوره مجلس شوراى ملى كه در نيمه دوم سال 1342 ش برگزار شد.(1)
خروش خونين قم
بعد از انتشار خبر دستگيرى امام، مردم از اين وضع به شدت ناراحت و بر افروخته شدند زيرا در تاريخ معاصر ايران بازداشت مرجع شيعه و رهبرى ملّت در مبارزه بر ضد استبداد داخلى و سلطه اجانب و كسى كه مقبول مردم بود، سابقه نداشت، آنچه در پانزدهم خرداد 1342 روى داد انفجار خشم مردمى بود كه مىخواستند از حكومت ضد مردمى و مخالف ارزشهاى دينى انتقام گيرند و در صورت امكان آن را ساقط كنند. حوادث زيادى در نقاط گوناگون كشور روى داد كه بسيارى از آنها ثبت نگرديد و به دليل سركوب، كشتار و خفقان امكانگسترش و توسعه اين حركت مقدّس فراهم نشد.
مردم قم قبل از ديگر شهرها در پانزدهم خرداد به حال اجتماع درآمدند و منزل امام خمينى را در برگرفتند و در حدود ساعت شش صبح به اتفاق فرزند ارشد امام خمينى، آيت اللّه شهيد سيد مصطفى خمينى به سوى صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه حركت كردند، در اين مكان مبارك حاضران به سخنرانى آن مجتهد شهيد كه بر فراز منبر رفته بود و آنان را به قيام دعوت مىكرد، گوش مىدادند، در حدود چهارصد نفر از اهالى قم كفن پوشيده بودند، هنگامى كه اولين جنازه بر دست مردم، به صحن مطهر آورده شد، جمعيت از درب جنوبى صحن خارج و برق آسا از خيابان موزه و پل آهنچى گذشتند.
تعدادى از زنان مبارز و متديّن قم با فرزندانشان در اين حركت مردمى حضور داشتند كه وجودشان موجب تشديد روحيه مبارزه و تقويت قيام عمومى شد. هنوز حدود دويست متر مردم از صحن مطهر فاصله نگرفته بودند كه با رگبار مسلسل دژخيمان رژيم پهلوى مواجه شدند. مردم خشمگين با سنگ، پاره آهن و چوب در مقابل تانك و مسلسل مقاومت كردند و حتى يك كاميون نظامى را به آتش كشيدند و به پيشروى خود ادامه دادند. در اين هنگام هواپيماهاى نظامى با سرعت وارد آسمان قم گرديده و با شكستن ديوار صوتى سعى كردند در ميان مبارزان و مدافعان امام هراس بوجود آورند.
در سمت غرب خشك رود قم روبه روى مدرسه فيضيه و نيز چهارراه شاه (چهار راه غفارى كنونى) مردم با ارتش و قواى انتظامى درگير شدند و عدّهاى از تظاهر كنندگان كه در شعارهايشان آزادى امام را خواستار بودند در محاصره نيروهاى امنيتى قرار گرفتند و مأموران از همه طرف آنان را به مسلسل بستند، عدّهاى از آنان ناچار به كوچه بن بست نمازى پناه بردند و در آنجا هم از تهاجم مأموران و تيراندازى قواى مسلّح مصون نبودند و در نتيجه پليس از كشتهها پشته ساخت و حدود چهارصد نفر از مردم بى سلاح به دست جلادان شاه به شهادت رسيدند همچنين تعدادى از طلاب علوم دينى رداى شهادت را در بر نمودند، بانوان همچون نبرد احد و بدر مردان را تهييج مىكردند و به مقاومت وا مىداشتند. يك شير زن قمى به بهانه اين كه مىخواهد به آن سوى خيابان برود از يكى از جنايتكاران رژيم استمداد طلبيد او هم خواست به اين زن كمك كند تا از خيابان عبور كند امّا آن بانوى شجاع دشنهاى از زير چادرش بيرون آورد و آن مأمور را به هلاكت رسانيد. در درگيرى تعدادى از بانوان هم شهيد شدند. مأموران در تمامى مراكز حساس قم بويژه در پشت بام مسجد اعظم، مدرسه فيضيه، هتلهاى بزرگ و اطراف حرم تيربارهاى سنگين قرار داده بودند تا جلو قيام مردم را بگيرند. بيمارستانهاى قم مملو از كشتهها و زخمىها بودند و اين در حالى است كه اكثر مجروحان از ترس، به مراكز درمانى مراجعه نمىكردند و جراحات آنان در داخل خانهها پانسمان و مداوا مىشد. جاده تهران – قم از روز پانزده خرداد به مدت دوازده روز بسته بود، اعتصابات هم حدود دو هفته ادامه داشت و در اين مدت حتى يك مغازه در بازار قم گشوده نشد به همين دليل رژيم دچار وحشت و سردرگرمى شده بود و مىخواست با فشار و سركوبى خونين اوضاع رابه حال عادى برگرداند. افراد بسيارى دستگير شدند كه جهت تكميل پرونده و محاكمه به تهران انتقال داده شدند.
تظاهرات اهالى قم از حوالى هفت صبح پانزدهم خرداد آغاز و با بر جاى نهادن صدها شهيد و زخمى ساعت پنج بعد از ظهر همان روز درهم شكسته شد و اين شهر در غروب خونين اين روز به صورت ماتمكدهاى درآمد.(2)
خشم شكوهمند مردم تهران
بعد از خبر دستگيرى امام، بلافاصله سه حركت خودجوش از سه منطقه تهران شكل گرفت يك گروه از مردم، از سبزه ميدان با شعار «يا مرگ يا خمينى» حركت كردند كه جمعيت زيادى به آنان ملحق گرديدند، گروهى از ميدان شاهپور و دسته سوم از ميدان مولوى راه افتادند و پس از طى مسير بازار و خيابان بوذر جمهرى و گذشتن از سبزه ميدان براى تصرّف اداره راديو، به ميدان ارك آمدند. هنگامى كه تظاهر كنندگان به ميدان شاه (قيام كنونى)رسيدند مأموران كلانترى گريختند و مردم پس از تصرف كلانترى شش به مسير خود ادامه دادند. عدّهاى از اهالى كه از ميدان شوش حركت كرده بودند در خيابان شهباز(هفده شهريور فعلى) با قصد تصرف كلانترى چهارده با نيروهاى پليس و ارتش درگير شدند كه در اطراف ميدان خراسان كشته و زخمىهايى قابل توجه بر جاى نهادند. اين سه دسته مردم تظاهر كننده حدود ساعت ده صبح روز پانزدهم خرداد به هم پيوستند و جمعيت انبوهى را در مبارزه با عوامل سركوب كننده رژيم پديد آوردند به نحوى كه بخشى از پليسها پراكنده گشته و از مقابل مردم متوارى شدند حدود ساعت ده و نيم صبح ژاندارمها تيراندازى به سوى مردم را آغاز كردند و در همان لحظات تعدادى در خون خويش غلطيدند و عدّهاى دچار جراحات جدى شدند. شدت ازدحام جمعيت به حدّى بود كه تمام خيابان بوذر جمهرى و سرچشمه مسدود گشت، ساعت دو و نيم بعد از ظهر مردم به سوى سربازان و نيروهاى انتظامى حمله كردند و آنها را به عقب راندند و اگرچه مأموران موفق شدند تا حدودى پيشروى كنند اما وضع طبق اسناد ساواك به نفع مردم تظاهر كننده بود بعد از ورود نيروهاى ويژه و ادامه تيراندازى و افزايش كشتهها مردم از اطراف راديو پراكنده شدند. در خيابان شاه رضا (انقلاب) تظاهرات اوج گرفت و مردم قصد داشتند به سفارت آمريكا حمله كنند و در عين حال شعار مىدادند «خمينى پيروز است» در نقطهاى ديگر مردم به يكى از مراكز بهائيان يورش بردند، در اسناد ساواك آمده است ساعت 16 عدّهاى كه به هزار نفر بالغ مىگرديدند قصد درهم كوبيدن كارخانه پپسى كولا «وابسته به بهائيان» را داشتند و موفق شدند اين مكان را درهم بكوبند و پس از تخريب آن شعار مىدادند مرگ بر شاه، زنده باد خمينى، بعد از ظهر تيراندازى و كشتار مردم شدت يافت و از نقاط مختلف شهر تهران صداى تيراندازى، آژير آمبولانسها و شعارهاى مردم به گوش مىرسيد و درگيرىها به شكل وسيعى وجود داشت. بسيارى از مردم به دليل شدت تيراندازى و افزايش كشتارها پراكنده شدند و نيروهاى مسلّح مانع جمع آورى اجساد و انتقال مجروحين به بيمارستان، توسط مردم مىگرديدند. در اين حال عدّهاى از دانشجويان دانشگاه تهران پس از اطلاع از وقايع جارى كلاسها را تعطيل كردند و در محيط دانشگاه به راهپيمايى دست زدند و با خون بر پارچهاى نوشتند: ديكتاتور خون مىريزد، مرگ بر ديكتاتور خون آشام. با گسترش تظاهرات و افزايش درگيرىها در عصر پانزدهم خرداد پاكروان بخشنامهاى به مراكز ساواك مخابره كرد كه طى آن ضمن تأييد ادامه مقاومتهاى مردمى، برقرارى حكومت نظامى اعلام شده بود.
بدين گونه ساعت پنج بعدازظهر اعلاميه منع رفت و آمد از ساعت هشت بعدازظهر تا هشت صبح، از طريق راديو، به آگاهى مردم رسيد و ارتشبد نصيرى رئيس شهربانى كل كشور به دليل سوابق جناياتش در هنگام مسؤوليت بعد از كودتاى 28 مرداد 1332 فرماندار نظامى تهران شد.
هدف حكومت نظامى قلع و قمع بيشتر مبارزان، دستگيرى فعالان سياسى و مذهبى جلوگيرى از تشكلهاى مردم در شب، جمع آورى اجساد و انتقال آنان به اماكن خاص و محو آثار كشتار و مشخص نشدن تعداد كشته شدگان، بود اين اولين بارى است كه در تاريخ معاصر ايران به دليل رشد و گسترش نهضت اسلامى، حكومت نظامى اعلام مىگرديد با اين وجود در شانزدهم خرداد تهران همچنان شاهد صحنههاى تظاهرات مردمى و مقابله آنان با قواى نظامى و انتظامى بود، در حالى كه عوامل رژيم تصور مىكردند با برقرارى شرايط فوق العاده ديگر مردم دست به تظاهرات و مقاومت نمىزنند. حركت پرشور مردم در اين روز منجر به شهادت و مجروح شدن عدهاى و دستگيرى تعدادى ديگر شد و سرانجام حوالى ظهر متوقف شد و به تدريج آرامش بر مركز حكومت حاكم گرديد.(3)
كفن پوشان پيشوا و ورامين
در پيشوا از توابع شهرستان ورامين هيأتهاى عزادارى از نقاط مختلف در صبح روز شانزدهم خرداد در حسينه حاج غلام على رحيمى واقع در اول بازار(ميدان امام كنونى) جمع شدند و در غالب دستجات سوگوارى براى اجراى مراسم بنى اسد از داخل بازار، از چهار سوق عبور كردند و وارد صحن امامزاده جعفر شدند و در داخل اين صحن، مراسم مزبور را اجرا كردند مقدارى كه از عزادارى گذشت در همان مجلس خبر دستگيرى آيت اللّه خمينى توسط سيد رضا نيّرى (رئيس سابق كميته امداد امام خمينى) به چند نفر رسيد، با اطلاع از اين واقعه، لحن مرثيه و مداحى تغيير يافت و مردم از مظلوميت امام خمينى و حادثه خونين فيضيه سخن گفتند و شعار دادند:
خمينى خمينى خدا نگهدار تو
بميرد بميرد دشمن خونخوار تو
جمعيت پس از اين مراسم مصمم گرديدند به تهران بروند تا نسبت به دستگيرى امام اعتراض و راهپيمايى كنند، به همين دليل راه خود را به سوى ورامين ادامه دادند، در راه عدّهاى كارگر كه براى درو گندم به منطقه آمده بودند، به جمعيت پيوستند. نرسيده به ورامين عده زيادى به استقبال تظاهر كنندگان آمدند و پس از آن كه با آب و شربت از آنان پذيرايى نمودند خود به اين تجمّع پيوستند.
جمعيت با عبور از ورامين و پيوستن عده زيادى از مردم اين شهر و روستاهاى اطراف تا كنار نهر موسى(بالاتر از بيمارستان پانزده خرداد كنونى) به راه خود ادامه دادند و تا اينجا درگيرى ايجاد نشد، آنان با گذشتن از كنار روستاى خيرآباد به باقر آباد رسيدند. كنار پل اين آبادى پاسگاه ژاندارمرى ديده مىشد. نرسيده به اين پل يك جيپ نظامى جلو جمعيت توقف كرد، عدّهاى ارتشى كه از كاميونها پياده شده بودند در آن حوالى آرايش نظامى گرفتند. سرهنگ كاويانى و سرگرد كاويانى در حالى كه اسلحه كمرى خود را به سوى جمعيت نشانه رفته بودند از تظاهر كنندگان پرسيدند كجا مىرويد، كى شما را فرستاده و رئيستان كيست، او بيايد جلو و خود را معرفى كند عدّهاى گفتند ما رئيس نداريم، همه با هم هستيم، آمدهايم بگوئيم چرا آيت اللّه خمينى را دستگير كردهايد و سپس با وجود تهديدهاى سرهنگ بهزادى به راه خود ادامه دادند و شهيد سيد مرتضى طباطبايى خطاب به وى گفت: ما نمىترسيم و برنمىگرديم، در اين موقع او توسط اسلحه كمرى اين سرهنگ به شهادت رسيد و چون تيراندازى هوايى از سوى مأموران آغاز شد در جمعيت مقدارى تلاطم پديد آمد ولى عدّهاى فرياد زدند نترسيد به راه خود ادامه دهيد، در اين هنگام با دستور سرهنگ بهزادى تيراندازى شديدى به سوى مردم آغاز شد و حتى مردمى كه در گندم زارهاى اطراف پناه گرفته بودند هدف گلوله قرار گرفتند و به شهادت رسيدند، افرادى هم زخمى و عدّهاى دستگير و مورد ضرب و شتم واقع شدند.
هوا كه رو به تاريكى رفت نيروهاى نظامى نورافكنهاى ماشينها را روى جاده افكندند و مشغول جمع آورى شهدا و زخمىها شدند، كشتهها و عدّهاى از مجروحان را كه هنوز در قيد حيات بودند مثل گونى بلند مىكردند و به داخل كاميونها پرتاب مىنمودند، فرياد ضجه و ناله برخى از آنان بر اساس اسناد و مدارك و نيز گزارش شاهدان عينى به گوش مىرسيد.(4)
در گزارشهاى مأموران وابسته به رژيم پهلوى آمده است كه مردم پيشوا و ورامين كفن پوش و با چوب و چماق به صورت دسته جمعى به سوى تهران پياده حركت نمودهاند تا به معترضين اين شهر بپيوندند ساواك تهران موضوع را چنين به ژاندارمرى اطلاع داد: عدّهاى كفن پوش از كن وعدّهاى از ورامين عازم پايتخت شدهاند. البته پس از كشت و كشتار شديد و متفرق گرديدن راهپيمايان حدود ساعت يازده روز هفدهم خرداد عدّهاى در ورامين دست به تظاهرات زدند.(5)
گسترش قيام در مناطق ديگر
علما و اهالى شيراز از ابتداى نهضت اسلامى، بر ضد رژيم استبدادى فعاليتهاى وسيعى داشتند و با شروع محرم سال 1383 ه. ق آيت شهيد سيد عبدالحسين دستغيب و آيت اللّه سيدبهاء الدين محلاتى مطالب مبسوطى درباره اوضاع كشور و سياستهاى دولت بيان كردند و به نحوى كه ساواك پيشنهاد نمود ضمن دستگيرى آنان، حالت فوق العاده در شيراز اعلام گرديد.
با انتشار خبر دستگيرى امام و تعدادى از علما و منعكس گرديدن قيام اهالى قم و تهران بعد از ظهر روز پانزدهم خرداد در اوضاع اجتماعى و سياسى شهر شيراز تحولاتى بوجود آمد، گروههايى از مردم، از چند ناحيه به سوى مركز شهر و مسجد وكيل حركت كردند. تظاهرات و درگيرى با قواى انتظامى در آخرين ساعات اين روز آغاز گرديد و تا ظهر روز بعد ادامه يافت، در اين مدت تعدادى شهيد و مجروح شدند و عدّهاى پس از دستگيرى روانه زندان گرديدند. طى مقابله مردم با مأموران شهربانى تعدادى از مشروب فروشى و محل كسب كه به فرقه ضاله بهائيت تعلّق داشت آتش زده شد و براى رهايى از وضع بوجود آمده در كميسيونى مركب از استاندار، فرماندهى نيروهاى جنوب، فرماندهان لشكر، ژاندارمرى و رئيس شهربانى كه در ساواك شيراز تشكيل شد، تصميم بر اين گرديد كه آيات محترم دستغيب، محلاتى، ميرزا هاشم دستغيب، شيخ مجدالدين مصباحى و جلال الدين آيت اللّه زاده، دستگير شوند، آنان به اين حركت بسنده نكردند و براى جلوگيرى از شعله ور گرديدن قيام، روز شانزدهم خرداد در شيراز حكومت نظامى اعلام گرديد امّا مردم بر خلاف اين وضع در مقابل نيروهاى امنيتى مقاومت مىكردند.(6)
در خمين نيز مردم به عنوان اعتراض نسبت به بازداشت امام خمينى مغازهها و محل كسب و كار را تعطيل كردند و تظاهراتى هم در اين ارتباط به عمل آوردند و البته به دليل كوچكى شهر و پراكندگى جمعيت امكان فعاليتهاى گسترده سياسى و اجتماعى در اين شهرستان وجود نداشت.(7)
اهالى كاشان به دليل حضور مؤثر علماى متعدد و سابقه تدين مردم از اين نهضت اسلامى استقبال گرديد و افراد زيادى علاوه بر شركت در تظاهرات و مقاومت در برابر قواى انتظامى چند خانه و مغازه را كه به افراد فرقه ضالّه بهائيت تعلّق داشت آتش زدند.
در گزارش ژاندارمرى اين شهرستان مىخوانيم: جمعيت زيادى پس از حركت در خيابانها و ميدان فيض تجمع نموده و فعاليتهاى بانك ملّى و كارخانجات ريسندگى را تعطيل كرده و كارگران را وادار مىنمايند با آنان ائتلاف كنند. سپس با سلاح سرد از قبيل سنگ و چوب اقدام به شكستن شيشههاى عمارت دادگسترى نموده و به سوى شهربانى هجوم مىآورند. عدّهاى از مهاجمان با پرچم و تعدادى از آنها قرآن همراه دارند كه موقع برخورد با مأموران قرآن را روى دست گرفته و به آنان اظهار داشتهاند: ما آيت اللّه خمينى را مىخواهيم.
در جريان مبارزات مردم كاشان در روزهاى 15 و 16 خرداد نيز عدّهاى به شهادت رسيدند و تعدادى مجروح و دستگير شدند.(8)
سرانجام بر اثر پيگيرى علما، مقاومت مردم و حمايت امّت مسلمان از امام و نفوذ معنوى رهبرى در ميان ملل مسلمان امام خمينى آزاد گرديد و در 17 فروردين 1343، به قم بازگشت و بدين گونه رژيم استبدادى تسليم حركت خودجوش مردمى كه ريشهدر ديانت و مذهب داشت گرديد.
خشم مقدّس
قيام پانزدهم خرداد نقطه عطفى در تاريخ مبارزات ايران به شمار مىرود، در واقع مىتوان خاطرنشان ساخت كه اين حركت سترگ صبح صادقى بود كه طلوع خورشيدى فروزان را نويد مىداد و ريشههاى آن را بايد در تلاش براى مقابله با طرحى كه استعمارگران براى جدا كردن مسلمانان از اسلام، در كشورهاى مسلمان به اجرا در مىآوردند جستجو كرد، امام خمينى از همان آغاز، حركات به ظاهر اصلاحى و نوگرايانه رژيم را توطئهاى در برابر هويت اصيل اسلامى و تهاجم به فرهنگ مذهبى تشخيص داد و به همين دليل اصلاحطلبى رژيم استبداد پيشه را مردود دانست و بنا را بر نفى دستگاه ستم و برقرارى نظام اسلامى و بازگشت جامعه مسلمان به اصالتهاى دينى و بومى گذاشت. در تاريخ 29/2/1342 عدّهاى از روحانيان و ديگر اقشار مردم براى كسب تكليف به محضر امام خمينى آمدند و درباره چگونگى اجراى مراسم محرم از ايشان رهنمود مىگرفتند، امام در فرازى از بيانات خود، فرمودند: «… تمام اينها تقصير شاه مملكت است كه نمىتواند مملكت دارى كند، حق هم دارد نتواند مملكت دارى كند چون سلطنت غصبى است و هر چيز غصبى زود از بين مىرود، حالا ما كارى به اين موضوع نداريم سلطنت هم مال خودش. ما مىگوئيم چرا كارهايى را كه بر خلاف دين است انجام مىدهيد. شاه مىخواهد مثل پدرش بى دينى را رواج دهد. چقدر ما نصيحت كرديم كه اين كارها نتيجه نداد. كسى گوش نداد اكنون كه به گفته ما گوش نمىدهند ما هم به يارى خدا مخالفين دين را سرنگون مىكنيم. حالا هر مقامى مىخواهد باشد، خواه شاه مملكت خواه دولت…»(9)
همچنين امام در جلسهاى كه در هفتم خرداد 1342 برگزار گرديد در سخنانى علما را خطاب قرار داده و از آنان خواستند مردم را نسبت به حوادثى كه در كشور مىگذرد آگاه كنند و اتحاد و اتفاق را بين آحاد جامعه گسترش دهند، امام در بخشى از اين سخنان فرمودند: «بايد فكر اساسى بكنيم و همه با هم دست اتفاق بدهيم تا حساب اين لامذهبى را برسيم در غير اين صورت دين و ايمان ما در خطر است و راهى كه شاه و دولت در پيش دارند لطمه بزرگ و جبران ناپذيرى را به دين اسلام خواهد زد بنابراين بايد با اتحاد و اتفاق جلو اين خطر بزرگ را گرفته و عليه آنان قيام كنيد. ضمناً اگر هيچ يك از علما در اين امر شركت نمىكنند به من بگويند تا من بدانم در مورد مقابله با آنها (عوامل استبداد) چه بايستى بكنم…»(10)
امام در نامهاى خطاب به آيت اللّه خوانسارى، كه در تهران اقامت داشت، نوشت: «شما بايد مردم را دعوت به قيام كنيد. شما بايد مردم را به اتحاد دعوت كنيد تا موقعى كه مىخواهيم دستور قيام دهيم آنها آماده باشند تا ريشه شاه و دولت را از ميان برداريم. چرا علماى تهران در مقابل اين گرگهاى درنده سكوت اختيار كردهاند؟ چرا در مقابل اين لامذهبها كه مىخواهند دين را از دستمان بگيرند سكوت كردهاند؟ چرا در مقابل شاه كه مىخواهد روحانيت را از ميان بردارد قيام نمىكنيد؟ ما چند سال صبر كردهايم، در زمان پدرش (رضا خان) هر كارى كرد هيچ كس حرفى نزد، گفتهاند ببينيم آخرالامر چه مىشود. حالا پسرش دارد لطمه به دين مىزند. بايد هر طورى هست حساب او را تسويه كنيم. از امروز به بعد سكوت فايده ندارد، امروز روزى است كه بايد در مقابل لامذهبىها قيام كرد…»(11)
خاستگاه اين قيام از نقش و جايگاه روحانيت شيعه در جامعه ايران و پيروى مردم از آنان ناشى مىگردد، زيرا در طول يكصد سال اخير تاريخ معاصر علماى مبارز و انقلابى از موضعى مذهبى و ارزشى و به قصد دفاع از ديانت و مخالفت با منكرات و خلافكارىها و نيز اعتراض به سياستها و برنامههاى ضد اسلامى قاجاريه و خاندان پهلوى، مردمانى معتقد و متدين را عليه سلطه گرى آنان بسيج كردهاند، جالب آن كه تمامى اين خروشها وجنبشها كه صبغهاى مذهبى دارند از مركز عبادت و تقوا و كانون يكتاپرستى يعنى مسجد شكل مىگيرند، در قيام 15 خرداد 1342ش مساجد به عنوان ستاد اجرايى نهضت امام خمينى عمل مىكردند و قيام را سازماندهى مىنمودند، نيروهاى با اخلاص در اين مكان مقدّس متحد شدند و در پرتو معنويت مسجد و زير چتر حمايتى، تداركاتى و تهييج كنندگى مساجد به خيابانها ريختند و با شجاعتى وصفناپذير، آن گونه عمل كردند كه زمينههاى سقوط رژيم سلطنتى را فراهم نمودند و حيات سياسى اجتماعى ستمگران جفا پيشه را در معرض تهديدى جدّى قرار دادند.
امام خمينى به عنوان رهبرى مقتدر و مرجعى روشن ضمير به خوبى تهاجم فكرى و فرهنگى دشمنان اسلام را در موارد گوناگون به خوبى دريافت و براى اين آلودگىها تلاش كرد، در واقع رژيم از حدود الهى و احكام اسلامى تخطّى مىنمود، مىخواست دين را از سياست جدا كند، انحراف و بدعت در باورهاى دينى ايجاد مىكرد و مكتبهاى پوشالى را ترويج مىنمود تا بر اثر اين سيلاب شديد و توفان خطرناك معنويت از جامعه محو گردد و زمينه براى سلطه فرهنگى و اشاعه برترىهاى تفكرات ماده گرايى و امپرياليستى مهيّا شود، از اين روى امام مبارزات خود را به قصد پيشگيرى و كنترل حركتهاى ضد مذهبى پىگرفت و مردم را در اين راستا بسيج كرد امّا وقتى رژيم تهاجم همه جانبه خود را عليه امام و حاميانش آغاز كرد. دست از خلافكارىها و منكرات بر نداشت امام اصل نظام شاهنشاهى را هدف قرار داد، البته آن رهبر هوشيار و با درايت مبارزه با صهيونيسم و اشغالگران قدس، جلوگيرى از نفوذ فرقه ضالّه بهائيت در امور اجرايى، سياسى و فرهنگى ايران را هم در نظر داشت، چرا كه اين فرقه ضمن رواج خلاف و انحرافات زياد بسترى را براى نفوذ استكبار و صهيونيست در ايران فراهم مىكردند، از اين جهت امام از علما و ساير اقشار مسلمين مىخواهد با تشريك مساعى، اتحاد و انسجام، قرآن و اسلام را از خطرى كه در پيش است نجات دهند.
بنابراين نيروهاى مذهبى با انگيزههاى مذهبى و به منظور صيانت از اسلام، ارزشها و اهداف عالى رهبرى نهضت در اين قيام شركت كردند و البته هدف اصلى امام، حاكميت قوانين اسلام و اجراى شريعت اسلامى، قطع زنجيرهاى وابستگى، خلع ايادى داخلى و براندازى نظام سلطه بود. با اين وصف قيام 15 خرداد 1342 داراى مشخصاتى بود كه هيچ كدام از جنبشهاى اجتماعى پيشين ايران واجد اين امتيازات نبود چرا كه اين حركت همانگونه كه اشاره شد ضمن آن كه نقطه عطفى در سير تحولات سياسى، اجتماعى و فرهنگى ايران به شمار مىرفت، سمت و سويى كاملاً ارزشى و مذهبى داشت.
بركات و ثمرات
قيام خونين 15 خرداد 1342 بركات سياسى، فرهنگى و تبعات سازنده و بنيادى در تاريخ انقلاب اسلامى ايران بر جاى گذاشت كه در ذيل به محورها و فرازهايى از آن اشاره مىگردد:
1- اين قيام خمير مايه نهضت اسلامى ايران و بذر انقلاب اسلامى سال 1357 بود امام خمينى مىفرمايد: «با فرا رسيدن 15 خرداد خاطره غمانگيز حماسه آفرين اين روز تاريخى تجديد مىشود، روزى كه طليعه نهضت اسلامى اين ملت شجاع و غيور گرديده (است)…»(12)
2- قرار گرفتن مرجعيت شيعه در سطح رهبرى نيروهاى مذهبى چنان كه امام به اين نكته تصريح فرمودهاند(13) و نيز تثبيت مرجعيت و رهبرى امام با تأييد مراجع و علما و حمايت مردم.
3- درهم شكسته شدن قدرت رژيم ستم شاهى و اين نكته از فرمايشات امام مستفاد مىگردد: «قيام 15 خرداد اسطوره قدرت ستم شاهى را درهم شكست و افسانهها و افسونها را باطل كرد شهادت جوانان رشيد و زنان و مردان در آن روز سدّ عظيم قدرت شيطانى را از بنيان سست نمود».(14)
4- تربيت و پرورش ايثارگران و مبارزان مؤمن، چنانچه امام متذكر گرديدهاند: «نهضت دوازده محرم (15 خرداد) در مقابل كاخ ظلم شاه و اجانب، به پيروى از نهضت مقدّس حسينى چنان سازنده و كوبنده بود كه مردانى مجاهد و بيدار و فداكار تحويل جامعه داد كه با تحرك و فداكارى، روزگار را بر ستمكاران و خائنان سياه نمودند.»(15)
5 – بيدارى اقشار مردم نسبت به مسايل سياسى و اجتماعى: امام خمينى در اينباره فرمودهاند: «در عين حالى كه پانزده خرداد، مصيبت براى ما بود، لكن اين موهبت (را) هم خداى تبارك و تعالى به ما عطا كرد كه مردم بيدار شدند و لبيك گفتند به صداى روحانيون»(16) و نيز در فراز يكى از بيانات خود يادآور شدهاند: «(اين نهضت) ملّت بزرگ را چنان هوشيار و متحرّك و پيوسته كرد كه خواب را از چشم بيگانه و بيگانه پرستان ربود و حوزههاى علميه و دانشگاهها و بازارها را به صورت دژ مدافع از عدالت خواهى و از اسلام و مذهب مقدّس درآورد…»(17)
6- اتحاد اقشار گوناگون: مبارزات عميق و حساب شده امام خمينى در 15 خرداد ضمن آن كه شعور سياسى و درك اجتماعى مردم را ارتقاء داد و سكوت چندين ساله آنان را به فرياد و از قعود به جهاد تبديل كرد؛ آنان را براى درهم كوبيدن جبهه باطل منسجم و متحد ساخت و همگان در زير خيمه الهى كه امام(ره) آن را بر افراشته بود گرد آمدند كه متحد جانهاى شيران خداست. تمسّك به رشته الهى موجب گرديد مردان و زنان دلاورانه به ميدان مبارزه گام نهند و رسالت تشيع را پاس دارند، آنان يكپارچه و بهم پيوسته،مقاوم و استوار به دژخيمان حقير فهماندند كه اگر تنديس آرمان اسلامى را از ميان امّت مسلمان دور كنند، شكوه فوران خون، خطوط سيماى مقدس و مصمم اين تنديس معنوى را ترسيم خواهد كرد و هيچگاه ديانت به بوته فراموشى سپرده نمىشود.
پىنوشتها: –
1. تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، ص 285 – 284، تاريخ قيام پانزده خرداد به روايت اسناد، ج 2، ص 16 – 19؛ خاطرات آيت اللّه خلخالى، ج 1، ص 111 – 110.
2. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سياسى، ج 1، ص 520 – 510؛ تاريخ قيام پانزده خرداد به روايت اسناد، ج2، 29 – 18.
3. روايت خرداد قيام مردم شهرستان ورامين در 15 خرداد 1343 به روايت خاطره، تحقيق و تأليف سيد رضا حسين زاده، ص 63 – 48.
4. تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد، ج 2، ص 31 – 30.
5. بنگريد به كتاب خاطرات 15 خرداد شيراز، دفتر ادبيات انقلاب اسلامى، تهران، 1373.
6. نك: خمين درگذر تاريخ، محمد جواد مرادى نيا.
7. تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، ج 1.
8. سه سخنرانى منتشر نشده از امام خمينى در آستانه قيام 15 خرداد، روزنامه ايران شنبه 13 خرداد 1374، سال اول، ش 96، ص 8.
9. همان مأخذ.
10. صحيفه امام، ج 1، ص 238.
11. همان، ج 8، ص 50.
12. همان، ج 3، ص 246 – 245.
13. همان، ج 19، ص 217.
14. همان، ج 3، ص 315 – 314.
15. همان، ج 12، ص 387.
16. همان، ج 3، ص 315.
هشدارهاى اجتماعى 12
قال على(ع): “اِيّاكَ وَ العَجَلَ فَأِنّه مَقرُونٌ بِالعِثار؛()از شتاب كردن در كارها دورى كن، زيرا عجله و شتابكارى با لغزش همراه است.
در اين سخن نورانى علوى به هشدار ديگرى از هشدارهاى اجتماعى اشاره شده است كه معمولاً بيشتر انسانها در زندگى اجتماعى گرفتار آن هستند و آن «شتابكارى و شتابزدگى» است.
راغب اصفهانى در تبيين واژه عجله گويد:
«هر چيزى را كه آدمى پيش از وقت و فصل
خودش طلب كند بر آن (عجله) صدق مىكند و ريشه اين صفت نكوهيده در قوه شهويه انسانى است از اين رو غالباً مورد مذمت و نكوهش قرار گرفته است.»()
مرحوم نراقى گويد:
«عجله و شتابكارى آن است كه آدمى به مجرد اين كه امرى به خاطر او خطور كند اقدام به آن نمايد، بدون آن كه اطراف آن را ملاحظه نمايد و در عاقبت آن تأمّل كند، و اين از كم دلى و ضعف نفس است. و از راه هاى بزرگ شيطان و ان لعين، بسيارى از فرزندان آدم را با اين صفت به هلاكت رسانيده.»()
-عوامل شتابزدگى
عشق و علاقه بيش از حد به يك موضوع، سطحى نگرى و بسته انديشيدن و نيز سيطره هوى و هوس بر انسان هر كدام به نوبه خود مىتوانند از عوامل عجله و شتابزدگى در كارها بشمار آيند.
مثلاً در خريد و فروش و معامله منزل و اتومبيل و يا در امر مهم ازدواج و يا در انتخاب شريك تجارى ممكن است انسان بر اثر شتاب و عجله گرفتار مشكلات فراوان و گاه خانمان سوز گردد. انسان در گزينش همكار، همراه و همسر نبايد بى گدار به آب زند بلكه بايد جوانب آن را به شايستگى بررسى نمايد تا به پى آمدهاى ناگوار آن گرفتار نشود.
از آن جا كه بررسىهاى سطحى و شتابان حقيقت را بر انسان آشكار نمىسازد، چه بسا با يك اقدام بى تأمّل و با شروع يك كار با دستپاچگى در دست اندازهايى بيفتد كه به آسانى نتواند از آن بيرون آيد.
از اين رو گفتهاند «به بين جا را بنه پارا» پيش از آن كه پروژهاى را در زندگى آغاز كنى پيرامون آن بيانديش، منافع و مضار، سود و زيان آن را چه مادى و چه معنوى بررسى كن، آن گاه دست به انجام و اقدام آن بزن. چه بسيارند كسانى كه بر اثر شتابزدگى، يك عمر در پشيمانى و ندامت زيستهاند و نتوانستهاند پيآمدهاى زيانبار اقدام عجولانه خود را جبران نمايند. تلخ كامىها، شكستها و مصيبتهاى فراوانى كه بر اثر شتابزدگى دامنگير انسانها شده است قابل شمارش نيست، بسيارى از ما انسانها در پرونده كارى خود از اين شتابكارىها داشته و به خسارتهاى آن واقفيم، چه خوب است كه آنها را مايه عبرت و سرمايه آينده خويش و فرزندانمان قرار دهيم و از عجله و شتابزدگى در زندگى فردى و اجتماعى بپرهيزيم.
نكوهش شتابزدگى در فرهنگ دينى
اسلام از هر چيزى كه آدمى را از رسيدن به كمال معنوى و نتيجه مطلوب در زندگى باز ميدارد به شدت جلوگيرى كرده و آن را مورد نكوهش قرار داده و نسبت به آن هشدار داده است تا انسان با توجه به آن
نكوهشها و هشدارها بىفكرى و بىتدبيرى نكند و با مطالعه و بصيرت همه سويه امور زندگى اجتماعى خود را سامان دهى نمايد. در رابطه با عجله و شتابكارى نيز همين نكوهشها و هشدارها را مشاهده مىكنيم:
امام على(ع) فرمود:
«ايّاك و العجلة بالأمور قبل اوانها و التّساقط فيها عند زمانها؛() از شتاب كردن در كارها پيش از فرارسيدن زمان آنها، و كوتاهى كردن در آنها وقتى زمانشان فرا رسيد دورى كن.»
در اين حديث شريف عدم زمانشناسى ريشه شتابزدگى شمرده شده و ضرورت زمانشناسى براى انجام كارها از وظايف انسان مسلمان بشمار آمده است.
كسى كه فصل و زمان انجام كار را نشناسد دست به اقدام آن در غير زمان انجام آن ميزند و كار او ابتر و بىنتيجه مىگردد.
از سوى ديگر اگر فصل انجام كارى فرا رسيد و آن را انجام نداد فرصت را از دست داده و كوتاهى در انجام آن نموده است.
مانند كسى كه ميوه را قبل از رسيدن بچيند و يا ميوه رسيده را با تأخير از درخت جدا كند كه در هر دو صورت زيان كرده و كارى بىحاصل انجام داده است.
در بيان ديگرى آن حضرت شتابزدگى را با نابخردى همسو دانسته است:
«من الخرق المعاجلة قبل الامكان و الاناة بعد الفرصة؛() شتاب در كارى پيش از توانايى يافتن آن، و سستى و درنگ بعد از دست دادن فرصت، نشانه نابخردى است.»
از پى آمدهاى شتابزدگى اندوه و غصه بى پايان است، امام على(ع) فرمود:
«العجل قبل الأمكان يوجب الغصّة؛() شتاب كردن پيش از توانايى يافتن بر كارى موجب اندوه است.»
لغزش و لغزندگى يكى ديگر از پيآمدها و آثار زيانبار عجله است كه در فرهنگ دينى نسبت به آن هشدار داده شده است:
امام على(ع) فرمود:
«العجل يوجب العثار؛() شتابكارى موجب لغزش است.»
«مع العجل يكثر الزلل؛() با شتابزدگى
لغزشها زياد مىشود.»
امام جواد (ع) سه چيز را مايه پشيمان نشدن در كارها بيان كرده است:
«ثلاثٌ من كنّ فيه لم يندم: ترك العجلة و المشورة و التّوكّل على اللّه عند العزيمه؛() سه صفت است كه در هر كه باشد در كارهاى زندگى دچار پشيمانى نگردد :1ـ شتاب نكردن 2ـ راى زنى نمودن ـ3 توكل بر خدا به هنگام انجام كار داشتن.»
-عجله ممدوح
آنچه درباره ناپسند بودن و زيانبار بودن شتابزدگى به قلم آورديم از يك نگاه كلان و كلى درست است، اما از اين نكته نبايد غافل شويم كه فرق است بين سرعت و شتاب در كار خير و بين شتابكارى و شتابزدگى در انجام كارها.
«عجله مذموم آن است كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت، صورت گيرد، و عجله ممدوح آن است كه: بعد از تصميمگيرى لازم در اجرا درنگ نشود و لذا در روايات مىخوانيم كه در كار خير عجله كنيد. يعنى بعد از آنكه خير بودن كارى ثابت شد، ديگر جاى مسامحه نيست.»()
آنچه در فرهنگ دينى به عنوان «عجله ناپسند» مورد نكوهش قرار گرفته آن مواردى است كه انسان چشم و گوش بسته بدون مطالعه و بدون بررسى كارشناسانه بخواهد دست به كارى كوچك يا بزرگ بزند كه نميداند خير است يا شر. به نفع است يا به ضرر، اما آن گاه كه كارى را با بصيرت مورد مطالعه قرار داد و تمام جوانب آن را با همه احتمالات آن بررسى كرد و معلوم شد كه انجام آن ضررى به دين و دنياى او نميزند، بلكه خير و بركت و عاقبت به خيرى را به دنبال دارد. مسامحه و تأخير در آن روا نيست، بلكه سرعت و شتاب مورد تأكيد و سفارش دين نيز مىباشد، آياتى از قبيل:
الف: «سارعوا الى مغفرة من ربكم.»()
ب :«فاستبقوا الخيرات.»()
گوياى اين واقعيت است كه در كار خير حاجت به استخاره نيست، اگر خير بودن آن برايت روشن شده و به اثبات رسيده است در انجام آن درنگ روا مدار.
امام صادق(ع) فرمود:
«مَن هَمّ بِشَىءٍ مِنَ الخَيرِ فَليُعَجِّلُهُ فَاِنّ َكُلَّ شَىء فيه تَأخيرٌ فَأِنّ لِلشَّيطانِ فيه نَظرةٌ؛() كسى كه تصميم به كار خيرى گرفت، بايد عجله كند، زيرا هر كارى را كه در آن تأخير كنيد، شيطان در آن حيلهاى مىكند.»
رسولخدا(ص) فرمود:
«اِنَّ اللّه يُحبّ مِنَ الخَير ما يُعجّل؛() خداوند كار نيكى را دوست دارد كه در آن شتاب شود.»
امام صادق(ع) فرمود:
«كان ابى يقول: اذا هممت بخير فبادر، فأنّك لا تدرى ما يحدث؛() پدرم مىفرمود: هرگاه آهنگ كار خوبى كردى،بشتاب، زيرا نميدانى كه چه پيش خواهد آمد.»
در انجام كار خير رهزنان بسيارند چه شياطين داخلى و چه شيطنتهاى بيرونى، چه بسا انسان به قصد انجام كار خيرى مصمم مىشود ولى براثر تأخير و باخبر شدن دوستان، يا خويشان و فرزندان و يا افراد بى انگيزه در كار خير، در انجام آن دچار ترديد و دو دلى مىشود و در نتيجه به انجام آن كار موفق نمىگردد.
رسولخدا(ص) فرمود:
«درنگ كردن در هر كارى خوب است به جز در كار آخرت.»()
-وقار و درنگ
«ضد صفت عجله “وقار” است و آن عبارت است از اطمينان نفس و سكون آن در گفتار و كردار و حركات و سكنات، هم پيش از آن كه شروع در يكى از آنها كند، و هم بعد از آن تا هر جزئى از آن كار را به موافق فكر و تدبير به جا آورد.
و تأمل نمودن پيش از شروع را “توقف” گويند، و تأمّل بعد از آن را “تأنّى” و “انائت” نامند، پس وقار شامل اين هر دو است و آن نتيجه قوت نفس و پر دلى است.»()
در بخش اول نوشتار گفته شد كه عجله هم مورد نكوهش است و هم مورد هشدار و بايد از آن دورى جست و پرهيز كرد، آنچه در اين فصل مورد بررسى و توجه است صفت مقابل آن يعنى درنگ كردن در كارها و
شتاب نكردن در انجام و شروع آنهاست.
در معارف و فرهنگ دينى به اين نكته نيز توجه شده و با عبارتهاى گوناگون از آن ستايش و مدح شده است.
رسولخدا(ص) فرمود:
«الأناة من اللّه و العجلة من الشّيطان؛() درنگ و تأنى در كارها از سوى خداى رحمان است و شتاب و عجله در آنها از سياستهاى شيطان.»
روشن است كه هدفهاى غريزه حيوانى ريشه شيطانى دارد و چون غريزه حيوانى انسان كفاف آن را نميدهد و كم ميآورد. جويندگان اهداف حيوانى همواره عجول و شتابزدهاند چون خطر از دست دادن آن مال و منال و مقام و مانند آن را ميدهند و ترس آن را دارند كه رقيبان آنها را از دست آنان بگيرند، از اين رو اين گونه كسان هميشه در دام صفت زشت عجله گرفتارند.
اما كسانى كه دنبال اهداف انسانى هستند، چون زير پوشش صفت رحمانى حق قرار دادند و اين رحمانيت آن اندازه گسترش دارد كه همه اشياء عالم را فرا گرفته است، از اين رو خطر از دست دادن و ربايش در آن وجود ندارد به همين جهت خواستاران آنها با تأمّل و درنگ به سوى آنها گام برمى دارند.
و نكته اين كه در دعا مىخوانيم خداوند شتابكار نيست همين است كه:
«انّما يعجّل من يخاف الفوت؛() همانا كسى شتاب مىكند كه ترس از دست دادن چيزى را داشته باشد.»
بنابراين آن كس كه نگرش رحمانى دارد وجودش درياى بى طوفان و آرامى را مانند است كه هيچگاه دچار امواج نمىگردد و طمأنينه و وقار و آرامش بر وجودش حاكم
است و اما كسى كه نگرش و نگاه شيطانى دارد، همواره در اضطراب و تلاطم است و هر آن احتمال از دست دادن داشته ها را ميدهد و از اين رو همواره شتابان و شتابزده عمل مىكند تا از رقباى دنياطلب و افزون خواه خويش عقب نيفتد.
امام صادق(ع) فرمود:
«مَعَ التَّثَبّتِ تَكُونُ السَّلامَةُ وَ مَعَ العَجَلَه تَكُون النَّدامَة؛() در درنگ كردن سلامت است و در عجله ندامت.»
رسولخدا(ص) فرمود:
«اِنّما اَهلَكَ النّاسَ العَجَلَةُ وَلَو اَنَّ الناسَ تَثَبَّتُوا لَم يهلك اَحدٌ؛() مردم را عجله نابود مىكند، اگر مردم با تأمّل كارها را انجام ميدادند، كسى هلاك نمىشد.»
-تدبير و تأنى در مديريت
يكى از آسيبهاى بزرگ مديريت و مديران در جريان حاكميت و حكومت دينى، بلاى شتابزدگى و اقدامهاى غير كارشناسانه و شتابزده است.
مدير مدبّر كسى است كه پشت صحنه هاى تصميمگيرى را شفاف ببيند و بشناسد و پيآمدهاى مصوبات و برنامه ها را مورد بررسى قرار دهد، از اظهار و اعلام برنامه ها و پروژه هاى خام به شدت پرهيز نمايد.
امام جواد(ع) مىفرمايد:
«اظهار الشّىء قبل ان يستحكم مفسدةٌ له؛() آشكار ساختن هر چيز (برنامه ها و سياستهاى آينده) پيش از آن كه جوانب آن مستحكم شده باشد فسادانگيز است.»
مدير آگاه و بصير از مطرح كردن طرحهاى ناپخته دورى مىكند تا دچار شتابزدگى نگردد. در روايات اسلامى آمده است كه:
«بِئس الظَّهيرُ اَلرَّأىُ القَصير؛() بد پشتوانهاى است فكر خام (و كارشناسى نشده حرفى زدن و طرحى را اعلام كردن)».
خطر شتابزدگى در مديران ارشد نظام به مراتب از مديران ميانى آسيب آفرينتر است از اين رو بايد در تصميم گيريهاى كلان اقتصادى، اجتماعى، سياسى، نظامى و هر گونه اظهار نظرى كه مربوط به زيرساختهاى فرهنگى و اجتماعى است، كمال احتياط و تأنى و تأمّل را داشته باشند و هيچگاه احساساتى و شتابزده دست به كارى نزنند و مردم هم دولتمردان را در انجام كارها و طرحها به شتابكارى نكشانند. مقام معظم رهبرى همواره به دولتمردان و مردم اين توصيه را داشتهاند كه با يادآورى آن تذكر پدرانه و توصيه پيامبرانه در حكم تنفيذ رئيس جمهور دولت نهم اين بخش از نوشتار را به پايان مىبريم:
«البته نبايد شتابزدگى كرد. من هم به رئيس جمهور محترم عرض مىكنم كه از شتابزدگى اجتناب شود، آرمانها با جدّيت تعقيب شود. اما هيچ گونه شتابزدگى به وجود نيايد هم به مردم عزيزمان توصيه مىكنم كه در درخواستها شتابزدگى را اعمال نكنند.»()
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. غررالحكم، ج 2.
. مفردات راغب واژه (عجل).
. معراج السعادة، ص 218، چاپ هجرت.
. ميزان الحكمه، ج 7، مترجم، ص 3488.
. همان.
. همان.
. ميزان الحكمه، ج 7، ص 3484.
. همان.
. بحارالانوار، ج 75، ص .81
. تفسير نمونه، ج 12، ص 60.
. سوره آل عمران، آيه .133
. مائده، آيه .48
. تفسير نمونه، ج 12، ص 45.
. همان.
. ميزان الحكمه، ج 7، ص .3486
. همان.
. معراج السعادة، ص .221
. ميزان الحكمة، ج 7، ص .3484
. مصباح المتهجد، ص .195
. ميزان الحكمة، ج 7، ص .3484
. همان.
. تحف العقول، ترجمه حسن زاده، ص .826
. غررالحكم، واژه (رأى).
. سخنان مقام معظم رهبرى 12/5/.84
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
محمد اصغرى نژاد
اگر من فرماندهام مىگويم نماز نخوان
در خاطره برادر ناصر على بابايى آمده است: چند روزى به عمليات والفجر 10 مانده بود كه به اتفاق حاج احمد و دو كرد عراقى كه با منطقه آشنا بودند، براى شناسايى به عمق منطقه حلبچه رفتيم…پس از مدتى راهپيمايى در غارى دور از ديد دشمن چند ساعتى را به استراحت پرداختيم با تاريكى هوا حركت كرديم. (آن دو كرد) زياد مورد اطمينان نبودند اما در حد يك بلدچى بايستى از آنها استفاده مىكرديم… خود را فرمانده ما مىدانستند. به هر حال از نقطه حساس منطقه كه بين دشمن بود عبور كرديم و پشت سر آنان رسيديم. صداى كش كش پاها و صحبت آنان (دو كرد عراقى) نه تنها نماز من بلكه هر صدايى را تحت الشعاع قرار مىداد. به محض اينكه متوجه نماز خواندن من شدند، شروع به نق زدن كردند كه حالا چه وقت نماز خواندن است. من كه حرف او را بى اساس مىديدم، گوشم بدهكار نبود و نماز را ادامه دادم. يك مرتبه اسلحه خود را بر زمين كوبيد و با صداى بلند گفت: مگر نمىگويم نماز نخوان. دشمن متوجه مىشود چرا گوش نمىكنى؟! اگر من فرماندهام مىگويم نماز نخوان. من نماز را تمام كردم و دستور فرمانده عراقى را اطاعت نكردم.(1)
اگر مثل آنها نباشم، فرمانده عادلى نيستم
در خاطرهاى از حجت الاسلام بختيارى نقل شده است: روزى او (قائم مقام لشكر پنج خراسان، شهيد چراغچى) را ديدم در حالى كه لباسهايى كهنه به تن و پوتينهايى رنگ و رو رفته به پا داشت. درست در هيئت يك بسيجى در سنگرى دور افتاده. بعدها در غياب او براى نيروها سخنرانى كردم و از منش و افتادگى اش قدرى تعريف كردم و گفتم: اين از عظمت و اخلاص يك فرمانده و سردار است كه مانند نيروهاى زير دستش لباس بپوشد. نمىدانم چه جور خبر به او رسيده بود كه به من گفت: حاج آقا، بهتر بود از اين موضع عبور مىكرديد و چيزى راجع به من نمىگفتيد.
گفتم: براى من جالب بود كه شما به عنوان يك فرمانده لايق، اين لباس را بپوشيد.
گفت: حاج آقا، علتش اين است كه گاهى اوقات سهميه لباس وپوتين به همه نيروها نمىرسد. آنها لباسهاى كهنه مىپوشند. ديدم اگر مثل آنها نباشم، فرمانده عادلى نيستم.(2)
جارو كردن فرمانده
در خاطرهاى از برادر مصباحى آمده است: جلسه فرماندهان در قرارگاه و تيپ برگزار شده بود. همه آمده بودند جز آقا ولى (اللّه چراغعلى قائم مقام لشكر پنج نصر خراسان) سابقه نداشت آقا ولى بدقولى و يا تأخير داشته باشد. جلسه بدون ايشان هم برگزار نمىشد. پرس و جو كرديم. آقا ولى را در اقامتگاه بسيجيان در منتهى اليه قرارگاه يافتيم. داشت زمين قرارگاه و محيط خوابگاه بسيجىها را جارو مىكرد تا وقتى بسيجىها از راه رسيدند، محيطى پاكيزه داشته باشند. و آنقدر سرگرم اينكار شده بود كه گذشت زمان را احساس نكرده بود.(3)
به روى چشم، امشب مىآيم
يكى از برادران سپاه نقل كرده است. شهيد اسماعيل دقايقى – فرمانده دلاور لشكر بدر – شبها با استفاده از تاريكى به چادرهاى بچههاى بسيجى سر مىزد و آنها را نظافت مىكرد. از بس خاكى مىگشت، اگر كسى به لشكر بدر مىآمد، نمىتوانست تشخيص بدهد فرمانده اين لشكر كيست. يكبار يكى از بچهها كه اسماعيل را نمىشناخت و فكر مىكرد نيروى خدماتى است، به او گفته بود: چرا نيامدى چادرمان را نظافت كنى؟ و او جواب داده بود: به روى چشم، امشب مىآيم.(4)
من كارى نكردهام
در روايت برادر آينه ساز آمده است: در سال 64 به من مأموريت داده شد تا مقدارى وسايل را به قرارگاه رعد ببرم و تحويل سرهنگ بابايى بدهم. تا آن زمان من و دوستانم سرهنگ بابايى را نديده بوديم… ساعتهاى آخر شب بود كه به قرارگاه رعد رسيديم. با ورودمان به قرارگاه، برادرى را كه لباس بسيجى به تن داشت و سرش را هم ماشين كرده بود، ديديم. او ضمن خوش آمد گويى از ما پرسيد: شام خوردهايد؟ گفتم: خير.
بى درنگ براى ما سفره پهن كرد و ما مشغول خوردن شديم. او ايستاده بود و منتظر ما بود تا اگر ما چيزى خواستيم، تهيه كند. همسفران من چند بار دستور آوردن آب و نان دادند و او با نهايت احترام دستورات ما را انجام داد. پس از خوردن غذا، آن بسيجى سفره را جمع كرد، سپس رفت و طولى نكشيد كه ديدم تعداد زيادى پتو روى دوشش گذاشته و وارد سوله شد. هنگام خواب از آن بسيجى پرسيدم كه چگونه بايستى خودمان را به سرهنگ بابايى معرفى كنيم. او گفت: حالا كه دير وقت است، اگر صبح بپرسيد، به شما معرفى مىكنند.
صبح زود پس از صرف صبحانه آدرس سرهنگ بابايى را گرفتيم…من به همراه دوستانم وارد اتاق شديم، همان بسيجى ديشبى را ديديم. از او پرسيديم: جناب سرهنگ بابايى كجا هستند؟
او گفت: بفرماييد.
ما كه متوجه نشده بوديم كه او چه مىگويد…، دوباره حرفمان را تكرار كرديم. بسيجى در حالى كه سرش را پايين انداخته بود، گفت: بفرماييد، خودم هستم. باورمان نمىشد كه ايشان سرهنگ بابايى باشند. به ياد دستورهاى شب پيش افتاديم و شرمنده شديم. ابتدا حرف را با عذرخواهى شروع كرديم و از حركت ديشبمان پوزش خواستيم. ايشان از عذرخواهى ما ناراحت شدند و گفتند: برادر، من كارى نكردهام، اين وظيفه من بوده است. شما همه خدمتگزاران اسلام هستيد.(5)
ما همه سرباز امام زمان(عج) هستيم
محمد على يزدى يكى از سربازان شهيد سرتيپ محمد جعفر نصر در سال 1365، خاطرهاى از ايشان نقل كرده است: تابستان سال 65 وارد خدمت سربازى شدم. پس از مدتى از اصفهان به گروهانى از لشكر 28 سنندج كه فرماندهى آن را شهيد نصر به عهده داشت، منتقل شدم. در ابتداى امر در پايين ارتفاع سورن، انباردار، سه گالن نفت 20 ليترى به من داد تا آنها را بالاى كوه ببرم. اندكى از مسير را طى كرده بودم كه فردى نظامى را ديدم كه در گوشهاى نشسته است و آيات قرآن را زير لب زمزمه مىكند. در همان حال متوجه من شد و خواندن قرآن را خاتمه داد و به سوى من آمد و گفت: «برادر، با اين بار سنگين نمىتوانى بالا بروى، بگذار كمكت كنم». پيش آمد تا يكى از گالنها را بردارد. به او گفتم زحمت مىشود، خودم مىبرم. اما قبول نكرد. يكى از گالنها را در كوله پشتى گذاشت و به دوش گرفت و يك گالن را هم دونفرى برداشتيم. در بين راه به او گفتم: تو هم سرباز اينجايى؟ گفت: «ما همه سرباز امام زمان (عج) هستيم.» سپس سراغ فرمانده (جناب سروان نصر) را از او گرفتم، گفت: «همين اطراف است» هنگام ظهر براى من غذا آماده كرد. ناهار را در يك سنگر با هم خورديم. بعد از صرف غذا به علت خستگى زياد، اندكى خوابيدم. پس از بيدارى، شخصى وارد سنگر شد و از من پرسيد: جناب سروان نصر را نديدى؟ گفتم: من نيز مىخواهم او را ببينم. با تعجب به من نگاه كرد و گفت: چطور او را نديدى؟ تو كه ناهار را با او بودى. تازه آن موقع متوجه شدم كه با جناب سروان نصر هم سفره شده بودم. از سنگر بيرون رفتم و در اطراف گشتى زدم. ديدم باز هم مثل قبل در بلندى نشسته و در حال خواندن قرآن است. نزد او رفتم و با لحنى آميخته با شرمندگى گفتم: چرا خودتان را به من معرفى نكرديد؟ باز هم جواب قبلى را دريافت كردم كه «ما همه اينجا سرباز امام زمان (عج) هستيم، و با هم هيچ فرقى نداريم.»(6)
اخلاص زياد و پرهيز از شهرت و گمنامى
در حالات سردار شهيد محمد بروجردى گفتهاند:
بروجردى همواره از مصاحبههاى مطبوعاتى و دوربين تلويزيونى گريزان بود و مىخواست كه از هياهوها و جنجالها دور بماند و گمنام باشد. هميشه اصرار داشت كه از من فيلمبردارى نكنيد، برويد از اين بچههايى كه مىجنگند فيلمبردارى كنيد. يكبار به هنگام پاكسازى محور بانه سردشت و حضور ايشان در شهرستان سردشت، يك فيلمبردار دوربين خود را به طرف او گرفت و فيلم تهيه كرد. محمد با نهايت ادب نزد وى رفت و آن قطعه فيلمى را كه مربوط به خودش بود، پس گرفت و پاره كرد. او آنچنان نفس اماره خويش را سركوب مىكرد كه حاضر بود به خاطر اسلام به هر خدمت و مسؤوليتى تن در دهد. براى او على السويه بود كه بگويند تو فرماندهاى يا مسؤوليت پايينترى بر عهدهات گذاشته شده است.(7)
در اوج فروتنى
در روايت ستوان حسن دوشن آمده است: به همراه تيمسار بابايى در قرارگاه امام حسين(ع) هويزه بوديم. روزى يكى از ناخداهاى نيروى دريايى به قرارگاه آمده بود. بابايى با لباس بسيجى و سرتراشيده در كنارى سر به زير انداخته بود و ناخدا او را زير چشمى نگاه مىكرد. ناخدا برگشت و (به شهيد بابايى) گفت: حالت خوبه؟ عباس گفت: الحمد لله، خيلى خوبم…شما را مىشناسم.
ناخدا گفت: مرا كجا ديدهاى؟
مگر نه اين است كه برادرتان دبير زبان است؟
ناخدا در حالى كه آهسته به پهلوى عباس (بابايى) مىزد، گفت:
او را از كجا مىشناسى؟
…آن وقتها كه من درس مىخواندم، برادر شما مدير مدرسه ما بود…
ناخدا گفت: بچه كجايى؟
…قزوين.
ناخدا گفت: خب، همشهرى هم كه درآمديم.
و در حالى كه لبخند مىزد، دوباره به شانه عباس زد و گفت: خب، ديگر تعريف كن. براى چه به اينجا آمدهاى؟…خدمت مىكنم.
ناخدا پرسيد: يعنى سربازى؟
…بله سربازم.
ناخدا گفت: مىخواهى به فرمانده ات سفارش كنم. تا تو را يك هفته به مرخصى بفرستد و به پدر و مادرت سرى بزنى؟
…خيلى ممنون، به مرخصى نمىروم.
…ناخدا…دوباره گفت: بيا برو مرخصى، صفا كن، عشق كن، روحيهات تازه مىشه. راستى اسم فرماندهات را نگفتى.
عباس گفت: خدا.
ناخدا گفت: خدا كه فرمانده همه ماست. اما فرمانده تو در اينجا چه كسى است؟ بگو تا همين حالا به او زنگ بزنم.
در همين حال، سرهنگ خلبان اميريان كه براى انجام كارى از طرف شهيد بابايى بيرون رفته بود، داخل شد… پس از اداى احترام گفت: تيمسار، همه كارهايى را كه فرموده بوديد، انجام داديم. در ضمن طبق هماهنگى به عمل آمده، F-41ها روى منطقه مىآيند.
با گزارش اميريان، ناخدا، تازه متوجه شد كه اشتباه بزرگى رخ داده. از جا بلند شد.
عباس گفت: برادر بنشين، تازه داشتيم با هم آشنا مىشديم.
ناخدا كه شرمسار به نظر مىآمد، گفت: مرا ببخشيد تيمسار واقعاً اشتباه كردم. من فكر كردم شما سرباز هستيد و از پدر و مادرتان دور افتادهايد و گرنه چنين جسارتى نمىكردم.
عباس گفت: دوست من، ما همه برادريم. همه ما يك مسأله داريم و آن هم جنگ است. بنشين آقاجان، اين چه فرمايشى است.(8)
پىنوشتها: –
1. خودشكنان، ص 136، 137.
2. قهر چزابه، ص 86.
3. همان، ص 82.
4. گلشن ياران، ابراهيم رستمى، ص 16 (نشر جمال، قم، چاپ اول: 1381).
5. پرواز تا بى نهايت، ص 176 و 177.
6. مرد ره، ص 180 – 181.
7. عوامل معنوى و فرهنگى دفاع مقدس، على تقى زاده اكبرى، ج 2، ص 74 و 75.
8. پرواز تا بى نهايت، گروه پژوهش و نگارش انتشارات عقيدتى سياسى ارتش، ص 168 – 166(چاپ هفتم: 1378، تهران).
جوان در كلام امام صادقع
-اشاره:
در مكتب مترقى اهل بيت توجه ويژهاى به جوانان و نوجوانان شده است و هر كدام از امامان معصوم(ع) به نوعى به اين گروه اجتماعى پرداختهاند.
آنچه پيش رو داريد، نگاهى گذرا به جوانان از ديدگاه حضرت صادق(ع) است.
-هدايت جوانها
بعد از اينكه پدر محمد بن عبداللّه بن حسن در دوران عباسيان به شهادت رسيد و او دست به قيام زد و مردم را به سوى حق دعوت نمود، حضرت امام صادق(ع) به عنوان راهنمايى به او فرمود: «يا ابن اخى عليك بالشّباب ودع عنك الشّيوخ؛() اى فرزند برادرم! جوانان را درياب و پيران را رها كن!»
امام صادق(ع) در روايات ديگر نيز اين مسئله را بيان نمودهاند كه جوانها زودتر حرف حق را مىپذيرند و به سوى خير و نيكى مىشتابند و آمادگى بيشترى دارند. از جمله، از اسماعيل بن عبدالخالق چنين نقل شده است كه من شنيدم حضرت صادق(ع) از ابوجعفر اَحوَل مىپرسيد: به بصره رفتى؟ گفت: بلى، فرمود: «اقبال مردم را به امامت و ورود آنان را به اين مرام چگونه يافتى؟ گفت: به خدا سوگند كه شيعيان اندكاند و تلاشهايى كردهاند، امّا آن هم اندك است.
آنگاه (امام صادق(ع) به او) فرمود: «عليك بالاحداث فانّهم اسرع الى كلّ خيرٍ؛() بر تو باد به جوانان(و به دنبال آنها رفتن) كه آنان در (پذيرش) هر نيكى و خيرى با شتاب ترند.»
تجربه پيروزى انقلاب اسلامى و حضور جوانان در صحنههاى مختلف، و جذب شدن آنان به اسلام و انقلاب و روحانيت و رهبرى انقلاب، و همين طور حضور تمام عيار جوانان در صحنههاى مختلف جنگ تحميلى، دوران سازندگى و پيشرفتهاى علمى، مهر تأييدى است بر مضامين احاديثى كه مطرح گشت.
-جوان و كسب دانش
فراگيرى دانش در جوانى همچون نقشى است بر سنگ كه تا پايان عمر، انسان را همراهى مىكند، از اينرو هر كس هرچه دارد، از جوانى دارد، به همين سبب است كه پيشوايان دينى سخت بر اين مسئله سفارش كردهاند كه در جوانى دنبال علم و دانش باشيد.
در كلام الهى نيز دوره جوانى، دوره منحصر به فردى است. آنجا كه در قرآن كريم مىفرمايد: «و لمّا بلغ أشدّة و استوى
آتيناه حكماً و علماً؛() چون به حدّ رشد و كمال خويش رسيد، به او علم و حكمت عطا كرديم.»
امام صادق(ع) در تفسير آن فرمودهاند: «اشدّه ثمانى عشرة سنةٌ و استوى التحى؛() اشدّ يعنى هجده سالگى و استوى يعنى ريش درآورد.»
امام صادق(ع) مىفرمايند: «لست احبّ ان ارى الشّابّ منكم الّا غادياً فى حالين امّا عالماً او متعلّماً فان لم يفعل فرّط و ان فرّط ضيّع فان ضيّع اثم و ان اثم سكن النّار والّذى بعث محمّداً بالحقِّ؛() دوست ندارم جوانان شما را جز در دو حالت ببينم: دانشمند يا دانشجو. اگر (جوانى) چنين نكند، كوتاهى كرده و اگر كوتاهى كرد، تباه ساخته و اگر تباه ساخت، گناه كرده است و اگر گناه كند، سوگند به آنكه محمد(ص) را به حق برانگيخت، دوزخ جايگاه او خواهد شد.»
به همين سبب است كه جوانان بايد از عمر خويش استفاده كافى ببرند تا بعداً پشيمان نگردند.
-جوان و عبادت
بهترين دوران براى رشد معنوى و بالندگى روح انسان، دوران جوانى است. انبياى بزرگوار كه لياقت دريافت وحى و افتخار رسيدن به نبوت را پيدا كردند، بر اثر عبادتهاى دوران جوانيشان بود.پيامبر اكرم(ص) فرمودهاند: «خداوند بزرگ به جوان عبادت پيشه، نزد فرشتگان افتخار مىكند، در حالى كه مىفرمايد: بندهام را بنگريد! براى من خواستههاى نفس خود را كنار نهاده است.»()
حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر تأكيد نموده است، آنجا كه فرمود: «انّ أحبّ الخلائق الى اللّه تعالى شابٌّ حدث السّنّ فى صورةٍ حسنةٍ جعل شبابه و ماله فى طاعة اللّه تعالى ذاك الّذى يباهى اللّه تعالى به ملائكته فيقول عبدى حقّاً؛() به راستى كه دوست داشتنىترين مردم نزد خداوند، جوان كم سال و خوش سيمايى است كه جوانى و زيبايياش را در راه فرمانبرى از خداوند بزرگ قرار داده است. آنكه خداوند بزرگ به وى نزد فرشتگان افتخار مىكند و مىفرمايد اين بنده حقيقى من است.»
امام صادق(ع) كه بيش از ديگران به سخنان خويش عمل مىكرد، در جوانى اهل بيشترين عبادت بود. ايشان مىفرمايند: «اجتهدت فى العبادة و انا شابٌّ فقال لى أبى يا بنىّ دون ما أراك تصنع فانّ اللّه عزّ وجلّ اذا أحبّ عبداً رضى عنه باليسير؛() در جوانى بسيار در عبادت مىكوشيدم. پدرم به من فرمود: فرزندم! از آنچه انجام ميدهى، كم كن، زيرا خداوند عزيز و جليل اگر بندهاى را دوست بدارد، با عبادت كم هم از او خشنود مىگردد.»
-آثار عبادت در جوانى
عبادت در هر سنّ و سالى، آثار گرانسنگى دارد، امّا در جوانى آثار و بركات ويژهاى به همراه خواهد داشت.
از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمودند: پيامبر خدا، نماز صبح را با مردم خواند. سپس جوانى را در مسجد ديد كه از شدّت بىخوابى سر مىجنباند. رنگش زرد بود، جسمش لاغر و چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود. پيامبر(ص) به وى فرمود: جوان! چگونه صبح كردى؟
گفت: اى پيامبر! با يقين صبح كردم.پيامبر(ص) از سخنش شگفت زده شد و فرمود: هر يقينى حقيقتى دارد. حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: اى پيامبر! يقين من همان است كه مرا اندوهگين ساخته و شبها بيدار نگاهم داشته و روزها (با روزهدارى) تشنهام كرده است. خود را از دنيا و آنچه در آن است، رها ساختم. گويا بر عرش پروردگارم مىنگرم كه براى رستاخيز برپا شده، و مردم براى حسابرسى از قبرها سر برآوردهاند و من در ميان آنانم.
پيامبر خدا به يارانش فرمود: او بندهاى است كه خداوند دلش را به نور ايمان روشن ساخته است. سپس فرمود: آنچه دارى نگهدار!
جوان گفت: اى رسول خدا!برايم دعا كن كه همراه تو به شهادت نايل آيم!
پيامبر(ص) برايش دعا كرد. چيزى نگذشت كه در يكى از جنگهاى پيامبر شركت جست و پس از به شهادت رسيدن نه نفر، به شهادت رسيد و او دهمين نفر بود.»()
-همراهى با پدر
از امورى كه حضرت صادق(ع) در مورد جوانان سفارش نمودهاند، اين است كه آنها نبايد همراهى پدر را رها كنند. خصوصاً در اين دوران كه دوستان ناباب و دزدان فكر و ايمان فراواناند كه بر ضرورت اين كار ميافزايد، چرا كه پدر دلسوز هميشه مواظب است كه خطر انحراف جوانش را تهديد نكند.
حضرت صادق(ع) فرمودهاند: «دع ابنك يلعب سبع سنين و يؤدّب سبع سنين و الزمه نفسك سبع سنين؛() بگذار فرزندت هفت سال بازى كند (و آزاد باشد) و هفت سال تربيت شود و هفت سال او را با خود همراه بدار.»
-جوان و خوش اخلاقى
اخلاق نيك براى همه لازم، مفيد و مثمر ثمر است، چنان كه امام صادق(ع) مىفرمايند: «حسن الخلق من الدّين و هو يزيد فى الرّزق؛() خوش خلقى بخشى از دين است و روزى را افزون مىكند.»
اما اين امر براى جوان زيباتر، مفيدتر و لازمتر است. ايشان در جاى ديگرى چنين مىفرمايند كه هرگاه ورقة بن نوفل بر خديجه دختر خويلد وارد مىشد، به وى چنين سفارش مىكرد: «اعلمى أنّ الشّاب الحسن الخلق مفتاحٌ للخير مفلاقٌ للشّر؛() بدان كه جوان خوش اخلاق، كليد خوبيها و قفل بديها است…».
-جوان و ازدواج
از مهمترين دغدغههاى دوران جوانى، مسئله ازدواج است. هر جامعه كه امر ازدواج جوانها را به خوبى و سادگى حل نموده، كمتر دچار انحرافات است. و هر جامعهاى كه نسبت به اين امر بىتفاوت بوده، ضربههاى سختى از ناحيه انحرافات جنسى جوانان خورده است، به همين سبب، پيامبراكرم(ص) و امام معصوم(ع) طرحها و راهكارهاى مفيدى براى اين مسئله انديشيدهاند.
پيامبراكرم(ص) فرمودهاند: «هر جوانى كه در سنّ كم ازدواج كند، شيطان فرياد بر ميآورد كه «واى بر من! واى بر من! دو سوّم دينش را از دستبرد من مصون نگه داشت.» پس بنده در
يك سوّم باقى مانده، تقواى الهى پيشه سازد.»()
حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر به عنوان يك راهكار مهم تأكيد دارند، آنجا كه مىفرمايند: «جوانى از انصار به نزد پيامبر(ص) آمد و از نيازمندياش نزد ايشان شكوه كرد. پيامبر(ص) به وى فرمود:«ازدواج كن!»
جوان گفت: خجالت مىكشم بار ديگر نزد پيامبر(ص) باز گردم (و بگويم كه با دست خالى چگونه ازدواج كنم؟!) آن گاه مردى از انصار به وى رسيد و گفت: دخترى زيبا دارم. پس آن را به ازدواج آن جوان درآورد. از آن به بعد، خداوند در زندگى او گشايشى ايجاد كرد. جوان نزد پيامبر آمد و داستان را باز گفت. آنگاه پيامبر خدا(ص) فرمود: اى جوانان! بر شما باد به ازدواج.»()
اين دسته از احاديث، اين حقيقت را ثابت مىكند كه در ازدواج، داشتن تمكّن مالى شرط نيست، بلكه حتى ممكن است ازدواج سبب تمكّن مالى نيز شود.
-زمينهگاه در جوانى
راز اينكه امامان ما اين همه بر امر ازدواج تأكيد داشتهاند، اين است كه با توجه به اينكه شهوت جنسى در دوران جونى در اوج خود قرار دارد، زمينه گناهان ناشى از آن بيشتر است و با عدم ازدواج، احتمال آلودگى به گناهان بيشتر است.
امام صادق(ع) فرمودهاند: «وقتى يوسف با همسر سابق عزيز(مصر) ازدواج كرد، او را باكره يافت. به وى گفت: چه چيزى تو را بر آن كار (زشت كه قبلاً نسبت به من كردى) واداشت؟
گفت: سه خصلت: جوانى، ثروت و اينكه همسر نداشتم.(يعنى پادشاه ناتوانى جنسى داشت)() اين حديث نشان ميدهد كه يكى از عوامل انحرافات جنسى، عدم ارضاء صحيح ميل جنسى در دوران جوانى است.
حضرت صادق(ع) در جاى ديگر فرمودهاند: «روز قيامت، زنى زيبا آورده مىشود كه به خاطر زيبايياش فريب خورده است. زن مىگويد: خدايا! مرا زيبا آفريدى و گرفتار شدم. مريم آورده مىشود و گفته مىشود تو زيباترى يا اين؟او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد. و نيز مرد(جوان و) زيبايى آورده شود كه به خاطر زيبايياش (در دوران جوانى) فريفته شده است و مىگويد:پروردگارا! مرا زيبا آفريدى و چنين گرفتار زنان شدم. در اين هنگام يوسف(ع) آورده مىشود و به وى گفته مىشود: تو زيباترى يا اين؟ او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد.»
-سفارش به جوانان
حضرت صادق(ع) براى اصلاح جوانان توصيههاى مهم و كارسازى دارند كه به نمونه هايى اشاره مىشود:
الف. ايشان در حديثى مىفرمايند«:يا معشر الاحداث اتّقوا اللّه و لاتأتوا الرّؤساء دعوهم حتّى يصيروا أذناباً لاتتّخذوا و الرّجال و لائج من دون اللّه انا و اللّه خيرٌ لكم منهم ثمّ ضرب بيده الى صدره؛() اى گروه جوانان! تقوا پيشه كنيد و نزد رئيسان نرويد. رهايشان كنيد تا زمانى كه از رياست بيفتند. مردان (شخصيّتهاى برجسته) را به جاى خداوند دوست همراز مگيريد. به خدا سوگند! من برايتان بهتر از آنان هستم. آن گاه با دست بر سينهاش زد(يعنى به جاى ما به دنبال رهبران ستمكار نرويد).»
در اين حديث گرانسنگ حضرت به چند نكته اشاره نمودهاند:
1ـ تقوا و پاكى را پيشه سازيد.
2ـ به دنبال رؤسا و مقام داران نباشيد.
3ـ شخصيت زده نشويد.
4ـ ما را در زندگى رها نكنيد كه از هر نظر مصالح شما را تأمين مىكنيم.
ب. آن حضرت در جاى ديگر، سخنان لقمان به فرزند جوانش را به عنوان سفارش به جوانان نقل نموده است. آنجا كه مىفرمايد: «يا بنىّ ايّاك و الضّجر و سوء الخلق و قلّة الصّبر فلايستقيم على هذه الخصال صاحب و الزم نفسك التّؤدة فى امورك و صبّر على مؤونات الاخوان نفسك و حسّن مع جميع النّاس خلقك؛() فرزندم! بپرهيز از گرفتگى و بد خُلقى و ناشكيبايى، چرا كه با اين خصلتها، دوستى استوار نمىماند. آرامش و وقار را در كارهايت حفظ كن و خود را بر هزينه كردن براى برادران وادار و با تمام مردم اخلاقت را نيكو ساز.»
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، بيروت، دارصعب و دارالتعارف، 1401 ق، ج 1، ص 362، ح .17
. همان، ج 8، ص 93، ح 66.
. سوره يوسف، آيه 22.
. معانى الاخبار، ابن بابويه قمى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1361 ش، چاپ اوّل، ص 226.
. امالى، طوسى، قم، دارالثقافة للنشر،1414 ق، ص 303، ح 604.
. ر.ك: كنزالعمّال، متقى هندى، بيروت، مؤسسة الرسالة، ج ،15 ص 776، ح .43057
. اعلام الدين، حسن ديلمى، قم مؤسسه آل البيت، ص .120
. اصول كافى، ج 2، ص 87، ح .5
. ر.ك: كافى، ج 2، ص 53؛ ترجمه اين حكمت نامه جوان، ص 400 و .401
. من لايحضره الفقيه، صدوق، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، ج ،3 ص 492، ح 4743.
. تحف العقول، على بن شعبه، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1404 ق، ص 373.
. الامالى، شيخ طوسى، ص 302، ح 598.
. ر.ك: بحارالانوار، ج 103، ص 221، ح 34.
. ر.ك:كافى، ج 5، ص 330، ح 3.
. ر.ك: بحارالانوار، ج 12، ص 296، ح .79
. بحارالانوار،ج 24، ص 246، ح 5؛ تفسير العياشى، ج 2، ص ،83 ح 32.
. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 373، ح 5762.
چگونگى نزول قرآن از ديدگاه قرآن
چگونگى نزول قرآن از ديدگاه قرآن
مركز فرهنگ و معارف قرآن
مقدمه
قرآن كريم، بهترين و زيباترين كلامى است كه خداوند حكيم نازل كرده است. قرآن، ماندگارترين اثر وحيانى است كه از ملكوتِ آسمان بر زمين فرود آمده و عظيمترين و كاملترين، دين را براىِ بشريّت به ارمغان آورده است. يكى از محورهاى مهمِ مباحث علوم قرآنى، بحث نزول قرآن، چگونگى آن، زمان و مدّت نزول، انواع و مراتب نزول قرآن است. بعد از بيان چند بحث مقدماتى به بحث نزول قرآن، مىپردازيم.
1. اولين آيه و سوره نازل شده
درباره اين كه، كدام آيه يا سوره، براى اولين بار بر پيامبر(ص) نازل شده در ميان صاحب نظران، اختلاف نظر وجود دارد. در اين زمينه چهار نظر بيان شده است:
الف: آيات سه يا پنج ابتداى سوره علق؛
ب: آيه اول سوره مدّثر؛
ج: آيه بسم اللَّه الرحمن الرحيم؛
د: سوره حمد.(1)
2. آخرين آيه و سوره
در بسيارى از روايات آمده است: آخرين آيهاى كه بر پيامبر نازل شد، آيه 281 سوره بقره بود. برخى ديگر گفتهاند: آخرين آيه، آيه اكمال دين (مائده / 3) مىباشد.(2) درباره آخرين سوره نيز بين دو سوره نصر و برائت، اختلاف نظر هست، هر چند سوره نصر، كه در سال فتح مكه (هشتم هجرى) نازل شده است، از قوّت بيشترى برخوردار است. زيرا فقط آيات نخستين سوره برائت، پس از فتح مكه (سال نهم) نازل شده است.
3. زمان نزول آيات
آنچه از آيات قرآن به دست مىآيد، بيانگر نزول قرآن در شبى از شبهاى ماه مبارك رمضان است:
1. «شَهرُ رَمَضانَ الَّذِى اُنزِلَ فيهِ القُرءانُ» (بقره / 185)
2. «اِنّا اَنزَلنهُ فى لَيلَةٍ مُبرَكَةٍ» (دخان / 3)
3. «اِنّا اَنزَلنهُ فى لَيلَةِ القَدر» (قدر / 1)
از آيه اول بدست مىآيد كه قرآن در ماه رمضان نازل شده است. از آيه دوم مىتوان دريافت كه اين نزول، دريك شب مباركى انجام گرفته است. با توجه به اين دو آيه، روشن مىشود كه اين شب مبارك، يكى از شبهاى ماه رمضان است. در آيه سوم، خداوند مىفرمايد: «ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.» از ضميمه اين سه آيه، مىتوان چنين نتيجه گرفت: در ماه رمضان، شب بابركتى به نام شب قدر، وجود دارد كه قرآن در آن شب، نازل شده است. در ضمن روشن است كه آن شب عظيم، يك شب است و نه چند شب. بنابراين، زمان نزول قرآن، در يك شبِ قدر از شبهاى ماه رمضان مىباشد.
سؤالى كه در اين جا، قابل طرح است، اينكه: شب قدر، كدام يك از شبهاى اين ماه مبارك رمضان است؟
در اين زمينه، آيات قرآن، بيانى ندارند. در روايات نيز، شبهاى مختلفى، به عنوان شب قدر، معرّفى شده است. از جمله: شب نيمه شعبان، شب اول، هفدهم، نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوم، بيست و چهارم، بيست و پنجم و بيست و هفتم ماه رمضان.(3) با توجه به روايات اين باب، شبهاى بيست و يك و بيست و سه، از تأكيد بيشترى برخوردار مىباشد. از امام صادق(ع) سؤال شد، شب قدر كدام شب است؟ فرمودند: «آن را در يكى از دو شب بيست و يك و بيست و سه، جستجو كن»(4).
زراره از امام صادق(ع) روايت كرده است كه حضرت فرمود: «شب نوزدهم، شب تقدير، شب بيست و يكم شب تعيين و شب بيست و سوم، شب ختم و امضاى امر است.»(5)
بنابراين در نزد شيعه، شب قدر در ميان يكى از دو شب بيست و يك و بيست و سه، مورد ترديد است. هرچند با توجه به برخى از روايات ديگر، شب بيست و سوم، داراى قوّت بيشترى است. شيخ صدوق مىگويد: «مشايخ ما اتفاق نظر دارند كه شب قدر، شب 23 ماه رمضان است.»(6) با توجه به اين سخن، نزول قرآن در يكى از دو شب بيست و يك يا بيست و سه ماه رمضان، واقع شده است.
4. رابطه نزول قرآن با بعثت پيامبر(ص)
سؤالى كه قابل طرح است، اينكه: چگونه قرآن در شب قدرِ ماه رمضان، نازل شده است. در حالى كه بعثت پيامبر، بنابر قول مشهور، در بيست و هفت رجب بوده است؟ به عبارت ديگر: آيا بعثت پيامبر همزمان با نزول قرآن در ماه رمضان بوده است؟ ابتدا بايد روشن شود كه پيامبر در هنگام بعثت، چند سال داشتهاند. ديدگاههاى مختلفى در اين باره، وجود دارد. در بسيارى از روايات، سنّ شريف آن حضرت، 40 سال، و در برخى ديگر از روايات، 43 سال ذكر شده است. البته با توجه به دلايل، قرائن و شواهد مختلف، قول چهل سالگى ترجيح دارد.(7)
همچنين درباره زمان بعثت، سه احتمال داده شده است: الف: يازدهم و دوازدهم ربيع الاول سال چهلم عام الفيل. ب: بيست و هفتم رجب. ج: ماه مبارك رمضان.(8)
از ميان رواياتى كه بيانگر اين سه ديدگاه است، رواياتى كه ماه رجب را ماه بعثت آن حضرت مىدانند، بر ديگر روايات ترجيح داده مىشود: اين ترجيح به دليل زير مىباشد: 1- درباره ماه رجب، سيزده روايت وجود دارد؛ در حالى كه درباره ربيع الاول بيش از سه روايت و درباره بعثت آن حضرت در ماه رمضان، بيش از دو روايت به دست نيامده است. 2- روايات مربوط به ربيع الاول و ماه رمضان، در مورد تاريخ روز بعثت اختلاف دارند؛ در حالى كه روايات مربوط به ماه رجب، به اتفاق، روز مبعث را بيست و هفتم رجب مىدانند.
به طور كلى درباره همزمانى يا عدم همزمانى آغاز نزول قرآن با شروع بعثت پيامبر(ص) دو ديدگاه در بين صاحب نظران وجود دارد: الف: برخى معتقدند كه بعثت پيامبر با نزول پنج آيه نخست سوره علق، آغاز شده است. لذا، زمان بعثت در ماه رمضان خواهد بود.(9)
ب: در مقابل عدّهاى مىگويند كه، ابتدا، آن حضرت، در ماه رجب به پيامبرى انتخاب شدند، سپس در ماه رمضان، همان سال يا سال بعد، قرآن بر ايشان نازل شد. بنابراين بعثت پيامبر، همزمان با نزول قرآن نبوده است.(10)
5. مراحل نزول قرآن
الف: پيش از نزول: بررسى آيات آغازين سورههاى قرآن – كه ناظر به چگونگى اوصاف قرآن باشد – نشان مىدهد كه قرآن پيش از نزول آن، نزد خداوند، در «امّ الكتاب» كه همان لوح محفوظ و كتاب مكنون است، داراى اوصافى مانند: علىٌّ، مبينٌ و حكيمٌ بوده است.(11)
ب: مرحله نزول: قرآن كريم در اين مرحله، تفصيل يافته و اوصاف جديدى به خود گرفته است: «كِتابٌ اُحكِمَت ءاياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت»، «وقُرءانًا فَرَقناهُ» و «لِسانٌ عَرَبىٌّ مُبين»(12). در اين مرحله، هدف از نزول قرآن، قراءت، تلاوت، ابلاغ، هدايت، تعقل، تذكّر، شفا، رحمت، تعلّم، اتّباع و… مىباشد.
اين مراحلِ نزول قرآن، نشانگر ذومراتب بودن آن است. قرآن، كتابى الهى و داراى مراتب مختلف است. مرتبه والاى آن، همان امّ الكتاب است كه حقيقتى نزد خداى حكيم دارد. مرحله ديگر آن در دست فرشتگان و مرتبه نازلِ آن در دست مردم و به زبان عربى فصيح و آشكار است.(13)
6. نوع نزول قرآن
درباره واژه نزول و مشتقات آن در قرآن، آيات مختلفى وجود دارد. در برخى از اين آيات، نزول قرآن به صورت مطلق ذكر شده است: «كِتابٌ اَنزَلناهُ اِلَيكَ»(14) در برخى ديگر، از نزول تدريجى قرآن، سخن رفته است: «كِتابٌ اُحكِمَت آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت»(15) و «وهُوَ الَّذى اَنزَلَ اِلَيكُمُ الكِتابَ مُفَصَّلًا»(16). بنابر ادعا برخى از صاحبنظران، آياتى از قرآن، اشاره به نزول دفعى و مجموعى قرآن دارند: «اِنّا اَنزَلناهُ فى لَيلَةِ القَدر» و «ولا تَعجَل بِالقُرءانِ مِن قَبلِ اَن يُقضى اِلَيكَ وحيُهُ»(17)، «لا تُحَرِّك بِهِ لِسانَكَ لِتَعجَلَ بِه»(18). دلالت اين آيات بر نزول دفعى بدين قرار است:
چون آيات قرآن يك بار به صورت جمعى در شب قدر بر پيامبر نازل شده بود. لذا به هنگام نزول تدريجى آيات، پيامبر عجله مىكرد و بر جبرييل پيشقدم مىشد و آيات را مىخواند. اين نشان مىدهد كه آن حضرت، قبل از نزول تدريجى آيات، از قرآن اطلاع داشته است. بنابراين خداوند دستور مىدهد كه در اين كار عجله نكن و چيزى از اين قرآن را بر مردم قراءت و تلاوت نكن تا اينكه وقت مناسب ابلاغ و تبليغ آن برسد.(19)
با توجه به اين آيات و آيات مشابه ديگر، درباره نوع نزول قرآن، ديدگاههاى متفاوتى در بين صاحب نظرانِ علوم قرآنى مطرح شده است. برخى مىگويند قرآن ابتدا به صورت دفعى و يكپارچه در شب قدر از لوح محفوظ بر آسمان دنيا (بيت المعمور يا بيت العزّة) و يا بر قلب پيامبر(ص) نازل شد و از آنجا در طول مدت رسالت آن حضرت، توسط جبرييل امين دوباره بر پيامبر، نازل گشته است.
امّا عدهاى ديگر مىگويند كه قرآن فقط به صورت تدريجى و در مدّت رسالت پيامبر اسلام، به تناسب شرايط زمانى و مكانى و وقوع حوادث و رخدادهاى گوناگون، در قالب آيهها و سورههاى موجود، نازل شده است.(20) البته در كنار اين دو قول مشهور، اقوال مختلف ديگرى نيز وجود دارد كه به برخى از آنها اشارهاى كوتاه مىشود. قرآن در بيست يا بيست و سه شب قدر هر سالِ دوران رسالت، بر آسمان دنيا نازل شده است. يعنى در شب قدر هر سالِ مدت رسالت پيامبر آن اندازه از قرآن كه مورد نياز آن سال بوده، يك جا بر آن حضرت نازل شده است. سپس همان آيات و سورهها، به تدريج در طول آن سال، دوباره بر پيامبر توسط فرشته وحى فرود مىآمد.(21)
در كنار اين اقوال، برخى ديگر، توجيهاتى درباره نزول دفعى قرآن، بيان داشتهاند كه در اين جا به سخن شيخ صدوق و علّامه طباطبايى اشارهاى مىشود: شيخ صدوق مىگويد: منظور از نزول دفعى قرآن بر پيامبر در شب قدر، علم و آگاهى يافتنِ آن حضرت به محتواى كلى قرآن است.(22) علامه طباطبايى مىفرمايد: «قرآن كريم داراى دو وجود است: وجود ظاهرى تفصيل يافته در قالب الفاظ و عبارات است. وجود بسيط كه از هرگونه تجزيه، تفصيل و الفاظ خالى مىباشد. وجود باطنى قرآن، در شب قدر بر قلب آن حضرت نازل شد، سپس به تدريج وجود ظاهرى آن، در مدت رسالت پيامبر، نازل گرديد.»(23)
منشأ پيدايش دو ديدگاه كلى نزول دفعى و تدريجى قرآن
برخى تصور كردهاند كه واژه «انزال» از باب افعال به معناى نزول دفعى است و واژه «تنزيل» از باب تفعيل به معناى نزول تدريجى است.(24) و همچنين، رواياتى كه در آنها به اين تفصيل نزول دفعى و تدريجى آمده است، باعث پيدايش اين دو ديدگاه شده است.
بررسى واژه انزال و تنزيل در لغت و قرآن: در لغت، هر دو واژه از ماده نزول به معنى فرود آمدن است. در كتبِ لغت، معناى دفعى، از معانى باب افعال ذكر نشده است.(25) در معانى باب تفعيل، از معناى تكثير و مبالغه، نام برده شده است.(26) لذا، انزال و تنزيل هر دو متعدى ماده نزول هستند و فرقى باهم ندارند. استفاده معنى دفعى يا تدريجى از آن دو، نياز به قرينه خاص در هر مورد، دارد.(27)
در آيات قرآن كريم نيز، اين دو واژه در معانى متعددى به كار رفته است: در آيات ذيل «انزال» در معنى تدريج استفاده شده است: «وكَذلِكَ اَنزَلناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ» (حج/16)، «واَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» (بقره / 22) واژه «تنزيل» در معنى نزول دفعى، به كار رفته است: «لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً» (فرقان / 32)، «تَنزيلٌ مِن رَبِّ العالَمين» (واقعه / 80)، «ونَزَّلناهُ تَنزيلا» (اسراء / 106)
در آيات ديگر، انزال و تنزيل، هر دو به يك معنا استعمال شدهاند و آن معنى واحد، مطلق نزول، مورد نظر است: «واَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ» (نحل / 44)، «وقالوا ياَيُّهَا الَّذى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكرُ» (حجر / 6). اگر در اين دو آيه، انزلنا را به معنى نزول دفعى و «نزّل» را به معنى نزول تدريجى بگيريم، ترجمه آيه چنين خواهد شد: «ما قرآن را به طور دفعى بر تو نازل كرديم، تا تو قرآن را كه به طور تدريجى نازل شده است براى مردم تفسير كنى.»؛ و حال آن كه اين ترجمه صحيح نمىباشد.
با توجه به موارد كاربرد مختلف اين دو واژه در قرآن و نيز معانى لغوى آن دو، ادعاى نزول دفعى در «انزال» بدون دليل است و اثبات آن در تمامى مواردِ استفاده شده در قرآن، كارى بس مشكل مىباشد.(28)
لذا، در اين واژهها، معناى دفعى و تدريجى، نياز به قرينه دارد كه در هر آيه بايد به طور جداگانه مورد بررسى قرار گيرد تا روشن شود كه با توجه به قرائن، دلالت بر كدام معنا دارد.
برخى از سؤالاتى كه از صاحبانِ ديدگاه نزول دفعى، بايد پرسيده شود اين است: 1. چه ضرورتى ايجاب مىكرد كه قرآن، دو نزول داشته باشد، يكى دفعى و در آسمان، ديگرى تدريجى و در زمين، با اين كه يك نزول، آن هم تدريجى كفايت مىكرد؟
2. مراد از بيت العزّة يا بيت المعمور چيست؟
3. بعد از جمله «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن» مىفرمايد: «هدى للنّاس» اين دلالت دارد كه قرآنِ نازل شده، راهنما و هدايتگر مردم است و اين صفات با آن كه قرآن در آسمان (بيت العزّة يا بيت المعمور) باشد، سازش ندارد. زيرا چنان قرآنى، آن هم در آسمان، چگونه هدايتگر مردم خواهد بود؟(29)
با توجه به بيانات فوق، نمىتوان نزول دفعى قرآن را پذيرفت. زيرا در آيات قرآن، افرادى مورد خطاب قرار گرفتهاند، كه در هنگام خطاب، حضور نداشتهاند. در قرآن، آيات ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مطلق و مقيّد، مبهم و مبيّن، بسيار است، كه مقتضاى اين موارد، تأخير زمانى برخى از آيات، از برخى ديگر است. همچنين، در برخى از روايات، نظير: روايات مربوط به اصحاب كهف و مسئله ظهار آمده است: گاه مردم امورى را از پيامبر سؤال مىكردند و آن حضرت مىفرمود: در اين زمينه به من چيزى وحى نشده است، لذا در انتظار بمانيد تا خداوند درباره آن به من آياتى را وحى كند.(30)
صريح آيه 32 فرقان: «وقالَ الَّذينَ كَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً…» نزول دفعى آن را رد مىكند.(31) بر اين اساس، رواياتى كه حاكى از نزول دفعى قرآنند، بدليلِ مخالفت با صريح اين آيه، كنار گذاشته مىشوند. شيخ مفيد در پاسخ به ادّعاى نزول دفعى قرآن مىگويد: اين سخن، مضمونِ خبر واحدى است كه نه موجب علم و نه موجب عمل است. اين كه قسمتى از قرآن به دنبال اسباب نزولى كه حادث مىشوند، نازل گشته است برخلاف مضمون حديث مزبور دلالت دارد.(32) زيرا اين گونه آيات، مشتمل است بر حكم آن حوادث و ذكر آنچه اتفاق افتاده است و اين ممكن نيست، مگر اينكه نزولِ اين آيات، بعد از تحقق اسباب نزول باشد. در بيان ديدگاه نزول تدريجى، ابتدا، ذكر يك مثال خالى از فايده نيست. اگر شخصى كه مشغول حفر قناتى است، هنگامى كه آب قنات بيرون مىآيد، بگويد: آب قنات روز جمعه بيرون آمد، آيا معناى اين سخن او اين است كه همه آب قنات روز جمعه بيرون آمد؟ يا اينكه در عرف زبان و محاورات عقلاً و عموم مردم مىگويند: يعنى شروع خروج آب، روز جمعه بوده است. بنابراين وقتى خداوند مىفرمايد: «ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.» يعنى شروع نزول قرآن در شب قدر بوده است.
دلايل ديدگاه نزول تدريجى
1. تصريح قرآن: آيه شريفه «وقالَ الَّذينَ كَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً…» (فرقان / 32)؛ خداوند در پاسخ سؤال كافران كه پرسيدند: چرا قرآن بر رسول خدا به طور يكجا نازل نشد، در مقام انكار برنيامد و نفرمود: چنين نيست و قرآن به طور يكجا نيز بر رسول خدا نازل شده است؛ بلكه در مقام اثبات برآمد و فرمود: همان طور است كه مىگوييد؛ قرآن به طور دفعى نازل نشده است.(33)
2. مضامين قرآن: از ظاهر برخى از آيات (آيه سؤال از اصحاب كهف: 23 و 24؛ آيه تغيير قبله: بقره / 144؛ و آيه ظهار: مجادله / 2) چنين حاصل مىشود كه پيامبر حكم برخى از امور و پاسخ بعضى از سؤالات را نمىدانستند؛ لذا منتظر نزول آياتى درباره آنها مىشدند. بديهى است كه اگر قبلاً كل قرآن بر آن حضرت نازل شده بود، چنين انتظارى معنا نداشت.(34)
حكمت و آثار نزول تدريجى قرآن
الف: قوّت قلب پيامبر: تجديد وحى بر پيامبر موجب دلگرمى آن حضرت مىشد و از عوامل ثبات و پايدارى ايشان در دعوت و مبارزه به شمار مىرفت.
ب: تأكيد بر حقانيّت دعوت و پشتيبانى مداوم از پيامبر: ارتباط مستمر به واسطه نزول تدريجى آيات تأييد و تأكيد بر دعوت رسالت و موجب آسان شدن تحمّل مشكلات و پايدارى در دين مىشد.
ج: مصالح مرتبط با مردم: در مقاطع زمانى و مكانى و متناسب با شرايط فردى، اجتماعى، سياسى و رويدادهاى تاريخى وجود شبهات و پرسشهاى مخالفان و موافقان و تغيير تدريجى آداب و رسوم و خرافات جاهلى، اقتضا مىكرد كه آيات قرآن به مرور نازل شود. و اجراى همزمان احكام و قوانين شرعى براى افرادى كه تازه اسلام را پذيرفتهاند، سخت و دشوار بود. لذا با نزول تدريجى آن موارد، احكام و قوانين به صورت گام به گام و مرحلهاى به اجرا درآمد. فايده ديگر آن امكان حفظ و صيانت از آيات قرآن توسط مردم بود.
د: مصالح مرتبط با قرآن: انسجام و پيوستگى ميان آيات قرآن و نبود اختلاف و تعارض به رغمِ نزول تدريجى آن، كلام الهى و وحيانى بودن آيات و در نهايت، معجزه بودن قرآن را به اثبات مىرساند.(35)
پىنوشتها: –
1) سيد محمدباقر حجتى، تاريخ قرآن كريم، نشر فرهنگ اسلامى، چ ششم، 72، ص 54.
2) محمدهادى معرفت، تاريخ قرآن، سمت، چ اول، 75، ص 45.
3) طبرسى، مجمع البيان، مترجم: على كرمى، نشر فراهانى، چاپ اول، 80، ج 30، ص 1226.
4) مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 27، دارالكتب الاسلاميه، چ ششم، 68، ص 189.
5) همان، ص 189.
6) معرفت، تاريخ قرآن، ص 32.
7) جعفر نكونام، درآمدى بر تاريخگذارى قرآن، هستى نما، چاپ اول، 80، ص 206.
8) همان، ص 209.
9) همان، ص 214.
10) همان، ص 216.
11) شعراء / 2؛ يس / 1 و 2؛ زخرف / 4.
12) هود / 2؛ اسراء / 106؛ شعراء / 105.
13) جوادى آملى، قرآن در قرآن، اسراء، چاپ دوم، 78، ص 69.
14) ص / 29.
15) هود / 11.
16) انعام / 114.
17) طه / 114.
18) قيامت / 16 و 17.
19) تفسير نمونه، ج 16، ص 313؛ مجلّه پژوهشهاى قرآنى، ش 31، ص 179.
20) معرفت، علوم قرآنى، ناشر: حوزهها و مدارس علميّه خارج از كشور، چاپ اول، 79، ص 41.
21) همان، ص 42.
22) معرفت، علوم قرآنى، نشر التمهيد، چاپ اول، 78، ص 71.
23) همان، ص 72.
24) صالحى نجفآبادى، حديثهاى خيالى در مجمع البيان، نشر كوير، چ دوم، 82، ص 334.
25) علوم العربيّه، سيد هاشم حسينى تهرانى، ج 1، نشر مفيد، چ پنجم، ج 66، ص 44.
26) همان، ص 57.
27) صالحى نجفآبادى، پيشين، ص 335.
28) همان، ص 336.
29) همان، ص 324.
30) جعفر نكونام، درآمدى بر تاريخگذارى قرآن، هستى نما، چاپ اول، 80، ص 56.
31) همان، ص 55.
32) معرفت، علوم قرآنى، مؤسسه التمهيد، ص 68.
33) جعفر نكونام، پيشين، ص 56.
34) همان، ص 56.
35) مجلّه تخصى الهيات و حقوق، دانشگاه رضوى مشهد، ش 14، 83، ص 71.
دانستنيهايى از قرآن انسان تك و تنها
دانستنيهايى از قرآن
انسان، تك و تنها
«و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم أول مرة و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم، و ما نرى شفعاءكم الذين زعمتم أنهم فيكم شركاء، لقد تقطّع بينكم و ضل عنكم ما كنتم تزعمون» (سوره انعام، آيه94)
و همانا امروز تك و تنها پيش ما آمديد همانگونه كه ما شما را در آغاز آفريديم و آنچه به شما داده بوديم همه را پشت سرتان گذاشتيد و رها كرديد و اينك همراهتان شفيعانى را نمى بينيم كه مى پنداشتيد در ميان شما اينها شريكان ما هستند، اكنون پيوندتان از هم قطع شدو آنچه خيال مىكرديد و براى خود مىبافتيد، تباه شد.
فرادى: جمع فرد و فريد است به معناى تنها يا چيزى كه از يك جهت جداى از غير خود باشد در برابر ” زوج ” كه از يك جهت با غير خود همراه باشد. جبائى در تفسير فرادى گويد: يعنى از مال و خانواده و فرزندان و آنچه موجب اعتبار و شخصيتش است جدائى يابد. زجّاج گويد: يعنى جدا از رفتار و شريكان در گمراهى.
خولناكم: تخويل يعنى عطا كردن و بخشيدن و اصل كلمه به معناى بخشيدن خول يعنى غلامان است و در اينجا كنايه از اموال و دارائيهاى انسان است كه با مردن، هر چه دارد از دستش مىرود.
اين سخن خداوند است، سخنى حق است كه يا واقعا هنگام مرگ و يا در روز رستاخيز به انسانها گفته مىشود و يا اينكه زبان حال است و هيچ لزومى ندارد كه فرشتگان مثلا اين سخن را هنگام مرگ به انسان بگويند. اين يك واقعيت است كه انسان همانگونه كه آفريده شد، تك و تنها به سوى خدا باز مىگردد. «انا اليه راجعون». همانطور كه در آغاز پيدايش انسان، تنها و تنها به دنيا مىآيد، در روز بازگشت نيز تك و تنها به سوى خدا باز مىگردد. آن همه مال و ثروت و جاه و مقام و غلام و كنيز و ديگر وسائل آسايش كه داشت همه را يك جا و بى اختيار رها مىكند و دست خالى بر مىگردد، نه يارى و نه ياورى. «يوم يفرّ المرء من أخيه و أمّه و بنيه» در آن روز وانفسا هر كس به خودش مشغول است، حتى به نزديكترين افراد توجهى ندارد، از پدر و مادر و حتى زن و فرزندش گريزان است. «لكل امرئ منهم يومئذ شأنٌ يغنيه» هر كس گرفتار كار خودش است و آنچنان مشغول به خود است كه به ياد ديگران هر چند به او نزديك باشند نمىافتد. «يوم لا تملك نفسٌ لنفس شيئا و الامر يومئذ لله» در آن روز هيچ كس كارى براى ديگرى از پيش نمى برد زيرا در آن روز داور خدا است و امر، امر او است.
در آنجا به آنها گفته مىشود: كجايند بتهائى كه مىپرستيديد و مى پنداشتيد شفاعتتان مىكنند؟ كجايند آن شخصيتهائى كه به آنها دل باخته بوديد و شما را از راه حق گمراه مىكردند و توقع داشتيد در اين روز سخت به دادتان برسند؟ كجايند امامان گمراهى و ضلالت كه دل به آنها خوش كرده بوديد و شما را از راه خدا دور مىساختند؟ كجايند آن راهبران دروغين كه به آنها اعتماد كرده بوديد و اميد خير مى داشتيد؟ به هر حال از اين آيه شريفه چنين بر مىآيد كه مال و ثروت و جاه و مقام دنيوى هيچ سودى براى روز مبادا و زندگى واپسين كه زندگى جاويدان است، ندارد. تنها چيزى كه انسان را در مى يابد عمل صالح و كار شايسته و خدمت به بندگان و در يك كلمه پرستش خدا است.
غم و شادمانى نماند وليك
جزاى عمل ماند و نام نيك
مكن تكيه بر ملك و جاه و حشم
كه پيش از تو بوده است و بعد از تو هم
و اصلاً نظامى كه در آن جهان حكمفرما است نظام فردى است نهاجتماعى به اين معنى كه ما در اين دنيا نمى توانيم تك و تنها زندگى كنيم، همه به يكديگر نياز دارند.
شاعر عرب گويد:
الناس للناس من بدو و من حضر
كل لكل و ان لم يشعروا خدم
.. همه مردم از صحرا نشين گرفته تا شهر نشين به يكديگر احتياج دارند و در حقيقت همه نوكر همديگرند، زيرا نظام دنيا نظامى است اجتماعى و انسان هرچند تك آفريده شده ولى فطرتا اجتماعى است. أما در جهان پس از مرگ ( از برزخ تا قيامت) نظام ديگرى بر انسانها حكم مىكند. در عالم برزخ زندگى بر اساس نيروى روح و صفا و شهود و ملكاتى است كه انسان در سير زندگى دنيوى كسب كرده است و هرگز در تكوين آن غير از خودش كسى دخالت نداشته ، پس آنچه به درد انسان مىخورد و او را همراهى مىكند صورت عقيده و عمل و نتايج اعمال او است كه اگر خوب باشد او را در يابد و اگر بد باشد به كارش نيايد بلكه بدبختى و رسوائى و زيان هميشگى به دنبال خواهد داشت. «و ما تقدّموا لانفسكم من خير تجدوه عند الله» آنچه پيش از خود بفرستيد، در نزد خدا آنها را دريابيد.
و به عبارت ديگر حيات برزخى حيات مثالى و انفرادى است و شفاعت كننده انسان قبل از هر چيز خود عمل او است. البته اين مطلب ربطى به شفاعت انبيا و اوليا ندارد چه اينكه آنها نيز شفاعت نمى كنند جز با امر و اذن خداوند و تنها كسانى شامل شفاعتشوند كه قابليت داشته باشند و قابليت داشتن مستلزم عمل صالح است.
به اميد آنكه با كارهاى خوب و خير، خود را در آن جهان از تنهائى و وحشت درآوريم و قابليت شفاعت اولياى خود را داشته باشيم.
والسلام
زنگ فروپاشى اسراييل
زنگ فروپاشى اسراييل
به نقل از نداء المقاومة
جنگ 33 روزه ارتش رژيم صهيونيستى با نيروهاى مقاومت حزب اللّه لبنان در تابستان 1385 اسطوره شكست ناپذيرى ارتش اسراييل را درهم شكست و نويد پيروزىهاى بيشتر مسلمانان بر اسراييل را داد، چهل سال پيش ارتش رژيم صهيونيستى در پنجم ماه ژوئن (15 خرداد) 1962 با حمايت كامل آمريكا و اروپا در جنگى برق آسا و كوتاه مدت موسوم به جنگ شش روزه با كشورهاى عربى مصر، اردن و سوريه اراضى وسيعى از اين سه كشور را به اشغال خود درآورد.
رژيم صهيونيستى از اين رويداد همواره به عنوان پيروزى بزرگ ياد كرد و با تبليغات زياد از آن به عنوان وسيلهاى براى شكستناپذير جلوه دادن ارتش اسراييل بهره بردارى كرد.
صحراى سينا، از مصر، باريكه غزه، شرق بيت المقدس و كرانه باخترى رود اردن از كشور اردن و بلندىهاى جولان از سوريه به اشغال كامل ارتش تجهيز شده به سلاحهاى غربى رژيم صهيونيستى درآمد.
در دهه 1980 ميلادى، غزه و صحراى سينا طبق سازش نامه «كمپ ديويد» در ازاى به رسميت شناخته شدن رژيم صهيونيستى به اعراب باز گردانده شد، لكن بيت المقدس،كرانه باخترى رود اردن و بلندىهاى جولان همچنان در اشغال رژيم صهيونيستى باقى ماند.
پيش از اين تمامى سازمانهاى بينالمللى از جنگ شش روزه اعراب و اسراييل به عنوان يك پيروزى بزرگ براى رژيم صهيونيستى ياد مىكردند اما امسال در آستانه چهلمين سالگرد اين واقعه، سازمانهاى عفو بين الملل و حقوق بشر سازمان ملل متحد از سياستهاى رژيم اشغالگر قدس در سرزمينهاى اشغالى به شدت انتقاد كردند.
«لوئيزآربور» كميسر عالى حقوق بشر سازمان ملل متحد به مناسبت چهلمين سالگرد جنگ شش روزه اعراب و اسراييل اعلام كرد: اشغال سرزمينهاى فلسطينى منشأ حقوق ملت فلسطين است.
به رغم تمام فشارها و تنشهاى داخلى، منطقهاى و بين المللى دولتمردان اسراييل به منظور تسكين آلام خود از شكست مفتضحانه در جنگ 33 روزه در برابر حزب اللّه لبنان، همواره از جنگ شش روزه به عنوان سرفصل درخشان و برگى برنده در كارنامه سياسى خود ياد مىكنند. هرچند به عقيده ناظران – اين واكنش به نوعى سرپوش نهادن به نابسامانىها و بحرانهاى شديد سياسى – نظامى و اقتصادى است كه گريبان گير اين رژيم شده است.
فارغ از هرگونه اظهار نظر در خصوص فلسفه وجودى رژيم اشغالگر قدس، و چگونگى پيدايش آن و تداوم حيات خونين آن كه توأم با اشغالگرى، قتل و كشتار فلسطينيان است، آنچه هم اكنون بيش از هر چيز ديگرى اهميت يافته و توجه صاحب نظران ژئوپلتيك و ناظران سياسى را به خود معطوف ساخته، موارد متعددى از مشكلات و مسايلى است كه از درون و بيرون دولتمردان اين كشور را به چالش فراخوانده است.
نابسامانىها و معضلاتى كه گريبانگير اين رژيم شده است، شايد به تعبيرى مصداق همان باتلاقى باشد كه رئيس جمهورى اسلامى ايران، در سخنان اخير خود از آن به عنوان عامل مضمحل كننده رژيم صهيونيستى اسراييل نام برد كه دير يا زود باعث فروپاشى و محو اين رژيم از صحنه گيتى خواهد شد.
به عقيده ناظران سياسى شكست مفتضحانه اسراييل در جنگ 33 روزه يا جنگ ششم در 21 تيرماه 1385 (12 جولاى 2006) از مهمترين عوامل وخامت اوضاع سياسى و نظامى اين كشور است.
اين جنگ با حمله گسترده رژيم صهيونيستى به جنوب لبنان آغاز شد. اين حملات كه به اصطلاح در پاسخ به اسارت دوسرباز اين رژيم توسط جنبش حزب اللّه لبنان صورت گرفت معادلات داخلى لبنان، فلسطين و جامعه امنيت محور اسراييل را دستخوش تغيير و تحولات جديدى قرار داد.
جنگ ششم بر خلاف جنگهاى پيشين اعراب و اسراييل، رژيم صهيونيستى را در موضعى انفعالى قرار داد. الگوى مقاومت اسلامى حزب اللّه از سوى ملل منطقه به عنوان الگويى مؤثر و كارا در برابر تهاجمات صهيونيستها مورد پذيرش قرار گرفت.
فارغ از پيامدهاى اجتماعى و اقتصادى جنگ براى رژيم صهيونيستى، اين جنگ موجب شد تا ژنرال «دال حالوتس» رئيس ستاد مشترك ارتش اسراييل و تعدادى از فرماندهان نظامى اين رژيم، وادار به استعفا يا بركنار شوند.
همچنين پس از اتمام جنگ كميتهاى به رهبرى «الياهو وينوگراد» براى بررسى علل شكست اين رژيم در جنگ 33 روزه با لبنان تشكيل شد.
اين كميته از 70 مسؤول سياسى و نظامى اسراييل، از جمله «ايهود اولمرت» نخست وزير و «عمير پرتز» وزير جنگ اين رژيم كه دوتن از مسببان آغاز جنگ به شمار مىروند بازجويى كرد.
اين كميته در بررسىهاى خود، اولمرت، پرتز و حالوتس را مسؤول شكست ارتش اسراييل در جنگ 33 روزه با حزب اللّه لبنان اعلام كرد.
اين شكست مفتضحانه، دستاويزى شد كه رژيم صهيونيستى به اصطلاح درپى جبران شكست خود از حزب اللّه لبنان برآيد و در استمرار اهداف توسعه طلبانه خود، دست به تحركات و واكنشهاى گستردهاى در عرصه داخلى، منطقهاى و بين المللى بزند.
از پيامدهاى اصلى و نتايج جنگ 33 روزه تشديد بحران سياسى، اقتصادى، اجتماعى و نظامى در رژيم صهيونيستى است. اين بحرانها در چند بعد قابل بررسى است.
الف) در بعد سياسى حزب حاكم كاديما به رهبرى ايهود اولمرت كه ائتلافى شكننده با احزاب كارشناس و اسراييل بيتنا تشكيل داده بود پس از جنگ 33 روزه بيش از پيش در مسير نابودى قرار گرفت.
افشاى پرونده فسادهاى اخلاقى و مالى سران رژيم صهيونيستى از «موشه كاتساو» رئيس رژيم صهيونيستى گرفته تا اولمرت نخست وزير و ساير مقامهاى ارشد، انتشار گزارشهاى متعدد از ناكارآمدى و بىكفايتى سران نظامى و سياسى اين رژيم در جنگ 33 روزه كه نتيجه نهايى آن در گزارش «وينگراد» منتشر شد، تلاش گروههاى مخالف براى كنار نهادن اولمرت، انتقادهاى شديد مردمى از عملكرد ضعيف مقامهاى رژيم صهيونيستى در حل بحرانهاى داخلى ونيز ناتوانى در برابر پاسخهاى موشكى نيروهاى مقاومت فلسطينى و حزب اللّه لبنان سبب شده تا رژيم صهيونيستى در گردابى از بحران سياسى گرفتار آيد.
اين امر سران «تل آويو» را بر آن داشته تا تغييراتى بنيادى در هرم قدرت ايجاد نمايند در حالى كه با منحرف كردن افكار عمومى به سوى ساير تحولات سرزمينهاى اشغالى و منطقه از انتشار اين تحولات خوددارى مىكنند تا شكستهاى سياسى آنها بيش از اين آشكار نگردد.
ب) در بعد اجتماعى نيز آنها با انتقادهاى شديد مردمى مواجه شدهاند. تبعيض نژادى كه عليه ساكنان اراضى اشغالى روا مىدارند، ناتوانى در تأمين امنيت در برابر پاسخهاى موشكى مقاومت، بحران بيكارى، فقر، فساد و فحشايى كه جامعه را فرا گرفته بر حجم انتقادها افزوده است.
اعتصابات كارگران و دانشجويان نمونههاى كوچكى از اين اعتراضها است.
ج) در بعد نظامى: بخش ديگر بحران داخلى صهيونيستى معطوف به ارتش است.
شكست در جنگ 33 روزه كه به منزله پايان اوهام شكست ناپذيرى ارتش صهيونيستى در عرصه جهانى بود. ناتوانى در برابر پاسخهاى موشكى و عمليات شهادت طلبانه فلسطينيان كه خواب را از نظاميان صهيونيستى ربوده است، بحران شديدى را در ارتش اين رژيم به وجود آورده است.
نتيجه اين بحرانها سرخوردگى نظاميان صهيونيست و از دست دادن روحيه آنها، روى آوردن به مواد مخدر و رفتارهاى غير اخلاقى، نافرمانى از دستورات مافوق و فرار از خدمت است.
در همين حال بسيارى از افسران ارشد از جمله دان حالوتس رئيس ستاد مشترك ارتش به خاطر كاهش بحران در ارتش و تحت فشارهاى منتقدان نظامى و سياسى وادار به استعفا شدند.
اما با همه اين اوصاف، روحيه توحّش و قساوت در قالب احساسات نژادپرستانه سربازان اسراييلى در مصاحبه روزنامه «معاريو» با آنان كاملاً هويدا است.
«اساف» يكى از سربازان واحد «غفعاتى» در ارتش اسراييل مىگويد: ما در ازاى كشتن كودكان و زنان فلسطينى مرخصى تشويقى مىگيريم.
كشتار كودكان و زنان فلسطينى، كارى عادى و مطلوب فرماندهان ارتش اسراييل است و ما از اين كار لذت مىبريم.
ارتش اسراييل با در اختيار داشتن جايگاه چهارمين ارتش قدرتمند جهان در طول 33 روز با حزب اللّه جنگيد و افكار عمومى اسراييل نيز مؤيد جنگ قاطعى بود كه به زعم آنها خطر كنونى و آينده حزب اللّه را از بين مىبرد.
اما امروز شمار بسيارى از اسراييلىها با ابراز شكوه و شكايت معتقدند كه اين جنگ بدترين حمله نظامى اسراييل از زمان ايجاد اين رژيم جعلى (در سال 1948 ميلادى) بوده است.
هم اكنون خواب به چشم 4 ميليون اسراييلى به خاطر ناتوانى دولتشان در برقرارى امنيت نمىآيد. رژيم صهيونيستى دچار بىتدبيرى و از هم گسيختگى در تصميمات نظامى خود شده است. زنگ فروپاشى اسراييل نه به زبان رئيس جمهورى اسلامى ايران، بلكه به زبان نظريهپردازان يهود و غير يهود به صدا درآمده است.
اكنون رعب و وحشت در اسراييل فراگير شده و يهوديان مهاجر در خواست خروج از سرزمينهاى اشغالى را دارند و تا چندى ديگر نيز گريز سربازان صهيونيست از مواجهه با زنان و كودكان فلسطينى را شاهد خواهيم بود و اين همان آغاز شمارش معكوس فروپاشى رژيم صهيونيستى و شكنندگى آن است.
خاورميانه جديدى كه دارد شكل مىگيرد آن نيست كه آمريكايىها پنداشته بودند. امروز آمريكا و رژيم صهيونيستى در مركز حلقه خشم مسلمانان سراسر جهان قرار گرفتهاند.
رژيم صهيونيستى يك مؤلفه ديگر را نيز نبايد فراموش كند و آن تأكيد ملت فلسطين بر ادامه انتفاضه تا تشكيل مستقل فلسطينى به پايتختى قدس شريف است.
انتظار سازنده
-چكيده:
انتظار با چه تفسيرى مى تواند سازنده و تاثيرگذار در جامعه اسلامى باشد؟ در اين نوشتار نويسنده به اين پرسش پاسخ ميدهد و مفهوم انتظار را مرتبط با مجموعه كل دين مى داند و اين كه در عصر غيبت تكليف مسلمانان همانند عصر حضور بلكه سنگين تر است و متقابلا تفسيرهاى اشتباه از اين مفهوم به همه مفاهيم دينى آسيب مى رساند و عرصه را براى سوء استفاده ها فراهم مى آورد.
-مقدمه:
انتظار در فرهنگ تشيع جايگاه ويژهاى دارد. مى توان آن را به عنوان يكى از عوامل بنيادين در بالندگى تاريخ تشيع دانست. البته مسئله انتظار و مهدويت اختصاص به شيعه ندارد؛ بلكه همه فرقههاى اسلامى به گونهاى از آن سخن گفتهاند و در اديان آسمانى هم، ظهور منجى در رديف عقايد مهم آنان قرار دارد؛ اما به نظر مى رسد بهترين برداشت و تفسير از اين مسئله در بينش تشيع و كلام امامان معصوم(ع) قابل بررسى و تحليل مى باشد؛ زيرا نزديكترين ديدگاه بلكه مساوق با قرآن و سيره نبوى است.
آينده جهان در نگاه قرآن و وعدههاى آن، آيندهاى روشن، اميد دهنده و پيروزمند براى انسانهاى صالح ترسيم شده است. پارهاى از آيات قرآن كه بر پيامبر(ص) اعظم نازل گرديده، اين حقيقت را بيان مى نمايد كه چشم اندازى نويد بخش و رهايى آفرين فرا روى صالحان و بندگان شايسته خداوند به نظاره نشسته، بدون ذرّهاى تخلف در وعده آسمانى، از اين مقوله با تعبيرهاى گوناگونى ياد شده است از جمله: وراثت زمين از آن بندگان صالح (انبياء/ 105) پايانى نيكو و نشاط انگيز براى باتقوايان (اعراف/ 128) پيروزى و برترى دين خداوند على رغم مشركان و كافران (توبه/ 33) و (صف/ )9 امامت مستضعفان (قصص/ )5
-مسئله اصلى
مفهوم و پديده انتظار مرتبط با همين مسئلهاى است كه در فرهنگ قرآنى مطرح مى باشد و به زندگى مسلمانان معناى خاصى مى بخشد و اگر به خوبى از آن بهره بردارى گردد و معناى واقعى و غيرتحريف شدهاش براى عموم مردم تعريف بشود، بسيارى از مشكلاتى كه امروز دامن گير جوامع اسلامى است، برطرف خواهد
شد؛ البته به شرط پاى بندى حتمى و پيروى منطقى از لوازم آن كه مهمترين آن ها عبارتست از عمل نمودن به همه توصيه ها و سفارشاتى كه از معصومين(ع) براى عصر غيبت صادر شده است. اين مؤلفه، انتظار واقعى و درست را از انتظار ظاهرى و غير درست جدا مىكند.
پرسش مهم اين است كه چگونه مى توان در عصر غيبت به يك مفهومى منطقى كارآمد از انتظار دست پيدا كرد تا عامل پويايى در حيات اجتماعى مسلمانان باشد؟ در پاسخ به اين پرسش (كه در واقع فرضيه اصلى اين نوشتار را تشكيل مى دهد) مىتوان گفت: در صورتى كه انتظار در فرم صحيح خودش مديريت بشود، حتمآ مقولهاى سازنده و نشاط آفرين خواهد بود. مسؤوليت تبيين اين مسئله در مرحله اول با كسانى است كه عهدهدار هدايت و فرهنگسازى جامعه هستند به ويژه پژوهشگران دين.
چنانچه اين تعهد تاريخى و دينى درست انجام شود، جامعه اسلامى از بركات آن بهره مند مى شود؛ البته زمينه ها و عوامل مهم ديگر نيز مى بايست فراهم گردد و به يكسان سازى و بهسازى فرهنگ انتظار سازنده كمك نمايند؛ از فضاهاى آموزش رسمى گرفته تا مجامع عمومى از قبيل مساجد، جلسات مذهبى زنانه و مردانه، رسانه ها و عوامل مؤثر در اطلاع رسانى.اين انسجام دينى از گسست فرهنگى و تهاجم توليدات بيگانگان جلوگيرى مى كند. واقعيت آن است كه ما در ارائه چهره دين كارآمد و تامين كننده سعادت فردى و اجتماعى چندان موفق نبوده ايم و شايد كمى هم دير شده است؛ اما اگر باز هم سستى و سهل انگارى بكنيم، بايد در انتظار پيامدهاى ناگوار ديگر باشيم.
-انتظار واقع گرايانه
اهميت دادن اسلام به تعهد عملى مسلمانان نسبت به ايمان و اعتقاد آنان، تصويرى واقعگرا از دين ارائه كرده است. هر عاملى كه سبب كم رنگ شدن اين مؤلفه بشود، نوعى تحريف و ارتجاع تلقى مى گردد. اين آسيب ممكن است دامن هر يك از مفاهيم دينى را بگيرد و آن را از هويت اصلياش تهى كند. امام على(ع) در چهارده قرن و اندى پيش نگرانى خود را از اين مساله اظهار مى دارد كه روزگارى بر مردم خواهد گذشت كه از قرآن فقط رسم و نشان آن باقى مىماند و از اسلام هم تنها نام آن، مساجد در آن روزگار بنايى؛ شكوه خواهد داشت در حالى كه مايه هدايت نخواهد بود.()
با اين وصف، ما با دو مفهوم از انتظار رو به رو هستيم:
1ـ انتظار رسمى و اسمى
2ـ انتظار حقيقى و واقع گرايانه.
كدام يك از اين دو مفهوم با حقيقت دين سازگارى دارد؟ بهتر است پاسخ اين پرسش را از يك كارشناس و متخصص دين شناس دريافت كنيم. ايشان با تجربه فراوانى كه از شناخت جريانات دينى و فرهنگى دارد اين گونه اظهار مى دارد:
معناى انتظار از مسير اصلى انحراف پيدا كرده و به مجالس و ظواهر تبديل شده است.()
كم رنگ شدن انتظار در معناى منطقى خود، سبب رشد
ظاهرگرايى مى شود و در نتيجه بازار «مدعيان دروغين» مرتبط به امام زمان(عج) فرصت پيدا مى كنند تا با الغائات فريبنده، گروهى را گرد خود جمع نمايند و با اين عمل خود، هم به دين خيانت كنند و هم فرهنگ عمومى را با چالشهاى جدى مواجه سازند و در نتيجه وحدت ملى نيز آسيب پذير مى شود كه اين در روند توسعه همه جانبه كشور هم، مشكلاتى به وجود خواهد آورد.
-تصويرى از انتظار كارآمد
در انتظار واقعى عوامل تخديري و ظاهرگرايى دينى كه روح نااميدى را در دل انسان پرورش مى دهد، جايگاهى ندارد. جامعه منتظر، جامعه با نشاط، توانمند و پرحركت است. مىتوان اين گونه تعبير نمود كه در جامعه و فرهنگ انتظار، مردمانش همواره در حال برگزارى آزمون و تمرين چگونه زندگى كردن بر مبناى فهم درست از قرآن و دين هستند؛ يعنى همه افعال عبادى، اخلاقى، سياسى و اجتماعى مناسب اين فرهنگ است و قرار نيست معجزهاى رخ دهد و يا دستى از آسمان بيرون آيد تا مشكلات و ناهنجارىها و همه كژى را برطرف نمايد.
لذا در قرآن دو نشانه مهم و عمده براى پيروان دين محمد(ص) بيان مى كند و حتى بنيان سعادت بشرى را مبتنى بر تحقق آن دو مى داند و آن عبارت است از ايمان و عمل شايسته. ايمان در معناى عميق و گسترده اش يعنى دست يافتن به باور و اعتقادى كه فرد در سايه آن به حوزه امن الهى راه مى يابد (اشاره به سوره العصر) و عمل صالح يعنى آنچه با فطرت و نهاد دست نخورده آدمى در تلائم است و مايه تعالى انجام دهندهاش مى گردد. خداوند به زمان سوگند ياد مى كند كه: همه انسان ها در زيان و خسران قرار دارند مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل خوب انجام دادند (سوره العصر).
مرحوم علامه طباطبايى در بيان اين سوره و اهميت آن مىگويد: اين سوره به صورت خلاصه و اشاره كل معارف قرآنى را در بر دارد.()
به نظر مى رسد جايگاه عمل صالح در عينيت كمال ايمان در عرصه زندگى فردى و اجتماعى آن قدر اهميت دارد كه علامه از اين سوره چنين تصويرى ارائه مى دهد.
-انتظار و عمل
بنابراين در فرهنگ انتظار، پيروان آن اهل عمل هستند و در انتظار يك اتفاق به سر نمى برند بلكه همواره تلاش مى كنند تا ضمن درخواستهاى مكرر و دعا به درگاه خداوند، با انجام تكاليف و تعهدات دينى، خود را به وضعيت مطلوب برسانند و زمينه ظهور موعود را فراهم نمايند.
حديث انتظار فرج و بهترين عبادت، در كتاب هاى حديثى ما به وفور وارد شده است. پيامبر(ص) اين گونه فرموده است كه: «افضل اعمال امتى انتظار فرج الله؛() بهترين اعمال امت من انتظار فرج الهى است». اگر ما در اين روايت، انتظار مطلق را فرض بگيريم، بدون ترديد برترين مصداق آن، در انتظار نشستن مسلمانان براى ظهور مهدى موعود است.
-انتظار و سنت نبوى
موضوع انتظار فرج در سخنان ديگر معصومين(ع) نيز گزارش شده و به ارزش و جايگاه آن تأكيد فراوان گرديده است. حضرت امير(ع) در يكى از جلساتى كه با اصحاب خود داشتند، چهارصد نكته مربوط به دين و دنياى مسلمانان را در حوزههاى مسائل اخلاقى، اجتماعى، سياسى، رفتاري، بهداشتى و… بر مى شمرند. از جمله در مورد انتظار فرج مى فرمايند: «انتظروا الفرج و لا تيأسوا من روح الله فان احبّ الاعمال الى الله عزوجل انتظار الفرج.»()
منتظر فرج بمانيد و هرگز از رحمت الهى نااميد نگرديد چرا كه بهترين كارها در پيشگاه خداوند، انتظار فرج است.امام جواد(ع) نيز بهترين اعمال شيعيان را انتظار فرج مى داند. «افضل اعمال شيعتنا، انتظار الفرج.»()
دقت داشته باشيم مساله انتظار همزاد شريعت و دين نبوى است يعنى زمانى كه هنوز شخص پيامبر(ص) حضور داشته است، به عنوان اولين شخصيت اسلام به اين موضوع متذكر مى شود كه در فراروي امت اسلامى چه جريان مهم و حياتى وجود دارد. پيامبر(ص) با طرح موضوع انتظار در واقع تكليف امت را پس از خود معين كرده است. يعنى اين كه جامعه اسلامى تا آينده اي نامشخص (تنها براى خداوند ظهور موعود معلوم است).()
مىبايست عهده دار زنده نگاه داشتن دين باشند، آن هم با چنگ زدن به كتاب و عترت؛ البته با تدبير عالمان دينى كه داراي شرايط باشند و تعامل امت با آنان و مراجعه به دريافت هاي اجتهادي عالمان از سوي مردم در مسائل نوظهور، اين يعنى مشخص شدن تكليف دين داران در دوره غيبت و انتظار تا پديد آمدن ظهور حضرت حجت. از اين رو است كه در روايات معصومين(ع) از حاملان علم دين به امناء الرسول ياد شده است كه به زبان امروزى مى توان به عنوان كارشناس دين (مجتهد) تعبير نمود.
پيامبر(ص) فرمود: «الفقها، امناء الرسل ما لم يدخلوا فى الدنيا».()
فقيهان امناى پيامبران هستند البته تا زمانى كه دنيايى نشده باشند. از ايشان مى پرسند كه نشانه آن چيست مى فرمايد: دنباله روى از سلطان و اقبال به دنيا پس اگر فقيهى اين چنين كرد نسبت به دين خودتان از او ترسناك و در انديشه باشيد و در روايت ديگرى آمده: «الفقها، امناء الرسل فاذا رايتم الفقهاء قدركنوا الى السلاطين فاتهموهم؛() فقها امناى پيامبرانند اما اگر احساس كرديد به سوى سلاطين گرايش داشتند، آنان را در مظان اتهام قرار دهيد.»
-انتظار، جريان مستمر
نتيجه منطقى بحث تا اين مرحله چنين خواهد بود كه مسئله انتظار يك جريان دنباله دار و مستمر است و يك منتظر واقعى و يك جامعه منتظر، روابط و مناسبات زندگى خود را به گونهاى تنظيم مى كند كه برآيند آن، بروز و ظهور خوبى ها و اجراى عدالت است. گر چه هيچ گاه انتظار تحقق جامعه آرمانى امام زمان(عج) نمى رود، ولى هدف و جهت تكاپوي فرهنگ و خرد جمعى، عينيت يافتن آن
جامعه خواهد بود. با اين وصف انتظار يك جريان ذهنى منفى و خالى از عمل و حركت نيست. انتظار آدمى را به نااميدى و مسدود شدن باب اراده و تحول آفرينى، دعوت نمى كند. انتظار مفهومى مخالف از زندگى و تعهد با آنچه كه در كليت انديشه دينى وجود دارد، ارائه نمى نمايد.
سوگمندانه بايد اعتراف كرد در تجربه تاريخى تشيع در بخشى از بدنه فكرى آن، برداشت ها و تحليلهاى ناصوابى صورت گرفته كه زمينه ساز بسيارى از مشكلات حتى بازماندگىهاى اجتماعى شده است. جامعه منتظر و فرد در حال انتظار همواره در حال بازسازى و آماده سازى توانمندىهاى خود براى ظهور در آن اتفاق بزرگ (ظهور موعود) است. براى آمدن حضرت ولى عصر(عج) پيش از آنكه دعا خواندن و استغاثه نمودن لازم باشد، انطباق ذهنى و رفتارى با خصوصيات جامعه مهدوى ضرورى است.اينكه امام صادق(ع) فرموده است: «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع؛() مردم را با غير زبان، در عمل؛ به اسلام فرا بخوانيد.» شايد در عصر انتظار و غيبت معصوم، اين حقيقت ضرورت و مصداقيت بيشترى داشته باشد.
اگر بين عمل و باور ذهنى ما فاصله باشد، هرگز نمى توان ادعا كرد ما يك منتظر واقعى هستيم، در قرآن از اين مقوله به شدت انتقاد شده است كه: «لم تقولون ما لا تفعلون» (صف/ 2) چرا چيزى را مى گوييد كه به آن عمل نمى كنيد؟ ما اگر از انتظار مىگوييم، بايد ما را به سمت و سويى بكشاند كه لحظهاى از دغدغه اجراى احكام واقعى اسلام غافل نمانيم؛ از كوچكترين عمل اخلاقى گرفته تا بزرگترين عمل اجتماعى ـ سياسى؛ همه بايد بوى انتظار بدهد. طبيعى است اگر در عصر غيبت متعهد به عملى كردن تعهدات دينى نباشيم، در عصر حضور نيز؛ آمادگى اجراى منويات امام مهدى (عج) را نخواهيم داشت.
راستى هيچ گاه فكر كرده ايم اگر ظهور حضرت حجت رخ دهد، قرار است چه اتفاقات خاصى صورت گيرد؟ مگر نه اين است كه ايشان احيا كننده و اجرا كننده سيره حضرت محمد(ص) خواهد بود. همانگونه كه امام حسين(ع) در منشور حركت خود پيروى از سيره جد خويش را از انگيزه هاي اساسى، برشمرد.()
ابوسعيد خدرى روايت مى كند كه از پيامبراكرم(ص) شنيدم فرمود: از امت من مردى قيام خواهد كرد كه بر طبق سنت من عمل مى كند. خداوند باران رحمت را بر او فرو مى فرستد و زمين بركاتش را براى او مى روياند. جهان به واسطه او پر از عدل و داد خواهد شد، بعد از آنكه ظلم و بى عدالتى عالم گير شده باشد.()
بنابراين عصر ظهور، يعنى عصر رسول الله(ص)، يعنى عصر اميرالمؤمنين(ع) و يعنى عصر ديگر معصومين(ع).
در فاصله عصر غيبت و عصر ظهور، تكليف و تعهد دينى به همان قوت صدر اسلام و بلكه بيشتر متوجه همه مسلمانان است. امام صادق(ع) در باب نشانههاى ياران قائم(عج)، عمل پاك و رفتارهاى نيكوى اخلاقى را در رديف مهمترين تكاليف قرار مى دهد. ايشان مى فرمايند: «من سره ان يكون من اصحاب القائم فلينتظرو ليعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر.»()
-انتظار اميد بخش و سازنده
پيش بينى كه امام سجاد(ع) نسبت به دوران غيبت دارد و از آينده آن خبر مى دهد، براى منتظران به ويژه جامعه ايرانى كه به عنوان يك كشور شيعه شناخته شده است، بسيار اميدوار كننده است. ايشان در برابر پرسشهاى كلامى يكى از اصحاب خود به نام ابوخالد كه وارد بر حضرت شد درباره حجت الهى و امام مطالبى را ايراد مى كند، از جمله در وصف اهل زمان غيبت و منتظرين حضرت مهدى(عج) مى فرمايد: اى اباخالد، كسانى كه در زمان غيبت به امامت دوازدهمين حجت خدا عقيده دارند و منتظر ظهور او هستند، بهترين همه زمان ها مى باشند. خداوند به آنان چنان بصيرت و معرفتى عطا مى كند كه عصر غيبت برايشان همچون دوران مشاهده و ظهور مى نمايد؛ آنان را همانند كسانى قرار مى دهد كه گويا در كنار پيامبر(ص) با شمشير مى جنگد آنان اخلاص حقيقى دارند و پيروان راستين ما هستند و در نهان و آشكار مردم را به دين خداوند مى خوانند.()
همچنانكه از اين سخن امام سجاد(ع) بر مى آيد، انسان منتظر كسى است كه بر اساس همان دستورات دينى صادره از سوى آورنده قرآن عمل كند. اگر امام مهدى(عج) را احيا كننده سنت نبوى مى دانيم، سهم ما به عنوان منتظران حكومت جهانى و تلاش جدى
براى بازتوليد اين سيره، بسيار است. شايد با اين حقيقت فاصله داشته باشيم و بيشتر به ظاهر مقولههاى دينى پرداختهايم كه البته به اندازه خود قابل ارزش است؛ اما مگر تنها راه نگهدارى از دين پرداختن به همين ظواهر است؟!
اگر دين يك زندگى سالم را براى پيروان خود به ارمغان ميآورد، حتمآ راه كارها و توصيههاى سازندهاى را هم بيان كرده است؛ يعنى قرار است يك انسان و يك جامعه مسلمان در دوران انتظار با همان سازو كارها هم به وظيفه خود عمل كند و هم دنيا و هم واپسين آن را آبادگرداند. از مجموعه مطالب پيرامون انتظار و منتظر، بر مى آيد اين دوران،دوران بلاتكليفى و سردرگمى مسلمانان نيست، بلكه فرصتى است براى تلاش تا رسيدن به وضعيتى مطلوب،همان گونه كه در فرهنگ روايات به فراوانى عدالت در روى زمين از آن ياد شده است. از اين رو وقتى پيامبر(ص) درباره بشارت ظهور مهدى(عج) خبر مى دهد، به مسئله عدالت و تقسيم اموال عمومى به صورت درست، اشاره مىكند. آن حضرت مى فرمايند :
شما را به مهدى(عج) مژده مى دهم آن گاه كه مردمان با هم اختلاف يابند و ناامنى ها و دل نگرانى ها آنان را در برگيرد،بپاخيزد و عدل و داد را در دنيايى كه آكنده از ظلم و ستم گشته، مى گستراند و اموال (دارايىها و امكانات اقتصادى) را بين همه به درستى تقسيم مى كند و اين چنين است كه اهل آسمان و ساكنان زمين از او خشنود مى شوند.()
-عدالت و انتظار
حقيقت آن است كه انسان تنها در جامعه عدل مى تواند هويت و منزلت خويش را پيدا كند و از همه توانمنديها براى رسيدن به كمال و سعادت استفاده كند. رسول اعظم(ص) درباره نقش عدل در جهان هستى اين گونه تعبير مى كند: «بالعدل قامت السموات و الارض».() استوارى و قوام آسمان ها و زمين با عدل موزون بودن، بنا شده است.
رازمندى اين همه مبارزات و قيامهاى گروههاى انسانى بر تحقق عدالت در طول حيات بشرى، همين بوده كه زيست سالم و واقعى فقط در محيط عدل امكان پذير خواهد بود.
اين حقيقت مورد اشاره كلام پيامبر(ص) قرار گرفته است، آنگونه كه از ايشان روايت شده (يا به عنوان سخن ايشان شهرت پيدا كرده است)() كه: «الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم»() .حكومت ممكن است با كفر باقى بماند و دوام داشته باشد،اما ظلم و بيدادگرى آفت جدى آن است.
در تحليل و فهم متن اين عبارت اين گونه به ذهن مى رسد كه جريان كفر بيشتر به حوزه باور افراد مربوط مى شود و چه بسا انسانهايى با گرايشهاى مختلف اعتقادى در كنار هم به صورت مسالمت آميز زندگى كنند با فرض اينكه نسبت به حقوق و اخلاقيات انسانى وفادار باشند ؛ اما ظلم كه بيشتر به حوزه عمل و رفتار ارتباط پيدا مى كند، سلامت نظام زندگى را تهديد مى كند. افراد جامعه را پريشان خاطر مى سازد. عقدههاى روانى در ميان آنان توليد مى كند.
امام على(ع) از پيامبر(ص) نقل مى كند كه ايشان بارها اين سخنان را براى مردم بيان مىفرمود: جامعهاى كه فرد ضعيف نتواند به آسانى به حقوق خود دست پيدا كند، جامعهاى غيرمقدس است.()
هدف اساسى همه پيامبران و مصلحان بزرگ تاريخ، فراهم نمودن جامعهاى با محور عدالت بوده در فرهنگ دين، انتظار براى غيبت يافتن چنين آرمانى به عنوان يك عبارت بزرگ شمرده شده؛ يعنى اگر انسانهايى در غوغاي ظلم و بى عدالتى جهان، همواره نگرانى و دغدغه عدالت داشته باشند، عبادتى بزرگ انجام مى دهند، البته اين يك تعارف و شعار نيست، بلكه مقولهاى است ارزشمند، گر چه ممكن است در عينيت بخشيدن به آن، همواره با چالشهاى جدى روبه رو بود. عمده آن است كه آهنگ و افق حركت انسان، به سوى عدالت باشد.
به نظر مى رسد اين تعبير كه امام زمان(عج) زمانى خواهد آمد كه دنيا پر از ظلم شده باشد، اشاره به اين حقيقت باشد كه گر چه دورههاى طولانى بر عمر بشر بگذرد، اما بالاخره روزگارى فراخواهد رسيد كه اكثريت آدمها مناسباتى را طلب كنند كه در آن، هيچگونه بى عدالتى وجود ندارد، يعنى جامعه انسانى از همه رنجها و نابرابرىها به ستوه مى آيد و گويا نهاد آن، حضور انسان و رهبرى را مى طلبد تا تيشه بر ريشه ظلم بكوبد و اندوه تاريخى جهان را زايل كند. به اين روايت دقت كنيد: قال رسول الله(ص): «يخرج فى امتى رجل يبعثه الله غياثآ للناس.» پيامبر(ص) وجود نازنين حضرت ولى عصر(عج) را فريادرسى براى مردمان ميدانند.()
اميد به تحقق چنين آرمانى در وعدههاى قرآنى و سنت نبوى بيش از هر مكتب و فرهنگ ديگر،پررنگ تر است. اين مؤلفه به صورت مساله انتظار نمود پيدا مى كند: پس انتظار دورانى است كه انسان ها ضمن تلاش و جديت براى انجام وظايف دينى و اخلاقى خود،هرگز گرفتار نااميدى و سرخوردگى نخواهند شد، بلكه همواره سرزنده و با نشاط به سوى آيندهاى روشن گام بر ميدارند.
-بعثت و انتظار
پشتوانه فكرى و اعتقادى اين مساله، باورى است كه قرآن در باب انگيزه و قوام بعثت پيامبران القا مى كند و آن عبارت است از برپايى و توسعه قسط. به اين آيه توجه كنيد: به راستى ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم، به انصاف برخيزند.() مرحوم علامه طباطبايى مى نويسد: قسط (آنگونه كه در مفردات راغب آمده) عبارتست از: بهرهاى كه بر پايه عدالت به هر كس مى رسد؛ مانند تقسيم به نصف با اين برداشت از معناى قسط ،جامعهاى كه پيامبران و در راس آنان پيامبراكرم(ص) در جهت تحقق آن كوشيده اند، جامعه اي است كه اين مفهوم در تمام عرصه هاى آن معنى دار باشد.
پديدهاى كه در عصر ظهور، مورد وعده الهى در قرآن و روايات قرار گرفته است، بسيار قابل ملاحظه مى باشد كه چرا در جريان انتظار و ظهور موعود اهميت درجه اول به مسئله توزيع عدالت داده شده است.
استاد شهيد مطهرى پاسخ هوشمندانهاى به اين پرسش ميدهد كه: از مجموعه آيات و روايات استنباط مى شود، قيام مهدى موعود آخرين حلقه از مجموع حلقات مبارزات حق و باطل است كه از آغاز جهان برپا بوده است. مهدى موعود تحقق بخش ايده آل همه انبياء و اولياء و مردان مبارز راه حق است.()
حضرت قائم(عج) به عنوان آخرين ولى، اجرا كننده مهمترين هدف آخرين نبى خواهد بود كه همان عينيت دادن به مفهوم عدالت در شريان جامعه انسانى است. اين به هم پيوستگى برخاسته از متن دين مى باشد كه در بردارنده مفهومى است فراگير براى همه اقوام و ملل تا روزى كه عمر اين جهان مادى به سرآيد.
-نتيجه
1ـ اين كه انتظار پديده اى جدا از مجموعه تعاليم، باورها و فرهنگ دينى جامعه ما نيست و معناى درست آن را بايد مرتبط با كليت دين، فهم كرد.
ـ2 ضرورى است كه حساسيت مسئله انتظار را بيش از پيش باور داشته باشيم و با مديريت مدبرانه،آن را از آسيبها و چالشهاى تزويرگرايانه، نگهدارى كنيم و بپذيريم كه در دوران انتظار، تعهدمان بسى سنگين تر از دوران حضور است.
ـ3 با فرض تحقق انتظار سازنده و كارآمد، هم تكليف دينى خود را انجام داده ايم و هم در رسالت تاريخى در برابر آيندگان، انسان هايى تكليف مند جلوه مى نماييم.
4ـ مديريت انتظار بر عهده كسانى است كه به پژوهش در عرصه دين مى پردازند و همچنين همه رسانه هايى كه به گونهاى در الغاء و مسائل و مفاهيم دينى تاثيرگذار هستند.
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. نهج البلاغه، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى .426
. آيت اللّه ابراهيم امينى، روزنامه قدس، 26/6/84 ص .7
. علامه طباطبايى، الميزان،ج 20، ص .355
. عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 39 و مسند زيد بن على ص .496
. بحارالانوار،ج 10، ص .90
. الصراط المستقيم،الى مستحق التقديم،ج 2،ص .231
. از جمله موضوعات در توقيع امام(ع): و اما ظهور الفرج، فانه الى الله و كذب الوقاتون، طبرسى،احتجاج،ص .469
. عوائد الايام،ص 187، كافى، ج 1، ص .46
. عوالى اللئالى، ج 4،ص .59
. الاصول السته عشر،ص .151
. شريف القريشى، ص .288
. مجمع الزوائد،ج 7،ص .318
. غيبت نعمانى،ص .200
. طبرسى،احتجاج، ج 2، ص .318
. انتظار در انديشه ها،ص 9، به نقل از تفسير الدرالمنثور، ج 6، .75
. عوال اللئالى،ج 4،ص .103
. امالى، شيخ مفيد، .310
. شرح اصول كافى، ج 9، ص .300
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد،ج 7، ص .87
. الحاوى للفتاوى، ج 2، ص ،132جلال الدين سيوطى.
. سوره حديد، آيه 25؛ترجمه مهدى فولادوند.
. قيام و انقلاب مهدى(عج) .64
نگاهى به رويدادها
نگاهي به رويدادها
اخبار جهان اسلام
16 نظامى آمريكايى در عراق كشته شدند. (16/3/86)
نورى مالكى نخست وزير عراق: سازمانهاى جاسوسى مصر، عربستان و تركيه در صدد سرنگونى دولت عراق هستند. (20/3/86)
40 سال بعد از جنگ 6 روزه اسراييل: درخواست مردم جهان، به اشغالگرى اسراييل پايان دهيد. (21/3/86)
پاول، 50 ماه پس از اشغال: شكست آمريكا قطعى است.
زنان مصرى: حجاب مثل نماز واجب است.
پاول وزير خارجه سابق آمريكا: برقرارى امنيت در عراق از طريق نظامى امكانپذير نيست.
مقتدا صدر با آيت اللّه سيستانى ديدار كرد. (22/3/86)
اتحاديه اروپا: آمريكا، عراق را به طرف جنگ داخلى مىبرد. (23/3/86)
تروريستها بار ديگر در حرم عسكريين فاجعه آفريدند. (24/3/86)
هنيه: غزه را از مزدوران تل آويو پاكسازى كرديم. (26/3/86)
ملكه انگليس به سلمان رشدى مرتد لقب «شواليه» داد. (27/3/86)
اعتراض مسلمانان پاكستان به ملكه انگليس؛ سلمان رشدى بايد اعدام شود.
واشنگتن پست: بمب گذارى در سامرا نشانه شكست آمريكاست. (29/3/86)
نورى مالكى از دستگيرى عوامل خارجى و كودتاى نافرجام اشغالگران عليه دولت عراق خبر داد.
انفجار مسجد شيعيان در بغداد 75 شهيد و 130 مجروح برجاى گذاشت. (30/3/86)
كارتر: فتح و حماس را واشنگتن و تل آويو به جان هم انداختند. (31/3/86)
نصراللّه در ديدار دبير كل اتحاديه عرب: از خواستههاى مردم لبنان دست بر نمىداريم.
14 تفنگدار ديگر اشغالگران در عراق به هلاكت رسيدند. (2/4/86)
با كشف اسنادى از دفتر محمود عباس، جاسوسى تشكيلات خودگردان براى سيا و موساد فاش شد. (3/4/86)
على شيميايى و 2 همدست ديگر صدام به اعدام محكوم شدند.
سخنرانى مهم و افشاگرانه هنيه نخست وزير فلسطين در غزه: از حق ملت فلسطين كوتاه نمىآييم. (4/4/86)
منابع اطلاعاتى رژيم صهيونيستى از دسترسى حماس به اسناد سرى و بزرگترين فاجعه قرن براى اسرائيل خبر دادند. (7/4/86)
120 روستايى در افغانستان بر اثر بمباران ناتو جان باختند. (10/4/86)
اخبار داخلى
رهبر انقلاب در اجتماع پرشكوه شيفتگان امام خمينى (ره): التماس نمىكنيم، با قدرت حق خود را مىگيريم.
رئيس جمهور: جبهه مقاومت اسلامى پيروزىهاى تازهاى پيش رو دارد.
عرضه بنزين از روز شنبه فقط با كارت هوشمند سوخت انجام مىشود. (16/3/86)
وضعيت آماده باش در چند استان جنوبى كشور به خاطر طوفان گونو ادامه دارد. (19/3/86)
با اعتراف به بىتأثير بودن تحريمها، پرودى: گروه 8 نمىداند با ايران چه كند.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى به بيانيه ضد ايرانى 8 كشور صنعتى اعتراض كرد.
مقامات كويتى در ديدار با رئيس مجلس ايران: ما نگران برنامه هستهاى ايران نيستيم. (20/3/86)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور نيكاراگوئه: آمريكا، امروز منفورترين دولت دنياست.
75 درصد سواحل اختصاصى دولت به روى مردم باز شد. (21/3/86)
بدرقه چريك ساندنيست توسط رئيس جمهورى انجام شد. (22/3/86)
وزير خارجه ايران اعلام كرد؛ اولتيماتوم به آمريكا، ديپلماتها را فوراً آزاد كنيد. در صورت عدم آزادى فورى ديپلماتها، ما آمريكايىها را از اين اقدام زشت غيرقانونى عليه كنسولگرى مان پشيمان خواهيم كرد. (23/3/86)
رئيس جمهور در جمع پرشور مردم سمنان: دست در دست هم كشور را مىسازيم.
مراجع عظام تقليد در قم فاجعه هتك حرمت و تخريب حرم امامين عسكريين را محكوم كردند. (26/3/86)
رهبر انقلاب: سيا و موساد طراح اصلى فاجعه سامرا هستند.
سه ديپلمات ايرانى چند ساعت پس از بازداشت آزاد شدند.
وزير خارجه ايتاليا: غرور ملى ايرانيان، تحريمهاى شوراى امنيت را بى اثر كرد.
برژينسكى: آمريكا بايد تحريم عليه ايران را لغو كند.
راهپيمايى سراسرى در اعتراض به هتك حرمت حرم عسكريين انجام شد. (26/3/86)
با حكم دادگاه كليه امتيازات فارغ التحصيلان دانشگاه هاوايى لغو شد.
آيت اللّه العظمى فاضل لنكرانى به لقاء اللّه پيوست. (27/3/86)
وداع تاريخى مردم با مرجع بزرگ تقليد، آيت اللّه العظمى فاضل لنكرانى صورت گرفت. (29/3/86)
لاريجانى فاش كرد: برخى عوامل داخلى، غرب را به صدور قطعنامه عليه ايران تشويق مىكردند. (30/3/86)
فرمانده ارتش در پاسخ به تهديد اخير بوش: نظاميان متجاوز دشمن را زنده نمىگذاريم.
وزير خارجه 5 كشور حاشيه خزر در تهران گردهم آمدند.
لاريجانى: در صورت تحريم، گامهاى بلندتر هستهاى را بر مىداريم.
مراسم بزرگداشت آيت اللّه العظمى فاضل لنكرانى با حضور رهبر انقلاب برگزار شد. (31/3/86)
لاريجانى بعد از مذاكره با البرادعى: مرحله جديد همكارى با آژانس مشروط به تفاهم با سولاناست. (3/4/86)
مجلس تصويب كرد؛ انتقال صورى دارايى مسؤولان به ديگرى جرم محسوب مىشود.
لاريجانى: تحريم مسير مذاكرات را منحرف مىكند.
در همايش سوم تير (سالگرد انتخابات رياست جمهورى و دولت نهم) ره آورد ملت و تجلّى عدالت تحليل شد. سوم تير پلى از 84 به 57.
ايران معاملات تجارى با دلار را متوقف كرد. (4/4/86)
رهبر انقلاب در ديدار شهردار، مديران شهردارى و شوراى شهر تهران: هماهنگ با دولت لباس خدمت بر تن كنيد. (5/4/86)
رهبر انقلاب با تأكيد بر حمايت ايران از حاكميت كنونى عراق در ديدار رئيس جمهور عراق: ملتها اراده كنند آمريكا به زانو در مىآيد.
خشم آمريكا از بهبود فضاى مذاكرات هستهاى ايران و اروپا بالا گرفت. (6/4/86)
سهميهبندى بنزين، برخوردارى عادلانه از بيت المال است. (7/4/86)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس و مسؤولان قوه قضائيه: لازمه امنيت اقتصادى برخورد قاطع با مفسدان است.
رئيس سازمان محيط زيست دولت خاتمى خانم دكتر ابتكار: سهميه بندى بنزين بايد در دولتهاى قبلى اجرا مىشد. (9/4/86)
رهبر انقلاب در ديدار كارگزاران سراسر كشور: دولت نهم، ارزشهاى انقلاب را احياء كرد. (10/4/86)
پس از 1228 سال مردم نيشابور خاطره استقبال از امام رضا(ع) را زنده كردند.
20 درصد كاهش ترافيك و 50 ميليون ليتر صرفه جويى بنزين از آثار مثبت سهميه بندى در 5 روز اول است.
تهران با پيشنهاد جديد هستهاى غرب مخالفت كرد.
رهبر انقلاب در ديدار هوگوچاوز رئيس جمهور ونزوئلا: هيبت آمريكا از بين رفته، كشورهاى مستقل با شتاب گردهم آيند. (11/4/86)
وزير نفت: ميزان و نرخ بنزين آزاد بر اساس نياز مردم تعيين مىشود.
