تمام نوشته های

/

محرومان را از خود مرانيد

«و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشىّ يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتّبع هواه و كان أمره فرطا»
(سوره كهف،آيه‏28)

و نفس خود را شكيبا گردان با كسانى كه صبح و شام پروردگار خود را مى‏خوانند و رضايت او را مى‏طلبند و ديدگان خود را به خاطر زينتهاى دنيا، از آنان برمگردان و اطاعت مكن از كسى كه قلبش را از ياد و ذكرمان غافل گردانيديم و از هوا و هوس خود پيروى كرد و خود را تباه گردانيد.
و اصبر نفسك: خود را شكيبا گردان از اين جمله معلوم مى‏شود پيامبر از طرف مستكبران و گردنكشان قريش تحت فشار بوده، گويا از حضرت همواره مى‏خواستند كه فقرا و پا برهنگان را از خود دور گرداند تا ثروتمندان و سران قوم در مجلس آن حضرت حضور يابند ولى خداوند دستور قطعى صادر مى‏كند كه به هيچ وجه گوش به سخنان ياوه و بى ارزششان ندهد و ذاكران خدا و جويندگان حق را از پيش خود نراند. و خداوند به پيامبرش تذكر مى‏دهد كه اين فقيران هرچند سلبياتى هم داشته باشند اما آنقدر والا و مثبت هستند كه همواره به ياد خدايند و اين بالاترين امر مثبتى است كه تمام آن امور منفى را مى‏پوشاند. وانگهى اگر براى اسلام خطرى پيش آيد هرگز هواپرستان پولدار كمكت نمى كنند و تو را يارى نمى‏دهند بلكه همين محرومان پابرهنه‏اند كه سينه را سپر بلا قرار مى‏دهند و خود را فداى تو و دينت مى‏كنند.
و چه زيبا ملت محروم و مستضعف ايران در دوران ستمشاهى ثابت كردند كه همانا آنان از دين و آئين و وطن خود دفاع خواهند كرد و با پيوستن به فرزند رسول الله، خمينى بزرگ آنچنان حماسه‏اى – با دست تهى – آفريدند كه دنيا را براى هميشه به شگفتى واداشت. و اگر يادمان نرفته باشد همينان بودند كه جبهه هاى جنگ تحميلى را با قربانى كردن و از جان خود گذشتن گرم نگه داشتند و در برابر تمام مستكبران دنيا، يكه و تنها ايستادند. و اگر ملت ايران پيروز شد فقط به خاطر ايده و انگيزه رهبر و ملت بود كه براى خدا قيام كردند و تنها خدا را مى‏خواندند.
امروز نيز اگر ما خدا را مد نظر خويش قرار دهيم و فقط به خاطر او و براى دفاع از آرمان مقدسمان كه دين خدا است قيام كنيم و از دشمنان نهراسيم و تكيه فقط به پابرهنگان و محرومان داشته باشيم به خدا پيروزيم. و در غير اين صورت معلوم نيست به آن پيروزى دلخواه دست يابيم.
يريدون وجهه: صفت بسيار زيبا و جامعى براى مؤمنان در اينجا ذكر شده كه اينان ذات پاك او را مى‏طلبند يعنى غير از خدا را نمى جويند و تمام همّ و غمّشان اين است كه رضايت او را به دست آورند و به مقام قربش نائل گردند. و اين مقام بسيار بزرگ و والائى است كه انسان در تمام احوال فقط خدا را مدّ نظر خود قرار دهد و جز او را نخواهد. اين همان جمله والاى أمير المؤمنين عليه‏السلام را مى‏رساند كه فرمود: «ما عبدت الله طمعا فى جنته و لا خوفا من ناره و لكنى رأيته أهلا للعبادة فعبدته» من خدا را نه به خاطر طمع به بهشت برينش و نه به خاطر ترس از عذاب جهنمش مى‏خوانم و پرستش مى‏كنم بلكه او را اهل براى پرستش و عبادت يافتم، از اين روى او را عبادت مى‏كنم. اى كاش ما به خاطر ترس از دوزخ و يا طمع رسيدن به بهشت خدا را عبادت مى‏كرديم. خوشا به حال آنان كه خدا را فقط به خاطر خودش و به خاطر ذات پاك مقدسش تسبيح و تحميد و پرستش مى‏كنند و واى به حال ما كه حتى به خاطر ترس از جهنمش يا طمع دست يافتن به نعيمش هم او را عبادت نمى كنيم.
و لا تعد عيناك عنهم: در اين قسمت نيز تأكيد شده است كه هرگز ديده از آنان بر مگير و پيوسته آن فقيران خداپرست را در محضر مباركت بپذير و از آن مستكبران ثروتمند دورى جوى كه آنها هوا پرستند و اينان خدا پرست و چسان فرق است ميان آنان و اينان: اينها هرچند دستشان از مال دنيا تهى است ولى قلبى مالامال از عشق به خدا دارند ولى آنها در حد اسراف هواپرستند واز خدا دور.
اين آيه هرچند خطاب به پيامبر دارد ولى قطعا مخاطب ما هستيم زيرا پيامبر با آن خوى الهى و طبع بلند هرگز فقرا را از خود نمى راند و ثروتمندان از خدا بى خبر را به جاى آنان نمى گزيند ولى خداوند مى‏خواهد قلب مباركش را تسلى بخشد كه هرگز از دورى آن مستكبران متأثر و دلگير نشود و پيوسته تهيدستان خدا جوى را به خود نزديكتر گرداند و خلاصه خط قرمز بر آن پولداران هواپرست بكشد.
در تفسير نور الثقلين نقل شده است كه ابن مسعود ضمن يك حديث طولانى گفت: سلمان و خباب گفتند: اين آيه در حق ما نازل شده است و اضافه مى‏كند: «جاء لاقرع بن حابس التميمى و عيينة بن حصين الفرازي و ذووهم من المؤلفة، فوجدوا النبى صلى الله عليه و آله قاعدا مع بلال و صهيب و خباب فى ناس من ضعفاء المؤمنين، فحقروهم فقالوا: يا رسول الله لو نحيت هؤلاء عنك حتى نخلو بك» …روزى اقرع و عيينه و ديگر اشراف قوم خدمت حضرت رسيدند و آن بزرگوار را ديدند كه در كنار تهيدستان مانند بلال و صهيب نشسته است، پس آنان را تحقير كردند و كوچك شمردند و به حضرت رسول عرض كردند: اينها را از خود دور گردان تا ما مجلست را پر كنيم! كه اين آيه مباركه نازل شد.
سلمان گويد: ولى حضرت هرگز از ما دور نمى شد و ما را از خود نمى‏راند و آنقدر به ما نزديك مى‏شد كه زانوى مباركش به زانوى ما برخورد مى‏كرد. و ما هم هرگز از او دور نمى شديم و تا در مجلس تشريف داشت در كنارش مى‏نشستيم تا آنگاه كه برمى خاست و تشريف مى‏برد، آنگاه متفرق مى‏شديم.
در روايت ديگرى آمده است كه حضرت فرمود: «الحمد لله الذى لم يمتنى حتى أمرنى أن اصبر نفسى مع رجال من أمتى، معكم المحيى و معكم الممات» خداى را سپاس و شكر گويم كه مرا از دنيا نبرد تا آنكه به من دستور داد كه با خود شكيبا باشم و با مردانى از امتم همراه باشم. هان مرگ من و زندگى من با شما(مؤمنان تهيدست) است.
خداوندا مرگ و زندگى ما را مرگ و زندگى آل محمد قرار ده.
آمين رب العالمين.

پاورقي ها:

/

آثار و بركات تقوا در قرآن‏

مركز فرهنگ و معارف قرآن‏
پرهيز از محرمات كه در زبان دين از آن به تقوا تعبير شده است، مهم‏ترين وسيله در سير و سلوك معنوى و تقرّب به حضرت دوست است.
بدون تقوا رسيدن به هيچ مقامى امكان ندارد زيرا تا زمانى كه نفس آلوده به چرك محرمات و گناهان است و تا مادامى كه تابع هوس‏ها و لذت‏هاى نفسانى است و شيرينى آن در كام اوست، اولين مقام كمالات معنوى براى او رخ نداده است(1) و به حيات طيبه‏اى كه هدف آفرينش شمرده مى‏شود دست نمى‏يابد.
تقوا و پرهيز از محارم الهى از اهميت والايى برخوردار است، و داراى آثار و بركات فراوانى در زندگى دنيوى و مقامات اخروى شخص متقى مى‏باشد، در اين مقال كوتاه، بسان چشيدن نمى از يم، به برخى از آثار آن كه در كتاب آسمانى قرآن كريم آمده است نظرى مى‏افكنيم، باشد كه چراغ فروزان فرارويمان گردد. 1- تشخيص حق از باطل‏
همانطورى كه تفكر راهى است كه انسان را به حقايق جهان هستى آشنا مى‏كند. تقوا هم طريقى است كه انسان را قادر به مشاهده حقايق و اسرار عالم مى‏گرداند، هر قدر خواهش‏هاى مادى كمتر باشد و دل آدمى متوجه معبود گردد، معرفت فطرى شكوفاتر و عبادت درونى نمود بيشترى مى‏يابد، لذا متقى معارف دينى را آشكارا مشاهده كرده و مى‏يابد. اما انسان بى‏تقوا آن‏چنان در تاريكى فرو مى‏رود كه اگر همه آيات الهى را به او ارائه دهند، چيزى نمى‏بيند. از اين رو اگر انسان راه تقوا و پاكى نفس را طى كرد هم اسرار عالم را مى‏بيند و هم صراط مستقيم را به آسانى مى‏پيمايد. چنانچه حضرت حق مى‏فرمايد: «إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا؛(2) اگر با تقوا بوديد خداوند توان فرق نهادن بين حق و باطل را نصيب شما مى‏كند.» اگر چه عقل آدمى براى درك حقايق آماده است، اما گاهى هوس‏ها و محبت‏هاى پوچ و حرص‏هاى بى‏مورد، چونان غبارى مانع ديد عقل مى‏گردند لذا شناخت حق از باطل، نيك از بد و راه و چاه در مسير حركت انسان مشكل مى‏گردد و اين تقوا و تهذيب نفس است كه نورانيتى ايجاد كرده و غبار راه را مى‏نشاند.
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى‏

غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

با يك تحليل ساده نيز مى‏توان اين ثمره تقوا را درك نمود و آن اينكه در جوامعى كه ديندارى جايگاهى ندارد و هوس‏هاى آنى و لذت‏هاى مادى محور قرار گرفته است، دستگاه‏هاى تبليغاتى و رسانه‏هاى جمعى، لذت‏جويى و هوس‏رانى را ترويج مى‏كنند لذا در چنين محيطى تمييز حق از باطل بسيار مشكل مى‏گردد و اين‏ها همه در اثر بى‏تقوايى و آلودگى آن جامعه است.(3) و از اين گذر است كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) مى‏فرمايد: «عقل آدمى در ميان كشاكش هواى نفس و شهوت از ميان مى‏رود».(4) 2- بهره‏مندى از تعاليم الهى‏
حضرت امام صادق(ع) مى‏فرمايد: علم تنها آموختن نيست بلكه آن نورى است كه خداوند در دل آن كسى كه مى‏خواهد هدايتش كند قرار مى‏دهد.(5) با اين بيان روشن مى‏گردد كه هر انسانى كه با ملكوت اعلى ارتباط پيدا كند، معارفى در نفسش القا مى‏گردد. بدين معنى كه قلب آدمى چونان آينه‏اى است و حضرت حق چون آفتاب، هر قدر آينه پاكيزه و صيقلى باشد، همانقدر نور حق در آن بيشتر تابيدن گيرد و همه جا را روشن گرداند. در طول تاريخ، علما و بزرگان زيادى به مقاماتى شده‏اند كه هرگز از طريق عادى نمى‏توانسته‏اند به آن مقامات علمى دست يابند مگر آن كه متصل به علم بيكران الهى گرديده باشند.(6) لذا اساتيد بزرگ، تصفيه نفس و اخلاص نيت را براى تحصيل علوم و معارف ضرورى مى‏شمارند چرا كه پارسائى و دورى از محرمات است كه نفس را صفا مى‏دهد و از پليدى‏ها مى‏رهاند و او را با عالم بالا مرتبط مى‏سازد و لايق تعليم الهى مى‏گرداند.(7)
و از همين گذر است كه تفكر در آيات الهى و تعمق در آنها به اهل تقوا منسوب شده است، آنجا كه مى‏فرمايد: «إِنَّ فِى اخْتِلافِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَأَياتٍ لِّقَوْمٍ يَتَّقُونَ؛(8) همانا در آمد و شد روز و شب و آنچه خداوند در آسمان‏ها و زمين آفريده، نشانه‏هايى براى اهل تقوا است.» گرچه سراسر جهان آيات الهى است و همه انسان‏ها حتى كافران در درياى اين نشانه‏ها غرقند، اما اين صفاى قلب پرهيزكاران است كه امكان شهود اسرار جهان را به آنان مى‏دهد. 3- بهره‏مندى از روزى و بركات آسمان و زمين‏
خداوند سبحان بندگان خود را آن‏چنان ظريف روزى مى‏دهد كه كس را بر آن وقوفى نيست. درهاى خزائن الهى را طورى مى‏گشايند كه مشهود كسى نمى‏باشد از اين رو كسى شايسته روزى الهى است كه در كارهاى خود، ظريف و دقيق باشد و ظرافت در سير و سلوك، همان تقواى اعتقادى، اخلاقى و عملى است.(9) لذا مى‏فرمايد: «مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ؛(10) هر كه تقوا پيشه كند، خداوند براى او راه خروج از تنگنا قرار مى‏دهد و از آن‏جائى كه گمان نمى‏برد به او روزى عطا كند.»
از سوى ديگر، تقواى مالى و اقتصادى را خاطرنشان كرده و آن را مايه طهارت و بركت روزى مى‏شمارد و مى‏فرمايد: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ؛(11) از اموال آنها به عنوان زكات بر گير تا پاكيزه گردند.» معلوم مى‏گردد انسانى كه زكات مالش را نمى‏پردازد، آلوده است و مالى كه در دست دارد پاكيزه نيست. هم‏چنانكه كسب مال از راه حرام را اعلام جنگ با حضرت حق دانسته و آن را عامل بى‏بركتى مى‏شمارد و مى‏فرمايد: «يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَيُرْبِى الصَّدَقاتِ؛(12) خداوند مال ربوى را نابود مى‏كند و صدقه (مال مزكّى‏) را افزايش مى‏دهد» از اين روست كه باز شدن درهاى بركات آسمان و زمين را در گرو ايمان و تقواى جامعه قرار داده است كه «لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى‏ ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكاتٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْرْضِ؛(13) اگر مردم هر منطقه ايمان آورده تقوا بورزند، درهاى بركات آسمان و زمين را بر آنان مى‏گشاييم.» و اين به معناى تقواى همه افراد جامعه انسانى است نه تقواى عده‏اى و كفر و فساد برخى ديگر چرا كه در اين صورت سبب فساد از جامعه رخت بر نخواهد بست.(14) 4- قبولى اعمال نزد خداوند
خداى سبحان، طيّب است و منزه و مى‏فرمايد: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ؛(15) سخن پاك است كه به سوى او بالا مى‏رود» پس سعادت بالا رفتن به سوى خداوند را به سخن پاك كه همان اعتقاد حق است، اختصاص داده است.(16) اين سخن پاك، فقط از جان پاكيزه كه از چرك گناهان منزه است، صادر مى‏شود چرا كه سخن و عمل جداى از حقيقت انسان نيست. بدين معنا كه اگر صفحه دل آدمى از سياهى گناه صاف گردد، اعمال نيك در آن مؤثرتر بوده و به هدف خود كه تقرب جان آدمى به حضرت حق است بهتر مى‏رسد.(17) لذا معلوم مى‏گردد كه تقوا علاوه بر اصلاح نفس، در تأثير اعمال و قبولى آنها در درگاه الهى شرط لازم است، چنانچه قبولى اعمال را منحصر در اعمال متقين كرده مى‏فرمايد: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ؛(18) جز اين نيست كه خداوند فقط اعمال اهل تقوا را مى‏پذيرد.» و چون روح عمل ارزشمند گرديد، ديگر مقدار آن اهميتى ندارد و اندك آن نيز، بسيار محسوب مى‏شود، چه آنچه كه مورد رضايت الهى است اندك و ناچيز شمرده نمى‏شود.(19) 5- نجات از سختى‏ها
چنانچه گذشت، فرد متقى از تعليم الهى برخوردار بوده و توان تشخيص حق از باطل نصيب او شده است لذا او در دشوارى‏هاى زندگى فردى و اجتماعى خود درمانده نمى‏گردد و در تنگنا نمى‏ماند. او صاحب ديد نيرومندى است كه او را در مصائب و سختى‏ها يارى مى‏رساند چنانچه فرموده: «مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا؛(20) هر كه تقوا بورزد خداوند راه گشايش در سختى‏ها به او عطا مى‏كند.» آن‏گونه كه طبق بيان نورانى رسول اكرم(ص) حتى اگر آسمان‏ها و زمين براى فرد متقى در هم پيچيده شود، خداوند براى او راه گشايش و فرج را مى‏نماياند.(21) و نيز مى‏فرمايد: «مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا؛(22) هر كه تقوا بورزد، خدا كار را بر او آسان مى‏گرداند» از ديگر سوى اين فرقان و تعليم الهى، هشيارى و فراستى به فرد پارسا مى‏دهد كه در برابر دشمنان و حيله‏گران نيز خود را نمى‏بازد و در تنگنا قرار نمى‏گيرد چرا كه او با نور خداوندى مى‏نگرد لذا حضرت حق وعده مى‏دهد كه «إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيًْا؛(23) اگر صبر كرده تقوا پيشه كنيد، مكر و حيله آنان به شما ضررى نمى‏رساند.» 6- بهره‏مندى از هدايت قرآن‏
هدايت همان پيمودن طريق تكامل است كه انسان مراحل نقص را پشت سر گذاشته و به مقامات بالاتر معنوى راه يابد. مسلماً قرآن كريم براى هدايت همه انسان‏ها نازل گرديده است اما خداى متعال مى‏فرمايد: «هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ؛(24) قرآن مايه هدايت پرهيزكاران است» و بهره‏مندى از هدايت را مخصوص پارسايان مى‏نمايد. شايد سرّ اين اختصاص اين است كه تا اولين مرحله تقوا كه همان تسليم در برابر حق و پذيرش آن است، در انسان وجود نداشته باشد، او هيچ گاه در پى حق نبوده و به دعوت پيامبران گوش نخواهد سپرد. آن كس حق و هدايت را مى‏پذيرد كه در جستجوى آن باشد. لذا هدايت قرآن كريم شامل حال پارسايان خواهد بود زيرا همانگونه كه زمين شوره‏زار هرگز سنبل بر نيارد اگر چه هزاران مرتبه بر آن باران ببارد، سرزمين وجود انسان نيز تا از آلودگى‏هاى گناهان پاك نگردد، بذر هدايت را نمى‏پذيرد و شكوفا نمى‏گردد.(25)
از اين رو، بعد از آن كه خداى متعال ويژگى‏هاى اهل تقوا را بر مى‏شمارد، مى‏فرمايد: «أُوْلَكَ عَلَى‏ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ؛(26) ايشانند كه هدايت پروردگارشان شامل حالشان است.» 7- آمرزش گناهان و رستگارى‏
خطاها و گناهانى كه از آدمى سر مى‏زند به مرور او را از درگاه الهى دور و دورتر مى‏گرداند و قلبش را تاريك مى‏سازد، اما خداى مهربان كه پذيراى توبه بندگان است، در عين آنكه وعده آمرزش و محو گناهان مى‏دهد. آنان را به رعايت حرمت اوامر خويش فرا مى‏خواند و مى‏فرمايد «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيَِّاتِهِ؛(27) هر كه تقواى الهى پيشه سازد، گناهان او را بپوشد و بيامرزد» از ديگر سوى آيه شريفه از بين رفتن گناهان و آثار آنها را از پاداش‏هايى بر مى‏شمرد كه بر پرهيزگارى مترتب مى‏گردد. پس هر آن‏كه به مقام والاى تقوا نايل آيد و سعى در جبران گذشته خود نمايد، با نور عبادت و اطاعت خالق خويش، تاريكى‏ها را از دلش برطرف ساخته و قدم در سعادت و رستگارى مى‏نهد(28) كه فرمود «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّ(29)هَا؛(30) براستى رستگار شد آنكه نفس خويش را پاك گرداند»، از اين‏رو خداى سبحان بندگان را به اجتناب از معاصى دعوت مى‏كند تا آنان در سايه پارسايى به فلاح و رستگارى دست يابند چنانچه فرموده است «وَاتَّقُواْ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛(31) تقواى الهى پيش گيريد باشد كه به سعادت برسيد.» 8- پاداش بزرگ اخروى‏
آنچه از بهشت و پاداش‏هاى اخروى، براى انسان‏ها وعده داده شده است، همه در سايه تقوا و انجام واجبات الهى و پرهيز از محرّمات است، بهشت برين با تمامى نعمت‏هاى بى‏پايانش براى پارسايان مهيا گرديده است كه «أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ؛(32) بهشت را به اهل تقوا نزديك سازند» اما آنچه كه براى پرهيزكاران، چشم‏روشنى بزرگ است آن است كه خداوند را با صفت رحمانيتش مشاهده خواهند نمود كه فرمود «يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْدًا؛(33) روزى كه متقين را به سوى خداى رحمان به اجتماع محشور گردانيم» پس آنان در جايگاهى بس رفيع و منيع به محضر ربوبى راه يابند «فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرِ؛ در جايگاه صدق نزد مالك مقتدر» به وصال معشوق حقيقى برسند.» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) امام خمينى، چهل حديث، چاپ پنجم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره)، 1373، ص 206.
2) انفال/ 29.
3) جمعى از نويسندگان، تفسير نمونه، چاپ بيست و دوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1373، ج 7، ص 140.
4) فريد تنكابنى، الحديث، چاپ دهم، تهران، نشر فرهنگ اسلامى، 1376، ج 2، ص 315.
5) علامه مجلسى، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ه .ق، ج 1، ص 225.
6) جمعى از نويسندگان، همان، ص 145.
7) امام خمينى، پيشين، ص 373.
8) يونس/ 6.
9) آيةالله جوادى آملى، تفسير موضوعى، همان، ج 4، ص 43.
10) طلاق/ 2 و 3.
11) توبه/ 103.
12) بقره/ 276.
13) اعراف/ 96.
14) علامه طباطبايى، تفسير الميزان، چاپ پنجم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1372، ج 8، ص 210.
15) فاطر/ 10.
16) علامه طباطبايى، پيشين، ج 11، ص 170.
17) امام خمينى، پيشين، ص 325.
18) مائده/ 27.
19) حديثى از رسول اكرم(ص)، علامه مجلسى، پيشين، ج 70، ص 286.
20) طلاق/ 2.
21) علامه مجلسى، پيشين، ج 70، ص 285.
22) طلاق/ 4.
23) آل عمران/ 120.
24) بقره/ 2.
25) جمعى از نويسندگان، پيشين، ج 1، ص 67.
26) بقره/ 5.
27) طلاق/ 5.
28) سيدكاظم ارفع، اخلاق در قرآن، چاپ اول، تهران، فيض كاشانى، 1373، ص 23.
29) شمس/ 9.
30) بقره/ 189.
31) شعراء/ 90.
32) مريم/ 85.
33) قمر/ 55.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

خاطره سوزناك برادر محمدى‏
من در مرحله دوم عمليات بيت المقدس، مسؤول امداد و درمان بودم. به ما دستور داده بودند 76 تانك‏T27 دشمن را سالم از چنگ آنها بيرون بياوريم.
بين سنگرهاى عراقى‏ها عبور كرديم و به توپخانه آنها رسيديم كه با زمين خوردن يكى از بچه‏ها و شليك بى اختيار وى لو رفتيم و ناچار به درگيرى شديم. دشمن با شليك منورهايش دشت را مثل روز كرده بود. بارش باران هم به سختى اوضاع افزود. براى همين مقابله با تانكهاى T27 خيلى مشكل شد. فرماندهى دستور داده بود تانكهاى عراقى را كه در حال فرار بودند، منهدم كنيم. همين كه سه تانك را منفجر كرديم، مابقى گريختند. در آن شب اسيرهاى زيادى هم گرفتيم. تا ساعت 7 صبح به دنبال تانكها مى‏دويديم. در ادامه پيشروى به جايى رسيديم كه دژ و خاكريزهاى عجيبش معروف بود. دشمن اطراف شلمچه را دو خاكريز بزرگ به موازات هم زده بود. بين آن دو خاكريز با ماده چسبنده و ژله مانندى كه امكان عبور را غيرممكن كرده بود، پوشانده شده بود. بعد از تصرف خاكريز اول و عبور از آن، تازه متوجه آن ماده ژله مانند شديم كه منطقه را به باتلاق چسبنده و وحشتناكى تبديل كرده بود. با اين حال به ابتكار بچه‏ها يك معبر خاكى گشوديم و به خاكريز دوم رسيديم، غافل از آن كه پشت خاكريز دوم تعدادى تانك در كمين هستند. به محض رسيدن به روى خاكريز، مورد هدف توپ و رگبار گلوله واقع شديم. لذا مجبور به عقبگرد شديم. خدا مى‏داند مبارزه انسان با تانك چقدر سخت و پرتلفات است. ما غافلگير شده بوديم ولى با توكّل به خدا مقاومت كرديم. هرچه تانك‏ها جلوتر مى‏آمدند،شليكشان بيشتر و تعداد شهداى ما افزونتر مى‏گشت. يك دفعه متوجه شدم تيرى به يك رزمنده خورد. مجدداً به طرفش رگبار بستند و او با سر توى سراشيبى خاكريز افتاد. در پى آن على هادلى داد زد: حسن، حسن به دادش برس!
به طرف او رفتم. ديدم اصلاً جاى سالمى برايش نمانده كه قابل پانسمان باشد. درد و خونريزى امانش را بريده بود و نفس‏هاى آخر را مى‏كشيد. با اشاره و به طور ناقص به من گفت كه راحتش كنم. خيلى سريع آمپول مرفين فشنگى را به بازويش زدم تا لااقل در حال شهادت درد كمترى بكشد. ناگهان يكى پشت سرم فرياد زد: كمك، كمك!
برگشته، ديدم على دارد به سمت پايين خاكريز مى‏غلتد. به طرف او دويدم كه متوجه رگبارى از گلوله‏ها نزديك پاهايم شدم به طورى كه نتوانستم طرف على بروم. در همان لحظه تانكى به سمت على شليك كرد و او به طرف هوا پرتاب شد و افتاد آن سوى خاكريز و من هم بر اثر تركشهاى آن گلوله مجروح شدم. از شدت جراحت نمى‏توانستم حركت كنم. با شليك يك تانك ديگر، چندين متر به هوا پرتاب شدم و ديگر چيزى نفهميدم و از هوش رفتم. بعد از به هوش آمدن و احساس سوزش در قسمت كمرم، ديدم يك عراقى پاهايم را مى‏كشد و فرياد مى‏زند: طبيب، طبيب! صداهايى شبيه تركيدن چيزى توأم با ضجه و ناله به گوشم مى‏خورد. تاپ تاپ اين صداها كه مدام تكرار مى‏شد روى اعصابم اثر بدى گذاشته بود. سرم را به سمت صداها كه برگرداندم، ديدم.
تانك‏هاى عراقى از روى جنازه بچه‏ها حركت مى‏كنند و اين صداها در پى له شدن آن سرهاى مطهر زير شنى تانك است. البته برخى از بچه‏ها چون تا قبل از آن كه سرمطهرشان زير شنى نرود، زنده بودند، ضجه و ناله و فرياد مى‏كردند.
سرباز عراقى كشان كشان مرا به يك سنگر كوچك برد. نزديك بود آنجا كشته شوم كه با وساطت‏هاى سرباز و فرمانده او نجات يافتم. وقتى آن سرباز مرا به منطقه امنى برد، روى دوش خود سوار كرد، سپس تا نيم ساعت مرا حمل كرد تا آن كه از شدت خستگى روى زمين افتاد. وقتى خاطرش جمع شد كسى ما را نمى‏بيند، با دستش ريش مرا كه خاكى و گلى شده بود، با نوازش پاك كرد و با بغض گفت: خمينى، خمينى، حبيبى….
من تازه فهميدم كه او چرا نسبت به من مهربانى كرده و مى‏خواست هرطور شده نجاتم دهد، با آن كه در خاك دشمن بوديم ولى احساس مى‏كردم كنار برادرم هستم. با اين حال جوانب احتياط را رعايت كرده، هيچ عكس العملى نشان ندادم. با اين حال ديدم با گريه و زارى زمزمه مى‏كند: خمينى، خمينى،…
و هم زمان با آن سر و صورتم را مى‏بوسد و نوازش مى‏كند…
ديگر شك نكردم و مطمئن شدم او از علاقمندان به امام و انقلاب و اسلام است، طولى نكشيد كه گروهى عراقى سررسيدند و مرا به عقبه خود بردند.(1) و ما رميت اذ رميت‏
بچه‏ها آن شب بعد از غسل شهادت و خداحافظى دردناك، آماده رفتن به منطقه و نقطه رهايى بودند. قرار بود عمليات پيش از اذان صبح شروع شود و بچه‏ها در تاريكى دست به حمله بزنند. دقايقى پيش از حركت، يكى از فرماندهان عمليات با دفتر امام(ره) تماس گرفته، تقاضاى استخاره كرد. امام(ره) از طريق دفتر پيغام دادند: اگر مقدمات و زمينه كار فراهم شده، نيازى به استخاره نيست.
با اين حال آن فرمانده عزيز دست بردار نبود. آن قدر پافشارى كرد كه امام عزيز قبول كردند استخاره‏اى براى عمليات آن شب بگيرند. لحظاتى بعد پاسخ استخاره با اين آيه ارسال گرديد: «بسم اللّه الرحمن الرحيم و مارميت اذرميت ولكن اللّه رمى».
اللّه اكبر از اين اشاره!
حضرت روح اللّه بعد از تلاوت آيه فرمودند: بهتر از اين نمى‏شود!
عمليات كه شروع شد، هنوز نيم ساعت نگذشته، خبر پيروزيهاى شگفت‏انگيز نيروها از طريق بى‏سيم‏هاى منطقه عمليات به همه رسيد. اين گزارش هم واصل گرديد: همان فرمانده عزيزى كه تقاضاى استخاره كرده بود، در آسمان صبح آن روز به باغ سبز ملكوت پر كشيد.(2) اسير گرفتن برادران مهندسى بسيج‏
حدود ساعت 14 در منطقه گردان 144 بودم.(3) و اولين پاتك دشمن سركوب گرديده بود. از مسافت دور لودرى را ديدم كه بيل خود را تا حد امكان بالابرده بود و به سمت عقب مى‏آمد. فكر كردم امكان دارد اتفاقى براى خدمه يا لودر پيش آمده كه قادر به ادامه كار نيست و براى همين به عقب خط مى‏آيد. طولى نكشيد كه لودر با همان حالت جلوى من توقف كرده كنار راننده يك نفر بسيجى نشسته بود كه به سرعت پياده شد و نزد من آمد.
آن بسيجى كه نامش محمد رضا بود، گفت: جناب سرهنگ، اسير گرفتيم، اسير عراقى! سه نفر هستند. اينها در سنگر پنهان شده بودند. قبل از آن كه لودر به سنگر آنها برسد بيرون آمدند و به زبان عربى چيزهايى گفتند و التماس مى‏كردند و دستهاى خود را بالا گرفته بودند. من از ميان گفته هايشان فقط كلمه «الامان» را متوجه مى‏شدم كه آخر هر دو سه حرفشان يكبار مى‏گفتند: الامان. ما براى اين كه آنها از چنگ ما فرار نكنند، بيل لودر را روى زمين گذاشتيم و اشاره كرديم داخل آن بروند. ابتدا از رفتن درون بيل امتناع مى‏كردند. شايد مى‏ترسيدند آنها را زنده به گور كنيم. اما بعد با اصرار ما راضى شدند و داخل بيل رفتند. ما هم براى اين كه فرار نكنند، بيل را تا حد امكان بالا برديم و آورديم آنها را به شما تحويل دهيم.
ما وقتى از آن اسيران عراقى بازجويى به عمل آورديم، مطلع شديم كه آنها در خواب بودند. و وقتى بيدار شدند، متوجه شدند در محاصره نيروهاى ايرانى قرار دارند.(4) اگر من جايش بودم…
وقتى به خط پدافندى پاسگاه زيد رسيديم، شب بود. يكى از بچه‏هاى اطلاعات عمليات گفت: برويم تو سنگر اطلاعات بخوابيم تا صبح بشود و ببينيم تكليف چيست. وسط سنگر يك نفر خوابيده بود و پتو را روى سرش كشيده بود. چه خوروپفى هم مى‏كرد. كنارش دراز كشيديم ولى مگر خوابمان مى‏برد. خسته بوديم، كلافه هم شديم. من با لگد به پايش زده، گفتم: برادر، برو آن طرف‏تر بخواب، ما هم جايمان بشود بخوابيم.
بيشتر منظورم اين بود كه بيدار شود و از صداى خروپفش راحت شويم.
او هم خودش را كشيد آن طرف‏تر و هر سه خوابيديم.
مى‏دانستم زين الدين هم به خط پدافندى آمده اما نمى‏دانستم همان كسى است كه من به او لگد زده‏ام، تا اين كه يكى آمد و صدايش كرد، آقا مهدى، برادر زين الدين!
تمام تنم يخ كرد. پتو را روى سرم كشيدم تا شناخته نشوم. حسابى خجالت كشيدم ولى شهيد زين الدين بلند شد و بدون اين كه به روى خودش بياورد، رفت. بعد از نيم ساعت آمد و دوباره سرجايش خوابيد، انگار نه انگار. اگر من به جايش بودم، لااقل آن لگد را يك جورى تلافى مى‏كردم. هميشه همين طور بود و ترجيح مى‏داد با گذشت، آدم را خجالت زده كند تا اين كه چيزى بگويد.(5) مسعود پلاتينى‏
به خاطر پيچ و مهره‏اى كه در پاى راستش بود و كارهاى استثنايى و اراده پولادينى كه داشت، به مسعود پلاتينى معروف شده بود. بعد از ظهر يكى از روزها بود كه صداى نكره نگهبان عراقى فضا را شكافت: يا اللّه، بابا آما، پنج پنج!
كم كم صف‏هاى اسرا براى سرشمارى شكل گرفت. دوباره صداى نگهبان بلند شد: بشينيد، سرها پايين!
نفس‏ها در سينه‏ها حبس شده بود و كسى جرأت هيچ كارى جز اجراى فرمان را نداشت.
باز نگهبان فرياد زد: مگر نگفتم سرها پايين؟!
با خود گفتم: خدايا، باز چه شده؟ همه سرها كه پايين است!
با شنيدن صداى درگيرى، سرم را برگرداندم. نگهبان عراقى با كابل و مشت و لگد به جان مسعود افتاده بود، اما مسعود خم به ابرو نمى‏آورد. سرش را بالا گرفته بود و زل زده بود تو چشم‏هاى نگهبان. چند نگهبان ديگر هم به كمك نگهبان اول آمدند و مسعود را كتك زدند، اما او تصميم خودش را مبنى بر پايين نياوردن سر گرفته بود. عاقبت تاريكى شب از راه رسيد و عراقى‏ها دست از سرش برداشتند. فرداى آن روز مسعود را درون چاله فاضلاب انداختند. وقتى از فاضلاب نجات يافت، دوباره كارهاى سابقش را از سر گرفت. براى همين به او مى‏گفتند: مسعود پلاتينى.(6) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ر.ك: شجاعان نبرد، ص 196 تا 198. 2. راوى: آزاده برادر حسن محمدى، ر.ك: گزارش هشتادد و هفتمين مراسم شب خاطره حوزه هنرى مندرج در كيهان، 2 مرداد 84، ص 13. 3. اين خاطره از سرتيپ فرض اللّه شاهين راد است و مربوط به عمليات فتح المبين كه در فروردين سال 60 اجرا شد، مى‏باشد. 4. راوى: منصور ايمانى، ر.ك: كيهان، 22/12/84، ص 14. 5. راوى: يداللّه حسينى، ر.ك: تو كه آن بالا نشستى، ص 77 و 78. 6. ر.ك: وقتى باران بيايد، ص 101 – 99.

/

آموزه‏هاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى 8

فراگيرى دانش و بينش‏
در هشتمين فراز از دعاى امام عصر(عج) چنين مى‏خوانيم: «و املأ قلوبنا بالعلم و المعرفة؛خدايا! دل‏هاى ما را از علم و معرفت (دانش و بينش) آكنده و لبريز فرما.»
در اين بخش از دعا سخن از اساس و اركان مهم ارزش‏ها به ميان آمده، كه هرچه بيشتر كسب شود مقام انسان را والاتر و ارجمندتر مى‏سازد. تعبير به «واملأ» (پر كردن و لبريز) اشاره به اين است كه انسان تا مى‏تواند بايد براى كسب علم و معرفت تلاش كند و به تحقيقات علمى و بينشى در همه عرصه‏ها پرداخته و در اين راه سختكوش باشد و در اين راستا زمان و مكان را در نوردد، و سخت‏ترين كارها را تحمّل نمايد. آن گونه كه پيامبر(ص) فرمود: «زگهواره تا گور دانش بجوى». و نيز فرمود: «علم را گرچه با مسافرت به سرزمين چين باشد به دست آوريد.» «و اگر مردم مى‏دانستند كه ارزش علم چقدر زياد است، آن را گرچه با خون دل، و رفتن به اعماق درياهاى عظيم مى‏آموختند.»(1)
مسأله ديگر در اين فراز از دعا، موضوع معرفت و شناخت است، كه ما از آن به بينش تعبير مى‏كنيم، علم خشك و بى هدف، هرگز كارساز نيست، آنچه كه علم را بارور و هدفمند و جهت دار مى‏كند، معرفت و بينش است، شناخت همچون چراغى است كه مسير حركت علم را روشن نموده، و آن را از ره روى در كژراهه‏ها و سقوط در چاه و درّه‏ها حفظ كرده، و به مقصود و مطلوب مى‏رساند. و بهتر اين است كه بگوييم علم و معرفت دو مقوله مكمّل همديگر هستند، و هر كدام بدون ديگرى ناقص خواهند بود، اين دو مانند دو بال و پر پرنده‏اى كه موجب پرواز مى‏شوند، و با يك پر و بال نمى‏توان پرواز كرد، و به عبارت روشن‏تر علم بيشتر با عقل و تفكّر رابطه دارد، ولى معرفت بيشتر با دل و عشق و عواطف آگاهانه سروكار دارد. تا آنجا كه گفته‏اند:
عالمان از گناه توبه كنند

عارفان از عبادت استغفار

بر همين اساس امام صادق(ع) فرمود: «عارف، شخصش با مردم است، ولى قلبش (شخصيتش) با خدا است، كه اگر قلب او به اندازه يك چشم به هم زدن از خدا غافل گردد بر اثر عشق و شوق شديد به خدا (كه بر اثر غفلت، به درد فراق گرفتار شده) مى‏ميرد.»(2) چنان كه گفته‏اند:
اى دوست برو عشق زپروانه بياموز

كان سوخته را جان شد و فرياد نيامد
نقل مى‏كنند به عنوان مثال: در مسأله خداشناسى دوگونه راه وجود دارد. 1- راه علمى 2- راه عرفانى. در مورد اول انسان بر اثر گسترش علم و دانش به دقايق و حكمت‏هاى جهان آفرينش پى مى‏برد، و بر خداشناسى خود مى‏افزايد، و در مى‏يابد كه ممكن نيست آن همه شگفتى‏ها خود به خود و تصادفى ايجاد شده باشند. ولى در مورد دوم (راه عرفانى) علاوه بر اين كه از علم بهره مى‏گيرد، روح خود را بر فراز علم به پرواز در مى‏آورد، و بر اثر رياضت علمى و پرهيز دل را آيينه ذات پاك خدا مى‏كند، و همه ذرات وجودش خدا بين مى‏گردد، چنان كه گويند: از عارفى ربّانى پرسيدند: چونى؟ در پاسخ گفت: «به مقامى رسيده‏ام كه همه چيز از ستارگان و زمين و باريدن باران و برف، و… به ميل من انجام مى‏شود، و با خواست من صورت مى‏گيرد.» پرسش گران مى‏دانستند كه او آدم وارسته‏اى است و دروغ نمى‏گويد، لذا از او پرسيدند: چگونه همه چيز به ميل تو انجام مى‏شود؟ در پاسخ گفت: «من آنچه را خداوند بخواهد همان را مى‏خواهم، و آنچه را او نخواهد، آن را نمى‏خواهم، بنابراين خواسته خدا خواست من و خواست من خواست خداست» اين پاسخ نشانگر اوج معرفت است، كه از مقام علم بالاتر خواهد بود.
مرحوم عارف سالك شيخ رجبعلى خياط اسمش را با زحمت مى‏نوشت، ولى چنان آيات قرآن را تفسير و روايات را معنى مى‏كرد كه همه مات و مبهوت مى‏شدند. چرا؟ چون اهل دل و عرفان بود و بر همين اساس با باطن قرآن انس عجيبى داشت و از آن بهره‏هاى عميق مى‏گرفت كه از علم خشك تنها چنين بهره‏گيرى ممكن نيست.
مثال ديگر در فرق بين عالم و عارف را مى‏توان چنين ترسيم كرد: عالم مى‏خواهد از نهرى عبور كند، به دنبال پل مى‏گردد، ولى تا او بيايد و پل را پيدا كند، عارف (كه ديوانه حق و عاشق است) ديوانه وار به آب زده و سريع‏تر به مقصد مى‏رسد.
مذهب عاشق ز مذهب‏ها جداست‏

عاشقان را ملّت و مذهب جدا است‏
با اين اشاره نظر شما را به توضيح فراز مذكور از دعاى امام عصر(عج) جلب مى‏كنيم: ارزش عقل و خردگرايى‏
عقل و تعقل و خردورزى از پايه‏ها و مايه‏هاى اصلى علم و معرفت است، كه اگر آن نباشد هرگز نمى‏توان به علم و معرفت رسيد، و يا از علم و معرفت بهره‏مند شد، خداوند هيچ نعمتى را كه برتر از عقل باشد به بشر نداده است، عقل چراغ تابان بر سر راه علم و معرفت و هدايت است، عقل ركن اساسى براى ترقّى و رشد به سوى قلّه عظمت انسانيت است. بر همين اساس در جوامع حديثى اسلام، قبل از علم و معرفت، سخن از عقل و ضد آن و جهل به ميان آمده است(3) و در قرآن مسأله تعقل و تدبّر بسيار تأكيد شده است. تا آنجا كه يازده‏بار با استفهام سرزنش‏آميز فرموده: «افلا تعقلون؛(4) آيا عقل خود را به كار نمى‏اندازيد؟ آيا در كارها نمى‏انديشيد؟» و در نكوهش بت‏پرستان مى‏فرمايد: «افٍّ لكم و لما تعبدون من دون اللّه افلا تعقلون؛(5) اف بر شما و بر آنچه جز خدا مى‏پرستيد، آيا تعقل و انديشه نمى‏كنيد؟.» و از زبان دوزخيان كه در دوزخ افتاده‏اند مى‏گويد آنها مى‏گويد: «لوكنّا نسمع او نعقل ماكنّا فى اصحاب السّعير؛(6) اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقّل مى‏كرديم، در ميان دوزخيان نبوديم.»
در روايات اسلامى نيز سخن پيرامون ارزش تعقّل بسيار است كه در اينجا تنها به ذكر دو مورد بسنده مى‏شود.
1- رسول خدا(ص) فرمود: «خداوند به بندگانش چيزى را برتر از عقل عطا نكرده است، زيرا خوابيدن خردمند از شب زنده دارى جاهل بهتر است، و در خانه ماندن عاقل از سفر(حج و جهاد) جاهل بهتر است، خداوند پيامبرش را جز براى تكميل عقل مبعوث نكرد…»(7)
2- امام كاظم(ع) به هشام فرمود: «خداوند براى مردم دو حجّت دارد، حجت آشكار و حجت پنهان، حجّت آشكار، رسولان و پيامبران و امامان(ع) هستند، و حجت پنهان عقل مردم مى‏باشد.»(8) نتيجه اين كه براى رسيدن به علم و معرفت كه در دعاى مذكور امام عصر(عج) آمده، مسأله تعقل و انديشيدن از اركان آن است، و رابطه تنگاتنگ با علم و معرفت داشته و اين سه تكميل كننده همديگر مى‏باشند. ارزش مقام علم و علما
در اسلام و همه اديان آسمانى تحريف نشده، براى علم و علما، ارزش بسيار و فوق العاده ذكر شده است. در قرآن آيات متعددى بيانگر اين مطلب است از جمله مى‏فرمايد: «يرفع اللّه الّذين آمنوا منكم و الّذين اوتوا العلم درجاتٍ؛(9) خداوند كسانى را كه ايمان آورده‏اند و كسانى را كه علم به آنها داده شده درجات عظيم مى‏بخشد.» و نيز مى‏فرمايد: «و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيراً كثيراً؛(10) و به هر كس كه دانش داده شده خير فراوانى داده شده است.»
و در گفتار پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) در موارد بى‏شمارى سخن از اوج ارزش علم و علما و دانش به ميان آمده كه نظر شما را به ذكر چند نمونه جلب مى‏كنيم:
امام صادق(ع) فرمود: «انسان‏هاى كامل دو دسته‏اند: 1-دانشمند 2- شاگرد دانشمند. و افرادى كه از اين دو دسته نيستند، زندگيشان پوچ و بر باد است.»(11) رسول خدا(ص) فرمود: «اذا كان يوم القيامة وزّن مداد العلماء بدماء الشّهداء فيرجّح مداد العماء على دماء الشّهداء؛(12) وقتى روز قيامت برپا مى‏شود، مركّب قلم دانشمندان را با خون شهيدان راه خدا، وزن مى‏كنند و مى‏سنجند، مركّب قلم دانشمندان بر خون شهيدان سنگين‏تر و برتر خواهد شد.»
امام صادق(ع) فرمود: «عالمٌ ينتفع بعلمه افضل من سبعين الف عابدٍ؛(13) ارزش دانشمندى كه از علم خود بهره ببرد(و يا ديگران از علمش بهره‏مند شوند) برتر از ارزش هفتاد هزار عابد است.»
نيز فرمود: «برترى دانشمند بر عابد بى دانش، همانند برترى درخشش ماه شب چهارده بر نور ستارگان است.»(14)
نتيجه اين كه علم كه ضد آن جهل است، نور درخشانى براى انسان است، و به عكس جهل و نادانى موجب ظلمت و گمراهى انسان مى‏شود. بايد با كسب نور علم و در پرتو آن، بر كمالات خود بيفزاييم، و چراغ بدست، تاريكى‏ها را از سر راه خود دور كرده تا به چاه ضلالت نيفتيم. و طبق دعاى فوق، آنچه مى‏توانيم بر علم خود بيفزاييم به گونه‏اى كه قلوب خود را سرشار از علم كنيم تا انوار علم بر همه زواياى صفحه قلب و روح و روان ما بتابد، كه در اين صورت مى‏تواند آيينه جمال الهى شود. علمى كه آميخته با عقل و عرفان باشد و گرنه موجب ترقى نخواهد شد. چنانكه لقمان در پرتو انوار علم و عقل به مقام عالى حكمت رسيد، و خداوند او را حكيم خواند و فرمود: «و لقد آتينا لقمان الحكمة؛ ما به لقمان حكمت عطا كرديم.» كه به فرموده امام كاظم(ع) منظور از اين حكمت فهم و عقل است.(15)
در تأييد اين مطلب نظر شما را به دو داستان زير جلب مى‏كنم:
1- سليمان ديلمى از پدرش نقل مى‏كند كه گفت: به امام صادق(ع) عرض كردم: فلان كس از نظر عبادت و دين و فضل در سطح بالا است، آن حضرت پرسيد: عقلش چگونه است؟ گفتم نمى‏دانم، فرمود: پاداش الهى به اندازه عقل به افراد داده مى‏شود، مردى در بنى اسرائيل در جزيره بسيار خوش آب و هوا و سبززار مشغول عبادت بود، يكى از فرشتگان خدا او را از نزديك ديد، فريفته عبادت او شد(خيال كرد او در نزد خدا بسيار پاداش دارد) عرض كرد: خدايا! پاداش اين بنده‏ات را به من بنمايان، خداوند به او نشان داد، و آن مقدار را ناچيز شمرد. خداوند به او وحى كرد، نزد آن عابد برو ساعتى همراه او باش، آن فرشته به صورت انسانى نزد عابد آمد، عابد از او پرسيد: تو كيستى؟ او گفت مردى عابد هستم، چون از مقام و عبادت تو در اين مكان آگاه شدم، آمدم با تو عبادت خدا كنم. پس آن روز را با او بود. چون صبح شد فرشته به او گفت: «جاى بسيار پاكيزه و شادابى دارى كه فقط براى عبادت خوب است.» عابد گفت: اينجا خوب است، ولى يك عيب دارد. فرشته گفت آن عيب چيست؟ عابد گفت: «خداوند يك چهارپايى ندارد، اگر او خرى مى‏داشت و در اينجا مى‏چرانيدم بسيار خوب است، به راستى حيف است كه اين علف‏ها از بين بروند.» فرشته گفت: آيا پروردگارت الاغى ندارد؟ عابد گفت: اگر خدا خرى مى‏داشت چنين علفى ضايع نمى‏شد. در اين هنگام خداوند به فرشته چنين وحى كرد:«من آن عابد را به اندازه عقلش پاداش مى‏دهم.»(16)
2- نظير اين مطلب از امام باقر(ع) روايت شده كه حضرت موسى(ع) مردى از بنى اسرائيل را ديد كه سجده‏هاى طولانى مى‏كند، و بسيار خاموش است (و زبانش را كنترل مى‏نمايد) و هرجا مى‏رود، او نيز همراهش حركت مى‏كند، در يكى از روزها با هم به صحراى بسيار سرسبز و خرّم رسيدند، در اين هنگام آن مرد آهى جانكاه كشيد. موسى(ع) به او گفت: چرا آه كشيدى؟ او گفت: «آرزو داشتم خدايم يك الاغى مى‏داشت، و من آن را در اينجا مى‏چرانيدم.» موسى(ع) با شنيدن اين سخن به طور طولانى سردر گريبان غم فرو برد، و از روى اندوه عميق بر زمين نگاه مى‏كرد، كه چرا سطح فكر اين مرد عابد آنقدر پايين است. خداوند به موسى(ع) وحى كرد: «چرا از سخنان اين بنده‏ام آن چنان يكه خوردى و غمگين شدى؟ من بندگانم را به اندازه عقلشان پاداش مى‏دهم.»(17) آرى پيامبران از احمقى بعضى از انسان‏ها غمگين مى‏شوند.
بنابراين آنچه كه به كمالات انسان مى‏افزايد دانش و بينش و عواملى است كه بر عقل انسان بيفزايد، و هرچه بر عقل و درك افزوده شود، انسان در محضر الهى مقرّب‏تر و ارجمندتر خواهد شد.
پس بايد همواره با امام عصر(عج) همنوا شد كه: «خدايا! روح و روان ما را لبريز از علم و معرفت كن.» معرفت و شناخت‏
درباره شناخت كه از ان «نظرية المعرفة» تعبير مى‏شود تعريف‏هاى مختلفى كرده‏اند، كه برترين تعريف از نظر محققين اسلامى اين است كه شناخت يعنى: «تطبيق و هماهنگ كردن مفهوم با مصداق» به عبارت روشن‏تر هماهنگ سازى مفهوم ذهنى با معيارهاى واقعى خارج از ذهن. بنابراين شناخت يعنى درك كردن، بينش صحيح به واقعيات، كشف نمودن، و حقايق را آن گونه كه هست ديدن، چنان كه در فرازى از يكى دعاها مى‏خوانيم: «اللهم ارنى الاشياء كما هى؛ خدايا مخلوقات را آن گونه كه هستند به ما نشان بده.» فرق بين شناخت و جهان بينى آن است كه شناخت بر جهان بينى تقدم دارد، مثلاً وقتى سؤال مى‏شود كه چرا جهان بينى‏ها مختلف است؟ يكى مادّى فكر مى‏كند، ديگرى الهى؟ پاسخش اين است كه مادى جهان را به گونه‏اى مى‏شناسد، و الهى به گونه‏اى ديگر، بنابر اين اگر خواسته باشيم بدانيم كه فلان ايدئولوژى درست است يا نه، بايد جهان بينى آن را بررسى كنيم. و اگر خواسته باشيم بدانيم فلان جهان بينى درست است يا نه، بايد در مسأله شناخت آن تحقيق كنيم كه درست يا نه. به عبارت ديگر جهان بينى‏ها زاده شناخت‏ها هستند، بايد اول شناخت شناس باشيم تا جهان شناس گرديم. و از آنجا كه حقيقت يكى است، دليل بر آن است كه شناخت صحيح نيز يكى است. در نتيجه شناخت بر دو گونه است، شناخت صحيح و شناخت ناصحيح.
البته بايد توجه داشت كه معرفت و شناخت، داراى، اقسامى است، مانند: 1- شناخت سطحى، كه هر فرد با ذهن ساده و فطرى خويش از طريق حواس به آن مى‏رسد، مثلاً، ديدن جاى پايى به رونده آن پى مى‏برد. 2- شناخت علمى و تجربى كه به سادگى در اختيار همه قرار نمى‏گيرد، بلكه آموزش و ابزارى لازم دارد، مانند معلومات و شناخت به دست آمده از تجربيات، مثلاً نفت موجب شل كردن قير سفت مى‏شود، و يا تاريخ بيانگر واقعيات ملموس است. 3- شناخت فلسفى كه از قلمرو حس و آزمون‏هاى تجربى و حسّى خارج است، بلكه از طريق استدلال عقلى مى‏توان به نتايج قطعى دست يافت. 4- شناخت عرفانى كه بالاتر از فلسفه است، و بيشتر با عشق و دريافت عميق فطرى و كشف و شهود، سروكار دارد.
پس از توجه به معنى و تعريف شناخت، بايد توجه داشت كه مسأله شناخت از ديدگاه اسلام در جايگاه بسيار رفيعى از اهميت قرار دارد، به طورى كه بر هر انسانى كه طالب كمال است لازم است در اين راستا قدم‏هاى راسخى بردارد. در حدى كه مطابق دعاى مذكور، خداوند قلب او را پر از معرفت، و لبريز از شناخت كند. توضيح اينكه حيوانات به حكم غريزه طبيعى محدود، راهشان مشخص است، ولى انسان در راهى كه قدم برمى‏دارد بايد اطلاع كافى از آن داشته باشد. به عنوان مثال در هواپيمايى سوار هستيم، اگر خلبان آن به اصول و ضوابط سمت يابى آگاه نباشد، در كوه و جنگل گم مى‏شود، و يا بر اثر اصابت با كوه و درخت متلاشى مى‏گردد. ما نيز اگر در مسير هدايت به نقاط ضعف اخلاقى خود پى نبريم نمى‏توانيم در خودمان تحوّل ايجاد كنيم، و با تغيير اساسى به سعادت برسيم. و يا اگر در تحليل مسايل، نقش هر يك را نتوانيم بسنجيم، به حل آن نمى‏رسيم. چرا بعضى از كشورهاى فقير توانسته‏اند خود را از فقر نجات دهند، ولى بعضى نتوانسته‏اند؟ چرا بعضى از جنبش‏هاى انقلابى پيروز شده‏اند و بعضى نشده‏اند؟ چرا و چرا؟ يكى از علل اصلى آن عدم شناخت صحيح بوده است. مثلاً هرگاه در داخل شهرى ترافيك سنگينى باعث بروز مشكلات فراوانى گردد، آيا مى‏دانيد كه اگر از اول در شهرسازى، و عرضه اتومبيل، شناخت صحيح و عمل به آن وجود داشت، آن همه مشكلات و آثار شوم پديد نمى‏آمد؟ و به طورى كلى آسيب‏ها و انحرافات و ضربه هايى كه بر اثر عدم شناخت نظرى و عملى در طول تاريخ بر سر انسان‏ها آمده، بر اثر هيچ چيزى نيامده است. در اينجا حتماً بايد توجه داشت كه بين سواد و دانش با معرفت و بينش فرق است، چنان كه قبلاً ذكر شد، علم و دانش مى‏تواند تكميل كننده معرفت باشد، و گرنه به تنهايى نجات بخش نخواهد بود. چه بسا افرادى در جامعه با سواد هستند. ولى با دانش خود مواد مخدّر و مخرّب مى‏سازند و انسان‏هاى بسيارى را به بدبختى و فلاكت مى‏كشانند. و يا بر اثر تقليد ناروا از غرب، و غرور كاذب و تعصب بيجاى ملّى و حزبى و فرهنگ استعمارى، انسان‏ها را به انحراف كشانده و جامعه را در سراشيبى سقوط قرار مى‏دهند. آنها اگر بينش صحيح مى‏داشتند باعث آن همه كژى‏ها و تباهى‏ها نمى‏شدند. در اينجا شايسته است آن مثال مولانا در كتاب مثنوى را به ياد آوريم كه گويد: در هندوستان فيلى را شبانه به روستايى آوردند كه مردم آن روستا اصلاً ف

يل را نديده بودند و نمى‏شناختند. فيل در طويله تاريك بود، مردم براى شناخت آن هجوم آوردند، يكى در تاريكى داخل طويله شد و دستش به دم فيل رسيد و بيرون آمد و گفت: فيل مانند طناب است، ديگرى دستش به پشت فيل رسيد و گفت: فيل مانند تخت است، و سومى دستش به خرطوم فيل رسيد و گفت: فيل مانند ناودان است، و چهارمى دستش به پاى فيل رسيد و گفت: فيل مانند پايه است و…
از نظرگه گفتشان شد مختلف‏

آن يكى دالش لقب داد و آن الف‏
در كف هر يك اگر شمعى بدى‏

اختلاف از نطقشان بيرون شدى‏
چشم دريا ديگر است و كف دگر

كف بِهِل وز ديده در دريا نگر(18)

آرى شمع و مشعل روشنى بخش معرفت و شناخت است كه موجب رفع نزاع‏ها و كشمكش‏ها شده و مسيرهاى راست را نشان مى‏دهد، و انسان را از كج انديشى و انحراف رهايى مى‏بخشد. معرفت و شناخت از ديدگاه اسلام‏
قرآن در آيات بسيار، سخن از علم و عقل و تفكّر و معرفت به ميان آورده و انسان‏ها را به كسب آن‏ها فراخوانده است، و در آيات بى شمار از ضد آنها نكوهش نموده و انسان‏ها را با تأكيد از آنها بر حذر داشته است قرآن بيست و هفت بار با جمله واعلموا(بدانيد) با صراحت، انسان‏ها را به تحصيل علم و دانش كه خمير مايه شناخت است فراخوانده و دعوت كرده است.(19) مانند: «اعلموا انّ اللّه يحيى الارض بعد موتها؛(20) بدانيد خداوند زمين را پس از مردنش زنده مى‏كند.»
قرآن هدف از آفرينش را علم و معرفت دانسته آنجا كه مى‏فرمايد: «اللّه الّذى خلق سبع سماواتٍ و من الارض مثلهنّ يتنزّل الامر بينهنّ لتعلموا؛(21) خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد، و از زمين نيز همانند آن را خلق كرد، فرمان او همواره در ميان آنها نازل مى‏شود، اين براى آن است كه بدانيد.»
قرآن هدف از نزول قرآن را تدبّر و انديشه قرار داده و مى‏فرمايد: «كتابٌ انزلناه اليك مبارك ليدبّروا آياته و ليتذكّر اولوا الالباب؛(22) اين كتابى پر بركت است كه بر تو نازل كرديم تا در آيات آن تدبّر كنند، و صاحبان فكر و فهم متذكّر شوند.»
و همچنين قرآن هدف از معراج را علم و معرفت دانسته (اسراء – آيه 1) و دعوت خود را با خواندن و علم آغاز كرده (علق – 1 تا 5) و علم و معرفت را نور و روشنى خوانده (رعد – 16) و درك اسرار هستى را ويژه عالمان برشمرده (روم – 22) و علم و معرفت را مايه امتياز انسان بر ساير موجودات، معرفى كرده (بقره – 33) و تفكّر را كليد نجات انسانها دانسته(سبا – 46) است. و با كمال صراحت درجات قرب به خدا را بستگى به درجات ايمان و معرفت، مقررّ فرموده است آنجا كه مى‏فرمايد: «يرفع اللّه الذين آمنوا منكم و الّذين اوتواالعلم درجاتٍ؛(23) خداوند كسانى را كه از ميان شما ايمان آورده‏اند، و آنها كه از علم بهره دارند، به درجات عظيمى بالا مى‏برد.»
و خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد كه براى افزايش علم و معرفتش دعا كند، آنجا كه مى‏فرمايد: «و قل ربّ زدنى علماً؛(24) بگو پروردگارا علم مرا زيادتر كن.»
نتيجه اين كه قرآن با تعبيرات گوناگون، مردم را به شناخت و عوامل آن دعوت نموده، و با تأكيدات فراوان آنها را به فراگيرى ابزار شناخت و وصول به قلّه آن فراخوانده است.(25) ارزش شناخت از ديدگاه پيشوايان‏
در اين راستا نيز نظر شما را به چند سخن از پيامبر(ص) و امامان (ع) جلب مى‏كنيم:
پيامبر اكرم(ص) در سخنى فرمود: «ليس العلم بكثرة التّعلّم، و انّما العلم نورٌ يقذفه اللّه فى قلب من يحبّ…؛(26) علم (حقيقى) به بسيارى آموختن نيست، بلكه نورى است كه خداوند در قلب كسانى كه دوست دارد مى‏افكند، و به دنبال آن قلب گشوده مى‏شود، و غيب را مى‏بيند، سينه او گشاده مى‏گردد، و در برابر بلا و آزمون الهى، مقاوم مى‏شود.»
اميرمؤمنان على(ع) در تعريف و تمجيد حجّت‏هاى الهى مى‏فرمايد: «هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة؛(27) علم و دانش با حقيقت بينايى به آنها روى آورده است.»
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «دعامة الانسان العقل، و العقل منه الفطنة و الفهم و الحفظ و العلم، و بالعقل يكمل و هو دليله و مبصره و مفتاح امره؛(28) پايه شخصيت آدمى عقل است، هوش و فهم و حافظه و دانش از عقل سرچشمه مى‏گيرد، و انسان در پرتو عقل، كامل مى‏گردد. عقل راهنما و روشنگر انسان، و باز كننده درهاى علوم و كمالات به سوى آدمى است.»
ناگفته نماند كه مسأله شناخت داراى بحث‏هاى ديگرى است مانند: امكان شناخت،ابزار شناخت، منابع شناخت، موانع و آفات شناخت، مراحل شناخت و… كه هركدام توضيح طولانى دارد، كه از حوصله اين مقاله بيرون است، اميد آن كه با دريافت صحيح از علم و شناخت، چراغ زندگى معنوى خود را روشن و پرفروغ نگه داريم، و در پرتو آن به دعاى امام عصر(عج) لبيك بگوييم كه به خدا عرض كرد: «دل‏هاى ما را از علم و شناخت لبريز و آكنده گردان.» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. بحارالانوار، ج 1، ص 180 و 185. 2. همان، ج 3، ص 14. 3. اصول كافى، ج 1، ص 10 تا 29 ؛ بحار، ج 1، ص 81 تا 161. 4. سوره بقره، آيه 76؛ سوره انعام، آيه 32؛ سوره اعراف، آيه 169 ؛ سوره يونس، آيه 16؛ سوره هود، آيه 51 ؛ سوره يوسف، آيه 109 و… 5. سوره انبياء، آيه 67. 6. سوره ملك، آيه 10. 7. اصول كافى، ج 1، ص 12. 8. همان، ص 16. 9. سوره مجادله، آيه 11. 10. سوره بقره، آيه 269. 11. بحارالانوار، ج 1، ص 194. 12. همان، ج 2، ص 16. 13. همان، و اصول كافى، ج 1، ص 33. 14. اصول كافى، ج 1، ص 34. 15. سوره لقمان، آيه 12 ؛ اصول كافى، ج 1، ص 16. 16. همان، ص 12. 17. بحارالانوار، ج 1، ص 91. 18. ديوان مثنوى به خط ميرخانى، ص 233. 19. المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، ص 444. 20. سوره حديد، آيه 17. 21. سوره طلاق، آيه 12. 22. سوره ص، آيه 29. 23. سوره مجادله، آيه 11. 24. سوره طه، آيه 114. 25. براى توضيح بيشتر به كتاب تفسير موضوعى پيام قرآن، ج 1، ص 56 به بعد مراجعه شود. 26. تفسير الصراط المستقيم، ج 1، ص 267. 27. نهج البلاغه، حكمت 147. 28. اصول كافى، ج 1، ص 25.

/

آفتاب بى غروب

كجائى اى عرب اى ساربان پير صحرائى؟

كجائى اى بيابانگرد روشن راى بطحائى؟
كه اينك بر فراز چرخ بينى نام احمد را

و در هر موج بينى اوج گلبانگ محمد را
محمد زنده و جاويد خواهد ماند

محمد تا ابد تابنده چون خورشيد خواهد ماند
جهانى نيك مى‏داند كه نامى در جهان تابنده چون نام محمد نيست‏

و مردى زير اين هفت آسمان همتاى احمد نيست‏
جهان ويرانه با دو واژگون باد آسمان پير

اگر بينيم روزى در جهان نام محمد نيست‏

اين سال از سوى رهبر فرزانه و گرانقدرمان به عنوان سال پيامبر اعظم(ص) نامگذارى شده است. هر چند همه سالها و ماه‏ها و روزها و ساعت‏ها و لحظه‏ها زمان براى امت به پيامبر اعظم تعلق دارد و بشريت با همه نژادها و در همه اقليم‏ها وامدار وجود مبارك «رحمة للعالمين» و بركات بى پايان حضرت اوست. نام مبارك آسمانى و زيباى محمد(ص) بر تارك اعصار و قرون مى‏درخشد و گردش اختران بر محور وجود ملكوتى اوست و افلاكيان رشحات فيض نخست آفرينش را بر دوش دارند…گلبانگ اذان مؤمنان بامدادان و شامگاهان به زمين و زمان روح و حيات مى‏بخشد و فرشتگان در مدرسه عشق طفل نوآموز اويند و بگفته لسان الغيب: «ملك در سجده آدم زمين بوس او نيت كرده چرا كه در حسن وى لطفى بيش از حد انسانى ديده است.»
ميلياردها انسان در طول تاريخ در پرتو نور هدايتگر و كتاب آسمانى او طى مدارج كمال نموده و ميليون‏ها كتابخانه در شرق و غرب عالم شمه‏اى از اقيانوس بى‏كران علوم و معارف اوست.
در روزگارى كه جاهليت سايه سياه و سنگين خود را بر پهنه گيتى گسترده بود و در شرق و غرب عالم مستبدان خودكامه حكم مى‏راندند رايت آگاهى و آزادى انسان و پرچم علم و حكمت و عدالت و حريت و كرامت انسانيت را بزرگمردى از وارثان ابراهيم خليل(ع) به اهتزاز درآورد و با درهم كوبيدن بت‏ها و بتكده‏ها و شكستن هيمنه اهريمنى سردمداران كفر و استبداد و شاهان و شاهزادگان كه دعوى خدائى داشتند! راه رشد و پويائى انسانها را هموار ساخت و دست مستضعفان و تحقير شدگان از پا افتاده را گرفت و به سوى مبدأ هستى هدايت كرد و در سايه ايمان و تقوا، كرامت و عزت براى مؤمنان به ارمغان آورد… و اين در حالى بود كه سردمداران كفر و استبداد و شرك و فساد و فتنه نفاق از تلألؤ اين نور الهى رنج مى‏بردند و به خود مى‏پيچيدند و خاموشى نور خدا را مى‏خواستند و نمى‏دانستند با دم شيطانى خود نور خدا را خاموش نتوانند ساخت و خدا بر سر پيمان خود در نصرت، پرچمدار توحيد و پناه‏جويان ستم كشيده و روشن نگاهداشتن مشعل فروزانش تا قيامت ايستاده هر چند كافران و مشركان نخواهند.
بارى در اين نهضت توحيدى مشركان و مستبدان و مفسدان و منافقان به خاك نكبت و ذلت و گمنامى و ناكامى درافتادند و ديگر سر بر نياوردند و اين درس بزرگ تاريخ رسالت انبياء و اولياى خدا است براى رهروان راه هدايت كه بدانند خداوندى كه براى او قيام كرده‏اند آنها را نيمه راه رها نخواهد ساخت و به مصاف دشمنان حق خواهد پرداخت.
در عصر نبى اعظم(ص) كم نبودند كسانيكه كمر به خصومت و نيرنگ با رسول خدا بسته بودند و هرچه در توان داشتند به خدمت گرفته، از تمسخر و استهزاء و تهمت و افترا و تحقير و توهين گرفته تا شكنجه ياران و تبعيد و تحريم و توطئه قتل و نابودى فرستاده خدا و خاموش كردن مشعل‏دار حق و چون خدا نخواست همه نقش بر آب شد و تيرهائى كه به سوى حضرتش نشانه گرفتند كمانه كرد و به سويشان بازگشت و كتاب جاودانه‏اش كه آنرا افسون و افسانه خواندند هر روز فروزان‏تر از پيش درخشيد و انديشه‏هاى آدميان را به خود معطوف ساخت و از كلمه‏اش علم و حكمت به بار نشست و اين معجزه جاودانه تا ابد ماندگار شد و ملحدان و منكران را با خسران و بى‏آبروئى روبرو ساخت و اين تا قيامت ادامه دارد.

تا قيامت مى‏زند قرآن ندا

كاى گروهى جهل را گشته فدا
خود بديديد اى خسان طعنه زن‏

كه شما بوديد افسانه نه من‏
مر مرا افسانه مى‏پنداشتيد

تخم طعن و كافرى مى‏كاشتيد
تابديديد اى كه طعنه مى‏زديد

كه شما فانى و افسانى بديد
من كلام حقم و قائم به ذات‏

قوت جان جان و ياقوت زكات‏
نور خورشيدم فتادم بر شما

ليك از خورشيد ناگشته جدا
نك منم ينبوع آن آب حيات‏

تا رهانم عاشقان را از ممات‏
«مثنوى مولوى» جاهليت نوين اروپا و آمريكا
و امروز كه جهان در جاهليت نوين با اقطاب كفر و استكبارى رودررو است و حراميان بر سر راه كاروان انسانيت كمين كرده و با حبائل جادوئى قرن بيستم كه از حلقوم رسانه‏ها و ماهواره‏هايشان شرارت و شيطنت مى‏بارد و آوازه آئين‏هاى منسوخ در سينه‏ها مرده و صنعت و دانش از پاسخگوئى به نيازهاى معنوى انسان درمانده شده و علم و فن به استخدام شهوت و شرارت درآمده و نوميدى و يأس خاكستر افسردگى بر مغزها و چهره‏ها پاشيده و جهان در انتظار نجات بخشى نشسته است، تنها راه نجات و نقطه اميد همان مكتب والاى محمدّ(ص) و پيك آسمانى اوست، نورى كه در افق تيره و قيرگون جهان در بستر انقلاب اسلامى تابيدن گرفته و خواب از چشم جهانخواران شرور ربوده و نقطه تجلى آن ايران اسلامى است و صداى رعد آسائى بر امواج نور نشسته و مرزها را درنورديده و نور اميدى در دلهاى افسرده افروخته و لرزه بر اندام اقطاب استكبارى قاره‏ها افكنده است و نشانه‏هاى آن را در فلسطين و لبنان و عراق و افغانستان و حتى خود اروپا و آمريكا در نهضت‏هاى مردمى و پايگاه‏هاى مقاومت اسلامى در جاى جاى جهان مى‏بينيم هرچند خناسان و بت گران و اشرار زمان در آمريكا و اروپا با توطئه‏هاى رذيلانه صهيونيستى به مقابله آن برخاسته و با ترفندهاى گوناگون از دروغ و نيرنگ تبليغاتى و فرهنگى و چاپ قرآن تحريف شده و اشاعه فساد و فحشاء و صادر كردن آن از خانه‏هاى خود به كشورهاى اسلامى و استخدام رسانه‏ها و ماهواره‏ها در هجمه فرهنگى گرفته تا اهانت به ارزشهاى دينى و نواميس الهى كه در برخى ورق پاره‏هاى غربى نمونه‏هاى آن را ديديم، و واكنش جهان اسلام و آزادگان جهان و خروش امت در برابر اين جسارتها را مشاهده نموديم.
اين هجوم ننگ بار بر مقدّسات آسمانى واكنش ضرباتى است كه از اسلام انقلابى بر پيكره فاسد و پوسيده آنها وارد آمده و نويد بخش افول اقتدار مستكبران و فروپاشى و نابودى و زوال قدرتهاى پوشالى آنها است. شكست مفتضحانه غربى‏ها
و در همين حال كه پيشرفت ايران اسلامى را در عرصه‏هاى مختلف علم و فن و نوآورى بويژه دانش هسته‏اى مى‏نگرند زوزه‏هاى جگر خراش آنها را كه از اعماق جانشان و زخم درونى‏شان برخاسته مى‏بينيم و شادمانى فرزندان اسلام در همه كشورهاى اسلامى بر زخم اين مارهاى زخم خورده نمك مى‏پاشد، جا دارد كه دشمن را در خشم و غيظ بنگريم. اين همان چيزى است كه قرآن كريم بدان اشاره فرموده كه: «چون درخت تن آور اسلام ريشه كند و روى پاى خود بايستد و به بار نشيند برزيگران از شادمانى در پوست نگنجند و كافران از خشم و غيظ به خود پيچند» و اين خشم و غيظ ره‏آوردى براى دشمن ندارد چرا كه انقلاب اسلامى به جهان صادر شده و معجزه جاودانه اسلام بار ديگر قدرتهاى جادوئى را به ذلت كشانده و به فرموده امام راحل بالأخره به خاك مذلت خواهد نشاند. و سپاس خداوندى را كه اسلام اعجازگر را بار ديگر جلال و شكوه بخشيده و شيفتگان رسول اعظم(ص) را به ميدان آورده تا توانمندى اسلام را در اداره جهان نشان دهند و زمينه صلح و عدل جهانى را با ظهور منجى بشريت فراهم سازند، و اين به بركت استقامت و صلابت و شجاعت ملت و دولت و رهبرى حاكميت ما است، و هم هشدارى است به بزدلان كه از هياهوى جادوگران عصر نهراسند، خداوند پيمان بسته كه يارى كننده كسانى باشد كه به يارى دين او برخيزند، حاكمان جنگ طلب و زبون كه در كاخهاى شيشه‏اى نشسته و بر سر نيزه تكيه كرده و از يارى خداوند محروم و از پشتيبانى ملتها مأيوس‏اند. و نيز درسى و هشدارى است به عناصر داخلى كه مرعوب اين ببرهاى كاغذى و عربده‏هاى نشأت گرفته از ترس آنها نهراسند به ملت به پيوندند و از قدرت لايزال الهى غافل نباشند و اين تجربه ايست كه طى بيست و هفت سال ملت بزرگ ما آموخته و براى ديگر مبارزان راه آزادى و عدالت خواهى در جهان درس‏آموز است. مسئوليت ما در سال پيامبر اعظم(ص)
در اين سال ما چه مى‏خواهيم؟ و چه بايد بكنيم؟ بديهى است كه تنها شعار و بيانيه و سخنرانى كافى نيست. سال پيامبر اعظم(ص) مى‏بايست سال بيدارى جهان اسلام و رجعت به چشمه زلال نبوت و قرآن و سنت و سيره نبوى است. بسيارى از فرزندان اسلام و بسيارى از جوامع اسلامى نام اسلام را يدك مى‏كشند اما در عمل و فرهنگ و عمل و سيره و سياست با تعاليم دين و سيره خاتم النبيّين فاصله زيادى دارند. از آن دانائى و حكمت و اخلاص و عمل و ايمان و جهاد و درس و بحث معارف اسلامى در محيطهاى فرهنگى و آموزشى و دانشگاهى و مديريتى نمونه‏هاى آن در حد انتظار نيست.
استحاله تدريجى در فرهنگ و عمل و اخلاق و سيره و سياست و فرهنگ و بينش‏ها و تفسيرها چيزى است كه به راحتى اتفاق مى‏افتد همانگونه كه در جوامع اسلامى ديده‏ايم و مى‏بينيم. بيائيم اين روزها را با روزهاى اول انقلاب اسلامى مقايسه كنيم، فضاهاى آموزشى، ادارى، مديريتى و بازدهى عملى و چهره اجتماعى و مفاسد اخلاقى و لباس‏هاى مبتذل و انحراف‏ها در انديشه و فرهنگ و هنر و سينما و فاصله‏هاى طبقاتى و شكاف فقر و غنا و مسئوليت ناشناسى پاره‏اى دست اندركاران و گفتار بدون عمل كم نيست.
سال پيامبر اعظم(ص) نه تنها به جهان اسلام بلكه در درجه نخست به ملت و نظام‏ها تكليف مى‏كند انحراف‏ها، كاستى‏ها، تحريف‏ها، كج فهمى‏ها را جبران نمائيم همانگونه كه بحمداللّه در مقطع جديد و حاكميت كشورمان آثار آن را مشاهده مى‏كنيم.
حاكميت و نهادهاى دست اندركار مديريت، قانونگذارى، قضائى و اجرائى مى‏بايست به احياء و اجراى احكام اسلام و قرآن و سيره مباركه نبوى و علوى كه حقيقت اسلام است بيشتر بينديشند بويژه در شرائطى كه جهانيان چشم به ايران اسلامى و عملكرد حاكميت ما دوخته و مى‏خواهند الگوى يك نظام اسلامى را در اينجا مشاهده كنند، جبران خطاها و اصلاح انحراف‏ها و سهل‏انگاريهاى گذشته در فضاى فرهنگى جامعه و سياست و مديريت و مبارزه با مفاسد در همه چهره‏هايش از وظائف اوليه حاكميت است و اين تنها چيزى است كه امت خداجوى ما را راضى مى‏كند و محاسبه خدائى را آسان مى‏گرداند. – از خداوند در اين راه مدد مى‏طلبيم -.


پاورقي ها:

/

نگاهى به آسيب‏شناسى حكومت دينى‏

مركز فرهنگ و معارف قرآن‏
مطالعه در تاريخ ملل و حكومت‏هاى دينى و غيردينى از آنجا ضرورت دارد كه بدانيم چه عواملى باعث پيشرفت و يا پسرفت يك حكومت مى‏شود. زيرا اين امر از يك سو نشان مى‏دهد كه همان عوامل و آسيب‏ها كم و بيش هم‏اكنون نيز به شكل سنّت تاريخى نقش خود را در پايدارى نظام‏ها و سقوط حكومت ايفا مى‏كند و به حكم قاعده «مشابهت تاريخى اقوام»(1) سرگذشت و فراز و نشيب نظام‏ها و حكومت‏هاى پيشين در حقيقت مشابه سرگذشت نظام‏هاى كنونى است؛ يعنى تاريخ همواره تكرار مى‏گردد.
امام على(ع) در اين باره مى‏فرمايد: «فيما اَشَدَّ اعتدال الاحوال و اقرب اشتباه الامثال؛(2) چه بسيار متناسب است سرگذشت‏ها و چه همانند و نزديك است داستان‏ها.»
از سوى ديگر بررسى و شناخت آسيب‏هاى نظام‏ها و حكومت‏هاى گذشته مى‏تواند مايه عبرت از تاريخ شود. بر اين اساس يك سوم قرآن را نقل قصص و تاريخ ملت‏هاى گذشته تشكيل مى‏دهد و مردم را به سير در زمين و عبرت‏گيرى از آن فرامى‏خواند تا آنجا كه هفت بار با تأكيد فراوان فرموده است: «قُلْ سِيرُوا فِى الْأَرْضِ» با اين بيان، قرآن كريم تاريخ جامعه‏ها و نظام‏هاى پيشين را آينه عبرت و مايه تنبّه و بيدارى و وسيله شناسايى علل ترقى و آسيب‏هايى كه منجر به انحطاط مى‏داند و در فرازى ديگر تأكيد مى‏كند كه: «لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُّولِى الْأَلْبَبِ».(3)
از اين رو، بر انديشمندان و دل‏آگاهان است كه در شيوه زندگى اقوام گذشته به طور عام، و نحوه حكومت حاكمان به طور خاص به كنجكاوى بپردازند و از علل قوت و آسيب‏هاى آن آگاه شوند.

امام على(ع) نيز بر اين امر تأكيد ورزيده و در وصيت‏نامه خود به فرزندش امام حسن مى‏فرمايد: «فرزندم به دقت سرگذشت پيشينيان و نقاط قوت و آسيب‏هاى آن را به خاطرت عرضه بدار و در خانه‏ها، آثار و نشانه‏هاى آنها گردش كن، بنگر كه چه كردند و از كجا منتقل شدند و به كجا فرود آمدند.»(4)
بنابراين، شايسته است مديران و تصميم‏گيران حكومت دينى با دقت در رفتار و اعمال خود بنگرند و به نقاط ضعف خويش آگاه شوند و آسيب‏هاى نظام اسلامى را كه مثل موريانه پايه‏هاى آن را مى‏خورد و سست مى‏كند، شناسايى كنند و به كتاب خدا تمسّك جويند و راهكارهاى مديريت صحيح را از آن بياموزند؛ زيرا قرآن طلوع و و سقوط نظام‏ها و حكومت‏هاى ناصالح را يك امر قطعى تلقى كرده و مى‏گويد: هرگز قدرت و تمكّن در دست يك گروه تا پايان جهان باقى نمى‏ماند بلكه به عللى دست به دست گشته تا عمر جهان سپرى گردد؛ «و تلك الايام نداولها بين الناس…».
حال مى‏پردازيم به برخى از آسيب‏هاى نابود كننده حكومت دينى از نگاه قرآن: 1- ستمگرى يا ستم‏پيشه‏گى‏
از جمله آسيب‏هاى حكومت دينى ظلم و ستم نسبت به مردم است؛ چرا كه كاخ‏ها و بناها از بادهاى صرصر ويران نمى‏شود ولى از آه جگرسوز مظلومان ويران مى‏شوند. حكومت‏آفرينان دينى به خاطر رفتارهاى نامناسب در نگاه مردم به چهره‏هاى زشت و نفرت‏انگيز بدل مى‏شوند و در نهايت نفوذ مردمى و پايگاه اجتماعى خود را از دست مى‏دهند. از اين جهت، رو در روى مردم قرار مى‏گيرند و به ناچار براى حفظ پايگاه خود به ستم روى مى‏آورند و ستم نيز پايه‏هاى كاخ حكومت را فرو مى‏ريزد. قرآن ستمگرى و خروج از خط عدالت را مايه هلاكت و نابودى امت‏ها و در نهايت حاكمان دينى مى‏داند و در آيات زيادى سبب فروپاشى جامعه و ملّت‏ها و افول حكومت‏ها را ستم ذكر كرده است. از جمله مى‏فرمايد: «ما پيش از شما عدّه‏اى را يكى پس از ديگرى هلاك كرديم چون ستم كرده بودند و فرستادگان ما پيغام‏هاى آشكار به آنها آمده بود ولى ايمان نياورده بودند بدين‏گونه ما گناهكاران را كيفر مى‏دهيم.»(5)
و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «اى محمد! پروردگار تو مردمان شهرى را هلاك و نابود نمى‏كند مگر پس از آن كه در ميان آن شهر پيغمبرى بفرستد كه سخنان ما را بر آنها بخواند و ما هلاك و نابود كننده مردمان شهرها نيستيم، مگر آنجايى كه مردمانش ستمكار باشد.»(6)
و نيز در آيات ديگر چنين آمده: «بگو چه مى‏بينيد اگر ناگهان در نهان يا آشكار عذاب خدا بر شما نازل شد و هلاك نمى‏شود جز گروه ستمكاران»(7)، و در فرازى ديگر مى‏خوانيم: «چه بسيار شهرها را كه مردم آنها ستمكار بودند، نابود كرديم.»(8)
براساس آيات ياد شده عامل سقوط و افول و نابودى حكومت‏هاى دينى پشت كردن به جادّه‏هاى حق و روى آوردن به ستم دانسته شده است و اگر قرآن به بيان عوامل سقوط و نابودى حكومت‏هاى دينى مى‏پردازد، تنها از زاويه كاربرد تاريخى آن نيست بلكه بيانگر قانون و سنّت حاكم بر هر جامعه و حكومتى است كه در طول تاريخ شكل مى‏گيرد و بر مبناى اين قانون و سنّت الهى است كه سرنوشت نظام‏هاى اجتماعى و حكومت دينى امروز بشر نيز رقم مى‏خورد.
بنابراين هر نظام و حكومتى دينى تا آن‏گاه زنده و پايدار مى‏ماند كه هماهنگ با قانون‏هاى عام آفرينش و سنّت‏هاى حق جلو برود و انحراف از اين اصل عامل سقوط و افول آن حكومت است. 2- فساد
دومين آسيب حكومت دينى فساد است. فساد در لغت به معناى خارج شدن از اعتدال چه كم و چه زياد مانند فساد در نفس، بدن و…(9) آمده است.
وقتى حكومت و جامعه دينى گرفتار فساد شود، از حدّ وسط و اعتدال خارج مى‏شود. فساد، يعنى دست‏اندازى به حقوق ديگران از راه قانون‏شكنى و سرپيچى از قانون. از اين‏روى در نگاه قرآن فساد كننده، محدوده كوچكى را به تباهى نمى‏كشد بلكه آثار زيان‏بار به همه اركان جامعه سريان پيدا مى‏كند و خشك وتر را مى‏سوزاند.
به طور كلى قرآن در سوره‏هاى اعراف، هود، شعراء از هلاكت و نابودى قوم نوح، هود، صالح، لوط و شعيب سخن گفته و تأكيد كرده كه اين قوم‏هاى صاحب حكومت و ثروت با وجود اينكه پيامبر داشتند و ديندار هم بودند، ولى بر اثر فساد نابود شدند.
گفتنى است كه فساد انواع مختلفى دارد و ما در اين جا تنها فساد اقتصادى و فساد جنسى را مورد بررسى قرار مى‏دهيم. الف) فساد اقتصادى
اقتصاد، از جمله پايه‏ها و ركن‏هاى مهم و بنيادين جامعه است، و در واقع از ستون‏هاى برپادارنده خيمه هر حكومت به شمار مى‏آيد، اگر اين ركن مهم فرو ريزد تمامى ركن‏هاى جامعه يكى پس از ديگرى فرو مى‏ريزد از اين روى خداوند، بر سالم ماندن اين ركن تأكيد مى‏ورزد و به پيامبر بزرگ خود شعيب مأموريت مى‏دهد كه در اصلاح اقتصاد مردم شهر «مَدْيَن» تلاش كند تا جامعه از هم فرو نپاشد.
«به سوى شهر مدين برادرشان شعيب را فرستاديم كه گفت اى خويشان من خدا را بپرستيد، شما را جز او خدايى نيست و پيمانه و ترازو را نكاهيد و كم ندهيد، من نيكويى شما را مى‏بينم و از عذاب بزرگ بر شما مى‏ترسم.»(10)
گويند كه قوم شعيب راه را به اصلاح بسته و بر افساد گشوده بودند چون شهرشان بر سر راه كاروان‏ها بود و از اين جايگاه بهره ناروا مى‏بردند و عرصه را بر كاروانيان و بازرگانان تنگ مى‏كردند؛ چنان‏كه كالاى آنها را به بهاى كم مى‏خريدند و كالاى مورد نياز آنان را به بهاى گران در اختيارشان مى‏گذاشتند و يا مردم را از پيوستن به حق باز مى‏داشتند و نمى‏گذاشتند برگرد شعيب حلقه زنند و راه را از بى‏راهه بازشناسند.
آرى هميشه چنين بوده كه حكومت‏هاى بزرگ، توانا با لشگريان بى‏شمار و فرمانروايان و سردمداران با تدبير، وقتى فساد و رانت‏خوارى به اركان اقتصادى آنها راه يافته، با وجود همه تلاش‏هايى كه براى سر پا نگه‏داشتن حكومت مصروف داشته‏اند، نظام حكومتى‏شان از هم فروريخته است.
استاد محمدتقى جعفرى در اين باره مى‏نويسد: «تباهى يا اختلالات اقتصادى، مى‏تواند عامل نابودى هر گونه حكومتى بوده باشد، اگر چه آن حكومت در اوج شكوفايى سير كند… بديهى است كه قوام حيات بشرى و ميدان تحرّك آن را مسائل اقتصادى تشكيل مى‏دهد زير انسان چه در ابتدايى‏ترين شكل حيات بوده باشد و چه در عالى‏ترين اشكال آن بدون استهلاك موادى از طبيعت امكان ادامه حيات ندارد.»(11) ب) فساد جنسى‏
بى‏ترديد يكى از آسيب‏هاى اجتماعى در حكومت دينى، فساد جنسى است و چنانچه از جانب مديران يك حكومت راهكارها و سمت و سوى آن به طور صحيح و قانونمند تعريف نشود، در دراز مدت پايه‏هاى آن حكومت را سست مى‏نمايد و در نهايت آن را به افول و سقوط مى‏كشاند.
اساساً فساد جنسى از مؤثرترين ابزارى بوده كه همواره جامعه‏هاى دينى را تهديد كرده و مى‏كند. اگر مردم بخصوص قشر جوان كه زير پرچم حكومت دينى زندگى مى‏كنند هر شامگاهان با هم‏آغوشى تصاوير زشت زنان روسپى از طريق ماهواره و اينترنت روزگار خود را سپرى كنند و يا در راه تأمين لذت‏جويى پليد خويش خود را در ميان ميگساران و در آغوش روسپيان قرار دهند، آيا فرصت پيدا مى‏كنند كه در راه راستين انسان و شناخت آن انديشه كنند و يا فرمانبر رهبران حكومتى دينى باشند و اهداف آن را به پيش ببرند.
به عنوان نمونه به حكومت دينى كشور اندلس اشاره مى‏كنيم. در نيمه دوم قرن اول هجرى سرزمين اسپانيا(12) به دست مسلمانان فتح شد و مسلمانان در آنجا حكومت دينى تشكيل دادند و 8 قرن در زير پرچم چنين حكومتى با قوانين و ادبيات و تمدن دينى زندگى كردند كه هنوز هم با گذشت ساليان دراز برخى از آثار آن همچنان باقى است. به هر حال، در آن زمان با بسط و گسترش اسلام در آن سرزمين تمام سران مسيحيت احساس خطر كردند و به طرح نقشه‏هاى شوم و فريبنده براى نابودى مسلمانان پرداختند آنان با سران حكومت دينى اندلس پيمان‏نامه‏اى به امضا رساندند كه سه ماده داشت: 1- آزادى مذهب، 2- آزادى تعليم و تربيت، 3- توسعه روابط بازرگانى كه با اين توافقنامه مسيحيان توانستند با رخنه در اجتماع اسلامى بخصوص با جوانان آنان ارتباط مستقيم بر قرار كنند. از جمله، تفريحگاه‏هايى ترتيب دادند كه در آن دختران مسيحى با شور و شراب از ايشان پذيرايى مى‏كردند. غيرت و جوهره و تعصب مسلمانى جوانان مسلمانان با هم آغوشى دختران مسيحى و مشروبات الكلى سست شد و با اين ابزار نيروهاى اخلاق و تعصب اسلامى در توده جوان از بين رفت(13) بدين‏سان بود كه فاجعه آغاز شد و دشمن شمشير جنگ بركشيد و با استفاده از سستى و ضعف و تخدير مسلمانان، به قتل‏عام آنان پرداخت و به حكومت دينى در اسپانيا پايان داد.
هم‏اكنون نيز يكى از ابزارهاى مهم براى از بين بردن اخلاق و غيرت و تعصب مردمان حكومت دينى فساد جنسى است كه آسيب جدى براى آن به شمار مى‏آيد. 3- اسراف‏
خداوند بشر را آفريد و به او عقل و شعور و قوه بازشناسى حق از باطل را عطا كرد تا راه كمال را بپيمايد و خود را از ساير جانداران جدا سازد و جامعه انسانى را بنا كند. و طبيعت را نگهبان باشد و از مواهب طبيعت به نحو مطلوب استفاده نمايد. همچنان كه به او جسمى قوى با توانمندى‏هاى بالا عنايت كرد تا بتواند بر بازدارنده‏ها پيروز شود و از موانع عبور نمايد و زندگى خويش را به بهترين وجه سامان دهد.
قرآن مى‏فرمايد: «اى فرزندان آدم هنگام نماز جامه بپوشيد و خود را بياراييد و بخوريد و بياشاميد ولى زياده‏روى نكنيد، كه خداوند اسراف‏كاران را دوست ندارد.»(14)
بنابراين استفاده از مواهب الهى اندازه دارد و اگر از اندازه درگذرد آفت‏ها و آسيب‏هاى انسانى بسيار در پى خواهد داشت. بسيارى از جوامع انسانى و حكومت‏هاى دينى در درازاى تاريخ به خاطر زياده‏روى در نعمت‏ها در باتلاق مرگ فرورفته‏اند و امروزه به سبب اسراف و تبذير در بسيارى از كشورهاى پيشرفته بخشى از جهان در سياهى فقر و فلاكت فرورفته و گرسنگى گريبانگير بسيارى از انسانها شده است.
بسيارى از حكومت‏هاى پيشرفته غربى ناقوس مرگ خود را با اسراف و تبذير به صدا در آورده‏اند و اگر اين حركت ويران‏گر ادامه يابد و از مركب غرور و كبر فرود نيايند و از اسراف و تبذير پرهيز نكنند، ديرى نمى‏پايد كه از هم فرو خواهند پاشيد.
فرعون در رأس هرم جامعه پيشرفته و متمدّن مصر قرار گرفته بود و از قدرت، شوكت، هيمنه ثروت، عدّه و عُدّه بى‏شمارى برخوردار بود؛ به گونه‏اى كه كسى باورش نمى‏كرد اين انسان قدرتمند از اريكه قدرت فرو بيفتد و لشگريانش نابود شوند و حكومت خيره كننده‏اش از هم فروپاشد و خوار و ذليل در آب غرق شود و آب جسدش را براى عبرت ديگران به ساحل براند.
خداوند اين انسان چموش و سركش را كه گرفتار عذاب الهى شد، از اسراف كنندگان مى‏داند و از او به عنوان مسرف ياد مى‏كند.(15)
قرآن كريم در جاى ديگر فساد و اسراف را از آسيب‏هاى مهم قوم عاد مى‏شمارد؛ چنان‏كه قوم عاد را با آن ساختمان‏هاى بزرگ و با شكوه و توانايى‏هاى شگفت‏انگيزشان، و قوم ثمود را با آن صنعت و هنر پيشرفته و توان بالاى ساختمان‏سازى در دل صخره‏ها و كوه‏هاى سخت و توان بريدن كوهها و صخره‏ها(16) به جهت گناهان بسيار از جمله اسراف و گردن ننهادن به فرمان صالح پيغمبر(17) و استفاده‏هاى ناروا از قدرت، فكر و انديشه، طبيعت و گوناگونى نعمت‏هاى خداوندى، در دل صخره‏ها و ساختمان‏هاى سر به فلك كشيده دفن شدند و عذاب خدائى دودمانشان را بر باد داد و از آن همه قدرت، حكومت و فرهنگ هيچ نماند جز درس عبرتى بزرگ و هميشگى براى انسان‏هاى بعدى.
از اين‏رو، مى‏توان اذعان داشت كه از اندازه گذشتن و از مرز تعادل و قانون پا فراتر نهادن، چه در استفاده از مواهب طبيعت و چه در بكارگيرى قدرت و ثروت، از آسيب‏هاى مهم حكومت دينى به شمار مى‏آيد. 4- پاى‏بندى به انديشه‏هاى كهنه‏
يكى ديگر از آفات و آسيب‏هاى حكومت دينى پاى‏بندى به انديشه‏هاى كهنه است، مطالعه و سير در تاريخ نشان مى‏دهد كه جوامع و تمدن‏هاى بزرگ انسانى در پرتو انديشه‏هاى نو و خردورزى‏ها پا گرفته و بالنده و شكوفا شده‏اند، از اين‏رو، حكومت دينى براى حيات خود ناگزير است از انديشه‏هاى كهنه و ناكارآمد، به ابتكارها و نوآورى‏ها روى آورد؛ مثلاً در آموزش و پرورش در امر تربيت كودكان و نوجوانان و جوانان از شيوه‏هاى جديد بهره بگيرد تا در مبارزه با ناهنجارى‏هاى اجتماعى موفق باشد.
استاد شهيدمطهرى در اين باره مى‏نويسد: دو مطلب سبب توقف جامعه مى‏شود مطلب اول مقدس بودن گذشته يعنى دلبستگى به گذشته از آن جهت كه گذشته است تقديس مى‏كند و عمداً نو را از آن جهت كه نو است تقبيح مى‏كند؛ كه در قرآن نيز به آن اشاره شده است.(18)
تقريباً همه پيغمبران با اين حرف روبرو بودند و برخورد امّت‏ها با پيغمبران مختلف بود چون هر اُمّتى با يك فساد اخلاقى مخصوص روبرو مى‏شدند ولى در يك امر مشترك بودند كه همان تقليد كوركورانه و ناآگاهانه نسبت به گذشتگان است.
مطلب دوم، رم كردن از جديد است؛ يعنى تازه را به دليل تازه بودن تقبيح مى‏كردند و با هر چيز جديدى مخالفند.(19)
از بيان استاد به خوبى استفاده مى‏شود كه كهنه‏انديشى و داشتن فكرى بسته و محدود تنها در مسائل دينى و عقيدتى جلوه ندارد؛ بلكه در هر چيز و عملى، مى‏تواند مصداق داشته باشد و خود از آسيب‏هاى بزرگ و مهمى است كه جامعه حكومت دينى را از پيشرفت باز مى‏دارد و در نتيجه حكومت دينى نخواهد توانست خود را با زمان هماهنگ سازد و نيازهاى روز را پاسخ گويد. در نهايت پايه‏هاى حكومت به تدريج سست مى‏شود و آن نظام به راحتى سقوط مى‏كند. از اين‏رو قرآن افكار كسانى را كه تلاش كرده‏اند انسان‏ها را به تقليد از پيشينيان وادارند بر ملا كرده و مذمت نموده و به انديشه‏هاى جديدى كه رسولان خداوند به آن مأمور بوده‏اند تشويق كرده و از واپس‏گرايى و تقليد كوركورانه و گمراه‏كننده پرهيز داده است: «و بدين گونه در هيچ شهرى پيش از تو هشداردهنده‏اى نفرستايم مگر آنكه خوشگذرانان آن گفتند: ما پدران خود را با آيينى (راهى) يافته‏ايم و به آنها اقتدا مى‏كنيم»(20)
بنابراين از اين آيه و آيات ديگر به خوبى استنباط مى‏شود كه از رموز ماندگارى حيات حكومت دينى و پويايى جامعه اسلامى و يا راه مواجهه با آسيب كهنه‏گرايى، آن است كه عرصه دين و فرهنگ را به ناز پروردگان و تن آسايان و راحت‏طلبان و افزون‏كاران بى‏درد وانگذارند؛ چرا كه اينان جامعه را هميشه در گذشته نگه مى‏دارند و حيات و ماندگارى و اريكه‏نشينى خودشان را در گرو گذشته‏گرايى و تقليد مردم از گذشته مى‏پندارند. از اين‏روى بايد آگاهانه در هر زمان و مكان با اين تيره‏روزان به مقابله برخاست تا آفتاب حق هميشه نورافشاند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) حكم الامثال فيما يجوز و فيما لايجوز سواء»
2) نهج‏البلاغه، فيض الاسلام، خ 234.
3) يوسف/ 111.
4) نهج البلاغه، نامه 31.
5) يونس/ 13.
6) قصص/ 59.
7) انعام/ 47.
8) حج/ 45.
9) مفردات راغب، ص 379.
10) هود/ 84.
11) تفسير و ترجمه نهج‏البلاغه، ج 5، ص 218.
12) اندلس سرزمين خاطره‏ها.
13) اقتباس از تفسير طنطاوى، ج 21، ص 180 – 182.
14) اعراف/ 31.
15) يونس/ 83.
16) فجر/ 7 و 9.
17) شعراء/ 147 – 150 و 158.
18) زخرف/ 23.
19) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 13،ص 806.
20) زخرف/ 23.

/

اختلاف و پيامدهاى ناگوار آن در قرآن‏

مقدمه‏
تاريخ حيات بشرى همواره شاهد منازعات و كشمكش‏هاى بين اقوام و ملل جهان و پيامدهاى ناگوار و غم‏انگيز آن بوده است. تكثر در جوامع بشرى امرى تكوينى بوده و واقعيتى است كه بر اساس آن بايد رفتار كرد؛ ولى ثمره ناهنجار اين تكثر، اختلافاتى درپى دارد كه گاه به جنگ‏ها و مصايب تحمل ناشدنى و نابودى انسانها و نابسامانى‏هاى زيادى را در زندگى بشر مى‏انجامد كه البته در اين برهه از زمان فهم اين حقيقت براى همگان بسى آسان است؛ زيرا جهان و جهانيان جنايات ددمنشانه استكبار جهانى، آمريكا و فرزند نامشروع او اسرائيل غاصب را شاهدند و علت دوام اين جنايات و قلدرى‏ها چيزى جز تفرقه و جدايى مسلمانان نيست. در اين نوشتار مختصر بر آنيم اختلاف و عوامل و پيامدهاى آن را با مطالعه در آيات قرآن‏كريم و روايات اسلامى مورد بررسى قرار دهيم. مفهوم اختلاف و وحدت‏
واژه «اختلاف» و «وحدت» از معدود كلماتى است كه همواره تكيه كلام زمامداران و حاكمان بوده، ازاين‏رو مفهوم كلى اين دو واژه بسيار روشن است؛ اما نكته‏اى كه نبايد مورد غفلت قرار گيرد اين است كه: آيا واژه وحدت و اختلاف چون دو واژه عدل و ظلم‏اند كه يكى به طور مطلق مذموم و ديگرى ممدوح است و صدق مفهوم دادگرى يا ستمگرى در موردى، آن عمل شايسته يا ناشايست مى‏نمايد؟
در پاسخ بايد گفت: به رغم ذهنيت افكار عمومى، چنين نيست و اختلاف و وحدت هيچ يك ارزش ذاتى ندارند؛ بلكه ارزش يا ضد ارزش بودن هر كدام، متغيرى از موضوع، هدف و كيفيت رسيدن به آن است؛ به تعبير ديگر موضوع وحدت مى‏تواند رعايت و التزام به قوانين الهى باشد، چنان كه قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْ كُنْتُمْ اَعْداءً فَاَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَاصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً؛(1) و همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله رحمت) چنگ زنيد و پراكنده نشويد، و نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان شما الفت ايجاد كرد، و به بركت نعمت او برادر شديد.»
و يا رعايت قوانينى باشد كه با نظرخواهى و جمع‏بندى آراى انديشمندان، كارشناسان و نخبگان ملتى يا ملل جهان، با هدف حصول نظم و امنيت همگانى با رأى اكثريت تصويب شود و بيشترين منافع را براى عموم دارا باشد و در سايه آن، رشد و شكوفايى و توسعه همه‏جانبه ملت يا تجاوزات جهانى و ترقى و تعالى بشرى به دست آيد. چنين وحدتى كه ريشه در تفاهم و وفاق دارد بى‏ترديد مطلوب است و ايجاد اختلاف در آن نارواست. ولى اگر موضوع وحدت، اطاعت فرمان‏هاى ستمگر و ديكتاتورى باشد كه به منافع و برترى‏طلبى‏هاى خويش و اطرافيان يا قوم و نژاد خود مى‏نگرد و افكار عمومى و ديدگاه‏هاى ديگران را در آن ناديده گرفته مى‏شود، چنين وحدتى ارزش محسوب نمى‏شود و دفاع‏پذير نيست. همچنين اگر موضوع وحدت استراتژى ابرقدرتى است كه با هدف تك قطبى نمودن جهان و سلطه بر همه ملل از طريق باج‏خواهى و باج دادن و تهديد و تطميع شكل گيرد و منافع ملت‏هاى مستضعف ناديده گرفته شود، هيچ منصفى حفظ چنين وحدتى را كه با ظلم و ستم به اقشار ضعيف توأم است، روا نمى‏داند؛ بلكه در اين موارد اختلاف و شكستن اين‏گونه وحدت براى جايگزين نمودن وفاقى ديگر سزاوار است.
قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «و تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ و التَّقْوَى و لاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الاِثْمِ وَالْعُدْوَان…؛(2) و (همواره) در راه نيكى و پرهيزگارى با هم همكارى كنيد و (هرگز) در راه گناه و تجاوز همكارى ننمائيد.»
اين آيه شريفه بيانگر يك اصل كلى اسلامى تعاون بر «برّ و تقوا» است كه سراسر مسائل اجتماعى و حقوقى و اخلاقى و سياسى را دربرمى‏گيرد. طبق اين اصل مسلمانان موظفند در كارهاى نيك تعاون و همكارى كنند، ولى همكارى در اهداف باطل و اعمال نادرست و ظلم تعاون بر «اثم و عدوان»، به طور مطلق ممنوع است؛ گرچه مرتكب آن دوست نزديك يا برادر انسان باشد.
اين قانون اسلامى، درست بر ضد قانونى است كه عصر جاهليت و حتى جاهليت امروز نيز حاكم است كه «انصر اخاك ظالماً او مظلوماً؛(3) برادر (يا دوست و هم‏پيمانت) را حمايت كن، خواه ظالم باشد يا مظلوم!»
در آن روز اگر افرادى از قبيله‏اى حمله به افراد قبيله ديگر مى‏كردند، بقيه افراد قبيله به حمايت آنها برمى‏خاستند، بدون اين كه تحقيق كنند حمله عادلانه بوده يا ظالمانه؛ اين اصل در مناسبات بين‏المللى امروز نيز وجود دارد. به طورى كه اغلب كشورهاى هم‏پيمان، و يا آنها كه منافع مشتركى دارند، در مسائل مهم جهانى به حمايت يكديگر برمى‏خيزند، بدون اين كه اصل عدالت را رعايت كنند و ظالم و مظلوم را از هم تفكيك نمايند(؟!!) چنان‏كه تاريخ بشر شاهد است كه تحت شعار وحدت و تبعيت محض به ويژه آن‏گاه كه رنگ دينى تقدس به خود گرفته، چه مفاسد و حوادث ناگوار و جبران ناپذيرى بر جوامع بشرى تحميل گشته است و چه بسيار از مصلحان و دانشمندان، مظلومانه به بند كشيده شده و يا زير چرخ كاروان وحدت جان باخته و ملت‏ها و تمدن‏هاى بزرگ بشرى در سراشيبى انحطاط افتاده‏اند.
اما شريعت اسلام، بر اين قانون جاهلى خط بطلان كشيده و دستور داده كه مسلمانان با يكديگر بايد (تنها) در كارهاى نيك و برنامه‏هاى مفيد و سازنده تعاون و همكارى داشته باشند، نه در گناه و ظلم و تعدى.(4)
باتوجه به مطالب يادشده درمى‏يابيم كه وحدتى ارزشمند و مطلوب خواهد بود كه در سايه اختلاف آرا پديد آيد. چنين وحدتى همان وفاق عملى يا التزام به قانون است. در اين صورت اگر چه فرد در اعتقاد و نظر، مخالف فلان اصل يا قانون است؛ ولى چون مورد وفاق اكثر افراد است در عمل به آن ملتزم است.
نكته مهمى كه در فهم اين دو واژه (اختلاف و وحدت) نبايد از آن غفلت شود اين است كه اصولاً، واژه «وحدت» در مسايل اجتماعى در مواردى استفاده مى‏شود كه نوعى «اختلاف» وجود داشته باشد، تا همبستگى و وفاق ملى به وجود آيد و بدون هيچ‏گونه اختلافات، اتحاد و همبستگى موجود بوده و نياز به وحدت و همبستگى ندارد، و حال آن كه در اسلام دعوت به همبستگى شده است.(5) از سوى ديگر برخى از اختلافات، معقول و منطقى است. چنان كه اختلافات طبيعى، مانند اختلاف رنگها و قبيله‏ها لازمه آفرينش و خلقت انسان به حساب آمده است: «و من آياته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم انّ فى ذلك لايات للعالمين(6)»براين‏اساس، معناى وحدت و همبستگى در جامعه آن نيست كه در جامعه اختلاف رنگها، زبانها و سليقه‏ها، تضارب انديشه و جناح‏بندى‏هاى سياسى و … وجود نداشته باشد؛ زيرا در اسلام به انتقادهاى سازنده، تضارب انديشه و رقابتهاى سياسى منطقى، توصيه شده و آنها از اصول پذيرفته شده هستند كه اين عناصر معمولاً اختلاف آورند. همين‏طور معناى همبستگى و وحدت آن نيست كه اقليتهاى مذهبى از عقايد خويش دست برداشته و عقيده‏اى واحد داشته باشند و يا برادران سنّى، شيعه و شيعيان سنّى شوند؛ بلكه مقصود از وحدت و همبستگى آن است كه همه افراد و گروه‏هاى يك جامعه با بهره‏گيرى از عوامل وحدت و همبستگى و با اتخاذ سياستهاى اصولى و منطقى در قبال سياستهاى خصمانه دشمن مشترك خود، متحد بوده و از اختلافات غير معقول پرهيز كرده و اختلافات خود را با تبادل انديشه حل نموده و با صلح و صفا در كنار هم زندگى كنند.
علما و انديشمندان، جوامع مسلمين بدانند كه اتّحاد، نخ تسبيحى است كه مهره‏ها را در كنار هم نگه مى‏دارد، و ارتباط منظّمى بين آنها برقرار مى‏سازد، و آنها را از پراكندگى و دورافتادگى و گم شدن حفظ مى‏كند؛ اگر آن نخ پاره شود، انسجام مهره‏ها گسسته شده، و هر كدام به جايى فرو خواهد افتاد.
وحدت عامل مهمّ حركت‏بخش براى انقلابها بوده، و انسانها را در گذر پيشرفت به سوى پيروزى‏ها، از دست‏اندازها و گردنه‏هاى صعب العبور، عبور مى‏دهد، به ناتوانى‏ها توان بخشيده، و دشوارى‏ها را آسان مى‏كند و ناممكن‏ها را ممكن مى‏سازد. وحدت مسلمانان، توان آنان را در برابر دشمنان، صدها و هزارها برابر مى‏كند، درست مانند سدهاى بزرگى كه در نقاط مختلف جهان ساخته شده و مبدأ بزرگ‏ترين نيروهاى صنعتى است، و سرزمين‏هاى وسيعى را زير پوشش روشنايى و آبيارى قرار داده است، اين قدرت عظيم چيزى جز نتيجه به هم پيوستن دانه‏هاى ناچيز باران نيست. بنابراين، اتّحاد و انسجام دانه‏هاى باران باعث ايجاد سدهاى عظيم با آن همه توانايى‏ها شده است. وقتى كه از دانه‏هاى باران در پرتو وحدت و به هم پيوستگى چنان آثار اعجازآميز بروز كند، به يقين اتّحاد و انسجام مسلمانان آثار و بركات اعجازآميز بيشترى در پيشرفت اهداف عالى انسانى و جلوگيرى از مقاصد غير انسانى استعمارگران و زورگويان خواهد داشت و موجب سربلندى و عزّت و اقتدار بى‏نظير خواهد شد.
قرآن‏كريم، گروه‏گرايى و پراكندگى را از برنامه‏هاى مشركان دانسته، و مسلمانان را به شدّت از آن نهى كرده و به انسجام تحت پوشش توحيد دعوت فرموده و با صراحت مى‏فرمايد: «وَ لاتَكونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ مِنَ الَّذينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعا؛(7) ؛ از مشركين نباشيد، از كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند، و به دسته‏ها و گروه‏ها تقسيم شدند.»
قرآن تفرقه و اختلاف را در رديف عذاب‏هاى آسمانى عنوان كرده و مى‏فرمايد: «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى اَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ اَوْ مِنْ تَحْتِ اَرْجُلِكُمْ اَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضُكُمْ بَأْسَ بَعْض؛(8)؛ بگو خداوند قادر است كه از بالا يا از زير پاى شما، عذابى بر شما بفرستد، يا به صورت دسته‏هاى پراكنده شما را با هم بياميزد، و طعم جنگ (و اختلاف) را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند.»
قرآن به تفرقه‏افكنان هشدار داده و آنها را جداى از اسلام و دشمن مسلمانان معرّفى كرده و با قاطعيّت مى‏فرمايد: «اِنَّ الّذينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فى شَى‏ءٍ اِنَّما اَمْرُهُمْ اِلَى اللّهِ(9)؛ همانا كسانى كه آيين خود را پراكنده ساختند، و به گروه‏هاى گوناگون تقسيم شدند، تو هيچ‏گونه رابطه‏اى با آنها ندارى، سر و كار آنها تنها با خدا است.»
عوامل و زمينه‏هاى فراوانى براى تفرقه و تشتّت وجود دارد و همه انسان‏ها مسير حق را برنمى‏گزينند و گذشته تاريخ نيز به روشنى بر اين مدعا گواهى مى‏دهد، كه در اين رهگذر وظيفه جوامع مسلمان به ويژه علما و انديشمندان سنگين‏تر مى‏شود. زيرا عوامل اختلاف‏زا در بين امت اسلامى با توجه به ترفندهاى دشمنان قسم خورده اسلام و مسلمين در اين برهه از زمان (عصر ارتباطات و تكنولوژى) بسيار زياد است.
همگى بايد به هوش باشند و بدانند كه اين نعمت خدادادى (وحدت) آفاتى نيز دارد كه بايد به دقت شناسايى شده و از سر راه برطرف گردند. در حقيقت پاسدارى از حريم اخوت و وحدت و دورى از تفرقه و تشتّت، پاسدارى از حريم شريعت اسلام است؛ و حكم نگهبانى از دين خدا هم معلوم است. در اين قسمت از بحث به جهت اختصار تنها به مهمترين «عوامل اختلاف‏زا» اشاره مى‏كنيم: 1- تعصبات مذهبى و قومى‏
«تعصّب»، از «عَصَب» به معنى جمع و گروه است. تعصب همان عاملى است كه فرد را به گروه انسانى پيوند مى‏دهد تا به حمايت و جانبدارى از آن گروه برخيزد. تعصّب شاخص انسان و فصل واقعى و حقيقى او در برابر حيوان است؛ زيرا حيوان تعصب ندارد.
شخص داراى تعصّب را متعصّب گويند. متعصب خود را يك من تنهاى مستقل احساس نمى‏كند، بلكه خود و سرنوشت و احساس و اعتقاد خويش را با ديگرانى كه همدرد و هم سرنوشت و هم‏انديش او هستند، مشترك احساس مى‏كند و اين بزرگترين فضيلت انسانى و فاصل بين نوع انسان و حيوان است. متعصب كسى است كه از خويشاوندان خود، حمايت كند. اين خصلت روانى عامل همبستگى اجتماع بوده و ملاك و معيار انتخاب ارزشها و شيوه تفكر است.
تعصب بر دو قسم است: مذموم و ممدوح.
تعصب مذموم، آن است كه انسان از مرام و مسلك و حزبى، به طور مطلق، حتى پس از دانستن بطلان آن، حمايت نمايد، همان‏طور كه مشركان مى‏گفتند: «انّا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون.»(10)
اما تعصب ممدوح، آن است كه در راه حق، تعصب و غيرت به خرج دهد و مسامحه روا ندارد. حق بايد چنين حاميانى سرسخت داشته باشد، وگرنه از بين مى‏رود، هيچ اجتماعى نبايد از اين متمسكان به حق، خالى باشد. زيرا هيچ دعوت به حقى رشد نكرده جز با مقاومت و دفاع پيروانش از آن. چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد: «يجاهدون فى سبيل الله و لا يخافون لومة لائم.»(11)
بنابراين، تعصب نسبت به اصل حقيقت و اهداف الهى و پاى‏بندى به آن و پاسدارى آن از هجوم جاهلان و تأويل منحرفان، امرى پسنديده است. اما تعصب نسبت به مرام و مسلك و حزبى، به طور مطلق، حتى پس از دانستن بطلان آن، امرى ناپسند و صاحبش گناهكار شمرده مى‏شود.
امام سجاد (ع) مى‏فرمايد: «آن تعصبى كه صاحبش گناهكار شمرده مى‏شود اين است كه فردى، انسانهاى بدكردار وابسته به خويش را از افراد نيكوكار و وابسته به قوم ديگر، بهتر بداند و با ارزش‏تر شمارد. ولى دوست داشتن وابستگان، از تعصب‏هاى مذموم نيست. بلكه يارى كردن بستگان، براى ظلم به ديگران، از نوع تعصب باطل و مذموم است.»(12) و اين نوع تعصب (مذموم) است كه خروج از ايمان شمرده مى‏شود؛ امام صادق (ع) از پيامبر اكرم (ص) نقل مى‏فرمايد: «كسى كه خودش تعصب بورزد يا ديگرى براى وى تعصب ورزد، حقيقتاً طوق (گردن‏بند) ايمان را از گردن خارج كرده است.»(13)
تعصب در وهله اول در روان كسى شكل مى‏گيرد كه توان و حال فكر كردن را ندارد. براى راحتى خود و شانه خالى كردن از زير بار اين عمل سخت، نظر كسانى را مى‏پذيرد كه به آنها تعلق دينى، يا ملى دارد. در فراشد تعصب، آراء و انديشه‏هاى گوناگون يكى پس از ديگرى ايجاد و بدان گردن نهاده مى‏شود و سپس نسبت به آن تعصب ورزيده مى‏گردد. اما تعصب نسبت به عقيده‏اى، دليل استحكام آن عقيده در روان متعصب نيست، بلكه دليلى است بر انحراف روان و داشتن نظرى سطحى و تقليدى. به مرور زمان اين روحيه فردى به روحيه‏اى جمعى دگرگون مى‏شود كه پيامدهاى اجتماعى خاصى را نيز به همراه دارد. البته افراد نادرى را مى‏توان يافت كه روانشان تهى از تعصب باشد، يا تعصب در درون آنها از بين برود. ازاين‏رو، اسلام در جهت‏دهى تعصب كوشيد، نه حذف و از بين بردن آن؛ زيرا حذف يك خصيصه روانى در مدت زمانى كوتاه عملى مشكل و شايد غيرممكن باشد. سفارش اسلام به فرموده امام على (ع) اين بود كه «عصبيت را در جهت كسب صفات عالى، انجام كارهاى شايسته و امور نيكو، حفظ حقوق همسايگان، وفاى به عهد و پيمان و عصيان در مقابل اعمالى كه موجب تكبر است، به كاربريد.» شايد بتوان گفت تعصب نوعى «وضع رفتار» است. تعصب يا وضع رفتار، آمادگى عصبى و روانى براى فعاليت نفسانى و جسمانى است. يعنى وجود تعصب فرد را براى واكنش معينى آماده مى‏كند. عقايد با تعصب پيوند نزديك دارد؛ زيرا آنچه را فرد درباره شيئى يا گروهى راست مى‏پندارد، به يقين در تعيين آمادگى او براى واكنش در برابر آن به شيوه‏اى بيش از شيوه ديگر كمك مى‏كند. در شكل‏گيرى تعصب، «تقليد» بيش از هر چيزى نقش دارد؛ يعنى ممكن است فرد بر اثر تقليد از پدر و مادر يا استاد خود و يا ديگران تعصب پيدا كند. تعصب بيشتر به ميل به قبول نظر رايج جامعه بستگى دارد تا به تجربه فردى.(14)
تعصب نقشى اساسى در تاريخ صدر اسلام داشته است. ابوطالب در مقاطع مختلفى از تعصب قبيله‏اى بهره برد. حتى بنى‏هاشم، چه مسلمان و چه كافر، به علت تعصب و دفاع از فرد خود، سختى‏هاى محاصره اقتصادى در شعب ابى‏طالب را تحمل كردند. همين ويژگى و خصلت روانى عربها نقش بسيارى در حفظ جان پيامبر(ص) داشت.(15) بعد از اسلام اين خصلت روانى در جهت تثبيت هدفهاى اسلام به كار گرفته شد، ولى بعد از رحلت پيامبر و به ويژه در زمان حكومت امويان به حالت اوليه برگشت. بنابراين تعصب در تاريخ اسلام، هم داراى نقش مثبت است: آنجا كه در پيشبرد هدفهاى اسلام مؤثر بوده است، و هم داراى نقش منفى است: آنجا كه يا از موانع گسترش اسلام بوده است، يا از عوامل انحراف آن. 2- خودپرستى يا كبر و غرور
خودپرستى و خودمحورى انسان خود پرست يا خود محور، كسى است كه هوسهاى او بت و محور او گشته است؛ به طورى كه جز سود و منافع خويش، به چيز ديگرى نمى‏انديشد و همه چيز را فداى مصالح مادى خود مى‏نمايد و اين خصلت شيطان است؛ زيرا اولين تفرقه و ناهماهنگى از هنگام استكبار «ابليس» از سجده آدم آغاز شد. ريشه خودپرستى را مى‏توان در مقوله‏هايى، چون «كبر»، «عجب»، «حسادت»، «ترس» و… جستجو نمود.
امام صادق (ع) مى‏فرمايد: «برادرى با سردمداران و قدرتمندان و دوستى با متكبران تحقق نمى‏يابد.»(16)
آن كس كه خود را از ديگران برتر مى‏داند و هيچ ارزشى براى غير خود قائل نيست، ضمن تحقير مستمر ديگران، اسباب كينه‏جويى و دشمنى را فراهم مى‏سازد. شرط پايدارى دوستى و همبستگى، احترام متقابل است. انسان خودپرست و متكبر، هويت و ارزشى براى ديگران قائل نيست و تنها خويشتن مى‏بيند و حال آن كه همبستگى و اخوت، عكس اين را طلب مى‏كند؛ يعنى بايد خود را فداى دوست و همنوع كرد.
امام على (ع) مى‏فرمايد: «به خاطر برادرت، مال و جان خود را بذل كن (فدا كن).»(17) به نظر آن حضرت، مبدأ تمام عقده‏هايى كه منجر به اختلافات مى‏گردد، خودپرستى و خودمحورى است و اين تلازم به اندازه‏اى است كه آن حضرت از اختلاف نيروها به اختلاف هوسها تعبير مى‏فرمايد و خودمحورى و خودپرستى را بزرگترين خطرى مى‏داند كه هويت جامعه اسلامى و پيشرفت آن را تهديد مى‏كند.(18)
ازاين رو، براى مقابله با اين آفت و ريشه‏هاى اختلاف سازان، همه مسلمانان لازم است كه به مقابله و پيكار عليه خودپرستى به پاخيزند؛ زيرا جهاد و مبارزه با دشمنان بيرونى فقط سبب پيروزى يك انقلاب يا نظام مى‏گردد و آنچه باعث تداوم و ماندگارى اين نظام مى‏شود، چيزى جز مبارزه با دشمن درونى نيست. بر همين اساس است كه پيامبر اسلام (ص) خطاب به گروهى از مسلمانان كه پيروزمندانه از ميدان جنگ برگشته بودند، فرمودند: «آفرين بر گروهى كه جهاد كوچكتر را انجام داده و جهاد بزرگتر هنوز برآنان باقى است.» و هنگامى كه از ايشان سؤال شد كه جهاد بزرگتر كدام است؟ فرمودند: «جهاد با نفس»(19)
امام على (ع) در اين‏باره مى‏فرمايد: «اعلموا ان جهاد الاكبر، جهاد النفس فاشتغلوا بجهاد انفسكم تسعدوا؛(20) بدانيد كه بزرگترين جهاد، مبارزه با نفس است، پس به جهاد خويش اشتغال ورزيد تا سعادتمند شويد.» 3- جهل و كج فهمى معارف عاليه اسلام‏
يكى از بزرگترين عوامل اختلاف، و علةالعلل دشمنى‏ها و تفرقه‏ها، جهل مسلمانان نسبت به هم و معارف عاليه اسلام راستين است؛ جهل به عقائد و احكام مذاهب اسلامى و جهل به تاريخ اسلام و تاريخ مذاهب و جهل افكار و انديشه‏هاى گروه‏ها و افراد موجود در جامعه است.
هركسى از اسلام، پيش خود، برداشتى خاص دارد و براى آن اصول و فروعى را معين مى‏كند كه گاهى با آنچه ديگران پنداشته‏اند، مخالف و باعث خروج از اسلام است.
جهل به تاريخ اسلام، سنت معمول هنگام نزول وحى را از خاطرها محو نموده است و منشأ فتنه‏ها و بدعتها را در ابهام نگه داشته است.
جهل پيروان مذاهب از مذاهب ديگر، جهل جناح‏هاى سياسى و اقليت‏هاى مذهبى از ايده و مسلك يكديگر، باعث بدگمانى‏ها و تهمت‏هاى زيادى نسبت به هم، دشمنى و صف‏آرايى در مقابل يكديگر و پندارهاى نادرست در پيدايش مذاهب يكديگر گرديده است.
آرى، كج فهمى‏ها و دور شدن مسلمانان از معارف اسلامى، بلاى عمده و ريشه همه بدبختى‏هاى آنان است. متفكر شهيد، استاد مطهرى(ره) تحت عنوان «انحطاط مسلمين در عصر حاضر» مى‏فرمايد:
«در ميان كشورهاى دنيا به استثناى بعضى كشورها، كشورهاى اسلامى، عقب مانده‏ترين و منحط ترين كشورها هستند. نه تنها در صنعت عقب هستند، در علم… در اخلاق در انسانيت و معنويت (نيز) عقب هستند. چرا؟… بايد اعتراف كنيم كه حقيقت اسلام به صورت اصلى در مغز و روح ما، موجود نيست، بلكه اين فكر، اغلب در مغزهاى ما به صورت مسخ شده، موجود است….»
فكر دينى ما بايد اصلاح شود. تفكر ما در اين باره غلط است….
ما قبل از اين كه بخواهيم درباره ديگران فكر كنيم كه آنها مسلمان شوند، بايد درباره خود فكر كنيم. چراغى كه به خانه رواست به مسجد حرام …. البته اين را نمى‏خواهم بگويم و شما را به غلط بيندازم كه استعمار و استثمار، ما را به اين حالت درآوده است. نه، ما قبلاً به اين حالت درآمديم، آنها امروز، ما را به اين حالت نگه مى‏دارند و علت مبقيه ما هستند. وگرنه ما، قبل از اين كه استعمار و استثمارى بيايد، افكارى… تدريجاً در ما پيدا شد و ما را به اين حالت درآورد…».
…حديث معروفى است «اذا ظهرت البدع، فعلى العالم ان يظهر علمه و الاّ فعليه لعنة الله(21)؛ اگر بدعتها پيدا شود (بدعت، يعنى آن چيزى كه جزء دين نيست ولى نام دين به خودش گرفته است و مردم خيال مى‏كنند، از دين است).»
… در ميان مردم، بر داناست كه اظهار بكند و بگويد. اين حديث شريف، وظيفه إحياء دين را، كه در درجه اول بر عهده علما است بيان مى‏كند، از راه مبارزه با بدعتها و تحريفها.»
اميدوارم از مجموع آنچه گفته شد، بتوانيم نتيجه بگيريم كه ما اكنون بيش از هر چيزى، نيازمند به يك رستاخيز دينى و اسلامى، به يك احياء تفكر دينى، به يك نهضت روشنگر اسلامى….
مخاطب سخن استاد شهيد(ره)، همه مسلمانان، علماء و فرق مختلف اسلامى است. با توجه به اين سخنان، احياء فكر دينى در تمام مجامع دينى و اسلامى ضرورى است. البته تذكر اين نكته لازم است كه اين نقل قول به معناى انكار تلاش رهبران و دردمندان نيست. اما بايد پذيرفت كه على رغم همه تلاش و كوششهاى درخور ستايش، هنوز هم بناى فكر دينى، تحول لازم را تجربه نكرده است. 4- كينه‏ورزى و عقده‏هاى شخصى‏
يكى از عواملى كه موجب ايجاد اختلاف در جوامع اسلامى مى‏شود، كينه ورزى‏هاى شخصى و عقده‏ها مى‏باشد كه نمونه افرادى كه به اين دليل از صفوف مسلمانان جدا گشته و در مقابل حق ايستاده‏اند در تاريخ اسلام فراوان است. ازجمله: هنگامى كه رسول‏اكرم (ص) آنچه بدان مأمور بود در غدير خم اعلام نمود و اين امر در بلاد شايع گشت. «نصربن حارث كلده عبدى»، از اين موضوع آگاه شد؛ ازاين‏رو، به محضر رسول خدا(ص) آمد و گفت: از سوى خدا امركردى كه گواهى به خدا و رسالت تو بدهيم، و نماز وروزه و حج و زكات را بجا آوريم، همه را از تو پذيرفتيم و قبول نموديم. حال به اينها اكتفا ننمودى و باز دست پسر عمت را گرفته، و بلند نمودى و بر ما برترى دادى و گفتى: «من كنت مولاه فعلى مولاه» آيا اين امر توست يا ازجانب خدا مى‏باشد؟! حضرت فرمود: قسم به خدايى كه جز او معبودى نيست، اين امر از جانب خداوند است. آن شخص پس از شنيدن اين سخن به طرف شتر خويش رفت، در حالى كه مى‏گفت: «خدايا! اگر آنچه محمد(ص) مى‏گويد، راست و حق است، بر ما سنگى ببار و يا عذابى دردناك به ما برسان.» هنوز به شتر خويش نرسيده بود كه سنگى از آسمان فرود آمد و او رابه هلاكت رساند. و خداوند متعال اين آيه را نازل نمود: «سأل سائل بعذاب واقع» كه به اعتقاد علماى شيعه و جمعى از علماى اهل‏سنت اين آيه بعد از قضيه غدير و در اين خصوص نازل شده است.»(22)
همچنين در زمان حكومت امام على (ع) نيز نمونه‏هاى بسيارى مى‏توان يافت كه وجود عقده‏ها و كينه‏هاى شخصى در افراد سبب جبهه‏گيرى آنها در مقابل حضرت شده بود. كسانى كه دلهايشان مالامال از حقد و كينه نسبت به امام على (ع) به خاطر جنگهاى بدر، خيبر، حنين و غيره بود. آنها به بهانه‏هاى مختلف از حق جدا گشته و در مقابل آن حضرت جبهه‏گيرى نمودند. چنان كه در دعاى ندبه مى‏خوانيم: « فاودع قلوبهم احقادا بدرية و خيبرية و حنينية و غيرهن فاضبت على عداوته و اكبّت على منابذته» از اين رو، وجود حقد و كينه سبب مى‏شود كه افراد حق را ناديده گرفته و در مقابل آن جبهه‏گيرى نمايند.
ناگفته نماند در نظام انقلاب اسلامى ما نيز اين امر محسوس است؛ زيرا شاهديم افرادى را كه از انقلاب زخمى خورده و يا كينه‏اى در دل داشته و يا خواهان مسئوليتى بوده ولى بدان نرسيده‏اند، چگونه با اعمال و رفتار و قلمهاى زهرآگين خويش خواسته و يا ناخواسته به «همبستگى ملى» صدمه مى‏رسانند و باعث ايجاد اختلاف در جامعه اسلامى مى‏گردند؛ به طورى كه حتى راديوهاى بيگانه از آنان تمجيد مى‏نمايند. مقام معظم رهبرى (ادام الله ظله العالى) دراين‏باره مى‏فرمايند: «اين افراد مختلفند. برخى‏ها عقده‏هايى دارند، بعضى‏ها كينه‏اى‏دارند، بعضى‏ها گله‏اى از كسى دارند. براى خاطر دستمالى قيصريه را آتش مى‏زنند، براى خاطر دشمنى و يك كينه شخصى و يك محروميت از فلان مسؤوليت كه مايل بود به او بدهند، و مثلاً داده نشد، براى خاطر يك اشتباه در فهم مى‏بينند حرفى مى‏زنند اقدامى مى‏كنند كه در خدمت دشمن قرار مى‏گيرند.»(23) 5 – رياست طلبى و دنياگرايى
دنيا گرايى يكى از آفات اساسى است كه به ويژه خواص يك جامعه را در معرض تهديد قرار مى‏دهد؛ به طورى كه به خاطر منافع شخصى، از قبيل مال پرستى، رياست‏طلبى و… افراد خود را در مقابل حق قرار داده و حتى با جمع‏آورى عِدّه و عُدّه براى نيل به اميال شيطانى خويش تلاش مى‏نمايند.

رسول اكرم (ص) بزرگترين نگرانى امّت خويش را دنياپرستى عنوان نموده و مى‏فرمايد: «ان اكثر ما اخاف عليكم ما يخرج الله لكم من بركات الارض؛ بيشترين نگرانى من بر شما، از بركاتى است كه خداوند از زمين بر شما عنايت مى‏دارد.»، از حضرت پرسيدند كه منظورتان از بركات چيست؟ فرمود: «زهرة الدنيا؛(24) زيبايى دنيا».
همچنين امام على (ع)، دنياگرايى را اساس و ريشه همه مشكلات معرفى مى‏نمايند: «حب الدنيا رأس الفتن و اصل المحن.»(25)
با مراجعه به تاريخ اسلام به روشنى مى‏توان دريافت كه چگونه گرايش خواص جامعه اسلامى به دنيا باعث اختلاف و تضييع حقوق گرديد. به عنوان مثال مى‏توان به رياست طلبى طلحه و زبير اشاره نمود، هنگامى كه به انگيزه رسيدن به رياست با حضرت على(ع) بيعت نمودند، ولى‏از آن حضرت جواب منفى شنيدند. از اينرو، سر به شورش برآورده و با ايجاد جنگ جمل، در صفوف مسلمانان اختلاف ايجاد نمودند.

ابن ابى‏الحديد مى‏نويسد: «طلحه و زبير به هوس كوفه با على(ع) بيعت كردند، ولى آن‏گاه كه پايدارى حضرت را در اين تصميم، محكم و سازش‏ناپذيرى وى را مشاهده كردند كه آن حضرت مصمم است خط اصلى حكومتى‏اش را بر مبناى كتاب و سنت پيامبر اسلام (ص) قرار دهد، سربه شورش برداشتند.»(26)
در واقعه كربلا نيز دنياپرستى كوفيان جلوه‏گر است؛ به طورى كه عده‏اى به جهت عشق به دنيا، مال و مقام و… در مقابل عطايا و پستها و مناصب پيشنهادى از سوى دستگاه يزيدى، از حق روى گرداندند و بيعت با امام حسين (ع) را شكستند و به جنگ با او برخاستند.
آرى، «حب دنيا منشأ همه بديهاست.» آفتى كه انقلاب اسلامى ما را نيز در معرض تهديد خويش قرار داده است؛ به طورى كه مقام معظم رهبرى بارها با ذكر موارد تاريخى همه اقشار و به ويژه مسؤولين را بر آن توجه داده‏اند؛ زيرا اين دنياگرايى‏ها و رياست طلبى‏ها است كه باعث مى‏شود افراد بجز منافع شخصى، به چيزى ننگرند و هنگامى كه افراد فقط در پى‏كسب رياست، جناح‏بازى، مال و… باشند و براى دستيابى به آن به هر عملى اقدام نمايند، بدون آن كه به مسائلى، چون «دين»، «قانون» و «رهبرى» كه محورهاى وحدت در جامعه اسلامى هستند توجه نمايند، بى‏ترديد «همبستگى ملى» در جامعه دچار بحران شده و «اختلاف» در كشور حاكم مى‏گردد كه ثمره آن جز از هم پاشيدگى نظام و… نمى‏باشد. 6- سست عهدى و پيمان شكنى‏
امام على (ع) مى‏فرمايد: «لاتعتمد على مودّة من لايوفى بعهده؛ به دوستى كسى كه به پيمانش وفا نكند، اعتماد مكن.»(27)
و همچنين مى‏فرمايد: «غش الصديق و الغدر بالمواثيق، من خيانة العهد؛ دغلبازى با دوست و خيانت در قرادادها، از خيانت در پيمانهاست.»(28) معلوم است كه مقصود از پيمان شكنى، نقض آن، بدون مجوز عقلى است. در اينجاست كه دغلبازي هم، نقض عهد شمرده مى‏شود و عاملى است براى جدايى و اختلاف. 7- تمسخر و تخاطب به القاب و اسامى زشت‏
دشنام دادن و ريشخند كردن، يكى از خوهاى زشت است كه در طبيعت آدمى نهفته است و اگر تربيت اخلاقى آن را مهار نكند، موجب آزار ديگران خواهد گرديد؛ استهزا و ريشخند كردن و گذشته زشت را به ياد كسى آوردن، موجب تحقير او، و از عوامل جدايى مسلمانان از يكديگر است. از اين‏رو، قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لايسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيراً منهم وَ لا نِساءٌ من نساء عَسى أَن يَكُن خَيراً منهُنَّ…؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزا كنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند، و نه زنانى از زنان ديگر شايد آنان بهتر از اينان باشند ….»(29)
از ابن عباس نقل شده كه اين آيه شريفه درباره «ثابت بن قيس» نازل شده است كه گوشهايش سنگين بود، و هنگامى كه وارد مسجد مى شد كنار پيامبر اكرم (ص) براى او جائى باز مى‏كردند، تا سخن حضرت را بشنود.
روزى دير رسيد و مردم انبوه شده بودند؛ ثابت پا بر گردن مردم مى‏نهاد و مى‏گفت: «تفسَّحوا»، راه بدهيد! راه بدهيد! تا به يكى از مسلمانان رسيد، و او گفت همينجا بنشين! چرا نمى‏نشينى؟ ثابت در خشم شد و گفت تو پسر فلانه نيستى؟ و آن زن در جاهليت بدنام بود. آن مرد شرمگين شد و سر خود را بزير انداخت، و اين آيه شريفه بر رسول‏خدا (ص) نازل گرديد.(30) و مسلمانان را از اين‏گونه كارهاى زشت كه باعث قطع همبستگى و اختلاف است، نهى كرد.
اين آيه شريفه همه مؤمنان، اعم از مردان و زنان را مورد خطاب قرار داده و به آنها هشدار مى‏دهد كه از اين عمل زشت (تمسخر) بپرهيزند؛ زيرا سرچشمه استهزاء و سخريه همان حس خود برتربينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از اختلافات و جنگهاى خونين در طول تاريخ بوده است. قرآن‏كريم در ادامه اين توصيه‏هاى اخلاقى مى‏فرمايد: «ولاتلمزوا انفسكم ولا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان؛ يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد، و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان، نام كفر بگذاريد.»(31)
بسيارى از افراد بى‏بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند، و از اين طريق آنها را تحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند، و يا احياناً از آنان انتقام گيرند، و يا اگر كسى سابقه بدى داشته است، سپس توبه كرده و كاملاً پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابق‏اش باشد را بر او بگذارند. اسلام صريحآً از اين عمل زشت نهى مى‏كند، و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است، نهى نموده است. زيرا موجب درگيرى و اختلاف مسلمين است. البته عوامل اختلاف و تفرقه بيش از اينهاست. عواملى، همچون خصلت‏هاى سركش و تمايل به تجاوزگرى انسان(32) دسائس استعمارگران و… كه در اين نوشتار سعى شده به مهم‏ترين عوامل اختلاف اشاره شود. پيامدهاى ناگوار اختلاف در قرآن‏كريم‏
در قرآن‏كريم و روايات اسلامى، مطالب فراوانى در مورد زيانهاى اختلاف وجود دارد.
قرآن كريم به صراحت مى‏فرمايد: «…ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا انّ الله مع الصابرين(33)؛ …نزاع (و كشمكش) مكنيد تا سست نشويد و قدرت (و شوكت و هيبت) شما ازبين نرود و استقامت نمائيد كه خداوند با استقامت كنندگان است.»
در آيات پيشين اين سوره، قرآن‏كريم ثبات و به ياد خدا بودن را دو سبب از اسباب معنوى پيروزى برشمرده است و بلافاصله دستور «اطيعوا الله و رسوله…» را صادر كرده و در واقع، اطاعت از خدا و فرمانبردارى از دستورات او را در جنگ و غير جنگ و نيز اطاعت رسولش.(34) در اوامر و نواحى را، از اركان اساسى پيروزى دانسته است. خداوند بلافاصله در اين آيه شريفه فرمود: «ولاتنازعوا فتفشلوا…» فعل را به صيغه نهى بيان فرمود تا به اهميت مطلب، (اختلاف و نزاع و كشمكش) در ميان مسلمانان كه سبب ضعف آنان مى‏شود و عزت و شوكت آنان را از ميان مى‏برد … به خوبى تأكيد نموده باشد.
واژه «تنازع» از «نزع» است و نزع به معناى براندازى و بركندن است. چنان كه در تفسير المنار آمده است: تنازع، همچون «منازعه»، مشاركت در نزع است؛ يعنى جذب و اخذ شيئى به شدت يا نرمى، مانند نزع روح از جسد. در واقع هر يك از متنازعين مى‏خواهد آنچه را كه ديگرى دارد، بگيرد.(35) تنازع بدين معناست كه دو نفر كه از نظر فكر و سليقه و… اختلاف دارند، در مقابل هم موضع‏گيرى كرده و يكديگر را بكوبند تا اين كه يكى از آن دو بر ديگرى پيروز گردد و معلوم است كه ثمره‏اش جز پراكندگى و سستى و ضعف چيز ديگرى نيست؛ از اين‏رو، خداوند دستور داده كه از پراكندگى و نزاع اجتناب كنيد؛ زيرا در غير اين صورت، سست و ضعيف و ناتوان مى‏شويد (فتفشلوا) و در نتيجه، قدرت و عظمت شما از ميان مى‏رود.
و جمله «و تذهب ريحكم» يعنى «تذهب قوتّكم» زيرا، وقتى نيرو كم شد، دشمن غلبه مى‏كند. در واقع «ريح» در اينجا استعاره است براى قوت و نيرو.(36)
و در تفسير نمونه آمده است: «ريح، به معناى باد است و اين كه مى‏فرمايد: اگر به نزاع با يكديگر برخيزيد سست مى‏شويد و در پى آن، باد شما را از ميان خواهد برد، اشاره لطيفى به اين معناست كه «قوت و عظمت» و جريان امور بر وفق مرادتان از ميان خواهد رفت.»(37)
با مراجعه به تاريخ صدر اسلام به روشنى مى‏توان دريافت كه ضعف و انحطاط مسلمانان در اثر اختلاف و تفرقه و فراموش كردن ارزشهاى اصيل اسلامى به وجود آمد. در اثر نزاع و كشمكش، ضربه‏هايى سهمگين بر پيكر اسلام وارد آمد و امت بزرگ و نيرومند اسلام به ملتهاى كوچك و ضعيف تبديل شد. در اثر اختلاف بود كه كشور بزرگ و نيرومند «اندلس» از ليست كشورهاى اسلامى حذف شد و در اثر اختلاف است كه كشور فلسطين نيز دچار بحران شده و ساكنين مسلمان اين كشور، آواره شده‏اند و لبنان مورد تهاجم اسرائيل غاصب قرار مى‏گيرد و كشور افغانستان و عراق در بحران جنايات ددمنشانه آمريكا بسر مى‏برد. بر همين اساس است كه امام على (ع) بالاترين عامل شكست و ذلت و سقوط امت اسلامى را تفرقه و اختلاف دانسته و با كمال صراحت، فتنه‏انگيز و تفرقه‏افكن را مستوجب قتل مى‏داند، و نه تنها تفرقه‏افكن عينى و موجود را سزاوار چنين عقوبتى مى‏داند، بلكه حتى كسى را كه شعار تفرقه دهد و قدم نخستين شقّ عصاى مسلمانان را بردارد، سزاوار قتل مى‏داند. چنان‏كه در فرازى از يكى از خطبه‏هايش خطاب به مسلمانان چنين مى‏فرمايد: «وَ اَلْزَمُوا السَّواد الاَعْظم، فَاِنَّ يَدَاللّهِ مَعَ الْجَماعَه، وَ اِيّاكُم وَالْفُرْقَه، فَاِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاس لِلشَّيْطان، كَما اَنَّ الشّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب؛(38) به جمعيت عظيم مسلمانان بپيونديد، كه دست خدا (قدرت و عنايت خدا) با جماعت است، و از پراكندگى دورى كنيد؛ زيرا آن كه از جمع مسلمانان به يك سو شود، بهره شيطان است، چنان كه گوسفند از گله درماند، نصيب گرگ بيابان است.»
امام على (ع) به قدرى نسبت به گروه خوارج كه موجب تفرقه در ميان سپاه آن حضرت شدند و با شعارهاى فريبنده براى خود دسته جدا كرده بودند، اظهار بيزارى نموده و مى‏فرمايد: «اَلا مَنْ دَعا اِلى هذا الشِّعارِ فَاقْتُلُوه و لو كانَ تَحْتَ عِمامَتِى هذه؛(39) آگاه باشيد! كسى كه به اين شعار (اغواگر و تفرقه‏افكن خوارج) دعوت كند، گرچه در زير عمامه من پناه آورده باشد، او را بكشيد.»
پيداست كه شعار تفرقه موجب فتنه مى‏شود. قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «والفتنةُ اشدُّ من القتل؛(40) يعنى فتنه‏انگيزى از كشتن بدتر است» زيرا فتنه‏انگيزى چنان كه در ابتداى اين مبحث گذشت موجب سستى و از بين رفتن نيروها و در نتيجه غلبه دشمن مى‏شود. در اثر اختلاف و نزاع، تمامى وقت مسلمانان گرفته شده و فرصت تفكر و عمل براى اهداف اصلى از ايشان سلب مى‏گردد، در تمام دوران زندگى، مسائل اصلى، در حاشيه و مسائل فرعى، در متن زندگى قرار مى‏گيرد. رقبا در همه زمينه‏ها،از مسلمانان پيشى گرفته و در حقيقت، بدون درگيرى‏هاى زايد، بر مسلمانان مسلط مى‏شوند. طبيعت انسانى اين‏گونه است كه توانايى توجه به چند امر را به صورت مداوم ندارند. وقتى اين فرقه مسلمان، تمام همتش را در كوبيدن فرقه ديگر مصروف مى‏دارد و در مقابل، رقيب اصلى ايشان، يعنى آن كه اصول هر دو فرقه را بر خلاف عقايد و اهداف خويش مى‏بيند، طلايى‏ترين فرصت را پيدا كرده و از غفلت حاصله براي رقبا، بيشترين استفاده را برده و به تحكيم خويش مى‏پردازد. گاه اين درگيرى‏هاى فرعى، به اشتباه، اصلى شمرده شده و گروه‏ها و احزاب مختلف كه در اصول اعتقادات و اهداف اوليه مشتركند، يكديگر را خطرناكتر از رقيب اصلى معرفى مى‏نمايند و امنيت كامل را به دشمن حقيقى مى‏بخشند و در مقابل، نا امنى بى حد و حصرى را براى افراد مختلف پاى‏بند به اساس دين و نظام اسلامى، به ارمغان مى‏آورند. و اين فاجعه‏اى است بزرگ كه در سخنان گوهربار حضرات معصومين (ع) از آن به تبديل معروف به منكر و منكر به معروف ياد شده است؛ يعنى مشاهده مى‏شود كه افرادى (جناح و حزبى) براى كوبيدن (ترور شخصيت) فرد يا گروهى از مسلمانان، با دشمن اسلام و مقدسات پيمان مى‏بندند. حال آن كه دستور صريح شريعت نجات‏بخش اسلام كه به كرّات و با الفاظ گوناگون بيان شده اين است كه: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! افراد كافر (معاند) را به جاى مؤمنين راستين، دوست خود قرار ندهيد…»(41)
امروزه، انحطاط مسلمين از اختلاف ديرينه‏اى است كه كمتر كسى در فكر علاج آن برآمده است. جوامع مسلمان هنوز به خود نيامده‏اند و بر نقاط اختلافى و نزاع‏انگيز، بيشتر پاى مى‏فشارند و اين بيمارى روانى، بيشتر محتاج علاج است تا بيمارى‏هاى جسمى. اين كه از دميدن در كوره اختلاف، احساس شعف و گاه احساس پيروزى بشود، يك بيمارى خطرناكى است كه طبيبان حاذق را مى‏طلبد تا پس از مدتها تلاش و تلقين و پالايش متون فرهنگى، سلامت را به جامعه اسلامى برگردانند.
از مطالب يادشده درمى‏يابيم كه اختلاف و ناآگاهى مسلمين سبب سلطه استعمارگران بر كشورهاى اسلامى شده و شؤون اقتصادى و فرهنگى آنان را قبضه كرده است و ذخائر آنان را غارت مى‏كند؛ در حالى كه مسلمانان موقعيت‏هاى جمعيتى و منطقه‏اى ممتازى دارند و از نظر طبيعى در شرايط خوبى بسر مى‏برند و نيز از لحاظ استراتژيك در حساسترين مناطق جهان زندگى مى‏كنند و باسابقه‏ترين تاريخ و تمدن و دانش را دارند. مهمتر از همه، داشتن دين مشترك اسلام و كتاب قرآن‏كريم است كه مى‏تواند جهان انسانيت را به سعادت و كمال رهنمون گردد. بنابراين، كشورهاى اسلامى و در صدر آنها جمهورى اسلامى ايران كه بزرگ رهرو دولت كريمه است، بايد براى محو استكبار جهانى و فرزند نامشروع وى (اسرائيل خون‏آشام) يدِ واحده شوند و در صدد زدودن طرحها و نقشه‏هاى آنان برآيند. باتوجه به اوضاع كنونى جهان، مسئله وحدت و همبستگى ملى و دينى ميان مسلمين از ضرورى‏ترين مسائل جهان اسلام است، و بايد هر چه سريع‏تر و جدى‏تر براى دستيابى به اين مهم قيام كرد. محور و مركز ثقل اين وحدت و همبستگى «اسلام و ايران» است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1- سوره آل عمران، آيه 103. 2- سوره مائده، آيه 2. 3- تفسيرنمونه، ج 4، ص 253. 4- ر.ك: سوره مائده، آيه 2. 5- سوره آل عمران، آيه 103. 6- سوره روم، آيه 22. 7- سوره روم، آيه 31 و 32. 8- سوره انعام، آيه 64. 9- همان، آيه 159. 10- سوره زخرف، آيه 21. 11- سوره مائده، آيه 54. 12- اصول كافى، ج 2، ص 308. 13- همان. 14- اتوگلانبرگ، روانشناسى اجتماعى، ترجمه على‏محمد كاردان تهران، انديشه ، سال 1364، ج 2، ص 537 – 539. 15- جعفر مرتضى عاملى، الصحيح من السيرة النبى الاعظم، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه، 1402 ق، ج 1، ص 182. 16- تحف العقول، ص 376. 17- همان، ص 212. 18- رمز تداوم انقلاب در نهج البلاغه، محمدى رى‏شهرى، ص 37. 19- بحارالانوار، ج 19، ص 182. 20- غررالحكم. 21- ده گفتار، انتشارات صدرا، ص 144 – 151. 22- علامه امينى، الغدير، ترجمه: محمد تقى واحدى، ج 2، ص 127 – 128. 23- روزنامه جمهورى اسلامى ايران، 27/9/1378. 24- فيض كاشانى، محجةالبيضاء، ص 358. 25- غررالحكم. 26- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 10. 27- تصنيف غررالحكم، حديث: 9562. 28- همان، حديث: 9599. 29- سوره حجرات، آيه 11. 30- كشف الاسرار، ج 9، ص 259. 31- سوره حجرات، آيه 11. 32- سوره آل عمران، آيه 19، سوره شورى، آيه 14. 33- سوره انفال، آيه 46. 34- نويسنده تفسير المنار، ج 8، ص 24 نوشته است: عدم اطاعت از دستور رسول اكرم(ص) را در ميدان جنگ احد، مسلمانان ديدند و «نالوا ما نالوا منهم…». 35- ر.ك: تفسير المنار، ج 8، ص 25. 36- همان، ج 5، ص 25. 37- تفسيرنمونه، ج 7، ص 196. 38- سيد رضى، نهج البلاغه، خ 127. 39- همان. 40- سوره بقره، آيه 191. 41- سوره نساء، آيه 144.

/

امام حسن عسكرى (ع) از منظر ديگران‏

حسن بن على بن محمد بن على(ع) در ماه ربيع الثانى (ششم يا هشتم يا دهم) سال 230 يا 231 ه به دنيا آمد. مادر آن بزرگوار از زنان صالحه و عارفه بوده است كه به نام حديث، سليل، و سوسن ياد شده است.(1)
ولادت حضرت امسال همزمان شده است با دورانى كه هنوز غم تخريب مرقد عسكريين (ع) بر آن سايه افكنده است و دلهاى شيعيان بلكه مسلمانان را داغدار نمود، چرا كه امام حسن عسكرى(ع) نه تنها در منظر شيعيان بلكه در ديدگاه علماى اهل سنّت و شخصيت‏هاى جهان اسلام نيز از جايگاه والا و با عظمتى برخوردار است، آنچه پيش رو داريد نگاهى است به شخصيّت امام حسن عسكرى (ع) از منظر ديگران. 1- معتمد عباسى‏
نقل شده است كه جعفربن على الهادى از معتمد درخواست كرد كه او را به امامت نصب كند و مقام برادرش امام عسكرى(ع) را بعد از ايشان به او واگذار نمايد. معتمد گفت: «منزلت و مقام برادرت مربوط به ما نمى‏شود بلكه «انّما كانت باللّه عزّ و جلّ» فقط از طرف خداوند عزيز و جليل است و ما هر چند در نابودى و پايين آوردن مقام آنها تلاش كرديم، خداوند از اين كار اباء دارد و هر روز بر مقام و رفعت آنها افزود، از طريق حفظ و نگهدارى، و نيكو سكوت كردن و از طريق (افزودن) علم و عبادت آنها، و امّا تو اگر در نزد شيعيان برادرت منزلت و مقام او را دارى، نيازى به ما ندارى، و اگر از چنان منزلتى برخوردار نيستى و آن اوصافى را كه برادرت داشت دارا نيستى، از ما در اين رابطه كارى ساخته نيست.»(2) 2- طبيب دربار
بختيشوع المح طبيب معروف بود و در زمان امام حسن عسكرى(ع) طبيب دربار عباسى نيز بود. روزى حضرت عسكرى(ع) نياز به طبيب پيدا كرد از بختيشوع درخواست كرد كه يكى از شاگردان خود را در محضر حضرت بفرستد، او به يكى از شاگردان خود دستور داد كه نزد امام حسن عسكرى(ع) برود و از مقام و منزلت آن حضرت براى او نكاتى متذكر شد از جمله گفت: «طلب منى ابن الرضا من يقصده فصراليه و هو اعلم فى يومنا هذا بمن تحت السّماء…؛ ابن الرضا خواسته كسى نزد او بفرستم (براى طبابت) پس تو نزد او مى‏روى در حالى كه اين مسئله را (بخوبى) بايد بدانى كه در اين زمان زير آسمان از او داناتر نيست، و آنچه به تو دستور مى‏دهد اعتراض نكن.»(3) 3- احمد بن عبيد اللّه بن خاقان‏
احمد عامل جمع آورى خراج و ماليات در منطقه قم بود، پدرش عبيداللّه بن خاقان وزير معتمد عباسى بود، خود احمد از ناجين و دشمنان سرسخت اهل بيت(ع) به حساب مى‏آمد، او مأمور شد كه گزارش كسانى از آل ابى طالب را كه مقيم سامرّا هستند و جايگاه و منزلت آنان را نسبت به سلطان بنويسد، پس او چنين گزارش داد: «در سامرّا نديدم و نشناختم مردى از خاندان على را به مانند حسن بن على بن محمد بن الرضا(ع) و نشنيدم جز سكوت و عفت و بزرگى و كرم او در نزل اهل بيتش و تمام بنى هاشم، و همين طور همه او را مقدّم مى‏داشتند بر بزرگان، پيرمردان و رهبران و وزراء و… بعد از اين ارزش و مقام وى در نظرم بزرگ آمد و فهميدم كه دوست و دشمن او را به ديده احترام مى‏نگرند.»
همين احمد نقل نموده كه در مجلس پدرم عبيداللّه بودم كه دربان‏ها وارد شدند و گفتند: ابن الرضا(ع) (يعنى امام عسكرى(ع)) دم در است. پس پدرم با صداى بلند گفت: به او اجازه ورود دهيد، احمد گويد: از جسارت دربانان كه در نزد پدرم مردى را با كنيه (كه نشانه احترام اوست) معرفى نمودند با اين كه در نزد او جز خليفه يا ولى عهد يا فردى كه شاه عباسى معرّفى نموده بود با كنيه معرّفى نمى‏كردند، پس ديدم مردى كه قامت رسا و صورت زيبا و جوان نورس بود وارد شد به محضى كه نگاه پدرم به او افتاد چندگام جلو رفت، و هرگز نديده بودم پدرم با فردى از بنى هاشم و يا رهبران و يا ولى عهدها اين گونه رفتار كند. پس زمانى كه او داخل شد پدرم با او معانقه كرد و صورت و بازوى او را بوسيد و او را بر مصلّاى خويش نشاند. سپس احمد مى‏گويد فرداى آن روز بعد از اين كه پدرم نماز خواند نزد او رفتم، گفت: احمد حاجتى دارى؟ گفتم: بلى، اجازه مى‏دهى سؤالى مطرح كنم؟ گفت: اجازه دارى پسرم هرچه دوست دارى بگو. گفتم: پدر! آن مردى كه ديروز آمد كه بود. كه آن همه تجليل و احترام و تكريم نمودى و گفتى: جانم و پدر و مادرم فداى تو باد؟ پس گفت: او امام شيعيان، و ابن الرضا بود مدتى ساكت ماند آنگاه گفت: پسرم اگر خلافت از بنى عباس زائل شود هيچ كس از بنى هاشم جز همين فرد مستحق آن نيست، زيرا او بخاطر فضل و عفت، صيانت نفس، عبادت، زهد، صلاحيت و رفتار زيبايش مستحق اين مقام است اگر پدر او را ديده بودى، مى‏ديدى كه مردى بزرگوار، با جلالت، بهترين و فاضلترين بود.»(4) 4- نويسنده معتمد عباسى‏
از ابى جعفر احمد القيصر البصرى نقل شده است كه ما نزد آقايمان ابى محمد در عسكر(سامرّا) بوديم پس خادم سلطان (معتمد) وارد شد. عرض كرد: اميرمؤمنان!! به شما سلام رسانده و گفته است، كاتب (دربار) ما «انوش نى» مى‏خواهد دو پسر خود را پاكيزه كند، درخواست مى‏كنيم از شما كه به نزد او بروى و براى سلامتى و بقاى فرزندان او دعا فرمايى. پس من دوست دارم اكنون شما سوار اسب شده نزد او بروى و اين كار را انجام دهى. البته اين زحمت را براى آن به شما تحميل كرديم كه او (نصرانى) خود گفته است: ما (دوست داريم) با دعاى بقاياى نبوت و رسالت متبرك شويم پس آن گاه آقاى ما (حسن عسكرى(ع)) فرمود: «الحمد للّه الّذى جعل النصارى اعرف بحقنا من المسلمين؛ستايش خداى را كه نصارى را آگاهتر به حق ما از مسلمين (اين زمان) قرار داد.»(5)
آنگاه حضرت فرمود: اسبى را برايم آماده كنيد، پس سوار شد تا بر «انوش» وارد شديم، در حالى كه او سربرهنه و پابرهنه همراه با عالمان و راهبان مسيحى در حالى كه انجيل را بر سينه نهاده بود، به استقبال آن حضرت آمد و به امام عرض كرد: اى سيد ما متوسّل مى‏شوم به سوى تو با اين كتاب (انجيل) كه خود بر آن از ما داناترى، جز آن كه گناه جسارت زحمت خودت را بر من ببخشى قسم به حق مسيح بن مريم و آنچه كه از انجيل از نزد خداوند آورده است ما از اميرالمؤمنين(خليفه) شما را درخواست نكرديم مگر به اين جهت كه در انجيل (مقام شما را) يافتيم مانند مقام مسيح در پيشگاه الهى.
پس امام عسكرى(ع) فرمود: «امّا ابنك هذا فباق عليك و امّ الآخر فمأخوذ عنك بعد ثلاثة ايامٍ – اى ميّتاً – و هذا الباقى يسلم و يحسن اسلامه و يتولّانا اهل البيت ؛ امّا اين پسرت باقى مى‏ماند و اما ديگرى از تو گرفته مى‏شود – يعنى مى‏ميرد – بعد از سه روز و اين كه باقى مى‏ماند، مسلمان مى‏شود و اسلامش نيكوست و ما اهل بيت را دوست مى‏دارد. پس انوش گفت: بخدا قسم اى سيّد من سخن تو حق است، و براستى مرگ اين پسرم برايم آسان است، بخاطر آنچه كه از پسر ديگر گفتى كه مسلمان مى‏شود و شما اهل بيت را دوست مى‏دارد، پس برخى از كشيشان پرسيد چرا خود مسلمان نمى‏شوى؟ انوش گفت: من مسلمانم و مولايم اين را مى‏داند پس مولاى ما فرمود: راست مى‏گويد و اگر نبود كه مردم مى‏گفتند: ما خبر وفات پسرت را داديم و آنچنان كه ما گفتيم واقع نشده، از خدا مى‏خواستم بقاى فرزندت را.
انوش: من جز آن چه اراده كرده‏اى نمى‏خواهم. ابوجعفر احمد مى‏گويد: بخدا قسم اين پسر بعد از سه روز از دنيا رفت و دوّمى بعد از يك سال مسلمان شد و با ما نزد امام حسن(ع) تا وفات آن حضرت بود.(6)
روايت فوق سراسر عظمت امام حسن عسكرى(ع) را مى‏رساند، هم مى‏رساند كه مسيحيان به مقام و عظمت اهل بيت آگاهى دارند، چرا كه در انجيل عظمتى چون مسيح(بلكه بالاتر) از آن براى آنها بيان شده است و همين طور كاشف و بيانگر علم غيبى آن حضرت است كه از آينده افراد خبر مى‏دهد.و همين طور اين نكته و درد را نيز آشكار مى‏سازد كه افرادى با اين همه عظمت در بين مسلمين وجود داشته نه تنها از علم و عظمت آنها استفاده نبردند، بلكه آنان را با انواع اذيت و آزارها، رنج دادند و تنها در مواردى كه درمانده مى‏شدند و يا افتخار مى‏خواستند براى خود كسب كنند درب خانه اهل بيت مى‏آمدند. 5 – ابن صبّاغ مالكى‏
او درباره امام حسن عسكرى(ع) و علم و عظمت او چنين مى‏گويد: «او آقاى مردم عصرش و امام روزگارش بود، سخنان او محكم، كارهايش پسنديده، اگر افاضل زمان او قصيده باشند او در خانه و معدن قصيد قرار دارد، اگر گردنبدى از دُر را به نظم كشند رابط و تنظيم كننده او خواهد بود سوار بر علومى است كه همسان ندارد و بيان كننده غوامض آن است كه كسى با او مجادله نتواند كشف كننده حقايق است با نظر صائب خود، اظهار كننده دقائق است با فكر ژرف انديش خود، بيان كننده امور غيبى در (جلسات) پنهانى بود. او داراى بزرگوارى ريشه دار و روح و ذات كريم بود، خداى او را مورد رحمت فراوان خويش قرار داده در بهشت جايش دهد.»(7) 6- زندانبانان حضرت‏
خليفه عباسى به صالح بن وصيف توصيه كرد كه در حبس به امام حسن عسكرى(ع) سخت گيرد، صالح گفت: چه كنم، من او را به دست دو نفر كه بدترين اشخاص است سپرده‏ام بنام على بن يارمش و ديگرى افتامش ولى بعد از مدّتى اين دو نفر اهل نماز و روزه شده‏اند، و به مقاماتى دست يافته‏اند، پس آن دو را احضار كردند، و مورد ملامت قرار دادند، كه چرا بر امام حسن عسكرى(ع) سخت نمى‏گيريد، گفتند: چه كنيم و چه بگوييم در حق مردى كه روزها را روزه مى‏گيرد و شب‏ها را تا صبح مشغول عبادت است… و هر وقت به ما نظر مى‏افكند بدن ما مى‏لرزد چنان كه مالك نفس خود نيستيم و نمى‏توانيم خود را نگهداريم، خليفه وقتى سخنان آن دو را شنيد، با ذلّت از نزد صالح برگشت.(8) 7- محمد بن طلحه شافعى‏
او درباره امام حسن عسكرى(ع) مى‏گويد: «بدان منقبت عالى و مزيت بزرگى كه خداوند او را به آن اختصاص داده است و گوهر آن را به گردن او آويخته است و آن را صفت دائمى كه روزگار تازه‏گى آن را كهنه نمى‏كند و زبانها خواندن و نشر آن را فراموش نمى‏كند، اين است كه مهدى محمد(ع) از نسل اوست و از او آفريده شده و فرزند و پاره تن او مى‏باشد.»(9) 8 – سبط ابن الجوزى‏
او مى‏گويد: «حسن بن على بن محمد… عالم و ثقه و مورد اطمينان بود و از پدرش و جدّش روايت نقل نموده است»(10)
البته جملات فوق خيلى كمتر از قامت بلند عظمت علمى و شخصيتى حضرت عسكرى(ع) است ولى از يك عالم سنّى به همين مقدار نيز مى‏تواند قابل اهمّيت باشد. 9- راهب ديرالعاقول‏
او از بزرگان مسيحيت و داناترين آنها بود، هنگامى كه كرامات امام حسن عسكرى(ع) را شنيد، و ديد آنچه ديد از كرامات، با دست (مبارك) آن حضرت اسلام اختيار كرد، لباس نصرانيت را از تن بيرون آورد و لباس سفيدى بر تن نمود و زمانى كه پزشك معروف پيش گفته، بختيشوع از او درباره دست برداشتن از دينش (و مسيحيت) پرسيد، در جواب گفت: او را همچون مسيح و مانند او يافتم، لذا به دست او (امام عسكرى(ع)) مسلمان شدم (آرى) او مانند عيسى است در نشانه‏ها و برهانهايش، آنگاه نزد حضرت عسكرى(ع) رفت و ملازم او بود تا از دنيا رفت.(11) 10 – علّامه محمد ابوالهدى افندى‏
او درباره عظمت تمامى اهلبيت عصمت و طهارت، سخنان زيبايى دارد آن جا كه مى‏گويد: «مسلمانان شرق و غرب عالم مى‏دانند كه آنها رؤساى اولياء و امامان برگزيده بعد از رسول اعظم(ص) هستند، و آنها از نسل او و فرزندان پاك او كه يكى بعد از ديگرى و نسلى بعد از نسل قبلى به دنيا آمده‏اند تا زمان ما مى‏باشند. آنها اولياء بدون شك و رهبران مردم به پيشگاه حضرت قدسيه (خداوندى) هستند، محفوظ (و معصوم) از آلودگى و عيب مى‏باشند، كسانى كه بعد از طبقه اصحاب كه همراه نبى اكرم(ص) بودند، در صدر اولياء قرار دارند، يعنى حسن(ع) و حسين(ع) و سجاد(ع) و باقر(ع)، و كاظم(ع) و صادق(ع) و جواد(ع) و هادى(ع) و التقى(ع) و نقى(ع) و عسكرى(ع).»(12) 11- علّامه شبراوى شافعى
او مى‏گويد: يازدهمين امام حسن خالص ملقب به عسكرى است، در شرف او همين بس كه امام مهدى(عج) منتظر از اولاد اوست. خدا به اين بيت (اهل بيت) خير كثير دهد كه بيت شريفى است، و نسب خالص و بلند مرتبه دارد و همين بس در افتخار اين خانواده از علوّ و بلندى مقام…خوشابحال حسن عسكرى كه از خانواده عالى مرتبه و بلند مرتبه‏اى مى‏باشد و براستى در بلند مرتبگى غلبه يافته بر همه و رفعت يافته بر خورشيد و قمر از نظر جايگاه، و همه كمالات بدون استثناء در او جمع آمده و هيچ كمالى با كلمه «غير» و الاً از او استثنا نشده است همچون دُر و گوهر در مجد وعظمت آن امامان به نظم آمده‏اند، اوّل آنها با آخر آنها يكسانند. و چه بسيار كسانى كه تلاش كردند مقام آنها را پايين آورند ولى خدا آنها را بالا برد.(13) 12- على بن اوتاش(14)
محمد بن اسماعيل علوى مى‏گويد: «امام عسكرى(ع) را زمانى در نزد على بن اوتامش كه يكى از دشمنان سرسخت آل‏محمد(ص) بود زندانى كردند او مردى زشت خو و بد سيرت (بود) و با خاندان على(ع) عداوتى ديرينه داشت از طرف خليفه به او دستور داده بودند كه هر چه مى‏تواند امام را اذيت كند و بر او سختگيرى نمايد. امّا ابهت، هيبت و صلابت امام(ع) و حالات عرفانى و معنوى آن حضرت چنان آن مرد شقاوت پيشه را متحوّل كرد – با اين كه حضرت عسكرى بيش از يك روز در زندان او نبود – كه صورت خود را به احترام حضرتش بر خاك مى‏نهاد و سر خود را بالا نمى‏گرفت و همراهى يك روزه اين مرد با پيشواى يازدهم، رفتار و گفتارش را عوض نمود و حضرت عسكرى(ع) را در منظر او نيك‏ترين مردم قرار داد.» 13- محمد شاكرى
از همراهان امام عسكرى(ع) درباره آن حضرت مى‏گويد: او در محراب عبادت مى‏نشست و سجده مى‏كرد در حالى كه من پيوسته مى‏خوابيدم و بيدار مى‏شدم و مى‏خوابيدم در حالى كه او در سجده بود او كم خوراك بود، برايش ميوه‏هايى مى‏آوردند، او يكى دو دانه از آنها را مى‏خورد و مى‏فرمود: محمد! اين‏ها را براى بچّه هايت ببر.(15)
با توجه به آن چه كه از سخنان عالمان و محدّثان و مورخان اهل سنّت و غير آنها درباره امام عسكرى(ع) نقل شد بخوبى بدست مى‏آيد كه مقامات معنوى و فضائل علمى آن حضرت بر اثر اتصال به پروردگار ربوبى، و بر اثر عبادت و زهد بندگى، به اين جهت به اين بدخواهان و دشمنان اهل بيت(ع) و آنهايى كه در طول تاريخ سعى كرده‏اند از طريق حذف فيزيكى و شهادت امامان و يا از طريق حبس و زندان، و يا از راه تخريب قبور و بارگاه امامان، نام اهل بيت (ع) و مرام آنان را از زمين و ياد و محبّت آنها را از قلب‏ها بردارند، بايد گفت كه سخت در اشتباه هستند و هرگز بر اين كار موفق نخواهند شد، آن زمانى كه على(ع) را خانه نشين كردند شيعيان آن حضرت بسيار محدود بود امّا با شهادت او و ديگر امامان و تخريب قبور ائمه بقيع، و تخريب مرقد امام حسين(ع)در كربلا كه فقط 17 بار توسط متوكّل عباسى انجام گرفته است نه تنها از شيعيان على(ع) كاسته نشده بلكه امروزه با تمام افتخار مى‏توان گفت چهارصد ميليون شيعه در جهان داريم. آرى خداوند خواسته نام اهل بيت و مكتب آنان را زنده نگهدارد هرگز كسى قادر نخواهد بود جلو پيشرفت آن را بگيرد. به اين جريان تاريخى توجه نماييد.
اربلى در كشف الغمّه نقل كرده است كه مستنصر خليفه عباسى، سالى جهت زيارت قبور اجداد خود(و تفريح) به سامرا رفت. ابتدا به زيارت عسكريين(ع) مشرف گرديد و سپس به مقبره خلفاء عباسى رفت. ديد آنجا خراب گرديده است و پرندگان (و حيوانات) قبور خلفاء را آلوده كرده‏اند.
از اين مسئله متأثر شد يكى از همراهان گفت: قدرت و ثروت در دست توست و خليفه مسلمين تو هستى، دستور ده كه قبور پدرانت را مرتب كنند! همچنان كه قبور اين علويين را مشاهده مى‏كنى كه داراى صحن و بارگاه و فرش، چراغ و خدمه و زوّار مى‏باشند. مستنصر گفت: اين امرى است الهى و به زور نمى‏توان مردم را واداشت كه به زيارت قبور پدران من بيايند و اگر هم اجبار كنم پذيرفته نيست.(16) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ر.ك الارشاد، شيخ مفيد، ج 1، ص 313 ؛ و تذكرة الخواص، سبط بن الجوزى، ص 324. 2. الخرائج و الجرائح، قطب راوندى، ج 3، ص 1109 و محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 52 ص 50 و اعلام الهداية، ج 13، ص‏22. 3. الخرائج، همان، ج 1، ص 422 باب 12، ح 3؛ و اصول كافى ج‏1، ص 512 باب 124 ح 24، و اعلام الهداية، ص 22. 4. اصول كافى، همان، ج 1، ص 503 – 504 باب 24 روايت 1 و كمال الدين، ج 1، ص 41 – 42. 5. مدينه المعاجز، ص 583؛ حلية الابرار، ج 2، ص 498 ؛ سفينة البحار، ج 2، ص 203. 6. الفصول المهمّه، ص 275 و اعلام الهداية، ج 13، ص 27. 7. شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، سازمان انتشارات جاويدان، ص 450 و كشف الغمة، ج 3، ص 290. 8. محمد بن طلحه شافعى، مطالب السؤول، ج 2، ص 148 و اعلام الهداية، ص 26. 9. تذكرة الخواص، ص 362 و اعلام الهداية، ص 27. 10. الخرائج و الجرائح، قطب راوندى، ج 1، ص 422 و 424، بحارالانوار، ج 50 ص 261 و اعلام الهداية،همان، ج 13، ص‏26. 11. احقاق الحق، ج 2، ص 621، و كتاب ضوءالشمس الى الهدى افندى، ج 1، ص 119 و اعلام الهداية، ص 27. 12. الاتحاف بحب الاشراف، ص 178، و اعلام الهداية. 13. در كافى به نام (نارمش) ياد شده است. 14. اربلى، كشف الغمة، ج 3، ص 286 اصول كافى، باب مولد ابى محمد الحسن بن على (ع)، حديث 8. 15. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 50، ص 253. 16. تاريخچه عسكريين(ع)، سيد مصلح الدين مهدوى، فردوس اصفهانى، 1381، ص 36.

/

مرورى بر تاريخچه حزب الله لبنان‏

تهاجم؛مقاومت ؛ پيروزى‏
حزب اللّه يك جنبش جهادى، ايمانى است‏
مقام معظم رهبرى(دام عزه)

همانگونه كه مقام معظم رهبرى اشاره نمودند حزب اللّه يك جنبش است كه بر دو پايه استوار است: ايمان و جهاد.
ايمان و جهاد – به معناى وسيع آن و نه فقط در مقابل اسرائيل – ايديولوژى حزب اللّه را مشخص مى‏كند و ضمن آن مبادى و اهداف اين حزب معلوم مى‏شود.

حمله صهيونيستى سال 1982م در 4 ژوئن ارتش اسرائيل تهاجم بسيار گسترده‏اى را از زمين، هوا و دريا به لبنان آغاز نمود. به سرعت و بدون برخورد با مقاومت قابل توجهى، تا دروازه‏هاى بيروت پيشروى كرد و در تاريخ 17 دسامبر 1982 دومين پايتخت يك كشور عربى را پس از بيت المقدس به محاصره خود درآورد.

پيامدهاى اين حمله:
1- اولين نتيجه اين تجاوز، حضور فيليپ حبيب فرستاده ويژه آمريكايى پس از يك هفته از شروع حمله نيروهاى اسرائيل در منطقه است. نتايج سفر وى منجر به آتش بس و بيرون كردن رزمندگان فلسطينى از تاريخ 21 سپتامبر 1982 شد و اين امر اخلال زيادى در معادلات لبنان به نفع اسرائيل و لبنانيهاى مسيحى و به ويژه نيروهاى لبنانى كه در آن وقت بشير جميل رياست آن را به عهده داشت، پديد آورد.
2- انتخاب بشير جميل(رئيس حزب فالانژها و همپيمان اسرائيل) براى رياست جمهورى لبنان با حمايت اسرائيل است، اما وى در حادثه انفجار جان خود را از دست داد، لذا برادرش امين جميل همان سال به عنوان رئيس جمهور انتخاب گرديد.
3- حضور نيروهاى دريايى آمريكا و نيروهاى پيمان آتلانتيك شمالى بر اساس طرح حبيب بود كه براى نظارت بر اجراى بندهاى طرح در لبنان حضور يافتند.
4- بعد از حادثه بشير جميل، ارتش اسرائيل با كمك شبه نظاميان مارونى فاجعه كشتار را در اردوگاه پناهندگان فلسطينى صبرا و شاتيلا مرتكب شدند كه 3500 نفر قربانى در پى داشت.
5 – خطرناكترين پيامد تجاوز اسرائيل به خاك لبنان امضاى قرارداد شوم و مذلت بار 17مى است كه تحت نظارت آمريكا انجام شد. اين قرارداد تبصره‏هاى امنيتى در برداشت كه از لبنان مستعمره‏اى اسرائيلى مى‏ساخت و بر اساس آن، قسمت مهمى از جنوب لبنان جدا مى‏شد تا به منطقه‏اى امنيتى براى حمايت از رژيم صهيونيستى درآيد و همه شرطهاى اسرائيل را بر لبنان تحميل مى‏كرد. استقرار اسلام گرايان شيعه در بقاع‏
دو منطقه شمال و بقاع (شمال شرقى لبنان) خارج از منطقه اشغالى قرار گرفتند. مجموعه‏هاى اسلام گرايان شيعه در بقاع كه اكثريت شيعه هست، مستقر گرديدند، چرا كه شمال لبنان عمدتاً سنى نشين است. اين مجموعه‏ها شامل گروه‏هاى زير بودند:
1- گروه‏هاى تكوين يافته در مساجد متشكل از جوانان مذهبى.
2- سازمانهاى دانشجويى شيعه.
3- مجموعه‏هاى شبه نظامى كوچك و افراد شبه نظامى شيعه كه عضو گروه‏هاى فلسطينى بودند.
4- كميته‏هاى يارى انقلاب اسلامى به رياست شيخ راغب حرب.
5 – علماى مستقل مانند سيد محمد حسين فضل اللّه.
با سقوط بيروت و محاصره ضاحيه جنوبى (حومه جنوبى بيروت كه اكثريت شيعه هستند)، اكثر اعضاى اين مجموعه‏ها، خود را به شهر بعلبك رسانده و در آنجا مستقر گرديدند.
يكى از شخصيتهاى محورى حزب اللّه لبنان مى‏گويد:«تأسيس اين حزب در سال 1982 برداشته شد. تعدادى از گروههاى ديندار و مؤمن با انديشه‏هاى اسلامى به ضرورت ايجاد يك فرمول مشخص به منظور مقابله با سستى حاكم بر صحنه مبارزه با اسراييل و تحقق هدفهاى اسلامى دست يافتند. تعدادى از شخصيتهايى كه در گذشته در چارچوب فعاليتهاى اسلامى مبارزه مى‏كردند و نيز پاره‏اى از شخصيتهاى بى طرف به اين حزب ملحق شدند. بدين ترتيب روند تكامل حزب اللّه آغاز شد.» سازماندهى حزب اللّه‏ شوراى لبنان:
بى ترديد، پيروزى انقلاب اسلامى ايران در سال 1979 تأثير بزرگ و اساسى در ساماندهى به انديشه‏هاى اين حزب و جنبه‏هاى نظرى و جهادى آن برجاى گذارد.
مجموعه‏هاى متفرق اسلام گرايى كه در بعلبك گردهم آمده بودند، عليرغم اختلاف ديدگاه‏هاى آنان، در دو موضع اشتراك نظر داشتند: «اعتقاد به ولايت فقيه و پيروى از امام خمينى(ره)» و «مقابله با اسرائيل»بود. از طرف ديگر ايشان هم عقيده بودند كه احزاب و سازمان‏هاى موجود در عرصه لبنان نمى‏توانند تئوريهاى سياسى و اهداف مورد نظر را تحقق بخشند و آنان بايد با بهره‏گيرى از تجارب انقلاب اسلامى ايران در فكر ايجاد تشكيلاتى جديد براى تحقق بخشيدن به تئوريهاى اسلامى و اهداف مورد نظر خود باشند.
بدين ترتيب، پنج نفر به رياست سيد عباس موسوى، به ايران سفر نمودند و با امام خمينى(قده) ديدار كردند و توافق گروه‏هاى اسلام‏گرا را به ايشان اطلاع دادند. پس از بازگشت، يك شوراى پنج نفره انتخاب گرديد كه رياست تشكيلات جديد را بر عهده گرفت.
خبر تشكيل شوراى لبنان، اسامى اين شورا و عنوانش محرمانه باقى ماند، و هيچ فرد مشخص به عنوان رئيس يا دبيركل اين شورا و تشكيلات جديد انتخاب نگرديد. شكل‏گيرى مقاومت‏
اسرائيل اشغالگر سعى كرد كه با ساكنان مسلمانان در جنوب لبنان روابط دوستانه برقرار كند. اما اسرائيل اشتباهى بزرگ كرد. مردم با كمك علماى اسلامى، در پاسخ به تهاجم و بازداشتها و اعمال خشونت بار نيروهاى اشغالگر در حق شهروندان بى دفاع، به روياروييها كه به سرعت به شكل جنبشها، اعتصابات، راهپيمايى‏ها عليه سلطه اشغالگر درآمد، دست زدند. مهمترين و برجسته‏ترين جنبشها جبل عامل، جنبش روستاى جبشيت به رهبرى شيخ راغب حرب بود، كه در تاريخ 16 فوريه 1984 به دست عوامل اسرائيل به شهادت رسيد.
به موازات اين مقاومت مردمى، نيز فعاليتهاى نظامى – مقاومت مسلحانه – كم كم گسترش پيدا كرد.
دبير كل شهيد حزب اللّه سيد عباس موسوى از آن مرحله چنين ياد مى‏كند:
هنگامى كه خاك لبنان به اشغال دشمن درآمد، دشمن مقاومت اسلامى را پيش بينى نمى‏كرد. مردم همه وحشتزده بودند تا اينكه عمليات نظامى مقاومت، خيلى ساده و بى تكلف آغاز شد و كم كم مردم فهميدند كه دشمن چيزى نيست و جوانان ما او را براحتى از پاى درمى‏آورند. پيروزيهاى گروهى مسلمانان و مؤمن آغاز شد و فضاى تازه‏اى ايجاد كرد. روحيه مردم را بالا برد و مردم مسلمان به خيابانها ريختند و با دشمن غاصب به مبارزه برخاستند و دشمن با دستگيريها و سركوب پاسخ مى‏داد ولى كار دشمن نتيجه عكس داد و با تحصن‏ها، راهپيماييها و اعتراضات مردم روبرو شد. هنگامى كه عمليات نظامى ويژه شروع شد مردم وارد مرحله تازه‏اى شدند. يعنى مرحله انتفاضه و قيامهاى خيابانى و دشمن را به استهزا و ريشخند گرفتند، تا آنجا كه كودك لبنانى، با اعصاب دشمن بازى مى‏كرد. سپس عمليات شهادت طلبانه افق جديدى را در مبارزه گشود.
دبير كل حزب اللّه حجةالاسلام سيد حسن نصراللّه نيز از روزهاى آغازين چنين مى‏گويد: «وقتى با سيد عباس موسوى رحمة اللّه عليه پا در راه مقاومت گذاشتيم، تعداد كمى بوديم. بعضى‏ها راه ما را به راه خودكشى توصيف مى‏كردند. ولى ما در آن شهادت و پيروزى را مى‏ديديم.»
به تدريج هسته‏هاى مقاومت – حزب اللّه – تشكيل شده، و ابتدا به بيروت كه در محاصره بود، اعزام شدند. مهمترين عمليات نظامى حزب اللّه در اين مقطع، نابود كردن مقر فرماندار نظامى ارتش اسرائيل در شهر صور جنوب لبنان توسط عمليات شهادت طلبانه «احمد قصير» در تاريخ 11 نوامبر 1982 بود كه اين روز، روز شهيد در حزب اللّه نام گذارى شد، طى اين عمليات 76 افسر و سرباز اسرائيلى را به هلاكت رساند. همچنين در 4 نوامبر 1983، حزب اللّه يك عمليات شهادت طلبانه را در يكى از مقرهاى اصلى نظاميان اسرائيلى انجام كرد، در اين عمليات 29 افسر و سرباز اسرائيلى كشته شدند.
نتيجه فشارهاى نظامى مقاومت اسلامى بر ارتش اسرائيل كه به طور چشمگير افزايش پيدا كرد، در 14 ژوئن 1985 ارتش اسرائيل به منطقه «كمربند امنيتى» (اين منطقه از سال 1978 م اشغال شده بود، مساحت آن 1000 كيلومتر مربع و شامل 171 شهرك و روستا مى‏باشد، كه داراى رودخانه‏ها و منابع آبى و زمينهاى حاصلخيز فراوان است.) كه زير نظر نيروهاى ارتش انتوان لحد مزدور قرار داشت و ارتش جنوب لبنان و تابع اسرائيل ناميده مى‏شد، عقب نشينى كرد. صهيونيست‏ها درباره اين عقب نشينى در اظهارات ذليلانه خاطرنشان كردند:
رابين رايت مى‏گويد: «در طول تاريخ كشور يهودى اسرائيل، اين اولين بار بود كه يك دولت يهودى تحت فشار يك كشور عربى و دشمن، تن به عقب نشينى داده بود…. اسرائيل به عنوان چهارمين قدرت نظامى جهان، اولين شكست خود را تجربه كرده و جنوب اسرائيل به صورت يك ويتنام درآمده است…». اما شارون طراح حمله نظامى اسرائيل به لبنان در سال 1982 گفت: «اسرائيل براى اولين بار در تاريخش اقدام به عقب كشيدن ارتش خود نمود به گونه‏اى كه دوست و دشمن آن را عقب نشينى بدون قيد و شرط تفسير مى‏كنند.»
در واقع شكست در جنوب لبنان تنها نگرانى مقامات اسرائيل نبود، بلكه پيش بينى مى‏كردند كه روش مبارزاتى حزب اللّه، بر مسلمانان نوار غزه و كرانه غربى رود اردن نيز تأثير خواهد گذاشت.
صحت اين پيش بينى‏ها «انتفاضه» را كه در سال 1988 شروع شد، اثبات كرد. اعلام موجوديت حزب اللّه‏
اشغال بخش وسيعى از خاك لبنان، حضور نيروهاى چند مليتى، و وجود دشمنانى همچون نيروهاى شبه نظامى مسيحى، شرايط سختى را براى اعلام موجوديت حزب اللّه بوجود آورده بود. درباره اين مرحله، شيخ نعيم قاسم در خصوص فعاليت غيرعلنى حزب اللّه در مراحل اوليه خود مى‏گويد: «حزب اللّه تا سال 1985 تشكيلات واحد، منسجم و يكپارچه نبود كه بتواند ابراز وجود نمايد، ليكن ما بدون اينكه كسى از كار و فعاليت و يا ارتباط ما با ديگران اطلاعى داشته باشد، به كار و فعاليت خود ادامه مى‏داديم… ليكن در اين مرحله سعى داشتيم تا حركت خود را تداوم بخشيم، چنانكه اگر كسى از ما به قتل برسد، شخصيت ديگرى وجود داشته باشد كه بتواند راه وى را ادامه دهد…»
به تدريج، كه تشكيلات و سازماندهى حزب اللّه و مقاومت(شاخه نظامى آن) قوام لازم را پيدا كرد، حزب اللّه بايد هويت مقاومت اسلامى را اعلام مى‏نمود زيرا اين كتمان اگرچه مقاومت و حزب اللّه را حفظ مى‏كرد، اما از نظر دستاوردهاى سياسى، حزب اللّه را در حاشيه قرار مى‏داد. لذا، براى اولين بار به طور رسمى يك بيانيه نظامى در 6 ژانويه 1984 با امضاى «مقاومت اسلامى» منتشر گرديد، و اين گام اول ورود حزب اللّه به مبارزه سياسى – اجتماعى بود.
سرانجام، همزمان با شروع عقب نشينى اسرائيل از شهر صيدا، حزب اللّه در يك گردهمايى رسمى در 16 فوريه 1985 كه به مناسبت اولين سالگرد شهادت شيخ راغب حرب برگزار شد، با صدور يك نامه سرگشاده، هويت، استراتژى و برنامه ايدئولوژيك خود را براى اولين بار اعلام كرد. پس از اعلام موجوديت، رهبران حزب اللّه از بقاع به بيروت آمدند و شوراى حزب اللّه در ضاحيه مستقر گرديد. مواضع فكرى و سياسى‏ هويت و استراتژى حزب اللّه‏
حزب اللّه لبنان از آغاز تأسيس، استراتژى بلند مدت و كوتاه مدت خود را مشخص كرد. حزب اللّه در بيانه‏اى تحت عنوان «ماچه كسانى هستيم و هويت ما چيست؟» رويكردهاى خود را بدين صورت بيان كرد:
«ما فرزندان امت حزب اللّه در لبنان هستيم… ما خود را بخشى از امت جهان اسلام مى‏دانيم كه در معرض شديدترين تهاجم استكبارى از شرق و غرب با هدف تهى كردن رسالت اين امت قرار گرفته است، امتى كه خداوند بر آن منت نهاد تا برگزيده مردم باشد، امربه معروف و نهى از منكر كند و به خداى يكتا ايمان آورد… ما فرزندان حزب اللّه هستيم…خود را به فرمانهاى رهبرى حكيمانه و عادلانه آن در شكل ولايت فقيه جامع الشرايط كه در حال حاضر در شخصيت بى‏نظير آيت اللّه العظمى روح اللّه الموسوى‏الخمينى(ره) هدايت كننده انقلاب مسلمانان و عامل نهضت مقدس آنها متجلى است، متعهد مى‏دانيم. بر اين پايه، ما در لبنان يك حزب تشكيلات بسته و يا چارچوب سياسى گنگ نيستيم، بلكه امتى هستيم كه به مسلمانان سراسر جهان از طريق كمربند اعتقادى و سياسى نيرومند به نام اسلام وابسته‏ايم.»
حزب اللّه در تشريح رويكردهاى خود مى‏افزايد: «فرهنگ ما روى منابع قرآن، سنت و سيره معصومان و احكام و فتاوى صادره از سوى فقيه مرجع تقليد ما متكى است. و اين مسأله بسيار روشن و غير پيچيده است. اما در مورد قدرت نظامى مان بگوييم نبايد كسى حجم آن را ارزيابى كند، زيرا ما شاخه‏اى نظامى در اختيار داريم كه به طور كلى از پيكره حزب جداست. در واقع هرگاه دعوت كننده به جهاد فرمان دهد، هر يك از ما سرباز است. ما پايه حركت خود را روى مبارزه ريشه‏اى با منكر بنا كرديم، اولين منكر هم آمريكا محسوب مى‏شود…» آمريكا و متحدانش و رژيم صهيونيستى اشغالگر سرزمين اسلامى و مقدس فلسطين، همه آنها تجاوز را عليه ما آغاز كرده و همواره قصد به ذلت كشاندن ما را دارند… از اين رو ما همواره در وضعيت آماده باش هستيم تا به هرگونه تجاوز پاسخ دهيم و از دين و موجوديت و عزت خود پاسدارى كنيم. مردم ما نمى‏توانند اينهمه خيانت را تحمّل كنند. از اين رو تصميم به مبارزه با رهبران كفر آمريكا و اسرائيل گرفته‏اند. مردم ما اولين كيفر اين كشورها را در 18 آوريل و سپس 29 اكتبر 1983 به اجرا گذاشتند. همچنين مردم جنگ دامنه دارى عليه اشغالگران اسراييلى آغاز كردند كه طى آن به مرز ويران كردن دو مركز اصلى فرماندهان نظامى آنها دست يافته و مقاومت اسلامى و مردمى خود را على رغم فرار تاكتيكى دشمن تشديد كردند. براى بيان يك حقيقت مى‏گوييم كه فرزندان امت حزب اللّه اكنون ديگر دشمنان واقعى خود را در اين منطقه بسيار خوب مى‏شناسند: اسرائيل، آمريكا و نيروهاى مزدور. اهداف ما عبارتند از:
1- بيرون راندن كامل اسراييل از لبنان به مثابه مقدمه زوال اين رژيم و آزاد سازى قدس شريف از يوغ اشغالگران.
2- بيرون راندن آمريكا و متحدان آنها از لبنان به صورت قطعى.
3- تن دادن مزدوران به الگوى حكومت عادلانه همراه با محاكمه تبهكاران آنها به خاطر جنايات واقع شده.
4- فراهم كردن فرصت در برابر همه فرزندان مردم لبنان براى تعيين سرنوشت و انتخاب آزادانه نظام سياسى مورد علاقه خود.
گفتنى است كه ما تعهد خود را به حكومت اسلامى پنهان نمى‏كنيم و از همگان مى‏خواهيم كه نظام سياسى اسلامى را برگزينند.» گسترش حزب اللّه‏
حزب اللّه لبنان اندكى پس از دوران تأسيس موفق شد حضور مردمى و نظامى مهمى در صحنه پيدا كند. شعار اين حزب در اين شرايط حول مبارزه با اشغالگران اسراييلى و مبارزه با استكبار جهانى دور مى‏زد. در ميان طرحهاى حزب اللّه، طرح توسعه قلمرو نفوذ اجتماعى خود از طريق ارائه خدمات اجتماعى نظير بيمارستان، درمانگاه و مراكز خدماتى در حومه جنوبى بيروت و برخى مناطق لبنان جلب توجه مى‏كند. اجراى اين طرحها به حزب اللّه لبنان امكان داد نقش مؤثّرى در جذب و هدايت افكار عمومى از طريق برگزارى نمازهاى جمعه در مساجد و گردهماييهاى مذهبى ايفا كند. حزب اللّه در بيانيه آغازين مواضع خود براى خدمت به مردم را اينگونه بيان مى‏نمايد:
ما در برابر بى‏توجهى مغرضانه و ظلمى كه در طول تاريخ بر مردم بى‏دفاع لبنان رفته است، برماست كه در كنار مبارزه مسلحانه با تجاوز و اشغال دشمن، پرچم مبارزه با محروميت و استضعاف را در دست گيريم. همانطور كه در مبارزه مسلحانه جلودار بوديم، در مبارزه با محروميت و استضعاف نيز در صف اول مبارزه باشيم. ما از آغاز قيام خود تلاش كرديم كه نيازهاى معيشتى، خدماتى و بهداشتى مردم را رفع كنيم و از طريق اجراى طرح تأمين با كمك‏هاى مالى بارى از دوش مردم فقير و محروم برداريم.
با كمك‏هاى مستقيم و با ايجاد مدرسه‏هاى نمونه كه هدف اصلى آن نگهدارى و مراقبت از فرزندان نيازمند و تضمين آينده تحصيلى آنهاست، توانستيم از هزينه و بار مالى مردم فقير كه مدارس خصوصى بر آنان تحميل مى‏كردند، بكاهيم. در همين راستا بيمارستانها و درمانگاههاى متعدد ساختيم. در حالى كه اجرا و انجام همه طرح‏هاى خدماتى از وظايف دولت لبنان است. امّا اين محروميت دردناك حاصل سياست تبعيض و توسعه ناموزونى است كه دولت از آن پيروى مى‏كند.
مؤسسه عمرانى ايجاد كرديم كه كارش بازسازى مناطقى است كه با تجاوز مستمر دشمن اشغالگر در شهرها و روستاها و بقاع ويران مى‏شود.
از ديگر كارهاى اين مؤسسه و نهاد عمرانى مى‏توان به حفر چاههاى عميق براى دهها روستاى محروم و فراموش شده اشاره كرد و نيز راهنمايى كشاورزان در زمينه كشاورزى و در اختيار قرار دادن آموزشهاى لازم از جمله كارهاى اين نهاد است. كشاورزان همان طور كه در زمينه‏هاى ديگر محرومند، قربانى سياست بى‏توجهى دولت‏اند.
خدمت به فقرا و مستضعفان و مبارزه ضد اشغال و تجاوز دشمن وظيفه اصلى ماست. شعار ما در اين راه همان چيزى است كه سيد شهيدان مقاومت اسلامى، دبيركل شهيد سيد عباس موسوى خطاب به محرومان مى‏گفت:«ما با تمام وجود به شما خدمت مى‏كنيم.»
حزب اللّه در اين چارچوب موفق شد در مناسبتهاى گوناگون مردم را حول طرح ضرورت مقاومت عليه اشغالگران اسراييلى و با تكيه بر جنبه‏هاى اعتقادى مردم بسيج كند. به نظر مى‏رسد فروپاشى سريع احزاب سياسى پس از تحويل سلاحها به دولت لبنان (پس از پيمان طايف) توان عمل سياسى آنها را به شدت كاهش داد و حزب اللّه لبنان درست در همين شرايط موفق شد خلاء به وجود آمده را پر كند. شيخ نعيم قاسم در اين زمينه مى‏گويد: «ضعف نيروهاى سياسى عمدتاً به دليل ناتوانى آنها براى پاسخگويى به مطالبات سياسى مردم بود. برخى از احزاب سياسى طرحهاى خود را براى تاريخ وضع مى‏كنند كه هيچ انسجامى با ضرورتهاى كنونى ندارد. البته حمايت از اين احزاب در گذشته در چارچوب طرحهاى آنها بوده است نه بر پايه مناسبات خارجى آنها.»
شيخ نعيم قاسم تأكيد مى‏كند: «ارزيابى حزب اللّه روى پايه كادرهاى ثابت آن، كه دستورات را اجرا مى‏كنند مقايسه نمى‏شود، بلكه بر پايه حمايتهاى مردمى و پايگاه اجتماعى وسيع آن مقايسه مى‏شود.عقب نشينى ديگر احزاب در واقع يك عقب نشينى فكرى و سياسى است، زيرا افكار برخى احزاب، مطالبات و آرزوهاى مردم را برآورده نمى‏كند. سلوك اين احزاب نيز ديگر چندان سازگارى با آنچه مردم مى‏خواهند و يا آنچه ضرورتهاى منطقه‏اى طلب مى‏كند، ندارد.برترى حزب اللّه در بسيج توده‏هاى مردم عمدتاً به ميزان تحقق مطالبات مردم باز مى‏گردد. اين حزب على رغم اينكه به لحاظ سياسى، نظرى و مالى از سوى كشورهاى بزرگ در محاصره قرار گرفت، اما موفق شد به نفوذ خود در پايگاههاى اجتماعى ادامه دهد.» حزب اللّه و مقاومت عليه اشغالگرى‏
حزب اللّه لبنان در زمينه‏هاى مربوط به «جهاد عليه اسراييل» و «مقاومت در برابر اشغال» جنوب و بقاع غربى از سوى اسراييل بر اين باور بود كه اين دو مسأله محور استراتژى حزب و نيروى محركه و پايه اصلى فعاليت آن محسوب مى‏شود. در اين زمينه حزب اللّه كوششهاى فراوانى در جهت تقويت شاخه نظامى خود و انجام عمليات كيفى شهادت طلبانه و اجراى عمليات كمين كه دشمن را به ستوه آورده بود، به عمل آورد. فعاليت حزب اللّه در اين زمينه نقطه عطف بسيار مهم از نقاط عطف مناقشه اعراب و اسراييل و بخشى از معادله منطقه‏اى و بين المللى حاكم به شمار مى‏رود. حزب اللّه در مورد ديدگاه خود نسبت به اسراييل به اين نكته اشاره مى‏كند كه:
اسرائيل غده‏اى سرطانى در پيكر امت مسلمان است كه بايد ريشه كن گردد و ما اعتقاد داريم كه از بين بردن اسرائيل وظيفه فرد فرد مسلمانان در جهان است. بنابراين آزادى فلسطين و آزادى قدس شريف بزرگ‏ترين مسأله اسلام در عصر حاضر مى‏دانيم.
اسرائيل كشورى دروغين و ساختگى است كه دست به تجاوز و اشغال و جنگ عليه ملتهاى منطقه زده است. مبارزه ما با اسرائيل بر سرهويت ماست نه بر سر مرزهاى جغرافيايى و مبارزه‏اى است كه از فهم و درك درست عقيدتى و تاريخى نشأت مى‏گيرد و جزيى از مبارزه ما با استعمار است كه رژيم بيگانه را در منطقه علم كرد و نيز جزيى از مبارزه ما با استكبار جهانى است كه در رأس آن اسرائيل است كه در جهان اسلام و منطقه است.
اسرائيل دشمنى است كه خطر بزرگى براى امت اسلام به شمار مى‏رود و نسلهاى آينده و سرنوشت امت و نيز موجوديت، دين، اخلاق، تاريخ و آينده امت اسلام را تهديد مى‏كند.
ما از حق قانونى مردم فلسطين براى بازگرداندن خاك فلسطين و آزادى سرزمينش و بازگشت كامل آن، پشتيبانى مى‏كنيم و با شدت و قدرت هرگونه راه حل سياسى با رژيم صهيونيستى را محكوم مى‏كنيم و آنها را طرحهايى مى‏دانيم كه مى‏خواهند از حق تاريخى، طبيعى و قانونى مردم فلسطين، براى به رسميت شناختن اشغال و تجاوز صهيونيستى به فلسطين سوء استفاده كنند. دولت لبنان و حضور حزب اللّه در دولت‏
حزب اللّه هميشه مخالف يا موافق با دولت نبود، بلكه سياست حزب اللّه بر اساس رفتار و سياست دولت درباره مصالح مردم و وضعيت منطقه خاورميانه، و بخصوص مسأله مقاومت اسرائيل، در نظر گرفته مى‏شود.
شيخ نعيم قاسم در اين زمينه مى‏گويد: «ما خواهان برقرارى توافق روى نظام سياسى متكى بر حقوق و تكاليف ميان دولت و ملت و القاى بافت طايفه گرى سياسى هستيم. ما هرگز در دايره تحميل يك انديشه به ديگران حركت نمى‏كنيم. ما با همه نيروهاى اسلامى در مبارزه عليه اشغالگران و استكبار جهانى و غرب در يك سنگر بوده و با آنها در همين چارچوب همكارى مى‏كنيم، اما تفاوتهاى تشكيلات فراوانى وجود دارد كه با باورها و انتخاب هر يك از طرفها در تشكيل حزب دلخواه و يا به شرايط پيرامون گرايشهاى سياسى باز مى‏گردد. ما كوشش فراوان به كار مى‏گيريم تا اختلاف نظرها(چه با احزاب اسلامى و چه ملى و مسيحى) به ايجاد زمينه مناسب براى رويارويى نظامى داخلى نينجامد.»
حزب اللّه لبنان موضع مخالفى در برابر نظام سياسى لبنان در دوره امين جميل و پس از آن اتخاذ كرد، اما پس از امضاى «موافقتنامه طايف» مواضع اين حزب به تدريج و متناسب با تحولات ساخت قدرت سياسى و تغيير روش‏هاى آن به انتقاد و آنگاه به جانبدارى متحول شد. حزب اللّه لبنان همواره تأكيد مى‏كند كه دگرگونيهاى موجود در ساخت قدرت چيزى جز گمراه كردن افكار عمومى نيست چرا كه اين تغيير بر اساس پايه طايفى انجام مى‏شد. همچنين حزب اللّه تأكيد مى‏كند كه دولت: «بايد از برخورد عجولانه سياسى با موضوع مقاومت پرهيز كرده و به فساد ادارى پايان داده و زمينه پايدارى مردم جنوب و بقاع غربى را فراهم كند.»
اما پس از گذشت چند سال با مشاركت حزب اللّه در صحنه انتخابات پارلمانى سالهاى 1992 و 1996 و 2000 و در انتخابات شوراى شهر و روستا سال 1998، موضع اين حزب در برابر دولت تغيير كرد و به سوى نرمش بيشتر به ويژه در برابر نقاط مثبت و رويكردهاى دولت، خصوصاً در مرحله رياست اميل لحود، پيش رفت، بر اين پايه حزب اللّه با تمايلات مردم در مخالفت با دولت و علاقه‏مندى آنها به اصلاح اوضاع اقتصادى بحران‏زده همراهى مى‏كرد، اما در مقابل به قاعده بازى پارلمانى و اصول آن وفادار ماند. و هم اكنون نيز با 14 نماينده در پارلمان لبنان و 2وزير در دولت حضور قدرتمندى در معادلات سياسى لبنان دارد. سازمان تشكيلات حزب اللّه‏ نهادهاى سياسى‏
حزب اللّه در چارچوب سياست محتاطانه‏اى فعاليت مى‏كند، به ويژه آنچه مربوط به فعاليتهاى جهادى و نظامى و تشكيلاتى، اما اين بدان معنا نيست كه اين حزب به دليل اين چارچوب از واقعيت فاصله گرفته است، بلكه اين حزب به حوزه‏هاى فعاليت آشكار خود از طريق كميته‏هاى گوناگون به ويژه آن بخش از فعاليتهاى خدماتى و مساعدت مردم براى فهم واقعيتهاى موجود اهتمام ويژه‏اى از خود نشان مى‏دهد.
چارچوب سياسى حزب اللّه اين است:
1- مجلس شوراى تصميم‏گيرى متشكل از 7 تن به رياست دبيركل حزب (كه در تاريخ 16 فوريه 1997 در پى شهادت مظلومانه دبيركل حزب اللّه شهيد سيد عباس موسوى جناب سيد حسن نصراللّه از طرف شوراى مركزى حزب به عنوان دبيركل حزب اللّه انتخاب شد.) اين مجلس به مثابه عالى‏ترين نهاد تصميم‏گيرى عمل مى‏كند.
2- شوراى اجرايى كه واحدهاى گوناگون ادارى حزب را هدايت كرده و فعاليتهاى فرهنگى، تبليغى، روابط عمومى و آموزش و اتحاديه‏ها را زير نظر دارد.
3- شوراى سياسى.
4- شوراى برنامه‏ريزى.
5 – شوراى جهادى.
6- شوراى قضايى. نهادهاى اجتماعى‏
نهادهاى اجتماعى و تبليغاتى حزب اللّه در واقع بيانگر بالندگى اين حزب و فعاليت فكرى و ارتباط تنگاتنگ با بدنه اجتماعى و طرحهاى سياسى خويش است. مهمترين نهادهاى اجتماعى حزب اللّه كه چه به صورت مستقيم و چه آنها كه به صورت غير مستقيم از سوى اين حزب پشتيبانى مى‏شوند اما عملاً در خدمت هدفهاى حزب قرار دارند عبارتند از:
1- بنياد اسلامى آموزش و پرورش (مدارس المهدى(عج)).
2- كميته اسلامى بهداشت.
3- بنياد شهيد و كميته حمايت از مجروحين.
4- كميته امداد امام خمينى(ره).
5 – پيش آهنگ امام مهدى(عج) (كشافة الامام المهدى(عج)).
6- جهاد سازندگى.
7- تشكيلات مردمى (هيئت پشتيبانى ازمقاومت، بسيج دانشجويى، انجمن اسلامى زنان مقاومت و…). نهادهاى تبليغاتى و فرهنگى‏
تلويزيون المنار و راديوى النور.
روزنامه الانتقاد، مجله بقية اللّه.
مركز فرهنگى امام خمينى(ره).
مركز اينترنت حزب اللّه.
مركز تحقيقات و پژوهشهاى استراتژيك.
همه اين نهادها در چارچوب فعاليتهاى مركزى اين حزب قرار دارد. بخشهايى از اين نهادها در مناطق و روستاهاى لبنان فعاليت مى‏كنند. حزب اللّه و نيروهاى سياسى‏
حزب اللّه لبنان از آغاز ورود به مرحله مقاومت عليه اشغالگران اسراييلى و مرحله حضور نيروهاى چند مليتى غرب در معرض ابهامات و پرسشها و حتى حملات وسيع درباره هدفها و روش فعاليت و ماهيت روند فعاليت قرار گرفت. اين ابهامات و حملات در شرايط گوناگون و متناسب با دستاوردهاى اين حزب در همه حوزه‏هاى سياسى، ايدئولوژيك و اجتماعى تشديد يا كاهش مى‏يافت. به دليل رويكرد جهادى اين حزب به ويژه در زمينه بيرون راندن نيروهاى اشغالگر اسراييلى و مقاومت در برابر آن، بروز مناقشه و بعضاً رويارويى با بخشى از نيروهاى سياسى فعال در تحولات سياسى لبنان و مشخصاً از اوضاع جنوب اين كشور، امرى طبيعى مى‏نمود.
حزب اللّه لبنان در سالهاى 1987 – 1986م. وارد جنگهاى متعددى در بيروت و مشغره با كمونيستها و نيروهاى ديگر شد. حزب اللّه بحرانى شدن صحنه اسلامى و ملى لبنان را به خوبى درك كرد و با صدور بيانيه‏هاى مختلف خواهان معرفى مسؤولان اين بحران و پايان دادن به جنگهاى داخلى شد، زيرا از ديدگاه اين حزب جنگ داخلى فقط در خدمت توطئه گران و مخالفان امنيت قرار دارد. و در اين زمينه هشدار داد كه نبايد روند جداسازى جنوب لبنان ادامه پيدا كند.
حزب اللّه لبنان پس از كنگره چهارم خود كوشش كرد ديدگاه خود را در قبال احزاب ملى و اسلامى لبنان بهبود بخشد. برقرارى ارتباط و ايجاد زمينه‏هاى مشترك براى فعاليت سياسى داخلى در دستور كار حزب قرار گرفت. حزب اللّه از احزاب سياسى براى برگزارى نشست مقدماتى هتل «بريستول» دعوت به عمل آورد كه در نتيجه آن يك سند سياسى به امضاى احزاب شركت كننده در اين نشست رسيد.همچنين در اين نشست تصميم گرفته شد يك كميته پيگيرى مسؤوليت اجراى فعاليتهاى مشترك احزاب و تلاش براى اجزاى آنرا به عهده گيرد.
همچنين حزب اللّه از احزاب سياسى لبنان خواست در مقاومت عليه اشغالگران اسراييلى در جنوب و بقاع غربى مشاركت فعال داشته باشند. در اين زمينه چارچوبى براى بسيج نيروها تحت عنوان «واحدهاى مقاومت» از سوى اين حزب شكل گرفت تا فعاليت احزاب را با مقاومت عليه اشغالگران اسراييلى هماهنگ كند. بسيارى از احزاب سياسى از اين اقدام حزب اللّه استقبال كرده و آنرا گامى براى گشوده شدن آغوش حزب اللّه به روى جناحهاى سياسى و توسعه قلمرو مقاومت در مقياس ملى به شمار آورند. عقب نشينى، پايان اشغال و ادامه مقاومت‏
اوايل مارس 1999 كابينه اسراييل رسماً طرح عقب نشينى ارتش اين كشور از جنوب لبنان را تصويب كرد و ايهود باراك رئيس جمهور وقت رژيم اشغالگر طى نامه‏اى به كوفى عنان دبير كل سازمان ملل اعلام نمود كه ارتش اسرائيل در اواسط سال 2000 به صورت يك جانبه اقدام به ترك خاك لبنان خواهد نمود. آن تصميم در واقع مهر تأييدى بر اولين شكست كامل نظامى اسراييل در طول جنگ با اعراب و پايان اسطوره شكست ناپذيرى ارتش اسرائيل و اثبات حقانيت مقاومت و جهاد در برابر اشغال و به فرموده مقام معظم رهبرى (تحقق وعده الهى در نصرت كسانى كه خدا را يارى مى‏كنند)، بود. نكته قابل توجه اين بود كه در پى افزايش حملات مقاومت اسلامى حزب اللّه و مردم جنوب لبنان خروج اسرائيل نه در تاريخ مذكور بلكه 45 روز قبل از آن صورت پذيرفت. در بامداد روز چهارشنبه 24 مى‏2000 ارتش اسرائيل به صورت شبانه اقدام به تخليه كامل مواضع خود در جنوب لبنان نمود. و خاك لبنان را به جز قسمتى از مزارع شبعا ترك كرد. اين عقب نشينى مفتضحانه و عجيب، شگفتى همگان را نه تنها در لبنان و جهان عرب بلكه در سراسر جهان برانگيخت به دنبال اين فرار شبانه شبه نظاميان مزدور آنتوان لحد در دسته‏هاى چند صد نفرى خود را به رزمندگان مقاومت اسلامى و يا ارتش لبنان تسليم كرده و فرماندهان و عناصر كليدى آن همراه خانواده‏هايشان به اسرائيل پناهنده شدند.عقب نشينى اسرائيل در واقع پايانى خفت بار بر تهاجم سالهاى 1978 و 1982 اسراييل به لبنان بود كه موج گسترده‏اى از شادى و سرور را در ميان مردم لبنان از هر طايفه‏اى و مذهبى دنبال داشت، و حزب اللّه به عنوان حزبى مردمى و مؤثر در معادلات منطقه و لبنان معرفى گرديد. دولت لبنان نيز روز 25مى را به عنوان روز مقاومت و آزادسازى تعطيل رسمى اعلام و آن را تحت عنوان عيد ملى براى هميشه در تاريخ لبنان ثبت نمود. البته حزب اللّه پس از اين موفقيت عمده فعاليتهاى خود را بر روى فشار بر رژيم اشغالگر براى عقب نشينى از مزارع شبعا كه قسمتى از خاك لبنان مى‏باشد و گسترش فعاليتهاى سياسى، مردمى و فرهنگى در جهت خدمت به مردم توسط نهادهاى خود و معرفى بيشتر اهداف حزب اللّه در جهان اسلام گام برداشت.
پاورقي ها:

/

آموزه‏هاى تربيتى در سيره پيشوايان

اشاره‏
انسان موجودى است سالك و پويا كه فطرتاً داراى حسّ «كمال جويى» است. اين ضميمه آدمى را از درون به حركت وا مى‏دارد تا او را به كسانى كه مظهر كمالات هستند، نزديك كند.
پيشوايان معصوم(ع) به عنوان مظهر و نماد كمالات الهى جهت تحقق چنين هدفى علاوه بر ترسيم راه هدايت و رستگارى، در فرايند تعليم و تربيت، شيوه‏ها و راهبردهاى بسيار مؤثّرى را به كار برده‏اند كه هر كدام چراغ راه ره‏پويان و نردبان تعالى روح و انديشه است و سعادت و سيادت انسان‏ها از اين رهگذر تأمين مى‏شود، لذا در اين نوشتار با توجه به سيره عملى آنان به بررسى اين شيوه‏ها و بيان مسايل تربيتى و نكات باريك روان شناختى آن خواهيم پرداخت. اميد است كه مورد توجه و عنايت پويندگان راه ولايت و امامت قرار گيرد. الگودهى‏
يكى از كارآمدترين روش‏هاى تربيت روش «الگودهى» است.
بى‏ترديد ارايه الگوى مناسب و سرمشق حقيقى به افراد بر تربيت آنان از جنبه‏هاى گوناگون اثر مى‏گذارد. از اين رو خداوند همه انبياء به خصوص رسول اكرم(ص) را به عنوان «اسوه حسنه» معرفى كرده است و مى‏فرمايد: «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنةٌ…؛(1) به راستى براى شما خصلت‏ها و روش پيامبر خدا(ص) سرمشق نيكو و پسنديده است.» بنابراين پيامبر اكرم(ص) در تمام ويژگى‏هاى انسانى و در همه زمينه‏ها الگوست.
حضرت على(ع) با پيروى كامل از رسول خدا(ص) ايشان را به عنوان بهترين الگو براى عموم مردم به خصوص اصحاب و يارانش معرفى مى‏كند.
آن حضرت خطاب به عموم مردم فرموده‏اند: «و اقتدوا بهدى نبيّكم فانّه افضل الهدى و استنّوا بسنّته فانّها اهدى السّنن؛(2) به سيرت پيامبرتان اقتدا كنيد كه برترين سيرت است و به سنّت او گرايش يابيد، زيرا هدايت كننده‏ترين سنّت هاست.»
مقصود حضرت على(ع) در اين فراز از كلامش، ارايه الگوهاى مثبت و حقيقى است كه همان روش الگودهى است كه در خارج تحقق يافته و اين خود مى‏تواند به دو صورت ارايه شود: الف – ارايه الگو از خويشتن‏
در اين شيوه مربى رفتار و صفات مطلوب را عملاً در رفتار خود منعكس مى‏كند. امام صادق(ع) در اين‏باره مى‏فرمايد: «كونوا دعاةً للنّاس بغير السنتكم…؛(3) مردم را با عمل هدايت و راهنمايى كنيد نه با زبان.» از ديدگاه امام صادق(ع) بهترين مربى و الگو كسى است كه رفتارش گفتار وى را تأييد نمايد. با اين عمل صداقت مربّى براى متربّى ثابت مى‏شود و شك و ترديد متربّى را براى الگوبردارى از بين مى‏برد. ب – ارايه الگو از ديگران‏
در اين شيوه مربى اسوه‏ها و الگوهاى مطلوب را به متربى معرفى مى‏كند و خصوصيات شخصيتى و سيره فردى و اجتماعى آن‏ها را براى وى تبيين مى‏نمايد، مثلاً پيامبر گرامى اسلام (ص) اهل بيت خود را به مردم معرفى كرده و آنان را به تبعيّت از ايشان فرا خوانده است؛ تا جايى كه اهل بيت(ع) را به كشتى نوح تشبيه كرده است: «انّ مثل اهل بيتى كسفينة نوحٍ(ع) من ركبها نجا؛(4) مثل اهل بيت من مانند كشتى نوح است كه هر كس بر آن سوار شود نجات مى‏يابد.» الگوپردازى‏
هدف از اين شيوه ارايه الگوهاى فرضى است. در اين شيوه مربى الگوهاى مطلوبى را در نظر گرفته و به بيان اوصاف و فضايل اخلاقى آنان مى‏پردازد و زمينه را طورى فراهم مى‏كند كه مربى را به تجسّم يك الگو بكشاند. مربى بيش‏تر با بيان خصوصيات و نشانه‏ها به اين مهم دست مى‏يابد و هر قدر از مهارت و هنرمندى بيش‏ترى برخوردار باشد، در پردازش الگوهاى مطلوب موفق‏تر خواهد بود.
در روايات و متون اسلامى نمونه‏هاى فراوانى براى اين نوع روش الگويى مشاهده مى‏شود، به عنوان مثال رسول خدا(ص) در توصيف مؤمن مى‏فرمايد: «الا انبّئكم بالمؤمن؟ من ائتمنه المؤمنون على انفسهم و اموالهم و الا انبّئكم بالمسلم؟ من سلم المسلمون من لسانه و يده؛(5) آيا مؤمن را به شما معرفى كنم؟ كسى كه ساير مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.»
هم چنين حضرت على(ع) در خطبه همّام خطابه بلندى در وصف متّقين بيان مى‏كند. همه اين‏ها در جهت ارايه الگوهاى مطلوب و متعالى به متربّيان مكتب تربيتى اسلام است، طى اين بيان‏ها پيشوايان معصوم(ع) به توصيف و پردازش الگو مى‏پردازند تا متربّى با ترسيم آن در ذهن خود از آن ويژگى‏ها پيروى كند. الگوزدايى‏
يكى ديگر از شيوه‏هاى تربيتى در سيره معصومين(ع) روش «الگوزدايى» است، به اين معنا كه الگوها و شخصيت‏هاى منفى چنان ترسيم مى‏شوند كه نوع دلزدگى و نگرش منفى در متربى نسبت به آن الگوها پديد مى‏آيد. اين شيوه تربيت به دو صورت قابل اجراست كه در روايات و احاديث مصاديق فراوانى براى آن يافت مى‏شود: صورت اول اين است كه مربّى در قالب بيان صفات، خصوصيات و نشانه‏هاى الگوهاى منفى، سعى در دورساختن متربى از آن الگوها دارد، مثل اين سخن پيامبر(ص) كه فرموده‏اند: «علامة الظّالم اربعةٌ يظلم من فوقه بالمعصية و يملك من دونه بالغلبة و يبغض الحقّ و يظهر الظّلم؛(6) نشانه‏هاى ظالم چهار چيز است: با نافرمانى به ما فوق خود ستم مى‏كند، با غلبه و زور بر زير دست خود حكم مى‏راند، حق را دشمن مى‏دارد و ستم را آشكار مى‏كند.»
امام حسن عسگرى(ع) درباره پست‏ترين بندگان فرمود: «بئس العباد عبدٌ يكون ذاوجهين وذالسانين يطرى اخاه شاهداً و يأكله غائباً ان اعطى حسده و ان ابتلى خانه؛(7) بدترين بندگان، بنده‏اى است كه داراى دوچهره و دو زبان باشد، در حضور برادرش او را مى‏ستايد و پشت سر او را مى‏خورد. اگر به او چيزى عطا شود، حسد مى‏ورزد و اگر گرفتار گردد، به او خيانت مى‏كند.»
صورت دوم اين است كه مربى با نهى مستقيم، متربى را از همراهى و مصاحبت با الگوهاى بد منع كند. در اين مورد روايات فراوانى وجود دارد، مانند سخن امام جواد(ع) كه فرمود: «ايّاك و مصاحبة السّرير فانّه كالسّيف المسلول يحسن منظره و يقبح اثره؛(8) از همراهى و رفاقت با آدم شرور و بد جنس بپرهيز، زيرا او مانند شمشير برهنه است كه ظاهرش نيكو و اثرش زشت است.» پند و اندرز
پند و اندرز از روش‏هاى مؤثّر در تربيت است، زيرا انسان ذاتاً نياز به موعظه و نصيحت دارد و گرايش‏هاى فطرى او با موعظه و پند شكوفا مى‏گردد. امام على(ع) به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) وصيّت مى‏كند كه: «… و احى قلبك بالموعظة…؛(9) دلت را با موعظه زنده كن» زيرا موعظه حسنه دل‏هاى غافل را بيدار نموده و به حركت در مى‏آورد.
پيامبر اكرم(ص) به عنوان مربى نمونه بارها در تربيت و پرورش افراد اين روش را به كار مى‏بردند. آن حضرت در برخورد با مشركان و يا اهل كتاب با زبان بسيار نرم و محبت‏آميز آن‏ها را به اسلام دعوت مى‏كردند و همين روش موجب جذب افراد مختلف مى‏گرديد تا اين كه به زودى قلمرو سرزمين اسلام گسترش يافت.
در سيره حضرت سيدالشهداء(ع) مى‏بينيم كه جوانى خدمت ايشان رسيد و گفت من فرد گناه‏كارى هستم و نمى‏توانم جلوگناهان خود را بگيرم. مرا موعظه‏اى فرما!
امام حسين(ع) فرمود: پنج كار انجام بده، آن گاه هرچه مى‏خواهى گناه كن:
1- روزى خدا را مخور 2- از حكومت خدا بيرون رو 3- جايى را انتخاب كن كه خداوند ترا نبيند 4- وقتى عزرائيل براى گرفتن جان تو آمد او را از خود بران 5 – زمانى كه مالك دوزخ ترا به سوى آتش مى‏برد، در آتش وارد مشو، بعد هر گناهى مى‏خواهى بكن!(10)
جوان اندكى فكر كرد و شرمنده شد و در برابر واقعيت‏هاى مطرح شده، چاره‏اى جز توبه نداشت. نظارت و مراقبت‏
تربيت به وسيله نظارت و مراقبت از رفتار در تربيت افراد بسيار مؤثر است و نقش اساسى در اصلاح رفتار فرد دارد.
از آن جا كه نوع بشر نيازمند مراقبت و نظارت است، انسان بايد احساس كند كه ناظران و مراقبانى از بيرون بر اعمال و رفتار و عملكرد او نظارت دارند و نسبت به كارهاى گذشته بايد مورد بازپرسى قرار گيرد.از اين رو روش مراقبت در تربيت فرد اهميت بسزايى دارد.
امام على(ع) سخت مراقب كارگزاران خود بود و بر كارهاى ايشان كاملاً نظارت داشت و به صورت پنهان و آشكار عملكرد آنان را ارزيابى مى‏كرد. در همين زمينه امام به مالك اشتر چنين فرمان مى‏دهد: «…تفقد اعمالهم و ابعث العيون من اهل الصّدق و الوفاء عليهم فانّ تعاهدك فى السِّرِّ لامورهم حدوةٌ لهم على استعمال الامانة و الرّفق بالرّعيّة…؛(11) كارهاى كارگزارانت را وارسى كن و افراد شايسته و داراى صداقت و وفا را بر رفتار آنان مراقب ساز، زيرا بازرسى پنهان در كار آنان، آن‏ها را به امانت دارى و نرمى با مردم وادار مى‏سازد.» تحسين و تشويق‏
از موفّق‏ترين شيوه‏هاى تربيتى، روش تشويق و ترغيب افراد است. اين شيوه علاوه بر اين كه محرّكى بسيار قوى در تغيير رفتار به سوى اهداف مطلوب تربيتى است، در شكوفا سازى استعدادهاى درخشان و نهفته انسانى نقش فوق العاده دارد.
تجربه نشان داده است كه تشويق مناسب و به جا مى‏تواند نهفته‏ترين استعدادهاى درونى انسان را زنده كند و در مرحله پيشرفت و سازندگى قرار دهد.
انس بن مالك مى‏گويد: يكى از كنيزان امام حسن(ع) شاخه گلى را به حضور آن حضرت هديه نمود. امام حسن(ع) آن شاخه گل را با كمال ميل پذيرفته و به او فرمود: ترا در راه خدا آزاد كردم. من به عنوان اعتراض گفتم: در مقابل اهداء يك شاخه گل او را آزاد كردى؟
امام(ع) فرمود: خداوند در قرآن به ما چنين ياد داده و فرموده است: «و اذا حيّيتم بتحيّةٍ فحيّوا باحسن منها…؛(12) و هرگاه كسى به شما تحيّت گويد، پاسخ آن را بهتر بدهيد.» سپس فرمود: پاسخ بهتر همان آزاد كردن اوست.(13) تذكر و يادآورى‏
ياد نعمت‏ها و ياد صاحب آن‏ها انسان را به انجام كارهاى خوب و نيك وامى‏دارد و از پليدى و زشتى‏ها باز مى‏دارد. اگر كسى قلبش با ياد خدا آباد گشت، اعمال و رفتار او اصلاح مى‏گردد. به همين جهت است كه پيامبران الهى در شيوه تربيتى خود، مردم را به يادآورى نعمت‏هاى خدا دعوت مى‏كردند و از اين راه آنان را اصلاح مى‏نمودند.
امام على(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «و كن للّه مطيعاً و بذكره آنساً و تمثّل فى حال تولّيك عنه اقباله عليك يدعوك الى عفوه و يتغمّدك بفضله و انت متولٍّ عنه الى غيره؛(14) و خدا را اطاعت كن و به ياد او انس‏گير و يادآور كه تو از خدا روگردان هستى و در همان لحظه او روى به تو دارد و تو را به عفو خويش مى‏خواند و جامه كرم خويش بر تو مى‏پوشاند در حالى كه تو از او روى گردان هستى و به غير او توجّه دارى.» نيكى در برابر بدى‏
در تعليم و تربيت تنبيه و تشويق دو روش براى تربيت و اصلاح رفتارهاى انسان به شمار مى‏آيد، بدين صورت كه خطاكاران را تنبيه و افراد خوب را تشويق مى‏نمايد. البته تشويق هميشه بر تنبيه مقدّم است و تا زمانى كه از تشويق بتوان استفاده كرد، نبايد به تهديد و تنبيه متوسّل شد. خداوند به پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «ادفع بالّتى هى احسن السّيئة؛(15) اى پيامبر! آزار و بدى‏هاى مردم را با احسان و نيكى پاسخ بده.» امام سجاد(ع) در صحيفه سجاديه سفارش مى‏كند كه با افرادى كه خطاكار هستند با احسان و نيكى رفتار شود. ا
امام على(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «خدايا! مرا بر آن دار كه بد كردارشان را به نيكى پاداش دهم و از ستم كارشان با عفو و بخشش درگذرم و درباره ايشان خوش گمان باشم.»(16) از دعاهاى فوق استفاده مى‏شود كه راه تربيت و اصلاح بدى‏ها منحصر به تنبيه و كيفر نيست، بلكه به وسيله بخشش و احسان مى‏توان به اصلاح بدى‏ها پرداخت! چنان كه انسان خطاكار از كيفر عبرت مى‏گيرد و خطاهايش را ترك مى‏كند، گاهى از احسان ديگران نيز فطرتش بيدار مى‏شود و از كردار بد خود پشيمان مى‏گردد و به راه حق مى‏گرايد. توبه‏
يكى ديگر از روش‏هاى تربيتى سازنده كه در سيره معصومين(ع) روى آن سخت تكيه و پافشارى شده است، «توبه» و بازگشت به سوى خداوند متعال است و تاريخ نيز در صفحات بى‏شمار خود آثار گران بها و گران سنگ تربيتى و سازندگى توبه را در خود ثبت كرده است.
توبه تنها يك روش نيست، بلكه يك مكتب تربيتى وسيعى است كه همه را زير بال خود مى‏گيرد، نه جنس مى‏شناسد، نه مال و ثروت، نه سن، نه سواد، نه علم و نه مرز پايانى، بنابراين هر كس با هر حالت و در هرجا بخواهد مى‏تواند به اين فضيلت الهى روى آورد.(17)
قرآن كريم در مورد ضرورت و لزوم توبه به صراحت مى‏گويد كه همه نياز به توبه دارند: «…و توبوا الى اللّه جميعاً ايّه المؤمنون؛(18) اى مؤمنان! همگى به سوى خدا توبه كنيد.» اين آيه خطاب به كفار نيست، بلكه به مؤمنين است آن هم نه فقط به مؤمن گناهكار بلكه عموميّت دارد.
امّا مرتكبان معصيت، بيش‏تر به توبه نيازمند هستند و هرچه زودتر بايد اين كار را انجام دهند.
اگر انسان پس از ارتكاب معاصى توبه نكند، آرام آرام صفحه دل او تيره و تار مى‏شود و سرانجام مغضوب خداوند واقع خواهد شد.
امام صادق(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «هنگامى كه شخصى مرتكب گناه مى‏شود، در قلب او نقطه سياهى به وجود مى‏آيد، پس اگر توبه كند، از بين مى‏رود و اگر گناهان او زياد شود، ديگر رستگار نخواهد شد.»(19)
از مهم‏ترين آثار روش توبه اين است كه فرد گناهكار با ترك گناه و اصلاح خويشتن نسبت به آينده اميدوار مى‏شود. قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد: «…لاتقنطوا من رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذنوب جميعاً؛(20) اى بندگان خدا! از رحمت خداوند مأيوس نشويد، زيرا خداوند همه گناهان را مى‏بخشد.» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره احزاب، آيه 21. 2. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 110، ص 210. 3. اصول كافى، كلينى، ج 2، ص 83. 4. بحارالانوار، ج 23، ص 120. 5. مأخذ قبل، ج 2، ص 235. 6. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص 243. 7. همان، ص 518. 8. مسند امام الجواد(ع) عزيز اللّه عطاردى، ص 243. 9. نهج البلاغه، نامه 31، ص 520. 10. بحارالانوار، ج 78، ص 126. 11. مأخذ قبل، نامه 53، ص 578. 12. سوره نساء، آيه 86. 13. بحارالانوار، ج 43، ص 343. 14. نهج البلاغه، خطبه 223، ص 456. 15. سوره مؤمنون، آيه 96. 16. صحيفه سجاديه، دعاى 26، بند 3. 17. ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 283، ص 20. 18. سوره نور، آيه 31. 19. اصول كافى، ج 2، ص 271. 20. سوره زمر، آيه 53.

/

دين دارى، حق يا تكليف‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور## تذكر:
در مباحث گذشته در ارتباط با «حق و تكليف» به مباحثى چون بازگشت همه تكاليف دينى به حق، دين بهترين عامل براى تأمين حقوق بشر، منابع حقوق و تكليف و اين كه خداى سبحان مبدأ فاعلى حقوق انسان و ابلاغ كننده آن است و همچنين مبانى حق و تكليف، اشاره شده است كه همه آن‏ها مربوط به ماهيت و محتويات دين و حق و تكليف بوده است. در اين شماره از اين مطلب بحث مى‏شود كه آيا قبول اصل دين براى انسان حق است يا تكليفى بر اوست، آيا انسان در پذيرش اصل دين آزاد است يا مكلّف، و به طور خلاصه آيا دين دارى حق است يا تكليف، كه جواب آن در پى مى‏آيد.
يكى از مباحث دين و حقوق انسان اين است كه نسبت دين – انسان نسبتى تكليفى است يا حقوقى، يعنى آيا انسان مكلّف است دين را بپذيرد يا حق دارد ؛ آيا او در پذيرش دين و عدم قبول آن مختار است؟
برخى ممكن است با استناد به آيه «لااكراه فى الدين»(1) و مانند آن بپندارند كه پذيرش دين حق انسان است نه تكليف او و در تعريف حق نيز بگويند. چيزى است كه انسان در پذيرش يا رد آن مختار است. وقتى خداوند مى‏فرمايد: در پذيرش دين اكراهى نيست، معلوم مى‏شود كه قبول دين حق است، نه تكليف و هر ذى حقى در اعمال حق خود آزاد و مختار است، نه مقيّد و مكلّف.
در جواب اين اشكال گفته مى‏شود: حكم بر دو قسم است: تكوينى و تشريعى. در قرآن كريم جريان تكوين بشر كه ساختار خلقت او را عهده‏دار است آزاد معرفى شده است. از اين ديدگاه انسان موجودى است آزاد، حتى بين توحيد و الحاد، چه رسد به طاعت و عصيان. خلقت انسان و قوانين تكوينى حاكم بر او به گونه‏اى است كه وى مى‏تواند ملحد باشد يا موحّد. عمل كردن بر خلاف اين آزادى تكوينى، نه مذموم، بلكه محال است، زيرا اگر انسان چيزى را تكويناً نخواهد هرگز نمى‏شود به او تحميل كرد، يعنى جبر محال است، نه قبيح، ممتنع است نه ممنوع و مستحيل است، نه حرام و… البته بشر در اينكه آزاد آفريده شده، مجبور است ،يعنى وى مجبور است آزاد باشد و اصل حرّيت و آزادى كه در هويّت انسانى‏اش نهادينه شده به هيچ وجه قابل زوال نيست،نه از جانب خود او و نه از ناحيه ديگرى. بنابراين، اكراه در امور تكوينى معنا ندارد. مورد و مصدر فعل بودن انسان‏
جبر و اختيار، آزادى و تحميل، اراده و اكراه و مانند آن، درباره مصدر فعل بودن انسان است، نه مورد فعل قرار گرفتن آن، توضيح مطلب اينكه اگر كسى را با الجا و قهر از جايى بيرون كردند، يا به جايى بردند وى در آن حال «مورد فعل» است، نه «مصدر فعل»، در اين وضعيت او به هيچ وجه فاعل فعل نيست تا بحث شود فاعل بالجبر است يا فاعل بالاختيار، چون او بر اساس خلقت و آفرينش تكوينى، آزادى تكوينى دارد و آنچه را بخواهد مى‏پذيرد و امكان تحميل امرى بر خلاف تمايلات و خواسته‏هاى او وجود ندارد.
به بيان ديگر آنجا كه انسان «مورد فعل» است، خارج از موضوع بوده و دامنه بحث اين بخش را شامل نمى‏شود، ولى آنجا كه انسان «مصدر فعل» است، يعنى براى انجام كارى نخست قدرى تأمل مى‏كند، سپس اراده و تصميم مى‏گيرد، آنگاه آن را انجام مى‏دهد، در اين كار آزاد است، يعنى با اين مبادى مى‏تواند هر كارى را خواست انجام دهد يا آن را ترك كند، به همين جهت خداوند مى‏فرمايد: «و قل الحق من ربّكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر؛(2) بگو حق از پروردگار شماست. كسى خواست ايمان مى‏آورد و كسى خواست راه كفر را در پيش مى‏گيرد» ؛ «انّا هديناه السبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً؛(3) ما راه را به او نشان داديم و او يا شاكر است و سپاسگزار و يا راه كافران را در پيش مى‏گيرد» و در چنين موردى است كه مى‏فرمايد: «لااكراه فى الدّين» يعنى دين اكراه‏پذير نيست، نه اينكه انسان را اكراه نكنيد، زيرا وى تكويناً آزاد آفريده شده و موجود آزاد خلق شده را نمى‏توان مجبور كرد.
قلب بشر كه محور انديشه و انگيزه اوست دست هيچ كس نيست تا بتواند او را به امرى تكليف يا چيزى را بر او تحميل نمايد. عقيده هر كسى به دست خود اوست، صاحب عقيده است كه مى‏تواند معتقد به چيزى شود، يا از اعتقاد امرى نكول كند؛ به سخن ديگر، جمله «لااكراه فى الدين»، هم ناظر به انسان و هم ناظر به دين است، يعنى نه انسان اكراه‏پذير است چون تكويناً آزاد آفريده شد و نه دين، چون از سنخ اعتقاد است و اعتقاد عقد و پيوند قلبى است و امر قلبى نه به دست خود فرد است و نه به دست ديگرى، به دست ديگرى نيست، چون در قلمرو نفوذ او نيست. در دست خود فرد هم نيست، زيرا عقيده از سنخ علم و تصديق است و تصديق علم از راه مبادى آن حاصل مى‏شود. هرگاه مبادى علم و تصديق تحصيل شد، نتيجه آن به بار مى‏نشيند و اگر آن مبادى و مقدّمات لازم حاصل نگرديد، نتيجه نيز ظاهر نخواهد شد. زمانى كه مبادى حاصل شد نه خود فرد مى‏تواند مانع پيدايش نتيجه و ظهور و بروز آن شود و نه ديگرى و اگر مقدمات و مبادى حاصل نشود نه خود فرد قادر به ايجاد نتيجه و تصديق است و نه ديگرى. بنابراين، دين نيز چون از امور اعتقادى است اكراه‏پذير نيست.
البته بعد از پيدايش مبادى علمى كه زمينه حصول عقد بين موضوع و محمول است، عقد و گره ديگرى لازم است كه عصاره قضايا و عقود علمى با جان انسان عالم، گره بخورد تا عقيده حاصل شود، از آن عقد و پيوند قلبى، به ايمان تعبير مى‏كنند و چون عقد دوم، يعنى عقيده كه ايمان نام دارد غير از عقد اول است كه بين موضوع و محمول قضيه برقرار مى‏شود، از اين رو انفكاك ايمان از علم ممكن، بلكه واقع شدنى است، يعنى ممكن است كسى مطلبى را از لحاظ علمى كاملاً فهميده باشد و رابطه بين موضوع و محمول را دريافت كرده باشد، ولى به آن مؤمن نباشد و عصاره آن را با قلب خود گره نزده باشد و معتقد نگردد. حق تكوينى و تشريعى انسان‏
تاكنون روشن شد كه بشر در نظام تكوين آزاد است و اكراه پذيرى در شخصيت وجودى‏اش راه ندارد. حال آيا در نظام تشريع هم اين گونه است؟ قوانين تكوين فقط از بود و نبود بحث مى‏كند. بحث از حق يا عدم حق، در قلمرو تشريع است اگر بگوييم بحث از بود و نبود، حق را مشخص مى‏سازد، يعنى انسان حق دارد دين را بپذيرد يا از قبول آن سرباز زند، پس پذيرش دين و موحّد شدن و نيز عدم پذيرش و نكول دين و در نتيجه ملحد شدن، حق انسان است.
نتيجه و ثمره بحث اين است كه هر دو طرف قضيه، يعنى دين دارى و بى دينى نسبت به انسان يكسان است، در حالى كه حقيقت امر اين چنين نيست و جمله «لااكراه فى الدّين» يك حقيقت تكوينى را بازگو مى‏كند، نه حق بودن هر دو طرف اثبات و نفى آن را. درست است كه انسان تكويناً آزاد و مختار خلق شده، امّا نه انسان موجودى است كه دو جنبه توحيد و الحاد برايش يكسان باشد و نه اين دو طريق توحيد و الحاد به يكجا ختم مى‏شوند.
انسان موجود لابشرط نيست كه همه امور متناقض با ساختار فطرت و طبيعت او تأثير همسان داشته باشند. همان گونه كه هر غذايى اعم از سمّ و عسل با دستگاه گوارش انسان يكسان اثر نمى‏گذارد، هر عقيده‏اى نيز اعم از توحيد و الحاد براى فطرت او مساوى نيست، انسان در خوردن سمّ و عسل آزاد است و مى‏تواند هر كدام را به اراده و اختيار خود بخورد، امّا آثارى كه از خوردن اين دو غذاى مصفّا و مسموم ظاهر مى‏شود يكسان نخواهد بود. درباره عقيده هم انسان با اراده و اختيار خويش مى‏تواند هر عقيده‏اى را انتخاب و اختيار كند، امّا هر عقيده‏اى با فطرت او سازگار نيست.
برخى از عقايد براى روح و جان آدمى در حكم سمّ كشنده است. آيا صرف اينكه انسان مى‏تواند چنين چيزى را اثبات يا نفى كند مى‏توان حق او دانست؟ آيا چيزى كه نتيجه‏اش هلاكت روحى انسان است مى‏تواند حق انسان باشد يا آن كه حق انسان تنها چيزى است كه حيات طيّبه‏اش را تأمين كند؟ ظاهر «لااكراه فى الدين» بيانگر «حق تشريعى» او نيست تا كسى بگويد قرآن هم بشر را صاحب حق معرفى كرده است، بلكه مضمون آن بيان حقيقت تكوينى است، يعنى ساختار انسان به گونه‏اى است كه هم مى‏تواند موحّد باشد و هم قادر است به الحاد رو آورد. در اين باره، محور بحث «توانستن» انسان است، نه حق شرعى داشتن. به بيان ديگر انسان حق حيات فطرى و روحى دارد. آنچه حق اوست حيات معنوى در مقابل مرگ معنوى است، پس مرگ معنوى و فطرى، حق او نيست، امّا براى انسان اين امكان وجود دارد كه يكى از اين دو را برگزيند.
اين قدرت و توانايى در او وجود دارد كه حق خويش را استيفا يا اسقاط كند و كمال انسان در همين است كه تكويناً موجودى مختار باشد و امكان اختيار و انتخاب هر يك از دو طرف را داشته باشد، ولى «حق تشريعى» در يكى از اين دو طريق بوده و او مكلّف به گزينش آن است. اينجاست كه انسان خود را نشان مى‏دهد و ساحت وجودى خود را به نمايش گذاشته و قادر به اثبات مقام خليفة اللهى خواهد بود.
به هر حال، آزادى تكوينى بشر صحيح است، ولى آزادى تشريعى سر از اباحه گرى در مى‏آورد و اين مخالف منطق دين است. اگر بر اساس آيه «لااكراه فى الدين» منطق دين چنين اجازه‏اى مى‏دهد، پس آيات ديگر قرآن كه سخن از عذاب و مجازات دارند چگونه تفسير خواهند شد؟ با چنين تصورى از حق، بخش عظيمى از آيات مربوط به قيامت بايد عبث و بيهوده باشد.
بنابراين، امكان انتخاب به معناى حق بودن هر انتخاب و تساوى هر منتخب نزد خداوند نيست. امكان انتخاب يك قانون، تكوينى است و اين تفكر جاهلى بود كه امكان تكوينى را مطابق حق بودن نتيجه انتخاب مى‏دانست. محققان از اهل شرك سخنشان اين بود كه: «لوشاء اللّه ما أشركنا؛(4) اگر خدا مى‏خواست ما مشرك نمى‏شديم» يعنى آن چيزى باطل است كه اتفاق نيفتد، آنچه اتفاق مى‏افتد حق است. اگر اعتقاد الحادى و عقيده به شرك، حق نبود خداوند از آن جلوگيرى مى‏كرد، چون قادر بود از تحقق آن منع كند. غافل از اين‏كه فرق است ميان آزادى تكوينى و حقانيت تشريعى، خداوند براى بشر تكويناً، امكان انتخاب قرار داده، امّا فقط يك راه را تشريعاً «حق» مى‏داند، آنچه برخى تصور و توهم كرده‏اند مخصوص نظام فرشتگان يا هندسه حيوانات است. در آن نظام هرچه اتفاق مى‏افتد حق است، ولى در نظام انسانى چون تكويناً امكان انتخاب حق و باطل وجود دارد، الزاماً هر آنچه اتفاق مى‏افتد حق نيست.
حق به معناى آزاد بودن تشريعى و يكسان بودن نتيجه انتخاب، در قاموس دين راه ندارد، چنان كه هيچ اهل انديشه‏اى آن را نمى‏پذيرد. قبول و پذيرش دين «بايد» است و از اين حيث در زمره تكاليف قرار مى‏گيرد؛ امّا تكاليفى كه بازگشت آن به حق است. انسان حق تكامل و تعالى دارد و طريق استيفاى اين حق در قبول دين و تعاليم آسمانى آن نهفته است، پس دين دارى حق مسلّم انسانى است، او مى‏تواند از اين حق مسلّم خود چشم پوشى كند و يا آن را استيفا نمايد؛ يعنى مى‏تواند دين دار باشد يا بى دين؛ امّا بى دينى حق نيست، به همين جهت ثمره اين دو اعتقاد و عملكرد يكسان نيست. نظير اينكه زنده بودن حق مسلّم انسان است، او مى‏تواند اين حق را استيفا كند و زنده بماند و مى‏تواند از آن صرف نظر كند و دست به خودكشى بزند؛ ليكن انتحار حق نيست و ثمره اين دو انتخاب حسن و قبيح نيز متفاوت است.
بنابراين، حق بشر، دين دارى اوست، نه اينكه پذيرش و عدم پذيرش دين، هر دو حق باشد. اين سخن نوعى مغالطه يا تلقى ناصوابى است كه برخى بر زبان جارى مى‏كنند، زيرا انسان مدعى و طالب حق و خواهان كمال خويش است و مى‏خواهد از طريق تحصيل آن آگاه گردد. انسان در قلمرو شريعت به كمال مى‏رسد، چنان كه گياه و نبات و حيوان در دامن طبيعت رشد مى‏كنند، پس ترديدى نيست كه آزادى انسان به تكوين برمى‏گردد و تكليف و تعهد و التزام وى به تشريع راجع است، از اين رو قرآن حكيم از يك سو درباره آزادى انسان رهنمودى مانند «لااكراه فى الدّين» دارد و از سوى ديگر پى‏آمد تلخ و شيرين انتخاب هر يك از دو راه توحيد و الحاد را به صورت شفاف ترسيم مى‏كند.
پيامد سوء انتخاب را با آياتى چون: «خذوه فغلّوه * ثمّ الجحيم صلّوه؛(5)بگيريد پس او را در غل و زنجير كشيد، آنگاه ميان آتشش اندازيد»، بيان مى‏كند و در آيه‏اى فرمود: «و مآواهم النار و بئس مثوى الظالمين»(6) و جايگاه آن‏ها آتش است و بد جايگاهى است جايگاه ستمكاران» و در آيه ديگرى فرمود: «من كان يريد الحيوة الدنيا و زينتها، نوفّ اليهم اعمالهم فيها و هم فيها لايبخسون، اولئك الذين ليس لهم فى الآخرة الا النّار؛(7) كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را بخواهند، نتيجه اعمال آن‏ها را در همين دنيا به طور كامل به آن‏ها مى‏دهيم و چيزى از آن كاسته نخواهد شد ولى آن‏ها در آخرت جز آتش سهمى نخواهند داشت.»
گاهى پيامد سوء انتخاب را از زبان كسانى كه روش پيشوايان كفر را با سوء اختيار پيشه خود ساختند، بيان مى‏كند و مى‏فرمايد: «قال ادخلوا فى امم قد خلت من قبلكم من الجن و الانس فى النار كلّما دخلت امة لعنت اختها حتى اذا اداركوا فيها جميعاً قالت اخريهم لاوليهم ربّنا هؤلاء اضلّونا فآتهم عذابا ضعفا من النار، قال لكلّ ضعف ولكن لاتعلمون، و قالت اوليهم لاخريهم، فما كان لكم علينا من فضل فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون؛(8) خداى سبحان به مشركان و ظالمان مى‏فرمايد: در صف گروه‏هاى مشابه خود از جن و انس در آتش وارد شويد، هر زمان كه گروهى وارد مى‏شوند، گروه ديگر را لعن و نفرين مى‏كنند، تا همگى با ذلّت در آن قرار مى‏گيرند، در اين هنگام گروه پيروان درباره پيشوايان خود مى‏گويند: خداوندا، اينها بودند كه ما را گمراه ساختند، پس كيفر آن‏ها را از آتش دوبرابر كن (كيفرى براى گمراهيشان و كيفرى به خاطر گمراه ساختن ما) مى‏فرمايد: براى هر كدام از شما دو برابر عذاب است ولى نمى‏دانيد زيرا اگر پيروان در اطراف پيشوايان گمراه جمع نمى‏شدند و به دنبال آن‏ها حركت نمى‏كردند، قدرتى براى اغوا و گمراه كردن مردم نداشتند. و پيشوايان آن‏ها به پيروان خود مى‏گويند، شما امتيازى بر ما نداشتيد، پس بچشيد عذاب الهى را در برابر آن چه انجام مى‏داديد. در واقع اين عذاب آثار تكوينى اعمال و رفتار شما در دنياست.
در برابر پيروان پيشوايان، قرآن از انسان‏هايى ياد مى‏كند كه با حسن اختيار خود، مسير هدايت را طى كرده و براى تكامل و رشد خويش حق را جستجو مى‏كنند، مى‏فرمايد: «ان الّذين قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا فلا خوف عليهم ولاهم يحزنون، اولئك اصحاب الجنّة خالدين فيها جزاء بما كانو يعملون؛(9) كسانى كه گفتند! پروردگار ما اللّه است، سپس استقامت كردند، نه ترس براى آنان است نه اندوهگين مى‏شوند، آن‏ها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى‏مانند. اين پاداش اعمالى است كه انجام مى‏دادند و درباره پيامبر(ص) و همراهان مؤمن كه با اموال و جان هايشان جهاد كردند، مى‏فرمايد: «اعدّ اللّه لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها، ذلك الفوز العظيم؛(10) خداى متعال براى آن‏ها باغ‏هايى از بهشت فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جارى است جاودانه در آن خواهند بود و اين كاميابى و پيروزى بزرگى است و در جاى ديگرى فرمود: «والذين آمنوا و عملواالصالحات سندخلهم جنّات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً؛(11) و كسانى كه ايمان آورده‏اند و اعمال صالح انجام داده‏اند بزودى آنان را در باغ‏هايى از بهشت وارد مى‏كنيم كه نهرها از زير درختانشان جارى است، جاودانه در آن خواهند ماند» با توجه به اين آيات، دو طريق حق و باطل به سرانجام واحدى منتهى نخواهد شد، نتيجه يكى انحطاط و سقوط و پى آمد ديگرى اعتلا و تكامل است سرانجام يكى شقاوت و بدبختى و ديگرى سعادت و خوشبختى، يكى آتش و نار و ديگر نور و روشنايى است نه اين كه سرانجام هر نوع انتخابى يكى باشد و خوب و بد مساوى و برابر باشند «لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة ؛اهل جهنم و اهل بهشت يكسان نيستند». پس آزادى تكوينى انسان در انتخاب راه از ميان راه‏هاى مختلف در حيات انسانى دليل بر حق تشريعى آن نيست يعنى اين حق تكويناً براى انسان محفوظ است كه او در هر مسيرى كه خواست گام نهاده و ادامه حيات دهد، اما معناى حق و آزادى تكوين اين نيست كه بتوان از آن حق و آزادى تشريعى نتيجه گرفت چنان كه انسان در انتخاب سمّ و عسل در تكوين آزاد است اما پس از انتخاب هر يك نتيجه آن يكى نخواهد بود، نتيجه سمّ درد و رنج و مرگ و نتيجه عسل لذت و شيرينى و درمان برخى دردهاست.
بر اساس مطالب گذشته گفته شده بايد توجه داشت كه دچار مغالطه نشد و لذا براى جلوگيرى از مغالطات احتمالى در مباحث علمى لازم است ميان حق تكوينى و تشريعى تفكيك قائل شده و آن دو را به يك معنا اخذ نكرد. حق تديّن‏
تا حال روشن شد كه آدمى از جهت تكوين، در انتخاب دين و كفر آزاد است، گرچه به لحاظ تشريع، اين چنين نيست كه نتايج يكسان داشته باشد. از اين رو كه دين دارى نتيجه آن حيات جاويد بهشتى و سعادت حقيقى است و ترك آن جهنم ابدى و شقاوت است، حق همه انسان‏ها آن است كه متديّن باشند و به دين حقيقى روى بياورند، بلكه دين دارى بعد از حق حيات از مهمترين حقوق انسانى است. زيرا زندگى بدون دين ورزى، حيات و زندگى جامد، ايستا و راكد است كه هيچ پويايى و حركتى به سمت تكامل در آن وجود ندارد. و در مقابل زندگى كه در آن دين ورزى وجود داشته باشد به اساسى‏ترين و ضرورى‏ترين وجه حيات دست يافته است شايد يكى از حكمت‏هاى وجوب جهاد در راه خدا، جهاد با نفس، استشهاد در راه اعتلاى كلمة اللّه و مبارزه با دشمنان براى حفظ دين، براى دسترسى به همين حق باشد.
پذيرش دين حق در ذات انسان نهادينه شده و خداى متعال باطن بشر را به آن متمايل ساخته است، «فطرة اللّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم؛(12) آدمى بايد ملازم با فطرت الهى باشد، فطرتى كه خدا انسان را بر آن آفريد، تغييرى و دگرگونيى براى آفرينش خدا نيست اين دين پايدار است.»
بنابراين هر انسانى حق مسلّم خود مى‏داند كه به دين فطرى متدين گردد و زمانى كه ظلمت از نور، تاريكى از روشنى و رشد از غى متمايز شوند، هيچ انسان بالغ و عاقلى، ظلمت و تاريكى و غىّ را بر نور و روشنايى و رشد ترجيح نمى‏دهد. از اين رو به دين حق مؤمن و به مكتب الهى متديّن شده و در وادى ايمن و در محيط نورانى و روشن وارد مى‏شود و به عبارت ديگر: انسان وقتى به رشد عقلى رسيده و عالم و آگاه گردد، اختيار دين الهى را حق مسلم خود مى‏داند و آن را انتخاب مى‏كند و به آن مى‏گرود.
اين كه مى‏گويند: انبياء الهى با اقوام و ملل جهاد كردند تا آنان را به اكراه به سوى خدا دعوت كنند، تصور ناصوابى است.
زيرا انبياء كارشان بيدارگرى فكر و شكوفا كردن دفينه‏ها و گنجينه‏هاى عقل است، علاوه عصبيت غير منطقى و خشونت‏طلبى درباره متوليان دين و مسلمانان راستين مخالف صريح آيات قرآن و سيره پيامبر(ص) و معصومين(ع) است. زيرا اسلام تأكيد دارد كه مسلمانان در زندگى اجتماعى با كفار و اهل كتاب تا زمانى كه دست به سلاح نبردند، به صورت مسالمت‏آميز زندگى كرده و تعامل سالم داشته باشند و بر اساس قسط و عدل با آنان رفتار نمايند. «ينهاكم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوكم و تقسطوا اليهم انّ اللّه يحبّ المقسطين؛(13) خداى متعال شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در اثر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند، نهى نمى‏كند زيرا خدا عدالت پيشگان را دوست دارد.» و در آيه‏اى ديگر از برخورد همراه با تعصب با مخالفان نهى كرده و فرموده است: «ولاتجادلوا اهل الكتاب الا بالّتى هى احسن الاالذين ظلموا منهم و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد و نحن له مسلمون؛(14) با اهل كتاب جز با روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد، مگر كسانى از آنان كه ستم كردند و به آن‏ها بگوييد ما به تمام آن چه كه به سوى ما و شما نازل شده ايمان آورده‏ايم و معبود ما و شما يكى است و ما در برابر او تسليم هستيم.»
با اين آيات روشن مى‏شود كه رشد عقلى و بلوغ فكرى، معرفت به خالق هستى، علم به هدف زندگى و رسيدن به حيات طيبه و نورانى از مقدمات دين دارى است كه انبياء الهى مبعوث شدند تا با تهيه مقدمات لازم براى احقاق و احياى حق انسانى، آدميان را به دين حق توجه داده كه آن‏ها پس از آگاهى دين حق را اتخاذ كنند و از اين طريق وجود حقيقى خود را شكوفا سازند و سعادت جاويد و فلاح و رستگارى واقعى را براى خود تدارك ببينند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره بقره، آيه 256. 2. سوره كهف، آيه 29. 3. سوره انسان، آيه 3. 4. سوره انعام، آيه 148. 5. سوره حاقه، آيات 30 – 31. 6. سوره آل عمران، آيه 151. 7. سوره هود، آيه 15 – 16. 8. سوره اعراف، آيه 38 – 39. 9. سوره احقاف، آيه 13 – 14. 10. سوره توبه، آيه 89. 11. سوره نساء، آيه 122. 12. سوره روم، آيه 30. 13. سوره ممتحنه، آيه 8. 14. سوره عنكبوت، آيه 46.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
كليساهاى دانمارك از مسلمانان جهان عذرخواهى كردند. (1/12/84)
سفير آمريكا در عراق: وزارتخانه‏هاى كليدى عراق نبايد در دست شيعيان باشد! (3/12/84)
جنايت هولناك اشغالگران در تخريب حرمين امامان عسكريين در سامرا داغ سنگينى بر دل‏ها نشاند.
جنبش فتح با مشاركت در دولت جديد حماس موافقت كرد. (4/12/84)
توطئه تفرقه با تظاهرات مشترك و گسترده شيعه و سنى عليه هتك حرمت ائمه(ع) وحدت به بار آورد.
هشدار آيت اللّه سيستانى به اشغالگران: دخالت‏هاى آمريكا روزهاى سختى را پيش روى عراق قرار داده است. (6/12/84)
براى تحميل سازش به حماس، رئيس تشكيلات خودگران تهديد به استعفا كرد. (7/12/84)
افراد مسلح 25 كارگر شيعه را در شرق بغداد به قتل رساندند.
خالد مشعل همراه با يك هيأت بلندپايه از حماس وارد مسكو شد. (13/12/84)
خالد مشعل با پاسخ منفى حماس به روسيه: اسرائيل را هرگز به رسميت نمى‏شناسيم. (14/12/84)
اسماعيل هنيه اعضاى كابينه جديد فلسطين را معرفى كرد. (25/12/84)
صهيونيست‏ها همزمان با آغاز به كار دولت حماس، حمله به كرانه غربى و نوار غزه را شدت بخشيدند. (15/12/84) اخبار داخلى
كميسيون تلفيق با دو نرخى شدن بنزين مخالفت كرد.
سازمان بازرسى كل كشور از جلوگيرى از حيف و ميل 370 ميليارد تومانى خبر داد.
در پاسخ به خواسته روسيه مبنى بر تعليق غنى‏سازى توسط ايران، ايران مذاكرات هسته‏اى با روسيه را بدون پيش شرط پذيرفت.
ايران قهرمان كشتى جهان شد. (1/12/84)
خالد مشعل در پيمان تاريخى با رهبر معظم انقلاب اسلامى: سازش نمى‏كنيم.
دانش ژئوبيوتكنولوژى در جهان به نام ايران ثبت شد. (2/12/84)
دور جديد مذاكرات هسته‏اى آغاز شد، تهران ميزبان همزمان چين و روسيه است. (6/12/84)
دانشجويان مقابل سفارت انگليس در تهران نماز وحدت خواندند.
دانشجويان شيعه و سنى ديروز عليرغم تعطيل بودن كلاس‏هاى درس در دانشگاه‏هاى سراسر كشور براى اعلام همبستگى در مقابل دشمنان، روز پرحضور و داغى را پشت سرگذاشتند.
بودجه عمرانى 215 ميليارد تومانى شهردارى تهران تصويب شد. (8/12/84)
رهبر انقلاب در ديدار استانداران سراسر كشور: از مشكلات جارى و فورى مردم غفلت نكنيد.
رئيس جمهور در نشست مشترك وزرا و استانداران: انتصاب‏هاى اشتباه را تغيير دهيد.
متكى در ژاپن: ايران هرگز برنامه هسته‏اى خود را متوقف نخواهد كرد. (9/12/84)
احمدى نژاد با ملى پوشان فوتبال تمرين كرد.
دستگاه‏هاى دولتى از واردات كالا منع شدند.
البرادعى در گزارش دوپهلوى خود درباره پرونده هسته‏اى ايران: آژانس هيچ انحرافى به سوى تسليحات اتمى در پرونده هسته‏اى تهران مشاهده نكرده امّا آژانس همچنان در موقعيتى نيست كه به اين نتيجه برسد هيچ ماده و يا فعاليت هسته‏اى اعلام نشده در ايران وجود ندارد! (10/12/84)
2 عامل اصلى بمب گزاريهاى اهواز اعدام شدند. (11/12/84)
در نشست احمدى نژاد و بداوى طرح بانك و بازار مشترك ايران و مالزى ارائه شد. همچنين حضور رئيس جمهور در نماز جمعه كوالالامپور با ابراز احساسات پرشور مردم مواجه شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: كشور مورد طمع دشمنان است، انسجام ملى را حفظ كنيم.
رهبر انقلاب در ديدار شوراى شهر و شهردار تهران: تهران بايد به شهرى با هويت ايرانى و اسلامى تبديل شود. (14/12/84)
رئيس جمهور، طى 3 سال پروژه‏هاى نيمه تمام را به پايان مى‏رسانيم. (15/12/84)
با مصوبه مجلس، واريز درآمد نفت به بانك‏هاى خارجى ممنوع شد.
1940 ميليارد ريال اعتبار براى تكميل نيروگاه اتمى بوشهر اختصاص يافت. (17/12/84)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: امروز بسيار نيرومندتر از گذشته‏ايم، آمريكايى‏ها در منزوى كردن ايران شكست خواهند خورد. (18/12/84)
روسيه: آمريكا نمى‏گذارد مسئله هسته‏اى ايران حل شود.
رهبر انقلاب: روند تبديل ايران به قدرت هسته‏اى ادامه خواهد يافت. (20/12/84)
رضازاده براى چهارمين باز قهرمان قهرمانان شد.
دانشجويان پليس زن فارغ التحصيل شدند. (21/12/84)
دانشجويان شريف بر مظلوميت شهدا گريستند. دانشجويان شريف. عصر ديروز عميق‏ترين و زلال‏ترين اشك‏هاى خود را تقديم سه شهيد گمنام دفاع مقدس كردند، در روزى كه عده‏اى فريب خورده و افرادى با تحريك سازمان يافته در جسارتى آشكار مى‏خواستند مانع دفع شهداى گمنام در مسجد دانشگاه صنعتى شريف شوند. امّا دانشجويان پسر و دختر جوان دانشگاه شريف كه بسيارى حتى در زمان شهادت جوانان غيور ايرانى در جبهه‏هاى جنگ پا به دنيا نگذاشته بودند ساحت مقدس شهدا را گرامى داشته و مسير قدوم آنان را با اشك خود ترنم بخشيدند…راستى چرا عده‏اى از نام شهيد هراس دارند؟! (23/12/84)
رهبر انقلاب در جمع سفرا و كارگزاران سياست خارجى: استفاده صلح‏آميز از فناورى هسته‏اى ضرورتى اجتاب‏ناپذير براى آينده كشور است. هرگونه عقب نشينى در مقطع كنونى، زنجيره‏اى تمام نشدنى از فشارها و عقب نشينى‏هاى ديگر را در پى خواهد داشت. بنابراين، اين راهى برگشت‏ناپذير است.
سومين نشست اعضاى دائمى شوراى امنيت درباره ايران با بن بست روبرو شد. (24/12/84)
پس از 26 سال كوشش، پيرمرد 93 ساله حافظ قرآن شد. (25/12/84)
حمايت از ايران با فرياد مرگ بر آمريكا در 200 شهر جهان صورت گرفت. (28/12/84)
موشك رادار گريز ساخت ايران، كابوس تازه آمريكا شد.
در پيام نوروزى رهبر معظم انقلاب سال 85 به نام مبارك پيامبر اعظم(ص) مزين شد. (14/1/85)
رسانه‏هاى آمريكا و انگليس در ارزيابى رزمايش پيامبر اعظم(ص) به توان ايران در كنترل خليج فارس اذعان كردند. (15/1/85) اخبار خارجى‏
تجديد خاطره محاكمه گاليله در دادگاه قرون وسطايى، سه سال زندان براى مورخ انگليسى منتقد هولوكاست رقم خورد. (3/12/84)
والدين نظاميان انگليسى: ما در جنگ عراق فريب خورديم. (17/12/84)
همزمان با آلمان موج تازه اعتصاب و تظاهرات در 150 شهر فرانسه به راه افتاد. (17/12/84)
آمريكا به وضعيت حقوق بشر در اسرائيل نمره 20 داد. (20/12/84)
نيويورك تايمز: بوش لياقت اداره كشور را ندارد. (22/12/84)
4 تفنگدار آمريكايى در شرق افغانستان به هلاكت رسيدند. (23/12/84)
شاهد پرونده ميلوسويچ در زندان لاهه خودكشى كرد. (24/12/84)
درگيرى‏هاى پاريس به شهرهاى ليل، نانت، رن و برست هم كشيده شد. درگيرى تازه در دانشگاه سوربن 5 ساعت به طول انجاميد. 52 دانشگاه از 85 دانشگاه همچنان در اعتصاب به سر مى‏برند. (25/12/84)
مجله تايم از همكارى نزديك آمريكا با بعثى‏ها خبر داد. (27/12/84)
رايس در يك كنفرانس خبرى در بغداد: در عراق خون داده‏ايم پس حق مداخله داريم. (15/1/84)


پاورقي ها:

/

سوگوارى‏هاى محرم در ايران از آغاز تا انقلاب اسلامى

(مباحث تاريخى و فرهنگى عاشورا)
قسمت دوم‏ نمايش‏هاى غم‏انگيز
فردريك ريچاردز در شمار سياحانى است كه با داشتن مهارت فراوان در فن نقاشى و ذوق نويسندگى و شاعرى مشاهدات خود را با بيانى لطيف و دقيق در كتابى تحت عنوان يك مسافر ايرانى شرح مى‏دهد، او مى‏نويسد در ماه محرم، عزادارى در يزد با چنان شور و حرارتى برگزار مى‏شود كه بعضى اوقات به يك اضطراب و التهاب مذهبى مبدّل مى‏گردد، در ميدان يزد كه مقابل مدخل اصلى بازار واقع شده، چوب بست بزرگى تعبيه گرديده كه نماينده يك نوع تابوتى است به نام نخل كه هر سال آن را با شال و آينه مى‏پوشانند، اين دستگاه عجيب و غريب به وسيله صدها تن مرد، دور ميدان حمل مى‏شود، اين مردان در زير نخل اجتماع مى‏كنند تا ثواب حركت دادن آن نصيبشان شود. در طى مراسم محرم در ايران، سلسله‏اى از نمايش‏هاى غم‏انگيز در كوچه و خيابان به اجرا در مى‏آيد كه همه آنها با خاطره مصيبت بزرگى كه در دهم محرم يا عاشورا اتفاق افتاده، پايان مى‏پذيرد. در روز عاشورا صحنه‏هاى زيادى به معرض نمايش گذاشته مى‏شود حركت كاروان كوچك از مكّه و ورود آنها به كربلاو جنگيدن آنها و سرانجام شهادت و اسارت زن‏ها و كودكان امام حسين(ع) توسط هنرپيشگان در نهايت اخلاص نشان داده مى‏شود، قبل از اين مراسم نوحه مى‏خوانند و عدّه‏اى به زنجير زدن و سينه زنى مشغولند. البته در شهر يزد كمتر تعزيه برگزار مى‏شود اما احساسات مذهبى مردمان اين ديار جدى‏تر از اغلب شهرهاى ايران است. مجالس وعظ و روضه خوانى احساسات مذهبى مردم را تحريك مى‏كند و موجب مى‏شود كه آن‏ها در حالت هيجان و از خودبيخود شدن زنجير بزنند.(1)
اوژن اوبن كه در در سال 1285 هجرى به ايران آمده است در سفر نامه‏اش مى‏نويسد: عاشورا بزرگترين روز ماتم و عزادارى است، از صبح زود دسته‏ها در چهارگوشه شهر تشكيل شده و به سوى بازار سرازير مى‏شوند پيش از تجمع در سبزه ميدان، ابتدا همه آنها طبق سنت مرسوم به امامزاده زيد تهران سرى مى‏زنند، انبوه جمعيت، سراسر ميدان، پشت بام‏ها و بالاى ديوارهاى خانه‏هاى مجاور را از سپيده صبح اشغال كرده‏اند، دسته‏ها از راسته‏ها و راهروهاى مختلف بازار به اين ميدان روى مى‏آورند هر دسته با علامت مخصوص در حركت است. پنجه حضرت عباس، پرچم‏هاى سبز و سياهى كه به هم گره خورده‏اند يا علم‏ها و كتل‏هايى كه بر بالاى آنها پره‏ها و تيغه‏هاى فلزى نصب كرده‏اند احتمالاً نهادهاى تشيع به شمار مى‏روند، اسبان سياه پوش نشانه‏اى از اسبان حسين، فرزندان و برادرانش و اسبى خون آلود با كبوترى بر پشت آن كه يادآور صحنه‏اى از شهادت امام سوم است، سينه زن‏ها با آهنگى موزون بر سينه مى‏زنند به طورى كه جاى ضربان سرخ مى‏شود، عده‏اى زنجير مى‏زنند و گروهى بر سرهاى خود گل ماليده‏اند. شعارها همراه با نوحه خوان تكرار مى‏گردد. شيعيان تنها به شنيدن مرثيه قانع نيستند و علاقه شديدى دارند تا با اجراى نمايش‏هاى صحنه هايى از مصائب رهبران مذهبى را مجسّم و خوب درك و لمس كنند.(2) نوحه‏هاى سوزناك‏
دكتر ويلز كه در زمان ناصرالدين شاه قاجار در شيراز بسر مى‏برده خاطرنشان مى‏نمايد: در سراسر محرم اغلب شيعيان به احترام امام حسين(ع) در تمامى برنامه‏هاى عزادارى و سينه زنى شركت مى‏كردند و لباس اكثريت آنان سياه بود، غالب مردم حتى چند روز از آغاز محرم ملبس به اين جامه مى‏گردند و تا هفته‏ها بعد از خاتمه محرم همچنان سياهپوش هستند، قبل از شروع تعزيه فردى روحانى بالاى منبرى كه در كنار صحنه رو به جمعيت قرار داده شده بود رفت و شروع به موعظه و شرح مصيبت حسينى و دليل مقاومت امام مسلمين و قيام او بر عليه ستمگر زمان نمود. صدايش كاملاً رسا و جملاتش مؤثر، قاطع و گرم و اثر گذار بود، به محض ذكر نام حسين، ناگهان فرياد حاضران بلند شد و سينه زنان، ماتم سرايى مى‏كردند. صداى «حسين جان حسين جان» صادقانه و توأم با ناله و اشك آنان ولوله شگفتى ايجاد كرد. در اين ميان نوحه‏خوانى با تجربه كه صداى گيرايى داشت به بالاى چهارپايه‏اى رفت و شروع به مرثيه سرايى نمود، سينه زنان عاشق حسين(ع) هم ضمن حلقه زدن به دورش، هم آهنگ و همراه با تكان دادن دست راست او، شروع به نواختن ضربه هايى محكم بر سينه هاى عريان خود كردند، با وجود سرخ شدن سينه‏ها ذوق زده همچنان مشغول عزادارى بودند.صحنه آن چنان منقلب كننده و هيجان‏انگيز گشت كه حتى اروپائيان حاضر در مجلس هم عنان اختيار از دست دادند و تحت تأثير اين همه خلوص و آشفتگى، افسرده خاطر شدند پس از آن تعزيه آغاز شد، همه صحنه‏ها مهيّج و منعكس كننده ظلمى بى‏نظير از سوى ظالم و مقاومتى تحسين برانگيز از طرف امام مظلوم بود.(3)
صحنه‏هاى سوگوارى چنان در اين ايام تأثير دارد كه وقتى سون هدين هلندى براى تحقيق در كويرهاى مركزى ايران، به اين سرزمين مى‏آيد و متوجه مى‏شود در طبس عزادارى است، مشتاق مشاهده آن مى‏گردد، و گزارشى از اين مراسم در كتاب خود، كويرهاى ايران، مى‏آورد:
دو روز جلوتر از بزرگترين روز مذهبى شيعيان يعنى ماه محرم وارد طبس شدم، دهه اول اين ماه به امام حسين اختصاص دارد، هيچ روزى از سال همچو عاشورا احساسات شيعيان را به اين اندازه تحريك نمى‏كند. ياد حسين در تمام شهرهاى ايران با نوحه‏ها و ناله‏هاى بلند و اشك‏هاى گرم زنده مى‏شود و مردم به خاطر مرگ شهيد بزرگ و شكست ظاهرى خاندان على گريه مى‏كنند. دلاورى‏هاى حسين مورد تقدير قرار مى‏گيرد و از دشمنش يزيد به نفرت و به بدى ياد مى‏شود. تمام ماجراى اين بخش از تاريخ شيعيان با شبيه خوانى، روى صحنه مى‏آيد.(4)
عزادارى چنان با حيات معنوى و اجتماعى مردم آميخته است كه هرگونه حادثه‏اى نمى‏تواند مانع برگزارى آن شود، در سال 1310 ه.ق كه مرض وبا در ايران و تهران تعداد زيادى از مردم را تلف نمود به رغم بروز اين بيمارى مهلك مردم تهران كه در شهر مانده و به شميرانات رفته بودند، و حتى كسانى كه به مناطق خارج از تهران گريخته بودند با وجود از دست دادن عزيزان و بستگان خود و بيم ابتلاء به وبا، در ايام محرم به سوگوارى پرداختند. عين السلطنه مى‏نويسد: همه چيز گران است، هيچ چيز پيدا نمى‏شود و اگر هم پيدا شود خيلى گران مى‏باشد، روضه خوانى و خيرات به حدى در تهران و شميرانات زياد شده كه چه نويسم، آش زين العابدين در تمام كوچه‏ها و گذرها طبخ مى‏شود دستجات سينه زن متصل درگردشند اين در حالى است كه در تبريز 8000 نفر و در تهران 20000 نفر بر اثر بيمارى وبا جان باخته بودند و در آن زمان جمعيت تهران زياد نبود و اين ميزان درصد مهمى از سكنه آن را تشكيل مى‏داد. در سال بعد با وجود خطر وبا، مجالس عزادارى با شكوه هرچه تمام‏تر برگزار گرديد و به علاوه فرنگى مآبى بيمارى ديگرى بود كه موريانه وار مى‏خواست در ايمان و باورهاى مردم رسوخ كند و آنها را از سنت‏هاى مذهبى جدا كند.(5) اعتماد السلطنه ذيل وقايع محرم 1312 ه.ق به رواج فرنگى بازى و تأثير سوء آن بر عزادارى محرم اشاره مى‏كند: مجالس روضه خوانى را كم ديدم، تكايايى بسته بودند بى رونق و بى اسباب و جمعيت در كوچه‏ها كم ديده مى‏شدند. روى هم رفته فرنگى بازى عقايد را سست كرده و نمى‏دانم اين از براى ملت و دولت ايران خوب است يا بد. با وجود تلاش غرب گرايان در محرم 1312 ه.ق نيز مراسم محرم با شكوه و توأم با هيجان مردم برگزار شد. جمعه دوم محرم 1312ه.ق مسجد شيخ عبدالحسين كه چند سال تجار ترك آنجا مفصلاً روضه خوانى مى‏كنند باز به همان تفصيل برپا بود. امسال با اين گرما روضه خوانى از سال گذشته بيشتر است.(6) در دوران حكومت مظفرالدين شاه نيز عزادارى محرم با همان هيجان قبلى برگزار مى‏گرديد و در سال 1316 ه. ق مجالس روضه خوانى بيشتر شده بود: از هر كوچه بگذرى اقلاً چهار پنج چادر زده‏اند در گذرها و سقاخانه‏ها و مسجد كه الى ماشاءاللّه، دسته امسال زياد است امّا حكم شده از محله خود به جاى ديگر نروند، تمام دسته‏هاى سينه زن امسال در حال حركت بود.(7) در اين سال افرادى روشنفكرنما و متمايل به غرب و نيز فرقه‏هاى ضاله به شدت مشغول فعاليت‏هاى تبليغى بودند تا مردم را از شعائر مذهبى و خصوص عزادارى عاشورا جدا كنند امّا در صفر سال 1320 ه.ق با آن كه نان در خراسان و تهران كمياب شد و تهيه آن بسيار گران بود، عزادارى برپا شد، محرم سال 1321 ه.ق نيز به همين منوال گذشت. محرم سال 1323 ه.ق مصادف با نوروز بود. در اين سال مردم عيد نگرفتند ومراسم عزادارى باشكوه ويژه‏اى برگزار شد.(8) نفرت عزاداران از ستمگران معاصر خود
اين گونه نبود كه تظاهرات عزادارى در فعاليت‏هاى سياسى و قيام‏هاى مردم بر عليه استبداد كارآيى نداشته باشد، در ماجراى قيام تنباكو وقتى تصميم مى‏گيرند ميرزاى آشتيانى را تبعيد كنند، در منزل اين فقيه مبارز عده‏اى از مردم اجتماع نمودند، بامداد روز دوشنبه 14 دى 1270 ه.ش بود، در بيت مزبور مراسم روضه‏خوانى و سوگوارى برپا بود، جمعيت بيشترى به سوى خانه ميرزاى آشتيانى در حال حركت بودند در حالى كه عده‏اى از آنان پارچه سفيدى را از وسط پاره كرده و به عنوان كفن به گردن انداخته و نگرانى خود را از تصميم ناصرالدين شاه مبنى بر تبعيد مجتهدى مسلّم اعلام مى‏كردند.
حوالى ظهر وقتى جمعيت رو به كثرت رفت، زنها جلو و مردان دنبال آنان به سوى قصر سلطنتى چون سيلى خروشان روان شدند، بانوان با روبنده سفيد و پيچه و چاقچور اغلب روى سر خود لجن ماليده و شيون مى‏كردند و ذكر يا حسين را با صداى بلند فرياد مى‏كردند، مردان نيز در فواصل در حالى كه زنان سكوت مى‏نمودند فرياد مى‏كشيدند يا على يا حسين و بى اختيار اشك مى‏ريختند و گريه مى‏كردند فرياد اعتراض‏آميز مردم كه با ذكر يا حسين معطر مى‏گرديد به همراه ناله و شيون تظاهر كنندگان، كامران ميرزا نايب السلطنه را در موجى از هراس و نگرانى فرو برد، چهره‏اش به زردى گرائيد و با صداى گرفته و لرزان خطاب به معترضين گفت: هيچ يك از علما را اجازه نمى‏دهيم بيرون بروند، خاطرتان جمع باشد، اين همه فرياد و فغان نكنيد ولى چون مشاهده كرد كسى به گفتارش ترتيب اثر نمى‏دهد و بيم ضرب و شتم مى‏رود به داخل ارك سلطنتى گريخت، جمعيت به راهپيمايى خود ادامه داده و هر لحظه بر تعداد آنها افزوده مى‏گرديد و بدون استثناء همگى از زن و مرد فرياد مى‏زدند «يا على»، «يا حسين»، «واشريعتا وااسلاما» خروش و خشم مردم كه ذكر يا حسين بر آن قداست مى‏بخشيد كاخ سلطنتى را به تزلزل درآورد، برخى از افراد وابسته به دربار از شدت خوف غش نموده و بيهوش شدند كامران ميرزا دستور داد توپ‏هاى ته پر كروپ را بيرون آورده، در اطراف عمارات سلطنتى نصب نمايند، در كاخ گلستان شاه بدون آن كه سخنى بگويد، آشفته و عصبانى به نظر مى‏رسيد. اگرچه در اين ماجرا، دستور شليك اسلحه به سوى مردم داده شده و عدّه‏اى را به خاك و خون كشيدند ولى مقاومت مردم با تأثيرپذيرى از فرهنگ عاشورا به رهبرى علماء به پيروزى رسيد و امتياز تنباكو لغو گرديد.(9) سوگوارى و قيام مشروطه‏
نهضت مشروطيت نيز متأثر از عزادارى‏هاى محرم مى‏باشد، قيام مزبور، به رهبرى علماى دينى و به منظور مبارزه با استبداد و اجراى قوانين اسلام، صورت گرفت. البته به دليل نفوذ عناصر بيگانه و برخى شيفتگان فرهنگ غربى اين حركت از مسير اصلى خود جدا گشت امّا نمى‏توان اين واقعيت را انكار كرد كه اوج قيام مشروطه از مساجد، مجالس روضه خوانى، و هيأت‏هاى عزادارى آغاز گرديد. در روز سوم محرم سال 1323 ه.ق در منزل آية اللّه بهبهانى روضه خوانى برپا بود، در عاشوراى همين سال عوامل حكومتى راه اندازى دسته‏هاى سوگوارى را منع كردند امّا مؤثر واقع نشد و مردم ترتيب اثر ندادند. در محرم سال 1324 ه.ق علما در صحن بارگاه حضرت عبدالعظيم حسنى تحصن كردند و از شاه خواستار برقرارى حكومت قانون گشتند كه با موافقت وى روبرو گرديد. در هفدهم محرم در تكيه خونگاه، در مجلس روضه سيد محمد طباطبايى، شريف الواعظين قمى از غربت اسلام و تلاش علما براى نصرت دين سخن گفت، سال بعد نيز در حالى آغاز گرديد كه مردم مشغول عزادارى بودند و مسايل مشروطه هم به نحوى جدّى‏تر مطرح گشت، عدّه‏اى از خطباى معروف در مجالس روضه خوانى درباره ترغيب مردم به اجراى عدالت و حفظ قانون سخنرانى كردند، در آغاز محرم همين سال (1325 ه.ق) در تبريز در دسته‏هاى سينه زنى هيجانى بوجود آمد و طى آن بر اثر تيراندازى كارگزاران حكومتى پنج نفر كشته شدند شدت تأثيرگذارى روضه‏ها بر قيام مردم بدان حد رسيد كه در پنجم محرم اين سال اعضاى انجمن مخفى مأمور گرديدند به مجالس روضه خوانى بروند و سخنان مخالفين را گوش كرده، گزارش آن را به انجمن مزبور ارائه كنند. روز هشتم محرم ادارات به دليل انجام مراسم عزادارى تعطيل گرديد. در سال 1326 ه.ق حركت دسته‏هاى عزادارى قابل توجه بود، عين‏السلطنه گزارش نموده است. پنج شنبه ده محرم 1326 ه.ق در مسجد شيخ عبدالحسين جا نبود، تمام بازار انبوه از زن و مرد بود، دسته‏هاى سينه زن متصل مى‏آمدند. در 27 جمادى الثانى 1327 ه.ق تهران به دست مشروطه خواهان تسخير شد و محرم سال 1328 ه.ق موقعى فرا رسيد كه اين شهر در اختيار مشروطه خواهان بود، بنا به گزارش مورخان، در اين ايام برخى افراد به ظاهر ملّى گرا در صدد بودند از ابهت و شكوه مجالس عزادارى بكاهند اما موفق نشدند و در شنبه دهم محرم 1328 ه.ق در مجلس شوراى ملى روضه خوانى برقرار شد، دستجات سينه زن و عزادار نيز در حال ح

ركت بودند، عزيزالسلطان درباره روز بعد، نوشته است: عصرى يك ساعت به غروب مانده پياده به مجلس رفتم، روضه بود امّا جمعيت موج مى‏زد، راه بند بود، دسته سينه زن هم مى‏آمد و مى‏رفت و توى عمارت و گالرى از جمعيت مملو گشته بود و در بالاخانه در اغلب اتاق‏ها روضه مى‏خوانند، در محرم سال 1329 ه.ق در منزل سيد احمد و سيد محمد طباطبايى و مجلس شوراى ملى مراسم ماتم دارى برپا بود، در سال 1330 ه.ق نيز اين مراسم با شكوه خاصى منعقد مى‏شد اما در عاشوراى اين سال در تبريز قواى متجاوز روس ثقةالاسلام تبريزى و چند نفر ديگر از مبارزان را به شهادت رسانيدند.(10) گزارش‏هاى متعددى از رونق مراسم عزادارى در سال‏هاى 1331 تا 1338 ه.ق
حكايت دارند، احمد كسروى با وجود نفرت از آداب و رسوم شيعيان از مراسم روضه خوانى تبريز سخن گفته است: ذيحجه سال 1337 ه.ق به دليل انعقاد قرار داد وثوق الدوله نخست وزير وقت با انگلستان علما از مردم خواستند كه مساجد را سياهپوش كنند و عموم مردم را عليه اين حركت استعمارى ترغيب كنند.
جمعى از وعاظ نيز در مجالس روضه خوانى عليه قرارداد ننگين مزبور سخنرانى كردند، بنابراين عزادارى‏هاى محرم در روند انقلاب مشروطه، پيروزى مردم بر استبداد و تداوم اين نهضت نقش اساسى و محورى داشته است.(11) مبارزه علما با خرافات و آفات عزادارى‏
رسوخ فرهنگ پادشاهان به عزادارى‏ها و متون نوحه‏ها و نمايش‏هاى مذهبى تعزيه و نيز آميخته شدن خرافات و برخى مطالب وهن آلود موجب گرديد تا علماى شيعه ضمن حمايت از سوگوارى سنتى و نقش آن در استحكام ارزش‏هاى شيعه در قلوب مؤمنان، به انتقاد از برخى از آداب و رسوم عزادارى بپردازند ميرزا حسين نورى معروف به محدث نورى(1320 – 1254 ه.ق) براى مبارزه با برخى از اين عوام زدگى‏ها و آفت‏هاى ناگوار كتاب پر ارج لؤلؤ و مرجان را
در سال 1319 ه.ق تأليف كرد و چون رودى با صفا و اخلاص خروشيد و فرياد زد و برآشفت و در برابر تحريف‏گران ايستاد و خاطرنشان ساخت نبايد براى گريانيدن مردم به دايره عصيان و امور ناروا پاگذارد و در روضه‏ها و نوحه‏ها مطالبى غير واقع و كذب مطرح كرد، اخلاص و صدق شرط اصلى كسى است كه مى‏خواهد مردم را از مصايب اباعبداللّه و ساير ائمه باخبر سازد و اشك آنان را جارى نمايد.(12)
شخصيت ديگرى كه در اين عصر از وجود خرافات و مطالب وهن آلود در عزادارى ناراحت بود، مرحوم ميرزا محمد حسين نائينى (1350 – 1277 ه.ش) مى‏باشد. او كه مبارزه با استبداد را در مكتب امام حسين(ع) آموخته بود، در كنار آخوند خراسانى براى برپايى و اجراى قوانين الهى، پاسدارى از سنت‏هاى الهى و رعايت حرمت مردم به حمايت از مشروطه برخاست و هنگامى كه اشغالگران بخش وسيعى از خاك عراق را تصرف كرده بودند، وارد صحنه گرديد و عليه استعمارگران حكم جهاد داد و حتى دولت دست نشانده انگليس در عراق را نپذيرفت.(13)
آية اللّه نائينى در پاسخ استفتايى راجع به عزادارى، چنين نوشته است: بديهى است كه بيرون آوردن هيأت عزا و سوگوارى براى اباعبداللّه الحسين(ع) در دهه عاشورا و غير آن در راهها و خيابان‏ها به نحوى كه معمول است از آشكارترين مصاديق عزاى سالار شهيدان مظلوم كربلاست كه رجحان آن بر هر مسلمانى روشن است و آسان‏ترين راه براى تبليغ هدف بزرگ امام حسين(ع) (ترويج قرآن و دين مبين اسلام) براى هر دور و نزديكى است لكن بايد اين شعائر بزرگ از هرگونه محرمات مانند آوازه خوانى و استعمال آلات لهو و لعب و نزاع براى جلو و عقب رفتن بين دو هيأت عزا يا دو محله، خالى باشد. بايد در هيآت عزا محرمات شرعى رعايت گردد.(14) بنابراين دليل مخالفت علماء با عزادارى اين بوده است كه مبادا در اين مراسم، از فرهنگ عاشورا فاصله گرفته شود و سوگوارى‏ها با امور خلاف شرع و عقل مخلوط نگردد تا درسى از مبارزه و فداكارى و نمونه‏اى درست براى امر به معروف و نهى از منكر باشد. رضاخان و ماتم دارى‏هاى محرم‏
هنگامى كه رضاخان به قدرت سياسى نرسيده بود، خود را مسلمان متعصب معرفى مى‏كرد چون مى‏دانست مذهب در فرهنگ ايرانيان، ريشه‏اى عميق و گسترده دارد و اگر برخلاف آن گام بردارد موفق نخواهد بود بنابراين براى جلب توجه مردم و روحانيون به زيارت عتبات مى‏رفت و در دسته‏هاى عزادارى محرم شركت مى‏كرد و مجالس روضه خوانى ترتيب مى‏داد. او طى سال‏هاى 1299 تا 1304 ه.ش كه دوران انتقال قدرت بود، چهره‏اى مذهبى به خود گرفت و حتى در محل استقرار نيروهاى قزاق مراسم عزادارى به راه مى‏انداخت.(15) سليمان بهبودى كه ساليان متمادى در دربار پهلوى خدمت كرده و از چاكران مورد اعتماد رضاخان بوده است مى‏نويسد: دسته كه راه مى‏افتاد معمولاً افراد رسته پياده در جلو به طور دسته جمعى در حركت بودند حضرت اشرف (رضاخان) و ساير درجه‏داران جلوى دسته قزاقان بودند. و شخص معينى كه در دامن خود كاه داشت به طور پراكنده بر سر ديگران مى‏پاشيد و موزيك عزا هم بود در يكى از روزها سينه زن‏هاى قزاق اين نوحه را مى‏خواندند.
اگر در كربلا قزاق بودى‏

حسين بى‏ياور و تنها نبودى‏

در بين تماشاچيان گروهى از اهالى رشت بودند كه در زمان قيام كوچك خان در زد و خورد قزاق‏ها با قواى وى، مورد چپاول و غارت قرار گرفتند كه در جواب نوحه خوانى قزاق‏ها اين نوحه را ساختند و گفتند:
اگر در كربلا قزاق بودى‏

چادر از سر زينب مى‏ربودى(16)

حسن اعظام قدسى كه خود شاهد شركت رضاخان در مراسم سوگوارى بوده است، مى‏نويسد: سردار سپه روز دهم محرم، عاشورا را به همراه دسته قزاق با يك هيأت از صاحب منصبان در جلو و افراد با بيرق و كتل با نظم و تشكيلات مخصوص از قزاقخانه حركت مى‏داد، اين دسته از ميدان توپخانه و خيابان ناصريه به بازار مى‏آمد. صاحب منصبان در جلو و در جلوى آنها سردار سپه با يقه باز و روى سرش كاه بود و حركت مى‏كرد، غالب آنها بر سر خود گل ماليده بودند.(17)
عين السلطنه سالور مى‏نويسد: يك دسته نظامى با صاحب منصب زياد كه جلو آنها سردار سپه حركت مى‏كرد، سرو پاى برهنه در بازار ديده مى‏شد.(18)
امام خمينى مى‏فرمايد: «من از همان زمان از كودتاى رضاخان تا امروز شاهد همه مسايل بوده‏ام، رضاخان آمد و ابتدا با چاپلوسى و اظهار ديانت و سينه زدن و روضه به پا كردن و از اين تكيه به آن تكيه رفتن در ماه محرم مردم را اغفال كرد.»(19) امام در جاى ديگر متذكر مى‏گردند «…از باب اين كه قضيه سيدالشهدا سلام اللّه عليه خيلى اهميت دارد روى آن نقطه خيلى پافشارى كرد، خودش روضه مى‏گرفت و در تكايايى كه روضه‏ها بودند پاى برهنه مى‏گفتند مى‏رود آنجاها، تكايا مى‏رود و مردم را گول مى‏زد به همين حربه كه مردم به آن توجه داشتند كه اين را مى‏خواستند لكن او بر ضد مردم مى‏خواست درست كند.»(20) و در ديدار با دانشجويان مى‏فرمايند: «رضاخان بعد از اين كه كودتا كرد و آمد تهران را گرفت، به صورت يك آدم مقدّس اسلامى خدمتگزار ملت درآمد. حتى در جلسه هايى كه در محرم انجام مى‏گرفت در تكيه‏هاى زيادى كه در تهران بود، آن وقت مى‏گفتند او مى‏رود و شركت مى‏كند و درستجاتى كه از نظامى‏ها در تهران بيرون مى‏آمد من خود ديده‏ام و مجلس روضه‏اى كه از طرف رضاخان با شركت خودش تأسيس مى‏شد من يكيش را خودم ديده‏ام. اين بود تا وقتى كه حكومتش مستقر شد اغفال كرد ملت را تا اين كه جاى پايش محكم شد.»(21)
طبيعى است وقتى عامه مردم چنين واقعه‏اى را از وزير جنگ مشاهده كنند، او را به عنوان شخصى مذهبى و پاى بند به شعائر شيعه و ملتزم به سوگوارى مى‏شناسند و اين موضوع براى افراد خوش باور به نوعى تأييدپذير بود امّا رفته رفته رضاخان سياست خود را در مخالفت با آيين‏هاى مذهبى به اجرا گذاشت و در محرم سال 1310 ه.ش در هنگامى كه دسته راه انداختن، سينه زنى و زنجيرزنى در پاره‏اى از مناطق كشور ممنوع شده بود، رضاخان به نقل از سردار اسعد كه خود شاهد ماجرا بوده، در تكيه دولت حضور يافت و آنجا روضه ساده‏اى خوانده شد امّا به همين روضه مختصر ايراد داشت.(22) به رغم اين تنگناها و فشارها مردم با هيجان زايد الوصفى مراسم عزادارى را برگزار مى‏نمايند، خانم مريت هاكس در خاطرات سفر به ايران مى‏نويسد: «در اين ده روز مجالس بسيارى برگزار مى‏شود كه مؤمنان براى شنيدن سرگذشت حزن‏انگيز امام حسين اجتماع مى‏كنند و حاضران در مجلس نوحه سرايى مى‏كنند و مى‏گريند و هر روز شيفته‏تر و هيجان زده‏تر مى‏شوند، هر شب سر و صدا افزايش مى‏يابد و گريه و زارى تا آخرين ساعات شب ادامه دارد، هرچند (عزادارى) را ممنوع كرده‏اند.»(23)
سخت‏گيرى رژيم رضاخان نسبت به سوگوارى‏هاى محرم شدت بيشتر مى‏يافت و بر اساس بخشنامه محرمانه وزارت داخله در 28 اسفند 1314، در ايام سوگوارى محرم و صفر راه انداختن دسته‏ها ممنوع شد.(24)
فشارها به حدى رسيد كه حتى در حوزه‏هاى علميه و مجالس ترحيم از ذكر مصائب اباعبداللّه ممانعت به عمل آمد(25) در دستورالعمل‏هاى بعدى بستن دستمال يا روسرى براى شركت در مجالس روضه خوانى ممنوع گرديد و در سال 1316 ه.ش طى اطلاعيه محرمانه وزارت داخله، روضه خوانى ممنوع شد. اعلام گرديد جلوگيرى از روضه خوانى و خارج كردن مردم از خرافات و آشنا نمودن مردم به تمدن امروز وظيفه اساسى دولت در مسايل داخلى است.(26)
با اين وجود شيعيان مشتاق در سياهترين شرايط و تحت شديدترين فشارها در داخل زيرزمين‏ها و هنگام نيمه شب و سحرگاهان براى امام حسين(ع) و يارانش مراسم ماتم برپا مى‏كردند.
يك بار ملك الشعراى بهار به شوكة الملك اميرقائنات گفته بود: شكر خدا كه شهر ما ديگر آب لوله كشى هم دارد، برق، مدرسه و راه هم دارد، ديگر مردم چه مى‏خواهند كه در مواقعى شكوه دارند و به اين طرف و آن طرف شكايت خود را منعكس مى‏كنند، شوكةالملك در همان روزهايى كه روضه خوانى و سوگوارى ممنوع بود، به بهار چنين پاسخ داد: آقا اين‏ها برق نمى‏خواهند، محرم مى‏خواهند، اين‏ها مدرسه نمى‏خواهند، اينها عاشورا مى‏خواهند، كربلا را به اين‏ها بدهيد، همه چيز به آنها داده‏ايد.(27) آرى رضاخان وقتى صاحب قدرت شد، به مردم نشان داد كه تمام آن ظاهر سازى‏هاى قبلى چيزى جز فريب و نيرنگ نبوده است و سياست مذهب زدايى را به اجرا درآورد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. اقتباس از سفرنامه فرد ريچاردز، ترجمه مهين دخت صبا، ص 242 – 235. 2. ايران امروز، اوژن اوبن، ترجمه على اصغر سعيدى، ص 188 – 187. 3. سفرنامه دكتر ويلز، ترجمه غلامحسين گراگزلو، ص 326. 4. كويرهاى ايران، سون هدين، ترجمه پرويز رجبى، فصل 38. 5. روزنامه خاطرات عين السلطنه، قهرمان ميرزا سالور، به كوشش مسعود سالور و ايرج افشار، تهران اساطير، 1374، ج اول، ص 971 و 594 . 6. روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 971. 7. خاطرات عين السلطنه، ج 2، ص 125. 8. يادداشت‏هاى ملك المورخين، ص 23 و 24؛ روزنامه خاطرات عزيز السلطان، به كوشش محسن ميرزايى، تهران، زوّار، 1376، ج اول، ص 614 – 613. 9. تحريم تنباكو، ابراهيم تيمورى، ص 161 – 157؛ تحريم تنباكو، محمد رضا زنجانى، ص 187 – 185. 10. روزنامه خاطرات عين السلطنه سالور، ج 2، ص 1165 و 1171 ؛ ج سوم، ص 2273، ج 81، ص 2280؛ روزنامه خاطرات عزيزالسلطان، ج سوم، ص 1677، 1740، 1966، 2183، شيعه‏گرى، احمد كسروى، ص 34 و 56. 11. تعزيه دارى و شبيه خوانى از زمان ديلميان تا امروز، محيط طباطبايى، روزنامه اطلاعات، شماره 14906، از مرثيه تا تعزيه از نگارنده، ص 92 ؛ كندوكاوى در تعزيه و تعزيه خوانى از نگارنده، ص 64. 12. نك: لؤلؤو مرجان، محدث نورى. 13. گلشن ابرار، ج دوم، ص 551. 14. البكاء الحسينى، سيد حسين طباطبايى، ص 482 و 483. 15. تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، دكتر عليرضا امينى، ص 34 و 35. 16. خاطرات سليمان بهبودى به اهتمام غلامحسين ميرزاصالح، تهران، طرح نو، ص 11، تاريخ بيست ساله ايران، حسين مكّى، ج دوم، ص 126 و 127. 17. زندگانى من، حسن اعظام قدسى، ج دوم، ص 52. 18. روزنامه خاطرات عين السلطنه سالور، ج 8، ص 6507 و 6506. 19. تبيان، دفتر بيستم (تاريخ معاصر از ديدگاه امام خمينى (ره)) ص 81. 20. همان، ص 82 – 81. 21. همان، ص 82. 22. خاطرات سردار اسعد بختيارى، به كوشش ايرج افشار، تهران، اساطير، ص 242 – 241. 23. ايران افسانه و واقعيت، مريت هاكس، ترجمه محمد حسين نظرى نژاد، محمد تقى اكبرى و احمد غايى، ص 191 – 189 (ضمناً اين گزارش مربوط به سال 1311 ه.ش است). 24. واقعه كشف حجاب، ص 200، خشونت و فرهنگ، ص 16. 25. بغض پنهان، جام جم، شماره 822. 26. خشونت و فرهنگ، ص 26 و 128. 27. درخت جواهر، محمد ابراهيم باستانى پاريزى، ص 216 و 215 و نيز از سير تا پياز، همان مؤلف، ص 553 و 476.

/

فاطمه معصومه س كريمه اهل بيت

در روز اول ذيقعده سال 173 هجرى قمرى در شهر مدينه مولودى پاك پا به عرصه وجود نهاد و مدينة النبى و بيت امامت را به نور جمال خويش روشن ساخت.
مادرش نجمه بانوى كمال يافته‏اى بود كه حميده خاتون مادر امام كاظم عليه السلام درباره‏اش فرمود: «هرگز بهتر از او نديده‏ام.»(1)
ده سال از عمر با بركتش گذشته بود كه با شهادت پدر بزرگوارش حضرت موسى بن جعفر عليه السلام در زندان هارون روبرو شد و از آن پس تحت هدايت و سرپرستى برادر والامقامش حضرت رضا عليه السلام قرار گرفت.
حضرت رضا عليه السلام در پى توطئه مأمون عباسى ناچار شد راهى خراسان شود و در روز پنجم يا ششم رمضان سال 200 هجرى قمرى عنوان ولايتعهدى تحميلى را بپذيرد.
يك سال پس از اين رويداد فاطمه معصومه عليها السلام براى حمايت از ولايت و ديدار با برادر به همراه جمعى از برادران و برادرزادگان راهى خراسان شد تا غم پرسوز فراق برادر را به پايان رساند و از نزديك يار دلسوز مقام رهبرى گردد و در غم و شادى برادر و امامش شريك شود. مطابق پاره‏اى از روايات، هنگامى كه به ساوه رسيد دشمنان خاندان رسالت در يك جنگ نابرابر، برادرش هارون و جمعى از همراهانش را به شهادت رساندند و در ظرف غذاى آن حضرت زهر ريخته در نتيجه آن بانو مسموم و مريض شد و به سفارش آنحضرت در تاريخ 23 ربيع الاول سال 201 هجرى قمرى به شهر قم وارد و در منزل موسى بن خزرج اقامت گزيد و پس از 16 يا 17 روز اقامت و عبادت سرانجام در سن 28 سالگى در دهم ربيع الثانى به سراى باقى شتافت و مردم قم و شيفتگان به خاندان رسالت را در غمى بزرگ رها نمود. پيكر مطهره‏اش پس از تشييع به خاك سپرده شد تا پناهگاه عارفان و ملجأ روحانيان و دعوت كنندگان به اسلام راستين در طول تاريخ گردد.

ايّام معصوميّه‏
گرچه به روايت معتبرى پيرامون تولد دقيق اين بانوى مجللّه دست نيافتيم امّا با توجه به روز وفاتش كه دهم، يازدهم و دوازدهم ذكر شده شايسته است امّت حزب اللّه اين سه روز را به عنوان ايام معصوميّه به سوگوارى پرداخته و از اين بانوى با عظمت كه فاطمه ديگرى از آل محمد(ص) و اختر تابنده ولايت است تجليل شايان نمايند.
كريمه اهل بيت هرچند عمرى كوتاه داشت امّا در همين دوره مختصر توانست به مقامات عاليه‏اى در علم و معنويت دست يابد چنانچه در زيارتنامه غير معروفه آن حضرت از معصومين عليهم السلام خطاب به آن بزرگوار رسيده است كه: «السلام عليك ايتها الطاهرة الحميدة البرّة الرشيدة التقيّة النقية الرضيّة المرضيّة؛(2) سلام بر تو اى پاك سرشت و پاك روش، اى ستوده، اى نيكوكار، اى بانوى رشد يافته و پاك و پاكيزه و اى بانوى شايسته و پسنديده.»
در اين فراز، حضرت معصومه سلام اللّه عليها با هشت لقب كه هر كدام بيانگر يكى از ابعاد شخصيّت اوست، تمجيد شده است. القاب ديگر آن بانو: معصومه،كريمه، عالمه، محدّثه و… مى‏باشد.
در فرازى ديگر از همين زيارتنامه آمده است: «السلام عليك يا فاطمة بنت موسى بن جعفر و حجّته و امينه؛ سلام بر تو اى فاطمه دختر موسى بن جعفر(ع) و حجّت و امين آن بزرگوار»(3)
از زيارتنامه‏اش كه از حضرت رضا عليه آلاف التحية و الثناء نقل شده فهميده مى‏شود كه حضرت معصومه(س) داراى مقام شفاعت است در فرازى از اين زيارت كه حضرت رضا(ع) به سعد اشعرى تعليم داد آمده است: «اتقرّب الى اللّه بحبّكم و البرائة من اعدائكم و التسليم الى اللّه… يا فاطمة اشفعى لى فى الجنّة فانّ لك عند اللّه شأناً من الشأن».
زائر با استفاده از ابراز دوست داشتن اهل بيت(ع) و دشمنى با دشمنان آن‏ها و تسلم به خدا، خود را با آن بزرگواران همراه و همگام نشان مى‏دهد و بعد اعلام مى‏كند به وسيله اين اعمال مى‏خواهم به خدا نزديك شوم. و به طور ويژه از حضرت معصومه(س) نزد خدا شفاعت مى‏خواهد و دليلى كه، اين بانو را براى شفاعت برگزيده بيان مى‏دارد: «فانّ لك عند اللّه شأناً من الشأن» زيرا تو در نزد خدا منزلت والايى دارى.
روايت بسيار جالبى از حضرت صادق عليه السلام سالها قبل از ولادت حضرت معصومه(س) نقل شده كه سخن از قم به ميان آمده و آن را حرم امامان دانسته، آنگاه فرمود: «تقبض فيها امرأة من ولدى اسمها فاطمة بنت موسى، و تدخل بشفاعتها شيعتى الجنّة باجمعهم؛(4) در قم بانويى از فرزندان من كه نامش فاطمه دختر موسى است از دنيا مى‏رود، بانويى كه به شفاعت او همه شيعيانم داخل بهشت مى‏گردند…»
رواياتى كه بهشت را در مقابل زيارت حضرت معصومه (س) قرار داده‏اند مؤيّد مقام والاى اين بزرگوار است.
1- شيخ صدوق از حضرت رضا عليه السلام نقل كرده كه: «من زارها فله الجنّه(5)؛ هر كس او را زيارت كند، بهشت براى اوست.»
2- محمد بن قولويه قمى در كتاب كامل الزيارات از امام جواد عليه السلام نقل مى‏كند: «من زار عمّتى بقم فله الجنّة(6)؛ هر كس عمّه‏ام را در قم زيارت كند، بهشت براى اوست.
3- علّامه مجلسى از امام رضا عليه السلام نقل مى‏كند: «من زارها عارفاً بحقّها فله الجنّة؛(7) هر كس زيارت كند او را در حالى كه عارف به حقّ او باشد، پس بهشت براى اوست.»
با آن كه نام آن حضرت فاطمه است او را معصومه مى‏گويند كه بيانگر اوج طهارت و مقام عصمت اوست از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام نقل شده كه فرمود: «من زار المعصومة بقم كمن زارنى؛(8) كسى كه معصومه را در قم زيارت كند مانند آن است كه مرا زيارت كرده باشد.»
رحلت كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه سلام اللّه عليها را به حضور آقا و مولايمان حضرت بقية اللّه الاعظم ارواحنا فداه، مقام معظم رهبرى دام ظلّه العالى، مسلمانان جهان، به ويژه مردم قهرمان قم تسليت عرض نموده اميدواريم شفاعت آن بانوى بزرگوار شامل حال همه ما باشد.
يكى از شباهتهاى حضرت معصومه(س) به حضرت زهرا(س) دفاع او از حريم ولايت و مقام عظيم رهبرى صحيح اسلامى بود. تا آن جا كه حضرت زهرا(س) در اين راه به شهادت رسيد، حضرت معصومه هم مطابق پاره‏اى از روايات در اين مسير به شهادت رسيد.
حضرت امام(ره) با تواضع ويژه‏اى كه نسبت به خاندان عصمت و طهارت دارد در قصيده‏اى آن حضرت را با حضرت زهرا(س) مقايسه كرده و عظمت آن گوهر عصمت را در اشعارى ترسيم نموده كه در قسمتى از آن چنين آمده:
آيت رحمت زجلوه تو هويدا

رايت قدرت درآستين تو مضمر
جودت هم بسترا به فيض مقدس‏

لطفت هم بالشا به صَدرِ مُصدّر
عصمت تو تا كشيد پرده به اجسام‏

عالم اجسام گردد عالم ديگر
جلوه تو نور ايزدى را مَجلى‏

عصمت تو سرّ مختفى را مظهر
گويم واجب تو را نه آنت رتبت‏

خوانم ممكن تو را زممكن برتر
وين نه عجب زانكه نور اوست ززهرا

نور وى از حيدر است و او زپيمبر
نور خدا در رسول اكرم پيدا

كرد تجلّى زوى به حيدر صفدر
وزوى تابان شده به حضرت زهرا

اينك ظاهر زدخت موسى جعفر
اين است آن نور كز مشيّت كن كرد

عالم، آنكو به عالم است مُنوّر
عيسى مريم به پيشگاهش دربان‏

موسى عمران به بارگاهش چاكر
آن يك چون ديده‏بان فرا شده بردار

وين يك چون قاپقان معطّى بردر
آن يك، انجيل را نمايد از حفظ

وين يك تورات را بخواند از بر
گر كه نگفتى امام هستم بر خلق‏

موسى جعفر ولىّ حضرت داور
فاش بگفتم كه اين رسول خدايست‏

معجزه‏اش مى‏بود همانا دختر
دختر جز فاطمه نيايد چون اين‏

صُلب پدر را وهم مشيمه مادر
دختر چون اين دو از مشيمه قدرت‏

نامد و نايد دگر هماره مقدّر
آن يك امواج علم را شده مبدأ

وين يك افواج حلم را شده مَضدر
آن يك موجود از خطابش مجلى‏

وين يك معدوم از عقابش مُستَر
آن يك بر فرق انبياء شده تارك‏

وين يك اندر سر اوليا رامغفر
آن يك در عالم جلالت كعبه‏

وين يك در ملك كبريايى مشعر
آن يك خاك مدينه كرده مزين‏

صفحه قم را نموده اين يك انور
خاك قم اين كرده از شرافت جنّت‏

آب مدينه نموده آن يك كوثر
عرصه قم غيرت بهشت برين است‏

بلكه بهشتش يساولى است برابر
زيبد اگر خاك قم به عرش كند فخر

شايد گر لوح را بيابد، همسر
خاكى عجب خاك!آبروى خلايق‏

ملجأ بر مسلم و پناه به كافر(9) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 14. 2. شيخ محمد على بن حسين كاتوزيان، المشعشعين، ج 1، ص 211. 3. همان. 4. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 6، ص 228. 5. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 271، و ثواب الاعمال، ص 98. 6. كامل الزيارات، ص 324. 7. بحارالانوار، ج 102، ص 265. 8. رياحين الشريعه، ج 5، ص 35. 9. ديوان امام خمينى، ص 253 – 258.

/

معلم بودن افتخار است‏

روز سه شنبه 11 ارديبهشت 1358 هرگز از خاطره امّت وفادار و انقلابى ايران اسلامى محو نخواهد شد روزى كه دست جنايتكار آمريكا از آستين گروه فرقان به درآمد و متفكرى دانا، فيلسوفى توانا، و فرزندى درد آشنا و يارى وفادار را از امام و انقلاب گرفت و رهبر و مردم را در غمى جانكاه و ماتمى عظيم فرو برد.
سالروز شهادت اين شهيد مطهر را كه روز معلّم نامگذارى شده گرامى مى‏داريم و اميدواريم الگويى باشد براى همه معلّمان و دانش پژوهان و امت شهيدپرور ما.
امام خمينى (ره) در اين باره فرمودند:
مطهرى فرزندى عزيز براى من و پشتوانه‏اى محكم براى حوزه‏هاى دينى و علمى و خدمتگزارى سودمند براى ملّت و كشور بود. (31/1/59)
مرحوم آقاى مطهرى يك فرد بود، جنبه‏هاى مختلف در او جمع شده بود و خدمتى كه به نسل جوان و ديگران مرحوم مطهرى كرده است، كمتر كسى كرده است. آثارى كه از او هست. بى‏استثناء همه آثارش خوب است و من كس ديگرى را سراغ ندارم كه بتوانم بگويم بى‏استثناء آثارش خوب است… انسان ساز است، براى كشور خدمت كرده، در آن حال خفقان خدمت‏هاى بزرگ كرده است اين مرد عالى قدر، خداوند به حق رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم) او را با رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) محشور بفرمايد. (11/2/61)

و پيرامون مقام معلّم فرمود:
مقام معلم مقام والائى است، مقامى است كه بالاتر از مقام معلم نيست، مقامى است كه خداى تبارك و تعالى از آن تعظيم فرموده است لكن مسؤوليت جوانان مسؤوليت كمى نيست، تمام ملت بايد معلم باشند، معلم فرزندان خود. اسلام تمام افرادش معلم بايد باشند و تمام افرادش متعلم. بانوان هم بايد معلم باشند براى فرزندان خود. در دامن خود مثل استادان، مثل معلمان تربيت كنند. پدران بايد معلم باشند از براى فرزندان خود، خانواده شما بايد مدرسه باشد. تعليم احكام اسلامى، تهذيب اخلاق نونهالان. شما بايد نونهالان مهذّب تحويل معلمان بدهيد و معلمان بايد آنها را بيشتر تهذيب كنند. معلمان خيلى مقام بزرگ دارند و خيلى مسؤوليت بزرگ. اگر معلمان ما كوتاهى كنند در تعليم، مسؤول هستند. معلمين هستند كه مى‏توانند مملكت را حفظ كنند، استقلال مملكت را. جوان‏هاى ما، آنهائى كه مقدرات مملكت به دست آنها خواهد آمد، زير دست معلمين بايد تربيت بشوند، اگر تربيت صالح شدند، مملكت صالح به دست ما مى‏افتد و اگر خداى نخواسته تربيت‏هاى غير الهى شد، مملكت از دست مى‏رود. (20/2/58)

مقام معظم رهبرى در اين باره فرمود:
مسأله عالم متفكر، فيلسوف يگانه ما مرحوم آيت اللّه مطهرى، مسأله يك ياد خشك و خالى نيست كه يك كسى زحمت مى‏كشد و شهيد مى‏شود و ما لازم است او را ياد كنيم و شكرانه زحمات او را بداريم، بلكه مسأله، مسأله يك جريان فكرى است در جامعه ما كه هرچه مى‏گذرد برجستگى بيشترى پيدا مى‏كند. در زمان حيات آن شهيد، كسانى كه او را مى‏شناختند زياد نبودند و كسانى كه به عمق برجستگى و نورانيت فكرى او آشنا بودند باز هم كم‏تر بودند. اما امروز در محيط ذهنى انقلاب، جريان فكرى شهيد مطهرى يك جريان ممتازى است.

و پيرامون مقام معلّم فرمودند:
در روايات هست كه وقتى با معلم حركت مى‏كنى، اگر شب تار است، تو جلوتر از معلم برو، تا اگر چاله‏اى در راه وجود دارد، تو بيفتى و معلمت سالم بماند. اين، آن روح رفتار تكريم‏آميز نسبت به معلم را نشان مى‏دهد. اگر اين روحيّه در جامعه رواج پيدا كند و هر كسى احساس نمايد كه در مقابل معلّم خود خاضع است، فضا براى معلّمان، فضاى مناسبى خواهد شد، و اگر معلمان در جامعه دلخوش بودند، تعليم رايج خواهد گرديد. تكريم، يعنى اين.
البته عرض كرديم كه در كنار اين، برخى امور مادى و معنوى ديگر هم وجود دارد، ولى اصل قضيّه همين است كه بايستى انجام بگيرد. متأسفانه در فرهنگ سوغات دنياى مادى، عكس اين وجود دارد و به هيچ وجه رعايت نشده است. يعنى در فرهنگ‏هايى كه ما از اروپايى‏ها گرفتيم، احترام به معلّم وجود ندارد. نمى‏گوييم آنها در كتاب هايشان نوشته‏اند كه به معلّم بى‏احترامى كنيد، اما عادت و تربيت احترام به معلّم، در فرهنگ غربى پيش‏بينى نشده است!
يك وقت در مجموعه‏اى عرض كرديم كه سال‏ها و قرن‏هاى متمادى، در محيط اسلامى هميشه معلمان از شاگردان خودشان احترام و تكريم مى‏ديدند، ولى چند ده سال بعد از آن كه فرهنگ اروپايى وارد كشور شد و در محيطهاى علمى، دين از علم جدا گرديد، چه بسا اساتيد براى خاطر نيم نمره، يا براى خاطر فلان برخورد نامناسب در كلاس، به دست شاگردانشان كشته شدند! اين، همان فرهنگ اروپايى است.
البته امروز خوشبختانه برگشت به همان اصالت اسلامى وجود دارد.شما معلمان هم بايد قدر خودتان را بدانيد؛ يعنى به معلّم بودن اهميّت بدهيد. معلّم بودن افتخارى است، فوق خيلى چيزهاست.اين كه كسى افتخار كند معلم است و معلم بودن را قدر بداند و براى تعليم و تربيت تلاش كند. يكى از بزرگترين ارزش‏هاى نظام اسلامى ماست.
اميدواريم كه خداوند متعال كمك كند و توفيق بدهد. تا اين بساط تعليم و تربيت در كشور ما روز به روز رنگين‏تر و گسترده‏تر بشود و ان شاء اللّه آموزش و پرورش تلاش‏هاى خودش را به جايى برساند كه حقيقتاً در هيچ جاى كشور خلأ تعليم و تربيت باقى نماند.
پاورقي ها:

/

سخنان معصومين ع

زبانت را حفظ كن‏ رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«هَل يَكُبُّ النّاسَ عَلى مَناخِرِهِم اِلّا حَصائِدُ اَلسِنَتِهِم »
(اخلاق شبر، ص 129)
آيا محصول زبان نيست كه مردم را بسقوط (دنيا و آخرت) مى‏كشاند؟! رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«شَرُّ النّاسِ عِندَ اللّهِ يَومَ القِيامَةِ الَّذينَ يُكرَمُونَ اِتِّقاء شَرِّهِم»
(جامع السعادات، ج 1، ص 277)
بدترين مردم در نظر خداوند متعال در روز قيامت، كسانى هستند كه براى پرهيز از شر (زبان و عملشان) مردم به ايشان احترام گذارند. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«ما عَمَلَ مَن لَم يَحفَظ لِسانَه»
(مكارم الاخلاق، ص 467)
كسى كه زبانش را كنترل نكند عملش به او ثمرات معنوى نمى‏بخشد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«ما مِن شَى‏ءٍ اَحَقُّ بِطُولِ السِّجنِ مِنِ اللِّسانِ»
(مكارم الاخلاق، ص 467)
چيزى سزاوارتر از زبان براى تداوم زندانش نيست(زبان اگر در زندان سكوت باشد مفيد است). رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اَلمُسلِمُ مَن سَلُمَ المُسلِمُونَ مِن يَدِه وَ لِسانِه»
(جامع السعادات، ج 1، ص 165)
مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند. امام على عليه السلام :
«لاتَقُل ما لا تَعلَم بَل لا تَقُل كُلَّ ما تَعلَم فَاِنَّ اللّهَ فَرَض عَلى جَوارِحِكَ كُلِّها فَرائِض يُحتَجُّ بِها عَلَيكَ يَومَ القِيامَة»
(نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 544)
آنچه را يقين نمى‏دانى نگو بلكه هرچه را ميدانى تمامش را نگو، زيرا خدا بر تمام اعضاى بدن تكاليفى مقرر فرموده كه روز قيامت از آن بازجوئى مى‏كند. امام على عليه السلام :
«اِذا تَمَّ العَقلُ نَقَصَ الكَلام»
(نهج البلاغه، كلمات قصار)
وقتى عقل كامل بود انسان كم حرف مى‏گردد. امام على عليه السلام :
«مَن حَفِظَ لِسانَهُ سَتَرَ اللّهُ عَورَتَه»
(ثواب الاعمال، ص 287)
كسى كه زبانش را حفظ كند خدا عيب او را مى‏پوشاند. امام على عليه السلام:
«اللّسانُ سَبُعٌ اِن خُلِىَ عَنهُ عَقَر»
(نهج البلاغه، حكمت 60)
زبان درنده‏اى است كه او را رها كردى (ايمان و كمال ترا) مى‏درد. امام باقر عليه السلام:
«لايُسلَم اَحَدٌ مِنَ الذُّنُوبِ حَتّى يُخزَنَ لِسانَه»
(تحف العقول، ص 218)
هيچ فردى از گناه در امان نيست مگر اينكه زبانش را در گنجينه سكوت قرار دهد. امام صادق عليه السلام:
«مَن خافَ النّاسُ لِسانَه فَهُوَ فى النّار»
(جامع السعادت،ج 1، ص 278)
كسى كه مردم از زبانش بترسند، در آتش جهنم خواهد بود. امام صادق عليه السلام:
«نَجاةُ المُؤمِنِ فى حِفظِ لِسانِه»
(ثواب الاعمال، ص 217)
نجات مؤمن در كنترل زبان اوست. امام صادق عليه السلام:
«مَن صَدَقَ لِسانَهُ زِكّى عَمَلَه»
(كشف الغمه، ج 2، ص 420 و سيرالائمه، ج 4، ص 23)
كسى كه راستگو باشد عملش (مصون مانده و به او كمال مى‏بخشد) خوب انجام مى‏گيرد.
پاورقي ها:

/

يارى خداوند و توكل‏

«إن ينصركم اللّه فلا غالب لكم وإن يخذلكم فمن ذا الذى ينصُرُكُم من بعده وعلى اللّه فليتوكَّل المؤمنون»
(سوره آل عمران – آيه 160)
اگر خداوند شما را يارى كند پس هرگز كسى بر شما چيره نخواهد شد، و اگر خداوند دست از يارى شما بردارد، پس چه كسى شما را يارى خواهد كرد؟! بايد مؤمنان تنها بر خداوند توكل كنند.
اين سنت تخلف ناپذير الهى است كه اگر بخواهد ما را يارى كند حتما يارى خواهد كرد و اگر ما در اثر نافرمانيها و سرپيچى ها، قابليت نداشته باشيم، تمام قدرتهاى جهان نمى توانند ما را يارى كنند و كمك نمايند.
خداوند اين مسأله مهم را در آيات مختلفى گوشزد كرده است كه اگر شما خدا را يارى كنيد خداوند شما را يارى خواهد كرد. پر واضح است كه يارى خداوند يعنى يارى دين خدا وگرنه خداوند هيچ نيازى به كسى ندارد.
گر جمله كائنات كافر گردند
بر دامن كبرياش ننشيند گرد
و همانگونه كه از ما مى‏خواهد تا دينش را يارى كنيم به ما مى‏فهماند كه اگر ما به امر او اطاعت كرديم و براى او قيام نموديم و در برابر دشمنان دينش ايستاديم خداوند اسباب و علل پنهانى را براى يارى رساندن ما به كار مى‏گيرد آنسان كه كسى باورش نشود. زيرا تنها خدا است كه با لطف و كرمش مى‏تواند وسائل نصرت را آماده سازد هرچند در مقابل دشمنانش با وسائل مادى بسيارى مجهز باشند.
البته لازم نيست نصرت خداوند منحصر باشد به پيروزى در جنگ چه بسا جنگى كه به صورت ظاهر اولياى خدا شكست بخورند و دشمنانشان بر آنان چيره شوند ولى نتيجه قطعا به نفع مؤمنان خواهد بود. نمونه‏اش نبرد نابرابر امام حسين عليه السلام و ياران بسيار اندكش در برابر سپاه بسيار زياد و مجهز يزيد لعنة الله عليه.
در آن نبرد تاريخى هرچند حضرت ابى عبد الله با تمام خويشان و يارانش به شهادت رسيدند و به صورت ظاهر يزيد بر او غلبه كرد ولى نتيجه‏اش قطعا به نفع امام و به زيان يزيد و اصحابش بود كه هم در كوتاه مدت، آنها تارومار شدند و هم در دراز مدت نام حسين چون گوهرى درخشان در قلب تاريخ ماندگار شد و نام يزيد و يزيديان به مزبله تاريخ فرو افكنده شد و تا جهان زنده است حسين زنده است و يزيد نابود و شكست خورده.
بنابراين آنچه در اين موقعيت خطرناك فعلى اهميت دارد اين است كه ما به خاطر خدا(و فقط خدا) از دين و سرزمين و امّت و آرمانمان دفاع كنيم و چون دوران انقلاب اسلامى بى محابا به سراغ دشمن اصلى برويم و با اطمينان خاطر به پيش بتازيم، البته با در نظر گرفتن مصالح ملى و مذهبى و با مشورت با خردمندانمان و با استفاده از ابزارهاى مادى و معنوى و با ايمان كامل به هدف و با توكل بر خدا.. كه در اين صورت هرگز شكست معنى ندارد. و من بر اين باورم كه اگر آن جوش و خروش دوران انقلاب زنده شود و دفاع ملت براى خدا باشد قدرتهاى استكبارى اصلا جرأت هجوم به ايران اسلامى را نخواهند داشت و اگر حماقت كردند و هجوم نمودند هم از نظر مادى و هم از نظر معنوى شكست خواهند خورد و نام ايران اسلامى همچون هميشه در تاريخ خواهد درخشيد.
اين آيه مباركه ضمن اينكه ما را بشارت مى‏دهد به يارى محبوب ، هشدار نيز مى‏دهد كه در صورتى از يارى او برخوردار خواهيم بود كه قابليت نصرتش را داشته باشيم.
و در پايان آيه، نتيجه گيرى مى‏كند كه اگر خواهان شقّ اول آيه كه نصرت خدا است باشيد يك راه بيشتر ندارد و آن توكل بر خدا زيرا مؤمنين فقط و فقط بر خدا توكل مى‏كنند.
اين نيز كاملا منطقى و روشن است كه اگر كسى بخواهد با دشمنش مبارزه كند نياز به يك قدرت برتر دارد كه به او بپيوندد و از او استمداد كند. و چه قدرتى بالا تر از قدرت خدا است كه ما از او درخواست كمك كنيم؟ حال بايد ديد توكل بر خداوند چگونه است؟ آيا توكل به اين معنى است كه ما تنها به حمايت و پشتيبانى خداوند بسنده كنيم و هيچ كارى انجام ندهيم ؟
قطعاً اين توكل نيست. مگر ممكن است كسى در خانه بنشيند و كارى انجام ندهد و فقط به اميد خدا باشد كه خداوند چون ارحم الراحمين است و رزاق همه موجودات است پس روزى او را بى زحمت خواهد رساند ؟ بى گمان از گرسنگى خواهد مرد و خداوند براى او قرص نانى از آسمان نمى اندازد ؟!
ما اگر مأمور به توكل هستيم، معنايش اين نيست كه دست روى دست بگذاريم و با دست خالى به مصاف دشمن تا دندان مسلح برويم و بگوئيم چون توكل داريم پيروز خواهيم شد؟
همه داستان آن اعرابى را شنيده‏ايم كه شترش را با خود آورد و به رسول خدا عرض كرد مى‏خواهم نماز جماعت بخوانم، آيا اين شتر را رها كنم و به اميد خدا باشم؟ حضرت فرمود : «اعقلها و توكل» آن را در جاى امنى نگهدار آنگاه توكل بر خدا كن.
در موارد مختلفى از قرآن و سنت مى‏خوانيم كه بايد تا آنجا كه امكان داريم وسائل و ابزار جنگى را براى دفاع آماده كنيم: « و أعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل» و بقيه‏اش را به خدا بسپاريم. امدادات غيبى با رفتن دست خالى به جبهه هرگز ميسر نمى شود. كار بايد كرد و آماده بايد شد و در آن صورت است كه خداوند با امداد غيبى به كمك ما مى‏آيد و سپاه مخفى خود را براى نصرت كردن مؤمنان مى‏فرستد.
پس نخست بايد آماده كار شد، سپس بر او توكل كرد. در غير اين صورت امكان نصرت نيست. و به هر حال شرط اول پيروزى هم ايمان به خدا و داشتن تقوا است.
اميد است با دو بال تقوا و توكل بتوانيم در تمام مراحل زندگى فردى و اجتماعى، و در مبارزه با شياطين انس و جن پيروز و بهروز گرديم. آمين رب العالمين.
پاورقي ها:

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

كيسه شنى گوشتى‏
وقتى به هوش آمدم، ديدم تمام بدنم پر از خون است. كسى اطرافم نبود. كمى خودم را حركت دادم و بچه‏ها متوجه من شدند و آمدند مرا به عقب بردند. 13 روز بعد در بيمارستان شهيد صدوقى شيراز – در حالى كه به علت آسيب شديد روده‏ها بسترى بودم – به هوش آمدم. با چند مرحله بسترى در بيمارستان و جراحى، از آن وضع راحت شدم ولى مسأله‏اى كه عجيب بود اين كه من با يك تركش به روى زمين افتادم و بى‏هوش شدم ولى وقتى به هوش آمدم، بدنم مثل آبكش سوراخ سوراخ بود و من نمى‏دانستم چه طورى اين اتفاق افتاده است و اين همه تير چگونه به من خورده است. در سال 69 خواستم تركشى را كه در جريان همان مجروحيت داخل گوشم شده بود، خارج سازم. وقتى بنياد جانبازان رفتم، گفتند فرمانده وقت شما بايد گواهى كند تا ما شما را به بيمارستان معرفى كنيم. فرمانده وقت ما آقاى بيطرفان بود. او در آن زمان در سپاه منطقه بود. رفتم پيش ايشان و سلام كردم. ديدم حالت خاصى به ايشان دست داد. گفت: «چه كار دارى؟» گفتم اين طورى شده است. فورى گواهى خواسته شده را نوشت و گفت: «برو و اينجا نايست؟» من از رفتار او خيلى شگفت زده شدم. اين ماجرا گذشت، تا سال 72 كه در دانشگاه قبول شدم. در آن موقع در بسيج دانشجويى فعاليت مى‏كردم. يكى از برنامه‏هاى ما شركت در ارودى راهيان نور بود. در يكى از اين اردوها آقاى بيطرفان هم دعوت شده بود اما خيلى طرف من نمى‏آمد و از من دورى مى‏كرد و اين موضع باعث ناراحتى من مى‏شد. مى‏گفتم اين بنده خدا فرمانده ما بوده، چرا اين طورى مى‏كند؟! در آنجا آقاى عزيزى – كه در آن وقت هم كلاسى ما در دانشگاه و عضو بسيج دانشجويى بود – از او علت آن رفتارش را مى‏پرسد و آقاى بيطرفان در پاسخ وى داستانى را تعريف مى‏كند. در پى آن آقاى عزيزى از او مى‏خواهد آن داستان را براى همه دانشجويان تعريف كند. آقاى بيطرفان در جمع دانشجويان مى‏گويد: من خاطره‏اى از يك رزمنده برايتان مى‏گويم كه خودش هم از آن خبر نداشته است و اولين بار است كه مى‏شنود…
موضوع از اين قرار بود كه وقتى من با آن وضع مجروح و بى هوش شدم، همه فكر كردند من شهيد شده‏ام. و چون عراقى‏ها در حال پيشروى بودند و روى جاده هيچ سنگر و حفاظى نبود، آقاى بيطرفان تصميم مى‏گيرد با تيربار جلوى دشمن را بگيرد تا بچه‏ها فرصت عقب روى پيدا كنند. براى اين كه سنگرى درست كند، جنازه دو تا از شهدا را روى هم مى‏گذارد، پيكر من را هم روى آنها قرار مى‏دهد و پشت ما سنگر مى‏گيرد و راه عراقى‏ها را مى‏بندد. ايشان تا سال 69 فكر مى‏كرده كه من شهيد شده‏ام ولى با ديدن من مى‏فهمد كه من آن روز زنده بودم و در حال بى هوشى به سر مى‏بردم.
بعد از شنيدن اين ماجرا بود كه من متوجه شدم چرا بدنم مثل آبكش سوراخ سوراخ شده بود. البته خدا را شكر كردم كه بدن بى جان من هم براى دفاع از ميهن و اسلام و يارى ساير رزمندگان مفيد واقع شده بود.(1) وصيت نامه شهيد محمدرضا نيازمند
محمد رضا در عمليات والفجر هشت آسمانى گرديد با شروع پاتك دشمن، او در پى اصابت تركش خمپاره به ناحيه شكم مجروح شد. با اين حال و وضعيت وخيمى كه داشت، به فكر مجروحان ديگر بود. محمد رضا بعد از آن كه همه مجروحان را به عقب فرستاد، به علت جراحت عميق و خونريزى شديد، به نداى حق لبيك گفت.(2)
به گوشه‏هايى از وصيت نامه او نگاه مى‏كنيم:
بارالها، من براى رضاى تو و براى يارى دين تو كه همان دين محمد(ص) است، به جبهه رفتم، جبهه‏اى كه در آن معنويت حكمفرماست… جبهه‏اى كه انسان در آن خدا را مشاهده مى‏كند. جبهه‏اى كه در آن قلب مى‏سوزد، اشك مى‏جوشد، وجود خاكستر مى‏شود و احساسش سخن مى‏گويد. جبهه‏اى كه وقتى در آن گام مى‏نهى، احساس مى‏كنى كه در هاله‏اى از نور همگام با فرشتگان مقرب الهى قدم مى‏گذارى و عطر دلنشين بهشتى، مشامت را پر مى‏كند و زمزمه خوش تسبيح و دعا گوش‏هايت را مى‏نوازد و صفحه خاطرات شيرينى دلت را زينت مى‏بخشد… پروردگارا… خوش دارم كه از مرزهاى عالم وجود در گذرم و در وادى فنا غوطه‏ور شوم، جز خدا چيزى احساس نكنم… خدايا، به من موهبتى ارزانى دار كه از همه چيز ببرم و به وصال تو برسم… ايزدا، به بركت گداختگان هيبت تو و به بركت نواختگان حضرت تو، الهى، به بركت متحيران جلال تو و به بركت مقهوران مهتر تو، اى ملكى كه همه مملوكان توُ اند و اى جبارى كه همه جباران عالم مجبور تُواند و اى رزاقى كه همه بشر مرزوق تواند و اى غفارى كه همه اهل خطا مغفور تواند، مرا درياب و به سوى زندگى ابديت سوق ده. پروردگارا، اين چندمين بار است كه وصيت نامه‏ام را تعويض مى‏كنم. ديگر از تو خجالت مى‏كشم وليكن اميدوار به لطف تو مى‏باشم. ياريم كن باصلاح خودت اين آخرين وصيت نامه‏ام باشد كه بنويسم… معشوقا، دل بر اميد تو بسته و بر عشقت مى‏سوزم. تو خود مى‏دانى كه عشق به تو و دين تو مرا بدين جا كشانيده. لذا جوابم را بده، شهادت در راهت را نصيبم گردان و مرا بر اين آرزوى ديرينه‏ام برسان…(3) برخورد تند شهيد خالو
يك بار با يكى از ماشين‏هاى پادگان رفتيم جايى. راننده ماشين يكى از بچه‏هاى كادر بود. از همان اول به قول معروف گازش را گرفت. شهيد على خالو – مسؤول محور عملياتى تيپ ويژه شهدا -(4) يكى، دوبار به او تذكر داد و گفت: آرام‏تر هم كه برى، مى‏شود.
او به شوخى گفت: وقت طلاست.
نمى‏دانم چقدر رفته بوديم كه يك دفعه يك دست‏انداز سر راهمان سبز شد. راننده تا آمد به خودش بجنبد، ماشين با همان سرعت افتاد توى دست انداز. خالو طورى توپيد به آن راننده و با او برخورد كرد، كه همه ما ماتمان برد. خود آن راننده هم توقع چنان برخوردى را نداشت. ناراحتى خالو همه به خاطر اين بود كه آن ماشين به بيت المال تعلق داشت. مى‏گفت: اگر ايمان مان قوى باشد، بايد بدانيم كه حتى همين بى‏احتياطى‏ها هم حساب و كتاب دارد. تو قيامت بايد به خاطر همين خطاهاى به ظاهر كوچك هم جواب پس بدهيم.(5) همچو ايوب پيامبر(ع)
در يك عمليات بناشد شهيد بزرگوار محمد باقر رادمرد يك تانك براى مانور بياورد. ايشان به كار مشغول شد. در آخر وقتى داشت دوشكا را روى تانك سوار مى‏كرد، يك آن ديدم انگشتش زير پايه دوشكا گير كرد. به سختى توانست آن را در بياورد. چون آثار درد در چهره‏اش نبود و يك آخ هم نگفت، مطمئن شدم آسيبى نديده است. وقتى كارش تمام شد آمد پايين، به من گفت: سيد جان، سيم چين اين دور و برا هست؟
سريع رفتم و يك سيم چين آوردم. هنوز نمى‏دانستم براى چه كارى مى‏خواهد. با اشاره به انگشت سبابه‏اش گفت: بى‏زحمت اين انگشتر را ببر!
همين كه چشمم به انگشتش افتاد، نفسى از ته دل كشيدم. كم مانده بود چشمهايم از كاسه بزند بيرون. به سبب سنگينى پايه دوشكا انگشترش كج شده و در پوست و گوشتش فرو رفته و دستش پر از خون شده بود. وقتى ديد همچنان خيره انگشتش هستم، دلدارى‏ام داد و گفت: طورى نيست فقط زود آن را در بياور.
من به سختى توانستم قسمتى از آن را ببرم. بعضى قسمتها را هم كه توى گوشت فرو رفته بود و چسبيده بود، به سختى توانستم از لابه‏لاى پوست و گوشت لهيده شده بكنم. در تمام اين مدت با اين كه دلم ريش ريش شد ولى او حتى يك آخ هم نگفت.
رادمرد اعتقاد داشت هر درد و مصيبتى كه براى رضاى حضرت حق و در راه او باشد، شيرين و گواراست. با اين وجود، من از اين همه صبر و تحمل او مات و مبهوت شدم.(6) حكايت آن نماز مغرب‏
اوايل جنگ ما در پايگاه دزفول مستقر بوديم. آن روزها عمليات هوانيروز به صورت «بكاو و بكش» بود. يعنى چون دشمن جاى مشخصى نداشت، هلى كوپترها به منطقه مى‏رفتند و دشمن را شناسايى مى‏كردند و او را مورد هدف قرار مى‏دادند. شبها هم به پست فرماندهى مى‏رفتيم و پروازهاى روز بعد را هماهنگ مى‏كرديم.
شبى ديرتر از معمول به محل اجتماع پرسنل برگشتيم. تصميم گرفتم اول نمازم را بخوانم و سپس به غذاخوارى بروم. در نماز خانه كسى نبود. نماز مغرب را شروع كردم. در اثناى ركعت دوم احساس كردم چند نفر وارد شدند و پشت سر من ايستادند. با خود گفتم كه آنها هم نماز خود را فرادا مى‏خوانند. البته در ركعت سوم متوجه شدم آنها به من اقتدا كرده‏اند. براى همين عرق سردى در وجودم نشست و احساس مسؤوليت سنگينى كردم. بعد از اتمام نماز، وقتى به عقب برگشتم، ناگهان چهره نورانى حضرت آيت اللّه خامنه‏اى را ديدم كه آن روزها به عنوان نماينده امام در شوراى عالى دفاع انجام وظيفه مى‏كردند. با ديدن ايشان شرمم بيشتر شد و در دل خود گفتم: خدايا، من چه كسى هستم كه ايشان و همراهانشان به من اقتدا كردند. بلافاصله پشت صف رفته و منتظر نشستم.(7) يكى از منتظران واقعى
و آخرين بار با جمعى از دوستان به ديدن حاج حسين دخانچى رفتيم. وقتى مى‏خواستيم خداحافظى كنيم، مرا صدا زد، نزديك او رفتم و گوشم را نزديك دهانش بردم. پرسيد: بزرگان از علائم ظهور امام زمان(عج) خبرى داده‏اند يا نه؟
پرسيدم: چطور مگر؟
گفت: مى‏خواهم اين نيمه جانى كه دارم، فداى امام زمان(عج) كنم.
گريستم و گفتم: با توجه به علائم و قرائنى كه بزرگان مى‏فرمايند، ان شاء اللّه ظهور امام عصر(عج) نزديك است و بايد منتظر باشيم.
ديدم اشك توى چشمانش حلقه زد و برگونه هايش جارى شد. آنگاه به دوستان همراه عرض كردم. هر كس مى‏خواهد منتظر واقعى را ببيند، به حاج حسين نگاه كند. هفده سال است روى تخت و از ناحيه گردن قطع نخاعى است ولى يك لحظه هم چشم از امام زمان(عج) بر نداشته. هرچند اداى تكليف كرده ولى مى‏گويد نيمه جانم را هم مى‏خواهم فداى مولا و آقايم امام زمان (عج) كنم.(8) معامله با خدا
برادر حسين دخانچى در نوزده سالگى قطع نخاعى شد. خيلى درد كشيد ولى هيچگاه گلايه و شكوه نكرد. از مدتها قبل خودش را براى هر وضعيتى آماده كرده بود. هفده سال درد و رنج داشت ولى هرگز شكايت نكرد و هميشه شكرگزار بود. اگر كسى دعا مى‏كرد شفا پيدا كند، مى‏گفت: من با خدا معامله كرده‏ام و حاضر به پس گرفتن آن نيستم.
او در مقابل درد و رنجش تسيلم نمى‏شد و مقاومت مى‏كرد. آن چنان صبر و رضايت از خود نشان مى‏داد كه گويى لذت مى‏برد. و در همه حال شاكر خدا بود. يكى از اقوام كه براى عيادت از حسين آمده بود، گفت: «نذر كنيد بلكه خدا شفا عنايت كند. شايد حسين از اين درد و رنج راحت شود.» بعد از اين كه خداحافظى كرد و رفت، حسين با تعجّب پرسيد: مادر، اينها چه مى‏گويند؟ من با خدا معامله كرده‏ام و هيچ وقت حاضر نيستم اين معامله را به هم بزنم.
حسين به مقام رضا رسيده بود و جز خدا كسى را نمى‏ديد.(9) قرعه شهادت براى چه كسى است؟
يك قبضه چهار لول 5/14 ميلى مترى چيزى حدود يك ماه در اسكله لشكر 17 مستقر بود و با آن به طور مرتب شليك مى‏كرديم. بچه‏ها در روزهاى عمليات غذايشان را هم پشت قبضه مى‏خوردند. تصميم داشتيم نيروها را به علت خستگى تعويض كنيم كه هواپيماهاى دشمن به بمباران منطقه پرداختند. بلافاصله پشت قبضه رفته، در سينى محاسب ايستادم و آن را تنظيم كردم و به مأمور آتش گفتم شليك كند. ناگهان احساس كردم كسى به من گفت بيا پايين. بعد از من برادر «قلعه جانباز»(10) نشست. يك دفعه صداى مهيبى برخاست. متوجه شدم هواپيما قبضه را زد و برادر قلعه جانباز به طرز فجيعى به شهادت رسيد. فقط بالا تنه او باقى مانده بود. ايشان نيم ساعت بيشتر نبود كه به آن منطقه آمده بود. گويى فقط براى شهادت آمده بود.(11) دفاع با تمام وجود
در پايان عمليات والفجر ده براى حفاظت از آسيب‏هاى احتمالى بمباران شيميايى به تپه‏اى در مجاور مقرگردان رفتيم. آن تپه بر مقر گردان كاملاً اشراف داشت. هواپيماهاى دشمن ابتدا پدافندهاى ضدّ هوايى را مى‏زدند. خودم شاهد بودم كه تمام خدمه‏هاى توپ ضدهوايى يكى پس از ديگرى مجروح يا شهيد مى‏شدند و نفرات بعدى آنها را از روى توپ بلند كرده، خودشان به تيراندازى مشغول مى‏شدند. آن قدر از مقر گردان دفاع كردند تا همگى به شهادت رسيدند.(12) به ياد شهيد سحرى‏
در عمليات غرور آفرين خيبر كه در اسفند 62 در جزاير مجنون انجام شد، فرمانده دسته ما برادر محمد باقر سحرى بود. وقتى به دشمن رسيديم، دنيايى از آتش به روى ما گشوده شد به حدى كه هيچكس نمى‏توانست سرش را از روى زمين بلند كند. در پى آن دشمن در صدد برآمد ما را دوز بزند امّا شهيد كلهرى با زدن چندين آرپى‏جى مانع از اجراى نقشه شوم آنها شد و به من گفت: به نيروها بگو نارنجك‏هاى خود را به آن طرف كه جاده دشمن است پرتاب كنند.
درگيرى بسيار شديدى بين طرفين ايجاد شده بود و عده‏اى از همرزمان ما به شهادت رسيدند و جمعى هم مجروح شدند. قرار شد يك عقب نشينى تاكتيكى داشته باشيم. برادر محمد باقر سحرى هم به شدت مجروح شده بود. با آن كه يك دست و يك پاى ايشان قطع شده بود و فشار دشمن به ما لحظه به لحظه بيشتر مى‏شد، به ما روحيه مى‏داد: او – كه بعداً به خيل شهدا پيوست – دست سالمش را زير سرش گذاشته بود و نيروها را به مقاومت دعوت مى‏كرد. حتى در لحظه آخر هم كه ديگر كسى نبود، به من گفت: كوهى، مقاومت كن!
جنازه اين شهيد بزرگوار يازده سال زير آبهاى جزيره ماند و سپس به ديار خود بازگشت.(13) ميگ و ولش!
وقتى جنگ شروع شد، ما را كه هفتاد نفر بوديم، به مسجد سليمان آوردند. ناهار ما را يك دستگاه وانت از شركت نفت مى‏آورد و آن را داخل آشيانه مى‏خورديم. يك روز بدون خوردن صبحانه به آشيانه رفتم و به شدت مشغول كار شدم. وقت ناهار شد و اعلام كردند كه وانت غذا رسيده و آماده تقسيم غذاست. بلافاصله هر كس بشقاب خود را برداشت و در صف ايستاد. تقريباً 50 نفر جلوتر از من در صف بودند. خسته و كوفته بودم. دو، سه بار صف ناهار را برانداز كردم و لرزه به اندامم افتاد كه خدايا، چه موقع نوبت من مى‏شود. ناگهان صداى آژير قرمز در فضاى آشيانه پيچيد. در يك لحظه صف غذا به هم ريخت و همه به پناهگاه رفتند. در نتيجه يك ديگ پر از غذا را در كنارم ديدم و كسى هم بالاى سرش نبود با ترديد به غذا نگاه كردم. دوستانى كه نزديك من پناه گرفته بودند، مرا صدا مى‏كردند: «ابراهيم، ميگ‏ها آمدند، بيا پناهگاه!» در يك لحظه به فكر فرو رفتم و تصميم گرفتم به طرف ديگ غذا بروم و يك بشقاب پر بردارم و شكمى از عزا دربياورم. يكى از بچه‏ها با التماس مى‏گفت: «ابراهيم، ميك‏ها آمدند، بيا پناهگاه!» به طرف او برگشتم و گفتم: «ميگ‏و ولش كن، ديگ‏و بچسب!» آن وقت به طرف ديگ رفته و يك شكم سير غذا خوردم. پس از آن ماجرا هرگاه دوستان و همكاران را مى‏ديدند، مى‏گفتند: ميگ‏و ولش، ديگ‏و بچسب.(14) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. راوى: برادر حاج احمد اميرآبادى، ر.ك: عطش، 30 خرداد 84، ص 22 – 20. 2. ر.ك : عطر شكوفه‏هاى سيب، مهرى حسينى، ص 16 و 68. (نشر مجنون، قم، چاپ اول، 1383.) 3. همان، ص 108 تا 111. 4. اين عنوان، آخرين درجه شهيد بود. 5. كليد فتح بستان، سعيد عاكف، ص 89. 6. راوى: سيد على حسينى، ر.ك: كليد فتح بستان، ص 111 و 112. 7. راوى: برادر خليلى، ر.ك: پرواز در پرواز، ص 100 و 101. 8. راوى: برادر جوشقانيان، ر.ك: نگين شكسته، ص 105 و 106. 9. راوى: مادر شهيد، ر.ك: نگين شكسته، محمد خامه يار، ص 30 و 31 ( ناشر: رهپويان، قم، 1384). 10. به ايشان لقب «حافظ» داده بودند. زيرا ديوان حافظ را زياد مى‏خواند. 11. راوى: ابوالفضل رابع، ر.ك: معبر، ش 6، ص 21. 12. راوى: حسين احمدى كافشانى، ر.ك: معبر، ش 6، ص 21. 13. راوى: عباس كوهى، ر.ك: معبر، ش 6، ص 55. 14. راوى: ابراهيم برزكار، ر.ك: پرواز در پرواز، ص 107 و 108.

/

انتقاد و معيارهاى آن در آموزه‏هاى دينى‏

مركز فرهنگ و معارف قرآن‏
در ميان مخلوقات عالم هستى، انسان تنها موجود معجون و مركب از دو بُعد مادى و معنوى است و اين دو بُعد نهادينه شده در وجود انسان، مدام با همديگر در تضاد و درگيرى به سر مى‏برند. جنگ و نزاع هميشگى بين ماده و معنى، بسترى شده است تا انسان، خود و همنوعانش را بهتر و بيشتر شناسايى نموده، نقايص، كاستى‏ها و عيوب را بر طرف ساخته و جبران كند در نتيجه راه سعادت، كمال و تعالى را پيدا كرده و بپيمايد.
از سوى ديگر، ميزان خطاى انسان در ميدان سعى و تلاش زندگى، رقم قابل توجهى را تشكيل مى‏دهد تا جايى كه باعث شده است گفته شود «انسان ذاتاً خطاكار است» رواياتى از معصومان و نيز آياتى از قرآن كريم به نوعى آن را بيان مى‏دارد.
قرآن‏كريم، طبق يك نظر از زبان حضرت يوسف و طبق رأى ديگر از زبان همسر عزيز مصر(1) اين گونه مى‏فرمايد: «من خويشتن را تبرئه نمى‏كنم زيرا نفس آدمى، انسان را به بدى فرمان مى‏دهد مگر پروردگار من ببخشايد.»(2) محتواى آيه اين اصل مسلم را روشن مى‏سازد كه: همه انسان‏ها در فعاليت‏هاى شبانه‏روزى‏شان، مصون از خطا نيستند جز عده خاصى كه مورد توجه و عنايت خاص پروردگار جهان قرار مى‏گيرند.(3)

در سوره عصر، باز هم اصل خاطى بودن انسان، با تأكيد بيشترى مورد توجه قرار گرفته است آن‏جا كه مى‏فرمايد: «قسم به عصر كه همه انسان‏ها زيانكار هستند مگر كسانى كه ايمان به خدا آورده و عمل صالح دارند و همديگر را به راه راست و صواب دعوت مى‏كنند.»(4)
بنابراين، اصل مسلم اين است كه همه انسان‏ها «به جز انبياء و معصومين، در فعاليت‏هاى فردى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى، نظامى، فرهنگى و… دچار خطا و گرفتار اشتباه مى‏شوند و همين امر، باعث طرح اصل ديگر به نام «نقد و انتقاد» در زندگى انسان به خصوص فعاليت‏هاى جمعى او شده است. تعريف انتقاد
انتقاد از ماده «نقد» به معانى: عيب‏يابى، و جدا ساختن خوب و بد، و زشت و زيبا، ذكر شده است اين معانى از سوى واژه‏شناسان در زبان‏هاى فارسى، عربى و انگليسى، مورد توجه قرار گرفته و در كتب لغت بيان شده است.
لغت‏نامه دهخدا، با استناد به كتب لغت و ذكر تعاريف مختلف، نتيجه مى‏گيرد «انتقاد عبارت است از سره كردن، سره گرفتن، بيرون كردن درهم‏هاى ناسره از ميان درهم‏ها، آشكار كردن، عيب شعر بر قايل آن، كاه از دانه جدا كردن.»(5)
لسان العرب، مى‏گويد: «تمييز الدراهم و اخراج الزيف منها»(6) كه به معناى جدا كردن و سره كردن درهم و شناخت اصلى و قلابى آن است، بايد توجه داشت كه در گذشته پول رايج در بين مردم، سكه‏هاى فلزى گران‏قيمت بوده و در ضرب آن، معيار و ملاك مورد اطمينان وجود نداشت لذا امكان تقلب در وزن و عيار آن وجود داشت، براى رفع اين معضل و تشخيص صحت و سقم سكه‏هاى ضرب شده به تدريج، كارشناسانى پيدا شدند كه با نگاه دقيق و كارشناسانه، سكه‏ها را از حيث وزن و عيار و شكل، بررسى و اصل و تقلبى آن را شناسايى و براى مردم معرفى مى‏كردند. و به مرور زمان، اين اصل و قاعده در حوزه‏هاى ديگرى مثل نظم و نثر و… تسرى و گسترش پيدا كرد.
و در اصطلاح نيز گفته‏اند: نقد عبارت از: «تجزيه و تحليل آثار و ارزيابى آن از نظر فنى» است(7) ماتيوار نولد، نقاد و شاعر انگليسى، نقد را «سعى و مجاهده‏اى مى‏داند عارى از شائبه اغراض و منافع تا بهترين چيزى كه در دنيا دانسته شده است و يا از انديشه انسان تراوش كرده است، شناخته گردد و شناسانده شود.»(8) و كارلونى، نقد را عبارت از «بررسى آثار گذشته و معاصر به منظور رفع ابهام و توضيح و ارزيابى آنها»(9) معرفى مى‏كند و مى‏گويد: «نقد كردن قبل از هر چيز درك كردن است»(10) از مجموعه مطالب ياد شده، مى‏توان استفاده كرد كه: نقد در اصطلاح عبارت از تحليل و ارزيابى آثار علمى، هنرى و… گذشته و حال و تشخيص صحت و سقم آن به منظور دفع ابهام و كج‏فهمى‏ها است.
بنابراين، انتقاد به معناى بيان نقايص و كاستى‏ها مى‏باشد و اين اصل و قاعده در كليه حوزه‏ها و قلمرو فعاليت انسان‏ها، جريان داشته و دارد. در حقيقت، بيان نقايص و كاستى‏ها باعث رشد انسان و جامعه انسانى در تمام ساحات شده است و همين ويژگى مسير انسان را از ساير موجودات كه به نحوى زندگى اجتماعى دارند، جدا مى‏سازد.

آثار و پيامدهاى انتقاد

1- نجات از غفلت و فراموشى‏
از جمله صفات كه اكثراً حسرت و اندوه را براى انسان ايجاد مى‏كند نسيان و فراموشى است به قول سقراط: آدميان جاهل نيستند بلكه غافل‏اند و از اين رو نياز به تذكر دارند.(11) افراد و اشخاص كه وظيفه مسئوليت خود را فراموش مى‏كنند، نقد و انتقاد «تذكر و توصيه» مى‏تواند به يارى و كمك آنان شتافته و از زيان‏هاى فراوانى كه ممكن است دامنگيرشان شود جلوگيرى نمايد، حوزه نسيان و فراموشى به عمل خلاصه نمى‏شود در حوزه‏هاى علمى و عملى نيز دامنگير انسان‏ها شده و مى‏شود، غفلت از يك نكته اساسى ممكن است يك نظريه پرداز را دچار خطا و اشتباه كرده و يا متزلزل سازد، نقد، انتقاد و تذكر مى‏تواند اين نقيصه را رفع نمايد.
كم نيستند آيات قرآنى كه با صراحت انسان را به تفكر، تدبر و تعقل دعوت مى‏نمايد و در طرف مقابل با جملات افلا يتدبرون، افلا يتفكرون، افلا ينظرون، نارضايتى خود را از افراد سُست و سطحى‏نگر ابراز مى‏دارد چرا كه در سايه تفكر و تعقل است كه خيلى از مشكلات حل و فصل مى‏شود، نقايص و كاستى‏ها شناسايى و مرتفع مى‏شود. 2- اصلاح خطاها در حوزه عملى و نظرى
انسان‏هاى غير معصوم در هر حوزه و حيطه‏اى «علمى و عملى» كه وارد شوند احتمال خطا و لغزش وجود دارد چرا كه علم و آگاهى انسان محدود و ناقص است از طرف ديگر شهوات، غرايز و منيت‏ها بر عملكرد او، تأثير فراوان داشته و دارد، نقد و نقدپذيرى، حتى خود را در معرض نقد قرار دادن، بهترين راه و روش است كه مى‏تواند درصد خطا و اشتباه انسان را كاهش داده و ضريب اطمينان را بالا ببرد، كم نبوده‏اند بزرگان و معلمان اخلاق كه براى شناخت و رفع عيوب نفس، پيشنهاد كرده و مى‏كنند كه درصدد يافتن دوستى باشيد كه راستين، بصير و متدين باشد. 3- رشد علوم و فنون‏
انتقاد، اشكال و عيب‏جويى، گرچه در ظاهر و ابتداى امر، براى هر انسانى، تلخ و ناخوشايند است ولى نقش بسيار مؤثر و تعيين كننده در جهت رشد و بالندگى انسان در فعاليت‏هاى فردى و عرصه‏هاى كلان اجتماعى، ايفا مى‏نمايد. اگر انتقاد و عيب‏يابى نباشد، بدون شك قطار حركت رشد و تكامل انسان در تمام حوزه‏ها و عرصه‏ها، متوقف خواهد شد و يا سرعت آن، به شدت كاهش پيدا خواهد كرد و اين يك واقعيت انكارناپذيرى است كه همه انسان‏ها در زندگى فردى و اجتماعى خود، شب و روز با آن سر و كار دارند.
از باب نمونه، طفل خردسال در ابتداى يادگيرى در اداء و تلفظ حروف، كلمات و جملات، اكثراً دچار اشتباه شده و با خنده، اعتراض و انتقاد والدين و اطرافيان مواجه مى‏شود ولى اعتراض و انتقاد همراه با هدايت و راهنمايى والدين و افراد خانواده، به مرور زمان مؤثر واقع شده و باعث مى‏شود اطفال خردسال، اداء و تلفظ حروف و كلمات و جملات را آهسته آهسته ياد بگيرند، اشكالات و نقايص را بر طرف ساخته و وارد مدرسه و اجتماع شده و به سخنوران و سخن‏سرايان معروف و مشهور تبديل مى‏شوند، در راه رفتن، غذا خوردن، لباس پوشيدن و آداب و معاشرت با ديگران و… قاعده و قانون همان است كه گفته شد.
در فعاليت‏هاى اجتماعى نيز قاعده و قانون فوق حاكم است، پيشرفت‏هاى اعجازانگيزى كه در عرصه‏هاى مختلف سياسى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، مديريتى، صنعت و تكنولوژى و… به دست انسان پديده آمده است ثمره و نتيجه طرح و برنامه، تلاش و فعاليت، و انتقادهاى تلخ و شيرين است كه انسان‏ها از ابتدا تا حال از همديگر داشته و آن را تجربه كرده و به فعليت رسانده‏اند و به وضعيت كه امروز مشاهده مى‏شود رسيده‏اند.
براى درك مطلب، كافى است به سرگذشت تلفن كه امروزه در هر خانه‏اى و حتى همراه هر انسانى ممكن است وجود داشته باشد، قدرى درنگ كرده و به آن دقت كنيم، دستگاه ابتدايى تلفن كه در سال 1876 توسط «گراهام بل» آمريكايى طراحى، ابداع و اختراع شد در مراحل اوليه به زحمت مى‏توانست رابطه بين دو انسان را از فاصله چند مترى برقرار كند، ولى با انتقاد، عيب‏جويى و عيب‏يابى و دفع نقايص آن، دستگاه ابتدايى آن روز، به سيستم پيچيده امروز تبديل شده است و اين تفاوت و پيشرفت، ثمره و محصول تلاش و فعاليت انسان ، همراه با اعتراض، انتقاد و عيب‏جويى بوده است نه چيز ديگر.
اگر جامعه بشرى راه انتقاد و عيب‏يابى را مسدود مى‏كرد از سيستم پيشرفته و پيچيده فعلى خبرى نبود. در عرصه‏هاى ديگر مثل ماشين‏هاى پيشرفته، كشتى‏هاى غول‏پيكر، هواپيماهاى قاره‏پيما و ماهواره‏هايى كه كرات ديگر را فتح و تسخير كرده و مى‏كنند نيز قصه همان است كه گفته شد و اين ثمره شيرين نقد و كاركرد انتقاد است و اختصاص به صنعت و تكنولوژى هم ندارد بلكه در عرصه‏هاى سياسى، فرهنگى، اقتصادى، مديريتى و… جريان دارد. جايگاه انتقاد در مفاهيم دينى‏
از آن‏جا كه انتقاد و عيب‏يابى، باعث مى‏شود انسان، نقايص و كاستى‏هاى رفتارى خود را در عرصه‏هاى فردى و اجتماعى، شناسايى كرده و در صدد اصلاح آن برآيد، آموزه‏هاى دينى نيز انتقاد مثبت، سازنده و انگيزشى را مورد توجه قرار داده و نسبت به آن تأكيد و توصيه فراوان نموده است.
در آيات قرآن كريم، گرچه واژه نقد و انتقاد ذكر نشده است ولى جملات و كلمات كه بار معنايى نقد و انتقاد را داشته باشند، فراوان ديده مى‏شود از جمله در سوره زمر، اين گونه مى‏خوانيم: «[اى رسول‏] تو نيز بندگان را به لطف و رحمت من، بشارت ده، بندگان كه سخن حق را مى‏شنوند و به نيكوتر آن عمل مى‏كنند. خداوند آنان را به لطف خود هدايت نموده و آنان خردمندان هستند.»(12) برگزيدن سخنِ بهتر از ميان سخن‏هاى فراوان، نياز به دقت، تأمل و ارزيابى دارد تا صحت و سقم و قوت و ضعف آن، روشن و مشخص گردد. دقت و تفكيك قوت و ضعف و تمييز سره از ناسره، همان نقد و انتقاد سازنده است.
امام على(ع) افرادى و اشخاصى را كه عيوب انسان را با خود او در ميان گذاشته و بيان مى‏نمايد به عنوان افراد دلسوز و رفيق واقعى معرفى مى‏نمايد، در طرف مقابل، افراد آشنايى كه نقايص، كاستى‏ها و عيوب انسان را بيان نكرده و از آن چشم‏پوشى مى‏نمايند، به عنوان دشمن معرفى كرده و دورى از آنان را ضرورى و لازم مى‏دانند: «افرادى كه عيوبت را با تو آشكارا بيان كرده و نشان مى‏دهد، دوستدار تو است و كسانى كه عيوب تو را پنهان مى‏نمايد، دشمن تو خواهد بود.»(13)
در آموزه‏هاى دينى از برادران دينى، به عنوان آيينه همديگر ياد شده است.(14) آيينه‏اى كه بدون غرض و چشم‏داشتى جهات مثبت و منفى شخصيت برادران دينى را بايد نشان دهد و زمينه رشد، تكامل و ترقى آنان را در عرصه‏هاى فردى و اجتماعى، مادى و معنوى فراهم سازد.
حضرت على(ع) علت و فلسفه نامگذارى دوستان نزديك را به عنوان «صديق» اين گونه بيان مى‏دارد: «دوست را از آن جهت دوست و صديق ناميده‏اند كه در مورد تو و عيب‏هايت، صداقت داشته و راستش را با تو مى‏گويد.»(15) امام صادق(ع) نيز بيان عيب و كاستى‏ها را از سوى دوستان به عنوان بهترين هديه معرفى مى‏نمايد و مى‏گويد: «محبوب‏ترين برادرانم نزد من كسى است كه عيب‏هايم را به من هديه كند.»(16) جمله زيباى امام خمينى رهبر كبير انقلاب، شايد برگرفته از كلام امام صادق(ع) باشد، آن‏جايى كه اعتراض و انتقاد را به عنوان هديه الهى براى رشد و تعالى انسان‏ها و اجتماعات، معرفى نموده و مى‏فرمايد: «اشكال بلكه تختئه يك هديه الهى است براى رشد انسان‏ها»(17)
اصولاً جرح و تعديل و بررسى افكار و نظريات و مشورت در امور زندگى فردى و اجتماعى كه به عنوان يك راهكار در آيات شريفه و احاديث نورانى ذكر شده است و نيز دو اصل مهم امر به معروف و نهى از منكر كه به عنوان تكليف الهى و همگانى در آموزه‏هاى دينى مطرح است به نوعى انتقاد همراه با هدايت، راهنمايى و ارائه طرح است. از نظر آيات الهى همه اهل ايمان، بدون استثناء، بدون در نظر داشت مقام و موقعيت سياسى، اجتماعى و فرهنگى، حق نقد و انتقاد دارند لذا مى‏خوانيم: «مردان و زنان مؤمن، بعضى‏هاى‏شان نسبت به همديگر ولايت دارند همديگر را امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند.»(18) اين ولايت و قدرت قانونى انتقاد سازنده است كه خداى متعال به همه اهل ايمان داده است تا رسماً و قانوناً بتوانند با انواع منكرات سياسى، اقتصادى، فرهنگى، اخلاقى و… مبارزه جدى و پيگيرى را انجام دهند.
نكته‏اى كه بايد دقت كرد اين است كه در آموزه‏هاى دينى، همانگونه كه نقد و انتقاد از اعمال و رفتار همديگر، آن هم بازگو كردن آن براى خود افراد، مورد توجه قرار گرفته است در عين حال از غيبت، تهمت دروغگويى، تمسخر و استهزاء و تجسس در امور شخصى به شدت منع شده است، آموزه‏هاى دينى، نقد و عيب‏يابى را به عنوان وسيله‏اى كه هدف آن، هدايت انسان است ذكر مى‏نمايد، لذا منتقد بايد جهات مثبت و سازندگى انتقاد را در نظر داشته و در بيان نقايص و كاستى‏ها، عدالت و انصاف را رعايت كند.
پيامبر گرامى اسلام معيار و ملاك امر به معروف و نهى از منكر را در جمله زيبا اين گونه مى‏فرمايد: «هيچ كس حق امر به معروف و نهى از منكر ندارد مگر اين كه سه تا ويژگى بايد داشته باشد اولاً در امر و نهى «= نقد و انتقاد» ديگران رفق و مدارا داشته باشد، ثانياً در امر و نهى، عدل و انصاف را رعايت كند، ثالثاً شناخت و آگاهى كافى در مورد آنچه كه بدان امر و نهى مى‏كند داشته باشد.»(19) در جاى ديگر مى‏فرمايد: «علامت و نشانه ناصح و منتقد چهار چيز است، به حق داورى مى‏كند، خودش نيز حق و عدالت را رعايت مى‏كند. آنچه از مردم توقع و انتظار دارد خودش نيز پاى‏بند است و بر هيچ كس تعدّى نمى‏كند.»(20) معيار انتقاد در نظام اسلامى‏
گفته‏اند همه انسان‏ها «به جز معصومين» در زندگى و فعاليت‏هاى فردى و اجتماعى‏شان، دچار خطا و اشتباه شده و مى‏شوند و هر قدر دايره قلمرو فعاليت انسان، وسيع و گسترده شود، ضريب خطا و اشتباهات او بيشتر شده، خطر، ويرانگرى و آسيب‏رسانى آن، جدى‏تر مى‏شود.
اداره يك كشور و مملكت، امر سهل و ساده‏اى نيست بلكه ظرافت‏كارى‏ها و پيچيدگى‏هاى خاص خود را دارا مى‏باشد، اشخاصى كه در رأس اين هرم قرار گرفته‏اند از رئيس دولت تا معاونين، وزرا، رؤسا، مديران و… امكان دارد دچار اشتباهات فراوانى شوند و طرح و سياستى كه در پيش مى‏گيرند، ممكن است كارايى لازم، شايسته و مطلوبى را نداشته باشد، لذا آحاد جامعه به عنوان يك تكليف الهى و اجتماعى، مسئوليت دارند با چشمان باز، عملكرد آنان را زير ذره‏بين قرار داده خطا و اشتباهات را مورد ارزيابى و نقد منصفانه قرار دهند و به مسئولين گوشزد كنند و با انتقادهاى سازنده و مؤثر خود به دور از اغراض و آلودگى‏هاى سياسى و جناحى، زمينه و بستر رشد، تعالى و توسعه كشور را در عرصه‏ها فراهم سازند. لذا اصول و معيارهايى كه از سوى منتقد بايد رعايت شود را اجمالاً يادآور مى‏شويم.
1- هدف از انتقاد، نبايد انتقام و ويرانگرى بلكه اصلاح و سازندگى باشد. محور اصلى و اساسى هر انتقادى، گذر از وضعيت موجود و رسيدن به وضعيت مطلوب و تغيير عملكرد فردى و سازمانى و سوق دادن آن در جهت مثبت مى‏باشد، در نتيجه تكامل و اصلاح در افكار و رفتار را باعث مى‏شود.
افراد و اشخاصى كه راه و روش ديگران را جرح و تعديل كرده و زير شلاق و تازيانه نقد قرار مى‏دهند، قبل از هر چيزى، بايد به درون و وجدان خود، مراجعه كرده هدف و نيت خود را زير ذره‏بين قرار داده و ارزيابى كنند كه چه عامل باعث شده است فلان رفتار و گفتار را جرح و تعديل نموده و مورد انتقاد قرار دهند؟ آيا حب و بغض‏هاى شخصى و جناحى در قضاوت و داورى او، نقش و تأثير داشته است يا نه؟ چرا كه براى تشخيص سازنده بودن انتقاد، هيچ ملاك و معيارى، جز وجدان افراد منتقد، وجود ندارد، تنها انسان‏هاى منتقد منصف، با مراجعه به درون خويش، متوجه مى‏شوند كه هدف‏شان چيست؟ انتقام است و يا انتقاد؟
امام راحل، معمار بزرگ عصر حاضر، ضمن اينكه اشكال و انتقاد را به عنوان يك هديه الهى معرفى كرده و آن را عامل اصلاح امور و رشد انسان و اجتماع، معرفى مى‏كند(21) مى‏فرمايد: «ما اميدواريم كه ايران اولين كشورى باشد كه به چنين حكومتى دست مى‏يابد حكومتى كه كوچكترين فرد ايرانى بتواند آزادانه و بدون كم‏ترين خطر، به بالاترين مقام حكومتى، انتقاد كند و از او در مورد اعمالش توضيح بخواهد.»(22) ولى تأكيد مى‏كند كه «انتقاد صحيح از دولت مانع ندارد ولى انتقام و تضعيف نبايد باشد»(23) و براى تشخيص انتقاد از انتقام، مراجعه به درون و وجدان خود افراد منتقد را بهترين مرجع مى‏داند و مى‏فرمايد: «انسان مى‏فهمد كه اگر انتقاد بكند آيا اين انتقاد سازنده است يا انتقام است خودش مى‏فهمد يعنى غالباً مى‏فهمد.»(24)
يكى از نويسندگان در مقام بيان تفاوت انتقاد از انتقام و يا انتقاد سازنده از انتقاد ويرانگر مى‏گويد: «انتقاد مشفقانه و سازنده با انتقام خصمانه تفاوت بسيار دارد نقد زدن غير از نق زدن است منتقد اشكال‏شناس است منتقم اشكال تراش، منتقد در پى تقويت است، منتقم در پى تضعيف، منتقد راه حل نشان مى‏دهد، منتقم يأس و بن‏بست، و در مقام ارائه راه حل نيست منتقد در صدد كشف بيمارى و علاج است و منتقم در صدد ايجاد آن، منتقد طبيب است منتقم رقيب است انتقاد از شفقت است انتقام از خصومت.»(25) بنابراين اولين اصلى كه بايد از سوى انتقاد كننده رعايت شود اين است كه در جرح و تعديل‏ها، در صدد تشخيص درد و اصلاح گرفتارى‏ها و درمان بيمارى‏ها باشد، كينه، خصومت و انتقام‏گيرى، رقابت‏هاى سياسى و جناحى را كنار بگذارد و مرجع تشخيص انتقام از انتقاد هم وجدان خود افراد است.
2- ارائه راه‏كار براى رسيدن به وضعيت مطلوب: دومين اصلى كه بايد منتقد، ملاحظه كرده و آن را رعايت كند اين است كه در كنار اعتراض و انتقاد، حتى‏المقدور، سعى كند با ارائه طرح و راهكار، راه‏هاى نيل به وضعيت مطلوب را جستجو كرده و آن را بيان نمايد و از اين طريق، دانش و مهارت‏هاى لازم را به آحاد جامعه آموزش داده و منتقل كند «اگر منتقد خواستار منافع دنيايى باشد بدين سان، قدر مى‏بيند و بر صدر مى‏نشيند و به تدريج ديگران او را نه به عنوان منتقدى منفى باف و نق زن، بلكه به عنوان ناصحى راه‏گشا خواهند شناخت و احترام او را پاس خواهند داشت. اگر هم منتقد در پى كسب ثواب اخروى است، باز برايش بهتر است به جاى آن كه تنها عيب‏هاى برادر مسلمانش را به رويش بياورد، بكوشد تا دستش را بگيرد و او را گامى به پيش ببرد.»(26)

3- ملايمت و بكارگيرى جمله‏هاى مثبت: در تاريخ انسان‏ها، شايد افراد مثل فرعون از لحاظ جرم و جنايت، و گناه و معصيت، انگشت‏شمار باشد، فرعون كه ادعاى خدايى داشت، مردان بنى‏اسرائيل را قتل عام كرده و زنان‏شان را به اسارت و بردگى مى‏برد.(27) ولى خداى متعال هنگامى پيامبرش را به سوى او مى‏فرستد به موسى و هارون دستور مى‏دهد تا با فرعون جنايت‏كار با نرمى و ملايمت صحبت كرده تا شايد او بر سر عقل آيد دست از ظلم و فساد بر دارد و هدايت شود.(28)
دستور خداوند به حضرت موسى، مبنى بر ملايمت با فرعون جنايتكار، اگر چشم‏بينا، گوش شنوا و عقل سالم وجود داشته باشد، وظيفه و تكليف مسلمانان را در برخورد با يكديگر به زيبايى روشن مى‏نمايد. مسلمانان كه به فرموده قرآن، برادران همديگر هستند،(29) لذا سومين اصل و معيارى كه منتقد بايد مدنظر قرار دهد اين است كه در مقام جرح و تعديل ديگران، ملايمت نموده و از كلمات و جملات مثبت، سازنده، مأدبانه و انگيزشى استفاده كرده و بهره ببرد بلكه بهتر است در ابتداء، جهات مثبت مورد نقد را يادآور شود، از كلمات و جملات زشت، زننده و توهين‏آميز جداً پرهيز بنمايد، اين امر باعث خواهد شد بين او و كسى كه مورد نقد قرار گرفته است ارتباط سالم برقرار شده و زمينه تعامل و پذيرش نظريات همديگر فراهم شود.

ولى در صورتى كه منتقد با به كارگيرى الفاظ زشت، زننده و ركيك، به طرف مقابل توهين و تحقير روا دارد، علاوه بر اينكه از نظر مبانى دينى مرتكب گناه و معصيت شده است در بين جامعه و مردم نيز به عنوان شخص هتاك، منفور و منزوى خواهد شد ديدگاه و نظرياتش نيز ارزش و اعتبار خودش را از دست خواهد داد. و ممكن است خودش نيز مورد توهين و تحقير قرار گيرد. به قول شاعر:
كسى كو با كسى بد ساز گردد

بدو روزى همان بد باز گردد

از امام صادق(ع) نيز نقل شده كه مى‏فرمايد: «اگر مى‏خواهى تو را عزيز و گرامى بدارند، نرمى و ملايمت پيشه كن و اگر مى‏خواهى خوار و ذليلت كنند درشتى كن.»(30) حضرت امام خمينى نيز مى‏فرمايد: «لسان نصيحت غير لسان لجن كردن و ضايع كردن است»(31) بنابراين منتقد كه در صدد اصلاح جامعه و مردم است، مانند طبيب و پرستار مهربان، با مراجعين و بيماران خود، با نرمى و ملايمت برخورد نمايد و اگر چنين نكند نه تنها اصلاحات صورت نمى‏گيرد بلكه مشكلات و درگيرى‏ها بيشتر شده و بخش اعظمى از نيروها، امكانات و فرصت‏ها در جهت تأييد و تكذيب اين و آن صرف خواهد شد.

4- استفاده از سؤال: اگر اشكال و انتقاد در قالب طرح يك سؤال يا مجموعه‏اى از سؤالات، مطرح و عنوان شود، در انتقال اطلاعات و هدايت طرف مقابل، بهتر و بيشتر مى‏تواند تأثير داشته باشد، چرا كه انسان در هر مقام و موقعيت كه قرار داشته باشد، در برخورد با اعتراض و انتقاد، براى دفاع از موقعيت خود جبهه‏گيرى نموده و سنگر مقاومت تشكيل مى‏دهد، ولى در صورتى كه با طرح پرسش، طرف مقابل شخصاً به خطا و اشتباهات خود، پى برده و اطلاع و آگاهى پيدا كند، بدون جبهه‏گيرى و مقاومت تسليم شده و در صدد رفع نقايص، كاستى‏ها و اشكالات مورد نظر، بر آمده و اقدامات لازم را انجام خواهد داد.
5- نقد همراه با عمل: در برخى موارد ممكن است گفتار و نوشتار، سودى نداشته باشد ولى از طريق مداخلات رفتارى، مى‏توان از عملكرد ناشايست و نامطلوب، انتقاد كرد و تفكر مورد نظر و اصلاحى را از طريق عمل و رفتار به طرف مقابل منتقل نمود چرا كه انتقاد عملى اثربخشى بسيار عميقى بر روح و روان مخاطب دارد و به آسانى از ذهن و ضمير او پاك نمى‏شود، لذا امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «مردم را با اعمال‏تان به سوى خوبى‏ها و فضايل، دعوت كنيد.»(32) در دوره جاهليت قبل از اسلام، خرافات فراوانى در بين مردم رواج داشت از جمله ازدواج با مطلقه پسرخوانده را جايز نمى‏دانستند. زينب بنت جحش، زن مؤمنه است كه با پيشنهاد پيامبر(ص)، با زيد، غلام آزاد شده و پسرخوانده پيامبر، ازدواج مى‏كند ولى بعد از مدتى بنابر دلايلى از هم جدا مى‏شوند خداوند براى اين كه يكى ديگر از سنت‏هاى غلط را از بين ببرد به پيامبرش دستور مى‏دهد تا با زينب بن جحش ازدواج كند لذا مى‏فرمايد: «هنگامى كه زيد، همسرش را طلاق داد، او را به ازدواج تو در آورديم، تا براى افراد باايمان درباره همسران پسرخوانده خود، هنگامى كه آنها را طلاق مى‏دهند محدوديتى نباشد.»(33)
6- بيان شفاف: آنچه را كه مى‏خواهد مورد انتقاد قرار دهد به طور دقيق و شفاف بيان كند چرا كه صراحت كلام، انتقاد را مؤثر مى‏نمايد، لذا از اجمال، كلى‏گويى و كلام مبهم خوددارى كند.(34) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) تفسير نمونه، ج 9، ص 433.
2) وَ مَآ أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّى»(يوسف/ 53)
3) قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» (سوره ص/ 83)
4) سوره عصر: «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنسَنَ لَفِى خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ»
5) لغت‏نامه دهخدا، ج 2، ص 2965.
6) لسان العرب، ج 14، ص 254.
7) ضيف شوقى، نقد ادبى، ترجمه لميعه ضميرى، تهران، اميركبير، 1362، ص 13.
8) زرين كوب، عبدالحسين، نقد ادبى، ج 1، ص 5، تهران، اميركبير، 1354.
9) ژرس – كارلونى، س – فيلو، ترجمه نوشين پزشك، 1368، ص 1.
10) ژرس – كارلونى، س – فيلو، ترجمه نوشين پزشك، 1368، ص 129.
11) ر.ك: ژان بردن، «سقراط»، ترجمه ابوالقاسم پورحسينى، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، ج دوم، 1374، ص 67 – 71.
12) فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئكَ الَّذِينَ هَدَلهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَبِ»(زمر/ 17 – 18)
13) ميزان الحكمة، ج 3، ص 2207: «مَن اَيانَ لكَ عيبك فَهُوَ ودودكَ و مَن سائر عيبك فهو عدوك»
14) الكافى، ج 2، ص 166: «المسلم اَخوُا المسلم هو عينه و مرأته و دليلُه لايَخُونُهُ و لايَخدعه و لايَظلِمُهُ…»
15) غرر الحكم، كلام 134: «اِنّما سُمِى الصَّديقُ صَديقاً لِاَنَّهُ يصدقكِ فى نفسك و معايبك».
16) الحياة، ج 1، ص 196: «اَحَبَّ اخوانى اِلىَّ مَن اَهْدى اِلَىّ عيوبى»
17) صحيفه امام، ج 20، ص 451.
18) وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ»(توبه/ 71).
19) بحار، ج 100، ص 93: «لا يأمر بالمعروف و لاينهى عن المنكر الّامَن كان فيه ثلاث خصال: رفيق بما يأمر به رفيق فيما ينهى عنه عدل فيما يأمر به عدل فيما ينهى عنه عالم بما يأمر به عالم بما ينهى عنه»
20) تحف العقول، ص 12: «اما علامة الناصح فاربعة يقضى بالحق و يعطى الحق من نفسه و يرضى للناس ما يرضاه لنفسه ولا يعتدى على احد»
21) صحيفه امام، ج 20، ص 451.
22) همان، ج 5، ص 449.
23) همان، ج 19، ص 363.
24) صحيفه امام، ج 19، ص 365.
25) معرفت‏شناسى دينى، ص 39، محمد فنايى اشكورى، تهران، برگ، 1374.
26) انتقاد و انتقادپذيرى، ص 108، سيد حسن اسلامى، چاپ سوم، 1383، مؤسسه نشر آثار امام خمينى.
27) يُذَبِّحُونَ أَبْنَآءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَآءَكُمْ…»(بقره/ 49)
28) فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى‏»(طه/ 44)
29) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُواْ بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»(حجرات/ 10)
30) ميزان الحكمة، ج 2، ص 1104: «اِن شئتَ اَنْ تُكرَم فَلِن و اِن شئتَ اَن تهان فاخشن»
31) صحيفه امام، ج 20، ص 127.
32) قرب الاسناد، ص 77، حديث 251: «كونوا دعاة الناس باعمالكم و لاتكونوا دعاة بالسنتكم».
33) احزاب/ 37 و 38.
34) سايت: www.hooshmand-mag.com

/

دوازده فروردين: روزى باشكوه و خجسته

(به مناسبت فرا رسيدن سالروز استقرار جمهورى اسلامى ايران) چرا يوم اللّه؟
در قرآن كريم مى‏خوانيم: «و ذكّرهم بايّام اللّه انّ فى ذلك لآياتٍ لكلّ صبّارٍ شكور؛(1) يعنى: و روزهاى خدا را به يادشان آور. و در اين براى هر شكيبا و شكرگزار عبرت‏هايى است. با توجّه به اين كه همه ايام و موجودات از آن خداست، منظور از ايام اللّه در اين آيه، وقايعى است كه در برهه‏اى خاص روى داده و امر حق تعالى را آشكار ساخته است كه در ديگر ايام چنين ظهورى رخ نداده است و امكان دارد در ايّام مذكور رحمت الهى چنان قوى و قابل توجه بوده كه در ديگر ايّام روشن نبوده است، همچنين گاهى در مقاطع زمانى مزبور قهر و قدرت الهى كه تجلّى عزّت پروردگار است حضور خود را نشان مى‏دهد.(2) چنانچه در روايتى به نقل از رسول اكرم(ص) آمده است: ايام اللّه نعمائه و بلائه ببلائه؛(3) روزهاى نعمت‏هاى خداوند و نيز زمان آزمايش‏هاى او توسط بلاها، ايام اللّه است در هر حال يادآورى روزهاى بزرگ اعم از ايام پيروزى، نصرت و غلبه بر دشمنان يا روزهاى دشوار و طاقت فرساى مبارزه، نقش مؤثّرى در بيدارى و هشيارى امّت‏ها و انسان‏ها دارد و با الهام از همين پيام آسمانى است كه خاطره روزهاى بزرگى را كه در تاريخ اسلام مشخص گرديده همواره گرامى مى‏داريم و هر سال براى تجديد اين خاطرات روزهاى معينى را اختصاص مى‏دهيم و درس‏هاى آموزنده‏اى از آن فرا مى‏گيريم. در آيه‏اى كه بدان اشاره شد، پس از ذكر ايّام اللّه تنها روزى كه بر آن تأكيد گرديده، زمانى است كه قوم بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان رها يافته‏اند و ذكر روز نجات دليل مهم و ارزشمندى بر اهمّيت فوق العاده آزادى و استقلال در سرنوشت انسان‏ها مى‏باشد(4) و بديهى است ملّتى مى‏تواند بهتر ايمان خود را تقويت كند و به عبادت بپردازد و خدا را نيكوتر پرستش كند و نيز نبوغ و توانايى‏هاى درونى خود را شكوفا سازد كه از سلطه استبداد، استكبار و استثمار آزاد گردد. به همين دليل نخستين تلاش فرستادگان الهى اين بود كه ملّت‏ها را از اسارت‏هاى فكرى، سياسى و اقتصادى رها نمايند و ما بايد شكرگزار چنين نعمت بزرگ الهى باشيم و لازم است چنين روحيه‏اى براى تقويت بُعد معنوى جامعه، ترويج گردد، درست است كه مردم بر عليه ابرقدرت‏ها و ستمگران به ستيز و مقاومت برمى‏خيزند و البته ميوه اين استقامت آنان، نابودى اين قواى باطل است ولى بايد فراموش نشود كه اولاً خداوند چنين نيرويى را در وجود انسان‏ها قرار مى‏دهد و آنان را در اين راستا امداد مى‏نمايد و در ثانى سنّت الهى بر اين تعلّق گرفته كه نيرنگ‏هاى استكبار خنثى گردد. در قرآن آمده است: استكباراً فى الارض و مكر السّيئى ولايحيق المكر السيئى الّا باهله فهل ينظرون الّا سنّت الاوّلين فلن تجد لسنّت اللّه تبديلا و لن تجد لسنّت اللّه تحويلاً.(5) در زمين سركشى كردند و نيرنگ‏هاى بد نموده و اين حيله‏هاى بد جز نيرنگ بازان را در بر نگيرد. آيا جز سنتى كه برگذشتگان رفته است منتظر چيز ديگرى هستند. در سنت خدا هيچ تبديلى مشاهده نمى‏كنى و در سنّت الهى هيچ دگرگونى نمى‏يابى.
ايام اللّه پيمانه‏هاى تكوين و تشريع هستى‏اند كه در عالم امر و خلق و در لامكان و لازمان پس از فرمان «كُن»، «فيكون» شدند و بار وجود را از واجب الوجود دريافته و لحظه‏هاى سرنوشت انسان را پرداخته و تجلّى‏گاه الطاف خفيّه و جليّه الهيّه گرديدند. از خلقت آدم تا رسالت خاتم و از امامت على(ع) تا ولادت حضرت مهدى (عج) و از غيبت كبرى تا ظهور آن ذخيره الهى و نيز از قيام 15 خرداد 1342 تا پيروزى انقلاب اسلامى همه از ايام اللّه است.(6)
ايام اللّه يعنى لحظه‏هاى ظهور حق و افول باطل، در پگاه سرخ عاشورا نيز ايام اللّه آشكار گشت همانگونه كه 22 بهمن 1357 و 12 فروردين 1358 ه.ش از چنين ايامى حكايت دارند.
امام خمينى مى‏فرمايد: «…تذكّر به ايّام اللّه كه خداوند متعال به آن امر فرموده است، انسان ساز است، قضايايى كه در ايّام اللّه رخ داده است براى تاريخ و انسان‏ها در طول تاريخ آموزنده و بيدار كننده است. حوادث بزرگ تاريخ كه قرآن مجيد هم از بعضى از آن‏ها ياد كرده است، سرمشقى پر بركت براى ساختن جامعه و اشخاص و جامعه عصر ما كه عصر انقلاب است و در كشور ايران كه كشور انقلاب و شاهد بسيارى از حوادث بزرگ است كه بايد آنها را ايّام اللّه محسوب كنيم و به ذكر آنها و تذكر آن ايّام بپردازيم كه براى ملّت قهرمان و مجاهدان سلحشور درس انقلاب است…»(7) مظهر تجلّى لطف الهى‏
خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد: و نريد ان نمنّ على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين؛(8) ما بر آن هستيم كه ضعيف نگاه داشته شدگان را به روى زمين عزّت نهيم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان گردانيم. امام خمينى ضمن آن كه روز دوازده فروردين را يوم اللّه و آغاز حكومت اللّه دانسته‏اند، يادآور شده‏اند: «روز دوازدهم فروردين، سالروز رسميت يافتن حكومت مستضعفين بر مستكبرين در ايران است، سالروز تحقق وعده حق تعالى است… دوازده فروردين روز غلبه جنود اللّه بر جنود شيطان و روز فتح و نصر خدا و بندگان مؤمن به اوست.»(9)
در اين روز قدرت خداوند تجلّى پيدا كرد، وعده الهى تحقّق يافت و سنّت ثابت الهى در ازاى فداكارى و تحوّل و مبارزه امّتى مسلمان در برابر ستم طاغوت، عملى گرديد. در اين روز خجسته شجره مباركه انقلاب اسلامى به ثمر نشست. پيروزى امّتى با دست خالى و بدون سلاح در برابر بزرگترين طاغوت عصر و تشكيل نظام الهى شكل عينى به خود گرفت و چنين روزى اعجاب برانگيز حاصل لطف الهى مى‏باشد كه در جهان طنين انداز شده است و شعاع و پرتوهاى آن انسان‏هاى مسلمان و محرومان جهان را روشنى بخشيده است از سوى ديگر اين روز، زمان ميثاق و پيمان ملت مسلمان ايران با خداى متعال، نبى اكرم، ائمه هدى و پيرو راستين راه انبياء و اولياء يعنى امام خمينى مى‏باشد و چنين بيعتى حتى به قيمت گسسته شدن رشته حيات آنان نيز نخواهد گسست، دشمنان هرگز حكمت، تقدّس و ارزش و فرهنگ دوازدهم فروردين را درك نمى‏كنند و نخواهند فهميد، آنان متوجّه نشده‏اند كه اين يوم اللّه حلقه پيروزى بزرگ زنجير مستمر ايّام اللّه تاريخ و مظهر تجلّى حق است و حق يعنى مبارزه با تمام وجود در برابر باطل و در اين راه شكست معنا و مفهومى ندارد. آنان دريافته‏اند كه حيثيت، فضيلت، حيات، شرف، مجد و اصالت ملت مسلمان ايران در حفظ و دفاع از اين فرهنگ و فرازنگى است و بنابراين هيچ سلاح و قدرتى و تهديدى نمى‏تواند بر آن اثرى منفى بگذارد.
امت مسلمان ايران به اين باور رسيده‏اند كه اين يوم اللّه و حاكميت جمهورى اسلامى امانتى الهى است و مردم به اين يقين رسيده‏اند كه اين روز شريف سرآغاز حركت نوين به سوى هدفى بزرگ، متعالى و مقدس است يعنى همان هدف آفرينش و غايت خلقت و آرمان تمامى انبياء و اولياى خداوند و محصول كتابهاى آسمانى و اراده پروردگار مى‏باشد و مبارزه و نبرد با موانع و مزاحمان اين راه مبارك امرى طبيعى و ضرورى است و آنگاه براى جامعه شكست پديد مى‏آيد كه از اين مقصد فاصله بگيرند يا اين مسير شكل ديگرى بيابد كه چنين چيزى هرگز اتفاق نخواهد افتاد. نسيمى جان بخش‏
انقلاب اسلامى به اللّه انتساب دارد و از اين جهت روزهايش يوم اللّه مى‏باشد چرا كه نور خداوند در آنها تجلّى يافته است. بعد از طى قرون و اعصار متمادى كه ستم‏هاى فراوان و بيدادهاى سنگين ستمگران و مستكبران بر اقشار گوناگون محروم و مظلوم و تبديل شدن دنيا به ظلمتكده‏اى بى‏روح و بدون محتوا و نگران كننده و حزن برانگيز ناگهان بارقه‏اى الهى طلوع فجر پيروزى امت‏هاى مسلمان را نويد بخشيد و نسيمى جان بخش بر كالبد افسرده و پژمرده بشريت دربند، وزيدن گرفته است. از اين جهت امام خمينى به مناسبت روز قدس در سال 1360 در فرازى از پيام پرمحتواى خويش فرموده‏اند: «اميد است كه اين انقلاب جرقه و بارقه‏اى الهى باشد كه انفجارى عظيم در توده‏هاى زير ستم ايجاد نمايد و به طلوع فجر انقلاب مبارك حضرت بقية اللّه ارواحنا لمقدمه الفداء منتهى شود.»(10)
آرى يوم اللّه دوازدهم فروردين چشم انداز شكوهمند آينده الهى تاريخ را ترسيم نموده و افقى تابناك و اميدبخش در برابر چشمان منتظر و مضطر مستضعفين به تنگ آمده از جور و اختناق مى‏گشايد قرآن پيروزى نهايى ايمان اسلامى و غلبه قاطع و قطعى صالحان و پرهيزگاران و كوتاه شدن دست جباران را نويد داده و آينده درخشان بشريت را پس از اين فتح بزرگ مطرح كرده است:
هو الّذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كلّه ولوكره المشركون؛(11) او كسى است كه پيامبر خود را براى هدايت مردم فرستاد با دينى درست و برحق تا او را بر همه دين‏ها پيروز گرداند هرچند مشركان را خوش نيايد.
قال موسى لقومه استعينوا باللّه واصبروا انّ الارض للّه يورثها من يشاء من عباده والعاقبة للمتقين؛(12) موسى(ع) به قوم خود گفت: مدد جوييد و صبر پيشه سازيد كه اين زمين از آن خداست و به هر كس از بندگانش كه بخواهد آن را به ميراث مى‏دهد و سرانجام نيك از آن پرهيزگاران است.
دوازده فروردين تجسّم عينى آن همه شعارها، فريادها، خواستن‏ها و عطش‏ها بود كه بر روى دوازده ستون نورانى نهاده شد. اين روز يادآور ايام مبارك ديگرى هم هست از جمله روزى كه توبه آدم پذيرفته شد، زمانى كه كشتى نوح(ع) بر ساحلى آرام گرفت، موقعى كه ناقه صالح به معجزه از دل سنگ و كوه برآمد، هنگامى كه آتش نمروديان بر ابراهيم خليل(ع) سرد و گلستان و سرسبز و خرم گرديد.زمان وصال يعقوب است كه پس از سال‏ها غم دورى از فرزندش، يوسف را در آغوش گرفت و همان موقعى كه خواب اين نبى يعنى يوسف تعبير گرديد و در مصر اقتدارى مهم بدست آورد و از اعماق چاه بر فراز جاه و جلال قرار گرفت، يادآور عصا و يد بيضاى موسى كليم است كه قدرت پوشالى فرعون و افسون ساحران و جادوى كاهنان را دَرهم كوبيد و بر ادعاهاى دروغين آنان مهر باطل زد، دم مسيحيايى را در اذهان تداعى مى‏كند كه جان‏هاى مرده را احيا نمود و اينك وقت آن فرا رسيده كه داود بر مسند قضاوت قرار گيرد، سليمان است كه حكم صادر مى‏كند، قارون بر اعماق گل و لاى زمين فرو مى‏رود، بتكده‏هاى كَلَده و آشور به دست ابراهيم(ع) بت شكن درهم كوبيده مى‏شود و اصحاب كهف پيروز گرديده و عهد دقيانوس از رواج مى‏افتد، پرندگان ابابيل را برايمان باز مى‏خواند كه بر قوم ابرهه و فيل سواران غلبه يافتند شعار شعورآفرين محمد رسول اللّه است كه در فضاى شبه جزيره عربستان به نقاط مجاورش پيچيده و پادشاهان و خسروان و قيصرها را در موجى از آشفتگى فرو برده است، يادآور ذوالفقار علوى است كه خيبرى‏ها را چون ملخ‏هايى از هم پراكنده ساخت و عمروبن عبدودها را به خاك هلاكت و ذلّت كشانيد. اينك مكّه فتح گرديده، درهاى خيبر گشوده شده و يهوديان رميده‏اند، بت‏ها از ديوارهاى كعبه فرو ريخته‏اند و احزاب قريش در جنگ خندق و غزوه بدر منهزم شده‏اند، فتح مبين و نصر الهى كه عطيه‏اى آسمانى است فرا رسيده است. دوازده فروردين روز مباهله‏اى را متذكر مى‏گردد كه نصاراى نجران را رسوا ساخت، صفّينى بود كه پيروان على(ع) را از معاويه و امويان جدا ساخت، عاشورايى را فريادمى زند كه امام حسين(ع) و ياران با وفايش در آن حماسه آفريدند و در اين روز دشمنان اهل بيت كارنامه‏اى منفى از خود به يادگار نهاده‏اند و گزارش جنايت و سفاكى را در تاريخ نگاشتند كه جز نفرت و انزجار بذرى نكاشتند و محصولى جز خذلان و خود باختگى برداشت نكردند.
دوازده فروردين صراط برّنده و لغزنده‏اى است بر فراز جهنم خودخواهى‏ها، شقاوت‏ها و قدرت‏طلبى‏ها تا امتى مسلمان را به سوى بهشت خداباورى، اسلام خواهى و عزّت و افتخار رهنمون نمايد، امت مسلمان و آگاه كه همين فجر و فلق و يوم اللّه را در آينه سرخ شهادت مشاهده كردند، به خوبى نظاره‏گر بودند كه چگونه منافقين و ملى گراها و فرقه‏هاى منحرف و گروههاى محارب و اعوان و انصار شيطان در چاهى كه خود حفر كرده بودند، فرو غلطيدند و داغ ننگ و ذلّت را بر جبين خود نهادند.(13) نقش ارزشمند ايرانيان‏
امّت مسلمان و هوشيار ايران در طول تاريخ پرفراز و نشيب خود حاكميت‏هاى گوناگونى را تجربه كرده است و گرچه قرن‏هاى متمادى تحت سلطه استبداد و زير چكمه دژخيمان صدمات و لطماتى هولناك را تحمّل كرده است امّا همواره در پى دستيابى به چشمه جوشان و زلال حقيقت تلاش كرده و در اين ارتباط كارنامه درخشانى را بر سينه خود نشانيده است.
هنوز پرتوهاى پرفروغ آيين اسلام و نهضت حق گستر محمدى از محدوده شبه جزيره عربستان فراتر نرفته بود كه يك ايرانى تشنه حقايق ناب سراسيمه و آواره از اين شهر به آن شهر، رنج‏ها را تحمّل كرد و مسيرهاى پرخطر فراوانى را در نورديد تا آن كه با رسول اكرم(ص) چنان مأنوس گرديد و آن چنان جرعه‏هاى معنويت و معرفت به كامش ريخته شد كه به شرف سلمان محمدى نائل گرديد و هنوز هيچ كشورى به اسلام گردن ننهاده بود كه بزرگترين قدرت طاغوتى آن زمان يعنى ايران بنابه خواست و سرشت فطرى انسان‏هاى حق‏جوى دروازه‏هاى شهرهايش بر جويبارهاى با صفاى وحى الهى گشوده و اسلام را پذيرا گرديد و اين در حالى بود كه خسرو پرويز پادشاه ساسانى نامه مبارك پيامبر اكرم(ص) را پاره كرد و يزدگر سوم از هراس، در نقاط گوناگون ايران متوارى بود تا آن كه در مرو به دست آسيابانى كشته شد از اين جهت خاتم رسولان الهى مى‏فرمايند: أعظم النّاس نصيباً فى الاسلام أهل فارس؛(14) يعنى: نصيب ايرانيان از اسلام نسبت به ديگر ملت‏ها، بزرگ‏تر است. در روايت ديگر از آن مصطفاى پيامبران نقل شده است: اسعد النّاس بالاسلام اهل فارس؛(15) سعادتمندترين عجم (غير عرب‏ها) نسبت به اسلام، مردم ايران هستند.
در قرآن مى‏خوانيم: و ان تتولّوا يستبدل قوماً غيركم ثمّ لايكونوا امثالكم؛(16) اين آيه خطاب به ملت عرب مى‏باشد كه قرآن در ميان آنان نازل گرديد و خداوند تعالى به آنان هشدار مى‏دهد، اگر از نعمت اسلام قدردانى نكنيد مردمانى ديگر ارزش آن را درك خواهند كرد، عده‏اى از اصحاب حضرت محمد(ص) از ايشان سؤال كردند اين مردمى كه در اين آيه از آن‏ها ياد كرديد كه از عرب‏ها در جذب گشتن به اسلام قوى ترند، چه كسانى هستند؟ سلمان در اين حال، كنار پيامبر نشسته بود، حضرت با دست به پاى سلمان زدند و فرمودند: منظور اين آيه وى و قوم اوست، قسم به آن كه جانم در دست اوست اگر ايمان به ستاره ثريّا آويخته باشد مردمانى از ايران به آن دست مى‏يابند.(17)
امام صادق(ع) نيز در ذيل آيه مذكور فرموده‏اند: ان تتولّوا يا معشرالعرب يستبدل قوماً غيركم يعنى الموالى؛(18) اى ملّت عرب اگر به اسلام پشت كنيد خداوند به جاى شما ملت ديگرى تابع اسلام قرار مى‏دهد يعنى ايرانيان را. و در تبيين آيه شريفه: ولو نزّلناه على بعض العجمين فقرأه عليهم ماكانوا به مؤمنين؛(19) اگر قرآن را به زبان عجم نازل كرديم و با اين لسان بر عرب خوانده مى‏شد، عرب به آن ايمان نمى‏آورد، امام صادق(ع) مى‏فرمايد: اگر قرآن را بر عجم نازل كرده بوديم عرب به آن ايمان نمى‏آورد ولى بر عرب نازل گرديد و عجم به آن ايمان پيدا كرد و اين فضيلتى براى عجم است.(20)
همانگونه كه پيامبر خاتم پيش بينى نموده بود، ملت ايران، بيش از همه ملت‏ها از اسلام بهره‏گرفت و هيچ قومى به اندازه ايرانى از منبع روشنايى بخش وحى، پرتو نگرفته است،مردمان اين سرزمين تمامى نيروهاى مادى و معنوى، ذوق و استعداد، فكر و ابتكار خود را در خدمت اسلام قرار دادند شهيد آية اللّه مطهرى مى‏نويسد: «…اين اسلام بود كه استعداد ايرانى را تحريك كرد و در او روح تازه‏اى دميد و او را به هيجان آورد… به همان نسبت كه اسلام دين همه جانبه است و بر جنبه‏هاى مختلف حيات بشرى سيطره دارد خدمات ايرانيان به اسلام نيز وسيع و گسترده و همه جانبه است و در صحنه‏ها و جبهه‏هاى گوناگون صورت گرفته است. اولين خدمتى كه بايد از آن نام برد، خدمت به تمدن جوان اسلامى است… از اين كه بگذريم به خدمات ايرانيان به مسلمانان مى‏رسيم(كه) در جبهه‏هاى مختلف صورت گرفته است. جبهه نشر و تبليغ و دعوت ملت‏هاى ديگر، جبهه نظامى، جبهه علم و فرهنگ جبهه ذوق و هنر…»(21) ايرانيان در اسلام آوردن مردمان آسياى جنوب شرقى و جنوبى و آسياى مركزى نقش مهمى دارند.(22)
پس از چندى با آن كه سيطره حاكمان بنى اميه و بنى‏عباس حاكميت اسلامى را دچار مشكل ساخت و حق مسلّم و راستين امامان و جانشينان واقعى رسول اكرم(ص) را غصب كردند و با تمامى توان عظيم تبليغاتى كوشيدند نام و ياد ائمه از نظر مردم مخفى بماند اين مردمان ايران بودند كه حق را دريافتند و عشق آن رهبران معصوم و مظلوم را در قلب خويش شعله‏ور نمودند و در طول ساليان دراز سلطه غاصبان بر سراسر جهان اسلام، اين مردم مشتاق ولايت و امامت اهل بيت(ع) در زير شديدترين خفقان‏ها و فشارهاى فرساينده سياسى كه با تهديد جان و مال و آبروى آنان توأم بود، دست از حق‏جويى و حق خواهى برنداشتند كه بى‏ترديد ماجراى آن از شگفت‏انگيز صفحات تاريخ بشريّت است، شركت ايرانيان در قيام مختار و تارومار نمودن قواى اموى در اين حركت يكى از نمونه‏هاى فوق مى‏باشد. در عصر صفويه هم وقتى دولت شيعى روى كار آمد ايرانيان براى گسترش فرهنگ تشيع، احياى مراسم امامان شيعه و نيز رواج ارزشهاى الهى كوشيدند و دولت مزبور را يارى دادند تا بتواند در زمينه‏هاى گوناگون سياسى، علمى و فكرى در اين راه موفق گردد البته برخى از حاكمان صفوى از اين نيروى عظيم مردم بهره‏هاى منفى گرفتند و به رفاه‏طلبى و اشرافيت روى آوردند و همين رويكرد زمينه‏هاى سقوط آنان را فراهم ساخت. در دوره‏هاى بعد هم مردم ايران هر حركت اصيلى را مشاهده مى‏كردند در تداوم و به ثمر رسيدن آن اهتمام مى‏ورزيدند، حضور فعال در قيام تنباكو به رهبرى ميرزاى شيرازى، شركت در جنبش مشروطه، همراهى با سيدجمال الدين اسدآبادى در ستيز با استبداد و استكبار كه نمود سهم آن به هلاكت رسانيدن ناصرالدين شاه قاجار توسط ميرزا رضاى كرمانى مى‏باشد، شاهى كه به نصايح سيد جمال اعتنايى نكرد و راه ستم را ادامه داد، مردم ايران در ايستادگى شهيد آية اللّه مدرس و نيز ميرزا كوچك خان در برابر رژيم سفّاك پهلوى اين دو مبارز را حمايت كردند و اگر چه اين حركت‏ها به سامان نمى‏رسيد و بعضاً با شكست مواجه مى‏گرديد امّا در كوله‏بار تجربه‏هاى تاريخى اين ملّت كه از شط خون شهيدانش بدست آمده بود، زاد راهى ديگر مى‏نهاد و اين همه بود كه ملت را در برابر حوادث و نقشه‏هاى مزوّرانه و حيله‏هاى استعمارگران آبديده مى‏كرد.
ملّتى كه بويژه در صد سال اخير گونه‏هاى گوناگون حاكميت را در قانون‏گذارى و دولتمدارى فرنگ برگشته‏هاى پس از مشروطيت تا هرج و مرج دوره احمدشاه و از ديكتاتورى وحشى رضاخان تا سال‏هاى اختناق شديد فرزندش محمدرضا و از دولتمدارى ملى‏گراها تا حكومت ازهارى را ديده و تجربه كرده بود و از عملكرد و خيانت چپ‏ها در مشروطه و نهضت جنگل تا ماجراى نهضت ملى و حزب توده و نيز مجاهدين خلق مطلع شده بود، در طليعه قيام اسلامى يعنى در 15 خرداد 1342 آنچه را كه قرن‏ها در پى آن شكنجه شده و شهادت داده بود و همواره با مثال حكومت على(ع) آرزويش را مشخص كرده بود در عمل فرياد كرد. اين چنين بود كه با وجود تلاش‏هاى مذبوحانه جناح‏هاى گوناگون و توطئه‏هاى متعدد ابرقدرت‏ها به رهبرى امام خمينى (قدس سره)، به مبارزات و مقاومت‏هاى خود ادامه داد و سرانجام در 22 بهمن 1357 ه.ش پيروزى پر افتخارى را در آغوش كشيد. آرى آنان ياد و خاطره امام معصومشان را با آن همه اشتياق و علاقه‏اى كه به آن وجودهاى مبارك ابراز مى‏داشتند در چهره و عملكرد و رفتار امام خمينى (ره) متبلور يافتند. همه پرسى تاريخى
مردمى اين‏گونه عاشق و با معرفت و بصيرت به شيوه‏هاى گوناگون سياست بازى و نيرنگ‏هاى تبليغاتى توجه نكردند نه فريب سلطنت شاه بدون حكومت را خوردند و نه به سوسيال دموكرات‏ها گردن نهادند و نه به جمهورى دموكراتيك خلق يا جمهورى دموكراتيك ملى اعتنا كردند حتى حاضر نشدند جمهورى دموكراتيك اسلامى را بپذيرند و يا به كلمه جمهورى اكتفا نمايند چون آنچه مى‏خواستند در كلمه اسلام نهفته بود و اين عنوان به تنهايى برايشان كامل و جامع بود حتى در آغاز قيام نمى‏گفتند جمهورى اسلامى بلكه براى استقرار حكومت اسلامى سينه‏هاى خود را سپر رگبار گلوله‏ها قرار دادند و اين چنين بود كه با وجود تمامى دسيسه‏هاى متعددى كه منافقان داخلى و دگرانديشان بازگشته از غرب و دشمنان بيرونى به اجرا در آوردند مردم از وراى اين امور به ظاهر ملى و دموكراتيك نيت‏هاى سوء و نيش‏هاى زهرآگين و چنگال‏هاى خون آشام آنان را مشاهده كردند و در پى اين درك و شناخت آنان و رسوايى گروهك‏هاى گوناگون بود كه در ميان مخالفت‏ها و تبليغات زياد آنان كه سنگ جمهورى دموكراتيك،جمهورى، سوسيال دموكراسى، مشروطه سلطنتى را بر سينه مى‏زدند 2/98 % از مردم ايران به جمهورى اسلامى رأى دادند و شگفتى ديگرى را براى ثبت در تاريخ رفراندوم‏هاى جهان ايجاد كردند و در ادامه نيز همان راه طولانى مقاومت و فداكارى را دنبال نمودند. در ماجراى رفراندوم موضع‏گيرى‏هاى چپ و راست واضح‏تر به چشم مى‏خورد، ليبرال‏هاى دست راستى نظير جبهه ملّى و دولت موقت صحبت از جمهورى دموكراتيك اسلامى مى‏نمودند كه گويا آنان مى‏خواستند القاء كنند اسلام چيزى كم دارد و بايد به آن عنوانى اضافه كرد! چپ‏هاى كمونيست و چپ‏هاى مسلمان شعار جمهورى دموكراتيك را مطرح كردند كه در آن اثرى از اسلام كه مردم هزاران شهيد براى آن داده‏اند، نبود و الگويى از كشورهاى جمهورى‏هاى خلق كمونيستى است. اعتراضات آغاز مى‏شود كه بايد رفراندوم تنها بر مبناى پاسخ آرى يا نه به جمهورى اسلامى نبوده و تمام اشكال حكومتى به همه‏پرسى گذاشته شود و چون احساس كردند نظام مورد توجّه امام و مردم مسلمان به تصويب قاطع مردم خواهد رسيد چريك‏هاى فدايى آن را تحريم كردند و چپ‏هاى مسلمان هيچ‏گونه حركت تبليغى در اين راستا انجام ندادند.(23) در ميان اين مخالفت‏ها و اشكال تراشى‏ها امام خمينى در هشتم يا نهم فروردين (29 يا 30 ربيع الثانى سال 1399 ه.ق) در قم
و در جمع اقشار گوناگون فرمودند: «در اين قضيه رفراندوم كه سرنوشت ايران را با او تعيين خواهيم كرد، همه بايد رأى بدهيد. شماها اگر براى خدا رأى بدهيد، اين حكومت اسلامى در اينجا مستقر خواهد شد. من توصيه مى‏كنم كه همان طورى كه خودم به جمهورى اسلامى رأى مى‏دهم… تقاضا مى‏كنم از شماها كه به جمهورى اسلامى نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد رأى بدهيد…»(24) اين كه بر جمهورى اسلامى تأكيد شده بود، صرفاً تكيه بر نام نبود بلكه محتواى آن اهميت داشت و آن همان اسلام راستين خالص مبتنى بر ولايت فقيه و با شعار نه شرقى و نه غربى كه هم اكنون در سطح جهان شناخته شده و مورد توجّه مسلمان‏ها و محرومان جهان قرار گرفته است اين همه كه منجر به برقرارى نظام جمهورى اسلامى گرديد در حقيقت بزرگترين تحوّل در تاريخ ايران پس از انقلاب افتخار آفرين 22 بهمن 1357 مى‏باشد. عيد مذهبى و ملى‏
پس از برگزارى رفراندوم جمهورى اسلامى ايران، امام خمينى ضمن تشكر از مردم، ضمن اعلام جمهورى اسلامى در فرازى از بيانات خود فرمودند: «صبحگاه 12 فروردين كه روز نخستين حكومت اللّه است از بزرگترين اعياد مذهبى و ملّى ماست. ملّت ما بايد اين روز را عيد بگيرند و زنده نگاه دارند روزى كه كنگره‏هاى قصر 2500 سال حكومت طاغوتى فرو ريخت و سلطه شيطانى براى هميشه رخت بربست و حكومت مستضعفين كه حكومت خداست به جاى آن نشست.»(25)
در پيام راديو – تلويزيونى نيز امام چنين مى‏فرمايند: «اعلام مى‏كنم جمهورى اسلامى را و اين روز را عيد مى‏دانم و اميدوارم كه در هر سال روز دوازده فروردين روز عيد ملت ما باشد كه رسيدند به قدرت ملّى و خودشان سرنوشت خودشان را به دست خواهند گرفت.»(26)
روز 12 فروردين به اين دليل مبارك و خجسته است كه نعمتى عظيم از جانب خداوند بزرگ براى ملتى است كه با نثار خون خويش لياقت و شايستگى براى رسيدن به چنين ساحل آرام و امنى را به اثبات رسانيدند و شكر اين نعمت آن است كه با جان و مال خويش از اين شجره با بركت حراست كنند و نيز هر سال فرا رسيدن آن را به نحو احسن گرامى دارند، برخى چنين مطرح كنند كه ديگر در چنين روزى تعطيلى براى نهادها و سازمان‏هاى كشورى و لشكرى معنا ندارد كه اين ادعا با بيانات امام مبنى بر عيد دانستن اين روز و عيد گرفتن و زنده نگاه داشتن آن در تضاد است. آنان به بُعد تبليغى و فراگير تعظيم چنين شعائرى توجه ندارند. اميد آن كه ما در تمامى ايّام اللّه‏ها، شكرگزار چنين مناسبت هايى باشيم. والسلام. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره ابراهيم، آيه 51. 2. الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه فارسى، ج 23، ص 29 – 28. 3. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 526. 4. تفسير نمونه، زير نظر آية اللّه مكارم شيرازى، ج 10، ص 272 – 271. 5. سوره فاطر، آيه 43. 6. انقلاب در قلمرو ايام اللّه، دكتر محمود افتخار زاده، ص 3 – 2. 7. درجستجوى راه از كلام امام، دفتر دهم (انقلاب اسلامى)، ص 428. 8. سوره قصص، آيه 5. 9. صحيفه امام، ج 12، ص 219. 10. مجله پيام انقلاب، شماره 55، ص 29. 11. سوره توبه، آيه 33 و سوره صف، آيه 9. 12. سوره اعراف، آيه 128. 13. با استفاده از كتاب روايت انقلاب، ج 1، ص 30 – 29. 14. كنزالعمال، حسام الدين هندى، ج 12، ص 90. 15. همان . 16. سوره محمد، آيه 38. 17. نك: مجمع البيان، ج 9، ص 108. 18. همان. 19. سوره شعرا، آيه 199 – 198. 20. تفسير الميزان، ج 15، ص 362، به نقل از تفسير قمى. 21. خدمات متقابل اسلام و ايران، شهيد آية اللّه مرتضى مطهرى، ص 374 – 373. 22. نك: سرزمين اسلام، از نگارنده. 23. نگرشى كوتاه بر انقلاب اسلامى ايران، ص 136 – 135. 24. صحيفه امام خمينى، ج 6، ص 428 – 427. 25. همان، ص 454 – 453. 26. همان، ص 462.

/

مزار امام حسين (ع) از آغازين روز

##ترجمه: حسين علينقيان‏##
پس از شهادت امام حسين(ع) در روز دهم محرم الحرام سال 61 هجرى و ترك لشكر ابن سعد از ميدان جنگ، جنازه امام حسين(ع) و ياران او بر زمين ماند.
آنگاه تعدادى از قبيله بنى‏اسد كه از قديمى‏ترين قبايل عربى ساكن در شهر كربلا به شمار مى‏رفته، به آنجا آمده و سه گودال قبر مهيا كردند. يكى از آنها براى شهداى بنى هاشم، ديگرى جهت مابقى ياران امام حسين(ع) و يكى نيز براى تدفين امام(ع) بود.
انتقال يكباره جسد مبارك امام حسين(ع)براى آنها غير ممكن بود زيرا جسد پاره پاره شده بود. لذا آنها را داخل حصيرى گذاشته و به طرف قبر برده و در آنجا دفن كردند.
افراد قبيله پس از تدفين، سريعاً به طرف مزارع خود رفته از بيم اينكه اتباع ابن‏زياد آنها را ببينيد…پس از هفته‏ها صحابى جليل جابربن عبداللّه انصارى به زيارت امام(ع) رفته و گريه‏كنان بركنار قبر شريف او نشست… سپس او هم به جهت اينكه در ديد اتباع ابن زياد قرار نگيرد، شبانه آنجا را ترك كرد.
1- قبر شريف، حالت معمولى داشت تا اينكه سليمان بن صرد خزاعى و گروهش كه بعدها به توابين مشهور شدند به آنجا آمده و جايگاه مخصوصى براى مزار درست كردند. در همانجا آنها هم پيمان شدند كه انتقام او را از ابن زياد و آل مروان بگيرند.
2- پس از آنها، مختار به سال 66 هجرى قيام كرد و براى مزار، علاماتى جهت راهنمايى زائرين، درست كرد و مرقد مطهر امام را به مكانى معلوم و مشخص تبديل ساخت.
از آن پس قافله‏هاى مسلمان براى تبرك و زيارت قبر امام به آنجا رهسپار مى‏شدند. هيچ يك از واليان اموى، اقدامى در مورد مزار به عمل نياوردند بلكه تلاش بسيار مى‏نمودند كه از آمدن زائرين به طرف قبر شريف خوددارى كنند. اما زائران با دادن اجناس و هدايا به سربازان اموى، به زيارت قبر امام(ع) مى‏رفتند.

3- پس از سقوط امويان به سال 132 هجرى و تأسيس حكومت عباسى، اقبال مسلمانان به زيارت مرقد امام حسين(ع) رو به ازدياد گذاشت. خلفاى عباسى براى زائرين تسهيلاتى را فراهم كردند جز اين تعدادى از خلفاى آنها، زايران امام حسين(ع) را از زيارت منع كرده و برخى نيز قبر ايشان را ويران ساختند. كينه ورزترين خلفاى عباسى نسبت به امام حسين(ع) متوكل بوده، پس از قتل متوكل پسرش مستنصر كه بر عكس پدرش دوستار امام حسين(ع) بود به تخت نشست او به زيارت مرقد امام(ع) رفته و مبالغ قابل توجهى براى بناى مرقد مطهر تخصيص داد.
4- پس از مدتى به حكومت رسيدن مسترشد عباسى وى اموال و هدايايى كه حاكمان،وزرا و اشراف به هنگام زيارت مرقد شريف به آن مكان بخشيده بودند مصادره و آنها را به خزينه دولت افزود و صرف امور لشكر نمود.

5 – در سال 273 هجرى بنايى كه مستنصر خليفه عباسى در آن مكان ساخته بود ويران شد. سپس يكى از واليان خليفه عباسى يعنى المعتضدباللّه در سال 283 هجرى آنرا تجديد بنا كرد پس از آن زائران بر قبر شريف ازدحام مى‏كردند، به طوريكه آن مكان ميان مسلمانان مشهور شد. خليفه عباسى المعتضد باللّه نه تنها مانع زائرين نمى‏شد بلكه مبالغى جهت هزينه كردن براى زائرين قبر شريف اختصاص داد.
6- در سال 368 هجرى عضدالدوله قبر شريف را زيارت كرد و دستور داد تعدادى اقامتگاه عمومى بسازند و تسهيلاتى را براى زائرين فراهم آورد. همچنين اموال بسيارى براى بناى مرقد مطهر و به كارگيرى زيور آلات زيباى اسلامى در گنبد مبارك كه مرقد مطهر را در بر گرفته، اختصاص داد.
7- در سال 369 هجرى ضبة الأسدى به مرقد شريف يورش برده و تمامى هدايا و جواهرات را به سرقت برد و مرقد را به آتش كشيد و فرار كرد. پس از اينكه فهميد گروهى نظامى از بغداد به قصد دستگيرى او راهى شده‏اند به شهر «عين تمر» فرار كرد.
8 – در سال 401 هجرى، عمران بن شاهين بطائحى، رواقى را در مرقد امام(ع) بناكرد. اين رواق از آن پس تا اوايل قرن 13 هجرى به نام رواق ابن شاهين معروف بود.
9- در سال 407 هجرى، حرم شريف به جهت دو شمع بزرگى كه به هنگام شب افتاده بودند، دچار آتش سوزى شد به طوريكه آتش تا بقعه و رواقها زبانه كشيد و تمامى فرش‏ها و تحفه‏هاى موجود را سوزاند.
10- در سال 489 هجرى جماعتى از عشيره خفاجه مرقد مقدس را غارت كردند. اينها كه از دزدان قافله‏ها بودند هرآنچه در داخل مرقد شريف بود را ربوده و گوشه‏اى از آنرا ويران كردند و در آنجا به اعمال زشت و منكر پرداخته و زائرين را كشته، اموال آنها را به غارت بردند…
11- در سال 553 هجرى خليفه عباسى المستنصر باللّه، به زيارت مرقد مطهر رفته و دستور داد كه مرقد را تعمير نمايند و مبالغى را براى هزينه مرقد و خادمان حرم مطهر اختصاص داد.
12- در سال 653 هجرى ناصر ايوبى از حلب به زيارت مرقد شريف رفت و مبالغ هنگفتى براى تعمير مرقد مقدس و خادمان آن اختصاص داد.
13- در سال 767 هجرى سلطان اويس ايلكانى، دستور داد كه مرقد مطهر را كه در اثر آتش سوزى بزرگى كه در آنجا رخ داده بود دچار آسيب‏هاى فراوانى شده بود، تعمير و ساخت و ساز كنند. پس از اين زمان يعنى زيارت پادشاه ايوبى، مرقد مبارك مورد تعرض واقع نشد و بلكه آنجا مورد پاسداشت و احترام مسلمانان قرار گرفت و هزاران زائر به آنجا تردد كردند. اين وضعيت تا آغاز قرن نهم هجرى تداوم يافت.
14- در آغاز قرن نهم، على بن محمد بن فلاح مشعشعى، مرقد مقدس را مورد تهاجم قرار داد و تمامى اشياى گرانبها و فرش‏ها و… را به غارت برد و تعدادى از ابواب صحن مطهر حسينى را از جاى كند و بسيارى از زائرينى كه داخل حرم شريف بودند را به قتل رسانيد.
15- در سال 914 هجرى قمرى شاه اسماعيل صفوى – مؤسس حكومت صفوى – مرقد مطهر را با فرش‏هاى فاخر و جارهاى زيبا و دل‏انگيز تزيين كرد و حرم مبارك را از جميع جهات آراست. پس از اين دوره، عراق تحت نفوذ دولت عثمانى درآمد و شهر كربلا به آرامش رسيد و كسى به مرقد مطهر، آسيبى نرساند جز اينكه برخى حوادث جزئى رخ داد اما مرقد مقدس به حرمت خود باقى ماند.
16- در سال 1048 هجرى قمرى، شاه اسماعيل اول به زيارت كربلا رفته و دستور ساخت دو مرقد مطهر روضه حسينى و عباسى را صادر كرد و مبالغى را در اين راستا هزينه كرد.
17- در اواخر سال 1048 هجرى قمرى، سلطان عثمانى گنبد مبارك را تعمير و تجديد بنا كرد و آنرا از بيرون گچ برى كرد. از اين پس حرم مطهر مورد تعرض احدى قرار نگرفت.
18- در سال 1216 هجرى قمرى، ابن سعود به شهر كربلا هجوم آورد و به مرقد مطهر داخل شد و خزاين ذى قيمت آنرا به غارت برد. مورخين آورده‏اند كه ابن سعود و ياران او تعداد بيست شمشير محلّى به طلاى خالص و مزين با سنگهاى قيمتى را از آنجا دزديدند نيز ظروف طلا و نقره و فيروزه‏ها و الماس‏ها و قطعات نادر ديگرى را به غارت بردند. همچنين درهاى طلايى و بخشى از ضريح را از بين بردند سپس خزاين مرقد مقدس را باز كرد و تعداد زيادى از مواد آنرا به سرقت بردند. گفته مى‏شود كه در آن خزانه‏ها تعداد 400 شال كشميرى، 300 شمشير نقره، و تعداد زيادى اسلحه و مهمات نادر موجود بوده است.
19 – در سال 1241 هجرى قمرى، واقعه مناخور رخ داد و سپاه عثمانى شهر كربلا را محاصره كردند.
پس از اينكه اهالى كربلا بر ضد حكومت، اعلان قيام كردند به داخل مرقد مطهر حسينى پناه بردند آنگاه توپخانه عثمانى‏ها حرمت مرقد مقدّس را نگاه نداشته و به سوى مرقد شليك كردند كه در نتيجه آن برخى از صحن شريف آسيب ديد و درپى بمبارانهاى پياپى آنها در طول چندين ماه، قواى تركيه داخل شهر كربلا شده و به متحصنين مرقد امام حسين(ع) هجوم آورده و تعدادى از آنها را كشته و به مرقد مطهر، آسيب‏هاى فراوانى رساندند. پس از آرامش اوضاع تعدادى از ساكنين شهر و علماى دينى به جمع آورى اموال پرداخته و ويرانيهاى مرقد مطهر را كه توسط نيروهاى تركى وارد آمده بود ترميم كردند.
20 – در سال 1258 هجرى قمرى، اهالى شهر كربلا از پرداخت ماليات به حكومت عثمانى امتناع ورزيدند. حاكم عراق در اين دوره نجيب پاشا بود. هنگامى كه اين حاكم از قانع كردن مردم براى پرداخت ماليات شكست خورد با لشكر بزرگى جهت نابود كردن شهر روانه آنجا شد. اهال شهر كربلا دفاع سرسخت و جان سوزى در مقابل آنها به عمل آوردند. امّا به دليل كثرت سپاه و وجود سلاح‏هاى پيشرفته، نجيب پاشا وارد شهر شد. اهال شهر با مشاهده لشكر به مرقد امام حسين(ع) پناه بردند. به طوريكه هزاران نفر از زنان، كودكان و پيران به آنجا پناه آوردند. امّا با اين وجود نجيب پاشا قداست مرقد شريف را محترم نشمارد، به لشكر خود دستور داد با اسبهاى خود به مرقد وارد شوند و تمامى پناهندگان را به قتل برسانند. لشكر به دستور وى داخل صحن شريف شدند و بر پناهندگان آتش گشودند و صدها نفر را به قتل رساندند و به قبر شريف آسيب فراوان رسانيدند. نيز مناره‏ها از شدت بمباران، و بخش بزرگى از صحن مطهر ويران شد و سربازان، عتيقه‏ها و فرش‏هاى گرانبهاى موجود در مرقد مبارك را به غارت برده و پس از حرمت شكنى‏هاى فراوان آنجا را ترك گفتند، اما طولى نكشيد كه پس از ترك لشكر، اهال شهر به تعمير خرابى‏هاى ايجاد شده پرداختند.
21- در سال 1259 هجرى قمرى، ملك اَوَد درهاى داخلى صحن داخلى دو مرقد مطهر حسينى و عباسى را به آب طلا مزين كرد.
22- در سال 1920 ميلادى يعنى پس از جنگ بيستم، شهر كربلا پايتخت انقلاب شد به طوريكه سران انقلاب در آنجا تجمع كردند. همچنانكه امام شيخ محمد تقى حائرى رهبر انقلاب كه براى شهر كربلا اهميت زيادى قائل بودند حضور داشت. شهر كربلا در اين زمان در مقابل قواى بريتانى مقاومت كرد اما در نهايت نيروهاى انگليسى اين قيام را سركوب كردند و به شهر كربلا يورش بردند. و آنگاه شهر را به بمب بستند. لذا بسيارى از اهالى شهر به صحن حضرت حسين(ع) وحضرت عباس(ع) گريختند و به آنجا پناه بردند. اما نيروهاى انگليسى حرمت اين دو مرقد را نگه نداشته و توپخانه‏ها به سمت آنجا نشانه رفت و زيانهاى فراوان به آنجا وارد كردند و قسمتهاى زيادى از دو مرقد شريف ويران شد. اين ويرانيها تا مدت‏هاى زياد باقى ماند تا اينكه برخى از علماى دينى با جمع آورى عايدات، به تعمير مرقد مطهر پرداختند.
23- در سال 1260 ه.ق. سيد كاظم رشتى از علماى مبرز دينى در آن زمان به تجديد بناى قسمت شرقى صحن شريف حسينى پرداخت. دراين باره تعداد زيادى از تجار شهر كربلا به حمايت‏هاى مالى پرداختند.
24- در سال 1281 ه.ق. مادر سلطان عثمانى عبدالحميد پاشاه در قسمت جنوبى صحن شريف حسينى، نسبت به ساخت آبخورى اقدام كرد و مبالغى را براى تعمير پاره‏اى از مكانها، اختصاص داد.
25- در سال 1296 ه.ق. ديوار غربى صحن با سنگ مرمر كاشانى پوشانده شد و بر زيبايى مرقد مطهر افزود.
26- در سال 1297 ه.ق، پرده دار و خادم حرم حسينى از ميان گنبد بالاى ضريح، پنجره‏هائى را ايجاد كرد.
27- در سال 1309 ه.ق، مأذنهاى شرقى و غربى توسط يكى از تجار مسلمان با طلا پوشانده شد.
28- در سال 1320 ه.ق، بخش پائينى مأذن شرقى توسط يكى از تجار هندى طلائى شد.
29 – در سال 1355 ه.ق ورودى‏هاى حرم شريف را توسعه دادند و پايه‏هاى گنبد مطهر را با سيمان بنا كردند و تمامى ديوارهاى حرم شريف و رواق‏ها را به دليل از بين رفتن قسمت‏هائى از آن با آجر و سيمان تجديد بنا كردند.
30- در سال 1361 ه.ق زمين حرم شريف توسط يكى از تجار مسلمان با سنگ مرمر بلژيكى سنگ فرش شد.
31- در سال 1365 ه.ق ترميم قسمت سوخته صندوق خاتم كه بالاى سر آرامگاه مطهر قرار داشت، به اتمام رسيد و نيز در همين سال در داخل محفظه‏هايى كه با چوب ساگ ساخته شده و با چوب نارنج خاتم كارى شده بود، جام‏هاى شيشه‏اى قرار دادند.
32- در سال 1948 م، سه در ورودى جديد به صحن شريف اضافه شد اين به دليل ازدحام زائرين مرقد مطهر و تسهيل در ورود و خروج به صحن مبارك بود.
گفتنى است كه صحن مقدس داراى 10 باب (در) است كه هر يك داراى اسم ويژه‏اى است و شامل:
باب قبله: كه در سمت قبله صحن واقع است.
باب زينبيه: كه در سمت غربى صحن واقع است.
باب سلطانيه: كه آن نيز در سمت غربى واقع است.
وجه تسميه آن به علت منسوب بودن در به سازنده آن كه يكى از سلاطين عثمانى است مى‏باشد.
باب سدره: اين در در زاويه صحن شريف از قسمت شمال غربى واقع است.
باب شهداء: كه در سمت شرقى صحن شريف قرار دارد.
باب قاضى الحاجات: كه در قسمت شرقى واقع است از درهاى قديمى صحن مى‏باشد.
باب رأس الشريف: كه ما بين باب زينبيه و سلطانيه يعنى در ضلع غربى صحن شريف قرار داد.
باب كرانه: كه در زاويه شمال شرقى صحن مقدس واقع است.
باب رجانه: در زاويه جنوبى صحن مقدس قرار دارد.
باب صالحين: كه در سمت شمال صحن شريف واقع است و در سال 1960 ميلادى افتتاح شده است.
33- در سال 1949 ميلادى برخى از درهاى حرم شريف و تمامى درهاى حجره‏هاى صحن توسط بخش تعميرات مرقد مطهر با چوب ساگ ترميم شد.
34- در سال 1950 ميلادى جبهه شرقى به حرم اضافه شد و ايوان‏ها ساخته و با كاشى نفيس مزين شد.
35- در سال 1953 ميلادى، بخش بالائى ايوان جلوئى (قِبلى) حرم شريف طلاكارى شد.
36- در سال 1963 ميلادى ديوارهاى خارجى مشرف به حرم شريف با سنگهاى زيباى مرمر ايتاليائى تزيين شد(پوشانده شد).
37- در سال 1974 ميلادى بناى طارمى جلوئى مرقد شريف حسينى با مرمر ايتاليايى و اردنى به اتمام رسيد. منبع: كتاب (هذاالحسين) تأليف سعيد رشيد زمزم، بيروت، مؤسسة البلاغ، چاپ اول، 1421 ه.ق، 2000 ميلادى.
پاورقي ها:

/

تكريم زنان در فرهنگ اسلام‏

اشاره‏
خداوند متعال انسانها را از دو جنس زن و مرد آفريد و هر كدام را به ويژگيها و صفات خاصى آراست تا با كسب خوبى‏ها و شايستگى‏ها به كمالات معنوى دست يابند و با گام نهادن در صراط مستقيم استعدادهايشان را شكوفا سازند. اسلام برترى افراد را به زن و مرد بودن نمى‏داند، بلكه آن را در گرو ايمان خالص، عمل صالح و انجام تكاليف الهى دانسته و هيچ عملى را ولو اندك ضايع و بى‏پاداش نمى‏گذارد. در قرآن آمده است:
تمامى مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان با ايمان و مردان و زنان اهل طاعت و عبادت و مردان و زنان راستگوى و مردان و زنان صابر و مردان و زنان خداترس خاشع و مردان و زنان خيرخواه مسكين نواز و مردان و زنان روزه دار و مردان و زنان – پاكدامن – از تمايلات حرام، و مردان و زنانى كه ياد خدا بسيار كنند. براى همه آنها خداوند مغفرت و پاداشى بزرگ مهيا ساخته است.(1)
در بينش اسلامى زن و مرد در هستى يك منشأ دارند و بنابر مصالحى آفرينش آنها دوگونه تجلى يافته است.
«يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها…» اى مردم بترسيد از پروردگار خود، آن خدايى كه شما را از يك تن بيافريد و هم از آن جفت او را خلق كرد.(2)
خلقت متفاوت بشر به لحاظ زيستى، لطفى الهى است تا آنها به كمك هم راه تكامل و رشد و تعالى را بپيمايند. بسيارى از آيات قرآن با عبارت «يا ايها الناس» و «يا ايها الانسان» شروع مى‏شود و اشاره به اين مطلب دارد كه زن و مرد در نزد پروردگار امتياز خاصى بر يكديگر ندارند و آثار نيك وعمل شايسته و تأثير مخرب كارهاى ناپسند، يا به عبارتى ثواب و عقاب عمل براى هر دو يكسان مى‏باشد. تكريم شخصيت زن و احترامى كه مكتب اسلام براى وى قائل شده همگان را به شناختى عميق از زن و نقش مؤثر او در صحنه آفرينش فرا مى‏خواند. در طول تاريخ بشريت هيچ تفكر و آئينى همانند اسلام زن را به جايگاه حقيقى خويش نرسانده و با حقوق واقعيش آشنا نساخته و او را به درك شايسته مرواريد وجوديش دعوت ننموده است. گرچه در عصر كنونى هياهوهاى تبليغاتى به پشتوانه قدرت‏هاى مادى، شعار دفاع از حقوق زن سر داده و سعى در جذب و جلب جوامع بشرى دارند. ليكن واقعيت اجتماعى و سياسى خلاف آن را به اثبات مى‏رساند و زنان نه تنها به جايگاه راستين و مطلوب خويش دست نيافته‏اند بلكه در جنبه‏هاى حقوقى، فرهنگى و اخلاقى تحت عنوان شعار فريبنده آزادى از نوع دمكراسى غربى و تساوى حقوق بدون در نظر گرفتن عدالت و تفاوتها از موقعيت خويش فاصله گرفته‏اند.
با مرورى در تاريخ ايران و جهان چنين استنباط مى‏گردد كه بانوان از گذشته‏هاى دور در گستره تاريخى و جغرافيايى مورد ستم و اجحاف قرار گرفته و افرادى با برداشت غلط از شخصيت زن مقام او را كم تلقى كرده و در عرصه عمل منزلتش را حقير دانسته‏اند.
خداوند حكيم كه جهان آفرينش را بر پايه عدالت استوار نموده با ارج نهادن به حضور و تلاش ارزنده زنان، شأن و منزلت آنها را پاس داشته و زمينه پرورش انسانهاى صالح ونيك را در دامن بانوان با ايمان پاك سيرت فراهم نموده است. زنان در عرصه‏هاى اجتماعى و اقتصادى‏
از ديدگاه اسلام همانگونه كه مردان در فعاليت‏هاى اجتماعى و تصميم‏گيرى‏هاى مهم حق مشاركت دارند، زنان نيز قادرند قابليت‏هاى خود را در اين خصوص بروز داده و با نقش سالم و سازنده در اجتماع، مسؤوليت زن مسلمان را به خوبى عملى سازند.
قرآن كريم مى‏فرمايد: مردان مؤمن و زنان مؤمنه برخى يكديگر را دوست دارند. به معروف يكديگر را امر مى‏كنند و از منكر باز مى‏دارند و نماز مى‏گذارند و زكات مى‏دهند و از خدا و پيامبرش فرمان مى‏برند خدا، اينان را رحمت خواهد كرد.(3)
با توجه به اين آيه زنان همراه مردان و همانند آنها مى‏توانند به هدايتگرى و امر به معروف بپردازند، از بديها نهى كنند و با نظرات مثبت و راهگشا در مسائل مهم سياسى و اجتماعى، موقعيت، حرمت و ارزش خويش را تثبيت نمايند. در صدر اسلام بيعت زنان با رسول خدا(ص) و هم پيمانى با نظام نوپاى اسلامى گوياترين مصداق حضور آنها در جنبش اجتماعى و سياسى و هماهنگى با حركت فعالانه مسلمانان مبارز مى‏باشد. اين ماجرا كه هنگام فتح مكه رخ داد اينگونه بود كه پيامبر پس از بيعت با مردان درخواست زنان را كه طالب بيعت با آن جناب بودند اجابت نمود و جمعشان را به حضور پذيرفت و به همه ثابت كرد زنان چون مردان، حق مشاركت در سرنوشت خود را دارند. همچنين در منابع روايى آمده، كه در حكومت امام على(ع) گروهى از بانوان براى بيعت با آن حضرت حاضر شدند و با دست گذاشتن در ظرف آبى كه امام در آن دست نهاده بود حمايت و همراهى خويش را از مقام ولايت و امامت اعلام نمودنده و رهبرى حضرت را در جامعه اسلامى پذيرفتند. افزون بر موارد ياد شده، مهاجرت زنان در برهه‏اى از تاريخ اسلام، يعنى زمانى كه راه هرگونه فعاليت و مشاركت اجتماعى به روى آنها بسته بود حكايت از شخصيت مستقل و تصميم گير زن مسلمان است. ويژگى اين نوع مهاجرت آن بود كه زنان نه به خاطر اختلافات خانوادگى و از سرناسازگارى با همسران زندگى خود را رها كرده بودند. بلكه با نيت خالص و انجام امر پروردگار به چنين اقدامى روى آورده‏اند. قرآن كريم در اين‏باره مى‏فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد زنانى كه به عنوان اسلام و ايمان از ديار خود هجرت كرده و به سوى شما آمده‏اند، امتحان كرده و از آنها تحقيق كنيد. (البته خدا به ايمانشان داناتر است) اگر آنها را با ايمان شناختيد بپذيريد.(4)
در تفسير اين آيه آمده است كه زنان مهاجر سوگند ياد مى‏كردند كه مهاجرتشان بدليل دلزدگى از شهر و سرزمين خويش و يا دعوا و اختلاف با همسر نبوده و مسائل دنيايى نيز سبب اين حركت خدايى نبوده است. از ديگر نشانه‏هاى بالندگى زنان در عرصه‏هاى اجتماعى، فرهنگى ظهور خلاقيت‏ها و توانمندى‏هايى است كه حاصل تلاش و تكاپوى اين قشر از جامعه است. پس از آنكه رسول خدا(ص) با گسترش فرهنگ حياتبخش اسلام موانع موجود در حيات سياسى، اجتماعى زنان را از سر راه برداشت، ميادين علم و فرهنگ با حضور گسترده و چشمگير بانوان شايسته، دين دار و متفكر جلوه‏اى ديگر يافت، بعلاوه آنان با پرورش انسانهاى وارسته و اهل معرفت به جامعه اسلامى رونق و صفاى ديگرى دادند.
از امتيازات برجسته‏اى كه به فرمان الهى نصيب زنان شد و منزلت آنها را همانند مردان ارتقاء داد، به رسميت شناختن حقوق اقتصادى آنها بود، بويژه در دورانى كه كوچكترين حقى براى زن قائل نمى‏شدند و نه تنها او را صاحب سرمايه نمى‏دانستند بلكه اجازه ارث بردن و به ارث گذاردن مالى را به او نمى‏دادند. شركت زنان در فعاليت‏هاى اقتصادى و حضور در مراكز تجارى و توجه به حقوق مادى و معنوى آنها صرفاً به پشتوانه اسلام و دستورات عادلانه آن محقق گشت.
«للرجال نصيبٌ مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن؛براى مردان از آنچه (به اختيار) كسب كرده‏اند بهره‏اى است و براى زنان نيز از آنچه (به اختيار) كسب كرده‏اند بهره‏اى است.
مالكيت زن بر اموالش نظريه اسلام است، اگرچه نظريه پردازان غربى احساس مى‏كنند قبل از آنها هيچ آئينى در اين زمينه پيشقدم نبوده و سوغات آزادى و استقلال اقتصادى را آنها براى زنان به ارمغان آورده‏اند. اولين قدم به استناد اظهارات اين افراد قانون سال 1882 م بود كه به موجب آن زنان بريتانيايى از اعتبار بى‏سابقه‏اى برخوردار شده و اين حق را يافتند كه پول به دست آمده از كار و تلاش خود را تصاحب نمايند.(5)
زنان در خانه و اجتماع‏
مهمترين كانونى كه حضور زنان در آن اهميت ويژه‏اى دارد و نقش محورى آنها از تأثير گذارى قابل توجهى برخوردار است، نهاد مقدس خانواده مى‏باشد. جايگاه زن در خانه چون لنگرگاهى است كه ساكنان اين محيط به ظاهر كوچك را در پناه خود ايمن ساخته و به جمع آنان طراوت و شادى مى‏بخشد. با استناد به نمونه‏هاى فراوان مى‏توان گفت: زنان قادرند علاوه بر نقش مادرى، با حركت، تلاش و هدايت به زندگى رونق بخشيده در مواقع سخت و مشقت بار با بروز توانايى‏هاى خدادادى، مردان سرگردان و بى‏تفاوت را به حيات اميدوار ساخته و با ايثار و از خود گذشتگى به حفظ و بقاى خانواده كمك نمايند. آرامش و سكونى كه مردان در كنار همسران خويش بدست مى‏آورند در پرتو آن كشتى زندگى را از امواج شكننده روزگار به ساحل امن مى‏رسانند، مدال افتخارى است كه خداوند به زنان ارزانى داشته است. «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة…؛(6) از نشانه‏هاى قدرت اوست كه براى شما از نوع خودتان همسرانى آفريد كه با آنان آرام گيريد و ميان شما دوستى و مهربانى نهاد….
در پرتو حس همدلى و هميارى زنان، مردان در رسيدن به اهداف متعالى موفق‏ترند و با كار آمدى بيشتر و مطلوب‏ترى چرخ زندگى را به گردش درمى‏آورند. زن شخصيتى است با ويژگى‏هاى فراوان و قابليت‏هاى بالقوه كه با بروز آن به خانه و اجتماع روشنى بخشيده و به سلامت و سعادت هر دو مى‏انديشد. رسالت مادرى از جمله وظايف برجسته اوست كه در عين سنگينى با لذّت و ظرافت بى‏نظيرى همراه بوده و اين امكان را فراهم مى‏آورد تا بانوان بتوانند بنيادهاى اجتماع را با تربيت نيروهاى مؤمن، خلّاق و كارآمد چنان بسازند كه با هيچ طوفانى صدمه و آسيبى نبيند.
البته توانايى‏هاى ياد شده منحصر به مادرانى است كه با مراقبت‏هاى دوران باردارى و شيردهى مطابق با دستورات مكتب اسلام همت ورزيده و در انجام اعمال و رفتار پسنديده كوشا باشند مقام مادرى منزلتى رفيع است و هرگونه تلاش و فداكارى در پذيرش اين تعهد همواره قرين پاداش و ستايش بوده بطورى كه بهشت برين ثمره كوشش آنهاست. زنان بايد قدر اين شايستگى‏ها را بدانند. مبادا با شعارهاى تساوى حقوق زن و مرد و بى‏تفاوتى در قبال مسؤوليت مادرى ارزش و اعتبار دنيوى و اخروى خود را بى‏بها از دست بدهند. خشونت عليه زنان‏
متأسفانه امروزه تفسيرهاى غلط و برداشت‏هاى سطحى از دستورات اسلامى سبب گرديده افراد مغرض و ناآشنا، دين اسلام را آميخته به سوء رفتار با زنان و برخوردهاى نادرست متهم سازند بعثت نبى مكرم اسلام(ص) بر پايه مكارم اخلاق و رحمت و مدارا با مردم بوده است و آن حضرت بهترين الگو در اين زمينه مى‏باشد. رفتارهاى آكنده از مهر و محبت رسول خدا(ص) و امامان معصوم در تمام لحظات زندگى و در برخورد با انسانها كلاس درسى است كه تشنگان حق و معرفت بايد در آن زانوى ادب زنند و تعليم ببينند، آن بزرگواران نه تنها با دوستان خويش بلكه با دشمن تا جايى كه ارزشهاى الهى تهديد نشود به مهربانى، صميميت و رأفت برخورد نموده و با اين روش مكتب انسان ساز اسلام را در سراسر گيتى گسترش دادند. پيامبر اكرم(ص) برخورد خشن و زورگويانه بين افراد را مذموم دانسته مى‏فرمايد: آن كه به مؤمنى آزار رساند، مرا آزار كرده است و آن كه مرا آزار دهد خداى را آزار داده است و آن كه خداى را آزار داده در تورات و انجيل و زبور و قرآن نفرين شده است.(7)
اسلام همواره به تكريم شخصيت انسانها تأكيد ورزيده و اصل احترام به افراد سرلوحه سفارشات بزرگان دين بوده و اهانت و تحقير و خشونت در منطق الهى مطرود شمرده شده است. پرهيز از رفتارهاى خشونت‏آميز كه منجر به تكدر خاطر افراد و تيره گرديدن ارتباطات مى‏شود، وظيفه اشخاصى است كه با تمسك به مكتب نبوى و منش علوى خواهان بوجود آمدن محيطى سالم و مطلوب هستند تا در سايه سار آن رشد و بالندگى افراد را درجامعه اسلامى نظاره‏گر باشند. براى حفظ آرامش و امنيت روحى و روانى انسانها رفتارهاى ملايم، صلح‏آميز بدور از تنش و تيرگى است و چنانچه برخوردها از مرز عدالت و شايستگى فاصله گيرد و به آسايش و طيب خاطر ديگران صدمه‏اى وارد گردد مورد نكوهش عالم بالا قرار مى‏گيرد: پيامبر اكرم(ص) فرمود: آنكه مؤمن را به قصد تحقير براند يا سيلى بزند، يا با او برخوردى ناخوشايند داشته باشد ملائكه او را نفرين كنند…(8)
مؤمن در اين روايت زن و مردى را شامل مى‏شود كه عامل به دستورات دينى باشند و با دورى از بدى‏ها و كژى‏ها در انجام اعمال صالح ورفتارى نيك تلاش كنند. با بررسى عميق در آيات و روايات منقول از اهل بيت عصمت و طهارت به ارزش بالاى خلق نيك و ثواب خاص آن در نزد پروردگار و در ميزان محاسبه اعمال پى مى‏بريم خصوصاً در برخورد با زنان در محيط خانه و زندگى مشترك اين امر توصيه شده است، از منظر قرآن اداره خانه، وظيفه مردان بوده و تأمين نيازهاى رفاهى، معيشتى شامل مسكن، غذا و پوشاك افراد خانواده به عهده آنان مى‏باشد، برآوردن خواهش‏هاى منطقى زن به امور قانونى منحصر نمى‏گردد. خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «و على المولود رزقهن و كسوتهن بالمعروف؛(9) و بر عهده صاحب فرزند(يعنى پدر) است كه خوراك و لباس مادر را به وجهى نيكو تأمين كند.» گرچه در اين آيه ملاك و معيار معروف در خصوص زنان شيرده (بچه دار) مطرح گرديده، امّا با دقت درآموزه‏هاى دينى كه واژه معروف زياد بكار رفته و با توجه به نظر مفسرين در مى‏يابيم كه خداوند نسبت به زنان رفتارى آميخته به نيكو كارى و افزون بر حق و عدل را خواستار گرديده است. با زنان به عدالت رفتار كردن، يعنى حقوق آنها را منصفانه بپردازيد و به معروف رفتار نمودن كه در آيه فوق بدان اشاره شده بدين معناست كه بيش از محدوده حقوقى و قانونى به آنان رسيدگى كنيد و نيكى را در مورد ايشان به حدى رسانيد كه اقتضاى اخلاق و شأن انسانى و بيانگر رشد و كمال مردان مسلمان باشد.
مرحوم طبرسى در توضيح واژه معروف بيان نموده است: معروف نام فراگيرى است براى هر كارى كه موجب اطاعت پروردگار و يا نزديكى به او و نيكى نسبت به مردم باشد… معاشرت با معروف، يعنى رفتارى طبق دستور خدا و اداى حقوق زنان در تأمين نيازها و نيكوگفتارى و نيكورفتارى با آنان. همچنين گفته شده معروف به اين معناست كه زنان را نزنيد و به آنان سخنان زشت نگوييد و در رويارويى با ايشان گشاده روى باشيد.(10)
معاشرت نيكو با زنان، صرفاً به دوران آشتى و روابط صميمانه زن و شوهر بر نمى‏گردد.
صبر و شكيبايى در مواقعى كه مردان با عدم توافق اخلاقى، عاطفى به زندگى مشترك ادامه مى‏دهند و از برخوردهاى تند و رفتارهاى آزار دهنده خوددارى مى‏ورزند خيرى را بدنبال خواهد داشت كه فقط خداوند بدان آگاه است اين پاداش نصيب افرادى مى‏شود كه خواسته الهى را بر تمايلات نفسانى ترجيح داده و رضايت خدا را بر رضايت خويش طالب شده‏اند. منزلت و تكريم زن‏
در دين اسلام به روابط سالم و انسانى افراد خانواده خصوصاً زن و شوهر تأكيد فراوانى شده است زيرا اگر اين محيط با صميميت و احترام متقابل همسران معطر نگردد بنيادش سست گشته و با فروريختن آن عواقب ناخوشايندى دامنگير اعضاء آن مى‏شود.
نيكى در معاشرت و تكريم شخصيت زنان از خصوصيات انسانهاى شايسته است چنانچه پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «ما اكرم النساء الّاكريم و لااهانهن الّا لئيم؛ انسانهاى بزرگوار، زنان را گرامى مى‏دارند و افراد پست به آنها اهانت روا مى‏دارند.»
قوام زندگى مشترك بر اساس احترام و محبت متقابل است در بيانى ديگر رسول اكرم(ص) فرمود: «خياركم، خياركم لنسائهم؛(11)بهترين شما آن است كه با زنان بهترين باشد.»
رهبران الهى در تمام عمر و حتى لحظات آخر زندگى به رعايت حقوق زنان سفارش نموده‏اند. پيامبر اكرم(ص) در خطبه حجة الوداع در حضور مسلمانان فرمود: اى مردم زنانتان بر شما حقوقى دارند، چنانكه شما را بر آنان حقوقى است خدا را نسبت به زنان در نظر داريد و نسبت به آنها به خير ونيكى سفارش كنيد.(12)
سازگارى با زنان و حفظ حرمت و رعايت شأن و منزلت آنها در برخوردها و نحوه زندگى پيشوايان دينى و علماء و بزرگان به خوبى مشهود بوده است حضرت على(ع) فرمود: با زنان سازگارى كنيد و با ايشان گفتارى نيك داشته باشيد.(13)
در تعاليم اسلامى گراميداشت زنان حتى در مواردى كه خطايى مرتكب شده كه قابل بخشش است فرمان داده شده است. قرآن كريم در رابطه با چنين زنانى مى‏فرمايد: اگر شما مؤمنين از خطا و دشمنى زنان و فرزندانتان چشم پوشى كنيد خداى تعالى با شما به مغفرت و رحمت معامله مى‏كند.(14)
در روايتى آمده كه از پيامبر سؤال شد كه: حقوق زنان بر مردان چيست؟ آن حضرت فرمود: برادرم جبرئيل همواره نسبت به حقوق زنان سفارش مى‏كرد بدان گونه كه پنداشتم كلمه ناخوشايند “اف” نسبت به آنها نيز روانيست، سپس گفت: اى محمد درباره زنان از خدا بپرهيزيد چون ايشان دستياران شما و امانت و وديعه خدايى در نزد شمايند. زنان بر شما حقوق واجبى دارند چون با آنان حلال شديد، با ايشان مهربان باشيد و دلهاشان را شاد كنيد، تا با شما زندگى كنند و آنها را به كارى مجبور مسازيد و ايشان را خشمگين نكنيد. از آنچه بدانان داديد باز پس مگيريد مگر با رضايت و اجازه آنان. سه اصل مهم اين سفارش كه شادمانى زنان، اجتناب از فرمان دادن به كارى روى عدم تصرف در اموال آنها نشانگر شناخت حقوق زنان و احترامى است كه دين اسلام براى آنها در نظر گرفته است.(15) مشورت با زنان‏
از نكات مثبت و ارزنده‏اى كه اسلام بدان اهتمام دارد مشورت زن و مرد در زندگى مشترك و تلاش در زمينه گذران بهتر امور خانواده است. مشورت از اصول مهم در مديريت خانواده مى‏باشد كه با تكيه بر آن مسائل خانوادگى به خوبى حل شده و راه براى رشد و تربيت فرزندان هموار مى‏گردد. عدم مشورت با يكديگر كه حاصل ديدى منفى و سطحى مى‏باشد احتمال دارد آثار سوئى براى اعضاء خانواده و سپس جامعه به بارآورد. قرآن كريم مردان را به نظرخواهى و مشورت با همسران دعوت نموده و مهمترين دستاورد اين عمل را متوجه فرزندان كه گلهاى باغ زندگى هستند مى‏داند.
«اگر فرزندان شما را شير مى‏دهند مزدشان را بدهيد و با يكديگر به شايستگى و نيكى رايزنى كنيد.»(16) بر اساس اين آيه رسيدگى به مسائل فرزند و به ويژه تربيت و تغذيه وى بايد بر پايه مشورت و تدبير نيك صورت پذيرد و روابط متقابل بايد بر محور احترام شايسته و دورى از خود كامگى شكل گيرد. خوشرفتارى با زنان و دختران‏
پيامبر اكرم(ص) كه اسوه كامل از رفتار الهى است، يكى از ملاك‏ها و معيارهاى نزديكى به مقامش شامل كسانى است كه با زنان خويش به نيكى رفتار نمايند. آن حضرت فرموده است: نزديكترين شما به جايگاه من در روز رستاخيز كسانى هستند كه با همسرانشان بهتر رفتار نمايند و باز فرمودند: بهترين مردم در دين باورى كسانى هستند كه نسبت به همسرانشان مهربانتر باشند و من از همه شما نسبت به خانواده‏ام مهربانترم.(17)
در تعاليم اسلامى برقرارى مساوات بين فرزندان توصيه شده است، اما در بعضى موقعيت‏ها جانبدارى از دختران و زنان ما را با وظيفه‏اى ديگر آشنا مى‏كند. پيامبر اكرم(ص) فرمود: آن كه به بازار برود و ارمغانى بخرد و به خانه ببرد در تقسيم از دختران آغاز كند. آن حضرت كه مظهر رأفت و نماد عدالت و انصاف مى‏باشد با عمل خويش مسلمانان را به بهترين راه هدايت مى‏نمايد. در جايى ديگر در كلامى گهربار فرموده است: با فرزندانتان به مساوات رفتار كنيد. اگر من مى‏خواستم (كسى را) برترى دهم زنان را برترى مى‏دادم.
سفارشات مكرّر اولياء دين در خوشرفتارى و نيكى با دختران و زنان، پدران و مادران مسؤول و با ايمان را به رأفت و مهربانى با اين قشر دعوت نموده و برخوردهاى مهربانانه عالمان و بزرگان در محيط خانواده ناشى از همين رهنمود جاودانى الهى است.
اينهمه نرمخويى نسبت به زن و دختر از جانب اسلام برخاسته از احترام و تكريمى است كه پروردگار متعال براى آنها در نظر گرفته و وظيفه همه است در رعايت اين اصل نهايت همت و تلاش را بكار گيرند. تا مبادا به عواقب بدرفتارى با زنان مبتلا گشته و به سختى پس از مرگ گرفتار آيند.
هنگامى كه سعد بن معاذ از ياران پيامبر اكرم(ص) از دنيا رفت آن حضرت همراه مسلمانان تشييع جنازه با شكوهى به عمل آورد. در پايان كار كه مادر سعد گفت: فرزندم بهشت گوارايت باد! پيامبر(ص) فرمود: چنين بر پروردگار خود قطعى مگير زيرا كه فشار قبر سعد را فرا گرفت. ياران پيامبر به آن حضرت گفتند يا رسول اللّه با سعد چنان رفتار كردى كه با احدى اينگونه رفتار نكرده بودى، با پاى برهنه او را تشييع كردى بر جنازه‏اش نماز گذاردى و او را در گور نهادى و در پايان فرمودى قبر او را بفشرد. پيامبر(ص) فرمود: آرى! چنين است كه گفتم. زيرا كه سعد با خانواده‏اش بد اخلاق بود. مسلم با وجود احترامى كه پيامبر(ص) براى سعد قائل شده پى مى‏بريم كه او كسى نبوده كه حقوق خانواده را رعايت نكرده باشد. بلكه از كلام پيامبر(ص) مطلبى بالاتر و برتر مطرح است و آن رعايت ارزشهاى اخلاقى درباره زن و خوشروئى و گشاده‏روئى با وى است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره احزاب، آيه 35. 2. سوره نساء، آيه 1. 3. سوره توبه، آيه 71. 4. سوره ممتحنه، آيه 10. 5. دفاع از حقوق زن، محمد حكيمى، ص 56. 6. سوره روم، آيه 21. 7. بحارالانوار، ج 75، ص 150. 8. علل الشرايع، ج 2، ص 210. 9. سوره بقره، آيه 233. 10. مجمع البحرين، ج 3، ص 159. 11. نهج الفصاحه. 12. تحف العقول، خطبه حجةالوداع. 13. وسائل الشيعه، ج 7، ص 130. 14. سوره تغابن ، آيه 14. 15. مستدرك الوسائل، ج 14، ص 252. 16. سوره طلاق، آيه 6. 17. وسائل الشيعه، ج 8، ص 507.

/

آموزه‏هاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى 7

كنترل زبان و درست سخن گفتن‏
در هفتمين فراز از دعاى امام عصر(عج) چنين مى‏خوانيم: «و سدّد و السنتنا بالصّواب و الحكمة؛ خدايا! زبان‏هاى ما را به درست گويى و حكمت استوار فرما.»
در اين فراز از يكى از مهم‏ترين ارزش‏ها، و عالى‏ترين خلاقيت‏هاى سرنوشت ساز كه مربوط به زبان است سخن به ميان آمده، كه به راستى اگر اين دعا در زندگى انسان تحقق يابد، او به بزرگترين عامل رشد و ترقى و نورانيّت دست يافته، و سازنده‏ترين وسيله را براى پيمودن مدارج تكامل در اختيار گرفته است. از اين فراز، دست كم سه مطلب استفاده مى‏شود:
1- كنترل و نگهدارى زبان از هرگونه انحراف و باطل گويى.
2- عادت دادن زبان به درست‏گويى و سخن حق و مفيد و آموزنده؛
3- وسيله قرار دادن زبان براى آموزش دانش و حكمت‏ها و آگاهى‏هاى سودمند و تكامل بخش. هركدام از اين سه موضوع موجب استوارى زبان شده، و آن را وسيله مفيد و افتخارآميز و زاينده براى رشد و تعالى خود و ديگران مى‏سازد. و عدم وجود هر كدام از اين ويژگى‏ها براى زبان، خسارت بزرگى در مسير روند تكاملى انسان بوده و باعث شكست او در عرصه‏هاى معنوى، اخلاقى، اقتصادى و فرهنگى خواهد شد. با توجه به اينكه زبان در حقيقت نماينده روح و روان و نشان دهنده چگونگى حالات روحى انسان است، و كليد در گنج انسانيت مى‏باشد، تا آنجا كه علماى اخلاق و عارفان سير و سلوك، مسأله كنترل زبان و استفاده بهينه از زبان را نخستين منزلگاه دانسته، كه بدون آن نه سيرى هست و نه سلوكى. براى توضيح هر يك از سه ويژگى مذكور نظر شما را به مطالب زير جلب مى‏كنيم: 1- كنترل زبان
كنترل زبان پايه نخست اصلاح زبان است، و آن به معنى مراقبت جدى و شديد براى نگهدارى زبان از هرگونه انحراف، و خطاگويى است. هرگاه زبان، رها و لق و هرز باشد، بزرگترين بلا براى انسان خواهد شد، و محصول آن جز فتنه، گناهان بزرگ و انحرافات ويرانگر و خانمان برانداز نخواهد بود، و اين كه در روايات اسلامى از سكوت تمجيد بسيار شده، اين سكوت همان عاملى است كه موجب كنترل زبان مى‏شود، و به اصطلاح ترمزى در زبان ايجاد مى‏كند، و چنين سكوتى غير از تسليم در برابر ظلم است كه مردود مى‏باشد و به راستى كه زبان بى ترمز، همچون اتومبيل بدون ترمز است كه در پيچ و خم‏هاى خطير باعث خطرهاى سنگين و غيرقابل جبران خواهد شد.
و از آنجا كه زبان مهم‏ترين وسيله ارتباط انسان‏ها با يكديگر و اطلاع رسانى و مبادله افكار و انديشه‏ها است، مى‏توان آن را از فعال‏ترين عضو بدن ياد كرد، زبان بيش از هر چيز ديگر بر انسان حاكميت دارد، و هميشه در اختيار انسان است از اين رو اگر افسار گسيخته باشد، خطرات آن با خطرات هيچ يك از اعضاء ديگر قابل قياس نيست، آفات و گناهان كبيره‏اى كه از زبان برمى‏خيزد، بسيار است كه مى‏توان آن را به گفته بعضى به صدها رسانيد مانند: تهمت، دروغ، غيبت، سخن چينى، گواهى به باطل، خودستايى،اشاعه فحشاء و نشر اكاذيب، بيهوده گفتن، ناسزا گويى، خشونت با زبان، اصرار بى‏جا، تكدى گرى و چاپلوسى با زبان، مسخره كردن، و آزار رسانى به ديگران با زبان، نكوهش ديگران، كفران نعمت با زبان، تبليغ باطل و تشويق به گناه، وعده دروغ، بدزبانى، نهى از معروف و امر به منكر با زبان و…
محقق و فقيه بزرگ فيض كاشانى در كتاب ارزشمند المحجّة البيضاء، تحت عنوان آفات اللسان (خطرهاى زبان) بحث مشروحى نموده، و به نقل از غزالى در احياء العلوم، بيست نوع از گناهان و آفت‏هاى زبان را بر شمرده ، ولى حق اين است كه آفات زبان بيش از اين موارد است و بعضى سى نوع از گناهان زبان را برشمرده‏اند، ولى بايد گفت اين موارد سى گانه قسمت عمده آن است، و گرنه گناهان زبان از ريز و درشت شايد به بيش از صد نوع برسد. و بعضى از گناهان نيز به طور غيرمستقيم از زبان سرچشمه مى‏گيرد و مى‏تواند رابطه‏اى با زبان داشته باشد، مانند: ريا، حسادت، تكبّر، قتل نفس، زنا و روابط نامشروع و…بر همين اساس از رسول خدا(ص) روايت شده فرمود: «انّ اكثر خطايا ابن آدم فى لسانه؛(1) قطعاً بسيارى از گناهان انسان از ناحيه زبان او است.» و نيز فرمود: «در روز قيامت بيشترين گرفتارها آنان هستند كه بيهوده‏گو بوده و زبان لق و بى‏كنترل داشته‏اند.»(2)
و نيز فرمود: «خداوند هيچ يك از اعضاء انسان را مانند زبان عذاب نمى‏كند»، زبان عرض مى‏كند: «خدايا چرا مرا بيش از ساير اعضاء عذاب مى‏كنى؟ خداوند مى‏فرمايد: از ناحيه تو سخنى خارج شد و به مشرق‏ها و مغرب‏ها رسيد، و باعث ريختن خون بى‏گناه و غارت اموال، تجاوز ناموسى گرديد. به عزّت و جلالم سوگند تو را به گونه‏اى عذاب كنم كه هيچ يك از اعضاء ديگر را آن گونه عذاب نكرده باشم.»(3) و نيز فرمود: «نجاة المؤمن فى حفظ اللّسان؛(4) نجات و رستگارى انسان با ايمان در كنترل زبان است.» و از امام صادق(ع) نقل شده فرمود: «از حكمت‏هاى داود(ع) اين بود كه، خردمند كسى است كه به زمان خود آشنا باشد، و به كار خويش سرگرم بوده، و زبانش را كنترل نمايد. و امام باقر(ع) در تعريف شيعه فرمود: «شيعيان ما لال(مراقب شديد زبان) هستند.»(5)
در اين راستا سخن بسيار است، از جمله سخن معروف لقمان حكيم است كه بسيار سخنى حكيمانه و كامل مى‏باشد، او مى‏گويد: «من در عمر طولانى خودم با چهارصد پيامبر ملاقات و خدمت كردم، و از همه گفتار و نصايح آنها چهار سخن را برگزيدم: 1- هنگامى كه در نماز هستى، حضور قلبت را حفظ كن 2- هنگامى كه بر سر سفره هستى، گلويت را (از مال حرام) حفظ كن 3- هنگامى كه به خانه ديگرى رفتى چشم خود را (از نگاه به نامحرم) حفظ كن 4- هنگامى كه در بين انسان‏ها رفتى زبانت را حفظ كن.»(6) با توجه دقيق به گزينش لقمان، به اوج اهميت كنترل زبان پى‏مى‏بريم، كه به راستى سخن بسيار حكيمانه و عميقى است، و از اركان كليدى چهارگانه براى سير و سلوك عرفانى و اخلاقى خواهد بود.
در اينجا براى تكميل اين بخش نظر شما را به دو نكته جلب مى‏كنم:
1- دوستى داشتم در نزاعى با همسرش، همسرش سخن ركيكى به او گفت او جواب ركيك‏تر داد، همسر ادامه داد او نيز با عدم كنترل زبان ادامه داد سرانجام دوستم عصبانى شد و پايه قليانى را كه در كنارش بود برداشت و به سوى همسرش پرت كرد، آن پايه به سر همسر خورد، ضربه مغزى شد و در نتيجه به قتل رسيد. ضارب را دستگير نموده پس از مدتى محكوم به اعدام شده و اعدام گرديد، و چند كودك بى‏سرپرست به جاى گذاشت. به راستى اگر آنها زبانشان را كنترل مى‏كردند، به چنين خطر جبران ناپذيرى گرفتار مى‏شدند؟! آرى زبان سرخ سر سبز مى‏دهد بر باد.
2- مرحوم آيت اللّه شيخ محمد تقى ستوده (متوفى 1420 ه.ق) استاد عاليقدر حوزه علميه قم مى‏فرمود: «من وقتى كه افراد اصرار مى‏كنند و موعظه‏اى مى‏خواهند، مى‏گويم: زبان! زبان! بايد مواظب زبانتان باشيد، خيلى انسان بايد سنجيده حرف بزند مرحوم خوانسارى (آيت اللّه العظمى سيد احمد خوانسارى، متوفى 1405 ه.ق) طورى بود كه اگر پنجاه سال با ايشان مى‏نشستى، درباره كسى يك كلمه نمى‏گفت، يا خود را بر كسى ترجيح نمى‏داد… ايشان خيلى بر زبانش مسلّط بود. زبان حفظش لازم است، چون جرم زبان سنگين است اميرمؤمنان(ع) درباره زبان مى‏فرمايد: «جرمه صغيرٌ و جرمه ثقيلٌ؛(7) حجم و جسم زبان، كوچك است، ولى جرم و گناه آن بزرگ است.»
هشدارها و تعبيرهاى معنى دار امامان(ع) پيرامون آفت و خطر زبان نيز طريق ديگرى است كه ما را براى كنترل آن تأكيد مى‏كند. مانند اين كه امام على(ع) فرمود: «زبان كلب عقور(سگ گزنده) است، اگر آن را رها كنى مى‏گزد.»(8) و در سخن ديگر فرمود: «زبان حيوان درّنده است كه اگر كنترل نشود مى‏درد.»(9) و نيز فرمود: «زبان تيرى است كه به خطا مى‏رود(در هدف‏گيرى خطا مى‏كند) بنابراين مراقب آن باشيد كه شما را صيد نكند.»(10) و امام صادق(ع) فرمود: «هرگاه خداوند خواست بنده (ناشايسته‏اش) را رسوا كند، رسوايى او را در هرزگى زبانش قرار مى‏دهد.»(11)
و امام على(ع) فرمود: «انسان بايد به زبانش افسار بزند، زيرا زبان عضو سركش و چموشى است، خداوند تقواى هيچ بندهاى را مفيد نمى‏داند، مگر اين كه زبانش را كنترل كرده و افسار بزند.»(12)
از اهميت كنترل زبان همين بس كه مطابق روايات بسيار، از پيامبر(ص) و امامان(ع)، هنگامى كه هر روز صبح فرا مى‏رسد زبان به تمام اعضاء بدن نظر مى‏افكند، و مى‏گويد: صبح شما چگونه است؟ آنها در پاسخ مى‏گويند: «اگر تو ما را به حال خود بگذارى حال ما خوب است.» سپس زبان را سوگند داده چنين مى‏گويند: «خدا را خدا را! رعايت حال ما را بكن. چرا كه ما به وسيله تو داراى پاداش و عذاب مى‏شويم.»(13) از جمله امام صادق(ع) فرمود: «ما من يومٍ الّا و كلّ عضوٍ من اعضاء الجسد يكفّر اللّسان يقول نشدتك اللّه ان تعذّب فيك؛(14) روزى نيست جز آن كه هر عضوى از اعضاء تن در برابر زبان فروتنى كنند، و بگويند: تو را سوگند به خدا مبادا به سبب تو مشمول عذاب شويم.» مجازات سخت عدم كنترل زبان‏
قبلاً در مورد كيفر شديد آنان كه زبانشان را كنترل نمى‏كنند به مطالبى اشاره شد، براى آگاهى بيشتر در اين راستا نظر شما را به چند روايت زير جلب مى‏كنم:
1- رسول خدا(ص) فرمود: «كسى كه پرچانگى كند، خطا و لغزش او فراوان مى‏شود، و كسى كه خطاء و لغزشش فراوان گردد حياء او كم مى‏شود و كسى كه حيائش كم گردد، پرهيزكاريش كم مى‏شود، و كسى كه پرهيزكاريش كم گردد قلبش مى‏ميرد و داخل دوزخ مى‏شود.»(15)
2- روزى پيامبر(ص) در موعظه خود به مردم فرمود: خدا بيامرزد بنده‏اى را كه از گفتارش سود ببرد، و يا سكوت كند تا سالم بماند، زبان بيش از هر چيز ديگر بر انسان حاكميت دارد. آگاه باشيد تمام سخنانى كه از انسان صادر مى‏شود، به زيانش است، مگر ياد و ذكر خدا،امر به معروف و نهى از منكر، و اصلاح بين مؤمنان. يكى از اصحاب به نام معاذ بن جبل گفت: «اى رسول خدا! آيا سخن گفتن هم چنان چيزى است كه انسان بر اثر آن عذاب شود؟» پيامبر (ص) در پاسخ فرمود: «و هل يكبّ النّاس على مناخرهم فى النّار الّا حصائد السنتهم…؛(16) آيا چيزى جز درو شده‏ها (و محصول) زبان انسان را از ناحيه صورت به دوزخ مى‏افكند؟ پس هر كس مى‏خواهد از عذاب در امان باشد و سالم بماند مراقب زبان و گفته‏هايش باشد.»
استاد آيت اللّه مكارم شيرازى در شرح اين جمله مى‏نويسد: «معلوم مى‏شود گناهانى كه به سبب آنها انسان با صورت به جهنّم مى‏رود، سينه يا پا و يا دست نيست، بلكه دست آوردهاى زبان است. شايد چنين عذابى براى اين باشد كه وقتى كسى را به سبب گناهى به آتش دوزخ مى‏افكنند، با آن عضوى كه گناه كرده مى‏اندازند، و لذا چون با زبان گناه كرده، با صورت او را به دوزخ مى‏افكنند تا اول زبانش بسوزد زيرا همين زبان آتش‏ها را برافروخته و به انسانها توهين و اذيت‏ها كرده است. بايد هر روز صبح كه از خواب بيدار مى‏شويم از خدا بخواهيم تا ما را از شرّ زبان حفظ كند، و شب هم وقتى به بستر مى‏رويم، از گناهانى كه به خصوص با زبان انجام شده استغفار كنيم، زيرا واقعاً انسان به سبب زبان در خطر عظيمى است.»(17)
3- اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «زلّة اللّسان اشدّ من جرح السّنان؛(18) كيفر لغزش زبان سخت‏تر از زخم و جراحت نيزه است.»
4- نيز فرمود: «پاى انسان بر اثر ضربه‏اى كه خورده خوب مى‏شود، ولى ضربه زبان سرها را بر باد مى‏دهد.»(19)
5 – نيز فرمود: «ربّ كلمةٍ سلبت نعمة؛(20)چه بسا يك كلمه (از زبان بى‏كنترل) موجب محروميت از نعمتى خواهد شد.»
6- يكى از گناهان بزرگ زبان غيبت كردن است. از عذاب غيبت كننده همين بس كه پيامبر(ص) فرمود: «كسى كه مؤمنى را غيبت كند خداوند نماز و روزه او را تا چهل شبانه روز قبول نمى‏كند، مگر اين كه غيبت شونده او را ببخشد.»(21)
نيز فرمود: در شب معراج گروهى را ديد كه با ناخن‏هاى خود صورت هايشان را مى‏خراشند و مجروح مى‏كنند. به جبرئيل گفتم اين‏ها كيستند؟ گفت: اين‏ها كسانى هستند كه بر اثر عدم كنترل زبان، به غيبت و ريختن آبروى مردم پرداختند.»(22)
ولى كنترل زبان از غيبت به قدرى ارزش دارد كه پيامبر(ص) فرمود: «ترك الغيبة احبّ الى اللّه عزّ و جلّ من عشرة آلاف ركعةٍ تطوّعاً؛(23) ترك غيبت در پيشگاه خداوند متعال از انجام ده هزار ركعت نماز مستحبى محبوب‏تر و بهتر است.» آرى آنچه كه موجب ترك غيبت مى‏شود، كنترل زبان است، و به راستى كنترل زبان چه نعمت بزرگى است كه موجب آن همه الطاف و پاداش‏هاى ويژه الهى مى‏گردد.
بر همين اساس وقتى كه از اميرمؤمنان على(ع) سؤال شد: «زيباترين آفريده‏هاى خداوند چيست؟ فرمود: سخن گفتن، و سپس سؤال شد زشت‏ترين مخلوفات خدا چيست؟ فرمود: سخن گفتن. سپس فرمود: با زبان و سخن گفتن، چهره‏ها سفيد و نورانى مى‏شود، و با همين سخن گفتن چهره‏ها سياه مى‏گردد.»(24) اين مطلب ما را به ياد لقمان حكيم مى‏اندازد، كه مولايش روزى به او گفت: امروز برترين غذا را برايم فراهم كن، لقمان زبان گوسفندى را تهيه نموده و پخت و نزد مولايش گذاشت. مولا در روز ديگر به او گفت: امروز بدترين غذا را برايم فراهم كن. لقمان باز زبانى تهيه نموده و پخت و نزد او نهاد. او پرسيد: يك غذا چگونه هم بهترين و هم بدترين خواهد شد؟ لقمان گفت: زبان اگر به حق حركت كند برترين عضو است و گرنه بدترين عضو خواهد بود.
7- حضرت على(ع) فرمود: «من خاف النّاس لسانه فهو من اهل النّار؛(25) شخصى كه مردم از گزند زبان او بترسند، آن شخص اهل جهنّم است.» 2- عادت دادن زبان به درست‏گويى‏
در فراز مذكور از دعاى امام عصر(عج) چنين آمده: «خدايا زبان‏هاى ما را به صواب (درست گويى) استوار ساز.» واژه صواب در موردى گفته مى‏شود كه چيزى با حق اصابت كند، و هيچ‏گونه باطلى به آن راه نيابد. بنابراين مسأله استوارى زبان به صواب به اين است كه آن را به درست گويى و حرف حق زدن عادت دهيم، به گونه‏اى كه هرگز به ناصواب و به باطل‏گويى حركت نكند، چنين كارى نخست بستگى به كنترل زبان از انحراف دارد، كه بحث آن گذشت، دوم اين كه زبان را به راستى و درستى و حق‏گويى عادت دهيم به گونه‏اى كه جز درستى به چيزى حركت نكند. ما وقتى كه به قرآن واژه قَول مراجعه كرده و دقت مى‏كنيم مى‏بينيم به ما مى‏آموزد كه سخن گفتن آدابى دارد، و بايد حساب شده و سنجيده باشد، گاه مى‏فرمايد: «وليقولوا قولاً سديداً؛(26) و سخنى استوار و درست بگويند.» «و قولوا قولاً سديداً؛(27) و سخن استوار و درست بگوييد.» اين دستور همان است كه در دعاى امام عصر(عج) آمده «و سدّد السنتنا؛زبان‏هاى ما را استوار گردان.» و گاه مى‏فرمايد: «قولاً معروفاً؛(28)سخن نيك و زيبا بگوييد.»
و گاه مى‏فرمايد: «قولاً كريماً؛(29) بزرگوارانه و مهرانگيز سخن بگوييد.» و گاه مى‏فرمايد: «قولاً ليّناً؛(30) نرم و با ملاطفت سخن بگوييد.» و گاه مى‏فرمايد: «قولاً ميسوراً؛(31) با نرمش و مهربانى با آنها سخن بگو.» و گاه مى‏فرمايد: «قولاً بليغاً؛(32) با سخن شيوا و زيبا با آنها حرف بزن.» از اين تعبيرات فهميده مى‏شود كه بايد زبان در سخن گفتن در موارد و جاهاى گوناگون، به طور كامل مراقب باشد، و آداب را بشناسد و رعايت كند تا به آفات گرفتار نگردد.
و حتماً بايد زبان را به آداب خوش كلامى و زيبا سخن گفتن، كه يك نوع هنر است عادت داد، چنان كه در روايت آمده: پيامبر(ص) سوار بر مركبى بود، شخصى افسار آن را به دست گرفته بود و مى‏كشانيد، در اين هنگام آن شخص از پيامبر(ص) پرسيد: «بهترين كارها چيست؟» پيامبر فرمود: «اطعام الطّعام و اطياب الكلام؛(33) بهترين كارها غذارسانى به مردم، و خوش گويى و زيبا سخن گفتن است.»
امام سجاد(ع) در بيان حقوق اعضاء، در مورد حق زبان مى‏فرمايد: و اما حق زبان آن است كه او را از دشنام و زشت‏گويى برحذر دارى، و به نيك گفتارى عادت دهى، و او را آميخته با ادب به حركت درآورى، و افسار آن را جز در موارد منافع دين و دنيا نگهدارى، و از پرچانگى بازدارى، و از بيهوده‏گويى دور نمايى… زيبايى عقل و خرد به نيك زبانى و درست سخن گفتن بستگى دارد.»(34)
بايد توجّه داشت كه اصلاح زبانى و عادت دادن آن به نيك گويى بستگى به تفكّر و تدبّر دارد، يعنى انسان قبل از سخن گفتن، اندكى فكر كند تا سنجيده و آگاهانه و خردمندانه سخن بگويد. براى تحقق اين موضوع بايد به خطرات زبان و پيامدهاى آن توجه جدى كند، و مسأله سكوت را براى مهار زبان رعايت نمايد، و كم گويى را از صفات خود قرار دهد، و نتيجه سخن را با ترازوى عقل و خرد ارزيابى نموده آنگاه تصميم به سخن بگيرد. بر همين اساس پيامبر(ص) فرمود: «انّ لسان المؤمن وراء قلبه… و انّ لسان المنافق امام قلبه…؛(35) زبان مؤمن در پشت قلب او قرار دارد، هنگام سخن گفتن نخست مى‏انديشد، سپس آن را با زبانش امضاء مى‏كند، ولى زبان منافق در جلو قلب او است، يعنى هنگام سخن گفتن، بدون انديشه آن را با زبانش امضا مى‏كند.»
علامه مجلسى(ره) مى‏گويد: «بعضى از اصحاب رسول خدا(ص) سنگى را به دهانش مى‏گذاشت، هرگاه مى‏خواست سخن بگويد به اندازه بيرون آوردن سنگ از دهانش فكر مى‏كرد كه آيا سخنش براى خدا و در راه خدا و مورد خشنودى خدا است، و بسيارى از اصحاب و تربيت شدگان پيامبر(ص) هنگام سخن گفتن همچون شخص غرق شده نفس مى‏كشيدند(يعنى در فشار بودند كه درست سخن بگويند) و همچون افراد بيمار سخن (را با آرامش) مى‏گفتند، چرا كه سخن درست سبب نجات انسان از هلاكت است. خوشا به سعادت كسى كه به شناسايى عيوب و درستى گفتار توفيق يافته، و به ارزش سكوت(كنترل زبان) و نتايج درخشان آن آگاهى يافته است.» علامه مجلسى در ادامه سخن درباره ربيع بن خثيم (خواجه ربيع كه در مشهد مقدس مدفون است) مى‏نويسد: وى هر روز صبح كاغذى را نزد خود مى‏نهاد، و تا شب هر سخنى مى‏گفت در آن كاغذ مى‏نوشت. وقتى كه شب فرا مى‏رسيد آن سخنان را محاسبه مى‏كرد تا ببيند چقدر نيك وچقدر بد بوده است، سپس مى‏گفت: «آه و واى! آنان كه سكوت كردند و زبانشان را نگهداشتند نجات يافتند، ولى ديگران زيان كردند.»(36) 3- زبان يا برترين وسيله براى آگاهى بخشى‏
سومين ويژگى زبان كه از دعاى امام عصر (عج) استفاده مى‏شود، استوارى زبان به آموختن و حكمت آموزى است. يعنى زبان استوار و الهى زبانى است كه علاوه بر كنترل از گناه و علاوه بر درست گويى، وسيله‏اى براى تبيين حقايق و آموزش و پرورش و آگاهى بخشى و اطلاع رسانى صحيح گردد. واژه حكمت در اصل از ماده حَكَم (بر وزن حرف) به معنى منع است، و از آنجا كه علم و دانش و تدبير كه از معانى حكمت است، انسان را از كارهاى خلاف باز مى‏دارد، به آن حكمت مى‏گويند. حكمت داراى معانى بسيار و مفهوم گسترده است، از جمله: معرفت،شناخت اسرار، آگاهى از حقايق و وصول به حق از نظر گفتار و عمل و تلاش، و نيز به معنى نور الهى آمده كه انسان در پرتو آن از تاريكى گمراهى‏ها، و از وساوس شيطان نجات مى‏يابد، و به طور كلى حكمت بر دو گونه است: 1- حكمت نظرى 2- حكمت علمى. حكمت به قدرى ارزشمند است كه خداوند مى‏فرمايد: «ومن يؤتى الحكمة فقد اوتى خيراً كثيراً؛ به كسى كه دانش داده شود، خير فراوانى داده شده است.»(37)
اميرمؤمنان على(ع) مى‏فرمايد: «قلب خود را با موعظه زنده بدار، و به وسيله نور حكمت نورانى كن»(38) و نيز مى‏فرمايد: «حكمت گمشده مؤمن است، آن را اگر چه از ناحيه منافقان باشد دريافت كن.»(39)
كوتاه سخن آن كه به فرموده حضرت عيسى(ع): «به حق به شما مى‏گويم كه خورشيد وسيله روشنى هرچيز است، و حكمت مايه روشنى هر روح و روان است، و پرهيزكارى سرلوحه هر حكمت است.»(40)
نتيجه اين كه طبق دعاى امام عصر(عج) بايد زبان را علاوه بر درستى، به حكمت استوار ساخت.
توضيح آن كه: زبان از بزرگترين نعمت‏هاى الهى است، واز شگفت‏انگيزترين اعضاى بدن مى‏باشد كه نقش به سزايى در سلامتى و امكانات كاربردى انسان را دارد، و در ميان فوايد زبان، از همه مهم‏تر سخن گفتن آن است كه با حركات سريع و پياپى و منظّم و جست و خيز زبان در جهات ششگانه انجام مى‏گيرد، و استعداد انسان به تكلّم به وسيله زبان از عنايت‏هاى خاص الهى است، و اين مطلب با مقايسه با آدم لال به خوبى روشن مى‏شود. بنابراين طبق قانون لزوم شكر نعمت‏ها، بايد شكر نعمت زبان را به جا آورد، و شكر كامل آن به اين است كه آن را كنترل نموده و به درست گويى و تعليم و آموزش ارزش‏ها عادت داد. قابل توجه اين كه نقش زبان به قدرى در اصلاح ايمان و استوارى قلب بسيار است كه پيامبر(ص) فرمود: «لايستقيم ايمان عبدٍ حتّى يستقيم قلبه، و لايستقيم قلبه حتّى يستقيم لسانه؛(41) ايمان كسى استوار نمى‏شود مگر اين كه قلب او استوار و استقامت يابد، و قلب او استوار نيابد مگر اين كه زبانش استوار گردد.»
براى تكميل اين مطلب، نظر شما را به اين سخن جالب پيامبر(ص) جلب مى‏كنم: آن حضرت فرمود: «خداوند و فرشتگان و همه مخلوقات حتى مورچه در لانه‏اش، و ماهى در دريا بر معلّم و گوينده درس‏هاى نيك صلوات و درود مى‏فرستند.»(42)
نيز فرمود: «معلم و آموزگار نيكى‏ها مشمول استغفار همه موجودات زمين، و ماهيان دريا و زندگان فضا و همه اهل آسمان‏ها و زمين است.»(43) روشن است كه ابزار مهم آموزش كارهاى نيك، زبان است. نتيجه اين كه بايد از زبان براى تعليم حكمت و آگاهى بخشى اكثر استفاده را نموده تا به پاداش‏هاى عظيم رسيد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. المحجة البيضاء، ج 5، ص 194. 2. همان، ص 207. 3. اصول كافى، ج 2، ص 115. 4. همان، ص 114. 5. همان، ص 116 و 113. 6. المواعظ العدديه شيخ حرّ عاملى، ص 142. 7. ستارگان حرم، ج 12، ص 62. 8. بحارالانوار، ج 71، ص 287. 9. همان، ص 29. 10. غررالحكم؛ميزان الحكمة، ج 8، ص 498. 11. بحارالانوار، ج 78، ص 228. 12. نهج البلاغه، خطبه 176. 13. اصول كافى، ج 2، ص 115. 14. همان. 15. همان. 16. نهج البلاغه، حكمت 349. 17. بحارالانوار، ج 77، ص 178. 18. انوار هدايت، ص 73. 19. غررالحكم. 20. بحارالانوار، ج 71، ص 287. 21. همان، ج 75،ص 259. 22. تنبيه الخواطر، مجموعه ورّام، ص 93. 23. بحارالانوار، ج 75،ص 261. 24. تحف العقول، ص 154. 25. سفينة البحار، ج 2، ص 510(واژه لسن). 26. سوره نساء، آيه 9. 27. سوره احزاب، آيه 70. 28. سوره بقره، آيه 235. 29. سوره اسراء، آيه 23. 30. سوره طه، آيه 44. 31. سوره اسراء، آيه 28. 32. سوره نساء، آيه 63. 33. بحارالانوار، ج 71، ص 312. 34.تحف العقول، چاپ جديد، ص 448. 35. المحجة البيضاء، ج 5، ص 195. 36. بحارالانوار، ج 71، ص 284. 37. سوره بقره، آيه 269. 38. نهج البلاغه، نامه 31. 39. همان، حكمت 80. 40. تحف العقول، ص 618. 41. بحارالانوار، ج 68، ص 287. 42. كنزالعمّال، حديث 28736. 43. بحارالانوار، ج 2، ص 17.