راكتور نيروگاه اتمى بوشهر تا دوماه آينده آزمايش مىشود. (13/4/86)
رهبر انقلاب در جمع پرشور بانوان به مناسبت تولد حضرت زهرا(س) و روز زن: زن كامل گاه برتر از مرد كامل است. (14/4/86)
اخبار خارجى
دروغگويان جهان امروز در آلمان گردهم مىآيند. (16/3/86)
ترور بوش در بلغارستان نافرجام ماند. (24/3/86)
كنگره آمريكا، استراتژى بوش را در عراق شكست خورده دانست. (27/4/86)
ارتش آمريكا: حضور در عراق تا 10 سال ديگر ضرورى است. (29/3/86)
ژنرال پاول وزير خارجه سابق آمريكا: در سراسر جهان در حال شكست هستيم. (10/4/86)
درخواست تظاهر كنندگان آمريكايى: بوش و چنى را محاكمه كنيد، تاريخ عوض مىشود. (12/4/86)
حمايت از بمباران هيروشيما وزير دفاع ژاپن را مجبور به استعفاء كرد. (13/4/86)
دانستى هايى از قرآن
«قد جاءكم بصائر من ربّكم فمن أبصر فلنفسه و من عمي فعليها و ما أنا عليكم بحفيظ» (سوره انعام، آيه 104)
همانا از سوى پروردگارتان بينائى ها (آيات و نشانه ها) براى شما آمده است پس هر كه بينا شد (و ايمان آورد) به سود خويش بينا شده و هر كه كور شد (و ايمان نياورد) به زيان خودش بوده و من نگهبان شما نخواهم بود (تا شما را به زور وادار به ايمان نمايم).
رسول خدا صلى الله عليه و آله كارى جز تبليغ و رساندن پيامهاى الهى به مردم را ندارد. او با دو بال تبشير و انذار مردم را از باطل مىرهاند و به سوى حق دعوت مىكند. پس هرگاه رسول خدا احكام را به آنان ابلاغ كرد جاى عذر و بهانه اى براى كسى نمىماند.
بصائر: دلائل و نشانه هائى كه توسط آنها بتوان حق را از باطل تشخيص داد و هدايت را از گمراهى جدا ساخت. در اين آيه شريفه دانش و حق به عنوان بيدارى و بينائى مطرح شده و جهل و گمراهى را كورى خوانده است و اين استعمال مجازى است.
اين آيه مباركه مىخواهد به مردم بگويد: آنهائى كه بوسيله اين نشانه ها و دلايل روشن، حقيقت را بيابند و آن را دربرگيرند، به سود خود گام برداشته اند و آنها كه مانند نابينايان از ديدن آن همه دليل و نشانه، خود را محروم ساخته اند، به زيان و ضرر خود اقدام كرده اند.
و ما أنا عليكم بحفيظ: و در پايان آيه، از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله اعلام مىدارد كه آگاه باشيد من نگهبان و حافظ شما نيستم. وظيفه و رسالت من تنها ابلاغ احكام الهى و تلاش براى هدايت شماست ومن هرگز نمىتوانم با زور شما را به ايمان دعوت كنم بلكه وظيفه ام تنها بيان منطقى و استدلال حقايق است و تصميم نهائى چه مثبت و چه منفى با خود شما است.
به هر حال شايد مراد از «بصائر»، كليه وسائل پيشرفت فكرى و بصيرت درونى باشد كه خداوند با آنها پيامبران خود را مجهز ساخته و از انسان خواسته است با تعمق و شگرفى در آن آيات و نشانه ها و كتابهاى آفرينش و كتابهاى هدايت بنگرد و به خوبى تأمل و تدبر نمايد تا به دقايق و جزئيات آن پى ببرد و از ميان اين كنكاش ها و جستجوها دريچه هاى شناخت فكرى و روحى و معنوى بر روى وى گشوده شود و او را به سوى صراط مستقيم الهى در مسير زندگى عملىاش رهنمون گردد.
و بدينسان بخش اصلى رسالتهاى الهى، پيشرفت و تعالى انسان است كه او را شخصيت و جهش بخشد و نقش واقعى اش را در تنظيم امور زندگى، مشخص سازد تا بر اساس آسايش فكرى و آرامش روانى، همگام با كار و فعاليت و تلاش و بينائى به بالاترين و والاترين درجات سعادت و خوشبختى در دنيا و آخرت برسد.
اينچنين است كه خداوند به او گوشزد مىفرمايد: اگر در اين مسير دقت كردى و دريچه هاى نور را بر قلب خود گشودى و با ديده بصيرت بين به حقايق زندگى نگريستى، خود سود برده اى و اگر خداى نخواسته درهاى حق را بر روى خود بستى و ديدگانت را از ديدن حقايق نابينا ساختى، خويشتن را به زيان انداخته اى زيرا خود از ميدانهاى خير و خوشبختى دورى گزيده اى و مانند نابينايان در آفاق زندگى، به بيراهه رفتهاى. اين است كه در آيه اى ديگر مىفرمايد: «فإنّها لا تعمى الأبصار و لكن تعمى القلوب التي في الصدور» انسانِ فكر و شعور، نه انسانِ جسد مادى و ناسوتى. انسانِ حركت نه انسان جمود.
اين است برنامه انبيا تا انسان را آزادانه نه با توسل به زور و وضع قانون! به سوى خدا و حق دعوت كند و آنان را در آفاق روح متحرك و با نشاط، جولان بخشد و ضمن پرداختن به نيازهاى فرهنگىاش، او را با شناخت، به خدا برساند نه با جبر و زور.
والسلام
غروب سپيده گشا
-افول يك ستاره
پايان زندگى هر كس به مرگ اوست جز مرد حق كه مرگ وى آغاز دفتر است
در سال 1356ش به دليل افزايش استبداد و گسترش اختناق در ايران، نارضايتىها و اعتراضات مردمى و مخالفتهاى گروهها و جمعيتها با دستگاه ستم فزونى گرفت، از سوى ديگر بيمارى سرطان خون شاه شدت گرفته و چون احتمال داده مىشد به هلاكت برسد تمهيداتى مقدماتى به عمل آمده بود كه تا زمان به قدرت رسيدن فرزندش رضا پهلوى، همسرش فرح ديبا نايب السلطنه گردد، رئيس جمهور آمريكا، جيمى كارتر، در ژانويه سال1977 ميلادى (دى 1356ش) به طور ضمنى گفت: كشورهايى كه در آنها اساساً حقوق بشر ناديده گرفته شود ممكن است از
كمكهاى اقتصادى و تسليحاتى آمريكا محروم گردند. اين مسائل موجب گشت كه شاه تصميم گرفت از روش ديكتاتورى قبلى دست بردارد و اصلاحاتى در نظام قضايى، اجرايى و ادارى انجام داد و به دليل فشار افكار عمومى خصوص سازمان عفو بينالملل و كميسيون بينالمللى قضات از شكنجههاى شديد مخالفين كاست.
روشنفكران و مبارزين سياسى به ارسال و تكثير نامههاى اعتراضآميزى پرداختند كه تا آن زمان امكان چاپ آنها وجود نداشت، مقارن اين انتقادها و افشاگرىها و نيز افزايش فشارهاى بين المللى نظير انجمن حقوقدانان و نيز گروههاى چريكى و مذهبى، مسايل و مشكلات اقتصادى و اجتماعى روز به روز حادتر مىگرديد، شاه در
برابر اين واقعيتها و جهت ارضاى افكار عمومى ژستهايى گرفت، در فروردين 1356 براى نخستين بار درهاى دادگاهى كه براى بررسى فعاليتهاى ضد رژيم تشكيل گرديده بود، به روى عموم باز شد، به سازمان صليب سرخ بين المللى اجازه دادند كه از برخى زندانهاى ايران بازديد كنند، شكنجه افراد تا حدود قابل توجهى كاهش يافت، قوانين جديدى كه وضع دادگاههاى نظامى را كه زندانيان سياسى را محاكمه مىكردند تا حدّى بهبود مىبخشيد اعلام گرديد، آثار دكتر على شريعتى كه اخيراً از ممنوعيّت و سانسور آزاد گرديده بود، اكنون در مقياس وسيعى به فروش ميرفت. در تير 1356 امير عباس هويدا از سمت نخست وزيرى عزل گرديد و جمشيد آموزگار به جاى او روى كار آمد.()
با وجود اين وضع و بهبود يافتن اوضاع سياسى، رژيم شاه به ضديت با ارزشهاى اسلامى و شعائر شيعه و علماى اسلامى ادامه داد و به شدت نگران آن بود كه نهضت اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى در اين شرايط چون رودخانهاى خروشان گسترش يابد و سيلابهاى ناشى از اعتراضهاى مردمى و نيروهاى انقلابى با هدايت و نظارت امام خمينى بساط او را درهم بريزد، از اين جهت تصميم گرفت جنايت ديگرى را بر كارنامه سياه خود اضافه كند، از اين روى عوامل ساواك براى ضربه زدن به نيروى محركه انقلاب اسلامى در صدد به اجرا درآوردن نقشهاى مرموز و مشكوك برآمدند.
آنان به خوبى ميدانستند حاج سيد مصطفى خمينى در سفر و حضر همراه پدر و بازوى تواناى وى و برنامه ريز فعاليتهاى انقلابى نيروهاى پيرو امام بود و اگر چنين شخصيت علمى، تأثيرگذار، مقاوم، قاطع و سازشناپذير را از ميان بردارند به تصور باطل خويش به اهداف ذيل دست مىيابند:
ـ1 با از بين رفتن سيد مصطفى ضربه روانى شديد به پدرش وارد مىشود و در نتيجه از مشى قبلى و تقويت و تحريض مبارزان دست بر ميدارد.
ـ2 پيشگيرى از خطرهاى بعدى كه امكان دارد اين دانشمند سياستمدار جوان براى رژيم پديد آورد.
ـ3 جلوگيرى از سياسى شدن حوزه نجف كه با اقدامات حاج آقا مصطفى به كانونى براى مخالفت جدّى عليه رژيم پهلوى تبديل شده بود.
ـ4 ايجاد هراس در ميان مخالفان و مبارزان و اين كه از بيم كشته شدن به مخالفتهاى خود با نظام استبدادى پايان دهند يا حداقل كوششهاى سياسى خود را تقليل دهند.()
در صورتى كه نه تنها اين حركت عوامل ساواك بر پيكر انقلاب و قاطعيت امام ضربه و خللى وارد نكرد بلكه باعث سرعت بخشيدن و گسترش نهضت اسلامى شد و زمينههاى فتح و ظفر را فراهم آورد بنابراين با شدت گرفتن فعاليتهاى سياسى و مبارزاتى و تلاشهاى علمى و فرهنگى حاج آقا مصطفى رژيم پهلوى تشخيص داد وجود
اين شخصيت در خارج از كشور و در كنار امام خمينى مانع برنامههاى فاسد و ضد اسلامى اوست، به همين سبب كوشيد او را از ميان بردارد. دليل اين مدعا اظهاراتى است كه در زمان به هلاكت رسيدن تيمور بختيار در عراق از سوى مقامات ايران مطرح شد و طى آن راديو تهران اعلام كرد: دو نفر ايرانى به ايران اسلحه وارد مىكنند كه يكى از آنان سيد مصطفى خمينى است. از همين گفته روشن مىشود كه نظام استبدادى حاكم بر كشور ايران وجود ايشان را بزرگترين قدرت مخالف در بيرون از مرزهاى سياسى ميدانسته است.
پس از آن رژيم برنامه ترور اين عزيز را در دستور كار خود قرار داد. حتى گروهى از نيروهاى زبده و ورزيده امنيتى ساواك به بغداد اعزام شدند و مأموريت يافتند تا با حمايت و تحت پوشش سياسى سفارت ايران در بغداد دست به عمليات تروريستى بزنند و همچنين چند شخصيت مستقر در نجف اشرف جزو فهرست آنان بود، از آن كسان يكى هم شهيد سيد مصطفى خمينى بود كه البته دشمنان موفق نشدند نقشه خويش را عملى كنند و اين گروه از هم پاشيد.
شهيد سيد مصطفى خمينى چند ماهى قبل از شهادتش نقل كرده است: به يك شب وقتى از حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين باز مىگشتم در طول مسير به عيادت يكى از علماى نجف رفتم، در آن جا نشسته بودم كه درب به صدا درآمد، پسر آن عالم خبر داد دو نفر آمدهاند و با شما كار دارند، گفتم بگو بيايند بالا يكى جوان و ديگرى مسن بود، آن جوان سؤالاتى كرد و اخبارى از داخل ايران داد، از جمله اين كه دولت ايران تشخيص داده است كه شما از سرسختترين مخالفان رژيم ايران در خارج كشوريد لذا گروهى تشكيل دادهاند شما را در نجف ترور كنند. علاوه بر اين موارد عينى ديگرى در آن مقطع روشن مىكند كه مرگ حاجآقا مصطفى طبيعى نبوده و رژيم منفور ستم شاهى آن را طرح ريزى كرده بود.()
گويا يكى از اهل كشف و شهود هم اين ضايعه را پيش بينى كرده بود حجةالاسلام و المسلمين امام جمارانى نقل كرده است هم
حاج احمد آقا و هم حاج سيد محمد بجنوردى براى من گفتهاند، سال 1355 همراه حاج آقا مصطفى به لبنان رفتيم و از آن جا در شهر بعلبك كه از توابع اين سرزمين است گشت و گذارى داشتيم يك بار كه خسته شده و كنار خيابانى نشسته بوديم مردى در كسوت عربها خيلى خاكى و خودمانى و صميمى آمد پيش ما نشست، او با لهجهاى عربى خيلى جذّاب و گيرا صحبت مىكرد، آن مرد رو به حاج آقا مصطفى كرد و گفت شما دنبال يك سرى مسايل و اهدافى هستيد كه به زودى پيروزى نصيبتان مىشود و سپس افزود البته آن زمان شما در قيد حيات نمىباشيد و سال بعد در فقدانتان مردم سوگوار مىگردند، حاج آقا مصطفى خواست به آن مرد كمكى بكند ولى متوجه نشد او چطور از آن جمع فاصله گرفت و به كجا رفت.()
حاج آقا مصطفى بعد از مرگ دكتر على شريعتى گفته بود: ساواك فهرستى از پنجاه و شش نفر تهيه كرده كه مرموزانه كشته شوند، من و پدرم نيز جزو اين ليست مىباشيم.() و گويا آن علامه وارسته از طريق يك نوع فراست درونى يا كشفهاى باطنى شهادت خويش را پيشبينى كرده بود چرا كه حضرت امام را وصى خود قرار داد در حالى كه معمولاً پدر، پسر خود را وصى قرار ميدهد.()
سرانجام در روز اول آبان 1356، نهم ذيقعده سال 1397 به طرزى مرموز در منزل خود به شهادت رسيد. در حالى كه يك روز قبل از آن حاج آقا مصطفى خيلى شاداب، با نشاط و در نهايت سلامت به سر مىبرد و هيچ كسالتى در وضع مزاجى او مشاهده نمىگرديد، گفته شده كه افرادى با وى ديدار كرده و او را مسموم كردهاند.()
-نقشه مرموزانه ساواك
شهادت حاج آقا مصطفى بر حسب قرائن متعدد در محافل سياسى و انقلابى و رسانهاى به ساواك نسبت داده شد. در تاريخ كمبريج آمده است: در اواخر اكتبر سال 1977م فرزند ارشد امام خمينى يعنى حاج سيد مصطفى خمينى كه شخصيتى قابل و يار اصلى پدر بود ناگهان در نجف درگذشت،
مرگ او را عموماً به پليس امنيتى شاه نسبت ميدادند و در تهران و ساير شهرها تظاهراتى در محكوميت آن چه كه قتل ايشان تلقى مىشد برگزار شد.()
احمد حسين يعقوب در كتاب الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران القصة الكامله نوشته است حاج آقا مصطفى كه رابط پدر و انقلابيون ايران و ديگر مناطق بود و نامهها و بيانيهها و اعلاميههاى امام را منتشر مىكرد و از ستونهاى مهم نهضت اسلامى به شمار ميآمد در اين ايام فداى توطئه ساواك قرار گرفت و مأموران امنيتى نسبت به قتل او اقدام كردند.() محمد حسنين هيكل نويسنده مصرى نيز در كتابش مىنويسد سيد مصطفى در سال 1977 م توسط ساواك به قتل رسيد.()
دكتر سيد جلال الدين مدنى نوشته است: سيد مصطفى شخصيتى جوان و سازشناپذير مذهبى سياسى به شمار ميآمد كه براى رژيم خطرى بالقوه محسوب مىگرديد، وى را بدون اين كه سابقه بيمارى داشته باشد در اتاق خواب درگذشته مىيابند و با توجه به موارد ديگر مرگهاى مشكوكى كه مردم دست ساواك را در آن وارد ميديدند، اين مورد نيز عنوان شهادت يافت و در ايران به تجليل زياد از او پرداختند، اين تجليل تا به آن جا رفت كه رژيم پهلوى را به عكس العمل وارد ساخت، دكتر مدنى در پاورقى كتابش خاطرنشان مىنمايد در دوران رژيم شاه به تعدادى مرگهاى مشكوك برمىخوريم كه آنها را مردم طبيعى ندانسته و هر كدام را جنايتى از ناحيه ساواك تلقى كردهاند، جلال آل احمد كه از مخالفين رژيم و فرهنگ مبتذل غربى بود و رژيم از انتشار برخى آثارش جلوگيرى مىكرد در سال 1345 در دهكده ييلاقى خود در شمال ايران به طرزى ناگهانى درگذشت و ساواك دستور دفن فورى او را داد. دكتر سيد باقر كاشانى فرزند آيت اللّه كاشانى از پزشكان متعهدى بود كه عليه رژيم مبارزهاى جدّى داشت و براى نيروهاى امنيتى شاه مانع مىتراشيد، او در سال 1350 در تصادف مشكوكى كشته شد، اين حادثه بر بسيارى باور نيامد و كار ساواك ناميده شد، بويژه زدو خوردى كه در مراسم تشييع جنازهاش
صورت گرفت نشانه توطئهاى از پيش به اجرا درآمده بود. غلامرضا تختى ورزشكار خوش فكر و مورد علاقه مردم كه قهرمان كشتى در ايران به شمار ميآمد در سال 1345 اعلام گرديد كه خودكشى كرده امّا چون قبلاً پليس شاه برايش محدوديت هايى انجام ميداد و او هم با يك نوع استقلال فكرى زير بار زور نميرفت، كسى انتحار او را باور نكرد و گفته شد دربار شاهنشاهى در كشتنش نقش داشته است.
دكتر حسن ارسنجانى وزير اسبق كشاورزى رژيم پهلوى كه در زمان اصلاحات اراضى وزير كشاورزى بود.() وى در تهيه مقدمات برنامه كودتاى سرلشكر ولى اللّه قرنى دست داشت و به همين مناسبت از طرف دادگاه نظامى ارتش مدتى بازداشت و زندانى گرديد ولى محكوميت نيافت، با اين حال پس از آزادى، جمعيت ازادى را كه او تشكيل داده بود شاه منحل كرد. وى در سال 1342 توسط محمد رضا پهلوى از وزارت عزل گرديد و مدتى سفير كبير ايران در ايتاليا بود، ارسنجانى در سال 1348 درگذشت و مرگ او به دليل سكته قلبى اعلام گشت امّا شهرت يافت به دليل انتقاد به رژيم شاه، به قتل رسيده است.() حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى در تاريخ 26/7/1359 بمناسبت فرا رسيدن سالروز شهادت آيت اللّه سيد مصطفى خمينى پيامى صادر كرد كه در فرازى از آن آمده بود: برادرم همچون يكى از شهداى قبل از پيروزى انقلاب به دست عوامل شاه مسموم شد. از خصوصيات بارز اين مرد خدا دشمنى پرو پا قرص با شاه و
رژيم او و جهت دار بودنش در مبارزه و صراحتش در برخورد با مسايل اصولى…بود.()
پزشكان با رؤيت جسد آن مرحوم احتمال قوى دادند ايشان در اثر مسموميت به شهادت رسيده باشد ولى امام خمينى با كالبد شكافى جسد مخالفت كرده آن روح قدسى در توجيه اين كار فرمود: كشف علمى شهادت سيد مصطفى موجب تحريك و خشم حزب بعث مىگردد و در نتيجه بسيارى از طلاب روانه زندان و دچار مشكل خواهند شد، لذا از انجام اين كار ممانعت كردم. هم چنين افراد و اتومبيلهاى مشكوك با شماره پلتيك (سياسى) در مراسم تشييع و تدفين سيد مصطفى شركت داشتند، گفته مىشود يكى از اين افراد سرهنگ اشرفى، از نزديكان شاه بوده است.()
از پارهاى گزارشهاى ساواك بر ميآيد كه رژيم پهلوى از تلاشهاى سياسى سيد مصطفى به شدت نگران بوده و تمامى ارتباطها و برنامههايش را با حساسيت پيگيرى مىكرده است. در گزارش 15/2/1352 آمده است: ضمن آن كه در حال حاضر عامل اصلى فعاليتهاى خمينى فرزند او مصطفى مىباشد و محتمل است با توجه به تمايلات افراطى قذافى در زمينه مسايل اسلامى خمينى و بعضى از افراد مخالف مقيم عراق، به آن كشور مسافرت كنند.() در خبر 12/11/1351 كه منابع امنيتى رژيم ايران تنظيم كردهاند مىخوانيم: در حال حاضر وضع خمينى در عراق به اين ترتيب است كه كليه كارها و فعاليتها در دست پسرش مصطفى افتاده و تمام طرفداران خمينى اطراف پسرش جمع شدهاند، نظريه: پسر خمينى عالم و اهل دين است متناسب سياسى وى نيز از طرف همكاران تأييد گرديده است لذا به اهميت خبر مىتوان اطمينان نمود.()
در يك سند خيلى محرمانه ساواك كه جزو اسناد طبقه بندى حفاظتى مىباشد اين گزارش ديده مىشود: در سفر حج سال جارى(بهمن 1353) پسر آيت اللّه خمينى در مكه و مدينه مشاهده شد، نامبرده با لباس روحانى در مكه، در مسجد الحرام ديده شد،
چند نفر از اشخاص ناشناس با وى در گفتگو بودند.()
بيشتر نگرانىهاى ساواك از بابت وى، نقش حاج آقا مصطفى در پيوند نيروهاى حوزوى و دانشگاهى مىباشد كه اين تلاش نقشه رژيم پهلوى را كه قصدش تشديد اختلاف بين اين دو قشر بود بر هم ميزد و بدين گونه مرگ او را رقم زدند.()
محمد حسن رجبى از مورّخان معاصر يادآور گرديده است: مرگ غير منتظره سيد مصطفى در حالى كه هيچ گونه بيمارى قلبى نداشت نمىتوانست با شروع فعاليتهاى سياسى جديد امام در نجف از نظر همه ياران و شاگردان امام بدون ارتباط باشد، دليل آنان اين بود كه حاج آقا مصطفى از زمان شروع نهضت در سال 1341 ش در كنار امام قرار داشت و دست راست ايشان محسوب مىشد و يك چهره انقلابى بود كه با روحانيان، روشنفكران و دانشجويان مسلمان و مبارز داخل و خارج كشور ارتباط داشت از اين رو ساواك با به شهادت رسانيدن وى كوشيد يك مخالف جدى را از سر راه رژيم پهلوى بردارد و امام را تنها بگذارد.()
-ضايعهاى اسفناك
آرى سرانجام آن شب شوم با تمامى آشفتگىهايش فرا رسيد، شام آخرين روز مهرماه سال 1356 خانم معصومه حائرى، همسر حاج آقا مصطفى دل درد شديدى داشت كه برايش پزشك آوردند، حاج احمد آقا هم آن شب به منزل برادر آمده ولى شب نماند، از قرار معلوم سيد مصطفى اول شب به خانم خود مىگويد من امشب مهمان دارم و دير ميآيم، شما شام بخوريد و بخوابيد، من خودم بعد از رفتن انان همان بالا مىخوابم فرزندشان حسين آخر شب كه به منزل ميآيد مىبيند چراغ اتاق پدرش خاموش است ولى صبح كه مىخواهد برود حرم پدرش براى نماز صبح چراغ را روشن مىكند بعد خادم منزل براى ايشان خاكشير مىبرد و مىبيند آقا سر روى مهر نهاده و در حال سجده است و هرچه صدا مىكند بلند نمىشود، شانهاش را تكان ميدهد، مىبيند صورت حاج آقا مصطفى كبود گرديده است،
در حال فرياد زدن ميدود و معصومه خانم را صدا ميزند، او هم احمد آقا را خبر مىكند و آقا را مىبرند بيمارستان، كه پزشكان مىگويند فوت شده است، از آن جا كه تمام بدن حلقه حلقه كبود بود آن نشانههاى مسموميت را در وى ديدند، البته دولت بعثى از اعلام نظر پزشكان جلوگيرى كرد ولى دليل مرگ همان تأثير سمّ بر كبد تشخيص داده شد.()
خانم حائرى در اين باره گفته است: آقا مصطفى شبها مطالعه داشت، آن شب گفته بود اگر ميهمان آمد من درب را باز مىكنم شما بخوابيد، اما ديگر نفهميديم كه ميهمانان چه موقع آمدند و كى رفتند و چه شد صبح زود وقتى براى ايشان صبحانه مىبرند مىبينند در حال نشسته، سرش به پايين خم گرديده است، فوراً رفتم بالا ديدم دستهاى آقا بنفش است و لكههاى بنفش روى سينهاش هم مشاهده مىشود كه بلافاصله او را به بيمارستان رسانديم، علت مرگ صد در صد مسموميت بود ولى پزشكان را تهديد كردند تا نظر خود را نگويند.()
حجةالاسلام و المسلمين سيد محمود دعايى خاطره آن روز را چنين يادآور شده است: آن روز صبح براى تهيه نان بيرون رفته بودم، هنوز آفتاب نزده بود ديدم ننه صغرى فرياد مىكشد، پاى برهنه ميدود و بر سرش ميزند، از ديدن اين صحنه بسيار تكان خوردم،نان را به دست كسى دادم و گفتم به خانهام برساند و سراسيمه رفتم ديدم آن مرحوم پشت سجادهشان دراز كشيدهاند، طلبهاى آن حوالى بود، به او گفتم
ميروى حاج احمد آقا را خبركنى و بگويى خيلى فورى به منزل اخوى سر بزند، او هم رفت و احمد آقا را صدا زد و ما موفق شديم با يك تاكسى ايشان را به بيمارستان منتقل كنيم، پزشك كشيك بعد از معاينات اوليه تشخيص داد ايشان از دنيا رفتهاند، با علائمى كه روى پوست بدنش وجود داشت مشخص بود كه مرگ ناشى از مسموميّت بوده است. حاج احمد آقا وقتى از بيمارستان به منزل رفت متحيّر بود كه چگونه خبر را به امام برساند، او به طبقه بالاى منزل رفت و امام كه متوجه ورودش شده بود پرسيد از حاج آقا مصطفى چه خبر، احمد گفت چيزى نيست، امام دوباره كه پرسيد باز پسرشان جواب نداد، ظاهراً سومين دفعه بود كه با پرسش امام حاج احمد نتوانست خوددارى كند و به گريه افتاد. امام فرمود: اگر مرده بگو، مرگ حق است، ادامه گريه احمد آقا موضوع را براى امام روشن كرد. كسانى كه در آن لحظات سعى مىكردند امام را تنها نگذارند مثل مرحوم حاج شيخ حبيب اللّه اراكى و آقاى سيد عباس خاتم يزدى از افراد شايسته و اطرافيان رهبر بودند، كه ديدند امام چند لحظهاى به دست خود نگاه كرد و بعد از گفتن لاحول ولاقوّة الّا باللّه و انا لله و انا اليه راجعون فرمودند مصطفى اميد آينده اسلام بود، امانتى بود و از دست ما رفت، در آن زمان اين نگرانى وجود داشت كه چنين تحمّل فوق العاده امام خداى ناكرده باعث ناراحتى قلبى ايشان شود و به همين دليل تلاش مىكردند در مجالسى كه جمعيت براى عرض تسليت به حضورشان ميرسيدند، فردى ذكر مصائب خاندان عصمت و طهارت را بخواند چون امام نسبت به اين خاندان حساسيت داشتند و اشك ميريختند.()
در پى شهادت حاج آقا مصطفى امام در ياد داشتى چنين نگاشت: بسمه تعالى. انالله و انا اليه راجعون. در روز يكشنبه نهم شهر ذى قعدة الحرام 1397 مصطفى خمينى نور بصرم و مهجه قلبم دارفانى را وداع كرد و به جوار رحمت حق تعالى رهسپار شد. اللهم ارحمه و اغفرله و اسكنه الجنة بحق اوليائك الطاهرين عليهم الصلوة و السلام.
با انتشار خبر شهادت آن عامل ربانى
حوزه نجف در هالهاى از سوگ و ماتم فرو رفت، درسهاى حوزه تعطيل شد و روحانيت به سوگ نشست. پيكر آن شهيد توسط ياران و شاگردانش به كربلا انتقال داده شد، در اين مراسم جمعيت انبوهى شركت كردند، بيش از هفتاد دستگاه ماشين حامل جنازه را به كربلا و بالعكس همراهى مىكردند. بدن سيد مصطفى را با آب رودخانه فرات غسل دادند ودر محل خيمه گاه امام حسين(ع) كفن پوش نمودند و پس از طواف در حرم مطهر حضرت سيدالشهدا(ع) و حضرت عباس(ع)، ساعت هفت بعد از ظهر همان روز اول آبان 1356 به نجف اشرف باگزدانيدند.
روز دوشنبه دوم آبان (دهم ذيقعده) جنازه آن شهيد در حدود ساعت نه صبح از مسجد بهبهانى كه در آن موقع بيرون دروازه نجف بود آماده تشيع گرديد، امام در اين مكان حضور يافت و پس از مكثى كوتاه و خواندن فاتحه در بخشى از مسير جنازه را همراهى كرد. اصولاً ايشان خيلى كم در مراسم تدفين، نماز ميّت يا تشييع افراد شركت مىكرد و اگر شخص متوفى از افراد برجسته و والا بود شكل شركتشان بدين گونه بود كه از حدود پنج دقيقه قبل از حركت جنازه حضور پيدا مىكردند و بعد از اين كه جنازه حركت داده مىشد، مسافتى را در تشييع جنازه شركت مىكردند و خود را به كنارى كشيده و به منزل باز مىگشتند، آن روز در مراسم تشييع پيكر پاك فرزندشان عيناً همين شيوه را انجام دادند و هيچ گونه امتيازى قايل نشدند، در تمامى آن مراحل همه به رفتار امام خيره شده بودند كه ايشان چطور با صبر و تحمّل و بدون ذرّهاى تزلزل چون كوهى استوار حركت مىكنند.
شب اول دفن پيكر حاج آقا مصطفى امام به منزل فرزندشان آمدند تا به عروس خود اين ضايعه را تسليت گويند، وقتى از درى وارد شدند كه هميشه حاج آقا مصطفى به پيشواز ميآمد، عروسشان جلو آمد و گفت چه كار كنم؟ مصطفى كجاست، اين صحنه خيلى ناراحت كننده و اندوهبار بود امّا امام با استقامت ويژه خود اشك نريختند و با حالتى قاطعانه خطاب به خانواده فرزندش فرمودند صبر كنيد، به خاطر خدا صبر كنيد. امام
خطاب به همسر خودشان نيز فرمودند: امانتى خداوند متعال به ما داده بود و اينكه از ما گرفت، من صبر مىكنم شما هم صبر كنيد و صبرتان براى خدا باشد.
اين جريان اسفانگيز نه تنها در حالت روحى و فكرى امام اثرى نگذاشت بلكه نتوانست نظم و برنامه ريزى روز مرّه ايشان را برهم بزند.ايشان ساعتى از روز را براى مطالعه كتابهاى جديدى كه به دستشان ميرسيد اختصاص داده بود، در همان ايام كتاب طلوع انفجار حاج سيد جوادى را در دست مطالعه داشت حاج احمد آقا گفته است وقتى امام از تشييع جنازه بازگشت موقع خواندن كتابهاى مورد نظرش بود و همان كتاب طلوع انفجار را گشوده و به خواندنش مشغول گرديد.
تمام اين حالات بيانگر آن است كه امام آنقدر خالصانه در مسير راه درستى كه برگزيده بود گام بر ميداشت كه هيچ اتفاقى نمىتوانست دگرگونى منفى در وجودشان پديد آورد. در تمام آن مدت چند جمله كوتاه از امام درباره آن فرزند ارشد و دانشورش شنيده شد يكى همان جمله اول كه مصطفى اميد آينده اسلام بود و ديگرى در اولين مراسم شروع درسشان بعد از آن واقعه بسيار گذرا و كوتاه از كسانى كه تسليت گفته و يا به ديدنشان آمده بودند تشكر كردند و در اين مورد كه بسيارى از الطاف الهى را ما متوجه نمىشويم، سخن به ميان آوردند و افزودند خداوند الطاف خفيهاى دارد و الطاف جليلهاى و چه بسا اين اتفاقها از مصداقهاى لطفهاى مخفى خداوند باشد كه ما در وضع كنونى متوجه نمىشويم. امام ثابت كرد مسايل مربوط به مرگ فرزند و دل بستگىهاى عاطفى به هيچ وجه نمىتواند در مسير ايشان مشكلى بوجود آورد، اين واكنش امام دشمن را ناكام كرد و شهادت حاج آقا مصطفى درخت انقلاب را آبيارى كرد و منشأ بركات و تحوّلات فراوانى گرديد.
-امواج خروشان
در هنگام تشييع جنازه پيكر آيت اللّه سيد مصطفى خمينى، بازار نجف يكپارچه تعطيل گرديد، در صحن مطهر حضرت امام على(ع) آيت اللّه سيد ابوالقاسم خويى بر
پيكر آن شهيد نماز خواند و جنازه در كنار مرقد و بارگاه مقدّس حضرت مولا اميرمؤمنان(ع) به خاك سپرده شد.
شب هنگام امام پس از زيارت حرم مطهر مولاى پرهيزكاران به سراغ مزار فرزند عارف، عالم و فداكار خود رفت و با چهرهاى گشاده و آرام اعلام فاتحه كرد و در پايان از حاضران خواست براى مصطفايش طلب مغفرت كنند و در آن لحظه كه تمامى ديدگان گريان و اشك ريزان بود امام از سر قبر فرزند دل بندش برخاست و بدون كوچكترين آزردگى و گرفتگى از حاضران تشكر كرد و از آن جا بيرون رفت.()
در رسانههاى جمعى و مطبوعات جهان اين حادثه با تفاوتهايى گزارش گرديده بود، خبرگزارى فرانسه در دوم آبان 1356(24 اكتبر 1977 م) نوشت: جنبش آزادى در ايران طى يك بيانيه كه در پاريس انتشار يافت اعلام كرد مصطفى خمينى فرزند ارشد بزرگترين مرجع شيعيان جهان روز 23 اكتبر به طور اسرارآميزى درگذشته است. خبرگزارى فلسطينى وفا گزارش داد: سيد مصطفى خمينى پسر امام روح اللّه خمينى در نتيجه بدرفتارىهاى پليس مخفى ايران جان خود را از دست داد. روزنامه المجاهد چاپ الجزاير در هشتم دسامبر 1977 م نوشت: مصطفى خمينى فرزند امام روح اللّه خمينى مقام مذهبى مسلمانان شيعه در ايران، به دست ساواك به قتل رسيد. روزنامه ارشاد چاپ كراچى در نوشتارى به قلم سيد حسن عبقاتى در 16 ذيقعده 1397، هفتم آبان 1356 نوشت: مرگ ناگهانى فرزند سعيد و برومند حضرت آيت اللّه العظمى آقا روح اللّه خمينى مرموز و اسرارآميز و صدمهاى بس بزرگ براى حضرت آيت اللّه و خسارت جبران ناپذيرى براى دنياى علم و دين است.
در پى شهادت حاج آقا مصطفى از سوى مراجع، علما، مدرسين و طلّاب حوزه علميه قم تلگرام تسليتى صادر گرديد كه در آن آمده بود، ضايعه اسفناك فرزند برومند اسلام حاج آقا مصطفى خمينى موجب تأثر جامعه روحانيت و امت اسلام گرديد و اين مصيبت را به ساحت مقدس ولى عصر و امام خمينى تسليت گفته بود، علماى تهران هم تلگراف
تسليتى براى امام ارسال نمودند وضايعه مزبور را تسليت گفتند، روحانيون مبارز هم در اينباره اعلاميهاى صادر كردند.()
در پاسخ به پيامهاى هم دردى علما و مردم، امام خمينى در 21 آبان 1356ش پيام تشكرى صادر فرمود. امام در پاسخ به تلگراف تسليت ياسر عرفات به مناسبت شهادت فرزندشان، ضمن برشمردن مصائب و دشوارىهاى به وجود آمده در زمان طاغوت نوشتند اين مصيبتها در مقابل مصائبى كه بر امت اسلام و مسلمين وارد شده و مىشود ناچيز است، ايشان در پاسخ به تسليت نامه دانشجويان مسلمان خارج از كشور نوشتند: اين جانب از تمام حضرات آقايان كه در اين حادثه اظهار محبت كرده و تسليت دادهاند تشكر مىكنم.()
در همان روزهايى كه علما و افراد، اين حادثه را به امام تسليت مىگفتند، ايشان مراقب بود در مصائب ديگر با بازماندگان هم دردى كند، چنانچه در آن ايام پيكر ميرزا على آقا نائينى فرزند آيت اللّه ميرزا محمد حسن نائينى را از ايران به نجف آورده بودند، فرزند آن مرحوم گفته است پس از انجام مراسم تشييع و تدفين والدم به محضر امام رفتم تا شهادت فرزندشان را تسليت گويم ولى قبل از آن معظم له به من تسليت گفت.
بيت مرحوم آيت اللّه حكيم جهت عرض تسليت در منزل خدمت امام رسيدند، امام قبل از هر چيز با يك روح آرام و مطمئن احوال آيت اللّه سيد محمد باقر حكيم (رئيس قبلى مجلس اعلاى عراق) را كه در آن ايام در زندان بعثىها به سر مىبرد از آقاى سيد محمد رضا حكيم جويا شد.()
امام جواب ملت ايران را با صدور پيامى سازنده و ارزنده عنايت فرمود كه در ضمن سپاسگزارى از همدردى مردم و عموم طبقات امت مسلمان ايران خاطر نشان ساخت: ما با گرفتارى عظيم و مصيبتهاى دل خراشى كه داريم نبايد از مصائب شخصى ذكرى به ميان آوريم، آن گاه امام در ادامه درباره نيرنگ اجانب و عمّال آنها و نيز گرفتارىهايى كه سلسله پهلوى براى مسلمانان ايرانى بوجود آوردهاند اعلام خطر كرد و از عموم مسلمانان و خصوص علما، روشنفكران و دانشگاهيان خواست بطور
جدّى از اسلام و احكام حيات بخش كه ضامن استقلال و آزادى است، دفاع كنند و حقايق را به گوش مجامع بين المللى و بشرى برسانند.()
دكتر مصطفى چمران در يك نطق راديويى گفت جمعى از طلّاب با ديدگانى گريان به محضر امام ميروند تا فقدان حاج آقا مصطفى را به معظم له تسليت گويند، پدر مصيبت ديده از آن زارىهاى طلّاب ناراحت مىشود و مىفرمايد: امانتى بود كه خدا به ما داد و از ما گرفت، اين كه گريه ندارد.()
خبرنگار روزنامه فرانسوى زبان لوموند هفت ماه پس از اين حادثه در 16 ارديبهشت 1357 در نجف اشرف از امام خمينى پرسيد: فكر مىكنيد فرزند شما به قتل رسيده است اگر چنين نيست چرا مرگش باعث انفجار و تظاهرات شده است. امام خمينى در جواب وى فرمود: من با قطع و يقين نمىتوانم بگويم چه اتفاقى افتاده است ولى ميدانم كه وى شب قبل از درگذشتش صحيح و سالم بود و مطابق گزارشهايى كه به من رسيده است اشخاص مشكوكى آن شب حادثه به خانه وى رفتهاند و فرداى آن شب فوت كرده است، چگونه؟ من نمىتوانم اظهار نظرى بكنم، نارضايى مردم به اين مناسبت ابراز شد. مسلماً مردم خدمتگزار خود را دوست ميدارند و مرا و نيز پسرم را خدمتگزار خود ميدانند. به دنبال اين جريان هر كشتارى كه رژيم ترتيب داد تظاهرات تازهاى را به مناسبت چهلم كشته شدگان موجب گرديد. امّا مطلب اصلى و
اساسى پسر من نيست، مسأله اساسى عصيان و شورش همه مردم بر ضد ستمگرانى است كه به آنها ستم مىكنند.() ادامه دارد
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. ريشههاى انقلاب ايران، نيكى آركدى، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهى، ص 345 ـ .341
. مجموعه مقالات…، ص .115
. از ايران به ايران، ج 2، ص 31.
. گنجينه دل (مجموعه خاطرات ياران در وصف حاج سيد احمد خمينى) تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دوم، 1375، ص 167.
. ياد و ياد آوران، نگارش عليرضا خواجوئى، ص 55.
. پا به پاى آفتاب، ج اول، ص .158
. خاطرات آيت اللّه شيخ مرتضى بنى فضل، به كوشش عبدالرحيم اباذرى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، ص 189، جريانها و سازمانهاى سياسى ايران، ص .537
. سلسله پهلوى و نيروهاى مذهبى به روايت تاريخ كمبريج، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، چاپ سوم 1375.
. الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران القصة الكامله، احمد حسين يعقوب، بيروت(لبنان) مؤسسه الغدير، چاپ اول 1420 (2000م)، ص 129.
. ايران روايتى كه ناگفته ماند، محمد حسنين هيكل، ترجمه حميد احمدى، ص .245
. تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اول 1361، ج دوم، ص 242 و 243.
. فرهنگ رجال و مشاهير تاريخ معاصر ايران، ج اول، ابوالفضل شكورى، ص 239.
. مجموعه آثار يادگار امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، اسفند 1384، ص 84 ـ 83.
. هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامى، بخش تاريخ بنياد تاريخ انقلاب اسلامى، قم، چاپ اول، 1371، ج دوم، ص 742 ـ 741.
. راز توفان (ياد نامه آيت اللّه سيد مصطفى خمينى)، ص .175
. همان، ص .176
. همان، ص .177
. همان، ص 32 ـ .31
. زندگينامه سياسى امام خمينى.
. عطر سبز سحر، مجله پيام زن، ش 116، آبان 1380، ص 77.
. انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، تدوين مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، چاپ اول 1376، روزنامه كيهان، ش 15478، ص12.
. شاهد ياران، آبان 1385، ش 12، ص 44، و نيز بنگريد به پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 91 ـ 90.
. شاهد ياران، همان، ص 44، انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، ص 4، پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 158 و 159؛ صحيفه دل، ج 1، ص 83 و 84، مجله 15 خرداد، ش 15 و 16، ص 122.
. مجله پانزده خرداد، همان، ص 124، صحيفه دل، ص 106، پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 228.
. فصلنامه 15 خرداد، همان ص 128 ـ 127.
. در اين باره بنگريد به اسناد انقلاب اسلامى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى چاپ اول 1374، ج دوم، ص 212 و 213 و 388 و 389 و نيز همان ج سوم، ص 232 ـ 229، همان، ج ،4 ص 381 ـ 365.
. هفت هزار روز تاريخ ايران، ج 2، ص 744، .769
. صحيفه دل، ج اول، ص 84 ـ 83.
. اين پيام در 29 ذى قعده 1397 هـ.ق صادر گرديده و در كتاب نهضت روحانيون ايران، ج 5 و 6، ص 537 ـ 534 درج شده است.
. همان، ص .518
. حماسه نوزدهم دى قم (1356)، به كوشش على شيرخانى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1377، ص 82 ـ .81
دين و مسئله تجدّد و سنّت
در جهان امروز از مسئله تجدّد و سنّت سخنان فراوانى مطرح مىشود گاهى گفته مىشود سنّت مربوط به دوران گذشته است و بشريت امروز در جهان مدرن زندگى مىكند و در جهان مدرن بايد سنّتها را ترك گفت و خود را با جهان جديد هماهنگ ساخت. حال اين سئوال مطرح مىشود كه پاسخ دين به اين پرسش چيست؟ آيا دين موافق تجدّد است يا خير؟ رابطه سنّت با دين چگونه است؟ آيا خود دين از سنّت است و از اين رو در دوران تجدّد جايى براى آن نيست يا خير؟ براى پاسخ به اين مسئله در آغاز بايد مبادى تصورى مطلب را روشن كرد و سپس به ديدگاه قرآن در اين رابطه پرداخت.
معانى سنّت و تجدّد
سنّت گاهى به معنى روش گذشتگان است و گاهى به معناى عادت. و تجدّد هم گاهى به معناى روشى است كه با علم و تكنولوژى همراه باشد و گاهى به معناى رهآوردى است كه با پيشرفت علم نصيب جامعه بشرى مىشود.
در بحث تجدّد و سنّت اول بايد سنّت به معناى عادت و روش را از سنّت به معناى طريقه و روش الهى و انبياء و اولياء او جدا كرد.
سنّت به معناى عادت
اگر سنّت به معناى عادت جامعه باشد ممكن است با تجدّد هماهنگ نباشد و لذا اگر علم رهآوردى داشت كه عادت با آن هماهنگ نيست و قهراً سنّت گرايان ممكن است در برابر اين رخداد تازه و نو علمى يكى از دو واكنش را داشته باشند. آنها كه سنّت گرا و عادت زدهاند از خود مقاومتى سرسختانه نشان دهند كه البته اين مقاومت بىجاست اما آنهايى كه عادت را پديده خاصى مىدانند كه در گذشته وجود داشته و حال بايد عوض شود و با دين هم هيچ رابطهاى ندارد، در برابر ره آورد علم خاضعند و آن را مىپذيرند. البته هم طرد مفرطانه گروه اوّل و هم پذيرش مفرّطانه گروه دوم كه هرچه نو است بايد پذيرفت، نارواست زيرا انسانى كه از مرز تعادل مىگذرد و دچار افراط يا تفريط مىشود در واقع جاهل به حقيقت است: لاترى الجاهل الاّ مفرط او مفرّط؛(1) و چون جاهل است بايد بداند سنّت به معناى عادت چيزى نيست كه انسان از او دفاع كند. چه اينكه صرف نو بودن نشان حق بودن نيست.
سنّت به معنى طريقه و روش و رابطه آن با تجدّد
سنّت به معنى طريقه و روشى كه خدا در نظام عالم و آدم دارد – و به عبارت ديگر: سنّت تكوينى و تشريعى خداوند نسبت به انسان و جهان اين طور نيست كه با تجدّد و نوآورى به طور كلى هماهنگ نباشد گرچه ممكن است بعضى سنّت را درست تفسير نكنند و فكر كنند، تجدد با سنّت هماهنگ نيست. و يا تجدّد را درست ادراك نكنند و با سنّت به مخالفت بر خيزند آنها مىگويند: تجدّد اوّلاً رابطه انسان با عالم و آدم را عوض كرد و ثانياً رابطه انسان با مبدأ عالم و آدم را عوض كرد.
متجدّد چيزى جز طبيعت را حق نمىداند و هر قانون قراردادى، خواه الهى و خواه غير الهى، كه مخالف قانون طبيعى باشد، پيش او مطرود است و به عبارت ديگر: آنهايى كه طبيعت محورند و به ماوراء طبيعت معتقد نيستند با سنّت الهى به مخالفت بر مىخيزند از اين رو به طور طبيعى متجدّد طبيعت محور با دين هماهنگ نيست و دين هم با طبيعت محورى محض هماهنگ نيست. زيرا طبق اين پندار اولاً محور تجدّد طبيعت است و ثانياً هر قانونى كه مخالف با قوانين طبيعت باشد «خواه الهى و خواه غير الهى» باطل است لذا اگر رهآورد و قوانين دين هم مطابق با طبيعت نبود، باطل است و ثالثاً چيزى كه باطل است حق دخالت در زندگى انسان را نخواهد داشت.
بنابر اين با اين ديد جمع بين سنّت و تجدد ممكن نيست و لذا در نظر اينها مكتب يا افراد و گروهى كه حامى سنّت الهى هستند بايد ساقط شوند.
براى جواب اين مطلب بايد مسئله را عميقتر و از ريشه بررسى كنيم، تا بطلان اين سخن روشن شود. زيرا مدعاى آنها كه مىگويند: طبيعت حق است و قوانين مطابق با طبيعت حق است و قوانين مخالف با طبيعت باطل است حق و درست است و دعوت آنان كه مىگويند: كسى سعادتمند است كه در مسير طبيعت گام بردارد و كارهاى او مطابق با طبيعت باشد، حق و صحيح است. اما عمده آن است كه: آيا طبيعت حق بالذات است يا حق بالغير؟ اگر چيزى موجود بالذات بود حق بالذات است و هرچه كه موجود بالغير بود، حق بالغير است. آن چه كه مىتوان با آن موجود بالذات و حق بالذات را تشخيص داد حكمت الهى است. حكمت الهى مىگويد: چيزى موجود بالذات است كه مجرّد محض بوده و از تغيير و زوال و دگرگونى مصون باشد، اما طبيعت يك مفهومى دارد كه اين مفهوم از مجموع موجودات طبيعى از قبيل گياهان و جمادات و آب و هوا و امثال آن انتزاع مىشود، نه اين كه يك شىء مشخصى باشد. قهرا چيزى كه وجود شخصى خارجى و عينى ندارد و يك مفهوم جامعى است كه از حقايق خارجى انتزاع شده است، نمىتواند موجود بالذات باشد. زيرا همه امور طبيعى از قبيل گياهان و سنگها و امثال آنها در معرض دگرگونى و زوال هستند و چيزى كه تحوّلپذير است و متبدل مىشود، هستى او عين ذات او نبوده و مالك هستى خود نخواهد بود، وقتى موجود بالذات نبود، موجود بالغير خواهد بود و هر موجود بالغير بايد به موجود بالذات تكيه كند موجود بالذات بايد از آسيب زوال و گزند تغيير مصون و محفوظ باشد، نامتناهى باشد هستى او عين ذات او باشد و چنين حقيقتى بايد منزّه از ماده و مدت و امثال آن باشد. موجودى كه بالذات است دين و فلسفه الهى او را خدا مىداند. خداست كه حق محض است و تغيير و تبدل در او راه پيدا نمىكند، خدا موجود بالذات است از اين رو چون خدا موجود بالذات است حق بودن او نيز بالذات است و عمل به رهنمود او سعادت بالذات را به دنبال دارد و انحراف از رهنمود او شقاوت بالذات را.
طبيعت مخلوق خداست و چون مخلوق خداست، موجود بالغير است نه موجود بالذات و در نتيجه حق بالغير است، قوانينى كه مطابق با طبيعت است حقبالغير است و هماهنگى و انطباق با او هم سعادت بالغير مىآورد.
اگر اين مسئله روشن شد كه طبيعت حق است ولى حق بالغير، آن گاه مسئله تجدد با سنّت معارض نيست، زيرا تجدد در محور همين طبيعت حركت مىكند و سنّت دست تجدد را مىگيرد و مىگويد: در بين راه توقف نكن، متحجّر نباش، ساكن نباش، طبيعت و قوانين طبيعى را مبدء فراطبيعى آفريد؟، قهراً اين موجود بالغير و حق بالغير را آن موجود بالذات و حق بالذات آفريده است.
قرآن مىفرمايد: «الحقّ من ربّك»(2)؛ يعنى هر چه در جهان امكان به عنوان حق تلقى مىشود، از ناحيه خداست چه عالم طبيعت باشد و چه عالم مثال و چه عالم عقل و هر مرتبهاى از مراتب عالم خلقت كه سكوى پرواز انسان به مقام برتر است، انسان نبايد خود را به عالم طبيعت كه نازلترين طبقات و نشئات عالم آفرينش است محدود و سرگرم كند و اگر كسى خود را با نازلترين درجه هستى سرگرم نمايد خود را پست كرده است. زيرا انسان مىتواند از سكوى طبيعت به عالم مثال پرواز كند و عالم مثال را سكوى پرواز به سوى عالم عقل قرار دهد و به عالم مجردات تامّه راه يابد و از اين سه عالم پرواز كرده و به لقاءاللّه بار يابد.
اما انسان طبيعت محور، چون خود را در نازلترين مرحله هستى معطّل كرده است به مراتب عاليه هستى راه نمىيابد. در بيانات نورانى اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) آمده است كه فرمودند: «من هوان الدنيا على اللّه انه لا يعصى الاّ فيها و لا ينال ما عند اللّه الاّ تبرّكها؛(3) از فرومايگى عالم طبيعت همين بس كه خداوند در هيچ عالمى جز همين عالم، معصيت نمىشود و جز با ترك اين دنيا به فضايل الهى و لقاء اللّه نايل نمىگردد.
بنابراين كسى كه در طبيعت مطالعه مىكند و علومى از قبيل گياهشناسى يا معدنشناسى يا جانورشناسى يا اخترشناسى را فرا مىگيرد. گرچه اين علمها حق است ولى اين حق در مرحله نازل علمى است.
علم واقعى و برين، علمى است كه از راه توجه به عالم مثال و عقل و عالم اله حاصل شود. زيرا خدا حق بالذات است علم به او و نيز بهرهگيرى از طريق او هم حق خواهد بود. زيرا متعلق آن علم، حق است پس اين كه گفته مىشود طبيعت حق است مدعاى صحيحى است ولكن حق بالغير است نه حق بالذات.
اين كه قوانين مطابق با طبيعت، حق است، اين سخن نيز درست است، اما كسى مىتواند تشخيص تمام و كمال بدهد كه اين قانون مطابق با طبيعت است كه طبيعت آفرين باشد. انسانى كه زبان حال و مقال وى اين است كه:
يك شمه زفقر خويش اظهار كنم
چندانكه خدا غنى است من محتاجم
حق ندارد درباره طبيعت اظهار علم قطعى، جامع و كامل كند و به استناد آن قانون گزارى نمايد بلكه تا خداست كه علم قطعى و احاطى دارد و برابر آن قانون گزارى مىكند و از آن خبر مىدهد.
اينكه گفتهاند هر سخنى كه مخالف طبيعت باشد باطل است اين هم سخنى حق است براى اين كه طبيعت صنع خداست و در صنع خدا باطل راه ندارد. اما سخن گوى طبيعت فقط طبيعت آفرين است و بس.
اگر ثابت شد كه طبيعت يك موجود گسيخته و گسسته از فراطبيعت نيست و اگر ثابت شد كه طبيعت و فرا طبيعت گسيخته از ذات اللّه نيستند كسى مىتواند از اين مجموعه خبر بدهد كه هم از طبيعت و هم از فرا طبيعت و هم از پيوند ناگسستنى طبيعت و فرا طبيعت با ذات اقدس اله، با خبر باشد و او فقط خداست.
دين قانونى است كه مطابق با نظام آفرينش عمومى و سرشت انسانيت است كه براى تبيين روابط صحيح انسانها با مبدء هستى و با يكديگر و رابطه انسان با طبيعت و تبيين صحيح رابطه انسان با گذشته و آينده تاريخ و همچنين ارتباط او با آينده قطعى وى مثل برزخ و قيامت، به صورت وحى نازل شده است بنابراين همان طورى كه قوانين طبيعت سنّتهاى الهى هستند. دين هم از سنّت الهى است، تجدّد هم گوشهاى از سنن الهى است، زيرا اگر عقل تجريدى يا علم تجربى به مطلب صحيحى رسيده است انجام آن كار يا واجب نفسى است و يا واجب غيرى و مقدمى و لذا فراگيرى آن و هم گامى با آن لازم است.
اگر كسى عالم طبيعت شناس بود، او در حدّ خويش يك مفسّر كتاب تكوينى خداست، چنان كه مفسّر قرآن مفسّر كتاب تدوينى خداست .
اين كه بعضى گفتند: عالمان طبيعت، مغيّر طبيعتند نه مفسّر طبيعت، اين سخن صحيح نيست، زيرا همانطورى كه افرادى مفسّر كتب تدوينى هستند، عالمان علوم طبيعى هم مفسّر طبيعت خواهند بود گرچه او مىپندارد كه طبيعت را تغيير مىدهد و حال اين كه در واقع او عادتهاى فردى يا قومى را تغيير مىدهد زيرا او براى ايجاد تحول در عين حال از قوانين علمى استفاده مىكند، يعنى در چهارچوب سنّتهاى الهى به ايجاد تحول مىپردازد، ولى گوينده اين سخن چون بين عادت و سنّت خلط كرد و عادت را همان سنّت پنداشت مىگويد: من سنّت را تغيير دادم و حال اينكه سنّت الهى تغييرناپذير است «ولن تجد لسنّة اللّه تبديلا ولن تجد لسنّة اللّه تحويلا»؛(4) سنّت همان صراط مستقيمى است كه ذات اقدس اله، آدم و عالم تكوين را بر آن اساس آفريده و اداره مىكند از اين رو تغييرى در آن راه ندارد.
و به عبارت ديگر اجزاء عالم، ارتباط و پيوند حقيقى با هم دارند. مثل پيوند بين حلقات رياضى كه نمىشود آنها را جابجا كرد، نه اين كه پيوند آنها صناعى باشد چنان كه مصنوعات بشرى قابل تغيير مىباشند، چون پيوند آنها صناعى است نه حقيقى. هر گونه تحوّلى كه در جهان خارج رخ مىدهد گرچه به حسب ظاهر تفسير ساختار كوه، دشت، دريا صحرا و مانند آن است ولى همگى در راستاى سنّت خداست.
در سنّتهاى اجتماعى هم بين عادت و سنّت خلط مىشود.
از اين رو گاهى تغيير عادت را به حساب تغيير سنّت مىگذارند و حال اين كه عادتهاى اجتماعى از قبيل نظام سرمايه دارى يا نظام فئودالى كه عادت اجتماعى هستند، تغيير پيدا مىكند و عادتهاى ديگرى جاى آن را مىگيرد.
پس سنّت را كه همان فعل رياضى الهى است، نمىتوان تغيير داد گرچه عادت را مىتوان تغيير داد. چنان كه نظام ارباب و رعيتى يا نظام سرمايه دارى را مىتوان تغيير داد.
بنابر اين اگر هر كدام از سنّت و تجدد درست تفسير شود هرگز بين تجدد و سنّت مخالفتى نيست. اين طور نيست كه هر ره آورد تازه و نو حق و درست باشد يا هر چه كه رنگ كهنگى داشت باطل و نادرست باشد بلكه هر رهآورد نو را با اجتهاد پويا مورد بررسى قرار مىدهد تا حق و صدقش را مشخص كند و همچنين حكيم الهى قانون تازه را در ميزان حق كه عقل متقن و برهانى است ارزيابى مىكند تا آن چه كه حق است پذيرفته و به كار ببندد. چنان كه اگر همان عالم طبيعى معيار شناخت را محدود به حس و تجربه نكند. بلكه عقل تجريدى را هم معيار شناخت قرار دهد ره آورد حس و تجربه را زير پوشش براهين كلى قرار مىدهد و حق و صدق آن را مشخص مىكند.
نتيجهگيرى
با توجه به مطالبى كه تاكنون گفته شد روشن مىشود سنّت همان قوانين الهى هستند كه در آن تغيير و تبديل راه پيدا نمىكند و تجدّد هم خود از سنن الهى است و دين هم از سنّتهاى خداوند است. انبياء الهى سنّتهاى الهى را تفسير و تشريح مىكنند از اين رو در قرآن به طبيعت و علم به طبيعت حرمت نهاده شده است، زيرا خدا به آنها سوگند ياد مىكند و اگر طبيعت باطل مىبود، خدا به آنها سوگند ياد نمىكرد.
دين يك حالت شخصى نيز نيست، بلكه بايد در متن جامعه حضور و بروز داشته باشد. و انسان سالك بايد در متن جامعه ضمن اين كه دنيا و طبيعت را گوشهاى از خلقت مىداند از آن به عنوان سكويى براى پرواز به عالم مثال و عقل استفاده كند، تا در نهايت اين انسان سالك صالح به لقاء اللّه بار يابد.
عمل كرد حوزهها هم درست تفسير كردن سنّت و تجدد است و عمل كرد عالمان طبيعت، شناخت عالم طبيعت و كشف آنهاست و هر كس بايد در مدار فن خود فعاليت داشته باشد و در هر محور جاهل هر علمى بايد به عالم آن علم مراجعه كند، چنان كه يك فقيه به طبيب مراجعه مىكند يا به يك مهندس، يك طبيب و مهندس هم بايد در اصول ارزشى و شناخت معارف دينى به فقيه و دين شناس مراجعه كند. تا همه اينها در كنار هم به سوى هدف واحد در طريق مستقيم سنّت الهى حركت كنند. و به مقام لقاء الهى بار يابند.
سنّت در قرآن
در پايان اين فصل از سنّت در قرآن كه به معنى طريقه و روش است و از اقسام سنّت سخن به ميان مىآيد تا ضمن روشن شدن معنى سنّت، معنى تجدد هم روشن شود.
الف: سنّت الهى
در قرآن از سنن الهى وانواع آن فراوان سخن به ميان آمده است و اين سنن شامل سنّتهاى تكوينى و تشريعى است.
خصوصيت سنّت الهى مستقيم بودن آن است، خداوند در قرآن فرمود: اوّلاً زمام همه موجودات به دست خداست «ما من دابة الاّ هو آخذ بناصيتها»؛(5) رهبرى تمامى موجودات را خدا به عهده دارد – البته عنوان دابّه اختصاص به موجودات زمينى ندارد، بلكه هرچه كه موجود امكانى است، زمامش به دست خداى سبحان است – «سبحان الذى بيده ملكوت كل شىء»؛(6) منزّه است خدايى كه ملكوت هر چيزى در دست اوست چه اينكه، ملك هر چيزى نيز در اختيار او است: «تبارك الذى بيده المك»؛(7) و ثانياً: خداوند موجودات را در صراط مستقيم رهبرى مىكند «انّ ربّى على صراط مستقيم» كارهاى خدا بر صراط مستقيم است و چون كارهاى خدا بر صراط مستقيم است نظام تكوين نه تخلّف بردار است و نه اختلاف در آن راه پيدا مىكند. نه ظلم و جور و حيف و ميل در آن راه دارد و نه جهلپذير است. و هرچه كه اين خصوصيت را داشته باشد سنّت الهى است و ثالثاً سنّت الهى نه تغييرپذير است و نه تحويلپذير نه كم و نه زياد مىشود و نه جابجا «فلن تجد لسنة اللّه تبديلاً ولن تجد لسنّة اللّه تحويلاً»؛(8) هرگز در سنّت خدا تبديل و تحويل راه نمىيابد.
سنّت تشريعى خداوند
آنچه كه به نام صراط مستقيم و سنّت الهى در نظام تكوين وجود دارد اگر به صورت كتاب تدوينى درآيد و به عنوان قوانين و امر و نهى تشريعى تنظيم شود، قرآن است و دين و قرآن عصاره سنّت الهى است و اين عصاره هم تغيير و تبديل در آن راه ندارد.
ب: سنّت پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت (عليهم السلام)
مجموعه آن چه كه از پيامبر و ائمه معصومين (عليهم السلام) به صورت قول و فعل و تقرير در اختيار جامعه اسلامى قرار دارد، سنّت معصومين نام دارد و سنّت معصومين هم در واقع راه و روش و طريقه اعتقادى، اخلاقى و عملى آنهاست.
لزوم پيروى از سنّت الهى و سنّت معصومين (عليهم السلام)
وظيفه امت اسلامى پيروى از سنّت الهى و معصومين است ما در مقام نيايش از خداوند درخواست مىكنيم «واجعلنى مستنةً بسنن اوليائك»؛(9) خدايا ما را مستنّ به سنّت اوليائت قرار ده. ما موظّفيم از راه خدا و راه انبياء پيروى نماييم.
سنّتهاى جاهلى
مقابل سنّت و طريقه الهى ومعصومين (عليهم السلام) هر چه باشد، چه سنّتهاى كهنه و چه سنّتهاى تازه بايد از آن اجتناب كرد، زيرا هرچه موافق سنّت الهى ومعصومين (عليهم السلام) باشد، حق است و آن چه در مقابل آن هاست باطل است چه كهنه باشد و چه تازه.
از نظر قرآن كريم نه تعلق به گذشته داشتن و كهنه بودن نشانه حق بودن است و نه نو و تازه بودن چيزى نشانه و دليل بطلان آن. از اين رو قرآن برخى از سنّتهاى كهنه را نكوهش كرده است و فرمود: «و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الاولى»؛(10) مانند روزگار جاهليت پيشين زينتهاى خود را آشكار مكنيد. هم جاهليت كهنه، زشت است و هم جاهليت جديد. هم سنّت موافق با شريعت در گذشته حق بود و هم سنّتها و روش هايى كه اخيراً پديد آمده است و به عبارت ديگر: معيار سنّت حسنه الهى بودن و موافق با عقل و فطرت بودن آن است، ميزان سنجش سنّت و تجدّد، سنّت الهى است و همه سنن بايد با سنّت الهى سنجيده شود در صورت مطابقت با آن حق است و در صورت مخالفت با آن باطل است چه كهنه و چه نو و تازه. وقتى قرآن نازل شد، ذات اقدس اله فرمود:«قل جاء الحق و ما يبدء الباطل و ما يعيد»؛(11) يعنى بگو: حق آمد و با آمدن سنّت الهى نه جا براى جاهليت كهنه است و نه جا براى جاهليت جديد. با آمدن دين خدا نه كهنه دوباره برمى گردد و نه جا براى باطلهاى نوظهور است پس قرآن هم سنّتهاى جاهلى را كه كهنه بود ابطال كرد و هم تازههايى كه مخالف ديناند ابطال خواهد كرد.
ناروايى تغيير در سنن حسنه
در بيان نورانى على (عليه السلام) در عهدنامه مالك اشتر چنين آمده است «ولا تنقض سنّة صالحة عمل بها صدور هذه الامّة»؛(12) اگر گذشتگان سنّت خوبى داشتند، مبادا آن گذشته صحيح را به جرم كهنه بودن از بين ببرى.
بنابر اين سنّتى كه برابر وحى ومطابق با عقل و فطرت باشد، حق است و سنّتى كه مقابل آن باشد باطل است وهمچنين هر تجدّدى كه مطابق باعقل و فطرت و قرآن و فتواى عترت باشد، حق است و تجدّدى كه مقابل آنها باشد باطل است، نه گذشت زمان چيزى را از قداست ساقط مىكند و نه نوظهور بودن چيزى باعث تقديس او مىشود.
بنابر اين انسان قبل از اين كه بگويد سنّت حق است يا باطل، تجدد حق است يا باطل، بايد معيار حق و باطل را مشخص كند و با آن معيار سنّتها و تجدّدها راارزيابى نمايد.
مبارزه با كدام سنّت و تقويت كدام تجدّد؟
اگر سخن از لزوم مبارزه با سنّت است در آغاز بايد تشريح شود كه منظور كدام سنّت است تا مبادا به مبارزه با حق اقدام گردد و اگر سخن از تقويت تجدّد است، قبلا بايد روشن شود كه كدام تجدّد را اراده كرده است. تا مبادا به تقويت باطل اقدام شود منطق قرآن كريم همواره زنده است كه فرمود: «وزنوا بالقسطاس المستقيم»؛(13) من براى شما ترازويى فرستادم كه شما عقايد و اخلاق و اعمال خود را با آن بسنجيد.
لزوم كارشناسى معيار حق و باطل
اگر ميزانى هست كه با آن عقايد و اخلاق و اعمال را مىسنجند كارشناسى لازم دارد، همان طورى كه سنجيدن هر چيزى كارشناس مناسب با خود را طلب مىكند، پس بايد انسان محققى بود كه با كارشناسى امور دين حق و باطل را بسنجد. چنانكه در قيامت وزن حق است والوزن يومئذ الحق ؛(14) و با ميزان حق، افكار و عقايد و اخلاق و اعمال را در قيامت مىسنجند در دنيا هم بايد انسان حقشناسى وجود داشته باشد كه اولاً: محقّق باشد و ثانياً: متحقّق به حق گردد و ثالثاً بتواند درست ارزيابى كند تا حق را شناخته و به وادى تيه باطل گرفتار نشود.
پىنوشتها:
1 – نهج البلاغه، قصار الحكم، 70.
2 – سوره بقره، آيه 147.
3 – نهج البلاغه، قصار 385.
4 – سوره فاطر، آيه 43.
5 – سوره هود، آيه 56.
6 – سوره يس، آيه 83.
7 – سوره ملك، آيه 1.
8 – سوره فاطر، آيه 43.
9 – زيارت امين الله.
10 – سوره احزاب، آيه 33.
11 – سوره سبأ، آيه 49.
12 – نهج البلاغه، نامه 53، قطعه 38.
13 – سوره اسراء، آيه 35.
14 – سوره اعراف، آيه 8.
سخنان معصومان عليهم السلام
* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«اِنَّ اللّهَ تَعالى يَقُولُ: حَقَّت مَحبَّتى لِلَّذينَ يَتَزاوَرُونَ مِن اَجلى وَحقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَناصَرُونَ مِن اَجلى وَحَقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَحابُّونَ مِن اَجلى وَ حَقَّت مَحَبَّتى لِلَّذينَ يَتَباذَلُونَ مِن اَجلى».
(محجة البيضاء، ج 3، ص 286)
خداوند متعال مىفرمايد: كسانى كه به خاطر من از يكديگر ديد و بازديد مىكنند (به زيارت يكديگر مىروند) و كسانى كه به خاطر من يكديگر را يارى مىكنند و كسانى كه به خاطر من يكديگر را دوست مىدارند و به يكديگر محبّت مىكنند و كسانى كه به خاطر من به يكديگر بخشش مىكنند، مستحقّ محبّت من هستند.
* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«مَثَلُ اَلاَخَوَينِ اِذا التَقَيا مَثَلُ اليَدَينِ تَغسِلُ اِحديهُمَا الاُخرى وَ مَاالتَقَى المُؤمِنانِ قَطُّ اِلاّ اَفادَ اللّهُ اَحدَهُمَا مِن صاحِبِهِ خَيراً».
(محجة البيضاء، ج 3، ص 285)
مَثَلِ دو برادر دينى كه يكديگر را ملاقات مىكنند مانند دو دستى است كه يكى ديگرى را مىشويد، و وقتى دو مؤمن با يكديگر ملاقات مىكنند خداوند از يكى به ديگرى خير مىرساند.
* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«اَلزِّيارَةُ تُبنِتُ المَوَدَّةَ»
(سفينة البحار، ج 1 ص 567)
ديدار، دوستى آور است.
* رسول خدا صلى اللّه عليه و آله:
«الزّائِرُ اَخاهُ المُسلِمَ اَعظَمُ اَجراً مِنَ المَزوُرِ»
(ميزان الحكمة، ج 4، ص 297)
آن كه برادر مؤمن خود را ديدار مىكند پاداشى بزرگتر از شخص ديدار شده دارد.
حديث قدسى:
«اَيُّما مُسلِمٍ زارَ مُسلِماً فَلَيسَ اِيّاهُ زارَ، اِيّاىَ زارَ وَثَوابُهُ عَلَىَّ الجَنَّة»
(سفينة البحار، ج 2، ص 567)
هر مسلمانى كه به ديدار مسلمانى برود او را نه، بلكه مرا زيارت كرده است و پاداش او بر عهده من، بهشت است.
* امام صادق عليه السلام:
«تَزاوَرُوا فَاِنّ فى زِيارَتِكُم اِحياء لِقُلُوبِكُم وَ ذِكراً لِاَحاديثِنا وَ اَحاديثُنا تُعطَّفُ بَعضُها عَلى بَعضٍ فَاِن اَخَذتُم بِها رَشَدتُم وَ نَجوتُم وَ اِن تَرَكتُمُوها ضَلَلتُم وَ هَلَكتُم فَخُذُوا بِها وَ اَنَا بِنَجاتِكُم زَعيمٌ»
(بحار، ج 74، ص 258)
به ديدار يكديگر برويد كه بىگمان اين ديدارها زنده كننده دلهاى شما و ياد كردى از سخنان ماست و سخنان ما شما را به يكديگر مهربان مىسازد و اگر بدان عمل كنيد ره مىيابيد و رهايى پيدا مىكنيد واگر آن را كنار نهيد، ره گم مىكنيد و نيست مىشويد. پس آن را فراپيش گيريد كه من ضامن نجات و رهايى شما هستم.
* امام صادق عليه السلام:
«مَن زارَ اَخاهُ فِى اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ قالَ اللّهُ جَلَّ وَ عَزَّ اِيّاىَ ذُرتَ وَثَوابُكَعَلَىَّ وَلَستُ اَرضى لَكَ ثَواباً دُونَ الجَنَّةِ».
(اصول كافى، ج 2، ص 176)
هر كه به خاطر خداى عزّ و جلّ با برادر خود ديدار كند. خداوند عزّ و جلّ فرمايد: تو در حقيقت مرا ديدار كردى و پاداش تو بر عهده من است. و من به پاداش كمتر از بهشت براى تو راضى نمىشوم.
* امام صادق عليه السلام:
«مازارَ مُسلِمٌ اَخاهُ المَسلِمَ فِى اللّهِ وَ لِلّهِ اِلاّ ناداهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: اَيُّهَا الزّائِرُ طبتَ وَ طابَت لَكَ الجَنَّةُ». (اصول كافى،ج2، ص 177 ح 10)
هيچ مسلمانى برادر دينىاش را در راه خدا و براى خدا زيارت نمىكند مگر آن كه خداى متعال به او ندا مىدهد: اى ديدار كننده! خوش به حالت، بهشت براى تو سزاوار و گوارا باد.
* امام هادى عليه السلام:
«مُلاقاتُ الاِخوانِ نَشرَةً وَ تَلقيحُ العَقلِ وَ اِن كانَ نَزاراً قَليلاً» (بحار، ج 74، ص 353)
ديدار برادران سبب انبساط خاطر و بارورى انديشه است. هرچند كوتاه و اندك باشد.
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
در شرايطى كه مكتب ماركسيسم، فروپاشيده است و فريادهاى اضمحلال مكتب ليبرال دمكراسى غرب نيز به گوش ميرسد، حركت اسلامى روز به روز در حال گسترش است و انقلاب اسلامى به عنوان موتور محرك اين مكتب فكرى بزرگ بايد عوامل پيشرفت و ايستادگى خود را بيش از پيش تقويت كند.
ملت ايران با تمام وجود بر سر بيعت خود ايستاد و نتيجه اين ايستادگى هم تحقق وعده الهى و استقرار حاكميت دينى در ايران بود.
استمرار ايستادگى و وفاى به اين بيعت قطعاً كمك الهى را همانند گذشته در پى خواهد داشت.
حركت اسلامى كه به بركت پيروزى انقلاب اسلامى و در آن شرايط سخت شروع شد، با وجود توطئهها و طوفانهاى گوناگون، به بركت ايستادگى و كمكهاى الهى روز به روز قدرتمندتر شد و اكنون ديگر نامى از مكتب ماركسيسم نمانده است و مكتب ليبرال دموكراسى نيز با همه هيمنه سياسى، اقتصادى و نظامى خود، در مقابل جهانيان به زمين خورده است.
انقلاب اسلامى دو مدعى بزرگ ايدئولوژيك داشت كه يكى از آنها ماركسيسم و ديگرى ليبرال دموكراسى غرب بود كه بر اساس انديشهها و افكار خود براى مسائل دنيا برنامهريزى مىكردند.
اين مكتب براى خود ادعاها و شعارهايى داشت كه باختند و در نهايت شكل و ظاهر باقيمانده از ماركسيسم مانند يك تار عنكبوت در فاصله زمانى كوتاهى از هم فروپاشيد و از بين رفت.
با فروپاشى ماركسيسم، مكتب ليبرال دموكراسى غرب دچار وسوسه سلطه تك قطبى بر جهان و پيشبرد سياستهاى خود بدون وجود رقيب شد و همه دنيا را در اختيار خود مىپنداشت.
ادعاهاى سياسى و شعارهاى دروغين حقوق بشر و دموكراسى اين مكتب در گوانتانامو، ابوغريب، حمله به عراق، حمله به افغانستان، و بمباران مناطق مختلف بر ملا شد و امروز نيز حباب كاذب حاكميت پول در دنياى غرب شكسته شده و فريادهاى آنان به آسمان بلند شده است.
امروز حباب كاذب پول در دنياى غرب شكسته شده و فريادهاى آن به آسمان بلند شده و خود آنها مىگويند دوران حاكميت مطلق آمريكا به پايان رسيده است.
در چنين شرايطى بايد عوامل اصلى پيدايش انقلاب اسلامى به عنوان موتور محرك حركت اسلامى و استمرار آن يعنى ايمان الهى، روحيه اميد به آينده و روحيه كار و تلاش را بيش از پيش تقويت كرد.
تقويت اميد به آينده در ميان مردم به ويژه جوانان يكى از نيازهاى اصلى در بخش فرهنگ عمومى است كه امامان جمعه در اين زمينه مىتوانند تأثيرگذارى بالايى داشته باشند.
برخى تلاش دارند تا به هر بهانهاى مردم را نااميد و ذهن آنان را از حركت اصلى غافل كنند.
انقلاب اسلامى با قدرت و قوت به پيش ميرود و ممكن است برخى از اشكالات هم وجود داشته باشد اما عدّهاى تلاش دارند تا بگويند اين قطارى كه پرقدرت در حال حركت است، از خط خارج شده و يا در حال عقبگرد است در حاليكه اين گونه القائات خلاف واقع است.
بايد فرهنگ صرفه جويى و قناعت، فرهنگ مسئوليت پذيرى، وجدان كارى، روحيه ايثار، روحيه سخت كوشى، فرهنگ تعاون و همكارى، انضباط فردى و اجتماعى، احترام به قانون، الگوى خانواده ايرانى اسلامى، سنت ازدواج ساده و آسان، ترويج ازدواج به هنگام، ترويج محافل دينى فرزندان به عنوان نمونههايى از فرهنگ غنى اسلامى در ميان مردم گسترش يابد.
حضور در مساجد و ارتباط با علما و همچنين اشراف و نظارت بر نزديكان نيز بايد مورد توجه ائمه جمعه باشد. (23/7/)87
امام خمينى ثابت و استوار حضرت رضا سلام اللّه عليه مهمان ما ايرانيها
اين عيد سعيد به همه ملتها خصوصاً ملت ايران و … انشاء اللّه مبارك باشد خداوند انشاءاللّه شما پيروان اسلام را حفظ كند كه در راه اسلام، در راه ملت خودتان كوشش كنيد انشاء اللّه…
ماو شما پيروان مكتبى هستيم كه اين مكتب، ائمه هدى عليه السلام جريان دهنده او بودند بعد از رسول خدا و حضرت رضا سلام اللّه عليه كه مهمان ما ايرانىها هست و ما مفتخريم به اين كه زير سايه ايشان هستيم، مجرى اين بودند. ماها پيروان آنها هستيم و پيروان آنها بايد لااقل يك پرتوى از آن چيزى كه آنها داشتند تحصيل كنند و دقت كنند و كوشش كنند كه تحصيل بكنند. آنها تمام عمرشان را صرف كردند براى اسلام، تاريخ، از پيغمبر اسلام آن طور نقل مىكند، از ائمه هدى هم نقل مىكند كه اينها دايماً مشغول مجاهده بودند، علاوه بر آن مجاهدات معنوى كه فوق طاقت ماهاست، مشغول مجاهده بودند براى تحكيم مبانى اسلام و كوتاه كردن دست كسانى كه به ملتها ظلم مىكنند، منتها هر كدام به آن مقدارى كه آن وقت قدرت داشتند. و مع الأسف نگذاشتند كه آن قدرتى كه بايد براى آنهاحاصل بشود تا ما طعم او را بچشيم و بتوانيم تبيعت كنيم. اما امروز ما در يك كشورى هستيم كه به حسب واقع و به حسب ادعاى همه ماها كشورى است كه اسلامى است و براى اسلام خدمت مىشود، اين يك وظايفى دارد كه ما بايد در آن وظايف كوشا باشيم، وظيفهاى كه از همه وظايف بالاتر است اين است كه اخلاص داشته باشيم براى كارهايى كه مىكنيم.شما گمان نكنيد كه اتكاء به ماوراى خدا براى ما بتواند يك كارگشايى بكند، اتكاء به خدا بكنيد. اگر ما يك روز اتكاء خودمان را از خدا برداشتيم و روى نفت گذاشتيم يا روى سلاح گذاشتيم، بدانيد كه آن روز، روزى است كه ما رو به شكست خواهيم رفت.شما امروز بحمداللّه موجب سرافرازى ملت ايران شديد و ملت ايران هم موجب سرافرازى اسلام. و اخلاص پيدا كنيد و در كارهاى خودتان، اتكاء خودتان را به خداى تبارك تعالى قوى كنيد كه نصر و نصرت بدون اتكاء او حاصل نمىشود.
شما ملاحظه مىكنيد الآن قدرتهاى بزرگى كه اتكاء دارند به آن سلاحهاى عجيب و غريب خودشان، خودشان در اضطراب دارند زندگى مىكنند، گمان نكنيد كه كاخ سفيد و…الآن آرام نشستهاند و با وضع آرام زندگى مىكنند و اين اضطراب براى اين است كه آنها تبع شيطان هستند و شيطان نمىگذارد كه طمأنينه پيدا بشود در قلب انسان.
و من به شما سفارش مىكنم كه بعد از اخلاص، اتحاد را، وحدت را، اگر اخلالى به اين وحدت شياطين پيدا بكنند و بتوانند اخلال بكنند به وحدت شما… بدانيد كه شما گرفتار آن “كيد” شيطانى شديد و شكست همراهش است.
حفظ جمهورى اسلامى يك فريضه است بر همه ما و ما اگر چنانچه اين فريضه را به درستى بخواهيم انجام بدهيم، بايد همه با هم همراه باشيم. (28/4/)65
غدیر و اکمال دین
غدير در يك نگاه
“غدير” در لغت به تالاب و آبگير گفته مىشود كه آب باران و سيل در آن جمع مىشود() و “غدير خم” آبگيرى است بين مكه و مدينه در ناحيه “جُحفه” واقع در دو ميلى جحفه كه چشمهاى در آن ميريخته و ماجراى ابلاغ ولايت على(ع) در آنجا واقع شده است.()
در آخرين سال عمر پيامبراكرم(ص) مراسم حجةالوداع با شكوه هرچه تمامتر با حضور پيامبر(ص) به پايان رسيد. قلبها در هالهاى از نور و معنويت فرو رفته و لذّت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت.
ياران پيامبر(ص) كه عدد آنها را 90 تا 124 هزار نوشتهاند، از خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ، در پوست نمىگنجيدند. اين مجموعه تنها از مردم مدينه نبود، بلكه مسلمانان نقاط مختلف جريره عربستان براى كسب اين افتخار تاريخى بزرگ، حضرت را همراهى مىكردند.
بعد از پايان مراسم، در روز پنج شنبه سال دهم هجرت كاروان به سرزمين جحفه و بيابان خشك و سوزان غدير خم رسيد. اين نقطه در واقع چهار راهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مىكند، راهى به سوى مدينه در شمال، راهى به سوى عراق در شرق، راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش ميرود و در همين جا بود كه مىبايست آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد.
خورشيد از نصف النهار گذشت و مؤذّن پيامبراكرم(ص) با صداى اللّه اكبر، مردم را به نماز ظهر دعوت كرد و مردم به سرعت آماده نماز شدند، ولى داغى هوا به قدرى زياد بود كه عدّهاى مجبور شدند كه قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى خود بيفكنند.
بعد از پايان نماز، پيامبر اكرم(ص) بر فراز منبرى از جهاز شتر قرار گرفت تا پيام مهمّ و تازه الهى را به مردم برساند.
آن حضرت بعد از حمد و ثناى الهى و گرفتن اعتراف از مردم بر انجام امر رسالت و تبليغ آن و بيان حديث ثقلين و… غدير و اكمال دين
دست على(ع) را بالا برد و فرمود: «من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه؛هر كس من مولا(و رهبر) او هستم، على مولا (و رهبر) اوست.» و اين سخن را سه بار و به گفته برخى از راويان حديث، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن آيه «اكمال» نازل شد و مراسم بيعت با امير مؤمنان(ع) به عنوان ولى و جانشين پيامبر اكرم(ص) انجام گرفت.()
آيه اكمال
«اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً؛() امروز كافران از دين شما نااميد شدهاند. بنابراين، از آنها نترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را كامل و نعمتم را براى شما تمام كردم و راضى شدم كه اسلام براى شما دين و آيين باشد.»
شرح واژههاى آيه
“يوم” در چهار معنا استعمال شده است:
.1 مدّت زمانى كه از طلوع فجر آغاز و به غروب خورشيد ختم مىشود. بنابراين معناى يوم در مقابل ليل است مانند: «يوم سبتهم»() و «فعدّةٌ من أيّام اخر»().
.2 به معناى مجموع شبانه روز، مانند نماز يوميّه.
.3 به معناى عصر، روزگار و برههاى از زمان، همچون: «تلك الايّام نداولها بين النّاس».()
.4 به معناى مرحله، چنان كه درباره خلقت آسمان و زمان فرمود: «فى ستّة أيّام».()
الف و لام “اليوم” در آيه اكمال، براى عهد است و اشاره به روز معيّن و مشخّصى دارد كه نزد گوينده و شنونده معلوم است. بدين ترتيب، واژه “اليوم” به معناى امروز در مقابل ديروز و فردا مىباشد و “اليوم” دوم تأكيد و تكرار آن براى اهميت آن روز بزرگ است.
“تمام” شدن يك چيز بدين معنى است كه به جايى برسد كه تمام اجزاى آن بدان ملحق شود و احتياج به چيز ديگرى نداشته باشد، در حالى كه ناقص، به اشياى خارج از خودش احتياج دارد.()
“كمال” شىء به اين است كه به جايى برسد كه غرض از آن شىء حاصل شود.()
“دين” در لغت به معناى خضوع و انقياد در برابر برنامه و مقررات معين است() و در اينجا بر مجموعه احكام و معارفى اطلاق غدير و اكمال دين
شده كه از جانب خداى سبحان نازل گشته تا برنامه زندگى بندگان او باشد.
اسناد اكمال به دين نشان ميدهد كه چيزى به اين مجموعه اضافه شده است وليكن از سنخ ساير اضافات نيست، بلكه از امورى است كه تغيير اساسى در دين ايجاد كرده و آن را از جهت عمودى پيش برده است.
ذكر كلمه “لَكُم” براى اشاره به اين است كه در اكمال دين، منفعت و مصلحت مكلّف ملاحظه شده است.
نعمت مطلق و مشروط
نعمت بيانگر نوع خاصى از برخوردارى و خوشگوارى است كه گاهى مشروط است، مانند تمام موجودات هستى كه در خدمت انسان اند تا در مسير سعادت از آنها استفاده كند و چنانچه در اين مسير قرار گرفت، نعمت است و گرنه نقمت است، ولى ولايت الهى و ولايت اولياى او، نعمت مطلق است كه هميشه نعمت است و هرگز نقمت نخواهد شد؛ زيرا اگر اين نعمت براى كسى وجود داشته باشد، حتماً مايه تقرّب و بلكه عين تقرّب است.()
اضافه “نعمت” به ضمير متكلّم “ى” كه به خدا بر مىگردد، حكايت از شرافت اين نعمت
مىكند. “رضيت” از ماده “رضى” است و آن به معناى موافقت و تمايل داشتن نسبت به چيزى است و مفسّران آن را به معناى اختيار و برگزيدن دانستهاند.()
“اسلام” از ريشه “سلم” مقابل خصومت و به معناى موافقت شديد ظاهرى و باطنى است، به گونهاى كه هيچ اختلافى وجود نداشته باشد.()
اليوم” كدام روز است؟
آنچه از آيه استفاده مىشود، اين است كه در يكى از روزهاى صدر اسلام حادثهاى عظيم رخ داد كه قرآن كريم ويژگيهاى ذيل را براى آن ذكر مىكند:
.1 اميد تمام دشمنان را كه براى نابودى اسلام دندان طمع تيز كرده بودند، به يأس مبدّل كرد: «يئس الّذين كفروا».
.2 افزون بر تبديل شدن اميدشان به يأس، آن چنان زمينه فعاليت آنها را خنثى كرد كه ترس مسلمانان را از آنان بى جهت دانست: «فلاتخشوهم».
.3 امكان داشت كه مسلمانان با پشت پا زدن و ناديده گرفتن آن نعمت بزرگ، كفران نعمت كنند و زمينه غضب الهى و بازگشت سلطه كفار را فراهم و اميد تازهاى در آنان ايجاد كنند. از اين رو، براى پيشگيرى از اين مسئله فرمود: «واخشون».
.4 پيشرفتى كيفى (كمال) در دين الهى ايجاد كرد و مايه تكامل آن گرديد: «اكملت لكم دينكم».
.5 پيشرفت كمّى (تماميّت) در نعمت مطلق الهى (ولايت) ايجاد كرد و آن را به مراحل پايانى رساند: «اتممت عليكم نعمتى».
.6 در مرحله ابلاغ نيز خدا راضى شد تا اسلام دين ابدى مردم گردد: «رضيت لكم الاسلام ديناً».()
پس بايد روزى را در تاريخ اسلام پيدا كرد كه اين خصوصيات شش گانه را داشته باشد.
روزهاى برجستهاى كه در تاريخ اسلام وجود دارد و ممكن است همان روز معين باشد، عبارت است از:
.1 روز تولد پيغمبر اكرم(ص) كه هر چند سر فصل مهمى در تاريخ بشر بود و موجب حوادث مهمّى شد، ليكن هيچ يك از
خصوصيات اكمال دين، اتمام نعمت، يأس دشمنان و… در آن وجود نداشت و با تاريخ نزول آيه هم سازگارى ندارد.
.2 روز مبعث، چنان كه ممكن است مراد از «والعصر» عصر بعثت باشد. اين هم نمىتواند مراد باشد، زيرا بعثت حادثهاى بود كه فقط على(ع) و خديجه(س) از آن باخبر شدند و كافران از آن حادثه عظيم مطّلع نشدند تا نااميد شوند. افزون بر اين، در آن روز دين كامل نشده بود.
.3 «يوم الانذار» و روز اعلام عمومى دعوت از ناحيه پيامبراكرم(ص) در سال سوم هجرت. اين هم نمىتواند مقصود باشد، زيرا اعلان عمومى، نه تنها موجبات يأس سران شرك را فراهم نكرد، بلكه طمع آنان را به نابودى اسلام برانگيخت، گذشته از اين، بخش ناچيزى از دين تا آن روز ابلاغ شده بود و تا رسيدن به مرحله كمال فاصله فراوانى داشت.
.4 روز هجرت از مكه و نجات از آزار مشركان. اين روز نيز مدّ نظر نيست، چرا كه اوّلاً هجرت بر اثر هراس از آزار و اذيت مشركان مكه صورت گرفت. پس موجب نااميدى كافران نشده بود و ثانياً روز هجرت روز كمال دين نبود.
.5 روز ورود به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى. اين هم نمىتواند مقصود باشد، چرا كه اين روز مايه يأس مشركان نشد. نشانهاش جنگ بدر و احد و خندق است كه مشركان خودشان را به مدينه رساندند. افزون بر اين، بسيارى از آيات پس از آن روز نازل شده است.
.6 روز فتح مكه، اين هم نمىتواند مدّ نظر باشد، زيرا اوّلاً بسيارى از احكام و آيات پس از فتح ـ كه در سال هشتم هجرى اتفاق افتاد ـ نازل شد. پس دين در اين روز كامل نشده بود، ثانياً فتح مكه نيز مايه يأس كامل نشده بود؛ به دليل اينكه به پيمانهاى عدم تعرّض پايبند بودند و به سنت جاهلى خود نيز ـ مانند برهنه حج كردن زنها ـ عمل مىكردند. به قول اميرمؤمنان (ع) «اسلام نياوردهاند، بلكه (اظهار اسلام كردهاند و) اجباراً تسليم شده بودند و كفرشان را پنهان ميداشتند. پس آن گاه كه ياران(وعِدّه و عُدّه) فراهم شد، عليه اسلام آشكار كردند.()
و ثالثاً تاريخ نزول اين سوره مدّتها بعد از فتح مكّه بوده است.
.7 روز نزول آيات اوّل سوره برائت و اعلام آن در سال نهم هجرت.
اين هم نمىتواند مراد باشد؛ زيرا اگرچه اعلام برائت، مشركان مكه و حتى مشركان و بت پرستان حجاز را تحت فشار قرار داد، ولى در آيه مىفرمايد: همه كافران، يعنى مشركان مكه، يهوديها، نصرانيها، امپراطور قدرتمند ايران و روم و…مأيوس شدند.
همچنين دين نيز در آن روز به كمال خودش نرسيده بود. افزون بر آن سوره برائت مدّتها قبل از نزول اين سوره بوده است.
.8 روز عرفه، يعنى نهم ذى الحجة سال دهم هجرت كه اسلام به اوج شكوفايى خود رسيده بود و بسيارى از مسلمانان مراسم عبادى حج را همراه رسول خدا(ص) به جا آوردند. محور اصلى تفاسير عامّه در آيه اكمال، همين احتمال است و مدّعى هستند كه اين آيه در سرزمين عرفات نازل شده است ؛ ولى با دقت، روشن مىشود كه اين روز نيز منظور نيست، زيرا در اين روز حادثه قابل توجهى پيش نيامد تا موجب يأس كفار و تكميل دين باشد.يأس مشركان قريش در ماجراى فتح مكه حاصل شد و يأس مشركان حجاز هنگام نزول آيات برائت و اعلام آن توسط اميرمؤمنان(ع) در سال نهم هجرى اتفاق افتاد، امّا بقيّه كفار اعم از يهود، نصارى، مجوس، و… در آن روز يعنى روز عرفه سال دهم هجرى هنوز اميدوار بودند.
علاوه بر اين، وقوع چنين حجّى با حضور پيامبر اكرم(ص) موجب كمال حج است و هرگز موجب كمال دين نمىشود، هر چند در روز عرفه هنوز اعمال حج هم تمام نشده بود.
همچنين پيغمبر اكرم(ص) حدود هشتاد روز بعد از روز عرفه حجة الوداع در قيد حيات بود و برخى از احكام و آيات در اين مدّت نازل شد. بدين جهت، روز عرفه، دين به حدّ كمال خود نرسيده بود.()
احتمال معقول
شايان توجه است كه منافقان و مشركان لجوج همواره از طرق مختلف تلاش مىكردند جلوى تبليغات پيامبراكرم(ص) را
بگيرند. آنان از طريق تهمت و افترا، محاصره اقتصادى و اخراج از مكّه كارشكنى كردند و در مدينه نيز منافقان بارها در جنگهاى رسول خدا(ص) با مشركان سرپيچى كردند و با مشركان روابط مرموز سياسى ـ اطلاعاتى برقرار كردند و عقايد مردم را به بازى گرفتند، امّا هيچ يك به نتيجه نرسيد.
در كنار اين توطئهها، پيوسته به مرگ آن حضرت دل بسته بودند و مىگفتند :«او پادشاهى همانند ساير پادشاهان است كه با مرگ او تمام ادعاهايش فراموش خواهد شد؛ زيرا فرزند پسر ندارد تا بعد از او راهش را ادامه دهد. به همين علّت، او را «ابتر» و بلاعقب و بى دنباله مىناميدند.»() كه سوره كوثر در ردّ اين نسبت نازل شد.
زمخشرى با اشاره به اين ماجرا مىگويد: «كانوا يقولون انّ محمداً صنّورٌ اذا مات مات ذكره؛() آنان مىگفتند: به راستى محمد صنور(فرد ضعيف، ذليل، بدون اهل و دنباله و بى يار و ياور) است كه با مرگش ياد او مىميرد.»
شكى نيست كه نه تنها ملك و سلطنت با مرگ مَلِك و سلطان مىميرد، بلكه دين، آيين و قانون نيز هرچند كامل، عادلانه و حق باشد، با مرگ آورنده آن با تهديد مواجه مىشود، زيرا با مرور ايّام و حوادث، نيازهاى جديدى پيش ميآيد كه پاسخ گويى به آنها و تطبيق آن حوادث بر خطوط كلّى دين و اصول قانون از عهده هر كسى بر نميآيد.
اگر براى دين و قانون، متولّى مشخص و معين وجود داشته باشد، در كوران حوادث و بحران اجتماعى محفوظ مىماند؛ خواه آن فرد مشخص شده باشد يا اينكه به بيان شرايط و معيارهاى شايستگى وى اكتفا شده باشد، ولى اگر متولّى معين نشده باشد و دين بدون متولّى بماند، حتى از جانب هواداران در معرض تهديد است و با افزوده شدن دشمن بيگانه، خطر بسيار جدّىتر خواهد بود.
بنابراين، انتظار و تحليل دشمنان قسم خورده نسبت به نابودى و از هم پاشيدگى دين اسلام با مرگ پيامبر اكرم(ص) انتظارى طبيعى و تحليلى مطابق با سنّت اجتماعى بوده است.
بدين ترتيب، اگر با تعيين جانشينى براى
پيغمبر اكرم(ص) رهبرى دينى از فرد حقيقى با عنوان و حقيقت “عصمت” منتقل مىشد، نتايج زير به دست ميآمد:
.1 تمام نقشههاى دشمنان نقش بر آب مىشد و آخرين اميدشان به يأس مبدّل مىگشت.
.2 تغيير كيفى و پيشرفت عمودى در دين حاصل مىشد و سبب تكامل آن مىگرديد؛ زيرا دين، متولّى و مفسّر رسمى پيدا مىكرد و از تحريف محفوظ مانده، با دفاع جانانه از آن موجبات استقامت دين در مقابل بيگانه را فراهم مىكرد. از آنجا كه اين حكم، از سنخ ساير احكام نيست، نزول احكام و آيات ديگر در باقى مانده عمر پيغمبر اكرم(ص) منافاتى با اكمال دين پيدا نمىكرد.
.3 نعمت ولايت الهى كه در ولايت پيغمبر اكرم(ص) تبلور يافته بود، با جعل ولايت براى جانشينان آن حضرت به اتمام ميرسيد.
.4 در چنين شرايطى ترسيدن مسلمانان از دسيسههاى دشمنان بى جهت بود.
.5 اسلام با داشتن چنين متولّيانى مىتوانست دين برگزيده الهى براى جامعه بشرى براى هميشه تاريخ باشد.
.6 بايد از خدا ترسيد و در پذيرش يا ردّ چنين متولّيان و جانشينانى حبّ و بغضهاى شخصى را دخالت نداد.()
بنابراين، تمام خصوصيّتهاى شش گانهاى كه در آيه مطرح شده است، با تعيين جانشينى براى آن حضرت حاصل مىگرديد.
بدين ترتيب، اگر “اليوم” مصداقى در تاريخ اسلام داشته باشد. كه با توجه به اخبار، آيه كريمه، قطعاً چنين مصداقى وجود دارد…روزى جز هيجده ذى الحجه سال دهم هجرى كه در آن روز پيغمبر اكرم(ص) به دستور خداى سبحان على(ع) را به جانشينى خود نصب كرد، نخواهد بود.
اين همان احتمالى است كه تمام مفسّران شيعه در كتب خود آوردهاند و روايات متعددى از طريق فريقين آن را تأييد مىكند و با محتويات آيه كاملاً سازگار است.
آرى، روز غديرخم روزى است كه پيامبر اكرم(ص) امير مؤمنان على(ع) را رسماً براى جانشينى خود تعيين كرد و كفار در امواجى از يأس فرو رفتند، چرا كه مشاهده كردند مردى چون على(ع) كه از نظر علم و تقوا و قدرت و
عدالت بعد از پيامبر اكرم(ص) در ميان مسلمانان بى نظير بود، به عنوان جانشينى پيامبر خدا(ص) انتخاب شد و از مردم براى او بيعت گرفته شد و يأس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت ؛ زيرا فهميدند با تعيين ولايت، اسلام آيينى ريشه دار و ماندگار گشت و با تعيين متولّى و مفسّرى چون على(ع) و فرزندان معصومش بعد از او، اسلام كامل شد و نعمت به نهايت رسيد.
روايات مؤيّده
روايات فراوانى از طرق معروف اهل سنّت و شيعه نقل شده است كه به صراحت بيان مىكنند كه آيه اكمال در روز غدير خم و به دنبال ابلاغ ولايت على(ع) نازل گرديد. در ادامه به نمونه هايى اشاره مىشود:
.1 حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب «ما نزل من القرآن فى علىٍ(ع)» از ابوسعيد خدرى (صحابى معروف) نقل كرده كه پيامبر(ص) در غدير خم على(ع) را به عنوان ولايت به مردم معرفى كرد و مردم متفرق نشده بودند كه آيه «اليوم اكملت لكم…»نازل شد. در اين هنگام، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اللّه اكبر على اكمال الدّين و اتمام النّعمة و رضى الرّبّ برسالتى و بالولاية لعلىّ (ع) من بعدى ثم قال من كنت مولاه فعلىّ مولاه…؛() اللّه اكبر بر كامل شدن دين و تمام شدن نعمت و خشنودى خداوند از رسالت من و ولايت على(ع) بعد از من. سپس فرمود: هر كس من مولاى اويم، على(ع) مولاى اوست. خداوندا! آن كس كه او را دوست بدارد، دوست بدار و آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار! هر كس كه او را يارى كند، يارياش كن و هر كس دست از ياريش برداشت، دست از او بردار!»
.2 جلال الدين سيوطى اين گونه نقل كرده است: «لمّا نصب رسول اللّه(ص) عليّاً يوم غدير خمٍّ فنادى له بالولاية هبط جبرئيل عليه بهذه الآية (اليوم اكملت لكم دينكم؛() وقتى كه پيامبر خدا(ص) در روز غدير خم على بن ابى طالب(ع) را به جانشينى خود نصب كرد و به ولايت او ندا داد، جبرئيل با آيه «امروز دين شما را كامل كردم…» بر آن حضرت نازل شد.»
.3 امام باقر(ع) فرمود: «آخر فريضةٍ انزلها اللّه تعالى الولاية ثمّ لم ينزل بعدها فريضةً ثمّ نزّل (اليوم اكملت لكم دينكم) بكراع الغميم؛() آخرين فريضهاى كه خداى تعالى نازل كرد، ولايت بود كه پس از آن فريضهاى را نازل نكرد. آن گاه آيه (اليوم اكملت لكم دينكم) را در منطقه كراع الغميم (نام وادى بين مكه و مدينه كه در حوالى جحفه واقع شده و ماجراى غدير در آن اتفاق افتاده است.) نازل كرد.»
و به طور كلّى، در كتاب الغدير شانزده روايت در اين زمينه، ودر تفسير برهان و نور الثقلين ده روايت از طرق مختلف نقل شده كه اين آيه درباره على(ع) و در روز غدير خم نازل گرديده است.()
مرحوم علامه سيد شرف الدين مىنويسد :«نزول اين آيه در روز غدير در روايات صحيحى از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده و اهل سنّت، شش حديث با اسناد مختلف از پيامبر(ص) در اين زمينه نقل كردهاند كه صراحت در نزول آيه در اين جريان دارد.»()
بحث را با قسمتى از اشعار “غديريه” آقاى سازگار به پايان مىبريم:
پيام نور به لبهاى پيك وحى خداست
بخوان سرود ولايت كه عيد اهل ولاست
غدير، عيد خدا، عيد احمد، عيد على
غدير عيد نيايش غدير عيد دعاست
غدير سلسلهدار كمال دين تا حشر
غدير آينه دار على ولى اللّه است
غدير حاصل تبليغ انبيا همه عمر
غدير ميوه توحيد اولياء همه جاست
غدير هديه نور از خدا به پيغمبر(ص)
غدير نقش ولاى على به سينه ماست
غدير يك سند زنده يك حقيقت محض
غدير خاطرهاى جاودانه و زيباست
غدير صفحه تاريخ وال من والاه
غدير آيه توبيخ عاد من عاداست
هنوز لاله اكملت دينكم رويد
هنوز طوطى اتممت نعمتى گوياست
هنوز خواجه لولاك را نداست بلند
كه هر كه را كه پيمبر منم على مولاست
چنان كه من همگان را به نفس اولايم
على وصىّ من از نفس او به او اولاست()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. فرهنگ معين، ج 2، ص .2393
. همان، ج 6، ص 1244؛ التحقيق، علامه مصطفوى، چاپ اعتماد، 1385، مركز نشر آثار علامه مصطفوى ج، ص .139
. ر.ك: ترجمه الغدير علامه امينى، احمد امينى، نجفى، تهران، چاپ دوم، 1372 ش، ج 1، ص 29 ـ 34؛ تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1370 ش، ج 5، ص 8 ـ .11
. سوره مائده، آيه .3
. سوره اعراف، آيه 163.
. سوره بقره، آيه :184«پس تعدادى از روزهاى ديگر.»
. سوره آل عمران، آيه 140، «و ما اين روزها را بين مردم مىگردانيم.»
. سوره اعراف، آيه 54،«در شش روز».
. المفردات راغب اصفهانى، دفتر نشر الكتاب، ص 75 ـ 76.
. همان، ص 441.
. ظهور ولايت در صحنه غدير، محمد صفايى،نشر اسراء، 1380ش، ص .47
. همان، ص 52.
. الكشاف، محمود زمخشرى، بيروت، دارالكتاب، ج 1، ص 605.
. التحقيق، همان، ج 5، ص .228
. تفسير الميزان، علامه طباطبايى، دارالكتب الاسلاميه، چهارم 1362 ج 5، ص 184 ـ 185.
. نهج البلاغه، نامه .16
. ر.ك: ظهور ولايت در صحنه غدير، ص 63 ـ 77، تفسير نمونه، ج 4، ص 263 ـ 264؛ تفسير الميزان، همان، ص 183 ـ .185
. تفسير الميزان، همان، ص 185.
. الكشاف، ج 4، ص 808، ذيل آيه 1 سوره كوثر.
. ظهور ولايت در صحنه غدير، ص 84 ـ 87، با تلخيص؛ الميزان، همان، ج 5، ص 185 ـ 190.
. فرائد السمطين، محمد جوينى، بيروت، مؤسسة المحمودى، 1398 ق، ج 1، ص 78، ح 46 و 47؛ الغدير، علامه امينى، تهران، دارالكتب السلامية، ج 1، ص 230.
. درالمنثور، سيوطى، ج 3، ص 19؛ ر.ك: الغدير، ص 231 ـ 232.
. نورالثقلين، جوينى، ج 1، ص 588.
. الغدير، ص 230 237، تفسير برهان، ج 1،ذيل آيه 3 مائده، به نقل از: تفسير نمونه، ج 4، ص 267.
. المراجعات، سيد شرف الدين چاپ چهارم، ص .38
. نخل ميثم، غلامرضا سازگار(ميثم)، قم، نشر حق بين، 1376 ش، ص 67 ـ .68
دانستنيهايى از قرآن
«و إن تطع أكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله، إن يتبعون إلا الظن و إن هم إلا يخرصون»” ( سوره انعام،آيه)116
اگر از اكثريتى كه در زمين هستند، پيروى كنى تو را از راه خدا گمراه سازند زيرا اكثريت مردم پيروى از ظن و گمان مىكنند و جز به دروغ سخن نمى گويند.
يكى از مسائلى كه بسيار بحث در باره آن مىشود، رأى اكثريت است كه برخى آن را معيار صحت ميدانند و برخى ديگر به آن بى تفاوت هستند. و شايد نظام دموكراسى مبتنى بر احترام رأى اكثريت باشد بلكه خود اين مسأله به عنوان قانون تلقى مىشود. البته بحث در قانونگذارى و تصويب قوانين وضعى مثل قانون راهنمائى و رانندگى نيست، زيرا اين قوانين قابل تغيير است و همواره متكاملتر مىشود و هيچگاه نمى تواند قانون ثابت و لا يتغيرى باشد ولى قوانينى كه برگرفته و استنباط شده از قرآن و سنت است قوانينى است الهى كه به عنوان تشريع تلقى مىشود و هيچ كس حق تغيير و تبديل در آن را ندارد. اين مطلب را فقط براى تذكر عرض كردم و گرنه بحث ما راجع به نظر اكثريت در تصويب قوانين نيست ولى به طور كلى آيا رأى اكثريت مىتواند نظر درست و محكمى باشد يا اينكه نظر دانشمندان هر صنف در كار خود محترم است. قطعا نظر اكثريت در اين موارد ارزشمند نيست زيرا همواره قرآن اكثريت را مورد انتقاد و سرزنش قرار داده و اكثريت را نپذيرفته است.. بلكه در موارد زيادى تأكيد مىكند كه اكثر مردم نادان، نا فهم و بى ايمان هستند «أكثرهم لا يشعرون.. أكثرهم لا يعلمون.. و ما أكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين» بنا بر اين محك و معيار صحت هرگز نمى تواند نظر اكثريت قرار داد.
اگر امروز با دقت به اوضاع جهان بنگريم مىبينيم اكثر جنگ ها و نبردها و كشمكشها و ظلمها نتيجه رأى و نظر اكثريت بوده است بلكه اين اكثريت هستند كه دنيا را پر از فساد و فحشا كردهاند به گونه اى كه راه رسيدن به خوشبختى و زندگى بى درد سر را بر همه بستهاند. و اين رأى اكثريت است كه امروزه دنيا را به بن بست اقتصادى رسانده و مشكلات غير قابل حلى را بر مشكلات روزمرهمردم افزوده است. اين رأى اكثريت است كه جهانخواران را به حمله بى كران به مظلومان و محرومان واداشته زيرا آن را راه رسيدن به منافع شخصى خود مىپندارند. و اين نظر اكثريت است كه غرب و شرق را عليه يك كشور مظلوم شورانده و به ستيز واداشته كه چرا براى رسيدن به حق ضايع خود در اين جنگل بى رحم، به فكر چاره افتاده و مىخواهد بدون وابستگى به ددان و
خونخواران به حق مسلم خود چنگ بزند و مانند ديگران به حيات با كرامت و با عزت خود ادامه دهد. از آن گذشته خود شاهديم كه در تمام ادوار تاريخ بيشتر مردم كافر، گمراه و هواپرست بودهاند و هميشه حق خواهان اندك و لذا امير المؤمنين عليهالسلام به ما سفارش مىكند كه در راه هدايت و حق از اندك بودن حق خواهان نهراسيد «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة أهله».
در اين آيه شريفه نيز همين مطلب مورد تأكيد قرار گرفته و علتش هم بيان شده است. مىفرمايد: اگر بخواهى گوش به حرف اكثريت مردم بدهى تو را از راه خدا منحرف و دور مىسازند زيرا اكثريت مردم خردمند و فهميده نيستند و معمولا پيرو حدس و گمان مى باشند كه اين گمانهاى بى جا منجر به دروغ و فريب مىشود. در جاى ديگرى مىفرمايد :«إن يتبعون إلا الظن و إن الظن لا يغنى من الحق شيئا» اينان دنبال گمان و حدس خود ميروند و همانا گمانها هرگز نمى تواند راه رسيدن به حق باشد.
البته مفهوم مخالف اين آيه مىتواند اين مطلب باشد: أقليت مردم كه دانشمندان و حكيمان هستند بيشتر با دليل و برهان مطالب خود را به كرسى مىنشانند و از هواپرستى و گمان پردازى به دورن و لذا سخن آنان بيشتر به واقع و حقيقت نزديك است. و قطعا شرط اول پذيرش سخنان آنان اين است كه با تقوا باشند و مطالب خود را از قرآن و سنت استخراج كرده باشند زيرا مطلبى قابل قبول است كه مهر و امضاى خدا و برگزيدگان خدا برآن خورده باشد و نتيجه هواخواهى و تخمين و گمان نباشد. در ادامه مطلب مىفرمايد :«إنّ ربّك هو أعلم من يضل عن سبيله و هو أعلم بالمهتدين» و همانا پروردگارت بيش از همه دانا به حال منحرفان و گمراهان است، چنانكه او اعلم به حال هدايت شدگان نيز مىباشد. پس بايد پيروى از كسى كرد كه سخن خدا را تكرار مىكند زيرا تنها راه رسيدن به حق و حقيقت راه مستقيم الهى است. وانگهى انسان هر چند به بالاترين مقام علمى نائل شود باز هم فكر و ذهنش محدود است و نمى تواند همه جوانب امر را بررسى كند. خداوند مىفرمايد :«و ما أوتيتم من العلم إلا قليلا» جز اندكى از دانش چيزى به شما نرسيده است. و اين خطاب به همه مردم است چه دانشمندان و چه ديگران.بنا براين اگر مىبينيم اكثريت آرا محترم شمرده مىشود نه از باب اين است كه اكثريت اشتباه نمى كنند بلكه از روى ناچارى است. تازه اگر بپذيريم كه نمايندگان مردم، آنها كه بيشتر مورد تأييد مردم اند حق قانونگذارى دارند، در صورتى قوانين آنان لازمالاجرا است كه با فيلتر علما و مراجع، تصحيح و تبيين شود و مخالف حكم شرع نباشد و نمايندگان خود نيز از دانش بيشترى بهرهمند باشند. و سر انجام اين قوانين وضعى است كه قابل تغيير و تبديل است.
مطلب ديگرى كه از اين آيه استفاده مىشود اين است كه نمى توان از راه حدس و گمان به معارف الهى دست يافت بلكه بايد تكيه بر دانش و يقين كرد. و اصلا صريحا خداوند نهى كرده است كه پيروى از مطلبى كنيم كه بدون علم به دست آمده است «و لا تقف ما ليس لك به علم» در خاتمه اميدواريم خداوند ما را به راه حق جويان كه پيوسته اقليت بودهاند هدايت كند. --
سخنان معصومين
«مَن اَرادَ اَن يَكُونَ اَقوىَ النّاسِ، فَليتَوَكَّل عَلَى اللّهِ.» (بحارالانوار، ج 71، ص )143
هر كس خواست نيرومندترين مردم باشد، توكّل بر خدا كند.
«اِذا كَذِبَ الوُلاةُ حُبِسَ المَطَرُ وَ اِذاجارَ السُّلطانُ هانَت الدَّولَةُ وَاِذا حُبِسَتِ الزَّكاةُ ماتَتِ المَواشى.» (امالى طوسى، ج 1، ص )77
اگر فرمانروايان و واليان دروغ گويند، باران نبارد، و اگر سلطان و حاكم ستم ورزد، حكومت از هم بپاشد و اگر از زكات خوددارى شود گوسفندان بميرند.
«حافِظُوا عَلى مَواقيتِ الصَّلواتِ فَاِنَّ العَبدَ لايأمَن الحَوادِثَ وَ مَن دَخَلَ عَلَيهِ وَقتُ فَريضَةٍ فَقَصَّرَ عَنها عَمداً مُتَعَمِّداً فَهُوَ خاطِىء.». (فقه الرضا، ص )6
نمازها را در وقتهايش بخوانيد زيرا بنده خدا نمىتواند حوادث را پيش بينى كند، پس اگر وقت نماز واجب بر بندهاى فرا رسد و او عمداً به آن اهميت ندهد (و در اول وقت نخواند) همانا او خطا كار است.
«بِرُّ الوالِدَينِ واجِبٌ وَ اِن كانا مُشرِكين، وَلا طاعَةَ لَهُما فى مَعصِية الخالِق.» (عيون اخبار الرضا، ج 2، ص )124
نيكى به پدر و مادر واجب است گرچه مشرك باشند، ولى در معصيت پروردگار نبايد آنان را اطاعت كرد.
«اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَمَرَ بِثَلاثَةٍ مَقرُونٍ بِها ثَلاثَةٌ أُخرى:اَمَرَ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ فَمَن صَلىّ وَ لَم يُزَكِّ لَم تُقبَل مِنهُ صَلاتُهُ، وَ اَمَرَ بِالشُّكرِ لَهُ وَ لِلوالِدَينِ فَمَن لَم يَشكُر والِدَيهِ لَم يَشكُرِ اللّهَ، وَ اَمَرَ بِاتِّقاءِ اللّهِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ، فَمَن لَم يَصِل رَحِمَهُ لَم يَتَّقِ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ.» (عيون اخبار الرضا، ج 1، ص )258
خداوند به سه چيز امر كرده كه آنها را با سه چيز ديگر مقرون نموده است: به نماز و زكات امر كرده پس اگر كسى نماز بخواند و زكات ندهد، نمازش پذيرفته نمىشود. و به سپاس خود و سپاس والدين امر فرموده پس اگر كسى پدر و مادرش را سپاس نگويد، خدا را سپاس نگفته است. و به تقوى و صله رحم امر كرده پس اگر كسى صله رحم نكند، از خدا نترسيده است.
«كُلَّما احدَثَ العِبادُ مِنَ الذُّنُوبِ ما لَم يَكُونُوا يَعمَلُون اَحدَثَ لَهُم مِنَ البَلاء مالَم يَكُونُوا يعرِفُون.» (كافى چاپ قديم، ص )442
هرگاه مردم به گناهى تازه كه قبلاً به انجام نمىپرداختند، آلوده شوند با بيماريها و مشكلات جديدى كه برايشان ناآشنا خواهد بود، مواجه مىگردند.
«ما اَعمالُ العِبادِ كُلُّهُم عِندَ المُجاهِدينَ فى سَبيلِ اللّهِ اِلّا كَمَثَلِ خُطّافٍ اَخَذَ بِمِنقارِهِ مِن ماءِ البَحرِ.». (كنزالعمّال، حديث )10681
تمام اعمال بندگان در مقايسه با مجاهدان فى سبيل اللّه همچون قطره آبى است كه پرستويى با منقارش از دريا برگيرد.
«اِنَّما اِتَّخَذَ اللّهُ اِبراهيمَ خَليلاً لاَنَّهُ لم يُرِد اَحَداً وَ لَم يَسأَل اَحَداً قَطُّ غَيرَ اللّهِ تَعالى.» (علل الشرايع، ص )23
همانا خداوند ابراهيم را به دوستى خويش برگزيد، براى اينكه هيچ گاه قصد غير خدا نكرد و هرگز جز از “اللّه” چيزى نخواست.
«لِلتَّوكُلِ دَرَجاتٌ: مِنها اَن تَثِق بِه فى امرِكَ كُلِّه وَ تَعلَم انّ الحُكمَ فى ذلِكَ لَهُ فَتَتَوَكَلَ عَلَيهِ بِتَفويضِ ذلِك اِلَيه» (بحارالانوار، ج 78، ص )336
توكّل داراى درجاتى است: بعضى از درجات آن اين است كه در تمام امورت به خداوند اعتماد نمايى و بدانى كه در تمام اين امور حكم، حكم اوست، پس با واگذارى آنها به خدا، بر او توكّل نمايى.
--
هشدارهاى اجتماعى
قال على(ع): “اِيّاك ان تستخف بالعلماء فأنّ ذلك يزرى بك و يسىء الظّن بك و المخيلة فيك؛() از سبك شمردن عالمان(دينى) دورى كن زيرا اين بى حرمتى تو را حقير مىكند و بدگمانىها را نسبت به تو برميانگيزد و انديشههاى نابجا و خيالپردازىها را درباره تو ايجاد مىكند.”
در ادامه نوشتار تحت عنوان “هشدارهاى اجتماعى” به يكى ديگر از هشدارها اشاره مىكنيم كه توجه به آن در گسترش امنيّت اجتماعى و استحكام پايههاى زيرين جامعه نقش بنيادى و اساسى و سرنوشت ساز دارد.
بى ترديد “عالمان دينى” مشعلداران حركت جامعهاند، آنان زنبوران عسلى را مانند هستند كه در بوستان حوزه از گلهاى شيرين و دلپذير قرآن و عترت بهره مىبرند و آنها را تبديل به شهد ناب مىسازند و در اختيار مردم قرار ميدهند.
دانشمندان شيعى و اسلامى نخست به تولد شخصيت خويش در فضاى حوزه مىپردازند آن گاه به توليد شخصيّت پرداخته و به تربيت و تهذيب انسانها همّت مىگمارند و آنان را پرورش ميدهند.
“استخفاف” علماى دين و دانشمندانى كه عمرى را در فهم و درك دين و سپس ترويج و تبليغ آن سپرى كردند، امرى ناپسند و غير منطقى، است سنگ زدن و چراغهاى راه را شكستن بى حرمتى به نور و روشنايى است. عالمان دينى سنگربانان و ديده بانان دينند، دين دانى و ديندارى مردم در گرو حضور اين بزرگواران در ميدان است، اگر به وسيله بى احترامى و سبك شمردن به حاشيه رانده شوند، پايههاى اعتقادى و اخلاقى مردمان مسلمان سست و متزلزل مىگردد و در برابر گردابهاى شهوات و گردبادهاى شبهات تاب و توان مقاومت نخواهند داشت و در نتيجه جامعه گرفتار هزاران مسأله اخلاقى و اجتماعى ناروا و ناپسند خواهد شد.
اگر فرهنگ استخفاف و بى احترامى و سبك شمردن دين و نمادهاى دينى و منارههاى بلند ديانت كه رايت علم و عزّت را برافراشتهاند در جامعه رواج يابد هيچ مانعى و رادعى براى گسترش فساد و ميدان گرفتن فاسدان وجود نخواهد داشت.
فرهنگ استخفاف و سبك شمردن
براى روشن شدن مضمون والاى حديث شريف در آغاز نوشتار نسبت به “استخفاف علماء” هشدار داده بود، بىمناسبت نيست كه نگاه نوشتار را گستردهتر سازيم و به پى آمدهاى ناگوار فرهنگ استخفاف در جامعه دينى در تمام ابعاد آن نظرى بيفكنيم، آن گاه به تفسير حديث بپردازيم.
“استخفاف” در لغت به معناى سبك شمردن، تحقير كردن، از چشم انداختن هر چيز و يا هر شخص است، هرگفتار، رفتار، نوشتار، اشاره، كنايه، عكس، فيلم، نقاشى، كاريكاتور و مانند آن كه پيام و نتيجهاش سبك شمردن و حقير جلوه دادن دين و نمادهاى آن و مردم ديندار باشد، مورد نكوهش و سرزنش اسلام و آموزههاى دينى ازموارد و مناطق ممنوعه و خطوط قرمز بشمار ميرود.
استخفاف مردم
مردم به عنوان پايههاى اصلى جامعه از جايگاه اصيل و اساسى برخوردارند رأى آنان در سرنوشت جامعه تأثير بنيادى دارد، حضور آنان تعيين كننده و تحوّل آفرين است، تعبير زيباى امام خمينى كه فرمود”:ميزان رأى مردم است” به گونهاى هويت بخشيدن و شخصيّت دادن به مردم در جامعه و حكومت دينى است، كلمه زيباى مقام معظم رهبرى بر “مردم سالارى دينى” نوعى احترام و حرمت دادن به مردم و نقش آفرينى آنها در ميدانهاى سياسى و اجتماعى است.
هرگونه قانون، و برنامهاى كه بخواهد اين جايگاه را از مردم بگيرد و آنها را فاقد نقش و جايگاه در سرنوشتشان بداند نوعى “استخفاف” آنان بشمار ميرود.
رابطه مردم در نظام ارزشى دينى رابطه ماهى و آب است، اگر آبى وجود نداشته باشد حيات ماهى در خطر است. اين آب است كه منشأ حيات و زندگى است.
بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران در آغازين سخنرانى خود در بهشت زهرا در سال 1357 فرمود:”من با پشتوانه اين مردم دولت تعيين مىكنم و به دهن اين دولت ميزنم” يعنى امام به عنوان حاكم دينى و به عنوان ولىّ فقيه اقتدار خود را از مردم مىگيرد گرچه مشروعيّت حضور مردم و نفوذ رأى آنان در گرو تنفيذ ولايت فقيه
است اما تا حضورى نباشد تنفيذى صورت نمىگيرد. شايد اين مثال تا اندازهاى نقش رهبرى و مردم را بتواند به اذهان نزديك سازد. شما در نظر بگيريد معلمى در كلاس درس كنار تخته قرار گرفته و به دانشآموزان مىگويد آنچه را مىنويسم با هم بخوانيد دانشآموزان با گوشهاى تيز و چشمهاى باز به تخته مىنگرند، معلّم يك صفر مىنويسد و به آنها مىگويد بخوانيد همه مىگويند خوانده نمىشود، معلم صفرهاى زيادى رديف مىكند مثلاً شش صفر مىنويسد مىگويد حالا بخوانيد، دانشآموزان هم صدا مىگويند: ناخواناست خوانده نمىشود، معلم از آنان مىپرسد براى خوانا شدن اين صفرها چه بايد كرد؟ دانشآموزان مىگويند:” بايد عدد در كنار آن صفر قرار داد” معلم در كنار آن شش صفر عدد يك را قرار ميدهد همه دانشآموزان يك صدا مىخوانند:”يك ميليون!”
از اين مثال معلوم شد كه صفرها به خودى خود نمىتوانند اظهار شخصيت بكنند بايد عددى در كنار آنها قرار گيرد تا هويت و ماهيت آنها را آشكار سازد و به فعليّت برساند، در نظام ارزشى اسلام آن عدد ولىّ و رهبر و امام جامعه است رهبرى دينى زمينه ساز بروز شخصيت و حيات مردم در جامعه است ملت ناخوانا به وسيله امام و رهبر دانا و توانا خوانا و سربلند مىشوند البته اين نكته را نبايد از نظر دور داشت همين صفرها كه به ظاهر چيزى نيستند و خوانده نمىشوند هنگامى كه در كنار عدد قرار مىگيرند به عدد اقتدار مىبخشند هرچه بر عدد صفرها افزوده مىشود بر اقتدار حاكميت و حاكم دينى افزوده مىگردد.
من آن صفرم كه هيچ ارزش ندارم ولى سر خيل صدها و هزارم
اَلِف از قدرت من اَلف گردد فزايد اعتبارش زاعتبارم
در نظام دينى كه مردم سالارى دينى بر اساس ولايت فقيه عادل شكل مىگيرد حيات و شخصيت مردم در گرو حضور رهبرى دينى در رأس جامعه است و عزّت و اقتدار رهبرى نيز وابسته به حضور پرشكوه و آگاهانه مردم.
امام به امّت حرمت و عزّت و شخصيّت مىبخشد، و امت به امام، قدرت و اقتدار و هيبت و شكوه.
بر خلاف نظامهاى طاغوتى كه در آنها فرهنگ استخفاف حاكم است يعنى فرهنگ حاكم در جامعه استبدادى و طاغوتى آن
است كه مردم ندانند، مردم از واقعيات بى خبر باشند، آنان نقشى در سرنوشت جامعه ندارند قرآن به اين نكته ظريف اين گونه اشارت كرده است:
“فأستخف قومه فأطاعوه”()
(فرعون) قوم خود را (تحميق كرد و عقول آنها را) سبك شمرد در نتيجه از وى اطاعت كردند.
راه و رسم همه حكومتهاى جبار و فاسد و ظالم در طول تاريخ بر آن بوده است كه براى ادامه خود كامگى، مردم را در سطح پايين از فكر و انديشه نگه ميداشتند و با انواع وسائل فكر و ذهن آنها را سبك مىكردند تا نفهمند كه بر آنان چه مىگذرد و چه كسانى بر آنها حكومت مىكنند.
در اين نظامها بيدارى و هشيارى مردم و رشد فكرى آنان بزرگترين دشمن و خطر بشمار ميرود.
اما در حكومت دينى كه بر اساس ارزشهاى الهى شكل گرفته (بصيرت و آگاهى) مردم يك ارزش والا به حساب ميآيد و به فرمايش امام على(ع) “اكثر النّاس قيمة اكثرهم علماً”() بيشترين قيمت براى آگاهترين مردم است.
استخفاف به دين و ارزشهاى دينى
يك بعد ديگر از “استخفاف” سبك شمردن ارزشهاى دينى در جامعه است مقصود از ارزشهاى دينى آن امورى است كه از سوى دين حرمت نهادن به آنها به عنوان يك وظيفه و تكليف مسلمانان اعلام شده و در عرف مردم هم به عنوان امر مقدّس و محترم و با ارزش پذيرفته شده است هرگونه بى احترامى و سبك شمردن نسبت به اين گونه امور، ضد ارزش و كار ناپسند بشمار ميرود، رسول اكرم(ص) فرمود:” كيف بكم اذا فسد نساؤكم وفسق شبابكم و لم تأمروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنكر؟ قيل له: و يكون ذلك يا رسول اللّه؟ قال: نعم و شرّ من ذلك، وكيف بكم اذا امرتم بالمنكر و نهيتم عن المعروف؟ قيل يا رسول اللّه و يكون ذلك؟ قال نعم و شرّ من ذلك و كيف بكم اذا رأيتم المعروف منكراً و المنكر معروفاً”()
چگونه باشيد آنگاه كه زنانتان فاسد شوند و جوانانتان بدكاره گردند و امر بمعروف و نهى از منكر نكنيد؟ گفتند اى پيامبر خدا آيا اين ممكن است؟ فرمود: آرى و از اين بدتر نيز توان بود، چگونه باشيد آنگاه كه به منكر امر كنيد و از معروف نهى نماييد. گفتند آيا
اين ممكن است، فرمود و از آن بدتر اين كه نيك را زشت و زشت را نيك انگاريد.
در اين هشدار پيامبر اعظم(ص) به چند نكته اشاره شده است:
1. زنان و جوانان دو قشر و گروه آسيبپذير جامعهاند، همواره دشمنان از اين دو كانال و به واسطه اين دو گروه تهاجم خود را نسبت به ارزشها آغاز مىكنند و از اين دو گروه براى استخفاف ارزشها يارگيرى مىنمايند.
2. عدم احساس مسؤوليت نسبت به گسترش معروفها و جلوگيرى از منكرها يك آفت و خطر بزرگ در جامعه دينى است، معروف گسترى و منكر ستيزى دو وظيفه واجب و مهم براى هر مسلمانى است كه ادعاى دين دارى مىكند ترك و رها كردن اين دو و بى تفاوتى نسبت به گسترش زشتىها و پستىها چهره جامعه ارزشى را نا زيبا و ناپسند جلوه ميدهد.
3. از اين بدتر آن كه عدّهاى آگاهانه يا ناآگاهانه مردم را به كارهاى زشت و منكر فرا خوانند و از كارهاى پسنديده و معروف باز دارند، عرف جامعه به افراد فاسد ميدان دهد و عرصه را بر انسانهاى ارزشى تنگ سازد.
4. و از اينها بدتر آن كه: معيارها در جامعه دگرگون گردد. يعنى درنگاه مردم ارزشها و معروفها منكر قلمداد شوند و ضد ارزشها و منكرات ارزش تلقى گردند، يعنى انسانهاى لاابالى و بى قيد كه داراى روحيه اباحيگرى هستند در جامعه محترم باشند، انسانهاى مقيد به ارزشها و تكليف محوران امنيّت نداشته باشند.
در اين حديث استخفاف به ارزشها و ارزشمداران به خوبى از زبان رسول اكرم(ص) ترسيم شده است، آن حضرت نسبت به اين جريان منفى و ضد ارزشى هشدار دادهاند، تا مردم غيرتمند و مسؤولان قدرتمند جلو اين فاجعه را بگيرند و نگذارند سرمايههاى انسانى و ارزشى جامعه به غارت رود و عدّهاى فاسد مفسد در حاشيه امن زندگى كنند. رفاه و ثروت خود را به رخ ديگران بكشند و با بدحجابى و بى حيايى روش و منش اشراف گونه و اسراف وار، به ارزشهاى نهادينه شده دينى مردم دهن كجى و بى اعتنايى نمايند حركت فرهنگى حساب شده و اعمال راههاى پيشگيرى براى سد كردن اين هجمه و تهاجم وظيفه فرد فرد جامعه و در رأس آن حاكميت دينى و دولت اسلامى است.
مرحوم مجلسى در كتاب شريف “بحارالانوار” فصلى زير عنوان”:استخفاف به دين و بى اعتنايى به امر خداوند” باز كرده و با استفاده از آيات و روايات هشدارهاى بصيرت بخش و آگاه كنندهاى به دينداران داده است كه به يك حديث از آن از امام رضا(ع) از پدران بزرگوارشان از اميرالمؤمنين(ع) بسنده مىكنيم كه فرمود:
“سمعت رسول اللّه (ص) يقول: انى اخاف عليكم استخفافاً بالدّين و بيع الحكم و قطيعة الرحم و ان تتخذوا القرآن مزامير، تقدمون احدكم و ليس بأفضلكم فى الدين”() از پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: من مىترسم بر شما از سبك شمردن دين و فروش داورى، و قطع رحم و اين كه قرآن را با ساز و آواز بخوانيد، و اين كه كسانى بر شما مقدّم شوند (و مديريت كنند) كه در ديندارى از شما برتر نيستند.
در اين سخن نورانى به خوبى مسأله استخفاف به دين و ارزشهاى دينى بيان و ترسيم شده و بيانگذار دين اسلام نسبت به آن هشدار لازم را داده است و امامان معصوم(ع) نيز هرگونه “تهاون و استخفاف” نسبت به دين و ارزشهاى دينى را موجب كيفر در روز قيامت دانستهاند.()
استخفاف به نماز
در ميان ارزشهاى دينى (نماز) خاكريز نخستين به شمار ميرود، اگر اين خاكريز سقوط كند تهاجم و حملههاى شياطين يكى پس از ديگرى ادامه پيدا مىكند و تا نابودى تمامى ارزشها پيش ميرود. اهتمام اسلام به امر نماز از اين جهت است كه اگر نماز و فرهنگ آن در جامعه دينى رونق و رواج داشته باشد و اگر صفوف نمازگزاران هر روز فشردهتر گردد، شياطين آشكار و پنهان در صف پولادين امت اسلام نفوذ و رخنه نخواهند كرد، اما اگر اين ديوار بشكند و اين سيل به راه افتد آثار تخريب و ويرانگرى آن همه ابعاد جامعه را فرا خواهد گرفت.
اگر قرآن اصرار به “اقامه نماز” دارد به اين خاطر است كه انجام شايسته اين عبادت، جامعه و فضاى آن را در فضاى معنوى ذكر و ياد خدا نگه ميدارد و به اين وسيله سپهر معنوى دين، جامعه را واكسينه مىكند. و در نتيجه اين پيام نماز كه: “انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر”() تحقق مىيابد. استخفاف به دين شامل استخفاف به نماز هم مىشود، لكن به اين جهت اين عنوان را جداگانه آورديم كه نماز(وجه) و چهره دين است اگر چهره دين خدشه دار گردد گويا همه دين آسيب ديده است و شايد همين جايگاه كليدى نماز در بين ديگر ارزشهاى دينى باعث شده است كه قرآن كريم و اولياى دين نسبت به استخفاف نماز هشدارهاى جدّى و قاطعى دادهاند:
قرآن مىفرمايد”:ويل للمصلين الّذين هم عن صلوتهم ساهون”() واى بر نمازگزارانى كه در نماز خود سهل انگارى مىكنند.
يعنى نه براى اصل آن ارزشى قائلند، و نه به اوقات آن اهميتى ميدهند و نه اركان و شرائط آن را به شايستگى رعايت مىكنند.
در آيات و روايات عناوين: “ضايع الصلاة”()، “تارك الصلاة”() “سارق الصلاة”()،”صلاة كسالى” () و مانند آن آمده است كه همه و همه گوياى ناپسند بودن بى اهميتى به نماز است و در زبان نورانى امام صادق(ع) هم موضوع “استخفاف صلاة ” به كار رفته است:
“انّ شفاعتنا لاتنال مستخفاً بصلاته”() شفاعت (ما اهل بيت) به كسانى كه نمازشان را سبك بشمارند نخواهد رسيد.
در حديثى طولانى پيامبراكرم(ص) در پاسخ دخترش فاطمه زهرا(س) كه پرسيده بود: اى پدر جزاى مردان و زنانى كه نمازشان را سبك مىشمارند چيست؟ فرمود”: هر كس نمازش را سبك بشمارد خداوند او را به پانزده خصلت مبتلا مىسازد: شش خصلت در دنيا، سه خصلت هنگام مرگ، سه خصلت در گور، و سه خصلت در قيامت هنگامى كه از قبرش بيرون آيد.
اما آنچه در دنيا به او ميرسد:
خداوند بركت را از عمرش برمى دارد و نيز از روزيش، سيماى صالحان را از چهرهاش ميزدايد، به عملى كه انجام ميدهد پاداشى داده نمىشود، دعايش به آسمان نميرود و ششم اين كه براى او در دعاى صالحان نصيبى نيست.
و آنچه هنگام مرگش به او ميرسد:
نخستين آنها اين است كه خوار مىميرد، دوم گرسنه جان ميدهد، سوم آن كه با تشنگى از اين جهان رخت برمىبندد. پس اگر از نهرهاى دنيا به او بنوشانند سيراب نمىشود.
و اما آنچه در گورش به او ميرسد:
نخستين آنها اين است كه خداوند فرشتهاى مىگمارد تا او را در گورش آشفته سازد، دوم آن كه گورش را بر او تنگ مىكند و سوم اينكه گورش تاريك است.
و اما آنچه روز قيامت هنگام بيرون آمدن از گورش به او ميرسد:
نخستين آنها اين است كه خداوند فرشتهاى مىگمارد تا او را به صورت “روى زمين” بكشد در حالى كه مردم به او مىنگرند، دوم آنكه بازخواست سختى مىشود و سوم آنكه خداوند به او نمىنگرد و پاكش نمىسازد و عذابى دردناك دارد.()
استخفاف رهبران مذهبى و امامان معصوم(ع)
بخش ديگر استخفاف، سبك شمردن پيشوايان معصوم(ع) و رهبران دينى و امامت و ولايت اهل بيت(ع) و نيز ولايت جانشينان آنان است.
پاسداشت حرمت پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) او، يك اصل عقلايى و شرعى است پيامبرى كه براى اعتلاء امت هرگونه رنج و زحمت را متحمّل شد و براى سربلندى مسلمانان بار سنگين هجرت و جهاد را به جان خود خريد و در اين راه هم خون داد و هم خون جگر شد، آيا شايسته است كه نسبت به او و خاندانش بى حرمتى شود و نسبت به آنان استخفاف صورت گيرد؟! يقيناً اين شيوه نه عقل پسند است و نه عرف پسند.
پيامبر(ص) بنيانگذار عزّت و شرف و مجد و كرامت امت اسلام است او همه ناگواريها را به جان خود خريد تا انسانها به جايگاه شايسته خود برسند و مكارم اخلاقى و اصول فضيلتها در بين آنان نهادينه شود و فرهنگ گردد. آيا پاداش چنين پيامبرى آن است كه نسبت به او و يادگاران او و وابستگان او بى اعتنايى و استخفاف صورت گيرد؟ پاسخ اين پرسش منفى است، عقل و انسانيت اقتضا مىكند كه حرمت حريم او و اهل بيتش رعايت گردد.
گلايه و شكايت پيامبر(ص) از برخى از به ظاهر مسلمانان در اين رابطه را بشنويد، آن حضرت فرمود:
“يا معاشر الناس هؤلاء اهل بيتى يستخفون بهم و انا حىٌّ بين ظهرانيكم”() اى مردم به اهل بيت من بى اعتنايى و استخفاف صورت مىگيرد در حالى كه من در بين شما هستم!؟
اين سخن را آن حضرت هنگامى فرمود كه على بن ابى طالب(ع) در مشربهام ابراهيم وارد بر پيامبر(ص) شد و مىخواست نزديك آن حضرت قرار گيرد مكانى براى نشستن پيدا نكرد، و كسى هم به آن حضرت جا نداد.
اين قصه هم غربت و مظلوميت على(ع) را نشان ميدهد و هم حكايتگر حسادتها و كينهها نسبت به اين شخصيت دوم جهان اسلام در عصر حضور پيامبراكرم(ص) است. و اما بعد از رحلت بر آن امام همام چه گذشت و چگونه او را استخفاف كردند او را براى بعيت نامشروع به مسجد بردند، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
همين سيره سيّه را در دوران حاكميت بنى اميه و بنىعباس نسبت به امامان معصوم(ع) تاريخ ثبت كرده است و داستان سفره و شراب و تعارف آن به امام هادى(ع) و نيز داستان جلب امام صادق(ع) به دربار در نيمه شب با لباس عادى و مانند آن از اين قبيل است، امام حسن مجتبى(ع) نماد مظلوميت و غربت است، از سوى دوست و دشمن استخفاف شد در داخل خانه و بيرون از آن به آن حضرت بى حرمتىها انجام گرفت تا آنجا كه به دست خودىهاى دست نشانده بيگانه به شهادت رسيد.
امام صادق(ع) مىفرمايد:
“اعلم انّ الحسن بن على(ع) لما طعن و اختلف الناس عليه سلم الأمر لمعاويه فسلمت عليه الشيعة عليك السلام يا مذلّ المؤمنين، فقال (ع) ما انا بمذل المؤمنين و لكنى معز المؤمنين، انى لما رأيتكم ليس بكم عليهم قوة سلمت الأمر لأبقى انا و انتم بين اظهرهم كما عاب العالم السفينة لتبقى لأصحابها و كذلك نفسى و انتم لنبقى بينهم.”()
بدان كه چون حسن بن على(ع) نيزه خورد و مردم (بر سر حكومت) او اختلاف كردند كار (ظاهر) را به معاويه واگذاشت و شيعه بر او چنين سلام كردند: سلام بر تو اى خوار ساز مؤمنان”(حضرتش) گفت: من نه خوار ساز مؤمنانم كه عزيز كننده ايشانم، چون ديدم كه شما را (با هواداران معاويه) ياراى پايدارى نيست كار را واگذاشتم تا من و شما در ميان آنان بمانيم.همچنانكه آن داناى فرزانه كشتى را عيبناك كرد تا براى سرنشينان بماند، كردار شخص من با شما چنان است تا در ميان آنان بمانيم.
مأمون عباسى در آغاز ورود امام رضا(ع) به طوس با استقبال با شكوه مردم نسبت به امام رضا(ع) روبرو شد و در صدد استخفاف آن حضرت برآمد، مجالس مناظره و بحث آزاد برگزار كرد تا مگر امام را در برابر پرسش پرسشگران خفيف و خرد كند لكن بر خلاف اين توهم، مجالس علمى آن حضرت گُل كرد و مردم فريفته علم و دانش و كمالات آن حضرت شدند، به حاجب دستور داد مردم را از پيرامون آن حضرت پراكنده سازند آن گاه به آن حضرت نگاه حقيرانه از روى استخفاف كرد.
امام رضا(ع) از مجلس مأمون در حال غضب و خشم بيرون آمد و به جايگاه خود رفت و وضو ساخت و دو ركعت نماز خواند و در حال قنوت اين چنين فرمود:
“اللهم ياذا القدرة الجامعة و الرحمة الواسعة…صلّ على من شرفت الصلوة بالصلوة عليه و انتقم لى ممّن ظلمنى و استخف بى و طرد الشيعة من بابى و أذقه مرارة الذّل و الهوان كما اذا قنيها و اجعله طريد الأرجاس و شديد الأنجاس”() اى خدايى كه همه قدرتها از آن تو است و رحمت تو گسترده است… بر كسيكه درود را به خاطر او شرافت بخشيدى درود فرست و انتقام مرا از آن كه بر من ستم كرد و شيعيان را از پيرامون من پراكنده ساخت و مرا خوار كرد، بگير. و تلخى ذلّت و خوارى را به او به چشان آن گونه كه به من چشانيد و او را مطرود پليدان و ناپاكان قرار ده.
اباصلت گويد دعاى امام به پايان رسيد، اوضاع شهر دگرگون شد ناآرامى شهر را فرا گرفت و زن بدكارهاى رهبرى گروهى را عهدهدار شد كه جزء اشرار بودند و به جايگاه مأمون حملهور شدند و مردم ديدند كه او با خفت و خوارى پا به فرار نهاده و مورد ضرب لشكر مهاجم قرار گرفته و كلاه خود آن بشكسته است. شخصى به او در اين حال به نام “اميرالمؤمنين” خواند، آن خانم بدكاره به او گفت: ساكت شو مادرت به عزايت بنشيند اگر اين اميرالمؤمنين است چگونه مردان فاجر و فاسق بر زنان و دختران حكومت او مسلط شدهاند، و او مطرود و خوار و خفيف گشته است.()
گزيده سخن آن كه امامان معصوم(ع) در مقاطع گوناگون تاريخ مورد تهاجم و استخفاف ستمگران قرار گرفته و به خاطر هدف والايى كه داشتهاند آن را تحمّل نموده و گاه به نفرين عليه تبهكاران بسنده كردند و گاهى حتى از اين حربه هم استفاده نكردند و با حلم و بزرگوارى از آن عبور كردند.
استخفاف عالمان دينى
عالمان دينى به عنوان ادامه دهندگان راه نبوت و امامت در عصر غيبت در موضع نگهبانى دين قرار دارند، چشم تيزبين آنان حملات دشمنان را رَصَد مىكند و راههاى رخنه و نفوذ آنان را شناسايى مىنمايد از اين رو در روايت از آنان به عنوان “مرابطان” و مرزداران ايمان و باور مردم ياد شده است كه در برابر هجمه شياطين ميايستند و دين داران ناتوان را يارى ميرسانند و از تسلّط دشمنان بر آنان جلوگيرى مىنمايند.
از آن جا كه دشمن به نقش حساس و كليدى اين كارشناسان و فقيهان دين باور و دين شناس واقف است همواره در صدد شكستن هيبت و حرمت آنان بوده و هست، مسلمانان بايد هشيار باشند و نقشه دشمنان را بشناسند و آن را نقش بر آب سازند.
امام صادق(ع) فرمود:
“العاقل لايستخف بأحد و احق من لايستخف به ثلاثه: العلماء و السلطان و الأخوان، لأنه من استخف بالعلماء افسد دينه و من استخف بالسلطان افسد دنياه، و من استخف بالأخوان افسد مروته”()
خردمند هيچ كس را سبك نشمارد و سزاوارترين كسان كه نشايد ايشان را سبك شمرد سه گروهند: دانشمندان، سلطان و برادران زيرا هر كه دانشمندان را سبك شمارد، دينش را تباه كند و هر كه سلطان (و مدير موفق) را ناچيز انگارد دنيايش را تباه كند و هر كه برادران را سبك شمارد، مردانگيش را تباه كرده است.
ترديدى نيست كه حرمت عالمان و پاسداشت حقوق آنان از زيرساختهاى مهم امنيّت اجتماعى و بهداشت روانى جامعه است.
جامعه دينى كه خواستار زيست متعالى است و مىخواهد در پرتو ارزشهاى دينى زندگى عزتمندانه داشته باشد، بايد از حافظان ارزشها و مدافعان خط مقدّم گسترش دهنده ارزشها يعنى روحانيان و عالمان دينى حمايت كند و از هر اقدامى كه خدشه به آبروى اجتماعى آنان ميزند پرهيز نمايد.”البته دانشمندان دينى نيز بايد خود را از جايگاههاى تهمت دور نگه دارند تا ذهنيّتهاى مردم نسبت به آنان مخدوش نگردد”.
در نظام ارزشى اسلام جايگاه عالمان جايگاهى رفيع، منيع و بلند مرتبه است “يرفع اللّه الّذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات”() خداوند كسانى را كه مؤمنند و داراى دانش، رفعت و درجه والا بخشيده است. طبيعى است آن كه را خدا بلند كرده و والايى بخشيده بايد احترام كرد و حريم حرمت او را پاسداشت.
امام صادق(ع) فرمود:
“العلم اصل كلّ حال سنىء و منتهى كلّ منزلة رفيعة”() ريشه هر رفعتى و اوج هر منزلت والايى، دانايى است.
عالمان دين در زبان پيشوايان معصوم(ع) به عنوان:
نزديكترين مردم به درجه نبوت و پيامبرى.()
همانند پيامبران بنى اسرائيل.()
وارثان پيامبران.()
چراغهاى روى زمين.()
برتر از مجاهدان و شهيدان.()
در مقايسه با عابدان مانند خورشيد با ديگر ستارگان.()
نگاه به چهره او عبادت.()
در ميان نادانان همچون شخص زنده است در ميان مردگان.()
معرفى شدهاند و اين نشاندهنده مقام و موقعيت آنان در نگاه دين بانان است.
از سوى ديگر:
علم و دانش چراغ خرد است “العلم مصباح العقل”()
هيچ شرافتى چون دانش نيست”لاشرف كالعلم”()
دانش، ميراثى گرانمايه است” العلم وراثة كريمة”()
دانش، جمالى است كه پوشيده نمىماند”العلم جمال لايخفى”()
دانش ريشه همه خوبيهاست”العلم رأس الخير كله”()
علم، حيات و زندگى است”العلم حياة”()
دانش، برتر از دارايى است”العلم افضل من المال”()
بارورى شناخت به كسب دانش است”لقاح المعرفة دراسة العلم”()
دانش، راه بهشت است”طريق الجنة العلم”()
اين تابلوها گوياى شرافت علم و جلالت عالمان و نقش كليدى آنان در هدايت و رهبرى جامعه انسانى است.
حديثى كه در آغاز اين بخش از نوشتار به عنوان “هشدار اجتماعى” از امام على(ع) آورديم سه نكته را در رابطه با استخفاف علما يادآورى مىكند:
1ـ سبك شمردن عالمان دينى سبب مىشود كه مردم نسبت به شخص سبك شمار و تحقيرگر نگاه منفى پيدا كنند و در نتيجه از چشمها بيفتد و محبوبيّت اجتماعى او فروكش نمايد.
2ـ سوء ظن و بدگمانى نسبت به كسيكه عالمان دينى را هدف قرار ميدهد و آنها را در مرأى و منظر خوار و سبك جلوه ميدهد، افزون مىشود.
3ـ بى اعتمادى و پندارهاى ناروا نسبت به چنين شخصى در ذهن مردم ايجاد مىگردد آنها را به خيالهاى باطل مىكشاند.
بنابراين وظيفه عالمان دينى آن است كه خود در عمل پيشتاز باشند و عملشان علمشان را تأييد و تثبيت كند و از دادن هرگونه سوژه منفى به دست مردم خوددارى نمايند و از آن سو وظيفه و تكليف مردمان آن است كه نسبت به اين مرزداران شريعت و مشعلداران هدايت، ادب و احترام و حرمت را رعايت نمايند و از هرگونه قلم يا قدم و اقدام و گفتارى كه آنان را در نگاه مردمان خوار و سبك مىسازد دورى نمايند.
پى نوشتها
. غررالحكم، آمدى، چاپ دانشگاه، ج 2، ص .319
. سوره زخرف، آيه .54
. ميزان الحكمه، رى شهرى، مترجم، ج 8، ص .16
. تحف العقول، عربى، ص .35
. بحارالانوار، مجلسى، مؤسسة الوفاء، ج 69، ص .227
. همان.
. سوره عنكبوت، آيه .45
. سوره ماعون،آيه 5 و .4
. سوره مريم، آيه 59 ؛ ميزان الحكمه، ج 6، ص .320
. ميزان الحكمه، ج 6، ص 319 ـ .318
. همان، ص .324
. سوره توبه، آيه .54
. سفينة البحار، هشت جلدى، ج 2، ص .656
. ميزان الحكمه، ج 6، ص 322 ـ .321
. بحارالأنوار، ج 23، ص .154
. تحف العقول، ص .228
. بحارالأنوار، ج 49، ص 83 ـ .82
. همان.
. تحف العقول، ص .230
. سوره مجادله، آيه .11
. ميزان الحكمه، ج 8، ص .12
. همان، ص .18
. همان.
. همان.
. همان.
. همان، ص .19
. همان، ص .22
. همان، ص .26
. همان، ص .20
. همان، ص .8
. همان، ص .9
. همان، ص .7
. همان، ص .8
. همان، ص .11
. همان، ص .13
. همان، ص .15
. همان، ص .27
. همان، ص .33
دانش و آگاهى عباسع
شاهى به دو صد عزّت و اجلال آيد با شوكت و فرّ و جاه و اقبال آيد
امروز حسين آيد و فردا عباس خورشيد ز پيش و مَه زدنبال آيد
قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس، روز چهارم شعبان سال 26 هـ.ق در مدينه منورّه ديده به جهان گشود و در روز عاشورا، سال 61 هجرى قمرى در كربلاى معلّى در راه حمايت از دين و قرآن، و در راه نصرت اهل بيت(ع) و امام زمان خويش در سن 34 سال و 5 ماه و 6 روزگى به شهادت رسيد.
پدر بزرگوارش اميرمؤمنان على(ع) و مادر گراميش فاطمهام البنين دختر حزام بن خالد بن ربيعه كلابى است.()
آن قمر عشيره با “لبابه” دختر عبداللّه بن عباس ازدواج و از آن حضرت دو پسر به نامهاى عبيداللّه و فضل باقى ماندند كه نسل او از عبيداللّه مىباشد.
مراسم نامگذارى
دامن علقمه و بوى گل ياس يكى است قمر هاشميان در همه ناس يكى است
سير كردم عدد ابجد و ديدم به حساب نام زيباى اباصالح و عباس يكى است()
اميرمؤمنان على(ع) از برادرش عقيل خواست كه از خانواده شجاع و با اصالت همسر شايسته براى او انتخاب كند. عقيل با شناختى كه از طوائف عرب داشت، فاطمهام البنين را انتخاب نمود. وقتى عباس از اين بانوى با كرامت به دنيا آمد، حضرت قنداقه او را به دست گرفت و نام او را “عباس” يعنى شير بيشه شجاعت و عبوس و خشمگين در برابر باطل”() گذارد.
«ثمّ اذّن فى اذنه اليمنى و اقام فى اليسرى ثمّ قبل يديه و استعبر و بكى؛() سپس در گوش راست اذان و در گوش چپ اقامه گفت، آنگاه دستهايش را بوسيد و
گريه كرد.»
و در جواب پرسش ام البنين كه چرا گريه مىكنى؟ فرمود :«گويا مىبينم كه اين دست (يوم الطف) در كنار شريعه فرات در يارى برادرش حسين از بدن جدا خواهد شد.»
پنج امامى كه تو را ديدهاند دست علم گير تو بوسيدهاند
چشم خداوند چو دست تو ديد() بوسه زد و اشك زچشمش چكيد
علم را از باب علم آموخت
نسبت به شخصيّت ابى الفضل العباس(ع) از جهاتى اجحاف شده است گروهى از مردم فقط عباس را به شجاعت مىشناسند و از عبادت و بندگى او بىخبرند، با اينكه قاتل عباس گفت: جوانى را كشتم كه از زيادى عبادت پيشانى او پينه بسته بود.
عدّهاى از مداحان و جوانان در اين
دوران فقط از عباس زيبايى و جمال او را گرفتهاند، و بقيّه جهات را رها كردهاند. بحثى نيست كه عباس هم شجاع بود و هم زيبا، به گونهاى كه معروف شده بود در مدينه بنام “قمر العشيره” ولى شخصيّت واقعى عباس را فقط شجاعت و زيبايى او تشكيل نميدهد.
حقيقت اين است كه عباس يك شخصيت جامع و چند جانبه داشت هم در شجاعت بى نظير بود و هم در زيبايى بى مثال و هم در بندگى و عبادت بى بديل، چنان كه از نظر آگاهى و علمى نيز بغير از معصومان نظير نداشت. در اين بخش به نمونه هايى كه نشان دهنده مقام علمى عباس است اشاره مىشود.
الف: او علم را چشيده است
عباس تا 15 سالگى همراه و زير نظر پدر بود لذا حضرت او را هم از جهات تربيتى و هم از جهت علمى به خوبى پرورش داده بود، امرى كه خود اميرمؤمنان على(ع) بدان اعتراف و در بيان نغزى به آن تصريح نموده است آن حضرت فرمود: «انّ ولدى العباس زقّ العلم زقّاً؛()براستى فرزندم عباس (در كودكى) علم را مكيده و چشيده است.»
زقّ در لغت
مانند كبوتر كه آب غذا را مستقيم به دهان جوجهاش منتقل مىكند، گويا على(ع) به صورت مستقيم علوم را به او آموخته است. اين تعبير اشاره دقيقى دارد به انتقال علم از راه غير عادى، يعنى اين گونه نبوده كه ساعت خاصى مثلاً على(ع) براى عباس كلاس داشته و او نيز درسها را خوب خوانده و حفظ كرده است. سخن از چشيدن علم است كه حضرت على(ع) علم را به او چشانده و او نيز اين ظرفيّت را داشته كه علم را بمكد و آن را بچشد.
در كتاب “العين”() كه از قديمىترين و معتبرترين كتاب لغت شيعه است زق، را اين گونه معنى نموده است1:ـ زق ظرف آب است كه از پوست ساخته شده باشد. زق الطائر الفرخ يعنى پرنده از راه دهان به دهان به جوجهاش غذا داد.
و زقاق هم به طريقى كه از كوچه باريكتر است گفته مىشود. همه اين معانى
نشان از آن دارد كه فراگيرى علم عباس از پدر بزرگوارش على(ع) به طريق عادّى و مدرسهاى نبوده است و گرنه اين تعبير مورد نداشت.
جالب است كه بدانيد كه اين تعبير در روايات در رابطه با امامان معصوم(ع) از جمله اميرمؤمنان على(ع) به كار رفته است.
على(ع) بعد از اين كه فرمود”:سلونى قبل ان تفقدونى؛ از من بپرسيد قبل از آن كه من را از دست دهيد.”
فرمود: «هذا ما زقّنى رسول اللّه زقّاً؛() اين علمى است كه رسول خدا(ص) به من چشانده است.»
و همچنين يزيد درباره كلّ اهل بيت اين تعبير را به كار برد.
در مجلس يزيد، على بن الحسين، حضرت سجاد(ع) اجازه سخنرانى خواست در ابتدا يزيد اجازه نداد مردم به او گفتند: اين جوان بيمار كه توان سخن گفتن ندارد. يزيد گفت”:انّه من اهل بيتٍ قد زقّوا العلم زقّاً؛()اين (جوان) از خانوادهاى است كه علم را (با تمام وجود) چشيدهاند.”