/

قوه قضائيه، مسئوليتها و چالشها

آخرين خاكريز ايمنى يك كشور تشكيلات قضائى آن است. در مسائل گوناگون و حقوق فردى و اجتماعى محكمه حرف آخر را مى‏زند. قوّه قضائيه در ميان سه قوّه به مثابه داورى است كه قوه مقننه و قوه مجريه را و قانون و اجرا را در عمل تطبيق مى‏دهد در مسائل مورد اختلاف و كشمكش‏ها آنچه فصل خصومت مى‏كند دادرسى عادلانه است، اجراى عدالت و تأمين امنيت در اموال و نفوس و نواميس مردم بخش عمده‏اش در گروه عملكرد قوه قضائيه و دادسراها و دادگاه‏هاى كشور مى‏باشد. از اينرو قوه قضائيه بايد مظهر اقتدار نظام باشد و محور عدالت و سد پولادين در برابر تجاوز و تعدى و هنجارشكنى‏ها
به طور خلاصه: همانگونه كه در قانون اساسى آمده نظارت بر حسن اجراى قوانين، كشف جرم و تعقيت و مجازات مجرمين و اجراى حدود و مقررات مدوّن جزائى و پيشگيرى از وقوع جرم و اصلاح مجرمين از وظائف قوّه قضائيه است.
حكميت و داورى به حق و عدل منصبى است كه خداوند براى پيامبران و نخبه‏گان خلق قرار داده و آنان را به اقامه قسط و احقاق حق و اجراى عدل فراخوانده است.
«لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس…» (سوره حديد، آيه 25)
ما پيامبرانمان را با دلائل روشن فرستاديم و كتاب و ميزان با آنان نازل كرديم تا مردم به عدل و داد برخيزند و آهن را نازل كرديم (پديد آورديم) كه در آن نيروئى سخت و منافعى براى مردم است…».
اين آيه كريمه از سه عنصر اساسى در محاكم دادرسى سخن مى‏گويد.
يكى: كتاب كه همان وحى و رسالت است كه پيامبران حامل آن مى‏باشند، چه هر پيامبرى كتابى و دستورالعملى دارد كه در آن اصول و معارف و نظامات و تكاليف مردم بيان شده است.
دوم: ميزان يعنى ترازو و وسيله سنجش كه به وسيله آن حق از باطل شناخته مى‏شود و به دين و عدل و عقل نيز تفسير شده است.(نك، الميزان، ج 19 – تفسير سوره حديد).
سوم: آهن، همان فلز معروف است كه با هدايت خداوند از دل زمين استخراج گرديده و در اختيار بشر قرار داده شد و تاريخ كشف و استفاده از آن به زمان حضرت داود و اسكندر ذوالقرنين مى‏رسد و قرآن كريم حكايت بهره‏گيرى اين دو شخصيت را از آهن بيان فرموده است. به هر حال آهن داراى منافعى است در صنعت كه موضوع بحث ما نيست و وسيله دفاعى است كه انسان در برابر دشمن از آن بهره مى‏گيرد و هيچ سلاحى به اندازه آهن از شدّت و تأثير برخوردار نبوده و امروزه نيز چنين است.
اما رابطه موارد ياد شده (كتاب، ميزان، آهن) بر چه اساس است؟
و به عبارت ديگر سلاح را با كتاب و قسط و عدل و ترازو چه رابطه مى‏باشد؟
رمز مطلب اينست كه انسان‏هاى سركش را كه به حق و عدل گردن نمى‏نهند، با سختى مى‏توان به تسليم كشاند و اگر ترس نباشد زير بار حق و عدل نمى‏روند. از اينرو يك نظام الهى در عين حالى كه با كتاب و ميزان و آئين و قانون سروكار دارد از سلاح و قدرت و شدت بى‏نياز نيست چرا كه سركشان و ياغيان و قانون شكنان را با قدرت و اگر لازم شد با شمشير و سلاح متناسب هر زمان بايد به پذيرش حق فرا خواند. و از سركشى و طغيان بازداشت.
ناگفته نگذاريم كه اساس دين بر هدايت و رأفت و رحمت و عقل و درايت و انتخاب آگاهانه است اما رحمت و هدايت همه جا جواب نمى‏دهد.
همانگونه كه برخى زخم‏ها را با مرهم مى‏توان درمان كرد و برخى را جز با جراحى نمى‏توان علاج كرد زخمهاى اجتماعى و غده‏هاى چركين جامعه را هميشه نمى‏توان با رأفت و رحمت پاكسازى نمود و بى‏ترديد به جراحى نياز است و اين جراحى ابزارش قانون كيفرى است و پشتوانه قانون سلاح و تنبيه و مجازات‏هاى متناسب با تخلفات.
جالب است توجه كنيم كه رأفت و رحمت بر مجرمان به بيان قرآن در مقام اجراى حدود الهى مذموم و ناپسند است قرآن كريم در باب اجراى حد بر زناكاران مى‏فرمايد: «الزانى و الزانيه فاجلدوا كل واحد منهما مأة جلدة ولاتأخذكم بهما رأفة فى دين اللّه ان كنتم تؤمنون باللّه و اليوم الآخر و ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين»(سوره نور، آيه 2)
«مرد زنا كار و زن زناكار را هر يك صد تازيانه بزنيد و در دين خدا نبايد رأفت و ترحم نسبت به آنها بر شما چيره شود اگر خدا و روز قيامت را باور داريد. و بايد گروهى از مؤمنان شاهد كيفر دادن آنان باشند.»
آيا مسئولان قضائى در اين آيه تأمل كرده‏اند كه خداوند چه مى‏فرمايد؟ يك بار ديگر توجه فرمايند كه خداوند شرط ايمان به خدا و قيامت را اجراى حدود الهى بدون پروا و احساس ترحم نسبت به تبهكاران دانسته است و هم تأكيد فرموده كه هنگام اجراى حد گروهى تماشا كنند، كه زنا كار را تازيانه مى‏زنند تا وسيله عبرت براى ديگران باشد و به عواقب گناه بينديشند و فكر تجاوز و تعدّى به نواميس مردم را در سر نپرورند.(البته اين حد براى زناكاران مجرد است و براى زناكاران متأهل و زناى محصنه حد قتل و رجم مقرر گرديده است.)
مفهوم آيه كريمه اينست كه كسانيكه حدود الهى را اجرا نمى‏كنند به خدا و قيامت يا ايمان ندارند و يا ايمانشان ضعيف است و كسانيكه بر مجرم رحم مى‏آورند از راه حق و عدل خارج شده و به گسترش دامنه گناه و فساد دامن زده‏اند. آنها به مجرمان امنيت مى‏دهند. اما ناامنى عمومى را در جامعه گسترش مى‏دهند، در چنين شرائطى هيچ تبهكارى از كيفر گناه خود بيم ندارد، به مثل معروف:
ترحم بر پلنگ تيز دندان‏

ستمكارى بود بر گوسفندان‏

حال اگر اين تبهكارى نسبت به نواميس جامعه از سر غفلت و تجاوز باشد بى شك كيفر آن سخت‏تر و مجازات آن سنگين‏تر است. و بسا با عنوان محارب و مفسد قابل تعقيب و رسيدگى و مجازات باشد.
امروز باندهاى فسادى كشف و شناسائى مى‏شوند كه با آدم‏ربائى و ربودن كودكان معصوم و پسران و دختران و تجاوز و قتل امنيت را از جامعه گرفته‏اند. و با شهامت اسامى چون: «باند گرگ سياه – كركس – گروه وحشت – باند باغ خرمالو در روح سرگردان و قبيله فيوج باند قاچاق دختران به خارج و فروش آنها به خارجى‏ها يدك مى‏كشند.» و هنرشان سرقت اتومبيل، شكستن قفل خانه‏ها وبردن اموال مردم و ربودن نواميس مردم و كودكان دختر و پسر در راه مدرسه به بيابان‏ها و كشاندن آنها به مناطق دور از شهر و تجاوز و قتل است و… برخى از اين باندها گرفتار مى‏شوند و در دادگاه اعتراف مى‏كنند و در صفحات حوادث اخبار دلخراش و ننگ‏بار آن منتشر مى‏شود، اما معلوم نيست كار اينها به كجا مى‏كشد و دادگاه‏هاى ما با آنها چه برخوردى مى‏كند!؟

در ديدارى كه نگارنده با رياست محترم قوّه قضائيه داشتم بعضى از اين موارد را مطرح كردم و گفتم كداميك از حدود الهى امروزه درباره اينان اجرا مى‏شود؟
اعمال اين باندها فراتر از يك عمل خلاف شرع است، آيا اينها از مصاديق بارز مفسد فى الارض نيست؟ و مع‏الأسف هر روز رو به گسترش است. چند ماهى حداكثر اينها در زندان مى‏مانند و سپس با احترام مرخص مى‏شوند و از حقوق شهروندى برخوردار مى‏گردند و يا مرخصى مى‏گيرند و مى‏روند و ديگر برنمى گردند! آيا با اين سياست قضائى مى‏توان جامعه و كشور را مديريت كرد و تأمين امنيت حقوقى براى كودكان معصوم و پسران و دختران جوان و نواميس مردم و حقوق و اموال عمومى نمود؟ پس احكام كيفرى اسلام براى كجاست؟ اگر دادگاه‏ها و دادسراها اينگونه حوادث و مسببان برخورد مفسد و محارب نكند پس مصداق مفسد چه كسى است و چگونه مى‏توان امنيت مالى و ناموسى براى مردم تأمين نمود.
بارى در شرائطى كه حكومت اسلامى در اختيار فقيهان و عالمان و دينداران قرار گرفته و فرصت تاريخى بى‏نظيرى فراهم آمده است اگر ما حدود اسلامى را اجرا نكنيم به اسلام و مسلمانان ستم كرده‏ايم. پس حلال و حرام اسلام كه آئين ابدى است چه زمان بايد حفظ و حراست شود؟

نگارنده در يكى از شماره‏هاى همين ماهنامه مقاله‏اى داشتم با عنوان «دادسراهاى ما تا دارالقضاى مدينه» در آن مقاله به اين مطلب پرداختم كه چرا در شهر مدينه از جلو دارالقضا عبور مى‏كنيم آنجا را خلوت و كمتر ارباب رجوع مى‏بينيم و وقتى از جلو دادگسترى‏هاى كشورمان عبور مى‏كنيم مجرمان و شاكيان صف اندر صف ايستاده و يا نشسته و ماه‏ها و سالها در انتظار رسيدگى به مسائلشان سرگردانند؟ هيچگاه آقايان متصدى امر قضا به اين موضوع فكر كرده‏اند! و در جستجوى علل آن بوده‏اند؟ و البته اين سخن امروز نيست كه سخن ديروز نيز مى‏باشد. و متأسفانه نه تنها از حجم پرونده‏ها كاسته نشده كه با وجود دادسراها و دادگاه‏ها و هيأت‏هاى حل اختلاف (كه آنهم ماجراى ديگرى دارد)، حجم پرونده‏ها روبه افزايش نهاده است، هر روز ده‏ها پرونده سر يك قاضى و يا داديار ريخته مى‏شود كه بايد فله‏اى رسيدگى كند، نه فرصت تحقيق و بررسى وجود دارد و نه مى‏توان نيرو اضافه كرد و سرانجام حق هاست كه به ناحق پايمال مى‏گردد و در اين بازار آشفته آنكه سود مى‏برد مجرمان اند و رشوه دهندگان و صاحبان نفوذ كه از دست قانون مى‏گريزند و با چند صدهزار تومان جرم‏هاى سنگين صاف مى‏شود. در يكى از جرائد خواندم كه پرونده باند قاچاق دختران ايرانى به كشورهاى عربى در يكى از شعب
مطرح مى‏شود رئيس اين باند به اتهام قاچاق دختر ايرانى در دادگاه بدوى به سه تا پنج ماه حبس محكوم مى‏شود! و سپس در دادگاه تجديد نظر اين آدمى كه از فروش هر دختر حداقل 15 ميليون درآمد داشته به 300 هزار تومان جزاى نقدى محكوم مى‏شود و فرد مزبور بلافاصله با پرداخت اين مبلغ از زندان آزاد مى‏گردد!؟
واقعاً كه فاتحه چنين دادگاهى را بايد خواند كه با خائنان به ميهن و ناموس و شرف مردم اينگونه برخورد مى‏كند… نمونه از اين دست فراوان است كه اگر شماره بكنم مثنوى هفتاد من كاغذ خواهد شد. باند دزدى كه نود پرونده سرقت دارد و فاميل و خانواده آن دزدان حرفه‏اى هستند با نام «فيوج» به دست آگاهى مى‏افتد و به موارد جرم اعتراف مى‏كنند چند ماهى در زندان مى‏مانند و با شهامت دوباره و چندمين بار به حرفه خود برمى‏گردند نه تنها دستى از آنها بريده نمى‏شود كه موئى هم از سر آنها كم نمى‏گردد و با تجربه بيشتر به تخريب و سرقت خانه‏ها و اموال مردم دست مى‏زنند؟ چرا دستگاه قضائى به فكر چاره‏جوئى نيست تازه به دستگاه‏هاى انتظامى هم اخطار مى‏شود كه آنها حق ندارند كمتر از گل به مجرمان بگويند كه حقوق شهروندى ضايع مى‏شود!!
خلاصه آنكه جرم و جنايت چون قتل، مواد مخدر، تجاوز به عنف، قاچاق ناموس و سرقت و شرارت بيداد مى‏كند و كسى نيست دادرسى اساسى كند. اشكال كار كجاست؟ اگر پاسخ سؤال پيشين را توانستيم بدهيم كه چرا دارالقضاى مدينه آنقدر خلوت است و دادگسترى ما اينقدر ازدحام به حل مشكل نزديك شده‏ايم. اشكال اينست كه يا قوانين ما مشكل دارد و در صدد اصلاح آن نيستيم و يا ما از اجراى حدود الهى مى‏ترسيم. براى مجرم احترام قائليم و نمى‏خواهيم به او از گل نازكتر بگوئيم و به عواقب اين رأفت نابجا كه قرآن از آن نهى كرده نمى‏انديشيم. مى‏ترسيم جهان استكبارى ما را نقض كننده حقوق بشر بنامد! مثل اينكه ما آمده‏ايم دشمنان اسلام را راضى كنيم نه خدا و پيامبر(ص) را! در حاليكه تجربه 27 ساله نشان داده دشمنان ما به چيزى كمتر از دست كشيدن از آرمانهاى انقلاب اسلامى در همه زمينه‏هاى سياسى، فرهنگى و اقتصادى و اجتماعى راضى نيستند…
اينكه در روايات آمده اجراى يك حد براى جامعه اسلامى از بارانهاى پى در پى سودمندتر است، اينكه قرآن كريم براى مفسد و محارب اشد مجازات را از قبيل بريدن دست و پا يا قتل يا تبعيد و امثال آن قائل شده است، اينكه قرآن فرمان مى‏دهد دست سارق و سارقه را قطع كنيد تا عبرتى براى ديگران باشد، كه با وجود شرائط عمل نمى‏شود، اينكه شرع مقدس فرموده مرتكب زناى محصنه و… را اعدام كنيد و يا قصاص را عامل حيات جامعه دانسته است و آيات و روايات و فقه آن پيش روى مسئولان قضائى است، و هر روز در قرآن مى‏خوانيم، اينها براى كجاست؟
از سوى ديگر سيستم قضائى ما به گونه‏اى است كه پرونده يك قتل مسلم يا تجاوز آشكار آنقدر از اين شعبه به آن شعبه و از بدوى به تجديد نظر و از آنجا به ديوان و از شهرستان به تهران و از تهران به شهرستان مى‏رود و بر مى‏گردد كه صفحات پرونده فرسوده مى‏شود و مجرم در زندان با پول اين ملت گردن خود را كلفت‏تر مى‏كند و خانواده مورد تجاوز يا مقتول آه و ناله مى‏كنند و كسى پاسخ گو نيست كه چرا حد اجرا نمى‏شود؟ و تأثير اجتماعى مجازاتهاى اسلامى كم رنگ و بى‏خاصيت مى‏گردد. اينها قابل رسيدگى است.
ما به اصلاحات جدى در اين قوه نيازمنديم چه از نظر تدوين و اصلاح قوانين و چه سيستم دادرسى كه با اطاله آن همه چيز لوث مى‏شود و چه در باب گزينش قضات كه بايد داراى تجربه تعهد و تدوين باشند و چه از نظر نظارت بر عملكرد دستگاه‏ها كه با متخلفان صنفى برخورد مى‏شود و جلو رشوه و فساد گرفته شود و بطور خلاصه دستگاه قضائى بايد در امر قضا و وضع موجود بازنگرى جدى داشته باشد… هرچند به دشوارى اين امر اذعان داريم ولى از آن ناگزيريم.



پاورقي ها:

/

نقش امام حسن عسكرى (ع) در تفسير قرآن‏

جلوه‏هايى از پاسدارى و مرزبانى از قرآن
امام حسن عسكرى(ع) علاوه بر تفسير آيات الهى و انجام وظيفه تعليم، تربيت و آموزش قرآنى و تفسيرى، در صحنه فكر و عمل به «پاسدارى از قرآن» و «مرزبانى از شريعت با قرآن» نيز مى‏پرداخت. اينك جلوه‏هايى از تلاش مقدس آن امام را به نظاره مى‏نشينيم. الف: پاسدارى از قرآن
از زمان نزول قرآن هميشه شبهات و سؤالاتى پيرامون برخى آيات قرآنى يا كل قرآن مطرح بوده است، جداى از منشأ خير انديشانه يا مانع تراشانه اين سؤالات و شبهات، بايد گستردگى آن را مرتبط با رويكرد علمى، فلسفى، فقهى و… در هر عصر نسبت به قرآن دانست.
از اين روى در عصر برخى امامان مثل امام عسكرى(ع) و قبل از آن امام صادق(ع) و… شاهد شبهاتى گسترده كه گاه پيامدهاى اجتماعى و سياسى مهمى هم داشت مانند مسئله قديم بودن قرآن و…بوده‏ايم. امام عسكرى(ع) خود را پاسدار قرآن مى‏دانست و در مقابل اين شبهات، به زدودن غبار از چهره قرآن و عيان كردن واقعيت آن مى‏پرداخت. قديم بودن قرآن!
ابوهاشم مى‏گويد با خودم گفتم دوست دارم بدانم ابومحمد عسكرى(ع) درباره قرآن چه مى‏گويد آيا آفريده شده يا نه؟ در حالى كه قرآن غير خداست؟ حضرت روبه من كرد و فرمود: آيا حديث امام صادق(ع) به تو نرسيده است كه فرمود: «وقتى قل هو اللّه احد نازل شد، خداوند براى آن چهار هزار بال آفريد. پس بر هر گروهى از فرشتگان كه مى‏گذشت، همه در برابرش فروتنى مى‏كردند و مى‏گفتند اين نسب (شناسنامه) پروردگار متعال است.(1) امام عسكرى(ع) به نقل ابن شهر آشوب، همچنين در جواب ابوهاشم (قرآن آفريده است يا نه؟) فرمود: ابوهاشم خداوند آفريدگار هرچيز است و هرچه جز او آفريده است.(2) امام عسكرى(ع) طبق اين دو روايت به روش روايى و نيز قرآنى پاسخ شبهه قديم بودن قرآن را داده است. نسبت بداء به خداوند
از جمله انحرافهايى كه برخى با توجه بر آيات قرآن مانند: آيات مربوط به تعويض قبله، مرتكب شده‏اند، مسئله نسبت دادن بداء به خداوند است. امام عسكرى(ع) با روش روايى و بيان شأن نزول، اين شبهه را چنين مى‏زدايد: امام حسن عسكرى(ع) مى‏فرمود: زمانى كه پيامبر خدا(ص) در مكه بود، خداى متعال فرمان داد در نمازش رو به سوى بيت المقدس كند و كعبه را ميان خود و آن قرار دهد، اگر ممكن شود. و اگر ممكن نشد، رو به بيت المقدس كند، هر طور كه شد.
پيامبر خدا(ص) در طول سيزده سالى كه در مكه بود، چنين كرد. چون به مدينه رفت، در آنجا پايبند بود رو به بيت المقدس باشد، رو به آن كرد و هفده يا شانزده ماه از كعبه روى برگرداند. گروهى از سركشان يهود شروع كردند به گفتن اينكه: «به خدا قسم! محمد نمى‏داند چگونه نماز مى‏خواند، او به قبله ما رو مى‏كند و در نمازش شيوه و عبادت ما را پيش گرفته است.»
وقتى سخن آنها به گوش پيامبر خدا(ص) رسيد، بر او سخت آمد و از قبله آنان خوشش نيامد و كعبه را دوست داشت. حضرت جبرئيل آمد. پيامبر فرمود: اى جبرييل دوست دارم خداوند مرا از بيت المقدس رو به كعبه برگرداند. آنچه از سوى يهوديان نسبت به قبله خود به گوشم مى‏رسد، آزارم مى‏دهد. جبرئيل گفت: از خدا بخواه روبه‏كعبه‏ات بگرداند، او خواسته‏ات را رد نمى‏كند و تو را از درخواستت محروم نمى‏سازد. چون دعايش به پايان رسيد، جبرئيل بالا رفت.پس از ساعتى برگشت و گفت: بخوان اى محمد «قد نرى تقلّب وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ماكنتم ففولّوا وجوهكم شطره…؛(3) مى‏بينيم كه صورتت را به سوى آسمان بر مى‏گردانى. پس تو را به قبله‏اى خواهيم گرداند كه آن را بپسندى. پس چهره‏ات را به سوى مسجد الحرام برگردان و هرجا كه بوديد، صورتهايتان را به طرف آن برگردانيد.»
يهوديان در آن هنگام گفتند: «چه چيزى آنان را از قبله‏اى كه داشتند، برگرداند…»(4) خداوند بهترين پاسخ را به آنان داد: «قل للّه المشرق و المغرب…؛(5) بگو مشرق و مغرب از آن خداست.»
امام حسن عسكرى(ع) فرمود: گروهى از يهود نزد پيامبر آمدند و گفتند: اى محمد! اين قبله بيت المقدس است كه چهارده سال به سوى آن نماز خواندى، اكنون چرا رهايش كردى؟ آيا آنچه پيش‏تر مى‏كردى حق بود كه به باطل رو كردى؟ چرا كه آنچه مخالف حق باشد، باطل است. يا قبله نخستين باطل بود. پس در اين مدت بر باطل بوده‏اى. پس چه چيزى ايمن مى‏دارد كه اكنون بر باطل باشى؟ پيامبر فرمود: آن حق بود، اين هم حق است. خداوند مى‏فرمايد: «قل للّه المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراطٍ مستقيم؛ بگو مشرق و مغرب مال خداست. هركه را بخواهد، به راه راست هدايت مى‏كند. اى بندگان خدا! اگر خدا صلاح شما را در روى كردن به مشرق بداند، به آن فرمان مى‏دهد و اگر در مغرب بداند، به آن فرمان مى‏دهد و اگر در غير اين دو بداند به همان دستور مى‏دهد. پس تدبير الهى را درباره بندگانش و اراده او را در مصلحت خودتان انكار نكنيد.
سپس پيامبر به آنان فرمود: شما كار و تلاش را در روز شنبه تعطيل كرديد و در روزهاى ديگر انجام داديد باز هم شنبه تعطيل كرديد و پس از آن كار كرديد، آيا حق را رها كرده و به باطل روى آورديد يا باطل را ترك كرده و به حق روى آوريد؟ يا باطل را به سوى باطل يا حق را به سوى حق ترك كرديد؟ هرگونه كه خواستيد بگوييد، همان سخن و پاسخ پيامبر به شماست. گفتند: كار نكردن در شنبه حق است كار كردن پس از آن هم حق است. پيامبر فرمود: قبله بودن بيت المقدس در آن وقت حق بود و قبله بودن كعبه در اين وقت حق است.
به او گفتند: اى محمد در نماز به سوى بيت المقدس، براى فرمان پروردگارت به عقيده خودت «بداء» و تغيير نظر پيش آمده كه تو را به سوى كعبه برگرداند؟ فرمود: نظر خدا عوض شد، او سرانجامها را مى‏داند و بر مصلحتها تواناست، نه بر خود، كار غلطى را جبران مى‏كند و نه رأى تازه‏اى بر خلاف نظر پيشين مى‏يابد. او منزّه از اين است مانعى هم براى او از انجام خواسته‏اش پديد نمى‏آيد. تغيير نظر براى كسى است كه چنين باشد و او از اين صفات منزّه است.
سپس فرمود: اى قوم يهود! از خدا به من خبر دهيد آيا بيمار نمى‏كند، سپس سلامتى مى‏دهد، تندرست نمى‏كند، سپس بيمار مى‏كند، آيا نظرش برگشته؟ آيا زنده نمى‏كند و نمى‏ميراند؟( آيا شب را پس از روز و روز را پس از شب نمى‏آورد؟) آيا در همه اينها نظرش برگشته است؟ گفتند: نه فرمود: همين گونه خداوند پيامبرش محمد را فرمان داد به سوى كعبه بازگردد. پس از آنكه او را فرمان داده بود به سوى بيت المقدس نماز بخواند و در فرمان اول نظرش عوض نشد…خداوند در وقتى به خاطر مصلحتى كه دارد به شما فرمان مى‏دهد، در وقت ديگر به خاطر مصلحت ديگرى دستور ديگرى مى‏دهد. اگر در هر حال خدا را اطاعت كنيد، شايسته پاداش مى‏شويد…»(6) تناقض آيات قرآن‏
شواهد فراوانى بر «تفسير قرآن با قرآن» از زمان ائمه تا كنون در دست است. مانند معناى ليس عليكم جناح در «اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلاة» كه امام باقر(ع) بر اساس آن نماز مسافر را واجب مى‏دانست شكسته باشد و (لاجناح را به معناى وجوب) معنا مى‏كردند و دليل آن را با آيه ديگرى «فمن حج البيت او اعتمر فلاجناح عليه ان يطوّف بهما» توضيح مى‏دادند كه در آن فلاجناح به معناى وجوب است و طواف حج واجب است.(7) و به طور مرسل از پيامبر نقل شده است كه القرآن يفسر بعضه بعضاً؛(8) اما رواياتى هم هست كه توهم مخالفت با روش قرآن به قرآن دارد، مانند حديث امام صادق(ع) كه «قال ابى ماضرب رجل القرآن بعضه ببعض الّا كفر» پدرم فرمود هيچ كس بعضى از قرآن را به بعضى ديگر نزد مگر اينكه كافر شد.»(9) محققان معتقدند شايد منظور از اين ضرب القرآن، همان تناقض گيريهايى از قرآن است كه در زمان امام على(ع) و امام عسكرى(ع) زنديقها انجام مى‏دادند، آنان مثل روش قرآن به قرآن، آيات را در مقابل هم قرار مى‏دادند، اما به جاى تلاش براى فهم ارتباط و مناسبت آيات، به القاى تناقض در آنها دامن مى‏زدند.(10) حكايت اسحاق كندى نمونه روشنى از اين گرايش است. ابن شهرآشوب از ابوالقاسم كوفى در كتاب تبديل چنين نقل مى‏كند: اسحاق كندى كه در زمان خود فيلسوف عراق بود، مشغول تأليف كتابى درباره «ناقض قرآن» شد. وى خود را به آن مشغول و در خانه‏اش آغاز به تحقيق و تأليف كرد. روزى كه يكى از شاگردانش خدمت امام عسكرى رسيد، حضرت پرسيد: آيا ميان شما مرد رشيدى نيست كه استادتان كندى را از كارى كه درباره قرآن به آن مشغول است، باز دارد؟ وى گفت: ما شاگردش هستيم. چگونه شايسته است كه در اين مورد يا موارد ديگر به او اعتراض كنيم؟ امام فرمود: اگر چيزى به تو بگويم، به او مى‏رسانى؟ گفت: آرى. فرمود: نزدش برو و با او هم صحبت شو و در كارها كمكش كن وقتى خوب رفيقش شدى: بگو: مسئله‏اى برايم پيش آمده است كه مى‏خواهم بپرسم. او از تو خواهد خواست كه سؤالت را بپرسى. آن وقت بپرس: اگر سخنگوى به اين قرآن و صاحب اين سخن (خدا) پيش تو بيايد، آيا ممكن است بگويد مقصودش از اين گفته‏ها چيزى غير از آن است كه تو مى‏پندارى؟ او خواهد گفت: آرى، ممكن و رواست. چون خدا كسى است كه اگر بشنود، مى‏فهمد. وقتى اين را پذيرفت، بگو: چه مى‏دانى، شايد مقصودش غير از آن باشد كه تو فهميده‏اى ؛ آنگاه معنايى بر خلاف مقصودت خواهد شد. آن شخص نزد كندى رفت و هرآنچه امام فرموده بود، اجرا كرد. تا اينكه سؤالش را مطرح كرد. وى گفت:تكرار كن. او تكرار كرد. اسحاق پيش خود انديشيد و متوجه شد كه در لغت چنين احتمالى هست. و در نظر هم شدنى است. گفت: تو را قسم مى‏دهم بگو اين نكته را از كجا مى‏گويى؟ گفت: چيزى بر دلم گذشت، با تو در ميان گذاشتم. اسحاق نپذيرفت و گفت، تو و كسى كه هم اندازه تو باشد، به اين نكته نمى‏رسد. بگو از كجا اين را فهميده‏اى؟ گفت: ابومحمد (امام عسكرى(ع)) چنين فرمانم داد. گفت: اينك راست گفتى. اين سخن جز از چنان خاندانى برنمى‏آيد. سپس آتش خواست و هرچه را نوشته بود، سوزاند.(11) سؤال از فلسفه آيات‏
كلينى از اسحاق بن محمد نخعى نقل مى‏كند كه فهفلى از امام حسن عسكرى(ع) پرسيد چرا زن بينواى ضعيف يك سهم مى‏گيرد، اما مرد دو سهم؟ (اين اعتراض به حكمى است كه نص قرآن است: للذكر مثل حظّ الانثيين)(12) امام عسكرى فرمود: انّ المراة ليس عليها جهاد ولانفقة ولا عليها معقله انما ذلك على الرجال؛(13) زن نه وظيفه جهاد دارد، نه نفقه و نه ديه خطاى، خويشان بر عهده اوست. اينها بر عهده مردان است.»
پيش خودم گفتم به من گفته شده بود كه ابن ابى العوجا همين مسئله را از امام صادق(ع) پرسيده بود و حضرت همين جواب را داده بود. امام عسكرى(ع) فرمود: آرى اين مسئله، مسئله ابن ابى العوجاء است. هرگاه سؤال يكى باشد. جواب ما نيز يكى است. براى آخرين ما همان جارى است كه بر اولين ما. و اولين ما و آخرين ما در دانش برابر است و پيامبر خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) فضيلت خاص خود را دارند.»(14)
درباره فلسفه روزه نيز كه نص قرآنى دارد، امام فرموده است: تا ثروتمند، سختى و گرسنگى را بيابد و به فقير عاطفه و مهرورزى كند.(15) سؤال از اخذ ميثاق الهى‏
ابوهاشم مى‏گويد: نزد ابو محمد(ع) بودم كه محمد بن صالح ارمنى درباره معنى آيه: «و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و أشهدهم على انفسهم ألست بربكم قالوا بلى شهدنا؛(16) و آن گاه كه پروردگارت از نسل فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت و آنها را بر (خدايى) خود گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ همه گفتند: آرى ما گواهى مى‏دهيم.» حضرت فرمود: با اين كار معرفت به خدا محقق شد و آن زمان را فراموش كردند، ولى آن را به ياد خواهند آورد و گرنه كسى نمى‏دانست آفريدگار و روزى دهنده‏اش كيست؟(17) سؤال از مرگ‏
احمد بن حسن حسينى مى‏گويد: از امام حسن عسكرى(ع) پرسيدند مرگ چيست؟ (يك واژه قرآنى) امام فرمود: تصديق و باور به چيزى كه نمى‏شود. پدرم از پدرش از امام صادق(ع) روايت كرد: هرگاه مؤمن بميرد، مرده نيست. همانا كافر مرده است خداوند مى‏فرمايد: «يخرج الحى من الميت؛(18) مرده را از زنده بيرون مى‏آورد.» يعنى مؤمن را از كافر و كافر را از مؤمن.(19) سؤال از برگزيدگان خدا
ابوهاشم جعفرى مى‏گويد از امام عسكرى(ع) درباره اين آيه پرسيدم: «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن اللّه؛(20) سپس كتاب را به ميراث كسانى رسانيديم كه ايشان را از بندگان خود برگزيديم، پس برخى از آنان به خويش ستمگر بودند و برخى ميانه رو بودند و بعضى به اذن خدا در كارهاى نيك پيشتاز بودند.»
امام فرمود: همه از خاندان محمد اند. آن كه بر خود ستم كرده، كسى كه به امام اعتراف ندارد و ميانه رو كسى است كه امام را بشناسد و پيشتاز كارهاى نيك به اذن خدا، امام است.(21) ب: مرزبانى از شريعت با قرآن
بخشى از شخصيت قرآنى امام را بايد در مقابله‏اش با مسائل و مشكلات اعتقادى و فكرى از طريق قرآن شناخت. امام عسكرى(ع) براى هر مسئله‏اى، پاسخى شايسته از قرآن ارائه مى‏كند و به اين وسيله جلوى بسيارى از انحرافها را از لحاظ مبنايى سد مى‏كند:
رد غلوّ نسبت به ائمه با: بل عبادمكرمون لايسبقونه بالقول..؛
ادريس بن زياد كفرتوثايى مى‏گويد: درباره آنان و ائمه، بسيار افراط مى‏كردم. روزى براى ديدار ابومحمد(ع) روانه سامرا شدم و خسته از راه سفر وارد شهر شدم. خود را به پلكان حمامى افكندم و خواب مرا در ربود. با ضربه عصاى مخصوص ابومحمد(ع) بيدار شدم. آن بزرگوار را شناختم و به پاخاستم و در حالى كه سوار بود و غلامان پيرامونش را گرفته بودند، پشت پا و زانوى حضرت را بوسيدم. اين نخستين برخورد من با حضرت بود. امام به من فرمود: اى ادريس «بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون؛(22) بلكه آنان (فرشتگان) بندگان مقرب خدايند و در گفتار بر او سبقت نمى‏گيرند و به فرمان او عمل مى‏كنند.»
عرض كردم: مولاى من! همين مطلب مرا بسنده است و من تنها براى اين كه همين را از شما بپرسم، خدمتان آمده بودم.(23) امام (ع) با اين پاسخ قرآنى وى را متوجه كرد كه حتى فرشته‏ها نيز فرمان بر خدايند و از خود اختيارى ندارند. ائمه نيز بندگان خدايند و در گفتار و عمل تابع او. بنابراين نبايد آنان را از شأن بندگى خارج كرد و با غلو و بزرگ نمايى شأن الهى به آنان داد.
رد مفوضه با: ذو ماتشاؤن الا ان يشاء اللّه‏

مفوضه معتقدند خداوند حضرت محمد(ع) را آفريد و آفرينش دنيا را به وى سپرد و هرچه در دنياست او آفريده است. همين طور گفته‏اند: اين كار به على(ع) سپرده شده است.(24)
راوندى مى‏گويد گروهى از مفوضه كامل بن ابراهيم مدنى را نزد ابومحمد(ع) فرستادند. وى مى‏گويد: وارد شدم و كنار در كه پرده‏اى داشت، نشستم. در همان حال بادى وزيد و گوشه‏اى از پرده كنار رفت. كودكى را ديدم كه چون پاره ماه مى‏درخشيد و حدود چهار سال داشت. به من فرمود: اى كامل بن ابراهيم! به خود لرزيدم و الهام شد كه بگويم: بله مولاى من! فرمود:…آمده‏اى درباره سخن مفوضه بپرسى؟ آنان دروغ مى‏گويند. بلكه دلهاى ما ظرفهاى خواست الهى است. هرگاه او بخواهد ما هم مى‏خواهيم: خدا مى‏فرمايد: «و ما تشاؤن الّا أن يشاء اللّه»(25) امام عسكرى(ع) به من فرمود: چرا نشسته‏اى پاسخت را داد. برخيز.(26)
رد عفو مشركان با: ان اللّه لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء
ابوهاشم مى‏گويد: شنيدم امام عسكرى(ع) مى‏فرمود: خداوند در روز قيامت چنان عفو مى‏كند كه بر دل بندگان خطور مى‏كند، تا آنجا كه مشركان مى‏گويند: «واللّه ربنا ما كنّا مشركين؛(27) سوگند به خدا، پروردگارمان، ما مشرك نبوديم.» به ياد حديثى افتادم كه يكى از شيعيان از اهل مكه نقل كرده بود كه: پيامبر خدا اين آيه را مى‏خواند: «ان اللّه يغفر الذّنوب جميعاً؛(28) خداوند همه گناهان را مى‏بخشد.» مردى گفت: و هر كسى را كه شك ورزد. از آن سخن ناخشنود شدم و نسبت به آن مرد ابراز ناخشنودى كردم و در حالى كه پيش خود چنان مى‏گفتم، امام رو به من كرد و فرمود: «انّ اللّه لايغفر ان يشرك به ويغفر مادون ذلك لمن يشاء؛(29) خداوند شرك را نمى‏آمرزد و جز آن را براى هركه بخواهد مى‏آمرزد. او بد سخن گفت: و بد چيزى روايت كرد.(30)
رد محدوديت در علم خدا با تفسير (يمحوا اللّه ما يشاء)
شيخ طوسى از ابوهاشم جعفرى نقل مى‏كند كه محمد بن صالح ارمنى از امام عسكرى(ع) درباره اين آيه (يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب؛(31) خدا آنچه را بخواهد محو مى‏كند و ثابت مى‏كند و اصل كتاب نزد اوست.» پرسيد. امام فرمود: جز آنچه را كه بوده، محو مى‏كند؟ و جز آنچه را نبوده ثابت مى‏كند؟
پيش خودم گفتم اين بر خلاف گفته هشام بن حكم است كه خداوند چيزى را تا نشود نمى‏داند! امام به من نگريست و فرمود: خداوند عظيم الشأن كه پيش از وجود اشياء به آنها علم دارد، از اين اوهام برتر است. اوست آفريدگار قبل از هر آفريده و پروردگار قبل از پرورش يافته و توانا و قادر قبل از وجود قدرت.
مبارزه با اسرائيليات در مورد هاروت و ماروت با آيه (لايعصون اللّه ما امرهم و يفعلون مايؤمرون)
صدوق از يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن يسار از پدر اين دو چنين نقل مى‏كند: به امام حسن عسكرى(ع) گفتيم گروهى نزد ما فكر مى‏كنند هاروت و ماروت دو فرشته بودند كه ملائكه آن دو را برگزيدند و چون گناه بنى آدم زياد شد، خداوند آن دو را با فرشته سومى به دنيا فرستاد. آن دو فريفته زهره شدند و خواستند با او زنا كنند و شراب نوشيدند و انسان گشتند و خدا آن دو را در بابل عذاب مى‏كند و جادوگران از آن دو جادو مى‏آموزند و خداوند آن زن را به صورت اين ستاره كه زهره است مسخ كرد. امام فرمود: پناه به خدا از اين سخن! فرشتگان خدا معصوم‏اند و به لطف الهى از كفر و كارهاى زشت مصون‏اند. خداوند درباره آنان مى‏فرمايد: «لا يعصون اللّه ما امرهم و يفعلون مايؤمرون؛(32) خدا را در آنچه فرمانشان داده نافرمانى نمى‏كنند و هرچه به آنان امر شود، انجام مى‏دهند.» و نيز مى‏فرمايد: «له من فى السموات و الارض و من عنده لايستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون؛(33) آنچه در آسمانها و زمين است و آنكه نزد اوست، يعنى فرشتگان، براى اوست. از عبادت او نه تكبّر مى‏ورزند و نه خسته مى‏شوند. شب و روز او را تسبيح مى‏كنند و سست نمى‏شوند.» و نيز درباره فرشتگان مى‏فرمايد: «بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ولايشفعون الّا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون؛(34) بلكه بندگانى مورد احترام‏اند. در گفتار بر خدا سبقت نمى‏گيرند و به فرمانش عمل مى‏كنند، آنچه را پيش روى آنان و پشت سر ايشان است، مى‏دانند و جز براى كسى كه او بپسندد، شفاعت نمى‏كنند و آنان از خشيت الهى در هراس‏اند.»
سپس فرمود: اگر چنان بود كه مى‏گويند، بايد خداوند آن فرشته‏ها را جانشين خود در زمين قرار داده باشد و در دنيا مثل پيامبران يا امامان باشند. آنگاه از پيامبران و امامان كشتن انسان و زنا سر بزند؟ آيا نمى‏دانى خداى متعال هرگز زمينى را از پيامبر يا امامى از جنس بشر خالى نگذاشته است. آيا خدا نمى‏فرمايد: «ما پيش از تو پيامبرى به سوى مردم نفرستاديم مگر مردانى از اهل آباديها كه به آنان وحى مى‏كنيم؟»(35) پس خبر داده كه فرشتگان را براى امام و حاكم بودن به زمين نفرستاده است بلكه آنان را به سوى پيامبران فرستاده است.(36) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. الخرائج و الجرائح، ج 2،ص 686، ح 6. 2. المناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 436. 3. سوره بقره، آيه 144. 4. همان، آيه 142. 5. همان. 6. احتجاج طبرسى، ج‏1، ص 81، ح 25. 7. وسايل الشيعه، ج 5، ص 538، باب 22 از ابواب صلوة مسافر، ح 2. 8. مطالعه بيشتر، ر.ك به: درآمدى بر تفسير علمى قرآن، ص 92. 9. كافى، ج 2، ص 632، بحارالانوار، ج 89، ص 39. 10. روايات مفصلى در بحارالانوار آمده است كه شايد منظور از روايت ضرب القرآن جواب به اين افراد باشد. بحارالانوار، ج 90، ص 98 – 142. 11. المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 424. 12. سوره نساء، آيه 11. 13. الكافى، فروع، ج 7، ص 85، كتاب المواريث، باب علة كيف صار للذكر سهمان و للانثى سهم، ح 2. 14. همان، ج 4، ص 181، ح 6. 15. سوره اعراف، آيه 172. 16. كشف الغمه، ج 3، ص 209، واثبات الوصية، ص 241. 17. سوره روم، آيه 19. 18. معانى الاخبار، ص 290، ج 10 (اين پاسخ در واقع تفسير روايى آيه نيز است). 19. سوره فاطر، آيه 32. 20. الثاقب فى المناقب، ص 566، ح 506. 21. سوره انبياء، آيه 26. 22. با خورشيد سامرا، ص 8 و 267 به نقل از: بحارالانوار، ج 50، ص 283. 23. با خورشيد سامرا، ص 266 به نقل از شرح باب حادى عشر، ص 99، بحارالانوار، ج 25، ص 342. 24. سوره انسان، آيه 30. 25. با خورشيد سامرا، ص 267، به نقل از الغيبة، ص 148. 26. سوره انعام، آيه 23. 27. سوره زمر، آيه 53. 28. سوره نساء، آيه 48. 29. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 682، ح 7. 30. سوره رعد، آيه 39. 31. اثبات الوصية، ص 241، كشف الغمه، ج 3، ص 210. 32. سوره تحريم، آيه 6. 33. سوره انبياء، آيه 19. 34. همان، آيه 26 – 28. 35. سوره يوسف، آيه 109. 36. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 243، ذيل ح 1.

/

جهانى بودن رسالت ختم پيامبران‏

خبر دردناك اهانت برخى غربيان (هلند و دانمارك) به ساحت مقدس خاتم پيامبران حضرت محمّد(ص) و حمايت تلويحى سران آمريكا و آلمان از اين اهانت جسورانه به گوش همه جهانيان رسيد، و نه تنها قلب مسلمانان جهان را جريحه‏دار نمود كه قلب هر انسان آزاد انديش و خردورز را محزون نمود. منتهى مسلمانان جهان بيش از ديگران سنگينى اين اهانت را بر قلب و دوش خود احساس نموده و با تظاهرات‏ها و اعتراض‏هاى وسيع و گسترده اهانت گران و غربيان را وادار به عقب نشينى مفتضحانه نمودند.
نكته‏اى كه بايد به آن توجّه بشود اين امر است كه اهانت به شخص پيامبر خاتم، فقط اهانت به شخص او و يا توهين به بيش از يك ميليارد مسلمان نيست بلكه توهين به كلّ بشريت و آزاديخواهان جهان است چرا كه پيامبر اكرم(ص) رسالتش جهانى بود و قرآن كريم را براى كلّ بشريت به ارمغان آورد، و غربيان نيز جيره‏خوار مكتب مترقى اسلام و بهره برنده از علوم بى‏پايان قرآن مى‏باشند.
«دنيورت» مى‏نويسد: «واجب است اعتراف كنيم كه علوم طبيعى و فلكى و فلسفه و رياضيات كه در اروپا رواج گرفت عموماً از بركت تعليمات قرآن است و ما مديون مسلمانانيم بلكه اروپا از اين جهت شهرى از اسلام است.»(1)
كارلايل مورّخ و دانشمند معروف انگليسى درباره قرآن مى‏گويد: «مزاياى اوليه قرآن و اركان اساسى آن مربوط به حقيقت و احساسات پاك و عناوين برجسته و مسائل و مضامين مهم آن است كه هيچگونه شك و ترديد در آن راه نيافته و پايان تمام فضائل را كه موجد تكامل و سعادت بشرى است در برداشته و آنها را به خوبى نشان مى‏دهد.»(2) به اين جهت توهين كنندگان به حضرت محمد(ص) هم نمك نشناسى كرده‏اند، چرا كه از كلمات قرآنى كه پيامبر خاتم (ص) آورد، بهره‏مند، و از نعمت‏هاى آن استفاده كردند ولى نمك دان را شكستند، و هم توهين به همه بشريت كردند چرا كه رسالت پيامبر اكرم جهانى و بشرى است. آنچه پيش رو داريد نگاهى است به برخى آيات و نامه‏هاى پيامبراكرم(ص) به سران كشورهاى آن روز، كه نشانه جهانى بودن رسالت آن حضرت، و عمومى بودن تعاليم در براى همه بشريت است. الف: آيات قرآن
آيات متعددى از قرآن دلالت بر جهانى بودن رسالت پيامبر اكرم(ص) دارد كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود: 1- رسول همگان‏
«قل يا ايّها النّاس انّى رسول اللّه اليكم جميعاً الّذى له ملك السّموات و الارض؛(3) بگو: اى مردم من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم همان خدايى كه حكومت آسمانها و زمين از آن اوست.» در حديثى از امام مجتبى (ع) چنين مى‏خوانيم: عده‏اى از يهوديان نزد پيامبر(ص) آمدند و گفتند: اى محمّد تويى كه گمان مى‏برى فرستاده خدايى و همانند موسى(ع) بر تو وحى فرستاده مى‏شود؟! پيامبر اكرم(ص) كمى سكوت كرد، سپس فرمود: آرى منم سيد فرزندان آدم و به اين افتخار نمى‏كنم، من خاتم پيامبران و پيشواى پرهيزكاران و فرستاده پروردگار جهانيانم. آنها سؤال كردند به سوى چه كسى؟ به سوى عرب يا عجم يا ما (يهوديان)؟ خداوند آيه فوق را نازل فرمود: و با صراحت جهانى بودن رسالت آن حضرت را به تمام بشريّت اعلام نمود.(4) 2- مبعوث براى جهانيان‏
«و ما ارسلناك الّا كافّة للنّاس بشيراً و نذيراً ولكنّ اكثر النّاس لايعلمون؛(5) ما تو را جز براى همه مردم نفرستاديم تا (آنها را به پاداشهاى الهى) بشارت دهى و (از عذاب او) بترسانى ولى اكثر مردم نمى‏دانند.»
اين آيه به خوبى عموميّت و جهانى بودن رسالت پيغمبر را مى‏رساند و خود نيز فرمود: «بعثت الى الاحمر و الاسود؛(6) من به سوى (تمامى انسانها از) سرخ و سياه مبعوث شده‏ام.» 3- رحمت براى جهانيان‏
«و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين؛(7) ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم.» عموم مردم دنيا اعم از مؤمن و كافر مرهون رحمت پيامبر خاتمند چرا كه حضرت محمد(ص) نشر آيينى را به عهده گرفته است كه سبب نجات همگان است منتهى عده‏اى از اين رحمت الهى يا به عمد يا از روى بى‏خبرى بهره نمى‏برند. رحمت بودن پيامبر اكرم(ص) نه براى زمينيان است كه آسمانيان را نيز در بر مى‏گيرد. شاهد مدّعا حديث ذيل است بعد از نزول آيه فوق، پيامبر از جبرئيل پرسيد: آيا چيزى از اين رحمت عائد تو شد. جبرئيل در پاسخ عرض كرد: بلى من از پايان كار خويش بيمناك بودم، امّا به خاطر آيه‏اى كه در قرآن بر تو نازل شد از وضع خود مطمئن شدم آنجا كه خداوند مرا با اين جمله مدح كرده «ذى قوّةٍ عند ذى العرش مكين؛(8) صاحب قدرت است و نزد (خداوند) صاحب عرش، مقام والايى دارد.»(9) 4- قرآن براى همه است‏
«و اوحى الىّ هذا القرآن لانذركم به و من بلغ؛(10) اين قرآن را بر من وحى كرده است تا شما و تمام كسانى را كه اين قرآن به آنها مى‏رسد انذار كنم.»
جمله «و من بلغ» بخوبى رسالت جهانى قرآن و دعوت عمومى و همگانى آن را اعلام مى‏دارد تعبيرى از اين كوتاهتر و جامعتر براى اداى اين منظور تصور نمى‏شود و دقّت در وسعت آن مى‏تواند هرگونه ابهامى را در مورد عدم اختصاص دعوت قرآن به نژاد عرب و يا زمان و منطقه خاصى بر طرف سازد. ب: نامه‏هاى حضرت به سران كشورها
در ماه ذيحجّه سال ششم هجرت هنگامى كه پيامبر از حديبيّه برگشت تصميم گرفت افرادى را با نامه نزد پادشاهان بفرستد و آنها را دعوت به اسلام نمايد. خدمت پيامبر عرض شد يا رسول اللّه! پادشاهان نامه‏اى كه مهر نداشته باشد نمى‏خوانند، حضرت انگشترى را كه نگين آن از نقره بود و نقش آن اين بود «محمد رسول اللّه» تهيه كرد و نامه را به وسيله آن مهر مى‏نمود. در آن سال شش نفر را در يك روز به كشورهاى مختلف اعزام نمود كه هر كدام از آنها با زبان همان كشور آشنايى داشتند و سخن مى‏گفتند اين حركت حضرت در زمانى كه هنوز مكّه فتح نشده بود نشان از جهانى بودن رسالت آن حضرت براى تمام بشريت دارد، در ذيل به تعدادى از اين نامه‏ها اشاره مى‏شود. 1- نامه به نجاشى‏
رسول خدا(ص) عمروبن اميّه را با دو نامه نزد نجاشى به حبشه فرستاد، در يكى از آنها او را به اسلام دعوت كرده بود و مقدارى از آيات قرآن را در آن آورده بود، نجاشى هنگامى كه نامه رسول خدا را گرفت آن را بر ديده گذاشت و از تخت خود به زير آمد و به جهت تواضع روى زمين نشست. سپس اسلام آورد و شهادت حق را به زبان جارى ساخت و گفت: اگر استطاعت داشتم خدمت او مى‏رسيدم. و در جواب پيامبر اكرم(ص) نوشت كه من اجابت نمودم و به دست جعفربن ابى طالب اسلام اختيار كردم. در نامه دوم به نجاشى امر كرده بود كه‏ام حبيبه دختر ابوسفيان را كه در حبشه شوهرش را از دست داده بود به عقد آن حضرت درآورده و اصحابش را كه در حبشه هستند به مدينه بفرستد. او نيز قبول كرد و با دو كشتى آنها را روانه مدينه نمود.(11) 2- نامه به مقوقس‏
«حاطب بن ابى بلتعه» مرد دلاور و سواركار چابكى بود كه مأمور شد نامه حضرت را به «مقوقس» حكمران «مصر» برساند، ترجمه نامه اين است:
بنام خداوند بخشنده مهربان (نامه‏اى است) از محمد فرزند عبداللّه به «مقوقس» بزرگ قبطيان درود بر پيروان حق، من تو را به آيين اسلام دعوت مى‏كنم، اسلام آور (تا از خشم خداوند) در امان باشى، اسلام آور تا خداوند به تو «پاداش بدهد و اگر از آيين اسلام روى گردانى، گناه قبطيان نيز برتو است؛…» سفير پيامبر اسلام خود را به اسكندريه رسانده و با زورقى خود را به كاخ مقوقس رساند، او «حاطب» را به حضور پذيرفت و بعد از خواندن نامه و مقدارى فكر، گفت: اگر به راستى محمّد پيامبر خدا است چرا مخالفان او توانستند كه وى را از زادگاه خود بيرون كنند و ناچار شد كه در مدينه مسكن گزيند، چرا بر آنها نفرين نمى‏فرستد تا آنها نابود شوند؟! سفير پيامبر(ص) در جواب گفت: حضرت عيسى پيامبر خدا بود شما نيز به رسالت او گواهى مى‏دهيد موقعى كه بنى اسرائيل نقشه قتل او را كشيدند چرا وى درباره آنها نفرين نكرد تا خدا آنها را نابود سازد؟ فرماندار كه انتظار چنين پاسخى را نداشت زبان به تحسين گشوده، گفت: «آفرين بر تو مرد فهميده‏اى هستى و از طرف شخص فهميده و با كمالى پيغام آورده‏اى.»(12) در مذاكرات خصوصى بين سفير و مقوقس او به اسلام تمايل پيدا كرد ولى از اظهار آن بخاطر ترس مخالفت قبطيان خوددارى نمود و در نامه به پيامبر اكرم(ص) چنين پاسخ داد: «نامه‏اى است به محمد فرزند عبداللّه از مقوقس بزرگ قبط، درود بر تو، من نامه تو را خواندم و از مقصود تو آگاه شدم و حقيقت ترا يافتم، من مى‏دانستم كه پيامبرى ظهور خواهد كرد ولى تصور مى‏نمودم كه از نقطه شام مبعوث خواهد شد، من مقدم سفير تو را گرامى شمردم. سپس در نامه خود به هدايائى كه براى پيامبر فرستاده بود اشاره مى‏كند از جمله چهاركنيز كه يكى از آنها ماريه قبطيّه، مادر ابراهيم بود، و نامه را با جمله «سلام بر تو» به پايان مى‏برد.»(13) 3- نامه به قيصر روم‏
قيصر پادشاه روم با خدا پيمان بسته بود اگر در نبرد با ايران غالب شود، به شكرانه اين پيروزى بزرگ از مقر حكومت خود «قسطنطنيه» به زيارت بيت المقدس پياده برود. او پس از پيروزى به نذر خود جامه عمل پوشاند و پياده رهسپار «بيت المقدس» شد. دحيه كلبى مأمور شد كه نامه رسولخدا(ص) را به قيصر برساند، او پيش از آن كه شام را ترك گويد در يكى از شهرهاى شام بنام «بُصرى» متوجّه شد كه قيصر عازم بيت المقدس است لذا فوراً با استاندار «بصرى» حارث بن ابى ثمر تماس گرفت و مأموريت خطير خود را به او ابلاغ كرد. استاندار «عدى بن حاتم» را خواست و او را مأمور كرد تا همراه سفير پيامبر به سوى بيت المقدس حركت كند و نامه پيامبر را نزد قيصر برساند.
دحيه وقتى به شهر «حمص» رسيد كار پردازان سلطان به او گفتند بايد در برابر قيصر سر به سجده بگذارى و در غير اين صورت به تو اعتنا نكرده و نامه تو را نخواهد گرفت. «دحيه» سفير خردمند پيامبر اسلام گفت: من براى كوبيدن اين سنتهاى غلط رنج اين همه راه را بر خود هموار كرده‏ام، من از طرف صاحب رسالت محمد(ص) مأمورم به قيصر ابلاغ كنم، كه بشر پرستى از ميان برود، و جز خداى يگانه كسى مورد پرستش واقع نگردد آيا با اين مأموريت با اين عقيده و اعتقاد چگونه مى‏توانم تسليم نظريه شما شوم و در برابر غير خدا سجده كنم؟ منطق نيرومند سفير مورد اعجاب كاركنان دربار قرار گرفت، يكى از آنها گفت: شما مى‏توانى نامه را روى ميز مخصوص سلطان قرار دهى و با خواندن نامه شما را احضار مى‏كند. قيصر نامه را گشود، آغاز نامه با «بسم اللّه» توجّه قيصر را جلب كرد و گفت: من از غير «سليمان(ع)» تاكنون چنين نامه‏اى نديده‏ام سپس دستور داد نامه را ترجمه كنند.
(نامه‏اى است) از محمد فرزند عبداللّه به «هرقل» بزرگ روم، درود بر پيروان هدايت، من ترا به آيين اسلام دعوت مى‏كنم، اسلام آور تا در امان باشى، خدا به تو دو پاداش مى‏دهد(پاداش ايمان خود و پاداش ايمان زير دستانت) اگر از آيين اسلام روى گردانى گناه «اريسيان» (كشاورزان و يا كارمندان دربار) نيز بر تو است، اى اهل كتاب ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مى‏كنيم…»
قيصر روم احتمال داد كه نويسنده نامه همان محمد موعود انجيل و تورات باشد لذا دستور داد از بستگان او كسى را پيدا كنند كه اتفاقاً با كاروان قريش به سركردگى ابوسفيان در شام برخوردند، و آنها را نزد قيصر بردند، از آنها پرسيد كسى از شما با «محمد» پيوند خويشاوندى دارد، ابوسفيان به خود اشاره كرد، قيصر دستور داد، ابوسفيان پيش رو و مابقى پشت سر او صف بكشند و مراقب باشند كه ابوسفيان خلاف جواب ندهد. پرسشها و پاسخها به اين شرح است:
1- حسب «محمد» چگونه است؟
گفت از خانواده شريف و بزرگ .
2- در نياكان او كسى هست كه به مردم سلطنت كرده باشد؟ گفت: نه.
3- آيا پيش از آنكه ادّعاى نبوت كند از دروغ پرهيز داشت يا نه؟
گفت: بله محمد مرد راستگويى بود.
4- چه طبقه‏اى از مردم از وى طرفدارى مى‏كنند و به آيين او گرايش پيدا مى‏كنند؟
گفت: اشراف با او مخالفند، و افراد عادى و متوسط هوادار جدّى او هستند.
5 – هواداران وى رو به افزايش است؟
گفت: بله.
6- كسى از پيروان او تا حال مرتد شده است؟
گفت: نه.
7- آيا او در نبرد با مخالفان پيروز است يا مغلوب؟
گفت: گاهى پيروز و گاهى با شكست روبرو است.
قيصر به مترجم گفت كه: به ابوسفيان و رفقاى او بگويد كه اگر اين گزارشها دقيق و صحيح باشد حتماً او پيغمبر موعود آخرالزمان است. و در پايان افزود كه من اطلاع داشتم كه چنين پيامبرى ظهور خواهد كرد ولى نمى‏دانستم كه از قوم «قريش» خواهد بود، ولى من حاضرم در برابر او خضوع كنم، و به عنوان احترام پاهاى او را شستشو دهم و در همين نزديكى‏ها قدرت و شوكت او سرزمين روم را خواهد گرفت.
برادر زاده قيصر گفت: محمد در نامه اسم خود را بر تو مقدم داشته است، قيصر گفت: كسى كه ناموس اكبر (فرشته وحى) بر او نازل مى‏شود شايسته است نام او بر نام من مقدم باشد. نظرخواهى از سران‏
قيصر سران روم را در يكى از صومعه‏ها جمع كرد و نامه پيامبر را براى آنها خواند و گفت: اى جماعت روم! آيا شما خواهان سعادت و رستگارى هستيد و اين كه ملك شما پايدار بماند و از آنچه عيسى گفته تبعيّت كنيد؟ گفتند: آرى، مگر چيزى رخ داده است؟ گفت: از اين پيامبر عربى متابعت كنيد وقتى سخنان او را شنيدند صليب‏ها را بلند و اعلان مخالفت كردند، او زمانى كه از اسلام آنها مأيوس شد و برجان و سلطنش ترسيد، به آنان گفت: خواستم با اين پيشنهاد شما را آزمايش كنم. صلابت و استقامت شما در آيين مسيح مورد اعجاب و تقدير من قرار گرفت. پس آنها او را سجده كردند.(14)
قيصر دحيه را خواست و او را احترام كرد و پاسخ نامه پيامبر را نوشت و هديه‏اى نيز به وسيله دحيه ارسال كرد و مراتب ايمان و اخلاص خود را در آن منعكس نمود.(15)
4- نامه به كسرى‏
در آغاز سال هفتم هجرت يكى از افسران ارشد خود يعنى عبداللّه حذافه سهمى قرشى، را مأمور كرد كه نامه وى را به دربار ايران ببرد، و آن را به دست خود خسروپرويز برساند، و او را به وسيله نامه به آيين توحيد دعوت نمايد، متن نامه چنين است:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم از محمد رسول خدا به كسرى بزرگ فارس، سلام بر كسى كه از هدايت پيروى كند و به خدا و رسولش ايمان بياورد و به يكتايى خدا شهادت داده و به رسالت پيامبرش گواهى دهد كه او را خدا به سوى همه مردم فرستاده است تا زنده‏ها را انذار كند. اسلام بياور تا در امان بمانى و اگر از ايمان و اسلام امتناع كردى، گناه ملّت مجوس به گردن تو خواهد بود.»
و «حكيم نظامى» اين حقايق تاريخى را به نظم درآورده، چنين مى‏گويد:
تو اى عاجز كه خسرو نام دارى‏

وگر كيسخروى صد جام دارى‏
مبين در خود كه خود بين را بصر نيست‏

خدا بين شو كه خود ديدن هنر نيست‏
گواهى ده كه عالم را خدايى است‏

نه برجا و نه حاجتمند جائى است‏
خدايى كادمى را سرورى داد

مرا بر آدمى پيغمبرى داد

هنگامى كه كسرى، نامه پيامبر را خواند، آن را پاره كرد و گفت: او بنده من است، اين گونه براى من نامه مى‏نويسد، دستور داد عبداللّه را از قصر بيرون كنند، حكيم نظامى در اين‏باره مى‏گويد:
چو قاصد عرضه كرد آن نامه تو

بجوشيد از سياست خون خسرو
خطى ديد از سوار هيبت انگيز

نوشته از «محمد» سوى پرويز
كرازهره كه با اين احترامم

نويسد نام خود بالاى نامم‏
دريد آن نامه گردن شكن را

نه نامه بلكه نام خويشتن را

عبداللّه وقتى به مدينه رسيد جريان را گزارش داد، پيامبر از بى احترامى «خسرو» سخت ناراحت شد و فرمود: «اللّهم مزّق ملكه؛ خدايا رشته سلطنت او را پاره كن»(16)

نامه كسرى به باذان‏
باذان كه از طرف كسرى در يمن بود نامه‏اى از كسرى دريافت كرد كه در آن آمده بود: به من گزارش رسيده است كه مردى از قريش در مكه مدّعى نبوت است دونفر از افسران خود را به سوى او بفرست تا او را دستگير كرده نزد من آورند، باذان قهرمان خود بابويه (يا فيروز) و خرخسره را روانه حجاز كرد،آن دو بعد از طايف روانه مدينه و بعد از راهيابى به محضر پيغمبر اكرم پيغام باذان را اعلام كردند پيامبر اكرم با كمال خونسردى سخنان آنها را گوش داد، پيش از آن كه به پاسخ گفتار آنها بپردازد، آنها را به اسلام دعوت نمود، هنگامى كه پيامبر آيين اسلام را به آنها عرضه داشت بندهاى بدن آن دو مى‏لرزيد سپس فرمود: امروز برويد، فردا من نظر خود را به شما اعلام مى‏كنم.(17) در اين هنگام فرشته وحى نازل شده و پيامبر را از كشته شدن «خسروپرويز» آگاه ساخت فرداى آن روز كه نمايندگان فرماندار يمن به حضور آن حضرت رسيدند، پيامبر(ص) فرمود: پروردگار جهان مرا مطّلع ساخت كه ديشب هفت ساعت از شب گذشته «خسروپرويز» به وسيله پسرش «شيرويه» كشته شده و پسر بر تخت سلطنت نشست. شبى را كه پيامبر معيّن فرمود: شب سه شنبه دهم جمادى الاولى سال هفت هجرى بوده است. مأموران باذان گفتند: مسئوليت اين گفتار شما به مراتب بالاتر از ادّعاى نبوت است كه شاه ساسان را به خشم آورده است ماناچاريم جريان را گزارش دهيم. حضرت فرمود: گزارش دهيد و نيز به او بگوييد كه «انّ دينى و سلطانى سيبلغ الى منتهى الخف و الحافر؛ آيين و قدرت من به آن نقطه‏اى كه اسبهاى تندرو به آنجا مى‏رسد خواهد رسيد (كنايه از اين كه دين من كشور كسرى را فرا مى‏گيرد) و اگر اسلام آوردى تو را در اين حكومت كه در اختيار دارى باقى مى‏گذارم و بر قوم خودت نصب مى‏كنم.» آنگاه رسول خدا براى تشويق، كمربند گرانبهايى را كه برخى رؤساى قبايل به او هديه داده بودند، و در آن طلا و نقره بكار رفته بود به مأموران (باذان) داد، بعد از اطلاع باذان از خبر پيامبر، گفت: اگر اين گزارش درست باشد حتماً او پيامبر آسمانى است و بايد از او پيروى كرد چيزى نگذشت كه نامه «شيرويه» به دست باذان رسيد كه من «خسرو پرويز» را كشتم زيرا او اشراف را كشته و زندانى كرده بود، تو از مردم آن سامان براى من بيعت بگير و هرگز با شخصى كه ادعاى نبوت مى‏كند و پدرم بر ضد او دستور داده بود، با خشونت رفتار مكن تا دستور مجدد من به تو برسد.
هنگامى كه نامه شيرويه به باذان رسيد، گفت: اين مرد پيامبر است. سپس اسلام آورد و كليه كارمندان حكومت وقت كه از فارس در يمن بودند اسلام آوردند. بابويه: به باذان گفت: من هرگز با كسى سخن نگفته بودم كه داراى چنين هيبتى باشد. باذان گفت: او را نگهبانى هم هست؟ گفت: نگهبان ندارد. و سرانجام در طى نامه اسلام خود و كارمندان حكومت را به حضرتش ابلاغ نمود.(18)
و همچنين رسول خدا يكى از اصحابش را به نام شجاع بن وهب به سوى «حارث بن ابى شمر غسّانى فرستاد و او را به اسلام دعوت كرد او در عين حالى كه هدايايى سنگين به سفير پيامبر داد اسلام نياورد، پيامبر فرمود: ملك او از بين رفت و اتفاقاً در سال فتح مكّه از دنيا رفت.»(19) و همچنين نامه به «هوذة بن على» توسط سليط بن عمرو فرستاد كه او نيز در مقابل اسلام آوردن مقام دنيوى خواست، حضرت فرمود: او نيز هلاك شد و سرانجام در سال دهم هجرى بعد از فتح مكه هوذه نيز از دنيا رفت.
درست در لحظات پايانى اين مقاله خبر دلخراش و ناراحت كننده انفجار در حرم عسكرين(ع) و تخريب حرم و گنبد شريفين اعلام شد كه دل هر انسان آزاده و مسلمان را جريحه دار مى‏كند، آرى استعمارگران غربى از توهين به پيغمبراكرم(ص) نه تنها بهره نبردند، كه به ضرر و زيان آنها نيز تمام شد چرا كه مسلمانان دنيا يكصدا اهانت روزنامه‏هاى غربى را محكوم و حمايت قاطع خود را از پيامبر اكرم(ص) و مكتب او اعلام نمودند، و در واقع يك‏بار ديگر وحدت جهانى اسلام باشكوه جهانى به نمايش گذاشته شد، اين بار تلاش مذبوحانه ديگرى را آغاز كرده‏اند و آن اين كه با تخريب حرم‏امامان معصوم(ع) و كشتن زائران بى‏گناه وحدت جهانى اسلام را از هم پاشيده ايجاد جنگ‏هاى داخلى به نام تشيّع و تسنن نمايند، يقيناً مسلمانان بيدار هستند و اين بار نيز كارى خواهند كرد كه سلطه جويان غربى و مزدوران داخلى آنها از اين عمل ننگين خويش پشيمان شوند. شاهد اين ادّعا تظاهرات اعتراض‏آميز بلافاصله اهالى سامرا بود كه اكثريت قاطع آن اهل سنّت هستند با اين حال به اين جنايت هولناك و نامردانه شديداً اعتراض نمودند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. قرآن بر فراز اعصار، به نقل از ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 1، ص 138. 2. همان، ص 136. 3. سوره اعراف، آيه 158. 4. ر.ك تفسير نمونه، همان، ج 6، ص 405 – 406 و محسن فيض كاشانى تفسير الصافى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 2، ص 243 – 244. 5. سوره سبأ، آيه 28. 6. تفسير مجمع البيان، ذيل آيه 28 سبأ، به نقل از تفسير نمونه، همان، ح 18، ص 92. 7. سوره انبياء، آيه 107. 8. سوره تكوين، آيه 20. 9. مجمع البيان ذيل آيه 107 انبياء و تفسير نمونه، همان، ح 13، ص 527. 10. سوره انعام، آيه 19. 11. طبقات ابن سعد، بيروت، دارصادر، ج 1، ص 285، المنتظم، ابن جوزى بيروت، دارالكتب العلمية، ج 3، ص 288، و قصه هجرت، على نظرى منفرد، ص 481. 12. اسدالغابه،ج 1، ص 362 به نقل از جعفر سبحانى، فروغ ابديت ج 1-2، نشر عمّار، ص 621 – 622 با تلخيص. 13. الطبقات الكبرى، همان، ج 1، ص 260 و كامل ابن اثير، ج 2، ص 210. 14. ر.ك طبقات ابن سعد، ج 1، ص 295 ؛ بحار ج 20، ص 378 – 380 ؛ طبقات كبرى، ج 1، ص 259 ؛ فروغ ابديت، ص 612 – 613. 15. طبقات كبرى، ج 1، ص 259؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 44؛ بحار، ج 20، ص 379 و فروغ ابديت، ص 615. 16. تاريخ طبرى، ج 2، ص 654، طبقات ابن سعد، ج 1، ص 295 و فروغ ابديت، ص 617 ؛ قصه هجرت، ص 482. 17. طبقات كبرى، ج 1، ص 260 به نقل از فروغ ابديت، همان، ص 619 – 620 و بحار، ج 20، ص 382 و المنتظم، همان، ج 3، ص 282 و تاريخ طبرى، ج 20، ص 654 و قصه هجرت، ص 483 – 484. 18. المنتظم، همان، ج 3، ص 289.

/

بيكران دانش و بينش‏

(نگاهى به سيره علمى و عبادى امام مجتبى(ع)) اشاره‏
پيشوايان شيعه سرچشمه علم و معدن اسرار الهى اند و ملكه علم و عصمت از كودكى در آنان بوده و در سراسر عمر با آنان همراه است و از جمله محورهاى اساسى و پشتوانه‏هاى امامت، محسوب مى‏شود كه بر اساس آن بشريت را از كوره راه‏هاى نابودى رهايى مى‏بخشند. از اين رو، زندگانى امامان معصوم از كودكى تا شهادت آنان در بردارنده نكاتى عالى و درس‏آموز و الگوى كاملى براى انسان‏هاست. شخصيت علمى و عبادى امام مجتبى(ع) از همان دوران كودكى و پيش از امامت ايشان شكل گرفت كه مقاله پيش رو نگاهى گذرا، به حيات علمى و عبادى ايشان دارد. عصمت؛ عطاى الهى‏
برترين و والاترين ويژگى جانشين پيامبر(ص) دورى از هر گونه گناه و اشتباه و فراموشى است و داشتن اين ويژگى براى او ضرورى است؛ زيرا پس از پيامبر(ص) او پاسدار شريعت و نگهبان قرآن و حجت بالغه خداوند در عالم هستى است و كسى كه چنين وظيفه سنگينى بر عهده دارد، بايد از همه آلايش‏هاى مادى و معنوى پاك باشد.
بنابراين، امام براى برآوردن اين هدف، نه تنها در دوران امامت، بلكه پيش از آن نيز بايد از اين ويژگى برخوردار باشد:
اِنّما يُريدُ اللّه لِيُذهِبُ عَنكُم الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ و يُطَهِّرَكُم تَطهيراً. (احزاب: 33)
خداوند خواسته است تا هرگونه پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.
«آلوسى» مفسر بزرگ اهل سنت با اشاره به حديث ثقلين، نزول اين آيه را در شأن فرزندان پيامبر و خانواده او مى‏داند و از رسول خدا(ص) نقل مى‏كند كه: «اين آيه در شأن پنج نفر نازل شده است؛ من، على(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسين(ع)».(1)
او مى‏افزايد: «پيامبر اكرم(ص)، فاطمه(س)، على(ع) و حسنين(عليهما السلام) را زير عبايى جمع كرد و فرمود: خدايا! اينان اهل بيت من هستند. پس پليدى را از آنان دور كن و پاك شان گردان!». او در پايان با پيروى از ديدگاه شيعه، مى‏گويد: «تفسير «دورى از گناهان»، همان عصمت است. پس على(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسين(ع) از گناه و زشتى دورند و معصوم مى‏باشند».(2) بر شاخسار نيايش‏
امام مجتبى(ع) در شب زنده دارى اهتمامى فراوان داشت. امام صادق(ع) در بيان حالت معنوى ايشان مى‏فرمود:
«امام مجتبى(ع) عابدترين مردم زمان خود بود. بسيار حج به صورت پياده و گاه با پاى برهنه به جاى مى‏آورد. هميشه او را در حال گفتن ذكر مى‏ديدند و هر گاه آيه «يا اَيُّها الذينَ آمَنوا» را مى‏شنيد، پاسخ مى‏گفت: «لَبيك اَللّهُمَ لَبيّك» خداوندا، گوش به فرمان توام».(3)
امام همواره در قنوت نمازش، بسيار دعا مى‏كرد و خدا را اين گونه مى‏خواند:
«اى پناهگاه درماندگان! فهم‏ها در درك تو حيران و دانش‏ها در برابر تو ناتوان و نارساست. تو پروردگار زنده و قيّومى كه جاودانه است. تو خود مى‏بينى آن‏چه را كه مى‏دانى و در آن كار دانا و بردبار هستى. تو قدرت بر آشكار ساختن هر پنهان را دارى و مى‏توانى از انجام هر كارى جلوگيرى كنى؛ بدون آن‏كه در تنگنا واقع شوى. بازگشت همه چيز به سوى توست؛ همان سان كه آغاز آن از خواست تو سرچشمه مى‏گيرد. تو از آن‏چه در سينه‏ها پنهان مى‏دارند، آگاهى. آن‏چه را خواسته‏اى اجرا شده است. آن‏چه را در خزانه غيب خودت بوده بر عقل‏ها واداشته‏اى تا هر كه نابود گردد از روى دليل آن كار نابود شود و هر كه زنده شود، از روى دليل زنده گردد. به راستى كه تو شنوا و دانايى و يكتا و بينايى.
بار خدايا! تو خود مى‏دانى كه من از تلاش خود فروگذار نكرده‏ام تا هنگامى كه برش تيغم از ميان رفت و تنها شدم. در آن وقت از گذشتگان خودم پيروى كردم. (و صبر كردم) تا جلوى اين دشمن سركش و ريختن خون شيعيان را بگيرم. تا اين كه آن چه را اولياى من حفظ كردند، حفظ كردم. خشم خود را فرو بردم و به خواسته آن‏ها تن در دادم. راهى راكه مى‏خواستند رفتم و هيچ نگفتم تا يارى تو فرا برسد كه تو تنها ياور حق و بهترين پشتيبان آن هستى ؛ گرچه اين يارى تأخير افتد و نابود شدن دشمن اندكى به درازا كشد».(4) پارسايى و خدا ترسى‏
هر گاه امام مجتبى(ع) وضو مى‏گرفت، تمام بدنش از ترس خدا مى‏لرزيد و رنگ چهره‏اش زرد مى‏شد. وقتى از او در اين باره مى‏پرسيدند، مى‏فرمود: «بنده و عبد خدا بايد هنگامى كه آماده بندگى به درگاه او مى‏شود، از ترس او رنگش تغيير كند و اعضايش بلرزد».(5) هر گاه براى نماز به مسجد مى‏رفت، كنار در مى‏ايستاد و اين گونه زمزمه مى‏كرد:
«خدايا! مهمانت به درگاهت آمده است. اى نيكو كردار، بد كردار به نزد تو آمده است. تو خود فرموده‏اى كه اى بندگان من! از گناه ديگران بگذريد. اكنون تو بخشنده‏اى و من گناهكار به عظمت و جلالت سوگند كه آن‏چه زشتى و گناه كرده‏ام، از من در گذر اى بخشاينده».(6)
امام صادق(ع) فرمود: «وقتى (امام حسن(ع)) به ياد مرگ مى‏افتاد مى‏گريست. هر گاه به ياد قبر مى‏افتاد، سخت گريه مى‏كرد. وقتى به ياد قيامت مى‏افتاد، ناله مى‏كرد. هر گاه به ياد گذشتن از پل صراط مى‏افتاد، مى‏گريست. هر گاه كردارهاى خود را براى خداوند باز مى‏گفت، ناله‏اى مى‏كرد و از هوش مى‏رفت. وقتى به نماز مى‏ايستاد، بدنش مى‏لرزيد. هر گاه بهشت و دوزخ را به ياد مى‏آورد مى‏گريست. مانند مار گزيده، از خدا بهشت را مى‏خواست و از آتش جهنم او دورى مى‏جست».(7)
هنگامى كه آثار مرگ در چهره‏اش آشكار شد، او را ديدند كه كه مى‏گريد. پرسيدند: «شما چرا مى‏گرييد كه مقام والايى نزد خدا و رسولش داريد و پيامبر(ص) آن سخنان والاگهر را در مورد شما فرموده است. شما كه بيست مرتبه پياده حج به جاى آورده‏ايد و سه بار همه دارايى‏هاى خود را در راه خدا تقسيم كرده‏ايد؟» در پاسخ مى‏فرمود:
«به دو دليل مى‏گريم: اول از ترس روز قيامت و ديگرى از دورى دوستانم».(8) ترنم آيات وحى‏
امام حسن(ع) در خانه‏اى تربيت يافته بود كه كلام خدا پيوسته سخن آغاز و انجام بود. در خانه‏اى كه پدر نخستين گرد آورنده قرآن و اهل خانواده بهترين عمل كنندگان به آيات آن بودند. او صوتى زيبا در قرائت قرآن داشت و از كودكى علوم قرآن را به نيكى مى‏دانست. همواره پيش از خوابيدن سوره كهف را تلاوت مى‏كرد و سپس مى‏خوابيد. گفته‏اند در دوران زندگانى پيامبر اكرم(ص)، شخصى وارد مسجد شد و از كسى در زمينه تفسير شاهد و مشهود(9) پرسيد، آن مرد پاسخ داد: «شاهد روز جمعه است و مشهود روز عرفه». از مرد ديگرى پرسيد، ولى او گفت: «شاهد روز جمعه و مشهود روز عيد قربان است».
سپس نزد كودكى كه در گوشه مسجد نشسته بود، رفت. او پاسخ داد: «شاهد رسول خدا و مشهود روز قيامت است. مگر نخوانده‏اى كه خداوند درباره رسولش مى‏فرمايد: «اِنّا اَرسَلناك شاهدا و مُبَشِّرا و نَذيرا؛ اى پيامبر، ما تو را گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستاديم. (احزاب: 45)
و نيز درباره قيامت مى‏فرمايد: «ذلك يَوم مَجموع لَه النّاسُ و ذلكَ يَوم مشَهود؛ آن روز، روزى است كه مردم رابراى آن گرد مى‏آورند و روزى است كه (جملگى در آن) حاضر مى‏شوند». (هود: 103)
راوى داستان مى‏گويد: «پرسيدم فردى كه اول پاسخ داد كه بود؟ گفتند: ابن عباس. پرسيدم دومى كه بود؟ گفتند: ابن عمر. سپس گفتم آن كودك كه از همه بهتر و درست‏تر پاسخ داد كه بود؟ گفتند: او حسن بن على بن ابى‏طالب بود».(10) داناى راز و گوياى اسرار
امام مجتبى(ع) از آگاه‏ترين و دانشمندترين افراد زمان خود بود. آثار دانش از كودكى در ايشان پديدار بود. علاقه‏مندى به علم آموزى او را در كودكى بر آن مى‏داشت كه هر روز، در مسجد حضور پيدا كند و سخنان وحى را به خاطر بسپارد و براى مادر بازگو نمايد.(11) «حذيفه يمانى» روايت كرده است كه روزى اصحاب نزديكى‏هاى كوه حرا گرد پيامبر(ص) نشسته بودند كه امام حسن(ع) كه كودك خردسالى بود آمد. پيامبر(ص) به گونه‏اى خاص او را نگاه مى‏كرد و چشم از او برنمى‏داشت. سپس فرمود:
«بدانيد كه حسن(ع) پس از من پيشوا و راهنماى شما خواهد بود. او هديه‏اى از خدا براى من است. درباره من، شما را آگاه خواهد كرد و مردم را با آثار علم من آشنا خواهد ساخت. سيره و روش زندگانى مرا زنده خواهد كرد؛ زيرا رفتار او مانند رفتار من است. خدا به او عنايت دارد. خدا رحمت كند كسى را كه او را واقعاً بشناسد و به پاس احترام من به او نيكى كند».
در همين هنگام، مرد بيابان نشينى با عصبانيت و چماقى در دست وارد شد و فرياد كشيد: «كدام يك از شما محمد(ص) است»، اصحاب برخاستند و با تندى جوابش را دادند، ولى پيامبر(ص) فرمود: «صبر كنيد!» عرب دوباره فرياد زد: «من دشمن تو بودم و اكنون دشمنى ام بيش‏تر شده است. تو كه ادعاى پيامبرى مى‏كنى، نشانه‏ات چيست؟» پيامبر با آرامش پاسخ داد: «اگر خواستى، نشانه‏هايم را فرزند خردسالم حسن به تو نشان خواهد داد». مرد عرب به گمان اين‏كه مسخره شده است، با عصبانيتى بيش‏تر گفت: «خودت نمى‏توانى پاسخ دهى، اين بچه خردسال را بهانه مى‏كنى؟» امام مجتبى(ع) به اشاره پيامبر(ص) برخاست و اشعار زيبايى را با اين مضمون خواند:
«تو از انسان نادان و يا فرزند نادانى پرسش نمى‏كنى، بلكه تو در برابر انسانى آگاه و دانشمند هستى و تويى كه گرفتار نادانى هستى. حال كه چنين گرفتار نادانى هستى، پاسخ پرسشت و داروى دردت نزد من است. هر چه مى‏خواهى بپرس كه من درياى بيكرانه علم و دانشم و آن‏را از پيامبر(ص) به ارث برده‏ام».
سپس فرمود: «از حق خودت تجاوز كردى، ولى به زودى ايمان خواهى آورد». سپس هدف آن مرد عرب را از آمدن به نزد پيامبر(ص) بيان كرد؛ زيرا او مى‏خواست اين را بهانه‏اى براى كشتن پيامبر(ص) قرار دهد. امام مجتبى(ع) پرده از اسرار او برداشت و فرمود:
«شبانه از خانه‏ات بيرون آمدى، ولى توفان شديدى در گرفته بود و تو توان حركت نداشتى. ستارگان ديده نمى‏شدند و نمى‏توانستى راهت را پيدا كنى. توفان تو را آزرده ساخت و اينك هم توانى برايت باقى نمانده است».
مرد كه با شگفتى تمام به سخنان اديبانه و عالمانه امام مجتبى(ع)، گوش مى‏داد، پرسيد: «اى پسر! اين چيزها را از كجا دانستى؟ تو اسرارى را كه در دلم نهفته بود، آشكار ساختى. گويى همراه من بوده‏اى. تو غيب مى‏دانى! چگونه بايد مسلمان شوم؟»
امام مجتبى(ع) در حضور بزرگانى چون پيامبر(ص)، على(ع) و اصحاب، اسلام آوردن را به او ياد داد. آن مرد بيابان نشين، اسلام آورد و به قبيله‏اش بازگشت. چند روز بعد، به همراه بسيارى از بستگانش براى مسلمان شدن بازگشت. از آن روز، درباره آن كودك مى‏گفتند: «حسن(ع) هديه‏اى است كه خدا به ما داده و مانندش را هيچ‏كس به ما ارزانى نداشته است».(12)
نوشته‏اند روزى دو نفر نزد ايشان آمدند. حضرت به يكى از آن دو نفر فرمود: «ديروز با فلان كس درباره فلان مطلب اين چنين گفته‏اى؟» او با شگفتى به دوستش گفت: «گويى او اسرار، را مى‏داند!» سپس حضرت در بيان آگاهى از اسرار و دانش امام معصوم(ع) فرمود: «ما (امامان معصوم) هر چه كه در شب و روز اتفاق مى‏افتد مى‏دانيم. خداوند بزرگ حلال و حرام، تنزيل و تأويل – همه دانش‏ها – را به پيامبر(ص) آموخت. آن‏گاه او به على(ع) كل دانش خود را آموخت».(13) بر توسن چالاك سخن‏
يكى از برجسته‏ترين ويژگى‏هاى امام مجتبى(ع) توان ايشان در سخنورى است. ايشان از كودكى اين ويژگى نيكو را دارا بودند. به زيبايى سخن مى‏گفت و اشعار را حفظ مى‏كرد.(14) و نكته‏هايى ظريف و نغز را در سخنان خود مى‏گنجانيد.
نخستين روزهاى پس از رحلت پيامبر(ص) بود. امام حسن(ع) كه هفت سال بيش‏تر نداشت، به مسجد آمد و ديد كه ابوبكر بالاى منبر پيامبر(ص) نشسته است و سخنرانى مى‏كند. امام حسن(ع) با همان لحن كودكانه‏اش، جمله‏اى كوتاه و پرمعنا گفت كه همگان را به شگفتى واداشت. با صداى رسايى فرمود: «پائين بيا! از منبر پدرم پايين بيا و بالاى منبر پدر خودت برو!» ابوبكر غافل‏گير شد و با شرمسارى پاسخ گفت: «راست مى‏گويى. به خدا كه اين منبر پدر توست ؛ نه منبر پدر من.»(15)
روزى على(ع) براى اين‏كه برترى حسن(ع) را بيش‏تر به مردم نشان دهد و كودك خود را نيز تعليم بيش‏ترى داده باشد، به او فرمود: «پسر عزيزم! برخيز و سخنرانى كن. [دوست دارم ]سخنرانى‏ات را بشنوم».
حسن(ع) پاسخ داد: «پدر جان! در حالى كه به صورت شما نگاه مى‏كنم، خجالت مى‏كشم و نمى‏توانم سخن بگويم.» سپس على(ع) از مجلس دور شد؛ در حالى كه سخنان فرزندش را از دور مى‏شنيد. سپس حسن(ع) شروع به سخنرانى كرد. پس از سخنرانى على(ع) كه سخنان كودك سخنورش را مى‏شنيد، وارد مجلس شد و حسن(ع) را در آغوش گرفته و ميان ديدگانش را بوسيد و اين آيه را زمزمه كرد: «ذُرِيَة بَعضُها مِن بَعض و اللّه سَميعٌ عَليم؛ فرزندانى كه بعضى از آنان از نسل بعضى ديگرند و خداوند شنواى داناست». (آل عمران: 34) اين چيرگى در سخن، تا جايى بود كه همواره تحسين همگان را در پى مى‏داشت(16). عمر درباره هنر سخن‏پردازى او گفته بود: «او كانون سخن شيوا و رساست».(17)
معاويه مى‏گفت: «حسن(ع) تنها كسى است كه وقتى سخن مى‏گفت، آرزو مى‏كردم كه گفتارش را ادامه دهد. من درباره هيچ كسى چنين احساسى نداشته‏ام و هرگز واژه تندى از او نشنيدم».(18)
در همين راستا، روزى به معاويه گفتند: «حسن بن على(ع) در سخنرانى ناتوان است. او را وادار كن كه براى مردم سخن بگويد تا كاستى‏هاى او بر مردم روشن شود». معاويه به امام مجتبى(ع) رو كرد و گفت: «بالاى منبر برو و ما را موعظه كن». حضرت بالاى منبر رفت و پس از سپاس و ستايش خداوندى فرمود: «اى مردم! هر كه مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد و هر كه نمى‏شناسد بداند من حسن(ع) فرزند على بن ابى‏طالب(ع) و فرزند فاطمه(س) دختر رسول خدا هستم. من زاده بهترين آفريده خدايم. منم فرزند رسول خدا(ص) ؛ آن‏كه دارنده همه نيكى‏ها و معجزات و راهنمايى‏ها بود. من فرزند امير مؤمنانم(ع). من آنم كه حقم را گرفتند. من و برادرم حسين(ع) مهتر جوانان بهشتيم. من فرزند ركن و مقامم، من پور مكه و منايم. من پسر مشعر و عرفاتم». سخن شيواى حضرت هم چنان ادامه داشت تا آن‏جا كه معاويه ترسيد سخن او در دل مردم بنشيند. از همين رو، سخن او را قطع كرد و سبك سرانه پرسيد: «ابامحمد! [اين سخن را فروگذار] در توصيف رطب سخن بگو؟» امام با بزرگوارى تمام فرمود: «باد آن را مى‏روياند، گرما مى‏رساند و سرما خوش طعمش مى‏كند». و دوباره سخن آغازين خود را ادامه داد: «من فرزند كسى هستم كه دعايش مستجاب بود. من فرزند شفاعت كننده مطاع هستم و…». معاويه بار ديگر به تكاپو افتاد و اين بار با تندى سخن زيباى امام را بريد.(19)
[ماهنامه پاسدار اسلام، شهادت مظلومانه ريحانه رسول اللّه(ص)، سبط اكبر حضرت مجتبى عليه‏السلام را به محضر حجة اللّه الاكبر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبرى، ملت مسلمان و متعهد ايران و شيعيان جهان تسليت گفته از خداى بزرگ توفيق پيروى خالصانه از اهل بيت عصمت و طهارت را براى محبّان آنان خواستار است.] پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) شهاب الدين محمود آلوسى بغدادى، تفسير روح المعانى، ج 12، ص 24 .
2) همان، ص 24 .
3) محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 331.
4) سيد ابن طاووس، مهج الدعوات، ص 145
5) ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 14؛ بحارالانوار، ج 43، ص 339.
6) ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 17؛ بحارالانوار، ج 43، ص 339.
7) بحارالانوار، ج 43، ص 339 .
8) همان، ص 332.
9) بروج، 3.
10) بحارالانوار، ج 43، ص 345.
11) همان، ص 338.
12) بحارالانوار، ج 43، صص 333 – 335 . (با گزينش)
13) همان، ص 330.
14) همان، ص 334.
15) ابن حجر هيثمى، الصواعق المحرقه، ص 105.
16) بحارالانوار، ج 43، ص 350 .
17) باقر شريف قرشى، حياة امام الحسن بن على(ع)، ج 1، ص 29.
18) ابن واضح اخبارى، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 158.
19) همان، ج 43، ص 353.

/

حكمت تكاليف و حقوق در تعاليم اسلامى‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور## اشاره:
در مباحث گذشته از حقوق و تكاليف و چگونگى ارتباط آن‏ها با يكديگر و مبانى و منابع آن گفتگو شد در اين شماره از حكمت تكاليف و حقوق الهى سخن به ميان مى‏آيد كه در ادامه توجه خوانندگان را به آن جلب مى‏كنيم.
سخن در تحصيل حق است، آيا حق به دست آوردنى است يا خود به خود تأمين مى‏شود؟ هر حقى تأمين كننده منافع ذى‏حق است، آيا صرف استحقاق فرد نسبت به حقى خاص، براى بهره‏بردارى از آن كافى است يا براى استيفاى آن بايد تلاش و كوشش كرد؟
فرق است ميان ذى حق بودن و نقد شدن منافع و آثار آن، اثبات استحقاق يك حق لازم است اما در بهره‏مندى از آن كافى نيست، حق را بايد بدست آورد و براى به دست آوردن آن بايد تلاش كرد و استيفاى هر حقى راه مخصوص به خود دارد. راه به دست آوردن حق و نقد كردن فوايد آن، همان چيزى است كه از آن به عنوان وظايف و تكاليف ياد مى‏شود. اگر حق را بايد به دست آورد، بهترين راه كسب و به دست آوردن آن، تكليف است. اينجاست كه قوانين و برنامه‏ها معنا مى‏يابند و بايدها و نبايدها در دين تفسير مى‏شوند.
«بايدها» راههاى تأمين حقوق و «نبايدها» نشان موانع و آفات به شمار مى‏روند، پس حقوق بدون تكاليف در حدّتئورى و ادعا و بى‏مصداق است. تأمين حقوق راههايى دارد كه بايد شناخت، از برخى امور بايد پرهيز كرد تا حقوق انسان به مخاطره نيفتد و به كارهايى بايد پرداخت تا آن حقوق به دست آمده و نقد شوند و انسان مستحق از فوايد آن بهره‏مند گردد.
با اين بيان پيوند ميان تكوين و تشريع و كيفيت تعامل ميان آن دو روشن مى‏شود. منشأ حق از سنخ تكوين و «بود و نبود» است و خود تكليف از سنخ تشريع و «بايد و نبايد»، چنان كه خود حق از قبيل تشريع و بايد و نبايد است و منشأ تكليف از سنخ تكوين و بود و نبود. چگونگى و كيفيت ارتباط ميان آنها و نوع تعامل ميان آن دو از مسائل مهم و حساس حقوقى است. بنابراين، تشريع قانون شكوفايى تكوين است و براى شكوفايى و بالندگى تكوين و نقد كردن استعدادهاى نهفته آن كه همگى حق اوست، نيازمند برنامه و قانون است كه در بر دارنده بايدها و نبايدهاست و به واسطه تشريع بازگو مى‏شود.
دين مجموعه‏اى از قوانين مدوّن در راستاى تأمين حقوق فردى و جمعى انسان است، هرچند دين مجموعه‏اى از تكاليف و بايدها و نبايدها نيز هست؛ ولى اين بايدها و نبايدها تنها طريق تأمين حقوق فرد و جامعه‏اند، پس بار زايد بودن تكاليف به اين معنا كه شخص ديگرى در اين ميان به منافعى دست يابد، بى‏معناست. تكليف، تضمين كننده حق‏
گفته شد كه حقوق بدون تكاليف امرى نامأنوس و بى‏مصداق است و دين آفرين همان انسان آفرين است و انسان آفرين به حقيقت انسان و مصالح و منافع او آگاه است، از اين رو براى تضمين حقوق در راستاى احياى منافع و مصالح انسان تعاليم و تكاليفى تدوين نموده و در مجموعه‏اى به نام دين عرضه كرده است تا بشر به حقوق خود دست يابد.
همه بايدها و نبايدها و حلال و حرامهاى شرعى كه از آن به تكاليف دينى تعبير مى‏شود، براى احقاق حقوق انسانهاست، چون خالق نظام هستى با علم مطلق خود مى‏دانست كه چه چيزهايى مايه قوام و سعادت جان انسان و چه عواملى باعث تداوم و استمرار مصلحت تنِ اوست. تا آنها را حلال كند و كدامين عامل به زيان جان يا جسم اوست، آنها را حرام كند. اگر امنيت و آزادى، سلامت و صحت جسمانى و حيات آبرومندانه و زندگى با رفاه نسبى مادى حق انسان است، منشأ و عوامل آن را بايد شناخت و بشر را به آن امور واداشت و به موانع آن بايد معرفت پيدا كرد و مردم را از آن بازداشت و اين مطلب مربوط به حقوق مادى انسان است.
سخن درباره حقوق معنوى هم به همين نحو است، اگر تعالى روح به حقيقت انسانى، تصاعد جان به مقامات عرفانى و تكامل انسان به جايگاه خليفة اللّهى حق انسان است شايسته است كه عوامل و موانع آن نيز شناخته شود. بايدها و نبايدها(واجبات و محرمات) و تكاليف دين عهده‏دار همان حكم اند، بايدها ما را به عوامل سودمند رهنمون مى‏شوند و نبايدها در راستاى موانع زيان‏بار تنظيم شده‏اند و اين گونه است كه انسان مى‏تواند حقوق خود را استيفا كند، پس تكاليف دينى به اين معنا متضمّن حقوق واقعى انسانهاست، نه بارى زايد از جانب شخص ثالث كه بر او تحميل شده باشد، به صورتى كه كلفت از او باشد و منعفت براى ديگرى. حكمت و فلسفه وجودى تكليف‏
برخى اين شبهه را مطرح مى‏كنند كه انسان به اختيار خويش آفريده نشده و شروع زندگى به دست او نبوده است پس تكليف براى انسان وجه منطقى ندارد. چرا بايد مكلّف به عقايد و اعمالى باشيم كه در صورت ترك آن‏ها به عذاب مبتلا گرديم، حال كه به اجبار آفريده شده‏ايم، مى‏خواهيم آزاد باشيم و زير بار هيچ تكليفى نرويم.
شبهه و اشكال مطرح شده در حقيقت داراى دو بخش است:
بخش نخست: اين كه انسان با اختيار خود خلق نشده، بلكه به اكراه و اجبار آفريده شده است. كسى كه در خلقت انسان از او اجازه نخواسته و خالق يكتا با قدرت خويش او را آفريده است. ظاهر امر نيز همين است كه گفته مى‏شود، چنان كه حضرت على(ع) در بيانى مى‏فرمايد: «عبادٌ مخلوقون اقتداراً و مربوبون اقتساراً»(1) امّا حقيقت آن است كه خداى سبحان با سخا و كرم بهترين درجه وجودى مناسب را به خاك و يك قطره آب عطا كرد و ظرفيت هرگونه كمال، جمال، جلال و فن آورى را به وى بخشيده است تا او را با جهاد و تلاش و سير جوهرى و تحوّل درونى به مرحله والاى انسانيت برساند و اين جام و جامه را در فضاى نظام علّى و معلولى ارائه كرده است كه شرح اجمالى آن اين است كه همه مخلوقات و نيز انسانها بر اساس اصل سنت الهى كه نظام علّى و معلولى است، آفريده مى‏شوند و زمانى كه سلسله علل براى خلق موجودى فراهم گردند، معلول صادر مى‏شود.
فاعل مى‏تواند ايجاد معلول را اراده كند و قدرت دارد كه آن را نيافريند. انسان قادر است با اراده و اختيار خويش، تمهيداتى را براى تماميت علّت جهت خلقت فرزند فراهم نسازد، امّا وقتى علت تتميم و تكميل شد، اجازه و اذن معلول(فرزند) معنا ندارد. معلولى كه معدوم است، نه اختيار درباره او معنا دارد و نه اجبار، اراده و اختيار و جبر و تفويض براى موجود است، نه معدوم. چون درك درستى از اين نكته نشده، شاعرى عرب زبان به نام ابوالعلاء معرّى با نگاهى بدبينانه مى‏گويد: پدر و مادرم در حقّ من جنايتى مرتكب شده مرا خلق كردند و من اين جنايت را در حقّ هيچ كس انجام نخواهم داد. سپس دستور داد اين عبارت را بر روى سنگ قبرش بنويسند كه :
هذا ما جناه أبى علىّ‏

و ما جنيت على أحدٍ

يا آن شاعر بدبين پارسى گوى گفته است:
خلقت من در اَزل يك وصله ناجور بود

من كه خود راضى بدين خلقت نبودم زور بود

نظام هستى برپايه اصولى استوار است كه كمترين ضعف و سستى در آن راه ندارد، يكى از آن اصول محال بودن تخلف معلول از علت است كه اصلى عقلى و ثابت بوده و انكار آن به معناى انكار حكم عقل است. آنان كه اين شبهه را مطرح كرده‏اند، در حقيقت قانون عليت را منكر شده‏اند.
بخش دوم شبهه اين است كه چرا انسان بايد مكلّف به تكاليف الهى باشد. منشأ اين سؤال به حكمت تكليف مربوط مى‏شود كه در هستى‏شناسى انسان نهفته است. تعيين تكليف براى انسان به جهت تبيين جايگاه و تكريم مقام انسانى اوست. انسان با توجّه به پذيرش امانت الهى «انّا عرضنا الأمانة…»(2) و بر تن نمودن لباس كرامت «و لقد كرّمنا بنى آدم…»(3) و برخوردار بودن از برترين ظرفيت علمى و آشنايى با اسماى الهى: «و علّم آدم الأسماء كلّها…»(4) جايگاه برترى پيدا كرد و مقام خلافت الهى را در زمين به خود اختصاص داد.
حفظ چنين جايگاهى مستلزم پذيرش مسئوليت و قبول تكليف است. عقل و منطق حكم مى‏كند كه وجود هر امتيازى در سايه قبول وظايف و تكاليف، امكان‏پذير است و به ميزان امتيازى كه به فرد مى‏دهند از او مسئوليت طلب مى‏كنند. به بيان ديگر، تكليف براى حفظ و مصونيت انسان و در قلمرو هويت اوست. به همين سبب تكاليفى كه بر عهده انسانها گذاشته شده، بر حيوانات و ديگر موجودات ديگر نيست، زيرا انسان مى‏خواهد حيات انسانى داشته باشد و انسان‏وار زندگى كند، ميل فطرى او نه تنها داشتن يك حيات خوب و ايده‏آل انسانى، بلكه دارا بودن يك الگوى نمونه براى زندگى انسانى است. از او براى چنين انسانى، تكليف لازم حيات اوست.
در مقام تصوّر، انسانى را در نظر بگيريد كه پاى‏بند به مبانى اعتقادى، مسائل اخلاقى و احكام عملى نيست، از چنين انسانى چه تصوير مى‏توان داشت و چه هويتى مى‏توان براى او در نظر گرفت؟ آيا جز همان تلقّى و برداشتى كه برخى از صاحب‏نظران غربى از انسان دارند و وى را «گرگ انسان» يا «حيوان سياست‏مدار» و «ميمون برهنه» خوانده‏اند؟
به نظر مى‏رسد اگر انسان بدون مبانى اعتقادى توحيدى بى‏مسئوليتى در قبال مسائل اخلاقى و بى‏تعهدى به احكام عملى، لحاظ شود همين معانى يا معناى نازل‏تر از آن خواهد داشت، چنان كه در قرآن تعابيرى نظير ستمگر و ظالم، نادان و جاهل، سركش، حريص، عجول، نافرمان و ناسپاس به كار رفته است(5) مخاطب همه اين تعابير، انسان بدون تكليف است، يعنى انسانى كه از بار مسئوليت شانه خالى كند، پس حكمت تكليف با عزت انسانى عجين شده و انسانيت انسان مرهون مكلف بودن اوست.
ثبوت تكليف همراه با عمل به آن، مساوى صعود انسان به مقامات عالى است و سقوط تكليف يا ترك آن به معناى هبوط وى از درجات عالى انسانى است. بشر براى رفع يا كاستن فقر خويش نيازمند موجودى غنى‏تر از خود ماست: «يا أيّها النّاس أنتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنىّ الحميد؛(6)اى مردم شما همه نيازمند به خدائيد تنها خداوند است كه بى‏نياز و شايسته هرگونه ستايش است.» پديده فقر جز با اداى تكليف از جانب فقير در مقابل غنى مطلق كاهش نمى‏يابد. صدرالمتألّهين در پاسخ منكران تكليف مى‏گويد: آنان حكمت وجودى تكاليف و ترتيب نظام را ندانستند، چون با انكار آن چگونه مى‏توان امر و نهى در شريعت را توجيه كرد؟ با اين نگاه همه شرايع عبث و بيهوده خواهد بود.(7)
از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمود: «انّ الناس فى القدر على ثلاثة اوجهٍ: رجلٌ يزعم انّ اللّه عزّ و جلّ أجبر الناس على المعاصى، فهذا قد ظلّم اللّه فى حكمه فهو كافرٌ و رجل يزعم انّ الأمر مفوّض اليهم فهذا قد اوهن اللّه فى سلطانه فهو كافرٌ و رجلٌ يزعم انّ اللّه كلّف العباد مايطيقون و لم يكلّفهم مالايطيقون و اذا أحسن حمد اللّه و اذا اساء استغفر اللّه فهذا مسلمٌ بالغٌ».(8) مردم در قدر بر سه گونه‏اند. برخى گمان مى‏كنند كه خداوند آن‏ها را بر گناهان مجبور كرده است. چنين انسانى به خدا در حكمش نسبت ظلم داده است. برخى مى‏پندارند. خدا انسان‏ها را به خود وا نهاده است، چنين شخصى خداى سبحان را در سلطنت و حاكميتش بر نظام جهان و انسان سست كرده است او نيز كافر است. برخى مى‏گويند: خدا آدميان را به آن چه توان انجام آن را دارند تكليف كرده است و آن چه را كه توان انجام آن را ندارند تكليف نكرده است. چنين انسانى اگر احسانى به بيند خدا را ستايش مى‏كند و اگر بدى به بيند از خدا تقاضاى آمرزش مى‏كند. اين انسان مسلمانى كامل است.
حاصل آنچه گذشت در چند بند ذكر مى‏شود:
1. روح هر تكليفى تشريف است، نه تحميل. 2. در باطن هر تكليفى حق نهفته است، مانند تكليف كودك به فراگيرى علم، تكليف بيمار به پرهيز و…، زيرا حق مسلّم هر كودكى عالم شدن و حق قطعى هر انسان بيمارى، سالم شدن است. 3. فريادى كه از فطرت انسانى و صلايى كه از هويت بشرى هر كسى برمى‏آيد استغاثه به تكليف الهى است و آنچه از تريبون شهوت و بلندگوى غضب و رسانه‏هاى ضد انسانى نفس امّاره برمى‏آيد، نفير اهريمن است كه انسان را رها مى‏پندارد و او را در مقايسه با حيوان توهين مى‏كند و از ارج و حرمت وى مى‏كاهد. بر هر انسان لازم است صداى دوست را از صفير دشمن كه از خانه صياد مى‏آيد بشناسد و تسبيح مرغ حق را از خوار عجل سامرى جدا كند. با چنين حالتى، حكمت وجودى تكليف كه همان غايت اصلى خلقت انسانى است. براى وى آشكار خواهد شد كه آدمى آئينه تمام نماى قدرت الهى و مخزن محبت خداوندگارى است. چنان كه آن عارف در حال نيايش با خداى خويش پرسيد: «الهى ما الحكمة من خلقى به قيل بالحكمة من خلقك رؤيتى فى مرآة روحك و محبّتى فى قلبك».(9)
خدايا حكمت و فلسفه آفرينش من چيست؟ ندا آمد: حكمت و فلسفه آفرينش تو آن است كه مرا در آئينه روح تو به بينى و محبّت و دوستى مرا در قلبت بيابى. حكمت طاعت خدا از نگاه ابن سينا
ترديدى نيست كه بشر به واسطه خردورزى صرف و عقل گرايى محض، بدون استمداد از وحى نمى‏تواند حاجات فردى و جمعى را رفع كند و توان او ناقص است.
ابن سينا كه از بزرگ‏ترين حكماى اسلامى است، به جنبه اجتماعى و سياسى مسئله بسيار عنايت داشته است. او به نكته‏اى اشاره دارد كه جهان معاصر بدان مبتلاست و آن بى‏عدالتى و ظلمى است كه قوانين ناقص بشرى و مجريان ستمگر به انسانهاى مظلوم روا مى‏دارند. ايشان براى رهايى بشر از ظلم و تعدّى ظالمان، ديدگاهى را ارائه مى‏دهد كه جوامع بشرى با عمل به آن مى‏توانند به حقوق خويش دست يابند، وى معتقد است كه انسان بر اساس شاكله وجودى‏اش به گونه‏اى است كه نمى‏تواند به تنهايى و مستقل زندگى كند و اگر مشاركت ديگر هم نوعان نباشد، متعسّر بلكه متعذر است كه فردى بتواند همه نيازهاى خويش را برآورده سازد، از اين جهت ميان افراد اجتماع روابط و داد و ستد جارى بوده كه عدالت لازمه اين روابط اجتماعى است. براى حفظ عدالت، شريعتى لازم است كه شارع بايد شايسته اطاعت باشد و لازم است كه علائم و ويژگيهايى داشته باشد تا معلوم شود كه وى از جانب خداست و شايسته است كه نيكوكار و گنه‏كار نزد خداوند ثواب و عقاب داشته باشند، پس معرفت و شناخت شارع و مجازات كننده واجب و ضرورى است و شناخت بايد عاملى را به همراه داشته باشد تا آن را حفظ كرده و مانع از فراموشى آن گردد، از اين رو طاعات و تكاليف كه يادآورنده معبود است واجب گرديد و تكرار عبادات براى حفظ ياد الهى ضرورى شد…(10)
بر اساس اين انديشه دو سؤال مطرح شده كه بوعلى به پاسخ يكى از آنها اشاره كرده است.
سؤال نخست آن است كه براى حفظ عدالت، چه لزومى به شريعت است، در حالى كه انسان با عقل و انديشه خويش قادر به تشخيص آن و محافظت از آن است؟ پاسخ اين است كه عقل در حقيقت، جزئى از ادله شرع است و عقل و نقل دو نور الهى و هر دو معاضد هم و در صدد كشف حكم خدا هستند، امّا چون غالباً عقل دستخوش امارت هواى نفس اماره بر عهده دارد: «كم من عقلٍ أسيرٍ تحت هوى أمير»(11) و تلاش مى‏كند كه عدل، آزادى و ساير اصول حقوقى را به سود خويش تبيين و تفسير كند يا چون در مواردى عقل مشوب به باطل مى‏گردد، به همين جهت عقول بشرى را در اصل تشخيص و در حفظ و حراست عدالت، كافى ندانسته‏اند.
سؤال دوم اينكه: چرا تكرار تكاليف و استمرار عبادات بر مردم فرض و واجب گرديد؟ پاسخ اين است كه دليل آن محافظت از ياد الهى و در نتيجه دعوت به عدالت و قسط است كه قوام حيات بشرى بر آن استوار است و به هر دو امر در قرآن اشاره شده است در يكجا فرمود: «فارسلنا فيهم رسولاً منهم ان اعبدو اللّه ما لكم من اللّه غيره؛(12) در ميان آنان رسولى از خودشان فرستاديم كه خدا را بپرستند، جز او معبودى براى شما نيست…»
«و لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط؛(13)ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آن‏ها كتاب آسمانى و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند.»
پس آن كه به تكاليف الهى پاى بند و بر آن متعهدند، افزون بر فوايد دنيوى به پاداش اخروى نيز نائل خواهند شد، بنابراين در طاعت از فرمان‏هاى الهى حكمت بسيارى نهفته است كه بر هيچ اهل انديشه‏اى پوشيده نيست. ديدگاه صدرالمتألّهين‏
برخى از فرقه‏هاى كلامى، مانند اشاعره تكليف را منكر شده و اين شبهه را مطرح كرده‏اند كه چرا بايد مخالفت با تكاليف الهى از جانب بنده منشأ عذاب و باعث عقاب گردد با اينكه خداوند نيازى به طاعت بنده‏اش ندارد؟ بعضى از اهل اين روزگار نيز مى‏گويند: چه لزومى به دين دارى و دين ورزى است، در حالى كه دين مظهر و نماد بندگى است.
صدرالمتألّهين ضمن بيان مقصود از تكليف و انجام و ترك افعال(واجبات و محرمات) مى‏فرمايد:
تكليف الهى بر بنده‏اش جارى مجراى تكليف طبيب است، اگر حرارت بر مريض غلبه كند، طبيب دستور به خوردن مبرّدات مى‏دهد، در حالى كه خودش بى‏نياز از آن است و چنانچه مريضى از دستور طبيب سرپيچى كند، خود ضرر مى‏بيند، نه طبيب كه فقط ارشاد كننده است. خداوند براى شفاى مريض، سببى را خلق كرده كه مقتضى آن است، براى سعادت اخروى نيز سببى آفريده كه آن طاعت خداست.(14)
حرام در دين به معناى كفّ نفس از معصيت و گناه است، با تلاش و مجاهدت مى‏توان نفس را از رذايل اخلاقى تطهير و تهذيب كرد، چنان كه اجتناب از فضائل و اكتساب رذائل در دنيا براى نفس مشقت و در آخرت موجب عذاب و هلاكت است، همان گونه كه رذائل اخلاط و نامتعادل شدن مزاج، موجب مرض بدن در دنيا مى‏شود، بنابراين اثر طبعى ترك تكليف، عقاب و عذاب است، همانند اثر طبيعى و وصفى خوردن سم كه هلاكت است.
انبياء آمده‏اند تا اين پيام را به مردم ابلاغ كنند و خلق را به واسطه تكاليف دينى به طريق فلاح ارشاد نمايند كسانى كه از هدايت و راهنمايى آنان سرباز زنند به آثار اعمال خود مبتلا مى‏شوند. حضرت على(ع) مى‏فرمايد: خداوند خانه آخرت را پر از نعمت آفريد و پيامبران را فرستاد تا انسان‏ها را به آن دارالنعمه دعوت كنند. افسوس كه آنان اجابت نكردند و به نتيجه اعمال خود كه خوردن جيفه و مردار دنيا و دوستى و رسوايى آن است دچار شدند «سبحانك خالقاً و مبعوداً بحسن بلائك عند خلقك، خلقت دارا و جعلت فيها مأدبة، مشرباً و مطعماً و ازواجاً وخدماً و قصورا و انهارا و زروعاً و ثماراً، ثم ارسلت داعيا يدعواليها فلا الداعى اجابوا و لافيما رغّبت رغبوا ولاالى ماشوّقت اليه استاقوا اقبلوا على جيفة قد افتضحوا باكلها و اصطلحوا على حبّها»(15)
تو منزهى كه هم آفريدگار و هم معبودى. از نعمت‏هاى نيكى كه بر آفريدگان عطا كرده‏اى اين است كه سرايى (به نام سراى آخرت) آفريدى و در آن سفره‏اى گسترده‏اى كه همه چيز در آن يافت مى‏شود، آشاميدنى و خوردنى همسران و خدمت گزاران، كاخ‏ها و نهرها و كشتزارها و ميوه‏ها در آن قرار دادى، سپس كسى را فرستادى تا مردم را به سوى آن دعوت كند. نه دعوت كننده را اجابت كردند و نه در آن چه ترغيب كرده‏اى رغبت ورزيدند و نه به آن چه تشويق كردى مشتاق شدند. به مردارى روى آوردند كه با خوردن آن رسوا گشتند و در دوستى آن توافق كردند.
هر كس به چيزى (ديوانه وار) عشق ورزد نابينايش كند و قلبش را بيمار مى‏سازد سپس با چشمى معيوب مى‏نگرد و با گوشى غير شنوا مى‏شنود خواسته‏هاى دل، عقلش را نابود ساخته، دنيا قلبش را مى‏ميراند و شيفته آن مى‏كند، او بنده دنياست و بنده كسى كه از دنيا چيزى را در دست دارد… و حال آن كه دنيايى كه آن را جاودانى و ايمن مى‏پنداشتند از آن جدا شدند و به آن چه در آخرت به آن‏ها وعده داده بودند، رسيدند. توحيد ضامن اجراى حقوق‏
تاكنون روشن شد كه در برابر هر حقى، تكليفى وجود دارد، خواه در محدوده كوچك خانواده، روستا، شهر، منطقه، و خواه در امور بين المللى.
زيرا هر چند ذى حق بايد براى استيفاى حق خود قيام كند. چنان كه اميرمؤمنان(ع) فرمود: «لايمنع الضيم الذليل و لايدرك الحق الابالجد»(16) شخص ضعيف و زبون توان ظلم زدايى ندارد و حق فقط با كوشش و تلاش به دست مى‏آيد، لكن كسى كه مورد حق است. مكلف است صاحب حق را يارى كند، چه حق فرد در برابر ديگرى وچه حق دولت‏ها در برابر همديگر و چه دولت‏ها و ملت‏ها در مقابل يكديگر.
ميان تكليف‏هاى متقابل هر يك پيوند و ارتباطى است كه بدون رعايت آن، نه صاحب حق به حق خود مى‏رسد و نه مكلّف به تكاليف خود عمل كند، حتى در صحنه پيكار ايمان و كفر و جنگ بين عدل و ظلم و نبرد ميان توحيد و الحاد براى كافر، ظالم و ملحد حق انسانى وجود دارد هرچند از حقوق ديگر خود را به عمد محروم كرده است.
اگر در جنگ ميان مسلمانان و كفار، اهل اسلام پيروز شدند و اهل كفر شكست خورده و در معرض قتل يا اسارت قرار گرفتند، در همان حال حق معيّنى دارند كه حاكم اسلامى بايد آن را رعايت كند، از اين رو حضرت اميرمؤمنان(ع) چنين فرمود: «ان أظهرتنا على عدوّنا فجنّبنا البغى و سدّدنا للحق و ان اظهرتهم علينا فارزقنا الشهادة و اعصمنا من الفتنة»(17) اگر ما را بر دشمن پيروز كردى از ظلم و تعدّى بركنارمان دار و بر حق استوارمان فرما، و اگر آنها را بر ما چيره كردى شهادت را روزيمان كن و ما را از شرك و فساد و آشوب حفظ فرما. آن عامل مهم و كارساز كه هم در اقدام و قيام ذى حق سهم تعيين كننده دارد و هم در امتثال مكلّفان به تأديه حقوق ديگران اثرگذار است و هم در تعاون داخلى و مساعدت درون شهرى يا كشورى يا امّتى سهم بسزايى را ايفا مى‏كند، دو چيز است، ايمان به خداوند و اخلاص در آن ايمان كه توانايى گره‏زدن حقوق و تكاليف را كاملاً داراست، وگرنه حق گسيخته از تكليف و تكليف جدا شده از حق هرگز تعهد متقابل خود را عمل نخواهند كرد، از اين رو اميرمؤمنان، على(ع) فرمود: «و شدّ بالاخلاص و التوحيد حقوق المسلمين فى معاقدها»(18) صيانت حقوق مسلمانان و اجراى آن را با اخلاص و توحيد استوار كرد.
روشن است كه براى اجراى حق چاره‏اى جز گره زدن آن با تكليف ديگران نيست، يعنى حق دولت وقتى اجرا مى‏شود كه با تكليف ملّت گره بخورد و به عكس، ياحق پدر و مادر وقتى محقق مى‏شود كه به تكليف فرزند پيوند بخورد و به عكس.
نيز حق بين المللى دولتها وقتى تحقق پيدا مى‏كند كه با تكليف دولت مقابل گره بخورد. عامل گره زدن حق به تكليف هم، ايمان با اخلاص است كه نور درونى و حافظ دائمى و نگهبان قطعى است و بدون آن حق و تكليف به هم گره نمى‏خورند يا بعد از مدّتى كوتاه نقض مى‏شود. از همين جهت حضرت على بن ابى طالب (ع) فرمود: «من واجب حقوق اللّه على عباده…والتعاون على اقامة الحق بينهم»(19) از جمله حقوق لازم الهى بر بندگان، اين است كه آنان يكديگر را در اقامه حق يارى كنند، البته اين حق، اعم از حق خدا و حق خلق است.
پس دو عامل اساسى در تحقق حقوق شخصى و اجتماعى و انجام تكاليف فردى و عمومى نقش عمده‏اى را ايفا مى‏كند، يكى اعتقاد به وحدانيت الهى است و ديگر اخلاص در عمل، يعنى كنار زدن همه خودخواهيها و منيّتها و تكيه زدن به قدرت واحدى كه منشأ تمام قدرتهاست و انجام عمل در راستاى جلب رضايت او و تقدم خشنودى حق بر خلق. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج البلاغه، خطبه 83. 2. سوره احزاب، آيه 72. 3. سوره اسراء، آيه 70. 4. سوره بقره، آيه 31. 5. ر.ك سوره اعراف، آيه 179، سوره احزاب، آيه 72، سوره حج، آيه 66؛ سوره علق، آيه 6، سوره اسراء، آيات 11 و 100؛ سوره كهف، آيه 54. 6. سوره فاطر، آيه 15. 7. تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 230. 8. التوحيد، ص 360 – 361. 9. فرهنگ مأثورات عرفانى، ص 82. 10. اشارات، نمط نهم، فصل چهارم، ص 371. 11. نهج البلاغه، حكمت 211. 12. سوره مؤمنون، آيه 32. 13. سوره حديد، آيه 25. 14. تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 49. 15. نهج البلاغه، خطبه 109. 16. نهج البلاغه، خطبه 29. 17. همان، خطبه 171. 18. همان، خطبه 167. 19. همان، خطبه 216.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
فرياد برائت از مشركين در كعبه طنين انداز شد. (18/10/84)
حماس: با پيروزى در انتخابات به پيمان اسلو خاتمه مى‏دهيم. (19/10/84)
مقتدا صدر در ديدار با هاشمى رفسنجانى: حاكميت اسلام خواست مردم عراق است. (4/11/84)
فلسطينى‏ها در انتخابات شگفتى آفريدند. (6/11/84)
خبر اول دنيا: فلسطين به انتفاضه رأى داد.
اين روزها در حالى كه صهيونيست‏هاى متنفذ در اروپا مراسم روز هولوكاست برگزار مى‏كنند تا فاجعه غم‏بار نسل كشى در فلسطين اشغالى را بپوشانند، محققان جهان بسيارى از جمله پروفسور آرتور بارتز آمريكايى درباره افسانه دروغين هولوكاست مى‏پرسند: چرا انديشيدن و اظهار نظر درباره هولوكاست حتى در زيرزمين‏هاى اروپا خطرناك است و انديشمندان براى گفتن واقعيت بايد بهاى گزافى بپردازند؟ (8/11/84)
آيت اللّه سيستانى: براى سركوب تروريسم همه بايد از دولت حمايت كنيم. (9/11/84)
فشار دولت‏هاى غربى عليه حماس شدت گرفت. (11/11/84)
تحريم مردم باعث تعطيلى كارخانه دانماركى در عربستان شد.
آيت اللّه سيستانى: با اهانت كنندگان به پيامبر اسلام(ص) در دانمارك بايد برخورد شود.
سردبير روزنامه دانماركى رسماً مجبور به عذرخواهى از مسلمانان شد. (12/11/84)
خون امت اسلام به جوش آمد. اهانت به رسول خدا را بى‏پاسخ نمى‏گذاريم.
حماس حرف آخر را زد، اسرائيل را به رسميت نمى‏شناسيم. (15/11/84)
مسلمانان معترض، سفارت دانمارك را به آتش كشيدند. (16/11/84)
در اعتراض به ادامه هتاكى عليه پيامبر اكرم(ص) چند سفارتخانه ديگر اروپايى در آتش سوخت. (17/11/84)
دعوت پوتين از مسئولان حماس با عصبانيت صهيونيست‏ها روبرو شد. (23/11/84)
ابراهيم جعفرى نامزد اسلامگرايان نخست وزير عراق شد. (24/11/84)
مردم دانمارك از مسلمانان جهان عذرخواهى كردند. (29/11/84)
پارلمان فلسطين با اكثريت حماس آغاز به كار كرد.
مجلس جديد فلسطين در توافقنامه‏ها و مصوبات حكومت خودگردان تجديد نظر مى‏كند. (30/11/84) اخبار داخلى
در سفر رئيس جمهور و اعضاى كابينه، 32 ميليارد تومان اعتبار براى محروميت زدايى از قم اختصاص يافت. (17/10/84)
آنفلوانزاى حاد مرغى به پشت مرزهاى ايران رسيد. (18/10/84)
با نظارت بازرسان آژانس، ايران تعليق را شكست و تحقيقات هسته‏اى دوباره آغاز شد.
رهبر انقلاب: خدا ما را موظف كرده رأى و اراده مردم را معتبر بشماريم. (19/10/84)
ايران در توليدات صنعتى 22 پله صعود كرد. (20/10/84)
رهبر معظم انقلاب با حضور در مسجد دانشگاه تهران به پيكرهاى پاك سرداران شهيد اداى احترام كرد. (22/10/84)
ابراز نگرانى كارشناسان خارجى از تهديد تازه غرب، تحريم ايران بازار نفت را منفجر مى‏كند.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: از تحريم نمى‏هراسيم و بر مواضع هسته‏اى خود پايداريم. (24/10/84)
رئيس جمهور از شگرد غربى‏ها در برخورد با ايران پرده برداشت. جلو دوربين تهديد مى‏كنند در مذاكرات التماس.
بودجه 176 هزار ميليارد تومانى امروز تقديم مجلس مى‏شود. (25/10/84)
دولت جديد اولين لايحه بودجه را تقديم مجلس كرد. (26/10/84)
سياستمداران و تحليل گران اروپايى و آمريكايى اذعان كردند، غرب نمى‏داند با غرور ملى ايرانيان چه كند.
مذاكرات ايران و 3 كشور اروپايى امروز در وين آغاز مى‏شود. (28/10/84)
نخستين كشتى لوله گذار ساخت ايران به آب انداخته شد.
رؤساى جمهورى ايران و سوريه بر مقابله با توطئه‏هاى استكبار جهانى و صهيونيسم تأكيد كردند. (1/11/84)
مجهزترين بيمارستان فوق تخصصى خاورميانه در مشهد راه اندازى شد.
روزنامه آمريكايى – اسرائيلى نيويورك سان: ايران در عراق جلوتر از آمريكا عمل مى‏كند. (2/11/84)
مرقد مطهر امام رضا(ع) سالانه ميزبان 20 ميليون زائر از سراسر جهان است.
مطبوعات آمريكايى اعتراف كردند: شوراى امنيت هم نمى‏تواند مانع فعاليت هسته‏اى ايران شود.
طى 9 ماهه امسال درآمد نفتى ايران از 35 ميليارد دلار گذشت. (3/11/84)
تروريست‏ها در اهواز با انفجار دو بمب دهها شهروند را به خاك و خون كشيدند. در اين حادثه 6 نفر شهيد و 45 نفر زخمى شدند.
وزير كشور: رسانه‏هاى غربى منتظر انفجارهاى اهواز بودند.
تحرك جديد ايران براى گسترش همكارى هسته‏اى با روسيه صورت گرفت. (5/11/84)
رهبر معظم انقلاب در ديدار مبلغان: درس عاشورا، اقدام حتى در خطر. (6/11/84)
كوفى عنان: نشست اضطرارى آژانس درباره ايران به نتيجه نمى‏رسد. (8/11/84)
رهبر انقلاب در ديدار دست اندركاران مراسم حج: ملت‏هاى مسلمان، عقبه سياسى ايران در جهان. (9/11/84)
رئيس جمهور: جاذبه پيام انقلاب در ماهيت عاشورايى آن است.
مذاكرات هسته‏اى ايران و اروپا در بروكسل آغاز شد. (10/11/84)
باز محرم شد و دل‏ها شكست…
عوامل بمب گزارى‏هاى اخير اهواز دستگير شدند. (11/11/84)
خروج از ان پى تى پاسخ قاطع به بيانيه لندن: دبير شوراى عالى امنيت ملى در واكنش به نشست لندن هشدار داد ارجاع يا گزارش پرونده ايران به شوراى امنيت، پايان ديپلماسى و اقدامات داوطلبانه است. (12/11/84)
رئيس جمهور در اجتماع بزرگ مردم بوشهر: ملت در مقابل دولت‏هاى قلدر كوتاه نمى‏آيد.
لاريجانى: در صورت ارجاع گزارش ايران به شوراى امنيت، نطنز را فعال مى‏كنيم. (13/11/84)
با تصويب در دهمين سفر استانى دولت: گازرسانى به بوشهر در اولويت قرار گرفت. (15/11/84)
در پى لغو عملى معاهده از سوى آژانس، اكنون نوبت ماست از ان پى تى خارج شويم.
به دستور رئيس جمهور و در پى تصويب بيانيه اروپا عليه پرونده اتمى ايران، كليه تعليق‏ها و همكارى‏هاى داوطلبانه با آژانس لغو شد. (16/11/84)
از ابتداى اسفندماه، هزينه درمان در بيمارستان‏هاى خصوصى به مردم پرداخت مى‏شود.
براى دفاع از دستاوردهاى علمى كشور، رئيس جمهور به ملت اطمينان داد. دكتر احمدى نژاد در بيانه‏اى خطاب به ملت تأكيد كرد: قاطعانه از حق ملت ايران در دستيابى به انرژى هسته‏اى دفاع مى‏كنيم. (17/11/84)
رئيس جمهور: دوره زورگويى آمريكا به سر آمده است. اراده ملت را در روز 22 بهمن ببينيد. (18/11/84)
ملت تهديدهاى آمريكا را لگدمال كرد.
رهبر انقلاب: ملت ايران در مقابل تهديد، ضعف نشان نخواهد داد. (23/11/84)
رهبر انقلاب: حماسه 22 بهمن اوج همت و هوشيارى بود.
واگذارى سهام عدالت به مردم در 4 استان كشور آغاز شد. (24/11/84)
غنى سازى در نطنز آغاز شد.
مجلس اتكاى بودجه 85 به نفت را 26 درصد كاهش داد. (25/11/84)
رئيس جمهور در پى از سرگيرى غنى سازى به نطنز سفر كرد. (27/11/84)
با دستور وزير ارتباطات و بازنگرى در قرار دادها، 50 ميليارد تومان به خزانه دولت بازگردانده شد.
100 ميليارد دلار قرار داد نفتى چين با ايران، اسفندماه در تهران نهايى مى‏شود.
اولين نيروگاه خورشيدى كشور در يزد احداث مى‏شود. (29/11/84)
به دنبال قرار داد 100 ميليارد دلارى با ايران، واشنگتن پست: چين تصميم آمريكا را به هم ريخت.
سخنگوى شوراى نگهبان: اجتهاد شرط عضويت در مجلس خبرگان است.
عقب نشينى آژانس بين المللى انرژى اتمى، البرادعى: ايران مى‏تواند در داخل خاك خود در مقياس كوچك غنى سازى كند. (30/11/84) اخبار خارجى‏
در ژاپن 4 متر برف باريد.
ترور سفير آمريكا در افغانستان نافرجام ماند. (17/10/84)
گاردين: بوش در جنگ عراق 10 برابر پيش بينى خرج كرد. 2000 ميليارد دلار هزينه تا امروز.
مرگ شارون اسرائيل را در هرج و مرج فرو برده است. (18/10/84)
12 تفنگدار آمريكايى در سقوط هلى‏كوپتر در عراق به هلاكت رسيدند. (19/10/84)
رسوايى بزرگ مالى در آمريكا باعث استعفاى رهبر جمهوريخواهان كنگره شد. (20/10/84)
پارلمان اوكراين دولت نارنجى را بركنار كرد. (22/10/84)
امير كويت در گذشت. (26/10/84)
در پى تهديد عليه ايران، ارزش سهام بورس آمريكا سقوط كرد. (27/10/84)
همسر كلينتون: دولت بوش بدترين دولت تاريخ آمريكاست. (28/10/84)
نخست وزير كويت (شيخ صباح الاحمد الصباح) امير جديد اين كشور شد. (1/11/84)
تحركات مرموز براى تشكيل فراكسيون سكولار در پارلمان عراق از سوى سفير آمريكا در حال انجام است.
البرادعى: “باشگاه اتمى” پنج كشور هسته‏اى جهان بايد منحل شود. (3/11/84)
در ادامه اختلافات بر سر جانشينى شيخ جابر، پارلمان كويت امروز تكليف امير را مشخص مى‏كند. (4/11/84)
200 مورد از تخلفات مالى در سازمان ملل فاش شد. (5/11/84)
نخستين موج سونامى نفت، بازارهاى بورس اروپا را به هم ريخت. (6/11/84)
بهاى نفت اوپك از 60 دلار گذشت.
پدر بزرگ بوش شريك تجارى هيتلر بود. پدر بزرگ جرج بوش مؤسس شركت آى بى ام و شريك تجارى آدولف هيتلر بود و از وى نشان عقاب دريافت كرده بود. (11/11/84)
ليبى طى نشست شوراى حكام آژانس: از ما عبرت بگيريد، به وعده‏هاى غرب اعتماد نكنيد.
ترور رئيس جمهور گرجستان نافرجام ماند. (15/11/84)
هئيت آمريكايى – اروپايى را به بلاروس راه ندادند.
كارتر: آمريكا به عراق آمده تا 50 سال بماند. (16/11/84)
اختلالات روانى سربازان انگليسى در عراق افزايش يافته است. (30/11/84)


پاورقي ها:

/

درآمدى بر انديشه‏هاى نورانى امام هشتمع

اشاره‏
امامان معصوم(ع) چشمه‏هاى جوشان معرفت و گنجينه‏هاى حكمت الهى هستند كه چون چراغى پرفروغ و خاموش نشدنى فراسوى علم را با پرتو افشانى خود روشن مى‏كنند. آنان با انديشه‏ها و افكار منوّر خود، تاريكى‏هاى جهل را از بين برده و در هر زمان اميد حق ستيزان را نوميد مى‏ساختند.
امام هشتم على بن موسى الرضا(ع) همانند ديگر امامان معصوم(ع) داراى تمام كمالات و فضايل انسانى در مرتبه اعلى است كه بعد از شهادت پدر بزرگوارش امامت و رهبرى شيعيان را به عهده گرفت و به رغم مشكلات حاد جامعه مسلمين، در جهت بارور نمودن فرهنگ غنى اسلامى و هدايت جامعه مسلمانان از درياى مواج انديشه‏هاى خود بهره مى‏برد.
مقاله‏اى كه از نظر خوانندگان عزيز مى‏گذرد، گامى است در بيان انديشه‏هاى تابناك آن گوهر نبوى، اميد است كه ره توشه‏اى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت. استناد به قرآن‏
با اندكى تأمّل در زندگانى حضرت امام رضا(ع) روشن مى‏شود كه قرآن در سيره و سخن آن امام بزرگوار جايگاه ويژه‏اى داشته و زندگى روزمره خود را با آيات قرآن آن چنان آميخته بود كه در تمام ابعاد پرتوافشانى مى‏كرد.
«ابراهيم بن عباس» يكى از همراهان حضرت رضا(ع) مى‏گويد: «همه صحبت‏ها، جواب‏ها و مثال‏هاى آن حضرت نشأت گرفته از آيات نورانى قرآن مجيد بود. انس و الفت ايشان با قرآن به گونه‏اى بود كه هر سه روز يك بار قرآن را ختم مى‏كرد و مى‏فرمود: اگر بخواهم در كم‏تر از سه روز هم مى‏توانم آن را ختم كنم، امّا هرگز آيه‏اى را تلاوت نمى‏كنم مگر اين كه در آن تدبّر مى‏كنم كه درباره چه چيزى و چه وقت نازل شده است.»(1)
خود آن حضرت (ع) در مورد پيروى از آيات الهى مى‏فرمود: «قرآن سخن خداوند است از آن نگذريد و هدايت در غير آن نجوييد، زيرا گمراه مى‏شويد.»(2)
«على بن شعبه» مى‏گويد: وقتى امام رضا(ع) در مجلس مأمون به گروهى از دانشمندان عراقى و خراسانى پيوست، مأمون گفت: منظور از آيه «ثمّ اورثنا الكتاب الّذين اصطفينا من عبادنا»(3) چيست؟
دانشمندان گفتند: منظور تمام امت است، يعنى همه امت پيامبر(ص) برگزيده‏اند و كتاب به آن‏ها ارث مى‏رسد.
مأمون به امام رضا(ع) گفت: نظر شما چيست؟ امام رضا(ع) فرمود: خداوند در اين آيه به عترت پاك پيامبر(ص) نظر دارد. مأمون پرسيد: چگونه؟
امام(ع) فرمود: اگر همه امت، برگزيده خدا و وارث كتاب بودند، پس بايد همه بهشت بروند، زيرا خداوند مى‏فرمايد: «فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن اللّه ذلك هو الفضل الكبير»(4) پس وراثت به عترت پاك رسول خدا اختصاص دارد. عترت پيامبر(ص) كسانى هستند كه خداوند در كتابش آن‏ها را چنين توصيف مى‏كند: «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً».(5) منع قرائت و تفسيرهاى نادرست‏
امام هشتم در فرصت‏هاى مناسب از تفسيرهاى نادرست قرآن كريم جلوگيرى كرده و معناى صحيح آيه را بيان مى‏كرد. آن حضرت در ضمن گفتارى مفصّل به «على بن جهم» فرمود:«اتّق اللّه ولاتنسب الى اولياء اللّه الفواحش و تتاول كتاب اللّه برأيك؛(6) از خدا بترس و نسبت‏هاى ناروا به اولياى الهى نده و بپرهيز از اين كه كتاب خدا را طبق رأى خودت معنى و تفسير كنى.» در يكى از جلسات علمى كه در دربار مأمون تشكيل شده بود، امام رضا(ع) «حسن بن موسى وشاء» (يكى از دانشمندان عراق) را مورد خطاب قرار داد و به او فرمود: اهل عراق اين آيه قرآن را چگونه قرائت مى‏كنند؟ «انّه ليس من اهلك انّه عملٌ غير صالحٍ؛(7) اى نوح! او از اهل تو نيست، او عمل غير صالحى است.»
او پاسخ داد: يابن رسول اللّه! بعضى طبق معمول «انّه عملٌ غير صالحٍ؛ او فرزند ناصالحى است قرائت مى‏كنند، امّا بعضى ديگر بر اين باورند كه خداوند هرگز پسر پيامبرى را مشمول قهر و غضب خود قرار نمى‏دهد و آيه را اين گونه قرائت مى‏كنند: «انّه عمل غير صالحٍ؛ او فرزند آدم بدى است، فرزند تو نيست!» و مى‏گويند او در واقع از نسل نوح(ع) نبود. خداوند به او گفت: اى نوح! اين پسر از نسل تو نيست. اگر از نسل تو مى‏بود من به خاطر تو او را نجات مى‏دادم. امام فرمود: ابداً اين طور نيست او فرزند حقيقى نوح و از نسل نوح بود، چون بدكار شد و از دستور خداوند نافرمانى كرد، پيوند معنوى اش با نوح بريده شد و به حضرت نوح گفته شد: اين فرزند تو ناصالح است، از اين رو نمى‏تواند در رديف انسانهاى صالح و برگزيده قرار گيرد.(8) دعوت به امام‏شناسى‏
مردم بعد از رحلت پيامبر(ص) جايگاه امامت و ولايت را نشناختند، بنابراين كسانى روى كار آمدند كه هيچ‏گونه شايستگى و لياقت در وجود آنان نبود، لذا اين عدم آگاهى و شناخت پى‏آمدهاى ناگوارى همچون به وجود آمدن اختلافات، رواج بدعت‏ها و وارد نمودن زيان‏هاى سنگين علمى و فرهنگى بر جامعه اسلامى به دنبال داشت، به همين علت امامان معصوم(ع) در طول تاريخ اسلام تلاش نمودند تا تبيين صحيح و درستى از امامت و ولايت و جايگاه آن در شرع مقدّس اسلام ارايه كنند.
امام رضا(ع) همچون پدران بزرگوارش سخت تلاش نمود تا از فرصت‏ها بهره‏بردارى نمايد و در جامعه‏اى كه امامت و خلافت رنگ پادشاهى و خودكامگى به خود گرفته بود و در حدّ ولايت عهدى تنزّل نموده بود، معنا و تفسير روشنى از امامت و جايگاه آن ارايه دهد و مردم را به شناخت امام عصر خود رهنمون كند.
ايشان در مورد جايگاه رفيع امامت مى‏فرمايند: «انّ الامامة اسّ الاسلام النّامى و فرعه السّامى. بالامام تمام الصّلوة و الزّكوة و الصيام و الحج و الجهاد و توفير الفى‏ءو الصّدقات و امضاء الحدود و الاحكام. الامام يحلّ حلال اللّه و يحرّم حرام اللّه و يقيم حدود اللّه و يدعوا الى سبيل ربّه بالحكمة و الموعظة الحسنة و الحجّة البالغة؛(9) به راستى امامت ريشه اسلام بالنده و شاخه بلند آن است. كامل شدن نماز، زكات، روزه و حج، جهاد، فراوانى غنايم، صدقات و اجراى حدود و احكام به وسيله امام انجام مى‏شود. امام است كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مى‏كند و حدود الهى را برپا داشته و با بيان حكمت‏آميز و اندرزهاى نيكو و دلايل رسا مردم را به سوى خدا دعوت مى‏كند.»
هم چنين اوصاف امامت را اين گونه بيان مى‏كند: «امام مانند خورشيد فروزان است كه نورش عالم را فرا گيرد و خودش در افق اعلا قرار دارد. امام ستاره راهنما در تاريكى‏ها، رهگذر شهرها، كويرها و گرداب درياهاست. امام آب گواراى زمان تشنگى و راهنماى نجات بخش از هلاكت است.»(10) هدايت منحرفان‏
امام رضا(ع) به راهنمايى و هدايت منحرفان فكرى و سياسى بسيار اهميت مى‏داد. پس از شهادت امام كاظم(ع) گروهى چنين پنداشتند كه امام موسى كاظم(ع) هم چنان زنده است. حضرت رضا(ع) به شيوه‏هاى گوناگون با اين گروه روبرو مى‏شد و به هدايت آن‏ها مى‏پرداخت.
«عبداللّه بن مغيره» مى‏گويد: من به مذهب «واقفيّه»(11) اعتقاد داشتم. وقتى براى به جاى آوردن مراسم حج به مكه رفتم، شك و ترديد تمام وجودم را فرا گرفت. خود را به ديوار كعبه چسباندم و گفتم: خدايا! حاجتم را مى‏دانى مرا به بهترين و كامل‏ترين دين‏ها ارشاد فرما.
همان جا به قلبم خطور كرد كه به مدينه نزد امام رضا(ع) بروم. وقتى به خانه آن حضرت رسيدم، به خدمتگزار گفتم: به مولايت بگو مردى عراقى آمده است. در اين لحظه صداى امام رضا(ع) را شنيدم كه دوبار فرمود: عبداللّه بن مغيره وارد شو!
وارد خانه شدم به چهره‏ام نگريست و فرمود: خداوند دعايت را مستجاب و تو را به دين خويش هدايت كرد. گفتم: اشهد انّك حجّة اللّه و امينه على خلقه.(12) اهميت به نماز اول وقت‏
همه پيامبران و اولياى الهى پس از معرفت خدا و اصول اعتقادات، نماز را بر همه چيز مقدّم مى‏شمردند و آن را پيوند مقدّس عبد سالك با ربّ مالك مى‏دانستند.
از منظر امام على بن موسى الرضا(ع) هيچ عملى برتر و ارزشمندتر از نماز نيست. زيرا نزديك‏ترين راه براى رسيدن به قرب الهى است.
آن حضرت بارها مى‏فرمودند: «الصّلاة قربان كلّ تقى(13)؛ نماز هر انسان پارسايى را به خداوند نزديك مى‏كند.»
امام هشتم(ع) اهميت نماز و تأثير آن را در جامعه و آثار پربار نمازهاى جماعت و قدرت تحوّل آفرينى آن را به مسلمانان و زمام داران ثابت نمود، لذا به هيچ قيمتى فضيلت نماز اول وقت را از دست نمى‏داد. حتّى در مهم‏ترين جلسات سياسى و علمى به نماز اول وقت اهميت مى‏داد. موقعى كه حضرت رضا(ع) در خراسان بود، روزى يكى از دانشمندان بزرگ به نام «عمران صابى» كه منكر خدا بود به مجلس آن حضرت آمد و بين آن دو مذاكره و بحث شروع شد و ادامه يافت. بحث به جاى داغ و باريكى رسيده بود و در همين هنگام صداى اذان ظهر به گوش رسيد. امام همان لحظه براى نماز آماده شد و به مأمون عباسى گفت: وقت نماز فرارسيده است. عمران صابى با احساسات پرشور به امام عرض كرد: اى آقاى من! قلبم رام و آماده شده، بحث خود را قطع مكن، بنشين پس از پايان بحث براى نماز برو. آن حضرت با كمال قاطعيت گفت: نماز را برگزار كنيم سپس براى بحث برمى‏گرديم. امام با همراهان برخاست و نماز خواندند و پس از اقامه نماز به همان مجلس بازگشت و به بحث ادامه داد.(14) آشنايى با زبان‏هاى مختلف‏
يكى از ويژگى‏هاى بارز امامان معصوم(ع) آگاهى آنان به علوم مختلف و اسرار نهان و آشكار جهان هستى به صورت علم لدنى و خدادادى است. به عبارت ديگر آنان درياى علم و سرچشمه اسرار الهى هستند كه تشنگان علوم و معارف از زلال آن سيراب مى‏شوند.
در لابه‏لاى اخبار و احاديث متعددى كه از ائمه معصومين(ع) روايت شده است به احاديثى بر مى‏خوريم كه به آشنايى آنان به برخى زبان‏ها اشاره دارد.
شيخ صدوق به نقل از اباصلت مى‏گويد: امام رضا(ع) با هر گروه و ملّتى كه مواجه مى‏شد به زبان آنان سخن مى‏گفت! به خدا سوگند او از خود آن‏ها به زبانشان داناتر بود و از خودشان فصيح‏تر صحبت مى‏كرد.
روزى به او گفتم: اى پسر رسول خدا! من از آشنايى شما به اين همه زبان‏هاى مختلف درشگفتم، چگونه ممكن است يك انسان به اين همه زبان رايج و ملّت‏هاى مختلف آشنايى كامل داشته باشد. آن حضرت در پاسخ فرمودند: اى ابا صلت! من حجّت خداوند بر تمامى مردم هستم و خداوند كسى را حجت خود بر مردم جهان قرار نمى‏دهد مگر اين كه به زبان همه آنان آشنايى كامل داشته باشد.(15)
باز روايت شده است كه «جاثليق» به امام رضا(ع) گفت: اى فرزند رسول خدا! در اين جا مرد سندى نصرانى هست كه به زبان سندى احتجاج و سخن‏پردازى مى‏كند. امام فرمودند: او را نزد من آوريد. او را به حضور آن حضرت آوردند. امام رضا(ع) با او به زبان سندى سخن گفتند، سپس با او به مباحثه پرداختند.
امام رضا(ع) فرمودند: به زبان سندى خداوند را به يگانگى ياد كرد. پس از آن درباره عيسى و مريم با او سخن گفتند و پيوسته گام به گام او را از حالى به حال ديگر مى‏بردند تا اين كه به زبان سندى گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّ محمّداً رسول اللّه. آن گاه كمربندش را بالا برد و زنّار را كه به زير ميانه كمربند داشت، آشكار كرد و گفت: اى فرزند رسول خدا! اين زنّار را شما با دست خود قطع كنيد. على بن موسى الرضا(ع) كاردى خواستند و آن را قطع كردند. آن گاه به «محمد بن فضل هاشمى» فرمودند: اين مرد سندى را به حمّام ببر و پاكش ساز و بر او جامه بپوشان او و خانواده‏اش را به مدينه ببر.(16) تعقّل و خردورزى‏
پيشوايان و امامان(ع) در گفتار و رفتار براى عقل و خردورزى اهميت بسيارى قايل شده‏اند و آن را قوى‏ترين اركان و پايه زندگى دانسته‏اند تا آن جا كه عدم آن را فاجعه و مصيبت بزرگى معرفى كرده‏اند. چنان كه امام باقر(ع) فرمود: «لامصيبة كعدم العقل(17)؛ هيچ مصيبتى مانند بى خردى نيست.» امام رضا(ع) در روزگارى كه امامت الهى در حد پادشاهى و ولايت عهدى تنزّل يافته بود، از عقل و خرد خويش بيش‏ترين بهره را برد و با تشكيل مناظرات و احتجاجات عقلانى خردورزان را جذب خويش نموده و عده‏اى از آن‏ها را به راه اصلى و حجت ظاهرى و امامت هدايت نمود.
آن حضرت در تمام عرصه‏هاى زندگى به ويژه عرصه سياسى‏اش رفتارى كاملاً حكيمانه و خردورزانه داشت. پذيرش ولايت عهدى در دوران امامتش يك موضع كاملاً عاقلانه در جامعه اسلامى بود كه توانست تمام شيطنت‏ها و نقشه‏هاى مأمون را خنثى كند، به عنوان مثال هنگامى كه مأمون امام را از مدينه به خراسان دعوت كرد، آن حضرت فضاى مدينه را از كراهت و نارضايتى خود پر كرد، به طورى كه همه افراد پيرامون امام يقين كردند كه مأمون بانيت سوء آن حضرت را از وطن خود دور مى‏كند. هم چنين هنگامى كه در مرو پيشنهاد ولايت عهدى آن حضرت مطرح شد، امام به شدت استنكاف ورزيد و تا وقتى مأمون صريحاً آن حضرت را تهديد به قتل نكرد، آن را نپذيرفت.
اين مطلب همه جا پيچيد كه امام رضا(ع) از پذيرش خلافت و ولايت عهدى استنكاف ورزيده است، امّا بعد از قبولى ولايت عهدى امام رضا(ع) شرط كرد كه در هيچ يك از شؤون حكومت دخالت نكند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبير امور نپردازد.باز نه تنها سر جنبانان تشيع از سوى امام به سكوت و سازش تشويق نشدند، بلكه قراين حاكى از آن است كه وضع جديد امام(ع) موجب دلگرمى آنان شد و شورشگرانى كه بيش‏ترين دوران‏هاى عمر خود را در كوه‏هاى صعب العبور و آبادى‏هاى دوردست و با سختى و دشوارى مى‏گذراندند، با حمايت امام على بن موسى الرضا(ع) حتى مورد احترام و تجليل كارگزاران حكومت در شهرهاى مختلف نيز قرار گرفتند.
نتيجه اين خردورزى و تدبير آن شد كه:
اولاً: افرادى كه حتى امام را نمى‏شناختند و يا بغض آن حضرت را در دل داشتند با اين تدبير حكيمانه جزو عاشقان و شيفتگان امام رضا(ع) شدند.
ثانياً: نه تنها مأمون نتوانست معارضان و مخالفان شيعى را به خود خوش بين سازد، بلكه امام مايه اميد و تقويت روحيه آنان شد.
ثالثاً: نه تنها مأمون نتوانست امام را متهم به حرص بر دنيا و عشق به مقام و منصب نمايد، بلكه حشمت ظاهرى بر عزّت معنوى او افزود.
كوتاه سخن آن كه مأمون در اين كار نه تنها چيزى بدست نياورد، بلكه بسيارى چيزها را از دست داد. اين جا بود كه مأمون احساس شكست و خسران كرد و در صدد برآمد كه خطاى فاحش خود را جبران كند كه تنها راه آن شيوه توسل به توطئه و قتل آن حضرت بود.(18) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. كشف الغمة فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 315 و مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 360. 2. مسند الرضا، ص 294. 3. سوره فاطر، آيه 32. 4. همان، آيه 32. 5. سوره احزاب، آيه 33. 6. تفسير نورالثقلين، على بن جمعه الحويزى، ج‏1، ص 318. 7. سوره هود، آيه 46. 8. بحارالانوار،مجلسى، ج 10، ص 65. 9. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص 286. 10. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 436. 11. فرقه‏اى بودند كه امامت على بن موسى الرضا(ع) را نپذيرفتند و بعد از شهادت امام موسى كاظم(ع) در امامت و رهبرى دچار ايستايى شدند. 12. اصول كافى، ج 1، ص 355. 13. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 1، ص 210. 14. عيون الاخبار الرضا، شيخ صدوق، ج 1، ص 172. 15. همان، ج 2، ص 232. 16. بحارالانوار، ج 49، ص 78. 17. همان، ج 78، ص 165. 18. گزيده‏اى از پيام مقام معظم رهبرى دامت توفيقاته به نخستين كنگره حضرت امام رضا(ع) به نقل از پاسدار اسلام شماره 273 7 شهريور 1383، ص 13.

/

سوگوارى‏هاى محرم در ايران از آغاز تا انقلاب اسلامى

(مباحث تاريخى و فرهنگى عاشورا) ارادت ايرانى به خاندانى نورانى‏
عزادارى براى خامس آل عبا و ديگر افراد خاندان عترت از شعائر ارزشمند مكتب تشيع مى‏باشد اصولاً اين مذهب به دليل روح حماسى موجب ترويج دين مبين و نشر فرهنگ ارزشى گرديد. زيرا مبارزه‏اى سخت را در دو عرصه پى گرفت يكى نبرد با جهل و جمود و خمود و ديگرى ستيز با ستم و بى‏داد، سيره معصومين(ع) ما را بدين حقيقت هدايت مى‏كند كه اصل قيام و نهضت مقدّس امام حسين(ع) براى زنده كردن اسلام بوده است، اسلامى كه مى‏رفت براثر كارنامه منفى زمامداراى گروهى نالايق و ستمگر به بوته فراموشى سپرده شود، اين حركت معنوى موانع رشد و شكوفايى ديانت را از ميان برداشت. بديهى است براى زنده ماندن اين قيام و تزريق روح ايثار و حماسه به انسان‏ها اقامه عزا براى آن حضرت و گريه در برابر مصائب امام حسين(ع) و يارانش مى‏باشد، در نتيجه مراسم سوگوارى حافظ اسلام هم مى‏باشد علاوه بر اين كه در محافل و مجالسى كه بدين مناسبت برپا مى‏گردد مردم با حقايق دينى آشنا شده و بر اثر تبليغات وسيع و گسترده‏اى كه توأم با اين مراسم صورت مى‏گيرد آگاهى عموم مردم افزايش پيدا كرده و ارتباطشان با معارف معنوى قوى‏تر مى‏گردد و نهاد فضيلت در اعماق وجودشان روئيده مى‏شود.
از سوى ديگر عزادارى و گريستن عالى‏ترين نمونه تنفر و انزجار از جنايت و قساوت مى‏باشد زيرا تا شعله‏هاى درونى روشن نباشد و دل متأثر نشود اشك سرازير نمى‏گردد و كسى در واقع به گريه مى‏افتد كه التهابى وجودش را در رنج و تعب قرار داده است. اين مراسم در عصر ائمه و با تأكيد آن ستارگان فروزان برگزار مى‏شده و در اعصار و قرون بعد به اشكال و شيوه‏هاى گوناگون در سرزمين‏ها و نواحى اسلامى برگزار شده و مى‏شود. در اين ميان كشور ايران از قرن‏ها قبل به رغم برخى موانع از كانون‏هاى مهم برگزارى مراسم عزادارى‏هاى محرم مى‏باشد.
اصولاً ايرانيان از قديم كه اسلام را برگزيدند بيش از اقوام و ملت‏هاى ديگر به خاندان نبوت علاقه نشان دادند، البته برخى كه متأسفانه در ميان آنان افراد روشنفكر هم ديده مى‏شود خواسته‏اند چنين ارادتى قلبى و ايمانى را به مسايل موهوم ديگر ربط دهند، آنان گفته‏اند چون امام حسين(ع) دختر آخرين پادشاه ايرانى (يزدگرد) را به زنى اختيار كرد، مردمان اين سامان نسبت به خاندان عترت اشتياق خود را بروز دادند.(1) كنت گوبينو در كتاب فلسفه و اديان در آسياى مركزى مى‏نويسد: حسين بن على(ع) شهربانو دختر يزدگرد سوم را به حباله نكاح خود در آورد و بنابراين شيعيان نه تنها نماينده فضايل خاندان نبوتند بلكه واجد حقوق و خصلت‏هاى سلطنت نيز مى‏باشند زيرا نژاد از دو سو دارند از بيت رسالت و از دودمان ساسانيان(2) در حالى كه اصل داستان شهربانو و اين كه وى همسر امام حسين(ع) و مادر امام سجاد(ع) بوده است به لحاظ مدارك تاريخى مشكوك است، مورّخين معاصر هم بعضى در آن ترديد كرده‏اند، ادوارد براون و كريستن سن و سعيد نفيسى اين ماجرا را افسانه مى‏دانند، روايتى كه به اين ازدواج اشاره دارد ناقل آن دو فردى هستند كه علماء رجال آنان را از نظر دينى متهم دانسته و احاديث منقول از آنها را غيرقابل اعتماد شمرده‏اند، به علاوه مردم ايران اوستا را رها كردند و به قرآن گرويدند و يزدگرد كه نتوانست در مركز حكومت مقاومت كند شهر به شهر و استان به استان فرار مى‏كرد و پناه مى‏جست و اگر مردم ايران به او ذرّه‏اى علاقه داشتند، از وى حمايت مى‏كردند، جلو لشكر مهاجم را مى‏گرفتند ولى او را پناه ندادند و به خراسان گريخت و سرانجام به دست آسيابانى يا مرزدارى كشته شد، چگونه ايرانى كه يزدگرد را اين گونه رها مى‏كند اهل بيت(ع) را به دليل پيوند با او، عزيز و مكرّم بشمارد و آنها را در حساس‏ترين نقاط قلب خود جاى دهد و در مجالس ويژه‏اى خصوص عزادارى‏ها عالى‏ترين
احساسات را نثارشان كنند. به علاوه اگر بخواهند براى مردم چنين ارادتى را بدين گونه توجيه كنند پس بايد به اين سؤال پاسخ دهند كه چرا وقتى وليد بن عبدالملك در يكى از جنگ‏هاى قتيبه بن مسلم يكى از نوادگان يزدگرد به نام شاه آفريد را كه به اسارت گرفت با او ازدواج كرد و از او يزيد بن وليد بن عبدالملك معروف به يزيد ناقص متولد شد، برايش ابراز احساسات نكردند و چرا هنگامى كه عبيداللّه بن زياد مادرى ايرانى دارد و نامش مرجانه است و اهل شيراز بود، مردم به او نه تنها علاقه نشان ندادند بلكه وى را از چهره‏هاى منفور و پست و پليد مى‏دانند.(3) آل بويه و عاشورا
بعد از واقعه عاشورا شيعيان ايران همواره به ياد امام حسين(ع) و مصائبى كه بر آن حضرت، اهل بيت(ع) و اصحابش، وارد گرديد، بوده‏اند و در روزهاى تاسوعا و عاشورا مجالس سوگوارى نهانى برپا مى‏داشته‏اند اين كه امويان روز عاشورا را زمان جشن و سرور اعلام كردند بيشتر موجب گرديد كه شيعه به ياد امام حسين(ع) باشد و از قاتلان و دشمنان آن حضرت نفرت جويد، بنى عباس براى تشكيل و استقرار فرمانروايى خود، از حادثه كربلا بهره بردارى نمودند، در اوايل روى كار آمدن عبداللّه سفاح، اولين خليفه عباسى، وقتى سُدَيف شاعر در مجلس او مرثيه‏اى خواند و طى آن ستم‏هاى بنى اميه در كربلا و ديگر جنايت‏هاى اين سلسله را تذكر داد، سفّاح تظاهر به غضب نمود و فرمان داد رجال اموى حاضر در مجلس كشته شوند ولى بنى عباس در اعمال ستم نسبت به اهل بيت و بروز دشمنى در خصوص خاندان عترت از بنى اميه دست كمى نداشتند، فشارهاى سياسى منصور دوانيقى و ديگر خلفاى عباسى كه به اولاد امام على(ع) روا داشتند و خصومت متوكل عباسى با امام حسين(ع) و اقداماتش براى از
ميان بردن مرقد مطهر آن امام، معروف است. اين فجايع و سياهكارى‏هاى آشكار موجب گرديد كه علاقه دوستداران اهل بيت نسبت به امام حسين(ع) و ديگر اولاد على و انزجار از مخالفان اين خاندان مضاعف گردد كه اين ويژگى در سروده‏ها، آثار منثور و ديگر موضع‏گيرى‏هاى شيعيان به خوبى منعكس است. صاحب بن عبّاد هرگاه آب خنك مى‏نوشيد بر يزيد لعنت مى‏فرستاد، امّا با وجود تلاش‏هاى فكرى، فرهنگى و ادبى شيعيان در مورد پر حرارت نمودن حادثه عاشورا تا زمان حكومت احمد معزالدوله ديلمى، ارادتمندان حضرت امام حسين(ع) عزادارى گسترده و رسمى در مقياس وسيع نداشتند و يك سال قبل از اين كه وى دستور تعطيلى مراكز كسب و كار و سوگوارى در روز عاشورا را بدهد يعنى در سال 351 ه.ق در ماه ربيع الاول عدّه‏اى بر ديوارهاى مساجد بغداد شعارهايى مبنى بر لعن معاويه و چيزهاى ديگر نوشتند، معزالدوله نه تنها با اين كار مخالفتى نكرد بلكه تأكيد نمود به لعن امويان تصريح گردد. يك سال بعد يعنى در سال 352 ه.ق معزالدوله فرمان داد مردم در روز عاشورا اجتماع كنند و بصورت گروهى حزن خويش را بروز دهند. در اين روز بازارها بسته شد، خريد و فروش موقوف گرديد، قصابان گوسفند ذبح نكردند، مردم آب ننوشيدند و حليم نپختند، در بازارها خيمه بر پا كردند و بر آنها پلاس آويختند، بر سينه زدن و نمد سياه از گردن آويختن كه رسم ديلمى‏هاست متداول گشت، زنان بر سر و روى خود مى‏زدند و بر امام حسين(ع) و يارانش ندبه مى‏كردند حتى برخى مورخان گفته‏اند زنان در حالى كه چهره‏هاى خود را سياه كرده بودند به راه مى‏افتادند و براى امام حسين(ع) به صورت خويش سيلى مى‏زدند.(4)

يافعى در اثر معروف خود مى‏نويسد: در روز عاشوراى سال 352 ه.ق معزالدوله به اهل بغداد دستور داد ماتم برپا دارند و نوحه گرى كنند، مغازه‏ها را بسته و در جلو آنها پلاس بياويزند، طبّاخان را از پختن طعام منع كرد، زنان مويه كنان بيرون آمدند، گويند اين نخستين روزى بود كه بر شهداى كربلا سوگوارى شد!(5)
كه مقصود وى رسمى شدن عزادارى است و گرنه ماتم دارى براى شهداى كربلا همواره و بطور پنهانى برگزار مى‏گرديد. ابن كثير ضمن وصف وقايع سال 352 ه.ق پس از ذكر تعطيل و سوگوارى در عاشوراى سال مزبور، مى‏افزايد اهل تسنّن قدرت نداشتند شيعه را از اين برنامه باز دارند زيرا شمارشان زياد و نيروى حكومت با آنان بود. از اين سال تا اواخر آل بويه مراسم عاشورا با نوسان هايى برپا مى‏شد و اگر روز عاشورا با عيد نوروز مصادف مى‏گرديد انجام مراسم مربوط به حلول سال جديد به تأخير مى‏افتاد، از جمله در سال 398 ه.ق كه عاشورا با عيد مهرگان مصادف شد، مراسم اين عيد را عقب انداختند.(6)
در دوران آل بويه اگر چه عزادارى رسمى بود و حكومت وقت از آن حمايت مى‏كرد ولى گاهى براى شيعيان با مزاحمت‏هاى خونينى توأم مى‏گشت، ابن اثير ذيل حوادث سال 358 ه.ق آورده است، در اين سال در روز دهم محرم اهالى بغداد طبق عادت ساليانه خود بازارها را تعطيل كرده و به نوحه خوانى و برپايى مراسم ماتم دارى براى حسين بن على(ع) پرداختند اما در خصوص سال 363 ه.ق مى‏نويسد بر اثر مخالفت ساكنان غير شيعى بغداد با انجام مراسم
عزادارى درگيرى بزرگى روى داد، در اين سال عزّالدوله بختيار فرمانرواى آل بويه نوحه خوانى و عزادارى براى امام حسين(ع) را اعاده كرد.(7)
در ربيع الاوّل سال 407 ه.ق حرم سيد الشهداء دچار آتش سوزى شد، مورخان علت آن را سقوط شمع هايى مى‏دانسته‏اند كه عزاداران و زايرين سوگوار روشن كرده‏اند، در سال 421 ه.ق در شب عاشورا اهالى كرخ بازارها را بستند و مجدداً عزادارى را به شيوه سابق برپا كردند. ظاهراً در خلال اين سال‏ها امكان برگزارى مراسم عمومى سوگوارى براى شيعيان ايران و نقاط هم جوار وجود نداشته است اما با وجود درگيرى‏ها و ممانعت‏ها و تنگناهاى موجود شيعيان، از اقامه عزا براى خامس آل عبا دست برنمى‏داشته‏اند بنابر نوشته ابن الجوزى در سال 458 ه.ق اهل كرخ در روز عاشورا بازارها را تعطيل و همانند قديم بر حسين(ع) نوحه خوانى كردند.(8)
همزمان با رواج عزادارى در دوران حكومت آل بويه در قلمرو ايران و عراق، در مصر كه تحت حاكميت خلفاى فاطمى شيعه اداره مى‏گرديد، شيعيان در مقبره‏ام كلثوم، سيده نفيسه و رأس الحسين(ع) به عزادارى پرداختند و اصولاً در طول دوره زمامدارى اين سلسله مراسم عزادارى عاشورا در مصر برپا مى‏گرديد و دسته‏هاى مختلف براى عزادارى به مسجد جامع قاهره مى‏رفتند.(9) ابوالمحاسن ذيل وقايع سال 366 ه.ق گفته است: در عاشوراى اين سال بر امام حسين(ع) سوگوار شدند و اين امر سال‏هاى متمادى استمرار داشت، همچنين
مقريزى باز مى‏گويد در سال 396 ه.ق در روز عاشورا مطابق معمول بازارها را تعطيل كرده و نوحه كنان به سوى مسجد حركت نمودند.(10)
در ايران با افول سلسله قدرتمند شيعى آل بويه و غلبه فرمانروايان غير شيعه اوضاع بر علاقه‏مندان به خاندان عترت مشكل گرديد، سخت‏گيرى‏هاى توأم با اختناق و سركوبى‏هاى وحشتناك بر اثر تعليمات ابن تيميّه مبنى بر اين كه عزادارى نوعى بدعت است، محدوديت‏هاى ناگوارى به بارآورد با اين وجود نه تنها عزادارى بين شيعيان متداول گرديد بلكه اهل تسنّن معتدل هم به اين برنامه روى آوردند. چنانچه موفق بن احمد خوارزمى خطيب معروف منطقه خوارزم در نيمه دوم قرن ششم كتاب مقتل الحسين را نوشت. عبدالجليل رازى در كتاب النقض شرح كامل از عزادارى اهل سنّت در قرن ششم، براى امام حسين(ع) ارائه مى‏نمايد و مى‏نويسد مراثى شهداى كربلا كه بين اصحاب بوحنيفه و شافعى رواج دارد از شمار بيرون مى‏باشد. در همين قرن ششم هجرى با توجه به آشكار شدن حدّ اعتدال در ميان اهل سنّت، نزاع بين شيعه وسنى در بغداد كاهش مى‏يابد و دو واعظ معروف بغداد از جمله على بن حسين غزنوى حنفى و امير عبادى كه هر دو از اهل سنت بودند براى اباعبداللّه روضه خوانى مى‏كردند كه ابن الجوزى از منبرهاى آنان گزارش‏هايى ارائه مى‏نمايد.
در قرن هشتم هجرى و در دوران حاكميت تيموريان واعظى كه از اهل تسنن بود كتابى در مصائب اهل بيت و خصوص وقايع عاشورا نگاشت به نام روضة الشهداء، او كه ملاحسين واعظى كاشفى نام داشت با نوشتن اين اثر، روضه خوانى را بين شيعيان را رواج داد، زيرا عدّه زيادى از خطبا براى گريز زدن به كربلا ذكر وقايع عاشورا بر فراز منبر از اين اثر كمك مى‏گرفتند البته ناگفته نماند كه مطالبى غيرواقع و تحريفات معنوى و لفظى به اين كتاب راه يافته است كه بايد منقّح گردد. عزادارى در عصر صفويه‏
دولت صفويه كه مذهب تشيع را در ايران رسمى نمود، حوادث عاشورا را محور تبليغات خويش قرار داد و على(ع) و فرزندانش را مظهر تمامى تلاش‏هاى خود معرفى كرد و شور و هيجان شيعيان را با برپايى مجالس ويژه اهل بيت حفظ نمود. يكى از مورخين نوشته است شاه اسماعيل صفوى روز عاشورا مجلس عزايى منعقد مى‏كند و يكى از وعاظ كتاب روضة الشهداى كاشفى را بر منبر مى‏خواند امّا چون اين كتاب به فارسى است و اميران و لشكريان زبان تركى دارند، آن را نمى‏فهمند، شاه اسماعيل براى رفع اين مشكل دستور داد ملا محمد بغدادى مشهور به فضولى كتابى در مقتل الحسين به زبان تركى نوشته تا مردم از آن استفاده كنند.(11)
در دهه‏هاى نخست حكومت صفويه مراسم سوگوارى عاشورا در دهه اول محرّم برگزار مى‏گرديد امّا به مرور ايام از ابتداى محرم تا آخر صفر ايام عزا و ماتم شناخته شد. وان كالمار مى‏نويسد: تجديد خاطره فاجعه كربلا به صورتى كه در زمان صفويه جانى تازه گرفت دنباله سنتى دراز از آداب مذهبى است، در سراسر دوران صفويان، مراسم محرم با شكوفايى ادامه يافت و بخش‏هايى از ادبيات عاميانه به آن افزوده شد. در دهه‏هاى آخر سده دهم هجرى شاهد متداول شدن مراسم عزادارى ماه محرم بيشتر در مراكز شهرى ايران هستيم. عزاى عمومى كه گرايش به آن دارد كه از دهه اول محرم گام را فراتر نهند و تا بيستم و حتى بيست و هشتم صفر كشانيده شود و بر وجوه مختلف شعائر دينى رعايت مصيبت اثر مى‏گذارد، به موازات اين امر روضه خوانى گسترش مى‏يابد و از سده يازدهم هجرى موجب افزايش خيرات براى پذيرايى جمع كثيرى كه به اين مجالس روى مى‏آورند مى‏گردد. از نيمه دوم قرن يازدهم هجرى مراسم عزادارى به صورت مصيبت نماهايى واقعى در مى‏آيند كه حيثيت هر كدام نصيب حاكمى مى‏گردد كه سامان يافتن آنها را زير نظر دارد، بر حسب نوع آنها، اعتبار مصارف و هزينه‏هاى آنها را تأمين مى‏كند.(12) پيتردلاواله كه در عصر صفويه به ايران آمده است يادآور مى‏شود ايرانيان تمام اين مدت (محرم) را بطور مداوم عزادارى مى‏كنند، تشريفات و مراسم عزادارى به اين قرار است كه همه غمگين و مغموم به نظر مى‏رسند و لباس عزادارى به رنگ سياه مى‏پوشند، هيچ كس سر و صورت خود را نمى‏تراشد و مى‏كوشند از هر گناهى پرهيز كنند، عده‏اى كه با پارچه‏هاى تيره سترعورت كرده‏اند سرتاپاى خود را با جوهرى سياه و براق رنگ زده‏اند و حركت مى‏كنند و تمام اين تظاهرات براى نشان دادن مراتب سوگوارى و غم و اندوه آنان در عزاى حسين است، به همراه اين اشخاص، عدّه‏اى برهنه راه مى‏روند كه تمام بدن خويش را به رنگ قرمز درآورده‏اند تا نشانى از خونهايى كه به زمين ريخته و جناياتى كه در روز عاشورا نسبت به امام حسين(ع) انجام گرفته باشد و همه با هم آهنگ‏هايى غم‏انگيز در وصف حسين(ع) و مصائبى كه بر او وارد شده مى‏خوانند و دو قطعه چوبى را كه در دست دارند به يكديگر مى‏كوبند و از آن صداى حزن انگيزى به وجود مى‏آورند و حركتى كه به سر و تن مى‏دهند علامتى از اندوه بى‏پايان آنان است، هنگام ظهر در وسط ميدان در بين جماعتى كه گردآمده‏اند ملّايى كه ا

ز سادات است و علامت مميزه‏اش عمامه سبز است براى مردم بر فراز منبر روضه مى‏خواند و به شرح وقايعى كه منجر به شهادت امام حسين(ع) گرديد مى‏پردازد و گاهى نيز شمايلى را نشان مى‏دهد و روى هم رفته تمام همّت خود را بكار مى‏برد كه حاضرين وادار به ريختن اشك شوند. همين مراسم روزها در مساجد و شب‏ها در مكان‏هاى عمومى و برخى خانه‏ها كه با چراغ‏هاى فراوان و علامات عزادارى و پرچم‏هاى سياه مشخص شده‏اند تكرار مى‏شود و روضه خوانى با شدت هرچه تمام‏تر ادامه دارد و مستمعين با صداى بلند گريه مى‏كنند. زنان بر سينه مى‏كوبند و با نهايت حزن با هم مرثيه مى‏خوانند و آه حسين مى‏گويند.
وى اضافه مى‏كند پس از اين كه روز دهم ماه محرم فرا رسيد از محلات اصفهان دسته‏هاى بزرگى به راه مى‏افتد و بيرق و عَلَم با خود حمل مى‏كند و بر روى اسب‏هاى آنان سلاح‏هاى مختلف و عمامه‏هاى متعدد قرار دارد. چندين شتر همراه دسته‏ها هستند كه بر روى آنها جعبه‏هايى حمل مى‏شود كه درون هر يك سه چهاربچه به علامت فرزندان اسير حسين(ع) قرار دارند، علاوه بر اين دسته‏ها هر كدام به حمل تابوت‏هايى مى‏پردازند كه دور تا دور آنها مخمل سياه رنگى پوشيده شده و در روى آنها يك عمامه كه به رنگ سبز است و نيز يك شيشه جاى داده‏اند و دور تا دور تابوت سلاح‏هاى گوناگونى چيده شده است و تمامى اين اشياء روى طبق‏هاى متعدد بر سر عده‏اى قرار دارد كه به آهنگ سنج و ناى جست و خيز مى‏كنند و دور خود مى‏چرخند. در ميدان و محل‏هاى اصلى تقاطع، تعداد زيادى از سواران آماده‏اند كه نگذارند دسته‏هاى عزادار درگير شوند.(13) نگارنده در سنوات اخير بخش‏هايى از اين گونه عزادارى را در شلمزار از توابع استان چهارمحال و بختيارى و نيز در زادگاهم زواره (از شهرهاى استان اصفهان) ديده‏ام «آنتونيو دوگوه‏آ» سياح اسپانيايى كه در سال 1011 ه.ق در زمان شاه عباس اول به ايران آمده مى‏نويسد: طى ده روز محرم، دسته‏هاى مردم در شيراز در حالى كه فرياد واى حسين(ع) سر مى‏دادند در كوى و برزن گردش مى‏كردند و سوگ و سرود مى‏خواندند.برخى از اين دسته‏ها مسلّح‏اند و برخى ديگر نه، در جلو دسته‏هاى عزادار شترانى ديده مى‏شود كه بر پشت هر يك پارچه‏اى سبزرنگ افكنده و زنان و كودكانى را بر آنها سوار كرده بودند، گويى سر و روى زنان و كودكان توسط نيزه زخمى بود و تظاهر به گريه مى‏نمودند، سپس عدّه‏اى از مردان مسلّح عبور نمودند، پس از آنها ديگر برجستگان دولت، كفن پوشان آمدند، همه وارد مسجد شيراز شدند و در آنجا ملّايى بر منبر رفت و مصيبت‏ها خواند و همه گريه كردند.(14)
توماس هربرت سيّاح انگليسى كه صحنه‏هاى عزادارى عصر صفويه را مشاهده كرده و گزارش‏هايى از آن آورده، افزوده است: مردم در ايّام عزادارى‏هاى محرّم در حال رفت و آمد در ميادين و معابر شهر هستند و در اين مدت نه سر را مى‏تراشند و نه ريش را، با لحن غم‏انگيز فرياد يا حسين را از دل برمى‏كشند و هر سال نظير اين مراسم را تكرار مى‏كنند.(15) دُن گارسيا دسيلوا فيگوئروا سفير اسپانيا در دربار شاه عباس اول نيز شرحى از عزادارى مردم اصفهان در سال 1028 ه.ق ارائه مى‏نمايد: «سخنان موعظه‏گران به قدرى تأثّر برانگيز است كه زن‏ها به سختى اشك مى‏ريزند و با سيلى بر چهره و با مشت بر سينه خود مى‏كوبند. صداى گريه حضّار در اين ايام چنان بلند بود كه در همه اتاق‏ها و پستوهاى خانه سفير به گوش مى‏رسيد.»(16) ژان شاردن سياح فرانسوى در يكى از مجلّدات سفرنامه مفصل خود كه از روى تيزبينى و كنجكاوى و دقت آن را نوشته است، يادآور مى‏شود: در جلو هر دسته بيست علم، بيرق، هلالى پنجه‏هاى فلزى مزيّن به نقوش رمزى كنده كارى شده از محمد(ص) و على (ع) و… قرار گرفته بر دسته‏هاى نيزه مانند در حال حركت بود، اين وسايل نماد مقدّسى بود كه از جنگ‏هاى صدر اسلام حكايت مى‏نمود.(17)
ژان باتيست تاورنيه جهانگرد اهل فرانسه كه در عصر صفويه شش بار به ايران سفر كرده است و حضور وى در ايران با دوران سلطنت شاه صفى، شاه عباس دوم و شاه سليمان مقارن بوده است در بخش هفتم از كتاب چهارم خود متذكر مى‏گردد: هر دسته عزادار يك عمارى داشت كه در برخى از آنها طفلى شبيه نعش شده و خوابيده بود و آنهايى كه دور عمارى را احاطه كرده بودند گريه و نوحه و زارى مى‏كردند زنها كه براى تماشا در ميدان شهر ايستاده بودند با ديدن اين وضع رقّت‏انگيز يك مرتبه بطور جمعى فرياد زدند و به شدت گريستند، تصوّر اين‏ها، آن است كه بر اثر اشك‏هايى كه براى امام حسين(ع) مى‏ريزند مورد مغفرت و آمرزش قرار مى‏گيرند.(18) جملى كار رى سيّاح ايتاليايى نوشته است: با طلوع ماه نو(محرم) برگزارى مراسم بسيار غم انگيزى آغاز گرديد، ايرانيان به ياد در گذشت دو تن از امامان خود (حسن و حسين(ع)) فرزندان على(ع) اين مراسم را همه ساله برگزار مى‏كنند، اين برنامه‏ها ده روز طول مى‏كشد و در تمام اين مدت ميدان‏ها و گذرگاهها چراغانى و روشن و علم‏هاى ساده در همه جا برافراشته است.(19) گورنى يل‏لايرون كه جهانگرد هلندى است از عزادارانى سخن مى‏گويد كه از طريق حركات نمايشى صامت (بدون خواندن) صحنه‏هاى حزن‏انگيز كربلا را به تصوير مى‏كشيده‏اند، اين صحنه‏ها به دو صورت سيّار و ساكن اجرا مى‏شد، و برخى از اين افراد براى اين كه ضربات و جراحات وارد شده بر بدن را نشان دهند، بدن خويش را به رنگ سرخ و سياه مى‏نمايند.(20)
آدم اولئاريوس كه در زمان شاه صفى به ايران آمده است و به عنوان سفير آلمان مأموريت سياسى خود را در اين سرزمين انجام داده است، گزارش مفصلى از عزادارى‏هاى محرم در عصر صفويه ارائه مى‏دهد كه بخش‏هايى از آن را يادآور مى‏شويم: در اردبيل نوجوانان در كوچه و خيابان دور هم جمع شده و دسته‏هايى را تشكيل مى‏دادند و با بيرق‏هاى بلند در حالى كه فرياد مى‏كشيدند يا حسين، به طرف مساجد و تكايا مى‏رفتند و در شب‏هاى سه روز آخر ايام محرّم در اين مكان‏ها زير چادرهاى بزرگى اجتماع مى‏نمودند. در آخرين روز سوگوارى دستجات در معابر از صبح تا ظهر حركت مى‏كنند و شب آن روز در مراسم ويژه‏اى حضور مى‏يابند. در وسط ميدان شهر شمع‏ها و مشعل‏هاى زيادى روشن بود و طناب‏هايى بالاى ميدان كشيده بودند كه با كاغذهاى الوان تزئين نموده بودند، مردم اردبيل در دسته‏هاى متعددى وارد ميدان شدند، عده‏اى روى زمين نشستند و برخى ديگر كه مشعل‏ها و چوب‏هايى كه سر آنها نارنج زده بودند، در دست داشتند، دور يكديگر دايره‏وار جمع شده و شروع به خواندن مرثيه كردند، هر دسته كه نوحه و اشعار بهترى عرضه كرد مورد تشويق قرار گرفته و به افرادش شربت مى‏دهند، در گوشه‏اى از مراسم عده‏اى سياهپوش مشغول سنگ زنى بودند.(21) در دوران افشاريه و زنديه
مجالس سوگوارى براى امام حسين(ع) چنان با آداب و رسوم و زندگى فردى و اجتماعى مردم ممزوج گرديد و انگيزه‏هاى آنان را به شكلى تقويت كرد كه هيچ عاملى نمى‏توانست، مردمان ايران را از اجراى چنين مراسمى باز دارد، لذا در هر كوى و برزن مجالس عزادارى را منعقد مى‏ساختند و با سخنان شورانگيز واعظان، مدّاحان، نوحه خوانان و نيز سينه زنى صادقانه اصل تولى و تبرّى را در وجود خويش ريشه دار مى‏ساختند و به قول مسيوماربين آلمانى عموماً يك نوع رغبت طبيعى در مردم براى ذكر مصائب امام حسين(ع) ديده مى‏شود و اين عامل گونه‏اى از اتحاد و تفاهم را بين شيعيان ايران بوجود آورد.(22) بدين سان مردم كه متوجه شدند حيات فرهنگى، مذهبى و اجتماعى آنان مرهون چنين مجالس و محافلى است چنان با سوگوارى‏هاى محرم خو گرفتند و در برگزارى آن اهتمام و علاقه و ذوق نشان دادند كه وقتى نادرشاه افشار كوشيد از ترتيب دادن چنين برنامه هايى جلوگيرى كند موفقيتى بدست نياورد. محمد كاظم مروى نوشته است: امّا به طور پنهانى شيعيان در تعزيه دارى اقدام داشتند و در اكثر بلاد جمعى از علاقه‏مندان به نهج سابق، ماتم دارى مى‏نمودند.(23)
جونس هنوى مى‏نويسد: نادرشاه در نتيجه غلبه بر تركان به فكر افتاده بود كه روزى دو كشور ايران و عثمانى را به صورت مملكتى واحد درآورد، اين نقشه خيره كننده اگرچه خيال او را به خود مشغول داشت ولى شخصاً مطمئن نبود كه بتواند مذهب ايرانى‏ها را به زودى تعبير دهد يا با وجود اختلاف مذهب تركان و ايرانى‏ها بتواند آن دو كشور را متحد سازد، از آنجا كه نادرشاه به آيين تسنّن پرورش يافته بود احتمال دارد كه بدين علت آن عقيده را در سر مى‏پرورانيد. در مورد سوگوارى در شهادت حسين بن على(ع) اگرچه اين عمل مرسوم شده بود ولى چون امكان داشت موجب شورش و آشوب گردد و مخالف منافع نادر باشد، وى آن را نهى كرد، در اين مورد قرار گذاشتند فتواى ملّاباشى را بپذيرند پس او رابه حضور پادشاه آوردند. وى خطاب به نادر چنين گفت: پادشاهان حق ندارند كه بگويند خداى عالم را چگونه بايد پرستش كرد، قوانين ما از طرف خداوند به رسولش نازل شده و راهنماى ماست. از آنجا كه هر تغييرى در مسايل مذهبى عواقب خطرناكى در بردارد، اميدوارم اقدامى نكنيد كه مخالف مصالح مؤمنين باشد و از فتوحات شما بكاهد، نادر به جاى اين كه نظر او را مورد بررسى قرار دهد و به اجرا بگذارد از اين كه فردى توانسته در مقابل روحيه آمرانه‏اش مقاومت كند خشمگين شد از اين جهت به دستور نادر، اين ملّاى خوش فكر و ناصح كشته شد.(24)
بعدها ثابت گرديد كه اين سياست به زيان نادر تمام شد و گذشت زمان روشن ساخت كه مراسم عزادارى‏هاى محرم در رشد مذهب تشيع نقش انكارناپذيرى داشته و نمى‏توان به سادگى از برپايى آنها جلوگيرى كرد.
پس از اختناق دوران سلطه افغانها و افشاريان در قرن دوازدهم هجرى مراسم عزادارى به نحوى شايان توجه حيات دوباره و نوينى پيدا كرد كه نوآورى‏هايى با آن همراه گرديد، اين تكامل كه هم در شمال ايران روى مى‏دهد و هم در فارس ملازم با گسترش وسايلى است براى راه اندازى تعزيه‏هاى سيّار و دسته‏هاى سينه زنى و مناظر زنده مصائب.(25)
ويليام فرانكلين شرق شناس و افسر ارتش انگلستان كه در دوران كريم خان زند به ايران آمد و مدت هشت ماه به صورت مهمان در يك خانه ايرانى در شيراز سكونت داشت، مدت اقامتش در ايران از نهم جمادى الثانى سال 1200 ه.ق تا يازدهم ربيع الاول 1202 ه.ق بوده است، او گزارش جالبى از سوگوارى‏هاى محرم در شيراز مركز حكومت زنديه ارائه مى‏دهد: ده روز اول ماه محرم كه اولين ماه اسلامى است در سراسر ايران ايام عزادارى محسوب مى‏شود و آن را «دهه» مى‏نامند، در روز 27 ذيحجه در مساجد منبرهايى برپا مى‏كنند و ديوارهاى مساجد را با پارچه‏هاى سياه مى‏پوشانند، آخوندها و پيش نمازها به منبر مى‏روند و به ذكر واقعه كربلا و شرح زندگى و چگونگى شهادت امام حسين(ع) و فرزندان و ياران و اصحابش مى‏پردازند. عزادارى با صداى موقر و آرام و محزونى شروع مى‏شود و حقيقتاً روى انسان تأثير عميق مى‏گذارد. بين دو نوحه خوانى، مردم با دست‏هاى خود محكم به سينه‏هاى خويش مى‏كوبند و در عين حال گريه مى‏كنند و جملاتى چون يا حسين، واى حسين بر زبان جارى مى‏سازند. شمايل‏ها و تصاويرى نيز وجود دارند كه توسط دسته‏هاى عزادارى حمل مى‏شوند و به محلات گوناگون منتقل مى‏گردند. دسته هايى از پسربچه‏ها و مردهاى جوان كه نمايش دهنده سپاهيان ابن سعد يا امام حسين(ع) و همراهانش مى‏باشند در كوچه‏ها و خيابان‏ها به صورت نمايشى با هم مى‏جنگند، اين گروه‏ها و دسته‏ها داراى علائم و نشانه‏هاى ويژه خود هستند. طى اين ده روز از نوشيدن آب خوددارى مى‏كنند تا با اين ترتيب با موقعيت ناگوارى كه امام حسين(ع) در طلب آب طى اين مدّت با آن مواجه بوده است، همدردى كرده باشند. در سراسر محرم مردم از رفتن به حمام و حتى عوض كردن لباس و پوشيدن جامه نو خوددارى مى‏كنند. روز دهم محرم تابوت شهداء كه آغشته به خون است همراه با شمشيرها و عمامه هايشان كه با پرهاى حواصيل تزيين شده‏اند آورده مى‏شوند و با تشريفات خاصى به خاك سپرده مى‏شوند. پس از آن آخوندها يكبار ديگر به منبر مى‏روند و به ذكر واقعه مى‏پردازند و مراسم با لعن بر يزيد پايان مى‏يابد.(26) گسترش عزادارى در زمان قاجاريه
اگرچه آغامحمدخان قاجار در جهت ترويج مراسم عزادارى تلاشى به عمل نياورد و فتحعلى شاه هم جدّيت عصر ناصرى را از خود بروز نداد ولى در مجموع با روى كارآمدن قاجارها، مردم عزادارى‏هاى محرم را با رونقى زايد الوصف و گسترشى فزاينده برگزار مى‏كردند.
سرهنگ گاسپارد رويل كه در زمان فتحعليشاه قاجار مدت سه سال در ايران اقامت داشته است، در گزارشى از سوگوارى‏هاى عاشورا مى‏نويسد: در تمام مدت ده روز اول محرم جز صداى شيون و فرياد كه با اسم امام حسين(ع) در آميخته است صداى ديگرى به گوش نمى‏رسيد.(27)
بارون فيودور كورف كه هنگام فوت فتحعليشاه و روى كارآمدن محمد شاه در ايران بسر مى‏برده است يادآور مى‏شود: برگزارى مراسم محرم در تهران فوق العاده مجلّل است، در روزهاى نخست محرم در نقاط گوناگون شهر چادرهاى سياه بلندى برپا مى‏دارند در اين چادرها ملايى بر منبر مى‏رود و با صدايى بلند تاريخچه روزهاى مصيبت بار عاشوراى سال 61 هجرى را بيان مى‏كند، مردم هم صدا با سخنانش به شدت گريه مى‏كنند و قيافه هايى حزن‏آور به خود مى‏گيرند. شب هنگام جماعات انبوهى از عزاداران مجدداً در اين چادرها گرد مى‏آيند، مشعل‏ها را روش مى‏كنند و به مدت دو يا سه ساعت و گاهى تمام شب را گريه مى‏نمايند، سينه مى‏زنند و با تمام حنجره فرياد يا حسين بر مى‏آورند، در روز دهم ماه محرم مراسم شبيه خوانى اصلى در ميدان بزرگ شهر انجام مى‏گيرد.(28)
محمد حسن خان اعتماد السلطنه متذكر مى‏شود عزادارى از آل‏بويه تا صفويه غالباً به روز عاشورا و دهه اول محرم منحصر بوده است اما در زمان ناصرالدين شاه چندان اين آداب و رسوم رواج گرفت كه در تمام ايام در اغلب ايام سال در شهرها و روستاها مجالس ذكر مصيبت و عزادارى منعقد مى‏گردد.(29)
بنجامين كه از طرف پرزيدنت آرتور، رئيس جمهور آمريكا، به عنوان نخستين سفير آمريكا در ايران منصوب گرديد شرحى مفصل از عزادارى‏هاى مذهبى زمان ناصرى ارائه داده است كه در بخشى در آن مى‏خوانيم:
ماههاى واقعى عزادارى كامل شيعيان محرم و صفر است، علامت فرا رسيدن اين ماه، متوقف شدن كار و كاسبى در شهرهاست. شب‏ها در اوايل ماه محرم صداى فرياد كسانى كه مشغول عزادارى در تكايا و مساجد از فواصل دور به گوش مى‏رسد، دهه اول ماه محرم اختصاص به عزادارى براى شهادت امام حسين و خاندان او دارد و از روز سوم به بعد دسته‏هاى عزادارى متعددى در كوچه‏ها و خيابان‏هاى شهر به راه مى‏افتد و معابر چهره‏اى ديگر پيدا مى‏كند. در اين دسته‏ها مردان در حالى‏كه جلوى پيراهن‏هاى خود را باز كرده و با دو دست بر سينه مى‏كوبند و مرتب فرياد مى‏زنند: يا حسين يا حسين، در يك سال، روز عاشورا دسته بزرگى از جلوى محل سكونت من عبور كرد و من آنها را تماشا كردم. چند نفر در تابوت‏هايى خوابيده و به صورت نعش درآمده بودند و عده‏اى تابوت‏ها را به دوش گرفته و حمل مى‏كردند و جلو و عقب تابوت‏ها عدّه‏اى سينه زن به شدت با دست بر سينه و سر و صورت مى‏كوبيدند يا حسين مى‏كشيدند، بنجامين سپس به تشريح مجالس تعزيه خوانى مى‏پردازد.(30) دسته گردانى
دكتر ج. گ ويشارد پس از دو سال خدمات طبى در غرب ايران، به تهران انتقال يافت و مريضخانه‏اى را در اين شهر اداره كرد، او مشاهدات خويش را از مسايل اجتماعى، فرهنگى و آداب و رسوم ايران در عصر ناصرالدين شاه در سفرنامه‏اى كه به سال 1287 ه.ش تدوين كرده، آورده است درباره عزادارى مى‏نويسد: محرم ماه عزادارى است و تمامى طبقات در آن شركت دارند، مردم سياه مى‏پوشند، پرچم‏هاى سياه كوچك بر سر در خانه‏ها به منزله دعوتى است از عابران براى شركت در مراسم مذهبى كه واعظ طى آن مطالبى در مصائب شهيدان كربلا مى‏گويد، مقامات مذهبى با نشان دادن بعضى صحنه‏هاى نمايشى از واقعه كربلا مى‏كوشند تا فاجعه شهادت پيشوايان صدر اسلام را در اذهان مردم نگه‏دارند، اين كار تعزيه ناميده مى‏شود كه توجه و تحركى در احساسات مذهبى مردم ايجاد مى‏كند و آنها را براى روز دهم محرم كه مهمترين روز اين ماه است مهياتر مى‏سازد، از اوايل صبح عاشورا دسته‏هاى زيادى در خيابان‏هاى تهران به راه مى‏افتد، عده‏اى با دست بر سينه‏هاى لخت خود مى‏كوبند و يا بر پشت‏هاى خويش زنجير مى‏زنند و همه با هم نام شهداى كربلا را بر زبان مى‏آورند، همراه آنان مردان ديگرى هستند كه علم‏هايى با خود حمل مى‏كنند و نام امام حسن و امام حسين(ع) را فرياد مى‏زنند.(31)
ليدى شيل همسر وزير مختار انگليس، در اوايل سلطنت ناصرالدين شاه در ايران بسر مى‏برده است، وى مى‏نويسد: ماه دسامبر امسال مصادف با ماه محرم يعنى دوره ماتم و ندبه و زارى ايرانى‏ها بود، در اين ماه شيعيان مراسمى به عنوان يادبود و ذكر مصيبت امام حسين(ع) و خانواده‏اش در صحراى كربلا برگزار مى‏كنند.اين واقعه به قدرى ايرانى‏ها را تحت تأثير قرار داده كه ماجراى آن رابه صورت يك برنامه نمايشى درآورده‏اند، حضور در چنين مجلسى كه چندين هزار نفر را در ماتم و اندوه عميقى فرو برده است برايم شگفتى داشت، موقعى كه يكى از آنان شروع به گريستن نمود، بقيه به وى تأسى مى‏كنند و ناگهان همه را گريه فرا مى‏گيرد، گاهى اوقات من هم حس مى‏كردم كه بر اثر شنيدن اين همه آه و ناله، اشكم آماده سرازير شدن است، برخى قسمت‏هاى تعزيه آنقدر عميق و پر احساس اجرا مى‏گرديد كه فوق العاده متأثر كننده بود.(32)
گرترودلاوئين بل درسال 1270 ه.ش همراه ليدى لاسلز به تهران آمد و خاطرات و مشاهدات خويش را در ايام اقامت ايران به نگارش درآورد، او فصلى از كتاب خود را به عزادارى اختصاص داده و در بخش هايى از آن نوشته است. به ياد رنج و شهادت امام حسين(ع) و يارانش تمام ايران در سوگ مى‏نشيند با شروع ماه محرم هيجان پنهان مشرق زمينى آشكار شد، هر شب، هنگام غروب شيون و زارى عزاداران فضا را پر مى‏كرد و غم و اندوه گاه اوج مى‏گرفت، سرانجام روز دهم محرم فرا رسيد، روزى پر اهميت براى مسلمانان امّا براى شيعيان لحظه‏اى ژرف‏تر و پرمعناتر است چرا كه شهادت امام حسين در اين روز روى داده است، كمى بعد ازظهر صداى عزادارى در دهكده پيچيد. اهالى كه دسته‏هايى تشكيل داده بودند در خيابان‏هاى سايه دار به راه افتادند و از باريكه‏اى از صحرا كه به خيابان اصلى مى‏رسيد گذشتند، اندوه و ماتم اين گروه عزاداران احترام شگفتى بود نسبت به قهرمان دليرى كه پيكرش در دشت كربلا آرميده است و آواى او در طول قرن‏ها با انعكاس ابدى طنين انداز بوده و تا امروز رسيده است. در ابتداى صفوف گروهى از پسر بچه‏ها راه مى‏سپردند كه به دور نوحه خوان سبزپوشى جست و خيز مى‏كردند و او در حين راه رفتن در ميان جمعيت، مصائب امام حسين را بيان مى‏كرد، بچه‏ها جست و خيز مى‏كردند و سينه مى‏زدند. به دنبال آن مردان علمدارى بودند كه علم‏هاى دهكده را حمل مى‏كردند، ميله‏هاى بلندى كه بر بالايشان مهره‏ها و پارچه‏ها و نوارهاى ابريشمى رنگارنگ و تزئينات عجيب ديگرى نصب شده بود و در پى آن مرثيه خوان و گروهى از مردم مى‏آمدند كه بر سينه و پيشانى مى‏زدند و نام امام حسين را با هماهنگى و يكنواختى تكرار مى‏كردند كه با گريه‏ها و شيون‏ها گاهى آميخته مى‏شد.
مراسم واقعى هنگام شب برپا مى‏شد، بازار را كه مركز دهكده بود با سقفى از كرباس پوشانيده بودند و با قالى‏هاى معمولى و پرده‏هاى نخى فرش كرده بودند، سكوى كوتاهى در انتهاى بازار برپا شده بود، روى سكو نوحه خوانى با لباس بلند و عمامه سفيد نشسته بود و شرح شهادت را با آهنگ كشيده و حزن انگيزى مى‏خواند. مردها بر سينه برهنه خود مى‏كوبيدند در حالى كه اشك برگونه‏هايشان سرازير بود و گاه به گاه كلمات نوحه خوان را مضمون هم سرايى خسته و ماتم زده‏اى قرار مى‏دادند يا با ناله زمزمه مانندى وارد داستان او مى‏شدند كه شدت و قدرت مى‏يافت تا به دورترين گوشه‏هاى چادر فرياد يا حسين مى‏رسيد. زنان با چادرهاى سياه و چهره‏هايى كه به اشك نشسته بود حضور داشتند.(33)
كنت دوگوبينو تصوير روشنى از عزادارى‏هاى زمان قاجاريه ارائه مى‏نمايد: خيابان در ماه محرم لبريز از قيافه‏هاى غم‏انگيز است، روضه خوان‏ها با مردم ارتباطى تنگاتنگ داشته و همواره مورد تكريم و احترام آنها قرار گرفته‏اند، روضه خوان‏ها در به راه اندازى دسته‏ها نيز نقش بسزايى دارند، اينها متشكل از مردان و كودكانى هستند كه علم‏هاى سياه يا سبز دارند، اين دسته‏ها كه شب هنگام مشعل به دست با قدم‏هاى شتابان از كوچه‏ها مى‏گذرند و پشت سرهم وارد تكيه شده، از تكيه‏اى به تكيه ديگر مى‏روند و ضمن چرخيدن به نوحه سرايى مى‏پردازند با فرياد بلند حسين، حسين مى‏گويند و در مسجد مقابل روضه خوان يا مداح قرار گرفته و به شيوه‏اى شگفت همراه با او به نوحه خوانى مى‏پردازند.(34) (ادامه دارد) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. قانون و شخصيت، دكتر پرويز صانعى، ص 157. 2. خدمات متقابل اسلام و ايران، شهيد مطهرى، ص 123. 3. همان، ص 133 – 132. 4. آل بويه نخستين سلسله قدرتمند شيعه، ص 466 و 467. 5. مرآت الجنان، يافعى يمنى، ج سوم، ص 247 – 246. 6. آل بويه، ص 467. 7. الكافى فى التاريخ، ابن اثير، ج 7، ص 7 و 35؛ المنتظم، ابوالفرج بن الجوزى، ج 14، ص 150. 8. المنتظم، ج 5، ص 111 و 120 ؛ تاريخ ابن اثير، ج 7، ص 295. 9. المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار، مقريزى، ج 2، ص 432؛ المنتظم، ج 15، ص 38 و 81. 10. المواعظ و الاعتبار، ج 2، ص 432 و نيز النجوم الزاهره، ج 4، ص 126. 11. زندگى شاه اسماعيل اول، يوسف جمالى، ص 242 – 241؛مجله مشكوة، شماره 81، ص 70. 12. تعزيه هنر بومى پيشرو ايران، پيترچلكلووسكى، ترجمه داود حاتمى، مقاله ژان كالمار، ص 167 – 166. 13. سفرنامه پيتر دلاواله، ترجمه دكتر شعاع الدين شفا، ص 126 – 123. 14. سفرنامه آنتونيو دو گوه آ، ص 75 و 76. 15. معتقدات و آداب ايرانى، هانرى ماسه، ترجمه مهدى روشن ضمير. 16. سفرنامه دن گارسيا دسيلوا فيگوئروآ، ترجمه غلامرضا سميعى، تهران نشر نو، 1363، ص 311 – 307. 17. سفرنامه شاردن، . 18. سفرنامه تاورينه، ترجمه ابوتراب حيدرى، تهران، سنايى، 1336، ص 414. 19. سفرنامه جملى كاررى، ص 125. 20. ارزيابى تعزيه، ازنگارنده، دست نويس، ص 35. 21. سفرنامه آدام اولئاريوس، ترجمه مهندس حسين كردبچه، ج دوم، ص 490 – 487. 22. سياسة الحسينيه ياروليسيون كبير، ماربين آلمانى، ص 45. 23. عالم آراى نادرى، محمد كاظم مروى، ج سوم، ص 982. 24. زندگى نادرشاه، جونس هنوى، ترجمه اسماعيل دولتشاهى، ص 158. 25. تعزيه هنر بومى پيشرو ايران، ص 166. 26. مشاهدات سفر از بنگال به ايران، ويليام فرانكلين، ترجمه محسن جاويدان، ص 73 – 72. 27. سفر در ايران، گاسپار دروويل، ترجمه منوچهر اعتماد مقدم، ص 138. 28. سفرنامه بارون فيودوركورف، ترجمه اسكندر ذبيحان، ص 242. 29. فصلنامه تاريخ اسلام، سال دوم، شماره اول، بهار 1380، ص 168. 30. سفرنامه بنجامين، ترجمه حسين كردبچه، ص 283. 31. سفرنامه دكتر جان ويشارد (بيست سال در ايران)، ترجمه على پيرنيا، ص 163 و 164. 32. خاطرات ليدى شيل، ترجمه دكتر حسين ابوترابيان، ص 70. 33. تصويرهايى از ايران، گرترود بل، ترجمه بزرگمهر رياحى، ص 46 – 45. 34. شكوه تعزيه در ايران، كنت دوگوبينو، ترجمه فلورا اولى پور، فصلنامه هنر، زمستان 1374، بهار 1375، شماره 30، ص 353 – 351.

/

يادى از يادگار امام‏

در آستانه 26 اسفند ماه سالگرد عروج ملكوتى حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى يادگار گرامى حضرت امام خمينى(ره) قرار داريم. به پاس خدمات فراوان و نقش برجسته آن بزرگوار در حوادث قبل و بعد از پيروزى انقلاب اسلامى و سهم ويژه ايشان در بعضى از حوادث حساس به فرازهايى از ابعاد شخصيتى آن عزيز اشاره مى‏كنيم:
در روز بيست و چهارم اسفند 1324 هجرى شمسى ديده به جهان گشود و نخستين صدايى كه در اين عالم شنيد آواى ملكوتى اذان و اقامه بود كه از زبان حضرت روح اللّه پدر بزرگوارش در گوش او طنين توحيد افكند. نامش را احمد برگزيدند و چه نام با مسمّايى هنگامى كه او به دنيا آمد وطن مظلوم و اسلامى، چهارمين سال حكومت خيانت پيشه دومين عامل بيگانه از خاندان پهلوى را مى‏گذرانيد.
احمد دوران كودكى را در محيطى مى‏گذراند كه گرمابخش بيت روحانى خمينى كبير بحث چگونگى انجام تكليف الهى در فضاى آشفته كشور بود. نيمه‏هاى شب زمزمه ملكوتى پدر و آواى قرآن از زبان آن عارف باللّه شنيده مى‏شد و روزها سخن از علم و جهاد و از چگونگى نجات مردم مظلوم ايران از يوغ شاهان ستمگر، سخن از رهايى اسلام از زنگار خرافه‏ها و پيرايه‏ها و سخن از مبارزه‏اى دشوار و طولانى در جبهه‏هاى گوناگون بود. معلوم است كه قدم در اين راه نهادن تبعيد، حبس، محروميت، تهمت و يا شهادت را در پى خواهد داشت.
احمد دوران كودكى و نوجوانى را در محيطى پشت سر گذاشت كه مقدورات محدود مالى و عايدى بسيار اندك پدر از ملك موروثى در خمين به عنوان تنها ممرّگذران زندگى آنان بود اما امام نه اين زمان و نه قبل از آن و نه حتى آن روزگارانى كه به عنوان رهبرى مقتدر و محبوب بر جهان اسلام و ميليونها دلباخته عدالت و حق حكومت مى‏كرد ذرّه‏اى از منش زاهدانه خود عدول نكرد.
احمد در دامن مادرى پرورش مى‏يابد كه بحق او را بانوى بزرگ انقلاب اسلامى و بانوى صبر و استقامت لقب داده‏اند همان بزرگوارى كه خداوند لياقت آن را عطايش كرد كه همسر و انيس دل و همدم شخصيتى چون امام خمينى باشد. بانوى فاضله‏اى كه در دامن خود فرزندانى چون مصطفى و احمد… پرورانيد تا ياريگر دين خدا باشند.
با دستگيرى امام در سحرگاه 15 خرداد 42 و نخستين سخنرانى امام پس از آزادى در فروردين 43 و نطق كوبنده امام در چهارم آبان 43 و اعلاميه تاريخى امام پيرامون كاپيتولاسيون و دستگيرى مجدّد امام و تبعيد به تركيه رسالت تاريخى احمد آغاز مى‏گردد چرا كه ديرى نمى‏پايد كه مرحوم حاج مصطفى نيز دستگير و به نزد پدر به تبعيدگاه تركيه و سپس به عراق روانه مى‏شود. به دنبال آنان احمد در پى آن است كه در اوّلين فرصت به محضر پدر بشتابد و درس تكليف و انجام وظيفه را از او بجويد لذا در اواخر سال 44 از طريق آبادان رهسپار نجف اشرف گرديد تا پس از مدتى به ايران مراجعت و به وظايفى كه رهبر كبير انقلاب به عهده او قرار داده به نحو شايسته عمل نمايد و در تمام مراحل مبارزه سايه وار به دنبال پدر بزرگوار خود چه در نجف اشرف، چه در پاريس و چه بعد از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران حركت نمود.
بهتر آن است كه مرحوم حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى را از زبان خود امام رضوان اللّه عليه و مقام معظم رهبرى بشناسيم.
امام امت در تأييد صداقت و امانتدارى ايشان فرمودند:
من شهادت مى‏دهم كه احمد فرزند اينجانب از موقعى كه در مسايل روز وارد شده است و تماس با كارهاى اينجانب داشته است تا حال تحرير اين كلمات از او خلاف دستورات اينجانب مشاهده نكرده‏ام و در اعلاميه‏ها و امثال آنها تصرّفى بدون رضاى من نكرده است و چيزى بر خلاف گفته‏هاى من به من نسبت نداده است و بالجمله خلافى از او مشاهده نكردم. لكن احمد بايد بداند كسانى خصوصاً مثل او كه در اين امور ا جتماعى يا سياسى وارد مى‏شوند، مصون از اشتباه و ضربه نيستند و او بايد حساب خود را با خداى قادر متعال درست كند و به ذات مقدسش اتكال نمايد و از بشر ضعيف هراس نداشته باشد كه مكايد بشرى چون خود بشر زودگذر و فانى است و همه به سوى او جلّ و علا خواهيم رفت و اكنون نيز در محضر مبارك او هستيم. والسلام على من اتبع الهدى. از خداوند تعالى توفيق خدمت به خلق براى همه دست اندركاران و براى منسوبان به خود خواستارم.
(تاريخ سلخ، صفر 1405، روح اللّه الموسوى الخمينى)
و در جايى ديگر مرقوم مى‏فرمايند:
«فرزند عزيزم احمد حفظه اللّه تعالى و ايده‏
از آنجا كه شما را بحمداللّه تعالى در مسايل سياسى و اجتماعى صاحبنظر مى‏دانم و در تمامى فراز و نشيب‏ها در كنار من بوده‏اى و هستى و با صداقت و كياست امور سياسى و اجتماعى اينجانب را متصدى هستى لذا شما را براى تنظيم و تدوين كليه مسايل مربوط به خود كه بسا در رسانه‏هاى گروهى اختلافات و اشتباهاتى رخ داده است انتخاب مى‏نمايم…».
(صحيفه امام، ج 21، ص 126)
و در اينجا تصوير يادگار امام را از آينه چشم جانشين بر حق امام، مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه العظمى خامنه‏اى مدظلّه العالى مشاهده مى‏كنيم:
«مرحوم حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى يكى از مؤثرترين عناصر در جريانات كلى كشور و انقلاب بود. او براى رهبر كبير انقلاب فرزندى مهربان و در عين حال مشاورى امين و يارى ديرين و سربازى فداكار و مريدى گوش به فرمان و كارگزارى لايق و كارآمد بود. امام بزرگ ما، بارها محبت پرشور و اعتماد عميق و تحسين قلبى خود نسبت به اين فرزند خاضع و مطيع خود را به زبان آورده بود.»
«در طول سالهاى انقلاب اسلامى چه بسيار گره‏ها كه به دست او گشوده شد و چه بسيار كارهاى بزرگ كه به تدبير او انجام شد.»
«تاريخچه خدمات ارزنده آن مرحوم به دوران پس از پيروزى، منحصر نمى‏شود. نقش ايشان در دوران مبارزات ملت ايران نيز برجسته و فراموش نشدنى است.»
«امام خمينى دوبار گفتند: احمد اعزّ اشخاص است براى من.»
(فصلنامه حضور، شماره 14، ص 22)
يادگار امام از نظر شجاعت و صراحت بيان و لهجه، زبانزد خاص و عام بودند.
مقام معظم رهبرى راجع به صراحت يادگار امام مى‏فرمايند:
«اولاً ايشان خيلى باهوش بود، به طورى كه اگر انسان بخواهد يك صفت ذاتى و خصوصيت برجسته را از حاج احمد آقا بشمرد، هوش اوست. بسيار مرد باهوش و تيز و زيركى بود. ثانياً بعضى از صفات خوب امام را هم در ايشان ديده‏ام، مثلاً بى‏رودبايستى بود، امام هم همين طور بودند. مرحوم حاج آقا مصطفى هم همين گونه بود. من از نزديك با ايشان هم معاشرت و رفاقت داشتم. رودربايستى نداشتند جاهايى كه لازم بود يك حالت صراحت خوبى را داشت.»
(همان، ص 22) پيرامون امانت و صداقت ايشان‏
مقام معظم رهبرى مى‏فرمايند:
«مرحوم حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى يكى از مؤثرترين عناصر در جريانات كلى كشور و انقلاب بود. او براى رهبر كبير انقلاب، فرزندى مهربان و در عين حال مشاورى امين و يارى ديرين و سربازى فداكار و مريدى گوش به فرمان و كارگزارى لايق و كارآمد بود…»
«امام بزرگ ما بارها محبت پرشور و اعتماد عميق و تحسين قلبى خود نسبت به اين فرزند خاضع و مطيع خود را بر زبان آورده بود.»
(همان)
يادگار حضرت امام از آغاز مبارزه خوى استكبار ستيزى داشت. اين البته به دليل نزديكى به حضرت امام و ايمان و اعتقاد كامل ايشان به همه مواضع امام بود. از آنجايى كه حاج سيد احمد آقا تسليم محض امام بود و در برابر نص قول و فعل امام، هرگز اجتهاد نكرد. همواره دشمن شناس بود و دشمن دين و مردم و انقلاب و استقلال كشور را آمريكا مى‏دانست.
اين خصلت را بهتر است از زبان خود يادگار امام بشنويم:
«ما هرچه در مقابل ابرقدرتها خصوصاً آمريكا نرمش به خرج دهيم وضعمان در تمام زمينه‏ها بدتر خواهد شد. اين تحليل كه اگر ما مسائلمان را در تمام زمينه‏ها با كشورهاى غربى و قدرتهاى شرقى حل كنيم. مسأله ديگر نداريم، اشتباه است.» (12/2/69)
«ما امروز با تمام توان در مقابل آمريكا ايستاده‏ايم، هيچ كسى جرأت نزديك شدن به غرب و آمريكا را ندارد. نرمش سياسى در صورتى مورد قبول است كه آن روى سياست خشم انقلابى اسلام باشد و الّا مردم عزيز ايران از هيچ مقامى سازش نمى‏پذيرد. ما هنوز خود را دشمن قسم خورده آمريكا و انگلستان مى‏دانيم.» (7/8/69)
حسن ختام سخن را هم به مقام معظم رهبرى مى‏سپاريم تا از ديدگاه اين شخصيت خدابين، يادگار امام را تماشا كنيم:
«در هر حال، موضعى كه ايشان بعد از رحلت امام اتخاذ كرده بودند خيلى ارزشمند بود و من معتقدم كه يكى از بهترين فصول زندگى ايشان عنداللّه، همين فصل اخير است كه ايشان واقعاً راه خدا، راه حق، راه صحيح را متقرباً الى اللّه پيمودند با آنكه بعضاً از ايشان توقعات گوناگونى بود و وسوسه‏هايى… اما ايشان محكم ايستاده بود و همان اصولى را كه مورد نظر شريف امام رضوان اللّه تعالى عليه بود با قاطعيت تمام ابراز مى‏كرد.»
«اكنون اين يادگار امام از ميان رفته و ما را در فقدان خود مهموم و مغموم به جا گذاشته است. شكوه اين غم جانكاه را به پيشگاه صاحب و مولاى خود حضرت بقية اللّه الاعظم مى‏بريم و از او دعا براى صبر و تسلّى مى‏طلبيم و در عين حال نخستين تسليت را هم به او مى‏گوييم.»
سالگرد ارتحال تلخ و دردناك يادگار حضرت امام مرحوم حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد آقا خمينى را به ساحت مقدس حضرت بقية اللّه الاعظم امام عصر ارواحنا فداه و به حضور مقام معظم رهبرى و به مردم شريف و انقلابى و خدامحور و به همه علاقمندان و ارادتمندان آن بزرگوار به خصوص خاندان محترم و معزّز و عزيزشان و به ويژه به فرزندان ارزشمندشان خاصه به جناب حجةالاسلام والمسلمين حاج سيد حسن آقا تسليت مى‏گوييم.

پاورقي ها:

/

ره توشه‏هايى از كلام ختمى مرتبت

روز بيست و هشتم ماه صفر، يكى از سخت‏ترين و شديدترين روزها بر آل محمّد بود كه در آن روز محور دايره وجود، صاحب وحى صادر نخستين، او كه تاج افتخار «لولاك لما خلقت الافلاك» را برسر داشت، به معبود و معشوق خود پيوست و از وفاتش ناله و فرياد در قلمرو ايجاد به اوج رسيد و شريك اشك از ديدگان آل عبا سرازير شد.
فرا رسيدن اين ماتم جانسوز را به فرزند دلبندش حضرت ولى اللّه الاعظم ارواحنا فداه و به جهان بشريّت، مسلمانان جهان به ويژه ملّت قدرشناس ايران و مقام معظم رهبرى تسليت مى‏گوييم به اين اميد كه پيروى از ثقلين را سرلوحه اعمال خود قرار دهيم تا پيامبر و خداى پيامبر از ما راضى و خشنود شوند.
خاتم پيامبران محمّد مصطفى (ص) آخرين حلقه رسالت، و پايان دهنده آن است، و به همين جهت افضل پيامبران و سرآمد آنان است از تمام جهات و معجزه جاويد او، قرآن كريم نيز كاملترين و جامعترين كتاب آسمانى است كه بر بشر عرضه شده است.
و كلمات و سخنان او در بين كلمات انبياء نيز برترين و جامع‏ترين سخنان است. آنچه پيش رو داريد گزيده‏اى است از كلمات ختمى مرتبت درباره برخى موضوعات مختلف: الف – كوچك‏هاى بزرگ
انسان نوعاً به گناهان بزرگ (كبيره)توجّه دارد يا آن را مرتكب نمى‏شود و اگر هم مرتكب شود سعى مى‏كند در مواقع فراهم بودن زمينه توبه(مانند شب قدر، حضور در عرفات و…) از آن توبه كند و هرگز آنرا فراموش نمى‏كند.
امّا گناهان كوچك(صغيره) فراوانى از انسان صادر مى‏شود و بر ترك آن و يا توبه از آن خيلى اهميت داده نمى‏شود، و حال آنكه ممكن است همين گناهان ريز گاهى بر اثر كثرت و زيادى و يا فراهم نمودن زمينه گناهان بزرگتر سخت خطرساز باشد، به همين جهت به آن‏ها «كوچك‏هاى بزرگ» گفته مى‏شود:
پيامبر خاتم(ص) نيز به اين نكته سخت حساسيت داشته و از طرق مختلف انسان‏ها را متوجّه خطر آن نموده است. گاه دستور مى‏داد كه اصحاب سنگ جمع نمايند، وقتى كه سنگ جمع مى‏شد، مى‏فرمود: سنگ‏ها را سرجاى خود برگردانيد، اصحاب عرض مى‏كردند: اى رسولخدا، محل سنگ‏هاى بزرگ را مى‏دانيم، ولى محل سنگ‏هاى ريز را نمى‏دانيم حضرت مى‏فرمود: هدف اين نيست كه سنگ‏ها را در محل خود قرار دهيد، غرضم از اين دستور اين بود كه نوعاً گناهان بزرگ را مانند سنگ درشت جايگاه وتوبه از آن را فراموش نمى‏كنيم ولى گناهان كوچك را به سرعت از ياد مى‏بريم، مانند سنگهاى ريز كه جايگاه آن به فراموشى سپرده مى‏شود.
گاه مى‏فرمود: هيزم جمع كنيد. اصحاب عرض مى‏كردند: در اين بيابان خشك هيزمى وجود ندارد، مى‏فرمود: هر كسى به مقدارى كه مى‏تواند جمع كند، وقتى كه همه راه مى‏افتادند، يك وقت مى‏ديدى تلّى از هيزم جمع شده است. حضرت مى‏فرمود: با اين دستور مى‏خواستم بفهمانم كه گناهان ريز هم مانند هيزم ريز است در بيابان زندگى كه به ظاهر ديده نمى‏شود ولى وقتى جمع شود تلّى از گناه را تشكيل مى‏دهد كه مى‏تواند صاحبش را دچار آتش ابدى نمايد.
و به اباذر اينگونه نصيحت فرمود: «يا اباذر لاتنظر الى صغر الخطيئة ولكن انظر الى من عصيت؛(1) اى اباذر به كوچكى گناه نگاه نكن، بلكه نگاهت به اين باشد كه چه كسى را نافرمانى مى‏كنى.»
در جاى ديگر فرمود: «انّ ابليس رضى منكم بالمحقّرات؛(2) براستى شيطان از شما به انجام گناهان كوچك و حقير شمرده شده راضى مى‏شود.»
ايمان مؤمن اقتضا مى‏كند كه هر گناهى را نسبت به پروردگارش بزرگ بداند و از آن به شدّت بترسد، رسول اكرم(ص) فرمود: «انّ المؤمن ليرى ذنبه كانّه تحت صخرةٍ يخاف ان تقع عليه، و الكافر يرى ذنبه كانّه ذبابٌ مرّ على انفه؛(3) براستى مؤمن گناهش را همچون صخره‏اى مى‏پندارد كه زير آن قرار دارد و ترس آن دارد كه بر او واقع شود (بر سر او خراب شود) ولى كافر گناهان خود را همچون مگسى مى‏داند كه از جلوى بينى او گذشته است.»
و همچنين امام صادق(ع) فرمود: «اتّقوا المحقرات من الذّنوب…؛(4) از گناهان تحقير شده پرهيز كنيد و گناهان تحقير شده سخن بنده است كه مى‏گويد: اى كاش غير از گناه، گناهى برايم نبود.» ب – عقوبت سريع برخى گناهان‏
هرچند در امّت مرحومه بنابر اين است كه خيلى از گناهان در اين دنيا مجازات در پى‏نداشته باشد ولى با اين حال برخى گناهان در همين دنيا برخى عقوبت‏ها را در پى دارد، رسول اكرم(ص) در سفارش دلسوزانه خود به على(ع) فرمود: «يا على اربعٌ اسرع شى‏ءٍ عقوبةً، رجلٌ احسنت اليه فكافأك بالاحسان اساءةً؛ يا على چهار كس زودتر كيفر مى‏شوند، مردى كه به او خوبى كنى و وى به جاى آن به تو بد كند.و رجلٌ لاتبغى عليه و هو يبغى عليك؛ مردى كه تو بر او ظلم نكرده‏اى ولى وى به تو ستم مى‏كند.
ديدى كه خون ناحق پروانه شمع را

چندان امان نداد كه شب را سحر كند

و رجلٌ عاقدته على امر فمن امرك الوفاء له و من امره الغدر بك؛ مردى كه با او در انجام كارى پيمان بسته‏اى و وفادار به آن هستى در حالى كه او در صدد خيانت به توست.و رجلٌ تصله رحمه و يقطعها؛ مردى كه تو با او صله رحم كنى ولى او با تو قطع رابطه كند.»(5)
خالى از لطف نيست كه خلاصه روايت طولانى را كه آثار برخى گناهان در آن بيان شده منعكس كنيم:
گناهانى كه نعمت‏ها را تغيير مى‏دهند:
1- ظلم بر مردم 2- از دست دادن عادت به كار خير و نيك 3- كفران نعمت نمودن. خداوند مى‏فرمايد: «خداوند نعمتهايى را كه به مردم داده است تغيير نمى‏دهد اين خود مردم هستند كه بوسيله افعال و اعمال خودشان تغيير بوجود مى‏آورند.»(6)
گناهانى كه پشيمانى مى‏آورند:
1- كشتن نفس كه خداوند حرام كرده است(7) 2- ترك صله رحم 3- ترك نماز 4- ترك وصيّت 5 – منع زكات گناهانى كه باعث نزول بلا مى‏شوند:
1- سركشى در برابر مردم 2- استهزاء و مسخره نمودن ديگران 3- با ستم از عالم نافرمانى كردن 4- كمك نكردن به درمانده نالان 5 – يارى نكردن مظلوم 6- ضايع نمودن امر به معروف و نهى از منكر.
گناهانى كه روزى را تغيير مى‏دهد:
1- اظهار فقر و ندارى كردن 2- نماز عشاء را نخوانده خوابيدن‏
3- قضا نمودن نماز صبح 4- تحقير نمودن نعمتهاى خدا 5 – از خدا شكايت كردن.
گناهانى كه پرده‏ها را مى‏درند:
1- شرابخوارى 2- بازى با آلات قمار 3- لغو و بيهوده‏گويى 4- برملا نمودن عيب ديگران 5 – همنشينى با اهل شك و ريبه .
گناهانى كه باعث قدرت دشمنان مى‏شود.
1- آشكارا ستم نمودن 2- كارهاى زشت را علنى كردن 3- حرام را حلال شمردن 4- نافرمانى از خوبان و نيكان 5 – اطاعت از اشرار
گناهانى كه باعث رسوايى مى‏شود
1- قرض گرفتن با قصد عدم پرداخت آن 2- اسراف در خرج نمودن در مسير باطل 3- بخل نمودن بر اهل و عيال 4- بد اخلاقى 5 – كم صبرى 6- تنبلى و كسالت را پيشه ساختن 7- اهانت به اهل ديانت .
گناهانى كه مانع استجابت دعا مى‏شود:
1- سوء نيت داشتن 2- بد باطن بودن 3- نفاق و دورويى با برادران دينى 4- يقين به اجابت دعا نداشتن 5 – تأخير انداختن نمازهاى واجب 6- ترك احسان و نيكى و صدقه 7- بد زبانى و فحاشى.
و گناهانى كه حبس باران مى‏كند:
1- به ناحق قضاوت كردن قاضيان 2- شهادت دروغ دادن 3- كتمان شهادت حق كردن 4- قرض الحسنه به كسى ندادن 5 – ترك احسان و نيكوكارى 6- بى رحمى بر فقرا 7- ستم بر يتيمان و بيوه زنان 8 – ردّ سائل و فقرا در شب (8)
و پيامبر اكرم(ص) در يك جمع بندى گناهان خطر زا و بلاآور را چنين بيان نمود:
«هرگاه امّت من پانزده خصلت را دارا شوند به بلا دچار مى‏شوند. عرض شد اى پيامبر خدا آن خصلت‏ها چيست؟ فرمود: هرگاه در آمدها در دست عدّه‏اى مخصوص باشد و امانت را غنائم (جنگى) شمارند (و براحتى خيانت كنند) و پرداخت زكات را خسارت بدانند، مردان به فرمان همسرانشان باشند ولى از مادر نافرمانى كنند، نسبت به دوستان خود نيكوكار باشند ولى نسبت به پدران جفا كنند، آوازهاى نامشروع در مسجدها بلند شود، و مرد (فرد) را از ترس شرّش احترام كنند، ساز (و آواز) بنوازند، و آيندگان اين امّت و پيشينيان خود را لعنت كنند در چنين شرائطى منتظر بلا باشند و…»(9) ج – آخرت را فراموش نكنيد
واقعيت امر اين است كه بعد از فروكش كردن جنگ و پذيرش صلح و بسته شدن راه شهادت خيلى‏ها مرگ و قيامت را فراموش كرده‏اند. آنچنان چهاردستى به دنيا و بهتر كردن زندگى و بزرگ كردن منزل و بهتر نمودن ماشين و… چسبيده‏اند كه گويى اصلاً قيامت و مرگى وجود ندارد، از طرف ديگر خود آخرت فراموشى باعث غفلت و قساوت قلب‏ها مى‏شود، قرآن كريم اين كتاب غفلت‏زا و انسان ساز در بيش از يك سوم آيات خود به نوعى مسائل مرگ و قيامت و آخرت و حساب آن را تذكر داده است تا مردم آخرت را فراموش نكنند و از آثار و بركات ياد آخرت كه زنده شدن قلبها، غفلت زدايى‏ها و كنترل شهوات و تمايلات نفسانى و…است بى بهره نباشند.
پيامبر اكرم(ص) نيز در راستاى قرآن از جمله مسائلى را كه سخت مورد توجّه و تذكر قرار داده است ياد آخرت و مرگ و حساب است. گويا آينده امّت خويش را مى‏ديد كه چگونه سرگرم دنيا شده‏اند، و با فريادى به بلنداى ابديت فرمود: «مالى ارى حبّ الدّنيا قد غلب على كثيرٍ من النّاس حتّى كانّ الموت فى هذه الدنيا على غيرهم كتب و كانّ الحق فى هذه الدّنيا على غيرهم وجب؛چه شده است كه مى‏بينم دنيادوستى بر بسيارى از مردم چيره گشته است تا آنجا كه گويا در اين دنيا مرگ براى غير آنان رقم خورده؟! گويا حق در اين دنيا بر ديگران واجب است» در ادامه مى‏فرمايد: «و حتّى كانّ مايسمعون من خبر الا موات قبلهم عندهم لسبيل قومٍ سفر عمّا قليلٍ اليهم راجعون، تبوّؤونهم اجداثهم و تأكلون تراثهم و انتم مخلّدون بعدهم، هيهات هيهات؛ تا آنجا كه وقتى خبر مردگان پيش از خود را مى‏شنوند چنين مى‏پندارند كه آنان به مسافرتى رفته‏اند و به زودى نزد اينان برمى‏گردند! آنان را به خاك مى‏سپاريد و ميراثشان را مى‏خوريد و (آنگاه مى‏پنداريد كه) خود بعد از آنان جاويد مى‏مانيد؟! هيهات هيهات خيلى پندارى دور از حقيقت است» آنگاه فرياد بر مى‏آورد:
«آيا آيندگان از گذشتگان پند نمى‏گيرند؟! براستى كه هر پند و اندرزى را كه در قرآن آمده ناديده گرفته و به دست فراموشى سپردند و از فرجام بد هر كار ناروا خود را در امان پنداشتند و از نزول هيچ بلا و بروز هيچ حادثه ناخوشايندى نهراسيدند.»(10)
در جاى ديگر درباره نقش ياد مرگ فرمود: «كفى بالموت واعظاً و كفى بالتّقى غنىً و كفى بالعبادة شغلاً و كفى بالقيامة موئلاً و باللّه مجازياً؛(11) مرگ براى پند آموزى و تقوا براى بى‏نيازى، و عبادت براى شغل كافى است. و رستاخيز را همين بس كه پناهگاه آينده و خداوند تنها جزا بخش مى‏باشد.»
و درباره اثر گرانسنگ ياد آخرت فرمود: «من اصبح وامسى والآخرة اكبر همّه جعل اللّه الغنى فى قلبه و جمع له امره و لم يخرج من الدّنيا حتّى يستكمل رزقه…؛(12) هر كس صبح و شام كند و بزرگترين غصّه (و هدفش) و هم او آخرت باشد خداوند دل او را بى‏نياز نمايد و كارش را رو به راه كند و از دنيا نرود مگر اين كه همه روزى خود را دريافت نمايد و (بر عكس) هر كس صبح و شام كند و بزرگترين قصدش دنيا باشد، خداوند فقر را در مقابل ديدگانش قرار داده و كارش را پريشان سازد و از دنيا هم چيزى بيشتر از آن كه مقدّرش بوده به دست نياورد.»(13) د: سفارشات خدا به پيامبر(ص)
گوينده‏اى خردمند به اندازه درك و فهم مستمع خويش سخن مى‏گويد، قطعاً اگر گوينده‏اى رئيس و خالق همه خردمندان باشد همچون خداى متعال و مستمع عقل كل باشد مانند پيامبر خاتم(ص) يقيناً سفارشات و سخنان از ژرفا و عمق بيشترى برخوردار خواهد بود، و دُر و گوهرهاى نايابى خواهد بود كه به سادگى نمى‏توان به آن دسترسى پيدا نمود. از اين قبيل است سفارشات حضرت حق به بنده سراسر خلوص و حضورش حضرت محمد(ص) كه فرمود: «اوصانى ربّى بتسع: اوصانى بالاخلاص فى السّرّ و العلانية و العدل فى الرّضا و الغضب و القصد فى الفقر و الغنى؛پروردگارم مرا به نه چيز سفارش كرده است: اخلاص در نهان و عيان، رفتار عادلانه در حال خشنودى و خشم، ميانه روى در حال بينوايى و توانگرى و ادامه داد:و ان اعفو عمّن ظلمنى، و اعطى من حرمنى، و اصل من قطعنى، و ان يكون صمتى فكراًو منطقى ذكراً و نظرى عبراً؛ و اين كه درگذرم از كسى كه به من ستم روا داشته، بخشش نمايم به كسى كه از من دريغ نموده، و ارتباط داشته باشم با كسى كه قطع رابطه كرده با من، و اينكه سكوتم انديشيدن، سخنم ذكر(خدا) و نگاهم عبرت‏آموز باشد.»(14) ه. به سه گروه رحم كنيد
ترحم و مهربانى نسبت به همه خوب است ولى نسبت به برخى افراد كه بر اثر حوادث روزگار وضع استثنايى پيدا كرده‏اند بايد بيشتر ترحّم شود، تا شكست آنها جبران و زخم‏هايشان التيام يابد، در همين راستا پيامبر گرامى اسلام فرمود: «ارحموا عزيزاً ذلّ و غنيّاً افتقر و عالماً ضاع فى زمانٍ جهّالٍ؛(15) به عزتمندى كه خوار شده و ثروتمندى كه فقير گشته و به دانشمندى كه در زمان مردمان نادان تباه شده رحم كنيد.»
پيامبر اكرم(ص) كسى نيست كه آنچه مى‏فرمايد خود به آن عمل نكند، بلكه بيش و پيش از ديگران به سخنان خود عامل است به اين نمونه توجّه كنيد. ترحم بر دختر حاتم طائى‏
از حاتم طائى سخاوت‏مند معروف عرب پسرى به نام عدى و دخترى باقى ماند، دخترش بر اثر حمله رزمندگان اسلام به بت كده قبيله «طى» با عده‏اى اسير شد و عدى به شام فرار كرد و بعدها در رديف مسلمانان مبارز و مجاهد درآمد و رياست منطقه را بعد از پدر جوانمردش به عهده گرفت.
دختر حاتم در مدينه در خانه‏اى در نزديكى مسجد پيامبر(ص) كه مركز اسيران بود نگهدارى مى‏شد، روزى كه پيامبر اكرم(ص) براى رفتن به مسجد براى نماز از آنجا عبور مى‏كرد، دختر حاتم از فرصت استفاده كرد، عرض كرد: «يا رسول اللّه، هلك الوالد و غاب الوافد فامنن منّ اللّه عليك؛ اى رسول خدا(ص) پدرم درگذشته و سرپرست من ناپديد شده، بر من منّت گذار خدا بر تو منّت گذارد… پيامبر در پاسخ گفت: براى رفتن (به شام) شتاب مكن من تصميم گرفته‏ام كه ترا همراه شخصى امين به زادگاهت بازگردانم ولى فعلاً مقدمات مسافرت شما فراهم نيست. روزى كاروانى از خويشاوندان حاتم از مدينه به سوى شام حركت مى‏كند پيامبر اكرم(ص) دختر حاتم را همراه با مبلغى پول به عنوان هزينه سفر و مركبى رهوار و مقدارى لباس به سوى شام مى‏فرستد.
برادرش عدى مى‏گويد: من در شام در غرفه منزل نشسته بودم ناگهان ديدم شترى با كجاوه در برابر منزل من زانو به زمين زد، ديدم خواهرم است، خواهرم را از كجاوه پياده كرده و به منزل بردم… از خواهرم درباره پيامبر پرسيدم او گفت: در شخص وى فضائل و ملكات بسيار عالى ديدم و مصلحت مى‏بينم كه هرچه زودتر با او پيمان دوستى ببندى زيرا اگر او رسولخدا باشد در اين صورت فضيلت از آن كسى خواهد بود كه پيش از ديگران به وى ايمان آورده باشد، و اگر فرمانرواى عادى باشد هرگز از او ضررى به تو نخواهد رسيد و از سايه قدرت او بهره‏مند خواهى بود و همين كلمات باعث شد كه عدى به مدينه رود و اسلام اختيار كند.(16) آرى دختر حاتم كه در خانواده بزرگ و آبرومند به دنيا آمده بود به اين جهت پيامبر اكرم(ص) آنگونه با او با لطف و مهربانى رفتار نمود و اثرات آن رفتار نيز به زودى ظاهر شد. و- پرسش كليد علم و دانش‏
پرسش و پاسخ هدايتگرانه، روشى است كه قرآن بر آن سفارش و تأكيد نموده است و از جامعه بشرى خواسته است كه شبهات و مشكلات خود را نزد عالمان و فرهيختگان مطرح نمايند، چنان كه فرمود: «فاسئلوا اهل الذّكر ان كنتم لاتعلمون؛(17) اگر نمى‏دانيد از آگاهان بپرسيد.»
قرآن به اين حد اكتفا نكرده بلكه به اهمّ پرسشها و شبهاتى كه در عهد و دوران رسالت مطرح بوده پاسخ داده به اين جهت واژه «يسألونك؛ از تو مى‏پرسند» پانزده بار در قرآن آمده است.
از سوى ديگر در پرتو وسايل ارتباط جمعى و پيشرفت صنعتى جهان امروز به صورت دهكده در آمده است كه افكار و انديشه با سرعت تمام در سرتاسر جهان پخش و منتشر و در هر جامعه مخصوصاً جوامع اسلامى همواره جوانان با يك رشته پرسشهاى نو روبرو هستند كه وظيفه دارند براى حل اين پرسشها و شبهات به علما و كارشناسان دينى مراجعه نمايند. پيامبر اكرم(ص) در راستاى حل شبهات جامعه اولاً دستور مى‏دهد، و تشويق مى‏كند كه سؤال كنيد، آنجا كه فرمود: «العلم خزائن و مفاتيحه السّؤال فاسألوا رحمكم اللّه فانّه تؤجر اربعةً: السّائل و المتكلّم و المستمع و المحبّ لهم؛(18) دانش گنجينه‏هايى است كه كليدهايش پرسش است، پس بپرسيد – خداوند شما را رحمت كند – زيرا (با پرسش) چهار كس اجر و پاداش داده مى‏شود: پرسشگر،پاسخگو،شنونده و دوستدار آنان.»
و ثانياً دستور مى‏دهد كه كامل و عميق و صحيح پرسش كنيد، چنان كه فرمود: «حسن المسأله نصف العلم و الرّفق نصف العيش؛(19) خوب پرسيدن نيمى از دانش و نرم رفتارى نيمى از زندگى خوش است.»
و ثانياً مشخص فرمود كه از چه كسانى پرسش نماييد: «سائلو العلماء و خاطبوا الحكماء و جالسو الفقراء؛(20) از دانشمندان و علما بپرسيد، با حكما گفتگو كنيد و با تهيدستان همنشينى نماييد.» ز – ستايش از فاجر ممنوع‏
بيش از 35 گناه از زبانى به اين كوچكى صادر مى‏شود. اين زبان چه آبروهايى را كه نبرده و چه خونهايى را كه نريخته و چه فتنه‏هايى را كه ايجاد نكرده و… به اين جهت پيامبر هدايت سخت بر حفظ و نگهدارى زبان سفارش نموده است، لذا به مردى كه از او نصيحت خواست فرمود: «احفظ لسانك، ثمّ قال يا رسول اللّه اوصينى؟ قال احفظ لسانك؛ ثم قال: يا رسول اللّه اوصينى؟ فقال ويحك و هل يكبّ النّاس على مناخرهم فى النّار الا حصائد السنتهم؛(21) زبانت را نگهدار، سپس گفت: اى پيامبر خدا، نصيحتى ديگرم فرماى! فرمود: زبانت را نگهدار. آنگاه گفت اى رسول خدا نصيحتم فرماى! فرمود: واى بر تو! آيا جز اين است كه مردم براى آنچه با زبان دِرو كنند به دوزخ افكنده شوند؟»
يكى از گناهان زبان تعريف و تمجيد از فاجر و اهل گناه است كه متأسفانه امروزه در رسانه‏ها گاهى اين گناهان انجام مى‏گيرد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اذا مُدِحَ الفاجر اهتزّ العرش و غضب الرّبّ؛ هنگامى كه فاجرى مورد مدح و ستايش قرار مى‏گيرد، عرش (خدا) به لرزه مى‏آيد و پروردگار خشم مى‏گيرد.» ح – جايگاه عقل در كلام ختمى مرتبت‏
از بزرگترين نعمت‏هايى كه خداوند به انسان عنايت فرموده، عقل است، خير دنيا و آخرت انسان بستگى به عقل و بهره‏بردارى از آن دارد. به نمونه‏هايى از سخنان پيامبر اكرم(ص) عقل كل، و رئيس العقلاء درباره عقل اشاره مى‏شود. 1- اهميت عقل‏
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «قوام المرء عقله ولادين لمن لاعقل له؛(22) نگهدارنده مرد (و انسان) عقل اوست آن كس كه عقل ندارد دين (كامل) ندارد.» و فرمود: «انّما يدرك الخير كلّه بالعقل، ولادين لمن لا عقل له؛(23) تمام خيرها فقط با عقل قابل درك است، آن كس كه عقل ندارد، دين ندارد.»
و در جاى ديگر برترين نعمت را عقل دانسته، مى‏فرمايد: «انّ اللّه خلق العقل فقال له اقبل فاقبل و قال له ادبر فادبر فقال اللّه تبارك و تعالى و عزّتى و جلالى ما خلقت خلقاً اعظم منك ولااطوع منك؛(24) و براستى، خداوند عقل را آفريد و به او فرمود: رو كن و او رو كرد، سپس فرمود: برگرد او برگشت. آنگاه خداى تبارك و تعالى به او فرمود: به عزّت و جلالم سوگند كه من آفريده‏اى از تو بزرگتر و فرمانبردارتر نيافريدم.» 2- معناى عقل‏
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «انّ العقل عقالٌ من الجهل و النّفس مثل اخبث الدّواب فان لم تعقل حارث فالعقل عقال من الجهل؛(25) همانا عقل زانوبندى است بر نادانى و نفس (امّاره) مانند پليدترين جانوران است كه اگر پايش بسته نشود، بيراهه مى‏رود و سرگردان مى‏شود پس عقل زانوبند نادانى است.»
همچنين پيامبر اكرم(ص) فرمود: «العقل نورٌ خلقه اللّه للانسان و جعله يضى‏ء على القلب ليعرف به الفرق بين المشاهدات من المغيبات؛(26) عقل نورى است كه خدا آن را براى انسان آفريده و آن را آفريده كه بر قلب انسان روشنايى دهد تا به وسيله آن بين آنچه ظاهر است از آنچه غايب است فرق گذارد.» 3- ثواب و عقاب بر اساس عقل است‏
در يك جا فرمود: «بك ابدء و بك اعيد، لك الثواب و عليك العقاب؛(27) به تو آغاز كردم (خلقت را) و تو را به درگاه خود برگردانم.»
در جاى ديگر آمده كه: « جمعى در محضر پيامبر از مردى تعريف و تمجيد كردند، تا آنجا كه تمام صفات نيك او را برشمردند، پيامبر(ص) فرمود: «كيف عقل الرّجل» عقل اين مرد چگونه است؟(و بر چه پايه‏اى است) در پاسخ گفتند: اى پيامبر خدا! ما از كوشش او در عبادت و كارهاى نيك او گزارش مى‏دهيم و شما درباره عقل او از ما پرسش مى‏كنى؟ پيامبر فرمود: شخص احمق به خاطر كم عقلى‏اش بيشتر ضربه مى‏خورد تا شخص فاجر به خاطر فسق و فجورش! و همانا مردم در فرداى قيامت به اندازه خردشان به درجات برآيند و به پروردگارشان تقرّب يابند.»(28) 4- نشانه عقل و عاقلان‏
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «صفات عاقل اين است كه در برابر كسى كه با نادانى برخورد كرد بردبارى مى‏كند و از كسى كه به او ظلم كرده مى‏گذرد، و در برابر كسى كه پايين‏تر از اوست فروتنى مى‏كند و مسابقه مى‏گذارد با كسى كه بالاتر از اوست در نيكى، و هرگاه بخواهد سخن مى‏گويد تدبّر مى‏كند، اگر خوب و خير باشد مى‏گويد و سود مى‏برد و اگر شر باشد سكوت مى‏كند و سالم مى‏ماند. هرگاه فتنه‏اى پيش آيد به خدا پناه مى‏برد. و دست و زبانش را (از گناه) باز دارد و هرگاه فضيلتى را ببيند به دنبال آن تلاش مى‏كند، از حياء جدا نمى‏شود، و دور حرص نمى‏رود، اين ده خصلتى است كه عاقل به وسيله او شناخته مى‏شود.»(29)
و در جاى ديگر درباره نشانه عاقلان فرمود: «الاومن علامات العقل التجافى عن دارالغرور و الانابة الى دار الخلود، و التّزوّد لسكنى القبور و التّاهبّ ليوم النشور؛(30) بيدار باشيد از نشانه‏هاى عقل دورى گزيدن از دنيا، و برگشت به خانه هميشگى (يعنى آخرت) و توشه جمع كردن براى سكونت قبرها، و آمادگى براى روز قيامت است.» نشانه‏هاى كمال عقل‏
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «قسّم اللّه العقل ثلاثة اجزاءٍ فمن كنّ فيه كمل عقله و من لم يكنّ فلا عقل له، حسن المعرفة باللّه و حسن الطّاعة للّه و حسن الصّبر على امر اللّه؛(31) خداوند عقل را سه قسمت كرده است هر كس همه آنها را داشته باشد عقل او كامل است و هر كس همه را دارا نباشد از عقل بى‏بهره است: خوب شناختن خدا، خوب طاعت كردن براى خدا و خوب پايدارى نمودن بر كار خدا»
مرد مسيحى نجرانى وارد مدينه شد. او داراى زبان گويا و رفتارى با وقار و پرهيبت بود كسى گفت: اى رسول خدا(ص) «ما اعقل هذا النصرانى؟!؛ اين مرد مسيحى چه خردمند است. حضرت گوينده را از اين سخن منع كرد و فرمود(كه خوب سخن گفتن نشانه عقل نيست بلكه) مه انّ العاقل من وحّد اللّه و عمل بطاعته؛ ساكت باش، عاقل كسى است كه خدا را يگانه بداند و به طاعت او عمل نمايد.»(32) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مستدرك الوسايل، ج 2، ص 315، مجموعه ورّام، ج 2، ص 53، امالى طوسى، ج‏2، ص 140. 2. بحارالانوار، ج 73، ص 363. 3. همان، ص 345. 4. تحف العقول على بن شعبه قم انتشارات آل على، اوّل، 1382، ص 18. 5. سوره رعد، آيه 11. 6. سوره مائده، آيه 31. 7. وسائل الشيعه، حرّ عاملى، ج 11، ص 519 – 530. 8. تحف العقول، همان، ص 88 شماره 138. 9. همان، ص 50، با ترجمه آزاد. 10. همان، ص 56، شماره 1. 11. همان، ص 80، شماره 104. 12. همان، ص 58. 13. همان، ص 60، شماره 15. 14. مغازى واقدى، ج 3، ص 988 – 989، سيره ابن هشام، ج 2، ص 578 – 581 به نقل از فروغ ابديت، جعفر سبحانى، نشر عمّار، ج 1- 2، ص 767 – 769. 15. سوره نحل، آيه 43. 16. تحف العقول، همان، ص 66، شماره 39. 17. همان، شماره 159، ص 94. 18. همان، ص 66، شماره 40. 19. همان، ص 92. 20. روضة الواعظين، ص 9، به نقل از منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ص 357. 21. همان، ص 358، و تحف العقول، همان، ص 90 شماره 143. 22. تحف العقول، همان، ص 28، 23. همان. 24. منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 358 و غوااللآلى، ج 1، ص 248، روايت 1. 25. همان. 26. همان، ص 90، شماره 144 و مجمع البيان، ج 10، ص‏487. 27. منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 359 و تحف العقول، ص 48. 28. منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 360، روايت 4411 و اعلام الدين، ص 333. 29. همان، ص 90، روايت 145. 30. همان، روايت 146.

/

سخنان معصومين

رياء شرك كوچك‏ رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«لايُقبلُ اللّهُ عَمَلاً فيه مِقدارُ ذَرَّةٍ مِن رِياءٍ»
(اخلاق شبر، ص 155، و جامع السعادات، ج 2، ص 290)
خدا عملى را كه ذرّه‏اى از رياء در آن باشد قبول ندارد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«اِنّ اَخوَفُ ما اَخافُ عَلَيكُم الشِّرك الاَصغَر، قالُوا وَ ما الشِّركُ الاَصغَرِ؟ قالَ (ص) الرِّياء…» (جامع السعادات، ج 2، ص 290)
ترسناك‏ترين چيزى كه من شما را از آن مى‏ترسانم شرك كوچك است.
گفتند شرك كوچك چيست؟
حضرت (ص) فرمود: رياء. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَن عَمِلَ عَمَلاً اَشرَكَ فيه غَيرى فَهُوَ لَهُ كُلُّهُ وَ اَنا مِنهُ بَرى‏ء وَ اَنَا اَغنى الاَغنِياءِ عَن الشِّرك»
(حقائق، ص 81، و اخلاق شبر، ص 155)
خدا فرموده است كسى كه عملى را انجام دهد و غير مراهم در آن شريك قرار دهد عمل را مخصوص ديگرى قرار مى‏دهم و از آن بيزارم، من در پذيرفتن شريك از تمام بى‏نيازان نيازمندتر هستم. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«اِستَعيذُوا بِاللّهِ مِن جُبِّ الحُزنِ، قيلَ وَ ما هُوَ يا رَسُول اللّهِ؟ قالَ: وادٍ فى جَهَنَمَ اُعِدَّ لِلقُرّاءٍ المُرأتين» (جامع السعادات، ج 2، ص 290)
از «چاه غم» به خدا پناه ببريد. پرسيدم آن چاه چيست؟
حضرت فرمود: در جهنم نقطه‏اى است كه براى قرآن – خوانان رياكار در نظر گرفته شده است. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله وسلّم:
«اِنَّ المُرائى يُنادى عَلَيه يَوم القِيامَةِ: يا فاجِر! يا غادِرٌ! يا مُرائى ضَلَّ عَمَلكَ وَ حَبَطَ اَجرُكَ اِذهَب فَخُذ اَجرَك مِمَّن كُنتَ تَعمَلٌ لَهُ.» (جامع السعادات، ج 2، ص 290)
روز قيامت به رياكار مى‏گويند اى گناهكار! اى خيانتكار! اى رياكار عمل خود را انجام دادى و اجر خود را از دست دادى برگرد و مزد خود را از كسى كه براى او كار كرده‏اى بگير. امام على عليه السلام :
«اِعمَلُوا للّه فى غَيرِ رِياءٍ وَلاسُمعَةٍ فَاِنَّهُ مَن عَمِلَ لِغَير اللّهِ وَ كَّلَهُ اللّهُ اِلى عَمَلِه» (الحقائق، ص 81)
براى خدا بدون رياء و خودنمائى انجام وظيفه كنيد، زيرا كسى كه براى غير خدا كار كند خدا او را به عمل خويش واگذار مى‏گرداند. امام على عليه السلام :
«ثَلاثُ عَلاماتٍ لِلمُرائى: يَنشِطُ اِذا رَاى النّاسَ وَيَكسَل اِذا كانَ وَحدَهُ وَ يُحِبُّ اَن يُحمَدَ فى جَميعِ اُمُورِه» (الحقائق، ص 81 و اخلاق شبر، ص 156)
ريا كار سه علامت دارد: وقتى عمل او را مردم مى‏بينند نشاط عبادت دارد، آنگاه كه تنها است در عبادت بى‏حال است و دوست دارد كه در تمام كارها از او ستايش كنند. امام صادق عليه السلام :
«فَاتَّقُوا اللّهَ فى الرِّياء فَانّهُ شِركٌ بِاللّه»
(عقاب الاعمال، ص 304)
از خدا بخاطر ريا كردن بترسيد، زيرا رياء شريك قرار دادن براى خداست. امام صادق عليه السلام:
«اِيّاكَ وَ الرِّياء فَاِنَّهُ من عَمِلَ لِغَيرِ اللّهِ وَكَّلَهُ اللّهُ اِلى مَن عَمِلَ لَهُ» (اصول كافى، ج 2، ص 293)
از ريا پرهيز كنيد زيرا ريا، كار براى غير خداست و خدا او را به كسى كه براى او كار كرده حواله مى‏دهد. امام صادق عليه السلام:
«كُلُّ رِياءٍ شِركٌ اِنَّهُ مَن عَمِلَ لِلناسِ ثَوابُهُ عَلى النّاسِ وَ مَن عَمِلَ لِلّهِ كانَ ثَوابُهُ عَلَى اللّه» (حقائق ص 81، و اخلاق شبر، ص 156)
تمام رياء شرك است، كسى كه براى مردم كار كند اجرش با مردم است و كسى كه براى خدا كار كند ثوابش به عهده خداست. امام صادق عليه السلام:
«قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: اَنَا خَيرُ شَريكٍ مَن اَشرَكَ مَعى غَيرى فى عَملٍ لَم اَقبَلهُ اِلّا ما كانَ لى خالِصاً» (اصول كافى، ج 2، ص 295)
خداى عزيز فرموده است: من بهترين شريك هستم، كسى كه در عمل خود ديگرى را شريك من قرار دهد، آن عمل را قبول نمى‏كنم تا موقعى كه عمل مخصوص من باشد.
پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

نور و ظلمت ؟
«الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات إلى النور و الذين كفروا أولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور إلى الظلمات أولئك اصحاب النار هم فيها خالدون»
(سوره بقره،آيه 257)
خداوند يار و ياور مؤمنان است.. آنها را از تاريكيها بيرون مى‏آورد و به نور سوق‏دهد و اما آنان كه كافر شدند، پس يارشان طاغوت است كه آنها را از نور به سوى ظلمات و تاريكيها مى‏كشاند و همانا اينان أهل جهنم اند و در آن براى هميشه خواهند ماند.
خداوند با ارسال رسل و پيامبران و كتابهاى آسمانى همواره انسان‏ها رابه سوى نور و تقوا دعوت كرده و آنان را از منجلاب هاى فساد و گمراهيها و تباهيها بيرون‏آورد ولى در اين بين انسانهاى پاكى وجود دارند كه اين هدايت الهى را با جان و دل‏پذيرند و اوامر و نواهى او را اطاعت مى‏كنند و خداوند نيز بر آنها منت گذاشته با لطف و كرمش توفيق هدايت را به ايشان مى‏بخشد و راه رسيدن به حق را برايشان هموار مى‏سازد.
از آن سوى آنان كه با انبيا و كتابهاى الهى مخالفت ورزيدند و با رسولان خدا جنگيدند و اوامر الهى را زير پا گذاشتند، بى گمان از سوى شياطين و طاغوتها و ائمه كفر به سوى ضلالت و گمراهى بيشتر كشيده مى شوند تا آنجا كه در ظلمتكده كفر و گناه غرق شوند و راه بازگشت نداشته باشند و در نتيجه به عذاب جاودان الهى گرفتار گردند.
الطاغوت: مقصود از طاغوت چيست ؟ اينان كه ياوران و دوستان كفار مى‏باشند چه كسانى هستند؟
طاغوت بر هر گمراه كننده و مضلّى اطلاق مى‏شود چه شيطان باشد و چه انسانهاى مفسد كه مردم را به گمراهى‏كشانند و از هر شيطانى پليدتر و خبيث تر هستند.
برخى از مفسرين طاغوت را بر سران يهود كه در آن زمان در مكه و مدينه و اطراف آن‏مى زيستند اطلاق مى‏كنند ولى ظاهرا اعم از يهود و غير يهود مى‏باشند. چه بسا مسلمانانى با خرقه زهد و تسبيح عبادت نيز مؤمنين را از راه مستقيم بيرون آورند و به راه شيطان بكشانند.
مقصود از نور و ظلمت چيست ؟ مفسران در اين باره بحثهاى زيادى كرده اند كه ضرورتى ندارد آنها را بحث و بررسى كنيم بلكه آنچه به ذهن نزديكتر است اين است كه نور عبارت است از اطاعت و ظلمت از نافرمانى. پس كسى كه نافرمانى مى‏كند و احكام خدا را با اطاعت نكردن مورد اهانت قرار مى‏دهد او از نور به ظلمت گرائيده است و همچنين بالعكس كسى كه با وجود قواى شهوت و غضب،نفس خود را مهار كرده و أوامر الهى را با دل و جان اطاعت مى‏كند و منهياتش را اجتناب مى‏نمايد او قطعا از ظلمت گناه به نور ايمان و تقوا و اطاعت‏رسد و از ظلمت خارج مى‏شود.
حال بايد ديد چگونه مؤمن از ظلمت به نور مى‏رسد و يا كافر از نور به ظلمت؟ هر انسانى هنگام تولد چنانكه در روايتهاى زيادى ديده ايم با نور فطرت الهى به دنيا مى آيد. يعنى اين نور تكوينى است كه ملازم هر انسانى مى‏باشد چه پدر و مادرش يا محيطش مؤمن باشند و چه كافر. پس اين والدين و يا محيط اطراف و يا دوستان ناباب هستند كه او را از نور فطرت جدا ساخته و به ظلمت كفر يا گناه مى‏كشانند. و همينطور است انسانى كه در يك محيط سالم و در خانواده پاكى به دنيا مى‏آيد.. درست است كه او با همان نور فطرت متولد مى‏شود ولى تا قبل از رسيدن به حقائق و درك مسائل دين در حقيقت در ظلمت قرار دارد، يعنى اگر او را رها كنند و تربيت نكنند على رغم اينكه پدر و مادرش نيز مؤمن باشند هيچ اثرى در وجودش نخواهد داشت و او با آلوده شدن به گناه به تدريج از آن نور فطرى جدا مى‏شود و در ظلمت انكار و كفر و فساد باقى مى‏ماند. و به عبارت ديگر انسان قبل از بلوغ در يك نور فطرى نسبى است و همچنين در هاله اى از ظلمتهاى گوناگون قرار گرفته است. اگر از آن ظلمتها به نور تفصيلى ( طبق تعبير مرحوم علامه طباطبائى) وارد شد مورد عنايت حق قرار گرفته است ولى اگر از نور فطرى خارج شد و به كفر تفصيلى رسيد مورد غضب خداوند قرار گرفته و در دوزخ براى هميشه خواهد ماند.
در كافى شريف روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود مراد از نور آل محمد است و مراد از ظلمات دشمنان ايشان هستند. پس كسى كه از نور فطرى به نور تفصيلى كه همان راه عترت مى‏باشد منتقل نگردد هرچند روزها را روزه بدارد و شبها را با عبادت و نماز بگذراند، همچنان در ظلمت است. از سوى ديگر مى‏توان گفت كه كافر پيوسته در ظلمت است ولى اين كسى كه اسلام آورده و ولايت ندارد اين در حقيقت وارد نور شده است كه آن اسلام‏باشد ولى به جاى اينكه راه درست را برود به بى راهه رفته و از عترت رسول خدا دست برداشته و ولايت دشمنانشان را براى خود اختيار كرده است، پس اينچنين شخصى از نور به ظلمت مى‏رود و در ظلمت باقى‏ماند تا روز رستاخيز كه براى هميشه در آتش خشم الهى بماند.
در اين روزها كه شاهد بزرگترين اهانت به ساحت مقدس امامين همامين امام هادى و امام عسكرى عليهما السلام هستيم به درستى مى‏بينيم گروهى كه ظاهرا مسلمان هستند ولى آنچنان در كفر و تباهى به سر مى برند كه به دو امام معصوم و مفترض الطاعة اينچنين اهانتى را روا مى‏دارند. اينها مصداق بارز و قطعى بخش دوم اين آيه كريمه مى‏باشند كه در اثر ضلالت و گمراهى از سوى بزرگان و رهبرانشان كه رهبران سوء و امامان ضلالت هستند، اقدام به انفجار و تخريب مرقد پاك عسكريين عليهما السلام كردند وقلب ميليونها پيرو و دوست امامان را به شدت جريحه دار نمودند، و اين ادامه خط پليدى بود كه پس از رحلت رسول خدا در اسلام پيدا شد و مسلمانان زيادى را به گمراهى كشاند.
به اين اميد كه خداوند منجى عالم بشريت را براى نجات انسانهاى دربند و مستضعفين دوران هرچه زودتر برساند و انتقام اهانت به ساحت مقدس امامان هدى را از دشمنان بگيرد. آمين رب العالمين.

پاورقي ها:

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

تقيّد عجيب به نماز اول وقت‏

وقتى از فرزند شهيد عالى مقام زين الدين – فرمانده لشكر 17 على بن ابى طالب(ع) – سؤال شد «كدام يك از ابعاد زندگى پدرت برايت جالب‏تر است؟» گفت: مطالعه زياد ايشان. تعجب مى‏كنم كه با وجود آنهمه كار و فرصت كم چطور اين قدر براى مطالعه وقت مى‏گذاشتند. نماز اول وقتشان هم خيلى برايم جالب است. دوستانشان چيزهايى از نماز اول وقت پدرم تعريف كرده‏اند كه تعجّب برانگيزاند. شنيده‏ام پدرم در سخت‏ترين عمليات‏ها، نماز اول وقت را رها نمى‏كرد.(1)
درباره نماز اول وقت ايشان برادر على حاجى‏زاده گويد: همراه چند تن از دوستان عازم شوش بوديم. آقا مهدى همراه ما بود. كنار سپاه شوش يك غذاخورى وجود داشت. وارد غذاخورى كه شديم، صداى اذان بلند شد. هر كدام غذايى را سفارش داديم، بعد هم رفتيم و پشت سر آقا مهدى به نماز ايستاديم. آرزوى بچه‏ها بود كه حتى در خواب هم كه شده ببينند پشت سر آقا مهدى به نماز ايستاده‏اند. آقا مهدى بعد از نماز به سجده رفت. چنان با صداى بلند الهى العفو مى‏گفت كه همه برگشتند ببينند صداى چه كسى است كه داخل رستوران چنين استغفار مى‏كند. همين كه سر از سجده برداشت، از شدت اشك صورتش كاملاً خيس شده بود. خيلى زيبا شده بود. به نظر مى‏رسيد همه كسانى كه داخل رستوران بودند با ديدن چهره آقا مهدى روح از بدنشان جدا شده است. آقا مهدى با ديدن اين صحنه خنديد و همه سر به زير شدند.(2)
مهرورزى و ايثار شهيد زين الدين‏

شهيد زين الدين خيلى كم در مقر مى‏ماند. شناسايى‏ها را خودش شخصاً انجام مى‏داد و معبرها را چك مى‏كرد. بعضى وقتها به من مى‏گفت: شما نيا. مى‏گفتم چرا؟ مى‏گفت: «من كه مى‏روم، اجازه دارم كه مى‏روم. اگر مى‏خواهى بيايى، بايد از آقا محسن اجازه بگيرى. چون مسؤوليت دارى و ممكن است آسيب ببينى.»
هميشه مى‏گفت: «گردانى كه مى‏خواهم به معبر بفرستم، اول خودم بايد از آن مطمئن شوم.» اگر مى‏ديد معبر خطرناكى است، اجازه عبور گردان را نمى‏دادند.(3)
پوتين كهنه‏

وقتى به اتاق فرماندهى لشكر 17 مى‏رفتيم، قبل از ورود، ابتدا جلوى اتاق را نگاه مى‏كرديم، اگر يك جفت پوتين كهنه و ساييده شده و گرد و خاكى مى‏ديديم، متوجّه مى‏شديم كه آقا مهدى برگشته و به ديدنش مى‏رفتيم. و اگر چنين پوتينى وجود نداشت، از همانجا برمى‏گشتيم و اصلاً وارد اتاق نمى‏شديم.(4)
تأثير معنوى شهيد زين الدين

آخرين شب جمعه‏اى بود كه با آقا مهدى دعاى كميل مى‏خوانديم. از اول دعا به طور عجيبى گريه مى‏كرد و امام زمان (عج) را صدا مى‏زد. نيمه‏هاى شب از خواب بيدار شد و به سجده افتاد و تا صبح در اين حالت بود. سپيده دم اذان گفت و بچه‏ها را براى نماز بيدار كرد. ما به امامت او نماز جماعت خوانديم. بعد از نماز زيارت عاشورا زمزمه كرديم. گريه‏هاى او عجيب روى بچه‏هاى لشكر على بن ابى طالب(ع) اثر گذاشت تا آنجا كه برادر محسن رضايى فرمانده كل سپاه مى‏گفت: هفتاد درصد نيروهاى لشكرش اهل نماز شب بودند.(5)
بخشى از مكاتبه دو شهيد

… برادرم عليرضا، اگر من مخلص بودم، اگر اعمالم در درگاه خداوند مورد پسند بود، الآن به سعادت خويش يعنى شهادت نائل آمده بودم. به خاطر اين كه من شب و روز، دعايم شهادت در راه خداست لكن مستجاب نشده. چون شهادت سعادت مى‏خواهد. چون شهيد، وجدان بيدار تاريخ شيعه است. و كسى وجدان بيدار تاريخ مى‏شود كه زندگى‏اش سراسر اخلاص و خادمى در راه حق باشد…
… برادرم جواد، شما به اين فكر هستيد كه شهادت سعادت مى‏خواهد (اين) خوب فكرى است. اما خود را چه بگويم كه به اين فكرم كه مبارزه در جبهه حق، كلى سعادت مى‏خواهد كه من از (اين) سعادت بويى هم نبرده‏ام. برادرم جواد، در نامه نوشته‏اى كه جاى افرادى مثل شما خالى است… اگر من لايق بودم، الآن پيش شما بودم. همين (كه پيش شما نيستم) دال بر نالايقى من است…
عليرضا غلامى و جواد فروتن اين مكاتبه را در تاريخ 1/2/60 نمودند. و چند ماه بعد يعنى در خرداد و شهريور 60 به ملكوت اعلى پر كشيدند و آسمانى شدند.(6)
علت توقف موتور

در عمليات فتح المبين به اتفاق برادر محسن رضايى(7) در حالى كه سوار بر موتور سيكلت بوديم، به تعقيب دشمن در حال گريز پرداختيم. در اين تعقيب از نيروهاى خودى خيلى جلو افتاديم و همچنان به پيش مى‏رفتيم. ناگهان موتور خراب شد. هرچه كرديم، روشن نشد. از موتور پياده شديم تا آن را هل داده و روشن كنيم كه با كمال تعجّب متوجّه شديم روبروى ما يك ميدان مين است و حكمت خرابى را فهميديم.(8)
گلبرگى از خاطرات شهيد اسماعيلى

در عمليات والفجر هشت قايق ما مورد اصابت گلوله قرار گرفت و تعدادى از سرنشينان آن شهيد و برخى مجروح شدند. من هم از ناحيه پرده گوش و مچ پا زخم برداشتم. در قايق ما چند بشكه بنزين قرار داشت كه به محض اصابت گلوله به آن مشتعل شد. مضطرب شدم و با خود گفتم الآن قايق با تمامى سرنشينان آن – اعم از زنده و شهيد – آتش مى‏گيرد و همه غرق مى‏شوند. براى همين به خدا پناه برده از او درخواست كمك كردم كه ياريم كند. درپى آن پتويى را كه در قايق بود، در آب فرو برده، روى بشكه‏هاى مشتعل انداختم. به لطف حق آتش خاموش شد. به بچه‏ها نظر كردم، ديدم حالشان رفته رفته وخيم‏تر مى‏شود. قايق هم بدون هدف روى آب سرگردان بود. براى نجات افراد مشغول خواندن زيارت عاشورا و دعاى توسل شدم. البته اين دعاها را از حفظ بودم، ولى در آن شرايط بحرانى شگفت زده شدم كه چگونه تا پايان آنها را بدون هيچ غلطى قرائت كردم. و اين جز از عنايات امام زمان(عج) چيز ديگرى نبود. بعد از مدتى قايق ما در كنار كشتى غرق شده‏اى ايستاد. فورى با همكارى ساير همرزمان قايق را با طنابى به كشتى بستيم. بعد از 24 ساعت قايق‏هاى خودى ما را پيدا كردند و نجات يافتيم.(9)
آخرين مهلت

شبى برادر حسين محزونيه گفت: امشب شب تاسوعاى ما و شب آخر عمر ماست مى‏خواهيم براى حضرت ابوالفضل (ع) سينه بزنيم. چون مى‏خواهيم فردا شب ميهمان حضرت ابوالفضل(ع) باشيم. (پدرش در هيأت اصفهان ميان دار دسته سينه زنى بود).
حسين مى‏گفت: مى‏خواهم به جاى پدرم ميان دارى كنم.
آن شب خيلى ابوالفضل ابوالفضل كرد و سينه زد. همان طور كه سينه مى‏زد، آرام آرام كنار من آمد و گفت: اخبارى، امشب، شب آخر عمر من است، يادت باشد! به نام ابوالفضل امشب ميان دار شدم. پدرم در هيأت ابوالفضل(ع) و من در لشكر امام حسين ميان دارى مى‏كنم.
سپس كمى گريه كرد و ادامه داد: يادت باشد، فردا شب به تو خواهند گفت بدنش تكه تكه و شهيد شده است. به پدرم سلام برسان و بگو: دلم مى‏خواست يك تاسوعا و عاشوراى ديگر با هم سينه مى‏زديم.
فردا شب خيلى نگران او بودم. تا اين كه يك نفر كه نام شهداى خط شكن را اعلام مى‏كرد، گفت: حسين محزونيه هم شهيد شد.(10)
من هم رفتنى شدم‏

صبح روز عمليات بيت المقدس در سنگر نشسته بوديم و با دوستان مشغول گفتگو و نقل خاطرات شب گذشته بوديم كه مرتضى معين با چهره‏اى گرفته وارد سنگر شد. گوشه‏اى نشست و گفت: اگر پيامى داريد، بدهيد. من هم رفتنى شدم.
يكى پرسيد: كجا، نجف آباد؟
او با همان حالت گفت: خير، پيام براى شهدا، براى رجايى، براى با هنر، براى بهشتى.
پرسيدم: مرتضى، چه شده است؟
گفت: خواب ديدم كه شهيد مى‏شوم.
هرچه اصرار كرديم خوابش را بگويد، نگفت. چند دقيقه بعد از سنگر خارج شد. در همان هنگام صداى انفجار گلوله‏اى آمد.
برادر مصطفايى به سرعت از سنگر خارج شدو مرا صدا كرد. وقتى بيرون رفتم، ديدم تركشى به گلوى معين اصابت كرده و خون از آن بيرون مى‏جهد. بيش از چند دقيقه با او صحبت نكردم كه مرغ روحش به سوى بهشت برين پر گشود.(11)
گفته‏هاى شهيد باكرى قبل از بدر

شهيد عظيم الشأن مهدى باكرى – فرمانده لشكر عاشورا پيش از شروع عمليات سرنوشت ساز بدر (9/12/63، شرق دجله) اين سخنان را ايراد فرمود: «همه برادران تصميم خود را گرفته‏اند ولى من به خاطر سختى عمليات، تأكيد مى‏كنم: شما بايد مثل حضرت ابراهيم(ع) باشيد كه رحمت خدا شامل حالش شد. مثل او در آتش برويد. خداوند اگر مصلحت بداند، به صفوف دشمن رخنه خواهيد كرد. بايد در حدنهايى از سلاح مقاومت استفاده كنيم. هرگاه خداوند مقاومت ما را ديد، رحمت خود را شامل حال ما مى‏گرداند. اگر از يك دسته بيست و دو نفرى يك نفر بماند، بايد همان يك نفر مقاومت كند و اگر فرمانده شما شهيد شد، نگوييد فرمانده نداريم و (نگوييد كه) نجنگيم كه اين وسوسه شيطان است. فرمانده اصلى ما، خدا و امام زمان (عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستيم. ما وسيله هستيم براى بردن شما به ميدان جنگ. وظيفه ما مقاومت تا آخرين نفس و اطاعت از فرماندهى است…»(12) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1. شهيدستان (1)، به كوشش حامد حجتى، ص 40. 2. راوى: على حاجى زاده، ر.ك: مأخذ پيشين، ص 76. 3. راوى: سردار عباس محتاج، ر.ك: شهيدستان، ج 1، ص 67. 4. ر.ك: شهيدستان، ج 1، ص 91. 5. راوى: سردار شهيد اسماعيل صادقى، ر.ك: شهيدستان، ج 1، ص‏99. 6. ر.ك: حماسه ماندگار، پيش شماره 7 و 8، آذر و دى 84، ص 10. 7. وى بعداً در زمره شهدا قرار گرفت. 8. ر.ك: داستان‏هايى از اخلاق شهدا، ميرخلف زاده(نشر آل محمد(ص)، 1383، قم)، ج 3، ص 28. 9. خاطره از شهيد روحانى نگهدار اسماعيلى، ر.ك: حماسه ماندگار، پيش شماره 7 و 8، آذر و دى 84، ص 9. 10. راوى: برادر اخبارى، ر،ك: داستان‏هايى از اخلاق شهداء، ج‏3، ص 49. 11. راوى: على صالحى، ر.ك: داستان هايى از اخلاق شهداء، ميرخلف زاده ج 3، ص 30. 12. ر.ك: نشريه «خط»، ش 4.

/

حماسه حسينى راز پيروزى و رمز تداوم انقلاب اسلامى‏

حسن استفاده از ميراث محرّم‏

از ديدگاه امام خمينى، نهضت عاشورا دين را احياء كرد و حاكميت اللّه، عبوديت خداوند، زدودن طاغوت، نشاندن اوامر و نواهى الهى به جاى فرهنگ منحط دستگاه اموى، ارمغان اين حماسه شكوهمند بود.
«خطرى كه معاويه و يزيد بر اسلام داشتند اين نبود كه غصب خلافت كردند. اين يك خطر كمتر از آن بود. خطرى كه اينها داشتند اين بود كه اسلام را به صورت سلطنت در مى‏خواستند بياورند، مى‏خواستند معنويت را به صورت طاغوت درآورند… اين خطر را سيدالشهداء دفع كرد…»(1)
حضرت امام حكومت را به عنوان يك مجموعه در نظر مى‏گيرد و نشان مى‏دهد كه چگونه تسامح، سهل انگارى و خيانت در انتخاب شخص حاكم كه خود گناهى بزرگ است مى‏تواند فساد عملى را به سرعت به اركان حكومت سرايت دهد و از آنجا تمام شئون اجتماعى و فرهنگى جامعه را مخدوش نمايد. عدالت را كم رنگ و دين را از محتوا خالى كند. نفاق و ظاهر سازى، قدرت طلبى و بازگشت به اخلاق جاهلى را ترويج نمايد.
آن روح قدسى با پيروى از حضرت اباعبداللّه و با الهام گرفتن از فرهنگ عاشورا بر اين حقيقت ثابت يعنى ترسيم دو جناح حق و باطل و مبارزه قاطع با اهل فساد و ستم به معناى عام آن و سازش‏ناپذير بودن آن دو يعنى بر همه اصولى كه در روش و گفتار رهبر عاشورا مشاهده مى‏نمود تأكيد مى‏ورزيد و در هدف خود از قاطعيت ويژه و عزم راسخ و تغيير ناپذيرى برخوردار بود. حركت و انقلاب اسلامى را نيز بر اساس همين انديشه استوار ساخته بود كه آثار اين فرهنگ و تفكر در سيره و روش او و نيز در سخنانش به روشنى پيداست، در جائى فرموده‏اند:
«خمينى مى‏تواند تفاهم كند با ظلم؟… خمينى آنجا هم كه بود مجد اسلام را حفظ مى‏كرد، مى‏تواند حفظ نكند؟ اسلامى كه پيغمبر اسلام اين قدر زحمت كشيده است خمينى و امثال خمينى مى‏توانند يك چيزى بگويند كه بر خلاف مصالح اسلام باشد.»(2)
هنر حضرت امام در بهره‏ورى شايسته از عاشورا تعويض نگاه مردم بود. كارى كه حضرت امام موفق به آن شد اين بود كه نگاه مردم را در اين رويداد از مقام ثبوتى به اثباتى كشانيد و توجه مردم را بيشتر به فلسفه قيام جلب كرد تا خود حادثه، از قيام امام حسين(ع) و حماسه‏هاى عاشورا مشعلى براى حركت و زندگى مردم ساخت و اين حماسه را در متن زندگى سياسى اجتماعى مردم وارد نمود و از آن به عنوان الگويى براى نجات انسانها از چنگال جنود شيطان الهام گرفت و آن را پشتوانه حركت و قيام عمومى ساخت. اين نگرش چنان تأثير شگرفى نهاد كه انسان‏هاى ذليل، ترسو، ظلم‏پذير، بى اراده و فرو خفته در غفلت‏هاى فراوان را به انسانهاى استوار با شهامت، ستم گريز و خودباور تبديل ساخت و فرهنگ حسينى را در بطن اجتماع وارد ساخت و نظامى به ظاهر محكم و استوار را سرنگون نمود و تشكيلاتى ديگر به جاى آن بنيان نهاد و به مردم آموخت عاشورا فقط براى گريستن نيست بلكه اين گريه‏ها و مويه‏ها فلسفه دارد. آدمى ضمن گرامى داشت عاشورا بايد بياموزد كه حسينى زندگى كند وگرنه همچون يزيديان خواهد بود. بنابراين فرهنگ اين قيام مى‏تواند در تمامى جوامع درس‏آموز، هدايت گر و راهنما باشد و كلام نبوى كه فرموده‏اند: «انّ الحسين مصباح الهدى و سفينة النجاة» تحقق عينى خواهد يافت.(3)
زنده ماندن عاشورا با اين نگاه به معناى زنده ماندن همه ارزشهاى والاى انسانى و الهى است يعنى مصونيت جامعه در برابر سلطه گرى‏ها استبدادها و جهالت‏ها.
قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، به دليل اوضاع اجتماعى و برخى تبليغات مسموم و منفى، اسلام در دنيا خرافه و كهنه و غير قابل استفاده در فرهنگ جوامع تلقى مى‏گرديد. نماز خواندن در مراكز عمومى نشانه‏اى از جمود به حساب مى‏آمد. يك مسلمان گاهى گناه ترك نماز را به دليل فشار افكار عمومى مى‏پذيرفت. يكى از مقامات سياسى يكى از كشورهاى عربى در ماه رمضان به ديدن شاه ايران آمد. برايش چاى و ديگر وسايل پذيرائى آوردند. وى نقل كرده بود به شاه گفتم: ماه رمضان است من مسافرم شما مگر كسالتى داريد؟ در جوابم گفت: مگر شما هم اين خرافات را قبول داريد؟(4) رئيس حكومتى در كشورى كه اكثريت آن شيعه هستند احكام قطعى قرآن و واجبات الهى را قبول نداشت. التزام به موازين شرعى را نوعى عقب افتادگى مى‏پنداشت. استفاده از شراب و ساير مشروبات الكلى عادى بود و قمار بازى و ساير مفاسد اخلاقى و اجتماعى هيچ گونه قباحتى نداشت. در اين وضع نگران كننده، امام خمينى با پيروى از امام حسين(ع) همه را از خواب غفلت بيدار كرد و مردم را به درجه‏اى از رشد و تعالى رسانيد كه احساس نمودند نه تنها اسلام خرافه نيست بلكه تنها راه نجات بشريت مى‏باشد.
نگاه رهبرى انقلاب اسلامى به ميراث گرانقدر و حيات بخش عاشورا، تعالى بخش ولى در عين حال قدردان تلاش افراد در اعصار گذشته بود. آن روح قدسى ضمن آن كه خود عميق‏ترين تحول نظرى و عملى نسبت به درك عاشورا و نهضت حسينى را داشت. نقدى سازنده و احترام‏آميز به برداشت‏هاى رايج از سنت‏ها و سوگوارى‏هاى محرم داشت و قدر و ارزش همين مجالس و محافل سنتى عزادارى و بزرگداشت‏هاى متداول و مرسوم را در حفظ اساس نهضت و انتقال پيام آن به خوبى مى‏شناخت و بر اين اعتقاد بود كه «ما هرچه داريم از محرم است» و يا اين كه «محرم و صفر اسلام را زنده نگه داشته است» و «با ذكر مصائب اهل بيت اين مذهب تا حالا زنده مانده است» وامدارى خود را نسبت به سوگوارى‏هاى صادقانه و خالصانه مردم بروز مى‏داد و بعضاً با لحنى توأم با احترام، خطاى روشنفكران را در كم اعتنايى و ناديده انگاشتن كوششهاى گذشتگان اعلام مى‏داشت. در عين حال با تعبير به اين كه همه ائمه به رغم تفاوت مقتضيات و اوضاع اجتماعى و سياسى كه به اختلاف مشى مبارزه مى‏انجاميد «اصل مبارزه با باطل» را با جديت دنبال مى‏نمودند، برداشت راحت طلبانه دينداران عافيت طلب را افشا مى‏ساخت و از همين موضع بود كه فرمود:
«لازم است در نوحه‏ها و اشعار مرثيه و اشعار ثناى از ائمه حق، بطور كوبنده فجايع و ستمگرى‏هاى ستمگران هر عصر و مصر(شهر) يادآورى شود.»(5)
امام خمينى با حسن استفاده از ميراث بزرگداشت محرم و احياء و اصلاح ابعاد فراموش شده‏اش يا بد فهميده شده‏اش خيل عظيم محبّان كربلا و دوستداران اهل بيت را به سرچشمه كوثر حقيقى عاشورا اتصال داد و از توده وسيع اما خاموش و بى خطر عزاداران، مداحان، گويندگان مذهبى و مرثيه سرايان فاجعه كربلا لشكرهاى فريادگر با هدف، شهادت طلب و فداكار سامان داد كه بنياد بيدادگرى ظلم و بيگانه پرستى را در كام آتش افروخته از ايمان به «كل يوم عاشورا» فرو بلعيد. به يمن اين حركت قيام 15 خرداد 1342 سند آغازگر نهضتى شد كه در عاشوراى 1357 سند ختم مشروعيت و مقبوليت رژيم شاهنشاهى را به امضاى همه مراكز خبرى و محافل تصميم‏گيرى هواداران نظام طاغوتى رسانيد و به اين ترتيب يكى از مستحكم‏ترين نظام‏هاى يزيدى تاريخ به مَدَد فهم درست از نهضت عاشورا به موزه تاريخ پيوست.
قوى‏ترين عامل تحول جامعه‏

در شرايطى كه تفكر ناب و اصيل اسلام محجور گرديده بود اهل ديانت با هجوم آفت‏ها تحرك و پويايى خود را از دست مى‏دادند و علائم حيات يكى پس از ديگرى زايل مى‏گرديد، احياگران چگونه مى‏توانستند نشاط و تكاپورا به اين پيكر نيمه جان باز گردانند و از خواب آلودگانى كه سراسر وجودشان را يأس و حرمان فرا گرفته و از فرط سستى و خمارى، احساس درد را هم از دست داده‏اند. چگونه انسان‏هاى باشور و حرارت، متعهد و اهل تكليف و دردمند بسازد. در اين شرايط امام خمينى براى يك دگرگونى اساسى و بنيادى به سراغ قوى‏ترين عامل تحول جامعه رفت و با درك صحيح و عميق از مكتب، شناخت همه جانبه جامعه و توانايى از ارائه برنامه اصلاحى، سوژه كربلا را به كار گرفت زيرا متوجه اين حقيقت بود كه هيچ موضوعى مانند آن در اعماق جان شيعيان نفوذ نكرده و اين حادثه صرفاً جنبه فكرى و ذهنى ندارد بلكه با پر شورترين احساسات و عواطف عجين مى‏باشد چرا كه در هيچ واقعه‏اى به اين ميزان اشك نريخته و در هيچ ماتمى چنين سوگوارى نكرده و در هيچ مراسمى اين گونه به ميدان نيامده است.
به علاوه اين قيام آيينه تمام نماى ارزش‏هاى انسانى است و اوج ايثار، حماسه، جهاد، مبارزه، اشتياق معنوى و عبادت را به نمايش مى‏گذارد. از اين رو مطرح كردن عاشورا و ترسيم چهره راستين كربلا به معنى توجه دادن مردم به آشناترين چهره پرجاذبه‏ترين حركت توحيدى، كاملترين سرمشق و عالى‏ترين حماسه در هر عصر مى‏باشد. به همين دليل يكى از نويسندگان معاصر مى‏نويسد: «آية اللّه خمينى بيش از هر مقام شيعى كه داراى منزلتى قابل قياس با وى باشد خاطره كربلا را با احساس حادى از ضرورت سياسى به كار گرفته است.»(6)
امام خمينى عقيده دارد بايد عاشورايى بوجود آورد:
«اسلام را عرضه بداريد و در عرضه آن نظير عاشورا بوجود آوريد چطور عاشورا را محكم نگه داشته و نگذاشته‏ايم از دست برود. چگونه هنوز مردم براى عاشورا سينه مى‏زنند و اجتماع مى‏كنند، سلام بر مؤسس آن، شما هم امروز كارى كنيد كه راجع به حكومت موجى بوجود آيد، اجتماعات بر پا گردد.»(7)
امام حسين(ع) جامعه را از حالت سكون و ايستايى خارج نمود و سبب بالندگى و شكوفايى آن گرديد. او كه عصاره اسلام ناب محمدى است قيام مى‏كند تانشان بدهد آنچه بنى اميه حكومت خود را به وسيله آن توجيه مى‏كند دين نيست بلكه نوعى فريب و نيرنگ است كه به نام دين عرضه مى‏شود. اسلام حقيقى با چنين حكومتى سازگارى ندارد. امام خمينى نيز با اقتدا به امام حسين(ع) چنين كرد و در مقابل حكومت جابر همه مصايب را تحمّل نمود و با ايستادگى و سازش ناپذيرى خود مشروعيت اجتماعى و سياسى نظام شاهنشاهى را براى اولين بار در تاريخ ايران زير سؤال برد و براى هميشه جور آن را از سر مردم كم كرد و آزادگى و ظلم ستيزى امام حسين(ع) در وجود امام خمينى متجلى گشت. آن روح قدسى مى‏گويد:
«حضرت سيدالشهداء به همه آموخت كه در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حكومت جائر چه بايد كرد.»(8)
و در جاى ديگر فرموده‏اند:
«امام مسلمين به ما آموخت كه در حالى كه ستمگران زمان به مسلمين حكومت جائرانه مى‏كنند در مقابل او اگرچه قواى شما ناهماهنگ باشد بپاخيزيد و استنكار كنيد. اگر كيان اسلام را در خطر ديديد فداكارى كنيد و خون نثار نمائيد.»(9)
مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه خامنه‏اى تأكيد نموده‏اند:
«عنوان پيروزى خون بر شمشير را امام بزرگوار از ماه محرم استحصال كردند و مردم ايران نيز با پيروى از حسين بن على(ع) از عاشورا درس گرفتند و سرانجام خون بر شمشير پيروز شد. حضرت امام به عنوان يك انسان حسينى و عاشورايى دنياى كفر و الحاد را به مبازره طلبيد و همه شاهد بودند كه در عمل چه كرد و امروز همه ما بايد عاشورايى باشيم تا حركت دنيا به سمت صلاح برود تسريع و زمينه ظهور ولى مطلق نيز فراهم شود. گويندگان علماى دين بايد با شمشير حق ذوالفقار علوى و ولوى عاشورا در مقابل تبليغات خصمانه و خباثت‏آميز دشمن بايستند و با همت و فداكارى خود بار ديگر همان معجزه بزرگ را در برابر جناح كفر مطرح كند.»(10)
استاد شهيد علامه مرتضى مطهرى گفته است:
«نداى امام خمينى از قلب فرهنگ و از اعماق و از ژرفاى روح اين ملت برمى‏خاست. مردمى كه در طول چهارده قرن حماسه محمد(ص)، على، زهرا، حسين (عليهم السلام)، زينب (س) سلمان، ابوذر و صدها هزاران مرد ديگر را شنيده بودند و اين حماسه‏ها با روحشان عجين شده بود بار ديگر همان نداى آشنا را از حلقوم اين مرد شنيدند. على را، حسين را در چهره او ديدند. او را آيينه تمام نماى فرهنگ خود كه تحقير شده بود تشخيص دادند. او توانست ايمان از دست رفته مردم را به آنها بازگرداند و آنها به خودشان مؤمن كرد و مردمى كه سال‏ها اين آرزو را كه در زمره ياران امام حسين(ع) باشند رد سر مى‏پروراندند… به ناگاه خود را در صحنه‏اى مشاهده كردند آن چنان كه گويى حسين(ع) را به عينه مى‏ديدند و همين باعث شد كه به پاخيزند و يكسره بانك تكبير بر هر چه ظلم و ستمگرى است بزنند.»(11)
انقلاب اسلامى صرفاً در صدد ايجاد يك امپراتورى قوى با سيستم رفاهى كم نظير يا ساختار فرهنگى و سياسى مبتنى بر نظريات علمى نبود بلكه اين حركت عظيم با حدوث و تداومش در صدد بود كه جامعه را از حضيض ذلت به اوج عزت برساند و محرومين صالح را به مقام وراثت و خلافت الهى در زمين نايل گرداند. از اين جهت وقوع اين تحول بزرگ با ديگر انقلاب‏ها تفاوت آشكارى دارد. علت اصلى پيدايش انقلاب اسلامى ايران سريان ولايت عاشورايى امام خمينى بود. اينك تداوم آن نيز در گرو حفظ و انتقال ولايت به نسل جديد و نسل‏هاى آينده خواهد بود. آنچه كه در فرايند اين تسرّى نقش واسطه را ايفا مى‏كند اصل معرفت و شناخت امام خمينى و محبت و عشق نسل‏ها به اوست كه خود بهترين مقدمه براى ورود به ولايت اهل بيت(ع) و ولايت الهى است. ولايت عاشورايى امام خمينى سرمنشأ علت محدثه انقلاب اسلامى بوده است يعنى پيروزى اين قيام را جز اعجاز ولايت حسين كه از آستين ولايت امام خمينى بيرون آمد نمى‏توان دانست. همين جاذبه معنوى و نفس رحمانى امام بود كه مس‏ها را تبديل به طلا ساخت و دمادم بر كالبد امّت عاشورايى خون تازه‏اى مى‏دميد و موج وار شخصيت عرفانى و حماسيش در جامعه تحول و پويايى بوجود مى‏آورد. تداوم انقلاب نيز بر همين حضور دائمى بستگى دارد. در ميان اولياى غير معصوم نوادرى يافت مى‏شود كه در برخوردارى از شرايط ولايت تا مرز اولياى كامل الهى پيش مى‏روند. از همين روى گفتار و كردارشان حالتى ديگر پيدا مى‏كند. آنان مصداق اين روايت رسول اكرم(ص) هستند كه فرموده‏اند: «ان للّه عباداً ليسوا بانبياء يغبطهم النبيّون.»(12) خداوند بندگانى دارد كه گرچه پيامبر نمى‏باشند ولى فرستادگان الهى به حالشان غبطه مى‏خورند. امام خمينى در نقطه اوج اين گونه از اولياست چنانچه رهبر معظم انقلاب اسلامى در وصفش فرمود:
«امام خمينى نشان داد كه در كسب فضايل تا مرز ائمه معصومين پيش رفتن اضافه نيست.»(13)
استاد شهيد مرتضى مطهرى عدالت اجتماعى، استقلال، آزادى و معنويت اسلامى را به عنوان اركان تداوم انقلاب اسلامى نام مى‏برد و رخنه فرصت طلبان، عدم اخلاص و معنويت، ابهام طرح‏هاى آينده، نفوذ انديشه‏هاى بيگانه و تجدد گرايى افراطى را از آفات انقلاب مى‏داند.(14) بى شك همان عواملى كه انقلاب را پديد آورده‏اند بايد در استمرار اين حركت نقش ايفا كنند و قلب تپنده آن يعنى ولايت حق حضور داشته باشد وگرنه تمام اركان و اعضاء از حركت تكاملى باز خواهند ايستاد.(15)
سرچشمه پيروزى‏

ائمه (ع) ادامه دهنده راه انبياء هستند يعنى همان تزكيه تعليم و برقرار كردن قسط و عدل و بيرون آوردن امت‏ها از تاريكى‏ها به سوى نور و از شرك به توحيد و از تفرقه و جدايى به اتحاد و تفاهم و از ذلت به عزت. روح دعوت همه انبياء و اولياء نفى هرگونه استكبار و استبداد بوده است و شعار هر مسلمانى كه حضرت امام خمينى بر آن تأكيد كرده‏اند اين است (نه ستم را بپذيريد و نه زير بار ظلم برويد) پيامبران آمدند تا عقل سليم مردم را شكوفا كنند و آنان را به بصيرت و تفكر و تعقل وا دارند چنانچه حضرت على(ع) فرموده‏اند: «و يثيروا لهم دفائن العقول(16) (فرستادگان الهى) آمده‏اند تا عقل‏هاى دفن شده را بيرون آورند و به كار اندازند دعوت مردم به معروف و نهى از منكر و دور كردن آنان از خرافات نيز از اهداف انبياء است(17) حضرت امام حسين(ع) نيز اين هدف را دنبال كرده و در وصيت نامه خود خطاب به برادرش محمد حنفيه پس از شهادت به يگانگى خداوند و رسالت حضرت محمد(ص) و روز جزا فرموده‏اند: «و انّى لم اخرج أشراً ولابطراً و لا مفسداً و لاظالماً و انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابى طالب»(18) (يعنى من خروج نكردم از براى تفريح و تفرج و نه از روى بلند منشى و نه از براى فساد و خرابى و نه از براى ستم بلكه خروج من براى اصلاح امت جدم مى‏باشد. من مى‏خواهم امر به معروف نمايم و نهى از منكر كنم و به سيره و سنت جدم و آيين و روش پدرم على(ع) رفتار كنم).
حضرت امام خمينى براى نجات مردم از آتش بيداد و تباهى‏هاى خاندان پهلوى و نيز ستيز با استكبار و رهبرى انقلاب اسلامى از اين مكتب درس گرفته و همان راه را ادامه داده‏اند:
«ما كه تابع حضرت سيدالشهداء هستيم بايد ببينيم ايشان چه وضعى در زندگى داشت. قيامش، انگيزه‏اش نهى از منكر بود كه هر منكرى بايد از بين برود، ببينيم من جمله قضيه حكومت جور حكومت جور، بايد از بين برود.»(19)
امام خمينى علل شكل گرفتن و بقاى انقلاب اسلامى را مديون و مرهون عاشورا مى‏دانند و مى‏گويد مردم درس قيام و مبارزه را از امام حسين(ع) فرا گرفتند. ايشان در سخنانى متذكر گرديده‏اند:
«ما بايد همه متوجه اين معنا باشيم كه اگر قيام حضرت سيدالشهداء نبود امروز ما نمى‏توانستيم پيروز شويم. انقلاب اسلامى پرتوى از عاشورا و انقلاب عظيم الهى آن است.»(20)
در جاى ديگر تأكيد كرده‏اند:
«تمام اين وحدت كلمه‏اى كه مبدأ پيروزى ما شد براى خاطر اين مجالس عزا و اين مجالس سوگوارى و اين مجالس تبليغ و ترويج اسلام شد.»(21)
امام يادآور شده‏اند:
«اين خون سيدالشهداء است كه خون‏هاى همه ملت‏هاى اسلامى را به جوش آورد. ملت ما از طفل شش ماهه تا پيرمرد هشتاد ساله را در راه خداوند فدا كرد و اين اقتداء به بزرگ مرد تاريخ حضرت سيدالشهداء (سلام اللّه عليه) است… .»
امام حسين(ع) فرموده‏اند: «لو لم يكن فى الدنيا ملجأ و لامأوى لما بايعت يزيد بن معاوية»(22) (برادرم محمد حنفيّه) اگر تمام اين دنياى وسيع هيچ پناهگاه و ملجأ و مأوايى نباشد باز هم با يزيد فرزند معاويه بيعت نخواهم كرد. امام خمينى نيز در مرز كويت وقتى به معظم له اجازه نمى‏دهند، به بغداد بر مى‏گردند و بعد به پاريس مى‏روند. آنجا از امام مى‏خواهند كه كوچكترين كارى را انجام ندهند ايشان مى‏فرمايند من هركجا بروم حرفم را مى‏زنم من از فرودگاهى به فرودگاهى ديگر و از شهرى به شهر ديگر سفر مى‏كنم تا به دنيا ثابت كنم كه تمام ظالمان دنيا دستشان را در دست يكديگر گذاشته‏اند تا مردم جهان صداى ما مظلومان را نشنوند ولى من صداى مردم دلير ايران را به دنيا خواهم رساند.(23)
امام خمينى ضمن آن كه انقلاب اسلامى را نشأت گرفته از قيام سيدالشهداء(ع) مى‏داند بين يزيد و يزيديان و شاه و اعوان شاه و انصارش مقايسه‏اى دارد، كه:
«آن روز يزيديان با دست جنايتكاران گور خود را كندند و تا ابد هلاكت خويش و رژيم ستمگر جنايتكار خويش را به ثبت رساندند و در 15 خردادماه 1342 پهلويان و هواداران و سردمداران جنايتكارشان با دست ستم شاهى خود گور خود را كندند و سقوط و ننگ ابدى را براى خويش به جاى گذاشتند كه ملت عظيم الشأن ايران بحمداللّه تعالى با قدرت و پيروزى بر گور آتشبار آنان لعنت مى‏فرستيد.»(24)
ايشان طى پيامى به مناسبت سالروز قيام 15 خرداد در تاريخ 15 خرداد 1361 فرمودند: «ملت عظيم الشأن در سالروز شوم اين فاجعه انفجارآميزى كه مصادف با 15 خرداد 1342 بود با الهام از عاشورا آن قيام كوبنده را به بار آورد و اگر عاشورا و گرمى و شور انفجارى آن نبود معلوم نبود چنين قيامى بدون سابقه و سازماندهى واقع مى‏شد، واقعه عظيم عاشورا از 61 هجرى تا خرداد 1361 و از آن تا قيام عالمى بقية اللّه ارواحنا لمقدمه الفداء در هر مقطع انقلاب‏ساز است.»(25)
خيلى از خواص به امام خمينى مى‏گفتند: نمى‏شود در مقابل حكومت شاه قيام كرد و استقامت در برابر چنين قدرتى امكان‏پذير نمى‏باشد! افرادى نيز سياست را از ديانت جدا مى‏دانستند و مى‏گفتند گام نهادن به عرصه‏هاى سياسى در شأن علما نمى‏باشد. امام خمينى در جواب آنان فرمود:
«امام حسين(ع) نيروى چندانى نداشت و قيام كرد. او هم مى‏توانست بنشيند و بگويد تكليف شرعى من نيست كه قيام كنم. دربار اموى هم خيلى خوشحال مى‏شد كه سيدالشهداء بنشيند و حرف نزند اما مسلم بن عقيل را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بيعت تا حكومت اسلامى تشكيل دهد. وقتى كه حضرت سيدالشهداء آمد مكه و از مكه در آن حال بيرون رفت يك حركت سياسى بزرگ بود كه در يك وقتى كه مردم دارند به مكه مى‏روند، ايشان از مكه خارج شود اين يك حركت سياسى بود تمام حركاتش سياسى بود و اين حركت اسلامى سياسى بود كه بنى اميه را از بين برد و اگر اين حركت نبود اسلام پايمال شده بود.»(26)
امام خمينى در تمام مراحل انقلاب به پيروى از حسين بن على(ع) راه مقاومت، پايدارى و استقامت را پيشه خود ساخته و امت اسلامى را نيز متوجه چنين حقيقتى نمود و در بياناتى در فروردين 1342 در مورد وظايف مسلمانان در صيانت از ديانت فرمود:
«شما پيرو پيشوايانى هستيد كه در برابر مصايب و فجايع صبر و استقامت كردند. آنچه امروز مى‏بينيم نسبت به آن چيزى نيست. پيشوايان بزرگ ما حوادثى چون عاشورا و شب يازدهم محرم را پشت سر گذاشته‏اند و در راه دين خدا يك چنان مصايبى را تحمل كرده‏اند… عيب است براى كسانى كه ادعاى پيروى از حضرت امير(ع) و امام حسين(ع) را دارند در برابر اين نوع اعمال رسوا و فضاحت‏آميز دستگاه حاكم خود را ببازند.»(27)
در جاى ديگر امام تأكيد مى‏نمايد:
«ما بايد روى آن فداكارى‏ها حساب كنيم كه سيد الشهداء(ع) چه كرد و چه بساط ظلمى را بر هم زد و ما هم چه كرده‏ايم؟ مگر خون ما رنگين‏تر از خون سيدالشهداء است؟ ما چرا بترسيم از اين كه خون بدهيم يا اين كه جان بدهيم. دستور اين است… دستور است براى همه كه كلِّ يوم عاشورا و كل ارض كربلا دستور است به اين كه هر روز و در هرجا بايد همان نهضت را با استقامت ادامه دهيد.»(28)
باران بيدارى‏

بدون شك انقلاب اسلامى به عنوان تداوم قيام حسينى احياء اسلام را بعد از چهارده قرن به بهترين شكل به منصه ظهور رسانيد. همانگونه كه قيام امام حسين(ع) عكس العملى در مقابل تحريف اصول ديانت به حساب مى‏آمد. انقلاب اسلامى پس از قرن‏ها ضعف و انحطاط مسلمانان موجب مرحله جديدى از ظهور مجدد اسلام گرديد. نهضت امام حسين يك حركت بزرگ فرهنگى است كه انسان‏ها را از درون متحول مى‏كند تحولى كه لزوماً در مسايل سياسى، اجتماعى زمان اثر مى‏گذارد. انقلاب اسلامى نيز به اعتبار موقعيت رهبرى آن و موضع‏گيرى امام خمينى حركتى فرهنگى محسوب مى‏گرديد چرا كه امام در مرحله نخست جانها را متحول كرد و پس از آن توانست ساختار نظام سياسى ايران را دگرگون كند.همانگونه كه در نهضت عاشوراى حسينى جان انسان‏ها در پرتو شهادت و فداكارى روشنايى گرفت. در انقلاب اسلامى ايران، عاشورا چراغ راه و موجد انقلاب درونى گرديد. امام خمينى به صراحت در اين‏باره فرموده‏اند:
«آن چيزى كه در اينجا حاصل شد و بايد او را جزء معجزات ما حساب بكنيم همان انقلاب درونى اين ملت بود. انقلاب درونى اين ملت موجب شد كه انقلاب پيدا شد و همان انقلاب درونى آنها و شناخت آنها از اسلام و توجه آنها به خداى تبارك و تعالى موجب شد كه در تمام اين دوره‏اى كه ما در آن هستيم از اول كه قيام شد و بعد اين انقلاب مبدّل شد و بعد پيروزى شد و تا الآن روز به روز مى‏بينيد كه حضور ملت و تعهد ملت رو به افزايش است اين نه براى انقلاب است بلكه براى انقلاب درونى است… پيروزى را ما بايد از انقلاب درونى مردم جستجو كنيم.»(29)
در ماجراى عاشورا آن چنان جان مردم در سايه سلطه ستم و سركوب دچار تحريف و انحراف شده بود كه تنها حماسه حسينى مى‏توانست در درون انسان‏ها تحوّل ايجاد كند. در قيام كربلا حركت امام حسين(ع) اصلاح گرايانه و مخالفت با تحريف حقيقت و انحطاط ارزشهاى اسلامى و استقرار سنت‏هاى موهوم قومى و قبيله‏اى رژيم اموى بود.
تكيه گاه انقلاب اسلامى دگرگونى در روح و روان انسان‏هايى بود كه هدايت آنان به دليل فرهنگ استبدادى و سياست‏هاى تخريبى رژيم پهلوى كم رنگ و محو شده بود و ارزشهاى ايران باستان به عنوان حربه در مقابله با اسلام مطرح گرديد. تغيير تقويم از هجرى شمسى به شاهنشاهى، روشن‏ترين علامتى بود كه نظام شاهنشاهى طى آن تصميم گرفته بود پيوند ايران اسلامى را با اسلام قطع كند چنانكه روشنفكران وابسته به دربار كوشيدند هويت ايران و آداب و رسوم بومى را در مقابل ارزشهاى دينى قرار دهند. امام و مردم نگاهشان به عاشورا بود و شهادت. شاه و حاميانش نگاهشان به كوروش بود و ماندن.(30)
يكى از انگيزه‏هاى اساسى امام خمينى در نهضت اسلامى ايران، عزت خواهى و تقويت روحيه سربلندى و شكست ناپذيرى مردم ايران بوده است. به همين دليل ايشان از ذلت پذيرى دولت ايران كه طبعاً به حساب مسلمين تلقى مى‏گرديد سخت احساس بيزارى نمود. روح بلند و عزيز بنيان گذار نظام اسلامى در ايران با شنيدن و يا مشاهده اندك حركتى ذليلانه متلاطم مى‏گرديد، مى‏خروشيد و سيلى به راه مى‏انداخت و ذليلان و آنها كه حقارت مردم ايران را طالب بودند را در غرقاب آن هلاك مى‏نمود. از پرهيجان‏ترين سخنرانى‏هاى ايشان، بيانات امام عليه پيمان ذلت بار كاپيتولاسيون است. در اين سخنرانى مردم تحت تأثير احساسات رهبرشان قرار گرفتند و بيش از پانزده بار گريه شديد حضّار سخنان امام را قطع نمود.(31) امام در اين بيانات به رغم تهديد جدى رژيم پهلوى در نطق خود ضمن حملات شديد به طرح اسارت بار و ذلت آور و ضد اسلامى مذكور و اعلام خطر به علما و مراجع و حوزه‏هاى علميه و ارتش و ملت ايران با صراحت فرياد زد:
«… رئيس جمهور آمريكا بايد بداند كه امروز در پيش ملت ما منفورترين افراد بشر است. امروز تمام گرفتارى ما از آمريكا است.»(32)
امام در فراز يكى از سخنان خود فرياد زد:
«خمينى را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد كرد.»(33)
و در پيامى ديگر فرمود:
«من اكنون قلب خود را بر سر نيزه‏هاى مأمورين شما حاضر كرده‏ام ولى براى قبول زورگويى‏ها و خضوع در مقابل جبارى‏هاى شما حاضر نخواهم بود.»(34)
موضع‏گيرى‏هاى فوق انگيزه رد بيعت از سوى امام حسين(ع) را به خاطر مى‏آورد. تعبير بلند «هيهات مناالذله»(35) اين بخشى از روحيه سازش ناپذيرى و عزت‏طلبى امام بوده است.
حضرت امام خمينى به قدرى به مسئله عزت مسلمانان اهميت مى‏داد كه مى‏فرمود: وقتى عكس محمد رضا شاه معدوم را در برابر فلان رئيس جمهور آمريكا، كه آن طور ذليلانه در مقابل او ايستاده بود، ديدم بسيار ناراحت شدم و تلخى اين منظره هنوز براى من باقى است كه شاه مملكت اسلامى در برابر كافر خدانشناس، اين طور اظهار كوچكى كند.(36)
دگرگونى بنيادى در ارزشهاى فرهنگى‏

امام حسين(ع) مظهر جهاد وايثار، حماسه و خشم مقدس است. طاغوت و عوامل وابسته به او قصد داشتند عنصر اسلامى را در اعماق باورها، انديشه‏ها و گرايش‏هاى امت مسلمان ايران به صورتى رخوت آور و مسخ شده درآورند و در نتيجه بسيارى از سرمايه‏هاى عظيم معنوى و اسلامى را در بين افراد جامعه آن چنان كوچك و محدود و واژگونه جلوه دادند كه روح و حقيقتش تهى گرديد و تنها قالبى بسيار تحريف شده از آن باقى ماند اما رهبر نستوه انقلاب اسلامى عاشوراى ملت را زنده كرد و چهره تابناك امام حسين(ع) را از آن زواياى تاريك تاريخ و از پشت ابرهاى تيره وارد صحنه كرد. مردمى كه ساليان متمادى در بى تفاوتى بسر مى‏بردند و در برابر سرنوشت اجتماعى خود احساس مسؤوليت نمى‏كردند و اسلام را صرفاً در گوشه مساجد و محافل دينى مى‏شناختند و دين را جداى از مسايل سياسى و اجتماعى تلقى مى‏كردند در پرتو رهبرى قاطع امام خمينى ناگهان اسلام را به گونه‏اى اصيل و ناب فرا گرفتند. دانستند كه اسلام در متن جامعه و سياست تحول ايجاد مى‏كند و همه در برابر سرنوشت خويش مسؤولند.(37) شهيد دكتر محمد جواد باهنر مى‏نويسد: رهبر عاليقدرمان امام خمينى عاشوراى ما را زنده كرد. در عاشوراى دو روز قبل از پانزده خرداد سال 1342 جملات نوحه گرى و سينه زنى همه ساله ناگهان به شعارهاى تند عليه طاغوت زمان تبديل شد. همان نيروهايى كه ساليان دراز بر باد مى‏رفت و نابود مى‏شد و كسى خبر نداشت كه چگونه اين نيروهاى عظيم در بطن جامعه وجود دارد ناگهان اين نيروها بالا آمد و به صورت يك موج و يك اعتراض شد و دشمن را لرزاند يك دفعه صفحه عوض گرديد و مردم آن شعار معروف را سر دادند كه: «خمينى خمينى خدا نگهدار تو، بميرد بميرد دشمن خونخوار تو»(38) بنابراين يكى از بزرگترين بركات انقلاب اسلامى مردم ايران دگرگونى بنيادى در ارزشهاى فرهنگى، در معيارهاى قضاوت و ارزش گذارى مقام و شخصيت و وضع اجتماعى، فضيلت‏ها، كرامت‏ها و رفعت‏هاى انسانى بود. به قول شهيد باهنر: انقلاب اسلامى در راه متجلى كردن حقايق و شناخت شخصيت‏ها و متبلور كردن ارزشهاى واقعى به جاى ارزش‏هاى طاغوتى و شيطانى بزرگترين خدمت را به بشريت كرده است.(39) شهيد مظلوم آية اللّه دكتر بهشتى در اين زمينه خاطر نشان ساخته است: اگر انقلابى در ايران روى داده، جهت اين انقلاب روشن است. حاكميت صدق، حق، عدل، عفت، تقوا، مهر، عطوفت، برادرى الهى، قهر و غضب فى اللّه، دوستى با دوستان خدا، دشمنى با دشمنان خدا است. انقلاب براى حاكميت اين ارزشهاى متعالى و مبارزه با نفى ضد ارزشهايى بوده كه سال‏ها و قرن‏ها بر زندگى ما مردم، بر اخلاق، بر روابط، در زندگى خصوصى، خانواده‏گى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى ما حاكم بود. انقلاب براى اين بود كه آن ضد ارزش‏ها را از حاكميت بيندازد و ارزشهاى اصيل متعالى و الهى و نور را به جاى ظلمات حاكم كند.(40)
اين همان آرمان‏ها و ارزش‏هايى است كه امام خمينى درباره‏اش فرموده‏اند:
«جمهورى اسلامى ايران نبايد تحت هيچ شرايطى از اصول و آرمانهاى مقدس و الهى خود دست بردارد.»(41)
با توجه به اين كه نيروى محركه انقلاب اسلامى حماسه عاشورا، روح ايمان و اعتقادات مذهبى است بنابراين بايد هويت اسلامى، ارزشهاى دينى و فرهنگى آن حفظ شود و كانونهايى كه در جهت بارور كردن انقلاب و آشنا كردن نسل جوان با فضايل و مكارم نقش بسيارى داشتند، بايد به عنوان سنگر دفاع از انقلاب و ارزش‏هاى آن حفظ و تقويت شود. لازم است منظومه منوّر عاشوراى حسينى با پيام پيروزى خون بر شمشير در الگوى رفتارى و مناسبات اجتماعى و سياسى حضور دائم داشته باشد.
امام خمينى در سخنرانى‏هاى متعدد تكليف را براى امت خود روشن كردند و يادآور شدند كه نهضت ما در امتداد قيام حسينى است:
«تكليف ماها را حضرت سيدالشهداء(ع) معلوم كرده است.»(42)
البته امت اسلامى اين درسها را بخوبى آموختند و خود كه بهترين شاگردان مكتب عاشورا بودند چنان به رشد و تعالى رسيدند كه معلمان فرهنگ عاشورا گرديده تا به نسل‏ها و عصرهاى بعد بياموزند و حجت را بر همه تمام كنند كه نهضت سيدالشهداء مى‏تواند سرلوحه تمام امور قرار گيرد.
چنانچه ابا عبداللّه از ياران خود تقدير مى‏كند و مى‏فرمايد:
«همانا يارانى باوفاتر از ياران خود سراغ ندارم و بهتر از ايشان را نمى‏شناسم…»(43)
امام نيز از امت خود تقدير مى‏كند:
«من با جرأت مدعى هستم كه ملت ايران و توده ميليونى آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول اللّه(ص) و كوفه و عراق در عهد اميرالمؤمنين(ع) و حسين بن على(ع) مى‏باشند آن مسلمانان عراق و كوفه كه با سيد الشهداء آن شد كه شد. آنان كه در شهادت دست آلوده نكردند يا گريختند از معركه و يا نشستند تا آن جنايت تاريخ واقع شد. اما امروز مى‏بينيم كه ملت ايران از قواى مسلح نظامى و انتظامى و سپاه و بسيج تا قواى مردمى از عشاير و داوطلبان و از قواى در جبهه‏ها و مردم پشت جبهه‏ها با كمال شوق و اشتياق چه فداكارى‏ها مى‏كنند و چه حماسه‏ها مى‏آفرينند.»(44) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1. صحيفه نور، ج 7، ص 37، و نيز ج 17، ص 58. 2. صحيفه نور، ج 1، ص 70. 3. نك عيون اخبار الرضا، ج 7، ص 62، بحارالانوار، ج 36، ص 204، كمال الدين صدوق، ج 1، ص 264. 4. خورشيد شهادت، ج 2، سخنرانى آية اللّه محمد يزدى، ص 66 – 65. 5. قيام عاشورا در كلام و پيام امام خمينى، ص 91. 6. تفكر نوين سياسى اسلام، حميد عنايت، ترجمه ابوطالب صارمى، ص 271. 7. ولايت فقيه (حكومت اسلامى)، امام خمينى، ص 160. 8. عاشورا در كلام و پيام امام خمينى، ص 55. 9. همان. 10. روزنامه همشهرى، 4 خرداد 1374، شماره 691. 11. پيرامون انقلاب اسلامى، استاد شهيد مرتضى مطهرى، ص 95 – 94. 12. شواهد الربوبيه، ملاصدرا، ص 377. 13. مجموعه مقالات دومين كنگره امام خمينى و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 96. 14. پيرامون انقلاب اسلامى، ص 95، نهضت‏هاى اسلامى در صد ساله اخير، ص 87. 15. مجموعه مقالات دومين كنگره…، مقاله عباس ايزدپناه. 16. نهج البلاغه، فرازى از خطبه اول. 17. نك: سوره اعراف، آيه 156. 18. مقتل عوالم، ص 54، مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188، ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 602، نفس المهموم، ص 45. 19. صحيفه نور، ج 20، ص 189. 20. همان، ج 17، ص 60. 21. همان. 22. مقتل عوامل، ص 54، مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188. 23. مجموعه مقالات دومين كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا، دفتر اول، ص 42. 24. صحيفه نور، ج 16، ص 179. 25. همان، ص 219. 26. همان، ج 18، ص 140. 27. همان، ج 1، ص 38. 28. كلمات قصار امام خمينى (ره)، ص 74. 29. صحيفه نور، ج 19، ص 270 – 269. 30. مجموعه مقالات اولين كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 223. 31. نك: كوثر(مجموعه سخنرانى‏هاى امام خمينى) ج 1، ص 165 – 164. 32. فرازهاى فروزان، از نگارنده، ص 412. 33. صحيفه نور، ج 1، ص 65. 34. همان، ص 40. 35. مقتل خوارزمى، ج 2. 36. پابه‏پاى آفتاب، رضا ستوده، ج 4، ص 68. 37. مباحثى پيرامون فرهنگ انقلاب اسلامى، دانشمند شهيد دكتر محمد جواد باهنر، ص 61. 38. همان، ص 68. 39. همان، ص 103. 40. ارزشها در نگاه شهيد بهشتى، ص 111. 41. صحيفه نور، ج 21. 42. همان، ج 17، ص 92. 43. الارشاد، ج 2، ص 93 – 92. 44. صحيفه انقلاب (وصيت نامه سياسى الهى امام خمينى)، ص 12.

/

جنبه‏هاى غيبى عاشورا

در مكتب كرامت‏

خداوند كريم مظهر كرامت است و در آيات متعددى از قرآن به اين مطلب اشاره شده است. از جمله مى‏فرمايد: «تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام.»(1)
از مصاديق بارز كرامت امر نبوت پيامبران است كه بدينوسيله از اكرام الهى بهره‏مند شده تا در مكتب وحى درس كرامت دهند و بر محور اين ويژگى انسانها را به سوى نور و سعادت رهنمون گردند پيامبر اكرم(ص) در اين‏باره مى‏فرمايد: «انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق.»(2)
خداوند بندگان خاص و اولياء خويش را به مقام مكرّمان رسانيد و آنها را به عالى‏ترين درجات و رفيع‏ترين مراتب انسانى نائل گرداند و نفسشان را از هرگونه فرومايگى و پستى منزّه و مبرّا كرد. كرامت در سايه سار تقواى الهى و رستن از وابستگى‏هاى دنيوى و محدوديت‏هاى مادى حاصل مى‏گردد و پيشوايان دين بوسيله آن از مبدأ فيض ربوبى، دلها و چشمهاى عاشق حق را به فراسوى ماده و طبيعت سير مى‏دهند. كرامت فضيلتى است چون اعجاز كه اولياء الهى بدان متصفند و در پرتو آن توان خرق عادت دارند.
امام حسين(ع) كه در خاندانى كريم پرورش يافت اهل كرامت است و در زندگى جاودانه و مبارزه خالصانه‏اش خوارق عادات بسيارى به چشم مى‏خورد. آن حضرت در دعاى شب عاشورا فرمود: «اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوه و علّمتنا القرآن و فقّهتنا فى الدين.»(3)
پيامبران و امامان(ع) خزانه داران دانش الهى‏

خداوند متعال وجود مقدّس رسول اكرم(ص) را از نور خويش بيافريد و او را با اخلاقى نيك و خصالى پسنديده براى رهبرى مردم برگزيد. قلب پاك آن حضرت را جايگاه وحى الهى و تجلى گاه انوار خدايى قرار داد، مقامش را چنان رفيع گرداند كه جز ذات احدى و وصى بر حقش على بن ابيطالب(ع) كسى او را نشناخت. لطف و اراده پروردگار مهربان بر اين تعلق گرفت كه بعد از رحلت آن شخصيت يگانه، احكام جاودانى دين اسلام بدون مُبَيّن و مفسّر باقى نماند و جانشينى او را كسى بر عهده گيرد كه همانند آن حضرت داراى مقام عصمت و صاحب نفسى پاك و آراسته باشد. از اين رو خلافت ائمه معصومين(ع) كه منصبى است الهى در وجود اميرالمؤمنين(ع) و يازده فرزندش ثابت و منحصر گشت و علم و ايمان و آثار نبوت به آنها واگذار شد. خداوند در باطن آن حضرت نيرويى قرار داد تا به وسيله آن قدرت يابند، از وجود كائنات خبر دهند و از هر اتفاق در عالم خلقت آگاه شده و با نور عظمت خويش راه را بر مشتاقان حق و حقيقت بگشايند و آنان را به سر منزل مقصود برسانند. يكى از ياران امام صادق(ع) مى‏گويد: روزى در كنار حجر اسماعيل خدمت آن حضرت نشسته بوديم. كه فرمود: سوگند به صاحب اين خانه اگر من نزد موسى و خضر بودم به آنها مى‏گفتم كه من از شما اعلم هستم و به آنان مطالبى را مى‏گفتم كه از آن بى‏اطلاع بودند.
زيرا موسى و خضر فقط از گذشته خبر داشتند ولى ما از آينده خبر داريم تا قيام قائم و اين علم را ما از پيامبر(ص) به ارث برده‏ايم.(4) از روايات استفاده مى‏شود كه براى خداوند دو علم است يكى آنكه خاص حضرت احديت است و كسى بر آن اطلاعى ندارد ديگرى آن است كه به رسولان و فرشتگان عطا نموده است علم امامان معصوم(ع) به حالات بندگان و اخبار زمان و مكان از همين نوع است. ائمه اطهار(ع) بوسيله قوه مقدسى كه خداوند از ابتداى خلقت در نهاد آنها گذاشته است، از مكتونات قلبى انسانها مطلع شده و از حوادث حال و آينده خبر مى‏دادند. در زندگى آنها حالات غيبى و خوارق عاداتى بسيار وجود دارد كه بنابر مقتضيات زمان گاه بر ديگران آشكار و گاهى مكتوم مانده است.
امام حسين صاحب كرامات‏

زندگى سومين پيشواى شيعيان جهان كه براى آحاد بشر مايه فخر و مباهات و تمسك به راه و هدفش موجب قرب پروردگار و رستگارى در دنيا و آخرت مى‏باشد آكنده از پيش بينى‏ها و وقايع خارق العاده‏اى است كه براى آن حضرت از هنگام ولادت تا شهادت اتفاق افتاد. جانبازى دليرانه و خالصانه آن امام همام در عرصه كربلا و در روز عاشورا حماسى‏ترين و بى‏نظيرترين واقعه تاريخى است كه پس از گذشت ساليان طولانى نه تنها به بوته فراموشى سپرده نشده بلكه سرّ عمشق دلدادگان مكتب حق شده و شعاع عشق و عظمتش قلب آزادگان عالم را كاويده و آنها را به تجليل و تكريم از آن همه شجاعت و از خود گذشتگى واداشته است و يادآورى مصائب و مظلوميت او تا ابديت تاريخ دوستدارانش را به سوگ و ماتم نشانده است.
امام حسين(ع) در نهضت مقدسش به حفظ ارزشها و زدودن تحريف و بدعت‏هايى كه نا اهلان بر دين جدش وارد ساخته بودند پافشارى نمود و با نثار جان خويش و يارانش آيين حياتبخش الهى را زنده كرد و با رسوا نمودن حيله گران اموى كه غاصب حكومت در جامعه اسلامى بودند حقانيت خويش را ثابت نمود. با گذر بر روايات بسيار در شأن امام حسين(ع) علاوه بر اينكه به مقام شامخ آن حضرت در پيشگاه الهى، انبياء و اولياء پى مى‏بريم، از كرامات خاص وى در زندگى و شهادتش مطلع مى‏گرديم.
آدم (ع) گريست‏

در تفسير آيه 37 سوره بقره نقل مى‏شود: هنگامى كه آدم كلماتى نورانى را ديد كه بر ساق عرش نوشته شده از جبرئيل پرسيد اين كلمات چيست؟ جبرئيل گفت: اينها اسامى رسول خدا و خاندان بزرگوارش مى‏باشد، بدانها متوسل شو و خدا را بخوان. آدم چنين گفت: يا حميد بحق محمّد يا عالى بحق على… و آنگاه خدا را به اين نامها قسم داد. به نام حسين كه رسيد قلبش از اندوه گرفت و اشك از چشمانش سرازير شد. علت اين گريه و اندوه را از جبرئيل پرسيد و او گفت: “حسين” فرزند تو به مصيبتى بزرگ مبتلا مى‏گردد كه تمامى مصائب در برابر آن كوچك است. آدم پرسيد آن مصيبت كدام است؟ جبرئيل گفت: حسين تشنه و غريب و تنها كشته مى‏شود و يار و ياورى ندارد، اى آدم اگر او را ببينى در حالى كه مى‏گويد: آه از تشنگى و آه از بى‏ياورى و از شدت تشنگى بين او و آسمان دود حائل مى‏شود و هيچكس جواب نمى‏دهد مگر با شمشير و شربت مرگ!(5)
امام حسين(ع) محبوب پيامبر و على(ع)

رسول خدا(ص) بارها در حضور مردم به مقام و عظمت نوادگانش امام حسن(ع) و امام حسين(ع) تأكيد نمود و به احترام آنها در منبر و محراب مراسم را به اختصار برگزار كرد. پيامبر امام حسين(ع) را پاره جگر خويش خواند و در كلامى گرانقدر فرمود: «حسين منّى و انا من حسين» وى دوستداران اباعبداللّه(ع) را دعا مى‏كرد و از مخالفانش تبرّى مى‏جست. گاهى اوقات كه آن حضرت در منزل يكى از همسرانش به سر مى‏برد و از آمدن حسين(ع) كه كودك بود به حجره‏اش جلوگيرى مى‏كردند برافروخته مى‏شد و از اين كار اعلام ناراحتى مى‏نمود. در يكى از روزها كه آن حضرت در منزل ام سلمه بود فرشته‏اى – جبرئيل – با كسب اجازه به محضرش شرفياب شد. در همين اثنا حسين(ع) به آغوش پيامبر جست و مورد مهر و محبت واقع شد. جبرئيل كه ناظر اين صحنه بود عرض كرد: همانا امّت شما اين طفل را خواهند كشت. اگر بخواهيد به شما نشان خواهم داد سپس خاك سرخى كه همراه داشت به پيامبر داد و پيامبر آن را به ام سلمه سپرد و فرمود: از آن نگهدارى كن. ام سلمه گويد: آن خاك را در شيشه‏اى نگه داشتم تا روزى كه تبديل به خون شد فهميدم در چنين روزى حسين شهيد شده است.(6)
مطلب فوق را ام سلمه در هنگامى كه امام حسين(ع) از عراق خارج شد به وى يادآورى كرد و گفت: با رفتن به سوى عراق ما را محزون نكن، زيرا من از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: فرزندم حسين در عراق و در زمين كربلا كشته خواهد شد و اكنون مشتى از آن خاك در شيشه نزد من است. امام فرمود: مى‏دانم كشته مى‏شوم و اراده الهى بر اين تعلق گرفته كه خويشاوندان و خاندان من اسير گردند در حالى كه صداى استغاثه ما را كسى نمى‏شنود و مى‏دانم در چه ساعتى و چه روزى در كدام سرزمين كشته خواهم شد.
تربت مبارك‏

واقعه شهادت سيدالشهداء يكى از اسرار خلقت است كه قضاياى غمبار آن در انديشه و كلام پيامبران و اوصياء الهى سارى و جارى بوده به طورى كه آنها با بيان گوشه هايى از اين حماسه جاويد همواره مغموم و محزون بودند. آدم ابوالبشر بر غمش گريست و ابراهيم خليل پس از آنكه به قدرت الهى صحنه كربلا را مشاهده نمود قلبش پر از اندوه شد و اشك از ديدگانش فرو ريخت. «زمانى كه اميرالمؤمنين(ع) همراه يارانش عازم نبرد صفين شدند از كربلا عبور كردند. پس در آن سرزمين توقف نموده و با صداى بلند فرمودند: اينجا را مى‏شناسيد؟ و آنگاه با دست خود به جايى اشاره كرده و فرمودند: آنجا محل نزول آنهاست و سپس جاى ديگرى را نشان داده و بيان نمودند: اينجا جايى است كه خون آنها ريخته خواهد شد و باز فرمود: چه مبارك تربتى هستى كه گروهى از خاك تو بر مى‏خيزند و به محشر مى‏آيند و بدون حساب به بهشت داخل مى‏شوند و آنگاه اشك از ديدگان مباركش جارى شد و افرادى كه در خدمتش بودند نيز گريستند.»(7)
مقامات عالى‏

خداوند متعال براى اهل بيت(ع) مقاماتى مهيا ديده كه با دفاع از حق و شهادت در اين راه بدان خواهند رسيد.
مسلم اسرار اين مطلب را كسى جز پروردگار نمى‏داند. هر فعلى كه از طرف ائمه اطهار انجام مى‏پذيرد اعم از سكوت، مبارزه،قيام و قعود طبق برنامه خاصى است كه از جانب خداوند بدانها رسيده است. و اين مسئله با اختيار و تصميم آن بزرگان منافاتى نداشته و آنها براى اطاعت از پروردگار عالم به انجام تكليف همت مى‏گمارند و از سرنوشتى كه برايشان مقدر شده سرباز نمى‏زدند و قبول هرگونه مصيبت در راه خدا را سبب تقرب به حق و رسيدن به درجات عاليه‏اى مى‏دانستند كه خداوند براى آنها مهيا نموده است. امام حسين(ع) با قيام جاودانه خويش از توطئه‏ها و حيله‏هاى دشمن پرده برداشت و ديندارى و شجاعت را در بين مسلمانان احياء كرد و با نثار خون خويش درس ايستادگى در برابر ظلم را با كمى افراد و تجهيزات به ديگران آموخت. آن حضرت از شهادت خويش آگاه بود و مطالبى كه در مدت حركتش از حجاز تا عراق بر زبان راند گوياى اين حقيقت است.
در سرزمين ثعلبه هنگام ظهر امام حسين(ع) اندكى خوابيد و وقتى بيدار شد فرمود: در خواب هاتفى را ديدم كه مى‏گفت: شما به شتاب مى‏رويد و مرگ شما را با شتاب به بهشت مى‏برد. على اكبر(ع) كه چنين سخنى را از پدر شنيد گفت: پدر جان مگر ما بر حق نيستيم؟ امام حسين(ع) فرمود: آرى به خدا قسم ما بر حق هستيم. على اكبر عرضه داشت در اين صورت ما از مرگ باكى نداريم و امام حسين(ع) كه از استقبال فرزندش شاد شده بود بيان داشت: فرزندم خدا به تو جزاى خير دهد.(8)
اينگونه خبر از آينده دادن مختص اولياء الهى است و از مصاديق آن مى‏توان وجود مقدس اباعبداللّه (ع) را نام برد. امام علاوه بر اين مورد، بارها در مسير حركت به سوى كربلا و خصوصاً شب عاشورا همراهان را از اتفاقاتى كه در پيش دارند آگه نمود. در مبارزه نابرابر سپاهيان كفر با امام شهيدان اگرچه دشمن مستانه در شيپور پيروزى دميدامّا فتح واقعى از آن امام حسين(ع) و يارانش بود. امام پيروزى را در مبارزه ظاهرى و كشت و كشتار نمى‏دانست، بلكه آن را در رسيدن به هدفهاى مقدسى مى‏دانست كه به خاطر آنها قيام كرده و شهادت را انتظار مى‏كشيد.
يارى فرشتگان و جنيان‏

حمايت پروردگار و امدادهاى غيبى در اكثر نبردهاى مسلمين آنها را بر دشمن فائق گرداند، در جنگ بدر كه رسول خدا(ص) و يارانش به جنگ با كفار پرداختند بيش از سه هزار فرشته آنها را يارى داده تا دشمن را شكست دهند و با پيروزى از ميدان جنگ بيرون آيند. «در روزى كه امام حسين(ع) از مكه حركت نمود، گروهى از فرشتگان آن حضرت را ملاقات كرده و گفتند: اى حجت خدا ذات مقدس باريتعالى در بسيارى از جنگ‏ها به وسيله ما، جدت رسول خدا(ص) را يارى نمود. اينك براى يارى تو آمده‏ايم. امام حسين(ع) به آنها فرمود: وعدگاه من و شما زمين كربلاست كه من در آنجا كشته مى‏شوم. علاوه بر فرشتگان جمعى از جنيان نزد امام آمده و گفتند: ما از شيعيان و ياران تو هستيم، اگر فرمان دهى تمام دشمنانت را نابود خواهيم كرد. امام حسين(ع) در حق آنها دعا كرد و فرمود: به خدا قسم قدرت ما بر كشتن آنها بيش از شماست. لكن مى‏خواهيم حجت بر همه تمام گردد تا كسانى كه هلاك مى‏شوند و يا به سعادت مى‏رسند هر دو از روى دليل و آگاهى باشد.»(9)
احسان به دشمن‏

نيكى و احسان به انسانها از خصائص بزرگان دين است. آنها حتى در رويارويى با دشمنان و معاندان رفتارى پسنديده داشتند و ديگران را به رعايت اين عمل ترغيب نموده‏اند. بخششهاى سخاوتمندانه رسول خدا(ص)، از خود گذشتگى‏هاى على(ع) در جنگها و چشم پوشى و بخشش امام حسن(ع) در برخوردهاى سخيف مخالفان، مظهر اخلاق و رفتار الهى در مكتب حياتبخش اسلام است. امام حسين(ع) كه در خاندانى پاك، سخاوتمند و با فضيلت پرورش يافت در مواجهه با لشكر دشمن، زيباترين و پسنديده‏ترين روش را برگزيد. بطورى كه نكات آموزنده و تربيتى آن تا ابديت الگو و سرمشق انسانهاى آزاده قرار خواهد گرفت.
در منزل «ذوحسم» كه امام و يارانش فرود آمدند، لشكر حر بن يزيد رياحى با هزار سوار رسيد. ابن زياد فرمان داده بود امام حسين(ع) را هركجا ديدند محاصره كرده و از رفتن وى به كوفه جلوگيرى كنند. امام حسين(ع) كه حر و لشكريانش را تشنه يافت. ابتدا دستور داد او و افرادش و حتى اسبهايشان را سيراب كنند و پس از آن به «على بن طمان محاربى» كه از دشمنان بود و تازه از راه رسيده بود و از همه تشنه‏تر بود آب داد امام او را كمك كرد تا آب نوشيد زيرا از شدت تشنگى نمى‏توانست از لب مشك آب بنوشد.(10)
چشمه آب‏

عبيداللّه بن زياد دورادور جريان جنگ و مقابله با امام حسين را از طريق ابن سعد و ديگر سرداران برگزيده‏اش كنترل مى‏كرد: عمر سعد بنا بر خواسته او سوارانى انتخاب نمود و بر فرات گمارد تا نگذارند امام و اصحابش از آب استفاده كنند. اين بزرگترين بى‏رحمى در حق امام و فرزندانش بود. اولين محاصره و بستن آب روز ششم محرم اتفاق افتاد. تشنگى، خاندان و اصحاب امام را آزار مى‏داد و آنها را سخت تحت فشار قرار داده بود. در اين هنگام امام حسين(ع) به بيرون خيمه آمد، سنگى برداشت و به اندازه 19 قدم به طرف قبله حركت نمود و آن جا چاه آبى خوشگوار هويدا گشت، همگى از آن نوشيدند و پس از آن آب چشمه خشك گرديد و از بين رفت. اين خبر به گوش ابن زياد رسيد، به عمر سعد نوشت، شنيده‏ام حسين بن على چاه حفر مى‏كند و خود و يارانش از آن مى‏نوشند. از اين كار ممانعت كن و اوضاع را بر آنها تنگ گير. پس از اين فرمان، عمر سعد عمربن حجاج را با پانصد سوار فرستاد و جلو آب را گرفتند و نگذاشتند امام ديگر از آب استفاده كند.(11)
محل شهادت‏

كاروان امام حسين(ع) در كنار دهكده‏اى به نام «عقر» توسط حر و لشكريانش متوقف شده بود، امام از حر خواست آنها را مقدارى جلوتر ببرد تا در كنار فرات رسيدند. اسب امام در اين مكان ايستاد و ديگر از جايش حركت نكرد امام حسين(ع) از نام اين سرزمين پرسيد؟ همراهان گفتند: اينجا را ماريه و به قولى كربلا گويند. چشمان امام از اشك پر شد و فرمود: خداوندا از غم و اندوه به تو پناه مى‏برم، اين جا محل ريختن خونهاى ماست، بارها را باز كنيد و شتران را بخوابانيد و خيمه‏ها را بپا كنيد.»(12)
نفرين امام

امام حسين(ع) در تمام منزلگاهها كه توقف مى‏نمود هركجا موقعيتى پيش مى‏آمد به موعظه سپاه دشمن مى‏پرداخت و آنها را از جنگ باز مى‏داشت، حتى در ملاقاتى با عمر سعد سعى نمود او را از اين گمراهى نجات دهد و هر وعده‏اى كه ابن زياد به او داده بود را به بهترين وجه برآورده كند، امّا سخنانش بر قلب قسى او اثرى نبخشيد و هربار به بهانه‏اى واهى از نصايح امام سرباز زد. امام حيسن(ع) كه سخت دلى او و سست پيمانى لشكرش را ديد، احتمال هرگونه تعرضى را به خيام حرمش داد. بنابراين فرمان داد اطراف حرم خندقى كنده و از هيزم پركنند و سپس آتش بزنند.
زمانى كه آتش زبانه كشيد فردى از لشكر دشمن سوار اسب شد و به سوى خيام امام جلو آمد و گفت: اى حسين، پيش از آتش آن دنيا به خود آتش زدى! حضرت فرمود: كذبت عدو اللّه دروغ گفتى اى دشمن خدا، گمان دارى تو به بهشت مى‏روى و من به دوزخ، پس روى به قبله آورد و فرمود: خدايا او را به آتش دنيا بسوزان قبل از آنكه به آتش آخرت گرفتار آيد. نفرين امام در مورد او به اجابت رسيد. پاى اسب به سوراخى رفت و تعادلش به هم خورد و در حالى كه پاى آن ملعون در ركاب اسب گير كرده بود به اينطرف و آنطرف كشيده شد و نهايتاً به خندق آتش افتاد.(13)
لجاجت و قساوت دشمن در كارزار كربلا چنان شد كه به تذكرات و سخنرانى‏هاى امام گوش نمى‏دادند و هنگام خطابه امام همهمه مى‏كردند تا صداى آن حضرت به گوش ديگران نرسد، و چنانچه مورد مؤاخذه امام واقع مى‏شدند گفته‏هايش را تصديق نمى‏كردند و به تكذيب آن مى‏پرداختند. به سخن امام كه فرمود: آيا امروز در شرق و غرب عالم فرزند دختر پيامبرى غير از من مى‏شناسيد. اعتنايى نكردند و با جسارت تمام در مقابل او و خاندانش اسب مى‏راندند، رجز مى‏خواندند و هتاكى مى‏كردند. عبداللّه بن حصين از لشكر ابن سعد به آواز بلند فرياد زد: اى حسين از اين آب فرات كه مى‏بينى چون شكم ماهى موج مى‏زند قطره‏اى نمى‏چشى تا هلاك گردى. آن حضرت از شنيدن اين سخن ديده‏اش گريان شد و فرمود: «اللهم امته عطشانا؛ خدايا او را تشنه بميران.» در آن حال اسب رميد و برزمينش زد. او برخاسته و بدنبال اسب مى‏دويد و در حالى كه تشنگى بر او غالب شده و فرياد العطشش بلند بود، هرچه آب به او رساندند نتوانست آن را بخورد و با تشنگى به هلاكت رسيد.(14)
پدر، بر تو سلام‏

بعد از شهادت ياران و نزديكان امام نوبت به جانبازى فرزند وى حضرت على اكبر(ع) رسيد. او كه ريشه‏اش از خاندان نبوت بود، در خلق و خوى شباهت زيادى به پيامبر اكرم(ص) داشت و اين خصلت دلبستگى امام و ديگران را به وى دو چندان مى‏كرد. امام حسين(ع) فرمود: هرگاه دلمان براى پيامبر تنگ مى‏شد على اكبر را نظاره مى‏كرديم. بنابراين وداع او براى رفتن به ميدان به امام بسيار گران آمد. در لشكر دشمن هماوردى براى على اكبر يافت نشد و او خود را به قلب دشمن زد و با نبردى سنگين تعداد زيادى از آنان را نابود ساخت. شدت حمله تاب و تحمّل را از آن حضرت گرفت و به سوى پدر روانه‏اش كرد، بلكه با قطره آبى عطش خود را فرونشاند و دوباره به رزم ادامه دهد. هنگامى كه على اكبر نزد پدر آمد و از تشنگى سخن گفت، امام حسين(ع) زبانش را مكيد و انگشترى رسول خدا(ص) را در دهانش نهاد و او را به طرف ميدان بازگرداند. حضرت على اكبر(ع) پس از مبارزه‏اى سخت پدر را مورد خطاب قرار داد و فرمود: پدر جان سلام بر تو، اين جدّم رسولخداست كه با جامى پر از آب مرا سيراب كرد، به طورى كه بعد از اين تشنگى نخواهم ديد.(15)
جانبازى ياران‏

1- به يقين مى‏توان گفت در عرصه مبارزات جبهه حق و باطل هيچ گروهى به اندازه ياران امام حسين(ع) از خود ايثار و فداكارى نشان ندادند. با اينكه امام به آنها اجازه داد كه وى را تنها گذاشته و به شهرى ديگر پراكنده گردند تا از تعرض و آسيب دشمن مصون بمانند بر پيمان خويش پاى فشردند و قسم ياد كردند تا لحظه آخر از امام و آيين اسلام دفاع كنند. هنگامى كه امام حسين(ع) صدق نيت و اخلاص عمل يارانش را ديد آنها را از سرنوشتى كه در پيش دارند با خبر ساخت. پس به اذن خدا و خواست امام پرده‏ها كنار رفت و آنها جايگاه خويش را در بهشت ديده به نعمت‏هايى كه خداوند برايشان فراهم نموده بود نظر افكندند و براى رسيدن به آن لحظه شمارى مى‏كردند.
در شبى كه همه مى‏دانستند فرداى آن سرها جدا مى‏گردد و در ضرب شمشيرها سيلاب خون به راه مى‏افتد و اسيرى آغاز مى‏گردد، نشاط چهره ياران لشكر حق را فرا گرفت. برير از ياران امام با عبدالرحمن انصارى سخنى به مزاح گفت. عبدالرحمن او را از اين كار منع كرد و خواست از شوخى دست بردارد.
برير در پاسخ به عبدالرحمن گفت: خويشاوندانم مى‏دانند كه من هرگز اهل شوخى نبوده‏ام حتى در جوانى بسوى سخن باطل نرفته‏ام، اما اكنون خوشحالم چون به همين زودى در پيشگاه خدا ظاهر مى‏گرديم و در جوار رحمت او در بهشت برين قرار مى‏گيريم.(16)
2- «جون» غلام ابوذر غفارى از امام حسين(ع) اجازه خواست به ميدان رود. امام فرمود: اى جون به تو اذن مى‏دهيم هر طرف مى‏خواهى بروى چونكه تو براى ديدن مشقت دنبال ما نيامدى. جون خود را روى قدمهاى امام انداخت و گفت: در هنگام خوشى در خانه شما بودم و از لطف و كرمتان بهره‏مند شدم، اكنون كه هنگام سختى است شما را ترك گويم! گرچه چهره‏ام سياه و بوى بدنم كثيف و نژادم پست است و لياقت ندارم خون خود را با خون شما در آميزم، اجازه دهيد به ميدان روم تا چهره‏ام سفيد و نژادم بزرگ و بدنم خوشبو گردد و در بهشت جاى گيرم. به خدا قسم هرگز شما را ترك نمى‏گويم تا اين خون سياهم با خون شما درآميزد. امام حسين(ع) به او اجازه داد به ميدان رود. او پس از مبارزه‏اى دلاورانه تعداد زيادى را به هلاكت رساند. و خود بر زمين افتاد. امام در لحظات آخر به بالينش آمد و گفت: خدايا چهره او را سفيد و بدنش را خوشبو و با محمّد(ص) و آل محمّد(ع) محشور گردان، دعاى امام مستجاب شد و بدن او پس از شهادت بسيار خوشبو شد و فضاى اطراف را عطرآگين نمود به طورى كه همه با خبر شدند.(17)
خونى كه به زمين برنگشت‏

وقتى تمام ياران و نزديكان امام حسين(ع) شربت شهادت نوشيدند وى به تنهايى در مقابل آن لشكر عظيم به نبرد پرداخت و بسيارى را كشت. هيبت امام اجازه نمى‏داد كسى روياروى او بجنگد. بنابراين دسته جمعى به طرفش هجوم برده و با هر وسيله‏اى كه در اختيار داشتند بر پيكر شريف و مطهرش ضربه وارد نمودند. از شدت جراحات، توانائيش كم شد و براى لحظاتى بر زمين نشست كه ناگاه سنگى بر پيشانيش اصابت نمود و خون فوران كرد، وقتى لباس خود را بالا گرفت تا خون سرش را پاك كند تيرى زهرناك بر سينه‏اش نشست و قلبش را دريد. امام در حالى كه سر به آسمان گرفته بود فرمود: بسم اللّه و باللّه و على ملة رسول اللّه؛ آنگاه تير را از پشت خود بيرون كشيد و همانطور كه خون از سينه‏اش مى‏ريخت كفى از آن پر كرد و به آسمان پاشيد كه قطره‏اى از آن به زمين برنگشت. در ساعات آخر كارزار ملعونى ضربه‏اى به سر مبارك امام زد به طورى كه عمامه‏اش بر زمين افتاد و سرش شكافت آن حضرت او را نفرين كرد و فرمود: اميدوارم با اين دست نخورى و نياشامى و خدا تو را با ستمگران محشور كند. نفرين امام او را گرفتار كرد و زمانى كه عمامه را به سرقت برد، همسرش او را طرد كرد و از خانه بيرون راند. آن ملعون خواست به صورت زنش سيلى بزند دستش به ميخى گرفت و از مرفق قطع شد و هميشه فقير و گدا باقى ماند.(18)
لحظه شهادت‏

با اينكه در وجود نازنين فرزند رسول خدا(ص) رمقى نبود تا چون ساعات اوليه بر جميع روباهان بشورد. امّا دشمن از نفس كشيدن او نيز واهمه داشت. به اين دليل تعدادى داوطلب شدند سر آن حضرت را از پيكر جدا كنند و با آرامش خيال براى گرفتن جايزه نزد عبيداللّه بروند. آخرين نگاههاى امام تنى چند از آن گستاخان را با ترس و لرز به عقب راند، آنها در چهره پسر فاطمه(س) چشمان رسول خدا(ص) و هيبت على مرتضى(ع) را مى‏ديدند و توانايى خويش را براى كشتن آن حضرت از دست مى‏دادند شمر ملعون كه رجز شهامت سرداده بود قدم به قتلگاه گذاشت و شمشير بر گلوى آن حضرت نهاد. امام چشمانش را باز نمود و فرمود: تو كيستى؟ شمر گفت: شمر بن ذى الجوشن صبابى هستم. امام فرمود: تو مرا مى‏شناسى كه فرزند على (ع) و فاطمه (س) هستم و جدم رسول خدا(ص) و برادرم امام حسن(ع) است. شمر گفت: آرى مى‏شناسم، امام پرسيد: حال كه شناختى چرا قصد جان من كردى؟ او گفت: قصد من گرفتن جايزه از يزيد است. امام فرمود: واى بر تو كه جايزه يزيد محبوبتر از شفاعت جدم رسول خدا(ص) است. و سپس افزود بحق خدا شكمت را به من نشان ده، شمر بدنش را برهنه كرد. شكمش بيمارى برص داشت مانند شكم سگها و موى آن چون موى خوك‏ها بود. امام فرمود: اللّه اكبر، جدم چه درست فرمود كه چنين فردى تو را خواهد كشت.(19)
دستان خشك‏

روز عاشورا براى اهلبيت پيغمبر(ص) مالامال غم و اندوه بود. هتاكى دشمن و مظلوميت خاندان امام حسين(ع) دلها را مى‏آزارد و اشكها را روان مى‏سازد. پس از شهادت امام حسين(ع) كه پيكر مقدسش بر خاك گرم كربلا قرار گرفت شخصى به نام ابحر بن كعب لباس امام را از تن بيرون آورد و بدن او را برهنه روى زمين رها كرد. به گفته تاريخ بر اثر اين كار زشت دو دستش در تابستان مانند دو چوب خشك بخشكيد و در زمستان‏تر بود و خون و چرك از آن مى‏آمد و به آن حال بود تا هلاك شد.(20)
در غم شهادت امام حسين(ع) پيامبر گريست و امامان معصوم عزادار شدند و از آن زمان تاكنون حرارت عشق و سوزناكى اين واقعه التيام نيافته. بطورى كه هر ساله بيش از سال قبل در ايام عزادارى آن حضرت مردم به ياد مصائبش اشك مى‏ريزند و نهضت مقدّسش را گرامى مى‏دارند. حضرت سجاد(ع) كه در حادثه كربلا حضور داشته و در طول ساليان بسيار، با يادآورى آن روز به شدت اشك ماتم مى‏ريخت، به طورى كه اصحاب ترسيدند از اينهمه فشار غم و غصه جان دهد، آن حضرت در بيان خاطراتش مى‏فرمود: من با چشمان خود ديدم پدر و برادران و خويشاوندانم را كشتند و آن‏ها را در بيابان افكندند، اينك چگونه آن مصائب را فراموش كنم. من هنگامى كه ميدان جنگ كربلا و بدن‏هاى متلاشى شده را از نظر مى‏گذرانم گريه گلويم را مى‏گيرد و آن هنگام كه خواهران و عمه‏هايم از اين خيمه به آن خيمه فرار مى‏كردند را هرگز فراموش نمى‏كنم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره الرحمن ، آيه 78. 2. بحار، ج 16، ص 21. 3. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، ص 100. 4. اصول كافى، ج 2، ص 307. 5. لهوف، سيد بن طاووس، ص 23. 6. ينابيع الموده، ج 2، ص 118 – 117. 7. مقتل الحسين، علامه مقرم، ص 25. 8. لهوف، ص 70. 9. همان، ص 68. 10. مقتل الحسين، ص 218. 11. همان، ص 224. 12. ينابيع الموده، ج 2، ص 161. 13. همان، ص 69. 14. نفس المهموم ص 152، روضة الشهداء، ملا حسين كاشفى، ص 269. 15. بحار، ج 45، ص 44. 16. امام حسن(ع) و امام حسين(ع)، علامه محسن امين، ص 127. 17. مقتل الحسين، ص 312. 18. ينابيع الموده، ج 2، ص 181. 19. همان، ص 182. 20. لهوف، ص 73.

/

آموزه‏هاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى 6

ارزش هدايت و استقامت‏

در ششمين فراز از دعاى امام عصر(عج) چنين مى‏خوانيم: «و اكرمنا بالهدى والاستقامة؛ خدايا به وسيله هدايت شدن و استقامت در راه هدايت، ما را گرامى بدار.»
در اين فراز از مسأله مهم و كليدى يعنى كرامت هدايت و استقامت كه منشأ و سرچشمه فضايل و كمالات عظيم و اساس ترقى و تعالى است سخن به ميان آمده كه بدون آن هرگز انسان به فلاح و رستگارى نمى‏رسد.
مسأله هدايت و استقامت همان است كه ما هر روز در نمازهاى خود در سوره حمد مى‏گوييم: «اهدنا الصّراط المستقيم؛ خدايا ما را به راه راست هدايت فرما.»
در اين فراز، دو موضوع مورد توجه قرار گرفته: 1- مسأله هدايت 2- مسأله صبر و استقامت در مسير هدايت كه نظر شما را به توضيح هر كدام جلب مى‏كنيم:
عظمت و توفيقات سرشار الهى انسان بستگى به شناخت تكريم انسانى، و گام نهادن در راستاى اين كرامت دارد. كه در اين فراز، مسأله هدايت به عنوان كرامت شامخ انسانى از سوى خدا براى انسان ذكر شده كه بايد آن را شناخت و به آن عمل كرد.
كرامت بر دو گونه است: 1- ذاتى مانند: عقل، فطرت پاك، مقام خليفة اللّهى براى بشر، و برخوردارى از داشتن ظرفيت وسيع براى فرا گرفتن علم و كمالات، و اين كه خداوند آسمان‏ها و زمين را در تحت تسخير انسان قرار داده است و… 2- كرامت اكتسابى، مانند كسب راه هدايت، تحصيل علم و تقوا و هرگونه مواهب الهى.
در قرآن به هر دو نوع از كرامت اشاره شده، در مورد كرامت ذاتى مى‏فرمايد: «ولقد كرّمنا بنى آدم… و فضّلنا هم على كثيرٍ ممّن خلقنا تفضيلاً؛(1) ما انسان‏ها را كرامت بخشيديم (و تاج كرامت بر سر آنها نهاديم)…و بر بسيارى از مخلوقات خود برترى بخشيديم.»
به گفته بعضى منظور از واژه كثير در اينجا جميع است، چنان كه قرائن و روايات اين مطلب را تأييد مى‏كند.(2) مانند رواياتى كه بيانگر برترى انسان از فرشتگان است، و در اين راستا امام باقر(ع) فرمود: «ما خلق اللّه عزّ و جلّ خلقاً اكرم على اللّه عزّ و جلّ من مؤمنٍ لانّ الملائكة خدّام المؤمنين؛(3) خداوند متعال مخلوقى را در پيشگاهش گرامى‏تر از انسان با ايمان نيافريد، زيرا فرشتگان خدمت گذاران مؤمنان هستند.»
و در مورد كرامت اكتسابى، قرآن مى‏فرمايد: «انّ اكرمكم عند اللّه اتقاكم؛(4) قطعاً گرامى‏ترين شما در پيشگاه خداوند پاك‏ترين شما است.» و يا در مورد علم و معرفت كه ركن اساسى كرامت انسان است، مى‏فرمايد: «يرفع اللّه الّذين آمنوا منكم والّذين اوتوا العلم درجاتٍ؛(5) خداوند كسانى را كه ايمان آورده‏اند، و كسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى‏بخشد.»
نتيجه اين كه خداوند هدف از آفرينش انسان را كرامت بخشى به او، و كسب مراحل و مراتب كرامت كه همان كمالات و ارزش‏ها است قرار داده است، و اين كرامت طبق دعاى مذكور در پرتو انوار هدايت و استوارى و استقامت در مسير هدايت، به دست مى‏آيد. خداوند همه زمينه‏ها و استعدادهاى كرامت و هدايت را در اختيار بشر نهاده، و اينك اين بشر است تا با اراده و اختيار و همّت و ابتكار خود از اين مواهب كمال استفاده را بكند، و قلّه رفيع كرامت را فتح نمايد.
هدايت و راه‏هاى تحصيل آن‏

هدايت به معنى راهنمايى و نشان دادن راه از چاه، و ارائه طريق حق از باطل است، و آن داراى مراحلى است كه از هدايت ناقص و ضعيف گرفته تا هدايت كامل و قوى، كه هر كدام در درجه‏اى قرار دارند، روشن است كه بعضى مانند پيامبر(ص) و معصومين(ع) به درجه عالى هدايت رسيده‏اند، و بعضى در درجه ضعيف هدايت هستند، همچون نور چراغى كه داراى يك وات از روشنى است و چراغى كه از ميليون‏ها وات نور و روشنايى برخوردار است. كرامت كامل انسان به اين است كه تا مى‏تواند با استقامت و استوارى نيرومند، در اين راستا گام‏هاى راسخ بردارد و روز به روز بر كمال هدايت خود بيفزايد.
در ارزش هدايت همين بس كه قرآن نتيجه و هدف از ارسال رسل و انزال كتاب‏هاى آسمانى را همان هدايت قرار داده است و مى‏فرمايد: «… و انزل فيه القرآن هدى للنّاس؛(6) و در ماه رمضان قرآن نازل شد كه مايه هدايت مردم است.» و نيز مى‏فرمايد: «و انزل التوراة و الانجيل من قبل هدى للنّاس؛(7) خداوند تورات و انجيل را پيش از قرآن، براى هدايت مردم فرستاد.» و در مورد پيامبران مى‏فرمايد: «و جعلنا هم ائمّةً يهدون بامرنا؛ و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مى‏كنند.»
و بالاتر از همه اينها اين كه خداوند در قرآن ذات پاك خود را به عنوان نور و هادى (هدايتگر) ناميده آنجا كه مى‏فرمايد: «اللّه نور السماوات و الارض؛(8) خداوند مايه نور و روشنايى و هدايت آسمان‏ها و زمين است.» و نيز مى‏فرمايد: «و كفى بربّك هادياً و نصيراً؛(9) و براى تو همين بس كه پروردگارت هدايت كننده و ياور است.»
اوج ارزش هدايت‏

با توجه به محتواى هدايت و آثار آن، و ضديت آن با ضلالت و گمراهى كه عامل همه بدبختى‏ها است، مى‏توانيم مسأله هدايت را در رأس ارزش‏ها بدانيم، چرا كه همه ارزش‏ها در پرتو انوار آن تحقّق مى‏يابد، و كرامت كامل انسان در راستاى آن به دست مى‏آيد. مثال آن همانند آن است كه شخصى در شب ظلمانى پر از وحشت در بيابانى پر خطر، راه را گم كرده و هرلحظه خطرهاى گوناگون او را تهديد مى‏كند، اگر او با همين وضع به راه خود ادامه دهد، روشن است كه با شديدترين وضع به هلاكت مى‏رسد، ولى هرگاه ناگهان يك نفر با چراغى تابان نزد او آمد، و او را به راهى راهنمايى كرد، و همراه او در آن راه كه پايانش بهشتى پر از نعمت‏ها است رسيد، به راستى آن شخص به چه سعادت عظيمى نائل شده است؟ با توجه به اين مثال در فرق بين هدايت و ضلالت. آيا كدام بهتر است؟ آيا شما كدام را مى‏پسنديد؟ چنان كه قرآن مى‏فرمايد: «افمن يهدى الى الحقّ احقّ ان يتّبع ام من لايهدى الّا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون؛(10) آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى‏كند، براى پيروى شايسته‏تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمى‏شود مگر هدايتش كنند؟ شما را چه مى‏شود، چگونه داورى مى‏كنيد؟.»
براى توضيح بيشتر در درك ارزش هدايت نظر شما را به چند روايت جلب مى‏كنيم:
1- امام صادق(ع) اين آيه را تلاوت كرد: «من قتل نفساً بغير نفسٍ فكانّما قتل النّاس جميعاً و من احياها فكانّما احيا النّاس جميعاً؛(11) هر كس انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين، بكشد چنان است كه گويى همه انسان‏ها را كشته است، و هر كس انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است.»
آنگاه فرمود: «يعنى هرگاه موجب گمراهى انسانى شود، او را كشته است و اگر او را از گمراهى به سوى هدايت بكشاند، گويى همه مردم را زنده نموده است.» و در نقل ديگر فرمود: «اين تفسير، تأويل اعظم اين آيه است.»(12) و از امام باقر(ع) در معنى اين آيه آمده، يعنى: اگر شخصى را از غرق و يا سوختن نجات داد، و يا بزرگتر از اين‏ها او را از گمراهى به سوى هدايت، زنده كرد، گويى همه مردم را زنده نموده است. و در عبارت ديگر فرمود: «يعنى كسى كه انسان را از كفر به سوى ايمان هدايت كرد…»(13)
2- اميرمؤمنان على(ع) فرمود: پيامبر(ص) مرا از مدينه به سوى يمن(براى تبليغ) فرستاد، در بدرقه فرمود: «و ايم اللّه لان يهدى اللّه على يديك رجلاً خيرٌ لك ممّا طلعت عليه الشّمس او غربت؛(14) سوگند به خدا هرگاه خداوند به دست تو يك نفر از آنها را هدايت كند، براى تو بهتر است از آنچه خورشيد بر آن مى‏تابد، يا غروب مى‏كند.»
3- روايت شده: روزى حضرت داود(ع) تنها از شهر به سوى كوه‏ها و بيابان‏ها خارج شد، خداوند به او وحى كرد: «چرا از خلق بريده‏اى و تنها سر به بيابان‏ها نهاده‏اى؟» داود (ع) عرض كرد:«اشتياق و علاقه شديد به تو مرا به اين كار وا داشت، تا بيشتر با تو رابطه برقرار سازم.» خداوند به او وحى كرد: «به سوى شهر و مردم باز گرد، كه اگر در ميان مردم با هدايت‏هايت، يك نفر منحرف را به سوى راه راست هدايت كنى، نام تو را در لوح محفوظ به عنوان «حميد» (پسنديده و ستوده) ثبت مى‏كنم.»(15)
4- رسول خدا(ص) فرمود: سخت‏تر از زندگى يتيمى كه پدرش را از دست داده، يتيمى است كه امامش را نمى‏شناسد و بين او و امامش فاصله افتاده است، و در احكام دين سرگردان است كه چه كند؟ آگاه باشيد هر كس از شيعيان ما به مسايل ما آگاهى دارد، و چنين يتيمى سرگردان از احكام ما را بنگرد و او را ارشاد و هدايت نمايد و شريعت ما را به او بياموزد، كان معنا فى الرّفيق الاعلى؛ آن راهنما،در بهشت با گروه ما و همدم پيامبران در جايگاه رفيع و ارجمند خواهد بود.»(16)
5 – در جنگ احد با اين كه پيامبر(ص) و مسلمين صدمات بسيار ديدند و شهدايى همچون حضرت حمزه دادند و سرتا پاى پيامبر(ص) و امام على(ع) مجروح شد، و آنان در شديدترين وضعيت قرار گرفتند، در اين بحران سخت يكى از مسلمانان به پيامبر عرض كرد: «چرا نفرين نمى‏كنى؟ بر دشمن نفرين كن» پيامبر(ص) در پاسخ او، دست به درگاه الهى بلند كرده و عرض كرد: «اللّهم اهد قومى فانّهم لايعلمون؛(17) خدايا قوم مرا به راه راست هدايت كن، چرا كه آنان نادان هستند.»
آرى مسأله هدايت قوم، حتى در بحرانى‏ترين رويكردها براى پيامبر(ص) بر همه چيز برترى داشت.
6- ابن ابى الحديد روايت مى‏كند: هنگامى سپاه اميرمؤمنان على(ع) در جنگ صفّين بر شريعه آب مسلّط شدند و چند روزى موقعيت جنگ به نفع آن حضرت به پيش مى‏رفت، در چنين فرصتى، حضرت على (ع) از فرستادن لشگر به ميدان دست نگه داشته بود، به طورى كه بعضى از يارانش به آن حضرت عرض كردند: «آيا ما را از كوفه به نزديك شام كشانده‏اى كه اينجا را وطن خود سازيم؟ تا آنجا كه بعضى گمان مى‏كنند شما از جنگيدن اكراه دارى، از اين رو كه از مرگ مى‏گريزى؟ و بعضى مى‏پندارند تو در مورد صحت جنگ با سپاه معاويه به شك و ترديد افتاده‏اى؟» امام على(ع) در پاسخ فرمود: من در چه زمانى از جنگ و مرگ ابا و هراس داشتم؟ آيا هرگز چنين چيزى در قاموس وجود من بوده است؟ من در آن هنگام كه نوجوان بودم كه معمولاً نوجوانان از جنگ و مرگ هراس دارند؟ هراس نداشتم، بلكه به آن علاقه داشتم. آيا اكنونى كه سايه عمرم به لب ديوار رسيده اكراه دارم؟ اما در مورد شك و ترديد، اگر چنين بود در جنگ جمل در بصره شك مى‏كردم كه تصميم‏گيرى در اين جنگ از نظر نزديك بودن عايشه و طلحه و زبير و…سخت‏تر بود. سوگند به خدا موضوع جنگ با سپاه معاويه را، زيرو رو كرده و با دقت بررسى نمودم، و چنين نتيجه گرفتم كه راهى جز جنگ وجود ندارد، و گرنه خدا و رسولش را مخالفت نموده‏ام، «و لكنى استأنّى بالقوم عسى ان يهتدوا او تهتدى منهم طائفةٌ…؛ ولى اين كه اينك از جنگ دست برداشته‏ام به اين اميد است كه بلكه در اين فرصت دشمنان استفاده كرده و هدايت شوند، و يا گروهى از آنها به راه هدايت گرايش يابند، چرا كه رسول خدا (ص) در ماجراى جنگ خيبر به من فرمود: هرگاه خداوند به وسيله تو يك نفر را هدايت كند، براى تو برتر است از آنچه كه خورشيد بر آن مى‏تابد.»(18) آرى به خاطر هدايت، دست از جنگ برداشته‏ام.
7 – مردى به محضر امام سجّاد(ع) آمد در حالى كه مرد ديگرى را همراه خود نزد آن حضرت آورده بود و به امام عرض كرد:«اين مرد پدرم را كشته است»، آن مرد نيز اعتراف كرد كه قاتل پدر او است، و در نتيجه بايد قصاص شود. قاتل درخواست عفو داشت. امام سجّاد(ع) به مدعى خون و خوهان قصاص فرمود: «اگر به ياد دارى كه اين قاتل بر گردن تو در گذشته حقى داشته، به خاطر آن حق او را ببخش و قصاص نكن.» مدعى عرض كرد: «او حقى بر گردن من دارد، ولى آن حق به اندازه‏اى نيست كه به جاى آن از قتل پدرم صرف نظر كنم و او را ببخشم. بلكه مى‏خواهم او را قصاص كنم، و در برابر كشتن پدرم، او را بكشم. در عين حال حاضرم كه به خاطر آن حقى كه بر گردن من دارد از قصاص بگذرم و به جاى آن خونبهاى پدرم را از او بگيرم.» امام سجّاد(ع) از مدعى پرسيد: آن حق قاتل بر تو چه بوده است؟ مدعى گفت: اى فرزند رسول خدا! او توحيد الهى و نبوّت پيامبر خدا محمّد(ص) و امامت على(ع) و امامان(ع) را به من آموخته است، و مرا به اين امور اعتقادى هدايت نموده است. امام سجاد(ع) با تعجّب فرمود: «آيا چنين حق بزرگى كه او برگردن تو دارد كفايت و جبران قصاص را نمى‏كند؟ آرى اين حق (هدايت) به قدرى مهم است كه سوگند به خدا كفايت و جبران خون همه انسان‏ها از پيشينيان و آيندگان – غير از پيامبران و امامان (ع) – را مى‏كند، زيرا هيچ چيزى جبران خون پيامبران و امامان را نمى‏كند. بنابراين به جاى قصاص، از او ديه (خونبها) بگير.»
مدعى خون، پيشنهاد امام سجّاد(ع) را پذيرفت. آنگاه امام با نصايح خود كارى كرد كه آن مدعى، نه تنها قصاص قاتل را بخشيد، بلكه خونبها را نيز بخشيد.(19)
آرى مسأله هدايت و حق هدايت كردن در پيشگاه پيامبر(ص) و امامان(ع) اين گونه در اوج ارزش و عظمت قرار داشت. بنابراين بايد سعى و تلاش كرد تا هم خود به مرحله عالى هدايت برسيم، و تاج كرامت هدايت را بر سر نهيم، و هم ديگران را هدايت كرده، تا به آن همه پاداش دست يابيم.
8 – از امام صادق(ع) روايت شده: در عصر حضرت موسى(ع) زنى روسبى و آلوده دامن زندگى مى‏كرد، يكى از عابدهاى معروف و مورد قبول آن عصر بر اثر اغواى شيطان عابدنما و فريفتن او مبنى بر اين كه اگر با آن زن روسبى زنا كنى، از ترس اين گناه، بيشتر عبادت خدا خواهى كرد. آن عابد سراغ آن زن آمد و از او درخواست كامجويى كرد، زن او را شناخت و به او چنين گفت: 1- اى بنده خدا ترك گناه آسان‏تر از توفيق به توبه است. 2- از كجا توفيق توبه يابى؟ 3- وانگهى توبه هر كسى كه قبول نمى‏شود… همين چند جمله آن زن موجب هدايت عابد شد، و عابد منصرف شده و به جايگاه خود بازگشت.از قضا آن زن همان شب از دنيا رفت، صبح مردم ديدند بر بالاى در خانه او چنين نوشته شده: «احضروا فلانة فانّها من اهل الجنّة؛ براى تشييع جنازه اين زن اجتماع كنيد، او اهل بهشت است» مردم در شك و ترديد بودند و تا سه روز براى دفن جنازه او اقدام نكردند، خداوند به حضرت موسى(ع) يا يكى از پيامبران وحى كرد: «نزد جنازه آن زن برو و بر آن نماز بخوان، و به مردم امر كن كه در نماز شركت كنند،زيرا من او را به خاطر آن كه بنده‏ام فلان عابد را از گمراهى گناه بازداشت (و هدايت كرد) بخشيدم و او را اهل بهشت نمودم.»(20)
اين احاديث كه چند نمونه از صدها حديث است بيانگر ارزش و پاداش عظيم هدايت و گام نهادن در پرتو انوار هدايت است و حكايت از آن دارد كه هدايت خميرمايه كرامت انسان، و چراغ فروزان كرامت خواهد بود.
استقامت يا اكسير اعظم‏

در دنباله دعاى مذكور سخن از استقامت به ميان آمده، استقامت يعنى استوارى و مقاومت در راه هدف، پرواضح است كه تداوم هرچيزى بستگى به پى‏گيرى و پشتكار و استقامت دارد، و ضد آن يعنى بى حوصلگى و خستگى و سستى، انسان را از حركت در صراط مستقيم باز مى‏دارد، و بزرگترين ضربه را بر او زده و دست آوردهاى او را تباه و نابود مى‏سازد. محققان و صاحب نظران گفته‏اند و تجربه ثابت كرده كه نگهدارى و تداوم كار نيكى كه انسان ايجاد كرده، از خود ايجاد آن، مهم‏تر و سخت‏تر است. از اين رو دورانديشى و عاقبت به خيرى، و مقاومت در مسير آرمان‏ها موجب پرورش و افزايش و رونق خواهد شد، و زايش بدون رويش، و رويش بدون افزايش نتيجه بخش نيست، بنابراين چراغ مفاهيم عالى انسانى، و ارزش‏هاى والاى بشرى و الهى در پرتو صبر و استقامت روشن است و لحظه به لحظه موجب رشد مراحل هدايت خواهد شد، و اگر استقامت نباشد. اين چراغ خاموش مى‏شود، چنان كه در صفحات تاريخ بسيار ديده شده كه افرادى پس از سال‏ها حركت در وادى هدايت، ناگهان بر اثر سستى و تهى شدن از استقامت وامانده شده و به عقب بازگشته‏اند. پس اگر بگوييم استقامت، اكسير اعظم و كبريت احمر (ياقوت سرخ ناب كمياب) است گزاف نگفته‏ايم چنانكه مولانا گويد:
صد هزاران كيميا حق آفريد

كيميايى همچو صبر آدم نديد

و قرآن چقدر زيبا فرمود: «انّ الّذين قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة الّا تخافوا ولاتحزنوا وابشروا بالجنّة الّتى كنتم توعدون؛(21) به يقين كسانى كه گفتند پروردگار ما خداوند يكتا است، سپس در اين راه استقامت كردند. فرشتگان بر آنان نازل مى‏شوند و به آنها مى‏گويند كه نترسيد و غمگين مباشيد،و بشارت باد به شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است.»
و پيامبر اكرم(ص) فرمود: «الصّبر خير مركبٍ مارزق اللّه عبداً خيراً له ولا اوسع من الصّبر؛(22) صبر و استقامت، مركب نيكى است، خداوند به بنده‏اى چيزى كه برتر و نيرومندتر از صبر و استقامت باشد نداده است.» آرى بايد همواره دعاى امام عصر(عج) را تكرار كرد كه: «خدايا ما را به وسيله هدايت و استقامت گرامى بدار.» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره اسراء، آيه 70. 2. تفسير مجمع البيان، ج 6، ص 429. 3. تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 189. 4. سوره حجرات، آيه 13. 5. سوره مجادله، آيه 11. 6. سوره بقره، آيه 185. 7. سوره آل عمران، آيه 4. 8. سوره نور، آيه 35. 9. سوره فرقان، آيه 31. 10. سوره يونس، آيه 35. 11. سوره مائده، آيه 32. 12. اصول كافى، ج 2، ص 210. 13. بحار، ج 2، ص 21. 14. همان، ج 21، ص 361. 15. بحارالانوار، ج 14، ص 40. 16. همان، ج 2، ص 2. 17. اعلام الورى طبرسى، ص 92. 18. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 13 و 14. 19. اقتباس از بحار الانوار، ج 2، ص 12 و 13. 20. روضة الكافى، ص 384، بحار، ج 14 ، ص 495 و 496. 21. سوره فصلت، آيه 30. 22. بحارالانوار، ج 82، ص 139.

/

موريانه فساد در دستگاه ادارى‏

از عواملى كه همچون موريانه نظام را از درون تضعيف و تهديد مى‏كند رشوه و فساد در دستگاه‏هاى ادارى اعم از اجرائى و قضائى است. از آنرو كه پشتوانه يك نظام اعتماد ملت و حمايت از حاكميت است، اگر ديوار بى‏اعتمادى ميان دولت و ملت فاصله انداخت بزرگترين پشتوانه مردمى با چالش جدى روبرو شده و زمينه را براى نفوذ دشمن و طمع به تجاوز فراهم مى‏سازد.
در اين ميان نظام اسلامى با جايگاه ويژه‏اى كه دارد بيشترين نياز را به اين اعتماد و دلگرمى دارد. چرا كه بناى اين نظام بر حاكميت سرنيزه نيست تا با زور مردم را به تسليم و تمكين بكشاند چه اينگونه نظام‏ها در دلهاى مردم جايگاهى ندارند و هرگاه توده‏هاى مردمى نسبت به سرنوشت نكبت بار خود واقف گردند بالأخره زنجير تسليم را پاره مى‏كنند و سر به تمرد برمى‏دارند و حكومت در برابر شورشهاى مردمى تاب مقاومت نخواهد داشت كه نمونه‏هاى بسيار آن را در طول حاكميت ديكتاتورها ديده‏ايم، از جمله رژيم سلطنتى پيشين كه سرنوشت آن را فراموش نكرده‏ايم و اينست سرنوشت هر نظامى كه بر سر نيزه و زور تكيه كند.
نظام اسلامى ما با شعار آزادى و مردمسالارى دينى و جمهوريت و اسلاميت پا گرفت و جوهره اصلى نظام، ايمان به خدا و كرامت انسان و انتخاب آگاهانه و رابطه عاطفى و خادم و مخدوم ميان دولت و ملت است و اين سرمايه عظيم نبايد كمترين خدشه را ببيند. در چنين شرائطى كه حاكميت بر پايه ايمان و اعتماد است نبايد اجازه داد اين سرمايه گِران خدشه ببيند و اين هنگامى ميسّر است كه عملكرد مسئولان و مديران در همه سطوح و كاركنان و كارگزاران در همه رده‏ها مايه دلگرمى باشد و مردم بدانند حاكميت در كنار آنهاست و براى آن‏ها مايه مى‏گذارد و دل مى‏سوزاند و فاسدان و مفسدان را مجال عرضه و ظهور نمى‏دهد و دست خائنان را از حريم قانون و بيت المال كوتاه مى‏كند و زمينه را براى رشد ويروس‏هاى بيمارى زا در عرصه سياست و فرهنگ و اقتصاد فراهم نمى‏سازد و مجال نمى‏دهد عناصر ناباب با نفوذ در پيكره نظام به اعتماد و ايمان و اميد مردم خللى رسانند و زمينه را براى اميد و طمع دشمن فراهم سازند.
از همين جاست كه تصفيه پست‏هاى مديريتى از عناصر ورشكسته سياسى و منحرفان، يك ضرورت است كه مسئولان اجرائى و قضائى كشور نبايد از آن غفلت ورزند.
همانگونه كه مى‏دانيم با تشكيل مجلس هفتم و روى كارآمدن دولت نهم يعنى حاكميت اصولگرائى با دغدغه صيانت از ارزشهاى اسلامى شعار خدمتگذارى و عدالت محورى و بازگشت به اصول انقلاب اسلامى و خط امام از يكسو آب پاكى روى دست دشمنان ريخت و به مصداق «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم» اقطاب كفر و استكبارى اميدشان به يأس مبدل شد و رؤياى بازگشت مجدد سلطه بيگانه بر كشور اسلامى‏مان را به خواب آشفته‏اى تبديل كرد و سردمداران آمريكا به صراحت گفتند با روى آمدن اين مجلس و دولت اميد ما از دست رفت! و همين اعتراف براى مجلس و دولت و كليت نظام بزرگترين افتخار و نشانه سلامت راه و آگاهانه بودن انتخاب مردم است و نشان مى‏دهد ملت ما هم دشمنان خود را شناخته و هم راه خود را يافته است. نسل دوم و سوم انقلاب نيز با شور و علاقه و آگاهى به آرمانهاى راستين انقلاب اسلامى اعلام وفادارى نمود و اين دست آورد بزرگترين حاصل انتخاب مردم در غوغاسارى موجود از خارج و داخل است. از سوى ديگر حركت انقلابى و درس‏آموز مردم در دو انتخابات مجلس و دولت، عناصر دگرانديش و حمله بيگانه و فريب خورده‏گان را سرجاى خود نشاند تا بدانند ملت بازيچه دسيسه‏ها و وسوسه‏هاى آنان نيست و به رغم همه افسونگرى‏ها بر سر پيمان خود استوار ايستاده و آن عناصر بهتر آنست مرض خود بيش از باين نبرند و زحمت ديگران را فراهم نسازند كه هرچه بيشتر لجاجت كنند رسواتر خواهند شد.
اينها پايان ماجرا نيست‏

دشمنان ما از پاى نمى‏نشينند، خنّاسان را از در ميرانى از پنجره وارد مى‏شوند. دندان زهرآگينشان مى‏كنى با دم مى‏زنند همچون مارى كه از سر و دم زهر مى‏زند! لذا بايد سلاح از كف ننهاد و هر لحظه آماده پيكار بود چه با دشمنان خارجى و چه عواملشان در داخل و پياده نظام دشمن در كسوت‏هاى حزبى سياسى و فرهنگى و…از يكسو بايد نهاد حاكميت را از عناصر كج انديش پاكسازى كرد و مجال توطئه را از آنان گرفت و از سوى ديگر اصلاحات اساسى را از درون آغاز نمود و عمل گرائى را به جاى شعار گرائى به خدمت گرفت كه زبان عمل از هر زبانى رساتر است. در اين عرصه بازشناسى نوع عملكرد عناصر فاسد يا جاهل و يا بى‏تعهد از ضرورتهاى نخستين است. از يك طرف مافياى مفاسد اقتصادى كه در برخى تشكيلات حكومتى و در بازار آزاد اقتصادى فعال اند و بازبردستى حلقوم اقتصاد را مى‏فشرند و گرانى و احتكار و بحران به وجود مى‏آورند كه برخورد با اينان به شيوه بى‏رحمانه و قاطع از وظائف دستگاه‏هاى قضائى و اجرائى است و معرفى كردن آنها به ملت و نقاب تزوير از چهره آنان برداشتن. اينها عامل نارضايتى مردم و دلسردى نيروهاى صالح و خدمتگذارى هستند كه دغدغه خدمت دارند. همانگونه كه در موضوع تثبيت قيمت‏ها و كاهش سود بانكى و… ديديم كه مجلس شوراى اسلامى با تصويب اين قانون توانست تا حدودى بر رشد تورم و افزايش قيمت‏ها فائق آيد اما كار شكنى‏ها در اين طرح مصوب كم نبود و عوامل نامرئى كه نمى‏خواستند موفقيت مجلس را ببينند به كارشكنى پرداخته و سنگ اندازى در اين راه نمودند كه افزايش قيمت ميوه‏جات در 1384 از آن جمله بود، با اين حال كارشناسان اقتصادى از تأثير گذارى مصوبه مجلس بر نرخ تورم و رشد قيمت‏ها با نگاه مثبت سخن گفتند و اگر اين كارشكنى از سوى برخى نهادهاى مسئول و مافياى احتكار و فساد اقتصادى نبود قطعاً طرح تصويب و تثبيت قيمت‏ها آثار محسوس‏ترى داشت لذا دستگاه اطلاعاتى و نظارتى بايد در صدد شناسائى اين عناصر مخرب و معرفى آنان به مردم باشند و اجازه ندهند خناسان در عرصه اقتصاد و معيشت مردم مجال خرابكارى يابند. بويژه در شرائطى كه دولت نيز در جهت كاهش تورم وگرانى و جلوگيرى از مفاسد اقتصادى با مجلس همصدا مى‏باشد و لايحه بودجه سال 85 و راه كارهاى اجرائى آن قطعاً در ارائه خدمت و مبارزه با فساد نقش مؤثر دارد و در مرحله نخست بايد مراقب توطئه‏ها و تخريب‏ها بود كه قوان

ين مصوب مجال شكوفائى پيدا كند.
رشوه و حق حساب‏

از مفاسد جارى در دستگاه‏هاى اجرائى و قضائى موضوع رشوه‏خوارى و حق و حساب است. رواج اين فساد تا بدانجا است كه كمتر كسى اميدوار است بتواند بدون رشوه به حق مشروع و قانونى خود دست يابد. براى مبارزه با اين فساد مى‏بايست ساز و كارى را پيش بينى كرد تا نظارت بر عملكرد كاركنان در دستگاه‏هاى فوق الذكر به صورت جدى صورت پذيرد و متخلفان به عنوان مفسدان تحت پيگرد قانونى قرار گيرند و اين علاوه بر ضرورت وجود يك نهاد ناظر، نظارت عمومى را مى‏طلبد اما مشكل اينجاست كه اگر ارباب رجوع از يك دستگاه شكايتى داشت و به مقام مافوق مثلاً وزارتخانه يا رياست قوه منعكس كرد به جاى اينكه آن شكايت را بررسى و رسيدگى كنند عين شكايت را براى مسئول متخلف مى‏فرستند و به جاى اينكه در حل مشكل بكوشند مشكل را مشكل‏تر مى‏كنند و مسئول متخلف را رودرروى ارباب رجوع قرار مى‏دهند! با اين شيوه نظارتى نمى‏توان مديريت كرد و به اعتراض مردم پاسخ داد و با فساد ادارى مقابله نمود. در شيوه سياسى اميرالمؤمنين(ع) مى‏خوانيم كه هنگامى كه يك زن از حاكم منطقه خود شكايت كرد و عريضه‏اى خدمت امام داد، آن حضرت بى‏درنگ حكم عزل حاكم را نوشته و به دست او داد تا براى حاكم ببرد. چنين شيوه‏اى مى‏تواند فساد را از درون تشكيلات مديريتى ريشه كن سازد. كم كارى، رشوه‏خوارى، اختلاس كمر نظام را زير بار سنگين مى‏شكند و نابسامانى و دلسردى و نوميدى را پديد مى‏آورد متأسفانه تاكنون گامى در جهت اصلاحات ادارى برداشته نشده است. شعار اصلاح‏طلبى طى سالهاى گذشته نيز به بيراهه رفت و به جاى اينكه مفاسد را از درون دستگاه‏هاى مديريتى ريشه كن كند، عرصه را براى رشد انديشه‏هاى دگرانديش و سياسى كار و مفسد گشود و امروز وقت آن است كه به اصلاحات واقعى رو آورده شود و بدنه نظام مديريتى و عوامل اجرائى و قضائى از فساد و عناصر مفسد پاكسازى شود…
قاطعيت در برخورد با مفاسد

برخورد با فساد و مفسدان به قاطعيت نياز دارد. با سهل انگارى و سعه صدر! و بى تفاوتى و ساده انديشى نمى‏توان لايه‏هاى فساد را از درون جامعه و تشكيلات مديريتى زدود.
با كمال تأسف بايد معترف بود كه فضاى كنونى زمينه مناسبى را براى رشد فساد و اعمال خلاف شرع فراهم ساخته است. ناامنى، سرقت، آدم ربائى، آدم فروشى، قاچاق مواد مخدر و بى حجابى، قتل و جنايت در جامعه بيداد مى‏كند. و ضعف دستگاه قضائى يا نارسائى قوانين در اين عرصه پوشيده نيست حتى همين قوانين موجود نيز در برخورد با فساد و مفسدان اجتماعى و اخلاقى كمتر عمل مى‏شود. در يك عبارت در وضع كنونى مجرمان و مفسدان احساس امنيت مى‏كنند چرا كه نه احكام اسلامى در مورد قاتل و سارق و محارب به اجرا در مى‏آيد و نه زندان و وثيقه و تعهد كارساز است و حقوق شهروندى نيز دستمايه‏اى براى تجرى بيشتر مفسدان و سوء استفاده متخلفان شده است! چه بايد كرد؟ آيا راه كارى بهتر از احكام اسلامى در برخورد با مجرمان وجود دارد؟ چرا احكام اسلامى به اجرا در نمى‏آيد؟ پس آيات كيفر و قوانين فقه اسلامى براى كجاست؟ تا كى و تا چند بايد شاهد تعطيل احكام اللّه باشيم؟! از قوانين اسلامى كه بگذريم هيچ قانونى حلّال مشكلات در باب جرائم نيست. تلاشى است بى خاصيت كه جواب نداده است.
بطور خلاصه: فرصتى كه امروزه براى حاكميت نظام پديد آمده كمتر در تاريخ وجود داشته و از دست دادن اين فرصت جز ندامت و مسئوليت و عقوبت در پى نخواهد داشت تا در اين آزمايش الهى و فرصت تاريخى چه كنيم؟!
  پاورقي ها:

/

شوق شهادت در مكتب حضرت سيدالشهداع

در نظام ارزشى اسلام، شهادت در راه خدا يك معيار اصيل و معنوى است كه ساير امتيازات انسانى و اعمال صالح يك فرد مسلمان را تحت الشعاع خود قرار مى‏دهد و در طبقه بندى ارزشها و اصول اسلامى، جايگاهى بس رفيع دارد. رسول گرامى اسلام در اين مورد مى‏فرمايد: «فوق كلّ ذى برٍّ، برٌّ حتى تقتل الرّجل فى سبيل اللّه فاذا قتل فى سبيل اللّه فليس فوقه برٌّ؛(1) بالاتر از هر نيكى، نيكى ديگرى است تا اينكه شخص در راه خدا به شهادت برسد. هنگامى كه در راه خدا به شهادت رسيد، ديگر بالاتر از آن نيكى وجود ندارد.
اساساً اگر روحيه شهادت‏طلبى و جهاد در راه خدا در جامعه‏اى نباشد و افراد آن جامعه به تن پرورى و تعلقات مادّى مشغول شدند سرنوشتى ذلت بار و آينده‏اى حقارت‏آميز خواهند داشت.
امير مؤمنان على(ع) در خطبه معروف خود مى‏فرمايد: «فانّ الجهاد بابٌ من ابواب الجنّة فتحه اللّه لخاصّة اوليائه و هو لباس التّقوى و درع اللّه الحصينة و جنّته الوثيقة فمن تركه رغبةً عنه البسه اللّه ثوب الذّلّ و شمله البلاء و ديّث بالصّغار و القماءة و ضرب على قلبه بالاسهاب و اديل الحقّ منه بتضييع الجهاد و سيم الخسف و منع النّصف؛(2) جهاد در راه خدا، درى از درهاى بهشت است كه خداوند آنرا به روى دوستان مخصوص خود گشوده است. جهاد،لباس تقوا و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است. و كسى كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند، خداوند لباس ذلت و خوارى را بر او مى‏پوشاند و دچار بلا و مصيبت مى‏شود و كوچك و ذليل مى‏گردد، دل او در پرده گمراهى مانده و حق از او روى مى‏گرداند به جهت ترك جهاد به خوارى محكوم و از عدالت محروم است.»
طبق اين بينش الهى مردمانى كه روحيه جهاد و شهادت را در وجودشان تقويت كنند و در راه اهداف والايشان استقامت ورزند و براى تحقق آرمانهاى مقدس الهى با تمام وجود به استقبال شهادت بروند ملتى عزيز، مورد توجه ديگران، مقتدر و مستقل خواهند بود. انسانهاى شهادت طلب كه شايستگى خويش را براى رسيدن به اهداف مقدس اثبات مى‏كند و با ايستادگى آگاهانه و مقاومت هوشمندانه هستى‏اش را به اهل جهان عرضه مى‏دارد هرگز روى ذلت و خوارى نخواهد ديد و او با شهادت در راه خدا به درجات والاى معنوى نائل خواهد شد. مولاى متقيان براين باور وحيانى تأكيد مى‏كرد كه: «ما ضرّ اخواننا الّذين سفكت دماءهم و هم بصفّين الّا يكونوا اليوم احياءً؟ يسيغون الغصص و يشربون الرّنق، قد و اللّه لقوا اللّه فوفّاهم اجورهم و حلّهم دار الامن بعد خوفهم؛(3) آن گروه از برادران ما كه در مصاف با دشمن – در جنگ صفين – خونشان ريخته و به شهادت رسيدند، هرگز زيان نكردند، آنان امروز نيستند (تا همانند من) خوراكشان غم و غصه و نوشيدنى آنها خون دل باشد، بخدا سوگند آنها به ملاقات خداوند رفتند و پاداش خود را به نحو شايسته‏اى دريافت نمودند و پس از گذراندن مرحله خوف و دلهره در سراى امن الهى مسكن گزيدند.
بنابراين فرهنگ شهادت معامله‏اى عزتمندانه و سودمند است كه انسانهاى وارسته با خداى خود به عمل مى‏آورند و با زدودن غبارهاى تعلق از تمام مظاهر دنيوى به مقامات عاليه دست مى‏يابند. متفكر شهيد استاد مطهرى در تعريف شهادت مى‏نويسد: شهادت به حكم اينكه عملى آگاهانه و اختيارى است و در راه هدفى مقدس است و از هرگونه انگيزه خودگرايانه منزه و مبرا است؟ تحسين‏انگيز و افتخارآميز است و عملى قهرمانانه تلقى مى‏شود. در ميان انواع مرگ و ميرها تنها اين نوع از مرگ است كه از حيات و زندگى برتر و مقدس‏تر و عظيم‏تر و فخيم‏تر است… پس شهادت قداست خود را از اينجا كسب مى‏كند كه فداكردن آگاهانه تمام هستى خود است در راه هدف مقدس.(4)
صدرالمتألهين در مورد مقام جاويد شهيدان مى‏گويد:
آنانكه ره دوست گزيدند همه‏

در كوى شهادت آرميدند همه‏
در معركه دو كون فتح از عشق است‏

هر چند سپاه او شهيدند همه‏
شهادت در قرآن‏

شهادت براى انسانهاى وارسته و خود ساخته كه از دنيا و وابستگى‏هاى آن رسته و به خدا پيوسته‏اند، ميانبرترين راهى است كه آنان را به مقصد نهايى و هدف والاى الهى مى‏رساند. شهادت از ديدگاه آيات وحيانى قرآن نه تنها خسارت نيست بلكه حياتى جاودانى و هميشگى است و اين نداى قرآن همواره در گوش مردمان آزاده جهان طنين انداز است كه: «ولاتحسبن الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياءٌ عند ربّهم يرزقون؛(5) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شده‏اند، مردگانند، بلكه آنان زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند.»
سعدى مى‏گويد:
زنده كدامست بر هوشيار

آنكه بميرد به سر كوى يار
آرى به حقيقت شهداى راه حق زنده‏اند و ما از آن زندگى جاودانه خبر نداريم. آنان در كنار اولياء و انبياء الهى در بهشت برين جاى دارند. آنان انسانهاى با فضيلت و كاملى هستند كه مقام بس عظيمى كسب نموده‏اند.
«فرحين بما آتاهم اللّه من فضله و يستبشرون بالّذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الّا خوف عليهم ولا هم يحزنون؛(6) آنها به خاطر نعمتهاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است، خوشحالند و به كسانى كه هنوز به آنها ملحق نشده‏اند، بشارت مى‏دهند كه نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهى خواهند داشت.»
شهادت در حقيقت يك پيروزى و فتح است. پيروزى بر شيطان و فتح قلّه‏هاى رفيع كمالات و فضائل «قل هل تربّصون بنا الّا احدى الحسنيين؛ بگو، آيا درباره ما جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد؟ (پيروزى يا شهادت).»
براى يك مسلمان دين‏باور و خدا محور، هم شهادت و هم كشتن دشمن، هر دو پيروزى است، چرا كه هدف او از جهاد مقدس، احقاق حق و اعتلاى پرچم حق است و روشن نمودن شاهراه انسانيت. و پرتو افشاندن در ظلمات استبدادها و ستم‏ها و فسادها است، به همين جهت او در هر دو صورت به اين هدف والايش رسيده و موجب استحكام ارزشهاى الهى و انسانى گرديده است.
امام حسين(ع) و شهادت‏
حضرت امام حسين(ع) سرور و سيد شهيدان است. عشق به شهادت و جانفشانى در راه حق سراسر وجود آن حضرت را فرا گرفته بود و آن گرامى، شهادت را برترين نوع مرگ مى‏دانست و مى‏فرمود:
«و ان تكن الابدان للموت انشأت‏

فقتل امرءٍ بالسّيف فى اللّه افضل(7)
اگر بدن‏ها براى مرگ آفريده شده‏اند، پس كشته شدن يك انسان با شمشير در راه خداوند برترين نوع مرگ مى‏باشد.
سالار شهيدان (ع) عشق به شهادت را از مكتب پرمايه رسول گرامى اسلام، پدر گراميش اميرمؤمنان(ع) آموخته بود. رسول خدا(ص) مى‏فرمود: «و الّذى نفسى بيده لوددت انّى اقتل فى سبيل اللّه، ثمّ احيا، ثمّ اقتل، ثمّ احيا، ثم اقتل؛(8) سوگند به آن كه جانم در دست اوست دوست دارم در راه خدا كشته شوم، سپس زنده شوم و آنگاه كشته شوم، سپس زنده شوم و آنگاه كشته شوم.»
على(ع) نيز بارها اين عشق درونى خود را اظهار كرده بود. آن حضرت هم براى خود و هم براى ياران نزديكش اين افتخار را آرزو مى‏كرد. آن حضرت براى ممتازترين يارش، جناب مالك اشتر، چنين مقامى را از خداوند خواسته و فرمود: «اسأل اللّه ان يختم لى ولك بالسّعادة و الشّهادة؛ و انّا اليه راغبون؛(9) من از خداى متعال درخواست مى‏كنم كه پايان عمر من و تو را به رستگارى و شهادت ختم كند و البته كه ما به ملاقات او مشتاق هستيم.»
و هنگامى كه آرزوى ديرينه‏اش در محراب مسجد كوفه در آستانه تحقق قرار گرفت، با كمال رضايت فرمود: «فزت و ربّ الكعبة؛(10) به خداى كعبه سوگند! رستگار شدم.»
البته شوق شهادت در وجود امام حسين(ع) به اين معنا نبود كه خود را تسليم مرگ كند و هيچگونه اقدام و دفاعى از خود نشان ندهد، بلكه آن پيشواى حقيقت طلبان در برابر ظلم و ستم غارتگران بيت المال و متعرضين به مسلمانان شديداً مقابله و دفاع مى‏كرد، امّا هنگامى كه در نيمه رجب سال 60 هجرى در معرض بيعت با يزيد قرار گرفت، احساس نمود كه دين خدا جز به شهادت آن حضرت احياء نخواهد شد. به كنار قبر پيامبر(ص) آمد و عرضه داشت: «اى رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت! با اكراه و اجبار از جوار تو بيرون مى‏روم، ميان من و تو جدايى انداختند، زيرا با يزيد بن معاويه كه شرابخوار و فردى فاسق و فاجر است، بيعت نكردم. اكنون با همه ناخوشايندى از نزد تو خارج مى‏شوم.»
امام را خوابى سبك فرا گرفت و در عالم رؤيا جدّش رسولخدا را زيارت كرد. پيامبر(ص) او را در آغوش گرفته و صورتش را بوسيد و در ضمن سخنانى فرمود: «يا حبيبى! يا حسين! انّ اباك و امّك و اخاك قد قدموا علىّ و هم اليك مشتاقون و انّ لك فى الجنان لدرجةً عاليةً، لن تنالها الّا بالشّهادة؛(11) اى محبوب من، اى حسين! پدر و مادر و برادرت در كنار من مشتاق ديدار تو اند، براى تو در بهشت درجات عالى است كه به آن نخواهى رسيد مگر با شهادت.»
بعد از اين بشارت، شوق شهادت در راه اعتلاى كلمة اللّه در وجودش مضاعف گرديد. هنگامى كه امام با ياران خويش به سوى كربلا رهسپار بود، در راه، فرزدق شاعر، آن حضرت را ملاقات كرده و بعد از سلام گفت: اى پسر رسول خدا! چگونه به كوفيان دل مى‏بندى و اعتماد مى‏كنى، در حالى كه پسرعمويت مسلم بن عقيل و دوستانش را كشتند؟! چشمان حضرت پر از اشك شد و فرمود: «رحم اللّه مسلماً فلقد صار الى روح اللّه و ريحانه و جنّته و رضوانه، امّا انّه قد قضى ما عليه و بقى ما علينا؛(12) خدا مسلم را رحمت كند، او به سوى آرامش الهى و بارگاه عطرآگين بهشت و خشنودى خداوند هجرت كرد. او تكليف خود را انجام داد و هنوز تكليف ما باقى است.»
دعوتنامه شهادت‏

امام حسين(ع) در يكى از سخنرانى‏هاى عمومى خود براى حجاج، بعد از تبيين فلسفه قيام خويش و تحليل اوضاع سياسى روز، از شهادت خود به دست ستمگران حكومت اموى خبر داده و از مسلمانان آزاده و متعهد خواست كه در اين حماسه جاويدان، حضرتش را همراهى كرده و آماده شهادت در راه خدا باشند. امام در فرازى از سخنان روشنگرانه خويش فرمود: اى مردم! مرگ بر انسانها چونان گردنبندى كه لازمه گردن دختران جوان است حتمى است، و من به ديدار نياكانم آنچنان اشتياق دارم كه يعقوب(ع) به ديدار يوسف(ع) داشت و براى من قتلگاهى معيّن گرديده است كه در آنجا به شهادت خواهم رسيد.
گويا با چشم خود مى‏بينم كه درندگان بيابانها(لشكريان يزيد) در سرزمينى در ميان «نواويس و «كربلا» اعضاى مرا قطعه قطعه و شكم گرسنه خود را سير مى‏كنند، از پيش آمدى كه با قلم تقدير نوشته شده، گريزى نيست.»
آنگاه حضرت ادامه داد:
«رضى اللّه رضانا اهل البيت، نصبر على بلائه و يوفيّنا اجور الصّابرين لن تشذّ عن رسول اللّه لحمته و هى مجموعةٌ له فى حضيرة القدس، تقرّبهم عينه و ينجزبهم وعده، من كان باذلاً فينا مهجته و موطّناً على لقاء اللّه نفسه فليرحل معنا فانّى راحلٌ مصبحاً ان شاء اللّه تعالى؛(13) رضايت خداوند رضايت ما اهل بيت است بر بلاهاى او صبر مى‏كنيم و پاداش صابران را خواهيم داشت پاره‏هاى تن پيامبر(ص) از او جدا نخواهند شد و آنان در بهشت در كنار پيامبر(ص) گرد خواهند آمد. چشمان پيامبر(ص) با ديدن آنان روشن خواهد شد و توسط اهل بيتش وعده او (گسترش آيين توحيدى اسلام) تحقق خواهد يافت.
هر كسى آمادگى جان نثارى در راه ما و تقديم جان خويش را در راه خدا دارد، پس به همراه ما سفر كند كه انشاء اللّه من فردا صبح حركت خواهم كرد.»
امام حسين(ع) عشق به شهادت را در روز عاشورا در مرحله عمل نشان داد و جان خويش را در راه خدا تقديم نمود.
اين نوشته را با سخنى حكيمانه از استاد شهيد مطهرى به پايان مى‏بريم:
«امام حسين(ع) به واسطه شخصيت عاليقدرش، به واسطه شهادت قهرمانانه‏اش مالك قلبها و احساسات صدها ميليون انسان است. اگر كسانى كه بر اين مخزن عظيم و گرانقدر احساسى و روحى گمارده شدند – يعنى رهبران مذهبى – بتوانند از اين مخزن عظيم در جهت هم شكل كردن و هم رنگ كردن و هم احساس كردن روحها با روح عظيم حسينى بهره‏بردارى صحيح كنند جهان اصلاح خواهد شد. راز بقاء امام حسين(ع) اين است كه نهضتش از طرفى منطقى است، بعد عقلى دارد و از ناحيه منطق حمايت مى‏شود و از طرف ديگر در عمق احساسات و عواطف راه يافته است.»(14) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1 الكافى، ج 2، ص 348. 2 نهج البلاغه، خطبه 27. 3 نهج البلاغه، خطبه 182. 4 قيام و انقلاب مهدى (عج)، ص 84. 5 سوره آل عمران، آيه 169. 6 سوره آل عمران، آيه 170. 7 كنزالعمال، ج 4، ص 295. 8 نهج البلاغه، نامه 53. 9 منتهى الآمال، ج 1، ص 174. 10 اللهوف، ص 74. 11 مدينة المعاجز، ج 3، ص 484. 12 اللّهوف، ص 74. 13 شرح الاخبار مغربى، ج 3، ص 146 ؛ فرهنگ سخنان امام حسين(ع) ص 274. 14 قيام و انقلاب مهدى (ع)، ص 122.

/

عاشورا در آيينه كلام معصومان‏

تا خون شهيد كربلا مى‏جوشد

با ياد محرّم دل ما مى‏جوشد
داغ غم او، هميشه عالم سوز است‏

تا هست خدا خون خدا مى‏جوشد
عاشورا طبق نقل كلينى و ابن شهر آشوب در مناقب، و شيخ مفيد و ارشاد در روز شنبه دهم محرّم، و طبق نقل شيخ طوسى و علّامه مجلسى و سيد بن طاووس و طبرى روز دوشنبه دهم محرّم، و بر اساس گفته مرحوم سپهر در ناسخ و فرهاد ميرزا در قمقام در روز جمعه دهم محرّم سال 61 هجرى بوده است.(1)
و طبق محاسبه دانشمندان در زمان فتحعلى شاه محرّم سال 61 هجرى برابر بوده با شهريور سال 59 هجرى شمسى و بلندى روز در آن زمان سيزده ساعت و سى هشت دقيقه بوده است.(2)
امّا آن روز آن ساعات به ظاهر گذشت و تمام شد ولى آثار و عظمت عاشورا آنچنان زمين و زمان و قلب‏ها را فتح كرده كه هر روز بيش از پيش زنده‏تر، پررونق‏تر مى‏درخشد و همچنان به پيش مى‏رود. خالى از لطف نيست كه گوشه‏اى از اعترافات برخى دانشمندان را درباره عظمت عاشورا مورد اشاره قرار دهيم.
1- پروفسور ادوارد براون درباره عاشورا مى‏گويد:

آيا قلبى پيدا مى‏شود كه با شنيدن حادثه غمبار كربلا دچار غم و اندوه نگردد، حتى غير مسلمانان؟ آرى كسى نمى‏تواند پاكى روحى اين جنگ اسلامى را كه تحت لواى اسلام انجام گرفت انكار كند.(3)
2- عاشورا از ديدگاه دكتر ژوزف فرانسوى:

او در كتاب «اسلام و اسلاميان» مى‏نويسد: پس از واقعه كربلا پيروان على(ع) بر آشفته و وقت را غنيمت شمرده مشغول پيكار شدند… و عزادارى برپا كردند و كار به جايى رسيد كه شيعيان عزادارى حسين بن على(ع) را جزء مذهب خود قرار دادند و از آن زمان تاكنون به پيروى از نيّتهاى بزرگان دين كه آنها دوازده نفر از اولاد رسول(ص) مى‏باشند و گفتار و رفتار و كردار هر يك از آنها در رديف گفتار و كردار خدا و رسول (ص) و هم سنگ قرآن مى‏باشد در عزادارى امام حسين(ع) شركت كرده و رفته رفته يكى از اركان مذهب شيعه قرار گرفته است ترقيات سريع السيرى كه شيعيان در اندك مدتى كردند مى‏توان گفت در دو قرن ديگر عدد آنها بر ساير فرقه‏هاى مسلمانان بيشتر خواهد شد و علّت اين امر به واسطه عزادارى امام حسين است.
امروز در هيچ نقطه از جهان نيست كه براى نمونه حداقل دو يا سه نفر شيعه نباشند كه براى امام حسين(ع) عزادارى نمايند… بايد اعتراف كرد كه شيعيان از بذل جان و مال خود در راه مذهب و سوگوارى امام حسين دريغ نداشته‏اند.»(4)
3- نظر ناپلئون بناپارت در مورد عاشورا

او مى‏گويد: «ما اگر وقتى كارى اجتماعى يا سياسى داشته باشيم، بايد دهها هزار كارت چاپ كرده و با چه زحماتى توسط نفراتى آن كارتها را به اشخاص داده، تازه از ده هزار، هزار نفر حاضر مى‏شوند و كار هم ناتمام مى‏ماند. لكن اين مسلمانان و شيعيان با نصب يك پرچم سياه بر درب يك خانه كه مى‏گويند مى‏خواهيم براى امام حسين(ع) مجلس عزا برپا كنيم، دهها هزار نفر در ظرف دو ساعت در مجلس عزاى امام حسين(ع) بدون كارت حاضر مى‏شوند و تمام مسائل اجتماعى و سياسى و مذهبى خود را در آن مجلس حلّ و فصل مى‏نمايند.»(5)
با توجّه به اين اعتراف و آثار گرانسنگ عاشورا خوب است مرورى به روايات داشته باشيم و عظمت عاشورا را از ديدگاه معصومان باز خوانى نماييم.
1- عاشورا رمز برترى امّت پيامبر اكرم(ص)

همچنان كه پيامبر خاتم بر اديان ديگر برترى و فضيلت دارد، امّت پيامبر خاتم نيز «امت وسط» و «خيرالامم» است و در اين برترى امورى نقش دارند از جمله مسئله عاشورا است كه در روايت ذيل بدان اشاره شده است.
در حديث مناجات حضرت موسى(ع) با خداوند آمده است كه حضرت موسى به درگاه خداوند متعال عرضه داشت: پروردگارا چرا امّت محمّد(ص) را بر ساير امتها برترى دادى؟! خداوند فرمود: به خاطر ده خصلت. موسى(ع) عرض كرد: آن ده خصلت چيست تا به بنى اسرائيل دستور دهم انجام دهند؟
خطاب رسيد ان ده خصلت عبارتند از: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، جمعه، جماعت، قرآن، علم و عاشورا. «قال موسى يا ربّ و ما عاشوراء؟ قال: البكاء و التباكى على سبط محمّدٍ(ص) و المرثية و العزاء على مصيبة ولدالمصطفى؛موسى عرض كرد پروردگارا عاشورا چيست؟ فرمود: گريه كردن يا تباكى كردن و روضه خوانى و عزادارى بر مصيبت فرزند مصطفى(ع) است.
اى موسى! در آن زمان هيچ بنده‏اى نيست كه گريه يا تباكى كند در عزاى فرزند پيامبر(يعنى حسين بن على) مگر اين بهشت براى او حتمى است و هيچ بنده‏اى نيست كه مقدارى از مالش را در راه محبّت فرزند پيامبر(ص) انفاق كند از طريق طعام دادن يا غير آن مگر اين كه خداوند متعال در دنيا به هر درهمى هفتاد درهم به او بركت عنايت مى‏كند و سرانجام به فضل خدا وارد بهشت مى‏شود و گناهانش آمرزيده مى‏گردد.
به عزت و جلالم قسم «ما من رجلٍ او امرأةٍ سال و دمع عينيه فى يوم عاشوراء، قطرةً واحدةً الّا و كتب له اجر مائة شهيدٍ؛(6) كه هيچ مرد و زنى نيست كه در روز عاشورا و غير عاشورا (براى امام حسين(ع)) قطره اشكى بريزد مگر اين كه براى او ثواب صد شهيد نوشته مى‏شود.»
2- عاشورا و كربلا در كلام پيامبر اكرم(ص)

روايات متعددى در منابع شيعه و اهل سنّت از پيامبر اكرم(ص) درباره شهادت امام حسين(ع) و عاشوراى او نقل شده است كه فقط به يك روايت از طريق اهل سنّت اكتفا مى‏كنيم عايشه مى‏گويد: «روزى جبرئيل بر رسول خدا(ص) نازل شد و به آن حضرت وحى نمود حسين نزد پيامبر(ص) وارد شد و از شانه و پشت آن جناب بالا مى‏رفت و بازى مى‏كرد. جبرئيل گفت: «يا محمّد! انّ امّتك ستفتّن بعدك و يقتل ابنك هذا من بعدك؛ اى محمد! به زودى امّت تو فتنه مى‏كنند و اين فرزند كوچك تو را پس از تو خواهند كشت آنگاه جبرييل دست برد و خاك سفيد رنگى آورد و گفت فرزندت در اين سرزمين كه نام آن «طف» است كشته مى‏شود پس از آنكه جبرئيل از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالى كه خاك را در دست داشت و گريه مى‏كرد بر گروهى از يارانش كه ابوبكر، عمر، على(ع)(7)، حذيفه، و عمار و ابوذر در بين آنها حضور داشتند وارد شدند و فرمود: «اخبرنى جبرئيل ان ابنى الحسين يقتل بعدى بارض الطف و جائنى بهذه التّربة فاخبرنى انّ فيها مضجعه؛ جبرئيل به من خبر داده است كه فرزندم حسين پس از من در سرزمينى به نام طف كشته مى‏شود و اين خاك را به من نشان داده كه محل شهادت و قبر او در اين خاك خواهد بود.»(8)
3- گريه على(ع) بر كربلا و عاشورا

روايات متعددى از اميرمؤمنان نقل شده است در مورد كربلا و عاشورا، تنها در منابع اهل سنّت از عبداللّه بن نجى، اصبغ بن نباته شعبى و… رواياتى در اين زمينه نقل شده است. از جمله ابن عباس مى‏گويد: «همراه على(ع) در جنگ صفين از سرزمين نينوا گذشتيم به من فرمود: اى ابن عباس آيا اين سرزمين را مى‏شناسى؟ عرض كردم خير اى اميرمؤمنان حضرت فرمود: اگر مانند من آن را مى‏شناختى از اينجا عبور نمى‏كردى مگر آن كه مانند من مى‏گريستى آنگاه شروع به گريه كرد تا آنجا كه اشك محاسن (مبارك) حضرت را فرا گرفت و بر سينه مباركشان جارى شد. ما نيز با آن حضرت گريستيم. حضرت على(ع) فرمود: شگفتا ما را با آل ابوسفيان و آل حرب و حزب شيطان و اولياى كفر، چه كار! در همين حال فرمود: «صبراً يا اباعبداللّه…» اى اباعبداللّه (الحسين) صبر و مقاومت كن. آنگاه بسيار گريست و ما نيز با او گريستيم تا آنجا كه حضرت به صورت به زمين افتاد و از هوش رفت».(9)
4- عاشورا از نگاه امام حسن(ع)

بعد از شهادت حمزه سيدالشهدا رسم بر اين بود كه در مدينه در هر عزادارى اوّل براى حمزه سيدالشهداء گريه مى‏كردند، اين رسم ادامه داشت تا امام حسين(ع) به شهادت رسيد، از آن به بعد مردم براى آن حضرت گريه مى‏كردند، امّا امام حسن مجتبى(ع) در سخت‏ترين لحظه مصيبت خويش هنوز امام حسين(ع) به شهادت نرسيده به ياد عاشوراى آن حضرت گريست.
ابن نما مى‏گويد: امام حسن مجتبى(ع) در بستر بيمارى قرار گرفته بود. حسين بن على(ع) براى عيادت برادر آمد، وقتى وارد اطاق شد و برادرش را در تب و تاب ديد بنا كرد گريه كردن امام مجتبى(ع) فرمود: براى چه گريه مى‏كنى؟! اظهار داشت برادرم! چرا گريه نكنم و حال آن كه شما را مسموم و مرا بى برادر كرده‏اند.
امام مجتبى(ع) فرمود: برادرم مرا به زهر مى‏كشند در حالى كه تمام وسائل حاضر است (آب بخواهم آماده است، شيربخواهم آماده است و… برادران و خواهران همگى اطراف من جمعند) اما «لايوم كيومك يا اباعبداللّه» هيچ روزى مانند روز (عاشوراى) تو نيست روزى كه سى هزار نفر از كسانى كه خود را امّت جدّمان مى‏دانند تو را محاصره مى‏كنند و بر كشتن تو همّت مى‏گمارند تا تو را بكشند و خونت را بريزند و زن و فرزندانت را اسير نمايند، و مال و اموالت را به غارت برند، در اين هنگام لعنت خدا بر بنى اميّه روا گردد و آسمان و زمين و حيوانات دريايى و صحرايى بر تو خواهند گريست.
5 – عاشورا از نظر امام سجاد(ع)

حضرت سجاد(ع) كه خود از نزديك شاهد حوادث عاشوراء بود هرگز آن را فراموش نكرد و تا آخر عمر براى حوادث آن اشك ريخت و ديگران را نيز تشويق مى‏كرد، هرگاه چشمش به غذا و آب مى‏افتاد گريه مى‏كرد. روزى يكى از خدمتگذاران آن حضرت عرض كرد: آيا هنوز زمان پايان حزن و اندوه شما فرا نرسيده است. فرمود: واى بر تو! يعقوب داراى دوازده فرزند بود خداوند يكى از آنان را از جلوى چشمش دور و پنهان كرد. چشمان يعقوب از اندوه سفيد شد در حالى كه يوسف زنده بود. امّا من در جلو چشمانم شاهد بودم كه پدرم،برادرم، عمويم هفده تن از اهلبيتم و گروهى از ياران پدرم را به قتل رساندند، و سرهايشان را از تن جدا كردند آنوقت چگونه اندوه من به پايان برسد.(10) علاوه بر آن در كربلا ناموس اهلبيت به اسارت رفت كه اين داغ را هرگز نمى‏شود فراموش كرد.
و همچنين نقل شده است كه امام سجّاد(ع) به عبيداللّه بن عباس بن على نگاه كرد و اشكش جارى شد سپس فرمود: «هيچ روزى سخت‏تر از روز احد براى رسول (ص) نبود كه در آن روز عمويش حضرت حمزه، شير خدا و شير رسول خدا(ص) كشته شد و بعد از آن روزى سخت‏تر از روز موته نبود كه پسرعمويش جعفر بن ابى طالب كشته شد.
سپس فرمود: هيچ روزى مثل (روز عاشورا) روز امام حسين(ع) نيست (چرا كه) سى هزار نفر كه به گمان خود امّت پيغمبر(ص) بودند، جمع شدند و هر يك قربةً الى اللّه براى كشتن پسر پيغمبر(ص) خود را آماده كرده بودند، در حالى كه آن حضرت آنها را نصيحت و موعظه كرد، امّا نصيحت‏پذير نشدند تا اين كه او را از راه دشمنى، مظلومانه كشتند.»(11)
و در ماه مبارك رمضان نيز حضرت هنگام افطار به ياد روز عاشورا مى‏افتاد و مى‏فرمود: «وا كربلا واكربلا» و اين جمله را همواره تكرار مى‏كرد كه «كشته شد پسر رسول خدا در حالى كه خايف بود! كشته شد پسر رسول خدا در حالى كه تشنه بود» اين جملات را آنقدر تكرار مى‏كرد و گريه مى‏كرد كه لباسش بر اثر اشك خيس مى‏شد.(12)
6- عاشورا از نگاه امام باقر(ع)

وضعيت استبدادى حاكمان بنى اميّه باعث شده بود كه در دوران امام باقر(ع) به صورت علنى از عاشورا تجليل نشود، بلكه مجبور بودند مجالس عزادارى و گراميداشت عاشورا را در خفا و با حضور افراد خاصّى برگزار نمايند. آن حضرت از شعراى آن زمان از جمله كميت بن زيد اسدى (م 126 ه.ق) دعوت مى‏گرفت تا اشعارى در عزا و مصائب اهل بيت بخواند.
مالك جهنى مى‏گويد: امام باقر(ع) درباره عاشورا فرمود: در روز عاشورا براى امام حسين(ع) مجلس عزا برپا نموده و بر مصائب آن حضرت همواره با اعضاى خانواده گريه كنيد و در اين جهت غم و اندوه خود را آشكار نماييد و در ديدار با يكديگر تعزيت بگوئيد( به اين صورت): «اعظم اللّه اجورنا بمصابنا بالحسين(ع) و جعلنا و ايّاكم من الطّالبين بثاره مع وليّه الامام المهدى من آل محمّد(ص)؛ هر كس اين عمل را انجام دهد براى او در نزد خدا ثواب دوهزار حج و عمره و جهاد در ركاب رسول خدا و امامان راشدين ضمانت مى‏كنم.»(13)
در يكى از مجالس عزا با حضور امام باقر(ع) كميت شعر مى‏خواند تا رسيد به اين بيت:
«و قتيل بالطّف غودرمنه‏
بين غوغاء امّةٍ و طعامٍ»
امام باقر(ع) گريه زيادى كرد و آنگاه فرمود: «اگر سرمايه‏اى داشتم در پاداش اين شعر كميت به او مى‏بخشيديم امّا جزاى تو همان دعايى است كه رسول خدا(ص) درباره حسان بن ثابت شاعر معروف صدر اسلام فرمودند كه همواره به خاطر دفاع از ما اهل بيت مورد تأييدات فرشته روح القدس خواهى بود.»(14)
و در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده است كه «پدرم امام زين العابدين هرگاه محرّم فرا مى‏رسيد كسى او را خندان نمى‏ديد و پيوسته در غم و اندوه بود تا روز عاشورا و وقتى كه عاشورا فرا مى‏رسيد آن روز، روز مصيبت و گريه و غم و اندوهش بود.»(15)
امام به علقمه فرمود: «تا مى‏توانى در آن روز(عاشورا) براى رفع نياز خود از منزل خارج مشو چرا كه روز نحسى است و خواسته انسان برآورده نمى‏شود. و اگر هم برآورده شود در آن خير و بركتى نخواهد بود و نيز در اين روز براى منزل خود غذا ذخيره نكن، كه اگر ذخيره كردى خير و بركتى نخواهد داشت.»(16)
شيخ طوسى مى‏گويد امام باقر(ع) وظيفه ما را در روز عاشورا چنين بيان مى‏كند: «كسى كه دور (از كربلا) قرار دارد (جهت زيارت) كافى است كه به سوى كربلا اشاره نمايد و سلام و درود بفرستد و در دعا و نفرين كشندگان شهداى كربلا بكوشد، آنگاه دو ركعت نماز بپا دارد بايد اين اعمال را پيش از زوال خورشيد انجام دهد و سپس از آن اهل خانه را جمع كند و مجلس عزا برگزار نمايد و بر آن حضرت همگى بگريند.»
7- عاشورا از ديدگاه امام صادق(ع)

امام صادق(ع) درباره اهميت عاشورا ترويج و تبليغ آن، عزادارى و گريه در آن سخنان فراوانى دارد كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود:
عبداللّه بن سنان مى‏گويد: روز عاشورا خدمت امام صادق(ع) رسيدم در حالى كه آن بزرگوار را در حالتى از غم و اندوه مشاهده كردم كه اشك از چشمان مباركش مانند مرواريد جارى بود عرض كردم يابن رسول اللّه، خداوند چشمان شما را نگرياند، براى چه گريه مى‏كنيد؟! فرمود: آيا از اهمّيت امروز غافلى؟ و نمى‏دانى كه در چنين روزى چه گذشته عرض كرد: اى آقاى من درباره روزه امروز چه مى‏فرماييد؟ فرمود: امروز را بدون نيّت روزه بدار ولى به آخر نرسان يعنى يك ساعت به غروب مانده با آب افطار كن، چون در اين وقت، جنگ از آل رسول برطرف شد و آن فتنه بزرگ فرو نشست… راوى مى‏گويد: پس از بيان مطالب (فوق) امام صادق(ع) سخت گريست كه محاسن شريفش‏تر شد.(17)
و همچنين عبداللّه بن فضل هاشمى مى‏گويد: بر امام صادق(ع) وارد شدم و عرض كردم، يابن رسول اللّه چرا روز عاشورا را روز حزن و اندوه و گريه ناميده‏اند؟ و اهميتى كه براى عزادارى امام حسين(ع) در اين روز وارد شده، در روز رحلت پيامبر اكرم(ص) و على(ع) و فاطمه زهرا(س) و امام حسن مجتبى(ع) چنين اهميتى وجود ندارد؟ حضرت فرمود: «انّ يوم الحسين(ع) اعظم مصيبةً من جميع ساير الايّام ؛ براستى كه روز شهادت امام حسين(ع) از همه روزها بزرگتر است».
اى عبداللّه بدان كه «آل عبا» پنج تن بودند و زمانى كه پيامبر اكرم(ص) از دنيا رفت، مردم خود را به چهارنفر (باقى مانده) تسلّى مى‏دادند و چون فاطمه زهرا شهيد شد، مردم به ديدار اميرالمؤمنين و حسن و حسين(ع) دل خوش بودند. و هنگامى كه على(ع) به شهادت رسيد، دل گرمى مردم به امام حسن و امام حسين(ع) بود. و بعد از شهادت امام حسن(ع) مردم به وجود امام حسين(ع) دلشاد بودند، ولى هنگامى كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد. گويا پنج تن «آل عبا» در آن روز يكباره شهيد شدند، زيرا امام حسين(ع) يادگار همه آنان بود، از اين جهت عظمت سوگوارى او بيشتر است.(18)
و زينب (س) نيز در روز عاشورا به همين مطلب اشاره كرد آنگاه كه فرمود: «اليوم مات جدّى و ابى و امّى و اخى ؛ امروز (با شهادت امام حسين(ع)) جدّم (رسول خدا)، پدرم (على(ع)) و مادرم(زهرا) و برادرم (حسن(ع)) از دنيا رفتند.»
و همين طور از زيد شحام نقل شده است كه «همراه جماعتى از اهل كوفه در خدمت امام صادق(ع) بوديم يكى از شعراى عرب به نام جعفر بن عفال وارد شد. آن حضرت او را احترام نمود و در نزديك خود جاى داد. آنگاه فرمود: اى جعفر! عرض كرد لبيك! به فدايت گردم فرمودند: به من گفته‏اند كه تو اشعار نيكى درباره حسين(ع) سروده‏اى عرض كرد: آرى. فرمود: اشعار خود را بخوان او شعرى خواند و امام و اطرافيان مى‏گريستند. به گونه‏اى كه قطرات اشك بر صورت و محاسن آن حضرت جارى بود سپس حضرت فرمودند: اى جعفر! فرشتگان الهى حضور دارند و صداى تو را شنيدند و چنان كه ماگريه كرديم، آنها نيز گريه كردند، بلكه بيشتر از آن. خداوند در اين براى تو بهشت را واجب كرده و تو را ببخشد.»(19)
8 – اهميّت عاشورا از نگاه امام هفتم(ع)

دوران امام كاظم(ع) دوران فشار و مراقبت بنى عباس بود از اين رو آن حضرت بيشتر زندگى خود را در زندان سپرى كرد. عزاداريها رونق و نمودى نداشت، با اين حال با فرا رسيدن ايّام عاشورا آن حضرت محزون و غمناك بود و آن روز را روز غم و اندوه مى‏دانست. امام رضا(ع) مى‏فرمايد: «با فرا رسيدن ماه محرّم پدرم موسى بن جعفر(ع) با چهره خندان ديده نمى‏شد و حزن و اندوه سراسر وجودش را فرا مى‏گرفت «فاذا كان اليوم العاشر منه كان ذلك اليوم، يوم مصيبته و حزنه و بكائه؛(20) آن روز روز مصيبت، اندوه وگريه آن حضرت بود.»
9- اهميت عاشورا از نگاه امام هشتم(ع)

امام رضا(ع) فرمودند: «هر كس روز عاشورا به دنبال انجام كارها و حوائجش نرود، خداوند حوائج دنيا و آخرت او را برآورده مى‏سازد و نيز اگر كسى روز عاشورا را روز حزن و اندوه قرار دهد، خداوند عزّ و جلّ روز قيامت را روز شادى و سرورش قرار خواهد داد و در بهشت چشمانش به ديدار ما روشن خواهد شد. ليكن اگر كسى روز عاشورا را روز بركت و كسب و كار قرار دهد و براى خان اش چيزى در آن روز ذخيره كند آنچه ذخيره كرده بركت نخواهد داشت.»(21)
دعبل خزاعى از شعراى بزرگ و علاقمند به اهل بيت پيامبر(ص) است وى در سال 198 در شهر مرو به خدمت امام رضا(ع) رسيد. او مى‏گويد: در شهر مرو بر آقايم على بن موسى الرضاء وارد شدم در حالى كه ياران آن حضرت پيرامون او نشسته بودند حزن و اندوه از چهره امام پيدا بود. با ورود من فرمود: خوشا بحالت اى دعبل كه ما را به وسيله دست و زبانت يارى مى‏نمايى! آنگاه مرا احترام نموده و در نزد خود جاى داد، فرمود: دوست دارم كه براى من شعر بگويى، اين روزها، روز حزن و اندوه ما اهل بيت(ع) و روز شادى دشمنان ما بويژه بنى اميّه است. پس از آن حضرت رضا(ع) پرده‏اى را جهت حضور خانواده در مصيبت جدّشان حسين(ع) آويزان كرد و به من فرمود: اى دعبل مرثيه سرايى كن. تا تو زنده هستى ياور و ستايشگر اهل بيت پيامبر(ص) خواهى بود! آنگاه گريستم به گونه‏اى كه قطرات اشك بر صورت جارى شد و اين شعر را سرودم:
افاطم لو خلت الحسين مجدلا

و قدمات مات عطشاناً بشط الفرات‏
امام رضا(ع) و خانواده و فرزندان آن حضرت به شدّت گريستند.»(22)
10 – امام جواد، امام هادى، امام حسن عسكرى (ع) و امان زمان (عج) و عزادارى بر حسين عليه السلام‏

در عصر امام جواد(ع) عزادارى براى امام حسين(ع) به صورتى آشكار در منازل علويان برگزار مى‏شد، امّا پس از معتصم عباسى جانشينان وى از اقامه عزادارى و حتّى از زيارت قبور امامان و شهداى كربلا به شدّت جلوگيرى مى‏كردند.
امام هادى(ع) در محيط خفقان آور زندگى مى‏كرد و متوكل عباسى – حاكم وقت – دشمنى خاصى با امام و شيعيان آن حضرت داشت، وى به اندازه‏اى در زشتكارى پيش رفت كه قبر امام حسين(ع) را ويران ساخت و آثار آن را از بين برد.(23)
ابوالفرج اصفهانى مى‏گويد: «متوكل نسبت به خاندان ابوطالب بسيار سخت گير بود و به شدّت از رفتار و اعمال علويان مراقبت مى‏كرد، بغض و كينه فراوانى از ايشان در سينه داشت و بر اين اساس تهمتهاى ناروايى به آنان نسبت مى‏داد.
سخت‏گيرى متوكل به جايى رسيد كه هيچ يك از خلفاى پيشين به اندازه وى تندروى نكرده بودند و به دستور او قبر امام حسين(ع) را تخريب كردند به طورى كه هيچ آثارى از آن بر جاى نماند و پاسگاههايى در مسير قبر آن حضرت قرار داده بود تا هر كس را كه به زيارت آن حضرت مى‏رود دستگير و مجازات نمايند.»(24)
اين وضعيت تا عصر امامت امام حسن عسكرى(ع) استمرار داشت امّا شيعيان و علويان هرگز ترس به خود راه ندادند و همواره در طول تاريخ با ستمگران اموى و عباسى مبارزه خواه از دل مبارزه مثبت و يا منفى، از راه زيارت قبور و نفرين بر كشندگان آنان يا از راه عزادارى و گريه بر مظلوميت شهيدان به ويژه شهداى كربلا.
بى شك امام زمان(عج) سيره پدران بزرگوار خود را در راه بزرگداشت عاشورا استمرار بخشيده و بر جدّ بزرگوارش حسين بن على(ع) شب و روز گريه مى‏كند، چنان كه در زيارت ناحيه مقدسه آمده است: «لاندبنك صباحاً و مساءً ولابكين عليك بدل الدموع دماً؛ (25) هر صبحگاه و شامگاه بر تو (اى جدّ بزرگوار) مى‏گريم و (اگر اشكم تمام شود) بدل اشك خون از چشمانم جارى مى‏شود.» سخن را با اشعارى درباره عاشوراى حسين(ع) به پايان مى‏بريم.
بگرييم‏

بيا بر روز عاشورا بگرييم‏

بر آن وادى بر آن صحرا بگرييم‏
بيا بر سرزمين آتش و خون‏

بر آن طفلان بى بابا بگرييم‏
بيا بر لاله‏هاى سرخ پرپر

زجور كينه اعداء بگرييم‏
بيا آن روز را باور نماييم‏

كه بى آبى كند غوغا بگرييم‏
بيا ياد آوريم از سرو ليلا

كه افتاد از جفا از پا بگرييم‏
بيا از ديدگان ريزيم الماس‏

بر عباس آن مه بطحا بگرييم‏
بيا بر قاسم آن دلداده عشق‏

بر آن نوباوه زهرا بگرييم‏
به عطشان بودن شش ماهه طفلى‏

كز او نايد برون آوا بگرييم‏
به ميدان رفتن و برگشتن شه‏

وداع آخر مولا بگرييم‏
بيا از صبح تا شب شام تا صبح‏

فرات و دجله و دريا بگرييم(26) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1. آشنايى با حسين (ع) ميرزا باقر زمره‏اى، قم، نامدار، 1382، ص 221 و نهضت حسينى، ج 1، ص 23. 2. همان، ص 221 و الوقايع و الحوادث، ج 2، ص 260. 3. همان، ص 64. 4. همان، ص 66، و شهيد كربلا، ج دوم، ص 224 – 227. 5. دفاع از حسين شهيد، ص 476 و آشنايى با حسين(ع)، همان، ص 67. 6. ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل بيروت، مؤسسة آل البيت، سوم 1411، ص 318 – 319 روايت 14 و ر ك معالى السبطين، ص 143. 7. توجه كنيد ترتيب افراد توسط عائشه بيان شده است. 8. مجمع الزوايد، ابوبكر هيثمى، ج 9، ص 188 باب مناقب حسين بن على(ع)، كنزالعمال، ج 6، ص 223 ؛ اعلام النبوه مامروى، ص 83، الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص 192، مقتل خوارزمى، ج 1، ص 159. 9. همان، (مقتل) ص 162 تذكرة الخواص ابن جوزى، ص 225 و كتاب صفين، نصربن مزاحم، ص 58. 10. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 180 فصل فى كرعه و حبره و بكائه . 11. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 298. 12. مناقب شهر آشوب، ج 4، ص 180. 13. كامل الزيارات، ص 174، باب 71، ثواب من زار الحسين فى يوم العاشورا، و مصباح المتهجد، ص 731. 14. مصباح المتهجد، ص 713. 15. همان، ص 731. 16. بحارالانوار، ج 44، ص 283. 17. مصباح شيخ طوسى، ص 724. 18. بحارالانوار، همان، ج 44، ص 269. 19. بحارالانوار، ج 44، ص 284 و تاريخ النياحة على الحسين(ع)، ص 160. 20. بحارالانوار، ج 44، ص 284 – 283 و امالى صدوق، مجلس 27. 21. عيون اخبار الرضا به نقل از آشنايى با قبله هفتم، امام هشتم، ص 69 و آشنايى با حسين، ص 220. 22. بحارالانوار، ج 45، ص 257، تاريخ النياحة على الحسين(ع)، ص 164. 23. كامل ابن اثير، ج 5، ص 287، و زندگى تحليلى پيشوايان ما، ص 256. 24. مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهانى، ص 478. 25. بحارالانوار، ج 98، ص 320. 26. سيد محمد سراج زاده، گلبرگ عشق 7 ص 275.

/

پرسه بر سالار

السلام عليك يا ابا عبداللّه الحسين(ع)
«بازنمايى دقايقى از ظهر روز عاشورا»

تابستان سال 61 هجرى قمرى است. بيابانى به نام كربلا. روز از نيمه گذشته است. از صبح جنگى نابرابر بين سپاه حق با سپاه باطل در جريان بوده است. ديگر صداى چكاچك شمشيرها به گوش نمى‏رسد. اما اسبهاى بى‏صاحب با شيهه سوزناك خود ولوله‏اى برپا كرده‏اند.
تعدادى از بدنهاى پاره پاره و خون آلود شهيدان در نزديك خيمه‏گاه رديف شده‏اند در حالى كه قطعاتى از اعضاى بدن آنها هنوز در ميدان برجاى مانده است. گروهى ديگر هنوز در ميدان و روى خاكهايى كه با سم اسبان شخم زده شده‏اند، افتاده‏اند. نه فرصت و مجالى فراهم شده و نه كسى باقى مانده است كه جسد پاره پاره يا نيمه جان ياران اباعبداللّه الحسين(ع) را به خارج از محوطه معركه انتقال دهد. اجسادى نيز به دليل از هم پاشيدگى قابل انتقال نيستند. گاهگاهى صداى خرخر گلوهاى بريده و ناله‏هاى دردناك از دور و نزديك شنيده مى‏شود.
اما ديگر اللّه اكبرهاى عباس بگوش نمى‏رسد. از هم آورد طلبيها و رجزخوانيهاى على اكبر خبرى نيست. على اصغر از بى شيرى و تشنگى بى‏تابى نمى‏كند. قاسم آرام گرفته است. عبداللّه چشم و دم فرو بسته است. حسين، خسته، داغ ديده، تنها و بى‏ياور مانده است. كودكان حرم، ديگر طلب آب نمى‏كنند. با شنيدن هر خبر مرگى، تاب و توان خويش را بيشتر از كف داده‏اند. هر يك به گوشه‏اى از چادر خزيده و زانوى غم در بغل گرفته‏اند. همچون بيد بدنشان مى‏لرزد، گويا در آن بيابان سوزان، سرما بر آنان مستولى گشته است.
با آن خداحافظى دردناك حسين(ع) از همه اهل حرم، اميدى به بازگشت پير و مرادشان ندارند اضطراب و نگرانى لحظه به لحظه بيشتر و بيشتر مى‏شود.
آيا حسين(ع) زنده باز خواهد گشت؟ آيا دوباره لطافت و صفاى دست مولايشان بر سر يتيمى خويش احساس خواهند كرد؟ همه اهل حرم، داغ از دست دادن پدر و برادر و فرزند خويش را فراموش كرده‏اند. همه به حسين(ع) مى‏انديشند. زمين و زمان براى سلامتى او، دست به دعا برداشته‏اند.
اى شمشيرها چه مى‏شود كه شما نيز مثل كارد حضرت ابراهيم بر گلوى اسماعيل كند شويد و رگهاى گلوى حسين را نبريد؟
اى ابرها، همچنان كه در مسجد غمامه بر سر رسول خدا(ص) سايه گسترانديد، بيائيد و بربالاى ابدان شهدا و بدن خسته حسين و كودكانش سايه افكنيد و كمى از سوز تشنگى اطفال بكاهيد.
اى خورشيد، چرا همچون آتشى كه بر ابراهيم سرد شد، از داغى تابش خود نمى‏كاهى؟
اى مرغان آسمان، چرا ابابيل نمى‏شويد و پيل سواران يزيدى را از پاى در نمى‏آوريد؟
اى بادها چرا طوفان نمى‏شويد و بناى كاخ ستم را ويران نمى‏كنيد؟
اى زمين چرا به لرزه در نمى‏آيى؟
اى كوهها چرا فرو نمى‏ريزيد؟
اى آسمان چرا دكاً دكا نمى‏گرديد؟
اى ابرها چرا نمى‏گرييد و با اشك خويش زمين تفتيده كربلا را براى اطفال، نمناك نمى‏كنيد؟
اى ملائكة المسومين، چرا همانطورى كه رسول خدا(ص) را در جنگ بدر يارى كرديد به يارى پسر رسول خدا(ص) نمى‏شتابيد؟
اى كشته‏ها، آهاى ياران حسين، اى عباس، اى على اكبر، قاسم، جعفر، عون، حر، عوسجه چرا مثل اصحاب كهف دوباره زنده نمى‏شويد و سيد پير و دلشكسته را يارى نمى‏كنيد؟
آخر حسين وارث آدم است، حسين وارث ابراهيم خليل و موساى كليم است.
كاش آن زمان سرداق گردون نگون شدى‏

وين خرگه بلند ستون بى ستون شدى‏
كاش آن زمان درآمدى از كوه تا به كوه‏

سيل سيه كه روى زمين قيرگون شدى‏
معجزه عاشورايى‏

اما گويا اين بار خداوند مى‏خواهد معجزه‏اش را به گونه‏اى ديگر به رخ جهانيان بكشد. اين بار حفظ دينش نه با گلستان شدن آتش، اژدها شدن عصا، دو شقه شدن رود نيل، تكلم آتش در كوى طور و شكافته شدن خانه كعبه نشان دهد، بلكه مى‏خواهد، با نمايش ايثار، ارث و فداكارى همه انبياء و صبر و استقامت عصاره خلقت، معجزه كند. تأثير معجزه همه انبياء و اولياء محدود به همان زمان و مكان بوده است و تعداد افرادى كه تحت تأثير آن آيت الهى قرار گرفته‏اند بسيار اندك بوده‏اند و چه بسا پس از مدتى همانها نيز منكر گشته‏اند. اما معجزه عاشورايى خداوند، از آدم تا خاتم نقش آفرين بوده و هست، معجزه عاشورايى از سنخ نبوت خاتم(ص) است و بايد تا قيام قائم (عج) گرمابخش حيات بشر باشد.
اينك امر الهى بر اين قرار گرفته است كه، فتبارك اللّه احسن الخالقين را به عينه، به جن و انس بنماياند. آن دست مريزادى كه خداوند به خويش گفت، براى منكرين اثبات نمايد. خداوند مى‏خواهد، معجزه ولايت پذيرى بنى آدم را بر ملائك نمايان سازد.تأثير خون، اين درّه نادره را بر سرنوشت بشر به رخ جهانيان بكشد و حسين به نمايندگى از انسان، اين بار امانت را بر دوش گرفته است…
اما ناگهان صداى شيهه ذوالجناح، همه را متوجه خود مى‏كند و از جا بر مى‏خيزند. زانوانشان توان و رمقى ديگر مى‏يابند. نور اميد به خيمه‏ها تابيدن مى‏گيرد. داغ عزيزان فراموش مى‏شود.
خدايا شكر، خدا شكر… حسين سالم برگشته است، دوباره مى‏توانيم چهره آرام و مهربان او را ببينيم. دوباره زينب را در حال ايستاده مقابل برادر خواهيم ديد، آخر بعد از وداع با برادر، زينب دست به زانو راه مى‏رود، نماز نشسته مى‏خواند. همه حتى زينب از حرم بيرون مى‏روند و به طرف ذوالجناح خيز برمى دارند.
اما…اما خدايا چه مى‏بينند؟ ذوالجناح بى حسين برگشته است. ذوالجناح تنهاست، ذوالجناح خونين است، ذوالجناح شرمگين است.
ذوالجناح…ذوالجناح؟…نكند؟…نكند؟…زبانم لال…
نحر خورشيد

اضطراب و نگرانى و دلشوره همه اهل حرم را فرا گرفته است. براى اطلاع از سرنوشت سالار شهيدان به بالاى تل زينبيه مى‏روند آن مكان به خوبى بر قتلگاه مشرف است. فاصله تل تا قتلگاه به حدى است كه همه حوادث قابل مشاهده و غالب سخنان قابل شنيدن است.
آنچه در برابر ديدگانشان در حال وقوع هست، باور كردنى نيست. زاده رسول خدا(ص)، نيم خيز در گودالى نشسته است. كتفش بر اثر ضربت شمشير زرعه بن شريك، شكافته شده و دهان باز كرده است.
بيش از سيصد زخم عميق بر بدنش وارد شده است تمام لباس عين شيله سرخ سرخ است. تعداد بى شمارى نيزه و تير در بدن مباركش فرو رفته است.
عبداللّه، اين كودك امام حسن(ع) كه روى تل ايستاده است تاب ديدن حال عمو را ندارد. به طرف قتلگاه خيز برمى‏دارد. زينب تلاش مى‏كند مانع رفتن او به ميدان شود. حسين(ع) از خواهر مى‏خواهد جلو عبداللّه را بگيرد. اما او خود را از دست عمه مى‏رهاند و خود را به عمو مى‏رساند. دست در گردن مجروح و خونين عمو مى‏اندازد. مى‏بيند ابجز بن كعب شمشير به دست به قصد وارد كردن ضربه‏اى ديگر به حسين(ع) نزديك مى‏شود. به هنگام فرود آمدن ضربه، دست خود را حايل مى‏كند. دست كوچكش از شدت ضربه قطع مى‏شود و از پوست آويزان مى‏گردد. حسين(ع) برادر زاده را در آغوش مى‏گيرد. خون از دست قلم شده‏اش فوران مى‏كند. تيرها پشت سر هم بر بدن عمو و برادر زاده اصابت مى‏كند و عبداللّه پس از لختى در آغوش عمو آرام مى‏گيرد. حسين(ع) او را بر روى خاك پا به قبله مى‏خواباند…
حسين(ع) همچنان مقاومت مى‏كند. در حال نشسته نيز با شمشير از خود دفاع مى‏كند. ظالمى به ناگاه از دور سنگى بر پيشانى مباركش مى‏كوبد. خون جستن مى‏كند و بر چهره مبارك جارى مى‏شود. جلو چشمانش پرده مى‏شود. پيراهن را بالا مى‏زند تا خون از چهره پاك كند. حرمله، كه منتظر فرصت است تيرى سه شعبه و زهرآلود به سينه مبارك مى‏زند. تير سينه را مى‏شكافد و از پشت شانه خارج مى‏شود. حسين تلاش مى‏كند تير را از سينه بيرون بكشد. اما پره‏هاى تير مانع خروج مى‏شود. خم مى‏شود و با زحمت تير را از پشت خارج مى‏سازد. خون فواره مى‏زند و صداى حزين در فضا مى‏پيچد، بسم اللّه و باللّه و على ملة رسول اللّه، ديگر تاب نشستن نيز ندارد. به زمين مى‏افتد. روبه قبله مى‏خوابد. برجستگى‏هاى سطح زمين مانع ديد او مى‏شوند، ديگر نمى‏تواند خيمه گاه را ببيند. دلشوره تمام وجودش را فرا مى‏گيرد، در حال احتضار نيز نگران اهل حرم است، با دستان لرزانش مقدارى خاك را جمع مى‏كند تا سرش در موضعى بالاتر قرار دهد. با يكى از دو چشم، شبحى از خيمه را مى‏تواند ببيند، خيالش راحت‏تر مى‏شود. لختى نمى‏گذرد كه سواران عمر سعد به سوى خيمه هجوم مى‏برند. ناگهان غيرت اللّه تمام نيروى باقيمانده خويش را در توان و صداى خويش جمع مى‏كند، نيم خيز مى‏شود و بر سر مهاجمان فرياد مى‏زند.
مهاجمان به خيال اينكه امام هنوز زنده است، سراسيمه از خيمه‏ها دور مى‏شوند و پا به فرار مى‏گذارند. حسين بى حال بر زمين مى‏افتد، اما ميزان خونى كه در هر بازدم به بيرون فوران مى‏كند كم و كمتر مى‏شود و فاصله بين نفس‏ها نيز طولانى‏تر مى‏شود. شمر بن ذى الجوشن، لشكريان خويش را نهيب مى‏زند كه «چرا كار حسين را يكسره نمى‏كنيد؟» سپاهيان از همديگر سبقت مى‏گيرند و به طرف بدن نيمه جان و بى‏رمق حسين خيز بر مى‏دارند.
حصين بن تمين، تير به دهان مباركش مى‏زند. ابو ايوب غنوى، سر نيزه بر حلقوم شريفش مى‏كوبد. زرعة بن شريك با ضربت شمشير مچ دست او را قطع مى‏كند. سنان بن انس، با سنگدلى بالاى سر حسين مى‏آيد و نيزه خود را چندين بار در سينه و گردن او فرو كرده و بيرون مى‏آورد.
عمر سعد،به مردى كه در كنارش ايستاده دستور مى‏دهد كه، «از اسب پياده شو و برو و حسين را راحت كن».
اما خولى بن يزيد، بر او سبقت مى‏گيرد و با شتاب به سوى حسين مى‏رود. همين كه مى‏خواهد سر حسين را جدا كند، رعشه‏اى بر بدنش مى‏افتد و پا به فرار مى‏گذارد. سنان بن انس، مى‏خواهد كار خولى را پى بگيرد. با قساوت تمام روى سينه امام مى‏نشيند تا سر از بدن جدا كند. اما چشمان نافذ امام، جرئت اين كار را از او مى‏گيرد، هراسان بر مى‏خيزد و از صحنه خارج مى‏شود.
اين بار شمر خود به قتلگاه مى‏آيد. براى درامان ماندن از تأثير شرم و حياء و يا ترس و دلهره ناشى از چشمان امام، بدن بى‏رمق حسين(ع) را به پشت برمى‏گرداند. شمشير را از قفا بر گردن فرزند زهرا(س) مى‏گذارد و مثل اره بر گردن مى‏كشد. لايه اوليه پوست گردن را مى‏شكافد. ولى هرچه بر گردن مى‏كشد، نمى‏برد. روى زانوها مى‏نشيندو با دو دست، دو طرف شمشير را مى‏گيرد و فشار مى‏دهد از شدت فشار استخوان گردن را مى‏شكند و با كشيدن سر، پوست و گوشت باقى مانده را از بدن جدا مى‏كند.
هلال بن نافع، از سپاهيان عمرسعد مى‏گويد:
دلم از تشنگى و مظلوميت فرزند رسول خدا(ص) به رحم آمد. رفتم تا در دم آخر جرعه‏اى آب براى حسين بياورم. هنگام بازگشت ديدم شمر هراسان و لرزان در حالى كه تلو تلو مى‏خورد پنجه در موهاى سر بريده‏اى كرده كه هنوز از رگهاى گلوى او خون مى‏چكد و به طرف ابن سعد در حركت است. رو به من كرد و گفت: هلال ديگر به آب نيازى نيست، من او را سيراب كردم….(2)
خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد

بنياد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم كه از اين حرف سوزناك‏

مرغ هوا و ماهى دريا كباب شد
خاموش محتشم كه از اين شعر خونچكان‏

در ديده اشك مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم كه از اين نظم گريه خيز

روى زمين به اشك جگرگون كباب شد(3)
و سيلعم الذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1. در جنوب ايران به مراسم عزادارى و شيون و زارى گفته مى‏شود. 2. در نگارش متن فوق از منابع زير استفاده شده است: مقتل ابن مخنف، ترجمه جواد سليمانى، لهوف (الملهوف على قتلى الطفوف) سيد بن طاووس. ترجمه سيد ابوالحسن ميرابوطالبى. 3. اشعار از محتشم كاشانى.

/

منشأ حق و تكليف‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##

يكى از مسائل مهم در مباحث حق و تكليف. مسئله منشأ و منابع حق و تكليف است به اين معنا كه منبع و سرچشمه حق و تكليف چيست. آيا منبع حقوق انسان است يا اين منبع آن است و انسان شايستگى وضع حقوق را ندارد و به عبارت ديگر: خداى متعال و اراده الهى منشأ و منبع حقوق است. در جواب اين سؤال نظرات و آرائى مطرح شده است كه ما در اينجا در آغاز برخى انديشه‏هاى موجود را مطرح و سپس به منابع حقوق از نظر اسلام مى‏پردازيم.
مراد از منشأ حق‏

مراد از منشأ حق. مبدأ حقوق فردى و اجتماعى، يا مقام قانون گذارى حق است. يعنى واضع حقوق و تكاليف چه مقامى است و چه كسى قادر به وضع قوانين حقوقى اعم از حقوق فردى و اجتماعى است.
حقوق انسان در اديان الهى، به ويژه اسلام كه كامل‏ترين و جامع‏ترين شرايع است يكى از مهمترين مباحث شمرده شده و در آيات و روايات بسيارى بدان تأكيد شده است.
قوانين مربوط به عقايد، اخلاق و فقه و حقوق و منبع هستى آن اراده الهى و علم ازلى الهى است كه بمقتضاى ربوبيت الهى، انسان و پديده‏هاى جهان هستى را تربيت مى‏كند. البته خداى سبحان به مقتضاى ربوبيت خود هر موجودى را به اندازه سعه وجودى او تربيت مى‏كند و اقتضاى مقام انسانى و جايگاه او در نظام هستى و سعه وجودى او آن است كه خداوند در پرتو دين و حقوق و تعاليم و تكاليف خود، وى را تربيت كند.و به عبارت ديگر: خداى سبحان به مقتضاى خالقيتش انسان را مى‏آفريند و به مقتضاى ربوبيت، او را هدايت مى‏كند تا او خود را در پرتو هدايت الهى پرورش دهد.
از اين رو هدف از ارسال رسولان و انزال كتاب‏هاى آسمانى، ايجاد معرفت و ارتقاى بشريت به مقام والاى انسانيت است اين كه در اسلام، مبدأ هستى‏شناسى دين و احكام و حقوق و تكاليف اراده و علم ازلى خداوند است به استناد فلسفه الهى است كه در آن هم منشأ فاعلى حقوق و تكاليف يعنى ذات اقدس الهى اثبات و معرفى مى‏گردد و هم منشأ قابلى آن يعنى نفس قدسى انسان كامل اثبات مى‏شود. البته در الهيات فلسفه مبدأ فاعلى وحى و الهام و در علم النفس مبدأ قابلى آن تبيين مى‏گردد.
منبع معرفت‏شناسى حق و تكليف‏

پس از بيان اين مطلب كه اولاً براى نظام هستى مبدئى وجود دارد و آن ذات لايزال الهى است و انسان نيز از نظام تكوين بيگانه نيست، بلكه خدا خالق و انسان و همه موجودات مخلوق اويند و ثانياً همان ذات ربوبى نظام هستى را تدبير مى‏كند، چون به مصالح و مفاسد آن‏ها آگاه است و اسرار موجود در اشياى افعال، اخلاق و افراد را مى‏داند و آن‏ها را ملاك تقنين قرار مى‏دهد و قانون را در نظام تكوين و تشريع وضع مى‏كند. از اين رو منبع حقيقى و اصلى دين و حقوق و تكاليف، اراده الهى است كه قرآن و سنت و عقل و اجماع كاشف از اراده الهى هستند.
و به عبارت ديگر: منبع معرفتى حق و تكليف دو چيز است عقل و نقل و هر دو زير مجموعه خاص خود را دارند. كتاب و سنت دليل نقل‏اند و هر يك حجيت خاص خود را دارند. سنت گاهى با خبر كشف مى‏شود و گاهى با شهرت يا اجماع، خبر نيز يا متواتر است يا واحد، شهرت هم يا فتوايى است يا روايى، اجماع يا منقول است يا محصّل، حجيت اجماع به جهت كاشفيت آن از سنت است، و گرنه براى اجماع مردم در مقابل سنت، ارزشى نيست. عقل در حوزه اهل توحيد معناى واحدى ميان موحدان دارد، ولى نزد ملحدان مغالطه نيز عقل محسوب مى‏شود كه آن را مى‏توان عقل ملحدانه گفت، چنان كه امام صادق(ع) درباره معاويه تعبير شيطنت را نكراء دارد و تعبير عقل به كار نمى‏برد، شخصى از امام مى‏پرسد: عقل چيست؟ حضرت در پاسخ مى‏فرمايد: «ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان؛ عقل آن است كه با آن خداى رحمان عبادت شود و بهشت كسب گردد، پرسيد آنچه معاويه داشت چه بود؟ فرمود: «تلك النكراء تلك الشيطنة و هى شبيهة بالعقل و ليست بالعقل؛(1) آن نكراء و شيطنت و شبيه به عقل بود نه خود عقل.» اين گونه از موضوعات جزء مباحث معرفت‏شناسى است.
منشأ حقوق از ديدگاه متفكران غربى‏

منشأ حق از نگاه غالب انديشمندان غرب، همان قراردادهاى اجتماعى است. بسيارى از آنان اعتقاد دارند كه شكل‏گيرى جامعه بر مبناى قراردادهاى اجتماعى بوده و همه حقوق انسانها بر اساس همين قوانين تأمين مى‏شود. بنابراين ترديدى نيست در اينكه حقوق بشر بايد از همين قراردادهاى اجتماعى سرچشمه گيرد و منشأ ديگرى نبايد براى آن جست و جو كرد. از منظر ايشان حقوق بدون تشكيل جامعه واقعيتى نخواهد داشت و زمانى كه جامعه انسانى با تدوين قوانين و مقررات اجتماعى شكل گيرد، حقوق بشر از آن قوانين و مقررات اجتماعى منتزع مى‏شود و مراد از مقررات اجتماعى، مجموعه قوانينى است كه حاكمان يا قواى مقننه آن را تنظيم و تدوين كرده باشند، چنان كه يكى از صاحب نظران غربى به نام توماس هابز (1588 – 1679) بر اين نكته تصريح دارد كه همه حقوق از حاكم سرچشمه مى‏گيرد و هيچ حقوق طبيعى يا الهى وجود ندارد.
وضع طبيعى انسان، وضع جنگ است كه آدميان بى خردانه رفتار مى‏كنند و براى كنترل آنان لازم است حاكم مطلقى باشد.(2)
از اين رو استيفاى حقوق به واسطه مقررات اجتماعى كه از تفكر حاكمان يا حقوق دانان تراوش كرده مقدور است. بر فرض صحت اين نظر سؤال اين است كه آيا همه حقوق انسان‏ها از طريق قرارداد اجتماعى تأمين مى‏شود و آيا مقررات اجتماعى از جامعيت لازم در اين امر برخوردارند؟ پاسخ اين پرسشها از نگاه قرارداد گرايان اجتماعى مثبت است، چون حق از نظر ايشان امتيازى است كه قانون به انسان اعطا كرده است،(3) امّا اين ديدگاه با مبانى اسلام سازگار نيست، زيرا حقيقت انسان مسبوق به فراطبيعت و ملحوق به آن است، يعنى انسان گذشته از جنبه بدنى و مادى، روح اصيل و مجردى دارد كه نه از خاك است و نه به خاك برمى‏گردد و همه عقايد، اخلاق، احكام و حقوق او سازنده هويت تكاملى اوست، تمام قوانين او بايد بر اصول اوّلى آفرينش وى تكيه كند و به مرجع نهايى او بعد از مرگ بازگردد.
بنابراين، همه بايدها و نبايدهاى حقوقى و تشريعى وى به استناد بودها و نبودهاى تكوينى او خواهد بود، به طورى كه اگر آن حقايق تكوينى فرضاً به صورت تشريع تجلى كنند، به حالت مواد حقوقى متبلور مى‏شوند و اگر اين مواد حقوقى و تشريعى فرضاً به صورت تكوين تجلّى يابند، به حالت همان حقايق تكوينى درمى‏آيند و باطن اين قوانين و ملكوتشان حقايق و ظاهر آنها حقوق است، به گونه‏اى كه تكوين و تشريع، حقيقت و حقوق، ملكوت و ملك، ظاهر و باطن دو روى يك سكّه انسانيت‏اند. منطقه فراغ كه عبارت از موارد اباحه، تخيير عقلى، اضلاع واجب نقلى و مانند آن است داراى پشتوانه باز و آزاد تكوينى است كه به استناد وسعت آن، سعه‏اى در حكم تشريعى پديد آمده است.
منشأ حقوق از نگاه منكران وحى و نبوّت‏

برخى از منكران وحى و نبوّت معتقدند كه عقل بشر براى هدايت و سعادت او كافى است و نيازى به وحى نيست. عقل انسان پاسخ گوى همه نيازها و حاجات انسانى است و با وجود آن تمسّك به هر ابزارى ديگر براى وصول به سعادت، امرى عبث و بيهوده خواهد بود. انديشه مزبور كه در آثار انديشمندان كلامى شيعه به شبهه براهمه معروف است، از مدتها قبل مطرح گرديده كه پاسخ آن در كتابهاى كلامى تبيين شده است، امّا امروزه برخى از پيروان مكاتب جديد در غرب همين انديشه را تبليغ و ترويج مى‏كنند و كامل‏ترين نظام حقوقى را كه متضمن هدايت و سعادت انسانى است «اعلاميه جهانى حقوق بشر» مى‏دانند. اين گروه را عقيده بر آن است كه هيچ نيازى به بعثت انبياء نبوده و دليلى وجود ندارد كه مردم به وحى و نبوّت گرايش داشته باشند، زيرا ره‏آورد انبياء اگر موافق عقل باشد صاحبان عقل از آن بى نياز بوده و حاجت و فايده‏اى در گرايش به وحى نيست و اگر مخالف عقل باشد، پذيرش آن سودمند و نافع نخواهد بود.(4)
از ميان مسلمانان صورى و مسيحيان ظاهرى برخى طرفدار چنين تفكرى بوده و آن را ترويج مى‏كنند. در اسلام آنان كه در حسن و قبح عقلى راه افراط را پيش گرفته‏اند، عقيده دارند كه احكام حقوقى مدوّن از جانب حكيمان كه داراى انديشه و عقول برترى از ديگران هستند كافى است. در مسيحيت نيز افرادى چون «گروسيوس» (Grotius) (1583 – 1645) حقوق دان معروف هلندى كه با تأليف كتابى به نام «حقوق جنگ و صلح» به عنوان مؤسس و پايه‏گذار حقوق بين الملل در غرب شهرت يافته، پوفندرف (Pufendorf) آلمانى و دكارت (Descartes) فرانسوى به عقل انسان بسيار بها داده و حقوق طبيعى را محصول عقل بشرى دانسته‏اند.(5)
حاصل كلام و انديشه عقل گرايان اين است كه عقل تنها منشأ قابل اعتماد براى حقوق و تكاليف انسانها و تنها منبع مؤثر براى تنظيم امور فردى و اجتماعى آنهاست و انسان با دارا بودن چنين منبع مطمئن، نيازى ندارد كه سرچشمه ديگرى را براى تأمين حقوق خويش جست و جو كند.
از ديدگاه اسلام، اين عقيده باطل است. زيرا، درك عميق عقل اگرچه مى‏تواند منشأ معرفت حقوق به شمار آيد، ولى صلاحيت كامل در اين امر را ندارد، زيرا قلمرو ادراك عقل در مقابل وحى محدود است و شعاع وحى بسى وسيع‏تر از آن است، بسيارى از مصالحى را كه وحى تبيين مى‏كند عقل از فهم آن عاجز است. اساس وحى و بنيان نبوت بر ترميم مصالح و تأمين كامل منفعت انسانى استوار است.
انبياء آمده‏اند تا حقوق انسانى و تكاليف بشرى را از طريق وحى دريافت و به جوامع انسانى ابلاغ نمايند. اگر آب در حوضچه عقل به حدى بود كه بشر را از لحاظ نيازهاى مادى و معنوى به طور كامل سيراب مى‏كرد ديگر نيازى به چشمه وحى نمى‏بود. بنابراين مى‏توان ادعا كرد كه بسيارى از حقوق و تكاليف و احكام منشأ عقلانى دارند، امّا نمى‏توان مدّعى شد كه عقل انسان، تنها واضع قوانينى است كه حيات انسانى را سامان بخشيده و گامهاى او را استوار مى‏سازد، پس همان‏گونه كه قرارداد اجتماعى و قانون مدنى نمى‏تواند منشأ واقعى حقوق به شمار آيد، عقل نيز قادر نيست سرچشمه حقيقى همه حقوق انسانى باشد. بلكه براى ارائه نظام حقوقى كامل بايد از منبع وحى استمداد كند.
منبع حق در انديشه آرمان‏گرايان‏

از نگاه آرمان گرايان، منبع حقوق فردى و اجتماعى افراد، اراده الهى يا عقول بشرى است. اين گروه به قوانين حقوقى كه نشأت گرفته از قدرت حاكمه يا هر ناحيه‏اى ديگر باشد بى اعتنا هستند و به حقوق اجتماعى مدوّن از دولت وقعى نمى‏نهند.
حقوق انسانها محدود به حقوق فطرى و طبيعى است و ساير قوانين موضوعه بايد مظهر حق طبيعى باشند. ارزش و اعتبار قوانين حقوقى در راستاى همين حق فطرى است.(6) توصيه آنان اين است كه با قوانين خلاف حقوق فطرى و طبيعى بايد مبارزه كرد. بنابراين براى دولتها و قدرتهاى حاكم بهتر است كه دست به تدوين و تنظيم قوانين حقوقى نزنند، بلكه براى آنان شايسته است كه از اراده برتر از خود كه همان اراده الهى است پيروى كنند، وظيفه حاكم مطالعه و دسترسى به آن اراده برتر است كه قواعد مطلوب نزد اوست. اينكه آيا مى‏توان به آن اراده والا دست يافت و ايده‏ها و قواعد آرمانى را از او به دست آورد و آيا اين كار در حيطه قدرت حاكم است يا نه؟ و آيا همه حقوق از چنين جايگاهى برخوردارند يا برخى از حقوق اجتماعى و فردى بايد مستند به اراده الهى باشد؟ اين پرسشها بدون پاسخ‏اند. ظاهراً اين انديشه زمانى ظهور كرد كه حاكمان و دولتمردان به رعاياى خود ظلم و ستم روا مى‏داشتند و اين گروه از انديشمندان براى جلوگيرى از ظلم و تعدّى حاكمان به چنين تفكرى روى آوردند.
با توجّه به اين نكته به نظر مى‏رسد كه مراد از حقوق در انديشه آرمان گرايان، حقوق فطرى و طبيعى باشد، نه حقوق عام. البته تمام حقوق اعتبارى انسان مسبوق به حقايق تكوينى اوست كه گاهى از آنها به طور فطرى و زمانى به امور طبيعى و وقتى به امور فراطبيعى ياد مى‏شود و هر يك از اين تعبيرها به زاويه‏اى از زواياى گسترده هستى بشريت عنايت دارد و همه آنها مى‏تواند صحيح باشد دو خداست كه محيط به همه جوانب است، لذا منبع هستى حقوق بشر اراده و علم ازلى خداست و تنها به دليل كاشف از آن عقل برهانى و علوم وحيانى (قرآن و سنت) است كه بايد بدون تعارض و با هماهنگى امر حقوقى را كشف كنند.
خاستگاه حق در تفكر واقع‏گرايان‏

گروهى از انديشمندان در مقابل آرمان گرايان چندان توجهى به حقوق فطرى و طبيعى نداشته، بلكه به نظام بخشى حقوق اجتماعى در روابط مدنى افراد معتقدند. تفكر ايشان غالباً در راستاى واقعيتهاى اجتماعى خلاصه مى‏شود و ايده آرمانى و مطلوب آرمان گرايان را برنمى‏تابند، به خواسته مردم بيش از اراده الهى در مستندات حقوقى اهميت مى‏دهند. به همين سبب منشأ و منبع حق را خواسته مردم و قدرت حاكم مى‏دانند، نه اراده الهى كه برتر از اراده جمعى است. حقوق بر اساس خواسته‏ها و تمايلات مردم متغير است، دولت موظف به تدوين و تأمين حقوقى است كه افراد جامعه آن را طالب هستند. بنابراين، سرچشمه حقوق، گرايشات و نيازهاى مردم است نه چيز ديگر.(7) به همين جهت اين گروه براى احقاق حقوق افراد در جامعه، قائل به حكومت دموكراسى(حكومت مردمى) هستند، نه حاكميت تئوكراسى (حكومت الهى).
اشكالات زيادى بر اين ديدگاه وارد است كه عمده‏ترين آنها اين است كه لازم است در فلسفه حقوق معلوم شود محدوده و قلمرو نيازى انسان تا كجاست و مراد از نياز چه نيازهايى است، نياز فطرى انسانى يا نيازهاى كاذب حيوانى؟ ظاهراً نگاه ايشان همه نيازهاست، چنان كه با همين نگاه به اصطلاح واقع گرايانه مجالس قانون‏گذارى، برخى از جوامع غربى بنا به خواسته برخى انسانها، قانون هم جنس بازى را تصويب كرده و جزء حقوق قانونى به شمار آورده‏اند.
منشأ حق و تكليف از نگاه فردگرايان‏

برخى از صاحب نظران معتقدند كه حقوق هر فرد لازم شخصيت او بوده و هميشه با اوست، انسان از آن حيث كه انسان است حقوقى دارد كه هيچ قدرتى قادر نيست آن را از وى سلب يا به ديگران انتقال دهد. كسى قادر به محدود ساختن حقوق او نيست، مگر آنكه خود اجازه دهد. او تا حدّى به اجتماع روى آورده و حاضر به زندگى اجتماعى مى‏شود كه به حقوق فردى‏اش زيانى وارد نگردد. انسان با قطع نظر از خالق خويش و احساس هرگونه مسئوليت و تكليف در مقابل او از حقوق ذاتى و طبيعى برخوردار بوده و آزادى فردى او در هر صورت قابل احترام است. بنابراين منشأ حق، اراده خود فرد است، نه نيازهاى افراد يا قدرت حاكمه و يا اراده و خواست جامعه.
صاحب نظران فردگرا عقيده دارند كه اجتماع سالم انسانى و جامعه متمدن زمانى شكل مى‏گيرد كه حداكثر آزادى براى تأمين حقوق فردى فراهم آيد. اگر به افراد اجازه داده شود كه بر اساس اراده شخصى خويش تصميم بگيرند، معلوم خواهد شد كه چگونه جامعه مسير تكامل را طى خواهد كرد. پس اراده فردى تنها منشأى است كه قادر به رفع موانع حقوق افراد و تأمين آن در تمام ابعاد خواهد شد. اين انديشه در غرب ريشه دارد كه بر اثر نگرانيها و ناامنيهاى دوران جنگ در قرن نوزدهم ظهور پيدا كرد. تفكر مزبور كه در اروپا «اگزيستانسكياليسم» نام گرفت، به شيوه فردگرايى بسيار تأكيد دارد. به عقيده آنان هيچ وظيفه و آرمانى كه جهت و مسيرى را بر انسان تحميل كند وجود ندارد، انسان خود بايد دست به خلق ارزشها بزند. او هر لحظه در حال شدن و اراده كردن است و هر آنچه تصميم گرفت ارزش و حق است و همان را به عنوان وظيفه و تكليف بايد برگزيند.
طيف الحادى اگزيستانسياليست معتقد است كه خارج از اراده انسان هيچ امرى وجود ندارد، هر فرد ماهيتى مختص به خود دارد و تعريف انسان با انتخاب و اختيار تعيين مى‏شود. شيوه عقلى و سلوك فلسفى آنان برفردگرايى افراطى مبتنى است، جامعه آراى خود را بر انسان تحميل كرده و وجود وى در جامعه رنگ مى‏بازد،(8) بنابراين، هيچ امرى در سرچشمه حقوق نمى‏تواند جايگزين اراده فرد گردد.
منشأ حقوق و تكاليف در اسلام‏

از آراء گذشته روشن شد كه درباره منشأ پيدايش حق، گاهى گفته مى‏شود بشر داراى حقوق طبيعى است و گاهى گفته مى‏شود انسان حقوق فطرى دارد، گاهى از چيستى حق براى انسان سخن به ميان مى‏آيد و گاهى از انتظارات بشر از حق سخن مى‏رود. همه اين مطالب لازم است، امّا كافى نيست. براى تبيين بحث ضرورى است حقيقت انسان و جايگاه او در هندسه خلقت روشن گردد.
زيرا منشأ حق همانند منشأ حكم و قانون و تكليف به مسئله وحى و نبوت مستند است، زيرا:
1. انسان موجودى نيست كه همه هستى‏اش محدود به تولّد و مرگ باشد: «و انتم بنو سبيل على سفرٍ من دارٍ ليست بداركم و قد اوذنتم منها بالارتحال».(9)
2. حيات واقعى انسان پس از انتقال از دنيا بوده، زندگى مادى و حيات دنيوى وى بسيار محدود است: «و ما هذه الحيوة الدنياالّا لهو و لعب و انّ الدار الآخرة لهى الحيوان»،(10) «و انّ الآخرة هى دار القرار»؛ «و للآخرة خير لك من الأولى»(11).
3. او در رديف ساير موجودات مادى نيست، بلكه از همه جهات وجودى از ساير موجودات ممتاز است. به همين جهت خالق انسان در خطاب به او فرمود: «انّى جاعلٌ فى الأرض خليفة»(12)، «ولقد كرّمنا بنى آدم و…»(13).
4. عناصر محورى وجودى انسان تركيبى از جسم و روح است، جسم او از عالم طبيعت و روح از عالم اله است، با اين وصف بخشى از حقوق او طبيعى است و جنبه مادى او را تأمين مى‏كند، امّا بخش ديگر آن حقوق فراطبيعى است كه مربوط به بعد معنوى اوست.
5. خداوند همه نظام هستى را در راستاى هدف خلقت انسان آفريد و همه پديده‏ها را مسخّر وى قرار داد: «و سخّر لكم ما فى السّماوات و ما فى الأرض جميعاً منه»(14)؛ «ألم تروا انّ اللّه سخّر لكم ما فى السّموات و ما فى الأرض»(15)؛ «الا و انّ الأرض الّتى تقلكم و السّماء الّتى تظلكم، مطيعتان لربّكم و ما أصبحتا تجودان لكم ببركتهما توجّعاً لكم و لا زلفةٌ اليكم و لا لخيرٍ ترجوانه منكم و لكن امرتا بمنافعكم فأطاعتا و أقيمتا على حدود مصالحكم فقامتا».(16) در احاديث قدسى نيز وارد شده است كه من همه چيز را براى تو آفريدم و تو را براى خود خلق كردم.(17)
6. غايت خلقت انسان، وصول به كمال دنيا و فلاح عقبى است و تنها طريق اين كمال و فلاح، عبوديت حق و بندگى رب است. اميربيان حضرت على(ع) مى‏فرمايد: شما انسانها در اين چند روز مهلت داده شديد تا در راه صحيح گام برداريد و راه نجات شما تنها رضايت خداست، بايد فكر و انديشه خود را به كار گرفته و در معرفت و تحصيل نور الهى همّت گماريد: «عبادٌ مخلوقون اقتداراً و مربوبون اقتساراً و مقبوضون احتضاراً و مضمّنون اجداثاً…، قد امهلوا فى طلب المخرج و هدوا سبيل المنهج و عمّروا مهل المستغتب و كشفت عنهم سدف الريب و خلّوا المضمار الجياد و رويّة الارتياد و اناة المقتبس المرتاد فى مدّة الأجل و مضطرب المهل».(18)
7. هرچند كمال واقعى انسان، تحصيل رضاى خداى سبحان است، امّا اين به معناى مذمت دنيا و زمين و آسمان نيست، بلكه دنيا در آينه اسلام مهد كمال و نردبان ترقى و دار تحصيل مقامات عالى انسان و محل گذار فرشتگان است. پس دنيا در مكتب اسلام اولاً و بالذات مذموم نيست، بلكه ثانياً و بالعرض مورد نكوهش واقع شده است. آنچه مذموم است حب و دلبستگى و تعلّق خاطر به مال و مقام دنياست كه موجب فراموشى خدا و قيامت مى‏شود: «و فرحوا بالحيوة الدنيا و ما الحيوة الدنيا فى الآخرة الّا متاع»(19) پس در تعاليم الهى هيچ گونه تنافى ميان زندگى سالم دنيوى و سعادت اخروى وجود ندارد: «و ابتغ فيما آتاك اللّه الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا».(20)
8. در جنبه معرفتى، قلمرو عقل فراتر از حس و تجربه بوده و بسيارى از معارف به واسطه آن تحصيل مى‏شود، ليكن همه علوم محدود به عقل نيست و برخى از آن معارف عاليه از طريق وحى تحصيل مى‏شود.
9. عقل برهانى، نه عقل وهم آلود و نه خيال زده، از ادلّه شرع محسوب مى‏گردد، يعنى همان طور كه قبلاً بازگو شد اراده و علم ازلى خداى سبحان كه منشأ پيدايش دين و تكوين قوانين اعتقادى و اخلاقى و فقهى و حقوقى است، به وسيله عقل برهانى و نقل معتبر كشف مى‏شود، از اين رو اوّلاً عقل بايد از آفت وهم و خيال آزاد گردد، ثانياً دليل معتبر نقلى را در كنار خود ببيند، چنان كه دليل نقلى نيز اوّلاً بايد از وهن، ضعف، جعل دسّ، تقيّه و مانند آن مصون باشد، ثانياً برهان عقلى را در كنار خود ملحوظ داشته باشد، زيرا نه عقل به تنهايى براى كشف حقيقت دين كافى است و نه نقل به تنهايى خودكفاست، البته در موارد ويژه‏اى كه حرم امن وحى است و عقل هرگز در آن محدوده راه ندارد و هيچ گونه حكم ايجابى و سلبى در آن باره نيست، دليل معتبر نقلى خودكفاست.
با توجّه به مقدّمات مذكور اين نتيجه به دست مى‏آيد كه حدود حقوق و تكاليف انسان بايد بر اساس سعه وجودى او باشد و بر ابعاد وجودى انسان هيچ كس جز صانع او احاطه كامل ندارد، پس تعيين كننده حقوق واقعى انسان بايد محيط بر او و عالم به نيازهاى او باشد و حق بايد از چنين قدرتى سرچشمه گيرد و گرنه هر مبدأ ديگرى چون داراى نقص وجودى است، منشأ واقعى احكام و حقوق بشر نخواهد بود.(21)
البته اين نگاه نبايد با نظريه «امر الهى» كه همه امور را به خدا اسناد داده و به ناكارآمدى عقل و ناكامى آن در حيات انسانى معتقد است، خلط و خبط گردد، زيرا اين نظريه از نگاه ما مردود است. با اين نگاه هيچ اراده و قدرتى جز قدرت مطلقه الهى قادر به اعطاى حقوق واقعى به انسان نخواهد بود. با توجّه به اينكه قلمرو معرفتى عقل براى اين قوه محفوظ مانده و كمترين خللى بر آن وارد نيست.
بنابراين، مبادى مشروح عقل به آسانى حكم مى‏كند كه چنين قدرتى مى‏تواند حقوق و تكاليف و ابزار و اسباب وصول به آن را براى انسان تعيين كرده و به او خطاب كند كه «تزوّدوا فانّ خير الزاد التقوى‏».(22)
ذات اقدس الهى است كه هم حقوق فطرى و طبيعى انسان را تعيين كرده است و هم حقوق فردى و اجتماعى او را، هم حدود و جايگاه حقوق وى را معين كرده است و هم آثار و نتايج آن را، هم حقوق كامل و شايسته انسان را تبيين نموده و هم حقوق ساير موجودات را، هم حقوق واقعى و كاذب را از هم باز شناسانده و هم تكاليف افراد را در جايگاه مختلف در قبال آن حقوق مشخص كرده است. او در كتاب تشريع كه «تبياناً لكلّ شى‏ء» است، ذرّه‏اى از حقوق كتاب تكوين را كه مقام حقيقى انسان است كم نگذاشته و چون خداى سبحان حق محض است. منشأ همه حقوق، ذات متعالى اوست.
خداوند مى‏فرمايد: «الحقّ من ربّك».(23) از ظرافتهاى اين آيه آن است كه كلمه حق را با «مِن» ابتدائيه مقيد كرده، يعنى مبدأ و منشأ حق خداوند است، نه اينكه حق با او قرين و همراه باشد. او حقِ بالاصاله و سَرَيان و سَيَلان همه حقوق از اوست، قرب با او، قرب به حق و بعد از او بعد از حق است، براى وصول به حق و احياى آن در حيات فردى و اجتماعى هيچ مسيرى واقعى‏تر از راه الهى نيست كه از طريق وحى به انبياء تعليم داده شده است.
بر هيچ خردورزى اين امر پوشيده نيست كه انسان و حتى حيوانات داراى حقوق طبيعى‏اند، امّا كلام در اين است كه اين حقوق فطرى و طبيعى چگونه قابل تحصيل‏اند؟ آيا صرف ميل طبيعى و فطرى موجب تحصيل حقوق او مى‏گردد يا بايد آن كس كه اين حقوق را در او نهادينه كرده طريق تحصيل آن را هم به او تعليم دهد؟ در پاسخ اين پرسشهاست كه دين و تعاليم انبياء و مقررات و قوانين الهى در پرتو مكاتب وحيانى، جايگاه و معناى واقعى خود را مى‏يابند و نقص قوانين بشرى آشكار مى‏شود.
و به عبارت ديگر: به لحاظ اين كه كسى مى‏تواند تكاليف و حقوق انسان را بيان كند كه به اضلاع سه گانه مربوط به انسان، يعنى حقيقت انسان، جايگاه او در نظام هستى و تعامل او با نظام هستى، شناخت داشته باشد و بدون اين شناخت نمى‏توان حقوق انسان را تعيين كرد، همه انديشمندان مى‏پذيرند كه تدوين حقوق بشر با توجه به عدم معرفت به حقيقت انسان و جايگاه او در نظام هستى، منجر به ستم نامه مى‏شود. نه حق نامه در جايى كه شناخت ناقص باشد. تدوين هرگونه حقى بر پايه شناخت ناقص نيز نتيجه آن ستم نامه خواهد بود. از اين رو حقوق واقعى انسان در صورت شناخت تام و معرفت كامل او تعيين و تبيين مى‏شود و شناخت كامل انسان و اضلاع سه گانه او با انسان آفرين است و كامل‏ترين شناخت را بايد در محضر انسان آفرين جستجو كرد كه خود كمال مطلق است و غنى بالذات.
و در واقع او منبع اصيل شناخت است و چنين كسى جز خداوند كه علم محض است، نيست. بر اين پايه و بر اساس اينكه نه افراد عادى شناخت صحيحى از انسان دارند و نه پيامبران از آن جهت كه بشر عادى‏اند، شناخت بالاصاله از حقيقت انسان دارند معلوم مى‏گردد كه تعيين حقوق بشر و تكليف او بايد در دست چه كسى باشد. كسى بايد زمام تعيين حقوق و تدوين قوانين حقوقى انسان را در دست داشته باشد كه خالق بشر و آگاه كامل به همه هستى حكيم مطلق و عادل محض است.با توجه به آنچه گفته شد، مى‏توان گفت كه فقط چنين منبعى مى‏تواند حقوق واقعى انسان را تعيين كند و هر منبعى جز آن توان چنين كارى را ندارد، چون فاقد عناصر محورى تعيين حق است و هرچه انجام دهد ره‏آوردى جز ستم به بشر نخواهد داشت.
مبدأ فاعلى حق‏

بر اساس آنچه بيان شد، بايد حق تعيين حقوق بشر در اختيار خداوند باشد، زيرا او تنها وجودى است كه از حقوق واقعى انسان آگاه هست. واگذارى چنين امرى به هر منبع ديگر غير از خداوند حتى به خود فرد، اثر و نتيجه‏اى جز ظلم و زوال حق در پى نخواهد داشت. سپردن تعيين حقوق به خداوند كه حق محض و مالك تمام حقوق است عين عدل و حفظ حقوق انسانى است و استحقاق بشر به حقوق – كه معلوم بالاجمال و مجهول بالتفصيل اوست – مصحّح وضع آن توسط وى نخواهد بود. اگر مبدأ فاعلى تعيين حقوق، خود انسان باشد و آثار و نتايج نظام حقوقى خود ساخته‏اش، ستم به انسان باشد آيا مى‏توان آن را حق واقعى ناميد؟
اگر خدا بشر را آفريده و با نظام خاصى كه دارد او را وارد نشئه طبيعت ساخته و با نظم و نسق مخصوصى او را به جهان ديگرى انتقال مى‏دهد و با برنامه‏هاى ويژه‏اى وى را به محكمه عدل فراخوانده و محاكمه مى‏كند و تنها آن ذات اقدس است كه به همه جوانب نظام هستى و امور انسانى آگاه است چرا نتوان گفت حقوق بشر است كه خدا حقوق او را تعيين كند؟ آيا اگر خداوند حقوق وى را تعيين و از طريق پيامبران و كتابهاى آسمانى به او ابلاغ نمى‏كرد بشر حق نداشت اعتراض كند و بگويد خدايا ما كه از اسرار جهان خبرى نداشته و توان آگاهى از آن را نيز نداشتيم، چرا ما را هدايت نكردى و حقوق واقعى ما را به ما ابلاغ ننمودى؟ به خوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه از حقوق مسلّم بشر تعيين و ابلاغ حقوق او از ناحيه خداوند است و اين همان فلسفه رسالت است كه بسيارى از حكماى الهى به آن اشاره كرده‏اند.
مستحق و محقق حق‏

با توجّه به مطالبى كه به ميان آمد اين نكته روشن شد كه بين انسان به عنوان صاحب حق و خداوند به عنوان مبدأ فاعلى فرق است، يكى مستحق حقوق و ديگرى محقق آن است. هيچ ملازمه‏اى ميان مبدأ فاعلى حق و مستحق حقوق نيست. ممكن است كسى صاحب حق باشد و واضع قوانين حقوقى خود نباشد، پس اينكه خداوند واضع حقوق است به معنى نفى حقوق انسان نيست و اينكه انسان صاحب حق است به اين معنا نيست كه مبدأ فاعلى حق نيز خود اوست. انسان صاحب حق است، يعنى مستحق دريافت قوانين حقوقى است، نه واضع حق، و از حقوق مسلّم اوست كه حقوق واقعى اش را خداوند وضع و ابلاغ كند.
انسان با سرمايه دانشى مزجات آفريده شده:«و ما أوتيتم من العلم الّا قليلاً»(24) ولى تعاملى وسيع با خود و با نظام كيهانى دارد. احساس و تجربه بشرى از يك سو و براهين تجريدى از سوى ديگر بدون شكوفايى آن از طرف وحى الهى جوابگوى نيازهاى غيب و شهود او نخواهد بود و از طرف ديگر بدون رهنمود وحيانى و افاضه ربوبى و اشراق غيبى نيل بشر به شهود عرفانى و كشف نهائى نيز ميسور انسان نيست، از اين رو لازم است در تمام حقايق تكوينى و تشريعى از وحى استمداد كرد. از جمله در تعيين حقوق بشر و تدوين قوانين حقوقى جز از ناحيه خدا صحيح نيست. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1. اصول كافى، ج 1، ص 10. 2. ر.ك: سنت روشنفكرى در غرب، ص 283 – 292. 3. ديباچه‏اى بر دانش حقوق، ص 45 به بعد. 4. كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 273. 5. ر.ك: فلسفه حقوق (دوره سه جلدى)، ج 1، ص 59. 6. ر.ك: فلسفه حقوق، ج 1، ص 40 و ج 2، ص 43. 7. همان، ص 41، ديباچه‏اى بر دانش حقوق، ص 61. 8. ر.ك: فرهنگ واژه‏ها، ص 25. 9. نهج البلاغه، خطبه 183. 10. سوره عنكبوت، آيه 64. 11. سوره غافر، آيه 39. 12. سوره ضحى‏، آيه 4 و ر.ك: سوره انعام، آيه 32، سوره اعراف، آيه 169، سوره توبه، آيه 138، سوره يوسف، آيه 109 ؛ سوره نحل، آيه 30، سوره اعلى‏، آيه 17. 13. سوره بقره، آيه 30. 14. سوره اسراء، آيه 70. 15. سوره جاثيه، آيه 13. 16. سوره لقمان، آيه 20. 17. نهج البلاغه، خطبه 143. 18. شرح فصوص الحكم (خوارزمى)، ص 833. 19. نهج البلاغه، خطبه 83. 20. سوره رعد، آيه 26. 21. سوره قصص، آيه 77. 22. ر.ك: فلسفه حقوق بشر، ص 111. 23. سوره بقره، آيه 197. 24. سوره اسراء، آيه 85.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏

ليست 555 در صدر انتخابات عراق است. (24/9/84)
آيت اللّه صافى گلپايگانى و ائمه جمعه سراسر كشور جسارت شبكه الجزيره به آيت اللّه سيستانى را محكوم كردند. (26/9/84)
ائتلاف عراق يكپارچه به تنهايى مى‏تواند دولت تشكيل دهد.
واشنگتن و تل‏آويو از پيروزى حماس در انتخابات فلسطين عصبانى شدند. (27/9/84)
دو سوم كرسى‏هاى مجلس افغانستان در قبضه مجاهدين است.
انتخابات عراق كاخ سفيد را لرزاند.
با كسب 52 درصد آراء انتخابات مجلس، شيعيان در عراق اكثريت لازم را براى تشكيل دولت كسب كردند. (29/9/84)
به دستور ديك چنى و براى مقابله با پيروزى چشمگير اسلامگرايان در انتخابات، سران حزب بعث عراق از زندان آزاد شدند. (30/9/84)
يونس قانونى عضو برجسته مجاهدين، رئيس مجلس نمايندگان افغانستان شد. (1/10/84)
آيت اللّه سيستانى: نمى‏گذارم نتيجه انتخابات دستكارى شود. (3/10/84)
نتيجه انتخابات عراق بر عكس سناريوى آمريكا بود.
آيت اللّه سيستانى خواستار تشكيل دولت وحدت ملى در عراق شد. (4/10/84)
سلامت انتخابات عراق، به تأييد كميسيون عالى رسيد. (7/10/84)
طالبانى و حكيم درباره تشكيل دولت وحدت ملى عراق توافق كردند. (10/10/84)
در پى متهم كردن دمشق به دخالت در قتل رفيق حريرى، سوريه عبدالحليم خدام را مزدور بيگانگان خواند.
شكنجه‏گر آمريكايى زندان ابوغريب در آتش سوخت. (11/10/84)
اخبار داخلى

خونين‏ترين روز خبرنگاران ايرانى ظهر ديروز در حادثه اسف بار سقوط هواپيماى 130 ارتش در شهرك توحيد رقم خورد كه در آن جمعى از هموطنانمان از جمله 68 تن از رسولان رسانه‏ها به شهادت رسيدند.
امروز و فردا از سوى هئيت دولت به خاطر آلودگى هوا در تهران تعطيل رسمى اعلام شد.
رئيس جمهور در آستانه حضور در اجلاس فوق العاده سران كنفرانس اسلامى: حركت به سمت آينده‏اى اميدبخش وظيفه مهم مسؤولان جهان اسلام است. (16/9/84)
در وداع با خبرنگاران و نظاميان شهيد، مردم سنگ تمام گذاشتند. (19/9/84)
رهبر انقلاب در ديدار اعضاى ستاد كنگره بين المللى حمايت از انتفاضه: ريشه‏هاى مبارزه با غاصبان قدس قطع شدنى نيست.
آقازاده: ايران به توانايى ساخت نيروگاه هسته‏اى دست يافت. (20/9/84)
با رأى اعتماد به سيد كاظم وزيرى هامانه به عنوان وزير نفت كابينه تكميل شد. (21/9/84)
سيد احمد خاتمى امام جمعه موقت تهران با حكم مقام معظم رهبرى شد. (22/9/84)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس دفتر سياسى حماس: آمريكا در حال عقب نشينى از خاورميانه است. (23/9/84)
رئيس جمهور: كشور يهودى را به رسميت مى‏شناسيم اگر در اروپا تشكيل شود.
پيشنهاد گروه مطالعاتى نزديك به پنتاگون: اسرائيل را خلع سلاح كنيد، ايران سلاح هسته‏اى ندارد.
رئيس جمهور در اجتماع مردم زاهدان: با همت مردم و بازوى تواناى جوانان، سيستان و بلوچستان را خواهيم ساخت. (24/9/84)
هيأت پارلمانى ايران از بلاروس و تاتارستان بازديد كرد. (26/9/84)
نامه رسمى وزير امور خارجه به دبير كل سازمان ملل: ايران خواستار رسيدگى به نقض حقوق بشر در آمريكا شد. (27/9/84)
با تصميم مشترك وزيران كار و جهاد كشاورزى، يك ميليون و 740 هزار شغل در بخش كشاورزى ايجاد مى‏شود.
210 كيلومتر از بزرگراه كربلا در كرمانشاه به بهره‏بردارى رسيد. (28/9/84)
ايران از فردا گاز آذربايجان را صادر مى‏كند.
53 هزار دانش‏آموز در كلاسهاى كپرى درس مى‏خوانند. (29/9/84)
بين 28 كشور خاورميانه، ايران كمترين بدهى خارجى را دارد.
رهبر انقلاب: ملت‏ها راهى جز قوى شدن ندارند.
رئيس اطلاعات نظامى رژيم صهيونيستى: آمريكا در مقابل ايران در گل مانده است. (1/10/84)
سقف جوايز بانكى 25 ميليون تومان تعيين شد. اين رقم قبلاً بين 100 تا 200 ميليون تومان بود.
«ميدل ايست نيوزلاين»: شوراى همكارى خليج فارس با آمريكا عليه برنامه هسته‏اى ايران همكارى مى‏كند. (3/10/84)
با اختصاص 1000 ميليارد تومان بودجه، ايران ظرف 3 سال در توليد برنج خودكفا مى‏شود.
از سوى سازمان مديريت و برنامه ريزى، با بودجه 77 ميليارد تومانى براى سرشمارى سال آينده مخالفت شد. (4/10/84)
باران زمستانى، تهران را بهارى كرد.
با پى‏گيرى دستور رئيس جمهور، شهريه دانشگاه‏هاى آزاد و غير دولتى كاهش يافت.
وزير امور خارجه: ايران براى دسترسى به فناورى هسته‏اى به دنبال كسب اجازه از هيچ كشورى نيست. (6/10/84)
شوراى نفت با حضور رئيس جمهور آغاز به كار كرد. بازنگرى در قراردادها و مديران وزير نفت از وظايف اين شورا است.
رئيس جمهور: شرايط كشور براى يك جهش علمى فراهم است. (7/10/84)
ايران در بهره بردارى از ميدان گازى مشترك پارس جنوبى از قطر پيشى گرفت. (8/10/84)
1200 ميليارد تومان سهام شركت‏هاى دولتى تا پايان سال واگذار مى‏شود. (10/10/84)
بر اساس مصوبه مجلس، آزمون ادوارى استخدام حذف شد.
صادرات غير نفتى به 7 ميليارد دلار رسيد.
اصفهان براى يك سال مركز فرهنگى جهان اسلام شد. (12/10/84)
كاهش نرخ ارز در بودجه 85 قطعى است.
خط كشتيرانى بوشهر به كشورهاى حوزه خليج فارس راه اندازى شد. (13/10/84)
رهبر انقلاب: ايران مى‏تواند مادر علم باشد. (14/10/84)
رهبر انقلاب در ديدار هزاران نفر از كشاورزان سراسر كشور: مى‏توانيم صادر كننده باشيم.
اخبار خارجى‏

وزير خارجه روسيه: دموكراسى چيزى نيست كه از خارج صادر شود. (16/9/84)
پنتاگون از اعزام 5000 سرباز تازه نفس به عراق منصرف شد. (19/9/84)
دو نماينده انگليس: تل آويو را ما به سلاح هسته‏اى مجهز كرديم. (20/9/84)
تظاهر كنندگان در هنگ كنگ خواستار انحلال سازمان تجارت جهانى شدند. (22/9/84)
سه انفجار مهيب در مخازن سوخت، لندن را لرزاند. (21/9/84)
دود غليظ آتش سوزى لندن به فرانسه هم رسيد.
مصونيت عضو پارلمان اروپا در پى دروغ خواندن هولوكاست لغو شد. (23/9/84)
اعتصاب سراسرى در يونان فعاليت‏هاى اقتصادى را مختل كرد. (24/9/84)
پس از ونزوئلا و با شعار ملى كردن نفت، مردم بوليوى هم به رئيس جمهور ضد آمريكايى رأى دادند.
يك دانشمند ناراضى اسرائيل: غرب بايد به خاطر تسليح اسرائيل به سلاح اتمى خود را لعنت كند. (29/9/84)
بعد از آمريكا و انگليس، دولت فرانسه هم مكالمات شهروندان را شنود مى‏كند. (3/10/84)
كاسترو، بوش و رايس را احمق و ديوانه خواند. (4/10/84)
سومين شوك بزرگ اقتصادى در دبى، 8 ميليارد دلار زيان بورس امارات در يك روز بود.
از سوى مجله آمريكايى نيوزويك، بوش به عنوان دروغگوى سال 2005 برگزيده شد. (5/10/84)
كلاهك‏هاى اتمى آمريكا به 10 هزار رسيد. (6/10/84)
موج سرما و يخبندان 3 قاره جهان را فرا گرفت.
ظرف 31 ماه اشغالگرى، آمريكا 100 ميليارد دلار از درآمد نفت عراق را به سرقت برد.
بحران سوخت در آمريكا جنرال موتورز را از پادرآورد. (10/10/84)
با انتخاب رهبران ضد آمريكايى، كاسترو: جغرافياى سياسى آمريكاى لاتين در حال تغيير است. (11/10/84)
مأموران سيا و موساد به ديدار عبدالحليم خدام رفتند. (13/10/84)
سيا از خدام خواست براى تشكيل جبهه ضد بشار اسد اقدام كند. (15/10/84)


پاورقي ها:

/

گفته‏ها و نوشته‏ها

خانه اميرالمؤمنين‏

سُوَيد بن غفله مى‏گويد: روزى در خانه اميرالمؤمنين وارد شدم ديدم در خانه‏اش جز حصيرى كه بر روى آن نشسته بود چيزى نيست. گفتم يا اميرالمؤمنين حاكم و اختيار دار مؤمنان هستى و بيت المال به دست توست هيأت‏هايى بر تو وارد مى‏شوند در حالى كه جز حصيرى چيزى ديگر در خانه تو نيست. حضرت گريست و فرمود: اى سويد، عاقل در منزل موقتى سامان نمى‏گيرد. ما اثاث منزل را به آنجا فرستاده‏ايم و خود نيز به زودى به آنجا خواهيم رفت. (نهج السعادة، ج 3، ص 53)
زيباترين آفريده‏

از اميرالمؤمنين سؤال كردند از آفريده‏هاى خداوند كدام زيباتر است؟ فرمود: سخن، پرسيدند كدام زشت‏تر است؟ فرمود: سخن، سپس فرمود: به وسيله سخن سپيدرو مى‏شوند و به وسيله سخن روسياه مى‏گردند. (تحف العقول، ص 216)
فاصله حق و باطل‏

على(ع) ضمن خطبه‏اى فرمود: مگر نه اين است كه بين حق و باطل بيش از چهار انگشت فاصله نيست. حاضران از مفهوم اين سخن پرسيدند. حضرت انگشتان خود را به هم چسباند و بين گوش و چشمش قرار داد و سپس فرمود: باطل اين است كه بگويى شنيدم، و حق اين است كه بگويى ديدم. (نهج البلاغه، 43)
راه پاك كردن گناه‏

پيغمبر فرمودند: آيا مى‏خواهيد راه پاك كردن گناهان را از دامن خويش براى شما بيان كنم؟ حضّار جواب موافق دادند. پيغمبر فرمودند: در هر حال با وضو باشيد زياد به مسجدها رفت و آمد كنيد و هر نمازى را كه خوانديد عشق و انتظار انجام دادن نماز بعدى را در دل بپرورانيد. (بهجة الآمال، ج 7، ص 580)
احترام به پدر

روزى ابراهيم بن شعيب به امام صادق(ع) عرض كرد: يابن رسول اللّه پدرم پير گشته و ضعيف شده و ما او را به قضاى حاجت مى‏بريم. امام صادق(ع) فرمودند: اگر مى‏توانى خودت پدرت را به قضاى حاجت ببر، وقت غذا خوردن تو با دست خود لقمه بگير و به دهان پدرت بگذار اين رفتارها به پدر باعث آزادى از آتش جهنم است. (اصول كافى، ج 2، ص 162)
دعا با هر دو دست

ابوسليمان دارانى گفته است شبى در مسجد بودم و از سرما آرامم نبود به وقت دعا يكدست در بغل پنهان كردم راحتى عظيم به من رسيد در خواب شدم هاتفى آواز داد كه اى سليمان دستى كه به وقت دعا بيرون كردى روزى آن به تو داديم اگر دست ديگر هم بيرون بودى نصيب آن هم به تو رسيدى بعد از آن سوگند خوردم كه در سرما و گرما دعا نكنم الّا به هر دو دست خود.
(خزينة الاصفيا، ج 2، ص 135)
اعداد شگفت انگيز

يوم در قرآن 365 و شهر 12 بار آمده دو كلمه دنيا و آخرت به تعداد مساوى با هم 115 بار تكرار شده است دو كلمه موت و حيات نيز با مشتقاتشان به تعداد برابر 145 بار و دو كلمه رجل به معنى مرد و امرأة به معنى زن نيز مساوى با هم هر دو 24 بار آمد است كلمه امام نيز به صورت مفرد جمع 12 بار ذكر شده است.
(فرهنگ آمارى كلمات قرآن كريم)
قطع رحم‏

روزى على بن ابى طالب(ع) در خطبه مى‏فرمود: اعوذ باللّه من الذنوب التى تعجل الفناء. پناه مى‏برم به خدا از آن گناهى كه زود آدمى را فنا مى‏كند. شخصى عرض كرد كدام گناه انسان را فانى مى‏كند، فرمودند: قطع رحم بزودى مرگ مى‏آورد.
(اصول كافى، ج 2، ص 347)
كار الهى‏

يكى از ارادتمندان رجبعلى نقل مى‏كند. اسم فزرندم براى سربازى درآمده بود مى‏خواستم دنبال كار او بروم كه زن و مردى براى حلّ اختلاف نزد من آمدند. بعد از ظهر فرزندم آمد و گفت نزديك پادگان به چنان سردردى مبتلا شدم كه سرم متورّم شد دكتر معاينه كرد و مرا از خدمت معاف داشت، همين كه از پادگان بيرون آمدم گويى اثرى از ورم و سر درد نبود! شيخ رجبعلى در پايان اضافه كرد كه ما رفتيم كار مردم را درست كنيم خدا هم كار ما را درست كرد. (كيمياى محبت، مؤلف رى شهرى)

عمار ياسر مى‏گويد: من با اميرالمؤمنين بودم در بعضى از غزوات بناگاه! به يك وادى رسيديم ديديم مملو از مورچه است، گفتم: يا سيدى آيا كسى از خلق خدا هست كه عدد اين مورچه‏ها را بداند؟ فرمود: بلى اى عمار من مى‏شناسم كسى كه مى‏شناسد عدد آنها را و مى‏شناسد عدد ذكر و انثى آنها را. عرض كرد يا اميرالمؤمنين آن شخص كيست؟ فرمود اين آيه را از سوره يس قرائت نكرده‏اى «كل شى‏ء احصيناه فى امام مبين».
گفتم بلى يا اميرالمؤمنين قرائت كرده‏ام، فرمود، انا ذالك الامام المبين. (بهارالانوار، ج 2، ص 467)

پاورقي ها:

/

انديشه سبز، چشمان آبى

گفتگو با جانباز عليرضا سربخش مديرعامل مؤسسه سينمايى امور جانبازان‏
اشاره:

جانباز عليرضا سربخش، مدير عامل مؤسسه سينمايى جانبازان، متولد 1342،داراى مدرك فوق ليسانس حقوق امور بين الملل، سالهاست كه درعرصه سينما، اعم از نقد و بررسى فيلم‏ها، فيلمنامه نويسى، تهيه كنندگى و مديريت امور سينمايى حضور فعال دارد. در همين راستا بيش از صد مقاله در مطبوعات به چاپ رسانده. هرچند ايشان در راه دفاع از آرمانهاى انقلاب اسلامى و عرصه دفاع مقدس دو چشم خويش را در راه خدا هديه كرده، امّا حضور توانمند ايشان در فعاليتهاى فرهنگى به ويژه عرصه سينما نشان داد چشم هايى نيز وجود دارد كه مى‏شود با آنها فيلم‏ها را ديد، درك كرد و سپس با انديشه زلال و پاك، نقد و بررسى نمود. برايمان تعجب برانگيز بود كه چگونه مى‏شود با اين شرايط جسمى، در عرصه فيلم حرف اول را زد. وقتى پاى صحبتش نشستيم به اين باور رسيديم كه مى‏شود بدون آن كه نگاه كرد بخوبى ديد. آنچه مى‏خوانيد ماحصل گفتگويى است كه با اين جانباز مخلص و توانمند در عرصه‏هاى فرهنگى انجام داده‏ايم.
چطور شد با اين كه فارغ التحصيل كارشناسى ارشد حقوق بين الملل بوديد. سينما را براى فعاليتهاى فرهنگى انتخاب كرديد؟

بسم الله الرحمن الرحيم – قبل از فعاليتهاى سينمايى هدفم اين بود كه يك وكيل بين المللى شوم. به همين خاطر در رشته مربوطه تا كارشناسى ارشد ادامه تحصيل دادم حتى براى مقطع دكتراى اعزام به خارج نيز قبول شدم اما به خاطر فعاليتهاى فرهنگى اعزام نشدم.
چه انگيزه‏اى شما را به طرف وكيل بين المللى شدن مى‏كشاند؟

مى‏خواستم در محاكم بين المللى به عنوان و كيل بين المللى مدافع حقوق كشور عزيزمان باشم؛ چرا كه شنيده بودم به علّت كمبود وكلاى بين المللى ايرانى، مجبور به استخدام وكلاى خارجى در اين زمينه هستند. اما وقتى وارد كارهاى اجرايى كشور شدم و معضلات فرهنگى را از نزديك مشاهده كردم به اين نتيجه رسيدم كه حراست از مسائل فرهنگى به عنوان زير بناى بسيارى از مسائل اجتماعى مهم‏تر از مسائل حقوقى است؛ لذا با اين گرايش وارد عرصه فرهنگى شدم. با روزنامه نگارى شروع كردم و با توجه به نقش وتأثير پذيرى سينما در جامعه، از ميان هنرها اين مقوله را براى ادامه فعاليتهاى فرهنگى انتخاب كردم.
آيا قبل از جانبازى نيز به مقوله هنرى علاقه‏مند بوديد؟

نه اينكه كلاً نسبت به اين مقوله بى‏تفاوت باشم؛ اما دغدغه اصلى‏ام اين نبود.
اگر موافق باشيد كمى به عقب برگرديم؛ به سالهاى 56 و 57، شما در آن دوران به عنوان يك نوجوان 15 ساله چه نقشى در پيروزى انقلاب داشتيد؟
بنده آن زمان در سال دوم نظرى در كرج درس مى‏خواندم. اما هميشه براى شركت در راهپيمايى و تظاهرات به تهران مى‏آمدم. مخصوصاً در اوج انقلاب كه به همراه مردم به پادگانها حمله كرديم. در روز تسخير پادگان ارتش در باغشاه سابق تهران واقع در ميدان حرّ من با اسلحه ضد تانك به ديوار پادگان شليك كردم؛ ديوار فرو ريخت و مردم به داخل پادگان هجوم بردند و آن را تسخير كردند.
حضور شما در دوران انقلاب اسلامى مرا ياد اين جمله حضرت مى‏اندازد كه وقتى گفتند شما با چه ارتشى مى‏خواهيد در برابر رژيم شاه بايستيد فرمود «سربازان من در گهواره هستند» حضور شما به عنوان يكى از گهواره نشينان سال 42 در دفاع مقدس چگونه بود؟

پيش بينى حضرت امام (ره) درست بود. امام همه ما را پرورش داد. بزرگ كرد تا اينكه فهم و درك پيدا كرديم و با اين زمينه، هم در صحنه‏هاى انقلاب و هم در دفاع مقدس حضور يافتيم. با توجه به نياز انقلاب، بنده قبلاً آموزش‏هاى نظامى را در كرج طى كرده بودم. سال چهارم نظرى بودم كه جنگ را بر ما تحميل كردند. من در 5 مهر 59 با طى يك سرى آموزش‏هاى فشرده مربوط به كلاه سبزها عازم جبهه شدم. سرپل ذهاب، پادگان ابوذر گيلان غرب، كوههاى بازى دراز، تنگه حاجيان و كورك از جمله مناطقى بود كه حضور داشتم و تا 17 دى ماه در جبهه بودم.
بعد براى ادامه تحصيل به پشت جبهه برگشتيد؟

بله چون من علم‏آموزى را سنگر ديگرى مى‏دانستم؛ لذا به همان غيرتى كه در جبهه شركت كرده بودم. درس را نيز ادامه دادم و در همان سال ديپلم گرفتم.
چه زمانى و در كجا مجروح شديد؟

بنده با اينكه بارها در جبهه‏ها حضور داشتم، اما تقدير براين بود كه در پادگان امام حسين(ع) تهران در سر كلاس درس به هنگام آموزش، بر اثر انفجار نارنجك صوتى به افتخار جانبازى نايل شوم.
فيلم‏هاى سينمايى راچگونه نقد و بررسى مى‏كنيد؟

از دو جنبه فيلم‏ها را مورد نقد و بررسى قرار مى‏دهم؛ محتوايى و تكنيكى، چرا كه معتقدم اين دو لازم و ملزوم يكديگرند. بهترين محتوى اگر در قالب سينمايى مطلوب ارائه نشود نمى‏تواند پيام خود را انتقال دهد و بالعكس اگر شما بهترين قالب و تكنيك را براى فيلم انتخاب كنيد اما محتواى آنچنانى نداشته باشد باز به گونه‏اى نقص بزرگى محسوب مى‏شود. در كنار اين دو جنبه تطبيق فيلم‏ها با ارزش‏ها و آرمانهاى انقلاب اسلامى است كه به هنگام نقد و بررسى در نظر مى‏گيرم.
واژه «فيلم فارسى» از كى باب شد و تاريخ تولد اين گونه فيلم‏ها مربوط به چه سالهايى مى‏شود؟

اطلاق فيلم فارسى به اين گونه فيلم‏ها شايد قدرى صحيح نباشد، چرا كه كلمه فارسى ارزشمند است و ريشه در ادبيات و فرهنگ ما دارد. اما در كل خصوص فيلم‏هاى كوچه بازارى اين واژه بكار مى‏رود كه ساخت آن قبل از انقلاب اسلامى باب بود. بعد از پيروزى انقلاب عملاً امكان ساخت و حضور چنين فيلم هايى نبود. اما بعد از هشت سال دفاع مقدس كم كم حضورشان مشاهده شد به ويژه در سالهاى اخير حضور پر رنگ‏ترى داشتند و درحال حاضر مى‏بينيم كه بخش مهمى از فيلم‏ها در عرصه سينما به اين سمت گرايش دارند.
آيا بوده‏اند كسانى كه در قبل از انقلاب نيز فيلم فرهنگى مثبت بسازند؟

چون سيستم حاكم آن زمان سيستمى بود كه اجازه ساخت اين گونه فيلم‏ها را نمى‏داد و فقط فيلم‏هايى مورد حمايت قرار مى‏گرفتند كه تحكيم بخش اهداف طاغوت باشند، لذا توليد اين فيلم‏ها ميسر نبود. اما از سال 50 به اين طرف سينمايى به نام سينماى شبه روشنفكر رو نشان داد كه جرأت نداشت بطور مستقيم معضلات جامعه طاغوتى را مطرح كند، لذا با رمز و كنايه و نماد مسائل را مطرح مى‏كرد. اين جريان شبه روشنفكرى بيمار گونه حيات خود را ادامه داد و عملاًديديم كه بعداز انقلاب اسلامى نيز آن گونه كه شايسته است اين شبه روشنفكران نتوانستند وظيفه شان را در مورد انقلاب و مردم انجام دهند.
سينماى بعداز انقلاب اسلامى چگونه شكل گرفت و روند آن را چگونه بررسى مى‏كنيد؟

از همان ابتدا حضرت امام (ره) فرمود: «ما با سينما مخالف نيستيم، ما با فحشا مخالفيم» بادر نظر گرفتن اين ديدگاه، بعداز انقلاب، سينماى ما ابزارى شد در جهت كمال و هدايت انسانها. لذا در دهه اول ساخت فيلم هايى كه در سينماى طاغوت مطرح مى‏شد، به كلى ممنوع گرديد و يك نوع سينماى فرهنگى و انديشه‏اى به وجود آمد. درواقع بعد از انقلاب بود كه سينماى ما جان گرفت و دفاع مقدس به اين ارزش‏ها تعميق بخشيد و به يك مرحله بالاترى ارتقاء يافت.
فيلم‏هاى مبتذل و خلاف اخلاق از چه مقطعى و با چه رويكرد واهدافى رواج يافت؟

صداى پاى فيلم‏هاى مبتذل از سالهاى پيش شنيده مى‏شد بخصوص در اين 5 يا 6 سال اخير سير صعودى پيداكرد، بطورى كه سوژه بسيارى از فيلم‏ها به سوژه فيلم‏هاى قبل از انقلاب برگشت؛ دراين راستا فيلم‏هايى مورد حمايت قرار گرفتند و تجديد حيات شدند، جريان روشنفكرى بيمارگونه جاى پاى خودش را بيشتر باز كرد. در عرصه سينما كسانى مسئوليت گرفتند كه فاقد بينش و تفكر انقلابى بودند. كار به جايى رسيد كه 75 درصد فيلم‏هاى توليدى دوستى پسر ودختر را مطرح كردند. ارزشهاى انقلاب در اين گونه فيلم‏ها ناديده گرفته شد و غرب را به عنوان آرمان و ايده‏آل‏ها نشان دادند. اين حركت‏هاى حساب شده از آنجا نشأت گرفت كه دشمنان انقلاب علنا اعلام كردند كه با هجوم نظامى نمى‏شود كارى از پيش برد لذا استراتژى خود را بر اين قرار دادند كه انقلاب را از درون متلاشى كنند و اين ميسر نبود مگر از طريق فرهنگى در قالب داستان، رمان و فيلم‏هاى سينمايى؛ كه آمدند روى اين بخش سرمايه‏گذارى كردند و در مجموع ديديم كه سينماى ما كم‏كم از آرمانهاى انقلاب فاصله گرفت.
علت كاهش بينندگان اين گونه فيلم‏ها و فيلم هايى كه با هدف تسامح و تساهل ساخته شد را در چه چيزى مى‏دانيد؟

آمار تماشاچيان فيلم‏ها بخوبى گواهى كاهش بينندگان اين گونه فيلم‏هاست. در سال 75 پنجاه وپنج ميليون بليط فروخته شد، درسال 76 اين رقم به 50 ميليون كاهش يافت، سال 77 بيش از چهل واندى ميليون بليط فروخته نشد و درنهايت سال 83 كه جمعيت كشور به 70 ميليون نزديك شد. سينما روهاى ما به كمتر از 13 ميليون تقليل يافت. پروسه مخاطبين سينما از سال 75 تا 83 كه بسيار سيرنزولى دارد نشان مى‏دهد كه مردم عزيز و بزرگوار ما نسبت به مباحث فرهنگى حساسند و با عدم استقبال از اين سينما ثابت كردند كه با وضعيت موجود فيلم‏ها موافق نيستند.
پس به نظر شما مردم با چه نوع فيلم‏هايى موافقند؟

استقبال از فيلم‏هايى مثل «حضرت مريم» يا فيلم‏هاى دينى و فرهنگى مشابه نشان داد كه مردم فيلم‏هاى فرهنگى را از ضد فرهنگى تشخيص مى‏دهند؛ چرا كه مردم با هر نوع گرايش حاضر نيستند همسر و فرزندان خود را به يك محفل ضد اخلاقى ببرند و تأثير منفى و مخرب بگيرند ؛ لذا مردم نسبت به نمايش آن فيلم‏ها واكنش نشان دادند. هر چند تلفاتى در اين زمينه داديم اما به نظر من دست‏اندركاران و سازندگان آن گونه فيلم‏ها نتوانستند به اهداف خود برسند.
پس به چه علت باز مى‏بينيم كه فيلم‏هاى غير اخلاقى ساخته مى‏شود؟

ساخت اين گونه فيلم‏ها با توجيه بعضى از مسئولان اين عرصه در زمان گذشته شكل گرفت آنها توجيه مى‏كردند كه فيلم‏ها آينه جامعه است و اين فيلم‏ها مسائل جامعه را مطرح مى‏كنند؛ در حالى كه عكس اين قضيه بود. اين گونه فيلم‏ها مباحث فرهنگى انحرافى را مطرح و نشان مى‏دادند كه در جامعه جا بيندازندو الگو كنند .
در اسفند سال 82 گزارشى تحليلى از شما در مطبوعات منعكس شد كه در بخشى از اين گزارش به نقد و بررسى فيلم‏هاى جشنواره سال 82 پرداخته بوديد، اشاره داشتيد كه 79 درصد اين فيلم‏ها به مسائل عشق و عاشقى (دوستى دختروپسر) پرداخته‏اند ؛ آيا اين روند بعدها ادامه يافت؟

بعد از اين كه مردم با نرفتن به سينماو عدم استقبال از اين گونه فيلم‏ها، پاسخ عملى منفى نسبت به ساخت آنها دادند مجبور شدند تا حدودى جلوى اين كار را بگيرند؛ بعدها حدش پايين و اما هرگز به زير 50 درصد نرسيد.
درهمان گزارش نوشته بوديد كه 20 درصد فيلم‏هاى جشنواره سال 82 چهره افراد خشن، دلال مواد مخدر، زن باره، ساده لوح، بى رحم و سارق را با چهره مذهبى به تصوير كشيده‏اند.
اين گونه فيلم‏ها با چه انگيزه‏اى توليد مى‏شود؟

باتوجه به اين كه مذهبى‏هاى ما عموماً داراى شكل و شمايل مشخصى هستند،لذا جريان فكرى و مرعوب غرب با انديشه انقلابى و مذهبى و صدور آن در تعارض بود مى‏خواست هر طور شده با انديشه باطل خود اين انديشه مذهبى را از عرصه اجتماع كنار بگذارد. به همين خاطر در فيلم‏هاى توليدى خود چهره‏هاى ضد قهرمان، زن باره، رباخوار و فاسد را با چهره‏هاى مذهبى، ريش دار، يقه آخوندى، تسبيح به دست و انگشتر عقيق نشان مى‏دادند. تعداد اين فيلم‏ها در طول اين سالها به بيش از 50 فيلم رسيد. هدف اينها آن بود كه با نشان دادن اين چهره‏ها تفكر و انديشه دينى آنها را هم تخريب كنند ولى شركت مردم در اين انتخابات اخير تمام تبليغات آنها را خنثى كرد و نتيجه عكس داد.
روند نقش نهادهاى متولى و نظارت بر توليد فيلم به ويژه در دوره‏اى كه بازار فيلم‏هاى خلاف اخلاق رواج پيدا كرد را چگونه ارزيابى مى‏نماييد؟

دولتمردان گذشته عملاً ادعا كردند كه ما وظيفه كنترل و نظارت در اين گونه امور را نداريم و دولت وحكومت نبايد چنين كارى را انجام دهد. در صورتى كه اين سياست برخلاف قانون اساسى و برخلاف خط مشى كشور دارى است. شما مى‏بينيد كه حتى در كشورهاى غربى مثل انگلستان و آمريكا فيلم‏هاى توليدى كه درچهارچوب خودشان ساخته نشود مانع تراشى مى‏كنند. كجا ديديد كه در جهان غرب يك فيلم ضد صهيونيستى پا بگيرد؟ حتى فيلم‏هاى ضد صهيونيستى كه ما توليد كرديم در جشنواره خارجى كن راه ندادند. دبير جشنواره كن گفته اگر چنين فيلمى كه يك فيلم ضد صهيونيستى است در جشنواره راه پيدا كند آن لابى يهودهاى اروپا در يك مدت كم ما را منهدم خواهندكرد. در سال گذشته هم در جشنواره ونيز يك كارگردان آمريكايى فيلمى ساخته بود كه در آن فيلم دخالت آمريكارا در عراق زير سؤال برده بود. لذا اينها نگذاشتند اين فيلم در جشنواره مطرح شود.پس مى‏بينيم كه هر جامعه‏اى براى خودش يك خط قرمزهايى دارد. در حالى كه مسئولان قبلى ادعا مى‏كردند ما وظيفه كنترل و نظارت نداريم در صورتى كه اين كار را انجام مى‏دادند منتهى به طور معكوس واقعاً جاى تأسف است كه در ظرف 8 سال كه آنها بودند، اجازه ندادند هيچ فيلم ضد آمريكايى ساخته شود.حتى فيلم‏هاى ضد آمريكايى مثل عشق بدون مرز، يا آشوبگران در زمان اينها تا سه سال اجازه اكران نگرفت. در حالى كه اينها هيچ نوع كمك و تجهيزات در اختيار اين فيلم‏ها قرار نداده بودند، اما چون وزارت فرهنگ وارشاد اسلامى آن زمان در دست حزب خاصى قرار داشت كه به دنبال برقرارى رابطه با آمريكا بود لذا مى‏بينيم كه براى اكران اين فيلم‏ها نيز مانع تراشى مى‏كردند. بنابراين آن نظارت و كنترلها كه مى‏گفتند نسبت به دوستان و نيروهاى انقلابى بود وتسامح و تساهلى كه مطرح مى‏كردند نسبت به دشمنان انقلاب بود.
محتواى سريالهاى تلويزيونى را در يك نگاه و بطور خلاصه چگونه ارزيابى مى‏كنيد؟

با توجه به اينكه سازندگان فيلم‏هاى سينمايى ما عموماً براى تلويزيون هم سريال مى‏سازند لذا بعضى از اين سريال‏ها از نظر محتوايى خالى از اشكال نيست. در عرصه سريالهاى تلويزيون مسائلى مطرح مى‏شود كه با ارزش‏هاى انقلاب تناسب ندارد. به عنوان مثال استفاده از موسيقى‏هاى شيطان پرستان يا خوانندگان غربى در متن سريال‏ها. وناديده گرفتن بعضى از آداب و رسوم ارزشى خانواده‏ها، با اين اوصاف اميدواريم با دغدغه‏ها و نگرانى‏هايى كه مسئولين صدا وسيما دارند موارد مذكور سيرنزولى را طى كند و روزى برسد كه در فيلم‏ها وسريالهاى ما موارد ضد اخلاقى نداشته باشيم .
آيا سينماى فرهنگى بطور عام و سينماى دينى بطور خاص توانسته است جاى پاى خود را در سينماى ايران باز كند؟

البته بنده به اين معتقد نيستم كه يك ژانر بنام سينماى دينى داشته باشيم؛ بلكه معتقدم كه همه فيلم‏هاى ما بايستى رنگ و بوى دينى را داشته باشند. يعنى اگر شما به مقوله طلاق و ازدواج و يا توسعه مسائل فرهنگى و اجتماعى اشاره مى‏كنيد همه اينها بايد رنگ و بوى دينى را بدهد. البته اين بدان معنى نيست كه مظاهر دينى مثل نماز را به طور شعار گونه نشان بدهيم بلكه مفاهيم عميق دينى را با تكنيك خوب مطرح كنيم. حال اگر مابااين ديدگاه دينى به دنبال راه اندازى جنبش نرم‏افزارى باشيم و با ديدگاه دينى به مقوله آزادى نگاه كنيم مى‏بينيم كه چه فضاى وسيع‏ترى در اختيار ماگذاشته مى‏شود كه نتيجه آن آزادى و بندگى خدا بودن است درست برعكس آن آزادى را كه ليبراسيم به دنبالش است كه غير از بندگى شيطان هيچ چيز ديگر براى ما ندارد جز اسارت فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى. آنهايى كه فكر كردند آزادى يعنى پرداختن به مباحث ابتذال در واقع به دنبال اسارت فكر ما هستند. بنابراين اگر با اين بينش نگاه كنيم فضاى بسيار وسيع در چشم‏اندازمان ايجاد مى‏شودكه اين فضاى وسيع بسيار جاى كار دارد.
با توجه به اين‏كه شاهد هستيم توليد فيلم‏هاى فرهنگى، ارزشى به ويژه دينى با استقبال خوب مردم مواجه بوده، موانع ساخت اين گونه فيلم‏ها را در چه مى‏دانيد؟
در دهه اول انقلاب كسانى بودند كه اجازه نمى‏دادند ما وارد اين مقولات بشويم و توجيه‏شان اين بود كه كسى كه در مسائل عرفانى سيروسلوك كرده، به تصوير كشيدن چنين شخصيتى غير ممكن است و اگر اين كار را انجام دهيم ارزش آن را پايين آورده‏ايم. اين عقيده ظاهرش حرف درستى است يعنى كسى كه سير وسلوك كرده و به كشف و شهود رسيده مثل كسى نيست كه شهود نكرده امادر باره سير و سلوك و شهود مى‏نويسد. ولى اين بدان معنا نيست كه به اين مقوله پرداخته نشود. عده ديگر مى‏گفتند شما با ابزار سينما كه محصول غرب است نمى‏توانيد حرف دينى بزنيد. كه خوشبختانه بعد از مدتها احساس اين طيف اخير اين بود كه از اين وسيله نيز در جهت نشان دادن مفاهيم ارزشى و دينى بايد استفاده كرد. پس اينها يك مقدار از اين موانع توليد فيلم‏هاى دينى و مذهبى بود كه جنبه تئوريك داشت. اما بعدها كسانى آمدند گلوگاه فرهنگى ما را در اختيار گرفتند كه خود مرعوب فرهنگ غرب بودند و نمى‏خواستند كه اين رسالت را سينما انجام دهد ومردم را به سوى كمال و فضيلت‏هاى انقلابى هدايت كند. اينها با تعيين بعضى از سياست‏ها و عدم كمك به اين نوع فيلم‏ها سعى كردند مانع تراشى كنند. اما جاى اميدوارى است اين حركتى كه در زمينه ساخت سريالهاى دينى از چند سال پيش آغاز شده. و در بعضى از كشورهاى خارجى و آسيايى مورد استقبال قرار گرفته به نقطه‏اى برسد كه فيلم‏هاى دينى ما جاى پاى خودش را در جهاى باز كند، با اين شرط كه يك سرمايه گذارى جدى در اين زمينه انجام گيرد و بانگارش فيلم‏نامه‏هاى خوب و با طرح تفكر و انديشه‏هاى ناب دينى اين مقوله را توسعه دهند كه بطور يقين مورد استقبال داخل و خارج از كشور قرار خواهد گرفت.
به نظر شما طيف وسيع مخاطبان سينما بيشتر به چه فيلم‏هايى علاقه‏مندند؟

مردم به آن چيزهايى علاقه مندند ك دغدغه‏هاى امروزشان باشد. در اين راستا ساخت يك سرى فيلم‏هاى اجتماعى كه به مشكلات مردم مى‏پردازد و در راه‏يابى اين مشكلات آنها را كمك مى‏كند، ضرورى به نظر مى‏رسد و مورد علاقه مردم مى‏باشد. از سوى ديگر مردم ما بيشتر علاقه‏مند فيلم‏هاى دينى هستند. فيلم‏هايى كه به گونه‏اى زندگى ائمه اطهار (ع) يا پيامبران
الهى را مطرح كند. مورد استقبال مردم خواهد بود. ساخت يكسرى فيلم‏هاى علمى و تخيلى نيز طرفداران خاص خود را در بين مردم به ويژه جوانان ونوجوانان دارد. و نكته آخر اين كه ساخت فيلم هاو سريالهاى طنز كمدى نيز در بين مردم طرفدار دارد اما بشرطى كه كمدى مبتذل نباشد و مسائل و مشكلات مردم را در قالب طنز بيان كند.
به نظر شما چه تلاشهايى لازم است كه براى ساخت فيلم‏هاى فرهنگى صورت گيرد؟

كار فرهنگى كارى نيست كه يكساله يا دو ساله جواب بدهد. 5 سال يا 10 سال بايد زحمت كشيد، برنامه ريزى و مديريت كرد تامحصول دهد. ما براى اينكه به فيلم‏هاى خوب برسيم، بايد فيلم‏نامه‏هاى خوب و بامحتوى بنويسيم. اساسى‏ترين مشكل در فيلمنامه‏هاى ما نبودن تفكر و انديشه است. لذا مى‏بينيم كه فيلمنامه نويسان حرفه‏اى ما از عدد انگشتان دست نيز بيشتر نيستند. به همين خاطر اكثر سوژه‏هاى ما تكرارى و كليشه‏اى است. به نظر من بايستى در اين عرصه انسانهاى انديشمند و متفكر وارد شوند تا با مطالعه و تحقيق دغدغه‏هايى كه در اين مسير داريم بدست آورند تا در يك برنامه ريزى 5 ساله يا 10 ساله بجايى برسيم كه فيلم‏هاى خوب توليد كنيم پس اين جنبه از كار كه جنبه تئوريك دارد بسيار مهم است و از جنبه ديگر سياستگذاران و مديران اين عرصه بايد از هنرمندان متعهد حمايت كنند و از سوى ديگر نويسندگان ما بايد كاهلى را كنار بگذارند و تلاش كنند با نقب زدن به منابع دينى و ادبيات كشور سوژه‏هاى خوبى را استخراج كنند. ما نياز به فيلم نامه‏هاى خوب داريم و نوشتن فيلم نامه‏هاى خوب هم تلاش مى‏خواهد و به نظر من مسئولان مى‏توانند در اين زمينه فيلم نامه نويسان كشور را براى خلق آثار به ياد ماندنى يارى كنند. سينماى ما اگر ريشه در ادبيات نداشته باشد خيلى نمى‏تواند پا بگيرد. پس چرا يك نويسنده برزيلى مى‏آيد با استفاده از اشعار مولوى رمان كيمياگر را مى‏نويسد اما نويسندگان ما نمى‏توانند از اين گنجينه بهره ببرند؟ خلاصه ما از نظر منابع غنى هستيم و هيچ نيازى نيست كه در اين زمينه سراغ خارجى‏ها برويم. بلكه آنها هستند كه از منابع و سوژه‏هاى ما استفاده مى‏كنند.
چه توصيه‏هايى براى هنرمندان عرصه سينما به ويژه جوانان اين عرصه داريد؟

با توجه به اينكه عرصه هنر يك عرصه حساس و لغزنده‏اى است، لذا لازم است كه هنرمندان در گام اول خودسازى كنند واز جنبه تقوى ورع خود را تقويت نمايند، آشنايى با تكنيك و قالب‏هاى مختلف هنرى گام ديگرى است كه بايد هنرمندان اين عرصه با آموزش و مطالعه به فراگيرى آن بپردازند. امام راحل و عزيزمان مى‏فرمود: «هنر عبارت است از دميدن روح تعهد در كالبد انسانها» لذا لازم است هنرمندان عزيز اين عرصه با مفاهيم دينى و انقلاب اسلامى آشنا باشند چرا كه هنر با دين آميخته است و يك هنرمند رسالتى بزرگ دارد. آن هنرى كه مردم را به سوى خدا هدايت نكند هنرنيست. از ديگر ويژگى‏هايى كه بايد يك هنرمند داشته باشد دشمن‏شناسى است. با توجه به اينكه ابزار سينما سوغات غرب است و اگر هنرمند با اهداف دشمنان آشنا نباشد ممكن است مثل خيلى‏ها مرعوب فرهنگ غرب شده و آن رسالت مقدسى كه داشته به فراموشى سپرده شود.مطالعات روانشناسى، جامعه‏شناسى و ساير علوم انسانى از جمله ضرورياتى است كه يك هنرمند بايستى آنها را بداند تا بتواند آثار ماندگار خلق كند.
براى بهبودو حيات اوضاع فرهنگى كشور به ويژه در عرصه هنر چه پيشنهادهايى براى دولت محترم، وزارت فرهنگ وارشاد اسلامى و ديگر دست اندركاران فرهنگى داريد؟

قبل از ارائه پيش فرضهاى لازم براى آغاز يك حركت فرهنگى ابتدا به راههاى ميان بُر برون رفت از معضلات موجود در عرصه فرهنگى به شرح ذيل اشاره مى‏كنم:
1- بنا به اهميت كارهاى تئوريك بايستى گروههاى منسجم فكرى از دلسوزان متعهد و متخصص انقلاب تشكيل گردد تا براى معضلات مختلف، تدابير لازم انديشيده شود. تدوين تئوريها در طول مسير به سوى اهداف، به نيروها اين مدد را مى‏رساند كه دچار پريشانى و سردرگمى نشوند و بر اساس نقشه از پيش تعيين شده، حركت نمايند. متأسفانه تاكنون دين اسلام در يك معنا به عنوان يك نظام تئوريك سياسى، فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى در عصر گذار تا رسيدن به حكومت حضرت مهدى (عج) تدوين نشده است. براى تحقق اين كار اساسى و همچنين بينشهاى فكرى فرهنگى و مسلح كردن نيروهاى خودى به انديشه‏هاى مهاجم انقلابى حزب اللهى يك ضرورت انكار ناپذيراست.
2- همراه با انجام امور تئوريك ضرورى است يكسرى اصلاحات فرهنگى، سياسى، اقتصادى، و… انجام شود. بايدمردم جدى بودن نظام درمبارزه با فقر، فساد وتبعيض را با گوشت، پوست و جان خود احساس كنند.
3- سمت وجهت كلى اصلاحات درهمه ابعاد بايستى صبغه عدالت طلبانه داشته باشد و مردم و مسئولين را به اين خصيصه ترغيب و تشويق كند. وجود دشمنان در پشت مرزهاى كشور و مشكلات ديگر ممكن است اين فرصت را از ما سلب كند كه بصورت بنيادى ساختارهاى مثلاً اقتصادى را زير و رو كنيم. بايستى با انجام اصلاحات اقتصادى عدالت طلبانه، ميل عمومى مردم به نظام و مقبوليت آن را بيشتر نماييم.
4- در حيطه فرهنگ بسوى احياى شعارهاى انقلاب حركت كنيم. با اين تفاوت كه نسبت به گذشته اين شعارها نبايد سطحى و زودگذر باشد به عبارتى شعارها بايستى همراه با شعور توأم با كار پر فشار، مداوم و خستگى‏ناپذير تئوريك و ترويجى باشد. با توجه به شرايط موجود، روشهاى تبليغى بايستى بازسازى شوند.
5- حذف قطعى مديران سست عنصر و فاقد بينش هرچه سريعتر و در كوتاهترين فرصت بايستى انجام شود. انقلاب نبايد ديگر هزينه‏اى براى چنين مديرانى پرداخت كند. عناصر غيروفادار به انقلاب اسلامى و ولايت درهمه پستهاى مديريتى اعم از داخلى و خارجى بايستى كنار گذاشته شوند، اين پستهابايد به جوانان معتقد، حزب اللهى، داراى روحيه تهاجمى و مجهز به انديشه تئوريك واگذار شوند.
6- جلوگيرى از گسست سازمانهاى حساس از پيكره نظام به بهانه خصوصى سازى به عنوان مثال در عرصه فرهنگى، بنياد سينمايى فارابى و خبرگزارى جمهورى اسلامى ايران و…
7- پرهيز از تحجّر گرايى و تبعيت تام و تمام از رهنمودهاى مقام معظم رهبرى.
8- اتخاذ تدابير مناسب و شايسته در خصوص اعتمادسازى مردم به سازمان صدا و سيما به عنوان عالى‏ترين منبع تبليغى نظام.
پيش فرضهاى لازم براى آغاز هر نوع حركت‏

1- انقلاب اسلامى پرچمدار دوره گذار به سمت جامعه ايده‏آل دينى است.
2- انقلاب اسلامى گشاينده افقى است تازه نه تنها در تاريخ ايران بلكه در تاريخ بشريت.
3- بااين افق روشن بايستى بناى فرهنگى و تمدن اومانيستى غرب را به طور كامل ويران كنيم نه آنكه آن را ترميم نماييم.
4- پس از اين ويرانى بايستى ساختارهاى متناسب با دوره‏گذار، تأسيس و ايجاد شوند به عبارتى بنيانهاى فكرى و تئورى آن بايد در ابتدا تدوين شده، سپس تأسيس اجرايى وعملى گردد.
5- باور نيروهاى خودى به توانايى اسلام و ذخاير فكرى، فرهنگى انقلاب اسلامى به تغيير وضع موجود به عبارتى دورى جستن از يأس ،نااميدى و دلسردى دراين راه .
باتشكر از شما كه در اين گفتگو ما را يارى داديد .
من هم از شما و همكاران شما در مجله پاسدار اسلام تشكر مى‏نمايم.
گفتگو از: ابوالفضل طاهرخانى‏

پاورقي ها:

/

هاآرتص: احمدى نژاد مى‏تواند به لبخند خود ادامه دهد

روزنامه صهيونيستى هاآرتص در واكنش به سخنان دكتر محمود احمدى نژاد اعتراف كرد كه ايران توانايى تقويت جايگاه خويش را دارد و نگرانى خاصى از تحريم‏هاى اقتصادى يا نظامى ندارد متن كامل اين مقاله كه در نداى قدس وابسته به جهاد اسلامى فلسطين، ترجمه شده است، در پى مى‏آيد: داده‏ها و اطلاعاتى كه در پى مى‏آيد مى‏تواند به فهم دشوارى اعمال تحريم‏هاى اقتصادى عليه ايران كمك كند:
در اوايل 2006 حجم مبادله بازرگانى بين ايران و چين حدود 8 ميليارد دلار مى‏رسيد و تا پايان اين سال حجم آن به 10 ميليارد دلار خواهد رسيد.
خط لوله انتقال گاز از ايران به هند 10 ميليارد دلار هزينه در بر خواهد داشت و حجم زيادى از نيازمندى هند را از گاز تأمين خواهد كرد.
روسيه هم تا چندى ديگر آخرين مراحل عقد قرار داد يك ميليارد دلارى فروش سلاح به ايران را به پايان خواهد رساند.
افزايش قيمت نفت هم ايران را به يكى از كشورهاى ثروتمند تبديل كرده است كه مى‏تواند مبالغ قراردادهايش را نقداً بپردازد و كشور را به سوى شكوفايى اقتصادى پيش ببرد.
رهبران اين كشور معتقدند كه در وضعيت بسيار خوبى به سر مى‏برند به نحوى كه مى‏توانند پيشنهاد ميانيجگرانه روسيه را در مورد پرونده هسته‏اى ناديده بگيرند. زيرا مى‏تواند روى وتوى چين عليه هر نوع قطعنامه بين المللى كه منجر به تحريم ايران گردد، اعتماد كند.
در جبهه داخلى نيز ايران مى‏تواند از آزادى عمل خويش لذت ببرد. انتخابات رياست جمهورى توانست راهى را كه از سه سال پيش آغاز شده بود به پايان رساند. و محافظه كاران اكثريت در اين كشور از شوراى شهر گرفته تا قوه مقننه و مجريه را به دست گيرند.
با توجه به اين قدرت – كه اصلاحگرايان در به وجود آمدن آن سهيم مقصر هستند – احمدى نژاد مى‏تواند به راحتى اسرائيل و آمريكا را به باد ناسزا بگيرد، كوره‏هاى آدم سوزى را زير سؤال ببرد، و پيشنهاد بازگشت يهوديان را به اروپا بدهد بدون آنكه اين سخنان تأثيرى در جايگاهش در ايران به وجود آورد.
در حقيقت رئيس جمهور ايران اكنون داخل چارچوبى از حكومت قرار گرفته كه رهبر انقلاب آنرا تعيين مى‏كند.
جايگاه ايران از ديد كشورهايى چون روسيه و چين كه صاحب حق وتو هستند و نيز از نگاه كشورهايى ديگر همچون ژاپن، هند و پاكستان كه از اين حق برخوردار نيستند اين حقيقت را به اثبات مى‏رساند كه غرب از گزينه‏هاى حقيقى براى تهديد ايران و جلوگيرى از دستيابى اين كشور به تسليحات اتمى نيست. و اين تهديدها چه حقيقى باشند و چه ساختگى راه به جايى نمى‏برند.
اين طرز تلقى كاملاً واقعى است و تا زمانى كه سازمان‏هاى بين المللى مانند آژانس بين المللى انرژى اتمى و شوراى امنيت سازمان ملل در دو نوع اتفاق نظر و تفاهم در مورد نحوه حل و فصل مسئله اتمى ايران محصور و گرفتار هستند راهى از پيش نخواهند برد.
يكى از دو تفاهم دور از ذهن باقى گذاردن رهبرد نظامى است، نبود يقين كامل در مورد تلاش‏هاى هسته‏اى ايران و درس گرفتن از جنگ عليه عراق مهمترين انگيزه‏ها و دلايل حاميان اين نظريه هستند.
دومين تفاهم موجود در چارچوب حمايت چين و روسيه از ايران است زيرا با توجه به روابط ويژه اقتصادى تهران با اين دو كشور نمى‏توان روزنه‏اى براى موفقيت تهديد به تحريم اقتصادى پيدا كرد.
البته در اين چارچوب نبايد تجربه آمريكا در استفاده و همكارى با ايران در آرام كردن اوضاع عراق براى فراهم كردن زمينه خروج خود از اين كشور را فراموش كرد.
طى دو هفته گذشته زلماى خليل زاد تلاش فراوانى براى يافتن يك مذاكره كننده ايرانى كرد اما نتوانست راهى به جايى برد و اين خود نشان از احساس قدرتى است كه ميان ايرانيان است.
اگر از تمامى اين مسايل هم بگذريم تسليحات اتمى ايران از نگاه اروپا، روسيه و چين تنها به عنوان ناقض توازن جهانى نگريسته مى‏شود نه يك تهديد مستقيم و آنى.
اين موضع دقيقاً در نقطه مقابل مواضع اسرائيل است كه از نقص و برهم خوردن توازن قوا چندان متأثر نمى‏گردد همانطور كه در مورد مسابقه تسليحات اتمى هند و پاكستان متأثر نشد و اصولاً معاهده منع انتشار تسليحات اتمى را امضا نكرده است، اما فعاليت‏هاى اتمى ايران را تهديد مستقيمى عليه خود و تنها عليه خود مى‏داند.
اينجا علت ديگرى هم براى پشت كردن جهان به خواست‏هاى اسرائيل وجود دارد، زيرا جامعه جهانى به پرونده اتمى ايران به عنوان يك مشكل تنها براى اسرائيل مى‏نگرد، اين حقيقت دشوارى‏ها را براى بسيج جهانى مشترك عليه ايران افزايش مى‏دهد، و هرگاه كه اسرائيل اين مسئله را پيش كشيد، پرداختن به مسئله ايران دورتر شد.
دام مضاعفى هم در اين ميان وجود دارد دام آمريكا كه براى دو شريكش روسيه و چين انداخته شده است و دام دوم دامى است كه اسرائيل براى قانع ساختن جهان در مورد تهديدهاى ايران با آن مواجه است كه هر دو به شكل جالبى به نفع ايران عمل مى‏كنند.
به هر شكل بايد گفت كه حتى اگر ايران واقعاً هم سلاح امتى توليد نكند بازهم خواهد توانست از آن به عنوان حربه‏اى تهديدآميز استفاده كرده و با تكيه بر اختلاف نظر افكار عمومى براى پيشبرد اين راهبرد سود برد.
پاورقي ها:

/

سخنان معصومين ع

سپاسگزارى نعمتها

پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«ما فَتَحَ اللّهُ عَلى عَبدٍ بابَ شُكرٍ فَخَزُنَ عَنهُ باب الزِّيادَة»
(اصول كافى، ج 2، ص 94)
خدائى كه راه شكر را باز كرده راه افزايش را نبسته است.

رسول‏خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اَسرَعُ الذُّنوبِ عُقُوبَةً كُفرانُ النِّعمَة»
(سفينة البحار، ج 1، ص 710)
سريعترين كيفرها كيفر كفران نعمت است.

امام على عليه السلام:
«شُكرُ النِّعَمِ يَزيدُ فى الرِّزق»
(نورالثقلين، ج 2، ص 529)
شكر نعمت بر رزق مى‏افزايد.

امام مجتبى عليه السلام:
«اللَّؤُمُ اَن لاتَشكُرَ النِّعمَِةَ»
(مجالس السنيه، ج 2، ص 347)
از پستى است كه انسان از نعمت قدردانى نكند.

امام مجتبى عليه السلام:
«لافَتحَ لِعَبدٍ باب شُكرٍ فَخَزَنَ عَنهُ بابَ المَزيد»
(مجالس السنيه، ج 2، ص 349)
خدا درب شكر را باز نكرده و راه افزايش را ببندد.

امام سجاد عليه السلام:
«اِنَّ اللّهَ تَعالى يُحِبُّ كُلّ قَلبٍ حَزينٍ وَ يُحِبُّ كُلَّ عَبدٍ شَكُورٍ»
(الحقائق، ص 153)
خداى عزيز تمام قلبهاى محزون و تمام بندگان شكرگزار را دوست دارد.
امام باقر عليه السلام:
«لا يَنقَطِعُ المَزيدُ مِنَ اللّهِ حَتّى يَنقَطِعَ الشُّكرَ عَلى العِباد»
(سفينة البحار، ج 1، ص 711)
زياد شدن نعمت خدا قطع نمى‏گردد مگر اينكه شكر بندگان خدا قطع گردد.

امام صادق عليه السلام:
«فى كُلِّ نَفسٍ مِن اَنفاسِكَ شُكرٌ لازِمٌ»
(سفينة البحار، ج 1،ص 710)
در هر نفسى كه مى‏كشى بايد شكرى بجاى آورى.

امام صادق عليه السلام:
«اذا انعم اللّه عليك بنعمة فاحببت بقاءها فاكثر من الحمد و الشّكر…» (مجالس السنيه، ج 2، ص 504)
آنگاه كه خدا نعمتى به تو داد و خواستى آن را حفظ كنى بايد حمد و شكر خدا را زياد انجام دهى.

امام صادق عليه السلام:
«شُكرُ النِّعَمِ اِجتِنابُ المَحارِمِ وَ تَمامُ الشُّكرِ قَولُ الرَّجُلِ اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمين» (الحقائق، ص 151 و اخلاق شبر، ص 237)
شكر نعمت پرهيز از كارهاى حرام است و شكر كامل اين است كه انسان بگويد: «الحمد للّه ربّ العالمين».

امام صادق عليه السلام:
«ثلاث لايضرّ معهنّ شى‏ء: الدّعاء عند الكرب و الاستغفار عند الذّنب و الشّكر عند النّعمة»
(جامع السعادات، ج 3، ص 192 و اخلاق شبر، ص 236)
وجود سه چيز است كه با وجود آن ضررى متوجه انسان نمى‏گردد: دعا به هنگام سختى، استغفار موقع گناه و شكر به هنگام نعمت.

امام صادق عليه السلام:
« كان رَسُولُ اللّهِ: اِذا وَرَدَ عَلَيهِ اَمرٌ يَسرُّهُ قالَ اَلحَمد لِلّهِ عَلى هذِهِ النعمَةِ وَ اِذا وَرَدَ عَلَيهِ اَمرٌ يَغتَمُّ بِهِ قالَ اَلحَمدُ لِلّهِ عَلى كُلِّ حالٍ»
(الحقايق، ص 151)
وقتى موضوعى پيش مى‏آمد كه رسول خدا(ص) را خوشحال مى‏كرد مى‏گفت: خداى را سپاس مى‏كنم بر اين نعمت و آنگاه كه موضوعى پيش مى‏آمد كه او را غمناك مى‏ساخت مى‏گفت: حمد مخصوص خدا در هر حال است.

امام جواد عليه السلام:
«نعمة لاتشكر سيئة لاتغفر»
(سيرالائمه، ج 4، ص 171)
نعمتى كه از آن شكرگزارى نشود گناهى است كه بخشيده نمى‏شود.
پاورقي ها:

/

انسان، مفسد فى الأرض‏

« و إذ قال ربك للملائكة إني جاعل في الأرض خليفة، قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك، قال إني أعلم ما لا تعلمون »
( سوره بقره / آيه 30)

اى پيامبر، به ياد آور آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: همانا من در زمين خليفه و جانشين قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند آيا در زمين كسى را مى‏گمارى كه در آن فساد كند و خونهائى را بريزد در حالى كه ما تو را حمد و سپاس مى‏گوئيم و تو را به پاكى ياد مى‏كنيم؟ خداوند فرمود: من مى‏دانم آنچه را شما نمى دانيد.
خداوند پس از بيان نعمت بزرگ آفرينش آسمانها و زمين، خلقت اولين انسان كه حضرت آدم مى‏باشد را بيان مى‏كند و به فرشتگانش خبر مى‏دهد كه اراده كرده است در زمين انسان را بيافريند.
ملائكه كه مى‏دانستند دنيا سرزمينى مادى است و از اطلاعات اوليه‏اى كه داشتند نتيجه گيرى كردند كه مادّه عوارضى در پى دارد زيرا موجب اجتماع است و اجتماع باعث بر تزاحم مى‏باشد و تزاحم مخلوقات مادى را به فساد و تباهى مى‏كشاند. و به عبارت ديگر انسان مخلوقى مادى است كه از آب و گِل خلق مى‏شود و مادّه محدود است. از اين روى مركز تزاحمها و درگيريها و كشمكش ها مى شود. چرا؟ براى اينكه عالَم مادّى هرچه گسترده و پهناور باشد طمعهاى انسان توسعه طلب را تأمين نمى كند.
مگر خود در اين جهان مادّى شاهد توسعه‏طلبى‏هاى مستكبران و ظالمان نيستيم؟ و مگر همين انسان طمّاع از تسلّط بر جهان قانع شده است؟ پس چرا دست درازى به ماه و كواكب مى‏كند و ميليارها دلار صرف كشف كواكب ديگر مى‏نمايد؟ و مگر آن كس كه در آن سوى جهان كه به اندازه اختلاف 12 ساعت زمانى با ما دور است همواره نعره نمى كشد كه خاور ميانه را – با زور -خاضع براى خويش سازد؟ ملائكه كه اين وضعيت را با اطلاعات كمى كه داشتند مى‏دانستند شگفت زده شدند كه چگونه خداوند در اين جهان مادى مى‏خواهد خليفه و جانشين براى خود قرار دهد، غافل از اينكه همين انسان كه داراى دو غريزه شهوت و غضب است و ممكن است با استفاده از اين دو غريزه فطرى خدادادى از يك درنده، خونخوارتر گردد و زمين را پر از فساد و تباهى كند، همين انسان داراى عقل است كه اگر به كار بندد آن دو قوّه را چنان مهار مى كند و در برابر خدا آنچنان خاضع مى‏شود كه مقامش از صدها فرشته بالاتر مى‏رود.
ملائكه كه مى‏پنداشتند اين موجود مادى كه داراى دو نيروى مخرب است ممكن است جهان را پر از فساد و ظلم كند و با استفاده از خيرات و نعم آن و حس برترى جوئى همنوعان خود را از پا در آورد يا خاضع براى خود سازد و اين كار جز با فساد و خونريزى ميسر نيست پس حق داشتند كه از علت خلقت آدم بپرسند. البته ممكن است برخى از مفسرين اين را اعتراض بخوانند ولى قطعا اين سخن غلط و اشتباه است زيرا ملائكه بندگان محترم و مورد تقدير خداوند هستند و هرگز دمى از اطاعت و بندگى فروگذار نيستند ، و آنها تنها توضيح خواستند نه اينكه اعتراض كنند.
ملائكه خيال مى‏كردند مِلاك و معيار قرب بيشتر، عبادت و اطاعت بيشتر است و آنان كه براى عبادت آفريده شده‏اند قطعا بهتر و بيشتر خدا را مى‏پرستند.
اينجا نقطه مهمى نهفته شده و آن اينكه عبادت يك انسان مادى كه خداوند در او نيروهاى فساد خواه قرار داده، در صورتى كه با وجود اين نيروها، آنها را مهار كند و به عبادت بپردازد قطعا ارزشمند تر و مهمتر است تا عبادت موجودى كه براى عبادت آفريده شده و نمى تواند خطا كند يا پا را فراتر بگذارد، هرچند اين موجودى است خاكى و او موجودى است نورى.
به عنوان مثال: شخصى به صورت زاهدانه زندگى مى‏كند زيرا پولى ندارد كه طغيان كند، او مهمتر است يا آن كس كه داراى پول فراوان است ولى مانند زاهدان و پارسايان زندگى مى‏كند آيا اين دو با هم برابرند؟
آرى، اين انسان است كه با وجود آن همه غرائز و نيروهاى مادى، آنچنان خدا را اطاعت مى‏كند كه روح القدس – مقرّب ترين فرشتگان خدا – در برابرش تعظيم مى‏نمايد.. و همين انسان ممكن است به جائى برسد كه از حيوان بدتر شود ( بل هم أضل ) بلكه بايد بگويم كه از شيطان هم پست‏تر و حقير تر گردد و به اسفل السافلين رود.
راستى چقدر عظيم و سترگى اى انسان و چه پست و بى ارزشى اى انسان. نتيجه گيرى:
1- نصب خليفه فقط از طريق خدا است لا غير، و اصلا كلمه ” خليفه ” با ” جعل ” الهى تمام مى‏شود و محقق مى‏گردد. پس خليفه را بايد خدا نصب كند نه مردم.
و همانا انسان خليفه دائمى خدا است بر روى زمين. و انسان از اينكه اشرف مخلوقات است خليفه خدا مى‏شود.
2- تسليم و اطاعت منافى با سؤال كردن و طلب توضيح نيست. پس بايد همواره پرسيد و نادانيها را با پرسش از بين برد.
3- تمام فرزندان آدم استحقاق و لياقت خلافت خدا را ندارند زيرا در ميان آنان كسانى هستند كه از حيوان بدتر است ولى كسانى هم هستند كه تا قاب قوسين به خدا نزديك مى‏شوند.
4- عبادت و تسبيح در جاى آرام دليل قرب و فضل بيشتر نيست.
5 – حاكم و خليفه خدا بايد عادل باشد و بر روى زمين فساد نكند. و اين آيه خود دليلى است روشن بر ضرورت عدالت و عصمت خلفاى راستين خدا.
6- تصور ملائكه اين بود كه انسان دائم الفساد است زيرا مى‏گفتند ” يفسد ” و ” يسفك ” و هر دو معناى استمراريت مى‏دهد. و چنين‏اند ظالمان و مستكبران كه به خاطر حفظ منافع خود پيوسته به ديگران ظلم مى‏كنند و فساد مى‏نمايند.
7- لازم است در داورى تند روى نكنيم بلكه همواره خوبيها و بديها را كنار هم بگذاريم و نتيجه گيرى كنيم نه چون ملائكه كه وضعيت مادى انسان را ديدند، از جنبه معنويش غفلت كردند. و السلام‏

پاورقي ها:

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

يوم اللّه بيست و دوم بهمن‏

سالروز پيروزى انقلاب عظيم ايران را به مستضعفين جهان و مسلمانان عموماً و ملت شريف و شجاع ايران تبريك عرض مى‏كنم. در چنين روز فرخنده‏اى حق بر باطل و جنود رحمانى بر اولياء شيطان و حزب اللّه طاغوت و طاغوتيان غلبه نمود و حكومت عدل اسلامى مستقر گرديد و دست انتقام حق از آستين ملت رزمنده ايران بيرون آمد و نصرت اعجازآميز اسلام بر كفر تحقق يافت. در چنين روز مسعودى همبستگى قشرهاى ملت دلير روزافزون و ارتش و ساير قواى انتظامى وفادارى خود را به اسلام و ايران نشان دادند و ميهن خود را از شر طاغوت‏هاى زمان كه در رأس آنان دولت آمريكاست رهائى بخشيدند.
درود بر چنين ملت زنده و هوشيار و آفرين بر قواى انتظامى و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى. جاويد باد پرچم پرافتخار اللّه اكبر كه رمز پيروزى معجزه آساى ملت بزرگ ايران است…
ما گرچه شهداى گرانمايه و جوانان برومندى از دست داديم و برادران و خواهران معلول و ناقص العضو به جاى گذاشتيم. شهدائى كه نور انقلابمان و خواهران و برادران معلولى كه سرمايه انقلاب اسلامى ما هستند و از احترام خاصى در ميان ملت قدرشناس ما برخوردارند ولى در عوض ملتى بزرگ را نجات داديم و چنگال گرگان آدمخوار، وحشيان به صورت آدمى را از شريان حيات امتى عظيم الشأن قطع كرديم و با خواست خداوند و اراده مصمم ملت عزيز تا ابد صحنه ميهن اسلامى خود را از لوث وجود جنايتكاران بى فرهنگ و خيانتكاران غارتگر پاك و در تحت لواى پربركت اللّه اكبر براى هم ميهنان خود آزادى و استقلال را تأمين نموديم.
(22/11/58)
روز 22 بهمن روزى بود كه ارتش و ملت به هم پيوستند و روزى بود كه ارتش از طاغوت به اللّه برگشت و تكبير و پشتيبانى امت بر طاغوت غلبه كرد و اين معنا بايد سرمشق ما باشد در تمام زندگى، كه اگر يك ملتى همه قشرهايش با هم بودند و يكپارچه بودند هيچ قدرتى نمى‏تواند در مقابل آنها ايستادگى كند و آسيبى به آنها برساند…
در 22 بهمن ثابت شد كه ملتى يكپارچه، ملتى كه مقصدشان يك مقصد الهى است نه مقصدشان يك مقصد مادى صرفاً و همه‏شان با هم يكصدا هستند، يك مقصد هستند، نمى‏توانند كه بر اين ملت غلبه كنند و ديدند كه ملت غلبه كرد بر همه آنها…
22 بهمن بايد سرمشق ما باشد در طول زندگى و براى نسل‏هاى آينده كه همه آنها 22 بهمن را كه غلبه ايمان بر كفر و اللّه بر طاغوت و اسلام بر كفر بود، بايد حفظ كنند و بزرگ بشمارند، بزرگ بشمارند روزى را كه خداى تبارك و تعالى به ملت ما منت گذاشت كه اين ملت را يكپارچه كرد و ملت را غلبه داد.
(24/11/59)
رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى

عاشورا پيامها و عبرتهايى دارد. عاشورا به ما درس مى‏دهد كه براى حفظ دين بايد فداكارى كرد. درس مى‏دهد كه در راه قرآن بايد از همه چيز گذشت. درس مى‏دهد كه در ميدان نبرد حق و باطل، همه افراد اعم از كوچك و بزرگ، زن و مرد، پير و جوان، شريف و وضيع و امام و رعيت با هم در يك صف قرار مى‏گيرند. درس مى‏دهد كه جبهه دشمن با همه تواناييهاى ظاهرى بسيار آسيب‏پذير است.
عاشورا به ما درس مى‏دهد كه در ماجراى دفاع از دين، بصيرت بيش از چيزهاى ديگر براى انسان لازم است. بى‏بصيرتها بدون اينكه بدانند، فريب مى‏خورند و در جبهه باطل قرار مى‏گيرند چنانكه در جبهه ابن زياد كسانى بودند كه فسّاق و فجّار نبودند ولى از بى‏بصيرتها بودند. اينها درسهاى عاشورا است. البته همين درسها كافى است كه يك ملت را از ذلت به عزّت برساند. همين درسها مى‏تواند جبهه كفر و استكبار را شكست بدهد. اينها درسهاى زندگى ساز است.
ما بايد بفهميم چه بلايى بر سر آن جامعه آمده كه سر حسين بن على(ع)، آقازاده اول دنياى اسلام و پسر خليفه مسلمين على بن ابيطالب(ع)، در همان شهرى كه پدر او بر مسند خلافت مى‏نشسته است گردانده شد و آب از آب هم تكان نخورد. ببينيم چگونه از همان شهر افرادى آمدند به كربلا و او و اصحابش را با لب تشنه به شهادت رساندند و حرم اميرالمؤمنين(ع) را به اسارت گرفتند.
دنياى امروز، دنياى دروغ، زور، شهوترانى و دنياى ترجيح ارزشهاى مادى بر ارزشهاى معنوى است. دنيا اين است. مخصوص امروز هم نيست. قرنهاست كه معنويت در دنيا رو به افول و ضعف بوده است. قدرتمندها تلاش كردند معنويت را از بين ببرند. صاحبان قدرت، پول پرستها و سرمايه دارها يك نظام و بساط مادى در دنيا چيدند كه در رأس آن قدرتى مثل قدرت آمريكاست كه از همه، دروغگوتر، فريبگرتر، بى اعتناتر نسبت به فضائل انسانى و بى رحم‏تر نسبت به انسانهاست. چنين قدرتى در رأس است و دوستان او هم در مراتب بعد قرار مى‏گيرند. اين وضع دنياست. انقلاب اسلامى يعنى زنده كردن دوباره اسلام، زنده كردن «انّ اكرمكم عنداللّه اتقيكم» و انقلاب آمد تا اين بساط و اين ترتيب غلط جهانى را بشكند و يك تربيت جديدى درست كند.
آنچه جامعه ما را فاسد مى‏كند، غرق شدن در شهوات و از دست دادن روح تقوا و فداكارى است. بسيجى بايد در وسط ميدان باشد تا فضيلتهاى اصلى انقلاب زنده بماند. دشمن از راه اشاعه فرهنگ غلط، فساد و فحشاء سعى مى‏كند جوانهاى ما را از دست ما بگيرد. كارى كه از لحاظ فرهنگى دشمن مى‏كند نه تنها يك تهاجم فرهنگى بلكه بايد گفت يك شبيخون فرهنگى، يك غارت فرهنگى و يك قتل عام فرهنگى است. امروز دشمن دارد اين كار را با ما مى‏كند. چه كسى مى‏تواند از اين فضيلتها دفاع كند؟ آن جوان مؤمنى كه دل به دنيا و منافع شخصى نبسته است.
پاورقي ها:

/

پرتوهاى پرفروغ غدير خم

به مناسبت هيجدهم ذيحجه سالروز عيد سعيد غدير خم‏
از غار حراء تا غدير خم‏

تا زد نبى به نام على نقش رهبرى‏

نقش مخالفان همه، نقش برآب شد
بر جن و انس، رهبر و مولاو پيشوا

بعد از نبى، به امر خدا، بوتراب شد
آنها كه بود در دلشان كينه على‏

دلهايشان زآتش حسرت كباب شد
هر بنده‏اى كه دامن مهر على گرفت‏

فارغ زهول و وحشت روز حساب شد
هر كس كه گشت داخل فيض ولايتش‏

ايمن به روز حشر، ز بيم عذاب شد
نوروز شيعيان جهان، عيد مرتضى است‏

روزى كه شادمان، دل ختمى مآب شد(1)
بعثت نبى اكرم (ص) و ظهور اسلام در جهان را مى‏توان برجسته‏ترين تحول در تاريخ زندگى انسان‏ها تلقى كرد، خاتم رسولان براى نشر، گسترش، معرفى و تثبيت اين آيين آسمانى بر اساس تعاليم وحى و موازين معجزه جاويدش يعنى قرآن كريم، زحمات زيادى را متحمّل گرديد امّا استمرار، تكميل و تتميم برنامه‏هاى نبوت، به امامت و رهبرى ائمه هدى بستگى داشت كه رويداد روشنى بخش غدير اين مهم را تحقق عينى و عملى بخشيد و وقوع آن با توصيه‏اى از سوى خداوند متعال به خاتم رسولانش يعنى حضرت محمد(ص) اتفاق افتاد.
ختم كننده رسالت فرستادگان الهى در زير باران تهمت و مخالفت و مخاصمت بناى امتى مسلمان و واحد را پى‏ريخت، نخستين افراد اين جامعه موحّد يعنى حضرت خديجه و مولا على(ع) به حضرتش ايمان آوردند و حمايت از انديشه، آرمان و مبانى پيامبر را وجهه همّت خويش قرار دادند. هدف بعثت رسول اكرم(ص) بنيان نهادن امتى وسط بود، خدا و رسولش بر آن بودند كه بذر ايمان در دل‏هاى مؤمنان موقعى به بار مى‏نشيند كه مجموعه شرايطى براى باليدن آن فراهم گردد و در غير اين صورت بوستان روح افزاى رسالت، وحدت، همدلى و همراهى خود را از دست مى‏دهد و تند باد حوادث آن را دچار پژمردگى و خزان زدگى مى‏نمايد و در اين حالت گلستان معطر نبوى نمى‏تواند نتايج مطلوب و رايحه معطر خود را عالم گير سازد. از اين روى پيامبر اعلام كرد آيينى كه وى آورده است همه مردمان جهان را مورد خطاب قرار مى‏دهد و بين آنان از نظر نژاد، توانايى مالى، تشخص‏هاى قومى و قبيله‏اى تفاوتى قائل نمى‏گردد و صرفاً پرهيزگارى و فضيلت‏هاى معنوى عامل برترى‏هاى افراد است نه چيز ديگرى.
در مكّه به رغم عداوت‏ها و خصومت‏هاى شديد، اين جامعه پى‏ريزى گرديد و با هجرت پيامبر از مكه به مدينه، آن حضرت در صدد گرديد تا گسترش چنين امتى را جدى‏تر و استوارتر پى‏گيرد. جامعه‏اى كه نبى اكرم(ص) در مدينه پايه‏ريزى كرد در واقع صورت عملى تعاليمى بود كه حضرتش به نشر و تبليغ آن مبعوث گرديده بود و طبيعى است كه ايشان بايد براى اداره چنين امتى و نيز سرنوشت آتى آن حسّاس باشد. فرياد فرحزاى وحى از سرزمين حجاز عبور كرده و به قلمروهاى ديگر در آسيا و آفريقا رسيده بود، طى بيست و سه سال مجاهدت و استقامت حضرت محمد(ص) جامعه‏اى كه تشكيل آن آرزوى ديرينه ايشان بود، شكوهمندانه شكل گرفت اما اكنون آن فرستاده الهى در آستانه گذر از جهان فانى به سوى جهانى ابدى است و بايد هرچه زودتر دعوت حق را لبيك گويد و زينت بخش قدسيان در سراى ديگر گردد، آيا اين نهاد نوپا را كه با مشقتى وافر پديد آورده است در اين لحظات آخر رها سازد و در موقعى كه اشرافيت زخم خورده جاهلى، امپراتورى‏هاى ايران و روم و منافقين داخلى كمر به فروپاشى آن بسته‏اند تا پيامى را كه هر روز پرطنين‏تر مى‏گرديد و پوسته‏هاى زمان و مكان را مى‏شكافت، آن را خاموش نمايند، نسبت به اداره آن تصميمى نگيرد. بنابراين پيامبر در برابر اين يورش‏هاى وحشيانه و توطئه‏هاى خطرناك مى‏خواهد اقدامى جدّى بنمايد. امّا كيست كه بتواند تحمل چنين بارى گران را داشته باشد، او كسى جز حضرت على(ع) نمى‏باشد. در واقع اين پيشگام راستين كه براى رهبرى و امامت مورد تربيت و پرورش مستقيم شخص رسول اكرم (ص) قرار گرفت، جز او كسى نيست، هم او بود كه به مسايل و مشكلات دينى و علمى امت را پس از خاتم رسولان به صورتى بارز و چشمگير پاسخگو بود و در هر زمان مناسب، حقايق اسلام و سنّت پيامبر را آشكار مى‏ساخت. او تنها كسى بود كه در خانه خدا ديده به جهان گشود و در پرتو پرورش‏هاى پرمايه نبى اكرم (ص) نشو و نما نمود. براى او فرصت‏ها و زمينه‏هايى از همكارى با پيامبرو قدم جاى رسولخدا(ص) نهادن پيش آمد كه براى هيچ يك از صحابه نزديكان خاتم انبياء و مسلمانان صدر اسلام اعم از مهاجرين و انصار پيش نيامد. شواهد و دلايل فراوانى از حيات در آميخته پيامبر با امام اميرالمؤمنين (ع) در دست است و اثبات مى‏كند كه آن رسول الهى، ايشان را به منظور رهبرى جامعه پس از خود مهيا مى‏ساخت آنگاه كه امام مظلومان و مؤمنان پرسش‏هاى
خود را از پيامبر خاتمه مى‏داد، خود رسول اكرم(ص) بحث‏ها را پى مى‏گرفت و او را با تعاليم نورانى وحى آشنا مى‏ساخت. با وى ساعات زيادى از شب و روز را خلوت مى‏كرد و ديدگان امام اوّل را بر مفاهيم دين خدا، مشكلات راه و شيوه‏هاى عمل تا آخرين روز حياتش باز مى‏نمود. در پاسخ به اين پرسش كه چگونه على(ع) از طرف رسول خدا به مقام زعامت امّت انتخاب گرديد، ابن عباس مى‏گويد: زيرا على(ع) پيش از همه ما به پيغمبر ملحق گرديد و به وى ايمان آورد و پيوستگى و نزديكى او به رسول خدا از همه ما شديدتر و محكم‏تر بود.(2) در جاى ديگر از وى نقل شده است كه مى‏گفت: نبى اكرم(ص) هفتاد وصيت به على(ع) نمود كه به كسى غير از او چنين وصايايى نكرد.(3)
ضرورت تعيين رهبرى‏

در فرهنگ قرآنى و روايى و منابع تاريخى اين واقعيت آمده است كه جامعه‏هاى بشرى در همه شرايط رهبر و راهنما داشته‏اند و روزى بر انسان نگذشته است كه بدون مدير زيسته باشد. حضرت رضا(ع) فرموده‏اند: هيچ امت و ملتى را نمى‏يابم كه بدون پيشوا به حيات و معيشت خود رسيده باشد. در كارنامه همه صالحان و شايستگان آمده است كه در زمان حيات خويش، هيچ‏گاه از تعيين جانشين براى خود غافل نبوده‏اند. آدم ابوالبشر وصى داشت، ابراهيم خليل(ع) جانشين تعيين كرد، زكرياى پيامبر وارث خواست، عيسى روح اللّه و موسى كليم اللّه(ع) وصى و خليفه داشته‏اند و رسول مكرم اسلام دوازده جانشين را با نام و نشان، كنيه و لقب معرفى نمود و اين حديث در منابع اهل سنت به عنوان روايت قطعى و متواتر آمده است در سيره سنت نبوى آمده است حضرت رسول اكرم(ص) هرگاه مى‏خواست مدينه را براى هر موضوعى از جمله جبهه و جهاد، سفر عمره و حج ترك گويد جانشينى براى خود تعيين مى‏نمود تا نماز جمعه و جماعت را برگزار نمايد و در هيچ موردى بر خلاف اين ضابطه عمل نشده است و حال چگونه براى پس از بدرود حيات خود كارى انجام ندهد. ده سال از هجرت پيامبر مى‏گذرد. در خلال اين مدت شالوده دين مقدس اسلام در پرتو كوشش شبانه روزى حضرت محمد(ص) و ياران باوفايش گذارده شده است. دامنه تعليمات قرآنى به ديگر نقاط جهان رسيده است. اوضاع پريشان قبايل عرب با تدبير خردمندانه نبى‏اكرم(ص) سامان يافته است. آتش فتنه‏ها، قتل‏هاخاموش شده و نغمه دوستى و برادرى «انّماالمؤمنون اخوة»، دل‏ها را به هم نزديك ساخته و رشته استوارى از اتحاد و هم بستگى پديد آورده است.
اقوام و طوايف بسيارى در پرتو دستورات سعادت بخش رسول خدا(ص) به آيين مقدّسش گرويده‏اند، دژهاى مستحكم يهوديان معارض به پايمردى دلاورى رزمندگان اسلام گشوده شده است. سرداران فاتح لحظه به لحظه به دروازه‏هاى امپراتورى‏هاى ايران و روم نزديك‏تر مى‏شوند، قيام حكيمانه آخرين فرستاده الهى در برابر جاهليت، بت پرستى و شرك، اجتماعات گوناگونى را به كيش اسلام فراخوانده است. اينك پس از عمرى تلاش و كوششى ده ساله دور از موطن اصلى، پيشواى شصت و سه ساله اسلام مصمم است به منظور برگزارى مراسم حج به شهر مكّه سفر كند و براى آخرين بار در آيين عبادى سياسى و نيز بزرگترين و مقدس‏ترين گردهم آيى مسلمين كه در ماه ذيحجه در اطراف خانه خدا تشكيل مى‏گردد، حضور يابد. خبر تصميم حضرت محمد(ص) به سفر حج و اعلام حركت آن وجود بزرگوار به سوى كعبه معظمه انبوهى از مسلمانان را همچون جويبارهايى به سوى مدينه سرازير نمود. مردمانى كه از راههاى دور و نزديك طى طريق مى‏كنند تا به حضرتش اقتدا كنند و هم سفرش باشند و افتخار برگزارى اين سنّت مهم را در حضورش درك كنند.
دريافت پيام وحى‏

پيامبر ضمن برگزارى مراسم حج، چگونگى انجام اعمال اين عبادت دسته جمعى را به حاضران آموزش داده و در اين زمينه ميراثى گرانقدر را براى آيندگان برجاى نهادند و بدين‏گونه براى نخستين بار مردم مناسك حج و اعمال آن را از پيامبرشان فرا گرفتند.(4) پس از انجام اعمال حج، پيامبر پياده همراه جمعيت به سوى مسجد خيف حركت كرد، آن حضرت از اين كه توانسته بود فريضه حج را انجام دهد و به فرمان خدا عمل كند و مسلمانان را با اين عبادت آشنا كند شادمان بود امّا موضوعى در ذهن مباركش نقش مى‏بست كه به آن انديشه مى‏نمود، زيرا وظيفه ديگرى را در نظر داشت و آن جانشينى پس از خودش بود. پيامبر همواره نگران بود كه مبادا پس از رحلتش در ميان افراد جامعه اسلامى تفرقه ايجاد شود و اخوّت از ميانشان رخت بربندد و دوباره تعصّب‏هاى قبيله‏اى زيان بار قبلى، گريبان گير مردم شود. پيامبر به روشنى متوجه اين واقعيت بود كه امت اسلامى به رهبرى عادل، عالم و دلسوز و شايسته نياز دارد كه اگر او بعد از وى زمام امور جامعه را قبول نكند تمام زحمات گرانبهايش بهدر خواهد رفت همچنين او خوب مى‏دانست كسى بايد اين مسؤوليت خطير را بپذيرد كه از آغاز زندگى لحظه‏اى عقايد و افكارش به شرك و ظلم آلوده نشده است. در دامن وحى باليده و براى پيشبرد دين خدا پيشقدم بوده و در غزوات و نبرد با مشركان و منافقان سربازى شجاع و فداكار بوده است. در علم و معرفت و ايمان سرآمد مهاجر و انصار است و در قضاوت شخصى بى‏نظير، اميال نفسانى را در تمامى عرصه‏ها مهار كرده است و بر آنها غالب آمده است. پيامبر در اين فكر بود و همچنان آرام و با وقار در حال حركت و هنوز چند قدمى تا مسجد خيف باقى مانده بود كه ناگهان پيك وحى حضرت جبرئيل امين فرود آمد، رسول خدا(ص) از مردم فاصله گرفت، فرشته به سخن آمد و گفت: اى محمد خداوند به تو سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد: اى فرستاده‏ام زمان رحلت تو فرا رسيده است و كسى را از اين كوچ ابدى گريزى نمى‏باشد. پس به عهدهاى خود وفا كن، وصايا را با امت مسلمان در ميان بگذار، آنچه از ميراث انبياء نزد توست همه را به وصى خود تسليم كن كه او حجت من و ولىّ من پس از تو خواهد بود. مردم را از اين امر مطلع گردان و ميثاق مسلمين را با او محكم گردان و برايش بيعت بگير.(5) رسول اكرم(ص) در حالى كه به بيانات جبرئيل گوش فرا مى‏داد، خطاب به وى فرمود: اى فرشته الهى، براى مردم و آينده آنان از منافقان واهمه دارم و خوف آن مى‏رود كه پس از من امّت دچار پراكندگى و هزيمت شوند، از دين خدا خارج گشته و به دوران جاهليت و شرك باز گردند كينه افرادى در ظاهر مسلمان را نسبت به او(حضرت على(ع)) مى‏شناسم و شدت خصومت مخالفان را احساس مى‏كنم مگر اين كه پروردگار، وى را از شرارت و نقشه دشمن حفظ كند و افزود اى جبرئيل از خداوند بخواه كه چنين مصونيتى را عنايت فرمايد، پيامبر بعد از اين مطالب به سوى جمعيت بازگشت و انبوه جمعيت همراه ايشان وارد مسجد خيف شدند تا نماز بگذارند.
رسول خدا(ص) نماز را اقامه نمود و تصميم گرفت مكه را به قصد مدينه ترك كند، هنوز بر مركب خويش سوار نشده بود كه بار ديگر پيك وحى آمد و ندا داد: اى محمد، پروردگارت به تو درود مى‏فرستد و مى‏فرمايد: پيام مرا به مردم برسان و به آنان بگو كه او پس از تو امام اين امّت است. بگو كه هر كس رهبرى او را به رسميت بشناسد مؤمن است و كسى كه ولايت او را انكار كند كافر است. اى محمد به مردم بگو كه اطاعت از او پيروى از تو و متابعت از امر خداوند است و سرپيچى از فرمانش، نافرمانى كردگار است بگو كه مؤمنان به او اهل بهشت و كافران نسبت به او دوزخى‏اند.(6)
پيامبر از جاى خويش برمى‏خيزند، اصحاب به سوى ايشان مى‏شتابند، رسول اكرم(ص) فرمودند:بايد همه حركت كنيم و به سوى مدينه طى طريق مى‏كنند. كاروان به مسير خود ادامه مى‏دهد تا به سرزمين «رابغ» مى‏رسند كه تا منزل جحفه سه ميل فاصله دارد. از اين محل هم آن حج گزاران عبور مى‏كنند و به توقفگاهى به نام «كراع غميم» رسيدند در حوالى اين مكان، غدير خم قرار دارد كه كاروان به آن رسيد. اينجا محل تقاطع مسيرها و راه عبور و نقطه جدا شدن مردم مصر،عراق، مدينه و نجد از يكديگر است. پيامبر همراه جمعيت به بركه خم رسيده بودند كه جبرئيل خطاب به پيامبر(ص) اين آيه را تلاوت نمود: «يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه يعصمك من النّاس انّ اللّه لايهدى القوم الكافرين؛(7) اى فرستاده ما (اى پيامبر) آنچه را از پروردگارت بر تو فرو فرستاده شده است به مردم برسان. اگر چنين نكنى امر رسالت او را اذا نكرده‏اى. خداوند تو را از (شر) مردم حفظ مى‏كند كه پروردگار، مردم كافر را هدايت نمى‏كند».
پيامبر با دريافت وحى با شادمانى از شتر خويش پياده گرديد و خداى را سپاس گفت و احساس نمود زمان حادثه مهمى فرا رسيده است و بايد موضوع سرنوشت سازى را براى مردم آشكار سازد، از اين جهت دستور داد كاروان‏ها توقف كنند و گروهى كه هنوز نيامده‏اند و عدّه‏اى كه جلو رفته‏اند به سوى غدير خم بيايند و به آن جمع ملحق گردند. حوالى ظهر است و گرماى هيجدهم ذيحجه بيداد مى‏كند. يكصد و بيست هزار نفر از مردم در آن جا جمع مى‏شوند، مسلمانان در درياى افكار خود غوطه ور بودند و به اين نكته مى‏انديشيدند كه چه موضوع حياتى پيش آمده است كه بايد در آن گرماى طاقت فرسا جمع شوند كه ناگهان مؤذّن فرياد زد نماز جماعت. از شدت خشونت هواى آن بيابان مردم بخشى از رداى خود را بر سر و قسمتى را بر زير پا افكنده بودند. سلمان فارسى، ابوذرغفارى، مقداد بن اسود كندى و عمار ياسر براى پيامبر با استفاده از چوب درخت‏ها سايبانى با چادر برپا كردند. در زير اين فضاى كوچك كه در آن بيابان سايه‏اى ايجاد كرده بود منبرى از سنگ‏ها و رواندازهاى شتران فراهم ساختند تا حضرت پيامبر اكرم(ص) وقتى بر روى آن مى‏ايستد و خطابه مى‏خواند بر همه مردم مشرف باشند.(8)
حاضران براى اقامه نماز جماعت آماده شدند، طنين بانگ اللّه اكبر آنان را به سوى نماز فرا مى‏خواند حضرت محمد(ص) نماز ظهر را با آن جماعت به جاى آوردند. سپس در حالى كه آن انبوه جمعيت پيرامون ايشان حلقه زده بودند به سوى همان نقطه فرازينى كه قبلاً مهيا شده بود رفتند تا به آن افراد مسلّط باشند، از ميان مردم همهمه‏هايى به گوش مى‏رسيد، همه در انتظارند تا مشاهده كنند پيامبر از پيك وحى چه پيامى براى آنان دارد، چشم‏ها به آخرين فرستاده خداوند دوخته شده است، نفس‏ها در سينه‏ها محبوس گرديده و بى‏صبرانه مشتاقند بيانات نبى اكرم(ص) را بشنوند. پيامبر بر فراز منبر مذكور قرار گرفتند و با سيمايى گشاده و بشّاش آن جمعيت چشم انتظار را از نظر گذرانيدند. از ديدگان مباركشان رحمت، محبت و عطوفت مى‏باريد. وقتى سكوت معنادارى بر صحراى غدير حكم‏فرما گشت رسول خدا(ص) خطبه معروف خويش را بيان كردند.(9)
فرازهاى فروزان‏

پيامبر سخنان گهربار خويش را در يازده محور به شرح ذيل مطرح ساختند:
1- حمد و ثناى الهى و ذكر صفات قدرت و رحمت حق تعالى و گواهى به بندگى خود در برابر ذات الهى.
2- بايد فرمان مهمى درباره على بن ابى طالب ابلاغ كنم و اگر آن را نرسانم رسالت الهى را نرسانده‏ام.
3- آن حضرت امامت دوازده امام بعد از خود تا آخرين روز دنيا را اعلام نمودند تا تمامى طمع‏ها درباره رهبرى امّت قطع گردد. سپس به عموميت ولايت ائمه بر تمامى انسان‏ها در تمامى زمان‏ها و مكان‏ها و نفوذ كلماتشان در جميع امور اشاره كردند و نيابت تام آن ستارگان درخشان آسمان امامت را از خدا و رسولش در حلال و حرام و جميع اختيارات اعلام كردند.
4- براى آن كه هرگونه ابهامى از بين برود و دست منافقين و معاندين از هر جهت مسدود باشد در فراز چهارم خطبه، پيامبر اكرم(ص) با دستهاى مبارك خويش بازوان اميرالمؤمنين را گرفتند و آن حضرت را از جاى بلند كردند تا حدّى كه پاهاى آن امام همام محاذى زانوان پيامبر قرار گرفت. در اين حال فرمودند: «من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله؛هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم اين على نسبت به او اختيار بيشترى دارد، خدايا دوست بدار هر كس على را دوست دارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن مى‏دارد و يارى كن هر كس او را يارى كند و خواركن هر كس او را خوار كند». سپس كمال دين و تمام نعمت را با ولايت ائمه اعلام فرمودند و بعد از آن خدا و ملائكه و مردم را بر رسانيدن اين وظيفه مهم شاهد گرفتند.
5 – حضرت محمد(ص) با صراحت فرمودند: هر كس از ولايت ائمه سرباز زند اعمال نيكش سقوط مى‏كند و در جهنم خواهد بود. بعد از آن بخشى از فضايل حضرت على(ع) را برشمردند.
6- حضرت جنبه غضب الهى را نمودار فرمودند و با تلاوت آيات عذاب و لعن، يادآور شدند: منظور از اين آيات عده‏اى از اصحاب من هستند كه مأمور به چشم پوشى از آنان مى‏باشم ولى بدانند كه خداوند ما را بر معاندين، مخالفين و خائنين و مقصرين حجّت قرار داده است و چشم پوشى از آنان در دنيا مانع از عذاب آخرت نمى‏باشد، سپس به فرمانروايان گمراهى كه مردم را به جهنّم مى‏كشانند اشاره كردند.
7- حضرت اثرات ولايت و محبّت اهل بيت را مورد توجه قرار دادند و فرمودند: اصحاب صراط مستقيم در سوره حمد پيروان اهل بيت عصمت و طهارت هستند، سپس آياتى درباره اهل بهشت تلاوت فرمودند و آنان را به شيعيان و پيروان آل محمد تفسير كردند، همچنين آياتى درباره اهل جهنم مطرح كردند و مصداق آنها را دشمنان ائمه دانستند.
8 – مطالبى درباره حضرت مهدى(عج) فرمودند و به اوصاف و شئون خاص حضرت بقية اللّه الاعظم حجة بن الحسن ارواحنا فداه، اشاره كردند و آينده‏اى مشحون از عدل و داد به دست امام زمان را براى جهانيان مژده دادند.
9- تأكيد كردند پس از اتمام خطابه، شما را به بيعت با خودم و سپس بيعت با على بن ابى طالب (ع) دعوت مى‏كنم. پشتوانه اين بيعت آن است كه من با خداوند بيعت نموده و على هم با من بيعت كرده است.
10- به احكام الهى توجه كردند از جمله اين كه چون بيان تمامى حلال‏ها و حرام‏ها از سوى من امكان ندارد با بيعتى كه از شما درباره ائمه(ع) مى‏گيرم به نوعى آن‏ها را تا روز قيامت بيان كرده‏ام. ديگر اين كه بالاترين امر به معروف و نهى از منكر، تبليغ پيام غدير درباره امامان و امر به اطاعت از ايشان و نهى از مخالفتشان است.
11- در آخرين مرحله خطابه، بيعت لسانى انجام شد. حضرت با توجه به كثرت جمعيت و شرايط غيرعادى زمانى و مكانى و عدم امكان بيعت با دست براى همه مردم فرمودند:خداوند فرمان داده است تا قبل از بيعت با دست، از زبانهايتان اقرار بگيرم. سپس مطالبى را كه مى‏بايست همه مردم به آن اقرار مى‏كردند، تعيين نمودند كه عصاره آن اطاعت از دوازده امام و عهد و پيمان بر عدم تغيير و تبديل و بر رساندن پيام غدير به نسل‏هاى آينده و غائبان از غدير بود. در ضمن بيعت با دست هم محسوب مى‏گرديد. زيرا حضرت فرمودند، بگوئيد با جان و زبان و دستمان بيعت مى‏كنيم.
بشارت ملكوتى‏

سخنان پيامبر به پايان رسيد، هنوز اجتماع با شكوهى كه در صحراى غديرخم شكل گرفته بود، از يكديگر پراكنده نگرديده بود كه جبرئيل فرود آمد و به پيامبر بشارت داد و اين آيه را تلاوت فرمود: «اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم واخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً؛(10) امروز كافران از بازگشت شما از دينتان نااميد شدند. از آنان بيمى به دل راه مدهيد و از من بترسيد امروز دين شما را به كمال رسانيدم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را دين شما برگزيدم.»
پس از اتمام خطابه غدير دو خيمه برپا گرديد كه در يكى رسول اكرم(ص) و در ديگرى اميرالمؤمنين(ع) جلوس فرمودند. مردم دسته دسته وارد خيمه پيامبر مى‏شدند و پس از بيعت و تبريك در خيمه حضرت على(ع) حضور مى‏يافتند و با آن حضرت نيز بيعت مى‏كردند و مبارك باد مى‏گفتند. زنان نيز با قراردادن ظرف آبى كه پرده‏اى در وسط آن بود بيعت مى‏كردند، به اين صورت كه اميرمؤمنان(ع) دست مبارك را در يك سوى پرده داخل آب قرار مى‏دادند و در سوى ديگر زنان دست خويش را در آن ظرف مى‏نمودند. در طول سه روز توقف در غدير پس از ايراد خطابه، چند رويداد به عنوان تأكيد و به نشانه اهميت غدير به وقوع پيوست از جمله پيامبر عمامه خود را كه «سحاب» نام داشت بعنوان افتخار بر سر مبارك اميرمؤمنان (ع) قرار دادند حسان بن ثابت با كسب اجازه از پيشگاه پيامبر، اوّلين شعر را درباره غدير سرود. جبرئيل در شمايل انسانى ظاهر گرديد و خطاب به مردم فرمود: پيامبر بر على(ع) پيمانى گرفت كه جز كافر به خدا و رسولش كسى آن را بر هم نمى‏زند. مردى از منافقين چنين نجوا كرد: خدايا اگر آنچه محمّد مى‏گويد از سوى توست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذابى دردناك برما بفرست. در همين لحظات سنگى بر سرش فرود آمد و او را هلاك نمود و اين معجزه غدير تأييد الهى را بر همگان روشن كرد. پس از سه روز مراسم پرشور غدير پايان يافت و آن روزها بعنوان «ايّام الولايه» در صفحات تاريخ نقش بست و خبر واقعه مذكور در همه شهرها انتشار يافت و بدين گونه خداوند حجتش را بر مردم تمام كرد.(11)
حقيقتى استوار و ماندگار

حديث غدير از جهت سلسله راويان بسيار استوار است زيرا يكصد و ده نفر از اصحاب رسول اكرم(ص) كه در اين برنامه حاضر بوده‏اند، روايت مزبور را بدون هيچ واسطه‏اى از پيامبر نقل كرده‏اند، هشتاد و چهار نفر از تابعين نيز به نقل آن اقدام نموده‏اند، دانشوران، مورخان و مفسّران از اهل تسنن نيز حديث غدير را با مدارك متعدد و معتبر در كتاب‏هاى خود آورده‏اند كه نام سيصد و پنجاه نفر از آنها را علامه عبدالحسين امينى در كتاب گران سنگ «الغدير» آورده است بسيارى از مشاهير علماى مسلمان در اين‏باره كتابى مستقل نگاشته‏اند كه نام بيست و شش نفر از آنان با مشخصات آثارشان در كتاب الغدير آمده است. فرهنگ نويسان نيز وقتى به واژه غدير يا مولى رسيده‏اند، اين رويداد را باز گفته‏اند بنابراين كوچكترين ترديد و كمترين شكى در سند اين حديث وجود ندارد به علاوه رسول اكرم و امامان بزرگوار روز هيجدهم ذيحجه را يكى از اعياد رسمى مسلمانان اعلام فرمودند تا مسأله غدير هر ساله بازگو و ياد شود و به دست فراموشى سپرده نگردد. محمد عبدالغنى الحسن دانشمند اهل قاهره مى‏گويد پيشآمد غديرخم از حقايق ثابتى است كه جدل در آن راه ندارد. حديث آن از رواياتى است كه شيعه و سنى بر آن اجماع دارد، حضرت فاطمه زهرا(س)، امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و نيز عبدالله بن جعفر بر اين حديث احتجاج كرده‏اند. حديث مذكور از لحاظ درستى، تواتر و نيرومندى سند به درجه‏اى است كه نيازى به اثبات يا تأييد ندارد.(12)
عبدالفتاح عبدالمقصود نيز نوشته است: حديث غدير حقيقتى است كه دستخوش باطل نمى‏گردد تابنده و روشن است. پرتوى از وحى است كه بر قلب رسول اكرم(ص) درخشيده است تا بوسيله آن حامى و دوست مخلص خود را در ميان امّت و اصفياى برگزيده خود استوار كند. اين حديث حجتى نقلى است بر مقام و پايگاه امام و نيز نماياندن حق پايمال شده‏اش. هر كس بخواهد ظالمانه و يا جاهلانه آن را به دروغ مخدوش كند بايد ثابت كند كه در ميان صحابه ابرار آيا مى‏توان فردى را يافت كه به هنگام بر شمردن فضيلت‏ها، مزيت‏ها و ارزش‏ها، بر فرزند ابوطالب سبقت جويد.(13)
سكوت حيرت‏انگيز تعدادى از مورّخان مشهور اسلام همچون طبرى، ابن هشام، عزالدين ابن اثير و… درباره واقعه غدير خم سبب شده است كه مورخان بعد از آنان نيز غالباً يا واقعه را به سكوت بگذرانند يا در رويداد آن شك كنند البته اين پندار كه سكوت تمام اين مورخان مشهور از باب تقيه يا به پاس احترام افرادى يا مراعات احوال زمان بوده است با خرد و منطق، مطابقت ندارد چرا كه بسيارى از محدثين معروف خبر آن را به طرق و اسناد گوناگون نقل كرده‏اند بدون آن كه تمايل شيعى داشته باشند، نه فقط مورخى مثل يعقوبى كه از شيعيان است آن را ذكر مى‏نمايد بلكه بلاذرى در انساب الاشراف، ابن قتيبه در المعارف و حتى احمد حنبل در مسند و مناقب خويش به نقل آن پرداخته‏اند. ابن ماجه، ترمذى و نسايى و تعداد ديگرى از مورخان و محدثان معروف نيز به درج آن روى آورده‏اند. چنانچه در اشعار بعضى شاعران اين اشارت‏ها آشكار و روشن قابل مشاهده است. البته كسانى چون ابن عساكر و ابن كثير وجود اين خبر را به هيچ وجه مستندى براى شيعيان تلقى نكرده‏اند. ابن كثير گويا مى‏خواهد وانمود كند كه تعريف پيامبر در حق على(ع) در واقعه غدير ظاهراً بيشتر براى اسكات كسانى بوده است كه از سخت‏گيرى‏هاى اميرمؤمنان(ع) در امر صدقات يمن ناراضى بوده‏اند امّا در پذيرش اين ادّعا جاى تأمّل زيادى وجود دارد زيرا بر اساس آنچه ابن هشام و ديگران گفته‏اند پيغمبر در مكّه و قبل از حركت به مدينه جواب ناراضيان مذكور را داده بود.(14) ضياءالدين مقبلى متوفى به سال 1108 هجرى مى‏گويد اگر حديث غدير مسلّم نباشد هيچ امر مسلّمى در اسلام وجود ندارد.(15) حقايق تلخى وجود دارد كه بايد نسل حاضر بداند، نبى اكرم(ص) نسبت به وصايت و ولايت على بن ابى طالب(ع) با منتهاى صراحت وصيت كرد ولى عدّه‏اى آن را پشت گوش انداختند و اگر به فرمان مؤسس بزرگ اسلام گردن نهاده بودند، سرنوشت جهان اسلام جز آن بود كه شد و مسلمين هرگز گرفتار تفرقه و اختلاف نمى‏شدند و اتحاد و يگانگى، آنان را از بلاهايى كه به ايشان رسيد حفظ مى‏كرد. آرى جوينده حقايق بايد نكاتى را بداند، احساسات را به يكسو افكند، از خطاهاى گذشته پند گيرد. به راستى اگر پيشينيان برگرد غدير حصارى نكشيده بودند و در طول اعصار راهش را نبسته بودند اكنون فَيَضان آن سراسر گيتى را گرفته و جهانيان را از چشمه پربهره خود سيراب ساخته بود غدير واقعه‏اى نيست كه صرفاً جنبه تاريخى داشته باشد و هر انسانى مكلّف است حق را در اين زمينه بشناسدو به آن معتقد باشد. مضمون و مقصود اين رويداد در هر لحظه از حيات جامعه اسلامى مصداق و مورد دارد و جوهر اصلى آن تعيين شكل صحيح رهبرى است و مؤمن بودن به امامت پيشواى عادل و بيعت نمودن با رهبرى عادل، مؤمن و پرهيزكار. از اين رو حماسه غدير چون مشعلى جاويدان در ذهن‏ها و زمان‏ها و اعصار تابندگى دارد.
عيدى جاويدان خجسته‏

فرّخا عيد دلپذير غدير

كه جوان شد ازو زمانه پير
پير گيتى، جوانى از سر يافت‏

از فرّ عيد دلپذير غدير(16)
رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: برترين عيد مسلمانان، عيد غدير است و امام صادق(ع) مى‏فرمايند: روز غدير خم برترين عيدهاى امت من است و آن روزى است كه خداوند در آن روز دين را كامل كرد.(17) فيّاض بن محمد بن عمر طوسى مى‏گويد در روز غدير ديدم كه امام رضا(ع) جمعى از دوستان را براى صرف غذا به حضور پذيرفته بود، در آن روز با امكانات تازه‏اى غير از آنچه در ديگر روزها در خانه امام بكار مى‏رفت، ميهمانان پذيرايى شدند و امام همواره فضيلت و عظمت آن روز و سابقه ديرينش را در تاريخ اسلام شرح مى‏داد.(18)
از نخستين سال پيدايش غدير، مسلمانان بر حسب توصيه رسول اكرم و ائمه هدى اين روز را عيد مى‏گرفتند و جشن‏ها برپا كرده و با شادمانى فرا رسيدن سالروز آن را به يكديگر تبريك مى‏گفته‏اند، به ديدن علما و سادات مى‏رفته‏اند. به دعا و زيارت، كارهاى نيك و استمالت از مستمندان، دستگيرى افراد ناتوان و اطعام بينوايان مى‏پرداخته‏اند و بر خويشتن و خانواده‏شان وسعت بيشترى داده و جامه‏هاى نو برتن مى‏كرده‏اند. در خلال زمان‏هاى گذشته و سپرى شدن قرن‏ها و ادوار تاريخى هر سال اين عيد خجسته ماجراى جاويدان خود را با طراوتى افزون‏تر جلوه‏گر مى‏سازد و توجه جهانيان را به واقعه‏اى بسيار مهم و سرنوشت ساز كه در خود گنجانيده است، جلب مى‏كند و بدين وسيله اين يادگار ارزشمند اسلام و وصيت رسول اكرم(ص) در مورد خلافت و وصايت على بن ابى طالب(ع) از دستبرد نسيان مصون مانده و غبار گذشت زمان از سيمايش سترده مى‏گردد.
اين عيد صرفاً به شيعيان اختصاص ندارد و شواهد تاريخى نشان مى‏دهد ديگر مسلمانان در برگزارى آن اهتمام مى‏ورزيده‏اند. ابوريحان بيرونى دانشور مشهور ايرانى مربوط به قرن پنجم هجرى، در اثر معروف خود، غدير را از عيدهايى بر شمرده است كه همه مسلمين برپا مى‏داشته‏اند و آن را جشن گرفته‏اند.(19) ابن طلحه شافعى مى‏گويد: غدير عيد است و يادگارى تاريخى زيرا روزى است كه پيامبر آشكارا و صريح على(ع) را به مقام ارجمند امامت و رهبرى بعد از خود، برگزيد و با آن موقعيت رفيع، او را بر ديگر مسلمانان فضيلت بخشيد.(20)
دانشمندان معروفى از اهل سنت در آثار خود غدير را عيد ناميده‏اند و تأييد كرده‏اند اين عيد به دست‏بانى عاليقدر اسلام پايه گذارى شده و اختصاص به شيعيان ندارد. در آثار ادبى و اشعار شعراى عرب نيز تشبيهات زيبايى به شب‏هاى جشن عيد غدير ديده مى‏شود.(21) محقق برجسته لبنانى و عالم اهل سنت عبد اللّه علايلى چنين گفته است: عيد غدير جزء اسلام است. هر كس آن را منكر شود، اسلام را انكار كرده است.(22) سيد بن طاووس در كتاب الاقبال خود نقل كرده است در اين روز چون مؤمنى را ملاقات كنى مستحب است تبريك گفته و بگوئيد: الحمد للّه الّذى جعلنا من المتمسكين بولاية اميرالمؤمنين و الائمة عليهم السلام. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1. كتاب غم‏ها و شادى‏ها، ص 35 – 34. 2. اين روايت را حاكم در مستدرك به سند خود از ابواسحاق نقل كرده است. 3. حافظ ابونعيم اصفهانى متوفى به سال 430 هجرى اين حديث را در كتاب حلية الاولياء آورده است. 4. درباره چگونگى برگزارى اين مراسم توسط رسول اكرم(ص) بنگريد به فضائل الصحابه، احمد بن شعيب نسايى، مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 118 و 119؛ ج 4، ص 281 و 368؛ ج 5، ص 370، سنن ابن ماجه، محمد بن يزيد قزوينى، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، ج 1، ص 43 مستدرك الحاكم، حاكم نيشابورى، ج 3، ص 109 و 371؛ مجمع الزوائد، نورالدين ميثمى، ج 7، ص 17 ؛ ج 6، ص 108 – 104 ؛ ج 9، ص 164؛ المعيار و الموازنه ابى جعفر اسكافى، تحقيق شيخ محمد باقر محمودى، ص 214 – 212 المصنف، ابن ابى شيبة الكوفى، تحقيق سعيد محمد اللحام، ج 7، ص 499 و 503. 5. الاحتجاج، ج 1، ص 67 ؛ طبقات، ابن سعد، ج 3، ص 225. 6. الاحتجاج، ج 1، ص 67 – 66. 7. سوره مائده(پنجمين سوره قرآن)، آيه 67. 8. تاريخ طبرى، ج 2، ص 216 ؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 210. 9. متن كامل اين خطبه در كتاب احتجاج طبرسى آمده است. 10. سوره مائده، آيه 3. 11. نك: بحارالانوار، ج 21، ح 37؛ الغدير، علامه امينى، ج 1، عوالم العلوم، ج 15 و نيز بنگريد به احتجاج طبرسى، ج 1، ص 71، المنار، رشيد رضا، ج 6، ص 264، سيره حلبى، ج 3، ص 302. 12. حماسه غدير، نگارش و گردآورى، محمد رضا حكيمى، ص 360. 13. همان، ص 373. 14. سيره ابن هشام، ج 4،ص 275. 15. الغدير، ج 1، فصل الكلمات حول سند الحديث . 16. ديوان طرب شيرازى، ص 213. 17. حماسه غدير، ص 38. 18. الغدير، ج 1، ص 287. 19. آثار الباقيه، ص 395. 20. الغدير، ج 1، ص 267. 21. همان، ج 1، ص 269. 22. الشيعه و التشيع، محمد جواد مغنيه، ص 288.

/

نگرانى مردم از وضعيت موجود سينما

سير نزولى محتواى فيلمهاى سينمايى به مرور زمان سبب گرديد تعداد تماشاگران سينما از 55 ميليون نفر بليط در سال 1375 به كمتر از 13 ميليون نفر بليط در سال 1383 تنزل يابد و اين در حالى بود كه جمعيّت ايران در سال 83 به مرز 70 ميليون نفر نزديك مى‏شد. با مشاهده اين آمار، سؤالى كه به ذهن هر مخاطب بيطرف خطور مى‏كند اين است كه چه عامل و يا عواملى سبب فرار مخاطب از سينما شده است؟
مديران سينمايى دولت پيشين بيشتر از جنبه شكلى و ظاهرى به اين پرسش پاسخ مى‏گفتند. در بسيارى از مصاحبه‏ها چنين اظهار مى‏داشتند كه سينماهاى موجود از جنبه فيزيكى و تكنيكى چندان براى حضور خانواده‏ها مناسب نيست. بايد با ساخت سينماهاى مدرن و مجهز مردم را به سوى مكانى بنام سينما كشاند. آيا حقيقتاً اين موضع، عامل اصلى فرار مخاطب از سينما است؟ آيا محتواى فيلمها براى كشاندن مخاطب به سينما يكى از اصلى‏ترين عوامل جذب مخاطب نيست؟ به راستى سينماى موجود چه پيامى براى مخاطب امروز خود بخصوص جوانان دارد؟ سينما به كدام نياز فرهنگى، سياسى و اعتقادى روز جامعه دينى ما پاسخ گفته است؟ اساساً جوهر تفكر و انديشه اين مرز و بوم كه با اسلام آميخته شده است، چگونه در سينماى ما به مخاطب معرفى مى‏شود؟و…
اجازه دهيد از منظر پرسش آخر به سينما بنگريم و بررسى نماييم اسلام اين ايدئولوژى ضد ظلم و استكبار چگونه در بيست و سومين جشنواره فيلم فجر در سال 1383 به تصوير درآمد.
در فيلم «بابا عزيز» كه با سرمايه گذارى مشترك آلمان، فرانسه، انگليس در خاك جمهورى اسلامى ايران به تصوير درآمد، شمايى كه از اسلام به مخاطب داخلى و خارجى نشان داده شده، اسلام خانقاهى، صوفى‏گرى، فردى و انزوا طلب بود. دست اندركاران فيلم با انگشت گذاشتن بر نقطه اشتراك اديان مسيحيت، يهوديت و اسلام، سعى داشتند چهره‏اى از اسلام به مخاطب معرفى كنند كه از سياست جداست. اسلام غير سياسى‏اى كه منافع غرب را به خطر نياندازد و آن را به مبارزه‏طلبى نخواند.
آن اسلامى كه آلمان، انگليس و فرانسه در آن سرمايه‏گذارى كنند، استكبار ستيز و ظلم ستيز نخواهد بود بلكه دينى است فردى كه انسانها را تنها به تهذيب و تزكيه نفس، گوشه‏گيرى و انزوا دعوت مى‏كند. اسلامى كه تنها در خانقاه، رقص سماع، دف زدن و… خلاصه شده و هرگز متعرّض حكومت مستبدان و زورگويان داخلى و در عرصه بين الملل نمى‏شود در اين صورت چرا غربيان از اين اسلام بترسند؟ آنان خود مبلّغ چنين اسلامى خواهند بود و آن را در همه كشورهاى بخصوص اسلامى ترويج مى‏نمايند.
در فيلم «يك تكه نان» سالك در سير عرفانى خويش در سه مرحله درسهايى مى‏آموزد كه اين درسها بيش از آنكه نمود اجتماعى داشته باشد، نمود فردى مى‏يابد. در اين فيلم بار ديگر پيام فيلم «مارمولك» كه به تعداد نفوس راه براى رسيدن به خدا وجود دارد، تكرار مى‏شود كه مباحث صراطهاى مستقيم، تقسيم حقيقت در بين همه اقوام و اديان، دين فردى و… از جمله مباحثى است كه در اين نوع قرائت از دين مطرح مى‏شود.
در فيلم «مرثيه برف» درويش جوان در كوران سرما، تنها اتاق خانه‏اش را در اختيار دخترى بى‏پناه قرار مى‏دهد و آنگاه كه هواى نفس به درويش فشار مى‏آورد، دست خود را با آتش مى‏سوزاند تا مبادا هواى نفس بر او غالب شود. كارگردان با نمايش خانقاه، رقص سماع و شكل و شمايل دراويش به تبليغ اين فرقه مى‏پردازد.
سياه‏نمايى‏هايى كه از انقلاب اسلامى در فيلمها به مخاطب نشان داده مى‏شود نيز يكى از آيتمهايى است كه بايد به آن توجه كرد. در بيست و سومين جشنواره فيلم فجر در سال 1383 حدوداً 5/72 % فيلمهاى بخش مسابقه، چهره انقلاب و اسلام را تيره و تار، مشوّه و نازيبا به تصوير كشيدند كه نسبت به سال 1382 از رشد معادل 5/36 % برخوردار بود. همچنين در اين جشنواره، 23 % فيلمهاى بخش مسابقه، چهره زيبا و قابل قبولى از غرب به مخاطب ارائه كردند. بر اساس همين گزارش 27 % فيلمهاى جشنواره بصورت مستقيم و يا غير مستقيم به فيلمهاى دفاع مقدّس و خانواده محترم ايثارگران پرداختند كه از اين مقدار 83 % چهره زيبايى از دفاع مقدّس به تصوير درنياورده بودند.
آمارهاى ديگر در خصوص برخى مسائل ضد اخلاقى و منكر نيز قابل توجه است.
حدوداً 14 % فيلمهاى بخش مسابقه جشنواره بيست و سوم به مقوله دختران فرارى و زنان بدكاره اختصاص داشت. مسئله به تصوير درآوردن سيگار كشيدن خانمها حدوداً در 14 % از فيلمها نشان داده شده بود. حداقل، پوشش 50 % زنان بازيگر داراى اشكال شرعى و 32 % فيلمهاى بخش مسابقه، تماس بدنى بازيگران زن و مرد را به نمايش گذاشته بودند. طرح معشوقه و تعدد زوجات هم در 27 % از فيلمها وجود داشت. بر طبق اين گزارش حدوداً 82 % فيلمها به صورت مستقيم و غير مستقيم به مقوله عشق، عاشقى پرداخته بودند. 27 % اين فيلمها موسيقى غربى و طاغوتى را رواج مى‏دادند. مسئله رقص نيز در 27 % از فيلمهاى جشنواره فيلم فجر به نمايش درآمده بود. دوستى دختر و پسر نيز تقريباً در 18 % فيلمها ديده مى‏شد. يكى از مسائل منكراتى ديگر نشان دادن اتاق خواب و مسائل مربوط به آن است كه در 9 % از فيلمها به تصوير درآمده بود. در 14 % از فيلمهاى جشنواره، آدمهاى مشروبخوار و صحنه‏هاى شرابخوارى و در 5 % از آنها آلات قمار به تصوير درآمده بود.
موارد منكر و خلاف اخلاق به آنچه گفته شد محدود نمى‏شود. ما تنها به گوشه‏اى از آن اشاره كرديم كه بايد مورد عنايت مسؤولين قرار گيرد. اكنون كه در قوّه اجرايى كشور از جنبه اصولى و مبنايى تغيير و تحولات اساسى به وجود آمده، نياز است مسؤولين جديد بخصوص در عرصه فرهنگ به رسانه سينما توجه خاص مبذول دارند. تغيير در سياستگذارى، كنارگزاردن مديران خودباخته و مرعوب فرهنگ غرب، قانونمند كردن فعاليتهاى سينمايى، مبارزه با سرمايه سالارى در عرصه سينما و مروّجين فرهنگ سكولار، ليبرال و فمنيزم، هدفمند كردن برگزارى جشنواره‏ها در راستاى اهداف انقلاب اسلامى، تربيت نيروى انسانى متعهد و دلسوز، خلق آثار هنرى فاخر، پرهيز از خشونت و سكس در فيلم‏هاى سينمايى، احياى حقوق مخاطب و… از جمله مواردى است كه عنايت ويژه مسؤولين سينمايى جديد را مى‏طلبد. توجه داشته باشيم ساخت فيلمهاى بى‏محتوا و بى كيفيت در دولت پيشين توجيهى براى اكران اينگونه فيلمها در زمان مسؤولين سينمايى جديد نيست.
اميدواريم مديران جديد وزارت ارشاد در ايفاى مأموريت خويش با حفظ اصول و مبانى انقلاب اسلامى به موفقيتهاى چشمگير در شأن و مقام ملّت بزرگ ايران نائل آيند.



پاورقي ها:

/

ولايت و خلافت امام على (ع) در قرآن‏

مركز فرهنگ و معارف قرآن‏

بشر براى پيمودن راه سعادت و گام نهادن در طريق عبوديت و پيشرفت معنوى و رسيدن به كمالات انسانى كه مهم‏ترين هدف خلقت جنيان و انسان‏ها از نگاه قرآن است.(1) هميشه محتاج راهنمايان و پيشوايانى بوده‏اند تا آنان را در راه دستيابى به اين هدف والاى الهى يارى رسانند و آن‏چه موجب رشد و ترقى معنوى و رسيدن به اين هدف است را به او تعليم دهند و او را از آن چه سبب انحراف و گمراهى و سقوط مى‏گردد بازدارند و در نهايت تشخيص راه حق از باطل و هدايت از ضلالت را به وى بشناسانند.
بر اين اساس خداوند متعال از باب رحمت گسترده خويش بر بندگان و لطف بى‏كرانش بر آنان، از آغاز خلقت بشر، پيامبران و راهنمايانى همراه با تعاليم و دستورات حياتبخش را به سوى بندگان فرو فرستاد تا آنان با ارشاد بشر و ابلاغ اين تعاليم و معارف الهى، انسان‏ها را به سوى حق و راه هدايت رهنمون سازند و از انحراف و سقوط آنان در دام شياطين جن و انس جلوگيرى كنند.
لكن از آن‏جا كه مدت حيات هر يك از اين پيامبران الهى كوتاه و عصر رسالت و تبليغ آنان محدود است خداوند متعال پس از سپرى شدن عصر رسالت هر يك از انبياء، جانشينانى را براى آنان برگزيد تا رسالت و راه آنان را ادامه دهند و از دين و عقايد مؤمنان پاسدارى نمايند. روى اين جهت، مشاهده مى‏كنيم كه پس از وفات هر يك از انبياء الهى جانشينان و حجت الهى ديگرى رهبرى و هدايت مؤمنان را به دست گرفته‏اند و به ارشاد و رهبرى پيروان آن پيامبر الهى و ديگر بندگان خدا همت گماشته‏اند.
پس از وفات پيامبر خاتم(ص) نيز بشر از اين لطف و رحمت الهى محروم نگرديد و خداوند متعال براى پيامبر خاتم(ص) جانشين يا جانشينانى را برگزيد تا اين حجت‏هاى الهى و جانشينان آن حضرت رسالت پيامبر اسلام را ادامه دهند و از دين و عقايد مؤمنان حفاظت نمايند. ولكن براى اين كه مسلمانان و پيروان پيامبر خاتم با جانشينان آن حضرت آشنا گردند و خود را پس از وفات پيامبر اكرم ملزم به تبعيت و اطاعت از آنان بدانند خداوند متعال از همان آغاز بعثت پيامبر(ص) با نزول آيات متعدد و در مراحل و مواقع مختلف ويژگى‏هاى برجسته اين حجت‏هاى الهى و جانشينان پيامبر را براى مسلمانان تبيين نمود و آنان را به عنوان ولى و سرپرست مسلمانان و كسانى كه امت اسلامى مى‏بايست از آنان پيروى نمايند معرفى كرد. افزون بر اين به پيامبرش نيز فرمان داد تا با ابلاغ و تبيين اين آيات براى مسلمانان، شخصيت و جايگاه جانشينان خود را براى آنان بازگو نمايند تا بر همگان روشن گردد كه پس از وفات آن حضرت مسلمانان بايد آنان را به عنوان رهبر و راهنماى خود در امور دين و دنيا برگزينند و دين و عقايد خود را از آنان دريافت كنند كه ما در ذيل به بخشى از عمده‏ترين آياتى كه در قرآن كريم در مورد ولايت و جانشينى اميرالمؤمنين على(ع) نازل شده و نيز رواياتى كه در تفسير و تبيين اين آيات از رسول خدا صادر گرديده است اشاره مى‏نمائيم تا پيروان و رهروان راه ولايت و ديگر مسلمانان با حقيقت راه و مسيرى كه پيامبر اكرم پس از خود براى مسلمانان ترسيم نموده آشنا گردند.
1- آيه انذار:

در سال سوم بعثت آيه انذار عشيره نازل گرديد و به پيامبر فرمان داد كه خويشاوندان خود را دعوت به اسلام نمايد. «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ؛(2) [اى پيامبر ]خويشاوندان نزديكت را انذار كن»
در پى اين فرمان الهى مبنى بر انذار و دعوت خويشاوندان به اسلام، پيامبر اكرم مجلسى تشكيل داد و حدود چهل نفر از بستگان نزديك خود را به خانه ابوطالب دعوت نمود كه از جمله آنان حمزه و ابولهب بودند، پس از صرف غذا و هنگامى كه پيامبر قصد اعلام اين مأموريت را داشت ابولهب با سخنان خود زمينه ابلاغ اين پيام را از ميان برد لذا پيامبر روز بعد غذايى تهيه كرد و آنان را دوباره به خانه ابوطالب دعوت نمود و پس از صرف غذا فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب، به خدا سوگند هيچ جوانى را در عرب نمى‏شناسم كه براى قومش چيزى بهتر از آن چه من آورده‏ام آورده باشد، من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده‏ام و خداوند به من دستور داده كه شما را به آئين اسلام دعوت نمايم سپس فرمود: «ايكم يؤازرنى ليكون اخى و وارثى و وزيرى و وصيّى و خليفتى فيكم؟؛ كدام يك از شما مرا يارى مى‏دهيد تا پس از من برادر و وارث و وزير و وصىّ و جانشين من در ميان شما باشد.»(3)
جمعيت همگى از پاسخ دادن امتناع كردند جز على(ع) كه با وجود كمى سن از جا بپاخواست و عرض كرد: اى پيامبر من در اين راه يار و ياور خواهم بود. پيامبر اكرم پس از تكرار اين سخن و پاسخ نشنيدن از سوى ديگران دست به شانه على(ع) نهاده و فرمود: «هذا أخى و وارثى و وزيرى و وصيّى و خليفتى فيكم بعدى فاسمعوا له و اطيعوه؛(4) اين [على‏] برادر من و وارث و وزير و وصى و جانشين من در ميان شما پس از من خواهد بود به امر او گوش فرا دهيد و از او فرمان بريد.»
و بدين ترتيب پيامبر اكرم(ص) در همان آغاز بعثت خويش علاوه بر دعوت ديگران به اسلام، على(ع) را به عنوان وزير و وصى و جانشين خود به مسلمانان معرفى كرد و همگان را به اطاعت و پيروى آن حضرت فراخواند. اين حديث را علاوه بر مفسران و محدثان شيعه، بسيارى از مورخان، مفسران و محدثان اهل سنت از جمله طبرى، ابن اثير، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، ابى نعيم، بيهقى، ثعلبى و ابن ابى الحديد در كتب تاريخ، تفسير و حديث خود نقل كرده‏اند.(5)
2- آيه مودت:

قرآن كريم در آيه 23 شورى خطاب به پيامبر مى‏گويد: «قُل لَّآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى‏ وَ مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ؛ بگو من هيچ پاداشى از شما نمى‏خواهم جز دوست داشتن نزديكانم و هر كس عمل نيكى انجام دهد به نيكى‏اش مى‏افزاييم چرا كه خداوند آمرزنده و شكرگزار است».
در شأن نزول آيه فوق روايت شده است: هنگامى كه پيامبر اسلام وارد مدينه شد و پايه‏هاى اسلام مستحكم گرديد انصار نزد پيامبر آمدند و به آن حضرت عرض كردند: اگر مشكلات مالى براى شما پيدا شد ما حاضر هستيم تمام اموالمان را بدون هيچ شرطى در اختيار شما قرار دهيم كه در اين هنگام آيه فوق نازل شد و مسلمانان را به دوست داشتن خويشاوندان پيامبر به جاى مزد آن حضرت فرمان داد. در اين كه مراد از خويشاوندان پيامبر چه كسانى هستند اقوال مختلفى نقل گرديده است لكن نظريه‏اى كه از همه معتبرتر بوده و مفسران شيعه و بسيارى از مفسران اهل سنت آنرا نقل كرده‏اند اين است كه مقصود از خويشاوندان پيامبر در آيه مذكور على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم‏السلام) هستند، زمخشرى و قرطبى از مفسران اهل سنت در ذيل آيه چنين آورده‏اند: هنگامى كه آيه «قُل لَّآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى‏» نازل شد اصحاب پيامبر خطاب به آن حضرت عرض كردند: اى رسول خدا! خويشاوندان تو كه محبت نمودن به آنان بر ما واجب است چه كسانى هستند؟ پيامبر در پاسخ فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آنان. و اين سخن را سه مرتبه تكرار كرد.(6)
براساس اين آيه و روايت فوق و روايات فراوان ديگرى كه در مورد محبت نمودن به اهل بيت از سوى پيامبر نقل گرديده است بر همه مسلمانان واجب است كه اهل بيت پيامبر را دوست داشته باشند و به آنان محبت ورزند ولكن دوست داشتن و محبت نمودن به اين خاندان تنها به علاقه قلبى محقق نمى‏شود بلكه علاوه بر آن، تبعيت عملى از آنان و پذيرش سخنان و پيمودن راه و عقيده آنان نيز لازم است زيرا نمى‏شود كسى ادعا كند من فردى را دوست دارم اما در عمل بر خلاف راه و عقيده او عمل نمايد و اعمالى را انجام دهد كه در نقطه مقابل راه و اعمال محبوب او قرار دارد و او از اين اعمال تنفر دارد كه چنين محبتى از ديدگاه قرآن محبت واقعى نبوده بلكه ادعاى محبت است چنان كه در صدر اسلام يهود ادعا مى‏كردند كه ما خداوند را دوست داريم ولى با اين ادعا حاضر نبودند به پيامبر اسلام ايمان آورند و سخن و فرمان خدا را در اين مورد بپذيرند كه آيه نازل شد و به پيامبر خطاب نمود كه: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ؛(7) [اى رسول‏] بگو [به يهود] كه اگر واقعاً خداوند را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست داشته باشد.»
و اساساً فلسفه اين كه در آيه مودّت و روايات فراوان، محبت اهل بيت به عنوان يك تكليف بر همه مسلمانان لازم شمرده شده جهت دادن به مسلمانان براى انتخاب راه و عقيده صحيح و عدم انحراف از خط رسالت پس از وفات پيامبر اسلام است و خداوند و رسول او با وجوب اين تكليف در پى آن بوده‏اند كه مسلمانان پس از رحلت پيامبر اكرم به سوى اين خاندان متمايل گردند و دين و عقايد خود را از آنان بگيرند تا بدين وسيله از مسير حق و هدايت منحرف نگردند زيرا اين خاندان از همگان نسبت به شريعت الهى و آن چه خداوند بر پيامبرش نازل كرد آگاه‏ترند و بهتر مى‏توانند مسلمانان را با تعاليم الهى آشنا سازند. بر اين اساس، اين محبت، يك محبت شخصى كه برخاسته از علايق خانوادگى كه در هر پدر و فرزندى وجود دارد نيست بلكه يك محبت الهى است كه نفع آن در نهايت به خود مسلمانان باز مى‏گردد. چنان كه قرآن در آيه‏اى ديگر در اين باره مى‏گويد: «قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ؛(8) به مسلمانان بگو اين مزدى كه از شما طلب كردم [محبت خويشاوندانم‏] اين به نفع خود شماست».
به توجه به مطالب فوق، هر چند ظاهر آيه مودّت و رواياتى كه در مورد محبت نمودن به اهل‏بيت از پيامبر اكرم وارد شده اين است كه همه مسلمانان موظفند به اين خاندان محبت نمايند و آنان را دوست بدارند ولكن پيام اصلى اين آيات معرفى اهل‏بيت به عنوان جانشين و جايگزين پيامبر اكرم و رهبرى مسلمانان پس از رسول خداست.
3- آيه مباهله:

مباهله به معناى نفرين كردن دو نفر به يكديگر است به اين معنى كه دو نفر يا دو گروه كه با يكديگر به گفتگو مى‏نشينند و سخن و عقيده يكديگر را نمى‏پذيرند با يكديگر قرار مى‏گذارند كه از خدا بخواهند شخص دروغگو و كسى كه بر باطل قرار دارد را هلاك سازد. داستان مباهله صدر اسلام كه آيه مباهله در مورد اين قضيه نازل گرديد بدين قرار است كه گروهى از مسيحيان نجران كه حدود 60 نفر بودند براى گفتگو و بحث با پيامبر اسلام وارد مدينه شدند ولكن پس از گفتگو درباره مسائلى از جمله ولادت عيسى، سخن و عقيده پيامبر را در اين مورد نپذيرفتند كه در پى اين واقعه آيه 61 آل عمران كه معروف به آيه «مباهله» است نازل شده و در آن به پيامبر اسلام خطاب كرد كه: «فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ؛ هر گاه بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده باز كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند به آنها بگو: بيائيد ما فرزندان خود و شما هم فرزندان خود و ما زنان خويش و شما نيز زنان خويش و ما جان‏هاى خود و شما نيز جان‏هاى خود را دعوت كنيد آنگاه مباهله كرده و لعنت خدا را به دروغگويان قرار دهيم»
در پى نزول اين آيه و درخواست پيامبر از مسيحيان براى مباهله كردن آنان از پيامبر مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند و با بزرگان خود به مشورت بنشينند. پس از مشورت تصميم گرفتند با پيامبر مباهله كنند و لكن بزرگان آنان به مباهله كنندگان توصيه كردند كه اگر مشاهده كرديد پيامبر با جمعيت و سر و صداى فراوان به مباهله آمد با او مباهله كنيد و نترسيد زيرا حقيقتى در كار نيست اما اگر او با افراد خاص و اندك خود به ميعادگاه آمد بدانيد كه او پيامبر خدا است و از مباهله با او بپرهيزيد كه نابود خواهيد شد آنان وقتى طبق قرار قبلى به ميعادگاه آمدند ديدند پيامبر فرزندش حسين را در آغوش دارد و دست حسن را در دست گرفته و على و فاطمه(س) همراه او هستند و به آنان سفارش مى‏كند كه هرگاه من دعا كردم شما نيز آمين بگوئيد. مسيحيان وقتى اين صحنه را مشاهده كردند به وحشت افتادند و از اقدام به مباهله خوددارى كردند و حاضر شدند با پيامبر مصالحه نموده و به آن حضرت جزيه پرداخت نمايند.(9)
اين واقعه را بيشتر مفسران و محدثان اهل سنت در منابع تفسير و حديثى خود نقل كرده‏اند(10) و حتى صاحب تفسير كشاف از مفسران اهل سنت پس از نقل اين روايت مى‏گويد: اين آيه قوى‏ترين دليلى است كه فضيلت اصحاب كساء (پنج تن آل عبا) را ثابت مى‏كند.(11) ولكن اگر به خوبى به محتوا و متن اين آيه دقت شود مى‏توان بالاتر از اين امر يعنى موضوع ولايت و خلافت على(ع) را از اين آيه استفاده نمود با اين توضيح كه در اين آيه خداوند از حسن و حسين(عليهما السلام) تعبير به «ابناءنا» يعنى فرزندان پيامبر و از فاطمه(س) تعبير به «نساءنا» يعنى زنانى كه به پيامبر تعلق دارند و از على(ع) تعبير به «انفسنا» كرده و «انفسنا» يعنى نفس و جان پيامبر و از اين تعبير فهميده مى‏شود كه على(ع) مانند پيامبر و همچون پيامبر است لذا بعد از رحلت و رفتن پيامبر بايد كسى در جاى او بنشيند كه همچون پيامبر و مانند اوست نه ديگران كه مدت زيادى از عمر خود را در بت‏پرستى گذراندند.(12) و از جهات متعدد داراى نقص و عيب بودند از جمله اين كه از جهت علم و آگاهى نسبت به مسائل شريعت كه شاخصه اصلى و اوليه جانشين پيامبر و خليفه مسلمانان است در رتبه‏اى بسيار پائين قرار داشتند به گونه‏اى كه بارها اين سخنان را بر زبان جارى مى‏كردند كه اگر على(ع)(13) يا معاذ(14) نبودند هلاك مى‏شديم يا مى‏گفتند: همه مردم حتى زنان خانه‏نشين از ما داناتر هستند.(15)
بنابراين، آيه فوق نه تنها يكى از فضائل على(ع) و فرزندانش به شمار مى‏رود بلكه يكى از محكم‏ترين ادله بر ولايت و جانشينى على(ع) پس از پيامبر و شايستگى آن حضرت براى احراز اين مقام نيز خواهد بود لذا در مجلس بحثى كه مأمون در دربار خود تشكيل داده بود از امام رضا(ع) سؤال كرد كه چه دليلى بر خلافت و جانشينى جدت على ابن ابى‏طالب دارى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: آيه «انفسنا»(16) يعنى آيه مباهله كه در آن خداوند از اميرالمؤمنين(ع) به عنوان نفس و جان پيامبر(ص) ياد كرده است.
4- آيه ولايت:

قرآن در آيه 55 مائده خطاب به مسلمانان مى‏گويد: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ راكِعُونَ؛ سرپرست و ولىّ شما تنها خداست و پيامبر او و آنان كه ايمان آورده‏اند و در حال ركوع انفاق مى‏نمايند».
شيعه و اهل سنت در شأن نزول اين آيه از ابوذر غفارى روايت كرده‏اند كه وى مى‏گويد: روزى با رسول خدا در مسجد نماز مى‏خواندم، سائلى وارد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد ولى كسى پاسخ او را نداد در پى اين امر سائل دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا شاهد باش كه من در مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم ولى كسى جواب مرا نداد كه در همين هنگام على(ع) كه در حال ركوع نماز بود با انگشت دست راست خود به سائل اشاره كرد. سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد. پيامبر اكرم(ص) كه در مسجد حضور داشت پس از نماز سر را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: خداوندا، برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه سينه او را وسيع گردانى و كارها را بر او آسان‏نمايى و برادرش هارون را وزير و ياورش قرار دهى. خداوندا، من محمد برگزيده و پيامبر توام، سينه‏ام را گشاد نما و كارها را بر من آسان‏ساز و از خاندانم على را وزير من گردان تا به وسيله او پشتم قوى و محكم گردد. هنوز دعاى پيامبر به پايان نرسيده بود كه جبرئيل نازل شد و آيه فوق را نازل نمود.(17)
اين آيه با كلمه «انّما» كه در لغت عرب به انحصار دلالت دارد آغاز گرديده است و معناى آيه اين است كه ولىّ و سرپرست شما تنها خداوند و رسول او و كسى است كه در حال ركوع در راه خدا انفاق مى‏نمايد و طبق روايتى كه ذكر گرديده است اين شخص تنها على ابن ابى‏طالب است بر اين اساس مطالبى كه برخى از مفسران اهل سنت بيان كرده‏اند و «ولى» در آيه فوق را به معناى دوست و ياور دانسته‏اند صحيح نيست زيرا ولايت به معناى دوستى و يارى كردن تنها اختصاص به كسانى كه در حال ركوع انفاق مى‏كنند ندارد بلكه يك حكم عمومى است و تمام مسلمانان را در بر مى‏گيرد و همه موظف هستند با يكديگر دوست بوده و همديگر را يارى نمايند بلكه از اين كه قرآن اين ولايت را منحصر به خدا و رسول انفاق كننده در حال ركوع نموده بدست مى‏آيد كه اين ولايت به معناى سرپرستى و صاحب اختيار و متصرف در امور بودن است و اين كه اين ولايت در رديف ولايت خداوند و پيامبر او قرار گرفته است و هر سه با يك جمله بيان گرديده خود مؤيد ديگرى است براى اثبات اين معنى.
5- آيات تبليغ و اكمال دين:

پيامبر اسلام در سال آخر عمر مبارك خود به همراه مردم مدينه و ديگر سرزمين‏هاى اسلامى كه جمعيت آنان بالغ بر صد هزار نفر مى‏گرديد عازم حجةالوداع شدند پس از انجام مراسم حج و در بازگشت، هنگامى كه به منطقه‏اى بنام «غدير خم» رسيدند فرشته وحى بر آن حضرت نازل گرديد و به پيامبر فرمان داد كه آنچه قبلاً بر او نازل شده است را به مردم ابلاغ نمايد.(18)
«يَأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ؛(19) اى رسول، آن‏چه از طرف پروردگارت بر تو نازل گرديده را به مردم ابلاغ نما و اگر اين كار را نكردى رسالتت را انجام نداده‏اى.»
ولى پيامبر از ابلاغ صريح اين امر نگران بود و خوف آن را داشت كه مردم نپذيرند و در برابر او به مخالفت برخيزند زيرا از يك طرف على(ع) پسر عمو و داماد آن حضرت است و مى‏ترسد مردم تهمت خويشاوند بودن على را به پيامبر بزنند و بگويند پس از خود، پسر عمو و دامادش را بر ما مسلط ساخت و از طرف ديگر على(ع) در جنگ‏هاى متعدد اجداد و بستگان كافر بسيارى از اين مسلمانان را به قتل رسانده و آنان از او كينه شديدى به دل دارند و از سويى ديگر افراد منافق فراوانى كه در ميان مسلمانان وجود داشتند مانع بسيار بزرگى براى خلافت و و لايت على(ع) به شمار مى‏رفت، چنانچه در روايتى كه از پيامبر اكرم(ص) نقل گرديده به اين موضوع اشاره شده است.(20) لكن خداوند در ادامه اين آيه به پيامبرش اطمينان مى‏دهد كه از هيچ چيز و هيچ كس خوفى نداشته باشد زيرا خداوند او را از شر مردم نگه مى‏دارد. «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَفِرِينَ؛ خداوند تو را از خطرات مردم نگه مى‏دارد و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى‏كند.»
در پى نزول اين آيه پيامبر دستور توقف مسلمانان را صادر كرد و به آنان فرمان داد كه صبر نمايند تا آنان كه عقب هستند به جمعيت ملحق شوند و آنان كه پيشاپيش قافله در حركت بودند بازگردند پس از اجتماع مسلمانان نماز ظهر را به جماعت پيامبر اقامه كردند سپس آن حضرت فرمان داد تا از جهاز شتران منبرى را براى آن حضرت تهيه نمايند سپس بر بالاى منبر قرار گرفته و پس از حمد و سپاس الهى فرمود: من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده و از ميان شما مى‏روم، من مسئول هستم و شما هم مسئوليه، شما در مورد من چگونه شهادت مى‏دهيد مردم با صداى بلند گفتند: ما گواهى مى‏دهيم كه تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش خود را در راه هدايت ما انجام دادى، خداوند تو را جزاى خير دهد. سپس فرمود: آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز مى‏دهيد؟ همگان گفتند آرى، گواهى مى‏دهيم، سپس فرمود: خدايا گواه باش. پس از بيان اين سخنان و گرفتن اعتراف مبنى بر توحيد و نبوت و معاد و صدق گفتار و كردارش در اين مورد، دست على را گرفت و بلند كرد و فرمود: اى مردم! چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است، همه گفتند: خدا و پيامبر او داناتر هستند پيامبر فرمود: خداوند ولى و رهبر من است و من مولى و رهبر مؤمنان هستم و نسبت به آنان از خودشان سزاوارترم. سپس فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه؛(21) هر كس من مولاه و رهبر او هستم اين على نيز مولى و رهبر اوست.» و اين سخن را سه بار تكرار كرد و بدنبال آن سر را به سوى آسمان برداشت و فرمود:
«اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أدر الحق معه حيث دار؛(22) خداوندا دوست بدار كسى كه او را دوست بدارد و دشمن بدار كسى كه او را دشمن بدارد و محبوب بدار كسى كه او را محبوب بدارد و مبغوض بشمار كسى كه او را مبغوض شمارد و يارى نما كسى كه او را يارى نمايد خوارگردان كسى كه او را خوار گرداند و حق را به همراه او بدار به هر سويى كه او رود.»
پس از پايان سخنان پيامبر و ابلاغ اين پيام الهى آيه اكمال دين نازل شد و خطاب به همه مسلمانان گفت: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَمَ دِينًا؛(23) امروز آئين شما را كامل و نعمت را به شما تمام كردم و اسلام را به عنوان آئين شما پذيرفتم.»
در روايات نقل گرديده است كه پس از نزول اين آيه پيامبر خود در خيمه‏اى نشستند و على(ع) در خيمه‏اى ديگر و به مسلمانان فرمان دادند كه اين حادثه را به آن حضرت و على(ع) تبريك بگويند و از جمله افرادى كه به حضور پيامبر(ص) و على (ع) رسيدند خليفه دوم بود كه با جملات ذيل به آن حضرت تبريك گفت: «بخٍ بخٍ يابن ابى طالب، اصبحت و امسيت مولاى و مولا كلّ مؤمن و مؤمنة؛(24) مبارك باد بر تو اى فرزند ابوطالب كه مولاى من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى.»
و بدين ترتيب بود كه پيامبر اكرم(ص) به فرمان الهى ولايت و خلافت على(ع) را به صراحت به مسلمانان اعلام كرد و مسلمانان را به پيروى از على(ع) پس از خود توصيه نمود ولكن با تأسف فراوان عالمان و اهل سنت اين آيه و روايات نقل شده در اين مورد را همانند دلايل ديگرى كه در اين مورد وجود دارد توجيه و تأويل نمودند و بدين وسيله حقيقت امر را به بسيارى از مسلمانان پوشيده داشتند و آنان را از اين نعمت عظيم ولايت كه موجب سعادت انسان در دنيا و آخرت مى‏گردد محروم ساختند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1) مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»(ذاريات/ 56)
2) شعراء/ 214.
3) تفسير تبيان، ج 8، ص 67 ؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 63.
4) مجمع البيان، الميزان، درالمنثور، ذيل آيه 214 شعراء.
5) الغدير، ج 2، ص 278 ؛ المراجعات، ص 130 به بعد.
6) تفاسير الكشاف و الجامع لاحكام القرآن، ذيل آيه 23 شورى.
7) آل عمران/ 31.
8) سبأ/ 47.
9) مجمع البيان، ذيل آيه 61 آل‏عمران.
10) فضائل الخمسه فمن الصحاح السته، ج 1، ص 29.
11) تفسير الكشاف، ذيل آيه 61 آل عمران.
12) تاريخ طبرى، ج 2، ص 45؛ البداية و النهاية، ج 2، ص 406.
13) كافى، ج 7، ص 424 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 18 و ج 12، ص 179.
14) السنن الكبرى، ج 7، ص 443؛ شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد، ج 12، ص 179 و 204.
15) المجموع، ج 16، ص 327 ؛ كنزالعمال، ج 16، ص 538.
16) الميزان، ج 3، ص 230 ؛ مستدرك سفينة البحار، ج 10، ص 118.
17) الغدير، ج 2، ص 52 تا 54.
18) مجمع البيان، ذيل آيه 67 مائده؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 250.
19) مائده/ 67.
20) الاحتجاج، ج 1، ص 73؛ بحارالانوار، ج 37، ص 206.
21) مسند احمد، ج 1، ص 84 و 118 ؛ كافى، ج 1، ص 294 و 295.
22) دعائم الاسلام، ج 1، ص 16؛ مسند احمد، ج 1، ص 119.
23) مائده/ 3.
24) بحارالانوار، ج 37،ص 108 و 143 ؛ البداية و النهاية، ج 7، ص 386.

/

آموزه‏هاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى 5

رعايت حريم‏ها و مرزهاى قوانين و اخلاق‏
اهميت حريم‏ها و مرزهاى قوانين و اخلاق

در پنجمين فراز از دعاى امام عصر(عج) با تعبير «و عرفان الحرمة؛ خدايا توفيق شناخت حرمت‏ها و حريم‏ها را به من عنايت كن.» سخن از احترام به حريم‏ها، و شناخت آنها، و نگهبانى از مرزها و خط قرمزها به ميان آمده است كه در جاى خود از اهميت ويژه‏اى برخوردار است.
براى توضيح اين مطلب لازم است امورى در اين راستا مورد بررسى قرار گيرد، كه در ذيل تحت چند عنوان تبيين مى‏گردد:
1- مسأله شناخت‏

مسأله معرفت و شناخت، به ويژه معرفت دينى و شناخت قوانين و حريم‏ها و مرزها، و به اصطلاح شناخت خط قرمزها، از امور بسيار مهمى است كه بايد در سرلوحه برنامه‏ها و ارزش‏ها قرار گيرد، چرا كه موجب نگهدارى دين و جامعه و انضباط اجتماعى شده، و از انحرافات و كژى‏ها و هرج و مرج جلوگيرى مى‏نمايد. و فرد فرد انسان‏ها را از حرمت شكنى، و تحريم حريم كه عامل بزرگترين خسارت دينى و اجتماعى است باز مى‏دارد. از اهميت شناخت همين بس كه پيامبر(ص) فرمود: «انّ لكلّ شى‏ءٍ دعامةً، و دعامة هذا الدّين الفقه، و الفقيه الواحد اشدّ على الشيطان من الف عابدٍ؛(1) هر چيزى داراى زير بنا و پايه است، زيربنا و پايه اسلام، علم و شناخت است، به طورى كه يك فرد داراى شناخت در ضدّيت با شيطان (الگوى هر بدى) از هزار عابد(انسان خداپرست ولى بى‏شناخت) خطرناك‏تر است.» و نيز فرمود:«من عمل على غير علمٍ كان ما يفسد اكثر ممّا يصلح؛(2) كسى كه بدون شناخت كارى انجام دهد فساد و تباهى او بيش از اصلاح و سامان دهى او خواهد بود.» اهميت شناخت از نظر اسلام در درجه‏اى است كه امام صادق(ع) در ضمن گفتارى فرمود: «هرگاه قاضى بدون آگاهى حتى قضاوت بر حق كند، اهل دوزخ است.»(3)
براى دريافت اهميت كاربردى شناخت كافى است كه آن مثال معروف مولانا را در مثنوى يادآور شويم كه مى‏گويد: در هندوستان شبانه در تاريكى فيلى را به روستايى آوردند، و در اصطبل تاريكى جاى دادند، مردم آن روستا اصلاً نمى‏دانستند كه فيل چه شكلى دارد، در همان شب مى‏خواستند بدانند كه فيل چگونه است، كنار آن اصطبل اجتماع كردند و در تاريكى هر كدام داخل اصطبل مى‏شدند، تا بيرون بيايد و شكل فيل را براى حاضران تعريف كنند. يكى به داخل رفت دستش به پشت فيل رسيد، سپس بيرون آمد و گفت: فيل مثل تخت است. دومى رفت و دستش به دم فيل رسيد و بيرون آمد و گفت فيل مانند ريسمان ضخيم است، سومى رفت و دستش به خرطوم فيل رسيد و بيرون آمد و گفت: فيل مانند ناودان است، چهارمى رفت و دستش به گوش‏هاى فيل رسيد و بيرون آمد و گفت: فيل مانند بادبزن است، پنجمى رفت و دستش به پاى فيل رسيد و بيرون آمد و گفت فيل مانند ستون است. و چون چراغ شناخت در دستشان نبود، اختلاف نظرشان به اوج رسيد و همه به اشتباه افتادند، آنها اگر با چراغ وارد اصطبل مى‏شدند مى‏دانستند كه فيل آن‏گونه نيست كه آنها مى‏گويند، بلكه مجموعه‏اى از اعضاء جوارح با شكل‏هاى مختلف به هم پيوسته است:
از نظرگه گفتشان بد مختلف‏

آن يكى دالش لقب داد، آن الف‏
در كف هر كس اگر شمعى بُدى‏

اختلاف از گفتشان بيرون شدى‏
چشم حس همچون كف دست است و بس‏

نيست كف را بر همه آن دست رس‏
چشم دريا ديگر است و كف دگر

كف بِهِل وزديده در دريا نگر(4)
2- احترام به حريم‏ها پس از آگاهى از آنها

در جمله «عرفان الحرمة» كه در دعاى مورد بحث آمده، امام عصر(عج) سفارش كرده كه ما حرمت‏ها را بشناسيم، يعنى هم از جهت نظرى حريم‏ها و حدود و مرزها و خط قرمزها را بشناسيم، و هم در عمل آن را رعايت كنيم، يعنى چنان كه جهل به حريم‏ها و ناآگاهى از حرمت‏ها، گناه است، آگاهى به آنها بدون عمل به آنها كه احترام حريم‏ها باشد نيز گناه است. به عنوان مثال مرز بين ذلّت و تواضع، و بين عزّت و تكبّر، و بين سياست و دنياپرستى، و بين قناعت و بخل، و بين سخاوت و اسراف، و بين سكوت و كنترل زبان، و بين شجاعت و بى‏باكى، و بين عفّت و تعطيل خواست‏هاى غرائز و بين زهد و ترك دنياى خوب و… مرزهاى نزديكى – البته به نظر سطحى – وجود دارد، كه بسيارى بر اثر عدم شناخت به اشتباه خطرناكى مى‏افتند. مثلاً به عنوان حفظ عزّت، تكبر مى‏ورزند، و يا به عنوان قناعت، بخل مى‏ورزند، و يا به عنوان تواضع دچار ذلّت و تملّق مى‏گردند. چنين انحراف خطرناك بر اثر عدم شناخت حريم‏ها و مرزها پديد مى‏آيد. بنابراين بايد ضابطه‏ها، معيارها، و حريم‏ها را شناخت تا ناخواسته به دره هولناك گناه و صفات زشت اخلاقى نيفتاده، و كار نيك را به عنوان كار بد ترك نكرد، و يا كار زشت را به عنوان كار نيك انجام نداد.
و نيز بايد توجه داشت كه در راستاى شناسايى ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها، و در مرحله عمل، بايد به استثناها و تبصره‏ها توجه كرد، چرا كه در بسيارى از موارد انجام گناهان كبيره در بعضى از موارد بصورت استثنا جايز بلكه واجب است و يا بعضى از واجبات و امور مباح در مواردى حرام يا مكروه مى‏باشند، در اين بخش نيز اگر استثناءها و تبصره‏ها شناخته نشوند، ممكن است انسان مؤمن به طور ناخودآگاه، واجبى را به عنوان حرام ترك كند، و يا حرامى را به تصور واجب انجام دهد، به عنوان مثال سوگند دروغ از گناهان كبيره است، ولى اگر حفظ جان مظلومى از دست ظالم. بستگى به آن داشته باشد، در اين مورد سوگند دروغ واجب است، و يا مثلاً غيبت و بدگويى در پشت سر افراد از گناهان كبيره است، ولى در بعضى از موارد – به صورت استثناء – غيبت كردن جايز بلكه واجب است. چنان كه فقيه بزرگ شيخ انصارى بيش از ده مورد از استثنائات غيبت را برمى‏شمرد، يكى از آنها غيبت از بدعت گذار است، كه براى آگاهى بخشى و جلوگيرى از فريب او واجب خواهد بود.(5)
بنابراين بايد حريم‏ها و خط قرمزها را شناخت، ولى به استثنائات و تبصره‏ها نيز توجه داشت كه در اين موارد، حرمتى وجود ندارد، و يا اگر حرمتى هست، به دلايل مهم‏تر، شكستن آن جايز و يا لازم است، چنان كه امام معصوم(ع) فرمود: «سه شخص حرمت و احترامى ندارد: 1- هوى پرست بدعت گذار 2- حاكم ستمگر 3- فاسقى كه آشكارا گناه مى‏كند.»(6)
مطلب مهم ديگر در راستاى شناخت حرمت‏ها اين است كه درشناخت عناوين بايد به همه ارزش‏ها و جوانب توجه عميق داشت. و بر اساس قانون اهم و مهم، مسأله عنوان اولى و ثانوى مطرح مى‏شود، كه دامنه وسيعى در فقه اسلامى دارد، مثلاً گاهى كار نيكى آن چنان مهم است كه كارهاى ناشايسته ديگر را تحت الشّعاع قرار داده و به ورطه فراموشى مى‏سپارد. در صورتى كه بايد به آن كارهاى ناشايسته نيز توجه كرد و آن را ترك نمود، و گرنه آثار درخشان كار نيك را خنثى خواهند ساخت، در جنگ احد يكى از ياران پيامبر(ص) با كمال دلاورى در ركاب پيامبر(ص) با دشمنان نبرد قهرمانانه كرد تا به شهادت رسيد، مادرش به بالينش آمد، خاك از چهره شهيدش پاك كرده و به او گفت: «فرزندم بهشت برتو گوارا باد» رسول اكرم(ص) به آن مادر فرمود: «چه مى‏دانى كه بهشت براى او گوارا است؟ شايد او سخنان بيهوده مى‏گفته، و يا در مورد چيزى كه باعث كمبودش نمى‏شد، بخل ورزيده باشد.»(7) و نيز روايت شده پيامبر(ص) پس از جنگ خيبر، در يكى از سفرهاى نظامى، همراه ياران براى جلوگيرى از اشرار به منطقه جنگ رفتند، يكى از ياران آن حضرت به نام مِرعَم، وسائل جنگى را از پشت شترى گرفت و به زمين گذاشت، تا آماده براى جنگ شود، در اين هنگام ناگهان از ناحيه دشمن، تيرى به بدن او اصابت كرد، و او در خون خود غلطيد و به شهادت رسيد. حاضران فرياد زدند: «خوشا به حالش، بهشت بر او گوارا باد» پيامبر(ص) كه با شناخت حرمت‏ها و حريم‏ها، به همه جوانب توجه داشت به ياران خطاب كرد و فرمود: «سوگند به كسى كه جان محمّد(ص) در دست او است، اكنون لباسى كه در تن مِرعَم است از آتش شعله‏ور است، همان لباسى كه در ماجراى پيروزى در جنگ خيبر از غنائم مسلمين به خيانت برده است.» اصحاب تعجب كردند و تحت تأثير شديد گفتار پيامبر(ص) قرار گرفتند، يكى از ياران از پيامبر(ص) پرسيد: «من دو بند كفش از غنائم برداشته‏ام، آيا من نيز مسؤولم؟ پيامبر(ص) در پاسخ فرمود:«براى تو همانند آن دو بند كفش، در آتش دوزخ بريده مى‏شود.»(8)
آرى مسؤوليت حريم شكنى اين گونه خطير است كه حتى شهيد راه خدا، از اين رو كه حريم حفظ بيت المال را به اندازه يك لباس، شكسته آن گونه كيفر مى‏گردد. و حتى مقام شهادت با آن همه عظمت، نمى‏تواند از كيفر آن جلوگيرى نمايد.
نيز در روايات آمده:روزى پيامبر اكرم(ص) پس از اقامه نماز جماعت، به مسلمانان رو كرد و فرمود: آيا از طايفه بنى‏النجّار كسى در اينجا هست؟ كه يكى از افراد برجسته آنها شهيد شده و به خاطر بدهكارى سه درهم حق‏النّاس، (مراحل را طى كرده تا به كنار بهشت رسيده ولى) پشت در بهشت مانده، و در را به روى او باز نمى‏كنند. براى آن كه آن در به روى او باز شود، آيا كسى هست كه اين حق‏الناس را از طرف او بپردازد؟(9) شخصى براى اداى اين حق‏الناس داوطلب شد،و در نتيجه در بهشت براى آن شهيد گشوده گرديد. چنان كه ملاحظه مى‏كنيد حريم شكنى در رابطه با حق‏الناس باعث شد، كه حتى شهيد راه خدا، پس از گذر از همه مراحل، مانند پل صراط، اعراف و…تا به در بهشت رسيد، ولى در بهشت به رويش باز نشد، اما شفاعت پيامبر(ص) و اداى حق‏النّاس به نيابت از او، باعث نجات او گرديد.
3- اقسام حرمت‏ها و حريم‏ها

به طور كلى حدود الهى، و مرزهايى كه خداوند براى برنامه‏هاى عملى انسان قرار داده همان حرمت‏ها و حريم‏ها هستند، به ويژه محرّمات و امورى كه به عنوان حرام شناخته شده، مشخص كننده همان خط قرمزهاى اسلام است كه بايد از آن حفاظت كرد، و حرمت آن را نشكست، بهترين تعبير اين است كه بگوييم قانون الهى، همان حريم است كه بايد حرمت و احترام آن را هم از نظر فكرى، و هم از نظر عملى نگه داشت. و از نظر ديگر مى‏توان حريم را تقسيم كرد، مانند: حريم الهى، حريم نبوت، حريم ولايت و امامت، حريم دستورهاى الهى از سياسى، فرهنگى، اقتصادى، نظامى، اجتماعى و فردى، و در اين راستا بايد توجه داشت همان‏گونه كه گناهان گوناگون هستند و به گناهان بزرگ و كوچك و هر كدام به مراحل شدت و ضعف تقسيم مى‏شوند، حريم‏ها نيز گوناگون است، بايد همه را به ويژه حريم‏هاى مهم را شناخت و رعايت كرد. به عنوان مثال شراب خوارى از گناهان كبيره است و بايد نزديك آن نرفت، ولى از آن بزرگ‏تر شرابخورى در ماه رمضان است، و از آن بزرگ‏تر شرابخورى در ماه رمضان در مسجد است، و از آن بزرگ‏تر شرابخوارى در ماه رمضان در مسجد الحرام در كنار كعبه است. و به همين ترتيب، حريم‏ها داراى مراحل شديدتر خواهند بود، و قطعاً آن كه شديدتر است، بايد بيشتر رعايت شود. يا مثلاً انسان‏ها داراى حرمت و كرامت هستند، ولى حرمت مؤمن بيشتر است، و حرمت دانشمند مؤمن از آن بيشتر مى‏باشد، و حرمت همسايه دانشمند مؤمن از آن نيز بيشتر است، مثلاً در مورد رعايت حرمت انسان مؤمن، امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «من استخفّ مؤمناً فبنا استخفّ، وضيّع حرمة اللّه عزّ و جلّ؛(10) كسى كه مؤمنى را تحقير كند و حرمت او را سبك بشمرد، ما را تحقير كرده و حرمت ما را سبك شمرده، و حرمت الهى را تباه ساخته است.»
4- سفارش قرآن به حفظ حريم‏ها

قرآن در مورد احترام به قوانين الهى، و حدود و مرزهاى آن تأكيد فراوان كرده، از جمله مى‏فرمايد: «تلك حدود اللّه فلاتقربوها؛(11) اين دستورها، مرزهاى الهى است، پس (براى شكستن آن) به آن نزديك نشويد.»و در مورد ديگر مى‏فرمايد: «تلك حدود اللّه فلا تعتدوها و من يتعد حدود اللّه فاولئك هم الظّالمون؛(12) اين‏ها حدود و مرزهاى الهى است، از آن تجاوز نكنيد(آنها را نشكنيد) و هر كس از آن تجاوز كند ستمگر است.»
قرآن در موارد ديگر قانون شكنان را به عنوان كافر، ظالم و فاسق معرفى كرده و مى‏فرمايد: «آنان كه بر طبق قانون الهى حكم نمى‏كنند، كافرند و… ظالمند و… فاسق مى‏باشند.»(13) وقتى كه ما پذيرفتيم حاكميت مطلق از آن خدا است، پس بايد چهارچوب قانون ما فراتر از حدود الهى نباشد و گرنه سر از انحراف و ستم بيرون مى‏آورد. چنان كه خداوند مى‏فرمايد: «تلك حدود اللّه و من يتعدّ حدود اللّه فقد ظلم نفسه؛(14) اين حدود خداست و هر كس از حدود خدا تجاوز كند به خود ستم كرده است.»
براى روشن شدن بيشتر در مورد شدت كيفر قانون شكنان و مخالفت با حريم‏هاى الهى نظر شما را به داستان اصحاب سبت، كه قرآن به آن اشاره كرده (15) جلب مى‏كنم.
عصر حضرت داود(ع) بود، در ساحل درياى سرخ واقع در خاورميانه، شهرى به نام ايله وجود داشت كه دهها هزار نفر در آن سكونت داشتند. خداوند توسط پيامبرش به آنها فرمان داده بود كه در روزهاى شنبه صيد ماهى نكنند. مدتى به اين قانون الهى عمل شد، و همين باعث شده بود كه ماهيان در روزهاى شنبه احساس امنيت مى‏كردند، و در كناره‏هاى دريا ظاهر مى‏شدند، ولى در روزهاى ديگر به قعر دريا مى‏رفتند. دنياپرستان از خدا بى خبر حيله و ترفندى پيش خود طرح كردند، كه در حقيقت قانون شكنى بود، ولى در ظاهر يك نوع كلاه شرعى و نيرنگ بود، و مى‏خواستند وانمود كنند كه قانون شكنى نمى‏كنند. ترفند آنها چنين بود كه حوضچه‏ها و جدول‏هايى در كنار دريا درست كردند، و راه‏هايى براى ارتباط بين دريا و آن حوضچه‏ها و جدول‏ها ساختند، به طورى كه ماهى‏ها در روزهاى شنبه وارد آن حوضچه‏ها و جدول‏ها شده، هنگام غروب كه مى‏خواستند به دريا بازگردند، راه‏ها را مى‏بستند و در نتيجه ماهى‏ها در آن حوضچه‏ها و جدول‏ها حبس مى‏شدند، آنگاه در روزهاى ديگر (كه صيد ماهى حرام نبود) آنها را صيد مى‏كردند، و از اين راه نامشروع ثروت‏هاى كلانى به دست مى‏آوردند. و مدتى زندگى را با مخالفت حريم الهى، و قانون شكنى گذراندند. و به نهى از منكر ناصحان و پيام‏هاى پيامبران گوش نكردند، و با شكستن خط قرمزها، به گناه بزرگ خود ادامه دادند. مطابق بعضى از روايات، هشتاد و چند هزار نفر در شهر ايله سكونت داشتند، و آنها در رابطه با اين قانون شكنى سه دسته بودند، حدود هفتاد هزار نفر آنها به اين نيرنگ خشنود بودند، و به آن دست زدند، ولى حدود ده هزار نفر از آنها دو قسمت شدند يك قسمت آنها نهى از منكر مى‏كردند، و با نصايح خود، حريم شكنان را از اين كار حرام نهى مى‏كردند، ولى يك قسمت از آنها خاموش بودند و راه سكوت را برگزيدند، و حتى به ناصحان مى‏گفتند: «چرا اين قوم قانون شكن را نصيحت مى‏كنيد؟ چكار به آنها داريد؟ خداوند خودش به موقع آنها را عذاب شديد خواهد كرد.» ناصحان در پاسخ مى‏گفتند: «ما از اين رو كه در پيشگاه خداوند معذور باشيم، آنها را نصيحت و نهى از منكر مى‏كنيم.» كوتاه سخن آنكه سخن ناصحان در آنها اثر نكرد، حتى ناصحان با خود گفتند اينك كه چنين است خوب است از شهر ايله خارج شويم و به جاى ديگر كوچ كنيم زيرا هر لحظه ممكن است عذاب عمومى سختى بر اين قوم قانون شكن وارد شود. آنها از

شهر خارج شدند، طولى نكشيد كه عذاب سختى بر مردم ايله وارد شد، و آنها بر اثر آن به صورت ميمون‏هاى گوناگون مسخ شدند و پس از سه روز با كمال ذلّت تسليم مرگ شده و نابود گشتند، آرى چنانكه قرآن مى‏فرمايد: «فلمّا عتوا عن مانهوا عنه قلنا لهم كونوا قردةً خاسئين؛(16) هنگامى كه در برابر آنچه از آن نهى شده بودند سركشى كردند، به آنها گفتيم به شكل ميمون‏هاى طرد شده درآييد.»
عجيب اين كه شيطان آن چنان اين قانون شكنان را به وادى نيرنگ و تزوير افكنده بود كه بعضى از آنها روز شنبه ماهى مى‏گرفت و نخى به دم سوراخ شده ماهى مى‏بست، و طرف ديگر نخ را در بيرون آب به ميخى بند مى‏كرد، و ماهى را در ميان آب رها مى‏ساخت، ماهى در ميان همان قسمت آب، زندانى مى‏شد، فرداى آن روز، او مى‏آمد و ماهى را صيد مى‏كرد و مى‏گفت من در روز شنبه ماهى را صيد نكرده‏ام.(17) روايت شده امام سجّاد (ع) فرمود: پس از آن كه آنها به صورت ميمون مسخ شدند، اهالى روستاهاى اطراف كنار قلعه ايله آمدند، و از ديوار آن بالا رفتند ديدند همه اهل ايله از زن و مرد، ميمون شده‏اند، اهالى روستا، خويشان و دوستان خود را مى‏شناختند، نزد آنها رفته و از تك تك آنها مى‏پرسيدند، كه آيا تو فلانى نيستى. او گريه مى‏كرد و با سرش اشاره مى‏كرد و مى‏گفت: آرى. آنها سه روز به همين شكل ماندند، و روز سوم طوفان شديدى برخاست و همه آنها را به درياى سرخ افكند، و به اين ترتيب همه آنها نابود شدند.(18) آرى همان‏ها كه مدت‏ها ماهيان حرام را مى‏خوردند، و با ارتزاق از راه قانون شكنى، زندگيشان را آلوده كرده بودند، سرانجام خوراك ماهيان شدند، و كيفر شكستن خط قرمز الهى را چشيدند. بايد بدانيم مسأله قانون و حرمت آن از نظر اسلام در رأس ارزش‏ها است، موجب نظم و عدالت و امنيت و حفظ حريم‏هاى مختلف شده و جامعه را به صلح و صفا و مدينه فاضله و ايده‏آل تبديل مى‏سازد.
همه ما وظيفه داريم كه قانون مدار باشيم، هم قانون را به خوبى بشناسيم و هم به آن عمل كنيم. حضرت امام خمينى (قدّس‏سرّه) به حفظ حريم قانون بسيار حساس بود، و در همه جا مى‏فرمود: «بايد طبق مقررات رفتار شود.» يكى از علماى مورد اطمينان مى‏گفت: از امام اجازه خصوصى خواستم تا گاهى كه از ماشين‏هاى دولتى استفاده كنم جايز باشد امام فرمود: «طبق مقررات رفتار شود.» نيز مى‏گفت: آنگاه كه امام در پاريس بود، بعضى از دوستان گوسفندى تهيه كرده و به حياط خانه استيجارى امام آوردند، تا هم گوشت حلال با ذبح اسلامى فراهم شود، و هم به خاطر سلامتى امام به اصطلاح خونى ريخته گردد، پس از آن كه گوسفند ذبح شد، و با گوشت آن غذا تهيه گرديد، امام از آن غذا نخوردند از علت آن سؤال شد فرمود: «شما برخلاف قانون فرانسه كه براى حفظ بهداشت محيط زيست نبايد گوسفند را در اينجا ذبح نمود، چرا خلاف قانون رفتار نموديد؟!»
آخرين سخن اين كه يكى از طرفداران حضرت على(ع) به نام نجاشى كه شاعرى دلير بود و در جنگ‏ها در ركاب على(ع) اشعارش را به صورت شعار مى‏خواند و با دشمن مى‏جنگيد، در ماه رمضان، حريم شكنى كرد و شراب خورد،اين موضوع براى على(ع) ثابت شد، به عنوان اجراى حد شرابخوارى هشتاد ضربه به او شلّاق زد، سپس دستور داد تا او را يك شب زندانى كنند و فردا نزدش بياورند، فردا او را نزد حضرت على(ع) آوردند، آن حضرت بيست ضربه ديگر به او شلاق زد. او پرسيد: ديروز شلاق مرا زدى، پس اين بيست ضربه براى چيست؟ در پاسخ فرمود:هذا لتجرّيك على شرب الخمر فى شهر رمضان؛(19) اين بيست ضربه براى آن است كه با كمال گستاخى حريم قداست رمضان را شكستى و در ماه رمضان شراب خوردى.»
آرى قداست حرمت‏ها را بايد شناخت، و كمال احترام را در حفظ آن‏ها كرد، و دانست كه گستاخى و بى‏باكى در شكستن حريم آن‏ها از نظر اسلام، مجازات بسيار سخت دارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1. نهج الفصاحة، حديث 90. 2. اصول كافى، ج 1، ص 44. 3. فروع كافى، ج 7، ص 407. 4. ديوان مثنوى، دفتر سوم، به خط ميرخانى، ص 233. 5. مكاسب، ص 44 و 46. 6. همان . 7. المحجّةالبيضاء، ج 5، ص 200. 8. سيره ابن هشام، ج 3، ص 353. 9. بحارالانوار، ج 17، ص 295. 10. وسائل الشيعه، ج 8، ص 592. 11. سوره بقره، آيه 187. 12. سوره بقره، آيه 229. 13. «و من لم يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الكافرون – هم الظّالمون – هم الفاسقون» (سوره مائده، آيات 44 و 45 و 47.) 14. سوره طلاق، آيه 1. 15. آيات 163 تا 166 سوره اعراف. 16. سوره اعراف، آيه 166. 17. بحارالانوار، ج 14، ص 62. 18. همان، ص 58. 19. فروغ كافى، ج 7، ص 216.

/

باز هم مسئله حجاب و كشف حجاب نوين‏

بالأخره مسئله حجاب چه شد؟ چرا با كشف حجاب نوين با نام بدحجابى برخورد نشده و نمى‏شود؟ اين پرسشى است كه از صدها زبان شنيده مى‏شود. غيرتمندان و دلسوزان انقلاب كه از لجام گسيختگى جمعى از زنان و دختران كشورمان در فضائى از بى‏مسئوليتى خون دل مى‏خورند مى‏گويند آيا وقت آن نرسيده كه حاكميت با عزم جدى به مبارزه با فساد آشكار كه بدترين شكل آن بدحجابى يا كشف حجاب است بپردازد؟ و البته اين تنها بدحجابى نيست بلكه مفاسد ديگرى چون مواد مخدّر بيداد مى‏كند و با مسببين آن برخورد جدى و قضائى صورت نمى‏گيرد، و نيز مفاسد اقتصادى و مفاسد ادارى و رشوه خوارى در اين فهرست ناميمون مى‏گنجد. چنين به نظر مى‏رسيد كه مبارزه با فساد، بيشتر از آنچه عمل شود در مرحله شعار مانده است. و حساسيت‏ها از بين رفته است.
نويسنده اين مقال طى مقالاتى در اين ماهنامه گفتارهاى فراوانى داشته و رنجنامه كشف حجاب نوين را با خوانندگان بازگو كرده است. اين مقالات در دولت پيشين بود كه گوش شنوا كمتر در ميان بعض مسئولين وجود داشت و سياست حاكم را نوعى تساهل و تسامح همراهى مى‏كرد كه امروزه جامعه بايد غرامت آن را بپردازد! جلو سيل فساد كسى نايستاد، نوعى ليبراليسم اخلاقى جوّ را پوشش داد و حركت‏هاى جسته گريخته از سوى برخى نهادهاى تبليغاتى به جائى نمى‏رسيد… اما اين درد بى درمان همچنان باقى است و اين غده چركين پيكر اجتماع را رنج مى‏دهد. موضوع كشف حجاب نوين يكى از مشهورترين جرم‏ها و منكرات آشكارى است كه نظام را به چالش مى‏كشد. و براى بيگانگان نقطه اميدى است كه فرهنگ صادراتى خود را از طريق ماهواره‏ها و عوامل داخلى‏شان به اجرا در آورده‏اند. خوانندگان گرامى تعجب نكنند كه چرا روى مسئله حجاب و كشف حجاب اينقدر تأكيد مى‏شود! حجاب در جامعه مسلمان مانند دستگاه حرارت سنجى است كه از ضمير و درون خانواده‏ها و عملكرد فرهنگ پيام مى‏آورد. راستى چرا برخى خانواده‏ها اينقدر بى‏درد شده‏اند؟!

چرا اينهمه لباس مبتذل و تنگ و چسبان و كوتاه به بازار مى‏آيد؟ چرا بر توليدى‏ها كسى نظارت ندارد؟ چرا اتحاديه‏هاى توليدى و فروش لباس تعهد ندارند و تنها به سود نامشروع مى‏انديشند؟ و چرا دستگاه‏هاى نظارتى بر توليد لباس و فروش و پوشش اينگونه لباسهاى مبتذل كمترين تحركى ندارند و بوى قبرستان از اين دستگاه‏ها به مشام مى‏رسد؟ چرا پدران و مادران نسبت به پوشش فرزندانشان و آرايش‏هاى غليظ دختران مجرد در كوى و برزن بى تفاوت شده‏اند؟چرا قانون توليد و عرضه لباس و پوشش لباس‏هاى مبتذل كه سالها قبل تصويب شده در بايگانى‏ها مانده و خاك مى‏خورد؟ از حجاب اسلامى تنها نامى مانده و شعار «رعايت حجاب الزامى است» در برخى مغازه‏ها و اماكن نقش بر ديوار شده است؟ چرا از لباسهاى وزين و شرعى در فروشگاه‏ها كمتر اثرى ديده مى‏شود! زنان مسلمان كمتر به مانتو و روسرى قابل اعتماد دسترسى دارند، دختران مدارس نيز لباس فرم را تنها براى مدرسه رفتن و كلاس درس مى‏پوشند و اكثر اينها در اوقات ديگر همان لباسهاى جلف را مى‏پوشند و حتى بسيارى از دختران زير 15 سال به تجمل و آرايش خيابانى رو آورده‏اند؟ نه فرهنگ خانوادگى و نه فرهنگ اجتماعى و نه آموزش و پرورش در صدد چاره جوئى بوده و نه نظارتى در ساير دستگاه‏ها وجود دارد! به دانشگاه‏ها مى‏رويم، دختران دانشجو نيز اغلب با حجاب اسلامى بيگانه‏اند، از آن لباسهاى چسبان و آستين‏ها و شلوارهاى كوتاه و آرايش‏هاى زننده و سر و وضع پريشان در دانشگاه فراوان به چشم مى‏خورد و هيچكس به فكر چاره نبوده است، نه رياست دانشگاه‏ها نه مسؤولان معارف اسلامى و نه نمايندگان ولىّ فقيه در مراكز آموزش. در حالى كه اگر عزم جدى بود حداقل در فضاهاى آموزشى و دانشگاهى اين وضع با يك برنامه ساده قابل كنترل بود. تنها حرف زده مى‏شود و عملى وجود ندارد. به ادارات دولتى و بيمارستان و بانكها و ديگر مراكز كه حقوق دولت را مى‏گيرند سرى مى‏زنيم آنجا نيز از مشكل بد حجابى و لباس چسبان نمونه‏هاى زيادى را شاهديم كه اگر مسؤولان در فكر بودند به راحتى مى‏توانستند به مهار اين روند اقدام كنند. از زنان دونده و ورزشكار و لباسهاى زننده آنها در كشور قطر نيز غفلت نكنيم…بطور خلاصه به هر كجا مى‏رويم كم و بيش از توطئه دشمن در بى‏بند و بار ساختن زنان مسلمان نمونه‏هاى بسيارى را شاهد هستيم. مشكل آنقدر گسترده شده كه عده‏اى بر اين باورند كه ديگر كار از كار گذشته و بهتر آن است كه به موضوعات ديگر پرداخته شود! برخى مى‏گويند به جاى اينگونه سخن‏ها بايد كار فرهنگى كرد كه با اذعان به صحت اين نظريه مى‏پرسيم كدام كار فرهنگى؟ وقتى در كانون‏هاى فرهنگى آموزش و پرورش و دانشگاه و فيلم و هنر و مطبوعات و مجلات و تآتر و سينما و حتى پاره‏اى برنامه‏هاى سيما جلوه‏هاى ضد فرهنگى حجاب و عفاف مرز محرم و نامحرم را برداشته‏ايم و روابط عاشقانه رسمى شده و فيلمهاى بدآموز اجازه اكران و نمايش مى‏گيرند چه كسى بايد كار فرهنگى كند؟ وانگهى پس از گذشت 27 سال از انقلاب چرا كار فرهنگى هنوز در هاله‏اى از ابهام بايد بماند؟ و چرا استحاله تدريجى ارزشها عادى شود و عقب گرد به جاهليت گذشته خط سير اجتماع را ترسيم نمايد؟ و نيز آيا كار فرهنگى به فرض انجام آن به تنهائى براى همه كافى است؟ مگر همه مجرمان و لجام گسيخته‏گان و مروجان فساد را با كار فرهنگى مى‏توان اصلاح كرد؟ پس آنهمه حدود كيفرهاى قانونى در همه شرايع و جوامع از جمله نظام ادارى و قضائى اسلام براى چيست؟
مسئله بدحجابى و مفاسد اجتماعى امروزه از سوى دشمنان هدايت مى‏شود و به دست مزدوران يا فريب‏خوردگان به اجرا درمى‏آيد و در حقيقت يك توطئه حسابشده و يك كودتاى خزنده بر ضد انقلاب اسلامى و كيان اجتماعى ماست به منظور جداسازى اين نسل و نسل‏هاى آينده از شعائر اسلامى.
آيا اينها با كار فرهنگى قابل علاج است. بطور خلاصه شيوع مفاسد آشكار چهره بسيار زشت و زننده‏اى را در كشور به نمايش مى‏گذارد كه به هيچ وجه با معيارهاى اسلامى ونظام همخوانى ندارد. و سخن همگانى اينست كه بايست راهكار عملى براى اين معضل يافت. اخيراً مقام معظم رهبرى اين موضوع را با سران سه قوه مطرح فرموده و با اظهار نگرانى از روند كنونى به چاره‏جوئى توصيه كرده‏اند. همچنين مراجع عظام حوزه همواره دغدغه خود را نسبت به اين وضع موجود ابراز داشته‏اند، سران سه قوه نيز بى‏ترديد اين حساسيت را دارند. در ديدارى كه نگارنده با رياست محترم قوه قضائيه داشت ايشان فصل مبسوطى در مورد بى‏حجابى اخير گفتند و مشاركت همه نهادها و دستگاه اجرائى و انتظامى را براى حل آن توصيه مى‏كردند. مجلس شوراى اسلامى و كميسيون فرهنگى نيز با اهتمام مسئله حجاب و اصلاح وضع موجود مطالعات‏جدى دارند و طرح‏هائى دنبال مى‏كنند، قطعاً دولت اصولگرا نيز بدينگونه مى‏انديشد و بدين ترتيب يك اجماع كم نظير در اين مسئله وجود دارد كه اگر متوليان امر و ستاد احياى امر به معروف و نهى از منكر در مركز و شهرستان‏ها بطور جدى آن را در دستور كار خود قرار ندهند فرصت بهتر از اين نخواهند يافت. اين مسئله بصورت يك امر ملى بايد دنبال شود چرا كه بُعد اخلاقى و فرهنگى و حتى سياسى آن قابل انكار نيست. دشمنان ما با عنوان ساختن وضع پوشش زنان خيابانى از اينكه طرحهايشان به اجرا درآمده اظهار شادمانى مى‏كنند و دوستان ما در ساير كشورها از بى تفاوتى دستگاه‏هاى مسؤول فرهنگى و اجرائى اظهار شگفتى مى‏نمايند.
بدين ترتيب مبارزه با بد حجابى و به عبارت صحيح‏تر بى حجابى بايد به عنوان يك مسئله راهبردى احيا و مطرح گردد و همانگونه كه بحث مبارزه با مفاسد اقتصادى شعار روز شده و مفسدان اقتصادى مى‏بايست معرفى و تعقيب و مجازات گردند، مفسدان اخلاقى و مروجان فساد نيز مى‏بايست تحت پيگرد قانونى قرار گيرند. اين وظيفه حاكميت است. مگر قرآن كريم احياى امر به معروف و نهى از منكر را در زمره وظائف حكومت اسلامى قرار نداده و آيات كريمه همه مسلمانان را به امر به معروف و نهى از منكر فرا نخوانده است. در برابر اين تكليف ما چه كرديم كه در پيشگاه خدا پاسخگو و مسؤول نباشيم. اين حكم صريح قرآنى و آيات حجاب اسلامى تا كى و تا چند بايد در بوته فراموشى بماند و چهره زشت اين فساد مشهود آبروى ما را در ديد جهانيان و در نظر دوست و دشمن مخدوش سازد؟!
بطور خلاصه در اوضاع و احوال كنونى به اين مطالبه مردمى و الهى بايد پاسخ دهيم و دغدغه‏هاى اقتصادى و اشتغال و غيره نبايد ما را از آن وظيفه مهم باز دارد و مبارزه با مفاسد اقتصادى اگر جدى است بايد با مقابله با مفاسد فرهنگى همراه باشد، وزراى كابينه بويژه آنها كه با ساز و كار فرهنگى مستقيم در ارتباطاند مسئله فرهنگ دينى و عوامل ضد فرهنگ را جدى بگيرند، چرا كه اگر فرهنگ اسلامى لوث شود و شعائر دينى كم رنگ گردد به مثل معروف «شتر را رها كرده و به مهار آن چسبيده‏ايم» اصل بنيادين انقلاب، فرهنگ اسلامى است و كليه نهادهاى فرهنگى چون ستاد عالى انقلاب فرهنگى و نهادهاى تبليغى و كليه دستگاه‏هاى اجرائى مسئولند، ملت نيز پشتيبانى خواهد كرد و مطالبه اجتماعى است. اينهمه نيروهاى بسيجى آماده به خدمت و دفاع از ارزشها مى‏توانند در اجراى طرح‏هاى فرهنگى و سازندگى اخلاقى جامعه ما را يارى دهند و اگر ما سازمان و برنامه و طرحى نداشته باشيم گناه ماست كه به وظيفه عمل نمى‏كنيم اين پيام ماست براى همه مسؤولان نظام و كليه دستگاه‏هاى حاكم و اميد است گوش شنوائى باشد و همه دست بدست يكديگر داده و در بازسازى فرهنگى جامعه گام برداريم و تكليف شرعى خود را به انجام رسانيم.

پاورقي ها:

/

امام جواد (ع) – الگوى دانشمندان جوان‏

پيشواى نهم شيعيان حضرت امام محمد تقى (ع) نخستين رهبر الهى است كه در ميان امامان شيعه در خردسالى مسؤوليت مقام رفيع امامت را عهده‏دار گرديد.
آن گرامى در سال 203 قمرى و در سن هفت سالگى بعد از شهادت پدر بزرگوارش اين مسؤوليت را پذيرفته و عملاً به هدايت و ارشاد مردم پرداخت.
در آن هنگام برخى اين سؤال را مطرح مى‏كردند كه آيا مى‏توان رهبرى جامعه را به يك كودك هفت ساله سپرد؟ آيا يك كودك هفت ساله مديريت، دورانديشى و درايت يك مرد كامل را دارد؟
از منظر باورهاى شيعه كه موضوع امامت را يك موهبت الهى مى‏داند، پاسخ اين پرسش روشن است، چرا كه از اين ديدگاه خداوند متعال هر كسى را كه شايسته اين مقام بداند، به منصب پيشوايى امت بر مى‏گزيند؛ حتى اگر در سنين كودكى باشد. مقياس سن بالا، گرچه در ميان مردم مقياسى براى رسيدن به كمال محسوب مى‏شود، اما در بينش وحيانى قرآن ممكن است يك فرد در سن كودكى فضائل و كمالات و شرائط رهبرى جامعه را دارا باشد و امتيازات ويژه‏اى را كه لازمه رهبرى و امامت و نبوت است در او موجود باشد و خداوند متعال موهبت رسالت و امامت را به او عنايت كند و اطاعت از وى را بر مردم واجب و لازم گرداند.
البته خداوند متعال از اين طريق مى‏خواهد به مردم بفهماند كه مقام نبوت و امامت، كه تداوم راه نبوت است، همانند منصب‏هاى معمولى نيست كه با زمينه‏ها و شرايط عادى انجام پذيرد، بلكه مقام معنوى نبوت و امامت مافوق اين مناصب بوده و زمينه‏ها و شرايط ويژه‏اى مى‏طلبد.
در عصرى كه زمينه امامت پيشواى نهم فراهم آمده بود و آن حضرت در دوران كودكى اين منصب آسمانى را عهده‏دار گرديد، از اين دست سؤالات زياد مطرح مى‏شد و پاسخهاى مناسب نيز ارائه مى‏گرديد. به همين دليل چون مسئله تقريباً در زمان امام جواد(ع) حل شده تلقى شده بود، ديگر در مورد امام هادى(ع) كه در سن 8 سالگى و امام زمان (ع) كه در 5 سالگى به امامت رسيدند، اين پرسشها تكرار نگرديد.
نقل يكى از رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است، در اينجا مناسب مى‏نمايد:
روزى يكى از شيعيان در محضر امام رضا(ع) پرسيد: مولاى من! اگر خداى ناكرده براى وجود مقدس شما حادثه‏اى پيش آيد، به چه كسى رجوع كنيم؟ امام رضا(ع) با كمال صراحت فرمودند: به پسرم ابوجعفر (امام جواد(ع)). آن مرد از شنيدن اين سخن تعجب كرد، چرا كه امام نهم (ع) كودكى بيش نبود و آن مرد وى را كم سن و سال ديد. امام رضا(ع) از سيماى متعجب و نگاه‏هاى ترديدآميز او، انديشه ناباورانه‏اش را دريافت و به او فرمود: اى مرد! خداى سبحان عيسى بن مريم (ع) را به عنوان پيامبر و فرستاده خود برگزيد و او را صاحب شريعت معرفى كرد، در حالى كه خيلى كوچكتر از فرزندم ابوجعفر بود.(1)
امام هشتم (ع) براى اثبات امامت حضرت جواد(ع) و پاسخ به شبهات طرح شده، گاه از آيات قرآن و دلايل تاريخى بهره مى‏گرفت و گاهى نيز از تفضلات الهى و تأييدات غيبى استفاده مى‏كرد.
در اين رابطه حسن بن جهم مى‏گويد: در حضور امام هشتم(ع) نشسته بودم كه فرزند خردسالش را صدا كرد. آن سلاله پاك نبوى نيز در پاسخ به نداى پدر به جمع ما پيوست. امام رضا(ع) لباس آن كودك را كنار زده و به من فرمود: ميان دو شانه‏اش را بنگر! چون به ميان دو كتف او نگاه كردم، چشمم به يكى از شانه‏هايش به مهر امامت افتاد كه در ميان گوشت بدن قرار داشت. فرمود: آيا اين مهر امامت را مى‏بينى؟ شبيه همين در روى شانه پدرم نيز وجود داشت.(2)
نوجوانى در قلّه رفيع دانش‏

امام نهم(ع) در مقام رهبرى امت اسلام، به عنوان الگوى دانشمندان جوان چنان در عرصه علم و دانش درخشيد كه دوست و دشمن را به تعجب و شگفتى واداشت. گفتگوها، مناظرات،پاسخ به شبهات عصر، گفتارهاى حكيمانه و خطابه‏هاى آن گرامى، گواه روشنى بر اين مدعاست.
على بن ابراهيم از پدرش نقل كرده است كه: بعد از شهادت امام هشتم(ع) ما به زيارت خانه خدا مشرف شديم و آنگاه به محضر امام جواد (ع) رفتيم. بسيارى از شيعيان نيز در آنجا گرد آمده بودند تا امام جواد(ع) را زيارت كنند. عبد اللّه بن موسى عموى حضرت جواد(ع) كه پيرمرد بزرگوارى بود و در پيشانى‏اش آثار عبادت ديده مى‏شد، به آنجا آمد و به امام (ع) احترام فراوانى كرده و وسط پيشانى حضرت را بوسيد.
امام نهم برجايگاه خويش قرار گرفت. همه مردم به علت خردسال بودن حضرت با تعجب به همديگر نگاه مى‏كردند كه آيا اين نوجوان مى‏تواند از عهده مشكلات دينى و اجتماعى مردم در جايگاه رهبرى و امامت آنان برآيد؟! مردى از ميان جمع بلند شده از عبداللّه بن موسى، عموى امام جواد(ع) پرسيد: حكم مردى كه با چهارپايى آميزش نموده است چيست؟ و او پاسخ داد: بعد از قطع دست راست‏اش به او حد مى‏زنند.
امام جواد(ع) با شنيدن اين پاسخ ناراحت شد و به عبداللّه بن موسى فرمود: عموجان از خدا بترس! از خدا بترس! خيلى كار سخت و بزرگى است كه در روز قيامت در برابر خداوند متعال قرار بگيرى و پروردگار متعال بفرمايد: چرا بدون اطلاع و آگاهى به مردم فتوا دادى؟ عمويش گفت: سرورم! آيا پدرت – كه درود خدا بر او باد – اين گونه پاسخ نداده است؟!
امام جواد(ع) فرمود: از پدرم پرسيدند: مردى قبر زنى را نبش كرده و با او درآميخته است، حكم اين مرد فاجر چيست؟ و پدرم در پاسخ فرمود: به خاطر نبش قبر دست راست او را قطع مى‏كنند و حد زنا بر او جارى مى‏گردد، چرا كه حرمت مرده مسلمان همانند زنده اوست.
عبداللّه بن موسى گفت: راست گفتى سرورم! من استغفار مى‏كنم.
مردم حاضر، از اين گفت و شنود علمى شگفت زده شدند و گفتند: اى آقاى ما! آيا اجازه مى‏فرمايى مسائل و مشكلات خودمان را از محضرتان بپرسيم؟
امام جواد(ع) فرمود: بلى. آنان سى‏هزار مسئله پرسيدند و امام جواد(ع) بدون درنگ و اطمينان كامل همه را پاسخ گفت. اين گفتگوى علمى در نه سالگى حضرت رخ داد.(3)
امام جواد(ع) در سنين نوجوانى عالم‏ترين و آگاه‏ترين دانشمند عصر خود بود و مردم از دور و نزديك به حضورش شتافته و پاسخ مشكلات علمى خود را از او دريافت مى‏كردند.
اينك نظر برخى از دانشمندان مخالف و موافق را در اين زمينه باهم مى‏خوانيم:
ابن حجر هيثمى در كتاب الصوائق المحرقه مى‏گويد: مأمون او را به دامادى انتخاب كرد، زيرا با وجود كمى سن، از نظر علم و آگاهى و حلم بر همه دانشمندان برترى داشت.
شبلنجى در نورالابصار آورده است: مأمون پيوسته شيفته او بود، زيرا با وجود سن اندك، فضل و علم و كمال خود را نشان داده و برهان عظمت خود را آشكار ساخت.
جاحظ معتزلى كه از مخالفان خاندان على(ع) بود، به اين حقيقت اعتراف كرده است كه: امام جواد(ع) در شمار ده تن از «طالبيان» است كه هر يك از آنان عالم، زاهد، عبادت پيشه، شجاع، بخشنده، پاك و پاك نهادند و هيچ يك از خاندانهاى عرب داراى نسب شريفى همانند امامان شيعه نيست.(4)
فتال نيشابورى نيز مى‏گويد: مأمون شيفته او شد، چون مشاهده كرد كه آن حضرت با سن كم خود، از نظر علم و حكمت و ادب و كمال عقلى، به چنان رتبه والايى رسيده كه هيچ يك از بزرگان علمى آن روزگار بدان پايه نرسيده‏اند.(5)
امام محمد تقى(ع) خود نيز گاهى به علم و دانشى كه خداوند ارزانى‏اش داشته بود، اشاره كرده و مى‏فرمود: «منم محمد فرزند رضا! منم جواد! منم دانا به نسبهاى مردم در صلبها، من داناترين كس هستم كه رازهاى ظاهرى و باطنى شما را مى‏دانم و از آنچه كه به سوى‏اش روانه هستيد آگاهم! اين علمى است كه خداوند متعال قبل از آفرينش تمامى مخلوقات جهان به ما خانواده عنايت كرده است. اين دانش سرشار تا پايان جهان و بعد از فانى شدن آسمان‏ها و زمين‏ها نيز باقى خواهد ماند.
اگر غلبه اهل باطل و حكومت ناحق گمراهان و هجوم اهل شك و ترديد نبود، هر آينه سخنى مى‏گفتم كه همه اهل جهان از گذشته‏گان و آينده‏گان ناباورانه انگشت حيرت به دهان مى‏گرفتند.»
سپس دست مبارك خود را بر دهان گذاشته و فرمود: «يا محمّد اصمت كما صمت آباؤك من قبل؛ اى محمد خاموش باش! همچنانكه پدرانت قبل از تو سكوت را برگزيده‏اند.»(6)
امام نهم در سن كودكى به امامت رسيد و دانش سرشار آن گرامى دوست و دشمن را به حيرت و شگفتى واداشت. بر جوانان مسلمان و مشتاق اهل بيت (ع) شايسته است كه از فرصت جوانى بهره گرفته و در جستجوى دانش با تمام وجود تلاش كنند و رهنمودهاى آن امام عزيز در زمينه علم و دانش را چراغ راه خويش قرار دهند. در اينجا به برخى از رهنمودهاى آن حضرت در اين زمينه مى‏پردازيم:
جوانان در عرصه تفكر و كسب دانش‏

جوانان بر اساس طبيعتى كه دارند، براى آشنايى با افكار و انديشه‏هاى متفاوت علاقه شديدى از خود نشان مى‏دهند. آنان دوست دارند انديشه‏هاى نو و متفاوت را بشناسند و از ميان آنها آنچه را كه به نظر خود بهتر و كارآمدتر تشخيص مى‏دهند انتخاب كنند.
امام على(ع) فرمودند: «انما قلب الحدث كالارض الخالية ما القى فيها من شى‏ءٍ قبلته؛(7) دل نوجوان همانند زمين خالى(آماده و مستعد) است و هر انديشه‏اى كه در آن القاء شود، مى‏پذيرد.»
بذر دانش يكى از مهم‏ترين سرمايه‏هايى است كه مى‏توان در دل جوان كاشت و آن را بارور نمود. امام جواد(ع) در پيامى اهميت علم و دانش را اين گونه بيان مى‏كند: «عليكم بطلب العلم فانّ طلبه فريضةٌ و البحث عنه نافلةٌ و هو صلةٌ بين الاخوان و دليلٌ على المروّة و تحفةٌ فى المجالس و صاحبٌ فى السّقر و انسٌ فى الغربة؛(8) بر شما باد كسب دانش! چرا كه آن براى همه لازم است و سخن از علم و بررسى آن امرى مطلوب( و دوست داشتنى) است. برادران (دينى) را به هم پيوند مى‏دهد و نشانه (شخصيت والا و) جوانمردى، تحفه مناسبى براى مجالس، دوست و همراه در سفر و مونس غربت و تنهائى است.»
از منظر امام جواد(ع) شايسته است كه يك جوان مسلمان به علم و دانش روى آورد و آن را به عنوان مونس و يار مناسب براى خود برگزيند، دوستان خود را بر اساس بينش و دانش انتخاب كند و شخصيت اجتماعى خود را به وسيله دانش و علم مشخص سازد، براى مجالس و ديدار ديگران علم هديه برد و در تنهايى و غربت و سفر، علم و دانش را بهترين همسفر و مونس خود بداند، چرا كه علم و دانش، سرچشمه تمام كمالات و ريشه همه پيشرفتهاست. پيشواى نهم، علم را دو قسمت كرده و مى‏فرمود: علم و دانش دو نوع است: علمى كه در وجود خود انسان ريشه دارد و علمى كه از ديگران مى‏شنود و ياد مى‏گيرد. اگر علم اكتسابى با علم فطرى هماهنگ نباشد، سودى نخواهد داشت. هر كس لذت حكمت را بشناسد و طعم شيرين آن را بچشد، از پى‏گيرى آن آرام نخواهد نشست. زيبايى واقعى در زبان (و گفتار نيك) است و كمال راستين در داشتن عقل.»(9)
امام محمد تقى(ع) علم و دانش را يكى از مهمترين عوامل پيروزى و رسيدن به كمالات معرفى مى‏كرد و به انسان‏هاى كمال خواه و حقيقت طلب توصيه مى‏نمود كه در راه رسيدن به آرزوهاى مشروع و موقعيت‏هاى عالى دنيوى و اخروى از اين نيروى كارآمد بهره لازم را بگيرند. آن گرامى مى‏فرمود: «أربع خصالٍ تعين المرء على العمل: الصّحة والغنى و العلم و التّوفيقٌ؛(10)چهار عامل موجب دست يابى انسان به اعمال (صالح و نيك) است: سلامتى، توانگرى، دانش و توفيق(خداوندى)».
با توجه به سخنان آموزنده امام جواد(ع) در عرصه علم و دانش بر همگان و از جمله جوانان لازم است از فرصت جوانى بهره گرفته و خود را به اين خصلت زيباى انسانى بيارايند و كسب معرفت و علم را سرلوحه برنامه‏هاى زندگى خود قرار دهند.
علم بال است مرغ جانت را
بر سپهر او برد روانت را
علم دل را بجاى جان باشد

سربى علم بدگمان باشد
علم نور است و جهل تاريكى‏

علم، راهت برد به تاريكى
علم روى تو را به راه آرد

با چراغت به پيشگاه آرد
علم را دزد برد نتواند

به اجل نيز مرد نتواند
نه به ميل زمان خراب شود

نه به سيل زمين درآب شود
گفتار انديشمندان‏

يك جوان شايسته و هدفمند بر اساس انديشه‏ها و عواطف خود ممكن است به سوى برخى صاحب‏نظران و انديشمندان، متمايل شود، به جلسات آنان برود، به سخنرانى‏هايشان گوش فرا دهد و حرفهايشان را بشنود و بپذيرد.
اما در اين ميان پيروى از گفته‏هاى آنان، اگر بر اساس حق نباشد، ممكن است انسان را به سوى باطل و راه‏هاى انحرافى سوق دهد. بنابراين بر يك جوان مسلمان و متعهد زيبنده است كه تمايلات خود و گفته‏هاى ديگران را بر اساس انديشه‏هاى صحيح و عقلانى بسنجد و راه خود را با معيار حقيقت انتخاب كند. امام جواد(ع) در اين زمينه رهنمود راهگشايى براى همگان دارد. آن گرامى مى‏فرمايد:
«من اصغى الى ناطق فقد عبده فان كان النّاطق يؤدّى عن اللّه عزّ و جلّ فقد عبد اللّه و ان كان النّاطق يؤدّى عن الشّيطان فقد عبد الشيطان؛(11) هر كس به گفتار گوينده‏اى گوش فرا دهد، او را پرستش كرده است، اگر ناطق از خداى مى‏گويد، شنونده خدا را عبادت كرده و اگر از شيطان بگويد، شنونده نيز به پرستش شيطان پرداخته است.»
در اينجا مناسب است كه به حكايتى از يك جوان كه در راه كسب علم و دانش تلاش نموده و خود را به مقامات عاليه كمال رسانده اشاره‏اى داشته باشيم. چنين حكاياتى اين پيام را به ما مى‏دهند كه اگر جوانان درباره كسب علم و دانش تلاش كنند مى‏توانند سرآمد باشند و بر بزرگترها نيز پيشى گيرند.
دانشمند نوجوان‏

هنگامى كه عمربن عبدالعزيز به خلافت رسيد، مردم از اطراف و اكناف گروه گروه، براى عرض تبريك به مركز خلافت آمده و به حضورش مى‏رسيدند. روزى جمعى از اهل حجاز به همين منظور بر او وارد شدند. خليفه بعد از ديدار ابتدايى متوجه شد كه پسر بچه‏اى آماده است تا از ميان آن جمع سخن بگويد.
خطاب به او گفت: بچه! برو كنار تا يكى بزرگتر از تو صحبت كند پسر نوجوان فوراً گفت: اى خليفه! اگر بزرگسالى ميزان است، پس چرا شما بر مسند خلافت قرار گرفته‏ايد؟ با اينكه بزرگتر از شما هم افرادى اينجا هستند؟!
عمر بن عبدالعزيز از تيزهوشى و حاضر جوابى او متعجب شده و گفت: راست مى‏گويى و حق با توست. اكنون حرف دلت را بزن! آن نوجوان هوشمند گفت: اى امير! از راه دور آمده‏ايم تا به شما تبريك بگوييم و منظورمان از اين عمل، شكر الهى است كه مثل شما خليفه خوبى را به مردم عطا كرده است، وگرنه مجبور نبوديم به اين سفر بياييم، زيرا نه از تو مى‏ترسيم و نه طمعى داريم. امّا اينكه از تو نمى‏ترسيم براى اين است كه تو اهل ظلم و ستم بر مردم نيستى و علت اينكه طمع نداريم اين است كه ما از هر جهت در رفاه و نعمت هستيم.
وقتى سخن آن نوجوان تمام شد، خليفه از او درخواست كرد كه وى را موعظه كند.
او نيز گفت: اى خليفه! دو چيز زمامداران را مغرور مى‏كند: اول، حلم خداوند و دوم، مدح و چاپلوسى اشخاص از آنها. خيلى مواظب باش كه از آنان نباشى، زيرا كه اگر از آن عده شدى، لغزش پيدا مى‏كنى و در زمره گروهى قرار مى‏گيرى كه خداوند متعال در حق آنان فرمود: «ولاتكونوا كالّذين قالوا سمعنا و هم لايسمعون؛(12) از آن افراد نباشيد كه ادّعاى شنيدن مى‏كنند با اينكه نمى‏شنوند.»
در پايان: خليفه از سن و سال او پرسيد و معلوم شد كه بيش از دوازده سال ندارد. آنگاه خليفه او را تحسين كرده و در مورد وى و عظمت علم و دانش او شعرى خواند كه:
تَعَلّم فَلَيسَ المَرءُ يولَدُ عالِماً

وَ لَيسَ أخو عِلمٍ كَمَن هُوَ جاهِلٌ‏
فَانَّ كَبيرَ القَومٍ لاعِلمَ عِندَه‏

صَغيرٌ اذا التَفَتَ عَلَيهِ المَحافِلُ‏
«دانش بياموز، كه آدميزاد دانشمند به دنيا نمى‏آيد و هيچ گاه دانا با نادان هم رتبه نيست. بزرگ قوم، هرگاه دانش نداشته باشد، در مجالس و محافل، كوچك و خوار ديده مى‏شود.» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1 كشف الغمه، على بن عيسى اربلى، مكتبه بنى هاشمى، تبريز، 1381، ج 2، ص 353. 2 ارشاد شيخ مفيد، چاپ كنگره، قم، 1413 ق، ص 618. 3 بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسى، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1404 ق، ج 50، ص 85. 4 سيره پيشوايان، مهدى پيشوائى، مؤسسه امام صادق(ع)، قم، 1381 ش، ص 555. 5 روضة الواعظين، محمد فتال نيشابورى، نشر رضى، قم، ج 1، ص 237. 6 بحارالانوار، ج 50، ص 108. 7 وسائل الشيعه، محمد بن حسن حر عاملى، مؤسسه آل البيت(ع)، قم، 1409 قمرى، ج 21، ص 478. 8 بحارالانوار، ج 7، ص 80. 9 كشف الغمه، ج 3، ص 193. 10 معدن الجواهر، ابوالفتح كراجكى، كتابخانه مرتضويه، تهران، 1394 ق، ص 41. 11 سوره انفال، آيه 21. 12 المستطرف، محمد بن احمد ابشيهى، ج 1، ص 107.

/

خطبه غدير و آيات مطرح شده در آن‏

 
دل را ولا و حبّ على با صفا كند
هر درد را محبت مولا دوا كند
آن شاهكار خلقت و فرمانرواى عشق‏
مدحش به آيه آيه قرآن خدا كند
در سال دهم هجرت، بعد از اتمام حج، كه آن را به نامهاى متعددى خوانده‏اند، همچون «حجةالوداع» و «حجة البلاغ»، «حجةالكمال»، «حجة التمام» و حجة الاسلام در «غدير خم» قبل از جحفه كه راههاى متعددى (همچو) اهل مدينه، مصر، عراق، از آنجا منشعب و جدا مى‏شود، حادثه‏اى رخ داد كه مى‏توانست سعادت ابدى بشريت را تضمين كند و براى هميشه، انسانها را از ضلالت و گمراهى نجات بخشد، به اين جهت، داستان غدير يك قصّه تاريخى خاص نيست كه زمان آن گذشته باشد و همين طور يك حادثه شخصى نيز نيست كه پيامبر فقط على(ع) را به عنوان وصى خود (آنچنان كه شيعيان مى‏گويند) و يا به عنوان محبوب جامعه اسلامى (آنچنان كه اهل سنّت مدّعى هستند) معرّفى نموده و در نتيجه تاريخ مصرف آن گذشته باشد، بلكه در غدير خم تاريخ كل بشريت رقم خورد، چرا كه امامت امامان در طول تاريخ مطرح و تبيين شد، حقيقتى كه از اميرمؤمنان آغاز مى‏شود و به مهدى صاحب الزّمان(ع) منتهى مى‏گردد. مخالفان نيز اين را به خوبى فهميده‏اند، لذا از همان آغاز تلاش كردند (و در حدّى موفق شدند) كه داستان غدير را تأويل نمايند، چرا كه اگر فقط امامت اميرمؤمنان بود. ممكن بود به نوعى آن را پذيرا شوند، ولى آنچه ترس داشتند و دارند، ادامه كار، و تداوم امامت و ولايت در طول تاريخ است كه سخت مخالفان را خلع سلاح مى‏كرده است. بنابراين به شدّت در مقابل آن قرار گرفتند و از اوّل زير بار نرفتند تا جلوى استمرار آن را نيز بگيرند.
و پيامبر اكرم(ص) نيز به خوبى به اين مسئله توجّه داشته لذا تصريح فرمود كه امامت ادامه دارد «…ثم من بعدى على وليّكم و امامكم بامر اللّه ربّكم ثم الامامة فى ذرّيتى من ولده الى يوم تلقون اللّه عزّ اسمه و رسوله؛(1) سپس بعد از من على ولىّ شما و امام شما به فرمان خداست. سپس امامت در نسل من از فرزندان على تا روزى كه خدا و رسولش را ملاقات كنيد، مى‏باشد.»
آنچه پيش رو داريد نگاهى است به آياتى كه در خطبه غدير درباره امامت على(ع) و ديگر امامان (ع) مورد استدلال و اشاره قرار گرفته است.

نكاتى از حديث و حادثه غدير
يك نگاه اجمالى به خطبه و حديث غدير، و وقايعى قبل و بعد از آن بخوبى اين نكته را روشن مى‏سازد كه بحث امامت على(ع) و تداوم آن مطرح بوده است به جهت اين نكات:
1- پيامبر اكرم(ص) حدود نود هزارنفر تا يكصد و بيست هزار نفر را در گرماى شديد در چهار راهى جحفه متوقف ساخت كه نشانگر اهمّيت مسئله مطرح شده مى‏باشد.
2- خطبه خويش را با ذكر اين نكته آغاز مى‏كند كه رحلت من نزديك است و به زودى دعوت حق را لبيك مى‏گويم، اين خود نشان از آن دارد كه در پى مطرح كردن جانشين خويش مى‏باشد.
3- از مردم اقرار و اعتراف گرفت كه آنچه را خداوند براى آنان از اعتقادات و احكام و اعمال فرستاده است به آنها ابلاغ نموده و خدا را بر اين اقرار شاهد گرفت.
4- حديث ثقلّين را مجدداً يادآورى نمود كه اگر مى‏خواهيد دچار گمراهى نشويد از قرآن و اهل بيت(ع) جدا نشويد، و اين سخن مقدمه‏اى است براى نكته بعدى.
5 – بعد از اين كه دست على(ع) را بالا مى‏برد و از مردم اقرار مى‏گيرد كه خدا و رسولش بر آنان ولايت دارند، مى‏فرمايد: «هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست» يعنى همان ولايتى كه براى پيامبراكرم(ص) ثابت است، كه ولايت زعامت و حكومت بر آنان باشد، براى على(ع) نيز ثابت است.
6- جمله «من كنت مولاه و…» را سه بار و به قول احمد حنبل چهار بار تكرار نمود تا هم تأكيدى شده باشد و هم كسانى كه متوجّه نشده‏اند، متوجه شوند.
7- در حق كسانى كه ولايت على(ع) را بپذيرند دعا، و در حق كسانى كه آن را رد كند نفرين نمود.
8 – آيات عديده‏اى از قرآن از جمله آيه تبليغ اكمل و…، مورد استدلال و استشهاد قرار گرفت كه بعداً بيان مى‏شود.
9- تبريك گفتن حاضران و بيعت زن و مرد با اميرمؤمنان(ع) و… همه نشانگر اين مطلبند كه هدف، معرّفى امامت اميرمؤمنان(ع) و تداوم آن بوده است.
با توجّه به اين نكات سراغ آياتى مى‏رويم كه در خطبه غدير و بعد از آن مورد استدلال و اشاره قرار گرفته و يا بعد از حادثه نازل شده است. 1- آيه تبليغ يا اعلام امامت‏
بعد از ثنا و ستايش الهى فرمود: «فاوحى الىّ…«يا ايّها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه يعصمك من النّاس؛(2) اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملاً (به مردم) برسان، و اگر نكنى، رسالت او را انجام نداده‏اى، خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى‏دارد.»(3) آنگاه ادامه داد كه مردم! جبرئيل سه بار نازل شده است كه خداوند فرمان داده كه در ميان اين جمع براى سفيد و سياه اعلام كنم كه: «انّ علىّ بن ابى طالب اخى و وصيّى و خليفتى و الامام بعدى؛(4) كه به حقيقت على بن ابى طالب برادر و وصى و جانشين و پيشواى بعد از من است.»
در منابع اهل سنّت مى‏خوانيم كه ابن عباس نقل كرده است كه آيه «يا ايها الرّسول…» در مورد على(ع) نازل شد. خداوند به رسول خدا فرمان داد كه در مورد (ولايت) على(ع) تبليغ نمايد. سپس پيامبر خدا دست على را گرفت و فرمود: هر كس من صاحب اختيار اويم پس على صاحب اختيار اوست پس خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار كسى كه او را دشمن بدارد.»(5) 2- على سرپرست شماست‏
دوّمين آيه كه مورد استشهاد پيامبر اكرم(ص) قرار گرفته آيه ولايت است، حضرت فرمود: «و هو وليّكم بعد اللّه و رسوله، و قد انزل اللّه تبارك و تعالى بذلك آية من كتابه؛ على صاحب اختيار و ولىّ شما است بعد از خدا و رسولش، و در اين آيه در قرآنش نازل فرموده است، آنجا كه مى‏فرمايد: «انّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا الّذين يقيمون الصّلاة و يؤتون الزّكاة و هم راكعون؛(6) سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند، همانها كه نماز را برپا مى‏دارند، و در حال ركوع، زكات مى‏دهند،» و اين على بن ابى طالب بود كه اقامه نماز كرد و زكات (صدقه) در حال ركوع در راه خدا داد.»(7)
و ضريس از على(ع) نقل نموده كه آيه «انّما وليّكم اللّه…» بر پيامبر نازل شد، حضرت به مسجد وارد شدند در حالى كه مردم مشغول نماز بودند، ديد سائلى ايستاده است، پيامبر رو به سائل كرد و فرمود: آيا كسى چيزى به تو داده است؟ عرض كرد: نه يا رسول اللّه جز آن ركوع كننده(به على(ع) اشاره كرد) كه انگشتر خود را به من داد.»(8)
علّامه شيخ عبدالحسين امينى شصت و شش نفر از دانشمندان اهل حديث و استوانه‏هاى روايى اهل سنّت را با نام و نشانى دقيق كتابهايشان فهرست كرده و متن حديثى را كه حاوى انطباق آيه مذكور با شخص على(ع) است از انس بن مالك نقل مى‏كند و در آخر مى‏افزايد: «مضمون اين حديث در اين كتابها موجود است و همه آنها تصريح دارند كه اين آيه در مورد خاتم بخشى حضرت اميرمؤمنان على(ع) در مسجد نبوى نازل گرديده است.»(9)
مرتضى را دان ولىّ اهل ايمان تا ابد
چون زديوان ابد دارد مثال «انّما»(10) 3- افشاى منافقان‏
در ادامه مى‏فرمايد: «از جبرئيل خواستم كه از بيان آيه تبليغ مرا معذور دارد، چرا كه مؤمنان (راستين) در اقلّيت و منافقان و خدعه‏گران و… فراوانند چنان كه قرآن كريم درباره آنها فرمود: «تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علمٌ و تحسبونه هيّناًو هو عند اللّه عظيمٌ؛(11) با دهان خود سخنى مى‏گفتيد كه به آن يقين نداشتيد، و آن را كوچك مى‏پنداشتيد در حالى كه در نزد خدا بزرگ است.» همانهايى كه مرا آزار دادند، تا آنجا كه مرا اُذُن (خوش باورم ناميدند)… و خداوند در ردّ آنها فرمود: «و منهم الّذين يؤذون النّبىّ و يقولون هو اذنٌ، قل اُذُن خيرٍ لّكم…؛(12) از آنها كسانى هستند كه پيامبر(ص) را آزار مى‏دهند، و مى‏گويند «او آدم خوش باورى است!» بگو «خوش باور بودن او به نفس شماست».
… اگر بخواهم اسامى تك تك آنها را ببرم مى‏توانم، و اگر به خواهم به شخص آنان اشاره كنم مى‏توانم، ولكن به خدا در امور آنها (و كارهايشان) به آنها احترام گذاشتم، با اين حال آيه تبليغ را بايد به گوش مردم برسانم.»(13)
اين منافقان همانهايى بودند كه بعد از خطبه غدير و معرّفى على(ع) به عنوان جانشين پيامبر(ص) انواع توطئه‏ها را براى انحراف خلافت از مسير اصلى خود و افتادن آن به دست غاصبان به اجرا گذاشتند كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود. 1- صحيفه ملعونه اول‏
دو نفر از منافقين در يك تصميم اساسى و خطرناك با هم پيمانى بستند و آن اين بود كه «اگر محمد از دنيا رفت يا كشته شد، نگذاريم خلافت و جانشينى او در اهل بيتش مستقر شود» سه نفر ديگر در اين تصميم با آنها هم پيمان شدند، و اوّلين قرار داد و معاهده را در كنار كعبه بين خود امضاء كردند، و داخل كعبه آن را زير خاك پنهان نمودند تا سندى براى التزام عملى آنها باشد، يكى از اين سه نفر معاذبن جبل بود او گفت: شما مسئله را از جهت قريش حل كنيد و من درباره انصار ترتيب امور را خواهم داد»، از آن جا كه «سعد بن عباده» رئيس كل انصار بود و او كسى نبود كه با غير على(ع) هم پيمان شود، لذا معاذ بن جبل به سراغ بشيربن سعيد، و اسير بن حضير كه هر كدام بر نيمى از انصار يعنى دو طايفه «اوس» و «خزرج» نفوذ و حكومت داشتند، آمد و آن دو را با خود بر سر غصب خلافت هم پيمان نمود.(14) 2- توطئه قتل پيامبر(ص)
نقشه قتل پيامبر(ص) بارها به اجرا درآمد، ولى منجر به شكست شد. يك بار در جنگ تبوك و چند بار به وسيله سم و بارها به صورت ترور تدارك ديده شده بود. در حجة الوداع همان پنج نفر اصحاب صحيفه ملعونه، با نه نفر ديگر براى بار آخر نقشه دقيق‏ترى براى قتل حضرت در راه بازگشت از مكّه به مدينه كشيدند، و نقشه چنين بود كه در محل از پيش تعيين شده‏اى، در قلّه كوه «ارشى» كمين كنند و همين كه شتر پيامبر(ص) سربالايى كوه را پيمود و در سرازيرى قرار گرفت، سنگهاى بزرگى را به طرف شتر حضرت رها كنند تا بِرَمد و با حركات ناموزون حضرت را به زمين افكند و آنان با استفاده از تاريكى شب به حضرت حمله كند و وى را به قتل برسانند و متوارى شوند.
خداوند متعال پيامبرش را از اين توطئه آگاه ساخت و وعده حفظ او را داد – منافقين كه چهارده نفر بودند – نقشه خود را عملى ساختند. همين كه شتر پيامبر(ص) به قلّه كوه رسيد و خواست رو به پايين رود، سنگها را رها كردند، پيامبر با يك اشاره به شتر فرمان توقف داد در حالى كه حذيفه و عمّار، يكى افسار شتر حضرت را در دست داشت و ديگرى از پشت سر شتر را حمايت مى‏كرد. با توقف شتر سنگها به سمت پايين كوه رفتند و حضرت سالم ماند. منافقين كه از اجراى دقيق نقشه مطمئن بودند، از كمين گاهها بيرون آمدند و با شمشيرهاى برهنه به حضرت حمله كردند تا كار را تمام كنند، ولى عمّار و حذيفه شمشير كشيدند و سرانجام آنها را فرارى دادند…
صبح روز بعد كه نماز جماعت برپا شد، همين چهارده نفر (15) در صفهاى اوّل جماعت ديده شدند!! و حضرت سخنانى فرمود كه اشاره ضمنى به آنان داشت.(16)
على جنب اللّه است.
در ادامه خطبه فرمود: «مردم على را برتر بدانيد زيرا او بر همه مردم بعد از من برترى دارد مردم به وسيله ماست كه خداوند روزى مى‏دهد و خلق باقى مى‏ماند، از رحمت خدا دور است كسى كه با اين سخنان من مخالفت كند… بعد فرمود: مردم! «انّه جنب اللّه الّذى نزل فى كتابه يا حسرتى على فرطّت فى جنب اللّه؛(17) براستى على جنب اللّه (از مقربان درگاه الهى است) كه خداوند در كتابش درباره او فرمود: «افسوس بر كوتاهى كه در (مورد) جنب اللّه كردم».
امام باقر(ع) فرمود: «نحن جنب اللّه؛(18) ما اهل بيت جنب اللّه هستيم» و امام است و بعد از او ديگر اوصياء در مكان رفيع قرار دارند، تا برسد به آخرين آنها.»(19) از امير مؤمنان نقل شده است كه فرمود: «من جنب اللّه هستم»(20). جنب اللّه كنايه از قرب و نزديكى در پيشگاه الهى است و اين گونه آيات رمزى است براى بيان موفقيّت حجت الهى تا از دست تحريف گران در امان باشد.(21) امامت همچنان باقى است‏
در فرار ديگر از خطبه غدير فرمود: «اى مردم اين امر خلافت را به عنوان امامت و وراثت در نسل خود تا روز قيامت به وديعه مى‏سپارم، و من ابلاغ كردم آنچه را مأمور به ابلاغش بودم تا حجّت باشد بر حاضر و غائب و بر همه كسانى كه حضور دارند يا ندارند.»(22)
در ادامه مى‏فرمايد: «معاشر النّاس القرآن يعرّفكم انّ الائمّة من بعده ولده و عرّفتكم انّهم منّى و منه حيث يقول اللّه عزّ و جلّ «كلمةً باقيةً فى عقبه»(23) و قلت لَن تضلّوا ما ان تمسّكتم بهما؛ اى مردم! قرآن معرّفى مى‏كند كه امامان بعد از او (على) فرزندان او هستند و من نيز به شما فهماندم كه آنان از (نسل) من و او هستند، آنجا كه خداوند عزيز و جليل مى‏فرمايد: «كلمه پاينده‏اى در نسل او» و من گفتم: اگر به آن دو (قرآن و ائمه) تمسك كنيد هرگز گمراه نمى‏شويد.»(24)
در روايتى از پيامبر(ص) مى‏خوانيم وقتى از آيه «كلمةً باقيه…» سؤال شد حضرت فرمود: «فقال الامامة فى عقب الحسين عليه السلام يخرج من صلبه تسعة من الائمّة. منه مهدى هذه الامّة؛(25) امامت در نسل حسين(ع) است كه از صلب او نه نفر از امامان به وجود مى‏آيند، و از جمله مهدى اين امت( صاحب الزمان) است.»
از امام سجاد(ع) در اكمال الدين، و امام باقر(ع) در علل الشرايع همين مضمون نقل شده است.(26) بيعت با على (ع) بيعت با خداست‏
در ادامه فرمود: «و من بايع فانّها يبايع اللّه؛(27) كسى كه با على بيعت كند همانا با خدا بيعت كرده است.» چرا كه دست على دست خداست قرآن كريم مى‏فرمايد: «انّ الّذين يبايعونك انّما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم فمن نكث فانّما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه اللّه فسيؤتيه اجراً عظيماً؛(28) كسانى كه با تو بيعت مى‏كنند(در حقيقت) تنها با خدا بيعت مى‏نمايند و دست خدا بالاى دست آنهاست، پس هر كس پيمان شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند، بزودى پاداش عظيمى به او خواهد داد.»
آنگاه دستور داد همه مردم با او بيعت كنند و مردم نيز به سوى پيامبر(ص) و اميرمؤمنان(ع) هجوم آوردند و با ايشان به عنوان بيعت دست مى‏دادند و به پيامبر اكرم(ص) و على(ع) تبريك مى‏گفتند و پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمود: «الحمد للّه الّذى فضّلنا على جميع العالمين؛ حمد براى خداى است كه ما را بر همه جهانيان برترى داد» و صداى مردم بلند شد كه آرى شنيديم و طبق فرمان خدا و رسول با قلب و جان و زبان و دستمان اطاعت مى‏كنيم.»(29)
پيامبر اكرم(ص) مكرّراً مى‏فرمود: «به من تبريك بگوييد، به من تهنيت بگوييد زيرا خداوند مرا به نبوّت و اهل بيتم را به امامت اختصاص داده است.»(30)
و زنان نيز با حضرت بيعت كردند به اين صورت كه پيامبر اكرم(ص) دستور دادند تا ظرفى آوردند و پرده‏اى زدند كه نيمى از ظرف آب در يك سوى پرده و نيم ديگر در آن سوى ديگر قرار بگيرد و زنان با قرار دادن دست خود در يك سوى آب، و اميرمؤمنان در سوى ديگر، با آن حضرت بيعت نمايند. همچنين دستور دادند تا زنان هم به حضرتش تبريك و تهنيت بگويند و اين دستور را درباره همسران خويش مؤكّد داشتند. بانوى بزرگ اسلام، حضرت زهرا(س) نيز از حاضرين در غدير بودند، همچنين كليه همسران پيامبر(ص) در آن مراسم حضور داشتند. با ولايت على دين كامل شد
هنوز جمعيت متفرق نشده بودند كه امين وحى اين آيه را فرود آورد: «اليوم اكملت دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً؛(31) امروز دين شما را كامل كردم، و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم.»
آنگاه رسول خدا(ص) فرمود: «اللّه اكبر على اكمال الدين، و اتمام النعمه و رضى الرّب برسالتى، و الولاية لعلى من بعدى؛(32) اللّه اكبر بر كامل شدن و تمام شدن نعمت و رضايت پروردگار به رسالت من».
روايت فوق را شانزده نفر از محدّثان اهل سنّت نقل كرده‏اند، همچون گنجى شافعى در «كفايت الطالب»، ص 60، سيوطى «الدر المنثور» ج، 2، ص 284 ؛ ابن مغازى در «المناقب» ص 19 و جرير طبرى در كتاب «الولايه» ؛ و ابن مردويه اصفهانى، و ابونعيم اصفهانى در كتاب «مانزل من القرآن فى على» و خطيب بغدادى در كتاب «تاريخ بغداد»….(33) آيات بى‏شمار در فضائل على(ع)
آنچه از آيات ذكر شد برخى آيات بود كه در خطبه غدير مورد استدلال و اشاره قرار گرفته است وگرنه آياتى كه درباره امامت و ولايت على(ع) و فضائل آن حضرت وارد شده بيش از آن است كه حتّى در يك كتاب بگنجد، خود پيامبر اكرم(ص) در همين خطبه غدير به اين مطلب اشاره فرموده است آنجا كه فرمود: «و ما نزلت آية رضى الّا فيه، و ما خاطب اللّه الذين آمنوا الّا برأبه، ولانزلت آية مدحٍ قرآن الّا فيه، و لا شهد اللّه بالجنّة فى «هل اتى على الانسان» الّا له، و لا انزلها فى‏سواه، ولا مدح بها غيره؛(34) و آيه خشنودى (پروردگار) جز درباره او نازل نشده است، و مخاطبه خداوند با مؤمنان آغازش با او (على) است، آيه مدحى در قرآن نازل نشده است مگر او داخل آن است و در هل اتى بهشت را خدا براى او شهادت داده است و سوره هل اتى درباره غير او(و اهلبيتش) نازل نشده و جز او (و اهلبيتش) كسى بوسيله آن مدح نشده است.»
خوارزمى مى‏گويد: تمام «يا ايها الذين آمنوا» در قرآن درباره على (ع) است.(35)
و مرحوم سلطان الواعظين مى‏گويد از طبرانى و محمد بن يوسف گنجى شافعى و محدّث شام در تاريخ كبير مسنداً نقل شده است كه بيش از سيصد آيه در شأن على (ع) نازل شده است.(36) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 37، ص 207 – 208 و ر ك عوالم العلوم، شيخ عبداللّه بحرانى، ج 15، ص 375 – 376.2. سوره مائده، آيه 67.3. بحارالانوار، همان، ج 37، ص 206.4. همان.5. سيوطى، الدر المنثور، ج 2، ص 327 ذيل آيه 67 مائده، فخر رازى، تفسير الكبير، ج 3، ص 636 ؛ ينابيع المودة، شيخ سليمان قندوزى، ص 140، باب 39 ؛ آلوسى روح المعانى، ج 6، ص 172.6. سوره مائده، آيه 55.7. بحارالانوار، همان، ج 206.8. ابوالنصراء الحافظ ابن كثير الدمشقى، البداية و النهاية، بيروت، مكتبة المعارف، ج 7، ص 358 ؛ فرائد السمطين، همان، ج‏1، ص 195 حديث 153؛ ينابيع المودة، سليمان قندوزى، ص 251.9. الغدير، علّامه امينى، دارالكتب الاسلامية، ج 3، ص 162.10. ابن يمين.11. سوره نور، آيه 15.12. سوره توبه، آيه 61.13. بحارالانوار، همان، ص 207.14. بحارالانوار، همان، ج 17، ص 29 و ج 28، ص 186 و ج 37، ص 114 – 115، كتاب سليم بن قيس، ص 816 حديث 37؛ عوالم، ج 15، ص 164 ؛ اسرار غدير، محمد باقر انصارى، ص 57.15. معاويه، عمر و عاص، طلحه، سعد بن ابى وقاص، عبدالرحمان، ابوعبيده، ابوموسى اشعرى، ابوهريره، مغيره و…16. بحارالانوار، ج 28، ص 99 و 100 و ج 37 ص 115 ؛ عوالم، ج 15، ص 304 ؛ اقبال الاعمال، ص 458.17. سوره زمر، آيه 56.18. فيض كاشانى، تفسير صافى، مؤسسة الاعلمى، ج 4، ص‏326.19. همان.20. همان.21. همان، ص 327.22. بحارالانوار، همان، ص 211.23. سوره زخرف، آيه 28.24. بحارالانوار، ج 37، ص 215.25 تفسير الصافى، همان، ج 4، ص 388.26 همان، ص 387.27 بحارالانوار، همان، ص 219.28 سوره فتح، آيه 10.29 بحارالانوار، همان، ص 126 و 166؛ الغدير، ج 1،ص 58.30 همان، و بحارالانوار، ص‏217 ج 37.31 سوره مائده، ص 3.32 الغدير، ج‏1، ص 11 و ر ك فرائد السمطين، ج 1، ص 74، ابن كثير در تفسير، ج 2، ص 491.33 ر ك الغدير، ج 1، ص 237 – 230.34 بحارالانوار، ج 37، ص 210.35 مناقب خوارزمى، ص 266 – 28.36 سلطان الواعظين شيرازى، شبهاى پيشاور، دارالكتب الاسلامية 1376، ص 386.

/

بررسى قناعت و خودبسندگى در الگوهاى رفتارى معصومين

سيره عملى و شيوه رفتارى اهل بيت عصمت و طهارت (ع) الگويى برتر براى رهروان و سالكان طريق معرفت است و سرمشقى كامل براى دوستداران آن بزرگواران در راستاى بهبود وضعيت اخلاقى و ترميم نارسايى‏هاى روحى و رفتارى مى‏باشد.
از جمله ويژگى‏هاى بارز و نمايان اهل بيت وحى(ع) قناعت آن بزرگواران به دارايى اندك خود است. با يك بررسى اجمالى در سيره معصومين برگهاى زرّينى از اين فضيلت سترگ اخلاقى به دست مى‏آيد كه نوشتار حاضر تلاش كرده نگاهى كوتاه و گذرا به آن داشته باشد. اميد است تورّق اين مقال، افزونى مجال را در بازخوانى مفهوم سترگ خودبسندگى ابتدا براى نگارنده و بعد براى مخاطبان به دنبال داشته باشد.
لازم به يادآورى است نوشتار موجود و نيز مقاله‏هاى بعدى تنها سعى در بازپرورى مفاهيم اخلاقى در سيره عملى ائمه معصومين(ع) را دارد و تلاش مى‏نمايد مفاهيم مذكور را در رفتارهاى عملى و نه روايات معصومين(ع) بررسى نمايد.
ضرورت قناعت‏

افراد در زندگانى روزمره تلاش اقتصادى زيادى از خود نشان مى‏دهند و از لحظه‏اى كه از خانه خارج شده وارد گردونه كار و تلاش مى‏شوند، تكاپوى فراوانى براى اداره زندگى خود مى‏نمايند اما بخشى از اين فعاليت‏ها برخاسته از نيازهاى غير واقعى و كاذبى است كه برخاسته از حس زياده خواهى و طمع آدمى است و لحظه‏اى تفكر در گرماگرم كار و تلاش روزانه اين فرصت را به او مى‏دهد كه بينديشد آيا به راستى اين همه تلاش براى امرار معاش است و در راستاى از بين بردن نيازهاى حقيقى زندگى است؟ آيا او مجاز است تمام وقت خود حتى اوقات عبادت،امور فردى، سركشى به خانواده و همه را صرف و فداى كوشش براى رسيدن به نيازهاى كاذب زندگى كند و يا با اندكى قناعت مى‏توانست زندگى با آرامش‏ترى داشته باشد نوشته‏اند در روزى گرم كه آفتاب به گرمى مى‏تابيد «ابونيزر» مشغول بيل زدن زمين مزرعه بود. از دور مولاى خود اميرالمؤمنين(ع) را ديد كه به طرف او مى‏آيد بيلش را در زمين فرو كرد و به استقبال امام شتافت. امام روبه او كرد و فرمود: آيا طعامى براى خوردن دارى؟ابونيزر مقدارى از كدوهايى كه محصول همان مزرعه بود را در روغن سرخ كرده بود و نصف آن را خورده بود و مقدارى از آن نيز در ته ظرف باقى مانده بود اما شرم داشت كه بگويد اين غذاهست. عرض كرد: چيزى هست اما شايستگى پذيرايى از شما را ندارد كه بياورم. مولا فرمود: هرچه هست بياور، ابونيزر با شرمندگى غذاى نيم خورده خود را پيش روى امام گذاشت. امام برخاست و كنار نهر آب رفت و دستهاى خود را شست و مشغول خوردن غذا شد. اندكى از آن خورد سپس دوباره سرجوى آب رفت و چربى دستهاى خود را با گل و آب شست. و آمد كنار ابونيزر نشست. سپس با دست به شكم خود اشاره كرد و فرمود: شكمى كه با اين غذاى اندك پر مى‏شود و قانع است، هرگز شايسته نيست صاحب خود را به خاطر قانع نبودن به غذاهاى ساده وارد آتش دوزخ كند، سپس امام بيل را برداشت و فرمود: مى‏خواهد در ازاى غذايى كه ابونيزر به او داده است مقدارى در مزرعه او كار كند(1) اين داستان كوتاه به خوبى اثبات كننده اين مدعاست كه بسيارى از نيازهاى غير واقعى ارزش فانى شدن در زندگى دنيا را ندارد.
قناعت بهترين ثروت‏

بسيارى از انسان‏هاى امروزى خوشبختى و سعادت را در گرو تمكن مالى و تمتعات دنيايى مى‏دانند كه البته شمار اين دست انسان‏هاى قرن حاضر در بين مسلمانان و گاه در برخى مسلمانان پايبند به ارزشهاى اسلامى نيز قابل توجه است و مى‏پندارند هرچه انسان درآمد بيشترى داشته باشد بهره‏ورى بيشترى نيز از دارايى‏هاى خود دارد اما تاريخ حكايت ديگرى دارد.
گله شترهاى مردى عرب، آرام از ميان صحرا عبور مى‏كرد گله از جلوى پيامبر(ص) گذشت. پيامبر(ص) رو كرد به يكى از اصحاب خود و فرمود: نزد ساربان آن گله شتر برو و مقدارى شير از او بگير.
او نزد ساربان آمد و مقدارى شير درخواست كرد. شتربان گفت: شير اين شترها كه در پستانشان است صبحانه قبيله و آن چه در ظرفها دارم شام آنهاست. او برگشت و به رسول خدا(ص) آنچه شنيده بود بيان داشت. پيامبر(ص) فرمود: خدا بر مال و فرزندان او بيفزايد.
پيامبر(ص) به راه خود در صحرا ادامه داد تا به گله گوسفند رسيدند. حضرت، شخصى را نزد چوپان گله فرستاد تا مقدارى شير از او بگيرد. او نزد چوپان آمد. وقتى چوپان از درخواست پيامبر اكرم(ص) مطلع شد بى‏درنگ شير گوسفندان را در ظرفى دوشيد و همه آن را براى پيامبر(ص) فرستاد. چوپان به اندازه‏اى خوشحال شده بود كه يكى از گوسفندان خود را نيز به فرستاده پيامبر(ص) داد تا براى ايشان ببرد و غذايى براى پيامبر(ص) تهيه نمايد. در پايان نيز عذرخواهى كرد كه بيش از اين گوسفند و شير چيز ديگرى در بساط ندارد تا براى ايشان بفرستد. فرستاده پيامبر(ص) به سوى كاروان خود بازگشت و ظرف شير و گوسفند را به پيامبر(ص) داد.
پيامبر(ص) از اين رفتار چوپان خوشش آمد و دست به دعا برداشت و فرمود: «پروردگارا به او بسندگى و قناعت ارزانى دار».
يكى از اصحاب جلو آمد و پرسيد: «اى رسول خدا! شما در مورد آن شتربانى كه از دادن شير به ما دريغ ورزيد دعايى فرموديد كه همه ما دوست داريم آن دعا را در مورد ما نيز بكنيد و از خدا خواستيد كه پروردگار مال و فرزندانش را بيشتر كند ولى در مورد اين چوپان كه هم شير به ما داد و هم گوسفندى براى شما هديه فرستاد دعايى مى‏كنيد كه حتى ما نيز آن را ناخوش مى‏داريم. شما فرموديد: خدايا به او بسندگى و قناعت بده، دليل آن چيست؟
پيامبر (ص) به او فرمود: بدانيد اگر انسان مال كمى داشته باشد ولى بدان قانع باشد بهتر است از اينكه مال زيادى داشته باشد و آن مال سبب غفلت او گردد.
سپس دست به دعا برداشت و فرمود: بار خدايا! به محمد(ص) و دودمان او بسندگى در زندگى عنايت بفرما.»(2)
آثار قناعت و خودبسندگى‏

همواره زندگى كم مؤونه، مجال را بر انجام بسيارى از خيرات باز مى‏كند.مسافرى كه راه دورى در پيش ندارد و سفرش كوتاه است كار خود را با برداشتن توشه بيش از حد دشوار نمى‏كند. مسلمانى كه دنيا را سراى گذر مى‏بيند هرگز به «نقش ايوان» آن نمى‏پردازد. از اين رو در زندگانى دنيايى خود اگر بتواند به قدر نياز بهره بردارى كند اگر روزى مالى به دست او برسد راحت‏تر انفاق مى‏كند و چون خود زندگى قناعت پيشه‏اى دارد آسان‏تر از مال خود به ديگران مى‏بخشد از اين رو قناعت‏ورزى بركت زيادى دارد. روزى يكى از صحابه نزديك پيامبر(ص) كه خدمت ايشان نشسته بود نگاهى طولانى به وصله‏هاى پيراهن پيامبراكرم(ص) كرد از گوشه قباى خود يك كيسه كوچك بيرون آورد و گفت: اى رسول خدا! با اين دوازده درهم لباسى براى خود بخريد. اين لباس ديگر خيلى فرسوده شده است. پيامبر اكرم(ص) رو كرد به اميرالمؤمنين(ع) و فرمود: اين دوازده درهم را بگير و براى من پيراهنى تهيه كن. اميرالمؤمنين(ع) كيسه را از مرد ستاند و برخاست تا به بازار برود. مدتى بعد با لباسى در دست نزد رسول خدا(ص) بازگشت و لباس را نشان پيامبر(ص) داد. پيامبر(ص) نگاهى به آن كرد و فرمود: اين لباس اندكى گران است برو و ببين اگر فروشنده آن حاضر است آن را پس بگيرد لباسى ارزانتر برايم بخر. اميرالمؤمنين (ع) به مغازه فروشنده بازگشت و فروشنده با كمال ميل پذيرفت كه لباس را پس بگيرد. اميرالمؤمنين(ع) پول را پس گرفت و خدمت پيامبراكرم(ص) آمد و سپس هر دو با هم به بازار رفتند تا لباس ساده‏تر و ارزان‏ترى خريدارى كنند. در بين بازار حركت مى‏كردند كه كنيزى را ديدند گوشه‏اى نشسته و گريه مى‏كند. پيامبر(ص) نزديك رفت و به او سلام كرد و پرسيد: چرا گريه مى‏كنى؟ كنيز ايستاد و اشكهايش را پاك كرد و پاسخ داد: اربابم به من 4 درهم داده تا از بازار چيزى بخرم، اما من سكه‏ها را گم كرده‏ام. اكنون نيز جرأت بازگشت به خانه را ندارم. رسول خدا(ص) به اميرالمؤمنين (ع) فرمود كه 4 درهم از كيسه دوازده درهمى به او بدهد و به او فرمود: اين 4 درهم را بگير و هرچه قرار است بخرى خريدارى كن و به خانه‏ات بازگرد.
پيامبر اكرم(ص) خوشحال از اينكه توانسته بود انسانى را شاد كند خدا را شكر كرد و به راهش ادامه داد. جلوى مغازه‏اى ايستاد و داخل رفت و پيراهنى ارزان قيمت به بهاى 4 درهم خريدارى كرد و پوشيد وقتى به سوى منزل باز مى‏گشت در راه فردى را ديد كه سرش برهنه است و آفتاب بر آن مى‏تابد در گوشه‏اى آن جامه تازه را بيرون آورد و به او داد و دوباره با اميرالمؤمنين(ع) به بازار بازگشت و جامه‏اى ديگر به 4 درهم خريد و آن را پوشيد. در راه بازگشت دوباره همان كنيز را ديدند كه گريه مى‏كند. پيامبر(ص) از او پرسيد: چرا به خانه‏ات بازنگشتى؟ عرض كرد: اى رسول خدا! مدت زيادى است كه به بازار آمده‏ام و دير كرده‏ام مى‏ترسم به خاطر دير كردنم مرا بزنند، پيامبر(ص) فرمود: بيا با هم برويم. خانه‏تان را به من نشان بده من ميانجى مى‏شوم كه تو را تنبيه نكنند.
هر سه به سوى خانه كنيز حركت كردند. كوچه‏هاى مدينه را پشت سر گذاشتند، و كنيز ايستاد و گفت: همين خانه است، رسول خدا(ص) در را به صدا درآورد و بلند فرمود: سلام خدا بر شما اهل خانه باد. اما جوابى نشنيد، بار دوم در زد و به اهل خانه سلام نمود ولى بازهم جوابى نيامد.
پيامبر(ص) براى بار سوم به اهل خانه سلام داد. مردى از خانه بيرون آمد و تعظيم نمود و پاسخ داد: سلام و درود خدا برفرستاده خدا باد! پيامبر (ص) به او فرمود:
چرا اول جواب نداديد! آيا صداى مرا نمى‏شنيديد؟
پاسخ داد: چرا يا رسول الله! صداى شما را مى‏شنيديم و همان ابتدا متوجه شديم كه شما هستيد.
پيامبر(ص) با تعجب پرسيد: پس چرا همان بار اول پاسخ نداديد؟ مرد گفت: دوست داشتيم سلام شما را به خود مكرّر بشنويم.
پيامبر(ص) فرمود: اين كنيز شما مدت زيادى است به بازار آمده و دير كرده است. من اينجا آمده‏ام تا از شما درخواست كنم او را به خاطر ديركردنش مورد مؤاخذه قرار ندهيد.
مرد كه علاقه بسيارى به رسول خدا(ص) داشت دست بر سينه نهاد و عرض كرد: از رسول خدا! به ميمنت قدوم شما به درب منزل ما اين كنيز از همين لحظه در راه خدا آزاد است.
پيامبر(ص) تبسمى فرمود و از اينكه قناعت او در پوشيدن يك لباس سبب آزادى يك كنيز و پوشاندن يك برهنه شده بود احساس خرسندى كرد و دست به آسمان بلند كرد و فرمود: خدا را شكر! چه دوازده درهم با بركتى بود. دو برهنه را پوشانيد و يك كنيز را در راه خدا آزاد كرد.(3)
پاداش قناعت‏

از جمله كاركردهاى مثبت قناعت اين است كه انسان كمتر محتاج ديگران مى‏شود و در نتيجه عزت نفس او بيشتر حفظ شده و كمتر در خطر آسيب قرار مى‏گيرد. چه بسا انسان در مشكلات دنيايى خود را ناتوان از رفع آن مى‏بيند و با اندك مشكلى به ديگران روى مى‏آورد چرا كه به آنچه داشته قانع نبوده و با بروز معضل، امكانات موجود خود را براى ادامه زندگى و يا رفع مشكل خود كافى نمى‏بيند از اين رو از خير و فضل بزرگ محروم مى‏كند روزى جمعى از اصحاب، پيامبر اكرم(ص) را ديدند و دسته جمعى خدمت پيامبر(ص) رسيدند و به پيامبر(ص) سلام كردند. يكى از آنها به نمايندگى گفت: «اى رسول خدا! ما از شما خواسته‏اى داريم». پيامبر فرمود: «بگوئيد! حاجتتان چيست؟» گفتند: آخر حاجت ما خيلى بزرگ است، حضرت فرمود: هرقدر هم كه بزرگ باشد بگوئيد بدانم چيست؟ گفتند: شما نزد خداوند ضمانت ما را بكنيد كه همگى از اهل بهشت شويم.
پيامبر(ص) سرش را به زير افكند و اندكى تأمل كرد و در حال تفكر كمى خاكهاى جلوى پايش را پس و پيش نمود و فرمود: من حاضر هستم كه بهشت را براى شما ضمانت نمايم اما شرط آن اين است كه همواره به آن چه داريد قانع باشيد و هرگز از كسى چيزى نخواهيد.
پاسخ پيامبر(ص) آن قدر رسا و گويا بود كه همگان ارزش قناعت را دانستند و بدون آنكه چيزى بگويند شرط پيامبر(ص) را پذيرفتند.(4)
قناعت موجب بى‏نيازى است‏

مردى از دور رسول خدا(ص) را مشغول صحبت با كسى ديد و به سوى حضرت حركت كرد تا از ايشان درخواست چيزى بنمايد، وقتى نزد پيامبر(ص) رسيد ديد پيامبر(ص) مشغول گفتن اين جمله با دوست خود است: هر كه از ما چيزى بخواهد به او مى‏دهيم اما اگر قناعت پيشه خود سازد خدا او را بى‏نياز خواهد ساخت. مرد با شنيدن اين جمله از گفتن خواسته خود صرف نظر كرد و بدون آن كه خواسته خود را بيان كند بازگشت. اندكى دور شد اما روز بعد دوباره نزد پيامبر(ص) آمد ولى باز هم بدون گفتن چيزى بازگشت. روز سوم مشكلات مالى آن قدر به او فشار آورد كه او را وادار نمود به پيامبر(ص) خواسته خود را بگويد ولى در ميان راه به ذهنش خطور كرد كه برود و تيشه‏اى به امانت بگيرد و هيزم بيابان را جمع كند و بفروشد. تيشه‏اى به امانت گرفت و به صحرا رفت و مقدارى هيزم جمع نمود و آن را به بازار برده و در مقابل نيم صاع جو آن را فروخت. به خانه بازگشت و آن را به همسرش داد تا با آن نانى درست كند. او اين كار را چند روزى ادامه داد و توانست با فروش هيزم‏ها يك تبر بخرد. پس از آن به شكستن هيزم‏هاى بزرگ مشغول شد و توانست براى حمل آن دو شتر جوان و يك برده نيز بخرد. رفته رفته به كار خود تداوم بخشيد تا آنجا كه ديگر نيازى به كسى نداشت. روزى نزد پيامبر اكرم(ص) رفت و جريان را از نخست براى او تعريف نمود. پيامبر اكرم(ص) فرمود: به تو نگفتم هركه از ما چيزى بخواهد به او مى‏دهيم ولى اگر قناعت پيشه‏خود سازد خداى او را بى‏نياز خواهد گردانيد.(5)
پيامد دورى از قناعت‏

زياده‏خواهى و افزون‏طلبى و در يك كلام دورى از قناعت به آنچه در دست انسان است پيامدهاى منفى و گاه جبران ناپذيرى را به دنبال دارد. چرا كه انسان هرگز از فرداى خود مطلع نيست و بايستى از زياده‏خواهى نفس به خداى خود پناه ببرد روزى «ثعلبه» نزد پيامبر آمد و به پيامبر(ص) سلام كرد و مقابل ايشان نشست. گفت: اى رسول خدا! از پروردگار بخواه كه به من ثروتى عنايت كند، پيامبر(ص) در صورت او نگريست و فرمود: اى ثعلبه! قناعت پيشه خود كن اگر مال كمى داشته باشى و شكر آن را به جاى آورى و به همان قانع باشى بهتر است از ثروت زيادى كه نتوانى از عهده شكرش به درآيى. ثعلبه سرى تكان داد و اجازه خواست مرخص شود. از پيش پيامبر(ص) برخاست و آرام راه منزل خود را در پيش گرفت. چند روزى گذشت و دوباره نزد پيامبر(ص) آمد و همان خواسته را تكرار كرد، پيامبر(ص) كه از پرسش دوباره او تعجب كرده بود به او فرمود: اى ثعلبه! مگر من الگو و سرمشق تو نيستم؟ آيا دوست ندارى مانند پيامبر خدا باشى؟ به خدا سوگند اگر بخواهم كوههاى زمين براى من تبديل به طلا و نقره مى‏شود و هرجا بروم دنبال من مى‏آيند ولى همان طورى كه مى‏بينى به آنچه دارم راضى و قانع هستم، ثعلبه سكوت كرد و چيزى نگفت پس از اندكى از جايش برخاست و خداحافظى كرد و رفت. مدتى بعد براى بار سوم با همان قيافه نزد پيامبر اكرم(ص) آمد و گفت: اى رسول خدا! اگر دعا كنيد كه خدا ثروتى به من بدهد من حتماً در راه خدا انفاق هم مى‏كنم و به فقيران و مستمندان هم مى‏دهم. پيامبر(ص) كه ديد ثعلبه دست بر دار نيست و از خواسته خود در نمى‏گذرد. با بى‏ميلى به او نگريست و دست به دعا برداشت و عرض كرد: بار پروردگارا! به ثعلبه ثروتى مرحمت فرما! برق شادى در چشم ثعلبه درخشيد و سپاسگزارى كرد و از پيش پيامبر(ص) رفت، به زودى گوسفندى خريد و خدا به آن بركت و فزونى زيادى داد.گوسفند او در مدت كوتاهى زياد شد و تا آنجا پيش رفت كه خانه او گنجايش آن همه گوسفند را نداشت. از اين رو مجبور شد مدينه را ترك گويد و به اطراف شهر برود. پيشتر او اهل نماز جماعت بود و تمام نمازهايش را در مسجد پشت سر رسول خدا(ص) به جا مى‏آورد اما زيادى گوسفندان و زحمت نگهدارى و چراى آنها به گونه‏اى وقت و توان او را مى‏گرفت كه ديگر نمى‏توانست از بيرون شهر خود را به نماز جماعت رسول خدا(ص) برساند و تنها روزهاى جمعه فرصت مى‏كرد داخل شهر بيايد و در مسجد پيامبر(ص) را ديدار كند و فقط به خواندن نماز جمعه اكتفا كند.
اما وضع دگرگون شد و گوسفندان او همين طور رو به افزايش گذاشته بودند. گله او به قدرى بزرگ شد كه ثعلبه حتى در كنار مدينه هم امكان ماندن نداشت و به بيابانهاى دور دست كوچ كرد و اين گونه شد كه ثعلبه فرصت نماز جمعه را هم از دست داد و ارتباط او با پيامبر خدا(ص) به طور كلى قطع گرديد. پيامبر(ص) كه احوال او را پيوسته از دور و نزديك زير نظر داشت كسى را فرستاد تا همان‏گونه كه ثعلبه به هنگام بيان درخواست خود شرط گذاشته حق محرومان را بگيرد، زكات ثعلبه را گرفته و نزد پيامبر آورد.
وقتى قاصد پيامبر(ص) نزد ثعلبه رفت و پيام رسول خدا(ص) را به او ابلاغ كرد ثعلبه جمله زشتى گفت و آن را انكار كرد. جمله‏اى شبيه اين كه: مگر ما كافريم كه بايستى از مال‏مان جزيه به ديگران بدهيم. او از پرداختن حق محرومين شانه خالى كرد و زكاتش را نپرداخت.
پيك پيامبر(ص) نزد ايشان آمد و آنچه شنيده بود خدمت پيامبر(ص) عرض كرد. رسول خدا(ص) چهره درهم كشيد و از اين نامرادى ثعلبه ناراحت شد و دو بار زير لب گفت: واى بر ثعلبه! واى بر ثعلبه! در همين هنگام آيه‏اى بر پيامبر(ص) نازل شد:
«بعضى از آنان با خدا پيمان بستند كه اگر خدا به آنها ثروتى از كرم خود عنايت نمايد حتماً صدقه و زكات داده و هرآينه از نيكوكاران خواهيم شد ولى همين كه لطف او شامل حال‏شان گرديد بخل ورزيدند و از دين خدا روى برتافتند به خاطر اين پيمان شكنى و دروغ‏گويى، نفاق در قلب آنان تا روز قيامت جايگزين گرديد.»(6)
ثعلبه به مال اندك خود قناعت نورزيد و بيشتر خواست اما اين زياده خواهى او را نابود كرد. ورق از زندگى ثعلبه برگشت و زندگى‏اش دگرگون شد. گوسفندانش از بين رفتند واو در فقر و بدبختى با دنيا بدرود زندگانى گفت.(7) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1. ميرزا حسين محدث نورى، مستدرك الوسايل، ج 16، ص 330، قم، مؤسسه آل البيت، 1408 ه.ق. 2. محمد بن يعقوب كلينى، الأصول من الكافى، ج 2، ص 140، ح‏4، تهران، منشورات مؤسسة الاعلمى، بى تا، . 3. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 16، ص 214، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه.ق. 4. بحارالانوار، ج 22، ص 129. 5. همان، ج 75، ص 108. 6. سوره توبه، آيه 75. 7. بحارالانوار، ج 22، ص 40.