البته خطبه حضرت سجاد(ع) بخوبى سخن يزيد را تثبيت كرد كه خاندان اهل بيت بهامر الهى و از سرچشمه الهى، وجودشان با علوم عجين شده است و ژرفاى علوم را چشيدهاند.
2ـ بصيرت نافذى داشت
حضرت صادق(ع) ضمن بر شمردن بيست صفت والا براى عباس، جملهاى درباره علم و آگاهى بيان داشته كه سخت نياز به دقت و كنجكاوى دارد.
آن حضرت فرمود”:كان عمّنا العباس نافذ البصيرة صلب الايمان، جاهد مع ابى عبداللّه وابلى بلاءً حسناً و مضى شهيداً؛() عمويم عباس دائماً داراى بينش نافذ و عميق بود. و ايمانى محكم و پايدار و در ركاب امام حسين(ع) جهاد نمود و نيكو مبارزه كرد تا به شهادت رسيد.”
حوادث را فقط از چهره ظاهر آنها نميديد با آگاهى عميقى كه داشت عمق و ژرفا و پشت پرده و پشت صحنه حوادث را تا عمق ممكنش مىخواند.
مرور كوتاه بر حوادث عاشورا، ژرفاى
آگاهى ابى الفضل و موضع گيريهاى او را نشان ميدهد.
يك: حركت از مدينه
بسيارى بودند كه خيرخواه جدّى و حامى سرسخت سلامتى امام حسين(ع) بودند، ولى به اين مرحله از تصميم و اراده نرسيدند كه با جان از حسين(ع) همراهى كنند چرا كه عمق آگاهى آنها آينده را زير بال خود قرار نداد، و يا اراده محكمى كه بتوانند در چنين وادى قدم گذارند نداشتند مانند عبداللّه بن عباس كه خيلى تلاش كرد كه مانع رفتن امام به كوفه شود و به شدّت در اين امر دلسوزى كرد.() ولى وقتى اراده امام را جدّى يافت و عزم او را جزم شده، هرگز نتوانست اعلام كند كه من هم با شما در كربلا ميآيم.
و همين طور محمد حنفيّه هر چند عذر داشت ولى به اين نقطه نرسيد كه واقعاً عزم خود را در همراهى امامش جزم نمايد. و عبداللّه جعفر شوهر حضرت زينب با همه ارادتهايى كه به امام حسين(ع) داشت همسرش زينب(ع) را اجازه داد و دو تا از فرزندان خويش را همراه امام حسين(ع) فرستاد. ولى خود شركت نكرد. و اين نفوذ بصيرت را نداشت كه در “فوز عظيم” شركت نمايد.و ديگران…
امّا ابوالفضل العباس با نفوذ بصيرتى كه داشت هم خود همراه حسين(ع) از مدينه حركت و هم برادران خويش را با نفوذ شخصيتى و تسلّط معنوى كه داشت همراه خود برد و تا آخرين لحظه در كنار حسين ماندند و خود را و نام خويش را براى ابد جاودانه و سعادتمند نمودند.
دو: ردّ امان نامه
روز نهم شمر همراه عبداللّه بن ابى المحل (كه امّ البنين عمّه او بود) نامهاى از عبيداللّه بن زياد براى در امان بودن عباس و برادران او گرفتند عبداللّه بن ابى المحل نامه را بوسيله غلام خود (كزمان)() به كربلا فرستاد و او پس از ورود به كربلا متن نامه را براى فرزندان امّ البنين و در رأس آنها عباس قرائت كرد، عباس و برادرانش كه از عمق توطئه به خوبى آگاه بودند، در جواب
عبداللّه محترمانه گفتند: ما را حاجتى به امان نامه تو نيست، امان خدا بهتر از امان عبيداللّه پسر سميّه است.()
ولى شمر كه به خوبى ميدانست وجود عباس و برادران او در اردوى حسينى براى او و امثال او سخت ترس آور و زيان آور است دوباره خود به نزديك خيمهگاه حسينى آمد.
فرياد زد: براى عباس و عبداللّه و جعفر و عثمان فرزندان على بن ابى طالب(كه مادرشان ام البنين است) امان نامه آوردهام!، عباس و برادران او در جواب گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته باشد؟؟!!()
اين جواب عباس نشان از عمق و نفوذ بصيرت او دارد كه بخوبى توطئه دشمن را مىشناخت پس از ردّ امان نامه بود كه عمر سعد اعلان جنگ نمود. عباس به محضر امام خويش رسيد و عرض كرد: اى برادر! اين سپاه دشمن است كه تا نزديكى خيمهها آمده است.
امام حسين(ع) جملهاى فرمود كه نشان ميدهد سخت براى عباسش ارزش و مقام قائل است. فرمود: «اركب بنفسى انت…؛() سوار شو جانم فداى تو باد و از آنها بپرس چه روى داده است؟ و براى چه آمدهاند؟….كه سرانجام عباس مهلت گرفت.
اين تعبير امام آن نفوذ بصيرت عباس را تفسير مىكند، با توجّه به اين نكته كه در كلام معصوم، جاى هيچ گونه تعارف وجود ندارد. كه عباس آن قدر آگاه و روشن بين بود كه امام معصوم و برادرش خود را فداى او ميداند.
سه: موضعگيرى عباس در شب عاشورا
در شب عاشورا رسماً امام حسين(ع) بيعت خود را برداشت و فرمود”:و انّى قد آذنت لكم جميعاً فانطلقوا فى حلّ ليس عليكم منّى ذمامٌ؛() من به شما اجازه ميدهم و بيعت خود را بر ميدارم تا از سياهى شب براى پيمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنيد…”
و بعد از خطبه چراغ را نيز خاموش كرد، بعد از روشن شدن چراغ اوّلين كسيكه لب به
سخن گشود عباس بود. عرض كرد: ما براى چه دست از تو برداريم؟! براى اينكه پس از تو زنده بمانيم؟! خدا نكند كه هرگز چنين روزى را ببينم.()
همين سخنان آگاهانه عباس باعث شد هم بستگان و ياران آن اصحاب اعلام وفادارى نمايند و امام حسين(ع) نيز در حق آنان دعا فرمود.
چهار: حمايت از دين و امام
شهداى كربلا همه رجز خواندهاند ولى هيچ رجزى به زيبايى و جامعيّت رجز حضرت عباس نيست آنهم در حالى كه دست از بدن جدا شده است:
واللّه ان قطعتم يمينى انّى احامى ابداً عن دينى
و عن امام صادق اليقينى نجل النّبىّ الطاهر الامين
بخدا سوگند اگر دست راستم را جدا كرديد، من هميشه حامى دينم خواهم بود، و حامى امامى كه در ايمانش صادق است، و فرزند پيامبر پاك و امين است.
با اين كه قاعدتاً بايد مىگفت دستم را قطع كرديد، با دست چپ و يا با دندان آب را به خيمه گاه ميرسانم و يا از قوم و قبيله خود حمايت مىكنم. حضرت هيچ يك از اين مسائل را مطرح نكرد بلكه بر مسئله دين و امامت تكيه كرده كه اين نشان دهنده عمق آگاهى او به مكتب و امامت است. آرى دين آن قدر ارزش دارد كه در حال قطع دست هم بايد دم از دين زد و در حال جان دادن نيز حمايت خود را از امام خويش بايد اعلام نمود اين همان نفوذ بصيرت است.
از آنچه گفتيم بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه حضرت عباس داراى بينش الهى برگرفته از پدر بود، و در مسائل دينى و سياسى و اجتماعى نيز داراى بصيرت ژرف و عميق بود، دليل اين ادعا موضع گيريهاى اوست در حوادث كربلا.
اين روز را كه به نام روز جانباز نامگذارى شده به مقام معظم رهبرى و به همه ايثارگران، جانبازان و خانوادههاى معظم شهدا تبريك و تهنيت عرض نموده، پيروى از حضرتش را در چگونگى حمايت از مقام عظماى ولايت از خداوند منّان خواستاريم.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بطل العلقمى، شيخ عبدالواحد مظفر، نجف، ج 2، ص 6 ؛ معارف و معاريف دائرة المعارف جامع اسلامى، سيد مصطفى دشتى، مؤسسه فرهنگى آرايه، 1385، ج 4، ص 156، زندگى قمر بنى هاشم، عماد زاده، ص 53، خصايص العباسيه، ص .119
. از نظر حساب ابجدى كنيه حضرت مهدى يعنى “ابا صالح” مساوى با 133 مىباشد كه عباس نيز مىشود .133
. ترتيب كتاب العين للخليل، جامعه مدرسين قم، 1414 هـ.ق، ص 509.
. زندگى قمر بنى هاشم، همان، ص 53؛ زندگانى حضرت ابوالفضل العباس، علّامه باقر شريف قرشى، ترجمه سيد حسن اسلامى قم، ص 28، خصائص العباسيّه، محمد ابراهيم كلباسى، مؤسسه انتشارات خاصه، 1408، ص 119 ـ .120
.اشاره به على(ع) است كه هم (عين اللّه” بود و هم (يد اللّه)و….
. مقرّم، مقتل الحسين، بيروت، دارالكتاب، ص 169، سيماى امام حسين(ع)، ص 182.
. العين، همان .347
. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 40، ص 153 و 178، باب 93 و احتجاج طبرسى، ج ،1 ص .258
. بحارالانوار، همان، ج 45، ص 137، باب .39
. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، بيروت دارالتعارف، 1403، ج ،7 ص 430، العباس بن على(ع) ص 36 ـ 39 نفس المهموم، شيخ عباس قمى ، قم، بصيرتى، ص 176؛ قصّه كربلا، نظرى منفرد، انتشارات سرور، دوازدهم 1383، ش .347
. ر.ك: مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهانى، قاهره، داراحياء الكتب العربيه، ص 109، الامام الحسين و اصحابه، فضلعلى قزوينى، قم، چاپ باقرى، ص 125؛ طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسين، ص .61
. خوارزمى نام اين غلام را “عرفان” ذكر كرده است (مقتل الحسين، خوارزمى).
. الكامل فى التاريخ، ابن اثير بيروت، دارصادر، ج 4، ص .56
. انساب الاشراف، بلاذرى، دارالتعارف، بيروت، ج 3، ص 184.
. ارشاد شيخ مفيد، قم، مؤسسه آل البيت(ع) لاحياء التراث، ج ،2 ص 89.
. كامل ابن اثير، همان، ج 4، ص .57
. ارشاد شيخ مفيد، همان، ج 2، ص .92
فضيلت ماه شعبان
ماه شعبان براى انسان به سوى خدا يكى از ماههاى سال است و براى آن جايگاه بزرگ و پر فضيلتى در احاديث و روايات اسلامى از سوى پيشوايان دينى گزارش شده است.
زيرا اولاً شخصيتهاى بزرگ و ارزشمند كه از ستارگان آسمان ولايت و امامت به شمار ميآيند در ماه شعبان ديده به جهان گشودهاند مانند ولادت با سعادت حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) كه در روز سوم ماه شعبان اتفاق افتاده و نيز در روز چهارم اين ماه ولادت با سعادت حضرت ابوالفضل(ع) رخ داده، در روز پنجم آن ولادت حضرت سجاد(ع) مىباشد همچنين در پانزده شعبان ولادت پر بركت قطب عالم امكان حضرت ولى اللّه الأعظم مهدى موعود اتفاق افتاده است كه خداوند به وسيله او به هر مظلومى از اولياء و انبياء و اصفياء خويش از زمانى كه پدر ما آدم(ع) به زمين آمده، وعده نصرت فرموده و وعده داده كه زمين را پس از آنكه از ظلم و ستم و بى عدالتى پر شده، از عدل
و داد پر كند.ثانياً علاوه بر موارد ذكر شده طبق برخى روايات نيمه اين ماه شب قدر به شمار آمده كه پيشوايان دينى به احياء و شب زنده دارى آن سفارش و تأكيد كردهاند. ثالثاً ماه شعبان ماه بسيار شريفى بوده و منسوب به پيامبر اكرم(ص) است.
فضيلت ماه شعبان از نگاه احاديث و روايات
رسول خدا(ص) فرمودند: “رجب شهر اللّه و شعبان شهرى و رمضان شهر امّتى”() رجب ماه خدا و شعبان ماه من و رمضان ماه امت من است. همچنين فرمودند: “شعبان شهرى رحم اللّه من أعاننى على شهرى”() شعبان ماه من است خدا بيامرزد كسى كه مرا به ماه من اعانت كند. و نيز در حديثى ديگر پيامبر مىفرمايد: “ماه شعبان ماهى است كه اعمال انسانها بالا ميرود در حاليكه مردم از آن غفلت مىكنند.”() همينطور از امام على(ع) گزارش شده كه فرمودند: ماه شعبان ماه رسول خدا(ص) است.()
روزهدارى در ماه شعبان
پيامبر مىفرمايند :”شعبان ماه من است هر كس يك روز از اين ماه را روزه بدارد بهشت بر او واجب مىشود”، و در برخى احاديث از شعبان به سيد و سرور ماهها تعبير شده است.()
در روايتى از حضرت صادق(ع) گزارش شده كه هنگامى ماه شعبان فرا ميرسيد، پدرم امام سجاد(ع) اصحاب و ياران خود را جمع مىكرد و چنين مىفرمود:اى اصحاب من، ميدانيد اين چه ماهى است؟ اين ماه شعبان است و حضرت رسول (ص) مىفرمود:
شعبان ماه من است پس روزه بداريد براى دوستى و محبت پيامبر خود و براى تقرّب و نزديك شدن به پروردگار، به حق آن خدايى كه جان على بن الحسين به دست قدرت اوست، سوگند ياد مىكنم كه از پدرم حسين بن على(ع) شنيدم كه او نيز از پدرش اميرالمؤمنين(ع) شنيده است كه مىفرمايد: “هر كس روزه بدارد ماه شعبان را براى محبّت پيامبر(ص) و تقرّب به سوى خدا، خدا او را دوست دارد و او را به كرامت و بزرگوارى خود در قيامت نزديك گرداند و بهشت را بر او واجب نمايد.
از صفوان جمال روايت شده كه مىگفت امام صادق(ع) به من فرمود وادار كن كسانى را كه در اطراف تو هستند به روزه ماه شعبان. گفتم فدايتان شوم. مگر در فضيلت آن چيزى مىبينيد فرمودند: بلى به درستيكه رسول خدا(ص) هرگاه ميديد هلال ماه شعبان را، امر مىفرمود به منادى كه در مدينه ندا مىكرد: اى اهل مدينه من از جانب خداوند به سوى شما مبعوث شدم آگه باشيد كه شعبان ماه من است. پس خدا رحمت كند كسى را كه مرا بر ماه من يارى كند يعنى روزه بدارد.()
از امام صادق روايت است كه اميرالمؤمنين(ع) فرمود: “ما فاتنى صوم شعبان مذ سمعت منادى رسول اللّه(ص) ينادى تلى شعبان فلن يفوتنى ايّام حياتى صوم شعبان ان شاء اللّه”() روزه ماه شعبان از من فوت نشد از زمانى كه شنيدم منادى رسول خدا(ص) فرياد مىكرد. بنابراين هرگز روزه ماه شعبان از من در ايام زندگانى ام
فوت نخواهد شد.(اگر خدا بخواهد).
روايت شده كه روزه دو ماه شعبان و رمضان توبه و مغفرت از خداست.()
روزى در نزد امام صادق(ع)، ذكر روزه ماه شعبان به ميان آمد. حضرت فرمود كه در فضيلت روزه شعبان چنين و چنان است. حتّى آنكه مردى مرتكب خون حرام مىشود پس در ماه شعبان روزه مىگيرد. به او نفع بخشيده و او آمرزيده مىشود.()
اعمال زيادى در ماه شعبان وارد شده ولى آنچه از روايات استفاده مىشود اين است كه بهترين دعاها و ذكرها در اين ماه استغفار است. هر كه در هر روز اين ماه هفتاد مرتبه استغفار كند مثل آن است كه هفتاد هزار مرتبه در ماههاى ديگر استغفار كرده است. عمل ديگرى كه در اين ماه سفارش شده صدقه دادن است اگرچه به اندازه نصف دانه خرمايى باشد. تا خداوند بدن او را بر آتش جهنم حرام گرداند.()
عمل ديگر روزه ماه شعبان آنچه در قبل گذشت، از امام صادق(ع) درباره فضيلت روزه ماه رجب سؤال كردند حضرت فرمود: چرا از روزه ماه شعبان غافليد؟ پرسيدند كسى كه يكروز از شعبان را روزه بدارد چه قدر ثواب دارد؟ فرمود: به خدا قسم بهشت ثواب اوست.()
دوباره پرسيدند بهترين اعمال در اين ماه چيست؟ فرمود تصدّق و استغفار. هر كه در اين ماه صدقه دهد خداوند او را تربيت كند. همچنان كه يكى از شما بچه شترش را تربيت مىكند تا آنكه در روز قيامت به صاحبش برسد.()
روزه ماه شعبان به خصوص در پنجشنبه ماه ثوابى بسيار دارد، روايت شده كه در هر پنجشنبه ماه شعبان آسمانها را زينت مىكنند، پس ملائكه عرض مىكنند: خداوندا روزه داران اين روز را بيامرز و دعاى آنها مستجاب مىشود.() همچنين پيامبر(ص) فرموده :هر كه روز دوشنبه و پنجشنه شعبان را روزه دارد حقتعالى 20 حاجت دنيوى و 20 حاجت اخروى او را برآورده مىسازد.()
در اين ماه صلوات بر محمّد و آل محمد(ص) بسيار سفارش شده. همچنين نمازهاى بسيار سفارش شده كه براى طريقه
انجام آن به مفاتيح الجنان مراجعه فرمائيد.
در مجموع اين ماه انجام نماز، روزه، زكات، امر به معروف و نهى از منكر، صدقه بر فقرا و مساكين، نيكى به پدر و مادر و همسايگان و اصلاح بين بستگان سفارش بسيار شده است.
مناجات
يكى از كارهايى كه بزرگان و پيشوايان دين در اين ماه انجام ميدادند، مناجات با رب الارباب است از جمله مناجاتها مناجات معروف شعبانيه است كه از اميرالمؤمنين و فرزندان او است كه در ماه شعبان مىخواندند و آن مناجاتى است كه براى اهلش عزيز و گرامى است و براى خاطر آن به ماه شعبان مأنوس مىشوند بلكه انتظار آن را مىكشند و مشتاق آمدن ماه شعبان مىشوند و در آن مناجات علوم سرشارى در كيفيّت معامله بنده با خداى متعال است كه در آن اظهار ادب در طريق معرفت حق و سؤال و دعا و استغفار نسبت به خداى خود بيان شده و استدلالات ظريف و لطيفى كه سزاوار مقام عبوديّت براى استحكام مقام اميدوارى مناسب حال مناجات است، ذكر كرده و دلالت صريح و روشن در معناى قرب و لقاى خداوند و ديدار او تنظيم شده است كه به آن وسيله شبهات انسانها و شكيّات منكران و وحشت اهل شك و شبهه را برطرف كرده است.
حال به فرازهايى از مناجات اين ماه اشاره مىشود.
لازم به ذكر است كه اين مناجات مهمترين اعمال اين ماه است بر انسانها كه بعضى فقرات آن را در تمام سال ترك نكند گرچه در قنوت نماز خويش و ساير حالات روزمرّه خود به آن با خداى خود ارتباط پيدا كند.گفتنى است غفلت از آن غفلت از همه خوبىهاى اين ماه است.
آنجا كه مىگويد: “انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النّور فتصل الى معدن العظمه و تصير ارواحنا معلّقة بعزّ قدسك”()
يعنى اى خدا واضح و روشن ساز چشمهاى دل و جان ما را به شعايى كه با آن
به تو نظر كنند، تا اينكه اين چشمها و دلها، پردههاى نور را پاره كند و به معدن عظمت و بزرگى مقام تو واصل گردد و روح و روان ما به واسطه ارتباط با تو عزيز و بر هواهايمان غالب و پيروز شود.
و لازم است بيشتر تأمّل و دقت نمايد كه آيا در قلب او چشمى هست كه به وسيله آن درك نور كند و از خود بپرسد آن پردههاى نور چيست؟ و آيا آن چيزى كه به نور تو محتجب شده و به معدن عظمت و بزرگى مقام تو متّصف است، چه مىباشد؟
دعا در ماه شعبان
دعا غير از قرائت و خواندن كلمات و حروف است، تا اينكه بداند چه مىگويد؟ و از پروردگار خود چه درخواست مىكند؟ در اين صورت بر دعا كننده صدق نمىكند كه از پروردگار خود فلان چيز را خواسته است بلكه صدق مىكند كه الفاظى را قرائت كرده و خواننده الفاظ، غير دعا كننده و خواهنده است.
خداى متعال مىفرمايد: “امّن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السّوء”() و نيز در جاى ديگر مىفرمايد: “ادعونى استجب لكم”() و همچنين مىفرمايد: “اسألوا اللّه من فضله”() “انّ اللّه كان بكم رحيما”() گفتنى است اين مناجات تكان دهنده با اين مفاهيم عظيم از بركات محمّد و خاندان اوست كه قدر و عظمت آن را كسى نميداند كه صاحب دل آگاه و قلبى آكنده از محبت كوى دوست باشد چون در قرآن به صراحت بيان شده است براى كسى كه قلبى آگاه و گوشى شنواى از حقيقت دارد شهادت و گواهى را به همراه ميآورد “انّ فى ذالك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد.”()
و غافلان، از معرفت آن دور و از فوائد بزرگ و انوار درخشان آن مهجوراند و به جانم سوگند كه بيشتر از مردم قدر نعمت “مناجات” را نميدانند و همانا منشأ اين مناجات علوم و معارف ارجمندى است كه جز كسانى كه پا در اين راه گذاشتهاند، كس ديگرى بر مقام و حدود آن آگهى نخواهد يافت و آنان اولياء خدا يعنى آنچنان كسانى هستند كه از راه كشف و مشاهده به آن
دسترسى يافتهاند و رسيدن به حقايق اين “مكاشفات” همانا بزرگترين نعمات آخرت است كه هيچ يك از نعمات دنيوى را به آن مقايسه و سنجش نتوان نمود و اشاره صادق آل محمّد(ع) به اين موضوع است، آنجا كه مىفرمايد: “اگر مردم آنچه را كه در فضيلت معرفت خداست ميدانستند چشمان خود را به آنچه دشمنان از زرق و برق حيات دنيوى بهرهورند نمىگشودند و دنياى آنها در نزد آنان از آنچه در زير پاهاى خود لگد مىكنند پستتر مىنمود و به معرفت خداوند مانند آن كسى كه همواره در باغهاى بهشت با اولياء خدا مصاحب باشد متنعم مىشدند و لذّت مىبردند.
مرحوم صدوق در كتاب من لايحضره الفقيه روايت كرده كه: شنيدم از اباعبداللّه(ع) كه مىفرمود: كسى كه روز اول ماه شعبان روزه بگيرد بهشت بر او واجب مىشود و هر كس دو روز روزه بگيرد، خداوند در هر روز و شبى در دنيا به او نظر ميافكند و نظر خود را به او در بهشت ادامه ميدهد و هر كس سه روز روزه بدارد، خدا را در عرش او و بهشت خود زيارت مىنمايد. يعنى زائر خدا مىشود همانطور كه اگر كسى قصد خانه خدا كند، قصد خدا را نموده است.()
البته همه اعمال را بهتر است به آنچه سبك و آسانتر است عمل نمايد تا آنكه آن عمل را از روى نشاط به جاى آورد و بين آن و بين “ذكر خود” از ساير اعمال و فكر خويش را بر حسب حال خود جمع نمايد.()
فرازهايى از مناجات شعبانيه:
خدايا بشنو دعايم را هرگاه دعا كنم و صداى نالهام را بشنو هنگامى كه صدايت كنم. و به من رو كن هنگامى كه تو را مناجات كنم. خدا يا اگر مرا محروم كنى چه كسى به من روزى دهد و اگر تو مرا خوار كنى چه كسى مرا يارى كند. خدايا از خشم و غضبت به تو پناه مىبرم. خدايا اگر من شايسته رحمت تو نيستم پس تو بر اينكه بر من به فضل وسيعت جود كنى شايستهاى.
خدايا گناهان من را در دنيا مىپوشانى ولى من به پوشاندن خطاها در آخرت نيازمندترم. زيرا در قيامت بايد در حضور پيامبران، صلحا و شهدا پاسخ گوى اعمال خود باشم. چون در اين دنيا همه مردم مثل خودم خطا كارند ولى در قيامت شرمندگى در حضور پيامبران و امامان
معصوم را چگونه چاره جويى كنم؟
خدايا اگر مرا به جرمم مؤاخذه كنى تو را به عفوت مؤاخذه مىكنم. و اگر مرا به گناهم بازخواست كنى تو را به مغفرتت بازخواست مىكنم. و اگر مرا داخل جهنّم كنى به اهل جهنّم اعلام مىكنم كه من خدا را دوست داشتم.
خدايا عمرى را در غفلت و بى خبرى و فراموشى گذراندم و جوانى ام را در حال مستى و دورى از تو به پيرى رساندم. خدايا غرور به كرمت مرا بيدار نكرد.
خدايا مرا از آنانى قرار ده كه وقتى او را خواندى، پاسخت را داد. خدايا مرا از كسانى قرار ده كه همواره به ياد تو هستند و پيمان تو را نمىشكنند. همواره شكرگزار تو هستند.
خدايا مرا به نور عزّت فروزنده ايت پيوند ده تا تو را بهتر بشناسم و از غير تو جدا شوم.()
از جمله اعمالى كه در ماه شعبان به آن سفارش شده تمرين سكوت است. روزى ياران در اطراف پيامبر بيدار و مشغول نماز و قرآن خواندن بودند دشمنان، مسلمانان را تيرباران كردند به واسطه تاريكى و نديدن مسلمانان. نزديك بود مسلمانان شهيد شوند كه ناگاه از دهان چند تن از ياران نورهايى ساطع شد كه لشكرگاه مسلمانان را روشن كرده و سبب قوّت و دليرى آنها شد. پس شمشير كشيده و دشمنان را كشته و زخمدار و اسير نمودند. برگشتند و جريان را براى حضرت رسول(ص) نقل كردند فرمودند: اين نورها به جهت اعمال برادران شما است و يك يك آنها را نام برد و مىفرمايد همه نيكبخت مىشوند جز كسانى كه در امور ديگران سركشى مىكنند.()
اول شعبان
خداوند در روز اول شعبان به درهاى بهشت امر مىكند كه باز شويد و به شاخههاى درخت طوبى امر مىكند كه شاخههايش را نزديك اين دنيا بياورد، هر كس درى از خير و نيكى را در اين روز فرا گيرد، هر كه نماز مستحبى در اين روز ادا كند، هركه در اين روز، روزه بگيرد، هر كه ميان زن و شوهرش يا پدر و فرزندش يا خويشاوندانش يا مرد و زن همسايهاش يا مرد و زن بيگانه صلح برقرار كند، كسى كهطلبى از كسى دارد از او كم كند، كسى كه
قرضى را كه صاحبش از بازگشت آن مأيوس شده به يادآورد و آنرا ادا كند، كسيكه كفالت يتيمى را بر عهده بگيرد، كسيكه قرآن يا چيزى از آنرا بخواند، كسيكه خدا را به ياد آورد و نعمتهاى او را بشمارد و او را شكر كند، كسيكه مريضى را عيادت كند، كسى كه به پدر و مادر يا يكى از آنها نيكى كند، كسى كه جنازهاى تشييع كند، كسى كه مصيبت زده را تسليت گويد، كسى كه كار خير انجام دهد. حتماً به شاخهاى از درخت طوبى آويخته مىشود.
همچنين اگر درى از شرّ و گناه را در اين روز فرا گيرد، كسى كه در اداى نمازش كوتاهى كند و آنرا ضايع كند، كسى كه فقيرى در نزد او بيايد و او قادر بر تغيير حالش باشد و به وى نرسد ولى او را كمك نكند، كسى كه بدكارى از او عذرخواهى نمايد امّا او عذر او را نپذيرد بلكه او را بيشتر از بدى او عقوبت كند، كسى كه ميان زن و شوهرش، پدر با فرزندش يا ميان دو همسايه جدايى اندازد، كسى كه بر تنگدستى سختگيرى بگيرد، كسى كه بر يتيمى جفا كند و به او آزار رساند و همچنين مال او را تباه نمايد، كسى كه خوانندگى كند و در آن خواندن بر معاصى و گناهان برانگيزند، كسى كه كارهاى قبيح خود را در جنگها و انواع ستمهاى خود را بر بندگان بشمارد و بر آنها افتخار كند، كسى كه به عيادت مريض خود نرود، كسى كه جنازهاى را تشييع نكند به دليل خوار و پست بودن آن فرد در نظرش، كسى كه از مصيبت زده دورى نمايد و به او به خاطر حقارت و كوچكى جفا كند، كسيكه پدر و مادر خود يا يكى از اين دو را عاق كند، حتماً به شاخهاى درخت زقّوم آويخته مىشود البته منافقين، بيشتر به شاخههاى او آويخته مىشوند.()
نيمه شعبان
نيمه شعبان بسيار گرامى و داراى ارزش فراوانى است. از حضرت صادق(ع) روايت است كه مىفرمايد از حضرت باقر(ع) از فضيلت و برترى شب نيمه شعبان سؤال شد فرمود: آن شب برترين شبها بعد از ليلة القدر است و در آن شب است كه خداوند فضل خود را به بندگان عطا مىفرمايد و آنها را به كرم خود ميآمرزد. پس در تقرّب جستن به
سوى خدا در اين شب تلاش كنيد. همانا شبى است كه خدا قسم ياد كرده به ذات مقدّس خود كه سائلى را از درگاه خود دست خالى برنگرداند و نيمه شعبان شبى است كه حقتعالى آنرا براى ما و امامان در مقابل شب قدر كه براى پيامبر(ص) است، قرار داده است.() پس شايسته است كه در اين شب به دعا و ثنا و شب زنده دارى بپردازيم.
اعمال شب نيمه شعبان چند چيز است:
)1 غسل كه باعث كاسته شدن گناهان مىشود.
)2 احياء اين شب به نماز و دعا و استغفار همانطور كه امام سجاد(ع) انجام ميدادند (در روايت آمده هر كه اين شب را احياء دارد در روزى كه دلها مىميرند دل او هرگز نمىميرد).
)3 زيارت امام حسين(ع) كه با فضيلتترين اعمال در اين شب است و باعث آمرزش گناهان مىشود. هركه مىخواهد امام حسين(ع) را زيارت كند بايد زيارت حضرت را بخواند و اقلّ زيارت آن حضرت اين است كه بر پشت بام رود و به چپ و راست رو به آسمان كند و زيارت حضرت را با اين كلمات بخواند: “السلام عليك يا ابا عبداللّه السّلام عليك و رحمة اللّه و بركاته”. و هر كس امام حسين(ع) را اينگونه زيارت بنمايد اميد است ثواب حج و عمره براى او نوشته شود.
لازم به ذكر است كه شب نيمه شعبان يكى از شبهاى قدر و شب تقسيم روزىها و مرگهاست.() علاوه بر اين گفته شده كه بامداد نيمه شعبان، روز قيامت شروع خواهد شد.
نماز در شب نيمه شعبان
امام صادق(ع) در مورد با فضيلتترين دعاها در شب نيمه شعبان مىفرمايند:
هنگامى كه نماز عشاء را به جاى آوردى دو ركعت نماز بگزار، در ركعت اول، حمد و سوره “قل يا ايّها الكافرون” و در ركعت دوم توحيد بخوان پس از سلام سى سه مرتبه “سبحان اللّه”، سى سه مرتبه “الحمد لله” و سى و چهار مرتبه “اللّه اكبر” سپس بگويد: “يا من اليه ملجأ العباد” پس از آن سجده كند و بيست مرتبه بگويد “يا رب” هفت مرتبه
“يا الله” و هفت مرتبه “لاحول ولا قوّة الّا باللّه” ده مرتبه “ماشاء اللّه لاقوّة الّا بالله” سپس صلوات بر پيامبر(ص) بفرستد و حاجات خود را بخواهد، حضرت فرمود به خدا قسم خداى متعال به كرم و فضل خود، آنرا به تو ميدهد.()
در حديث ديگر آمده است كه رسول خدا(ص) فرمود: “در شب نيمه شعبان خواب بودم كه جبرئيل(ع) نزد من آمد و گفت: يا محمّد(ص) آيا در اين شب به خواب ميروى؟ گفتم: اى جبرئيل مگر امشب چه شبى است؟ گفت: نيمه شعبان است، برخيز يا محمّد(ص) پس مرا به پا داشت و مرا به بقيع برد به من گفت، سر خود را بلند كن، اين شبى است كه در آن درهاى آسمان باز است و درهاى رحمت و رضوان و مغفرت و توبه و جود و احسان باز است و خداوند به شماره موها و پشمهاى چهارپايان آزاد مىكند و نيز در آن شب اجلها و ارزاق مردم از اين سال به سال ديگر تقسيم مىگردد و هرچه در تمام سال اتّفاق ميافتد در اين شب وارد مىگردد”.()
فضيلت دعاى كميل و خواندن آن در شب نيمه شعبان
از اعمال مخصوص اين شب دعاى كميل است كه با تأسى به اميرالمؤمنين(ع)، آن را در سجده بخوانى روايت است كه كميل ديده است كه امام على(ع)، در شب نيمه شعبان دعا را در سجده خوانده است.() در روايتى ديگر آمده كه كميل گفت: با مولايم على(ع) در مسجد بصره نشسته بودم و گروهى از اصحابش گرد او جمع شده بودند. يكى از آنها عرض كرد معناى فرمايش خداى تعالى كه فرموده: “فيها يفرّق كلّ امر حكيم”() چيست؟ آن حضرت فرمود: شب نيمه شعبان است به آن كسى كه جانم به دست اوست بندهاى از بندگان خدا نيست مگر اينكه آنچه از نيك و بدبر او جارى مىشود در شب نيمه شعبان بر او مقرر شده است و هيچ بندهاى آن شب را احياء ندارد و دعاى خضر(ع) را نمىخواند مگر اينكه دعاى او مستجاب گردد!
هنگامى كه حضرت به منزل بازگشت من شبانه به خدمتشان رفتم و درب را
كوبيدم فرمود: اى كميل! تو را چه مطلبى است؟ عرض كردم يا اميرالمؤمنين! مطلبم دعاى خضر(ع) است. فرمود: اى كميل! بنشين و هنگامى كه اين دعا را حفظ كردى در هر شب جمعه يا در ماهى يك مرتبه يا در سالى يك مرتبه، يا در عمر خودت يك مرتبه آن را بخوان خداوند از تو چاره سازى و ياريت كند روزيت دهد و هرگز مغفرت خود را از تو باز ندارد
سپس فرمود بنويس: “اللهم انى اسئلك برحمتك الّتى وسعت كل شىء….”()
آخرين جمعه ماه شعبان
در روايتى آمده كه حضرت رضا(ع) در آخرين جمعه از ماه شعبان به اباصلت فرمود: بيشتر شعبان گذشت و اين آخرين جمعه آن است، در اين باقيمانده ماه تقصيرهاى گذشته ات را تدارك كن و بر آنچه به كارت ميآيد همّت كن، در دعا و استغفار و تلاوت قرآن بسيار بكوش و از گناهان خويش به سوى خدا توبه كن تا ماه رمضان فرا ميرسد بر خدا مخلص باشى. امانتى كه بر گردن دارى ادا ساز، هر كينهاى در قلب تو از برادر مؤمنت باشد آن را برانداز و هر گناهى بر تو مانده كه مرتكب آن شدهاى آن را از دل ريشه كن ساز و از خدا پروا داشته باش و بترس و در آشكارا و پنهان بر او توكّل نماى. همانگونه كه خود فرموده: “ومن يتوكّل على الله فهو حسبه انّ اللّه بالغ أمره قد جعل اللّه لكلّ شىءٍ قدراً”() يعنى آنكس كه بر خداى توكل كند خدا او را بس است زيرا خداوند امر خود را به انجام رساننده است و براى هر چيز اندازهاى قرار داده است.
“اللّهم ان لم يكن غفرت لنا فى ما مضى من شعبان فاغفرلنا فيما بقى منه” ()
در اين ماه خداى تعالى به احترام و حرمت ماه رمضان گردنهايى را از جهنّم آزاد مىسازد.()
ثواب روزه سه روز آخر ماه شعبان
و اما در روزه سه روز آخر ماه شعبان براى كسى كه تمام آن را روزه نداشته فضيلتى است كه براى انسان سزاوار نيست آن را رها كند، صدوق(ره) از امام صادق(ع)
روايت نموده است كه هر كس سه روزه آخر شعبان را روزه بگيرد و به ماه رمضان متصل كند، خداوند روزه دو ماه پى در پى را براى او مىنويسد.() آخر هر ماه اغلب براى اصلاح خود و انجام كارهايى كه در طول ماه از دست دادهايم است كه اميد است به نحو احسن از پايان هر ماه به ويژه ماه شعبان به دليل ارزش آن و ماه بعدى آن يعنى ماه رمضان استفاده كنيم. در شب آخر شعبان براى ماه رمضان دعايى است از امام صادق(ع) كه براى خواندن آن بايد به مفاتيح الجنان مراجعه كنيم.() به اميد استفاده مضاعف از اين دو ماه پربركت.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. وسايل الشيعه، ج 10، ص .480
. همان، ص .497
. همان، ص .502
. همان، ص .493
. همان، ج 8، ص .98
. بحارالانوار، ج 94 و 79 باب 56.
. المراقبات، ص 173.
. كافى، ج 4، ص 93.
. بحارالانوار، ج 101، ص 382، باب 9 و ج 94 ص .71
. همان، ج 94، ص 72
. شيخ طوسى، الخصال، ج 2، ص .605
. همان.
. وسائل الشيعه، ج 10، ص 493.
. الاقبال، ص 685.
. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
. سوره نمل، آيه 62.
. سوره غافر، آيه 60.
. سوره نساء،آيه .32
. سوره نساء، آيه .29
. سوره ق، آيه .37
. وسائل الشيعه، ج 10، ص 503.
. مراقبات به نقل از من لايحضره الفقيه، ص 176.
. مفاتيح الجنان، ص .259
. همان، 266.
. مفاتيح الجنان، ص 267 و بحارالانوار، ج 73، ص 357، باب 67 و ج 94، ص .61
. مفاتيح الجنان، ص .272
. المراقبات، ص 185.
. مفاتيح الجنان، ص 278، (از ابى يحيى).
. روايتى در اقبال الأعمال (المراقبات)، ص 182.
. المراقبات، ص 192، به نقل از اقبال الأعمال.
. سوره دخان، آيه .4
. المراقبات، ص 193، به نقل از اقبال الأعمال.
. سوره طلاق، آيه .3
. مفاتيح الجنان، ص .282
. المراقبات، ص 196، به نقل از عيون اخبارالرضا(ع).
. المراقبات، ص .198
. اقبال الأعمال، ص .258
روز پاسدار و جانباز بر محافظين انقلاب اسلامى مبارك باد
* پاسدارى به معناى نگهبانى، نگهدارى، مراقبت و محافظت مىباشد و پاسدار كسى را مىگويند كه براى محافظت از شىءمورد نظر، با تمام وجودش به نگهبانى و حراست بپردازد.
* پاسدارى وظيفهاى است كه وجدان هر انسانى او را به نحوى موظف مىكند كه به آنچه بيشتر علاقه دارد، بيشتر پاسدارى كند.
* بنابراين، پاسدارى كه مىخواهد از انقلابش نگهدارى كند و بالاترين غريزهها كه همانا غريزه مذهب است او را به اين راه كشانده است، بى گمان مىبايست نه تنها از جان و مال و آبرو و انديشه خود مايه بگذارد كه از زن و فرزند و عزيزان خويش نيز در اين راه مقدّس صرف نظر كند.
* پاسداران انقلاب مقدّس اسلامى ما از برادران عزيز پاسدار گرفته تا ارتشيان مخلص و تا بسيجيان جان بر كف و تا تك تك افراد متعهّد اين ملّت پا برجا و استوار آنچنان نگهبانى و محافط از انقلاب مىكنند كه دشمنان تا دندان مسلح ما ـ با آن همه گستردگى و فزونى و آن همه نقشهها و نيرنگها و توطئهها ـ به دست و پا افتادهاند و به قول خودشان اكنون ديگر نه راه پس دارند و نه راه پيش.
انقلاب همچون سيلى بنيان كن، ريشه آنها را از زمين بر مىكند و چنان پيشروى دارد كه از هزاران فرسنگ نواى دلرباى “اللّه واحد، خمينى قائد” از زبان فلسطينى دربند، لبنانى در ميدان رزم، سودانى در تظاهرات خيابانها، مراكشى در درگيرى با دژخيمان و هر مستضعفى در گوشه و كنار جهان به گوش ميرسد و تا اين انقلاب برپا است، به كورى چشم حسد ورزان، دشمن بايد جاى
ديگرى غير از اين جهان براى خود در نظر بگيرد و دوستان بايد از حرارت آن اميدى بيشتر كسب كنند كه با آن اميد كاخ ستمگران را بر سرشان واژگون نموده، حكومت عدل الهى را جايگزين حكومتهاى بيدادگر و جابر نمايند.
پس عزيزان، ما چه وظيفهاى داريم؟
* حال كه درخت انقلاب را فرزندان مخلص اين كشور اسلامى با دادن خون به ثمر رساندهاند، نبايد گذاشت لحظهاى پژمرده شود و از اين روى، چارهاى جز آبيارى آن نيست، تا آنگاه كه ريشه هايش در زمين مستحكم شود و سايهاش بر سراسر گيتى بگسترد.
هان اى پاسدار اسلام!
ما همان وظيفهاى را كه اولين پاسدار اسلام “حضرت حسين بن على عليه السلام” براى ما تعيين كرده است، راه پاسدارى از اسلام براى خود تعيين كردهايم.
حسين(ع) در برابر ظالمان زمان ايستاد ما هم بايد بايستيم.
حسين(ع) دست ذلّت به يزيديان نداد، ما هم نبايد بدهيم.
حسين(ع) از خون خود و جوانان و اصحاب و خويشانش گذشت.
ما هم براى ادامه راه خونين حسين(ع) بايد از خون خود و عزيزان خود سرمايه گذارى كنيم و زير لواى حسين(ع) كه امروز بدست رهبر معظم انقلاب برافراشته شده است، به مبارزه و پيكار با فتنه انگيزان ادامه دهيم، تا ان شاء اللّه با اين پاسدارى به احدى الحسينين دست يابيم و در هر صورت پيروزى از ما است.
انتخابات رياست جمهورى
رياست جمهورى دهم در 22 خرداد 88 با ويژگىهايى كه داشت طى سال گذشته تقريباً بى نظير بود، از نظر مشاركت مردم، رقابتهاى تنگاتنگ و دشوار، آرايش سياسى جريانهاى مختلف، توطئه از پيش طراحى شده و دخالت بيگانگان در امور داخلى كشورمان، بد اخلاقى انتخاباتى، قانون گريزى و منطق ستيزى برخى جريانها، دامن زدن به فتنه هدايت شده از سوى پارهاى گروههاى محارب و يا فريب خورده و آغشتن دست به خونهاى مردم بى گناه كه شيرينى حضور گسترده تاريخى را در كام ملت تلخ كرد و بالأخره پى آمد و عبرتهايى كه براى همگان درسآموز است.
و اين آزمون تاريخى در عين حال انقلاب را در آغاز دهه چهارم در مقطع مستحكم ديگرى قرار داد و در چشم بيگانگان و دشمنان قسم خورده خاك يأس و نوميدى پاشيد.
ـ حضور گسترده و ستودنى ملت
مشاركت 85 درصدى واجدين شرايط رأى و چهل ميليون آراء در هيچيك از انتخابات كشورها سابقه ندارد. حداكثر مشاركت مردم در كشورهاى مدعى دموكراسى از 40 درصد تا حداكثر 60 درصد در نوسان است و رقم 85 درصدى براى آنان رؤيايى بيش نيست. اما در جمهورى اسلامى ايران پس از 30 سال كه انقلاب و نظام اسلامى امواج سهمگين را از سر گذراند به حق شبيه يك معجزه تاريخى بود كه پايههاى نظام را تحكيم كرد و گرد يأس بر چهره بيگانگان افشاند، آنها هيچ فرصتى را براى به چالش كشيدن
جمهورى اسلامى از دست نداده و از تحميل جنگ و توطئه كودتا و هجمه فرهنگى و جنگ روانى و رسانهاى و تحريم اقتصادى و حمايت از تروريسم و تصويب بودجههاى كلان كاخ سفيد براى خرابكارى و براندازى در ايران و ساير توطئهها طرفى نبستند و به جاى دلسرد كردن مردم از حضور پاى صندوقهاى رأى، شاهد حضور استثنايى بودند اين بار نيز به اين جا رسيدند كه ملت ايران به نظام حاكميتى دينى خود وفادار است و همه جريانهاى سياسى با وجود ديدگاههاى مختلف به نظام جمهورى اسلامى و دست آورد خون شهدا و گفتمان انقلاب وفادارند و رأى دادن به هر يك از كانديداها در مرحله اول رأى به نظام اسلامى و در مرحله بعد به كانديداى خاص است. از اين بابت آنچه جاى كمترين ترديد نيست رأى 85 درصدى ملت بزرگ است كه با شور و شوق پاى صندوقهاى رأى آمده و به نامزد مورد نظر خود رأى دادهاند بدون اينكه فشار و هراسى در اين مشاركت ملى باشد. از اين منظر ملت آزمون ستودنى داشت و شايسته بهترين درودها و تقديرهاست.
ـ مردم بازيچه نخبهگان سياسى نيستند
نكته حائز اهميت اينكه پاى مردم را در كشمكشهاى سياسى و جناحى كشيدن ظلم به مردم و تضييع حق آنهاست. مردم از انگيزهها و تنشهاى بعضى نخبهگان سياسى چندان دل خوشى ندارند، مردم اگر به هر كانديدا رأى ميدهند. مردم دولتى مىخواهند خدمتگذار كه در فكر آنان باشد و عزّت و عظمت ايران اسلامى را پاس دارد، مردم مىخواهند فضاى امن و آرامش روحى داشته باشند تا براى اداره زندگى خود تلاش كنند، هنگامى كه انتخابات تمام شد سر كار و زندگى خود بروند و با اين حال بسيارى از مردم هنگامى كه از جريانهاى پشت پرده و توطئههاى هدايت شده آگاه شوند نگاهشان نسبت به جريانهاى سياسى واقعى مىشود و بيزارى مىجويند و در حمايت از هر جريانى كه با آرمانهاى آنان همسوئى ندارد تعهدى ندارند.
بنابراين نبايد تصوّر كرد اقشار رأى دهنده مردمى همواره دغدغه حمايت از انديشه نامزدهاى خود را دارند و براى هميشه خواهند داشت حتى اگر به ماهيت جريانهاى سياسى در تجربههاى جارى آگاه شوند. بطور خلاصه نبايد آراء ميليونى مردم را به نفع جريانهاى خاص مصادره كرد. چرا كه بسيار ديدهايم كه اعتماد مردمى در فراز و نشيب حوادث سياسى رنگ باخته و با آشكار شدن واقعيات به گونه ديگر رقم خورده است (مانند رأى يازده ميليونى بنى صدر) در هر حال حضور با شكوه مردم از همه اقشار ستودنى است هرچند برخى جريانها جايگاه آن را نشناخته و دچار توهم در داورىها شدهاند.
ـ آرايش سياسى در انتخابات
در رقابتهاى انتخاباتى معمولاً نوع تفكر سياسى نقش مؤثر دارد و نامزدها و هواداران آنها با آن انگيزه سياسى به ميدان رقابت ميآيند. اين موضوع در انتخابات اخير بسيار شفاف و روشن بود. دو جريان اصول گرايى و اصلاحطلبى آرايشى سياسى داده بودند.
جريان اصولگرايى كه بر اسلاميت و اصول و ارزشها و دست آورد خون پاك شهيدان و گفتمان اصيل انقلاب و امام و رهبرى و ولايت فقيه و استكبار ستيزى و تسليم ناپذيرى اصرار ميورزد و با اين خصيصه ذاتى خشم امپرياليسم و صهيونيسم را برانگيخته است و عبور از آن خسارتى است عظيم و غير قابل جبران و تمام تلاش دشمنان ميهن اسلامى براى منزوى كردن اين تفكّر و به شكست كشاندن آن مىباشد و بر سر اين ايده شيطانى ميلياردها هزينه كرده و امپراطور خبرى و جاسوسى و سالوس و شيطنت را به كار گرفتهاند تا جوهره انقلاب را كم رنگ ساخته و به تدريج آن را مسخ و از صحنه مديريت كشور حذف كنند.
جريان ديگر، آرايش سياسى گروه هايى كه با تجديد نظر خواهى در اصول و ارزشها در دولت اصلاحات خون به دل ملت كرده بودند و امروزه پشت سر برخى اشخاص كمين كرده و مترصد فرصت ديگرى هستند و مطمع نظر دشمنان و زمينه ساز بازگشت ساختار شكنان و نا اهلان قرار دارند ناگفته نماند كه اصلاحطلبى، با مفهوم صحيح آن بدور از اصولگرائى نيست، اگر اصلاحات را به مبارزه با فساد و در همه ابعادش معنا كنيم با اين مفهوم اصولگرايى و اصلاحطلبى در يك راستا قرار دارند و تضاد و رقابت در اينجا مطرح نيست.
ـ اصلاحات در عرف سياسى
اما در عرف سياسى اصلاحات مفهوم ديگرى دارد. اصلاحات در عرف سياسى روز به معنى تجديد نظر در اصول و آرمانهايى است كه يك رژيم سياسى بر آن بنيان شده يعنى معارضه با بنيادها و زيرساختهاى يك نظام و سست كردن پايهها و دگرگون سازى آنها كه نمونههاى آن را در كشورهاى مختلف جهان ديدهايم. قرائن و شواهد بسيارى وجود دارد كه اصلاحات مطرح شده در برخى دولتهاى پيشين ما به معناى بازنگرى در اصول و ارزشها بيشتر قابل تفسير است. فراموش نكردهايم كه در دولت اصلاحات بعض هواداران آن چه كردند؟ برخى احزاب و تشكلها با اعتصاب در مجلس و طرح خروج از حاكميت و نفى ولايت فقيه كه اصول مسلّم قانون اساسى است، و زير سؤال بردن گفتمان امام و رهبرى نظام و عنوان به موزه فرستادن آن، و اباحيگرى فرهنگى و هتك مقدّسات اسلام و زير سؤال بردن دفاع مقدّس و…پروژه اصلاحات را دنبال مىكردند كه با پاسخ منفى ملت روبرو شدند و در انتخابات مجلس هفتم و دولت نهم جريان اصلاحطلبى را منزوى كردند و نظام و انقلاب در مسير اصلى خود قرار گرفت و اصولگرايى راه اصلاحطلبى را به مفهومى كه آنها دنبال مىكردند مسدود كرد.
بارى در انتخابات اخير آن جريانها بار ديگر به عرصه آمدند و همه احزاب ورشكسته و حتى غير قانونى ريز و درشت متحد شدند تا اصولگرايى را به عقب برانند و انقلاب را در مسيرى ديگر قرار دهند و همه پشت سر برخى كانديداها سنگر گرفتند ـ خواه آن كانديداها متوجه بودند يا نبودند ـ و پير و جوانشان را با رنگهاى مختلف جمع كردند و همه امكانات را به صحنه آوردند تا به هدف خود دست يابند. از آن طرف هم دشمنان قسم خورده ما به هجوم
تبليغاتى عليه جريان اصولگرايى و نامزد اصولگرا دست يازيدند و ميلياردها پول خارجى و داخلى خرج كردند تا به زعم آنها انقلاب مخملى و درام و رنگى شكل گيرد و ابزارهاى تخريب و تحقير و تهمت و ناروا بكار گرفتند البته نه از اين بابت كه چشم اميد به نامزد خاصى داشتند بلكه با اين هدف كه اصولگرايى را ناكام بگذارند و حاكميت را با يارگيرى از داخل و فشار از خارج از مسير خود منحرف كنند كه بحمداللّه ناكام ماندند و خداوند چيزى خواست كه آنها نمىخواستند و ملت راهى را برگزيد تا دشمنان را بيشتر خشمگين كند و شگفتا كه بعضى خودىها توان درك اين واقعيت را نداشتند و با پيمودن راههاى انحرافى اراده ملت را ناديده گرفتند و از اين آزمايش دشوار سر بلند بيرون نيامدند.
ـ طرح تقلّب در انتخابات و اغتشاش
طرح زير سؤال بردن انتخابات نيز پروژه از پيش طراحى شده بود كه ماهها قبل از خارج و داخل هدايت مىشد. و با اعلام نتيجه انتخابات اوج گرفت و اين حربه خطرناكترين ابزارى است كه در اين روزها مطرح مىشود. كسانيكه قبل از شمارش آراء و اعلام نتيجه خود را پيروز انتخابات ميدانستند و هيچ دليلى بر اين مدعا جز توهم نداشتند با اصرار و فشار خواهان ابطال انتخابات شدند، مردم را به خيابانها كشاندند و زمينه را براى آشوبگران و مزدوران و منافقان فراهم كردند و خسارتهاى مالى وجانى پديد آوردند كه مىبايست پاسخگوى آن باشند با اين اقدامات مشروعيت انتخابات را كه سى بار طى سى سال با همين ساز و كار انجام مىشد مورد ترديد قرار دادند و در دلها شبهه آفريدند كه نفس اين عمل بزرگترين گناه است. نظامى كه بر پايه مبانى دينى و مردمسالارى بنيان شده و در تمام شؤونات حكومتى قانون حاكم است و مردم حضور فعّال دارند، در صدر نظام رهبرى ولى فقيه نظارت دارد و نهادهاى قانونى مانند شوراى نگهبان و فقها و حقوقدانان عادل و متعهدين مردم نظارت دارند و هزاران تن از نمايندگان نامزدها ناظر رأىگيرىها بودهاند و شوراى نگهبان ده درصد آراء مأخوذه را بصورت قرعه بازشمارى كرده و هيأتهاى ناظر را فراخوان كرده و تخلّف قابل استنادى مشاهده نشده و رهبرى نظام روشنگرى لازم را نموده و مجال بررسى را بيش از زمان معمول فراهم ساخته و حرف آخر و فصل الخطاب را عنوان فرموده است، در چنين شرائطى ادعاى تقلّب و اصرار بر ابطال انتخابات آيا جز بدعت گزارى خود ساخته و جمود بر دعوى نامعقول نام ديگرى دارد؟!
يكى از عبرتهاى اين ماجرا همين است كه اگر شرائط به نفع آنان تمام مىشد و طرف شكست خورده درخواست ابطال انتخابات را مىكرد چه مقدار به او حق ميدادند؟!
آيا اينگونه حركات در شأن يك آدم عادى و عاقل است و نامى جز ديكتاتورى و تعصب كور مفهومى دارد؟
ـ تضعيف نظام بالاترين گناه
خطر بالاتر از ديكتاتورى و تمرّد بر قانون، تضعيف نظام است كه به هيچوجه قابل توجيه نيست قابل ذكر اينكه در زمان حضرت
امام نيز گاه مسائلى مىگذشته كه امام با احساس خطر براى نظام به آن پرداختهاند. و اين را در موارد متعدد از صحيفه نور مىتوان يافت از جمله:”تشخيص شوراى نگهبان مخالف قانون نيست، مخالف اسلام هم نيست ميزان است، همه بايد بپذيريم” “كسى حق ندارد در مصاحبهها و نطقها و رسانهها به آن توهين و يا آن را تضعيف نمايد” “اگر كسى بخواهد فساد كند و به مردم بگويد اين شوراى نگهبان كذا، اين فساد است، يك همچو آدمى مفسد است و بايد تحت تعقيب مفسد فى الأرض قرار گيرد” “من هشدار ميدهم كه تضعيف و توهين به فقهاى شوراى نگهبان امرى خطرناك براى كشور و اسلام است، هميشه انحرافها بتدريج در يك رژيم وارد مىشود و در آخر آن را ساقط مىنمايد، لازم است همه به طور اكيد به مصالح اسلام و مسلمين و به قوانين توجه كنيم و هر چند مخالف نظر و سليقه شخصى مان باشد به آن احترام بگذاريم و به اين جمهورى نو پا كه مورد هجوم قدرتها و ابرقدرتها است وفادار باشيم”.
موارد از اينگونه در كلام جاودانه امام راحل فراوان است و اى كاش آنها كه امروزه از امام دم ميزنند و ادعاى همراهى او را دارند نگاهى به عملكرد خود مىكردند كه چه مقدار به انديشههاى امام و توصيهها و وصاياى آن حضرت وفا دارند؟ اين روزها مىبينيم همين افراد با بيانيهها و سايتها نظام را زير سؤال مىبرند و مشرعيت دولت منتخب را با رأى 5/24 ميليون آراء ملت مخدوش مىسازند و آب به آسياب دشمن ميريزند. ايكاش اينها به خود ميآمدند، نفس سركش را مهار مىكردند و به مجازات روز بازپسين ايمان ميآوردند و غريزه خودپرستى را سركوب مىكردند.”ان النفس امارة بالسوء الا ما رحم ربى”.
و آنچه مايه شگفتى ديگر است موضعگيرى برخى تجمعات روحانى است كه در اين نظام سابقه مديريت و مسؤوليت داشته و با همين ساز و كار از موقعيت خود بهره بردارى كردند و اين روزها چوب حراج به حيثيت روحانيت زدند و مواضعى دشمن شاد كن گرفتند.
اين برادران روحانى در كار خود بينديشند و با اين نوع موضعگيرىها و زير سؤال بردن نظام اسلامى و خوراك تبليغاتى براى بيگانگان فراهم كردن گناه نابخشودنى مرتكب نشوند و روح امام و شهيدان را آزار ندهند آنها هيچ حجت شرعى براى اظهارات و بيانيههاى خود ندارند، هرچند شيطان اعمال سوء آدمى را در نظرش زيبا جلوه ميدهد.
ـ بذر كينه در دلها پاشيدن
گناه ديگر جريان اصلاحطلبى و برخى نامزدها و اطرافيان افراطى آنها اينست كه علاوه بر زير سؤال بردن مشروعيت نظام به نفع دشمنان اسلام، تخم كينه در دلها مىپاشند و آرامش روانى جامعه را هدف مىگيرند و اين يك پديده بدعت و جديد است كه نه در كشور ما طىّ سى سال سابقه داشته و نه در كشورهاى ديگر پذيرفته است. در بازى سياسى يكى برنده است و يكى بازنده و پس از ختم انتخابات و رقابتها بازندگان دم فرو مىبندند و پى كار خود ميروند، اين يك پديده زشت است كه پايان انتخابات آغاز خصومت
و توطئه و سم پاشى و شايعه پراكنى و دامن زدن به اختلافات باشد كه دود آن به چشم مردم برود و حتى در خانهها ميان پدران و مادران و فرزندان جوّ بى اعتمادى و بدگمانى بوجود آورند و بازيگران صحنه با شكم سير در جايگاه نرم و گرم بنشينند و بيانيه بنويسند و مردم را به جان هم بيندازند و در هر فرصتى نغمهاى ساز كنند و تعزيه راه بيندازند و نگذارند مردم در كار و زندگى خود آرامش داشته باشند و مسؤولين به خدمت ملت تلاش كنند.
ـ مسؤوليتهاى دولت منتخب
نكته آخر اينكه دولت منتخب برگزيده ملت است كه بيگانگان را مأيوس كرد و به هفتاد ميليون ايرانى تعلق دارد و وامدار هيچ جريانى نيست. دولت قانونى مىبايست عزم خود را جهت خدمت به آحاد مردم جزم كند و بدور از تنشهاى سياسى و جناحى راه خدمت گذارى و مبارزه با مفاسد را به پيمايد. و عزت ايران اسلامى را در عرصه جهانى همچنان پاسدار و مدافع حقوق ملت در برابر زياده خواهىهاى استكبار باشد، دولت با چنين خط مشى بطور قطع از حمايت ملت برخوردار خواهد بود. جريان اصولگرايى و گفتمان امام و انقلاب كه امروز خواست توده ملت است و بارها و بارها در اجتماعات و راهپيمايىها بر آن تأكيد داشتهاند، بايد همچنان سرلوحه دولت باشد. امروزه دولت با پشتوانه محكمتر از گذشته ملى و موضع قوىتر و با صلابت بيشتر مىتواند در برابر توطئهها و شيطنتهاى خارجى ايستادگى كند. جوّ سازيها و شانتاژهاى درونى و برونى دولت را از راه مستقيم خود كه خدمت به عدالت و عزّت و مصلحت است باز دارد. موضع دولت همانگونه كه رهبر معظم فرمودند به ديدگاه ايشان نزديكتر و به آرمانهاى ملت پيوستهتر است و دولت قدر اين نعمت را مىبايست بداند. تجربه 4 ساله دولت مىتواند چراغ راه آينده باشد، پيوند قوىتر از گذشته با روحانيت و مرجعيت و تعامل سازنده و متكى به اصول و مشورت با مجلس و نمايندگان مردم و معرفى كابينهاى قوى و جدا كردن راه خود از برخى افراد مسئله دار از وظائف اوليه دولت است بهرهگيرى بيشتر از كارشناسان و سعه صدر بيشتر و تكيه بر اصل مشورت و ديدگاهها مىتواند دولت را بيش از پيش به خدمت و ارتقاى كشور و توسعه و رفاه يارى رساند. همه بايد دولت را يارى دهند. شرائط سياسى و اقتصادى و فرهنگى بسيار حساس است و همكارى همه دلسوزان نظام را طلب مىكند كه در اين راستا همه صاحبان فكر و انديشه و دلسوزان مىبايست خدمتگزاران ملت را يارى دهند.
به اميد كمك خداوند و بندگان صالح او
روح اخوت و برادرى در عوامل حفظ يا گسست آن
انسان يك موجود اجتماعى است و بر اساس اجتماعى بودن با ديگر انسانها پيوند برقرار مىكند و با آنها متحد و يگانه مىشود حال سؤال اين است كه معيار اتحاد و پيوند انسانها با يكديگر چيست و يا چه چيزى مىتواند؟ آيا نژاد و خون مىتواند معيار پيوند قرار گيرد، آيا محل سكونت و وطن و زندگى در محدوده مرزى خاص مىتواند معيار برادرى باشد؟ آيا داشتن زبان مشترك مىتواند عامل پيوند بين انسانها قرار گيرد يا عامل ديگرى غير از امور ياد شده مىتواند اين پيوند را به وجود آورد؟ آيا دين و مذهب كه در حقيقت عامل معنوى است مىتواند در اين امر تأثير داشته باشد؟
بر اساس آموزههاى اسلام نژاد و خون و ارتباط سببى و نسبى و اشتراك در نژاد يا رنگ پوست و محل زندگى و سكونت و زندگى در محدوده مرزى خاص عامل پيوند بين انسانها محسوب نمىشود بلكه اسلام دخالت زبان و
نسب و نژاد و جز آن را در تنظيم روابط اجتماعى ابطال نموده و آن را خلاف تكامل مادى و معنوى انسان دانسته و مانع اهداف واقعى آفرينش انسان معرفى كرده است و تنها عامل تنظيم روابط اجتماعى و ايجاد پيوند بين انسانها را ايمان دينى معرفى مىكند.
در صورت تحقق ايمان دينى در افراد جامعه روح برادرى و اخوت در آن ايجاد شده و زمينه ساز هر نوع تكامل در زندگى مادى و معنوى معرفى مىكند.
از اين رو قرآن كريم فرمود: “انما المؤمنون اخوة”() مؤمنان برادران يكديگرند. يعنى مسلمانان از هر نژاد و هر قبيله و داراى هر زبان و هر سن و سال كه باشند با يكديگر برادرند. به عبارت ديگر: اسلام تمام مسلمانها را به حكم يك خانواده ميداند و همه را برادر خطاب كرده است نه تنها در لفظ و در شعار بلكه در عمل و تعهدهاى متقابل نيز همه با هم برادرند.
در روايات نيز بر اين مسئله تأكيد كرده است
كه به نمونه هايى از آن اشاره مىشود:
پيامبر اسلام(ص) فرمود: “المسلم اخوالمسلم لايظلمه و لا يخذله و لا يسلمه”() مسلمان برادر مسلمان است، هرگز به او ستم نمىكند او را خار نمىسازد و او را در برابر حوادث تنها نمىگذارد.
امام صادق(ع) فرمود: “المؤمن اخ المؤمن كالجسد الواحد اذا اشتكى شيئاً منه وجدالم ذلك فى ساير جسده و ارواحهما من روح واحدة”() مؤمن برادر مؤمن است و همگى به منزله اعضاء يك پيكرند كه اگر عضوى از آن به درد آيد ديگر عضوها را قرارى نماند و ارواح آنها از روح واحدى گرفته شده است.
در روايت ديگرى فرمود: “المؤمن اخ المؤمن عينه و دليله، لايخونه و لايظلمه و لا يغشّه و لا يعده عدة فيخلفه”() مؤمن برادر مؤمن است و به منزله چشم او و راهنماى اوست به او خيانت و ستم روا نميدارد، با او غش و تقلّب معامله نمىكند و هر وعدهاى كه به او بدهد تخلف نخواهد كرد.
در روايت ديگرى فرمود: “المسلم اخو المسلم هو عينه و مرآته و دليله، لايخونه و لا يخدعه و لا يظلمه و لا يكذّبه و لا يغتابه”() مسلمان برادر مسلمان است، او چشمش و آيينهاش و راهنماى اوست به او خيانت نمىكند، او را فريب نميدهد، به او ستم نمىكند، او را تكذيب نمىكند و پشت سر او سخن نمىگويد.
با توجه به اين كه در تعاليم اسلامى مؤمنان برادران يكديگرند بايد تلاش شود تا اين برادرى محفوظ بماند و از آن چه كه باعث گسست اين برادرى شود اجتناب گردد كه به برخى عوامل حفظ وحدت اشاره مىشود.
1ـ خوش اخلاقى
يكى از امورى كه باعث حفظ اخوّت و برادرى مىشود برخورد با مؤمنان با خوش اخلاقى است. امام صادق(ع) فرمود: “ما يقدم المؤمن على اللّه عزّ و جلّ بعمل بعد الفرائض احبّ الى اللّه تعالى من ان يسع الناس بخلقه”() محبوبترين كار مؤمنان بعد از انجام فرائض الهى برخورد با مؤمن با اخلاق خوب است.
در روايات فراوانى بر حسن خلق در روابط اجتماعى تكيه شده است.
2ـ گشاده رويى
يكى از چيزهايى كه مؤمنان براى حفظ برادرى بايد رعايت كنند گشاده رويى و با
خوشرويى برخورد كردن است. شخصى خدمت پيامبراكرم(ص) رسيد و از او نصيحتى را درخواست كرد حضرت ضمن سفارشها فرمود: “الق اخاك بوجه منبسط”() با برادر مسلمانت با گشاده رويى ملاقات كن.
3ـ رعايت صداقت و راستگويى و امانتدارى
امام صادق(ع) فرمود: “لاتنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شىء اعتاده فلوتركه استوحش لذلك ولكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته”() به طولانى شدن ركوع و سجود افراد نگاه نكن، چه بسا او به آن عادت كرده باشد و اگر آن را ترك كند دچار وحشت شود اما به راستگويى و امانت دارى او نگاه كن.
4ـ اهتمام به امور مسلمانان
يكى از چيزهايى كه درتحكيم پيوند برادرى تأثير فوق العاده دارد اهتمام به امور مسلمانان است به گونهاى كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: “من اصبح لايهتم بامور المسلمين فليس بمسلم”() انسانى كه به امور مسلمانان اهتمام نداشته باشد مسلمان نيست. زيرا انسانها مخلوق خدا هستند و محبوبترين انسانها نزد خدا آنانى هستند كه به مخلوق الهى سود رسانده و آنها را شادمان سازد. “الخلق عيال اللّه فاحب الخلق الى الله من نفع عيال اللّه و ادخل على اهل بيته سروراً”() انسانها عيال خداوندند و محبوبترين مخلوق نزد خداوند آن انسانى است كه به عيال الهى نفع رساند و خاندان او را شادمان سازد.
5 ـ احترام بزرگان و مهربانى نسبت به كوچكان
يكى از امورى كه باعث تحكيم وحدت و اخوت اسلامى مىشود اين است كه به بزرگان احترام كنيم و نسبت به افراد كوچك مهربان و دلسوز باشيم. امام صادق(ع) فرمود: “عظموا اكباركم و صلوا ارحامكم و ليس تصلونهم شىء اقل من كف الاذى عنهم”() بزرگانتان را احترام كنيد و با خويشاوندان صله رحم نمائيد و بهترين مصداق صله رحم آن است كه از آزار آنان خوددارى كنيد. و همان حضرت فرمود: “ليس منا من لم يوقر كبيرنا و يرحم صغيرنا”() از ما اهل بيت نيست كسى كه بزرگان را احترام نكرده و نسبت به كوچكها دلسوزى نداشته باشد.
6ـ به ديدار مؤمنان رفتن
يكى از امورى كه در آموزههاى اسلامى بر
آن تأكيد شده است به ديدار مؤمنان رفتن است. امام صادق(ع) فرمود: “مازار مسلم اخاه المسلم فى اللّه و لله الا ناداه اللّه عزّ و جلّ ايّها الزائر طبت و طابت لك الجنه”() مسلمانى كه با برادر مسلمانش براى خدا ديدار كند فرشتهاى از سوى خدا به او خطاب كرده و مىگويد: كار خوبى كردى بهشت بر تو گوارا باد.
7ـ مصافحه و معانقه كردن
يكى از آداب برخورد مسلمانان با يكديگر آن است كه در ديدار با همديگر دست در دست برادر مسلمانش نهاده و با او معانقه نمايد. امام باقر(ع) فرمود: “انّ المؤمنين اذا التقيا فتصافحا ادخل اللّه عزّ و جلّ يده بين ايديهما و اقبل بوجهه على اشدّ هما حباً لصاحبه”() مؤمنان در هنگام ديدار با يكديگر مصافحه كرده و دست در دست يكديگر گذارند و وقتى اين كار را انجام دادند خداى سبحان دستش را بين دست آن دو قرار ميدهد و با تمام محبت به آن كه بيشتر دوستش را دوست بدارد توجه مىكند.
امام صادق(ع) فرمود: “انّ المؤمنين اذا اعتنقا غمرتهما الرحمة”() مؤمنان وقتى با هم معانقه مىكنند رحمت الهى آنهارا در بر مىگيرد.
8 ـ خوشنود كردن مؤمنان
خوشحال كردن مؤمن از جمله امورى است كه در تحكيم پيوند اجتماعى بين مؤمنان تأثير فوق العادهاى دارد از اين رو در تعاليم اسلامى بر آن تأكيد شده است.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: “ان احبّ الاعمال الى اللّه عزّ و جلّ ادخال سرور على المؤمنين”() محبوبترين كارها نسبت به خداى متعال وارد كردن خوشحالى و نشاط بر مؤمنان است و خوشحال كردن مؤمن به آن است كه گرسنگى اش را برطرف كنى، غم و اندوه را از او بزدايى، بدهكاريش را اداء كنى، حاجاتش و نيازهايش را برطرف سازى، مؤمنى را سير كنى، برهنهاى را بپوشانى، به او لطف نموده و به او مهربانى كرده و تكريمش كنى.
9ـ صلح و آشتى
صلح و آشتى از كارهايى است كه در بهبود روابط اجتماعى نقش بسزايى دارد زيرا با اصلاح بين مردم كدورتها زدوده شده و دشمنىها دور مىشود. از اين رو در روايات اسلامى به اين امر ترغيب كرده و فرموده است: “لان اصلح بين اثنين احبّ الىّ من اتصدق بدينارين”() اگر بين دو نفر آشتى كنم بهتر است تا اين كه دو
دينار صدقه بدهم. و در روايت ديگرى فرمود: صدقهاى كه خدا او را دوست دارد اصلاح بين مردم است.
براى همين است كه قرآن فرمود: “انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتقوا اللّه لعلكم ترحمون”() مؤمنان برادران يكديگرند، بنابراين در ميان آنها صلح را برقرار كنيد(و به نزاع و تخاصم بين آنها خاتمه دهيد) تقواى الهى را پيشه كنيد تا مشمول رحمت خدا شويد.
عوامل گسست برادرى و پيوندهاى اجتماعى
قرآن كريم براى ساختن جامعه اسلامى علاوه بر دعوت به برادرى در پرتو ايمان آنها را نسبت به امورى كه باعث گسستن اين برادرى شده و پيوندهاى اجتماعى را متزلزل مىكند نيز هشدار داده است از اين رو در آيه 11 و 12 سوره حجرات خطاب به مؤمنان آنها را از اين عوامل باز داشته است و فرمود: “يا ايّها الذين آمنوا لايسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيراً منهم و لانساء من نساء عسى ان يكن خيراً منهن و لا تلمزوا انفسكم ولاتنابزوا بلالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان و من لم يتب فاولئك هم الظالمون”() اى كسانى كه ايمان آوردهايد نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزاء كنند شايد آنها از اينها بهتر باشند و نه زنانى زنان را استهزاء كنند شايد آنان از اينان بهتر باشد و يكديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان نام كفر بگذاريد و آنها كه توبه نكنند ظالم و ستمگرند.
“يا ايّها الذين آمنوا اجتنبوا كثيراً من الظنّ ان بعض الظنّ اثم و لا تجسّسوا و لا يغتب بعضكم بعضاً ايحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه و اتقوا اللّه ان اللّه تواب رحيم”() اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از بسيارى گمانها بپرهيزيد، چرا كه بسيارى از گمانها گناه است و هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند و آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد به يقين همه شما از اين كار كراهت داريد، تقواى الهى پيشه كنيد كه خدا توبهپذير مهربان است.
در اين آيه خداى سبحان مؤمنان را از شش كار باز داشته است:
1ـ استهزاء 2ـ عيب جويى 3ـ لقب زشت دادن 4ـ بدگمانى 5 ـ تجسّس 6ـ غيبت. كه به تفصيل از اينها سخن به ميان ميآيد.
اول: استهزاء
استهزاء كه به معناى بيان كردار يا گفتار يا صفتى از صفات يا نقصى از نقصهاى فردى براى خنداندن مردم است يكى از كارهاى زشت است كه در قرآن از آن نهى كرده است.
اين استهزاء ممكن است به صورت صريح و با گفتار و رفتار صورت گيرد و ممكن است به صورت اشاره و كنايه باشد.
بايد توجه داشت كه استهزاء و مسخره كردن تجاوز به حريم آبروى ديگران و تحقير ديگران است علاوه اين عمل موجب آزار مؤمنان نيز مىشود.
سرچشمه استهزاء حسّ خود برتر بينى و كبر و غرور است كه از ارزشهاى ظاهرى و مادى مانند داشتن ثروت، زيبايى يا تعلّق به نژاد يا قبيله خاص به وجود ميآيد و از اين به استهزاء مىپردازد در حالى كه معيار ارزش در پيشگاه خداوند تقوا و پاكى است و چون هيچ كس نمىتواند بگويد: من در پيشگاه خدا از ديگرى برترم، به همين دليل تحقير و استهزاء ديگران يكى از زشتترين عيوب اخلاقى است.
گاه ممكن است منشأ استهزاء ديگران به طمع مال يا مقام باشد كه براى خوشايند ديگران به مسخره كردن ديگران مىپردازد و گاه منشأ سرچشمه آن كينه و نفرت است كه فردى براى نشان دادن كينه خود فرد ديگر را مورد استهزاء قرار ميدهد و گاه منشأ آن حسادت به موقعيت افراد است كه فرد حسود به دليل نداشتن موقعيت فرد مورد نظرش او را مسخره مىكند تا او را از رتبه و شأنش پايين بياورد.
پيامدهاى استهزاء
استهزاء و تمسخر ديگران براى كسى كه ديگران را مورد استهزاء قرار ميدهد هم پيامد دنيوى دارد و هم پيامد اخروى.
پيامد دنيوى آن عبارت است از: سبك شدن مسخره كننده و كينه و دشمنى ميان او و فرد مورد تمسخر و سست شدن پيوند برادرى و ريشخند ديگران نسبت به او مىشود و در آخرت نيز فرد مسخره كننده دچار عذاب الهى مىگردد.
ـ عيب جويى و طعن به ديگران
يكى از رذايل اخلاقى كه موجب گسست اخوت و برادرى ايمانى مىشود عيب جويى از ديگران است كه قرآن مىفرمايد: “ولاتلمزوا انفسكم” مؤمنان نبايد همديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار دهند و از اين طريق سبب رنجاندن آنان شوند در واقع بيان عيب ديگران تجاوز به حريم ديگران است كه مانند مار يا عقربى شخص را مىگزد، اين عيب جويى گاهى
زخم زبان با بيان عيبهاى واقعى فرد است گاهى باعيبهاى پندارى، به اين صورت كه چيزى كه عيب نيست، عيب به پندارد از باب مثال كسى را به دليل داشتن عقايد درست يا رفتارى صحيح و صداقت و يك رنگى عيب جويى كنند. خانمى كه از حجاب بهرهمند است او را امّل بخوانند، انسانى كه صداقت و امانت دارى و رعايت دستورات دينى را مورد توجه قرار داده ساده به پندارند و او را ساده و فاقد تدبير معرفى كنند و انسان ايثارگر را احمق و نادان بدانند.
سرچشمه عيب جويى ديگران كينه توزى و دشمنى شخصى و حسد است انسانى كه كينه كسى را در دل دارد از او عيب جويى مىكند تا از اين طريق او را برنجاند و كينه توزى خود را آرام كند و يا به خاطر موقعيت ديگران از نظر اجتماعى و فقدان آن موقعيت و جايگاه براى عيب جو او را واميدارد تا به عيب جويى بپردازد.
در قرآن كريم در سوره همزه فرمود: “ويل لكل همزة لمزه الذى جعل مالاً و عدّده يحسب ان ماله اخلده “() واى بر هر عيب جوى مسخره كنندهاى، همان كسى كه مال را جمع آورى و شماره كرده (بى آن كه حساب مشروع و نامشروع كند) گمان مىكند اموالش سبب جاودانگى اوست.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: “الاانبئكم بشراركم قالوا بلى يا رسول الله قال المشاؤون بالنميمه، المفرّقون بين الاحبّة الباغون للبراء المعايب”() آيا شما را از شريرترين افراد آگاه سازم، گفتند آرى اى رسول خدا فرمود: آنها كه بسيار سخن چينى مىكنند، در ميان دوستان جدايى ميافكنند و براى افراد پاك و بيگناه در جستجوى عيوبند.
در اين آيه سرچشمه عيب جويى را غرور و تكبر ناشى از علاقه به مال ميداند به تصوّر اين كه مال باعث جاودانگى او مىشد. در حالى كه مال مانند همه امور ديگر مادى، فناپذير است و اگر آدمى بداند كه منشأ جمع آورى به گفته امام معصوم(ع) ممكن است امورى نظير بخل و حرص و مانند آن باشد چنان چه امام رضا عليهالسلام فرمود: “لاتجمع المال الا بخمس خصال: بخل شديد و امل طويل و حرص غالب و قطيعة رحم و ايثار الدنيا على الآخره”() مال جز با پنج خصلت جمع نمىشود. بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم و مقدم داشتن دنيا بر آخرت.
از اين روايت استفاده مىشود كه انسان سخاوتمند و كسى كه آرزوهاى دور و دراز ندارد مراقب حلال وحرام خواهد بود، به ارحام خود كمك مىكند و از حرص به دور باشد غالباً اموال
در نزد آن جمع نمىشود.
علاوه در اين آيه پندار جاودانگى به مال را نيز دليل بر جمع مال دانسته است در حالى كه مال فناپذير است و امر فناپذير سبب جاودانگى انسان نخواهد بود.
ـ لقب زشت دادن
بسيارى از افراد بى بند و بار اصرار دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند و از اين طريق آنها را تحقير كرده و شخصيتشان را بكوبند و از اين طريق از آنها انتقام بگيرند و كينه و عقدهاشان را خالى كنند.
اسلام از اين عمل زشت نهى مىكند و هر اسم و لقبى را كه مفهوم نامطلوبى دارد و موجب تحقير مسلمانى مىگردد ممنوع شمرده است.
در قرآن پس از نهى از لقب بد دادن مىفرمايد: “بئس الاسم الفسوق بعد الايمان” بسيار بد است بر كسى كه بعد از ايمان آوردن نام كفر بگذارند.
در پايان آيه براى تأكيد مىفرمايد آدمى بايد از اين كارهاى زشت يعنى استهزاء و عيب جويى و لقب زشت دادن توبه كند و اگر توبه نكند و از اين اعمال دست برندارد ظالم و ستمگر خواهد بود “و من لم يتب فاولئك هم الظالمون” چه ظلمى از اين بالاتر كه انسانى با سخنان نيش دار و تحقير و عيب جويى، قلب مردم با ايمان را كه مركز عشق خداست بيازارد و شخصيت و آبروى آنها را كه سرمايه بزرگ زندگى آنان است از بين ببرد.
ـ بدگمانى
يكى از كارهايى كه باعث گسست برادرى مؤمنان مىشود سوءظن و بدگمانى نسبت به آنهاست و اين بدگمانى در واقع وارد شدن در حريم امن درون وجود انسان است كه آدمى با اين ويژگى آن حريم امن درون را نا امن مىكند و حرمت و شخصيت افراد را در هم مىشكند از اين رو قرآن فرمود: آدمى حق ندارد نسبت به ديگرى گمان بد ببرد و در انديشه خود امنيت ديگران را سلب كند. پيامبر گرامى اسلام(ص) فرمود: “انّ اللّه حرّم من المسلم دمه و ماله و عرضه و ان يظنّ به السوء”() خداى سبحان خون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده و همچنين گمان بد بردن را نيز حرام نموده است.
گمان بد نه تنها به طرف مقابل و شخصيت او ضربه وارد مىكند براى كسى كه گرفتار سوء ظن و بدگمانى است نيز بلائى بزرگ است زيرا سبب مىشود كه او را از همكارى با مردم و
تعاون اجتماعى بركنار كند و دنيايى آكنده از گوشهگيرى فراهم سازد و اين گوشهگيرى عامل وحشت او گردد چنان چه حضرت على(ع) فرمود: “من لم يحسن ظنه استوحش من كل احد”()كسى كه گمان بد داشته باشد از همه كس وحشت دارد.
گرچه سوء ظن و بدگمانى در اختيار انسان نيست و از امورى كه از اختيار انسان خارج است در انسان به وجود ميآيد اما در واقع نهى از بدگمانى، نهى از ترغيب آثار است يعنى هرگاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن آدمى پيدا شد، در عمل به آن اعتنا نكرده، طرز رفتار خود را تغيير ندهد علاوه بر آن مىتوان با منصرف كردن ذهن از آن چه به آن مبتلا شده و مشغول شدن به انديشههاى مثبت، گمان بد را از خود دور سازد از اين رو اميرالمؤمنين(ع) فرمود: “ضع امر اخيك على احسنه حتى يأتيك ما يقلبك منه و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سؤ رأيت تجدلها فى الخير محملاً”() اعمال برادرت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن تا دليلى بر خلاف آن قائم شود و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر مادام كه مىتوانى محمل خوبى براى آن بيابى…
بهرحال خوددارى از سوء ظن و بدگمانى از جامعترين دستورها در زمينه روابط اجتماعى انسان هاست كه زمينه ساز امنيت كامل انسانها حتى در انديشه افراد خواهد بود.
ـ تجسّس و جستجوگرى در امور نامطلوب
يكى از امورى كه بر اخوت ايمانى ضربه ميزند جستجوگرى در كار ديگران است و سبب آن بدگمانى است كه اگر اين خصلت در انسان به وجود آمد او را واميدارد تا به كشف اسرار و رازهاى نهانى مردم بپردازد و چون اسلام مىخواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنيت باشند به هيچكس اجازه نميدهد در آن به تجسّس بپردازد و آبرو و حيثيت ديگران را بر باد دهد.
ناگفته نماند تجسّس در زندگى خصوصى ممنوع است ولى كسب اطلاعات به منظور حفظ امنيّت جامعه و همچنين كشف توطئهاى كه به امنيّت جامعه اخلال وارد مىكند لازم و ضرورى است كه بايد به آن پرداخته شود.
ـ غيبت
يكى از امورى كه موجب جدايى مؤمنان از يكديگر مىشود غيبت ديگران است تا از اين
طريق آبرو و حيثيت ديگران را بر باد دهد از اين رو در قرآن انسانهاى مؤمن را از غيبت باز داشته است تا از اين طريق آبروى انسان محفوظ مانده و حرمت افراد هم نشكند.
غيبت كردن به اندازهاى زشت است كه قرآن كريم آن را از نوع خوردن گوشت برادر مرده ميداند و همان طور كه انسان از خوردن گوشت برادر مرده كراهت دارد بايد از غيبت كردن نيز كراهت داشته باشد. زيرا آبروى برادر مؤمن و مسلمان همچون گوشت تن اوست و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى مانند خوردن گوشت بدن اوست. پيامبر اكرم(ص) فرمود: “يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه لاتغتابوا المسلمين و لا تتبعوا عوراتهم فانه من يتبع عورة اخيه تتبع الله عورته و من تتبع اللّه عورته يفضحه فى جوف بيته”()
اى گروهى كه به زبان ايمان آوردهايد و نه به قلب غيبت مسلمانان نكنيد و از عيوب پنهانى آنها جستجو نكنيد زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداى سبحان اسرار او را فاش مىسازد و در دل خانهاش رسوايش مىسازد.
غيبت در اصل به اين است كه آدمى در غياب كسى سخن بگويد كه عيبى از او فاش سازد امام صادق(ع) فرمود: “الغيبة ان تقول فى اخيك ما ستره اللّه عليه و اما الامر الظاهر
فيه مثل الحدة و العجلة فلا و البهتان ان تقول ما ليس فيه”()
غيبت آن است كه درباره برادر مسلمانت چيزى را بگويى كه خداى متعال آن را پنهان داشته است اما چيزى كه ظاهر است مانند تندخويى و عجله داخل در غيبت نيست اما بهتان آن است كه چيزى را بگويى كه در او وجود ندارد.
نتيجه گيرى
در اين مقاله از رابطه ايمان و برادرى سخن به ميان آمده است در واقع روح برادرى از ايمان برمىخيزد كه يك امر معنوى است نه از امور مادى مانند نژاد، زبان و داشتن زندگى جغرافيايى مشترك و…و اين برادرى اگر بخواهد استمرار پيدا كند بايد از عواملى كه سبب تحكيم آن مىگردد استفاده گردد و از آن چه كه سبب گسست آن مىشود پرهيز گردد در قرآن كريم امورى مانند استهزاء و بدگمانى و عيب جويى و لقب زشت به افراد دادن و بدگمانى و تجسّس به قصد افشاى اسرار ديگران و غيبت كردن از جمله عواملى ميداند كه سبب گسست اين پيوند مىشود از اين رو بر مسلمانان لازم است هم به عوامل تحكيم روابط اجتماعى توجه و هم از عوامل تزلزل روابط اجتماعى پرهيز كنند.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره حجرات، آيه .10
. محجة البيضاء، ج 3، ص .332
. اصول كافى، ج 2، ص .166
. همان،ص .167
. همان،ص .166
. همان،ص 100.
. همان،ص .103
. همان،ص .105
. همان،ص .163
. همان،ص .164
. همان،ص .165
. همان.
. اصول كافى،ج 2، ص .178
. همان،ص .179
. همان،ص 184.
. همان،ص .189
. همان،ص 209.
. سوره حجرات، آيه .10
. سوره حجرات، آيه .11
. همان، آيه .12
. سوره همزه، آيات 1 و 2 و .3
. اصول كافى، ج 2، ص .369
. نورالثقلين، ج 5، ص .668
. المحجة البيضاء، ج 5، ص .268
. غررالحكم، ص .697
. اصول كافى، ج 2، ص 362.
. محجةالبيضاء، ج 5، ص .252
. اصول كافى، ج 2، ص 357.
مهمترين شاخصه هاى منتظران واقعى
اشاره
سير تكاملى نظام آفرينش و نقش انسان در سر نوشتش، چنين اقتضا مىكند كه هر كس به تناسب رشد خود و دورهاى كه در آن زندگى مىكند با وظايفى و مسئوليتهايى كه متوجّه وى مىگردد به خوبى آشنايى و شناخت پيدا كند تا ضمن دستيابى خود به تكامل، به سعادت جامعه نيز يارى رساند…و بدينسان است كه دورانى كه به تحقّق عدالت سراسرى و مطلق منتهى مىشود؛ وظايفى سنگينتر و مسئوليتهاى سترگتر دارد.
در عصر غيبت كبرى امام مهدى(عج) نيز از جمله مسائلى كه همواره مسلمانان، به ويژه شيعيان و پيروان اهلبيت(ع) خواهان فهم آن هستند، شناخت ويژگىهاى منتظران واقعى آن حضرت است؛ در اين نوشتار مختصر برآنيم تا با مطالعه در آموزههاى اصيل اسلامى، به مهمترين شاخصههاى منتظران در عصر غيبت كبراى آن امام همام بپردازيم.
كسب معرفت نسبت به حضرت مهدى(عج)
يكى از مهمترين شاخصههاى منتظران، كسب معرفت (شناخت) آن امام همام است. در منابع روايى از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: روزى امام حسين(ع) بر اصحاب خويش وارد شدند، بعد از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر اكرم (ص) فرمودند: “يا ايها الناس انّ الله ما خلق العباد الا ليعرفوه فاذا عرفوه عبدوه فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه، فقال له رجل: بابى انت وامّى يابن رسول الله ما معرفة الله؟
قال: معرفة اهل كل زمان امامهم الذى يجب عليهم طاعته”() اى مردم! خداوند بندگان را نيافريد، مگر براى اين كه او را بشناسند، زمانى كه او را شناختند، او را پرستش كنند و هنگامى كه او را پرستش كردند، با عبادت و پرستش او از بندگى غير او بىنياز گردند.
مردى عرض كرد: اى پسر پيامبر! پدر و مادرم فداى شما باد، معرفت خداوند چيست؟
فرمود: شناخت اهل هر زمانى نسبت به امامشان، امامى كه طاعت او بر آنان واجب است.
معرفت (شناخت) امام زمان، اهميت ويژهاى در زندگى و مرگ انسانها دارد؛ زيرا مرگ هركس، چكيده زندگى است. هركسى آنگونه مىميرد كه زندگى كرده است.
در اهميت شناخت امام و حجّت هر زمان، همين بس كه نشناختن وى، مساوى با بى دينى و جهالت است.
چنان كه در حديث مشهور بين مسلمانان از پيامبر اكرم (ص) روايت شده است كه فرمودند: “من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية”() هركس بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است. بنابراين، براساس سخن پيامبر(ص) هر كس امام زمانش را نشناسد، نه تنها مرگش جاهلى است، بلكه زندگى او نيز، زندگى جاهلانه خواهد بود.
از فخر رازى روايت شده كه رسول خدا(ص) فرمودند: “من مات ولم يعرف امام زمانه، فليمت إن شاء يهوديّآ و إن شاء نصرانيّآ”() هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، پس بايد بميرد اگر مىخواهد يهودى و اگر مىخواهد نصرانى.
اينجاست كه سرّ حكيمانه سخن امام صادق(ع) براى ما روشن مى شود كه فرمودند: “اللهم عرِّفنى نفسك فإنَّك ان لم تعرّفنى نفسك لم اعرف نبيك. اللهم عرّفنى نبيك فانك ان لم تعرّفنى نبيك لم اعرف حجتك. اللهم عرّفنى حجتك فانك ان لم تعرّفنى حجتك، ضللت عن دينى؛() خدايا! خودت را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناسانى پيامبرت را نخواهم شناخت.
خدايا! پيامبرت را به من بشناسان كه اگر پيامبرت را به من نشناسانى، حجت تو را نخواهم شناخت. خدايا! حجّت خود را به من بشناسان كه اگر حجّت خود را به من نشناسانى، از دينم گمراه مىگردم.” اين دعايى است كه امام صادق(ع) براى زمان غيبت امام عصر(عج) تعليم دادهاند. با توجه به مضمون اين گونه دعاها در مىيابيم كه شناخت پيامبران الهى از طريق شناخت و معرفى خدا صورت مىگيرد و شناخت حجّت الهى نيز از طريق شناخت پيامبران.
پس از معرفى، بندگان برگزيده خدا به مردم، وظيفه خلق است تسليم و پذيرفتن اين معرفى است. درست مانند وظيفهاى كه در برابر شناخت خدا بر عهده مردم بود.
بنابراين اگر كسى به گمان خود، به معرفت خدا و ربوبيت او گردن نهد و خود را در پيشگاه مقدسش تسليم نمايد، امّا در پذيرفتن راهى كه خداوند براى بندگى خود قرار داده، حالت انكار، يا شك و ترديد داشته باشد، در حقيقت بنده خدا نبوده، بلكه پيرو هواى نفس و ميل خويش نموده است. بنابراين تنها راه نجات، همانا معرفت و در پى آن تسليم شدن به پيامبران و حجج الهى است كه خداوند آنها را “ولىّ” و “خليفه” خويش در زمين قرار داده است.
اى يوسف گم گشته محبوب كجائى؟ اى نور خدائى!
اين است گمانم كه تو رنجيده زمايى؟ گفتى كه نيايى
هستيم مقر همه تقصير و خطايى كانون عطايى
بردار نقاب و كن صلح و صفايى بى چون وچرايى
اى مهدى موعود امم! نور هدايت!جانم به فدايت
تمسّك به ريسمان ولايت اهلبيت (ع)
ولايت اهلبيت (ع) دو گونه است :
الف) ولايت تكوينى: اين نوع ولايت بدين معناست كه حضرات معصومان(ع) به إذن و اراده الهى، مىتوانند در مقام تكوين و عينيّات خارجى، دخل و تصرف كنند، مانند معجزات انبياء(ع) و كرامات اولياء (ع).
ب) ولايت تشريعى كه به معناى ولايت و سرپرستى جامعه و مؤمنين است. ائمه اطهار(ع)، هر كدام در زمان خود، ولىّ و سرپرست جامعه بوده و مردم را هدايت تشريعى مىكنند.
يكى از ويژگى مهم منتظران در زمان غيبت، چنگ زدن به ريسمان ولايت اهلبيت (ع) است.
امام صادق (ع) فرمودند: “طوبى لشيعتنا المتمسكين بحبلنا فى غيبة قائمنا”() خوشا به حال شيعيان ما! آنان كه در زمان غيبت قائم ما به ريسمان (ولايت) ما تمسك مىجويند.
همچنين امام سجاد (ع) فرمودند: “من ثبت على موالاتنا “ولايتنا” فى غيبة قائمنا اعطاه الله عزّو جلّ اجر الف شهيد من شهداء بدر و احد”() هر كس در غيبت قائم ما بر دوستى (و عقيده به امامت ما) ثابت قدم باشد، خداى متعال اجر هزارشهيد از شهداى بدر و احد به او عطا مىكند.
و نيز امام صادق (ع) فرمود: “يأتى على الناس زمان يغيب عنهم امامهم” زمانى بر مردم فرارسد كه پيشوايشان از آنان غايب گردد.
زراره پرسيد: در آن زمان مردم چه كنند؟ امام(ع) فرمود: “يتمسكون بالامر الذى هم عليه حتى يتبيّن لهم”()به همان امر (ولايتى) كه برآنند چنگ زنند، تا برايشان آشكار شود.
تهذيب نفس و اصلاح فردى
يكى از ويژگى مهم منتظران دولت كريمه امام عصر (عج)، پارسائى و آراستگى به اخلاق نيك و پسنديده است. در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: “من سرّه ان يكون من اصحاب القائم، فلينتظر وليعمل بالورع و محاسن الاخلاق، و هو منتظر”() هر كس شادمان مىگردد از اين كه از ياران حضرت مهدى (عج) باشد، بايد منتظر باشد و به پرهيزكارى و اخلاق نيكو رفتار نمايد و او منتظر (واقعى) است. همچنين آن حضرت فرمود: “انّ لصاحب هذا الامر غيبة فليتق الله عبد وليتمسك بدينه”() به يقين براى صاحب اين امر غيبتى است، پس بنده خدا بايد تقواى الهى پيشه كند و به دينش چنگ زند.
كسب آمادگى نظامى براى ظهور امام عصر (عج)
يكى ديگر از شاخصههاى منتظران فرج قائم آل محمد(ص)، كسب آمادگىهاى نظامى و مهيا كردن تسليحات مناسب هر عصر براى يارى و نصرت امام غائب است، چنان كه در روايتى كه نعمانى به سند خود از امام صادق(ع) نقل كرده آمده است”:ليعدن احدكم لخروج القائم عليه السلام و لوسهما، فان الله تعالى اذا علم ذلك من نيته رجوت لان ينسئ فى عمره حتى يدركه فيكون من اعوانه و انصاره”() هر يك از شما بايد براى خروج حضرت قائم (ع) هر چند به اندازه يك تير، مهيا كند. هرگاه خداى تعالى چنين نيّتى از او ببيند، اميدوارم عمرش را طولانى كند تا آن حضرت را درك كند و در زمره ياران و همراهانش قرار گيرد.
همچنين در روايت ديگرى مرحوم كلينى به سند خود از امام كاظم (ع) نقل مىكند كه: “من ارتبط دابة متوقعآ به امرنا و يغيظ به عدونا و هو منسوب الينا ادر الله رزقه، و شرح صدره و بلغه امله و كان عونا على حوائجه”() هركس مركبى را به انتظار امر ما نگاه دارد و به سبب آن دشمنان ما را خشمگين سازد در حالى كه خودش به ما منسوب باشد، خداوند روزيش را فراخ گرداند، به او شرح صدر عطا كند، او را به آرزويش برساند و در رسيدن به خواسته هايش او را يارى كند.
نكته شايان توجه اين كه: نحوه آمادگى و مهيا بودن بستگى به شرايط زمان و مكان دارد و اگر در بعضى از روايات سخن از آماده كردن اسب و شمشير براى ظهور ولى امر(عج) به ميان آمده، و براى آن فضيلت بسيار بر شمرده شده است، به اين معنا نيست كه اينها موضوعيت دارند، بلكه با اندكى تأمّل روشن مىشود كه ذكر اين موارد تنها به عنوان تمثيل و بيان لزوم آمادگى رزمى براى يارى آخرين حجّت حق مىباشد، و مسلمآ در اين عصر بر شيعيان لازم است كه با مسلّح شدن به تجهيزات نظامى روز، خود را براى مقابله با دشمنان قائم آل محمد(عج) آماده سازند، و البته در حال حاضر به خاطر وجود حكومت شيعى و حاكميت فقيه جامع الشرايط بر سرزمين اسلامى اين وظيفه در درجه اول بر عهده حكومت اسلامى است كه در هر زمان قواى مسلّح كشور را در بالاترين حد آمادگى نظامى قرار دهند تا به فضل خدا در هر لحظه كه اراده الهى بر ظهور منجى عالم بشريت حضرت مهدى(عج) قرار گرفت بتوانند به بهترين نحو در خدمت آن حضرت باشند.
امر به معروف و نهى از منكر
يكى از ويژگى مهم مسلمانان و منتظران در عصر غيبت و حتىّ عصر ظهور آن امام همام پاسدارى از دين و حفظ حقوق مردم و سلامت و نظم جامعه اسلامى است. هر فرد منتظر بايد در برابر آحاد جامعه اسلامى احساس مسؤوليت كرده، در راه اصلاح و ساختن افراد تلاش نمايد، تا جامعه و افراد آن آماده پذيرش حكومت جهانى حضرت مهدى (عج) شوند.
اصلاح جامعه از راه امر به معروف و نهى از منكر تحقق مىيابد و قانون امر به معروف و نهى از منكر در متن آموزههاى اسلام بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است.
امام باقر (ع) فرمودند: “ليعن قويّكم ضعيفكم و ليعطف غنيّكم على فقيركم ولينصح الرجل اخاه النصيحة لنفسه”() توانمندان شما بايد به ضعيفانتان كمك كنند و اغنياء شما بايد به فقرايتان مهربانى كنند، هر كس بايد برادر (دينى)اش را نصيحت كند، نصيحتى كه به نفع برادرش باشد.
قرآنكريم مىفرمايد: “كنتم خير امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر”() شما بهترين امّتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شدهاند؛ (چه اينكه) امر به معروف و نهى از منكر مىكنيد.
همچنين امام صادق (ع) فرمود: “انّ الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء، فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحل المكاسب و تردّ المظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر”() بىترديد امر به معروف و نهى از منكر راه انبياء(ع) و طريقه صالحان است. (امر به معروف و نهى از منكر) وظيفهاى سترگ (و خطير) است كه به وسيله آن ساير واجبات انجام مىپذيرد و راهها امنيت مىيابد و در آمدها حلال (و مشروع) مىگردد، مظالم باز گردانده مىشود، زمين آباد مىشود و از دشمنان انتقام گرفته مىشود و امور سامان مىيابد.
آرى، اگر همه مسلمانان خود را موظّف به اجراى امر به معروف و نهى از منكر در جامعه اسلامى بدانند، قدمهاى اوّليّه براى نيل به جامعه ايدهآل و مطلوب مهدوىّ برداشته مىشود.
نكته بسيار شايان توجه اين است كه واژه انتظار نبايد ابزارى براى بهانه و سستى و خمودى منتظران قرار گيرد. به بيان روشنتر سكون و بى تحرّكى براى منتظران حضرت، خلاف آيات و روايات موجود درباره مهدويّت و خلاف عقل و اين تفسير از انتظار بهانهاى براى بى قيدى و بىتكليفى است. انتظار سازنده كه مورد نظر تعاليم حياتبحش اسلام است، اين است كه يك مسلمان و منتظر براى تحقق آرمانهايى كه از كتاب و سنّت دريافت كرده همواره در تكاپو و تلاش باشد.
برخى از اين آرمانها عقيدتى است و برخى عملى (مثل عدالت) واينها در پيوند با يكديگرند.
محو ظلم و جهل، آرمانهايى است كه قرآن براى مسلمان ترسيم مى كند و مسلمان در تلاش براى تحقق اين آرمانهاست و ارتباط اين قضيه با مسئله مهدويّت و منتظر اين است كه ما آن حضرت را قلّه اين حركت ميدانيم؛ نه بدين معنا كه آن حضرت بايد به تنهايى اين معضلات را رفع كند، كه اين تفكّر قوم بنى اسرائيل در برابر حضرت موسى(ع) بوده است. بنابراين، بر همه مسلمانان به ويژه منتظران واقعى آن حضرت فرض است كه در اصلاح جامعه از راه امر به معروف و نهى از منكر، يعنى تفكّر و آرمانهاى مهدويّت از هيچ تلاشى دريغ ننمايند.
انتظار فرج
يكى از ويژگى منتظران در عصر غيبت، انتظار فرج است.
مقصود از انتظارالفرج چيست؟
فرج به معناى نصرت و پيروزى، و مقصود نصرت و پيروزى حكومت عدل علوى بر حكومتهاى كفر و شرك و بيداد است. پيروزى حكومت عدل گسترى كه به رهبرى امام عصر(عج) تشكيل مىگردد. بنابراين، مقصود ار انتظار فرج، انتظار تحقق يافتن اين آرمان بزرگ است. بى ترديد منتظر حقيقى كسى است كه حقيقتآ خواهان تشكيل چنين حكومتى باشد؛ و اين خواسته آنگاه جدى و راست است كه شخص منتظر عامل عدل و گريزان از ستم و تباهى باشد. در غير اين صورت، انتظار فرج در حد يك ادعا و شعار بى محتوا باقى خواهد ماند. بدين جهت، در روايات آمده است كه انتظار فرج، خود فرج است.() زيرا كسى كه حقيقتآ منتظر ظهور حجّت خدا و تأسيس حكومت عدل گستر اوست، زندگى خود را بر پايه عدل استوار مى سازد و او انسانى است كه نحوه رفتار و سير و سلوكش در زمان حضور و غيبت امام تفاوتى ندارد و قبل از تشكيل حكومت عدل، چنين حكومتى را در زندگى خود پايدار ساخته است. بنابراين انتظار حقيقى ريشه در معرفت به حق و عدل و ايمان و عشق به آن دارد و آثارش نيز در عمل نمايان مىشود. چنين حقيقت اصيل و عميقى با لفظ و شعار به دست نميآيد و با بىتفاوتى و با مقدسات دينى و رسالتهاى انسانى در تعرض و تناقض است. براساس اين بينش در مىيابيم كه انتظار فرج به معناى بىتفاوتى نسبت به آنچه در جوامع بشرى مىگذرد و دست روى دست گذاشتن به اميد اين كه امام زمان(عج) ظهور و امور را اصلاح كند نيست. بديهى است انتظار فرج، به شرحى كه گذشت، بهترين عبادت است. چنين منتظرى مقامى بس عالى و جايگاهى بس بلند دارد و هرگاه در زمان غيبت از دنيا برود، به منزله كسانى است كه پس از ظهور حضرت حجّت(عج) زنده بوده، تحت فرمان او در راه خداوند جهاد مىكنند.()
امام على (ع) فرمودند: “انتظروا الفرج، و لا تيأسوا من روح الله، فانّ احبّ الاعمال الى الله عزّ و جلّ انتظار الفرج”() منتظر فرج باشيد، و از گشايش الهى مأيوس نگرديد، زيرا كه محبوبترين كارها نزد خداى بزرگ انتظار فرج است.
زمينه اصلى پايبندى به تكليف و پيوند با حق و عدل و با امامموعود (ع) در انتظار تحقق مىپذيرد. انتظار به اين معناست كه پديد آورنده اميد است؛ و يأس است كه عوامل اصلى تكليف نشناسى و بى تعهدى و دورى از حق و عدالت و گسستن پيوند از امام و آرمانهاى الهى اوست؛ براين اساس است كه انتظار فرج و اميد به آينده و تحقّق جامعه آرمانى مهدوى برترين اعمال () شمرده شده است.
همچنين جامعه و مردم معتقد به اسلام و دين باوران راستين و معتقدان به درستى وعدههاى قرآن و پيامبر و امامان، بايد از رخنه وسوسههاى شيطانى در دل خود مانع گردند، و در دوران تباهيها، دشواريها، حوادث ناگوار، شكستهاى پياپى، رنگ باختگى ادعاها، نافرجامى تلاشها و كوششها، به نتيجه نرسيدن قيامها و منحرف شدن انقلابها، بايد در دل و درون استوار باشند، و هيچگونه تزلزل و نااميدى به خويش راه ندهند. شكيبا باشند و بدانند كه هرگونه يأس در هر شرايطى پديدهاى شيطانى است.
امام صادق (ع) فرمودند: “…فلا يستفزنك الشيطان، فان العزة لله و لرسوله و للمؤ منين، و لكن المنافقين لا يعلمون. الا تعلم انّ من انتظر امرنا و صبر على ما يرى من الاذى و الخوف، هو غداً فى زمرتنا…”() شيطان تو را تحريك نكند؛ زيرا كه عزّت از آن خدا و پيامبر و مؤمنان است، ولى منافقان نميدانند. آيا نميدانى كسى كه منتظر امر ما (حاكميت و اجتماع آرمانى ما) باشد، و بر بيمها و آزارهايى كه مىبيند شكيبايى ورزد در روز بازپسين در كنار ما خواهد بود… .
بارى، تلاشهاى ناكام، كوششها و جوش و خروشهاى فراوانى كه به هدف نرسيده است، ممكن است كسانى را دچار يأس و شكست كند، و شكيب از ايشان بستاند، و از كارآيى دين خدا و رهبرى الهى و آينده آن مأيوس سازد. اين يأس از منطق دين و آيين خرد بدور است. بايد از نفوذ چنين انديشههايى در ذهن افراد و جامعه پيشگيرى كرد، و با تكيه به خدا و ايمان به حتميت وعدههاى الهى و اعتقاد به اصالت راه پيامبران و حقانيت تعاليم امامان معصوم (ع)، پايدارى را زنده نگاه داشت، و صبر پيشه كرد، و اميدها را به يأس بدل نساخت و پيروزى دين خدا و عزّت حتمى مؤمنان و تحقّق جامعه عدالت بنياد مهدوى را وعده تخلفناپذير دانست.
همچنين آن حضرت در روايتى ديگر فرمود: “اقرب ما يكون العباد من الله جلّ ذكره و ارضى ما يكون عنهم اذا افتقدوا حجة الله جلّ و عزّ و لم يظهر لهم و لم يعلموا مكانه و هم فى ذلك يعلمون انه لم تبطل حجة الله جلّ ذكره و لا ميثاقه، فعندها فتوقعوا الفرج صباحا و مساء”() زمانى بندگان به خداى بزرگ نزديكترند و خدا از ايشان خشنودتر است كه حجّت خداى متعال از ميان آنان ناپديد گردد و ظاهر نشود و آنان جايش را (هم) ندانند. با اين همه بدانند كه حجّت و ميثاق خدا باطل نشده است. در آن زمان، هر صبح و شام چشم انتظار فرج باشيد.
نكتهاى كه در روايات مربوط به انتظار فرج حضرت ولى عصر(عج) بسيار به آن پرداخته شده، مسئله صبر در اين انتظار و پاداش صابران در اين دوران است.
امام صادق(ع) به نقل از پيامبر اكرم(ص) فرمود: “سيأتى قوم من بعدكم، الرجل الواحد منهم له اجر خمسين منكم، قالوا: يا رسول الله! نحن كنا معك ببدر و اُحد و حُنين و نزل فينا القرآن؟ فقال: انكم لو تحملوا لما حملوا لم تصبروا صبرهم”() پس از شما كسانى بيايند كه يك نفر از ايشان پاداش پنجاه نفر از شما را داشته باشد. (اصحاب) گفتند: اى رسول خدا(ص)! ما در جنگ بدر و احد و حنين با تو بوديم و درباره ما آيه نازل شده است؟ پيامبر(ص) فرمود: اگر آنچه (از حوادث ايّام) به ايشان ميرسد، به شما رسد، صبر آنان را نداريد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: “انتظار الفرج بالصبر عبادة”() انتظار فرج با صبر، عبادت است.
امام رضا(ع) فرمود: “ما احسن الصبر و انتظار فرج”() چه نيكوست شكيبائى و انتظار فرج.
امام حسين(ع) فرمود: “له غيبة يرتد فيها اقوام و يثبت فيها على الدين آخرون، فيؤذون و يقال لهم: “متى هذا الوعد ان كنتم صادقين” اما انّ الصابر فى غيبته على الاذى و التكذيب بمنزلة المجاهد بالسيف بين يدى رسول الله”() براى او (مهدى) غيبتى است كه اقوامى در آن از دين خارج شوند و گروهى بر دين ثابت قدم بمانند و آزار و اذيت مىكشند و به آنها گفته مىشود: اين وعده (ظهور) چه وقت عملى مىشود، اگر راست مىگوييد؟ بىترديد صبر كننده در زمان غيبت در برابر آزار و تكذيب (مخالفان)، به منزله جهاد كننده با شمشير در ركاب رسول خدا (ص) است.
جوامع شيعه، داراى چنين انتظارى است اگر شيعى مذهب است.
در دعاها، حالت انتظار منتظران راستين، چنين ترسيم شده است: “فلو تطاولت الدهور، و تمادت الاعمار، لم ازدد فيك الا يقينا، و لك الا حُبّآ و عليك الا متكلا و معتمدآ، و لظهورك الا متوقعآ و منتظرآ و لجهادى بين يديك مترقبآ…”() اگر روزگاران به دراز كشد و عمر طولانى شود، يقينم به تو افزون گردد، و دوستيم فزونى يابد، و بر تو (بيش از پيش ) تكيه كنم و مدد بخواهم، و چشم به ظهورت دارم و منتظرم، و آماده جهاد در راه توام… .
گذشت روزگار و استمرار نظامهاى طاغوتى و انبوهى حوادث و ويرانيها و سيطره ناكامى و سلطه شكستهاى پياپى و
انقلابهاى نافرجام، منتظر راستين را از آينده مأيوس نخواهد ساخت، و در اصالت راه و كار خود ترديد نخواهد كرد، و در نيمه شب سرد و تاريك يلداى زندگى، ايمان به نيمروز گرم و روشن تابستان را در دل زنده و پويا نگاه خواهد داشت… .
محبّت و دلبستگى به حضرت مهدى(عج)
يكى از مهمترين احساسهاى شيعه در برابر امام خود، دلدادگى، شيدايى، محبت و دوست داشتن اوست و بىگمان از برجستهترين آثار معرفت امام، محبت به آن وجود مقدس است. حال به هر ميزان اين شناخت بيشتر باشد، محبت آنها بيشتر، و هر قدر محبت بيشتر باشد، از وجود سنخيت با آن انوار مقدس حكايت مىكند، و هر ميزان كه سنخيت با آن ذوات مقدس افزايش يابد، نشان از تقرّب به ذات اقدس الهى است و اين والاترين كمال است.
انسان وقتى به كسى علاقه داشته باشد، ياد و خاطره محبوب هميشه در فكر و ذهنش حضور دارد و اين موجب مىشود كه زندگيش رنگ و بوى معشوق بگيرد. اگر محبوب انسان موجودى متعالى و ملكوتى باشد، اين الگوپذيرى زمينه رشد و تعالى او را فراهم مىسازد و اگر محبوب و معشوق او موجودى پست و فرومايه باشد، اين الگو پذيرى موجب سقوط و هلاكت وى خواهد شد.
ازاينرو، اهميّت محبّت به اهلبيت(ع) است كه خداوند در قرآن كريم، مزد رسالت پيامبر اكرم(ص) را مودّت و دوستى خاندان او قرار داده است و مىفرمايد: “قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى”() بگو من از شما در برابر رسالتم مزدى طلب نمىكنم، به جز دوستى و مودت نسبت به اهل بيتم.
همچنين پيامبر اكرم(ص) فرمود: “لا يؤمن عبد حتى اكون احب اليه من نفسه و اهلى احب اليه من اهله و عترتى احب اليه من عترته و ذاتى احب اليه من ذاته”() هيچ بندهاى ايمان (واقعى) نميآورد، مگر اين كه در نزد او من از خودش محبوبتر و اهلبيت من و خاندان من از اهلبيت و خاندان او محبوبتر باشند و ذات من از ذات خودش محبوبتر باشد.
همچنين فرمود: “مَن أَحَبَّ أَن يَلقَى اللهَ وَ قَد كمُلَ إِيمانُهُ وَ حَسُنَ إِسلامُهُ فَليَتَوَلِّ الحُجَّةَ صاحِبَ الزَّمانِ المُنتَظَرَ” () هركس دوست دارد خدا را ملاقات كند، در حالى كه ايمانش كامل و اسلامش نيكو باشد، پس دوست دارد حضرت حجّت (عج) را. بنابراين، ايمان با محبت و ولايت امام عصر(عج) كامل مىشود و يكى از شاخصههاى منتظر واقعى، دوستى با آن حضرت و تقويت آن در قلب است.
امام حسن عسكرى(ع) خطاب به حضرت مهدى (ع) فرمودند: “واعلم ان قلوب اهل الطاعة و الاخلاص نزع اليك مثل الطير الى او كارها”() بدان كه دلهاى اهل بندگى و اخلاص به سوى تو پر مىكشند؛ همچنان كه پرنده به سوى آشيانهاش پر مىكشد. البته اين طور نيست كه محبت يك طرفه باشد، بلكه امامان معصوم(ع) نيز نسبت به شيعيان واقعى ابراز علاقه و محبت كرده و مىكنند، و در غم و شادى آنان شريكند.
امام رضا(ع) فرمود: “الامام الامين الرفيق، و الاخ الشفيق، و كالامّ البرة بالولد الصغير”() امام، امين و دوست است، و برادر دلسوز است، و مانند مادرى است كه نسبت به فرزند خردسال خود مهربان است.
همچنين امام على(ع) فرمود: “انّا لنفرح لفرحكم و نحزن لحزنكم”() ما در شادمانى شما شاد و براى اندوه شما اندوهگين مىشويم.
اين كلام آن حضرت بيانگر ارتباط عميق احساس امام با امّت را روشن مىكند، و مبيّن غمگسارى آن وجود مقدس نسبت به همه امّت است.
امام رضا(ع) فرمود: “ما من احد من شيعتنا . . . لا يغتم الّااغتممنا لغمه، و لا يفرح
الّافرحنا لفرحه، و لا يغيب عنا احد من شيعتنا اين (ما) كان فى شرق الارض وغربها”() هيچ كس از شيعيان ما . . . غم ديده نمىشود، مگر آن كه ما نيز در غم او غمگين مىشويم و شاد نمىشود، مگر اين كه از شادى او شاد مىشويم، و هيچ يك از شيعيان ما در مشرق و مغرب زمين از نظر ما دور نيستند.
احساس لطيف و عميق امام نسبت به آحاد امّت، مانند احساس برادرى برادر مهربان و بالاتر از آن، احساس مادران مهربان نسبت به فرزندان خردسال خود شمرده شده است؛ و اين تمثيلى است از آنچه براى ما نمونه و سمبل گوياى محبت و دوستى است، و گرنه احساس و محبت الهى امام، به نسبت بيكرانگى و عظمت روح امام، قابل توصيف نيست؛ چنانكه امام رضا(ع) در پايان اين حديث اشاره فرمودند.
امام مهدى (عج) فرمود: “انه انهى الى ارتياب جماعة منكم فى الدين و ما دخلهم من الشك والحيرة فى ولاة امرهم، فغمنا ذلك لكم لا لنا، وساءنا فيكم لا فينا”() از ترديد گروهى از شما(شيعيان) در دين، و شك و سرگردانى در مسئله واليان امرشان آگاه شدم، پس اين غم ما به خاطر شما است نه به خاطر خود ما، و براى شما متاثر شديم نه براى خودمان.
در اين روايت و مانند آنها حضرت مهدى (عج) نسبت به شيعيان ابراز محبت و علاقه نموده و اعلام كرده است كه از گمراه شدن آنها به شدّت ناراحت و متأثّر مىشود.
“…الهى الهى، اين اين كفايتك التى هى نصرة المستضعفين من الانام ، و اين اين عنايتك التى هى جنة المستهدفين لجور الايام. الى الى بها يا ربّ نجنى من القوم الظالمين. انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين. مولاى ترى تحيرى فى امرى، و تقلبى فى ضرى، و انطواى على حرقة قلبى، و حرارة صدرى، فصلّ يا رب على محمد و آل محمد و جدلى يا ربّ بما انت اهله، فرجآ و مخرجآ، و يسّرلى يا ربّ نحو البشرى منهجآ…”() خداوندا! خداوندا! كجاست؟ كفايت تو (بندگانت را) كه همان ياريگر مستضعفان است.
و كجاست؟ كجاست؟ عنايت تو كه سپر
هدف قرار گرفتگان بيداد روزگاران است. (اين كفايت و عنايت را) اى پروردگار به من ارزانى دار؟ و مرا از ستمكاران رهايى بخش، به من زيان رسيده است و تو مهربانترين مهربانى اى مولاى من! سرگردانى مرا در كارم و گرفتاريم را در آزارها مىبينى، و مىنگرى كه با آتش دل و سوز سينه در هم آميختهام. پس اى خداوند بر محمد و آل محمد درود فرست، و به شايستگى خود، رهايى و گشايشى ببخشاى، و راه رسيدن به مژده ها و شاديها را بگشاى ….
آرى، اين چنين شور و سوزها در احساس خدايى امام نسبت به نجات انسان وجود دارد. و امام بدينسان دلسوز، يار، ياور و غمگسار مظلومان و محرومان و سرگشتگان است.
دعا براى تعجيل در فرج امام عصر (عج)
منتظر واقعى هر لحظه انتظار محبوب را مىكشد و از خدا مىخواهد كه هر چه زودتر او را برساند؛ بنابراين، دعاى فراوان براى فرج آن حضرت، از شاخصه هميشگى منتظر واقعى است. دعاى براى تسريع در فرج آن امام همام، مورد توصيه آن حضرت نيز مىباشد.
در منابع روايى از حضرات معصومان(ع) دعا براى فرج امام زمان(عج) به عنوان يكى از عوامل نجات انسانها در دوران سخت و دشوار غيبت كبرى مطرح شده است.
در روايتى از امام حسن عسكرى (ع)نقل شده كه فرمودند: “والله ليغيبن غيبة لا ينجوا فيها من الهلكة الّا من ثبته الله عزّ و جلّ على القول بامامته و وفقه فيها للدعاء بتعجيل فرجه”() به خدا سوگند كه او غيبتى (سخت) مىكند. در آن غيبت، از هلاكت نجات نمىيابد مگر كسى كه خداى عزّ و جلّ او را بر قول به امامت آن حضرت ثابت بدارد و او را در عصر غيبت بر دعاى به تعجيل فرج او موفق بدارد.
دعا براى تعجيل فرج امام زمان (عج) سنّتى است كه ديگر ائمه اطهار (ع) نيز به آن عمل مىكردند.()
همچنين خود آن امام همام نيز در موارد زيادى شيعيان را به دعاى براى فرج خويش توصيه فرموده است. چنان كه آن حضرت در
پايان توقيع به جناب اسحاق بن يعقوب مىفرمايد: ” وأَكثِرُو الدُّعاءَ بِتَعجيلِ الفَرَجِ، فَإِنَّ ذلِك فَرَجُكم”()براى تعجيل در فرج، زياد دعا كنيد كه همانا آن فرج شماست.
درباره زمان و نحوه دعا براى فرج امام زمان (عج) توصيههاى زيادى از سوى اولياى دين بيان شده است كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مىشود:
الف) در منهاج العارفين آمده است: “مستحب است انسان پس از نماز صبح صد مرتبه بگويد: اللهم صل على محمد وآل محمد وعجّل فرجهم.”()
ب) مرحوم شيخ بهائى نقل مىكند: “پس از نماز صبح و در حالى كه با دست راست محاسن خود را گرفته و كف دست چپ را به سوى آسمان مىگيرى، هفت مرتبه مىگويى: يا رب محمد وآل محمد صلّ على محمد وآل محمد وعجّل فرج محمد وآل محمد.”()
ج) علامه مجلسى در كتاب “المقباس” نقل كرده است كه :”در تعقيب نماز صبح قبل از آن كه با كسى صحبت كند صد بار بگويد: يا ربّ صلّ على محمد وآل محمد، وعجّل فرج آل محمد واعتق رقبتى من النار.”()
د) كتاب “جمال الصالحين” از امام صادق(ع) نقل كرده است كه حضرت فرمودند :”از حقوق ما بر شيعيان اين است كه پس از هر نماز واجب دست خود را به چانه گرفته و سه بار بگويند: يا رب محمد عجّل فرج آل محمّد يا ربّ محمّد احفظ غيبة محمد، يارب محمد انتقم لابنة محمد صلى الله عليه و آله”()
هـ ) مرحوم شيخ طوسى در كتاب “مختصر المصباح” در جايى كه وظيفههاى شب جمعه را ذكر مىكند، صد بار اين دعا را سفارش مىكند: “اللهم صلّ على محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم، واهلك عدوّهم من الجن والانس من الاولين والاخرين.”()
صدقه دادن به قصد سلامتى امامعصر(عج)
صدقه دادن براى سلامتى حضرت، از جمله شاخصههاى منتظران آن امام بزرگوار، در عصر غيبت است. گرچه حفظ وجود مقدس امام زمان(ع) به اراده و مشيت الهى است، ولى اسباب ياد شده نيز به اذن و مشيت الهى مىباشند، و به اصطلاح در
طول آن هستند نه در عرض آن، و ثانيآ نتيجه عمده اين اعمال در حقيقت به خود انسان بازمىگردند، و دعا كردن براى سلامتى وجود مبارك امام زمان(عج) و صدقه دادن براى آن حضرت، ضمن اين كه پيوند معنوى انسان را با حجت خدا برقرار و مستحكم مىسازد، مايه سلامتى خود و دفع ناگوارىها و شدايد خواهد بود.
آرى، بدون شك آن حضرت، بىنياز از آن است كه منتظران، براى سلامتياش دعا نموده و صدقه بدهند، ولى ابراز ارادت به آن بزرگوار و اعلام تبعيت از آن حضرت، نشانهها و علايمى دارد كه از آن جمله مىتوان علاقه به سلامتى حضرتاش را عنوان كرد.
ياد فراوان امام عصر (عج)
ياد كردن از محبوب عادت ديرينه منتظران عاشق است كه چندى منتظر محبوب خويش هستند؛ اما نتوانستهاند پس از مدتها انتظار او را ببينند و حال خود را لا اقل با ياد او و نام او آرام مىكنند. به ياد آوردن امام عصر و عنايت او به شيعيان با ذكر احاديث، كرامات، مقام امام و عنايت امام به شيعيان وظيفه ديگرى است كه منتظران واقعى احساس مى كنند و بدين طريق همواره نام و ياد آن حضرت را زنده نگه ميدارند.
امام على (ع) فرمود: “من احب شيئآ لهج بذكره”() هر كس چيزى را دوست بدارد، همواره نام آن را بر زبان دارد.
و امام كاظم(ع) درباره غيبت امام زمان(عج) فرمود: “يغيب عن ابصار الناس شخصه ولا يغيب عن قلوب المؤمنين ذكره”() خودش از ديدگان مردم پنهان مىشود، ولى ياد او از دلهاى مؤمنان مخفى نمىشود.
منتظران عاشق در دعاى ندبه كه زمزمهاى عاشقانه است هر صبح جمعه با معشوق خويش ارتباط برقرار نموده و به ياد او سرشك از ديدگانشان جارى مىگردانند. چه زيباست نغمههاى عاشقان مهدى آنجا كه مىگويند: “عزيزٌ علىَّ أن أرى الخلق و لا ترى و لا اسمع لك حسيسآ و لا نجوى؛ بسيار بر من سخت است كه خلق را ببينم و
تو را نبينم و از تو صدايى نشنوم.”
“هل من معين فاطيل معه العويل و البكاء؟ هل من جزوع فاساعد جزعه اذا خلا؟ هل قذيت عين فساعدتها عينى على القذى؟ هل اليك يا ابن احمد سبيل فتلقى؟ هل يتصل يومنا منك بعدة فنحظى؟
آيا كسى هست كه مرا يارى كند تا به همراهى او ناله و گريه را طولانى كنم؟ آيا ناله كننده و بىتابى هست كه من با زارى او را در هنگام تنهائيش يارى و همراهى كنم؟ آيا در چشمى خار رفته است كه چشم من (در ناراحتى و اشك) با او همدردى نمايد؟ اى زاده احمد! آيا راهى به سوى تو هست كه به ملاقات تو منتهى گردد؟ آيا روز (جدايى) ما به فرداى (وصال) ميرسد كه از آن حظ بريم؟”
نكته شايان توجّه اين كه: البته آن امام همام(عج) نيز از ياد شيعيان خويش غافل نيست و اگر ارتباط ما با يوسف زهرا(عج) برقرار شود و در همه امور زندگى به ياد و ذكر آن حضرت باشيم، به يقين مورد عنايت و لطف خاصّه آن واسطه فيض الهى قرار مىگيريم، چنان كه در نامه آن حضرت به مرحوم شيخ مفيد به اين موضوع اشاره شده است. آن حضرت مىفرمايد: “انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم”() ما از رسيدگى به حال شما كوتاهى نمىكنيم و ياد شما را از خاطر نمىبريم.
يارب آن مونس جان محرم اسرار كجاست و آن طبيب دل بىطاقت بيمار كجاست
يك جهانند گرفتار فراقش يا رب آن رهاننده اين جمع گرفتار كجاست()
حزن و اندوه در فراق حضرت ولى عصر (عج)
يكى از نشانههاى دوستى، محزون بودن در فراق و دورى از دوست و محبوب است. بديهى است كه علاقمندان به امام زمان(عج) در دوران غيبت كبراي در فراق او اندوهگين بوده و اين حزن و اندوه را به گونههاى مختلفى بروز ميدهند.
ائمه اطهار(ع) نيز براى امام زمان(عج) مىگريستند؛ چنان كه سدير صيرفى مىگويد: خدمت مولايمان امام صادق(ع) رفتيم و امام را در حال گريه و ناله ديديم. او
آنگاه حالت امام را اينگونه تشريح مىكند: “هو يبكى بكاء الوالد الثكلى ذات الكبد الحرسى قد نال الحزن من وجنتيه و شاع التغيير فى عارضيه و املاء الدموع محجريه و هو يقول سيدى غيبتك نفت رقادى وضيقت على مهادى وابتزت منى راحة فؤادى، سيدى غيبتك اوصلت مصابى بفجائع الابد”() او همچون مادر فرزند از دست داده، مىگريست، اندوه از گونههاى مباركش پيدا بود و رنگ چهرهاش تغيير كرده بود. اشكهاى او لباسش را خيس كرده بود و در اين حالت مىگفت: مولاى من! غيبت تو، خواب را از چشمانم ربوده و زمين را بر من تنگ نموده و آسايش دلم را از من گرفته است. مولاى من! غيبت تو، بلا و مصيبت مرا به فاجعههاى ابدى پيوند داده است.
شاعر عرب حزن و اندوه قلبى خود را در غم دورى از حضرت مهدى (عج) چنين بيان كرده است:
قلبى اليك من الاشواق محترق ودمع عينى من الاماق مندفق
الشوق يحرقنى والدمع يغرقنى فهل رايت غريقا وهو محترق؟()
و شاعرى پارسى گوى، ابيات فوق را چنين به فارسى در آورده است:
دل زشوق ديدنتسوزد چو عود از فراقت ديده بارد همچو رود
غرقه در سيلاب اشك و دل كباب كس غريق شعله ور كى ديده بود
“اللهمَّ أعنّا عَلَى تاديةِ حقوقِهِ إليه” خدايا! ما را در اداى حقوقى كه امام زمان (عج) بر ما دارد يارى فرما.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، ج 5،ص .312
. شيخ طوسى، غيبت نعمانيه، ص 129، ح 6،چاپ مكتبة الصدوق؛ بحارالانوار، ج 8،ص 368 و ج 32،ص 321 قندوزى، ينابيع الموده، ج 3، ص .372
. فخررازى، مجموعة الرسائل، رسالة المسائل الخمسون، ص 384، مسئله 47،چ مصر، 1328 هـ.ق.
. مرحوم كلينى، اصول كافى، كتاب الحجة، باب فى الغيبة، ترجمه و شرح مصطفوى، ص 60 ،ح 5، تهران، 1344 ش.
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 2،باب ،34 ح .5
. همان، ج 1،ص .439
. همان، ج 2،باب 33،ح .44
. غيبت نعمانى، ص 200،ح .16
. اصول كافى، ج 2،باب فى الغيبه، ص .132
. غيبت نعمانى، باب ماجاء فى ذكر الشيعه، ص 173 بحارالانوار، ج 52،ص .366
. الكافى، ج 6، ص 535،ح .1
. بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، عماد الدين طبرى الأملى الكنجى، چاپ نجف اشرف، ص .113
. سوره آل عمران،آيه .110
. الكافى، ج 5،ص 56 التهذيب طوسى، ج 6،ص 180 و تحف العقول، ص .227
. بحارالانوار، ج ،52 ص .128
.”من مات منكم على هذا الامر منتظرآ له كان كمن كان فى فسطاط القائم (ع).” (بحارالانوار، ج 52،ص 125).
. بحارالانوار، ج 52، ص .123
. رسول خدا (ص) فرمود: “افضل اعمال امتى انتظار الفرج” با فضيلتترين اعمال امت من، انتظار فرج است.
. الكافى، ج 8،ص 37؛ مكيال المكارم، ج 2،ص .290
. اصول كافى، ج 2،باب نادر فى الغيبه، ص .127
. الكافى، ج ،8 ص .37
. قطب الدين راوندى، الدعوات، ص 41، چاپ: مدرسة الامام المهدى.
. بحارالانوار، ج 52،ص 129.
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 1،ص .437
. مفاتيج الجنان، ص .527
. سوره شورى،آيه .23
. بحارالانوار، ج 27،ص 75؛امالى، ص 86، ح 30.
. بحارالانوار، ج 36،ص 296، باب41،ح .152
. كمال الدين و تمام النعمة، ج 2،ص 348، ح 19.
. تحف العقول، ص .324
. مكيال المكارم، ج 1،ص .94
. همان، ج 1،ص .454
. بحار الانوار، ج 53، ص .178
. الصحيفة المهدية، ص .115
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 2،ص .260
. بحارالانوار، ج 98،ص .158
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 2،ص .361
. منهاج العارفين، ص .108
. مفتاح الفلاح، ص 206 ؛مصباح المتهجد، ص .53
. مكيال المكارم، ج 2،ص .13
. همان، ص .7
. همان، ص .31
. غرر الحكم و دررالكلم، ج 1،ص .231
. كمال الدين و تمام النعمه، ج ،2 ص 221، ح 6.
. احتجاج، ج 2،ص 598.
. يار غائب از نظر، محمد حجّتى، ص .35
. كمال الدين، ج 2،باب ،34 ص .21
. مكيال المكارم، ج 2، ص .250
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
شكرگزارى حركت عظيم و با شكوه ملت ايران در 22 خرداد و حضور نزديك به 40 ميليونى مردم در پاى صندوقهاى رأى، حفظ وحدت، مهربانى، نگاه مشفقانه، نشاط و تداوم حركت انقلابى در ميان مردم و نخبگان و اشتباه نگرفتن دوست و دشمن است.
انتخابات پرشور 22 خرداد كه با مشاركت بى نظير 85 درصدى مردم همراه بود نشان داد كه انقلاب اسلامى بعد از گذشت 30 سال توانايى اينگونه به صحنه آوردن مردم را دارد، بنابراين دشمنان دست بكار شدند تا ميان مردم ايجاد اختلاف كنند كه تا حدى هم موفق شدند ولى ملت بايد اين توطئه را خنثى كند.
گاهى ممكن است اين رقابت داخل خانواده به عصبانيت هم كشيده شود اما اين مسئله ربطى به بيگانگان ندارد.
برخى از سران كشورهاى غربى در سطح رئيس جمهور، نخست وزير و وزير خارجه در مسائل داخلى ملت ايران كه به آنها ارتباطى نداشت صراحتاً دخالت كردند و بعد هم گفتند كه در مسائل ايران دخالت نمىكنند، در حاليكه آنها ضمن تشويق به اغتشاش گرى مردم ايران را اغتشاشگر معرفى كردند.
اينكه عدّهاى نامزد مورد نظرشان رأى نياورد و احساس افسردگى و ناراحتى كنند طبيعى است و معناى اين مسئله اغتشاش گرى نيست زيرا بر اساس نتيجه انتخابات، اكثريت و اقليتى در كشور است و قواعدى وجود دارد، بنابراين معرفى مردم ايران در رسانههاى آمريكايى و اروپايى تحت سلطه صهيونيستها، به عنوان اغتشاشگر اهانت به ملت است.
اين دولتها بايد مراقب اظهارات و رفتار خصمانه خود باشند زيرا ملت ايران عكس العمل نشان خواهد داد.
ما اظهارات و رفتارهاى مداخله جويانه اين دولتها را محاسبه خواهيم كرد و قطعاً در آينده روابط جمهورى اسلامى ايران با آنها تأثير منفى خواهد داشت.
اگر مسؤولين جمهورى اسلامى با يكديگر اختلافاتى هم داشته باشند در ايستادگى در مقابل دشمن و در حفظ استقلال كشور با يكديگر يك كلام هستند و دشمن بداند كه نخواهد توانست ميان ملت ايران انشقاق ايجاد كند.
همه سران كشورهاى استكبارى بدانند، هنگامى كه پاى دشمنان به ميان بيايد ملت ايران با وجود برخى اختلاف سليقهها در مقابل دشمنان متحد و مشتى واحد عليه آنها مىشوند.
تصور نكنيد كه اگر شما از يك جريانى به خيال خود دفاع كرديد و يا اسم برخى افراد را آورديد آن جريان به شما متمايل خواهد شد، ابداً چنين اتفاق نخواهد افتاد زيرا دروغگويى شما براى ملت ايران آشكار است و آنان ميدانند كه هدف شما ايجاد بدبينى ميان مردم و نخبگان و ادامه كينهورزى نسبت به نظام اسلامى است.
حمايت دولتهاى غربى از برخى افراد و يا مخالفت آنها با برخى ديگر همه فريب است زيرا از نظر آنها هر كسى كه به نظام اسلامى، قانون اساسى و آرمانهاى ملت ايران پايبند باشد دشمن است.
سى سال تجربه ايستادگى نظام اسلامى و تو دهنى ملت ايران به سران زورگو و متجاوز هنوز برخى كشورهاى غربى را بيدار نكرده است و همچنان به اين كشور و ملت طمع دارند در حاليكه آنها اشتباه مىكنند و نتيجه اين اشتباه خود را خواهند ديد.
چنين دنبالههايى همواره در سالهاى گذشته نيز وجود داشتهاند اما اين افراد بدانند كه دشمنان و گرگهاى درنده از اين دنبالهها تا آنجا كه منافعشان اقتضاء كند استفاده و بعد اين افراد را همچون دستمالى به گوشهاى پرت خواهند كرد.
اين معدود دنبالههاى فريب خورده علامتهاى غلطى ميدهند كه دشمنان نيز فريب اين علامتها را مىخورند اما مردم و نخبگان و همه جناحها بايد مراقب باشند تا دوست و دشمن را اشتباه نگيرند و رفتارى را كه بايد با دشمن داشته باشند، با دوست انجام ندهند.
نظام اسلامى بر اساس وظيفه خود با كسانى كه زندگى و آسايش مردم را برهم ميزنند و جوانها را تهديد مىكنند برخورد خواهد كرد اما مبادا دشمن را با دوست اشتباه بگيريم و دوست را بخاطر يك خطا دشمن به حساب بياوريم.
از آن طرف عدّهاى هم بايد مراقب باشند تا دشمن معاند را دوست تصوّر نكنند و فريب حرفهاى او را نخورند.
هر فتنهاى در مقابل حق و در مقابل ملتى هوشيار از بين خواهد رفت و به لطف خداوند فتنههايى كه دشمن در قضاياى اخير به آنها اميد بسته بود تمام شد.
حقيقت اصيل و ماندگار، همان انتخابات پرشكوه و با حضور نزديك به 40 ميليون نفر از ملت ايران و ابراز اعتماد آنان به نظام اسلامى بعد از گذشت سى سال و انتخاب يك رئيس جمهور با بيش از 24 ميليون رأى است. (16/4/)88
امام خمينى ثابت و استوار
روز مبارك سوم شعبان
روز مبارك سوم شعبان المعظم را كه روز طليعه پاسدار و پاسدارى از مكتب مترقى اسلام است به عموم هم ميهنان و بخصوص پاسداران انقلاب اسلامى تبريك عرض و بحق بايد اين روز معظم را روز پاسدار بناميم. روز ولادت با سعادت بزرگ پاسدار قرآن كريم و اسلام عزيز است، پاسدارى كه هرچه داشت، در راه هدف اهداء كرد و اسلام عزيز را از پرتگاه انحراف و رژيم طاغوت بنى اميّه نجات داد. رژيم منحط بنى اميّه ميرفت تا اسلام را رژيم طاغوتى و بنيانگذار اسلام را بر خلاف آنچه بوده معرفى كند، معاويه و فرزند ستمكارش به اسم خليفه رسول اللّه با اسلام آن كرد كه چنگيز با ايران و اساس مكتب وحى را تبديل به رژيم شيطانى نمود. اگر فداكارى پاسداران عظيم الشأن اسلام و شهادت جوانمردانه پاسداران و اصحاب فداكار او نبود، اسلام در خفقان رژيم بنى اميّه و رژيم ظالمانه آن وارونه معرفى مىشد و زحمات نبى اكرم(ص) و اصحاب فداكارش به هدر ميرفت.
هان اى پاسداران عصر حاضر و انقلاب اسلامى! به امام امت و پاسدار قرآن كريم و اسلام عزيز اقتداء نموده حق پاسدارى از انقلاب اسلامى را به خوبى ادا كنيد و از اين منصب بزرگ كه منصب انبياء عظام و اولياء خداوند تعالى است به خوبى حفاظت كنيد. (9/4/)58
اينك كه پاسداران…عصر حاضر اين روز بزرگ پر بركت جاويد را روز پاسدار اعلام نمودهاند، مسؤوليتى بس بزرگ و تكليفى بس عظيم را عهده دار شدهاند، گوئى آنان به ياد پاسداران عاشورا و انگيزه جانفشانىها و فداكارىهاى كربلا اين روز را انتخاب نمودند و نيكو انتخابى است و بزرگ مسؤوليتى.نيكوست كه ادامه خون سرخ تشيع را تداعى مىكند و پر مسؤوليت است كه انگيزه آن فداكارى و جانبازى آنچنان لطيفه الهى دارد كه آن خون را ثار اللّه و از مرزهاى حجب نور و ظلمت فراتر برده و از خودىها و خودبينىها پيراسته و به مرز “العبودية جوهرة كنهه الرّبوبية” رسانده و آراسته و دست ما از آن كوتاه است. لكن مأيوس نشويد و كوشش كنيد تا به كوشش خويش رنگ اسلامى ـ الهى بيشترى دهيد و به فداكارى خويش اخلاصمندتر باشيد كه بحمداللّه هستيد. (16/3/)60
طلوع آفتاب سوم شعبان كه سالروز طلوع شمس معنويت و پاسدار اسلام و مجدد حيات قرآن كريم و نجاتبخش امّت خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلّم از شب تاريك به عصر ظلمانى حكومت جائرانه يزيديان كه ميرفت تا قلم سرخ بر چهره نورانى اسلام كشد و زحمات طاقت فرساى پيامبر بزرگ اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم و مسلمانان صدر اسلام وخون شهداء فداكار را به طاق نسيان سپارد و به هدر دهد، بر همه مسلمانان جهان و شيعيان خط سرخ امامت و ملت فداكار در صحنه ايران بزرگ و رزمندگان در راه هدف مقدّس و خصوص سپاه پاسداران عزيز كه اين روز عظيم الشأن را براى خود انتخاب نموهاند مبارك باد.
سپاه پاسداران كه ركنى بزرگ در پيروزى انقلاب اسلامى است با اقتدا به مولاى خود سيد مظلومان عليه الصّلوة و السلام. نجاتبخش ملت ايران و اسلام عزيز از شبهاى تاريك و ظلمانى ستمشاهى بوده و در پاسدارى از انقلاب و هدفهاى آن عاملى مؤثر و ركنى ركين بوده و هست. سپاه در جبهههاى دفاع مقدّس از اسلام و ميهن اسلامى، با وحدت و انسجام كامل با ارتش معظم و بسيج عزيز و ژاندارمرى و عشاير مكرم و ساير قواى نظامى و انتظامى و مردمى، چون صفّى آهنين و بنيانى مرصوص پاسدارى نموده و دشمنان اسلام و بشريت را از ميدانهاى نبرد مفتضحانه رانده است و براى خود و اسلام و ميهن معظم ايران افتخارهايى آفريده است كه تاريخ فراموش نخواهد كرد و حضرت بقية اللّه ارواحنا لتراب مقدمه الفدا از نظر مبارك نخواهد برد و پروردگار جلّ و اعلا بر خدمتگزاران به اسلام و ميهن اسلامى كه اين رزمندگان بحمد اللّه تعالى از آنانند، رحمت و بركت خود را دريغ نخواهد فرمود. (6/3/)62
خاطراتی از منبری شدن مرحوم فلسفی
مرحوم زنده ياد محمد تقى فلسفى واعظ شهير، از پدرى عالم و مجتهد به نام مرحوم حاج شيخ محمد رضا تنكابنى كه از عالمان بزرگ تهران بودند و مادرى با ايمان و با فضيلت به نام طوبى در دهم ربيع المولود به سال 1326 هـ.ق در تهران متولد شد و در 28 شعبان 1419 قمرى چشم از جهان بست.
تحصيلات
درس جديد را تا پايان دبستان ادامه داد و بعد از آن وارد علوم دينى گرديد، از مقدّمات شروع و تا سطح را نزد پدر و ديگر اساتيد ادامه داد.
زمينه براى منبرى شدن
خود مىگويد: در خلال اين احوال، مادرم مسأله منبر رفتن مرا پيش آورد كه در نتيجه، خط من و برادرم از هم جدا شد. مرحومه مادرم روى علاقه شديدى كه به حضرت امام حسين(ع) داشت، به پدرم گفت كه فلانى بايد منبرى شود. پدرم مىگفت: آنها بايد درس بخوانند و اين با منبر جمع نمىشود. مادرم مىگفت: نمىشود كه يكى از بچّههاى من در خدمت حضرت امام حسين(ع) نباشد؟ پس بايد حتماً منبرى شود. خلاصه پدرم از يك طرف مىگفت: بايد تحصيل من ادامه پيدا كند و مادرم از طرف ديگر اصرار داشت كه بايد منبرى شوم سرانجام توافق كردند كه ما بچهها به گفته پدرمان از روز شنبه تا غروب چهارشنبه در اختيار درس و بحث و مدرسه باشيم و از صبح پنج شنبه و شب و روز جمعه، من در اختيار منبر باشم. پدرم افزود كه در وسط هفته آن كه منبرى است، نبايد منبر برود و به تحصيل ادامه دهد مطالعه او هم بايد هر شب در حضور خود من باشد تا بدانم جايى براى منبر نرفته است.
پدرم در مقابل بوى چراغ نفتى لامپا خيلى حساسيت داشت، و نمىتوانست با چراغ لامپا و لولههاى لامپايى مطالعه كند، لالهاى تهيه كرده بود، و يك شمع گچى در داخل آن مىگذاشت و روشن مىكرد. با شعله اين شمع خود ايشان مطالعه مىكردند، و ما دو برادر هم در كنار ايشان مطالعه مىكرديم گاهى براى حلّ مشكل سؤالاتى از ايشان داشتيم، و گاهى هم ايشان فراغت پيدا مىكرد و از ما سؤالاتى مىنمود، روى هم رفته، مرحوم پدرم خيلى مراقب درس و بحث ما بود بعد از اينكه يكى، دو سال ادبيات خواندم، عمامه گذاشتم پدرم شخصاً سرما عمّامه گذاشت، عمامه گذارى مثل امروز تشريفاتى نداشت كه جشن بگيرند و عمامه را توى سينى بگذارند و آقايى آن را بردارد و سر طلبه بگذارد. مرحوم پدرم خودش عمّامه را بست و بر سر من گذاشت.
اولين بار كه منبر رفتم
اولين بارى كه بناشد منبر بروم، نزد آقاى شيخ على اكبر رشتى كه فاميلش عزى بود و منبر ميرفت، رفتم و گفتم، يك منبر براى من بنويس.
خاطراتى از منبرى شدن مرحوم فلسفى حجةالاسلام سيد جواد حسينى
گفت: دو قران مىگيرم و مىنويسم. دو قران به او دادم و او براى من يك منبر نوشت من اين منبر را از حفظ كردم. تصميم گرفتم اوّلين منبرم در همان مسجد فيلسوف باشد كه پدرم شبها در آن جا نماز جماعت اقامه مىكرد. بعد از نماز عشا منبر رفتم…
من شروع به سخن كردم و مطالب منبرى را كه از حفظ كرده بودم، تحويل دادم. خيلى خوب به خاطر دارم كه ابتداى منبرى كه آقاى عزى برايم نوشته بود، چند بيت شعر داشت و من با آن اشعار منبر را شروع كردم.
بى مهر على به مقصد دل نرسى تا تخم نيفشانى به حاصل نرسى
بى دوستى على و اولاد على هرگز به خدا قسم، به منزل نرسى
كشتى نجاتت زهلاكت است على بنشين كه به ورطههاى قاتل نرسى
«حبّ علىّ حسنة لا تضر معها سيئة؛ دوستى على (ع) حسنهاى است كه با وجود آن هيچ گناهى به آن زيان نميرساند.»
تمام منبر را از حفظ خواندم و آن منبر دو قرانى خيلى مورد توجّه واقع شد. شايد در آن موقع 15 ساله يا 16 ساله بودم بعضىها همان شب به پدرم گفتند: اجازه بدهيد جلسهاى هم در خانه بگيريم و ايشان اين منبرى كه اين جا رفته، در خانه برود و به اين ترتيب اولين منبرم خيلى مورد توجّه قرار گرفت. آن شب وقتى به منزل آمديم، پدرم فرمود: با اين كه اوّلين منبرت بود، خوب صحبت كردى و مطالب را بدون وحشت و نگرانى و اضطراب خوب بيان داشتى.
دوّمين منبر
چند روز بعد به آقا شيخ على اكبر گفتم يك منبر ديگر بنويس. براى منبر دوّم نيز دو قران از من گرفت و يك منبر ديگر كه با اين آيه شروع مىشد نوشت.
“قل يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذّنوب جميعاً انّه هو الغفور الرّحيم؛() بگو اى بندگانى كه بر خود اسراف كردهايد، از رحمت خداوند نااميد نشويد، براستى خداوند تمام گناهان را ميآمرزد، زيرا او بخشنده و مهربان است.”
منبر من از همان اوّل مقبول واقع شد. گاهى جايى يك دهه از من دعوت مىكردند، ولى قبول نمىكردم، چون ده منبر از حفظ نداشتم وقتى به من مراجعه مىكردند همان دو سه منبرى را كه آقا شيخ على اكبر، جور كرده بود و از حفظ داشتم، و خودم هم چند جملهاى به آن اضافه كرده بودم، تحويل ميدادم.
ترقى تدريجى در منبر
… استقبال از منبرم از همان شب اوّل شروع شد، بعد از چند منبر كه عبارات كتابهاى فارسى را حفظ مىكردم و عيناً بيان ميداشتم خودم هم ذوق به خرج ميدادم و مطالب را با زحمت زياد مرتب مىكردم.
بعد از چندى، همزمان با ادامه تحصيل، رفته رفته در ايّام هفته، منبرهاى خانگى متعدد در شب جمعه، صبح جمعه، عصر جمعه شب پنج شنبه و گاهى ماهيانه وعده ميدادم…
ادامه تحصيل براى تقويت بنيه منبر
چون كارم را بر اساس منبر قرار داده بودم، لازم دانستم مدارج دروس سطح و خارج را به مقدارى كه منبر نياز داشت، يعنى آگاهى كامل از شؤون دينى طى كنم. حدود نيازم در امر سخنرانى اين بود كه فروع را درك كنم و با فتاوى فقها و نحوه كار آنها آشنا باشم تا در مواقع لزوم بتوانم راجع به آنها سخن بگويم يا جواب مردم را در آن حَد بدهم. براى اين منظور، چند ماهى به قم رفتم، ولى چون آب قم شور و هوايش بسيار گرم بود، وضع مزاجم را دگرگون كرد و نتوانستم بمانم. به همين جهت درسها كه تعطيل شد به تهران برگشتم تا هم به تحصيل ادامه دهم و هم به كار منبر برسم.
ايجاد تحوّل در سبك منبر
استقبال و توجّه مردم به منبرم زياد بود، همين توجه موجب تشويقم گرديد. در واقع بخشى از موفقيّت من در امر منبر، مرهون همان استقبال فراوان مردم بود.
در زمانى كه منبر را آغاز كردم راهنما و استادى نبود كه برنامههاى دقيق منبر را از او فرا گيرم. البته در آن زمان چندين نفر منبرى معروف بودند…من براى آموختن منبر مكرّراً در ماه رمضان و محرم و صفر به مجالس آنان ميرفتم و سخنانشان را مىشنيدم ولى اغلب بدون گرفتن نتيجه و بهرهاى از مجلس خارج مىشدم…
من از همان زمان كه پاى منبرها ميرفتم، دچار تضاد فكرى مىشدم و با خود مىگفتم: اگر منبر آن بوده كه پيغمبر اكرم(ص) ميرفتند و مردم را از تمام جهات مىساختند، پس اينها چيست؟ و اگر منبر آن است كه اينان ميروند، چرا نتايج مطلوب عايد نمىگردد؟
من از همان زمان متوجه شدم كه آن منبرها چنان نيست كه بايد باشد. اولياى اسلام مردم كثيرى را ساخته و چه فداكارانى را كه از ميان آنها به ميدان جنگ و جهاد نفرستادهاند، ولى اين منبرها چرا نمونههاى آنها را نمىسازد؟
بارها به خود گفتم: نميدانم عيب اين منبرها چيست؟ نهايتاً گفتم: بايد ببينم پيغمبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) در اين خصوص چه گفتهاند و چه رهنمودهايى به ما دادهاند. پس از آن مدّتى به مطالعه اخبار و احاديث پرداختم. ديدم اصلاً روش پيغمبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع) در مسلمان سازى غير از راهى است كه اين وعاظ ميروند.
اينها چيزهايى مىگويند كه عملاً هيچ فايدهاى براى مردم ندارد. مثلاً واعظى در منبر مىگفت: من امسال در ماه مبارك رمضان مىخواهم توحيد بگويم. امّا به جاى آن كه براى گفتن توحيد نخست در اثبات خدا، آيات الهى، دقايق خلقت، و بعد در علم خدا، اراده خدا، قدرت خدا، فرق بين صفات ذاتى و افعالى خدا و…صحبت كند يكباره اين آيه را مىخواند؟ “شهد اللّه انّه لا اله الّا هو؛() خداوند گواهى دهد كه جز او خدايى نيست.”
و مىگفت: مردم. خدا بر حق است و ترديد نكنيد، و ديگر توضيح و استدلالى را لازم نميديد يا واعظى ديگر به منبر ميرفت و مثلاً در يك ماه رمضان 30 روز مردم را معطّل مىكرد و يك سلسله مطالب مىگفت كه ربطى به زندگى مردم نداشت و انسان ساز نبود.
حتى واعظى به دليل اين كه مردم عادت داشتند با انگشت حساب كنند، در منبرى گفت: خداوند فرشتهاى خلق كرده است كه هزار دست دارد و در هر دستى صد هزار انگشت دارد و در هر انگشتى صد هزار بند انگشت، و او حساب اعمال بندگان را با بندهاى انگشتان خود منظور مىكند اين سخنان چه اثرى در تربيت مردم مىتوانست داشته باشد؟
من حيث المجموع متوجه شدم منبر بايد حاوى تعاليم الهى در ساختن عقايد، اخلاق و اعمال و زندگى مردم باشد و اين مطالب در خلال روايات فراوان آمده است.
نتيجه اين تشخيص آن شد كه مسير منبر را از وضع عادى خود به جهت ديگرى سوق دادم و اين امر موجب استقبال گرم شنوندگان گرديد و آن چنان شد كه مجلس شوراى ملّى آن روز كه در سه روز آخر دهه سوم ماه صفر مجلس عزادارى تشكيل ميداد و از وعاظ معروف دعوت مىنمود مرا در سن 19 و در دو سال پياپى جهت سخنرانى دعوت كرد.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره زمر، آيه .53
. سوره آل عمران، آيه .3
. ر.ك: خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفى، ص 47 ـ 66 و ر.ك گفتار فلسفى، مصطفى قنبرى، ص 413 ـ .420
سخنان معصومين
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله:
«لَو لَم يَبقَ مِنَ الدَّهرِ اِلّا يَومٌ لَبَعَثَ اللّهُ رَجُلاً مِن اَهل بَيتى يَملأها عَدلاً» (الغيبة، ص )46
اگر جز يك روز از روزگار باقى نمانده باشد، خداوند مردى را از خاندان من بر خواهد انگيخت تا زمين را پر از عدل و داد كند.
امام على عليه السلام:
«اَلا: اِنَّهُ اَشبَهُ النّاسِ خَلقاً وَ خُلقاً وَ حُسناً بِرَسُول اللّهِ(ص)» (منتخب الأثر، ص )182
آگاه باشيد كه او (حضرت مهدى) در خلقت، اخلاق و زيبايى، شبيهترين مردم به پيامبر خداست.
امام على عليه السلام:
«اَلا: اِنَّهُ ولِىُّ اللّه فى اَرضِه وَ حُكمُهُ فى خَلقِه وَ اَمينُه فى سِرِّهِ وَ عَلانيته.» (نجم الثاقب، ص )118
آگاه باشيد او (مهدى) جانشين خداوند در زمين و حكم خدا در مخلوقات و امين خداوند در آشكار و نهان است.
امام على عليه السلام:
«اَلمُنتَظِرُ لِأَمرِنا كَالمُتَشَحِّطُ بِدَمِه فى سَبيلِ اللّه.» (كمال الدين، ص )645
آن كه منتظر امر (فرج) ماست، مانند كسى است كه در راه خدا در خونش تپيده باشد.
امام حسين عليه السلام:
«لَو اَدرَكتُهُ لَخَدَمتُهُ اَيّامَ حَياتى.» (عقدالدرر، ص )160
اگر زمانى ايشان (امام مهدى(ع)) را درك كنم، تا آخر عمر به او خدمت مىكنم.
امام سجاد عليه السلام:
«اِذا قامَ القائِمُ اَذهَبَ اللّهُ عَن كُلِّ مُؤمِنٍ اَلعاهَةَ وَ رَدَّ اِلَيه قُوَّتَه.» (غيبة نعمانيّه، ص )317
هنگامى كه مهدى(ع) قيام كند، خداوند تمام امراض را از مؤمن دور مىكند و قدرت حقيقى را به او عطاء مىنمايد.