/

راهبردهاى تكريم شخصيت در سيره معصومين

آغازين سخن‏

يكى از روش‏هاى صحيح و كارآمد در تربيت انسان، روش احترام و «تكريم شخصيت» است. اين شيوه در حقيقت پشتوانه سلامت روان بشر و از مهم‏ترين عوامل رشد شخصيّت اوست.
خداوند متعال در قرآن كريم بنى آدم را تكريم نموده است و هيچ موجودى را برتر از او نيافريده است: «و لقد كرّمنا بنى آدم و حملناهم فى البرّ و البحر و رزقناهم من الطيّبات و فضّلناهم على كثيرٍ ممّن خلقنا تفضيلاً؛(1) ما فرزندان آدمى را گرامى داشتيم و آن‏ها را در خشكى و دريا بر مركب‏هاى راهوار سوار كرديم و از انواع غذاهاى پاكيزه به آنان روزى داديم و بر بسيارى از مخلوقات برترى بخشيديم.»
از آيه مزبور چنين استنباط مى‏كنيم كه خداوند بر نوع بشر منّت نهاده و به او دو چيز بخشيده است: يكى كرامت و بزرگوارى و ديگرى برترى بر ساير مخلوقات. منظور از تكريم انسان، اعطاى خصوصياتى است به او كه در ساير موجودات و پديده‏ها نيست و منظور از برترى، اعطاى خصوصياتى است به انسان كه ديگر موجودات در آن شريك هستند، ولى انسان در حدّ اعلاء از آن برخوردار است. نظر به اين كه انسان از اين دو مزيّت عالى و فطرى برخوردار است، احترام و تكريم وى يك وظيفه اساسى است كه هيچ عاملى نبايد آن را متزلزل سازد، بنابراين پيشوايان معصوم(ع) در سيره عملى خود توجه خاصى به اين موضوع دارند و آن را سرلوحه برنامه‏هاى تربيتى و سازنده خويش قرار داده‏اند كه به استناد احاديث و روايات در اين نوشتار به تبيين و تشريح آن خواهيم پرداخت.
كرامت نبوى‏

سيره عملى پيامبراسلام (ص) گوياى توجه و احترام به شخصيت مردم است. در زمان آن حضرت هركس بر او وارد مى‏شد، مورد تكريم قرار مى‏گرفت كه اين خود يكى از عوامل بسيار مؤثر در گرايش مردم به دين مبين اسلام بوده است. ايشان در راستاى كار و تلاش، كارگران و توليد كنندگان را تكريم و تمجيد مى‏نمودند.
انس بن مالك مى‏گويد: هنگامى كه پيامبر(ص) از جنگ تبوك بر مى‏گشت، «سعد انصارى» – يكى از كارگران مدينه – به استقبال آن حضرت آمد. هنگامى كه رسول خدا(ص) با او دست داد، دست‏هاى زبر و خشن مرد انصارى پيامبر(ص) را تحت تأثير قرار داد، بنابراين از او پرسيد: چرا دست‏هاى تو اين قدر زبر و خشن است؟!
عرضه داشت: يا رسول اللّه! اين خشونت و زبرى دستان من بر اثر كار با بيل و طناب است كه به وسيله آن زحمت مى‏كشم و مخارج خود و خانواده‏ام را تأمين مى‏نمايم.
پيامبراكرم(ص) دست او را بوسيد و فرمود: اين دستى است كه آتش جهنم آن را لمس نخواهد كرد.(2)
از ديگر رفتارهاى متداول آن حضرت رعايت احترام نسبت به كودكان و اعطاى شخصيت به آنان بود. احساس ضعف شخصيت نه فقط بزرگ سالان را رنج مى‏دهد و به رفتار ناهنجار وا مى‏دارد، بلكه كودكان را نيز دچار مشكل مى‏كند. بعضى مى‏پندارند چون كودك پيكرى كوچك‏تر از بزرگ سالان دارد، شخصيت خود را هم كوچك مى‏پندارد، حال آن كه چنين نيست و چه بسا بى توجهى به شخصيت كودكان زيان بارتر از بى‏توجهى به شخصيت بزرگ سالان باشد، زيرا احساس ضعف شخصيت در كودكى سبب بروز رفتارهاى نادرست و ويران‏گر در بزرگ سالى مى‏شود. به همين سبب است كه امام هادى(ع) مى‏فرمايد: «من هانت عليه نفسه فلا تأمن من شرّه؛(3) هر كس شخصيتش مورد اهانت واقع شود، از شرّ او در امان نيستيد.» رسول اكرم(ص) در حضور دختر خردسالش (فاطمه) مى‏ايستاد و احترامش مى‏كرد.(4) گاه به احترام و نيز مراعات خردسالى نوادگانش، سجده نماز را طولانى مى‏ساخت و يا براى برآوردن حاجت آنان، نماز را با سرعت به پايان مى‏برد. هر روز صبح بر سر فرزندان و نوادگانش دست نوازش مى‏كشيد و مهربانى و عطوفت نسبت به كودكان، خوى هميشگى آن حضرت بود. مرحوم علامه مجلسى در ضمن نقل روايتى مى‏نويسد: پيامبر اكرم(ص) هر روز با نوه‏اش حسين(ع) بازى مى‏كرد. روزى آن قدر با وى بازى كرد كه عايشه به اعتراض گفت: چقدر با او بازى مى‏كنى؟! حضرت(ص) فرمود: واى بر تو! چه طور او را دوست نداشته باشم در حالى كه او ميوه دل و نور چشم من است.(5)
لازم به ذكر است در بزرگداشت شخصيت كودكان بايد همواره توجه داشت كه اين امر براى ارضاى حسّ شخصيت‏طلبى آنان است.
بدين سبب بايد در انجام آن به شيوه‏اى گام برداشت كه زمينه غرور و نازپرورى كودكان فراهم نشود و اين امر زمانى است كه ما همه شيوه‏هاى تربيتى را هم گام عمل كنيم، چنان كه رسول خدا(ص) عمل مى‏كرد.
كرامت علوى‏

در حكومت امام على(ع) كرامت انسان در عالى‏ترين درجه ممكن رعايت مى‏شد. آن حضرت به كرامت ذاتى انسان‏ها معتقد بود، زيرا انسان بر همه موجودات و بر فرشتگان برترى دارد و از اين لحاظ داراى زمينه و استعدادى است كه هيچ موجودى اين امتياز را ندارد.
ميزان اهميت ارزش افراد در نظر حضرت بر سيره حكومتى ايشان و حاكميت اخلاق بر سياست، تأثيرى تعيين كننده داشت.
در نگاه امام(ع) انسان‏ها بدون توجه به دين و اعتقادشان كرامت دارند و حكومت بايد به ارزش انسانى آنان احترام بگذارد.
اين مسأله به طور كامل در آغاز نامه آن حضرت به مالك اشتر آمده است: «اشعر قلبك الرّحمة للرّعيّة و المحبّة لهم و اللّطف بهم و لاتكوننّ عليهم سبعاً ضارياً تغتنم اكلهم فانّهم صنفان: امّا اخٌ لك فى‏الدّين اونظيرٌ لك فى الخلق…؛(6) مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرار بده و با همه دوست و مهربان باش. با مردم همچون حيوان درنده مباش كه خوردن آنان را غنيمت بشمارى، زيرا مردم دو دسته هستند: دسته‏اى برادر دينى تو و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مى‏باشند…» اين فرمان زمانى صادر شد كه زمام داران همچون درندگان با مردم رفتار مى‏كردند و هيچ كدام از حقوق اوليه افراد را محترم نمى‏شمردند.
بى‏ترديد حكومتى كه بر مبناى فكرى «تكريم انسان‏ها» استوار باشد، نمى‏تواند در برخورد با آنان اخلاق و اصول اخلاقى را زير پا نهد. بدين سبب امام(ع) با هرگونه تبعيض ميان مسلمان و غير مسلمان، مرد و زن و موافق و مخالف حكومت مقابله مى‏كرد و آن را با مبانى فكرى خويش ناسازگار مى‏دانست.
سايه عطوفت‏

امام حسن مجتبى(ع) به همه انسان‏ها به ديده كرامت و بزرگى مى‏نگريست و تلاش مى‏كرد بزرگى و عزّت نفس را در آن‏ها تقويت كند، ولى اين معاويه بود كه مردم را كوچك و حقير مى‏شمرد و براى آن كه مردم از او كوركورانه پيروى كنند، آنان را در جهالت نگاه مى‏داشت تا خطرى برايش ايجاد نكنند و با خردكردن شخصيتشان آنان را به صورت ابزارى براى مقاصد شوم خود در آورده بود تا برايش بجنگند و كوركورانه موانع را از سر راه سلطه‏اش بردارند.
امّا امام حسن(ع) مردم را بزرگ مى‏شمرد و سعى مى‏كرد بر آگاهى و دانش آن‏ها بيفزايد و آنان را به كرامت نفس و گوهر نفيس انسانيّت خود توجه دهد.در مناسبات اجتماعى با مردم بى‏پيرايه و بى تكلّف بود و عزّت نفس و كرامت آنان را پاس مى‏داشت.
نسبت به افراد سالخورده مهربان بود و بدون تحقير و عيب‏جويى اشتباهاتشان را گوشزد مى‏كرد. فروتن و مردمدار بود و دولتمند و تنگدست در نظرش يكسان بود.(7)
پرتو عزّت‏

امام حسين(ع) در يارى رسانى به درماندگان و بى‏پناهان براى آبرو و حيثيّت آنان اهميت زيادى قايل بود. هميشه در بخشش‏ها و امدادهاى خويش اين نكته را مدّ نظر داشت كه مبادا عزّت نفس و شخصيّت نيازمند خدشه‏دار شود!
روزى مرد بينوايى كه در اثر فشار زندگى از همه جا دستش كوتاه شده و به اميد رسيدن به نوايى به مدينه آمده بود، از كريم‏ترين و سخى‏ترين فرد آن شهر سؤال كرد.
به او گفتند: حسين بن على(ع) سخى‏ترين فرد در اين جاست. او در جست و جوى آن حضرت به مسجد رفت و آن بزرگوار را در حال نماز ديد، آن گاه با ابياتى چند، خواسته‏اش را مطرح نمود.
امام حسين(ع) بعد از شنيدن سخنان وى رو به قنبر كرد. و فرمود: آيا از مال حجاز چيزى به جاى مانده است؟
قنبر گفت: آرى! چهار هزار دينار داريم. امام(ع) فرمود: قنبر! آن‏ها را حاضر كن كه اين شخص در مصرف آن از ما سزاوارتر و نيازمندتر است. سپس به منزل رفته و رداى خود را كه برد يمانى بود از تن درآورد و دينارها را در آن پيچيد و به خاطر شرم از اعرابى از لاى در به آن مرد نيازمند داد.
مرد عرب آن هديه‏ها را گرفت و گريست. امام حسين(ع) فرمود: آيا عطاى ما را كم شمردى؟ مرد گفت: هرگز نه! بلكه به اين مى‏انديشم كه اين دستان پرمهر و با سخاوت چگونه در زير خاك پنهان خواهد شد.(8)
تكريم همسر

امام حسين(ع) براى تربيت افراد از كارآمدترين شيوه‏ها بهره مى‏گرفت. آن حضرت با چهره‏اى گشاده و روحى سرشار از عاطفه و محبّت با همسران خود برخورد مى‏كرد، زيرا آرامش روحى و روانى مادر در پرورش فرزندان نقش به سزايى دارد. امام حسين(ع) بارها تكريم همسر را به دوستانش متذكّر شده و در پاسخ اعتراض آنان كه به وجود فرش‏ها و پرده‏هاى نو در منزل آن حضرت ايراد مى‏گرفتند، مى‏فرمود: «انّا نتزوّج النّساء فنعطيهنّ مهورهنّ فيشترين بها ماشئن ليس لنا فيه شى‏ءٌ؛(9) ما با زن‏ها ازدواج مى‏كنيم و پس از ازدواج مهريه آنان را پرداخت مى‏كنيم و آنان با مهرهايشان هرچه دوست داشته باشند، مى‏خرند و ما دخالتى نمى‏كنيم.»
تكريم دوست و دشمن‏

هنگامى كه يزيدبن معاويه عامل جنايت كار خود «مسرف بن عقبه» را به مدينه فرستاد و لشكر وى به قتل و غارت اهل مدينه پرداختند، حضرت زين العابدين(ع) چهارصد نفر از بانوان بى‏پناه را پناه مى‏داد و در كمال سخاوت و جوانمردى از آنان پذيرايى نمود.
هنگامى كه لشكر مسرف بن عقبه از مدينه بيرون رفت، آن بانوان گفتند: به خدا قسم! در كنار پدر و مادرمان اين چنين زندگانى خوش و آرامش روحى و روانى نداشته‏ايم كه در سايه محبّت اين مرد شريف (حضرت سجاد)، در اين مدت بحرانى اين چنين در آرامش و در كمال احترام به سربرديم.(10)
على بن عيسى اربلى مى‏نويسد: روزى امام سجاد(ع) از مسجد بيرون آمد و با مردى كه با آن حضرت دشمنى ديرينه داشت، روبرو شد. مرد همين كه چشمش به امام افتاد، جسارت كرد و ناسزا گفت. ياران و غلامان امام سجاد خواستند آن مرد را تأديب كنند، امّا على بن الحسين(ع) فرمود: با او كارى نداشته باشيد. آن گاه به او نزديك شد و گفت: آن چه از صفات و كارهاى ما بر تو پوشيده است، بيش‏تر از آن است كه تو مطّلع هستى!
سپس با مهربانى و عطوفت تمام فرمود: آيا مشكلى دارى كه ما در حلّ آن تو را يارى نماييم؟
مرد با مشاهده اين رفتار انسانى از كرده خود شرمسار گرديد، امّا امام سجاد(ع) او را نوازش كرد و عباى ارزشمند خود را به همراه هزار درهم به وى بخشيد. بعد از اين ماجرا آن مرد شديداً به امام(ع) علاقه‏مند گرديد و در هر كجا مى‏رسيد به بيان فضايل و مناقب آن حضرت مى‏پرداخت و خطاب به حضرتش مى‏گفت: به راستى تو از فرزندان رسول خدا هستى!(11)
تكريم شاگردان‏

دوران 34 ساله امامت امام صادق(ع) يك فرصت طلايى بود تا كام تشنگان معارف ناب الهى را از زلال سرچشمه وحى سيراب سازد. از اين رو تمام برخوردهاى آن حضرت با افراد و گروه‏ها آموزنده بود.
در اين ميان ياران و شاگردان آن امام(ع) بيش‏ترين استفاده را بردند.
سلوك علمى امام صادق(ع) طى اين چند سال (34 سال) برخورد شايسته يك استاد را با شاگردان خود به زيباترين وجه ترسيم مى‏كند.
تاريخ زندگى برخى ياران و شاگردان امام صادق(ع) و تعبيرات بسيار زيبايى كه آن حضرت در حضور و يا در غياب آن‏ها مى‏فرمود، به خوبى نشانگر آن است كه امام(ع) تاچه حد آنان را مورد تشويق و احترام قرار مى‏داد. در ميان ياران امام صادق(ع) شاگردان جوانى حضور داشتند. يكى از اين جوانان «هشام بن الحكم» بود كه به گفته شيخ مفيد(ره) آن چنان در نزد امام(ع) مقام و منزلت داشت كه گاهى برخى را به شگفتى وا مى‏داشت.
وى مى‏نويسد: روزى هشام بن الحكم در منا بر آن حضرت وارد شد در حالى كه تازه جوانى بيش نبود و در آن مجلس، بزرگان شيعه همانند «يونس بن يعقوب»، «حمران بن اعين» و «ابوحمزه احول» حضور داشتند. در حالى كه از تمامى حاضران كوچك‏تر بود، امام صادق(ع) او را بر همگان مقدّم داشت، همين كه امام(ع) دريافت كه احترام به هشام بر حضار گران آمده است، فرمود: «اين جوان با قلب، زبان و دستش يارى كننده ماست.»(12)
انفاق با حفظ كرامت‏

اسلام به منظور حمايت از فقرا و محرومان جامعه، راه‏هاى زيادى را پيش‏بينى كرده است. يكى از اين راه‏ها انفاق كردن به آنان است.
يكى از مسايلى كه به هنگام انفاق بايد مورد توجه قرار گيرد، مساله «حفظ كرامت» است، يعنى انفاق بايد به گونه‏اى باشد كه به كرامت و عزت نفس فقرا ضربه‏اى وارد نسازد.
«محمد بكرى» نقل مى‏كند: وارد مدينه شدم تا پولى به دست آورم و قرض خود را ادا كنم، امّا به مقصود نرسيدم. با خود گفتم: بهتر است خدمت امام موسى كاظم(ع) بروم. آن حضرت به باغى كه خارج از مدينه قرار داشت، رفته بود. نزد ايشان رفتم. حضرت علت آمدنم را جويا شد. داستان را به عرض رساندم. حضرت به درون باغ رفت و بلافاصله بيرون آمد. غلام خود را مرخّص كرد و سى‏صد دينار پول به من بخشيد و خود نيز تشريف برد. من هم بر مركب خود سوار شدم و شاد و خندان برگشتم.(13)
چنان كه ملاحظه مى‏شود امام موسى كاظم(ع) براى حفظ كرامت محمد بكرى هنگام اعطاى پول به وى، غلام خويش را مرخّص كرد تا مبادا با اعطاى پول در حضور غلام، شخصيّت و كرامت وى جريحه‏دار شود.
نتيجه گيرى‏

با توجه به آن چه مورد بررسى قرار گرفت به اين نتيجه مى‏رسيم كه احترام و تكريم شخصيّت آدمى از اصولى است كه در فرايند تربيت بايد رعايت شود، زيرا انسان نيازمند اين است كه ديگران برايش قدر و منزلتى قايل باشند و خودش را با قدر و قيمت ببيند و در برخورد با قدردانى ديگران، اين احساس را به دست آورد كه داراى ارزشى است كه وى را در فراز و نشيب زندگى يارى كند، لذا اگر انسان در درون احساس شخصيّت و عزّت نمايد، به گناه روى نمى‏آورد و مى‏تواند هنگامى كه توفان شهوات و تمايلات نفسانى، درياى وجودش را متلاطم مى‏كند، خود را سالم نگه دارد و اگر در درون احساس بى‏شخصيتى كرد، مستعد گرايش به انحرافات و كج رفتارى‏هاى اجتماعى مى‏شود. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره اسراء، آيه 70. 2. اسدالغابه، ابن اثير، ج 2، ص 169. 3. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص 512. 4. المحجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء، محسن فيض كاشانى، ج‏3، ص 336. 5. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 44، 260. 6. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 53. 7. فصلنامه فرهنگ كوثر، شماره 55، ص 42 – 41. 8. بحارالانوار، ج 44، ص 190. 9. اصول كافى، كلينى، ج 6، ص 476. 10. منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ج 2، ص 8. 11. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 101. 12. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 2، ص 719. 13. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 232.

/

پى‏ آمدهاى رعايت حق و تكليف

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##

در مقاله پيشين تحت عنوان آثار و اهداف حق و تكليف از هدف خلقت و برخى آثار و اهداف آن همانند: تحصيل معرفت و تعالى به حقايق و آرامش روحى و اطمينان درونى و امنيت فردى و اجتماعى سخن به ميان آمد. در ادامه مباحث در آغاز ويژگى‏هاى اصناف چهارگانه مردم در جامعه اسلامى را، با تكيه بر سخنان حضرت اميرالمؤمنين(ع) بيان مى‏كند و پس از آن در ادامه به پى‏آمدهاى رعايت حق و تكليف از جهت فردى و اجتماعى مى‏پردازد و امورى مانند: تعديل قواى انسانى و اقسام قسط و عدالت اجتماعى و نجات از خواهش‏هاى نفسانى و دورى از رذايل اخلاقى و مفاسد اجتماعى و اصلاح و آبادانى دنيا و آخرت و آزادى انسان‏ها از اسارت‏ها و كمالات معنوى، توضيح مى‏دهد.
اصناف چهارگانه مردم در جامعه اسلامى‏

آنان كه با خدا عهد و پيمان بستند تا تعاليم او را در زندگى فردى و اجتماعى پياده كنند و خود را مكلف به اجراى تكاليف الهى دانسته‏اند، هميشه به دنبال زندگى اجتماعى سالم بوده و طالب سلم و صفا و آرامش‏اند، چنان كه صفاى باطن مؤمنان، صلح ظاهرى با ديگران را به همراه دارد. اما آنان كه در ميان اجتماع به دنبال ايجاد موج و ظلم و فساد و ناامنى اند تا به نفع شخصى و خيالى خود برسند، هرچند به ظاهر ادعاى مسلمانى داشته باشند، ولى طعم اسلام و دين را نچشيده‏اند. امير بيان امام على(ع) در خطبه‏اى بسيار زيبا مردم را در جامعه اسلامى به چهار صنف تقسيم كرده و علل ناامنى را با اين دسته بندى تعيين مى‏كند، هرچند اين بيان، ترسيمى از اجتماع مسلمين بعد از رحلت پيامبر(ص) است، ولى در بسيارى از ملل قابل تعميم است. آن امام بزرگوار كه درود خدا بر او باد، درباره گروههاى چهارگانه مى‏فرمايد:
«أيّها النّاس انّا قد أصبحنا فى دهرٍ عنودٍ و زمنٍ كنودٍ يعدّ فيه المحسن مسيئاً و يزداد الظالم فيه عتوّاً، لاتنتفع بما علمنا و لانسأل عمّا جهلنا و لانتخوّف قارعةً حتّى تحلّ بنا و النّاس على أربعة اصنافٍ؛(1) اى مردم همانا ما صبح كرديم در روزگارى كه كينه توز و ناسپاس است، روزگارى كه نيكوكار، گنهكار به شمار مى‏آيد و ظالم بر تعدّى خود مى‏افزايد، نه از آنچه بدان علم داريم بهره مى‏گيريم و نه از آن‏چه نمى‏دانيم مى‏پرسيم و نه از حادثه مهمى كه تا بر ما فرود نيايد مى‏ترسيم. در اين زمان مردم چهار دسته‏اند.»
1. كسانى كه در زمين دست به فساد نمى‏زنند، زيرا روحشان ناتوان و شمشيرشان كند است و از تمكّن مادى بى‏بهره هستند.
2. آنان كه شمشير كشيده و شرّشان را آشكار نموده‏اند و لشكر سواره و پياده را براى كشتار آماده كرده‏اند. دين را براى تحصيل اموال بى‏ارزش دنيا تباه نموده براى اينكه يا رياست گروهى را به عهده گيرند يا براى كسب شهرت بر منبرى بالا روند و خطبه بخوانند. چه تجارت بدى كه دنيا را بهاى جان خود بدانى و با آنچه نزد خداست معاوضه كنى.
3. گروهى با عمل آخرت دنيا را مى‏طلبند و با اعمال دنيوى مقامات اخروى را طلب نمى‏كنند سعى دارند كه خود را فروتن و متواضع جلوه دهند، گامها را كوتاه برمى‏دارند، دامن خود را جمع مى‏كنند، خود را همانند مؤمنان مى‏آرايند و پوشش الهى را ابزارى براى نفاق و دنياطلبى خود قرار مى‏دهند.
4. گروهى ديگر با پستى و خوارى و نداشتن امكانات از كسب قدرت محروم مانده‏اند و خويشتن را به زيور قناعت آراسته و لباس زاهدان را پوشيده‏اند. ايشان هرگز از زاهدان نبوده‏اند.(2)
اين طوايف چهارگانه‏اى كه بيان شد، مردمى نيستند كه خواهان امنيت اجتماعى در جامعه باشند، چون در نهاد و نهان خود امنيتى احساس نمى‏كنند.
آنان كه درون خود را پر از آشوب و اضطراب مى‏بينند برايشان چندان خوشايند نيست كه ديگران در آرامش باشند، ولى جز آنان گروه اندكى هستند كه ياد قيامت چشمانشان را بر همه چيز فروبسته و ترس قيامت اشكهايشان را جارى ساخته است. اين گروه مردم را به سوى خدا دعوت مى‏كنند،… آن قدر نصيحت كردند كه خسته شدندو…(3) در دين دارى و تكليف مدارى نيرومند، افرادى نرمخو و دورانديش، در عبادت الهى متواضع، در سختيها بردبار، داراى نفسى قانع، شهوتشان در حرام مرده، مردم به خيرشان اميدوار و از اذيت و آزارشان در امان هستند.(4)
اين گروه در همه اعصار و امصار بسيار اندك و نادراند و قلّت ايشان سبب فقدان امنيت اجتماعى و جهانى است و اگر روزى اين قلت تبديل به كثرت گردد و اكثر افراد جامعه دست از خواهشها و تمايلات نفسانى خويش بردارند و خود را با تعاليم و اوامر الهى هماهنگ سازند، به جاى تسليم پذيرى در مقابل هواهاى نفسانى، خود را مكلف به تكاليف الهى بدانند آن گاه جامعه بشرى به حقوق حقّه خود رسيده و صلح و امنيت در ميان آنها نهادينه خواهد شد، وگرنه تا زمانى كه كبر و غرور و خودخواهى حاكمان غير دينى به جاى تعاليم انسان ساز اسلام حاكم باشد، ناامنى همواره در دنيا حاكم است.
استاد بزرگوار علّامه طباطبايى (ره) فرمودند: دين كارى مى‏كند كه فرد در همه اعمال فردى و اجتماعى، خود را در مقابل خالق مسؤول بداند و اين نوع تفكر در انديشه فرد غير دينى وجود ندارد، پس اگر سود قانون يك واحد فرض شود، سود دين بيش از هزارهاست و كسانى كه در نابودى دين مى‏كوشند و چشم به قانون مى‏دوزند به كسى مى‏مانند كه پاى درست خود را با دست خود بريده، پاى چوبين به جاى آن بگذارند. خلاصه دين بهترين و عالى‏ترين روشى است كه مى‏تواند اجتماع بشر را منظم ساخته و بيش از هر روش ديگر مردم را به رعايت قوانين اجتماعى وادار نمايد.(5)
1. تعديل قواى انسانى‏

انسان موجودى مركب از جسم و روح يا نفس و بدن و داراى دو جنبه فطرى و طبيعى است كه هر يك از دو جنبه او قوايى دارد؛ قواى فطرى انسان، او را به گرايشهاى معنوى سوق مى‏دهد و قواى طبيعى، او را به سمت امور مادى متمايل مى‏سازد، همان‏گونه كه براى انسان عقل نظرى است و عقل عملى، كار عقل نظرى ادراك است و كار عقل عملى اعمال معقول.در بعد نظر داراى قواى متعددى، چون حس، خيال، وهم و عقل نظرى و در بعد عمل داراى نيروى متعددى، مانند غضب، شهوت و عقل عملى است. انسان در نشئه طبيعت ملازم با اين قواست و كمال هر قوه در نفس، صورت هم سنخ خود را شكل مى‏دهد و هر كس بر اساس همان هندسه عمل مى‏كند: «قل كلّ يعمل على شاكلته».(6)
كمال قوّه واهمه را شيطنت، قوه غضبيه را سبعيت و كمال قوه شهويه را بهيميّت گويند، اگر همه همّت و تلاش انسان در خوردن و خوابيدن و لذت مادى خلاصه شود، وى جزء بهائم و چهارپايان است و اگر افزون بر اين خصايص سعى در اذيت و آزار ديگران هم داشته باشد، در رديف سباع و درندگان است و اگر با داشتن اين خصلتهاى مذموم حيله و مكر و ساير رذائل اخلاقى را نيز به كار گيرد، جزء شياطين است، اما اگر در پى تلاش، براى تحقق قوه عاقله باشد و آن را در مسير ادراك حقايق عوالم وجود سير دهد، انسان است.
كمال وجودى انسان بر ساير موجودات به جهت برخوردارى از قواى مختلف است كه به مقتضاى آن قابليت پذيرش صورتهاى مختلف را داراست، هر يك از قوا وقتى به حدّ كمال خود رسيد، در عالم آخرت به صورت هم سنخ خويش ظاهر مى‏شود، زيرا صورت اخروى تابع ملكات نفسانى است كه آدمى در همين دنيا براى خود تحصيل كرده است. اگر انسان در صراط زندگى به واسطه قوه عاقله تعادل ساير قوا را حفظ كرده باشد، در طريق انسانيت است و با همين صورت در آخرت ظاهر مى‏گردد و اگر قوه عقل وى تحت رهبرى قواى ديگر قرار گيرد، باطن و صورت حقيقى او تابع همان قوّه قرار مى‏گيرد. اين مطلبى است كه در حكمت متعاليه به اثبات رسيده است.
حكيم متألّه ملاصدرا در همين زمينه چنين آورده است:
هر نفس كه امروز خود را بدين تمتعات حيوانى و مستلذّات جسمانى و طيّبات دنيا كه خبيثات آخرت‏اند عادت داد و متخلق به صفات بهيمى و سبعى شد، در روز قيامت و به روز نشئه آخرت با بهائم و حشرات محشور مى‏گردد، و هر كه عقل را مطيع و فرمان بردار و حكم‏پذير نفس اماره ساخت و در خدمت قواى بدنى كمر بندگى بر ميان جان بست و ملك را خادم شيطان هوا گردانيد و جنود ابليس پرتلبيس را بر سليمان عقل فرشته نهاد سرورى داد، لاجرم مالك دوزخ وى را سرنگون در سجّين جحيم اندازد.(7)
امام خمينى (ره) در آثار فلسفى، عرفانى و اخلاقى خود نظير شرح اسفار ملاصدرا، شرح جنود عقل و جهل، شرح چهل حديث و برخى آثار ديگر در مقام اثبات موضوع برآمده و چنين آورده‏اند:
صورت انسانى در عالم آخرت كه يوم بروز صور غيبيّه و ملكات نفسانيه است، به طور كلى از هشت صورت خارج نيست، پس معلوم مى‏شود كه صورت انسانيه يكى از اين هشت صورت است و بقيّه صورت غير انسان است.(8)
ايشان معتقد است كه مشركان و ملحدان و همه آنان كه در مقابل تعاليم انبياء ايستاده‏اند و با آنان مبارزه كرده‏اند، چون داراى اعمال پليدى هستند، به صورت انسان محشور نخواهند شد، مى‏فرمايد:
مشرك چون قلبش از فطرت الهيه خارج و از نقطه مركزى كمال، متمايل و از بحبوبه نور و جمال منحرف است و به انيّت خود و دنيا و زخارف آن مصروف است، از اين جهت با سيرت و صورت انسانيّه محشور نگردد و به صورت يكى از حيوانات منكوس الرأس محشور شود.(9)
در شرح دعاى سحر مى‏فرمايد:
از اهل نظرى شنيدم كه مى‏گفت مقتضاى تجسم و ظهور ملكات در جهان آخرت، اين است كه برخى با داشتن صورتهاى متعدد محشور شوند و در آن واحد به صورت خوك و موش و سگ و غيره باشند.(10)
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «انّ المتكبّرين يجعلون فى صور الذّر؛(11) اهل تكبّر در روز قيامت به صورت‏هاى مورچه محشور مى‏شوند.» نيز روايت است كه «يحشر بعض الناس على صورٍ تحسن عندها القردة و الخنازير؛(12) بعضى از مردم در روز قيامت با چهره‏هايى محشور مى‏شوند كه ميمونها و خوكها از آنان زيباترند.»
توضيح مطلب آن كه انسان موجودى تك بعدى همانند فرشته يا حيوان نيست كه عقل يا شهوت محض باشد، بلكه معجونى از عقل و شهوت است كه بايد شهوت و غضب را تحت حاكميت عقل تعديل كرد يكى از مهم‏ترين آثار تعاليم وحيانى و فوايد احكام الهى و نتايج تكليف محورى دينى، تعديل قواى انسانى و تثبيت جايگاه واقعى مقام خليفة اللهى اوست. خداوند انبياء و احكام را فرستاد و انسانها را مكلّف به رعايت احكام كرد تا بوسيله آن تعادل قوا را حفظ كرد تا با حفظ آن از جاده انسانيت خارج نشود، بلكه صورت و سيرتى انسانى به خود بگيرد، ظاهر و باطن او هماهنگ و يكسان باشد. بنابراين، نتيجه شيرين تكليف، تعديل قوا و ثمر تلخ روى گردانى از آن ناهماهنگى و ناموزونى در شاكله وجودى انسان است.
2. اقامه قسط و عدالت اجتماعى‏

يكى ديگر از آثار تكليف اقامه عدل است. اين موضوع هميشه مورد بحث بوده و امروز نيز يكى از مباحث مهم مجامع علمى است. عنوان مزبور كه بعد از تعديل قواى انسانى قرار گرفته، روى عنايت و توجه خاصى بوده است، بدان جهت كه اعتقاد ما بر اين است كه نتيجه تعديل قواى انسانى تنظيم امور در نظام اجتماعى است، يعنى تا انسان قدرت نيابد كه در ميان قواى درونى خود تعادلى ايجاد كند براى وى اقامه عدل و قيام به قسط ممكن نخواهد بود، زيرا تحقق اجتماع به فرد است و تا در فرد اصلاح و تعادل ايجاد نشود جامعه اصلاح نخواهد شد. اگر افراد موجود در اجتماع انسانى در اداى حق نفس و خالق خويش ناتوان باشند، چگونه در احقاق حقوق يكديگر توانمند خواهند بود.
در فلسفه اسلامى قاعده‏اى است كه مى‏گويد: «فاقد شى‏ء نمى‏تواند معطى شى‏ء باشد» به بيان ديگر، معطى شى‏ء فاقد آن نيست.
بهره بردارى از اصل مزبور در موضوع مورد بحث به اين معناست كه جامعه و امور اجتماعى پديد آمده از افراد و از اعمال آنهاست. افرادى كه جامعه‏اى را شكل مى‏دهند اگر از عدالت محروم باشند، آن جامعه نمى‏تواند جامعه‏اى عادل باشد، پس نبايد انكار كرد كه قدرت قيام به قسط و اعمال عدالت و اجتماع عدل پيشه، متفرع بر وجود افراد متعادل در جامعه است، چنان كه در معنا و مفهوم عدل گفته شده كه: «يضع الامور مواضعها؛(13) عدل يعنى قراردادن هر چيزى در موضع و محل خويش». حال اگر كسى قادر نبود، قواى انسانى را در نهاد خويش متعادل سازد و از هر قوه‏اى در محل خود استفاده كند و اگر كسى همه افراط و تفريطها را در امور نفسانى و اعتقادى اعمال مى‏كند آيا مى‏تواند اقامه كننده عدالت و قسط در ميان خانواده و جامعه باشد؟ هرگز! زيرا هر اثرى مناسب مؤثر است و هر كارى مشابه كارگر، اگر مؤثر نامتعادل بود و كارگر ناموزون و مبدأ اثر در هرج و مرج: «فهم فى أمرٍ مريج».(14) چگونه اثر معتدل، كار معتدل و موزون و هماهنگ از او پديد مى‏آيد؟ پس تعادل قوا فقط در پرتو ايمان به خداست، چون آن كس كه تسليم حق نيست، اسير نفس است و آن كس كه در اسارت نفس به سر برد، در قيام به عدل دستى نخواهد داشت.
نفس مسوّله و امّاره همه لذات و منافع را براى خود و آلام و مضار را براى ديگران مى‏خواهد و اين عمل نفس، مجالى براى تحقق عدل باقى نمى‏گذارد، بلكه اساس عدل را ويران مى‏سازد و قلمرو ظلم را گسترش مى‏دهد. سرّ اينكه متديّن راستين عادل است و مؤمن واقعى دادگر، آن است كه عدل جزئى از دين و شعبه‏اى از مكتب اسلام است و مؤمنان مطابق دستور اسلام موظف به اقامه عدل شده‏اند: «انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان»(15) و رسول خدا(ص) يكى از مسؤليتها و تكاليف اصلى خود را از جانب خداوند قيام به عدل دانسته و فرمود: «و امرت لأعدل بينكم».(16) بسط عدل از مهم‏ترين اهداف رسالت (17) و بهترين دليل لزوم دين دارى و خدامحورى در حيات انسانى(18) به شمار آمده است.
اميرمؤمنان على(ع) برقرارى عدل و برپايى قسط را لازم انجام تكاليف، اداى حقوق متقابل و مسئوليت پذيرى افراد دانسته و فرمود: «فاذا ادّت الرعية الى الوالى حقّه و أدّى الوالى اليها حقّها عزّ الحقّ بينهم و قامت منهاج الدين و اعتدلت معالم العدل»(19) زمانى كه مردم حق رهبرى را ادا كنند و رهبر حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزيز مى‏شود و راههاى دين استوار و نشانه‏هاى عدالت برقرار مى‏گردد.
عدالت متاعى نيست كه رايگان يا با بهاى اندك به دست آيد، شعار عدالت سردادن چون هزينه‏اى در بر ندارد بسيار آسان است، چنان كه دشمنان انبياء و ائمّه و مخالفان دين، شعارشان عدالت خواهى، بلكه عدالت گسترى بود. امروزه نيز همه سردمداران ظالم و مستكبران عالم اين شعار را بسيار رساتر از متديّنان سر مى‏دهند، امّا عمل به عدالت و عادل حقيقى بودن نياز به اركانى دارد كه بدون آن پايه‏ها، خيمه عدل برپا نمى‏شود. حضرت على(ع) براى استقرار بناى عدل چهار پايه و اساس را برشمرده است: «العدل على أربع شعبٍ: على غائص الفهم و غور العلم، و زهرة الحكم و رساخة الحلم، فمن فهم علم غور العلم، و من علم غور العلم صدر عن شرائع الحكم، و من حلم لم يفرّط فى أمرة و عاش فى الناس حميداً؛(20) عدل بر چهارپايه استوار است: فكرى عميق، دانشى به حقيقت رسيده، داورى نيكو و بردبارى و حلمى استوار و مقاوم، پس كسى كه درست تأمل كرد به حقيقت علم رسيد و آن كه به حقيقت دانش رسيد، از چشمه زلال شريعت سيراب گرديد و كسى كه حليم و شكيبا شد، در كارش زياده روى نكرد و با مردم حيات و زندگى پسنديده‏اى داشت».
بنابراين، يكى از آثار و فوايد دين دارى و تكليف مدارى، عدالت گسترى و قسط محورى در زندگى فردى و اجتماعى است.
اگر كسى مسؤوليت دينى را پذيرفت در پرتو آن عادل بودن را پذيرفته است و اگر كسى خود را در مقابل تعاليم دين آزاد به حساب آورد و گردن به هيچ تكليفى ننهاد، هر چند شعار عدالت بدهد يا به ظاهر خود را عامل عادل بداند نه عادل واقعى است و نه اعمال و رفتار او عادلانه است.
مى‏توان گفت يكى از اهداف شارع در وضع تكاليف، نجات فرد و جامعه از ظلم و استقرار عدل در شخصيت وجودى فرد و اجتماع است. بسيارى از مسائل حقوقى و تكليفى محدود به عدالت است و حقيقت عدالت را بايد از وحى الهى با كمك عقل برهانى كه آن نيز حجت شرعى است، تلقى كرد و در پرتو تكاليفى دينى آن را در جامعه محقق ساخت.
3. نجات از خواهشهاى نفسانى‏

نفس داراى معانى متعددى است كه يكى از آنها نيروى جامع صفات مذمومه است كه اوصافى چون خشم و غضب، شهوت، بخل و حسد از آن سرچشمه مى‏گيرند. اين همان
معنايى است كه انبيا و اولياى الهى از آن اجتناب مى‏كردند، چنان كه حضرت يوسف(ع) فرمود: «و ما أبرّئ نفسى انّ النفس لأمّارة بالسوء الّا ما رحم ربّى؛(21) و من نفس خودم را تبرئه نمى‏كنم، زيرا نفس قطعاً به بدى امر مى‏كند مگر كسى را كه خدا رحم كند.»
رسول خدا(ص) نيز درباره آن فرمود: «أعدى‏ عدوّك نفسك الّتى بين جنبيك؛(22) پليدترين دشمن تو، نفس تو است كه در دو طرف تو قرار دارد.» و حضرت امير مؤمنان(ع) فرمود: «نفسك أقرب أعدائك اليك؛(23) نزديك‏ترين دشمن به تو هواى نفس تو است.»
دشمن تو نفس كافر كيش تواست‏

و آن هواى طبع بدانديش تواست‏
دشمن تو خود تويى اى تيره رو

ديگران را بى‏سبب دشمن مگو
در جان آدمى نفس و عقل به هم آميخته شده‏اند، آن كس كه عقل را كنار زد و تابع نفس نكوهيده و مذموم شد به چاه گمراهى افتاد: «افرأيت من اتّخذ الهه هواه و أضلّه اللّه على علمٍ و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوةً؛(24) پس آيا ديدى كسى را كه هواى خويش را معبود خود قرار داده و خداوند او را دانسته گمراه گردانيد و بر گوش و دلش مهر زد و بر ديده‏اش پرده نهاد.»
در قرآن كريم مخالفت با هواى نفس موجب سعادت و ورود به نور است: «و أمّا من خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى فانّ
الجنة هى المأوى؛(25) و امّا كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد و خويشتن را از هوا و هوس بازداشت، پس همانا جايگاه او بهشت است. متابعت از هواى نفس باعث شقاوت و دخول نار است: «و لو شئنا لرفعناه بها و لكنّه أخلد الى الأرض و اتّبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث؛(26) اگر مى‏خواستيم منزلت او را به واسطه آياتى كه به او عطا نموديم بالا مى‏برديم، امّا او به زمين گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد، پس مثل او همانند سگى است كه اگر بر آن حمله‏ور شوى زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنى باز زبان از كام برآورد.»
همه رذايل اخلاقى نتيجه پيروى از نفس امّاره است، صفت بخل، چاپلوسى و سالوسى، حسد، شماتت، خبث، اسراف، ريا، شرّ، شرك، حرص، تهتك، فساد و صدها رذيلت ديگر اوصافى هستند كه منشأ و سرچشمه آن هواى نفس و حب دنياست.(27)
در حديث آمده است كه يكى از انبياء ابليس را پرسيد با چه چيزى فرزندان آدم را فريب مى‏دهى؟ گفت: با خشم و هوا، در واقع رذايل اخلاقى زمينه هبوط انسان را از مقام انسانيت فراهم مى‏كند به همين جهت در جوامع روايى بسيار تأكيد شده است كه براى وصول به درجات رفيع، باطن خويش را از پليديهاى نفس پاك سازيد: «طهّروا أنفسكم من دنس الشهوات، تدركوا رفيع الدرجات».(28)
پى‏آمدهاى هواپرستى‏

الف: كسى كه در اسارت شهوت قرار گيرد، عقل و دين خود را از دست مى‏دهد: «طاعة الشهوة تفسد الدين و العقل»(29) و غرض شارع حفظ سلامت عقل و دين است.
ب: شهوت رانى و هواپرستى از دامهاى شيطانى است: «الشهوات مصائد الشيطان»(30) و بندگى شهوت اسارتى ابدى مى‏آورد كه آزادى در آن راه ندارد: «عبد الشهوة أسيرٌ لاينفك اسره».(31) خواسته دين آن است كه انسان آزادگى و حريت خويش را حفظ كند و در دام شيطان يا اسارت سلطان نفس نباشد.
ج: تعاليم الهى به منزله آب گوارا و زلالى است كه از هر تشنه‏اى رفع عطش مى‏كند، امّا دستورهاى هواى نفسانى به ظاهر عطش را كاهش مى‏دهند، اما در واقع سم كشنده‏اى هستند كه شخص هوا مدار را به هلاكت مى‏رسانند: «الشهوات سمومٌ قاتلات»(32).
د: نازل‏ترين مرحله جهالت، جهل در بندگى هواى نفس است. ابتناى شرع بر معرفت بخشى و ارتقاى علمى است، نه استقرار در جهل و نادانى. شالوده تعاليم اسلام در راستاى ارتقاى معرفت و اعتلاى انديشه و انگيزه پايه‏گذارى شده است. آن كه در مرداب جهالت هواى نفس گرفتار است، قدرت و توان تحصيل معرفت و وصول به منزلت را ندارد، پس اساس شريعت بر مبناى معرفت است و جست و جوى در معرفت و عمل به تكليف با خواهشهاى نفسانى سازگار نيست.
ه: شهوت رانى با حكمت اندوزى در انسان قابل جمع نيست، دلى كه با خواسته‏هاى نفسانى رام باشد، نسبت به حكمت ورزى خام است، چنان كه در حديث آمده است: «لاتسكن الحكمة قلباً مع شهوةٍ»(33) نيز در كلام امير بيان حضرت على (ع) وارد شده است كه انتفاع حكمت بر عقلى كه دستانش با زنجير شهوت بسته شده حرام است: «حرام على كلّ عقلٍ مغلولٍ بالشهوة ان ينتفع بالحكمة»(34) يكى از اهداف مهم تكاليف دينى، حكيم‏پرورى است و لازم حكمت، عقل و قلب سليم است، نه شهوت. آن كس كه با شهوت عملى خو كرده از تكاليف دينى روى گردانده است و براى او حظى از حكمت نخواهد بود.
ح: آن كس كه در مقابل حق تسليم است و سر به آستان ربوبى فرود مى‏آورد خواهشهاى نفسانى را در درون خود خوار و ذليل ساخته و مى‏تواند جوانمردى و مروّت خويش را حفظ كند، امّا آن كه حاضر نيست در مقابل حق تسليم باشد و خواهش هواى نفس را بر خواسته حق ترجيح مى‏دهد، خود را از جوانمردى ساقط كرده است: «من زادت شهوته قلّت مروّته»(35).
ناگفته نماند هدف شارع و مقصود شريعت تعديل غرايز و تمايلات نفسانى است، نه تعطيل آنها، يعنى هرچه هواى مسموم نام دارد و هوس منحوس محسوب مى‏شود نكوهيده است و هرچه مقتضاى غريزه و طبيعت است بايد هدايت شده، آنگاه حمايت شود.
5. دورى از رذايل اخلاقى و مفاسد اجتماعى‏

بزهكارى كودكان و نوجوانان، جنايت برخى از جوانان و خيانت خائنان در جامعه، غالباً به جهت عدم آگاهى آنان از تعاليم و تكاليف دينى است. احكام و تكاليف دين تنظيم شده تا انسانها از ابتداى بلوغ عقلى با آشنايى و عمل به آن بتوانند شخصيت اصيل خويش را بشناسند و آن را حفظ كنند.
از اين رو پاى‏بندى به تكاليف دينى موجب اجتناب از رذايل اخلاقى است. تجربه عملى ثابت كرده است كه غالب جانيان از خانواده‏هايى هستند كه پاى‏بندى به مذهب ندارند. براى برخى از غربيها نيز اين مطلب ثابت شده كه مفاسد اخلاقى در ميان خانواده‏هايى كه به كليسا نمى‏روند بيشتر به چشم مى‏خورد، در متون دينى آيات و روايات بسيارى وارد شده كه دين‏داران را مقيّد به اجتناب از رذايل اخلاقى كرده است، غرور، كبر،حسد،كذب،غيبت كه منشأ بسيارى از رذايل اخلاقى و مفاسد اجتماعى است در دين به شدّت از آنها نهى شده و شخص دين‏دار مكلّف به ترك آنهاست.
از توجه به زندگى و حيات انبياء در قرآن كريم به دست مى‏آيد كه مهم‏ترين وظيفه و رسالتى كه از ناحيه خدا بر عهده آنان نهاده شده مبارزه با رذايل اخلاقى و مفاسد اجتماعى است. خداوند وقتى صالح پيامبر را براى قوم ثمود فرستاد توصيه‏هايى درباره تكاليف الهى فرمود. سپس آنان را مخاطب قرار داد كه: «ولاتعثوا فى الأرض مفسدين؛(36) و در زمين به فساد و تبهكارى برنخيزيد». و چون مردم آن منطقه اهل اسراف و تبذير بودند خداوند فرمود: «ولاتطيعوا أمر المسرفين* الّذين يفسدون فى الأرض و لايصلحون؛(37) و از رفتار رؤساى اسراف كار اطاعت نكنيد كه آنان در زمين فساد مى‏كنند و اصلاح نمى‏شوند.»
در زمان لوط پيامبر، چون قومش به عملى شنيع مبتلا بودند خداوند به او دستور داد به مردم بگويد اطاعت خدا را پيش گرفته و تكليف الهى را انجام دهند و از عمل زشت اجتناب كنند: «اذ قال لهم أخوهم لوطٌ الا تتقون* انّى لكم رسولٌ أمين* فاتّقوا اللّه و أطيعون*… أتأتون الذكران من العالمين* و نذرون ما خلق لكم ربّكم من أزواجكم بل أنتم قومٌ عادون»(38) قوم شعيب چون به فساد كم‏فروشى و گران فروشى آلوده بودند خداوند به حضرت شعيب دستور داد قوم خود را به اطاعت خدا و انجام تكاليف الهى دعوت كند تا آن فساد ريشه‏كن گردد: «اذ قال لهم شعيب ألا تتّقون* انّى لكم رسولٌ أمين* فاتّقوا اللّه و أطيعون…* أوفوا الكيل ولاتكونوا من المخسرين* وزنوا بالقسطاس المستقيم * ولاتبخسوا الناس أشياءهم ولاتعثوا فى الأرض مفسدين»(39)
قرآن حكيم درباره داستان همه انبياء همين بيان را دارد كه مخالفانشان چون از اوامر الهى اطاعت نمى‏كردند، اهل فسق و فساد و تباهى بودند. و همه فسق و فجور شخصى و مفاسد اجتماعى، ريشه در تكليف گريزى دارد. اما در مقابل آن بارزترين اثر و روشن‏ترين فايده تكليف محورى براى فرد و جامعه زوال رذايل اخلاقى و مفاسد اجتماعى است.(40)
اما با توجه به اين كه عقل و وحى با هم شالوده دين را شكل مى‏دهند و انسانهاى متعبّد به تكاليف دينى نه تنها خردورزند، بلكه خردمندترين افراد جامعه هستند. پذيرفته نيست گفته شود اصلاح دنيا بر عهده انديشوران است و دين‏داران بايد به فكر آبادانى آخرت خويش باشند و آثار دين دارى خود را آن‏جا دريافت كنند، يا كسى بگويد تكليف براى مكلفان، جمود و ركود و سكون مى‏آورد، در حالى كه اصلاح دنيا نياز به تحرّك و جنبش و انقلاب دارد.
چنين داورى درباره دين داران نتيجه تجاهل عمدى يا غفلت يا نگاه سطحى به دين و مانند آن است ولى با نگاه عميق‏تر به متون دينى مى‏توان به اين نتيجه دست يافت كه غرض از تكليف، اصلاح و آبادانى دنيا و آخرت است. گام نهادن در مسير دين و اجراى احكام آن هم مى‏تواند منافع دنيوى را تأمين و هم منافع اخروى را تضمين كند.
مطلب اساسى در دين‏شناسى آن است كه در متون دينى حقوق و تكاليف به هم آميخته است، يعنى اگر داشتن زمين حاصل خيز، هواى سالم، آب فراوان و بهداشتى و دهها مزاياى طبيعى ديگر حق انسان است همه آنها از منظر دين، گذشته از صبغه حقوقى داراى جنبه تكليفى هستند و بر انسان واجب است كه از اين مواهب برخوردار شود، زيرا خداوند همه اين امكانات را آفريد و آنها را مسخّر بشر كرد و هستى آنها و مسخّر بودنشان را به جامعه بشرى اعلام داشت تا كسى نگويد دريا، صحرا، فضا، منظومه شمسى، و بالاخره مجموعه نظام سپهرى در آثار اخلاقى و عرفانى متفكران دينى تأكيد شده است كه بهترين راه درمان بسيارى از بيماريها و معضلات اخلاقى بندگى و طاعت حق است.(41)
6. اصلاح و آبادانى دنيا و آخرت‏

برخى پنداشته‏اند، فلسفه تكليف الهى براى بندگان فقط فراهم ساختن آخرتى آباد است. كسى كه اهل نماز و روزه و حج و زكات است، بايد به فكر اصلاح آخرت خويش باشد و هيچ گونه اشتغال فكرى نبايد در امور دنيوى داشته باشد، زيرا از كار آخرت باز مى‏ماند، اين تصور و پندار را تقويت و تبليغ كرده‏اند كه متديّنان بايد دنيا را به ديگران واگذار كرده و آخرت را به خوبى حفظ كنند. گويا آسياب تكليف بر محور آخرت مى‏چرخد و دنيا از قلمرو آن خارج است. اين عده گستره توهّم خويش را توسعه داده و گفته‏اند: هدف دين و بعثت انبياء نيز فقط دعوت به آخرت و خداست، نه اصلاح آبادانى دنيا، و فوايد تكاليف در آخرت ظاهر و آشكار مى‏گردد، نه در دنيا. دين داران بايد براى آخرت خويش برنامه‏ريزى كنند و دنيا را به دست خردمندان جامعه بسپارند.
سرانجام بشر را مأمور به بهره‏بردارى و استيفاى منافع كرد و جامعه را واداشت تا منافع عمومى را بر مصالح شخصى مقدّم دارند و از فاسدان و مفسدان به زشتى ياد كرد و آنان را به كيفر تلخ محكوم دانست، اصول محورى مسائل از نظر قرآن عبارتند از:
1. در آيات فراوان از تسخير سپهر و زمين و دريا سخن به ميان آمده و اصل تسخير براى آشنايان به قرآن حكيم مطلبى قطعى و شك‏ناپذير است.
2. آيه «هو أنشأكم من الأرض و استعمركم فيها فاستغفروه ثمّ توبوا اليه انّ ربّى قريبٌ مجيبٌ»(42) از اصل اصيل و پربركت و مظلوم استعمار سخن مى‏گويد، استعمار در فرهنگ قرآن به معناى طلب جدى و درخواست مؤكّد عمران زمين، استخراج معادن، كوهها، درياها، صحراها، جنگلها و ساحلها و…است. خداوند همه اين امور را به طور «بكر» آفريد و فكرآباد كردن و بهره‏بردارى از آنها را به بشر داد و دستور استيفاى عادلانه منافع آن را صادر كرد و چنين اعلام داشت: «للرّجال نصيبٌ ممّا كسبوا و للنساء نصيبٌ ممّا اكتسبن»(43) يعنى هم بر بشر واجب است كه از عمق زمين تا سينه سپهر را آباد كند، و هم دسترنج او متعلّق به خود او است، نه به بيگانه، و هم در اين بهره‏ورى بين زن و مرد تفاوتى نيست.
در اين استعمار ميمون و مبارك، مستعمر خداست و او خواهان آباد كردن زمين است. محصول اين آبادانى نيز عايد خود آبادگران است و در اين عمران ظلم‏پذيرى و ظلم كردن نيز جايز نيست. اين واژه پربركت بيش از واژه‏هاى ديگر مورد ظلم قرار گرفت و هم اكنون جزء منحوس‏ترين كلمات اجتماعى است، زيرا مستعمر محصول كار عامر را به خود اختصاص مى‏دهد. قرآن حكيم بعد از طرح اصل استعمار، يعنى طلب جدى آباد كردن زمين براى خود آباد كننده، نه براى مستكبران ستم پيشه، فرمود: «هو الّذى جعل لكم الأرض ذلولاً فامشوا فى مناكبها».(44)
خداوند زمين را آفريد و آن را نرم و تسخير شونده قرار داد و انسانها را مكلّف به رفتن در فراز و فرود زمين كرد تا آن را تنها براى خود آباد كنند.
از آيه «ولقد مكّنّاكم فى الأرض و جعلنا لكم فيها معايش»(45) استفاده مى‏شود كه عناصر محورى استقلال اقتصادى جامعه بشرى، يعنى بهره‏ورى از منابع و منافع و مصالح اقليم زمين و همه ظرفيتهاى مناسب آن هم حق بشر و هم تكليف الهى است، به طورى كه بر مردم واجب است در اقتصاد مستقل باشند و اگر كوتاهى كنند مسؤول‏اند و در قيامت كيفر مى‏بينند.
يك روى سكّه استقلال اقتصادى، حق بشر است و روى ديگر آن تكليف الهى.
چنين دينى كه آستر و رويه جامعه بشرى را حق و تكليف مى‏داند و دنيا و آخرت را ظاهر و باطن كسوت انسانى مى‏شمارد و حرمت بشر را به اوج عروج خليفة اللهى مى‏رساند تا آنجا كه خداوند او را جانشين خود در عمران و آبادگرى زمين قرار داده است، هرگز حقوق بشر را مهمل نمى‏گذارد و از منافع وى چشم نمى‏پوشد.
7. آزادى انسانها

از جمله اهداف و آثار تكاليف حقوق الهى، آزاد ساختن جامعه بشرى از زنجير اسارت است، دين آمده است تا بشر را از همه قيودات وضع شده از جانب قدرتمندان آزاد سازد.
انسان چون موجودى اجتماعى است روابطى با ديگر افراد جامعه دارد. برخوردها و روابط او در مقابل ديگران تكاليفى را براى او به وجود مى‏آورد كه اين تكاليف، يا بايد منشأ الهى داشته باشد يا منشأ بشرى. براى اينكه ديگران با وضع قوانين با نگاه سودگرايى او را به تكاليف بشرى مكلّف نسازند خداوند با وضع شريعت، تكاليف او را تعيين ساخته است، پس زندگى اجتماعى بدون تكليف مفهوم ندارد. حال آيا تكاليف الهى براى انسان مطلوب‏تر است يا تكاليف وضع شده با عقول ناقص بشرى؟
پاسخ بسيار روشن است، حكمت تكاليف الهى، رهايى از قيد و بندهاى بشرى است، نه محدوديت. تكاليفى كه انبياى الهى در قالب شرايع آسمانى به بشريت ارزانى داشته‏اند دقيقاً در همين راستاست، يعنى آنها آمده‏اند تا بندهايى را كه هواهاى نفسانى از درون و غلهاى حاكمان طاغوتى از بيرون بر دست و پاهاى بشر بسته بودند بگشايند، در قرآن فرمود: «آنان كه پيامبر خويش را اطاعت مى‏كنند پيامبر آنان را به كارهاى نيكو امر و از كارهاى ناپسند نهى مى‏كند و براى آنان امور پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را حرام و آنان را از قيد و بندهايى كه داشتند آزاد مى‏سازد، پس ايمان آورندگان و يارى كنندگان او جزء رستگارانند».(46)
در مقابل اين دسته، آنان كه به اصول اعتقادى ايمان نياورده و به تكاليف الهى گردن ننهاده و بر صراط مستقيم حق گام نگذاشته‏اند در بند جهالت و قيد غفلت اسيرند و آن كس كه سر در كوى او نگذاشته آزاده نيست: «لقد حقّ القول على أكثرهم فهم لايؤمنون * انّا جعلنا فى أعناقهم أغلالاً فهى الى الأذقان فهم مقمحون»(47) در فرهنگ آسمانى اسلام، آزادى مرهون تكليف محورى و اسارت اثر تكليف گريزى است و به همين دليل در بسيارى از آيات، فلاح و رستگارى و حريّت و آزادى وصفى براى مؤمنان و اسارت و بردگى خصلتى براى كافران به شمار آمده است.
10. كمالات معنوى‏

در فصول گذشته به اين نكته اشاره شد كه انسان از نگاه قرآن، خليفه خدا در زمين است و براى وصول به چنين مقامى خلق شده است، توضيحى كه هم اكنون به آن اضافه مى‏شود اين است كه در انسان تكوّن يافته دو صفت ذاتى وجود دارد، يكى اينكه از لحاظ درجه هستى موجودى ناقص است و ديگر اينكه داراى استعداد و قابليت خلافت اللهى و جانشينى خدا در زمين است. اگر خلافت متعيّن به انسان است، قوّه و قابليت هم در او قرار داده شده و مى‏تواند به آن مقام راه يابد( نه اينكه در او فعليت داشته باشد، بلكه او بالفعل حيوان است و بالقوه انسان)، پس مقام خلافت از ميان مخلوقات براى انسان آمده است خدا آدمى را براى جانشينى خويش آفريد. او را جامع جميع صفات الهيّه قرار داد تا بتواند آيينه تمام نماى كمالات او باشد.
با جمالش چون كه نتوان عشق باخت‏

از كمال لطف خود آيينه ساخت‏

بنابراين، وصول به اين مقام كه كمال و سعادت انسان به شمار مى‏آيد، براى همه افراد به اندازه استعدادشان فراهم است. غرض از وجود تكاليف الهى براى بندگان، تكميل و رساندن آنان به ذروه سعادت است، چون انسان موجودى ناقص است و قابليت كمال هم در او وجود دارد. بنابراين تكاليف شرعى براى جبران نقص و كامل كردن او به منظور تحصيل كمالات معنوى است كه آثار آن تعديل قواى نفسانى و نجات از هواى نفس و آزادى از قيد و بندهاى دشمن درون و بيرون است.
نتيجه‏گيرى

از مجموعه مباحثى كه در اين مقال تحت عنوان آثار و اهداف حق و تكليف بيان شد استفاده مى‏شود كه مى‏توان براى آثار و اهداف مراتب و اقسامى قائل شد كه برخى ابتدايى و برخى ميانى و برخى نهايى‏اند.
اهداف ابتدايى عبارت است از نظم ظاهر، امنيت عادى و اجتماعى و رعايت حقوق ديگران، گرچه بر اساس ترس از كيفر قضايى باشد.
هدف ميانى و متوسط عبارت است از عدل واقعى، امنيت معقول و رعايت حقوق ديگران به استناد فضيلت عدالت كه در نهاد انسان تعبيه شده است و لذت آن در كام دل جلوه مى‏كند.
هدف پايانى عبارت از نيل روح متكامل به مقام شهود حقيقت و نورانى شدن حقيقت آدمى و وصول به حقيقت است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1. نهج البلاغه، خطبه 32. 2. و 3. نهج البلاغه، خطبه 32. 4. نهج البلاغه، خطبه 193. 5. خلاصه تعاليم اسلام، ص 17 – 19. 6. سوره اسراء، آيه 84. 7. رساله سه اصل، ص 29 – 30. 8. شرح جنود عقل و جهل، ص 283 – 284. 9. شرح چهل حديث، ص 531 – 532. 10. شرح دعاى سحر، ص 26. 11. الكافى، ج 2، ص 309. 12. علم اليقين، ج 2، ص 901. 13. نهج البلاغه، حكمت 437. 14. سوره ق، آيه 5. 15. سوره نحل، آيه 90. 16. سوره شورى، آيه 15. 17. سوره حديد، آيه 25. 18. سوره مائده، آيه 8. 19. نهج البلاغه، خطبه 216. 20. همان، حكمت 31. 21. سوره يوسف، آيه 53. 22. بحارالانوار، ج 67، ص 36. 23. غررالحكم، ص 234. 24. سوره جاثيه، آيه 23. 25. سوره نازعات، آيات 40 – 41. 26. سوره اعراف، آيه 176. 27. تحف العقول، ص 330. 28. مستدرك الوسائل، ج 11، ص 344، غررالحكم، ص 240. 29. مستدرك الوسائل، ج 11، ص 344، غررالحكم، ص 304. 30. همان، ص 343. 31. همان، ص 346. 32. غررالحكم، ص 304. 33. همان، ص 58. 34. شرح غررالحكم، ج 3، ص 404. 35. غررالحكم، ص 305. 36. سوره اعراف ، آيه 74. 37. سوره شعراء، آيات 151 – 152. 38. همان، آيات 161- 163 و 165 – 166. 39. همان، آيات 177 – 179 و 181 – 183. 40. رجوع شود به سوره‏هاى عنكبوت، آيه 45، سوره نور، آيه 21؛ سوره يوسف، آيه 24؛ سوره اعراف، آيات 28 و 142 ؛ سوره هود، آيه 85 ؛ سوره يونس، 91 ؛ سوره قصص، آيه 77 و…. 41. ر.ك احياء العلوم، معراج السعادة، شرح جنود عقل و جهل. 42. سوره هود، آيه 61. 43. سوره نساء، آيه 32. 44. سوره ملك، آيه 15. 45. سوره اعراف، آيه 10. 46. همان، آيه 157. 47. سوره يس، آيات 7 – 8.

/

قیام 19 دی

قيام 19 دى‏ماه قم هنوز زنده است‏

اينجا قم است شهر جهاد و اجتهاد، شهر خون و قيام آشيانه آل محمد(ص) و مأواى امن شيعيان ائمه اطهار(ع)، اينجا شهرى است كه قبل از هر جا به پا خاست و به رسالت تاريخى‏اش جامعه عمل پوشاند.
مردم قم با مشت‏هاى گره خورده به سمت حرم مطهر حضرت معصومه(ع) سرازير شده‏اند. ديگر هيچ كس جلودار خشم اين ملت نيست؟ طلاب و فضلاى حوزه علميه قم هدايت كننده امواج خروشان مردمى هستند كه خشم و انزجارشان از دشمنان انقلاب، آنان را به خيابان‏ها كشانده است.
پير و جوان، زن و مرد در خيابان‏ها فرياد برمى‏آورند و با شعار -خمينى، خمينى خدانگهدار تو بميرد، بميرد دشمن خونخوار تو – تنفّرشان را نسبت به رژيم پهلوى به نمايش مى‏گذارند. به راستى چه چيزى باعث شده كه شهر قم اينگونه به جوش آيد؟ چه اتفاقى مردم مؤمن قم را به خيابان‏ها كشانده است؟
روزنامه اطلاعات در روز 17 دى 1356 طى مقاله‏اى اهانت‏آميز، امام خمينى رحمة اللّه عليه را نشانه گرفته بود و هنوز چند هفته‏اى از شهادت فرزند امام نگذشته بود كه مردم قم براى بارى ديگر در خيابان‏ها جمع شدند و در آن روز ديگر لازم نبود امام(ره) فرياد برآورد و بگويد واللّه گناهكار است كسى كه داد نزد واللّه مرتكب گناه كبيره است كسى كه فرياد نزد…بلكه اينبار خون پاك مصطفاى مظلومش اين پيام را عهده دار شد و همه‏گان را به مبارزه و ظلم‏ستيزى فراخواند رژيم فاسد پهلوى كه احساس خطر مى‏كرد به فكر چاره‏اى افتاد، به فكر حيله‏اى كه با به كار بستن آن براى هميشه نام امام را در نظر مردم كريه جلوه دهد بنابراين با اين انگيزه طى مقاله‏اى اهانت‏آميز مى‏خواست وجهه ملى و مذهبى امام خمينى(ره) را در ميان ملت خدشه ساز كند.
اين بار مردم قم با شكوه‏تر از گذشته به دفاع از رهبر خود برخاستند و با شعارهاى يا مرگ يا خمينى، خمينى بت شكن ملت ترا مى‏خواهند، بار ديگر با رهبر فرزانه خويش تجديد بيعت كردند. در اين هنگام ايادى رژيم پهلوى نيروهاى مسلّح را آماده كردند و دستور قتل و غارت آنها را دادند. روز 19 دى ماه روز قيام خونين مردم قم بود كه با اهداى خونشان در پاسداشت از ولايت فقيه، نهاد پاك و مقدس انقلاب را بارور ساختند. از آن زمان مردم قم اين افتخار را يافتند كه هر سال در سالروز قيام 19 دى در خدمت مقام شامخ رهبر انقلاب، هم در عهد امام راحل(ره) و هم در زمان زعامت حضرت آيت‏اللّه العظمى خامنه‏اى باشند. و با مراد خويش تجديد بيعت كنند.



پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏

وزير خارجه اتريش: حضور اسلام را در اروپا ديگر نمى‏توان ناديده گرفت. (26/8/84)
بيش از 100 نماز گزار شيعه در دو انفجار تروريستى در عراق به شهادت رسيدند. (28/8/84)
صدها هوادار اخوان المسلمين در مصر بازداشت شدند. (30/8/84)
اسلامگراها در حال پيشروى هستند. (10/9/84)
سركوب هم مانع ورود اخوان المسلمين به مجلس مصر نشد.
رئيس كميسيون رسيدگى به ترور حريرى بر كنار مى‏شود. (12/9/84)
آيت اللّه سيستانى: مردم عراق با شركت گسترده در انتخابات به مذهبى‏ها رأى بدهند. (14/9/84)
عمليات استشهادى در امن‏ترين شهر صهيونيست نشين صورت گرفت. در اين عمليات دست كم 5 اسرائيلى كشته و 50 نفر ديگر زخمى شدند.
شاهد دادگاه صدام: عناصر صدام حتى به زنان حامله هم رحم نمى‏كردند. (15/9/84)
اخبار داخلى

پرداخت وام 18 ميليونى مسكن تمديد شد.
ايران بر استفاده از چرخه سوخت هسته اى و مذاكره بدون پيش شرط با اروپا تأكيد كرد. (16/8/84)
درياچه هامون خشك شد.
وزارت كار مأمور تهيه سندنهايى اشتغال در كشور شد. (17/8/84)
لاريجانى: از سرگيرى مذاكره با اروپا حرف آخر من است.
وزير امور اقتصادى و دارايى از پرداخت سود تضمينى به سهامداران بورس خبر داد. (18/8/84)
مجلس به 3 وزير جديد آموزش و پروش، تعاون و رفاه رأى اعتماد داد.
رئيس جمهور: پاسخ بد خواهان را با حل مشكلات مردم مى‏دهيم. رئيس جمهور در اجتماع پرشور مردم استان خراسان جنوبى در بيرجند كه زير بارش شديد باران به استقبال از وى شتافته بودند، تأكيد كرد برخوردارى عادلانه از امكانات كشور حق طبيعى همه مردم به ويژه در مناطق محروم است. (19/8/84)
لاريجانى: غنى سازى را در خاك خود انجام مى‏دهيم.
وزير اطلاعات: دخالت انگليس در بمب گذاريهاى اهواز به اثبات رسيده است. (21/8/84)
ايران به جمع دارندگان فناورى توليد پارچه نورد آب پيوست.
مشاور امنيتى صدراعظم آلمان: وحدت ملى و اعتماد به نفس نمى‏گذارد ايران تسليم اروپا شود. (22/8/84)
وزير بهداشت: داروهاى كمياب با قيمت مناسب به زودى وارد بازار مى‏شود. (23/8/84)
رهبر انقلاب: همه بايد از دولت حمايت كنند، برخى انتقادها غير منصفانه است.
دولت 20 ميليارد تومان براى ايمنى جاده‏ها اختصاص داد.
رهبر انقلاب: حفظ وحدت و ترويج ارزشهاى انقلاب مهمترين وظيفه امروز است. (24/8/84)
تسلطى براى تصدى وزارت نفت به مجلس معرفى شد.
رئيس قوه قضائيه: تضعيف اقتصاد كشور فساد اكبر است.
دانشجويان ايرانى به نقض حقوق بشر و تبعيض نژادى در غرب تحت نفوذ صهيونيست‏ها اعتراض كردند. (25/8/84)
در هفته بسيج زنجيره انسانى 9 ميليون بسيجى در سراسر مرزها تشكيل مى‏شود.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: تخريب مديران پرورش يافته نظام، جرمى نابخشودنى است.
كتابخانه دانشكده حقوق دانشگاه تهران در آتش سوخت. (26/8/84)
خاتمى ضمن حمايت از اظهارات ضد صهيونيستى رئيس جمهور: موضع احمدى نژاد خواست عمومى ملت است.
رضازاده پس از قهرمانى در مسابقات جهانى قطر: خوشحالم كه رهبر انقلاب و مردم را شاد كردم.
هزاران نفر از دانشجويان و طلاب با تشكيل زنجيره انسانى خواستار آغاز فعاليت‏هاى هسته‏اى در نطنز شدند. (28/8/84)
نامه 152 نماينده مجلس به رئيس قوه قضائيه: فرار سرمايه ربطى به مبارزه با مفاسد اقتصادى ندارد.
سخنگوى وزارت خارجه: ايران به درخواست‏هاى فراتر از «ان.پى.تى» تن نخواهد داد. (30/8/84)
رهبر انقلاب: حضور زن ايرانى بر فراز اورست نمايانگر قابليت‏هاى ملت است.
مذاكرات رؤساى جمهور ايران و عراق در تهران آغاز شد. (1/9/84)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور عراق: آمريكا و انگليس با تجربه‏اى تلخ مجبور به ترك عراق خواهند شد. (2/9/84)
دكتر الهام سخنگوى دولت شد. (3/9/84)
7 ميليارد دلار بدهى خارجى تا پايان امسال پرداخت مى‏شود.
رسانه‏هاى خارجى: ايران غنى سازى را از سر مى‏گيرد. اروپا كم آورد. (5/9/84)
رئيس جمهور با حضور در زنجيره انسانى 9 ميليون بسيجى: در عرصه هسته‏اى از موضع اقتدار مذاكره مى‏كنيم. (6/9/84)
رئيس جديد ستاد مبارزه با قاچاق كالا و ارز: مردم نامحرم نيستند، مفسدان اقتصادى را معرفى مى‏كنيم.
رهبر انقلاب: آينده 100 ساله كشور با عملكرد خوب نسل جوان تضمين مى‏شود. (8/9/84)
آمريكا خواستار مذاكره با ايران شد. (9/9/84)
در جريان دومين سفر استانى هئيت دولت، استقبال به ياد ماندنى مردم ايلام از رئيس جمهور صورت گرفت.
توليد گوشت قرمز با مصرف آن در كشور برابر شد.
ايران ساخت 2 نيروگاه هسته‏اى را به مناقصه مى‏گذارد. (10/9/84)
احمدى نژاد: اميدواريم ايلام در سفر بعدى هئيت دولت، استان محروم نباشد.
پرداخت وام ازدواج شهردارى، امروز از سر گرفته مى‏شود. (12/9/84)
حقوق كاركنان دولت در سال آينده 5/14 درصد افزايش مى‏يابد. (13/9/84)
لاريجانى: صبرمان تمام شده، غنى سازى را آغاز مى‏كنيم.
بيماران صعب العلاج، كارت هوشمند دارو دريافت مى‏كنند. (14/9/84)
دستور انتشار 1500 ميليارد تومان اوراق مشاركت از سوى رئيس جمهور صادر شد. (15/9/84)
اخبار خارجى‏

كارتر سياست‏هاى بوش را مايه شرمسارى خواند.
در اعتراض به كاهش بودجه برنامه‏هاى اجتماعى نخستين تظاهرات عليه صدراعظم تازه كار آلمان صورت گرفت. (16/8/84)
آشوب‏هاى فرانسه، آلمان و بلژيك را هم فرا گرفت.
تجمع 120 هزار نفرى در هند عليه رزمايش مشترك با آمريكا صورت گرفت.
بوش با سرافكندگى از سفر آمريكايى لاتينى به واشنگتن بازگشت.
وضع مقررات منع رفت و آمد و برقرارى حكومت نظامى در فرانسه صورت گرفت. (17/8/84)
182 كشور خواستار لغو تحريم‏هاى آمريكا عليه كوبا شدند. (19/8/84)
شيراك به تبعيض و بى‏عدالتى در فرانسه اعتراف كرد. (21/8/84)
در هفدهمين روز ناآرامى در 160 شهر و تشديد حكومت نظامى در فرانسه، 8000 خودرو به آتش كشيده شد. (22/8/84)
5/1 ميليون اسپانيايى عليه دولت به خيابان‏ها ريختند. (23/8/84)
انگليس براى كنترل اوضاع داخلى 800 جاسوس جديد استخدام مى‏كند.
حالت فوق العاده در فرانسه تا 3 ماه ديگر تمديد شد. (24/8/84)
شيراك: همه آشوبگران دختران و پسران فرانسه هستند.
درپى سرايت ناآرامى‏ها به 7 كشور، شهروندان اروپا با ماهواره كنترل مى‏شوند. (25/8/84)
شورش‏هاى فرانسه آسيب‏پذيرى اروپا را برملا ساخت. (28/8/84)
ونزوئلا به فقيران آمريكا نفت ارزان مى‏فروشد. (29/8/84)
با خروج 8 وزير از كابينه شارون، بحران سياسى رژيم صهيونيستى را فرا گرفت. (1/9/84)
اعتصاب سراسرى در شبكه حمل و نقل فرانسه اتفاق افتاد. (2/9/84)
مردم آلمان راه قطار حامل ضايعات هسته‏اى را بستند. (2/9/84)
دولت كانادا در آستانه استيضاح قرار گرفت. (5/9/84)
سازمان ملل خواستار لغو كلمه اخراج ناراضيان از فرانسه شد. (6/9/84)
پس از 17 سال فاش شد، سقوط هواپيماى حامل ضياءالحق كار «موساد» بود. (14/9/84)
مردم ونزوئلا تمام ياران چاوز را به مجلس فرستادند. (15/9/84)
پاورقي ها:

/

دعاى عرفه منشور جاويدان توحيد

عرفه روز دعا و روز نيايش و مناجات با پروردگار عالميان است، دعائى كه طبق فرموده على(ع) همه هستى انسانهاست. اساساً انسان از خودش چيزى ندارد و در اين عالم او فقط مالك دعاست. على(ع) با اشاره به اين معنى در دعاى كميل مى‏فرمايد: يا سريع الرّضا اغفر لمن لايملك الّا الدّعا؛(1) دعا تنها وسيله و ابزار در دست انسان است و او با همين سلاح مى‏تواند به خواسته‏هايش برسد كه همان سلاح انبياء است. امام رضا(ع) فرمود: «عليكم بسلاح الانبياء؛(2) بر شما باد كه خود را به سلاح انبياء مجهز كنيد» و توضيح مى‏داد كه آن سلاح همان دعاست. امام حسين(ع) ناتوانترين مردم را كسى مى‏داند كه از دعا كردن عاجز باشد و مى‏فرمايد: اعجز النّاس من عجز عن الدّعاء؛(3) به همين جهت در روز عرفه گرچه روزه گرفتن مستحب است امّا به خاطر اهميت آن فرموده‏اند كه اگر روزه موجب ضعف مى‏شود و از دعا كردن باز مى‏دارد دعا خواندن بر روزه تقدم دارد.(4) يكى از زيباترين و شيرينترين دعاها مناجات امام حسين(ع) در روز عرفه مى‏باشد. آن‏حضرت در اين دعاى پرمحتوا و شيوا كه در عصر روز عرفه و مناسبترين وقت دعا عرضه شده است، عاليترين مضامين توحيدى را در قالب كلماتى دلنشين بيان مى‏كند. روح عرفان و معرفت در عرصه توحيد الهى در فرازهاى مختلف اين دعا موج مى‏زند و سالكان راه حقيقت را در طى مراحل سير و سلوك استوارتر، مصمم‏تر و مشتاق‏تر مى‏سازد. امام حسين(ع) اين مناجات عاشقانه را در فضائى معنوى و در كنار كعبه مقدسترين جايگاه مسلمانان و با دلى پرسوز و چشمانى اشكبار قرائت كرده و به عنوان منشور جاويدان توحيد براى اهل ايمان به يادگار گذاشته است.
به حقيقت مى‏توان گفت كه اگر از آن بزرگوار به غير از همين مناجات سخن ديگرى براى رسيدن به حق و معرفت الهى به جاى نمانده بود اهل عرفان و ايمان را همين كلمات عارفانه و حياتبخش بس بود در حالى كه دعاى عرفه بخش اندكى از معارف بلند و انديشه‏هاى عبادى، عرفانى، اجتماعى و سياسى حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) را به پيروان حقيقت جوى آن حضرت ارائه مى‏كند.
حضرت آية اللّه جوادى آملى در مورد اين دعاى دلنشين و انسان ساز مى‏نويسد: مهمترين نيايشى كه جنبه سياسى، عبادى حج و زيارت را به خوبى تبيين مى‏كند دعاى عرفه عارف معروف در بين اهل معرفت و سير شاهدان كوى شهود و شهادت، سالار جانبازان ميدان نبرد توحيد عليه طاغوت، و سرور پاكان و آزادگان، در ساحت فضيلت حضرت حسين بن على(ع) است. اين دعا هم دستور كفر ستيزى و راه طاغوت زدايى و رسم سلحشورى و سنت سركوبى جنايتكاران را ارائه مى‏كند و هم ستايش حكومت اسلامى و تقدير دولت مكتبى و ظهور ولايت الهى را نشان مى‏دهد و هم تجلى هستى و ذات اقدس خداوند و ظهور گسترده و همه جانبه آن ذات مقدس و خفاى هرچه غير اوست در پرتو نور او و پى‏بردن به او از خود او به غير او بها ندادن و غير او را به او شناختن و ذاتش را عين شهود و مستغنى از استشهاد دانستن را تفهيم مى‏كند.(5)
با توجه به اهميت اين مناجات توحيدى در اين نوشتار به بررسى فرازهائى از آن مى‏پردازيم.
فرجام ستمگران‏

امام در نخستين فرازهاى دعا بعد از حمد و ثناى الهى و شمارش صفات جميل حضرت حق مى‏فرمايد: هو للدّعوات سامعٌ و للكربات دافعٌ و للدّرجات رافعٌ و للجبابرة قامعٌ فلا اله غيره؛او نيايش دعا كنندگان را مى‏شنود و گرفتارى‏هايشان را رفع مى‏كند و درجات آن را بالا مى‏برد و جبّاران و ستم‏گران را ريشه كن و سركوب مى‏سازد چرا كه هيچ معبود حقى به غير از او نيست.
حضرت ابا عبداللّه ستم گران را به عنوان مهمترين مانع راه سعادت و توحيد بيان مى‏كند و تا فرهنگ ظلم و ستم و قدرت بيداد حاكم باشد مردم نخواهند توانست به سوى كمال قدم بردارند. براى همين يكى از سنت‏هاى الهى در طول تاريخ مجازات ستم پيشه‏گان بوده است. قرآن در اين زمينه مى‏فرمايد: فلمّا نسوا ماذكّروا به فتحنا عليهم ابواب كلّ شى‏ءٍ حتّى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتةً فاذا هم مبلسون؛(6) هنگامى كه «ستمگران نعمتها و اندرزهاى ما را» فراموش كردند ما نخست درهاى نعمت را به رويشان گشوديم و آنان كاملاً خوشحال شده (و به آن دل بستند) امّا ناگهان (حال) آنها را گرفتيم و همگى مأيوس و نااميد شدند. فقطع دابر القوم الّذين ظلموا؛(7) و به اين ترتيب دنباله زندگى ستم پيشگان بريده شد. به گفته صائب تبريزى:
ظالم به ظلم خويش گرفتار مى‏شود

از پيچ و تاب نيست رهائى كمند را
شوق و افتخار به مقام بندگى‏

سعدى تو كيستى كه دم دوستى زنى‏

دعوى بندگى كن و اقرار چاكرى‏
بى ترديد اگر انسانها مقام و موقعيت خويش را در برابر آفريدگار هستى دريابند و با كمال بندگى به آن اعتراف كنند هرگز از موازين و حدود الهى پافراتر نخواهند گذاشت و به حقوق ديگران نيز بى‏اعتنائى نخواهند كرد شناخت مقام عبوديت در مقابل حضرت رب الارباب و رعايت حدود آن بنده را به مقامات عالى انسانى نائل كرده و او را به اوج افتخار خواهد رسانيد.
گر تو خواهى حرّى و آزادگى‏

بندگى كن بندگى كن بندگى‏
از خودى بگذر كه تا يابى خدا

فانى حق شو كه تا يابى بقا
حضرت امام حسين(ع) در بخش ديگرى مى‏فرمايد: «اللّهم انّى ارغب اليك و اشهد بالرّبوبيّة لك مقرّاً بانّك ربّى و اليك مردى ابتدأتنى بنعمتك قبل ان اكون شيئاً مذكورا؛ خداوندا! من مشتاق تو هستم و به ربوبيت تو گواهى مى‏دهم بارالها! من اقرار مى‏كنم كه تو پروردگار منى و بازگشت من به سوى تو خواهد بود. خداوندا (تو آنقدر مهربان و رئوف هستى كه) قبل از آنكه من چيزى قابل ذكر باشم مرا نعمت وجود و هستى بخشيدى!». حضرت على(ع) نيز در اين زمينه مقام بندگى را تبيين كرده و آنرا بالاترين افتخار انسانى قلمداد مى‏كند و مى‏فرمايد: «الهى! كفى‏ بى عزّاً ان اكون لك عبدا و كفى‏ بى فخراً ان تكون لى ربّا؛(8) خدايا اين عزت و شكوه مرا بس كه عبد تو باشم و اين افتخار و سعادت مرا كافى است كه تو پروردگار من باشى».
سپاس از فضاى توحيدى‏

امام حسين(ع) از والاترين نعمتهاى الهى پرورش در فضاى عطرآگين توحيدى و حكومت الهى مى‏شمارد. چرا كه يكى از مؤثرترين عوامل تربيتى و تأثيرگذار در شخصيت انسانى محيط و جامعه ايست كه در آن گام مى‏نهد. هر فردى كه در خانواده‏اى و محيطى سالم به دنيا آمده و پرورش مى‏يابد شايسته است كه اوّلاً از خداوند متعال و ثانياً از والدين و دست اندركاران و مربيان و عوامل به وجود آورنده چنين جامعه و فضاى سالم سپاسگزار و ممنون باشد. چرا كه اگر اين بستر مناسب براى رشد صحيح شخصيت انسانها فراهم نمى‏شد معلوم نبود كه سرنوشت آنان چگونه بوده و به كجا منتهى مى‏گشت. به همين جهت انسانهاى حق شناس همواره از خداوند متعال و پدر و مادر و مربيان و عواملى كه موجب شده‏اند آنان در فضائى آكنده از كمالات و معنويات رشد يافته و نفس بكشند شكرگزارى مى‏كنند. حضرت با تبيين اين واقعيت مى‏فرمايد: «لم تخرجنى لرأفتك بى ولطفك لى و احسانك الىّ فى دولة ائمة الكفر الّذين نقضوا عهدك و كذّبوا رسلك لكنّك اخرجتنى للّذى سبق لى من الهدى؛ بارالها! از نشانه‏هاى لطف و احسان تو بر من اينكه مرا در فضاى حكومت سردمداران كفر و شرك به دنيا نياوردى آنانكه عهد تو را شكسته و پيامبرانت را تكذيب كردند بلكه مرا در عصر هدايت و روزگار معرفت (توسط پيامبر خاتم(ص)) به وجود آوردى!».
نعمتهاى بى‏شمار

سپاس و شكر به درگاه حضرت حق از جمله خصلت‏هاى اولياء الهى و بندگان شايسته است. پيشواى سوم در مقام سپاس و قدردانى از نعمتهاى فراوان الهى مى‏فرمايد: «فاىّ نعمك يا الهى احصى عدداً و ذكراً ام اىّ عطاياك اقوم بها شكراً و هى يا ربّ اكثر من ان يحصيها العادّون او يبلغ علماً بها الحافظون؛ بارالها! كداميك از
نعمتهاى فراوان ترا مى‏شود ذكر كرده و به شمار آورد. يا كداميك از بخششها و عطاياى بى‏حد ترا مى‏شود سپاس گفت در حالى‏كه حساب آنان از دست حسابگران و آمار نگاران بيرون است.» امام در فراز ديگرى به ناتوانى بندگان در اداى شكر و سپاس الهى پرداخته و عرضه مى‏دارد: «لوحاولت و اجتهدت مدى الاعصار و الاحقاب لو عمّرتها ان اؤدّى شكر واحدةٍ من انعمك ما استطعت ذلك الّا بمنّك الموجب علىّ به شكرك آنفاً جديداً؛ خداوندا! اگر من در طول عصرها و قرنها عمرى داشته باشم و تلاش كنم كه شكر يكى از نعمتهايت را بجاى آورم نخواهم توانست مگر به عنايت و فضل تو كه آن هم نيز شكرى جديد لازم دارد.»
و سعدى اين مضمون را چه زيبا سروده است:
فضل خداى را كه تواند شمار كرد؟

يا كيست؟ آنكه شكر يكى از هزار كرد؟
آن صانع قديم كه بر فرش كاينات‏

چندين هزار صورت الوان نگار كرد
تركيب آسمان و طلوع ستارگان‏

از بهر عبرت نظر هوشيار كرد
بحر آفريد و برّ و درختان و آدمى‏

خورشيد و ماه و انجم و ليل و نهار كرد
الوان نعمتى كه نشايد سپاس گفت‏

اسباب راحتى كه نشايد شمار كرد
آثار رحمتى كه جهان سر بسر گرفت‏

ما را به حسن عاقبت اميدوار كرد
چندين هزار منظر زيبا بيافريد

تا كيست كو نظر ز سر اعتبار كرد

شكر كدام فضل بجاى آورد كسى؟

حيران بماند هركه در اين افتكار كرد.
توحيد گوى او نه بنى آدمند و بس‏

هر بلبلى كه زمزمه برشاخسار كرد(9)
خواسته‏هاى حياتبخش‏

امام بعد از اشاره به نعمتهاى بى‏حد و حصر الهى و ناتوانى بندگان در شكرگزارى از آن به درخواست‏هاى مشروع خويش پرداخته و شيوه دعا كردن و از خدا خواستن را به ما مى‏آموزد. مقام خشوع و خضوع در مقابل حق، سعادت و نيك بختى بر اساس تقوا و طاعت، سرنوشت مبارك و خوشايند، كسب رضايت حق، غناى در نفس، يقين قلبى، اخلاص در عمل، روشنائى و بينائى بصيرت در دين، بهره‏مندى از اعضا و جوارح، يارى در مقابل ستم گران، پيروزى بر دشمنان و اجابت دعاها بعنوان چشم روشنى، رفع غم و غصه، پوشيدن عيبها، بخشش گناهان، خواركردن وسوسه گران و شياطين، آزادى ذمّه از حقوق ديگران، عطاى بهترين و عاليترين درجه اخروى و دنيوى بخشى از خواسته‏هاى حضرت اباعبداللّه (ع) از درگاه حضرت پروردگار در اين دعا مى‏باشد.
حضرت در اين فرازهاى از دعاى عرفه علاوه بر چگونه خواستن و چه چيزهائى را از خدا خواستن، به ما مى‏فهماند كه آنچه را كه نياز داريد از درگاه ربوبى بخواهيد به زبان بياوريد چرا كه اين از شرايط و آداب دعا است و به اجابت نزديكتر مى‏باشد. امام صادق(ع) فرمود: «انّ اللّه تبارك و تعالى يعلم ما يريد العبد اذا دعاه، ولكنّه يحب ان تبث اليه الحوائج فاذا دعوت فسمّ حاجتك؛(10) خداوند تبارك و تعالى آنچه را كه در دل داريد مى‏داند امّا دوست دارد كه آنرا بر زبان بياوريد و نيازهايتان را به درگاهش اطلاع دهيد. پس هرگاه دعا مى‏كنيد نيازها و خواسته‏هاى خود را يك به يك بشماريد».
در اوج عرفان‏

امام در اين مناجات آن چنان عاشقانه و عارفانه سخن مى‏گويد كه دل هر حقيقت جوى عارف را به شوق آورده و به سوى خداوند جلب مى‏كند. آن حضرت با زيباترين واژه‏هاى انسانى راز و نياز مى‏كند و عاليترين ارتباط عرفانى را به نمايش مى‏گذارد: «ايكون لغيرك من الظّهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك، متى‏ غبت حتّى تحتاج الى دليلٍ يدلّ عليك و متى‏ بعدت حتّى‏ تكون الآثار هى الّتى توصل اليك؟(11)؛ معبودا! آيا براى غير تو ظهورى هست كه براى تو نيست تا آن تو را آشكار و ظاهر سازد؟ خدايا! تو كى غائب بوده‏اى كه تا نياز به راهنما و دليلى باشد كه به سوى تو رهنمون گردد؟ و كى دور بوده‏اى تا نشانه‏ها و آثار بندگان را به تو رساند؟».
كى رفته‏اى زدل كه تمنّا كنم ترا

كى گشته‏اى نهفته كه پيدا كنم ترا
غايت نگشته‏اى كه شوم طالب حضور

پنهان نبوده‏اى كه هويدا كنم ترا
باصد هزار جلوه برون آمدى كه من‏

با صد هزار ديده تماشا كنم ترا
امام در اين فراز معرفت و رسيدن به خدا را بوسيله ذات مقدّسش بيان مى‏كند و برهان صديقين را به انسانهاى خداجوى و حكماى سعادت طلب آموزش مى‏دهد. و اين همان از خدا به خدا رسيدن است و مقام سلوك و وصول و شهود ورود به وادى ايمن الهى را به سالكان حقيقت نشان مى‏دهد امام سجاد(ع) نيز با اشاره به اين سخن در دعاى ابوحمزه ثمالى مى‏فرمايد: «و انّك لاتحتجب عن خلقك الّا ان تحجبهم الاعمال دونك؛(12) خدايا! تو از مردم پنهان نيستى اعمال و آرزوها آنان را از تو جدا كرده است». پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1. مصباح المتهجد، ص 850. 2. الدعوات راوندى، ص 18. 3. بحارالانوار، 90، ص 294. 4. بحارالانوار، ج 94، ص 123. 5. صهباى حج، ص 428. 6. سوره انعام، آيه 44 و 45. 7. الامام على (ع)، ص 140. 8. كليات سعدى، ص 1058. 9. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 552. 10. اقبال الاعمال، ج 2، ص 74، مستدرك الوسائل، ج 10، ص 23 ؛ مفاتيح الجنان، اعمال روز عرفه. 11. مصباح المتهجد، ص 583.

/

سيد مجتبى نوّاب صفوى روحانى ظلم‏ستيز

روز بيست و هفتم ديماه روحانى مبارز سيّد مجتبى نوّاب صفوى و سه تن از ياران فداكارش به نامهاى سيّد محمّد واحدى، مظفّر ذوالقدر و خليل طهماسبى توسّط رژيم منفور پهلوى به جوخه اعدام سپرده شدند و شربت شهادت نوشيدند.
شهيد نوّاب صفوى در سال 1303 ه.ش در محله خانى آباد تهران ديده به جهان گشود. نسبت او از جانب مادر به صفويه و از طرف پدر به سادات معروف ميرلوحى اصفهان مى‏رسيد. پدرش سيّد محمد ميرلوحى وكيل دادگسترى بود. سيّد مجتبى پس از وفات پدر تحت كفالت دائى خود مرحوم سيّد محمد نوّاب صفوى قرار گرفت.
سيّد مجتبى دوره دبيرستان را رها كرد تا به تحصيل علوم دينى بپردازد، او براى اينكه مخارج اين امر را تأمين كند در شركت نفت آبادان به كار مشغول شد. ايشان از همين زمان هرجا بى‏عدالتى و ظلم مى‏ديد فرياد مى‏كشيد و به خاطر تبعيضى كه در بين كارگران ايرانى و خارجى مشاهده مى‏نمود، آرام و قرار نداشت و با اين امر مبارزه مى‏كرد زيرا از همان ابتدا روحيه ظلم ستيزى داشت و اين روحيه او را غيرت دينى و شور و حال جوانى زينتى ديگر داده بود. ايشان پس از چندى شركت را رها كرد و براى تحصيل راهى نجف اشرف شد.
سيّد مجتبى زمانى كه در نجف به تحصيل مشغول بود. خبر توهين و دشمنى كسروى ملعون را عليه دين اسلام شنيد و رهسپار تهران گرديد.ابتدا به نزد كسروى رفت و از او خواست كه دشمنى با دين را كنار بگذارد ولى كسروى قبول نكرد و بدين ترتيب نوّاب صفوى تصميم گرفت كه اين عنصر ضدّ دين را به هلاكت رساند، بدين منظور حدود چهارصد تومان از مرحوم آقا شيخ محمّد حسن طالقانى گرفت و يك قبضه هفت‏تير خريد و در ارديبهشت 1324 كسروى را مورد هدف قرار داد ولى آن ملعون توانست بگريزد. اما طولى نكشيد كه در اسفند همان سال نوّاب صفوى يكى از يارانش را كه سيّد حسين امامى بود. مأمور اين كار كرد و او كسروى را در ساختمان دادگسترى به هلاكت رساند. در مورد چگونگى شروع اقدامات نوّاب صفوى عليه كسروى مى‏گويند كه روزى در نجف يكى از روحانيون در حضور جمع زيادى از توهين‏هاى صريح كسروى به اسلام سخن مى‏گويد و بيان مى‏دارد كه كسروى اين كارها را مى‏كند و كسى هم نيست كه جواب او را بدهد و نفسش را خفه كند، ناگهان از ميان جمعيّت طلبه جوانى كه در آن زمان ناشناخته بود، با صداى بلند مى‏گويد: «فرزندان على هستند كه جواب او را بدهند.»
نوّاب صفوى پس از هلاك نمودن كسروى به نجف بازگشت و دنبال تحصيل و مبارزه را گرفت. شهيد نوّاب صفوى از دفن جنازه رضاخان در نجف جلوگيرى كرد و رژيم با تمام حيله‏هايى كه در اين زمينه به كار برده بود شكست خورد.
سيّد مجتبى باتّفاق يكى از يارانش سيّد عبدالحسين واحدى كه از طلّاب حوزه نجف بود به ايران آمد و در تهران جمعيّت فدائيان اسلام را بنيان گذارد.
شهيد نوّاب صفوى كه در رأس جمعيت فدائيان اسلام بود يك بار ديگر سيّد حسين امامى را كه زير فشار افكار عمومى از زندان آزاد شده بود، مأمور قتل هژير نخست وزير وابسته رژيم شاه نمود و بدين ترتيب سيّد حسين امامى، هژير را در مسجد سپهسالار(مدرسه عالى شهيد مطهرى) آن زمان به قتل رساند.
تلاشهاى فدائيان اسلام در انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورا سبب گرديد كه آيت اللّه كاشانى و مصدّق بتوانند به نمايندگى مجلس برسند. در اين دوره بود كه پيشنهاد ملى شدن صنعت نفت مطرح گرديد و رزم آرا كه در اين زمان نخست وزير بود با آن مخالفت كرد و به ملت توهين‏هايى نمود. رزم آرا در پاسخ كسانى كه مى‏گفتند نفت بايد ملى شود، گفته بود: «ايرانى كه نمى‏تواند لولهنگ بسازد در صورت ملى شدن نفت چطور قادر خواهد بود تأسيسات نفت را اداره كند» و نيز گفته بود مسجد را بر سر كاشانى و مجلس را بر سر مصدق خراب خواهم كرد. بالأخره دشمنى‏ها و توهين‏هاى رزم‏آرا نسبت به ملت سبب شد كه در 16 اسفند 1329 توسط يكى از فدائيان اسلام به نام خليل طهماسبى به قتل برسد.
اين اقدام فدائيان اسلام سبب گرديد نخست وزير بعدى يعنى حسين علاء نتواند با ملى شدن نفت مخالفت نمايد و لايحه ملى شدن صنعت نفت باتفاق آراء از تصويب مجلس بگذرد.
پس از تصويب لايحه ملى شدن صنعت نفت و روى كار آمدن مصدّق، مرحوم نوّاب صفوى به علت عدم اجراى دستورات اسلام توسّط دولت مصدّق و باز شدن پاى آمريكا به ايران، با مصدّق به مخالفت پرداخت و مصدق نيز او را دستگير و زندانى نمود و اين زندانى شدن تا سقوط مصدّق ادامه داشت. شهيد نوّاب صفوى و همفكرانش استدلال مى‏كردند: اكنون كه با مجاهدتهاى زياد زمينه براى اجراى احكام اسلامى آماده است در اجراى اين احكام نورانى نبايد كوتاهى كرد ولى مصدق و همفكرانش گوش به اين سخنان نمى‏دادند لذا فدائيان از مصدق جدا شدند و در جهت اجراى احكام شرع گام برداشتند.
در سال 1334 حسين علاء نخست وزير وقت كه مجرى ايرانى طرح خائنانه آمريكا به نام پيمان بغداد بود، به دستور شهيد نوّاب صفوى و توسّط شهيد مظفّر ذوالقدر اعدام شد، پس از اين واقعه بود كه نوّاب صفوى دستگير و زندانى گشت.
شهيد نوّاب صفوى بنيانگذار اولين سازمان انقلابى مكتبى به نام «فدائيان اسلام» بود. اين سازمان مكتبى راهگشاى مبارزات مسلّحانه اسلامى به شمار مى‏رفت و هدف از تشكيل آن استقرار حكومت اسلامى در ايران بود. سه يار وفادار نوّاب شهيد سيدّ محمّد واحدى، شهيد مظفّر ذوالقدر و شهيد خليل طهماسبى كه همچون رهبر فدائيان اسلام جان خويش را در راه استقرار احكام قرآن بر كف گرفته بودند و خواب خوش را بر شيطان صفتان اجنبى پرست حرام كرده بودند، در ضمن مبارزات خستگى ناپذيرشان با طاغوت زمان دستگير و زندانى شدند، شهيد نوّاب به همراه اين سه فدائى اسلام در دادگاه فرمايشى رژيم پهلوى محاكمه و در دادگاه بدوى تجديد نظر محكوم به اعدام گرديدند. و سرانجام در سپيده دم 27 دى‏ماه سال 1334 در حالى كه هر چهار تن غسل شهادت كرده بودند به جوخه اعدام سپرده شدند و روحشان از قفس در فضاى باز و بى‏كران ملكوت اعلى به پرواز درآمد.

پاورقي ها:

/

طليعه‏اى به سوى نور

پرسش: منظور از «قيام بالسيف» كه در متون روايى در مورد حضرت مهدى(ع) آمده است، چيست؟

پاسخ: در مورد «قيام به سيف» دو ديدگاه وجود دارد:
1. بعضى اين روايات را كه امام زمان (عج) در آنها به عنوان «قائم بالسيف» و يا «صاحب السيف» ذكر نموده است، به معناى كنايى گرفته‏اند و كلمه «سيف» را به عنوان نماد قيام قهرآميز و جهاد مسلحانه حضرت تفسير نموده‏اند.
2. برخى ديگر، ظاهر اين روايات را اخذ نموده و جنگ با شمشير را به معناى ظاهرى آن دانسته، براى «شمشير» موضوعيت قايل شده‏اند و نبرد و پيروزى حضرت را با همين شمشير مى‏داند كه با عنايت‏هاى غيبى بر دشمنان غالب مى‏شود.
ولى امروزه بيش‏تر اهل تحقيق، نظر نخست را نزديك‏تر به حقيقت مى‏دانند و عنوان «سيف» را يك عنوان و تعبير نمادين و امروزى كه اشاره به معناى مطلق اسلحه مى‏باشد، مى‏دانند.
آقاى دكتر حبيب اللّه طاهرى در كتاب سيماى آفتاب ص 370 در اين رابطه آورده است:
«مقصود از خروج با شمشير كه در روايات به آن‏ها اشاره شده است، مأموريت به جهاد و توسل به اسلحه براى اعلاى كلمه حق است، زيرا شمشير، سمبل مبارزه و جنگ است نه اين كه موضوعيت داشته باشد. بنابراين قيام با شمشير كنايه از قيام مسلحانه و پيكار و جهاد و تعيين نوع مأموريت آن حضرت است و اين كه آن حضرت مأمور به مصالحه با كفار نيست. بديهى است، آن حضرت با هر اسلحه‏اى كه لازم باشد، با كفار و ستمگران جهاد مى‏كند و از هر اسلحه‏اى كه در زمان ظهور آن حضرت متداول باشد، استفاده مى‏نمايد».
پرسش: آيا بردن نام مقدس حضرت مهدى (م – ح – م – د) جايز است يا خير و مخفى كردن آن چه ثمرى دارد؟ آيا (اين امر) مختص به زمان خاصى بوده است؟!

پاسخ: در مورد ذكر نام مخصوص حضرت مهدى يعنى (م – ح – م – د) نه ديگر اسامى و القاب حضرت، روايات زيادى نقل شده است كه بعضى به طور مطلق، از ذكر نام حضرت نهى مى‏كنند، بعضى تا وقت ظهور، و بعضى منع نام بردن حضرت را منوط به تقيه و خوف مى‏دانند و دسته چهارم نيز رواياتى است كه هم راوى و هم امام(ع) نام حضرت را تصريح مى‏كنند.
بر همين اساس، با توجه به تعدد و اختلاف روايات مربوط به ذكر نام حضرت، علماى شيعه نيز در اين مسأله دچار اختلاف نظر مى‏باشند كه به طور عمده سه نظر در اين‏باره وجود دارد:
1. ديدگاه حرمت ذكر نام حضرت تا زمان ظهور به طور مطلق، مرحوم مجلسى، محدث نورى، شيخ صدوق، شيخ مفيد از جمله كسانى مى‏باشند كه قائل به اين نظر مى‏باشند.
2. ديدگاه منع و حرمت ذكر نام حضرت در زمان غيبت صغرا براى حفظ جان حضرت.
3. ديدگاه نهى از ذكر نام حضرت و حرمت آن فقط در شرايط خوف و تقيه.
از ميان اين سه قول، بيش‏ترين طرفدار را چه از ميان علماى گذشته و چه از علماى معاصر، نظريه سوم دارد. از قدما، بزرگانى چون، سيد مرتضى، خواجه نصير طوسى، ابن طاووس، فيض كاشانى (صاحب وافيه) شيخ حر عاملى (صاحب وسائل الشيعه) و… و از متأخرين نيز بيشتر علما و محققين معاصر نظير: آية اللّه مكارم شيرازى، آية اللّه امامى كاشانى و ديگران، معتقدند كه روايات دسته نخست، يعنى نهى مطلق از تسميه حضرت را بايد بر رواياتى كه ذكر نام حضرت را در شرايط تقيه و خوف مى‏دانند، حمل نمود. بنابراين، در شرايط زمانى و مكانى غير تقيه مثل شرايط كنونى كه نام حضرت علنى و براى همه دوستان و دشمنان، روشن و شناخته شده است، دليلى وجود ندارد كه ذكر نام حضرت باز هم حرام باشد.
پرسش: آيا ملاقات مهدى (عج) در غيبت كبرى ممكن و نقل آن ديدار براى ديگران صحيح است؟ حكمى كه حضرت مى‏فرمايد براى ملاقات كننده و ديگران واجب العمل است يا خير؟

در پاسخ بايد بگوييم: در عصر غيبت كبرى ملاقات حضرت نه تنها امكان دارد، بلكه به طور متواتر براى بزرگان و پاكانى چون علامه بحرالعلوم، حاج على بغدادى، محمد بن عيسى بحرينى، آيت اللّه مرعشى نجفى و… چنين تشرفى واقع شده، آن هم در بيدارى نه در خواب و اين تشرفات مورد تأييد نوع علماى شيعه مى‏باشد.
درباره نقل ملاقات و تشرفات معمولاً كسانى كه به چنين فيضى مى‏رسند، در زمان حيات خود از ذكر آن خوددارى مى‏كنند و در وصيت نامه‏ها و يا نوشته‏ها و يا به افراد خاصى آن را نقل مى‏كنند، عده كمى به طور صريح در حال حيات خود جريان تشرف خود را به ديگران نقل كرده‏اند.
نكته قابل تذكر اين است كه اولاً در عصر غيبت كبرى، سنت الهى بر اين است كه بنا بر حكمت‏ها و مصالحى، چنين ملاقات و تشرفى بسيار به ندرت اتفاق بيفتد و براى هر كسى چنين امكانى وجود نداشته باشد.
ثانياً در موارد اجازه تشرف نيز، حضرت معمولاً احكام الزامى و تكليف آور صادر نمى‏كند. بنا نيست كه حضرت در عصر غيبت كبرى چنين اقداماتى را از راه تشرف بعضى افراد انجام دهد، چرا كه در دوران غيبت، چنان كه خود حضرت نيز فرموده است، وظيفه، مراجعه به علماء است تا از طريق استناد به آيات و روايات كه در قبل از غيبت بيان شده است، احكام را بيان نمايند. لذا بيشتر مسايل و رهنمودها در تشرفات، شخصى و اخلاقى مى‏باشد. بنابراين، اگر احكامى مطرح شود، بيش‏تر ارشاد و اشاره به آيات و روايات موجود در عصر غيبت است، نه اين كه چيز جديدى مطرح شود.
ثالثاً: نكته ديگرى كه لازم به يادآورى است، اين كه در عصر غيبت كبرى همانند زمان حضور ائمه (عليهم السلام) آن چه براى شيعيان و پيروان حضرت، مهم و تعيين كننده مى‏باشد، معرفت اهل بيت و عمل به وظايف دينى است كه مورد سفارش و توجه حضرات معصومين بوده و هست و ملاك قُرب و بُعد افراد از حضرت نيز، ميزان تدين و معرفت و ايمان آنان مى‏باشد. پس، با اين كه زيارت و ملاقات حضرت فوز عظيمى است، ولى ائمه به هيچ‏وجه ما را براى ملاقات تشويق نكرده‏اند.

پاورقي ها:

/

گناهان بزرگ و كوچك‏

«إن تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سيّئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما» (سوره نساء – آيه 31)
اگر از گناهان بزرگى كه شما را از آن نهى كرده‏اند دورى كنيد، ما از ديگر گناهانتان مى گذريم و شما را در جايگاهى نيكو و مقامى والا قرار خواهيم داد.

دورى از گناهان بزرگ كفاره گناهان كوچك است. چه لطفى از اين بالا تر و چه نعمتى از اين ارزشمند تر.
كبائر: جمع كبيره است به معناى گناهان بزرگ.
در اين زمينه ميان مفسرين اختلاف است كه مقصود از كبائر چيست؟ برخى گويند: كبيره گناهى است كه شارع مقدس براى ارتكاب آن حدّ قرار داده است. و برخى بر اين عقيده‏اند كه مقصود از كبيره گناهى است كه پى آمدش تهديد شديد قرآن يا سنت است. يعنى در مواردى كه قرآن يا حديث به شدت آن را نهى كرده و صاحبش را تهديد مى‏كند جزء كبائر حساب مى‏شود مانند آن حديث كه مى‏گويد كليد تمام گناهان خمر است يا آن كه مثلا گويد مؤمن ممكن است زنا كند، ممكن است دزدى كند ولى مؤمن هرگز دروغ نمى‏گويد.
و برخى آنها را به هفت گناه بزرگ معنى كرده‏اند كه در اصطلاح حديث به آنها ” موبقات ” گفته مى‏شود. و موبقات عبارتند از: 1- شرك به خدا 2- سحر 3- قتل نفس محترمه 4 – خوردن ربا و مال يتيم 5 – فرار از جنگ در حال جهاد 6 – تهمت زنا به زنهاى پاكدامن.
و در روايتى كه كافى از امام رضا عليه السلام نقل كرده، حضرت بر اين هفت گناه، گناهان ديگرى افزوده است از جمله: نا أميدى از رحمت خدا – عقوق والدين – زنا – منع زكات – شهادت زور – شرب خمر – ترك نماز – شكستن پيمان و قطع رحم. برخى ديگر غيبت و لواط را نيز بر آن افزوده‏اند.
ولى در مقابل مى‏بينيم محقق بزرگ عالم تشيع شيخ مفيد أعلى الله مقامه معتقد است كه همه گناهان جزء كبائرند زيرا همه شركت دارند در يك امر خطرناك و آن مخالفت امر خدا و سرپيچى از فرمان الهى است و اطلاق بزرگ و كوچك بر آنها اضافى است يعنى گاهى يك معصيت، ممكن است بزرگ شمرده شود و همان معصيت نسبت به معصيتى ديگر، كوچك. مثلاً ممكن است يك بوسه نسبت به زنا كوچك شمرده شود ولى همين گناه نسبت به نگاهِ به شهوت، كوچك حساب مى‏شود.
به هر حال بديهى است كه نوع گناه با نيت و قصد انسان فرق مى‏كند مثلا اگر اصرار روى گناه نداشته باشد فرق دارد تا كسى كه گناه مى‏كند و هيچ اهميت نمى‏دهد. وانگهى دنيا با آن همه مغريات ممكن نيست به دون گناه بگذرد جز براى معصومين كه خداوند آنها را پاك قرار داده و از هر نيت گناهى در امان نگه داشته است ولى انسانها قطعا در محيطهاى آلوده به اين ميكربهاى خطرناك گاهى آلوده مى‏شوند، با اين تفاوت كه يك نفر پس از آلوده شدن، در پى پاك شدن است و ديگرى همچنان در اين آلودگيها و منجلاب‏ها فرو مى‏رود تا غرق شود و امكان علاج برايش نماند.
حال نكته‏اى كه در اين آيه وجود دارد اين است كه خداوند كبائر را به طور كلى ذكر كرده و مصاديقش را بيان ننموده است. شايد سرّش اين باشد كه آنها را پنهان كند تا انسان با ايمان به هر گناهى برخورد كرد آن را بزرگ بشمرد و از آن دورى جويد مانند شب قدر را كه خداوند در طول ماه رمضان پنهان كرده تا مؤمنين هر شب ماه مبارك را احيا بدارند شايد به فضيلت شب قدر برسند.
به هر حال ضمن اينكه آيه، بشارتى است بزرگ و لطفى است بى كران براى بندگان، هشدارى است هميشگى براى ما كه پيوسته از نزديك شدن به گناهان بپرهيزيم و چنانچه مفيد مى‏فرمايد هر گناهى كه مخالفت امر مولا است بزرگ است و كيفرى سخت در پى دارد. از طرفى ديگر انسان‏ها را در حال اميد نگه مى‏دارد كه مأيوس از رحمت و آمرزش پروردگار نگردند و در حال خوف و رجاء بمانند كه اين حالت، انسان را به كمال نزديك مى‏سازد و به رحمت خدا نزديكتر.
در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود: ” الكبائر سبع: الاشراك بالله و قتل النفس التى حرّم الله، و قذف المحصنة و أكل مال اليتيم، و الربا، و الفرار من الزحف، و عقوق الوالدين ” در اين روايت كه صاحب منهج الصادقين در تفسيرش نقل كرده رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هفت گناه بزرگ را شرك، قتل نفس محترمه، و تهمت به زن پاكدامن، و خوردن مال يتيم، ربا، فرار از جنگ و عقوق والدين شمرده است.
پس از ذكر اين هفت گناه حضرت ادامه مى‏دهد: ” فمن لقى الله سبحانه و هو بري‏ءٌ منهنّ، كان معى فى بحبوحة جنة مصاريعها من ذهب ” اگر كسى از اين هفت گناه دورى گزيند، در برترين جايگاه‏هاى بهشت همراه من باشد، بهشتى كه درهايش زرين است.
در روايت جامعى كه حضرت عبد العظيم حسنى به سند خود از امام كاظم عليه السلام نقل مى‏كند كه روزى عمرو بن عبيد نزد امام صادق عليه السلام آمد و پس از سلام آيه ” الذين يجتنبون كبائر الاثم ” را تلاوت كرد و خاموش شد. حضرت فرمود: مى‏خواهى كبائر را از زبان خدا ( قرآن ) برايت بيان كنم: عرض كرد: آرى.
حضرت فرمود: اكبر كبائر شرك است كه مى‏فرمايد: ” انّ الله لا يغفر أن يُشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء “و فرمود: ” انّه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و مأواه النار و ما للظالمين من أنصار ” و پس از آن، يأس و نوميدى از رحمت خدا است كه مى‏فرمايد: ” و لا تيأسوا من روح الله انه لا ييأس من روح الله الا القوم الكافرون ” و ديگر ايمن بودن از مكر و عقوبت خدا است كه مى‏فرمايد: ” و لا يأمن مكر اللّه الّا القوم الخاسرون ” و ديگرى عقوق والدين است كه خداوند به زبان عيسى بن مريم عاقّ را جبار و شقى نام برده است ” و برّاً بوالدتى و لم يحعلنى جبارا شقيا ” و از آن پس قتل انسانى است به ناحق: ” و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فيها ” و قذف محصنات است ” انّ الذين يرمون المحصنات المؤمنات الغافلات لعنوا فى الدنيا و الآخرة و لهم عذاب عظيم ” و خوردن مال يتيم است كه فرمود: ” ان الذين يأكلون أموال اليتامى ظلما انما يأكلون فى بطونهم ناراً و سيصلون سعيرا ” و فرار از نبرد در هنگام جهاد است ” و من يولهم يومئذ دبره الّا متحرفا لقتال أو متحيزا إلى فئة فقد باء بغضب من الله و مأواه جهنم و بئس المصير ” و خوردن ربا است ” الذين يأكلون الربا لا يقومون الّا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس و فرمود: ” فإن لم تفعلوا فأذنوا بحرب من الله و رسوله “… و اين روايت مفصل است و در مجمع البيان نقل شده است كه راوى گويد: پس از تمام شدن سخنان امام، عمرو به شدت و با صداى بلند گريست و با گريه از منزل امام خارج شد.
خداوند ما را موفق گرداند كه از هر نوع نافرمانى دورى جوئيم آمين رب العالمين.
پاورقي ها:

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

سفر حج، سفر الى اللّه‏

اكنون كه مسلمين كشورهاى مختلف جهان به سوى كعبه آمال و حج بيت اللّه روى آورده و اين فريضه عظيم الهى و كنگره بزرگ اسلامى، در ايامى متبركه و در مكانى متبرك برپا گرديده است، مسلمانان مبعوث از قبل خداوند تعالى، بايد علاوه بر محتواى عبادى از محتواى سياسى و اجتماعى آن بهره‏مند شوند و به صرف صورت قناعت نكنند. همه كس مى‏داند كه برپا نمودن چنين كنگره عظيمى، براى هيچ مقامى و هيچ دولتى امكان‏پذير نيست و اين امر خداوند متعال است كه اين گردهمآيى بزرگ را فراهم آورده، مع‏الأسف مسلمين در طول تاريخ نتوانستند از اين نيروى آسمانى و كنگره اسلامى استفاده شايانى به نفع اسلام و مسلمين بنمايند.
جهات سياسى زيادى در اجتماعات، جماعات و جمعات و خصوصاً اجتماع گرانبهاى حج مى‏باشد كه از آنجمله اطلاع بر گرفتارى‏هاى اساسى و سياسى اسلام و مسلمين است كه با گردهمآيى روحانيون و روشنفكران و متعهدان زائر بيت اللّه الحرام ممكن است طرح و با مشورت از راه حل‏ها مطلع و در بازگشت به كشورهاى اسلامى در مجتمع‏هاى عمومى گزارش داده و در رفع آنها كوشا شوند و از جمله وظايف در اين اجتماع عظيم دعوت مردم و جوامع اسلامى به وحدت كلمه و رفع اختلافات بين طبقات مسلمين است كه خطبا و گويندگان و نويسندگان، در اين امر حياتى اقدام نمايند و كوشش كنند در بوجود آوردن جبهه مستضعفين كه با وحدت جبهه و وحدت كلمه و شعار لااله الا اللّه از تحت اسارت قدرت‏هاى شيطانى اجانب و استعمارگران و استثمارگران بيرون آيند و با اخوت اسلامى بر مشكلات غلبه پيدا كنند.
خواهران و برادران عزيز! در هر كشورى كه هستيد از حيثيت اسلامى و ملى خود دفاع كنيد و بى‏پروا در مقابل دشمنان خود يعنى آمريكا و صهيونيزم بين المللى و ابرقدرت‏هاى شرق و غرب، بدون هيچ ملاحظه‏اى از ملت‏ها و كشورهاى اسلامى دفاع كنيد و مظالم دشمنان اسلام را بر ملا كنيد.
برادران و خواهران مسلمان من! آگاهيد كه تمام منافع مادى و معنوى همگى ما را ابرقدرت‏هاى شرق و غرب مى‏برند و ما را در فقر و وابستگى سياسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى قرار داده‏اند. به خود آئيد و شخصيت اسلامى خود را بيابيد. زير بار ظلم نرويد و هشيارانه نقشه‏هاى شوم جهانخواران بين المللى را كه در رأس آن آمريكاست افشا كنيد.
… امروز جهان اسلام به دست آمريكا گرفتار است. شما براى مسلمانان قاره‏هاى مختلف جهان پيامى از خداوند ببريد، پيامى كه به غير از خدا بردگى و بندگى هيچ كس را نداشته باشيد. (7/7/58)
توجه داشته باشيد كه سفر حج سفر كسب نيست، سفر تحصيل دنيا نيست، سفر الى اللّه است. شما داريد به طرف خانه خدا مى‏رويد، تمام امورى كه داريد انجام مى‏دهيد به طور الوهيت بايد انجام بدهيد. سفرتان از اين جا كه شروع مى‏شود «وفد» الى اللّه است، سفر به سوى خداى تبارك و تعالى است. بايد همانطورى كه مسافرين الى اللّه مثل انبياء عليهم السلام و بزرگان از دين ما مسافرتشان الى اللّه در تمام زمان حياتشان بوده است و يك قدم تخلف نمى‏كردند از آن چيزى كه برنامه وصول الى اللّه بوده است، شما هم الآن «وفود» الى اللّه داريد مى‏رويد. شما در آن‏جا كه مى‏رويد، در ميقات كه مى‏رويد لبيك به خدا مى‏گوئيد، يعنى تو دعوت كردى و ما اجابت. مبادا يك عملى انجام بدهيد كه خداى تبارك و تعالى بفرمايد كه خير، شما را من قبول ندارم براى اين كه شما اسلامى نيستيد. مبادا اين سفر را سفر تجارت قرار بدهيد و امور تجارى در اين سفر مطرح باشد پيش‏تان، چه آقايان اهل علم و چه كاروان‏ها و چه رؤساى كاروان‏ها و چه ساير حجاج، سفر، سفر الى اللّه است نه سفر به سوى دنيا، آلوده به دنيا بكنيد.
اين سفر الهى را شما مى‏رويد رجم شيطان مى‏كنيد. اگر چنانچه خداى نخواسته خودتان از جنود شيطان باشيد رجم خودتان را هم مى‏كنيد. شما بايد رحمان رحمان بشويد تا رجمتان رجم رحمان و جنود رحمان به شيطان باشد. شما وقوف مى‏كنيد در اين مواقف كريمه، وقوف در اين مواقف كريمه مبادا آلوده بشود به يك معصيتى، به يك خلافى، به يك چيزى كه علاوه بر اينكه پيش خدا آبرو از دست برود پيش دنيا آبروى اسلام از دست برود. امروز آبروى اسلام بسته به وجود شماست كه مى‏رويد دستجمعى در اين مواقف كريمه و ساير مسلمين شما را مشاهده مى‏كنند شما بايد الگو باشيد براى جمهورى اسلامى، چه روحانيون و چه رؤساى كاروان‏ها و چه سائر حجاج. (8/7/58)
رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى

با وجود همه تلاش جبهه استكبار، ملتهاى اسلامى بيدارند و بايد از فرصت بسيار ارزشمند حج براى پيشبرد اهداف اسلامى استفاده شود.
… فرياد توحيد كه محور اصلى مبارزات انبياء، صلحا و صديقين بود و از ميان برداشتن حائل‏هاى ظاهرى ميان ملتهاى اسلامى، پيام اصلى حج ابراهيمى است كه جنبه سياسى حج نيز از اين پيام نشأت مى‏گيرد.
… بر همين اساس از آن زمان تاكنون همواره رفتار، شعارها و عملكرد زائران ايرانى و دعوت آنان به كلمه توحيد و توحيد كلمه بعنوان يك الگو مورد توجه ملتهاى مسلمان از كشورهاى ديگر بوده است.
… يكى از آفت‏هاى (موجب اخلال در بهره‏گيرى از حج) سرگرمى زائران به زرق و برقهاى مادى و منحرف شدن از جاذبه معنوى خانه خدا و اماكن شريف و متبركه مكه و مدينه است كه دست اندركاران حج بايد براى علاج اين آفت و حفظ سادگى سفر حج، برنامه ريزى بلند مدت و تلاش جدى نمايند.
… امروز تمام تلاش آمريكا در عراق بعد از شكست توطئه استعمارى گماردن يك حاكم آمريكايى، بر سركار آوردن يك فرد وابسته و مجرى اوامر خود است لذا ملت عراق بايد با هوشيارى و حفظ اتّحاد و كنارگذاشتن اختلافات مذهبى و قومى در انتخابات آينده بدنبال افراد با ايمان، پاك، صادق و معتقد به منافع ملت عراق و داراى سؤظن به دشمنان مداخله‏گر باشد. (17/9/84)
(رهبر انقلاب در ديدار اعضاى ستاد كنگره بين المللى حمايت از انقلاب اسلامى فلسطين فرمودند:)
مسأله فلسطين در طول دهه‏هاى اخير به نفع مردم فلسطين و جهان اسلام و به ضرر صهيونيزم جهانى، زنده‏تر و برجسته‏تر شده است و اين واقعيت، نشان از اين اميد حقيقى دارد كه امت اسلامى قادر است سرنوشت فلسطين را به نفع مردم آن رقم بزند.
… حساسيت عجيبى كه صهيونيستها و حاميان آمريكايى آنها در قبال ايران و مسائل مطرح شده درباره دولت صهيونيستى نشان مى‏دهند، ضعف شديد و هراس آنها را از توجه امت اسلامى به مسئله فلسطين آشكار مى‏كند.
… با وجود همه توطئه‏هاى صهيونيزم، مبارزه با غاصبان مسجد الاقصى به درخت تناورى در درون سرزمين‏هاى اسلامى تبديل شده است كه استكبار، هرگز قادر نخواهد بود، ريشه‏هاى آن را قطع كند.
… امت اسلامى مسئله بازگشت آوارگان فلسطينى و جلوگيرى از تخريب قدس شريف را با حساسيت پى‏گيرى مى‏كند.
دولت، مجلس و همه دستگاههاى ذيربط در برگزارى اين كنگره، همكارى كامل به عمل خواهند آورد.
(20/9/84)
(رهبر انقلاب در ديدار رئيس دفتر سياسى حماس تأكيد كردند:)
تنها راه تضمين كننده آزادى فلسطين و آينده مردم اين كشور، ادامه مقاومت همراه با قدرت، حفظ وحدت و يكپارچگى، و تمسك به اصول اساسى دين اسلام است.
… تجربه 50 سال گذشته نشان مى‏دهد كه كوتاه آمدن در مقابل اشغالگران صهيونيست و مذاكره با آنها وضع را بهتر نخواهد كرد و نتيجه‏اى جز تشديد فشارها ندارد، بنابراين پيروزى و موفقيت تنها در سايه مقاومت و ايستادگى به دست خواهد آمد.
… دشمنان ملت فلسطين امروز گرفتار مشكلات فراوان سياسى و اقتصادى خود شده‏اند، آنها ديروز از لبنان عقب نشينى كردند، امروز مجبور به خروج از غزه شدند و ان‏شاء اللّه ملت فلسطين و گروه‏هاى مقاومت، اشغالگران را فردا از بيت المقدس نيز بيرون خواهند كرد.
… آمريكا نيز با وجود قدرت نمايى‏هاى ظاهرى و دروغين، در خاورميانه با شكست مواجه شده و در حال عقب‏نشينى است و ملت فلسطين و گروه‏هاى مقاومت بايد با توجه به اين شرايط و حفظ هوشمندى، به مسير جهادى خود ادامه دهند. (23/9/84)
پاورقي ها:

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

نگاهى به جنايات منافقين‏
دو روز تمام بود كه در بيابانى خشك و بى آب و علف به سر مى‏برديم. آب و آذوقه تمام شده بود و ما در محاصره دشمن كه در كوههاى اطراف سنگر گرفته بودند، قرار داشتيم. از گروه 18 نفرى اعزامى ما از تهران، هفت نفر شهيد شده بودند. و من و چهار نفر ديگر نيز زخمهايى بر بدن داشتيم و تنها شش نفر سالم مانده بودند، ظهر كه شد، از شش نفرى كه سالم بودند، سه نفر به نگهبانى پرداختند و سه نفر ديگر آماده نماز شدند، برادران وقتى كه نمازشان را خواندند، كمى با هم صحبت كردند و بعد به من و سه زخمى ديگر گفتند كه تصميم دارند در تاريكى شب به دنبال آب و آذوقه بروند و جان ما و خودشان را نجات دهند. هنگام عصر تصميم گرفتيم كه ابتدا براى نجات جانمان اجساد شهدا را دفن كنيم. هنوز كندن گور تمام نشده بود كه بچه‏ها دست از كار كشيدند و براى نجات دادن جان بقيه، آماده حركت شدند. هوا تاريك شده بود. همديگر را با چشمانى گريان در آغوش كشيديم. و شش نفر به راه افتادند و من نگاهم را بدرقه راهشان كردم. چند ساعتى گذشت و از بچه‏ها خبرى نشد. حال آن دو زخمى ديگر رو به وخامت مى‏رفت و بر اثر تب شديد كه داشتند، مرتب هذيان مى‏گفتند. و من تنهاى تنها بودم. چشمهايم را به زحمت باز نگهداشته بودم. آنقدر از دست و پهلويم خون رفته بود كه ديگر نمى‏توانستم تكانشان بدهم و به هر زحمتى كه بود، خودم را به روى تپه خاكى كه برادران براى كندن گور بيرون ريخته بودند رساندم كه ناگاه با سر به داخل گور كه عمقش به يك متر مى‏رسيد، افتادم. وقتى به هوش آمدم، چيزى به صبح نمانده بود. صداهاى ناآشنا و غريبه‏اى به گوشم خورد. يكى از آنها بالاى گور ايستاد. من از زير چشم او را نگاه مى‏كردم. او هنوز مطمئن نبود كه من مرده‏ام يا نه. خم شد و به صورت من نگاه كرد. صورتم خونين و خاك و آلود بود و او نتوانست تشخيص بدهد كه من زنده هستم. بعد بلند شد و به همراهان خودش گفت: «نه رفقا، اين يكى هم ريش نداره». در همين هنگام همان كه بالاى سر من آمده بود، سر بريده يكى از برادران پاسدار را بلند كرد و مستقيماً بالاى سر من آورد به طورى كه قطره‏هاى خونى كه از گردن بريده او مى‏چكيد، به صورت من مى‏افتاد. و من آن موقع بود كه متوجه يكى ديگر از جنايات هولناك اين مزدوران بيگانه شدم. آنها سرهاى تمامى پاسدارانى را كه ريش داشتند، بريده بودند. يكى‏شان اصرار داشت كه سر تمامى ما را ببرد و ديگرى در
جواب مى‏گفت: مگر نديدى كه اون دفعه، بى‏ريشها را قبول نكردند. بى خودى سه بار اضافى رو گردنمون نينداز.» آن يكى گفت: آخه شيش تا سر چى مى‏شه؟ شيش هزار تومن هم شد پول؟
بعد با عصبانيت سر بريده پاسدارى را كه بالاى سر من گرفته بود، پرت كرد و گفت: اينم بذارش تو گونى.
و بعد به سرعت از سنگر گريختند.
نيم ساعتى بيشتر نگذشته بود كه صداى خودروها و تانكها به گوشم رسيد. صداى فرياد اللّه اكبر و لااله الّا اللّه به گوش مى‏رسيد. بچه‏ها براى غريبى پاسداران سر از تن جدا شده خون گريستند.(1) شهيد نماز
فلاح نژاد فرمانده گروهان ما بود و بچه‏ها از اينكه اين مرد آسمانى فرماندهى گروهانشان را به عهده داشت، برخود مى‏باليدند. نمازش را هميشه اول وقت مى‏خواند. او عاشق امام حسين(ع) بود…نام حسين (ع) را با شعفى آميخته به حسرت، بر زبان جارى مى‏كرد و اشك مى‏ريخت… اگر از كنار او رد مى‏شدى، مى‏شنيدى كه زير لب زمزمه مى‏كند: “السلام عليك يا ابا عبداللّه”.
آن روز صبح به ما صبحانه نرسيده بود و همگى گرسنه بوديم. فلاح نژاد مهمانمان بود و ناهار را ساعت 11 آوردند. فلاح نژاد به رسم ميهمان بودن مجبور شد قبل از نماز، غذا را همراه ما صرف كند. پس از ناهار پرسيد: “وقت نماز شده يا نه” و يكى از بچه‏ها جواب داد. پنج دقيقه از وقت اذان ظهر گذشته است. و او با حيرت گفت: «پنج دقيقه گذشت؟!» و سرش را چند بار به حالت تأسف تكان داد… شتابان به سمت منبع آب رفت تا وضو بگيرد. تا نزديكيهاى منبع رسيده بود كه ناگاه خمپاره‏اى از بالا به زمين سقوط كرد و صداى مهيبى را به اطراف پراكند… پس از اينكه گرد و خاك فروكش كرد، فلاح نژاد را ديدم كه به طرف سنگر مى‏آيد. از اينكه مى‏ديدم او سالم است، خوشحال شدم…به دنبال او به سنگر رفتم و با كمال تعجب ديدم كه او دستش را روى قلبش گذاشته است. كمى بعد دهانش پر از خون شد. و من آن زمان بود كه فهميدم تركشى به قلبش خورده است. فلاح نژاد نتوانست حرفى بزند. متوجه شدم كه خودش را به طرف روزنامه‏اى كه در سنگر افتاده بود، مى‏كشاند. من بيرون رفتم تا آمبولانس خبر كنم. وقتى كه برگشتم، فلاح نژاد را ديدم كه دستش را روى قلبش مى‏گذارد و بر مى‏دارد و روى روزنامه چيزى مى‏نويسد… خواستم تا زير بغلش را بگيرم و به طرف آمبولانس ببرم… خودش بلند شد و همراه با امدادگر به طرف آمبولانس رفت… نگاهى به روزنامه انداختم و نوشته خونينش را خواندم. بى اختيار اشك حسرت در چشمانم حلقه زد. و من بار ديگر آن نوشته را خواندم و سير نشدم و دوباره خواندم… فلاح نژاد با خون قلبش بر روى آن تكه روزنامه چيزى نوشته بود كه هميشه از زبانش مى‏شنيدى: «السلام عليك يا ابا عبداللّه» به طرف آمبولانس دويدم تا بار ديگر چهره نورانى او را ببينم. اما او كه شوق ديدار امام حسين(ع) را در دل داشت، بيشتر از اين نتوانسته بود اين دنياى خاكى را تحمل كند و قبل از حركت آمبولانس در حالى كه هنوز لبخندى بر لبانش بود، به خدا پيوسته بود.(2) شكار نافرجام‏
دو نفرى به طرف واحد تخريب برگشتيم. در نزديكى يك چهار راه، بين جزاير مجنون شمالى و جنوبى، مقر كوچكى متعلق به لشكر 17 على بن ابى‏طالب (ع) قرار داشت.
ما مى‏بايست از روى جاده ساحلى كه از جلوى اين ساختمان مى‏گذشت، عبور مى‏كرديم تا به واحد تخريب برسيم. با اين كه منطقه جنگى بود، مرغابى‏ها بدون ترس از تير و تركش روى آب شنا مى‏كردند. چند مرغابى به فاصله 5 مترى در حال شنا بودند و ما را وسوسه كردند تا براى صبحانه به طرف آنها شليك كنيم. يكى، دو تا تير شليك كرديم ولى به مرغابى‏ها نخورد.
غرق در شكار بوديم كه پشت سر، صداى عصبانى‏اى ما را به خود متوجه كرد: آقا، چرا تيراندازى مى‏كنيد؟
صدا آن قدر قوى و با جذبه بود كه در دل من ترسى افتاد. انتظار نداشتم كسى به ما اعتراض كند. به طرف صدا برگشتم. از سوى جوانى 24 يا 25 ساله كه اندامى ورزيده با محاسنى كم پشت بود. دوباره گفت: براى چى تيراندازى مى‏كنيد؟ مگه اينجا ميدون تيره؟!
دوستم شعبانى بدون توجه گفت: مى‏خواهيم مرغابى بزنيم.
جوان به نزديك ما رسيد. چند نفر ديگر هم به دنبال او از مقر خارج شده، به طرف ما آمدند. جوان گفت: مرغابى براى چى؟! مگه اينجا شكارگاه؟ اينجا جبهه است. اون طرف همه‏اش نيروست. شعبانى با بى‏توجهى گفت: خوب براى صبحانه مى‏زنيم ديگه. مواظب جلوهم هستيم. سپس دوباره شليك كرد.
با تيراندازى مجدد او، جوان به شدت عصبانى شد و با صداى بلند داد زد: مگه به شما صبحانه نمى‏دن؟ چرا فشنگ‏هاى بيت المال را بى‏خودى هدر مى‏دهيد؟ شما از كدام واحديد؟ آنگاه به همراهانش گفت كه اسلحه شعبانى را بگيرند. و خودش هم به طرف شعبانى رفت. درگيرى، جدى شد و شعبانى ضمن بحث با او اسلحه را محكم گرفته بود.
هر كدام اسلحه را به طرف خود مى‏كشيد.
در آن بين مجدداً آن جوان گفت: شما از كدام لشكريد؟ همين الآن بايد تكليف شما معلوم بشه. يعنى چه؟! جايى كه همه جور امكاناتى در اختيار شماست. صبحانه، ناهار، شامتون رو با هزار بدبختى ميارن، درسته كه شما تيرهاى بيت المال را هدر بدين؟ مى‏دونيد چه پولى بابت اين فشنگ‏ها پرداخت شده؟
شعبانى كوتاه نمى‏آمد، و در همان حال درگيرى گفت:
چه اشكالى داره، اين‏قدر از اين تيرها وسط اين جزيره ريخته كه چهار تا تير به جايى برنمى‏خوره.
من پيش خود حق را به جوان مى‏دادم و به حرف‏هاى او فكر مى‏كردم كه صداى يكى از همراهان جوان مرا متوجه خود كرد: به رفيقت يه جورى برسون كه قضيه رو تموم كنه. مى‏دونى با كى داره دعوا مى‏كنه؟
گفتم: نه، مگه كيه؟
گفت: آقا مهدى.
گفتم: آقاى مهدى، خوب!
گفت: فرمانده لشكر 17، آقا مهدى زين الدين!
حسابى شوكه شدم. تو دلم گفتم: ببين ما چقدر نسبت به بيت المال بى خياليم و اين آقا از كوچكترين مسأله بيت المال نمى‏گذرد…(3) شكنجه با نفت و آتش‏
در گزارش آزاده‏اى آمده است: وقتى وارد اتاق شدند، بدن سوخته و پوست تاول زده آنها نشان مى‏داد كه به شكل وحشيانه‏اى شكنجه شده‏اند. به كنار آنها رفتيم تا پيكرهاى رنج كشيده‏شان را در آغوش بگيريم… ماجرا از اين قرار بود كه به دليل ضرب و شتم وحشيانه روزمره عراقيها ما دست به اعتصاب غذا زده بوديم. آنها نيز تنى چند از برادران را جدا كردند و به اتاق شكنجه بردند، روى بدنشان نفت ريختند و آنها را آتش زدند. لحظاتى بعد كه آتش را خاموش مى‏كنند، يكى از شكنجه گران مى‏گويد: شما بايد برويد بگوييد كه سايرين بيايند غذا بگيرند و گرنه دو مرتبه آتشتان مى‏زنيم.
برادران آسايشگاه نيز به دليل جلوگيرى از تكرار شكنجه آن عزيزان تصميم گرفتند اعتصاب را بشكنند.(4) رايحه دل انگيز
سال 65 بود كه به دست نيروهاى عراقى اسير شدم. سه روز بعد از اسارت، ما را از بصره به طرف بغداد حركت دادند…حدود پنج روز در استخبارات عراق بوديم… همانجا بود كه يكى از برادران سپاهى را به جرم پاسدار بودن و روحانى بودنش در پيش چشمان ما به شهادت رساندند. بعد از آن ما را به مدت ده روز در پادگان الرشيد عراق نگه داشتند. در آنجا رزمنده اسيرى بود كه از ناحيه پا بسختى مجروح شده بود اما بر خلاف درد شديدى كه داشت، چهره‏اش آرام مى‏نمود. هميشه در گوشه‏اى مى‏نشست و ذكر مى‏گفت. يك روز صبح زمانى كه از خواب برخاستيم، متوجه شديم كه تمام آسايشگاه را بوى عطرى پر كرده است. همه متعجب به هم نگاه مى‏كرديم و كسى نمى‏دانست كه بوى عطر از چيست. پس از كمى دقت و جستجو موضوع را فهميديم. صداى گريه بچه‏ها فضاى سالن را پر كرد. ساعتى بعد مأمورين عراقى براى شمارش وارد سالن شدند. اما همگى متعجب و حيران بر جاى خود ايستادند. آنها نيز بوى عطر را فهميده بودند و تعجب كرده بودند. فهميده بودند كه اين رايحه خوش از آن برادر مجروحى است كه شب پيش به شهادت رسيده بود. ما به چشم خويش مأمور عراقى را ديديم كه با مشاهده اين صحنه گريه كرد و دو دست خود را زير سر آن برادر شهيد برد و زير لب گفت: به خدا سوگند او شهيد است…(5) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. قزلچه، ص 54 – 49 (با تلخيص).2. راوى: على جگينى (ر.ك: قزلچه، ص 87 – 85.)3. ر.ك: آخرين نگاه، محسن دلاورى، ص 58 – 52.4. مقاومت در اسارت، ج 4، ص 112.5. راوى: محمدرضا مظفرى (ر.ك: قزلچه، ص 119 – 120.)

/

طلوع آفتاب هشتمين فروغ امامت‏

(ولادت، دوران كودكى، نوجوانى و جوانى امام هشتم(ع))
(به مناسبت فرا رسيدن سالروز ميلاد با سعادت حضرت رضا(ع)) بدر منير
حضرت امام رضا(ع) يكى از دوازده فروغ امامت است كه معارف معنوى قرآن و عترت را در مواقع مقتضى به اصحاب و شاگردان خويش تعليم مى‏داد و زمانى در پاسخ به پرسش‏ها پرتو افشانى مى‏فرمود و نيز از طريق مباحث علمى و احتجاجات عقيدتى، كلامى و برهانى افاضه مى‏فرمود، چنين برنامه هايى موجب گرديد تا فرهنگ و انديشه اسلامى، غنى و پربار گردد، باورها و ارزش‏هاى دينى صيانت شود. آن ستاره هشتم هدايت از عمده‏ترين پايه‏هاى ديانت و جوشان‏ترين چشمه‏هاى حكمت و يقين به شمار مى‏رود كه اسرار نبوت، ودايع رسالت و امامت بعد از پدر بزرگوارش حضرت امام كاظم(ع) به ايشان انتقال يافت. حضرت على بن موسى‏الرضا(ع) فرزند پيشواى پاك و پارسايى است كه در فرصت‏هاى مقتضى به رغم اختناق، فشارهاى سياسى و توطئه‏هاى گوناگون خلفاى خلافكار معاصرش، به نشر احكام و معارف الهى پرداخت و ميراث گرانقدرى از فرهنگ سترگ اهل بيت(ع) را در دسترس علاقه‏مندان، در اعصار بعد قرار داد.
صبر، شجاعت، عبادت و تقواى امام هفتم و در يك كلام شخصيت ملكوتى آن حضرت در حدّى بوده است كه در زمان خود كسى در برترى مقام ورع و معنويت آن وجود بابركت هيچ گونه ترديدى نداشت. رنج‏هاى طاقت فرسايى كه امام موسى كاظم(ع) در راه دفاع از اسلام و مبارزه با باطل متحمل گرديد اشتياق و رسالت ايشان را در جهت گسترش حق‏طلبى و حراست از اعتقادات آسمانى نشان مى‏دهد.
مقام علمى و شخصيت معنوى امام رضا(ع) نيز مورد تأييد دوستان و دشمنان بوده و مى‏باشد در زمانى كه برخى علماى دربارى و سياستمداران منحرف در صدد آن بودند تا در فرهنگ اسلامى خدشه وارد نمايند آن بدر منير با تعليمات الهى راه اجداد و نياكان و پدر پرهيزگارخويش را استمرار بخشيد و موازين دينى ناب را از گزند انحراف و زوال رهانيد و گام‏هاى ارزنده و مهمى در جهت تنوير افكار افراد جامعه و آشنايى مردم با چهره واقعى حكّام عباسى و نيز عدم مشروعيت آنان برداشت و لحظه‏اى از پرورش شاگردانى پرمايه، ارشاد مردم، دفاع از حريم حق و مقاومت در برابر باطل، غفلت ننمود و سرانجام در اين مسير به شهادت رسيد. مادرى نيكوسرشت‏
مادر آن امام همام كنيزى از شمال آفريقا يا جنوب اروپا بود كه به مدينةالنبى انتقال يافت و او را تكتم مرسيه مى‏ناميدند. ياقوت حموى مرسى را از شهرهاى جزيره سيسيل مى‏داند(1) ولى برخى گفته‏اند اين ناحيه همان بندر مارسى واقع در جنوب فرانسه است(2) البته در حريم امام موسى بن جعفر(ع) او را تكتم صدا نمى‏كردند و مادر امام هفتم وى را كه عروسش بود، طاهره ناميد و گفته‏اند لقبش نجمه بود، هاشم معروف حسنى مى‏گويد: امام رضا(ع) از مادرى به نام خيزران زاده شد و اضافه مى‏كند اين زن، كنيزى از نوبيه (از نواحى سودان كنونى واقع در شمال آفريقا) به نام اروى ملقّب به شقراء بوده است.(3) و در پاره‏اى منابع اين بانو با كنيه امّ البنين(مادر فرزندان) معروف گرديد و نامش را به استناد سروده‏اى تكتم ذكر كرده‏اند كه ترجمه‏اش چنين است: «برترين مردم از نظر شخصيت، پدر، قبيله، و اجداد همانا على (حضرت امام رضا(ع)) بزرگوار است. او را تكتم به عنوان هشتمين سمبل دانش و بردبارى به عنوان امامى كه حجت حق است برايمان به ارمغان آورد.»(4)
امام كاظم(ع) تكتم را از مردى كه اهل مغرب( مراكش كنونى واقع در شمال آفريقا) بود، براى مادر ارجمند خويش، حميده مصفاة، ابتياع فرمود. در ابتدا آن برده فروش آفريقايى نُه كنيز را به امام هفتم عرضه داشت، امّا، حضرت هيچ كدام را نپذيرفت و فردى جز آنها را خواستار گرديد. برده فروش كنيز ديگرى را نام برد كه در آن زمان دچار بيمارى و كسالت بود، امّا از ارائه‏اش اجتناب نمود، امام كاظم بازگشت و روز دوّم هشام بن حمران را مأمور نمود هشتاد دينارى را كه فروشنده به عنوان بهاى اين كنيز مى‏طلبد، به وى بپردازد او هم چنين كرد و آن فرد بيمار را خواستار گشت، ليكن مرد مزبور خوددارى ورزيد، مگر به شرط معرفى مردى كه روز گذشته همراه با خريدار بوده است، هشام به او گفت: مردى از بنى هاشم است و توضيح بيشترى نداد.
در اين هنگام تاجر مغربى به فرستاده امام گفت: اين كنيز مريض را از اقصى نقاط مغرب براى خويش ابتياع نموده است و به زنى از اهل كتاب برخورده و آن بانو از وى خواسته است تا كنيز را به او بفروشد، امّا در جوابش، خاطرنشان ساخته است: فروشى نيست و به خودم تعلق دارد. آن زن در پاسخش گفته است: اين فرد را شايسته تو نمى‏دانم. بلكه او براى مردى از بهترين انسان‏هاى روى زمين خواهد بود.(5) پسرى به دنيا مى‏آورد كه مردمان جهان تسليم او مى‏گردند و آن كنيز باكره بود.(6)
هنگامى كه امام هفتم آن كنيز را خريدارى نمود، اصحاب خويش را فراخواند و به ايشان فرمود: وى را جز به فرمان خداوند متعال خريدارى ننموده است و چون از حضرت چگونگى ماجرا را جويا شدند، فرمودند: در رؤيايى راستين ناگهان جدّم رسول خدا(ص) و پدرم كه سلام خداوند بر آنان بود، به سويم آمدند در حالى كه قطعه حريرى با آن دو، بود و چون آن را گشودند، پيراهنى بود كه تصوير اين كنيز بر آن نقش گرديده بود. پس گفتند: اى موسى كاظم بهترين مردمان روى زمين پس از تو، از اين كنيز برايت خواهد بود، آنگاه فرمان دادند نامش را على بگذارم و افزودند خداوند توسط او، دادگرى و دل سوزى را آشكار مى‏گرداند، پس خوشا به حال آن كسى كه وى را تصديق نمايد و واى بر حال آن كه با او عداوت ورزد و انكارش نمايد.(7) امّا تكتم برترين زنان در عصر خود، در دانش، ديانت، پرهيزكارى و متانت بود.
آنگاه كه حميده مصفاة وى را مالك گرديد به علامت تكريمش، هرگز در مقابلش بر زمين ننشست. از نمونه‏هاى شگفت انگيزى كه حميده براى فرزندش امام كاظم(ع) بيان داشت، اين بود كه: من شكى در پاكى او و نسل وى ندارم و اين كنيز را به شما بخشيدم. همانا من در عالم رؤيا، رسول اكرم(ص) را مشاهده نمودم كه خطاب به من فرمودند: اى حميده، نجمه را به فرزندش موسى (ع) ببخش كه همانا بزودى برايش بهترين مردمان زمين را بدنيا مى‏آورد.(8) نويد نورانى‏
شيخ صدوق از يزيد بن سليط روايت كرده است كه گفت: همراه جماعتى امام صادق(ع) را در راه مكّه ملاقات كرديم، در آن موقع به امام عرض نموديم: پدر و مادرم فدايت، شما امامان پاكيد و مرگ چيزى است كه كسى را از آن گريزى نمى‏باشد، پس نكته‏اى بفرمائيد تا به واپسين ماندگان خود برسانم، حضرت فرمود: آرى اين‏ها فرزندان من هستند و اين بزرگ ايشان است، و اشاره فرمود به پسرش موسى كاظم(ع)، و در اوست علم، حلم، فهم، جود ومعرفت به آنچه مردم به آنها نياز دارند در امورى از دين كه دچار اختلاف شده‏اند و در اوست حسن خلق و حسن جوار(خوش همسايگى) و او درى است از ابواب خداوند متعال و در او صفتى است بهتر از اين‏ها، عرض كردم: آن خصلت كدام است؟ فرمود خداوند عزّ و جلّ از او بيرون مى‏آورد دادرس و فريادرس اين امّت را و نيز نور و فهم و حكم اين مردم را، بهتر زائيده شده و بهتر نورسيده. پروردگار توسط او خون‏ها را محفوظ مى‏دارد، نزاع بين افراد را اصلاح مى‏كند، پراكنده‏ها را متحد مى‏نمايد، شكسته با او التيام مى‏يابد، برهنه پوشيده مى‏شود و گرسنه سير مى‏گردد. امور خوفناك امنيت پيدا مى‏كنند، مردمان مطيع فرمانش مى‏گردند، بهترين خلايق باشد در هر حال چه در حال كهولت و چه ميان سالى و چه در سنين كودكى و جوانى و قبل از رسيدن به سن بلوغ، عشيره‏اش به سبب او، سيادت مى‏يابند. سخنش حكمت و سكوتش علم است براى مردم در آنچه دچار اختلاف گشته‏اند.(9) اين است پيش بينى حضرت امام صادق(ع) درباره حضرت امام رضا(ع).
زمانى كه نجمه به حضرت على بن موسى الرضا(ع) بارور گشت سنگينى حمل را حس نمى‏كرد و تسبيح، ذكر خداوند و تهليل را از او مى‏شنيد در حالى كه فرزندش در رحم بود. شيخ صدوق كه از طريق اسناد معتبر اين نكات را به نقل از مادر امام، روايت كرده است اضافه مى‏كند: وى گفته است: چون چنين حالاتى را از درون خود گوش مى‏دادم دچار خوف و هراس گشتم و وقتى از خواب بر مى‏خاستم ديگر صدايى به گوشم نمى‏رسيد (زيرا وى اذكار مورد اشاره را هنگامى كه خواب بود از طفل خود مى‏شنيد.)(10) ميلادى مبارك‏
سرانجام روز پنج شنبه يازدهم ربيع الاول سال 153 هجرى و پنج سال بعد از شهادت ششمين فروغ امامت در شهر مدينه حضرت امام رضا(ع) ديده به جهان گشود. البته شيخ كلينى زمان اين ولادت با سعادت را سال 148 هجرى ذكر كرده و اين خبر را صحيح‏تر دانسته است.(11) شيخ مفيد نيز با اين قول موافق است.(12) علامه مجلسى در بحارالانوار و كفعمى در مصباح منير چنين نظرى دارند امّا ابن شهر آشوب سروى مازندرانى نقل نخست را مى‏پذيرد و مى‏افزايد آن را غياث بن اميد از اهل مدينه شنيده است.
در هر حال امام رضا(ع) در ميان سى و چند فرزند حضرت موسى بن جعفر(ع) به عنوان بزرگترين آنها، دانشمندتر، شريف‏تر، مقدس‏تر و زاهدتر، در اين تاريخ مدينه را بوجود مبارك خويش غرق نور و سرور نمود.(13)
با اعتماد به قول كلينى در «كافى» و طبرسى در «اعلام الورى»، ولادت امام رضا(ع) به فاصله كمتر از يك ماه بعد از شهادت امام ششم رخ داده است و مؤيد آن خبرى مى‏باشد كه از امام كاظم(ع) نقل گرديده است كه آن حضرت بارها خطاب به فرزندان خويش مى‏فرمود: اين برادر شما، على بن موسى «عالم آل محمد» است. راجع به امور دينى خود، از او بپرسيدو هرچه مى‏گويد به ذهن خويش بسپاريد چون من از پدرم جعفر بن محمد(ع) مكرر مى‏شنيدم كه مى‏فرمود: عالم آل محمد در صلب توست و او همنام اميرالمؤمنين(ع) است و اى كاش من او را مى‏ديدم.(14)
آن روز كه اين وجود مبارك بدنيا آمد، نسيمى از نور، زمين را از عطر ميلادش روشن ساخت، عرشيان و فرشتگان مقدم مُنورش را گلباران كردند، آسمان شادمان و آيينه بندان و زمين زير چتر خورشيدى در انتظار در آغوش كشيدن مردى از تبار رسول اكرم(ص) پر تپش شده بود و آن روز خجسته نه تنها مدينه، حجاز كه جهان اسلام مواج از شفافى عشق شده و آسمان نورافشان گرديد. لحظه‏ها بر قدوم اين نوزاد كرنش نمودند. از اوج ملكوت تا سطح زمين، از كوه تا دشت، از بالا تا پايين با تابندگى جذّاب مهتاب و درخشش ستارگان، چراغانى شده بود. نور و سرور در حجاز خيره كننده، دل‏انگيز و دل‏پذير بود، روزى كه خورشيد هشتم بامداد سعادت و ابتهاج را اعلام داشت، فراز ملكوت لبخند مى‏زد. مردمان نيز شكر گزار بودند چرا كه مشيّت الهى بر اين تعلق گرفته تا بر جهانيان منّت بگذارد و فروغى درخشان را به گيتى بياورد. شخصيتى مشعشع و مقدس كه نمى‏توان او را در قالب الفاظ و مفاهيم محدود وصف كرد. جوانه‏هاى جاويد
وقتى اين كودك پا به عرصه وجود نهاد حميده مصفاة مادر او را ملقب به طاهره نمود.(15) امام هنگامى كه متولد گرديد، با دو دستش به مادر خويش تكيه نمود و سرخود را به سوى آسمان بالا برد و شهادت به يكتايى خداوند متعال، فرستاده‏اش و اوصيائش را بر زبان جارى نمود، همانگونه كه سنت متداول در فرزندان ائمه است آن حضرت ختنه شده و ناف بريده پاى بر گيتى نهاد. پس از آن پدرش بر نجمه وارد گرديد و فرمود: اى نجمه گوارايت باد اين كرامت و لطفى كه از سوى پروردگارت مى‏باشد. آنگاه حضرت، نوزاد را در آغوش گرفت، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه را زمزمه فرمود و با آب فرات كامش را برداشت و وى را به مادرش برگردانيد و فرمود بگيرش كه همانا او باقى مانده خداوند بر روى زمين است…(16)
ابن بابويه به سند معتبر از محمد بن زياد روايت كرده است كه وى گفت حضرت امام كاظم(ع) در روزى كه حضرت امام رضا(ع) متولد گرديد، فرمودند: اين فرزند من ختنه كرده و پاك و پاكيزه بدنيا آمد و ليكن ما تيغى بر موضع ختنه ايشان مى‏گردانيم از براى متابعت سنت نبوى. نقش خاتم آن حضرت ماشاء اللّه لاقوة الا باللّه و به روايتى حسبى اللّه بوده است. محدث قمى مى‏گويد اين دو نقل با هم منافاتى ندارد زيرا آن حضرت را دو انگشتر بوده است يكى از خودش و ديگرى از پدرش به وى به ارث رسيد بود چنانچه كلينى از موسى بن عبدالرحمن روايت نموده است.(17) در خصوص فضايل و عبادت مادر امام نقل كرده‏اند. در ايام شيرخوارگى حضرت، يادآور شد كس ديگرى را كه شير دارد مشخص كنند تا او را در اين زمينه كمك كند، پرسيدند مگر شير تو كم است؟ جواب داد، نه از اين بابت مشكلى ندارم ولى در اثر اشتغال به شيردادن، از انجام نوافل و ذكرهاى مستحبى باز مى‏مانم بدين جهت نيروى كمكى مى‏خواهم تا از اين امور بازنمانم.(18) نام، لقب و كنيه‏
امام كاظم(ع) فرزندش را على ناميد، ابوعماره مى‏گويد چون به امام هفتم عرض كردم، امام پس از خويش را معرفى كنيد، آن حضرت پس از توضيحى در مورد امامت كه امرى الهى است و امام از سوى خدا و رسولش معرفى مى‏گردد، فرمود: پس از من امر امامت به پسرم على(ع) مى‏رسد كه هم نام امام اول على بن ابى طالب(ع) و امام چهارم على بن الحسين (ع) است.(19) آرى امام هشتم على ناميده شد و به رضا ملقب گرديد كه اين عنوان كه برايش تعيين گشت فرمانى از جانب پروردگار برپيامبرش حضرت محمد(ص) بود كه بر زبان جبرئيل امين جارى گشت و نيز كنيه آن حضرت ابوالحسن گرديد.(20) لقب هايى چون صابر، فاضل، وفى، مرضى نيز براى امام هشتم، در منابع معتبر، ذكر كرده‏اند.(21) رضا در كتب لغت معانى متعددى چون دوست، محب، خشنودى و مانند آن دارد ولى علماى شيعه اين لقب را به معناى راضى به رضاى خداوند يا مرضى خدا و رسول گفته‏اند، عدّه‏اى از مورخان نوشته‏اند وقتى مأمون خليفه عباسى امام رضا(ع) را براى ولايت عهدى خويش برگزيد، حضرت را رضاى آل محمد ناميد.(22)
برخى ديگر ذكر كرده‏اند چون دوستان و دشمنان نسبت به اين مقام سياسى امام رضا(ع) اظهار خشنودى نمودند و چنين وضعى براى پدران ايشان رخ نداد از اين رو تنها آن حضرت به «رضا» معروف گرديد.
شيخ صدوق هم بنا به روايتى در عيون اخبار الرضا گفته است: بايد يادآور شد داعيان و مبلغان بنى عباس در اواخر حكمرانى امويان مردم را دعوت كردند كه به رضا از آل محمد بيعت كنند يعنى اين كه بدون آن كه از كسى نام ببرند، چنين عنوانى را مطرح مى‏كردند زيرا خلافت امويان فاقد مشروعيت است و بايد به كسى از خاندان رسول اكرم(ص) كه مورد رضايت همه باشد بيعت نمود و چون مأمون خود از بنى عباس بود و اين خاندان نيز با حكومت آل على مخالف بودند، وى حضرت على بن موسى الرضا را به ولايت عهدى برگزيد و همه به اين انتخاب رضايت دادند و مصداق «رضا من آل محمد» در حق آن حضرت محقق گرديد، البته شيخ صدوق ضمن مطرح نمودن چنين موضوعى، در ادامه، آن را صحيح نمى‏داند و به روايت ديگرى اشاره دارد كه در آن آمده است: به حضرت امام محمد تقى(امام جواد(ع)) عرض شد: آيا هر يك از پدران شما رضاى خدا و رسولش نمى‏باشند، چرا از ميان همه آنان پدرتان به «رضا» موسوم گرديده است؟ حضرت پاسخ داد: همانا مخالفان اَمرِ امامت به رهبرى حضرتش راضى و خشنود گرديدند همانطور كه موافقان امر امامت نيز از اين امر اعلام رضايت كردند و براى هيچ كدام از ائمه چنين امرى بوجود نيامده است.(23) علامه محقق سيد عبدالرزاق مُقرّم پس از ذكر اين حديث خاطر نشان نموده است: اين استدلال يا صرفاً براى قانع گردانيدن سؤال كننده است و متناسب با درك و فهم او مطرح شده است يا براى بيان سرّ الهى كه در نامگذارى حضرت امام رضا(ع) وجود داشته است و گرنه حديث صحيفه كه از آسمان نازل گرديده گواه اين نكته است كه القاب ائمه نيز همانند اسامى مباركشان از جانب خداوند متعال كه عصمت را در آن وجودهاى مقدس به وديعت نهاده، انتخاب شده است.(24)
ابن بابويه به سند خود از بزنطى روايت كرده است به خدمت امام تقى (ع) عرض كردم گروهى از مخالفانتان گمان مى‏كنند والد شما را مأمون ملقب به رضا گردانيد در هنگامى كه آن حضرت را به عنوان ولايت عهدى خود انتخاب كرد. حضرت فرمود: سوگند به خداوند دورغ مى‏گويند بلكه حق تعالى او را به رضا مسمّى گردانيد براى آن كه پسنديده خداوند در آسمان بود و رسول خدا(ص) و ائمه هدى(ع) در زمين از او خشنود بودند و ايشان را براى امر امامت پسنديدند و نيز به سند معتبر ابن بابويه از سليمان بن حفص روايت كرده است امام كاظم(ع) پيوسته فرزند خود را رضا مى‏ناميد و مى‏فرمود: بخوانيد فرزندم را رضا و گفتم به فرزند خود رضا و وقتى آن حضرت را مورد خطاب قرار مى‏داد ابوالحسن مى‏ناميد و چون امام موسى بن جعفر را ابوالحسن اوّل مى‏نامند براى امتياز لقب امام هشتم، آن حضرت را ابوالحسن ثانى گفته‏اند.(25) علامه مجلسى در كتاب جلاء العيون در احوال حضرت امام رضا(ع) علاوه بر اسامى، القاب و كنيه هايى كه بدانهااشاره كرديم افزوده است به آن حضرت قرة اعين المؤمنين و غيظ الملحدين نيز گفته‏اند.(26) سيماى با صلابت و دوران صباوت‏
امام هشتم از نظر قيافه و سيماى ظاهرى بسيار پرجذبه و زيبا بودند، صورت مباركشان گندم گون، محاسن و قامتى معتدل داشتند. در چشمان درشت و سياهشان كه از زير ابروان پر پشتشان نمايان بود، يك جهان جذبه و نفوذ معنوى موج مى‏زد و همچون جدّ بزرگوارشان، رسول اكرم(ص) دو رشته گيسو، چهره جذابشان را در ميان داشت. نوشته‏اند حضرتشان شبيه‏ترين مردم به خاتم رسولان در عصر خودش بود، وقار، سطوت، متانت و هيبت آن حضرت در اوج بود. در عين حال جامه‏اى ساده و غالباً پيراهنى از پارچه‏هاى خشن برتن مى نمودند و تنها در مجالس عمومى و در ميان مردم جبّه‏اى لطيف بر رويش مى‏پوشيدند، ابن عباد مى‏گويد: امام، تابستان‏ها بر روى حصيرى مى‏نشستند و زمستان‏ها بر گليمى استراحت مى‏نمودند و تنها براى برخى نشست‏هاى جمعى، خويشتن را در مواقعى مى آراستند.(27) آن حضرت همچون ساير ائمه طاهرين، از همان سنين كودكى، رشد و كمال عقلى و اخلاق فوق العاده‏اى داشتند. حضرت امام كاظم(ع) در خصوص ايشان اشتياق فراوانى بروز مى‏دادند و علوم، معارف و رازهاى امامت را به فرزندشان تعليم مى‏دادند و براى آن كه شيعيان پس از شهادت امام هفتم حيران نگردند مقام شامخ امامت وى را به اصحاب نزديك و پيروان خاص و مورد اعتماد خويش گوشزد مى‏فرمودند. مفضّل بن عمرو مى‏گويد: خدمت امام موسى بن جعفر(ع) مشرف شدم در حالى كه فرزندشان على بن موسى الرضا(ع) در دامنشان قرار داشت و او را غرق بوسه مى‏ساختند، و زبانشان را مى‏مكيدند و گاهى بر دوش خويش سوار مى‏كردند و زمانى كودك را در آغوش خويش مى‏فشردند و خطاب به او مى‏فرمودند: پدر و مادرم قربانت! چقدر بويت خوش ، اخلاقت پاك و برترى و فضيلت تو آشكار است، عرض كردم: فدايت گردم براى اين كودك علاقه و ارادتى در قلبم ريشه دوانيد كه نظير آن براى احدى جز شما در دلم قرار نگرفته است، حضرت فرمود: اى مفضّل نسبت او با من همچون نسبت من به پدرم مى‏باشد يعنى همانگونه كه از ميان فرزندان امام صادق(ع) منصب امامت تنها به امام كاظم رسيد از بين فرزندان ايشان، او وارث اين مقام معنوى و ملكوتى است. عرض كردم آيا پس از شما او صاحب امر و حجت خدا بر روى زمين است، فرمود: آرى هر كس از او پيروى كند رستگار گرديده و هر كس از فرمانش سرپيچى نمايد كافر مى‏گردد.(28) آرى حضرت رضا در پرتو تعاليم پدر بزرگوارش نشو و نما نمود و باليد و علوم و فضايلى را كه آن حضرت از پدران خويش به ارث برده بود، دريافت نمود. آن امام همام حدود سى و پنج سال در پرتو درخشندگى پدر پارسايش زيست و از خرمن فيضش خوشه‏ها برچيد و با اين وصف دوران كودكى، نوجوانى و جوانى ايشان در زمان حيات امام كاظم(ع) بوده و با شهادت پدر رهبرى معنوى و سياسى جامعه را عهده‏دار شدند. ابرهاى تيره‏
در ايامى كه امام رضا(ع) همراه پدر بود شاهد محنت‏ها و رنج‏هاى فراوانى گشت كه بر امام كاظم(ع) وارد گرديد. در اين دوران آن حضرت با تألماتى جانكاه مصائب گوناگونى را لمس مى‏نمود و در سنين صباوت و نوجوانى كاملاً احساس مى‏كرد همان جاهليت امويان و حتى تيره‏گى‏هاى قبل از ظهور اسلام توسط عباسيان رشد سرطانى پيدا كرده است و همين ناملايمات، آزارهايى را متوجه خاندان نبى‏اكرم(ص) ساخت. وضع آشفته و نابهنجار حاكمان چنين روزگارى بر تمامى مردم آشكار بود. بلاى خانمان سوز ستم، فساد و تباهى زمامداران خودسر فراگير شده و اهل بيت عصمت و طهارت (ع) در چنين نابسامانى هايى پناهگاه امت مسلمان و شيعيان به شمار مى‏رفتند، فرياد رس دادخواهان بودند و محور تشكل، انسجام و مقاومت جبهه‏هاى حق و حاميان ارزش‏هاى ناب به حساب مى‏آمدند. هنگام ولادت امام رضا(ع) منصور دوانيقى، خليفه عباسى، در اوج سلطه بود و براى تثبيت پايه‏هاى حكومت خويش انسان‏هاى فراوانى را كشت و علما و مشاهير و اصحاب اهل بيت و علويان را مورد آزار، شكنجه و فشار سياسى قرار داد. وقتى كه امام در ايام نوجوانى مشاهده مى‏كرد انسان‏هايى با اخلاص، وارسته و مبارز توسط عباسيان به شهادت مى‏رسند قلبش بر اثر اين ستم‏ها محزون مى‏گرديد. آن حضرت در چنين اوضاع و احوالى حامى پدر بود و دمى نمى‏آسود و مى‏كوشيد حلقه‏هاى متعدد مؤمنان و فرزانگان شيعه را به وجود مبارك امام كاظم(ع) متصل نمايد و آنان را از حقايق مسلّم آگاه نمايد.(29) نيرنگ كم رنگ‏
دوران سياه خلافت غاصبانه منصور عباسى با هلاكت وى به پايان رسيد و پس از وى فرزندش محمد معروف به مهدى عباسى روى كار آمد وى نخست با اعلام عفو عمومى تمام زندانيان سياسى را آزاد كرد و به آزار و كشتار مردم خاتمه داد و مقدارى از موجودى بيت المال را بين مردم تقسيم نمود(30) ولى متأسفانه پس از مدتى چهره اصلى خود را نشان داد و به فساد و عياشى روى آورد و فرياد اعتراض بزرگان و غيور مردان را بلند ساخت.(31) موقعى نگرانى امام هفتم و فرزندش حضرت امام رضا(ع) از اين اوضاع شدت يافت كه مهدى هرگونه حركت حق خواهانه‏اى را براى حفظ حكومت خود، در گلوى مؤمنان و مبارزان خاموش مى‏ساخت. از آن سوى مهدى مى‏ديد كه پيروان ائمه از دور و نزديك به سوى امام كاظم(ع) روى مى‏آورند و وجوه و اموال شرعى خويش را متوجه كانون امامت كرده‏اند. مهدى چنين وضعى را نيز براى حفظ نشر تشكيلات فرمانروايى بسيار خطرناك يافت و از بيم زوال تاج و تخت، تصميم به بازداشت امام گرفت تا به تصوّر باطل خويش، حضرت را از اين راه با تنگناهايى مواجه سازد و از محبوبيت معنوى، علمى و اجتماعى فروغ هفتم بكاهد. از اين روى به فرماندار خود در مدينه نوشت هرچه زودتر امام را به بغداد مركز حكومت، انتقال دهد و او هم ناگزير گرديد چنين كند و حضرت موسى بن جعفر(ع) تحت فشار حكومت وقت، خانواده و آشنايان خويش را كه در شهر پيامبر اقامت داشتند، ترك فرمود و به بغداد عزيمت نمود. چون امام به شهر مذكور رسيد مهدى دستور بازداشت ايشان را داد و حضرت را روانه زندان نمود. حضرت امام رضا(ع) از فراق پدر و نيز شرايط سختى كه براى آن فروغ فروزان فراهم كرده بودند متأثر گشت اماگويا در اعماق قلب آن نوجوان آرامش خاصى ديده مى‏شد، زيرا پدر به ايشان اطمينان داده بود كه در اين سفر هيچ گونه خطرى او را تهديد نمى‏نمايد. به زودى به آغوش خانواده بازخواهد گشت و مدتى طول نكشيد كه مهدى عباسى بر حسب پاره‏اى ملاحظات سياسى، امام را آزاد ساخت و با مراجعت ايشان به مدينه موافقت كرد. در همين زمان مهدى عباسى با كوله بارى از فساد وزر و وبال به هلاكت رسيد.(32) نسيم و طوفان‏
با مرگ وى، از روزنه اميد، نورى تابيدن گرفت و پرندگان بر پنجره خانه آرامش سرود امنيت و آزادى سر مى‏دادند و چنين نغمه سرايى مى‏كردند: باشد كه ديگر شرايط براى پرتو افشانى آفتاب امامت مهيا گردد، بار سنگين ستم از دوش انسان‏هاى مؤمن و شيعيان مخلص فرود آيد، پرچم عدالت برافراشته گردد و زمينه براى رشد و تعالى ارزش‏هاى معنوى فراهم شود، درخت ديانت، دل‏ها را قوت بخشد، امّا مردم در ساحل اميدوارى در حال دريافت چنين پيام‏هاى نويد بخشى بودند كه ناگهان توفانى وحشتناك وزيدن گرفت و امواجى سهمگين بوجود آورد زيرا هادى عباسى كه جوانى 25 ساله بود، نگذاشت مؤمنين و پيروان خاندان عترت از بركات درياى امامت بطور كامل مستفيض گردند و چنان كرد كه اسلافش نمودند.
حضرت امام رضا(ع) در اين دوران نيز با دشوارى‏هاى زيادى مواجه گشت و از اين كه جوانى باده گسار، مخمور، مغرور و دلباخته مقام و مال و منال و تهى از تربيت، معرفت و دانش و مشحون از اميال شهوانى و هوس‏هاى بيهوده، بر جامعه اسلامى حكمرانى مى‏نمايد و خود را خليفه مسلمانان مى‏داند و از سوى ديگر پدرش(امام كاظم (ع)) در خانه به اعتكاف روزگار سپرى مى‏كند، متأسف بود. در همين هنگام انسانى معتقد و اصلاح طلب و برخاسته از خاندان عترت يعنى حسين بن على از نوادگان امام حسن مجتبى(ع) يا صاحب قيام فخ سكوت شب‏پرستان كور دل را درهم شكست‏و در اين زمينه و نيز قيام پربار وى نبايد نقش الهام بخش امام كاظم(ع) را فراموش كرد.(33) پس از اين قيام، هادى عباسى نسبت به اولاد على(ع) سخت‏گيرى را افزايش داد، حق آنان را كه از بيت المال پرداخت مى‏شد قطع نمود و به تعقيب و دستگيرى آنان روى آورد. حضرت امام رضا(ع) در چنين اوضاع مرارت بارى بيست بهار را سپرى مى‏نمود.(34)
با مرگ هادى عباسى برادرش هارون الرشيد مقام خلافت را تصاحب كرد و چون بر اوضاع مسلط گرديد دستور اخراج علويان را از سرزمين حجاز صادر كرد. در دوران جوانى امام رضا كه مقارن با روزگار خلافت هارون بود نيز هيچ وقت سختى‏ها و مرارت‏ها از آن حضرت جدا نگرديد و چون هارون امام كاظم(ع) را بنابر برخى روايات مدت چهارده سال در زندان‏هاى هولناك بغداد محبوس ساخت فشارهاى سياسى بر امام هشتم فزونى گرفت تا آن كه سرانجام در 25 رجب سال 183 هجرى پدرش در سن 55 سالگى به شهادت رسيد. وقتى امام هفتم را از مدينه به عراق انتقال مى‏دادند، آن امام همام خطاب به فرزند بزرگوارش فرمود: تا وقتى من زنده‏ام بايد در دهليزخانه بخوابى، خادم مى‏گويد هر شب رختخواب آن حضرت را در ورودى منزل مى‏گسترانيدم و ايشان بعد از عشاء تشريف مى‏آورد و تا صبح در دهليز بود و چون فجر طلوع مى‏كرد به خانه خويش مى‏رفت و چهار سال بر اين منوال بود. در يكى از شب‏ها ديدم حضرت نيامدند تا آنكه روز بعد فرا رسيد و مشاهده كردم امام رضا(ع) نزد بانوى حرم، امّ احمد، رفته و خطاب به وى فرمود: امانتى را كه پدرم بتو سپرده است بياور و تحويلم بده. ام احمد متوجه شد كه امام هفتم به شهادت رسيده است پس از آن وى آنها را كه ودايع امامت بود و هفتمين امام تحويلش داده بود، به امام على بن موسى الرضا(ع) سپرد و از اين زمان امامت هشتمين فروغ درخشان سپهر ولايت و رهبرى آغاز گرديد.(35) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. معجم البلدان، ياقوت حموى، ذيل مرسى.2. معصوم نهم، جواد فاضل، ص 62.3. الائمة الاثنى عشر، هاشم معروف حسنى، ج 2، ص 359.4. اعلام الورى، طبرسى، ص‏182.5. اثباة الوصية، مسعودى، ص 168.6. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ج 1، ص 14 – 13.7. الامام الرضا(ع)، علامه سيد عبدالرزاق مقرّم، ص 24.8. كشف الغمه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، با ترجمه فخرالدين على بن حسن زوارى با عنوان ترجمة المناقب، ج 3، ص 131.9. منتهى الآمال محدث قمى، ج 2، ص 456 – 455.10. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 14، مأخذ قبل، ص 459.11. اصول كافى، كلينى، كتاب الحجة باب الاشارة و النص على الامام الرضا(ع)، ج 2، ص 489.12. الارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 243.13. همان، ص 244.14. اثباة الهداة، شيخ حر عاملى، ج 6، ص 28؛ اعلام الورى، ص 190.15. بحارالانوار، ج 49، ص 5 ؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 16 ؛ اعلام الورى، ص 313.16. ترجمة المناقب، ج 3، ص 13.17. منتهى‏الآمال، ج 2، ص 460.18. همان و نيز كتاب حضرت رضا، فضل اللّه كمپانى، ص 13.19. كافى ج 1، ص 316 ؛ اعلام الورى، ص 305.20. كفاية الاثر، ابن خراز قمى، ص 306 ؛ الامام الرضا، علامه مقرّم، ص 26.21. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 366.22. تاريخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 13، ص 5659.23. علل الشرايع، شيخ صدوق، باب 172، ص 90.24. الامام الرضا، ص 26.25. منتهى الآمال، ج 2، ص 456، معصوم نهم و…، ص 120.26. جلاء العيون، مجلسى، ص 542.27. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 187.28. اثباة الهداة، ج 6، ص 21.29. كشف الغمه فى معرفة الائمه، ج 3،ص 94.30. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 405 – 402.31. تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص 276 ؛ حياة امام موسى بن جعفر، ج 1، ص 434.32. بحارالانوار، ج 48، ص 148، وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 4، ص 393 ؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 5، ص 72 ؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 394 ؛ احقاق الحق، قاضى نور اللّه شوشترى، ج 4، ص 323.33. نك: ماهيّت قيام فخ، سيد ابوفاضل رضوى اردكانى.34. پيشواى آزاده، مهدى پيشوايى، ص 68 – 67 ؛ مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 314 – 313.35. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 108 ؛ اثباة الوصية، ص 151 ؛ تتمة المنتهى، محدث قمى، ص 176.

/

آموزه‏هاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى 4

نيّت پاك و تصميم خالص و راستين‏ اهميت مسأله نيّت و پاكى آن‏
در چهارمين فراز از دعاى امام عصر(عج) سخن از سرچشمه زلال اعمال يعنى نيّت، پاكى و شفاف بودن آن به ميان آمده و با تعبير: «و صدق النّيّة؛ خدايا توفيق نيت پاك و راستين به من بده» ما را به معدن و مخزن تصميم‏گيرى‏ها معطوف داشته، و بيان مى‏كند كه اگر آب از سرچشمه پاك باشد نقش به سزايى در پاكى افكار، گفتار، كردار و شيوه‏ها دارد، و گرنه موجب انحرافات و كژى‏هاى فكرى و عملى شده و همان مثل معروف را تداعى مى‏كند كه آب از سرچشمه خراب است. و اگر مخزن آلوده نبود، آب‏هاى منشعب شده، از آن، آلوده و بيمارى زا نمى‏شد.
موضوع نيت به قدرى مهم است كه پيامبر(ص) در سخنى فرمود: «انّما الاعمال بالنّيّات؛ قطعاً چگونگى اعمال انسان (از نظر پذيرش و همچنين از نظر كيفيت در درجه عالى و مراحل پايين) بستگى به چگونگى نيّت‏ها دارد.» سپس چنين توضيح فرمود: «به عنوان مثال در مسأله هجرت از شهرى به شهر ديگر(مثلاً از مكه به مدينه) كسى كه با نيت هجرت به سوى خدا و رسول( و انجام فرمان خدا و رسول و تحققّ آرمان‏هاى الهى) هجرت مى‏كند، به همان آرمان مقدّس نايل مى‏گردد، ولى كسى كه هجرتش براى امور مادى دنيا،يا وصلت با زن و ازدواج با او است، هجرت او نيز در راستاى همان خواهد بود.»(1)
از اهميت نيّت، و نقش سرنوشت ساز آن در سعادت و شقاوت انسان اين كه رسول اكرم(ص) فرمود: «نيّة المؤمن خيرٌ من عمله، و نيّة الكافر شرٌ من عمله، و كلّ عاملٍ يعمل على نيّته؛(2) نيت انسان با ايمان(چون از روى صداقت است) بهتر از عمل نيك اوست، و نيت كافر (چون بر اساس كفر و انحراف است) بدتر از عملش مى‏باشد.» يعنى مدار و معيار درجات نيكى اعمال، و يا دركات و بدى كارها تابع حالت نفسانى است كه پديد آورنده نيت انسان است.
بنابراين اگر، انسان داراى نيت ناپاك و انحرافى باشد، موجب كارهاى انحرافى و زشت خواهد شد، و اگر داراى نيت صادقانه و پاك باشد، منشأ بركات و كارهاى مثبت و شايسته خواهد گرديد. توضيح اين كه انسان وقتى كارى را انجام مى‏دهد كه آن را اراده كند، و اراده او وقتى تحقق مى‏يابد كه علاقه و شوقى به آن كار داشته باشد، و اين علاقه و شوق نيز از حالت خاص نفسانى او كه در روح و روانش شكل گرفته نشأت مى‏گيرد، و همين شكل‏گيرى منبع و مخزن تصميم‏گيرى است. همانند سدّ آب كه منبع آب رسانى به همه جا است، حال اگر اين منبع آب، آلوده باشد، آب ناپاك و بيمارى زا در دسترس مردم قرار مى‏گيرد، و اگر زلال و صاف و بهداشتى باشد، آب پاك و حياتبخش نصيب انسان‏ها مى‏گردد. نتيجه اين كه يك انسان سعادتمند كسى است كه منبع و مخزن ساختارى وجودش را خالص و پاك نگهدارد، تا از آن نيت و اراده پاك بجوشد و سرچشمه ارزش‏ها گردد. چنان كه همين مطلب در تفسير يكى از آيات قرآن، از امام صادق(ع) چنين روايت شده است: روزى آن حضرت پس از گفتارى اين آيه را تلاوت فرمود: «قل كلٌ يعمل على شاكلته؛(3) بگو هر كس مطابق روش و خلق و خوى خود عمل مى‏كند.» آنگاه فرمود:يعنى «على نيّته؛ معناى اين آيه اين است كه هر كس بر طبق نيت خود عمل مى‏كند.»(4)
واژه شاكله همان حالت خاص نفسانى است كه نيت و اراده و تصميم‏گيرى، از آن نشأت مى‏گيرد، كه همان ساختار وجودى انسان است، و هر انسانى از نظر خلق و خوى و مسائل تربيتى داراى ساختار خاص است. علّامه طباطبايى(ره) در تفسير خود پس از ذكر اين حديث در معنى آيه، مى‏فرمايد: «اين مطلب اشاره به نفوذ و سرايت ملكات نفسانى است كه در جهت عمل، زمينه سازى مى‏كند، اگر ملكات نيك باشد زمينه سازى نيك براى ساختن نيت صادقانه مى‏نمايد، و گرنه نتيجه معكوس دارد.»(5)
در تفسير على بن ابراهيم در تفسير آيه مذكور، از حضرت رضا(ع) روايت شده فرمود: «در روز قيامت نامه‏هاى اعمالى را نزد بندگانى مى‏آورند، آنها اعمال نيكى را در آن نامه‏ها مى‏بينند كه آنها را انجام نداده‏اند، به خدا عرض مى‏كنند: «خدايا به عزتت سوگند خودت مى‏دانى كه ما اين كارهاى نيك را انجام نداده‏ايم.» خداوند مى‏فرمايد: «صدقتم نويتموها فكتبنا هالكم ثمّ يثابون عليها؛(6) راست مى‏گوييد، شما نيت انجام اين كارها را نموديد، و ما آنها را براى شما در نامه‏هاى اعمالتان نوشتيم، سپس شما مشمول پاداش آنها مى‏شويد.»
آرى نيت راستين و پاك، اين گونه ارزشمند و سرنوشت ساز، و منشأ بركات و نتايج درخشان است، رازش اين است كه انسان بر اثر پاك سازى و مبارزه با نفس امّاره، حالت نفسانى خاصى در خود ايجاد كرده كه سرچشمه چنين نيّتى شده است، نيتى كه خود منبع و منشأ نيكى‏ها مى‏شود. بر همين اساس در حديثى امام صادق(ع) فرمود: «نيّت بهتر از عمل، بلكه خود عمل است.» سپس آيه ياد شده را تلاوت فرمود، آنگاه گفت: منظور از شاكله، نيّت است.(7)
كوتاه سخن آن كه معيار در ارزشيابى كارها، چگونگى نيت است، و با محك نيّت، درجات ارزش اعمال سنجيده و تعيين مى‏شود، و با ترازوى نيت مراحل كيفيّت كارها مشخص مى‏گردد. بر همين اساس پيامبر(ص) فرمود: «يحشر النّاس على نيّاتهم؛(8) مردم در قيامت بر اساس چگونگى نيت‏هاى خود محشور مى‏گردند.» يعنى اگر نيّت‏هايشان خالص و پاك بود، نجات مى‏يابند، و گرنه در معرض هلاكت مى‏باشند. و در تعبير ديگر فرمود: «خداوند در قيامت به پيكرهاى شما و حسب و نسب شما و اموال شما نمى‏نگرد، ولى به دل‏هاى شما (يعنى به نيت و خلق و خوى شما) مى‏نگرد، پس كسى كه قلب پاك داشته باشد خداوند او را مشمول لطف خاص خود قرار مى‏دهد.»
از اينها بالاتر اين كه از پيامبر(ص) نقل شده فرمود: «نيّة المؤمن خيرٌ من عمله، و نيّة الكافر شرمن عمله، و كلّ عاملٍ يعمل على نيّته؛(9) نيت مؤمن بهتر از عمل نيك او است، و نيت كافر بدتر از عمل ناشايسته او است.» مطابق اين سخن نيت در جايگاه بسيار رفيعى قرار دارد، و به طور كلى سعادت و پيروزى، و به عكس بدبختى و تيره روزى انسان به طور مستقيم بستگى به ساختار نيت او دارد، و اعمال معلول و مولود نيت‏ها هستند، بنابراين براى پاك سازى و به سازى و پيمودن مدارج تكامل، بايد به سراغ نيت رفت، و اين منبع را سالم سازى و خالص و پاك نمود، چرا كه اگر سرچشمه خراب باشد، تراويده‏هاى آن نيز خراب خواهد بود. پاسخ به يك سؤال‏
در اينجا اين سؤال مطرح مى‏شود كه راز اين مطلب چيست كه نيت تا آنجا اهميت دارد كه نيت كافر بدتر از عمل او است، و نيت مؤمن برتر از عملش مى‏باشد، و از اين بالاتر امام صادق(ع) فرمود: بنده‏اى در روز نيت مى‏كند كه وقتى شب فرا رسيد، نماز شب بخواند، ولى شب بر اثر چيره شدن خواب، موفق به نماز شب نمى‏شود، خداوند نماز شب را در نامه عمل چنين شخصى قرار مى‏دهد، نفس چنين كسى تسبيح است و خواب او صدقه است.»(10)
پاسخ اين سؤال اين است كه نيت خوب حاكى از آن است كه كانون وجود نيت كننده، سرشار از معنويت است كه از آن به حالت ملكوتى و يا وجدان اخلاقى تعبير مى‏شود، روشن است كه چنين كانونى نورانى منشأ بركات و كارهاى نيك بسيار خواهد شد، و به عكس نيت بد بيانگر حالت بد و كانونى تيره است، و باعث بروز زشتى‏ها خواهد شد، چنان كه گفته‏اند از كوزه برون همان تراود كه در او است. بنابراين كانون خوب، بهتر از چند كار خوبى است كه از كانون خوب نشأت نگرفته است، و كانون بد، بدتر از چند كار بد است. هدف پيامبران و كتاب‏هاى آسمانى سالم سازى قلب است، يعنى ايجاد كانون و حالت خالص و پاك در روح و روان انسان، كه عامل نيكى‏ها و ارزش‏ها است. و نيت نيك نيز حاكى از سلامتى چنين كانون است، چنان كه اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «حسن النيّة من سلامة الطّويّة؛ حسن و زيبايى نيت، دليل پاكى روح و روان است.» بر همين اساس اعمال انسان بر پايه چگونگى نيت او سنجيده و ارزيابى مى‏شود وانگهى كار نيكى كه از كانون خالص و پاك برخيزد قطعاً برتر از كار نيكى است كه بطور تصادف و بدون انگيزه رخ دهد، چرا كه انگيزه چون روحى است كه در كالبد بى‏جانى مى‏دمد، و آن را هدفمند نموده و نشاط و شادابى مى‏بخشد. چنان كه دو نوع شكر هر دو شكر نام دارد و شيرين است اما اين كجا و آن كجا. نيت خالص و نيت آلوده‏
آنچه كه در دعاى امام عصر(عج) مطرح است، صداقت در نيت است، يعنى درستى نيت، و صحت آن از هرگونه انحرافات و آلودگى‏ها، يعنى خالص بودن و شفافيت آن. اسلام براى سالم سازى نيت، دستورهاى بسيار دارد، از جمله اين كه مى‏فرمايد: همه عبادات بايد با نيت قربةً الى اللّه باشد، يعنى خالص براى خدا، و گرنه آن عبادت باطل است. همين دستور عمومى در گستره عظيم عبادات بسيار، و هر روزه، نقش بسزايى در پاك سازى نيت دارد، و بيانگر آن است كه مسأله پرورش نيت، و شفاف سازى آن در رأس دستورهاى الهى است، كه اگر آن نباشد، انسان در مرداب‏هاى شرك و ضلالت غوطه‏ور خواهد شد.
به عبارت روشن‏تر – چنان كه اشاره شد – سالم سازى نيت، به معنى پاك سازى قلب و روح، و ايجاد حالت خاص نفسانى پاك و سازنده است كه موجب نورانيت در كارها خواهد شد، و اين كار يك نوع ريشه‏يابى و زمينه سازى عميق براى رفع و دفع موانع است تا صراط مستقيم هدايت، صاف گردد، و دست اندازها از بين برود، تا انسان بتواند با پشتوانه نيت پاك و قوى، با قاطعيت و به راحتى در راه راست گام بردارد. ولى اگر نيت و منبع، آلوده و ناصاف باشد، قطعاً با آثار منفى خود، انسان را از حركت در صراط مستقيم باز مى‏دارد، و به بيراهه‏ها مى‏كشاند، چرا كه چنين انسانى داراى پشتوانه قوى و نيرومند نيست، تا بتواند در پناه آن، صاف و راحت حركت كند.
قرآن مسأله خلوص، و ضد آن ريا را با مثال‏هاى بسيار جالب و گويا مشخص نموده و مى‏فرمايد: «كار كسانى كه امور خود را براى خشنودى خدا و تثبيت ملكات(خالص انسانى) در روح خود، انفاق مى‏كنند همانند باغى است كه در نقطه بلندى باشد، و باران‏هاى درشت به آن برسد، و ميوه خود را دوچندان دهد.»(11) و در مورد ديگر مى‏فرمايد: «آنان كه اموال خود را خالص براى خدا انفاق مى‏كنند همانند بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند، كه در هر خوشه يكصد دانه باشد.»(12) ولى در مورد اثر شوم فكر و عمل ناخالص و ريا آلود مى‏فرمايد: «كار چنين كسى همچون قطعه سنگى است كه بر آن (قشر نازكى از) خاك باشد (و بذرهايى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد و همه خاك‏ها و بذرها را بشويد و آن را صاف كند، و خالى از خاك و بذر رها نمايد.»(13)
اين مثال‏ها نشان دهنده فوايد و آثار درخشان و سازنده و فزاينده اخلاص است و نيز بيانگر نتيجه شوم و ويرانگر ريا و ناخالصى فكر و عمل مى‏باشد، و به روشنى بيان مى‏كند كه سالم سازى نيت تا چه اندازه مفيد و سازنده و درخشنده است، و به عكس نيت ناسالم و آلوده تا چه اندازه ويرانگر و خانمان برانداز و انحراف آفرين است. در قرآن مطالب ديگرى نيز در رابطه با اخلاص و ضد آن آمده از جمله اين كه اخلاص باعث دورى نفوذ شيطان شده، و انسان را از اغوائات او حفظ مى‏كند، و به عكس، ريا كارى و آلودگى فكر و نيت، موجب تسلط شيطان، و افتادن در دام او شده كه سرانجام آن آتش دوزخ و قهر و عذاب الهى است، چنان كه قرآن از زبان شيطان نقل مى‏كند كه به خدا گفت: «فبعزّتك لاغوينّهم اجمعين – الّا عبادك منهم المخلصين؛(14) به عزّتت سوگند همه انسان‏ها را گمراه خواهم كرد – مگر بندگان خالص تو از ميان آنها.»
توضيح بيشتر در تبيين اخلاص و ريا اين كه به عنوان مثال يك اسكناس صحيح هزار تومانى با يك اسكناس قلابى همشكل آن را در نظر بگيريد، اولى هزارتومان ارزش دارد، ولى دومى بى ارزش است، نيت خالص و صادقانه همچون اسكناس اولى است، ولى نيت آلوده و ناسالم همانند اسكناس قلابى، فاقد هرگونه ارزش است، نه تنها هيچ گونه خاصيت مثبت ندارد، بلكه موجب آلودگى محيط و هرج و مرج و بى انضباطى خواهد شد. چند نمونه از نتايج نيت‏هاى گوناگون‏
براى اين كه بيشتر به نقش نيت در چگونكى كارها پى ببريم، و نقش عميق و مستقيم نيت‏ها را در شكل‏گيرى مختلف اعمال بدانيم، و ميزان اثرگذارى نيات را در راه كارها و روى كردها بشناسيم، نظر شما را به نمونه‏هاى زير از پيامبر (ص) و امامان(ع) و پيشوايان جلب مى‏كنيم:
1- در جنگ احد يكى از مسلمانان به نام قزمان، بسيار شجاعانه با دشمن مى‏جنگيد، به طورى كه شش يا هفت نفر از دشمن را به خاك هلاكت افكند، و بدنش پر از زخم شد، اصحاب به طور مكرر به پيامبر(ص) گزارش مى‏دادند كه قزمان دلاورانه مى‏جنگد، چندبار مجروح شده و… ولى پيامبر(ص) به جاى تمجيد از او مى‏فرمود: «انّه من اهل النّار؛ او اهل دوزخ است.» سرانجام شخصى به رسول خدا(ص) عرض كرد: قزمان به شهادت رسيد (او خيال كرد قزمان بر اثر شدت جراحات شهيد شده، از اين رو به پيامبر(ص) چنين خبر داد) پيامبر(ص) فرمود: «خداوند آنچه را بخواهد انجام مى‏دهد.» يعنى همان گونه كه گفتم خداوند او را داخل دورخ مى‏كند. اين موضوع براى آنان كه مى‏شنيدند شگفت آور بود، كه چرا رزمنده قهرمانى اين گونه سرزنش شده و به عنوان اهل جهنم معرفى مى‏شود؟ اما طولى نكشيد كه معمّا حل شد، قزمان بر اثر جراحات جنگى در خانه خود بسترى شد، مسلمانان به عيادت او مى‏آمدند و او را به بهشت مژده مى‏دادند، روزى او به مسلمانان گفت: «براى چه مرا مژده مى‏دهيد، سوگند به خدا من به نيت نگهبانى از خويشانم با دشمن جنگيدم، و اگر اين انگيزه نبود، هرگز نمى‏جنگيدم، اينجا بود كه راز جهنمى بودن او از زبان پيامبر(ص) آشكار شد، چرا كه نيت او براى خدا نبود، بلكه يك نوع ملى گرايى انگيزه او براى جنگ بوده است. عجيب اين كه طولى نكشيد كه او بر اثر بى تابى خودكشى كرد.»(15)
و اين نيز نتيجه ديگرى از نيت ناسالم او بود، كه عاقبت او را تباه‏تر ساخت.
2- در يكى از برخوردهاى نظامى، پيامبر(ص) جمعى را به فرماندهى حضرت على(ع) عازم جبهه كرد، يكى از رزمندگان به برادرش گفت: «با ما بيا و در اين نبرد شركت كنيم، شايد غلامى يا چهارپايى نصيب ما گردد.» اين مطلب به رسول خدا(ص) گزارش شد، پيامبر(ص) فرمود: «چگونگى اعمال انسان بستگى به نيت‏ها دارد، و هر كسى نتيجه نيت خود را مى‏گيرد، كسى كه تنها براى خشنودى خداوند با دشمن جنگ كند، پاداش او در پيشگاه خداوند است ولى اگر براى امور مادى بجنگد، و با نيت تحصيل چهارپا يا قطعه زمينى كند، تنها همين امور نصيب او مى‏شود، و ديگر پاداشى در پيشگاه خداوند نخواهد داشت.»(16)
3- در عصر رسول خدا(ص) در يكى از جنگ‏ها، بين رزمندگان اسلام با سپاه كفر درگيرى شديدى به وجود آمد، در اين ميان، چشم يكى از رزمندگان اسلام به كافرى افتاد كه سوار بر الاغ چابك سفيد رنگ شده بود، چهره زيباى الاغ، چشم آن رزمنده را خيره كرد، او با اين نيت كه صاحب آن الاغ شود به طرف صاحب الاغ رفت و با او درگير شد، ولى ناكام شده و به هلاكت رسيد، مسلمين به نيت آلوده او پى بردند و او را با عنوان شهيد الحمار (شهيد راه الاغ) خوانده، و جنگ ناخالص او را محكوم كردند.(17)
4- عصر رسول خدا(ص) بود، يكى از مسلمانان با كمال شكوه و نشاط از كنار اصحاب عبور كرد، اصحاب به پيامبر(ص) عرض كردند: «اگر اين گونه حركت براى خدا باشد چقدر شايسته است؟» پيامبر(ص) فرمود: اگر او با اين حركت، براى تأمين هزينه زندگى كودكانش مى‏رود، يا براى يارى رسانى به پدر و مادر پيرش تلاش مى‏كند، و يا براى حفظ آبرو و شخصيت خود سعى مى‏نمايد، براى خدا و در راه خدا است و شايسته است، ولى اگر نيت و تلاشش رياكارى و فخر فروشى است، براى شيطان و در راه شيطان است و بيراهه مى‏رود.(18)
5 – انس بن مالك مى‏گويد: در ماجراى جنگ تبوك( كه در سال نهم هجرت براى مقابله با روميان انجام شد) پيامبر(ص) در اين جنگ شركت كرد و همراه سپاه هنگام بازگشت فرمود: «عده‏اى از مسلمين در مدينه ماندند، و همراه ما در اين سفر طولانى، دشت و دره و كوه و فراز و نشيبى را نپيمودند و زحمت مسير راه را طى نكردند در عين حال با ما بودند.» از آن حضرت سؤال شد: آنها با اينكه شركت ننمودند چرا با ما هستند؟ فرمود: «آنها عذر داشتند ولى نيتشان با ما بود.»(19)
6- حبّه عرنى روايت مى‏كند: «حضرت على (ع) در كوفه مجموعه‏اى از بيت المال جنگ بصره را به شكل‏هاى پانصد درهم و پانصد درهم قسمت كرد و بين افراد تقسيم نمود، يكى از حاضران به محضر على(ع) رسيد و عرض كرد: «من گرچه در جنگ نبودم و همراه شما حركت نكردم، ولى قلب و فكرم با شما بود.» (و نيتم اين بود كه همراه شما باشم و شما را يارى كنم) حضرت على(ع) نصيب خودش را به او داد، و براى خود چيزى از بيت المال برنداشت، مجموع بيت المال دوازده هزار درهم بود، و مجموع رزمندگان شش‏هزار نفر بودند، گويى على از نخست مقدار پول و تعداد جمعيت را مى‏دانست.(20)
7- پس از جنگ جمل، يكى از ياران امام على(ع) كه در جنگ شركت داشت به محضر على(ع) رسيد و گفت: «چقدر شايسته بود كه برادرم نيز در اين نبرد شركت مى‏كرد، و پيروزى شما را مى‏ديد، و به پاداش شركت در اين نبرد نايل مى‏شد؟» حضرت على(ع) به او فرمود: آيا نيت و فكر برادرت با ما بود؟ او عرض كرد: آرى. امام (ع) فرمود: «فقد شهدنا؛بنابراين او نيز در اين نبرد با ما بود و شركت داشته است.»
سپس فرمود: «حتى آنان كه در صلب پدران و مادرانشان هستند، و در فكر و نيت با ما در مورد اين جنگ هم عقيده باشند با ما هستند.»(21)
8 – روايت شده جابربن عبداللّه انصارى وقتى كه به عنوان اولين زائر مرقد امام حسين(ع) همراه عطيه عوفى كنار مرقد آمد، و مشغول زيارت شد، در زيارت خود جمله هايى گفت، از جمله عرض كرد: «والّذى بعث محمّداً(ص) بالحقّ نبيّاً لقد شاركنا كم فى ما دخلتم فيه؛سوگند به خداوندى كه محمد(ص) را به حق مبعوث به نبوت كرد ما در امور شما كه در آن وارد شديد شركت داريم.» در اين هنگام عطيه از جابر پرسيد: «ماچگونه در جهاد و پيكار با شهيدان كربلا شركت داريم، با اين كه در فراز و نشيب‏ها همراه آنها نبوديم، و شمشير نكشيديم، ولى اين شهيدان جانبازى كردند، به گونه‏اى كه سرهايشان از بدنشان جدا شد و فرزندانشان يتيم شدند و زنانشان بيوه گشتند.» جابر در پاسخ گفت: من از شخص رسول خدا(ص) شنيدم فرمود: كسى كه قومى را دوست بدارد با آنها محشور مى‏شود، و هر كس عمل قومى را دوست بدارد با آنها شريك مى‏باشد، سوگند به خداوند كه محمد(ص) را به حق به پيامبرى فرستاد: انّ نيّتى و نيّة اصحابى على ما مضى عليه الحسين و اصحابه؛ نيت من و نيّت اصحاب من همان است كه امام حسين(ع) و اصحابش به آن راه رفتند و به شهادت رسيدند.(22)
در اين راستا روايات بسيار است كه حكايت از آن دارد كه نيت پاك و فكر سالم با آرمان مقدس، صاحبش را در آن آرمان شريك مى‏كند. و در پايان اين مقال لازم به ذكر است كه هرگاه مسأله معكوس شد، يعنى نيت انسان اين بود كه در كار حرامى شركت نمايد و آن را انجام دهد، ولى آن را انجام نداد، خداوند از روى تفضّل، نسبت به او اغماض كرده و او را مجازات نخواهد كرد، مگر اين كه به مرحله رضايت و تأييد كار بد برسد كه در اين صورت به عنوان شريك جرم مؤاخذه مى‏شود، چنان كه در زيارتنامه امام حسين(ع) حتى آن كسانى كه راضى به ظلمى كه بر آن حضرت وارد شد بشوند، مشمول لعن خواهند بود، آنجا كه مى‏خوانيم: «و لعن اللّه امّة سمعت بذلك فرضيت به؛ و خدا لعنت كند كسى را كه ماجراى ظلم به امام حسين(ع) و اصحابش در كربلا را شنيد، و به آن راضى شد.»(23) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. كنزالعمال، حديث 8263.2. اصول كافى، ج 2، ص 84.3. سوره اسراء، آيه 84.4. اصول كافى، ج 2، ص 85.5. اقتباس از تفسير الميزان، ج 13، ص 212.6. تفسير على بن ابراهيم، ج 2، ص 26 (به طور اقتباس).7. وسائل الشيعه، ج 1، ص 36.8. كنزالعمال، حديث 7258.9. اصول كافى، ج 2، ص 84.10. بحار، ج 70، ص 206.11. سوره بقره، آيه 265.12. همان، آيه 261.13. همان، آيه 264.14. سوره ص ، آيه 82 و 83.15. اعلام الورى، ص 94، بحارالانوار، ج 20، ص 98 (به طور اقتباس).16. بحارالانوار، ج 76، ص 212.17. استعاذه از: شهيد آيت اللّه دستغيب، ص 45.18. الترغيب، ج 3، ص 63 ؛ ميزان الحكمة، ج 10، ص 278.19. كنزالعمال، حديث 7261 ؛ ميزان الحكمة، ج 10، ص 279.20. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 250.21. نهج البلاغه، خطبه 12.22. بشارة المصطفى، محمد بن ابوالقاسم طبرى، از علماى قرن پنجم، ص 89، مقتل الحسين مقرّم، ص 456.23. مفاتيح الجنان، زيارت وارث.

/

مشورت پشتوانه دولت‏


اين روزها سخن از ضعف ساز و كار مشورت در دولت و برخى بازتابهاى آن است پيش از آنكه به تأييد يا رد اين نگاه نسبت به دولت جديد بپردازيم، مناسب است به جايگاه مشورت از ديدگاه عقل و شرع و تجربه نگاهى بيفكنيم.
از منظر عقل، جاى ترديد نيست كه همه عقلاى عالم مشورت را مى‏ستايند و به آن ارج مى‏نهند و در عمل از آن بهره مى‏گيرند. دليل مطلب اين است كه عقل و خرد آدميان محدود است و عقل محدود نمى‏تواند به همه جوانب يك موضوع احاطه پيدا كرده و صواب‏ترين رأى و نظر را برگزيند. به جز بندگان برگزيده خدا انبياء و ائمه هدى، هيچكس نمى‏تواند ادعا كند تفكر و انديشه‏اش به انتخاب درست و بدون خطا دسترسى دارد. با توجه به اين مقدمه بديهى، نياز انسان به مشورت و استفاده از عقل و تجربه ديگران اصلى است انكارناپذير كه انكار آن جز استبداد به رأى نخواهد بود كه عواقب نامطلوب آن تباهى و گمراهى و هلاكت است.
به اين مطلب سخن ارشادى اميرمؤمنان(ع) هدايتگر است آنجا كه مى‏فرمايد: «من استبد برأيه هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولها؛(1) هر كس مستبد به رأى باشد هلاك شود و آن كس كه با مردان مشورت كند شريك عقل و خرد آنان باشد و از آنان بهره خواهد گرفت.
اين كلام حكمت‏اش به آثار سودمند مشورت در بهره‏مندى از عقل مردان خرد و انديشه و صاحبان فكر صحيح اشاره دارد و به عواقب استبداد به رأى مى‏پردازد كه همانا هلاكت و ناكامى و بدفرجامى است در اين جهت ميان مسائل فردى و اجتماعى فرقى نيست و همه را شامل مى‏گردد با اين تفاوت كه در مورد فرد عواقب نامطلوب به افراد محدود مى‏شود اما در مسائل اجتماعى خرابى و ناكامى ملك و ملت را در بر مى‏گيرد و در عرصه سياسى بدفرجام‏ترين دولتها و ملتها كسانى بوده‏اند كه حاكمان خودكامه بر آنها حكم مى‏رانده كه حاضر نبودند به رأى خردمندان و حكيمان ارج نهند و از رهنمود آنان بهره گيرند.
قابل ذكر در همين فراز سخن اينكه استبداد به رأى نه تنها حاكميت را از اتخاذ يك سياست عاقلانه محروم مى‏كند بلكه عقل و خرد ناصحان را بى‏اثر و ناكام مى‏سازد، در فضاى استبداد نه تنها انديشه‏ها رشد نمى‏كند بلكه بسيارى از خردمندان و مصلحت انديشان نيز به پاى استبداد قربانى مى‏شوند و يا به جاى اينكه چراغ راه ملت‏ها و دولتمردان باشند توجيه‏گر سياستهاى جاهلانه مستبدان شده و به كاسه ليسى و نوكرى تن مى‏دهند اينست كه عقل و خرد مى‏ميرد و مصالح ملتى به پاى اين سوداگرى قربانى مى‏شود. بنابراين استبداد به رأى شخص مستبد را به هلاكت مى‏كشاند و عامل تباهى ملك و ملت نيز مى‏شود. نظام شورائى در اسلام‏
شريعت والاى اسلام به اصل مشورت و شورا بيشترين اهتمام ورزيده و همانگونه كه مى‏دانيم قرآن كريم مشورت در مسائل اجتماعى را در زمره صفات اهل ايمان مى‏شمارد: «والذين استجابوا لربهم واقاموا الصلاة و امرهم شورى بينهم و مما رزقناهم ينفقون؛(2) آنانكه دعوت پروردگارشان را اجابت كنند و نماز را بپادارند و امورشان را با مشورت سامان دهند و از آنچه روزى داده‏ايم انفاق مى‏نمايند.»
جالب است كه آيه كريمه فوق، مشورت در امور جامعه اسلامى را در رديف نماز، زكات و اجابت دعوت الهى قرار داده كه وابستگى سياست و عبادت و اقتصاد را بيانگر است و پاسخى است به آنانكه ميان دين و سياست مرزبندى مى‏كنند كه اين خود موضوع ديگرى است.
جايگاه مشورت به پايه‏اى است كه نه تنها مردم عادى بدان نياز دارند بلكه خداوند حكيم پيامبر بزرگوار خود را كه عقل كل است به مشورت فرا مى‏خوانده و مى‏فرمايد: «فبما رحمة من اللّه لنت لهم ولو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفرلهم و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على اللّه انّ اللّه يحبّ المتوكلين؛(3) در پرتو رحمت الهى با مؤمنان نرمخو شدى و اگر بد خلق و سنگدل بودى از پيرامونت پراكنده مى‏شدند، پس، از آنان در گذر و براى آنها طلب آمرزش كن و در كارها به مشورت بپرداز و آنگاه كه عزم كارى كردى به خدا توكل كن كه خدا توكل پيشه‏گان را دوست مى‏دارد.»

اين آيه كريمه – همانگونه كه ملاحظه مى‏كنيم – به بيان چند مطلب اخلاقى و اجتماعى مى‏پردازد: در آغاز از نرم خوئى پيامبر (ص) به عنوان يك خلق ستوده ياد مى‏كند و تأكيد مى‏ورزد كه تندخوئى و سخت دلى موجب پراكندگى مردم از پيرامون حضرتش خواهد شد و اين خود يكى از دستورالعمل‏هاى مديريت در جامعه اسلامى است كه رهبران دينى و زمامداران بايد آغوش مهرشان براى مردم گشوده باشد همانگونه كه امروزه شعار مهرورزى در سياست دولت عنوان مى‏شود كه البته اگر از شعار به وادى عمل آيد محور وحدت است و همدلى و صميمت خواهد بود. و در همين حال آيه كريمه تأكيد مى‏ورزد كه پيامبر(ص) براى خطاكاران امت آمرزش طلبد و از خطاها و لغزش‏هاى آنان درگذرد و سخت گير نباشد و بدينوسيله در هدايت آنان بكوشد كه اين خود يك بحث اخلاقى اجتماعى است كه مسؤولان امر نبايد از آن غفلت ورزند كه موضوع لطيف و آموزنده و راهگشا جهت پيوند امت با رهبران و حاكمان و دولتمردان است.
اما آنچه محور بحث ماست توصيه به مشورت به شخص پيامبر است، در حالى كه رسول گرامى اسلام از بالاترين منزلت علم و حكمت و عصمت برخوردار است و به فكر و نظر ديگران نياز ندارد. پس مشورت با كدامين فلسفه به عقل كل توصيه شده است؟ شايد رمز مطلب اين باشد كه در نظام تشريعى و مديريتى اسلام به اصل مشورت و نظام شورائى بها داده شود و به عنوان يكى از مسائل راهبردى مطرح گردد تا بدانجا كه شخص پيامبر(ص) نيز بدان مأمور مى‏شود تا ديگر رهبران و حاكمان نيز بياموزند كه بدون مشورت با اهل حل و عقد تصميم‏گيرى نكنند، مردم را در مسائل سياسى اجتماعى مشاركت دهند. به عبارت ديگر توصيه پيامبر به مشورت دو نكته را در بر دارد يكى اينكه درسى باشد براى ديگران كه مستبد به رأى نباشند و از مشورت و رايزنى در امور غفلت نورزند و اين اصل به فراموشى سپرده نشود ديگر آنكه به عقل مردم بها داده شود و بالندگى خرد و انديشه را موجب گردد و از مشاركت مردم در امور استفاده شود و شخصيت و اعتماد به نفس امت احيا گردد چرا كه مشورت، پيام شايستگى و لياقت براى مستشار است و اين اعتماد و باور مردم نسبت به خود را همراه دارد كه در نظام اسلامى جايگاه شايسته‏اى دارد.
نكته قابل ذكر ديگر در آيه كريمه اينست كه پس از دستور به مشورت از عزم و توكل سخن مى‏گويد، با اين بيان كه عزم و تصميم نهائى پس از مشورت از آن پيامبر است، يعنى مشورت موضوعى را در بستر افكار و انديشه‏ها قرار مى‏دهد تا در مورد آن به بحث و شور بپردازند اما در نهايت عزم و اقدام با رهبرى نظام است بويژه شخصيت والائى چون پيامبر اكرم(ص) و البته مى‏توان اين قاعده را به جانشينان قانونى و شرعى پيامبر تسرى داد كه خود بحث ديگر است.
بنابراين حسن مشورت و رايزنى اصلى است انكارناپذير كه عقل و شرع بدان گواهى مى‏دهد. سخنى با دولت محترم‏
و اما آنچه در صدر مقال بدان اشاره شد، عملكرد دولت است كه نياز به بحث و بيان دارد. بدون شك دولت نيز بر آن نيست كه بدون مشورت و رايزنى به اداره كشور بپردازد و يا نسنجيده به انتخاب مديران اقدام كند اما نكاتى در اينجا وجود دارد كه توجه دولت را بدان جلب مى‏كنيم.
دولت محترم مقدارى بسته عمل مى‏كنند چه در باب مشورت‏ها و چه گزينش‏ها، بسته فكر مى‏كنند چرا كه دائره مشورت‏ها را گسترش نمى‏دهند بلكه آن را به جمعى از همكاران درونى تشكيلات محدود مى‏سازند اينست كه تصميم‏گيرى‏ها بعضاً ناقص و ناكام است. اينجانب در روزهائى كه رئيس جمهور محترم براى معرفى وزيران خود در مرحله نخستين به مجلس آمدند نامه‏اى نوشتم كه موضوع اصلى آن بحث مشورت بود و تأكيد نمودم كه در مشورتها از دائره پيرامون خود فراتر رفته و از ديگر صاحبنظران كه سابقه و تجارب عميق در دوران انقلاب دارند استفاده كنند، جوان گرائى خوب ولى بسيارى نكات را مردان تجربه ديده درك مى‏كنند كه جوانان به ژرفاى آن راه ندارند، به سراغ اينان نيز بايد رفت. امروزه بحمداللّه تعامل خوبى ميان اركان نظام وجود دارد و قطعاً در گذشته فرصتى به اين خوبى فراهم نبوده است چرا از اين فرصت استفاده نمى‏شود، چرا بايد بسته فكر شود و بسته اقدام گردد و سنجيده‏تر عمل نشود؟
با تعامل كم نظيرى كه ميان مجلس و دولت وجود دارد آيا بهتر نبود در مورد معرفى وزيران پيشنهادى قبل از رأى‏گيرى مشورت لازم مى‏شد تا اينهمه وقت براى بحث و نظر و رد و ايراد صرف نشود و تعدادى از وزيران پيشنهادى رد نشوند؟! نبايد در گزينش همكاران و مديران بسته و يكجانبه عمل كرد كه سبب انزواى دولت مى‏باشد. در طول سالها مديريت كشور قطعاً افراد كاردان و مجرب و با ايمان وجود دارند كه اينها سرمايه‏هاى كشورند چرا از اينها استفاده نشود؟ و يا حداقل به عنوان مشاور مورد مشورت قرار نگيرند. جابجائى مديران هر چند در گذشته نيز بوده ولى به نظر مى‏رسد آيه‏اى درباره آن از آسمان نازل نشده است. گذشته‏ها خطى و جناحى عمل مى‏كرده‏اند و اين سيره غلطى بوده، بنابر اصل شايسته سالارى است نه خط و جريان سياسى با توجه به اين اصل قدرى بايد سعه صدر نشان داد از نيروهاى كارآمد و شايسته كه در گذشته هم بوده‏اند بهره گرفت و با آنان مشورت كرد. علاوه بر اينها در جامعه ما و در حوزه و دانشگاه چهره‏هاى قوى وجود دارند، نمايندگان مردم در مجلس هستند و بالاتر از همه مراجع معظم تقليد كه نگرانيهائى دارند و حتماً بر دولتمردان است با آنان بيشتر تماس بگيرند و از رهنمودهاى آنان استفادده كنند از مشورت‏هاى لازم با ديگر صاحبنظران دريغ نورزند كه سر از نوعى استبداد بيرون آورد. به اميد آنكه دولت اصولگرا كه اميد ميليون‏ها انسان مؤمن را همراه دارد عميق‏تر، سنجيده‏تر و اصولى‏تر عمل كند و در راه اهداف عاليه خود موفق باشد… پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج البلاغه، قصار 161.2. سوره شورى، آيه 38.3. سوره آل عمران، آيه 159.

/

راهكارهاى پيش‏گيرى و مبارزه با گناهان‏

گناه و فساد از خطرهاى هميشگى است كه هم افراد و هم جامعه اسلامى را همواره تهديد كرده و در طول زمان اين تهديد وجود دارد، عامل اصلى به انحراف كشيده شدن جوامع مخصوصاً جوامع اسلامى راهيابى گناهان در درون اجتماع است.
اگر جامعه بعد از پيامبر اكرم(ص) به انحراف كشيده شد، و اگر اموى‏ها و عباسى‏ها آنچنان ظلم و ستمگرى كردند، و اگر تمدن و فرهنگ عظيم اسلامى در اندلس (اسپانيا) دچار شكست شد و اگر جوامع اسلامى در قرون اخير مورد تاخت و تاز استعمارگران و قدرت طلبان قرار گرفته است و… همه و همه بر اثر گناهان و نافرمانى از دستورات الهى بوده است.
امروز جامعه ما را نيز اين خطر به شدّت تهديد مى‏كند چرا كه عده‏اى تلاش دارند به هر نحوى ميدان گناهان و فساد را گسترش دهند.
امام صادق(ع) فرمود: «هيچ خونى ريخته نمى‏شود و هيچ رنج و دردسر و بيمارى نيست مگر به دليل گناه» و اين سخن خداوند عزّ و جلّ است كه در كتابش مى‏فرمايد: «هيچ مصيبتى بر شما وارد نمى‏شود مگر به خاطر آنچه خود به دست آورده‏ايد و خدا از بسيارى از آنچه خود فراهم كرده‏ايد درمى‏گذرد.(1)»(2)
تنها مكتبى كه مى‏تواند انسان و بشريت را از منجلاب گناهان و فساد رهايى بخشد مكتب قرآن است.
قرآن طرح و برنامه خود را در اين زمينه در دو بخش ارائه مى‏دهد،(3) بخش پيشگيرى و جلوگيرى از فساد و هجمه‏هاى فرهنگى و گناهان و طرح برداشتن و از بين بردن فساد موجود و هجوم‏هايى كه انجام گرفته است و گناهانى كه وجود دارد. الف: پيشگيرى از فساد و گناه‏
پزشكان براى حفظ جان انسانها و سلامت جامعه، پيشگيرى را مقدم بر درمان و عمل مى‏دانند در دردها و امراض اجتماعى و فساد فرهنگى نيز جلوگيرى و پيشگيرى مهمتر از درمان و رفع فساد است. به همين جهت قرآن نيز برنامه هايى براى پيشگيرى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود. كنترل فكر و انديشه‏
زير ساز و زيربناى هر عملى فكرو انديشه و خيال‏پردازى آن عمل است، گناه و فساد نيز از اين قانون استثنا نيست به همين جهت قرآن تلاش دارد با تقويت باورهاى دينى از فكر گناه و دوست داشتن اشاعه فساد و بى‏بند و بارى جلوگيرى نمايد، آيات فراوانى در اين زمينه وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1- «قل ان تخفوا ما فى صدوركم او تبدوه يعلمه اللّه و يعلم ما فى السّموات و ما فى الارض واللّه على كلّ شى‏ءٍ قدير؛(4) بگو
اگر آنچه را در سينه‏هاى شماست، پنهان داريد يا آشكار كنيد، خداوند آن را مى‏داند، و (نيز) از آنچه در آسمانها و زمين است آگاه مى‏باشد، و خداوند بر هر چيزى تواناست.»
آگاهى از فكر و انديشه بشر در اختيار هيچ مأمور و سازمان اطلاعاتى نيست، ولى خداوند متعال از تمام افكار و انديشه‏هاى انسان آگاهى دارد، اين باور اگر در جامعه تقويت شود در پنهان‏ترين مكانها، و دور دست‏ترين جاهها انسان را حتى از فكر گناه باز مى‏دارد.
2- گاه قرآن به صورت استفهامى و سؤال كه بيشتر در ذهن‏ها جا مى‏گيرد اين حقيقت را بيان مى‏دارد «اوليس اللّه باعلم بما فى صدور العالمين؛(5)آيا خداوند به آنچه در سينه‏هاى جهانيان است آگاه‏تر نيست.»
3- «انّ اللّه عالم غيب السموات و الارض انّه عليمٌ بذات الصدور؛(6) خداوند از غيب (و پنهان) آسمان‏ها و زمين آگاه است و آنچه را در درون دلهاست مى‏داند.»
امامان معصوم به عنوان مفسّران اصلى قرآن براى پيشگيرى از گناه و فساد بر تقويت و تحكيم باورها و انديشه‏ها تأكيد مى‏كردند فردى خدمت حضرت امام حسن(ع) (يا امام حسين(ع)) شرفياب شد و گفت: من مرد گناه كارى هستم و نمى‏توانم گناه را ترك كنم. مرا پند دهيد، حضرت فرمود: «پنج كار را انجام بده، آن گاه هرچه مى‏خواهى گناه كن. از روزى خدا نخور و
هرچه مى‏خواهى گناه كن. از ولايت و حكومت خدا بيرون برو و هرچه مى‏خواهى گناه كن. جايى را پيدا كن كه خداوند تو را نبيند و هرچه مى‏خواهى گناه كن. هنگامى كه ملك الموت نزد تو مى‏آيد تا تو را قبض روح كند او را از خود دور كن، هنگامى كه مالك (دوزخ) تو را به درون آتش مى‏كند، در آتش نرو و هرچه مى‏خواهى گناه كن.»(7) اين روايت كاملاً انديشه سازى مى‏كند كه باور كنيم اين جهان محضر خداوند است و جهان را پايانى به نام قيامت و در آن بهشت و جهنمى است.
4- اشاعه گناه را دوست نداشته باشيد.
ممكن است افرادى باشند كه اهل گناه نباشند ولى به اين مقدار كه گناه و بى‏بندو بارى در بين مردم و جامعه شايع گردد رضايت داشته باشند و شيوع گناه را دوست بدارند، قرآن چنين انديشه را سخت مورد ملامت و سرزنش قرار داده است آنجا كه فرمود: «انّ الّذين يحبّون ان تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذابٌ اليمٌ فى الدّنيا و الآخرة و اللّه يعلم و انتم لاتعلمون؛(8) كسانى كه دوست دارند زشتيها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد، عذاب دردناكى براى آنان در دنيا و آخرت است، و خداوند مى‏داند و شما نمى‏دانيد.»
در اين آيه تهديد به عذاب آنهم در دنيا و آخرت بخاطر يك انديشه خطا است كه شخصى دوست مى‏دارد زشتى‏ها و فساد در جامعه اسلامى شيوع يابد، از اين آيه كسانى برخود بلرزند كه دوست مى‏دارند براى حفظ آراء و ماندن بر كرسى قدرت از ترويج نمودن زشتى‏ها نيز ابايى ندارند. كنترل چشم و گوش‏
فكر و انديشه انسان از حس او تأثير مى‏پذيرد، براى سلامت فكر و روان بايد مجارى و راههاى تغذيه آن دو را تطهير نمود و چشم و گوش از مهمترين مجارى و راهها است كه بايد تحت كنترل قرار گيرد.
قرآن و اسلام انسان را در برابر تمامى اعضاى خود مسؤول مى‏شمارد و سخت به او هشدار مى‏دهد، كه در برابر كاركرد هر يك از آنها بايد جوابگو باشد، قرآن كريم در اين‏باره مى‏فرمايد: «ولاتقف ما ليس لك به علمٌ انّ السمع و البصر و الفؤاد كلّ اولئك كان عنه مسئولاً؛(9) از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل همه مسؤولند.»
و بشارت قرآن متوجه كسانى است كه با گوش بهترين‏ها را انتخاب و پيروى مى‏كنند و از سخنان فساد آور گناه آلود پرهيز مى‏نمايند.(10)
قرآن درباره چشم تأكيد جداگانه دارد، چرا كه استفاده نامطلوب از آن در جهت دامن زدن به آتش شهوت و تهييج نابجا و خطرناك غريزه جنسى، سخت خطر ساز و خطر آفرين است لذا قرآن مى‏فرمايد: «قل للمؤمنين يغضّوا من ابصارهم و بحفظوا فروجهم ذلك ازكى‏ لهم انّ اللّه خبيرٌ بما يصنعون و قل للمؤمنات يغضضن من ابصار هنّ و يحفظن فروجهنّ ولايبدين زينتهن الّا ماظهر منها؛(11)اى پيامبر به مردان مؤمن بگو چشمهايشان را (از گناه به نامحرم) بپوشانند و دامان خويش را حفظ نمايند، كه اين موجب پاكى بيشتر آنان است، و خداوند از آنچه انجام مى‏دهند آگاه است و به زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو بندند و دامنهايشان را حفظ كنند و زينتهايشان را ظاهر نكنند مگر آنچه كه ظاهر است.»
نكاتى در آيه قابل دقت است:
1- خطاب مستقيم به زنها و مردان مؤمن نيست بلكه خطاب به شخص پيامبر است تا خوب مسأله را تبيين كند.
2- با اينكه مسأله حرمت نگاه مشترك بين مردان و زنان است براى تأكيد بيشتر دو خطاب جداگانه آمده يك بار خطاب به مردان و بار ديگر روى سخن با زنان است.
3- خطاب اوّل به مردان است شايد رازش اين باشد كه تأثير پذيرى مردان از گناه بيشتر از زنان است.
و پاكى چشم مردان باعث كنترل آرايشها و عشوه‏گرى‏هاى زنان كه براى جلب نگاه مردان است، مى‏شود.
و آخرين نكته اين است كه فلسفه اين دستور پاكيزه شدن روح و روان انسان‏هاست «ازكى لهم» در منابع روائى از نگاه به نامحرم، تعبير به زناى چشم، تير مسموم شيطان، و… شده است.
از امام هفتم درباره اين آيه «يا ابت استأجره…» سخن دختر شعيب كه گفت: اى پدر! موسى را اجير كن كه بهترين اجير، انسان قدرتمند و امينى است» فرمود: «حضرت شعيب به دخترش گفت: دخترم! قدرت موسى را از بلند كردن سنگ بزرگ دريافتى، امّا امانت وى را چگونه شناختى؟ دختر جواب داد: هنگامى كه به طرف خانه مى‏آمديم در آغاز من جلو او راه مى‏رفتم، ولى او از من خواست كه پشت سرش راه بروم و گفت: هرگاه من راه را اشتباه رفتم به من تذكر بده؛ چرا كه ما مردمى هستيم كه به پشت سر زنان نگاه نمى‏كنيم»(12) موارد ريز و جزئيات احكام نگاه در كتب فقهى، به تفصيل آمده لذا از بيان آن پرهيز مى‏كنيم و فقط به ذكر حديثى بسنده مى‏كنيم. على(ع) فرمود: «نِعمَ صارف الشهوات غض الابصار؛(13) چشم پوشى از نگاه(به نامحرم) بهترين عامل بازدارنده از شهوات است.» كنترل ارتباط و سخن‏
قرآن براى پاس دارى از حريم پاكى و جلوگيرى از انحرافات، رعايت ضوابطى را در روابط مرد و زن ضرورى دانسته و آزادى مطلق و بدون قيد و دوستى‏ها و عشق بازى‏هاى مصطلح امروزى را ناپسند و مردود شمرده است(14) و همين طور ارتباط نامه‏اى و تلفنى نامناسب را روا نمى‏دارد. اسلام صحبت كردن زن و مرد را در موارد ضرورى و در جريان رسيدگى به كارهاى روزمره زندگى اجازه داده، امّا براى پيش‏گيرى از پيامدهاى سوء احتمالى سفارش نموده كه با ناز و عشوه‏گرى و طنّازى سخن نگويند، در اين‏باره مى‏خوانيم:
«فلا تخضعن بالقول فيطمع الّذى فى قلبه مرضٌ و قلن قولاً معروفاً؛(15) به گونه‏اى هوس‏انگيز (با مردان نامحرم) سخن نگوييد تا بيمار دلى در شما طمع نكند، و به گونه‏اى شايسته و معمولى سخن بگوييد.»
گاه جنايتهاى بزرگ از يك سخن خوش طبعى و ارتباط نابجا بوجود مى‏آيد، پرونده‏هاى فراوانى در داخل كشور وجود دارد كه يك عشوه گرى و يا طنّازى حرف زدن باعث ارتباط نامشروع و سرانجام قتل شوهر و يا قتل‏هاى ديگر شده است.
در حديثى مى‏خوانيم: «كسى كه به حرام دستش را به دست زنى برساند چون به صحراى محشر در آيد، دستش بسته باشد و كسى كه با زنان نامحرم خوش طبعى، شوخى و مزاح كند خداوند در عوض هر كلمه هزار سال او را در محشر حبس مى‏كند، و اگر زنى راضى شود كه مردى به حرام او را در آغوش بگيرد، ببوسد يا به حرام با او ملاقات نمايد و يا با او خوش طبعى كند، بر آن نيز گناهى همانند آن مرد است.»(16) ازدواج يا بهترين راه پيشگيرى‏
مسيحيت تحريف شده رابطه جنسى و ازدواج را نجس و پليد دانسته و ثمرات تلخ آن را نيز در غرب چشيدند و جهانيان نيز شاهد آن است. ولى قرآن نه تنها ازدواج را پليد نمى‏داند، بلكه آن را عملى عبادى و مطلوب و در برخى موارد واجب شمرده است. بدون ترديد اگر در جامعه‏اى زمينه ازدواج و تشكيل خانواده به صورت آسان به همانگونه كه اسلام خواسته فراهم شود، گناهانى برخاسته از غرائز جنسى ريشه كن خواهد شد و تنها كسانى به سمت و سوى جرائم جنسى و بى‏عفتى خواهند رفت كه از سلامتى روانى برخوردار نباشند.
قرآن كريم اصرار فراوان بر اين مسأله مهم دارد و برخى دغدغه‏هايى را كه ممكن است بر اثر ازدواج پيش آيد مردود شمرده است. به آياتى در اين زمينه اشاره مى‏شود. 1- ازدواج عامل آرامش‏
«و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّةً و رحمةً انّ فى ذلك لآياتٍ لقومٍ يتفكّرون؛(17) از نشانه‏هاى او اين است كه همسرانى از جنس خودتان به سود شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و رد ميانتان مودت و رحمت قرار داد، در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مى‏كنند.»
در آيه فوق نكاتى قابل دقت است: 1- زنان از جنس مردانند و هر دو انسان 2- همسران باعث آرامش فردى و در نتيجه موجب آرامش روانى جامعه نيز مى‏باشند 3- استحكام اصلى خانواده بر اساس زناشويى صرفاً عشقى جسمانى و شهوانى استوار نيست، بلكه بر پايه محبت و گذشت پى ريزى شده است. 2- همه نياز به ازدواج دارند
ازدواج مخصوص دنيا زدگان نيست، حتى انسانهايى كه در بالاترين رتبه معنوى قرار دارند و بريده از دنيا هستند نيز بى‏نياز از اين نمى‏باشند. لذا قرآن مى‏فرمايد: «ولقد ارسلنا رسلاً من قبلك و جعلنا لهم ازواجاً و ذريةً؛(18) براستى ما فرستادگانى را قبل از تو فرستاديم و براى آنان زنان و فرزندانى قرار داديم.» 3- ازدواج و توسعه اقتصادى‏
برخى افراد فقر و ندارى را بهانه براى عدم ازدواج مى‏دانند، قرآن اين فرهنگ را غلط دانسته و با صراحت اعلام مى‏دارد، هر كس پابه عرصه ازدواج و خانواده گزارد خداوند وضع اقتصادى او را نيز دگرگون مى‏كند: «وانكحوا الايامى منكم و الصّالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله و اللّه واسعٌ عليم؛(19) و مردان و زنان بى‏همسر را همسر دهيد، و همچنين غلامان و كنيزانى را كه صلاحيّت ازدواج دارند، و اگر نيازمند و فقير باشند خداوند از فضلش آنان را بى‏نياز خواهد ساخت و خداوند گشايش دهنده و داناست.» 4- تعدد ازدواج‏
در اكثريت بودن بانوان در برخى جوامع، بى سرپرست شدن برخى خانواده‏ها بر اثر جنگ و حوادث ناگوار و… مى‏طلبد كه مرد گاهى تن به تعدد ازدواج دهد، وگرنه باعث به فساد كشيده شدن زنان بى همسر و بى‏سرپرست خواهد شد.
قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد: «فانكحوا ماطاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم الّا تعدلوا فواحدةً؛(20) پس ازدواج كنيد با زنان پاك(در صورت نياز) دو يا سه يا چهار همسر و اگر مى‏ترسيد عدالت را رعايت نكنيد به يك همسر اكتفا كنيد.»
استاد مطهرى درباره ازدواج مى‏گويد: «به عقيده ما براى آرامش غريزه دو چيز لازم است: يكى ارضاى غريزه در حدّ حاجت طبيعى و ديگر جلوگيرى از تهييج و تحريك آن.»(21)
اسلام براى ارضاى صحيح مسائل جنسى، ازدواج و در صورت مهيّا نبودن شرايط آن، ازدواج مدّت دار و موقت را توصيه نموده است. اسلام اصرار فراوانى دارد كه محيط خانواده براى كام‏يابى زن و شوهر از يكديگر آمادگى كامل داشته باشد. زن يا مردى كه از اين نظر كوتاهى كند مورد نكوهش صريح اسلام قرار گرفته است. اسلام اصرار فراوانى به خرج داده است كه محيط اجتماع بزرگ، محيط كار و عمل و فعاليت بوده و از هر نوع كام يابى جنسى در آن محيط خوددارى شود. فلسفه تحريم نظربازى و تمتعات جنسى از غير همسر قانونى و هم چنين فلسفه تحريم خودآرايى و تبرّج زن براى بيگانه همين است.(22)
در روايات نيز تعبيرات زيبائى از ازدواج شده است كه به يك نمونه اشاره مى‏شود، تا روشن شود كه ازدواج در پيشگيرى از جرائم نقش مؤثر و كليدى دارد.
حضرت امام صادق(ع) فرمود: «من تزوّج احرز نصف دينه؛(23) آن كس كه ازدواج نمود نصف دين خويش را حفظ كرد پس از خدا بترسد در حفظ نصف ديگر آن.» 5 – ازدواج موقت‏
واقعيت امر اين است كه جوانان ما در زمان كنونى از سه جهت آماج مشكلات و گرفتارى‏ها مى‏باشند. از طرفى ادامه تحصيلات تا سن بيست سالگى بلكه بالاتر امرى است ضرورى، و از سوى ديگر راه يافتن به بازار كار و آماده نمودن زمينه مالى ازدواج فرصت طولانى را مى‏طلبد، مخصوصاً با توجّه به رسم و رسوم‏هاى سنگين كنونى جامعه، و از جانب سوم غريزه جنسى در دنيايى پر از تهييج و تحريم و فيلم و سى دى و اختلاط و… همه را در فشارى طاقت فرسا قرار مى‏دهد، بهترين راه حل كوتاه مدت ازدواج موقت است، قرآن درباره ازدواج موقت مى‏فرمايد: «و احلّ لكم ماوراء ذلكم ان تبتغوا باموالكم محصنين غير مسافحين فما استمتعتم به منهنّ فآتوهنّ اجورهنّ فريضةً؛(24) و براى شما حلال است كه با اموال خود آنان را اختيار كنيد، در حالى كه پاكدامن باشيد و از زنا خوددارى نماييد، و زنانى را كه متعه (ازدواج موقت) مى‏كنيد، واجب است مهر آنها را بپردازيد.»
اگر واقعاً آنچه را اسلام در مورد عقد موقت سفارش نموده بخوبى اجرا شود كسى دچار بى‏عفتى نخواهد شد.
على(ع) فرمود: «لولا ما سبقنى به ابن الخطّاب ؛يعنى عمر مازنى الّا شقى؛(25) اگر عمر سبقت نمى‏گرفت بر من (و ازدواج موقت را تحريم نمى‏كرد) هيچ كس مرتكب زنا نمى‏شد جز انسان شقى».
البته در ازدواج موقت شرائط و نكات فراوانى لازم است مراعات شود يكى از آن نكات اين است كه اين امر بيشتر براى مجردها و مردهاى بى همسر مطرح است نه مردانى كه همسر و يا همسرانى قانونى دارد.
امام كاظم(ع) به برخى از شيعيان خود نوشت: «اصرار بر ازدواج موقت نورزيد، آنچه لازم است بر شما تنها اقامه سنت رسول خدا(ص) است و به واسطه ازدواج موقت از همسران دائمى خويش غافل نشويد، كه آنها را به كفران و بيزارى وادار كنيد و آنان بر عليه كسى كه به شما دستور داده است نفرين كنند و ما را لعنت نمايند.»(26) حجاب حافظ عفّت و پاسدار كرامت‏
بد حجابى و بى‏حجابى از دستآوردهاى شوم استعمار جديد و حربه مهمّ تهاجم فرهنگى است، در مقابل حجاب و پاسدارى از آن يكى از مهمترين عامل صلاح و سداد جامعه شمرده مى‏شود هرجامعه كه حجاب و عفاف خود را حفظ كرده دين و فرهنگ… خود را نيز نگهداشته است. و هر جامعه كه حجاب در آنها كم رنگ و بى‏رنگ شده است به همان نسبت دين و فرهنگ و آداب رنگ باخته است، قرآن درباره حجاب دستورات اكيدى دارد كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود.
1- «به زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را فرو گيرند و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود را جز آن مقدار كه ظاهر است آشكار ننمايند. و روسريهاى خود را بر سينه خود افكنند(تا گردن و سينه پوشيده شود) و زينت خود را آشكار نسازند، مگر براى شوهرانشان، يا پدرانشان يا پدران شوهرانشان يا پسرانشان، يا پسران همسرانشان، يا برادرشان يا پسر برادرشان يا پسر خواهرانشان يا زنان همكيششان يا بردگانشان (كنيزان) يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند، يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند و بهنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نكوبند تا زينت پنهانيشان دانسته شود (و صداى خلخالها به گوش رسد) و همگى به سوى خدا باز گرديد تا رستگار شويد».(27)
شأن نزول آيه فوق طبق سخن امام باقر(ع) مربوط به جوانى است كه بر اثر چشم چرانى صورتش به استخوانى بيرون آمده از ديوار اصابت كرد و مجروح شد، و علّت جذب جوان مراعات نكردن حجاب از طرف آن زن بود.(28)
2- «اى پيامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنات بگو، جلبابها(روسرى‏هاى بلند) خود را بر خويش افكنند، كه اين كار براى اين كه (به عفت و حريّت) شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند، بهتر است، و خداوند همواره غفور و رحيم است.»(29)
در شأن نزول آيه فوق آمده كه شب هنگام زنان براى نماز مغرب و عشاء به مسجد مى‏رفتند برخى از جوانان هرزه بر سر راه آنها مى‏نشستند و با مزاح و سخنان ناروا آنها را آزار مى‏دادند و مزاحم آنان مى‏شدند، آيه نازل شد و به آنها دستور داد حجاب خود را بطور كامل رعايت كنند تا بخوبى شناخته نشوند و كسى بهانه مزاحمت نداشته باشد.(30)
دو نكته در آيه با توجّه به شأن نزول قابل دقت است: 1- بجاى جلوگيرى از مزاحمت‏هاى خيابانى دستور حجاب كامل به زنان مى‏دهد، هرچند آيه بعدى مزاحمان را نيز تهديد كرده است، معلوم مى‏شود حجاب در ريشه كنى هرزگى و مزاحمت‏ها نقش دارد.
2- علّت حجاب را اين مى‏داند كه زنهاى با حجاب با شخصيت و متدين شناخته مى‏شوند لذا با عمل خود به هرزگان اجازه نمى‏دهد كه به حريم حرمت آنها اهانت نمايند.
مسائل ريز حجاب و حد و حدود آن در جاى خود مطرح شده است و در حوصله اين مقال نيست، آنچه از آيات حجاب بدست مى‏آيد اين است كه براى پيشگيرى و حتى دفع فساد حجاب نقش مهم و كليدى دارد. ب: عوامل مشترك‏
قرآن برخى عوامل ديگرى را طرح نموده كه به صورت عميق‏تر و با دوام بيشتر هم در پيشگيرى و بازدارندگى نقش دارد و هم در رفع و برداشتن گناهان و آلودگى‏ها، جهت اختصار به صورت فهرست وار به آنها اشاره مى‏شود. عبادت و دعا
اعمال عبادى مانند نماز و روزه و حج و… نقش مهمى در بازدارندگى و رفع گناهان دارند، قرآن درباره نماز مى‏فرمايد: «انّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر؛(31) براستى نماز انسان را از زشتى‏ها باز مى‏دارد.»
و درباره روزه فرمود: «كتب عليكم الصيام… لعلّكم تنقون؛(32) روزه بر شما واجب شده… شايد پروا پيشه شويد.»
در يك كلام درباره هر عبادت و پرستش حق مى‏گويد: «يا ايها الناس اعبدوا ربّكم…لعلّكم تتقون؛(33) اى مردم پروردگارتان را عبادت كنيد شايد پروا پيشه شويد.» انتخاب الگوهاى صحيح‏
انسان فطرتاً عاشق كمال و از نقص و عيب گريزان است، همين امر باعث مى‏شود كه به دنبال الگوى مطلوب و كاملى باشد الگوپذيرى چون سازگار با فطرت انسان است، از مؤثرترين روشهاى پيشگيرى و رفع گناهان شمرده مى‏شود در اين روش انسان نمونه‏اى عينى را مطلوب خويش قرار مى‏دهد و به شبيه سازى دست مى‏زند و گام در جاى او مى‏نهد. به همين جهت قرآن الگوهايى را معرّفى مى‏كند در يك آيه مى‏فرمايد: «ولكم فى رسول اللّه اسوةً حسنةً؛(34)و مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى است». و همين طور ابراهيم(ع) و برخى افراد ديگر را به عنوان الگو معرفى مى‏كند.(35) كه در رأس آن افراد ائمه اطهار(ع) قرار دارند. دورى از دوستان ناباب‏
يكى از عوامل توسعه فساد و بى‏بند وبارى مخصوصاً در بين قشر جوان رفقاى ناباب و نامناسب است.قرآن براى جلوگيرى از اين عامل تذكراتى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود. 1- حسرت دائمى‏
«و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست خود را (از شدّت حسرت) به دندان مى‏گزد و مى‏گويد: اى كاش با رسول (خدا) راهى برگزيده بودم اى واى بر من، كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم.»(36) 2- دوستى با خوبان ژ
«الا خلاء يومئذٍ بعضهم لبعضٍ عدّوٌ الّا المتقين؛(37) دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزكاران».
نار خندان باغ را خندان كند
صحبت مردانت از مردان كند محبّت اهل بيت(ع)
از مهمترين و اساسى‏ترين روشهاى سازندگى و تربيت و مقاوم سازى در مقابل تهاجم فرهنگى روش محبّت به پاكان و فرهيختگان خاصّه اهل بيت(ع) است روش محبّت بجهت سازگارى با فطرت آدمى و سرشت انسانى و به جهت ميل درونى، بالاترين نقش را در تحوّل تربيتى انسان ايفا مى‏كند و همچون اكسير مس وجود انسان را به طلاى ناب تبديل نموده و در كوتاه‏ترين زمان تحوّلات سازنده شگرفى در انسان ايجاد مى‏كند، امثال سلمان و ابوذر و مقداد، تربيت شدگان مكتب عشق و محبت به رسول خدا(ص) هستند چنانكه تحول عميق در حر بن يزيد، و زهير بن قين و وهب و… بر اثر محبّت به امام حسين(ع) بود.
با توجّه به اين تأثير شگرف و وسيع است كه قرآن آن را پاداش رسالت محبت اهلبيت(ع) و دوستى آنان دانسته(38) و آن را به نفع و سود خود انسان مى‏داند. ج: عوامل بردارنده و از بين برنده گناه و فساد
اين عوامل خود به سه دسته تقسيم مى‏شوند: 1- عوامل فردى
عوامل فردى دورى از گناه و فساد و رها شدن از دام تهاجم فرهنگى متعدد است كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود. توبه و بازگشت:
قرآن در بيش از 90 آيه توبه را در قالب‏هاى مختلف مطرح و بيان نموده است و آن را مهمترين عامل رهائى از دام گناهان و فساد، و باعث رستگارى انسان مى‏داند در آيه مى‏خوانيم: «توبوا الى اللّه جميعاً ايّه المؤمنون لعلكم تفلحون؛(39) همگى به سوى خدا بازگرديد اى مؤمنان تا رستگار شويد.» ياد خدا و نعمت‏هاى او
ياد خدا و نعمت‏هاى او، با اين ديد كه نعمت دهنده در همه جا حاضر است و تمام هستى حتّى خطورات قلبى و تخيّلات انسان را زير نظر دارد انسان را از پليدى و زشتى نگه مى‏دارد و بخوبى و نيكى وامى‏دارد.
على(ع) فرمود: «هر كس قلبش را به دوام ياد خدا آباد كند كردارش در نهان و آشكار نيكو گردد.»(40)
در قرآن بيش از دويست بار كلمه «ذكر» و مشتقات آن به كار رفته است، از جمله مى‏فرمايد: «فاذكروا آلاء اللّه و لاتعثوا فى الارض مفسدين؛(41) بنابراين، نعمت‏هاى خدا را متذكر شويد، و در زمين به فاسد نكوشيد» آيه مى‏رساند كه ياد نعمت‏ها جلو فساد را مى‏گيرد و در آيه‏اى ديگر مى‏فرمود: «واذكروا اللّه كثيراً لعلّكم تفلحون؛ خدا را زياد ياد كنيد تا رستگار شويد.» ياد مرگ و قيامت‏
عامل ديگر براى برخورد با گناه و فساد، ياد مرگ و قيامت است. على(ع) مى‏فرمايد: «پس هرگاه شهوتها به شما روى آوردند، مرگ را بسيار ياد كنيد كه ياد مرگ براى پندآموزى كافى است و رسول خدا(ص) اصحاب خود را پيوسته به ياد مرگ سفارش مى‏كرد و مى‏فرمود: مرگ را بسيار ياد كنيد كه همانا مرگ نابود كننده لذّتها و جدا كننده شما از شهوتها است.»(42)
حدود يك سوّم قرآن مربوط به بحث مرگ و قيامت و مسائل مربوط به آن است اين نشان مى‏دهد، كه قيامت باورى در بازدارندگى از گناه و فساد و مقابله با آن نقش تعيين كننده دارد. از جمله فرمود: «فمن كان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحاً و لايشرك بعبادة ربّه احداً؛(43) پس كسى كه اميد ملاقات پروردگارش را (در روز قيامت) دارد بايد عمل صالح انجام داده و هرگز شرك به او نياورد.»
حتى قرآن گمان به معاد را داراى آثار مهم باز دارندگى از گناه و فساد مى‏داند.(44) عبرت‏گيرى و پندآموزى‏
انسان با ملاحظه تاريخ و سرگذشت آنهايى كه در فساد و بى‏بندى فرو رفتند و در مقابل تهاجم فرهنگى تسليم شدند، و آبروى دنيا و آخرتشان را از دست دادند مى‏تواند خود را از فرو رفتن در دام‏ها و تكرار خطاها و يا رها نمودن از آن، بيمه كند.
على(ع) فرمود: «و هر كس عبرت گيرد خود را(از فرو رفتن در خطاها و فسادها) دور نگهداشته و هر كس خود را (از بديها) دور نگهداشت سالم مى‏ماند.»(45)
قرآن در هشت آيه با صورتهاى مختلف دستور به عبرت‏گيرى داده است و گاه صريحاً فرمان داده است: «فاعتبروا يا اولى الابصار؛(46) پس عبرت بگيريد اى صاحبان بصيرت.» 2- عوامل خانوادگى‏
سهم بزرگى از مفاسد اجتماعى و پذيرش تهاجمات فرهنگى معلول سوء تربيت خانواده‏ها است، و چنانچه پدر و مادر خودشان وارسته و منزّه باشند، و به فرزندان خويش توجّه نموده و در تربيت آنان كوتاهى ننمايند، بدون ترديد كمك شايانى به اصلاح جامعه بشرى نموده‏اند، زيرا مفسدين و معتادان سارقين و قاتلها، منحرفين و شرابى‏ها…معمولاً ريشه خانوادگى دارند.
پيامبر اكرم(ص): «هر مولودى بر اساس فطرت(پاك و پاكيزه) متولد مى‏شود تا اين كه پدر و مادر او را يهودى يا نصرانى مى‏نمايند.»(47)
قرآن با صراحت تمام به مردان و سرپرستان خانواده‏ها دستور مى‏دهد كه هم خود را و هم فرزندان خود را در مقابل گناهان و فساد و بى‏بند و بارى نگهدارند و حفظ كنند.
«يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم ناراً وقودها النّاس و الحجارة؛(48) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان‏ها و سنگ هاست نگه داريد.»
آيه خطاب به مؤمنان است از اين مى‏فهميم كه خانواده‏هاى مؤمن و مسلمان هميشه در معرض تهاجمات گناه و فساد قرار دارند، بايد به گونه‏اى برنامه‏ريزى شود كه بتوان جلوى آن تهاجمات را گرفت.
و پيامبر اكرم(ص) فرمود: «خداوند هر مسؤولى را، از مسؤوليتى كه به وى سپرده شده است، سؤال خواهد نمود، كه آيا آن را بدرستى به انجام رسانيد يا ضايع كرد حتى از مرد سؤال خواهد شد نسبت به خانواده‏اش.»(49)
اما راهكارهاى هدايت خانواده و فرزندان و جذب آنها در جاى خود بايد بررسى شود آنچه اينجا مى‏توان گفت اين است كه پدر و مادر در مقابل رفتار فرزندان، رفقايى كه دارند، و همين طور نوار مبتذل و يا سى دى‏هاى انحراف كننده كه استفاده مى‏كنند و يا نماز را كه ترك كنند مسؤوليت دارند.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «همراهى و دقت و مراقبت كنيد در امور فرزندانتان، و نيكو گردانيد تربيت آنها را، چرا كه اولاد شما هديه‏هاى خداوند به شما مى‏باشند.»(50) 3- عوامل اجتماعى و دولتى‏
قرآن افراد جامعه را واحدهاى جدا افتاده بى ارتباط به هم نمى‏داند، بلكه همگى را پيكرى مى‏شمارد كه به همديگر مرتبط و متصل و داراى ولايت بر يكديگرند، لذا وظائفى بر عهده دارند كه برخى از آنها از اين قرار است: 1- امر به معروف و نهى از منكر
«مردان و زنان مؤمن برخى سرپرست برخى ديگرند، امر به معروف مى‏كنند و از زشتيها باز مى‏دارند، نماز را به پاى داشته زكات مى‏پردازند و خداوند و پيامبرش را اطاعت مى‏كنند. ايشان هستند كه خداوند برايشان رحمت مى‏آورد و بدرستى كه خداوند صاحب اقتدار و حكيم است.»(51)
سخن بلندى دارد امام باقر(ع) كه جاى هرگونه توضيح را مى‏گيرد آنجا كه فرمود: «در آخرالزمان عدّه‏اى مورد اطاعت قرار مى‏گيرند، كه ريا كارند و به عبادت تظاهر مى‏كنند ولى كم خردان و كوتاه فكرانند، آنان امر به معروف و نهى از منكر را واجب نمى‏شمارند، مگر آن هنگام كه ايمن از هرگونه ضررى باشند. همواره به دنبال عذرتراشى و بهانه‏گيرى و راه گريز از اين واجب الهى هستند، به دنبال لغزش‏هاى علما و فساد عمل آنان مى‏باشند. آنان به سوى نماز و روزه و هر عملى كه ضررى مالى يا جانى را متوجه آنان سازد، آنها را ترك مى‏گويند، همان گونه كه برترين و شريف‏ترين واجبات، يعنى امر به معروف و نهى از منكر را ترك گفته‏اند. بدرستى كه امر به معروف و نهى از منكر واجبى است كه ديگر فرائض به واسطه آن به پا داشته مى‏شود آنگاه كه جامعه‏اى اين گونه شد خداوند بر آنها غضب كرده و غضب وى عموميّت خواهد يافت پس نيكانى كه در جامعه همراه اشرارند، و نيز كوچكترها با بزرگترها هلاك خواهند شد بدرستى كه امر به معروف راه همه انبياست… پس با قلبهايتان به مخالفت گناه برخيزيد و با زبانهايتان آنها را رد كنيد. و ضربه‏هاى سخت خود را به پيشانى گنهكاران وارد سازيد و در راه خداوند از سرزنش ملامت گران نهراسيد.»(52) 2- دولتمردان و حكومت اسلامى‏
حاكم و دولتمردان اسلامى در گام اول به عنوان الگوهاى جامعه وظيفه دارند، كارها و رفتار خويش را اصلاح نمايند. چرا كه مردم به رفتار و اعمال آنها اقتدا مى‏كنند، در گام بعدى وظيفه دارند حدود تعزيرات اسلامى را براى جلوگيرى از مفاسد اجتماعى قاطعانه و بدون ترس از اعتراض ابرقدرت‏ها و وابستگان آنها اجرا نمايند، قرآن اجراى حدود را باعث حيات جامعه انسانى مى‏داند آنجا كه فرمود: «و لكم فى القصاص حياةٌ يا اولى الالباب لعلّكم تتقون؛(53) و براى شما در قصاص حيات و زندگى است، اى صاحبان خرد! شايد شما تقوا پيشه كنيد.»
امام هفتم(ع) درباره اين آيه «فيحيى به الارض بعد موتها؛ زنده مى‏گرداند زمين را پس از مرگ آن» فرمود: «اين آيه زنده شدن زمين به واسطه باران را نفرموده است، بلكه مقصود آيه اين است كه خداوند مردانى مى‏انگيزد تا عدالت را زنده كنند و به واسطه زنده شدن عدالت و اقامه حدود، زمين، زندگى از سر مى‏گيرد. هر مجازات اسلامى كه در زمين اجرا شود نفع آن بيشتر از چهل روز باران است.»(54)
نه تنها اجراى حدود بركاتى دارد و باعث جلوگيرى و ريشه كنى فساد مى‏شود، كه اجرا نكردن آن از گناهان بس بزرگ است. على(ع) هنگام اجراى يكى از حدود الهى فرمود:
«خدايا! تو به پيامبرت هنگامى كه از دينت خبر مى‏داد فرمودى: اى محمد هر كس يك حدّ از مجازاتهاى مرا تعطيل كرده و اجرا نكند، با من دشمنى كرده و بدين وسيله خواستار مخالفت با من شده است.»(55)
3- دولتمردان، صدا و سيما، روزنامه‏ها و نويسندگان كلاً دستگاه‏هاى تبليغاتى وظيفه دارند
مردم و جوانان را از مفاسد و زيانهاى گناه و فساد و تهاجم فرهنگى آگاه نمايند، چرا كه امروز وسيله اصلى براى تهاجم فرهنگى به جوامع انسانى و اسلامى، همان تبليغات وسيع و گسترده است.
تأسف و درد اينجاست كه گاه برخى از قلم به دستان داخلى به جاى مقابله و مبارزه با تهاجم فرهنگى و گناه، خود از مروجان معاصى و تهاجم فرهنگى‏اند!! پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره شورى، آيه 30.2. كلينى اصول كافى، ج 2، ص 269، روايت 3.3. قابل يادآورى است كه آنچه بيان مى‏شود طبق فهم قاصر ما از قرآن و برخى روايات است. ممكن است قرآن سخنان عميق‏تر و طرح جامع‏ترى داشته باشد كه فهم كم ژرف ما، به آن نرسيده باشد، و بر بزرگان عرصه تفسير است كه در اين زمينه بيشتر كار كنند و طرح جامع قرآن را در اين زمينه ارائه دهند.4. سوره آل عمران، آيه 29.5. سوره عنكبوت، آيه 10.6. سوره فاطر، آيه 38.7. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، ج 78، ص 126 باب 20، حديث 7.8. سوره نور، آيه 19.9. سوره اسراء، آيه 36.10. سوره زمر، آيه 18.11. سوره نور، آيه 30 – 31.12. حر عاملى، وسائل الشيعه، داراحياء التراث، ج 14، ص 145.13. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، مكتبة الاعلام الاسلامى، ج 1، ص 72.14. در مورد ازدواجهاى عشقى به اين تحقيق توجه كنيد:دكتر «اسنل پنتى» كارشناس بزرگ آمريكايى در امر زناشويى اين عبارت را منتشر كرد: بخاطر عشق ازدواج نكنيد، ازدواج عشقى زهرآگين‏ترين نوع ازدواج است. اين كارشناس كه سى سال است منحصراً به پرونده‏هاى ازدواج و طلاق در شهرهاى بزرگ و پرجمعيت آمريكا و ديگر كشورهاى جهان رسيدگى مى‏كند درباره علّت طلاق مى‏گويد: افسانه عشق يكى از مخرّب‏ترين اختراعات بشر است. در آمريكا از هر صد ازدواج عشقى 93 تاى آن با شكست روبرو شده‏اند، و در فرانسه وضع بدتر است، عمر متوسط ازدواج عشقى 5/3 ماه است در آمريكا از هر پنج فقره جنايت يك فقره‏اش محصول مرافعات كسانى است كه به واسطه عشق ازدواج كرده‏اند.» علوم جنايى، ج 2، ص 1016 و فساد سلاح تهاجم فرهنگى، سيد محمود مدنى، ص 300.15. سوره احزاب، آيه 32.16. علامه مجلسى، عين الحيوة، ص 140.17. سوره روم، آيه 21.18. سوره رعد، آيه 38.19. سوره نور، آيه 32.20. سوره نساء، آيه 3.21. مسئله حجاب، ص 113 – 114. 22. مرتضى مطهرى، اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب، قم انتشارات صدرا، ص 47.23. وسائل الشيعه همان، ج 14، ص 5.24. سوره نساء، آيه 24.25. وسائل الشيعه، همان، ج 14، ص 440.26. همان، ص 450.27. سوره نور، آيه 31.28. علامه طباطبائى، الميزان، ج 15، ص 116.29. سوره احزاب، آيه 59.30. تفسير نمونه، ج 17، ص 426.31. سوره عنكبوت، آيه 45.32. سوره بقره، آيه 183.33. همان، آيه 21.34. سوره احزاب، آيه 21.35. سوره ممتحنه، آيات 6 و 4.36. سوره فرقان، آيه 28.37. سوره زخرف، آيه 67.38. سوره شورى، آيه 23، سوره فرقان، آيه 57 و…39. سوره نور، آيه 31.40. غررالحكم، چاپ دانشگاه تهران، ج 5، ص 387.41. سوره اعراف، آيه 74.42. حسن طوسى،، الامالى، نجف مطبعة الحيدريه، ج 1، ص‏27.43. سوره كهف، آيه 110.44. سوره مطففين، آيه 7 – 5.45. بحارالانوار، داراحياء التراث، ج 78، ص 92.46. سوره حشر، آيه 2.47. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 373.48. سوره تحريم، آيه 6.49. شرح رساله حقوق، ج 1، ص 524.50. همان، ص 582.51. سوره توبه، آيه 71.52. كافى، ج 5، ص 55.53. سوره بقره، آيه 179.54. وسائل الشيعه، ج 18، ص 308.55. همان، ص 309.