امام باقر عليه السلام:
«اِذا ظَهَرَ القائِمُ يُسَوّى بَينَ النّاسِ حَتّى لاتَرى مُحتاجاً اِلى الزَّكاة»” (بحارالانوار، ج 52، ص )390
آن زمان كه حضرت مهدى(ع) ظهور كند بطورى بين مردم مساوات و عدالت برقرار مىكند كه هيچ محتاج به زكاتى ديده نمىشود.
امام باقر عليه السلام:
«اِنَّما سُمِّى المَهدِىّ لِأنَّهُ يَهدى لامرٍ خَفىّ» (بحارالانوار،ج 51، ص )30
قائم ما به اين جهت مهدى ناميده شده كه هدايت مىكند بسوى كارى كه پوشيده شده است.
امام صادق عليه السلام:
«اِذا قامَ القائِمُ لايَبقى اَرضٌ اِلّا نُودِىَ فيها شَهادَةُ اَن لا اِله اِلّا اللّهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه » (بحارالانوار، ج 52، ص )340
هرگاه قائم قيام كند، هيچ سرزمينى باقى نمىماند مگر آن كه نداى توحيد پروردگار و رسالت حضرت محمّد(ص) در آن طنين انداز شود.
امام صادق عليه السلام:
«اِذا قامَ قائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ حَكَمَ بِحُكمِ داوُدَ وَ سُليمانَ، لايَسأَلُ النّاسَ بَيّنَةً» (بحارالانوار، ج 52، ص )320
هنگامى كه قائم آل محمّد (ع) ظهور كند مانند داود و سليمان (به علم خود) داورى مىكند و از كسى در قضاوت، بيّنه و گواه نمىخواهد.
امام كاظم عليه السلام:
«طُوبى لِشيعَتِنا اَلمُتَمَسِّكينَ بِحَبلِنا فى غَيبَةِ قائِمِنا» (كمال الدين، ج 2، ص )361
خوشا به حال آن شيعيان ما كه در دوران غيبت قائم ما به ريسمان ما چنگ بزنند.
امام رضا عليه السلام:
«فَاِذا خَرَجَ اَشرَقَتِ الأَرضُ بِنُورِ رَبِّها» (بحارالانوار، ج 52، ص )321
هنگامى كه حضرت مهدى ظهور كند، زمين به نور پروردگارش روشن مىشود.
امام مهدى عليه السلام:
«اِنّى اَمانٌ لِأَهلِ الأَرضِ كَما اَنَّ النُّجُومَ اَمانٌ لِأَهل السَّماء» (كمال الدين،ص )485
به درستى كه من امان براى اهل زمين هستم. همان طور كه ستارگان امان براى اهل آسمانند.
شرح نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى سلام الله عليه
نكته :23 اهميت دادن به نمازهاى پنجگانه
پس نماز فلاح مطلق است و آن خير الاعمال است و سالك بايد اين لطيفه الهيه را با تكرار و تذكر تام به قلب بفهماند و فطرت را بيدار كند و پس از ورود به قلب،فطرت از جهت كمال و سعادت طلبى به آن اهميت دهد و از آن محافظت و مراقبت نمايد.()
نماز كاملترين نوع نيايش و اظهار بندگى و شكرگذارى به شكلى مخصوص و معين در برابر پروردگارى است كه انسان به او اعتقاد و ايمان كامل دارد و وجود خود و نعمتهايى كه دارد را از طرف او مى داند.نماز ارتباط معنوى ميان آفريده و آفريدگار و در خواست يارى از اوست و از اين رو در اسلام به آن اهميت فوق العادهاى داده شده و به منزله عمود براى خيمه توصيف شده و خداوند در قرآن مؤمنين را به اقامه نماز امر فرموده و آن را يك عمل واجب براى ايشان نوشته است از آن جمله مىفرمايد:
“حافظوا على الصلوات و الصلوة
الوسطى و قوموا لله قانتين”()
“فاقيموا الصلوة ان الصلاة كانت على المؤمنين كتابآ موقوتآ”()
بررسى برخى نكات در مورد نماز از قرآن و احاديث
نكته اول: خداوند مىفرمايد:به صبر و نماز يارى بجوييد كه نماز بزرگ است جز براى خاشعين() معناى استعانت جستن از نماز در واقع برقرار كردن يك رابطه معنوى با حقتعالى هنگام وقوع مشكلات مادى و روحى است.به لحاظ آنكه نماز معجونى از اذكار مختلف و كاملترين مراتب آن است،انسان به وقت برخورد با مصائب مىتواند در نماز به هر وسيلهاى از او كمك و يارى بطلبد به زبان ديگر انسان در نماز مىتواند عاشقانهترين نوع مكالمات خود را با خدا بكار برد.در مورد امور معنوى از جمله سير و سلوك نماز يكى از بهترين وسايطى است كه مى تواند انسان را به هدف نزديكتر كند.
نكته دوم :خداوند دو صفت نماز گزاران را از نشانههاى مؤمنان دانسته است. اولين نشانه آنكه بر نمازشان محافظت مىكنند يعنى هيچگاه نمازشان را ترك نمىكنند و ديگر آنكه خشوع را نيز رعايت مىكنند تا نماز بر قلوب ايشان تأثير گذاشته و آنان را از كجرفتاريها و انحرافات نگاه دارد.پس براى تأثير گذاشتن نماز دو شرط لازم است يكى محافظت بر نماز و ديگرى رعايت خشوع. “قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون …والذين هم على صلاتهم يحافظون”()
نكته سوم: خداوند مىفرمايد: “انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر”() نماز انسان را از بديها و زشتيها باز ميدارد زيرا نماز چنان تأثيرى در انسان به جا مىگذارد كه اگر نماز گذار شرايط آن را مراعات كند هيچگاه به سراغ بديها نميرود و از آن شرايط همانطور كه نام برديم مداومت و خشوع در نماز است. اگر برخى از مردم نماز گزار مرتكب كارهاى ناپسند مىشوند به اين دليل است كه به دستورهاى لازم در نماز عمل نمىكنند و در نتيجه نمازشان تأثير لازم را در آنها ندارد و از ثمرات عالى آنها بهره نمىبرند از رسولخدا نقل شده كه فرمود :”همانگونه كه اگر انسان در شبانه روز پنج نوبت، خود را شستشو دهد ناپاكى و آلودگى از بدن او زدوده مى شود نمازهاى پنجگانه نيز چنين است و انسان را از گناهان و ناپاكيهاى اخلاقى پاك مى كند”.()
نكته چهارم: كسى كه به نماز اهميت نميدهد مورد نكوهش خداى متعال قرار گرفته است.خداوند در قرآن مى فرمايد :”فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون والذين هم يراؤون”() واى بر نماز گزارانى كه در نمازشان سهل انگارى مى كنند و ريا مى نمايند. بنابراين شايسته است انسان نماز رابسيار مهم شمرده و آن را در اول وقت و بدون هيچگونه رياكارى انجام دهد.در قرآن است كه وقتى از دوزخيان پرسيده مى شود “ماسلككم فى سقر”() اولين پاسخى كه ميدهند آن است كه مى گويند: “لم نك من المصلين”() از امام كاظم نقل شده: پدرم هنگام وفات چنين گفت: “پسرم كسى كه نماز را سبك شمرد به شفاعت ما نايل نخواهد شد.”() و نيز نقل است روزى رسولخدا در مسجد نشسته بودند كه مردى وارد شد و مشغول نماز گرديد ولى ركوع و سجود را به طور كامل و صحيح به جا نميآورد حضرت فرمودند :حالت او مانند نوك زدن كلاغ است اين مرد اگر در اين حال و با چنين نمازى بميرد به دين من از دنيا نرفته است.()
امام خمينى(ره) مىفرمايند: “اين سهل انگارى در نماز ناشى از ضعف ايمان به خدايتعالى و رسول و اخبار اهلبيت عصمت است بلكه اين مساهله ناشى از سهل انگارى محضر ربوبيت و مقام مقدس حق است”() همچنين مى فرمايند: “پس اى عزيز مبادا در امر ديانت خصوصآاين نمازهاى پنجگانه تهاون كنى و آن را سست شمارى. خدا مى داند كه انبياء و اولياء از كمال شفقت بر بندگان خدا اين قدر ترغيب نمودند والا ايمان ما نفعى به آنها نرساند”()
دليل سهل انگارى در نماز چيست؟
انسان هر موضوعى را كه به آن اهميت بيشترى بدهد مسلمآ توجهش به آن موضوع يا كار بيشتر از توجهش به ديگر امور است و به اصطلاح به روى آن مطلب حساس خواهد شد و اگر نتواند زمانى آن را انجام دهد يا از آن موضوع باز بماند ناراحت و غمگين مى شود.سهل انگارى در نماز نيز به همين دليل است يعنى شخص امر نماز را كوچك مىشمرد و آنطور كه بايد به آن اهميت نميدهد و در مجموع انسان به خاطر آنكه گناه را كوچك مىشمرد، از انجام آن ابايى نداشته و ترسى ندارد. پس اولين كارى كه انسان بايد درباره رفع اين قضيه بكند اين است كه موضوع را در نظر خود مهم جلوه دهد و اين كار مقدور نيست جز با رياضت نفس و پيروى از عقل و شرع نمودن.
نكته پنجم: خداوند از نشانههاى منافقان كسالت در نماز و رياكارى را نام مىبرد:” اذا قاموا الى الصلاة قاموا كسالى يراؤون الناس”() بنابراين براى دور ماندن از نفاق بايد از اين دو امر دورى كرد. در مورد حضور قلب و دورى از ريا توضيحات كافى در نكات قبل داده شده است.
نماز و انبياء در قرآن
حضرت ابراهيم ـ بت شكن تاريخ ـ هنگامى كه خانه كعبه را بنا نهاد،پيش آن دعا كرده فرمود: “رب اجعلنى مقيم الصلاة”() خدايا مرا اقامه كننده نماز قرار ده و از ميان عبادات، خصوصآ نماز را ذكر كردن نشان از اهيت آن پيش انبياء عظام دارد.
همچنين اسماعيل(ع)اهل خود را به نماز توصيه مىنمود :”وكان يأمر اهله بالصلاة”() چنانكه لقمان به فرزند خود مى فرمود :”يا بنى اقم الصلاة”()
و خداوند عيسى، موسى، و محمد( و در مجموع همه انبياء) را امر به نماز فرمود.به پيامبر اسلام فرمود :”وأمر اهلك بالصلاة و اصطبر
عليها”() خانوادهات را به نماز امر كن و خود بر آن شكيبا باش و عيسى در گهواره فرمود خداوند مرا به نماز سفارش كرده است.() و چون موسى به پيامبرى مبعوث شد حقتعالى به او فرمود: “واقم الصلاة لذكرى”() اينها همه نشان از بزرگى و عظمت اين عبادت به درگاه خداوند دارد.
نكته :24 شكر گذارى از نعمتهاى حق
درقلب آثار شكر از قبيل خضوع و خشوع و محبت و خشيت و امثال آن است و در زبان ثنا و مدح و در جوارح اطاعت و استعمال جوارح در رضاى منعم.()
شكر به معناى تصوّر نعمت و اظهار آن و سپاسگذارى از منعم است. به عبارت ديگر شكر عبار ت از شناخت نعمت منعم و شادمانى و سرور نسبت به آن، عمل به مقتضاى اين سرور با عزم بر امور خير، سپاسگذارى از منعم و استعمال نعمت در راه بندگى خداوند است.()
شكر داراى سه مرتبه و ركن است:اول شكر قلبى و آن اين است كه در دل متوجه و متذكر نعمتهاى خدا باشد و به اين مطلب ايمان داشته باشد كه هر چه دارد از اوست و اگر بندهاى چيزى به او عطا مىكند بداند كه خداوند اراده فرموده كه او اينچنين عطايى نسبت به او داشته باشد. همچنانكه مروى است موسى(ع) در مناجات گفت: الهى آدم را به يد قدرت خود آفريدى و او را در بهشت خود جاى دادى و حوا را به او تزويج نمودى چگونه شكر تو را نمود؟ خداى تعالى فرمود :دانست كه اينها از من است.() نتيجه شكر باطنى و ايمان قلبى نسبت به نعمتهاى حقتعالى، دو چيز است :اول شكر زبانى، يعنى به هنگام استفاده از نعمتهاى بىكران الهى زبان به حمد و سپاس الهى بگشايد و دوم شكر عملى يعنى آنكه نعمتهايى كه خداوند به او عطا فرموده است را در راهى كه خداوند اراده كرده و مورد رضاى اوست به كار گيرد. چنانكه در روايت است كه امام صادق(ع) فرمود :شكر هر نعمتى اگر چه بزرگ باشد آن است كه حمد خداى را كند.() و فرمود: شكر نعمتها اجتناب از محرمات است و تمام شكر گفتن الحمدلله است.()
مرحوم ملا احمد نراقى(ره) مى فرمايد: شكر عبارت است از شناختن نعمت از منعم و آن را از او دانستن و به آن شاد و خرم بودن و به مقتضاى آن شادى عمل كردن به اين معنى كه خير منعم را در دل گرفتن و حمد او را كردن و نعمت را به مصرفى كه او راضى باشد رساندن.
پس شكر منعم حقيقى كه حضرت آفريدگار است آن است كه همه نعمتها را از او دانى و او را منعم و ولىّ خود شناسى و اگر كسى ديگر با تو نيكى كند چنين دانى كه خداى تعالى دل او را مسخر فرموده كه به آن نيكى اقدام نموده و او را خواهى نخواهى بر اين داشته و كسى كه اين را فهميد يك ركن شكر را به جا آورده بلكه بسا باشد كه همين را شكر گويند و اين شكر قلبى است. و ركن ديگر شكر خدا آن است كه: به نعمتهاى الهى كه به او عطا كرده شاد و خرم باشد اما نه از اين راه كه باعث لذت و كامرانى او در دنياست بلكه از اين راه كه به واسطه آنها مىتواند تحصيل رضاى منعم را كند و خود را به قرب و جوار لقاى او برساند. و علامتش اين است كه از نعمتهاى دنيويه شاد نشود مگر به چيزى كه اعانت بر تحصيل آخرت نمايد. و از هر نعمتى كه او را از ياد خدا باز دارد و از راه حق مانع محزون و غمناك گردد و چون اين صفت را تحصيل كرد ركن دوم شكر را به جا آورده و ركن سوم، آن است كه در دل و زبان حمد و ثناى او را به جا آورد و حمد دل آن است كه خير خواه كافه مخلوقات الهى بوده نيكويى ايشان را جويد و حمد زبان آن است كه اظهار شكرگذارى او را كند. و ركن چهارم آن است كه نعمتهاى الهيه را صرف رضا و مقصود او نمايد مثلاً اعضا و جوارح كه از نعمتهاى الهى است در طاعات و عبادات او به كار برد و از استعمال آنها در عصيان او احتراز كند. حتى اينكه از جمله شكر چشمها آن است كه هر عيبى از مسلمى بيند نديده پندارد و از جمله شكر گوشها آنكه هر نقصى كه از مسلمى بشنود نشنيده انگارد و امثال آنها.()
درسهايى از قرآن
.1 خداوند انسانها را امر به شكرگذارى نموده فرمود :”يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروالله ان كنتم اياه تعبدون”() اى كسانى كه ايمان آوردهايد از روزيهاى پاكى كه خداوند براى شما ارزانى داشته بخوريد و شكر او را به جاى آوريد اگر تنها او را مى پرستيد.
.2 حقتعالى مرتبه شكرگذارى را بالاتر از مرتبه تقوا قرار داده فرمود آنانكه تقوا را رعايت مىكنند شايد به درجه شكرگذارى برسند.”فاتقوا الله لعلكم تشكرون”() اين آيه نشان ميدهد شكر و سپاس از نعمتهاى حق مرتبه بالايى است كه تنها كسانىكه جزو متقين هستند به آن درجه نائل مىشوند.از اين روست كه در بسيارى از آيات قرآن فرمود: “قليلا ما تشكرون”() يا فرمود: “ولكنّ اكثر الناس لا
يشكرون”() واين به آن خاطر است كه به جا آوردن تمام مراتب و اركان شكر(يعنى زبانى، قلبى و عملى) آنطور كه شايسته و سزاوار است، جز از عهده كمى بر نميآيد.
.3 يكى از آثار و عواقب شكرگذارى در دنيا افزايش روزى و نعمتهاى ديگر است.زيرا كه حق خود وعده داده و فرمود :”لئن شكرتم لازيدنكم”() اين حقيقت در روايات فراوانى نيز مورد تأكيد قرار گرفته است از جمله امام على فرمود: خداوند در سپاس گفتن را بر بندهاى نمىگشايد، درحالىكه در نعمت را به روى او ببندد.()
.4 بزرگى و عظمت مقام شكر همانطور كه پيش از اين به آن اشاره شد، زمانى معلوم ميشود كه با تأمّل در آيات قرآن مىبينيم كه حقتعالى ابراهيم و نوح كه دو تن از انبياء اولواالعزم هستند را صاحبان مقام شكر معرفى نموده و آنها را به اين صفت مىستايد درباره نوح مى فرمايد:”انه كان عبدآ شكورآ”() و نيز در مورد ابراهيم فرمود :”شاكرآ لانعمه اجتباه و هداه الى صراط مستقيم”() يعنى ابراهيم بنده شاكر ما بود و ما نيز به خاطر همين شكرگذارياش ،وى را (براى رسالت) انتخاب نموده و به راه مستقيم هدايتش نموديم. همچنين حكمت را هم رديف شكر قرار داده و در مورد لقمان حكيم فرمود: “ولقد آتينا لقمان الحكمه ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه”() و ما به لقمان حكمت عطا كرديم و فرموديم شكر خداى را به جاى آور كه هر كه شكر كند به نفع خود شكر كرده است. و از زبان سليمان فرمود :”رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت علىّ و على والدى و ان اعمل صالحآترضاه”() خداوندا توفيق شكر نعمتهايى كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشتهاى، عنايت فرما و مرا به عمل صالح خالصى كه مرضىّ توست موفق بدار.ونيز به پيامبر اعظم خود فرمود:”بل الله فاعبد و كن من الشاكرين”() خدا را پرستش كن و از شاكرين باش.
غرض از ذكر اين آيات نشان دادن بزرگى و عظمت مقام شكر پيش خداوند است؛ تا پس از ياد آورى مقام آن، از اهمال و سستى نسبت به آن دست برداشته و با برداشتن قدمى هر چند كوچك در راه رضاى محبوب، ذرّهاى از نعمتهاى خداوند كه به ما ارزانى داشته را جبران كرده و دل امام زمان را از خود راضى و خشنود بگردانيم. و بدانيم كه اگر مال يا علمى داريم از خدا داريم و او واهب همه اين خيرات براى ماست پس بر ماست شكر آنها را به جا آورده زكات مال يا علم خود را بپردازيم و از مستمندان
و ضعفا دستگيرى كنيم و به اين مطلب يقين داشته باشيم كه اگر از مال يا علم خود انفاق كنيم چيزى از آن كم نمىشود زيرا خداوند خود وعده داده كه اگر شما شكر نعمت را انجام دهيد او بر نعمتش ميافزايد. نمونه اين موارد را در تاريخ و زندگى روزمره خود بسيار ديده و مى بينيم. به اميد روزى كه نيازمندى در جامعه محتاج نان شب خود نباشد.
نكته :25 فراموشى گناهان
نسيان گناهان از بزرگترين عقوبات حقّ است در دنيا كه انسان را از جبران آنها باز ميدارد و از بزرگترين اسباب عقاب است در آخرت.()
دليل نسيان گناه، كوچك شمردن آن است. و كوچك شمردن گناه نيز به اين معناست كه معاصى خود را ناچيز شمارد. از بزرگترين مضّرات كوچك شمردن گناه آن است كه انسان نسبت به گناه جرى و لا ابالى شده و ابتدا از گناهان كوچك شروع كرده و به گناهان بزرگ مى رسد تا جايى كه معاصى كبيره نيز در نظر او كوچك مىشوند.
توجه به اين نكته لازم است كه بدانيم مخالفت امر خدا، هر اندازه هم كه ظاهرآ كوچك باشد، چون در پيشگاه عظمت الهى واقع مى شود، بسى بزرگ است. هرچه معرفت انسان به مقام الهى بيشتر باشد به همان اندازه گناه در چشم او بزرگ و عظيم است. به عبارت ديگر فراموشى خدا و ياد عظمتش سبب آن مىشود انسان گناهان را كوچك بشمارد، نتيجه كوچك شمردن گناهان هم فراموش كردن آنها و ترك توبه است.امام باقر(ع)فرمود :”مصيبتى مانند سبك شمردن گناه و خشنودى از خويشتن نيست.”()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. آداب الصلاه امام خمينى(ره)،ص .142
. سوره بقره، آيه .238
. سوره نساء، آيه .103
. سوره بقره، آيه .45
. سوره مؤمنون،آيه 2 و .9
. سوره عنكبوت، آيه .45
. من لا يحضره الفقيه،شيخ صدوق،ج 1،ص .136
. سوره ماعون، آيه 6 ـ .4
. سوره مدثر،آيه .42
. سوره مدثر، آيه .43
. كافى،شيخ كلينى،ج 3، ص .270
. وسائل الشيعه،شيخ حر عاملى،باب 9 از ابواب فرايض ج ،4 ص .37
. سرّ الصلاه امام خمينى، ص .24
. چهل حديث امام خمينى، ص .496
. سوره نساء،آيه .142
. سوره ابراهيم،آيه .40
. سوره مريم، آيه .55
. سوره لقمان،آيه .17
. سوره طه، آيه .132
. سوره مريم،آيه .31
. سوره طه،آيه .14
. چهل حديث امام خمينى، ص .343
. جامع السعادات،ملا مهدى نراقى، ج 3، ص .233
. محجه البيضاء،ملا محسن فيض كاشانى،ج 6، ص .146
. كافى، ج 2، ص 95، ح .11
. همان ح .10
. معراج السعاده،ملا احمد نراقى،ص .746
. سوره بقره، آيه .172
. سوره آل عمران، آيه .123
. سوره ملك، آيه .23
. سوره غافر،آيه .61
. سوره ابراهيم،آيه .7
. نهج البلاغه، حكمت .435
. سوره اسرا، آيه .3
. سوره نحل، آيه .121
. سوره لقمان،آيه .12
. سوره نمل، آيه .19
. سوره زمر، آيه .66
. سر الصلاه امام خمينى، ص .53
. بحار الانوار ،علامه مجلسى، ج 78، ص .165
شرح نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى سلام الله عليه
نكته :23 اهميت دادن به نمازهاى پنجگانه
پس نماز فلاح مطلق است و آن خير الاعمال است و سالك بايد اين لطيفه الهيه را با تكرار و تذكر تام به قلب بفهماند و فطرت را بيدار كند و پس از ورود به قلب،فطرت از جهت كمال و سعادت طلبى به آن اهميت دهد و از آن محافظت و مراقبت نمايد.()
نماز كاملترين نوع نيايش و اظهار بندگى و شكرگذارى به شكلى مخصوص و معين در برابر پروردگارى است كه انسان به او اعتقاد و ايمان كامل دارد و وجود خود و نعمتهايى كه دارد را از طرف او مى داند.نماز ارتباط معنوى ميان آفريده و آفريدگار و در خواست يارى از اوست و از اين رو در اسلام به آن اهميت فوق العادهاى داده شده و به منزله عمود براى خيمه توصيف شده و خداوند در قرآن مؤمنين را به اقامه نماز امر فرموده و آن را يك عمل واجب براى ايشان نوشته است از آن جمله مىفرمايد:
“حافظوا على الصلوات و الصلوة
الوسطى و قوموا لله قانتين”()
“فاقيموا الصلوة ان الصلاة كانت على المؤمنين كتابآ موقوتآ”()
بررسى برخى نكات در مورد نماز از قرآن و احاديث
نكته اول: خداوند مىفرمايد:به صبر و نماز يارى بجوييد كه نماز بزرگ است جز براى خاشعين() معناى استعانت جستن از نماز در واقع برقرار كردن يك رابطه معنوى با حقتعالى هنگام وقوع مشكلات مادى و روحى است.به لحاظ آنكه نماز معجونى از اذكار مختلف و كاملترين مراتب آن است،انسان به وقت برخورد با مصائب مىتواند در نماز به هر وسيلهاى از او كمك و يارى بطلبد به زبان ديگر انسان در نماز مىتواند عاشقانهترين نوع مكالمات خود را با خدا بكار برد.در مورد امور معنوى از جمله سير و سلوك نماز يكى از بهترين وسايطى است كه مى تواند انسان را به هدف نزديكتر كند.
نكته دوم :خداوند دو صفت نماز گزاران را از نشانههاى مؤمنان دانسته است. اولين نشانه آنكه بر نمازشان محافظت مىكنند يعنى هيچگاه نمازشان را ترك نمىكنند و ديگر آنكه خشوع را نيز رعايت مىكنند تا نماز بر قلوب ايشان تأثير گذاشته و آنان را از كجرفتاريها و انحرافات نگاه دارد.پس براى تأثير گذاشتن نماز دو شرط لازم است يكى محافظت بر نماز و ديگرى رعايت خشوع. “قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون …والذين هم على صلاتهم يحافظون”()
نكته سوم: خداوند مىفرمايد: “انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر”() نماز انسان را از بديها و زشتيها باز ميدارد زيرا نماز چنان تأثيرى در انسان به جا مىگذارد كه اگر نماز گذار شرايط آن را مراعات كند هيچگاه به سراغ بديها نميرود و از آن شرايط همانطور كه نام برديم مداومت و خشوع در نماز است. اگر برخى از مردم نماز گزار مرتكب كارهاى ناپسند مىشوند به اين دليل است كه به دستورهاى لازم در نماز عمل نمىكنند و در نتيجه نمازشان تأثير لازم را در آنها ندارد و از ثمرات عالى آنها بهره نمىبرند از رسولخدا نقل شده كه فرمود :”همانگونه كه اگر انسان در شبانه روز پنج نوبت، خود را شستشو دهد ناپاكى و آلودگى از بدن او زدوده مى شود نمازهاى پنجگانه نيز چنين است و انسان را از گناهان و ناپاكيهاى اخلاقى پاك مى كند”.()
نكته چهارم: كسى كه به نماز اهميت نميدهد مورد نكوهش خداى متعال قرار گرفته است.خداوند در قرآن مى فرمايد :”فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون والذين هم يراؤون”() واى بر نماز گزارانى كه در نمازشان سهل انگارى مى كنند و ريا مى نمايند. بنابراين شايسته است انسان نماز رابسيار مهم شمرده و آن را در اول وقت و بدون هيچگونه رياكارى انجام دهد.در قرآن است كه وقتى از دوزخيان پرسيده مى شود “ماسلككم فى سقر”() اولين پاسخى كه ميدهند آن است كه مى گويند: “لم نك من المصلين”() از امام كاظم نقل شده: پدرم هنگام وفات چنين گفت: “پسرم كسى كه نماز را سبك شمرد به شفاعت ما نايل نخواهد شد.”() و نيز نقل است روزى رسولخدا در مسجد نشسته بودند كه مردى وارد شد و مشغول نماز گرديد ولى ركوع و سجود را به طور كامل و صحيح به جا نميآورد حضرت فرمودند :حالت او مانند نوك زدن كلاغ است اين مرد اگر در اين حال و با چنين نمازى بميرد به دين من از دنيا نرفته است.()
امام خمينى(ره) مىفرمايند: “اين سهل انگارى در نماز ناشى از ضعف ايمان به خدايتعالى و رسول و اخبار اهلبيت عصمت است بلكه اين مساهله ناشى از سهل انگارى محضر ربوبيت و مقام مقدس حق است”() همچنين مى فرمايند: “پس اى عزيز مبادا در امر ديانت خصوصآاين نمازهاى پنجگانه تهاون كنى و آن را سست شمارى. خدا مى داند كه انبياء و اولياء از كمال شفقت بر بندگان خدا اين قدر ترغيب نمودند والا ايمان ما نفعى به آنها نرساند”()
دليل سهل انگارى در نماز چيست؟
انسان هر موضوعى را كه به آن اهميت بيشترى بدهد مسلمآ توجهش به آن موضوع يا كار بيشتر از توجهش به ديگر امور است و به اصطلاح به روى آن مطلب حساس خواهد شد و اگر نتواند زمانى آن را انجام دهد يا از آن موضوع باز بماند ناراحت و غمگين مى شود.سهل انگارى در نماز نيز به همين دليل است يعنى شخص امر نماز را كوچك مىشمرد و آنطور كه بايد به آن اهميت نميدهد و در مجموع انسان به خاطر آنكه گناه را كوچك مىشمرد، از انجام آن ابايى نداشته و ترسى ندارد. پس اولين كارى كه انسان بايد درباره رفع اين قضيه بكند اين است كه موضوع را در نظر خود مهم جلوه دهد و اين كار مقدور نيست جز با رياضت نفس و پيروى از عقل و شرع نمودن.
نكته پنجم: خداوند از نشانههاى منافقان كسالت در نماز و رياكارى را نام مىبرد:” اذا قاموا الى الصلاة قاموا كسالى يراؤون الناس”() بنابراين براى دور ماندن از نفاق بايد از اين دو امر دورى كرد. در مورد حضور قلب و دورى از ريا توضيحات كافى در نكات قبل داده شده است.
نماز و انبياء در قرآن
حضرت ابراهيم ـ بت شكن تاريخ ـ هنگامى كه خانه كعبه را بنا نهاد،پيش آن دعا كرده فرمود: “رب اجعلنى مقيم الصلاة”() خدايا مرا اقامه كننده نماز قرار ده و از ميان عبادات، خصوصآ نماز را ذكر كردن نشان از اهيت آن پيش انبياء عظام دارد.
همچنين اسماعيل(ع)اهل خود را به نماز توصيه مىنمود :”وكان يأمر اهله بالصلاة”() چنانكه لقمان به فرزند خود مى فرمود :”يا بنى اقم الصلاة”()
و خداوند عيسى، موسى، و محمد( و در مجموع همه انبياء) را امر به نماز فرمود.به پيامبر اسلام فرمود :”وأمر اهلك بالصلاة و اصطبر
عليها”() خانوادهات را به نماز امر كن و خود بر آن شكيبا باش و عيسى در گهواره فرمود خداوند مرا به نماز سفارش كرده است.() و چون موسى به پيامبرى مبعوث شد حقتعالى به او فرمود: “واقم الصلاة لذكرى”() اينها همه نشان از بزرگى و عظمت اين عبادت به درگاه خداوند دارد.
نكته :24 شكر گذارى از نعمتهاى حق
درقلب آثار شكر از قبيل خضوع و خشوع و محبت و خشيت و امثال آن است و در زبان ثنا و مدح و در جوارح اطاعت و استعمال جوارح در رضاى منعم.()
شكر به معناى تصوّر نعمت و اظهار آن و سپاسگذارى از منعم است. به عبارت ديگر شكر عبار ت از شناخت نعمت منعم و شادمانى و سرور نسبت به آن، عمل به مقتضاى اين سرور با عزم بر امور خير، سپاسگذارى از منعم و استعمال نعمت در راه بندگى خداوند است.()
شكر داراى سه مرتبه و ركن است:اول شكر قلبى و آن اين است كه در دل متوجه و متذكر نعمتهاى خدا باشد و به اين مطلب ايمان داشته باشد كه هر چه دارد از اوست و اگر بندهاى چيزى به او عطا مىكند بداند كه خداوند اراده فرموده كه او اينچنين عطايى نسبت به او داشته باشد. همچنانكه مروى است موسى(ع) در مناجات گفت: الهى آدم را به يد قدرت خود آفريدى و او را در بهشت خود جاى دادى و حوا را به او تزويج نمودى چگونه شكر تو را نمود؟ خداى تعالى فرمود :دانست كه اينها از من است.() نتيجه شكر باطنى و ايمان قلبى نسبت به نعمتهاى حقتعالى، دو چيز است :اول شكر زبانى، يعنى به هنگام استفاده از نعمتهاى بىكران الهى زبان به حمد و سپاس الهى بگشايد و دوم شكر عملى يعنى آنكه نعمتهايى كه خداوند به او عطا فرموده است را در راهى كه خداوند اراده كرده و مورد رضاى اوست به كار گيرد. چنانكه در روايت است كه امام صادق(ع) فرمود :شكر هر نعمتى اگر چه بزرگ باشد آن است كه حمد خداى را كند.() و فرمود: شكر نعمتها اجتناب از محرمات است و تمام شكر گفتن الحمدلله است.()
مرحوم ملا احمد نراقى(ره) مى فرمايد: شكر عبارت است از شناختن نعمت از منعم و آن را از او دانستن و به آن شاد و خرم بودن و به مقتضاى آن شادى عمل كردن به اين معنى كه خير منعم را در دل گرفتن و حمد او را كردن و نعمت را به مصرفى كه او راضى باشد رساندن.
پس شكر منعم حقيقى كه حضرت آفريدگار است آن است كه همه نعمتها را از او دانى و او را منعم و ولىّ خود شناسى و اگر كسى ديگر با تو نيكى كند چنين دانى كه خداى تعالى دل او را مسخر فرموده كه به آن نيكى اقدام نموده و او را خواهى نخواهى بر اين داشته و كسى كه اين را فهميد يك ركن شكر را به جا آورده بلكه بسا باشد كه همين را شكر گويند و اين شكر قلبى است. و ركن ديگر شكر خدا آن است كه: به نعمتهاى الهى كه به او عطا كرده شاد و خرم باشد اما نه از اين راه كه باعث لذت و كامرانى او در دنياست بلكه از اين راه كه به واسطه آنها مىتواند تحصيل رضاى منعم را كند و خود را به قرب و جوار لقاى او برساند. و علامتش اين است كه از نعمتهاى دنيويه شاد نشود مگر به چيزى كه اعانت بر تحصيل آخرت نمايد. و از هر نعمتى كه او را از ياد خدا باز دارد و از راه حق مانع محزون و غمناك گردد و چون اين صفت را تحصيل كرد ركن دوم شكر را به جا آورده و ركن سوم، آن است كه در دل و زبان حمد و ثناى او را به جا آورد و حمد دل آن است كه خير خواه كافه مخلوقات الهى بوده نيكويى ايشان را جويد و حمد زبان آن است كه اظهار شكرگذارى او را كند. و ركن چهارم آن است كه نعمتهاى الهيه را صرف رضا و مقصود او نمايد مثلاً اعضا و جوارح كه از نعمتهاى الهى است در طاعات و عبادات او به كار برد و از استعمال آنها در عصيان او احتراز كند. حتى اينكه از جمله شكر چشمها آن است كه هر عيبى از مسلمى بيند نديده پندارد و از جمله شكر گوشها آنكه هر نقصى كه از مسلمى بشنود نشنيده انگارد و امثال آنها.()
درسهايى از قرآن
.1 خداوند انسانها را امر به شكرگذارى نموده فرمود :”يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروالله ان كنتم اياه تعبدون”() اى كسانى كه ايمان آوردهايد از روزيهاى پاكى كه خداوند براى شما ارزانى داشته بخوريد و شكر او را به جاى آوريد اگر تنها او را مى پرستيد.
.2 حقتعالى مرتبه شكرگذارى را بالاتر از مرتبه تقوا قرار داده فرمود آنانكه تقوا را رعايت مىكنند شايد به درجه شكرگذارى برسند.”فاتقوا الله لعلكم تشكرون”() اين آيه نشان ميدهد شكر و سپاس از نعمتهاى حق مرتبه بالايى است كه تنها كسانىكه جزو متقين هستند به آن درجه نائل مىشوند.از اين روست كه در بسيارى از آيات قرآن فرمود: “قليلا ما تشكرون”() يا فرمود: “ولكنّ اكثر الناس لا
يشكرون”() واين به آن خاطر است كه به جا آوردن تمام مراتب و اركان شكر(يعنى زبانى، قلبى و عملى) آنطور كه شايسته و سزاوار است، جز از عهده كمى بر نميآيد.
.3 يكى از آثار و عواقب شكرگذارى در دنيا افزايش روزى و نعمتهاى ديگر است.زيرا كه حق خود وعده داده و فرمود :”لئن شكرتم لازيدنكم”() اين حقيقت در روايات فراوانى نيز مورد تأكيد قرار گرفته است از جمله امام على فرمود: خداوند در سپاس گفتن را بر بندهاى نمىگشايد، درحالىكه در نعمت را به روى او ببندد.()
.4 بزرگى و عظمت مقام شكر همانطور كه پيش از اين به آن اشاره شد، زمانى معلوم ميشود كه با تأمّل در آيات قرآن مىبينيم كه حقتعالى ابراهيم و نوح كه دو تن از انبياء اولواالعزم هستند را صاحبان مقام شكر معرفى نموده و آنها را به اين صفت مىستايد درباره نوح مى فرمايد:”انه كان عبدآ شكورآ”() و نيز در مورد ابراهيم فرمود :”شاكرآ لانعمه اجتباه و هداه الى صراط مستقيم”() يعنى ابراهيم بنده شاكر ما بود و ما نيز به خاطر همين شكرگذارياش ،وى را (براى رسالت) انتخاب نموده و به راه مستقيم هدايتش نموديم. همچنين حكمت را هم رديف شكر قرار داده و در مورد لقمان حكيم فرمود: “ولقد آتينا لقمان الحكمه ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه”() و ما به لقمان حكمت عطا كرديم و فرموديم شكر خداى را به جاى آور كه هر كه شكر كند به نفع خود شكر كرده است. و از زبان سليمان فرمود :”رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت علىّ و على والدى و ان اعمل صالحآترضاه”() خداوندا توفيق شكر نعمتهايى كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشتهاى، عنايت فرما و مرا به عمل صالح خالصى كه مرضىّ توست موفق بدار.ونيز به پيامبر اعظم خود فرمود:”بل الله فاعبد و كن من الشاكرين”() خدا را پرستش كن و از شاكرين باش.
غرض از ذكر اين آيات نشان دادن بزرگى و عظمت مقام شكر پيش خداوند است؛ تا پس از ياد آورى مقام آن، از اهمال و سستى نسبت به آن دست برداشته و با برداشتن قدمى هر چند كوچك در راه رضاى محبوب، ذرّهاى از نعمتهاى خداوند كه به ما ارزانى داشته را جبران كرده و دل امام زمان را از خود راضى و خشنود بگردانيم. و بدانيم كه اگر مال يا علمى داريم از خدا داريم و او واهب همه اين خيرات براى ماست پس بر ماست شكر آنها را به جا آورده زكات مال يا علم خود را بپردازيم و از مستمندان
و ضعفا دستگيرى كنيم و به اين مطلب يقين داشته باشيم كه اگر از مال يا علم خود انفاق كنيم چيزى از آن كم نمىشود زيرا خداوند خود وعده داده كه اگر شما شكر نعمت را انجام دهيد او بر نعمتش ميافزايد. نمونه اين موارد را در تاريخ و زندگى روزمره خود بسيار ديده و مى بينيم. به اميد روزى كه نيازمندى در جامعه محتاج نان شب خود نباشد.
نكته :25 فراموشى گناهان
نسيان گناهان از بزرگترين عقوبات حقّ است در دنيا كه انسان را از جبران آنها باز ميدارد و از بزرگترين اسباب عقاب است در آخرت.()
دليل نسيان گناه، كوچك شمردن آن است. و كوچك شمردن گناه نيز به اين معناست كه معاصى خود را ناچيز شمارد. از بزرگترين مضّرات كوچك شمردن گناه آن است كه انسان نسبت به گناه جرى و لا ابالى شده و ابتدا از گناهان كوچك شروع كرده و به گناهان بزرگ مى رسد تا جايى كه معاصى كبيره نيز در نظر او كوچك مىشوند.
توجه به اين نكته لازم است كه بدانيم مخالفت امر خدا، هر اندازه هم كه ظاهرآ كوچك باشد، چون در پيشگاه عظمت الهى واقع مى شود، بسى بزرگ است. هرچه معرفت انسان به مقام الهى بيشتر باشد به همان اندازه گناه در چشم او بزرگ و عظيم است. به عبارت ديگر فراموشى خدا و ياد عظمتش سبب آن مىشود انسان گناهان را كوچك بشمارد، نتيجه كوچك شمردن گناهان هم فراموش كردن آنها و ترك توبه است.امام باقر(ع)فرمود :”مصيبتى مانند سبك شمردن گناه و خشنودى از خويشتن نيست.”()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. آداب الصلاه امام خمينى(ره)،ص .142
. سوره بقره، آيه .238
. سوره نساء، آيه .103
. سوره بقره، آيه .45
. سوره مؤمنون،آيه 2 و .9
. سوره عنكبوت، آيه .45
. من لا يحضره الفقيه،شيخ صدوق،ج 1،ص .136
. سوره ماعون، آيه 6 ـ .4
. سوره مدثر،آيه .42
. سوره مدثر، آيه .43
. كافى،شيخ كلينى،ج 3، ص .270
. وسائل الشيعه،شيخ حر عاملى،باب 9 از ابواب فرايض ج ،4 ص .37
. سرّ الصلاه امام خمينى، ص .24
. چهل حديث امام خمينى، ص .496
. سوره نساء،آيه .142
. سوره ابراهيم،آيه .40
. سوره مريم، آيه .55
. سوره لقمان،آيه .17
. سوره طه، آيه .132
. سوره مريم،آيه .31
. سوره طه،آيه .14
. چهل حديث امام خمينى، ص .343
. جامع السعادات،ملا مهدى نراقى، ج 3، ص .233
. محجه البيضاء،ملا محسن فيض كاشانى،ج 6، ص .146
. كافى، ج 2، ص 95، ح .11
. همان ح .10
. معراج السعاده،ملا احمد نراقى،ص .746
. سوره بقره، آيه .172
. سوره آل عمران، آيه .123
. سوره ملك، آيه .23
. سوره غافر،آيه .61
. سوره ابراهيم،آيه .7
. نهج البلاغه، حكمت .435
. سوره اسرا، آيه .3
. سوره نحل، آيه .121
. سوره لقمان،آيه .12
. سوره نمل، آيه .19
. سوره زمر، آيه .66
. سر الصلاه امام خمينى، ص .53
. بحار الانوار ،علامه مجلسى، ج 78، ص .165
بخل و فشرده دستى هشدارهاى اجتماعى 6
هشدارهاى اجتماعى(6)
بُخل و فشرده دستى
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال على (عليه السلام):
«اياكم و البخل، فانّ البخل يمقته الغريب و ينفرمنه القريب؛از خصلت بخل دورى كنيد، چه اين كه انسان بخيل را بيگانگان دشمن دارند و خويشان از او گريزان و متنفرند.»(1)
يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى كه در قرآن و حديث به آن پرداخته شده و نسبت به آن هشدار داده شده، صفت زشت بُخل و خسيس بودن و فشرده دست و زفت بودن است.
از يك نگاه كلى و كلان انسانها را مىتوان به چهاردسته تقسيم كرد:
1. انسان سخىّ و با سخاوت
2. انسان بخيل و با خساست
3. انسان كريم و با گذشت و بزرگوار
4. انسان لئيم و پست
در ميان اين چهار دسته، انسان خوب داريم و خوبتر، و بد داريم و بدتر.
«سخى» خوب است چون از آنچه خداوند به او عطا كرده هم خود بهره مىبرد، هم ديگران را بهره مىرساند و كمك مىكند. به تعبير روايت (يَأكُلُ وَ يُعطى).
«كريم» خوبتر است، زيرا آن اندازه بزرگوار است كه از آنچه خود دوست مىدارد مىگذرد تا ديگران استفاده كنند، ايثارگر است (لايأكل و يعطى).
«بخيل» بد است و آن كسى است كه خود و خانوادهاش به اندازهاى كه از ضعف و سستى نميرند مىخورند و مصرف مىكنند، اما هيچ كس كنار سفره آنان را نديده و از داشتهها و دارايىهاى آنان سودى و استفادهاى نمىبرد(يأكل و لايعطى).
«لئيم» بدتر است، زيرا نه خود خورد و نه كس دهد گنده كند مگس دهد. انسان لئيم آن اندازه در پستى و پلشتى فرو رفته كه به خود و خانوادهاش ستم مىكند، تنگ مىگيرد، فشار و گرسنگى و فشرده دستى را آن اندازه گسترش مىدهد كه دريغش مىآيد غذاى مناسب بخورد، لباس مناسب بپوشد، از تفريح و لذت سالم بهرهمند گردد، همواره در پى جمع مال است و شمارش آن (لايأكل و لايعطى).
موضوع اين فصل از نوشتار انسانهاى «بخيل» هستند، در اين رابطه بحثهاى گوناگونى مطرح است كه به چند محور آن اشاره مىكنيم:
بُخل و شُحّ
در فرهنگ قرآنى و روايات دينى دو واژه «بُخل» و «شُح» به كار رفته است كه گرچه هر دو بار منفى دارند و نشاندهنده روحيه پست و روش ناهنجار اجتماعى برخى از انسانها به شمار مىروند، اما بين آن دو تفاوت اندكى نيز وجود دارد. در حديثى مىخوانيم كه امام صادق(ع) به يكى از ياران خود فرمود: «اَتَدرى مَا الشَّحيح» آيا مىدانى «شحيح» كيست؟
او در جواب عرض كرد: «هُوَ البَخيل» منظور بخيل است.
امام فرمود:
«اَلشُّحُّ اَشَدُّ مِنَ البُخل، انّ البَخيلَ يَبخَلُ بِما فى يَدِهِ و الشَّحيحُ يَشُحُّ بِما فى اَيدِى النّاسِ وَ عَلى ما فى يَدِهِ حَتّى لايَرى فى اَيدِى النّاسِ شَيئاً اِلّاتَمُنُّ اَن يَكُونَ لَهُ بِالحِلِّ و الحَرامِ وَ لايَقنَعُ بِما رَزَقَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلّ».(2)
شُح (و تنگ چشمى) از بخل (و فشرده دستى) شديدتر است، بخيل كسى است كه به آنچه خود دارد بخل مىورزد، اما (شحيح) و تنگ چشم هم به مال مردم و هم به مال خودش بخل مىورزد.
تا جايى كه هرچه دست مردم مىبيند آرزو مىكند كه، به حلال يا حرام از آنِ او باشد، از آنچه خدا روزيش كرده نه سير مىشود و نه سود مىبرد.
از اين حديث نورانى استفاده مىشود كه صفت زشت بخل گاهى دائرهاش محدود است و حوزه وجود خود و خانواده انسان را فرا مىگيرد و تيره و تار مىسازد، و گاهى اين صفت بخل با حرص و سيرى ناپذيرى توأم مىگردد و مرزهاى حلال و حرام را درهم مىشكند و نه تنها خود كار نيك و خوب نمىكند، بلكه از كار خوب ديگران و بخشش و عطاى آنها نيز رنج مىبرد و در عذاب است.
اين گونه انسانها در زندانى كه با دست خويش ساختهاند اسيرند و هيچگاه لذت زندگى و آسايش و آرامش آن را درك و لمس نمىكنند قرآن راه رستگارى و رهايى و فلاح را در دورى گزيدن از اين آلودگى مىداند و مىفرمايد:
«وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ المُفلِحُون؛(3) و كسانى كه خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خويش باز داشته رستگارانند.»
از امام حسن مجتبى(ع) پرسيده شد معناى (شُح) چيست؟
فرمود: «آنچه را در دست خود بينى مايه شرف پندارى و آنچه را انفاق كنى تلف شده بشمارى.»(4)
در فرهنگ و معارف دينى هم نسبت به (بخل) هشدار داده شده و هم نسبت به (شح) حديث آغازين نوشتار در رابطه با رذيلت بخل بود و اما درباره (شح):
امام على(ع) فرمود:
«اِيّاكَ وَ الشُحُّ فَاِنَّهُ جِلبابُ المَسكَنَةِ وَ زَمام يقادُ بِهِ اِلى كُل دنائَة؛(5) از تنگ چشمى و بخل بپرهيز، زيرا اين صفت آدمى را به خوارى و ذلت مىكشاند و افسارى است كه انسان را به سوى تمام بديها و پستى سوق مىدهد.»
بخل و بدگمانى به خدا
از آيات و روايات استفاده مىشود كه انسان بخيل مشكل اعتقادى دارد و رفتار او بازتابى از انديشه و باور اوست.
على(ع) مىفرمايد:
«اَلبُخلُ بِالمَوجُودِ سُوءُ الظَّنِّ بِالمَعبُود؛(6) بخل ورزيدن به آنچه در دست هست بدگمانى به معبود است.»
يعنى آن كه دارد و دل و جرأت خرج كردن و كار خير نمودن و دست ديگران گرفتن را ندارد گويى چنين مىپندارد كه آنچه از مالش جدا مىشود جايگزين ندارد و خزائن خداوند را خالى مىبيند و اعتقاد به جبران و ده برابر برگرداندن كار نيك از سوى خدا را ندارد.
قرآن مجيد مىفرمايد:
«اَلّذينَ يَبخَلُونَ وَ يَأمُرُونَ النّاسَ بِالبُخلِ وَ يَكتُمُون ماآتاهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ وَ اَعتَدنا لِلكافِرينَ عَذابا مُهيناً؛(7) آنان كه بخل مىورزند و مردم را به بخل فرمان مىدهند و آنچه را كه خداوند از فضل خودش به آنان داده است پوشيده نگه مىدارند و ما براى كافران عذابى خوار كننده را فراهم آوردهايم.
از پايان آيه شريفه استفاده مىشود كه بخيل در رديف كافران است و گويى خدا باور نيست.
نكوهش بخل و ستايش سخاوت
در منابع دينى شديدترين هشدارها و كوبندهترين تعبيرها نسبت به بخيل به كار رفته است و در برابر از صفت زيبا و مثبت و راهگشاى سخاوت ستايش و تعريف شده به گونهاى كه در مقايسه بين اين دو مىتوان به زشتى بخل و زيبايى سخاوت به خوبى پى برد و آشنا شد.
از باب نمونه درباره خوى زشت بخل در رابطه با همنوعان و هم كيشان و در ارتباط با جامعه اين گونه روايت شده است:
امام على(ع) فرمود:
«اَلبُخلُ عارٌ؛(8) بخل ننگ است».
«اَقَلُّ النّاسِ راحَةً اَلبَخيل؛(9) آدم بخيل كمتر از همه مردم در آسايش است.»
«اَلبُخلُ يُمَزّقُ العِرض؛(10)بخل آبرو را بر باد مىدهد».
«اَلبُخلُ اَذَمُّ الأَخلاق؛(11) بخل نكوهيدهترين خوى است.
و شايد هم از همه اينها روشنتر اين حديث امام على(ع) است كه فرمود:
«اَلنَّظَرُ اِلىَ البَخيلِ يُقسِى القَلب؛(12) نگاه به آدم بخيل سنگدلى مىآورد!!
در برابر از سخاوت به بهترين عبارتها تمجيد و ستايش شده است، امام على(ع) فرمود:
«اَلسَّخاءُ خُلقُ اللّهِ الأَعظَم؛(13) بخشندگى خوى بزرگ خداوند است.»
«اَلسَّخاءُ ثَمَرةُ العَقل؛(14) بخشندگى ميوه درخت خردمندى است.»
«اَلسَّخاءُ يَزرَعُ المَحَبَّة؛(15) بخشندگى تخم دوستى مىافشاند.»
رسول گرامى اسلام(ص) در يك مقايسه و ريشهيابى سخاوت و بخل را اين گونه ترسيم نموده است:
«اَلسَّخاءُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ الجَنَّةِ اغصانُها مُتَدَلّياتٌ فِى الدُّنيا فَمَن اَخَذَ بِغُصنٍ مِنها قادَهُ ذلِكَ الغُصنُ اِلى الجَنَّةِ و البُخلُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ النّارِ اَغصانُها مُتَدَلَياتٌ فِى الدُّنيا فَمَن اَخَذَ بِغصنٍ مِنها قادَهُ ذلِكَ الغُصنُ اِلى النّار؛(16) سخاوت درختى از درختهاى بهشت است كه شاخهاى آن در دنيا آويخته است و هركه شاخى از آن بگيرد همان شاخ وى را سوى بهشت مىبرد.
و بخل درختى است كه شاخهاى آن در دنيا آويخته است و هر كه شاخى از آن بگيرد همان شاخ وى را به سوى جهنم مىكشاند.
از اين بيان ملكوتى استفاده مىشود كه سخاوت ريشه در بهشت دارد و از صفات بهشتيان به شمار مىرود، و بخل از جهنم ريشه مىگيرد و آدم بخيل و حريص درونش جهنم سوزانى است كه هم خود او را مىسوزاند و هم آتش او جامعه را فرا مىگيرد.
انسان سخى و بخشنده وجودش كوثر است، طاهر است و مطهر زنده است و حياتبخش، مبارك است و بركت آفرين، ساخته شده و سازنده اجتماع است، آدم بخيل سوزنده است و ويرانگر، وجود او انسانها را به تباهى و سنگدلى مىكشاند واز كار خير باز مىدارد.
عصاره سخن آن كه انسان باسخاوت از انبساط روحى برخوردار است، فضاى روح و جان او توسعه معنوى ويژهاى يافته به گونهاى كه معنويت از وجودش سرشار است و تراوش مىكند و به ديگران مىرسد.
ولى آدم بخيل گرفتار انقباض و گرفتگى روحى و روانى است، مانند كرم ابريشم به دور خود مىتند و در آخر هم در همان زندان خود ساخته گرفتار مىشود و راه برون رفت را بر خود مىبندد.
قرآن چه زيبا ترسيم كرده است داستان اين دو دسته از انسانها را .
«فَاَمّا مَن اَعطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالحُسنى فَسَنُيَسِّرَه لِليُسرى وَ اَمّا مَن بَخِلَ وَ استَغنى وَ كَذَّبَ بِالحُسنى فَسَنُيَسِرُهُ لِلعُصرى».(17)
اما آنكس كه (در راه خدا) انفاق كند و پرهيزگارى پيش گيرد و جزاى نيك الهى را تصديق كند، ما او را در مسير آسانى قرار مىدهيم، اما كسى كه بخل ورزد(از اين راه) بىنيازى طلبد و پاداش نيك (الهى) را انكار كند، بزودى او را در مسير دشوارى قرار مىدهيم.
داستان مرد بخيل و مرد بخشنده
در شأن نزول اين آيات در تفاسير چنين آوردهاند كه:
«مردى در ميان مسلمانان بود كه شاخه يكى از درختان خرماى او بالاى خانه مرد فقير عيالمندى قرار گرفته بود صاحب نخل، هنگامى كه بالاى درخت مىرفت تا خرماها را بچيند، گاهى چند دانه خرما در خانه مرد فقير مىافتاد و كودكانش آنها را بر مىداشتند، آن مرد از نخل فرود مىآمد و خرما را از دستشان مىگرفت (آن قدر بخيل و سنگدل بود كه اگر خرما را در دهان يكى از آنها مىديد، انگشتش را در داخل دهان او مىكرد تا خرما را بيرون آورد. مرد فقير، به پيامبر(ص) شكايت آورد، پيغمبر(ص) فرمود: برو تا به كارت رسيدگى كنم، سپس صاحب نخل را ملاقات كرده فرمود: اين درختى كه شاخههايش بالاى خانه فلان كس است،به من مىدهى تا در مقابل آن درختى در بهشت از آن تو باشد؟ مرد گفت: من درختان نخل بسيارى دارم، و خرماى هيچكدام به خوبى اين درخت نيست (و حاضر به چنين معاملهاى نيستم).
كسى از ياران پيامبر(ص) اين سخن را شنيد، عرض كرد: اى رسولخدا! اگر من بروم و اين درخت را از آن مرد خريدارى كنم و واگذار نمايم، شما همان چيزى را كه به او مىداديد به من عطا خواهى كرد؟
فرمود: آرى
آن مرد رفت، صاحب نخل را ديد، با او گفتگو كرد، صاحب نخل گفت: آيا مىدانى محمد(ص) حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل اين درخت به من بدهد (و من نپذيرفتم) و گفتم: من از خرماى اين درخت بسيار لذت مىبرم و نخل فراوان دارم و هيچكدام خرمايش به اين خوبى نيست؟
خريدار گفت: آيا مىخواهى آن را بفروشى يا نه؟
گفت نمىفروشم، مگر آن كه مبلغى را كه گمان نمىكنم كسى بدهد، به من بدهى!
گفت: چه مبلغ؟ گفت: چهل نخل!؟
خريدار تعجب كرده گفت: عجب بهاى سنگينى براى نخلى كه كج شده مطالبه مىكنى، چهل نخل؟
سپس بعد از اندكى سكوت گفت: بسيار خوب، چهل نخل به تو مىدهم.
فروشنده (طمعكار) گفت: اگر راست مىگويى، چند نفر را به عنوان شهود بطلب!
اتفاقاً گروهى از آن جا مىگذشتند، آنها را صدا زد و بر اين معامله شاهد گرفت. آن گاه خدمت پيامبر(ص) آمد. عرض كرد: اى رسول خدا!! اين نخل به ملك من درآمد و تقديم شما مىكنم، رسولخدا(ص) به سراغ خانواده فقير رفت و به صاحب خانه گفت: اين نخل از آن تو و فرزندان تو است.
اين جا بود كه آيات فوق نازل شد (و گفتنىها را درباره بخيلان و سخاوتمندان گفت).(18)
اين بود ماجراى دو انسانى كه يكى خداباور بود و معادشناس و تجارت سودمندى را انجام داد كه به آسانى چنين معاملهاى پيش نمىآيد طرف معامله پيامبر(ص) نتيجه معامله درخت بهشتى، و از آن سوى طبيعت زفت و گرفته آن مردى كه چسبيده به دنيا بود و از توفيق معامله با پيامبر خدا محروم گشت و دنياى پست را جايگزين آخرت و بهشت برين ساخت.
آرى نتيجه رذيله بخل اين است كه آدمى را از تابش انوار وحى و سفير الهى محروم مىسازد و از قافله معنويت و نور او را به وادى ظلمت و نار مىكشاند.
مصداقهاى بخل
آنچه از مصداق بخل بيشتر تبادر به ذهن مىكند، بخل در امور مالى است به كسيكه روحيه بخشش و انفاق مال ندارد، خمس و زكات مالش را پرداخت نمىكند، در پرداخت حقوق مالى واجبش كوتاهى مىكند و با توجيه و راه فرار درست كردن از زير آن شانه خالى مىنمايد، به اين نمونه افراد «بخيل» مىگويند لكن از جستجو در منابع دينى به دست مىآيد كه بخل مصاديق مثبت و منفى ديگرى هم دارد كه اشاره به آن در پايان اين بخش از نوشتار خالى از فايده نيست.
سلام نكردن
اسلام در برنامه معاشرت مسلمانان شعار«سلام» كردن را قرار داده كه با اجراى آن فضاى جامعه دينى، فضاى خيرخواهى، سلامت خواهى و سِلم و همزيستى مسالمتآميز است.
در فرهنگ دينى براى سلام كننده اجر و پاداش فراوان پيش بينى شده(19) و يكى از نشانههاى تواضع و فروتنى شمرده شده است.
افشاء و گسترش سلام و آشكارا گفتن آن نيز مورد تأكيد قرار گرفته است در برابر از كسانى كه روحيه گريز از سلام كردن را دارند (بخيل) اطلاق شده است.
امام حسين(ع) فرمود:
«اَبخَلُ النّاسِ مَن بَخِلَ بِالسَّلام»(20) بخيلترين افراد كسى است كه از سلام كردن شانه خالى مىكند.
رسولخدا(ص) فرمود:
«مَن بَدءَ بِالكَلامِ قَبلَ السَّلامِ فَلاتُجيبُوهُ وَ قالَ: لاتَدعُ اِلى طَعامِكَ اَحداً حَتّى يُسَلِّم».(21)
هر كه پيش از سلام گفتن، آغاز به سخن كند، جوابش را ندهيد و فرمود: هيچ كس را به غذايت تعارف مكن، تا وقتى كه سلام كند.
بخل مثبت
صفت بُخل در مواردى مثبت و مورد ستايش است كه از آن جمله است، بُخل در دين، يعنى مايه نگذاشتن از دين و هزينه نكردن از شريعت. برخى از انسانهاى مسلمان دين فروشى مىكنند، به كمترين چيز مادى عقيده و مرام و اعتقاداتشان را مىفروشند به گفته شاعر:
در كوى ما شكسته دلى مىخرند و بس
بازار دين فروش از آن سوى ديگر است
امام على(ع) مىفرمايد:
«مَن بَخِلَ بِمالِهِ ذَلَّ، مَن بَخِلَ بِدينهِ جَلّ».(22)
هركه در مال خود بخل ورزد، خوار شود، و هر كه در دين خود بخل ورزد سربلند گردد.
امام حسين(ع) مىتوانست با يزيد بيعت كند و از دين مايه بگذارد و سالم زندگى كند اما چنين نكرد و كشته شدن با شمشيرها را بر ذلت پذيرى و دين فروشى ترجيح داد از اين رو عزيز عالم و آدم شد و با سخاوتى كه از خود نشان داد ماندگار و پرآوازه عالم هستى گرديد.
ميدان ندادن به نفس
يكى ديگر از موارد بخل مثبت آن است كه انسان به هوا و هوسهاى نفسانى و حيوانى ميدان ندهد، خواهشهاى او را بىپاسخ بگذارد و از اجراى آن امساك ورزد اگر به اژدها ميدان داده شود همه ارزشهاى انسانى و اسلامى را مىبلعد او امّاره به بديهاست اگر ملامت نشود و زير نظر عقل و خرد و وحى الهى قرار نگيرد، انسان را به وادى مىبرد كه خاطرخواه اوست.
از اين رو در فرهنگ دينى به اين نكته اشاره شده است كه:
«فَأَملِك هَواكَ وَ شُحَّ بِنَفسِكَ عَمّا لايَحِلُّ لَكَ فَاِنَّ الشُّحّ بِالنَفسِ الأنصافُ منها فيما احبت اَو كَرِهَت.»
زمام هوا و هوس را در دست گير، و آنچه برايت حلال نيست نسبت به خود بخل روادار، زيرا بخل نسبت به خويشتن اين است كه راه انصاف را در آنچه محبوب و مكروه تو است پيشگيرى.
اين موضوع از نوشتار را با كلامى ديگر از امام على(ع) درباره اين خوى زشت اجتماعى و اين هشدار به پايان مىبريم:
«اِيّاكَ وَ الأمساكَ فَأِنَّ ما اَمسَكتَهُ فَوقَ قُوتِ يَومِكَ كُنتَ فيه خازِنا لِغَيرَك».
از بخل و امساك خوددارى كن، زيرا آنچه را كه نسبت به آن بخل مىورزى و از قوت روزانهات پس انداز مىكنى به دست ديگران خواهد افتاد.(و در روز واپسين كه روز حسرت است دست تهى خواهى ماند و آه و حسرت خواهى كشيد.)
پىنوشتها:
1. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 326.
2. ميزان الحكمه، باب (بخل) و نيز تفسير نمونه، ج 23، ص 529.
3. سوره حشر، آيه 10.
4. تحف العقول، بيروت، ص 158.
5. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 292.
6. ميزان الحكمة، ج 1(عربى)، ص 375.
7. سوره نساء، آيه 37.
8 ، 9 ، 10 ، 11 ، 12. ميزان الحكمة،(عربى)، ج 1،ص 375.
13 ، 14 ، 15. ميزان الحكمة (عربى)، ج 4، ص 420 – 419.
16. نهج الفصاحه، حديث 1760.
17. سوره الليل، آيات 10 – 4.
18. تفسير نمونه، ج 27، ص 87 – 85.
19 و 20. تحف العقول، ص 177.
21. ميزان الحكمة واژه سلام.
22. همان، واژه بخل، ج 1، ص 375.
23. نهج البلاغه، نامه 53.
24. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 309.
امام عسكرى عليه السلام و استفاده وسيع از علم غيبى
امام عسكرى(ع) و استفاده وسيع از علم غيبى
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
مىدرخشد زهره زهرا امام عسكرى
مىكند روشن دو عالم را امام عسكرى
مىدهد نور جنان از چهره تابان او
همچو پيغمبر بود زيبا امام عسكرى
امام حسن عسكرى(ع) در ماه ربيع الثانى (هشتم، دهم، و يا چهاردهم) 232 ه.ق در مدينه منوّره بدنيا آمد، و بانور خويش خانواده و شهر مدينه و قلوب شيعيان را نورانى نمودو در هشتم ربيع الاول بوسيله معتمد عباسى مسموم و به شهادت رسيد.
پدر بزرگوارش حضرت هادى(ع) و مادر مكرمهاش «حديثه» كه بنام «سوسن» نيز ياد شده است در عظمت او گفته شده است: «و كانت من العارفات الصّالحات و كفى فى فضلها انّها كانت مفزع الشيعة بعد وفاة ابى محمّدٍ؛(1) او از زنان عارفه و آشنا به مسائل و صالحه (و نيكوكار) بود، در فضيلت او همين بس كه بعد از شهادت ابى محمد(حسن عسكرى(ع)) پناهگاه (و نقطه اتكاى) شيعيان بود.»
آن حضرت در سن 22 سالگى پدر را از دست داد، و بعد از 6 سال امامت، در سال 260 ه.ق در سن 28 سالگى به شهادت رسيد و در خانه خود سامرّا در كنار مرقد پدرش به خاك سپرده شد(2) خلفاى ستمگر دوران آن حضرت عبارتند از:
1- المعز باللّه (252 – 255)
2- المهتدى باللّه(255 – 256)
3- المعتمد باللّه(256 – 279).
آنچه پيش رو داريد (به مناسبت شهادت حضرت عسكرى(ع)) نگاهى است به استفاده وسيع حضرت از علم غيبى و آگاهى خدادادى كه ما با ذكر اسباب و علل اين عمل نمونههايى از پيشگوييهاى غيبى آن حضرت ارائه مىدهيم به اميد آن كه باعث آگاهى بيشتر و محبّت افزونتر به مقام و منزلت آن امام همام شود.
قرآن و علم غيبى معصومان(ع)
در قرآن كريم آياتى داريم كه علم غيب را مخصوص خداوند متعال مىدانند مانند: «و عنده مفاتح الغيب لايعلمها الّا هو؛(3) در نزد او كليدهاى غيب است جز او كسى كليدهاى غيب را نمىداند.» و امثال آن(4) ولى استثنايى كه در اين آيه آمده «عالم الغيب فلايظهر على غيبه احداً الّا من ارتضى من رسول؛(5) داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمىسازد مگر رسولانى كه آنان را برگزيده…»
نشان مىدهد كه اختصاص علم غيب به خداى متعال به اين معنى است كه غيب را مستقلاً و از پيش خود (و بالذّات) كسى جز خداى متعال نمىداند، ولى ممكن است پيغمبران پسنديده و مرضىّ حق به تعليم الهى و خدايى از غيب آگاه شوند و امكان دارد پسنديدگان ديگر همچون امامان معصوم(ع) نيز به تعليم خاص پيامبر اكرم(ص) و امامان قبلى از علوم غيبى و پنهانى برخوردار شوند،(6) چنان كه آيات ديگر و روايات فراوان و دليل عقلى اين مسئله را تأييد مىكند.
از قرآن كريم به دو آيه بسنده مىكنيم:
1- «…ليكون الرّسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء على النّاس؛(7) در كتابهاى پيشين و در اين كتاب آسمانى شما را “مسلمان” ناميد، تا پيامبر گواه بر شما باشد، و شما گواهان بر مردم.»يقيناً مراد از “تكونوا” همه مردم نيست چون اولاً اتحاد شاهد و مشهور عليه لازم مىآيد.ثانياً همه مردم از اعمال يكديگر اطلاع ندارند تا در قيامت گواهى دهند، معلوم مىشود ” شهداء” افراد خاصى هستند كه در آيه مشخص شدهاند.
امام باقر(ع) در توضيح اين آيه فرمود: «فرسول اللّه(ص) الشّهيد علينا بما بلغنا عن اللّه تبارك و تعالى نحن الشّهداء على النّاس يوم القيامة…؛(8) پس رسول خدا(ص) گواه است بر ما نسبت به آنچه به ما رسيده است از خداى بلند مرتبه و ما گواه بر مردم هستيم در روز قيامت.»
و از خود پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: «عنى بذلك ثلاثة عشر رجلاً خاصّةً دون هذه الامّة ثمّ قال أنا و اخى و احد عشر من ولدى؛(9) مقصود از اين آيه فقط سيزده مرد است، نه تمام امّت (اسلامى) سپس فرمود: «آن سيزده نفر) من و برادرم(على(ع)) و يازده نفر از فرزندانم (از نسل على و حسين(ع))».
در روايت ديگر مىخوانيم كه پيامبر(ص) گواه بر آل محمد(ص) و آل محمد(ص) گواه بر مردم است.(10)
توجه داريم كه گواهى بر اعمال مردم در روز قيامت لازمه ضرورى و حتمى آن اين است كه بر تمامى اعمال مردم، از ريز و درشت، از ظاهر و پنهان آگاهى و نظارت دقيق داشته باشند لازمه قطعى اين آيه علم غيب داشتن امامان معصوم(ع) است.
2- «و قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله و المؤمنون…؛(11) بگو: عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مىبيند، و بزودى به سوى داناى نهان و آشكار، بازگردانده مىشويد، و شما را به آنچه كرديد خبر مىدهد.»
از امام صادق(ع) از اين آيه پرسش شد، فرمود: «والمؤمنون هم الائمّة؛(12) (مراد) از مؤمنان امامان(معصوم) هستند.» و امام باقر فرمود: «ما من مؤمنٍ يموت او كافرٍ يوضع فى قبره حتى يعرض عمله على رسول اللّه(ص) و على اميرالمؤمنين عليه السلام و هلمّ جرّاً الى آخر من فرض اللّه طاعته على العباد فذلك قوله «قل اعملوا…؛(13) هيچ مؤمنى از دنيا نمىرود، و هيچ كافرى در قبر نهاده نمىشود مگر اين كه اعمالش بر رسول خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) عرضه مىشود و همين طور ادامه مىيابد تا آخرين كسى كه خداوند طاعت و پيروى او را واجب نموده است.»
روايات فراوانى داريم كه مىرساند امامان از امور غيبى اطلاعات دارند كه در ضمن برخى از آنها بيان شد، در اين قسمت فقط به بخشى از يك روايت بسنده مىكنيم.
امام هشتم فرمود: «فان محمّداً كان امين اللّه فى خلقه فلمّا قبض كنّا اهل البيت ورثته، فنحن امناء اللّه فى ارضه، عندنا علم البلايا و المنايا…؛(14) محمد(ص) امين خدا در ميان خلقش بود، هنگامى كه قبض روح شد ما اهل بيت وارث او شديم. پس ما (نيز) امينان خدا در زمينش هستيم، در نزد ما علوم بلايا و اخبار مردم است (و ما از اوضاع مردم آگاهى داريم)».
و از نظر عقلى نيز امام بحسب مقام نورانى خود، كاملترين انسان زمان خود و مظهر تمام اسماء و صفات خدايى هستند و بالفعل به همه چيز عالم و به هر واقعه شخصى آشنا مىباشند و بحسب وجود عنصرى و خاكى خود هرگاه بخواهند به چيزى توجه كنند حقايق غيبى براى او روشن و آشكار مىگردد.(15)
استفاده وسيع از علم غيبى
از شخص پيامبر اكرم(ص) گرفته تا امامان معصومان(ع) درموارد متعددى از علم غيبى و پيشگويىهاى غيبى و پنهانى در موارد لازم و ضرورى استفاده نمودهاند، در مواردى كه اساس حقانيت اسلام با مصالح عالى امت (همچون مشروعيت امامت آنان) در معرض خطر قرار مىگرفت از اين آگاهى به صورت “ابزار” هدايت استفاده مىكردند تا آنجا كه مىتوان گفت پيشگوييها و گزارشهاى غيبى امامان، بخش مهمّى از زندگينامه آنان را تشكيل مىدهد، ولى با يك نگاه گذرا به زندگانى امام حسن عسكرى(ع) در مىيابيم كه آن حضرت بيش از امامان ديگر آگاهى غيبى خود را آشكار نموده و از آن بهره برده است.(16)
شاهد مدّعا
شاهد مدّعا تحقيق يكى از نويسندگان معاصر در اين زمينه است، وى در گزارشى از كرامات و خبرهاى غيبى و اقدامات خارق العاده امام عسكرى(ع) مىنويسد: “قطب راوندى” در “خرائج” جمعاً چهل مورد، و “سيد بحرانى” در “مدينة المعاجز” صد و سى و چهار مورد را يادآور شده است.
راز استفاده وسيع از علم غيبى
در اين قسمت، اين موضوع را مورد بررسى قرار مىدهيم كه چرا حضرت عسكرى(ع) به صورت گسترده از علم غيبى استفاده و بهره برده است.
1- شرائط نامساعد
اوّلين عاملى كه مىتوان به آن اشاره نمود شرائط نامساعد و جوّ اختناقى است كه براى حضرت عسكرى و پدر بزرگوارش پيش آمد. از زمانى كه امام هادى(ع) به صورت اجبارى به سامرا منتقل گرديد، به شدّت تحت كنترل بود، از اين جهت امكان معرّفى فرزندش “حسن” به عنوان جانشين و امام بعدى براى شيعيان وجود نداشت، و كوچكترين گامى در اين مسير مىتوانست جان فرزندش را به شدّت به خطر اندازد. به همين دليل كار معرّفى امامت، حضرت عسكرى(ع) به شيعيان و گواه گرفتن در اين باب در ماههاى پايانى عمر امام هادى(ع) صورت گرفت.(17) به گونهاى كه هنگام رحلت حضرت هادى هنوز بسيارى از شيعيان از امامت امام حسن عسكرى آگاهى و اطلاع نداشتند. به اين جهت مجبور بود حضرت جهت معرّفى خويش از علوم غيبى و پيشگوييهاى پنهانى استفاده كند، اين نكته را در داستان اول (مرد همدانى و علوى) داستان پنجم(ناصبى) داستان ششم (نوه ابوذر غفارى) و داستان ابوالاديان به خوبى مىتوان مشاهده كرد.
2- مطرح شدن امامت محمد!
عامل ديگر در اين زمينه اعتقاد گروهى از شيعيان به امامت “محمد بن على” برادر حضرت عسكرى(ع) در زمان حيات حضرت هادى بود، هر چند حضرت با آن مبارزه مىكرد ولى با اين حال عدّهاى تلاش داشتند مسئله را تبليغ و تثبيت نمايند. پس از شهادت امام هادى(ع) گروهى از نادانان و خيانت كاران همچون “ابن ماهويه” اين پندار را دستاويز قرار داده به انحراف و گمراه ساختن افكار شيعيان از امامت حضرت عسكرى(ع) پرداختند.(18)
3- اختناق شديدتر
هر چند امام جواد(ع) و حضرت هادى(ع) در اختناق به سر مىبردند، ولى اختناق دوران عسكرى(ع) به شدّت بيشتر از آن دو بزرگوار بود، اوّلاً حضرت را در محلّه “عسكر” و پادگان نظامى سكونت اجبارى دادند، ثانياً حضرت را ناگزير كرده بودند كه هر هفته روزهاى دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود و ثالثاً حضرت را زندانى نمودند و در زندان نيز توسط برخى جاسوسان تحت كنترل و نظر بود.(19) لذا به هيچ وجه نمىتوانست حضرت آنچنان كه بايد خود را معرّفى كند.
مجموع اين عوامل باعث شده بود كه گروهى نسبت به امامت آن حضرت تشكيك روا دارند، و حضرت را مورد امتحان و آزمايش قرار دهند.(20) و يا در اين زمينه مكاتبه نمايند.(21) كه از داستانهاى آتى بخوبى اين مسئله را مىتوان متوجّه شد. تا آنجا حضرت مورد شك و ترديد قرار گرفته بود كه در پاسخ گروهى از شيعيان در اين زمينه دردمندانه فرمود: «ما مُنِىَ احدٌ من آبائى بمثل مامُنيتُ به من شكّ هذه العصابة فىّ فان كان هذا الامر امراً اعتقد تموه و دِنتُم به الى وقتٍ ثمّ ينقطع فللشّك موضعٌ و ان كان متّصلاً ما اتّصلت امور اللّه فى معنى هذا الشكّ؟؛(22) هيچ يك از پدرانم، آن گونه كه من گرفتار ترديد (گروهى از) شيعيان شدم مورد ترديد واقع نشدند، اگر اين موضوع (امامت) كه شما به آن معتقد و پاى بنديد موقت و منقطع بود، جاى شك و ترديد داشت و اگر امامت امرى است پيوسته و مستمر كه (چنين است) تا امور الهى جريان دارد پابرجاست، ديگر اين شك و ترديد چه معنا دارد؟»
حضرت عسكرى براى زدودن زنگار اين شك و ترديدها و براى حفظ ياران و دلگرمى آنها، و يا هدايت گمراهان ناگزير بود از علوم غيبى استفاده كند، و اين راه بهترين راه براى هدايت و جلب مخالفان و تقويت ايمان و زدودن شك و ترديد، از دل شيعيان بود.
شيخ حرّ عاملى در “اثبات الهداة” صد و سى و شش مورد، و علّامه مجلسى در “بحارالانوار” هشتاد و يك مورد را ثبت كردهاند و اين آمار به خوبى نشان از آن دارد كه گزارشهاى غيبى از ناحيه آن حضرت و استفاده از اين علم خدادادى وسيع بوده است.
نمونههايى از خبرهاى غيبى حضرت
1- خبر از تصميم دو نفر
ابوالقاسم كاتب راشد نقل مىكند: كه مردى از سادات علوى براى كار و كوشش، و تحصيل روزى از خانه خود در سامراء خارج شد و در خارج شهر به مردى از اهل همدان برخورد نمود كه آمده بود و مىخواست امام حسن عسكرى(ع) را زيارت كند. مرد همدانى پرسيد: اى مرد! از كجا مىآيى و اهل كدام شهرى؟ مرد علوى جواب داد اهل سامرّا و در پى تحصيل روزى از خانهام خارج شدهام، او گفت: آيا حاضرى مرا به خانه امام حسن عسكرى(ع) راهنمايى كنى و در عوض پنجاه دينار از من بگيرى؟ مرد علوى جواب داد مانعى ندارد و هر دو به سمت خانه حضرت عسكرى آمدند… وقتى رسيدند اذن ورود خواستند، حضرت عسكرى به آن دو اجازه ورود داد در حالى كه در صحن منزل نشسته بود، وقتى نگاهش به مرد همدانى(جبلّى) افتاد فرمود: تو فلانى فرزند فلانى هستى؟ عرض كرد:بله، فرمود: بله پدرت درباره ما به تو وصيت كرده است آمدهاى آن وصيّت را ادا كنى، «و معك اربعة الف دينارٍ هاتها» و با تو چهار هزار دينار است كه آن را تحويل بده، «فقال الرّجل نعم» آن مرد گفت: بله (همين طور است) و آن را به حضرت تقديم كرد. آنگاه به علوى نگاه كرد و فرمود: «خرجت الى الجبل تطلب الفضل فاعطاك هذا الرّجل خمسين ديناراً فرجعت معه؛ تو براى تحصيل فضل (الهى و روزى) به سوى جبل خارج شدى، اين مرد (همدانى) به تو پنجاه دينار داد، و تو هم با او برگشتى و الآن هم، پنجاه دينار به تو عطا مىكنيم.»(23)
در اين روايت چند خبر غيبى از حضرت نقل شده است: 1- اسم و رسم مرد همدانى(جبلى) ر اگفتن بدون آشنايى قبلى. 2- خبر از وصيّت پدر آن مرد. 3- خبر از مبلغ دقيق مالى كه وصيّت شده بود كه به امام پرداخت شود. 4- خبر از قرار داد علوى با مرد همدانى.
2- تو دويست دينار دارى
اسماعيل بن محمّد كه از فرزندان عبداللّه بن عباس است مىگويد: مبلغ دويست دينار پول داشتم كه آنها را در زمين دفن كرده بودم، و بر سر راه امام عسكرى(ع) قرار گرفته و به او عرض كردم: يابن رسول اللّه من درآمدى ندارم تا براى شب و روزم نانى تهيه كنم و در وضع اسفناكى بسر مىبرم، تا جايى كه حتى يك دينار پول ندارم، و جاى تعجب اين بود كه اسماعيل در حضور امام به دروغ سوگند ياد كرد. حضرت از شنيدن سخنان اسماعيل ناراحت شد و فرمود: چرا به دروغ قسم ياد مىكنى، و من مىدانم كه تو دويست دينار دفن كردهاى ولى «…انّك تحرم الدّنانير التى كنت دفنتها…» اين را بدان كه روزى شديداً به آن پول محتاج مىشوى و لكن از آن استفاده نمىبرى؟ و امام اضافه كرد كه من اين سخنان را براى اين نمىگويم كه تو را از احسان خود محروم سازم، آنگاه به غلام خويش دستور داد كه هرچه دارى به او بپرداز، و غلام موجودى حضرتش را كه صددينار بود، به وى داد: از اين جريان مدّتى گذشت تا زمانى كه اسماعيل شديداً به آن دويست دينار دفن شده نياز پيدا كرد با اين كه جاى دفن دينارها را تغيير داده بود وقتى سراغ آن رفت متوجّه شد كه پسرش دينارها را خرج كرده و حتى يك درهم باقى نگذاشته است.(24)
در اين روايت نيز حضرت چند خبر غيبى داد: 1- ناحق قسم ياد كردن اسماعيل 2- مبلغ دقيق دينارهاى دفن شده را گفتن 3- از همه جالبتر اين كه خبر داد از آن دينارها بهره نمىبرى.
3- خبر از دل پرسشگر
مردى از امام پرسيد: چرا سهم الارث مرد دو برابر سهم الارث زن است؟ مگر زن بىچاره چه گناهى دارد؟ حضرت در جواب فرمودند: براى اين كه: نفقه مرد از زن بيشتر است. مرد در جهاد و جبهه شركت مىكند، و هزينه زندگى خانوادهاش را تأمين مىكند، در “ديه عاقله” – كه بر اثر قتل خطائى پيش مىآيد – كه بر مردان فاميل واجب است شركت دارد. ولى زن در تمامى آنچه گفته شد معاف است.
پرسشگر چون جواب حضرت را شنيد، در دل با خود گفت: اين سؤال را “ابن ابى العوجاء” از امام صادق(ع) سؤال كرده بود، آن حضرت به همين صورت جواب داده بود.
حضرت عسكرى(ع) (درجا) از قلب او خبر داد و فرمود: اى ابا محمد(كنيه پرسشگر) صحيح است. اين سؤال، سؤال ابن ابى العوجاء است، اگر معنى پرسش شما يكى باشد، جواب ما اهل بيت نيز يكى است. ما اوّل و آخرمان با هم تفاوتى ندارند، و همه در علم يكسان هستيم، و همگى نور واحد، و از شجر واحدى مىباشيم، (منتهى) پيامبر خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) فضيلت بيشترى دارند.(25)
4- خبر از دل خادم
ابى حمزه نصير خادم مىگويد: از امام عسكرى(ع) بارها شنيدم كه با غلامانش كه ترك زبان، رومى و..بودند با زبان آنها صحبت مىكرد، من از اين مسئله تعجب كردم، و در دل با خودم گفتم: “آخر” اين (امام) در مدينه به دنيا آمده (چگونه تركى و رومى و… صحبت مىكند)…اين را با خود گفتم، پس حضرت عسكرى رو كرد به من فرمود: «ان اللّه جلّ اسمه ابان حجّته من سائر خلقه و اعطاه معرفة كلّ شىءٍ و هو يعرف اللّغات و الاسباب و الحوادث، و لولا ذلك لم يكن بين الحجّة و المحجوج فرقاً؛(26) براستى خداوندى كه نامش بلند است، حجّتش را از ديگر مخلوقاتش ممتاز نموده(به اين صورت كه) به او شناخت همه چيز را عطا فرموده، و او (حجّت خدا) به زبانهاى مختلف اسباب و علل كارها و حوادث(گوناگون كه پيش مىآيد) آگاهى و شناخت دارد، اگر اين نبود، بين حجّت (و امام) و مردم فرقى نبود.(27)
5 – جواب ناصبى
محمد بن عياش مىگويد: چند نفر بوديم كه در مورد كرامات امام عسكرى(ع) گفتگو مىكرديم، فردى ناصبى(دشمن اهل بيت) گفت: من نوشتهاى بدون مركب براى او مىنويسم، اگر آن را پاسخ داد مىپذيرم كه او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتيم، ناصبى نيز بدون مركّب روى برگهاى مطلب خود را نوشت و آن را با نامهها به خدمت امام فرستاديم، حضرت پاسخ سؤالهاى ما را مرقوم فرمود و روى برگه مربوط به ناصبى(كه گويا از امام خواسته بود، اسم او و پدرش را بگويد) اسم او اسم پدرش را نوشت!
ناصبى چون آن (نامه) را ديد از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانيت حضرت را تصديق كرد و در زمره شيعيان قرار گرفت.(28) در اين روايت نيز حضرت با علم غيبى خط بى مركب را خواند و باعث هدايت ناصبى شد.
6- تو غفارى هستى؟
شخصى به نام (حلبى) مىگويد: در سامراء گرد آمده بوديم و منتظر خروج(امام عسكرى(ع)) از خانه بوديم تا او را از نزديك ببينم. در اين هنگام نامهاى از حضرت دريافت كرديم كه در آن نوشته بود: «هشدار كه هيچ كس بر من سلام نكند و كسى با دست به سوى من اشاره نكند، در غير اين صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!» در كنار من جوانى ايستاده بود، به او گفتم: از كجايى؟ گفت: از مدينه. گفتم: اينجا چه مىكنى؟ گفت: درباره امامت “ابومحمد” اختلافى پيش آمده است، آمدهام تا او را ببينم و سخنى از او بشنوم يا نشانهاى ببينم تا دلم آرام گيرد، من از نوادگان «ابوذر غفارى»(29) هستم، در اين هنگام امام حسن (ع) همراه خادمش بيرون آمد. وقتى كه روبروى ما رسيد، به جوانى كه در كنار من بود، نگريست و فرمود: آيا تو غفارى هستى؟ جوان پاسخ داد: آرى. امام فرمود: مادرت “حمدويه” چه مىكند؟ جوان: خوب است. حضرت از كنار ما گذشت. رو به جوان كردم و گفتم: آيا او را قبلاً ديده بودى؟ پاسخ داد: خير، گفتم: آيا همين تو را كافى است؟ گفت: كمتر از اين نيز كافى بود.(30)
7- سه نشانه
“ابوالاديان” مىگويد: من از خدمتگزاران امام عسكرى عليه السلام بودم و نامههاى آن حضرت را به شهرها مىبردم. در بيمارى كه امام با آن از دنيا رفت، به خدمتش رسيدم. حضرت نامههايى نوشت و فرمود: اينها را به مدائن مىبرى. پانزده روز در سامراء نخواهى بود، روز پانزدهم كه داخل شهر شدى، خواهى ديد كه از خانه من ناله و شيون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشتهاند. گفتم: سرور من! اگر چنين شود، امام بعد از شما كيست؟ فرمود: هر كس بر جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من او است. گفتم: نشانه ديگرى بفرماييد فرمود: هر كس از آنچه در ميان هميان (كمربند) است خبر دهد، او امام بعد از من است. هيبت و عظمت امام مانع شد كه بپرسم: مقصود از آنچه در هميان است چيست؟ من نامههاى آن حضرت را به “مدائن” بردم و جواب آنهارا گرفته و روز پانزدهم وارد سامراء شدم. ديدم همانطور كه امام فرموده بود، از خانه امام صداى ناله بلند است. نيز ديدم برادرش “جعفر” (كذّاب) در كنار خانه آن حضرت نشسته و گروهى از شيعيان، اطراف او را گرفته به وى تسليت، و به امامتش تبريك مىگويند!! من از اين جريان يكّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام شده باشد، پس وضع امامت عوض شده است، زيرا من با چشم خود ديده بودم كه جعفر شراب مىخورد و قمار بازى مىكند و اهل تار و طنبور بود. من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسليت و امامتش را تبريك گفتم ولى از من چيزى نپرسيد! در اين هنگام “عقيد” خادم خانه امام، بيرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را كفن كردند، بياييد نماز بخوانيد، جعفر وارد خانه شد. شيعيان در اطراف او بودند “سمّان”(31) و “حسن بن على” معروف به سلمه پيشاپيش آنها قرار داشتند. وقتى كه به حياط خانه وارد شديم، جنازه امام عسكرى عليه السلام را كفن كرده و در تابوت گذاشته بودند، جعفر پيش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتى كه خواست تكبير نماز را بگويد، ناگاه كودكى گندمگون و سياه موى كه دندانهاى پيشينش قدرى با هم فاصله داشت، بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را كنار كشيد و گفت: عمو كنار برو، من بايد بر جنازه پدرم نماز بخوانم. جعفر در حالى كه قيافهاش دگرگون شده بود، كنار رفت. آن كودك بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود كنار قبر پدرش امام هادى(ع) دفن كردند. بعد همان كودك روبه من كرد و گفت: اى مرد بصرى! جواب نامهها را كه همراه توست بده! جواب نامهها را به وى دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه(نماز بر جنازه، خواستن جواب نامهها) حالا فقط هميان مانده، آنگاه پيش جعفر آمدم و ديدم سر و صدايش بلند است. «حاجز و شاء» كه حاضر بود به جعفر گفت: آن كودك كه بود؟! او مىخواست با اين سؤال جعفر را (كه بى خود ادعاى امامت كرده بود) محكوم كند. جعفر گفت: واللّه تا به حال او را نديدهام و نمىشناسم! در آنجا نشسته بوديم كه گروهى از اهل قم “قم” آمدند و از امام حسن عليه السلام پرسيدند؟ و چون دانستند امام رحلت فرمودهاند، گفتند: جانشين امام كيست؟ حاضران جعفر را نشان دادند. آنها به جعفر سلام كرده تسليت و تهنيت گفتند و اظهار داشتند: نامهها و پولهايى آوردهايم. بفرماييد:نامهها را چه كسانى نوشتهاند و پولها چقدر است؟ جعفر از اين سؤال برآشفت و برخاست و در حالى كه گرد جامههاى خود را پاك مىكرد، گفت: اينها از ما انتظار دارند علم غيب بدانيم!! در اين ميان خادمى از ميان خانه بيرون آمد و گفت: نامهها از فلان كس و فلان كس است و در هميان هزار دينار است كه ده تا از آنها را آب طلا دادهاند. نمايندگان مردم قم نامهها و هميان را تحويل او داده و به خادم گفتند: هر كس تو را براى گرفتن هميان فرستاده، او امام است.(32)
در نتيجه بايد گفت كه امامان معصوم(ع) طبق آيات قرآنى و روايات وارده برخوردار از علم غيبى هستند و در موارد لازم و ضرورى جهت هدايت انسانها از آن استفاده مىكنند امّا حضرت عسكرى(ع) بخاطر شك و ترديدهايى كه درباره امامت آن حضرت به وجود آمده بود مجبور شد، به صورت وسيع و گسترده، براى شك زدايى، تقويت ايمان شيعيان، و هدايت گمراهان و اقناع مخالفان از علوم غيبى استفاده نمايند.
پىنوشتها:
1. شيخ عباس قمى، الانوار البهيّه، مشهد، كتابفروشى جعفرى، ص 151 ؛ مهدى پيشوايى، سيره پيشوايان مؤسسه امام صادق(ع)، ص 615.
2. الارشاد، شيخ مفيد، مكتبه بصيرتى، ص 245 و سيره پيشوايان، همان، ص 616.
3. سوره انعام، آيه 59.
4. سوره يونس، آيه 20؛ سوره هود، آيه 123، نحل، آيه 77.
5. سوره جن، آيه 26.
6. ر.ك معنويت تشيّع، علّامه سيد محمد حسين طباطبايى، انتشارات تشيّع بى تا، ص 214.
7. سوره حج، آيه 78.
8. تفسير الصافى، فيض كاشانى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 3، ص 392.
9. همان.
10. همان.
11. سوره توبه، آيه 105.
12. تفسير الصّافى، ج 2، ص 374.
13. همان.
14. بصائر الدرجات، ص 119، ح 3.
15. ر ك معنويت تشيّع، ص 214.
16. ر ك سيره پيشوايان، ص 644.
17. حياة الامام العسكرى، محمد جواد طبسى، دفتر تبليغات اسلامى قم، ص 121، سيره پيشوايان، ص 644.
18. اثبات الوصيه، مسعودى، نجف، المطبعة الحيدريه، 1374، ص 234، سيره پيشوايان همان، ص 645.
19. ر.ك: بحارالانوار، ج 5، ص 251، 311، 313؛ فصول المهمه ابن صبّاغ،، ص 304.
20. اثبات الوصية، ص 246.
21. همان، ص 238.
22. تحف العقول، على بن شعبه حرّانى، ترجمه حسن زاده، انتشارات آل على(ع) 1382، ص 888، ح 7.
23. محسن فيض كاشانى، المحجة البيضاء، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 4، ص 330.
24. اصول كافى، ج 1، ص 509، ح 14 ؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 413 ؛ فصول المهمّه، ص 268، مناقب شهرآشوب، ج 4، ص 437؛ تجليات ولايت، ص 494؛ محجة البيضاء، ج 4، ص 326.
25. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 437 ؛ حر عاملى اثبات الهداة، ج 4، ص 407 شماره 32 تجليات ولايت، على اكبر بابازاده، ص 496.
26. ارشاد شيخ مفيد، ص 322، كشف الغمّة، ص 305؛ به نقل از محجة البيضاء، ج 4، ص 326.
27. همان.
28. مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 440، به نقل از سيره پيشوايان، ص 628.
29. غفار نام قبيله اباذر بود.
30. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 50، ص 269؛ سيره پيشوايان، ص 649.
31. روغن فروش، مقصود عثمان بن سعيد عمرى از ياران نزديك امام عسكرى(ع) است.
32. كمال الدين، صدوق قم، جامعه مدرسين، 1405 ه.ق، ص 475 به نقل از سيره پيشوايان، ص 660 – 659.
كارنامه مجلس هفتم و چشم انداز مجلس هشتم
كارنامه مجلس هفتم و چشم انداز مجلس هشتم
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
«مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگانى رأى دهند كه متعهد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسؤوليت كنند و طعم تلخ فقر را چشيده باشند و در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنج ديدگان تاريخ، اسلام عارفان مبارزه جو و در يك كلمه اسلام ناب محمّدى(ص) باشند. و افرادى را كه طرفدار اسلام سرمايه دارى، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بىدرد، اسلام منافقين، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان و در يك كلمه اسلام آمريكايى هستند، طرد نموده و به مردم معرفى نمايند.» (امام خمينى، سلام الله عليه)
«بايد مراقب بود كه انتخابات ملعبه دست بيگانگان نشود و گروهها و افراد سياسى بايد مرزهاى خود را با دشمن مشخص كنند. زيرا اگر اين مرزها كم رنگ و يا پاك شود احتمال عبور دشمن از اين مرزها و يا افتادن برخى افراد خودى در دامن دشمن وجود دارد.» (مقام معظم رهبرى، آيت اللّه خامنهاى)
در مقاله پيشين از مسؤوليت نمايندگى و شرائط مسؤوليت پذيرى در نظام اسلامى سخن گفتيم و در اينجا نگاهى گذرا به عملكرد مجلس هفتم خواهيم داشت كه طى چهار سال چه كرد و كدام خطوطى را ترسيم نمود و مصوبات آن با چه رويكردى شكل گرفت و در تحولات اجتماعى، فرهنگى و سياسى و سياست خارجى چه تأثيراتى برجاى گذاشت.
هر چند بيان تفصيلى كارنامه چهار ساله مجلس از حوصله اين مقال بيرون است اما با توجه به دو نكته اساسى به اجمال آن بايد پرداخت.
نكته اول اينكه: مجلس هفتم با شعار اصولگرايى به ميدان آمد و اكثريت قاطع آن را با رأى ملت، اصولگرايان تشكيل دادهاند، يعنى كسانيكه به نظام اسلامى و خط امام و ولايت امر و ارزشهاى اسلامى و گرايش توده ملت فكر مىكنند. شعار اصولگرايى انتظاراتى را در مردم بوجود مىآورد كه اين انتظارات بحق است و نمايندگان بايد از عهده آن برآيند.
نكته دوم اينكه: گروههايى از جريانهاى هدايت شده سياسى داخلى و جريانهايى از خارج سعى بر اين دارند كه دولت و مجلس را ناكارآمد جلوه دهند و كارشكنىهاى جدى در روند امور را در دستور كار خود دارند كه جريان اصولگرايى را در سياستهايش با شكست روبرو كنند و چرخهاى نظام اسلامى را يا فلج كرده و از كار بيندازند تا مردم را دلسرد كنند و اميدها و آرمانهاى اصيل انقلاب را در دلها بميرانند و زمينه تسليم پذيرى در برابر دشمنان و سياستهاى استكبارى را فراهم سازند و بازگشت حاكميت استعمارى را همچون گذشته تاريخ قبل از انقلاب به نحو خزنده ميسر سازند.
بىجهت نيست كه جريان اصولگرايى دولت و مجلس همواره مورد خشم و هجوم تبليغاتى و فشارهاى سياسى و اقتصادى دشمنان اين مرز و بوم بوده و از آغاز تشكيل مجلس هفتم سردمداران كاخ سفيد اعلام كردند كه ما اين مجلس را به رسميت نمىشناسيم! كه البته اين سند افتخارى است براى مجلس و دولت كه مورد خشم ابرجنايتكاران عصر باشند. مشكل نظام هنگامى است كه آمريكاييها و ديگر سلطه گران از آن حمايت كنند كه هر جريانى در اين راستا قرار گرفته بايد حساب كار خود را بكند و ملت آنها را بشناسند. به فرموده مقام معظم رهبرى:
«هم مردم و هم آن دستهاى كه رئيس جمهور آمريكا از آن اعلام حمايت كرده است بايد فكر كنند كه چرا آمريكا مىخواهد از آن دسته حمايت كند و آن دسته چه نقصى داشته كه آمريكا را به فكر حمايت از آن انداخته است؟!»
اينكه دشمن روى برخى مشكلات مثلاً گرانىها انگشت مىگذارد تا نوميدى و دلسردى بيافريند و يا تهديدهاى ديگر را مطرح مىكند ريشه در همين فضا سازى و ايجاد يأس و نوميدى در دلهاى مردم دارد. در حاليكه مردم هوشيار و انقلابى ما مىدانند نظام اسلامى چه خدمات ارزشمندى در اين سىسال داشته و پيشرفتهاى علمى و رشد فرهنگى و صنعتى را در كشور شاهدند كه چشم جهانيان را خيره كرده است و اينهمه خصومتهاى شيطان بزرگ و جبهه استكبارى براى اينست كه كشور ايران افراشته قامت نباشد.
اما به رغم شيطنتهاى دشمنان ايران اسلامى، ترقى و تعالى پيش روى ملت ايران است و مكر و نيرنگ بدخواهان به جايى نخواهد رسيد (و مكروا و مكر اللّه و اللّه خير الماكرين) و البته مسؤولان نظام نيز به فكر چارهجويى مشكلات اقتصادى و تورم و گرانى بايد باشند كه اين حق ملت بويژه اقشار آسيبپذير است.
بارى، سخن از عملكرد جريان اصولگرايى در مجلس و دولت است كه موضعگيرىهاى قاطع آن اميد دشمنان را به يأس مىكشد. شاهد اين ماجرا اظهارات اخير سردمداران آمريكا است كه چشم اميد به جبهه اصلاحات دوخته و مكرر بر زبان آوردهاند. بوش در سخنرانى راديويى چندى پيش خود با بيان اين مطلب كه اصلاح طلبان دمكراتيك و تندروها با يك لحظه سرنوشت ساز مواجه است، گفته: «ما از دمكراتها و اصلاح طلبان از بيروت و بغداد گرفته تا دمشق و تهران حمايت مىكنيم و در كنار همه آنهايى كه براى ساختن آيندهاى همراه با آزادى، عدالت و صلح تلاش مىكنند خواهيم ايستاد!!
البته عدالت و صلح و آزادى نظير آنچه آمريكاييها و متحدانش در عراق و افغانستان و غزه فلسطين به اجرا درآوردهاند!
واقعاً مايه ننگ است براى جريانى سياسى در ايران كه بوش از آنها حمايت كند و اين جريانها بايد به ملت ايران پاسخ دهند به چه دليل شيطان بزرگ و سفاكانى كه خون ملتهاى مظلوم از ناخنهايشان مىچكد از آنها حمايت مىكنند؟ و چرا برخى از اين جريانها موضع خود را در برابر اين حمايتهاى ننگ آور براى مردم روشن نمىكنند، و از حمايتهاى كاخ سفيد تبرّى نمىجويند؟
ذكر اين نكته از آنرو لازم است كه مردم هوشيار و آگاه ايران بدانند در انتخابات مجلس هشتم به كدامين جريان رأى دهند! كه قطعاً ملت بزرگ راه خود را يافته و مىداند به نام چه كسانى رأى به صندوق بريزد. حضور مردم در پاى صندوقهاى رأى و انتخاب درست پاسخ دندانشكن به سردمداران كفر جهانى بويژه سردمداران كاخ سفيد و شخص بوش و همكارانش خواهد بود كه در صحنه سياسى كشور خودشان نيز منزوى شدهاند و از چرخه سياست خارج خواهند شد. و همين سرنوشت براى جريانهاى وابستهاى است كه به حمايتهاى بيگانه چشم دوختهاند.
برگرديم به اصل مطلب، عملكرد مجلس هفتم در يك فهرستكوتاه با اشاره به پارهاى موارد و مصوبات كليدى.
نگاهى به كارنامه مجلس هفتم
مجلس هفتم يكى از موفقترين مجالس بعد از انقلاب بوده است. پرهيز از موضعگيرىهاى تند سياسى و تنشهاى جناحى، اتخاذ مواضع اصولى در مسائل داخلى و خارجى، همراهى با دولت خدمتگزار در عين حال با موضع نقادانه و مستقل، تصويب قوانين در جهت مصالح كشور و خدمترسانى به مردم به ويژه اقشار آسيبپذير و كشاورزان، نظارت بر عملكرد دستگاههاى اجرايى و تذكر و سؤال، موضعگيرى قاطع در رد تحميلهاى خارجى و لغو تعليق غنى سازى، و لغو قرارداد ترك سل كه دست بيگانه و صهيونيسم را در شبكه تلفن همراه باز مىگذاشت.
كاهش دادن سود بانكى، تصويب و اصرار شجاعانه در اجرايى شدن تبصره 13 و سهميه بندى بنزين و جلوگيرى از قاچاق اين سرمايه ملى به خارج، تصويب لايحه اصل 44 قانون اساسى و مشاركت دادن بخش خصوصى و تصويب لايحه سرنوشت ساز مسكن كه طى چند سال ميلونها واحد مسكونى ارزان قيمت در اختيار افراد بىخانمان قرار خواهد داد، تصويب قانون در رابطه با بسيج سازندگى و حمايت از اين نهاد مردمى و موارد ديگر.
بخشى از قوانين مصوب در مجلس هفتم
– قانون الزام دولت به اقدام قانونى جهت اجرايى شدن نظام هماهنگ پرداخت به كاركنان دولت كه به تصويب شوراى نگهبان رسيد و دولت موظف به اجراى آن با ساز و كار مناسب مىباشد و در سال 87 شروع به اقدام عملى آن خواهد شد.
– قانون تضمين خريد محصولات كشاورزى و تأمين ضرر و زيان دير كرد بوسيله دولت و خريد سلف محصولات.
– قانون الزام دولت به اقدام قانونى نظام هماهنگ پرداخت مستمرى بازنشستگان.
– قانون الزام دولت به اخذ مجوز رسمى شوراى اسلامى در دو قرارداد 124 و 130 برنامه توسعه اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى معروف به ايران سل و فرودگاه امام خمينى معروف به “تاو”.
– قانون تأمين منابع مالى براى جبران خسارت ناشى از خشكسالى و يا سرمازدگى و بخشودگى آب بها و حق النظاره آبهاى كشاورزى.
– قانون تأسيس صندوق ضمانت سرمايهگذارى صنايع كوچك و زودبازده.
– قانون افزايش حقوق بازنشستگى مستخدمين شهيد و جانباز از كار افتاده و مفقودالاثر تا 60 درصد.
– قانون تثبيت قيمتهاى فرآوردههاى نفتى، گاز، برق، آب، تلفن، پست و… حق اشتراك و عوارض…
– قانون بيمه محصولات كشاورزى.
– قانون حمايت از ايجاد نواحى صنعتى روستايى.
– قانون دسترسى آزاد به شبكه حمل و نقل ريلى و توسعه راههاى كشور.
– قانون برابر بودن دفترچه بيمه درمان روستاها با شهرها.
– قانون الزام دولت به تعليق اقدامات داوطلبانه غنى سازى در صورت ارجاع پرونده هستهاى به شوراى امنيت.
– قانون مربوط به برقى بودن چاههاى كشاورزى.
– قانون اصلاح و افزايش مستمرى والدين شهدا.
– قانون مقاوم سازى مدارس بدون استحكام با سه ميليارد و 954 ميليارد دولار از ذخيره ارزى طى برنامه چهارم سالهاى 85 تا 88.
– قانون منطقى كردن سود تسهيلات بانكى متناسب با نرخ بازدهى در بخشهاى مختلف اقتصادى.
– قانون احياى معاونت پرورشى و تربيت بدنى در وزارت آموزش و پرورش.
– قانون جامع كنترل و مبارزه ملى با دخانيات.
– قانون تسهيل ازدواج جوانان و ابلاغ آن به دولت جهت اجرا.
– قانون ساماندهى مد و لباس و ابلاغ آن به دولت و مسؤوليت چند وزارتخانه در اجرايى شدن آن.
– قانون تخصيص 2% از درآمد حاصل نفت و گاز به استانهاى نفت خيز و شهرستانها و بخشهاى محروم.
– قانون دستيابى به فن آورى هستهاى صلحآميز و تأمين چرخه سوخت 20هزار مگاوات برق.
– قانون حمايت از حقوق و مسؤوليتهاى زنان در عرصههاى داخلى و بين المللى بر اساس منشور مصوب شوراى عالى انقلاب فرهنگى بر اساس قوانين اسلامى در امر خانواده و جامعه.
– قانون لايحه اصل 44 قانون اساسى كه گامى در جهت جذب سرمايههاى بخش خصوصى و كوچك كردن دولت است.
و تصويب دهها موافقت نامه بين المللى تجارى، اقتصادى، فرهنگى با كشورهاى خارجى.
بديهى است كه براى هر يك از مصوبات قانونى دهها و گاه صدها ساعت كار مطالعاتى و كارشناسى مركز پژوهشهاى مجلس وديگر كارشناسان و بحث و مذاكره در كميسيونها و كميتههاى تخصصى لازم است تا يك طرح يا لايحه به تصويب كميسيون برسد و به صحن علنى بيايد و مورد گفتگو قرار گيرد و مخالف و موافق ديدگاههاى خود را مطرح كنند و رأىگيرى شود و به شوراى نگهبان برود تا اگر اصلاحاتى لازم است دوباره به كميسيون و مجلس برگردد و اصلاحات انجام پذيرد و بصورت قانون به قوه مجريه (دولت) تسليم گردد. طى اين مراحل نياز به وقت و بحث و گفتگو و توجه و اهتمام دارد تا يك قانون براى اجرا آماده گردد…
نظارت بر دستگاههاى اجرايى
علاوه بر اين، كار نماينده منحصر به قانون گذارى نيست، بلكه نظارت بر دستگاههاى اجرايى نيز از وظايف مجلس است. اين نظارت از تذكر رسمى در مجلس و سؤال در كميسيون آغاز مىشود و گاه به صحن علنى مىآيد كه وزير مربوطه جهت پاسخگويى حاضر مىشود و گاه به استيضاح مىرسد. گاه مسؤولين سازمانها به كميسيونها فرا خوانده مىشوند.
از قانونگذارى و نظارت كه بگذريم، نماينده در حوزه نمايندگى خود مراجعات بيشمارى دارد. اين مراجعات به تمام حوزههاى ادارى و اجتماعى و فردى و مسائل خانوادگى و سازمانها و نهادها و ادارات مختلف مربوط مىشود كه نماينده اين مراجعات را بدون پاسخ نمىگذارد و براى پيگيرى هر يك اقدام مناسب لازم است. در دفتر نمايندگى انواع خواستهها و توقعات از موكلين و مراجعين مطرح و عرضه مىشود كه هزينه مادى و معنوى و وقت گذارى بسيارى را طلب مىكند. نماينده دلسوز آن است كه حداكثر وقت خود را جهت حل مشكلات مردم و پاسخ به درخواستها اختصاص دهد. از عملكرد كليه دستگاههاى شهر يا استان آگاه باشد در هر مورد موضع مناسب بگيرد از مسائل فرهنگى و اجتماعى و ادارى و استخدامى گرفته تا دستگاههاى قضايى و اجرايى و انتظامى و غيره. اينست كه انبوه مشكلات و مسؤوليتها پيش روى نماينده قرار دارد كه اگر در انجام آنها بكوشد تأثيرات سرنوشت سازى بر جامعه خواهد داشت. مردم راضى و خداوند بزرگ كه اين مسؤوليت را به نماينده داده راضى خواهند شد. و مردم گواهى مىدهند كه نمايندگان اصولگرا در اين عرصه خدمتگزارى به مردم فرو گذار نكردهاند.
مجلس هفتم از ديدگاه رهبرى نظام
مقام معظم رهبرى كه نگاه و قضاوتشان از براى همه حجت و سند است بارها از مجلس هفتم تقدير فرموده و عملكرد نمايندگان اين دوره را ستودهاند. معظم له مجلس هفتم را به درختى تشبيه كردند كه در سنگلاخ روئيد و استوار و ماندگار خواهد بود، و نيز فرمودند: «اين مجلس در موضع رفيع قانونگذارى ايستاد و در همه فراز و نشيبها موضع ضد استكبارى را علناً با صراحت و وضوح و منطق بيان كرد. از امتيازات اين مجلس اين بود كه منشأ تشنجات سياسى و بگو مگوهاى اختلاف افكن در بيرون نشد: و نيز خطاب به نمايندگان فرمودند: موضع قاطع شما در قضيه هستهاى هم يكى از نقاط برجسته است. خيلى خوب عمل كرديد، كار درست همين بود كه دولت را الزام كنيد به ايستادگى، دولت هم علاقمند به اين كار و پيشرو در اين كار است. هماهنگى مجلس و دولت هم از بركات اين دوره است، دشمنانى هم داشته و دارد كسانى هستند كه با هماهنگى دولت و مجلس مخالفند. مجلس نشان داد كه به طبقات ضعيف در جامعه اهتمام مىورزد، به سياستهاى اصل 44 پاسخ خوبى داد… خسته نباشيد! انشاء اللّه، خداوند كمكتان كند تا بتوانيد همين صراط مستقيم را با پرهيز از مزلّات ادامه بدهيد». اينها بخشى از اظهارات مقام معظم رهبرى درباره مجلس هفتم است.
به طور خلاصه مصوبات و اقدامات و موضعگيرىهاى مجلس هفتم در همه زمينههاى: فرهنگى، سياسى، اقتصادى و عمرانى ستودنى است هرچند اجرايى شدن همه مصوبات و تصميمات شرائط اجرايى و ساز و كار عملى خود را مىطلبد كه هماهنگى مجلس و دولت و همدلى همه دستگاهها مىتواند اين مصوبات قانونى را عملى ساخته و ميوه شيرين آن را ملت لمس كند.
مجلس هشتم و اولويتهاى آن
انتخابات آينده نيز از لحاظ اهميت فوق العاده است، همانگونه كه اشاره كرديم دشمنان اين ملت از خارج و برخى جريانهاى معلوم الحال از داخل به آينده انتخابات و مجلس هشتم چشم دوخته كه اگر مسير آن را منحرف كنند و يا مردم را از حضور در اين وظيفه مهمدلسرد نمايند جاده را براى نفوذ خود و اجراى سياستهاى شيطانى و متزلزل كردن اركان حاكميت و دولت اينده هموار ساختهاند كه بطور قطع آگاهى و هوشيارى و تعهدشناسى ملت بزرگ ما همچون هميشه چنان مجالى را به دشمنان سوگند خورده خود نخواهد داد. وقتى مردم ايمان به جريان اصولگرا دارند و نظام را دلسوز و خدمتگزار ميهن و ملت و دين مىدانند به وسوسههاى خناسان گوش نخواهند داد. مردم از مشكلات زمان و فشارهاى دشمنان و تحريمها و كارشكنىهاى سازمان داده شده خبر دارند و بخشى از مشكلات را به اين عوامل ارتباط مىدهند و البته اين بدان معنى نيست كه مسؤولان تمام توان و تلاش خود را براى حل مشكلات بكار نگيرند. مهم اينست كه مسؤولان نظام به مشكلات و فشارهاى اجتماعى و معيشتى بىتوجه نبوده و راه كار خروج از اين مشكلات را بررسى كنند و به اقتضاى زمان و شرائط موجود چتر حمايتى خود را بر مردم بگسترانند. كه قطعاً چنين است و به يارى خداوند سياستهاى نظام دولت و مجلس و همه دستاندركاران به نتيجه مطلوب خواهد رسيد و حضور مردم در انتخابات پاسخى دندان شكن به دشمنان قسم خورده خواهد بود.
و اما اولويتهاى مجلس هشتم
– پيگيرى سند چشم انداز بيست ساله و طرح و تصويب لايحههاى علمى و عملى در رابطه با تحقق اهداف اين سند اعلام شده از سوى مقام معظم رهبرى.
– پيگيرى مصوبات اصل 44 و قانون ساماندهى مسكن كه راه برون رفت از بحران كنونى مسكن است.
– پافشارى بر اصل صرفجويى در هزينهها و صرف بودجهها در راستاى سياستهاى اعلام شده مجلس هفتم و دولت نهم و برنامه پنج ساله اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى.
– پيگيرى مصوبات كليدى مجلس هفتم در خدمت رسانى به قشرهاى ضعيف و كمدرآمد، كارگران، كارمندان، فرهنگيان، بازنشسته گان، كشاورزان، روستائيان و عشائرو…
– تلاش در جهت عملى شدن نظام هماهنگ پرداخت كه از آغاز مجلس هفتم تا پايان همواره مورد توجه نماينگان بوده و مصوبه آن به دولت جهت اجرا داده شده است و گامهاى اوليه آن برداشته شده است.
– اصلاح و تصويب قانون كار با هدف امنيت شغلى كارگران شركتها و احقاق حقوق آنها.
– مبارزه با تورم و گرانىها كه معضل بزرگ جامعه است.
– مبارزه با ناهنجاريهاى اجتماعى و اخلاقى و تهاجم فرهنگى هدايت شده از سوى دشمنان و استبكار جهانى.
– پافشارى بر اصول و ارزشهاى اسلامى و استكبار ستيزى و هوشيارى در برابر توطئهها
– پيگيرى طرح اشتغال و مبارزه با بيكارى و حل مشكلات جوانان و فارغ التحصيلان با همكارى دولت.
– تقويت بخش سلامت و خدمات درمانى به همه اقشار بويژه محرومان و بيمه همگانى.
– پاسدارى از اقتدار نظام اسلامى در عرصههاى علمى سياسى، اقتصادى و استقلال و رشد و شكوفايى و اهداف ديگر ازاين قبيل…
بديهى است اين خواستهها تنها با مصوبات مجلس و قانونگذارى تأمين شدنى نيست، بلكه همكارى و همبستگى و مشاركت همه جانبه كليه دستگاههاى اجرايى و تعامل مجلس و دولت و همكارى نهادهاى ذى ربط را طلب مىكند كه امدادهاى خداوندى يار و مددكار خواهد بود و توشه اين راه ايمان و اخلاص و علم و عمل و جهاد و استمداد از توجهات حضرت بقية اللّه اعظم(عج) خواهد بود. «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم»
ضرورت رسالت از نظر قرآن و حديث
ضرورت رسالت از نظر قرآن و حديث
ذبيح الله اسماعيلى
در اين مقال ابتدا نمونه هايى از آيات قرآن را در خصوصِ ضرورت نبوت مورد بحث قرار مىدهيم و سپس رواياتى چند را بررسى خواهيم كرد.
قرآن از جنبههاى گوناگون به فلسفه بعثت و نبوت پرداخته است: گاهى انگيزه بعثت را تعليم و تربيت بشر مىداند1 در بعضى آيات اتمام حجت بر بندگان (در اعمال خير و خلاف آنان) به عنوان دليل نبوت ذكر گرديده است2 چنان چه در برخى ديگر از آيات اجراى عدالت و قسط،3 نجات از ظلمتها و جهالتها4، تثبيت و تكميل توحيد5، تذكر و يادآورى6 و امثال آن7 به عنوان غرضهاىِ نبوت اشاره شده است.
نكته مهم در باب ضرورت نبوت از نظر قرآن اين است كه قرآن بر نياز بشر تكيه مىكند؛ مثلاً عدالت و تزكيه و تعليم را يكى از محورهاى اساسى بعثت پيامبران معرفى مىكند. اين خود نشان آن است كه عدالت و يا تعليم وتربيت نياز محورى انسان است و گرنه دليلى بر تاكيد قرآن نبود، زيرا در صورتى كه بشر به عدالت نيازى نداشته باشد و يا اين احتياج بدون رهبرى انبيا (از راه عقل و دانش بشرى مثلاً) برآورده شود، اصرار قرآن لغو و بيهوده مىنمود.
تحليل بحث اين است كه انسان همان طورى كه براى بقاى خود نيازمند تغذيه و آب و هوا است و بدون آن حيات ندارد، عدالت و يا تعليم وتربيت هم يك ركن اصلى زندگى بشر به شمار مىرود كه بىآن هرگز براى افراد بشر زندگى مطلوب به دست نمىآيد؛ به عبارت بهتر، انسان همه تلاش خود را بر اين اساس پايه گذارى مىكند تا به زعم خويش به زندگى سعادت بخش دنيوى يا اخروى برسد. گرچه ممكن است در اين مسير مصاديق كاذبى را به عنوان سلامت و سعادت زندگى بپندارد؛ مثل اين كه تصور مىكند پول پرستى و ثروت خواهى و مانند آن يك كمال واقعى يا پايدار است. اما در هر حال به دنبال زيست بهتر و كمال برتر است و به يقين هر نوع زندگى را نمىخواهد. قرآن هم بر اين اساس از زندگى مطلوب به حيات طيبه تعبير فرموده است.8 و بدون شكّ از نشانههاى حيات طيّبه عدالت و يا تعليم و تربيت به شمار مىآيد، چرا كه آن گاه حيات طيّبه به وجود مىآيد كه عدالت و تعليم و تربيت صحيح در جامعه پديدار گردد. نقش پيامبران الهى از اين جا روشن مىشود كه از هدفهاى اساسى آنان تحقق قسط و عدالت به دست خود مردم در جامعه است 9 پرسشى كه در اين جا مطرح است اين كه چگونه عدالت يكى از نيازهاى اساسى آدميان است؟ پاسخ به اين سؤال با چند مقدمه روشن مىشود:
1- اين است كه بشر به حكم تركيب وجودى داراى اميال و غرايز گوناگون است.
2- از طرف ديگر تمام اين اميال و غرايز به تنهايى قابل بهرهورى نيست يعنى احتياج به همكارى همگانى افراد دارد.
3- عموم افراد انسانى همواره – به دليل حس خودخواهى – درصدد بهره بردارى بيشتر و برتر از جوانب مختلف و منافع گوناگون است و چه بسا اين حبّ ذات سبب نفوذ به حريم حقوق ديگران شود و آن هنگام است كه هرج ومرج در جامعه رخ مىدهد و راه امنيت و آسايش كه اصلىترين وسيله تأمين حيات است در معرض فنا قرار مىگيرد. آن چيزى كه مىتواند عهده دار برخوردارى همگانى براساس معيارهاى درست زندگى گردد و از بروز نابرابرى جلوگيرى نمايد، «عدالت» است ؛ نيازِ انسان به «عدالت» از همين جا روشن مىشود، زيرا تجربه طولانى زندگى بشر نشان داده است كه هر گاه «عدالت» معيار زندگى و پيشرفت عمومى و تكامل فردى، بود زمينه رشد و تعالى افراد بشر فراهم آمد و «حيات طيّبه» پىريزى شد و آن هنگام كه عدالت از صحنه زندگى انسان كنار رفت چهره قتل و غارت و فقر و فاقت رخ نموده است.10
تا اين جا روشن شد كه «عدالت» نياز ضرورى بشر است.
سؤال ديگرى كه به نظر مىرسد اين است كه : آيا انسان مىتواند خود به تنهايى و بدون رهبرى پيامبران «عدالت» را در جامعه بشرى برپا دارد؟ پاسخ اين است كه تحقق «عدالت» در همه شئون زندگى منوط به چند چيز است كه نخست بايد عدالت از ظلم به درستى بازشناسى شود؛ به عبارت ديگر، مصاديق مختلف هر يك مشخص گردد.11 مرحله دوم: قانون عدل بتواند جامع حقوق همه افراد در تمام زمينهها باشد. شرط ديگر آن اين است كه داراى مجرى عادل و دادگرى سالم باشد كه هرگز به سمت و سوى تمايلات نفسانى و خواستههاى شخصى گرايش نداشته باشد.12 وقتى اين شرايط را در نظر مىگيريم تنها در سايه مكتب انبيا و رهبرى آنان است – كه به دليل برخوردارى از وحى الهى و به دور بودن از لغزشهاى علمى و عملى – مىتوان به عدالتى جامع دست يافت.
تعليم وتربيت
انسان از بعد تعليم و تربيت – هم كه يك نياز اصلى و محور تكامل است – محتاج برنامه و نيازمند به هدايت الهى است، زيرا دانش محدود و عقل ناچيز او نمىتواند جامع همه راههاى پيشرفت باشد؛ به ويژه كه دست خوش لغزش و خطا هم مىگردد، چرا كه هم فكر و دانش شخصى و هم جمعى انسان در حال دگرگونى و اختلاف است .13 بشر براى رسيدن به كمال ،نخست بايد داراى برنامهاى روشن باشد كه بر معيارهاى جامع علمى و معرفتى استوار است كه هيچ نقطه ابهامى ندارد. به طور قطع تنها علومى كه از ناحيه پيامبران در اختيار آدميان گذاشته شده است داراى چنين خصوصيت است كه هم رشد فردى و هم تعالى اجتماعى را بىكم وكاست ارزانى مىنمايد. چنان كه از بعد تربيت روحى و معنوى هم – كه در واقع زيربناى زندگى است – نياز به الگويى مناسب و نمونهاى عينى و عملى دارد، زيرا تهذيب نفس و اخلاق بدون داشتن نمونه كامل عينى به دست نمىآيد. اين الگوى مناسب جز فرستادگان الهى نيستند، زيرا تربيت بر خلاف علم پيش از آن كه جنبه صورى و ذهنى داشته باشد خاصيت عينى و درونى دارد14و تا نفوذ در اعماق وجود انسان پيدا نكند هرگز نمىتواند ابعاد رفتار آدمى را دگرگون ساخته و به شكل صحيح درآورد. و به همين جهت است كه سيره عملى پيامبران به ويژه پيغمبر اسلام بيشترين تأثير و نفوذ تربيتى را بر پيروان خود برجاى گذاشته است. در تاريخ زندگى رسول اكرم (ص) آمده است كه ايشان به قدرى بر قلوب يارانش تسلط معنوى داشتهاند كه آبِ دست او را براى تبرّك و شفا مىبردهاند 15 روان شناسان تربيتى امروز هم عقيده دارند كه داشتن الگوى رفتارى مناسب از عوامل مهم رشد و تكامل شخصيت اخلاقى و تربيتى به شمار مىآيد.16 تاريخ به غير از مكتب و زندگى پيامبران، برنامهاى را سراغ ندارد كه بتواند تا اين اندازه در حيات معنوى و اخلاقى بشر تأثير گذاشته باشد. اين تأثير فوق العاده ايشان به دليل ارتباط با عالم الوهيت و برخوردارى از فضايل و كمالات غيبى است كه توانست هم چنان نقش و نفوذ خود را – على رغم گذشت قرنهاى زياد – در عرصه زندگى آدميان تا به امروز حفظ نمايد.17 و برهمين اساس است كه قرآن سرلوحه برنامههاى انبيا را تربيت و تعليم بشرى و شكوفايى كمالات نفسانى مىداند و مىفرمايد: سرّ رسالت پيغمبران، بشارت و انذار است كه در سايه آن ايمان و عمل صالح (همان صفات برجسته انسانى) بروز مىكند و ناامنى و نگرانى كه عامل اصلى سقوط هر جامعه است رخت مىبندد.18 در آيه ديگر سرمشق گرفتن از پيامبر را در راه حفظ تعالى و نيل به سعادت ابدى يادآورى مىفرمايد19 چنان كه در مقامى ديگر از تزكيه و تعليم به عنوان منّت خداوند متعال بر بندگان خود اشارت كرده است. 20
نبوت از نظر روايات دينى
از آن جا كه روايات اسلامى هم سوى قرآن و در راستاى تفسير آن است نظير قرآن به فلسفه رسالت انبيا پرداخته است كه به ذكر نمونه هايى از آن مبادرت مىشود:
از امام صادق – عليه السلام – روايت است كه ايشان در پاسخ به سؤال يكى از زنادقه (منكران دين) پيرامون بعثت فرمود: از آن جا كه خداوند عالم خالق هستى و برتر موجودات است و از سوى ديگر رابطه بندگان با خدا… بدون واسطه – ممكن نيست، بايد سفيرانى در ميان مردم باشند تا اوامر و نواهى الهى را به ايشان برسانند و انسانها را به مصالح و مفاسد امورشان آگاهى بخشند و عوامل تباهى و فنا را بشناسانند؛ اينان همان پيامبران هستند كه با برخوردارى از علم و حكمت و اخلاق و تربيت الهى، برگزيده شدهاند… 21 در روايت ديگرى، على (ع) تأييد و تقويت عقل و احياى فطرت و جلوگيرى از غفلت و يادآورى نعمت خداوند را به عنوان عوامل بعثت انبيا اشارت فرمود22. چنان كه در كلامى ديگر رهايى انسانها از بت پرستى و يا بندگى شيطان و گرايش به سوى طاعت الهى را سبب رسالت پيغمبران ذكر نموده است.23 در توحيد صدوق، به نقل از رسول گرامى اسلام، آمده است كه پيامبران براى اين برگزيده شدهاند تا بشر علاوه بر راهنمايى به سوى توحيد و دورماندن از انحراف به غير او؛ در برابر اعمالى كه انجام مىدهد مسئول است و عذرى بر انجام خلاف و خطا يا ترك خير و خوبى نداشته باشد.24 و هم از آن بزرگوار روايت است كه فرمود: براى تكميل مكارم اخلاقى و فضايل انسانى برگزيده شدهام.25
نتيجه بحث
نكات برجستهاى كه در اين جمع بندى استفاده مىشود اين است كه گرچه هم در قرآن و هم در احاديث دينى به جنبههاى گوناگون علل بعثت انبيا اشارت رفته است ؛ مهمترين اصول تعاليم پيامبران از نظر قرآن و حديث چند چيز است :
الف) احياى فطرت توحيدى انسان و گرايش او به سوى خداوند تعالى كه محور اصلى كمال ابدى بشر است ؛ همان چيزى كه هدف اصلى آفرينش انسان هاست.26
ب) تعالى روحى و معنوى يا تربيت نفسانى، بر اساس ايمان و عمل صالح كه از اركان مهم پيشرفت افراد بشر است.27
ج) برپايى عدل و قسط در ميان مردم و آزادى بشر از قيود بندگى بت و شيطان به سوى پرستش خداوند هستى كه در تكامل جامعه انسانى سهم به سزا دارد.28
پىنوشتها:
1 ) «هوالذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة…» جمعه /2 – آل عمران /164.
2 ) «رسلاً مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعدالرسل و كان الله عزيزاً حكيماً» نساء/165.
3 ) «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط…» حديد/25 .
4 ) «الر كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور…»ابراهيم /1.
5 ) «و لقد بعثنا فى كل امة رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت…» نحل /36 ونظير آن در سوره انبيا / 25.
6 ) «و لقد يسّرنا القرآن للذكر فهل من مدّكر» قمر/17و22و25و32و40 «فذكر انما انت مذكر» غاشيه / 21.
7 ) الذين يتبعون الرسول الامى الذى يجدونهم مكتوباً عندهم فى التورية والانجيل…و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم…» اعراف / 157.
8 ) «من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيوة طيبه و لنجزينّهم، اجرهم باحسن ما كانوا يعملون» نحل / 97.
9 ) «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط…» حديد/ 25.
10 ) بارها در خبرهاى رسانههاى جهانى آمده است كه قريب دو ميليارد از جمعيّت جهان زير خط فقر زندگى مىكنند و در بعضى جوامع در هر دقيقه يك تجاوز، قتل و جنايت رخ مىدهد.
11 ) گفتنى است كه «عقل» در اين زمينه فقط اظهار نظر كلى مىكند واز بيان مصاديق گوناگون عاجز است.
12 ) قوانين بشرى، به دليل آن كه محصول فكر محدود و دانش ناچيز انسان است نمىتواند راه روشنى ارائه دهد.از اين رو يا بر اساس منافع اكثريت شكل مىگيرد نه همه افراد و يا جامع تمام ابعاد زندگى نيست و به همين دليل همواره در حالِ دگرگونى و تحول است.
13 ) اختلاف در برنامه ريزىها و تغيير قوانين به خصوص قوانين حقوقى نشان مىدهد كه دانش بشر كافى نيست، از اين رو مىبينيم علوم بشرى على رغم اين همه پيشرفتى كه دارد هنوز نتوانسته است معيار روشنى همگانى را براى زندگى ارائه كند.
14 ) و به همين دليل است كه قرآن خطاب به پيامبر اكرم مىفرمايد: «و انّك لعلى خلق عظيم» قلم / 4.
15 ) منتهى الآمال، بخش وقايع سال ششم هجرى ،ص 75، چاپ اسلاميه، تاريخ چاپ 38 شمسى.
16 ) رجوع شود به كتب روانشناسى از جمله كتاب روانشناسى تربيتى ص 187، تأليف دكتر على شريعتمدارى.
17 ) لازم به ياد آورى است كه آن چه تا امروز بشر از زندگى اخلاقى و تربيتى دارد و هر جا كه سخن از حقوق انسانى و ارزشهاى اخلاقى مطرح است ريشه در تعاليم پيامبران دارد(ر. ك و استاد مطهرى، حكمتها و اندرزها، ص 12)
18 ) «و ما نرسل المرسلين الا مبشّرين و منذرين فمن آمن واصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون» انعام / 48.
19 ) «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله واليوم الآخر و ذكرالله كثيراً» احزاب / 21.
20 ) «لقد منّ الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين» آل عمران / 164.
21 ) اصول كافى ج / 1 باب الاضطرار الى الحجة حديث / 1 و علل الشرايع ص120چاپ بيروت.
22 ) «… فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكر و هم منسىّ نعمته…» نهج البلاغه خطبه 1.
23 ) «فبعث الله محمداً(ص) بالحق ليخرج عباده من عبادةالاوثان الى عبادته و من طاعة الشيطان الى طاعته…» نهج البلاغه خطبه/147.
24 ) «… و بعث اليهم الرسل لتكون له الحجةالبالغة على خلقه… وابتعث فيهم النبيين مبشّرين و منذرين ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حىّ عن بيّنة و ليعقل العباد عن ربّهم ماجهلوه فيعرفوه بربوبيّته بعد ما انكروا و يوحدوه بعد ماعضدوا (او عندوا)، توحيد صدوق، باب التوحيد، حديث 4 / 45، چاپ جامعه مدرسين و نظير آن در نهج البلاغه خطبه 144و 147.
25 ) «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» كنزالعمال ج 11 / 31969ص 420؛ الميزان، ج 6، ص 308 (متن عربى) به نقل از تهذيب شيخ طوسى.
26 ) «و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون» ذاريات / 56 ونظير آن در سوره نحل / 36، انبيا/ 25.
27 ) «و ما نرسل المرسلين الاّ مبشّرين و منذرين فمن آمن و اصلح فلاخوف عليهم و لا هم يحزنون» انعام / 48 «قد افلح من زكيّها» شمس/9.
28 ) «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط…» حديد/ 25، «الذين يتبعون الرسول الامّى الذى يجدونهم مكتوباً عندهم فى التورية والانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر و يحلّ لهم الطّيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم…» اعراف / 57 «و لقد بعثنا فى كلّ امّة رسولاً ان اعبدوا الله واجتنبواالطاغوت…» نحل / 36.
سوالاتى پيرامون زيارت عاشورا
سؤالاتى پيرامون زيارت عاشورا
عبداللّه امينى پور
در زيارت عاشورا فرازهاى گوناگونى قرار گرفته كه با توجه به معانى آن جملات سؤالاتى به ذهن مىرسد كه نياز به پاسخ دارد.
در اين مقاله به پارهاى از سؤالات، پاسخ داده شده كه توجه خوانندگان عزيز را به آن جلب مىكنيم
1- «و لعن اللّه بنى امية قاطبة» چرا دعا مىكنيم خدا همه بنى اميه را (تك تك شان را) از رحمتش دور كند؟ خوبان بنى اميه چه گناهى دارند كه بايد مورد لعن قرار گيرند؟
پاسخ:
1- لعن هيچ مؤمن و مسلمانى هرچند گناهكار باشد، جايز نيست و فقط بايد كافران معاند و ستيزندگان با حق و اولياى حق را لعن كرد. اين از آموزههاى مهم قرآن و عترت است و امامان معصوم(ع) هيچ گاه جز دشمنان سرسخت حق را لعن و نفرين نكردند.
2- نسبت افراد از نظر قرآن به نسب ظاهرى نيست بلكه آنچه افراد را به هم منسوب مىكند، ارتباطهاى ايمانى و روحى است كه پايدار بوده و در دنيا و آخرت پايدار است. اين مطلب در قرآن بارها مورد تأكيد قرار گرفته است از جمله خداوند به حضرت نوح وعده مىدهد كه اهل و خانواده او را از عذاب نجات خواهد داد و وقتى عذاب فرا مىرسد فرزند او غرق مىگردد. حضرت نوح به خداوند عرض مىكند: «انّ ابنى من أهلى؛ فرزند از اهل من است» و خداوند فرمود: «انّه ليس من أهلك؛(1) او از اهل تو نيست.»
در آيه ديگر از زبان حضرت ابراهيم(ع) به عنوان يك اصل كلى مىفرمايد: «فمن تبعنى فانّه منّى؛(2) هر كس مرا پيروى كند از من است».
و باز به عنوان يك اصل كلى، حق تعالى مىفرمايد:
«و من يتولّهم فانّه منهم؛(3) هر كس اهل كتاب را دوست بدارد و ولايت آنان را بپذيرد، به درستى كه از آنان است.»
بنابر اين آيات آنچه نسب شخص را به واقع معلوم مىكند، نه نسب ولادتى ظاهرى و جسمى است بلكه نسب ايمانى و روحى و معنوى است و بنى اميه همه كسانى هستند كه پيرو راه معاويه و يزيد هستند و بر آن راضى بوده و بر تداوم آن راه اصرار دارند و هر كس محب اهل بيت و خدا و ايمان و عمل صالح بوده از بنى اميه نيست و از بنى هاشم است هرچند فرزند بلافصل معاويه يا يزيد باشد.
3- گاهى قومى آن چنان در درياى كفر و شرك و ظلم غوطهور مىشوند كه از آن هيچ جوانه پاكى نخواهد روئيد. خداوند در مورد قوم نوح به آن حضرت چنين وحى مىكند:
«انّه لن يؤمن من قومك الّا من قد آمن؛(4) از قوم تو جز آنان كه ايمان آوردهاند، كسى ديگر به ايمان نخواهد گراييد.»
و حضرت نوح نيز اين گونه قوم را نفرين مىكند:
«ربّ لاتذر على الأرض من الكافرين دياراً انّك إن تذرهم يضلّوا عبادك ولايلدوا إلّا فاجراً كفّاراً؛(5) خدايا احدى از كافران را بر روى زمين مگذار، زيرا اگر آنان را واگذارى بندگانت را گمراه ساخته و جز بدكار كافر نزايند.»
و علم به اين وضعيت را فقط خدا و بندگان خاص او به اذن او مىدانند.
زيارت عاشورا در كتب معروف دعا ثبت شده از جمله: مصباح المتهجد شيخ طوسى، مصباح كفعمى، بحارالانوار و كتب حديثى ديگر و بنابر نقل شيخ طوسى اين دعا را خداوند به جبرئيل(ع) و او به رسول خدا(ص) و آن حضرت به امامان تعليم داده و آنان به شيعيان خود ياد دادهاند و خداوند وقتى قومى را به تمامى لعن مىكند، با لعن خود خبر مىدهد كه از اين قوم مؤمنى بر نخواهد خاست.
بنابراين لعن يك قوم از جانب خدا و اولياى الهى دلالت دارد كه آن قوم همگى – گذشتگان و آيندگان آنان – گمراه و ظالماند و اين لعن بدين جهت به همه آنان تعلق گرفته است. در عين حال اگر از آن قوم مؤمنى هم برخيزد با ايمان آوردن، نسبتش با آنان قطع مىشود و ديگر از آن قوم حساب نمىشود تا لعنت آن قوم به او هم شامل گردد.
2- «اللّهم انّ هذا يوم تبركت به بنو اميّة و ابن آكلة الاكباد اللّعين ابن اللّعين على لسانك و لسان نبيّك صلّى اللّه عليه و آله فى كلّ موطن و موقفٍ وقف فيه نبيّك صلّى اللّه عليه و آله؛ آيا پسر هند جگرخوار(معاويه) (و پسرش يزيد) و پدرش(ابوسفيان) را پيامبر در هر منزل و مسكن كه توقف داشت(هر جا و مكانى كه توقف مىكرد) لساناً لعن مىنمود؟ ضمناً لسان خدا يعنى چه؟
پاسخ:
آرى، خداوند و پيامبر، ابوسفيان، معاويه و يزيد را لعن كردهاند و پيامبر بارها و بارها در مواقف فراوان اين برائت را اظهار كرد هم چنان كه در مواقف بسيار به امام حسين(ع) ابراز محبت كرد و براى او اقامه عزا نموده، اظهار مودّت نسبت به بندگان برگزيده و اظهار برائت از سردمداران كفر و گمراهى يك وظيفه الهى براى همه مؤمنان و ازجمله براى رسول خداست و اين هم جزو رسالتها و وظايف آن حضرت بوده است. اين اظهار برائتها و بيزارىها نصب تابلو براى آيندگان است تا بدانند اين گروه گمراه و گمراه كنندهاند و از آنان دورى جويند و حريم بگيرند تا در امان بمانند. لعنهاى پيامبر نسبت به ابوسفيان، معاويه و يزيد در كتب روايى و تاريخى فراوان ثبت شده است.
«لسان خدا» عبارت محاورهاى است و گرنه خداوند تعالى داراى اعضاء و جوارح نيست تا زبان داشته باشد. همين كه خدا اين لعن را به سمع و گوش بندگان خود رسانده و در قرآن خود كه كلام او مىباشد، ثبت كرده است، در محاوره و گفتگو به «جارى شدن بر زبان او» تعبير مىشود همچنان كه «يداللّه» به معناى دست خدا نيست زيرا حق تعالى دست ظاهرى ندارد و جسم ندارد بلكه قدرت خدا و يارى دهى خدا به «دست خدا» تعبير شده است و لفظ ديگرى رساتر از اين لفظ براى اين معنا وجود ندارد تا بدان معنا رسانده گردد.
آكلة الاكباد هند همسر ابوسفيان است و معاويه فرزند اوست هم چنان كه يزيد هم نوه و فرزند او است و يزيد (يعنى فرزند هند) و بنى اميه، همگى روز عاشورا را بعد از شهادت امام حسين(ع) به عنوان روز پيروزى عيد و جشن گرفتند.
3- «السّلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين». على بن الحسين كيست؟ على اكبر يا على اوسط(امام سجاد)؟ لطفاً دليل خود را بگوييد، يعنى ذكر شود كه آيا قرائنى وجود دارد كه نشان دهد منظور كيست؟
پاسخ:
زيارت عاشورا زيارت امام حسين(ع) و كسانى است كه با آن حضرت شهيد شده و در كربلا دفن شدهاند. وقتى زيارت مىخوانيم بايد متوجه زيارت شونده باشيم و خود او يا مقبره او مد نظر ما باشد. در اين زيارت مىگوييم:
«سلام بر حسين و بر على فرزند حسين و بر فرزندان ديگر حسين و بر اصحاب حسين».
معلوم است كه منظور از فرزندان و اصحاب در اين عبارت آن فرزندان و اصحابى هستند كه با امام در كربلا بوده و همراه ايشان شهيد شده و در كنار ايشان دفن شدهاند و چون همه آنان در يك محدوده كوچك (حائر حسينى يعنى موضع قبر امام و ديگر يارانش) هستند، پس همگى مىتوانند در يك لحظه مورد توجه ما باشند و اما فرزندان ديگر امام حسين(ع) و اصحاب ديگر آن حضرت اگر چه بلند مرتبه و شايسته درود فرستادن هستند و باشند، ولى در اين مقام مورد توجه ما نيستند تا سلام ما شامل آنان شود. امام سجاد(ع) دفن شده در كنار امام حسين(ع) نيست تا وقتى ما امام و شهداى كربلا را زيارت مىكنيم و سلام مىدهيم، او را هم ياد كنيم ولى حضرت على اكبر در زمره آنان است و اگر در اين زيارت آن بزرگوار جداگانه ذكر شده، نشان از عظمت و جلال ايشان دارد از اين رو آن حضرت جداگانه ذكر شده با اين كه او نيز از جمله اولاد امام حسين(ع) است.
و اما امام سجاد(ع) گرچه در كربلا حضور داشت، ولى آنجا به شهادت نرسيد و دفن نشد و زيارتى براى ايشان در كربلا وارد نشده است.
4 – «والعن عبيداللّه بن زيادٍ و ابن مرجانة و عمر بن سعدٍ و شمرا و آل ابى سفيان و آل زيادٍ و آل مروان الى يوم القيمة». اصولاً كسى كه مرده و دستش از دنيا كوتاه است، آيا از بدخواهى نيست كه بخواهيم او از رحمت حق دور شود؟ آيا اين از «رحمة للعالمين» بودن دور نيست؟ ما معتقديم ائمه دشمنانشان را هم دوست داشتند، حتى كسى را كه با او مىجنگيدند، به سرنوشتشان علاقهمند بودند، و هميشه پيش از شروع جنگ آنها را به راه حق و صحيح راهنمايى مىكردهاند. يعنى مىخواستند مردم را به رحمت حق نزديك سازند. ما از انسانها متنفر نيستيم، بلكه از اعمالشان متنفريم(لو علم المدبرين كيف اشتياقى بهم لماتوا شوقا» پس چرا كسى كه مرده او را لعن مىكنيم، آن هم لعنى هميشگى.
پاسخ:
محبت به مخلوقات خداوند و سعى و تلاش در آشنا كردن آنان با حق تعالى و برگرداندن آنان به سوى خدا خصيصه ذاتى اولياء است. آنان چشمه جوشان محبت هستند و محبت را به همه بندگان نثار مىكنند، جفاى مخلوقات را فراموش مىكنند و از ستم ظالمان چشم مىپوشند و اين آموزه مكتب آنان به پيروانشان نيز هست.
اما نسبت به دشمنان حق و انسانيت و پيشوايان گمراهى امر غير از اين است. خداى تعالى كه رحمن و رحيم و ارحم الراحمين و…است، خودش نسبت به دشمنان حق و پيشوايان گمراهى قهر و غضب دارد و لعن ابدى خود را نثار آنان كرده است. توجه كنيد:
«انّ الّذين يكتمون ما أنزلناه من البيّنات و الهدى من بعد ما بيّناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون».(6)
آنان كه آيات روشن و هدايتگر را بعد از بيان آنها براى مردم در كتاب خدا، كتمان مىكنند، آنان را خداوند لعن مىكند و لعنكنندگان.
«كيف يهدى اللّه قوماً كفروا بعد إيمانهم و شهدوا أنّ الرسول حقّ و جاءهم البيّنات و اللّه لايهدى القوم الظالمين اولئك جزاؤهم أنّ عليهم لعنة اللّه و الملائكة و الناس أجمعين».(7)
چگونه هدايت كند خدا قومى را كه بعد از ايمان و شهادت به حقانيت رسالت، كفر مىورزند با اينكه آيات روشن بر آنان نازل شده و خداوند ستمكاران را هدايت نمىكند. كيفر اينان لعنت خدا، ملائكه و همه مردم است.
كسى كه با حق به ستيز برخاسته و منشأ گمراهى شده، ميكروبى است كه آثار وخيم او حتى پس از مرگش هم ادامه دارد و مستحق لعن ابدى است و ترحم بر پلنگ تيز دندان ستمكارى بود بر گوسفندان. اينان بنيانگذاران و قوام دهندگان سنّت گمراهى و ستمگرى هستند و سزاوار لعن و نفرين ابدى و ترحم بر چنين موجودات ستم پيشه نه نشان از رحمت و رحمانيت بلكه نشان از جهالت دارد. جهالت به آثار وخيم وجودى آنان كه هم چنان تداوم دارد.
5 – «السّلام عليك يا ثاراللّه وابن ثاره و الوتر الموتور» لطفاً معنا كنيد، و ضمناً بفرماييد كه آيا خون خواهى عملى از روى كينه نيست؟ و مگر مؤمن ازعقده و كينه خالى نيست؟
پاسخ:
«ثار» را “خون” و “خونخواهى و انتقام” معنا كردهاند. خونخواهى عملى است كه از نظر حق تعالى و انسانهاى سليم النفس جايز شمرده شده است. قرآن مىفرمايد:
«من قُتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً»(8)
آن كس كه مظلومانه كشته شود، ولىّ او سلطه (و حق قصاص و خونخواهى) دارد.
امام حسين(ع) بنده خاص خدا و دعوت كننده به صراط حق بود و به خاطر همين دعوتگرى و مخالفت با گمراه كنندگان از راه حق، مورد قهر و غضب ستمگران قرار گرفت و كشته شد، از اين رو “ولىّ” او خود حق تعالى گرديد و حق تعالى خونخواهش شد، از اين رو به “ثار اللّه” يعنى كسى كه خدا خونخواهش مىباشد، نام گرفت.
عبارت وارد شده در يكى از زيارات اين معنا را بيان مىكند. در آن زيارت آمده: «و انّك ثار اللّه فى الأرض و الدم الذى لايدرك ثاره أحد من اهل الأرض ولايدركه الّا اللّه وحده»(9) شهادت مىدهم تو خون خدايى در زمين، خونى كه كسى جز خدا خونخواه او نيست.
گروهى نيز «ثار» را به معناى “خون” گرفتهاند يعنى خون خدا يعنى همچنان كه خون جارى در رگها حياتبخش كيان وجود است، امام حسين(ع) هم همچون خون حياتبخش دين خدا است همچنان كه پدر گرامىاش “اسد اللّه” و “يد اللّه” و “ثار اللّه” بود. بنابر اين معناى عبارت اين گونه است:
سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون خدا و اى تنهاى تنها شده.
و اما كيفر بعد از مرگ، تجسّم عمل است و نامگذارى آن به خونخواهى و… براى تقريب به ذهن مىباشد. كسى كه گناهى مرتكب مىشود، با ارتكاب خود، قيامتش را مىسازد و آن را خود ساخته يا در جهنمى كه خود افروخته.
و وجه ديگر نام گذارى خونخواهى، رعايت حقوق مظلوم است. وقتى كسى مظلوم واقع مىشود بايد دادگاهى باشد تا حق او را از ظالم بستاند، كسى كه ناحق كشته شده، در دنيا ديگر براى او احقاق حقى نيست و بايد در دادگاه آخرت احقاق حق صورت بگيرد و حاكم دادگاه گاهى خودش شاكى مىشود از جمله در مورد امام حسين(ع) خود حق تعالى خصم قاتلانش مىباشد و به اين وجه او خونخواه امام مىباشد.
6- لطفاً معنا كنيد: «السّلام عليك يا ابا عبداللّه و على الارواح الّتى حلّت بفنائك» در ترجمه نوشته «كسانى كه به آستانت فرود آمدند». يعنى كسانى كه به زيارت امام مىآيند؟ يا كسانى كه در كربلا كنار قبر ايشان خاك شدهاند؟ يا كسانى كه در وجود حسين فانى شدند، و جانشان را در راه او دادند(ياران حسين(ع))؟
پاسخ:
منظور كسانى است كه در ركاب حضرت شهيد شدند و در كنار ايشان دفن گرديدند – نه ديگر مدفونان در كربلا – اينان كسانى هستند كه به آستان حضرت آمده و در آنجا بار انداخته و ملازم شدهاند. «فناء» يعنى فضاى باز جلو منزل، كسانى كه حوارى و فدايى امام شدند و در راه ايشان به شهادت رسيدند. اين زيارت امام حسين(ع) و ياران آن حضرت است كه در ركاب ايشان شهيد شدهاند، نه زيارت زائران كربلا يا مدفونان كربلا.
7 – «والعن عبيد اللّه بن زيادٍ و ابن مرجانة» مگر ابن مرجانه همان عبيداللّه بن زياد نيست؟ پس چرا بينشان «واو» آمده؟
پاسخ:
ابن مرجانه همان عبيداللّه است و تكرار دوباره آن با “واو” عطف تفسيرى معمول است. عبيداللّه بن زياد فرد شناخته شدهاى بود و ظلم و ستم بى حد او نسبت به شيعيان على بن ابى طالب او را مشهور ساخته بود ولى در اين زيارت و در خطابههاى اهل بيت و اسراى كربلا، ابن زياد به مردم بيشتر معرفى شده و با معرفى مادر وى، اوج خباثت، ناپاكى و رذالت او به شنوندگان منتقل شده است. مرجانه مادر عبيداللّه بن زياد از زنان بدكار مشهور و معروف بود(10) و معرفى ابن زياد در اين زيارت و در خطابههاى ديگر به “ابن مرجانه” يادآورى خباثت اصل و طينت و ريشه اوست.
8 – «و لعن اللّه امّةً دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم الّتى رتّبكم اللّه فيها» مگر امامان از رتبه امامت و مقام ولايت دفع و ازاله شدند؟ اين مقامات قابل منع نيست از طرف مردم.
پاسخ:
مقام امامان چند چيز است:
1- وساطت بين پيامبر و مردم در بيان و تفسير دين و رفع اختلاف.
2- مقام هدايت و راهبرى و دستگيرى طالبان هدايت.
3- مقام حكومت و قضاوت و تصدى رياست امور دين و دنياى مردم.
نصب امامان به اين مقامات از طرف خداوند صورت گرفته و به جهت شايستگى ذاتى آنان است. آنان به اوج بندگى رسيده و خداوند آنان را صالح براى تصدى اين مقامات روحانى و معنوى يافته و به اين مقامات نصب كرده است.
اين مقامات از طرف مردم قابل دفع و زوال نيستند اما تحقق بالفعل اين مقامات با مراجعه مردم صورت مىپذيرد. وقتى مردم در مقام حلّ اختلاف يا فهم دين به امام مراجعه نكنند يا دست خود را به دست او ندهند تا آنان را به راه حق ببرد و يا از ايشان نخواهند كه زمام امور مادى و معنوى آنان را به دست گيرد، امام در مقام عمل واسطه و هدايتگر و حاكم نخواهد بود. حالا كسانى كه اجازه نمىدهند مردم به امامان رجوع كنند و بيان دين را از آنان بگيرند و خود را به آنان بسپارند و زمام امورشان را به دست بگيرند اين كسان در حقيقت امامان را از اين مقامات كنار زده و دفع كردهاند.
وقتى مردم به خواست خود يا به قهر و جبر منع كنندهاى، به امام مراجعه نكنند، ديگر امام مبيّن دين و هدايتگر و حاكم مردم نخواهد بود و آن مانع امام را از تصدّى اين مقامات منع كرده، و اين مقامات را از امام سلب كرده و به ديگرى سپرده است. آنان امام را از مقام بيان دين كنار زدند و ديگران مانند كعب الاحبار و ابوهريره را بر آن مقام گمارد. حكومت را از امامان گرفتند و خود حاكم شدند.
9- «اللّهم لك الحمد حمد الشّاكرين لك على مصابهم، الحمد للّه على عظيم رزيتى» چرا خدا را بر مصيبتى كه به آنها رسيده حمد و شكر مىگوييم؟ يعنى «خدا را شكر كه اين بلا به سر حسين آمد!» و چرا خدا را بر مصيبت زدگى خود حمد مىگوييم؟
پاسخ:
قسمت اول سؤال شما، ناشى از برداشت اشتباه شماست «مُصاب» يعنى مصيبت ديده «مصابهم» يعنى كسانى كه به مصيبت امام و يارانش دردمند و مصيبت زده شدهاند و اين جاى شكر فراوان دارد. بسيارى از مسلمانان به مصيبت امام و يارانش مصيبت زده نشدهاند و آن فاجعه عظيم دل آنان را به درد نياورده و از نظر آنان اهميتى نداشته است. اينان مصيبت زدگان به اهل بيت نيستند چون حبّ اهل بيت را نداشتهاند ولى من و شما چون دوستدار اهل بيت هستيم با آمدن محرم عزادار مىشويم و اين جاى شكر بسيار دارد كه ما در زمره عزاداران و مصيبت زدگان كربلا هستيم. ما از اينكه امام خانواده گرامىاش به اين مصيبت عظمى گرفتار شدند، غم زدهايم و دردمنديم نه اينكه شاكر خوشحال از اينكه مصيبت زده شدهاند. ما شاكريم كه در زمره مصيبت زدگان هستيم نه در زمره بىتفاوتها يا در زمره شادى رسيدگان. حزب اموى و طرفداران بنى اميه اين روز ذوق زده و شادى زدهاند. اين روز عيد آنان است ولى روز عزاى ماست و اين جاى شكر بسيار دارد كه ما در زمره حزب اموى نيستيم و در زمره حزب نبوى و علوى هستيم. و مصيبت ما هم در اين روز عظيم است، عظيمتر از مصيبت مرگ پدر و مادر و فرزندمان. مصيبت ما در اين روز بزرگترين مصيبت است و اين نشان از حبّ فوق العاده ما به خانواده رسول خدا(ص) دارد و نعمتى عظيم است و سپاس فراوان مىطلبد.
پىنوشتها:
1. سوره هود، آيه 46.
2. سوره ابراهيم،آيه 36.
3. سوره مائده، آيه 51.
4. سوره هود، آيه 36.
5. سوره نوح، آيه 26 – 27.
6. سوره بقره، آيه 159.
7. سوره آل عمران، آيه 86 – 87.
8. سوره اسراء،آيه 33.
9. ترجمه كامل الزيارات، ص 683 زيارت 16.
10. تراجم اعلام النساء، محمد حسين اعلمى حائرى، ج 2، ص 399.
نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير تابعين
نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير تابعين
عبداللّه دانيالى
مقدمه
جايگاه و نقش اهل بيت عليهم السلام در ترويج و توسعه فرهنگ قرآنى همزمان با نقش تأثيرگذار رسولخدا(ص) در تفسير آيات قرآن و تربيت مفسران گران قدرى از صحابه، از حضرت على(ع) به عنوان صدرالمفسرين و آگاهترين اشخاص به ظاهر و باطن قرآن، شروع مىشود. على بن ابى طالب(ع) به عنوان يك شاگرد ويژه، كه تمام مسائل وحى و شريعت را از رسول خدا(ص) آموخته بود، خود به تربيت مفسران پرداخت و به گونهاى در فرهنگ و دانش آن عصر نفوذ نمود كه هيچ يك از صحابه داراى هر دانش و منصبى كه بودند، خود را بىنياز از وى نمىديدند. بزرگترين مفسران صحابه پس از حضرت على(ع) مانند ابن عباس، ابن مسعود و ابى بن كعب، به علم بىنظير آن حضرت اعتراف نمودهاند، بلكه در بسيارى از موارد، علم تفسير خود را وامدار ايشان مىدانند. ابن عباس مىگويد: تمام آنچه را از تفسير فرا گرفتم، از على بن ابى طالب(ع) است.(1)
ابن مسعود با اتصال معنوى و رابطه فكرى با على (ع)، آموزههاى خود را متأثر از دانش و معلومات او مىداند و مىگويد: «من تفسير را از على(ع) بر گرفتم و از او استفاده بردم و معلوماتم را بر او خواندم. بى شك على(ع) بهترين و دانشمندترين مردم پس از پيامبر خداست.»(2)
افزون بر آن، اين شيوه در خاندان اهلبيت عليهم السلام ادامه يافته و پس از عصر صحابه، در دورانهاى بعد نيز اين تلاشها ادامه مىيابند و پيشوايان از اهل بيت عليهم السلام به افاضه علوم و گسترش فرهنگ قرآنى مىپردازند. خانواده على بن ابى طالب نيز اين كار را انجام مىدادند و حتى حضرت زينب عليها السلام به بانوان قرآن مىآموخت. امام سجاد و امام باقر و ساير ائمه عليهم السلام ادامه دهنده اين راه بودهاند.
اين نوشتار به نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير تابعين مىپردازد. منظور از “تابعى” كسى است كه صحابى را ملاقات كرده و ايمان به پيامبر آورده و در حال اسلام از دنيا رفته باشد(3) و منظور از «اهل بيت عليهم السلام» همانگونه كه در آيه «تطهير» (احزاب،33) مطرح شده است و روايات فراوانى از شيعه و اهل سنت آن را تأييد مىكند،(4) پيامبر (ص)، على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين عليهم السلام است. اما در مفهوم گستردهترى، مطابق روايات، شامل چهارده معصوم عليهم السلام مىشود كه در روايات نام تك تك آنها آمده است.(5)
اما از آن رو كه بيشتر روايات تفسيرى تابعين و مطالب رسيده از آنها در تفسير(6) همزمان با امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام مىباشد، بدين جهت در اين نوشتار نقش اين سه امام در تفسير تابعانى كه هم عصر بودهاند، مورد بررسى قرار مىگيرد:
افراد زيادى از تابعان كه به تفسير قرآن معروفند، دانش تفسير خود را وامدار اين امامان مىدانند. از جمله آنها مىتوان به سعيد بن جبير، طاووس يمانى، عطيه سعد عوفى، جابر بن يزيد جعفى، محمد بن سائب كلبى، سدى كبير، قتاده، زيد بن اسلم و دهها شخصيت ديگر اشاره كرد.
پيش از هر چيز، به برخى از مهمترين مبانى و اصولى كه اين امامان به شاگردان خود ارائه نمودهاند، اشاره مىشود.
مبانى اهل بيت در تفسير تابعين
اهل بيت عليهم السلام داراى مبانى بسيار روشن و گويايى در تفسير هستند. اين مبانى در آموزه هايى كه به شاگردان مكتب تفسيريشان ارائه دادهاند، نقش تعيين كننده و اثرگذار در فهم و برداشتهاى قرآنى دارند كه مهمترين آنها عبارتند از:
1- تفسير با امور علمى و قطعى
شرح و توضيح كلام خداوند با امور ظنى و احتمالى منجر به تفسير به رأى مىشود و از مصاديق سخن گفتن بدون علم درباره قرآن است كه منجر به شبهه «افتراء على اللّه» خواهد شد. امام باقر عليه السلام در مكتب تفسيرى خود از تفسير به اين شيوه نهى نموده است: از جمله در سفارش به قتادة بن دعامه (117 ه.ق) از تابعين مدرسه عراق (كه روايات فراوانى در تفسير دارد) اين مطلب را بيان داشته است. زيد شحّام گويد:قتادة بن دعامه نزد ابوجعفر امام باقر(ع) آمد. امام فرمود: اى قتاده، تو فقيه اهل بصره هستى؟ گفت: چنين مىپندارند، ابوجعفر فرمود: به من خبر رسيده است كه تو قرآن را تفسير مىكنى؟ قتاده گفت: آرى. امام به وى فرمود: با علم آن را تفسير مىكنى يا با جهل؟ گفت: با علم.
ابوجعفر عليه السلام فرمود: اگر با علم آن را تفسير مىكنى، پس تو، تو هستى(كه در همان رتبهاى هستى كه گمان مىكنى). حال من از تو مىپرسم.
قتاده گفت:بپرس. امام عليه السلام از معناى آيهاى سؤال نمود و او پاسخ ناصحيح داد و امام او را متوجه اشتباهش نمود و فرمود: واى برتو اى قتاده! اگر قرآن را از پيش خود(و با رأى و ديدگاه شخصى خود) تفسير مىكنى پس به حقيقت، هم خود هلاك شدهاى و هم ديگران را هلاك كردهاى.(7)
از اين روايت استفاده مىشود كه تفسير بايد بر اساس علم باشد و در غير اين صورت، اگر بر اساس رأى و ديدگاه شخصى باشد، موجب هلاكت خود مفسر و ديگران خواهد شد.
2- توجه به مسائل اعتقادى(بُعدِ توحيدى) آيات
در برخى مواقع، ائمه عليهم السلام مخاطبان خود را به بُعدِ توحيدى آيات توجه مىدادند:
در روايت است كه عمروبن عبيد(8) از امام باقر عليه السلام معناى غضب خداوند در آيه «و من يحلل عليه غضبى فقد هوى» (طه، آيه 81) را پرسيد. حضرت فرمود: «هو العقاب يا عمرو، انه من زعم ان اللّه – عزّ و جلّ – زال من شىء الى شىء فقد وصفه صفة مخلوق…»(9)
در روايت ديگرى آمده است: «كسى كه گمان ببرد، چيزى مىتواند خداوند را تغيير دهد، كافر است».(10)
امام باقر عليه السلام توحيد حقيقى را بيان نموده و بعد توحيدى در آيات را مورد توجه قرار داده است.
3- توجه به بعد ولايى آيات
جابر بن يزيد جعفى (م 127 ه.ق) كه از تابعان مدرسه عراق است، گويد: از امام باقرعليه السلام درباره آيه شريفه «لئن قتلتم فى سبيل اللّه اومتم»(11) پرسيدم.
امام باقر عليه السلام فرمود: اى جابر، آيا مىدانى منظور از «سبيل اللّه» در آيه چيست؟ پاسخ دادم: نه، نمىدانم، مگر اين كه از تو بشنوم.حضرت فرمود: “سبيل اللّه” على عليه السلام و فرزندانش مىباشد و آيه مىفرمايد:كسى كه در راه ولايت اينان كشته شود، كشته شده راه خداست و كسى كه در ولايت (و با ولايت) اينان بميرد، در راه خدا مرده است.(12)
توجه به بُعدِ ولايى آيات نه تنها در اين روايات، بلكه در بسيارى از سخنان ائمه اطهار عليهم السلام يك اصل حاكم بر تفسير و فهم قرآن مىباشد. در روايتى، امام صادق عليه السلام مىفرمايد: «ان اللّه جعل ولايتنا اهل البيت قطب القرآن و قطب جميع الكتب، عليهايستدير محكم القرآن.»(13)
4- جاودانه بودن قرآن
قرآن كريم آخرين كتاب آسمانى براى هدايت بشر است، از اين رو، بايد قوانين آن به گونهاى باشند كه تا روز قيامت بتوانند نقش هدايتگرى براى فرد و جامعه ايفا نمايند. لازمه اين مبنا برخوردار بودن قرآن كريم از احكام جاودانه و انطباق با زمانهاى حال و آينده و نيز برخوردارى از باطنى عميق است.
بدين روى، امام باقر عليه السلام در روايتى مىفرمايد: «اگر اين طور باشد كه وقتى آيهاى درباره قومى نازل شد، پس از آن كه آن قوم مردند، آيه نيز بميرد، چيزى از قرآن باقى نمىماند. ولى قرآن كريم تا آسمان و زمين هست، جارى است.»(14)
همچنين امام صادق عليه السلام فرموده است: «قرآن تأويلى دارد كه بسان روز و شب و مه و مهر در جريان است.»(15)
امام سجاد عليه السلام و تفسير قرآن
على بن الحسين عليه السلام صاحب صحيفه كامله سجاديه، زبور آل محمد صلى اللّه عليه و آله، پس از واقعه كربلا ملجأ و پيشواى دينى و فكرى و معنوى شيعه در عصر خود بود. از لابه لاى تفاسير شيعه و اهل سنت روايات تفسيرى فراوانى از ايشان به چشم مىخورد كه مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در كتاب الامام زين العابدين 21 مورد آن را نقل كرده است.(16) همچنين تفسير معروف و مفصلى از «بسم اللّه الرحمن الرحيم» در تفسير البرهان (ج 1، ص 45 و نيز ص 49) وجود دارد كه امام عليه السلام تمام كلمات اين جمله را به صورت بسيار زيبا و كامل تفسير كرده است.
در تفسير نورالثقلين (ج 2، ص 272 و ج 5، ص 664) نيز مذاكرات تفسيرى بين امام سجاد عليه السلام و عباد بصرى نقل شده است.
در ضمن روايتى از امام على بن الحسين عليه السلام نقل شده است:منظور از “قريه” در آيه شريفه «و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة» (انبياء، آيه 11) اهل قريه است. دليل آن جمله بعد در همين آيه است: «و انشأنا بعدها قوما آخرين.» در اين جمله تعبير به “قوما” شده و اين قرينهاى است بر اين كه اهل قريهاى نابود مىشود و قومى ديگر جاى آنها مىآيد.(17) امام سجاد عليه السلام شاگردان بسيارى را در تفسير تربيت نمود كه برخى از شاگردان مكتب تفسيرى آن حضرت عبارتند از:
1. سعيد بن جبير(م 95 ه.ق)
روايات فراوانى در كتابهاى تفسيرى شيعه و اهل سنت از وى نقل شده است. وى در سال 95 ه.ق در سن 49 سالگى به دست حجاج بن يوسف ثقفى به شهادت رسيد.(18) مناظره او با حجاج معروف است.(19) از روايات استفاده مىشود كه وى شيعه و از محبان اهل بيت عليهم السلام بوده و علت قتل وى را نيز همين دانستهاند. او پيرو امام زين العابدين عليه السلام بود و آن حضرت نيز وى را مىستود.(20)
سعيد بن جبير اعلم تابعان و مفسران زمان خود بود و وثاقت او مورد اتفاق اصحاب صحاح سته اهل سنت و كتب اربعه شيعه مىباشد.(21)
قتاده، كه خود از مفسران به نام تابعان است، مىگويد: چهار تن در موضوعات و مسائل گوناگون اعلم مردم زمان خود بودند: عطاء بن ابى رياح در احكام و آيين دينى، سعيد بن جبير در تفسير، عكرمه در تاريخ و سيره و حسن بصرى در حلال و حرام.(22)
2. سعيد بن مسيب(م 94 ه.ق)
ابومحمد سعيد بن مسيب از مفسران معروف تابعان است. در كتابهاى رجال از شخصيت او تمجيد شده و وى را از محبان اهل بيت عليهم السلام شمردهاند. كشى در رجال خود، در ضمن روايتى از امام كاظم عليه السلام او را حوارى امام على بن الحسين عليه السلام به شمار آورده است.(23) دانشمندان اهل سنت نيز او را ستودهاند. ابن خلكان او را “سيد تابعان” و يكى از فقهاى سبعه مدينه مىداند.(24)
در روايتى نيز امام صادق عليه السلام فرمودند: «سعيد بن مسيب و قاسم بن محمد بن ابى بكر و ابوخالد كابلى از ثقات على بن الحسين عليه السلام بودند.»(25)
در هر صورت، شيخ طوسى او را از اصحاب امام سجاد عليه السلام مىداند و فرموده: «از آن حضرت شنيده و روايت كرده است.»(26) محدث قمى نيز وى را حوارى امام سجاد عليهالسلام به شمار آورده است(27) و در نتيجه، مىتوان گفت: بعيد نيست كه او عمده علوم خود را از آن حضرت فرا گرفته باشد.
بنابراين، رواياتى كه درباره مذمت او وارد شده همه ضعيف و مردودند.(28)
3. طاووس بن كيسان(م 106 ه.ق)
ابوعبدالرحمن طاووس بن كيسان همدانى از ايرانيان و يكى از مفسران معروف تابعان است.(29) رواياتى در فضايل و تقواى او بيان و ابن شهرآشوب،(30) شيخ طوسى و صاحب روضات الجنات او را از اصحاب امام سجاد عليه السلام معرفى نمودهاند.(31)
4. سدى كبير(م 127 ه.ق)
اسماعيل بن عبدالرحمن كوفى معروف به “سدى كبير” از مفسران تابعى و در ميان تابعان، از جمله افرادى است كه بيشترين روايات تفسيرى را نقل كرده.(32) سدى از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام بوده است.(33)
5. زيد بن اسلم عدوى(م 136 ه.ق)
ابواسامه زيد بن اسلم عدوى اهل مدينه و از مفسران تابعى است (34) و در كتابهاى تفسيرى شيعه و سنى رواياتى از او نقل شده. نام او در سند روايات اهل سنت آمده و او را از راويان صحاح سته برشمردهاند.(35) نام او همچنين در سند روايات شيعه، از جمله در فروع كافى (ج 6، ص 415) و بحارالانوار (ج2، ص 299 و ج 3، ص 8 حديث 19) آمده است.
ابن نديم كتابى تفسيرى براى وى نقل كرده است.(36) در هر صورت، اهل سنت وى را از كبار تابعين و ثقه در روايات معرفى كردهاند.(37) علماى شيعه از جمله شيخ طوسى نيز وى را از اصحاب امام سجاد عليه السلام برشمردهاند. تعبير شيخنشان مىدهد كه او با امام سجاد عليه السلام همنشين بوده است.(38)
آية اللّه خوئى نيز وى را از اصحاب امام سجاد عليه السلام مىداند و مىنويسد: «و عدّه البرقى ايضا فى اصحاب السجاد و الصادق عليهما السلام.»(39)
6. ابوحمزه ثمالى(م 148 ه.ق)
ابوحمزه ثمالى ثابت بن دينار كوفى از محبان اهل بيت عليهم السلام و از شيعيان خاص امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام است. وى صاحب تفسيرى مستقل بوده كه با تأسف اين تفسير از بين رفته است.(40)
امام رضا عليه السلام او را سلمان زمان خود معرفى كرده است.(41)(در برخى نسخهها، او لقمان معرفى شده است).(42)
ابن نديم در الفهرست(43) و آقا بزرگ تهرانى در الذريعه(44) و داوودى در طبقات المفسرين(45) وى را صاحب تفسير معرفى كردهاند.
وى روايت كننده «رساله حقوق» و «دعاى سحر ماه رمضان» معروف به «دعاى ابوحمزه ثمالى» از امام سجاد عليه السلام است.
7. عطاء بن سائب
عطاء بن سائب ابومحمد ثقفى كوفى از پيشوايان حديث است كه روايات زيادى در كتب تفسيرى شيعه و اهل سنت دارد.
آية اللّه خويى روايت او را از امام على بن الحسين عليه السلام در مسأله «قضا» آورده، سپس فرموده است: «اين روايت دلالت بر شيعه گرى او دارد.» سپس مىگويد: «توثيقاتى كه از او درباره احاديث پيشين او رسيده و پس از آن(از نظر فكرى) تغيير كرده است، شايد از آن جهت باشد كه ابتدا از عامه بوده و سپس مكتب اهل بيت عليهم السلام را پذيرفته است.»(46)
8. ضحاك بن مزاحم(م 105 ه.ق)
ضحاك بن ابراهيم هلالى، از مفسران تابعين، آراء تفسيرى فراوانى در منابع شيعه و اهل سنت دارد، از جمله مجمع البيان طبرسى و تفسير القرآن العظيم ابن كثير روايات وى را نقل كردهاند: وى داراى تفسيرى بزرگ است كه مرجع تفسير طبرى و طبرسى قرار گرفته است. ضحاك از اصحاب امام زين العابدين عليه السلام شمرده مىشود.(47)
امام باقر عليه السلام و تفسير قرآن
ابن نديم در كتاب خود، الفهرست از كتاب تفسير امام باقر عليه السلام نام مىبرد: كتاب الباقر محمد بن على عليه السلام(57 – 114) اين كتاب را ابوالجارود زياد بن منذر، رئيس فرقه جاروديه زيديه، از آن حضرت روايت مىكند.(48)
نجاشى و شيخ طوسى نيز از وجود تفسيرى براى ابوالجارود كه آن را از امام باقر عليه السلام روايت مىكند، خبر دادهاند و اين نقل داراى سند نيز مىباشد.(49)
بسيارى از روايات ابوالجارود از امام باقر عليه السلام هم اكنون در تفسير على بن ابراهيم قمى وجود دارند. شيخ آقا بزرگ تهرانى مىنويسد: «ابوالجارود، نامش زياد بن منذر(م 150 ه.ق)، وى از آغاز ولادت نابينا بوده و طايفه زيديه جاروديه منسوب به اوست. سه امام(امام زين العابدين، امام محمد باقر، و امام صادق عليهم السلام) را درك كرده است، اما در اين تفسيرش از خصوص امام باقر عليه السلام روايت مىكند و اين در زمانى بوده كه از نظر مذهب، مشكل نداشته است. و احتمال اين است كه ابوالجارود تفسير را با املاى امام باقر عليه السلام نوشته باشد.»(50)
در هر صورت، چه ابوالجارود را موثق بدانيم يا ندانيم، اشكال اين تفسير اين است كه راوى آن مجهول است و اتصال سند و واسطههاى آن از على بن ابراهيم قمى، كه اوايل قرن چهارم بوده تا ابوالجارود كه فوت او 150 هجرى مىباشد، روشن نيست.
امام باقر عليه السلام در عصر خود به توسعه علوم دينى از جمله تفسير پرداخت و شاگردان فراوانى را تربيت نمود كه برخى از شاگردان تفسيرى آن حضرت عبارتند از:
1. عطيه بن سعيد عوفى(م 111 ه.ق)
او از اصحاب امام باقر عليه السلام است كه تفسيرى بزرگ در پنج جلد به او نسبت داده شده.(51) اگر اين نسبت صحيح باشد، در آن زمان چنين تفسيرى با اين حجم كم نظير، بلكه بى نظير بوده است.
2. عطاء بن ابى رياح(م 114 ه.ق)
وى از فقهاى نامدار مكه و فرزندان او (عبدالملك و عبداللّه و عريف) همه از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بودهاند.(52) او همان كسى است كه حديث “ولايت” را در آخرين بيمارى ابن عباس از وى نقل كرده است.(53)
امام باقر عليه السلام در روايتى او را ستوده و ابونعيم او را در شمار تابعانى آورده كه از امام باقر عليه السلام روايت كردهاند.(54)
3.ابان بن تغلب(م 141 ه.ق)
ابوسعيد بكرى كوفى، شيخ طوسى درباره او مىگويد: «ثقه و جليل القدر و داراى منزلتى بزرگ است. او از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام بوده و از ايشان روايت كرده و نزد ايشان از جايگاه خاصى برخوردار است.»(55)
هرگاه به مدينه مىآمد، حلقههاى درس ديگران به خاطر او تعطيل مىشد و «سارية النبى» (ستونى در مسجد النبى) پيامبر صلى اللّه عليه و آله كنار آن مىنشست به وى واگذار مىشد.(56) البته اين كار به فرمان امام باقر عليه السلام انجام مىگرفت. حضرت به او فرمودند: «در مسجد بنشين و فتوا بده، زيرا دوست دارم در ميان شيعيانم مثل تو را ببينم.»(57)
4. جابربن يزيد جعفى(م 128 ه.ق)
جابر از مفسران تابعى و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بود. شيخ طوسى او را از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام شمرده است.(58)
سيد حسن صدر مىنويسد:جابر بن يزيد جعفى از پيشوايان حديث و تفسير است و آنها را از محضر امام باقر عليه السلام آموخته.(59)
نجاشى مىگويد: جابر بن يزيد جعفى عربى اصيل بود و به ديدار امام باقر و امام صادق عليهما السلام نايل آمد و در زمان امام صادق عليه السلام در سال 128 ه.ق درگذشت. او چند كتاب دارد كه از جمله آنها تفسير است.(60) از روايات استفاده مىشود كه او از اصحاب سِرّ اهل بيت عليه السلام بوده است.(61) كشى از جابر نقل كرده است كه گفت: امام باقر عليه السلام هفتاد هزار حديث براى من روايت فرمود كه آنها را براى احدى نقل نكرده و نخواهم كرد.(62)
آراء تفسيرى جابر(مباحث كلامى و اعتقادى، دفاع از ولايت و بيان ناسخ و منسوخ) به نقل از امام باقر عليه السلام در تفسير عياشى(از جمله ج 1، ص 227، ح 61 و ص 330، و ح 148 و ص 59) آمده است. در تفاسير ديگر نيز (از جمله البرهان سيد هاشم بحرانى و نورالثقلين حويزى) روايات تفسيرى فراوانى از جابر نقل شده است.
5. شهر بن حوشب اشعرى(م 111 ه.ق)
وى از مفسران تابعى، از امام ابوجعفر باقر عليه السلام روايت كرده كه برخى از رواياتش از طريق ابوحمزه ثمالى است. كلينى در ابواب گوناگون كافى از جمله «الاشارة و النص على الحسن بن على» از وى روايت كرده است.
آية اللّه معرفت مىنويسد: طبرسى و على بن ابراهيم قمى بيشتر از طريق ابوحمزه به واسطه شهر بن حوشب از امام باقر عليه السلام روايت مىكنند.(63)
6. ابونضر محمد بن سائب كلبى (م146 ه.ق)
وى از مفسران عالى قدر و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بوده است.(64)
امام صادق عليه السلام و تفسير
مكتب شيعه وامدار تحوّل فرهنگى است كه امام صادق عليه السلام ايجاد نمود. افزون بر روايات فراوان در مسائل گوناگون اعتقادى، فقهى، اخلاقى و تفسيرى و پر بودن كتابهاى تفسيرى شيعه مانند تفسير عياشى، نورالثقلين، البرهان، تفسير قمى و نيز مجمع البيان و تفسير صافى از گفتارهاى ارزشمند اين امام بزرگ، دو كتاب به نامهاى مصباح الشريعه و تفسير جعفر الصادق در كتاب حقايق التفسير القرآن به ايشان منسوبند. مصباح الشريعه تاكنون چندبار به چاپ رسيده است (در ايران توسط حسن مصطفوى و در بيروت با تحقيق على زيعور و توسط مؤسسه عزالدين للطباعة و النشر چاپ شده) ولى مانند بيشتر كتابهاى حديثى به صورت سندى و نقل قولى به امام صادق عليه السلام منتسب شده است و ظاهر كلماتى كه در آغاز هر باب با مدح و اعظام حضرت آمده، نشان مىدهند كه اين كتاب دست كم توسط حضرت صادق عليهالسلام نگارش نيافته است. بيشتر كتاب حاوى مضامين اخلاقى و نكات اعتقادى است، اما كلمات آن حضرت در كتاب حقائق التفسير ابوعبدالرحمن سلمى(325 – 412) و ديگر كتابهاى منسوب به ايشان كه بخش مشخصى از آن مباحث تفسيرى و تأويلى است به خوبى آشكار است و مطالب تفسيرى به نوعى عرفانى و بكر است و گرايش باطنى و رمزى دارد.(65)
امام صادق عليه السلام شاگردان فراوانى تربيت كردند، به گونهاى كه شاگردان آن حضرت را تا چهار هزار تن گفتهاند. اما شاگردان ايشان در تفسير افزون بر افرادى مانند ابوحمزه ثمالى، جابربن يزيد جعفى و عطاء بن ابى رياح و حتى ابوالجارود – كه پيش از اين نام آنها ذكر شد و اصحاب دو يا سه امام بودهاند – شخصيتهاى ديگرى نيز در تفسير ذكر گرديده است كه برخى از آنها عبارتند از:
1.يحيى بن كثير(م 105 ه.ق)
ابونضر يحيى بن كثير (م 105 ه.ق) كه ابن حجر وى را از جمله راويان امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام مىشمارد و از برخى نقل كرده است كه وى «به پيروى مذهب تشيع شهرت دارد»(66) در تفاسير، نام او آمده است، از جمله در تفسير مجمع البيان ذيل آيه 25 سوره بقره كه آيه شريفه «واتوا به متشابها» را تفسير نموده است.(67)
2. شعبة بن حجاج (م 106 ه.ق)
او از نخستين افرادى است كه به تدوين مجموعههاى حديثى پرداختند. شافعى گفته است: اگر شعبه نبود، روايت و حديث در عراق شناخته نمىشد.(68) شيخ طوسى او را در زمره اصحاب امام صادق عليه السلام آورده است.(69)
3. سفيان بن عيينه(م 198 ه.ق)
ابو محمد سفيان بن عيينه هلالى كوفى در سال 163 در مكه رحل اقامت افكند و همان جا ماند تا اين كه در سال 198 درگذشت. او از بزرگان سلف، از جمله امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام روايت كرده و بسيارى از بزرگان حديث نيز از او روايت كردهاند.
نجاشى مىگويد: «او نوشتهاى دارد كه از گفتار جعفر بن محمد فراهم آورده است.» آن گاه سند خود را نسبت به آن نوشته، از وى بيان مىكند.
شيخ طوسى و برقى او را از اصحاب امام صادق عليه السلام شمردهاند.
مرحوم كلينى در كافى و شيخ طوسى در تهذيب و على بن ابراهيم قمى در تفسيرش از او روايت كردهاند.(70)
4. عبدالرحمن بن زيد(م 182)
عبدالرحمن بن زيد بن اسلم عدوى، پدرش زيد بن اسلم پيش از اين از جمله اصحاب امام سجاد عليه السلام ذكر شد، اگرچه برقى، وى (پدر) را نيز از اصحاب امام صادق عليه السلام برشمرده است.
اما مرحوم شيخ طوسى تنها عبدالرحمن بن زيد را در شمار اصحاب امام صادق عليه السلام آورده است.(71)
مرحوم كلينى در كتاب كافى در ابواب گوناگون از او روايت كرده است.
افرادى همچون محمد بن فضيل بن كثير ازدى از وى روايت كردهاند. شيخ مفيد در رساله عدديه درباره او مىگويد: او از فقيهان و سرآمد بزرگان است كه حلال و حرام و فتوا و احكام از ايشان اخذ مىشود و راه طعنه بر آنان بسته است.(72)
بحث تحول فرهنگى كه امام صادق عليه السلام پديد آورد، خود جايگاه خاصى مىطلبد و نياز به كتابها دارد. همچنين بررسى شاگردان ايشان تنها به موارد مزبور خلاصه نمىشود، بلكه افرادى همانند ابوبصير يحيى بن ابوالقاسم اسدى (م 150 ه.ق) از اصحاب اجماع و ابان بن تغلب و محمد بن سائب كلبى و افراد فراوان ديگر را نيز مىتوان نام برد: حتى افرادى كه مقدارى مسألهدار بودهاند: همانند قتاده و واصل بن عطاء نيز به نوعى از شاگردان آن حضرت به حساب مىآيند. برخى از افراد ديگر نيز، كه از تابعان تابعين مىباشند، از جمله شاگردان امام صادق عليه السلام ذكر شدهاند كه در مجموع، به همين مقدار اكتفا مىشود.
نكات لازم در مكتب تفسيرى امام صادق عليه السلام: با بررسى روايات تفسيرى در منابع تفسيرى شيعه، مىتوان نكاتى را در اين زمينه مطالعه كرد:
1. حجم روايات تفسيرى وارد شده از امام صادق عليه السلام قريب 12 روايت را تشكيل مىدهد.
2. بررسى زندگى راويان و وثاقت آنها با استفاده از كتب تاريخ و رجالى بحثى قابل توجه در كار تحقيق است.
3. امام صادق عليه السلام در تفسير روشهاى گوناگونى داشتهاند.
4. مبانى تفسيرى ارائه شده از جانب آن حضرت بحثى قابل بررسى است.
پىنوشتها: –
1. ذهبى، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 96.
2. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 89، ص 105.
3. شهيد ثانى، الدراية فى مصطلح الحديث، ص 120 و 122.
4. جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور، ج 3، ص 603؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 331؛ طبرى، تفسير جامع البيان، ج 10، ص296.
5. صافى گلپايگانى، منتخب الأثر، ص 47 و 48.
6. برخى از محققان از جمله مرحوم مامقانى در مقياس الهداية فى علم الدراية، ج 3، ص 312 و 313 عصر تابعان را از سال سى تا سال 180 ه.ق مىداند اما بيشترين روايات تفسيرى ما بين نيمه قرن اول تا نيمه قرن دوم مطرح بودهاند.
7. محمد بن يعقوب كلينى، روضه كافى، ص 142، ح 485.
8. عمروبن عبيد بصرى از ياران و شاگردان حسن بصرى است كه معتقد بود: مرتكب كبيره فاسق است. وى در سن 64 سالگى در سال 144 ه.ق فوت كرد. وى مناظراتى با برخى از افراد داشته، از جمله پرسشهايى از آيات قرآن از امام باقر عليه السلام نموده است. (ر.ك: محدث قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 265، ماده “عمرو”.)
9. حويزى، نورالثقلين، ج 3، ص 386.
10. محدث قمى، پيشين، ج 2، ص 265.
11. سوره آل عمران، آيه 157.
12. عياشى، تفسير عياشى، ج 1، ص 202.
13. تفسير عياشى، ج 1، ص 5.
14. همان، ص 11.
15. محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 23، ص 79.
16. سيد عبدالرزاق موسوى مقرم، الامام زين العابدين، ص 289 و نيز ر.ك: عقيقى بخشايشى، طبقات مفسران شيعه، ج 1، ص 264.
17. حويزى، ج 3، ص 414.
18. محدث قمى، ج 1، ص 622.
19. كشى رجال كشى، مؤسسه آل البيت، ج 1، ص 335 و چاپ نجف، ص 110.
20. همان.
21. ر.ك: سيد محمد باقر حجتى، سه مقاله در تاريخ تفسير، ص 45.
22. جلال الدين سيوطى، الاتقان، ج 4، ص 204.
23. كشى، اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 43.
24. ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 2، ص 375.
25. محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص 393، باب «مولد الصادق عليه السلام» حديث 10.
26. رجال طوسى، ص 90.
27. محدث قمى، ج 1،ص 623.
28. ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، معجم رجال حديث، ج 8، ص 135.
29. محمد هادى معرفت، التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 1، ص 343.
30. ر.ك: ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج 5، ص 8 – 10.
31. مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 177.
32. محدث قمى، ج 2، ص 94.
33. ر.ك:خضيرى، تفسير التابعين، ج 1، ص 302.
34. صدر، تأسيس الشيعه، ص 326.
35. ذهبى، ج 1، ص 126.
36. ابن حجر، ج 3، ص 342.
37. ابن نديم، الفهرست، ص 366.
38. ذهبى.
39. طوسى، رجال، ص 114. اگرچه شيخ طوسى در زمره اصحاب امام صادق عليه السلام نيز نام وى را ذكر كرده است.
40. سيد ابوالقاسم خويى، پيشين، ج 17، ص 335.
41. اگرچه اخيراً تفسيرى به نام ايشان با عنوان «تفسير ابوحمزه ثمالى» منتشر شده كه حاصل روايات منقول از ايشان است.(انتشارات دليل، 1378).
42. نجاشى، رجال، ص 15 و 16.
43. سيد ابوالقاسم خوئى، ج 21، ص 136.
44. الفهرست، ج 36.
45. آقا بزرگ طهرانى، الذريعه، ج 4، ص 252.
46. داودى، طبقات المفسرين، ج 1، ص 126.
47. سيد ابوالقاسم خوئى، ج 11، ص 145 (ش 7688).
48. ر.ك:محمد هادى معرفت، ج 1، ص 460.
49. ابن نديم، پيشين، ص 37.
50. نجاشى، ص 170، رقم 448؛ شيخ طوسى، الفهرست، ص 72، رقم 293.
51. آقا بزرگ طهرانى، ج 4، ص 251.
52. همان، ج 4، ص 282.
53. ر.ك:كشى، ص 188(چاپ نجف) و نيز ر.ك: محدث قمى، ج 2، ص 216.
54. محمد باقر مجلسى، ج 36، ص 287.
55. ابونعيم، حلية الاولياء، ص 188 و 311.
56. شيخ طوسى، ص 5 و 6.
57. نجاشى، ص 8.
58. همان، ص 7.
59. شيخ طوسى، ص 111 و 163.
60. صدر، ص 326.
61. اختيار معرفة الرجال، ص 192(چاپ مشهد)، ش 337.
62. ر.ك: ذهبى، ج 1، ص 465.
63. سيد ابوالقاسم خويى، پيشين، ج 4، ص 21 – 17.
64. محمد هادى معرفت، پيشين، ج 1، ص 465.
65. مؤدب، روشهاى تفسيرى، ص 135.
66. ر.ك: سيد محمد على ايازى، سير تطور تفاسير شيعه، ص 39 و 40.
67. ابن حجر، ج 11، ص 267، ش 538.
68. طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 65.
69. ابن حجر، ج 4، ص 338.
70. شيخ طوسى، رجال، ص 218.
71. ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، ج 8، ص 157، ش 5236.
72. شيخ طوسى، رجال،ص 232، ش 138.
73. سيد ابوالقاسم خوئى، ج 9، ص 328 و ج 17، ص 147، فصلنامه معرفت شماره 71.
فلسفه رجعت در نظام شيعه
فلسفه رجعت در نظام شيعه
عسكرى اسلامپوركريمى
مقدمه
يكى از آرزوهاى ديرينه بشر گسترش عدالت در سراسر گيتى و ريشه سوزى بيداد از همه آباديهاى زمين است؛ و اين اميد و آرزو به شكل نوعى اعتقاد در اديان الهى تجلى نموده است. در طول تاريخ، كسانى كه مدعى تحقق اين ايده شدند، طرحها ريختند و چارهها انديشيدند، ولى، نتوانستند بشر خسته دل را اميدى بخشند.
آرى؛ انديشه ظهور حضرت مهدى (عج) تنها چراغ فروزانى است كه مىتواند تاريكىها و غبار خستگى را از انسان دور كند.
روزى كه او مىآيد و حكومت واحد جهانى تشكيل مىدهد، انحراف و بىعدالتيها را محو مىسازد و ابرهاى خودخواهى و نفاق را كنار مىزند تا بشر لذت و زيبايى زندگى واقعى را در سايه حكومت اهلبيت(ع) و پياده شدن همه احكام اسلام ناب محمدى(ص) را با تمام وجود احساس كند.
در آستانه اين ظهور نورانى آن منجى بشريت، حوادث شگفتانگيزى اتفاق مىافتد كه از جمله آنها بازگشت گروهى از مؤمنان واقعى براى درك و تماشاى عظمت و شوكت جهانى اسلام و حكومت دولت كريمه خواهد بود؛ البته عدهاى از كافران بد طينت نيز در اين ميان پيش از بر پائى رستاخيز به دنيا برمىگردند تا به سزاى پارهاى از اعمال ننگين خويش برسند. بازگشت گروهى از مؤمنان خالص و كافران ستمگر به اين جهان پيش از قيامت، «رجعت» ناميده مىشود.
رجعت، يكى از مسائل مورد اختلاف ميان مذاهب اسلامى است كه از عقايد مسلم شيعه به شمار مىآيد و مورد تأييد اهلبيت (ع) نيز قرار گرفته است.(1) بر ايناساس، گروهى از مؤمنان راستين و عدهاى از كافران بدسرشت، هنگام ظهور منجى عالم بشريت، حضرت مهدى (عج) به اين دنيا بازگردانده مىشوند تا مؤمنان به ثواب يارى آن حضرت در تشكيل حكومت عدل و قسط جهانى نائل آمده، از درك و تماشاى عظمت و شوكت دولت كريمه اسلام، لذت ببرند(2) و كافران به سزاى پارهاى از اعمال ننگينشان برسند.
برخى از خردهگيران بر شيعه، امكان رجعت را مورد ترديد قرار داده و اعتقاد به آن را ناپسند دانستهاند؛ بدان حد كه گفتهاند: «رجعت، مذهب گروهى از اعراب جاهليت بوده است كه برخى از فرق اسلامى (شيعه) بدان گرويدهاند.»(3)
ترديد و مناقشات مخالفان در صحت رجعت از يك سو و پيچيدگى مسئله از سوى ديگر، پرسشها و شبهاتى را برانگيخته كه از آن جمله است: منظور از رجعت چيست؟ آيا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات (ائمه (ع) و گروهى از مؤمنان و كافران) به دنياست و يا به معناى بازگشت دولت و قدرت به خاندان رسالت است؟ آيا رجعت به معناى نخست، ممكن است؟ آيا همانگونه كه رجعت در امتهاى پيشين واقع شده است، در امت اسلامى نيز واقع خواهد شد؟ رجعت چه زمانى واقع مىشود؟ چه كسانى مشمول رجعت مىشوند؟ آيا رجعت همگانى است يا اختصاصى؟ و بالاخره فلسفه آن چيست؟
اين پرسشها و نظاير آنها، موجب شده است كه انديشمندان اسلامى كتب و مقالات گرانمايهاى در تبيين اين موضوع بنگارند و يا در كتب كلامى، بابى را به اين موضوع مهم اختصاص دهند. در اين نوشتار با كمال بىطرفى سعى شده است تا با مطالعه در منابع اصيل اسلامى، اين موضوع مهم مورد بررسى قرار گيرد و نگارنده در اين راه براى صيانت از اشتباه از خداوند متعال و وجود مقدس حضرت بقية اللّه الاعظم(عج) عاجزانه استمداد و استعانت مىجويد.
مفهومشناسى «رجعت»
1. معناى لغوى
«رجعت» در لغت به معناى «بازگشت» است. لغتشناسان در توضيح واژه «رجعت» گفتهاند: «رجعت، مصدر مرة از ماده «رجوع» به معناى يكبار بازگشتن يا بازگردانيدن است.»(4)
و نيز در «اقرب الموارد» درباره واژه «رجعت» آمده است: «رجع الرجل رجوعاً و مرجعاً، و معه انصرف … هو يؤمن بالرجعة، اى بالرجوع الى الدنيا بعدالموت»(5) يعنى رجوع به معناى بازگشت است و فلانى به رجعت ايمان دارد، يعنى او به رجوع به دنيا پس از مرگ اعتقاد دارد؛ پس واژه رجعت در لغت به معناى «يكبار بازگشت يا بازگردانيدن» است. ناگفته نماند كه اصل «رجوع» كه به معناى بازگشتن و بازگردانيدن (لازم و متعدى) به كار رفته است؛ مثل: «فرجع موسى الى قومه غضبان أسفاً»(6) و «فإن رجعك الله الى طائفة منهم…» (7) كه واژه «رجع» در آيه شريفه نخست، لازم است، چنانكه گفته مىشود: «رجع الرجل» و در آيه شريفه دوم، متعدى مىباشد. ازاينرو، واژه «رجعت» كه مصدر مرة از ماده رجوع است، به معناى يكبار بازگشتن و يا بازگردانيدن به حال اوّل است.
البته الفاظ مختلفى براى بيان اين اصل اعتقادى در قرآنكريم و روايات اسلامى به كار رفته است، مانند: رجعت، اياب، كره، رد، حشر، كه همه در معناى بازگشت مشتركند، ولى در ميان همه اين الفاظ، لفظ رجعت مشهورتر است.
2. معانى اصطلاحى
رجعت همانند بسيارى از واژهها علاوه بر معناى لغوى، در علوم مختلف در معانى گوناگونى به كار رفته، و با توجه به اين معانى است كه مىتوانيم تصوير و شناخت صحيحى از معناى مورد بحث داشته باشيم. لغتنامه دهخدا معانى اصطلاحى مختلفى براى رجعت برشمرده است، كه به اختصار اشاره مىشود:
الف) اصطلاح فقهى: بازگرديدن مرد به سوى زن مطلقه خود در مدت قانونى و شرعى.
ب) اصطلاح نجومى: رجعت نزد منجمان و اهل هيئت، عبارتست از حركتى غير از حركت كوكب متحيره به سوى خلاف توالى بروج و آن را رجوع و عكس نيز مىنامند.
ج) اصطلاح عرفانى: نزد اهل دعوت عبارتست از رجوع و كال و نكال و ملال صاحب اعمال به سبب صدور فعل زشت از افعال، يا متكلم گفتارى سخيف از اقوال.(8)
د) اصطلاح جامعهشناسى: در علوم اجتماعى، برخى جامعهشناسان به هنگام بحث از قانونمندى جامعه و تاريخ ، بر اين باورند كه قوانين تطوّرات تاريخى در همه جوامع مشترك است و تاريخ سه مرحله، ربانى و قهرمانى و انسانى را طى مىكند و هميشه اين ادوار تكرار مىشوند و آنان اين حركت تاريخ را «أدوار و اكوار» و «رجعت» گويند.(9)
روشن است كه هيچكدام از معانى چهارگانه مذكور مورد بحث ما نيست و آنچه در اين تحقيق مورد توجه است اصطلاح كلامى است.
ه) اصطلاح كلامى: رجعت در اصطلاح كلامى (متكلمان) عبارت است از بازگشت برخى از اموات به دنيا بعد از ظهور حضرت مهدى(عج) و قبل از قيامت.
مرحوم «سيد مرتضى» كه از بزرگان شيعه است، چنين مىفرمايد: «رجعت، عبارت است از اين كه خداوند در هنگام ظهور حضرت مهدى(عج)، گروهى از شيعيان را كه قبلاً از دنيا رفتهاند، دوباره زنده مىكند تا به ثواب يارى آن حضرت نائل شوند و دولت (كريمه) او را مشاهده كنند و نيز جمعى از دشمنان آن حضرت را دوباره زنده مىكند تا از آنان انتقام بگيرد.»(10)
قاضى ابن برّاج در تعريف رجعت مىگويد: «معناى رجعت اين است كه خداوند، هنگام ظهور حضرت قائم (ع) دستهاى از دوستان و پيروان وى را كه قبلاً وفات نمودهاند، دوباره زنده مىكند تا به ثواب يارى و اطاعت آن حضرت و نيز ثواب جنگ با دشمنانش نائل آيند.»(11)
شيخ مفيد (ره)، در تبيين معناى اصطلاحى (كلامى) رجعت چنين مىفرمايد: «ان الله يرد قوماً من الاموات الى الدنيا فى صورهم التى كانوا عليها فيعز فريقاً و يذل فريقاً و المحقين من المبطلين و المظلومين منهم من الظالمين و ذلك عند قيام مهدى آل محمد (عليهم السلام»(12) خداوند گروهى از اموات را به همان صورتى كه در گذشته بودند، به دنيا برمىگرداند، و گروهى را عزيز و گروهى ديگر را ذليل مىكند و اهل حق را بر اهل باطل غلبه و نصرت داده، و مظلومين را بر ظالمين و ستمگران غلبه مىدهد، اين واقعه هنگام ظهور ولى عصر(ع) رخ خواهد داد.
دانشمند معاصر شيعى، علامه مظفر دراينباره مىگويد: «عقيده شيعه در رجعت، بر اساس پيروى از اهلبيت(ع) چنين است: خداوند عدهاى از كسانى را كه در گذشته از دنيا رفتهاند، به همان اندام و صورتى كه داشتهاند، زنده كرده و به دنيا برمىگرداند. به برخى از آنان عزت مىدهد و پارهاى را ذليل و خوار خواهد كرد و حقوق حقپرستان را از باطلپرستان مىگيرد و داد ستمديدگان را از ستمگران مىستاند و اين جريان يكى از رويدادهايى است كه پس از قيام مهدى آل محمد به وجود مىآيد. كسانى كه پس از مردن به اين جهان بازمىگردند يا از ايمان بالا برخوردارند يا افرادى در نهايت درجه فساد و آنگاه دوباره مىميرند»(13).
در يك جمع بندى بين تعريفهاى فراوان رجعت، مىتوان گفت كه رجعت عبارت است از: بازگشت گروهى از مؤمنان محض به دنيا، و كافران محض پس از مردن و قبل از قيامت، در حكومت حضرت مهدى (عج) و روشن است كه انبياء و ائمه(ع) به عنوان اشرف مؤمنان محض در بين رجعت كنندگان خواهند بود.(14)
رجعت و ديدگاههاى مختلف
در ميان انديشمندان اسلامى اختلاف است كه آيا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات به دنيا، در اين امت نيز واقع خواهد شد يا خير؟ برخى به پرسش پاسخ مثبت و بعضى ديگر، پاسخ منفى دادهاند؛ البته ناگفته نماند كه اين اختلاف در دو سطح كاملاً متفاوت صورت گرفته است؛ گاهى اين اختلاف، بيرونمذهبى است و زمانى هم درونمذهبى.
در اختلاف نخست، اطراف دعوا را دانشمندان اهلسنت از يك سو و انديشمندان شيعه از سوى ديگر تشكيل مىدهند. اهلسنت به سبب اختلاف مبنايى كه با شيعه دارند، مسئله رجعت را كه از جمله مشهورات نزد شيعه اماميه است، انكار كرده «و اعتقاد بدان را قبيح مىشمردند و راويان احاديث مربوط به رجعت را بدنام كرده و احاديث آنها را مردود و بيان احاديث مربوط به رجعت را به منزله كفر و شرك، بلكه زشتتر به حساب مىآورند و اگر در كتابهايشان از رجعت بحث شده، براى بيان آراء شيعه در مورد رجعت و سرزنش بر آنهاست.»(15)
در اينجا خطاب به برادران اهلسنت مىگوئيم: «ممكن است از دو جهت به رجعت ايراد وارد شود:
1- از اين جهت كه وقوعش محال است.
2- احاديث مربوط به آن، دروغ است.
بنا به فرض محال كه اين دو جهت درست باشد، اعتقاد به رجعت به اين درجه از زشتى نيست كه شما مىپنداريد؛ چه بسا گروههائى از مسلمانان، به امور محال يا اموري كه نصّ آشكار در مورد آن وارد نشده معتقدند (مانند، اعتقاد به جايز بودن گناه يا اشتباه براى پيامبر (ص)، يا اعتقاد به اين كه به قول بعضىها، پيامبر (ص) جانشين بعد از خود را انتخاب نكرد)؛ ولى با اين اعتقادات، نسبت كفر و خروج از اسلام را به آنها نمىدهيم كه برادران اهلسنت چنين نسبتهائى را به ما دادهاند!!»(16)
بسى جاى تعجب است كه در روايات برادران اهلسنت ديده شده كه آنها بيش از شيعه در اين خصوص روايت نقل كردهاند؛ «از جمله در روايات آنها اشاره به اين است كه مولى امير المؤمنين (ع) بعد از ضربت خوردن در مسجد كوفه به دست اشقى الاشقياء، ابن ملجم مرادى، و بعد از رحلتش مانند ذوالقرنين دوباره به دنيا برمىگردد؛ همچنين در كتابهاى آنها ديده شده كه جماعتى از مردم عادى را نام بردهاند كه آنها بعد از مرگ، و پيش از دفن و بعد از دفن به دنيا برگشتند و سخن گفتند و چيزها نقل كردند و سپس مردند!
حال كه برادران اهلسنت، خود اينگونه موضوعات را نقل كرده و در كتابهاى خود نوشتهاند، چرا حاضر نيستند قبول كنند كه اهلبيت(ع) دوباره به دنيا بازگردند و چرا از روايات ائمه اطهار(ع) در خصوص رجعت، اظهار تنفر مىكنند؟!!! رجعتى كه علماى ما و اهلبيت پيامبر اعظم اسلام عليهم السلام و شيعيان آنها معتقدند از جمله علائم و معجزات پيامبر اسلام(ص) است، چرا مقام آن رسول رحمت (ص) در نزد برادران اهلسنت با انكار رجعت بايد از موسى و عيسى و دانيال پيامبر كمتر باشد؟!! زيرا مىدانيم كه خداوند متعال به دست آنها مردگان بسيارى را زنده گردانيد وتمام علماى اهلسنت نيز آن را قبول دارند.»(17)
امّا اختلاف درون مذهبى، اطراف دعوا را خود شيعيان تشكيل مىدهند؛ زيرا آنها هرچند در اصل وقوع رجعت، با هم توافق كامل دارند، اما در تفسير و حقيقت رجعت، اختلاف نظر دارند.
ديدگاه اول: گروهى از اماميه رجعت را بازگشت دولت و قدرت آلمحمد (ص) تفسير كردهاند، نه رجوع اشخاص.
ديدگاه دوم: كه صحيحترين ديدگاه است و در بين امت اسلامى، شيعه اماميه بر آن باور است، اين است كه: عقيده به رجعت، درست و صحيح است و خداوند متعال در موقع ظهور امام مهدى(عج) گروهى از شيعيان آن حضرت را كه قبلاً از دنيا رفتند، به دنيا بازگردانده مىشوند تا به ثواب ياري و مساعدت وى و مشاهده دولت آن حضرت رستگار شوند؛ هممچنين گروهى از دشمنان آن حضرت نيز به دنيا بازگردانده مىشوند، تا از آنها انتقام گرفته شود.
بنابراين، دو رويكرد عمده در ميان شيعيان در مسئله رجعت پديد آمد كه در ادامه، مورد بحث و بررسى قرار خواهد گرفت.
1- رجعت، بازگشت دولت است، نه اشخاص
همانگونه كه اشاره شد، رجعت از نظر گروه اندكى از شيعيان متقدم، عبارت است از بازگشت دولت و قدرت آل محمد (ص) در زمان ظهور حضرت قائم (ع) نه بازگشت اعيان و اشخاص امامان (ع). با اين توضيح كه هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) گستره دولت و قدرت او سراسر عالم را فراگرفته، عدالت واقعى كه امامان پيشين، هماره در صدد تحقق بخشيدن آن بودهاند، در زمان ظهور آن حضرت محقق خواهد شد و چون چنين قدرت و دولتى مورد خواست و تمناي همه ائمه معصوم (ع) و از جمله، حضرت مهدى (عج) بوده است، مىتوان آن را دولت همه اهلبيت ناميد. بدينترتيب، مراد از رجعت، بازگشت قدرت، دولت و سيطره اهلبيت(ع) خواهد بود، نه بازگشت اشخاص و اعيان ائمه (ع).(18)
2- رجعت يا بازگشت دوباره ائمه معصوم (ع) به دنيا
رويكرد رايج در مسئله رجعت كه اكثر شيعيان بدان باورند، رجعت به معناي بازگشت اعيان و اشخاص حضرات معصومان (ع) و بعضى از پيروان و دشمنان آنان، هنگام ظهور حضرت مهدى(عج) يا پس از آن به دنياست. براساس اين ديدگاه، ائمه معصوم شيعه بازمىگردند و زمام امور جهان را به دست گرفته، ساليان سال، حكومت مىكنند و نيز برخى از دشمنان بدكردار آنها به دنيا برگردانده مىشوند تا به كيفر پارهاى از اعمال ننگين خويش در اين دنيا برسند.
كسانى كه با آثار و افكار انديشمندان شيعه در گذشته و حال، اندك آشنايى دارند، به خوبى مىدانند كه رجعت به معناى يادشده، در طول تاريخ، از عقايد مسلّم اكثر شيعيان بوده و جز گروهى اندك، كسى با آن مخالفت نكرده است.
جايگاه رجعت در اعتقادات شيعه
اعتقاد به رجعت از باورهاى مسلم و ترديدناپذير شيعه است؛ تا بدانجا كه پيروى مذهب تشيع و اعتقاد به رجعت متلازم يكديگر بوده و برخى از ياران و پرورش يافتگان مكتب «اهل بيت» با همين صفت معرفى شدهاند، و خردهگيران بر شيعه نيز همين اعتقاد را وسيله نكوهش و مخالفت خويش قرار دادهاند.
اعتقاد به رجعت و بازگشت نخبگان امّت، پيش از قيامت، به دنيا، از ويژگى خاصى برخوردار است و در منابع اسلامى اهميت آن با بيانات گوناگونى مطرح شده است. در برخى روايات روز رجعت را يكى از روزهاى الهى كه عظمت و قدرت الهى در آن متجلى خواهد شد، برشمردهاند. امام باقر (ع) مىفرمايد: «ايام الله عزو جل ثلاثة يوم يقوم القائم و يوم الكرة و يوم القيامة»(19) روزهاى خدا سه روز است؛ روزى كه قائم (عج) قيام مىكند و روز رجعت و روز قيامت.
منظور از «ايام الله؛ روزهاى خدا چيست؟»
علامه طباطبائى دراينباره مىفرمايد: «اينكه ايام خاصى به خدا نسبت داده مىشود با اين كه همه روزها متعلق به خداست، نكتهاش اين است كه در آن روزهاى خاص، امر خدا چنان ظهورى مىيابد كه براى هيچ كس ديگرى اين ظهور پيدا نمىشود. مثل مرگ در آن موقعى كه تمام اسباب دنيوى از تاثيرگذارى مىافتد و قدرت و عظمت الهى ظهور و بروز مىكند. ايشان در ادامه احتمال ديگرى را در تفسير «ايامالله» بيان مىكند كه ممكن است مقصود اين باشد كه نعمتهاى الهى در آن روز ظهور خاصى مىيابند، كه آن ظهور براى غير او نخواهد بود، مثل روز نجات حضرت ابراهيم (ع) از آتش.
پس منظور از «ايامالله» روزهايى است كه امر الهى اعم ازنعمت يا نقمت، عزت و ذلت ظهور تامّ مىيابد.»(20)
در حديثى از امام صادق (ع)، عدم ايمان به رجعت، همسنگ و هموزن انكار ايشان قرار داده شده و كسانى را كه به اين موضوع اعتقاد ندارند، خارج از دايره «امامت و ولايت» معرفى فرمودهاند: «ليس منا من لم يؤمن بكرتنا و لم يستحل متعتنا؛ از ما نيست كسى كه ايمان به رجعت نداشته باشد….»(21)
آن حضرت در حديث ديگرى، يكى از شرايط ايمان را اعتقاد به رجعت برشمرده و مىفرمايند: «من اقرّ بسبعة اشياء، فهو مؤمن و ذكر منها الايمان بالرجعة»(22) هر كس به هفت چيز اعتقاد داشته باشد، مؤمن است، و در ميان آن هفت چيز ايمان به رجعت را ذكر فرمودند. لازمه چنين سخنى آن است كه ايمان كامل زمانى حاصل مىشود كه علاوه بر اعتقاد به توحيد و…، اعتقاد به رجعت نيز وجود داشته باشد. بر اين اساس بر هر شيعهاى اين اعتقاد ضرورى است، از سوى ديگر اين اميد را در دل خويش زنده نگه مىدارد كه اگر پيش از ظهور منجى عالم بشريت از دنيا برود خداوند وى را براى نصرت دين خويش و درك لقاى آن حضرت ، به دنيا برمىگرداند.
حال پرسشى كه در اينجا مطرح مىشود اين است كه: آيا اعتقاد به رجعت از منظر تشيّع، از اصول دين است يا اصول مذهب، و يا هيچكدام، بلكه از ضروريات مذهب شيعه به شمار مىرود؟
برخى از محققان و نويسندگان معاصر آن را از اصول مذهب تشيّع(23) و عدهاى از ضروريات آن (اصول دين) مىدانند(24) و عدهاى نيز بر اين باورند كه اعتقاد به رجعت، نه از اصول مذهب و نه از ضروريات آن، بلكه از امورى است كه نزد اكثر شيعيان، پذيرفته شده است.(25)
قبل از پاسخ به اين پرسش، ضرورى مىنمايد كه ابتداء مفهوم و تصوير روشنى از دو واژه «اصول دين» و «اصول مذهب» به دست آوريم تا بهتر بتوانيم به پاسخ سؤال يادشده بپردازيم.
همانطور كه مىدانيم، دين در يك تقسيمبندى به اصول دين و فروع دين تقسيم مىشود و منظور از اصول دين، در اين تقسيم، هرگونه اعتقاد معتبر دينى است كه مربوط به بينش و شناخت خدا و جهان و انسان مىشود، و فروع دين، همان احكام عملى است كه وظايف فردى و اجتماعى پيروان آن دين را بيان مىكند. به عبارت ديگر منظور از اصول دين، اساسىترين و زيربنايىترين امور اعتقادى است، در مقابل ساير امور اعتقادى كه نسبت به آنها جنبه تبعى و فرعى دارند، آن اصول عبارتند از: توحيد ، نبوت و معاد كه اديان الهى در سه اصل فوق مشتركند كه اين اصول در حقيقت پاسخى به روشنترين سؤالات فكرى انسانند. و طبيعى است كه انكار هر يك از اين سه اصل، موجب خروج از دين و اثبات كفر است.
امّا اصول مذهب: عبارت از اين است كه گاهى پيروان يك مكتب كه در اصول بنيادى دين با يكديگر مشتركند، برداشتها و تلقيات مختلفى از دستورات و پيامهاى دينى دارند، كه موجب پيدايش روشهاى مختلفى در دين مىشود. اين برداشتها و طرز تفكر خاص از مكتب با حفظ اصول و وجوه اشتراك را اصول مذهب مىگويند. عدم اعتقاد به اين اصول موجب خروج از دين نمىشود، بلكه موجب خروج از آن طرز تفكر و برداشت خاص مىشود، مثل اعتقاد به عدل و امامت، كه عدل از امور اعتقادى تابع توحيد و امامت تابع نبوت است. از اينرو، مىبينيم مذاهب مختلفى پديد آمده، همچون شيعه و سنّى كه هر كدام طرز تفكر خاصى نسبت به امامت دارند.
اعتقاد به رجعت از اصول دين نيست و معتقد نبودن به آن هم موجب كفر و خروج از دين نيست، بلكه از اصول مذهب اماميه است؛ به طورى كه اعتقاد به اصل رجعت گروهى از مؤمنان و كافران، به دنيا پيش از قيامت، ضرورى است. هر چند كه باور داشتن جزئيات مسائلى كه در رجعت اتفاق مىافتد لازم و ضرورى نيست.
در سخنان بسيارى از انديشمندان كلامى، رجعت به عنوان يك امر اعتقادى مطرح شده، به طورى كه اعتقاد به آن را ضرورى شمردهاند، به عنوان نمونه: مرحوم شبّر مىفرمايد: «پس اعتقاد به اصل رجعت به طور اجمالى واجب است… هر چند كه تفاصيل آن موكول به ائمه اهل البيت مىشود.»(26)
نكته شايان توجّه اين است كه مطالب يادشده مبنى بر ضرورت اعتقاد به رجعت، بدان معنى نيست كه از ديدگاه عقايد شيعى، اصل رجعت در شمار اصول دين بوده و همپايه اعتقاد به توحيد، نبوت و معاد مىباشد؛ بلكه بسان بسيارى از ضروريات دينى يا رويدادهاى تاريخى انكارناپذير، از مسلمات قطعى محسوب مىگردد. به عنوان مثال: همه مسلمانان باور دارند كه جنگ بدر، نخستين غزوهاى بود كه بين مسلمانان و مشركان مكّه در سال دوم هجرت به وقوع پيوست… اما قطعيّت چنين حادثهاى و اعتقاد به وقوع آن در زمره اصول عقايد اسلامى به شمار نمىآيد. و با اين همه، كسى ازمسلمانان را نيز ياراى انكار آن نيست.
بنابراين، «شيعه در عين اعتقاد به رجعت كه آن را از مكتب ائمه اهلبيت (ع) گرفته است، منكران رجعت را كافر نمىشمرد، زيرا رجعت از ضروريات مذهب شيعه است، نه از ضروريات اسلام؛ ازاينرو، رشته اخوت اسلامى را با ديگران به خاطر آن نمىگسلد، ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مىدهد.»(27)
آثار اعتقاد به رجعت
درباره نقش اعتقاد به رجعت در زندگى شيعه، مىتوان گفت كه بدون ترديد همانگونه كه انتظار فرج، عبادتى بس بزرگ است و نقش مهم و به سزايى در پويايى و تحرك جامعه ايفا مىكند، اعتقاد به رجعت و بازگشت، هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) نيز مىتواند نقش مهم و به سزايى در نشاط دينى و اميد در حكومت جهانى آن حضرت داشته باشد.
در روايات آمده است كه يك گروه از رجعت كنندگان، كسانى هستند كه داراى ايمان محض هستند؛ از اين جهت شخص علاقهمند به درك محضر آن امام آخرين و حجت الهى، نهايت تلاش خود را به كار خواهد برد تا به درجات بالاى ايمان برسد تا در زمره رجعت كنندگان باشد. از اينرو، اهميت اعتقاد به رجعت، كمتر از اعتقاد به مهدويت و انتظار فرج نيست.
دلائل اثبات رجعت
بزرگان علماى شيعه براى اثبات اين اعتقاد از تمامى دلائل عقلى و نقلى بهره جستهاند كه در اين نوشتار تنها به برخى از آنها اشاره مىشود:
1- دلائل عقلى
پيش ار آن كه به سائر دلائل اثباتى رجعت بپردازيم، قبلاً امكان چنين پديدهاى را از نظر فلسفى و علمى بررسى مىكنيم و آنگاه به سراغ سائر ادلّه مىرويم.
نخست بايد دانست كه مسئله «رجعت» در جهان مادى با مسئله حيات مجدد در روز رستاخيز كاملاً مشابهت دارد و رجعت و معاد دو پديده همگون هستند، با اين تفاوت كه رجعت محدودتر بوده و قبل از قيامت به وقوع مىپيوندد؛ اما در قيامت همه انسانها برانگيخته شده زندگى ابدى خود را آغاز مىكنند. بنابراين، كسانى كه امكان حيات مجدد را در روز رستاخيز پذيرفتهاند، بايد رجعت را كه زندگى دوباره در اين جهان است، ممكن بدانند؛ و از آنجا كه روى سخن ما با مسلمانان است و مسلمانان اعتقاد به معاد را از اصول شريعت خود مىدانند، بناچار بايد امكان رجعت را نيز بپذيرند.
معاد از نظر يك فرد مسلمان، معاد جسمانى عنصرى است، يعنى روح آدمى به همين بدن مادي عود مىكند. حال اگر چنين بازگشتى در آن مقطع زمانى مقرون به اشكال و مانع نباشد، طبعاً بازگشت آن به اين جهان قبل از قيامت نيز مقرون به اشكال نخواهد بود؛ زيرا امر محال در هيچ زمانى انجامپذير نيست.
براى آنكه كمى گستردهتر سخن بگوئيم، يادآور مىشويم كه انسان تنها از چند عنصر مادي تركيب نيافته، بلكه حقيقت وجود او را جوهرى مجرد به نام «روح» تشكيل مىدهد كه حيات وى به وجود همين روح بستگى داشته و همان است كه بعد از مرگ زنده مىماند و در روز رستاخيز به بدن بازمىگردد. وجود روح مجرد و زنده بودن آن امرى است كه مورد پذيرش همه فلاسفه الهى و پيروان شرايع آسمانى بوده و از نظر دلائل عقلى و دريافتهاى فطري، قابل قبول است و قرآن نيز در اين زمينه با صراحت سخن مىگويد. براهين اثبات وجود روح بيش از آن است كه در اينجا منعكس گردد، ولى به جهت اختصار تنها به ذكر يك دليل وجدانى بسنده مىكنيم:
هر فردى از افراد انسان، افعال و كارهاى خود را به خويش نسبت مىدهد و مىگويد: گفتم، شنيدم، ديدم و … حرف «ميم» كه در آخر اين كلمات قرار گرفته، همان واقعيت انسان است كه در زبان فارسى از آن به «من» تعبير مىكنند. آيا اين «من» همان بدن انسان است و انسان واقعيتى جز بدن ندارد، و حقيقت زندگى جز آثار مادي بدن و واكنشهاى فيزيكى و شيميايى مغز و سلسله اعصاب چيز ديگرى نيست؟
به تعبير ديگر: آيا روح و روان جز بدن انسانى و انعكاس ماده و خواص آن چيز ديگرى نيست؟ و با ابطال اين خواص و از ميان رفتن تأثيرات متقابل اجزاء بدن در يكديگر، روح و روان انسان نيز باطل شده و حقيقتى از انسان جز يك مشت رگ، و پوست و استخوان باقى نمىماند؟ طرفداران اين نظر از اصول «ماتريسم» الهام مىگيرند؛ در اين مكتب انسان به ماشينى مىماند كه از ابزار و آلات مختلف تركيب يافته و تأثيرات متقابل اجزاء ماده نيروى تفكر و درك در او پديد آورده و با پراكندگى اجزاء، آثار تفكر و حيات به كلى نابود مىشود.
در برابر اين نظر، نظر ديگري است كه فلاسفه بزرگ جهان، به ويژه حكماى اسلامى با دلائل روشن آن را ثابت كرده و به اصالت وجود جوهرى مستقل و اصيل كه واقعيت انسان بدان بستگى دارد و از ماده و آثار ماده مجرد و پيراسته است، معتقد گرديدهاند و بر وجود اين جوهر كه مبدأ حركت و احساس در حيوان و تدّبر و انديشه در انسان است، با دلائل فلسفى استدلال نمودهاند. در ميان آن همه دلائل، دليل روشنى دارند كه چون جنبه همگانى دارد، نقل مىشود: هر انسانى ناخود آگاه اعضاء بدن و حتى خود بدن را به واقعيت ديگرى به نام «من» نسبت مىدهد و مىگويد: دست من، پاى من، مغز من، قلب من و بدن من. يك چنين انتساب در حالت ناخودآگاه حاكى از آن است كه هر فردي خود را به واقعيت ديگرى به نام «من» وابسته مىداند كه در پشت پرده، شخصيت ظاهرى و مادي او قرار گرفته است و همه كارها، اعضاء و حتى بدن را به آن نسبت مىدهد.(28)
خداوند هنگامى كه چگونگى آفرينش انسان را بازگو مىكند، از دميدن روح در وى ياد كرده به لحاظ ارج و عظمت اين پديده غير مادى، آن را به خود نسبت مىدهد و مىفرمايد: «الذى احسن كل شىء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين…»(29) «ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده»(30) آن كسى كه هرچه را آفريد، نيكو قرار داد و آفرينش انسان را از خاك آغاز كرد…، سپس او را هماهنگ نمود و از روح خويش در وى دميد، و برا ي شما گوش و چشم و قلب قرار داد.
به هر صورت، وجود روح مجرد از نظر همه مسلمانان، قطعى و انكارناپذير است و نيازى به ذكر دليل و برهان ندارد. ازاينرو، بر هيچكس مخفى نيست كه آدمى با فرارسيدن پيك أجل از ميان نمىرود؛ بلكه فقط ارتباط بدن وى با روح قطع شده حيات مادى از كالبد او رخت برمىبندد. روح هرگز نمىميرد و مرگ جز گسسته شدن پيوند روح از بدن چيز ديگرى نيست، و اين گسستگى تا روز رستاخيز ادامه دارد و در آن هنگام كه خداى قادر قاهر همه آفريدگان را زنده مىفرمايد، بار ديگر اين روح به بدن بازگشته و جسم بىجان حيات دوباره مىيابد. بنابراين، با توجه به آنكه بين رجعت و معاد شباهت كامل وجود دارد و هر دو عبارت از بازگشت انسان به حيات مجدد و آفرينش نوين و به ديگر سخن پيوند مجدد روح با بدن مىباشند؛ امكان رجعت اثبات مىگردد، زيرا وقوع معاد امرى است مسلم و پذيرفته شده.
از مطالب يادشد درمىيابيم كه عقل درباره اثبات رجعت، همان قدر ايفاى نقش مىكند كه در اثبات معاد نقش دارد، پس مىتوان گفت: بازگشت به دنيا از نظر عقل، هيچگونه مانعى نداشته و عقل هيچگونه مخالفتى با آن ندارد؛ زيرا قدرت ذات اقدس الهى بر هر چيز ممكن تعلق مىگيرد و عقل امتناعى در زنده شدن مردگان بعد از مردن سراغ ندارد.
2- دلائل و شواهد قرآنى
يكى از دلايل چهارگانه، قرآن است. از نظر شيعه، قرآن به مسئله رجعت پرداخته و ثبوت و وقوع آن را هم در امتهاى گذشته و هم در آخرالزمان و در آيات متعددى به صورت مفصل بيان كرده است.
يكى از دلائل وقوع آن، وجود مواردى از بازگشت به دنيا در امتهاى گذشته است كه قرآنكريم در ضمن بيان وقايع و رخدادهايى كه در امتهاى گذشته واقع شده برخى از آنها را بيان فرموده است.
با امعان نظر در اين آيات شريفه درمىيابيم كه بازگشت مردگان به دنيا امرى است ممكن و قابل قبول كه با سنتهاى الهى مخالفت ندارد. روشن است كه هدف از آوردن اين آيات، جز اثبات امكان بازگشت به جهان مادى و وقوع آن در امتهاى پيشين چيز ديگرى نيست. هر چند ميان رجعت نزد شيعه و بازگشت افرادى از امتهاى گذشته تفاوتهايى وجود دارد كه در منابع روايى مربوط به رجعت نقل شده است. به تعبير ديگر: آياتى كه بيانگر بازگشت افرادى از امتهاى گذشته به دنيا است، گوياى آن است كه رجعت محال نيست و به صورت كمرنگ، در امتهاى پيشين وجود داشته است. ازاينرو، قائلين به رجعت سخنى محال و عجيب و غريبى نگفتهاند.
به طور كلى آياتى را كه درباره رجعت وارد شده را مىتوان به دو دسته تقسيم كرد: دستهاى كه بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد و دستهاى كه بر وقوع آن در آينده دلالت مىكند.
الف) دلايل ثبوتى و وقوعى رجعت
استدلال به آياتى را كه حكايت از وقوع رجعت در امتهاى گذشته دارد مىتوان در قالب يك قياس منطقى به صورت زير بيان كرد:
رجعت، امرى است كه بارها در امتهاى پيشين رخ داده است و هر امرى كه در امتهاى گذشته رخ داده باشد، در اين امت (امت پيامبر اسلام) نيز واقع خواهد شد، پس نتيجه مىگيريم كه رجعت در اين امت نيز واقع خواهد شد.(31)
نكته شايان توجه اين كه همان گونه كه ملاحظه مىشود، استدلال مزبور به صورت شكل اول از اشكال چهارگانه استدلال منطقى است كه در صورت تمام بودن مقدمات آن ، در صحت نتيجه آن نمىتوان ترديد كرد.
اكنون بايد ديد آيا مقدمات آن تمام است يا خير؟ براى اثبات مقدمه نخست(صغرى) به آيات زير كه همگى بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد، تمسك شده است:
1- مرگ چند هزار نفر و حيات دوباره آنان: قرآنكريم مىفرمايد: «المتر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله موتوا، ثم احياهم انّ الله لذو فضل على الناس و لكنّ اكثر الناس لايشكرون»(32) آيا نديدى گروهى را از ترس مرگ از خانههاى خود بيرون رفتند، در حالى كه هزاران تن بودند، پس خداوند به آنها فرمود: «بميريد»، پس خداوند آنها را زنده كرد، كه خداوند نسبت به بندگان خود صاحب فضل و احسان است، امّا بيشتر مردمان سپاسگزارى نمىكنند.
اين آيه شريفه بيانگر اين است كه آنچه در امتهاى گذشته رخ داده در اين امت( امت پيامبر اسلام) نيز رخ خواهد داد و يكى از آن وقايع مسئله رجعت و زنده شدن مردگانى است كه در زمان ابراهيم و موسى و عيسى و عزير و ارميا و غير ايشان اتفاق افتاده بايد در اين امت نيز اتفاق بيفتد.(33)
در تفسير اين آيه شريفه، مفسران سخنان فراوانى بيان كردهاند كه آيا شمار آنها10 هزار، 30 هزار، 40 هزار و يا70 هزار نفر بوده؟ و آيا اهل شام بودند و يا اهل «داوَرْدان» در شرق واسط؟(34) و اين كه آيا از ترس طاعون فرار كردند، يا از وبا و يا از جهاد؟ ولى اتّفاق نظر دارند كه آنها هزاران نفر بودهاند كه از ترس مرگ، از خانه و كاشانه خود گريختند و به فرمان خداوند در يك لحظه از دنيا رفتند و به قدرت پروردگار يك بار ديگر به اين جهان برگشتند.(35)
برخى از مفسّران فاصله مرگ و زنده شدن آنها را هشت روز بيان كردهاند(36) ولى برخى ديگر تصريح كردهاند كه كاملاً بدن آنها فرسوده و استخوانهايشان پوسيده بود.(37)
امام صادق (ع) از اين فاصله به «روزگارى بس طولانى» تعبير(38) و امام رضا (ع) تعداد آنها را 35 هزار نفر و فاصله مرگ آنان را تا هنگام زنده شدن، 60 سال بيان فرموده است.(39)
از امام باقر(ع) روايت شده كه آنها به زندگى خود بازگشتند، در خانههاى خود مسكن گزيدند، با همسران خود زندگى كردند، آنگاه با أجل طبيعى از دنيا رفتند.(40) و معناى رجعت چيزى جز اين نيست.
2- زنده شدن پس از صد سال مرگ: «اَوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَة وَ هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها، قالَ أَنّى يُحْيى هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها؟ فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ، قالَ: كَمْ لَبِثْتَ؟ قالَ: لَبِثْتُ يَوْماً اوْ بَعْضَ يَوْم. قالَ: بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عام. فَانْظُرْ اِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ. وَ انْظُرْ اِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ. وَ انْظُرْ اِلَى الْعِظامِ، كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً. فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ، قالَ: أَعْلَمُ اَنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدير»(41)يا همانند كسى كه از كنار دهكدهاى گذشت، كه ديوارها بر روى سقفهاى آن فرو ريخته بود. گفت: چگونه خداوند اينها را پس از مرگشان زنده مىكند؟ خداوند او را يكصد سال ميراند، سپس زنده كرد و به او فرمود: چقدر درنگ كردهاى؟ گفت: يك روز يا قسمتى از آن. فرمود: نه، بلكه يكصد سال درنگ كردى. به غذا و نوشيدنىات بنگر كه هيچگونه تغيير نيافتهاند، ولى به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه متلاشى شده) براى اين كه تو را نشانهاى براى مردمان قرار دهيم. اينك به استخوانها نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته به يكديگر پيوند داده، گوشت بر آنها مىپوشانيم. هنگامى كه (اين حقيقت) بر او آشكار شد، گفت: مىدانم كه خدا بر هر چيزى تواناست.
بيشتر مفسران معتقدند كه يكى از پيامبران الهى در راه سفرى طولانى از روستائى عبور كرد و با آثار مرگ و نيستى در اين سرزمين روبهرو شد، به ياد رستاخيز و زنده شدن مردگان افتاد و در حالىكه قدرت كامله خدا را باور داشت، با شگفتى از خود پرسيد: مردگان اين روستاى ويران را بعد از درنگ دراز مدت در قبر چه كس حيات دوباره مىبخشد؟ آنگاه پروردگار بزرگ با ميراندن وى پاسخ اين پرسش را بيان فرمود. او مرد، مركبش از هم متلاشى شد، ولى غذائى كه همراه داشت هيچگونه دگرگونى نيافت. پس از صد سال زنده شد و گمان كرد كه تنها يك نيمروز خوابيده است؛ زيرا هنگام ظهر جانش را ستاندند و پيش از غروب آفتاب به دنيا بازگشت؛ اما چون به مركب پوسيده خود نگريست، دريافت كه مرده و بار ديگر زنده شده است و هنگامى كه اين مركب در مقابل ديدگان او زنده شد، باور كرد كه خداى سبحان همه مردگان را در روز قيامت زنده مىنمايد.(42)
اين آيه شريفه صراحت دارد كه شخص مزبور به مدت صد سال از دنيا رخت بربسته سپس به اذن خداوند متعال حيات مجدد يافته است، و اين نمونهاى روشن بر امكان بازگشت مجدد ارواح به دنيا مىباشد. همچنان كه خداوند قاهر نيز در پايان آيه مىفرمايد: «ولنجعلك آية للناس، و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحماً، فلما تبين له قال اعلم ان الله على كل شىء قدير»(43) و براى آن كه ترا براى مردم نشانه (قدرت خود) قرار دهيم، و به استخوانهاى (الاغ) بنگر كه چگونه آنها را به يكديگر پيوند داده سپس بر آن گوشت مىپوشانيم؛ پس چون اين جريان را مشاهده كرد، گفت: باور دارم كه خدا بر هر كارى تواناست.
مشهور اين است كه اين شخص «عُزَير» نام داشت، اما برخى مفسّران، اين داستان را مربوط به «ارميا» دانستهاند و در مورد اين كه آيا اين شخص مؤمن بود يا نه، در ميان مفسّران اقوال مختلفى است، ولى آنچه مسلّم است، اين است كه به نصّ قرآنكريم شخصى را خداوند منّان يكصد سال تمام ميرانده، سپس او را زنده كرده و مركبش را نيز در برابر ديدگانش زنده نموده است.(44)
هنگامى كه عُزَير به شهر آمد و به كسان خود گفت كه من عُزَير هستم، باور نكردند، پس تورات را از حفظ خواند، آنگاه باور كردند؛ زيرا كسى جز او تورات را از حفظ نداشت.(45)
از امام على (ع) روايت شده كه هنگامى كه عُزَير از خانه بيرون رفت، همسرش حامله بود و عُزَير پنجاه سال داشت، چون به خانه بازگشت، او با همان طراوتِ 50 سالگى بود و پسرش 100 ساله بود.(46)
اين داستان، يكى از روشنترين ادلّه رجعت است كه امام على (ع) در برابر «ابن كوّا» كه از خوارج بود، به آن استدلال فرمود.(47) ديگر امامان معصوم (ع) نيز به آن استدلال كردهاند و دانشمندان شيعه نيز در طول قرون و اعصار، در كتابهاى تفسيرى و عقيدتى خود به آن استناد نمودهاند.(48)
3- زنده شدن گروهى از بنى اسرائيل: حضرت موسى (ع) هفتاد نفر از برگزيدگان قوم خود را به كوه «طور» برد، تا شاهد گفتگوى ايشان با خدا و دريافت الواح از سوى خداوند متعال باشند، هنگامى كه به كوه طور رسيدند و گفتگوى حضرت موسى (ع) را با خدا مشاهده كردند، گفتند: «و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فاخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون، ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون»(49) اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نمىآوريم، مگر اين كه خدا را آشكارا به ما بنمايانى؛ پس صاعقه شما را در برگرفت، در حالى كه مىنگريستيد. سپس شما را بعد از مرگتان برانگيختيم، شايد سپاسگزارى كنيد.
اين آيات شريفه به داستان گروهى از پيروان حضرت موسى (ع) اشاره مىنمايد كه خواستار ديدار خدا بودند، هر چه حضرت موسى(ع) آنها را از اين خواسته جاهلانه منع كرد، آنان بر خواهش خود اصرار ورزيدند، تا سرانجام صاعقه آمد و همه آنها را نابود كرد. ولى خداوند آنان را حيات دوباره بخشيد. مفسران معتقدند كه اين آيات درباره هفتاد نفر از قوم بنىاسرائيل نازل شده است، همانان كه براى ميقات پروردگار برگزيده شدند و به سبب جهالت گرفتار عذاب گرديدند: «و اختار موسى سبعين رجلاً لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفة قال رب لوشئت اهلكتهم من قبل و اياى»(50) موسى هفتاد نفر ازمردان را براى ميقات ما برگزيد، پس چون لرزش شديد آنان را فراگرفت، موسى عرضه داشت: پروردگارا اگر مىخواستى من و ايشان را پيش از اين هلاك مىكردى.
حضرت موسى (ع) عرضه داشت: بار پروردگارا! اگر اين گروه زنده نشوند، من چگونه به سوى قوم خود بروم؟ آنها مرا به قتل اينان متّهم خواهند ساخت! خداوند منّان بر او منّت نهاد و آنها را زنده كرد و همراه حضرت موسى به سوى خانه و كاشانه خود باز گشتند. در مورد سرگذشت آنها هيچ اختلافى بين امّت اسلامى نيست و قرآنكريم به صراحت از مرگ آنها و سپس زنده شدنشان سخن گفته است: «ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون»(51) آنگاه شما را پس از مرگتان برانگيختيم، تا شايد سپاسگزار باشيد.
قرآنكريم به روشنى تأكيد مىكند كه آنها به وسيله صاعقه جان سپردند، سپس با قدرت پروردگار، دوباره زنده شدند و معناى «رجعت» چيزى جز زنده شدن پس از مرگ نيست.
همه مفسّران در تفسير آيه شريفه به مرگ آنها و سپس زنده شدنشان به درخواست حضرت موسى و به قدرت خداوند متعال تصريح كردهاند.
بيضاوى در تفسير «انوار التنزيل» مىنويسد: «مقيد كردن كلمه «بعث» به كلمه «موت» از آنروست كه گاهى انسان بعد از بىهوشى يا خواب برانگيخته مىشود (كه آن را نيز بعث مىگويند)، ولى اينان در اثر صاعقه حيات خود را از دست داده بودند.»(52)
همچنين در «كشاف» آمده است: «صاعقه آنان را ميراند و اين مرگ يك شبانه روز به طول انجاميد.»(53)
طبرى در «جامع البيان» مىنويسد: «صاعقه آنان را هلاك كرد، سپس برانگيخته شدند و به مقام پيامبرى رسيدند.»(54)
سيوطى در تفسير «درالمنثور» و تفسير «الجلالين» و ابن كثير دمشقى و فخررازى، نيز بر همين معنى تأكيد ورزيده و برانگيختن بعد از صاعقه را به «زنده كردن»، تعبير مىكنند.(55)
مفسران شيعه، مانند شيخ طوسى در تبيان و شيخ طبرسى در مجمع البيان نيز بر همين عقيدهاند، و به طور كلى تتبع در كتب تفسير بيانگر آن است كه همه نويسندگان كتب تفسير همگام با مفسران نخستين قرآن، مانند: قتاده، عكرمه، سدى، مجاهد و ابن عباس بر اين نظر اتفاق دارند كه هفتاد تن از افراد قوم بنىاسرائيل در اثر صاعقهاى آسمانى جان خود را از دست دادند و خدا بر ايشان مرحمت فرموده براى دومين بار آنان را به دنيا بازگرداند.
امام على (ع) در مورد اين هفتاد نفر فرمود: «اين هفتاد نفر برگزيدگان حضرت موسى(ع) پس از مرگ زنده شدند، به خانههاى خود رفتند، ازدواج كردند، صاحب اولاد شدند و پس از فرارسيدن اجلشان از دنيا رفتند.»(56)
4- زنده شدن مقتول بنىاسرائيل: «و اذ قتلتم نفسا فادارأتم فيها والله مخرج ما كنتم تكتمون، فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون»(57) و (ياد آوريد) آن هنگام را كه انسانى را كشتيد و درباره قاتل او اختلاف كرديد، حال آن كه خدا ظاهركننده آن چيزي است كه شما پوشيده داشتيد. پس گفتيم بخشى از آن گاو را به قسمتى از آن مرده بزنيد. اين چنين خداى يكتا مردگان را زنده مىكند و نشانههاى خود را به شما مىنماياند، شايد خرد خويش را بكار گيريد.
داستان پيرمردى است كه ثروتى سرشار و نعمتى بىشمار و پسرى يگانه داشت كه پس از مرگ پدر همه آن ثروت به او منتقل مىشد، ولى عموزادگانش كه تهىدست بودند بر او حسد كردند و او را به قتل رسانيدند و جسدش را در محله قومى ديگر انداختند و تهمت قتل را به آنها بستند و به خونخواهى برخاستند. اختلاف شديدى پديد آمد و كار پيكار به محضر حضرت موسى (ع) كشيده شد تا در ميان آنها داورى كند. آنگاه خدا به حضرت موسى وحى كرد كه به همان خويشاوندان فرمان دهد گاو مادهاى را ذبح نموده و قسمتى از بدن اين گاو را به بدن مقتول زنند تا او زنده شود و قاتل خود را معرفى كند.
هر گاو مادهاى را كه ذبح مىكردند كفايت مىكرد، ولى آنان با پرسشهاى بيجا كار خود را دشوار ساختند و در هر بار نشانههايى(58) گفته شد كه آن نشانه فقط با يك گاو تطبيق نمود كه متعلق به كودكى يتيم بود. ناگزير آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند و سر بريدند و قسمتى از بدن گاو را به بدن مقتول زدند، او با قدرت الهى زنده شد و گفت: اى پيامبر خدا! مرا پسر عمويم به قتل رسانيده است، نه آنها كه به قتل متّهم شدهاند و حضرت موسى (ع) امر فرمود: پسر عمويش را قصاص كردند.(59)
از امام حسن عسكرى (ع) روايت شده كه: شخص مقتول شصت سال داشت هنگامى كه به اذن خدا زنده شد، خداى تبارك و تعالى هفتاد سال ديگر به او عمر داد و يكصد و سى سال عمر كرد، و تا پايان عمر از نشاط و تندرستى و سلامتى حواسّ برخوردار بود.(60) پروردگار مهربان پس از نقل اين داستان مىفرمايد: «و خدا اينگونه مردگان را زنده مىكند» بدين معنى كه رويداد مذكور نشانى از قدرت خللناپذير الهى بر زنده كردن مردگان بوده و هيچكس را نرسد كه به انكار اين و اقعيت مسلم دست يازد.
در ميان مفسران هيچگونه اختلافى درباره اين شرح آيات وجود ندارد، وتنها اختلافات جزئى آنان به كلمه «بعض» مربوط مىشود، و به طور دقيق معلوم نيست كدام عضو گاو را به چه بخشى از بدن مقتول تماس دادند.
سيوطى در «درالمنثور»، طبرى در «جامع البيان»، ابن كثير در تفسير خود نقل مىكنند كه در اثر اين كار شخص مقتول زنده شد، قاتل خود را نام برد و از دنيا رفت.(61)
طبرى در شرح جمله «كذلك يحيى الله الموتى» مىنويسد: «اين سخن، خطابى است از خداوند به بندگان مؤمن و احتجاجى است با مشركانى كه رستاخيز را دروغ مىشمردند، بدين شرح كه، اى تكذيتكنندگان حيات پس از مرگ! از زنده شدن اين شخص مقتول عبرت بياموزيد؛ زيرا همانگونه كه من اين شخص را حيات دوباره بخشيدم، مردگان را نيز بعد از درگذشتشان در روز قيامت زنده خواهم نمود.»(62)
فخر رازى و زمخشرى و بيضاوى معقتدند كه در كلام خدا جملههايى پنهان است و در حقيقت چنين بوده است: «پس گفتيم كه قسمتى از بدن مقتول را به عضوى از گاو بزنيد، آنان اين كار را انجام دادند و مقتول زنده شد» كه جمله بعدى بر وجود اين جمله پنهان دلالت مىكند.(63)
در ميان مفسران شيعه نيز كسى جز اين نگفته و همگى داستان ياد شده را كار خارقالعادهاى مىدانند كه بازگو كننده قدرت انكارناپذير خداوندى است.
از ديگر موارد رجعت كه در امتهاى گذشته رخ داده است، مىتوان به رجعت اصحاب كهف (64) و برگشت اهل ايوب(65) و رجعت ذىالقرنين(66) و… اشاره كرد؛ البته اذعان به رجعت در امتهاى گذشته، اختصاص به قرآنكريم ندارد، بلكه در برخى از كتب آسمانى اديان ديگر نيز اشاراتى به رفته است، كه در پايان همين مبحث به آن اشاره خواهد شد.
بدينترتيب، ترديدى در تمام بودن مقدمه نخست (صغرى= وقوع رجعت در امتهاى پيشين) باقى نمىماند؛ اما آيا هر چيزى كه در امتهاى گذشته واقع شده باشد، در اين امت نيز رخ خواهد داد؟ (كبرى).
براى اثبات اين مقدمه (كبرى) به حديث نبوى مورد قبول شيعه و اهلسنت تمسك شده است. مضمون اين حديث كه با تعابير مختلف روايت شده، چنين است كه پيامبر اعظم (ص) مىفرمايد: «هر چيزى كه در امتهاى پيشين رخ داده باشد، در اين امت نيز رخ خواهد داد.»(67)
و نيز فرمود: «يكون فى هذه الامه كل ما كان فى بنى اسرائيل حذو النعل بالنعل و القزة بالقزة»(68) هر اتفاقى كه در بنى اسرائيل رخ داده بدون اندكى (ذرهاى) كم و زياد در اين امت هم رخ مىدهد.
همچنين در كلامى ديگر مىفرمايد: «به آن خدايى كه جانم به دست اوست شما مسلمانان با هر سنتى كه در امتهاى گذشته جريان داشته روبهرو خواهيد شد و آنچه در آن امتها جريان يافته مو به مو در اين امت جريان خواهد يافت، به طورى كه نه شما از آن سنتها منحرف مىشويد و نه آن سنتها كه در بنى اسرائيل بود، شما را ناديده مىگيرد».(69)
كثرت نقل احاديثى به اين مضمون در مجامع حديثى سنى و شيعى، ترديد در صحت آن بر جاى نمىگذارد و به يقين پيامآور بزرگ اسلام براى امت خود چنين مطلبى را فرمودهاند؛ بنابراين امت اسلامى با تمام رويدادهاى امم پيشين روبهرو خواهد شد و حوادث مربوط به آنان بدون كم وكاست در ميان اين امت به وقوع خواهد پيوست. بدينسان مقدمه دوم قياس كه برگرفته از احاديث نبوى است نيز اثبات مىگردد، در نتيجه آن نيز نبايد ترديد كرد، پس رجعت در اين امت نيز واقع خواهد شد.
موارد يادشده، تنها چند نمونه از دهها مورد بازگشت مردگان به اين جهان در ميان پيشينيان مىباشد كه در قرآنكريم بيان شده است. اگر بخواهيم در اين نوشتار، تحقيق را در مجموع سورههاى قرآنكريم ادامه دهيم، به دهها نمونه ديگر برخواهيم خورد، ازاينرو، به جهت اختصار از آنها صرفرنظر نموده، به ذكر همين چند مورد بسنده مىكنيم.
پىنوشتها:
1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 53،ص 92 بيروت، دارالاحياء التراث العربى، چاپ سوم: امام صادق (ع) مى فرمايد: «از ما نيست كسى كه ايمان به رجعت ما نداشته باشد و متعه را حلال نداند.»
2. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل الشريف المرتضى، ج1،ص 125 تحقيق: سيدمهدى رجايى، قم، دارالقرآن.
3. ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، .، ج 2، ص 202؛ مؤسسه اسماعيليان، چاپ چهارم، قم.
4. فراهيدى، كتاب العين، ج 1، ص 225، بيروت، مؤسسه اعلمى، چاپ اول؛ جوهرى، الصحاح فى اللغة و العلوم، ج 3، ص 1216 راغب اصفهانى، المفردات فى قريب القرآن، ص 188 بيروت، دارالمعرفه؛ ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث، ج 2 ،ص 202، ابن منظور، لسان العرب، ج 8،ص 114، بيروت، دارصادر، چاپ سوم؛ فيروزآبادى، القاموس المحيط، ص 648، بيروت، دارالفكر؛ فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 2، ص 151، تهران، انتشارات مرتضوي، چاپ سوم.
5. سعيد الخورى الشرتونى، اقرب الموارد، ج 1، ص 2 مؤسسةالنصر.
6. سوره طه، آيه 86.
7. سوره توبه، آيه 83.
8. على اكبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، حرف «راء».
9. ر.ك: مصباح يزدى، جامعه و تاريخ، ص 14، چاپ سازمان تبليغات اسلامى.
10. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل شريف مرتضى، ج 1،ص 125.
11. ابن براج، جواهرالفقه، ص 268، قم، جامعه مدرسين، چاپ اول.
12. شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 86، ناشر مكتبة الداورى، قم.
13. محمدرضا مظفر، عقايد الاماميه، ترجمه: عليرضا مسجدجامعى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص 294.
14. ر.ك: شيخ مفيد، اوائل المقالات فى المذاهب والمختارات، ج 4، ص 77 سيدمرتضى، جوابات المسائل التبانيات، ج1، ص 125؛ شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 29، ترجمه: سيد هاشم رسولى محلاتى، دار الكتب، قم.
15. محمدرضا مظفر، عقايدالاماميه، ص 81.
16. همان، ص 83.
17. مرحوم على دوانى، مهدي موعود، ترجمة جلد سيزدهم بحارالانوار، علامه مجلسى، دارالكتب الاسلاميه، ص 1234 – 1235.
18. سيدمرتضى،رسائل شريف مرتضى، ج 1،ص 125؛ شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 36 – 35.
19. شيخ صدوق، الخصايص، مكتبة الصدوق، ص 108؛ بحارالانوار، ج 53، ص 63، از قول امام صادق (ع).
20. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 12،ص 18 – 19؛ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت.
21. بحارالانوار، ج 53،ص 92 و 121.
22. همان، ص 92 و 121.
23. محمدرضا ضميرى، رجعت يا بازگشت به جهان، ص 18،تهران، نشر موعود، چاپ اول.
24. علامه مجلسى، حق اليقين، ج 2،ص 248، چاپ دوم، انتشارات رشيدى؛ سيد عبدالحسين طيّب، كلم الطيب، ص 586، تهران، كتابفروشى اسلاميه.
25. محمدرضا مظفر، عقائد لااماميه، ص 84، ميرزاجواد تبريزي، صراط النجاة، ج 3، ص 421، دفتر نشر برگزيده، چاپ اول؛ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 6،ص 367، چاپ دوم، مؤسسه النشر الاسلامى، قم،
26. عبدالله شبّر، حق اليقين فى معرفة اصول الدين، ج 2، ص 35،منشورات اعلمى.
27. تفسير نمونه، ج 15،ص 561.
28. ر.ك: اصالت روح از نظر قرآن، ص 25 – 24.
29. سوره سجده، آيه 7.
30. همان، آيه 9.
31. شيخ حرعاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 68.
32. سوره بقره، آيه 243.
33. علامه طباطبايى، تفسيرالميزان، ص 161.
34. ياقوت، معجم البلدان، ج 2،ص 435.
35. طبرى، جامع البيان، ج 2،ص 365؛زمخشرى، الكشّاف، ج 1،ص 290؛ فخر رازى، التّفسير الكبير، ج 6،ص 175؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 231؛ سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 310.
36. فخر رازى، التفسير الكبير، ج 6،ص 174.
37. طبرى، جامع البيان، ج 2، ص 366.
38. طبرسى، الاحتجاج، ص 344.
39. حويزى، تفسير نور الثّقلين،ج 1،ص 241.
40. عيّاشى، تفسير، ج 1،ص 130؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 1،ص 347 ؛ فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1،ص 250.
41. سوره بقره، آيه 259.
42. تفسيركشاف، ج 1،ص 295؛ تفسير درالمنثور، ج 1،ص 331؛تفسير القرآن العظيم، ج 1،ص 314.
43. سوره بقره، آيه 259.
44. طبرى، جامع البيان، ج 3،ص 20؛زمخشرى، الكشّاف، ج 1،ص307؛ فخر رازى، التّفسير الكبير، ج 7،ص 34؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 289؛سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 331.
45. زمخشرى، الكشاف، ج 1،ص 307؛طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 370؛سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 332؛ فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص 269.
46. قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 294؛طبرسى، مجمع البيان، ج 1،ص 370؛ شيخ حرّ عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، ص 151.
47. بحارالانوار، ج 14،ص 374.
48. كه از جمله آنان مى توان از شيخ طوسى در تفسير تبيان، شيخ مفيد در اجوبه مسائل عكبريّه، شيخ صدوق در اعتقادات، شيخ طبرسى در احتجاج، شيخ حرّ عاملى در ايقاظ و علاّمه مجلسى در بحارالانوار نام برد.
49. سوره بقره، آيه 56 – 55.
50. سوره اعراف، آيه 153.
51. سوره بقره، آيه 56.
52. بيضاوى، تفسير انوارالتنزيل، ذيل آيه 56 بقره.
53. زمخشرى، الكشاف، ج 1،ص 27.
54. طبرى، جامع البيان ج 1،ص 230.
55. درالمنثور، ج 1، ص 70؛ تفسير الجلالين، ج 1،ص 8؛ تفسيرالقرآن العظيم، ج 1،ص 93 ؛مفاتيح الغيب،ج 3،ص 86.
56. بحارالانوار، ج 53،ص 73 و 129؛فيضركاشانى، تفسيرصافى،ج 4،ص 77.
57. سوره بقره، آيات 73 – 72.
58. ر.ك: سوره بقره، آيه 12 – 67.
59. تفسير برهان، ج 1،ص 112 – 108؛تفسير صافى، ج 1،ص 124.
60. تفسير صافى، ج 1، ص 129؛تفسير برهان،ج 1،ص 110.
61. درالمنثور، ج 1،ص 79؛ جامع البيان، ج 1، ص 285؛ تفسير القرآن العظيم، ج 1،ص112.
62. جامع البيان، ج 1،ص 285.
63. مفاتيح الغيب، ج 3،ص 125؛ كشاف، ج 1،ص 222؛ تفسير بيضاوى ذيل آيه.
64. سوره كهف، آيه 45.
65. سوره انبياء، آيه 83.
66. طبرسى، مجمع البيان، ج 6،ص 756.
67. سليمان بن احمد طبرانى، المعجم الكبير، ج 10،ص 39؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 7،ص 273 ؛سيدبن طاووس حسنى، اليقين، ص 339؛ ابن كثير دمشقى، تفسيرالقرآن العظيم، ج 2، ص 364؛ علاء الدين متقى هندى، كنزالعمال، ج 11،ص 253؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 7،ص 405.
68. شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعه فى البرهان على الرجعة، ترجمه: سيد هاشم رسولى محلاتى، دار الكتب، قم، ص 29.
69. بحارالانوار، ج 53،ص 127.
جهان اسلام؛ رويش ها و ريزش ها 3
جهان اسلام رويشها و ريزشها
قسمت سوم
غلامرضا گلى زواره
آيين حيات بخش
اسلام مكتب كامل و جامع، هماهنگ و منسجم است كه برنامههاى حيات بخش آن بشريت را به سوى سعادت دنيوى و اخروى رهنمون مىنمايد، اين آيين به تمامى ابعاد و نيازهاى بشر از قبيل عواطف، انديشه و خرد، جامعه، معنويت و بعد بدنى توجه كامل دارد و در اين ابعاد مطابق مقتضيات هر زمان و مكان برنامههاى رشد دهنده و خوبى را ارائه مىدهد ملاكهاى اين جامعيت عبارتند از اين كه تمام دستورات آن از سوى خداوندى كه به سوى رسولش وحى گرديده، كه تمام خصوصيات آدمى در لوح محفوظ اوست و خدايى كه خالق انسان است بيش از همه به وجود او احاطه دارد، دين اسلام با سرشت آدمى و فطرت بشريت مطابق است، قوانين آن براى بشر مشقّت آور نمىباشد و او را براى فضايل و مكارم پرورش مىدهد، بين اجزاى گوناگون و سطوح تعليمات اسلام هيچ گونه تناقضى وجود ندارد و عوامل جغرافيايى و اقليمى، زبان و نژاد و هر گونه عامل اجتماعى و سياسى در اساس اين دين دگرگونى ايجاد نمىكند و در گستره ى تاريخ و پهنهى جغرافيايى، دچار تحوّل نمىشود، با خرد سالم و عقل ملكوتى كاملاً تطبيق مىكند.
قرآن كه برهان رسالت و معجزه ى نبى اكرم (ص) مىباشد و كتاب هدايت انسان هاست، تعاليم و دستوراتى دارد كه به طبقه، گروه، جامعه و نژاد خاصى اختصاصى ندارد و خطاب آيات همه ى آدميان را در هر منطقهاى و در هر عصر و هر شغل و مقامى در بر مىگيرد. «تبيان لكلّ شىء».(1)
«هدىً و رحمةً لقوم يؤمنون».(2) «و ما هو ذكر للعالمين».(3) رسول اكرم(ص) نيز در قرآن رحمةللعالمين (4) «انّى رسول اللّه اليكم جميعاً»،(5) معرفى گرديده است. مسلمانان صدر اسلام نيز با تحول معنوى و معرفتى كه اسلام در روح و فكر و دل آنان بوجود آورد، پا در ميدان نهضت علمى و فرهنگى نهادند و پايههاى تمدنى عالى و انسان ساز را بوجود آوردند. مسلمين با پذيرش اسلام كه روح تازهاى به كالبد آنان دميده بود، در سراسر كره ى زمين با تكاپو و تلاش خستگىناپذير معارف و مكارم را به همه جا گسترش دادند. از آنجا كه آنان هدفى پاك و خالض داشتند و نيز تعاليم اسلام منطبق با عقل و فطرت بود و از سويى جامعه ى آن زمان از ستم حكّام و سلاطين و نيز جاهليت فكرى و فرهنگى منحط رنج مىبرد، مردمان جهان، اسلام را به عنوان آيينى پويا و پرتلاش پذيرفتند. نيروى رهبرى فكرى كه مسلمانان در پرتو باورهاى دينى بدست آوردند موجب گرديد كه در طول دوازده قرن از لحاظ تمدن و فرهنگ بر ديگر جوامع برترى يابند.
از سوى ديگر جهان اسلام با جمعيتى قابل توجه كه يك چهارم سكنه جهان را تشكيل مىدهد، موقعيت حساس جغرافيايى و استراتژيكى و برخوردار بودن از منابع مهم انرژى، آب و معدن و محصولات مهم كشاورزى و دامى و نقش ارزشمند در شكوفايى اقتصاد و مبادلات بازرگانى جهان، امتيازات ويژهاى را بدست آورده است. حال سؤال اين است چرا مسلمانان با اين همه توان و برتريهاى گوناگون عقيدتى، علمى، مادى و مانند آن در مسير عقب افتادگى و ضعف و خمود و جمود گام نهادهاند و از گرهگشايى مشكلات خود ناتوان هستند و در برابر سياستهاى جهانى و نقشههاى ابرقدرتها موضعى منفعل بخود گرفته است، علّت چيست.
وضع كنونى جهان به مسلمانان اجازه نمىدهد كه از توسعه و ترقى باز مانند و نشاط و پويايى خود را از دست بدهند، اين در حالى است كه هجرت و جهاد، تحرك و تعالى از ارزشهاى مسلّم اسلام است و پيكار در راه حقيقت، حمايت از محرومان و از بين بردن تضادهاى طبقاتى در اين آيين كارى صواب است كه ثواب اخروى هم دارد، اسلام آمده است تا زنجيرهايى را كه بر پشت و دست و پاى مردم است بردارد: «يضع عنهم اصرهم و الا غلال الّتى كانت عليهم».(6) و مردم خود قيام به قسط كنند؛ ليقوم النّاس بالقسط »(7) پس چرا پيروان اين دين دچار سكون، ركود و بى تحركى شدهاند و به وضع موجود تن در دادهاند و در برابر حوادث جهان كه برايشان آفت زا و زيان بار است كمتر عكس العمل نشان مىدهند، ماركيستها كه شناختى از تأثير شگرف و شگفت دين ندارند خواستهاند اين گونه تلقى كنند كه اديان افيون تودههاست يعنى پيوستگى آنان به دين موجب تخدير، راكد شدن و فلج گرديدن آنان گرديده است در حالى كه اين ادّعاى سراسر كذب و به دور از واقعيت با اسلام وفق نمىدهد چرا كه اين آيين محرك و برانگيزاننده مسلمين عليه ظلم، دفاع از مظلوم و محروم و كوشش براى استقرار عدالت و آزادى راستين است، اصل امر به معروف و نهى از منكر و نيز احساس مسؤوليت هر مسلمان در برابر جامعه و مردم از مسايلى است كه اسلام برآنها تأكيد دارد تا جامعه از حركت و جنبش در مسيرى درست و مقصدى عالى غافل نباشد.(8)
با بررسىهاى گوناگون مىتوان علل زير را براى اين وضع اسف بار ذكر نمود:
1- مهجوريت منابع اعتقادى و فكرى مسلمانان
يعنى قرآن و سنت كه اين ضايعه خود ريشه در عواملى دارد از جمله كشيدن حجاب بر معانى قرآن و اظهار عدم فهم آن توسط مردم، توجه به امور ظاهرى از قبيل خواندن آن به قصد ثواب و نيز استفاده از آيات آن در مجالس سوگوارى، سوگندها و عروسىها، دور افتادن از مفسّران اصلى قرآن يعنى اهل بيت رسول اكرم(ص)، تفسير به رأى و علم زدگى.
2- تصور نادرست و غير منطقى از ارزشهاى الهى و اخلاقى انسانساز
از قبيل قضا و قدر، توكل، زهد. شهيد مطهرى در اين باره مىنويسد: «در ميان كشورهاى دنيا به استثناى بعضى، كشورهاى اسلامى عقب ماندهترين كشورها هستند. چرا؟ بايد بگوئيم اسلامى كه در مغز و روح اين ملت هاست… ملتها را عقب مىبرد و يا بايد اعتراف كنيم كه حقيقت اسلام در مغز و روح ما موجود نيست بلكه اين فكر اغلب در مغزهاى ما به صورت مسخ شده، موجود است.»(9)
3- ايجاد و تحريف در عقايد و اخلاق
ترويج خرافات و باورهاى موهوم و رواج سنتهاى غلط اجتماعى كه نه تنها با دستورات اسلامى موافق است بلكه با نصّ قرآن و حديث در تضاد مىباشد برخى بدعتها و خرافات را خلفاى اموى و عباسى در جهان اسلام رواج دادند و پارهاى از آداب و رسوم منحط توسط عدّهاى از اقوام و قبايل به جامعه اسلامى رسوخ پيدا كرد مراكز تبشيرى مسيحى و يهوديان نيز در تحريفات و بدعتها، نقش داشتهاند.
اين امور ارزشهاى دينى را از محتواى اصيل و هويتى معنوى خالى كرده نيروى اراده، قدرت اختيار و توانايى فكرى را از مسلمين سلب كرد.
4- فاصله گرفتن از فضيلتهاى اخلاقى و انسانى و روى آوردن به رذالت هايى كه انحطاط اجتماعى را بوجود مىآورد
همانگونه كه باورهاى عميق و ايمانى خالص مىتوانند در رفتارها و اعمال مردم اثرى مفيد برجاى گذارند و در اصلاح كردار و مناسبات فردى و اجتماعى مردم نقش مهمى ايفا كنند خصلتهاى منفى و خلق و خوى مغاير با اعتقادات، مسلمين را از ايمان و معنويت جدا ساخت و نيروى معرفتى و توان روحانى آنان را به تحليل برد.
5 – روى آوردن به مداهنه و سازشكارى به جاى رفق و مدارا
قرآن مىفرمايد: «فلا تطع المكذّبين و دّولو تدهن فيدهنون»(10) يعنى از منكران پيروى مكن (زيرا) دوست دارند با آنان سازش كنى تا با تو سازش كنند. سازش نمودن با كافران، مشركان، منافقان، دشمنان و افرادى كه تفكرى باطل و سياستى مستكبرانه را پى مىگيرند يعنى دست برداشتن از ارزشها، مدارا يعنى نرمى و ملايمت با مردم و مداهنه يعنى كوتاه آمدن از حقيقت و موافقت با دشمنان اسلام.(11)
رسول اكرم(ص) مىفرمايد: «امرت بمداراة النّاس كما امرت بتبليغ الرّسالة»(12) يعنى به مدارا به مردم مأمور شدهام چنانكه به تبليغ رسالت.
رسول گرامى اسلام در دورانى از نبوتش يارانى اندك داشت ولى در همين ايام هم مداهنه نكرد و پيشنهادهاى مخالفان را براى سازش رد كرد، دشمنان با شكنجه و محاصرهاى اقتصادى و تهديد و تطميع در پى خاموش كردن فرياد فرحزاى توحيد بودند كه نبى اكرم(ص) براى آن مىكوشيد اما آن حضرت هرگز سكوت و سازش ننمود، در عوض پيامبر هنگامى كه به اقتدار سياسى و اجتماعى دست يافت با مردم مدارا نمود، در هنگام فتح مكه در برخورد با آنانى كه مسلمانان را كشته بودند و بذر كينه و خصومت كاشته بودند از در رحمت و نرمى وارد گرديد و مخالفان را آزاد نمود،(13) حضرت على (ع) و ائمه هدى هم چنين روشى را پى گرفتند.
6- ملىگرايى و تعصبات قومى و نژادى:
از عواملى كه ديانت و نقش ارزشهاى اسلامى را از متن جامعه به حاشيه كشانيد حس تعصّب قومى و نژادى بود، در واقع استكبار براى درهم شكستن اتحاد جهان اسلام اين تفكر را ميان مناطق اسلامى ترويج كرد، زيرا دول استعمارى اين اتّحاد و وفاق مسلمانان را براى منافع سياسى و اقتصادى خويش مضر مىدانستند. آنان با شگردى تازه كه سوگمندانه مؤثر هم واقع شد احساسات ملى و قومى را در ميان اعراب و تركها تقويت نمودند تا موفق شوند امپراتورى عثمانى را از درون متلاشى نمايند. اوج رواج اين انديشه در قرن نوزدهم ميلادى مىباشد و اولين كشورهايى كه چنين تفكرى در آنها رخنه نمود مصر و تركيه هستند.
ناپلئون شخصاً براى بارور نمودن اين حس و برانگيختن تعصّب و تفاخر مصريان نسبت به گذشته باستانى مؤسسهاى به نام بنياد مصر تأسيس كرد كه به ظاهر انجمن علمى و پژوهشى در تاريخ و فرهنگ مصر باستان بود ولى هدف اصلى آن تقويت مصر گرايى در برابر وحدت اسلامى و فاصله گرفتن از دولت اسلامى بود. روشنفكران غرب زده نيز پرچمدار قوميت مصرى بودند.
ارمينوس وامبرى كه يكى از روحانيان يهودى مجارستانى بود و از خاورشناسان معروف مىباشد درباره لزوم احياى مليت ترك آثار زيادى منتشر نمود كه آثارش مورد استقبال روشنفكران غرب زده ترك واقع شد. از اهداف عمده يهوديان از برانگخيتن ملّى گرايى زمينه سازى براى اشغال فلسطين بوده است. در نتيجه اين دسيسهها نهضت ناسيوناليس تركان جوان را ايجاد كردند كه سلطان عبدالحميد را عزل كرده و سياست برترى نژاد ترك و حركت ضد عرب را آغاز نمودند.
قيام شريف حسين در ژوئن 1916 كه تحقق ناسيوناليزم عرب به شمار مىآمد محصول زمينه چينىها و دخالت مستقيم دولت انگليس بود.(14)
در حالى كه بعثت رسول اكرم(ص) فكر تشكيلات قومى و قبيلهاى را بر انداخت و آن خاتم رسولان جامعه بى طبقه و جهانى اسلام را تأسيس كرد و مليّتهاى گوناگون را در جامعه اسلامى مجتمع ساخت و رنگها و گرايشهاى نژادى را از آنان گرفت.
7- از خود بيگانگى و خود باختگى در برابر غرب:
از مشكلات كشورهاى اسلامى اين است كه با نقشههاى استعمارى از هويت اصيل خويش فاصله گرفتند و با كنار گذاشتن ارزشهاى خود به تجدّد، تقليد از فرهنگ و رفتار غربى روى آوردند، بديهى است جامعهاى كه خصوصيات خويش را فراموش كند و به آداب و رسوم ملل بيگانه توجه كند ديگر نمىتواند در طريق استقلال فرهنگى، سياسى و اقتصادى گام بردارد و در ضمن زمينهها را براى سلطه ى مهاجمين فراهم مىسازد، فرهنگ وابسته اجازه نمىدهد در جوامع اسلامى ترقى و تعالى بوجود آيد.
امام خمينى در جمع نمايندگان سازمانهاى آزادى بخش جهان در 20ديماه 1358 چنين رهنمود داده است: «تا ملت شرق خود اين معنا را كه خودش هم يك موجودى است، خودش هم يك ملتى است و شرق هم يك جايى است درك نكند نمىتواند استقلال خود را بدست بياورد شرق خود را در مقابل غرب باخته و گم كرده، مكتبش را گم كرده، مكتب بزرگ اسلام كه رأس همه مكاتب است را گم كرده است. شما هم مكتب داريد و هم ذخاير داريد و آنها از دست شما همه چيز را گرفتهاند و از همه بالاتر اين كه در ملتها انحراف پيش آوردهاند و جوانها را منحرف كردهاند. جوانهاى ما را از آن خاصيتى كه بايد نيروى جوانى داشته باشند تهى كردهاند تا بعد از اين كه اين نيروها گرفته شد خزائن و ذخاير ما را ببرند و جوانها بى تفاوت باشند.»(15)
امام در جاى ديگر فرموده است «… بايد به فكر باشيم كه خودمان شخصيت پيدا بكنيم، توجه بكنيم به تاريخ اسلام ببينيم اسلام در دنيا چه كرده و چه كارهايى اسلام كرده است كه اينها مىگويند از اسلام كارى نمىآيد… محتوا را غربىها كشيدند و به جاى آن تزريق غربيّت كردند و لهذا همه چيز را مىگويند از آنجا بياور.»(16)
البته اين عارضه ريشه در عوامل گوناگونى دارد و ملتى به خود باختگى و غرب زدگى روى مىآورد كه فرهنگ دينى و هويت مذهبى را فراموش كند، به رفاهطلبى و تجمّل گرايى رويكرد نشان دهد، از علم و صنعت باز بماند، برنامه ريزى هيأت حاكمه هم به اين ضايعه كمك مىنمايد.
8 – تهاجم فرهنگى:
دشمنان براى آن كه به مقاصد پليد خود برسند و از بيدارى و خيزش ملل مسلمان جلوگيرى كنند و نيز از آنجا كه اسلام را مانعى بزرگ براى قدرتطلبى و غارت خود تلقى مىنمايند، از راههاى زير به فرهنگ و ارزشهاى مسلمانان يورش مىآورند، به مخدوش نمودن تاريخ اسلام و اهانت به پيامبران و ائمه، اشاعه ى شهوات و بى بند و بارى، استفاده از تجهيزات تبليغاتى پيشرفته براى ترويج مطالب غير واقع و بدبين نمودن جهانيان نسبت به اسلام و مسلمين، منزوى كردن مسلمانان و اسلام در عرصههاى سياسى و اجتماعى در فرهنگ مهاجم و بيگانه انسان محورى در مقابل خداباورى وجود دارد، علوم تجربى و كشفهاى دانشمندان كه برخى در سطح فرضيه هايى باقى ماندهاند جاى تعاليم آسمانى را مىگيرد، به جاى توجه به سعادت اخروى به ماده و دنيا اصالت داده مىشود، آرامش در بى كرانگى توحيد فراموش مىگردد و لذت جويىهايى كوتاه و فناپذير و توام بانگرانىها و افسردگىهاى فراوان ترويج مىشود، به جاى آن كه انسان را از قيد پليدىها و رذالتها و قيود منفور نجات دهند، از آزادى توام با هرج و مرج صحبت مىكنند كه فساد، فحشاء، پوچ گرايى، مصرف گرايى، لاابالى گرى، سستى بنيان خانواده و مانند آن، همراهش مىباشد، مهاجمان فرهنگى از ميان اقشار گوناگون جوانان و بانوان را انتخاب مىكنند و از ابزارهاى هنرى، ورزشى و مدگرايى بهره مىجويند و به ميدان مبارزه با فرهنگ ارزش مىآيند تا باورها را ضعيف كنند، تحريفهاى معنوى پديد آورند، هويت اصيل را نفى كنند، مسلمانان را از تاريخ افتخار آفرين خويش جدا نمايند، اسوههاى خودى را طرد كرده به ترور شخصيتهاى شايسته بكوشند و از روشنفكران بيمار و وابسته، نخبگان خود باخته و مانند آنها دفاع كنند، جريانهاى انحرافى مطرح كرده و تفرقههاى قومى و نژادى را ايجاد كنند.(17)
9- تفرقه و پراكندگى:
يكى از علل اصلى كه مسلمانان را در مخاطره قرار داده است، اختلافات قومى، مذهبى و جعرافيايى مىباشد و با وجود آن كه قرآن مسلمانان را برادر هم خوانده: «انما المؤمنون اخوة»(18) در آتش تفرقه و جدايىهاى مذهبى و قبيلهاى، برخرمن اقتدار جهان اسلام حريق افكنده است. غالب اختلافات مسلمين ناشى از سوء تفاهم بى مورد و ناآگاهى نسبت به آراء و نظريات يكديگر مىباشد. بر خلاف نظر رسول اكرم (ص) كه مىفرمايد: «ليس منا من دعا الى العصبيه» (از ما نيست كسى كه مردم را به سوى تعصبها فرا مىخواند) ولى نوعى عصبيّت قومى، نژادى، مليتى و مذهبى در رگ و خون مسلمانان نفوذ كرده است. دشمنان نيز مىكوشند بذرهاى تفرقه را در ميان جوامع اسلامى منتشر كنند. امام خمينى يادآور شده است: «…در دول اسلامى بين طوايف مسلمين به اسم اسلام و به اسم مذهب چيزهايى پخش مىكنند، تبليغات مىكنند كه طوايف مسلمين به جان هم بيفتند و باهم اختلاف شيعه سنّى پيدا بكنند و آنها (ابر قدرتها) به ذخايرى كه مسلمين دارند دسترسى پيدا بكنند و نتوانند مسلمين كارى انجام دهند.»(19)
امام نقشه اختلاف بين مذاهب اسلامى را جنايت استكبار مىداند: طرح اختلاف بين مذاهب اسلامى از جناياتى است كه به دست قدرتمندان كه از اختلاف بين مسلمانان سود مىبرند و عمال از خدا بى خبر آنان… ريخته شده و هر روز بر آن دامن مىزنند و گريبان چاك مىكنند و در هر مقطعى به اميد آن كه اساس وحدت مسلمين را از پايه ويران نمايند، طرحى براى ايجاد اختلاف عرضه مىدارند.»(20)
يوسف قرضاوى مىنويسد: «حقيقت آن است كه اختلاف به خودى خود نمىتواند خطرساز باشد آنچه خطر آفرين است، تفرقه و كينه توزى است كه خداوند و رسول اكرم(ص) پيوسته از آن نهى كردهاند.»(21)
10- استبداد و اختناق سياسى:
يكى از مشكلاتى كه در بسيارى از كشورهاى اسلامى قابل مشاهده است، فشارهاى سياسى و اختناق شديد از طرف حاكمانى است كه بايد با برنامه ريزى و آينده نگرى زمينههاى ترقى و توسعه، رفاه، امنيت و رشد مادى و معنوى مردمان را فراهم سازند. آنان متأسفانه در امور مشترك انسانها تصرف مىكنند و غالباً تأمين كننده ى منافع ابرقدرتها و نيز پيروى كننده از هوى و هوسها و اميال بيهوده هستند. گذشته از آن تفكر استبدادى جامعه را از نظر اهل علم و خرد و دانشوران محروم مىنمايد اسلام مخالف استبداد و احيا گر عدل، مساوات و سفارش كننده به مشورت است و حضرت على(ع) تأكيد مىفرمودهاند هر كس استبداد پيشه كند هلاك مىشود فرد مستبد ارزشهاى الهى و انسانى را مسخ مىكند و با سلطه فكرى و سياسى افراد جامعه را دچار مرگ تدريجى مىكند. فرد ستم گر ثروتهاى ملى و منابع حياتى كشور را در راه باطل و نا صحيح بكار مىگيرد و اجازه نمىدهد مردم به شيوهاى عادلانه از اين ذخائر خدادادى بهرهمند شوند. در واقع استبداد، فاجعهاى است از وبا سختتر، هولناكتر از آتش و مخربتر از سيل كه سبب ضعف و سقوط اخلاق و كرامتهاى انسانى مىشود، فضيلتهاى دينى را به زوال مىبرد و افكار انسانى را دچار ركود مىنمايد. اسلام نابى كه رسول اكرم(ص) براى آن رسالتى پر رنج را تحمل كرد و زجرها كشيد هيچ گاه با استبداد كنار نيامده است و هميشه از حق، عدالت، آزادگى و محرومين صالح دفاع كرده است.
حكام پارهاى از كشورهاى اسلام، بويژه در يك قرن اخير، غافل از مقاصد ديانت اسلام هستند و از حقايق اسلامى آگاهى اندكى دارند، به همين دليل نيرنگهاى متعدد استكبار آنها را اغفال مىكند اهمّ گرفتاريهاى مسلمين از همين دولى است كه نه به مصالح اسلام توجه دارند و نه به امور مسلمين فكر مىكنند، بلكه ناخواسته به دشمنان كمك مىكنند. امام خمينى خاطر نشان فرمودهاند: «دورى دول اسلامى از قرآن كريم، ملت اسلام را به اين وضع سياه نكبت بار مواجه ساخته و سرنوشت ملتهاى مسلمان و كشورهاى اسلامى را دستخوش سياست سازشكارانه استعمار قرار داده است…»(22)
امام به نكتهاى جالب توجه دارند: «يكى از مشكلاتى كه مسلمانان عموماً به آن مبتلا هستند مشكل دولتها و ملتهاست، دولتها آن قدرى كه ما اطلاع داريم شما هم مطلع هستيد، دولت هايى هستند كه با ملتشان تفاهم ندارند. معامله دولتها با ملتها هم معامله دشمن با دشمن است »(23)
رسول اكرم (ص) كه از نظر علم، عصمت، فضايل معنوى و پاكى در سطحى بالاتر از مردم بود اما با تهيدستان همنشين و با بينوايان هم غذا مىشد.(24) رأفت و رحمت در رفتار و سيرهاش تجلى داشت، در معاشرت با مسلمانان از خود بزرگوارى نشان مىداد، برجفاها و تندىها صبر مىكرد، تكلّف در زندگى آن حضرت مشاهده نمىگرديد و به مشكلات مردم رسيدگى مىكرد. حكام كشورهاى مسلمان بايد در شيوههاى حكومتى و مديريت كلان سرزمينهاى مسلمان، اخلاق و رفتار نبى اكرم(ص) را الگوى خويش قرار دهند و خود را تافته ى جدا بافتهاى از مردم ندانند.
11- سكولاريزم:
اين واژه جدايى دين از سياست را مىرساند، در نظام سكولار مبناى دولت ناسيوناليسم قانون گذارى طبق خواست بشر و تأكيد بر حاكميت علوم بشرى به جاى دانش الهى مطرح است، در اين نظام، دين در دستگاه سياسى، ادارى، نظام اجرايى و مناسبات مردم با حكومت مركزى جايگاهى ندارد و رسالت مذهب صرفاً به ايجاد رابطه فرد با خدا منحصر مىگردد! نغمه ى جدايى دين از سياست، به اندكى پس از رحلت رسول اكرم(ص) باز مىگردد، زيرا در همان زمان مسير خلافت از جايگاه اصلى خود منحرف گرديد، انحطاط از آنجا آغاز شد كه قرآن و عترت از هم جدا شدند در حالى كه خاتم پيامبران در واپسين روزهاى حيات دنيوى خويش فرمودند: انّى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابداًو انّهما لن يفترقاً.(25) يعنى من در ميا نشما دو امانت گرانبها باقى مىگذارم يكى كتاب خدا قرآن، ديگرى عترت و اهل بيتم را، مادام كه به اين دو تمسّك يابيد گمراه نخواهيد شد و اين دو يادگار هيچ گاه از هم جدا نمىشوند.
وقتى دو اصل اساسى را از هم دور نمودند خلافت از محتواى اصيل خود خارج شد و زاويه انحراف به تدريج روبه افزايش رفت و در دوره اموى آداب جاهلى به عنوان فرهنگ ترويج مىگرديد و كسانى رهبرى جامعه اسلامى را عهده دار بودند كه با روح و معنويت اسلام بيگانه بودند و تنها به تشريفات ظاهرى اكتفا كردند.
بنابراين سنگ بناى سكولاريزم در سقيفه بنى ساعده بوجود آمد.
در اروپا سكولاريزم بازتاب طبيعى حوادثى بود كه قبل از رنسانس و در قرون وسطى رخ داد، زيرا در اين ايام كليساى كاتوليك عمداً به صورت قدرت امپراتورى در آمده و نمونه تمام عيار يك دين كامل بود، در چنين عصر تاريكى علم شجره ممنوعه تلقى گرديد و ميان دانش و دين تعارض پديد آمد و با هر گونه نوآورى و ابتكار و خلاقيت مقابله مىشد تا آن كه نهضت اصلاح دينى رفوريسم پديد آمد كه از نفوذ اين مذهب در زندگى بكاهد كه مارتين لوتر از پيشگامان آن بود، رفته رفته آنان كه مىخواستند در روند انحرافى اربابان كليسا اصلاحات پديد آورند، خود دچار انحطاط شدند و دين را از صحنههاى سياسى و اجتماعى حذف كردند و با انديشه سكولاريزم، اومانيسم، عقل مدارى، علم زدگى، اصالت ماده، ليبراليسم، اباحى گرى و تساهل را در غرب و حتى كشورهاى غير اروپايى از جمله سرزمينهاى اسلامى رواج دادند.
گرفتارىها و مشكلات
مسلمانان در دهههاى اخير با دشوارىها و ناگوارىهاى نگران كنندهاى روبرويند كه بدآنها اشاره خواهد شد:
1- شاخص غمانگيز و اندوه آلود جهان اسلام فقر است، تعدادى از سرزمينهاى مسلمان نشين با وجود ذخائر معدنى و آبى و انرژى، جزو مناطق عقب افتاده دنيا بوده و صرفاً معدودى از كشورهاى اسلامى در آمد سرانه بالايى دارند. پايين بودن درآمد سرانه كه از اقتصاد نابسامان و متزلزل ناشى مىگردد امكان هرگونه تحرك عملى جهت ارتقاى سطح زندگى، توسعه علمى، فنى و صنعتى، امور خدماتى و رفاهى را از كشورهاى فقير گرفته و آنها را به سوى اقتصاد و تك محصولى سوق داده است در اين صورت نبض حيات اقتصادى آنان در دست قدرتهاى بزرگ قرار مىگيرد و ابرقدرتها هر موقعى كه نياز بدانند با نقشههاى سياسى، كشورهاى تك محصولى را دچار بى ثباتى نموده، اقتصاد آنان را به ورطه سقوط مىكشانند كه اين روند اوضاع سياسى، امنيتى، اجتماعى آنان را تهديد مىنمايد.
نكته ديگر اين كه بين كشورهاى مسلمان در زمينه منابع انرژى و معدنى، توليدات و خدمات فاصله زيادى وجود دارد و حتى شكاف عميق اقتصادى را مىتوان در داخل برخى سرزمينهاى مسلمان از شهرى به شهر ديگر و روستاها و مانند آنها مشاهده كرد، اگر چه تعدادى از كشورهاى جهان اسلام در زمينه توليد انرژى هيدروكربور و صادرات آن در رتبه بالايى قرار دارند ولى پارهاى از سرزمينهاى مسلمان نشين از كمترين ذخيره انرژى محروماند. در صورتى كه مبادلاتى عادلانه و مناسبات تجارى عادلانه بين كشورهاى مسلمان صورت گيرد بسيارى از مشكلات اقتصادى مورد اشاره حل مىشود و جهان اسلام از اين رهگذر مىتواند به سوى توسعه و تعالى گام بردارد.
2- مسئله فلسطين، در رأس مسايل غمبار و اسفناك جهان اسلام قرار دارد. در سال 1917 م با صدور اعلاميه بالفور، دولت انگليس رسماً از تشكيل دولت يهود در فلسطين حمايت كرد. در سال 1947 م طرح تقسيم فلسطين در سازمان ملل متحد تصويب و يك سال بعد به اجرا درآمد. در 1967م ارتش رژيم اشغالگر قدس با بهرهگيرى از اصل غافلگيرى به فرماندهى موشه دايان با بمباران هوايى سوريه و مصر و هم زمان حمله زمينى سريع نيروهاى مكانيزه تحت پوشش هوايى، جنگ شش روزهاى را به راه انداخت و موفق گرديد مساحت قابل توجهى از كشورهاى مصر، اردن و سوريه را اشغال كند. در سال 1982م رژيم صهيونيستى با هدف انهدام تشكيلات سازمان آزادى بخش فلسطين در لبنان، وارد اين كشور شد كه در سال 1998م در اثر مقاومت شيعيان لبنان، وادار به عقب نشينى گرديد. پس از آن كشورهاى عربى به صلح با اسرائيل روى آوردند، برخى گروههاى فلسطينى هم بر اثر برخى تحولات بين المللى به صلح گرايش يافتهاند تا بتوانند در سرزمينهاى باقى مانده در دست فلسطينىها درباريكه غزه و كرانه غربى رود اردن حكومت خود گردان پديد آورند.
اما آنچه كه به مردم فلسطين شور و نشاط بخشيده و آنان را به آيندهاى درخشان اميدوار كرده است نهضت خود جوش انتفاضه مىباشد، ناكام ماندن رژيم اشغالگر قدس از نابود نمودن ملت فلسطين و عاجز گشتن از سلب هويتش از يك سو و شكست و ناكامى اعراب در آزاد سازى فلسطين و نرم شدن برخى از فلسطينىها در برابر شعارهاى مطرح شده از سوى حكومتهاى عربى از عوامل پيدايش قيام مردمى اهالى اين سرزمين اشغال شده است.(26)
علاوه بر جنبش جهاد اسلامى حركت ديگرى كه از نظر حجم بزرگتر از آن است، جنبش حماس مىباشد. در انتخابات ژانويه 2006 م مطابق ذى الحجه 1426 و بهمن 1384 كه با حضور هزار ناظر خارجى و داخلى برگزار شد حماس توانست از 132 كرسى پارلمان 76 كرسى را به خود اختصاص دهد كه اين پيروزى شگفتانگيز، اسرائيل، غرب و آمريكا را غافلگير نمود. دولت برخاسته از اين انتخابات موفق، در اولين روزها با كارشكنىهاى استكبار روبرو شد و عملاً دولت حماس را با تنگناها و معضلاتى فرساينده مواجه ساخت و اين در حالى است كه دولت مذكور از طريق اخذ رأى و از ميان مردم برخاسته است ولى چون نمىخواهد با اشغالگران سازش نمايد و در صدد است به احقاق حقوق فلسطينى بپردازد، بدون آن كه آمريكا و اسرائيل را خشنود سازد به چنين وضعى بايد دچار گردد.
3- افغانستان: مردم افغانستان تا سال 1972م(1352ه.ش) زير سلطه ى پادشاهان بودهاند. محمد داود هم با كودتا روى كار آمد. از سال 1978م(1357ه.ش) دولت كمونيستى با حمايت مستقيم شوروى در افغانستان زمام امور را بدست گرفت.
بعد از كودتاى ماركسيستى حدود يكصد هزار سرباز شوروى در افغانستان متمركز شد و با خشونت تمام و مجهز بودن به پيشرفتهترين سلاحها در صدد گرديد مقاومت مسلمانان اين كشور را در هم شكند كه موفق نگرديد و ناگزير شد با رسوايى تمام از اين سرزمين بيرون برود.
مردم افغانستان پس از اين پيروزى نفس راحتى كشيدند و براى باز سازى و عمران كشور خويش مهيا گرديدند اما به دليل اختلافات مجاهدين افغان و خيانت برخى فرماندهان نظامى و حمايت دولت پاكستان، گروه منجمد و عقب افتادهاى به نام طالبان در اين سرزمين محروم و مظلوم شكل گرفت و در شرايطى كه مردم افغانستان در بحران اقتصادى و اجتماعى و فقر عمومى بسر مىبردند اين تشكّل منحرف و انحصار طلب بر گُرده ى مردم سوار گشت.
پس از حادثه سپتامبر سال 2001 م (شهريور1380) آمريكا به بهانه سركوب تروريستها و درهم كوبيدن قواى طالبان به افغانستان حمله برد، در هنگام اين يورش خويش، آمريكايىها از طريق اوراق تبليغى كه از فراز هواپيماها به نواحى گوناگون اين كشور مىريختند و نيز از راديوهاى فارسى زبان خود، قول دادند كه پس از سقوط طالبان، به سرعت اين سرزمين را باز سازى مىكنند اما هنوز اين كشور با بحرانهاى گوناگونى روبروست و حامد كرزاى كه رياست دولت افغانستان را عهده دار است همچنان وارث ستمهاى گوناگونى است كه ابرقدرتهاى شرق و غرب به اين كشور كردهاند، سرزمينى كه از عقب ماندهترين كشورهاى جهان است و مردمش پس از دهها سال جنگ و گرسنگى و رنج استحقاق شرايط پايدارى را براى زندگى بهتر دارند و بايد از رفاه و امنيت برخوردار شوند اما كى اين امور عملى شود مشخص نيست؟
4- عراق مركز خلافت حضرت على(ع) و محل بروز قيام امام حسين (ع) مىباشد و مشهد تنى چند از ائمه هدى، اصحاب امامان و برخى از فداكاران صدر اسلام در اين سرزمين زيارتگاه شيعيان است، خلفاى مستبد عباسى نيز اين كشور را كانون قدرت و زمامدارى خويش تعيين كردند و سالها بغداد مركز حكمرانى آنان بود. عراق تا اواخر جنگ جهانى اول جزو قلمرو دولت عثمانى بود و سپس زير سلطه انگلستان قرار گرفت كه بر اثر مبارزات مردم مسلمان عراق به رهبرى علماى شيعه دولت بريتانيا ناگزير گرديد در سال 1312 ه.ش (1933م) استقلال اين كشور را به رسميت بشناسد. پس از استقلال، عراق ابتدا رژيم سلطنتى داشت و در سال 1337 ه.ش (1958م) پس از كودتايى رژيم جمهورى روى كار آمد از اين تاريخ كودتاهاى خونينى در عراق روى داد و در سال 1347ه.ش(1968م) حزب بعث پس از يكبار تجربه شكست با كودتايى بر سر كار آمد، اين حزب با تصفيههاى خونين و خفقانى كه بوجود آورد توانست حكومت جابرانه و خونخوار خويش را تحت شعارهاى مردم فريب ناسيوناليستى مترقى حفظ كند.
سرانجام در اواخر سال 1381 امريكا به اين كشور يورش برد و پس ار سرنگون نمودن تشكيلات حزب بعث و درهم كوبيدن قدرت صدام حسين كه زمانى خود، وى را تقويت كرده بود، عراق را همراه انگلستان به اشغال خويش در آورد. اگر چه مردم اين سامان از نابودى رژيم ديكتاتورى اظهار شادمانى كردند اما حضور بيگانگان در كشورشان براى آنان درد سرهاى خونينى را فراهم كرده است مردم تامين مالى و جانى ندارند و هر لحظه تروريستها عدهاى را به خاك و خود مىكشند. گويى با تداوم اشغالگرى، تهديد تروريسم قوىتر شده است. بدين گونه كشورى كه در جهان اسلام اهميت فرهنگى توام با قداست دارد و دومين ذخاير بزرگ نفت خاورميانه را در اختيار دارد به صورت موضوعى براى تحريك قدرتهاى بزرگ باقى مانده و امريكا مىكوشد تا گامهاى امپرياليستى بريتانيا را دنبال كند و به نظر مىرسد رنج و مشقت طولانى مدت مردم عراق تداوم يابد اگر چه مردم ساختار سياسى عراق را احيا كرده و با تشكيل پارلمان و روى كار آمدن دولت جديد، قدرى از سختىها ى مردم اين مرز و بوم كم مىگردد ولى توطئههاى استكبارى همچنان در عراق فاجعه و جنايت بوجود مىآورد.
پىنوشتها:
1. سوره نحل، آيه 89.
2. سوره يوسف، آيه 111.
3. سوره قلم، آيه 52.
4. سوره انبياء،آيه107.
5. سوره اعراف، آيه 158.
6. سوره اعراف، آيه 175.
7. سوره حديد، آيه 25.
8. در اين زمينه بنگريد به كتاب خمود و جمود، محمد اسفنديارى.
9. ده گفتار، شهيد مطهرى، ص 144.
10. سوره قلم، آيه 9.
11. همه ما برادريم، محمد اسفنديارى، ص 138-140.
12. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى ،ص48.
13. مغازى، واقدى، ج 2، ص822؛سيره ابن هشام، ج 1،ص 285.
14. اسلام و ملىگرايى، على محمد تقوى، ص36و42.
15. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 22، ص 137.
16. همان، ص121.
17. نك: گزيده مقالات فارسى دوازدهمين كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى، گردآورى سيد جلال مير آقايى، مقاله ى حسن عاشورى لنگرودى.
18. سوره حجرات، آيه 10.
19. صحيفه نور، ج اول، ص87.
20. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 15، ص 126.
21. بيدارى اسلامى، دكتر يوسف قرضاوى، ترجمه عبدالرسول گلدانى، ص 14(چاپ تهران، نشر احسان).
22. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 15، ص 62.
23. همان ،ص67.
24. بحارالانوار، ج 16، ص 228.
25. دانشمند بزرگ شيعه مير حامد حسين (متوفى 1306ه.ق) اين حديث را از 200 نفر از علماى اهل تسنّن نقل كرده است و مجموعه پژوهشهاى وى در مورد اين روايت و سند و دلالت آن در كتاب 6جلدى عبقات الانوار به طبع رسيده است.
26. انتفاضه و طرح اسلامى معاصر، دكتر فتحى ابراهيم شقاقى، ص 85.
مديريت از ديدگاه امام رضا عليه السلام
مديريت از ديدگاه امام رضا(ع)
غلامرضا گلى زواره
تعاليم حيات بخش
حضرت امام رضا(ع) فرمودهاند: خدا رحمت كند كسى را كه امر ما را احياء كند، يكى از اصحاب سؤال كرد چگونه امر شما زنده مىگردد؟ فرمود: دانش ما را مىآموزد و به مردمان تعليم مىدهد به درستى اگر دانستههاى زيباى ما را دريابند از ما پيروى مىكنند.(1) (نه از كس ديگرى) يعنى به سوى مسير صحيح هدايت مىشوند و به سعادت هر دو جهان مىرسند.
در روايت ديگرى آن حضرت مىفرمايند: خدا بيامرزد كسى را كه ما را در نظر مردم محبوب سازد نه آن كه بغض بوجود آورد، سوگند به خداوند اگر سخنان و آموزشهاى نيكوى ما براى مردمان بيان گردد، آنان به عزّت و سربلندى دست مىيابند و هيچ كس قادر نخواهد بود كوچكترين خردهاى بر آنان بگيرد.(2)
راستى ايجاد حبّ واقعى و ژرف در نسل جوان و ساير اقشار مردم نسبت به اهل بيت پيامبر صرفاً با شعارهاى سطحى و برنامههاى تقويمى و زودگذر به مناسبتهاى خاص عملى مىگردد يا آن كه شايسته است در عرصههاى گوناگون علمى، اجتماعى و فرهنگى آموزشهاى گرانبهاى ائمه هدى را تبيين كنيم، اگر معارف مكتب علوى، حسينى و رضوى براى مردم معرفى شود و در جنبههاى گوناگون برنامه ريزى و اجرا گردد، سربلندى، عزت و كرامت جامعه تأمين خواهد شد و مردمان در قلمرو انديشه، رفتار و مناسبات انسانى به نور و رستگارى مىرسند و خود را از مكتبها و مسلكهاى وارداتى، افكار و انديشههاى ناپايدار و دروغين بىنياز مىبينند راستى چرا در يك جامعه شيعه و بين انسان هايى كه به خاندان خاتم رسولان ارادت ويژهاى دارند بايد در زمينه مديريت و امور اجرايى و نظام سياسى انديشههاى عدّهاى متفكر غربى را در نظر گرفته و آنها را اساس كار قرار دهيم و اين جواهرات معنوى و مرواريدهاى معرفت را به بوته فراموشى بسپاريم، بدون شك يكى از علل مهم تحميل پارهاى ناگوارىها و آشفتگىها به جامعه به دليل همين فاصله گرفتن از سرچشمههاى نور و حكمت مىباشد. ضرورت دارد ما همگام با ارادت قلبى و عاطفى و ايمانى به اهل بيت، معارف و انديشههاى كاربردى آن بزرگواران را در زندگى فردى و اجتماعى پياده كنيم.
در نوشتار حاضر جنبههايى از برنامهها، وظايف و آفات مديريت را با تكيه بر سخنان گُهربار و سيره ارزشمند هشتمين فروغ امامت مورد توجه قرار دادهايم.
الف: ضرورت مديريت
مطالعه در تاريخ زندگى بشر و روابط اجتماعى، ضرورت اين اصل را به اثبات مىرساند و مؤيد اين واقعيت است كه اصل مديريت لازمه هر جامعه مىباشد و هركجا افرادى جمع شدهاند تا زندگى خويش را بر اساس همكارى و تعاون تكميل كنند نياز به مدير در رأس برنامههاى آنان قرار گرفته است و اين ويژگى محور و موضوع حركتها و تلاشهاى آنان بوده است، فضل بن شاذان نيشابورى مىگويد درباره ضرورت مديريت از امام رضا(ع) شنيدم كه فرمود:انّا لانجد فرقة من الفرق و لاملّة من الملل بقوا و عاشوا الّا بقيّم و رئيس لما لابدّ لهم منه فى الامر الدين و الدنيا؛(3) به درستى كه ما در بررسى احوال بشر هيچ گروه و فرقهاى را نمىيابيم كه در زندگى موفق و پايدار باشد مگر بوجود سرپرستى كه امور مادى و معنوى (دين و دنياى) آنان را مديريت نمايد، هيچ مكتبى به اين روشنى اهميت مديريت و رهبرى را بيان نكرده كه سعادت و پايدارى يك ملت را در زندگى دنيوى و امور دينى مرهون آن بداند.
آن حضرت در جاى ديگر در سخنى جالب، والى مسلمين و مدير امت مسلمان را به ستون خيمه تشبيه كرد و فرمودهاند: اما علمت انّ والى المسلمين مثل العمود فى وسط الفسطاط من اراده اخذه؛(4) آيا نمىدانى كه والى مسلمانان همچون ستون ميان خيمه است (كه اولاً تمام بار سقف بر روى آن استوار است و ثانياً مانند نقطه مركزى دايره شعاعش نسبت به همه جوانب يكسان است) به طورى كه هر كس در هر زمان و از هر طرف كه اراده كند به او دسترسى خواهد داشت.
امام اگرچه شرط غلبه بر مشكلات را توفيق الهى مىداند ولى تأكيد مىنمايد اين باور كفايت نمىكند و بايد مدير براى حلّ دشوارىها تلاش كند:
من سأل التوفيق و لم يجتهد فقد استهزء بنفسه؛(5) كسى كه توفيق از خداوند بخواهد ولى كوشش نكند(كه برناهموارىها غلبه يابد) خود را مورد استهزاء قرار داده است.
مشروعيّت مدير
در بينش شيعه ضرورت مديريت را بايد در اصل استوار امامت جستجو كرد، البته منظور اين نيست كه اين موضوع مهم را در سطح يك مديريت اجتماعى و سياسى پايين آوريم، بلكه رهبرى امام خيلى والاتر از مسايل اجرايى، ادارى و اجتماعى است، اما شجره طيّبه امامت كه ريشه در وحى دارد و از نور نبوت تغذيه مىگردد و از جويبارهاى عصمت استفاده مىكند، شاخههاى سرسبز، نشاط آور و فرحانگيز خود را بر جامعه بشرى مىافكند و مديريت يكى از شاخههاى اين درخت شكوهمند، تناور و با صلابت است.
مديريت را اگر اين گونه ارتقا دهيم و با امامت مرتبط نمائيم، عوارض و آفاتش كاسته مىگردد، حضرت امام رضا(ع) امامت را اساس اسلام حيات بخش مىداند: انّ الامامة اسّ الاسلام النامى.(6) مشروعيت مديريت در جامعه به اين دليل است كه با امامت پيوند دارد و هرگاه اين ارتباط قطع شود تمام حركتها و خواص خود را از دست مىدهد.
حضرت امام رضا(ع) در اين باره فرمودهاند:
«بوسيله امام نماز و زكوة، روزه، حج و جهاد تمام و خراج و صدقات افزون و حدود و احكام اجرا، مرزها و مناطق حفظ مىگردد.»(7) اگر كسى از اين ويژگى محروم باشد نه تنها اعمالش ناقص مىباشد بلكه خود از حوزه اسلام خارج است هرچند با نام مسلمان در جامعه اسلامى باشد زيرا پيامبر اكرم(ص) فرمودهاند: كسى كه بدون امام بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.(8)
حضرت امام رضا(ع) در تفسير آيه «والسماء رفعها و وضع الميزان»(9) فرمودهاند: ميزان اميرالمؤمنين است، خدا او را براى مردم امام (معين) كرده است، پرسيده شد: الّا تطغوا فى الميزان (در ميزان سركشى نكنيد)يعنى چه؟ امام فرمود: امام را نافرمانى نكنيد، گفته شد: «اقيموا الوزن بالقسط» به چه معناست، امام گفتند: امام را به دادگرى برپا داريد (پيروى و يارى كنيد) پرسيده شد: ولاتخسروا الميزان يعنى چه امام پاسخ دادند: در حقوق امام كمى و كاستى روا مداريد.(10) در اين حديث ميزان و وزن كه در كلام وحى آمده به امام تفسير گرديده است در برخى آيات ميزان در كنار كتاب قرار گرفته است.(11)
از آن جا كه «وزن» در كتب لغت شناخت اندازه هر چيز است، مراعات حد تعادل و اعتدال و عدالت از عبارت اقيموا الوزن بالقسطبدست مىآيد و اين نكات رعايت عدالت را در تمام اقوال و افعال انسان ثابت مىكند(12) و عدل يعنى چيزى را در جاى خود قرار دادن چنانچه حضرت على(ع) فرمودهاند: العدل يضع الامور مواضعها.(13)
امير مؤمنان عدل را پايهاى دانستهاند كه استوارى جهان به آن وابسته است و عدالت را مايه پايدارى مردمان معرفى كردهاند(14) پس عدل محور ضابطه تشكيل جامعه انسانى و سبب استوارى زندگى جوامع است و هم در نظام هستى و تكوين و هم در نظام تشريع اين مشخصه مشاهده مىگردد و اين خود مىتواند روشنگر مفهوم سخن امام رضا(ع) باشد كه چهره امام را به عنوان ميزان در خلقت و جامعه تبيين كردهاند.(15)
آن حضرت فرمودهاند: استعمال العدل و الاحسان موذن بدوام النعمة…؛(16) به كار بستن دادگرى و نيكوكارى، عامل پايدارى نعمتهاست.
مدير و ميزان
حضرت امام رضا(ع) مىفرمايند: از جمله (دليلهاى پيروى از ولىّ امر) اين است كه هيچ كدام از فرقهها و ملتها ديده نمىشوند كه جز به داشتن سرپرست و رئيسى كه به دين و دنيايشان رسيدگى كند، باقى مانده باشند. پس در حكمت حكيم روانيست كه مردم را از چيزى كه ناگزير بايد داشته باشند و دوام و قوامشان جز به آن ميسّر نيست محروم سازد.
كسى كه به راهنمايى او با دشمنان خود مىجنگند و غنائم را تقسيم مىكنند و او نماز جمعه و جماعت آنان را برپا مىدارد و از تعدّى ستمگران بر ديگران جلوگيرى مىكند، ديگر اين كه چون آفريدگان بر حدّ محدودى قرار گرفته و فرمان يافتهاند كه از اين حد در نگذرند تا كارشان تباه نشود، اين كار جز به آن ميسر نمىشود كه برايشان امينى بگمارند، تا آنان را از تجاوز از حدّ و درآمدن به ناحيهاى كه براى ايشان ايجاد خطر كند باز دارد.(17)
آرى امام ميزان و معيار پياده كردن حق و عدل است، پس امين اموال اشخاص و اعراض و نفوس است و چون بر كلّ مسايل اجتماعى و اقتصادى، مبادلات، بازار، كارگاهها و مزارع نيك نظارت مىكند تا ستم و بيدادى رخ ندهد و غصب، بهره كشى، احتكار، گران فروشى، رباخوارى و غبن و ديگر اسباب باطل پيش نيايد.
در اين حديث حضرت امام رضا(ع) معيار و ميزان بودن امام و حاكم اسلامى را بطور كلّى براى تمامى بخشهاى جامعه در امور دينى و دنيايى بيان مىكنند، يعنى ضمن آن كه مرز ديانت، حدودش، شيوه پياده كردن آن، توسط امام مشخص مىگردد، امور دنيوى را با برنامه ريزى، ارائه ضوابط عدل و حق سامان مىبخشد و سعادت همگان را فراهم مىسازد.
چون امام معيارهاى درست جمع گرايى، زندگى اجتماعى و عوامل استوارى جامعه را به مردم مىآموزد و آنها را در متن جامعه عملى مىسازد، مردمان را در جامعهاى فداكار، صميمى و قانون شناس و دادور بار مىآورد و آنان را از خودخواهى، سلطه جويى، سودجويى، ستم پيشگى و تجاوزكارى كه از عوامل پراكندگى،سستى و تزلزل در جامعه است باز مىدارد.(18)
روابط ظالمانهاى كه موجب پيدايش حسّ بدبينى، كينه توزىها، تضادها و رقابتهاى ناسالم است با حضور امام كه ميزان عدل است برچيده مىشود به همين دليل امام رضا(ع) مىفرمايند: ما سرپرست مؤمنان هستيم كه به سود آنان حكم مىكنيم و حقوقشان را از ستمگران مىستانيم.(19)
پس بيشترين بخش در فلسفه سياسى كه هشتمين فروغ امامت ترسيم مىكند و قلمرو مسؤوليت مديران و كارگزاران نظام اسلامى را ترسيم مىكند به برقرارى عدالت اجتماعى و سامان بخشيدن به مسايل اقتصادى، رفع ستم و استضعاف اقتصادى اختصاص دارد.
حتى در حديثى پرداخت بدهى افرادى كه از پرداخت آن ناتوان هستند از وظايف كارگزار شمرده شده است: مردى از امام رضا(ع) پرسيد: فدايت شوم، خداى متعال مىگويد: فنظرة الى ميسرة(پس مهلت داده مىشود تا گشايشى پديد آيد) منظور از اين مهلت دادن(نظره) چه مىباشد، آيا حدّ و تعريفى دارد كه معلوم گردد به آن كس كه در عسرت است تا چه اندازه بايد مهلت دهند در صورتى كه مال مردى را گرفته و خرج خانواده خود كرده و او را محصولى نمىباشد كه منتظر رسيدن آن باشد وطلبى ندارد كه چشم به راه دريافت آن بنشيند و اموالى در جايى ندارد كه انتظار رسيدن آن را بكشد؟ امام در پاسخ فرمودند:آرى چندان مهلت مىدهند تا خبر آن به امام برسد و امام به جايش طلب وى را از سهم بدهكاران (كه درزكات هست) مىپردازد، به شرط آن كه مال وام گرفته را در مسير معصيت و خلاف خرج ننموده باشد.(20)
مدير و كاركنان و نيروى انسانى
مدير غالب طرحها و برنامههاى مديريت را از طريق همكاران اجرايى مىكند و در واقع تمام افرادى كه در سازمانها، نهادها و تشكيلات دولتى مشغول كارند كارگزاران مديرند و بازو و عاملى براى وى مىباشند، در فرهنگ اسلامى نقش همراهان و ياران در ترويج و گسترش انديشههاى الهى از موقعيتى ويژه برخوردار است، مديرى كه به اخلاص، كمال خواهى، دل سوزى، صداقت گويى و درستى مزيّن مىباشد در چهارچوب ضوابط ارزشى و با رعايت اصل فطرت و كرامتهاى انسانى انديشهها و طرحهاى مفيد، سازنده، رشد دهنده و اصلاحى را به دست همكاران مؤمن، متعهد و داراى وجدان دينى و اخلاقى مىسپارد و از آنان مىخواهد به عنوان تكليف شرعى در گسترش و اجراى آنها بكوشند. حضرت عيسى به كمك اصحاب خاص خود كه حواريون نام داشتند آئين يكتاپرستى را پيش برد و نسبت به گسترش آن در جوامع كوشيد، اين افراد از شاگردان شايسته آن حضرت بودند كه در اثر مجاهدتهاى طولانى و تزكيه درونى به مقام والايى رسيده بودند.(21)
حضرت امام رضا(ع) فرمودهاند: به اين جهت شاگردان عيسى(ع) را حواريون گفتهاند كه موفق شدند از طريق جهاد با نفس به مقام اخلاص دست يابند و درون را از كدورت پاك كنند و نيز به وسيله موعظه و تذكر ديگران را از تيرگىهاى زشت گناهان بشويند.(22)
آن پيامبر الهى در منصب رهبرى الهى و مديريت هدايتى و ارشادى جامعه چنين افرادى را برگزيد تا به كمك آنها جامعه را به فضيلت آراسته نمايد و خلافها را از آنان دور كند.
در نهضت عظيم رسول اكرم(ص) مهاجرين و انصار به عنوان بازوان پرتوان پيامبر در پيشبرد برنامهها و اهداف اسلامى نقش ارزندهاى عهده دار شدند و در شرايطى سخت و آشفته، بار سنگين اجراى احكام الهى را در بعد تبليغ و عمل و در ميدانهاى فرهنگ، معرفت و جهاد بر دوش جان كشيدند، همانها كه خداوند آنان را پيشگامانى ناميد كه در صدر اسلام در ايمان سبقت گرفتند و آنها كه به نيكى از آنان پيروى كردند، پروردگار از آنان خشنود و آنها نيز از خداوند خشنود شدند.(23)
امام رضا(ع) در سيره عملى خويش مراقب كاركنان و خدمتگزاران بود، ابراهيم بن عباس مىگويد هيچگاه نديدم كه امام ابوالحسن الرضا(ع) كلمهاى به زيان كسى بر زبان آورد و نه سخن كسى را پيش از پايان آن قطع كند و نه حاجت كسى را كه به اداى آن توان داشت ردّ كند، هيچ موقع نزد كسى كه در حضورش نشسته بود، پايش را دراز نكرد و بر متكا در برابر افراد تكيه نداد به دوستان و كارگزارانش هرگز سخنى ناشايست نگفت و چنان بود كه هرگاه به خلوت مىرفت و سفره غذاى خويش را مىگسترانيد همه كاركنانش را بر سر آن مىنشانيد و حتى دربانان و مهتران را بسيار احسان مىكرد و صدقات فراوان مىداد و اين كار را غالباً در شبهاى تاريك انجام مىداد.(24)
آرى اين گونه نبود كه امام صرفاً از اطرافيان و كارگزاران وظايفى را بخواهد و آنان را ملزم كند كه در اين راستا از عمق وجود بكوشند ولى از تكريم، تشويق، احترام و رفاه آنان غافل گردد، حرمت همه را در رفتارهاى خويش حفظ مىكند، عمق توجه امام به اطرافيان و ملازمان در اين روايت آشكار مىگردد:ياسر مىگويد:(در روزى كه امام رضا(ع) مسموم گرديد و در اثر آن به شهادت رسيد) پس از اين كه نماز ظهر را گذارد به من گفت: اى ياسر مردم (اهل خانه، كاركنان و خادمان) چيزى خوردند؟ عرض كردم اى آقاى من! چه كسى مىتواند غذا بخورد با اين كه شما در چنين وضعى به سر مىبريد در اين هنگام بر جاى خويش راست نشست و فرمود: سفره را حاضر كنيد و همگان را بر سر آن فراخواند و كسى را فروگذار نكرد و يكايك را مورد مهر و محبت خويش قرار داد هنگامى كه همه سير شدند امام (بر اثر تأثير زهرى كه مأمون به حضرت داده بود) بيهوش بر زمين قرار گرفت.(25)
اين گونه بزرگداشت نيروهاى انسانى در سيره امام، شكوفا گرديده است، آن فروغ هشتم در قلمرو انديشه، تربيت و رفتار چنين معيارهايى را به بشريت آموخت و در ميدان عمل خود پيشتاز و تجسّم بخش كامل آن تعاليم بود و به يقين جامعه پيرو مكتبش بايد در مناسبات انسانى و برنامههاى مديريتى چنين باشد و اين گونه عمل كند.
همزيستى و همگامى با محرومان و رنج ديدگان
محصول روابط اجتماعى و اقتصادى ظالمانه تشكيل طبقات و پديد آمدن يك جامعه با تضادهاى اجتماعى آشكار است، امام امتيازات طبقاتى را از بنياد واژگون نمود، عبداللّه بن صلت مىگويد، مردى از اهل بلخ گفت در سفر خراسان با امام بودم، روزى سفرهاى انداختند و غلامان سياه و غير آنان را بر سر آن فراخواندند(و همه باهم با خود ايشان غذا خوردند) گفتم: اى كاش براى اينها سفرهاى جداگانه ترتيب مىداديد، فرمود: خاموش باش، خداى همه يكى است، مادر يكى و پدر يكى (پس تفاوت نيست) و پاداش هر كس به كردار او بستگى دارد.(26)
امام در تعاليم والاى خويش به كارگزاران و ديگر مسؤولان نظام اسلامى مىآموزد هر كسى بايد در گام نخست در انديشه ساختن خود باشد و شايستگىهاى لازم را در وجود خويش آشكار سازد و با ديگران با تعهد و به خوبى رابطه برقرار كند و خدمتگزار همه مردم باشد.
امام در خراسان تمام اموال خود را در روز عرفه (ميان مردم و نيازمندان) تقسيم كرد، در اين هنگام فضل بن سهل گفت: اين كار با خسران توأم است، حضرت فرمود: بلكه چنين كارى قرين با غنيمت و منفعت است، آنچه را كه براى دستيابى به پاداش الهى و كرامت انسانى بخشيدى زيان و غرامت تلقى مكن.(27)
معمر بن خلّاد مىگويد: هنگامى كه امام رضا(ع) غذا مىخوردند، سينى مىآوردند و نزديك سفره مىگذاشتند، آن حضرت به بهترين غذايى كه برايش مىآوردند مىنگريست و از هر خوراكى مقدارى را برداشته و در آن سينى مىنهادند، سپس دستور مىدادند آن سينى غذا را براى بينوايان ببرند امام نمىتواند غذايى را ميل كند كه محرومان از آن نخوردهاند، اين شيوه در راستاى همان محورهاى اصولى در تعاليم الهى امام است كه انسانها ارزشى همانند دارند و بايد نيازهاى آنان برآورده شود امام فرمودهاند: عونك للضّعيف افضل من الصدقه؛(28) يارى به افراد ناتوان از صدقه در راه خدا برتر است.