/

آثار و اهداف حق و تكليف‏


##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
اهداف حقوق بر مبناى نوع نگرش نسبت به نظام هستى متفاوت است، آن كه با دليل مادى به جهان و انسان مى‏نگرد هدفى را براى حقوق در نظر مى‏گيرد كه متفاوت با ديد كسى است كه براى جهان، خدايى را اعتقاد دارد.
انسان‏هايى كه داراى بينش الهى هستند از آن جايى كه هستى براى او به نظام مادى محدود نيست، بلكه دنيا و نظام مادى را نازل‏ترين نشئه از مراتب هستى مى‏داند و براى انسان زندگى ابدى را در نظر دارد و مرگ را پايان زندگى نمى‏داند بلكه آن را انتقال از عالم محدود به عالم نامحدود و از نشئه ملك و ظاهر به نشئه ملكوت و باطن مى‏داند، اهدافى را براى حقوق و تكاليف مطرح مى‏كند و انسانى كه هستى را به نظام مادى محدود مى‏كند و مرگ را پايان زندگى مى‏داند و هرچه را كه مى‏نگرد در همين ظاهر خلاصه مى‏كند و مى‏گويد انسان با مردن و دفن در قبرستان مى‏پوسد و نابود مى‏شود اهداف ديگرى براى او قابل طرح است. در آغاز به هدف خلقت از اين دو ديدگاه اشاره مى‏شود. هدف خلقت از دو نگاه‏
مادى مسلكان معتقدند با توجّه به جهان بينى مادى، براى انسان هيچ غايتى جز هدف مادى و غرض دنيايى وجود ندارد و انسان چون ساير حيوانات براى خوردن، خوابيدن، لذت بردن و براى بهره بردارى از آزادى – به معناى رهايى – و از امنيت مادى و استقلال طبيعى و… خلق شده است. پيشينه اين تفكر به گذشته بسيار دور برمى‏گردد و حس گرايان و مادى مسلكان امروز، طفيلى همان كسانى هستند كه در مقابل انبياى الهى با همين تفكر مادى كه داشتند مبارزه مى‏كردند. مخالفان و معاندان انبياء با اين ديدگاه سطحى، تحمّل گفته‏هاى انبياء را نداشته و در مقابل آنان مى‏گفتند: «حسبنا ما وجدنا عليه اباءنا؛(1) يعنى بس است ما را آن چه كه پدرانمان را بر ان يافتيم». وقتى كه پيامبر اسلام براى ارشاد و هدايتشان حريصانه تلاش مى‏كرد خداوند به او خطاب فرمود: «ذرهم يأكلوا و يتمتّعوا و يلههم الأمل فسوف يعلمون؛(2) آنان را به حال خودشان رها كن تا بخورند و به آرزوهاى ماديشان برسند، پس به زودى خواهند دانست» يعنى اين طايفه از ظاهرگرايان به زودى خواهند فهميد كه زندگى به حيات مادى محدود نيست. از نگاه اين گروه، غايت خلقت انسان، وصول به آمال و آرزوهاى مادى دنيوى است و فراتر از آن عالم ديگرى وجود ندارد. منظور ايشان از غايت همان فائده، بهره و گاهى اثرى است كه مترتب بر پديد آمدن جامعه انسانى مى‏شود، و گرنه هدف به معناى غرض آفرينش و انديشه پيشين و نتيجه پسين و مانند آن براى يك متفكّر منكر خدا مبدأ فاعلى توجيه‏پذير نيست.
طايفه ديگرى كه از معرفتى عميق‏تر برخوردارند، هدف را بسيار متعالى دانسته و محدود كردن آن به دنياى مادى را در شأن بشرى نمى‏دانند. قرآن كريم هر دو ديدگاه را بيان مى‏كند، ديدگاه گروه اوّل را با آيه «فمن الناس من يقول ربّنا آتنا فى الدّنيا و و ماله فى الآخرة من خلاق؛(3) پس از ميان مردم كسى است كه مى‏گويد: پروردگارا به ما در همين دنيا عطا كن، و حال آنكه براى او در آخرت نصيبى نيست»، و ديدگاه گروه دوم را با آيه «و منهم من يقول ربّنا آتنا فى الدّنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار؛(4) و برخى از آنان مى‏گويند پروردگارا در اين دنيا به ما نيكى و در آخرت نيز نيكى عطا كن و ما را از عذاب آتش نگه دار»، با توجّه به دو نگاه مزبور درباره هدف يا اثر خلقت انسان، اهداف و آثار حق و تكليف نيز گوناگون خواهد بود كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود. 1. تحصيل معرفت متعالى به حقايق‏
انسانها در مقابل حقوق و تكاليف به دو دسته كلى تقسيم مى‏شوند، افرادى كه از پذيرش هرگونه تكليف در مقابل ديگران استنكاف ورزيده و در مقام عمل موضع بلاتكليفى را در زندگى خود پيش مى‏گيرند، و دسته‏اى ديگر خود را موظّف و مكلّف به انجام تعاليم و تكاليف دين خاص مى‏دانند. مسلّماً اين دو دسته از انسانها از حيث معرفتى يكسان نيستند، بلكه مراتب معرفت و شناخت آنان كاملاً از هم متمايز است.
اين نكته بايد معلوم باشد كه بر مبناى غير علمى بودن ايمان و اينكه باور كردن و معتقد شدن به چيزى، از سنخ علم و استدلال نيست، سخن از مسبوق بودن ايمان به علم مطرح نخواهد بود، ليكن بر مبناى صحيح كه ايمان و باور كردن چيزى حتماً مى‏تواند برهانى شود و هرگز از قلمرو علم استدلالى بيرون نيست، علم حصولى و انديشه برهانى زمينه ايمان را فراهم مى‏كند و ايمان به حقيقت و عمل صالح مطابق آن وسيله علم شهودى خواهد بود، چنان كه اصل ايمان و باور نمودن چيزى گاهى به وسيله علم شهودى حاصل مى‏شود، يعنى ممكن است ابتدا بارقه‏اى بهره كسى شود و او واقعيت را در حدّ توان خود مشاهده نمايد، آنگاه به آن معتقد شود و بعد از ايمان و عمل صالح بهره علمى ببرد و آن علم كه نتيجه ايمان است هم مى‏تواند حصولى باشد و هم حضورى، يعنى ايمان و عمل صالح هم براى حكيم و متكلّم سودمند و هم براى عارف، ناجح و مفيد است.
با روشن شدن اين مطلب مى‏توان گفت كه يكى از آثار مهمّ دين‏دارى و تكليف مدارى در ادراك و فهم انسان متجلّى است. نمى‏توان گفت دو شخصى كه يكى براى حقوق و انجام تكاليف خويش تلاش مى‏كند و در اين مسير زحماتى را متحمّل مى‏شود، با كسى كه كمترين زحمت را در اين راه متقبل نمى‏شود در فهم حقايق و درك واقعيات نظام هستى و مبدأ حق يكسان‏اند. وضوح اين مطلب به حدّى است كه برخى از انديشمندان قائل شده‏اند، ايمان به تعاليم الهى و عمل به تكليف دينى بر فهم و معرفت انسان مقدم است. آنسلم، اسقف اعظم كانتربرى (حدود 1033 – 1109) گفته است: «ايمان مى‏آورم تا بفهمم»،(5) يعنى فهم حقايق از آثار و لوازم ايمان است. مشابه همين بيان در كلمات بزرگان و عالمان مسلمان ديده مى‏شود و در آيات و روايات بدان تصريح شده است.
در بيان عرشى صدرالمتألّهين آمده است:
ايمان حقيقى نورى است كه از پروردگار عالم بر دل بنده مى‏تابد، پس هر كه در انكار آن نور مى‏كوشد و در اطفاى آن نور سعى مى‏نمايد يا استهزاء به مؤمنى مى‏كند در حقيقت با خدا و ملائكه و كتابها و پيامبران و امامان معصوم(ع) دشمنى كرده است.(6)
نيز در بيانى ديگر گويد:
اكنون بدان كه پيش از آنكه اين نور بر دل فايض گردد، مى‏بايد كه آن دل همچون آيينه مصفّا و مجلّى گردد از زنگ معاصى و تعلّقات، زيرا كه همه دلها در آيينه بودن به حسب اصل فطرت بالقوّه‏اند و بعضى از قوت به فعل مى‏آيند به وسيله اعمال و افعال صالحه و تكاليف و رياضيات شرعيه و بعضى هنوز از قوّت به فعل نيامده‏اند و در بعضى، آن قوّت به سبب اعمال قبيحه و اعتقادات رديئه فرسوده و دفن شد.(7) و در آثار عارف نامى ملاعبدالصمد همدانى آمده است:
معرفت، علم به خداى بزرگ است و آن نورى از انوار ذى‏الجلال و خصلتى از شريف‏ترين خصلتهاست كه خداوند دلهاى طالبان خود را بدان گرامى داشته، اهل ولايت و دوستان خويش را بدان مخصوص گردانيده و اين علم را بر ساير علوم برترى بخشيده است و بيشتر مردم از شرافت آن غافل، به لطايف آن جاهل، از ارزش بزرگ آن بى‏خبر و از معانى غامض و پيچيده آن بى‏اطلاع‏اند و اين معانى را جز صاحبدلان درنيابند و اين علم اساس ساير علوم است.(8)
مراتب اين علوم بر درجات ايمان فرد مبتنى است، چنان كه پيامبر بزرگوار اسلام(ص) خطاب به اباذر فرموده است: ايمان برخى مانند پياله‏اى است كه گنجايش اندكى از علوم و معارف را دارد، اگر زياده از قدر حوصله‏اش بر آن بريزند، از سر به در رود و بر اثر كثرت عبادات و كمالات وسعت آن زيادتر شده و استعداد قبول معارف بيشتر مى‏گردد، تا آنكه به منزله دريايى مى‏شود كه هرچند نهرهاى حقايق بر آن ريزند مطلقاً او را از جا به در نمى‏آورد. آن انوار معنوى است كه سبب وسعت آن شده تا پذيرش درك آن بيشتر گردد.(9)
امام صادق(ع) در حديث منسوب و معروف به «عنوان بصرى» فرمود: «ليس العلم بالتعلّم انّما هو نورٌ يقع فى قلب من يريد اللّه تبارك و تعالى ان يهديه فان اردت العلم فاطلب أولاً فى نفسك حقيقة العبودية؛(10) علم به آموختن و تعليم ديدن نيست، بلكه نورى است كه در دل كسى كه خداوند تبارك و تعالى اراده هدايت او را كرده است واقع مى‏شود، پس اگر علم مى‏خواهى بايد در اولين مرحله نزد خودت حقيقت عبوديت را طلب كنى و به واسطه عمل كردن به علم، طالب علم باشى» در ادامه
«عنوان بصرى» سؤال مى‏كند كه حقيقت بندگى چيست؟ امام مى‏فرمايد: سه چيز است: 1. بنده براى خودش ملكيتى نبيند در آنچه كه خداوند به وى عطا كرده است. 2. بنده خدا به سود خويش مصلحت انديشى نكند. 3. تمام اهتمامش از لحاظ فعل و ترك در امورى منحصر گردد كه خداوند او را بدان امر نموده يا از آن نهى كرده است.
در آيات الهى همين نكته تأكيد شده كه معرفت ناب مرهون عبوديت محض است: «ان تتّقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً؛(11) اگر تقواى الهى پيشه كنيد خداوند به شما فرقان (ابزار تشخيص حق و باطل) مى‏دهد، نيز فرمود: «الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا؛(12) آنان كه در راه ما اجتهاد و اهتمام ورزند ما آنان را به راه خود هدايت مى‏كنيم» «و اتّقوا اللّه و يعلّمكم اللّه؛(13) تقواى الهى داشته باشيد و خداوند به شما علم و معرفت عطا مى‏كند.»
از مجموع آنچه گذشت اين نتيجه حاصل مى‏شود كه معلّم حقيقى، ذات ربوبى خداوند و كمال علم، معرفت پروردگار است و اين كمال معرفت حاصل نمى‏شود جز با عبوديت حق، پس اگر كسى گام در وادى سلوك نهاد و تعهد به معبود سپرد و تكليف الهى را در مقابل هر حقى كه قرار داده شد پذيرفت به معرفتى دست مى‏يابد كه برترين معرفت و دانش بشرى است.(14) و اين عالى‏ترين اثر و لازم تكاليف دينى است.
به نظر مى‏رسد مهم‏ترين اثر تعهد سپارى در قبال دستورهاى الهى، ظهور استعداد بالقوه انسانى، رشد و بالندگى امور فطرى در بعد حقيقت جويى، ارتقاى عقول بشرى و ارشاد قلوب انسانى است و در مقابل، تكليف گريزى و عدم تعهد موجب تحيّر و سرگردانى، خموشى تمايلات فطرى، ركود ادراك عقل و تاريكى قلب است. بنابراين، احكام و تعاليم شريعت كه مطابق با مقتضاى فطرت و تكاليف دينى است براى رفع حجابهاى نفس و نورانيت فطرت است كه نتيجه آن حصول غايت معرفت خواهد بود. 2. آرامش روحى و اطمينان درونى‏
اثر ديگرى كه بر حق و تكليف مترتب است و جزء اغراض و اهداف آن به شمار مى‏آيد، آرامش روح، اطمينان باطن و امنيت درونى انسان است، زيرا تنها با ايمان قلبى به خدا بدون التزام عملى به احكام و تكاليف، طمأنينه بخش نيست.
ترديدى وجود ندارد كه زندگى و حيات انسان در دامن طبيعت آميخته با مشكلات است و او غالباً با سختيها در حال مبارزه است، چنان كه دنيا دار ابتلا و آزمايش بوده و آدمى براى سربلندى از آن چاره‏اى جز نبرد با دشمن درون و بيرون ندارد.
در اين تنازع، چه بسا انسان در فراز و نشيبهايى قرار مى‏گيرد كه قدرت تصميم‏گيرى از او سلب مى‏شود، يا با حوادثى مواجه مى‏گردد كه تعادل روحى و روانى او را زايل مى‏كند و او را در امواج متلاطم تشويش‏هاى درونى قرار مى‏دهد.
بسيار روشن است كه در اين مواقع، همه افراد از جهت ايستادگى و مقاومت يكسان نيستند، اينجا است كه اشخاص از يكديگر متمايز شده و آثار و تكاليف نمايان مى‏شود. آنان كه به دين پناه برده و خدا را تكيه گاه خود قرار دادند، در اين گونه امور چون كوه استوارند و هيچ باد تندى آنها را از موضع اصلى تغيير نمى‏دهد: «كالجبل لاتحرّكه القواصف و لاتزيله العواصف.»(15)
امّا آنان كه پاى بند به دين نبوده و در مقابل اوامر الهى و دستورهاى دينى سرپيچى كرده و در معيشت مادى، تبعيت از هواى نفس را بر تكليف به حق مقدّم داشتند، در چنين مواردى متحيّر و مضطرب‏اند، چون تكيه گاهى براى خود نمى‏بيند تا به آن اعتماد و تكيه نمايند، از اين رو اضطراب و آشوب سراسر وجودشان را فرا مى‏گيرد. قرآن كريم به طور دقيق خصوصيات اين دو طايفه را ترسيم كرده است، الف: آنان را كه در قبال تعاليم دين بى‏مبالات بوده و در برابر حقوق اعطا شده از جانب خالق، تعهد و تكليفى را احساس نمى‏كنند، در حكمت نظرى و عملى دچار مشكل مى‏داند، اين گروه دچار زيغ قلب(16)، مرض دل،(17) قساوت و سنگ دلى،(18) كورى دل در مراتب سه گانه ختم و طبع و رين: «ختم اللّه على قلوبهم»(19)، «بل طبع اللّه عليها بكفرهم»(20)، «كلّا بل ران على قلوبهم»(21) شك و ترديد(22) و در نتيجه قلبى پر از هرج و مرج،(23) و ترس و وحشت(24) مى‏شوند.
ب: در وصف گروه دوم كه با معرفت حق در برابر باطل در حكمت نظرى و در مقام رفتار و حكمت عملى پاى‏بندى از خود نشان مى‏دهند و حق در برابر تكليف را پاس مى‏دارند، مى‏فرمايد: آنان داراى قلبى خداترس و با تقوا،(25) باطنى مطمئن،(26) نفسى با ثبات،(27) روحى پاك و با طهارت،(28) ايمانى همراه با يقين،(29) و خلاصه داراى ضميرى آگاه، دلى روشن،(30) روحى آرام و مطمئن،(31) و قلبى خاشع(32) و مهربان و رئوف،(33) هستند و اين همه از آثار و بركات تكليف است و در حيات كسى ظهور پيدا مى‏كند كه به وظايف و تكاليف الهى خويش پاى‏بند باشد.
نماد واقعى اين آيات الهى را امّت مسلمان، بلكه همه ملل در وصيت نامه سياسى الهى امام خمينى (ره) آن پير فرزانه كه مى‏فرمود ما مأمور به وظيفه‏ايم، نه نتيجه، مشاهده كرد كه فرمود: «با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوى جايگاه ابدى سفر مى‏كنم»،(34) پس اين آرامش روحى نتيجه دين‏دارى است كه در حيات انسان مكلف به دين خود را نشان مى‏دهد. سرّ حصول آرامش در پرتو تكليف‏
وجه عقلى مسئله اين است كه انسان هرگاه در حيات مادى خويش تابع هوا و هوس خود باشد، در تمهيد مقدّمات عقلى، دچار خلط و خبط مى‏شود، زيرا ميان سود واقعى و نفع خيالى قرار مى‏گيرد و قدرت ادراك و تشخيص او ضعيف مى‏گردد، چون قوّه مخيّله در عمل قوه عاقله دخالت كرده و در برخى موارد عقل را از مسير صواب و طريق اصلى خود خارج مى‏كند، به نحوى كه قدرت تشخيص صواب را از خطا در بخش نظر از او زايل مى‏كند و در بخش عزم و تصميم او را متزلزل و سست مى‏گرداند.
چنين شخصى كه در حكمت نظرى داراى معضل تشخيصى است، در حكمت عملى دچار تزلزل شده و توان تحمّل مشكل از او گرفته مى‏شود و در نتيجه، آرامش روحى را از كف داده و در رفتار خود نامتعادل مى‏گردد.
امّا كسى كه معتقد است هستى‏اش مرهون ديگرى است و وجودش نه تنها وجود رابطى، بلكه عين ربط به خداست و نه تنها خود را فقير، بلكه عين فقر مى‏داند و مبدأ هستى را نه تنها غنى، بلكه عين غنا مى‏شمرد و در مقابل او احساس وظيفه و تكليف مى‏كند، در حقيقت به حبل متين تمسّك كرده و به تكيه‏گاهى محكم و استوار پناه برده است كه هرگز آن طناب محكم پاره شدنى و آن پناهگاه مرصوص، ويران شدنى نيست. چنين انسانى امور رفتارى و عملى خود را بر مبناى عقيده‏اى بنا نهاده كه تزلزل و اضطراب در آن راه ندارد. وى با اين معرفت و اعتقاد دست به اعمالى نمى‏زند كه از تكليف الهى خارج باشد، لذا از نتيجه خير و شر اعمال انجام شده، هيچ هراسى به دل راه نمى‏دهد، چنان كه در رفتارهاى خود به منشأى حقيقى اعتقاد دارد و او را عهده‏دار نتايج اعمال و رفتار خويش مى‏داند، امّا شخص غيرمعتقد به مبدأ حقيقى، چون از انانيّت خود خارج نشده كسى را به مؤثر بودن نمى‏شناسد و به همين جهت خير و شرّ امور را فقط به دست خود دانسته و با توجّه به توهمات و تخيّلات، هرگز احساس آرامش و امنيت از خود نمى‏كند، پس اضطراب و آشوب غيرمعتقدانه به خدا از ناحيه خودشان بر آنان عارض شده و آرامش و اطمينان و سكينت در دلهاى مؤمنان از جانب خدايى است كه ايشان به عنوان ملجأ و پناهگاه براى خود برگزيده‏اند و اين اثر همان ايمان و تكليف الهى است كه مؤمنان و تقوا پيشگان داشتند و خداوند ايشان را مستحق چنين مقامى دانست و فرمود: «فأنزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤمنين و ألزمهم كلمة التقوى و كانوا أحقّ بها و أهلها؛(35) پس خداوند متعالى آرامش و سكينت را بر رسولش و بر مؤمنان نازل كرد و كلمه تقوا را براى آنان لازم قرار داد و به حق شايسته و سزاوار آن بودند. بنابراين از آثار تكليف الهى و دينى و نتيجه ايمان به خدا آرامش قلبى است كه خدا به متعهدان اعطا كرده است. يعنى كسى كه حق خدا، حق جامعه و حق خانواده و… را رعايت كرد از طمأنينه بهره مى‏برد. 3 . امنيت فردى و اجتماعى‏
ترديدى نيست كه آرامش فردى و امنيت اجتماعى از مهم‏ترين و بزرگ‏ترين نعمت‏ها و بركات الهى است. امنيت به معناى عدم خوف و ترس، و در امن و آرامش بودن است، على(ع) فرمود: «شرّ الأوطان مالم يأمن فيه القطّان؛(36) بدترين جاها براى سكونت جايى است كه ساكنان در آن امنيت نداشته باشند» و از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: «سه چيز است كه عموم مردم بدان نياز دارند: امنيت، عدالت و فراوانى نعمت.»(37)
امنيت داراى ابعاد گسترده‏اى چون امنيت معنوى،فرهنگى، سياسى، اجتماعى، اقتصادى، نظامى و جهانى است. با توجّه به گستره امنيت، شرط نخستين تحقق آن در جامعه، دين دارى و تكليف محورى افراد آن جامعه است و چنانچه اين شرط زايل شود، هيچ اميدى به تحقق امنيت وجود ندارد، زيرا امنيت زمانى جايگاه واقعى خود را پيدا مى‏كند كه افراد آن اجتماع از خداوند و قوانين او پيروى كرده و خود را در پناه تعاليم او ببينند، تقواى الهى را در دل داشته باشند و خويشتن را مكلّف به تكاليف دين الهى بدانند.
اگر گفته شود ضرورتى به تبعيت از قوانين الهى براى حفظ امنيت اجتماعى نيست، چون مردم هرگاه از قوانين اجتماعى مدوّن از ناحيه حقوق دانان، پيروى كنند امنيت در جامعه استقرار مى‏يابد. پاسخ آن است كه بعيد نيست در چنين جامعه‏اى امنيت نسبى و مقطعى در برخى از اماكن عمومى برقرار شود، امّا قطعاً امنيت، حقيقى و دائمى نخواهد بود، زيرا در قوانين بشرى، مردم هرگاه خود را زير نظر مأموران مجرى قانون ببينند، از تخلف خوددارى مى‏كنند و اگر مراقبان حفظ قانون، حضور نداشته باشند، مردم از عمل به قانون امتناع مى‏ورزند.
اين مهم‏ترين اشكالى است كه در همه قوانين بشرى وجود دارد، ليكن قانون الهى از چنين اشكالى مبرّاست. زيرا اولاً بر اساس ايمان به خدا، وى را ناظر بر اعمال خود مى‏بيند و ثانياً مردم مؤمن با توجه به تكاليف دينى افزون بر مراقب بيرونى، در درون خويش نيز داراى پاسبان و پليس باطنى هستند. از اين رو چنين انسانى در جامعه انسانى، به تمامى حركات و سكنات خود توجّه دارد كه ذرّه‏اى از دستورهاى الهى تخطّى نكند، چون معتقد است: «فمن يعمل مثقال ذرّةٍ خيراً يره* و من يعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً يره؛(38) پس هركه باندازه ذره‏اى كار خير انجام دهد او را مى‏بيند و كسى كه باندازه ذره‏اى كار شر انجام دهد آن را مى‏بيند» او نه تنها از اعمال خويش مراقبت مى‏كند، بلكه واژه‏ها و الفاظى را كه بر زبان خود جارى مى‏سازد تحت كنترل دارد، چون بر اين اعتقاد است كه همه چيز تحت مراقبت حافظان الهى است: «و ما يلفظ من قولٍ الّا لديه رقيبٌ عتيدٌ»؛(39) او به اين مقدار هم اكتفا نمى‏كند، بلكه پله‏هاى ديگرى از معرفت را طى كرده و خدا را ناظر و شاهد بر نيّات و نگاههاى خود نيز مى‏داند و اعتقاد دارد: «يعلم خائنةَ الأعين و ما تخفى الصدور؛(40) يعنى خدا به چشم‏هاى خيانت كار و آن چه كه دل‏ها پنهان مى‏كنند آگاه است».
براى چنين افرادى كه خود را هميشه و در همه حال در محضر خدا مى‏بينند خلوت و جلوت يكسان است. او نمى‏گويد كه من در ميان جمع، بر خلاف قانون، عملى را انجام نمى‏دهم، زيرا ديگران مرا مى‏بينند، ولى در خلوت، چون كسى شاهد اعمال من نيست قدرت دارم، پس آن را انجام دهم. در چنين جامعه‏اى كه مردم خود را مكلف به رعايت قوانين الهى بدانند، و خداى سبحان حاكم است، نه قراردادِ جمعى، و در چنين اجتماعى، امنيت مفهوم و جايگاه اصلى خود را پيدا مى‏كند، چنان كه حضرت امام على(ع) مى‏فرمايد: «أيّها النّاس انّه من استنصح اللّه وفّق و من اتّخذ قوله دليلاً هدى للّتى هى أقوم فانّ جار اللّه آمنٌ و عدوّه خائفٌ…؛(41) اى مردم همانا كسى كه طالب خير و نصيحت الهى باشد توفيق يابد، و آن كس كه سخن خدا را دليل و راهنماى خود قرار دهد، به بهترين راه هدايت يابد، پس همانا همسايه خداوند در امان و امنيت به سر مى‏برد و دشمن او ترسان و خائف است.»
بنابراين امنيت همه جانبه براى كسانى است كه پيوند خويش را با خدا محكم ساخته‏اند و ناامنى فردى و اجتماعى براى آن دسته از افرادى است كه اين پيوند را قطع كرده و دشمنى با خدا را پيش گرفته‏اند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره مائده، آيه 104.2. سوره حجر، آيه 3.3. سوره بقره، آيه 200.4. همان، آيه 201.5. فلسفه و ايمان مسيحى، ص 13 و 14.6. رساله سه اصل، ص 85.7. همان، ص 91.8. بحر المعارف، ج 2، ص 371.9. عين الحياة، ص 367.10. بحارالانوار، ج 1، ص 224.11. سوره انفال، آيه 29.12. سوره عنكبوت، آيه 69.13. سوره بقره، آيه 282.14. ر.ك: تحرير تمهيد القوائد، ص 66 و 140 و 542 و 705.15. نهج البلاغه، خطبه 37.16. سوره توبه، آيه 117.17. سوره مائده، آيه 52.18. سوره بقره، آيه 74.19. همان، آيه 7.20. سوره نساء، آيه 155.21. سوره مطفّفين، آيه 14.22. سوره توبه، آيه 45.23. سوره ق، آيه 5.24. سوره آل عمران، آيه 151، سوره انفال، آيه 12.25. سوره حج، آيه 32.26. سوره رعد، آيه 28 ؛ سوره انفال، آيه 10.27. سوره انفال، آيه 11.28. سوره احزاب، آيه 53.29. سوره مجادله، آيه 22.30. سوره حج، آيه 46.31. سوره فتح، آيه 4.32. سوره حديد، آيه 16.33. همان، آيه 27.34. وصيت نامه سياسى – الهى امام خمينى، فراز آخر.35. سوره فتح، آيه 26.36. غررالحكم، آيه 445.37. بحارالانوار، ج 78، ص 234.38. سوره زلزال، آيات 7 – 8.39. سوره ق، آيه 18.40. سوره غافر، آيه 19.41. نهج البلاغه، خطبه 147.

/

نگاهي به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
احزاب سنى عراق براى شركت در همه پرسى قانون اساسى اعلام آمادگى كردند.(21/7/84)
امير عبداللّه: رانندگى زنان در عربستان هنوز زود است.
مخالفان همه‏پرسى به دفاتر بزرگترين حزب سنى عراق حمله مسلحانه كردند. در آستانه برگزارى همه پرسى قانون اساسى عراق، تدابير امنيتى در شهرهاى اين كشور تشديد شد. عكس سربازان عراقى را نشان مى‏دهد كه خودروهاى مظنون را بازرسى مى‏كنند.(23/7/84)
حضور پرشور در همه پرسى، ملت عراق به استقلال آرى گفت. (24/7/84)
تكرار كابوس ويتنام در عراق، حالا ديگر مردم آمريكا كم كم كابوس يك ويتنام ديگر را در عراق با تمام وجود لمس مى‏كنند. كابوسى كه طمع و توهمات جرج بوش و همدستان نو محافظه كارش برايشان به ارمغان آورده است.
اما آمار رسمى و غير قابل اعتماد تلفات اعلام شده آمريكايى‏ها در باتلاق عراق به حدود 2000 تن رسيده است. شايد در حرف و در مقايسه با عراقى‏هايى كه توسط اشغالگران آمريكايى قتل عام شده‏اند آنقدر به نظر نيايد ولى گروهى از معترضان جنگ در پارك شهر نيويورك با به ستون كردن پوتين‏ها به تعداد سربازان آمريكايى كشته شده در عراق و نصب مشخصات هر يك روى آنها عمق فاجعه را به نمايش گذاشته‏اند. (26/7/84)
بوش در ديدار با محمود عباس در كاخ سفيد، تشكيل كشور مستقل فلسطينى را به آينده‏اى نامعلوم موكول كرد. (30/7/84)
آيت اللّه سيستانى با طرح اتحاديه عرب براى آشتى ملى موافقت كرد. (1/8/84)
قانون اساسى عراق تصويب شد. (4/8/84)
شهادت طلب فلسطينى 20 صهيونيست را به هلاكت رساند. (5/8/84)
آيت اللّه سيستانى: آمريكا براى خروج از عراق جدول زمانى تعيين كند. (8/8/84)
مسلمانان بلژيك: خواهان ارائه تصويرى صحيح از اسلام هستيم. (11/8/84) اخبار داخلى
ديدار صميمى قاريان برتر 45 كشور جهان با رهبر انقلاب انجام شد.
هشدار نمايندگان مجلس به ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادى نبايد تعطيل شود.
مردم خواستار از سرگيرى غنى‏سازى در نطنز شدند. راهپيمايان تهرانى هرگونه نرمش در مقابل قطعنامه اخير شوراى حكام را به مثابه يك خيانت ملى ارزيابى كردند. (16/7/84)
نمايندگان مجلس خواستار معرفى عوامل فساد اقتصادى شدند و گفتند: حيثيت نظام مهمتر از آبروى مفسدان اقتصادى است.(17/7/84)
رهبر انقلاب: ويژه خواران اقتصادى و سياسى مايه رنج مردم و مسؤولان هستند.
رئيس سازمان انرژى اتمى ايران در قبل از انقلاب: ايران هسته‏اى را در خواب هم نمى‏ديديم.
مجلس فعاليت گلدكوئيست و شركتهاى مشابه را ممنوع كرد.
دبير شورايعالى امنيت ملى: «ان.پى. تى» جز مانع تراشى براى ايران خاصيتى نداشته است. (18/7/84)
سيزدهمين نمايشگاه بين المللى قرآن كريم افتتاح شد.
رهبر انقلاب حادثه زلزله پاكستان را به ملت و دولت اين كشور تسليت گفتند. (19/7/84)
منطقى كردن سود تسهيلات بانكى از تصويب مجلس گذشت.
رئيس سازمان بازرسى كل كشور: دستور معرفى مفسدان اقتصادى صادر شد.
كوير مركزى ايران به نفت رسيد. (20/7/84)
سران سه قوه در نخستين جلسه ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادى پس از تشكيل دولت احمدى نژاد، بر ادامه فعاليت منسجم اين ستاد تأكيد كردند.
ايران: با اروپا مذاكره مى‏كنيم اما بدون پيش شرط.
اشتغال هئيت مديره بورس در ساير دستگاه‏ها ممنوع شد. (21/7/84)
رهبر انقلاب در ديدار اساتيد و هئيت‏هاى علمى دانشگاه‏ها: استعداد ايرانى، علم را از انحصار غرب خارج مى‏كند.
300 ميليارد تومان فساد اقتصادى در 11 شركت نفتى كشف شد. (23/7/84)
تروريست‏ها با انفجار 2 بمب در اهواز ده‏ها روزه دار را به خاك و خون كشيدند.
مبتكر ايرانى با ابداع روش جديد در بارورى ابرها، در شمار 4 مخترع برتر جهان قرار گرفت. (24/7/84)
واردات خودرو بدون كارت بازرگانى آزاد شد.
شركت انگليسى شل 120 ميليارد دلار به ايران خسارت زد.
مراسم تحليف هيأت منصفه جديد مطبوعات برگزار شد. (25/7/84)
رهبر انقلاب: ملت‏هاى مسلمان، عمق استراتژيك جمهورى اسلامى ايران هستند.
فرد دستگير شده به دخالت انگليس در انفجارهاى اخير اهواز اعتراف كرد.(26/7/84)
وزارت اطلاعات 20 مظنون انفجارهاى اهواز را دستگير كرد. (27/7/84)
ايران به تلافى رأى سئول در شوراى حكام واردات كالا از كره‏جنوبى را ممنوع كرد.
شهردار تهران: پرداخت وام ازدواج ادامه مى‏يابد.
احمدى نژاد: به كمك نيروهاى جوان مى‏توان كشور را ساخت. (28/7/84)
رهبر انقلاب در خطبه‏هاى نماز جمعه تهران: دولت را با مطالبات زودرس نبايد تحت فشار قرار داد.
ماهواره سينا پنجشنبه به فضا پرتاب مى‏شود.
فرستاده ويژه كره جنوبى براى دلجويى به ايران مى‏آيد. (30/7/84)
هئيت وزيران جلوگيرى از ريخت و پاش در دستگاه‏هاى دولتى را تصويب كرد.
در حمايت از حق فناورى هسته‏اى ايران، حلقه دانشجويى در اطراف نيروگاه اتمى بوشهر تشكيل شد. (1/8/84)
رئيس جمهور: با عزت و اقتدار چرخه سوخت هسته‏اى را راه اندازى خواهيم كرد.(2/8/84)
سرانجام با ماه‏ها تأخير، رسيدگى به پرونده دانشگاه غير قانونى هاوايى آغاز شد.
فعاليت گلدكوئيست در ايران 240 ميليون دلار ارز از كشور خارج كرده است. (4/8/84)
قطار خودكششى با سرعت 160 كيلومتر در ساعت راه اندازى شد. اين قطار 5/7 ساعت تهران را تا مشهد مى‏پيمايد.
رئيس جمهور: هر كس اسرائيل را به رسميت بشناسد به آتش قهر امت اسلام خواهد سوخت.
رهبر انقلاب: تكريم جانبازان بايد همواره يك اصل ثابت در نظام جمهورى اسلامى باشد.
ماهواره مشترك ايران و روسيه امروز به فضا پرتاب مى‏شود. (5/8/84)
فرياد نابودى رژيم صهيونيستى در روز جهانى قدس در جهان طنين انداخت.
نخستين ماهواره ايرانى با موفقيت در مدار قرار گرفت. (7/8/84)
رهبر انقلاب در ديدار مسؤولان و كارگزاران نظام: همه بايد از اختلاف توبه كنيم. (9/8/84)
وزير كشور از افزايش اختيارات استانداران براى تمركز زدايى از دولت خبر داد.
اكونوميست: طرح تثبيت قيمت‏ها تورم را در ايران مهار كرد.
ذخاير نفتى ايران 125 ميليارد و 800 ميليون بشكه اعلام شد. (10/8/84)
ملت ايران از آمريكا در راهپيمايى روز جهانى مبارزه با استكبار جهانى اعلام تنفر كردند.(11/8/84)
رهبر انقلاب در خطبه‏هاى نماز عيد فطر: ملت ايران مظلوم است، امّا در مقابل ظلم مى‏ايستد.
رئيس سازمان مديريت: 10 ميليون تومان سهام براى هر خانواده با اقساط 20 ساله ارائه مى‏شود.
البرادعى: با پيشرفت بازرسى‏ها، نيازى به تصميم تنش زا درباره ايران نيست.(14/8/84)
توليد گاز در جنوب كشور 5/2 برابر شد.
مواضع متفاوت نمايندگان مجلس درباره وزير پيشنهادى اعلام شد.
درآمد نفتى پنج ماهه كشور به 20 ميليارد دلار رسيد. (15/8/84) اخبار خارجى‏
بوش: خدا به من وحى كرد، عراق را تصرف كن! (16/7/84)
زلزله هولناك 8/7 ريشترى در پاكستان، هند و افغانستان به وقوع پيوست. (17/7/84)
تعداد كشته‏ها و مجروحان زلزله پاكستان از 70 هزار نفر گذشت. (18/7/84)
پس از سه هفته بحران سياسى، شرودر سرانجام قدرت را به مركل سپرد.(19/7/84)
سازمان‏هاى حقوق بشر به شكنجه زندانيان در آمريكا اعتراض كردند.
برژينسكى: آمريكا بايد تا دير نشده به اشغال عراق پايان دهد. (20/7/84)
محققان دانشگاه دفاع ملى آمريكا: آمريكا چاره‏اى جز پذيرش ايران هسته‏اى ندارد.(22/7/84)
از سوى خانم مركل معرفى 8 وزير براى تشكيل دولت ائتلافى آلمان صورت گرفت.
چامسكى به عنوان محبوبترين روشنفكر جهان معرفى شد. (27/7/84)
محاكمه صدام و 7 تن از دستيارانش در عراق آغاز شد. (28/7/84)
رئيس سابق ستاد ارتش آمريكا: بوش يك گاوچران است نه رئيس جمهور. (30/7/84)
طوفان «ويلما» شهر تفريحى مكزيك را ويران كرد.
كره شمالى: بايد از موقعيت هسته‏اى مشابه رژيم صهيونيستى برخوردار شويم.(2/8/84)
جراحى زيبايى باعث مرگ همسر رئيس جمهور نيجريه شد. (4/8/84)
كلرشورت سياستمدار انگليس: دليل اصلى ناامنى جهان، حمايت واشنگتن از صهيونيست هاست.
قطار حامل 1100 مسافر در حيدرآباد هند به رودخانه سقوط كرد. (8/8/84)
زلزله، مرزهاى سياسى كشمير را فرو ريخت.(9/8/84)
7 تفنگدار آمريكايى در عراق به هلاكت رسيدند. (10/8/84)
براى جلوگيرى از تخلف، مصرى‏ها آراى خود را به صندوق‏هاى شيشه‏اى مى‏ريزند.(11/8/84)
آرژانتينى‏ها بوش را قاتل و دروغگو خواندند.
500 خودرو در ناآرامى‏هاى پاريس سوخت.(14/8/84)
درگيرى و خشونت شهرهاى بزرگ فرانسه را به آتش كشيد.
اعتراض‏هاى ضد آمريكايى در آرژانتين به اجلاس سران سرايت كرد. (15/8/84)

پاورقي ها:

/

گفته‏ها و نوشته‏ها

چرا دوبار سجده مى‏كنيم؟
شخصى از امير مؤمنان عليه السلام سؤال كرد كه معناى دو سجده پياپى در نماز چيست؟
امام در جواب فرمودند: «وقتى در سجده اول سر به سجده مى‏گذاريم بدان معناست كه ما از همين خاكيم و هنگامى كه سر از سجده دوم بر مى‏داريم بدان معناست كه بار ديگر از همين خاك برانگيخته مى‏شويم.» با اندك تأملى در مى‏يابيم كه سجده، فقط دوبار سر بر مهر نهادن و برداشتن و ذكرى گفتن نيست.
ترسيم و نمايش مراحل مختلفى كه در پيش روى انسان قرار دارد، يكى از رازهاى سجده است. سجده رمزى است عميق و نمادى است عالى كه در مدت بسيار كوتاه و با چند حركت، مراحل زندگى انسان را در دنيا و آخرت ترسيم مى‏كند. سجده بيانگر اين نكات و حقايق است كه ما انسانها از خاكيم و از همين خاك هم آفريده شده‏ايم (منها خلقناكم) و اين اشاره‏اى است بسيار سريع و گذرا بر چگونگى خلقت اوليّه انسان. ما دوباره به اين خاك برمى‏گرديم (و فيها نعيدكم) كه اشاره‏اى است سريع بر مرگ و مسايل گوناگون آن و مجدّداً از اين خاك برانگيخته مى‏شويم(و منها نخرجكم تارةً اخرى) كه اشاره‏اى است به معاد و ترسيمى است از قيامت و صحراى محشر و مسايل مختلف آن. اينها گوشه هايى از رازها و رمزهاى نماز و سجده است.
به راستى كه سجده چه فضاى معنوى زيبايى را ترسيم مى‏كند و چه آثار ارزنده تربيتى را مى‏تواند در پى داشته باشد. اگر رجايى مى‏شنيد كه…
در روزهاى اول نخست وزيرى، آقاى رجايى مرا خواست به من حكمى داد كه طى آن كليه اموال مازاد دولت را شناسايى و از سطح وزارت خانه‏ها، سازمان‏ها و مراكز دولتى جمع آورى كنم. اتفاق جالبى كه در اين ميان افتاد، اين بود كه وقتى آقاى ميرحسين موسوى وزير خارجه بود، به سراغ اتاقش رفتيم كه فرش آن را جمع كنيم و ببريم ولى در اتاق بسته بود. بعد از دو، سه روز مراجعه مسؤول دفتر ايشان گفت: نمى‏شود، شما مى‏خواهيد حتى فرش اتاق آقاى وزير را هم جمع كنيد!
وقتى مطلب را به آقاى رجايى منعكس كردم، شخصاً به آقاى موسوى تلفن زد و گفت: آقاى موسوى، تو تازه آمده‏اى وزير شده اى. حالا به اين زودى به فرش علاقه و تعلق پيدا كرده‏اى!
آقاى موسوى در پاسخ گفت: من در وازرت خانه نبودم. بگوييد بيايند فرش را جمع كنند و ببرند.
ما هم رفتيم و فرش را جمع كرديم و برديم.
حالا وقتى مى‏شنويم كه سطل آشغال فلان مدير عامل يكى از شركت‏هاى دولتى نيم ميليون مى‏ارزد و بريز و بپاش راه انداخته است، دود از كله‏مان بلند مى‏شود. براستى اگر شهيد رجايى كه بر سر يك فرش آن گونه با وزير خود به عتاب سخن گفته بود، اگر مى‏شنيد مديرعاملى يا وزيرى چنين ولخرجى هايى كرده، چه برخوردى با او مى‏كرد.
(راوى: جمالى فرد، ر.ك: سيره شهيد رجايى، نگارش غلام على رجايى به نقل از كيهان، 25 ارديبهشت 84، ص 12.) عزتمدارى سيد رضى‏
سيد رضى – از علماى بزرگ قرن پنجم هجرى – شخصيتى مهذب و خودساخته و با روح قناعت خو گرفته بود. مناعت طبع سيد باعث مى‏شد كه هيچگاه دست نياز به سوى ديگران دراز نكند. ماجراى ذيل نشانگر بلنداى روح سيد است: ابومحمد مهلبى وزير بهاءالدوله گويد: روزى به من خبر رسيد خداوند به سيد رضى پسرى عنايت كرده است. فرصت را مغتنم شمرده، خواستم به اين بهانه به سيد صله‏اى بدهم. دو هزار دينار در طبقى گذاشته آن را توسط غلامان خود نزد ايشان فرستادم. سيد قبول نكرد، فرمود: لابد وزير مى‏دانند و اگر مطلع نيستند بدانند كه من از كسى صله قبول نمى‏كنم.
به اميد آنكه اصرارم مفيد واقع شود، دينارها را فرستاده، گفتم: اين هديه ناچيز را قبول بفرماييد و به قابله‏ها بدهيد.
او مجدداً آنها را پس فرستاد و گفت: قابله‏ها غريبه نيستند. ورسم ما بر آن نيست كه بيگانگان به خانه ما رفت و آمد داشته باشند. آنها از بستگان خود ما هستند چيزى نمى‏پذيرند.
براى بار سوم طبق را فرستاده، گفتم: حال كه خود قبول نمى‏كنيد، بين طلبه‏ها كه پيش شما درس مى‏خوانند، تقسيم كنيد. استاد در حضور طلاب فرمود: طلبه‏ها خودشان حاضرند سپس روكرد به آنان و گفت: هر كس به اين پولها محتاج است، بردارد.
يكى از طلاب برخاست. دينارى برداشته، قسمتى از آن را قيچى كرد و مابقى آن را به جايش گذاشت، اما ديگر طلبه‏ها چيزى برنداشتند.
سيد رضى از او پرسيد: براى چه اين اندازه برداشتى؟
گفت: شب گذشته هنگام مطالعه، روغن چراغ تمام شد. خادم نبود كه از انبار مدرسه روغن بدهد، از فلان بقال مقدارى روغن چراغ نسيه كردم. اين قطعه طلا را بر داشته تا قرض خود را ادا كنم.
سيد تا اين سخن را شنيد دستور داد به تعداد دانشجويان كليد ساختند تا هر كسى چيزى لازم دارد، خود از انبار رفع نياز كند.
(اعيان الشيعه، ج 9، ص 217، به نقل از گلشن ابرار، ج 1، ص 49 و 50.) تبريك يا تسليت؟
مرسوم است كه وقتى كسى به عنوان مدير – مخصوصاً مدير كل – كارخانه يا ارگان و نهادى انتخاب مى‏شود، دوستان و نزديكان به او تبريك و تهنيت مى‏گويند. نمايندگى و كسب مقام رياست جمهورى هم از اين قرار است. بلكه چون مقام و منصب مهمترى به شمار مى‏آيند – بويژه دومى – سيل تبريك‏ها و تهنيت‏ها از دور و نزديك و اطراف و اكناف سرازير مى‏شود، اما آيا واقعاً جاى مژده و شادباش است. اگر مقام‏ها و منصب‏هاى دنيوى را پلى براى رسيدن به درجات آخرت و كسب رضايت حق بدانيم، آيا نبايستى در اين رويكرد – يعنى تبريك و تهنيت به مناسبت احراز مقام – تجديد نظر كنيم و در مقابل تبريك، تسليت بگوييم؟ زيرا اگر نماينده و يا وكيل و وزير خداى ناكرده دچار لغزش – مخصوصاً عمدى – بشود نه تنها دنياى خود و مردم را تباه كرده كه حداقل آخرت خود را هم بر باد داده است. آيا نبايد عوض تبريك به فلان مقام لشكرى يا كشورى او را به انجام دقيق مسؤوليتى كه به او واگذار شده، سفارش و توصيه كنيم؟ آيا نبايد او را از عواقب شوم پايمال كردن حقوق مردم بترسانيم؟! برخى از بزرگان معاصر نه تنها از احراز مقام و منصب شاد نبودند كه شانه آنها احساس سنگينى مى‏كرد. شهيد آيت اللّه دستغيب از جمله آنها بود. ايشان بعد از اينكه به عنوان نماينده مجلس خبرگان برگزيده شدند، گفتند: بعضى افراد، اين چند روز تلفن مى‏كنند كه تبريك مى‏گوييم. اول من توجه نداشتم، تبريك براى چه؟ به خيالم چيز تازه‏اى شده است. پرسيدم: چه شده؟ پاسخ دادند: چون شما براى مجلس خبرگان انتخاب شديد. گفتم: واعجبا! تكليفى روى دوش من بدبخت آمده است. مگر عقب مقامى مى‏گشتيم؟! مگر عقب شهرتى مى‏گشتيم؟! خاك بر سر من اگر طالب مقام باشم. واى بر من اگر بخواهم منصبى را مقامى را، اسم و رسمى را بگيرم. مجلس خبرگان يعنى عده‏اى بيايند براى خدا جان بكنند، زحمت بكشند، قوانين اسلام را پياده كنند. چه قدر زحمت دارد؟
(معارفى از قرآن، شهيد آيت اللّه دستغيب، ص 515). وفاى به عهد
عبداللّه بن مبارك به غزا رفته بود و با كافرى در جنگ بود چون وقت نماز آمد از كافر مهلت خواست و نماز بگذارد و بازآمد. چون وقت عبادت كافر شد از عبداللّه مهلت خواست، مهلت داد كافر سر بر زمين نهاد عبداللّه شمشير كشيد و خواست بر سر او زند، آوازى شنيد:
وفا و عهد نكو باشد ار بياموزى‏
وگرنه هر كه تو بينى ستمگرى داند
چون اين بشنيد بگريست، كافر سر برآورد و گفت اين چه حالست، عبداللّه گفت: از براى تو خداى با من عتاب كرد. كافر نعره‏اى زد و گفت: ناجوانمردى بود در چنين پروردگارى عاصى شدن، كه با دوست از بهر دشمن عتاب كند پس در حال ايمان آورد.
(جواهر الاسرار و زواهر الانوار، ج 1، ص 80) عوض كردن خانه‏
آورده‏اند: پير اصحاب فوت كرد، يكى از مريدانش او را در خواب ديد از حالش جويا شد كه هان چگونه‏اى؟ و در جواب من ربّك چه پاسخ گفتى؟ گفت: وقتى آن دو را ديدم خود را به خدايم سپردم و جواب دادم كه من خانه‏ام را عوض كرده‏ام نه خدايم را.
(مسافر سرگشته، ص 237) ديدار يوسف‏
شيخ احمد غزالى مى‏گفت: وقتى يعقوب براى ديدار يوسف به مصر آمد مشتاقانه او را تنگ در آغوش گرفته بود ولى يعقوب فرياد مى‏كرد: يوسف كجاست؟ آيا هنوز در چاه است؟
گفتندش يوسف در بر تو است! چه مى‏گوئى؟ تو در كنعان بوى پيراهن او را شنيدى اكنون كه در آغوش توست فرياد بر مى‏آورى كه يوسف كجاست؟ يعقوب جواب داد: آن روز يعقوب بودم كه بوى پيراهن يوسف را استشمام كردم و همه «من» بودم اما امروز همه يوسفم و يوسفى ديگر نمى‏بينم.
(الهى نامه، ص 280) توكّل محض‏
شيخ الملك – وكيل مجلس وقت – كه رفاقت فراوانى با طايفه مرحوم آية اللّه شيخ زين العابدين مازندرانى داشت داستانى عجيب از فرزند آيت اللّه شيخ زين العابدين، شيخ محمد نقل مى‏كرد. روزى با شيخ محمد در حالى عازم زيارت مشهد مقدس با كالسكه شديم كه وى براى خرجى راه هيچ پولى در بساط نداشت من سخت از توكّل محض وى به خداوند در حيرت بودم در يكى از منازل بين راه با مردى هندى مواجه شديم كه حكايت از ثروت فراوانى مى‏كرد پس به سوى ما آمده و پرسيد: فرزند شيخ زين العابدين كيست؟ او را به سوى شيخ محمد هدايت كرديم به محض ديدن جعبه‏اى پر از ليره به وى هديه كرد.
پيش ازينت بيش از اين انديشه عشاق بود
مهرورزى تو با ما شهره آفاق بود
سايه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بوديم او به ما مشتاق بود
بر در شاهم گدايى نكته‏اى دركار كرد
گفت بر هرخوان كه بنشستم خدا رزاق بود
(در محضر بهجت) توكل آية اللّه حجت‏
روزى مرحوم حاج شيخ مرتضى حائرى كه از مشاهده وضع بسيار نامناسب مالى مرحوم آية اللّه حجت رنج مى‏برد به وى پيشنهاد كرد تا اجازه دهد به آقاى والد مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى از وضع مالى‏شان بگويد تا او كمكى كند. مرحوم حجت بلافاصله با ناراحتى مى‏گويد: چرا به عبدالكريم بگويم؟ به خود كريم مى‏گويم!؟
(در محضر بهجت)


پاورقي ها:

/

قدس و فلسطين در تاريخ‏

تحقيق پيرامون قدس و تاريخ فلسطين پاسخ‏هاى درستى به پرسش‏ها درباره اين دو مكان مقدس و ديدگاه صهيونيست‏ها نسبت به آن در اختيارمان مى‏گذارد.
اين پرسش‏ها را مى‏توان اينگونه بيان كرد:
1- اصول اين تاريخ چيست؟ نشانه‏هاى آن چگونه مشخص شده است؟ ميراث يهود در فلسطين چه جايگاهى دارد؟
2- واقعيت‏هاى قدس و تاريخ آن در طول زمان چيست؟
3- ملت فلسطين چگونه در سايه حكومت اسلامى، آزادى عبادت را براى تمام مؤمنان به قدس فراهم كرد و ضمن خدمت به اماكن مقدسه از آن حمايت و حفاظت نمود؟
تاريخ قدس و فلسطين فقط به هزاره سوم پيش از ميلاد محدود نمى‏شود بلكه به دوران‏هاى پيشتر كه در آن انسان داراى فكر و انديشه در فلسطين پديدار شد، باز مى‏گردد.
اين تاريخ ثمره همسويى انسان در فلسطين با زمان و مكان است.
فلسطين در غرب قاره آسيا و جنوب سرزمين شام قرار دارد كه قلب جهان عرب محسوب مى‏شود. مساحت آن 28 هزار و 9 كيلومتر مربع يا 10 هزار و 429 ميل مربع است و مشتمل بر منطقه ساحلى در كنار درياى مديترانه، منطقه كوهستانى و دشت و منطقه صحرايى مى‏باشد.
در اينجا ذكر چند نكته ضرورى به نظر مى‏رسد:
1- فلسطين به سبب قرار گرفتن در مسير سه قاره آسيا، آفريقا و اروپا از موقعيتى راهبردى برخوردار بوده و حلقه اتصال و مركز برخورد فرهنگ‏ها و تمدن‏ها به شمار مى‏آيد.
2- وضعيت جغرافيايى فلسطين و سرزمين شام و نوع پستى و بلندى زمين‏هاى آن بسيار حائز اهميت بوده و علاوه بر آن اين سرزمين به سبب قرار گرفتن در كنار مديترانه و دارا بودن كوه و صحرا تقريباً داراى چهار فصل است.
3- فلسطين داراى دو سيستم بدويت و تمدن است و پيوسته مركز برخورد بدوى‏ها و مسافران بوده است. بدين سبب ساكنان بدوى آن با گذشت زمان در روستاها و شهرها اسكان يافتند.
4- مجاورت فلسطين با قديمى‏ترين تمدن هايى كه بشريت آن را مى‏شناسد يعنى سومرى و بابلى در سرزمين رافدين(عراق) در شرق و تمدن مصر در وادى نيل در جنوب غربى.
اين در حالى است كه اين منطقه از كرت، يونان و ايتاليا از سمت دريا و از سرزمين فارس (امپراطورى ايران) و هند از شرق تأثير پذيرفت و بدين ترتيب بخشى از جاده بين المللى باستانى شد كه از دلتاى نيل آغاز شده و به شط العرب پايان مى‏يابد.
در اين ميان شهر قدس از جايگاه بسيار ويژه‏اى برخوردار بوده و بسيارى از علما و دانشمندان آن را مركز زمين مى‏دانند.
قدس بر روى چهار ارتفاع ساخته شده كه چندين دشت و همچنين شهرها و روستاها در اطراف آن قرار دارد. اين شهر داراى اهميت راهبردى و دينى خاصى مى‏باشد.
تاريخ قدس و فلسطين، تاريخى مشحون از حوادث و رويدادهاى بى‏شمار است كه مى‏توان آن را به دو بخش قبل و بعد از ظهور اسلام تقسيم نمود.

جايگاه قدس نزد مسلمانان‏
قدس با اديان آسمانى مرتبط بوده و در دل تمام مؤمنان و معتقدان به اديان الهى جاى دارد. اما ارتباط آن با اسلام و مسلمانان از عمق بيشترى برخوردار است.
قدس از ديرباز جايگاه ويژه‏اى در انديشه، تاريخ و ميراث اسلامى داشته و مسلمانان آن را مانند فرزند خود مورد سرپرستى و حفاظت قرار داده‏اند.
اين شهر نه فقط در اسلام بلكه در تمام اديان آسمانى مورد تقديس و احترام بوده و مى‏باشد. خلفا، امرا، علما و صالحان در آن به ساخت مسجد، تكيه، راه، مدرسه و ساير اماكن مشابه پرداختند. تمام اديان در آن براى عبادت آزاد بوده و پيوسته امنيت و ثبات داشته است.
قدس به چند سبب از جايگاه ويژه‏اى در بين مسلمانان برخوردار است:
1- اين شهر موطن ابراهيم خليل، محل پيامبران، محل نزول وحى و مبعث عيسى(ع) بوده است.
ابن عباس در اين باره مى‏گويد: پيامبران الهى بيت المقدس را بنا نهاده و در آن سكنى گزيدند. بدين سبب در وجب به وجب آن يك پيامبر نماز خوانده و يا يك ملك اقامت نموده است.
2- قدس اولين قبله مسلمانان و سومين حرم شريف است و پروردگار متعال آن را با ليلة الاسراى رسول و حبيب خود ويژگى خاصى بخشيد.
پروردگار متعال در قرآن كريم مى‏فرمايد: سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله لنريه من آياتنا انّه هو السميع البصير.
پيامبر گرامى اسلام نيز فرمودند: لاتشد الرحال الّا الى ثلاثه مساجد مسجدى هذا و مسجد الحرام و المسجد الاقصى.
3- قدس كليد كعبه و مزار رسول(ص) است.
4- اين شهر پايتخت فلسطين و موزه آثار دينى است كه به مدت 13 قرن جمع آورى شده و نقطه اتصال كشورهاى عربى و مناره‏اى است كه نور هدايت و خير از آن ساطع مى‏شود.
مسلمانان پيوسته قدس را مورد حمايت قرار داده و هرگز تفاوتى ميان اديان آسمانى در آن و همچنين پيامبران قائل نشدند. در اين شهر انواع مساجد، كليساها و معابد مشاهده مى‏شود و نام پروردگار بر زبان مردم جارى است.
يكى از قديمى‏ترين آثار قدس كه براى مسلمانان از اهميت خاصى برخوردار است، مسجد سليمان مى‏باشد. در اين مكان قبة السلسله در كنار قبة الصخره قرار دارد. قبة السلسله منتسب به حضرت سليمان بن داود(ع) است و بر روى محراب آن نوشته شده است: يا داوود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق.
مسلمانان مسجدى را در اين مكان برپا كردند كه “مقام نبى داوود” نام دارد و كليددارى آن را يك خانواده مسلمان بر عهده گرفت. برخى مورخان معتقدند كه اين مقام قبر نبى داوود(ع) است.
در داخل حرم دو مسجد عظيم قرار دارد. مسجد ديگر كرسى سليمان نام دارد كه در هر دو نماز اقامه مى‏شود. علاوه بر آن آثارى كه در خارج بيت المقدس قرار دارد و يكى از مشهورترين آن مقام نبى ابراهيم(ع) در شهر الخليل است كه مسجد بزرگى نيز در آن واقع شده است.
مسلمانان هرگز آسيبى به آثار مسيحيان در اين شهر وارد نكرده و هرگز آن را مورد بى‏حرمتى قرار ندادند و اين اماكن در دوران‏هاى مختلف در دست خود مسيحيان بوده است.
در اين ميان مسلمانان در طول تاريخ اسلامى و حاكمان مسلمان فقط در حال ساخت و ساز و يا بازسازى بناهاى قديمى در قدس بوده و اهتمام ويژه‏اى به آن ورزيده‏اند.
در دوران امويان، عبدالملك بن مروان براى ساخت مسجد الصخره خراج 7 سال مصر را اختصاص داد و نام وى بر گنبد مسجد با تاريخ ساخت يعنى سال 72 هجرى حك شد.
پس از آن خلفا و امرا يكى پس از ديگرى به تزيين و نوسازى آن پرداختند تا جايى كه به گفته يكى از مورخان غربى به يكى از زيباترين بناهاى موجود و مساجد تاريخ تبديل شد.
عبدالملك مسجد الاقصى را ساخت و فرزندش وليد آن را تكميل كرد. پس از وى اين مسجد در دوران امرايى كه يكى پس از ديگرى به قدرت رسيدند نوسازى و تزيين و فرش‏هاى گران قيمتى در آن قرار داده شد. از جمله اين افراد مى‏توان به صلاح الدين ايوبى، سيف الدين ابوبكر، تقى الدين عمر بن شاهنشاه، نورالدين على و عزيز عثمان اشاره كرد.
مسلمانان از محوطه حرم قدسى، دو مسجد بزرگ و رواق‏هاى آن به عنوان محل تدريس علوم دينى بهره گرفتند. اكثر حجاج بيت اللّه الحرام نيز هنگام رفتن و برگشتن به زيارت قدس مى‏آمدند.
روزى از رسول خدا(ص) درباره بيت المقدس پرسيده شد. فرمودند: اين سرزمين محشر و منشر است و نماز در آن مانند هزار نماز در نقاط ديگر مى‏باشد.
ايشان در جاى ديگر فرمودند: هر كه در بيت المقدس بميرد مانند كسى است كه در آسمان مرده است.
و يا اينكه، كسى كه مى‏خواهد نقطه‏اى از بهشت را ببيند به بيت المقدس بنگرد.
در شهر بيت المقدس شمار زيادى از صحابه، تابعين و مجاهدين دفن شده‏اند مانند عبادة بن الصامت الانصارى، شداد بن اوس، ام الخير، محمد بن كرام و بكر بن سهيل الدمياطى.
مسلمانان در دوران‏هاى مختلف 34 مسجد در قدس ساختند كه عمدتا در داخل شهر قديمى قرار دارد.
همچنين استراحتگاه حجاج پاكستانى، استراحتگاه حجاج هندى و استراحتگاه القادريه براى حجاج افغانستان، در هر استراحتگاه مسجد و اتاق‏هاى خواب ساخته شده است.
در قدس همچنين گورستان هايى وجود دارد كه برخى صحابه، تابعين، علما، مجاهدان و حكام در آن دفن شده‏اند مانند: فيروز الديلمى، سلامة بن قيصر، ذاالاصبع و ابامحمد البخارى.
مسلمانان در كنار اين اماكن، 56 مدرسه نيز احداث كرده‏اند كه پذيراى علماى شهر و ساير نقاط است و قرآن‏ها و كتب خطى نادر نگهدارى مى‏شود.
مسجد الاقصى همچنين داراى كتابخانه‏اى بزرگ است و علما در گذشته از اندلس، مغرب، مصر، عراق و فارس براى درس و تدريس به آن مى‏آمدند. در موزه اسلامى آن نيز صندوق بزرگى حاوى يك قرآن خطى وجود دارد كه توسط يكى از ملوك مغرب به طور اختصاصى براى مسجد الاقصى نوشته شده است.
اكثر اين اماكن اسلامى به جز گورستان‏ها در شهر قديمى موجود است و با يك ديوار باستانى احاطه شده كه آخرين بار سلطان سليمان القانونى در قرن دهم هجرى آن را نوسازى كرد.
مساجد شهر قديمى 868 دنم معادل 868 هزار متر مربع است كه 26 دنم از آن فقط به حرم قدسى اختصاص دارد. اين شهر در واقع موزه‏اى بزرگ آثار باستانى، ساختمان‏ها، نقوش و از ميناكارى‏هاى نادرى است كه نمى‏توان بر روى آن قيمت گذاشت.
آثار اسلامى باعث شده كه قدس بسيار عظيم‏تر از اورشليم يهوديان باشد و در رديف مكه و مدينه قرار گيرد. پيامبر گرامى اسلام(ص) نيز در يكى از احاديث خود اين شهر را چهارمين شهر بهشت ناميدند.
بنابر گواهى تمام علماى مسلمان و مسيحى، در اين شهر اثرى مادى و تمدنى از يهوديان يافت نمى‏شود. لذا چشم پوشى از از اين شهر مقدس در واقع چشم پوشى از مقدس‏ترين مقدسات اسلامى و محروم ساختن آنها از انجام فرايض و شعائر دينى و همچنين خطرى بزرگ براى ساير مقدسات در مكه و مدينه و اوقاف اسلامى است كه هيچ مسلمانى نمى‏تواند در برابر آن سكوت اختيار كند.
رابطه مسلمانان با قدس در اصل رابطه‏اى مبتنى بر قرآن، انديشه اسلامى و سنت نبوى است. قدس و مسجد الاقصى براى مسلمانان جهان از ابتدا دو نقطه بسيار مهم بود و بخشى از تمدن و ميراث فرهنگى مسلمانان و همچنين نقطه وحدت ميان ملت‏هاى عربى و اسلامى در شرق و غرب جهان محسوب مى‏شود.
در انديشه اسلامى، قدس بخشى از رشد ايمانى و اعتقادى مسلمانان است كه در هيچ شرايطى نمى‏توان از آن عدول كرد. لذا تفريط از اين حق حتى اگر با اجماع باشد از نظر اسلام باطل است زيرا قرآن بالاتر از هر اجماعى است.
لذا بايد توجه داشت كه سيطره بر قدس به عنوان مركز معنوى و توحيدى و موقعيت نظامى و سياسى راهبردى‏اش و گرفتن آن از دست اعراب و مسلمانان به اضمحلال و فروپاشى جهان اسلام مى‏انجامد و مايه وهن امت و مخدوش شدن كرامت آن است. بدين ترتيب مى‏توان به راحتى عمق ارتباط تاريخ اسلام با شهر قدس از نظر معنوى، سياسى و نظامى را دريافت.
در 200 سال گذشته چه بسيار خون مسلمانان كه به خاطر آزاد سازى قدس از دست صليبى‏ها، مغول‏ها و اينك صهيونيست‏ها بر زمين ريخته شد. آن زمان كه امپراطورى عثمانى با بيرون ريختن پرتغالى‏هاى اشغالگر از سواحل اسلامى و دور كردن خطر از بيت المقدس بر درياى مديترانه مستولى شد. پس از مدتى ناپلئون، مصر و سپس فلسطين را مورد تاخت و تاز قرار داد و سالها بعد يعنى در سال 1948 ميلادى تاريخ تكرار شد تا قدس و فلسطين محور جنگ ملت‏هاى عربى و اسلامى با حمله صهيونيست‏ها باشد.
اين درگيرى پس از اشغال كامل فلسطين و همچنين اشغال صحراى سيناى مصر و بلندى‏هاى جولان سوريه در سال 1967 ميلادى به اوج خود رسيد و موضوع قدس به موضوع اول تمام ملت‏هاى عربى و اسلامى تبديل شد.
اما از آن زمان به بعد صهيونيست‏ها براى محو نام قدس از نقشه جهان دست به انهدام تدريجى آثار تاريخى آن و احداث ديوارى بتونى به نام ديوار حائل زدند تا آغازى براى يهودى سازى اين شهر و حذف نقش تاريخى و معنوى آن براى مسلمانان باشد چرا كه رژيم اشغالگر قدس و صهيونيسم بين الملل نمى‏توانند حضور ملتى داراى ريشه‏هاى عميق تاريخى، تمدن كهن و ميراث فرهنگى غنى با آداب و رسوم اسلامى يعنى ملت فلسطين را در اين سرزمين تحمل كنند.
پاورقي ها:

/

استفاده تل آويو از اينترنت براى استخدام جاسوس‏

روزنامه “لوسوار” چاپ بلژيك در روزهاى اخير مطالب عجيب و غريبى درباره استخدام جاسوس توسط سازمان‏هاى اطلاعاتى رژيم صهيونيستى و آمريكا از طريق اينترنت منتشر كرد.
افرادى كه استخدام مى‏شوند نمى‏دانند كه دست به چه كار خطرناكى مى‏زنند. آنها براى گذران وقت و حرف زدن با ديگران اينترنت مى‏گشايند امرى كه در نظر بسيار ساده و پيش پاافتاده است اما نمى‏دانند كه آن يكى از محورهاى اصلى كسب اطلاعات توسط سيا و موساد است زيرا اين سازمان‏ها به راحتى مى‏توانند از طريق رفتارهاى عرب تبارها به ويژه جوانان كه 70% امت عربى را تشكيل مى‏دهند كنترل و آن را زير نظر قرار دهند.
اينترنت با وجود نكات مثبت جنبه‏هاى منفى زيادى نيز دارد و بر خلاف آنچه گفته مى‏شود كه اينترنت عامل تبلور آزادى شخصى و دموكراسى فرد در گروه است، در بسيارى موارد انسان را به دام سازمان‏هاى جاسوسى مى‏اندازد. لذا اصطلاح دهكده جهانى اين بار از طريق اينترنت به منصه ظهور رسيده و باعث شده بسيارى از افراد در ملت‏هاى فقير و دچار چالش‏هاى سياسى ناخواسته، به وطنشان خيانت كنند.
در سال 1998 ميلادى “موشه آهارون” افسر سازمان جاسوسى رژيم صهيونيستى با همتاى آمريكايى خود در مقر سازمان جاسوسى آمريكا (سيا) ديدار كرد. اين ديدار عادى نبود بلكه طرف آمريكايى در آن كوشيد به اطلاعات لجستيكى از كشورهاى محور شرارت و كشورهاى مشابه كه معمولاً موساد آن را به آمريكايى‏ها ارائه مى‏دهد، دست يابد. اما طرف اسرائيلى در جست و جوى حمايت لجستيكى غيراطلاعاتى بود و براى تأسيس يك دفتر در امور امنيتى عربى نياز به حمايت مادى داشت.
لازم به يادآورى است كه آهارون در ترور شخصيت‏هاى فلسطينى در تركيه، نايروبى، ساحل عاج، تونس، يوگسلاوى سابق، اسپانيا و ايتاليا دست داشته است.
هدف او ايجاد يك مركز جاسوسى ثابت و متحرك از طريق اينترنت بود. اين امر براى آمريكايى‏ها عجيب بود چه اينكه اسراييل براى موفقيت اين طرح نيازمند كمك ماهواره‏ها و پست الكترونيكى آمريكا بود كه در تمام زمينه‏ها از چت استفاده مى‏كند يعنى شيوه‏اى كه بسيار مورد توجه كشورهاى جهان سوم قرار دارد.
در اول مه 2002 ميلادى روزنامه “تايمز” براى اولين بار از وجود يك شبكه جاسوسى براى استخدام مزدور كه روانشناسان زبده در آن اطلاعات مختلف را جمع آورى مى‏كنند خبر داد.
اين روند شباهت زيادى به فيلم‏هاى هاليوودى دارد اما اين بار همه چيز واقعى است زيرا اين دفتر به طور عملى در سال 2001 ميلادى زير نظر افسران سازمان جاسوسى رژيم اشغالگر قدس و شخص موشه آهارون تشكيل شد. در اين طرح افسران سيا نيز به يارى اسراييلى‏ها شتافتند و همه چيز در راستاى تحقق يك هدف قرار گرفت: استخدام جاسوسان جوان براى خدمت به اسراييل بزرگ!!!
آنچه در مجله “لومگزين ديسراييل” در فرانسه منتشر شد. براى بسيارى غافلگير كننده بود زيرا جزييات پرونده‏هاى سرى را فاش كرد كه از منابع موثق در اسراييل جمع آورى شده بود. امرى كه خشم سفير رژيم صهيونيستى در فرانسه عليه اين مجله يهودى را برانگيخت.
“جرالد نيرو” جامعه شناس، متخصص در رفتارهاى بشرى در دانشگاه “لوروا”ى بلژيك و استاد روانشناسى دانشگاه “بروونس” فرانسه و مؤلف كتاب “مخاطر اينترنت” در اين‏باره مى‏گويد:
اين شبكه در مه 2002 ميلادى كشف شد و عبارتست از مجموعه شبكه‏هايى كه توسط روانشناسان اسراييلى اداره مى‏شود و مأموريت آنها جذب جوانان كشورهاى جهان سوم به ويژه كشورهاى درگير در جنگ اعراب و اسراييل و كشورهاى آمريكاى جنوبى مانند ونزوئلا و نيكاراگوا مى‏باشد. در اين شيوه سعى بر آن است كه از افراد مخالف با حكومت خود و يا افراد عادى استفاده شود كه گرايش‏هاى سياسى ندارند اما قادرند اطلاعات خوبى درباره اماكن و اوضاع ارائه دهند.
وى افزود: در حقيقت هر فردى كه براى گذراندن اوقات فراغت و رفع نيازهاى روحى خود قدرت استفاده از اينترنت را دارد جاسوسى ممتاز به شمار مى‏آيد. زيرا سايتهايى كه مورد توجه جوانان است گستره زيادى براى گفت و گو در اختيار آنان قرار مى‏دهد.
نكته بسيار مهم ديگر در زمينه استفاده از اينترنت آن است كه متكلم مى‏تواند سخنان خود را در خفاى كامل بگويد و از اسم مستعار يا كد استفاده كند كه اين امر آزادى بيشترى به وى مى‏بخشد.
از سوى ديگر سخن گفتن با جنس مخالف و يافتن آن براى گفت و گو امرى دلپذير براى بسيارى از جوانان است امرى كه جاسوسى را براى افسران اطلاعات به ويژه در مناطق حساس دنيا آسان مى‏سازد. بزرگترين ويژگى كاربران اينترنتى نياز آنها به گفت و گوست. افرادى كه چت مى‏كنند عمدتاً با مشكل بيكارى، مشكلات فكرى و عقده‏هاى روحى و روانى مواجهند و براى گذران وقت در جست و جوى افراد همفكر يا كسانى هستند كه با آنها درد دل كنند.
برخى از اين كاربران بر اين گمانند كه سخن گفتن از مسائل جنسى شبهه سياسى بودن را از آنها مى‏زدايد و به اصطلاح باعث مى‏شود تا كارى به سياست نداشته باشند در حالى كه نمى‏دانند گفت و گوى جنسى يكى از خطرناكترين ابزارهاى كشف درون انسان و نقاط ضعف مى‏باشد كه يافتن آن در گفت و گوهاى عادى دشوار است.
دكتر “مارى سيگال” نيز درباره اصطلاح جاسوسى اينترنتى مى‏گويد: آمريكايى‏ها پيش از حمله به عراق كوشيدند تا از طريق اينترنت به درون شخصيت مردم عراق پى برده و به اصطلاح شمار بيشترى از آنها را جذب كنند. از نظر علمى جمع آورى اطلاعات كار پيچيده‏اى به شمار نمى‏رود و بسيار آسان‏تر از گذشته است.
در 20 سال گذشته جذب مزدور به صورت مستقيم صورت مى‏گرفت اما در حال حاضر چنين اشخاصى آماده‏اند و مى‏توان به طور غير مستقيم با افراد به تبادل نظر پرداخت و اسرار و اطلاعاتش را تخليه كرد.
“ويليام اسميت” از افسران اطلاعاتى آمريكا كه در دوران جنگ سرد جاسوس بود در كتاب خود با عنوان “اسرار غير خصوصى” از استخدام بسيار آسان جوانان بيكار آمريكاى لاتين براى نوشتن گزارش اوضاع جارى كشورشان سخن گفت.
در فصل ششم كتاب آمده است: يكى از جوانان مخالف نظام كشورش در آمريكاى جنوبى در چت با يك افسر زن در سازمان جاسوسى گفت كه در ميان مردم شايع شده است كه قيمت بنزين و برخى مواد غذايى در روزهاى آينده افزايش خواهد يافت.
افسر اطلاعات پرسيد: اما در دنيا هر روز قيمت‏ها افزايش مى‏يابد؟ جوان پاسخ داد: شوخى مى‏كنى، اين بار مردم قيام مى‏كنند و عليه نظام دست به انقلاب مى‏زنند.
اين اطلاعات ساده ولى مهم نشان داد كه قيمت‏ها بالا نخواهد رفت بلكه طرف‏هاى خارجى آن را افزايش خواهند داد تا مردم دست به شورش زده و همه جا را ناامنى و هرج و مرج فرا گيرد.
همين شيوه نيز در گرجستان و ساير جمهورى‏هاى شوروى سابق كه اخيراً دچار انقلاب‏هاى رنگى شدند، پياده شد.
اينترنت فقط پنجره‏اى رو به جهان نيست بلكه ابزارى خطرناك براى ورود به خصوصيات ديگران و استفاده از وى براى اهداف جاسوسى نظامى نيز مى‏باشد. سن افرادى كه از اينترنت استفاده مى‏كنند معمولاً بين 6 تا 30 سال است. لذا بايد به يك نكته بسيار مهم توجه داشت. اينترنت عاملى است كه باعث مى‏شود فرد بدون آنكه صندلى‏اش را ترك كند واشنگتن و دهلى‏نو را باهم ببيند. اين يك دستاورد بسيار بزرگ علمى و تكنولوژيك است اما نتايج منفى نيز دارد زيرا سوء استفاده از اين شبكه عريض و طويل منجر به آن مى‏شود كه اينترنت خود به عاملى براى ايجاد خلأ تبديل شده و فرد پيوسته براى گفت و گو از طريق آن احساس نياز كند. بدون آنكه بداند چرا بايد از طريق اين وسيله سخن بگويد.
در اين ميان دكتر “جرالدنيرو” معتقد است: از ما مى‏خواهند كه درباره اوضاع جارى در كشورهاى مختلف سخن بگوييم امرى كه نمى‏توانيم به هيچ عنوان آن را از وضعيتى شخصى افراد جدا كنيم. افرادى كه احساس يأس و نااميدى كرده و خود را تحت فشار مى‏بينند. لذا بهترين راه را گفت و گوى پنهانى مى‏داند تا اندكى از فشارهاى خود را تخليه سازد.
چت و آشنايى از طريق آن عبارتست از زمينه‏اى كه براى فرد هموار مى‏شود تا براى اولين بار بتواند حرف بزند و گوش كند. لذا جزئى‏ترين اطلاعات نيز مهم است و بايد تمام اطلاعات از طريق بازى با روحيه فرد جمع آورى شود. بدين سبب “دان شاتسكى” روزنامه نگار و افسر سازمان جاسوسى رژيم صهيونيستى بر استفاده از جوانان تأكيد كرد زيرا جوان پيوسته مى‏خواهد حرف بزند و جنس مخالف به ويژه جنس لطيف را بشناسد لذا در جاسوسى اينترنتى از افسران زن استفاده مى‏شود روزنامه “لوموند” چاپ فرانسه در 27 مه 2002 ميلادى مقاله‏اى درباره جنگ اينترنتى منتشر كرد كه از 20 سال قبل آغاز شد و از زمان حوادث 11 سپتامبر 2001 گسترش يافت به گونه‏اى كه جنگ اطلاعاتى به جنگ ويرانگرى تبديل شد كه هدف اصلى آن قبضه كردن بازار اينترنت است بدين سبب 58 درصد از سايت‏هاى اينترنتى از سوى سازمان‏هاى جاسوسى كشورهاى دنيا به ويژه ايالات متحده آمريكا، رژيم صهيونيستى، انگليس، آلمان، فرانسه و ايتاليا مورد استفاده قرار مى‏گيرد.
هدف اين سايت‏ها آن نيست كه جوانان دنيا را كشف كرده و يا فاصله ميان كشورهاى جهان كوتاه شود، بلكه هدف، جنگى تازه عليه كشورهاى جهان سوم، به ويژه كشورهاى عربى و اسلامى است كه جنگ عليه تروريسم ناميده مى‏شود.
با كمال تأسف در حال حاضر در رسانه‏هاى گروهى غرب اينگونه تبليغ مى‏شود كه تروريسم ناشى از آن است كه فقرا چشم ديدن پيشرفت و توسعه غرب و نظام سرمايه دارى آن را ندارند بدين سبب ديدگاه اين رسانه‏ها به كشورهاى جنوب به ويژه از دهه 70 قرن بيستم پيوسته ديدگاهى تهاجمى بوده است.
مجله “لاتريبون” چاپ فرانسه در اين باره نوشت: “آدون وردان” كه پايگاه اينترنتى خود را “جوانان آزاد” نامگذارى كرده است در سال 2003 ميلادى موفق به جذب بيش از 10 ميليون نفر شد. در اين سايت ميليون‏ها جوان خشم و نارضايتى خود را از دولت‏هاى خود ابراز كردند. همچنين برخى افسران نيز كه گمان مى‏كرد با بر ملا كردن اسرار نظامى بى‏نهايت مهم و خطرناك كارى انسانى براى رهايى ملت خود از به اصطلاح چنگال رژيمشان انجام مى‏دهند نيز در همين دام افتادند.
لازم به يادآورى است كه رژيم صهيونيستى در دهه‏هاى 60 و 70 قرن گذشته ميليون‏ها دلار براى آموزش مزدور هزينه كرد امرى كه اينك به شكل جاسوسى اينترنتى درآمده است. افرادى كه وارد چنين شبكه هايى مى‏شوند، نمى‏دانند كه اسرار كشورشان را فروخته و خيانت مى‏كنند و قربانى گفت و گويى ناپاك شده و مى‏شوند.
متأسفانه در حال حاضر جلوگيرى از بلاى چت بسيار دشوار و غيرممكن است آنهم در جهانى كه ميليون‏ها جوان در جست و جوى جنس مخالف و گفت و گوى عاشقانه با آن هستند و مى‏خواهند عقده‏هاى روحى و روانى خود را تخليه كنند. اما بايد توجه داشت كه فقط جوانان در معرض خطر قرار ندارند بلكه تمام اقشار ديگر مانند پزشك، مهندس و كارمندان و نظاميان نيز هر لحظه ممكن است در چنين دامى افتند.
( به نقل از نداء القدس شماره 88، ص 40)


پاورقي ها:

/

امام صادق (ع) بنيانگذار حركتهاى علمى و فرهنگى در جهان اسلام‏

بيست و پنجم شوال سالگرد شهادت ششمين پيشواى معصوم، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مى‏باشد. امام صادق عليه السلام كه كنيه‏اش “ابوعبداللّه” مى‏باشد در هفدهم ربيع الاول سال 83 هجرى قمرى در مدينه از بانويى پرهيزكار و با ايمان به نام “فاطمه” متولد شدند و پس از 65سال زندگى در 25 شوال 148 هجرى قمرى رحلت فرمودند، مدت امامت آن بزرگوار 34 سال بود و دوران حياتش همزمان بود با حكمرانى هشام بن عبدالملك، وليد بن يزيد بن عبدالملك، يزيد بن وليد، ابراهيم بن وليد و مروان حمار از سلسله بنى اميه و سفاح و منصور دوانيقى از سلسله بنى عباس. امام صادق عليه السلام همچون ساير ائمه بزرگوار در تمام مدت زندگى و از جمله سالهايى كه امويان حكومت مى‏كردند به شكل پنهان و آشكار به مبارزه با ستمگران مشغول بود و تا جائى كه محدوديتها و سخت‏گيرى‏هاى بنى اميه فرصت مى‏داد به روشنگرى مى‏پرداخت و حق جويان را هدايت مى‏فرمود و اسلام راستين را به آنان عرضه مى‏داشت.
مبارزه امام صادق عليه السلام به حدى بود كه موجب برخوردهايى نيز گرديد. از جمله آن كه سالى در مراسم حج امام با ايراد خطابه‏اى به عوامل رستگارى و ضلالت اشاره فرمود و رستگارى را در پيروى از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و ائمه بزرگوار عليهم السلام و ضلالت و شوربختى را در پيروى و اطاعت از دشمنان ائمه عليهم السلام ذكر نمود اين خطابه مورد خشم خليفه اموى واقع شدو موجب برخوردهايى گرديد.
يكى از ويژگى‏هاى عمده دوره امام صادق عليه السلام، اين بود كه شور و نشاط علمى و فرهنگى در جامعه اسلامى گسترش چشمگير و كم‏نظيرى پيدا كرد. شور و نشاط علمى اى كه در تاريخ بشر كم سابقه است كه ملتى با اين شور و نشاط به سوى علوم روى آورد اعم از علوم اسلامى يعنى علمى كه مستقيماً مربوط به اسلام است، مثل علم قراءت، علم تفسير، علم حديث، علم فقه، مسائل مربوط به كلام و قسمت‏هاى مختلف ادبيات، و يا علومى كه مربوط به اسلام نيست، به اصطلاح علوم بشرى است يعنى علوم كلى انسانى است.
مثل طب، فلسفه، نجوم و رياضيات، اين را در كتب تاريخ نوشته‏اند كه ناگهان (در آن عصر) يك حركت و يك جنبش علمى فوق العاده‏اى پيدا مى‏شود و زمينه براى اين كه اگر كسى متاع فكرى دارد عرضه بدارد فوق العاده آماده مى‏گردد… در اين زمان ما مى‏بينيم كه يك مرتبه بازار جنگ عقايد داغ مى‏شود… و افكار و جريان‏هاى مختلف فكرى ميدانى براى عرضه پيدا مى‏كنند، دانشمندان در موضوعات به بحث و بررسى مشغول مى‏شوند و در اين ميدانى كه جنگ انديشه به وقوع پيوسته است حتى افكار الحادى و جريانات فكرى منحرف نيز مجال بروز پيدا مى‏كنند.
امام صادق عليه السلام در اين ميدان مبارزه با همه جريانات فكرى به آنهايى كه در چهارچوب اسلام به عرضه افكار گوناگون مى‏پردازند و چه آنهايى كه با اساس عقايد اسلامى مخالفند، به مواجهه بر مى‏خيزد تا عقايد باطل را بكوبد و انديشه‏هاى منحرف را اصلاح كند و در اين ميان عقايد ناب اسلامى را به تشنگان حقيقت هديه نمايد. بدين ترتيب قيام امام صادق عليه السلام براى عرضه افكار خالص اسلام و طرد انديشه‏هاى باطل و منحرف سبب مى‏شود كه شيفتگان حقيقت پيرامون شمع وجود آن بزرگوار گرد آيند و بزرگ‏ترين حوزه درسى را تشكيل دهند، حوزه‏اى كه سرچشمه تمام حركت‏هاى علمى و فرهنگى در دنياى اسلام گرديد.
حركت علمى و فرهنگى امام صادق عليه السلام در آن حد از اهميت است كه مى‏توان گفت سرسلسله همه جريان‏ها و حركت‏هاى علمى مسلمانان به نوعى از اين امام بزرگوار بهره جسته‏اند. به عنوان مثال تمام امام‏هاى اهل تسنن يا بلا واسطه و يا مع‏الواسطه شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردى كرده‏اند. در رأس ائمه اهل تسنن ابوحنيفه است. نوشته‏اند ابوحنيفه دو سال شاگرد امام بوده و اين جمله را ما در كتاب‏هاى خود مى‏خوانيم كه گفته‏اند او (منظور ابوحنيفه) گفت: «لولا السنتان لهلك نعمان» اگر آن دو سال نبود نعمان از بين رفته بود.(نعمان اسم ابوحنيفه است. اسمش نعمان بن ثابت بن مرزبان است، اجدادش ايرانى هستند) مالك بن انس كه امام ديگر اهل تسنن است نيز معاصر امام صادق است. او هم نزد امام مى‏آمد و به شاگردى امام افتخار مى‏كرد. شافعى در دوره بعد بود ولى او شاگردى كرده، شاگردان ابوحنيفه را و خود مالك بن انس را. احمد بن حنبل نيز سلسله نسبش در شاگردى در يك جهت به امام مى‏رسد و همين طور ديگران.
تأثير تعليمات امام صادق عليه السلام تنها محدود به حركت‏هاى علمى و فرهنگى در قرون گذشته نمى‏باشد. بلكه اگر دقت كنيم مى‏بينيم چه در ميان شيعيان و چه در ميان اهل سنت قيام علمى و فرهنگى امام صادق عليه السلام هم اكنون نيز داراى اثر قاطع است و مسلم در آينده نيز چنين خواهد بود.
تأثير حركت امام صادق بر حوزه‏هاى شيعه كه خيلى واضح است، حوزه‏هاى (كنونى) سنى هم مولود امام صادق(ع) است.
به جهت اين كه رأس و رئيس حوزه‏هاى سنى “جامع ازهر” است (منظور دانشگاه الازهر مصر مى‏باشد) كه از هزار سال پيش تشكيل شده و جامع ازهر را هم شيعيان فاطمى تشكيل دادند و تمام حوزه‏هاى ديگر اهل تسنن منشعب از جامع‏الازهر است، و همه اين‏ها مولود همين استفاده‏اى است كه امام صادق(ع) از وضع زمان خويش كرده و سنگ بناى فرهنگ و دانش عظيم اسلامى را نهاده است.
ضمن عرض تسليت سالگرد شهادت اين امام بزرگوار به عموم مسلمانان، از خداوند طلب توفيق مى‏كنيم تا بتوانيم هم در زمينه علمى و هم عملى، راه پر شكوه و الهى آن حضرت را دنبال نمائيم.

پاورقي ها:

/

گزارشى از خدمات آستان قدس رضوى‏

فعاليت‏هاى آستان قدس رضوى در راستاى حفظ احياى موقوفات و ايفاى تعهدات بر اساس نيات واقفان و نيازهاى جامعه به ويژه زائران گرامى بارگاه ملكوتى حضرت امام رضا عليه السلام و با تأكيد بر امور فرهنگى به عنوان اصلى‏ترين وظيفه انجام مى‏گيرد كه گوشه هايى از آن به طور خلاصه ارائه مى‏گردد: بازسازى و توسعه اماكن متبركه‏
با عنايت به ضرورت گسترش فضاهاى عبادى و زيارتى اقدامات مهمى توسط سازمان عمران و توسعه حريم حرم حضرت رضا (عليه السلام) انجام گرفته است كه چندين برابر تمامى فعاليت هايى است كه در طول 1200 سال در اين آستان مقدس انجام شده است.
مجموعه اماكن موجود حرم مطهر امام هشتم عليه السلام كه در زمان پيروزى انقلاب اسلامى شامل سه صحن، چند رواق، دو بست و به ميزان 120000 متر مربع بوده است. هم اكنون به 600000 متر مربع افزايش يافته و با تكميل برخى اماكن در حال ساخت به 900000 متر مربع خواهد رسيد.
فهرست اهم اين اقدامات عبارتند از تعويض ضريح قديمى و نصب ضريح جديد با بهره‏گيرى از ارزشمندترين و زيباترين اصول هنرى و معمارى اسلامى. توسعه روضه منوره از سه طرف‏
احداث رواق‏هاى: دارالولايه، دارالهدايه، دارالرحمه، دارالحكمه،دارالاجابه،دارالحجه، دارالكرامه و رواق جديد بالا سر مبارك بيش از 20000 متر مربع رواق بزرگ امام خمينى با 21000 متر مربع هم اكنون در دست احداث است.
احداث صحن‏هاى جديد: جمهورى اسلامى، جامع رضوى با 81000 متر مربع.
صحن‏هاى در حال تكميل يا آماده بهره‏بردارى شامل:
صحن هدايت، صحن غدير، صحن كوثر مجموعاً 69500 متر مربع. احداث فضاهاى فرهنگى و علمى:
دانشگاه علوم اسلامى رضوى ساختمان شماره 1 و 2 (32800 متر مربع) – مدرسه نواب (1800 متر مربع)، ساختمان ادارى حوزه علميه خراسان (7000متر مربع) – كتابخانه مسجد گوهرشاد(1200 متر مربع) – بنياد پژوهشهاى اسلامى (24000 متر مربع)- زائرسرا (11000 متر مربع). احداث فضاهاى خدماتى و رفاهى شامل:
مجموعه پاركينگ‏هاى حرم مطهر (113000 متر مربع) – زير گذر وسايل نقليه (45000 متر مربع) – دارالشفاء (18000 متر مربع) – موتورخانه و تأسيسات (7680 متر مربع) دوربرگردان (28000 متر مربع) سرويس‏هاى بهداشتى شرقى و غربى (43000 متر مربع). حفظ و احياى موقوفات و نذورات
آستان قدس رضوى در تمامى طول تاريخ 1200 ساله خود همواره بر موقوفات و نذورات استوار و متكى بوده و اين سنت‏هاى حسنه همچون دوبال پر قدرت. اين دستگاه ملكوتى را در اوج آسمان معنويت حفظ كرده است. تلاش آستان قدس رضوى و مديريت آن پس از پيروزى انقلاب اسلامى در جهت حفظ، احياى موقوفات و صرف درآمد آنها بر اساس نيات واقفان با دقت نظر خاص، رعايت حقوق شرعى و پرهيز از اسراف در اين مختصر قابل بيان نيست. همچنين بيشترين موقوفات آستان قدس رضوى از لحاظ تعداد رقبات مربوط به سوخت و روشنايى حرم مطهر و از نظر درآمد به ترتيب امور دارالشفاء، و بيمارستانها، روشنايى، روضه خوانى، زوار، كمك به ايتام، كتابخانه، مهمانسرا، امور فرهنگى و تعميرات حرم مطهر را شامل مى‏شود كه با عنايت حضرت رضا عليه السلام و دستورات مؤكد توليت عظماى آستان قدس رضوى صددرصد به نيات واقفان عمل مى‏شود.
رقبات وقفى از زمان شهادت حضرتش تا كنون حدود 1800 مورد بوده است كه 114 رقبه متعلق به سالهاى بعد از انقلاب اسلامى است. نذورات‏
سالانه حدود 000/000/5 نفر از اقشار مختلف ملت مسلمان ايران و جهان نذورات نقدى و جنسى خود را به دفاتر 16 گانه نذورات مبادى ورودى و داخل حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام تحويل مى‏دهند و رسيد دريافت مى‏كنند. شيفتگان و دلباختگان حرم رضوى نذر خويش را از طريق واريز به داخل ضريح مطهر پشت پنجره‏ها، صندوق‏هاى مستقر در حوزه اماكن متبركه، تحويل به دفاتر نذورات، واريز به حساب‏هاى نذورات نزد بانك‏ها و نيز ارسال از طريق پست در سراسر كشور و خارج از كشور ادا مى‏كنند. آستان قدس رضوى نيز با اهتمام ويژه نسبت به نيت نذر كنندگان در همان زمينه به مصرف مى‏رساند. بهره‏مندى زائران از برنامه‏هاى فرهنگى،اجتماعى، تبليغى
برنامه‏هاى فرهنگى و مذهبى حرم مطهر در حوزه معاونت تبليغات و ارتباطات اسلامى در چند بخش كلى ارائه مى‏شود.
الف – نيايش: شامل برگزارى شكوهمند نمازهاى جماعت، مراسم دعا و برنامه زيارت مخصوص امام رضا عليه السلام، زيارت جامعه كبيره و زيارت آل ياسين.
ب – محافل قرآنى: جلسات ترتيل، محافل انس با قرآن در جوار عترت، گلواژه‏هاى نور، جلسات تفسير روزانه.
ج – مراسم سخنرانى و جلسات پرسش و پاسخ: شامل سخنرانى‏هاى روزانه، بيان احكام، ويژه برنامه بر كرانه نور، سلسله برنامه‏هاى دين، نشاط، زندگى و نسيم معرفت.
د – كارگاه‏هاى آموزشى: ترجمه مفاهيم و تفسير قرآن كريم، آموزش صحيح قرائت و اذكار نماز، روخوانى و روان خوانى قرآن، كارگاه آموزشى شبى با قرآن و انس با نهج‏البلاغه.
ه. برنامه‏هاى فرهنگى: رايانه سراى قرآن و عترت، ارايه خدمات سمعى و بصرى قرآن و عترت، نمايشگاه منشورات قرآنى، معرق كارى قرآنى، كارگاه قصه گويى، داستان نويسى قرآنى و خوشنويسى قرآنى، برگزارى سلسله نشست‏هاى فرهنگى با عنوان (تا چشمه رضوان) ويژه جوانان با حضور اساتيد حوزه و دانشگاه، سرويس دهى به اردوهاى فرهنگى دانشجويى و دانش‏آموزان كه در سال 1382 به حدود 212/278 نفر از افراد شركت كننده در اين اردوها سرويس داده شد و مجموعاً 574639 (در قالب ويژه برنامه فيض حضور) بسته متبرك و محصولات فرهنگى اهداء شده است.
و – مشاوره و پاسخگويى: در سال 82 علاوه بر مشاوره دينى و اخلاقى به بيش از 307000 نفر مراجعه كننده به دفاتر پاسخگويى شده است.
ز – مسابقات: مسابقات قرآنى با بيش از 211049 نفر شركت كننده در سال 82، مسابقه كتابخوانى با 7000 نفر عضو ثابت و تعداد زيادى مسابقه متنوع در طول سال.
ح – اطلاع رسانى و راهنمايى زائرين: راهنمايى زائرين در مبادى ورودى (در سال 82 به بيش از 300000 نفر خدمات ارائه شد).
ط – برنامه‏هاى ويژه زائرين غير ايرانى: آموزش تلاوت قرآنى، نمايش فيلم، سخنرانى و بيان احكام به زبانهاى عربى، انگليسى و اردو، اهداى قرآن، مفاتيح و كتابهاى مفيد بيش از 421000 جلد در سال 82 و برگزارى 490 جلسه گفتگوى اينترنتى با زائرين خارج از كشور. مؤسسات فرهنگى و اجتماعى‏
در حوزه فعاليت‏هاى فرهنگى در زمان پيروزى انقلاب اسلامى تنها كتابخانه مركزى با كمتر از 50000 جلد كتاب يك موزه و اداره امور فرهنگى وجود داشته است. در حال حاضر بر اساس اولويت و اهميت برنامه‏هاى فرهنگى و تبليغى با اهتمام توليت عظماى آستان قدس رضوى چندين مؤسسه فرهنگى – اجتماعى تأسيس شده و در هر كدام مجموعه‏اى از فعاليتهاى گسترده فرهنگى و تخصصى در جريان است. فهرست اهم اين مؤسسات و مراكز عبارتند از:
1- ايجاد شوراى عالى فرهنگى بمنظور سياستگذارى، هماهنگ سازى و تقويت پشتوانه فكرى و نرم‏افزارى برنامه‏ها و فعاليت‏هاى فرهنگى آستان قدس رضوى.
2- ايجاد معاونت تبليغات و ارتباطات اسلامى آستان قدس رضوى در راستاى تقويت كيفى و گسترش كمى خدمات فرهنگى و معنوى به زائرين محترم امام هشتم عليه السلام.
3- احداث كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى با 28000 متر مربع زيربنا و ايجاد بيش از 40 كتابخانه وابسته با بيش از 2 ميليون جلد كتاب. نزديك به 5 هزار جلد كتاب خطى و قرآن‏هاى نفيس و بيش از 1000200 جلد كتاب چاپى به 42 زبان زنده دنيا بيانگر غناى اين كتابخانه است.
4- موزه مركزى و 10 موزه وابسته شامل موزه قرآن و نفايس، هداياى مقام معظم رهبرى، گنجينه فرش، موزه تاريخ مشهد، موزه سكه و طلا، تمبر و اسكناس، ظروف چينى، سلاح، ساعت و ابزار آلات نجومى، صدف و هنر و نقاشى.
5 – كتابخانه و موزه ملى ملك تهران با 10 هزار متر مربع زيربنا و بيش از 19000 عنوان كتاب و رساله نفيس و بيش از 42000 جلد كتاب چاپى سنگى و سربى در علوم مختلف.
6- بنياد پژوهشهاى اسلامى در ساختمانى به وسعت 24000 متر مربع با بيش از يكصد و پنجاه محقق و پژوهشگر در قالب 14 گروه فعاليت مى‏كنند. از جمله افتخارات آن انتشار بيش از پنج ميليون نسخه كتاب با 944 عنوان كه 33 اثر از انتشارات بنياد بعنوان كتاب سال و كتاب برگزيده در جشنواره‏هاى مختلف معرفى شده است.
7 – شركت به نشر: اين شركت تاكنون با انتشار بيش از 1200 عنوان كتاب و معرفى بعنوان ناشر برتر آثار كودك و نوجوان، در سال 82 كارنامه موفقى از خود ارائه داده است.
8 – مؤسسه چاپ و انتشارات: اين مؤسسه تاكنون موفق به چاپ بيش از 5000 عنوان كتاب در تيراژ بيش از 23 ميليون نسخه نموده است. اين مؤسسه در سال 1380 موفق به دريافت گواهينامه ستاره طلايى كيفيت چاپ شده است.
9- دانشگاه علوم اسلامى رضوى: اين دانشگاه با 450 نفر دانشجو در سه مقطع كارشناسى، كارشناسى ارشد، و دكترا در قالب 12 رشته تحصيلى و گروههاى مختلف پژوهشى فعاليت مى‏كند.واحد شماره 2 دانشگاه علوم اسلامى رضوى در سال 83 با 10800 متر مربع بنا احداث شده است.
10 – بنياد فرهنگى رضوى: حدود 5400 دانش‏آموز در 12 واحد آموزشى مدارس امام رضا(ع) مشغول به تحصيل هستند كه از اين تعداد 5 واحد در نقاط محروم شهر مشهد صددرصد رايگان مى‏باشد. از جمله افتخارات اين مؤسسه كسب رتبه‏هاى ممتاز توسط دانش آموختگان آن در آزمون‏هاى سراسرى و مسابقات علمى است.
11- مؤسسه آفرينش‏هاى هنرى و رسانه‏هاى صوتى و تصويرى: اين مؤسسه با تشكيل محافل و جلسات پرسش و پاسخ پيرامون جوانان و خدمات مشاوره‏اى به اين قشر فعاليت مى‏كند.
از جمله اقدامات مهم اين مؤسسه تشكيل انجمن‏هاى ادبى رضوى و برگزارى نمايشگاه‏هاى مختلف آثار هنرى است.
12- مؤسسه خدمات مشاوره‏اى جوانان و پژوهشهاى اجتماعى: اين مؤسسه با تشكيل محافل و جلسات پرسش و پاسخ پيرامون جوانان و خدمات مشاوره‏اى به اين قشر فعاليت مى‏كند. از مهمترين اقدامات آن اجراى طرح‏هاى آموزشى مردان علوى و زنان فاطمى، دختران آفتاب و…مى‏باشد.
13- تربيت بدنى: اين مجتمع با وسعت حدود 16 هكتار و دارا بودن مجهزترين و زيباترين اماكن ورزشى در سطح كشور توانسته است با ايجاد امنيت مطلوب جهت خانواده‏ها نسبت به جذب آحاد مردم به ورزش موفقيت‏هاى ارزشمندى كسب نمايد. اماكن ورزشى اين مجتمع عظيم شامل: مجموعه‏هاى آبى آقايان و بانوان، باستانى، زمين چمن فوتبال، سالن‏هاى چند منظوره فوتسال، رزمى، پيست‏هاى دوچرخه سوارى و دو ميدانى، استاديوم 30000نفرى و…مى‏باشد.
14- مؤسسه فرهنگى قدس: اين مؤسسه با انتشار روزنامه قدس بصورت سراسرى و چاپ همزمان در تهران و دارا بودن 150 نمايندگى در سطح كشور اقدام به اطلاع رسانى صادقانه و سريع به اقشار مختلف جامعه مى‏نمايد. دومين نشريه اين مؤسسه ماهنامه بين المللى زائر است.
15 – مركز آموزش ضمن خدمت اين مركز تاكنون توانسته است با آموزش ضمن خدمت كاركنان آستان قدس رضوى طى دوره‏هاى توجيهى – كوتاه مدت و بلند مدت، در جهت تربيت نيروى انسانى، افزايش توان علمى و تأمين كادر تخصصى، نيازهاى سازمان را برآورده سازد.
16- مؤسسه آستانه حضرت حسين بن موسى كاظم(ع) و آرامگاه شهيد مدرس: احداث سالنهاى چند منظوره، موزه، غرفات خانوادگى، كتابخانه و… در قالب دهها هزار متر مربع فضاى عبادتى و زيارتى در شهرستانهاى طبس و كاشمر از جمله اقدامات مهم آستان قدس رضوى در جنوب خراسان است.
17- دانشگاه امام رضا(ع): اين دانشگاه هم اكنون با 607 دانشجو در پنج رشته كارشناسى مشغول به فعاليت مى‏باشد. با انتشار بيش از 100 عنوان كتاب در تيراژ 600 هزار جلد از ديگر اقدامات اين دانشگاه است. همچنين اين دانشگاه با دستور كار قرار دادن رشته‏هاى پزشكى، در آينده اقدام به تأسيس بيمارستان رضوى نموده است.
18 – بيمارستان رضوى: بيمارستان 320 تختخوابى رضوى با 44750 متر مربع زيربنا در پنج طبقه شامل بخش‏هاى جراحى، كلينيك‏هاى تخصصى، آزمايشگاه، اتاق عمل، كتابخانه و… احداث شده و در حال تجهيز مى‏باشد. ارائه خدمات برتر به زائرين‏
بيش از 10000 هزار نيروى مخلص بصورت شبانه روزى و در تمامى ايام سال در خدمت به زائرين گرامى حضرت رضا عليه السلام در رابطه با اداره حرم مطهر و ارائه انواع خدمات گسترده به زائرين عزيز تلاش مى‏كند بخشى از آنها نيروهاى افتخارى حرم مطهر در قالب خدمه، گروه ارشاد و بسيج خواهران و برادران و… هستند.
اماكن متبركه رضوى: شامل 3 مديريت، 12 اداره، بخشها و دفاتر متعدد فعاليت مى‏كند. 1- مديريت امور رفاه زائرين و خدمات‏
عناوين برخى از خدمات گسترده اين مديريت كه با بيش از 300 نفر پرسنل به زائرين گرامى حضرت رضا(ع) ارائه مى‏شود، عبارتست از:
الف: اداره امور تسهيلات زائرين:
امداد به زائرين كه بعنوان نمونه در ششماهه اول سال جارى به تعداد 718/16 نفر از زائران نيازمند و در راه مانده كمك نموده است.
– رسيدگى به امور گمشدگان در سطح حرم مطهر.
– آفت زدايى، سمپاشى، ضد عفونى و بررسى مسائل بهداشتى حرم مطهر.
– تحويل صندلى چرخ‏دار به زائرين سالمند و معلول.
– ثبت و نظارت و رسيدگى به امور شفايافتگان.
ب: اداره امور خدمات زائرين:
– توزيع دعوت نامه‏هاى مهمانسرا.
خدمات دفن در حرم مطهر و خواجه ربيع.
ج: اداره امور امانات و نگهدارى اشياى گمشده:
– دريافت، تحويل و نگهدارى امانات و رسيدگى به اشياى گمشده.
د: اداره امور روشنايى:
تأمين روشنايى روضه منوره و رواق‏ها و اماكن متبركه حرم رضوى.
ه. بخش سرايدارى:
– نظافت عمومى اماكن متبركه. 2- مديريت امور انتظامات و تشريفات‏
– حفظ نظم و امنيت در اماكن متبركه. 3- اداره مهمانسرا
اين اداره در ششماه اول سال جارى بيش از يك ميليون و 37 هزار نفر زائر و خادم پذيرا شده است. 4- مديريت امور خدمه:
كه در چهار اداره امور خدام فراشان و حفاظ، دربانان و اموركفشدارى در قالب زير ارائه خدمت مى‏كند.
– شستشوى روضه منوره، راهنمايى و ارشاد و ايجاد فضايى آرام جهت زائرين در رواق‏ها و…
– آماده سازى مراسم خطبه و صفه، تعويض گلهاى ضريح مطهر و…
– غبارروبى و تطهير صحن‏ها، نظارت بر تردد زائرين در…صحن‏ها، انتقال افراد شفايافته به دفاتر ذيربط و…
– دريافت و تحويل كفش‏هاى زائرين در مبادى ورودى رواق‏ها. برخى فعاليت‏هاى خدماتى و عام المنفعه:
آستان قدس رضوى در كنار خدمات فرهنگى به زائرين، اقدام به انجام برخى خدمات عام المنفعه در ساير نقاط كشور نموده كه از آن جمله است:
از آن جمله است تأسيس مؤسسه امداد به منظور كمك به اقشار محروم و نيازمند.
– احداث 253 واحد مسكونى در جنوب خراسان.
– احداث 14 واحد آموزشى و خوابگاه در جنوب خراسان.
– احداث حسينيه و مجتمع‏هاى رفاهى بين راهى در جنوب خراسان.
– احداث 55 واحد مدرسه در مناطق زلزله زده جنوب خراسان.
– احداث شهر هويزه با 2000 واحد مسكونى.
– كمك‏هاى نقدى و غير نقدى به جبهه‏هاى جنگ تحميلى.
– كمك به سازمان‏هاى خيريه و توانبخشى.
– كمك به مراكز آموزشى و اهداى زمين در متراژ 3 ميليون متر مربع.
– احداث شهركهاى مسكونى (رضوى، معلولين، كنه بيست، بيلدر، ثامن و…).
– توسعه بخش مراقبت‏هاى ويژه نوزادان بيمارستان امام رضا عليه السلام .
– تجهيز بخش زنان بيمارستان امام رضا عليه السلام.
– احداث ساختمان بخش قلب بيمارستان امام رضا عليه السلام.
– توسعه واحدهاى درمانى يزد و كرمان.
– احداث بيمارستان امام رضا عليه السلام در سيرجان.
– بيمارستان چناران.
– احداث و يا كمك به 110 باب مسجد در خراسان و ديگر استان‏هاى كشور.
– بازسازى و توسعه مرقد شهيد مدرس در كاشمر.
– بازسازى و توسعه مرقد امام زاده حسين بن موسى كاظم(ع) در طبس.


پاورقي ها:

/

گفتگو با دكتر محمد حسين طباطبايي حافظ كل قرآن كريم

اشاره:
سيد محمد حسين طباطبائى (علم الهدى)، همان كودك نابغه‏اى كه به روشى كاملاً متفاوت و بديع حافظ كل قرآن كريم شد و در اندك زمان نام او جهان اسلام را كه نه بلكه تمام جهان را پر كرد و در همان خردسالى به درجه دكترا رسيد كه اين ذرّه‏اى بود از شايستگى‏ها و قابليت‏هاى او. او حالا در حوزه علميه قم مشغول تحصيل سطوح عالى علوم دينى است و در مسير تعالى افزونتر.
پس از سالها هياهو و آوازه و شهرت حرفهاى او شنيدنى است. (واحد فرهنگى پاسدار اسلام) * : ضمن تشكر از فرصتى كه در اختيار پاسدار اسلام قرار داديد در ابتدا مقدارى از زندگى شخصى و برنامه روزانه‏تان بيان فرماييد؟
– : بسم اللّه الرحمن الرحيم. بنده به عنوان يكى از طلاب حوزه علميه قم روزانه در چند درس فقه و اصول و مباحثه آنها شركت مى‏كنم و در كنار اين درسها به مطالعه تفسير و روايات نيز مى‏پردازم و همچنين هر روز يك جزء از قرآن كريم را قرائت و مرور كرده و مقدارى هم ورزش مى‏كنم. * : افراد زيادى از جامعه اسلامى‏مان به خصوص جوانان و نوجوانان علاقمند زيارت شما هستند آيا با توجه به اشتغالاتتان فرصت و زمان خاصى را به اين منظور در نظر گرفته‏ايد؟
– : عزيزان همه لطف دارند در حقيقت اين همه محبّت نشانه ايمان و ارادت به قرآن مجيد است. بنده از اينكه كمتر فرصت مى‏شود تا خدمت عزيزان برسم جداً عذرخواهى مى‏كنم و اين به علّت فشردگى درسها و بحثها است گرچه بعضى اوقات دوستان به مدرسه علميه ما مى‏آيند و ما را شرمنده مى‏كنند. * : در سالهاى گذشته برنامه‏هاى تلويزيونى بسيار خوبى را داشتيد كه براى خانواده‏ها و نسل جديد بسيار جذاب بود آيا خبر خوبى را در اين زمينه براى آينده داريد؟
– : اخيراً با تحولاتى كه در صدا و سيما پيش آمده و شبكه مستقل قرآنى راه اندازى شده، حافظان، و اساتيد مؤسسه جامعة القرآن كريم آمادگى خود را جهت هرگونه همكارى اعلام نموده‏اند كه ان شاء اللّه بنده هم درحد امكان در خدمت مردم قرآن دوست خواهم بود. * : با توجه به اين كه خود شما از مؤسسين جامعة القرآن هستيد فعاليتهاى اين مؤسسه را چگونه ارزيابى مى‏فرماييد.
– : من و پدر كار مؤسسه را در حالى شروع كرديم كه هيچ امكاناتى در دست نداشتيم امّا بحمداللّه با گذشت هفت سال از تأسيس مؤسسه هم اكنون قريب به سيصد مركز قرآنى را در سراسر كشور راه اندازى كرده‏ايم كه حدوداً دهها هزار نفر در آن مراكز مشغول به فراگيرى علوم قرآنى هستند و اين نيست جز عنايت خاص خداوند متعال و توجهات ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين. * : امروز مؤسسات قرآنى فراوانى در كشور مشغول فعاليت هستند نظرتان در رابطه با اين فعاليت‏ها چيست؟
– : مؤسسات قرآنى به دو دسته تقسيم مى‏شوند، دولتى و مردمى. اما در رابطه با مؤسسات دولتى بايد بگويم آنها با داشتن آن همه بودجه تاكنون نتوانسته‏اند انتظارات مردم قرآن دوست را برآورده كنند، حتى أخيراً برخى از آنها به كارهاى نمايشى روى آورده‏اند كه به نظر من اين در شأن آنها نيست اما اگر مرادتان مؤسسات مردمى باشد بايد بگويم انصافاً با نبود بودجه و امكانات خوب فعاليت كرده‏اند و اگر خوب دقت كنيد مى‏بينيد كه تمامى چهره‏هاى قرآنى كشور در همين مؤسسات و مراكز تربيت شده‏اند. * : از نظر جنابعالى نياز واقعى نسل جوان در شرايط حاضر چيست؟
-: بنده معتقدم نياز واقعى جوانان ما معنويت و داشتن الگوى مناسب در زندگى است. * : چه انتظارى را از مسؤولان نظام داريد؟
– : در آموزه‏هاى دينى داريم، اوّلين كارى را كه انسانهاى برگزيده پس از دست‏يابى به قدرت انجام مى‏دهند اين است كه معنويات را در جامعه رواج داده و عدالت را نيز در همه زمينه‏ها حاكم مى‏كنند، از آنجا كه قرآن در رأس تمام معنويات قرار دارد اميدوارم توسعه و ترويج فرهنگ و معارف قرآن كريم در جامعه سر لوحه برنامه‏هاى مسؤولان نظام باشد. * : توصيه‏هاى جنابعالى به جوانان و نوجوانان چيست؟
– : به همه آنها عرض مى‏كنم تا پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين عليهم السلام را الگوى رفتارى خود قرار دهند و تقواى الهى را رعايت كنند و در تمام كارهايشان نظم داشته باشند و همچنين داراى غيرت دينى باشند و هيچ وقت هويت مسلمان بودن و ايرانى بودن خودشان را فراموش نكنند. * : چه توصيه هايى به پدر و مادرها در مورد فرزندانشان داريد؟
– : همانطور كه مى‏دانيد ما در زمانى زندگى مى‏كنيم كه بنابه فرمايش مقام معظم رهبرى (مدظله) مورد شبيخون فرهنگى واقع شده‏ايم و همه پدر و مادرها براى آينده فرزندانشان نگرانند. بعضى وقتها به من مراجعه مى‏كنند و مى‏گويند آقا محمد حسين براى نوجوان و جوانان ما دعا كن. من به آنها مى‏گويم تنها با دعا كار درست نمى‏شود بلكه در كنار دعا بايد سعى و تلاش نمود، شما همانطور كه براى خوراك و پوشاك فرزندانتان خرج مى‏كنيد براى معنويات آنها نيز خرج كنيد، همانطور كه براى دروس مدرسه آنها وقت مى‏گذاريد براى قرآن و آموزشهاى دينى آنها هم وقت بگذاريد، آيا تا به حال حتى يكبار براى دين فرزندانتان استاد خصوصى گرفته‏ايد؟! * : از نقشى كه جناب والد محترمتان در شكوفايى استعدادها و موفقيتهاى شما داشتند برايمان تعريف كنيد.
– : ابتدا از خداوند تشكر مى‏كنم كه چنين پدرى را به من عطا كرده، حاج آقا انصافاً براى من وقت گذاشتند و با حوصله زياد همه قرآن كريم و معانى قرآن را كلمه كلمه به من درس دادند و پس از حفظ قرآن در اكثر درسها همراه من بودند الآن هم بعضى مباحثه‏ها را در خدمت ايشان هستيم و بنده موفقيت هايم را مرهون دعاها و زحمات بى‏دريغ ايشان مى‏دانم. * : از نقش و تأثيرات والده مكرّمه‏تان هم در اين زمينه برايمان بگوييد.
– : ايشان نيز به نوبه خود نقش بسزائى در تربيت اينجانب داشته‏اند، و بقول شاعر ايشان حبّ قرآن و اهل بيت عليهم السلام را با شير خود آميخت و با آن مرا تغذيه كرد، كه در اينجا از ايشان نيز تشكر مى‏كنم. * : آينده‏اى كه براى خودتان ترسيم كرده‏ايد و آرزوى رسيدن به آن را داريد چيست؟
– : اميدوارم با درس خواندن و عمل كردن به آن يكى از سربازان واقعى امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف شوم و ان شاء اللّه در پى تحقق اهداف عاليه آن حضرت باشم. * : چه احساسى نسبت به امام راحل و شهدا داريد؟
– : وقتى مردم بنده و امثال بنده را مى‏بينند مى‏گويند شما ثمره قيام و نهضت امام رحمة اللّه عليه و خون شهداء هستيد و من هم چنين احساسى را نسبت به ايشان و شهداء دارم. * : اگر خاطره دلپذيرى را از مقام معظم رهبرى(مدظله) داريد – با توجه به علاقه فراوان ايشان به توسعه فرهنگ قرآن – براى ما بيان فرماييد.
– : در يكى از ديدارهاى خصوصى ايشان يك بيت از اشعار الفيّه ابن مالك را خواندند و از من خواستند تا آن را ادامه دهم بنده نيز فوراً از حفظ آنرا ادامه دادم تا جائى كه ايشان فرمودند كافيست پس ايشان توصيه هايى را درباره شيوه‏هاى درس خواندن به من فرمودند. * :شيرين‏ترين خاطره زندگى خودتان را به خصوص در ارتباط با قرآن براى ما تعريف كنيد.
– : يكى از شيرين‏ترين خاطرات من، خاطره سفر به كشور بوسنى و هرزگوئين است. در آن سفر بنده و حاج آقا به همراه يك هئيت بلندپايه كه متشكل از آية اللّه جنتى و آية اللّه غيورى و آية اللّه تسخيرى بود پس از آتش بس و صلح در بوسنى به آن كشور عزيمت كرديم و بنده در آن سفر ضمن ديدار با رئيس جمهور وقت كشور بوسنى و اخذ ديپلم افتخارى از دانشگاه ساريوو توانستم با اجراء برنامه در كنگره بزرگداشت امام خمينى(ره) و بسيارى از شهرهاى مختلف كشور بوسنى مسلمانان آنجا را با ايران و انقلاب اسلامى آشنا كنم. * : بيشترين تأثيرپذيرى و لذت شما از كداميك از آيات يا سوره قرآن است.
– : بيشترين تأثير پذيرى بنده از آية الكرسى بوده است. * : همانگونه كه اطلاع داريد اخيراً يك شبكه مستقل قرآنى در سيماى جمهورى اسلامى شكل گرفته است چه توصيه‏هايى براى جذابيت و مفيد بودن اين شبكه داريد.
– : از آنجا كه بيشتر جمعيت كشور ما را خردسالان و نوجوانان و جوانان تشكيل مى‏دهند، دست اندركاران اين شبكه سعى كنند از اين عزيزان در برنامه‏ها و اجراء آن استفاده نمايند و از تهيه برنامه‏هاى بى‏روح و كليشه‏اى بپرهيزند و همچنين افرادى را به عنوان الگو به جامعه عرضه كنند تا نوجوانان به آنان اقتدا كنند و من اين انتقاد را به صدا و سيما دارم كه در اين چند سال اخير در بحث الگوسازى قرآنى بسيار ضعيف عمل كرده تاحدى كه هم‏اكنون الگوى رفتارى بسيارى از نوجوانان و جوانان ما هنرپيشگان سينما و تلويزيون شده‏اند و اين عملكرد از رسانه‏اى كه به فرموده امام راحل دانشگاه است پذيرفته نيست. * : به موازات انسى كه با قرآن داريد از انس و تعلق خاطرتان به اهل بيت عليهم السلام برايمان بگوييد.
– : در خاطرم هست پدرم در كنار تدريس قرآن هر روز يك يا چند روايت را از اصول كافى و كتب ديگر به من ياد مى‏داد و به من گفته بود هنگام مرور هر سوره ثواب آن را به يكى از معصومين عليهم السلام هديه نمايم و گاهى اوقات كه به زيارت حضرت معصومه عليهاالسلام مى‏رفتيم ايشان به من مى‏گفتند آيات درس امروز را براى حضرت بخوان و به همين ترتيب من آموختم كه به موازات انس با كلام وحى بايد با كلام ائمه معصومين عليهم السلام كه مفسران واقعى قرآنند نيز مأنوس باشم. * : در پايان مايليم سخنانتان را درباره حضرت خاتم الاوصياء، صاحب العصر امام زمان (عج) شنوا باشيم.
– : در پايان اين جمله را مى‏گويم كه :
يا أيها العريز مسّنا و أهلنا الضّر و جئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الكيل و تصدّق علينا انّ اللّه يجزى المتصدّقين.
(سوره يوسف، آيه‏88).


پاورقي ها:

/

طليعه‏اى به سوى نور

پرسش: نشانه هاى حكومت جهانى حضرت را بيان نموده و تحليلى از آن ارائه فرماييد:
پاسخ: در منابع روايى انبوهى از رخدادهاى طبيعى و غير طبيعى و دگرگونى ها و تحولات سياسى و اجتماعى به عنوان علايم و نشانه هاى ظهور ياد شده است.
مرحوم شيخ مفيد در كتاب «ارشاد»(1) بيش از پنجاه نشانه را آورده ، علامه مجلسى نيز تعداد بيشترى از نشانه ها و علايم را كه در روايات نقل شده، برشمرده است.(2)
اين نشانه ها گوناگونند؛ بعضى به طور مطلق بيان شده بعضى به تحقق شرايطى مشروط گرديده است. بعضى شرايط متصل به ظهور را بيان كرده و بعضى ديگر به عنوان شرايط منفصل، بعضى شرايط ذكر شده عادي و طبيعى است، بعضى ديگر شرايط غير عادى و معجزه آميز و…
از ميان علايم نقل شده در روايات، آن چه تحقق آن قبل از ظهور قطعى است، علايمى است كه به عنوان «علائم حتمى» در روايات به آن تصريح شده است و به عنوان مقدمات ضرورى ظهور قلمداد شده است؛ مانند: خروج سفيانى، صيحة آسمانى، قتل نفس زكيه و …
اما علايم و نشانه‏هاى عادى ديگر، تابع شرايط و اقتضائات زمان است كه اگر موقعيت اقتضا كند و موانعى فراروي آن پديده پيش نيايد، تحقق مى يابد، وگرنه تحقق آنها حتمى نخواهد بود؛ چون بسيارى از اين نشانه ها مشروط به شرايط خاصى است. پس، نبايد انتظار داشت كه همه آن چه به عنوان علايم و زمينه‏هاى ظهور، ياد شده حتما تحقق يابد، بلكه اين امر فقط در مورد نشانه هاى حتمى، جارى است.
به نظر مى رسد، بسيارى از حوادث و تحولاتى را كه ائمه(ع) وقوع آن را در دوران غيبت كبرى و پيش از ظهور، پيش بينى كرده‏اند و از آنها به عنوان نشانه‏هاى ظهور و نزديك شدن قيام مهدى(عج) ياد شده است، تحقق يافته است.
مانند: اختلاف شديد ميان امت اسلام، انحراف بنى عباس، جنگهاى صليبى، فتح قسطنطنيه به دست مسلمانان، رها شدن اعراب از قيد استعمار، جنگ و خونريزى فراوان، اختلاف و جنگ ميان شرق و غرب و… اشاره شده است، ولى هيچ كدام از اينها بعنوان علايم حتمى ظهور نميباشد.
نكته آخر در اين‏باره، توجه به اين مطلب است كه تحقق هر يك از اين نشانه ها نويدى است از نزديك شدن ظهور حضرت مهدى(عج). به گونه‏اى با تحقق اين پيشگوييها، اميد نزديك شدن ظهور حضرت افزايش مييابد و اين رخدادها چيزى جز نزديك شدن زمان ظهور را نشان نميدهد.
اما زمان دقيق و سال و ماه براى ظهور حضرت را هرگز نميتوان مشخص كرد؛ زيرا زمان دقيق ظهور حضرت را فقط خداوند ميداند و اگر ائمه معصومين(عليه السلام) هم از آن با خبر باشند از زمان ظهور اطلاعى به ما ندادهاند، بلكه تعيين كنندگان وقت ظهور را نيز تكذيب كرده‏اند.(3) به خاطر مصالحى كه وجود دارد؛ اين مسأله براى هيچ كس بازگو نشده است و برخى روايات، قيام حضرت را ناگهانى و «بغتة» دانستهاند.
بنابراين، اولاً: ممكن است بسيارى از نشانه‏هاى نزديك ظهور حضرت، به وقوع پيوسته باشد
ثانياً: اين علايم، صرفا بر نزديكى عصر ظهور دلالت دارد نه بيش تر
ثالثاً: كسى حق تعيين وقت ظهور را ندارد و اين امر از اسرار الهى است كه ما به طوركلى با شناخت علايم حتمى و غير حتمى ظهور از آن باخبريم، اما شناخت تفصيلى ودقيق نداريم. چون امر ظهورحضرت و فرمان قيام از ناحيه خداوند ناگهانى مى باشد، پس لازم است كه همواره اين آمادگى را در خود پديد آوريم و حالت انتظار داشته باشيم تا جزو منتظران ظهور به شمار آييم. پرسش: پيشينه تاريخى جمكران را بيان فرمائيد؟
پاسخ: مسجد مقدس جمكران كه از جمله پايگاه‏هاى مهدويت است، در چند كيلومترى شهر مقدس قم قرار دارد. آنچه مسلم است، اين است كه اين مسجد، بيش از يك هزار سال قدمت داشته و بر حسب نقل به فرمان حضرت بقية الله(عج) تأسيس گرديده و در طول قرون و اعصار، پناهگاه شيعيان و پايگاه منتظران بوده است.
مرحوم ميرزا حسين نورى(ره) در كتاب نجم الثاقب تاريخچة تأسيس مسجد مقدس جمكران را به شرح زير آورده است:
شيخ فاضل، حسن بن محمدبن حسن قمى در كتاب تاريخ قم از كتاب مونس الحزين بناي مسجد را به اين عبارت نقل كرده است: «شيخ عفيف صالح، حسن بن مثله جمكرانى ميگويد : شب سه شنبه هفدهم ماه مبارك رمضان 393 هجرى در سراى خود خوابيده بودم كه جماعتى به درب خانه آمدند و مرا بيدار كردند و گفتند: برخيز و امر امام مهدى صاحب الزمان(عج) را اجابت كن كه ترا ميخواند…»(4)
حسن بن مثله جمكرانى اين بناى مقدس را به فرمايش امام زمان(ع) بنا كرد. لازم به ذكر است كه اين قضيه در كتابهاي زيادي بيان شده است.(5) پرسش: نحوه پيروزى و تحقق حكومت حضرت مهدى(ع) را بيان فرماييد؟
پاسخ: حضرت در آغاز مانند اجداد گرامى خود، افراد را راهنمايى ميكند و پس از اتمام حجت فقط با كسانى كه اهل توطئهاند و جز زبان زور نمى‏فهمند، مبارزه ميكند.
تعداد سيصد و سيزده نفر، كادر اصلى ياران حضرت را تشكيل ميدهند و پس از آنها افراد ديگر به حضرت پيوسته و صفوف ياري او را تشكيل ميدهند.
تعداد سيصد و سيزده نفر، در مورد اصحاب حضرت(ع) در بسيارى از روايات ذكر شده است كه شرط تحقق ظهور شمرده شده است.
در بعضى روايات نيز عدد بيشترى نقل شده است؛ مثل عدد ده هزار نفر. ابوبصير از امام صادق(ع) روايت ميكند.كه فرمود:
تعداد ياران امام زمان(ع) هنگام خروج از مكه ده هزار ميباشد، آن گاه جبرئيل در طرف راست و ميكائيل در طرف چپ آن حضرت حركت ميكند و پرچم هميشه پيروز را به اهتراز در مى آورند . آن گاه مومنان چون قطعات ابر پاييزى از هر قبيلهاى به سوى او گرد مى‏آيند.(6)
تنوع روايات بيانگر مراحل مختلف قيام حضرت ميباشد. تعداد سيصد و سيزده نفر مربوط به آغاز قيام است كه تا اين تعداد افراد جمع نشوند حضرت قيام نمى كند. اين افرادج كه در روايات از آنان بعنوان پارههاي آهن ياد شده كه هرگز ترس و ترديد در آنها راه ندارد و به هرجا مأموريت مى يابند آن جا را فتح مى كنندج به عنوان فرماندهان و وزيران حضرت نقش ايفا مى كنند و در حكومت جهانى حضرت بعنوان «حكام الارض» مطرح مى باشند. اما تعدد ده هزار نفر ديگر در مرحله بعد از شروع قيام و حركت به سوى برپايى حكومت جهانى، مطرح مى باشند.
هم چنين در مراحل بعدى نيز تعداد ياران حضرت با ارقام، 12000، 5000، 10000 و 15000 نفر نيز نقل شده است.(7) پرسش: محل سكونت و اقامتگاه حضرت مهدى(ع) كجاست؟
پاسخ: بنا به اقتضاى غيبت، محل سكونت و اقامتگاه حضرت مشخص نيست، اما در رواياتى آمده است كه حضرت در موسم حج حاضر مى شوند و در شهرها و مناطق وارد مى شوند.(8)
درباره همسر و فرزندان او نيز، دلايل روشنى وجود ندارد. بنابراين، آن چه عده‏اى به نام جزيره خضراء يا تعداد فرزندان آن حضرت مى گويند، افسانه‏اى بيش نيست.(9) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ارشاد مفيد، ج 2، ص‏368.2. بحارالانوار، ج 52، ص 180.3. امام باقر(ع) فرمود: «كذب الوقاتون؛ يعنى دروغ گفته‏اند كسانى كه وقت ظهور را معين مى كنند»؛ بحار الانوار ج 52، ص، 103.4. نجم الثاقب، ص 251.5. رجوع نمائيد به مجله انتظار، ش 5،ص 333 مقاله « مسجد مقدس جمكران» هم چنين ر.ك: تاريخ بناى مسجد جمكران ، تاريخ مسجد مقدس جمكران، تاريخچه بناى مسجد جمكران، در حريم جمكران، معجزه مسجد جمكران.6. بحار الانوار ج 52، ص 308.7. همان، ص 323، و الغيبة نعمانى، ص 307.8. تاريخ عصر غيبت، پورسيد آقايى، ص 253 كمال الدين، ج 2، ص‏440.9. ر. ك: جعفر مرتضى عاملى، كتاب جزيره خصراء افسانه يا واقعيت.

/

سخنان معصومين ع

خودسازى‏
پيامبر اسلام صلى‏اللّه عليه وآله و سلّم:
«مَن لَم يُحاسِب نَفسَهُ دامَت حَسَراتُهُ وَ طالَت فى عَرَصاتِ القِيامَةِ وَ قَفاتُهُ وَ قادَتهُ اِلى‏ الخِزىِ سَيِّئاتُه» (جامع السعادات، ج 3، ص 91)
كسى كه حساب اعمال خود را نرسد، حسرتش بى‏پايان است و در صحراى محشر بايد زياد بايستد( تا به اعمالش رسيدگى ابتدائى شود) و گناهانش او را (در دنيا) به انحراف افكند.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«… فَاِنّى اَوصَيتُكَ اِذا اَنتَ هَمَمتَ بِاَمرٍ فَتَدَبَّر عاقِبَتَه فَأِن يكُ رَشداً فَأمضِهِ وَ اِن يَكُ غَيّاً فَأنتَهِ عَنه فَهذِه الوَصِيَّةُ مِن مُحاسَبَةِ النَّفسِ بَل هِىَ رَأسُها.»
(الحقائق، ص 303)
به تو سفارش مى‏كنم وقتى تصميم به كارى گرفتى، عاقبت آن‏را در نظر بگير، اگر عاقلانه است آن را تعقيب كن و اگر عاقلانه نيست از آن پرهيز كن، اين سفارش درباره «محاسبه نفس» بلكه ريشه آن است.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«… فَمَن حاسَبَ نَفسَهُ قَبلَ اَن تُحاسِبَ وَ طالَبَها فى الأَنفاسِ وَ الحَرَكاتِ وَ حاسَبَها فِى الخَطَراتِ وَ الّلَحَظاتِ و وَزِنَ بِميزانِ الشَّرعِ اَعمالَهُ وَ اَقوالَهُ خَفّ فِى القيامَة حَسابَهُ وَ حَضَرَ عِندَ السُؤالِ جَوابَه وَ حَسُنَ مُنقَلَبُهُ و مَآبُه.» (جامع السعادات، ج 3، ص 91)
… كسى كه خود را قبل از حساب خداوند بررسى كند، نفس هائى كه كشيده، كارهائى كه انجام داده و در كارهاى ممنوع و نگاه كردن‏ها دقت كند و با ميزان شرع كارها و گفتار خود را منطبق كند، در قيامت حسابش آسان و پاسخ وى در موقع سؤال آماده و جايگاه جديد و محل سكونتش هم زيبا خواهد بود.

امام على عليه السلام :
«… اِنَّ اليَومَ عَمَلٌ وَ لاحِسابٌ وَغَداً حِسابٌ ولاعَمَل.» (نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 42)
… امروز موقع عمل است و حساب نيست و فردا حساب است و عمل نخواهد بود.

امام على عليه السلام:
«فَحاسِب نَفسَكَ لِنَفسِكَ فَاِنَّ غَيرَها مِن الانفُسَ لَها حَسيبٌ غَيرَك.»
(نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 222)
خودت حسب اعمال خويش را داشته باش، زيرا حساب ديگران با ديگرى است.

امام على عليه السلام :
«الدُّنيا حَلالُها حِسابٌ وَ حَرامُها عِقابٌ وَ اَنّى لَكُم بِالرَّوح وَ لَمّا تأسَوا بِسُنَةِ نَبِيِّكُم.»
(اصول كافى، ج 2، ص 459)
حلال (مال و مقام و شهوت و…) دنيا حساب دارد و حرام از آنها نيز كيفر، چرا به آسايش معنوى پناه نمى‏بريد و چرا راه پيامبرتان را ادامه نمى‏دهيد؟

امام صادق عليه السلام :
«مَن رَعى قَلبَهُ عَنِ الغَفلَةِ وَ نَفسَهُ عَنِ الشَّهوَةِ وَ عَقلَه عَنِ الجَهلِ فَقَد دَخَلَ فى ديوانِ المُتَّنَبِهينَ ثُمَّ مَن رَعى عِلمَه عَن الهَوى وَ دينَهُ عَنِ البِدعَةِ وَ مالَهُ عَنِ الحَرامِ فَهُوَ مِن جُملَةِ الصّالِحين.»
(مصباح الشريعه، ص 23)
كسى كه از غفلت قلب و شهوت نفس و ركود فكر پرهيز كند نامش در ليست بيداران ثبت مى‏گردد، پس كسى كه از رخنه هواى نفس در علم، بدعت در دين و نفوذ حرام در مال خويش مراقبت كند در رديف نيكوكاران محسوب مى‏گردد.

امام صادق عليه السلام :
«طُوبى لِعَبدٍ جاهَدَ فى اللّهِ نَفسَهُ وَ هَواهُ وَ مَن هَزَم جُندَ هَواهُ ظَفَرَ بِرضا اللّه وَ مَن جاوَزَ عَقلَهُ نَفسُهُ الاَمّارَة بِالسُّوء بِالجَهد وَ الاِستِكانَةِ وَ الخُضُوعِ عَلى سِباطِ خِدمَة اللّهِ تَعالى فَقَد فازَ فَوزاً عَظيماً.»
(جامع السعادات، ج 3، ص 102)
خوشا بحال بنده‏اى كه در راه خدا با نفس و هواى آن مبارزه كند، كسى كه لشكر هواى نفس خود را شكست دهد رضايت خدا را كسب كرده و كسى كه عقلش بر نفس اماره از طريق كوشش، تسليم خدا بودن و تواضع نمودن در مسير خدمات الهى قرار گرفت به امتياز بزرگى دست يافته است.

امام صادق عليه السلام:
«يَنبَغى اَن يَكُون لِلعاقِلِ اَربَعَ ساعاتٍ: ساعَة يُناجى فيها رَبَّهُ وَ ساعَةٌ يُحاسِبُ فيها نَفسَهُ وَ ساعَةٌ يَتَفَكَّرُ فى صُنع اللّهِ وَ ساعَةٌ لِلمَطعَمِ و المَشرَب.» (اخلاق شبّر، ص 284)
سزاوار است كه عاقل شبانه روز خود را به چهار ساعت تقسيم كند: در يك بخش آن با خدا مناجات كند، يك بخش حساب اعمال خويش را برسد، يك بخش در قدرت خدا فكر كند و يك بخش را هم براى (تهيه و مصرف و جوانب جسمى) خوراك و نوشيدنى بگذارد.

امام كاظم عليه السلام:
«حاسِبُوا اَنفُسَكُم قَبلَ اَن تُحاسِبُوا وَ زِنوا اَعمالَكُم بِميزانِ الحَياء قَبلَ اَن تُوزَنوا.» (مصباح الشريعه، ص 86)
امام كاظم (ع) فرمود: قبل از اينكه بازخواست شويد (در قيامت و گاهى نيز در دنيا) خودتان (اعمالتان) را بازرسى كنيد و اعمال خود را قبل از اينكه بسنجيد با ميزان حياء (در برابر عظمت خدا و نياز خود) بسنجيد.

امام كاظم عليه السلام:
«لَيسَ مِنّا مَن لَم يُحاسِب نَفسَهُ فى كُلِ يَومٍ فَاِن عَمِل حَسَنَةً اِستَزادَ اللّهَ وَ اِنّ عَمِلَ سَيِّئَةً استَغَفَر اللّهَ مِنها و تابَ اِلَيه.»
(الحقايق، ص 303)
كسى كه حساب اعمال خود را نرسد از ما شيعيان نيست، اگر كار خوب كرده توفيق انجام بيشتر از خداوند بخواهد و اگر كار بد و زشتى انجام داده از خداوند درخواست آمرزش كند و توبه نمايد.

پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

همه انسانها زيانكارند
بسم الله الرحمن الرحيم * و العصر * إن الانسان لفى خسر * إلا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.
در اين سوره كوتاه مطالب بسيار ارزشمندى گنجانده شده كه به برخى از آنها فهرستوار إشاره مى‏شود.
خداوند در قرآن كريم به بعضى از مخلوقات و آفريده‏هايش بنا به اهميتى كه دارند و يا به خاطر اقتضاى مقام، سوگندخورد. در اين سوره مباركه به “عصر” سوگند خورده است. عصر چيست؟
مفسرين در اين كلمه توجيهات و تأويلات بسيار دارند كه مهمتر از آنها چند چيز است:
1- عصر به معناى دهر و زمان است.و اين قول ابن عباس مى‏باشد كه خداوند به زمان و دوران قسم مى‏خورد زيرا دهر و زمان براى خردمندان بسيار ارزشمند است كه از آن عبرت مى‏گيرند. و چه بسا با ساير آيات سوره نوعى سازگارى و تناسب داشته باشد چه بحث از زيان و ضرر انسان است كه پيوسته عمرش مى‏گذرد و كمتر عبرت مى‏گيرد.
2- برخى ديگر از مفسران گفته‏اند كه مقصود وقت عصر و چاشت مى‏باشد كه آخرين ساعات روز در اين زمان سپرى‏شود و به هر حال به قدرت و سلطنت خداوند باز مى گردد كه زمان را با اختلاف شب و روز آفريد تا عظمت خود را در اين اختيار مناسب و ظريف نشان دهد. و هنگام عصر هنگامى است كه آفتاب با آن همه نور و فروغ به پشت پرده تاريكى فرو مى‏رود تا جا را براى سلطان شب بگشايد.. و چنانكه خداوند به ضحى كه اول روز است – قسم ياد كرده به عصر نيز، كه آخر روز است – قسم ياد مى‏كند كه اين دو هنگام مهم را در حركت شبانه روز گوشزد كند. و اهميت اين دو زمان بيشتر مى‏شود وقتى بنگريم روايات در فضيلتشان زياد آمده و دعا در اين دو وقت مستجاب است.
3- بيشتر مفسران آن را به نماز عصر تفسير كرده‏اند. و نماز عصر كه “الصلاة الوسطى” نام دارد بسيار با اهميت است و در قرآن و حديث از آن به بزرگى ياد شده است و داراى فضيلت بى شمار است. در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: “من فاتته صلاة العصر فكأنما وتر أهله و ماله” كسى كه نماز عصر از او فوت شود مانند كسى است كه از اهل و مال خود جدا شده و بى كس و بى مال شده است.
ان الانسان لفى خسر: اين جواب قسم است كه يك سنت الهى است. همانا انسان به تحقيق در حال خسران و زيان است. دو تأكيد در اين جمله وجود دارد يكى “إن” و ديگرى “لام تأكيد” كه هر دو مطلب را تأكيد مى‏كند.و الف و لام انسان براى جنس است يعنى جنس انسان در حال زيان است. پس شامل حال همه مى‏شود.
زيرا عمر همچنان مى‏گذرد و انسان كمتر از أوقاتش به عبادت خدا مى‏گذراند، پس انسان در هر حال در حال گذراندن عمر ، زيانكار است. در روايتى آمده است كه روز قيامت همه مردم حتى اولياى خدا در حال حسرت و ندامت‏اند و لذا قيامت را يوم الحسره مى‏خوانند كه همه بدون استثنا در آن روز پشيمانند كه اى كاش بهتر و بيشتر عبادت مى‏كرديم و اوقاتمان را به بطالت و كسالت نمى گذرانديم. و اين سان انسانها در همه ادوار با ضرر و زيان دست به گريبانند كه هر چه از سرمايه عمر كاسته مى‏شود ذخيره و توشه آخرت كمتر مى‏گردد. فخر رازى در تفسير خود از يكى از بزرگان گذشته نقل مى‏كند كه مى‏گفت: معناى آيه را از يك مرد يخ فروش فهميدم. او فرياد مى‏زد: “ارحموا من يذوب رأس ماله” به كسى كه سرمايه اش دارد آب مى‏شود رحم كنيد. او گويد: پيش خود گفتم اين است معناى “انّ الانسان لفى خسر” زيرا عمر انسان مانند آن يخها آب مى‏شود و از بين مى‏رود و سرمايه اى براى خويشتن نمى‏اندوزد.
در روايتى از امام هادى عليه السلام نقل شده كه فرمود: “الدنيا سوقٌ ربح فيها قوم و خسر آخرون” دنيا مانند بازارى است كه برخى در آن سود مى‏كنند و برخى ضرر.
إلا الذين آمنوا: سرانجام زيانكاران را استثنائى هست. نخبگانى هستند كه از اين قاعده كلى مستثنايند. امام صادق عليه السلام طى روايتى مى‏فرمايد: “استثنى أهل صفوته من خلقه” در ميان آفريدگانش، نخبگان را استثنا كرده است.
آنها چه كسانى‏اند؟ حضرت ادامه‏دهد: “آمنوا بولاية أمير المؤمنين و تواصوا بالحق من بعدهم ذراريهم و من خلقوا بالولاية و تواصوا بالصبر أى وصوا أهلهم بالولاية و تواصوا بها و صبروا عليها” آنان كه به امير المؤمنين عليه السلام ايمان آوردند و به حق كه ولايت او و فرزندانش است پس از خودش سفارش كردند و فرزندان خود را به اين ولايت و به صبر و تحمل سختى‏ها در اين راه توصيه كردند ؛ اينان نخبگانى هستند كه روز رستاخيز زيانكار نخواهند بود.
به هر حال استثنا شامل حال مؤمنانى مى شود كه نه تنها در زبان و قلب ايمان دارند بلكه با عمل نيز ايمانشان محرز و ثابت است، و اينان با دو خاصيت مهم از ديگران جدايند و آن سفارش كردن خود و ديگران به حق و پذيرش آن در هر زمان و مكان، در خوشى و سختى و در سرّاء و ضرّاء و سفارش دوم سفارش به صبر است كه صبر از عزائم امور مى‏باشد و بسيار اهميت دارد بلكه بالاتر از آن چيزى نيست.
انسان مؤمن بايد در هر حال براى خدا صبر كند و تمام زورگوئيها و شكنجه‏ها و سختى‏ها و شدت‏ها و گرسنگى‏ها و ناأمنى‏ها را در راه حق و در راه تحقق آن تحمل كند. چنين‏اند نخبگان و اولياى خدا كه اميد است با طلب توفيق از او ما را به راه آنان هدايت كند و با آنان محشور فرمايد. آمين رب العالمين.
پاورقي ها:

/

«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»

شهيد مدرس‏
آنها از مدرس مى‏ترسيدند. مدرس يك انسان بود، يكنفرى نگذاشت پيش برود كارهاى او را تا وقتى كشندش.يكنفرى غلبه مى‏كرد بر همه مجلس، بر اهالى كه در مجلس بودند غلبه مى‏كرد… مجلس آنوقت تا مدرس نبود مثل اينكه چيزى در آن نيست. مثل اينكه محتوا ندارد. مدرس با آن عباى نازك و با آن – عرض بكنم – قباى كرباسى وقتى وارد مى‏شد، مجلس مى‏شد – يك مجلس – طرح هايى كه در مجلس داده مى‏شد، آن كه مخالف بود مدرس مخالفت مى‏كرد و مى‏ماساند مطلب را. وقتى كه روسيه در يك قضيه‏اى (كه الآن يادم نيست) اولتيماتوم داد به ايران و آوردند به مجلس و قواى نظامى‏اش هم حركت كرده بودند به طرف تهران يا قزوين كه اين را قبول كنند. مجلس(آنطور كه حالا نقل مى‏كنند) مجلس بهت شان زده بود كه بايد چه بكنند. قوا، قواى شوروى است، مقاومت نمى‏توانيم بكنيم، قبول اين هم كه خيانت است. آنجا نوشته است كه يك روحانى با دست لرزان آمد و گفت حالا كه ما بايد از بين برويم چرا خودمان از بين برويم؟ ما اين را ردش مى‏كنيم. رد كرد، همه هم قبول كردند. آنها هم هيچ كارى نكردند. اينها مى‏بينند يك انسان وقتى در يك ملت پيدا بشود مى‏تواند كه مجراى امور را از آن طريقى كه آنها مى‏خواهند برگرداند، آن چيزى كه آنها مى‏خواهند نگذارند بشود، كوشش كردند نگذارند انسان پيدا بشود. (16/3/58)
… شما ملاحظه كرده‏ايد، تاريخ مرحوم مدرس را ديده‏ايد كه يك سيد خشكيده لاغر – عرض مى‏كنم – لباس كرباسى… يك همچو آدمى در مقابل آن قلدرى كه هركس آنوقت را ادراك كرده مى‏داند كه زمان رضاشاه غير زمان محمدرضا شاه بود، آنوقت يك قلدريى بود كه شايد تاريخ ما كم مطلع بود، در مقابل او همچو ايستاد، در مجلس، در خارج – فلان – كه يك وقت گفته بود سيد چه از جان من مى‏خواهى؟ گفته بود كه مى‏خواهم تا تو نباشى، مى‏خواهم تو نباشى. اين آدم… مى‏آمد در مدرسه سپهسالار كه مدرسه شهيد مطهرى است حالا، درس مى‏گفت: من يك روز رفتم درس ايشان، مثل اينكه هيچ كارى ندارد، فقط طلبه‏اى است دارد درس مى‏گويد. اينطور قدرت روحى داشت، در صورتى كه آنوقت در كوران آن مسائل سياسى … بود كه بايد حالا بروند مجلس و آن بساط را درست كند. از آنجا، پيش ما، رفت مجلس. آنوقت هم كه مى‏رفت مجلس، يك نفرى بود كه همه از او حساب مى‏بردند. من مجلس آنوقت را هم ديده‏ام، كانّه مجلس منتظر بود كه مدرس بيايد. با اين‏كه با او بد بودند ولى مجلس كانّه احساس نقص مى‏كرد وقتى مدرس نبود. وقتى مدرس مى‏آمد مثل اينكه يك چيز تازه‏اى واقع شده، اين براى چه بود؟ براى اينكه يك آدمى بود كه نه به مقام اعتنا مى‏كرد و نه به دارائى و امثال ذلك، هيچ اعتنا نمى‏كرد.
… از هيچ كس نمى‏ترسيد. وقتى كه رضا شاه ريخت به مجلس… فرياد مى‏زدند آن قلدرهاى اطرافش كه زنده باد كذا و زنده باد كذا، مدرس رفت و ايستاد و گفت كه مرده باد كذا، زنده باد خودم، خوب، در مقابل او شما نمى‏دانيد حالا، در مقابل او ايستادن يعنى چه و او ايستاد. اين براى اين بود كه از هواهاى نفسانى آزاد بود، وارسته بود، وابسته نبود. (7/6/61)
در عصر شكوفايى انقلاب اسلامى ، بزرگداشت مجاهدى عظيم الشأن و متعهدى برومند و عالم بزرگوارى كه در دوران سياه اختناق رضاخانى مى‏زيست، لازم مى‏باشد. زيرا در زمانى كه قلم‏ها شكسته و زبان‏ها بسته و گلوها فشرده بود، او از اظهار حق و ابطال باطل دريغ نمى‏كرد.
در آن روزگار در حقيقت حق حيات از ملت مظلوم ايران سلب شده بود و ميدان تاخت و تاز قلدرى هتاك در سطح كشور باز و دست مزدوران پليدش در سراسر ايران تا مرفق به خون عزيزان آزاده وطن و علماى اعلام و طبقات مختلف آغشته بود. اين عالم ضعيف الجثه با جسمى نحيف و روحى بزرگ و شاداب از ايمان و صفا و حقيقت و زبانى چون شمشير حيدر كرار، رويارويشان ايستاد و فرياد كشيد و حق را گفت و جنايات را آشكار كرد و مجال را بر رضاخان كذايى تنگ و روزگارشان را سياه كرد و عاقبت جان طاهر خود را در راه اسلام عزيز و ملت شريف نثار كرد و به دست دژخيمان ستمشاهى در غربت به شهادت رسيد و به اجداد طاهرينش پيوست.
در واقع شهيد بزرگ ما مرحوم مدرس كه القاب براى او كوتاه و كوچك است، ستاره درخشانى بود بر تارك كشورى كه از ظلم و جور رضاشاهى تاريك مى‏نمود. و تا كسى آن زمان را درك نكرده باشد، ارزش اين شخصيت عالى مقام را نمى‏تواند درك كند. ملت ما مرهون خدمات و فداكارى‏هاى اوست. و اينك كه با سربلندى از بين ما رفته، برماست كه ابعاد روحى و بينش سياسى و اعتقادى او را هرچه بهتر بشناسيم و بشناسانيم. (28/6/63) رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
پرچم اسلام امروز شجاعانه در ايران برافراشته شده و ايران اسلامى به خود مى‏بالد كه راه رشد علمى و پيشرفت كشور و حل مشكلات را از راهها و آموزشهاى اسلامى پيگيرى مى‏كند و چنين واقعيتى‏موجب تشويق و الگوپذيرى مسلمانان و احساس خطر جدى نظام سلطه جهانى شده است.
… بايد ضمن تأكيد بر مشتركات و محكمات نظام اسلامى، از هرگونه اقدام و سخنى كه باعث عميقتر شدن كدورتهاى دوران انتخابات مى‏شود، جداً پرهيز كرد.
… حفظ ارزشهاى انقلاب به معناى اهتمام براى ايجاد اميد و روحيه عزم و كار در ميان مردم بويژه جوانان است و حفظ روحيه انقلابى هيچگاه به معناى بازگشت به برخى بى‏انضباطى‏هاى طبيعى اول انقلاب نمى‏باشد.
…ائمه جمعه بايد با تبيين مكرر ارزشهاى واقعى انقلاب اسلامى، موجب تبديل شدن اين ارزشها به يك طبيعت رايج در فضاى زندگى مردم شوند.
…موج اقبال جوانان بسوى دين و معنويت يك واقعيت است كه دليل آن نيز انتخابات اخير رياست جمهورى مى‏باشد زيرا در اين انتخابات، اكثر رأى دهندگان كه جوانان بودند، برغم وجود برخى شعارهاى جذاب مادى و شعارهاى آميخته با مفاهيم سياسى رايج غربيها، به شعارهاى عدالت خواهانه، اصول گرايانه و ارزشهاى انقلاب گرايش پيدا كردند كه بايد قدر اين واقعيت دانسته شود.
… بايد براى هرگونه ارزيابى، به رئيس جمهورى و اعضاى دولت امكان و فرصت كار داده شود اما متأسفانه برغم گذشت دو ماه و نيم از آغاز به كار دولت جديد برخى توقعات و انتظاراتى مطرح مى‏شود كه شش ماه و يا يك سال بعد از آغاز به كار دولتهاى قبلى، آنها مطرح نمى شد.
… امام جمعه بايد از موضع يك پدر، رفيق و مشاور امين با مردم ارتباط برقرار كند.(24/8/84)
(رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار آقاى جلال طالبانى، رئيس جمهور عراق و هيئت همراه، با اشاره پيوندهاى دينى فرهنگى و تاريخى دو ملت ايران و عراق) فرمودند: پيشرفت، امنيت، استقلال و قدرت عراق مايه اقتدار و اعتزاز جمهورى اسلامى ايران است و ايران هيچ حدى براى همكاريهاى دوجانبه و گسترش روابط قائل نيست.
… ملت عراق، ملتى بزرگ و داراى قابليتهاى فراوان است و اين ملت در آينده نه چندان دور، با فايق آمدن بر سختيها، ناامنيها و ويرانيهاى كنونى، در جهان اسلام خواهد درخشيد.
… امنيت شما، امنيت ماست و استقلال و قدرت شما مايه افتخار ماست و در اين زمينه‏ها به شما كمك مى‏كنيم.
… جمهورى اسلامى ايران، دولت آمريكا را مسؤول همه جنايتها و ترورهاى كنونى در عراق و مصائب و رنجهاى مردم اين كشور مى‏داند.
… حضور بيگانگان در عراق، حضورى خسارت بار براى مردم اين كشور است و دولت و ملت عراق مى‏تواند با ارائه جدول زمانبندى، خواستار خروج اشغالگران شوند، كه البته آمريكا و انگليس در نهايت، با تجربه‏اى تلخ، مجبور به ترك عراق خواهند شد.
… موضع رئيس جمهور و دولت عراق در اين خصوص موضع بسيار خوبى بوده است.
… چنانچه موضع دولت و ملت عراق مستحكم نباشد، درخواستها و فشارهاى آمريكا پايان‏پذير نخواهد بود، ضمن آنكه تلاش برخى عناصر در عراق براى جلب رضايت آمريكا سودى نخواهد داشت. زيرا عراق و همسايگانش در منطقه‏اى باقى خواهند ماند و حضور آمريكا موقت است.(1/9/84)
پاورقي ها:

/

آيت اللّه علامه شيخ ابوالحسن شعرانى‏

پى‏نوشت‏ها: –

1. شعرانى، نفس المهموم، مقدمه.
2. شعرانى، نفس المهموم، 2.
3. حسن زاده آملى، چهره‏هاى درخشان، ص 9 – 10.
4. مجله نور علم، شماره 50 و 51،ص 78.
5. مجله نور علم، شماره 50 و 51،ص 29.
6. همان،شماره 50 و 51،ص 31.
7. كيهان فرهنگى، شماره 5 ،6.
8. مجله نور علم، شماره 50 و 51،ص 31.
9. حسن زاده آملى، هزارو يك نكته، ج 1، ص 266.
10. مجله نور علم، شماره 50 و 51،ص 28.
11. همان، ص 80.
12. همان.



$$ پاورقي ها:حجةالاسلام محمد ابراهيم حسنى‏## مقدمه‏ از صدر اسلام تاكنون و در ورطه علم، دانشمندان بسيارى پا به عرصه هستى گشودند و هر كدام به نوبه خويش به تحليل گوشه‏اى از مبانى دين پرداختند. در اين ميان، برخى از علما با تلألؤ خاصى در دامان تاريخ درخشيدند و با كمالات علمى خويش، در عرصه دين خدمات بى‏شائبه‏اى نمودند. از جمله اين دانشمندان، علامه ذوالفنون شيخ ابوالحسن شعرانى است كه قدر و حق او بدرستى ناشناخته ماند، همو كه با ابعاد گسترده علمى خود به ارائه خدمات علمى و تبليغى پنجاه ساله پرداخت، و در حدود 30 اثر گرانسنگ در رشته‏هاى مختلف و نوين علمى از خود برجاى گذاشت.كمالات علمى و روحى، و گستردگى معلومات استاد، زبانزد اهل معناست. و بحق، سخن از قدر كمال او ناتمام مانده است.مرحوم شعرانى در خانواده‏اى با كمال به دنيا آمد و پرورش يافت. او در اين خاندان سرشار از استعداد، رشد و نموّ نمود. و سرانجام، با گسترش معلومات علمى خويش در رشته‏هاى مختلف، صاحب كمالات شد و راه و روش پدران خويش را به نيكى طى كرد. ولادت‏ ميرزا ابوالحسن، فرزند شيخ محمد، فرزند آخوند ملاغلامحسين، فرزند مولى ابوالحسن مجتهد فرزند ملا ابوالقاسم، فرزند عبدالعزيز، فرزند محمد باقر، فرزند نعمت اللّه تهرانى و از نوادگان آخوند ملافتح اللّه كاشانى، صاحب تفسير منهج الصادقين، در سال 1320 ه.ق در تهران چشم به جهان گشود. اجداد ملافتح اللّه كاشانى سلسله انساب ميرزا ابوالحسن شعرانى، دانشمند و مفسر معروف عصر صفويه بود، كه تفسير مشهور منهج الصادقين از او است.همچنين، استاد از نوادگان ملاشكر اللّه، صاحب روضات الجنات است، كه سيد على طباطبائى در كتاب رياض العلماء درباره‏اش چنين گفته است: «او از افاضل و علماى زمان صفوى، و از شاگردان على بن حسن زوارى مفسر خلاصةالمنهج فى شرح نهج البلاغة و مترجم كتاب احتجاج طبرسى و زبدة التفاسير بصيرى است، كه در سال 988 ه.ق رحلت يافت». ابوالحسن مجتهد تهرانى، جد اعلاى پدرى ميرزاى شعرانى (1200 – 1272 ه.ق) در تهران، اصفهان و نجف به تحصيل پرداخت. وى در نزد بزرگانى همچون سيد على طباطبائى، صاحب رياض العلماء كسب اجتهاد كرد.جد مادرى استاد، آقا ميرزا ابراهيم نواب بود، كه صاحب كتاب معروف و پربار فيض الدموع است. آخوند ملاغلامحسين، پدر بزرگ مرحوم شعرانى، از علماى متقى و فاضل تهران بود كه در سال 1313 ه.ق در نجف اشرف به خاك سپرده شد. پدر حاج شيح محمد تهرانى، پدر ميرزا ابوالحسن شعرانى، عالمى معروف و متقى بود، كه در سال 1346 ه.ق از دنيا رفت(1). تحصيلات‏ استاد در ابتداى سنين نوجوانى، نزد پدر بزرگوارش به فراگيرى قرآن، الفيه ابن مالك و شاطبيه پرداخت. سپس، ادامه دروس حوزوى را در رشته‏هاى مختلف، نزد افاضل قم و نيز در مدرسه خان مروى تهران پى‏گرفت.استاد در قم نزد حكيم ميرزا محمود قمى، متخلص به «رضوان» و نيز شيخ آقا بزرگ ساوجى، علم فقه را فرا گرفت. و در محضر آيات عالى مقام، حاج شيخ عبدالكريم حائرى و حاج شيخ عبدالنبى نورى در قم، سالها شاگردى مى‏كرد.استاد در كنار تحصيل علوم حوزوى، به فراگيرى علوم روز از جمله رياضى، نجوم و اسطرلاب نزد مرحوم ميرزا حبيب اللّه ذوالفنون پرداخت.علامه شعرانى در مقدمه ترجمه نفس المهموم، به بيان چگونگى آغاز تحصيلات و تداوم آن مى‏پردازد. و مى‏گويد: «اما چنين گويد اين بنده فانى، ابوالحسن بن محمود بن غلامحسين بن ابى الحسن(المدعو بالشباب)، كه چون عهد شباب من به تحصيل علوم و حفظ اصطلاحات و رسوم بگذشت، و اقتداء به اسلافى الصالحين، از هر علمى بهره گرفتم و از هر خرمنى خوشه برداشتم. گاهى به مطالعه كتب ادب از عجم و عرب، و زمانى به درايت اسفار، و زمانى به تتبع تفاسير و اخبار، و وقتى به تفسير و تحشيه كتب فقه و اصول و گاهى به تعمق در مسائل رياضى و معقول؛ تا آن عهد به سر آمد.لقد طفت فى تلك المعاهد كلهاو سرحت طرفى بين تلك المعالم‏ ساليان دراز، شب بيدار و روز تكرار، و هميشه و مدام دفاتر و كراريس و پيوسته مرفق اقلام و قراطيس. ناگهان، سروش غيب در گوش اين ندا داد كه علم براى معرفت است، و معرفت بذر عمل و طاعت، و طاعت بى اخلاص نشود. و اينهمه ميسر نگردد، مگر به توفيق خدا و توسل به اولياء، مشغوليها تا چند.علم چندان كه بيشتر خوانى‏چون عمل در تو نيست نادانى‏ شتاب بايد كرد و معاد را زادى فراهم ساخت. زود برخيز، كه آفتاب برآمد و كاروان رفت.(2) استادان‏ استادان ايشان در تهران و قم عبارتند از آيات عظام:1. شيخ محمد تهرانى: پدر علامه شعرانى، وى اولين استاد ايشان بود كه از همان دوران نوجوانى، دروس ابتدايى حوزه، قرآن و ادبيات عرب را به او آموخت و او را براى كسب ديگر علوم حوزوى و استفاده از محضر بزرگان آن دوران آماده كرد.2. ميرزا محمود قمى مشهور به رضوان: وى از استادان بزرگوار علامه، در علوم نقلى بود.3. شيخ آقا بزرگ ساوجى: وى فاضل متبحر و عالى مقامى بود كه در علوم فقه و ديگر علوم حوزوى ايشان را تعليم داد.4. محدث فاضل سيد ابوتراب خوانسارى: وى سهم بسزايى در راه تعليم او داشت، به طورى كه حدود 30 سال علامه براى كسب علوم عاليه حوزوى در مدرسه مروى و حوزه‏هاى علميه قم و نجف در نزد او تلمذ كرد و علاوه برفقه، معارف شيعى و فقه اهل سنت را نزد او فراگرفت.5. ميرزا حبيب اللّه ذوالفنون: وى علم هيأت، نجوم، اسطرلاب، زيج و رياضيات كاربردى را به علامه ياد داد.6. حاج ميرزا مهدى آشتيانى: ايشان از استادان معروف و به نام حوزه بودند كه دروس اصلى و عاليه حوزه را به مرحوم علامه آموخت.ديگر استادان مرحوم شعرانى در علوم عقلى و نقلى، عبارتند از: ميرزا طاهر تنكابنى، حاج شيخ عبدالنبى نورى، حكيم هيدجى، مسيح طالقانى، اديب لواسانى، شيخ محمد رضا قمشه‏اى و ميرزا على اكبر يزدى. ابعاد علمى آيت اللّه شعرانى، دانشمندى كم نظير، عميق و به حق جامع علوم عاليه بود. وى در فقه، اصول، تاريخ، نجوم، ادبيات، حكمت، رياضيات و محاسبات يد طولايى داشت. البته، او پرورده خاندانى به شمار مى‏رفت كه اشراف و ابعاد علمى خويش را تا حد زيادى از آنان به ارث برده بود. وى در جامعيت علمى، زبانزد عام و خاص بود. استاد جلال الدين همايى، از شاگردان ايشان، و نيز فاضل تونى در شعرى معروف جداگانه به معرفى ابعاد علمى و شخصيتى او پرداختند و او را به شيخ بهائى عصر معرفى كردند. بخشى از آن شعر، چنين است:به گيتى بهتر از دانشورى نيست‏بجز دانش به گيتى مهترى نيست‏سرى سخت و دلى ستوار بايدكه كار دين و دانش سرسرى نيست‏بجز يك پرتو از انوار رويش‏فروغ آفتاب خاورى نيست‏ جامعيت علمى‏ علامه شعرانى از جمله علماى نادرى بود، كه جامع علوم معقول و منقول شناخته شد.اين وسعت و گستردگى علمى، براى او امتياز مهمى محسوب مى‏شود، به طورى كه در علوم: نجوم، رياضى و طب صاحب نظر بود، و به زبانهاى زنده دنيا از جمله: عربى، عبرى و انگليسى تسلط و آشنايى كامل داشت. همچنين، زبان فرانسه را نزد يك عالم يهودى فرا گرفت.آيت اللّه حسن زاده آملى، از شاگردان برجسته ايشان، چنين مى‏گويد: «اين قهرمان علمى، در جميع علوم مختلف منحصر به فرد بود. هيچ كدام از علماى معاصر را مانند ايشان در ماهيت علوم و احاطه به آنها نديدم.(3)وى به همه علوم روز اشراف داشت، چنانچه يكى از علماى شيعى معاصرش كه خود در رشته‏هاى مختلف علمى يد طولانى داشت، علامه شعرانى را خواجه نصير عصر معرفى كرد و گفت كه او هئيت ملاريون را از فرانسه به فارسى ترجمه كرد.(4)2. قرآن و حديث‏از ديگر اركان و ابعاد علمى ايشان بهره‏گيرى عميق او از دو منبع: قرآن و حديث بود، كه با براهين فلسفى، اعتقادى و تاريخى‏اش آميخته شده بود. مرحوم شعرانى به شهادت آثارش، تعمق خاصى در مسائل علمى، قرآنى و حديث داشت، چنانچه اغلب مطالب و گفته‏هايش با براهين محكم عقلى و نقلى همراه بود، و حظّ بسيار از قرآن و حديث داشت.3. شعر و ادبيات‏علاوه بر تسلط و جامعيت علمى، ايشان در وادى ادبيات و شعر نيز يد طولايى داشت. استاد حسن زاده آملى مى‏گويد: «ديوان شعرشان به چاپ رسيد. شعرشان مانند اشعار شيخ الرئيس و ميرداماد و مرحوم جلوه سنگين و با هيبت و ثقيل بود؛ مثل شعرهاى شيخ الرئيس، فارسى‏اش و عربيش، مثل آن قصيده خيلى غراء نونيه فخر رازى در مدح امام هشتم(ع). وقتى آن قصيده را ديدم، عقيده‏ام نسبت به فرموده شيخ بهائى درباره فخر رازى بيشتر شد.»(5)ويژگيهاى علمى‏1.مطالعات فراگير علمى‏علامه شعرانى از حدود كتابهاى پيش پاافتاده پا فراتر نهاده، و به مطالعات فراگير و گسترده علمى روى آورده بود. و لذا، ايشان هم بر علوم مختلف تسلط كافى يافت، و هم قدرت تجزيه و تحليل علوم و كتابها را به دست آورد. استاد حسن زاده آملى در اين‏باره مى‏گويد: «از خصايص ديگر ايشان، اين بود كه دست به هر كتابى دراز نمى‏كرد. حتى المنجد در ميان كتابهايش نبود. و خودش صريحاً فرمود اين كتاب منجد را براى دانشجوهاى مدارس نوشته‏اند، نه براى عالم روحانى، ملا دست مى‏برد به كتابهاى علمى اساسى لغت، به جمهره ابن دريد، تاج العروس و صحاح به اين جور كتابها.»(6)2. دانشمندى ذوالفنون‏آيت اللّه حسن زاده آملى درباره تبحر و گستردگى معلومات استادش، علامه شعرانى مى‏گويد: «آقاى شعرانى ذوالفنون بودند. بنده هيچ يك از اساتيدم را به تبحر در منقول مثل ايشان نديدم. يكى از كتابهاى دوره شفا، علم موسيقى است. دانستن موسيقى كه گناه نيست. مرحوم آقاى شعرانى، موسيقى هم مى‏دانست. فرانسه را به اندازه عربى مى‏دانست و مسلط بود. آن لحن شيرينش هيچگاه از خاطرم نمى‏رود.جناب علامه شعرانى در ادبيات، قلم توانايى داشت. فارسى را خيلى سنگين و قوى و فصيح مى‏نوشت. در رياضيات عاليه. در نجوم من بارها اين مطلب را به عرض رسانده‏ام در ميان علماى روحانى ما، در عصر خودم بنده كسى را به تبحر در رياضيات از ايشان بهتر و برتر نديدم.»(7)3. روشن بينى و بصيرت‏استاد به شهادت شاگردان و استادان، همواره به تجزيه و تحليل نظريات مى‏پرداخت، پذيرفتنى را مى‏پذيرفت و ناقص و غير معقول را – از ناحيه هر كسى بود – رد مى‏كرد. وى به منقولات تكيه نمى‏كرد، و از جمود فكرى پرهيز مى‏كرد. كنجكاوى استاد در علوم و روشن‏بينى در درك معانى و كشف اسرار و علوم، زبانزد عام و خاص بود. علامه حسن زاده آملى در اين‏باره مى‏گويد: «يكى از محسنات ايشان، اين است كه به افكار و آراء قدما در مسائل فقهى خيلى عنايت داشت. بسيار اعتنا داشت به افكار قدما.»4. شرح صدر علمى‏شرح صدر استاد در راه فراگيرى و تعليم علوم، از اصول موفقيت‏آميز او به شمار مى‏رفت. همچنين، روحيه نقدپذيرى و دورى از تعصب او، در پرورش فكرى و گستردگى دامنه علمى‏اش بسيار مؤثر بود. استاد هم خود نقاد بود و هيچ نظريه و استدلالى را كوركورانه نمى‏پذيرفت، و هم در برابر ايرادها و نقدهاى ديگران در همه زمينه‏ها اهل پذيرش و انقياد بود. حتى، ايشان در برابر علما و اهل نظر زانو مى‏زد و از نظرياتشان بهره مى‏برد. وى معتقد بود كه تعصب در باوراندن نظريات، در راه رشد علمى مانع بزرگى محسوب مى‏شود. لذا ديدگاههايش را به اهل نظر ارائه مى‏داد، و از آنان نظر مى‏طلبيد.5. تعميق و ژرفنگرى‏بخشى از توفيقات علامه شعرانى، رهين ژرفنگرى او است. وى از كنار مطالب، به سادگى عبور نمى‏كرد. هر كتابى را كه به دست مى‏آورد و احساس مى‏كرد كه مايه علمى دارد، مطالعه مى‏نمود و به نويسنده و مذهبش كارى نداشت. او حتى زبانهاى عربى و فرانسه را براى فراگيرى علوم و مطالعات كتب علماى ديگر اديان آموخت. اين شيوه پسنديده و سماجت علمى، باعث شد تا علامه از لابلاى كتابهاى علمى و تاريخى، مطالب ارزنده و نويى را استخراج كند. اين دقت و ژرفنگرى، در تأليفات استاد بخوبى مشاهده مى‏شود. به عنوان مثال، وقتى در ترجمه كتاب نفس المهموم محدث قمى به اختلاف روايات درباره روز واقعه عاشورا برخورد، با كمك حساب زيج روز دوشنبه را برگزيد.6. نبوغ فكرى و اختراع علمى‏نبوغ و قدرت فكرى علامه، در ميان علما مشهور بود. از آثار به جاى مانده علامه بر مى‏آيد كه وى اهل فكر، تعمق، تدبر و حتى اختراع علمى بود. آيت اللّه حسن زاده آملى مى‏نويسد: يكى از آلات رياضى براى تعيين سمت قبله به طرزى بديع و مبتنى بر قواعد رياضى نجومى، صنعتى است كه مرحوم استادم، آيت اللّه علامه ذوالفنون حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى،- رفع اللّه تعالى درجاته – اختراع نموده است. از اين صحيفه قبله‏يابى فقط خواص كه آشناى فن هستند، مى‏توانند استفاده كنند. در اختراع آن، حدّت نظر و قوت فكر به كار برده است. آنچنانكه موجب شگفتى ارباب فن است. خود آن صحيفه منحصر به فرد و معمول و مصنوع دست مبارك آن جناب، در نزد راقم محفوظ است. و چنين در نظر دارم كه در شرح آلات مذكور، تصنيفى تدوين كنم. اگر توفيق اين امر خطير را يافتم،شرح اين صحيفه و بيان ترسيم و نحوه اختراع و دستور اعمال آن نيز به تفصيل بيان خواهد شد؛ هوالموفق المؤيد.»(8) تدريس‏ وسعت علمى استاد اقتضا مى‏كرد كه با توجه به تسلط بر همه علوم و فنون، در كنار تحصيل، تأليف و تحقيق به تدريس نيز بپردازد. استاد هم در علوم نقلى و هم در علوم عقلى، به تربيت شاگردان برجسته‏اى پرداخت؛ به طورى كه در طول عمرش، به تدريس علوم حوزوى و دانشگاهى مشغول بود.با توجه به تسلط استاد برفقه و اصول، او رسائل و مكاسب شيخ انصارى، كفايه مرحوم آخوند و برخى ابواب جواهر الكلام را در كنار هم تدريس مى‏كرد.همچنين استاد در علوم نقلى كتابهاى: شرح اشارات خواجه نصير، اسفار ملاصدرا و كتابهاى: شفاء و نفس، نبات و حيوان ابن سينا را تدريس مى‏كرد.در علم تفسير نيز علامه به تدريس مجمع البيان مرحوم طبرسى، و در تجويد و علم قرائت به آموزش شرح شاطبيه و تذكار معزّى مى‏پرداخت.همچنين، علامه به تدريس كتب حديث، درايه و رجال، در طب به تدريس شرح الباب، و در رياضى به تدريس هيأت و زيج همت گماشت.استاد بعد از بازگشت از نجف اشرف به تهران، به درخواست شهيد مدرس، در مدرسه سپه‏سالار به تدريس رياضيات مشغول شد و نيز در مدرسه خان مروى به تدريس فلسفه پرداخت.شيوه تدريس علامه باعث شد كه اغلب شاگردان استاد ذوفنون يا مجتهد شوند. آيت اللّه حسن زاده آملى از چهره‏هاى شاخص علمى و از شاگردان علامه كه حدود 13 سال در محضر ايشان به فراگيرى علوم پرداخت، چنين مى‏نويسد:(9) «اما اينكه من چگونه به خدمت ايشان رسيدم، از طريق آقا شيخ محمد تقى آملى بود كه خيلى از ايشان تمجيد مى‏كرد. و تازه از آمل به تهران آمدم و رفتم به مسجد حوض. خيلى آدم زاهد و وارسته‏اى بود. با او گفتگو كردم. بالاخره، در جلسات رسائل و مكاسبش شركت جستم. مرحوم شعرانى از طرفى مجسطى مى‏گفت و طب و قانون و فقه و اصول و جواهر و قواعد را تحشيه مى‏كرد و رياضيات نيز مى‏گفت.گر بر تو نامش قدر معلم نيست‏پوشيده بر من متعلم نيست‏بشنو از من كه قائمه علم‏بى علم و بى‏معلم قائم نيست؟استاد تا آخر عمر شريفش، به تدريس و ارائه خدمات علمى و تبليغى مشغول بود. حتى در اواخر عمرش به علت بيمارى، در منزل خود شبها اسفار ملاصدرارا تدريس مى‏كرد.دكتر قوامى واعظ، از شاگردان استاد، در بيان شيوه تدريسش در مقدمه كتاب كشف المراد فى شرح تجريد علامه شعرانى مى‏نويسد: «آيت اللّه شعرانى بقدرى مطالب عاليه علمى را تنزل مى‏دادند تا همگان بتوانند از مواهب دانش كه خدا نصيب ايشان كرده بهره‏مند گردند. شاگردان آن عالم عالى قدر با مثالهايى كه به خود استاد اختصاص داشت، مطالب علمى را به خوبى درك مى‏كردند.»(10)همچنين، استاد در كنار تدريس، به پرورش روحى و فكرى شاگردان پرداخت، و با صفاى روحى، سادگى، خوش خلقى و بى‏پيرايگى خود، شاگردان زيادى را گرد خود جمع كرد. شاگردان‏ برخى از شاگردان آن عالم بزرگ عبارتند از حضرات آيات عظام:1. آيت اللّه ميرزا هاشم آملى (1322 – 1413 ه.ق): او در شهر آمل به دنيا آمد و پس از طى دوران مقدماتى، عازم تهران شد.در تهران، وى تحصيلاتش را نزد شهيد مدرس، سيد محمد تنكابنى و علامه شعرانى ادامه داد. سپس، وى در سال 1345 ه.ق به قم رفت، دوره عالى حوزه را در محضرت آيت اللّه حائرى و آيت اللّه سيد محمد حجت كوه كمره‏اى فرا گرفت و به درجه اجتهاد نائل شد. وى مدتى نيز، در نجف اشرف در محضر آيات: ميرزاى نائينى، آقا ضياء عراقى و سيد ابوالحسن اصفهانى به ادامه تحصيل پرداخت و سالها در حوزه علميه قم فقه و اصول را تدريس كرد.2. آيت اللّه جوادى آملى: ايشان از فقها و فلاسفه بزرگ معاصر، و از استادان حوزه علميه قم است، كه دهها اثر علمى و فقهى دارد.3. آيت اللّه حسن زاده آملى: از شاگردان مبرّز علامه به شمار مى‏روند، در اين مقاله مفصل از ايشان سخن به ميان آمد.4. استاد شيخ محمد حسن احمدى فقيه يزدى.5. استاد على اكبر غفارى: او از شاگردان فرزانه استاد است، كه در زمينه تصحيح و طبع آثار حديثى شيعه، خدمات بى‏شائبه‏اى را ارائه كرده است.6. استاد مير جلال محدث ارموى(1323 ه.ق – 1358 ه.ش): استاد در شهر اروميه به دنيا آمد. وى پس از عمرى تحصيل و تحقيق و تأليف، در تهران درگذشت و بيش از 70 اثر علمى از خود برجاى گذاشت.برخى ديگر از شاگردان علامه، عبارتند از سيد محمد باقر حجتى، محمد خوانسارى، احمد سياح، سيد حسن سادات ناصرى، سيد عباس شجاعى، سيد رضى شيرازى، قوامى واعظ، مهدى محقق و كمال مرتضوى. تبليغ دين‏ علامه شعرانى در كنار تدريس، تأليف و ديگر خدمات علمى، به تبليغ سنتى دين نيز پرداخت. ايشان در سنگر مسجد، هيئت و…، به اقامه نماز جماعت، برپايى سخنرانى و احكام و… همت داشت. علامه مسجد حوض را در ملك شخصى خود برپا ساخت، اقامه جماعت را در آنجا بر عهده گرفت و به بيان اعتقادات، احكام و اخلاقيات پرداخت. وى با شيوه‏هاى نوين و عالمانه تبليغى و اخلاق كريمه خويش، مردم زيادى را به دور خود جمع كرد و به خدمات بى‏شائبه تبليغى مناسب با زمان پرداخت.دكتر قوامى واعظ،از شاگردان برجسته استاد، در مقدمه نفس المهموم چنين مى‏نويسد:(11) «به ياد دارم كه او درس تفسير سيار خوبى را شروع كرده بودند، كه جنبه تبليغى نيز داشت. و پس از نماز جماعت، مى‏آمدند و ايشان را از مسجد مى‏بردند و در آن جلسه سيار كه اهل فضل نيز شركت داشتند، شبهات افراد را پاسخ قاطع داده، با مثالهاى متناسب بيان مى‏كردند. و راستى كه استاد گرانقدر از نظر شخصى يك نفر ولى از حيث شخصيت و ديدگاه خود هزاران بيش بود.از شمار دو چشم يك تن كم‏و زشمار خرد هزاران بيش‏ تأليفات از استاد علامه 40 اثر ارزشمند علمى برجاى ماند، كه به فرموده آيت اللّه حسن‏زاده اگر همه اين آثار گردآورى شوند، يك دائرة المعارف جامع اسلامى فراهم خواهد شد. اين آثار در هفت رشته تدوين شده است. تفسير و علوم قرآنى‏ 1. حاشيه بر تفسير مجمع البيان در 10 جلد، با تصحيح كامل، اعراب گذارى و توضيحات.2. تصحيح كامل تفسير صافى در دو جلد.3. تعليقات بر تفسير كبير جدش، تفسير منهج الصادقين، در يك جلد.4. مقدمه بر حواشى كامل تفسير ابوالفتوح رازى با توضيح اشعار و شواهد عربى و فارسى در 12 جلد.5. نثر طوبى و دائرة المعارف اصطلاحات قرآنى تا حرف صاد.6. طبع متجاوز از 60 سخن قرآنى كه با نظر ايشان تصحيح و اعرابگذارى شد. حديث و درايه‏ 1. حواشى و تحقيق كتاب وافى مرحوم فيض كاشانى در سه جلد.2. تعليقات بر شرح اصول كافى ملاصالح، در 12 جلد.3. تعليقات بر وسائل الشيعه از جلد 16 تا جلد 20.4. تحقيق و تصحيح جامعة الرواة به دستور آيت اللّه بروجردى.5. رساله‏اى در باب علم درايه. عرفانى‏ 1. حاشيه بر ارشاد القلوب ديلمى.2. ترجمه و شرح دعاى «عرفه» ضميمه كتاب فيض الدموع.3. شرح و ترجمه مفصل صحيفه سجاديه. فقه و اصول‏ 1. المدخل اولى عذب المنهل در اصول.2. شرح كفايه مرحوم آخوند به طريقه «قال و اقول» در اصول.3. حاشيه كبيره بر قواعد الاصول. احكام‏ 1. رساله‏اى در شرح شكوك الصلاة فى العروة الوثقى.2. رساله مختصر فقهى براى تدريس.3. مناسك حج با حواشى نه نفر از مراجع تقليد.4. شرح تبصره علامه حلى. فلسفه و كلام‏ 1. شرح تجريد الكلام.2. مجموعه اصطلاحات فلسفى.3. حاشيه بر فصل الخطاب محدث نورى.4. كتاب راه سعادت در اثبات نبوت و رد شبهات يهودى و نصارى.5. مقدمه و حواشى محققانه بر اسرار الحكم سبزوارى. تاريخ اسلام‏ 1. ترجمه كتاب الامام على(ع) صوت العدالة الانسانيه، با نقد لغزشهاى (جرج جرداق)، نويسنده آن.2. ترجمه كتاب نفس المهموم مرحوم شيخ عباس قمى.3. تعليقات بر كتاب محمد(ص) پيامبر و سياستمدار، نوشته مونتگمرى وات. وفات‏ سرانجام، علامه شعرانى پس از سالها خدمات علمى و تبليغى در سن 73 سالگى بر اثر شدت ضعف دچار بيمارى قلبى و ريه گرديد و پس از چندى، براى درمان به آلمان عازم شد. و سرانجام علامه در نيمه شب يكشنبه 12 آبان 1352 / 7 شوال 1393 ه.ق، در يكى از بيمارستان‏هاى شهر هامبورگ آلمان چشم از جهان فرو بست. بدن مبارك ايشان پس از انتقال به ايران، در مقبره خانوادگى در جوار حضرت عبدالعظيم الحسنى، در شهر رى قرار گرفت. وصيتنامه وزين آن مرحوم، در پايان جلد سوم حاشيه وافى درج شده است.گر نگاهى هست مرگ عالم و عامى يكى چون به معنى بنگرى آن ديگر و اين ديگر است‏مرگ نادان چيست او مرده بود در زندگى‏وآن سزاى سوختن چون چوب بى برگ و بر است‏نيست كشور زنده جز با نام دانش زين سبب‏مرگ دانا از شمار عقل مرگ كشور است‏ منابع : – 1. حسن زاده آملى، حسن، چهره‏هاى درخشان.2. همو، هزار و يك نكته.3. كيهان فرهنگى شماره 5 مرداد 1363.4. مجله نور علم، شماره 50 و 51.5. محدث قمى، عباس، نفس المهموم، ترجمه ابوالحسن شعرانى.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

شمعم، مى‏سوزم‏
برادر محمد حسين دهقانى تفتى در تاريخ 10/3/49 در قم متولد شد و در تاريخ 24/1/66 در شلمچه به سوى حق پرگشود. اين شهيد بزرگوار وصيتنامه عارفانه‏اى از خود به جاى گذاشته است. به فرازهايى از آن اشاره مى‏كنيم:
خدايا، شمعم، مى‏سوزم تا راه را روشن كنم. از تو مى‏خواهم… اجازه دهى تا آخر بسوزم و خاكسترى از وجودم باقى بماند… با سوزندگى عشق روشنى بخشم… خدايا، من دلسوخته‏ام، از همه چيز خود دست شسته و ديگر از كسى و چيزى بيمى ندارم… من مى‏سوزم تا راه حق را روشن كنم… خدايا، خسته ودل شكسته‏ام… روح پژمرده خواهش پرواز دارد. مى‏خواهد از اين غربت كده سياه رداى خود را به وادى فنا بكشاند و از بار دنيا برمد و در ديار فنا با خداى خود به وحدت برسد. اى خداى بزرگ، تو را شكر مى‏كنم كه راه شهادت را بر من گشودى…و لذت بخش‏ترين اميد حيات را در اختيارم گذاشتى… قبول شهادت، مرا آزاد كرده است. من آزادى خود را به هيچ چيز… نمى‏فروشم. خدايا، تو را شكر مى‏كنم كه مرا در كوره غم گداختى و در درياى درد آبديده كردى… خدايا، مرا به سوى خود خواندى، من هم با همه وجودم به سوى تو آمدم. از هرچه داشتم، گذشتم… وجود خود را خالصانه در قربانگاه عشق، تسليم خدا كردم. اما خدا نمى‏خواست مرا به شرف شهادت مفتخر كند، بلكه مرا مورد امتحانى سخت و دردناك قرار داد و بهترين برادران و جگرگوشه‏هايم را در برابر ديدگانم، به رسم قربانى پذيرفت و مرا در حسرت شهادت، داغدار نگاه داشت تا شايد تار و پود وجود مرا با حزن و درد بگدازد. همه خواسته‏ها و دوست داشتن‏ها و آرزوهايم را بسوزاند و در من، معجونى از عشق و فقر و غم بسازد كه دنيا را سه طلاقه، و آرزو كنم كه آرزويى نكنم… اى حسين، در كربلا تو يكايك شهدا را در آغوش مى‏كشيدى، مى‏بوسيدى، وداع مى‏كردى، آيا ممكن است هنگامى كه من نيز به خاك و خون خود مى‏غلطم، تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذارى و عطش عشق مرا به خودت و خدايت دوچندان كنى؟… اين جهان جاى من نيست. آنچه ديگران را خوشحال مى‏كند، مرا سود نمى‏رساند… با قلب سوزان و غمگين به سوى خداى خود مى‏روم و از همه چيز چشم مى‏پوشم… اى نفس، مرا ضعيف و ذليل مگذار، تا چند لحظه ديگر با قدرت و اراده، صبور و توانا باش، قول مى‏دهم پس از دقايقى همه شما(1) در استراحت ابدى و آرامش خود را براى هميشه بيابيد. ديگر شما را زحمت نخواهم داد… لحظه‏هاى حساس وداع من با زندگى دنيا، لحظه‏هاى لقاء پروردگار و رقص من در برابر مرگ… بايد زيبا باشد. خدايا، وجودم اشك شده است. همه وجودم از اشك مى‏جوشد و مى‏سوزد و خاكستر مى‏شود. به من اجازه بده تا
قربانى شوم و بر خاك ريخته شوم و از وجودم غنچه‏اى بشكفد كه نسيم بوى عرفان و فداكارى را از آن به ارمغان بگيرد.(2) نماز شب شهيد فتاحى‏
در خاطره‏اى درباره شهيد عليرضا فتاحى آمده است: دى ماه سال 62 بود. ما در اطلاعات و عمليات تيپ نبى‏اكرم(ص) بوديم. در يكى از آن ايام عزيزى از بسيج به نام عليرضا فتاحى به جمع ما پيوست. از همان روز اول نور بالا مى‏زد. بسيار عزيز و دوست داشتنى بود. تمام اوقات خود را با نوار مصيبت مى‏گذراند. شبها هم كم مى‏خوابيد و در نماز شب گريه مى‏كرد. يكروز به شوخى به او گفتم: آنقدر با صداى بلند گريه مى‏كنى كه شبها خواب نداريم. شب بعد ديگر صداى گريه او را نشنيدم. بعداً متوجه شديم به ميدان صبحگاه رفته و آنجا نماز شب خوانده است. آن شب هوا بسيار سرد و اندكى بارانى بود. و سرانجام در عمليات ميمك به شهادت رسيد.(3)
در خاطره ديگرى برادر عباسى گويد:پادگان ابوذر بوديم. نيمه‏هاى شب بود. به علت كسالت جسمى، از خواب بيدار شدم. صداى آهسته گريه كسى مرا به خود جلب كرد. دردم را فراموش كردم. در تاريكى دل شب متوجه شدم شهيد عليرضا فتاحى در حال اقامه نماز شب است و در قنوت نماز به درگاه خداوند سبحان قطرات اشكش با ناله‏اى جانسوز و عاشقانه كه حاكى از درد هجران و دورى و درخواست وصال دارد، جارى بود. آن نماز شب مرا منقلب كرد و روز بعد خود را بسيار ملامت مى‏كردم و غبطه مى‏خوردم.(4) آرزوهاى شهيد پاينده‏
برادر عباس پاينده در تاريخ 3/6/45 در قم به دنيا آمد و در تاريخ 4/10/65 در منطقه پاسگاه زيد به شهادت رسيد. بازگويى فرازهايى از وصيتنامه وى روح تازه‏اى به كالبد آدمى مى‏دمد. او مى‏گويد: «خدايا، احساس مى‏كنم كه روحم عوض شده. مرا حالى ديگر داده‏اى. نمى‏دانم چرا وقتى سر به سجده مى‏گذارم، بى‏اختيار گناهانم در خاطرم زنده مى‏شود و اشك، مهر نمازم را سيراب مى‏كند و در آن حال نمى‏دانم كه چه هستم، كجا هستم .
و وقتى به خود مى‏آيم و سر از سجده بر مى‏دارم، همرزمانم را مى‏بينم كه با اين كلام كه «عباس نكند مى‏خواهى نزد عباس(ع) بروى» اندكى دلم را تصلى مى‏بخشند. خدايا، انگار مى‏خواهى مرا به ميهمانى حضرت ابوالفضل(ع) دعوت نمايى، خدايا، من حقير كه هستم كه براى رضاى تو فدا شوم؟ خدايا، من ذليل كى مى‏توانم با ياران تو در زمره شهيدان در راه تو باشم؟ اى كاش هزاران جان مى‏داشتم و در راه تو مى‏دادم… خدايا، دوست دارم كه شهيدى گمنام باشم…، خدايا، هرگاه نامى از امام حسين(ع) مى‏آيد، بى اختيار اشك در چشمانم جارى مى‏شود. خدايا دوست دارم به احترام امام حسين(ع) بدنم سه روز در دشتهاى جنوب كربلاى ايران بماند. خدايا، دوست دارم كه همانند الگويم حسين(ع) سر در بدنم نباشد. خدايا، دوست دارم دستانم همانند دستان آقا ابوالفضل(ع) قطع گردد…پروردگارا، دوست دارم تا جگرم همانند جگر امام حسين(ع) با تركش پاره پاره گردد و بالاخره دلم مى‏خواهد تا جسدم زير چرخهاى تانك دشمن همانند اجساد مطهر شهيدان كربلا لگدكوب گردد.»(5) در آرزوى ديدار حق‏
او هم مانند شيخ رجبعلى خياط بود. حبيب اللّه زمانى در تاريخ 1/1/48 به دنيا آمد و در تاريخ 6/1/67 به شهادت رسيد. وصيتنامه‏اى خواندنى و جالب دارد كه به فرازهايى از آن مى‏پردازيم: «بارپروردگارا، از دورى تو سخت دلم گرفته و كسل هستم و آرزوى ديدار تو دنيا را سخت و تنگ و تار نموده و قدرت فكر كردن را از من گرفته است… بار الها، با هر كه درد دل گفتم، نشنيد. با هر كسى راز گفتم، نهان نداشت. به هر كس نگريستم، روى گردانيد و به هر درى زدم، گشوده نشد.
خدايا، تنها تو درد دلم را شنيدى و رازم را بر هيچكس آشكار نساختى. خدايا، تنها تو از من روى نگردانيدى و اين تو بودى كه وقتى در خانه‏ات را زدم، با كمال خوشرويى و مهربانى به رويم در گشودى و از اين بنده حقير خود، استقبال كردى… خدايا، اگر مستم و اگر ديوانه‏ام، از مقيمان اين آستانم. با خود آشناييم ده كه با كائنات بيگانه‏ام… بار پروردگارا، محبت تو گلى است و بلا، خار آن، و آن كدام دل است كه نيست گرفتار آن؟ خدايا، از هر دو جهان، محبت تو خريدم و جامه بلا بريدم و پرده عافيت دريدم. خدايا، چون در تو بنگرم، از جمله تاجدارانم و چون در خود بنگرم، از جمله خاكساران و تهى دستانم.»(6) به خاطر ديدن روى محبوب‏
محمد رضا شريفى پور در شهر مقدس نجف به دنيا آمد و بعد از بيست سال و سه ماه در جزيره مجنون، مجنون حق شد. او در وصيت نامه عارفانه‏اش گويد: «اى خدا، حرف آخر را مى‏زنم، خداوند من، اى عشق من، اى دوست من، اى ياور من، در همه حال، اى معبود من، دلم از عشق به تو پر مى‏زند و هر لحظه اميد و آرزوى رسيدن به تو در وجودم زبانه مى‏كشد. اى خالق من، ديدن تو را چگونه تحمل كنم و نديدن تو را چگونه؟ اى خدا، اگر مردم مى‏دانستند كه با تو بودن چه لذتى دارد، همه هستى خود را رها مى‏كردند و به سوى تو مى‏آمدند…اى خداى من، براى معامله نمى‏جنگم و براى بهشت كشته نمى‏شوم فقط ديدن روى محبوب است كه مرا در جبهه‏هاى نور كشانده است.(7) توفيق ده عبداللّه باشم‏
برادر عليرضا صادق نيا كوچكده در تاريخ 1/1/46 در قم متولد شد و در تاريخ 1/11/65 در منطقه پاسگاه زيديه به معبودش پيوست. او در وصيتنامه خويش گويد: «بارالها، چقدر دوست دارم آن سعادت و مرحمتى كه در خواب ديده‏ام، در عالم حس نيز ببينم… اى كاش جاى خلوتى بود و تمام درد دلم را در آن خلوتگاه با تو مى‏گفتم و با سرازير كردن قطرات اشك از اين چشمان گنهكار و سرساييدن به آستان ربوبيت، با تو به نجوا و راز و نياز مى‏نشستم…خدايا توفيق ده عبداللّه باشم عبداللّه!(8) تصويرى از لحظه‏هاى پرشكوه شهادت‏
برادر مهدى مقدس در نجف اشرف به دنيا آمد و در تاريخ 22/2/61 در بيمارستان ساسان تهران عروس شهادت را در آغوش مى‏كشيد. وصيتنامه اين عزيز حاوى بسيارى از نكات عارفانه و دلپذير است كه به جاست به فرازهايى از آن اشاره شود: « خدايا، با ياد تو شهادتنامه‏ام را مى‏نويسم… خدايا، معشوق نازنينم مى‏پرستم… اين عطشى است كه خود در روح و جان من دوانده‏اى… آرى خداى من، محبوب من، من به تو هميشه نياز داشته و دارم… خدايا، من عمرى اين ذكر را تكرار مى‏كردم: يا ليتنى (كنت) معكم فافوز فوزاً عظيما و براى حسين مى‏گريستم. ولى امروز، تازه مى‏فهمم كه حسين(ع) چه كسى بود و چه مى‏گفت… كم كم مى‏فهمم كه امام چهارم (ع) در آن شبهاى تاريك با تو چه مى‏گفت… اكنون مى‏فهمم كه على(ع)…در آن سياهى شب… با بن چاه مرموز چه مى‏گفت و نيز مى‏فهمم كه چرا امام هفتم(ع) زندان مخوف و هولناك هارون را در اعماق زمين بر آزاد شدن ترجيح مى‏داد… خدايا، امشب چه شب پرشكوهى است. انگار همه زندگى بيست و چند ساله‏ام در همين چند لحظه‏اى خلاصه مى‏شود كه تا صبح باقى مانده است. چه لحظه پرشكوه و زيبايى است… خدايا مى‏خواهم لحظات پرشكوه و زيباى يك شهيد در آستانه شهادت را بازگو كنم. مى‏خواهم انديشه‏هاى ملكوتى يك شهيد را كه هنوز نمرده است، بيان كنم. هرگز نمى‏توان چنين لحظه‏هايى را براى كسى مجسم كرد، چون شهادت يك عشق ابدى و جاودانه است و يك شهيد مى‏رود (تا) نسل تبهكار قابيل را رسوا كند.(9) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. منظور نفس و ديگر اعضا و جوارح اوست كه به آن اشاره كرده است.2. معماى حضور، به كوشش طيبه فرد، ص 60 – 52.3. لاله‏هاى زاگرسى، ص 65 و 66.4. ر.ك: همان مأخذ، ص 69.5. معماى حضور، ص 29 – 27.6. معماى حضور، ص 75 و 76.7. همان، ص 86.8. همان، ص 98 و 99.9. همان، ص 135 – 130. 

/

همبستگى نياز هميشگى

اشاره‏
در آغاز سال جارى مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه العظمى خامنه‏اى طى بياناتى فرمودند:
«همبستگى و اتحاد ملت، مشاركت عمومى و اعتصام به ايمان الهى مهم‏ترين سلاح‏هاى ملت ايران براى خنثى سازى توطئه‏ها و تمهيدات دشمن هستند.»(1)آن رهبر فرزانه سال 1384 را در پيام نوروزى خويش به نام «سال همبستگى ملى و مشاركت عمومى» ناميدند. در واقع اين ويژگى از ضرورت‏هاى اساسى مى‏باشد و بدون شك حضور معنادار و توأم با بصيرت و معرفت مردم در صحنه‏هاى تأثيرگذار سياسى، فرهنگى و اجتماعى مى‏تواند تحولاتى اميد بخش، نويد دهنده و پربار براى سرزمين ايران رقم بزند. برخى تهديدهاى خارجى، فشارهاى استكبارى، تحريكات دشمنان اسلام و قرآن چالش‏هاى حساسى هستند كه همبستگى ملى را به منزله ضرورتى اجتناب‏ناپذير و غير قابل اغماض در سطح كشور مطرح مى‏نمايد و اين همان نكته ارزشمندى است كه رهبرى انقلاب در آغازين روزهاى سال جارى بدان اشاره نمودند. واقعيت اين است
كه مجموعه‏هاى فشارهاى متزايد خارجى و برخى نگرانى‏هاى داخلى تنها در برابر دژ استوار و سدّ آهنين همبستگى ملى برطرف مى‏گردند و زايل مى‏شوند. در صورت تحقق اين رويداد سياسى – اجتماعى بسيارى از مشكلات و موانع رفع گشته و از عقبه‏هاى متعددى كه پيش روى امت مسلمان است، بدون هيچ گونه عارضه‏اى عبور خواهيم كرد واينجاست كه نگرش حكيمانه و دقت نظر و همه جانبه نگرى مقام معظم رهبرى نقش پويا و روشنگرانه خود را مشخص مى‏سازد. همبستگى ترجمان ديگرى از همدلى، همراهى و وفاق ملى است و البته اتحاد ميان مردم و مسؤولان در ميان خود و با يكديگر هنگامى بدست مى‏آيد كه اهداف مشتركى در ميان باشد ميزان اهميت و نقش تعيين كننده اين اهداف واحد بايد در درجه‏اى باشد كه همگان براى عملى ساختن آن با رغبت درونى و انگيزه‏هاى عالى و با فداكارى و عبور كردن از منافع فردى، انحصارى و شخصى بكوشند. گستره اين هدف والا در نخستين گام براى مردم ايران امنيت، سلامتى مادى و معنوى و اميدوارى و چشم اندازى آرام بخش به
ارمغان مى‏آورد و در مراحل بعدى مى‏تواند به جهان اسلام و مظلومان عالم سرايت كند و از اين جهت همگان اعم از مردم، مسؤولان نهادهاى عمومى و خودجوش، مراكز علمى و فرهنگى، نشريات و جرايد وظيفه دارند براى تحقق اين هماهنگى ملى شرايط لازم و مقدمات مورد نياز را فراهم آورند و در جهت رفع دشوارى‏ها و موانع آن ساعى باشند و حركت به اين سمت و كاربردى نمودن پيام حكيمانه رهبر معظم انقلاب مى‏تواند خود حماسه‏اى عالى،درخشان و مترقى را بيافريند كه دشمنان را در هاله‏اى از يأس فرو ببرد و توطئه‏هاى استكبارى و نقشه‏هاى بيگانگان را خنثى سازد. بديهى است همستگى ملى نياز مستمر جامعه ماست و به مقطع خاصى اختصاص ندارد. وفاق ملى از واقعيت تا حقيقت‏
همبستگى يا وفاق ملّى نوعى انسجام هدف‏دار اجتماعى است كه تمايلات درونى افراد و گرايش‏هاى ذهنى جهتدار مى‏تواند در بوجود آوردن آن مؤثر باشد.(2)
برخى منابع پژوهشى در فلسفه
اجتماعى، همگونى را استقرار همبستگى نزديك‏تر ميان اعضاى جامعه مى‏دانند. در واقع اين فرايند به سوى متحد نمودن اقشار مردم گام برمى‏دارد و مى‏كوشد بر اساس نظمى كه اكثريت مى‏پذيرند آن را استوار سازد.(3) متحد نمودن جامعه بيش از هر چيز بايد به تضادهايى كه در آن تجزيه و تفرقه ايجاد مى‏كنند، پايان دهد و تحرّكات نفاق برانگيز را خنثى نمايد. البته افراد سازنده همبستگى كه در كنار يكديگر قرار گرفته‏اند نبايد از همسايگان و هم‏نوعان خويش جدا بمانند و از رابطه با آنان محروم باشند بلكه بايد مناسبات خويش را با هم گسترش دهند و اين همدردى و هم زيستى متقابل خود قادر است به تضادهاى اجتماعى كه فرساينده است و خشونت، توحّش و خونبارى ببار مى‏آورد پايان دهد. ناگفته نماند كه جامعه بدون تلاش، مبارزه، مقاومت و پايدارى نمى‏تواند آفات و علف هرزها را محو كند، هر يك از آحاد اجتماعى بايد بطور جدّى ارزش‏هاى مقدس، فضيلت‏هاى اخلاقى، انسانيّت و وجدان را جاى انگيزه‏هاى فردى بنشانند و در اين جهت استقامت و بردبارى از خود نشان دهند.
اميدوارى به هماهنگى و شكوفا شدن در يك جمعى كه مبانى اعتقادى اصالت دارند به اقتدار جامعه و استقلال واقعى آن كمك مى‏كند، بديهى است در اين راستا بايد واقعيت‏ها را در نظر گرفت، برخى تصور مى‏كنند رفاه، وفور ثروت و در دسترس بودن امكانات عمومى، آسايش و فراغت، در ايجاد همبستگى مؤثرند و اين امور، ناملايمات جامعه را مى‏زدايند و زندگى آرام و هموارى پديد مى‏آورند امّا واقعيت‏ها اين نظر را تكذيب مى‏كنند چه بسا كه توسعه و ترقّى مادى و وفور نعمت‏ها سطح توقعات را بالا ببرند و همين وضع در اتحاد جامعه انشقاق ايجاد كند، از ديدگاه اسلام چه بسا كه لطف الهى در لباس سختى‏ها آشكار گردد ولى امكان دارد چنين عطوفت آسمانى اثر بخش نباشد و دل‏ها را براى تسليم به حق نرم ننمايد و در اين حال دشوارى‏ها جاى خود را به آسايش دهند و محروميت‏ها به نعمت‏ها مبدّل شوند امّا در اين شرايط فراوانى نعمت نه از باب رحمت الهى بلكه از باب قهر و خشم خداوندى است. غوطه ورشدن در رفاه و لذات دنيوى، دل‏ها را به خواب غفلت مى‏كشاند و مقدّمات عصيان و گناه را فراهم مى‏سازد و بدين ترتيب جامعه گام به گام به سوى سرنوشت زيان بار و تيره خويش نزديك مى‏شود و هنگامى كه ظلمت، فساد و خلاف بر جامعه استيلا يافت عذاب الهى نازل مى‏گردد و مردم به مكافات سرپيچى و ناسپاسى خود دچار مى‏شوند قرآن مى‏فرمايد:
«ثمّ بدّلنا مكان السيئة الحسنة حتى عفوا وقالوا قد مسّ آباءنا الضّراء و السّراء فاخذناهم بغتة و هم لايشعرون؛(4) سپس آن سختى‏ها را به آسايش و خوشى مبدّل نموديم تا به كلّى حال خويش را فراموش كرده و گفتند آن رنج و سختى و هم خوشى بعد از آن به پدران ماهم رسيد، ماهم بناگاه آنان را به كيفر اعمالشان عقاب كرديم در حالى كه غافل بودند.»
پس اين كه عده‏اى عقيده دارند فراوانى به خودى خود همگونى اجتماعى كاملى ايجاد مى‏كند و برخى مكاتب مادى آن را شرط هم بستگى مى‏دانند، درست نمى‏باشد به علاوه اگر اين وفور امكانات طبق قاعده عدالت اجتماعى كه قرآن بر آن تأكيد دارد توزيع نشده باشد بر شكاف‏هاى اجتماعى مى‏افزايد و زمينه‏هاى نفاق، خلاف و زندگى طبقاتى را كه ضد همبستگى است فراهم مى‏سازد.
همچنين در جوامع اروپايى ما شاهد توسعه، ترقى مادى و گسترش امكانات و فراوانى ابزارهاى رفاه طلبانه هستيم ولى واقعيت اين است كه در اين كشورها وفاق اجتماعى فوق العاده ضعيف است و امنيت واقعى و آرامش راستين براى مردم فراهم نشده و آنان در موجى از نگرانى و ناراحتى بسر مى‏برند و اين عوارض آنان را از همگونى و اتّحاد واقعى دور مى‏كند. اختلاف اساسى ميان ثروتمندان و طبقات متوسط فقير بيش از پيش در اروپا هويدا شده و تضادها را تشديد كرده است، همچنين وقتى احتياجاتى را ارضاء كرده‏اند بدليل غوطه‏ور گرديدن در فراوانى‏هاى مادى و رفاهى مردم طالب امورى هستند كه نه تنها واقعيت ندارند بلكه تضادهاى اجتماعى را گسترش مى‏دهند، در واقع با اين وضع به جاى زنده نمودن انگيزه‏هاى مثبت و حس نوع دوستى در ميان مردم، اميال شخصى آنها را كه با الزام‏هاى اجتماعى در تعارض است احياء نموده‏اند(5) و چون قادر نمى‏باشند اين وضع را فروبنشانند محروميت‏ها را توسعه مى‏دهند و امتيازاتى را بوجود مى‏آورند كه با نظام ارزشى، اخلاقى و حقوقى مغايرت دارد.
روان شناسان عقيده دارند پيشرفت‏هاى مادى بدون در نظر گرفتن توانايى‏هاى روحى و رفتارى كاملاً مخالف عميق‏ترين نيازهاى انسان است، از اين رو فراوانى امكانات كه افراد را از كاركردن و كوشش فكرى و علمى آزاد مى‏نمايد به ايشان اجازه مى‏دهد از اين تناقض بهتر آگاه شوند و به طرز ژرف‏ترى رنج ببرند بنابراين رشد ناخوشى‏هاى رفتارى، پيدايش برخى كج روى‏هاى اجتماعى، توسعه بيمارى‏هاى عصبى، لذّت نبردن واقعى از زندگى، كاستى‏هاى غير قابل اغماض جوامع پيشرفته‏اند كه در مسير ترقّى، عدالت ، فضيلت و عطوفت را فراموش كرده‏اند.(6) اهتمامى آسمانى‏
يكى از حقايق مسلّم كه نه تنها مسلمانان بلكه ديگران در موردش اتفاق نظر دارند اين است كه اسلام دين همبستگى، فراگيرى و هم‏گونى همه جانبه است، متون دينى يعنى قرآن و حديث و نيز سيره رسول اكرم(ص) و ائمه هدى(ع) گوياى اين حقيقت‏اند. زمانى كه در شبه جزيره عربستان نور الهى در دل‏ها و جان‏ها پرتو افكند و رسول خدا(ص) همچون آذرخشى با بعثت خويش كوير منحط و خفقان گرفته انسانيت را پرتو افشانى نمود، آن حضرت از افرادى با دل‏هاى پراكنده چنان امّتى بنانهاد كه هيچ قدرتى توان ضربه زدن به آن را نداشت، روح عدالت، مساوات و مؤاسات در آنان زنده شد. فداكارى و جانبازى مشى اين جامعه گرديد. عوامل خودبينى، خودمحورى و علائق شخصى از ميانشان رخت بربست و همه به رشته استوار الهى آويخته شدند.روى آوردن به يكتاپرستى و پيروى از رهبرى پيامبر و روى‏كرد نشان دادن به آيينى كه بين فطرت انسانى و خداى جهانيان پيوند برقرار مى‏كند و پياده نمودن تعاليم آسمانى اسلام در زندگى فردى و اجتماعى، تمامى آدميان را كه داراى نژادها، قيافه‏ها و گرايش‏هاى ملى و قبيله‏اى بودند و در آتش جهل و خرافات و ستم و گژانديشى مى‏سوختند، گردهم آورد و از آنان امّتى واحد بوجود آورده البته رسول خدا(ص) براى رسيدن به چنين هدف والايى تمامى توان خويش را بكار گرفت و ناگوارى‏ها و رنج‏هاى فراوانى را تحمل كرد تا از اين همه گوناگونى و تفرّق، جامعه‏اى واحد ساخت و انسان هايى با خاستگاههاى متنوع را با يكديگر همبسته نمود، زيرا باورآن حضرت بر اين اصل استوار بود كه اين پيوستگى اجتماعى، مسلمين را براى رسيدن به راه سعادت و خنثى كردن نقشه‏هاى دشمنان و حيله‏هاى ابرقدرت‏هاى آن زمان بيمه مى‏نمايد. در واقع بزرگترين نعمتى كه به مسلمانان ارزانى داشته شد همين الفت قلب‏ها و نزديك شدن دل‏هاى آنان به يكديگر بود، قرآن در اين‏باره مى‏فرمايد: «واذكروا نعمت اللّه عليكم اذ كنتم اعداء فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً؛(7) نعمتى را به ياد آوريد كه خدا به شما عطا كرد. آن هنگام كه با يكديگر در عناد بوديد و خدا ميان شما پيوند برقرار كرد و با موهبت او با هم برادر شديد. كلام وحى در جاى ديگر يادآور مى‏شود: و الّف بين قلوبهم لو انفقت ما فى الارض جميعاً مّا الّفت بين قلوبهم ولكن اللّه الّف بينهم انّه عزيز حكيم؛(8) اوست كه بين دلهاى آنان تأليف برقرار كرد، اگر هر آنچه را كه در زمين است خرج مى‏كردى، قادر نبودى دل‏هاى آنها را با هم پيوند دهى ولى خداوند ميان ايشان الفت ايجاد نمود كه عزيز حكيم است.
آنان كه به اوضاع اجتماعى و روحيه افراد لجوج و كينه توز عصر جاهليت آشنايند به خوبى آگاهى دارند كه چنين عداوت هايى به وسيله مال و ثروت و جاه و مقام از بين نمى‏رفت و تنها عاملى كه مى‏تواند آن آداب زشت و كينه‏هاى كهنه و ريشه دار را محو كند ايجاد يك دگرگونى در انديشه‏ها و جان هاست، آن چنان تحولى كه نگرش اشخاص را عوض نمايد و در سطحى بسيار بالاتر از آنچه بودند قرار گيرند به گونه‏اى كه اعمال گذشته در نظرشان پست و ابلهانه جلوه كند و به دنبال اين معرفت دست به يك خانه تكانى در اعماق وجود خود زده و زباله‏هاى قساوت و انتقام جويى‏هاى خونين و تعصب‏هاى قبيله‏اى را بيرون بريزند و اين كارى است كه از ايمان و خداپرستى واقعى برمى‏آيد. اين قانون، اختصاص به مسلمانان صدراسلام ندارد و روى آوردن به رفاه مادى، تشويش‏هاى دنيايى، كنگره‏ها و كنفرانس‏ها قادر نخواهند بود قلوب مسلمين را به هم نزديك كنند بلكه بايد شعله‏اى در دل‏ها افروخته شود تا همبستگى ملى بدست آيد. تربيت دينى و پرورش‏هاى پرمايه اخلاقى كه با تزكيه درونى و رها ساختن انسان از چنگ نفس پرستى توأم است و نيز اعراض از رذايل و رويكرد نشان دادن به فضيلت‏هاى معنوى چنان روحيه‏اى ايجاد مى‏كند كه آدمى را از حصار خوديت بيرون مى‏آورد و زمينه را براى پيوستن او به اقيانوس خروشان جامعه ارزشى مهيّا مى‏كند به نحوى كه او تمامى تلاش‏هاى خويش را در اين جهت بكار مى‏گيرد كه اولاً چنين همبستگى مخدوش نگردد ثانياً دلش براى كوچك‏ترين ناگوارى كه براى برادر مسلمانش اتفاق مى‏افتد، به درد مى‏آيد و براى رفع اين نگرانى لحظه‏اى آرام نمى‏گيرد.
انقلاب اسلامى ايران كه در امتداد خيزش‏هاى مذهبى، از صدر اسلام تاكنون، مى‏باشد به بركت همين همبستگى و الفت دينى به پيروزى رسيد، اتكا به ايمان و توجه به تعاليم عالى اسلام مردم را با دست خالى بر قواى شيطانى، غلبه داد. امام خمينى(ره) در اين باره فرموده‏اند: «براى اين كه ملّت، اسلام را مى‏خواست و مردم يك صدا مى‏گفتند…ما سلسله پهلوى نمى‏خواهيم، از اين جهت نهضت پيش برد و مطلبى را كه تمام متفكرين و سياسيون محال مى‏دانستند با اراده الهى تحقق پيدا كرد.»(9) امام در پيامى از مردم مى‏خواهند: «همين طور كه حس انسانيت و اسلاميت آنها بيدار شد، آن را بيدارتر نگه دارند و نگذارند اين شعله الهى خاموش شود، تمسّك به اسلام، حبل المتين اسلام در قرآن كريم و امام عصر بكنند و با هم و با همّت والاى خود تمام مشكلات را حل كنند.» و در جمع علماء و روحانيان مشهد تأكيد كرده‏اند: «همانطورى كه با هم بوديد دل‏ها با هم يكصدا بودند، از حالا به بعد هم اين معنا را حفظ كنيد وقتى كه شما دل‏هايتان با هم صاف باشد دست‏ها، دست واحد باشد، دست خدا هم با شماست.»(10) و در جمع كاركنان بهدارى و بهزيستى آذربايجان شرقى امام رمز پيروزى را اين همبستگى مى‏دانند: «اگر اين انسجامى كه ملت پيدا كرد و گروهها باهم جمع شدند همه با هم شدند، آنهايى كه دور از هم بودند بهم نزديك شدند… اگر اين را نگه‏اش داريم يك ملت پيروزى هستيم كه ديگر نمى‏توانند اين ريشه‏هاى فاسد كارى انجام دهند.»(11) اهل بيت و همبستگى عمومى‏
حضرت على(ع) به پيروى از روش رسول اكرم(ص) براى دست‏يابى به يكپارچگى جامعه به مدت 25 سال آن چنان صبر و پايدارى را پيشه خود نمود كه گويى خار در چشم و استخوان در گلو داشت. آن حضرت حاضر گرديد رنج‏ها و تألمات فراوانى را پذيرا گردد كه مبادا زخمى بر پيكر واحد مسلمين وارد گردد و الفت مؤمنين مخدوش شود. ايشان تأكيد مى‏فرمايند كه همواره همراه جمعيت اسلام باشيد كه دست خدا با آنان است و از پراكندگى اجتناب كنيد كه انسان تكرو خوراك شيطان است همچون گوسفندى تنها كه طعمه گرگ مى‏شود.(12)
و در نامه‏اى خطاب به مالك اشتر مى‏فرمايند: من اول دست خود را پس كشيدم تا ديدم گروهى از اسلام بازگشتند و مردم را به نابودى آيين محمّدى فرا مى‏خوانند پس نگران آن شدم كه اگر به يارى اسلام و مسلمين برنخيزم شكاف يا انهدام در اسلام خواهم ديد كه مصيبت آن از فوت خلافت چند روزه افزون‏تر است.(13)
امام مظلومان در جايى مى‏فرمايند: شما نيك مى‏دانيد كه براى امر خلافت من از همه شايسته‏ترم و حال سوگند به خداوند تا زمانى كه كار مسلمين در سلامت باشد و رقيبان تنها به كنار زدن من قانع باشند و تنها شخص من مورد ستم قرار گيرم مخالفت ننموده و تسليم هستم.(14)
آن حضرت بزرگترين عامل عزت و سرافرازى امّت‏هاى گذشته را اتحاد و اتفاق آنان مى‏داند و اضافه مى‏نمايند: چه حالى داشتند آنان هنگامى كه با هم مجتمع بودند، هدف و آرمانشان يك چيز بود، دلهايشان همآهنگ و موافق، بصيرت كافى داشتند و تصميم‏ها در يك جهت بود.(15)
حضرت فاطمه زهرا(س) دخت گرانقدر نبىّ اكرم(ص) نيز در بخشى از خطبه مشهور خود اعلام مى‏نمايد: امامت براى حفظ نظام و تبديل افتراق مسلمين به همبستگى است، حضرت امام حسن(ع) و حضرت امام حسين(ع) نيز براى حفظ انسجام جامعه در مسير تعالى معنوى و گام برداشتن به سوى يكپارچگى توحيدى به شهادت رسيدند ولى بنى اميّه با تبليغات زهرآگين و نشر اكاذيب آن چنان انشقاقى در بين مسلمين پديد آوردند كه پيروان راستين اهل بيت تحت شديدترين شكنجه‏ها، به شهادت رسيدند. امام باقر(ع) و امام صادق(ع) ضمن تلاش‏هاى فرهنگى براى حفظ امنيت و همگونى جامعه اسلامى از هيچ‏گونه كوششى فروگذار نكردند و همواره به سوى اهدافى گام برمى‏داشتند كه انسجام جامعه حفظ گردد و موقعى كه انحرافات سياسى در قالب مقاصد فكرى و فرقه‏اى خودنمايى كرد آن ستارگان فروزان آسمان امامت ادعاهاى مغاير با ارزش‏هاى الهى را كه مرداب‏هايى در جامعه پديد مى‏آوردند افشا كردند و با جبهه‏گيرى در برابر گروههاى منحرف ضمن تبيين معارف خاندان عترت، جامعه را از هرج و مرج و تشتت فكرى كه اين گمراهان به آن دامن مى‏زدند، رهانيدند. عناصر همگونى جامعه‏
جامعه مجموعه‏اى سازمان يافته از بخش‏هاى متقابلاً وابسته است كه به وسيله ارزش‏ها و فرايندهايى كه موجب خلق وفاق در جامعه مى‏شوند انسجام مى‏يابند. در مكتب اسلام اجتماع به مثابه يك نظام سامان يافته، با ثبات و مستحكم در نظر گرفته مى‏شود كه قاطبه مردمانش درباره باورها، خوبى‏ها و خصال و افعال پسنديده با يكديگر نه تنها توافق دارند بلكه همكارى مى‏نمايند همه عناصر، واحدها، سازمان‏ها و مراكز تعليم و تربيت در اين مجموعه نقشى در جهت ثبات كل و همبستگى عمومى ايفا مى‏كنند و هرگونه حركتى بر خلاف اين رود خروشان، حالتى ويرانگر در نظر گرفته مى‏شود، تغييراتى كه صورت مى‏پذيرد بايد در جهت تقويت، ترقى و رشد مجموعه نظام اجتماعى بكار رود. عوامل و كاركردهايى كه مى‏توانند همگونى و وفاق عمومى را استوار نگاهدارند و در تداوم همبستگى بكوشند عبارتند از: 1- عدالت‏
عدل در واقع به معناى توازن و ميزان جامعه به حساب مى‏آيد. در كالبد و روح آدمى اين اعتدال مشاهده مى‏گردد و اگر هرگونه نقصان و اختلالى در آن پديد آيد ناراحتى‏هاى روانى و كسالت‏هاى گوناگون، حيات آدمى را تهديد مى‏نمايد. در اجتماع هم بايد چنين تعادلى برقرار گردد و همه از لحاظ تمامى حقوق مادى و معنوى، وظايف، استعدادها، توانايى‏ها و مانند آن در حالتى از توازن بسر برند، در اين جامعه حق ثابت است و تغيير نمى‏كند امّا عدل در واقع رسانيدن اين حق به صاحبش مى‏باشد نظير كارى كه دستگاه گردش خون در بدن انسان مى‏نمايد و غذا و اكسيژن به تمامى اعضاء و جوارح بدن مى‏رساند و به هر عضوى مطابق شايستگى، لياقت و نوع فعاليت رسيدگى مى‏شود. اگر قائل به اين واقعيت هستيم كه عدل موازنه برقرار مى‏كند پس بايد تفاوت و اختلاف‏هاى متداول را بپذيريم تا ميان آنها تعادلى برپا شود. عدالت اقتضا مى‏كند كه اختلاف‏هاى طبيعى، جغرافيايى و… را به رسميت بشناسد، امتياز راستين در چنين جامعه‏اى تقوا، فضيلت‏هاى معنوى و مكارم اخلاقى است و نه چيز ديگر، مرحوم مولامهدى نراقى عقيده دارد عدالت عبارت است از ائتلاف همه قوا و اتفاق آنها بر فرمانبرى از عقل بطورى كه كشمكش‏ها از ميان برود و فضيلت مخصوص هر يك حاصل شود.(16)
از قرآن برمى‏آيد كه فرستادگان الهى براى اين كه مردم خود از درون بجوشند و بر عليه باطل قيام كنند و در اين راه با هم متحد گردند و اقدام به قسط نمايند، مبعوث شده‏اند: «لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس.(17)
بيّنه در اين آيه برهانى است كه مردم را روشن مى‏كند و از آن پس وقتى افراد از قيود و حدود نفسانى و مواريث حيوانى و تحميل‏هاى محيطى رها شدند و همه چيز برايشان تبيين گرديد اصول عملى، ثابت و مدوّنى را بدست مى‏آورند. آن وقت سهم هر كس را بر حسب لياقتش مى‏دهند، استعداد هر كس را شكوفا مى‏سازند، موقعيت اجتماعى افراد را مشخص مى‏كنند و تثبيت مى‏نمايند. حضرت على(ع) مى‏فرمايند: العدل حياة الاحكام؛(18) اجراى عدالت موجب زنده شدن احكام و عمل نمودن به آنها مى‏شود و رسول اكرم(ص) ساعتى عدالت را بهتر از هفتاد سال عبادت مى‏داند.(19) آرى ستون خيمه جامعه عدالت است و روح و جان و پيكر اجتماع را عدل تشكيل مى‏دهد و به فرمايش امام صادق(ع) در صورت اجراى عدالت مردم بى‏نياز خواهند گشت.(20) و فقر و پريشانى، تجمع ثروت و اختلاف طبقاتى از جامعه رخت برمى‏بندد.
حضرت امام حسن عسگرى(ع) تأكيد مى‏نمايند: اين توانگران هستند كه توشه تهيدستان را به سرقت مى‏برند و از دسترس بينوايان خارج مى‏كنند: «اغنياؤهم يسرقون زاد الفقرا»(21).
در جامعه‏اى كه عدالت پياده شده است انسان درست تربيت مى‏شود، با فراغت و آرامش به تكاليف تن مى‏دهد و به مقررات، اصول اجتماعى و حقوق همگان احترام مى‏گذارد و در پرتو اين تعهدشناسى و مسؤوليت پذيرى است كه جامعه به همبستگى واقعى دست مى‏يابد و راه عروج آحاد آن به معنويت و سعادت راستين هموار مى‏گردد. سازندگى منهاى اجراى عدالت صرفاً در جهت زندگى سرمايه‏داران مدرن و مرفهان بى‏درد تأثير مثبت دارد و اغنيا را به اميال و آمال خود مى‏رساند و تنها سازندگى عادلانه است كه همگان را از بركات خويش برخوردار مى‏نمايد. عدالت موجب پيوند ناگسستنى بين توده‏هاى انسانى با يكديگر و از سوى ديگر با نظام حكومتى مى‏شود و اين ارتباط مقدس فضايل را ترويج و شكوفا مى‏سازد و بدين‏گونه شهرها آباد شده، روستاها رونق مى‏يابند و ديوارهاى بيداد و تبعيض و حق كشى فرو مى‏ريزد.(22) از اين روى مفهوم عدالت در فرآيند همگونى اجتماع نقش عمده‏اى بازى مى‏كند. 2- عزمى راسخ‏
انسان به دليل طبيعت اختيار بر سر دوراهى حق و باطل ايستاده است و حصول مراتب قرب الهى منوط به آن است كه انسان در سايه مجاهدت‏هاى فراوان در مسير حق، ظرفيت لازم را در خود پديد آورد و اين همه محتاج همتى والا و عزمى راسخ است. ملتى كه با اراده‏اى خلل‏ناپذير و استقامت و ثبات قدم به تكاپو و تلاش مى‏پردازد، شاهد پيروزى و هماى سعادت را در آغوش مى‏كشد و ميزان موفقيت افراد يك جامعه براى رسيدن به كمال نهايى متناسب با اراده و ميزان سعى و تلاش آنهاست كه قرآن مى‏فرمايد: و ان ليس للانسان الّا ما سعى؛(23) و طبيعى است كه خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نمى‏كند: انّ اللّه لايضيع اجر المحسنين؛(24) جامعه‏اى كه در كسالت، سستى و جمود بسر مى‏برد نمى‏تواند به همبستگى پايدار دست يابد و رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: من اصبح لايهتم بامور المسلمين فليس بمسلم؛(25) كسى كه صبح كند و اهتمام به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نمى‏باشد. قرآن تأكيد مى‏نمايد:انّ اللّه لايغيّر ما بقوم حتّى يغيّروا ما بانفسهم؛(26) خداوند(هيچ نعمت يا نقمت، هيچ عزت يا ذلت را) در قومى دگرگون نمى‏كند مگر آن كه آنان در خويشتن تغييرى پديد آورند. اقبال لاهورى چنين سروده است:
خداى آن ملت را سرورى داد
كه تقديرش بدست خويش بنوشت‏
به آن ملت سروكارى ندارد
كه دهقانش براى ديگرى كشت‏ 3- امر به معروف و نهى از منكر
عنصر سازنده و با بركتى كه وفاق جمعى را تقويت مى‏نمايد امر به معروف و نهى از منكر است. اين مفهوم بدان معناست كه هر عمل و برنامه‏اى كه براى سعادت دنيا و آخرت و ابعاد مادى و معنوى زندگى انسان‏ها سودمند و پسنديده باشد بايد به انجام آن امر گردد و هر كارى و رفتارى كه به نحوى براى زندگى فردى و جمعى و حيات دنيوى و اُخروى مفسده‏انگيز باشد بايد نهى و ريشه كن گردد، اين اصل هم رشد دهنده است و هم نقش ترمز را عهده‏دار مى‏باشد.مردم با مشاركت خود جامعه‏اى را مى‏سازند كه دائماً در حال حركت به سوى معارف معروف است، هرچه خوب مى‏باشد از قوه به فعل مى‏آورد و با يك وضع نقّادانه و ناصحانه جلو منكرات و موانع تكامل را مى‏گيرد. اين كار در سطح كلان جامعه انجام مى‏پذيرد ولى حوزه‏هاى امر به معروف و نهى از منكر بر اساس موازين اعتقادى و شرعى تعيين مى‏شود تا روشن گردد مردم نسبت به هم در چه مواردى حق دخالت و بازدارندگى دارند. قرآن جامعه‏اى را رستگار مى‏داند كه گروه ويژه‏اى براى امر به معروف و نهى از منكر داشته باشد.(27) به فرمايش امام باقر(ع) اين اصل اگر در جامعه اجرا شود كسب‏ها حلال و زمين‏ها آباد مى‏گردد و در صورت ترك آن بركات زمين كاهش يافته، قحطى رواج مى‏يابد، دشمن‏ها غالب مى‏گردند، اشرار بر مردم تسلط مى‏يابند(28)و بديهى است كه جوامعى كه گرفتار اين بلايا هستند به هيچ عنوان به وفاق ملى و اتحاد و يكپارچگى دست نمى‏يابند. 4- وضع قوانين و اجراى مقررات‏
دولت براى متشكل نمودن افراد جامعه و همگونه سازى اجتماع بيش از هر چيز به وضع قوانين و اجراى قواعد اقدام مى‏كند. هدف اين قواعد و مقررات رسيدن افراد به حق راستين خود، كاهش يافتن تضادها، به تحليل رفتن كشمكش‏ها و خشونت‏هاست، تعارض‏هاى طبقاتى، تجاوز به اموال و عرض و ناموس مردم نيز با اجراى قوانين كه دولت وضع كرده كاسته شده و يا كنترل مى‏گردد. حمايت از افراد ضعيف، جلوگيرى از قدرت‏طلبى‏ها، محروميت زدايى و رونق بخشيدن به زندگى فقيران و بينوايان نيز با برنامه‏ريزى‏هاى دولت عملى مى‏شود، بعلاوه نهادهايى كه از ميان مردم برخاسته‏اند اگر ارزش رسمى بيابند و قوت اجرايى پيدا كنند به مدد نفوذ و اعتبارى كه دارند مى‏توانند دولت را در وفاق جمعى يارى دهند، همگونگى اجتماع به آگاهى و بصيرت اعضاى جامعه هم بستگى دارد و با ارتقاى سطح اطلاعات مردم مى‏توان تضادهايى را كه افراد را در برابر هم قرار مى‏دهند كم كرد و احساسات جمعى و همبستگى‏هاى عمومى را در جامعه تقويت كرد. سازمان‏هاى تبليغى نهادهاى فرهنگى و رسانه‏ها نيز مى‏توانند با توليد آثار آموزنده علمى، فرهنگى و هنرى براى رسيدن جامعه به همگونى گام بردارند. آخرين وسيله دولت براى هماهنگى جامعه توسل به نيروى انتظامى، زندان و مجازات مجرمان است، اين راه شهروندان و گروهها را مانع از آن مى‏نمايد كه بتوانند خشونت‏هاى خونين خود را به جامعه سرايت دهند و امنيت جمعى را مختل كنند و تعارض‏هاى سياسى را تشديد نمايند. سرتعظيم فرو آوردن در برابر اقتدار دولت توطئه‏هايى را كه عده‏اى موريانه وار در زيرزمين‏ها و مخفى گاه‏ها سامان مى‏دهند، تا حدودى خنثى مى‏كند. بديهى است اگر براى جانيان، مجرمان و خلافكاران شرايط مناسبى فراهم باشد و آن‏ها احساس نمايند حكومت مركزى در حل تعارض‏ها و آشفتگى‏ها توانايى لازم را ندارد گرفتارى‏هاى اجتماعى عميق‏تر و شديدتر و خطرناك‏تر مى‏شود و همبستگى در معرض تهديد جدّى قرار مى‏گيرد، آرى وفاق اجتماعى موقعى به طور كامل بدست مى‏آيد كه علاوه بر اجراى عدالت و عملى شدن امر به معروف و نهى از منكر و عزم عمومى براى ترقى مادى و معنوى، دشمنان داخلى و خارجى در هراس بسر برند و رعب و وحشت آن چنان بر قلوبشان سايه افكند. كه قادر به اجراى نقشه‏هاى شوم خود نباشند البته اين اصل دوطرفه است زيرا هم با عملى شدن آن همبستگى تأمين مى‏شود و هم با يكپارچگى مردم راه براى
تحركات آنان مسدود مى‏گردد.
امام خمينى (ره) مى‏فرمايد: «تشكيل حكومت براى حفظ نظام و وحدت مسلمين است.»(29) مشاركت‏هاى مردمى‏
اراده جمعى انسان‏ها همان مشاركت جمعى است. هنگامى كه عزم‏هاى همسو و همگون در يك مسير قرار گيرند يك اراده قدرتمند عمومى شكل مى‏گيرد. يكى از مصاديق مشاركت جمعى در اسلام مسأله اطاعت از خداوند، رسول اكرم(ص)، اهل‏بيت(ع) و ولى فقيه است. چون نفس اين طاعت مشاركت جمعى را مى‏طلبد در حالى كه منبعث از اراده آزاد انسانهاست بنابراين هر كدام وقتى دستورى دهند بايد به صورت جمعى از آن پيروى نمائيم، چنين ويژگى از آيه: اطيعوا اللّه و اطيعوا الرّسول و اولى الامر منكم؛(30) بر مى‏آيد و با گستره‏اى كه دارد تمام عصرهاى زندگى را در بر مى‏گيرد، البته اين اطاعت نافى اختيار نمى‏باشد و بر مبناى معرفت و شناخت است، زيرا انسان‏ها در حوزه مسايل فلسفى و اعتقادى خود آن را برگزيده‏اند. مفهوم ديگر مشاركت جمعى واجب كفايى است و مردم براى انجام اين گونه واجبات چاره‏اى جز مشاركت جمعى براى تعيين سرنوشت عمومى و اجتماعى خود ندارند.
شركت در عبادات دسته جمعى از جمله نماز جمعه و نماز جماعت نمونه‏اى از مشاركت مردم است كه در حفظ اقتدار اجتماعى و جلوگيرى از تفرقه و بسيج گرديدن براى امور عمومى بسيار مؤثر است، مجالسى كه با اسم سوگوارى براى خاندان عصمت و طهارت و بخصوص خامس آل عبا برگزار مى‏شود به روشنى مى‏تواند در ايجاد اتحاد و يكپارچگى مردم مؤثر باشد، شعائر اسلامى كه در اين محافل اقامه مى‏گردد رمز حفظ وحدت ملى است و مى‏توان بزرگترين رمز حيات شيعيان را در جهان اسلام ماجراى عاشورا و فداكارى حضرت سيدالشهدا(ع) و يارانش دانست، امام خمينى (ره) مى‏فرمايد: «شما در كجا سراغ داريد كه يك ملتى اين طور همآهنگ بشود، اين دستجات(عزادارى) با آن محتوا را در كجا سراغ داريد. اين هماهنگى را از دست ندهيد.»(31) نصيحت به كارگزاران نظام و تذكر دادن به آنان در امور اجرايى و ادارى و چگونگى مصرف بودجه و بيت المال خود مى‏تواند نمودى از مشاركت مردم محسوب گردد و مصداق النصيحة لائمة المسلمين است. ملت بايد به جلوه‏هايى كه همبستگى ملى را در ميان آنها مستحكم نموده توجّه‏اى ويژه داشته باشند. سال‏هاى دفاع مقدس و مبارزه با دشمن متجاوز بعثى بى‏ترديد بزرگترين نماد همبستگى ملى در ايران بود. براى آن كه همگونى جامعه تقويت شود بايد خاطرات آن سال‏ها را جان بخشيد و استقامت و پايدارى در 8 سال جنگ تحميلى و شهادت جوانان برومند و ارزشمند اين آب و خاك جزو هويت اصيل و افتخارات ملى ماست و بايد از روش منش، رشادت‏ها و فداكارى‏هاى رزمندگان اسلام در اين دفاع بزرگ درس بگيريم. امام خمينى خاطرنشان نموده‏اند: «شما ببينيد در اين جنگى كه به ايران تحميل كردند، ايران چه جور باز زنده شد، يك پارچه ايران دوباره انقلاب كرد و توجه كرد به يك مقصد، كدام كار ممكن بود كه اين طور مردم را بسيج كند.»(32)
مشاركت مردم ايران در چندين انتخابات خود جلوه‏اى مهم از همبستگى ملى مى‏باشد، رخداد انتخابات رياست جمهورى كه در دو مرحله روى داد و در مجموع حدود 60 ميليون نفر را به پاى صندوق‏هاى رأى كشانيد حركت برجسته و سرنوشت سازى بود كه ميزان همآهنگى و هم سويى جامعه را براى دست يافتن به اقتدار سياسى و عبور از دشوارى‏هايى كه دشمنان داخلى و خارجى بر سر راه ملت ايجاد كرده‏اند، به نمايش گذاشت كه از افقى روشن و آينده‏اى اميدوار كننده خبر مى‏دهد. البته اين واقعيت‏ها بايد تا رسيدن به مقصود اصلى پيگيرى شود و محتاج همت در عمل است و اگر شعارهايى كه در برنامه‏هاى تبليغاتى انتخابات داده شده كاربردى شوند، مردم گمشده چند سال گذشته خويش را يافته‏اند و با چشيدن طعم شيرين حضور افراد ارزشى در رأس امور حكومتى ادارى و اجرايى با نشاط ويژه‏اى در صحنه‏هاى گوناگون اجتماعى و سياسى حضور خواهند يافت و دولت را براى رفع ناهنجارى هايى چون فساد، فقر و بى‏عدالتى يارى خواهند داد.
نيكوكارى مردم جلوه‏اى جالب از همبستگى است. بديهى است جامعه‏اى كه مردمش به فكر هم باشند و تنها به منافع شخص خود فكر نكنند همبستگى ملى و احساس سرنوشت مشترك را از خود بروز مى‏دهند. اين خصلت را سعدى شاعر ايرانى اين گونه وصف مى‏كند:
بنى آدم اعضاى يكديگرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

جشن‏هايى چون جشن نيكوكارى و جشن عاطفه‏ها كه در سال‏هاى اخير در كشور ما برگزار مى‏شود فرصتى مناسب براى تجلّى اين مفهوم عالى در جامعه ايرانى است. مردم ايثارگر و فداكار ما در عرصه‏هاى مختلف اجتماعى، تعالى روح و بزرگوارى خود را اثبات كرده‏اند. دست يكديگر را مى‏گيرند، بخشى از نياز فقرا را تأمين مى‏كنند و سعى مى‏نمايند قسمتى از رفاه و خوشبختى خود را با مستمندان تقسيم كنند به همين ترتيب، رضايت مندى عمومى بهترى حاصل مى‏شود. ميوه‏هاى همبستگى ملى‏
اگر همبستگى در جامعه عملى شود آثار ذيل را به همراه مى‏آورد:
1- تقويت و تثبيت نظام سياسى و افزايش اعتماد مردم به دولت و تصميم‏گيرى‏هاى داخلى و بين‏المللى.
2- افزايش روحيه همكارى جمعى و آمادگى براى مشاركت براى امور اجتماعى و رفع نابسامانى و گرفتارى‏ها.
3- رسيدن به عزت و عظمت اسلامى و نايل شدن به استقلال واقعى و قطع نمودن دست بيگانگان و سلطه گران.
4- عمران و آبادانى و امنيت سياسى و اجتماعى و افزايش اطمينان متقابل بين آحاد جامعه.
5 – استقامت در برابر دشمنان و خنثى كردن نقشه‏هاى مخالفان و كاهش خشونت‏ها و تعارض‏ها.
6- توجه به معنويت و فضايل و احساس مسؤوليت در برابر تكاليف الهى و در نتيجه جذب لطف و تأييد خداوند.
7- احياء و اعتلاى انقلابى در جهان و صدور انقلاب اسلامى.
8 – برنامه ريزى در برخورد با حوادثى كه جامعه را تهديد مى‏نمايد.
9- گام برداشتن به سوى توسعه، فنآورى و خودكفايى و شكوفايى استعدادها و افزايش خلاقيت‏هاى علمى و فكرى و اختراعات و اكتشافات. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. فرازى از پيام نوروزى مقام معظم رهبرى.2. مجموعه مقالات وفاق اجتماعى و فرهنگ عمومى، ص 22- 21.3. اصول علم سياست، موريس دوورژه، ترجمه ابوالفضل قاضى، ص 265.4. سوره اعراف، آيه 95.5. اصول علم سياست، ص 313.6. همان، ص 316.7. سوره آل عمران، آيه 103.8. سوره انفال، آيه 63.9. در جستجوى راه از كلام امام (دفتر دهم: انقلاب اسلامى)، ص 204.10. همان (دفتر نهم، ملّت امّت، ص 498 – 497.11. كتاب روح هدا (بيانات و پيام‏هاى امام خمينى)، سخنرانى امام در تاريخ 31 خرداد 1358.12. همان، سخنرانى در تاريخ 13 تير 1358.13. نهج البلاغه، فرازى از خطبه 127.14. همان، نامه 62.15. همان، خطبه 72.16. نك: خطبه 192.17. جامع السعادات، مرحوم نراقى، ج اول، ص 89 – 88.18. سوره حديد، آيه 26.19. الحياة، ج 6، ص 404 ؛ غررالحكم، ص 30.20. بحارالانوار، ج 75، ص 352.21. كافى، ج سوم، ص 561.22. مستدرك الوسايل، ج 2، ص 322.23. جامعه سازى قرآنى، محمد رضا حكيمى، ص 118.24. سوره نجم، آيه 29.25. سوره توبه، آيه 120.26. اصول كافى، ج 3، ص 238.27. سوره رعد، آيه 11.28. نك: سوره آل عمران، آيه 104.29. نك: بحارالانوار، ج 97، ص 72.30. ولايت فقيه، امام خمينى، ص 26.31. سوره نساء، آيه 59.32. گزيده مقالات دوازدهمين كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى، ص 83 – 82.33. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 213.