حتى در تعاليم رضوى كارى كه خدمت در دربارها را جبران مىكند و عمل نامشروع كمك به ستمگران را محو مىسازد، يارى رساندن به مردم و گرهگشايى از كار آنان است، حسين انبارى مىگويد: مدت چهارده سال به امام رضا(ع) نامه نوشتم و از كار در دربار پادشاه اجازه خواستم، امام در جوابم نوشت، نامهات را خواندم و از هراسى كه در اين شغل دارى آگاه شدم. اگر مىدانى كه هرگاه معتدى كارى(در دربارها) كردى، طبق دستورات رسول اكرم(ص) عمل مىكنى و دستياران و كاتبان تو از هم كيشان تو خواهند بود و هنگامى كه مالى به دستت رسيد بخشى از آن را به بينوايان مؤمن مىدهى تا بدان اندازه كه خود مانند يكى از آنان باشى، اگر اين گونه عمل كنى، كار تو در دربار سلاطين با خدمت به برادران دينى ترميم مىگردد و گرنه (خدمت در دربارها) جائز نمىباشد.(29)
امام در حديث زير نقش حياتى كارگزاران نظام اسلامى را چنين ترسيم مىنمايد:
آن حضرت به مأمون گفت: درباره امت محمد و فرمانروايى كه برايشان دارى از خدا بترس، زيرا كارهاى آنان را تباه كردهاى و كار را به دست كسانى سپردهاى كه به غير حكم خداوند بلند مرتبه داورى مىكنند و خود در اين سرزمين ماندگار شده و خانه هجرت و محل فرو آمدن وحى را ترك كردهاى و بر مهاجران و انصار با نبود تو ستم مىرود و سوگند و پيمان هيچ مؤمنى را نگاه نمىدارند و روزگار بر مظلومان به سختى مىگذرد و آنان براى زندگى به هزينهاى دسترس ندارند و كسى را نمىيابند كه نزد او از اوضاعى كه دارند شكايت كنند.(30)
ماجراى اين حديث آن است كه روزى مأمون خدمت امام رفت و با خود نامهاى طولانى داشت كه متن آن را براى حضرت خواند، در آن مكتوب آمده بود كه برخى روستاهاى كابل به دست لشكريان اسلام فتح گرديده است وقتى خواندن آن خاتمه يافت امام فرمودند آيا فتح مناطقى از قلمرو شرك و كفر تو را خرسند ساخته است، مأمون پرسيد آيا اين خبر شادمانى ندارد كه امام مطالب فوق را فرمودند و به او تأكيد كردند تو عدالت را در داخل سرزمينهاى اسلامى برقرار كن و فقر و محروميت را از ريشه برانداز و به گرفتارىهاى مردم رسيدگى كن كه اين مايه خشنودى و خوشحالى يك حاكم اسلامى است نه كشورگشايى و فتوحات تازه و افزون بر قلمرو جغرافيايى.(31)
امام از سويى تصريح مىنمايند كه بر اثر عواملى، افرادى در جامعه زندگى مىكنند كه از نظر سلامتى مشكل دارند و پديدآمدن آنان بر اثر بيمارى، سالخوردگى، حوادث طبيعى و جنگها طبيعى است امّا بقاى آنان به همان حال نگران كننده از نظر اسلام محكوم است، بايد كارشان را در كمترين زمان سامان داد و از تعهد و تكليف انسانى و حكومتى در اين زمينه فراموش نكرد و ضرورت دارد كار اين گونه افراد درست شود تا از آن وضع آشفته رهايى يابند:
«…لان اللّه كلّف اهل الصحة القيام بشأن اهل الزمانه و البلوى»(32)
يعنى خداوند توانمندان (آنان را كه امكانات، قدرت و شرايطى را در اختيار دارند) مكلف كرده است كه امور زندگى بيماران از كار افتاده و بلا ديدگان را سامان دهند.
كه اين كلام سخن حضرت على(ع) را به اذهان متبادر مىنمايد:
«اللّه اللّه فى الطبقه السّفلى من الّذين لاحيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البؤسى و الزّمن»(33) خدا را خدا را در كار فرودستان يعنى بينوايان و نيازمندان و فقيران و بيماران زمين گير كه هيچ كارى از دستشان برنمىآيد.
امام رضا(ع) در سخن ديگرى از اين واقعيت بيشتر پرده برمىدارد و با صراحت افزونترى مسؤوليت كارگزاران مسلمان را مطرح مىفرمايند:
اگر زمام حكومت را در دست گيرم غذاى سادهتر و كم ارزشترى (نسبت به زمان زمامدارى) خواهم خورد و لباس خشن و زبر(پس از لباسهاى نرم) در برخواهم كرد و (پس از آسايش) با سختى و مشقّت خواهم زيست.(34) و باز اين كلام گهربار مؤيّد كلام با كرامت حضرت على(ع) كه فرمودهاند:خداوند مرا براى مخلوقات خودش امام قرارداد پس بر من واجب ساخت كه درباره خودم و خوردنى و نوشيدنى و لباسهايم، همچون ناتوانترين مردم زندگى كنم تا فقير به فقر من اقتدا كند و ثروتمند به سركشى برنخيزد.(35)
حضرت امام رضا(ع) از ديدگاهى ديگر رسيدگى به اوضاع مسلمانان را مورد تأكيد قرار مىدهد و آن اين كه هر فردى از كارگزاران با مردمان تحت قلمرو خويش برادر دينى هستند و از اين منظر بايد با آنان به برابرى و برادرى رفتار كنند در هر چيزى كه برابرى در آن رواست.(36)
در روايتى آن حضرت از اجداد خود نقل مىكند كه در نظر پيامبراكرم(ص) برترين مسلمان كسى است كه بهتر و بيشتر از ديگران به بخشش اموال و كمك رسانى اجتماعى اقدام كند و خيرخواهترين افراد نسبت به برادران خود و جامعه اسلامى باشند.(37)
اصولاً حضرت امام رضا(ع) برادرى را كه به هميارى و مساوات در مسايل اجتماعى و اقتصادى نينجامد، رد مىكند: آن امام همام خطاب به اسماعيل راوى حديث از امام باقر(ع) نقل كرده است: اى اسماعيل، آيا در ميان آشنايان خود چنين ديدهاى كه هرگاه كسى جامهاى ندارد و ديگرى آن را اضافه دارد، به او بدهد، گفتم نه، فرمود: اگر كسى پوششى دارد و براى ديگرى مىفرستد تا او نيز پوشش داشته باشد، جواب دادم خير آنگاه امام (به نشانه ابراز تأسّف عميق) دست بر زانوى خويش زد و فرمود: اينها برادر يكديگر نمىباشند.(38)
توجّه به كرامتهاى انسانى
از ديدگاه امام رضا(ع) وظايف كارگزاران و دست اندركاران نظام اسلامى در برخورد با برادران مسلمان خلاصه نمىگردد و آنان بايد براى تمامى انسانهاى تحت قلمرو خود صرف نظر از مرام و مسلكى كه دارند كرامت قايل گردد و حقوق افراد غير مسلمان را هم در نظر گيرند.
اين دقت و تأكيد تا آن جاست كه امام رضا(ع) اجازه نمىدهد يك فرد ذمّى كه دينى غير اسلام اختيار كرده است آزادى فرزندش را با امور مادى معاوضه كند و آزادىاش به جرم اين كه گرسنه است و مجاز نمىداند به بهانه رفع احتياجات اقتصادى كسى برده شود و اختيارات خداداى او سلب گردد.
زكريا فرزند آدم مىگويد: از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم مردى از اهل ذمّه(غير مسلمان ساكن در سرزمينهاى اسلامى) كه به فقر و گرسنگى مبتلا شده بود فرزندش را آورد و گفت: فرزندم مال تو او را خوراك بده و او برده تو باشد، امام فرمود:(انسان) آزاد خريده و فروخته نمىشود اين كار شايسته تو نمىباشد. از دميّان نيز روا نخواهد بود.(39)
نقل كردهاند مرد سالخورده نابينايى به گدايى مشغول بود، حضرت على(ع) پرسيد اين كيست گفتند اى اميرمؤمنان(ع) مردى نصرانى است، آن امام پرهيزكاران فرمود: از او چندان كار كشيدهايد تا كهنسال و ناتوان شد، حال به او چيزى نمىدهيد، مخارجش را از بيت المال مسلمين بدهيد.(40)
منطق آن حضرت در نامهاى به مالك اشتر اين است: مردم يا برادر دينى تو هستند يا نظير نوعى تو(41) و نيز امام حسين(ع) تأكيد مىكردند: كار نيك همچون رگبارهاى تند است كه همه را در بر مىگيرد نيكوكار و بدكار(42)، امام صادق(ع) فرمودهاند: سه چيز است كه تمام مردم بدانها نياز دارند(و بايد همه از آنها برخوردار گردند) امنيت، عدالت و رفاه.(43)
حضرت امام رضا(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل كردهاند: اوج خردمندى بعد از ايمان به خدا دوستى با مردم و نيكوكارى نسبت به هر انسان نيكوكار و بدكارى است.(44) آن فروغ فروزان خطاب به على بن شعيب فرمود: كسى از همه مردم بهتر زندگى مىكند كه ديگران در زندگى او شريك باشند.(45)
آن حضرت از پدران خود، از امام على(ع) نقل نمودهاند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: نيكى كن نسبت به افرادى كه شايستهاند و آنان كه اين گونه نمىباشند(اگر به انسان) خوب و شايستهاى دست نيافتى، تو خود سزاوار نيكوكارى (و دست يازيدن به كار خير) هستى.(46)
اباصلت مىگويد: به امام رضا(ع) گفتم: اى فرزند رسول خدا اين موضوع چيست كه شما فرمودهايد مردمان بردگان شمايند، امام پاسخ داد: خداوندا تو گواهى كه من هيچگاه چنين سخنى نگفتهام و از هيچ يك از پدرانم نيز نشنيدهام كه چنين گفته باشند، پروردگارا تو به ظلم هايى كه از اين امّت بر ما رفته است آگاهى دارى و اين (تهمت) از آنهاست.(47)
امام رضا از اجداد خود از امام على(ع) نقل كرده است كه مسلمانان به پيامبر اكرم(ص) گفتند: اى فرستاده الهى اگر كسانى را كه در حوزه قدرت تو هستند در پذيرش اسلام مجبور كنى، نفرات ما زياتر مىگردد و در برابر دشمنان قوى مىشويم، پيامبر فرمود: من هيچ گاه با انجام دادن كارى كه بدعت است و دربارهاش دستورى نرسيده است به ديدار خداى بلند مرتبه نخواهم رفت، من از زورگويان نمىباشم.(48)
در اين روايت حضرت امام رضا(ع) آزادى اراده و انتخاب انسان را مورد توجه قرار مىدهد، آدمى بايد خود ايمان را برگزيند و با اين گزينش شايسته رسيدن به پاداش مىگردد، اين تعليم عظمت ارزش انسان حقوق و حرمت او را روشن مىسازد.
ياسر مىگويد: نامهاى از نيشابور به اين مضمون به مأمون رسيد: مردى مجوسى در لحظات آخر زندگى وصيت كرده است اموال زيادى از دارائىاش را ميان بينوايان تقسيم كنند، قاضى نيشابور آن اموال را ميان مسلمانان تقسيم كرده است، مأمون خطاب به امام رضا(ع) گفت: اى سرورم در اين باره چه مىفرمائيد، امام فرمود: (اگر چه) مجوسيان به بينوايان مسلمان چيزى نمىدهند (امّا) نامهاى به آن قاضى بنويس تا همان مقدار از مالياتهاى مسلمانان بردارد و به بينوايان مجوسى بدهد.(49)
ريّان فرزند شبيب مىگويد از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم: خواهرم وصيت كرده است براى گروهى از مسيحيان (كه به آنان اموالى بدهم) ولى من مىخواهم آن را به گروهى از افراد مسلمان بدهم امام فرمود: وصيت را به همان صورت كه هست اجرا كن، خداوند متعال گفته است: گناه آن بر كسانى است كه آن (وصيت) را عوض كنند و تغيير دهند.(50)
مدير مذموم
حضرت امام رضا(ع) مىفرمايند:خمس من لم تكن فيه فلاترجوه لشىءٍ من الدّنيا والآخرة من لم تعرف الوثاقة فى ارومته، والكرم فى طباعه و الرّصانة فى خلقه و النّبل فى نفسه و المخافة لربّه؛(51) پنج چيز اگر در كسى نبود در امور دنيا و آخرت از او انتظار كار نيك نداشته باش: اصالت خانوادگى، اخلاق نيكو، پايدارى در خلق و خوى، بزرگوارى روح و كرامت نفس و پرهيز از پروردگارش. مديرى كه از اين خصال بهرهاى ندارد نه تنها در كارهاى خود موفق نخواهد بود و مردم به خيرش اميدى ندارند بلكه براى اقشار جامعه كارشكنى بوجود مىآورد و به فردى دردسر ساز و مشكل آفرين تبديل مىگردد و سطح نارضايتىهاى عمومى را افزايش مىدهد دست اندازى به منصب مديريت به عنوان رياست و نه براى خدمت انحطاط و هلاكت هرچه بيشتر را رقم مىزند. مردى خدمت امام رضا(ع) درباه شخصى كه اين مقام را وسيلهاى براى ارضاى خودخواهىهاى خويش مىدانست سخن به ميان آورد و عرض كرد او در چنين مسندى رياستطلبى را بر خدمت ترجيح مىدهد. امام در مثالى قابل درك عموم فرمودند:
چنين رياستى براى ديانت و اعتقادات مسلمانان زيان بارتر از آن است كه دو گرگ گرسنه در ميان گله گوسفندى بيفتند كه چوپان نداشته باشد،(52) در واقع در اين بيان پرمعنا و در عين حال ساده، امام مدير را همچون چوپانى امانتدار براى حفظ منافع مردم به حساب مىآورد و هرگاه به جاى چوپان، گرگهايى بر امور مردم مسلط گردند، فاجعهاى بزرگ در عرصه مديريت پديد مىآيد و زمينه زيان بار فرهنگى، اخلاقى و اقتصادى جامعه فراهم مىگردد، از نظر امام صادق(ع) حتى اراده و تفكر چنين مديريتى هلاكت به شمار مىآيد: «من اراد الرئاسة هلك»(53) حضرت امام رضا(ع) تأكيد نمودهاند: ولايفرض اللّه العباد طاعة من يعلم انّه يظلّمهم و يغويهم؛(54) خداوند بر بندگان خود پيروى كسى را واجب نمىكند كه مىداند بر آنها ستم كرده و گمراهشان مىنمايد، پس دستورات مديرى كه از مسير شرع و ديانت، قانون و عدالت خارج گرديده قابل اطاعت و اجرايى كردن نمىباشد و بر نيروى انسانى كه در اختيارش مىباشد فرض است كه از پيرامون چنين مديرى پراكنده شوند و مردم نيز نبايد از توصيهها، بخشنامههاى باطل و بيهوده و ظالمانهاش متابعت كنند.(55)
در كلام گهربار ديگرى امام هشتم چنين درّ افشانى كردهاند:
لم يخنك الامين ولكن ائتمنت الخائن؛(56) انسان امين به تو خيانت نكرده است بلكه تو به خائن اعتماد كردهاى، بسيارى از عقب ماندگىها و نارسايىها از مديريتهاى ظاهرساز اما خائن و نقشههاى خائنانه آنان ريشه مىگيرد، تكيه بر چنين كارگزارانى فسادهاى مالى، كم فروشى، غصب اموال، احتكار، رباخوارى،بهره كشى و تضاد طبقاتى را بوجود مىآورد.
خائنهاى خادم نما بر حسب ظاهر طرحها و نقشه هايى ارائه مىدهند كه مىتواند در نظر افراد سطحى نگر سازنده جلوه كند و به صلاح جامعه شناخته شود اما با اجراى آنها زيان بارى و عوارض سوء آنها آشكار مىگردد.
بدين جهت مديران دل سوز، متعهد و مؤمن و نيز برنامه ريزان متدين بايد از نيّتهاى شوم مديران خائن و وابسته پرده بردارند و با منطق استدلال، دلايل علمى و اصول فنى و تخصصى زيان كارشان را براى مردم روشن نمايند.
از شگردهاى اين خائنان آن است كه طرحها و برنامههاى مترقى و سازنده را با نيرنگهايى خاص، از مسير اصولى و درست خود منحرف مىكنند و در نتيجه آن طرح مفيد را با شكست روبرو مىسازند، به عنوان نمونه اگر قانونى ارائه شود كه بر اساس مفادّ آن، اقشار جامعه امنيت اقتصادى داشته باشند و احساس كنند كه ميدان براى توليد، كار، هنرمندى و فعاليتهاى صنعتى باز است و مىتوانند به كارهاى سازنده روى آورند و جامعه را از محروميت برهانند، اين كارگزاران خائن وارد ميدان مىگردند و مفهوم و موضوع كاربردى آن قانون سازنده و حياتى را منحرف مىكنند و آن را به نفع زالوهاى اجتماعى و سرمايه داران وابسته تفسير مىكنند، همچنين اگر طرحى براى محدوديت نقشههاى محتكران، گران فروشان و رباخواران تدوين و ارائه گردد تا جامعه به سوى امنيت اجتماعى و اقتصادى سوق يابد، در مفهوم و مسير اجرايى آن انحراف ايجاد مىكنند و در نتيجه مأموران به جاى آن كه به سراغ اين آفتها و غدّههاى سرطانى بروند در صدد محدود كردن سرمايههاى مفيد و سازنده هستند و توليد كنندگان اصلى و نيروهاى كارآمد و مفيد را دچار مشكل مىكنند و درست بر عكس، حاصلى شوم و نگران كننده بوجود مىآورند و در نتيجه بخشهاى اقتصادى خيرانديش و متعهد به حقوق جامعه و طبقات مصرف كننده و مقررات دولت را به ورشكستگى مىكشانند بخشهاى قدرتمند و سرمايههاى كلانى را كه بذر فساد و خلاف مىافشاند بى رقيب مىسازند كه جز به غارت امكانات فكرى، فرهنگى و مادى مردم به چيزى نمىانديشند.(57)
و تاره وقتى قوانين قضايى به سراغ آنان مىآيد و قاضى مىخواهد آنان را به اين جرم سنگين محاكمه كند مىگويند ما قصد اصلاح داشتهايم، قرآن چه نيكو فرموده است: واذا قيل لهم لاتفسدوا فى الارض قالو انّما نحن مصلحون؛(58) وقتى به ايشان گفته مىشود در زمين فساد و تباهى نكنيد (در جواب) مىگويند ما اهل صلاح هستيم.
حضرت امام رضا(ع) به نقل از پيامبر اكرم(ص) فرمودهاند: از ما نيست هر كس كه در كار مسلمانى غش به كار برد يا به او زيان رساند و يا با او به نيرنگ رفتار كند(59) كه اين سه آفت در يك مدير خائن ديده مىشود.
تباه كارى و ندانم كارى
حضرت على بن موسى الرضا(ع) در حديثى درخشان اين گونه به واقعيتى تلخ تصريح فرمودهاند:
انّ اللّه يبغض القيل و القال و اضاعة المال و كثرة السّؤال؛(60) به درستى كه خداوند قيل و قال(گفتار بى فايده و شعار دادن) و تباه سازى اموال و زياد درخواست كردن را دشمن مىدارد.
در مسايل مديريتى تباه كارى به دلايلى روى مىدهد گاهى بر اثر اسراف و يا مصرف بيش از اندازه بودجههاى كشور در امور غير ضرورى و در مواقعى نبودن توانايىها، مهارتها و تخصّص مىتواند چنين فاجعهاى را بوجود آورد، در مواقعى دست اندركاران يك تشكيلات اجرايى چنان افراطى به مسايل مذهبى و عبادى و زهدهاى صوفيانه گرايش نشان مىدهند و در اين گونه مسايل به گونهاى زياده روى مىكنند كه از واقعيتهاى مسلّم اجتماعى، نارسايىهاى اقتصادى غافل مىگردند و بر اثر كوتاهى و سهل انگارى ناخواسته امكانات، ظرفيتها، استعدادها و سرمايههاى ملى و عمومى را ضايع مىكنند.
شهيد آيت اللّه مطهرى تأكيد نمودهاند فرهنگ و تمدن مسلمانان به دو جهت افول نمود گروهى به مسايل اجتماعى بى رغبتى نشان دادند و از مردم فاصله گرفتند تا به معنويت و معرفت بپردازند و عدّهاى هم دنياگرايى محض را مورد توجه قرار دادند و هردو گروه فوق رشد و شكوفايى اقشار مسلمانان را به بوته فراموشى سپردند و در نتيجه آنان از توسعه و ترقى و تعالى فكرى و فرهنگى بازماندند.(61)
عارف معروف مرحوم آيت اللّه على قاضى طباطبايى ضمن اين كه در مسير معنويت بر اثر تزكيه و عبادت واخلاص مقامات عالى را بدست آورده بود امّا از رسيدگى به مسايل خانواده، اجتماع و فقيران غفلت نداشت و مىگفت آدمى كه مىخواهد خدا را عبادت كند و به دستورات شرعى و دينى عمل كند بايد توانايىهاى بدنى هم داشته باشد، نمىتوان آن امكانات مادى را به فراموشى سپرد، سواركارى به مقصد مىرسد كه مركب خوبى داشته باشد و اين مركب هم بايد از انرژى و تحرك برخوردار باشد تا بتواند راكب را كمك كند، در اين جهان مادى عروج معنوى در شرايط مساعد طبيعى و با فراهم بودن امكانات مادى فراهم مىشود بالاتر از همه اين سخنها، فرمايش حضرت رسول اكرم(ص) است كه مىفرمايند: فلولا الخبز ما صلّينا ولا صمنا؛(62) اگر نان نباشد نه ما مىتوانيم نماز بخوانيم و نه قادريم روزه بگيريم.
اين كه در قرآن اموال سبب قوام و برپايى خوانده شده و در احاديث ائمه هدى بر ضرورت تأمين معاش و امور زندگى مردم تأكيد شده است براى عملى گرديدن واقعيت مزبور است، بايد شرايط و زمينههاى مساعد حيات آدمى فراهم باشد تا قدرت و فراغتى براى سير باطنى و رشد معنوى به دست آورد و در واقع او بايد از نردبانهاى دنيايى هم براى اين ترقى ملكوتى كمك بگيرد.(63)
در فرهنگ رضوى مدير كم خرد، محروم از تشخيص درست و تخصص لازم مذمت گرديده است:
البرائة ممّن نفى الاخيار…و آوى الطّرداء للعناء…واستعمل السّفهاء؛(64) نفرت و بىزارى از افرادى كه نيكان را تبعيدى (و منزوى) كردند و آنان را كه رسول اكرم(ص) رانده و لعنت كرده بود در كانون اسلامى پناه دادند(و جذب كردند) و كم خردان و محرومان از تشخيص صحيح را به كار گماردند، جزء اسلام خالص است. اين سخن گزيدهاى از نامه است كه حضرت امام رضا(ع) به درخواست مأمون نگاشته و در آن كليات اصول و فروع دين را بيان كردهاند.
در اين روايت حضرت امام رضا(ع) نابسامانىهاى اجتماعى و مشكلات نظام اجرايى و ادارى را به عللى نسبت مىدهد كه يكى از آنها روى كارآمدن جاهلان، ساده انديشان و غير متخصّصان است قرآن هشدار مىدهد: ولا تؤتوا السّفهاء اموالكم الّتى جعل اللّه لكم قياماً؛(65) اموال(توانايىهاى مالى) را كه خداوند مايه قوام كار(و سامان يابى زندگى شما) قرار داده است در اختيار كم خردان و نادانان قرار مدهيد، رسول اكرم(ص) خطاب به ابن مسعود فرمودهاند: هرگاه به كارى دست زدى با دانايى و خردمندى عمل كن و از اين كه بدون تدبير و دانايى كارى انجام دهى اجتناب كن زيرا خداوند فرمودهاند: چون آن زن مباشيد كه رشته و بافته خود را پس از تابيدن، پنبه و قطعه قطعه كرد.(66) اميرمؤمنان(ع) نيز سوء تدبير و كم كفايتى را كليد فقر تلقى كردهاند و حتى عامل هلاكت و نابودى جامعهاى را تدبير بد دانستهاند.(67)
آن حضرت فرمودهاند: اندوه من از اين بابت است كه بر اين امّت كم خردان و بدكاران حاكم شوند.(68)
امام صادق(ع) اعتماد كردن به فرد خيانت پيشه و تباه كننده اموال (ناوارد) را يكى دانستهاند. (69)
يكى از راويان حديث متذكر گرديدهاند: مردى به امام صادق(ع) عرض كرد: چنين درك كردهام كه ميانه روى و تدبير نيمى از كسب و كار است، امام فرمودند:نه (چنين نيست) بلكه تدبير تمام كسب و كار خواهد بود.(70) آن حضرت در سخنى ديگر تأكيد كردهاند: آن كس كه سرپرستى امورى از مسلمانان را بپذيرد ولى(به دليل آگاهى اندك و محروم بودن از مهارت و توانايى علمى و فكرى) آن را تباه كند، خداوند او را ضايع مىنمايد.(71)
گاهى مدير و كارگزار انسان مهربان و خوبى است، شعارهاى جالب و جذّابى مطرح مىكند، نيت خير هم دارد ولى اينها براى اداره جامعه كافى نيست بايد كوشيد با روشهاى علمى و درست و استفاده از تجربههاى اهل فن مشكلات را بر طرف كرد. خودمحورى و اتكا به آگاهىهاى اندك و آزمون و خطاهاى مستمرى را بوجود مىآورد كه صدمات و لطماتى را متوجه همين مردمى مىكند كه ما به آنها ارادت مىورزيم و دوستشان داريم، ارتباط مردم با دولت ضرورتى اجتنابناپذير است ولى زياده روى در آن نيز كارگزاران را از برنامهريزىهاى ريشهاى و اساسى و جهت دهنده دور مىكند و اين روند مثل آن مىماند كه يك خلبانى كه بايد هواپيما را در مسيرى درست هدايت كند بيايد از مسافران پذيرايى گرمى كند و عواطف و احساسات خويش را به آنان بروز دهد، آن خلبان اگر واقعاً دوستدار جان مردم است بايد در كابين مخصوص قرار گيرد و هواپيما و سرنشينان آن را به سلامت به مقصد برساند.
در مواقعى به دليل ضعف كارشناسىها و مهارتها امور اساسى و بنيادى زايد و اضافى تلقى مىگردد و كارگزار كم تشخيص و ناتوان فكرى احساس مىكند برخى امكانات و تشكيلات مزاحم اوست و لذا به حذف آنها اقدام مىكند اين تصميم نادرست همچون كسى است كه براى كم كردن وزن بيايد اندامهاى حياتى بدن را بردارد يا آن كه رانندهاى آمپر اتومبيل را كنار بگذارد و يا براى آن كه راحت رانندگى كند،علائم راهنمايى و رانندگى و هشدارهاى نصب شده بر سر راه خود را از جاى خود بردارد، مدير توانمند كسى است كه از ظرفيتهاى موجود با رعايت قوانين و در نظر گرفتن وضع مردم حداكثر استفاده اصولى و درست را نمايد و جامعه را به سوى توسعهاى پايدار، رفاهى همه جانبه و امنيتى پايدار سوق دهد.
نگاه عقلانى، در نظر گرفتن واقعيتها و استفاده از نيروهاى متخصص، اين مسير را هموار مىكند.
تكاثرطلبى و فزون خواهى
حضرت امام رضا(ع) در نامهاى كه براى مأمون نگاشتهاند فرمودهاند: از موارد اسلام خالص بيزارى از كسانى است كه اموال را منحصر به خود مىكنند.(72)
در پرتو اين تعاليم به چنين خصلت هايى در اخلاق انحصارطلبان و فزون خواهان دست مىيابيم: تمايل به سودجويى در برابر طلب پاداش و قرب الهى، ترك نيكوكارى و احسان و خيرخواهى، رعايت تعهدهاى فاميلى نه به منظور صله ارحام بلكه براى تحكيم پايههاى قدرتطلبى، بخل و خسّت در برابر انفاق، گشاده دستى و سخاوت، حرص و طمع در برابر گذشت و ايثار مالى، انحصارطلبى در برابر نوع دوستى، ترك تعهد و مسؤليتشناسى.(73)
حضرت امام رضا(ع) دلايل تكاثرطلبى را اين گونه بيان كردهاند:
لايجتمع المال الّا بخصال خمسٍ: ببخل شديد، و املٍ طويل و حرص غالب و قطيعة الرحم و ايثار الدنيا على الآخرة؛(74) مال دنيا جمع نگردد مگر در سايه پنج صفت: بخل زياد، آرزوهاى طولانى، حرص غلبه يافته بر آدمى، ترك صله رحم، دنياطلبى و فراموشى آخرت.
از ديدگاه امام حكمت وجودى نظام اسلامى و دولت نظارت بر بخشهاى گوناگون اقتصادى و اجتماعى است كه مبادا تباهكارى و فزونطلبى اوج گيرد.
چه اگر چنين نمىبود هيچ كس لذت جويى و سودمندى خود را به خاطر جلوگيرى از تباه شدن ديگران فرو نمىگذاشت، پس براى مردمان سرپرستى قرار داده شده تا از فساد و تباهى بازشان دارد و حدود و احكام را ميان ايشان اقامه كند.(75)
امام مشكل اساسى يك نظام اجرايى معيوب و آفت زده را چنين بيان فرمودهاند: اموال را ميان ثروتمندان به گردش گذاشته است (افراد غنى سرمايههاى اصلى را در اختيار گرفتهاند) مردم به سود خوارى تمايل پيدا كردهاند، از گناهان كبيره كاستن(از كار و كالاى مردم) است و خيانت به آنان، كسانى كه با خودكامگى اموال عمومى را به خود اختصاص دادهاند.(76)
وقتى چنين روش هايى از عملكردهاى حكومتهاى طاغوتى و غير دينى به حساب آمد و بيزارى از آنها تكليف اسلامى است مىتوان به اين واقعيت پى برد كه چقدر خود اين تكاثرطلبى و يا زمينه دادن به فزون خواهان به هر روش و شيوهاى كه باشد و به دست هر كس انجام گيرد چقدر قباحت دارد.
هر برنامه و روشى كه اموال را از عموميّت و بهره بردارى عمومى بيندازد و به جمع معدودى از خواص و اشراف و به تعبير قرآن ملأمترفين و مسرفين سرازير سازد محكوم و غير اسلامى است، آزادى محض اقتصادى و عدم كنترل دولتها و رهاسازى بدون نظارت بخش خصوصى موجب مىگردد كه امكانات مختص عموم در دست اهل تكاثر قرار گيرد و با ادامه اين وضع روند مذكور كه ضد حق، عدل و تعاليم ائمه است به تهيدستى مردم، تورّم زياد، مشكلات اقتصادى و افزايش فقيران و نيازمندان منجر گردد.
امام هشتم فرمودهاند: بيزارى از افرادى كه به آل محمد(ص) ستم كردند و نفرت از پيمان شكنان، منحرفان و مرتدان و برائت از انحصارطلبان در اموال، جزو نشانههاى اسلام و ايمان خواهد بود.(77) در نامه امام به مأمون آمده است: دوستى اولياى الهى واجب است، چنان كه خصومت با دشمنان خدا و بيزارى از ايشان و پيشوايشان فرض است و نيز انزجار از انحصار طلبان. و اين نكته سخن رسول اكرم(ص) را در اذهان تداعى مىكند كه فرمودهاند:
پنج كس هستند كه من و هر پيامبر مستجاب الدعوهاى آنان را لعنت كردهايم، آن فردى كه در كتاب خدا آيهاى زياد گرداند و فردى كه سنت و سيره را فراموش كند و نيز آن شخصى كه اموال عموم را به خود اختصاص دهد و آن را براى خويش حلال شمارد.(78)
امام رضا(ع) هشدار دادهاند كه كالاها و مواد حرام(نه تنها) مورد نياز مردمان نيست بلكه تباه كننده و ويرانگر و نابود كننده (هستى فرد و جامعه) است.(79)
دليل اين امر روشن است زيرا تكاثرطلبى و جمع اموال عمومى آن هم از طريق خلاف و نامشروع مايه فساد، طغيان و ظلم مىگردد و جامعه اسلامى را به مرز سقوط نزديك مىكند زيرا اموال و امكاناتى كه موجب صلاح و بقاء و رفاه مردم است در انحصار افراد خاصى قرار مىگيرد و از دسترس نيازمندان و مصالح كلى جامعه دور نگاه داشته مىشود كه اين وضع نتيجهاى جز نابودى و عقب افتادگى ندارد.
پىنوشتها:
1. معانى الاخبار، ج 1، ص 174.
2. بحارالانوار، ج 78، ص 348.
3. همان، ج 23، ص 32.
4. همان، ج 49، ص 165.
5. همان، ج 78، ص 356.
6. نگرشى بر مديريت اسلامى، سيدرضا تقوى دامغانى، ص 52.
7. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 438.
8. بحارالانوار، ج 8، ص 12.
9. سوره الرحمن، آيه 7.
10. الحياة، ج 2، ص 449، تفسير قمى، ج 2، ص 343؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 375.
11. از جمله سوره حديد، آيه 25.
12. نك: المفردات، راغب اصفهانى، ص 543، مجمع البيان، طبرسى،
ج 9، ص 198.
13. نهج البلاغه، ص 1290، الحياة، ج 6، ص 412.
14. غررالحكم، ص 19، بحارالانوار، ج 78، ص 83.
15. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 272.
16. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق،ج 2، ص 24.
17. همان، ج 2، ص 101، الحياة، ج 2، ص 418.
18. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 293 و 294.
19. مسند الامام الرضا(ع)، ج 1، ص 136.
20. الحياة، ج 2، ص 489.
21. نگرشى بر مديريت اسلامى، ص 121.
22. بحارالانوار، ج 14، ص 273.
23. سوره توبه، آيه 100.
24. مسند الامام الرضا، ج 1، ص 45؛ عيون اخبارالرضا(ع)، ج 2، ص 184.
25. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 241.
26. كافى كلينى، ج 8، ص 230، الحياة، ج 2، ص 222.
27. بحارالانوار، ج 49، ص 100.
28. صحيفه الرضا، جواد القيّومى الاصفهانى، ص 394.
29. كافى، ج 5، ص 111؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 312.
30. بحارالانوار، ج 49، ص 165.
31. عيون اخبار رضا، ج 2، ص 159 و 160؛ معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 261.
32. الحياة، ج 5، ص 232.
33. نهج البلاغه، ص 1019.
34. مكارم الاخلاق، طبرسى، مسند امام رضا، ج 2، ص 362.
35. كافى، ج 1، ص 410.
36. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 250.
37. نك: عيون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 318؛ معانى الاخبار، ص 79 و 80؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 84.
38. مسند امام رضا، ج 1، ص 296.
39. التهذيب، ج 7، ص 77؛ مأخذ قبل، ج 2، ص 304.
40. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 11، ص 49.
41. نهج البلاغه، ص 993، عهدنامه مالك اشتر.
42. تحف العقول، ص 174.
43. همان، ص 236.
44. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 35.
45. مسند امام رضا، ج 2، ص 315.
46. همان، ج 1، ص 292.
47. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 184.
48. همان، ج 1، ص 435.
49. همان، ج 2، ص 115.
50. كافى، ج 7، ص 16؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 410.
51. صحيفة الرضا، ص 383.
52. اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، باب طلب الرياسة.
53. همان مأخذ.
54. تحف العقول، مارُوى عن الامام على بن موسى الرضا(ع) كلامه فى جوامع الشريعه، ص 421.
55. مبانى مناسبات انسانى در مديريت اسلامى، سيد محمود حسينى (سياه پوش) ص 346.
56. بحارالانوار، ج 78، ص 335.
57. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى.
58. سوره بقره، آيه 11.
59. سفينة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 318.
60. تحف العقول، ص 326؛ الحياة، ج 6، ص 200.
61. نك: عظمت و انحطاط مسلمين، مقدمه شهيد مطهرى در كتاب انسان و سرنوشت به قلم ايشان.
62. الحياة، ج 3، ص 226.
63. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 144.
64. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126؛ الحياة، ج 3، ص 160 و ج 4، ص 345.
65. سوره نساء، آيه 5.
66. مكارم الاخلاق، ص 538.
67. غررالحكم، ص 191 و 190.
68. نهج البلاغه، ص 1050.
69. الحياة، ج 4، ص 351.
70. امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 283 ؛ سفينة البحار، ج 2، ص 431.
71. ثواب الاعمال، ص 309؛ الحياة، ج 6، ص 352 و نيز بنگريد به الحياة، ج 1، ص 304 و 368، معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 141 و 142.
72. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126.
73. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 389 – 388.
74. خصال، صدوق، ج 1، ص 276؛ الحياة، ج 4، ص 49.
75. بحارالانوار، ج 6، ص 60؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 102.
76. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 94 و 126 و 127.
77. مسند امام رضا، ج 2، ص 502؛ همان مأخذ، ج 2، ص 126.
78. كافى، كلينى، ج 2، ص 293.
79. بحارالانوار، ج 6، ص 93، علل الشرايع، صدوق، ص 592.
انتصاب على عليه السلام به رهبرى جامعه
انتصاب على(ع) به رهبرى جامعه
آخرين قسمت
فاطمه وثوقى
ه – اشرافى گرى مانع رشد اقتصادى
همدردى عملى با مستمندان و شريك غم آنها بودن در رأس امور اصلاحى اميرمؤمنان قرار داشت چنانچه آن حضرت در پايينترين سطح زندگى آن زمان، زندگى مىكردند بطوريكه مشهور است، خانواده حضرتش سه روز بدون افطار روزه گرفتند و غذاى افطارى خود را به نيازمندان بخشيدند.
امام، هنگامى كه چهرههاى درهم كشيده فقرا را نظاره مىكردند و از عقب ماندگى آنها دلشان بدرد مىآمد. در نابودكردن پيكر فقر كه در زمان عثمان به اوج خود رسيده مصممتر مىگشتند. بقول “جرج جرداق” نويسنده مسيحى لبنانى: على(ع) به خوبى مىدانست كه فقر به هرگونه فضيلتى غالب مىآيد تا فرد را بسوى كفر و الحاد سوق دهد. از آن پس على در هر ميدانى با فقر مىجنگيد و راه را بر آن مىبست.(1) در فقرزدائى از جامعه امام اقدامات اساسى به عمل آوردند كه از جمله آنها مبارزه با اشرافى گرى و زيادهطلبى عدّهاى قليل از سرشناسان جامعه بود.
«آن حضرت تهديد كرده بودند كه هر آنچه به غير استحقاق ملك كسى باشد خواهد گرفت ولو كابين همسران آنها باشد.» خود آن حضرت مىفرمايند: «خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.»(2) اين چنين بود كه حضرتش لباسهاى ساده و كهنه خود را وصله مىزد. و از نان خشك و خالى تغذيه مىنمود تا اينكه التيام زخمهاى فقرا باشد. از طرف ديگر با حفر چاه و قنوات و وقف نمودن آنها براى فقرا با فقر مىجنگيد و به ياران و كارگزاران خود نيز توصيه مىكردند كه با ساده زيستى و قناعت الگوى عملى امت باشند. امام در عين حال كه در نهايت قناعت و ساده زيستى زندگى مىكردند، آنرا به عموم جامعه تعميم نمىدادند و مىفرمودند: «امام شما از دنياى شما به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضايت داده است. بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد اما با پرهيزكارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى، مرا يارى كنيد.»(3)
در نامهاى خطاب به كارگزار خود فرمودند: «گزارشى از تو به مندادهاند كه اگر چنان كرده باشى خداى را به خشم آوردهاى و امام خويش را نافرمانى كردهاى. خبر رسيده كه تو غنيمت مسلمانان را كه نيزهها و اسبهاشان گردآورده و با ريخته شدن خونهايشان بدست آمده، به اعرابى كه خويشاوندان تواند و ترا برگزيدند، مىبخشى…اگر اين گزارش درست باشد در نزد من خوار شده و منزلت تو سبك گرديده است.»(4) گرايش به دنياپرستى و تجمل گرايى فاصله طبقاتى را در جامعه افزايش داده و موجب عقب ماندگى هر جامعه از سازندگى و بالندگى مىگردد بنابراين همت امام بر اين بود كه ثروت و رفاه در جامعه به صورت اعتدال درآمده و موجب غرور عدّهاى و اندوه عدّهاى ديگر نباشد كه هر دو صفت از عوامل بازدارنده پرستش حقيقى به شمار مىآيد. بنابر نقل تاريخ نگاران افرادى كه در عصر عثمان به اشرافىگرى معروف بودند همانها در حكومت علوى تحمّل اجراى عدالت را نداشته و لذا سر به شورش برداشته و رودرروى رهبر خود قرار گرفتند. عثمان به قدرى دست اطرافيان خود را در حيف و ميل بيت المال بازگذاشته بود كه نهايتاً موجب خشم مسلمانها گرديد و زبان اعتراض بر وى گشوده شد. اين حيف و ميلها سبب فقر هرچه بيشتر فقرا گرديد و آنان را در جامعه منزوى ساخته بود. پايه گذارى اين تبعيض و بىعدالتى از زمان خليفه دوم بنا نهاده شد و به قدرى در ميان مردم ايجاد تنش كرد تا اينكه خليفه گفته بود: اگر امسال را زنده بمانم. مساوات را بين همه قبائل (عرب و عجم، سياه و سفيد) رعايت خواهم كرد. آنگونه مىكنم كه رسولخدا و ابوبكر انجام مىدادند.(5)
بنابر نقل مسعودى در مروج الذهب: «زبير در بصره خانهاى ساخته كه تجار و ثروتمندان بحرين و غير آن امروز هم در آنجا اطراق مىكردند و در كوفه و مصر و اسكندريه هم خانه هايى ساخت و نيز بعد از مرگ وى پنج هزار دينار و هزار اسب، هزار عبد و كنيز باقى ماند، و طلحه صحابى نامدار ديگر خانهاى در كوفه ساخت كه معروف به «دار الطلحتين» در كناسه مىباشد.»(6)
عبدالرحمن عوف (از نزديكان عثمان) هزار شتر(7)و سه هزار گوسفند و 200 اسب و…داشت.(8) آنقدر طلا بر جاى گذاشته بود كه با تبر تكه تكه مىكردند كه دستان تبر زنان تاول زد و براى هر زن هشتاد هزار دينار طلا رسيد.(9)
عثمان به يكى از فرزندان مروان بن حكم كه داماد خودش بود. اموال نواحى آفريقا را كه پانصدهزار دينار طلا بود در يك نوبت به او داد.(10)
نمونه هايى از اين قبيل در تاريخ خلفا قبل از اميرمؤمنان به چشم مىخورد كه موجب گرايش آنها به دنياطلبى و فساد و تباهى گرديد. بنابر نقل جرج زيدان:مسلمين قبل از آن به عظمت و پيشرفت اسلام توجه داشتند اما تجمّل گرايى مسير زندگى آنها را تغيير داد.
2- اصلاحات صحيح و عادلانه زمينه ساز هدايت
همان گونه كه اشاره شد. رسيدن به اهداف بلند و عالى اسلامى جز با رفع موانع موجود و زمينه سازى براى رسيدن به قلههاى سعادت، امكانپذير نبود. شاخصهاى بارز در راستاى ايجاد زمينههاى مساعد براى پيشرفت مسلمانان، از ديدگاه اميرمؤمنان چيزهايى بودند كه بيشترين انگيزش و اثرگذارى را در ميان مردم به همراه داشت در اين بخش به گوشه هايى از اين شاخصهاى هدايت اشاره مىگردد.
الف: كارگزاران مسؤول و متعهد
براى ايجاد فضاى سالم براى رشد و تربيت، اسباب و ابزارهاى گوناگون به كار گرفته مىشود تا در فضاى امن و آرام خلّاقيتها و توانمندىها به منصه ظهور گذاشته شود. از جمله امكانات زمينه ساز در اصلاحات علوى، وجود و انتخاب افراد متعهد و مسؤول و كاردان و متخصص در امور مورد نظر بود. تاريخ اثبات كرده است در هر جامعهاى عامل مؤثر در حركت و تلاش، ترقى و حتى وقوع انقلابها بر عليه ظلم و استبداد، نقش و شيوه رهبرى و مديريتى مردان مسؤول و متعهد اثر گزار، بوده است. به طوريكه شيوههاى مدبرانه آنها عامل راه گشايى براى رفع مشكلات فردى و اجتماعى بوده است و هم چنين سپرى در مقابل تهاجم غير انسانى و غيراخلاقى بنابر اين اميرمؤمنان افراد مورد اطمينان و مسؤوليتپذير و… را براى خدمت به مردم انتخاب نمود تا بدين گونه با اجراى صحيح قوانين الهى از هرج و مرج جلوگيرى نموده و جامعه را به سوى هدف معين شده پيش ببرند. و در سايه هدايت حكيمانه آنها و عملكرد مثبت اخلاقى و رفتارى آنها، مردم الگوپذيرى نيز داشته باشند، خود آن حضرت ضمن اينكه دنيا را سه طلاقه كرده بودند مىفرمودند: «هر پيروى را امامى است كه از او پيروى مىكند و از نور دانشش روشنى مىگيرد. آگاه باش! امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت داده است …» و خواستار تقوا و پاكدامنى كارگزاران شده و بدانها توصيه مىنمودند كه ممكن است براى خود رفاهى فراهم آورند اما شايسته يك رهبر دل سوز نيست كه خود در رفاه باشد، اما مردمان تحت نفوذ او از اقل زندگى بىبهره باشند بنابراين مىفرمودند: «اگر من مىخواستم مىتوانستم از عسل پاك يا از مغز گندم و بافتههاى ابريشم، براى خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد،… در حاليكه در “حجاز” و “يمامه” كسى باشد كه به قرص نانى نرسد. يا هرگز شكمى سير نخورد.»(11) امام با اين تفكّر و انديشه بلند، اقدام به اصلاحات نمودند تا آنجا پيش رفتند كه با اطمينان خاطر مىفرمود: «در مناطق تحت نفوذ من همه مردم از يك نان مطلوب استفاده مىكنند.»
در همين راستا، در انتخاب كارگزاران خود دقت بيشتر به خرج داده و همواره عملكرد آنها را زير نظر داشتند و با اندك اعتراض مردم، آنان را مورد مؤاخذه قرار مىدادند. از جمله توصيههاى امام به كارگزاران اين بود كه در هر حال حقوق انسانى مردم را رعايت نموده و با نرمش و مهربانى با آنها برخورد نمايند. و عدالت را يكسان در حق آنها به اجرا بگذارند. در نامه معروف به مالك اشتر چنين توصيه فرمودند: «مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرار بده و با همه مهربان باش، مبادا هرگز چونان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى، زيرا مردم دو دستهاند، دستهاى برادر دينى تو و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مىباشند. اگر گناهى از آنان سر زد…آنان را ببخشاى و بر آنان آسانگير، آنگونه كه دوست دارى خدا ترا ببخشايد…انصاف را رعايت كن اگر چنين نكنى، ستم روا داشتى،…دوست داشتنىترين چيزها در نزد تو، در حق ميانهترين و در عدل فراگيرترين، و در جلب خشنودى مردم گستردهترين باشد. هنگام نماز با طولانى كردن نماز، مردم را پراكنده نكن، مبادا قراردادى را امضاء كنى كه در آن براى دغلكارى و فريب راههايى وجود دارد. مبادا دچار خودپسندى گردى و به خوبىهاى خود اطمينان كنى و ستايش را دوست داشته باشى، كه همه اينها از بهترين فرصتهاى شيطان براى هجوم آوردن به توست. «مبادا با خدمتهايى كه انجام دادى بر مردم منت گزارى»(12) تمام هرآنچه كه يك كارگزار و رهبر براى اداره كشور بدان نياز دارد امام در نامه معروف به مالك اشتر بدانها اشاره فرمودهاند.
ب: بازسازى سيستم اقتصادى
يكى از عوامل رشد و بالندگى در هرجامعه بنيه اقتصادى آن جامعه است از آنجا كه چرخهاى اقتصادى با چرخش به موقع و به جاى خود امكان شكوفايى خلاقيتها و استعدادها را مهيا مىنمايد. بنابراين اصلاح ساختار تقسيم و مصرف بيت المال يكى از دغدغههاى اصلى امام على(ع) بود، آن حضرت علاوه بر تقسيم عادلانه اموال عمومى بدست خود، نظارت دقيق بر عملكرد عمّال خود داشتند كه مبادا از اموال عمومى دينارى در جهت تضييع حقوق مسلمانها مصرف گردد.
اگر امام در تقسيم اموال عمومى سختگيرى مىكردند بخاطر رعايت حال عموم مردم بود كه اغنياء با اندوختن ثروت به تباهى كشيده نشوند و فقرا از شدت اندوه ندارى از قافله كمال عقب نمانند و هر روز فقيرتر نگردند و انگيزه عبادت و طاعت از آنها گرفته نشود. امام در عين سختگيرى در برابر اموال خدا و مردم در مورد شخص خويشتن بسيار سهل گير و بخشنده بود. بطوريكه معاويه گفت: «اگر على(ع) دو اتاق پر از طلا و كاه داشته باشد هر دو را مىبخشد (اول طلا را مىبخشد).»(13)
آن حضرت با رعايت كردن حال فقرا مايه اميد و انگيزش آنها براى زندگى و تلاش مىشدند و در برابر كسانى كه به اين عملكرد چشمگير و بى نظير امام اعتراض مىكردند كه چرا عرب و عجم را در تقسيم اموال به يك چشم مىنگرى؟ مىفرمودند: «من در كتاب خدا نديدم كه فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحق برترى داشته باشند.» تقسيم عادلانه بيت المال مولاى متقيان زبان زد خاص و عام بود. آن حضرت پس از تقسيم اموال خزانه مسلمين را جارو كرده و نماز (شكر) مىگزاردند. «در يك مورد امام پس از تقسيم اموال بين نمايندگان هفت قبيله، يك عدد نان بر جاى مانده را دوباره به هفت قسمت تقسيم نموده و بين نمايندگان قبائل پخش كردند.»(14)
مىفرمودند: «اگر مال از آن من بود همگان را برابر مىدانستم، چه رسد كه مال مال خداست بدانيد كه بخشيدن به كسى كه مستحق آن نيست با تبذير، اسراف يكى است.»(15)
مراقبت دقيق و شديد از حيف و ميل شدن اموال عمومى مسلمانان با اين انگيزه الهى صورت مىگرفت كه بنابر تعبير خود آن حضرت: «وضع موجود مبنى بر پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم آنها را دگرگون مىسازد.» خود آن حضرت با قرار گرفتن در كنار زندگى فقرا و محرومان و…بار سنگين درد و آلام تهيدستى را از دوش مردمان سبك مىگردانند و آنها را به زندگى ساده و بىآلايش اميدوار مىساختند. امام در خطبه متقين مىفرمايد: «متقى كسى است كه خودش از ناحيه سختگيريهاى خودش در رنج است اما مردم از ناحيه او در آسايشند.» و نيز مىفرمود: «خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.» از منظر امام سيستم اقتصادى و قضايى به عبارت ديگر، امنيت اقتصادى و اجتماعى در اولويت برنامه اصلاحى حكومت دينى قرار دارد. زيرا نقش انگيزش اين دو سيستم در تسريع رشد و شكوفايى حائز اهميت است. اقتصاد هر جامعه بسان استخوان بندى آن جامعه مىباشد. به ويژه در حكومت دينى، موجب آرامش روحى و فكرى بوده و موجب افزايش آرامش فردى و اجتماعى نيز مىگردد بدين معنا كه هرگاه شكمى گرسنه باشد خداپرستى گسترش نخواهد
يافت، چرا كه انسان گرسنه از بىعدالتى دينداران مىنالد كه در رسيدگى به وضع معيشتى هم نوع خود كوتاهى نمودهاند، بنابراين انگيزه دين گريزى در او بيش از ساير افراد مهياست.گرچه امام بزرگوار در راه پياده كردن، اين طرح (فراگيرى عدالت اجتماعى) با مشكلات عديدهاى روبرو شد. مسلمانان مرفه و بى درد نه تنها امام و رهبر خود را يارى نكردند بلكه رو در روى رهبر خود قرار گرفتند. اما علىرغم همه مشكلات و كارشكنىها توانستند يك سيستم اقتصادى نمونهاى را به جهان اسلام عرضه كنند كه در همه اعصار قابليت كاربردى دارد.
ت: باز سازى حصار امنيت
زمانىكه مولاى متقيان به خلافت رسيدند، وضع اجتماعى و…چنان آشفته بود كه امام مايل بودند نظير افراد عادى جامعه در خدمت مردم باشند تا اينكه امير و رهبر آنها باشند. در آن روزهاى بحرانى كه عثمان به قتل رسيد و هجوم مردم به طرف امام بيش از حد انتظار بود، امام حكومت را قبول نمىكردند و با صراحت مىفرمودند: اوضاع خيلى آشفته است من اگر وزير شما باشم بهتر است تا امير شما باشم، امام آينده را پيش بينى مىكردند كه اين مردم بعد از رسولخدا(ص) با سه خليفهاى روبرو بودند كه هر كدام از آنها به نوعى مردم را از اسلام اصيل دور كرده بودند، بنابراين بازگشت به صراط مستقيم با وضع تعريف شده مشكل به نظر مىرسيد. در اين رابطه فرمودند: «الا انّ اخوف الفتن عندى عليكم فتنة بنى اميّه فانّها فتنة عمياء مظلمة..»(16) و اسلام را به بيراهه مىبردند مخصوصاً از ناحيه معاويه ضربات عليه اسلام بسيار سنگين و شكننده بود. در چنين موقعيتى آن حضرت مىبايست در چندين جبهه مهم به رويارويى با دشمنان مختلف فرهنگى، عقيدتى، امنيتى و… به نبرد و مقابله بپردازد تا اينكه بتواند امنيت نسبى را دوباره به جامعه اسلامى بازگرداند از جمله سنگرهاى مبارزاتى آن حضرت سنگر قضاوت و دادرسى بود كه مىبايست سالم سازى شود تا مردم ستم ديده طعم گواراى عدالت را بچشند در اين راستا آن حضرت فرمودند: «اتأمرونى ان اطلب النّصر بالجور فيمن ولّيت عليه… مرا فرمان مىدهيد تا پيروزى را بجويم به ستم كردن درباره آن كه (افراد تحت نفوذ) والى اويم؟! بخدا كه نپذيرم تا جهان سرآيد.»(17) آيا چنين كارى از عهده اميرمؤمنان بر مىآيد. آنجا كه خطاب به فرزند خويش مىفرمايد: «مواظب باش هرچه امروز قضاوت مىكنى بايد فرداى قيامت در پيشگاه عدل الهى جواب دهى.» اين توجه دادن در مورد داورى دو خط نوشته شده است كه توسط دو كودك نگاشته شده، كسى كه در مورد يك نوشته حساسيت نشان مىدهد چگونه مىتواند به هنگام ربوده شدن خلخال از پاى يك زن غيرمسلمان تحت نفوذش بىتفاوت باشد؟ و اقدامى به عمل نياورد. از توصيههاى مؤكّد امام به اطرافيان خود به ويژه، فرزندانشان اين بود كه: هنگام قضاوت نفس خود را در مورد اتهام قرار دهيد به اين معنا كه خود را در جايگاه خاطى و شاكى قرار بدهيد و سپس قضاوت بنمائيد. و نيز توصيه مىكردند كه همواره ياور مظلوم باشند «كونا للظالم خصماً و للمظلوم عونا».
يكى ديگر از اركان امنيتى حفظ و تقويت سپاهيان و رجال سياسى(اعم از كارگزاران و قاضيان) در حكومت دينى است كه امام در اين زمينه نيز اقدامات چشمگير و قابل توجهى داشتند. و خطاب به كارگزاران توجه به تمام اقشار ملت از جمله رسيدگى به امور سپاهيان را از اصلاحات كليدى برمىشمردند. و در مورد پايدارى و سلامت جسمى و روانى و معنوى آنها توصيههاى ويژه داشتند. از جمله: «جهاد لباس تقوا، و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است. كسى كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند، خدا لباس ذلت و خوارى بر او مىپوشاند.»(18)
در نامه بلند و معروف خطاب به مالك اشتر ضمن برشمردن تمام حقوق و وظايف اقشار مختلف جامعه، آن حضرت در مورد سپاهيان به فرماندهان نيز توصيههايى پدرانه مىنمايند: «…پس در كارهاى آنها بگونهاى بينديش كه پدرى مهربان درباره فرزندش مىانديشد، و مبادا آنچه را كه آنان را بدان نيرومند مىكنى در نظرت بزرگ جلوه كند و نيكوكارى تو نسبت به آنان – هر چند اندك باشد – خوام پندار، زيرا نيكى، آنان را به خيرخواهى تو خواند و گمانشان را نسبت به تو نيكو گرداند. و رسيدگى به امور كوچك آنان را به خاطر رسيدگى به كارهاى بزرگشان وامگذار زيرا از نيكى اندك تو سود مىبرند و به نيكىهاى بزرگ تو بى نياز نيستند.» «برگزيدهترين فرماندهان سپاه تو، كسى باشد كه از همه بيشتر به سربازان كمك رساند و از امكانات مالى خود بيشتر در اختيارشان گذارد، به اندازهاى كه خانوادههايشان در پشت جبهه، و خودشان در آسايش كامل باشند، تا در نبرد با دشمن سربازان اسلام تنها به يك چيز بينديشند.» «پس آرزوهاى سپاهيان را برآور و همواره از آنان ستايش كن و كارهاى مهمى كه انجام دادهاند برشمار، زيرا يادآورى كارهاى ارزشمند آنان شجاعان را برمىانگيزد، و ترسوها را به تلاش وا مىدارد…»(19)
رهبر متقين ضمن اينكه سپاهيان زير دست فرماندهان را به آنها سفارش مىكردند. بر جهت نظم و انضباط نظامى و جلوگيرى از هرج و مرج به سربازان توصيه مىكردند كه در اطاعت فرماندهان خود كوشا باشند. «من (مالك اشتر) را بر شما و سپاهيانى كه تحت امر شما هستند فرماندهى دادم گفته او را بشنويد و از فرمان او اطاعت كنيد.او را چنان زره و سپر نگهبان خود برگزينيد، زيرا كه مالك نه سستى به خرج داده و نه دچار لغزش مىشود.»(20)
بدين گونه در اركان نظامى اتحاد و اطمينان و اعتماد به نفس جان دوباره گرفت و تا بدانجا پيش رفت كه در سايه اجراى عدالت سربازان پاىبرهنه تا پاى شهادت ايستادگى كردند و حصار امنيت را بر دور تا دور سرزمينهاى اسلامى با خون مطهر خود كشيدند.
د: احياء شخصيت و هويت دينى و انسانى
برقرارى ارتباط عاطفى همواره كليد ورود به قلوب انسانهاست. انسان از روزى كه آفريده شده تا روزى كه از پا افتاده باشد. نياز به محبت و ابراز علاقه دارد، امام متقين مىفرمايد: «قلوب انسانها به مانند حيوان وحشى است هر كس بقدر توان خود آنها را رام مىكند.»(21) خود حضرتش از درياى محبت خود تمام كسانى كه تشنه محبت بودند و حتى دشمنان شخصى خود را سيراب مىكردند و محبتهاى ايشان در قالبهاى گوناگون بر دل و جان نيازمندان، حيات دوباره مىبخشيد. گاهى در كنار فقيرى بر سر سفره بىنانش زانو مىزند، گاهى فرماندارى را مورد تفقد قرار مىدادند، گاهى به درد دل پيرزنى گوش مىدادند، گاهى در كنار خرما فروش در كنار طبق خرمايش ايستاده و به جاى او كارش را انجام مىدادند و فراوان موارد ديگر، كه همواره جزئى از زندگى آن رهبر فرزانه بود. اينگونه بود كه اقشار مختلف مردم دوستدار و خواهان ايشان بودند. حتى خود معاويه با آن همه دشمنى و سرسختى كه با امام داشت در خلوت از اطرافيان مىخواست كه از على(ع) برايش بگويند.
امام بر مبناى عهد الهى كه به عنوان خليفة اللّه و پدر امت با خداى مهربان داشت تمام سعى و تلاش خود را به كار گرفته تا اينكه اسباب و ابزارهاى گوناگون دل مردم را به سوى خداوند مهربان سوق بدهند، بنابراين همه همت و كوشش ايشان در جهت زمينه سازى اين هدف مقدّس انجام مىگرفت. مهربان، اعطاى شخصيت، فراهم نمودن لوازم زندگى و…همه و همه در اتحاد امت و يكپارچگى آنها و مقاومت در برابر بىعدالتىها و تجاوز آثار بسيار مهم و سرنوشت ساز به همراه داشت. هرچند جنگهاى داخلى و سياستهاى شيطانى عدّهاى منافق پيشه، مانع روند رشد و گسترش عدالت علوى شدند. اما در عين حال امام توانستند يك آرامش نسبى براى عموم سرزمينهاى تحت نفوذ خود فراهم نمايند و زمينه عبادت و طاعت را در ميان مردم مهيا نمايند.
اقشار آسيبپذير جامعه از منظر امام كسانى بودند كه جز رهبران جامعه اعم از حاكمان، واليان محل و غيره اميد و پناهگاهى نداشتند بر همين اساس امام به كارگزاران خود توصيه أكيد داشتند كه مراقب وضع محرومان، ستمديدگان باشند. حتى در مورد اخذ ماليات رعايت حال آنها را توصيه مىكردند: «بايد تلاش تو در آبادانى زمين بيشتر از جمع آورى خراج باشد… پس اگر مردم شكايت كردند، از سنگينى ماليات يا آفت زدگى، يا خشك شدن آب چشمهها يا كمى باران…در گرفتن ماليات به ميزانى تخفيف ده تا امورشان سامان گيرد.» «ثم اللّه اللّه فى الطّبقة السّفلى…» سپس خدا را خدا را در خصوص طبقات پايين و محروم جامعه كه هيچ چارهاى ندارند…بخشى از بيت المال و بخشى از غلههاى زمينهاى غنيمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پايين اختصاص بده، زيرا براى دورترين مسلمانان همانند نزديكترين آنها سهمى مساوى وجود دارد و تو مسؤول رعايت آن مىباشى.»
«همواره در فكر مشكلات آنان باش و از آنان روى برمگردان به ويژه امور كسانى را از آنان بيشتر رسيدگى كن كه از كوچكى به چشم نمىآيند و ديگران آنان را كوچك مىشمارند و كمتر به تو دسترسى دارند.»(22)
همانگونه كه ذكر شد رعايت حال عموم مردم اعم از مسلمانان و غير مسلمان سرلوحه حكومت علوى بود. آنجا كه امام در نامه معروف خود به مالك اشتر از همه اقشار جامعه ياد كرده و توصيه به رعايت حال و موفقيت آنها را مىنمايد. چرا كه رهبر دلسوز به خوبى آگاه است كه آحاد مردم بمانند حلقههاى زنجير درهم تنيده و به شكل ريسمان محكم درآمده و اركان حاكميت را مراقبت و پاسدارى مىنمايند. چه آنكه در مزارع به كشت و كار پرداخته و چه آن كه در شهر به سازندگى و بافندگى همت گماشته است. «مهربانى تو نسبت به سربازان دلهايشان را به تو مىكشاند. همانا برترين روشنى چشم زمامداران، برقرارى عدل در شهرها و آشكار شدن محبت مردم نسبت به رهبر است، كه محبت دلهاى رعيت جز با پاكى قلبها پديد نمىآيد.» (به عبارت ديگر خدمات متقابل رهبر و مردم مهربان و اطاعت مردم در مقابل ايثار و فداكارى رهبر) در مورد استحكام بنيه روانى و شخصيتى قاضى اينگونه توصيه كردند: «سپس از ميان مردم برترين فرد را براى قضاوت انتخاب كن…خسته نشود، زود خشمناك نگردد… پس از انتخاب قاضى هرچه بيشتر در قضاوتهاى او بينديش و آنقدر به او ببخش كه نيازهاى او برطرف گردد و به مردم نيازمند نباشد و از نظر مقام و منزلت او را گرامى دار كه نزديكان تو به نفوذ در او طمع نكنند.»(23) امام به درايت حكيمانه مىدانستند هرگاه كسانى كه در رأس امور اجرايى قرار مىگيرند نياز به گراميداشت و دلجويى…دارند بنابراين از حقوق شخصيتى و معنوى آنها غافل نبودند.
«پس در امور كارمندانت بينديش و پس از آزمايش به كارشان بگمار…كارگزاران دولتى را از ميان مردم با تجربه و با حياء از خاندانهاى پاكيزه و با تقوا كه در مسلمانى سابقه درخشانى دارند انتخاب كن… سپس روزى فراوان بر آنان ارزان دار، كه با گرفتن حقوق كافى در اصلاح خود بيشتر مىكوشند.»«سپس در امور نويسندگان و منشيان به درستى بينديش و كارهايت را به بهترين آنها واگذار…به كاتبان و نويسندگان اعتماد داشته باش كه در ميان مردم آثارى نيكو گذاشته و به امانتدارى از همه مشهورترند»«سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير…(آنها) پديد آورندگان وسايل زندگى و آسايش زندگى از نقاط دوردست و دشوار مىباشند از بيابانها، درياها، صحراها جاهاى سختى كه مردم در آن اجتماع نمىكنند يا براى رفتن به آنجا شجاعت ندارند.»(24) كسانى كه در قرون گذشته و يا در عصر حاضر ادعا مىكردند كه اسلام دين زور و شمشير است، شاهد و سندى بر ادعاى خود ندارند(زمانى كه فلسطين اشغالى بدست صهيونيستها افتاد مسيحيان فلسطين خواهان زندگى در كنار مسلمانها شدند) مردم ساير اديان كم و بيش با شيوههاى حكومت و مردمدارى مسلمانان آشنا شده بودند براى همين سبب ساليان متوالى در سرزمينهاى اسلامى به زندگى بىدغدغه مشغول بودند.
«روزى اميرمؤمنان از كوچه و بازار عبور مىكردند مرد نابينايى را مشاهده كردند كه در حال گدايى از مردم است امام از اطرافيان در مورد آن مرد سؤال كردند. مردم گفتند: يا اميرالمؤمنين او مردى يهودى است، امام از جواب مرد مسلمان چنان برآشفت كه زبان به مذمت آنها گشودند و فرمودند: در جوانى از او كار كشيدهايد (يعنى به جامعه خدمت كرده) حالا كه پير و نابينا شده او را به حال خود، رها مىكنيد؟ و سپس دستور دادند از بيت المال مسلمين سهمى براى او پرداخته شود.»(25)
امام به اطرافيان خود نيز گوشزد مىكردند كه رعايت برخوردهاى اجتماعى را داشته باشند و از موقعيت خود سوء استفاده ننمايند «چون برادرت از تو جدا گردد، تو پيوند دوستى را برقرار كن، اگر روى بر گرداند تو مهربانى كن و چون بخل ورزد تو بخشنده باش، به هنگام گناهش عذر او را بپذير، چنان كه گويا بنده او مىباشى و او صاحب نعمت تو مىباشد…، با دشمن خود با بخشش رفتار كن زيرا سرانجام شيرين و پيروزى است(انتقام يا بخشيدن) اگر خواستى از برادرت جدا گردى جايى براى دوستى باقى گذار تا اگر روزى خواست به سوى تو بازگردد بتواند.»(26) بيشترين افرادى كه دور شمع وجود آن حضرت جمع مىشدند كسانى بودند كه در اثر فتوحات برون مرزى به اسارت درآمده بودند كه اصطلاحاً به آنها (موالى) مىگفتند و اكثر موالى ايرانى بودند كه دور اميرمؤمنان جمع شده بودند. هرگاه به امام انتقاد مىكردند كه چرا اين همه غير عرب را به دور خود جمع كردهاى؟ مىفرمودند: «مىگوييد مردمان شكم گنده را دور خود جمع كنم، كه مراد حضرت ثروتمندان بى درد جامعه بود. امام كسى نبود كه موالى را با اسم و رسم و نسب بشناسد، با آنها مىنشست با آنها درد دل مىكردند، با آنها بر سر يك سفره مىنشستند كه شايد غم غربت و تنهايى از چهره غمبار آنان كاسته شود. رهبر مهربان حتى در مورد قضاوت و داورى نيز از عنصر محبت غفلت نمىكردند جايى كه مىبايد حدود الهى جارى شود، انگشتان دزد را قطع مىكنند اما سپس فرزند خود را در پى او روانه مىكنند: پسرم برو عمويت را برگردان!! با دعا و نيايش به سوى خداى بزرگ شفاى انگشتان قطع شده را مىنمايند و آنها را بر سر جاى خود مىگذارند.»
در مورد ديگرى دست نوازشگرشان به همراه هدايا به سوى مردمى كه بر اثر اشتباه سربازان لشكر با حمله خود، زنان منطقه را ترساندهاند و در مورد سرقت خلخال پاى زنى اندوهگين مىگردد. اين است حكومت عدل علوى كه عدالت را در همه جاى جاى حكومتش مىتوان به وضوح مشاهده كرد، اين جاست كه يادآورى سخن «جرج جرداق مسيحى، نويسنده لبنانى دلها را به آتش مىكشد: اى روزگار چه مىشد تمام توان و قدرت خود را بكار مىگرفتى و موجودى مثل على را بار ديگر به جهان مىآوردى.»
در هيچ جاى گيتى پهناور رهبرى اين چنين مشاهده نشده است كه در عين اقتدار و توان و قدرت، در نهايت مهربانى و بردبارى و اظهار همدردى با مردم جامعه خويش زندگى نمايد: «آيا به همين رضايت دهم كه مرا اميرالمؤمنين مىخوانند و در تلخىهاى روزگار با مردم شريك نباشم؟ و در سختىهاى زندگى الگوى آنان نگردم؟ اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد.(در حالى سير بخوابم كه) پيرامونم شكمهاى گرسنه از گرسنگى به پشت چسبيده و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد.»(27) آن نويسنده مسيحى بهتر از ديگران امام على(ع) را شناخته بود و براى همين اظهار تأسف كرده و مىگويد: «اگر به على 30 سال مهلت داده بودند. تمام زمينههاى سعادت و هدايت و… براى مردم مهيا كرده بود، راه را به همه نشان داده بود.»
پىنوشتها:
1. صداى عدالت انسانى، جرج جرداق، ج 1، ص 166.
2. سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، ص 228.
3. نهج البلاغه، دشتى، نامه 45.
4. همان، نامه 43.
5. هاشمى نژاد، ص 12.
6. مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 123.
7. الغدير، علامه امينى(ره)(عربى)، ج 8، ص 284.
8. مسعودى، ج 2، ص 133.
9. الغدير،علامه امينى(ره)، ج 8، ص 284.
10. هاشمى نژاد، ص 30.
11. نهج البلاغه، دشتى، نامه 45.
12. همان،نامه 53.
13. استاد قرائتى، ص 167.
14. همان.
15. نهج البلاغه دكتر شهيدى، خطبه 126.
16. همان، خطبه 93.
17. همان، خطبه 126.
18. نهج البلاغه، دشتى، خطبه 27.
19. همان، خطبه 53.
20. همان، خطبه 13.
21. ترجمه گويا و فشرده نهج البلاغه، جعفر امامى – محمد رضا آشتيانى، كلمات قصار.
22. نهج البلاغه، دشتى، نامه 53.
23. همان.
24. همان.
25. سخنرانى علامه محمد تقى جعفرى (ره).
26. نهج البلاغه، دشتى، نامه 31.
27. همان، نامه 45.
خاطرات سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
محمد اصغرى نژاد
آيينه فداكارى
عمليات والفجر 2 بود. دشمن در يكى از محورها، همراه با آتش سنگين توپخانه اقدام به پاتك كرد. تلفات ما زياد بود و دستور عقب نشينى صادر شد. در آن منطقه تخليه مجروحين و شهدا غير ممكن و بسيار مشكل بود. براى همين هر كس فقط مسؤوليت جان خود را به عهده داشت. بيشتر بچهها عقب نشينى كردند. برخى چون ستار جزو آخرين نفرات بودند. من مجروح بودم و ناله مىكردم. وقتى ستار نالهام را شنيد، به كمك شتافت به او اصرار كردم كه سعى كند خودش را نجات دهد… اما ستار مصمم و استوار در زير جهنم آتش دشمن، گفت: يا هرد و مىرويم و يا هر دو شهيد مىشويم.
در حالى كه تيربار داشت كار مىكرد، بدن مجروح من را هم با خود حمل كرد تا به واحد سيار بهدارى برساند. من جانم را مديون فداكارى و ايثار او مىدانم و هيچ گاه شجاعت و مردانگىاش را از ياد نخواهم برد.(1)
اخلاص محمد حسين
محمد حسين از سالهاى نخست جنگ در جبهه بود ولى خيلى گمنام بود و كمتر كسى مىدانست ليسانسش كامپيوتر است و در وزارت خارجه، مسؤوليتى دارد.
محمد حسين در اوقات فراغت خود به آسايشگاه جان بازان مىرفت و بدون هيچ چشم داشتى به آنها انگليسى ياد مىداد. تا زمان شهادتش كسى نمىدانست چشم راستش مصنوعى است و در اثر شليك ضد انقلاب، بينايىاش را از داست داده.(2)
دو بار محكم به او زدم
در اواخر سال 64 وارد گردان مالك اشتر از لشكر كربلا شدم.
بعداز ظهر يك روز با بچهها مشغول بازى فوتبال شديم. ضمن بازى متوجه فردى شدم كه بند پوتينش باز بود. او را نمىشناختم. به خاطر اين كه به او بفهمانم بازى را جدى بگيرد، عمدى چندبار به پايش پيچيدم تا زمين بخورد. حتى دوبار محكم به پاهايش لگد زدم اما او متواضعانه به من لبخند زد.
بعد از بازى اعلام شد نيروهاى گردان جمع شوند تا فرمانده گردان با آنها صحبت كند. يكى از نيروها ما را به خط كرد و از فرمانده دعوت كرد به جايگاه برود. ناگهان ديدم فرمانده گردان همان فردى است كه در بازى پاپيچ او شده بودم.(3)
به خاطر يك عكس
او مىخواست بيدارش كند ولى من نمىگذاشتم. به طرف گفتم: مگر نمىدانى چه قدر كم مىخوابند؟
با جرّ و بحث ما محمود از خواب بيدار شد و پرسيد: چه خبر است؟
به آن شخص گفتم: آخر كار خودت را كردى.
سپس به محمود گفتم: يك بسيجى مىخواهد با شما صحبت كند.(4)
محمود به او گفت: در خدمتم
بسيجى گفت: مىخواستم با شما عكس بگيرم.
محمود دم پايى پوشيد و در محوطه با او يك عكس گرفت، البته چهار پنج بار اين طرف و آن طرف رفت تا بسيجى راضى شود.
محمد كه برگشت، سراغ بسيجى رفته، گفتم: آيا ارزش داشت به خاطر يك عكس فرمانده تيب را از خواب بيدار كنى و اين طرف و آن طرف بكشانى؟!
سرش را پايين انداخت و گفت: شنيده بودم آدم فروتنى است ولى دوست داشتم اين را از نزديك ببينم.(5)
حتى به من نگفت كه…
قرار بود چند روز بعد به نيك شهر برود. دلم شور مىزد، مىدانستم نيك شهر شاه راه رفت و آمد سوداگران مرگ است و نيروهاى زيادى در آنجا به شهادت رسيدهاند. يك روز صبح برايم زنگ زد و گفت: شايد نتوانم براى عيد برگردم. به هر حال اگر نيامدم، سر سفره هفت سين فراموشم نكنيد.
با خود گفتم: خدايا، نكند آخرين بار باشد كه صداى فرزندم را مىشنوم!
بار قبل از نيك شهر زياد صحبت كرد. مىگفت: مردم آنجا خيلى محروماند. نه حمام دارند، نه مسجد و نه راه درست و حسابى. اگر مىبينى كمتر به مرخصى مىآيم، آنجا مشغول ساختمان سازى براى مستمندان هستم.
نزديك عيد شد، از نيك شهر برايم زنگ زدند و گفتند: پسرتان شهيد شده است!
حسابى جا خوردم، اشك در چشمانم حلقه زد…
يكى از همرزمانش گفت: براى سم پاشى خشخاش رفته بوديم كه با سوداگران مرگ روبه رو شديم. آنها بالاى كوه بودند و به شدت بر ما گلوله مىريختند. ناگهان عيسى تيرخورد و در حالى كه خود را به جاى امنى مىرساند گفت: شما برويد و كمك بياوريد.
و لحظاتى بعد رداى سبز شهادت به تن كرد.
من از اين كه روح بلند او را در نيافته بودم، خود را سرزنش مىكردم. عيسى آن قدر متواضع بود كه حتى به من نگفت سرهنگ است. يك شب او را به خواب ديدم. بغلش كرده و گريستم. دستمالى درآورد و اشك هايم را پاك كرد و گفت: مادرجان، چرا ناراحتى؟… گفتم: تو هدف بزرگى داشتى و به آن رسيدى. من با فرزندانت چه كنم؟ هر روز سراغ تو را مىگيرند؟ گريهاش گرفت و گفت، مادر جان آنها را اول به خدا و بعد به شما مىسپارم.(6)
مردان بى ادعا
من در اين روستا نه ملك دارم، نه آب و روزها براى اهالى روستا(7) آبيارى مىكنم و در قبال آن مزد مىگيرم. اينجا چند خانواده شهيد ديگر هم هستند. آنها هم به من مىگويند برو و از بنياد شهيد حقوق بگير و آن را براى شهيد خودتان خرج كن. اما من مىگويم پول چيز نامردى است. معلوم نيست وقتى به دستم رسيد، آن را در راه شهيد خرج كنم. خداوند از زمان تولد تا امروز روزى ما را داده است. اگر روزى نداد، به بنياد شهيد مراجعه خواهم كرد.(پدر شهيد حسين عظيمى زاده).
مادر شهيد در دنباله مىگويد: من هنوز چهره فرزندم را در آخرين لحظات خداحافظى به ياد دارم. او مىگفت: «مادرم، مبادا بعد از شهادتم به طرف بنياد شهيد برويد و از آنها تقاضاى چيزى بكنيد!»(8)
نپذيرفتن مسؤوليت فرماندهى در عين شايستگى
سردار شهيد مهندس ناصر فولادى مدافع ولايت فقيه و ازجمله مبارزان دوره انقلاب و نمونه بارز يك مؤمن و خدمتگزار واقعى بود و در افق بالايى از معرفت دينى و عرفان قرار داشت. اين دلاور مرد سخت كوش، بعد از فعاليتهاى فراوانى كه در راستاى پيشبرد اهداف انقلاب در زمينههاى مختلف اجتماعى و سياسى داشت، در مرحله سوم عمليات بيت المقدس رداى سبز شهادت به تن كرد و آسمانى شد. برادر اسماعيل زاده درباره شايستگى ايشان براى فرماندهى و علت آن مىگويد: من در كامياران با شهيد فولادى آشنا شدم. ايشان از فاتحان لانه جاسوسى آمريكا بود. به خاطرم هست كه در عملياتى در سومار، وقتى به خط مقدم رسيديم، تصميم گرفتيم از بين خودمان فرماندهاى برگزينيم. رأىگيرى شد و همه بر اين نظر متفق القول شدند كه ناصر فولادى فرمانده شود، زيرا او درس خوانده و محبوبيت خاصى در بين گروه داشت. اما ايشان نپذيرفت و اين مسؤوليت را به شهيد على ماهانى واگذار كرد.(9)
بهار بهروز
بهروز لطفى در عملياتهاى گوناگون، با شجاعت و شهامت عليه عراقىهاى متجاوز مىجنگيد. لياقت و شايستگى و كارآيى و رزمآورى سيد بود كه او را به عنوان يك جهادگر پيكارگر لايق معرفى نمود. در خيبر لياقت و شجاعت خود را در گستره بيشترى ظاهر ساخت و بعد از يازده ماه رزم و جنگ در ميادين شرافت و حيثيت، فرماندهى گردان انصارالمجاهدين را به او واگذار كردند. و زمانى كه پشت جبهه برگشت، مسؤول ستاد پشتيبانى جنگ اهر شد. البته بهروز نمىتوانست در پشت جبهه زندگى خوشى داشته باشد. او در اوايل 64 رهسپار كوى عشق شده، در والفجر 8 به عنوان فرمانده گردان حضرت اباعبداللّه(ع) در كنار ياران خود خطوط پدافندى خصم زبون را در هم شكست
بهروز لطفى سرانجام در بهار 68 در پى مصدوميت گازهاى شيميايى در عمليات نصر 7، رداى سبز شهادت به تن كرد و يارانش را در غمى جانكاه گذاشت.(10)
طلوع خورشيد
در روزهاى نخست جنگ، خط پدافندى ما در جبهه «دبّ حردان» اهواز بود، يك روز صبح زود كه از خواب بيدار شدم، فردى را ديدم كه در حال سركشى از خط بود. فكر كردم يكى از برادران ارتشى است. مشغول كار خود شدم، آن فرد همراه دو تن ديگر وارد سنگر ما شدند. ناگهان ديدم آيت اللّه خامنهاى هستند. با يونيفورم نظامى و كلتى به كمر به ديدار ما در خطرناكترين نقطه – كه فقط يك كيلومتر با دشمن فاصله داشت – آمده بودند.(11)
معامله با خداوند
وقتى براى مداواى مريض خود به تهران مىرفتيم، يكى از دوستان حاجى از ايشان پول قرض خواست. حاجى مبلغى به او داد. به بيمارستان كه رسيديم، پزشك گفت: بايستى بسترى شوى. براى همين هزينه درمان را طلب كردند، اما حاجى فقط نصف آن را داشت. با ناراحتى به او گفتم: اگر به دوست خود پول قرض نمىدادى، حالا تمام هزينه درمان را داشتيم.
ايشان بدون آن كه پشيمان شده باشد گفت: او قرض خواست، من هم در راه خدا به او دادم. بعد هم پس مىگيرم. خدا كريم است.
يك ساعت از آن گفت و گو گذشت. نمىدانستم چه كار كنم تا اين كه در راه روى بيمارستان يكى از دوستان ايشان را ديديم و ماوقع را براى او بازگو كرديم، ايشان هزينه درمان را پرداخت كرد و من فهميدم كه كسى كه در راه خدا قرض مىدهد، نه تنها خدا او را معطل نمىكند بلكه چندين برابر آن را پاداش مىدهد.(12)
راهنمايى آن حيوان
در جريان محاصره سوسنگرد با چهارتن از برادران شناسايى مواضع عراقىها رفته بوديم. در بازگشت در مسير ناشناختهاى قرار گرفتيم و نمىدانستيم چه كار كنيم. ناگهان يك رأس از گاوهايى كه در منطقه پراكنده بود، درست در راستاى مسيرى كه ما تصميم داشتيم از آن عبور كنيم، حركت كرد و چون روى مين رفت، تكه تكه شد. آنجا بود كه فهميديم در مسير ما ميدان مين قرار دارد و با اين نصرت الهى مسير خود را تغيير داديم.(13)
پىنوشتها:
1. راوى همرزم شهيد ستار تركمان، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 118 و 119.
2. راويان:خانواده شهيد محمد حسين بدخشان، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 104.
3. راوى: همرزم شهيد(حميد رضا)، ر.ك: فرهنگنامه جاودانه تاريخ، ج 5،(استان مازندران)، ص 440.
4. يعنى سردار شهيد محمود كاوه فرمانده تيپ ويژه شهدا.
5. ر.ك: مسافران ملك اعظم، ص 47.
6. راوى: آمنه روحى آهنگرى، ر.ك: ملكوتيان زمين، ص 16 – 14.
7. منظور روستاى كرمجگان در حومه قم است.
8. راوى: محمود ملاحسينى از برادران ايثارگران تيپ 2، ر.ك: معبر، ش 6، ص 18.
9. ر.ك: هميشه بمان بويژه ص 123 و 143(ديوان بيگى، بازنويس، كرم شاهى، وديعت، كرمان، اول 85).
10. ر.ك: گلهاى عاشورايى، ج 2، ص 175 – 173.
11. راوى: حجت الاسلام و المسلمين عاملى، ر.ك: معبر(شهريور 86)، ص 20.
12. راوى: پدر سردار شهيد هوشنگ ورمقانى، ر.ك: آرزوى وصال، ص 53 و 54.
13. راوى: همسر شهيد ابوالقاسم ناصرى؛ ر.ك: سروهاى سرخ، ص 131، (رجايى، صرير، تهران، اول 85).
دانستنيهايى از قرآن حسودى دشمنان نسبت به آل محمدص
دانستنىهايى از قرآن
حسودى دشمنان نسبت به آل محمد(ص)
«أم يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله، فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما»
( سوره نساء، آيه 54)
آيا رشك مىورزند نسبت به آن مردمى كه خداوند به آنها از فضل خود عنايت فرمود حال آنكه ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت و سلطنتى عظيم داديم.
حسد يكى از بدترين و قبيحترين صفات اخلاقى انسانها است كه اگر از ذهنيت تجاوز كند و به فعليت رسد خانمان سوز خواهد بود و چه بسيار بلاها و مصيبتها به خاطر حسد بر سر مردم فرود مىآيد. حسد از بدترين خصلتها است كه دارندهاش را آنچنان زجر مىدهد تا آنكه ايمان خود را به خاطر حسدش بكلى از دست دهد و نعمتى را كه خداوند به ديگرى عطا كرد خواهان نابود شدن و زوال آن باشد. و مىتوان گفت كه بيشتر ظلمها و ستمهائى كه در جهان رخ مىدهد، منشأش حسد است.
و گويا نخستين پديدهاى است كه در جهان خلقت پيدا شد و ابليس گرفتارش شد كه بر حضرت آدم حسد ورزيد و تا ابد از رحمت الهى مطرود و منفور گرديد. و همين رشك بود كه پسر آدم را توسط برادرش به قتل رساند. و همين حسد بود كه باعث شد بنى أميه و قبل از آنها ديگران با اهل بيت پيامبر چنان رفتارى كنند كه حتى حاضر به سوزاندن خانه زهرا گردند و پسر رسول خدا را به قتل برسانند و فجايع بىشمارى مرتكب شوند كه تاريخ آنها را با اشك به ثبت رسانده است و هرچه از دست آنان برنيامد بنى عباس به عهده گرفتند و جنايتهاى پيشينيان را ادامه دادند و همچنان اين ظلم ها تا امروز و تا فردا به وقوع پيوسته و خواهد پيوست تا آن روز كه قائم آل محمد روحى فداه قيام كند و انتقام خونهاى پاك نياكان و ديگر خوبان را از دشمنان بازستاند.
در روايتى از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: “الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب” حسد، حسنات و نيكى ها را مىزدايد و از بينبرد، چنانكه زبانه آتش هيزم را در بر گيرد و به خاكستر مبدل سازد.
به هر حال اين آيه مباركه اشاره دارد به حسد و كينهاى كه دشمنان با أميرالمؤمنين و ساير اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام داشتند كه در حقيقت دشمنى و كينه آنان با شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود و نمى توانستند ببينند خداوند آن همه مقام و فضيلت به اينان داده است و آنان را مورد لطف خاص خود قرار داده و در ميان تمام خلايق، برگزيده است.
مقصود از ناس كيست؟
از قرينه آل ابراهيم معلوم مىشود مقصود از ” ناس ” در آيه كريمه پيامبر و خاندان گراميش مىباشد زيرا در برابر اين حسد مردم خداوند مثل به ابراهيم و آل ابراهيم مىزند كه به آنها نيز كتاب و حكمت داد و آنان را بر مردم تفضيل فرمود، پس چه جاى تعجب دارد اگر در زمان معاصر (دوران رسالت رسولاكرم)خداوند گروهى را از ميان شما مردم برگزيند و از هر رجس و پليدى پاك و مطهر گرداند و آنان را هم كتاب و هم حكمت دهد كه گويا كتاب دليل نبوت است و حكمت دليل امامت.
در حديثى از امام محمد باقر عليهالسلام در تفسير اين آيه آمده است كه فرمود: “جعل منهم الرسل و الانبياء و الائمة فكيف يقرّون فى آل ابراهيم و ينكرونه فى آل محمد” خداوند از آنان پيامبران و رسولان و امامان قرار داد ؛ پس چگونه درباره آلابراهيم اقرار دارند و نسبت به آل محمد انكار مىكنند؟!
و در روايت ديگرى از امام صادق عليهالسلام نقل شده كه راوى مىپرسد، آنانكه مورد حسد قرار گرفتهاند، چه كسانى مىباشند؟ حضرت مىفرمايد : نحن المحسودون.
و در امالى نيز از جابر نقل شده كه امام باقر عليهالسلام تأكيد فرمود كه مقصود از واژه “ناس” در اين آيه رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام مىباشند.
حكمت: چنانكه اشاره شد كنايه از ولايت و امامت است همانگونه كه “كتاب” كنايه از رسالت و نبوت است. تفسيرهاى مختلفى براى حكمت آمده مثل آنكه گويند حكمت به معناى شناختن حقايق اشياء است همانگونه كه هست يا حكمت به معناى علم به خوبىها و أعمال صالحه است يا آنكه عبارت است از انجام كارى كه سرانجام خوب و پسنديده است يا آنكه عبارت است از تشبه به خداوند در علم و عمل به اندازه طاقت و توانى كه در انسان وجود دارد و همه اينها در ولايت به معناى اعم خلاصه مىشود پس ولايت از نتايج حكمت است.
و أما ملك عظيم يعنى رسالت و جانشينى رسالت كه هيچ مُلكى بزرگتر و عظيم تر از آن نيست. اين مُلكهاى ظاهرى كه سلاطين و قدرتمندان دارند، مُلك نيست بلكه ملك همان وزنه بزرگ و سهمگين رسالت و امامت است چه به صورت ظاهر پديدار گردد مانند خلافت ظاهرى كه چند صباحى أمير المؤمنين داشت و يا خلافت واقعى كه آن حضرت و فرزندانش از آن برخوردار بودند و منصبى الهى بود هرچند به صورت ظاهر خانه نشين بودند يا در گوشه زندان به سر مىبردند. و ما بر اين باوريم كه دشمنى امروز استكبار جهانى با ايران اسلامى منشأش همان حسدى است كه پيشينيان نسبت به خاندان رسالت داشتند زيرا ما پيروان واقعى آن بزرگوارانيم و از اين روى تعجبى ندارد كه سفيانيان و دجالان امروز با ما همچون نياكانشان دشمنى كنند به اين اميد كه ما به خود آئيم و با وحدت و همبستگى جلوى توطئههاى دشمنان را بگيريم.
پاسخ به اهمّ شبهات عزادارى
درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين بذر همت در جهان افشاند، افكار حسين
گرندارى دين به عالم، لااقل آزاده باش اين كلام نغز مىباشد زگفتار حسين
مرگ با عزّت زعيش در مذلّت بهتر است نغمهاى مىباشد از لعل درربار حسين
حادثه تلخ و جان سوز شهادت سالار شهيدان حسين بن على(ع) و ياران با وفاى او در سال 61 هجرى قمرى باعث شد عزادارى به صورت فرهنگ و مكتبى در جامعه اسلامى خصوصاً تشيّع بروز و ظهور نمايد، و قلبها و سرزمينها را در نوردد، و همچنان در قلب تاريخ و جان و دل ملّتها به پيش رود و آثار تحوّلات شگرفى را در بشريت ايجاد نمايد، و صَفِ حق جويان و حقيقت طلبان را در مقابل ستمگران و ظالمان همواره تقويت نموده سرپا نگهدارد.
به موازات پيشرفت اين مكتب و فرهنگ در طول تاريخ، شبهاتى پيرامون عزادارى بر اهلبيت(ع) يا از طرف دشمنان و يا از سوى مذاهب مختلف و يا از سوى اذهان حقيقت جو و حقيقت ياب مطرح بوده و هست كه حَلِّ اين شبهات و اشكالات در هر عصرى مىتواند به نوعى به رشد و بالندگى اين مكتب كمك و يارى رساند.
آنچه پيش رو داريد پاسخ به اهمّ شبهاتى است كه در اين عصر و زمان مطرح است. اميد كه روح بلند سرور شهيدان ما را در ارائه صحيح و محكم پاسخها يارى رساند. انشاء اللّه.
پرسش 1ـ آيا پرسش و مطرح كردن شبهات عزادارى امر معقول و مطلوبى است؟
هم سؤال از علم خيزد هم جواب همچنانكه خار و گُل از خاك و آب
در پاسخ بايد گفت پيشرفت “جامعه” و “فرهنگ” آن در گرو پرسشهاى حقيقت جويانه و پاسخهاى عاقلانه و عميق آن است به همين جهت پيشوايان دينى، خصوصاً امامان معصوم(ع) سخت بر امر پرسش و سؤال نمودن تأكيد و پافشارى نمودهاند.
از جمله امام باقر(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل نموده است كه فرموده است: «العلم خزائن و مفتاحها السّؤال فاسئلوا يرحمكم اللّه فانّه يؤجر فيه اربعة السّائل و المعلّم و المستمع و المجيب لهم؛() علم گنيجنه هايى است و كليد آن پرسش است پس سؤال كنيد! خدا شما را مورد رحمتش قرار دهد، زيرا پرسش باعث مىشود، چهار كس اجر برد، پرسشگر، معلّم، شنونده و كسى كه جواب ميدهد.»
لذا از طرح شبهات و نقد و انتقاد نبايد ترسيد چرا كه شبهات و پاسخ آن «بنيانهاى معرفتى انسان را به مسائل اسلامى و مؤلّفههاى فرهنگ تقويت مىكند و نبايد فراموش كرد كه در پرتو اين پشتوانه نظرى، ايمان آدمى نيز تعالى مىيابد، زيرا ايمان بر پايه معرفت و خردورزى شكل مىگيرد. از اين رو اگر
توجيه و تبيين موجّهى از عزادارى ارائه گردد، (و شبهات مطرح شده برطرف شود) پايههاى باور جوانان و نسل معاصر نسبت به اين موضوع تقويت خواهد شد.»()
پرسش 2ـ آيا عزادارى ريشه قرآنى دارد؟ و يا فقط در فرهنگ تشيّع ريشه دارد؟
در پاسخ اين شبهه بايد گفت عزادارى ريشه قرآنى نيز دارد و آيات عديدهاى بر اين امر دلالت دارد كه به نمونه هايى اشاره مىشود:
الف: سوگوارى يعقوب در فراق يوسف
با اين كه يوسف فقط مفقود الاثر بود و مرگ او حتمى نبود، يعقوب، پيامبر الهى و پدر بزرگوار او آنچنان در فراق او گريه كرد كه نابينا شد. چنان كه در قرآن كريم مىخوانيم «و قال يا اسفى على يوسف و ابيضّت عيناه من الحزن فهو كظيمٌ؛() و گفت: اى اندوه (بر فراق) يوسف و چشمان او از اندوه سفيد شد امّا خشم خود را فرو مىبرد.»
آن قدر گريه كرد كه برادران يوسف از حزن و اندوه پدر به ستوه آمدند و گفتند: «تاللّه تفتؤا تذكر يوسف حتّى تكون حرضاً او تكون من الهالكين؛() به خدا قسم تو آن قدر ياد يوسف مىكنى تا در آستانه مرگ
قرارگيرى يا هلاك گردى.» او در جواب گفت: «انّما اشكوا بثّى و حزنى الى اللّه و اعلم من اللّه ما لاتعلمون؛() من غم و اندوهم را تنها به خدا مىگويم (و شكايت نزد او مىبرم) و از خدا چيزهايى ميدانم كه شما نميدانيد.»
اين آيات بخوبى گريه طولانى حضرت يعقوب را منعكس مىكند و زمخشرى نيز روايت كرده است كه حضرت يوسف از جبرئيل مدت اندوه و گريه پدر را جويا شد؟ پاسخ داد: هفتاد سال به طول انجاميد و درباره پاداش گريه او سؤال كرد: پاسخ داد: گريه او پاداش برابر هفتاد شهيد را داشت.()
طبرى از حسن بصرى نقل نموده كه «از هنگامى كه حضرت يوسف از نزد پدر بيرون رفت تا زمانى كه مراجعه كرد هشتاد سال طول كشيد و در اين مدّت همواره اندوه قلبى او را فرا گرفته بود و گريه مىكرد تا بينايى خود را از دست داد،» و حسن بصرى گفته است :«در آن روزگار در روى زمين خليفهاى بزرگوارتر از حضرت يعقوب در پيشگاه خداوند متعال وجود نداشت.»()
از آيه فوق و روايات نقل شده بخوبى استفاده مىشود: گريه و اندوه در سوگ عزيزان، ساليان درازى هم طول بكشد مانعى ندارد. به اين جهت است كه حضرت سجاد(ع) در پاسخ كسانى كه به گريههاى شديد و طولانى آن حضرت در سوگ پدر بزرگوارش اعتراض مىكردند، فرمود: «مگر شما از گريه و عزادارى يعقوب اطلاع نداريد؟ او ساليان طولانى در فراق يوسف گريست تا بينايى خود را از دست داد، در صورتى كه فرزندش حيات داشت و تنها از جلو چشمانش ناپديد شده بود. امّا من با چشمان خود ديدم كه پدرم و 17 تن از اهل بيت پيامبر(ص) را شهيد كردند و سرشان را از تن جدا نمودند.»()
ب: تعظيم شعائر الهى
قرآن كريم مىفرمايد: «و من يعظّم شعائر اللّه فانّها من تقوى القلوب؛() و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد اين كار نشانه تقواى دلهاست.»
يكى از علماى اهل سنّت مىنويسد :«شعائر جمع شعير( يا شعيره) به معناى علامت است و هرچه كه از ديدن آن خدا به ياد آيد، شعائر خداست، و شعائر اللّه اختصاص به صفا و مروه ندارد.» چنانكه از دهلوى نقل شده است كه «…محبّت شعاير اللّه عبارت است از محبّت قرآن و پيامبر و كعبه، بلكه هر چيز
كه به خدا منتسب باشد حتى اولياى خدا.»()
مرحوم علّامه طباطبايى مىنويسد :«شعاير عبارت است از نشانه هايى كه انسان را به سوى خدا راهنمايى مىكند و منحصر به صفا و مروه و مانند آن نمىشود بنابراين هر نشانهاى اكه انسان را به ياد خدا بيندازد تعظيم آن موجب تقواى الهى مىگردد و تمام نشانهها را در بر مىگيرد.»()
و عزاداريها بهترين مصداق شعائر الهى است چرا كه در آنجا قرآن خوانده مىشود و مسائل دينى مطرح مىگردد، مردم به ياد خدا و قيامت ميافتند و در هجران و شهادت اولياء خدا گريه مىكنند.
ج: عزادارى فرياد مظلومان و ستمديدگان
«لا يحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم؛() خداوند متعال فرياد زدن به بدگويى را دوست ندارد جز براى كسانى كه مورد ستم قرار گرفتهاند.»
راستى چه كسى مظلومتر از آل محمد(ص) خصوصاً امامان شيعه و شهداى كربلا سراغ داريد، گريه بر شهداى كربلا، و مظلوميّت امامان فرياد عليه همه ستمگران است حتى ستمگران اين زمان.
د: عزادارى اظهار مودّت به اهل بيت(ع)
در قرآن كريم مىخوانيم: «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودّة فى القربى؛() بگو اجرى بر رسالتم از شما نمىخواهم مگر دوستى بستگانم را». دوستى نشانه هايى دارد يكى از آنها اين است كه در شادى اهل بيت شاد و در ماتم آنها اندوهناك باشد.
و امام رضا(ع) نيز فرمود: «اى پسر شبيب ان سرّك ان تكون معنا فى الدّرجات العلى من الجنان فاحزن لحزننا و افرح لفرحنا و عليك بولايتنا فلو انّ رجلاً تولّى حجراً لحشره اللّه معه يوم القيامة؛() اگر دوست ميدارى كه همنشين ما در بهشت برين باشى، در غم و اندوه ما اندوهناك و در شادى ما شادمان باش و ولايت ما را بپذير، چه آن كه اگر كسى سنگى را دوست بدارد روز قيامت با آن محشور مىگردد.»
بر اساس همين اصل بود كه در كوفه و شام برخى از آنانى كه به اهلبيت و اسرا بَد مىگفتند وقتى متوجّه شدند كه اينها اقرباى پيامبر(ص) مىباشند گريه و زارى مىكردند و از اين راه مودّت خويش را اظهار مىنمودند. چنان كه در گزارش جانسوز مسلم گچكار از كوفه اين معنى بخوبى منعكس شده است.() و همچنين در داستان آن پيرمرد شامى كه در ابتدا خطاب به امام سجاد(ع) و همراهان گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه شما را كشت و مغلوب كرد و مردم شهرها را از وجود شما راحت نمود و اميرمؤمنان يزيد را بر شما پيروز گردانيد.»
آنگاه كه امام سجاد(ع) خود را معرّفى نمود و فرمود :«بخدا سوگند بدون شك ما همان خاندان رسول خدا(ص) هستيم و بحق جدّمان سوگند كه ما همان خاندان مىباشيم.» پيرمرد پس از شناخت آنها گريه كرد و عمّامه خود را از شدّت ناراحتى از سر گرفت و به زمين انداخت و سپس رو به آسمان نمود و گفت :«خدايا ما در پيشگاه تو از دشمنان آل محمد بيزارى مىجوئيم….»()
پرسش 3ـ آيا در گفتار و رفتار پيامبر اكرم(ص) جايى ديده شده كه در سوگ عزيزان خود و يا ديگران عزادارى نموده باشد؟!
اين شبهه را بيشتر وهابيّون و سلفىها و هم مسلكان آنها دامن ميزنند براى روشن شدن حقيقت امر ما نمونههايى را از منابع اهل سنّت ارائه مىكنيم كه رسول خدا(ص) در موارد و مواضع متعدد عزادارى و سوگوارى نمودهاند.
در ابتدا به اين نكته اشاره كنيم كه قرآن كريم صريحاً مىفرمايد: «ما آتاكم الرّسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوه؛() آنچه رسول آورده بگيريد و از آنچه نهى كرده دورى كنيد.» آوردن رسول شامل آيات قرآنى، گفتار، رفتار و تقرير آن حضرت مىشود چنان كه در آيه ديگر مىفرمايد: «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنة؛() به راستى در اقتدا به رسول خدا سرمشق و الگوى نيكويى است.»
نمونههايى از سخنان و سيره رسول خدا(ص)
الف: عزادارى در سوگ شهداى احد و عمويش حمزه:
ابن مسعود مىگويد: «ما راينا رسول اللّه(ص) باكياً اشدّ من بكائه على حمزة وضعه فى القبلة ثمّ وقف على جنازته و انتحب حتّى نشق يقول: يا عمّ رسول اللّه!و اسد اللّه! و اسد رسول اللّه! يا حمزة! يا فاعل الخيرات يا حمزة! يا كاشف الكربات يا ذاب، يا مانع عن وجه رسول اللّه!؛() رسول خدا در شهادت حمزه به گونهاى به شدّت گريست كه مانند آن را از آن حضرت نديده بوديم، جنازه او را در قبله نهاد آنگاه ايستاد و با صداى بلند گريه سر داد تا اين كه بيهوش شد و پس از آن فرمود: اى عموى رسول خدا! اى شير خدا و شير رسول خدا! اى حمزه، اى انجام دهنده كار خير، اى حمزه، اى برطرف كننده سختيها از پيامبر، اى كسيكه دشمن را از برابر رسول خدا دور كرده، وجود او را نگهدارى نمودى.»
واقدى مىگويد: وقتى صفيه خواهر حمزه كنار جنازه او آمد. نزد پيامبر نشست هرگاه صفيه گريه مىكرد آن حضرت نيز گريه مىكردند، هرگاه با صداى بلند گريه مىكرد آن حضرت نيز با صداى بلند مىگريستند و هرگاه حضرت فاطمه گريه مىكرد آن حضرت نيز گريه مىكردند.»()
محمد طبرى مىنويسد :«پيامبر از كنار خانه دو گروه از انصار به نام بنى عبدالاشهل و بنى ظفر گذشتند كه بر شهيدان احد گريه و عزادارى مىكردند، چشمان مباركش پر از اشك شد و آنگاه فرمود«:لكن حمزة لابواكى له؛ حمزه گريه كننده ندارد.» سعد بن معاذ و سيد بن خضير كه از ياران آن حضرت بودند در هنگام بازگشت به خانهاى از بنى عبدالاشهل دستور دادند جلسه گريه و عزادارى را رها ساخته و خانه حمزه بروند و براى عموى پيامبر گريه و عزادارى كنند.»()
ابن عبدالبر مىگويد :«سخن پيامبر ـ لكن حمزة لابواكى له ـ به گونهاى تأثير گذاشت كه از آن پس هيچ خانمى بر مرده خود گريه نمىكرد جز آنكه در آغاز بر حمزه و آنگاه بر عزيز خود گريه مىكرد.»()
اين روايات و گزارشها نشان ميدهد كه گريه و عزادارى بر شهداى راه خدا موضوعيّت دارد، و بايد ياد و نام آنها گرامى داشته شود. ابن هشام مىنويسد: پس از حادثه احد شعراى فراوانى براى شهيدان بويژه سالار شهيدان حمزه مرثيه سرودند، مانند حسّان بن ثابت() كعب بن مالك،() عبداللّه بن رواحه، ضراربن خطاب، صفيه خواهر حمزه.()
ب: عزادارى در سوگ شهادت جعفر
انس بن مالك مىگويد :«پيش از آنكه خبر شهادت فرماندهان سپاه در جنگ تبوك نشر يابد پيامبر اكرم(ص) فرمود: زيد، جعفر و عبداللّه رواحه شهيد شدهاند. آنگاه فرمود: فرماندهى جنگ را در آغاز زيدبن حارثه بر عهده داشت، پس از شهادت ايشان جعفر بن ابى طالب پرچم را برافراشت تا به شهادت رسيد، آنگاه عبداللّه امير سپاه شد وى نيز شهيد شد. پس از آن چشمان مباركش پر از اشك شد و گريست».()
اسما همسر جعفر مىگويد: رسول خدا فرمود: اى اسما! فرزندان جعفر كجا هستند؟ من فرزندان او را خدمت آن حضرت آوردم، حضرت آنها را در
آغوش كشيد و مورد نوازش قرار داد سپس چشمان مبارك آن حضرت پر از اشك شد و گريه كرد. عرض كردم گويا از جعفر خبرى به شما رسيده است؟ فرمود: آرى امروز به شهادت رسيد.()
ج: سعد بن عباده
سعد بن عباده رييس قبيله خزرج در حال بىهوشى بود، حضرت فرمودند: تمام كرده است آنگاه پيامبر گريست و همراهان حضرت نيز گريه كردند، برخى به آن حضرت اعتراض كردند، حضرت فرمودند :«آيا نميدانيد كه خداوند كسى را به خاطر اشك چشم و اندوه قلبى عذاب نمىكند؟ آنگاه حضرت به زبانشان اشاره كردند و فرمودند: تنها زبان انسان است كه باعث عذاب مىگردد (بخاطر كفرگويى) مگر آن كه خدا بندهاش را مورد رحمت قرار دهد و عذاب نكند.»()
دـ گريه در مرگ فرزندش ابراهيم
انس بن مالك مىگويد: بر پيامبر وارد شديم در حالى كه ابراهيم (فرزندش) در حال جان دادن بود ديدم كه پيامبر(ص) اشك ميريخت و گريه مىكرد: عبدالرحمان گفت: يا رسول اللّه شما چرا گريه مىكنيد؟ آن حضرت فرمودند: اين گريه رحمت است و اضافه كردند چشم مىگريد و قلب از شدّت اندوه مىسوزد، ولى سخنى كه بر خلاف رضاى حق باشد بر زبان نمىگويم. سپس فرمود: «و انّا بفراقك يا ابراهيم لمحزونون؛() اى ابراهيم ما در فراق تو محزون و اندوهگين هستيم.»
در نقل جابر آمده كه عبدالرحمان بن عوف وقتى عرض كرد شما از گريه نهى فرمودهايد چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: من از گريه جلوگيرى نكردم، بلكه از دو گونه فرياد منع كردم كه معمولاً افراد احمق و فاجر از خود سر ميدهند، يكى از فرياد و صدا در هنگام مصيبت همراه با خراشيدن صورت و پاره كردن گريبان و ديگرى از صدايى (كه در مجالس جشن و سرور مانند ناله) شيطان (بلند مىشود).»()
هـ. گريه در فراق دخترش
انس مىگويد :«يكى از دختران پيامبر(ص) در مدينه از دنيا رفت در مراسم تشييع و دفن او حضور داشتيم، ديديم كه چشمان مبارك رسول خدا(ص) در كنار قبر دخترش پر از اشك بود و گريه كرد.»()
وـ گريه كنار قبر مادرش آمنه
بعد از فراگير شدن رسالت، حضرت كنار قبر مادرش آمنه رفته آنچنان گريه كردند كه همراهان نيز به گريه افتادند. ابوهريره نقل كرده است كه «زار النبى قبر امّه فبكى و بكى من حوله؛() نبى قبر مادرش را زيارت كرد پس گريه كرد و اطرافيان نيز گريه كردند.»
ز: گريه در مرگ عثمان بن مظعون
يكى از ياران بسيار خوب پيامبر عثمان بن مظعون بود. وقتى از دنيا رفت پيامبر در سوگ او گريست. عايشه مىگويد: رسول خدا(ص) عثمان بن مظعون را در حالى كه فوت كرده بود بوسيد و گريه كرد و در تعبير ديگر آمده كه اشك از چشمان مباركش جارى بود.»()
پرسش 4ـ آيا درست است كه پيامبر اكرم(ص) قبل از شهادت امام حسين(ع) براى او گريه و عزادارى نموده است؟
در جواب اين پرسش نيز سعى مىكنيم از منابع اهل سنّت استفاده
بريم كه آن حضرت قبل از شهادت امام حسين(ع) به حال او گريه كردهاند، تا به امّت اسلام تعليم دهد كه بر اين فرزندش سوگوارى و عزادارى نمايند.
الف: هنگام ولادت
بيهقى نقل نموده كه اسما بنت عميس به على بن الحسين(ع) گفت: «من در ولادت حسن و حسين قابله جدهات فاطمه(س) بودم وقتى حسين به دنيا آمد، رسول خدا به سراغ من آمد و فرمود: اى اسما فرزندم را بياور، حسين را در پارچه سفيدى قنداق كرده به دست آن حضرت دادم و در گوش راست اذان و در گوش چپ ايشان اقامه گفتند، آنگاه او را در دامن خود گذاشتند وگريستند! عرض كردم پدر و مادرم فدايت، چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: بر اين پسرم! گفتم او كه هم اكنون متولد شده است. فرمود: اى اسماء پسرم را گروه ستمگران خواهند كشت. خداوند شفاعتم را به ايشان نرساند! آنگاه فرمود: اى اسماء اين مطلب را براى فاطمه مگو چون تازه بچّه دار شده است.»() با اينكه در مراسم ولادت رسم بر اين است كه شادى مىكنند ولى براى اوّلين بار در تولّد نوزادى عزادارى شد.
ب: خواب ام الفضل و گريه حضرت
ام الفضل مىگويد :«به محضر رسول خدا(ص) وارد شدم و عرض كردم ديشب خواب ناراحت كنندهاى ديدم، حضرت فرمودند: خوابت را نقل كن. عرض كردم: خواب ديدم گويا قطعهاى از بدن مبارك شما جدا و در دامن من گذاشته شد، حضرت فرمود: خواب خوب ديدهاى، از فاطمه(س) فرزندى به دنيا ميآيد و در دامن تو رشد مىكند چندى بعد فاطمه حسين را به دنيا آورد و همان گونه كه رسول خدا فرموده بود (اتفاق افتاد).
روزى بر آن حضرت وارد شدم، حسين را در دامن خود نشاند و چشمانش پر اشك شده و گريست. عرض كردم پدرم و مادرم به قربانت اى رسول خدا! شما را چه شده است؟ فرمود :اتانى جبرئيل عليه الصلوة والسلام فاخبرنى انّ امّتى ستقتل ابنى فقلت هذا؟ فقال نعم واتانى تربة من تربته حمراءٌ؛ جبرئيل نزدم آمد و خبر داد كه امّتم فرزندم حسين را به قتل ميرسانند گفتم: اين فرزند را؟ فرمودند: آرى، سپس خاك را به من دادند و اين خاك همان خاكى بود كه ساليان بعد حسين بر روى آن به شهادت رسيد.»()
ج: سوگوارى در منزل ام سلمه
ام سلمه مىگويد :«حسن و حسين(ع) در جلو پيامبر(ص) در خانه من مشغول بازى بودند، جبرييل نازل شد و گفت: اى محمّد! امّت تو فرزندت حسين را شهيد خواهند كرد آنگاه رسول خدا(ص) گريست، سپس حسين را در آغوش گرفته و به سينه چسباند و فرمود: «وديعةٌ عندك هذه التربة و قال رسول اللّه(ص) يا ام سلمه اذا تحولت هذه التربة دماً فاعلمى انّ ابنى قد قتل؛() اين تربت در نزد تو امانت باشد خاك را بوسيدند و فرمودند ام سلمه، هرگاه اين تربت رنگ خون به خود گرفت، بدان كه فرزندم حسين به شهادت رسيده است.»
و: گريه رسول خدا در منزل عايشه
عايشه مىگويد :«روزى جبرييل بر رسول خدا(ص) نازل و به آن حضرت وحى نمود، حسين نزد پيامبر(ص) وارد شد و از شانه و پشت آن جناب بالا ميرفت و بازى مىكرد. جبرييل گفت: اى محمد! به زودى امّت تو فتنه مىكنند و اين فرزند كوچك تو را پس از تو خواهند كشت، آنگاه جبرييل دست برد و خاك سفيد رنگى آورد و گفت: فرزندت در اين سرزمين كشته مىشود، نام آن طف است! پس از آنكه جبرييل از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالى كه
خاك را در دست داشت و گريه مىكرد بر گروهى از يارانش كه ابوبكر، عمر، على، حذيفه، عمار و ابوذر در بين آنها حضور داشتند وارد شدند و فرمودند: جبرييل به من خبر داده است كه فرزندم حسين پس از من در سرزمينى به نام طف كشته مىشود و اين خاك را به من نشان داده كه محل شهادت و قبر او در اين خاك خواهد بود.»()
هـ. سوگوارى در منزل زينب
حافظ ابويعلى از زينب دختر جحش روايت مىكند «در يكى از روزهايى كه رسول خدا(ص) در منزل من بود. امام حسين كه تازه راه ميرفت وارد اتاق رسول خدا (ص) شد او را گرفتم. فرمودند: رهايش كن او را رها كردم آنگاه وضو گرفته و به نماز ايستادند و همچنان او را در آغوش داشتند هرگاه به ركوع ميرفتند او را بر زمين مىنهادند. پس از نماز نشستند و گريستند. عرض كردم: يا رسول اللّه امروز موضوعى از شما مشاهده كردم كه تا كنون مثل آن را نديده بودم، فرمودند: جبرييل آمد و خبر داد كه امّتم اين كودك را مىكشند، به جبرييل گفتم: تربت او را به من نشان ده جبرييل خاك سرخ رنگى برايم آورد.»()
وـ سوگوارى در منزل على(ع)
ابوالحسن عبيدى عقيقى از امام على(ع) نقل نمود كه «رسول خدا براى ديدار به منزل ما آمدند…بعد از صرف غذا دست آن حضرت را شستم و او دست بر سر و صورت و محاسن خود كشيدند، سپس رو به قبله دست به دعا برداشتند و با چشمانى اشكبار سه بار خود را به زمين انداختند. نتوانستم سبب را جويا شوم در اين ميان حسين از پشت آن حضرت بالا رفت، مجدداً رسول خدا گريستند، حسين گفت: پدرجان از شما حركتى ديدم كه نظير آن را تاكنون نديده بودم! رسول خدا فرمودند: فرزندم! از ديدار شما مسرّتى يافتم كه تاكنون اين طور خوشحال نشده بودم امّا جبرييل حبيبم بر من نازل و مرا از كشته شدن تو آگاه نمود و قتلگاه شما پراكنده خواهد بود. اين خبر مرا بسيار اندوهگين ساخت از خداوند متعال براى شما خواستار خير و خوبى شدم.»()
زـ سوگوارى اصحاب همراه رسول خدا(ص)
در روايت آمده است كه امام حسين(ع) كودكى دوساله بود. پيامبر(ص)
براى سفرى آماده گرديدند در همان گامهاى نخستين ناگهان توقف نموده و فرمودند: هم اكنون جبرييل مرا از سرزمينى آگاه نمود كه در كنار شط فرات قرار دارد و نامش كربلا است، حسين فرزند فاطمه در آن سرزمين به شهادت ميرسد. از قاتل او جويا شدند؟ فرمود: مردى است كه نامش يزيد مىباشد كه فرزندم را به قتل ميرساند و هم اكنون محل كشته شدن و دفن حسين را با چشم خود مىنگرم. آنگاه پيامبر(ص) با حالت غمگينى و ناراحت از سفر برگشتند و سفر را ناتمام گذاشتند. پس از پايان يافتن سخنان، دست راست را بر سر حسن و دست چپ را بر سر حسين گذاشت سپس دست را به سوى بالا بلند نمود و فرمود: بارالها! محمد بنده و پيامبر توست و اين دو، پاكان اهل بيت و برگزيدگان ذريّه من و اصل و ريشه من هستند اين دو را در ميان امّتم به جانشينى خود مىگذارم «اللّهم فبارك له فى قتله و اجعله من سادات الشهداء…؛ خدايا شهادت را براى حسين مبارك گردان و او را سرور شهيدان قرار ده، خدايا براى قاتل و خواركنندهاش بركتى قرار مده.»
زمانى كه سخنان حضرت به اينجا رسيد صداى مردم حاضر در مسجد به گريه بلند شد، حضرت فرمود:اتبكون ولاتنصرونه؟ آيا براى او گريه مىكنيد و او را يارى نمىكنيد؟ پس از آن از مسجد خارج شد و بعد از لحظاتى در حالى كه رنگشان متغيّر و چهرهشان برافروخته بود به مسجد بازگشتند و با چشمان گريان فرمود :«اى مردم دو گوهر گرانبها در ميان شما بر جاى مىگذارم، كتاب خدا و عترتم كه آميخته با آب حياتم و ثمره وجودم مىباشند. اين دو از هم جدا نخواهند شد تا هنگامى كه كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و من در مورد اهل بيتم از شما چيزى جز دوستى آنان نمىخواهم و اين چيزى است كه پروردگارم به من دستور فرموده است. پس مواظب باشيد كه در روز قيامت در كنار كوثر شما را ملاقات نكنم در حالى كه با اهل بيتم دشمنى نموده و بر آنان ستم كرده باشيد.»()
نزول مكرر جبرييل بر پيامبراكرم(ص) نشان دهنده اهميّت عزادارى بر امام حسين(ع) است و اين كه اين مسئله را هم متوجّه شوند.
پرسش 5 ـ فلسفه عزادارى بر اهل بيت خصوصاً امام و فوايد آن چيست؟
1ـ اظهار مودّت و دوستى اهل بيت(ع)
قرآن كريم() و روايات، دوستى خاندان رسالت و اهل بيت را واجب شمرده است و يكى از مهمترين لوازم دوستى اظهار همدردى و هم دلى با آنان است.()
2ـ انسان سازى
عزادارى آگاهانه و عاشقانه اثرش اين است كه فضائل و مناقب و آرمانهاى فردى كه براى او عزادارى مىشود به عزاداران منتقل مىگردد و در واقع آن فرد يا افراد به عنوان الگويى كامل در بين جامعه مطرح مىشود. و الگوگيرى باعث سهولت پيمودن راه هدايت و رسيدن به قلّه سعادت مىشود: قرآن كريم در مورد اقتدا به پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ولكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنةٌ؛() براى شما در (رفتار) رسول خدا الگوى نيكويى است.»
بعد از رسول اكرم(ص) اسوههاى امّت همان امامان معصوم(ع) همانهايى كه در راه دين خدا مسموم شدند و يا به شهادت رسيدند مىباشند، و يكى از آن اسوهها سرور شهيدان حسين بن على(ع) است.
خود آن بزرگوار در نامهاى به سليمان بن صرد خزاعى و مسيّب و…نوشت: «فلكم فى ّ اسوةٌ؛() براى شما در رفتار من الگو است.»
و در عزاداريهاست كه اوصاف سازنده الگو تبيين و ترويج مىشود.
3ـ جامعه سازى
هنگامى كه مجلس عزادارى عامل انسان سازى و فردسازى شد تغييرات و اصلاحات درونى انسان به عرصه جامعه نيز كشيده مىشود و جامعه را نيز مىسازد و آرمان و اهداف والاى اهل بيت بر جامعه حكم فرما مىشود، به عنوان نمونه اگر به بيانات، سخنان و شعارهاى عاشورا دقّت كنيم بخوبى مىتوان عناصر انسان ساز و جامعه و فرهنگ ساز را مشاهده نمود، مواردى همچون:
عبادت و بندگى، ايثار و فداكارى، شجاعت، توكّل، صبر، امر به معروف و نهى از منكر، حرمت بيعت با افرادى چون يزيد، شهادتطلبى، خدامحورى، ذلّت ناپذيرى و…مىتوان نام برد.()
4ـ نوعى اعتراض به ظالمان زمان و حمايت از مظلومان جهان. به همين جهت در جريان انقلاب در شبهاى عاشورا يك مرتبه عزادارى تبديل به شعار عليه نظام طاغوت شد كه:
شب عاشوراست امشب پهلوى رسوا است امشب
5 ـ عامل تقويت حسّ عدالت خواهى و انتقام جويى از ستمگران
اين درسى است كه بخوبى امامان خصوصاً حسين بن على(ع) به جامعه بشرى داد، و شيعيان به خوبى به آن حضرت اقتدا نمودند، لذا در طول تاريخ اسلام هميشه فرد يا افرادى از شيعيان براى عدالت و انتقام از ستمگران زمان خويش قيام نمودند، كه نمونه آن را مىتوان قيام توابين و شيعيان كوفه، قيام مختار، قيام زيد بن على، شهداى فخ و ديگر انقلابهاى شيعه دانست.
6ـ زمينه ساز اجتماع و ارتباط شيعيان با همديگر در مسير دفاع از حق
به همين جهت در طول تاريخ، عزادارىها مورد نهى و نفرت ستمگران بوده است و تلاش كردهاند كه جلو عزاداريها را بگيرند. و حتى در اين زمان ابرقدرتهاى دوران، به آن اندازه كه از عزاداريها ترس دارند از مسائل ديگر بيم ندارند.
پرسش 6ـ چرا عزادارى ساير امامان مانند عزادارى امام حسين(ع) نيست؟
اين به دليل گستره كمى و كيفى واقعه عاشورا است. وضعيّت خاص جهان و مسلمانان آن عصر، حالات حاكمان مسلمان و ظلمهاى فراوان آنان، دربند كشيده شدن انسانيت و آزادى و تحقير امت اسلامى، سلب امنيّت، تشديد ظلم عليه شيعيان، فراموشى آموزههاى دينى همچون امر به معروف و نهى از منكر، شيوع بدعتها و ورود آنها در حوزه دين، فراموشى اخلاق اسلامى و انسانى و… از يك سو و موقعيّت ويژه اباعبداللّه از جهت مظلوميّت و تنهايى، كيفيّت برخورد مسلمانان به ظاهر دوست با حضرت،
دوستانش بيوفا و دشمنانش بى امان با كدامين سركند، مشكل، دوتا دارد حسين
نوع جنگ و برخورد نامناسب با آن حضرت، اصحاب و اهل و عيال، آموزهها و درسهاى متنوع تربيتى، اجتماعى، سياسى، فرهنگى جريان عاشورا خصوصاً كلمات امام حسين(ع) همه و همه شكل خاص و ويژهاى به اين حادثه داده است تا در طول زمان ابعاد گوناگون و پيچيده و ژرف و عميق آن، موضوعات و مسائل فراوانى را براى تحقيق و پژوهش پيش روى محققان گذارد.() و اين حادثه بيشتر مطرح شود به همين جهت است كه رسول اكرم(ص)، اميرمؤمنان على(ع)، حضرت زهرا(س)، امام حسن مجتبى(ع)، و امامان، پس از اباعبداللّه(ع) سخت برعزادراى و زنده نگهداشتن نام امام حسين(ع) تأكيد نمودهاند، و عملاً خود آن بزرگواران نيز ياد و نام حسين(ع) را گرامى ميداشتند و در مناسبتها از او ياد مىكردند و براى او عزادارى و سوگوارى مىنمودند.()
باز هم به جهت همين نكته است كه امام حسن مجتبى(ع) در آخرين لحظات عمر خويش كه برادرش حسين(ع) براى او گريه مىكرد، فرمود: «لايوم كيومك يا اباعبداللّه؛() روزى بسان روز تو اى حسين(سخت و دردناك) نيست.» و اين جمله از امام صادق(ع) نيز نقل شده است.
از همه مهمتر داستان عاشورا و عزادارى و سوگوارى براى آن به گونهاى است كه ياد و نام همه امامان زنده مىشود، و در واقع مكتب اهلبيت زنده مىگردد.
لذا امام صادق(ع) فرمود :«فضيل آيا مجالس عزا برپا مىكنيد و از اهل بيت و آنچه بر آنان گذشته سخن به ميان ميآوريد؟ فضيل عرض كرد: آرى قربانت گردم. امام فرمود: اين گونه مجالس را دوست دارم «فاحيوا امرنا يا فضيل» پس امر ما را زنده گردانيد كه هر كس امر ما را زنده كند مورد لطف و مرحمت خدا قرار مىگيرد(اى) فضيل هر كس از ما ياد كند يا نزد او از ما ياد كنند و به اندازه بال مگسى اشك بريزد خدا گناهانش را ميآمرزد اگر چه بيش از كف دريا باشد.»()
اى نخل دين قوى شده از جان نثاريت قربان آن بصيرت و آن هوشياريت
سر سبز باغ دين، تو زخونت نمودهاى قربان باغبانى و آن آبياريست
تن زير بار ذلّت و پستى ندادهاى صد مرحبا به استقامت و آن پايداريت()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. اعلام الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت، چاپ اول، 1422 ق، ج 7، ص 155، حلية الاولياء، ج ،3 ص .183
. پرسش و پاسخهاى برگزيده، ويژه محرّم، شماره 13، گروه مؤلّفان، مفاله محمد رضا كاشفى، نشر معارف، 1384، ص .165
. سوره يوسف، آيه .84
. سوره يوسف، آيه .85
. همان،آيه 86.
. زمخشرى تفسير كشاف،بيروت دارالكتاب العربى، ج 2، ص 497؛ تفسير كبير فخر رازى، ج 18،ص .193
. همان، ،.2
. وسائل الشيعه، حرّ عاملى، بيروت، داراحياء التراث، ج 2، ص 923 باب جواز البكاء على الميّت؛ مناقب آل ابى طالب، على بن شهر آشوب.
. سوره حج، آيه 32.
. حجةالبالغه، شاه ولى اللّه دهلوى، ص 69، الاصول الاربعه فى ترديد الوهابيّه، صاحب جان هندى حنفى، ص 30.
. علّامه طباطبايى، تفسير الميزان، دارالكتب الاسلامية، ج 1، ص 414، ذيل آيه 165 بقره.
. سوره نساء، آيه .148
. سوره شورى، آيه .23
. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 44، ص 287 باب ثواب البكاء على مصيبة الحسين(ع).
. بحارالانوار، ج 45، ص 114 ـ 115.
. ر.ك:ترجمه لهوف، سيد بن طاووس، ص 176 ـ 178.
. سوره حشر، آيه .7
. سوره احزاب، آيه .21
. سيرة الحلبيّه، حلبى، ج 2، ص 60، منتخب كنزل العمال، ج 2، ص 40، المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، كتاب الجنائز، ج 1، ص 381، و ر.ك وسائل الشيعه، همان، ج 2، ص 924.
. مغازى، واقدى، ج 1، ص 315 ـ 317.
. تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، حوادث سنه سوّم هجرى، جنگ احد، ج 2، ص 27.
. الاستيعاب، عبداللّه محمد بن عبداللّه قرطبى، ج 1، ص 426؛ مسند، احمد حنبل، ج 2، ص 40.
. سيرة النبويّه، ابن هشام، ج 3، ص 159.
. همان، ص .166
. همان، ص 167 ـ .173
. صحيح بخارى، ج 4، باب 789، فضائل اصحاب النبى فى غزوة التبوك، فتح البارى ج 8، ص 413.
. طبقات ابن سعد، باب تسمية النساء المسلمات المبايعات، ج 8، ص 282.
. جامع الاصول فى الاحاديث الرسول، محمد بن اثير جزرى، ج 11، ص 101 شماره 8573، صحيح بخارى، ج 3، ص 140، باب البكاء عند المريض.
. صحيح بخارى، باب 828، ص 158، فتح البارى، ج 3، ص .135
. ولكن نهيت عن صوتين احمقين فاجرين صوت خمش وجوه وشق جيوب» جامع الاصول، همان ج 11، ص 105 شماره 8577، ترمذى گفته اين حسن و صحيح است.
. صحيح بخارى، ج 1، باب 817، كتاب الجنائز، ح 1201.
. مسند احمد حنبل، ج 2، ص 441.
. جامع الاصول، همان، ج 11، ص 95، شماره .8566
. مقتل، ابوالمؤيّد خوارزمى، ج 1، فصل ششم در فضائل حسنين، ص 88 ؛ ذخائر العقبى محب الدين طبرى، ص 119، باب 9.
. مستدرك على الصحيحين، كتاب معرفة الصحابه، ج 3، ص 176؛ كنزالعمّال، ج 12، ص 123، ح 34300؛ المنتظم، ج 5، ص 78، ج 6، ص .386
. مجمع الزوائد، نورالدين هيثمى، ج 9، ص 189، باب مناقب الحسين، ذخائر العقبى، باب ذكر رؤيا ام سلمه، ص 147، مسند احمد حنبل، ج 3، ص .265
. الصواعق المحرقه، ابن حجر، فصل سوم فى الاحاديث الوارده فى بعض اهل البيت، ص 192، اعلام النبوة، ماوردى، ص 83، مقتل خوارزمى، ج 1، ص .159
. مجمع الزوايد، ابوبكر هيثمى، باب مناقب حسين بن على، ج 9، ص 188، كنزالعمّال، همان، ج 6، ص 223.
. مقتل خوارزمى، فصل چهاردهم، ج 2، ص .167
. مقتل ابن جوزى، ج 1، ص 164.
. سوره شورى، آيه 42.
. اين بخش را در ذيل پرسش عزادارى در قرآن و آيه مودت توضيح داده شده.
. سوره احزاب،آيه 21.
. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 44، ص .381
. ر.ك: فرهنگ عاشورا، ص 268 ـ 271؛ پرسشها و پاسخها، ج 13، نشر معارف، ص 167 ـ .168
. رـ ك: پاسخها و پرسشها، ص 178 ـ 179؛ با حسين، نفس مطمئنه، ص 5 ـ 18.
. بحارالانوار، ج 44، ص 223، 243، 245، ص 281، 282، 291، 293، و….
. شيخ صدوق، امالى، ص .77
. همان، ص 282 ـ 289.
. آية اللّه حاج آقا على صافى گلپايگانى، راز دل، ص 576.
سخنان معصومان جرعه اى از چشمه سار نبوى
سخنان معصومين (ع)
جرعهاى از چشمه سار نبوى
«حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا.»
(بحارالانوار، ج 70، ص 73)
به حساب نفستان برسيد، پيش از آن كه به حسابتان برسند و خودتان را بسنجيد (با معيار حق) پيش از آن كه شما را بسنجند.
«اَكيَسُ الكيِّسَينِ مَن حاسَبَ نَفسَهُ وَ عَمِلَ لِما بَعد المَوتِ وَ اَحمَقُ الحُمَقاء مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ وَ تَمَنّى عَلَى اللّه الاَمانى.»
(بحارالانوار، ج 77، ص 40)
زيركترين زيركان كسى است كه به حساب خود برسد و براى بعد از مرگش عمل كند، و نادانترين افراد كسى است كه از هواى نفس پيروى كند و آرزوهاى نابجا داشته باشد.
«اِذا كانَ يَومَ القيامة أَنبَتَ اللّهُ لِطائفَةٍ مِن اُمَّتى أَجنِحَة فَيَطيرُونَ مِن قُبُورِهِم اِلَى الجَنانِ يَسرَحُونَ فيها و يَتَنَعَّمُونَ كَيفَ شاؤُوا. فَتَقُولُ لَهُمُ المَلائِكَةُ (هَل رَأَيتُم حِساباً؟ فَيَقُولُونَ: ما رَأَينا حِساباً فَيَقُولُونَ: هَل جُزتُم عَلَى الصراطِ؟ يَقُولُون: ما رَأَينا صِراطاً. فَيَقُولُونَ: هَل رَأَيتُم جَهَنَّمَ؟ فَيَقُولُونَ: ما رَأَينا شَيئَاً. فَتَقُولُ المَلائكَةُ: مِن اُمَّةِ مَن أَنتُم؟ فَيَقُولُونَ: مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلى اللّه عَليه وَ آله. فَيَقُولُونَ: نَشَدتُمُ اللّهَ حَدِّثُونا ما كانَت أعمالُكُم فِى الدُنيا؟ فَيَقُولُونَ: خِصلَتانِ كانَتا فينا فَبَلَغَنا اللّهُ هذهِ المَنزِلَة بِفَضلِ رَحمَتِهِ فَيَقُولُونَ: وَ ما هُما؟ فَيَقُولُونَ: كانَتا كُنّا اِذا خَلَونا نَستَحيى أَن نُعصِيَهُ وَ نَرضى بِاليَسير مَمّا قُسِّم لَنا. فَتَقُولُ المَلائِكَةُ يَحِقُّ لَكُم هذا».
(ميزان الحكمه، ج 2، ص 418؛ به نقل از: تنبيه الخواطر، ج 1، ص 230)
چون روز رستاخيز فرا رسد، خداوند براى دستهاى از امّت من بالهايى پديد آورد و آنان از گورهاى خود به سوى بهشت پرواز كنند و در آن جا آسوده و از نعمتها، هرگونه كه خواستند، برخوردار مىشوند. آن گاه فرشتگان به آنان مىگويند: آيا مورد محاسبه قرار گرفتيد؟ مىگويند: ما محاسبهاى نديديم. فرشتگان مىگويند: آيا از پل صراط عبور كرديد؟ مىگويند: ما صراطى نديديم. فرشتگان مىگويند: آيا دوزخ را مشاهده كرديد؟ مىگويند: ما چيزى نديديم. فرشتگان مىگويند: شما از امت كدام پيامبر هستيد؟ مىگويند: از امت محمد(ص). فرشتگان مىگويند: شما را به خدا سوگند مىدهيم كه بگوييد در دنيا چه اعمالى داشتهايد؟ مىگويند: در ما دو خصلت وجود داشته كه خداوند به فضل رحمت خود، ما را به اين موقعيت رسانده است. فرشتگان مىگويند: آن دو خصلت كدامند؟ مىگويند: ما هرگاه در خلوت بوديم، از خدا شرم داشتيم كه نافرمانىاش كنيم و از آنچه روزى ما بود به اندكى راضى و خرسند بوديم. فرشتگان مىگويند: اين مقام و منزلت براى شما شايسته و حقّ شماست.
«جاهِدُوا اَنفُسَكُم بِقلَِّةِ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ تُطلّكم و المَلائِكَةُ وَ يَفِرُّ عَنكُمُ الشَيطان.»
(ميزان الحكمه، ج 2، ص 143)
با نفسهاى خود جهاد كنيد با كم كردن از غذا و نوشيدنى، تا فرشتگان بر شما سايه افكنند و شيطان از شما فرارى گردد.
«ما مِن عَبدٍ يُخلِصُ العَمَلَ لِلّهِ تَعالى اَربَعينَ يَوماً اِلّا ظَهَرَت يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبِه عَلى لِسانِه»
(بحارالانوار، ج 70، ص 242)
هيچ بندهاى نيست كه چهل روز اعمالش را براى خدا انجام دهد مگر آن كه چشمههاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى شود.
«طُوبى لِمَن اَخلَصَ لِلّه العِبادَة و الدُّعاء…»
(همان، ص 229)
خوشا به حال بندهاى كه عبادت و دعا را خالصانه براى خدا انجام دهد.
«اِنَّ الرَّجُلُ يُدرِكُ بِحُسنِ خُلقِه دَرَجَةَ الصّائِمِ القائِم».
(ميزان الحكمة، ج 3، ص 140)
گاهى انسان در سايه خوشخويى، به مقام و رتبه روزهداران شب زندهدار مىرسد.
«مَثَلُ الجَليسِ الصّالِحِ مَثَلُ العَطّارِ اِن لَم يُعطِكَ مِن عِطرِه اَصابَكَ مِن ريحِه وَ مَثَلُ الجَليسِ السُّوءِ مَثَلُ القَين اِن لَم يُحرِق ثوَبَكَ اَصابَكَ مِن ريحِه»
(ميزان الحكمه، ج 9، ص 50)
مَثَل همنشين شايسته و خوب، مثل عطّار است كه اگر از عطر خودش هم به تو ندهد ولى بوى خوش او به تو مىرسد و مَثَلِ همنشين بد همچون كورهپز آهنگرى است كه اگر لباس تو را هم (جرقههاى آتش كوره نسوزاند) ولى بوى كوره به تو مىرسد.
حج ابراهيمى و نگاهى به نظر امام راحل و مقام معظم رهبرى
ابراهيم در ميان انبياء و رسولان جايگاه ويژه و خاصى دارد تا آنجا كه خداوند متعال در قرآن كريم 69 بار نام او را در 25 سوره بيان و منعكس نموده است و اوصاف برجسته او را در قرآن متذكر شده است و او را به عنوان الگوى انسانها و مؤمنين معرّفى نموده است.
چرا حج ابراهيمى؟
عنوان مقاله و شهرت اين عنوان بر سر زبانها و بنانها اين پرسش را به ذهن ميآورد كه چرا بايد گفت “حج ابراهيمى” و چرا حج، به حج آدمى، حج موسائى، حج عيسوى، حج صالحى و حج محمّدى و…معروف نشده است؟ با اين كه حج قبل از حضرت آدم انجام مىگرفت و انبياء
به حج مشرف شدهاند.
امام صادق(ع) مىفرمايد: «چون آدم در انجام حج خود به منا رسيد، فرشتگان به ديدار او آمدند گفتند: اى آدم! حجّت قبول، بدان كه دو هزار سال قبل از تو اين خانه طواف شده و بر آن حج گزارده شده است.»()
و همچنين در جواب زراره فرمود :«آيا انتظار دارى درباره خانهاى كه دوهزار سال قبل از آدم حج گزارده شده در چهل سال احكامش گفته شود؟() ولى در زمين اوّلين انسان و نخستين پيامبرى كه حج نموده است آدم ابوالبشر است طبق روايتى حضرت آدم هزار بار به طواف كعبه آمده و هفتصد حج تمتع و سيصد عمره انجام داده است.»()
و همچنين ديگر پيامبران نيز به حج خانه
خدا رفتهاند: زراره از امام باقر(ع) درباره زيارت خانه خدا قبل از بعثت رسول خدا مىپرسد، حضرت مىفرمايد: «مردم پيشتر هم حج مىگذاردند و ما به شما خبر ميدهيم كه آدم،نوح و سليمان همراه با جن و انس و پرندگان حج خانه خدا انجام دادند، موسى سوار بر شترى سرخ حج گزارد، در حالى كه «لبّيك لبّيك» مىگفت.»()
ابن عباس، صحابى پيامبر خدا(ص) مىگويد:با پيامبر(ص) از جايى عبور كرديم از حضرت پرسيدم: اين كدام وادى است، ايشان فرمود: وادى عسفان، سپس فرمود :«هود و صالح سوار بر شترهاى سرخ بودند كه زمام آنها ليف خرما بود و پوشش آنها عبا و ردايشان راه راه بود. بر اين وادى گذشتند در حالى كه لبّيك مىگفتند حج بيت
العتيق مىكردند.»()
خضر كه آب حيات نوشيده و هنوز زنده است هر سال در حج حضور مىيابد و در عرفات به دعاى مؤمنان آمين مىگويد.() و كشتى حضرت نوح(ع) در آن زمان كه زمين غرق شد، مأموريت يافت تا به دور خانه خدا بچرخد و در هنگام بازگشت هم طواف نسا نمود و سعى مروه و صفا انجام داد پس در وادى جودى استقرار يافت.()
در مسجد خيف هفتصد پيامبر خدا نماز خواندند، در ميان ركن و مقام هفتصد رسول الهى خفتهاند. همراه با موسى(ع) هفتاد پيامبر از بنى اسرائيل لبّيك گفتند، در يك كلام تمام انبياء به اين سفر عاشقانه رفتهاند، و پايان بخش همه، ختم انبياء رسول خاتم است كه «لبّيك ذاالمعارج» گفت و معراج خود را تكميل نمود و در پايان عمر حجةالوداع را به جاى آورد.() امام خمينى(ره) مىگويد: «و از نكاتى كه حجاج محترم بايد به آن توجه كنند، اين كه مكّه معظمه و مشاهد مشرفه آينه حوادث بزرگ انبياء و اسلام و رسالت پيامبر اكرم است، جاى جاى اين سرزمين محل نزول و اجلال انبياء بزرگ و جبرئيل و يادآور رنجها و مصيبتهاى چندين ساله است…»() امّا با همه اين برنامهها حج، بنام حج ابراهيمى شهرت يافته، چرا و راز اين مطلب چيست؟
اوصاف ابراهيم(ع)
در جواب بايد گفت شايد راز اين قضيّه اين باشد كه ابراهيم(ع) بانى و تعمير كننده كعبه است و از اوصافى برخوردار است كه كمتر پيامبرى اين اوصاف را دارا بوده است، در قرآن به اوصاف متعددى از حضرت ابراهيم اشاره شده است كه به اهمّ آنها اشاره مىشود:
1ـ ابراهيم يك امّت بود «انّ ابراهيم كان امّةً».()
2ـ ابراهيم اوّل مسلمان بود. «انا اوّل المسلمين ؛ من نخستين مسلمانم.»()
3ـ ابراهيم باريافته به مقام امامت بود: «انى جاعلك للناس اماما».()
4ـ پيروز شده در امتحان الهى «واذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلماتٍ فاتّمهن؛() هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسائل گوناگونى آزمود و او (بخوبى) از عهده اين آزمايشها برآمد.»
5 ـ ابراهيم خادم خانه خدا «ان طهّرا بيتى للطائفين؛خانهام را براى طواف كنندگان پاك كنيد.»()
و هم فرمود: «وطهر بيتى للطائفين و القائمين؛() خانهام را براى طواف كنندگان و نمازگزاران پاك كن.»
6ـ ابراهيم بنيان گزار و معمار كعبه «و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت؛() هنگامى كه ابراهيم ستونهاى خانه خدا را بالا برد.»
7ـ ابراهيم تسليم محض فرمان الهى: «قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمين؛() در آن زمان كه پروردگارش به او گفت: اسلام بياور! گفت: در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم.»
8 ـ ابراهيم محبوب خدا است «و اتّخذ اللّه ابراهيم خليلاً؛() خدا!ابراهيم را دوست خود قرار داد.»
9ـ ابراهيم حليم و بردبار بود «انّ ابراهيم لحليمٌ اوّاه منيب؛() به راستى كه ابراهيم، بردبار و دلسوز و بازگشت كننده(به سوى خدا) بود.
10ـ ابراهيم بت شكن بود «و تاللّه لاكيدنّ اصنامكم… فجعلهم جذاذاً الّا كبيراً لهم؛() به خدا سوگند در غياب شما نقشهاى براى نابودى بت هايتان مىكشم، سرانجام همه آنها جز بزرگشان را قطعه قطعه كرد.»
11ـ نخستين مجرى برائت از مشركين: «انّنى برىءٌ ممّا تشركون؛() به راستى كه من از شريكهايى كه شما (براى خدا) مىسازيد بيزارم.»
12ـ سرد شدن آتش در برابر ابراهيم به فرمان الهى: «قلنا يا نار كونى برداً و سلاماً على ابراهيم؛() گفتيم اى آتش! برابر ابراهيم سرد و سالم باش.»
13ـ قربانى كردن فرزند: «فلمّا اسلما و تلّه للجبين؛() پس هر دو (ابراهيم و اسماعيل) تسليم فرمان خدا شدند و او را به پيشانى (جهت قربانى) بيفكند.»
14ـ دريافت كننده سلام ويژه الهى «سلامٌ على ابراهيم؛() سلام بر ابراهيم.»
15ـ هجرت براى خدا «و اعتزلكم و ما تدعون من دون اللّه؛() و از شما و آنچه غير خدا مىخوانيد كناره مىگيرم.»
16ـ مهمان نواز و با سخاوت «هل اتاك حديث ضعيف ابراهيم المكرمين؛() آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است.»
17ـ رهيافته به ملكوت آسمانها و زمين «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السّماوات و الارض و ليكون من الموقنين؛() و اين چنين، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين باشد.»
18 ـ شاكر و سپاسگزار الهى: «شاكراً لانعمه؛() شكرگزار نعمتهاى پروردگار بود.»
19ـ صادق و راستگو بود «واذكر فى الكتاب ابراهيم انّه كان صدّيقاً نبيّاً؛() در اين كتاب ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راستگو و پيامبر (خدا) بود.»
20ـ وفا كننده به پيمانهاى الهى «و ابراهيم الّذى وفى؛() همان كسى كه وظيفه خود را به طور كلّى وفا و ادا كرد.
21ـ حنيف و مسلم يا مقام ويژه «ما كان ابراهيم يهوديّاً و لانصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً؛() ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه موحّدى خالص و مسلمان بود.»
22ـ توكل و اعتماد بر خدا «اعتماد من تنها به آن خدايى است كه مرا آفريده و به راه راستم هدايت كرد، چون گرسنه شوم سير و چون تشنه شوم سيرابم مىگرداند و چون بيمار شوم، شفايم مىبخشد، او كسى است كه مرا مىميراند و سپس زنده مىكند و او كسى است كه اميد دارم گناهم را در روز جزا ببخشد.»()
23ـ كليم اللّه بودن «و اذ قال ابراهيم ربّ…قال و من كفر؛() هنگامى كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا… خداوند در پاسخ فرمود: كسى كه كافر شده بهره كمى خواهيم داد.»
24ـ مطيع فرمان خدا «قانتاً للّه؛() ابراهيم مطيع فرمان خدا بود.»
25 ـ الگوى خوبان، بخاطر اوصاف فوق خدا ابراهيم را الگوى مؤمنان دانسته و مىفرمايد: «قد كانت لكم اسوة حسنةً فى ابراهيم؛() براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم وجود داشت» مجموع اوصاف پيش گفته و غير آن مىتواند عاملى باشد براى اينكه حج كامل، بنام حج ابراهيمى معروف گردد.
زنده نگهداشتن حج ابراهيمى در فرهنگ دينى
علاوه بر بيان اوصاف ابراهيم در منابع دينى تلاش شده به هر نحوى ياد و نام ابراهيم زنده بماند و تك تك رفتارهاى او به عنوان عمل واجب و يا سنّت، ماندگار شده است. و از سادهترين قرار دادها گرفته تا مهمترين آن، در موقع حج، به نام حج، تنظيم شده است به نمونههايى در اين باره توجّه شود.
1ـ حج مبناى اجاره
در جريان اجاره و استيجار موسى و شعيب در قرآن كريم مىخوانيم: «على ان تأجرنى ثمانى حججٍ؛() هشت حج، اجير من هستى» هشت سال را به صورت هشت “حج” ياد كردهاند. نفرمود: تو اجير من باش، مدّت اجاره هشت سال است، بلكه فرمود: مدت اجاره هشت حج است چون سالى يك بار گزارده مىشود و هر حجّى نشانه يك سال است. اين سادهترين قراردادى است كه با نام “حج”() يادگار حضرت ابراهيم همراه است.
2ـ قرارداد خدا با موسى در ايّام حج: وقتى موساى كليم به مقام والاى نبوت بار يافت خداوند سبحان مىخواست بهترين و مهمترين قرارها را با پيامبر خود تنظيم كند، زيرا انتخاب مدّت قرار، به عهده متكلّم است نه بر عهده كليم خدا. ذات اقدس الهى به موساى كليم فرمود: تو مهمان چهل شبه من مىباشى، امّا در مراسم
حج «و واعدنا موسى ثلاثين ليلةً و اتممناها بعشرٍ فتم ميقات ربّه اربعين ليلةً؛() ما به موسى وعده سى شبه داديم (كه تا سى شب ميهمان ما باشد) سپس اين سى شب را با ده شب ديگر تكميل نموديم (و وعده داديم كه ده شب گذشته از آن سى شب ميهمان ما باشد.) پس ميقات و موساى (كليم) با خداى (سبحان) چهل شبه تمام شد.»
اين قرار اربعين از آغاز ذى قعده شروع شد و تا دهم ذيحجّه به طول انجاميد كه مهمترين مراسم حج و زيارت در اين اربعين است و بهترين فرصت براى چلّهگيرى همين چهل روز مىباشد.()
3ـ براى نورانى شدن مردم ايّام حج را يادآورى كنيد.
درباره موساى كليم در نورانى كردن مردم در قرآن كريم مىخوانيم: «و لقد ارسلنا موسى بآياتنا ان اخرج قومك من الظّلمات الى النّور و ذكّرهم بايّام اللّه؛() براستى ما موسى را با آيات خود فرستاديم(و به او گفتيم) قومت را از تاريكى به نور خارج كن و ايّام اللّه (يعنى ايام حج) را به ياد آنها بياور.»
4ـ مكه مسكن ابراهيم
قرآن كريم اين مسئله را يادآور مىشود كه مكّه محل سكونت ابراهيم(ع) فرزند و همسرش بوده و از زبان او نقل مىكند كه «ربّنا انّى اسكنت من ذرّيّتى بوادٍ غير ذى زرعٍ عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة…؛() اى پروردگار ما، برخى از فرزندانم را به وادى اى بدون كشت و زراعت نزديك خانه گرامى تو جاى دادم. تا نماز بگزارند.» هدف ابراهيم از اقامه در مكه عبادت و برپائى نماز بوده است و تذكر قرآن اين جريان را به اين جهت است كه مردم در جاى جاى مكّه به ياد ابراهيم و رفتارهاى او و بنيانگذارى او باشند.
5 ـ مقام ابراهيم از آيات بيّنات
«فيه آياتٌ بيّناتٌ مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً؛() در آن آيات و معجزات روشنى است (از جمله) مقام ابراهيم و كسى كه داخل آن شود در امنيّت است.»
از امام صادق(ع) سؤال شد؟ «ما هذه الآيات البيّنات؟» فرمود«:مقام ابراهيم حيث قام على الحجر فاثرت فيه قدماه، والحجر الاسود و منزل اسماعيل؛() اين آيات و نشانهها چيست؟ فرمود:مقام ابراهيم زمانى كه بر سنگ ايستاد (براى بالا بردن ديوار خانه خدا) پس جاى دو پاى او در آن ماند، و (ديگرى) حجرالاسود و (سومى) منزل و حجر اسماعيل است.»
قرآن اين آيات را متذكر مىشود تا همچنان ياد ابراهيم و حج ابراهيمى در ذهنها زنده بماند.
6ـ نماز در مقام ابراهيم
از آنجا كه ابراهيم “امام ناس”() است و الگوى حسنه مؤمنان() است لذا تك تك اعمال او در حج به عنوان سنّت واجب و يا مستحب مورد سفارش قرار گرفته است تا حج ابراهيمى همچنان زنده بماند. لذا خداوند براى زنده ماندن مقام ابراهيم مىفرمايد: «و اذ جعلنا البيت مثابةً للنّاس و امناً و اتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى…؛() و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم، و (براى تجديد خاطره) از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد.»
لذا از نظر اسلامى خواندن دو ركعت نماز طواف پشت مقام ابراهيم(ع) واجب شمرده شده تا ياد و خاطره ابراهيم و حج ابراهيمى در ذهنها زنده بماند.
7ـ سعى ابراهيم
همين طور سعى ابراهيم(ع) سنتى براى يكى از مناسك و اركان حج شد. و تمام حج گزاران در طول تاريخ به اين سنّت عمل و تأسّى به سيره ابراهيم كردهاند، ابراهيم(ع) سنّت گزار است، زيرا خود تمامى سنن الهى را پذيرفته و بر اساس آن عمل كرده است، پس بايد سعى ابراهيمى داشت و همچون ابراهيم(ع) ميان دو قطب حج يعنى صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت سعى ابراهيم(ع) مسيرى به سوى روشنايى است، آينهاى كه در آن انسان خويشتن واقعى را مىبيند، سعى ابراهيم(ع) خلوتى با خويشتن گمشده است. اين سعى آميزهاى زيبا از عشق است و عرفان، سعى ابراهيم(ع) از جنس نور و سرور است، تلاشى از سنخ شعور و حضور است.()
چو مرغى سوى مسعى پر كشيدم
زمروه تا صفا چندى دويدم
در اوج تشنگى از ماده رستم
كنار زمزم و صفا رسيدم
و در روايات نيز سخت بر عظمت ايام حج تكيه شده است و تلاش شده كه حج ابراهيمى هميشه زنده بماند.
ـ1 پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ما من ايّام ازكى عند اللّه سبحانه و تعالى و لا اعظم اجراً من خيرٍ فى عشر الاضحى؛() هيچ زمانى به عظمت دهه اول ذيحجه و ازكى از آن نمىباشد.» و در حديث ديگر فرمود: «ما من ايّامٍ العمل الصّالح فيها احبّ الى اللّه عزّ و جلّ من ايّام العشر؛() هيچ زمانى عمل
محبوبتر در نزد خداوند از ايام ده روز (ذى حجّه) نيست.» لذا تأكيد شده است كه هيچگاه حج تعطيل نشود.
حضرت صادق(ع) فرمود: «اگر مردم حج را تعطيل كردند بر امام و پيشوا لازم است كه آن ها را مجبور بر انجام حج نمايند، زيرا «فانّ هذا البيت انّما وضع للحج» اين خانه براى حج بنا شده است. پس اگر فقير بودند از بيت المال به آنها جهت انجام حج كمك شود.()
نشانههاى حج ابراهيمى
مقام معظم رهبرى در پيام خود مىگويد: «پروردگارا! به امام و قائد راحل ما آن عبد صالح..نصيب وافر به روح پاك او عايد فرما! و آرزوى بزرگ او را كه همانا قيام “حج ابراهيمى” و بهره بردارى امّت اسلامى از اين مراسم عظيم الهى است جامه عمل بپوشان.»()
آية اللّه جوادى آملى مىگويد: حضرت امام راحل (قدّس سرّه) كارى را كه ابراهيم خليل انجام داد، احيا كرده است. ما در چهره زيارت نامه بسيارى از اولياى الهى مىخوانيم كه: «اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و آتيت الزكاة؛ من شهادت ميدهم كه تو نماز و زكات را بپا داشته و زنده كردى.»
حضرت امام امّت (قدّس سرّه) گذشته از اينكه بخشهاى عبادى را اقامه كرد “حج” را نيز اقامه كرد. “اقامه حج” غير از “حج كردن” است، چه اينكه اقامه نماز غير از نماز خواندن است. لذا مىتوان در حرم حضرت امام راحل (قده) صريحاً گفت كه: «اشهد انّك قد اقمت الحج؛() من شهادت ميدهم كه تو حج را بپا داشتى و كارى را كه خليل الرحمن(ع) انجام داد. تو زنده كردى.»
حال بايد ديد حج ابراهيمى چه نشانه هايى دارد كه در كلام امام و رهبرى بر آن تأكيد شده و چگونه اين حج در اين دوران اقامه شده است.
1ـ برائت و تبرّى از مشركين
حضرت ابراهيم خود از شرك مبرّا بود لذا قرآن كريم صريحاً مىفرمايد: «و لم يك من المشركين؛() ابراهيم از زمره مشركان نبود.» و در آيه ديگر مىخوانيم «و ما كان من المشركين؛() ابراهيم از زمره مشركان نبود» لذا در همان دوران ابتداى جوانى از مشركان تبرّى جست و بتها را درهم شكست «به خدا سوگند در غياب شما نقشهاى براى نابودى بتهايتان مىكشم! سرانجام همه آنها را جز بت بزرگشان قطعه قطعه كرد.»() امام راحل (قدّه) مىگويد: «كعبه معظمه يكتا مركز شكستن اين بتهاست. ابراهيم خليل در اول زمان و حبيب خدا و فرزند عزيزش مهدى موعود روحى فداه در آخر الزمان از كعبه نداى توحيد سر دادند و ميدهند.»()
و آنگاه كه مبعوث به رسالت گرديد، و خانه خدا را بنا و تعمير نمود مأمور شد كه اوّلاً خانه را تطهير نمايند چنان كه خداوند متعال مىفرمايد: «و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهّرا بيتى للطّائفين و العاكفين والرّكع السّجود؛() و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان، پاك و پاكيزه كنيد.» «اين بتهايى كه در اين جا هست يا مىخواهند نصب كنند، برداريد. اينجا “معبد الهى” است. جاى بتها، بت پرستى، بت سازان و بت فروشان نيست، اين خانه بايد تطهير شود و در اين محدوده شرك و مشرك راه پيدا نكند».() و در آيه ديگر مىخوانيم: «واذ بوّأنا لابراهيم مكان البيت ان لاتشرك بى شيئاً و طهّر بيتى للطّائفين و القائمين و الرّكع السّجود؛() (به خاطر بياور) زمانى را كه جاى خانه “كعبه” را براى ابراهيم آماده ساختيم تا خانه را بنا كنند و به او گفتيم: چيزى را همتاى من قرار مده، و خانهام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك ساز» تطهير چون اطلاق دارد شامل خالص شدن براى عبادت، خالى از بت و بت پرستى، طهارت از حدث اكبر، طهارت از خبث طهارت بنيانى، يعنى بنابر اساس تقوا، و طهارت از بوى بد باشد و چون متعلق تطهير ذكر نشده است، دلالت بر شمول همه اين امور را دارد() بارزترين مصداق پاكى و تطهير مىتواند، تطهير از شرك باشد.
امام راحل مىگويد: «و طهر بيتى للطّائفين…؛() اين تطهير از همه ارجاس است كه بالاترين آنها شرك است كه در صدر آيه كريمه است.»
مقام معظم رهبرى مىگويد: «حج مظهر توحيد و كعبه خانه توحيد است اين كه در آيات كريمه مربوط به حج بارها از ذكر اللّه سخن رفته، نشانه آن است كه در اين خانه و به بركت آن بايد هر عامل غير خدا از صحنه ذهن و عمل مسلمين زدوده شود و بساط انواع شرك از زندگى آنان برچيده شود. در اين محيط محور و مركز هر حركتى خداست و طواف و سعى و رمى و وقوف و ديگر شعائر اللّه حج هر يك به نحوى نمايش انجذاب به “اللّه” و طرد و نفى و برائت از “انداد اللّه” است.»()
بعد از اين كه حضرت ابراهيم(ع) خانه را تطهير مىكند مأمور مىشود كه مردم را به حج دعوت كند «و اذّن فى النّاس بالحجّ يأتوك رجالاً و على كلّ ضامرٍ يأتين من كلّ فجّ عميق؛() و مردم را دعوت عمومى به حج كن، تا پياده و سواره بر مركبهاى لاغر از هر راه دورى به سوى تو بيايند.» اين ندا همان است كه در
اسلام هم مطرح شده است كه هر كس مستطيع است بايد مكه برود «و للّه على النّاس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً؛() و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه(او) كنند، آنها كه توانايى رفتن به سوى آن را دارند.»
گذشت زمان دوباره خانه خدا را به بت پرستى و شرك آلوده نمود، تا آن زمان كه حضرت ختمى مرتبت فرزند ابراهيم خليل مأمور شد كه اعلان كند تا خانه خدا از شرك و آلودگى پاك شود و برائت از مشركين اعلان گردد. «براءةٌ من اللّه و رسوله الى الّذين عاهدتم من المشركين فسيحوا فى الارض اربعة اشهر و اعلموا انّكم غير معجزى اللّه و انّ اللّه مخزى الكافرين؛() (اين اعلان) بيزارى از سوى خدا و پيامبر او، به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بستهايد! با اين حا ل، چهار ماه (مهلت داريد كه آزادانه) در زمين سير كنيد و بدانيد شما نمىتوانيد خدا را ناتوان سازيد، خداوند خوار كننده كافران است.»
در اين آيات با دو تعبير از مشركان اعلام برائت شده است «براءة من اللّه» و «انّ اللّه برىء من المشركين» مرحوم علّامه طباطبايى مىنويسد: اين آيات در صدد تشريع محض برائت نيست، بلكه متضمن انشاء حكم و قضاء به برائت از مشركان است.چرا كه خداوند در اينجا پيامبر را نيز شريك در حكم نموده است و اگر تشريع محض بود تنها به خود نسبت ميداد، چنان كه مىفرمايد: «ولايشرك فى حكمه احداً»() امّا در جايى كه حكم به معناى ولايت، سياست و داورى باشد به پيامبر(ص) نسبت داده مىشود. و قضا در اينجا به معناى رفع امان از مشركانى است كه پيشتر با آنها عهد بسته بود.()
به عبارت ديگر تشريك پيامبر(ص) در اين برنامه براى اين است كه بيان كند اين مسأله تنها يك توصيه و سفارش نيست بلكه سياست كاربردى و عملى است و بايد مجرى اصلى حكومت آن را به اجرا، بگذارد و لذا به دنبال آن عمل گرديد. محدثان، مفسّران و مورخان شيعه() و سنّى() نقل كردهاند كه پيامبر(ص) ابتدا ابوبكر را براى ابلاغ پيام برائت مأمور نمود. سپس على(ع) را در پى فرستاد و به وى دستور داد تا پيام را از وى گرفته و خود اعلام نمايد. و سرّ آن اين بود كه جبرييل(ع) بر پيامبر نازل شد و گفت: اين برنامه را خود يا يك كسى كه مانند تو مىباشد اعلام كند. و على(ع) طبق آيه مباهله به منزله جان نبىّ است «انفسنا و انفسكم».()
حسكانى با نقل چهل روايت مىنويسد: پيام
رسان برائت على بن ابى طالب(ع) بوده است. از جمله از انس بن مالك نقل مىكند كه «انّ رسول اللّه(ص) بعث ببراءة مع ابى بكرٍ الى اهل مكّة، فلمّا بلغ ذاالحليفة بعث اليه فردّه و قال لايذهب به الّا رجلٌ من اهل بيتى، فبوث علياً؛() به راستى رسول خدا ابوبكر را با (آيات) برائت به سوى اهل مكّه فرستاد سپس هنگامى كه به ذوالحليفه رسيد او را برگرداند و فرمود: نبايد اين (آيات) را ببرد مگر مردى از اهلبيتم پس على(ع) را فرستاد.»
علاوه بر آيات برائت موادى در بيانيه برائت گنجانده شده بود از جمله:
1ـ لغو پيمان مشركان.
2ـ عدم حق شركت در مراسم حج در سال آينده.
3ـ ممنوع بودن ورود مشركان به خانه خدا.
4ـ ممنوع بودن طواف به صورت عريان.()
بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) حج اقامه نشد هرچند مردم به حج ميرفتند، تا زمان على(ع) «در زمان حكومت حضرت على(ع) حج اقامه شد شايد سر اينكه در زيارت نامه معصومين(ع) همواره «اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و آتيت الزكاة» آمده نه بيش از آن، اين است كه در دست آنان قدرت حكومتى نبوده، تا حج را «اقامه» كنند.
حضرت امام مجتبى(ع) بيش از بيست بار پياده به مكّه رفت، ولى نگذاشتند او حج را اقامه كند، چه اينكه ساير ائمه معصومين(ع) پياده يا سواره حج مىكردند ولى حج را اقامه نكردند. امّا ابن عباس كه شاگرد حضرت على بن ابى طالب(ع) است به دستور آن حضرت موفق شد كه حج را اقامه كند.() آنگاه كه حضرت على(ع) عهده دار حكومت شد، نامهاى براى قثم ابن عباس، نماينده رسمى خود در مكّه نوشت «يابن عباس! اقم للنّاس الحجّ و ذكّرهم بايّام اللّه؛ ابن عباس! حج را اقامه و مردم را به “ايّام اللّه” متذكر كن.»() ادامه دارد
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. فروع كافى، كلينى، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، تحقيق على اكبر غفارى، ج 4، ص .194
. من لايحضره الفقيه، صدوق، قم، مؤسسةالنشر الاسلامى، ج 2، ص 306.
. همان، ج 2، ص .147
. تفسير عياشى، تحقيق، رسول محلاتى، تهران المكتبة للعلميّه، 1380 هـ.ق، ج 1، ص 186، ح .96
. فروع كافى، همان، ج 4، ص 205، روايت .4
. اسرار عرفانى حج، محمد تقى فعّالى، نشر مشعر، 1386، اول، ص 212.
. فروع كافى، ج 4، ص 212.
. حج در كلام امام خمينى، مؤسسه نشر آثار امام خمينى، 1372، ص .13
. ر.ك اسرار عرفانى حج، ص 212 ـ .211
. سوره نحل، آيه 120.
. سوره انعام، آيه 162 و .163
. سوره بقره، آيه .124
. همان.
. سوره بقره، آيه .125
. سوره حج، آيه .26
. سوره بقره، آيه .127
. همان، آيه .131
. سوره نساء، آيه .125
. سوره هود، آيه .75
. سوره انبياء، آيه 57 ـ .58
. سوره انعام، آيه .78
. سوره انبياء، آيه .6
. سوره صافات، آيه .109
. همان.
. سوره مريم، آيه .48
. سوره ذاريات، آيه .24
. سوره انعام، آيه .75
. سوره نحل، آيه .121
. سوره مريم، آيه .41
. سوره نجم، آيه .37
. سوره آل عمران، آيه .67
. سوره شعرا، آيه 78 ـ .82
. سوره بقره، آيه 126.
. سوره نحل، آيه 120.
. سوره ممتحنه، آيه 4.
. قصص، آيه 27.
. ر.ك: بنيان مرصوص امام خمينى(قده) جوادى آملى، نشر اسوه، 1375، ص 262.
. سوره اعراف، آيه 142.
. بنيان مرصوص، همان، ص 263.
. سوره ابراهيم، آيه 5.
. همان، 37.
. سوره آل عمران، آيه .97
. نورالثقلين حويزى، قم، المطبعة العلميّه، ج 1، ص 366.
. سوره بقره، آيه .
. سوره ممتحنه، آيه .4
. سوره بقره، آيه 125.
. ر.ك اسرار عرفانى حج، همان، ص 329.
. وسائل الشيعه، حر عاملى، مؤسسه الوفاء، ج 10، 221.
. همان.
. نهج البلاغه، فيص الاسلام، نامه 67، ص 1063.
. پيام مقام معظم رهبرى، 26/3/1370 به نقل از حج در كلام و پيام امام خمينى (قده) ص .3
. بنيان مرصوص، جوادى آملى، ص 271 ـ 272.
. سوره نحل، آيه 120.
. همان، آيه 123.
. سوره انبياء، آيه 57 ـ 58.
. سوره حج در پيام و كلام امام خمينى، ص 14.
. سوره بقره، آيه 125.
. بنيان مرصوص امام خمينى، جوادى آملى، همان، ص 272.
. سوره حج، آيه 26.
. درسنامه تفسير آيات حج، حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج، درالحديث 1386، ص 259.
. حج در كلام و پيام امام خمينى (قده) ص 14.
. پيام مقام معظم رهبرى به حجاج، 26/3/،1370 http://www.shareh.com.
. سوره حج، آيه 27.
. سوره آل عمران، آيه 97.
. سوره توبه، آيه 1 و .2
. سوره كهف، آيه 26.
. تفسير الميزان، علّامه طباطبائى، قم، جامعه مدرسين، ج 9، ص 147.
. تبيان، طوسى، ج 5، ص 169؛ مجمع البيان، طبرسى، ج 3، ص 3.فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 3، ص 371، كنزالدقائق، مشهدى، ج 5، ص 391؛ برهان بحرانى، ج 2، ص 101.
. ر.ك: سنن نسائى، ج 5، ص 374، قندوزى ينابيع المودّة، ص 218؛ الجامع الاحكام، قرطبى، ج 8، ص 67، رشيد رضا، تفسير منار، ج 10، ص 159.
. سوره آل عمران، آيه .61
. شواهد التنزيل، حاكم حسكانى، تحقيق محمودى، وزارت ارشاد اسلامى، 1411، ج 2، ص 305.
. تفسير الميزان، علّامه طباطبائى، ج 9، ص 196و تفسير آيات حج، ص .240
. بنيان مرصوص امام خمينى (قدر)، ص .270
. نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 67، ص .1067
يادى از يادگار امام به مناسبت سالگرد رحلت حجة الاسلام حاج سيد احمد خميني
يادى از يادگار امام
بمناسبت سالگرد رحلت حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى(ره)
چهره محبوب و آشناى مردم
پيام رهبر معظم انقلاب در سوگ يادگار امام
بسم اللّه الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
سرانجام پس از هفتهاى اندوهبار و سرشار از اضطراب و نگرانى، بار سنگين مصيبت فرود آمد و امت وفادار، دستخوش طوفان غم و محنت شد.
يادگار امام و فرزند دلبند و عزيزترين كس او، دنياى فانى را وداع گفت و چهره محبوب و آشناى مردم و غمخوار كشور و انقلاب و خدمتگزارى صديق براى هدفهاى امام عظيم راحل، و انديشهاى روشن و چشمى تيزبين در خدمت نظام اسلامى، كشور و ملت و دوستان و دوستداران خود را ترك كرد و ايران اسلامى را به عزاى خويش نشانيد.
در دوران پر حادثه انقلاب، مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى يكى از مؤثرترين عناصر در جريانات كلى كشور و انقلاب بود. او براى رهبر كبير انقلاب، فرزندى مهربان و در عين حال، مشاورى امين و يارى ديرين و سربازى فداكار و مريدى گوش به فرمان و كارگزارى لايق و كارآمد بود.
امام بزرگ ما بارها محبت پرشور و اعتماد عميق و تحسين قلبى خود نسبت به اين فرزند خاضع و مطيع خود را بر زبان آورده بود و نزديكترينها، گواهى صادق آنچنان پدرى را در حق پسر يگانهاش، از آن زبان پرهيزكار شنيده بودند.
در طول سالهاى انقلاب چه بسيار گرهها كه بدست او گشوده شد و چه بسيار كارهاى بزرگ كه به تدبير او انجام شد.
از اينها برتر، نقش اين عنصر پرتلاش و پرتوان در حراست عاشقانه از سلامتى جسمى، آرامش خاطر امام بزرگوار بود.
بى شك سلامت و توان جسمى و قدرت كارى آن قائد عظيم الشأن در دوران پرمخاطره ده ساله با كهولت سنى و بيمارى قلبى، در ميان عوامل و اسباب عادى، از همه بيشتر به ابتكار و و مراقبت و پيگيرى دلسوزانه اين فرزند مهربان دلبسته بود.
ملت ايران از اين بابت بسى مديون اين عزيز فقيد است.
تاريخچه خدمات ارزنده آن مرحوم به دوران پس از پيروزى منحصر نمىشود. نقش ايشان در دوران مبارزه ملت ايران نيز برجسته و فراموش نشدنى است و هرچه زمان به مقطع پيروزى انقلاب اسلامى نزديكتر مىشود، اين نقش و سهم صاحب آن، بزرگتر و روشنتر مىگردد. و چون فاصله زمانى ميان فقدان فاجعهآميز مرحوم آيت اللّه حاج سيد مصطفى خمينى فرزند بزرگ و نام آور امام و روزهاى بازگشت رهبر كبير انقلاب به كشور مىرسد نقش مرحوم حاج سيد احمد آقا در قضاياى انقلاب، وضعى استثنايى و منحصر به فرد مىيابد.
بى شك در آخرين ماههاى دوران نهضت، هيچكس در رابطه با امام بزرگوار نقشى تا بدين حد بزرگ و مؤثر از خود بروز نداده است. تلاش بى وقفه و پروانه وار ايشان در كنار مشعل فروزان امام عزيز – رضوان اللّه عليه – بسى بركات را منشأ گشته و بسى دشوارها را آسان نموده است.
اكنون اين يادگار امام از ميان ما رفته و ما را در فقدان خود مهموم و مغموم به جا گذاشته است. شكوه اين غم جانكاه را به پيشگاه صاحب و مولاى خود حضرت بقية اللّه الأعظم مىبريم و از او دعا براى صبر و تسلى مىطلبيم و در عين حال، نخستين تسليت را هم به او مىگوييم.
تسليت بعدى به مادر داغدار و محنت كشيدهاى است كه بار سنگين مصائب بزرگ در دل او سنگينى مىكند و نيز همسر گرامى و فداكار ايشان و به خانواده معظم و بيت معزز حضرت امام راحل بويژه فرزندان گرامى اين عزيز و بالاخص به يادگار برومندش جناب حجةالاسلام حاج سيد حسن خمينى و نيز به عموى بزرگوارشان جناب حجة الاسلام و المسلمين حاج آقا پسنديده و ديگر خاندانهاى وابسته و به همه ملت بزرگ ايران و به همه مسلمانان جهان تسليت مىگويم.
خداوند روح آن مرحوم را مشحون از رحمت و فضل خود قرار دهد و او را با اوليائش محشور فرمايد. آمين رب العالمين.
جمعه بيست و شش اسفند 73
سيد على خامنهاى
نظرات و ديدگاهها
امام، يكى از خصوصياتش خودسازى بود. يعنى، وقتى ايشان بحمداللّه در انقلاب پيروز شد و رهبرى اين نظام را به عهده گرفتند، قريب به شصت سال روى خودشان كار كرده بودند. امام اولين تأليفشان يك كتاب عرفانى – اخلاقى بود.
دومين تأليفشان هم همچنين، سومين تأليفشان هم همچنين.
يعنى سالها روى مسائل عرفانى و خودسازى كار كرده بودند و بحمداللّه موفق شدند و جزاى اين كار بزرگشان را از خدا گرفتند. جزاى خوبى هم گرفتند آن اين بود كه مىدانيم در آن دنيا جاى امام بسيار خوب است، و در اين دنيا هم به مناسبت آن پاكيها به صورتى درآمدند كه وقتى جملهاى مىگفتند مردم به خيابانها مىريختند.
به نظر من، اين به خاطر مرجعيت امام نبود. اين نفوذ كلمه مال اين نبود كه امام يك رهبر سياسى قوى بود. براى اينكه رهبران سياسى قوى در دنيا زياد مىبينيم. ما مرجع و فقيه زياد ديديم. اما اين چيزى كه در امام به صورت يك مسأله واقعاً مافوق حالت معمول بود آن خلوص و پاكى امام بود. آن چيزى بود كه در موقع صحبت كردن، كليه شنوندگانش و كليه كسانى كه چه مستقيم صحبت ايشان را مىشنيدند و چه از طريق راديو و تلويزيون مىشنيدند در فكر، ذهن و قلبشان جا مىگرفت و طبق دستور امام عمل مىكردند.
اينكه مردم دنبال كلام امام را مىگرفتند و به خيابانها مىآمدند و آن تعدادى كه شهيد شدند، مجروح شدند، زندان رفتند، شكنجه ديدند، درست است كه همه اين مبارزات و اوضاع اجتماعى چنين حالتى را به وجود آورده بود، اما اينكه از غير خدا نترسيدن در مردم ايران پيدا شده بود مسلم، نتيجه خلوص كلام امام بود.
اگر همه دست به دست هم بدهيم، همه نيروهاى مردمى ايران، مسؤولان عزيز نظام، هر كسى در هر نقطهاى كه هست، اگر كارش را خوب انجام دهد و براى مردم كار كند و خوب كار كردن را ملاك خدمت به مردم قرار دهد، و ايمان داشته باشد كه خدمت به مردم خدمت به خداست مطمئناً بسيارى از اين معضلات حل مىشود.
اگر ما بخواهيم براى مردم كار كنيم، و اگر بخواهيم نظاممان پابرجا باشد، و بخواهيم خدمت كنيم تا اين نظام – كه نظام اسلامى و خدايى است و از خون هزاران نفر به وجود آمده و از زحمات بسيار زياد امام و ساير مسؤولان به وجود آمده است – پابرجا و الگو باشد، ناچار بايد قضاياى اقتصادى را حل كنيم.
اگر بخواهيم قضاياى اقتصادى را حل كنيم، بايد قضاياى سياسى را حل كنيم. اگر بخواهيم قضاياى سياسيمان را حل كنيم بايد محاسبه داشته باشيم، مبادله داشته باشيم، ببينيم اگر قدمى كه بر مىداريم براى خداست، اين اعتراضى را كه داريم براى خداست. يا نه اين براى اين است كه مىخواستم مطرح باشم، چون من مطرح نيستم حالا نبايد اين باشد، اين بعد سياسى دارد! اگر ما توانستيم در خودمان چنين حالتى را به وجود آوريم كه واقعاً براى خدا كار كنيم مىبينيم كه صدى نود و نه اين قضايا تمام مىشود. و اگر صدى نود و نه قضاياى واقعى مسؤولان ما حل شود به همانگونه مسائل نظام حل مىشود.
ما هرچه در مقابل ابرقدرتها خصوصاً آمريكا نرمش به خرج دهيم، وضعمان در تمام زمينهها بدتر خواهد شد و اين تحليل كه اگر ما مسائلمان را در تمام زمينهها با كشورهاى غربى و قدرتهاى شرقى حل كنيم، مسأله ديگرى نداريم، اشتباه است.
ما در زمينه جنگ نيز معتقديم كه اگر در مقابل خواستهاى ناحق آمريكا كوتاه بياييم آنها فكر مىكنند كه ما ضعيف هستيم و تا سقوط كامل ما را زير فشار مىگذارند.
ما از هر چه بگذريم، نمىتوانيم از آرمانهاى انقلاب و امام بگذريم و دشمن به چيزى غير از اين راضى نمىشود.
استحكام در سياست خارجى موجب مىشود ما راهمان را با قوت ادامه دهيم، ولى ركود و يا عقبگرد از سياستهاى تدوين شده كه از آن ضعفى احساس شود، انقلاب را دچار سستى مىكند و نظام لحظهاى نمىتواند مقاومت كند.
آرمانهاى انقلاب، آمريكا و شوروى را در مقابل ما خاضع كرده بود، اگر ما ترس از ابرقدرتها داشته باشيم، كار به اينجا كشيده مىشود كه گويى ما دنبال آمريكا افتادهايم و التماس مىكنيم.
امام هنر منهاى جهت را قبول نداشتند. حضرت امام در پيامشان به هنرمندان تأكيد فرمودند كه هنرى مورد قبول است كه ترسيم كننده مرز بين فقر و غنا باشد. اسلام زمانى هنر را ارج مىنهد كه در جهت مردم و خدا باشد. اگر هنرمند توانست ترسيم كننده چهره كريه استكبار و ظلم باشد كارى مورد قبول كرده است. اگر هنرمند با خلق اثر خود چه با سرودن شعر، چه با خلق يك نقاشى، مجسمه يا نظاير آن توانست ترسيم كننده ظلم بى حد و حصر استكبار باشد، كارى كرده است. و در صورتى كه هنرمند هنر را براى هنر بخواهد مسلماً از ديدگاه اسلام و امام تلاشش بىارزش است.
هنرمندان زمانى مىتوانند كوله بار مسؤوليتشان را زمين بگذارند كه ديگر ظلمى در جهان نباشد. هنرمند متعهد مسلمان همواره در روند تاريخ مبارزات حق طلبانه مسؤوليت دارد كه به بهترين وجه ترسيم كننده حماسههاى جاودانه پيروان اسلام ناب محمّدى باشد. هنر متعهد، هنرى است كه مردم را آگاه كند نه اينكه آنها را دچار خمودگى نمايد. اگر هنر توانست نقشى روشنگرانه داشته باشد مطمئناً حركت مردم را به سوى نقطه اوج كه همان حركت به سوى خداست هدايت خواهد كرد.
شما عزيزان از هر كسى بهتر مىدانيد كه حضرت امام(س) چه مقدار به بسيجيان علاقه داشتند. انقلاب ما به واسطه شور و شوق اسلامى مردم و انقلابيهاى عاليقدر انقلاب اسلامى پيروز شد. بايد مردم هم اين پيروزى را تا سر حد رسيدن به اهداف و مقاصد عالى بنيانگذار جمهورى اسلامى دنبال كنند.
ماهيت انقلاب ما اسلامى و مردمى است. اسلامى است براى اينكه نظام ما بر پايه معيارها و دستورات الهى و اسلامى تنظيم شده است، نظام ما بر پايه دين اسلام و بر پايه احكام عالى اسلام شكل گرفته است. مسؤولان با تمام وجود تلاش مىكنند تا محتواى اين نظام از هر حيث اسلامى شود…شما مىدانيد حضرت امام فرمودند: «اى كاش من يك پاسدار بودم.» مىدانيد كه حضرت امام فرمودند: «از خداوند مىخواهم تا با بسيجيانم محشور گرداند.» امام نزديك به 80 سال رياضت كشيدند تا انقلاب پيروز شد و ده سال بعد از انقلاب با تمام دسيسهها دست و پنجه نرم كردند از خدا خواستند تا يك سپاهى و در آخرت چون يك بسيجى محشور شوند. چه تعريفى بهتر و گوياتر از اين مىتوان براى نشان دادن علاقه حضرت امام به شما بسيجيان عزيز پيدا كرد؟ پس از پيروزى انقلاب امام با ديد وسيع و تيزى كه داشتند تشكيل بسيج را اعلام كردند. در يكى از سخنرانيهايشان فرمودند: «ما براى دفاع از انقلابمان بايد بيست ميليون سرباز و نظامى داشته باشيم.» به دنبال اين صحبت، بسيج مردمى و زيباى كليه نيروهاى اسلامى در سراسر جهان اسلام تشكيل شد.
اتحاد پايدار مردم ما محركه اصلى و مهم نظام و انقلاب در شرايط دشوار به شمار مىرود، و اگر اتحاد بين نيروهاى مؤمن به انقلاب نبود تنها يكى از حركتهاى دشمنان براى نابودى نظام اسلامى ما كافى بود. در برابر تمامى حوادث و ضرباتى كه انقلاب را مورد هجوم قرار داد عامل اتحاد موجب استوارى نظام شد و دشمنان را يكى بعد از ديگرى مأيوس كرد.
شما عزيزان انجمنهاى اسلامى براى اينكه خطوط اساسى و اصولى اسلام ناب محمدى را تبيين كنيد چارهاى نداريد جز اينكه با حوزه ارتباط برقرار كنيد و با محافل دانشگاهى در تماس باشيد. اگر در برقرارى اين ارتباطها موفق شويد كار بزرگى كردهايد و مىتوانيد قدمهاى بعدى را با اطمينان خاطر برداريد.
امروز برخورد آراء و انديشهها موجب رشد جامعه اسلامى مىشود. در برخورد آراء و انديشهها نبايد علايق و سليقههاى شخصى را ملاك و معيار اسلامى دانست. اگر امروز ما شاهد دو جريان سياسى در داخل نظام هستيم اين به خاطر اعمال سليقههاى شخصى است. ما اگر بخواهيم به اسلام امام خمينى برسيم بايد علايق فردى را كنار بگذاريم و به روايات ائمه هدى(ع) متكى باشيم. البته اختلاف در سليقه خود به خود اشكالى ندارد، اما وقتى كه مصالح نظام در كار است بايد ساير مصالح را فداى آن كرد.
انجمنهاى اسلامى بايد سعى كنند نسبت به اعضاى خود شناخت كامل داشته باشند. كسانى را كه به اسلام امام خمينى(س) معتقدند در مجموعه خود جذب كنند و كسانى كه به قاطعيت اسلامى و انقلابى اعتقاد ندارند و براى كسب منافع شخصى وارد انجمنهاى اسلامى مىشوند، طرد كنند. در عرصه مبارزات عقيدتى بايستى لبه تيز حملات خودمان را متوجه استكبار جهانى به سركردگى آمريكا كنيم. اگر ما در اين عرصه حملات خودمان را به طرف دست نشاندگان آمريكا هدايت كنيم در واقع مبارزهمان را به سمت درگيرى با معلول هدايت كردهايم و از علت غافل شدهايم. من بارها گفتهام آمريكا مىخواهد هويت اسلامى و حيثيت انقلابى شما را از بين ببرد.
بايد مردم فلسطين خود فلسطينيها در ابتدا دست به كار شوند، پس به عنوان پيشقراولان جنگ، به عنوان اولين خاكريز جنگ با اسرائيل چارهاى نيست جز اينكه مردم فلسطين براى دفاع از ميهن اسلاميشان وارد مبارزه عملى بشوند. همان كارى كه شما براى انديشيدن درباره آن جمع شدهايد بايد عمل كنيم، يعنى بايد ببينيم دولت ايران براى شما چكار مىكند، بايد ببينيم دولتهاى مبارز و انقلابى براى شما چكار مىكند. راه عملى رسيدن به اهداف انقلابى شما چيست؟ امام مىگويند: اولين خاكريز را بايد خود شماها بزنيد، مردم فلسطين بايد اولين خاكريز را داشته باشند. اما، حالا مردم فلسطين كه تعدادى اندك هستند و اين همه دشمن دارند، امام مىفرمايند:
«اين ماده فساد كه در قلب كشورهاى اسلامى كه با پشتيبانى دول بزرگ جايگزين شده است و ريشههاى فسادش هر روز كشورهاى اسلامى را تهديد مىكند بايد با همت كشورهاى اسلامى و ملل بزرگ اسلام ريشه كن شود.»
قدم بعد براى نجات فلسطين مسلمانهاى كشورهاى اسلامى هستند. آنها بايد دست در دست برادران مبارز فلسطين كمك كنند تا بتوانند اين ماده فساد را از اين منطقه بكنند.
قدم بعدى را امام تحريم اقتصادى مىدانند. شما ببينيد اگر سران كشورهاى اسلامى به اندازه بال مگسى دلشان براى مردم فلسطين مىسوخت لااقل اين بود كه بيايند صدور نفت را تحريم كنند، روابط اقتصادى را تحريم كنند. نه با اسرائيل، بلكه با آمريكا. ما مىدانيم مبارزه با اسرائيل يعنى مبارزه با آمريكا.آمريكا از اسرائيل جدا نيست. امام به اين معنا اصرار دارند. مبارزه با اسرائيل چيزى جداى از مبارزه با آمريكا يا انگليس نيست. چيزى جداى از مبازره با شوروى نيست. حال آنها كه ادعاى مبارزه دارند و نمىخواهند بجنگند لااقل تحريم اقتصادى كنند. امام در قدم سوم مىفرمايند:
«اسرائيل قيام مسلحانه بر ضد كشورهاى اسلامى نموده است. بر دول و ملل اسلام قلع و قمع آن لازم است.»
اين فتوا است، يعنى امام فتوا دادند كه «بر دول و ملل اسلامى قلع و قمع آن لازم است. كمك به اسرائيل چه فروش اسلحه و مواد منفجره و چه فروش نفت حرام و مخالفت با اسلام است، رابطه با اسرائيل و عمال آن چه رابطه تجارى و چه رابطه سياسى، حرام و مخالفت با اسلام است.»
امام فتوا دادند كه ارتباط سياسى و اقتصادى با اسرائيل و كسانى كه به اسرائيل كمك مىكنند و در جاهاى ديگر است، اين حرام است.
پس سه مرحله شد: خاكريز اول مردم انقلابى فلسطين، خاكريز دوم ملل مسلمان كشورهاى اسلامى، خاكريز سوم اعمال تحريم اقتصادى و سياسى نسبت به اسرائيل و كشورهاى حامى او مانند آمريكا.
اما از همه اينها مهمتر چيست؟ امام مىگويند، براى مبارزه با اسرائيل از همه اينها مهمتر برگشت به خويشتن خويش است. از همه اينها مهمتر مبارزه براى احياى فرهنگ اسلامى است. اگر ما براى فرهنگ اسلامى مبارزه كرديم، مروج فرهنگ اسلامى بوديم، قهرى با فرهنگ غرب و شرق معارضيم و اگر مبارزه با فرهنگ غرب و شرق كرديم ما به نيروى خودمان متكى مىشويم. اگر ما طبق معيارهاى اسلامى حركت كنيم به چيزى غير از مبارزه با اسرائيل و اخراج اسرائيل از سرزمينهاى اسلامى راضى نمىشويم. پس زيربناى تمام آنها مبارزه فرهنگى است كه امام مىفرمايند:
«ما تا به اسلام رسول اللّه(ص) برنگرديم، مشكلاتمان سرجاى خودش هست.»
در فرهنگ پيغمبر(ص) آنچه حلّال مشكلات است فرهنگ اصيل اسلامى است. خضوع در مقابل غرب و شرق از نظر اسلام محكوم است.
پس آن عده از انقلابيهاى ديروزى كه امروز مرتب يك پايشان توى فرانسه است، يك پايشان توى انگلستان و يك پايشان توى آمريكا است، يك پايشان پيش نوكران اينها در كشورهاى اسلامى است، اينها چون معتقد به فرهنگ اسلامى نيستند چيزى غير از شكست عايدشان نمىشود…
حضرت امام در باب مبارزه فرهنگى و رجوع به خويشتن خويش و مبارزه با اسرائيل جملهاى دارند، ايشان مىفرمايند:
«پس از گردن نهادن به احكام اسلام هيچ امرى را بر مسلمانان واجبتر از اين نمىدانم كه با جان و مال خويش در راه گرامى داشتن اسلام به دفاع بپردازند.»
همه بايد از صميم قلب براى اسلام تلاش كنيم. هنگامى كه مىبينيد خونهاى برادران و خواهران بيگناه شما در سرزمينهاى مقدس جارى است و هنگامى كه مشاهده مىكنيم دلاوران و مجاهدان سرزمينهاى ما به دست صهيونيزم تبهكار و سران آن كشته مىشوند در اين شرايط هيچ راهى جز ادامه جهاد نمىماند و بر همه مسلمانان واجب است كه كمكهاى مادى و معنوى خود را در اين جهاد مقدّس صرف كنند. (برگرفته از كتاب مجموعه آثار يادگار امام)
تمدن غرب در سراشيبى سقوط 2
در مقاله پيشين گفتيم تمدّن غرب به دلائلى در سراشيبى سقوط قرار گرفته و آثار و نشانههاى اين افول را كما بيش مشاهده مىكنيم. البته اين مايه شگفتى نيست كه اين تمدن كه شاخصه اصلياش ارتقاى علمى و جهش فناورى و رشد چشمگير تكنولوژى است، رو به افول و سقوط باشد و يا اين نگاه را ساده انديشى بناميم كه چگونه اين تمدّن بزرگ و غول آسا رو به سقوط برود؟! تاريخ بشر در بستر خود شاهد سقوط تمدّنهاى بزرگى بوده كه در روزگاران گذشته پرچمدار بوده و اكنون آثارشان در ويرانهها دفن شده و بيش و كم از زير خاك سر بيرون ميآورد. آشوريها، كلدانيها ،اشكانيان، ساسانيان، سلجوقيان و… و تبارها و نژادها و رژيمهاى حاكم در گذشته به نسبت شرائط زمانشان كم قدرتتر از رژيمهاى قدرتمند كنونى نبودهاند، اما امروز از آنان جز افسانهاى درهم شكسته باقى نمانده و سنگهاى حجّارى شده و كاسه و كوزههاى شكسته تفسيرى است بر كاخهاى جبروت آن كاخ نشينان كه تأمّل در تاريخ زندگى آنان و عبرت گرفتن از آن مىتواند چراغ راه آينده انسانها باشد. از اينرو قرآن كريم بخشى از آيات خود را به ترسيم سرگذشت پيشينيان اختصاص داده، با اين هدف كه انسانها به وضع موجود مطمئن نباشند و خط مشى خود را بگونهاى انتخاب كنند كه بدفرجامى حاصل آن نباشد.
علل و عوامل سقوط تمدنها
نكته مهم در اين مقال بررسى علل و عواملى است كه سقوط تمدّنها را در پى دارد و نيز عواملى كه موجب ثبات و بقاى آن مىگردد. هر چند تفصيل بيان اين عوامل از حوصله اين مقال بيرون است اما به اختصار مىتوان گفت: اگر يك تمدّن و فرهنگ با فطرت آدميان كه فطرت خدائى است همسوئى داشت، اگر ايمان و عقل و منطق را كه شالوده فكر آدميان است اساس تمدّن و فرهنگ ساخت، اگر عطوفت و مهر را مبناى عمل با آحاد تحت حاكميت قرار داد، اگر تمام اركان قدرت را عاريتى و امانتى دانست كه آفريدگار جهان به آنان سپرده است، بى ترديد شانس ماندگارى براى چنين تمدّنى به واقعيت نزديكتر خواهد بود چرا كه به نص صريح قرآن آنچه براى خير بشريت نقش دارد در زمين مىماند «و اما ما ينفع النّاس فيمكث فى الارض»(سوره رعد آيه 17) قرآن كريم باطل را به كفهاى روى آب و حق را به آب و جواهرات تشبيه مىكند كه يكى در معرض فنا قرار دارد و ديگرى داراى خصلت ماندگارى است، چرا كه حق براى انسانها سودمند و مايه خير بشريت است.
ناگفته پيداست كه اين ماندگارى فرهنگ و تمدن براى پويندگان حق به معناى بقاى تخت و تاج و ابنيه و آثار نيست، چرا كه عناصر مادى در آزمايشگاه طبيعت فرسوده و متلاشى مىگردد و به فرض ماندن تمدّن و فرهنگ،
چيزى فراتر از اينهاست. بلكه معناى ماندگارى فرهنگ حق و تمدّن منطبق با فطرت آدميان، ماندن فكر و انديشه، معنويت و مفاهيم و جريان انسان ساز و فضيلت پرور است همانگونه كه انبياء بزرگ و رهبران آسمانى و ايده و آرمان الهىشان در قالب دين و آيين ماندگار شده است.
در حاليكه از نمرود و فرعون و قيصر و كسرى جز بدنامى و بدفرجامى اثرى نيست. نام ابراهيم و موسى و عيسى و محمد(صلوات اللّه عليهم) بر تارك تمدّنها ميدرخشد و تا از فرهنگ و معنويت اثرى هست نام و ياد اين طلايه داران توحيد تداعى مىشود. اينها قافله سالاران فرهنگ آسمانى بودند كه موهبت و مائده آسمانى را به زمين آورده و جهان مرده را روح و حيات بخشيدهاند. اين است معناى ماندگارى حق…و اگر در تاريخ پرماجراى اسلام جز بدنامى از معاويه و يزيد و مروان و هارون و مأمون و منصور باقى نمانده براى اينست كه اينها بنام اسلام و آيين حق، پرچمدار باطل وگمراهى و ستم و استبداد بوده و فرهنگ قيصر و كسرى را پاسدارى مىكردند. اگر از اينها كاخهاى سبز و سرخ و هزار و يك شب بغداد مانده باشد اين تمدّن و فرهنگ اسلام نيست، حقيقت فرهنگ و تمدّن اسلامى را در مكتب عدل و امامت اميرمؤمنان على عليه السلام و وارثان ولايت و پرچمداران فرهنگ و انقلاب و ستم ستيزى چون مكتب امام صادق(ع) و قيام عاشوراى حسينى(ع) و ادامه اين فرهنگ را در تداوم رهبرى دينى بايد جستجو كرد.
خلاصه آنكه جلوههاى تمدن و فرهنگ را به جاى آنكه در ابنيه و آثار و حجارى و تذهيب جستجو كنيم ـ هر چند اينها نيز آثار هنرى هنرمندان تاريخ است ـ بيش از آن فرهنگ و تمدّن را در انديشه و دانش و عملگرايى اخلاقى و حق جويى و نوع دوستى و خيررسانى بايد كاويد.
دموكراسى غربى يا تروريسم دولتى!
نكته ديگر درباره تمدّن غربى نوع دموكراسى و تفسيرى است كه از اين واژه مىكند. هرگاه غربىها قصد تصرّف كشورى را به منظور اجراى سياستهاى سركوب و سلطه گرانه خود مىكنند، پرچم دموكراسى را بر ميدارند! و با اين عنوان به دخالت سياسى،
نظامى و قتل و غارت و شكنجههاى قرون وسطائى دست ميزنند. نمونه اين سياست را در اشغال عراق و افغانستان ديديم و ديگر موارد كه مردم جنايات صدام سفّاك و ديكتاتور را از ياد برده و آرزو مىكنند صدام مانده بود و آمريكا نميآمد! با اينهمه بوش در آخرين روزهاى ننگين رياست تروريستى خود در عراق از دموكراسى دم زد كه پاسخ خود را از مردم عراق و آن خبرنگار قهرمان دريافت كرد. نمونه ديگر آن قتل عام مردم مظلوم غزه و ددمنشى رژيم اشغالگر است و زشتترين چهرهاش كه با طراحى آمريكا و حمايت دولتهاى غربى و عربى بدنام صورت گرفت و بىشرمانهترين سخن اظهارات بوش بود كه حماس را مقصّر اعلام كرد و وزير خارجهاش با وقاحت تمام گفت: جنگ ما جنگ ارزشهاست! آرى، ارزش و حقوق بشر و دموكراسى در تفسير غربى و آمريكايى آن، يعنى يك ملت را از حقوق اوليه و آب و غذا و دارو و اظهار عقيده و انتخاب سرنوشت محروم كردن و اهريمن درندهاى چون اسراييل را در جنايت هايش سلاح و تجهيزات دادن و اين حوادث هرچند بسيار تلخ است اما درسهاى آموزندهاى به ملتها ميدهد يعنى بيش از پيش نظام ارزشى غرب و وابستگان به آمريكا و دولتهاى خود فروخته عربى را شناساند.
گذشته و آينده سلطه غربىها
بر اين اساس است كه مىگوييم تمدّن غربى رو به افول است. چرا كه در اين تمدّن نه تنها از ارزشهاى فرهنگى و اخلاق و معنويت و مفاهيم آسمانى خبر و اثر نيست بلكه اين تمدّن به محو ارزشهاى متعالى و حقوق انسانى كمربسته و غرور علمى و روح استكبار اهريمن اين تمدّن را در نورديده است. از آن تاريخ كه فناورى و تكنولوژى و دانش مادى، غربىها را در جهان مطرح كرد (كه البته نبايد فراموش بكنيم كه اين انقلاب علمى و صنعتى چنانكه در مقاله پيشين اشاره كرديم از علوم و دانشمندان اسلامى مايه گرفته است) متعاقب آن غرور و سركشى غرب آغاز شد و سلطه استكبارى بر كشورها كليد خورد و دراين سو و آن سوى جهان به گشت و گذار پرداختند تا منابع ثروت را در جاى جاى جهان كشف كنند و به غارت و چپاول آن بپردازند و مقدمه اين چپاول سلطه سياسى و يا سلطه نظامى و مزدور گمارى در رأس
حاكميت كشورهاى تحت سلطه بود كه تاريخ پرماجراى اين سلطه را با رنجنامه ملتهاى كشورهاى تحت ستم در مجالى ديگر بايد به گفتگو نهاد.
در همين شرائطى كه اين قلم در دست نگارش است جنايات غربىها به سردمدارى آمريكا در كشورها از جمله كشورهاى اسلامى همچون عراق، افغانستان، فلسطين اشغالى و غزه قهرمان و مظلوم و زخم خورده به جائى رسيده كه مردم جهان جنايات آيشمين و هيتلر را فراموش كردهاند. همه اينها جلوههاى تمدّن غربى و حقوق بشر آمريكايى است، هرچند همانگونه كه قبلاً گفتيم جايگاه تمدّن غربى به موجب عملكرد سردمداران استكبار جهانى امروزه به نازلترين مرتبه رسيده و روز به روز تنفر و انزجار جهانى از عملكرد اين دولتها و بيش از همه دولت خودكامه و متجاوز آمريكا به چشم مىخورد.
بوسه وداع و انتفاضه كفش!!
نمونه اين را در برخورد ملتها در تظاهرات عليه سياستهاى رئيس جمهور در حال احتضار آمريكاـ بوش مىبينيم. كار به جايى رسيده كه خبرنگار عراقى الزيدى خبرنگار تلويزيون عراق اين عنصر جنايتكار و سفّاك تاريخ را در يك جلسه مطبوعاتى در عراق با لنگه كفشهاى خود هدف مىگيرد و هنگامى كه اين سفّاك از دموكراسى در عراق حرف ميزند، به نيابت ملّت عراق كفشهاى خود را از پاى درآورده و به دهان بوش پرتاب مىكند و مىگويد :«اين بوسه وداع ايست اى سگ!» كه اين پاسخ تاريخى براى اين خبرنگار آزاد به عنوان يك سند ثبت مىگردد و بدون ترديد اگر مراقبتهاى امنيتى و حفاظت و ترس نبود ميليونها انسان ديگر دهان بوش را با لنگه كفش مىكوبيدند. اينست پاسخ تحقيرآميز براى سران خودكامه و سلطهگر غرب چه آمريكا، چه انگليس و يا هر متجاوز ديگر كه در شرائطى كه بدترين جنايات ضد بشرى و قرون وسطايى در غزه و عراق و افغانستان و زندانها و شكنجهگاههاى ابوغريب و گوانتانامو بدست اين تبهكاران اتفاق ميافتد بازهم اين بى شرمها از حقوق بشر و دموكراسى سخن مىگويند؟! و البته بيدارى ملتها و تودهها از عراق و افغانستان و لبنان فراتر رفته و طشت رسوايى استعمارگران از بام فلك افتاده است.
تصوير حقارتآميز رئيس جمهور محتضر آمريكا و بازتاب جهانى آن در حافظهها مىماند و جا دارد كه رژيم جديد آمريكا از اين ماجرا درس بگيرد و تغييرى در استراتژى سياسى خود در تعامل با كشورها بدهد. زيرا دوره سلطه گرى و سلطه پذيرى به پايان رسيده است. هر چند بعيد بنظر ميرسد جريان استكبارى شيطان بزرگ و لابى صهيونيستى چنين مجالى را به كسى بدهد و بديهى است كه ايران اسلامى در اين تغيير و تحوّلات چشم به راه هيچگونه تغييرى نيست، چرا كه گذشته عملكرد دموكراتها را فراموش نمىكند.
بارى چالشهاى تمدن غربى تنها در مبانى سياسى و عملكرد استكبارى نيست و بُعد انسانى و اخلاقى و خانوادگى و اقتصادى غرب در بدترين شرايط قرار دارد كه در فرصت ديگر بدان خواهيم پرداخت و اين مطلبى است كه نويسندگان و ارباب قلم بايد بدان بپردازند و تمدّن غرب را به چالش بكشند.
اصول خدشه ناپذيرى نظام اسلامى
اصولاً خط مشى سياسى و زيربناى ايدئولوژيكى جمهورى اسلامى ايران اين نيست كه به يك قدرت خارجى متكى باشد و هر جريان سياسى يا جناحى كه دست به سوى بيگانه دراز كند و پيام آن نوعى اميدوارى به بيگانه باشد از نظر ملت ما مطرود و منفور است. البته ايران اسلامى با رسالت هدايتگرى كه براى مردم ديگر جهان دارد، امكان ندارد پيام صلح جويانه و منشور هدايتگرى براى اقطاب قدرت داشته باشد كه اين هرگز به معناى اتكا و اميدوارى به بيگانه نيست و اين متفاوت با جريانهاى سياسى است كه از هم اكنون در آستانه انتخابات رياست جمهورى كشورمان نوعى داد و ستند به بيگانه دارند و سردمداران كاخ سفيد مستقيم و غير مستقيم از آنها حمايت مىكنند. جريانهاى سياسى داخل كشور به خوبى ميدانند كه ملت كوچكترين گذشتى درباره كسانى كه لبخند به بيگانه بزنند و يا چشم به راه حمايت آنان باشند (ندارد و) اين از اصول سياستهاى خدشهناپذير نظام اسلامى است كه احدى حق ندارد از اين خط قرمز عبور كند. ملّت بزرگ ما با همه مشكلاتى كه طى سالها پيش روى داشته حاضر است هرگونه فشار و محروميتى را تحمّل كند و چون سالار شهيدان
فرياد بزند: «هيهات منّا الذلّه» و اين روزها كه حماسه عاشوراى حسينى(ع) در خاطرهها تجديد مىشود خط مشى سالار شهيدان و استقامت آن بزرگ امام مجاهد در برابر دشمنان مىبايست الگو و سرمشق همه باشد كه آزمايش امروز ما در برابر يزيديان زمان مقاومت در برابر شيطان بزرگ و فشارهاى استكبارى و زياده خواهان جهانى است.
اعم از تحريم اقتصادى يا تهديد نظامى كه البته نخ نما شده و براى مردم ما جز مسخره مفهومى ندارد و در اين خصوص توصيه اينست كه انديشههاى امام راحل و معمار انقلاب اسلامى خمينى كبير ـ سلام اللّه عليه ـ بار ديگر بازنگرى شود كه كدام جريان در راستاى انديشههاى آن بزرگ گام برميدارد و كدام جريان روى برتافته است؟!
جشن سى سالگى نظام و چشمانداز آن
در بهمن ماه سال جارى انقلاب اسلامى ايران سى ساله مىشود. نظام اسلامى به دليل مبانى و اصول پايدار خود كه نفى سلطه بيگانه از شاخصههاى بارز آن است، طى اين سالها زير رگبار تبليغات و تهديدات و جنگ و تحريم و توطئههاى فرهنگى و اقتصادى امواج سهمگين را از سر گذرانده و اينك مىتوان گفت اين درخت تناور ريشه دوانده و به ثمر بخشى رسيده هرچند مشكلات پيش روى كم نبوده است. هر اندازه فشار افزايش يافته، ريشه نظام اسلامى استوارتر شده است درست مانند ميخى كه هر اندازه بر آن بكوبند استوارتر مىگردد. از چهار سوى جهان نگاه مردم عالم به سوى انقلاب اسلامى دوخته و در حال الگوگيرى از آن مىباشند. يكى از بركات اين نهضت عظيم، به چالش كشيده شدن نظام سلطه جهانى و تابوى ايالات متحده و شكست اسطوره شكست ناپذيرى رژيم صهيونيستى و فروپاشى اقتدار زورمدارانه آمريكا است كه داعيه دار كدخدائى دهكده جهان و بازيگر عرصه سياسى بين المللى است.
در اين روزها كه قدرت در آمريكا جابجا مىشود به نوشته واشنگتن پست :«بوش با پذيرش شكست از ايران، كاخ سفيد را ترك مىكند» اعترافات از اين دست را فراوان مىبينيم و به يكى دو مورد محدود نمىشود. اينها براى يك
ملت از بند رهيده، دست آورد كمى نيست، اگر قدر اين عطيّه الهى و موهبت آسمانى را بدانيم و در پاسدارى از آن لحظهاى كوتاهى نكنيم.
افزون بر اين سپاس اين نعمت اينست كه چهره زيبا از اين انقلاب در عمل نشان دهيم چه در عملكرد داخلى و تعامل با مردم فداكار و صبورمان در سيستم مديريتها و تكريم آحاد ملت كه به فرموده حضرت امام ولى نعمت ما هستند و چه در تعامل با زياده خواهىهاى خارجى و پايدارى در برابر فشارها، درست همانگونه كه قرآن ميآموزد :«اشداء على الكفار رحماء بينهم؛ در برابر كفار سرسخت و نسبت به يكديگر مهربان »
خطر استحاله انقلاب را جدى بگيريم
هر انقلابى علاوه بر تهاجمات بيرونى از درون نيز با يك خطر جدى روبرو است و آن خطر استحاله است. فراموش نكرديم كه پس از رحلت نبى اكرم(ص) آيين نوپاى اسلام دستخوش چه تحوّلاتى شد و امامت حق با دسيسه سياست بازان چگونه منزوى گرديد و عدل امامت بالأخره سر از بيدادگرى خلافت و سلطه باقى ماندههاى كفر و نفاق چون امويان و عباسيان سردرآورد و چه خسارتهاى عظيمى بر بشريت تاريخ از اين جريانهاى انحرافى وارد آمد و اگر نبود مكتب راستين امامت و ولايت كه در ميان انبوه تاريكىها و بدعتها و تحريفها و زورمداريها، از خانه اهلبيت پيامبر درخشيد و حق و باطل را تفكيك كرد معلوم نيست چه بر سر اسلام ميآمد و اگر قرار بود مردم اسلام را در قصرهاى شام و بغداد و حكومت يزيديان جستجو كنند، بايد فاتحه اسلام خوانده مىشد، چنانكه حضرت سيد الشهدا(ع) فرمود :«و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» اين ماجرا در هر زمان قابل تكرار شدن است. انقلاب اسلامى نيز كه برآمده از نهضت حسينى(ع) و مكتب علوى(ع) و فرهنگ جعفرى(ع) است امروزه با اين خطر روبرو است كه آنرا بايد جدى گرفت و با تمام وجود در پاسدارى از فرهنگ انقلاب استقامت ورزيد و بهاى آن را بايد پرداخت، زيرا دشمنان بيرونى و ستون پنجم داخلى همان توطئه را دنبال مىكنند كه به تدريج انقلاب را از مسيرش منحرف سازد و البته با چراغ خاموش و به نام انقلاب به استحاله آن بپردازند چنانكه با
مشروطيت چنين كردند…
عناصر بنيادين نظام بويژه حاكميت و تك تك آنان كه دل در گرو ارزشها و دست آوردن خون شهداء دارند بايد مراقب باشند انقلاب استحاله نشود و نامحرمان زمان امور را بدست نگيرند.
مطلب ديگر: نوع عملكردها است كه بايد بر اساس منطق و مصلحت و بدور از خطا و اشتباه و غفلت و بى خيالى باشد. حفظ نظام كه امام راحل آن را اهم واجبات برشمارند به عملكرد درست و جبران كاستىها و اصلاح نابسامانيها و پرهيز از اختلافات و دنياگرايى و خودستائيها و تعصّبات جناحى و خطى و تمسّك به ريسمان خدا و عمل خالص و نصيحت پذيرى و اهتمام به حل مشكلات جامعه و جلب اعتماد و امنيّت افكار عمومى و سوژه ندادن به بدخواهان است و در اين فرآيند مسؤولان امر در صف مقدم تكليف اند. مع الأسف مواردى به چشم مىخورد كه برخى مسؤولان فراموش كردهاند در چه شرائطى قرار دارند، اوضاع جهان و توطئه دشمنان را ناديده گرفته و با پارهاى از اشتباهات دست مىيازند و به اصل مشورت و تفاهم چندان پايبند نيستند كه هرچند اينها گناه كبيره نيست ولى بازتاب آن بيش از گناه كبيره است.
هر عملى و اقدامى كه به تضعيف نظام و سست كردن پايههاى اعتماد مردم ميانجامد نه تنها در پيشگاه ملت منفور است، در محكمه عدل الهى نابخشودنى است. نظام اسلامى پس از چهارده قرن كه بر تاريخ اسلام گذشته و امروز در عرصه جهان درخشيده برآمده از قرنها مجاهده و درد و رنج ميليونها انسان پاك باختهاى كه چوبههاى دار و زندانهاى مخوف و زنده به گور شدن را پذيرفتند تا فرهنگ متعالى ولايت را به نسلهاى بعدى بسپارند و امروزه ما وارثان اين فرهنگ و ميراث طلايه داران ايمان و ايثار و شهادت هستيم كه در قالب يك حكومت مستقل اسلامى براى ما فراهم آمده است، لذا حق نداريم كوچكترين اشتباه و سهل انگارى و كج انديشى و انحراف از حق را مرتكب شويم با توجه به اين مسؤوليت خطير شايستگى رسالت اسلامى و امامت ديگر ملّتها را خواهيم داشت. از خداوند بزرگ در اين مسير دشوار و آزمايش سخت كمك مىطلبيم.
عماد؛ آيينه اخلاص و جهاد
عماد، آيينه اخلاص و جهاد
تا ديروز اندكى نام او را شنيده و آنهايى هم كه او را ديده بودند اندكى او را شناخته بودند. شايد بهترين تعبير در مورد وى همانا سخن مولايش و رهبرش “سيد مقاومت” باشد كه گفت: «رضوان در آسمانها شناختهتر از زمين بود» از زمينيان تنها او بود كه “مالكش” را مىشناخت و عمق ايمان، اخلاص، درايت، تيزهوشى و وفادارى او را مىدانست. گرچه رضوان مايه آرامش و رضاى او بود اما او همه رضوانها را هم در راه رضا و رضوان مولايش دوست مىداشت پس از تقديم گلى ديگر از رضوان خود به رضوان الهى چه باك.
مىگفت كه من هميشه نگران ربودن رضوان بودم و خود او هميشه نگران مرگ در بستر، پس شهادت قضايى است كه هم من راضيم، هم رضوان و هم خداى رضوان.
اما دشمن هم عماد را مىشناخت. او عماد را با تپشهاى لرزان قلب خود و رنگ پريده رخسار خود مىشناخت. نام عماد براى دشمن كابوس مرگ و نابودى بود. دشمن همه وجود خود و قدرت خود را در مقابل يك انسان تنها، ناتوان مىيافت. ترس دشمن از عماد نشانى بود از زبونى او و هم نشانى براى عظمت يك انسان كه بندگى خدا را براى خود انتخاب كرده بود.
وه كه چه زود اندوه ياران و شادى دشمنان پايان يافت. اگر تا ديروز نام رضوان تنها آشناى شبها، سنگرها و گلولهها بود. امروز جاى او در قلبهاست، قلب هزاران هزار پير و جوان و زن و مرد. امروز او تنها غريب نيست بلكه دوست داشتنىترين آشناى همه انسانهاى آزاده و سرافراز است. اگر در حياتش غيرمستقيم از درياى وجود او بهره مىبردند، امروز با شهادتش همه آزادگان را فرصت نوشيدن جرعهاى از كمال وجودش فراهم آمده است. مزارش به ميعادگاه عاشقان تبديل گشته و هر روز هزاران پروانه عاشق همچون شمعى مزارش را در آغوش مىگيرند و از روح بلند او يارى و مددجسته و پيمان خويش را براى استوارى و ادامه راه او تجديد مىنمايند. اگر تا ديروز رضوان يك رهرو بود امروز او يك راه است، ستارهاى است در آسمان هدايت و خورشيدى در مسير حيات.
شادى دشمنانش نيز ديرى نپاييد. خندههاى مستانهاش در كوتاه زمانى بر لبانش خشك گرديده و سايه ندامت بر چهره ظلمانىاش نشست. آن زمانى كه درياى انسانها را در بدرقه او به چشم ديد.
آن زمانى كه ملتهاى آزاده سرتاسر جهان را درهم پيمانى او حاضر و كمربسته يافت و آن زمانى كه تولد هزاران هزار عماد را از خون و شهادت وى باور نمود. دشمن خيلى زود دانست كه ديگر با يك عماد روبرو نيست بلكه با خيلى از رضوانهايى كه ديگر هرگز آنها را نخواهد شناخت رودر رو خواهد بود. مجاهدانى كه بر خشم ديروز خود، وظيفه پاسدارى از خون رضوان را هم افزودهاند و با خوارى و نابودى دشمنانش آن را احياء خواهند نمود.
و اما خانواده رضوان كه در وجود آنها بار ديگر اعجازى از اعجازهاى كربلا و عاشورا را مىتوان متجسّم يافت. پدر و مادرش در كنار جسم پاك او اشكهاى خود را در سينه محبوس مىدارند كه مبادا عرق شرم بر پيشانى رهبرشان بنشيند. مادرش شير زن مجاهدى است كه پس از تقديم سه قربانى از اينكه فرزند ديگرى براى تقديم ندارد شرمسار است و به جاى اندوه و پرسش از جهاد و فؤاد و عمادش از سيدشان كه “نصراللّه” است مىپرسد و بر بقاى او دعا مىنمايد.
همسرش به تعبير مادر رضوان كوه استوارى است كه در همه حال يار و ياور همسر بوده و تنها آرزويش همچون همسر “وهب” رضاى الهى، شهادت در راه او و پيوستن به رضوان در رضوان الهى است. فرزندانش از اينكه خون بزرگ مردى همچون عماد را در رگهاى خود جارى دارند بر خود مىبالند و نه مانند يتيمان كه همچون شيران بيشه براى پاسدارى از راه پدر به پا خاسته و لباس رزم او بر تن نمودهاند. امروز آنها خود منادى جهاد و مقاومت گشته و نيك مىدانند كه همچون زينب(س) بايد حافظ خون شهيد خود و همه شهيدان ديگر باشند و عالمى را با حضور و دفاع خود الهام بخش بوده و حسين فاطمه(س) و فرزند حسينى خود را يار و ياور گردند. آنها نيك مىدانند كه جانهاى تشنه بسيارى مشتاق شنيدن از رضوانشان بوده و از اينرو است كه آغوش به روى همه مشتاقان گشوده و مهياى سخن گفتن از دوست گشتهاند و شايد پيام زيباى آنها در بزرگداشت شهيد عزيز را بتوان پاسخى به اين اشتياق دانست كه چنين بر زبان شيرين و استوار فرزندش “جهاد” جارى گشت و روح جان انسانها را مصفّا و لبريز از عشق و تحسين نمود و اينك ترجمه متن پيام “جهاد” فرزند شهيد عماد را كه در مراسم هفتمين روز شهادت پدر كه با حضور صدها هزار نفر در حومه جنوبى بيروت ايراد كرد مىخوانيم:
«سلام و درود بر آقا و مولايم دبير كل محترم حزب اللّه جنابآقاى سيد حسن نصراللّه و سلام بر….خداوند متعال در كتاب مقدّس خود مىفرمايد: بسم اللّه الرحمن الرحيم: من المؤمنين رجال صدقوا ماعاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.
حضار محترم، اين اولين بارى است كه اينجانب در مقابل شما ايستاده و نام خود را به طور آشكار و با افتخار و عزّت اعلام مىنمايم. من جهاد عماد مغنيه هستم. فرزند فرمانده مجاهد بزرگى كه خود و همرزمانش نام وى را نه از روى خوف و ترس بلكه براى حفظ سلامتى او و راه مقدسش پنهان داشتند.
از روزى كه چشمانم بر تفنگش گشوده و در دامان او پرورش يافته و در ميان بازوانش از سنگرى به سنگر ديگر منتقل شدم و كودكى خود را با سختيها و خطرات او همراه نمودم، او را پدرى يافتم كه براى فرزندان خود مظهر مهربانى و عطوفت بوده و عليرغم همه گرفتارىهاى كارى با رأفتى پدرانه آنها را مورد تفقّد قرار مىداد.
براى اولين بار در مقابل شما ايستادهام تا انتساب خود را به خانوادهاى اعلام نمايم كه از زمانهاى دور در زمره خانوادههاى شهداء قرار گرفته، يعنى از زمانى كه دو عموى شهيد خود “جهاد” و “فؤاد” را تقديم نموده و امروز نيز پدرم به رداى بلند و والاى شهادت مفتخر گرديده است.
مانند تويى يا حاج عماد هرگز مرگ را جز با شهادت ملاقات نمىكند چرا كه هيچگاه خداوند او را از برآورده كردن آرزويش يعنى شهادت مأيوس نخواهد كرد.
دوست دارم در ميان شما ايستاده و از طريق قلبهاى شما كه مالامال از عشق به شهيدى است كه هرگز او را نشناخته بوديد و اندوهگين از سفر رهبرى كه هرگز او را نديده بوديد پدرم را مخاطب قرار دهم و بگويم كهاى پدر ميوه جهاد طولانىات در دنيا پيروزى و در آخرت رضوان الهى بود و آن قلب آكنده از عشق تو به اين مردم قهرمان و مقاومى كه از شادى آنها شاد و از غم آنها غمگين مىشدى و خون مقدّس خود را براى آن فدا نمودى امروز “عشق و خشم” را ميوه داده است.
آنها ما را در ميان حلقه محبّت خود مىگيرند در حالى كه فقط نام تو و تاريخ جهاد تو را مىدانند و از ما نيز فقط انتساب به تو را. پدر عزيزم علاقه و اشتياقم به تو هرگز خاموش نگرديده و هميشه در انتظارت خواهم ماند. ما پيوسته مشتاق آن تبسّمى خواهيم ماند كه شادى را در وجود ما آكنده مىكرد، همانگونه كه استوارى را در قلبهايمان. ما پيوسته مشتاق آن برق چشمانى خواهيم ماند كه با روشن كردن افقهاى دوردست، امنيّت را براى ما به ارمغان آورده و در پيمودن راهى كه با اراده خود انتخاب نمودهايم هدايتمان مىنمود. همان راهى كه راه تو نيز بود. اى پدر همانگونه كه در زمان حياتت وجودت را اطمينان و اميد فرا گرفته بود امروز نيز آرام بخواب چرا كه در شهادتت نيز همانند حياتت آنچه را كه تكليف تو بود به سرمنزل مقصود رساندى.
و اما ما فرزندانت و آنكه تو را شناخت و آنكه در مدرسه تو درس آموخت راهت را به پايان خواهيم رساند.
تو پدر و همراهى بودى كه هيچگاه سكون نداشت. مجاهدتهاى شبانه تو در ميادين جهاد، روشنگر راه، استوار كننده ارادهها و بازوها بوده و خونت هزاران هزار مبارز و عماد را بارور خواهد نمود. در يادواره تو با تو مىگويم كه مريدان و همرزمانت همه در عهدها و قسمهاى خود پايدار بوده و ما به عهدى كه بستهايم و به راهى كه عمر و جانت را فدا نمودى وفادار خواهيم ماند. باتو عهد مىبنديم كه حامل پيام روح مقدست باشيم و آن را به آنكه و آنچه دوست داشتى برسانيم. پس اى ارزشمندترين انسانها با دلى آرام و مطمئن به سوى خدا برو و در بهشت سكنى گزين.
اى رهبر بزرگ مقاومت ما هم چون حسينيانى كه هميشه آماده جانبازى با حسين خود هستند در همه حال آماده فداكارى در ركاب تو مىباشيم. يا “اباهادى” همانگونه كه شهيد مجاهد، رضوان عزيز با تو بود ما نيز تا وقتى كه بر مرگ وارد شويم يا مرگ بر ما وارد شود با تو خواهيم بود. و تو اى پدر مطمئن باش كه اين پيروان راستين و وفادار و فرمانبردار، امروز با الهام از خون مقدّس تو، با قوّت و قدرت بيشترى آماده فداكارى و جانبازى خواهند بود. اى پدر به نام خونت، به نام زخمهايت، به نام تبسّمت، به نام جهاد خستگى ناپذيرت از طرف تويى كه زندهاى و نزد خدايت متنعّم و از طرف مادر،برادران و خواهرانم و همه خانواده، نهايت سپاس و امتنان خود را از اين همه لطف و محبّت و همدردى و مشاركت در تبريك شهادت رهبر بزرگ حاج عماد تقديم مىدارم و يقيناً اين همدردى عهدى و پيوندى است دوباره با راه مقاومت خالصانه و شريف.
به نام تو اى پدر، خطاب مىكنم پدر شهداء دبير كل محترم حزب اللّه را كه ما با تو خواهيم ماند. ما فرزندان رضوان فرزند شماييم همانگونه كه فرزندان همه شهداء فرزندان شمايند. در همه حال تحت امر تو خواهيم بود و هرگز اين راه و ميدانهاى جهاد را ترك نخواهيم نمود و هرگز سلاح بر زمين نخواهيم گذاشت و همچون هميشه اين ندا را سر خواهيم داد كه: «لبيك يا نصراللّه».
يادش و راهش پر رهرو باد
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام
تجلّى تولّى و تبرّى در زيارت عاشورا
آفرينش انسان بر فطرت
ـ1 خداى سبحان انسان را با ويژگى فطرت آفريده است، فطرتى كه اساس آن عشق به كمال مطلق و خير و سعادت و تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است، ويژگى كه همگانى و تغييرناپذير است. يعنى اصل اين فطرت در همه انسانها وجود دارد. گرچه ممكن است در تشخيص مصداق كمال مطلق يا نقص گرفتار خطا و اشتباه شوند. به همين منظور خداى سبحان دين را كه همگام و هماهنگ با فطرت است در اختيار آدمى قرار داده و از او خواسته است تا تمام توجهش را متوجّه دين هماهنگ با فطرت كند و با استفاده از آن در علم و عمل خود را به كمال مطلق نائل و از نقص مصون بدارد «فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر النّاس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ولكنّ اكثر الناس لايعلمون؛() پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن، اين فطرتى است كه خداى سبحان انسانها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست، اين است آيين استوار، ولى اكثر مردم نميدانند.»
خدا كمال مطلق و طاغوت نقص و شر
ـ2 براى اين كه انسانها در مسير فطرت گام بردارند و از خطا در تشخيص مصداق كمال مطلق و نقص و شقاوت مصونيّت پيدا كنند خداى سبحان در ميان هر امّتى پيامبر برانگيخته تا حجت بر آنها تمام شود و مصداق واقعى كمال مطلق را شناخته و راه رسيدن به آن را بيابند و همچنين مصداق نقص را شناخته و راه مصونيت از آن را بيابند.
«ولقد بعثنا فى كلّ امّة رسولا ان اعبدواللّه و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدى اللّه و منهم من حقّت عليه الضلالة فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذّبين؛() ما در هر امّتى رسول فرستاديم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد، خداى متعال گروهى را هدايت كرد و گروهى ضلالت و گمراهى دامنشان را گرفت، پس در روى زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بود.»
اساس دعوت همه انبياء دعوت به توحيد و پرستش خداى يگانه و دورى از طاغوت و مبارزه با اوست. زيرا اگر پايههاى توحيد محكم نشود و
طاغوتها از جوامع انسانى و محيط افكار طرد نگردد هيچ برنامه اصلاحى قابل پياده شدن نخواهد بود. اگر آدميان بدانند كمال مطلق خداست و راه رسيدن به كمال مطلق عبادت و سر سپردگى و تسليم شدن در برابر خداست و نقص، طاغوت است و راه مصونيت از آن اجتناب از طاغوت و مبارزه با اوست و با اين آگاهى اين رهنمود انبياء را انتخاب كنند به طور طبيعى عشق به كمال در او شكوفا مىشود ولى اگر از اين نعمت استفاده نكنند دچار گمراهى مىگردد. زيرا دسته اول از مقدّمات هدايت را كه همانا عبارت از عقل و فطرت و فرستادن انبياء و ارائه آيات تكوينى و تشريعى خداست تا تصميمگيرى آزادانه، پذيرفته و به سر مقصود رسيدهاند و دسته دوم با لجاجت و خيره سرى و استكبار و غرور از پذيرش مقدّمات هدايت سرباز زده و خود را به طاغوت و باطل نزديك كرده و در نتيجه گرفتار ضلالت و گمراهى شده و از مقصود دورماندهاند.
در پايان آيه نيز براى بيدار كردن گمراهان و تقويت روحيه هدايت يافتگان اين دستور عمومى را صادر كرده كه در روى زمين سير كنند
و آثار گذشتگان را كه بر روى زمين و در دل خاك نهفته است بررسى كنند و بيابند، سرانجام كار كسانى كه آيات خدا را تكذيب كردند به كجا كشيده است.
انسانى كه به منظور آموختن درس و عبرتگيرى از گذشتگان در زمين سير مىكند هم با ظالمان و ستمگران و اهل باطل و آثار آنها روبرو مىشود و هم با پاكان و نيكان و اهل توحيد و آثار آنان مواجه مىگردد به طور طبيعى انسان بيدار با مشاهده نتايج اعمال ظالمان و اهل باطل، از باطل و ستم و انحراف اجتناب مىكند و با ديدار آثار نيكان و پاكان، خود را به نيكى و پاكى ميآرايد.
نكوداشت نيكان به مقتضاى فطرت
ـ3 گرامى داشت انسانهاى شايسته و فرهيخته و تأثير گذار و نقش آفرين و مصلحان تاريخ و زنده نگهداشتن نام و ياد آنان در تمام جوامع بشرى رواج دارد. جوامع با تعظيم صاحبان كمال و علم و دانش و بزرگداشت مقام آنان از آنها تجليل به عمل ميآورند. بايد توجه داشت كه تجليل و تعظيم بزرگان و صاحبان كمال ريشه در كمال دوستى انسان و گرايش فطرى او به كمال دارد و چون هر كسى با سائقه فطرى الهى به مال عشق ميورزد در برابر انسانهاى كامل و صالح ستايش كرده و در ساحت او كرنش مىكند و اين ستايش و كرنش در برابر انسانهاى كامل چه زنده و مرده تفاوتى نمىكند.
چنان چه آدميان در برابر فرهيختگان و صاحبان كمال ستايش و كرنش مىكنند نسبت به انسانهاى طالح و آلوده و ستمگر حالت نكوهش داشته و او را مذمّت كرده و طرد مىكنند.
زيارت مصداقى از بزرگداشت افتخار آفرينان
ـ4 زيارت پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت آن حضرت كه در روايات فراوانى تأكيد شده است علاوه بر پيوند وثيق بين زائر و مزور نكوداشت عظمت و مقام آنها و به انگيزه عشق به كمال و كمال خواهى است كه در اين جا به بيان دو روايت اكتفا مىشود.
امام حسن مجتبى(ع) فرمود: من به پيامبر خدا عرض كردم پاداش كسى كه به زيارت تو اقدام كند چه خواهد بود؟ پيامبر اكرم(ص) فرمود«:من زارنى او زاراباك اوزارك اوزار اخاك كان حقاً علىّ ان ازوره يوم القيامة حتّى اخلّصه من ذنوبه؛() كسى كه مرا يا پدرت
را يا تو را يا برادرت را زيارت كند بر من لازم است كه در روز قيامت با او ديدار كرده و او را از گناهانش رها سازم.»
امام حسين(ع) نيز خطاب به پيامبر عرض مىكند، كسى كه به زيارت ما مىپردازد چه پاداشى براى اوست؟ فرمود«:يابنىّ من زارنى حيّا او ميتاً و من زار اباك حيّاً او ميتاً و من زار اخاك حيّاً و ميتاً و من زارك حيّا و ميتاً كان علىّ ان ازوره يوم القيامه و اخلصه من ذنوبه و ادخله الجنّه؛() فرزندم، كسى كه در حال حيات و زندگى يا مرگ مرا و پدرت و برادرت و خودت را زيارت كند بر من است كه او را در روز قيامت زيارت كنم و او را از گناهان نجاتش دهم و وارد بهشتش سازم.»
5 ـ يكى از امامانى كه به زيارت او تأكيد شده زيارت امام حسين(ع) است كه در برخى روايات گفته شده اگر كسى قبر حسين(ع) را در كنار فرات زيارت كند مانند كسى است كه خدا را فوق عرشش زيارت كرده باشد و يا اگر كسى آن حضرت را با معرفت و شناخت حقش زيارت كند خداى سبحان او را در اعلى عليين قرار دهد و اگر كسى قبر حسين(ع) را در حالى كه به حقش معرفت دارد زيارت كند خداى سبحان گناهان گذشته و آيندهاش را مىبخشد.()
و يكى از زياراتى كه بر خواندن آن و مداومت بر آن تأكيد شده زيارت روز عاشوراى امام حسين(ع) است.
امام باقر(ع) فرمود: اگر كسى در روز عاشورا از نزديك امام حسين را با چشم گريان زيارت كند خداى سبحان به او پاداش دو هزار حج و دو هزار عمره و دوهزار شركت در جهاد كه در ركاب پيامبر خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) باشد اعطا مىكند. از آن حضرت سؤال شد اگر كسى امكان حضور در كربلا و حرم مطهر آن حضرت را در روز عاشورا نداشته باشد و از راه دور بخواهد آن حضرت را زيارت كند تكليف چيست؟ حضرت فرمود: پيش از ظهر در جاى بلندى بايست و پس از اشاره به سوى مرقد آن حضرت بر او سلام كن و بر ستمگران و كشندگان او لعن و نفرين بفرست، آنگاه دو ركعت نماز زيارت بخوان و هرچه مىتوانى بر مصيبت او گريه كن و خاندانت را نيز بر اين عمل وادار ساز، و در خانه مصيبت آن حضرت را اقامه كن سپس فرمود: هر كه اين كار را انجام دهد من ضمانت مىكنم كه خداى سبحان پاداش ياد شده را به او بدهد. پس از بيان مطالب به بيان اصل زيارت مىپردازد.()
اين زيارت با سلام و درود بر امام حسين(ع)
به عنوان فرزند پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و سرور اوصياء و فاطمه زهراء سرور زنان عالم و سلام و درود بر او به عنوان خون خدا و فرزند خون خدا و يگانه روزگار و سلام بر كسانى كه در آستانه او عاشقانه ايثار و فداكارى كردند آغاز مىشود. و با بيان مصائب او و عظمت آن مصائب مطالب ادامه پيدا مىكند پس از آن به لعن و نفرين ظالمان مىپردازد و مطالب فراوانى در آن بيان مىكند.
ظهور تولّى و تبرّى در زيارت عاشورا
از تأكيد بر زيارت امام حسين به گونه كلّى و زيارت آن حضرت در روز عاشورا و خواندن زيارت عاشورا در همه ايام استفاده مىشود كه يكى از نكات مورد توجه تجلّى و ظهور تولّى و تبرّى در زندگى شيعيان و پيروان اهل بيت رسول اللّه(ص) است، در زيارت عاشورا تولّى و اظهار ولايت و پذيرش آن به خوبى آشكار است و همچنين تبرّى و اظهار برائت و انزجار از ظالمان و ستمگران و كسانى كه آنها را به شهادت رساندند.
حال به فرازهايى از اين زيارت اشاره مىشود.
فرازهايى كه گوياى تولّى است در چند بند بيان مىشود
الف: در فراز اول كه با سلام و درود بر آن حضرت آغاز مىشود و زائر مىگويد:سلام برتو اى اباعبداللّه، سلام بر تو اى فرزند رسول خدا، سلام بر تو اى فرزند اميرالمؤمنين و سرور اوصياء، سلام بر تو اى فرزند فاطمه سرور زنان جهان، سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون خدا و يگانه روزگار، سلام بر تو و جانهاى پاكى كه در آستانه تو فرود آمدند، سلام الهى بر همه شما در هميشه زمان، تا هنگامى كه من زندهام و روز و شب پايدار باقى است.
اى اباعبداللّه، بى ترديد مصيبت تو بسيار سخت و تحمّل آن بر همه انسانهاى مسلمان بسى دشوار است نه تنها بر موجودات زمينى بلكه ديدن آن صحنههاى دلخراش و جانكاه براى ساكنان آسمانها نيز سنگين بود.
ب: يا ابا عبداللّه انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم الى يوم القيامة؛ اى حسين، اى ابا عبداللّه، بى شك تا روز رستاخيز بر اين عقيده استوار مىمانم كه در كنار ياران شما بوده و در جبهه همرزمان شما باشم.
ج: بابى انت و امى، لقد عظم مصابى بك فاسئل اللّه الّذى اكرم مقامك و اكرمنى
بك، ان يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت محمد(ص) اللهم اجعلنى عندك وجيها بالحسين (ع) فى الدّنيا و الآخرة.
پدر و مادرم فداى تو باد، تحمّل مصيبت تو بسيار سخت است، از خدايى كه منزلت كريمانهاى به تو بخشيد و مرا در سايه آشنايى با تو گرامى داشت مشتاقانه خواستارم در ركاب پيشواى پيروزى از خاندان نبوى(ص) كه به هدف خونخواهى تو برمىخيزد، توفيق حضور داشته باشم.
بار خدايا مرا در پرتو الطاف سالار شهيدان در دنيا و آخرت جزو رو سفيدان و آبرومندان درگاهت قرار ده.
در فراز بعدى زائر راه تقرّب به خدا و پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را ولايت و محبت امام حسين(ع) و بيزارى از دشمنان آنها ميداند.
فرازهايى كه به بيان تبرّى مىپردازد
الف: در مجموع اين زيارت تبرّى به صورت لعن و نفرين نسبت به كسانى كه اساس ظلم و ستم را بنيان نهادند بيان مىشود. از جمله مىفرمايد :فلعن اللّه امّة اسّست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعن اللّه امّة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم الّتى رتّبكم اللّه فيها و لعن اللّه امّة قتلكتم و لعن اللّه الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم، برئت الى اللّه واليكم منهم و من اشياعهم و اتباعهم و اوليائهم.
لعنت خداوند بر كسانى كه اساس ظلم بر شما خاندان نبوى را بنيان نهادند، لعنت خدا بر نامسلمانانى كه منزلت خدادادى شما را ناديده گرفتند و شما را از جايگاه امامت بيرون راندند و خلافت الهى شما را به يغما بردند.
لعنت خدا بر كسانى كه بر اثر ترس و جهالت و سفاهت به طاغوت زمان پيوستند و زمينه كشتار شما را فراهم ساختند، از همه اين افراد و كسانى كه سبب شيوع و گسترش تفكر اموى شدند و گروهى كه به جاى پذيرش ولايت الهى ولايت طاغوت را پذيرفتند و افرادى كه طوق بندگى و پيروى بى چون و چراى آنان را به گردن آويختند از همگى آنان گسسته، به خدا و خاندان پاك شما مىپيوندم.
در فراز بعدى مصاديق ظالمان را متذكر شده و از افرادى چون آل زياد و آل مروان و همه فرزندان اميه و ابن مرجانه (ابن زياد) و عمر بن سعد و شمر ياد مىكند كه ملعون هستند و در پايان اين فراز مىگويد: نه تنها اين افراد مورد لعن و نفرين خدايند بلكه كسانى كه مقدّمات پيكار با حسين(ع) را فراهم ساختند مورد لعن قرار داده و فرمود:و لعن اللّه امّة اسرجت و الجمت و تنقّبت لقتالك يعنى لعنت خدا بر سپاهيانى كه با آماده سازى مقدمات و ساخت زين و لگام براى اسبهاى جنگى و پوشيدن نقاب زمينه كشتار شما را فراهم كردند.
ب: در يك فراز اظهار برائت و انزجار مىكند از كسانى كه پايه گذار ستم بر اهل بيت و شيعيان آنها بودند و از خدا مىخواهد كه اين اظهار برائت را روزى آنان قرار دهد و در شعار ويژهاى كه گفته شد صد بار آن را بگوييد، به صورت كلى مىگويد :اللهم العن اوّل ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد و آخر تابع له على ذلك اللّهم العن العصابة الّتى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت على قتله اللّهم العنهم جميعاً؛ خدايا نخستين ستمگر بر اهل بيت پيامبر و همه پيروانش را لعنت كن گروهى كه به جنگ با امام حسين(ع) برخاستند و آنان كه سپاهيان جهالت و سفاهت را بدرقه كردند و كسانى كه به اين جنايت هولناك رضايت دادند، افكار آنان را پسنديدند و به كردار آنان شادمان شدند، خدايا همگى آنان را لعنت كن از مجموعه اين زيارت چند مطلب استفاده مىشود.
اول: تقرّب به خدا از راه دوستى و ولاء امام حسين(ع) و اهل بيت به طور كلّى و دوستى و موالات دوستان آنها و برائت و انزجار از ظالمان و ستمگران و پيروان و دوستان و زمينه سازان گسترش تفكّر ستم و ستمگرى حاصل مىشود.
بنابراين كسانى كه تنها با ابراز محبّت و دوستى و پيوند با آنها به خواهند به مقامات معنوى نائل شوند پندارى بيش نيست بلكه اين ولايت و دوستى بايد ملازم با برائت و انزجار از ظالمان و دوستان آنها نيز باشد.
دوم: برائت تنها به اين نيست كه آدمى از ظالمان و ستمگران اعراض كند بلكه بايد با اظهار تبرّى از آن و هر كسى كه به گونهاى با ظلم و ستم همراه است نيز ملازم باشد از اين رو كسانى كه مستقيماً به اهل بيت ستم كردهاند يا ستمگران را يارى نمودند و يا به ستم بر آنان راضى باشند هر سه گروه در ستم سهيم اند و تبرّى و انزجار از آنها نيز لازم است.
سوم از زيارت عاشورا استفاده مىشود كه برائت از ظالمان و ستمگران به اين است كه آنها را مورد لعن قرار دهند. در واقع اين گروه از رحمت و مغفرت خدا محرومند چنان كه ملاحظه مىشود كه در قرآن گروه هايى چون ظالمان()،دروغ گويان،() كافران،() و كسانى كه حق را كتمان كردهاند.() مورد لعن خداى سبحان قرار گرفتند و بلكه برخى علاوه بر لعن خدا، مورد لعن لعن كنندگان نيز قرار گرفتند، خواه فرشتگان باشند يا مؤمنان يا هر كسى، بنابراين اگر در زيارت عاشورا كسانى كه به پيامبر و اهل بيت آن حضرت ستم كردهاند، مورد لعن قرار گرفتند بايد توجه داشت كه اين مطلب ريشه قرآنى دارد.
چهارم: زائرى كه زيارت عاشورا را قرائت مىكند خواستههايى دارد كه از جمله آن خواستهها اين است كه خداى سبحان حياتش و مماتش و زندگى و مرگش را زندگى و مرگ پيامبر و اهل بيت آن حضرت قرار دهد و مىگويد :اللّهم اجعلنى فى مقامى هذا ممّن تناله منك صلوات و رحمة و مغفرة، اللّهم اجعل محياى محيا محمّد و آل محمّد و مماتى ممات محمّد و آل محمّد؛ خدايا مرا در اين جايگاهى كه هستم از كسانى قرار ده كه از درود و تحيّت، لطف و رحمت و عفو و مغفرت تو بهرهمند باشد. خدايا زندگى و مرگ مرا با حيات و ممات پيامبر و اهل بيتش همگون قرار ده، در اين فراز زائر مىگويد: زندگى پيامبر و اهل بيت آن حضرت زندگى همراه با انس با خدا و عزّت و طهارت و در واقع زندگى پاكيزه وحيات طيّب
بوده است به من نيز همان زندگى را اعطاء كن و مرگى ده كه در آن عزّت و با عشق به لقاى الهى باشد. چنان كه مرگ آنها نيز مرگ با عزّت و همراه با عشق به لقاء الهى بوده است.
زيرا معيار حيات پاكيزه و زندگى سعادتمندانه چيزى جز همراهى و هماهنگى با آن بزرگواران نيست آنها هستند كه اسوه و الگوى آدميان هستند، بنابراين انسانى كه مىخواهد زندگى و مرگ سعادتمندانه داشته باشد بايد الگوهاى زندگى و مرگ سعادتمندانه را كه معصومين عليهم السلام هستند بشناسد و با ابعاد زندگى آنها آشنايى پيدا و در عمل نيز در همه ابعاد زندگى از آنها پيروى نمايد. در اين صورت است كه مرگ او و حيات او مرگ و حيات سعادتمندانه خواهد شد.
چگونگى دريافت درود و رحمت الهى
در قسمت آغاز اين فراز زائر از خدا مىخواهد كه در جايگاهى كه قرار دارد از كسانى قرار دهد كه به او درود و رحمت و مغفرت اعطاء مىگردد. قرآن كريم راه آن را به ما توجّه داده از جمله در سوره بقره فرمود«:و بشّر الصابرين الّذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا للّه و انا اليه راجعون، اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون.»()
و بشارت ده به صبر پيشگان، آنها كه هرگاه مصيبتى به ايشان ميرسد مىگويند: ما از خدائيم و به سوى او باز مىگرديم اينها همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدايت يافتگانند چنان چه پيامبر و ائمه معصومين(ع) از ويژگى صبر و استقامت برخوردارند و به همين دليل مشمول درود و رحمت خدا قرار گرفتند. انسان مسلمان نيز بايد با صبر و ايستادگى در برابر گناهان ونسبت به اطاعت الهى و در برابر مصائب و رويدادهاى تلخ از درود خاص الهى و رحمت حق بهرهمند شوند.
اسباب مغفرت الهى
و اگر بخواهند از مغفرت الهى برخوردار باشند بايد از راههاى گوناگون از جمله تحصيل تقواى الهى و پروا پيشگى به مغفرت الهى نائل شوند«:يا ايها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً و يكفّر عنكم سيئاتكم و يغفرلكم؛() اى كسانى كه ايمان آوردهايد از مخالفت خدا پرهيز كنيد براى شما وسيلهاى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار ميدهد و گناهانتان را مىپوشاند و شما را مورد مغفرت و آمرزش قرار ميدهد.»
از جمله امورى كه سبب برخوردارى از مغفرت الهى مىشود، دوستى خدا همراه با پيروى از پيامبر است:« قل ان كنتم تحبّون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفرلكم ذنوبكم؛() بگو اگر خدا را دوست ميداريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد.»
يكى از امورى كه باعث مغفرت الهى مىشود، گفتن سخن حق و درست و منطقى است: «يا ايّها الّذين آمنوا اتقوا اللّه و قولوا قولاً سديداً يصلح لكم اعمالكم و يغفرلكم ذنوبكم؛() اى كسانى كه ايمان آوردهايد تقواى الهى پيشه كنيد و سخن حق بگوييد تا خدا كارشما را اصلاح كند و گناهانتان را بيامرزد.»
نتيجه گيرى
آن چه كه در اين مقاله تحت عنوان ظهور و تجلّى و تبرّى در زيارت عاشورا مورد بررسى قرار گرفته است روشن مىشود كه:
اولاً: آدمى بر فطرت الهى آفريده شده است كه به مقتضاى آن فطرت الهى به كمال عشق ميورزد و از نقص و شرّ گريزان است.
ثانياً :به مقتضاى اين گرايش فطرى انسان به خداى سبحان كه كمال مطلق است عشق ميورزد و به تبع آن به هرچه كه وجهه الهى داشته باشد از جمله به اولياء الهى و انسانهاى كامل نيز عشق ميورزد و چون به آنها عشق ميورزد به ديدار آنها ميرود و به زيارت آنها مىپردازد تا از اين راه، هم عشق و محبّت خود را به آنها نشان دهد و هم از راه باطل و انحراف فاصله بگيرد.
ثالثاً: يكى از زيارت هايى كه محبّان اهل بيت به آن ترغيب شدند زيارت عاشورا است كه خطاب به سيد الشهداء حسين بن على(ع) خوانده مىشود كه محتواى اين زيارت از سويى تجلّى و ظهور تولّى و اظهار محبت نسبت به اولياء حق و پيامبر و اهل بيت پيامبر است كه با درود با امام حسين(ع) آغاز مىشود و از سوى
ديگر تبلور تبرّى و اظهار انزجار نسبت به ظالمان و ستمگران و همراهان آنان و كسانى كه به آن تمسّك مىكنند و به ظلم آنها راضيند نيز مىباشد كه با توجه به تأكيد بر مداومت بر آن انسان اين درس را از مكتب فكرى امام دريافت مىكند كه بايد با ستم و ستمگران مبارزه كند.
رابعاً: انسان زائر با اظهار تولّى و تبرّى با توجه به معرفتى كه نسبت به حق امام حسين(ع) پيدا مىكند در مقام دعا از خداى سبحان درخواست مىكند كه زندگى او زندگى پيامبر و اهل بيت او و مرگ او مرگ پيامبر و اهل بيت او باشد يعنى زندگى كه در آن توحيد و اخلاق و ارزشهاى انسانى و عشق به خدا جلوه كند و مرگ او نيز با عشق به لقاء الهى و توأم با عزّت و ارجمندى بوده و با مغفرت و آمرزش الهى در درگاه حق حضور يابد.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره روم، آيه .3
. سوره نحل، آيه .35
. ثواب الاعمال، صدوق، ص .107
. همان، ص 108.
. همان، ص 110 به بعد.
. بحارالانوار، ج 98، ص 290 ـ 291.
. سوره اعراف، آيه .44
. سوره آل عمران، آيه .61
. سوره بقره، آيه .89
. سوره بقره، آيه .159
. همان، آيات 155 ـ .157
. سوره انفال، آيه .29
. سوره آل عمران، آيه .31
. سوره احزاب، آيه .71
همه لب به اعتراف مى گشايند
همه لب به اعتراف مىگشايند
اشاره
رود خونى كه از شهيدان كربلاى معلى بر صحراى طفّ جارى شد، فرات حقيقتى گشت كه جرعه نوشان عزت و آزادگى را از هر مذهب و مسلك و هر دين و آيين به قدر تشنگى سيراب كرد. در اين مسير هر انديشمندى كه صداى كربلا بعد از قرنها به گوشش مىرسد، از عظمت آن لب به اعتراف مىگشايد و از عظمت روح امام حسين(ع) مىنويسد. در اين نوشتار مختصر، سخنان تعدادى از بزرگان و متفكّران جهان را در اين باره مىخوانيد.
ابن ابى الحديد
اين دانشمند نامدار اهل سنت، مىنويسد: «سالار پرشكوه شكست ناپذيران روزگار و قهرمان كسانى كه در برابر ذلّت و تحقير سر فرود نياورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردى و شرافت و مرگ پر افتخار را زير سايه شمشيرهاى آخته داد، و آن را بر سازش با بيداد و فريب برگزيد، پدر يكتاپرستان گيتى حسين(ع)، فرزند رشيد على(ع) است. استبدادگران اموى به آن شخصيت تسخير ناپذير و يارانش امان دادند، امّا او بدان دليل كه نمىخواست در برابر ذلّت و بيداد سر خم كند، و نيز بيم آن داشت كه اگر با پذيرش امان نامه كشته هم نشود، ذلّت بر او و ديگر آزاد منشان رهرو راهش از سوى «عبيد» و ديگر خودكامگان سياهكار و حقير تحميل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگى ذليلانه برگزيد.»
علامه محمد اقبال لاهورى
علامه اقبال، انديشمند، عارف و شاعر پر آوازه پاكستانى، بحق از مفاخر و انديشمندان اهل سنت در قرون معاصر است.
از ميان رهبران اهل سنت، اين مصلح بزرگ اسلامى، بيش از ديگران به اهميت زنده نگه داشتن محرم و عزادارى امام حسين اهتمام ورزيد و اين موضوع را با قلم و شعر مورد تأكيد قرار داد. او در جاى جاى ديوان شعرخود از امام حسين (ع) و عشق او به حقيقت و لزوم پيروى از آن حضرت و آموزش آزادى و آزادگى از قيام وى ياد مى كند و سرانجام خود تصريح مى كند نه تنها آزادى بلكه:
رمز قرآن از حسين آموختيم
ز آتش او شعله ها افروختيم
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز
تازه از تكبير او ايمان هنوز
اى صبا! اى پيك دور افتادگان!
اشك ما بر خاك پاك او رسان(1)
چارلز ديكنز نويسنده انگليسى مىگويد:
«اگر منظور امام حسين (ع) جنگ در راه خواستههاى دنيايى خود بود، من نمىفهمم چرا خواهران و كودكانش را همراه خود برد؟ پس عقل چنين حكم مىكند كه او به خاطر اسلام، فداكارى كرد.»(2)
جستيس آ. راسل، شاعر انگليسى: «… آنها دهان مبارك امام را با شلاقهاى خود نواختند. اى بدنى كه زير پاى ستوران قرار گرفتى، اين همان بدن پاكى است كه بينندگان را مسحور مىكرد. خونى كه از رگهاى مبارك ريخته و خشك شده معجونى آسمانى است كه تاكنون هيچ چيزى با چنين رنگ الهى، رنگ نشده است. اى زمين برهنه و باير كربلا كه در روى تو نه علفى است و نه چمنى، براى ابد آهنگ حزن و آه تو بر تو پوشيده باد، چون كه در سرزمين تو بدن پاره مقدس پسر فاطمه(س) افتاده است كه روح خويش را به خدا تقديم نمود.»(3)
موريس دوكبرى، مورّخ اروپايى:
«اگر تاريخنويسان ما حقيقت روز عاشورا را درك مىكردند، اين عزادارى را غير عادى نمىپنداشتند. پيروان امام حسين(ع) به واسطه عزادارى براى امام مىدانند كه زبونى و پستى و زيردستى و استعمار و استثمار را نبايد قبول كنند؛ زيرا شعار امام و پيشواى آنان تن ندادن به ظلم و ستم بود. حسين در راه شرف و ناموس و مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام از جان و مال و فرزند گذشت و زير بار استعمار و ماجراجويىهاى يزيد نرفت. پس بيائيد ما نيز شيوه او را سرمشق خود قرار داده و از ظلم يزيديان و بيگانگان خلاصى يافته و مرگ با عزّت را بر زندگى با ذلّت ترجيح دهيم؛ اين است خلاصه تعاليم اسلامى…».(4)
بارتولومو:
وى به مسئلهاى تازه در تاريخ اشاره مىكند كه از ارتباط ايرانيان با امام حسين (ع) حكايت دارد و آن اينكه نماينده امام حسين (ع) در پنج فرسخى كوفه در محلّى به نام «سلوجى» براى ايرانيان به زبان فارسى سخنرانى و حكومت يزيد را براى آنها افشا كرد: «… از روزى كه يزيد به جاى پدر در دمشق نشست، فسق و فجور در دستگاه علنى شد،… درآمد بيتالمال فقط صرف پرداخت مستمرى كسانى گرديد كه مىتوانند وسايل فسق و فجور يزيد را فراهم كنند. زنهاى بيوه و يتيمانى كه شوهر و پدرشان در جنگ كشته شدهاند، در بلاد گدايى مىكنند و هيچكس به فكر تأمين زندگى آنها نيست. احترام خانواده نبوّت رفته،… امام حسين (ع) مشاهده مىنمايد حكومت ظلم و فساد بزودى اسلام را از بين خواهد برد؛ از اين رو تصميم گرفت براى نجات اسلام از ظلم و ستم، اقدام كند.»(5)
ويل دورانت:
«شيعيان در كربلا در جايى كه امام حسين (ع) به قتل رسيده، به يادگار وى زيارتگاه بزرگى ساختهاند و هنوز هم هر ساله حادثه غمانگيز قتل وى را نمايش مىدهند و عزادارى مىكنند و از يادگار على و دو فرزندش حسن و حسين (ع) تجليل به عمل مىآورند.»(6)
سليمان كتانى:
از ديدگاه اين نويسنده، هنوز هم صداى خونخواهى حسين پس از قرنها به گوش مىرسد: «اى معاويه… پسرت يزيد با حسين بناى خشونت و بىرحمى را گذاشت، سرش را بريد و به عنوان هديه شيرينى به خواهرش زينب داد تا به كربلا بيايد و فرياد شيون از ناى شيعه و طرفدارانش بر آيد كه هنوز هم به خونخواهى حسين بلند است.»(7)
توماس كارلايل، مورّخ و فيلسوف انگليسى:
«بهترين درسى كه از سرگذشت كربلا مىگيريم اين است كه امام حسين (ع) و يارانش ايمانى استوار به خدا داشتند. آنها با اعمال خويش ثابت كردند كه در مقام مبارزه حق و باطل، تفوّق عددى و كثرت عددى اهميّت ندارد و پيروزى حسين (ع) با وجود اقليّتى كه داشت، باعث شگفتى من است.»(8)
جرج جرداق، دانشمند و اديب مسيحى:
«آن غيرتمندى كه تا اين پايه به ناموس مردمان اهتمام مىورزيد و در حمايت از همسر و خانواده ديگران دمى از مجاهدت باز نمىايستاد، چون در ميدان رزم (طفّ) يكه و تنها ماند و از زخم شمشير و نيزه و زوبين بر زمين نشست و اوباش كوفه و سربازان مزدور دستگاه حاكم را ديد كه از هر سو به سرپناه (خيمه) زن و فرزندانش حملهور هستند، دست پولادين خونين بر آورد و ندا زد كه: «هان اى نامردان! اگر دين نداريد، آزادگى را در زندگى فرو مگذاريد.»(9)
همچنين وى مىگويد: وقتى يزيد مردم را تشويق به قتل حسين (ع) و مأمور به خونريزى مى كرد آنها مى گفتند: «چه مبلغ مىدهى؟»؛ امّا ياران حسين (ع) به او مى گفتند: «ما با تو هستيم؛ اگر هفتاد بار كشته شويم، باز مىخواهيم در ركابت جنگ كنيم و كشته شويم.»
فردريك جمس:
«درس امام حسين(ع) و هر قهرمان شهيد ديگرى اين است كه در دنيا اصول ابدى عدالت و ترحّم و محبت وجود دارد كه تغيير ناپذيرند و همچنين مىرساند كه هرگاه كسى براى اين صفات، مقاومت كند و بشر در راه آن پافشارى نمايد، آن اصول هميشه در دنيا باقى و پاپدار خواهد ماند.»(10)
مَهاتما گاندى (رهبر استقلال هند):
من زندگى امام حسين (ع)، آن شهيد بزرگ اسلام را به دقّت خواندم و توجّه كافى به صفحات كربلا نمودهام و بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايستى از سرمشق امام حسين(ع) پيروى كند.(11)
محمّد على جناح (رهبر بزرگ پاكستان):
هيچ نمونهاى از شجاعت، بهتر از آن كه امام حسين (ع) از لحاظ فداكارى و تهوّر نشان داد در عالم پيدا نمى شود. به عقيده من تمام مسلمانان بايد از سرمشق اين شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربان كرد پيروى نمايند.(12)
لياقت على خان (نخستين نخست وزير پاكستان):
اين روز محرّم، براى مسلمانان سراسر جهان معنى بزرگى دارد. در اين روز، يكى از حزن آورترين و تراژديك ترين وقايع اسلام اتفاق افتاد، شهادت حضرت امام حسين (ع) در عين حزن، نشانه فتح نهايى روح واقعى اسلامى بود؛ زيرا تسليم كامل به اراده الهى به شمار مى رفت. اين درس به ما مى آموزد كه مشكلات و خطرها هر چه باشد، نبايد ما از آن پروا كنيم و از حق و عدالت منحرف شويم.(13)
ادوارد براوْن (مستشرق معروف انگليسى):
آيا قلبى پيدا مى شود كه وقتى درباره كربلا سخن مى شنود، آغشته با حزن و ألم نگردد؟ حتّى غير مسلمانان نيز نمى توانند پاكى روحى را كه در اين جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت انكار كنند.(14)
ل. م. بويد:
در طىّ قرون، افراد بشر هميشه جرأت و پردلى و عظمت روح، بزرگى قلب و شهامت روانى را دوست داشته اند و در همينهاست كه آزادى و عدالت هرگز به نيروى ظلم و فساد تسليم نمى شود. اين بود شهامت و اين بود عظمت امام حسين (ع)؛ من مسرورم كه با كسانى كه اين فداكارى عظيم را از جان و دل ثنا مىگويند شركت كردهام، هرچند كه 1300 سال از تاريخ آن گذشته است.(15)
واشنگتن ايروينگ (مورخ مشهور آمريكايى):
براى امام حسين (ع) ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن اراده يزيد نجات بخشد، ولى مسئوليت پيشوا و نهضتبخش اسلام اجازه نمى داد كه او يزيد را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى اميّه آماده ساخت. در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در ريگهاى تفتيده، روح حسين (ع) فناناپذير است. اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من، اى حسين(ع)!(16)
توماس ماساريك:
گر چه كشيشان ما هم از ذكر مصائب مسيح مردم را متأثر مى سازند، ولى آن شور و هيجانى كه در پيروان حسين (ع) يافت مى شود در پيروان مسيح يافت نخواهد شد و گويا سبب اين باشد كه مصائب مسيح در برابر مصائب حسين (ع) مانند پركاهى است در مقابل يك كوه عظيم پيكر.(17)
ماربين آلمانى (خاورشناس):
حسين (ع) با قربانى كردن عزيزترين افراد خود و با اثبات مظلوميت و حقانيّت خود، به دنيا درس فداكارى و جانبازى آموخت و نام اسلام و اسلاميان را در تاريخ ثبت و در عالم بلند آوازه ساخت. اين سرباز رشيد عالم اسلام به مردم دنيا نشان داد كه ظلم و بيداد و ستمگرى پايدار نيست و بناى ستم هر چه ظاهراً عظيم و استوار باشد، در برابر حقّ و حقيقت چون پركاهى بر باد خواهد رفت.(18)
آنتوان بارا (مسيحى، كتاب: حسين در انديشه مسيحيت):(19)
من در مورد زندگى و حركت حسين (ع) بيشتر به بعد انقلابى شخصيت ايشان شيفته شده ام. آن حضرت در مرامنامه قيام خود اعلام مى كند: «انى لم اخرج اشراً ولا بطراً و لامفسداً و لا ظالماً انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى»؛ من از روى هوسرانى و خوشگذرانى و براى افساد و ستمگرى قيام نكردهام بلكه قيام من براى اصلاح در امت جدم و براى امر به معروف و نهى از منكر و حركت براساس سيره جد و پدرم است. اين روح انقلابى مى تواند كار معجزه آسا بكند اگر هر انسانى در هر زمان و مكان از آن برخوردار باشد و ما در سالهاى پيروزى انقلاب و عزت و افتخارات اخير در ايران شاهد بوديم مردم و رهبران اين كشور براساس اين فلسفه حركت خود را آغاز و با ظلم و استكبار مخالفت كردند و با تمام قدرت در برابر آن قيام نمودند. بعد ديگر شخصيت امام حسين (ع) كه مرا شيفته خود كرده، تواضع ايشان در كنار روح انقلابى است اين دو خصيصه نمى تواند در يك شخص جمع شود. تواضع از صفات و ويژگيهاى برگزيدگان خداست او در عين احساس عزت و آزادگى و سرافرازى در برابر دشمنان، تواضع خاص خود را دارد. اين بعد عظيمى است كه از ويژگى امام بشمار مىرود.
حماسه حسين (ع) تنها مختص سنى و شيعه و مسلمان نيست بلكه متعلق به هر مومن است؛ چنان كه در حديث آمده «انّ لقتل الحسين حرارةً فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابدا».
در اين حديث نگفته فى قلب المسلم. بلكه هر انسان آزادهاى كه به راه و رسم حسين ايمان دارد را شامل مى شود. از اين رو، جهانيان و انديشمندان وقتى از سيره حسين آگاه مى شوند شيفته آن مى گردند. همان طور كه شيفته راه و مسلك على ابن ابى طالب(ع) شدهاند.
وى، تشيع را بالاترين درجات عشق الهى معرفى مى كند و امام حسين(ع) را فقط متعلق به شيعه يا مسلمانان نمىداند بلكه متعلق به همه جهانيان مى داند و او را با عبارت «حسين گوهر اديان» معرفى مى كند و در پايان، سخنش را با اين عبارت به انتها مىرساند كه «حسين عليه السلام در قلب من است».(20)
بنتُ الشّاطى (نويسنده مصرى):
زينب، خواهر حسين(ع) لذّت پيروزى را در كام ابن زياد و بنى اميّه تلخ كرد و در جام پيروزى آنان قطرات زهر ريخت، در همه حوادث سياسى پس از عاشورا، همچون قيام مختار و عبدالله بن زبير و سقوط دولت امويان و برپايى حكومت عباسيان و ريشه دواندن مذهب تشيّع، زينب، قهرمان كربلا نقش برانگيزنده داشت.
عبّاس محمود عقّاد (نويسنده و اديب مصرى):
جنبش حسين (ع)، يكى از بى نظيرترين جنبشهاى تاريخى است كه تاكنون در زمينه دعوتهاي دينى يا نهضتهاى سياسى پديدار گشته است … دولت اموى پس از اين جنبش، به قدر عمر يك انسان طبيعى دوام نكرد و از شهادت حسين(ع) تا انقراض آنان بيش از شصت و اندى سال نگذشت.
احمد محمود صُبحى:
اگر چه حسين بن على (ع) در ميدان نظامى يا سياسى شكست خورد (به ظاهر)، امّا تاريخ، هرگز شكستى را سراغ ندارد كه مثل خون حسين(ع) به نفع شكست خوردگان تمام شده باشد. خون حسين (ع)، انقلاب پسر زبير و خروج مختار و نهضتهاى ديگر را در پى داشت، تا آنجا كه حكومت اموى ساقط شد و نداى خونخواهى حسين(ع)، فريادى شد كه آن تختها و حكومتها را به لرزه درآورد.
محمد زُغلول پاشا (در مصر، در تكيه ايرانيان):
حسين(ع) در اين كار به واجب دينى و سياسى خود قيام كرده و اين گونه مجالس عزادارى، روح شهادت را در مردم پرورش مى دهد و مايه قوّت اراده آنها در راه حق و حقيقت مى گردد.
عبد الرحمن شرقاوى (نويسنده مصرى):
حسين (ع)، شهيد راه دين و آزادگى است. نه تنها شيعه بايد به نام حسين (ع) ببالد، بلكه تمام آزادمردان دنيا بايد به اين نام شريف افتخار كنند.
طه حسين (دانشمند و اديب مصرى):
حسين (ع) براى به دست آوردن فرصت و از سرگرفتن جهاد و دنبال كردن از جايى كه پدرش رها كرده بود، در آتش شوق مى سوخت. او زبان را دربارهء معاويه و عمّالش آزاد كرد، تا به حدّى كه معاويه تهديدش نمود. امام حسين (ع)، حزب خود را وادار كرد در طرفدارى حق سختگير باشند.
عبد المجيد جَودهُ السحّار (نويسنده مصرى):
حسين(ع) نمى توانست با يزيد بيعت كند و به حكومت او تن بدهد، زيرا در آن صورت، بر فسق و فجور، صحّه مى گذاشت و اركان ظلم و طغيان را محكم مى كرد و بر فرمانروايى باطل تمكين مى نمود. امام حسين (ع) به اين كارها راضى نمى شد، گر چه اهل و عيالش به اسارت افتند و خود و يارانش كشته شوند.
علامه طنطاوى (دانشمند مصرى):
(داستان حسينى) عشق آزادگان را به فداكاري در راه خدا برمى انگيزد و استقبال مرگ را بهترين آرزوها به شمار مى آورد، چنانكه براى شتاب به قربانگاه، بر يكديگر پيشى جويند.
العُبيدى (مفتى موصل):
فاجعه كربلا در تاريخ بشر نادره اى است، همچنان كه مسبّبين آن نيز نادرهاند… حسين بن على(ع) سنّت دفاع از حق مظلوم و مصالح عموم را بنا بر فرمان خداوند در قرآن به زبان پيامبر اكرم (ص) وظيفه خويش ديد و از اقدام به آن تسامحى نورزيد. تمام هستىاش را در آن قربانگاه بزرگ فدا كرد و به اين سبب نزد پروردگار، «سرور شهيدان» محسوب مى شود و در تاريخ ايام، «پيشواى اصلاح طلبان» به شمار رفت. آرى، به آنچه خواسته بود و بلكه برتر از آن، كامياب گرديد.
گيبون (مورخ انگليسى):
در طى قرون آينده بشريت و در سرزمينهاى مختلف، شرح صحنه حزن آور مرگ امام حسين موجب بيدارى قلب خونسردترين خواننده خواهد شد. چندانكه يك نوع عطوفت و مهربانى نسبت به آن حضرت در خود مى يابد.
نيكِلْسون (خاورشناس معروف):
بنى اميّه، سركش و مستبد بودند، قوانين اسلامى را ناديده انگاشتند و مسلمانان را خوار نمودند … و چون تاريخ را بررسى كنيم، گويد: دين بر ضدّ فرمانفرمايى تشريفاتى قيام كرد و حكومت دينى در مقابل امپراطورى ايستادگى نمود. بنابراين، تاريخ از روى انصاف حكم مى كند كه خون حسين (ع) به گردن بنى اميّه است.
سر پرسى سايكسْ(خاورشناس انگليسى):
حقيقتاً آن شجاعت و دلاورى كه اين عدّه قليل از خود بروز دادند، به درجهاى بوده است كه در تمام اين قرون متمادى هر كسى كه آن را شنيد، بى اختيار زبان به تحسين و آفرين گشود. اين يك مشت مردم دلير غيرتمند، مانند مدافعان ترموپيل، نامى بلند غيرقابل زوال براى خود تا ابد باقى گذاشتند.
تاملاس توندون (هندو، رئيس سابق كنگره ملّى هندوستان):
اين فداكاريهاى عالى از قبيل شهادت امام حسين(ع) سطح فكر بشريت را ارتقا بخشيده است و خاطره آن شايسته است هميشه باقى بماند.
تذكر: علاوه بر منابع ياد شده، در تهيه اين مقاله در برخى موارد از سايتهاى اينترنتى كه در ذيل مىآيد استفاده شده است:
شيعه نيوز http:// www. Shia- news. Com
حوزه http:// www. Hawzah. Net
مجله خانواده سبز http:// www. Ksabz. net
پىنوشتها: –
1. كليات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، ص 74 و 75.
2. رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، ص 52.
3. همان، ص 53.
4. ابن مخنف، مقتل الحسين، ترجمه حجت الله جودكى، ص 74 – 75.
5. كورت فريشلر، امام حسين (ع) و ايرانيان، ترجمه ذبيحالله منصورى، ص 11 و12.
6. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهرى، ج 4، ص 249.
7. سليمان كتانى، امام على مشعلى و دژى، ترجمه جلالالدين فارسى، ص 236.
8. مجله نور دانش، سال دوم، ش 3، ص 96.
9. صوت العدالة الاسلاميه، شماره 4، ص 76.
10. مجله نور دانش، شماره 3،سال 1341 ش.
11. همان.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. همان.
16. همان.
17. قيام حسين و يارانش، ص 20.
18. درسى كه حسين به انسانها آموخت، ص 439.
19. آنتوان بارا كه سورى الاصل و ساكن كويت است خود نويسندهاى توانا واديبى باذوق است و علاوه بر كتاب فوق 15 جلد كتاب ديگر نيز به رشته تحرير درآورده كه بيشتر آنها در حوزه ادبيات و رمان و داستان مى باشد. وى همچنين روزنامه نگارى است حرفهاى كه اخيراً چهل و يكمين سال فعاليت مطبوعاتىاش را آغاز كرده ، او در مجلات و روزنامههاى معروف و مختلف فعاليت داشته و در حال حاضر سردبير هفته نامه شبكه الحوادث كويت است.
20. روزنامه كيهان، 4/11/1385.
هشدارهاى اجتماعى13
1 ـ كبر و خودبينى حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال رسول اللّه(ص): “اِيّاكم والكبر فانّ ابليس حمله الكبر على ان لا يسجد لآدم و ايّاكم و الحرص فأنّ آدم حمله الحرص على ان تأكل من الشّجرة و ايّاكم و الحسد فأنّ بنى آدم انّما قتل احدهما صاحبه حسداً فهنّ اصل كلّ خطيئة؛()رسولخدا(ص) فرمود: از تكبر دورى گزينيد چه اين كه كبر شيطان را وادار كرد كه بر آدم سجده نكند(وحال آن كه دستور خدا بود) و از حرص و آز دورى كنيد زيرا همين صفت باعث شد كه آدم از ميوه درخت (ممنوعه) بهره گيرد. و از حسد بپرهيزيد كه علت كشتن يكى از فرزندان آدم ديگرى را حسد بود. و (بدانيد) كه اين سه ريشه و اساس هر خطا و گناهى است.
پيامبر اكرم(ص) در اين حديث نورانى امت خويش را از سه چيز نهى كرده و به آنان نسبت به اين سه هشدار داده است:
1ـ كبر
2ـ حرص
3ـ حسد
جالب آن است كه نمونههاى عينى و واقعى كه گرفتار اين سه صفت ناپسند شدند نيز در اين سخن ترسيم شده است.
شايد بتوان از اين حديث يك نكته تربيتى را پيش از تشريح و توضيح آن دريافت كرد و آن اين است كه: بهترين روش تربيت و مؤثرترين روش واداشت و بازداشت مردم به صفات نيك و بد، از راه الگو دهى و نمادها است.
يك مربى تربيتى اگر در لابلاى آموزش فضيلتها و نهى از رذيلتها به نمونههاى عينى آن نيز اشاره كند هم در نفوس متربى زودتر تأثير مىگذارد و هم ماندگارتر و ماندنىتر خواهد بود.
زيرا بشر بسيارى از معقولاتش را از راه محسوسات به دست ميآورد و راز داستانها و مَثَلهاى قرآن نيز همين است كه انسانها از راه مطالعه در زندگى الگوها و اسوههاى نيك و حسنه، راه كمال را پيش گيرند و پيش روند و با درسگيرى از الگوهاى منفى از رذائل و رفتارهاى نادرست دورى گزيده و از سرنوشت آنان درس عبرت بگيرند.
در اين كلام نورانى مربى و معلم بشريت، جامعه بشرى را نسبت به سه آسيب بزرگ و بنيادى هشدار ميدهد و از آنان مىخواهد كه با توجه به نمونههاى عينى و
عملى ياد شده يعنى سرنوشت ابليس با آن سابقه طولانى در عبادت و آدم با آن مقام والاى بندگى و نبوّت، و نيز فرزندان آدم با آن جايگاه و موقعيت، عبرت بگيرند و از اين صفات منفى و لغزنده بسوى سقوط و نابودى، پرهيز كنند و فضاى روح و جان خود را از ظلمت كبر و تاريكى حرص و آتش حسد پاك نگهدارند.
كبر و استكبار
بزرگان اخلاق در تعريف تكبّر و فرق آن با عجب گفتهاند:
«و آن عبارت است از حالتى كه خود را بالاتر از ديگرى بيند و اعتقاد برترى خود را بر غير داشته باشد و فرق آن با عُجب آن است كه آدمى خود را شخصى داند و خود پسند باشد اگرچه
پاى كسى در ميان نباشد، ولى در كبر بايد پاى غير نيز در ميان آيد تا خود را از آن برتر داند و بالاتر ببيند.»()
به ديگر سخن تكبّر از سه عنصر تشكيل مىشود:
«نخست آن كه براى خود جايگاهى مىبيند و مقامى قائل است.
دوم آن كه براى ديگرى نيز مقامى ترسيم مىكند و در نظر مىگيرد.
در مرحله سوم مقام خود را به رخ ديگران مىكشد و خود را بالاتر و برتر از آنان مىبيند و بر اين كار خوشنود و خوشحال مىگردد.»()
در حقيقت سرزمين وجود انسان متكبر مانند ميدان پر از مين است، اين مينها عبارت از همان “منيّت” اوست، مين “خود محورى”، خودخواهى، خودبرتر بينى، برترى جويى، فخر فروشى، و مانند آن.
اگر آدمى در مكتب الهى و در مدرسه پيامبران درس “عبوديّت” نگيرد و آن را در صفحه جان و جامعهاش جارى نسازد، گرفتار مينهاى منيّت مىگردد كه هر آن احتمال انفجار آن هست.
فلسفه اين كه اگر همه پيامبران در يك زمان زندگى مىكردند با هم اختلافى نداشتند همين است كه آنان به مقام عبديّت و عبوديّت راه يافتهاند، در آن مقام منيّتها و منىها رخت بر مىبندد و همه خود را بنده خدايى مىبينند كه شايسته كبريايى و بزرگى است و غير او چيزى و كسى نيست.
همه هرچه هستند از او كمترند كه با هستياش نام هستى برند
و علت اين كه جبهه استكبار همواره در برابر خط رسالت و امامت موضع گرفته و گرد و غبار راه مياندازد و هياهو مىكند و جولان ميدهد، همين است كه روح انسان مستكبر شكل گرفته از اين است كه همواره خود را بزرگ مىشمارد و ديگران را كوچك مىبيند و حاضر نيست حقيقت را بپذيرد و زير بار واقعيتهاى زندگى برود.
انگيزههاى تكبّر
اسباب و عواملى كه باعث مىشود انسان روحيه تكبّر و استكبار داشته باشد چند چيز است:
1ـ علم و دانش
2ـ عمل و كاركرد نيك
3ـ نسب و خانواده
4ـ زيبايى جسمى
5 ـ قوت بدنى
6ـ مال و ثروت
7ـ فزونى ياران و ياوران
.1 چه بسا دانشمندانى كه علم آنها “حجاب اكبر” مىشود. به جاى آن كه علم آنها نردبان كمال و معرفت گردد وسيله غرور و فخر آنها بر ديگران مىشود و آنان را به وادى سقوط و ذلّت مىكشاند، پيامبر اكرم(ص) فرمود :«آفة العلم النّسيان؛() آفت علم فراموشى است.»
يك لحظه بينديش اگر خداوند آنچه را داده از تو بگيرد چه خواهى كرد؟ پس به اندوختههاى علمى خود مغرور مباش.
.2 برخى بر اثر انجام يك عمل نيك و انجام عبادت چنين احساسى در آنها به وجود ميآيد كه گويى خود را يك سرو گردن از ديگران بالاتر مىپندارند و بايد ديگران آنان را احترام ويژه كنند و از آنها تعريف و تمجيد نمايند. به ديگر سخن كارهاى خوب خود را به رخ ديگران مىكشند و عبادت خود را منّتى بر ديگران به شمار ميآورند و ديگران را بشمار نميآورند، رسولخدا(ص) درباره اين گونه افراد فرمود :«كفى بالمرء شرّاً ان يحقّر اخاه المسلم؛() براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و ضعيف سازد.»
.3 برخى از مردم به حسب و نسب عالى خود مىنازند، اين كه در يك خانواده شريف
و معروف به دنيا آمدهاند، از اين كه در بيت علم و تقوا ميزيند آن را براى خود امتيازى مىبينند و به رخ ديگران مىكشند، در حالى كه از ديدگاه دين و آموزههاى دينى حسب و نسب معيار و ملاك برترى نيست و هيچكس بر ديگرى جز به تقوا و انسانيت برترى ندارد. رسولخدا(ص) اين گونه نگاه را آسيب اجتماعى مؤمن دانسته و فرمود :«آفة الحسب الفخر؛() آفت بزرگ زادگى فخر فروشى است.»
.4 چهارمين چيزى كه ممكن است اسباب تكبّر و تفاخر گردد “جمال و زيبايى” و حسن ظاهر است، برخى از انسانها كه از قد و قامت رعنا و زيبا برخوردارند و اندام موزون و متناسب دارند به جاى آن كه از خالق و آفريننده خويش ياد كنند و شكرگزار او باشند به مخلوقى مانند خود تفرعن مىفروشند و ديگران را كه فاقد چنين نعمتى هستند و از درجه زيبايى كمترى برخوردارند مورد سرزنش و نكوهش قرار ميدهند و اين آفتى است كه پيامبر(ص) نسبت به آن هشدار دادهاند :«آفة الجمال الخيلاء؛() آفت زيبايى تكبّر است.»
البته اين روحيه در بين زنان شدت و شهرت بيشترى دارد. چه اين كه به تعبير مولاى مؤمنان على(ع) :«انّ النّساء همّهنّ زينة الحياة الدّنيا؛() به درستى كه زنان همّتشان آرايش زندگى دنياست.»
ولى همه بايد بدانند كه زينت و زيبايى پايدار نيست، ممكن است يك حادثه كوچك باعث شود كه چهره زيبا و اندام موزون تبديل به قيافهاى وحشتناك و غير قابل تحمّل گردد.
.5 پنجمين سبب از اسباب تكبر بهره مندى از مال و ثروت فراوان است، ثروت اندوزان و سرمايه دارانى كه از سرمايه انسانى بىبهرهاند به پول و مال و منال خود مىبالند و ديگران را به اين وسيله به چيزى نميانگارند، خانههاى مجلّل و مركبهاى مدرن خود را وسيله تفاخر و تكبّر قرار ميدهند و گاه مؤمنان فقير را با تعبيرهايى از قبيل اين كه خرج يك روزه من به اندازه تمام دارايى توست، تحقير مىكنند اين گونه كسان غافلند از اين كه اگر مال و ثروت مايه آبرومندى و عزّت بود امروز نام قارونها به
عنوان يك مظهر فزون خواهى و تكاثر مورد ملامت قرار نمىگرفت و ضرب المثل در حرص و آز نبود.
قرآن عاقبت قارون را كه به فرمان خدا زمين او را در كام خويش فرو برد، درس عبرتى براى همه ثروتمندان از خدا بى خبر قرار داده و هشدار داده است كه :«الهكم التّكاثر؛() افزونطلبى (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (واز خدا غافل ساخته است).»
.6 عامل ششم در پيدايش تكبّر در برخوردهاى اجتماعى، بهره مندى از قدرت و نيروى جسمانى با موقعيت سياسى و اجتماعى است. كسانى كه به هر دليل به قدرت دست يافتهاند و برو بيايى براى خود دارند، در اين گيرو دار خود را گم كرده و به اين ظواهر فريبنده دل مىبندند گاهى تبختر و خود بزرگ بينى در آنان به حدّى ميرسد كه خودشان را خدا و يا سايه خدا مىپندارند(انا ربّكم الأعلى ـ السّلطان ظلّ اللّه) اما اگر معناى سايه خدا را درك مىكردند از اين حالت منفى و تنفرآميز خود بر مىگشتند، زيرا سايه همواره تابع صاحب سايه است، وقتى شاخههاى درخت به حركت در ميآيد سايه هم متحرّك ديده مىشود، هنگامى كه درخت و شاخه هايش ثابت و آرام است سايه هم ثابت به نظر ميرسد.
كسى كه مىگويد من سايه خدايم بايد مطيع و فرمانبردار او باشد و تابع حركات و سكنات صاحب سايه باشد.
و گرنه ادّعاى او ادّعايى پوچ و بى اساس و برخاسته از يك خود فريبى و مردم فريبى است.
.7 هفتمين و آخرين عاملى كه ممكن است آدمى را به درد بى درمان و نابود كننده تكبّر گرفتار سازد، فزونى ياران و مددكاران و كثرت پيروان و مريدان و اطرافيان است.
ممكن است عالمى به كثرث شاگردان و شيخ قبيلهاى به وسيله زيادى اقوام و پادشاهى به وسيله لشكريان انبوه، و مُرادى به وسيله زيادى مريدان گرفتار اين حالت زشت و ناپسند تكبّر قرار گيرند.
لكن اگر ديده بصيرت باشد و به جاى خود بينى، خدابينى بر وجود آدمى پرتو
افكند همه اين وسايل غرور و كبر تبديل به وسيله كمال و سعادت مىگردد و آدمى را از فرش به عرش و از ملك به ملكوت به پرواز در ميآورد:
بزرگان نكردند در خود نگاه خدابينى از خويشتن بين مخواه
فروتنى و تواضع
نقطه مقابل تكبّر و خودخواهى تواضع و فروتنى است، مطرح كردن بحث تكبّر بدون اشاره به موضوع تواضع ناقص و ناتمام است از اين رو اشارهاى كوتاه به اين صفت زيباى اخلاقى كه آثار اجتماعى فراوان دارد نيز خواهيم داشت.
در روايات دينى و آيات قرآنى هم اين دو در مقابل هم مطرح شدهاند :«اذلّة على المؤمنين اعزّة على الكافرين؛() ذلّت و عزّت را قرآن در برابر هم قرار داده و على(ع) مىفرمايد :«ضادو الكبر بالتواضع؛()به وسيله تواضع با تكبّر مقابله كنيد»
در جاى ديگر قرآن يكى از ويژگيهاى “بندگان شايسته خدا را” تواضع بر شمرده و مىفرمايد :«و عبادالرّحمن الّذين يمشون على الأرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً؛() بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه ميروند و هرگاه كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند) به آنها سلام مىگويند(و با بزرگوارى و كرامت از كنار آنان مىگذرند).»
در ساحت و صحنه اجتماع تواضع ثمرات و نتايج فراوانى دارد، زيرا انسان متواضع مانند درخت پر ثمرهاى است كه در دسترس همگان قرار مىگيرد.
سر فرو ميآورد هر شاخه از بارآورى مىكند افتادگى انسان اگر دانا شود
درختهاى انار، هلو و مركبات آن چنان فروتنند كه بچههاى كم سن و سال هم به آنها دسترسى دارند، برخلاف برخى درختان ميوه دار و يا بى ثمر كه به آسانى نمىتوان به شاخ و برگهاى آنها دست يافت.
مؤمن بايد آنچنان زندگى كند كه به درد همه برسد، امكان دسترسى به او آسان باشد و برقرارى ارتباط با او دست انداز نداشته
باشد، از اين رو در روايات اسلامى مىخوانيم:
«بخفض الجناح تنتظم الأمور؛() با تواضع و محبّت كارها نظم و سامان مىيابد.»
بويژه مديران و مسؤلان بايد از اين ويژگى رفتارى در حد اعلى برخوردار باشند تا بتوانند براى ارباب رجوع گرهگشايى كنند.
كسيكه در برج عاج زندگى مىكند و از متن جامعه گريزان است نمىتواند ادعاى رهبرى و اداره اجتماع را داشته باشد، روشنفكرانى كه اُتو كشيده و پرستيژى زندگى مىكنند در جامعه دينى جايگاهى ندارند. زيرا در جامعه دينى (خفض جناح) يكى از نشانههاى انسان خدوم و خادم اجتماع است و آنكه از اين نعمت بىبهره است شايستگى اداره امور مردم و پذيرفتن مديريت و مسؤليت را ندارد كوتاه سخن آن كه: يكى از هشدارهاى اجتماعى جدى كه آيات و روايات نسبت به آن با شدّت و كثرت اشاره كردهاند و مردم را از آن بازداشتهاند رواج روحيه تكبّر و خودخواهى در جامعه دينى است و در برابر يكى از خصلتهايى كه بر گسترش آن تأكيد شده است، روحيه فروتنى و تواضع در ساحت اجتماع و در ارتباط با ديگران است.
حديثى كه در اول اين فصل از پيامبر بزگوار اسلام(ص) عنوان كرديم داراى سه هشدار بزرگ اجتماعى بود كه به بخش اول آن اشارت كرديم و ادامه آن را در بخشهاى بعدى نوشتار دنبال خواهيم كرد.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. نهج الفصاحة، شماره .931
. معراج السعادة، نراقى، ص .268
. اخلاق در قرآن، آية اللّه مكارم شيرازى، ج 2، ص .43
. ميزان الحكمه، ج 1، مترجم، ص 178.
. نهج الفصاحه، شماره .2166
. ميزان الحكمة، ج 1، ص .178
. همان.
. نهج البلاغه، خطبه .153
. سوره تكاثر، آيه .1
. سوره مائده، آيه .53
. تصنيف غررالحكم، حديث .5148
. سوره فرقان، آيه .63
. غررالحكم، حديث .4302
امير قافله عشق
امير قافله عشق
مرورى كوتاه بر زندگى سردار سرلشكر شهيد حاج ابراهيم همت
فرمانده لشكر 27 محمد رسول اللّه(ص)
هر سال 17 اسفند ماه، ياد و خاطره سردار بزرگ اسلام شهيد حاج ابراهيم همت در ذهن رزمندگان لشكر 27 حضرت رسول(ص) زنده مىشود و در ذهن دوستداران خود غم و اندوه و فراق را زنده مىكند.
حاجى در سال 1343 در شهرضاى اصفهان متولد شد. در سال 1354 از دانشراى تربيت معلم اصفهان فارغ التحصيل گرديد و سپس در سال 1356 براى گذراندن خدمت نظام وظيفه اقدام كرد و مدتى در مدارس راهنمايى شهرضا به تدريس تاريخ پرداخت.
در ذيل اشاره مختصرى به فعاليتهاى حاج همت مىاندازيم.
عضويت در كميته دفاع شهرى و مبارزه با عناصر مسلح خوانين طاغوتى و ضد انقلاب و تشكيل سپاه شهرضاو تصدى امور فرهنگى تبليغاتى اين نهاد، سفرى كوتاه به سيستان و بلوچستان جهت كارهاى فرهنگى و تبليغى و عمرانى در اين استان از بهمن 57 تا ارديبهشت 59 مأموريت به مناطق كردنشين غرب كشور و ورود به شهرستان پاوه، مشاركت فعال در امور تبليغى و فرهنگى سپاه و سرپرستى روابط عمومى سپاه پاوه و انتصاب به سمت فرماندهى سپاه پاوه از بهار 59 تا آذر 1359، فرماندهى كل جبهه اورامانات و پاوه از آذر 59 تا دى ماه 1360،عزيمت به سفر حج به همراه احمد متوسليان و محمود شهبازى در سال 1360، طراحى و فرماندهى عمليات محمد رسول اللّه(ص) در محورهاى پاوه و مريوان به اتفاق حاج احمد متوسليان، عزيمت به منطقه جنوب و مشاركت در تشكيل تيپ 27 حضرت رسول اللّه(ص)، انتصاب به سمت مسؤول ستاد پشتيبانى تيپ 27 و هدايت بخشى از گردانهاى تيپ طى چهار مرحله عمليات فتح المبين و مراحل اول و دوم عمليات الى بيت المقدس، انتصاب به سمت قائم مقام تيپ 27 تا پايان مرحله چهارم نبرد الى بيت المقدس و آزادى خرمشهر از 12 دى 1360 تا 4 فروردين 1361، عزيمت به سوريه با سمت جانشين فرماندهى قواى محمد رسول اللّه(ص) و حضور فعال به همراه احمد متوسليان و بازگشت نيروها به ايران از تاريخ 21 خرداد تا 15 تير 1361، فرماندهى تيپ 27 محمد رسول اللّه(ص) از مرحله سوم عمليات رمضان تا عمليات مسلم بن عقيل، تشكيل سپاه 11 قدر و فرماندهى اين سپاه متشكل از پنج لشكر نيروى زمينى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در نبرد زين العابدين(ع) والفجر مقدمانى و والفجر يك، فرماندهى لشكر 27 در نبردهاى والفجر چهار و عمليات ويژه خيبر و بالأخره نوشيدن شربت شهادت در غروب روز هفده اسفند 1362 در محل تقاطع جادههاى جزاير مجنون شمالى و جنوبى – از وى دو فرزند به نامهاى آقا مهدى و آقا مصطفى برجاى مانده است. در اينجا به جا است كه مرورى اجمالى به زندگى شهيد همت از نگاه خانوادهاش (پدر و مادر، برادر و همسرش داشته باشيم.)
از نگاه پدر
حاج آقا على اكبر، پدر بزرگوار شهيد حاج همت از فعاليتهاى حاج همت در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى چنين مىگويد كه در آن روز كه ابراهيم بالاى جيپ لندرور رفت و قطعنامه را خواند، عوامل شاه وى را شناسايى كرده بودند خود ابراهيم مىدانست ديگر شهرضا جاى ماندن نيست. با يكى از همكارانش شهر را ترك كردند دو ساعت بعد نيروهاى نظامى به خانه ما ريختند اما از پسرم اثرى نيافتند ما هم از ايشان بى خبر بوديم تا اين كه ده روز بعد ابراهيم از “كازرون” يا “سميرم” با منزل خواهرش تماس گرفت. بين ما رمزى بود، پرسيد: آسمان ابرى است؟ گفتم: نه صاف صاف است. دو روز بعد ابراهيم خود را به شهرضا رساند. و باز روز از نو روزى از نو، مدام در جنگ و گريز با نيروهاى نظامى بود تا اين كه يك روز سراسيمه وارد خانه شد.
هراسان بود نفس نفس مىزد روى پلههاى جلوى در كوچه نشست و بنا كرد به گريه كردن، پرسيدم: هان ابراهيم، چى شده؟ جواب داد يكى از دوستانم تير خورده است در حال تظاهرات بوديم كه مأمورها تيراندازى كردند. غضنفرى كنار من بود يكدفعه پريد جلو و تير به او اصابت كرد، اين تير مىبايست به من مىخورد ولى…
از نگاه مادر
هنگامى كه حاج همت با خانم و بچههايش از اسلام آباد غرب به شهرضا برگشته بودند و بعد از كمى استراحت وقتى سر حرف باز شد، مادرش رو به او كرد و گفت: «ننه، ابراهيم! بيا اين جا، يه خونه بگير و زن و بچه ات را از آوارگى نجات بده تا كى اين طرف و آن طرف، يك روز انديمشك، يك روز اهواز، يك روز دزفول، يك روز كرمانشاه، حالا هم اسلام آباد…!»
لبخندى زد و جواب داد: فعلاً كه جنگ است تا ببينيم بعد چى مىشه.
مادرش گفت: خوب جنگ باشه، تو هم زن دارى، بچه دارى بيا و مثل همه يك زندگى آسوده داشته باش، باز هم خنديد و گفت: ما خونه داريم، اين طورى هم نيس!.
– پس كو، كجاست؟
– همين جا، توى ماشين بلند شو بيا بهت نشون بدم.
مادرش را كنار ماشين برد. در صندوق عقب را باز كرد، داخل صندوق مقدارى ظرف، دو سه تا پتوى سربازى، چند تكه لباس و كمى ماست چكيده و نان خشك محلى گذاشته بود.سپس رو به مادرش كرد و گفت: «اينهم خونه و زندگى ما.»
مادرش سرى تكان داد و پرسيد: «ننه! جنگ كى تموم ميشه؟»
در حالى كه در صندوق عقب ماشين را مىبست،آهى كشيد و گفت: «نترس ننه، ما زودتر از جنگ تموم مىشيم.» مادرش حرفى نزد و او حرفش را ادامه داد: «ما دنيا را به دنيادارها واگذار كرديم و تا موقعى كه جنگ هست، همين جورى زندگى مىكنيم، زن و بچه هام كه راضى هستن، الآن وقت آن نيست كه به فكر دنيا و آسوده زندگى كردن باشيم.»
از نگاه برادر
در يكى از شبهاى عمليات مسلمبن عقيل، همراه حاج همت رفتم تا سرى به منطقه آزاد شده بزنيم همچنان جلو مىرفتيم، من راننده بودم، يك بار احساس كردم به نقطهاى رسيدهايم كه امكان جلو رفتن نيست، حاجى پياده شد من هم پياده شدم تازه متوجه شديم وارد يك معبر مين شدهايم كه تنها به اندازه عبور يك ماشين پاكسازى شده است.باز در همين عمليات حاج همت بالاى ارتفاعات گيسكه رفته بود. داخل يك سنگر در كنار او بودم. خيلى به دشمن نزديك شده بوديم و حاجى با دوربين، ارتفاعاتى را كه در شهر مندلى عراق در دامنه آن واقع شده بود نگاه مىكرد، آمده بود تا براى ادامه عمليات، منطقه را ديده بانى و شناسايى كند. همان موقع دشمن متوجه حضور ما شد و اولين گلوله خمپاره را شليك كرد، گلوله در پنجاه شصت مترى سنگر فرود آمد. دومى به سى، چهل مترى رسيد و سومى نزديكتر افتاد حاجى با خونسردى دستى به پشت من زد و گفت: بلند شو برويم كه بعدى داخل سنگر است، سريع بلند شديم و كمتر از صد متر از سنگر فاصله نگرفته بوديم كه خمپاره بعدى سنگر ما را ويران كرد.»
از نگاه همسر
با شناخت هرچه بيشتر ابعاد شخصيتى حاجى وابستگى و علاقمندىام نسبت به او بيشتر مىشد، اما فراتر از آنچه گفته شده دلسوزى و حس مسؤوليت وى نسبت به نيروهاى بسيجى و يا – به قول خودش دريادلان – حاضر در جنگ بود. بارها از حضور خود در خانه متأسف و متأثر مىشد. علت را جويا شدم و او در حالى كه بغضى گلويش را مىگرفت و اشك در چشمانش حلقه مىزد، پاسخ مىداد: ما بسيجىاى داريم كه بيشتر از يازده ماه است كه در جبهه جنگ مىجنگد و به خانوادهاش سر نزده، آن وقت ما…»
خاطره دوم: مادامى كه اطمينان نداشت غذاى مناسب به نيروهاى خط مقدم جبهه رسيده باشد لب به غذا نمىزد و در خانه هم كه بود اجازه نمىداد دو جور غذا سر سفره بگذارم، حتى اگر عزيزترين ميهمانان به خانه مان آمده بود.
خاطره سوم: از اوقاتى كه نسبت به حاجى حسادت مىكردم لحظات به جاى آوردن عبادت شخصى او بود. اذان را كه مىشنيد آرام و بى صدا مىرفت و مشغول نماز مىشد گاه نيمههاى شب كه براى شيردادن بچهها از خواب برمىخاستم حاجى را نمىديدم دقت كه مىكردم، از سوز صدا و نالهاش پىمىبردم در اتاق ديگر مشغول عبادت است.
به ندرت نمازى را از حاجى مىديدم كه در آن اشك نريزد و ذكر دعاها و نوحههايى كه گاه گاه در خلوت با خود زمزمه مىكرد خبر از سوز درون و آرزوهاى ناگفته وى مىداد.
خاطره چهارم: تنها تقاضاى من از حاجى، اين بود كه عقد ما را امام(ره) جارى كنند، حاجى، مدتى اين دست و آن دست كرد و گفت: «من مىتوانم يك خواهشى از شما داشته باشم؟ فكر مىكنم تنها خواهش من در طول عمرم باشد…اجازه بدهيد كه براى عقد پيش امام نرويم! گفتم چرا؟ گفت: من روز قيامت نمىتوانم جوابگو باشم.
مردى كه بايد وقتش را صرف يك ميليارد مسلمان به اضافه مستضعفان دنيا كند بخشى از آن وقت را به عقد خود اختصاص دهم.
من فكر مىكنم اگر اين كار را بكنيم يك گناه نابخشودنى است.»
خاطره پنجم: بعد از شهادت حاجى هم، حضور او را به عينه در زندگى حس مىكنم، يادم مىآيد يك بار يكى از فرزندان حاجى، پس از گذشت روز سختى در اوج تب مىسوخت، نيمه شب بود. همه توصيه مىكردند كه بچه را به دكتر برسانيم. اما من به دلايلى موافق اين كار نبودم، نزديك نماز صبح گريهام گرفت و خطاب به حاجى گفتم: «بى معرفت! دو دقيقه بيا اين بچه را نگهدار؟» نزديك صبح براى لحظهاى نمىگويم خوابم برد، يقين دارم كه خوابم نبرد، حاجى براى لحظهاى آمد و بچه را از دست من گرفت و دو سه بار دست به سر او كشيد…وقتى كه من به خود آمدم ديدم تب بچه قطع شده است، به خود گفتم: اين حالت شايد نشانههاى قبل از مرگ بچه باشد، آفتاب كه زد با حالت بىقرارى و اشك و آه بچه را به دكتر رساندم دكتر گفت: اين بچه كه ناراحتى ندارد…
پارسايى و پايدارى بانوان
تكريم پسنديده
پروردگار متعال براى رسيدن انسانها به مقاصد عالى و سعادت ابدى قوانين استوار و متقنى مطابق با نيازهاى درونى و شرايط فطرى آنها توسط برگزيدگان خويش ابلاغ كرد و مسير هدايت را براى تمامى انسانها هموار نمود، ولى تعداد بسيارى به جاى روى آوردن به چشمه پاكى و حقيقت و حظّ از نسيم فرحناك معنوى در گردابهاى نفسانى و هيجانات شهوانى گرفتار شده و ظلم و تعدّى به حقوق ديگر انسانها كه بنابر كرامت ذاتى مورد احترام خالق هستى بودند را سر لوحه عمل خويش قرار دادند.
نمونه بارز جامعهاى كه آتش جهل و خرافه در آن زبانه مىكشيد و نشاط فكرى و روحى از آن رخت بر بسته بود و سايه ظلم و اختناق در جاى جاى آن به چشم مىخورد و مردم از ابتدايىترين حقوق خويش محروم بودند، عصر
بعثت بود. در اين بين زنان بيش از مردان مورد اذيت و آزار قرار مىگرفتند و حقشان تضييع مىشد.
با تابش آذرخش حيات پاك نبوى و طلوع پرفروغ اسلام در ظلمتكده زر و زور و تزوير، انسانها به كرامت حقيقى خود واقف شده و هويت انسانى زن نيز همچون مردان گرامى داشته شد و بر يكسان بودن جوهره وجودى زن و مرد و بهرهگيرى از حقوق واقعى تأكيد گرديد. پيام آسمانى «انا خلقناكم من ذكرٍ و انثى»() خلقت اين دو موجود را يكسان دانست و زن را بر خلاف تصوّر جامعه مرده جاهلى داراى سرشتى ملكوتى، نفخه الهى و فطرتى پاك معرفى نمود. و به او حق حيات اجتماعى، مالكيت مشاركت در فعاليتهاى متناسب با مقتضيات زيستى و عاطفى داد. و زن و مرد را در زمينه ساز بودن تكامل يكديگر به مثابه لباسى
دانست كه به حفظ آبرو، حيثيت و پوشيدگى از ناروائى و زشتىها ميانجامد.
در آئين احمدى ارج نهادن به مقام زن چنان گسترده و عميق است كه در كلام وحى از او به عنوان اسوه برتر ياد شده است :«ضرب اللّه مثلاً للذين آمنوا امرأة فرعون»() و قابل توجه اينكه در رسيدن به مقامات عالى انسانى چون ايمان، صبر، يقين و حيات طيب، زنان را همانند مردان دانسته و تفاوتى بين آنها قائل نگرديده و پاداش عمل صالح و زندگى برتر را برايشان نويد داده است: «من عمل صالحاً من ذكر اوانثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبه»() در كنار اين مقامات، زن در نقش همسرى و مادرى والاترين و شريفترين مسؤوليتها را هماهنگ با آفرينش خود عهده دار مىباشد و موجودى منحصر به فرد است كه توان تربيت شخصيتهاى برجستهاى را دارد كه در پرتو خصائل و رفتار نيكشان جوامع بسيارى، راه سعادت مىيابند و به ترقى، عدالت اجتماعى و كمال واقعى ميرسند.
اسوههاى شايسته
بدون شك وجود مطهر حضرت فاطمه زهرا(س) پسنديدهترين چهره زن در تاريخ اسلام و بشريت است، رسول خدا(ص) او را سرور زنان عالم ناميد، كه با اعمال و رفتارش حقيقت و ماهيت يك زن متعالى و رشد يافته در بستر ايمان و فراخناى تعاليم الهى را متبلور مىسازد. امام خمينى مىفرمايد :«به منظور حفظ اعتبار عظيم زنان، همه بايد به آن گوهر يكتا و بى همتاى زنان، حضرت فاطمه زهرا(س) اقتدا كنند.»()
و دليل اين اقتدا و رهيابى را چنين بازگو مىنمايند كه :«معنويات و جلوههاى الهى جلوههاى جبروتى، جلوههاى ملكى و ناب سوتى همه در اين موجود (يعنى حضرت فاطمه زهرا(س)) مجتمع است.»()
افتخارى از اين بالاتر نيست كه استمرار ذرّيه پيامبر اكرم(ص) از وجود يك زن سرچشمه مىگيرد و بر نگرش و تفكر جاهلانى كه زن را كالايى بى ارزش جهت بهرهكشى و بيكارى و يا وسيلهاى براى منافع خويش ميدانستند مهر باطل ميزند. در سنت و سيره محمّدى(ص) كه برگرفته از تعاليم قرآنى و هدايت گستر الهى است نه تنها براى حضرت زهرا(س) با ويژگىهاى يك زن نمونه، بلكه براى تمامى بانوانى كه با پاكى، درستى، عفت و حجاب و شعار و شعور ديندارى زندگى مىكنند. منزلتى والا و احترامى ويژه قائل مىشود. شخصيت
هايى چون حضرت مريم(س) خديجه، آسيه همسر فرعون و هاجر آن بانوى موحد، از اين تبارند. در اجراى بخشى از مناسك حج كه مطابق با سنت پيامبر برگزار مىگردد، نه تنها بانوان، بلكه مردان به اين الگوى استقامت، بندگى و اخلاص اقتدا مىكنند و همانند او هفت بار سعى بين صفا و مروه را مىپيمايند و در تواضع به آستان حق صفاى ايمان را مىچشند.طواف بر گرد خانه خدا بدون دور زدن حجر اسماعيل بنابر نظر اكثريت علماء باطل است و آن محلى است كه هاجر و فرزندش در آن زندگى و سپس دفن شدهاند.
حضور دليرانه و صبورانه حضرت زينب(س) در حادثه كربلا، جلوه يك زن در مقام ايمان، مقاومت و دفاع از حقوق مظلومان را به نمايش مىگذارد، وى پس از شهادت امام حسين(ع) نه تنها منزوى و منفعل نشد بلكه رسالت آن حضرت را به عالىترين شكل به انجام رساند و با بيانات و حركات كوبنده، دشمن را مفتضح و رسوا نمود و پتكى محكم بر پيكر بى رمق و مرده آن نابخردان سست ايمان فرود آورد تا جايى كه امام سجاد(ع) او را «عالمه غير معلمه؛ داناى نياموخته» ناميد.()
شجاعت و شكيبايى حضرت زينب(س) سبب گرديد زنان همراهش در صحنه نبرد بهترين نقشها را آفريدند و در راه همدلى و همسويى با پيام و رسالت آن بانو لحظهاى تمرد، كوتاهى و نقصى را بوجود نياوردند.
مادر وهب از جمله حماسه سازان آن دوران است، وقتى فرزندش رودرروى لشكر ستم ميايستد او را به مبارزه تشويق مىكند و مىگويد: تا در مقابل امام حسين(ع) كشته نگردى از تو راضى نمىشوم و در پايان جنگ كه دشمن سر او را از بدن جدا كرده بسوى خيمه پرتاب مىكند مادر سر را برداشته مىبوسد و به ميدان مياندازد و بيان ميدارد: آنچه در راه خدا دادم پس نمىگيرم.()
بعد از آنكه قاصد امام حسين(ع) زهيربن قين را كه نزديكى چادر آن حضرت مستقر شده بود فراخواند، وى از رفتن امتناع كرد، همسرش كه شاهد ماجرا بود او را ندا داد كه: فرزند رسول خدا(ص) تو را دعوت كرده اجابتش نمىكنى؟ تأثير كلام اين زن سبب شد زهير از جا برخاسته و به محضر امام شرفياب شود و جزء ياران آن حضرت درآمده و به فيض شهادت نائل گردد.
امام خمينى با دلالت بر اين شواهد مىفرمايد :«زن يكتا موجودى است كه مىتواند از دامن خود افرادى به جامعه تحويل دهد كه از بركاتشان يك جامعه، بلكه جامعهها به استقامت و
ارزشهاى والاى انسانى كشيده شوند.»(). سرّ اين نكته آن است كه عواطف بانوان با جاذبههاى به موقع در قوى نمودن روحيه مردان و تشجيع آنها براى حضور در صحنههاى اجتماعى، سياسى و حماسى بسيار مؤثّر است و با رأفت زنان كه جلوهاى از رحمت الهى مىباشد چه بسيار خشونتهاى نابجا در خانواده و جامعه تعديل گشته و از بروز عواقب ناخوشايند، ركود و كندى در كار جلوگيرى مىشود. امام خمينى رهبر نهضت اسلامى ايران، زنان را عناصرى فعّال كه توانايى انجام كارهاى بزرگ دارند معرفى كرده و نقش رهبرى، هدايتگرى و پيروزى را در حوزه تلاش آنان ميداند :«بانوان ايران و بانوان قم و ساير بلاد، در اين پيروزى(انقلاب اسلامى) پيشقدم هستند، آنها مردان را تشجيع كردند. مردان ما مرهون شجاعتهاى زنهاى شير دل هستند.»()
استقامت بىنظير
زن در ايران اگرچه در تمامى صحنهها پابه پاى مردان حضور نداشت، امّا به گواه تاريخ بر خلاف زنان غربى از نعمت مالكيت، ارث و بسيارى از حقوق ديگر بهرهمند بود و از اركان مهم نظام خانواده به حساب ميآمد. زنان مسلمان ايرانى به صورت پيدا و نهان در هر زمانى كه احساس كردند اصلاحات اجتماعى به آنها نياز دارد و يا حضورشان گرهاى از مشكلات جامعه را مىگشايد، جسورانه پا به ميدان گذاشتند و در پيروى از نداى حقطلبى رهبران دينى از هيچ كوششى دريغ نورزيدند. حضور اجتماعى زنان مسلمان قبل از انقلاب مشروطه، در نهضت تنباكو از نقاط برجسته مشاركت آنان در عكس العملهاى ملى و مذهبى بود. در پى مخالفت علماء و مردم نسبت به قرارداد ننگين تنباكو در دوران سلطنت ناصرالدين شاه وقتى خبر رسيد كه ميرزاى آشتيانى از معترضين به قرارداد فوق و حمايت كنندگان از فتواى ميرزاى شيرازى تحت فشار واقع شده و شاه از او خواسته است كه يا در ملأ عام قليان بكشد و يا از ايران خارج شود و به عتبات برود، زنان همگام با مردان بر ضد حكومت تظاهرات مىكنند و جمعى از آنان در سنگلج، محل استقرار ميرزاى آشتيانى جمع مىشوند و با اعلام حمايت از تداوم مبارزه حتى بدون حمايت مردان اقدام به بستن بازار مىكنند و در تبريز نيز زنان در مخالفت با قرارداد شاه همراه مردان به پا مىخيزند و بازار شهر به علامت اعتراض بسته مىشود و بيش از بيست هزار نفر مسلح به شاه تلگراف ميزنند كه زير بار قرار داد نخواهند
رفت. پس از چند روز كه از بسته شدن بازار مىگذرد مأموران دولتى به زور و تهديد و وعده و پاداش بازاريان را مجبور به بازكردن مغارههاى خود مىكنند. اما چند ساعت پس از اين اتفاق دستهاى از زنان به زور اسلحه بازار را مىبندند. و از صحنه دور مىشوند تا از تعرض مأموران در امان باشند.
زنان پادشاه در پى فتواى تحريم تنباكو از سوى ميرزاى شيرازى دست به اقدام زده و با شكستن قليانها از شاه خواستند به تقاضاى علما پاسخ مثبت دهد و بيش از اين استقلال كشور و آبروى دولت را به خطر نيندازد.()
با ورود جدى فرهنگ غرب خصوصاً در آستانه انقلاب مشروطه وضعيت زنان نيز تحت تأثير قرار گرفت. اول از نقطه نظر حضور فعّال و مؤثر آنها در اجتماعات و دوم مشاركتهاى نيمه سرّى قشرى از زنان متعهد و انقلابى كه سبب تعجّب مخالفان و بيدارى بيشتر مردان شد كه عزم آنها در مبارزه كمتر از بانوان بود. به عنوان مثال: وقتى كه ستارخان سردار ملى در آذربايجان عليه ظلم و ستم قاجارها و نفوذ بيگانگان قيام كرد، در ميان افرادى كه به حمايت از وى كشته شده بودند پيكر بيست زن مشروطه خواه بدست آمد كه با پوشش مردانه در مبارزات شركت نموده بودند.()
بعد از واقعه تحصن مشروطه خواهان در سفارت انگليس زنان معترض، اجتماعات متعددى را در خيابانهاى تهران ترتيب دادند و در اعتراض به كشته شدن نخستين شهيد مشروطه كه طلبهاى به نام سيد عبدالحميد بود هيجانات خود را بروز داده و با حضور به موقع در معابر و خيابانها انقلابيون را عليه حكومت تشويق كردند.()
جالب اينكه زنان با شنيدن خبر تبعيد علماى طرفدار مشروطه و مخالف شاه، اطراف كالسكه مظفرالدين شاه كه از يك مهمانى ميآمد جمع شدند و با فرياد و گريه و زارى گفتند :«ما رهبران دين را مىخواهيم، ما مسلمان هستيم، حكم مجتهدان را واجب الاطاعه ميدانيم. تمام امور ما به دست آقايون بوده و هست. چطور راضى شويم علما را نفى بلد و تبعيد نمايند. اى شاه مسلمان بفرما:رؤساى مسلمانان را احترام كنند. اى حاكم مسلمان براى اهل اسلام ذلّت نخواهيد، اى پادشاه اهل اسلام، وقتى روس و انگليس با تو از در جنگ درآيند ملت ايران به حكم آقايان با اين متجاوزان جهاد مىكنند.»()
تلاشها و خدمات ارزنده جمعى از زنان ايرانى در جهت تحقق انقلاب مشروطه در قالب انجمنهاى نيمه سرى، ستايش بعضى خارجيان
از جمله اقتصاددان معروف “مورگان شوستر” كه مدتى را در ايران زندگى كرده بود را برانگيخت زيرا زنان به ناتوانى عناصر سازش كار و محافظه كار اگرچه از حاميان مجلس بودند اذعان داشتند و همچنين در حمايت از كالاهاى بومى و عدم خريد منسوجات اروپايى و تأسيس بانك ملى مشاركت كردند. آنها ضمن تحريم اجناس بيگانه از مردم خواستند لباسهاى قبلى خود را بپوشند و به توليد پارچه و لباس داخلى اميدوار باشند. علاوه بر موارد ياد شده وقتى مظفرالدين شاه فرمان مشروطيت را امضاء كرد، مجلس تقاضاى زنى را منتشر كرد كه خواستار حمايت رسمى از آموزش زنان و مشاركت اجتماعى ايشان شده بود و از دولت تقاضاى دقت و توجه بيشترى به مدارس دخترانه را داشتند و در نهايت به شيوهاى خلاقانه به تأسيس و اداره مدارس زنانه، مراكز بهداشتى و درمانى و كانونهايى براى نگهدارى و تربيت كودكان بى سرپرست بدون انتظار پاسخ شنيدن از كارگزاران وقت اقدام كردند.()
در دوران اختناق رضاخانى، وى با حربه كشف حجاب سعى در محو ارزشهاى ملى و هويت دينى مردم داشت لذا فرمان داد زنها چادر را ترك كنند و در مجامع عمومى و خارج از منزل بدون حجاب ظاهر شوند. و اگر آنها با لباسهاى بلند و روسرى به سر، به كوچه و خيابان بيايند با زور روسرى را از سرشان برداشته و آن را پاره كنند. زنان در مقابل اين اعمال پايدارى نموده و حتى ماندن در خانه را به بى حجابى در انظار نامحرمان ترجيح دادند. يكى از ناظران در اين باره مىگويد: پاسبانان همچون لشكر مغول متعرض زنان مىشدند و چادر از سرشان برميداشتند و يا آن را پاره مىكردند.
بسيارى از زنان آبستن از خوف چنين وحشى گرىها بچههاى خود را سقط مىكردند و عدّهاى هم سكته نموده بودند.() مقاومت مردم، علماء و مردان و زنان با غيرت در رويداد ننگين كشف حجاب در تمام نقاط ايران سبب رسوايى رژيم رضاخان شد و به فرموده امام خمينى: «آنچنان بانوان پايدارى كردند كه مشت به دهان آنها زدند، در تهران و ساير شهرستانها هم اكثريت زنها با آن مخالفت كردند و تو دهنى زدند.»()
د رمشهد مردم و روحانيان در مسجد گوهرشاد اجتماع كردند و عليه اين يورش فرهنگى معترض گرديدند، مقاومت و دفاع زنان از آرمانهاى مذهبى در اين قيام منجر به شهادت دهها نفر از آنان توسط نيروهاى مسلح سرلشكر ايرج مطبوعى بود كه غريبانه و شبانه در بيابانهاى اطراف مشهد دفن شدند.() سراب آزادى
در طول ساليان متمادى، همان گونه كه بسيارى از توصيهها و دستورات الهى توسط حاكمان ظالم به بوته فراموشى سپرده شد، احكام مربوط به احياى ارزش زن و كرامتها و استعدادهاى ذاتى او در معرض غفلت و گاه تحريف واقع گرديد. و در سدههاى اخير به اسف انگيزترين وضع خود رسيد. مكاتب و جوامع گوناگون به حقوق راستين و جايگاه واقعى زنان توجهى نكردند و با نقشهها و برنامههاى حساب شده عزّت كريمانه و توانمندىهاى گرانمايه به همراه لياقتهاى درونى را از زنان سلب كردند. گرچه در مواردى آتش انقلاب و اعتراض عليه چنين افكارى از زير خاكستر مظلوميت آنها شعله كشيد اما به نتايج موفقيتآميزى دست نيافت. زيرا دعوتهاى فريبنده و اغوا كننده غرب در جوامع اسلامى نشر پيدا كرد و شعار تساوى حقوق زن و مرد و اعلام رفع تبعيض از زنان همه جا را پر كرد. و متأسفانه با همكارى سرسپردگان داخلى و پيروى جمعى كه اين نواها را عامل رهايى از تحقير و عقب ماندگى ميدانستند نقشههاى بيگانگان تا حدى به ثمر نشست. ولى در عمل ثابت شد كه اين حركتها چيزى جز محو ارزشهاى والا و به تحليل بردن گوهر عفاف و حجاب و خودباختگى و وابستگى فرهنگى و اخلاقى حاصلى بدنبال نداشت.
شعار آزادى دروغين و ويران ساز، در سرزمينهايى كه اكثريت آنان مسلمان بودند چنان گسترشى يافت كه برخى زنهاى مسلمان نيز به دام اين نيرنگ افتادند و غبار ابتذال بر هويت اصيل و راستين آنها نشست و جايگاه مادرى، تربيت اولاد و نقش آفرينى در كنار مردان بر عليه ظلم و ستم، آنان را از اوج عزّت به حضيض ذلّت كشاند و اندك، اندك رسومات اجتماعى اقوام مختلف با شريعت درآميخت و زنان را به انزوا كشاند و يا تعدادى به مراكزى كه متناسب با خصوصيات روحى و اخلاقى آنان
نبود روى آوردند. در اين راستا روابط عاطفى برخاسته از طبيعت انسانى و آسايش بخش اين قشر از جامعه تحت الشعاع تبليغات كاذب قرار گرفت و مناسباتشان با ديگر اعضاى خانواده دچار تنش شد و به اقرار گردانندگان برنامههاى آزادى زنان در غرب، پيامدهاى تيرهاى را به همراه داشت.
“جرير گريز” از رهبران گرايشهاى ضد تبعيض زنان در غرب مىگويد: به گفتهاى، آزادى زن و به آزاد شدن مرد از تعهدات خانوادگى نسبت به همسر و فرزندان به ويژه در تأمين هزينههاى خانواده منجر شده است. مرد امروز، زندگى بدون مسؤوليت مىطلبد و زنان را با مشكلات اقتصادى تنها گذاشته است. «به گونهاى كه امروز تأنيث فقر در جهان غرب به مسئله بحث برانگيز تبديل شده است. زندگى مشترك بدون ازدواج به مردان اين فرصت را ميدهد كه با رها كردن زندگى، زن را با مشكلات ناشى از حضانت طفل كه به موجب قانون به زن واگذار شده است تنها رها سازد.»()
متأسفانه با تلاشهاى مثبت گروهى بيداردل در جوامع مسلمان جهت مبارزه و شكوفايى استعدادهاى ملى و مذهبى باز گروهى در پى تحولاتى از نوع غربى بودند، زيرا تنها راه سعادت را الگو بردارى از جهان به اصطلاح متجدد فرنگى و رهايى از مظاهر سنتى ميدانستند. به همين دليل در اواخر سلطنت قاجار، جنبشهايى توسط تعدادى از زنها بوجود آمد كه با هدايت فرزندان و همسران تحصيل كرده در غرب تأثير پذيرى آنها را از فرهنگ غرب دوچندان كرد و پيروى بعضى از زنان روشنفكر ايرانى از زنان متجدّد غرب در ابتدا به تشكيل كلاسهاى دخترانه به سبك جديد، انتشار مجلات و بعضاً تشكيل انجمنهاى زنان محدود مىشد. تا اينكه با به قدرت رسيدن
خاندان پهلوى فصل تازهاى در تاريخ زنان ايران گشوده شد و بى هويتى حاكمان بر سرنوشت اين كشور چهره پنهان خود را آشكار نمود و تا مدتها سبب عقب ماندگى و گسيختگى فرهنگ و عزّت و اقتدار ملّت، خصوصاً قشر زنان شد. كشف حجاب در سال 1317 كه به بهانه آزاد كردن نيمى از نيروهاى انسانى جامعه تحقق يافت. نقطه آغازى بود كه تأثير بسزائى در شكلگيرى برداشتهاى منفى در ذهنيت جامعه مسلمان ايرانى گذاشت و بدنبال آن با طرح لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى در دوره محمد رضاشاه حق زنان را مانند مردان در رأى دادن و رأىگيرى مساوى دانسته و بهانهاى براى حضور مفسدهانگيز و مبتذل زنان بوجود آوردند. علماء و خصوصاً حضرت امام خمينى(ره) در آن زمان به مخالفت با لايحه مذكوربرخاست و بيان داشت، نقشههاى پشت پرده رژيم به منظور فساد زنان و مردان كشيده شده و هدف آزادى زنان نيست.
احياى هويت
امام خمينى آن وارث راستين اجداد طاهرينش به احياى كرامت و شخصيت زن مسلمان همّت گماشت. امام نيك ميدانست پيرايههاى بى اساس بسته شده به اسلام و حقوق زن از يك طرف و بى اطلاعى بانوان از ديگر سو، سبب تحميل افكار نادرست و القاء تبليغات منحرف بر اين قشر شده است. در سخنرانىها و مصاحبهها و حتى نامهها سعى در نشان دادن چهره واقعى زن و بيدار شدن شخصيّت گم شده وى نمود و ايشان تأكيد داشتند كه «در نظام اسلامى زن همان حقوقى را دارد كه مرد دارد، حق تحصيل، حق كار، حق مالكيت، حق رأى دادن، حق رأى گرفتن، در تمامى جهاتى كه مرد حق دارد زن هم حق دارد… اسلام خواسته است كه زن و مرد حيثيت انسانيشان محفوظ باشد. اسلام خواسته است كه زن ملعبه دست مرد نباشد».()
در همان زمان ايشان بيان داشتند كه :«زنان از نظر اسلام، نقس حسّاسى در بناى جامعه اسلامى
دارند و اسلام زن را تا حدّى ارتقاء ميدهد كه او بتواند مقام انسانى خود را در جامعه بازيابد و از حد شىء بودن بيرون بيايد و متناسب با چنين رشدى است كه مىتواند در ساختمان حكومت اسلامى مسؤوليتهايى را به عهده بگيرد».()
نظر امام خمينى به عنوان رهبر و مقتداى جامعه دينى برگرفته از عمق معارف الهى و عنايت همه جانبه مكتب اسلام نسبت به زن بود. وجه بارزى كه مكاتب غربى و بعضاً انسانهاى مسخ شده از تبليغات گمراه كننده آنان براى زنان قائل مىشدند. حالت مصرف گرائى، استفاده تبليغاتى و برداشت دون از شأن آنها بود. امام نقش زن را فراتر از يك انسان دنيا زده با ويژگىهاى سطحى مادى ميدانست به اين سبب مىفرمود :«نقش بانوان در عالم از ويژگىهاى خاصّى برخوردار است. صلاح و فساد يك جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جامعه سرچشمه مىگيرد. زن نقش بزرگى در اجتماع دارد، زن مظهر تحقق آمال بشر است.»()
امام در صدد بود بر اساس سنت رسول اكرم(ص) به زن نگريسته شود يعنى علاوه بر پذيرش مسئوليت مادرى و همسرى از ديگر توانائيهايش بهره ببرد. تأكيد ايشان بر اين بود كه زنان هم، بايد همانند مردان به اسلام خدمت كنند و به اندازه وسعشان در صحنه باشند. خانم مرضيه حديدهچى(دباغ) مىگويد: وقتى در نجف خدمت امام رسيدم از تكليف خود سؤال كردم فرمودند :«بمانيد تا انقلاب پيروز شود. همه با هم بر مىگرديم. چون سؤال كردم كه آيا اجازه ميدهيد در كنار خواهران و برادران فلسطينى با غاصبان بجنگم؟ فرمودند: هركجا ببينيد براى اسلام مفيد است و مىتوانيد خدمت بكنيد تكليف است.»()
در انديشه امام خمينى، زن صاحب رأى مستقل است و حق تعيين سرنوشت و دخالت در عرصه زندگى را دارد و از اينكه مجبور به اطاعت محض و تبعيت بىچون و چراى ديگران باشد نهى شده است. امام مىفرمايد :«ما مىخواهيم زن به مقام والاى انسانيت برسد. زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد.»() و در جاى ديگر ضمن يادآورى مسؤوليت پذيرى آنها گوشزد مىنمايد :«اگر زنهاى انسان ساز از ملّتها گرفته شوند ملتها به شكست و انحطاط مبدّل خواهند شد.»()
در اين ميان زنانى كه طالب تغيير شرايط حاكم بر سرنوشتشان و رهايى از قيد بندگى و رسيدن به جايگاه واقعى خويش هستند بايد، اولاً: در جهت كسب ديدگاههاى صحيح درباره سرشت و خلقت الهى زن بكوشند و ثانياً: مسؤوليت حقيقى زن در كانون خانواده و اجتماع
را بپذيرند و در نقش يك بانوى مسلمان و آگاه به تعاليم دينى انجام وظيفه كنند. و ضمن دورى از تعلقات مادى و كم ارزش، موجب اقتخار خود و جامعه گردند و مصداق كلام امام گردند كه فرمود :«ما مفتخريم كه بانوان… با آزادى شجاعانه خود بر مبناى ايمان از محروميت هايى كه توطئه دشمنان و با آشنايى دوستان نسبت به احكام اسلام و مقاصد قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتى كه دشمنان براى منافع خود به دست نادانان….به وجود آمده بودند خارج نمودهاند.»()
حضور در عرصههاى سياسى اجتماعى
افق روشن انقلاب اسلامى كه با رشادتهاى مردان و زنان مسلمان و رهبرى بى نظير امام خمينى(ره) از پس ابرهاى تيره و تار ظالمانه طاغوت متجلّى گرديد. از پشتوانه محكم اعتقادى ملتى برخوردار بود كه در شريانهاى حياتشان عشق به اسلام و شور مكتب موج ميزد. اگرچه در دوره هايى از تاريخ استعمارگران براى مسخ ارزشهاى والاى انسانى و غفلت از هويت ملى و مذهبى جامعه ايرانى با انواع ترفندها و نقشهها و صرف هزينههاى بسيار كوشيدند تا اعتقادات مردم خصوصاً زنان را سست نمايند. امّا به تلاش و همّت باغبان دلسوز انقلاب برنامههاشان بىثمر ماند و حداقل در سرزمين ايران به مقصود نهايى خود نائل نگشتند.
مبارزه فعالانه زنان در جنبش انقلابى سال 57 كه با تأثير از آموزههاى دينى، قيام عاشورايى و رهبرى الهى صورت پذيرفت را بايد پديدهاى چشمگير در تاريخ معاصر ايران دانست. آنها با حضور در ميدان مبارزه عليه طاغوت هاجر وار، اسماعيلهاى خود را به مذبح آوردند و بدون هيچ گونه دلبستگى و ترسى آنها را فداى مكتب و رهبر نمودند.
در شب دوازدهم محرم 1383 مطابق با 15 خرداد 42 دژخيمان به منزل امام خمينى حملهبردند و ايشان را دستگير كردند. هنوز صبح نشده بود كه خبر دستگيرى رهبر، همه مردم را نگران و هيجان زده كرد و عدّهاى از علماء و مردم به منظور اعتراض به اين عمل راهى صحن مطهر حضرت معصومه(س) شدند. براى نخستين بار در نهضت امام خمينى زنان با ايمان در كنار مردان در حالى كه بسيارى از آنان كودكان خردسال خود را به بغل گرفته بودند به جمع تظاهر كنندگان پيوستند. جمعيت از زن و مرد به خيابانها ريختند و با شعار حمايت از امام
خمينى عليه رژيم طاغوت لعن و نفرين فرستادند. هنوز تظاهر كنندگان بيش از دويست متر از صحن مطهر فاصله نگرفته بودند كه با يورش عوامل خونخوار روبرو گشتند و هدف گلوله واقع شدند. امّا آنان بدون اعتنا به آتشى كه بر سر آنها مىباريد، قهرمانانه به پيش رفتند و دليرانه از سينه فرياد خشم برآوردند. اين مقاومت ظلم ستيز با بجا گذاشتن كشتهها و زخمىها، بعد از حدود ده ساعت درهم شكسته شد و شهر قم به صورت ماتمكدهاى كه با يورش دشمن ويران گرديده در تاريكى وحشت زايى فرو رفت، زنان زيادى در اين حادثه در خون خود غلطيدند و گروهى بى سرپرست شده، برادر و فرزندشان به شهادت رسيد، گويى عاشورا دوباره برپا گرديده است.()
اين شهامت و پايدارى را در مقاطع ديگر نهضت اسلامى به طور گسترده شاهد و ناظريم.
برخى از افراد از تهران و قم براى امام در نجف پيام دادند خواهرانى كه در تظاهرات شركت مىكنند ممكن است دستگير شوند و هتك حرمت گردند و شكنجه ببينند و با اين دلايل انتظار داشتند امام زنها را از حضور در صحنه معاف كند، در حالى كه ايشان از اين طرز فكر عصبانى شده بودند بر مشاركت همه جانبه زنان در نهضت تأكيد كرده و حركت سياسى بدون حضور آنها را توأم با نقص و كاستى دانسته و فرمودند :«خانمها دوش به دوش مردان و در كنار آقايان در تمامى مراحل شركت داشته باشند و هيچ كس حق ندارد كه تفوهى نسبت به مسأله جدا كردن خانمها از حركتهاى سياسى و اجتماعى و فرهنگى داشته باشد.»()
حضور سياسى، اجتماعى زنان در صحنههاى انقلاب كه بدنبال احياء هويت آنان از سوى رهبر نهضت به وقوع پيوست چنان بود كه نويسندگان و تحليل گران خارجى نيز نتوانستند آن را پنهان كنند و بى تفاوت از كنارش بگذرند. خانم “فانى اوچوآ، ُجوا” مىگويد: به طور يقين زنان ايران اولين كسانى بودند كه عليه مرد سابق سلطنت يعنى “شاه” جلو آمدند. اولين كسانى بودند كه دريافتند اگر آنها ابتدا و قبل از مردان اقدام نكنند همه چيز از دست ميرود. آنها با سرعتى فوق العاده ملاحظه كردند. اگر سلسله پهلوى را نابود نمىكردند، خانواده، ميهن، و سنتهاى هزار سالهشان نابود مىشد. به همين دليل همين زنان ايرانى بودند كه نه تنها شوهران و فرزندان خود را براى رفتن به خيابانها جهت اعتراض عليه رژيم سلطنتى برانگيختند، بلكه آنها در حالى كه فرياد ميزدند: «اللّه اكبر» به خيابانها و ميادين بزرگ و كوچك
شهرهاى اين كشور رفتند. و خيلى زودتر از آنكه مردان آگاه شوند كه مىبايست “روح حسين” را مجسّم كنند، زن ايرانى اولين كسى بود كه دريافت هر يك از آنها روح “زينب” است در جنگ عليه معاويه ستمكار و گناهكار از خاندان اميه.()
پشتوانه ارزشمند
امام بر اين باور بود، زنان در حركتهاى سياسى و اجتماعى كه منجر به سقوط رژيم ستمشاهى گرديد و استكبار جهانى را به هراس انداخت نقش بسيار ارزندهاى داشتند «شما بانوان در ايران ثابت كرديد كه در پيشاپيش اين نهضت قدم برداشتيد، شما سهم بزرگى در نهضت اسلامى ما داريد. شما در آينده براى مملكت ما پشتوانه هستيد. در دامن شما مردان و بانوان بزرگ تربيت مىشوند. شما ملت شريف ديديد كه زنهاى محترم ايران پيش از مردان به ميدان رفته و سد عظيم شاهنشاهى را درهم شكستند. و ما همه مرهون قيام و اقدام آنها هستيم.»()
امام در مصاحبه با نماينده مجله عربى “القومى العربى” از نقش زنان در مبارزات اين گونه ياد مىكنند :«در تظاهرات خيابان، زنان ما بچههاى خردسال خود را به سينه فشرده، بدون ترس از تانك و توپ و مسلسل به ميدان مبارزه آمدهاند. جلسات سياسى اى كه زنان در شهرهاى مختلف برپا مىكنند كم نيست. آنان نقش بسيار ارزندهاى در مبارزات ما ايفا كردهاند. مادران شجاع فرزندان اسلام خاطره جانبازى و رشادت زنان قهرمان را در طول تاريخ زنده كردهاند. درچه تاريخى اين چنين زنانى را سراغ داريد و در چه كشور.»()
و در سخنرانى ايشان كه در مدرسه فيضيه كه به سال 1357 هـ.ش صورت گرفته است اين حقايق درباره زنان مطرح شده است. «شما خواهران عزيز و شجاع دوشادوش مردان، پيروزى را براى اسلام بيمه كرديد… شما زنان دلير در اين پيروزى پيشقدم بوديد و هستيد. شما مردان را تشجيع كرديد، ما همگى مرهون شجاعتهاى شما زنان شيردل هستيم…عنايتى كه اسلام به زنان دارد بيشتر از عنايتى است كه به مردان دارد. در اين نهضت زنان حق بيشترى از مردان دارند.»
همسر امام ـ بانو خديجه ثقفى ـ در گفتگويى چنين گفتهاند: نقشى كه زنان در اين انقلاب عهده دار گشتند و اجرا كردند به قدرى درخشان و احترامانگيز بود كه بدون اغراق بايد بگويم براى من باور كردنى نبود. نظم و ترتيبشان در صفوف فشرده و انضباطى كه از يك روح بزرگ و مؤمن به انقلاب سرچشمه
مىگرفت به قدرى پر عظمت و شگفتانگيز بود كه اصلاً به تصوّر درنميآيد. من به خودم اجازه نميدهم نسبت به اين بانوان عزيز و با شرفى كه با شركت فعّال خود در انقلاب در عين اينكه دين خود را به كشور و مردم آن ادا كردند موجب سربلندى و سرافرازى نسوان در جنبشهاى انقلابى و رهايى بخش نيز شدند، دلسوزى كنم يا براى آينده آنان نگران باشم، بانوان در اين انقلاب آن چنان شخصيتى كه از خود نشان دادند…كه ما را تا ابد نسبت به سرنوشت مردم اين كشور مطمئن ساختهاند.()
در انقلاب ايران زنان با تشويق امام به صحنه مبارزه آمدند. نه تنها در عصر انقلاب بلكه در دوره بازسازى، به طور كلّى در همه عرصه هايى كه جامعه براى ترقى، پيشرفت، عدالت و ثبات اجتماعى تلاش مىكند دخالت مستقيم زنان را مشاهده مىكنيم. چنانچه با تعمق در فرمايشات بنيانگذار جمهورى اسلامى بنگريم درمى يابيم ايشان مكرّر بر نقش و حضور زن در صحنه تأكيد داشتند و اين موضعگيرى نه بر سر اتفاق و نه تاكتيك براى پيروزى انقلاب بود، بلكه عقيده مسلّم ايشان و حكايت از آن داشت كه نقش زنان در انقلاب برتر از مردان است و اين قشر را پيشرو نهضت اسلامى ميدانست و مىفرمود :«اين پيروزى را قبل از آنكه از مردان داشته باشيم از بانوان داريم.»
تأثير تابناك
درخشش پرفروغ انقلاب اسلامى بسيارى از مردمان جهان و خصوصاً بانوان را به خود جلب نموده و امروز در نقاط پيشرفته و به اصطلاح متمدّن جهان، زنان حسرت آزادى و آزادگى را به دل دارند كه اسلام به آنها عطا نموده است و از امتيازات دروغين روى گردان هستند.
در انگلستان و فرانسه تأثير انقلاب اسلامى را در برگزارى مراسم راهپيمايى به مناسبت ايام اللّه و اعتراض به سياست جهانى استكبار و نيز انتشار كتب، جزوات مذهبى و مانند آن مىبينيم كه حداقل نيمى از اين تلاشها مربوط به خواهران است. تعداد زيادى از بانوان بعد از انقلاب از آمريكا به ايران آمده و جذب آرمانهاى اسلامى شدهاند. عشق به انقلاب اسلامى در برخى بانوان آمريكايى چنان است كه در سال 1366 هـ.ش، شصت و شش نفر از آنان كه بعد از انقلاب اسلامى مسلمان شدهاند به ايران آمدند و از وزير آموزش و پرورش وقت خواستند كه اجازه دهد بچههاى آنان در مدارس ايران درس بخوانند زيرا بدآموزىهاى منحط فرهنگ غرب را به روشنى مشاهده كرده بودند.()
خانم فانى اچوآ اهل كشور كلمبيا در مقالهاى كه در كنگره بين المللى نقش زنان از ديدگاه امام خمينى در سال 1378 ارائه داده چنين مىنگارد: به عنوان يك زن و يك خبرنگار، انقلابات پيچيده جهان را مطالعه نمودم انقلاب ايران يك شگفتى عجيب بود. نيمكره غربى ما تنها از انقلاب فرانسه و انقلاب آمريكا به عنوان اوج سمبل انقلابى ايده آل مدح و ستايش كرده است. گرچه در اين انقلابها منكر عظمت پيشرفت سياسى و اجتماعى نيستم، اما زنان نقش آفرين در اين انقلابها ميادين را پر مىكردند و آشوبگران بزرگى بودند تا حركت را به نام خود رقم بزنند. مثلاً در انقلاب فرانسه تمام دنيا از “شارلوت دلاكوردياره” به عنوان بزرگترين زن فعّال در كانون اتحاد كشور نام مىبرند و يا در كشور خودم كلمبيا كه به افتخار “آنتونيا سانتوس”و “پوليكارپاسالاباريتا” چهرههاى برجسته از استقلال ملى ما در جنگ عليه اسپانيول در قرن هيجده و نوزده مجسمه هايى برپا كردند. امّا با اين همه هيچ يك از زنان غربى به مجامع انقلابى راه نيافتند، نه كرسى، نه سخنى و نه حتى حق رأى، در آنجا مردان حضور داشتند و زنها فقط فرياد ميزدند و اغتشاش مىكردند، امّا قدرت و نقش زن ايرانى كمّى و كيفى است. كمّى از آن جهت كه بعد از بيست سال از انقلاب، زنان به چند كرسى دست يافته و حتى به معاونت رئيس جمهور انتخاب مىشوند و نقش كيفى آنان، اينكه زن كسى است كه اخلاق عمومى و خصوصى اين جامعه را اداره مىنمايد، روح و معنوياتش تمامى رشتههاى روزانه زندگى اين جامعه را پيش مىبرد.()
وى كه قدرت انقلابى زنان ايران را حقيقتى بزرگ و پنهان براى غرب دانسته مىگويد: «در مقابل چشمان حيرت زده دنياى غرب، جامعه ايرانى يك خانواده مردسالار و سرباز متعلّق به دوران قبايل عرب بيابان نشين و افسانهاى سنتى از نسل سام نيست، اين جامعه يك خانواده زن سالار واقعى است. كسانى كه در “چادر” عنصر پيروى و تبعيت زنان ايرانى را ديدهاند اشتباه مىكنند. بر عكس از اين چادر است كه با فرهنگ خود بر دنيا تسلّط مىيابند. زنان، كسانى هستند كه تمام حركتهاى زندگى خانوادگى را كنترل مىنمايند و موتور واقعى انقلاب بوده و هستند.»()
اين نويسنده با برداشت از كلام امام خمينى كه فرمود: اين پيروزى را بيش از مردان از بانوان كسب كرديم، نوشته است يكى از عناصر مهمى كه امام خمينى را براى كسب پيروزى به حركت درآورد نيروى حركت و جنبش عجيب و فوق العادهاى بود كه بر جامعه ايرانى تسلّط داشت و دارد، نيروى فوق العادهاى كه امروزه نه خارجيان و نه خود ايرانيان آن را در نمىيابند يعنى نيروى روحى، روانى و جامعهشناسى كه زن ايرانى دارا مىباشد.()
امام خمينى كه دائماً از فعاليتها و جنبشهاى انقلابى زنان تجليل مىنمايد تأثير موقعيت آنان را از اسلام ميداند و بيان ميدارد: «اسلام زن را به جايگاهى ارتقا ميدهد كه مىتواند دوباره موقعيت انسانى خود را در جامعه انتقال بدهد. بنابراين او بايد از اينكه تنها يك شىء باشد رهايى پيدا كند و براى ارتقاء به چنين پايگاهى، زنان مىتوانند مسؤوليتها را در چهارچوب حكومت اسلامى انجام دهند».()
خانم اشراقى، دختر امام نيز از پيشرفت حضور زنان بعد از انقلاب اسلامى چنين مىگويد :«با ظهور انقلاب تغييرات عمدهاى در مورد زنان اتفاق افتاد. زن به ارزش و موقعيت والاى خود به عنوان يك زن دست يافت و دوباره شخصيّت خالص و با ارزش خود را به عنوان يك مسلمان پيدا كرد. بعد از انقلاب، زن رسماً نه به حساب زن بودن، بلكه به حساب يك بشر شناخته شد… امروزه
مىبينيم كه تعداد قابل ملاحظهاى از انديشمندان را زنان جامعه تشكيل ميدهند. آنها كاملاً با عقايد و اصول اسلام آشنا شده و همزمان از نيازهاى عصر ما و ملزومات جامعه شان آگاه هستند، آنها از دانش مذهبى و نيز علوم جديد برخوردارند.»()
و در نهايت از تأثيرات انقلاب بر وضعيت زنان مسلمان ايران دفاع دليرانه و پشتيبانى شرافتمندانه آنان در طول 8 سال جنگ تحميلى از مكتب و رهبر بود و به گفته يكى از تحليل گران خارجى: يكى از صفحات بسيار حيرتانگيز، تاريخ زن در تمام اعصار است، زيرا مادران، همسران و خواهران بودند كه مردان را به دفاع از ملّت و اسلام، بيشتر برانگيختند.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره حجرات، آيه .13
. سوره تحريم، آيه .11
. سوره نحل، آيه .97
. صحيفه نور، ج 19، ص .279
. همان، ج 6، ص .185
. نفس المهموم، ص .217
. نقش زنان در تاريخ عاشورا، على قائمى، ص .62
. صحيفه نور، ج 16، ص .192
. همان، ج 6، ص .299
. گلشن ابرار، ج 8، ص .140
. مشاركت سياسى زنان در ايران، نسرين مصفا، ص .109
. همان.
. تاريخ بيدارى ايرانيان، ناظم الاسلام كرمانى، ص .300
. انجمنهاى نيمه سرى زنان در نهضت مشروطه، ترجمه جواد يوسفى، ص 17 ـ .10
. تاريخ شفاهى انقلاب اسلامى، غلامرضا كرباسچى، ص .257
. در جستجوى راه از كلام امام خمينى دفتر سوم (زن)، ص 45.
. زن و حضور تاريخى، ص .15
. يزدانى عباس و جندقى، بهروز(مترجم) فمينيسم و دانشهاى فمينيستى، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، ص 138.
. مجله 15 خرداد، خرداد و تير 70، ش 2، ص 34 ـ 33.
. همان.
. صحيفه نور، ج 7، ص 341.
. پابه پاى آفتاب، امير رضا ستوده، ج 1، ص 204 و 203.
. صحيفه نور، ج 6، ص .186
. همان، ص 182.
. صحيفه نور، ج 21، ص 398.
. همگام با خورشيد، اسماعيل فردوسى پور، ص 109 ـ .108
. پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 156.
. مجموعه مقالات كنگره بين المللى جايگاه و نقش زن از ديدگاه امام خمينى، ج 2، مهر 78، ص 180.
. مجله پيام انقلاب، ص 16.
. مجله راه زينب، شماره 38، ص 6.
. همان، ص 14.
. روزنامه رسالت، ش 3979، 18/7/78.
. مجموعه مقالات كنگره…ص 182 و 176.
. همان، ص .179
. همان.
. الگوى زن اصيل و آزاد در عصر انقلاب، محمد تقى حشمت الواعظين، ص 223.
. زن روز، ش 1643، ص 44 ـ .42
. همان.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
سيد حسن نصراللّه: اكنون از هر زمان قوىتر هستيم. (19/10/86)
مردم فلسطين به بوش: قاتل كودكان: به خانهات برگرد. (20/10/86)
پاسخ سيد حسن نصراللّه به آمريكا: بوش فرعون است، دشمنى با او افتخار است.
بوش: وارد جنگ ايدئولوژيك با اسلام شدهايم. (25/10/86)
تظاهرات گسترده مردم مصر عليه سفر بوش انجام شد. (26/10/86)
در نبرد خيابانى در جنوب عراق 70، تروريست به هلاكت رسيدند.
نوار غزه در محاصره كامل نظاميان اسرائيلى قرار گرفت.
90 شبه نظامى در ناآرامىهاى شمال غرب پاكستان كشته شدند. (30/10/86)
نورى مالكى مراسم عاشوراى امسال را نتيجه بازگشت ثبات به عراق دانست. (1/11/86)
غزه بدون آب، برق، گاز و دارو است.
سكوت جهانى در قبال مرگ تدريجى 5/1 ميليون فلسطينى در غزه شرمآور است. (2/11/86)
محاصره غزه محصول همدستى دولت مصر با رژيم صهيونيستى است. (3/11/86)
پس از تركيه، دانمارك به دومين كشور مسلمان اروپا تبديل مىشود.
اين وحشيگرىهاى مدرن صهيونيستها در قبال مردم مظلوم فلسطين را ببينيد.
رژيم صهيونيستى نيمى از جمعيت 5/1 ميليونى غزه را در نقاط مرزى مصر آواره كرد. (6/11/86)
محاصره غزه به نفع حماس تمام شد. (8/11/86)
ارتش لبنان تظاهرات مخالفان سينيوره را به خاك و خون كشيد. (9/11/86)
ضرب الاجل 3 روزه حزب اللّه به دولت سينيوره اعلام شد. (10/11/86)
دولت اسرائيل قربانى شكست ارتش در جنگ 33 روزه با حزب اللّه شد. (11/11/86)
اعتراف كميته صهيونيستى وينوگراد به پيروزى حزب اللّه، جنگ 33 روزه اسطوره ارتش اسرائيل را شكست. (13/11/86)
مردم بحرين به دستگيرى مخالفان سياسى اعتراض كردند.
در جريان عمليات شهادت طلبانه در شهر ديمونا واقع در جنوب سرزمينهاى اشغالى چهار صهيونيست كشته و بيش از 16 تن ديگر زخمى شدند، شهر ديمونا به دليل وجود نيروگاه هستهاى تحت شديدترين مراقبتهاى امنيتى از سوى نيروهاى امنيتى اسراييل قرار دارد. (16/11/86)
يك روز پس از عمليات شهادت طلبانه در شهر اتمى ديمونا، حمله موشكى به اسرائيل باعث انهدام دو كارخانه شد.
80 درصد مردم تركيه از لغو ممنوعيت حجاب حمايت كردند. (17/11/86)
موشك حماس در فاصله 50 مترى شيمون پرز اصابت كرد. (18/11/86)
لايحه حجاب در پارلمان تركيه با اكثريت قاطع به تصويب رسيد. (20/11/86)
شبكه تلويزيونى رژيم صهيونيستى: حماس در مبارزه با اسرائيل، مثل حزب اللّه عمل مىكند. (21/11/86)
از سوى منابع اسرائيلى فاش شد، همكارى موساد و سينيوره در ترور رفيق حريرى. (23/11/86)
دولتهاى عربستان و امارات به گروه تروريستى “اليمانى” حداقل 100 ميلون دلار كمك مالى كردهاند.
موساد: تل آويو در تيررس موشكهاى جديد حزب اللّه است. (24/11/86)
عماد مغنيه فرمانده ارشد حزب اللّه لبنان شهيد شد. پاداش 30 سال جهاد
عمليات گروه تروريستى “اليمانى” براى كشتار روز اربعين در عراق كشف شد. (25/11/86)
سيد حسن نصراللّه در مراسم تشييع پيكر شهيد عماد مغنيه: جنگ با اسرائيل را به خارج از لبنان مىكشانيم.
سيد حسن نصراللّه: اين سخن را با مسؤوليت من در تاريخ بنويسيد، عليه صهيونيستها در سراسر جهان مىجنگيم. سقوط اسرائيل آغاز شده است.
مادر شهيد مغنيه: كاش فرزند بيشترى براى فدا كردن در راه مقاومت داشتم. (27/11/86)
وحشت از انتقام سراسر اسرائيل را فرا گرفت. (28/11/86)
اسرائيل به دنبال تهديدهاى دبيركل حزب اللّه تدابير گسترده نظامى – امنيتى انديشيد. (30/11/86)
اسرائيل: حماقت كرديم، ترور مغنيه بازى با آتش بود.
مخالفان مشرف در انتخابات پاكستان پيروز شدند. (1/12/86)
سيد حسن نصراللّه:به صهيونيستها مجال آرامش نخواهيم داد. (2/12/86)
سيد حسن نصراللّه: نقاط ضعف دشمن را شناسايى كردهايم، زوال اسرائيل نزديك است. (4/12/86)
قرضاوى: مسلمانان جهان، كالاهاى دانماركى را تحريم كنند. (6/12/86)
اخبار داخلى
برف و سرما در ايران ركورد 50 ساله را شكست.
عيدى امسال كاركنان دولت 200 هزار تومان تعيين شد. (19/10/86)
رهبر معظم انقلاب: گروهها،هوشيار باشند، حمايت آمريكا ننگ است.
تايم: ايران نشان داد اينجا خليج فارس است. ايرانىها در ماجراى تنگه هرمز بدون شليك يك گلوله به آمريكايىها يادآور شدند كه شير نفت جهان در دست ايران است.
واردات آلمان از ايران 50 درصد افزايش يافت.
رهبر انقلاب: مبادا خرافه و كارهاى غيرمعقول موجب ضايع شدن عزادارى محرم شود. (20/10/86)
با گسترش تأسيسات نفتى در عسلويه، ايران مىتواند از صدور گاز مايع، سالانه 100 ميليارد دلار درآمد داشته باشد.
آيت اللّه مجتهدى تهرانى و استاد دكتر سيد جعفر شهيدى به لقاء اللّه پيوستند. (24/10/86)
ملت و رهبر از فقيه وارسته و معلم بزرگ اخلاق “آيت اللّه مجتهدى تهرانى” تجليل كردند. (25/10/86)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: عاشورا موجى در اقيانوس بشريت ايجاد كرد كه جاودانه است. (27/10/86)
غزه در آتش و خون است، ايران خواستار اجلاس اضطرارى شد.
وزير كشور:عدّهاى ثبت نام كردهاند كه رد صلاحيت شوند. (1/11/86)
پاسخ رهبر انقلاب به نامه حداد عادل: مصوبات مجلس براى همه قوا لازم الاجرا است. (2/11/86)
با تأكيد بر شكست روند صدور قطعنامه، جليلى: موضوع هستهاى ايران بايد به آژانس برگردد.
فاز دوم تصفيه خانه بزرگ اصفهان به بهرهبردارى رسيد.
با تصويب دولت جريمه ديركرد بازپرداخت تسهيلات بانكى ممنوع شد.
فرياد اعتراض مردم ايران عليه جنايات صهيونيستها و سكوت مجامع جهانى بلند شد. (6/11/86)
فرمانده كل سپاه در مصاحبه با الجزيره: بوش سرافكنده به منطقه آمد، دست خالى بازگشت. (8/11/86)
وزيرخارجه: گزارش آتى آژانس، نگرانى غرب و اطمينان ايران را به دنبال خواهد داشت.
مجلس انتقال صندوقهاى آراء را قبل از شمارش ممنوع كرد. (9/11/86)
پيش بينى وزير كشور، 35 ميليون نفر در انتخابات شركت مىكنند.
متهمان پرونده ارتشاء در گمرگ فرودگاه مهرآباد به اعدام محكوم شدند. (10/11/86)
طرح ممنوعيت چاپ پوستر انتخاباتى در شوراى نگهبان رد شد.
فجر انقلاب، طلوع بىغروب پيروزى مبارك باد. 29 ساله شديم.
رئيس جمهور در اجتماع مردم بوشهر:ملت ايران در حال رسيدن به قله فناورى هستهاى است. (11/11/86)
رهبر انقلاب در گراميداشت سالروز تاريخى ورود امام (ره) در مرقد مطهر بنيانگذار جمهورى اسلامى حضور يافت.
بيش از 1000 ميليارد تومان اعتبار براى تسريع در آبادانى استان بوشهر تصويب شد. (13/11/86)
قائم مقام حزب اعتماد ملى: فقط خارجىها از تحصن مجلس ششم استقبال كردند.
بهره بردارى از 718 طرح آب، برق و مخابرات در دهه فجر آغاز شد.
رئيس جمهور و هيأت وزيران با امام راحل تجديد پيمان كردند. (14/11/86)
در اجلاس وزارى خارجه كشورهاى اسلامى، ايران خواستار تحريم رژيم صهيونيستى شد.
متخصصان ايرانى براى اولين بار در جهان داروى زخم ديابت ساختند. (15/11/86)
با حضور رئيس جمهور و پرتاب موشك كاوشگر يك، اولين سفير ايران به فضا رفت.
براى اولين بار در كشور، توليد گندم از مرز 15 ميليون تن گذشت.
فهرست جبهه متحد اصولگرايان براى تهران نهايى شد.
با ساخت ماهواره اميد و پرتاب موشك كاوشگر به فضا جمهورى اسلامى يازدهمين كشور فضايى جهان شد. (16/11/86)
برگزيدگان جشنواره بين المللى خوارزمى معرفى شدند. (17/11/86)
شوراى نگهبان لايحه مبارزه با پولشويى را تأييد كرد.
البرادعى: ايران راه حل بسيارى از ابهامات هستهاى را ارائه كرده است. (18/11/86)
رهبر معظم انقلاب: دولتهاى اسلامى بايد محاصره غزه را بشكنند.
رهبر انقلاب در ديدار فرماندهان و پرسنل نيروى هوايى ارتش: مردم ايران در راهپيمايى 22 بهمن حضور خود را به بيگانگان نشان خواهندداد. (20/11/86)
سخنگوى شوراى نگهبان: علت عمده عدم احراز صلاحيتها، فقدان مدرك تحصيلى است. (21/11/86)
رسانهها و محافل بين المللى شگفت زده شدهاند از اين همه شور، انقلاب جوانتر از هميشه.
واگذارى سهام عدالت به 120 هزار زن سرپرست خانوار از امروز آغاز شد. (23/11/86)
لوموند: البرادعى درگزارش خود پرونده ايران را مختومه اعلام مىكند. (24/11/86)
كروبى: ديدارم با آيت اللّه جنتى بسيار صميمى بود.
كليات لايحه بودجه 87 در مجلس تصويب شد.
آژانس: غرب نمىخواهد پرونده هستهاى ايران بسته شود.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در همايش بين المللى بزرگداشت “علامه بلاغى” در قم، در برابر تفرقه افكنىهاى دشمن بايد ايستاد. (25/11/86)
رهبر انقلاب: خون مطهر شهيد مغنيه صدها مثل او مىآفريند.
فرمانده كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى: سپاه از اصولگرايى به عنوان يك تفكر حمايت مىكند نه يك جناح سياسى. (27/11/86)
120 ميليارد تومان تسهيلات براى شهريه دانشجويان اختصاص يافت.
رهبر معظم انقلاب به مناسبت درگذشت آيت اللّه توسلى پيام تسليت فرستاد. (28/11/86)
رهبر انقلاب: مردم در انتخابات مراقب افراد دو رو باشيد.
بررسى بودجه 293 هزار ميليارد تومانى در مجلس پايان يافت.
با حضور وزراى نفت و اقتصاد، بورس نفت راه اندازى شد.
رهبر معظم انقلاب: خانواده انقلاب بايد همگرايى خود را روز به روز مستحكمتر كنند. (29/11/86)
البرادعى ماجراى تهديد به ترور از سوى اسرائيل را فاش كرد.
آمريكا: نظر ما تأمين نشود، گزارش آژانس بى ارزش است.
البرادعى: با فشارهاى زيادى روبرو هستم ولى تهديد آمريكا نمىتواند بر گزارش من تأثير بگذارد.
بنزين با قيمت آزاد براى ايام نوروز عرضه مىشود. (30/11/86)
بهرهبردارى از ميدان نفتى آزادگان زودتر از موعد آغاز شد.
مجلس به وزير جديد آموزش و پرورش رأى اعتماد داد. (1/12/86)
رئيس جمهور در اجتماع پرشور مردم بندر عباس: غرب بايد گزارش البرادعى را بپذيرد.
در جلسه علنى ديروز مجلس الحاقيه مجمع تشخيص مصلحت به بودجه 87 بحث برانگيز شد.
در پرواز مشهد – تهران مهارت خلبان جان 100 مسافر را نجات داد. (2/12/86)
آژانس: تمام موضوعات پرونده هستهاى ايران حل و فصل شده است.
گزارش البرادعى حيثيت غرب را به چالش كشيد.
تصميم قطعى براى فروش آزمايشى بنزين آزاد گرفته شد.
جبهه متحد اصولگرايان 290 نامزد خود را نهايى كرد.
74 شناور تندرو ساخت ايران تحويل ارتش و سپاه شد. (4/12/86)
آمريكا: گزارش آژانس ما را نا اميد كرد.
پيروزى هستهاى كام مردم را شيرين كرد.
سخنگوى دولت: فروش بنزين آزاد فقط براى نوروز را اعلام كرد.
سيد حسن خمينى: عزت و استقلال خود را فداى دوستى با آمريكا نمىكنيم.
ايران خواستار خروج پرونده هستهاى از دستور كار شوراى امنيت شد.
عرضه بنزين 500 تومانى در ايام نوروز تثبيت قيمت تورمى بنزين است. (5/12/86)
هاشمى: عملكرد شوراى نگهبان در خور تقدير است.
رئيس جمهور: پيروزى هستهاى، محصول مقاومت ملت است. (6/12/86)
اعضاى مجلس خبرگان به ديدار رئيس جمهور رفتند. هاشمى رفسنجانى ميهمان احمدى نژاد.
اخبار خارجى
2 جنگنده آمريكايى در خليج فارس سقوط كردند. (19/10/86)
هاآرتص: 2007 سال افكندگى اسرائيل بود. (20/10/86)
اينديپندنت با اشاره به ناكامى سفر اخير بوش: اردك لنگ دست خالى از خاورميانه بازگشت.
فرانسه با موافقت امارات در مجاورت تنگه هرمز پايگاه نظامى احداث مىكند. (27/10/86)
وزير كشور انگليس: جرأت نمىكنم شبها در خيابانهاى لندن قدم بزنم. (1/11/86)
طرح براندازى دولت اردوغان توسط مسؤولان امنيتى تركيه لو رفت. (7/11/86)
سوهارتو ديكتاتور سابق اندونزى درگذشت. (8/11/86)
شوراى امنيت با تسليم در برابر آمريكا، قطعنامه محكوميت اسراييل را بايگانى كرد. (11/11/86)
اوپك با خواست آمريكا براى افزايش توليد نفت مخالفت كرد.
سازمان ديده بان حقوق بشر: آمريكا و اروپا حق ندارند رعايت حقوق بشر را از ديگران بخواهند. (13/11/86)
فرمانده صهيونيست: اسرائيل در تيررس موشكهاى دوربرد است. (15/11/86)
ديدار وزير خارجه قطر با وزير جنگ رژيم صهيونيستى افشاء شد. (16/11/86)
جان بولتون ساعتى پيش از احضار مك كانل به سنا: گزارش اطلاعاتى آمريكا را گويا ايرانىها نوشتهاند.
3 ژنرال پاكستانى در سقوط هلىكوپتر كشته شدند.
رئيس “سيا” به استفاده از شكنجه اعتراف كرد. (18/11/86)
وزير دفاع آمريكا: ملزم به دفاع از عراق نيستيم. (20/11/86)
فرمانده ارتش پاكستان نظاميان را از ديدار با مشرف منع كرد. (24/11/86)
مصوبه سنا: استراق سمع در آمريكا نياز به مجوز دادگاه ندارد.
پوتين غرب را به عمليات متقابل موشكى تهديد كرد. (25/11/86)
در صورت پيوستن به پيمان ناتو، پوتين كشورهاى اروپاى شرقى سابق را با موشك تهديد كرد. (27/11/86)
در كاخ سفيد، بوش و سعودالفيصل پشت درهاى بسته مذاكره كردند. (28/11/86)
حزب بوتو و نواز شريف بدون مشرف دولت تشكيل مىدهند. (4/12/86)
واشنگتن، تل آويو و پاريس براى بحران آفرينى در لبنان توافق كردند. (5/12/86)
شناخت صلابت و اقتدار اسلام به بركت انقلاب اسلامى
در گستره پژوهشگران و نظريه پردازان
پيروزى انقلاب اسلامى در ايران موجب گسترش بحثهاى جدّىتر در مطالعات اسلامشناسى و شيعه پژوهى در غرب گرديده است. فرهنگستان فنون وادبيات آمريكا در سال 1366 ش طرحى گسترده را در اين زمينه موضوع بررسىها و تحقيقات خود قرار داد كه سه هزار نفر از مليّتهاى گوناگون با آن همكارى مىكنند، پژوهشگران برجستهاى از دانشگاههاى هاروارد،برينستون و كلمبيا در زمره آنان مىباشند، هدف از اين طرح كه تاكنون مجلداتى از آن منتشر شده است، كمك به ارتقاى سطح آگاهى سياستمداران آمريكايى به نقش مذهب در جهان است از جمله مباحثى كه در اين طرح عنوان گرديده برخى موضوعات ذيل مىباشد:
ـ1 وجوه اشتراك و افتراق انقلاب اسلامى با ساير انقلابهايى كه در جهان صورت گرفته چه مىباشد.
ـ2 بررسىهاى تكنيكى درباره اين تحوّل همچون نحوه بسيج تودهها، سازماندهى تظاهرات در شهرها، ارتباط ميان عناصر انقلابى و نيز نحوه برخورد رژيم استبدادى با اين امور.
ـ3 تأثير انقلاب اسلامى بر روى بحث
هايى كه تحت عنوان فاندامنتاليزم (اصالت گرايى و بازگشت به ريشهها = ) مطرح است. بحث درباره اين كه اصول گرايى شيعه چه ويژگى هايى دارد، آيا نوستالژيك است يا واقع گرا، سنتى است يا رو به آينده دارد و اصولاً انقلاب هايى كه از باورهاى دينى سرچشمه مىگيرند چه مشخصاتى دارند.
ـ4 تأثير انقلاب اسلامى بر جامعهشناسى دين، قبلاً اميل دوركيم و ماكسوبر گفته بودند جوامع در سير عقلانى شدن عناصر اسطورهاى و رمز آلود را به حاشيه ميرانند و تدريجاً آنها را حذف مىكنند با وقوع انقلاب در ايران چنين ديدگاهى متزلزل گرديد زيرا اين پديده ثابت كرد جوامع نه تنها در مسير سكولار شدن گام نمىنهند بلكه آنها كه در ابتدا سكولار بودهاند به امر قدسى باز مىگردند.
در بحثهاى مربوط به جامعهشناسى غربىها مكرّر از انقلاب اسلامى به عنوان يك شاخص و سمبل حركتى در بازگشت به معنويت و مذهب ياد كردند.()
نويسندگان غربى كه به تحليل و بررسى درباره انقلاب اسلامى پرداختهاند گرچه در مجموع نكات جالبى را در اين ارتباط گوشزد نمودهاند ولى به دليل انديشههاى سكولاريستى
و انسان محورىهاى خود و عدم شناخت جامعه ايران و نيز جوامع اسلامى در بخش هايى از آثار خويش، حقايق را به گونهاى مطرح كردهاند كه با واقعيتهاى تاريخى و سياسى انقلاب اسلامى تطبيق نمىكند. آنان از تك ساحت بودن فرهنگ غربى متأثر بودهاند و به همين دليل ملاك سنجش صحت يا نادرستى يك جريانى را مسايل معيشتى و اقتصادى تلقى كردهاند، آنان دانستههاى خود را درباره روحانيّت مسيحى به عنوان پيش فرض در پژوهشهاى خويش دخالت داده و تصوّر كردهاند علما و روحانيت شيعى وضعى مشابه آنان را دارد، مورد ديگرى كه اين تحقيقات را مورد تأمّل قرار ميدهد اين است كه برخى مطالب را بدون ذكر مأخذ معتبر و مستند درج نمودهاند يا آن كه به منابع دست دوم و سوم استناد نموده و نيز احتمال دخالت ديدگاههاى سياسى، گروهى و حزبى مؤلّفان منابع مزبور را در نوشتههاى آنان، در نظر نگرفتهاند، در برخى از نوشتههاى غربيان كه به انقلاب اسلامى ايران اختصاص يافته است، مطالب مضحك و خنده دارى هم ديده مىشود”بورس مورليش” در مقالهاى تحت عنوان :«خمينى مخفى» در بيان عواملى كه تأثير عميقى بر شخصيت رهبر كبير انقلاب گذاشته است يادآور مىشود شهادت امام حسن مجتبى(ع) توسط سمّ بر روحيه امام خمينى تا بدانجا اثر نهاده است كه عنوان مسموم سازى بسامدى بالايى در سخنرانىها و نوشتههاى ايشان دارد، به عنوان نمونه رهبر انقلاب تأكيد مىكرد فرهنگ غربى افكار ملتهاى جهان سوم را مسموم مىكند و موسيقى غربى اخلاق جوانان ايرانى را مسموم مىسازد، هم چنين آمريكا را جرثومهاى زهرآلود ميدانستند.()
كريستيان برومبرژه ايران شناس فرانسوى در مقالهاى با عنوان اسلام و انقلاب در ايران با روشى مردم شناسانه به سراغ انقلاب اسلامى رفته و سعى در تجزيه و تحليل آن دارد، كه البته رهيافت او فرهنگى است و سعى دارد تشيع و نمادهاى شيعى را محورهاى اصلى تحليلهاى خود قرار دهد، او مىگويد پنج خصوصيت اين مذهب را انقلابى جلوه ميدهد و باعث مىشود در حركتهاى سياسى اجتماعى به بزرگى انقلاب اسلامى ايران اثر گذار باشد: استقلال
مالى علماى شيعه، استقلال سياسى آنان، توان تشكيلاتى و سازماندهى حوزههاى علميّه، اصل امامت و استمرار آن در اصل فقاهت، زنده نگه داشتن كربلا و نمادهاى جاودانه آن كه مورد اخيرش از همه در پيروزى انقلاب ايران اثر گذارتر بوده است.
ژان پى يردگارد در مقاله «قم شناسان در نزد آيت اللّهها» سه نكته برجسته را در انقلاب ايران مورد تحليل قرار ميدهد: وحدت تمامى قشرهاى مردم، اسلامى بودن همراه با شهادتطلبى و موضوع كشتارها و ترورهاى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، وى يادآور مىشود جامعه ايران در آستانه انقلاب به اقليّت غرب گرا و اكثريت مسلمان و معتقد به فرهنگ دينى تقسيم مىگرديد. اين جمع كثير نه تنها تحت سلطه گروهى اندك بودند بلكه توسط آنان تحقير هم مىشدند، براى بيرون آمدن از اين وضع نامطلوب غالب مردم امام خمينى را در مقام رهبر و اسلام را به منزله راه حل انتخاب كردند كه خود امام از ميان اين اكثريت برخاسته بود و به زبانى سخن مىگفت كه قاطبه مردم آن را درك مىكردند، زبان نمادها و حماسههاى كربلا شالوده اصلى فرهنگ عموم مردم را تشكيل ميداد.
«اليويه روا» در مقام يك ايران شناس فرانسوى در مقاله تشيع و انقلاب ثابت مىكند كه چگونه تشيع به عامل اصلى انقلاب در ايران تبديل گرديد.()
ميشل فوكوى فرانسوى در سالهاى قبل از انقلاب در كنار ژان پل سارتر نامهها و اعلاميههاى تندى عليه رژيم استبدادى شاه و به طرفدارى از مردم ايران صادر مىكرد كه در پاى اكثر آنها امضاى فوكو به چشم مىخورد. او كه عمرى را به بد بينى نسبت به جنبشهاى آزادى بخش و انقلابهاى جهانى گذرانيده بود در پاييز سال 1357 به عنوان روزنامه نگار به ايران آمد و تحوّلات انقلاب را دنبال كرد.
دو چيز در حركت انقلابى مردم ايران فوكو را شديداً مجذوب خود ساخت: طراوت و منحصر به فرد بودنش، در بررسىهاى غربى پيرامون انقلاب اسلامى فوكو روش واقع گرايانه و بدون پيش فرضهاى غربى دارد. از منظر او، اين انقلاب نخستين قيام فرامدرن عصر حاضر و
اولين خيزش بزرگ عليه نظامهاى زمينى بود. فوكو سريعاً به اين نتيجه رسيد كه با پديدهاى غير معمولى و خارق العاده روبرو گرديده است كه پى آمدش فراى مرزهاى ايران، به سطح جهانى ميرسد، به اعتقاد او اين اولين جنبش بر ضد نظم جهانى است. به نظر فوكو هدف انقلاب مزبور نه عادى سازى اشكال قدرت نظير ساير انقلابهاى جهان بلكه نفى راديكال گذشته در جهت آيندهاى دور است. اين انقلاب مىخواهد به اسلام دوران پيامبر برگردد و به پيش برود. رمز موفقيت انقلاب در اراده جمعى عليه نظام شاهنشاهى و تظاهرات چند ميليونى و اعتصاب عمومى آن بود. آن چه به انقلاب جاذبه و زيبايى مىبخشد تعاملى است ميان كل مردم و دولت تهديد كننده آنها.()
يورگن هابرماس فيلسوف مشهور آلمانى كه به ايران هم آمده بود مىگويد: اين انقلاب با جنبشهايى كه حول روابط توليد و مبارزات طبقاتى فعالند تفاوت دارد. زيرا مسئله اصلى آن فقر فرهنگى، روند عقلانيت يك بعدى و استحاله حيات است و طى آن كوشش مىگردد كه چگونه مىتوان از اشكال تهديد شده زندگى دفاع نمود و به تجديد حيات پرداخت، او ميافزايد در انقلاب ايران جوانب مثبت دينى و شعور مذهبى و نقش روانكاوانه آن و ساماندهى به اخلاق اجتماعى و ارتباطى و تأثير اين عوامل بر تحوّلات سياسى، بوروكراتيك و سرمايه دارى قابل مشاهده مىباشد.()
رابرت كالسون، نويسنده برجسته كانادايى كه خود را فردى غربى و غير مسلمان ناميده است از انقلاب ايران به عنوان يك معجزه ياد كرده و گفته است: اين شگفتانگيز مىباشد كه يك انقلاب مكتبى و الهى بتواند در جهان امروز، اين گونه تحقق يابد و در جهت استقرار عدالت پيش رود. اصالت و اخلاص ناشى از اين تحوّل در سطح وسيع در ميان مردم به چشم مىخورد. از آن جا كه اين قيام يك بارقه الهى است از درك تمام ابعادش ناتوان مىباشم ولى محتوايش را درك كردهام و مىكوشم دربارهاش بيشتر تحقيق كنم و آن را در جهان منعكس نمايم تا قدرتها دريابند كه چه بخواهند و چه نخواهند اين انقلاب دائمى است و ما از آن الهام مىگيريم.()
جان فوران جامعه شناس آمريكايى آثارى
چند درباره تحوّلات خاورميانه، ايران و انقلاب دارد كه مهمترين آنها كتاب «مقاومت شكننده» مىباشد، او در بررسىهاى خود پيش فرضهاى غربى را نمايان ساخته و مىگويد تصوّر يك اسلام همگن به عنوان تنها علّت رويدادهاى انقلاب ايران تصوّر نادرستى است زيرا چندگانگى و تنوّع فرهنگ سياسى بر حوادث آن سايه افكنده است.()
پرواند آبراهاميان فصل واپسين كتاب «ايران بين دو انقلاب» خود را به بررسىهايى درباره انقلاب اسلامى ايران اختصاص ميدهد، او گرچه در ارائه مطالب متنوّع كتابش را در خور توجّه قرار داده است امّا يك سونگرى ايشان و استناد به منابع دست دوم و جهت دار، موجبات خدشه دار گرديدن بخش هايى از مطالب كتاب را بوجود آورده و در برخى اظهار نظرها دچار چنان خطايى گرديده كه به تحريفى آشكار انجاميده است با اين حال اعتراف مىكند: انقلاب اسلامى در رخدادهاى تاريخ جهان امروز از اين نظر بىهمتاست كه نه يك گروه اجتماعى جديد مجهز به احزاب سياسى و ايدئولوژىهاى غير مذهبى بلكه روحانيتى سنتى مسلّح به منبر مساجد و مدعى حق الهى را براى نظارت بر همه شؤون دنيوى به قدرت رسانيد.()
پروفسور حامد الگار در سال 1980 م چهار سخنرانى در موسسه اسلامى لندن ايراد كرده بود كه در همين كانون به صورت كتابى، انتشار يافت و در همان ايام به فارسى هم ترجمه شد، اين كتاب متضمّن پيش گفتارى است كوتاه و در عوض مقدمهاى مبسوط از دكتر كليم صديقى مدير مؤسسه اسلامى لندن تحت عنوان مرحلهاى جديد در نهضت اسلامى كه طى آن ضمن توضيحى پيرامون وضع امّت اسلامى قبل از ظهور انقلاب اسلامى و اين كه تا آن زمان اين جامعه راهبر و طلايه دارى نداشته است، از اين انقلاب به عنوان تجديد مطلع وحدت جهانى امّت اسلام ياد و تجليل مىكند. وى ميافزايد انقلاب مزبور يك حادثه نيست بلكه زنجيرهاى از جريانى پويا و مداوم است و نمىتواند دفعتاً و سريعاً پايان يابد. زمانى طولانى و شايد يك نسل يا بيشتر لازم است تا اين قيام به صورت معيار درآيد.()
حامد الگار كه سنّى مذهب است علاوه بر
شناخت و درك عميقى كه از انقلاب اسلامى ايران دارد هم دلى محسوس و احياناً ژرفى با اين حركت دينى، از خود بروز ميدهد، قبلاً از او كتابى تحت عنوان نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت به فارسى ترجمه شد. او در سخنرانى سوم خود مىگويد: هرچند بنابر يك سنت ديرينه انقلاب به طور كلّى توسط علماى شيعه و در رأس آنان امام خمينى رهبرى گرديده است، مع هذا نبايد اين حقيقت را از نظر دور داشت كه انديشه و آثار (بعضى روشنفكران) بود كه بخش وسيعى از اقشار جوان و تحصيل كرده ايران را آماده ساخت تا رهبرى آيت اللّه خمينى را پذيرا شده و با خلوص و شهامت از آن پيروى كنند.() او خاطر نشان مىنمايد بدون هيچ شك و شبههاى بايد گفت آن چه در ايران رخ داده است غير مترقبهترين و در عين حال مسرّت بخشترين پيروزى امّت اسلامى در قرن حاضر است.()
گى روشه در كتاب خود “تغييرات اجتماعى” مىنويسد: انقلاب اسلامى، انقلابى مذهبى بود كه در انقلابهاى اين جهان نوين، انقلابى آفريد. به گفته گى روشه انقلابهاى رايج نوين هرگز نمىتواند در چهارچوب مفاهيم مذهبى بگنجد. ايدئولوژى انقلابى جديد مفاهيمى را كه مذاهب منحصر به صورت رمز و اشاره ماوراءطبيعى به كار بردهاند، تغيير داده و آنها را به جهان مادى منتقل ساخته است.()
جان ال اسپوزيتو درباره اين حركت سترگ شيعى ايران گفته است: ايران نخستين انقلاب سياسى اسلامى موفق را به جهان عرضه كرد و مسلمانان سراسر جهان از ثمره آن كه همانا اوج گرفتن مفهوم هويت اسلام، بازگشت اقتدار مسلمانان در جهانى كه تحت سلطه ابرقدرتهاست محظوظ شدند، ايران آماده بود تا اصول خود را در كشور خويش و جهان خارج از آن تبليغ كند.()
كتاب “انقلاب ايران ايدئولوژى و نمادپردازى”() توسط بارى روزن نگاشته در پنج فصل تنظيم شده است، وى تحليلهاى خاص در مورد اين تحوّل را در سه محور پى مىگيرد:
الف: انقلاب ايران سنتى بوده و در اين رويكرد مباحث ضد مدرن تعريف و بازكاوى مىشود.
ب :اين حركت سنتى گذار براى رسيدن به گفتمان مدرن مىباشد.
ج: تحوّلات انقلاب را مىتوان در چهارچوب تفكّرات مدرن هم ارزيابى نمود، در نهايت به گونهاى انقلاب را تحليل مىكند كه با
مبانى شكلگيرى جريان نوخواهى در ايران هم سو باشد: براى تحليل صحيح انقلاب بايد آن را نوگرا و برخاسته از آموزههاى نوگرايى بدانيم و نه تحوّلى در مبناى سنّت.
چارچوب نظرى دفرترو درباره انقلاب اسلامى را غالباً مىتوان رد كتاب انقلاب اسلامى از چشم انداز نظرى جستجو نمود، اين كتاب در واقع دو فصل از كتاب جنبشهاى انقلابى اثر جيمز دفرترو مىباشد كه توسط خانم مشيرزاده ترجمه و مركز بازشناسى اسلام و ايران و مؤسسه فرهنگ، هنر و ارتباطات در سال 1379 آن را به چاپ رسانيده است، اين متفكّر كوشش دارد در تحليلهاى خود مسايل انقلاب را به گونهاى بررسى نمايد كه راه رشد و توسعه را منتهى به مدرنيسم غربى بداند، او رشد فزاينده درآمدهاى نفتى، افزايش انتظار مردم از سطح زندگى خود، رشد سريع نوسازى كه با جديت از سوى شاه دنبال مىشد و در جامعه آن روز ايران ظرفيت لازم براى آن وجود نداشت، به همراه شخصيت كاريزماتيك رهبرى، انگيزههاى احساسى و عاطفى را از علل وقوع انقلاب ذكر مىكند و در مجموع جنبههاى مادى و معنوى مؤثِّ در اين حركت را يكسان معرفى مىنمايد.
كتاب معروف خانم اسكاچپول با نام “دولتها و انقلاب اجتماعى”() نام دارد كه در سال 1972 م انتشار يافت، وى نماينده مشهور تئورى ساخت گرايى در تبيين انقلابهاى جهان است. او در اين اثر با تأكيد بر سه ويژگى مهم رئوس انديشه خود را ترسيم مىنمايد. اسكاچپول به نيكى در مىيابد كه پتانسيل اصلى فرهنگ مقاوم و مبارز در انقلاب ايران از حماسه حسينى سرچشمه مىگيرد. آن چه براى اين محقق حائز اهميّت جلوه مىكند توان ايدئولوژى اسلام خصوص تشيع در متّحد كردن تمام ايرانيان حتى در خارج از مرزها مىباشد، به اعتقاد وى رهبرى سازش ناپذير موفق گرديد يك كانال بومى براى ابراز اپوزيسيون مشترك عليه شاه بوجود آورد به گونهاى كه حتى ايرانيان غير مذهبى مىتوانستند تحت چنين لوايى گرد آيند زيرا همه آنان مىتوانستند در ماجراى عاشورا جنبه الهام بخش شهادت و فداكارى براى مبارزه با اختناق و ستم بيابند.()
خانم سربرنى محمدى كتابى نوشته است تحت عنوان «انقلاب بزرگ و رسانههاى كوچك» در اين اثر استفاده نيروهاى انقلابى از امكانات ناچيز همچون نوار كاست، اعلاميهها و شعارهاى ديوار در مقابل رژيمى كه تمام ابزارها و وسايل تبليغاتى و ارتباطى را در دست دارد
مورد بحث قرار گرفته است.()
خانم نيكى آر كدى استاد دانشگاه و محقق آمريكايى كتابى تحت عنوان «ريشههاى انقلاب ايران»() در يك مقدمه و نه فصل به رشته تحرير درآورده است، وى قبلاً كتابى تحت عنوان تحريم تنباكو در ايران نگاشته كه توسط شاهرخ قائم مقامى آن را به زبان فارسى برگردانيده است، ناگفته نماند كه علاوه بر كتاب «ريشههاى انقلاب اسلامى» وى دو اثر ديگر درباره اين پديده شگفت به رشته تحرير درآورده است :«مطالعه تطبيقى انقلابهاى ايران» ترجمه فردين قريشى، مندرج در نشريه متين، سال اول، شماره اول، سال 1377 ش و نيز «چرايى انقلابى شدن ايران» ترجمه فردين قريشى، مندرج در همان مجله، سال اول، ش دوم و سوم، سال 1378ش.
نيكى.آر.كدى در آخرين نوشته خود درباره انقلاب ايران اساساً حركتها و جنبشهاى ايرانيان را مبارزهاى تحت سيطره و هژمونى غرب و تحت مركزيت غرب مُدرن و صرفاً در جهت مقابله با امپرياليسم دانسته و معتقد است پس از انقلاب به ويژه بعد از دوم خرداد 1376 اين مبارزه در قالب نوخواهى و رسيدن به دولت مُدرن ادامه يافت و اكنون اين مقاومت استمرار دارد امّا اين تحليل وى از انقلاب اسلامى و مبارزات مردم مسلمان ايران كاملاً نادرست است چرا كه ستيز مردم با كانون غرب و در جهت مركز زدايى از غرب مُدرن بود و با پيروزى خود به اين هدف بزرگ رسيد و توانست بنيادهاى فكرى غرب از مُدرن تا پست مدرن را به چالش بكشاند. بررسى تحليلى كدى درباره اين انقلاب نشان ميدهد حاكميت روشها و پيش فرضهاى غربى باعث شده است كه وى چنين حركتى را كه مسير تاريخ و بشريت را تغيير داد از سطح يك انقلاب الهى به سطح يك انقلاب انسانى تنزّل دهد و در حقيقت پيام اصلى آن را كه نفى حاكميت مادى و تثبيت حاكميت خداوند بود ناديده بگيرد و يا از درك آن عاجز بماند. با اين حال اعتراف مىنمايد: در خارج از ايران هيچ حكومتى وجود ندارد كه بر پايه جنبش اسلامى مردم باور، به قدرت رسيده باشد و بسيارى از اهداف آن جنبش را تحقق بخشيده باشد.()
كلربرير و پيربلانشه كتابى تحت عنوان «ايران: انقلابى به نام خدا» نوشتهاند اگرچه در اين نوشتار اشتباهات تاريخى و خطاهاى تحليلى به چشم مىخورد اما مؤلّفان به واقعيت هايى جالب اشاره كردهاند. كلربرير مىگويد: موج اعتراض مذهبى براى آن كه استقرار بيابد و شاه را مورد
اعتراض قرار دهد ضمن استناد به مفاهيم اسلامى كه به قرنها قبل برمىگردد در عين حال مطالبه عدالت اجتماعى را كه به نظر ميآيد در جهت فكر يا اقدام ترقّى باشد پيش مىكشد پىير بلانشه هم يادآور مىشود: آن چه مرا حيرت زده كرده، سر برداشتن تمامى يك ملّت است كه همه فرياد ميزدند مرگ بر شاه، در اين تظاهرات بين مبانى مذهبى، عمل حقوق همگانى و اقدام دسته جمعى رابطهاى ديده مىشد. مشكلات اقتصادى ايران در آن هنگام آن چنان نبود كه بر اثر آن ميليونها نفر به خيابانها بريزند و سينه برهنه با مسلسلها مواجه گردند.()
تحقير استكبار
پيروزى انقلاب اسلامى تحوّلاتى اساسى در موقعيت و استراتژى آمريكا در منطقه بوجود آورد افزون بر سقوط يك متحد، بر اثر اين خيزش اسلامى، آمريكا ايستگاههاى فوق العاده مهم استراق سمع الكترونيك خود را از دست داد. با انحلال دو مركز مراقبت استراتژيكى آمريكا در بهشهر و كنگان موقعيت اين كشور در كنترل فعاليتهاى اتمى شوروى سابق و تحركات نظامى آن در شمال ايران كاملاً تضعيف شد و اين امر حتى در تصويب قرارداد تجديد سلاحهاى استراتژيك با شوروى(سالت 2) از طرف سناى آمريكا مشكلاتى پديد آورد.()
وظيفه عمده كميته ضد براندازى سنتو تنظيم و توزيع اطلاعات در مورد فعاليتهاى شوروى در منطقه و تهيه برنامه هايى براى نبردهاى چريكى در صورت تجاوز اين كشور بود. با خروج ايران از پيمان مزبور و متعاقب آن، خروج پاكستان، اين سازمان نظامى سياسى به طور كامل فرو ريخت و از اين رو سقوط شاه و پيروزى انقلاب ضربهاى قاطع بر سياست سدّ نفوذ نظامى آمريكا عليه اتحاد شوروى وارد نمود و منافع حياتى ايالات متحده را در منطقه با چالش جدّى روبرو ساخت.()
دكترين نيكسون در سال 1969 م در جزيره گوام اعلام گرديد، بر اساس اين ديدگاه آمريكا براى حفاظت از منافع خويش به قدرتهاى منطقهاى كمك مىكرد و منطقه خليج فارس مناسبترين مكان براى به اجرا درآوردن اين نظريه بود و ايران مهمترين پايگاه استراتژيك به شمار ميرفت با سقوط ديكتاتورى حاكم بر ايران كه جانشين طبيعى قدرت رو به زوال انگلستان در خليج فارس محسوب مىگرديد بر استراتژى آمريكا در اين ناحيه سوق الجيشى اثر
منفى گذاشت، يكى از مقامات آمريكا اعتراف كرده بود: سقوط شاه نشانه فرو ريختگى بناى استراتژى ما در خليج فارس گرديد، استراتژى كه ما آن را بر قدرت اقتصادى و سياسى عربستان و نيروى نظامى و سياسى ايران پايهريزى كرده بوديم، با محو ركن ايران نمىتوانست ايفاى نفش كند.()
پيروزى انقلاب به اعتبار آمريكا در منطقه لطماتى شديد وارد ساخت، اشغال سفارت آمريكا در تهران و دستگيرى عوامل اين لانه جاسوسى در حقيقت افول اراده سياسى اين ابرقدرت را بروز داد و حرمت و اعتبارش را درهم شكست و اين وضع چنان بحران زا شد كه حتى رژيمهاى مرتجع منطقه وابستگى خود به آمريكا را امرى منفى و سست كننده پايههاى حكومت خود تلقى كردند.()
به دنبال آن حكّام منطقه احساس خطر كردند و نگران عوارض خطرناكتر اين انقلاب و وقوع جنبش هايى در قلمرو خود گرديدند، از اين رو به منظور مقابله با خطراتى كه منافع ابرقدرتها و وابستگان آنان را در منطقه تهديد مىكرد تئورى هلال بحران تدوين گرديد و با اتخاذ سياست جديد نيروهاى واكنش سريع شكل گرفت تا نيازهاى مهم آمريكا در منطقه را همچون مقابله با انقلاب اسلامى، جلوگيرى از گسترش نفوذ شوروى، حمايت از دوستان ايالات متحده آمريكا را تأمين نمايد. علاوه بر اين، پايگاههاى نظامى آمريكا در كشورهاى خاورميانه گسترش يافت و شوراى همكارى خليج فارس به عنوان ستونى براى سد بستن در برابر قدرت ايران در سال 1981 م مطرح گرديد و سرانجام به گفته ويليام ليمن، مفسّر برنامه فرونت لاين، براى مهار توفان انقلاب اسلامى، جنگ تحميلى را عليه ايران به راه انداختند.
تسخير لانه جاسوسى، شكست توطئه كودتاى نظامى در طبس، فاش گرديدن كودتاى نوژه، جهانى گرديدن شعار مرگ بر آمريكا، خنثى سازى محاصرههاى اقتصادى، ايستادگى در برابر حضور نظامى نامشروع ناوگان آمريكا در خليج فارس و حمله موشكى به هواپيماى مسافربرى ايران در خليج فارس ابهت پوشالى آمريكا را درهم شكست و به قول امام خمينى ابرقدرتها بر اثر اين انقلاب الهى به خاك مذلّت كشانيده شدند، در واكنش به اين تحقيرها، آمريكا كوشيد با تهديد و هراس افكنى مردم مبارز ايران را نگران نمايد امّا امام در 17 آبان 1358 فرمود: «آمريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند، نترسيد، آمريكا عاجزتر از اين است كه در ايران دخالت نظامى كند.»()
انقلاب اسلامى از چهره كريه استكبار به سركردگى آمريكا پرده برداشت، آمريكا خود را به دروغ مدعى دموكراسى و دفاع از حقوق بشر بود كه انقلاب اين تزوير و نفاق را افشا كرد و سيطره مطبوعات و رسانههاى تبليغى نتوانست مانع اين روند گردد، كشتار جوانان انقلابى ايران توسط رژيم شاه با حمايت و تأييد آمريكا، حمايت از تروريستها و گروهكهاى محارب با نظام اسلامى ايران و پناه دادن به آنان، به راه افتادن جنگ تحميلى عراق عليه ايران با برخودارى از پشتيبانى سياسى، اطلاعاتى، نظامى و اقتصادى آمريكا و كشورهاى غربى و موشك باران شهرها و روستاهاى ايران، استفاده از بمبهاى شيميايى و ديگر حوادث كه مجال پرداختن به آنها نمىباشد نمونههايى بارز از سيماى ضد بشرى آمريكا و غربىها بود.
بنابراين با وقوع انقلاب اسلامى در يكى از حساسترين نقاط جهان همچون زلزلهاى ارودگاه آرام استكبار را به تزلزل واداشت و براى اولين بار يك كشور اسلامى با اكثريت شيعه به طور شگفت انگيزى ابرقدرتها را به مبارزه طلبيد و به منافع گوناگون آنان خسارت وارد كرد و خواب تحليل گران و نظريه پردازان آنان را آشفته ساخت زيرا آنان كه معيارهاى تجربى و مادى را اساس بررسىهاى خود قرار داده بودند از پيش بينى اين حادثه، شناخت ماهيت و شيوههاى موفقيت آن عاجز ماندند و به تعبير امام خمينى از اراده الهى بىخبر بودند. سازمان (سيا) پس از ارزيابىهاى لازم در مرداد 1357 ش اعلام كرد ايران در وضع انقلابى يا حتى آستانه يك خيزش قرار ندارد و تشكيلات اطلاعاتى در تحليلهاى خود در ششم مهر 1357 اظهار اميدوارى كرد:انتظار ميرود كه شاه تا ده سال ديگر به طور فعّال زمام قدرت را
در دست داشته باشد.()
بر اساس اسناد بدست آمده از لانه جاسوسى مقامهاى اطلاعاتى و سياسى آمريكا عقيده داشتند: انقلاب اسلامى و حوادث پس از آن ما را نابود كرد و نيروهايمان را پراكنده ساخت و سازمان و روشهاى ما را به هيچ و پوچ مبدّل ساخت.()
كشيش انگليسى به نام پال هنت كه در دوران انقلاب اسلامى در اصفهان به سر مىبرد در خاطرات خود گفته است: ما هرگز باور نمىكرديم ايران در آستانه يك انقلاب قرار گرفته است.()
برترى انقلاب اسلامى در تقابل با فرهنگ الحادى و مادى غرب يكى از عوامل كينه توزىهاى استكبار عليه اين نهضت دينى و مردمى مىباشد. يكى از نويسندگان آمريكايى كه مدتى رياست مركز اطلاعات خاورميانهاى كاخ سفيد را عهدهدار بود در مقالهاى نوشته است: زمانى اين خطر بزرگ براى غربىها از جنبههاى تهديد نظامى مطرح بود اما امروز انقلاب اسلامى به عنوان يك حركت فرهنگى زير بناى فكرى و عقيدتى دنياى غرب را تهديد مىكند.()
انقلاب اسلامى برخلاف روبرو بودن با نقشههاى گوناگون، ضمن غلبه بر بحرانهاى درونى و درهم شكستن توطئههاى خارجى به كانون اصلى الهام بخشى به آزادگان جهان تبديل گرديده است و اين كه امواج معنوى انقلاب كانون ترويج الحاد و كفر را نشانه گرفته استكبار را در بهت و حيرت فرو برده است چرا كه سبب گرديده در اعماق تاريكىهاى غرب ارزشهاى دينى و آرمانهاى مذهبى به پرتو افشانى و فروغ آفرينى بپردازند. دكتر غياث الدين صديقى رئيس پارلمان مسلمانان انگليس مىگويد: غرب نگران اين مسئله است كه صف گسترده طالبين رسميّت دين در اروپا و آمريكا به تدريج موجب سرنگونى تمدّن غربى شود.() افزايش جاذبه انقلاب اسلامى در ميان جوامع غربى، مسيحى و يهودى نيز هراس استكبار را روز افزون ساخته است. يكى از شهروندان آمريكايى با نوشتن نامهاى به نماينده وقت جمهورى اسلامى در سازمان ملل به بيان احساسات خود در قبال جمهورى اسلامى ايران پرداخته و يادآور گرديده است:در ميان ما آمريكايىها افراد بسيارى هستند كه نحوه مديريت جمهورى اسلامى ايران را كه در كنترل آزادىهاى به حد و حصر فردى، كه منشأ فساد در ايالات متحده است، مورد ستايش قرار ميدهند.()
يكى از اسقفها طى سخنانى درگوادالپ (در آمريكاى لاتين) گفت: در غرب ايمان واقعى وجود ندارد، مردم منطقه به ما اعتمادى ندارند، دست اندركاران جمهورى اسلامى ايمان واقعى دارند و موفق شدهاند ايمان را با سياست و كشوردارى توأم كنند، از اين طريق مىتوان پرچم مبارزه با مفاسد و انحراف را پيش گرفت.()
تا قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، كشور ايران در سطح جهان و بين الملل نقش تعيين كنندهاى نداشت و در معادلات سياسى جهانى به آن اعتنايى نمىگرديد ولى به بركت پيروزى انقلاب به عزّت و عظمت چشمگيرى دست يافت و از كشورى ضعيف و بىتأثير به قدرتى تأثيرگذار در تصميمگيرىهاى جهانى مبدّل گشت، نقش ايران در پرتحرّك گرديدن خيزشهاى جهانى، مخالفت ايران با سازشهاى خيانتآميز به حقوق مردم فلسطين، به زانو درآوردن ابرقدرتها برهم زدن نظام دو قطبى، سرنگون نمودن رژيمى استبدادى كه از طرف ابرقدرتها در تمامى عرصهها حمايت مىگرديد و سربلند بيرون آمدن در دفاع مقدّس، افشاى ادّعاهاى كاذب مناديان حقوق بشر و مروّجان دروغين دموكراسى، موجب شده است كه ابرقدرتها پى به اقتدار انقلاب اسلامى برده و اين حقيقت را پذيرفتهاند كه ايران در سطح جهانى بسيار با نفوذ بوده و نقشى تأثير گذار و تعيين كننده دارد و اين ويژه را نمىتوان انكار كرد.
برخى مشاوران سياسى نظام حاكم بر آمريكا لب به اعتراف گشودهاند و گفتهاند: انقلاب اسلامى يك حقيقت تاريخى است و بايد يك ايران مستقل و از نظر اقتصادى و نظامى با ثبات را باور داشت. از اين جهت و به دليل پيمودن قلّههاى عظمت است كه امام خمينى فرمودهاند: «من با اطمينان مىگويم، اسلام ابرقدرتها را به خاك مذّلت مىنشاند. اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكى پس از ديگرى بر طرف و سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد.»()
و در وصيت نامه سياسى الهى خويش نوشتهاند:
«كدام افتخارى بالاتر و والاتر از اين كه آمريكا با همه ادعاهايش و همه ساز و برگهاى جنگيش و آن همه دولتهاى سرسپردهاش و به دست داشتن ثروتهاى بى پايان ملّتهاى مظلوم عقب افتاده و در دست داشتن تمام رسانههاى گروهى در مقابل ملّت غيور ايران و كشور حضرت بقية اللّه ارواحنا لمقدمه الفداء چنان وامانده و رسوا شده كه نميداند
به كه متوسل شود و رو به هر كس مىكند جواب رد مىشنود و اين نيست جز به مددهاى غيبى حضرت بارى تعالى….كه ملتها را بويژه ملت ايران اسلامى را بيدار نموده و از ظلمات ستم شاهى به نور اسلام هدايت نمود…»
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 67 ـ .65
. امام خمينى در پژوهشهاى غربى، مجلّه حضور، ش 18، ص .175
. روزنامه اطلاعات، 16/8/1379، ش 22053، ص .7
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 46 ـ 45، روزنامه اطلاعات، سه شنبه 7/3/1381، ش 22492، عصر انديشه (ويژه نامه نشريه پرتو)، خرداد 1385، ص .14
. روزنامه اطلاعات ش .22492
. انقلاب اسلامى در چشم انداز ديگران، ص 59 ـ .58
. بنگريد به كتاب “مقاومت شكننده”، چاپ چهارم، ترجمه احمد تدين.
. ايران بين دو انقلاب، يروند ابراهاميان، ترجمه كاظم فيروزمند و ديگران، ص .489
. انقلاب اسلامى در ايران، حامد الگار، ترجمه مرتضى اسعدى و حسن چيذرى، ص .12
. همان، ص .97
. همان، ص .151
. گى روشه، تغييرات اجتماعى، ص .236
. انقلاب ايران و بازتاب جهانى آن، جان. ال اسپوزيتو، ص.49
. اين كتاب توسط سياوش مريدى ترجمه و مركز بازشناسى اسلام و ايران آن را چاپ كرده است.
. اين كتاب با ترجمه سيد مجيد روئين تن در سال 1376 توسط انتشارات سروش منتشر شده است.
. حكومت تحصيل دار و اسلام شيعه در انقلاب ايران، ترجمه محسن امين زاده، ص 205 ـ 204 مندرج در كتاب رهيافتهاى نظرى به انقلاب اسلامى، قم، معارف، چاپ دوم، .1379
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص .62
. اين كتاب با ترجمه عبدالرحيم گواهى توسط انتشارات قلم در سال 1369 ش به طبع رسيده است.
. احياى مجدد اسلام در گذشته و حال با تأكيد بر ايران، ص.45
. ايران انقلاب به نام خدا، ترجمه قاسم ضعوى، ص 253، ،255 257، .258
. توطئه در ايران، سايروس ونس و برژينسكى، ترجمه محمود مشرقى، ص .56
. نك: ديكتاتورى و توسعه سرمايه دارى در ايران، ترجمه فضل اللّه نيك آئين.
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 187 ـ ،186 رويارويى انقلاب اسلامى ايران و آمريكا، جميله كديور، ص 160 ـ .158
. توطئه در ايران، ص .57
. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر چهاردهم، ص .455
. كارتر و سقوط شاه روايت دست اول، بابك آدين و ناصر ايرانى، ص .37
. اسناد لانه جاسوسى، ج 3، ص .94
. كشيشهاى انگليسى در دوران انقلاب اسلامى، پال هنت، ترجمه ابوترابيان، ص .23
. ماهنامه اميد انقلاب، ش .222
. فصلنامه حضور، ش 17، پاييز 1375، ص 19 ـ .18
. ماهنامه صبح، ش 70، خرداد .1376
. عصر امام خمينى، ص 370 ـ .369
. فرياد برائت (پيام به حجاج بيت اللّه الحرام)، ص .13
پرسش و پاسخ هايى
1ـ آيا دين يهود و يهوديان، ظهور منجى آخرالزمان را قبول دارند؟
در كتاب تورات و ملحقات آن، بشارات زيادى درباره آمدن موعود و ظهور مصلحى جهانى در آخرالزمان آمده است كه به قسمتى از آن اشاره مىشود:
الف: بشارت ظهور در زبور داوود
در بيش از 35 بخش از مزامير صد و پنجاه گانه، نويد ظهور آن موعود امم و منجى عالم موجود است:
زيرا كه شريران منقطع مىشوند؛ امّا متوكلان به خداوند، وارث زمين خواهند بود، چون كه بازوهاى شريران شكسته مىشود و خداوند، صديقان را تكيه گاه است. خداوند، روزهاى صالحان را ميداند و ميراث ايشان ابدى خواهد بود. صديقان، وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند شد، امّا عاصيان، عاقبت، مستأصل و عاقبت، شريران، منقطع خواهند شد.()
از دريا تا دريا و از نهر تا به اقصا زمين، سلطنت خواهد كرد.
تمامى ملوك، با او كرنش خواهند كرد و تمامى امم او را بندگى خواهند كرد، زيرا، فقير را وقتى كه فرياد مىكند و مسكين كه نصرت كننده ندارد، خلاصى خواهد داد. و به ذليل و محتاج، ترحم خواهد فرمود و جانهاى مسكينان را نجات خواهد داد.()
قومها را به انصاف داورى خواهد كرد. آسمان شادى كند و زمين مسرور گردد.()
ب: بشارت ظهور در كتاب اشعياى نبى
در بخشى از كتاب، خداوند، قريب الوقوع بودن تحقّق عدالت خويش را وعده ميدهد و مؤمنان را به اجراى عدالت فرا مىخواند و مىگويد: انصاف را نگاه بداريد، عدالت را جارى كنيد، زيرا كه آمدن نجات من و منكشف شدن عدالت من، نزديك است.()
آن گاه، انصاف، در بيابان، ساكن خواهد شد و عدالت، در بوستان مقيم خواهد گرديد و عمل عدالت سلامتى و نتيجه عدالت، آرامى و اطمينان خاطر خواهد بود تا ابدالآباد. و قوم من، در مسكن، سلامتى و در مساكن مطمئن و در
منزلهاى آرامى، ساكن خواهند شد.()
ج: بشارت ظهور در كتاب زكرياى نبى
در آن روز، يهوه(خدا) بر تمامى زمين پادشاه خواهد بود و در آن روز، يهوه واحد خواهد بود و اسم او واحد.()
د: بشارت ظهور در كتاب دانيال نبى
امير عظيمى كه براى پسران قوم تو ايستاده، خواهد برخاست و چنان زمان تنگى خواهد شد كه از حينى كه امتى به وجود آمده است تا امروز، نبوده و در آن زمان، هر يك از قوم تو كه در دفتر مكتوب ياد شود، رستگار خواهد شد و بسيارى از آنانى كه در خاك زمين خوابيدهاند، بيدار خواهند شد، امّا اينان به جهت حيات جاودانى و آنان به جهت خجالت و حقارت جاودانى. و حكيمان، مثل روشنايى افلاك خواهند درخشيد و آنانى كه بسيارى را به راه عدالت رهبرى مىكنند، مانند ستارگان خواهند بود تا ابد الآباد. امّا تو اى دانيال! كلام را مخفى دار و كتاب را تا زمان آخر، مهر كن. بسيارى به سرعت تردد خواهند كرد و علم افزوده خواهد گرديد خوشا به حال آن كه انتظار كشد!()
ه: بشارت ظهور در كتاب حبقوق نبى
اگر چه تأخير نمايد، برايش منتظر باش، زيرا كه البته خواهد آمد و درنگ نخواهد كرد، بلكه جميع امتها را نزد خود جمع مىكند.()
2. ديدگاه انجيل و مسيحيان درباره موعود چيست؟
نام كتاب مقدّس مسيحيان، انجيل است كه به دست چهار نفر جمع آورى شده و به نام نويسندگان آن مشهور گشته است. انجيل كنونى مشتمل بر چهار انجيل متّى، مرقس، لوقا و يوحنا است. اينك، متن برخى از آن بشارتها را كه در انجيل آمده است، ميآوريم:
الف: متى
و فوراً بعد از مصيبت آن ايام، آفتاب، تاريك گردد و ماه، نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ريزند و قوتهاى افلاك، متزلزل گردد. آن گاه علامت پسر انسان در آسمان پديدار گردد و در آن وقت، جميع طوايف زمين، سينه زنى كنند و
پسر انسان را ببينند كه بر ابرهاى آسمان، با قوت و جلال عظيمى ميآيد.()
ب: انجيل مرقس
عيسى، خطاب به حواريون گفت :«زنهار كسى شما را گمراه نكند، زيرا كه بسيارى به نام من آمده، خواهند گفت كه من هستم و بسيارى را گمراه خواهند كرد، امّا چون جنگها و اخبار جنگها را بشنويد، مضطرب مشويد، زيرا وقوع اين حوادث، ضرورى است، ليكن انتها، هنوز نيست، زيرا امتى بر امتى و مملكتى بر مملكتى خواهند برخاست و زلزلهها در جاىها، حادث خواهد شد و اغتشاشها پديد ميآيد و اينها، ابتداى دردها مىباشد، ليكن شما از براى خود احتياط كنيد.
ولى از آن روز و ساعت، غير از پدر، هيچ كس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.پس بيدار شده و دعا كنيد، زيرا نميدانيد آن وقت كى مىشود در شام يا نصف شب يا بانگ خروس يا صبح. مبادا ناگهان آمده، شما را خفته يابد.»()
ج: انجيل لوقا
و كمرهاى خود را ببنديد، چراغهاى خود را افروخته بداريد. خوشا به حال آن غلامان كه آقاى ايشان چون آيد، ايشان را بيدار يابد. پس شما نيز مستعد باشيد، زيرا در ساعتى كه گمان نمىبريد، پسر انسان ميآيد.()
د. انجيل يوحنا
و بدو قدرت بخشيده است كه داورى هم بكند، زيرا پسر انسان است. از اين تعجب نكنيد، زيرا، ساعتى ميآيد كه در آن، جمع كسانى كه در قبورند، آواز او را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد.()
لازم ذكر است در انجيل و ملحقات آن، هشتاد بار كلمه «پسر انسان» آمده است كه فقط سى مورد آن، با حضرت عيسى مسيح قابل تطبيق است امّا پنجاه مورد ديگر، از نجات دهندهاى سخن مىگويد كه در آخرالزمان و پايان روزگار ظهور خواهد كرد.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. كتاب مزامير، مزمور 37، بندهاى 9 ـ .38
. همان، مزمور، .72
. همان.
. كتاب اشعياى نبى، باب .59
. همان، باب .32
. كتاب زكرياى نبى، باب .14
. كتاب دانيال نبى، باب .12
. كتاب حبقوق نبى، فصل 2، بندهاى .3
. انجيل متى، باب .24
. انجيل مرقس، باب .13
. انجيل لوقا، باب .12
. انجيل يوحنا، باب .5
. مستر هاكس آمريكايى، قاموس كتاب مقدّس، به نقل از كتاب ظهور حضرت مهدى(عج) از ديدگاه اسلام و مذاهب و ملل جهان، نوشته سيد اسداللّه هاشمى شهيدى.
راز خلقت
راز خلقت
حضرت آية اللّه جوادى آملى
تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
مسئله راز خلقت و هدف آفرينش جهان و انسان از جمله مسائلى است كه همواره براى انسان مطرح بوده و براى دريافت پاسخ آن به مطالعه و تكاپو مىپردازد. طرح اين سؤال و پاسخ آن مىتواند در چگونه زيستن انسان نقش فوق العادهاى داشته و در معنا بخشى زندگى انسان مؤثر باشد، و آدمى را از پوچى گرايى برهاند. انسانى كه از پوچى زندگى رهايى يابد و زندگى او از معنا برخوردار باشد از آرامش بهرهمند بوده و از اضطراب و نگرانى مصون و محفوظ خواهد بود.
بنابراين اين مقاله در صدد طرح اين مسئله و پاسخ آن و در ادامه به چگونگى تأثير آن در زندگى مىپردازد.
روششناسى شناخت راز خلقت
موجودات نظام هستى به دليل اين كه از جهات گوناگونى برخوردار هستند، از نگاههاى متعدد قابل مطالعه و تحقيق و بررسى خواهند بود از باب مثال موجودات هم به لحاظ مادى و صورى داراى نظام درونى هستند و هم به لحاظ مبدأ فاعلى و غايى داراى نظام بيرونى هستند، از اين رو برخى به مطالعه درونى نظام موجودات توجه مىكنند و آن را مورد بررسى قرار داده و تبيين مىكنند و برخى به نظام بيرونى آنها مىپردازند.
كسانى كه به تبيين علل مادى و چگونگى تحول پديدهها و رشد و تكثير آنها مىپردازند عمل مادى پديدهها را موضوع مطالعه قرار مىدهند. علوم تجربى محور مطالعه آن علل مادى موجودات مادى و تحولات و تبيين آن هاست. از باب مثال اگر كسى درباره كيفيت پيدايش و پرورش و رشد گياهان يا معادن يا حيوانات و جانوران مطالعه مىكند نظام داخلى آنها و علل مادى آن را بررسى مىكند. اما كسانى كه علل فاعلى و غايى موجودات را بررسى و تحقيق مىكند نظام بيرونى اشياء را بررسى و تحليل كرده است.
بر اين اساس است كه مطالعه و بررسى سره عالم و راز خلقت آن يعنى خداشناسى و فرجامشناسى در علوم تجربى مورد بررسى قرار نمىگيرد، زيرا نه خدا و نه غايت خلقت مادى نيستند تا در آن علوم مورد توجه قرار گيرد، بلكه علوم فلسفى و الهيات متكفّل مطالعه مبدأ فاعلى يعنى خداى سبحان و مبدأ غايى عالم يعنى هدف آفرينش و راز خلقت است از اين رو بايد در علوم الهى و فلسفى به تبيين و بررسى آنها بپردازد و به عبارت ديگر: رسالت هر علم را بايد به دست آورد و از راه كشف رسالت آن علم به انتظار از آن علم پرداخت، يعنى انتظارى كه از علم كلام و فلسفه و الهيات داريم به رسالت آن علم مربوط مىشود و انتظارى كه از علوم تجربى داريم به رسالت آن علم ارتباط دارد.
بنابراين كسانى كه مىگويند: در دوران گذشته انديشمندان به لحاظ اين كه به تبيين يك چيز يا يك امر با توسل به غايت آن اقدام مىكردند نه به تبيين چگونگى آن در حالى كه در جهان جديد به تبيين توصيفى پديدهها و چگونگى نشو و ارتقاء آن مىپردازند و به همين دليل است كه در جهان علوم پيشرفت كرده است چرا كه تبيين هدف و علت غايى را كنار گذاشت و روش و مفهومى به كلى متفاوت در تبيين و تفسير طبيعت به روى خود باز كرده است يعنى چگونگى پيدايش پديدارها و تحولات و نشو و ارتقاء آن را بررسى و تبيين مىكند و در نتيجه روشى كه در گذشته براى تبيين علوم استفاده مىشد روش قياسى بوده است در حالى كه در جهات جديد از روش استقراء استفاده مىكند، بايد گفت اين اشكال از توجه نكردن به رسالت هر علم و معرفت و انتظار نابجا داشتن از آن علم و معرفت است.(1)
توضيح آن كه اگر فيلسوفان و الهى دانان در تبيين يك حقيقت به غايت و هدف آن توجه مىكنند نه به روند جزء به جزء و لحظه به لحظه آن و عالمان علوم تجربى تبيين جزء به جزء و توصيف و پيشى بينى و مهار يك پديده و پديدار مىپردازند در واقع انتظارى كه از فلسفه و علم الهى مىرود تبيين مبدأ و غايت جهان و پديدههاى درون آن است و انتظارى كه از علوم تجربى مىرود، تبيين پديدهها و رابطه آنها و چگونگى تحول در آن هاست.
از اين رو بايد در پرتو رسالت هر علم به تأمين انتظار از آن پرداخت و براى اين كه انتظار برآورده شود به طور طبيعى بايد روش هر علم و معرفت را كه هماهنگ با آن رسالت است به كار گرفت در علوم فلسفى و الهى از روش استدلال و تعقل و با شكل قياس استفاده مىشود و در علوم تجربى از روش مشاهده و آزمون و به بهره بردارى از استقراء مىگردد.
جهان بينى و راز خلقت
آدميان به لحاظ برخوردارى از جهان بينى و چگونگى نگرش به جهان به دو دسته تقسيم مىشوند برخى جهان بينى آنها الهى است و بر اين اساس اعتقاد دارند، جهان و انسان را خداى سبحان آفريده است و چون خدا حكيم است آنها را براى هدف و مقصدى آفريده است از اين رو همه موجودات و مخلوقات به سوى هدف و مقصد در حركتند و به ديگر سخن: انسان الهى هم براى جهان و انسان مبدئى قائل است كه آن را آفريده است و هم معاد و هدفى قائل است كه اين موجودات تلاش مىكنند تا به آن هدف برسند. از اين رو اگر كسى به خدا معتقد باشد ولى به معاد باور نداشته باشد نمىتواند از هدفدارى عالم و آدم سخن بگويد گرچه اگر انسان خدا را درست بشناسد نمىتواند معقتد به معاد نباشد يعنى اگر خدا را به عنوان كمال مطلق و داراى اسماء حسنى و صفات عليا بشناسد و او را هادى و حكيم بداند نمىتواند براى نظام هستى هدفى قائل نباشد.
قرآن كريم مىگويد: كسانى كه به هدفدارى عالم باور ندارند، جهان خلقت را باطل مىدانند و حال آن كه خداى سبحان كار باطل نمىكند «ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار»(2) ما آسمان و زمين و آنچه در ميان آن دوست باطل و ياوه و بيهوده نيافريدهايم. اين گمان كافران است واى بر كافران از آتش دوزخ.
بر اساس اين آيه كسانى كه جهان بينى آنها الحادى است به پوچى عالم اعتقاد داشته و خلقت را بيهوده مىدانند.
انسان مادى به لحاظ اين كه حيات انسان را در محور طبيعت محدود مىكند، مدعى است كه انسان با مرگ نابود مىشود و جهان نيز به تدريج به سوى نابودى و عدم پيش مىرود از اين رو جهان و انسان هدفى ندارد. اما انسان الهى چون براى جهان و انسان زوال و نابودى قائل نيست و بر اين باور است كه هيچ موجودى موجود نمىشود بلكه موجودات در مسير كمال در تلاش و كوشش است و انسان نيز در ميان اين موجودات نابود نمىشود بلكه با مرگ حيات جديدى را آغاز مىكند و حيات جديد در عالم ديگرى تحقق پيدا مىكند كه از آن به دارالقرار و عالم ثبات ياد مىشود از اين رو جهان و انسان براى هدف و غايتى خلق شدهاند: و به عبارت ديگر: بر اساس جهان بينى مادى از آن جهت كه زندگى آدميان محدود به زندگى زيستى است و مانند ديگر حيوانات زندگى مىكند در اين صورت تلاش براى درك راز خلقت براى او مطرح نيست اما اگر جهان بينى الهى باشد و براى انسان علاوه بر حيات زيستى به حيات معنوى نيز قائل باشد در اين صورت تلاش مىكند تا راز خلقت خود را بداند و با دانستن آن خود را با آن راز هماهنگ سازد.
گرايش به جاودانگى فطرى انسان
در درون هر انسانى علاقه به حيات ابدى تعبيه شده است و هيچ انسانى پيدا نمىشود كه مشتاق حيات جاويد و خواهان زندگى هميشگى نباشد در حقيقت هر انسانى در درون خود عطش جاويد ماندن را دارد.
كسى كه جهان بينى او مادى است به لحاظ اين كه از سويى به معاد و جهان ابد اعتقاد ندارد و از سوى ديگر در نهان و درون خود عطش حيات ابد را احساس مىكند، تلاش مىنمايد تانميرد. گاهى اين خيال را با افسانه آب زندگانى تأمين مىكند و گاه تلاش مىكند تا جلوى مرگ را بگيرد. بر اين اساس است كه انسان از روزى كه بيمارى را يافت به فكر درمان آن برآمد به اين سمت حركت كرد تا جلوى مرگ را بگيرد. اما افسانه آب زندگى چنانچه از نام آن پيداست، افسانهاى بيش نيست. زيرا هم تفكر عقلانى آن را محال مىداند و هم راه علوم تجربى به آن بسته است و هم وحى آسمانى آن را محال مىشمارد و اگر در ادبيات از آب زندگانى ياد مىشود. كنايه از معرفت كامل به معارف الهى است منطق قرآن كريم آن است كه «كل نفس ذائقة الموت»(3) هر كسى بايد بميرد و اين مرگ از قضاء الهى است يعنى مرگ براى انسان به حكم قضاء الهى ضرورى است. گرچه به حكم قدر الهى ممكن است در سنين و شرائط مختلف انسانها بميرند يكى در سنين كهولت و پيرى از دنيا برود و يكى در سنين ميان سالى و يكى در سنين جوانى و نوجوانى و يكى در سنين كودكى. اما هرچه باشد اصل مرگ ضرورى است اما تفاوت در چگونگى يا در كوتاهى و درازى عمر است. يكى ممكن است در ميدان نبرد حق و باطل به شهادت برسد و ديگرى در بستر بيمارى از دنيا برود و سومى با يك مرگ ناگهانى از عالم دنيا به عالم ابد رحلت كند.
همچنين ممكن است انسان هايى با رعايت اصول بهداشت يا با دعا و اعطاء صدقه و انجام صله رحم با عمر طولانى زندگى كند و ديگرى بدون رعايت آنها زودتر بميرد اما سرانجام همه انسانها بايد طعم مرگ را بچشند.
اما انسانى كه جهان بينى او الهى است به لحاظ اين كه مىداند حيات ابد در عالم دنيا و طبيعت تأمين نمىشود اعتقاد دارد كه جهان ديگرى وجود دارد كه معاد انسان به آن است و آدمى در آن به زندگى ابدى خود ادامه مىدهد از اين رو از آخرت به عنوان دارحيات نام برده مىشود: «وانّ الدار الآخرة لهى الحيوان»(4).
راز نفى جاودانگى در دنيا
اين كه بر اساس جهان بينى الهى دنيا سراى جاويد آدمى نيست فروان است.
1- عالم ماده و طبيعت، عالم حركت است. جهان طبيعت با همه پديدههاى آسمانى و زمينى و موجودات حيوانى و انسانى از انسجام و هماهنگى ويژه برخوردار و تشكيل دهنده موجود واحد حقيقى است و اين وحد حقيقى به سوى هدفى والا در حركت است و هيچگونه سكون و آرامشى در آن به چشم نمىخورد و چون حركت عبارت است از خارج شدن از قوه به فعل و بيرون آمدن از آمادگى و رسيدن به كمال بر اين اساس حركت هدفمند است و چون همه جهان درحركت است و حركت داراى هدف. پس مجموعه جهان به هدف مىرسد و با رسيدن به هدف آرام مىگيرد. قرآن مجيد جايى كه به عنوان محل آرامش جهان و قرارگاه دنيا و هدف آن معرفى كرده جهان آخرت است «و انّ الآخرة هى دارالقرار».(5)
2- دنيا ابزار آزمون
يكى از دلايلى كه براى نفى جاودانگى در دنيا مطرح مىشود آن است كه دار دنيا، دارآزمون و ابتلاء است و به عبارتى: زندگى دنيوى همراه با امتحان است و ممكن است انسان دائماً در حال امتحان دادن باشد زيرا امتحان وسيلهاى براى دريافت نتيجه است، جهان آزمون با ابديت منافات دارد از اين جهت جهان ديگرى وجودش ضرورت دارد كه مقصود و نتيجه آزمون تحقق پيدا كند و آدمى به آن نتيجه دست يابد.
به طور خلاصه مىتوان گفت: محبت و عشق به هستى دائم و زندگى جاويد امرى وجودى است اين امر وجودى رابطه ميان محب و محبوب (هستى جاويد) است و بدون وجود خارجى محبوب چنين عشق و محبتى در نهاد انسان قرار نمىگيرد و به عبارت ديگر: وجود چنين عطش و عشقى در انسان دليل بر آن است كه متعلق آن محبت و عطش و عشق يعنى جهان جاويد وجود دارد كه آدميان با ورود به آن عطش جاودانگى خود را تأمين مىكنند. و با آن يافتن اين حقيقت كه جهان جاويد وجود دارد مىيابد كه آب زندگانى در آن جاست.
با توجه به مطالب گذشته روشن مىشود كه اگر انسانى حقيقت جهان جاويد را يافت به طور طبيعى دنبال امورى كه مىپندارد جاودانگى او را تأمين مىكند نمىرود چنان كه قرآن مىگويد: عدهاى مىپندارند مال آنها را جاودانه مىكند از اين رو به زر اندوزى مىپردازد «يحسب انّ ماله اخلده»(6) يعنى انسان زر اندوز و مال پرست گمان مىكند اموالش سبب جاودانگى اوست. در حالى كه اين پندار غلطى است زيرا قارون اموال فراوانى در اختيار داشت كه كليد گنج هايش را چندين مردان زورمند به زحمت بر مىداشت ولى به هنگام عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تأخير اندازند و خداوند او و گنجهايش را در يك لحظه به زمين فرو برد. «فخسفنا به وبداره الارض»(7) ما او و خانهاش را در زمين فرو برديم.
حيات دائمى رفيق دائمى مىطلبد
با توجه به جاودانگى انسان و اين حيات جاودانه در دارآخرت تحقق پيدا مىكند حيات اخروى حيات تازه و جاويد است و چون با مرگ به آغاز حيات تازه راه پيدا مىكند. حيات تازه قوانين و مقررات تازه مىطلبد و آن قوانين و مقررات در صورتى كه اجرا شود رفيق ابدى انسان است و هرگز از او جدا نمىشود از اين رو پيامبراكرم در جواب قيس يكى از كسانى كه از او تقاضاى موعظه كرده بود فرمود: «و انه لابدّ لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حىّ و تدفن معه و انت ميّت فان كان كريما اكرمك و ان كان لئيماً اسلمك ثم لايحشر الّامعك ولاتحشر الّا معه و لاتسئل الّا عنه فلا يجعله الّا صالحاً فانه ان صلح آنست به و ان فسد لاتستوحش الّا منه و هو فعلك»(8) اى قيس ناگزير، همنشينى دارى كه پس از مرگ همراه تو دفن مىشود در حالى كه او زنده است و با او دفن مىشوى در حالى كه تو مردهاى. اگر او نيك و گرامى باشد، تو را گرامى مىدارد و هرگاه او پست باشد تو را تسليم حوادث مىكند، سپس او با كسى جز تو محشور نمىشود و تو هم جز او با كسى محشور نمىشوى و به صحنه رستاخيز نمىآيى. از تو درباره غير آن سؤال نمىشود. بنابراين سعى كن آن را به صورت شايسته انجام دهى زيرا اگر آن شايسته باشد با او انس مىگيرى و گرنه از هيچ كسى جز او وحشت ندارى و آن عمل توست.
از اين روايت استفاده مىشود اعمال انسان رفيق همراه انسان است و هرگز از او جدا نمىشود از اين رو بايد سعى كرد رفيقى كه انسان انتخاب مىكند اولاً رفيقى دائمى و ابدى باشد و ثانياً رفيق صالح و شايسته باشد اما رفيق نيمراه مثل مال و انس به آن يا رفيق بد مانند اعمال ناصالح شايستگى آن را ندارد كه آدمى آنها را به عنوان رفيق انتخاب نمايد زيرا اوّلى از او جدا مىشود و دومى رفيقى است كه پيوسته باعث رنج و عذاب اوست.
راه كشف راز خلقت و آگاهى از آن
آدمى چه كند تا راز خلقت را بيابد و به آن آگاهى پيدا كند؟ مىتوان گفت براى پى بردن به راز خلقت دو ركن اساسى وجود دارد:1- از راه مطالعه نظام آفرينش و دريافت اين حقيقت كه هدف در درون موجودات نظام هستى تعبيه شده است و چون نظام هستى داراى هدف است پس انسان نيز مقصدى دارد و چون مقصدى دارد بايد براى حركتش نظم و انسجام پيش بينى كند تا او را به آن مقصد برساند.
2- عمل صالح: انسان علاوه بر مطالعه جهان و دريافت جهان بينى و بينشى نسبت به مجموعه هستى و هدفدارى آن، بايد از عمل صالح و وارستهاى برخوردار باشد كه او را به درون اشياء آشنا كند و در واقع انسان با عمل صالح به درون خودش مأنوس مىشود امام باقر(ع) فرمود: «من قال لااله الّا اللّه فلن تلج ملكوت السماء حتى يتمّ قوله بعمل صالح»(9) اگر كسى به خدا معتقد بود و وحدانيت خدا را باور داشت و گفت «لااله الّا اللّه» زمانى به باطن عالم راه پيدا مىكند كه اين گفتار را با عمل صالح آن را تتميم كند. در واقع عمل صالح انسان را به درون رهبرى مىكند.
وحى و راز خلقت
وقتى انسان موجود ابدى است و براى هميشه بايد بماند بايد بداند كه راز خلقت او چيست؟ يكى از بهترين راهها براى آگاه نمودن مردم به راز آفرينش آنها رهبرى انبياء است، انبياء الهى گذشته از آن كه انسانها را به مبدأ آشنا مىكنند به راز آفرينش نيز آشنا مىكنند. انسانى كه در سايه تعليمات انبياء قرار گرفت مىفهمد كه يك موجود دائمى بايد براى هدفى خلق شده باشد كه آن هدف در عالم قيامت تحقق پيدا مىكند اما در دنيا بايد زمينه آن را فراهم كند از اين رو در قرآن كريم وقتى از هدف خلقت سخن مىگويد، گاه هدف را عبادت خدا مىداند و مىفرمايد: «ما خلقت الجن و الانس الّا ليعبدون»(10) من جن و انس را نيافريدم جز اين كه مرا عبادت كنند و گاه آزمايش مىداند و مىفرمايد: «الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملا»(11) او كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش كند. در اين آيه هدف آفرينش از نظر حسن عمل به عنوان هدف معرفى شده است و گاه از معرفت خدا سخن مىگويد و مىفرمايد: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن هى لتعلموا انّ اللّه على كل شىء قدير و انّ اللّه قد احاط بكلّ شىء علماً»(12) خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است، فرمان او در ميان آنها نازل مىشود تا بدانيد خداوند بر هر چيز توانا است و علم او به همه موجودات احاطه دارد.
در اين آيه علم و آگاهى به قدرت و علم خداوند به عنوان هدف آفرينش ذكر شده است.
گرچه در اين آيات از اهداف متعدد سخن مىگويد، اما بايد دانست برخى به هدف مقدماتى و برخى به هدف متوسط و برخى به هدف نهايى مىپردازد هدف نهايى و اصلى همانا عبوديت است و مسئله علم و دانش و امتحان و آزمايش اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مىگيرند و حقيقت عبوديت نيز كه نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خداست. همان نهايت تسليم در برابر ذات پاك الهى و اطاعت بى قيد و شرط او فرمان بردارى در تمام زمينههاست و به عبارت ديگر: عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد. جز در راه او گام برندارد و هرچه غير اوست حتى خويشتن را فراموش كند و بنده راستين خدا باشد.
پىنوشتها: –
1. علم و دين، باربور، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 19 – 21.
2. سوره ص، آيه 27.
3. سوره آل عمران، آيه 185.
4. سوره عنكبوت، آيه 64.
5. سوره غافر، آيه 39.
6. سوره همزه، آيه 4.
7. سوره قصص، آيه 81.
8. بحارالانوار، ج 7، ص 228.
9. همان، ج 75،ص 152.
10. سوره ذاريات، آيه 56.
11. سوره ملك، آيه 2.
12. سوره طلاق، آيه 12.
پيام مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنهاى مدظلّه العالى
بسم اللّه الرحمن الرحيم
انا للّه و انا اليه الراجعون
جنايت هولناك رژيم صهيونيستى در غزه و قتل عام صدها مرد و زن و كودك مظلوم، بار ديگر چهره خونخوار گرگهاى صهيونيست را از پشت پرده تزوير سالهاى اخير بيرون آورد و خطر حضور اين كافر حربى را در قلب سرزمينهاى امّت اسلام، به غافلان و مسامحه كاران گوشزد كرد مصيبت اين حادثه هولناك براى هر مسلمان بلكه براى هر انسان با وجدان و با شرف در هر نقطه جهان بسى گران و كوبنده است، ولى مصيبت بزرگتر سكوت تشويقآميز برخى دولتهاى عربى و مدعى مسلمانى است چه مصيبتى از اين بالاتر كه دولتهاى مسلمان كه بايد در برابر تجاوز رژيم غاصب و كافر و محارب، از مردم مظلوم غزه حمايت مىكردند، رفتارى پيشه كنند كه مقامات جنايتكار صهيونيست، گستاخانه آنها را هماهنگ و موافق با اين فاجعه آفرينى بزرگ معرفى كنند؟
سران اين كشورها چه جوابى در برابر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله خواهند داشت؟ چه جوابى به ملتهاى خود كه يقيناً عزادار اين فاجعهاند خواهند داد؟ به يقين امروز دل مردم مصر و اردن و ساير كشورهاى اسلامى از اين كشتار، پس از آن محاصره طولانى غذائى و داروئى لبالب از خون است.
دولت جنايتكار بوش در واپسين روزهاى حكمرانى ننگين خود با همدستى در اين جنايت بزرگ، رژيم آمريكا را بيش از پيش روسياه كرد و پرونده جرائم خود را به عنوان جنايتكار جنگى قطورتر ساخت. دولتهاى اروپايى با بى تفاوتى و شايد همراهى خود در اين فاجعه بزرگ، يكبار ديگر دروغ بودن ادعاهاى طرفدارى از حقوق بشر را ثابت كردند و شركت خود در جبهه ضديت با اسلام و مسلمين را نشان دادند. اكنون سؤال من از علماء و روحانيون جهان عرب و رؤساى ازهر مصر اين است كه آيا هنگام آن نرسيده است كه براى اسلام و مسلمين احساس خطر كنيد؟ آيا هنگام آن نرسيده است كه به واجب نهى از منكر و كلمه حق عند امام جائر عمل كنيد؟
آيا عرصه ديگرى براى عريانتر از آنچه در غزه و فلسطين در جريان است در همدستى كفار حربى با منافقان امت براى سركوب مسلمانان لازم است، تا شما احساس تكليف كنيد؟
سؤال من از رسانهها و روشنفكران جهان اسلام و بويژه جهان عرب آن است كه تا چه هنگام به مسؤوليت رسانهاى و روشنفكرى خود بىتفاوت خواهيد ماند؟ آيا سازمانهاى حقوق بشر رسواى غرب و شوراى باصطلاح امنيت سازمان ملل بيش از اين هم ممكن است رسوا شوند؟
همه مجاهدان فلسطين و همه مؤمنان دنياى اسلام به هر نحو ممكن موظف به دفاع از زنان و كودكان و مردم بى دفاع غزهاند و هر كس در اين دفاع مشروع و مقدّس كشته شود شهيد است و اميد آن خواهد داشت كه در صف شهداى بدر و احد در محضر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله محشور شود.
سازمان كنفرانس اسلامى بايد در اين شرايط حساس به وظيفه تاريخى خود عمل كند و جبهه يكپارچهاى به دور از ملاحظه كارى و انفعال، در برابر رژيم صيهونيستى تشكيل دهد. بايد رژيم صهيونيستى به وسيله دولتهاى مسلمان مجازات شود. سران آن رژيم غاصب بايد به جرم اين جنايت و نيز محاصره طولانى مدت، شخصاً محاكمه و مجازات شوند.
ملتهاى مسلمان ميتوانند با عزم راسخ خود اين مطالبات را تحقق بخشند و وظيفه سياستمداران و علما و روشنفكران در اين برهه بسى سنگينتر از ديگران است.
اينجانب به مناسبت فاجعه غزه روز دوشنبه را عزاى عمومى اعلام مىكنم و مسؤولان كشور را به اداى وظائف خود در اين حادثه غمانگيز فرا مىخوانم.
و سيعلم الّذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون. سيد على خامنهاى 8/10/1387
29/ ذى الحجه الحرام/1429
با چه كسى دوستى كنيم
با چه كسى دوستى كنيم
حجة الاسلام سيد جواد حسينى
از منظر قرآن و روايات و همچنين مطالعه ابعاد وجودى انسان در مىيابيم كه وى موجودى اجتماعى است و براى رشد و تكامل به ارتباط با ديگران نياز دارد. انسان به تنهايى نمىتواند، تمام نيازمنديهاى خود را جبران نمايد. او نمىتواند بدون پدر و مادر، هم كلاسها، دوستان و آشنايان، زندگى مطلوب و ايده آلى داشته باشد.
على (ع) مىفرمايد: «الغريب من لم يكن له حبيب؛ غريب (و تنها) كسى است كه دوست (و همدمى) نداشته باشد.»(1)
نتيجه تنهايى، عقب ماندگى و تباهى است. اسلام و قرآن ستايشگر دستهايى است كه گرماى محبت در آنها احساس مىشود و چهره هايى كه به لبخندهاى دوستى آراستهاند. على(ع) فرمود: «اعجز النّاس من عجز عن اكتساب الأخوان و اعجز منه من ضيّع من ظفر به منهم؛ ناتوانترين مردم كسى است كه در دوستيابى ناتوان، و از او ناتوانتر كسى است كه دوستانى را كه بدست آورده (و بر آنها دست يافته) از دست بدهد.»
آن حضرت فرمود: «من لاصديق له لاذخرله؛(2) آن كس كه دوست ندارد، (براى آينده) اندوختهاى ندارد».
در حديث ديگرى مىخوانيم: «اتّخذ الف صديقٍ الفٌ قليل ولاتتّخذ عدواً و الواحد كثيرٌ؛(3) هزار دوست بگير، و هزار كم است، ولى يك دشمن نگير، كه يكى هم زياد است.»
نقش دوستان
تأثير رفيق، چون با انتخاب و علاقه خود انسان صورت مىپذيرد، در ساختار وجودى انسان و در روش و منش او از پدر و مادر و معلم و…بيشتر است. در تأييد اين امر تعبيراتى در منابع دينى ما آمده كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. پيامبر اكرم (ص) فرمود: «المرء على دين خليله و قرينه؛(4) انسان بر دين دوست و رفيق خود است».
2. على (ع) فرمود: «سمّى الرّفيق رفيقاً لانّه يرفقك على صلاح دينك فمن اعانك على صلاح دينك فهو الرّفيق الشّفيق؛(5) رفيق را از اين رو رفيق ناميدند كه با تو در آنچه صلاح دينت در آن است موافقت و همراهى مىكند. آن كس كه تو را در دينت يارى رساند، رفيق شفيق است».
به همين علت يكى از علل موفقيت انسانهاى موفق و هدايت يافته، دوستان خوب و مناسب بوده است همان طور كه انحرافات، اعتيادها، و ناهنجاريهاى اجتماعى، غالباً در اثر رفاقتهاى ناباب و دوستان منحرف تحقق يافته است. به خاطر نقش كليدى دوست در ساختار وجودى انسان است كه فاطمه زهرا (س) براى تربيت كودكان خويش، از كودكى به اين امر توجه نموده و خطاب به كودكش امام حسن(ع) مىفرمايد:
اشبه أباك يا حسن
واخلع عن الحقّ الرّسن
واعبد الهاً ذاالمنن
ولا توال ذا الاحن
اى حسن! مانند پدرت على باش و ريسمان را از گردن حق بردار! خداى احسان كننده را پرستش كن و با افراد دشمن و كينه توز دوستى مكن!.(6)
اين جملات نشان مىدهد كه از كودكى بايد به كودك تلقين شود كه از دوستان نامناسب پرهيز كند آرى:
صحبت صالح تو را صالح كند
صحبت طالح تو را طالح كند
مىرود از سينهها در سينهها
از ره پنهان صلاح وكينهها
نشانه شخصيّت
انسان موجودى است كه مىتواند شخصيت واقعى خود را پشت پردههاى مختلف پنهان كند، لذا گاهى شناخت افراد مشكل خواهد بود. يكى از بهترين معيارهاى واقعى افراد، دوستان و رفقاى اويند، چون انسان به كسانى روى مىآورد كه از نظر باطنى و «شاكله درونى» با آنان همسان باشد:
كبوتر با كبوتر باز با باز
كند هم جنس با هم جنس پرواز
يا به فرموده امير مؤمنان على(ع): «كلّ امرء يميل الى مثله؛(7) هر شخصى به سوى همانند خود تمايل پيدا مىكند.»
در منابع اسلامى سخنان زيبا و نغزى در اين رابطه آمده كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. سلمان محمدى از قول پيامبر اكرم(ص) مىگويد: «لاتحكموا على رجل بشىء حتى تنظروا الى من يصاحب، فانّما يعرف الرّجل باشكاله و اقرانه و ينسب الى اصحابه و اخوانه؛(8) درباره كسى قضاوت نكنيد تا به دوستانش نظر بيفكنيد، چرا كه انسان بوسيله ياران و دوستانش شناخته مىشود و به ياران و برادرانش منسوب مىگردد.»
تو اول بگو با كيان زيستى
پس آنگه بگويم كه تو كيستى
2. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ايّاك و قرين السّوء فانّك به تعرف؛ از همنشينى بد دورى كن، زيرا تو بوسيله او شناخته مىشوى».
3. على(ع) فرمود: «من اشتبه عليكم امره ولم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه فان كانوا اهل دين اللّه فهو على دين اللّه و ان كانوا على غير دين اللّه فلا حظّ له من دين اللّه؛(9) (وضع)هر كسى بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد، به دوستانش نظر كنيد، اگر اهل دين خدا بودند، او (نيز) پيرو آيين خداست و اگر بر آيين خدا نبودند او (نيز) بهرهاى از دين خدا ندارد.»
4. و چه زيبا فرمود على(ع): «كلّ جنسٍ يميل الى مثله؛(10) هر جنسى (و هر كسى) به دنبال مثل خود ميل مىكند.»
ناريان مر ناريان را جاذبند
نوريان مر نوريان را طالبند
5. نيز على(ع) مىفرمايد: «خليل المرء دليل عقله و كلامه برهان فضله؛(11) دوست هر كس نشان (اندازه) خرد اوست و سخنش نشانه فضل (دانش) او.»
6. و فرمود: «الاصدقاء نفسٌ واحدةٌ فى جسوم متفرّقةٍ؛(12) دوستان روح واحدى در جسمهاى پراكندهاند.»
خطرات دوستان ناباب
هيچ عاقلى به ضرر و زيان خود و خانواده خويش قدم بر نمىدارد. حال چرا عدهاى به ظاهر عاقل حاضر مىشوند تن به دوستى رفقاى ناباب بدهند كه به زيان خود و خانواده آنها تمام مىشود. در پاسخ بايد گفت:زمينه دوستى با دوستان ناباب به سبب عواملى بروز خواهد يافت كه برخى از آنها عبارتند از:
1. ناهماهنگى و فقدان محبت و عاطفه در كانون خانواده كه باعث كشانده شدن فرزندان به سوى دوستان ناباب مىشود.
2. محبتهاى كاذبى كه هماهنگ با خواستههاى جوانان باشد. على (ع) فرمود: «قلوب الرّجال و حشية فمن تألّفها اقبلت عليه؛(13) دلهاى مردم هراسان است، هر كس با آنان مأنوس شود به سوى او رو مىآورند.»
3. ناآگاهى والدين و خود جوانان از خطرات دوستان ناباب.
نتيجه رفاقتهاى نامناسب در قرآن
در اين بخش خطرات و زيانهاى دوستى، با رفيقان نامناسب را از ديدگاه قرآن مورد بررسى قرار مىدهيم.
1. حسرت ابدى
«عقبه» و «ابى» با هم رفيق بودند. عقبه به حج مشرف شد و پس از بازگشت با دعوت پيامبر(ص) براى وليمه حج خويش، اسلام اختيار كرد، ولى رفيقش ابى او را ملامت و تحريك نمود تا از اسلام برگردد. او نيز سخن رفيقش را پذيرفت و با اهانت به پيامبر اكرم(ص) از دين اسلام برگشت و «مرتد شد» و سرانجام در جنگ بدر كشته شد.(14)
قرآن از زبان «عقبه» در روز قيامت چنين مىگويد:
«و يوم يعضّ الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرّسول سبيلاً يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلاناً خليلاً* لقد اضلّنى عن الذّكر بعد اذ جاءنى…؛(15) و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست خويش را به دندان مىگزد و مىگويد: «اى كاش با رسول خدا راهى برگزيده بودم. واى بر من!كاش فلانى را دوست انتخاب نكرده بودم! او مرا از ياد حق گمراه ساخت، پس از آنكه بسويم آمد.»
2. خطرناكترينها
همان طور كه رفيق خوب و متدين در شكلگيرى شخصيت صحيح و منطقى انسان نقش به سزايى دارد، دوست نامناسب نيز در تخريب شخصيت اخلاقى انسان بسيار مؤثّر و خطر ساز است.
اين خطر عظيم را از مقايسه دو سوره «فلق» و «الناس» به خوبى مىتوان يافت. در سوره فلق از چهار خطر بسيار بزرگ و مهلك به پناهگاهى عظيم، يعنى «رب فلق» پناه مىبريم: «بگو پناه مىبرم به پروردگار سپيده صبح، از شرّ تمام آنچه آفريده و از شر هر موجود شر در هنگامى كه شبانه وارد شود، و از شر آنها كه با افسون (و سحر) در گرهها مىدمند (هر تصميمى را سست مىكنند) واز شر حسود هنگامى كه حسد مىورزد».(16)
ولى در سوره «ناس» از خطر رفيق بد و ناباب به پناهگاه بسيار محكمى پناه مىبريم كه در واقع از سه رويه مستحكم برخوردار است.
«بگو پناه مىبرم به 1. پروردگار مردم 2. به مالك و حاكم مردم 3. به معبود مردم، از شر و وسوسه گر پنهان كار كه در درون سينه انسانها وسوسه مىكند، خواه از پريان باشد يا از انسان.»(17)
مقايسه اين دو سوره كه در اولى از چهار خطر عظيم به يك پناهگاه به نام «ربّ فلق» پناه مىبريم و امّا در دومى از بيم خطر يعنى وسوسه گران پنهان كار از آدمى باشد يا جنيان، به يك پناهگاهى بسيار مستحكمكه در واقع از سه لايه و مانع برخوردار است پناه مىبريم نشان مىدهد كه رفيق بد از خطر مار و عقرب و دزدانى كه شبانه مىآيند، و هر خطر ديگرى چون: سحر و حسادت و چشم زخم و… و خلاصه از هر خطرى كه قابل تصور است خطرناكتر، وحشتناكتر و شكنندهتر است.(18)
3.زيبا ديدن زشتيها
«و قيّضنا لهم قرناء فزيّنوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم…؛(19) ما براى آنها (گمراهان) همنشينانى قرار داديم كه (زشتىها را) از پيش رو و پشت سر آنها در نظرشان زيبا جلوه دادند.»
4. دخول در آتش جهنم
از اهل جهنم پرسيده مىشود: چرا وارد دوزخ شديد؟ آنان مىگويند: يكى از علتها اين بود كه: «…و كنّا نخوض مع الخائضين؛(20) و پيوسته با اهل باطل همنشين بوديم.»
تا توانى مىگريز از يار بد
يار بد، بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند
يار بد بر جان و هم ايمان زند
رفاقتهاى نامناسب در روايات
عامل اكثر فسادهاى اجتماعى، مفاسد جنسى، سرقتها و اعتيادها، رفاقتهاى نامناسب و نارواست. به همين علت معصومان ما را سخت از رفاقت با انسانهاى ناشايست بر حذر داشتهاند:
1. پاره آتش
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ايّاك و صاحب السّوء فانّه قطعةٌ من النّار لاينفعك ودّه ولايفى لك بعهده؛(21) از دوست بد دورى كن، زيرا او همانند پاره آتش است(كه ايمان سوز است) دوستى او به تو نفعى نمىرساند و به پيمانش نسبت به تو وفا نمىكند.»
2. همرنگ سازى
على(ع) فرمود: «لاتواخينّ الفاجر فانّه يزيّن لك فعله و يودّ لوأنّك مثله؛حتماً با فاجز، دوستى نكن، زيرا او كار (خلاف) خود را براى تو زيبا جلوه مىدهد و دوست دارد تو همرنگ او باشى.»
با بدان كم نشين كه درمانى
خوىپذير است نفس انسانى
3. محو دين
على(ع) فرمود: خلطة أبناء الدّنيا تشين الدّين و تضعف اليقين؛(22) (دوستى و) رفت و آمد با فرزندان دنيا، دين را معيوب مىسازد و يقين را ناتوان مىكند.»
4. شمشير برهنه
امام جواد(ع) فرمود: «ايّاك و مصاحبة الشّرير، فانّه كالسيف المسلول يحسن منظره و يقبح اثره؛ از همنشينى با انسان شر بپرهيز كه همچون شمشير برهنه است، ظاهرش زيبا و اثرش بسيار زشت است.»
اى فغان از يار ناجنس اى فغان
همنشين نيك جوييد اى مهان
مهر پاكان در ميان جانشان
دل مده الا به مهر دلخوشان
دست زن در ذيل صاحب دولتى
تاز افضالش بيابى رفعتى
رفاقت يك شبه
روزى ابوسعيد ابوالخير از راهى مىگذشت. كناسان مشغول پاك كردن مبرز(مستراح) بودند و نجاسات را با خيك بيرون مىبردند. صوفيان (و شاگردان او) چون به آنجا رسيدند، به شدت از بوى تعفن آن گريختند. شيخ به آنان گفت: اين نجاسات با زبان حال با من سخن چنين مىگويند: «ما آن طعامهاى خوش بوى لذيذيم كه شما زر و سيم بر ما مىفشانديد و جانها از بهر ما نثار مىكرديد و سختىهاى فراوان را در راه بدست آوردن ما تحمل مىكرديد، اما همين كه به يك شب با درون شما صحبت (و رفاقت) داشتيم، به رنگ باطن شما درآمديم!
چرا از ما مىگريزيد و بينى فرا مىگيريد؟ ما رنگ و بوى درون شماييم!
چون شيخ اين سخن را گفت، فرياد از جمع برآمد و بسيار بگريستند!»
علتهاى تأثيرپذيرى
در منابع اسلامى درباره پرهيز از دوستان و همنشينان بد و خطرناك به اعلام خطرهاى كلى بسنده نشده، بلكه در روايات فراوانى به اوصاف و ويژگىهاى ريز آن نيز اشاره شده است. قبل از بيان اين اوصاف پرسش اين سؤال ضرورى است كه چرا همراهى دوستان بد بر زندگى انسان تأثير بدى دارد و به عكس رفاقت با دوستان خوب تأثير خوب و نيك؟
1. روان كاوان مىگويند: افراد، آگاهانه يا ناآگاهانه آنچه را در دوستان و نزديكان خود مىبينند، حكايت مىكنند. افراد شاد ناآگاهانه شادى را به اطرافيان خود تزريق مىكنند، افراد مأيوس دوستان خود را مأيوس و افراد بدبين، همنشينان خود را بدبين بار مىآورند و «افسرده دلى افسرده كند انجمنى را».
2. مشاهده مداوم بدى و زشتى، از قبح آن مىكاهد و كم كم به صورت امرى عادى در مىآيد. بايد دانست كه يكى از عوامل مؤثر در ترك گناه و زشتيها،احساس قبح آن است.
3. تأثير تلقين در انسانها غير قابل انكار است و دوستان بد، همنشينان خود را معمولاً زير بمباران تلقينات مىگيرند. همين امر سبب مىشود كه گاه بدترين اعمال در نظر آنان زيبا جلوه كند و حس تشخيص را به كلى دگرگون سازد.
4. معاشرت با بدان، حس بدبينى را در انسان، تشديد مىكند و سبب مىشود كه انسان نسبت به همه كس بدبين باشد و اين بدبينى يكى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد است.(23)
با بدان كم نشين كه صحبت بد
گرچه پاكى تو را پليد كند
آفتاب ار چه روشن است آن را
پاره ابر ناپديد كند
اوصاف دوستان ناشايست
1. مجرمان
قرآن كريم از زبان اهل آتش و خطاكاران در روز قيامت چنين نقل سخن مىكند: «و ما اضلّنا الّا المجرمون؛(24) ما را جز تبهكاران گمراه نكردند.»
2. بخيل، دروغگو…
على(ع) فرمود: «ايّاك و مصادقة الاحمق فانّه يريد ان ينفعك فيضّرك ايّاك و مصادقة البخيل فانّه يقعد عنك احوج ما تكون اليه، ايّاك و مصادقة الفاجر فانّه يبيعك بالتافه و ايّاك و مصادقة الكذّاب فانّه كالسّراب يقرّب عليك البعيد و يبعّد عليك القريب؛(25) از دوستى با احمق بپرهيز، چرا كه وقتى بخواهد به تو نفعى برساند، ضرر خواهد رساند. از دوستى با بخيل بپرهيز، زيرا چيزهايى را كه شديداً به آن نياز دارى از تو باز مىدارد. بر حذر باش از دوستى با گناهكار، چرا كه تو را به چيز كم مىفروشد. و از دوستى با دروغگو بپرهيز، زيرا دروغگو چون سراب است، دور را در نظر تو نزديك و نزديك را براى تو دور جلوه مىدهد.»
3. اشرار
على(ع) مىفرمايد: «مجالسة الاشرار يوجب سوء الظّن بالاخيار؛(26) همنشينى با اشرار باعث بدگمانى به خوبان مىشود و نيز فرمود: «من صحب الاشرار لم يسلم؛(27)كسى كه با اشرار (و فاسدان) رفاقت كند،(از شرارت آنان) سالم نمىماند.»
4. بدكاران
امير مؤمنان(ع) مىفرمايد: «احذر مصاحبة الفساق و الفجّار و المجاهرين بمعاصى اللّه؛(28) بپرهيز از رفاقت با فاسقان، وبدكاران، و كسانى كه علنى و آشكارا خدا را معصيت مىنمايند.»
5. جاهل
على(ع) مىفرمود: «صديق الجاهل متعوب منكوب؛(29) دوست انسان نادان سختى داده شده و رنج رسيده است.» و امام هشتم فرمود: «صديق الجاهل فى تعبٍ؛ دوست انسان نادان در رنج است.»
6. انسانهاى بىحيا
على(ع) فرمود: «ايّاك و مقاربة من رهبته على دينك عرضك؛(30) از نزديك شدن به كسى كه از او بر دين و آبروى خود بيمناكى بر حذر باش.»
7. اهل هوا
و فرمود: «مجالسة اهل الهوى منساةٌ للايمان و محضرة للشّيطان؛(31) هم نشينى با اهل هوا و هوس، سبب فراموشى ايمان و حضور شيطان است.»
8. منافقان
على(ع) به كميل فرمود: «واهجر الفاسقين و جانب المنافقين و لاتصاحب الخائنين؛(32) از فاسقان دورى كن، و از منافقان فاصله بگير، و با خيانت پيشه گان دوستى نكن.»
9. ظالمان
على(ع) فرمود: «ايّاك و تطرق ابواب الظّالمين و الاختلاط بهم؛(33) از كوبيدن درب خانه ستم پيشگان، و رفت و آمد با آنان بر حذر باش.»
10. اغفالگران
على(ع) فرمود: «ايّاك و صحبة من الهاك و اغراك فانّه يخذلك و يوبقك؛(34) بر حذر باش از همراهى كسى كه تو را اغفال مىكند و فريبت مىدهد، زيرا چنين شخصى تو را خوار و هلاك مىكند.»
11. وسوسه گران
امام صادق(ع) فرمود: «من جالس اهل الرّيب فهو مريب؛(35) هر كس با اهل شك همنشين شود، پس او نيز مردد مىشود.»
12. بدعت گزاران
در روايت مىخوانيم: «لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصيروا عند النّاس كواحدٍ منهم؛(36) اهل بدعت را همراهى نكنيد، و با آنان همنشين نشويد، چرا كه شما نيز در نزد مردم جزء آنان بحساب مىآييد.»
13. معصيت كاران
امام صادق(ع) فرمود: «لاينبغى للمؤمن ان يجلس مجلساً يعصى اللّه فيه ولايقدر على تغييره؛(37) سزاوار نيست براى مؤمن كه در مجلسى كه خداوند در آن معصيت مىشود و قدرت بر تغيير آن ندارد بنشيند.»
در روايت ديگرى مىخوانيم: «ايّاك و مواطن التّهمة و المجلس المظنون به السّوء فانّ قرين السّوء جليسه؛(38) بر تو باد دورى جستن از جايگاههاى تهمت و مجلسى كه به آن گمان بد مىرود، زيرا همراه بد، همنشين خود را تغيير مىدهد (و هم رنگ خود مىسازد).»
14. مرفّهين بى درد
پيامبر گرامى اسلام (ص) فرمود: «اربع يمتن القلب الذّنب على الذّنب و مجالسة الموتى و قيل له يا رسول اللّه و ماالموتى؟ قال كلّ غنىٍّ مترفٍ؛(39) چهار چيز قلب انسان را مىميراند، تكرار گناه… همنشينى با مردگان، از پيامبر سؤال شد: اى رسول خدا! مردگان كيانند؟ فرمود: ثروتمندانى كه مست ثروتند.»
15. بد عقيده
سليمان بن جعفر جعفرى مىگويد: خدمت امام هفتم(ع) رسيدم! حضرت فرمود: چه شده كه تو را نزد عبدالرحمان بن يعقوب مىبينم؟ عرض كردم: او دايى من است. فرمود: «او اعتقاد نادرستى درباره خدا دارد: «فامّا جلست معه و تركتنا و امّا جلست معنا و تركته؛(40) پس يا با او بنشين و ما را رها كن و يا با ما بنشين و او را ترك كن.»
همچنين عنوان بصرى يكى از شيعيان امام صادق(ع) نزد حضرت مشرف شد، ولى چون با مالك بن انس از عالمان اهل سنت رفت و آمد داشت، حضرت به او اعتنا نكرد، عنوان بصرى مىگويد: من مالك را رها نمودم و در نزد قبر پيامبراكرم(ص) دعا و تضرّع نمودم تا قلب امام صادق(ع) بر من مهربان شود و سپس خدمت حضرت رفتم. امام با گرمى از من استقبال كرد و آنگاه سخنان گرانبهايى درباره حقيقت علم برايم بيان نمود.
اين فرمايشات با عنوان «حديث عنوان بصرى» معروف است و توشه گرانبهايى است براى سالكان و عارفان كوى دوست.(41)
زيد بن محمد، معروف به «زيدالنار» برادر حضرت رضا(ع) ادّعاى امامت كرد و حضرت رضا(ع) قسم ياد كرد تا زمانى كه زنده است با او سخن نگويد. روزى زيد بر حضرت سلام كرد، حضرت جواب سلام او را نداد. عرض كرد: من پسر پدرت هستم، جواب سلام مرا نمىدهى؟ امام هشتم فرمود: «انت أخى ما أطعت اللّه فاذا عصيت اللّه لا أخاء بينى و بينك؛(42)تو برادر من هستى تا زمانى كه خدا را اطاعت كنى، پس هنگامى كه خدا را نافرمانى كردى، بين من و تو برادرى نيست.»
16. بد زبان
امام صادق(ع) دوستى داشت كه همواره در محضر آن حضرت بود. روزى دوستش به غلامش گفت: اى زنا زاده كجا بودى! حضرت دستش را بر پيشانى خود زد و فرمود: سبحان اللّه! آيا نسبت ناروا به مادرش دادى؟ من تو را با تقوا مىدانستم، ولى اكنون مىبينم كه تقوا ندارى! او عرض كرد: «فدايت شوم! مادر اين غلام از اهالى سِند (سرزمين هند) و بت پرست است (بنابراين ناسزا به او اشكال ندارد). حضرت فرمود: آيا نمىدانى كه هر امّتى بين خود قانون ازدواج دارند؟ آنگاه فرمود: از من دور شو! پس از اين حادثه هرگز امام صادق(ع) با او ديده نشد تا اين كه مرگ بين او و آن حضرت جدايى افكند.»(43)
17. سخن چين
امام صادق(ع) فرمود: «احذر من النّاس ثلاثة: الخائن و الظّلوم و النّمّام لانّ من خان لك و من ظلم لك سيظلمك و من نمّ اليك سينمّ عليك؛(44) از سه گروه از مردم دورى كن، خائن، ستمگر و سخن چين؛ زيرا كسى كه به نفع تو خيانت كند و به سود تو ستم روا دارد، به زودى در حق تو (نيز) ستم مىكند و فردى كه به سود تو سخن چينى نمايد، به زودى عليه تو سخن چينى خواهد كرد.»
18. خلاف كار
على(ع) مىفرمايد: «واحذر مصاحبة من يفيل رأيه و ينكر عمله فانّ الصّاحب معتبر بصاحبه؛(45) از دوستى با بى خرد و خلافكار بپرهيز، زيرا همراه (شخصى) با رفيق خود سنجيده (و شناخته) مىشود.»
19. دنيا پرستان
على(ع) فرمود: «خلطة أبناء الدنيا تشين الدّين و تضعف اليقين؛(46) با دنياپرستان در آميختن دين را معيوب مىسازد و يقين را تضعيف مىكند.»
20. غافلان اهل باطل
در دعاى ابوحمزه ثمالى مىخوانيم «او لعلّك رأيتنى فى الغافلين فمن رحمتك ايستنى…أو لعلّك رأيتنى الف مجالس البطّالين فبينى و بينهم خلّيتنى؛(47) شايد مرا در ميان اهل غفلت يافتى و بدين جرم مرا از رحمتت مأيوس كردى… و يا شايد ديدى در مجالس اهل باطل الفت گرفتهام پس مرا در ميان آنها واگذاشتى.»
21. بى انصاف
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «لاخير لك فى صحبة من لايرى لك مثل الّذى يرى لنفسه؛(48) خيرى براى تو در همراهى كسى كه آنچه براى خود روا مىدارد، براى تو روا نمىدارد، نيست.»
22. كسى كه يارى و هدايت نكند
على(ع) فرمود: «من لم يصحبك معيناً على نفسك فصحبته و بال عليك ان علمت؛كسى كه در دوستىاش با تو براى هدايتت تلاش نكند، اگر بدانى، اين رفاقت وزر و بال براى تو است.»
23. دشمن دوست
على(ع) فرمود: «لاتتخذنّ عدوّ صديقك صديقاً؛(49) هرگز دشمن دوست خود را به دوستى انتخاب مكن.»
پىنوشتها: –
1. نهج البلاغه، نامه 31.
2. منتخب ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى(قم، دارالحديث، 1422 ق، ص 290.
3. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى،(بيروت داراحياء التراث العربى) ج 8، ص 407، روايت 2 و 3.
4. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ترجمه مصطفوى، كتاب فروشى اسلاميه، ج 4، ص 82.
5. غررالحكم، عبدالواحد آمدى، شرح خوانسارى (چاپ دانشگاه تهران) ج 3، ص 79، حديث 3878.
6. فرهنگ سخنان حضرت فاطمه زهرا، محمد دشتى، قم انتشارات مشهور، چاپ اول 1380، ص 135 – 136.
7. غررالحكم، عبدالواحد آمدى(دانشگاه تهران)، ج 2، ص 545، ش 38.
8. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، مكتبة السنايى، ج 2، ص 27 و تفسير نمونه، ج 15، ص 73.
9. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 74، ص 197 و تفسير نمونه، ج 15، ص 73.
10. غررالحكم، ج 1، ص 545، ش 37.
11. همان، ص 399، ش 51.
12. منتخب ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى، قم، دارالحديث، 1422 ق، ص 290.
13. بحارالانوار،(چاپ بيروت)، ج 6، ص 175.
14. نهج البلاغه، ص 634، حكمت 50.
15. تفسير نمونه، ج 15، ص 69.
16. سوره فرقان، آيه 27 – 29.
17. سوره فلق، آيه 1 – 5.
18. سوره ناس، آيه 1- 6.
19. اقتباس از سخنان آيت اللّه حسين مظاهرى.
20. سوره فصلت، آيه 25.
21. سوره مدثر، آيه 42 – 45.
22. كنزالعمال، على متقى هندى، بيروت مؤسسة الرساله، ج 9، ص 45، ش 24855.
23. غررالحكم، ص 397، ش 35.
24. پيام قرآن، ناصر مكارم شيرازى و همكاران مدرسه على بن ابى طالب، ج 1، ص 163.
25. سوره شعراء، آيه 99.
26. نهج البلاغه، ص 632، حكمت 38 و اصول كافى، مترجم (همان) ح 4، ص 85.
27. بحارالانوار، ج 74، ص 198.
28. غررالحكم، ص 587، ش 644.
29. منتخب الميزان (همان)، ص 290، حديث 3496.
30. همان، روايت 3498.
31. دانشنامه امام على، على اكبر رشاد، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، ج 4، ص 446.
32. همان، نهج البلاغه، خطبه 86.
33. نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 1145.
34. مستدرك الوسائل (همان)، ج 2، ص 67.
35. غررالحكم، ص 152.
36. بحارالانوار، ج 74، ص 197.
37. اصول كافى، دارالكتب الاسلامية، ج4، ص83.
38. همان، ج4، ص82.
39. وسائل الشيعه، ج 2، ص 270.
40. اصول كافى مترجم، ج2، ص 274
41. بحارالانوار، داراحياء التراث، ج 1، ص 226.
42. همان، ج 49، ص 221.
43. وسائل الشيعه، ج11، ص 331.
44. على بن شعبه، تحف العقول، ص 316.
45. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 69، ص 610.
46. غررالحكم، ص 397، ش 35.
47. مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، دعاى ابوحمزه ثمالى.
48. منتخب ميزان الحكمة، ص 290، روايت 3494.
49. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 31، ص 534.
رويدادها
نيروهاى امنيتى مصر 60 عضو اخوانالمسلمين را بازداشت كردند.
شهرك نشينان صهيونيست با حمايت نظاميان اشغالگر به فلسطينىهاى بى دفاع وحشيانه يورش بردند. (16/9/)87
تظاهر كنندگان عراقى: اعتراضهاى ما همه پرسى عليه قراداد امنيتى است. (17/9/)87
پرتاب كفشهاى خبرنگار عراقى، تيتر يك رسانههاى جهان شد. سيلى مردم عراق بر گوش بوش آدمكش فرود آمد.
هنيه:محاصره غزه محبوبيت حماس را افزايش داد. (26/9/)87
تظاهرات ضد آمريكايى در حمايت از خبرنگار عراقى گسترش جهانى يافت.
اعتراف دانشكده جنگ آمريكا:حزب اللّه لبنان بهتر از هر كشور عربى با اسرائيل جنگيد.
با تعطيل شدن نانوايىها در غزه، قحطى و مرگ مردم غزه را تهديد مىكند. (30/9/)87
ورود خبرنگاران با كفش ممنوع!
طرح صلح ملا عمر را پادشاه عربستان به كرزاى داد.
منتظرالزيدى: از پرتاب كفشهايم به شيطان بزرگ پشيمان نيستم. (1/10/)87
حمايت مالى عربستان از مخالفان حزب اللّه در انتخابات پارلمانى لبنان لو رفت. (2/10/)87
كرزاى: ناتو از آدمكشها براى كشتار غيرنظاميان استفاده مىكنند.
هزاران فرانسوى اقدامات ضد اسلامى در اين كشور را محكوم كردند.
منتظر الزيدى خبرنگار عراقى:مرا با برق و سيگار شكنجه كردند. هرگز از بوش عذرخواهى نمىكنم. (3/10/)87
تظاهرات ميليونى در بغداد به حمايت از خبرنگار عراقى صورت گرفت. (4/10/)87
واكنش جهانى و منطقهاى به احتمال مذاكرات مستقيم سوريه و اسراييل ابراز شد.
جهاد اسلامى:اميدواريم اين اقدام سوريه موجب نقض منافع ملت فلسطين نشود.
حزب اللّه لبنان فاش كرد: برخى رژيمهاى عرب بر محاصره غزه اصرار دارند. (5/10/)87
شرط اسد براى مذاكره با تلآويو پايان اشغال جولان و نظارت آمريكا اعلام شد.
وزير جنگ رژيم صهيونيستى: غزه را ويران مىكنيم. (7/10/)87
حزب اللّه لبنان: مقاومت را از امام حسين(ع) آموختهايم.
جهان اسلام در انتظار انتقام، روز آتش و خون در غزه سران عرب مردهاند؟!
تروريستها 76 نفر را در كاظمين به خاك و خون كشيدند. (8/10/)87
همبستگى بى سابقه جهانى با مردم غزه مفتى عربستان:صهيونيستها را بكشيد. (9/10/)87
سيد حسن نصراللّه خواستار قيام ملت مصر در برابر رژيم قاهره شد.
در اعتراض به همدستى قاهره با صهيونيستها در فاجعه غزه، “مبارك سرنگون باد” فرياد سراسر مردم مصر بود. (10/10/)87
روزنامه صهيونيستى جروزالم پست: خطاى جنگ 2006 را تكرار كرديم، شكست در غزه حتمى است.
وزير خارجه رژيم صهيونيستى:ما در غزه فقط به نظاميان حمله مىكنيم! (11/10/)87
لوس آنجلس تايمز: پيروز جنگ غزه حماس و ايران است.
انزجار جهانى از صهيونيستها و سران سازشكار عرب اعلام شد. وحشت مبارك از كودتا و تصفيه گسترده در ارتش مصر صورت گرفت. (12/10/)87
نيروهاى عراقى كنترل امنيتى منطقه سبز و فرودگاههاى بغداد و بصره را بر عهده گرفتند.
اولمرت: بمباران غزه، خواست سران عرب است.
سيد حسن نصراللّه: نتيجه جنگ در غزه شكست اسراييل خواهد بود. (14/10/)87
سيد حسن نصراللّه: غزه شكست نمىخورد، حتى با خيانت سران عرب.
حملات موشكى حماس به 7 شهر اسرائيل و اعتراف آمريكا و آلمان به استيصال رژيم صهيونيستى اعلام شد. (15/10/)87 اخبار داخلى
مصوبه، ره آورد دومين سفر هيئت دولت به آذربايجان شرقى است.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: خانه نشين كردن نيروهاى با تجربه از اشتباهات بزرگ است. (16/9/)87
وزارت نفت: زمستان امسال قطعى گار نداريم.
احمدى نژاد در ديدار رئيس جمهور اكوادور: روابط ايران و اكوادور نوپا ولى در حال گسترش مىباشد. (17/9/)87
رهبر انقلاب در پيام به كنگره عظيم حج: افق پيش روى امت اسلامى از هميشه روشنتر است. (18/9/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در خطبههاى نماز عيد قربان: برخى سران بى وجدان عرب در فاجعه غزه مقصرند.
رويانيان، ميزان سهميه بندى بنزين هيچ تغييرى نمىكند. (20/9/)87
ايران به تجهيزات منحرف كننده موشكهاى ضد تانك دست يافت. (21/9/)87
بازگشت حجاج به كشور از امروز آغاز شد. (23/9/)87
در نامه خزاعى به دبير كل سازمان ملل مطرح شد؛ ايران خواستار مداخله فورى سازمان ملل براى جلوگيرى از جنايات رژيم صهيونيستى در غزه شد. (24/9/)87
رهبر انقلاب: كار مملكت با آمدن شاه سلطان حسينها تمام است.
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور دانشجويان دانشگاه علم و صنعت: جنبش دانشجويى بايد عدالتخواه و ضد استكبارى باشد. (25/9/)87
رهبر انقلاب: تفرقه افكنى عليه شيعه و سنى در يك مركز واحد سازماندهى مىشود. (30/9/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: وارد كردن اعراب به موضوع هسته ايران توطئهاى جديد است.
رئيس مجلس در همايش ملى 30 سال انقلاب اسلامى: زمانهاى نيست كه با آزمون و خطا جلو برويم.
نمايشگاه دستاوردهاى 30 ساله وزارت علوم در تهران گشايش يافت.
عضو شوراى مركزى حزب مشاركت: برخى اصلاح طلبان ميرحسين موسوى را به خاتمى ترجيح ميدهند. (2/10/)87
نخست وزير مالزى در ايران: سرمايه گذارى در ايران را افزايش ميدهيم.
وزارت نفت موظف به دوگانه سوز كردن 300 هزار دستگاه خودرو شد. (3/10/)87
رئيس جمهور در اجلاس پايانى ارائه كرد. 6 پيشنهاد ايران روى ميز وزيران اكو درتهران قرار گرفت. (4/10/)87
دانشجويان بسيجى در حمايت از آزادى خبرنگار عراقى، آدمك بوش را كفش باران كردند.
پرداخت نقدى يارانهها منتفى شد. (5/10/)87
احمدى نژاد: شجاعت و مقاومت ملت ايران ثمره عاشوراست.
مشكل اصلى آمريكا از زبان جان بولتون: ايرانىها مثل ما دنيا طلب نيستند، بازدارندگى بى معنى است.
رئيس مجلس شوراى اسلامى: طرح تحوّل اقتصادى دولت بايد اصلاح شود. (7/10/)87
موسوى خويينىها: اصلاح طلبان ديدگاههاى مير حسين را قبول ندارند.
وزير نيرو: ايران نيروگاه خورشيدى ساخت.
رسيدگى به 84 پرونده ميلياردى در ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادى انجام شد. (8/10/)87
حكم تاريخى رهبر انقلاب براى مقابله با كافران حربى: هر كس در دفاع از مردم غزه كشته شود شهيد است.
روحانى مجاهد، آيت اللّه جمى به لقاء اللّه پيوست. (9/10/)87
رئيس جمهور، لايحه تحوّل اقتصادى را امروز به مجلس تقديم مىكند. (10/10/)87
مجلس يك فوريت لايحه هدفمند كردن يارانهها را تصويب كرد.
دانشجويان: براى شهادت آمادهايم ما را به غزه اعزام كنيد. (11/10/)87
خروش سراسرى ملت ايران در دفاع از مردم غزه سرداده شد. (14/10/)87
ادامه تحصن دانشجويان در فرودگاهها براى اعزام به غزه برقرار است.
اخبار خارجى
جزئيات جلسه محرمانه ملك عبداللّه و
شيمون پرز در نيويورك فاش شد. جلسه موسوم به كنفرانس اديان كه چند هفته قبل در نيويورك برگزار شد در حقيقت چيزى جز نوعى پوشش براى برگزارى نشست محرمانه ميان مقامات سعودى و رژيم غاصب صهيونيستى نبوده است. (17/9/)87
شوراى امنيت براى بررسى فاجعه بمبئى تشكيل جلسه داد.
شورشهاى خيابانى عليه عملكرد پليس، سراسر يونان را فرا گرفت. (20/9/)87
تازهترين اعتراف كاخ سفيد، رايس: اشغال عراق خطاى استراتژيك بوش بود.
اكثر مردم آلمان هولوكاست را ساختگى ميدانند. (21/9/)87
تايمز: منابع مالى طالبان را غرب تأمين مىكند.
بحران مالى، غرب را آماده انفجار كرد. آشوبهاى خيابانى، آمريكا و 20 كشور اروپايى را فرا گرفت. (23/9/)87
ليبى پس از 40 سال صاحب قانون اساسى شد. (24/9/)87
كارتر: اسرائيل به روند صلح در منطقه پايبند نيست. (25/9/)87
تحقير بوش در عراق بازتاب جهانى داشت. الجزيره: لنگه كفش خبرنگار عراقى به بوش نخورد، امّا همه سفر او را تحت تأثير قرار داد. (26/9/)87رايس: تنها راه تغيير رژيم ايران حمايت از
جامعه مدنى و نيروهاى دموكراسى خواه است. (1/10/)87
رژيم صهيونيستى از فروش سيستم موشكى اس ـ 300 روسيه به ايران ابراز نگرانى شديد كرد.
تشديد جنگ نرم با آغاز دولت اوباما، بودجه 700 ميليون دلارى آمريكا براى كودتاى رسانهاى در كشورهاى مستقل ارائه شد. (3/10/)87
نظاميان پاكستان و هند به حال آماده باش كامل درآمدند.
بشار اسد احتمال مذاكره مستقيم با تل آويو را بعيد ندانست. (4/10/)87
لس آنجلس تايمز: محاكمه بوش كافى نيست، ساختار بايد عوض شد. (5/10/)87
تحليلگر روسى: سال 2009 شاهد جنگ داخلى در آمريكا خواهيم بود. (11/10/)87