/

محورهاى همبستگى ملى از نگاه قرآن‏

سرآغاز سخن‏
آن هنگام كه بعثت رسول اكرم(ص) همچون آذرخشى كوير ظلمانى جامعه بشرى را پرتوافشانى نمود و سرزمين حجاز را مركز تابش انوار تابناك وحى قرار داد، زنجيرهاى اسارت كه افكار مردم را در انجماد و تحجّر قرار داده بود يكى پس از ديگرى از هم گسست و به بركت نور حق و چشمه هميشه‏جوشان توحيد، عداوت و دشمنى رنگ باخت، دلها به هم نزديك شد، رحمت و بركت بر انسان‏ها باريد و بالأخره اين انقلاب معنوى و تحول ملكوتى با خود، آرامش، امنيّت، الفت و حسن تفاهم را به ارمغان آورد. اساساً تعاليم اسلام به گونه‏اى است كه اتحاد و همبستگى مسلمانان را صرف‏نظر از تنوع قومى، نژادى، زبانى و فرقه‏اى ترويج مى‏كند. خدايى كه مؤمنان مى‏پرستند يكى است، شعارشان لا اله الاّ اللّه است و همه به رسالت محمدى ايمان دارند، تمامى مسلمانان قرآن را كتاب مقدس آسمانى خويش مى‏دانند و آن را براى تقرب به حق و بهره‏مند شدن از معنويت آياتش تلاوت مى‏كنند، قانون اساسى همه مسلمين در اين كتاب مندرج است، همه به سوى قبله‏اى واحد نماز مى‏خوانند، بانگ اذان همه يكى است زمان معين آنان براى روزه‏دارى و عبادت، ماه رمضان است، آنان روز اول شوال و نيز روز اضحى را عيد خويش مى‏شمارند و در ماه ذيحجّه با هم در حرم امن الهى اجتماع مى‏كنند تا مراسم حج ابراهيمى را انجام دهند، به ساحت مقدس خاندان نبوى ابراز ارادت، مى‏نمايند و احترام ويژه‏اى براى اهل‏بيت پيامبر قائل‏اند. اين موارد به خوبى مى‏تواند دلها را به يكديگر پيوند دهد و روح همبستگى برادرى اسلامى را كه عظمت مسلمانان را به نمايش مى‏گذارد، احيا نمايد.(1)
وحدت و همبستگى يكى از مواردى است كه تداوم و پايدارى نظام‏ها و ملت‏ها به آن بستگى دارد، و به همين دليل، تمامى ملل براى وحدت و همبستگى اهميت خاصى قائل شده‏اند و براى حفظ اين امر خطير برخى امور را، در فرهنگ خود مقدس و مهم شمرده و آنها را محور همبستگى خود قرار داده‏اند به عنوان نمونه وقتى در تاريخ جنگ‏هاى صليبى كه عليه مسلمانان بر پا شد دقت كنيم مى‏بينيم مسيحى‏ها بهترين حربه‏اى كه براى اتحاد خود بكار بستند دين بوده است، يا در جنگ جهانى دوم آلمان‏ها براى همبستگى خود از عنوان نژاد برتر استفاده كردند. در اين خصوص دين مبين اسلام نيز از ساير اديان مستثنى نبوده و اهميت خاصى براى اين موضوع قائل شده است و قرآن كريم بر اين نكته، نهاده است كه وحدت مايه استوارى و نيرومندى و اختلاف، موجب شكست و سستى و از كف دادن قوت و قدرت است.
در سوره مبارك انفال، در مقام بحث از جنگ بدر كه در جريان آن شماره مسلمانان كمتر از يك سوم مشركان بود و توشه و سلاح و آمادگى كمترى داشتند، اما سرانجام پيروزى از آن مسلمانان گشت، مى‏خوانيم: «و (فرمان) خدا و پيامبرش را اطاعت نمائيد، و نزاع (و كشمكش) نكنيد، كه سست شويد و قدرت (و شوكت) شما از بين برود و صبر و استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است.»(2) در اين نوشتار بر آنيم مواردى را كه از نظر قرآن كريم محور همبستگى ملى به حساب مى‏آيد بيان نمائيم. البته قبل از ذكر اين موارد براى روشن ساختن تمام جوانب موضوع از آغاز بايد بدانيم كه منظور از وحدت و همبستگى هرگز آن نيست كه همه ديدگاههاى اعتقادى، اجتهادهاى فقهى و نظريات سياسى مسلمانان را در قالب اجتهاد و رأيى واحد ارائه كنيم و [از بقيه دست برداريم ]بلكه مقصود اتخاذ موضعى هماهنگ در ميان مسلمانان [و ملت ]است كه بر بستر انگيزه‏ها و ضرورت‏هاى پيشين، وحدت و همبستگى را در ميان آنان تجلى بخشد.
مهم‏ترين محورهاى همبستگى از نظر قرآن از قرار زير است: 1- توحيد و يكتاپرستى‏
ايمان به خداى يگانه و غيب و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران و روز واپسين، مهم‏ترين پايگاهى است كه وحدت و همبستگى جوامع مسلمان بايد بر آن استوار گردد اصولاً نظريه «توحيد» ديدگاهى وحدت‏گراست و به مثابه مركزيت نظام تكوين و تشريع امت واحده اسلامى به شمار مى‏رود. يكايك آدميان و آفريدگان تسبيح‏گوى خداى يكتايند و در برابر عظمت او خاضع و خاشعند.
خدايى كه صاحب و مالك روز جزاست و داد مظلوم از ظالم مى‏ستاند و از ستمگران انتقام مى‏گيرد و در روز رستاخيز در ميان مردم به عدالت رفتار خواهد كرد و در ميانشان قسط به پا خواهد داشت. قرآن كريم يكى از راه‏هاى همبستگى را پيروى از راه توحيد دانسته و به آن سفارش فرموده است: «أَنَّ هَذَا صِرَ طِى مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ؛(3) اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد، و از راه‏هاى پراكنده (انحرافى) پيروى نكنيد، كه شما را از طريق حق، دور مى‏سازد.»
در اين آيه خداوند دستور به پيروى از صراط مستقيم را داده كه همان راه توحيد، راه حق، عدالت، پاكى و تقواست و پيروى از غير آن راه را باعث پراكندگى و اختلاف و نفاق مى‏داند. و بر همين اساس، قرآن از اهل كتاب مى‏طلبد كه به كلمه توحيد كه وجه جامع و مشترك ميان آنان و مسلمانان مى‏تواند باشد باز گردند و مى‏فرمايد: «قُلْ يَآأَهْلَ الْكِتَبِ تَعَالَوْاْ إِلَى‏ كَلِمَةٍ سَوَآءِ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيًْا؛(4) بگو: اى اهل كتاب بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است، كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم.»
در اين دو آيه، قرآن كريم مفهوم وحدت و همبستگى مسلمانان و حتى مسلمانان با ساير اديان الهى را تنها در اين چارچوب و با اين تفسير و تبيين پذيرفته است، چرا كه از نظر اسلام صرفاً به اجتماع مسلمانان و اتفاق آنان بر هر مسأله‏اى نبايد دل خوش بود بلكه آنچه در اين عرصه اهميت فراوان دارد اتحاد و اتفاق آنان، «در خدا» و «براى خدا» و «در راه خدا» است.
رسول اكرم(ص) پس از مهاجرت به مدينه و پذيرش رهبرى مردم، منشور اساسى – كه به صحيفه يا قانون اساسى مدينه موسوم است – براساس تعاليم قرآن كريم تدوين فرمود و با پيمان و ميثاقى قبائل مختلف آن نواحى را به هم پيوند داد و امت واحدى تشكيل شد كه محور آن به جاى مليّت و نژاد، ايمان به خدا و آخرت و عمل صالح بود.(5)
مقام معظم رهبرى نيز علاج دردهاى كهنه دنيا و زخم‏هاى بشريت را بازگشت به خدا مى‏داند و مى‏فرمايد: «امروز علاج دردهاى كهنه دنيا و زخم‏هاى بشريت، بازگشت به خداست (فِرُّوا اِلىَ اللّهَ) بايد به خدا برگردند، بشريت بايد با خدا و ايمان و معنويت آشتى كند كسانى كه انسان‏ها را عمداً از معنويت و ايمان و توجه به خدا دور كردند، اين نتيجه كار آنهاست. چيزهايى است كه براى بشريت پيش مى‏آيد، يك روز در اين گوشه دنيا، يك روز در آن گوشه دنيا، بايد به خدا و معنويت برگردند. علاج دردهاى بشريت، توجه به خدا و بازگشت به ايمان است. امروز اين خلأ را وجدان‏هاى پاك در همه جاى دنيا احساس مى‏كنند.»(6) مطلب ديگر در اهميت و محوريت توحيد اينكه خداوند خطاب به پيامبر خود چنين مى‏فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَكَانُواْ شِيَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِى شَىْ‏ءٍ؛(7) آنها كه آئين و مذهب خود را پراكنده كردند و به دسته‏هاى مختلف تقسيم شدند در هيچ چيز با آنها ارتباطى ندارى و آنها نيز هيچ گونه ارتباط با مكتب تو ندارند.» زيرا مكتب تو، مكتب توحيد و صراط مستقيم است و صراط مستقيم و راه راست همواره بيش نمى‏باشد. در اين آيه خداوند متعال، اين حقيقت را كه توحيد محور و اساس اسلام و اسلام، آئين وحدت و يگانگى است و از هر گونه نفاق و تفرقه و پراكندگى بيزار است با تأكيد تمام بازگو مى‏كند و به پيامبر مى‏فرمايد برنامه و كار تو هيچ گونه شباهتى با افراد تفرقه‏انداز ندارد چون توحيد نه تنها يكى از اصول اسلام است بلكه تمام اصول و فروع اسلام و همه برنامه‏هاى آن بر محور توحيد دور مى‏زند، توحيد روحى است در كالبد همه تعليمات اسلام، توحيد جانى است كه در پيكر اسلام دميده شده است. و امام امت(رضوان‏اللّه تعالى‏عليه) در اين‏باره مى‏فرمايد: «اين اسلام بود كه همه را با هم مجتمع كرد و اين اسلام بود كه شما را پيروز كرد و اين اسلام است كه سعادت همه انسان‏ها را تأمين مى‏كند.»(8) 2- قرآن‏
«وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُواْ؛(9) و به ريسمان الهى چنگ زنيد و پراكنده و متفرق نشويد.» در اين آيه «حبل‏اللّه» به قرآن و اهل‏بيت تفسير شده و محور همبستگى قرار داده شده است و به مسلمانان دستور مى‏دهد كه با تمسك به اين دو به وحدت امت اسلامى تحقق بخشند.
امام خمينى پيام‏آور راستين مكتب قرآن در عصر كنونى نيز در اين باره فرموده‏اند: «ملت‏ها و دولت‏ها اگر بخواهند به پيروزى و هدف‏هاى اسلامى به تمام ابعادش كه سعادت بشر است برسند، بايد اعتصام به حبل اللّه كنند، از اختلافات و تفرقه بپرهيزند و فرمان حق‏تعالى را اطاعت نمايند»(10) قرآن كريم قانونى است كه در آن اختلافى نمى‏باشد و خود بيان كننده و روشن كننده اختلاف‏ها مى‏باشد «وَ مَآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى اخْتَلَفُواْ فِيهِ؛(11) ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند براى آنها روشن كنى.»
در اين آيه يكى ديگر از فلسفه‏هاى بعثت پيامبر(ص) بيان شده است تا روشن شود كه اگر اقوام و ملت‏ها، هوى و هوس‏ها، سليقه‏هاى شخصى خود را كنار بگذارند و دست به دامن راهنمائى پيامبران بزنند، اثرى از اين گونه اختلافات، خرافه‏ها چيزى باقى نخواهد ماند. و پيامبر نيز براى بيان و روشن ساختن اين اختلافات و راهنمائى مردم از كتاب خدا، قرآن كريم بهره مى‏جسته است. زيرا اين كتاب خداست كه وسوسه‏هاى شيطان را از دل انسان مى‏زدايد، پرده‏هاى فريبنده نفس اماره و شيطان‏صفتان را از چهره حقايق كنار مى‏زند، خرافات و جناياتى كه در زير ماسك‏هاى فريبنده پنهان شده آشكار مى‏سازد و اختلافاتى را كه در سايه هوى و هوس پديد آمده بر مى‏چيند و به قساوت‏ها پايان مى‏دهد و نور هدايت و رحمت را در همه جا مى‏پاشد و وقتى كه چنين شد وحدت و همبستگى در جاى، جاى جامعه اسلامى ايجاد مى‏شود.
رهبر معظم انقلاب فاصله گرفتن از قرآن را باعث مواجه شدن با مشكلات متعددى دانسته و مى‏فرمايد: «امت اسلامى زمانى به بركت عمل به قرآن، سرآمد علم، عزت، اخلاق، معنويت بود، اما امروز به دليل فاصله گرفتن از قرآن با مشكلات متعددى از جمله نداشتن وحدت كلمه و استقلال، پيشرو نبودن در عرصه‏هاى علمى و مدنى و اعمال سلطه از جانب قدرت‏هاى زورگو مواجه است.»(12) و در جاى ديگر پيروزى مردم ايران را از بركات قرآن دانسته و مى‏فرمايد: «ملت ايران به بركت قرآن توانست از سلطه قدرت‏هاى شيطانى رهايى يابد و جوان‏هاى خود را در مسير پيشرفت و ترقى قرار دهد.»(13)
از جمله شيوه‏هايى كه قرآن كريم براى ايجاد وحدت و همبستگى بكار برده تأكيد آن بر اهميت حياتى وحدت و بر ثمرات و تأثير مثبت آن بر جامعه اسلامى است و اين بحدّى است كه همبستگى جامعه را براى مردم به صورت يك هدف در مى‏آورد. قرآن به برادرى، صميميّت و پرهيز از اختلافات تفرقه و عوامل ديگر همبستگى تأكيد فراوان كرده است و با پيروى از نظام قرآنى مى‏توان به آسانى به هدف وحدت و همبستگى ملى، جامه عمل پوشاند و بنيانگذار نظام مقدس جمهورى اسلامى حضرت امام خمينى (ره) يز با تأسى از قرآن بر ايجاد وحدت در جامعه تأكيد فراوان داشته و مى‏فرمايد: «لازم است برادران ايرانى و شيعيان ساير كشورها از اعمال جاهلانه كه موجب تفرق صفوف مسلمين است احتراز كنند و لازم است در اجتماعات اهل سنّت حاضر شوند.»(14) 3- اطاعت از پيامبر و اهل‏بيت(ع)
مسأله اطاعت از پيامبر و پايبندى به اوامر و تعاليم و احكام آن حضرت و پيروى از تصميمات و دستورهاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى، ادارى و قضايى حضرت، موضوعى است كه در تحقق بخشيدن به وحدت جامعه و همبستگى مسلمانان نقش بسزائى دارد و آثار روحى و معنوى بسيارى بر آن مترتب است چرا كه خداوند متعال در مورد پيامبر فرموده است: «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى‏ * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى‏؛(15) و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.» از اين‏رو، اطاعت از او در حكم پيروى از خداوند و ايمان به او ايمان به رسالت الهى است، چون جانشينى خداوند در زندگى مادى، در واقع از آن اوست «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَن تَوَلَّى‏ فَمَآ أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا؛(16) كسى كه از پيامبر اطاعت كند خدا را اطاعت كرده، و كسى كه سرباز زند، تو را نگهبان او نفرستاديم.»
و در جاى ديگر اطاعت از فرمان خداوند و اطاعت از پيامبر را مايه پيروزى و همبستگى دانسته است و مى‏فرمايد: «وَأَطِيعُواْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَزَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ؛(17) و (فرمان) خدا و پيامبرش را اطاعت نمائيد، و نزاع (و كشمكش) نكنيد، كه سست شويد و قدرت و (شوكت) شما از ميان برود.»
رهبر معظم انقلاب حضرت آيت‏الله العظمى خامنه‏اى نيز معيار و محور وحدت را وجود مقدس پيامبر(ص) دانسته و مى‏فرمايد: «معيار و محور وحدت كه جمهورى اسلامى ايران، دنياى اسلام را به آن فرا مى‏خواند، وجود مقدس نبى‏اكرم(ص) و ياد و نام آن بزرگوار است.»(18)
و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «برخى اختلافات قومى، مذهبى و سياسى به طور طبيعى در جهان اسلام وجود دارد كه مى‏توان با تكيه بر تعاليم پيامبر خاتم بر آنها غلبه كرد.»(19) 4- حفظ روابط عاطفى ميان رهبرى و مردم‏
از مزاياى فوق‏العاده اخلاقى پيامبر(ص) كه از صفات مهم در رهبرى و باعث همبستگى ملى است، مسأله گذشت و نرمش و انعطاف در برابر مردم است. خداوند متعال مى‏فرمايد: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ؛(20) و به (بركت) رحمت الهى، در برابر آنان (مردم) نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى‏شدند» شخصى هم كه در مقام رهبرى يا مسئوليتى قرار گرفته اگر بخواهد در مسئوليتى كه به او سپرده‏اند، موفق شود بايد به پيامبر اكرم(ص) اقتدا كند و با مردم با محبت و مهربانى رفتار نمايد كه در غير اين صورت اگر خشن و تندخو و غيرقابل انعطاف و فاقد روح گذشت باشد در برنامه‏هاى خود با شكست مواجه خواهد شد و مردم از دور او پراكنده مى‏شوند. و در جاى ديگر درباره مهربانى پيامبر با مردم چنين مى‏فرمايد: «لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ؛(21) به يقين رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنج‏هاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.» و مقام معظم رهبرى نيز همه مسئولان را به داشتن چنين صفتى سفارش مى‏كند و مى‏فرمايد: «فلسفه وجودى مسئولان نظام، خدمت به مردم است و همه مسئولان و مديران كشور در هر رده و مقامى بايد با مردم همچون پدرى مهربان برخورد كنند و در راه خدمت به آنان، آرام و قرار نداشته باشند تا ملت، لذت كارهاى بزرگ انجام شده در دوران انقلاب را احساس كند.»(22) اخلاق پسنديده، رفتار نيك، مهربانى، صبر و استقامت، تحمل و بخشش، همه جزء راههايى است كه مى‏شود با آنها وحدت و همبستگى ايجاد كرد كه خداوند متعال پيامبر اكرم(ص) را كه اسوه تمام رهبران و ملتهاست به انجام آنها دستور داده است.
ائمه معصومين(ع) به روشنى بر ضرورت انجام وظيفه احترام و اهتمام حاكم و امير نسبت به مردم و زيردستان تأكيد كرده‏اند و اين تأكيد را در درجه عالى مى‏توان در سيره خلافت امام على(ع) ملاحظه نمود. همچنين اين تأكيد در قالب نصيحت و پند امامان به واليان و كارگزاران آنان ديدنى است. شايد يكى از جالب‏ترين اين نمونه‏ها، نامه‏هاى امام على(ع) به مالك اشتر نخعى و ديگر نامه‏هايى باشد كه به سوى واليان خويش فرستاده و بخشى از آنها در كتاب گرانقدر نهج‏البلاغه گرد آمده است. در وصيّت امام على(ع) به فرزندش محمد بن حنفيه مى‏خوانيم: «به تمامى مردم نيكى كن همانطور كه دوست دارى به تو نيكى كنند، براى آنان آنچه را بپسند كه براى خود مى‏پسندى، نيز آنچه را براى خود زشت مى‏شمارى براى آنان زشت بدار، خوى خويش با مردم نيكو كن چندان كه هر گاه از نظر آنان غائب شوى دلشان برايت تنگ گردد و چون بميرى بر تو بگريند و بگويند «انّا للّه و انّا اليه راجعون» و از آنان مباش كه مردم هنگام مرگشان بگويند: «الحمدللّه ربّ العالمين» بدان كه پس از ايمان به خداوند اساس و رأس عقل مدارا با مردم است.»(23) 5- موازين اخلاقى‏
از ديدگاه اسلام، رعايت موازين اخلاقى، بطور كلى اصل اساسى و مهمى است كه در كنار مسائل گوناگون عقيدتى و روابط اجتماعى و سياسى و براى دستيابى انسان به تكامل جمعى و فردى در دنيا و آخرت بايد مدّنظر قرار گيرد. فراتر از اين مى‏گوئيم اصولاً محتواى كلى تعاليم اسلامى، محتوايى اخلاقى است. حضرت رسول اكرم(ص) در اين زمينه مى‏فرمايد: «انّما بعثت لأتمّم مكارم الاخلاق؛ من برانگيخته شده‏ام كه فضيلت‏هاى اخلاقى را به اوج برسانم» روى اين اصل، قرآن كريم هنگام بحث از مسائل اخلاقى نه تنها از روابط آدمى با همنوعان خود سخن گفته بلكه روابط او را در همه زمينه‏ها، مورد توجه قرار داده است. از اين‏رو، دريافتنى است كه موازين اخلاقى، بسترى مهم جهت برپائى وحدت اسلامى است. علاوه بر اين، قرآن كريم بطور كلّى از نقش اخلاق در پديدار شدن وحدت و بطور خاص از شاخصه‏هاى روابط حاكم بر جامعه سخن گفته است.
اينك آنچه مدنظر است شاخصه‏هايى كلى از موازين اخلاقى است كه در ارتباط با موضوع وحدت و همبستگى ملى و اسلامى نقش‏آفرين است در زير از اين شاخصه‏ها گفتگو مى‏كنيم. الف: پايبندى به عهد و پيمان‏
قرآن كريم به طور كلى بر ضرورت وفاى به عهد و پايبندى به ميثاق، در همه زمينه‏ها تأكيد كرده است با اين همه پافشارى قرآن بر اين اصل، در روابط اجتماعى و سياسى حتى در مقابل دشمنان – مسلمانان و مؤمنان جاى خود دارد – به عنوان مسأله‏اى بنيادين، بيشتر است اين بدان معناست كه رعايت جنبه‏هاى اخلاقى در حفظ و بقاى وحدت جامعه نقشى اساسى بازى مى‏كند. خداوند متعال در سوره توبه بعد از تعيين مدّت براى مشركان مى‏فرمايد: «إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيًْا وَلَمْ يُظَاهِرُواْ عَلَيْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّواْ إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى‏ مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ؛(24) مگر كسانى از مشركان كه با آنها عهد بستيد، و چيزى از آن را در حق شما فروگذار نكردند و احدى را بر ضدّ شما تقويت ننمودند پيمان آنها را تا پايان مدتشان محترم بشمريد زيرا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.»
در اين آيه خداوند پيمان مشركانى كه بر خلاف پيمان خود كارى انجام نداده‏اند محترم شمرده است. و در جاى ديگر بعد از سفارش به وفا به عهد خدا، نقض عهد را به زن سبك‏مغز تشبيه كرده كه پشم‏هاى تابيده خود را وامى‏تابد آنجا كه مى‏فرمايد: «همانند آن زن (سبك مغز) نباشيد كه پشم‏هاى تابيده خود را، پس از استحكام، وامى‏تابد در حالى كه سوگند (و پيمان) خود را وسيله خيانت و فساد قرار مى‏دهيد، به خاطر اينكه گروهى، جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است (و كثرت دشمن را بهانه‏اى براى شكستن بيعت با پيامبر مى‏شمريد). خدا فقط شما را با اين وسيله آزمايش مى‏كند و به يقين روز قيامت، آنچه در آن اختلاف داشتيد براى شما روشن مى‏سازد.»(25) ب – امر به معروف و نهى از منكر
پروردگار متعال در بسيارى از آيات به امر به معروف و نهى از منكر سفارش كرده است و امر به معروف و نهى از منكر در حقيقت به منزله يك پوشش اخلاقى – اجتماعى براى محافظت جمعيت است. زيرا اگر مسأله امر به معروف و نهى از منكر در ميان نباشد عوامل مختلفى كه دشمن بقاى «وحدت و همبستگى اجتماعى» هستند همچون موريانه از درون، ريشه‏هاى اجتماع را مى‏خورند و آنرا از هم متلاشى مى‏سازند، بنابراين حفظ همبستگى ملى بدون نظارت عمومى صالحان ممكن نخواهد بود. و خداوند متعال عمل به آن دو را يكى از صفات مؤمنان دانسته و مى‏فرمايد: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ؛(26) مردان و زنان با ايمان، ولىّ (يار و ياور) يكديگرند امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند.»
و در آيه 108 سوره توبه خداوند يكى از صفات منافقان را تفرقه‏افكنى دانسته كه براى عملى ساختن اين عمل زشت خود (تفرقه افكنى) از عكس امر به معروف و نهى از منكر استفاده مى‏كنند و مى‏فرمايد: «الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ؛(27) مردان و زنان منافق، همه از يك گروهند، آنها امر به منكر و نهى از معروف مى‏كنند.»
همچنانكه در آيات به اين دو فريضه اهميت داده شده است در روايات زيادى هم اهميت اين دو بيان شده و در روايتى از امام باقر(ع) از آن به عنوان فريضه بزرگ ياد شده كه ديگر واجبات در سايه آن اقامه مى‏شود.
امام باقر(ع) چنين مى‏فرمايد: «امر به معروف و نهى از منكر دو فريضه بزرگ الهى است كه بقيه فرائض با آن دو بر پا مى‏شود و بوسيله اين دو، راهها امن مى‏گردد، و كسب و كار مردم حلال مى‏شود، حقوق افراد تأمين مى‏گردد، و در سايه آن زمين‏ها آباد، و از دشمنان انتقام گرفته مى‏شود، و در پرتو آن همه كارها رو به راه مى‏گردد.»(28)
آنچه از آيات و روايات بدست مى‏آيد اين است كه امر به معروف و نهى از منكر يكى از محورهاى همبستگى است زيرا از دشمنان نمى‏شود انتقام گرفت مگر با اتحاد و همبستگى و دين سالم نمى‏ماند مگر با اقامه فرائض و غير اين موارد كه جامه عمل پوشيدن همه آنها را امام(ع) فقط در سايه امر به معروف و نهى از منكر مى‏داند.
و خداوند متعال مى‏فرمايد: «كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ؛(29) شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسان‏ها آفريده شده‏ايد (چه اينكه) امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنيد و به خدا ايمان داريد.»
در اين آيه خداوند متعال بهترين امت بودن را امر به معروف و نهى از منكر دانسته و جماعتى را امت گويند كه ما بين اعضا و افراد آن يك همبستگى و وحدتى داشته باشد كه در آيه مذكور سبب اين اتحاد را امر به معروف و نهى از منكر و ايمان به خدا دانسته كه اگر اين سبب‏ها از بين برود اولاً اين امت اتحاد خود را از دست داده و همبستگى آنها از بين مى‏رود. ثانياً فضيلت اين امت از بين خواهد رفت. همه اينها نشانگر اهميت و محوريت امر به معروف و نهى از منكر در همبستگى مى‏باشد. مركز فرهنگ و معارف قرآن‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) يادداشت‏هاى شهيد مطهرى، ج 1، ص 202 – 217.2) انفال/ 46.3) انعام/ 153.4) آل عمران/ 64.5) سيره ابن هشام، ج اول، ص 501.6) جمهورى اسلامى، 28 / 6 / 1380.7) انعام/ 159.8) در جستجوى راه امام از كلام امام،دفتر 15، ص 129.9) آل عمران/ 103.10) در جستجوى راه امام از كلام امام، دفتر 15، ص 152.11) نحل/ 64.12) جمهورى اسلامى، 7 / 7 / 1382.13) همان.14) پيام امام خمينى، 29 / 5 / 58.15) نجم/ 3 و 4.16) نساء/ 80.17) انفال/ 46.18) جمهورى اسلامى، 7/2/1384.19) همان.20) آل عمران/ 159.21) توبه/ 128.22) انتخاب، 16 / 5 / 1382.23) وسايل الشيعه، ج 8، ص 541.24) توبه/ 4.25) نحل/ 92.26) توبه/ 71.27) توبه/ 67.28) وسائل الشيعه، ج 11، كتاب امر به معروف، باب 1، حديث 6، ص 395.29) آل عمران/ 110.

/

آموزه‏هاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى 3

دورى و پرهيز از گناه‏ مسأله دورى از گناه‏
در سومين فراز از دعاى امام عصر(عج) سخن از دورى از گناه و ترك آن آمده آنجا كه مى‏خوانيم: «توفيق الطّاعة و بعد المعصية؛ خدايا توفيق اطاعت و دورى از گناه را به من عنايت فرما.»
واژه دورى از گناه همان تقوا و پرهيزكارى و مراقبت در ترك هرگونه گناه و نافرمانى خدا است. مسأله دورى از گناه از عوامل مهم ريشه‏اى و كليدى براى هدايت و ره‏روى در راه كمالات است، چرا كه گناه يك آسيب و آفت خطرناك و سرنوشت برانداز براى هلاكت و گمراهى و سقوط در درّه هولناك عذاب الهى است. براى روشن شدن اين مطلب، نظر شما را به چند مثال جلب مى‏كنم:
1- انسانى كه از نظر جسمى بيمار مى‏شود، نزد طبيب براى معالجه مى‏رود، طبيب به طور كلى در بازگرداندن سلامتى به بيمار، دو برنامه دارد: 1- برنامه بهداشت و پيش‏گيرى 2- برنامه درمان و به عبارت ديگر پزشك در علاج خود داراى دو دستور منفى و مثبت است، در مورد برنامه منفى مى‏گويد: بايد از اين چند موضوع پرهيز كنى، و اگر قبلاً نيز پرهيز مى‏كردى گرفتار بيمارى نمى‏شدى، و در برنامه مثبت مى‏گويد: از اين چند مورد دارو (از قرص، و شربت و آمپول و…) بايد استفاده كنى، و طبق دستور تنظيم شده رفتار نمايى، تا درمان‏يابى. در اين برنامه، قطعاً مسأله پيش‏گيرى و پرهيز مهم‏تر و آسان‏تر و كم هزينه‏تر از برنامه مثبت و درمان (داروها) است، حتى ممكن است بيمار بر اثر ادامه پرهيز بى آنكه دارو مصرف كند، سلامتى خود را بازيابد.
2- درختى را در نظر بگيريد،براى رشد و به ثمر رسيدن آن نياز به فراهم شدن عوامل كمال مانند: نور، حرارت، غذا(كود)، آب و هواى آزاد است، با ايجاد اين عوامل به طور طبيعى و سريع رشد نموده و به رشد و كمال خود ادامه مى‏دهد. ولى آيا همين آمادگى كافى است، قطعاً نه، بلكه بايد از عوامل ضد تكامل مانند آفت‏هاى مختلف گياهى نيز جلوگيرى و پيش‏گيرى شود، و گرنه آن آفت‏ها تار و پود گياه را مى‏خورند، و آن را درهم مى‏شكنند و از درون متلاشى مى‏سازند. در انسان نيز در رابطه با كمالات و رشد معنوى نياز به فراهم شدن عوامل تكامل مانند: علم،ايمان،عمل صالح و رابطه عرفانى و تنگاتنگ با خدا است. ولى همين آمادگى كافى نيست، بلكه بايد از هرگونه عوامل ضد تكامل، يعنى آفت‏هاى گناه دورى كرد، و با سپر تقوا و دژ نيروى ملكوتى ضدگناه، از نفوذ هرگونه گناه به طور قاطع جلوگيرى نمود. وگرنه همان گناه همانند آفت‏هاى گياه در اين مثال، تار و پود معنويت انسان را مى‏خورد، و انسان را بى‏محتوا و بى هويت نموده و در پرتگاه هلاكت و سقوط قرار مى‏دهد.
بر همين اساس مى‏بينيم در دعاى فوق، امام عصر(عج) به ما آموخته كه از گناه فاصله بگيريم و دورى كنيم، و اين تعبير از تعبير ترك گناه، رساتر و پرمعنى‏تر است، چرا كه مسأله دورى از گناه دامنه وسيع‏تر و عميق‏تر دارد، و پيام آور آن است كه گناهان، و اقسام آنها و زمينه‏ها و عوامل و آثار شوم آنها را بشناسيم، خود را در مبارزه و ستيز با گناه به گونه‏اى بسازيم كه از آن متنفّر شده و فرار كنيم و فاصله قاطع بگيريم، چنان كه خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «ففرّوا الى اللّه انّى لكم منه نذيرٌ مبينٌ؛(1) پس (از هرگونه گناه و انحراف) به سوى خدا فرار كنيد، كه من از سوى او براى شما هشدار دهنده هستم.» در قرآن در مورد بعضى از گناهان تعبيراتى مانند: اجتناب از گناه، نزديك نشدن به گناه شده كه بيانگر شدت مراقبت براى حفظ خود از گناه است، مثلاً مى‏فرمايد: «واجتنبوا الطّاغوت؛(2) از طاغوت دورى كنيد.» و يا مى‏فرمايد: «ولاتقربوا الفواحش ماظهر منها و ما بطن؛(3) به كارهاى زشت خواه آشكار و خواه پنهان نزديك نشويد.» و يا مى‏فرمايد: «ولاتقربوا مال اليتيم؛به مال يتيم (براى حيف و ميل آن) نزديك نشويد.» و يا مى‏فرمايد: «ففروا الى اللّه؛(4) از گناهان به سوى خدا فرار كنيد.» تعبير به فرار بيانگر آن است كه لحظه‏اى غفلت نكنيد، بلكه بى درنگ و سريع از گناه فاصله بگيريد.
اين تعبيرات يك نوع آژير خطر است، چرا كه انجام ندادن و نزديك نشدن، نشانگر دو نوع خطر است، مثلاً در مورد نفت مى‏گوييم كبريت به آن نزنيد، ولى در مورد بنزين مى‏گوييم كبريت را نزديك آن نبريد كه فاجعه مى‏آفريند. موضوع دورى از گناه (بعد المعصيه) بيانگر آن است كه عصيان و نافرمانى خدا چنان وسوسه انگيز است كه نزديك شدن به پرتگاه آن ممكن است انسان را در پرتگاه خطرناك قرار دهد، بنابراين بايد به عوامل زمينه ساز و سوق دهنده به سوى گناه مانند محيط فاسد و آلوده، و غذاى حرام و دوست نامناسب و…كه لغزندگى شديدى براى سقوط در درّه گناه دارند دورى نمود. تا آنجا كه اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر فلايقوم مكان ريبةٍ؛(5) كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد، در مكانى كه موجب تهمت و شك او مى‏شود نمى‏ايستد.» و امام صادق(ع) فرمود: «انسانى كه به خدا و قيامت ايمان دارد در مجلسى كه امامى را سرزنش كنند، يا مؤمنى را عيب‏جويى نمايند نمى‏نشيند.»(6)
و نيز در رابطه با دورى از گناه، در گفتار بسيارى از پيامبر(ص) و امامان(ع) تعبير به هجرت و «ايّاك و ايّاكم» كه بيانگر شدت پرهيز و دورى از گناه است. و نيز تعبير به «احذر و احذروا» شده كه به معنى هشدار و هراس شديد از گناه است، تا مبادا انسان با نزديك شدن به آن مبتلا گردد.
چنان كه با نگاه به گفتار امام على(ع) (كه در غررالحكم، جلد اول) آمده اين تعبيرات را به طور مكرر مى‏بينيم مثلاً مى‏فرمايد: «ايّاك و النّميمة فانّها تزرع الضّغينة و تبعّد عن اللّه و النّاس؛(7) از سخن چينى، به شدت دورى كن، چرا كه باعث كينه توزى و دورى از خدا و خلق مى‏شود.» يا مى‏فرمايد: «احذر فحش القول و الكذب، فانّهما يزريان بالقائل؛ از زشت گويى و دروغ بترس و برحذر باش، چرا كه اين دو، گوينده‏اش را معيوب مى‏سازد.»
و امام باقر(ع) در ضمن گفتارى فرمود: «والمهاجر من هجر السّيئات؛(8) مهاجر و فاصله گيرنده كسى است كه از گناهان فاصله بگيرد.»
اين تعبيرات و شبيه آنها حاكى از آن است كه خطر گناه، خطر بسيار شديد و ويران گر است، و انسان بايد با قاطعيت از آن فاصله بگيرد، وگرنه سيه بخت دو سرا خواهد شد.
جالب اين كه در سخنى از رسول خدا(ص) مسأله دورى و تنفّر و ترس از گناه چنين آمده كه آن حضرت در ميان پندهاى خود به ابوذر فرمود: «انّ المؤمن ليرى ذنبه كانّه تحت صخرةٍ يخاف ان تقع عليه، و انّ الكافر ليرى ذنبه كانّه ذبابٌ مرّ على انفه؛(9) انسان با ايمان نسبت به گناه خود، به گونه‏اى برخورد مى‏كند و مى‏ترسد كه گويى در زير سنگ بسيار سنگينى در سختى قرار گرفته و هرلحظه ترس آن را دارد كه آن سنگ بر روى او بيفتد و او را به هلاكت برساند، ولى كافر گناه را همچون مگسى مى‏پندارد كه از كنار بينيش عبور مى‏نمايد.» نكته قابل توجه اين كه يكى از عوامل زمينه ساز براى انجام گناه، رضايت به آن است كه موجب سوق دادن نيت و عمل به سوى گناه مى‏شود، اسلام براى دورى از گناه، رضايت به آن را نيز گناه شمرده، گرچه سال‏ها از انجام گناهى گذشته باشد، در اين راستا رسول خدا(ص) فرمود: «هرگاه گناهى پديد آيد، كسى كه در كنار گناه ناظر و حاضر است ولى از آن متنفّر مى‏باشد، مانند كسى است كه از آن غايب است، ولى كسى كه از گناه غايب است اما به انجام آن خشنود است، مانند كسى است كه در انجام آن حاضر و شريك مى‏باشد.»(10) و در زيارتنامه امام حسين(ع) آمده: «لعن اللّه امّة سمعت بذلك فرضيت به؛ خدا لعنت كند امّتى را كه ماجراى كربلا را شنيد و به ظلم‏هاى آن نسبت به امام حسين(ع) و يارانش راضى شد.»
آخرين سخن در اين راستا اين كه در تحقيق و ريشه‏يابى چنين به دست مى‏آيد كه عامل اصلى براى سوق دادن انسان‏ها به سوى گناه، شيطان است، او است كه با القائات خود، روح انسان را به نفس امّاره تبديل مى‏كند، و نفس امّاره نيز انسان را به سوى گناهان مى‏كشاند، پس بايد با جهاد اكبر به جنگ شيطان رفت، بهترين راه براى نبرد با شيطان، تحصيل فضايل است كه مى‏توان به يارى فضايل كه لشگر نيرومند عقل هستند، لشگر شيطان را مغلوب كرد، در اين راستا نظر شما را به اين سخن جالب پيامبر(ص) جلب مى‏كنيم، آن حضرت به ياران فرمود: «آيا مى‏خواهيد شما را به چيزى خبر دهم كه اگر به آن عمل كنيد، شيطان از شما مانند دورى مغرب از مشرق دور مى‏گردد؟» پاسخ دادند. آرى، فرمود: «روزه روى شيطان را سياه مى‏كند، صدقه كمرش را مى‏شكند، دوستى براى خدا و تقويت با عمل صالح، پشتيبانش را متلاشى مى‏نمايد، استغفار، شاه‏رگش را قطع مى‏كند.»(11)
نتيجه اين كه شيطان شكنى باعث دورى بسيار از گناه، و تنفّر شديد از معصيت خواهد شد.
اين مطالب بيانگر آن است كه بايد از ابعاد مختلف با گناه فاصله گرفت و از آن به شدت دورى نمود. و حتى فضاى ذهن را از هرگونه تمايل به آن پاك سازى كرد. مسأله تخليه و تحليه و تجليه
نكته جالب ديگر در رابطه با ترك گناه، مسأله‏اى است كه علماى اخلاق براى پيمودن راه سير و سلوك عرفانى و اخلاقى بيان كرده‏اند كه خلاصه‏اش چنين است: هرگاه مؤمن تصميم بر ترك گناه گرفت، روح و روانش را از آلودگى گناه خالى نموده و به مقام تخليه رسيده است. سپس اگر روح و روان پاكش را با زيورهاى فضايل اخلاقى بيارايد به مقام تحليه و آراستگى رسيده، و اگر از اين مرحله نيز بالا رفت و دل و روح خود را آينه جمال الهى نمود، عظمت خدا در او تجلّى مى‏كند، و او به مقام مظهريت مى‏رسد كه عالى‏ترين درجه عرفان و اخلاق است. به اين ترتيب پايه نخست اين مقام عالى و ملكوتى، دورى از گناه است.
بر همين اساس وقتى كه پيامبر(ص) در آخرين جمعه ماه شعبان، در مسجد النّبى در مدينه خطبه‏اى در شأن ماه رمضان القاء فرمود، و پاداش چند برابر اعمال نيك در اين ماه را گوشزد كرد، و حتى فرمود: «تلاوت يك آيه در اين ماه معادل تلاوت همه آيات قرآن پاداش دارد» در قسمت پايانى خطبه، حضرت على(ع) پرسيد: «برترين عمل در اين ماه چيست؟» پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: «افضل الاعمال فى هذا الشّهر الورع عن محارم اللّه؛ برترين كارها در اين ماه، پرهيز و دورى از حرام و معصيت خدا است.»(12)
مقام تقوا و دورى از گناه در درجه‏اى است كه از نظر قرآن قبولى و كمال هرگونه عمل نيك بستگى به دورى از گناه دارد، وگرنه كارهاى نيك در كنار گناه، بى خاصيت خواهد شد، و مانند علف هرزه‏هايى است كه مانع رشد و به ثمر رسيدن گياهان مفيد و پرثمر مى‏شود، بايد آن علف‏ها را وجين كرد تا آن گياهان مفيد به رشد و نمو كافى برسند. آرى در آيه نهم مائده قرآن مى‏خوانيم: «انّما يتقبّل اللّه من المتّقين؛قطعاً خداوند كارهاى نيك را از افراد پاك و پرهيزكار از گناه مى‏پذيرد.»
و حتى قرآن براى كسى مفيد و راهنماى كامل است كه او تصميم بر تقوا و دورى از گناه گرفته باشد، چنان كه اين مطلب در آيه 2 سوره بقره تصريح شده است. چرا كه دورى از گناه، بر كيفيّت كارهاى نيك مى‏افزايد، و آنچه كه موجب پاداش‏هاى عظيم است كيفيّت است نه كميت تنها.
نكته قابل توجه در مورد دورى از گناه اين كه بايد عوامل و ريشه‏هاى گناه را شناخت و آنها را از محيط زندگى خود ريشه كن نمود، و مى‏دانيم كه طغيان نفس موجب گناهان است، و اين طغيان بر اثر القائات شيطان ايجاد مى‏شود، پس بايد شيطان‏شناسى، و عوامل و وسائل غلبه بر شيطان را مورد توجه جدى خود قرار دهيم، تا بتوانيم از گناه فاصله بگيريم، بر همين اساس از امام صادق(ع) و او از پدرانش از رسول خدا(ص) روايت مى‏كند كه آن حضرت روزى به اصحاب خود فرمود: «آيا مى‏خواهيد شما را به چيزى خبر دهم كه شما را همانند دورى مغرب از مشرق، از شيطان دور سازد؟» ياران گفتند: آرى. فرمود: «روزه گرفتن روى شيطان را سياه مى‏كند، و صدقه كمر شيطان را مى‏شكند، و دوستى براى خدا، و استمداد از عمل صالح، پشت و پشتوانه شيطان را قطع مى‏كند، و استغفار شاهرگ شيطان را مى‏برد، و براى هر چيزى زكاة و عامل پاك سازى است، پاك سازى بدن، روزه است.»(13) قرآن و مسأله دورى از گناه‏
در قرآن بسيار از تقوا و دورى از گناه، سخن به ميان آمده، و گاهى با بيان مجازات سخت مجرمان و اهل گناه، و زمانى با بيان آثار درخشان دورى از گناه، با تعبيرهاى گوناگون كه به بعضى از آن‏ها قبلاً اشاره شد انسان‏ها را به سوى تنفّر از گناه فراخوانده است، از جمله در سوره شمس نود و يكمين سوره قرآن، يازده سوگند ياد نموده براى اين مطلب كه: «قد افلح من زكّاها – و قد خاب من دسّاها؛(14)كه قطعاً هر كس روح و روانش را با دورى از گناه، پاك نموده رستگار شده است، و آن كس كه روح و روانش را با گناه آلوده نموده، نوميد و محروم و تيره بخت گشته است.»
قابل توجه اين كه واژه معصيت كه در دعاى مورد بحث آمده(و بعد المعصية) در اصل به معنى عصيان و سرپيچى و خروج از فرمان خدا است كه انسان را از مرز بندگى خدا خارج مى‏سازد، و تحت سيطره شيطان قرار داده و عامل گناهان مى‏شود، اين واژه با تعبيرات گوناگون 33 بار در قرآن آمده است. از جمله مى‏فرمايد: «و من يعص اللّه و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبيناً؛(15) و هر كس نافرمانى خدا و رسولش كند، دچار گمراهى آشكارى شده است.» و در مورد ديگر مى‏فرمايد: «و من يعض اللّه و رسوله فانّ له نار جهنّم خالدين فيها؛(16) و هر كس نافرمانى خدا و رسولش كند، آتش دوزخ از آن او است و جاودانه در آن مى‏ماند.» و در مورد كيفر در بدرى و ذلّت و خوارى يهوديان مى‏فرمايد: «ذلك بما عصوا و كانو يعتدون؛(17) اين كيفرهاى شديد براى يهوديان از آن جهت است كه معصيت خدا نموده و به حدود قوانين الهى تجاوز نمودند.»
اين تعبيرات بيانگر آن است كه قرآن با هشدارهاى مكرر، پيروان خود را به دورى از گناه و پرهيز از سرپيچى از فرمان خدا، و نجات از بازتاب شوم و سخت گناه فرا مى‏خواند، و گناه را آفت ويرانگر و عامل بلاها و عذاب‏هاى دنيا و آخرت مى‏داند. پرهيز از كوچك شمردن گناه‏
يكى از عواملى كه انسان را به سوى گناه سوق مى‏دهد، كوچك شمردن گناه است، و گاهى با تقسيم گناه به صغيره و كبيره، بعضى را فريب مى‏دهد كه پس ارتكاب گناهان صغيره چندان مهم نيست، غافل از آن كه گناه به معنى فرمان خدا را زير پا گذاشتن و فرمان شيطان را روى چشم نهادن است، و چنين كارى بسيار بزرگ و خطرناك است، و مسأله صغيره و كبيره امرى نسبى است،
يعنى بعضى از گناهان نسبت به بعضى ديگر كوچك‏ترند، و گرنه هر گناهى ذاتاً بزرگ و خطير است و حتماً بايد از آن دورى جست. وانگهى كوچك شمردن گناه موجب تبديل آن به گناه بزرگ مى‏شود. چرا كه به عنوان مثال اگر كسى سنگى به سوى ما پرتاب كرد، ولى بعداً پشيمان شد و عذرخواهى كرد، شايسته است كه او را ببخشيم، ولى اگر سنگ ريزه‏اى به ما بزند، و در مقابل اعتراض بگويد اين كه چيزى نيست، بى خيالش. او را نمى‏بخشيم، زيرا اين كار از روح استكبارى او پرده بر مى‏دارد، و بيانگر آن است كه او گناهش را كوچك مى‏شمرد، از اين رو اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «اشدّ الذّنوب ما استهان به صاحبه؛(18) بدترين گناهان آن است كه صاحبش آن را كوچك و سبك بشمرد.» و امام سجاد(ع) از خطرناك بودن كوچك شمردن گناه به خدا پناه مى‏برد، و در ضمن دعا عرض مى‏كند: «اللّهم اعوذ بك…من الاصرار على المأثم و استصغار المعصية؛(19)پروردگارا! به تو پناه مى‏برم از اصرار بر گناهان، و كوچك شمردن گناه.»
و به طور كلى از گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) فهميده مى‏شود كه گناهان صغيره در چندين مورد به گناه بزرگ تبديل مى‏گردد، مانند: 1- اصرار بر صغيره 2- كوچك شمردن گناه. 3- اظهار خوشحالى هنگام گناه 4- گناه از روى طغيان 5 – مغرور شدن به مهلت الهى هنگام گناه 6- تظاهر به گناه 7 – گناه افراد با شخصيّت 8 – عزم بر تكرار گناه صغيره 9- رضايت به گناه ديگران. و بايد توجه داشت كه همين گناهانى كه ما آنها را كوچك مى‏پنداريم، انباشته شدن آنها مى‏تواند بزرگترين خطرها را بيافريند، مانند آن كه قطره‏هايى از بنزين را در ظرفى جمع كنيم و آن را با خود حمل نماييم، كه جرقّه‏اى كافى است تا فاجعه‏اى ايجاد كند، براى تجسّم اين مطلب، امام صادق(ع) از مثال عملى پيامبر(ص) بهره گرفت، فرمود: روزى پيامبر(ص) با همراهان خود در سرزمين بى‏آب و علفى فرود آمد، در آنجا به آنها فرمود: «برويد هيزم جمع آورى كنيد، تا با آن آتش روشن كنيم و غذا بپزيم.» ياران عرض كردند: اينجا سرزمين خشكى است و هيچ‏گونه هيزم در آن نيست، پيامبر(ص) فرمود: برويد هر مقدار كه مى‏توانيد جمع كنيد. آنها رفتند و هر كدام مختصرى هيزم يافته و آوردند و روى هم ريختند، و هيزم زيادى انباشته شد، پيامبر(ص) با نگاه به آن هيزم به همراهان فرمود: «هكذا تجتمع الذّنوب؛ گناهان اين گونه روى هم انباشته مى‏گردند.» آنگاه فرمود: «ايّاكم و المحقّرات من الذّنوب…؛(20) از گناهان حقير و ريز بپرهيزيد كه همه آنها ثبت و جمع مى‏گردد…»
امام كاظم(ع) در ضمن گفتارى فرمود: «لاتستقلوا قليل الذّنوب، فانّ قليل الذّنوب تجتمع حتّى يكون كثيراً؛(21) گناهان كوچك و اندك را كم نشمريد، زيرا همان‏ها انباشته شده و بسيار مى‏شوند.» و امام حسن عسكرى (ع) فرمود: «از گناهان نابخشودنى اين است كه انسان بگويد: كاش مرا به غير از اين گناه مجازات نكند.»(22) چرا كه اين تعبير بيانگر كوچك شمردن گناه است. مسأله حساب‏گرى و مراقبت‏
در اينجا توجه به دو نكته بسيار كارساز و روشنگر است، اول حسابگرى، دوم مراقبت، در مورد حسابگرى بايد توجه داشت كه همه ما از طرف خداوند مأمور و مسؤول حساب‏رسى همه اعمال خود هستيم، گرچه بعضى از اعمال ما به اندازه خردل (ذرّه‏اى همانند دانه ريز خشخاش) باشد، بر همين اساس قرآن از قول لقمان مى‏فرمايد: «يا بنىّ انّها ان تك مثقال حبّةٍ من خردلٍ فتكون فى صخرةٍ او فى السّماوات او فى الارض يأت بها اللّه؛(23) اى پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى(كار نيك يابد) باشد، و آن در دل سنگى يا در (گوشه‏اى از) آسمان‏ها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را در قيامت (براى حساب) مى‏آورد.» و به نقل شيخ بهائى (ره) يكى از علماى برجسته به نام ثوبة بن الصمّه در بسيارى از اوقات شبانه روز، خود را حساب‏رسى مى‏كرد، روزى حساب كرد كه از عمرش شصت سال گذشته، و دريافت كه 60 سال معادل 21500 روز است، گفت واى بر من كه اگر روزى يك گناه كرده باشم، با خدا با 21500 گناه ملاقات مى‏كنم، چه جواب بدهم، اين را گفت و ناله سوزان كشيد و جان باخت.(24)
همه اين دستورات بيانگر دورى از گناه، و دورى از عوامل سوق دهنده به سوى گناه، و احساس خطر نسبت به گناه است كه به راستى اگر انسان‏ها نسبت به هرگونه گناه چنين احساسى داشته باشند، و با حساسيّت و احتياط و در عين حال با قاطعيت از كنار آن دور شوند، مى‏توانند خود را از آثار شوم گناه بيمه كنند، و با پاك زيستى، زمينه‏هاى پيمودن مدارج كمالات را در پيش روى خود هموار سازند، و در پرتو اين فرهنگ سازى و ايجاد زمينه، به سوى قلّه كمال، گام‏هاى راسخ بردارند. و با توجه به حساب رسى دقيق الهى در قيامت خود را كنترل كنند، تا بتوانند در قيامت با سرافرازى بگويند: «آن را كه حساب پاك است از محاسبه چه باك است.»
و در مورد مراقبت، بايد گفت از عوامل كليدى و بسيار مهم دورى از گناه است، مراقبت همان پاييدن و توجه كامل و هوشيارى براى گرفتار نشدن در دام گناه است كه اثر به سزايى در دستيابى به توفيق الهى براى دورى از گناه دارد، كه اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «رحم اللّه عبداً راقب ذنبه و خاف ربّه؛(25) خداوند رحمت كند بنده‏اى را كه مراقب گناه خود باشد و از خدا بترسد.» جالب توجه اين كه: علّامه طباطبايى(ره) صاحب تفسير الميزان هنگامى كه در لحظات آخر عمر قرار گرفت، يكى از شاگردانش آيت اللّه امينى در بالينش به سر مى‏برد، حال علّامه منقلب بود، شاگرد مى‏گويد مترصّد بودم كه يك فرصتى به دست آيد تا از علّامه درخواست موعظه كنم، آن فرصت به دست آمد، دهانم را نزديك گوشش بردم و گفتم: «استاد! مرا موعظه كن.» علّامه با حالى ملكوتى كه آخرين سخن خود را بيان مى‏كرد، سه بار فرمود: «مراقبت، مراقبت، مراقبت.» آرى مراقبت عامل مهم تصميم‏گيرى براى دورى از گناه است.
براى تكميل اين بحث نظر شما را به يك حديث جالب كه نشان دهنده مراقبت و زمينه سازى براى دورى از گناه است جلب مى‏كنيم، كه چنين زمينه سازى در پرتو صفاى باطن و ايجاد حالت نورانى روحى و تصفيه روح و روان از رذايل و صفات زشت اخلاقى به دست مى‏آيد. روايت شده اباصلت هروى از امام رضا(ع) پرسيد: «درختى كه در بهشت، آدم و حوّا از آن خوردند و به همين دليل از آن اخراج شدند، چه درختى بود؟ بعضى گويند درخت گندم، و بعضى گويند درخت انگور، بعضى گويند درخت حسد بود.» امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: اى اباصلت! درخت بهشت مانند درخت‏هاى دنيا نيست، بلكه در بهشت از يك نوع درخت چندين نوع ميوه به دست آيد. وقتى كه آدم و حوا وارد بهشت شدند و فرمان خدا به ساق عرش نگاه كردند، آدم ديد در ساق عرش نام خدا و محمّد(ص) و على(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسين عليهم السلام به عنوان افراد برجسته نوشته شده، خداوند آنها را معرفى كرد، و به آدم فرمود با چشم حسد به آنها منگر، ولى آدم(ع) (بر اثر ترك اولى) به مقام آنها رشك برد، و تمناى آن مقامات را كرد، وقتى كه اين حالت رذيله در او پديدار شد، شيطان بر او مسلط شده، و او را به خوردن آن درخت نهى شده واداشت، و در نتيجه موجب اخراج آنها از بهشت گرديد.(26) آرى بايد حالات نورانى در خود ايجاد كرد تا بتوان از گناه دورى نمود، و گرنه حالات تيره انسان را به سوى گناه مى‏كشاند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره ذاريات، آيه 50.2. سوره نحل، آيه 36.3. سوره انعام، آيه 151.4. سوره اسراء، آيه 36، سوره ذاريات، آيه 50.5. اصول كافى، ج 2، ص 378.6. همان، ص 377.7. غررالحكم، ج 1، ص 149.8. همان، ص 143، اصول كافى، ج 2، ص 235.9. بحارالانوار، ج 77، ص 79.10. وسائل الشيعه، ج 11، ص 410.11. فروع كافى، ج 4، ص 62.12. عيون اخبار الرّضا، ج 1، ص 295.13. فروع كافى، ج 4، ص 62.14. سوره شمس، آيه 9 – 10.15. سوره احزاب، آيه 36.16. سوره جن، آيه 23.17. سوره بقره، آيه 61.18. نهج البلاغه، حكمت 348.19. صحيفه سجاديه، دعاى هشتم.20. اصول كافى، ج 2، ص 288.21. همان، ص 287.22. تحف العقول، ص 478.23. سوره لقمان، آيه 16.24. سفينة البحار، ج 1، ص 488 (واژه ذنب).25. غررالحكم؛ ميزان الحكمه، ج 4، ص 166.26. اقتباس از بحارالانوار، ج 11، ص 164.

/

در انتظار عدالت‏

شعار محورى رئيس جمهور محترم دكتر احمدى نژاد «عدالت محورى» است و نيز «مهر ورزى، خدمتگذارى، تعالى مادى و معنوى» به راستى اگر اينها جامه عمل بپوشد و در مرحله شعار نماند همه دردهاى بى‏درمانى كه جامعه را رنج مى‏دهد به درمان خواهد رسيد. و كم كارى و بى عملى از دستگاه‏هاى مديريتى ريشه كن خواهد شد. مصيبتى كه دامنگير بسيارى از دستگاه‏ها است.
شعار عدالت براى همه انسان‏ها جذاب است، حتى آنان كه به دين و معنويت اعتقاد ندارند، عدالت را مى‏ستايند و دم از عدل و عدالت خواهى مى‏زنند عدالت از منظر آموزه‏هاى دينى نيز جايگاه ويژه‏اى دارد تا بدانجا كه به نقش عدل در جامعه بى اعتقاد، توجه شده است. از سخن رسول گرامى اسلام (ص) مى‏آورند كه فرمود: «الملك يبقى مع الكفر ولا يبقى مع الظلم» يك حكومت با كفر دوام مى‏آورد اما با ستم و بيداد دوام نخواهد آورد. شايد راز مطلب اين باشد كه كفر يك امر باطنى است و به درون و عمل شخصى افراد در مرحله نخست باز مى‏گردد و آثار آن در جامعه ديرتر ظاهر مى‏شود اما ظلم به سرعت نظام جامعه را درهم مى‏ريزد، تعادل را برهم مى‏زند و وقتى نظام و تعادل مختل شد، كارگاه خلقت و عالم و آدم دستخوش اختلال شده و فروپاشى و ويرانى را بدنبال مى‏آورد.
فطرت عموم انسان‏ها از ظلم متنفر است و همه خواهان عدل‏اند از اينرو هرگاه روند امور بر خلاف عدل، اين خواسته فطرى شد جامعه سر به شورش برمى‏دارد و در جامعه آشوب زده ملك و دولتى باقى نمى‏ماند!
پس «ملك با كفر مى‏ماند اما با ظلم نمى‏ماند».
به وادى شريعت و آموزه‏هاى قرآن مى‏نگريم، مى‏بينيم قرآن به صراحت مى‏گويد: فلسفه بعثت پيامبران اين بوده كه مردم در شاهراه عدل قرار گرفته و آن را مايه قوام زندگى خود قرار دهند:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس…»(1).
ما پيامبرانمان فرستاديم و كتاب و ميزان با آن نازل كرديم تا مردم با قسط و عدل پابرجا بمانند و آهن را پديد آورديم كه (براى تجاوز پيشه‏گان) عامل بيم دهنده است و منافعى براى مردم در بردارد. ويژگى عدالت اسلامى‏
عدالت دينى با پشتوانه الهى از ويژگى خاص برخوردار است. مبدأ اين عدالت عدل الهى است (بر اساس اين اصل فلسفى كه همه كمالات ممكنات جلوه كمال واجب الوجود است).
به اين معنى كه خداوند عادل و مبرّاى از ظلم است و هم او خواسته كه بندگانش به صفت او متصف شوند تا شايستگى خلافت الهيه را پيدا كنند. همانگونه كه خداوند به حضرت داود(ع) فرمود: «يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لاتتبع الهوى فيضلك عن سبيل اللّه ان الذين يضلون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب».(2)
اى داود! ما تو را در زمين خليفه قرار داديم، پس ميان مردم به حق حكم كن و از پيروى هواى نفس بپرهيز كه هواى نفس تو را از راه خدا گمراه مى‏سازد، آرى آنانكه از راه خدا گمراه شوند عذاب سختى دارند چرا كه روز حساب را از ياد بردند.

در اين آيه نكته‏هاى شايان توجهى است:
يكى اينكه: حكم كردن به حق و عدل مقام حاكميت الهى است كه بندگان شايسته خدا يعنى پيامبران و رهروان راهشان شايستگى آن را دارند، نه هر حاكمى كه بر مردم حكم مى‏راند حتى اگر از عدل و حق بهره ندارد.
دوم اينكه: بى عدالتى ريشه در هواى نفس دارد و كسى مى‏تواند عدل گستر باشد كه از بند هوا رهيده باشد. بنابراين مشكل بتوان گفت درخت عدالت در سرزمين كفر و فسق و هواپرستى برويد و به ثمر نشيند. هرچند در صورت ظاهر ژست عدالت خواهى بگيرد اما بالأخره هواى نفس سر به طغيان برمى‏دارد و از مسير عدل و حق آدميان را منحرف مى‏سازد. از اينجا نكته ديگرى را مى‏توان استخراج كرد كه زير بناى عدالت اجتماعى، عدل فردى و اخلاقى است. مى‏دانيم كه عدل يكبار در باب اخلاق مطرح مى‏گردد كه همان صفت نفسانى عدالت است كه محور فضائل اخلاقى است و بار ديگر در روابط اجتماعى كه همان عدالت اجتماعى است و بى‏ترديد تا عدالت فردى ميسر نگردد عدالت اجتماعى تحقق نخواهد يافت. كسى كه از عدالت اخلاق بى‏بهره است چگونه مى‏تواند در جامعه عدل را گسترش دهد؟!
ذات نايافته از هستى بخش‏
كى تواند كه شود هستى بخش‏
خشگ ابرى كه بود زاب تهى‏
نايد از وى صفت آب دهى‏

حاصل آنكه: تعليم و تربيت دينى نخست به تربيت و اصلاح افراد مى‏پردازد كه ثمره آن فضيلت‏هاى اخلاقى است كه اگر ميسر شد جامعه بشرى را به حق و عدل و صلاح خواهد برد. بنابراين ما هم اگر بخواهيم عدالت را مستقر سازيم ناگزير بايد انسان بسازيم و آدم تربيت كنيم و پيراستگى و وارستگى را در افراد پرورش دهيم تا جامعه برين و عدالت محور داشته باشيم. با عناصر ناصالح و اسير هواى نفس نمى‏توان به گسترش عدالت پرداخت، اصلاح فرهنگ و تعليم و تربيت و آدم سازى، سنگ زيرين جامعه عدالت خواه و حكومت عدالت محور است و از همين جاست كه پاكسازى دستگاه‏ها از افراد ناصالح به عنوان يك ضرورت در محور ساختن عدالت اجتماعى ضرورت جدى دارد كه دولت امروز نيز بايد آن را اساس عدالت محورى قرار دهد زيرا آنانكه در چنبره نفس گرفتارند و اسير هواى نفس و پول و مقام و ثروت و شهرت‏اند نمى‏توانند عناصر يك دولت عدالت خواه باشند.
نكته سوم: كه از آيه كريمه فوق استفاده مى‏شود اينست كه حاكم به حق و عدل مى‏بايست روز قيامت يعنى روز داورى خدا را باور كرده و پيش روى داشته باشد چرا كه ياد قيامت و كيفر و پاداش مى‏تواند بازدارنده انسان از تخلفات و ستم باره‏گى باشد. هرگاه انسان بداند اعمالش حساب و كتاب دارد و خداوند دادگر داد مظلوم را از ظالم خواهد ستانيد از خدا پروا خواهد گرفت و گرد هوا نگشته زنجير قانون را پاره نمى‏كند و اسير نفس نمى‏گردد چرا كه مى‏داند عذاب سخت قيامت را پيش رو خواهد داشت و با اين پشتوانه نيرومند جهت استقرار يك نظام عدل محور خواهد كوشيد.
بطور خلاصه ويژگى عدالت دينى تكيه بر مبدأ و معاد و تربيت اخلاقى است كه در اين شرائط انسان ساخته مى‏شود و جامعه صالح پا مى‏گيرد و حكومت عدالت محور پديد مى‏آيد.
نكته ديگر آنكه مبناى عدالت قوانين الهى و كتاب آسمانى است كه از مصدر غيب و علم ربوبى سرچشمه گرفته و از خطا و اشتباه مصون است. از اين نكته نيز غفلت نشود كه در آيه از آهن و سلاح سخن به ميان آمده كه رابطه آن با عدالت اينست كه براى اجراى عدالت و ريشه كن ساختن ظلم گاه به سلاح نياز است و پشتوانه عدالت در اجرا قدرت است كه حكومت اسلامى بايد از آن كمك بگيرد. رويكرد مردم به دولت جديد
رويكرد مردم به دولت دكتر احمدى نژاد اعتراضى بود به عملكرد برخى دستگاه‏هاى پيشين كه عرصه براى رانت خواران گشوده بود و مفاسد مالى و اخلاقى رشد سرطانى داشت، از بيم استمرار آن وضع، مردم دولت جديد را برگزيدند. پيام انتخابات رياست جمهورى نهم تحول خواهى و دگرگونى و بازگشت به ارزشهاى اسلامى بود. اين رويكرد و اعتراض و تحول خواهى پيام روشنى براى همه نهادها دارد كه بدانند مردم با كسى خويشاوندى ندارند و هركه را خواستند بالا مى‏برند و هر كس را خواستند پائين مى‏كشند. مردم خواسته‏هائى دارند، هر كس در عمل به خواسته‏هاى آنان جامه عمل پوشيد و چشم انداز روشنى از خود نشان داد به سوى او شتاب مى‏گيرند و آسيمه سر رأى مى‏دهند. مردم خواسته‏هاى خود را در شعارهاى آقاى احمدى نژاد يافتند كه سرلوحه آن عدالت محورى و مبارزه با فقر و فساد و تبعيض بود. مردم تشنه عدالت‏اند و اين تشنگى را بايد رفع كرد.
اما عدالت همان اندازه كه بر زبان آسان و شيرين است در عمل تلخ و دشوار است شبكه‏هاى فساد و رانت خواران و مافياى ثروت و سود و سرمايه به راحتى حق و عدل را برنمى‏تابد و تحمّل نمى‏كند، عكس العمل نشان مى‏دهد، تهمت مى‏زند، تخريب مى‏كند، برچسب مى‏زند تا مانع را هركه و هرچه باشد از پيش پا بردارد. به فرموده اميرالمؤمنين(ع): «الحق اوسع الاشياء فى التواصف و اضيقها فى التناصف؛ حق گسترده‏ترين مفهوم است در توصيف و تعريف و تنگ‏ترين عرصه در ميدان عمل و انصاف.»
اعتماد ملت به دولت مسئوليت بسيار سنگينى به دوش دولت مى‏گذارد كه به كليات آن بسنده مى‏شود.
توزيع عادلانه سرمايه‏هاى ملى و امكانات و فرصت‏ها در ارتقاى ميهن اسلامى و خدمت رسانى به آحاد مردم و مداقه در درآمدهاى ملى چون نفت و گاز، با ارقام نجومى و سرنوشت نامعلوم آن، مبارزه با مفاسد و فقر و تبعيض و زمين خوارى، و ربا و استثمار يعنى اصلاحات واقعى نه كليشه‏اى، چيزى است كه به آسانى براى همه قابل تحمّل نيست و عزم جدى مى‏طلبد كه مجلس و دولت و قوه قضائيه و نهادهاى نظارتى و بازرسى بايد به دور از گرايش‏هاى خاص در اين پيكار جبهه واحدى را تشكيل دهند تا بى‏عدالتى ريشه كن شود و تورم و گرانى مهار گردد و مردم طعم عدالت را بچشند. و از غوغا سالارى نهراسند و به حمايت ملت مطمئن باشند.
بخش ديگر، مسائل معنوى و فرهنگى است كه روح انقلاب است و تحت الشعاع سياست و اقتصاد قرار گرفته و گسترش ابتذال و مواد و اعتياد و فساد و كشف حجاب نوين را بستر سازى كرده است. متأسفانه برخى فضاى آموزشى و دانشگاهى چه آزاد چه دولتى نيز با چالش‏هاى اخلاقى و فرهنگى روبرو هستند و اين ثمره كم توجهى به علوم انسانى و معارف دينى و تربيت اخلاقى است كه آثار آن را ديديم.
مسئله فيلم و هنر و سينما و كتاب و نشريات نيز از اين آسيب مصون نمانده و بد آموزى و پوچ گرائى و بى‏اعتقادى و اباحيگرى را در سطح جامعه دامن زده است. شوراى عالى انقلاب فرهنگى نيز كار چشم‏گيرى نداشته است. در چنين شرايطى مسئوليت دولت بويژه آموزش و پرورش، آموزش عالى، ارشاد اسلامى، شوراى عالى انقلاب فرهنگى و سازمانهاى تبليغى و هنرى و رسانه‏اى و مطبوعاتى بسيار سنگين است و كمترين قصور و عذر تقصير را نمى‏پذيرد. كاهش هزينه تحصيلات عالى و اشتغال و مسكن و ازدواج جوانان از وظائف ديگر است كه مجلس و دولت جهت حل آن بايد دست بدست يكديگر بدهند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره ص، آيه 26.2. سوره حديد، آيه 25.

/

روش تربيت در نهج البلاغه

آخرين قسمت‏ پرهيز از طمع‏
خلق ديگرى را كه بايد پدر و فرزند پايه ريزى نموده پرورش دهد، اجتناب و پرهيز از طمع است. طمع باعث ذلّت و خوارى انسان مى‏شود، طمع گريزى بخواهد در انسانى ايجاد شود، بايد روحيه توكّل بر خداوند و يأس و نااميدى از مردم در انسان تقويت شود، به اين جهت على(ع) براى ايجاد و تقويت اين روحيه در فرزندش مى‏فرمايد: «قديكون اليأس ادراكاً اذا كان الطّمع هلاكاً؛(1) گاهى نااميدى(از آنچه در دست مردم است) خود رسيدن به هدف است، آنجا كه طمع ورزى هلاكت باشد» البته اين نكته از ديد كسى پنهان نيست كه پدر فقط با توصيه به پرهيز از طمع و يأس از مردم نمى‏تواند فرزند را درست تربيت كند بلكه آن گاه توصيه‏هاى او كار ساز است كه خود نيز عملاً اهل طمع ورزى نباشد، و على(ع) از اين پدران است كه هرگز طمع در زندگى او راه نيافت، به اين جهت با تمام وجودش مى‏گويد: «و ايّاك ان توجف بك مطاياء الطمع فتوردك مناهل الهلكة، و ان استطعت الّا يكون بينك و بين اللّه ذونعمةٍ فافعل…؛(2) دورى كن از اين كه مركب طمع ورزى تو را به سوى هلاكت به پيش راند، و اگر توانستى كه بين تو و خدا صاحب نعمتى قرار نگيرد، اين كار را انجام بده، زيرا تو، روزى خود را دريافت مى‏كنى و سهم خود برمى‏دارى و مقدار اندكى كه از طرف خداى سبحان به دست مى‏آورى، بزرگ و گرامى‏تر از (مال) فراوانى است كه از دست بندگان دريافت مى‏دارى، گرچه همه از طرف خداست هرگاه نياز است براى ميراندن طمع آنچه خود دارد در مصرفش زياده روى نكند، و با برنامه ريزى و ميانه روى حركت كند تا اسير ذلّت درخواست از ديگران نشود. اميرمؤمنان(ع) در ادامه مى‏فرمايد: «و حفظ ما فى يديك احبّ الىّ من طلب ما فى يدى غيرك و مرارة اليأس خيرٌ من الطّلب الى النّاس؛(3) و نگهدارى آنچه كه در دست دارى، پيش من بهتر است از آن كه چيزى از ديگران بخواهى و تلخى نااميدى بهتر از درخواست كردن از مردم است.» سكوت و حفظ اسرار
خصلت ديگرى را كه امير بيان به فرزندش توصيه مى‏كند و او را بر آن صفت تربيت مى‏كند سكوت و كم حرف زدن و حفظ اسرار است كه اين هر دو ملازم يكديگرند، حضرت مى‏فرمايد: «و تلافيك ما فرط من صمتك ايسر من ادراك مافات من منطقك و حفظ ما فى الوعاء بشدّ الوكاء؛(4) آنچه با سكوت از دست مى‏دهى آسان‏تر از آن است كه با سخن از دست برود، چرا كه نگهدارى آنچه در مشك است با محكم بستن دهانه آن امكان‏پذير است.» انسان تا سخن نگفته سخن درگرو اوست وقتى كه سخن گفت انسان در گرو حرف است. و درباره حفظ اسرار فرمود: «والمرء احفظ لسرّه وربّ ساعٍ فيما يضرّه من اكثر اهجر و من تفكّر ابصر؛(5) مرد براى پنهان نگاه داشتن اسرار خويش سزاوار است، چه بسا تلاش كننده‏اى (در حرف گفتن و آشكار نمودن اسرار) به زيان خود مى‏كوشد، هركس پرحرفى كند ياوه مى‏گويد، و آن كس كه بينديشد بينا شود.» از نوجوانى و جوانى بايد روش حرف زدن و تفكّر و انديشه را به فرزندان آموخت و آنها را اين گونه بارآورد.
رفاقت با خوبان و اجتناب از بدان‏
تنها تربيت والدين ضامن بقاى سلامت روحى و روانى فكرى فرزند نيست، بلكه در درون تربيت اين نكته نيز گنجانده شود و به فرزند آموخته شود كه براى حفظ دين و سلامت انديشه خود از دوستان ناباب و رفقاى آلوده پرهيز كند و تا مى‏تواند به دنبال انسانهاى پاك و دوستان صالح باشد چرا كه:
مى‏رود از سينه‏ها در سينه‏ها
از ره پنهان صلاح و كينه‏ها
صحبت صالح تو را صالح كند
صحبت طالح تو را طالح كند
با توجّه به اين نكته تربيتى است كه مولاى متقيان على(ع) به فرزندش مى‏فرمايد: «قارن اهل الخير تكن منهم و باين اهل الشّرّ تبن عنهم؛(6) به نيكان نزديك شو و از آنان باش و از بدان دور شو تا از آنها جداگردى (و جزء بدان نباشى) و گاه تذكر مى‏دهد كه رفاقت با برخى افراد هيچ سودى ندارد: «لاخير فى معين مهينٍ ولافى صديقٍ ظنينٍ؛(7) خيرى در يارى دادن انسان پست وجود ندارد، و نه در دوستى با دوست متّهم.» دورى از لقمه حرام‏
پدر براى تربيت صحيح فرزند هم بايد خود غذاى حلال بخورد و از خوردن حرام پرهيز نمايد، و هم براى عيال و فرزندان خويش لقمه حلال تهيه نمايد و هم به نوجوان و جوانش تعليم و تلقين كند از خوردن لقمه حرام به شدّت پرهيز نمايد در همين راستا است كه على (ع) به فرزند دلبندش فرمود: «بئس الطّعام الحرام و ظلم الضّعيف افحش الظّلم؛(8) بدترين غذاها، لقمه حرام، و بدترين ستم‏ها، ستمكارى به ناتوان است» و اين نكته را هم گوشزد مى‏كند كه روزيهاى حرام، انسان خود به دنبالش مى‏رود، خداوند در ابتدا براى كسى روزى حرام قرار نمى‏دهد اين خود انسان است كه با اختيار خويش به دنبال آن مى‏رود امّا روزى حلال به دنبال انسان مى‏آيد، چنان كه على(ع) فرمود: «يا بنىّ انّ الرزق رزقان: رزقٌ تطلبه، و رزقٌ يطلبك، فان انت لم تأته اتاك؛(9) پسرم! بدان كه روزى دوقسم است، يكى آن كه تو آن را مى‏جويى، و ديگر آن كه او تو را مى‏جويد، و اگر تو به سوى آن نروى، خود به سوى تو خواهد آمد،…همانا سهم تو از دنيا آن اندازه خواهد بود كه با آن سراى آخرت را اصلاح كنى.» فرصت را غنيمت شمردن‏
«بادر الفرصة قبل ان تكون غصّةً؛(10) پيش از آن كه فرصت از دست برود، و انده ببار آورد، از فرصت‏ها استفاده كن.» به نوجوان و جوان بايد تفهيم شود كه عمر همچون ابرى بهارى و آبى در جوى مى‏گذرد، و اگر لحظه‏اى از آن غافل گردى خسارت جبران ناپذيرى در پى خواهد داشت. مراعات حقوق دوستان‏
زندگى اجتماعى انسان جداى از ديگران نيست يقيناً هر انسانى از جمله نوجوانان و جوانان با عده‏اى بعنوان رفيق و دوست و يا آشنا و فاميل ارتباط دارند، بلكه ارتباط جوانان با همنوعان خويش بيش از ديگران است، بر پدر و مربيان جامعه است كه به آنها بياموزند كه حقوق دوستان و آشنايان را مراعات نمايند.
على(ع) در همين راستا به فرزندش مى‏فرمايد: «چون برادر(دينى ا)ت از تو جدا گردد، تو پيوند دوستى را برقرار كن. و اگر روى برگرداند تو مهربانى كن، و چون بخل ورزد تو بخشنده باش، هنگامى كه دورى مى‏گزيند تو نزديك شو و چون سخت مى‏گيرد، تو آسان گير و به هنگام گناهش عذر او را بپذير، چنان كه گويا بنده او مى‏باشى و او صاحب نعمت تو مى‏باشد، مبادا دستورات ياد شده را با غيردوستانت انجام دهى، يا با انسان‏هايى كه سزاوار آن نيستند بجا آورى، دشمن دوست خود را دوست مگير تا با دوستت دشمنى نكرده باشى، در پند دادن دوست بكوش، خوب باشد يا بد، و خشم را فرو خور كه من جرعه‏اى شيرين‏تر از آن ننوشيدم و پايانى گواراتر از آن نديدم. با آن كس كه با تو درشتى كرده نرم باش كه اميد است به زودى در برابر تو نرم شود… اگر خواستى از برادرت جدا شوى، جايى براى دوستى باقى گذار، تا اگر روزى خواست به سوى تو بازگردد بتواند، كسى كه به تو گمان نيك برده او را تصديق كن، و هرگز حق برادرت را به اعتماد دوستى كه با او دارى ضايع نكن، زيرا آن كس كه حقّش را ضايع مى‏كنى با تو برادر نخواهد بود؛… و به كسى كه به تو علاقه‏اى ندارد دل مبند، مبادا برادرت براى قطع پيوند دوستى، دليلى محكم‏تر از برقرارى پيوند با تو داشته باشد، و يا در بدى كردن، بهانه‏اى قوى‏تر از نيكى كردن تو بياورد، ستمكارى كسى كه به تو ستم مى‏كند در ديده‏ات بزرگ جلوه نكند، چه او به زبان خود و سود تو كوشش دارد و سزاى آن كس كه تو را شاد مى‏كند بدى كردن نيست.»(11) اگر اوصاف ياد شده در جوانى و يا نوجوانى با تلاش پدر بعنوان يك تربيت اخلاقى ريشه‏دار بوجود آيد، آينده خوب و روشنى را براى زندگى اجتماعى او رقم مى‏زند، براى اهميت اين مسأله حضرت در ادامه با تذكر برخى نشانه‏هاى دوستان خوب به اين نكته توجه مى‏كند كه نداشتن دوستان خوب نشانه ضعف انسان است، «يار و همنشين چونان خويشاوندان است، دوست (خوب) آن است كه در نهان آيين دوستى را مراعات كند، هواپرستى همانند كورى است، چه بسا دور كه از بستگان نزديك‏تر است. و چه بسا نزديك كه از دور دورتر است، «و الغريب من لم يكن له حبيب؛(12)(غريب آن نيست كه از وطن خويش دورباشد) غريب كسى است كه دوستى نداشته باشد.» پند پذيرى‏
يك پدر خوب آنگاه مربّى خوب براى فرزندان و جوانانش بحساب مى‏آيد، كه او را فقط اسير پندهاى خويش نكند كه با نبود او فرزند لنگ بماند. بلكه او را به گونه‏اى بارآورد، كه از هر پند و موعظه خيرخواه پند آموزد و از هر كسى براى هدايت خويش، ره توشه برگيرد. لذا على(ع) به فرزندش فرمود: «ولاتكوننّ ممن لاتنفعه العظة الّا اذا بالغت فى ايلامه فانّ العاقل يتعظ بالآداب و البهائم (والجاهل) لاتتعظ الّا بالضّرب؛(13) از كسانى مباش كه اندرز سودشان ندهد، مگر با آزردن فراوان، زيرا عاقل با اندرز و آداب پند گيرد و حيوانات (نسخه بدل جاهل) با زدن.» توجّه به ياد مرگ و فلسفه آن‏
برخى بر اين باورند كه براى شادابى فرزند مخصوصاً جوان و نوجوان از مرگ و آخرت و فلسفه آن در تربيت آنها سخن به ميان نيايد، ولى اميرمؤمنان(ع) بر عكس مى‏انديشند از امورى كه در ضمن روش تربيتى خويش قرار داده است و فرزندان را بر آن تربيت و نمو و رشد داده است تذكر ياد آخرت و مرگ و بيان فلسفه معاد است، لذا فرمود: «بدان راهى پرمشقت و بس طولانى در پيش روى دارى، و در اين راه بدون كوشش بايسته، و تلاش فراوان، و اندازه‏گيرى زاد و توشه و سبك كردن بار گناه، موفق نخواهى شد. بيش از تحمّل خود بار مسؤوليت‏ها بر دوش منه، كه سنگينى آن براى تو عذاب آور است اگر مستمندى را ديدى كه كه توشه ات را تا قيامت مى‏برد، و فردا كه نياز دارى به تو باز مى‏گرداند، كمك او را غنيمت بشمار، و زاد و توشه را بر دوش او بگذار، و اگر قدرت مالى دارى بيشتر انفاق كن، و همراه او بفرست، زيرا ممكن است روزى در رستاخيز در جستجوى چنين فردى باشى و او را نيابى، به هنگام بى‏نيازى اگر كسى از تو وام و قرض بخواهد(به او بده و) غنيمت بشمار، تا در روز سختى و تنگدستى به تو بازگرداند، بدان كه در پيش روى تو، گردنه‏هاى صعب العبورى وجود دارد، كه حال سبكباران به مراتب بهتر از سنگين باران است و آن كه كند رود حالش بدتر از شتاب گيرنده مى‏باشد. و سرانجام حركت، بهشت و يا دوزخ است. پس براى خويش قبل از رسيدن به آخرت وسائلى مهيّا ساز، و جايگاه خود را پيش از آمدنت آماده كن، زيرا پس از مرگ عذرى پذيرفته نمى‏شود، و راه بازگشتى وجود ندارد.(14)
و از آن جا كه جوان منطق‏پذير است حضرت فلسفه توجّه به قيامت را بيان مى‏كند، و به او تفهيم مى‏كند كه هدف از آفرينش انسان در واقع اين است كه انسان براى آخرت و دار ابدى كار كند لذا فرمود: «واعلم يا بنىّ انّك انّما خلقت للآخرة لاللّدنيا و للفناء لاللبقاء و للموت لاللحياة…؛(15) پسرم بدان تو براى آخرت آفريده شدى نه دنيا،براى رفتن از دنيا، نه پايدار ماندن در آن، براى مرگ، نه زندگى جاودانه در دنيا، كه هر لحظه ممكن است از دنيا كوچ كنى و به آخرت(و عالم برزخ) درآيى، و تو شكار مرگى هستى كه فرار كننده آن نجاتى ندارد، و هر كه او را بجويد به آن مى‏رسد، و سرانجام او را مرگ مى‏گيرد. پس از مرگ بترس! نكند زمانى سراغ تو را گيرد كه در حال گناه يا در انتظار توبه كردن باشى و مرگ مهلت ندهد و بين تو و توبه فاصله اندازد كه در اين حال خود را تباه كرده‏اى.»
از آنجا كه ياد مرگ آثار تربيتى فراوانى دارد دوباره تأكيد مى‏كنم كه پسرم: «اكثر من ذكر الموت و ذكرماتهجم عليه و تفضى بعد الموت اليه، حتّى يأتيك و قد اخذت منه حذرك و شددت له ازرك و لايأتيك بغتةً فيبهرك؛(16) فراوان بياد مرگ باش و به ياد آنچه كه به سوى آن مى‏روى، و پس از مرگ در آن قرار مى‏گيرى، تا هنگام ملاقات با مرگ از هر نظر آماده باشى.» 8 – اميد دهى به جوان‏
يك مربى خوب همچون طبيب عمل مى‏كند كه در مجموع داروهايى را تجويز مى‏كند كه مفيد باشد و زيان آور نباشد، در تربيت هم چنين است وقتى از مرگ و ياد مرگ سخن به ميان مى‏آيد ممكن است انسان از زندگى دنيا و تلاش براى آن نااميد شود، يك مربى همه سونگر در كنار ياد مرگ و فلسفه خلقت به فرزند اميد مى‏دهد كه در دنيا تلاش كند و از سعى باز نايستد لذا فرمود: «و اعلم انّ الّذى بيده خزائن السّماوات و الارض قد اذن لك فى الدعاء…و امرك ان…تسترحمه ليرحمك…؛(17) بدان خدايى كه گنج‏هاى آسمان و زمين در دست اوست، به تو اجازه داده… و فرمان داده كه درخواست رحمت كنى تا ببخشايد و خداوند بين تو و خودش كسى را قرار نداده تا حجاب و فاصله ايجاد كند، و تو را مجبور نساخته كه به شفيع و واسطه‏اى پناه ببرى، و در صورت ارتكاب گناه در توبه را مسدود نكرده است، در كيفر تو شتاب نداشته و در توبه و بازگشت بر تو عيب نگرفته است، در آنجا كه رسوايى سزاوار توست، رسوا نساخته، و براى بازگشت بخويش شرايط سنگينى مطرح نكرده است، در گناهان تو را به محاكمه نكشيد: «و لم يؤيسك من الرّحمة…؛(18)و از رحمت خويش نااميدت نكرده، بلكه بازگشت تو را از گناهان نيكى شمرده است، هرگناه تو را يكى ، و هر نيكى تو را ده به حساب آورده و راه بازگشت و توبه را به روى تو گشوده است.» قبلاً در بخش آثار توبه توضيح داده شد كه جملات فوق سراسر اميد و خوشبينى به خدا و نظام هستى و آينده است. و جوانى كه به هستى و خالق آن و آينده اميد داشته باشد و خوشبين باشد بيشترين تلاش را براى اصلاح خود و جامعه و رسيدن به اهداف عالى انجام خواهد داد.
امّا اين نكته را هم تذكر مى‏دهد كه اگر به برخى از اميدها و آرزوهايى كه داشتى نرسيدى نااميد نشو، چرا كه اينگونه نيست كه انسان در اين دنيا به تمام آرزوى خويش برسد، چنان كه فرمود: «واعلم انّك لن تبلغ املك ولن تعدو اجلك، و انّك فى سبيل من كان قبلك، فخفّض فى الطّلب قد جرّ الى حربٍ فليس كلّ طالبٍ بمرزوق، و لاكلّ مجملٍ بمحرومٍ؛(19) به يقين بدان كه تو به همه آرزوهاى خود نخواهى رسيد و تا زمان مرگ بيشتر زندگى نخواهى كرد، و بر راه كسى مى‏روى كه پيش از تو مى‏رفت، پس در به دست آوردن دنيا آرام باش، و در مصرف آنچه به دست آوردى نيكو عمل كن زيرا چه بسا تلاش بى‏اندازه براى دنيا كه به تاراج رفتن اموال كشانده شد. پس هر تلاشگرى به روزى دلخواه نخواهد رسيد، و هر مدارا كننده‏اى محروم نخواهد شد.» 9- تشويق به دعا
دعا مكتب بزرگ و وسيع تربيتى است كه مردان بزرگ را در دامن خويش تربيت و پرورش داده است، انبياء، اولياء، عرفا صالحان و پاكان همه از مكتب دعا به كوى دوست راهيافته‏اند، قرآن دعا را به عنوان مهمترين و محكمترين ارتباط انسان با خدا دانسته(20) و ارزش انسان را در دعاى او مى‏داند.(21)
و در روايت مى‏خوانيم كه: «الدّعا مفاتيح النجاح و مقاليد الفلاح؛(22) دعا كليدهاى پيروزى و گنجينه‏هاى رستگارى است.» و دانشمندان درباره آثار تربيتى دعا سخنان نغزى گفته‏اند از جمله ديل كارنگى مى‏گويد: «دعا و نيايش انسان را به كار و كوشش وا مى‏دارد و نخستين گام به سوى عمل است.»(23)
و الكسيس كارل مى‏گويد: «فقدان نيايش در ميان ملّتى برابر با سقوط آن ملت است! اجتماعى كه احتياج به نيايش را در خود كشته است معمولاً از فساد و زوال مصون نخواهد بود…»(24)
در ادامه مى‏گويد: «نيايش در همين حال كه آرامش را پديدآورده است در فعاليتهاى مغزى انسان يك نوع شكفتگى و انبساط باطنى و گاهى روح قهرمانى و دلاورى را تحريك مى‏كند.
نيايش خصائل خويش را با علامات بسيار مشخص و منحصربه فرد نشان مى‏دهد، صفاى نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادى درونى، چهره پر از يقين، استعداد هدايت، و نيز استقبال از حوادث، اينها است كه از وجود يك گنجينه‏اى پنهان در عمق روح ما حكايت مى‏كند، و تحت اين قدرت حتى مردم عقب مانده و كم استعداد نيز مى‏توانند نيروى عقلى و اخلاقى خويش را بهتر به كار بندند و از آن بيشتر بهره گيرند، امّا متأسفانه در دنياى ما كسانى كه نيايش را در چهره حقيقيش بشناسند بسيار كمند.»(25) به جهت اين آثار شگرف تربيتى است كه اميرمؤمنان مربى انسان، در تربيت فرزند دلبندش او را سخت به دعا و نيايش سفارش و آثار و فوائد گرانسنگ آن را بيان مى‏دارد و مى‏فرمايد: «قد اذن لك فى الدّعاء و تكفّل لك بالاجابة و امرك ان تسأله ليعطيك… فاذا ناديته سمع نداك و اذا ناجيته علم نجواك فافضيت اليه بحاجتك…؛(26) بدان خدا… به تو اجازه درخواست و دعا داده، و اجابت آن را به عهده گرفته است، تو را فرمان داده كه از او بخواهى تا عطا كند… هرگاه او را بخوانى، ندايت را مى‏شنود، و چون با او راز دل گويى راز تو را مى‏داند، پس حاجت خود را با او بگوى، و آنچه در دل دارى نزد او بازگوى، غم و اندوه خود را در پيشگاه او مطرح كن، تا غم‏هاى تو را برطرف كند و در مشكلات تو را يارى رساند.»
آنگاه به آثار اجابت دعا و راز عدم اجابت برخى دعاها پرداخته سفارش مى‏كند كه مبادا تأخير در اجابت دعا نااميدت كند، لذا فرمود: «و سألته من خزائن رحمته مالايقدر على اعطائه غيره، من زيادة الاعمار و صحّة الابدان وسعة الارزاق ثمّ جعل فى يديك مفاتيح خزائنه بما اذن لك فيه من مسألته…؛(27) و از گنجينه‏هاى رحمت او چيزهايى را درخواست كردى كه جز او كسى نمى‏تواند عطا كند، مانند عمر بيشتر، تندرستى بدن، و گشايش در روزى، سپس خداوند كليدهاى گنجينه‏هاى خود را در دست تو قرار داده كه به تو اجازه دعا كردن داد، پس هرگاه اراده كردى مى‏توانى با دعا درهاى نعمت خدا را بگشايى تا باران رحمت الهى بر تو ببارد. هرگز از تأخير اجابت دعا نااميد مباش زيرا بخشش الهى به اندازه نيّت است گاه در اجابت دعا تأخير مى‏شود تا پاداش درخواست كننده بيشتر و جزاى آرزومند كامل‏تر شود، گاهى درخواست مى‏كنى امّا پاسخ داده نمى‏شود، زيرا بهتر از آنچه خواستى به زودى يا در وقت مشخص، به تو خواهد بخشيد، يا به جهت اعطاء بهتر از آنچه خواستى، دعا به اجابت نمى‏رسد، زيرا چه بسا خواسته هايى دارى كه اگر داده شود مايه هلاكت دين تو خواهد بود. پس خواسته‏هاى تو به گونه‏اى باشد كه جمال و زيبايى تو را تأمين، و رنج و سختى را از تو دور كند. پس نه مال دنيا براى تو پايدار، و نه تو براى مال دنيا باقى خواهى ماند.» 10- معرّفى اهل دنيا
يك راهنماى خوب آن است كه هم راه نشان دهد و هم چاه را، يك طبيب حاذق آن است كه هم دارو نشان دهد و هم خطر سم را گوشزد نمايد، و يك مربى خوب آن است كه هم الگوهاى سالم و مطلوب را معرفى نمايد و هم الگوهاى ناسالم را با نشانه‏هاى آن بشناساند، در همين راستا على(ع) در بخش‏هاى قبلى به معرفى صالحان و پاكان به عنوان الگوهاى صحيح پرداخت و در اين بخش به معرفى اهل دنيا كه سخت بايد نوجونان و جوانان از نزديك شدن و همسانى با آنها پرهيز نمايند مى‏پردازد:
«ايّاك ان تغتر بماترى من اخلاد اهل الدّنيا اليها، و تكالبهم عليها، فقد نبّأك اللّه عنها و نعت هى لك عن نفسها، و تكشّفت لك عن مساويها؛(28) مبادا دلبستگى فراوان دنياپرستان، و تهاجم حريصانه آنان به دنيا، تو را مغرور ساخته و فريب دهد، چرا كه خداوند تو را از حالات دنيا آگاه كرده، و دنيا نيز از وضع خود تو را خبر داده و از زشتى‏هاى روزگار پرده برداشته است.» مهم شناخت نشانه‏هاى اهل دنيا است، چرا كه خيلى‏ها ادّعاى زهد دارند ولى در واقع اهل دنيا هستند، براى اين كه جوان به دام چنان افرادى نيفتد، حضرت امير(ع) نشانه‏ها را اين چنين معرفى مى‏كند: «فانّما اهلها كلاب عارية و سباع ضاريةٌ يهرّ بعضها على بعضٍ و يأكل عزيزها ذليلها و يقهر كبيرها صغيرها نعمٌ معقّلةٌ…؛(29) همانا دنيا پرستان چونان سگ‏هاى درنده، عوعوكنان براى دريدن صيد در شتابند، برخى به برخى ديگر هجوم آورند، و نيرومندشان، ناتوان را مى‏خورد، و بزرگ‏ترها كوچك‏ترها را، و يا چونان شترانى هستند كه برخى از آنها پاى بسته، و برخى ديگر در بيابان رها شده، كه راه گم كرده و در جادّه‏هاى نامعلومى در حركتند، و در وادى پر از آفت‏ها، و در شنزارى كه حركت با كندى صورت مى‏گيرد گرفتارند، نه چوپانى دارند كه به كارشان برسد، و نه چراننده‏اى كه به چراگاهشان ببرد، دنيا آنها را به راه كورى كشاند. و ديدگانشان را از چراغ هدايت بپوشاند، در بيراهه سرگردان، و در نعمت‏ها غرق شده‏اند كه نعمت‏ها را پروردگار خود قرار دادند(به جاى خدا) هم دنيا آنها را به بازى گرفته، و هم آنها با دنيا به بازى پرداخته، و آخرت را فراموش كرده‏اند.» 11- پرهيز از غيرت بى‏جا
تربيت يك پدر دلسوز فقط منحصر به دوران كودكى و يا نوجوانى و آغاز جوانى نمى‏شود بلكه با تربيت صحيح آينده او را نيز تضمين مى‏كند و روش صحيح زندگى مشترك را نيز به او تعليم مى‏دهد، در اين‏باره حضرت امير(ع) نكاتى را يادآور مى‏شود، از جمله دورى از غيرت بى‏جا، اجتناب از تحميل بيش از قدرت نسبت به زنان، ودر گرامى داشتن زياده روى نكردن… چنان كه فرمود: «و لا تملك المرأة من امرها ماجاوز نفسها، فانّ المرأة ريحانةٌ و ليست بقهرمانة و لاتعد بكرامتها نفسها، و لاتطمعها فى ان تشفع لغيرها، و ايّاك و التّغاير فى غير موضع غيرةٍ فانّ ذلك يدعوا الصحيحة الى السّقم و البريئة الى الرّيب؛(30) كارى كه برتر از توانايى زن است به او وامگذار، كه زن گل بهارى است، نه پهلوانى سخت كوش، مبادا در گرامى داشتن زن زياده روى كنى كه او را به طمع ورزى كشاند براى ديگران به ناروا شفاعت كند( نقد تفكر فمينيسم و اصالت دادن به زن و زن سالارى) بپرهيز از غيرت نشان دادن بى جا كه درستكار را به بيمار دلى، و پاكدامن را به بدگمانى رساند.» نكته ديگرى را كه در مسائل خانوادگى به عنوان تربيت به فرزندش يادآور مى‏شود احترام به خويشاوندان است. لذا فرمود: «واكرم عشيرتك فانّهم جناحك الّذى به تطير، و اصلك الّذى اليه تصير و يدك الّتى بها تصول ؛(31) خويشاوندانت را گرامى دار، زيرا آنها پروبال تو مى‏باشند، كه با آن پرواز مى‏كنى و ريشه تو هستند كه به آنها باز مى‏گردى، و دست نيرومند تو مى‏باشند كه با آن حمله مى‏كنى.» 12- نظم در كارها
از جمله امورى كه بايد فرزندان بر آن تربيت يابند و پدر و مادر نسبت به فراگيرى و مراعات آن حساس باشند مراعات نظم در كار و زندگى است. يك مربى دلسوز با گفتار و رفتار خويش افراد تحت تربيت خويش را با نظم بار مى‏آورد، چرا كه اساس هستى، موفقيت و پيشرفت‏ها استفاده از فرصت‏ها… بستگى به نظم دارد،لذا على(ع) بر اين امر تأكيد، در يك جا فرمود: «اوصيكما و جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى، بتقوى اللّه و نظم امركم؛(32) شما (حسن(ع) و حسين(ع)) و تمام فرزندان و خاندانم را، و هر كسى كه اين نامه من به او مى‏رسد به تقوى و ترس از خدا، و نظم در امور زندگى… سفارش مى‏كنم» و در بخش پايانى نامه 31 به حسنش(ع) فرمود: «واجعل لكلّ انسان من خدمك عملاً تأخذ به فانّه احرى الّا يتواكلوا فى خدمتك؛ كار هر كدام از خدمتكارانت را (با نظم دقيق) معيّن كن كه او را در برابر آن كار مسئول بدانى، كه تقسيم(و تنظيم) درست كار سبب مى‏شود كارها را به يكديگر وانگذاريد، و در خدمت سستى نكنند.» 13- تربيت تمام شدنى نيست‏
خيلى از پدر و مادرها بر اين باورند، كه تلاش بر تربيت فرزندان و نظارت تربيتى بر رفتار آنها و پند و اندرز تربيتى نسبت به آنها مخصوص دوران كودكى و حداكثر تا دوران بلوغ است و بعد از بلوغ و مخصوصاً بعد از ازدواج كار تربيتى را تمام شده مى‏دانند و اين زبانحال و قال همه است كه «ماشاء اللّه مردى» شده و يا به دخترش مى‏گويد: «ماشاء اللّه زن و خانمى شده» و فرزندان نيز بر اين باورند كه با بزرگ شدن و يا ازدواج كردن والدين حق تذكرات تربيتى، و نظارت تربيتى را ندارند، لذا گاه در جواب برخى تذكرات مى‏گويند: «آغا جون! پدر جون من ديگه مردى شده‏ام و…» اين انديشه در دو سو، سخت بر اشتباهند، چرا كه تعليم و تربيت باهمند و رفيق جدا نشدنى از هم، اگر گفته شد كه: «زگهواره تا گور دانش بجوى» بايد گفت: «كه زگهواره بلكه پيش از گهواره تا گور تربيت طلب» به همين جهت است كه امير موحّدان و مؤمنان و مربيان على(ع) آن روز كه فرزندانش خوردسالند نصيحت و موعظه و پند مى‏دهد، و آن روز كه حسنش(ع) جوانى «حدث» است با نامه‏سراسر تربيتى او را هدايت مى‏كند و آن روز هم كه در شرف شهادت قرار مى‏گيرد در سال چهل هجرى در حالى كه حسنش(ع) حدود 37 سال و حسينش 36 سال دارد، و مردانى كامل شده‏اند، آنهم حسنينى كه معصومند و پاك، بازهم وصيّت نامه تربيتى مى‏نويسد و آنان را با تأكيدات زياد و تكرار دوبار اسم «اللّه» در هر فقره و هر مطلب به اصلاح گرى بين مردم، كمك به يتيمان، رسيدگى به همسايگان، عمل به قرآن، اقامه نماز، شركت در جهاد با مال و جان و عدم ترك امر به معروف و نهى از منكر، سفارش مى‏نمايد.(33)
با تأسى به امير مؤمنان است كه هميشه علماء، بزرگان، عرفا و سالكان راه حق، در طول زندگى نامه‏هاى فراوان تربيتى براى فرزندان خويش، حتى در سنّ بالا داشته‏اند (كه جمع آورى اين نامه‏ها، كتابى حجيم، بلكه كتابهايى خواهد شد مفيد) تا بگويند كه تربيت تمام شدنى نيست. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج البلاغه،دشتى، ص 536.2. همان، ص 532.3. همان.4. همان.5. همان.6. همان.7. همان، ص 534.8. همان، ص 532.9. همان، 534.10. همان، 532.11. همان، ص 534.12. همان، ص 536.13. همان.14. همان، ص 528.15. همان، ص 530.16. همان.17. همان، ص 528.18. همان.19. همان، ص 532.20. سوره بقره، آيه 186.21. سوره فرقان، آيه آخر.22. اصول كافى، ص 213.23. آيين زندگى، ص 199.24. الكسيس كارل، نيايش به نقل از ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 1، ص 640.25. همان، ص 640 و 641.26. نهج البلاغه، همان، ص 528.27. همان، ص 528 – 530.28. همان، ص 530.29. همان، ص 530 – 532.30. همان، ص 536.31. همان، ص 538.32. همان، ص 558، نامه 47.33. ر ك نامه 47، ص 558 – 559، اين نامه در مقاله «واپسين لحظه‏هاى اميرمؤمنان(ع)» در همين مجله و از همين نگارنده مورد اشاره قرار گرفت.

/

مبانى حق و تكليف‏


##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
موضوع حق و تكليف از موضوعاتى است كه مبانى خاص خود را خواهد داشت كه با بيان آن مبانى و رابطه آن‏ها با حق و تكليف مى‏توان تبيين كرد حقوق واقعى انسان و تكليف حقيقى او چه مى‏باشد و آدمى در حيات اجتماعى و فردى خود از چه حقوق و تكاليفى برخوردار است، اساسى‏ترين مبانى حق و تكليف. معرفت‏شناسى و هستى‏شناسى و انسان‏شناسى و دين‏شناسى است از اين رو در اين مقاله به اين امور چهارگانه و رابطه آن‏ها با حقوق و تكاليف انسان مى‏پردازيم. 1- معرفت‏شناسى و رابطه آن با حقوق‏
در معرفت‏شناسى دو ديدگاه كلى وجود دارد.
الف: ديدگاهى كه معيار معرفت و فهم بشرى را در حسّ و تجربه منحصر و محدود مى‏داند و ابزار ديگرى را براى شناخت و معرفت نمى‏پذيرد. بر مبناى اين ديدگاه، هستى به وجود مادى خلاصه مى‏شود و وجود ماوراء ماده انكار مى‏گردد.
ب: ديدگاهى كه معتقد است معارف نازله و ابتدايى به واسطه حس و تجربه حاصل مى‏شود اما فراتر از حس و تجربه معارفى هستند كه شالوده و اساس علم رياضيات را تشكيل مى‏دهند، مفاهيم رياضى، هرچند متعلق به ماده نيستند ليكن خود آن‏ها صورت مادى و خارجى ندارند.
بالاتر از معرفت رياضى، معرفتى است كه علم كلام و حكمت عهده خلافت، امامت و اسماى الهى كه از مفاهيم تحريرى محض هستند، به وسيله عقل آدميان ادراك مى‏شوند.
برتر از معرفت‏هاى كلامى و فلسفى، كه به وسيله عقل ادراك مى‏شوند، معارفى است كه عرفان نظرى آن را تبيين مى‏كند معارفى چون هويت مطلقه و توحيد واقعى و موحد حقيقى كه از مباحث شهودى است در اين معرفت مورد بررسى قرار مى‏گيرد.
سلطان همه معارف و علوم، معارف و علوم انبياء و اولياء است كه آن را كشف و شهود و وحى معصومانه خليفة اللهى گويند.
اگر انسانى با حس و تجربه به كسب معرفت نايل آيد به طور طبيعى حق و تكليف را در آن محدوده مى‏بيند. از اين رو حقوق معنوى براى او مصداقى نخواهد داشت و تكاليف امورى هستند كه براى تنظيم رفتارهاى اجتماعى آن‏ها ضرورت پيدا مى‏كند اما اگر ابزار معرفت شهود و وحى و همچنين عقل باشد حقوق و تكاليف محدود به حقوق مادى و اجتماعى بوده بلكه علاوه بر آن‏ها حقوق معنوى مربوط به رابطه انسان با ماوراء ماده است مصداق پيدا مى‏كند و آن حقوق معنوى حقوق مادى و اجتماعى او را نيز تحت تأثير قرار مى‏دهد. 2- هستى‏شناسى و رابطه آن با حق و تكليف‏
در هستى‏شناسى نيز دو ديدگاه كلى وجود دارد. ديدگاهى كه هستى را محدود به ماده مى‏داند و منكر وجود، موجودات غير مادى است. اين ديدگاه، ديدگاهى الحادى است كه اصالت را به ماده مى‏دهد.
در برابر اين ديدگاه، نظريه الهى است كه علاوه بر ماده به موجودات ماوراء ماده نيز باور دارد و به عبارت ديگر: آن‏ها هستى را به دو قسم مجرد و مادى تقسيم مى‏كنند.
اساس انديشه الهى بر اين است كه موجودات جهان هستى از يك جهت به چهار قسم، تقسيم مى‏شوند.
1- موجود مادى: موجوداتى كه داراى حجم و وزن هستند و قابل تقسيم مانند همه موجودات مادى.
2- موجود مستكفى: موجوداتى كه هرچند ماده ندارند ولى از لوازم مادى مانند شكل برخور دارند. نظير آن چه كه انسان در عالم رؤيا مى‏بيند از نگاهى ديگر به آن‏ها موجود مثالى يا برزخى مى‏گويند.
3- موجود تام: موجوداتى كه مانند فرشتگان و حاملان عرش، لوح و قلم و كرسى داراى تجرّد عقلى هستند.
4- موجود فوق تمام: وجود و هستى كه فوق همه اين هاست، موجودى كه خالق تمام موجودات و برخوردار از همه كمال‏ها و تأمين كننده نياز و كمال ديگر پديده‏هاست.
باتوجه به اين دو ديدگاه، اگر وجودى واجد همه كمال‏ها متعلق باور انسان باشد مى‏دانند كه او با توجه به علم نامتناهى، تعيين كننده حقوق و تكاليف آدميان است، زيرا او منشأ هستى و مدبّر و ربّ كل نظام تكوين و از جمله انسان است و به عبارت ديگر: او با ربوبيت بر نظام تكوين، هدايت نظام هستى از جمله انسان را به عهده گرفته است. از اين رو انسان هم در برابر خدا و هم در برابر موجودات ديگر حقوقى دارد كه بايد آن‏ها را ايفا نمايد.
اما اگر هستى منحصر در ماده و امور مادى باشد، آدميان همه حركات و رفتارها و اعمال خويش را با امور طبيعى و مادى مرتبط مى‏كند و حقوق او هم در همان محدوده جلوه مى‏نمايد. 3- انسان‏شناسى و رابطه آن با حق و تكليف‏
از جمله مبادى و مبانى حق و تكليف، انسان‏شناسى است. در رابطه با انسان‏شناسى سه عنصر محورى بايد مورد توجه قرار گيرد. الف: هويت شناسى‏
يعنى حقيقت و هويت انسان چيست؟ آدميان به لحاظ هويت مركب از روح و جسم است كه اصالت وجود او را روح او تشكيل مى‏دهد گرچه ابعاد ديگرى دارد كه به جسم او ارتباط پيدا مى‏كند. از اين رو گفته‏اند: هويت حقيقى انسان داراى ابعاد و لايه‏هاى سه گانه است و توجه به او بدون لحاظ همه اين ابعاد، نقص در شخصيّت او به شمار مى‏آيد و اين ابعاد سه گانه عبارتند از: اول: بعد حيوانى‏
انسان در بعد حيوانى در شهوت و غضب و برخى آرزوها و اميال نفسانى خلاصه مى‏شود. دوم: بعد انسانى‏
انسان در اين بعد صاحب مقام تفكر و تعقّل و عزم و اراده است كه با تفكر و تعقل مى‏شناسد و با عزم و اراده و تصميم، كارى كه مى‏خواهد انجام مى‏دهد. سوم: بعد الهى‏
اين بعد بعدى است كه به صاحب اصلى خالق او مربوط است و انسان متعارف نسبت به آن امانت دار الهى است. ب: جايگاه انسان در نظام هستى‏
انسان در نظام هستى از چه جايگاهى برخوردار است. آيا موجودى است مثل ديگر موجودات و در عرض آن‏ها و تنها تفاوتش در داشتن عقل و اراده است يا موجودى برتر است كه او خليفة اللّه و امانت دار الهى و داراى كرامت ذاتى و… است كه از نظر دينى اين انسان خليفه خدا، برخوردار از روح الهى، امانت دار خدا و داراى كرامت ذاتى و…است. ج: شناخت تعامل انسان با هستى‏
يكى از مباحث محورى در شناخت انسان، شناخت چگونگى تعامل او با جهان هستى است.
انسان در خلأ زندگى نمى‏كند. بلكه در نظامى ادامه حيات مى‏دهد كه اجزايى محيط اطراف او را فرا گرفته و او هميشه با آن در ارتباط است. از اين رو يكى از شئون بشر تعامل و برخورد او با نظام طبيعت است، اين تعامل مى‏تواند سازنده و منطقى باشد يا سودجويانه و مخرّب، چگونگى برخورد انسان با طبيعت متوقف بر شناخت چگونگى رابطه او با طبيعت و تعامل او با طبيعت است. اگر او جهان را مخلوق خداى جهان آفرين بداند و همه انسان‏ها را صاحب حق در قبال طبيعت به گونه‏اى با آن تعامل پيدا مى‏كند و اگر او خود را مستقل از هر چيزى و همه چيز را در رابطه با خود ببيند، نتيجه او با طبيعت سودجويانه و محروم كردن ديگرى در استفاده از طبيعت است و اگر خود را مخلوق خدا و انسان‏هاى ديگر را صاحب حق از طبيعت، رابطه سازنده و منطقى با طبيعت برقرار مى‏كند. 4- دين‏شناسى و حقوق انسان‏
از جمله مباحثى كه در رابطه با تبيين حقوق انسانى بايد مورد توجه قرار گيرد شناخت دين است.
دين مجموعه مقررات و قوانين و برنامه‏ها است كه جهان آفرين و انسان آفرين با توجه به آگاهى از حقيقت و هويت انسان و جايگاه او در نظام هستى و چگونگى رابطه با جهان هستى و آگاهى از مصالح و منافع او براى او تنظيم كرده است كه آدميان در پرتو آن مى‏توانند حقوق و منافع و مصالح خود را تأمين كنند.
بخش عمده‏اى كه مجموعه‏اى از بايد و نبايد هاست. براى تأمين و حفظ حقوق انسانى است. بايدها طريق تأمين حقوق فردى و اجتماعى است و نبايدها نشان دهنده موانع و آفات تأمين حقوق هستند. به گفته مرحوم علامه طباطبائى (ره) انبياء آمده‏اند تا به مردم عقايد و اعمالى را بياموزند كه در پرتو آن سعادت واقعى خويش را تأمين كنند، انسان بايد پايه زندگى خويش را بر روى اعتقادات دينى بنا كند و به وظايفى كه در پيشگاه الهى و جامعه بشرى دارد، عمل نمايد تا به كمال خويش دست يابد.(1)
با توجه به مبانى چهارگانه در معرفت‏شناسى و هستى‏شناسى و انسان‏شناسى و دين‏شناسى. آدميان بايد حقوق خود را به گونه‏اى تنظيم كنند كه با شناخت واقعى از انسان و هويت او و چگونگى تعامل او با هستى و جايگاه او در نظام تكوينى و هستى، هماهنگ بوده و همه مصالح و منافع واقعى و نيازهاى حقيقى او را تأمين نمايد اين حقوق با اين ويژگى‏ها فقط بوسيله اديان الهى و توحيدى تنظيم مى‏شود. ادله تكليف مدارى دين
اما در برابر اين ديدگاه گفته مى‏شود كه دين فقط تكليف محور است و هيچ توجهى به حقوق انسان ندارد و براى آن ادله‏اى نيز اقامه كرده‏اند كه به آن ادله و پاسخ آن‏ها پرداخته مى‏شود. 1- نسبت بايد و نبايدهاى دينى و حق‏مدارى‏
واژه به كار گرفته در ادبيات دينى به نظام‏هاى تكليف محور اختصاص دارد نه حق محور، زيرا بايد و نبايد با الزام و اكراه و اجبار و امر و نهى بيشتر سنخيت دارد. در حالى كه شاخصه حق، اختيار و آزادى است. از اين رو مكتبى كه شالوده آن بايد و نبايد است نمى‏تواند حق مدار باشد بلكه تكليف مدار است. پاسخ تنافى تكليف با حق‏
در پاسخ سخن فوق گفته مى‏شود: گرچه در تعاليم دينى بايد و نبايد هايى وجود دارد كه بار تكليفى دارند. اما بايد توجه داشت كه اين تكليف «براى انسان» است نه «بر انسان» و آن تكليفى با حق انسان منافات دارد كه «بر انسان» باشد نه براى انسان. و تكاليف دينى از نوع تكليف براى انسان است توضيح آن كه: اگر به مفهوم حق و تكليف دقت شود و مناسبات ميان آن دو مورد باز كاوى قرار گيرد. روشن خواهد شد كه رابطه ميان آن دو به دو شكل قابل تصور است.
1- گاهى حق براى شخص معينى است و تكليفى بر ديگران و گاهى حقى براى ديگران و تكليفى بر فرد، در اين قسم حق براى يك طرف مطرح است و تكليف براى طرف مقابل، حق اين فرد تكليف مقابل است كه حاصل آن نفع اين فرد و بار ديگرى است و حق طرف مقابل، تكليف اين فرد كه در نتيجه نفع آن براى ديگرى است و بار آن براى اين فرد. از باب مثال: تكليف پدر تربيت صحيح فرزند است، در اين صورت حق فرزند بر پدر تربيت صحيح اوست كه به ظاهر اين وظيفه بار پدر و به نفع فرزند و در نتيجه حق اوست و يا حق نفقه براى خانواده تكليفى بر عهده شوهر است كه در اين صورت نفع آن مال خانواده است و تكليف آن بر شوهر.
2- قسم ديگرى از مناسبات ميان حق و تكليف وجود دارد كه حق و تكليف هر دو در يك طرف قرار دارند. هم حق براى آن فرد است و هم تكليف بر او، در اين قسم ترديدى وجود ندارد كه تكاليف به حقوق بازگشت مى‏كنند و در حقيقت راه تحقق و احياى حق‏اند. و الزام در برخى امور از آن روست كه تنها راه تحقق يافتن حق است و بدون استيفاى آن‏ها، استيفاى حقوق ممكن نيست. از باب مثال: در نظام آموزش و پرورش، تكاليفى را براى دانش‏آموزان در نظر مى‏گيرند. اما وقتى اين تكاليف تحليل شود، همه آن‏ها به حقوق دانش‏آموز برمى‏گردد و او بار خود را حمل مى‏كند نه اين كه بار مدرسه و محيط آموزشى را تحمل كند. زيرا حق مسلم اين دانش‏آموز فراگيرى علم و يادگيرى دانش است. اما چون از اين حق غافل است و به ظاهر آن را حق خود نمى‏داند و مى‏خواهد به بازى و سرگرمى وقت بگذراند، آن را بر خود تكليف مى‏پندارد و حال آن كه در واقع حق است و به طور خلاصه، همه برنامه‏هاى محيط علمى از منظر آموزش تكليف محسوب مى‏شود اما از منظر پرورش حق است.
در حقوق و تكليف‏هاى دينى نيز از همين قبيل است. يعنى اگر خداوند در آموزه‏هاى دينى آدميان را به نماز، روزه، حج و زكات و ساير وظائف تكليف كرده به حقوق انسان برمى‏گردد زيرا حق تكامل، فهميدن، رشد كردن، هم جوارى با ملائكه، دورى از خوى حيوانى و حق برترى از جماد و نبات، حق مسلم اوست و تنها راه تحصيل اين امور، اجراى تكاليف و احكام دينى است. و به عبارت ديگر: به لحاظ اين كه «قرب الهى» وصول به سعادت و جانشينى خدا در زمين حق انسان است كه از راه اقامه نماز، واداى روزه و پرداخت زكات، و تحقق عدالت امكان‏پذير نيست پس بايد براى رسيدن به آن حقوق اين تكاليف را انجام داد. 2- رابطه عبوديت و بندگى خدا در تضاد با حقوق انسان‏
آموزه‏هاى دينى به گونه‏اى تنظيم شده است كه عبد محور و تكليف مدار است. مردم در چنين نظامى همگان بنده و عبد اند كه فقط بايد مطيع اوامر مولا بوده و خواسته‏ها و انتظارات او را برآورده سازند در حالى كه اگر دين بر مبناى حق تنظيم مى‏شد. انسان مى‏بايست مخدوم باشد نه خادم. و به عبارت خلاصه‏تر: نظام بندگى و عبوديت براى خداوند با حقوق انسان در تضاد است. زيرا انسان‏ها پيوسته بايد در برابر خدا تسليم باشند. پاسخ تضاد عبوديت با حق انسان‏
اشكال تضاد بين عبوديت خدا و حق انسان از اين جا نشئت گرفته است كه تصور مى‏شد رابطه عبد و مولا در دين مشابه عبد و مولا در نظام برده دارى است و اين اشكال از ادبيات و تعابيرى است كه به كار رفته است.
در حالى كه اگر تأمّل شود بين آن‏ها تفاوت‏هاى فراوانى است و آن‏ها عبارتند از:
1- مراد بردگى در نظام انسانى، بردگى مادى است در حالى كه مراد از بندگى الهى، بندگى ملكوتى و عبوديت معنوى است و اصلاً نمى‏توان بين نظام تشريعى الهى و نظام مادى برده‏دارى قياس كرد.
2- در نظام برده دارى فردى تحت سيطره فردى همانند خود قرار مى‏گيرد و در نتيجه در همه امور خدمت گزار مولاى خود قرار مى‏گيرد و انتظارات او را برآورده مى‏سازد. اما در نظام عبوديت و بندگى الهى نه انسان تحت سلطه فردى كه هم سطح و هم نوع اوست قرار مى‏گيرد و نه انسان خدمتگزار خداوند است بلكه اولاً مولاى او كسى است كه به وى وجود و هستى عطا كرده و او را از كتم عدم به حيطه وجود آورده و همه حاجات و شئون او را برآورده ساخته است و ثانياً در نظام الهى و دينى، انسان خادم خداى سبحان نيست كه به سود او كار كند بلكه خادم خويش است كه نتيجه تلاش‏هاى او به خود او برمى‏گردد.
انتظار خدا از بشر آن نيست كه به او و آن چه متعلق به اوست سود رسانى و خدمت شود بلكه براى اين است كه بشر به خود خدمت كند. در واقع خداى متعال خود منشأ نفع و منبع سود و سرچشمه بخشش وجود است «اللّه يبسط الرزق لمن يشاء»(2) خدا روزى را به هر كه بخواهد توسعه مى‏دهد براى همين است كه انبياء و اولياء الهى براى او از هيچ ايثار و نثارى دريغ نمى‏كنند و فردى چون على(ع) مى‏فرمايد: «در عزت من همين بس كه بنده تو هستم: «كفى بى عزاً ان اكون لك عبداً و كفى بى فخراً ان تكون لى ربّاً، انت كما احبّ فاجعلنى كما تحبّ»(3) اين عزت براى من بس است كه عبد تو باشم و افتخارم همين بس كه تو پروردگار منى، تو آن چنانى كه من دوست دارم مرا آن چنان نما كه خود مى‏پسندى و دوست دارى.
بنابراين در نظام بندگى ملكوتى و عبوديت دينى نه تنها با حقوق بشر منافات نداشته و با آن در تضاد نيست بلكه با آن موافق مى‏باشد. بلكه تنها طريق تحقق حقوق انسانى بندگى براى اوست كه از مسير نظام دينى آن را تشريع كرده است و بلكه بالاتر در پرتو عبوديت الهى و ملكوتى، آدميان هويت واقعى خود را مى‏يابند و از عنوان «ان هم الا كالانعام بل هم اضلّ»(4) آن‏ها در حقيقت مانند چارپا يانند بلكه گمراه‏تر، خارج مى‏شوند و در ابعاد گوناگون علمى و عملى از طرف خدا به آباد كردن زمين مى‏پردازند: «هو انشأكم من الارض و استعمركم فيها»(5) خداى سبحان شما را از زمين پديد آورد و براى معمور ساختن زمين مأمور ساخت. 3- نسبت مجازات‏هاى دينى با تكليف‏محورى‏
از جمله مطالبى كه در تكليف دين مطرح مى‏شود، طرح مجازات و كيفر در دين است، كيفر داشتن از آثار تكليف است نه از لوازم حق، و اختيار فعل و ترك از آثار حق است. از اين رو به لحاظ اشتمال دين بر مجازات‏هاى دنيوى و اخروى فقط تكليف مدار است و تكليف هم با اكراه و اجبار همراه است اما حق با اختيار و آزادى قرين است.
كسى كه صاحب حق است و خود را محق مى‏داند و نه مكلف، ثبوت و سقوط حق در اختيار اوست و مختار است كه آن را استيفا يا از آن صرفنظر نمايد در صورت عدم استيفاى حق خود، كسى براى او كيفر در نظر نمى‏گيرد و مجازاتى را بر او تحميل نمى‏كند يعنى عدم طلب حق، مانند ترك تكليف نيست كه عقاب و عذابى در بر داشته باشد. از باب مثال، هر انسانى حق بهره از محيط سالم و غذاى سالم را دارد. حال اگر كسى نخواست اين حقوق را استفاده كند، احدى نمى‏تواند او را به سبب ترك حقوقش تنبيه و عقاب نمايد در حالى كه دين تكاليفى بر عهده انسان مى‏گذارد و اگر فرد آن تكاليف را انجام ندهد، تحت تعقيب قرار مى‏گيرد و سپس مجازاتى را نسبت به او اعمال مى‏كنند. پاسخ نسبت مجازات‏ها با تكليف محورى دين‏
براى پاسخ به اين اشكال لازم است معناى عذاب و اقسام آن مورد تحليل قرار گيرد. از نظر تعاليم دينى مجازات‏هاى الهى نتيجه طبيعى عمل است نه اين كه امرى اعتبارى باشد. توضيح مسئله آن كه: حقوق انسان بر دو قسم است:
1- حقوق اولى و اساسى كه به حيات و موجوديت انسان برمى‏گردد مانند حق سلامتى، حق غذا و هواى سالم و مانند آن.
2- حقوق ثانوى كه حيات انسان به آن بستگى ندارد، هرچند وجود آن در تكامل زندگى انسان مؤثر است، مانند: حق تفريح، مسافرت و ورزش و مانند آن، گرچه بسيارى حقوق وجود دارد كه اگر انسانى آن را ترك كند مجازاتى براى او در نظر گرفته نشده است. اما اين طور نيست كه استيفا نكردن آن حقوق پى آمدهاى منفى در تكوين نداشته باشد. زيرا ماهيت حقوق آن است كه براى مستحق فايده‏اى داشته باشد و در تكامل او تأثير كند و اگر نباشد در تعالى و رشد صاحب حق اختلالى به وجود بيايد. سلامتى يك نوع حق است ولى عدم استيفاى آن، تدريجاً حيات شخص را به خطر مى‏اندازد، تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس، حق مسلم روح ملكوتى انسان است و سهل انگارى در آن بيمارى دل را بهمراه دارد و درمان بيمارى قلب حق مسلم جان الهى بشر است و غفلت از آن افزايش مرض را به دنبال دارد و به عبارت ديگر: براى تأمين سلامتى جسم و جان بايد تلاش كرد و از هواى سالم، تفريح سالم، غذاى سالم و از تعليم و تربيت و ديگر عوامل بهره گرفت، اين امور حق محسوب مى‏شوند و ترك استيفاى اين حقوق، سلامت، نشاط و شادابى روانى و جسمانى و بالأخره تمدن فرد و جامعه را كه در تديّن او نهادينه شده، تهديد مى‏كند و بايد براى حفظ سلامت روانى همانند سلامت جسمانى اهتمام ورزيد زيرا ترك آن حقوق پى آمدهاى سوئى براى انسان خواهد داشت.
حقوق و تكليف‏هاى دينى هم از اين قبيل‏اند و مجازات‏هاى ترك تكاليف و اعمال دينى مجازات‏هاى اعتبارى نيستند بلكه ره طبيعى عمل فرد هستند.
براى توضيح بايد بدانيم مجازات‏ها اقسامى دارد كه برخى از آن براى خدا روا نيست:
اول: مجازات براى تشفى: اگر مظلوم از ظالمى انتقام مى‏گيرد براى تشفى خاطر خود و براى آرام شدن دلش آن مجازات را اعمال مى‏كند يا درخواست مجازات مى‏كند. مجازات الهى از اين قبيل نيست.
دوم: مجازات براى برقرارى نظم و امنيت و عبرت ديگران: گاهى نيروى انتظامى و قوه قضائيه مجرمان را تحت تعقيب قرار مى‏دهد تا نظم و امنيت در جامعه برقرار شود و ديگران عبرت بگيرند كه اين كارها را انجام ندهند. اما بايد توجه داشت كه مجازات الهى از اين نوع نيز نيست، زيرا قيامت، سراى امن است از اين رو مجازات براى امنيت معنا ندارد. علاوه چون قيامت دار عمل نيست عبرت گرفتن ديگران از آن جايگاهى ندارد.
سوم: عذاب و مجازات و انتقام طبيبانه: اگر بيمارى به طبيب مراجعه كرد و طبيب براى درمان بيمار نسخه‏اى براى او نوشته باشد و فرد بيمار به نسخه طبيب حاذق بى‏اعتنايى كند، بيمارى او تشديد مى‏شود، افزايش مرض و تهديد به زوال سلامت، انتقام طبيبانه است. پزشك، بيمار را مجازات نمى‏كند بلكه به او مى‏آموزد كه چون به دستور پزشكى عمل نكردى به فلان درد مبتلا شدى، انتقام پزشك تشديد بيمارى و تهديد سلامتى بيمار است. انتقام خداوند براى اوساط مردم در همين قابل توجيه است.
چهارم: انتقام و مجازات پدر از فرزند بازيگوش: سرپرست كودك از او مى‏خواهد به آتش و شعله‏هاى آن نزديك نشود، اما كودك بى اعتنا به تذكر سرپرست به شعله آتش دست مى‏زند و مى‏سوزد. مجازات الهى مى‏تواند از اين قسم باشد. درست كه تكاليف به حقوق برمى‏گردند اما ترك تكاليفى كه راه رسيدن به حقوق هستند، نتيجه و اثرى جز عذاب و كيفر ندارد.
عذاب‏ها هر چند در آخرت ادراك مى‏شوند، اما همان لحظه كه گناه صورت مى‏گيرد فرد تبهكار عذاب مى‏شود: «ان الذين يأكلون اموال اليتامى ظلماً انما يأكلون فى بطونهم ناراً و سيصلون سعيراً»(6)همانا كسانى كه اموال يتيمان را مى‏خورند جز اين نيست كه در شكم‏هايشان آتش فرو مى‏خورند و در آينده به آتش افروخته دوزخ درآيند. اصل آتش نقد كوتاه مدت، هم اكنون نيز موجود است. ليكن چون تبهكار، مست دنياست سوختن را احساس نمى‏كند باطن گناه در همين دنيا عذاب دوزخ است و آن چه در آخرت مطرح مى‏شود تجسم آن است.
معناى مجازات الهى آن نيست كه خداى سبحان بگويد: چون شما حقوقتان را كه به صورت تكاليف بيان شده است استيفا نكرديد، من مجازات اضافه‏اى براى شما قرار مى‏دهم، بلكه عذابى كه از ناحيه ترك تكليف به انسانى مى‏رسد، اثر طبيعى استيفا نكردن حقوق است.
مجازات دنيوى گناه نيز از همين قبيل است، حدود و آيات براى حفظ امنيت جامعه و تنبيه و بيدار كردن جانى و ديگران است. خداوند درباره حكمت ارسال رسولان مى‏فرمايد: آنان را فرستاديم تا در قيامت كسى نگويد: خدايا چرا كسى را نفرستادى تا ما را از گمراهى باز دارد، پيش از آن كه به خوارى و رسوايى مبتلا شويم: «ربّنا لو لا ارسلت الينا رسولاً فنتبع آياتك من قبل ان نذل و نخزى»(7) فرستادن رسولان و نازل كردن كتاب‏هاى آسمانى حق مسلّم جامعه بشرى است كه خداى متعال به وسيله پيك‏هاى خاص مردم را آگاه و آنان را به عواقب گناه و گمراهى بيم داده و باز مى‏دارد. به گونه‏اى كه مى‏توان گفت: ارسال منذران آسمانى جزو مطالبات بشر است و بشر حق دارد از راهنمايان دلسوز برخوردار باشد تا دفينه‏ها و گنجينه‏هاى عقلى آنان را شكوفا كرده و حجت را بر آنان تمام نمايد.
بنابراين اولاً مجازات تضييع حق بشر نيست بلكه اثر تكوينى رفتار و عمل كرد
خود انسان است. ثانياً دريافت پيام خداوند به وسيله سفيران الهى حق مسلم جامعه انسانى و از مطالبات حتمى وى محسوب مى‏شود. و در واقع در نظر گرفتن مجازات براى جرم نجات مجرم است و نجات يافتن حق هر انسانى است چنان كه وقتى على(ع) درباره سارقى، حد سرقت را جارى كرد و دستش را قطع كرد، جوان فرياد كشيد و از حضرت به عظمت ياد كرد و گفت: على(ع) مرا نجات داد.(8) 4- ناكافى بودن دين براى تبيين همه حقوق بشر
توقعات انسان از دين براى برآورده ساختن همه حقوق و نيازهايش انتظار ناصوابى است، زيرا دين همانند دارويى براى درمان بيمارى خاص است نه درمان همه بيمارى‏ها.
در پاسخ مى‏گوييم: با توجه به اين كه اصل دين مجموعه منظمى است كه همه معارف آن وحيانى است و چون علم الهى به همه اشياء احاطه دارد، قوانينى را تنظيم كرده است كه اصول و كليات آن ثابت و جزئيات و فروع آن متغيير است و آن اصول و فروع بيان كننده و برآورنده همه نيازها و حقوق انسان‏هاست. دين در واقع اصل دارو است و احكام معين آن به مثابه داروهاى معين مى‏باشد. يعنى همان طور كه اصل كلى و جامع عنوان دارو براى درمان همه بيمارى‏هاست و داروى خاص براى علاج بيمارى معين است، اصل كلى و جامع دين براى برآوردن همه نيازهاى فردى و جمعى است و هر حكمى از احكام دين براى رفع نياز مخصوص است: «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين»(9) قرآن را نازل كرديم كه شفا و رحمت براى مؤمنان است علاوه چون دين محدودبه نقل و كتاب و سنت نيست بلكه عقل در كنار نقل دو شاخص اصلى شريعت الهى‏اند، پس مى‏تواند درمان همه دردها بوده و براى همه عصرها و مصرها و نسل‏ها سودمند باشد. نتيجه گيرى‏
از مجموعه مباحث اين مقال به دست مى‏آيد كه:
اولاً: بحث حق و تكليف ارتباط ناگسستنى با مبانى معرفت شناختى و هستى شناختى و انسان شناختى دارد به گونه‏اى كه تا مبناى فكرى و عقيدتى درباره آن تبيين نگردد نتايج مطلوبى بر اين بحث مترتب نمى‏گردد.
ثانياً: مبانى فكرى بايد به منبعى مرتبط باشد كه مطمئن و مصون از خطا و اشتباه باشد و آن اين كه بايد براى معرفت مطمئن حقايق به عقل برهانى اعتنا و منبع وحيانى اهتمام ورزيد.
ثالثاً: حق و تكليف در اسلام بر مبنا و عقيده‏اى بنا شده كه هيچ‏گونه ناهماهنگى بين آن‏ها وجود ندارد بلكه همه تكاليف به حقوق بر مى‏گردند تكليف محورى در فرهنگ آسمانى اسلام به معناى بندگى خدا و رهايى از وساوس و دسايس شيطانى است كه اين خود بزرگترين مقام براى انسان است و بندگى و سرسپردگى انسان در مقابل خداى متعالى، تنها طريق وصول به جايگاه رفيع و مقام منيع انسان است.
در قاموس دين مفهوم عبوديت و بندگى، حريت و آزادگى در سايه حق محورى دينى است.
كيست مولا آن كه آزادت كند
بند رقّيّت زپايت واكند
چون به آزادى نبوت هادى است‏
مؤمنان را از انبيا آزادى است‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. الميزان، ج 2، ص 149.2. سوره رعد، آيه 26.3. بحارالانوار، ج 4، ص 402.4. سوره فرقان، آيه 44.5. سوره هود، آيه 60.6. سوره نساء، آيه 10.7. سوره طه، آيه 134.8. بحارالانوار، ج 41، ص 210.9. سوره اسراء، آيه 82.

/

رويكرد قرآن به مسأله آرامش در مقايسه با ساير اديان‏

بشر، به طور طبيعى در طول زندگى در اين جهان با نگرانى‏ها و اضطراب‏هاى بسيارى رو در رو بوده و همواره براى فايق آمدن بر آن‏ها و از ميان بردن عوامل پيدايش آن‏ها كوشيده است. يكى از اهداف پيداش مجموعه بزرگ اختراعات و اكتشافات بشر، خانواده، قبيله، دولت و ديگر سازمان‏هاى اجتماعى، دين، مذهب، هنر، آداب و رسوم و حتى گاه جنگ‏ها، دست‏يابى بشر به آرامش و آسايش در زندگى بوده است. انديشه‏هاى بشرى و مكاتب و آيين‏هاى گوناگونى نيز در اين جهت به ظهور رسيده‏اند. در اين ميان، اديان جهانى و آيين‏هاى بومى نيز وصول به آرامش روح و روان را يكى از مهم‏ترين اهداف خويش قرار داده‏اند.
سفارش‏هاى اخلاقى زرتشت در قالب تصوير نزاع مستمر خير و شر در جهت وصول به آسايش و آرامش و بهروزى انسان و رهايى از رنج و زيان و ناخوشى قابل تفسير است.(1) كوشش نور براى رهايى از سرزمين تارى در انديشه مانى نيز در همين جهت قابل فهم است.(2) تلاش براى رسيدن به آرامش و آسايش از دردهاى جسمى و روانى بشر، مورد توجه بسيارى از آيين‏هاى بومى هند بوده است.(3) آرامش در فلسفه بودا به حالت متمركز و يك دل و آرام و نيالوده جان تفسير شده و «نيروانا» برترين و واپسين راه رهايى از چرخه تسلسل‏وار تولد دوباره و بيمارى و مرگ بوده و رهايى وارستگى هر رنج و عذاب است.(4)
عهد عتيق و جديد، سراسر آكنده از كوشش‏هاى فرستادگان خداوند براى رهايى بشر از درد و اندوه و نيل به آرامش و سعادت ابدى در هر دو جهان است. آموزه بشارت و نجات، همواره يكى از بخش‏هاى مهم آموزه‏هاى انبياى بنى اسرائيل بوده كه رهايى از رنج و نگرانى فردى و اجتماعى را در خود داشته است.(5) انسان امروز در اثر نگرانى‏ها و ناآرامى‏هاى دنياى جديد، بيش از پيش به احساس امنيت و آرامش نيازمند بوده، هم‏چنان در پى يافتن راه‏هاى جديد براى رسيدن به آرامش معنوى است.(6) مكاتب روان درمانى، همگى هدف اصلى خود را رهايى از اضطراب و پديد آوردن احساس امنيت در انسان مى‏دانند. از ميان كوشش‏هاى فراوانى كه براى پيش‏گيرى از ابتلا به نگرانى و در نتيجه آن، افسردگى و براى روان درمانى افراد مضطرب به عمل آمده، برخى روى‏كردهاى جديد در ميان روان‏شناسان به تأثير دين و ايمان در سلامت روان اشاره دارند.(7) ايمان به خدا از نگاه اين گروه از روان شناسان در خود سرچشمه‏اى بى‏كران از آرامش و قدرت معنوى را داراست كه هر گونه اضطراب و نگرانى را از انسان زدوده، در برابر هر گونه فشار درونى و بيرونى به انسان مصونيت مى‏بخشد. روان‏شناسان بزرگى از قبيل ويليام جيمز، كارل يونگ و هنرى لينك تأثير شگرف ايمان در دين اسلام را در سطحى گسترده‏تر مورد توجه قرار داده‏اند. بخش وسيعى از آموزه‏هاى اين دين به ايمان اختصاص يافته و افزون بر ارائه تعريفى جامع از آن به راه‏كارهاى روانى و رفتارى فراوانى براى دست‏يابى به اين نياز اصيل بشرى پرداخته شده است. بر اين اساس، دانشمندان اسلامى به آرامش، نگاهى مقدس افكنده و آن را پديده‏اى الهى شمرده‏اند كه از سوى فرشتگان بر دل‏هاى مؤمنان فرود مى‏آيد و زمينه‏ساز تقويت ايمانشان است؛ همان گونه كه اضطراب و نگرانى از جانب شيطان بر دل‏هاى آلوده به گناه چنگ انداخته و زمينه‏ساز فسق و كفر است.(8)
ايمان در جايگاه جامع‏ترين مفهوم دينى در اسلام، از ريشه «أمن» به معناى آرامش جان و رهايى از هرگونه هراس و اندوه است(9) كه ارتباط ميان پذيرش گفتار خداوند و دست‏يابى به آرامش روح و روان را نشان مى‏دهد.(10) آنان كه ايمان آورده، آفت ناپاكى را به حريم آن راه ندهند، آرامش از آنِ ايشان است و آن‏ها همان هدايت يافتگانند: «كسانى كه ايمان آورده و ايمان خود را با هيچ ستمى نياميخته‏اند، اينانند كه [از خشم خدا ]در امانند و اينان هدايت يافتگان‏اند»(11) واژه اسلام نيز بيان‏نگر تسليم محض انسان در برابر خداوند همه جهانيان است كه احساس امنيت و آرامش از پيامدهاى آن به شمار مى‏رود: «چنين نيست، بلكه هر كس خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد، اجرش را نزد پروردگارش خواهد داشت، و هيچ ترسى بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد »(12)
قرآن رويكرد توحيدى را در زندگى، يگانه راه دست‏يابى به امنيت روح و روان مى‏شمرد: «و چگونه من از آنچه به وسيله آن شرك مى‏ورزيد بترسم، در حالى‏كه شما از اين نمى‏ترسيد كه چيزى را شريك خدا ساخته‏ايد كه درباره آن دليلى بر شما نازل نكرده است؟ پس اگر تشخيص مى‏دهيد، كدام يك از اين دو گروه (موحّدان و مشركان) به ايمنى [از خشم خدا ]سزاوارترند؟ »(13) انسان يكتاپرستى كه در زندگى فقط يك هدف و يك مقصد را دنبال مى‏كند، هرگز از اين جهت با انسان چندگانه‏گرايى كه روح و روانش را در ميان اهداف و مقاصد گوناگون تقسيم كرده، يكسان نيست: «خدا مَثَلى زده است: مردى كه چند مالك ناسازگار در مالكيّت او شريك باشند [و دستورات متضاد به او بدهند] و مردى كه اختصاص به يك نفر داشته باشد [و فقط از او دستور بگيرد]، آيا اين دو در مثل يكسانند؟ ستايش از آنِ خداست، ولى بيشترشان نمى‏دانند»(14) ارضاى نياز فطرى آرامش‏خواهى و امنيت‏گرايى انسان در سطوح ديگر از مفاهيم دينى قرآن نيز مورد توجه قرار گرفته است. مفاهيم توكل، فلاح، تقوا، نجات، صبر، توبه، ولايت، رضا و…همگى به گونه‏اى با موضوع آرامش ارتباط دارند. افزون بر اين، واژگان «سكينه» و «اطمينان» به طور ويژه درباره آرامش بحث مى‏كنند. انواع آرامش‏
آرامش از نگاه قرآن در يك طبقه‏بندى كلى به دو بخش دنيايى و آخرتى تقسيم مى‏شود كه دو روى يك حقيقت هستند: «آگاه باشيد كه دوستان خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمگين مى‏شوند. همانان كه ايمان آورده و تقوا پيشه كرده‏اند. در زندگى دنيا و در آخرت مژده براى آنان است. سخنان خدا تغييرپذير نيست. اين است آن كاميابى بزرگ» آرامش، خود ماهيتى روحى و روانى دارد؛ اما از آن‏جا كه عوامل پديدآورنده آن و موانع به هم زننده آن ممكن است ماهيتى اعتقادى، روانى يا طبيعى داشته باشند مى‏توان به تقسيم آن پرداخت. 1- آرامش اعتقادى‏
تقاضاى حضرت ابراهيم(ع) از خداوند براى مشاهده نمونه‏اى كوچك از رستاخيز، براى دست‏يابى به نوعى آرامش اعتقادى بوده است. او به اين وعده الهى، ايمانى كامل و محكم داشت؛ اما ذهن انسان به طور طبيعى باورهاى غير محسوس را به سان باورهاى محسوس، پذيرا نگشته، همواره پرسش‏هايى درباره ماهيت و كيفيت آن‏ها در پندار مى‏آفريند. اين پرسش‏ها آرامش و ثبات اعتقادى انسان مؤمن را از او مى‏گيرد؛ از اين‏روى ابراهيم براى رهايى از اين حالت، خواهان مشاهده چگونگى تحقق آن فعل الهى مى‏شود.(15) حواريون عيسى نيز بنا به ديدگاه برخى تفاسير از عيسى مائده‏اى آسمانى طلبيدند تا به وسيله آن، پيامبرى او و راستى ادعاهايش برايشان آشكار شود و يا با خوردن آن به آرامش اعتقادى دست يابند.(16) 2- آرامش روانى‏
جان انسان همواره طلب رسيدن به مراحل كمال وجودى خويش است؛ بدين سبب همواره از حالى به حالى ديگر در مى‏آيد؛ اما در هيچ مرحله‏اى به نهايت مطلوب خويش دست نيافته، باز خواهان دست‏يابى به مرحله‏اى ديگر است. قلب انسان در اثر اين حالت، همواره از نگرانى و اضطراب آكنده است تا آن كه در سير حركت خويش به خداوند در نقش مبدأ و مقصد همه جهان هستى و جامعه همه كمالات وجودى توجه كند؛ آن گاه خود را در آرامشى بى‏كران مى‏يابد: «همانان كه ايمان آورده‏اند و دل‏هايشان با ياد خدا آرام مى‏گيرد»(17) اين احساس آرامش مطلق فقط در اين حالت پديد مى‏آيد: «آگاه باشيد كه دل‏ها فقط با ياد خدا آرامش مى‏يابد»(18)
انسان‏هاى برخوردار از آرامش الهى، خود آرامش‏بخش ديگران نيز هستند؛ از اين‏رو خداوند به پيامبر خويش فرمان مى‏دهد كه بر مؤمنان درود فرستد تا بدين وسيله، آنان را در راه ايمان، آرامش بخشد: «و براى آنان دعا كن، زيرا دعاى تو برايشان موجب آرامش است»(19)
آرامش روانى در نگاه برخى مفسران معاصر، در آرامش اعتقادى نيز تأثيرگذار است. آن كه نور ايمان به اعماق وجودش راه يافته باشد، ديگر نه معجزه مى‏طلبد و نه در پى برهان و استدلال بر مى‏خيزد؛ بلكه همه هستى خويش را در برابر حقيقتى كه با تمام وجود تجربه كرده است، تسليم مى‏كند. «و كسانى كه كفر ورزيده‏اند مى‏گويند: چرا از جانب پروردگارش معجزه‏اى بر او نازل نشده است؟ بگو: بى‏ترديد، خدا هر كس را بخواهد گمراه مى‏سازد و هر كس را كه [به او] باز گردد، به سوى خود هدايت مى‏كند. همانان كه ايمان آورده‏اند و دل‏هايشان با ياد خدا آرام مى‏گيرد. آگاه باشيد كه دل‏ها فقط با ياد خدا آرامش مى‏يابد. كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند، [در دنيا ]زندگى خوش و [در آخرت ]بازگشتگاه نيكو براى آنان خواهد بود»(20)
اهميت آرامش روانى در بحران‏هاى روحى و اجتماعى دو چندان نمايان مى‏شود. به نمونه‏هاى بارزى از اين موارد در قرآن اشاره شده است. مادر حضرت موسى(ع) در سخت‏ترين حالات روانى كه فرزند خود را از ترس كشته شدن در گهواره‏اى چوبى نهاده، به رود نيل سپرد، فقط ياد خدا آرام‏بخش او بود كه به يارى آن توانست اين آزمايش را تا سرانجام با كام‏يابى به پايان رساند: «و دل مادر موسى واله و نگران شد، به طورى كه اگر قلبش را استوار نساخته بوديم كه از باوردارندگانِ [وعده ما ]باشد، نزديك بود آن [ماجرا] را فاش سازد»(21) بنى‏اسرائيل هنگام فراز از مصر در حالى كه لشكريان فرعون را در پى خويش مى‏ديدند، فقط با سخنان موسى كه با اطمينان از يارى خدا سخن مى‏گفت، آرامش يافتند: «و چون آن دو گروه يكديگر را ديدند، اصحاب موسى گفتند: ما قطعاً به چنگ آنان خواهيم افتاد. [موسى‏] گفت: چنين نيست. بى‏ترديد پروردگارم با من است و به زودى مرا راهنمايى خواهد كرد.»(22) اصحاب كهف در ميان مردم مشرك و توحيدستيز شهرشان، در اثر برخوردارى از آرامش الهى با شهامت تمام در برابر همه قدرت‏ها و جاذبه‏هاى زندگى مادى ايستاده، شعار توحيد سر دادند: «و دل‏هايشان را استوار ساختيم، آن‏گاه كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما خداوندگار آسمان‏ها و زمين است، و هرگز جز او معبودى را نمى‏خوانيم …»(23) در تاريخ صدر اسلام نيز يارى خداوند به مسلمانان در جريان هجرت پيامبر، جنگ بدر و حنين و صلح حديبيه ديگر موقعيت‏هاى سخت در قالب نزول آرامش خداوندى بر دل‏هاى مسلمانان تجلى كرد. 3- آرامش طبيعى‏
برخى پديده‏ها در اين جهان از طبيعتى آرام‏بخش برخوردارند. شب را سكونت‏بخش: «اوست آن كه شب را براى شما قرار داد تا در آن بياراميد …»(24) و خواب را مايه آسودگى و استراحت: «و اوست آن كه شب را براى شما وسيله پوشش و خواب را مايه آرامش قرار داد»(25) قرار داده است.(26) آرامش حاصل از تاريكى شب به حالت ويژه نظام عصبى انسان نيز ارتباط داشته، واقعيتى علمى به شمار مى‏رود:(27) از ديگر مصاديق آرامش طبيعى آن است كه خداوند براى انسان از نوع خويش همسرانى آفريده: «اوست آن كه شما را از يك تن آفريد، و جفتش را از جنس او قرار داد تا در كنارش آرامش بيايد»(28) و ميان آن‏ها محبت و مودت پديد آورد و بدين وسيله هر يك را آرامش‏بخش ديگرى قرار داد: «و از نشانه‏هاى [قدرت‏] او اين است كه براى شما از جنس خودتان همسرانى آفريد تا در كنارشان آرام گيريد، و ميان شما محبت و شفقتى قرار داد»(29) خانه نيز محلى براى آسايش و آرامش جسم و روح آدمى است: «و خدا براى شما خانه‏هايتان را مايه آرامش قرار داد»(30) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) اوستا، دفتر يكم، يسنه هات 30، بند 11 ؛ يسنه هات 46، بنده 2 – 8.2) زبور، مانى، فرگرد نخست، مزبور 223.3) تاريخ تمدن، 1 / 479 – 485 و 490.4) بودا، ص 555 و 556 و 571.5) معجم اللاهوت الكتابى، 321 – 325.6) آرامش بيكران، ص 87 – 155.7) دين و روان، ص 178.8) الروح، ابن قيم، ج 1، ص 256 و 257.9) العين، ص 55 ؛ مفردات، ص 90؛ لسان العرب، ج 1، ص 223، «لمن».10) بيضاوى، ج 1، ص 211.11) انعام/ 82.12) بقره/ 112.13) انعام/ 81.14) زمر/ 29.15) بقره/ 260 ؛ قرطبى، ج 3، ص 195 ؛ الميزان، ج 2، ص 373 ؛ نمونه، ج 2، ص 304 و 305.16) مائده/ 112 – 114 ؛ قرطبى، ج 6، ص 236 ؛ الميزان، ج 6، ص 233 و 234.17) رعد/ 28؛ التفسير الكبير، ج 19، ص 50.18) رعد/ 28؛ روح المعانى، مج 8، ج 13، ص 214.19) توبه/ 103 ؛ التحرير و التنوير، ج 11، ص 33؛ الدر المنثور، ج 4، ص 281.20) رعد/ 27 – 29 ؛ فى ظلال، ج 4، ص 2061.21) قصص/ 10 ؛ قرطبى، ج 13، ص 169 و 170 ؛ الدرالمنثور، ج 5، ص 229 ؛ فى‏ظلال، ج 5، ص 2678 – 2680.22) شعراء/ 61 – 62؛ مراغى، مج 17، ج 19، ص 67 – 68.23) كهف/ 14؛ فى ظلال، ج 4، ص 2336 ؛ قرطبى، ج 10، ص 238.24) يونس/ 67.25) فرقان/ 47 ؛ نبأ/ 9.26) جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 27.27) نمونه، ج 8، ص 343 و 344 ج 15، ص 564.28) اعراف/ 189.29) روم/ 21؛ مجمع البيان، ج 8، ص 470 ؛ الكشاف، ج 3، ص 473 ؛ فى ظلال، ج 5، ص 2763.30) نحل/ 80.

/

گفته‏ها و نوشته‏ها

قرآن حق و باطل را جدا مى‏كند
حارث اعور مى‏گويد: خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدم گفتم: هنگامى كه در محضر شما هستيم مطالبى را از شما مى‏شنويم كه دينمان محكم مى‏شود و اما هنگامى كه از شما دور مى‏شويم سخنان گوناگون و مشتبه به گوشمان مى‏رسد و نمى‏دانيم واقعيت چيست؟ حضرت فرمود: آيا آنان شما را به اشتباه مى‏اندازند. حارث مى‏گويد: بلى، سپس حضرت فرمود: از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمودند:
جبرئيل بر من فرود آمد و گفت: اى محمّد، به زودى فتنه‏اى در امّت تو پديد خواهد آمد. گفتم راه رهايى از آن چيست؟ جبرئيل گفت: كتاب خدا كه در آن بيان اخبار پيش از شما و حوادث پس از شما و حكم آنچه در ميان شماست وجود دارد. قرآن حق و باطل را از هم ممتاز مى‏كند و شوخى و بيهوده‏گويى نيست. كسى كه از سركشى و خودخواهى به آن پشت نمايد و به غير آن عمل كند خداوند عذابش مى‏نمايد و هر آنكس كه هدايت را از غير آن درخواست نمايد گمراهش مى‏كند و قرآن، ريسمان محكم خدا و گفتار حكمت‏آميز و راه راست است به گونه‏اى كه اميال مردم آن را به كژى نمى‏كشاند و واژه‏ها آن را به اشتباه نمى‏اندازد و از رد ابطال دروغگويان كهنه نمى‏گردد و شگفتيهاى آن پايان نمى‏پذيرد و دانشوران از آن سير نمى‏شوند. اين كتاب همان است كه جنّيان با شنيدن آيات آن بدون مكث گفتند: ما قرآن شگفت آور شنيديم كه به سوى رشد راهنمايى مى‏كند معتقد به آن مصدّق و عامل به آن مأجور و متمسك به آن در راه راست مى‏باشد، نوشته غيرقابل نفوذى است كه باطل را در آن و از پس و پيش راهى نيست و از جانب حكيم ستوده نازل شده است.
از امام صادق عليه السلام نقل شده كه پيامبر(ص) فرمود: قرآن از گمراهى به هدايت و از كوردلى به روشن بينى و از لغزش به جبران و از تاريكى به روشنايى و از گورستان به نور رخشان و از سقوط به خود نگهدارى و از انحراف به رشد و از پيچيدگى به آشكارى مى‏رساند و جامع نيازهاى اين جهان ديگر مى‏باشد كمال ديندارى شما در اوست و هيچ كس از قرآن دور نگشت مگر اينكه در آتش دوزخ افتاد.
همچنين فرمود: بر شماست كه به قرآن چنگ زنيد پس هر آيه‏اى را كه مى‏بينيد كه پيشينيان شما بدان عمل كرده و نجات يافته‏اند، به آن عمل كنيد و هر آن‏چه را كه با آن هلاك شده‏اند از آن خوددارى كنيد. در اغتنام فرصت‏هاى ملكوتى ماه مبارك رمضان‏
گاهى كه تنهايى، آينه بر مى‏دارى و به چهره خويش مى‏نگرى تا نيك و بد و زشت و زيباى آن را ببينى، خلوت با خويش، براى شناخت خود! شايد در حضور جمع شرم كنى، ولى در تنهايى، خجالت و شرمى نيست، چون نگاه و مراقبتى نيست، جز همان كه نگاهش همه جا هست و مراقبتش دائمى است.
ماه رمضان، به نوعى فصل محاسبه است.
محاسبه و مراقبه هم يك آينه است اما – پيش چهره جانت و در برابر روحت! و… شايد در حضور جمع و در ازدحام روزمره‏گى نتوانى و مجالى نيابى تا از خودت حساب بكشى اينجا هم خلوت و تنهايى و فراغت، چاره ساز است. لحظات سرشار از بركات و معنويات رمضان از همين فراغت‏هاى مطلوب و دوست داشتنى است. فرصت خلوت با خويش و خداست، ساعات حضور و در مجلس مراقبه و محاسبه است. موعد امتحان اخلاص است، فرصتى است تا دفتر دل را بگشايى و كتاب عمل را بازخوانى كنى كه مى‏گفتى: مجال و حالى نيست، گرفتارى‏ها و مشكلات و… فرصتى براى رسيدن به خود نمى‏گذارد. اينك، اين همان مجال و فرصت ناب! تو بايد آموخته و تمرين كرده باشى تنهايى در جمع را، خلوت در ازدحام را و سكوت در هياهو را. رمضان چيست و تو در كجاى اين قطعه‏اى از بهشت قرار دارى كه موهبت خدابراى زمينيان است با كدام دعوت به اين ضيافت آمده‏اى؟ سر كدام سفره و مائده معنوى نشسته‏اى و فيض حضورت و بهره آمدنت چيست؟ اين نيز نوعى محاسبه و حساب كشيدن از خويش را مى‏طلبد. سر سفره ضيافت الهى نشسته‏اى. سحرهاى پربركت، افطارهاى پر معنويت، شب‏هاى دعاى افتتاح و كميل، جلسات دعا و ترتيل و تلاوت و تواشيح، حالات پرجذبه انس با قرآن و مفاتيح، تهجّد و سحرخيزى و چشمان بيدار قبل از فجر، دعاهاى روزانه، همه و همه مائده‏هاى آسمانى اين شهر اللّه است و تو را فرا خوانده‏اند تا به قدر تشنگى و توان و در حد ظرفيت وجودى از اين چشمه رحمت بنوشى و از جان جامه تقوا بپوشى و در راه عبوديت خدا بكوشى. اينك كه آمده‏اى و مهمان اين بزم حضورى، وقت تنگ و مجال گذرا را بايد مغتنم شمرد. با چه آمده‏اى و با چه باز مى‏گردى؟ و كدام تغيير حالت و خصلت و عادت را از اين ماده خودسازى به ارمغان خواهى برد؟ خودمانى بودن با خدا هم موهبتى است! كسى نيست كه بشنود، خودت هستى و خدايت.
با خودت صميمى باش، يك رو و خودمانى و بى‏پرده. كمى در كوچه پس كوچه‏هاى روح خويش بگرد. لحظاتى كارنامه خود را مرور كن! چه مى‏بينى؟… نقاط روشن آن بيشتر است، يا نقاط تيره‏اش؟ حسنات و سيئات، چه نسبتى با هم دارند؟ ماه‏ها انتظار مى‏كشيدى كه باز هم ماه خدا فرا رسيد و دست نياز و پاى طلب به اين آستان و اين سوى برآورى و بكشى. براى فرا رسيدن دوباره شب‏هاى قدر لحظه شمارى مى‏كردى. هنوز لذت اشك ريختن‏ها و ناليدن‏ها و تضرّع‏هاى شب‏هاى احياء در كام جانت باقى است و طراوت معنويت بار آن همخوانى و همنالى با انبوه خداجويان عاشق و صادق، هنوز هم چون نسيمى خوشبو فضاى جانت را معطر ساخته است بنا بود در رمضان گذشته، آمرزيده شوى و غفران الهى را چون مدالى بر گردن بياويزى، اما چه شد؟ امسال، رمضان همان حال و هواى معنوى را دارد.
رحمت الهى هميشه جارى و سارى است. اگر كوتاهى است، از ماست:
گر گدا كاهل بود
تقصير صاحبخانه چيست؟
آن اشك‏ها و ناله‏ها چه شد و كجا رفت؟ تنها براى آن چند شب قدر نبود. قرار نبود كه آن گريه‏ها و تضرع‏ها و از عمق جان به درگاه خدا ناليدن‏ها و خود را حقير و فقير و مسكين و نيازمند ديدن و دانستن‏ها مخصوص شب‏هاى احياء باشد و در فضاى مسجد و مصلّا جا بماند. امسال هم قرار نيست كه تأمّلات رمضان را، شب‏هاى سرنوشت ساز قدر را، لحظات نورانى و عرفانى سحر را، حالات خوش جلسات دعا و قرآن را، حضور قلب نماز شب و نوافل را در ماه رمضان جا بگذارى و بازهم عريان از اين همه جامه‏هاى بهشتى، وارد شوال شوى. پس عيد فطر براى چيست؟
آن‏چه عيدى خواهى گرفت. بايد در طول سال و همه عمر، همراه داشته باشى، خرجش نكنى، جايى جانگذارى، گم نكنى، از دستت نگيرند… راستى… سوغاتت در اين سفر معنوى به شهر اللّه چيست؟ بارى… آينه بردار، كمى در خويش بنگر، در خلوت خويش، با خودت صميمى باش!
كيستى؟ كجايى؟ چه مى‏كنى؟ چه دارى؟ رمضان را مفت از كف مده! فرشته مرگ‏
فرشته مرگ به رابعه عدوى رسيد.
رابعه پرسيد تو كيستى؟
گفت: من برهم زن همه لذتها، يتيم كننده بچه‏ها، بيوه كننده زنها هستم!
رابعه گفت: چرا همه‏اش از بدى خودت گفتى؟ چرا نمى‏گوئى: من رساننده دوست بدوست هستم.
(تفسير ادبى عرفانى قرآن از خواجه عبداللّه انصارى، ص 43) دزد و رابعه‏
دزدى وارد خانه رابعه شد چيزى نيافت مگر آفتابه‏اى تا خواست بيرون رود رابعه او را صدا زد چرا دست خالى بيرون مى‏روى؟ گفت چيزى پيدا نمى‏كنم. رابعه گفت: اى بيچاره با همان آفتابه وضو بگير و دو ركعت نماز بخوان دست خالى بيرون نمى‏روى دزد همان كار را كرد رابعه رو به آسمان كرد و گفت: سرور من اين شخص به در خانه من آمده ولى چيزى پيدا نكرده من او را به در خانه تو فرستادم بى نصيبش مگذار! وقتى از نماز فارغ شد چنان مجذوب گشته بود كه تا آخر شب از آن دست نكشيد، رابعه از او پرسيد شب را چگونه گذراندى؟ دزد گفت: با ذلت و اظهار فقر خودم را در برابر مولايم ايستادم، او عذر مرا پذيرفت و نقصانم را مرتفع كرد و گناهانم را آمرزيده و مرا به خواسته‏ام رسانيد.
(شهيد عشق الهى رابعه، ص 119) خدمت به مادر
شيخ ابوالحسن فرقانى گفت: دو برادر بودند و مادرى، هر شب يك برادر به خدمت مادر مشغول شدى و يك برادر به خدمت خداوند مشغول بود آن شخص كه به خدمت خدا مشغول بود با خدمت خويش خوش بود، برادر گفت: امشت تو نيز خدمت خداوند به من ايثار كن، چنان كرد. آن شب به خدمت خداوند سر به سجده نهاد در خواب ديد آوازى آمد: كه برادر تو را بيامرزيدم و تو را به او بخشيدم او گفت: آخر من به خدمت خداى مشغول بودم و او به خدمت مادر، مرا در كار او كنيد؟
گفتند: زيرا آنچه كه تو مى‏كنى ما از آن بى‏نيازيم وليكن مادرت از آن بى نياز نيست كه برادرت خدمت كند.
(تذكره الاولياء، ص 379) پذيرايى با نان خشك‏
از مرحوم حجة الاسلام ستارى فرد كه مردى گوشه گير و پر راز و رمز بود پرسيدند چرا در نجف مانديد؟ او به سادگى گفت: اميرالمؤمنين نگذاشت از اين شهر بروم و من به احترامش ماندم. او گفت: روزگارى به خاطر فقر مالى تصميم گرفتم از نجف به شهر و ديار خويش بازگردم، شب تمام اثاثيه را جمع كردم تا فردا صبح حركت كنم، شب در عالم رؤيا خود را در كنار ضريح يافتم ناگاه دستى از داخل آن بيرون آمد و نان خشكى در ميان انگشتانش بود و صدايى شنيدم كه فرمود: اگر اينجا بمانى نان خشكى هست تا از تو پذيرايى كنيم! فهميدم بايد در نجف بمانم. پس تحمّل سختى‏هاى فراوان را بر خود فرض دانسته و از آن زمان تاكنون در غربت و تنهايى كنار حضرت مانده‏ام. دستور امام عصر(عج)
رضاخان زمانى حكم كرد كه همه لباسها متحدالشكل شود و كت و شلوار پوشيده و كلاه بر سر بگذارند ولى روحانيونى كه از مرجع اعلم اجازه اجتهاد داشتند از اين قانون مستثنى بودند. مرحوم آيت اللّه اصفهانى نيز براى حفظ حريم واصل روحانيت به هر فردى حكم اجتهادى داد تا بتواند عمامه به سر را در ايران حفظ كند.
يكى از فضلاء نادان آن دوران به مرحوم سيد اشكال كرد كه اين گونه اجازه دادن‏ها جز سست شدن فقاهت و اجتهاد از سوى مرجعيّت شيعه ندارد، سيد در پاسخ مى‏گويد: اين كار من به دستور كتبى شخص امام عصر (عج) است آنگاه براى اثبات سخن خويش به دنبال نامه حضرت كه توسط مرحوم عارف وارسته حضرت شيخ محمد كوفى فرستاده شده بود برآمد تا متن نامه حضرت را به او نشان دهد ولى هرچه گشت آن را نيافت، اين ادعاى درست و صادقانهئ مرحوم سيّد، حجت را بر همگان تمام كرد. سفارشى از امام على عليه السلام‏
امام حسن(ع) مى‏گويد: هنگامى كه ابن ملجم به اميرالمؤمنين ضربت زده بود نزد وى رفتم ناراحت شده و بى‏تابى مى‏كردم در آن حال آن حضرت فرمود: فرزندم هيچ بى‏نيازى بزرگتر از عقل و هيچ فقرى همانند جهل و هيچ وحشتى شديدتر از خودپسندى و هيچ زندگى اى گواراتر از حسن خلق نيست.
(نهج السعاده، ج 7، ص 127) غذاى اميرالمؤمنين عليه السلام‏
على(ع) مردم را در رحبه كوفه اطعام مى‏كرد پس از آن خود به منزل مى‏رفت و غذا مى‏خورد. يكى از ياران مى‏گويد: گمان كردم حضرت در خانه غذاى بهترى ميل مى‏نمايد از اين رو با مردم غذا نخوردم و با اميرالمؤمنين(ع) همراه شدم، حضرت پرسيد غذا نخوردى؟ گفتم: نه فرمود با من بيا. به منزل رسيديم و فرمود غذاى ما را بياوريد فضّه چند گرده نان و كوزه شير آورد و كوزه را در بشقابى ريخت و نان‏ها را تريد كرد در حالى كه سبوس آن آشكار بود، گفتم: اگر دستور مى‏داديد آرد را الك كنند بهتر بود. حضرت گريست و فرمود در خانه رسول خدا هرگز الك نديدم.
(انساب الاشراف، حديث 232) ما اثاث خانه را به منزل جاودان فرستاديم‏
سويد بن غفله مى‏گويد: روزى در خانه اميرالمؤمنين(ع) وارد شدم در خانه‏اش جز حصير كهنه كه حضرت روى آن نشسته بود چيزى نديدم. گفتم: يا على! تو حاكم و اختيار دار مسلمانان هستى و بيت المال به دست توست. در حالى كه در خانه تو جز حصير نيست. حضرت گريست و فرمود: اى سويد عاقل در منزل موقتى سامان نمى‏گيرد ما اثاث منزل را به خانه جاودانى فرستاده‏ايم.
(نهج السعاده، ج 2، ص 53)

پاورقي ها:

/

عوامل بلاها و حوادث ناگوار

كوتاه ديدگان همه راحت طلب كنند
عارف بلا كه راحت او در بلاى اوست‏
بگذار هرچه دارى و بگذر كه هيچ نيست‏
اين پنج روز عمر كه مرگ از قفاى اوست‏
هر آدمى كه كشته شمشير عشق شد
گو غم مخور كه ملك ابد خونبهاى اوست‏
از دست دوست هرچه ستانى شكر بود
سعدى رضاى خود مطلب چون رضاى اوست‏

دنيا محلّى است براى گرفتاريها و بلاها، هرلاى از دنيا اگر برخوردار از نشاط و شادى باشد همراه با گرفتارى‏ها و حوادث ناگوار نيز هست، گل دنيا همراه با خار است.
على(ع) فرمود: «دنيا خانه‏اى است پوشيده از بلاها، به حيله و نيرنگ شناخته شده، نه حالات آن پايدار است و نه مردم آن از سلامت برخور دارند، داراى تحوّلات گوناگون، و دوران‏هاى رنگارنگ، زندگى در آن نكوهيده و امنيّت در آن نابود است. «و انّما اهلها فيها اغراضٌ مستهدفةٌ، ترميهم بسهامها و تغنيهم بحمامها؛(1) اهل دنيا همواره هدف تيرهاى بلاهستند كه با تيرهايش آنها را مى‏كوبد، و با مرگ آنها را نابود مى‏كند.»
در حديث آمده كه خدا به حضرت موسى(ع) فرمود: «انّى وضعت الرّاحة فى الجنّة و النّاس يطلبونها فى الدّنيا فلم يجده ابداً؛(2) بحقيقت راحتى را در بهشت قرار دادم ولى مردم در دنيا به جستجوى آن هستند ولى هرگز نخواهند يافت.»
آنچه پيش رو داريد نگاهى است به بيان ريشه بلاها و حوادث ناگوار و حكمت‏هاى آن اميد كه راهگشائى باشد براى برخورد صحيح با حوادث و بلاها، و به اين نكته نيز توجّه داشته باشيم كه على(ع) مى‏فرمايد: «انّ اللّه سبحانه يجرى الامور على مايقضيه لاعلى ماترضيه؛(3) خداوند سبحان كارها را مطابق مصالح، جارى مى‏كند، نه بر طبق (ميل و) رضايت تو».
الف: امتحان و آزمايش الهى‏
دنيا آموزشگاهى است كه انبياء و ائمه(ع) و اولياء، معلمان آن، و مردم شاگردان اين مدرسه، و حوادث و ابتلائات تلخ و شيرين مواد امتحانى آن مى‏باشند.
خداوند انسانها را با بلايا و مصيبتها و نيز با خوشيها و نعمتها در اين دنيا مورد امتحان و آزمايش قرار مى‏دهد، آيات زيادى از قرآن گواه اين مطلب است از جمله:
1. «انّا جعلنا على الارض زينة لها لنبلوهم ايّهم احسن عملاً؛(4) «ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم، تا آن‏ها را بيازماييم كدامينشان بهتر عمل مى‏كنند.»
2. «الّذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملاً و هوالعزيز الغفور؛(5) آن خدايى كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مى‏كند، و او شكست‏ناپذير بخشنده است.»
3. «و بلوناهم بالحسنات و السّيّئات لعلّهم يرجعون؛(6) و آنها را با نيكى‏ها و بديها آزموديم، شايد بازگردند.»
4. «ولنبلونّكم بشى‏ءٍ من الخوف و الجوع و نقصٍ من الاموال والانفس و الثّمرات و بشّر الصّابرين الّذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انّا للّه و انّا اليه راجعون؛(7) قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در مالها و جانها و ميوه‏ها آزمايش مى‏كنيم. به استقامت كنندگان بشارت ده، آن‏ها كه هر گاه مصيبتى به ايشان مى‏رسد، مى‏گويند: «ما از آن خداييم، و به سوى او باز مى‏گرديم.»
آرى امتحان الهى همان رويدادهاى پيش بينى شده و يا پيش بينى نشده‏اى است كه گاهى دامنگير انسان‏ها مى‏شود و انسان را تحت فشار مى‏گذارد كه براى رهايى خود تصميم بگيرد و نيروهاى خود را بسيج كند. فوايد و آثار امتحانات الهى‏
آزمايشهاى الهى و امتحانات او آثار گرانسنگى درپى دارد كه به چند مورد مهم آن‏ها اشاره مى‏شود: 1- شكوفايى استعدادها
سختى و گرفتارى هم تربيت كننده فرد و هم بيدار كننده ملت‏ها است، هوشيار كننده انسانهاى خفته و تحريك كننده عزم‏ها و اراده‏ها است. شدائد و حوادث همچون صيقلى كه به آهن فولاد مى‏دهند، هرچه بيشتر با روان آدمى تماس گيرد او را مصمم‏تر و فعّال‏تر و برّنده مى‏كند، زيرا خاصيت حيات اين است كه در برابر سختى مقاومت مى‏كند و بطور خودآگاه و يا ناخودآگاه آماده مقابله با آن مى‏گردد.
بلاها و شدائد همچون كيميا خاصيّت قلب ماهيت كردن دارد، جان و روان آدمى را عوض مى‏كند. اكسير حيات دو چيز است عشق و آن ديگر بلا اين دو نبوغ مى‏آفرينند و از مواد افسرده و بى فروغ گوهرهاى تابناك و درخشان به وجود مى‏آورند.(8)
همه عمر تلخى كشيده است سعدى‏
كه نامش برآمد بشيرين زبانى‏ 2- پرورش روح استقامت و پايدارى‏
بلاها و حوادث ناگوار روح مقاومت و پايدارى را در انسان زنده مى‏كنند، اميرمؤمنان على(ع) مى‏فرمايد: «انّ الشّجرة البرّيّة اصلب عوداً و الرّواقع الخضرة ارق جلوداً و النّابتات العذيّه اقوى وقوداً و ابطأ خموداً؛(9) درخت بيابانى (كه باسختى و بى آبى خو گرفته است) سخت‏تر و شعله آتش آن‏ها شديدتر و سوزنده‏تر است(و دير خاموش مى‏شود) ولى درختان باغستانها(كه پيوسته از نوازش باغبان و آب روان برخوردارند) نازك پوست و كم دوام ترند.»

ناصر خسرو مى‏گويد:
تا نبيند رنج و سختى مرد، كى گردد تمام؟
تا نيايد باد و باران گل كجا بويا شود؟
صائب تبريزى مى‏گويد:
مالش صيقل نشد، آيينه را نقص جمال‏
پشت پا هر كس خورد، دركار خود بينا شود
سعدى گويد:
پادشاهى با غلامى در كشتى نشست، و غلام دريا نديده بود و محنت نياز موده، گريه و زارى در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد، چنانكه ملاطفت كردند آرام نمى‏گرفت، و عيش ملك را از او منغّض(تيره و شكسته) بود. چاره ندانستند. حكيمى در آن كشتى بود، ملك را گفت: اگر فرمان دهى من او را به طريقى خاموش گردانم. گفت: اگر بكنى غايت لطف و كرم باشد، بفرمود: تا غلام را به دريا انداختند، بارى چند غوطه خورد (در آب فرو رفتن) و مويش گرفتند و به پيش كشتى آوردند. به دو دست به سكّان كشتى آويخت، چون برآمد به گوشه‏اى بنشست و قرار يافت. ملك را عجب آمد، پرسيد؛ در اين چه حكمت بود؟ گفت: از اول محنت غرق شدن نچشيده بود. قدر سلامت كشتى نمى‏دانست. همچون قدر عافيت كسى داند كه به مصيبتى گرفتار آيد.
اى سرترا نان جوين خوش ننمايد
معشوق من است آنكه به نزديك تو زشت است‏
حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف‏
از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است.(10)
قرآن كريم مى‏فرمايد: ابراهيم بعد از گرفتارى و امتحان‏ها به مقام امامت ترفيع درجه دريافت.(11) على(ع) مى‏فرمايد: «فى تقلّب الاحوال علم جواهر الرّجال؛ در دگرگونى روزگار و حوادث، گوهر شخصيت مردان شناخته مى‏شود».(12)

قرآن كريم در آيات عديده‏اى بر اين آثار تأكيد نموده است از جمله مى‏فرمايد: «وليبتلى اللّه ما فى صدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم و اللّه عليمٌ بذات الصّدور؛(13) و اين‏ها (ابتلاها) براى اين است كه خداوند، آنچه در سينه‏هايتان پنهان داريد، بيازمايد، و آن چه را در دلهاى شما (از ايمان) است، خالص گرداند، و خداوند از آن چه در درون سينه‏هاست، باخبر است.»
و در آيه ديگر فرمود: «ولنبلونّكم حتّى نعلم المجاهدين منكم و الصّابرين و نبلو اخباركم؛(14) ما همه شما را قطعاً مى‏آزماييم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از ايمان شما كيانند، و اخبار شما را بيازماييم».
على (ع) مى‏فرمايد: «و يبتليهم بضروب المكاره اخراجاً للتكبّر من قلوبهم و اسكاناً للتذلل فى نفوسهم و ليجعل ذلك ابواباً فتحاً الى فضله و اسباباً ذللاً لعفوه؛(15) در صورتى كه خداوند بندگان خود را با انواع سختى مى‏آزمايد، و با مشكلات زياد به عبادت مى‏خواند، و به اقسام گرفتارى‏ها مبتلا مى‏سازد. تا كبر و خودپسندى را از دل هايشان خارج كند و به جاى آن فروتنى آورد، و درهاى فضل و رحمتش را بروى‏شان بگشايد و وسائل عفو و بخشش را به آسانى در اختيارشان گذارد.» 3- تنبّه و آگاهى‏
يكى از آثار آزمايشات الهى، تنبّه و آگاهى است. رفاه دايمى و غرق شدن در مواهب زندگى، مايه غرور و سبب غفلت از ارزشهاى اخلاقى است. زندگى آرام و فارغ از هر نوع فراز و نشيب و خالى از هر نوع طوفان و حوادث تكان دهنده، كاملاً خواب آور است؛ در حالى كه حوادث ناخوشايند و ناگوار، موجب كاهش غرور و بيدارى از غفلت و پيدايش نقطه عطفى در زندگى افراد مى‏گردد. قرآن از يك سو مى‏فرمايد:
«انّ الانسان ليطغى ان رآه استغنى؛(16) انسان آن‏گاه كه احساس بى نيازى كند، طغيان مى‏ورزد». و از سوى ديگر گرفتاريها و بلاها را مايه بيدارى او معرّفى مى‏كند و مى‏فرمايد: «و ما ارسلنا فى قريةٍ من نبىٍ الّا اخذنا اهلها بالبأساء و الضّرّاء لعلّهم يتضرّعون؛(17) هيچ پيامبرى را به نقطه‏اى نفرستاديم، مگر اين كه مردم آن جا را با فقر و سختى مواجه ساختيم، تا تضرع كنند.»
و در آيه‏اى ديگر فرمود: «و لقد اخذنا آل فرعون بالسّنين و نقصٍ من الثّمرات لعلّهم يذكّرون؛(18)و براستى قوم فرعون را به خشكسالى و كمى ميوه دچار نموديم تا متذكّر شوند. و همچنين فرمود: «ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلّهم يرجعون؛(19) خدا مى‏خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند شايد به سوى حق بازگردند.»
على(ع) مى‏فرمايد: «ان اللّه يبتلى عباده عند الاعمال السّيئة بنقص الثّمرات و حبس البركات و اغلاق خزائن الخيرات ليتوب تائبٌ… و يتذكّر متذكّرٌ و يزدجر مزدجر؛(20) براستى خداوند بندگانش را هنگام اعمال بد، گرفتار مى‏كند به كمى ميوه (و محصولات) حبس شدن بركات (آسمانى) و بستن خزينه‏هاى خيرات، تا برگردد، توبه كننده و متذكر شود تذكر يابنده و باز داشته شود (آن كسى كه بنا دارد خود را از گناه باز دارد يعنى) بازدارند.
امام على (ع) فرمودند: «اذا اراد اللّه بعبدٍ خيراً فاذنب ذنباً تبعه بنقمةٍ و يذكّره الاستغفار؛(21) هرگاه خداوند نسبت به بنده‏اى اراده خيرى داشته باشد، پس آن بنده گناهى كند، آن گرفتارى پيش مى‏آيد و استغفار را بيادش مى‏آورد.»
آرى حوادث مرگبار و ناخوشايند، اخطارهاى الهى است و سبب مى‏شود كه انسان در زندگى خود و رفتارهاى خويش تجديد نظر كرده راه درست و صحيح را پيشه خود سازد. 4- پاكسازى گناهان‏
از ديگر آثار بلاها و سختى‏ها پاكسازى گناهان انسان است. على (ع) مى‏فرمايد: «الحمد للّه الّذى جعل محيص ذنوب شيعتنا فى الدّنيا، جنتهم لتسلم بها طاعاتهم و يستحقوا عليها ثوابها؛(22) سپاس خداى را كه پاك كردن گناه شيعيان ما را در دنيا به وسيله رنج و محنت آنها قرار داد تا بدينوسيله طاعاتشان سالم بماند و بر طاعات استحقاق ثواب يابند.»
ب – ترفيع درجه و رسيدن به مقامات بالاتر
گاهى بلاها و حوادث تلخ زندگى، براى دستيافتن و درجات برتر است، گرفتاريها و رنج و بلاى انبياء، ائمه، اولياء و پاكان از اين طريق قابل توجيه است، جمله معروف: «البلاء للولاء؛ بلا براى دوستى است» در اين وادى قابل فهم و درك است.
رنجهاى بى‏شمار و گرفتاريهاى فراوان حضرت ابراهيم(23)، حضرت موسى(24)، يوسف صديق(25)، و حضرت خاتم كه فرمود: «ما اوذى نبىّ مثل ما اوذيت؛ هيچ پيامبرى همچون من آزار نديد» با يان ديد قابل تفسير و تبيين است.
اينك به نمونه‏اى از آيات و روايات درباره عامل فوق اشاره مى‏شود:
1- ابراهيم(ع) بعد از گرفتاريهاى سخت و طاقت فرسا (از درون آتش رفتن تا هجرت…) به مقام امامت ترفيع درجه مى‏يابد. قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد: «و اذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلماتٍ فاتمهنّ قال انّى جاعلك للنّاس اماماً؛(26) (به خاطر آوريد) هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود، و او به خوبى از عهده اين آزمايشها برآمد (خداوند به او) فرمود: «من تو را امام (و پيشواى) مردم قرار دادم.»
2- بهشت رفتن منوط به تحمل بلاها و سختى‏هاست. «ام حسبتم ان تدخلوا الجنّة و لمّا يأتكم مثل الّذين خلوا من قبلكم، مسّتهم البأساء و الضّراء و زلزلوا حتّى يقول الرّسول و الّذين آمنوا معه، متى نصر اللّه الا انّ نصر اللّه قريبٌ؛(27) آيا گمان كرديد كه داخل بهشت مى‏شويد، بى آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه گرفتاريها و ناراحتيها به آن‏ها رسيد، و آن چنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه با او ايمان آورده بودند گفتند: «پس يارى خدا كى خواهد آمد؟ در اين هنگام، تقاضاى يارى از او كردند و به آن‏ها گفته شد، آگاه باشيد، يارى خدا نزديك است.»
3- امام صادق (ع) فرمودند: «انّه ليكون للعبد منزلةٌ عند اللّه فما ينالها الّا بأحدى خصلتين؛ امّا بذهاب ماله او ببليّة فى جسده؛(28) براستى براى بنده (مؤمن) در پيشگاه الهى‏مقام و منزلتى است كه بدان دست نمى‏يابد مگر با يكى از دو خصلت، يا از بين رفتن مال او و يا گرفتارى در جسم او بر اثر سيل و زلزله و…» به همين جهت مؤمنان بيشتر گرفتارند.
4- امام صادق (ع) فرمود: «اوحى اللّه تعالى الى موسى: ماخلقت خلقاً احبّ الىّ من عبدى المؤمن فانّى انّما ابتليه لما هو خيرٌ له و اعافيه لما هو خيرٌ له… و انا اعلم بما يصلح عليه عبدى؛(29) خداوند بلندمرتبه به موسى وحى نمود كه: موجودى نيافريدم كه نزد من از بنده مؤمنم محبوب‏تر باشد. پس براستى او را گرفتار مى‏كنم به آنچه براى او خوب است، او را عافيت مى‏دهم به آنچه براى او خوب است… و من به آن چه باعث اصلاح امر بنده‏ام مى‏شود آگاهترم.»
5 – امام صادق (ع)فرمود: در كتاب على(ع) چنين آمده است: «انّما يبتلى المؤمن على قدر اعماله الحسنة، فمن صحّ دينه و حسن عمله اشتدّ بلاؤه و ذلك انّ اللّه لم يجعل الدّنيا ثواباً لمؤمنٍ ولا عقوبةً لكافرٍ، و من سخف دينه و ضعف عمله قلّ بلاؤه؛(30) كه همانا خداوند مؤمن را به اندازه اعمال نيكش گرفتار بلا مى‏كند پس هر كسى دينش درست و عملش نيكو باشد بلا و گرفتارى‏اش بيشتر خواهد بود، و اين براى آن است كه خداوند دنيا را پاداش مؤمن و عقوبت كافر قرار نداده است. و هر كس دينش نحيف و عمل (خيرش) ضعيف باشد بلائش كمتر است.»
لذا هر كس را خدا دوست بدارد، بلا براى او مى‏فرستد: «اذا اراد اللّه بقومٍ خيراً ابتلا هم؛(31) هرگاه خداوند بخواهد به قومى نيكى رساند آن‏ها را گرفتار مى‏كند.» و پيامبر اكرم(ص) فرمود: «خداوند مؤمن را با بلا تغذيه مى‏كند چنان كه مادر فرزندش را با شير»(32) و امام باقر(ع) فرمود: «خداوند بلا را هديه مى‏فرستد براى مؤمن چنان كه مرد براى خانواده‏اش از مسافرت هديه و سوغات مى‏آورد.»(33) و از كسانى كه خداوند نفرت دارد آن‏ها را گرفتار بلا نمى‏كند.»(34) و بر همين اساس و منطق است كه انسان هرچه در پيشگاه الهى نزديكتر باشد گرفتاريها و بلاهاى او نيز بيشتر خواهد بود.
6. امام بحق ناطق، حضرت صادق(ع) فرمودند: «ان اشدّ النّاس بلاءً الانبياء ثمّ الّذين يلونهم ثمّ الامثل فالا مثل؛(35) براستى شديدترين مردم از جهت بلا و گرفتارى پيامبران بوده‏اند، سپس كسانى كه (از نظر رتبه) بعد از آنها قرار دارند، سپس كسانى كه شبيه ترند پس كسانى كه شبيه ترند.»
در روايت ديگرى مى‏خوانيم: «البلاء للظّالم ادب و للمؤمنين امتحان و للانبياء درجةٌ و للاولياء كرامةً؛(36) بلا براى ستمگران ادب (و مجازات) است و براى مؤمنان آزمايش و امتحان و براى انبياء(ترفيع) درجه و براى اولياء كرامت.
روايت فوق به نوعى بر تمام عوامل بلاها كه در بحث مطرح شده است اشاره دارد. ج. رسيدن به نعمت‏
گاهى بلاها وسيله‏اى براى رسيدن به نعمت‏ها هستند و خداوند مى‏خواهد با آنها به انسان نعمت دهد. امام حسن عسكرى(ع) فرمود: «ما من بلّيةٍالا وللّه فيها نعمةً تحيط بها؛(37) هيچ بلا و گرفتارى نيست مگر آن كه براى خداوند در آن نعمتى است كه آن بلا را احاطه نموده است.» د. برخى گناهان‏
گاهى عامل بلاها و گرفتاريها، برخى از گناهان و شكستن سدها و حريم‏هاى الهى است. هلاك شدن برخى اقوام گذشته در تاريخ، مانند: قوم نوح، عاد، ثمود، و… از اين قبيل است، قرآن كريم در اين رابطه نيز آياتى دارد. از جمله مى‏فرمايد: «و لو انّ اهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركاتٍ من السّماء و الارض ولكن كذّبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون؛(38) اگر اهل آباديها ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، درهاى رحمت را از آسمان و زمين به روى آن‏ها مى‏گشاييم، ولى آن‏ها (آيات ما را) تكذيب كردند و ما هم آن‏ها را به مجازات اعمال خودشان گرفتار ساختيم.»
در آيه ديگر مى‏فرمايد: «و ظهر الفساد فى البرّ و البحر بما كسبت ايدى النّاس ليذيقهم بعض الّذى عملوا لعلّهم يرجعون؛(39) فساد در خشكى و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد تا خداوند نتيجه برخى از اعمال آن‏ها را به خود آنها بچشاند، شايد برگردند.»
و فرمود: «و ما اصابكم من مصيبةٍ فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثيرٍ؛(40) هر مصيبتى به شما رسد بخاطر اعمالى است كه انجام داده‏ايد، و بسيارى (از گناهان) را نيز عفو مى‏كند.»
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اوحى اللّه تعالى الى ايّوب: هل تدرى ما ذنبك الىّ حين اصابك البلاء؟ قال: لا.قال: انك دخلت على فرعون فداهنت فى كلمتين؛(41) خداوند به ايوب (ع) وحى كرد، مى‏دانى گناهت(و ترك اولايت) نزد من وقتى به بلايت مبتلا كردم چه بود؟ عرض كرد: نه، فرمود: وقتى كه بر فرعون (شاه ستمگران) وارد شدى با او در گفتن دو كلمه مداهنه(و به اصطلاح ماستمالى كردى) و نرمش نشان دادى».
و امام صادق(ع) فرمود: «اذا فشا الزنا ظهرت الزّلازل؛(42) وقتى زنا زياد شد زلزله‏ها ظاهر مى‏شود.» ه. صبر و استقامت در مقابل بلاها
در پايان به مهمترين وظائفى كه در مقابل بلاها و حوادث داريم اشاره مى‏شود.

1- صبر و بردبارى‏
اوّلين وظيفه در مقابل بلاها، صبر و بردبارى است. قرآن كريم مى‏فرمايد: «و بشّر الصّابرين الّذين اذا اصابتهم مصيبةٌ قالوا انّا للّه و انّا اليه راجعون؛(43) صبر كنندگان را بشارت ده همانا كه وقتى مصيبتى به آنها رسد، گويد: ما براى خداييم و به سوى او باز مى‏گرديم.»
خداوند با صابران است «انّ اللّه مع الصّابرين» و براى صابران اجر و پاداش بى حسابى در نظر گرفته شده است: «انّما يوفى الصّابرون اجرهم بغير حسابٍ؛(44) همانا صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى‏دارند.»
در روايات تاريخى مى‏خوانيم: گروهى به قصد حج خانه خدا به سوى مكّه حركت كردند. در بيابان حجاز راه گم كردند تا به خيمه‏اى رسيدند، صاحب خيمه كه زنى بود به زائران خانه خدا تعارف كرد و گفت: بمانيد تا فرزندم بيايد. چيزى نگذشت كه سوارى از دور نمايان شده و به نزديك رسيد. به آن زن رو كرد و گفت: اى ام عقيل! خدا به تو در مرگ پسرت عقيل اجر دهد.
زن گفت: چگونه پسرم از دنيا رفت؟ گفت بر اثر فشار اشتران در كنار چاه آب، زن گفت: پائين بيا و از ميهمان‏ها پذيرائى كن.
گوسفندى براى ميهمان‏ها ذبح كرد و بعد از صرف غذا به جمعيت رو كرد و گفت: آيا با قرآن آشنايى داريد؟ يكى از آن‏ها گفت: بله و آيه «و بشّر الصّابرين الّذين…؛ را خواند. زن گفت: تو را به خدا قسم، اين آياتى كه خواندى از قرآن است؟ گفت: بله.

بعد از تشكر چند ركعت نماز خواند و دست بدرگاه خداوند برداشته، عرض كرد: «اللّهمّ انّى فعلت ما امر تنى فانجزلى ما وعدتنى به؛(45) بار خدايا من آنچه دستور دادى انجام دادم(و در مرگ پسرم صبر مى‏كنم) پس تو نيز وعده خود را قطعى ساز.»
پيامبر اكرم(ص) به معاذ براى تسليت مرگ پسرش چنين نوشت: «و قد كان ابنك من مواهب اللّه الهنيئة و عواريه المستوعة متعك اللّه به فى غبطةٍ و سرور و قبضه منك باجرٍ كثير الصّلوة و الرّحمة و الهدى ان صبرت و احتسبت، فلا تجمعن عليك مصيبتين فيحبط لك اجرك و تندم مافاتك؛(46) و براستى پسرت از نعمت‏هاى مطلوب خدا بود، و عاريه‏اى بود كه خداوند او را به تو در حال خوشحالى عنايت نمود، و او را گرفت در حالى كه اجر زيادى به تو رسيده است، اجر درود و رحمت و هدايت. اگر صبر پيشه سازى و حسابگر باشى. پس (مواظب باش كه) بين دو مصيبت (از دست دادن پسر و ناصبرى) جمع نكنى پس اجرت از بين خواهد رفت (آنگاه) پشيمان مى‏شوى بر آن چه از دست داده‏اى.»
امام صادق(ع) فرمود: «و من استقبل البلايا بالرّحب و صبرٍ على سكينةٍ و وقارٍ فهو من الخاصّ و نصيبه ماقال انّ اللّه مع الصّابرين؛(47) كسى كه از بلاها به راحتى و بردبارى همراه با آرامش و وقار استقبال كند از خاصان (درگاه الهى) خواهد بود و بهره‏اش همان است كه خداوند فرمود: «براستى خدا با صابران است.»

امام هفتم (ع) فرمودند: «لن تكونوا مؤمنين حتّى تعدّو البلاء نعمةً و الرّخاء مصيبةً و ذلك انّ الصّبر عند البلاء اعظم من الغفلة عند الرّخاء؛(48) مؤمن نخواهيد بود مگر آن كه بلا را نعمت بدانيد و راحتى را مصيبت، و راز آن اين است كه صبر و بردبارى در هنگام بلا برتر از غفلت در وقت راحتى است.»
در ذيل روايتى مى‏خوانيم: «فليصبر على بلايى و يشكر نعمائى، و ليرض بقضائى، اكتبه فى الصدّيقين عندى؛(49) كه خداوند مى‏فرمايد بايد (مؤمن) بر بلاى من صبر كند، و نعمت‏هاى من را سپاس گذارى نمايد، و بايد به قضا و قدر من راضى باشد (آن گاه) او را جزء صديقين در نزد خود مى‏نويسم.
2- ياد خدا و استمداد از او
على (ع) فرمود: «قل عند كلّ شدّةٍ: لاحول ولا قوّة الّا باللّه العلّى العظيم؛(50) در نزد هر سختى بگو: يارى و قدرتى جز از خداى بلند مرتبه بزرگ نيست.»
3- استمداد از عبادات‏
قرآن كريم مى‏فرمايد: «استعينوا بالصّبر و الصّلوة؛(51) طلب يارى كنيد از صبر (و استقامت و نماز.»
4- يادآورى نعمت‏هاى الهى‏
در قرآن مى‏خوانيم: «فاذكروا آلاء اللّه لعلّكم تفلحون؛(52) پس نعمت‏هاى خداوندى را ياد كنيد شايد رستگار شويد.»
5 – توجه به اجر و پاداش اخروى بلاها و مصائب‏
على(ع) فرمود: «كلّما كانت البلوى و الاختيار اعظم كانت المثوبة و الجزاء اجزل؛(53) به هر مقدار گرفتارى و آزمايش بزرگتر باشد ثواب و پاداش نيز بزرگتر خواهد بود.»
6- توجه به اين كه خداوند از همه چيز آگاه است‏
حضرت نوح وقتى تحت شديدترين فشار و سختى‏ها از ناحيه قومش قرار مى‏گيرد خداوند به او دستور مى‏دهد: «فاصنع الفلك باعيننا انّى معكما اسمع و ارى؛(54) كشتى را در برابر ديدگان ما بساز(اگر مردم بانيش و متلك آزار دادند بدان) براستى من با شما هستم و مى‏شنوم و مى‏بينم.» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 462 خطبه 226.2. سيد محمد حسينى عاملى، اثنا عشريّه (چاپ قديم) ص 155.3. عبدالواحد آمدى، غررالحكم (مؤسسة الاعلمى للمطبوعات) ج 1، ص 216، فصل 9، حديث 56.4. سوره كهف، آيه 7.5. سوره ملك، آيه 2.6. سوره اعراف، آيه 168.7. سوره بقره، آيه 155 – 156.8. عدل الهى،مرتضى مطهرى، ص 181.9. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 45، ص 544.10. سعدى كتاب گلستان، تصحيح از ميرزا: عبدالعظيم خان گرگانى (تهران، مطبعة علمى، چاپ دوم، 1310 ه.ش) ص 27.11. سوره بقره، آيه 124.12. نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 674، حكمت 217.13. سوره آل عمران، آيه 154.14. سوره محمد، آيه 31.15. نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 390، خطبه 192.16. سوره علق، آيه 6 – 7.17. سوره اعراف، آيه 94.18. همان، ص 130.19. سوره روم، آيه 41.20. محمدى رى شهرى منتخب ميزان الحكمه، سيد حميد حسينى (دارالحديث) ص 81، روايت 896.21. محمدى رى شهرى، منتخب ميزان الحكمة، سيد حميد حسينى (قم) دارالحديث، 1380) ص 81، روايت 898.22. همان، ص 82، بحارالانوار، ج 67، ص 229، ج 81، ص 179.23. سوره انبياء آيه 69؛ سوره صافات، آيه 102 – 107 و ر ك تفسير نمونه، ج 22، ص 549.24. سوره طه، آيه 40 – 41 و تفسير نمونه، ج 16، 15.25. اوايل سوره يوسف.26. سوره بقره، آيه 124.27. همان، ص 214.28. منتخب ميزان الحكمه (همان) ص 82 و اصول كافى، ج 2، ص‏257.29. همان، ص 83 روايت 910؛ بحارالانوار، ج 72، ص 331 حديث 14، ج 73، ص 383، حديث 8.30. همان، ج 67، ص 236 و منتخب ميزان الحكمه، ص 82، روايت 906.31. منتخب (همان)، ص 81.32 و 33 و 34. همان. 35. منتخب ميزان الحكمه، ص 80، روايت 886.36. بحار، ج 81، و ج 67، ص 235. 37. همان، روايت 895.38. سوره اعراف، آيه 96.39. سوره روم، آيه 41.40. سوره شورا، آيه 30.41. منتخب ميزان الحكمه (همان) ص 81 روايت 888.42. همان.43. سوره بقره، آيه 156.44. سوره زمر، آيه 10.45. لئالى الاخبار، ج 1، ص 305.46. شيخ عباس قمى، منتهى الآمال(تهران كتابفروشى علميّه)، ج 2، ص 251.47. فيض كاشانى، تفسير الصافى، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ج‏1، ص 203.48. منتخب ميزان الحكمه، (همان) ص 81، روايت 894.49. همان، ص 83، ذيل روايت 910.50. همان، ص 83.51. سوره بقره، آيه 153.52. سوره اعراف، آيه 69.53. نهج البلاغه، خطبه 192، ص 388.54. سوره طه، آيه 46.

/

نگاهي به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
صهيونيست‏ها غزه را به سرزمينى سوخته تبديل مى‏كنند. هرچند براى رژيم صهيونيستى خفت آور است كه تمامى تأسيسات نظامى و غير نظامى در نوار غزه را با دستان خود نابود سازد، ولى به قول شخص “شارون” براى اسرائيل چاره‏اى جز تسليم در برابر انتفاضه فلسطينيان نمانده است. آنها قصد دارند غزه را به سرزمينى سوخته تبديل كنند. تصوير فوق انفجار تأسيسات نظامى ارتش اشغالگر قدس توسط خود آنها در گذرگاه “عرز” واقع در شمال نوار غزه را نشان مى‏دهد. قرار است دوشنبه آينده نيروهاى اين رژيم از نوار غزه عقب‏نشينى كنند.
140 عراقى در حمله سنگين آمريكا به تل‏عفر كشته شدند. (20/6/84)
مصرى‏ها عليه انتخاب مجدد حسنى مبارك تظاهرات كردند.
يك تن مواد منفجره در كربلا قبل از انفجار كشف شد. (21/6/84)
جشن پيروزى انتفاضه فلسطين در بخش آزاد شده غزه برپا شد. (22/6/84)
همزمان با پيشنهاد 40 صفحه‏اى حقوق بشر آمريكا به سازمان ملل، صدها شهروند مظلوم عراقى به خاك و خون كشيده شدند. افراد ناشناس، زير نظر اشغالگران، صدها نفر از عراقى‏هاى مظلوم را به خاك و خون كشيدند. اين حادثه زمانى اتفاق افتاد كه آمريكا همزمان با آغاز به كار شصتمين مجمع عمومى سازمان ملل پيشنهاد 40 صفحه‏اى ارائه داد كه هفت اولويت را در آن مشخص كرده و در رأس آن حقوق بشر قرار دارد.
دفاع آيت اللّه سيستانى از ولايت فقيه، آمريكا را به هراس انداخت. منابع عراقى از نگرانى شديد سفير آمريكا در عراق در مورد تفكرات و فتاواى آيت اللّه سيستانى به دليل هماهنگى آن با تفكرات حضرت امام خمينى(ره) و رهبر معظم انقلاب اسلامى ايران خبر مى‏دهند.
روزنامه اماراتى الخليج: سفارت تركيه در كشورهاى اسلامى پايگاه ديپلمات‏هاى اسرائيل شده است. (24/6/84)
آيت اللّه سيستانى شيعيان عراق را به خويشتندارى توصيه كرد. (26/6/84)
انفجار بمب قوى در بيروت خسارات سنگين به جا گذاشت. (27/6/84)
2 هفته پس از تخليه بخشى از مناطق اشغالى، يورش وحشيانه صهيونيست‏ها به غزه 112 كشته و زخمى بر جاى گذاشت.
مردم بغداد در همبستگى با قيام مردم بصره به خيابانها ريختند و ضمن محكوم كردن رفتار اشغالگران خواستار عراقى اسلامى، آزاد و امن شدند. (3/7/84)
منزل شارون در تيررس موشك‏هاى جديد حماس قرار گرفت. (6/7/84)
عربستان، امارات و قطر از تروريست‏هاى عراق حمايت مالى مى‏كنند.(7/7/84)
4 خودرو بمب گذارى شده در شهرهاى شيعه نشين عراق منفجر شد. (9/7/84)
10 پليس در جريان درگيرى با تظاهر كنندگانى كه سعى داشتند با عبور از دروازه كاخ رياست جمهورى فيليپين وارد آن شوند زخمى شدند. (14/7/84) اخبار داخلى
35 ميليارد تومان اعتبار براى جبران خسارت سبزيكاران اختصاص يافت.
رئيس مجلس در اعتراض به اقدام بوش در تأخير براى صدور ويزا، سفر به نيويورك را لغو كرد.
قاليباف برنامه‏هاى خود را براى اداره شهر تهران تشريح كرد. (16/6/84)
دولت امسال با ده هزار ميليارد تومان كسرى بودجه مواجه است. (17/6/84)
رهبر انقلاب: دولت به خاطر برخى توقعات يا كدورت‏ها نبايد تضعيف شود.
در صورت ارجاع پرونده ايران به شوراى امنيت، طرح 3 فوريتى مجلس براى تعليق كامل پروتكل الحاقى ارائه مى‏شود.
7 تن از مراجع عظام تقليد اعلام كردند: فعاليت شركت‏هاى هرمى اينترنتى حرام است. (19/6/84)
مجمع جهانى هسته‏اى از عملكرد شفاف ايران تقدير كرد.
آيت اللّه سيستانى: حكم ولى فقيه براى همه نافذ است حتى مجتهدين ديگر.
دكتر پرويز داوودى معاون اول رئيس جمهور شد.
نيروهاى يگان ويژه براى برخورد با اراذل و اوباش در 200 نقطه تهران مستقر شدند.
سه كشور اروپايى با آمريكا براى ارجاع پرونده ايران به شوراى امنيت تبانى كردند.(20/6/84)
رئيس سازمان مديريت و برنامه ريزى: مصوبه پرداخت 2 ماه پاداش به كاركنان ستادى دولت قابل اجرا نيست.
با رد لايحه دولت سابق در كمسيون انرژى، بنزين دو نرخى نمى‏شود.
سر لشكر صالحى فرمانده كل ارتش شد.(21/6/84)
هيئت وزيران آيين نامه استفاده از سربازان وظيفه در دستگاههاى دولتى را تصويب و ابلاغ كرد.
هيئت دولت مديران را موظف به اقامت در محل مأموريت خود كرد.
نمايشگاه صادرات غير نفتى ايران و عراق گشايش يافت.
دكتر احمدى نژاد امروز به سازمان ملل مى‏رود. (22/6/84)
رئيس جمهور، امروز در جمع سران و نمايندگان 191 كشور سخن مى‏گويد.
172 تن از اراذل و اوباش در تهران محاكمه شدند. (23/6/84)
رهبر انقلاب: امتحان دوران صلح و عافيت سخت‏تر است.
بوش در جلب حمايت چچن عليه ايران ناكام ماند. (24/6/84)
رئيس جمهور، علاوه بر ديدار و گفت و گو با سران 17 كشور جهان با دبير كل سازمان ملل نيز ديدار و بر ضرورت اصلاح ساختار سازمان ملل تأكيد كرد.
رئيس جمهور اسلامى ايران در اولين نطق خود در سازمان ملل: تركيب شوراى امنيت بايد داراى توازن منطقى باشد.
احمدى نژاد: كشورى كه خود سلاح هسته‏اى دارد، صلاحيت اظهار نظر درباره ديگران را ندارد. (26/6/84)
راديو آمريكا: در برابر ايران كاملاً شكست خورديم.
سفر آيت اللّه هاشمى رفسنجانى به عربستان آغاز شد. (27/6/84)
احمدى نژاد ملت‏ها را به زمينه سازى براى ظهور منجى موعود فرا خواند.
احمدى نژاد در سازمان ملل: اجازه ندهيم غرب، دنيا را به قرون وسطى باز گرداند.
رئيس جمهور در نطق سازمان ملل آمادگى ايران را براى مشاركت با ساير كشورها در زمينه فعاليت‏هاى هسته‏اى اعلام كرد. (28/6/84)
رهبر انقلاب: ملت معتقد به مهدويت هرگز تسليم زورگويان نمى‏شود.
قاليباف: دولت احمدى نژاد فرصتى كم نظير براى مديريت شهرى است.
با بروز اختلاف نظر در ميان كشورهاى اروپايى، موضع ايران در شوراى حكام قوى‏تر شد. (30/6/84)
روسيه، چين و هند با طرح غرب عليه ايران مخالفت كردند. (31/6/84)
رهبر انقلاب: پيشرفت‏هاى علمى كشور محصول تحريم‏ها و فشارهاى سياسى است.
اقتدار نيروهاى مسلح در سالگرد دفاع مقدس به نمايش گذاشته شد.
رهبر انقلاب: دفاع مقدس آئينه تمام نماى ظرفيّت‏هاى ملت ايران است.
رئيس جمهور در مراسم رژه نيروهاى مسلح: ملت ايران در دفاع از تماميت ارضى و استقلال، بسيار مقتدر است. (2/7/84)
پيش نويس غير قانونى اروپا بدون اجماع تصويب شد. در مقابل 22 كشورى كه شب گذشته به قطعنامه عليه ايران رأى مثبت دادند، 12 كشور رأى ممتنع داشتند و يك رأى نيز در مخالفت، با قطعنامه پيشنهادى ارائه شد. (3/7/84)
رهبر انقلاب: شعار ” ما مى‏توانيم” در ملت ايران نهادينه شده است.
بيانيه هيئت ايرانى: ديگر هيچ تعهدى به اجراى اقدامات داوطلبانه نداريم. (4/7/84)
رئيس جمهور در واكنش به قطعنامه خصمانه شوراى حكام: موضع ايران محكم و دست بدخواهان خالى است، رئيس جمهور ديروز در مراسم آغاز سال تحصيلى دانشگاه امام حسين(ع) تأييد كرد: رمز بقاى ما خودباورى و بهره‏مندى از دانش روز است.
آيت اللّه هاشمى شاهرودى: بايد در معاملات 25 ميليارد دلارى خود با كشورهاى اروپايى تجديد نظر كنيم. (5/7/84)
دبير شوراى امنيت ملى: مذاكره در شرايط زور را نمى‏پذيريم.
دبير كل بانك مركزى: اسكناس‏هاى 5 و 10 هزار تومانى آماده چاپ شد. (6/7/84)
فرمانده كل قوا: نيروهاى مسلح مظهر قدرت و عزت ملى هستند.
براى دفاع از حق ملت ايران در استفاده از فناورى هسته‏اى، دانشجويان خشمگين به سفارت انگليس يورش بردند.
رئيس جمهور در جلسه ديروز هيأت دولت، خواستار سالم سازى ادارات و جلوگيرى از رانت خوارى و حذف تشريفات شد.(7/7/84)
هشدار هاشمى رفسنجانى به غرب: ميدان پرونده هسته‏اى ايران مين گذارى شده است.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: اگر تسليم شويم نسل‏هاى آينده ما را نخواهند بخشيد.(9/7/84)
نخستين حضور احمدى نژاد در جلسه مجمع تشخيص مصلحت نظام صورت گرفت.
در يكى از شهرهاى اطراف تهران، رانت خواران 105 هكتار زمين كشاورزى را به مسكونى تبديل كردند. (10/7/84)
اسكات ريتر بازرس سابق سازمان ملل: هيچ راه قانونى براى مخالفت با برنامه اتمى ايران وجود ندارد. (11/7/84)
دكتر باقرى لنكرانى وزير بهداشت: دست سودجويان را از درمان و بهداشت مردم كوتاه مى‏كنيم. (12/7/84)
وزير راه و ترابرى: راه آهن ايران به چهار كشور همسايه متصل مى‏شود.
سخنگوى وزارت خارجه: ايران مذاكره با با پيش شرط و تحت فشار را نمى‏پذيرد.(13/7/84)
با تصويب مجلس، شرط قبولى در آزمون ادوارى براى استخدام نيروهاى بومى لغو شد. (14/7/84) اخبار خارجى‏
كوفى عنان: تهاجم آمريكا به عراق به اوج‏گيرى تروريسم دامن زد. (16/6/84)
اولين كابينه طرفدار غرب در اوكراين سقوط كرد.
پاول: دخالت در اشغال عراق را لكه ننگى براى خود مى‏دانيم. (19/6/84)
200 هزار ايتاليايى خواستار خروج اشغالگران از عراق شدند.
رئيس جمهور فيليپين قبل از ترك مانيل به ارتش دستور آماده باش داد. (22/6/84)
كرزاى خواستار توقف عمليات نظامى آمريكا در افغانستان شد. (31/6/84)
100 هزار آمريكايى براى برپايى تظاهرات ضد جنگ در واشنگتن بسيج مى‏شوند.(2/7/84)
طرفداران نخ والسا در انتخابات پارلمانى لهستان پيروز شدند. (5/7/84)
پليس آمريكا تظاهرات ضد جنگ را سركوب كرد و 370 تن از مخالفان سياست‏هاى بوش را دستگير كرد. (6/7/84)
ديپلمات آمريكايى به اتهام آدم ربايى در ايتاليا تحت پيگرد قرار گرفت.
چينى‏ها پنجاه و ششمين سالگرد تأسيس حكومت كمونيستى را جشن گرفتند.(10/7/84)
چاوز: از حربه نفت براى مهار آمريكا استفاده خواهيم كرد.
پاپ: اروپا و غرب در معرض عذاب الهى قرار گرفته‏اند. (12/7/84)
عراقى‏ها تأمين امنيت غرب و شرق بغداد را به عهده گرفتند. (13/7/84)
نخست وزير سابق فرانسه: تظاهرات ميليونى فرانسوى‏ها استيضاح دولت بود.(14/7/84)



پاورقي ها:

/

آيت اللّه قاضى‏ قهرمان عرصه جهاد، علم و اخلاق‏

دهم آبان سالروز شهادت قهرمان عرصه جهاد و علم و اخلاق، آيت اللّه قاضى است.
آيت اللّه قاضى كه در سال 1358 در سنگر نماز و محراب به شهادت رسيد، در سال 1333 قمرى در تبريز ديده به جهان گشود.
تحصيلات مقدماتى علوم دينى را از پدر بزرگوار و عم گرامى خود ميرزا اسداللّه در مدرسه طالبيه تبريز آموخت و در هنگام قيام مردم تبريز به اتفاق پدرش توسط رضاخان به تهران تبعيد شد و پس از چند ماه توقف در تهران و رى به تبريز مراجعت نمود. سپس به حوزه علميه قم مشرف و مشغول تحصيل علوم مذهبى گرديد. در دوران تحصيل از محضر مراجع عظام آيت اللّه حجت، آيت اللّه صدر، آيت اللّه بروجردى و امام خمينى كسب علم نمود. بعد از آنكه در قم از محضر علماء بهره برد. راهى حوزه علميه نجف شد و در آنجا نيز از محضر علماء بزرگى چون آيت اللّه حكيم، عبدالحسين رشتى، ميرزا باقر زنجانى، و علامّه محمد حسين كاشف الغطاء كسب فيض كرد. سرانجام بعد از چند سال به ايران بازگشت و در تبريز اقامت گزيد.
در تبريز آيت اللّه قاضى نماينده تام الاختيار امام بودند و از اين جهت مسئوليتى سنگين برعهده داشتند، آيت اللّه قاضى از هنگامى كه مبارزه با طاغوت را بر خود فرض نمود. هيچگاه در اين مورد كوتاهى و قصور نورزيده و همواره به مبارزه و حركت در مسير حق مى‏انديشيدند و مردم را نسبت به مسائل و مشكلات روشن مى‏نمودند.
مبارزات مردم مسلمان كه به رهبرى امام خمينى صورت گرفت، ايشان نيز فعالتر از گذشته به مبارزه عليه رژيم پرداختند، به همين جهت رژيم شاه اين عالم مبارز را در زندان قزل قلعه محبوس و سپس به شهرهاى بافت كرمان و زنجان تبعيد نمود. شهيد قاضى تحت فشارهاى روحى و جسمى كه از جانب رژيم به ايشان وارد شده بود بيمار شدند و مدت سه ماه در بيمارستان بسترى گرديدند. پس از آنكه شهيد قاضى سلامتى نسبى خود را بدست آورد و از بيمارستان خارج شد رژيم وى را به عراق تبعيد كرد. پس از اتمام دوره تبعيد، ايشان به ايران بازگشت و در تبريز اقامت گزيد.
آيت اللّه قاضى پس از استقرار در تبريز مبارزات خويش را همچون گذشته براى سرنگونى رژيم طاغوت و به ثمر رساندن انقلاب اسلامى ادامه داد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز در راه خدمت به اسلام و انقلاب همت گماشت و توطئه‏هاى فراوانى را كه در خطه آذربايجان از جانب استكبار جهانى عليه انقلاب اسلامى طرح ريزى مى‏شد وى با تدبير و كاردانى نقش بر آب مى‏كرد و بويژه در زمينه آگاه‏سازى مردم نسبت به حزب آمريكائى خلق مسلمان و توطئه‏هاى آن تلاش فراوان مى‏نمود.
آيت اللّه قاضى از آنجا كه از كوشش در راه اهداف اسلام و پيشبرد انقلاب اسلامى لحظه‏اى كوتاهى نمى‏كرد و پيوسته با عوامل فتنه جو و توطئه گر مبارزه مى‏نمود. هميشه مورد بغض شديد دشمن قرار داشت تا جائيكه به آن شهيد بزرگوار دروغهاى زيادى مى‏بستند و تهمتهاى فراوانى مى‏زدند و ايشان را تهديد به قتل مى‏نمودند. وى نيز مردانه در برابر اينگونه تهديدها مى‏گفت: مرا تهديد به قتل مى‏كنند، من از شهادت نمى‏ترسم آماده‏ام و از خدا مى‏خواهم.
يكى از نمودهاى روشن شخصيت آيت اللّه قاضى وجود علم وافر در ايشان بود. وى گذشته از آنكه مقالات مفيد و محققانه‏اى در پاره‏اى مجلات دينى عرب زبان از خود به يادگار گذاشته‏اند. صاحب تأليفات فراوانى نيز مى‏باشند كه تعدادى از آنها هنوز به صورت خطى مى‏باشد و در مجموع حدود 30 اثر مكتوب از آن بزرگوار به صورتهاى مختلف به يادگار مانده است.
شهيد آيت اللّه قاضى، گذشته از آنكه در علم و دانش صاحب نام و مشهور بود از نظر اخلاقى نيز از چهره‏هاى ممتاز بشمار مى‏رفت و بسيارى از صفات نيك را در وجود خودش جمع ساخته بود.روحيه ظلم ستيزى و قاطعيت از صفات بارز ايشان بود. يكى از ياران نزديك آن شهيد درباره خصوصيات ايشان چنين مى‏گويند:
روحيه ايشان بسيار انقلابى و اراده ايشان از هر جهت قاطع بود. وقتى تصميم مى‏گرفت از هيچ چيز نمى‏ترسيد. در برابر دشمنان شديداً متهوّر و سازش‏ناپذير و در برابر دوستان هميشه مؤدّب، خاضع و متواضع بود. از نظر قلم، فوق العاده بود، كه كتابها و حتى مقالات زيادى در مجلات مصر از ايشان چاپ شده كه بسيار مفيد بوده است.
اطلاعات ادبى‏شان بسيار وسيع بود، آگاهيشان در رابطه با تفيسر و نهج البلاغه و تاريخ ائمه اطهار بسيار وسيع بود. در اين جهت كتابهاى زيادى نوشته است.
مطالعات و تتّبع او كم نظير بود و در مطالعه حوصله زياد داشت. هر كتابى كه مى‏گرفت قبل از اين كه مطالعه كند درجايش نمى‏گذاشت و در قفسه قرار نمى‏داد، كتابخانه بسيار معظمى داشت كه كتابهاى خطّى بسيار ارزنده‏اى از اجدادشان به ارث رسيده بود و خودشان هم مقدارى خريده بودند كتابخانه او شايد بتوان گفت در ايران از كتابخانه‏هاى شخصى بسيار كم نظير است و خيلى كتابهاى مفيد داشت.
از نظر اعتقاد به مسئله ولايت فقيه ايشان از سال 42 وقتى صحبت مى‏شد، روى مسأله ولايت فقيه تكيه مى‏كرد و لذا به امام امت شديداً معتقد بود و علاقه داشت. از اولين كسانى بود كه در آذربايجان شرقى تقليد امام را به مردم توصيه مى‏كرد و بخصوص بعد از آيت اللّه حكيم ايشان مردم را به امام خمينى قدس سره الشريف ارجاع مى‏دادند.
آيت اللّه قاضى از شهادت بعنوان يك آرزوى بزرگ ياد مى‏كرد و گاهى رسيدن به اين آرزوى بزرگ را خاضعانه از خداوند طلب كرده و مى‏گفت:
«كاش من هم مثل آقاى مطهرى روزى شربت شهادت بنوشم.»
سرانجام شش ماه پس از شهادت استاد مطهرى ايشان نيز به آرزوى خود رسيدند، وى در تاريخ دهم آبان ماه سال 1358 هنگامى كه نماز مغرب و عشاء را در مسجد شعبان بجا آورده و عازم منزل بودند پس از عمرى تلاش در راه احياى ارزشهاى دينى و كوشش در جهت خودسازى و مبارزه بى امان فرهنگى – سياسى عليه مظاهر الحادى در سنگر دين بدست گروهك منحرف و مزدور فرقان به شهادت رسيدند و با شهادت خود دنيايى افتخار نصيب خويش كرده و يك جهان رسوايى براى دشمان خويش باقى گذاشتند.


پاورقي ها:

/

سخنان معصومين ع

امر به معروف و نهى از منكر پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَيُبغِضَ المُؤمِنَ الضَّعيفَ الّذَى لا دينَ لَهُ، فَقيلَ لَهُ: وَ ما المُؤمِنُ الّذى‏ لادينَ لَهُ؟ قالَ الّذى لايَنهى‏ عَنْ المُنكَرِ.»
(فروع كافى، ج 5، ص 59)
خداى عزيز از مؤمن ضعيفى كه دين ندارد عصبانى است و از او نفرت دارد.
عرض كردند چه مؤمنى است كه دين ندارد؟
حضرت فرمود: نهى از منكر نمى‏كند. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«مَنْ اَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ اَو نَهى عَنْ الْمُنْكَرِ اَوْ دَلّ عَلى‏ خَير اَوْ اَشارَ بِهِ فَهُوَ شَريك وَ مَنْ اَمَرَ بِسُوءٍ اَوْ دَلَّ عَلَيهِ اَوْاَشارَ بِهِ فَهُوَ شَريك.»
(خصال صدوق، ج 1، ص 138)
كسى كه امر به معروف و نهى از منكر كند و بسوى خير راهنمائى كند و يا به آن اشاره نمايد در عمل شريك ثواب است و كسى كه با كار ناشايسته سفارش كند و يا به آن راهنمائى نمايد، شريك گناه است. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اِذا اُمَتّى تَواكَلَتْ الاَمْرَ بِالمَعْرُوفِ وَ النَّهىَ عَنْ الْمُنْكَرِ فَلْيَأذَنُوا بِوِقاعِ مِنْ اللّهِ تَعالى‏.» (فروع كافى، ج 5، ص 59)
امام رضا(ع) از رسول گرامى (ص) نقل كرده است كه فرمود: وقتى ملت من امر به معروف و نهى از منكر را بيكديگر حواله دادند بايد در انتظار حوادثى از طرف خدا باشند. امام على عليه السلام :
«اَلْمُؤْمِنُ يَكُونُ آمِرٌ بِالْمَعْرُوفِ ناهى عَنْ الْمُنْكَرِ.»
(اثنى عشريه، ص 25)
مؤمن امر كننده به معروف و نهى كننده از منكر است. امام على عليه السلام:
«لَعَنَ اللّهُ الآمِرينَ بِالمُعْرُوفِ التَّارِكينَ لَهُ وَ النّاهينَ عَن المُنْكَرِ العامِلينَ بِه.» (وسائل الشيعه، ج 11، ص 420)
آنان كه خود ارزشهاى الهى، انسانى را رها مى‏كنند و به ديگران دستور مى‏دهند و نيز خود ناارزشيها را عمل مى‏كنند و بديگران توصيه ترك آنها را مى‏دهند خداى متعال بر آنان لعنت كرده است. امام على عليه السلام :
«مَا أعَمالُ البرِّ كُلُّها، وَالجِهادُ فى سَبيلِ اللّهِ عِندَ الأَمِر بِالمَعرُوفِ وَ النَّهىَ عَن المُنكَرِ الّا كَنَفثَةٍ فى بَحرٍ لُجِّىٍّ.»
(نهج البلاغه، حمكت 374)
تمامى اعمال و كارها حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر مانند قطره‏اى در مقابل يك درياى بزرگ و پهناور است. امام على عليه السلام :
«فَرَضَ اللّه الأَمرَ بِالمَعروفِ مَصلَحَةً لِلعَوامِ، وَ النَّهى عَنِ المُنكَرِ رَدْعَاً لِلسُّفَهاء.»
(همان، ص 252)
خداوند متعال امر به معروف را براى صلاح و مصلحتهاى جامعه و نهى از منكر را براى راندن بى خردان (نادانان) از گناه، واجب كرد. امام على عليه السلام :
«مَن أَمَرَ بِالمَعرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ المؤمِنينَ، وَ مَن نَهَى عَنِ المُنكَرِ أَرغَمَ اُنُوفَ الكافِرِينَ (المنافقِين).»
(همان، ص 30)
آن كس كه به نيكيها فرمان دهد، پشت مؤمنان را محكم كرده است و كسى كه از زشتيها نهى كند بينى كافران(منافقان) را به خاك ماليده است. امام باقر عليه السلام:
«اِنَّ الاَمْرَ بِالْمَعرُوفِ وَ النَّهى عَنْ الْمُنكَرِ سَبيلُ الاَنْبِياءِ وَ مِنهاجُ الصُّلَحاءِ، فَريضَةٌ عَظيمَة»
(جامع السعادات، ج 2، ص 84)
امر به معروف و نهى از منكر راه انبياء، روش شايستگان و واجبى بزرگ است. امام باقر عليه السلام:
«الاَمرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهىُ عَنْ الْمُنْكَرِ خَلقانِ مِنْ خَلْقِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَمَنْ نَصَرَ هُما اَعَزَّهُ اللّهُ وَ مَنْ خَذَلَهُما خَذَلَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.»
(خصال صدوق، ج 1، ص 115)
امر به معروف و نهى از منكر دو فرد از مخلوق خداى عزيزاند. كسى كه امر به معروف و نهى از منكر را يارى كرد خدا او را عزيز گرداند و كسى كه آنها را ناديده گرفت خدا هم او را ناديده مى‏گيرد. امام صادق عليه السلام:
«وَيلٌ لِقَومٍ لا يَدينُونَ اللّهَ بِالاَمْرِ بِالْمَعرُوفِ وَ النَّهىَ عَنْ الْمُنكَرِ.»
(فروع كافى، ج 5، ص 57)
واى به حال ملتى كه با امر به معروف و نهى از منكر تسليم خدا نمى‏گردند.

پاورقي ها:

/

عبادت مصلحتى‏

« و من الناس من يعبد الله على حرف فإن أصابه خيرٌ اطمأنّ به و إن أصابته فتنةٌ انقلب على وجهه خسر الدنيا و آلاخرة ذلك هو الخسران المبين» (سوره حج – آيه 11)

برخى از مردم كسى است كه خدا را به ظاهر و از روى مصلحت عبادت مى‏كند پس اگر خيرى به او رسيد مطمئن مى‏شود و ثابت‏ماند ولى اگر به او بلائى وضررى رسيد از خدا روى بر مى‏گرداند ، همانا چنين كسى دنيا و آخرتش را از دست داده و اين زيانى است واضح و آشكار.
در شأن نزول آيه روايت شده است كه فردى از يهوديان ايمان آورد. اتفاقاً چشم دردى بر او عارض شد و او را بكلى نابينا كرد. پس از آن أموالش را نيز از دست داد و بلاهاى ديگرى پى در پى براو نازل شد. نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: من از اسلام شومى گرفتم، پس از مسلمانى هرچه داشتم از بين رفت.
پيامبر به او فرمود: اسلام، انسان را آزمايش مى‏كند چنانكه آتش زر و سيم را. ولى او قانع نشد و از اسلام دست كشيد و مرتد شد.
على حرف: يعنى بر يك طرف و يك جهت . و معنايش اين است كه در خوشيها و شاديها اسلام را مى‏پذيرد ولى در سختيها و مشقت‏ها و حوادث ناگوار از اسلام كناره گيرى مى‏كند و برخى گفته اند يعنى به شرط. پس اين همان اسلام مصلحتى است.
خير: خير يعنى آنچه انسان را خوش آيد و او را خوشبخت كند.
اطمأن به: يعنى آرامش داشت و ثابت ماند.
فتنة: فتنه در اصل فتن است بمعنى گداختن بوسيله آتش يعنى طلا يا نقره را در محك آزمايش قرار دادن. در اين حالت بوسيله سوزاندن معلوم مى‏شود كه طلا خالص است و غش ندارد. از اين روى آزمايش انسانها را نيز فتنه مى‏گويند زيرا در فتنه – كه عبارت است از بلاهاى گوناگون – خوب و بد انسانها مشخص مى‏گردد.
انقلب على وجهه: يعنى به رو برگشت. كنايه است از بازگشت به حالت قبل يعنى مرتد شدن.
الخسران المبين: زيان بيّن و آشكار و راستى چه زيانى بالاتر از اينكه انسان نه دنيا داشته باشد و نه آخرت.
و چه زيبا گفته است شاعر:
نه مال و نه اعمال و نه دنيا و نه دين‏
نه لامعه صدق و نه انواع يقين‏
در هر دو جهان منفعل و خوار و حزين‏
البته زيانى نبود بدتر از اين‏
به هر حال اين آيه مى‏رساند كه برخى از مردم از روى حقيقت ايمان نياورده‏اند و عبادتشان مجازى است نه حقيقى. نشانه چنين اشخاصى اين است كه اگر فيضى و سودى طبق دلخواهشان رسيد مطمئن به ايمانشان مى‏شوند و استقرار پيدا مى‏كنند ولى اگر حادثه اى تلخ مانند فقر و پريشانى به آنها برسد آن را به فال بد مى‏گيرند و از اسلام روى بر مى‏گردانند و چنين مى‏پندارند كه در اثر شومى اسلام – و العياذ بالله – به آنان محنت و سختى رسيده و آنها را مبتلا ساخته است در صورتى كه خداوند مؤمنين را بيش از ديگران مى‏آزمايد و به بلا يا حتى به نعمت فراوان امتحان مى‏كند تا خوب و بد از هم جدا شود.
خوش بود گر محك تجربه آبد به ميان‏
تا سيه روى شود آنكه در او غش باشد
اينچنين افرادى مصداق تقسيم سوم حضرت امير المؤمنين سلام الله عليه هستند كه فرمود: « و همج رعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح اتباع كل ناعق » و چقدر دردناك است كه مانند چنين خاشاكهائى زيادند كه با هر بادى بوزد با آن حركت مى‏كنند و هر پرچمى برافراشته شود نسنجيده زير آن قرار مى‏گيرند و هر صدائى از گوشه اى بلند شود هورا مى‏كشند و صحيح است مى‏گويند. چنين كسانى بر هيچ امرى ثابت قدم نيستند و ايمانشان بسيار متزلزل و پا در هواست كه با هزار تأسف در تمام جوامع بشرى ديده مى‏شوند و جامعه اسلامى ما نيز گرفتار چنين افرادى است.
زياد ديده شده است كه به محض فرو آمدن بلائى بر بعضى از مردم، از دين خدا حتى به صورت ظاهر هم خارج مى‏شوند. من خودم يكى ازافراد را ديدم كه گرفتارى داشت و بسيار تلاش كرد كه رفع شود ولى همچنان گرفتار بود. روزى با عصبانيت گفت: چرا خدا مرا اذيت!! مى‏كند مگر من چه كرده‏ام ؟ به او گفتم: زود توبه كن و از اين بى ادبى كه به ساحت معبود روا داشتى پوزش تقصير بخواه و گرنه اگر الآن از دنيا بروى به جهنم خواهى رفت. البته مقدارى متأثر شد ولى آنچنان كه يك انسان مؤمن با بلاها و حوادث شكرگزار است هرگز نبود.
سالهائى پيش دوستى داشتم كه پس از مدتى فهميدم نماز نمى خواند، به او گفتم حداقل بايد انسان در مقابل آن همه نعمت كه خدا به او داد و خود فرموده كه از شمارشش ناتوانيد، و به عنوان شكر منعم نمازهاى واجب پنجگانه اش را بخواند و اگر دقت كنى در طول بيست و چهار ساعت بيش از سه دقيقه براى هر نمازى وقت گرفته نمى شود كه تمام فرائض پنجگانه ربع ساعت وقت مى‏خواهد. آيا احتمال نمى‏دهى كه اين همه سخنان هشدار دهنده قرآن و پيامبر راست باشد و به خاطر ربع ساعت در طول شبانه روز وقت خود را صرف نمى كنى كه از يك خطر جدى رهائى يابى؟
به من جواب داد: راستى اولين روزى كه بنا شد نماز بخوانم، در وسط نماز افتادم و پايم شكست!! آن را به فال بد گرفتم و نماز را ترك كردم تا اينكه ماه رمضان فرا رسيد گفتم خوب است توبه كنم و به خدا بازگردم و روزه بگيرم، روز اول ماه، پيش از مغرب دل درد شديدى گرفتم كه ناچارروزه ام را خوردم و به بيمارستان رفتم يك هفته مرا بسترى كردند!! از روزه هم دست شستم. الآن چندين سال مى گذرد و چون نه نماز مى‏خوانم و نه روزه مى‏گيرم وضع زندگيم هر روز بهتر مى‏شود!!
گفتم: آرى ممكن است وضعت از اين هم بهتر شود چون تو آخرتت را به همين ماديات فروختى و الآن خداوند تورا استدراج كرده است و روزى خواهى فهميد كه چه خاكى به سرت ريخته اى و ديگر پشيمانى سودى نخواهد داشت.
عزيزانم! اكنون دنيا به طور دلخواه ما حركت نمى كند و هر روز استكبار جهانى در گوشه اى از جهان مشكلى مى‏آفريند و بايد بگويم كه از هر سوى در محاصره دشمن غدّار قرار داريم، البته اگر صبر و تحمل داشته باشيم ان‏شاء الله مشكل چندان سختى نخواهيم داشت واگر به فرض هم مشكلى پيش آمد ملت ما كه در جنگ هشت ساله با تمام دنيا ثابت قدم و پابرجا ماند اميد است كه همچنان استوار و محكم بر ايمان خود ثابت بماند و خم به ابرو نياورد و مطمئن باشيد كه با صبر، پيروزى آميخته است.
خدايا ما را در آزمايشها سربلند قرار ده آمين رب العالمين.

پاورقي ها: