تمام نوشته های

/

امام خميني (ره) و انتخابات رياست‌جمهوري

امام خميني (ره) و انتخابات رياست‌جمهوري

حجت‌الاسلام و المسلمين محمدتقي رهبر

ايام‌ا… خردادماه، تاريخي سرنوشت‌ساز و حماسه‌آفرين دارد كه
بازخواني آن در هر زمان، به‌ويژه اين روزها كه انتخابات رياست‌جمهوري و شوراها را
پيش رو داريم، ضروري، آموزنده و جهت‌دهنده است.

خرداد
امسال پنجاهمين سال نهضت مردمي به رهبري امام خميني (ره) است. پنجاه سال قبل در
چنين ماهي نهضت اسلامي زير برق تیغ تهاجم رسانه‌اي و تسليحاتي رژيم منسوخ ستم‌شاهي
با سخنراني تاريخي و دشمن‌كوب حضرت امام در مدرسة فيضيه و ايام عاشوراي حسيني كه
تكليف رژيم سفاك را مشخص كرد، اوج گرفت. آنگاه دستگيري آن بزرگوار و قيام خونين
پانزده خرداد 1342 كه حضرت امام فرمود: «من پانزده خرداد را براي هميشه عزاي عمومي
اعلام مي‌كنم. پانزده خرداد و نوزده دي جاويد و زنده نگه داشته شود تا جلادي شاه
از خاطره‌ها نرود و نسل‌هاي آينده جرایم شاهان سفاك را بدانند» و نيز فرمود: «در
حقيقت دستاورد نهضت پانزده خرداد 42 پيروزي 22 بهمن 57 بود».(۱)

اينك
اين روز تاريخي، با یاد و خاطرة چهاردهم خرداد كه ياد‌آور ارتحال ملكوتي و جانسوز
معمار انقلاب اسلامي در سال 1368 است و مقارن با انتخاب رهبر عظيم‌الشأن آيت‌اله‌العظمي
خامنه‌اي از سوي خبرگان امت است كه تسلّي‌بخش آن ضايعه بزرگ بود گرامی داشته می‌شود.

آنچه
لازم و ضروري است، بازگشت و تجديد ميثاق با انديشه‌هاي حضرت امام خميني (ره) است
كه ذخيره‌اي گران‌سنگ، براي همة نسل‌هاست؛ انديشه‌هايي كه جوهرة انقلاب اسلامي و
برگرفته از كتاب و سنّت و سيرة نبوي و علوي و رهبران راستين اسلام بود. مي‌بايست
همواره پيش رو و منشور و سرلوحة عمل باشد؛ به‌ويژه در اين مقطع تاريخي كه انقلاب
اسلامي و انديشه‌هاي امام راحل مرزهاي بين‌المللي را درنورديده
است.

امسال 24
خرداد‌ماه، رئيس‌جمهور دورة يازدهم با رأي ملت انتخاب مي‌شود. گفتني‌ها در اين
مقوله بسيار است. ديدگاه حضرت امام (ره) در اين‌باره، شرايط منتخبان، وظايف
هواداران و كانديداها و وظيفة ملت در اين امر مهم و سرنوشت‌ساز و نقش انتخابات در
يأس دشمن كه به اختصار اين موارد را مرور مي‌كنيم.

حضرت
امام در اهميت حضور ملت فرمود: «از مسائلی که ما در پیش داریم،
الان قضیة انتخابات رئیس‌جمهور است. من کار ندارم کی رئیس‌جمهور می‌شود، به من
مربوط نیست، من خودم یک رأی دارم به هرکه دلم می‌خواهد می‌دهم، شما هم همین‌طور.
اما اگر بخواهید در مقابل دنیا اظهار حیات بکنید که بگویید ما بعد از گذشتن چندین
سال زنده هستیم، باید مشارکت کنید. اگر خدای نخواسته از عدم مشارکت شما یک لطمه‌ای
بر جمهوری اسلامی وارد بشود، بدانید که آحاد ما که این خلاف را کرده باشیم خدای نخواسته
مسئول هستیم؛ مسئول پیش خدا هستیم. مسئله، مسئلة ریاست‌جمهور نیست؛ مسئله، مسئلة
اسلام است؛ مسئله، مسئلة قواعد اسلام است؛ مسئله، مسئلة حیثیت اسلام است».(۲)

همين
ديدگاه را امروز در بيانات و رهنمودهاي رهبر معظم انقلاب مشاهده مي‌كنيم كه همواره
بر مشاركت حداكثري تأكيد ورزيده‌اند؛ زیرا مشاركت همگاني قطع‌نظر از كانديداي خاص،
حضور ملي و پشتوانه مردمي را از نظام به‌نمايش مي‌گذارد و آب پاكي روي دست دشمن مي‌ريزد
و آثارش را در موضع‌گيري بيگانگان ديده و مي‌بينيم. ويژگي انقلاب اسلامي افزون بر
جنبة مكتبي و رهبري عنصر مردمي‌است كه نظام را بيمه كرده و خواهد كرد. اين در خصوص
مشاركت عمومي به وجه اعم، اما آنچه مكمل اين حضور است و در برابر دوست و دشمن جنبه
راهبردي بيشتري دارد، انتخاب اصلح است.

اصلح در
نظام اسلامي تعريف خاص خود را دارد. اصلح كسي‌‌‌است كه به تمام معنا نظام و خط
امام و ولايت فقيه و حاكميت مطلق ارزش‌هاي اسلامي
را پذيرفته باشد، نه‌تنها در ادعا، بلكه در عمل. كدام كانديدا را مي‌توان يافت كه
در گفتار خود از امام و ولايت و اسلاميت دم نزند؟! هيچ‌كس! اما اين را در عمل و
كاركردها بايد به آزمون گذاشت. كسي كه از نام امام و عنوان ولايت استفاده ابزاري
نكند و آنگاه كه پاي عمل و عرصة امتحان به ميان مي‌آيد در برابر دشمنان خارجي و
فرصت‌طلبان و كج‌انديشان و منحرفان و فتنه‌گران داخلي با صلابت و قاطعيت موضع
بگيرد و مواضع ليبرالي و صلح كلي نداشته باشد و زير‌و‌بم حوادث گذشته مي‌تواند
شاهد صادقي بر صدق و كذب مدعيان و ادعاها باشد.

ويژگي‌هاي
خط امام پيش روي ما است و مواضع رهبري نيز مشخص و روشن است. يك رئيس‌جمهور بايد
نماد فرهنگ انقلاب اسلامي، استكبارستيزي، دفاع از مظلوم، قاطعيت، شجاعت، اخلاص،
دغدغة ارزش‌هاي ديني، مردم‌دوستي، سعة صدر و تحمل و به‌دور از بداخلاقي، خودمحوري،
رياكاري و فرصت‌طلبي و سازش‌كاري باشد. اميرمؤمنان علي عليه‌السلام مي‌فرمايد: «لا
يقيم امرا… سبحانه الا من لا يصانع و لا يضارع ولا يتبع المطامع»(۳)
فرمان خدا را نمي‌تواند اجرا كند مگر آن‌كس كه سازش‌كار نباشد، رنگ‌پذير نباشد،
دستخوش مطامع نباشد.

بدين‌ترتيب،
سازش‌كاري و صلح‌كار‌بودن كه حتي ضدانقلاب و ستون پنجم و دشمنان خارجي به استقبال
بروند، يك نقطة منفي است كه با وجود آن فرد سازش‌كار شايستة رياست‌جمهوري نيست.

رنگ‌پذيري
و متأثر‌بودن از القائات اطرافيان، خانواده و جريان‌هاي خاص سياسي نوعي بي‌ثباتي
است كه رياست‌جمهوري را بازيچة ايادي ديگران کرده و از او استفاده ابزاري مي‌كنند
و اين منافي با استقلال و ثبات و پايداري بر اصول است. رئيس حكومت نبايد آلت‌دست
اين و آن باشد و اگر جز اين باشد آبروي نظام را مي‌برد و حاكميت را دستخوش استحالة
تدريجي و فاصله‌گرفتن از اصل و ارزش‌ها مي‌كند و اين همان چيزي است كه دشمن مي‌خواهد
و براي آن سرمايه‌گذاري مي‌كند.

پيروي از مطامع خود يا ديگران نيز حاكميت را به پرتگاه انحراف و كج‌انديشي
و توجيه تخلفات كشانده و زمينة‌ دست‌اندازي به سرمايه‌هاي مادي و معنوي
را فراهم می‌کند و حقوق جامعه را به تباهي مي‌كشاند.                                                                                                                        
هستند جريان‌هاي سياسي كج‌انديش، منحرف، تجديد‌نظرخواه در آرمان‌هاي انقلاب
كه از دير زمان در صحنه‌هاي سياسي اجتماعي حضور دارند و چوب حراج به اصول انقلاب
زده و در جريان فتنه، سازش‌كاري پيشه كرده و آب در آسياب دشمن ريخته‌اند و برخي
جريان‌هاي منحرف كه اصول انقلاب را زير سؤال برده و درصدد آنند كه زير عَلَم و علامت
برخي شخصيت‌ها و رانت‌هاي سياسي جان تازه بگيرند كه اين فرايند نبايد
از ديد تودة مردم و نخبگان به ويژه علماي اسلام پنهان بماند. مسئوليت روحانيت در
اينجا بسيار خطير است. همان‌گونه كه حضرت امام در وصيت‌نامة سياسي‌الهي خود تأكيد
ورزيدند: «به جامعة روحانيت مخصوصاً مراجع عظام وصيت مي‌كنم كه خود را در مسائل
جامعه، خصوصاً مثل انتخابات رياست‌جمهوري و وكلاي مجلس كنار نكشند و بي‌تفاوت
نباشند.»(۴)

بنابراين
در انتخابات رئيس‌جمهورِ آينده همگان مسئولند كه با حماسه‌آفريني باشكوه، فردي را
برگزينند كه هم‌تراز عظمت انقلاب و خط امام و رهبري فرزانه و نعمت بزرگ باشد.

در اين
ميان مسئوليت كانديداها نيز بسيار سنگين است. رياست‌جمهوري در نظام اسلامي يك
امانت الهي و پست كليدي است كه بده‌بستان و هوا‌و‌هوس در آن جايگاهي ندارد. يك
كانديدا بايد بسنجد آيا شرايط قانوني را دارد كه به ميدان بيايد يا نه؟

ويژگي‌هاي
ضروري چون مديريت، تدبير، تجربه، كارداني، برنامه‌محوري، تدين، تعبد، تعهد، درك
سياسي، عقلانيت، حسن سابقه، استقلال رأي، قانون‌مداري، كفايت سياسي، روح تعامل با دیگر
قوا، خويش، جامعه‌پذيري، آينده‌نگري، دلسوزي و ساده‌زيستي از ديگر الزامات است كه
شخص رئيس‌جمهور بايد واجد آن باشد و اگر جز اين بود حق ندارد خود را مطرح كند!
جامعه نيز روي اين محورها بايد حساس باشد و اين امانت را به نااهل نسپارد، و يك رأي‌دهنده
بايد براساس اين موازين رأي دهد. صد‌ البته كه اين انقلاب كه برآمده از خون پاك
شهدا است ناخالصي‌ها را كنار خواهد زد. به خواست خداوند و توجهات ولي‌عصر ارواحنا فدا،
شاهد انتخاباتي پر‌شور، دشمن‌شكن و شايسته باشيم تا دشمنان و فرصت‌طلبان نتوانند
از اين فرصت تاريخي بهره‌برداري كنند و مانند هميشه مأيوس شوند. انشااله

 

پی‌نوشت‌ها:

۱. كلمات قصار امام‌خميني (ره).

۲. صحيفة امام، ج 19، ص 328.

۳. نهج‌البلاغه، قصار 10.

۴. صحيفة نور، ج 21، ص ۱۸۶.

 

/

مسئوليت‌ نخبگان در تعامل فرهنگ و انتخابات

 

مسئوليت‌ نخبگان در
تعامل فرهنگ و انتخابات
(2)

دکتر حسن بنیانیان

 

اشاره: در شمارۀ قبل در بخش نخست این مطلب به نکاتی در خصوص
راهکارهایی که می‌توان با کمک آنها به روابط اجتماعی میان افراد برجسته و نخبگان
جامعه یاری رساند و به تحکیم مبانی نظام جمهوری اسلامی اهتمام ورزید با یادآوری
نکاتی از رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام‌خمینی (ره)، اشاره به انتخابات مطلوب،
ابعاد داخلی و خارجی آن و ایرادات فرهنگ عمومی اشاره شد؛ در این شماره، بحث بخش
پیش را پی می‌گیریم:

 

در زیرمجموعۀ موانع فرهنگی داخلی، پس از «موانع فرهنگي ريشه‌دار در فرهنگ بومي
جامعه» به عوامل زیر می‌رسیم:

2. موانع فرهنگي حاصل از اشتباهات دوستان انقلاب

غلبه احساسات، نگرش كوتاه‌مدت، بي‌توجهي به توطئه‌هاي دشمنان، در مواردي موجب
مي‌شود بعضي از دوستان انقلاب و نظام در اظهارنظرها، مصاحبه‌ها، رفتارهاي خود،
حركاتي را انجام دهند كه در پيوند با تبليغات دشمنان خارجي و داخلي، اين احساس را
به بخش‌هايي از مردم منتقل کند كه نكند فرد منتخب از قبل مشخص شده است و انتخابات
نوعي نمايش است؛ البته افرادي كه چنين حدس و گماني دارند، آنها هم تحت‌تأثير غلبه
احساسات‌اند وگرنه مراجعه به عقل براي آنها مشخص مي‌كند كه چگونه در انتخابات
ايران در مواردي گرایش سیاسی مجموعه محوري برگزاركننده انتخابات با فرد پيروز،
تفاوت آشكاري داشته است. با این وجود دقت در اين امر كه نهادهاي مشاركت‌كننده در
برگزاري انتخابات بايد بي‌طرفي كامل خود را در عمل نشان دهند، از ضرورت‌هاي يك
انتخابات مطلوب است.

 

3. موانع فرهنگي حاصل از اقدامات مخالفان نظام در داخل

مخالفان نظام در كشور گرچه اقليت كوچكي را تشكيل مي‌دهند، اما اين اقليت شامل
طیفی هستند كه نمي‌توان به‌راحتي، از كنار آنها گذشت؛ اين طيف را مي‌توان در گروه‌هاي
زير طبقه‌بندي کرد:

الف) افرادي كه نسبت‌به كليت نظام علاقه دارند، ولي تحليل ذهني آنها اين است
كه در مسير عملكرد نظام انحرافات جدي وجود دارد و بايد با عدم حضور نسبت‌به وجود
اين انحراف اعتراض كرد.

ب) افرادي كه به كشور و مشاركت در انتخابات علاقه‌مندند، اما نظام سياسي مبتني‌بر
انديشه‌هاي ديني را ناموفق و اشتباه مي‌دانند و نمي‌خواهند با آمدن پاي صندوق اين
نظام را تأييد كنند. متأسفانه در بین اقشار مذهبی و غیرمذهبی از این‌گونه اندیشه‌ها
یافت می‌شود.

ج) افرادي كه اساساً اهل فكر و انديشه نيستند و به چيزي جز كسب منافع براي لذت
بيشتر فكر نمي‌كنند و طبعاً با هر نوع نظم و قانوني كه لذت‌جويي آنها را محدود
كند، مسئله دارند و به‌طور بنیادین با وجود هر نوع حکومتی مسئله دارند.

د) افرادي که در نقش مزدور دشمن در داخل ايفاي نقش مي‌كنند و به روش‌های مختلف
از امكانات دشمن استفاده می‌کنند. به‌هرحال اين گروه‌ها، صرف ‌نظر از انگیزه‌هاي
دروني خود، نه‌تنها خود در انتخابات مشاركت نمي‌كنند كه به‌واسطۀ آنكه معمولاً از
موقعيت‌هايي در جامعه برخوردارند، افراد ديگري را تحت ‌تأثير قرار مي‌دهند.

 

4. موانع فرهنگي حاصل از اقدامات سياسي ـ اقتصادي ـ اجتماعی

آنچه در ذهن فرد اتفاق مي‌افتد و منجر‌به رفتاري خاص نسبت به انتخابات مي‌شود،
ذاتاً يك پديده فرهنگي است، اما تأثيرات متقابل تحولات سياسي، اقتصادي، اجتماعي با
فرهنگ جامعه، امري است اجتناب‌ناپذير و بديهي است كه فشارهاي اقتصادي دشمن در
پيوند با معضلات داخلي اقتصاد مي‌تواند همواره منجر‌به موانع فرهنگي براي انتخابات
مطلوب باشد، همان‌طور كه جريان‌هاي سياسي براي دستيابي به رأي بیشتر، به‌جاي مطرح‌كردن
ظرفيت‌هاي خود با تخريب سياسي از عملكردهاي نظام در گذشته، بسياري از افراد ساده‌دل
جامعه را به شك و ترديد نسبت‌به كليت نظام سوق مي‌دهند.

 

۲. موانع فرهنگي خارجي

منظور از موانع فرهنگي خارجي، اشاره به اقدامات و آثار فعاليت‌هايي است كه به
قصد تخریب اعتقادات و ارزش‌هاي ديني از خارج مرزها آغاز مي‌شود و در اعتقادات،
ارزش‌ها، هنجارها و الگوهاي رفتاري مردم در داخل كشور ظاهر مي‌شود كه طبیعتاً بخشي
از آن در عدم حضور يا انتخاب ناآگاهانه در انتخابات رخ مي‌دهد.

این موانع را می‌توان از دو منظر مشاهده کرد:

۱ـ۲. فرايندهاي جهاني‌سازي فرهنگ

علي‌رغم آنكه به‌واسطه قدرت فرهنگ‌آفرینی نهفته در دين مبين اسلام، انقلاب
اسلامي ايران توانسته است تأثيرات شگرفي در تحولات فرهنگی جهان معاصر داشته باشد،
اما همزمان در داخل در معرض تهديدات حاصل از رشد ارتباطات فرهنگي و فرایندهای
جهانی‌سازی هستيم و چون از گذشته دور، نوعي شيفتگي به فرهنگ غرب در جامعه ما وجود
داشته است و هنوز نتوانسته‌ايم آن را ريشه‌كن کنیم، نقش توسعه ارتباطات، از طريق
بهره‌گيري از علوم انساني غربي و استفاده از فناوري‌هاي نوين وارداتی، الگوگيري از
معماري و شهرسازي، تقليد از غذا و پوشاك غربي و غيره كه همگي بر مبناي گسترش لذت‌هاي
حيواني موجود در انسان شكل گرفته است و به‌صورت مستمر و غیرمستقیم تأثيرات خود را
وارد فرهنگ جامعه می‌کند و علاوه‌بر تأثیرات خاص خود، بستر را برای تأثیرگذاری
بیشتر تهاجم فرهنگی و جنگ نرم دشمن آماده می‌کند و گروه‌هایی از مردم ما را در دین‌باوری
و حمایت از نظام دینی دچار شک و تردید می‌کند و از آمدن پای صندوق رأی برحذر می‌دارد.

 

۲ـ۲. تهاجم فرهنگي و جنگ نرم دشمن

علاوه‌بر جريان طبيعي فرايندهاي جهاني‌شدن يا جهاني‌سازي فرهنگ‌ها، از آنجا كه
گسترش انقلاب اسلامي به‌صورت اجتناب‌ناپذير نفوذ فرهنگي غرب را در بين كشورهاي
اسلامي و دیگر كشورهاي جهان كند كرده و با موانع جدي روبه‌رو کرده است و از طرفي
هر نوع سرمايه‌گذاري در تخريب فرهنگ ديني جامعه ما، مي‌تواند به تضعيف نظام اسلامي
و كندي پيشرفت آن منجر شود، استكبار جهاني به سركردگي آمريكا و انگليس، يك جريان
آگاهانه براي تخريب بنيادهاي فرهنگي ما طراحی کرده‌اند كه به‌طور مستمر تلاش مي‌كنند
تا در زمان برگزاري انتخابات، به‌صورت فعال‌تري از سرمايه‌گذاري‌هاي انجام‌شده
بهره‌برداري کرده و هر چقدر می‌توانند زمینه تضعیف نظام اسلامی را فراهم کنند.

از فرصت‌ها و موانع فرهنگی برگزاری انتخابات مطلوب که بگذریم نوبت به ارزیابی
از آثار مثبت فرهنگی برگزاری یک انتخاب مطلوب و آثار مخرب فرهنگی هرگونه اختلال در
برگزاری انتخابات خواهیم رسید.

 

آثار مثبت برگزاری انتخابات مطلوب

براي دستيابي به مجموعه اين آثار و پيامدها، لازم است مطابق با نمودار زير علاوه‌بر
احصای آثار مستقيم فرهنگي، آثار غيرمستقيمي را كه از تأثير انتخابات بر مسائل
اقتصادي، سياسي و اجتماعي حاصل مي‌شود نيز شناسايي كرد.

برگزاري انتخابات

/

فجر صادق خورشید انقلاب‌اسلامی

فجر صادق خورشید انقلاباسلامی

نگاهی به زمینه‌های شکل‌گیری نهضت اسلامی به رهبری
امام خمینی(ره)

غلامرضا
گلی‌زواره

حماسه‌ای خودجوش

قیام مقدس
پانزده خرداد ۱۳۴۲ در پنجاهمین سالگرد خود از جلوه و شکوه افزون‌تری برخوردار و
دربردارنده نیم قرن ارزش‌های گرانبهایی چون شجاعت، مقاومت، فداکاری، سربلندی، عزت،
ستیز با کفر، شرک و نفاق و الحاد است و به برکت همین فضایل و مکارم عالی است که می‌توان
در مسیر افتخارات با ارزش گام نهاد.

در این روز
پرخاطره قیامی شکل گرفت که خاستگاه اصلی آن اسلام ناب محمدی و حماسه‌های عاشورایی
بود و با تکیه بر چنین اصالت‌هایی موفق گردید در رویارویی با استبداد و استکبار،
سربلند و نویدبخش محرومان جهان شود و آنان را برای مبارزه با جرثومه‌های فساد و
ستم و کفر و نفاق مصمم و حرکت بیداری اسلامی را پرتکاپو و ثمربخش نماید. این هویت
با درایت و تدبیر امام خمینی استوار گردید و با صلابت خلف صالحش مقام معظم رهبری
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای تداوم یافت.

حماسه خونرنگ ۱۵
خرداد، صبح صادق انقلاب اسلامی و حرکتی خودجوش و بدون سازماندهی قبلی بود که تنها
با حضور صادقانه و ارادتمندانه مردم در کوچه و بازار که از دستگیری مرجع تقلید،
زعیم شیعه و حوزه‌های علمیه و رهبر باصلابت خود به‌شدت خشمگین گردیده و تنها برای
ادای وظیفه دینی خود، سینه‌هایشان را سپر گلوله‌های عمال رژیم پهلوی قرارداده
بودند، شکل گرفت.

هویت این خیزش
از نقش و جایگاه روحانیت شیعه در جامعه ایران و پیروی مردم از آنان ناشی می‌گردد
زیرا علمای مبارز به دلیل سیاست‌ها و برنامه‌های ضددینی قاجارها و خاندان پهلوی،
مردم متدین را علیه آنان بسیج کرده‌ بودند. در طول یک قرن اخیر، درک جامعه اسلامی
ایران از مسایل سیاسی، اجتماعی به‌تدریج دچار تحول شد و بر اثر دگرگونی در روحیه‌ها،
گرایش‌ها و موضع‌گیری‌ها، مبارزه با ظالمان خودکامه و کارگزاران خلافکار و مروج
منکرات در سرلوحه حرکت‌های مردمی قرار گرفت. ابتدا قیام تنباکو به رهبری میرزای
شیرازی علیه سلطه بیگانگان و تهاجم فرهنگی و فکری آنان شکل گرفت و پیروزی باشکوهی
را به همراه آورد.

نظام استکباری
در هاله‌ای از هراس فرو رفت و پیوستگی بین مردم مسلمان و شخصیت‌های برجسته حوزه‌های
علمیه را درک کرد، از این رو نیرنگ‌ها و نقشه‌های گوناگونی را به اجرا گذاشت تا
این ویژگی را از بین ببرد که البته موفق نشد و افکار عدالت‌جویانه و نفرت و انزجار
از فساد و رفاه‌طلبی و عیاشی قاجارها و تبانی آنان با دولت‌های استعمارگر در
انقلاب مشروطه و تدوین قانون اساسی تبلور یافت و در پی آن جنبش ملی شدن صنعت نفت
که حرکتی وسیع و فراگیر علیه استعمارگران بریتانیایی بود، شکل گرفت.

و سرانجام نهضت
پانزده خرداد ۱۳۴۲، در کوران اقدامات سلطه‌جویانه امریکا که تحت پوشش اقدامات
فرهنگی، سیاسی و اقتصادی اعمال می‌شدند، به رهبری امام آگاه به شرایط زمان و
همراهی یاران ایشان، آن استوانه‌های علم و تقوا به وقوع پیوست.

 

هویتی اصیل

امام خمینی به
عنوان مرجعی بلندپایه و رهبری بصیر، در عصر تاریک استبداد و استکبار، نیرنگ‌های
فکری، فرهنگی و سیاسی دشمنان علیه مسلمانان را به‌خوبی دریافت و با جدیت تمام ‌کوشید
فضای سنگین و مسمومی را که کارگزاران رژیم پهلوی بر فرهنگ جامعه حاکم ساخته بودند،
بشکند و تعالیم و ارزش‌های مقدس اسلام و مذهب تشیع را که از متن زندگی فردی و اجتماعی
به حاشیه رانده شده و به جای آنها افکار الحادی فرقه‌ها و مکتب‌های پوشالی ترویج
می‌شدند، بار دیگر احیا کند و آنها را به فضای حیات اجتماعی و فردی باز گرداند.

رژیم با لطایف
الحیل بسیار این تفکر باطل را ترویج کرده بود که فرهنگ اسلامی نجات‌بخش نیست و در عصر
توسعه علمی و صنعتی و ارتباطی، دین باید از صحنه زندگی کنار برود و با این تبلیغات
مسموم در جهت گسترش و نشر فرهنگ وارداتی غربی تلاش می‌کرد. هدف رژیم، ایجاد نفاق و
فضای بی‌اعتمادی در جامعه، اختلاف بین حوزه و دانشگاه، رواج فساد و ابتذال، نظام
آموزشی آمیخته به انواع آفات و آلودگی‌های فکری، تربیتی و اخلاقی و… بود. سلطه
عوامل استعماری و طاغوتی لطمات و صدمات شدیدی به فرهنگ اسلامی وارد ساخت، زیرا
آنان تمام توان و امکانات خود را برای محو دیانت و حذف ارزش‌هایی که مانع بزرگی در
برابر منافع استعماری بودند، به کار گرفته بودند.

اما این سیاست‌ها
با روحیه مذهبی مردم سازگار نبودند و به همین دلیل مردم در ۱۵ خرداد برای دفاع از
دیانت و فضیلت‌های ریشه‌دار به پا خاستند و نشان دادند که اقتدار مذهبی و معنوی می‌تواند
نیروهای متدین و مبارز مردمی را بسیج کند تا در برابر برنامه‌های نامشروع طاغوت
ایستادگی کنند و قدرت‌های شرقی و غربی را با مقاومت‌های توأم با فداکاری وادار به
عقب‌نشینی نمایند.

امام خمینی در
این زمینه می‌فرمایند:  

«روز ۱۵ خرداد
در عین حال که چون عاشورا روز عزای عمومی ملت مظلوم است، روز حماسه و تولد جدید
اسلام و مسلمانان نیز هست، بزرگداشت روز حماسه‌آفرین ۱۵ خرداد، بزرگداشت اسلام و
قرآن کریم است. ملت شریف ما بلکه ملت‌های مظلوم از هر چه غفلت کنند، از این دو روز
الهی نباید غفلت کنند. عاشورا با «نه» خود، یزیدیان را در طول تاریخ نفی کرد و به
گورستان فرستاد و ۱۵ خرداد، پهلوی و پهلوی‌صفتان و ابرقدرت‌ها را مدفون کرد».(۱)

قیام ۱۵ خرداد
۱۳۴۲ بیشتر از آن جهت اهمیت دارد که مبدأ حرکت جدیدی در جامعه اسلامی است، زیرا
برخی از جریان‌های قبل از آن، به‌خصوص کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و انحرافاتی که
نیروهای مبارز غیرمذهبی و احیاناً ملی‌گرا در نهضت ملی شدن صنعت نفت و پس از آن از
خود نشان دادند و نیز به شهادت رساندن شهید سیدمجتبی نواب صفوی و مبارزان فدائیان
اسلام و از هم‌پاشیده شدن هسته‌های مذهبی که برای براندازی رژیم پهلوی تشکیل شده
بودند، برخی از افراد خیرخواه مذهبی و مؤمنان نگران جامعه را تا حدودی دلسرد ساخته
بود. از طرف دیگر تلاش بی‌امان رژیم برای اشاعه فرهنگ تجملاتی و رفاه‌زدگی توأم با
ابتذال غربی، از شکوفایی افکاری که مقاومت و مبارزه را در صدر برنامه‌های خود قرار
می‌دادند جلوگیری می‌کرد،

به دنبال
روشنگری‌های علمای حوزه و در رأس آنان امام خمینی، آذرخشی در این آسمان تیره به
وجود آمد و ضمن اینکه به حیات مذهبی جامعه قوت و جرئت بخشید، روح مبارزه را در دل
و ذهن‌ها دمید و مردم شهرهای گوناگون را برای قیامی اسلامی مصمم ساخت.

واقعیت این است
که این حرکت در پرتو روح آرمان‌خواهی شیعیان ایران پدید آمد که بارها در طول تاریخ
برای محو ستم و برقراری نظامی اسلامی و عادلانه به پا خاسته، ولی اعوان و انصار
استبداد و استکبار آنها را سرکوب کرده بودند.(۲)

 

زمینه‌های قیام
15 خرداد

رژیم
پهلوی اول (رضاخان) برای جدا ساختن مردم از سنت‌ها و ارزش‌های اصیل مذهبی، هرگونه
جلسه مذهبی و حتی عزاداری‌ها را ممنوع اعلام کرد و پوشیدن عبا و عمامه را جُرم و
کیفرش را زندان قرار داد. وی تحت عنوان تجدد و ترقی‌خواهی و مخالفت با کهنه‌پرستی
و ارتجاع کوشید جامعه را از محتوای دینی که رشددهنده و تحول‌آفرین و بیدارکننده
است، تهی سازد. رضاخان با حمایت استعمار انگلستان و با کمک روشنفکر‌های خودباخته و
وابسته، برای تداوم بخشیدن به تسلط شوم خود، دو محور شعائر و سنت‌های مذهبی شیعیان ایران و حوزه
و روحانیت را مورد تهاجم شدید قرار داد تا با اسلامی شدن جامعه و رشد تفکر اصیل
شیعی در میان اقشار گوناگون به مقابله برخیزد و نقشه‌های پلید خود را عملی سازد.
او ابتدا مراکز فرهنگی جدیدی را تأسیس کرد تا آنها را رویاروی حوزه‌های علوم دینی
قرار دهد و سپس زمینه‌هایی را فراهم آورد تا عده‌ای با تفکرات لیبرالی، سکولار و
ملی‌گرایی با روحانیت مقابله کنند.   

در چنین روزگار
آشفته‌ای مقدسات شیعیان ایران مورد هتک و بی‌حرمتی قرار ‌گرفت، علمای اسلام زندانی
و تبعید شدند و به شهادت ‌رسیدند، وعاظ و طلاب به شکنجه‌گاه‌ها فرستاده ‌شدند،
مجالس سوگواری برای خامس آل عبا ممنوع و مدارس اسلامی بسته شدند، چادر از سر
بانوان مسلمان برداشته شد و ستیز علیه معتقدات دینی مردم با خشونت و سرکوبی شدید
ادامه یافت.(۳)

کودتای ۲۸ مرداد
۱۳۳۲ که با دخالت امریکا و انگلیس در ایران به وقوع پیوست، برای محمدرضا شاه پهلوی
زمینه تثبیت موقعیت برای ادامه دیکتاتوری را فراهم آورد. کرومیت روزولت،  عضو سازمان جاسوسی سیا و کارشناس امور خاورمیانه
امریکا گفته بود: «کودتای ایران نخستین عملیات مخفی علیه یک دولت خارجی بود که به
وسیله سازمان مرکزی جاسوسی ایالات متحده امریکا تنظیم شد».(۴)

پس از این کودتا،
شاه فرماندهان کودتا را در مناصب حساس گماشت، روحیه سلطنت‌طلبان را تقویت و در ۱۳۳۶
ش. سازمان جدید پلیس مخفی به نام سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) را تأسیس
کرد که در این مسیر از سازمان جاسوسی اسرائیل (موساد) و سازمان سیا و اف. ‌بی. ‌آی
امریکا کمک‌های فنی و اطلاعاتی گرفت. ساواک به‌تدریج شبکة خود را گسترش داد و از
طریق وزارت کار، اتحادیه‌های صنفی را دراختیار گرفت و هنگام ورود به دانشگاه،
استخدام در دوایر دولتی و مجتمع‌های بزرگ صنعتی افراد را مورد بررسی قرار می‌داد.

استانداران با
استفاده از ژاندارمری و شهربانی بر انتخابات پارلمانی نظارت دقیق داشتند و بدین
وسیله بر دو مجلس سنا و شورای ملی مسلط بودند. درباریانی چون منوچهر اقبال و
اسدالله علم مجلس را به دو حزب سلطنت‌طلب تقسیم کردند. اقبال که با افتخار خود را
چاکر شاه می‌نامید، رئیس حزب ملیون و علم، دوست دوران کودکی شاه و مالکی بزرگ در
جنوب خراسان و سیستان رهبر حزب مردم بود. این دو تشکیلات به احزاب «بله» و «بله
قربان» مشهور شدند.

علاوه بر این با
اصلاحاتی که در قانون اساسی صورت گرفت، از سویی با کاستن از حد نصاب لازم برای تصویب
قانون، هر نوع مخالفتی در مجلس آینده تضعیف گردید و از سوی دیگر، مجلس با دادن حق
وتو به شاه در مورد لوایح اقتصادی به قدرت او افزود.(۵)

دولت‌هایی که
بعد از کودتا روی کار آمدند برای از بین بردن هویت فرهنگی و استقلال و عزت ایران و
سرکوب حرکت‌های مردمی و مذهبی به اقدامات زیل روی آوردند:

۱ـ تصویب
قراردادهایی با کنسرسیوم و واگذاری نفت جنوب به انحصارهای امریکایی، انگلیسی،
هلندی و فرانسوی که بیشترین سهم به انگلستان تعلق داشت. بدین ترتیب قانون ملی شدن
صنعت نفت اگرچه رسماً لغو نگردید، ولی در عمل نادیده گرفته شد.

۲ـ دریافت وام‌های
اسارت‌بار از کشورهای اروپایی و امریکا.

۳ـ گشودن دروازه‌های
کشور به روی انبوهی از کالاهای خارجی و ایجاد زمینه برای نابودی تولیدات ساخت داخل
و محصولات بومی و ملی و تبلیغ برای مصرف‌زدگی.

۴ـ شرکت در
پیمان استعماری و تجاوزکارانه بغداد (سنتو) در ۱۳۳۴ ش.

۵ـ تصویب قانون
جلب و حمایت سرمایه‌های خارجی در ۱۳۳۴ ش.

۶ـ امضای
قرارداد دوجانبه نظامی با امریکا در ۱۳۳۷ ش.

۷ـ سرکوب حرکت‌های
مذهبی، دانشجویی، کارگری و دیگر اصناف از طریق شبکه‌های اطلاعاتی و انتظامی، شکنجه
و به شهادت رسانیدن نیروهای مبارز، انقلابی و مخالف سیاست‌های دولت.

۸ـ سانسور شدید مطبوعات،
نشریات، کتاب‌ها و دیگر رسانه‌ها.

اختناق و سرکوب پس
از کودتا، فساد هیئت حاکمه، رشد مبارزات مردمی به رهبری علما، گسترش اعتراض‌ها و
اعتصاب‌ها و فقر و محرومیت اقتصادی، دولت امریکا را به موقعیت انفجار جامعه ایران آگاه
ساخت، به همین دلیل برای مقابله با موج انقلابی ایران و تبدیل این کشور به بازار
مصرف کالاهای خارجی و به دست آوردن نقش ابرقدرتی مسلط در منطقه، اصلاحات ارضی و
سایر مواد انقلاب سفید را به شاه ایران تجویز کرد.(۶)

در راستای عملی
ساختن این توطئه شریف امامی از نخست‌وزیری برکنار گردید و در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۰، علی
امینی با برخورداری از حمایت امریکا به عنوان نخست‌وزیر جدید به شاه ایران تحمیل شد
و در ۱۹ دی ۱۳۴۰ قانون اصلاحات ارضی را تصویب کرد، اما در سال بعد، شاه برای حفظ قدرت
خود، تحت عنوان اختلاف بر سر بودجه نظامی، مهرة مورد اعتماد خود یعنی امیر اسدالله
علم را روی کار آورد.(۷)

طرح اصلاحات
ارضی با تبلیغات فراوان اجرا شد و کارگزاران استبداد و مجلس فرمایشی در این باره
هیچ اعتنایی به علما نکردند. مرحوم آیت‌الله خوانساری علیه این طرح اقدام کرد و
پیشاپیش جمعیت معترض در بازار تهران به راه افتاد، ولی اختناق شدید سیاسی موجب
گردید که او نتواند به اعتراضات خود در این باره ادامه دهد. البته هدف دشمنان این
بود که اگر مراجع تقلید عظام و علمای حوزه با این طرح مخالفت کردند، آنان را مخالف
کشاورزان و حامیان زمینداران و فئودال‌ها معرفی کنند و بدین وسیله حیثیت اجتماعی
آنان را مخدوش سازند.

امام خمینی«ره»
نیرنگ دشمن را دریافت، اما هنوز ابعاد و نتایج عملی این نقشه روشن نشده بود و لذا
به انتظار توطئه‌های دیگر نشست، زیرا با ذکاوت و بصیرتی که داشت می‌دانست که این
رشته سر دراز دارد.

 

غائله انجمن‌های
ایالتی و ولایتی

تا سال ۱۳۴۰ ش.
که زمان آغاز نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی است، رژیم پهلوی با وجود آن که
برنامه‌های ضددینی متعددی را به اجرا گذاشت، به دلیل وجود مانع بزرگی که همان
اقتدار معنوی و صلابت علما و مراجع عظام بود، موفق نشد در طرح اسلام‌زدایی و
جداسازی دیانت و سنت‌های مذهبی از متن جامعه و سیاست، به مقاصد شوم خود دست یابد،
زیرا نفوذ فوق‌العاده مرجع عالیقدری چون حضرت آیت‌الله بروجردی در میان اقشار مردم
به‌قدری گسترده و عمیق و استوار بود که جرئت هیچ‌گونه اقدام آشکاری را به شاه
ایران برای مقابله با ارزش‌های دینی نمی‌داد.

در این ایام،
قدرت روحانیت و ارزش و اهمیت مراجع تقلید مورد توجه قرار گرفت، به همین دلیل شاه
در صدد بود نهاد مرجعیت را تا سر حد امکان حامی خود نشان دهد و در صورتی که برایش
مقدور باشد، مرکز زعامت علما و مراجع را به خارج از ایران انتقال دهد تا از اعتراض‌ها
و خیزش‌های نیروهای متدین به رهبری زعمای دینی مصون بماند. او در واقع می‌خواست
دین و سیاست را از هم جدا کند، زیرا تفکیک‌ناپذیری این دو که شهید آیت‌الله مدرس
هم بر آن تأکید داشت برای رژیم استبدادی ایران و اربابانش نگران‌کننده بود.

در دهم فروردین
ماه ۱۳۴۰ ش. حضرت آیت‌الله بروجردی به سرای باقی شتافت و جهان اسلام را سوگوار کرد.
شاه با سوء استفاده از فضای جدید، به‌محض رحلت آن زعیم عالیقدر، تلگراف تسلیتی برای
آیت‌الله سیدمحسن حکیم طباطبایی که در عراق به سر می‌برد مخابره کرد تا ادعا کند
که از آن به بعد مرجع جدید ایرانی‌ها اوست و کانون روحانیت را که سدی بزرگ در
برابر خلاف‌هایش بود، به بیرون از ایران انتقال دهد که این نیرنگ عملی نشد.

حادثه دیگری که
در اواخر سال ۱۳۴۰ ش. روی داد و جامعه اسلامی را سوگوار ساخت، ارتحال حضرت آیت‌الله
سیدابوالقاسم کاشانی در اسفند همین سال بود. در وضعیت جدید، شاه و نخست‌وزیر او علم،
فرصت مناسبی را برای اجرای توطئه‌هایی به دست آوردند. اولین و برجسته‌ترین حرکت
علیه دیانت و مواضع اسلامی، غائله انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود.(۸)

در ۱۶ مهر ۱۳۴۱
جراید عصر چند تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را درج کردند. در متن تصویب‌نامه
مذکور قید اسلام از شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان و نیز برای تصدی بسیاری
از سمت‌ها و مناصب کشوری همچون قضاوت حذف و نیز در مراسم سوگند در مجلس، به جای
قرآن مجید، کتاب آسمانی قید شده بود. در یکی از بندهای این لایحه نیز به زنان حق
رأی داده بودند و تساوی کامل حقوق بانوان و مردان ذکر شده بود. این روند، حاکمیت
اسلام را به عنوان آیین رایج ایران در معرض تهدید جدی قرار می‌داد.

حذف قید اسلام و
سوگند به قرآن برای هیچ انسان مذهبی‌ای قابل تحمل نبود. مخالفت جامعه روحانیت با
موضوع اعطای حق رأی به زنان و تساوی آنان با مردان به این دلیل بود که شاه در خدمت امریکا بود و این حرکت ماهیتی جز فریب، اغفال و به فساد
کشانیدن جامعه نداشت و زنان ایرانی همچون مردان از ابتدایی‌ترین حقوق خود محروم
بودند. مخالفت روحانیت با این تصویب‌نامه، اعتراض به آزادی زنان نبود، بلکه اعتراض
به توسعه فساد توسط رژیم بود، به همین دلیل امام خمینی فرمود ما با ترقی زن‌ها
مخالف نیستیم، بلکه با فساد مخالفیم. مگر مردها در این مملکت آزادی دارند که زن‌ها
داشته باشند؟(۱۰)

تصویب‌نامه دولت
اسدالله علم به صورت اعلام جنگی تمام‌عیار علیه اسلام و قرآن و مبارزه با آن یک
تکلیف شرعی تلقی شد. این مبارزه‌ قادر بود تمام نیروهای متدین را بسیج کند، نهضتی
دینی را همگانی سازد و ماهیت رژیم را افشا نماید.

هنگامی که
امریکائی‌ها اولین اقدام آزمایشی خود توسط شاه را با مطرح کردن مسئله انجمن‌های
ایالتی و ولایتی انجام دادند، متوجه خطای خود در ارزیابی نفوذ روحانیت  شدند، زیرا مراجع تقلید و علمای حوزه به‌شدت با
این اقدام مخالفت کردند و دولت ناچار شد از 
موضوع صرف‌نظر کند. در این ماجرا بیشترین فعالیت از ناحیه امام خمینی صورت
گرفت.(۱۱)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ صحیفه‌نور، امام خمینی، ح ۱۴، صص ۴۰۵ـ۴۰۴.

۲ـ روزنامه جمهوری اسلامی، ش ۵۷۸۶، ۱۳ خردادماه
۱۳۷۸.

۳ـ علما و رژیم رضاشاه، حمید بصیرت منش، فصل پنجم.

۴ـ تاریخ سیاسی معاصر ایران، دکتر سید جلال‌الدین
مدنی، ج اول، ص ۲۸۶.

۵ـ ایران بین دو انقلاب، پروانه آبراهامیان، ترجمه
کاظم فیروزمند و دیگران، صص ۳۸۳ـ۳۸۲.

۶ـ تحلیلی از انقلاب اسلامی ایران، حاتم قادری، صص
۱۱ـ۱۰.

۷ـ قیام خونین ۱۵ خرداد به روایت اسناد، م. رهنوی،
ص ۱۲ـ۱۱.

۸ـ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی،
علیرضا امینی، صص ۲۶۱ـ۲۶۰. نقش روحانیت مبارز در جنبش تاریخی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، ص ۲۶.

۹ـ روزنامه کیهان و اطلاعات، مورخ ۱۶ مهر ۱۳۴۱ ش.

۱۰ـ تاریخ سیاسی معاصر ایران، سیدجلال‌الدین مدنی،
ج اول، ص ۶۲۳.

۱۱ـ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی،
صص ۲۶۲ـ۲۶۱.

 

سوتیترها:

1.

حماسه خونرنگ ۱۵
خرداد، صبح صادق انقلاب اسلامی و حرکتی خودجوش و بدون سازماندهی قبلی بود که تنها با
حضور صادقانه و ارادتمندانه مردم در کوچه و بازار که از دستگیری مرجع تقلید، زعیم شیعه
و حوزه‌های علمیه و رهبر باصلابت خود به‌شدت خشمگین گردیده و تنها برای ادای وظیفه
دینی خود، سینه‌هایشان را سپر گلوله‌های عمال رژیم پهلوی قرارداده بودند، شکل گرفت.

2.

رژیم با لطایف الحیل
بسیار این تفکر باطل را ترویج کرده بود که فرهنگ اسلامی نجات‌بخش نیست و در عصر توسعه
علمی و صنعتی و ارتباطی، دین باید از صحنه زندگی کنار برود و با این تبلیغات مسموم
در جهت گسترش و نشر فرهنگ وارداتی غربی تلاش می‌کرد.

 

 

 

/

سکه رایج امام در عرصه بین‌المللی

سکه رایج امام در عرصه بین‌المللی

سعدالله زارعی

در «پنجاهمین
سال آغاز انقلاب اسلامی ایران» هنوز این انقلاب، محوریت خود را در تحولات سیاسی
ایران و جهان حفظ کرده است. جنبه‌های ضدیت با استبداد در داخل و استکبار در خارج و
مبارزه با حاشیه‌گزینی دین در عرصه تحولات و مدیریت هنوز هم نیروهایی را از صدر به
ذیل آورده و از ذیل به صدر می‌رساند.

«عدالت‌طلبی» که
مهم‌ترین وجه داخلی و خارجی نهضت حضرت امام بود، هنوز هم در داخل یک هدف پرجاذبه
است و ده‌ها میلیون نفر را برای کمک به گسترش آن به میدان می‌کشاند. انتخابات سال
۸۸ با همین شعار به مرز ۴۰ میلیون نفر رسید و امسال هم همین شعار در کانون توجه
مردم قرار دارد و مهم‌ترین عنصر شکل‌دهنده به حضور مردم در صحنه است. در عرصه بین‌المللی
نیز عدالت یک مطالبه گسترده است و مرزها را درنوردیده است.

«مخالفت با
امریکا» و سیاست‌های آن به عنوان یکی از اصلی‌ترین و پرجاذبه‌ترین شعارهای انقلاب
اسلامی بعد از گذشت ۵۰ سال هنوز عمومی‌ترین و خواستنی‌ترین موضوع سیاسی است و می‌توان
کفت شعارها و سخنان حضرت امام خمینی در سال ۱۳۴۱ علیه امریکا، امروز بیش از زمان
آغاز قیام و دوران حیات طیبه ایشان فراگیری دارد و دنبال می‌شود.

امریکا در
امریکای لاتین، افریقا و بخش اعظم آسیا، منفورترین کشور است. نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند
که میزان مخالفت مسلمانان در کشورهای مختلف با سیاست‌های امریکا بسیار بالا و
میانگین آن ۸۸ درصد است، در حالی که در دهه ۱۹۶۰ که امام انقلاب خود را آغاز کرد،
امریکا در سطح بین‌المللی و از جمله در سطح منطقه‌ای «محبوب‌ترین» کشور بود.

امام مخالفت با
امریکا را ابتدا در میان ملت ایران نهادینه کرد و در سال ۴۲ فرمود: «امروز امریکا
منفورترین دولت نزد ملت ایران است». آن روز که امام این جمله راهبردی را به زبان
آورد، امریکا در اوج اقتدار بود و اداره بخش اعظم جهان را در دست داشت، از این رو
رژیم وابسته پهلوی با تأکید از امام می‌خواست که به امریکا کاری نداشته باشد.

مبارزه با
دیکتاتوری یکی از شعارها و اهداف محوری امام بود که می‌فرمود حکومت مقوله‌ای الهی
است و مردم در چنین حکومتی در اولویت‌اند، از این رو همه ریشه‌ها، ساقه‌ها، برگ و
بار و میوه حکومت به «توده‌های مردم» تعلق دارد.

امام با این
باور بعد از توکل به خدا، دست خود را به سوی مردم دراز کرد و با یاری آنان انقلاب
را به پیروزی رساند. آن روز که امام به وعده الهی و توانایی مردم در ویران کردن
حکومت طاغوت و برپایی حکومتی دینی استناد می‌کرد، بسیاری از همراهان بعدی وی نیز با
او در این باور همراه نبودند. البته در این میان بسیاری نیز نه با این باور، بلکه
با این استدلال که نباید ندای یک مرجع را بی‌پاسخ و یا نباید سید اولاد پیامبر را
تنها گذاشت، شجاعانه به کمک امام آمدند، اما معدودی مانند امام معتقد بودند اسقاط
رژیم پهلوی و تحقق حکومت اسلامی امکان‌پذیر است.

امام مقابله با
استبداد را در این کشور پایه‌گذاری کرد که طی دو دهه به یک مطالبه عمومی تبدیل
گردید. هنوز هم در ایران هر گروهی بخواهد از روش‌های دیکتاتورمأبی استفاده کند،
منفور و از صدر به ذیل کشیده می‌شود. در طول این ۳۳ سال دیدیم که دیکتاتورها آنگاه
که سعی کردند با شلوغ‌کاری و ایراد اتهام به دیگران، رویه دیکتاتوری خود را
بپوشانند، موفق نشدند و از صحنه کنار زده شدند. گاهی این دیکتاتورمأبان با عناوین
ملی‌گرایی، توسعه اقتصادی، توسعه سیاسی و… به میدان آمدند و خود را دلسوز کشور و
مردم معرفی کردند، اما مردم به‌زودی دست آنان را خواندند و از صحنه کنارشان زدند.

مبارزه با
دیکتاتوری قدرت‌های
بزرگ، امروز در جهان عرب و نیز در سطح بین‌المللی، شعار و مطالبه‌ای عمومی است؛ با
این وصف می‌توانیم بگوییم انقلاب اسلامی تنها انقلابی است که شعارهای آن ۵۰ سال پس
از آغاز، موضوعیت و مطلوبیت خود را از دست نداده و هنوز اصلی‌ترین مبنای حرکت
مردمی در جوامع گوناگون است.

 

حرکت امام چگونه
آغاز گردید؟

آیت‌الله العظمی
بروجردی رحمت‌الله علیه که مرجع علی‌الاطلاق شیعیان جهان و به‌خصوص مردم ایران در فاصله
سال‌های ۱۳۲۴ تا ۱۳۴۰ بود، در روز دهم فروردین ۱۳۴۰ در سن ۸۶ سالگی رحلت کرد. رحلت
ایشان مقارن با زمانی شد که محمدرضا پهلوی درصدد بود تا تغییرات بنیادینی در ایران
به نفع تثبیت پایه‌های رژیم باستان‌گرای خود و امحای مناسبات توحیدی در متن جامعه
ایرانی به وجود آورد. محمدرضا در خواب و خیال احیای دوره هخامنشیان و ساسانیان بود
و آن جمله تاریخی «کورش آسوده بخواب که ما بیداریم» که در سال ۱۳۵۰ در تخت جمشید
بیان کرد، بر این اساس بود. شاه برای رساندن ایران به کشوری صاحب‌نام و در عین حال
فاقد باورهای دینی، به دو بستر حمایتی احتیاج داشت: بستر بین‌المللی و بستر ملی.
او برای به دست آوردن حمایت بین‌المللی، ایران را به متحد استراتژیک امریکا و در
واقع آن را ژاندارم و پاسبان امریکا در منطقه کرد. مدالی که امریکا ۲۵ سال پس از
ژاندارمی به ایران داد «جزیره ثبات» بود که البته دیری نپایید. ایران در دوره 25
ساله محمدرضا پهلوی، «وابسته‌ترین» کشور به امریکا به حساب می‌آمد و کاپیتولاسیون
بر این اساس در ایران اجرا شد.

از آن سو شاه برای
جلب حمایت مردمی در جهت ایجاد دگرگونی‌های اساسی موردنظر خود، طرح «انقلاب سفید»
را پیش کشید. وی قبل از طرح موضوع در ایران، در فروردین ۱۳۴۱ به امریکا سفر کرد و
موافقت جان.‌اف.‌کندی را برای اجرای آن به دست آورد. او حدود سه ماه پس از بازگشت
از امریکا علی امینی را از نخست‌وزیری کنار زد و یکی از نزدیک‌ترین افرادی که همواره
نامه‌های خود را با عبارت«غلام خانه‌زاد» به پایان می‌رساند، یعنی «اسدالله علم»
را در ۲۸ تیر ۴۱ به نخست‌وزیری منصوب کرد.

اولین کار علم،
تلاش برای جلب حمایت خارجی بود و لذا لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را در غیاب
مجلس در هیئت دولت به تصویب رساند. براساس این لایحه سوگند به قرآن برداشته و ب سوگند
به کتاب آسمانی که رژیم شاه «اوستا» را از جمله آنها می‌دانست، تبدیل شد. البته با
مقابله روحانیت و مردم به رهبری حضرت امام، دولت در آذر ۱۳۴۱ ناچار به لغو آن
گردید.

دو ماه پس از
الغای لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، دولت علم لوایح شش‌گانه شامل تغییرات در
مالکیت اراضی ایران (موسوم به الغاء رژیم ارباب رعیتی)، فروش سهام کارخانجات
دولتی، ملی کردن جنگل‌ها، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها، شرکت زنان در
انتخابات و تعلیمات اجباری از طریق سپاه‌دانش را مطرح کرد و آن را در ششم بهمن ۴۱
به رفراندوم گذاشت و مدعی شد که حدود ۵/۵ میلیون نفر با آن موافقت و تنها ۴۱۱۵ نفر
با آن مخالف کرده‌اند.

همان طور که در
پیام رادیویی شاه هم آمد، هدف از طرح لوایح شش‌گانه، ایجاد یک ظرفیت اجتماعی برای
پیگیری طرح اصلی او یعنی بازگرداندن ایران به دوره‌ حکومت مطلقه هخامنشیان و
پشتیبانی روحانیون  از آن بود.  شاه در هشتم بهمن‌ماه در پیام رادیویی خود گفت:
«چنان مملکتی خواهیم ساخت که از هر جهت با پیشرفته‌ترین ممالک جهان برابری کند،
مملکتی خواهیم ساخت که سرزمین آزادمردان و آزادزنان باشد.»

اما اعطای وام
۳۵ میلیون دلاری کندی به ایران تحت عنوان حمایت از «اصلاحات شاه در ایران» فاش کرد
که آنچه شاه با کلمات «آزادمردان» و «آزادزنان» بیان می‌کند، سرپوشی بر وابستگی
بیشتر به امریکاست.

کاملاً واضح بود
که چنین طرحی نمی‌توانست از چشمان تیزبین حضرت امام و روحانیت دور بماند. پس از
اعلام پیروزی در رفراندوم، شاه برای آنکه وانمود کند علما با لوایح موافق هستند،
راهی قم شد، اما علما به‌طور یکپارچه استقبال از شاه را تحریم کردند و شاه از روحانیت
با واژه «ارتجاع سیاه» یاد کرد.

حضرت امام در
واکنش به تلاش شاه برای جدا کردن ایران از سابقه فرهنگی و مذهبی خود و افشای فریب
«انقلاب سفید»، نوروز ۱۳۴۲ را عزای عمومی اعلام کرد. این اقدام سبب یورش مأموران
مسلح رژیم پهلوی به فیضیه در روز شهادت امام صادق«ع» شد. امام در واکنش به تهاجم
نیروهای امنیتی نظامی رژیم پهلوی، بیانیه آتشینی صادر کرد که زمینه‌ساز قیام
روحانیت و مردم قم، تهران، شیراز و مشهد در روز ۱۵ خرداد گردید.

پس از صدور
بیانیه دوم حضرت امام که به مناسبت چهلم شهدای فروردین فیضیه صادر شد، شاه رسماً
روحانیت را تهدید به مقابله کرد و گفت: «اگر پیشبرد انقلاب بزرگ ـ یعنی انقلاب
سفید ـ به ریختن خون گناهکار و بی‌گناه احتیاج داشته باشد، چاره‌ای نیست و خواهد
شد»، اما امام عقب‌نشینی نکرد و توسط رژیم دستگیر و زندانی شد.

۱۵ خرداد ۴۲، قم
صحنه حضور جدی روحانیت در صحنه و سرکوب شدید از سوی رژیم پهلوی گردید. در تهران
نیز مردم بعد از گذشتن از خیابان ناصرخسرو و در خیابان فردوسی تجمع بزرگی را به
وجود آوردند.

 

آثار نهضت حضرت
امام در جهان

اسلامی شدن
مبارزه در ایران و کنار رفتن ایدئولوژی‌های موازی، مردمی شدن مبارزه و حداکثری شدن
حضور مردم در انقلاب، محوریت روحانیت در هدایت مردم، بیگانه‌ستیزی و مبارزه با
دخالت غرب در امور داخلی ایران، سلطنت‌ستیزی و جمهوری‌خواهی مهم‌ترین ویژگی‌ها و
دستاوردهای انقلاب اسلامی ایران به حساب می‌آیند.

در همه این
موارد ما شاهد وضعیتی «حداکثری» بوده‌ایم، یعنی انقلاب ایران در همه ابعاد و زوایا
«اسلامی» بود و تردیدی در این موضوع وجود ندارد. انقلاب ایران از سال ۴۲ تا امروز
«اصیل» باقی مانده و هیچ نیرویی نتوانسته است آن را مصادره و منحرف کند. این در
حالی است که انقلاب مشروطه و نهضت نفت نتوانستند اصالت خود را حفظ کنند.

انقلاب ایران از
آغاز هر چند حزب‌ستیز و گروه‌ستیز نبود، اما حزب‌گرا و گروه‌گرا هم نبود. این انقلاب
به وسیله توده‌های پایین اجتماع به وجود آمد و تا امروز هم  ماهیت خود را حفظ کرده است و این یکی از اصلی‌ترین
عوامل ماندگاری انقلاب به حساب می‌آید. محوریت روحانیت در این انقلاب در طول این
۵۰ سال حفظ شده است. روحانیت شیعه همواره در میان مردم به عنوان نمایندگان اصلی
دین و مذهب شناخته شده‌اند و حضور آنان در حاکمیت، نشانه اصلی اسلامی بودن نظام
است و انقلاب اسلامی را از افتادن به ورطه‌های سکولاریسم و اومانیسم نجات داده
است.

بیگانه‌ستیزی در
ایران به معنای نفی رابطه با کشورهای غیرمسلمان نیست، بلکه در واقع ترجمه
«استیلاستیزی» است. نگرش اسلامی، سلطه‌گری و سلطه‌پذیری را نفی می‌کند و قرآن کریم
مؤمنین را از آن پرهیز می‌دهد. انقلاب اسلامی از آغاز با سلطه غرب بر مسلمین
مبارزه کرد و هم‌اینک نیز در میان دولت‌های جهان، پرچم مبارزه با استیلای خارجی را
در دست دارد.

بیگانه‌ستیزی
یکی دیگر از نشانه‌های سلامت انقلاب اسلامی است.  امام می‌فرمود: «تا مبارزه هست، ما هستیم».
سلطنت‌ستیزی و جمهوری‌خواهی یکی از شعارهای این انقلاب بود. امام می‌فرمود سلطنت خلاف
فطرت بشر است. جمهوری‌خواهی به معنای حکومت مردمی و سلطنت‌ستیزی و جمهوری‌خواهی یک
ایده درون‌دینی و یکی از پایه‌های انقلاب اسلامی است.

 

تداوم ایده‌های
انقلاب اسلامی در جهان

عناصر تشکیل‌دهنده
انقلاب اسلامی که شامل اسلامی و مردمی بودن، محوریت روحانیت، بیگانه‌ستیزی، سلطنت‌ستیزی
و جمهوری‌خواهی است، امروز موجب حرکت‌های انقلابی در سطح منطقه و جهانی هستند. بدیهی
است که به دلیل تفاوت‌های اساسی ایران و مردم ایران با کشورهای دیگر، انقلاب‌ها از
درجات متفاوتی برخوردارند، اما با نگاهی به مصر، تونس، لیبی، یمن، بحرین و…، می‌توانیم
این اصول را با قوت و ضعف‌هایی مشاهده کنیم و با قاطعیت بگوییم این اصول در این
کشورها روز به‌ روز از قوت و فراگیری بیشتری برخوردار می‌شوند، زیرا پایبندی به
این اصول، ثمرات ارزشمندی را به بار می‌آورد که خود موجب گسترش این تفکر می‌گردد.  

انقلاب اسلامی
تغییرات عمده‌ای را در سپهر سیاست پدید آورده است که برخی از آنها عبارتند از:

۱ـ روحیه غرب‌ستیزی
در جهان به‌شدت افزایش یافته است تا جایی که جورج بوش دوم ناچار شد از میانه راه
شعار خود را که گسترش ارزش‌های غربی در منطقه خاورمیانه و شمال افریقا بود، تغییر
دهد و «ثبات رژیم‌های وابسته به امریکا» را جایگزین آن نماید.

۲ـ سلطه‌ستیزی
سبب شده است که امریکا از سیاست «مداخله نظامی ـ مستقیم» که به‌خصوص پس از ۱۱
سپتامبر ۲۰۰۱ روی آن تأکید می‌کرد، بکاهد و به خروج نظامی از عراق و افغانستان تن
دهد. همین مسئله امریکا را به اتخاذ سیاست مداخله محدود و غیرمستقیم در این منطقه
واداشته است. امریکایی‌ها در سال ۲۰۱۰ میلادی برنامه‌ای را تحت عنوان «پروژه کاستن
از نفرت علیه امریکا» به اجرا گذاشتند و شورای روابط خارجی امریکا ـ وابسته به سنا
ـ اعلام کرد که نفرت از امریکا، آینده نفوذ امریکا در مناطق اسلامی ـ عربی را با
خطر مواجه کرده است.

۳ـ روحیه دین‌گرایی
در سطح جهان و توجه به معارف فرابشری افزایش جدی داشته است. توجه به اینکه
«گرایشات دینی» راه‌حل کاستن از آلام بشری است، جای خود را در مناسبات جهانی باز
کرده است. امروز در جهان کسی تردید ندارد که دین، هم برای اداره جهان الگو دارد و
دینداران نیز تمایل پیدا کرده‌اند در عرصه اداره جهان نقش اختصاصی خود را به عهده
بگیرند.

بر اساس یک نه
فقط توجه به مساجد در جهان اسلام زیاد شده است، بلکه کلیساها نیز به نسبت ۴ دهه
قبل با رشد حدود ۲۰۰ درصدی مراجعه‌کنندگان مسیحی مواجه شده‌اند و بر تعداد
سیاستمدارانی که تلاش می‌کنند تا برای اقدامات و تصمیم‌گیری‌های خود «استدلال‌های
دینی» بیابند افزایش یافته است.

هر ساله استناد
به تعداد آیاتی که از کتب مقدس در نطق‌ها و بیانیه‌های رسمی سیاستمداران می‌آید،
زیادتر می‌شود و البته به موازات آن، جبهه استکبار که از چنین روندی احساس خطر
کرده است، به‌ناچار با «القاعده نمایی» اسلام در جهان، آن را خطری برای امنیت و
صلح بین‌المللی معرفی می‌کند.

۴ـ روحیه مردم‌گرایی
و توجه به توده‌ها به جای تمرکز بر «نخبگان» در سطح بین‌المللی مطرح شده است. پیش
از این از چنین رویه‌ای با عنوان «پوپولیسم» انتقاد می‌شد، اما امروز در غرب هم
گفته می‌شود توده‌های عظیم تأثیری به‌مراتب جدی‌تر و پایاتر از صاحبان تراست‌ها و
کمپانی‌ها دارند. همین موج بود که در فرانسه در مقابل سارکوزی قدعلم کرده، در
انگلیس به جنبش ضدتاچریسم تبدیل شده، در ایتالیا برای اولین ‌بار یک جریان سوم را
به قدرت نزدیک کرده و در آلمان، اسپانیا، یونان، پرتغال و… به فرایندهای جدیدی
انجامیده است.

مردم‌گرایی در
عرصه سیاسی هم تا حد زیادی جای «حزب‌گرایی» را گرفته است. البته غرب تلاش می‌کند تا
بر این پدیده سوار شود و با استفاده از ظرفیت آن، رژیم‌های ناهمخوان با خود را
تغییر دهد. کودتاهای رنگین در اوکراین، گرجستان و قرقیزستان و فتنه ۸۸ در ایران بر
این اساس شکل گرفتند و حمایت شدند، اما این روند از ارزش مردم‌گرایی نمی‌کاهد،
بلکه نشان می‌دهد که این روند می‌تواند با مخاطراتی مواجه شود.

۵ـ سلطنت‌ستیزی
یکی دیگر از مسایل اصلی این دوران به حساب می‌آید. سلطنت‌ستیزی از انقلاب اسلامی
ایران آغاز نشد، بلکه انقلاب اسلامی به آن شتاب بخشید. امروز بیش از گذشته این شکل
حکومتی، «ناروا» تلقی می‌شود و در سطوح بین‌المللی همواره از تعداد رژیم‌های
سلطنتی کاسته شده است. این در حالی است که تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی وقتی یک
یا دو رژیم سلطنتی منحل می‌شدند، یک رژیم سلطنتی در جای دیگری سر بر می‌آورد.

بنابراین می‌توان
گفت امام و اندیشه‌های ایشان و اصول انقلابی که با محوریت وی در پنجاه سال پیش در
این مرز و بوم پدید آمد، امروز در سطح بین‌المللی به «سکه رایج» تبدیل شده است و هر
چند اغلب سیاستمداران سعی می‌کنند انقلاب ایران را نادیده بگیرند، ولی این انقلاب
آنان را رها نمی‌کند و تأثیر جدی خود را بر حوزه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی برجای
می‌گذارد.

 

 

سوتیترها:

1«عدالت‌طلبی» که
مهم‌ترین وجه داخلی و خارجی نهضت حضرت امام بود، هنوز هم در داخل یک هدف پرجاذبه است
و ده‌ها میلیون نفر را برای کمک به گسترش آن به میدان می‌کشاند و مهم‌ترین عنصر شکل‌دهنده
به حضور مردم در صحنه است. در عرصه بین‌المللی نیز عدالت یک مطالبه گسترده است و مرزها
را درنوردیده است.

 

2.

عناصر تشکیل‌دهنده
انقلاب اسلامی که شامل اسلامی و مردمی بودن، محوریت روحانیت، بیگانه‌ستیزی، سلطنت‌ستیزی
و جمهوری‌خواهی است، امروز موجب حرکت‌های انقلابی در سطح منطقه و جهانی هستند. بدیهی
است که به دلیل تفاوت‌های اساسی ایران و مردم ایران با کشورهای دیگر، انقلاب‌ها از
درجات متفاوتی برخوردارند، اما پایبندی به این اصول، ثمرات ارزشمندی را به بار می‌آورد
که خود موجب گسترش این تفکر می‌گردد.

 

 

 

/

از خرداد تا خرداد

از خرداد تا خرداد

حجت الاسلام و المسلمين جواد محدثی

سخن از روحِ
پرکشیدۀ آفاقی و قدح‌
نوش بزم عارفان است؛

یعنی «امام
خمینی»، سالگرد حماسۀ خونین خرداد و واقعۀ غمبار کوچ آن پیشوای راحل،

آنکه شهرۀ شهر
عشق بود و همۀ‌ دارایی‌اش «عبودیت در آستان خدا».

امام راحل، عبدصالح
خدا بود، وارسته از تعلقات، میزان حکمت و معرفت، اسوة بصیرت و تکلیف‌مداری و الگوی
«چگونه بودن» برای همه، از عالم و عامی، از عالی و دانی.

امام، پیش از
آنکه برای ما یک «رهبر سیاسی» باشد، برای دین خدا یک نگهبانِ بیدار و شجاع و برای
قرآن کریم یک مفسر ژرف‌نگر و برای تکلیف دینی امّت یک «مرجع تقلید» بود.

او خلیل خدا بود
و چون از آزمون اخلاص و تقوا، سربلند بیرون آمد، ابراهیم دوران و امام ایمان شد و
چون اسماعیلش را فدا کرد و صبوری بر این «فدا» داشت، به مقام خلّت رسید و برگزیدۀ
خدا شد برای احیاگری اسلام ناب، و مراد خلایق گشت، برای پیمودن راه حقیقت و حرکت
در «صراط مستقیم».

آن بیدارگر قرن
و مبیّن اسلام ناب، تنها به «خدا» تعهد و دل سپرده بود که «امر» او را مطیع شد.

از این‌رو، به
پاس «ادای تکلیف»، هرجا و هرچه و هرگونه که وظیفه ایجاب می‌کرد، پای به میدان می‌نهاد.

جز به رضای حق،
به خشنودی و خرسندی احدی دل نبست و در این راه، از ملامت هیچ‌کس نهراسید.

واعظان غیرمتعض زبان
به انتقاد گشودند که تند روي می‌کند.

در قیام ۱۵‌خرداد،
دنبال کسی می‌گشتند که خون‌ها را به گردن او اندازند.

در تظاهرات دورۀ
انقلاب، کسانی خواستار کوتاه آمدن بودند، تا «تن»ها در مقابل «تانک»ها قرار نگیرد
و خون‌ها بر کف خیابان‌ها نریزد.

در هشت سال دفاع
مقدس هم، کسانی دم از صلح و سازش می‌زدند و شعار «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم» را
که امام بیان کرد، برنمی‌تافتند.

اما… امام امت
که سیراب از کوثر ولایت بود و عشق «زمزم شهادت» را در دل، و شور انجام وظیفه را در
سر داشت، با الهامی که از سالار شهیدان گرفته بود، تنها و تنها به پاسخ‌گویی در
برابر خدا می‌اندیشید و «تکلیف»‌ را تبعیت می‌کرد.

امام، هم با
تحجر و قشری‌گری و جمود فکری مبارزه داشت، هم با خودباختگی در برابر غرب و
روشنفکرزدگی و بدعت‌گذاری.

هم به «فقه
جواهری» پایبند بود، هم در نظر داشتن مقتضیات زمان را لازم می‌دانست و به تحول در
اجتهاد و فقاهت معتقد بود.

هم روح حماسی و
استکبارستیزی داشت، هم جنبه‌های معنوی و عرفانی.

هم در تهجّدهای
شبانه‌اش اشک و آه داشت، هم در خروش‌های روزانه‌اش دل ابرقدرت‌ها را می‌لرزاند …
جامع بود و ذوابعاد!

باری … سخن از
رحلت آن بزرگمرد الهی است،

و یاد از حماسۀ
قیام ۱۵ خرداد است،

و سپاس از تداوم
«نعمت ولایت» است.

اگر امام نیست،
راه او، فکر او و خط او باقی است.

میثاق‌مان با
آرمان‌های بلندش مستحکم‌تر باد.

 

 

 

/

میزگرد پیرامون پنجاهمین سالگرد15 خرداد

میزگرد پیرامون پنجاهمین سالگرد15 خرداد

«نهضت امام خمینی و نسبت آن با سبک زندگی سیاسی و اجتماعی
ایرانیان» در میزگرد پاسدار اسلام

 با حجت‌الاسلام
والمسلمین سید حمید روحانی، عزت‌الله شاهی (مطهری) و خانم مرضیه حدیدچی (دباغ)

 

نیم قرن  برستیغ آزادگی…

 

اشاره:

در خرداد امسال، پنجاهمین بهار از  15خرداد 42 و نقطه عطف نهضت
بیدارگرانه روح خدا«ره» سپری می‌شود و این تاریخ، موسم بسیاری از سخن‌ها و دقت‌هاست.
سوگمندانه باید اذعان کرد که دانایان راز و شاهدان این واقعه، هنوز به مردمان این
دیار، به‌ویژه جوانان در آگاهی‌بخشی، دین بسیار دارند و در توصیف ابعاد گوناگون
این مبدأ نور باید بیش از این داد سخن دهند.

میزگردی که پیش رو دارید سعی دارد که در این باب گامی هر چند کوچک بردارد. در
این محفل که در دفتر «پاسداراسلام» و با حضور مدیر مسئول محترم ماهنامه برگزارشد، حجت‌الاسلام
والمسلمین سیدحمید روحانی مورخ انقلاب اسلامی، عزت‌الله شاهی(مطهری) از مبارزان
پرآوازه انقلاب و خانم مرضیه حدیدچی(دباغ) بانوی مجاهد و رزم‌آور نهضت امام، شرکت
کرده و هر یک از منظر خویش در باب این موضوع سخن گفته‌اند.

امید آنکه مقبول افتد.

***

با تشکر از حضور
میهمانان گرامی، از مدیر مسئول محترم ماهنامه خواهشمندیم که باب سخن را بگشایند.

 

بسم‌الله
الرحمن الرحیم. در خردادماه سال 92، پنجاهمین سال 15 خرداد 1342 را در پیش رو
داریم. پس از سپری شدن نیم قرن از نقطه عطف نهضت لازم است مروری داشته باشیم بر
شرایطی که امام در آن، نهضت را آغاز کرد، ضرورت‌هایی
که ایجاب کرد تا این نهضت آغاز شود و مسیر تاریخ و ایران را تغییر بدهد و در ادامه
این مباحث هم انشاءالله به بررسی برخی ‌از
دستاوردهای نهضت امام«ره» ـ چه در سطح داخلی، چه در سطح منطقه و در سطح جهان ـ و نیز
نقشی که این رویداد در افول ابرقدرت‌ها
ایفا کرد، خواهیم پرداخت.

تشکر
می‌کنیم از جناب حجت‌الاسلام
والمسلمین سیدحمید روحانی كسي که از گام اول نهضت حضرت امام«ره» در سال 41 همراه
ایشان و در متن جریانات نهضت بودند و در این مسیر هیچ‌گاه
سر سوزنی از مسیر امام و انقلاب عقب ننشستند و همچنان پایدار و استوار راه را
ادامه دادند، ضمن اینکه نقش منحصر به ‌فردی را در
تدوین تاریخ نهضت حضرت امام«ره» ایفا کرده و تألیفات متعددی از جمله کتاب بسیار
ارزشمند «نهضت امام خمینی» را داشته‌اند.

و
تشکر می‌کنیم از جناب آقای عزت‌ ‌شاهی
که از جمله کسانی هستند که در مسیر نهضت دستگیر و بیشترین شکنجه را از جلادان رژیم
شاه متحمل شدند و مقاومت حماسی بی‌نظیری
را در مقابل همه شکنجه‌ها از خود نشان دادند و چهره‌ای
بی‌نظیر در مقاومت در مقابل شکنجه‌های
رژیم شاه هستند و همچنان در مسیر انقلاب پایدار ایستاده‌اند.

همچنین
تشکر می‌کنیم از خواهر بسیار گرانقدرمان
سرکار خانم مرضیه دباغ که از نظر همراهی با نهضت و حضرت امام در میان مجموعه زنان
جامعه ما چهره‌ای بی‌نظیرند.
نقشی که ایشان در قبل و بعد از انقلاب ایفا کردند، شکنجه‌هایی
که در ساواک و به دست جلادان رژیم متحمل شدند، داستان مفصل و فوق‌العاده
تأثربرانگیزی است. بعد از پیروزی انقلاب هم در عرصه‌های
مختلف نقش بسیار ارزشمندی را در همراهی با امام ایفا کردند و تنها زنی هستند که از
ناحیه ایشان مأموریت یافتند در هیئتی که پیام حضرت امام را به گورباچف ابلاغ
کردند، حضور داشته باشند. قطعاً این انتخاب و حرکت امام معنای فوق‌العاده
عمیق و ارزشمند و پیام بزرگی را برای جامعه ما دربرداشت و الگوی زن مسلمان در
دنیای امروز را برخلاف تصویری که غربی‌ها
و غرب‌گراها سعی دارند به جامعه زنان ما القا کنند،
ترسیم کرد.

تشکر
می‌کنم از اینکه دعوت پاسدار اسلام را برای این
میزگرد پذیرفتید تا مروری داشته باشیم بر تاریخ نهضت امام، به ویژه شرایطی که این
حرکت در آن شکل گرفت و نیز آنچه که قبل از انقلاب از بعد سیاسی، نظامی، اقتصادی،
امنیتی، اجتماعی و فرهنگی در رژیم شاه شاهد و ناظر آنها بودیم، زیرا اگر روندی که وجود
داشت و سرنوشت شومی كه در انتظار ملت و مملکت بود ترسیم نشود، نمی‌توانیم
عظمت نهضت امام را ‌هم برای یادآوری نسل حاضر و هم
برای نسل‌های آینده توصیف کنیم.

گرچه
این مسئله در یک میزگرد و یک برنامه نمی‌گنجد،
ولی به هر حال «آب دریا را اگر نتوان کشید/ هم به قدر تشنگی باید چشید». انشاءالله
آنچه را که در ذهن حاضر داريد در این میزگرد برای خوانندگان پاسدار اسلام و امت
پاسدار اسلام ترسیم خواهید کرد.

 

حجت‌الاسلام والمسلمین
سیدحمید روحانی: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم.
قبل از هر چیز تشکر می‌کنم از برادر بزرگوار حجت‌الاسلام
و المسلمین جناب آقای رحیمیان که همواره در این‌گونه
موارد پیشگام هستند و باعث شدند که در این محفل توفیق دیدار این عزیزان و هم‌رزمان
دست دهد.

متأسفانه
پس از گذشت بیش از 34 سال از انقلاب، هنوز درباره مسائلی که باید مورد بررسی قرار
بگیرند و نیز جنایت‌ها
و خیانت‌های
رژیم شاه اطلاعات کافی به دست نسل امروز نداده‌ایم.
یادم هست وقتی جلد دوم کتاب «نهضت امام» در سال 64 منتشر شد، حضرت امام در جماران تشریف
داشتند. یک یا چند ماه بعد از چاپ کتاب که خدمت ایشان رفتم، با حالتی تشرگونه
فرمودند: «رها کنید این قهرمان‌سازی‌ها
را. از اول تا آخر کتاب خمینی، خمینی. بروید و جنایات 50 ساله این پدر و پسر را به
دست بیاورید و منعکس کنید که یک وقت از اینها انوشیروان عادل نسازند!» حقیقتاً امام
عمیق فکر می‌کردند.

همه
به یاد داریم که ایشان در مرداد ماه 57 در پیامی که از نجف برای ملت ایران
فرستادند و ظاهراً ده بند دارد، رهنمودهایی می‌دهند
که یکی از آنها مسئله تاریخ است و می‌فرمایند:
«ما که هنوز در قید حیات هستیم و مسائل و حوادث جلوی چشم ما اتفاق افتاده‌اند، می‌بینیم
که چگونه دارد تحریف می‌شود. بعداً چه خواهد شد؟» امام
تا این حد توجه و عنایت داشتند. نکته دیگری که باید عرض کنم این است که امسال
پنجاهمین سال آغاز نهضت امام نیست. امسال پنجاهمین سال قیام 15 خرداد است. نهضت
امام در 16 مهر 1341 آغاز شد.

درباره
مسائلی که باید در زمینه خیانت‌ها
و جنایت‌های شاه بررسی شود، عزیزان حاضر
در جلسه بیشتر از من اطلاع دارند و با چشم سر شاهد بوده و با وجودشان آن شکنجه‌ها،
جنایت‌ها و مصیبت‌ها
را لمس کرده‌اند.

اگر
بخواهیم نگاهی اجمالی به حوادث و مسائلی که باعث شدند امام نهضت را آغاز کنند،
باید عرض کنم که از نظر روابط خارجی رژیم در شرایطی بود که داشت ایران را از هر
جهت کاملاً به امریکا و اسرائیل وابسته می‌کرد.
در 27 شهریور 1341، یعنی تقریباً کمتر از یک ماه قبل از آغاز نهضت امام، موشه
دایان به ایران می‌آید، مدتي در ایران می‌ماند،
با شاه ملاقات می‌کند
و در آنجا قراردادی بین این دو منعقد می‌شود
که در خرداد 42 رسماً سفارت اسرائیل در ایران و سفارت ایران در تل‌آویو
افتتاح شوند ـ‌ من سندش را در کتاب «نهضت
امام» آورده‌ام‌
ـ یعنی تا این حد به همدیگر نزدیک شده بودند که روابط خودشان را به شکل رسمی
اعلام کردند.

جالب
است که در همان مقطع انجمن‌های
ایالتی ‌ـ‌
ولایتی مطرح می‌شود. امریکا برای اینکه جلوی
خطر حرکت مردم را بگیرد و مردم را از خیانت‌ها
و جنایات شاه غافل سازد و فریب بدهد، طرح لوایح ششگانه را مطرح می‌کند. روزنامه
اطلاعات یک سال قبل از جریان رفراندوم شاه و طرح لوایح ششگانه حتی اسم انقلاب سفید
را در سرمقاله‌اش می‌آورد تا بگوید امریکا خواهان انقلاب
سفید در ایران است و شوروی خواهان انقلاب سرخ و این ما هستیم که باید ببینیم کدام
یک از این دو به نفع ماست؟!

خطر
جدی بود. مثل معروفی که می‌گوید:
«چو می‌بینی که نابینا و چاه است/ اگر خاموش بنشینی
گناه است». خطر فریب مردم و اینکه شاه یک‌باره لباس انقلاب بر تن کرد، دلسوز
دهقانان و کشاورزان شد، برای زن‌ها
اظهار تأسف ‌کرد که از حقوق‌شان محرومند و
برای کارگران اظهار تأسف کرد که از بسیاری حقوق محرومند. او از یک سو با صهیونیست‌ها
و امریکا ارتباط تنگاتنگ داشت و کاملاً کشور را در قبضه آنها قرار داده بود و از
سوی دیگر نقشه برای فریب ملت، طبقات محروم جامعه، کشاورزان، کارگران و زنان جامعه
که از بام تا شام در زیرزمین‌های
تنگ و تاریک پای دار قالی کار می‌کردند
و وقتی به 18 سالگی می‌رسیدند، چشم‌هایشان
را از دست می‌دادند، یک‌سری
برنامه‌های شعاری و میان تهی را در دست انجام داشت.

این
مقطعی بود که کشور از نظر روابط خارجی به سمت وابستگی به تمام معنا به بیگانگان و
مخصوصاً صهیونیست‌ها که ایران را به صورت پایگاهی
برای خود درآورده بودند، می‌رفت.

از
نظر داخلی هم رژیم شاه نفس‌ها
را بریده و قلم‌ها را شکسته بود و تلاش مبرمی
در جهت کشاندن ملت ایران مخصوصاً نسل جوان به سوی فساد و فحشا می‌کرد.
من بارها این نکته را عرض کرده‌ام
تفاوت امروز با زمان شاه و دوران طاغوت این است که آن روز هم فساد بود و امروز هم
مفاسد هست ـ ‌کاری ندارم که آن زمان بیشتر
بود یا حالا بیشتر است و چه جوری است‌ ـ
اما تفاوتی که داشت این است که در آن زمان فساد، سیاست نظام بود و رژیم قصد داشت
فساد را در جامعه گسترش بدهد تا نسل جوان به‌‌کلی
از سرنوشت کشور غافل شود و از آنچه که در کشور می‌گذرد
بی‌اطلاع بماند. من سندی دیدم که از مقامات ساواک
گزارشی برای تیمسار نصیری درباره دانشگاه پلی‌تکنیک
(امیرکبیر فعلی) می‌آید مبنی بر اینکه دانشجویان دائماً شلوغ می‌کنند،
شیشه می‌شکنند، تظاهرات و آشوب و بلوا
به راه می‌اندازند. نصیری زیر این گزارش با کمال وقاحت نوشته است: «آیا در این
دانشگاه دختر نیست؟ اگر دختر در این دانشگاه نیست یا کمتر است، دختران بیشتری را
به این دانشگاه سوق بدهید تا دانشجویان کمتر به مسائل سیاسی فکر کنند!!».

این
سیاست نظام شاهنشاهی بود که فساد و فحشا را در کشور به گونه‌ای
گسترش بدهد که جوان‌ها به عیش و نوش سرگرم بشوند
وکاخ جوانان و این جور جاها را درست می‌کردند، اما امروز فساد به حربه‌ای
در دست دشمنان نظام جمهوری اسلامی تبدیل شده است و می‌خواهند به وسیله آن ملت را
از نظام جدا کنند و به فساد بکشانند.

نتانیاهو،
نخست‌وزیر اسرائیل، چند سال قبل در کنگره امریکا سخنرانی کرد و گفت: «بهترین راه
مقابله با نظام جمهوری اسلامی گسترش فساد در ایران است». رسانه‌ها
و روزنامه‌ها هم این سخنان را منعکس
کردند. این تفاوت امروز با آن روز است. امروز همه دشمنان استقلال ایران و انقلاب
اسلامی و دشمنان ملت ایران با تمام قدرت از فساد به عنوان یک حربه در جهت دور کردن
ملت ما از نظام تلاش می‌کنند، ولی در آن زمان فساد جزو
سیاست‌های خود رژیم بود تا به‌ نحوی از انحا ملت را
به فساد بکشاند و کشور را که دو دستی تقدیم امریکا و اسرائیل کند تا دار و ندار
ملت را به یغما ‌ببرند و کسی هم متوجه نشود.

یکی
از مواد لایحه خانواده که در روزنامه‌ها
مطرح کردند، اما جرأت نکردند آن را به مجلس ببرند، با عرض معذرت این بود که اگر یک
زن با پنج مرد رابطه داشت و از آنها حامله شد، این بچه متعلق به هر پنج تای آنهاست
و همه آنها باید هزینه او را بپردازند و او را اداره کنند. یعنی می‌خواستند
فحشا را رسمی کنند و اسم ولدالزنا را گذاشته بودند فرزند طبیعی! و می‌گفتند فرزند
طبیعی حکم فرزند قانونی را دارد. در لایحه خانواده ماده‌ای
گذاشته بودند که برای عقد، خواندن عبارت مخصوصی لازم نیست و قرارداد طرفین کافی
است، یعنی با دور کردن مردم از مبانی اسلامی در جهت گسترش فساد برنامه‌‌ریزی
کرده بودند. کار به جایی رسید كه با همین سیاست در سال 1354 در جشن هنر شیراز، در
خیابان و به نام نمایش، جلوی چشم هزاران مرد و زن و پیر و جوان آمیزش جنسی کردند و
به‌طور کلی قباحت همه این مسائل را از بین بردند.

از
آن طرف گرسنگی و فقر در مرحله‌ای
بود که روزنامه‌های آن زمان نوشته بودند زن و
شوهری برای طلاق به دادگاه خانواده مراجعه کردند و چون توافق طرفینی بود، رئیس
دادگاه گفت بروید و دو تومان تمبر بیاورید تا روی این ورقه بچسبانم و حکم طلاق را
صادر کنم. زن و شوهر لحظه‌ای با تحیر به یکدیگر نگاه کردند. رئیس دادگاه پرسید:
«قضیه چیست؟» آنها پاسخ دادند: «پول نداریم تمبر بخریم» و رفتند بیرون. بعد
برگشتند و گفتند: «ما داریم از شدت گرسنگی و فقر از هم جدا می‌شویم.
با این دو تومان می‌توانیم چند روزی را بگذرانیم».
من در جلد دوم «نهضت امام» روزنامه این خبر را چاپ کرده‌ام.

یا
مثلاً در کلاردشت، مادری پسر ده ساله‌اش
را در خیابان رها می‌کند ـ ‌این
مطلب را خود آن پسر که بعداً دستگیر شده بود، گفته بود ـ و به او می‌گوید:
«نمی‌توانم تو را نگه دارم و از گرسنگی تلف می‌شوی.
بیا با این پول سوار ماشین شو و برو تهران. شاید در آنجا خانواده‌ای
تو را نگه دارند». بچه می‌آید
تهران و سرگردان می‌ماند و پاسبان او را دستگیر می‌کند
و به کلانتری می‌برد و بچه در آنجا می‌گوید
وضع من این است.

وضعیت
به شکلی بود که علما با همان بودجه محدودی که از وجوهات شرعيه داشتند از پاییز
پولی را کنار می‌گذاشتند تا برای زمستان فقرا و
مستمندان زغال و خاکه زغال بخرند که آنها از سرما تلف نشوند. امام وقتی تبعید شدند،
از ترکیه در نامه‌ای به حاج آقا مصطفی«رحمه‌الله‌علیه»
نوشتند که من مبلغی را برای خاکه زغال فقرا و مستمندان کنار گذاشته‌ام که در
زمستان از سرما تلف نشوند. به آنها برسانید. مردم در چنین فقر و فاقه‌ای
به سر می‌بردند. امروز سندی دیدم که متأسفانه روزگار، آن قدر ما را پیر کرده است
که یادم نماند بیاورم. در این سند یکی از مقامات ساواک در گزارشی می‌نویسد
علت اینکه مردم این طور سر در راه
[امام] خمینی گذاشته‌اند و این قدر به او علاقمندند،
از شدت فقر است. مردم به‌قدری در فقر شدید و بیچارگی به سر می‌برند
که هر کسی که به هیئت حاکمه اعتراض کند، دنبالش می‌روند.
در برنامه «زنگ تاریخ» این نکته را یادآور شدم که اگر این‌طور بود که هر کسی علیه
حکومت حرف می‌زد، مردم دنبالش می‌رفتند،
چرا دنبال حزب توده و مصدقی‌ها
نرفتند؟

اما
فقر به گونه‌ای بود که خود مقامات دولتی هم
به آن اذعان داشتند. شرایط به گونه‌ای
بود که امام احساس کردند هم استقلال کشور در شرف نابودی است، هم ناموس مردم در
معرض خطر است، هم دار و ندار کشور دارد از دست می‌رود
و از همه مهم‌تر اسلام دارد ریشه‌کن
می‌شود، چون رژیم شمشیرش را علیه اسلام کاملاً از
رو بسته بود. این بود که امام در 16 مهر 1341 به صحنه آمدند و از آن روزی که نهضت
را آغاز کردند تا روز آخر یک حرف بیشتر نداشتند: «اسلام در خطر است». ایشان می‌دانستند
اگر اسلام برود، همه چیز رفته است و اسلام حفظ شود، بسیاری از مزایای دیگر، وطن،
استقلال، آزادی، حقوق مردم و… هم در سایه اسلام حفظ می‌شود.

رحیمیان: در تأیید فرمایش شما، در سال
42 ـ قبل از دستگیری امام ‌ـ
از وعاظ و منبری‌ها تعهد می‌گرفتند
که راجع به سه چیز صحبت نکنید، علیه شاه و اسرائیل حرفی نزنید و نگویید اسلام در
خطر است. اتفاقاً اینها دقیقاً همان نکاتی بودند که امام روی آنها حساس بودند.

روحانی: امام دقیقاً دریافته بودند که
مشکل در کجاست.

رحیمیان: امام همیشه درست به هدف می‌زدند
و روی مسائلی که مورد اعتراض آنها بود، تأکید می‌کردند.

روحانی: فرموده بودند جایز نیست تعهد
بدهید…

رحیمیان: آقای جعفری گیلانی نقل می‌کرد
با شهیدحیدری داشتیم از منزل امام بیرون می‌آمدیم،
دیدیم مرحوم علامه امینی دارند به منزل امام می‌روند
و ما هم برگشتیم. چند نفر دیگر هم بودند، از جمله مرحوم آقای شیخ عباس‌علی
اسلامی که همین موضوع را مطرح و از حضرت امام کسب تکلیف کرد و امام هم گفتند:
«جایز نیست تعهد داده شود، مقاومت کنید» و صحبت کردند. بعد آقای شیخ عباس‌علی
اسلامی خطاب به مرحوم علامه امینی که آنجا ساکت نشسته بودند و گوش می‌کردند،
عرض کرد: «آقا! شما هم افاضه بفرمایید». علامه امینی گفتند: «آنجا که فرمانده کل
قوا هست، یک پاسبان سر چهارراه چه می‌تواند
بگوید؟» الان و بعد از انقلاب اصطلاح فرمانده کل قوا در ادبیات ما رایج شده است.
آن زمان تعبیر ابتکاری و بسیار بلندی بود. منظور این است که در همان مقطع و قبل از
15 خرداد بود که چنین مسئله‌ای
را مطرح می‌کردند.

نکته
دیگری هم که تأیید فرمایش شماست سندی است که می‌گوید
استاندار سیستان و بلوچستان نامه نوشت که 200 هزار تومان بودجه اختصاص بدهید تا
مشکلات زیادی از مردم اینجا را حل کنیم. زیر این نامه نوشته شده بود بایگانی شود.
در همان روز از جانب امریکایی‌ها
دستور می‌آید که کاخی برای ظاهرشاه
پادشاه برکنار شده افغانستان در ایتالیا بخرید و ده میلیون دلار بپردازید که
بلافاصله دستورش صادر می‌شود.  

خانم مرضیه دباغ:
درباره موضوع خانواده و مطلبی که فرمودند، بنده هم اشاره‌ای
بکنم به فتوایی که حضرت امام در مورد دادگاه‌های
خانواده‌ای که شاه تشکیل داده بود، صادر
فرمودند. این فتوا از طریق شهید سعیدی «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»
به دست ما رسید و از ما خواسته شد هر کدام‌مان تا جایی که نمی‌ترسیم
لو برویم، در این دادگاه‌ها حضور پیدا کنیم و خانم‌ها
را تا جایی که در توان داریم از طلاق منصرف کنیم. از این فتوا این‌گونه استنباط می‌شد
که طلاق‌هایی که در این دادگاه‌ها
صورت می‌گیرند، شرعی نیستند و خانمی اگر
در این دادگاه طلاق بگیرد، تا آخر عمر همسر مرد اول باقی خواهد ماند و اگر بچه‌ای
هم به وجود بیاید…

روحانی: نامشروع است. این فتوا در
تحریرالوسیله و توضیح‌المسائل آمده بود.

دباغ: شهید سعیدی این فتوا را به ما
داده بودند. نظر مبارک حضرت امام درباره طلاق این است که باید دو شاهد حضور داشته
باشند، اما اینها خودشان به دادگاه می‌رفتند
و صیغه طلاق جاری می‌شد. من چند بار با اسامی و لباس‌های
مختلف به یکی از دادگاه‌های خانواده که در نزدیکی میدان
بهارستان بود، رفتم. یک بار که رفتم شوهری با عصبانیت چند تا کیسه را در دست گرفته
بود و به رئیس دادگاه می‌گفت: «خانم برای اینکه ناخن‌هایش
خراب نشود شب‌ها این کیسه‌ها
را در دست می‌کند و روی صورتش هم انواع و
اقسام کرم‌ها را می‌مالد.
شما بگوئید من به عنوان یک همسر چگونه با چنین زنی زندگی کنم؟» قاضی گفت: «باید از
خود خانم پرسید». خانم گفت: «پس شما فکر می‌کنید
با این اوضاع و احوالی که هست، ما خانم‌ها
که می‌خواهیم به خیابان بیاییم، باید همان کارهایی را
بکنیم که زن‌های بی‌سواد،
امل و چادری می‌‌کنند؟ ما هم باید مثل آنها
زندگی کنیم؟ خیر، ما باید به ناخن و صورتمان برسیم». وقتی آنها رفتند من برای آن‌
آقا توضیحاتی دادم که طلاق نباید برای چنین مسائلی مطرح شود و حرف‌های
دیگری هم زدم. البته کسی گوش نمی‌کرد،
اما به ما تکلیف شده بود که این کار را بکنیم.

آقای عزت ‌شاهی: درباره رژیم گذشته مسائلی وجود دارند که
واقعاً باید باز شوند. رژیم می‌خواست
کشور را وابسته به بیگانگان نگه دارد و لذا سعی می‌کرد
تا جایی که می‌شود از آگاهی مردم جلوگیری کند،
به آنها اطلاعات ندهد و امکانات آگاهی برایشان فراهم نشود. تلویزیون و رادیو و
مخابرات و امثالهم در شهرهای کوچک و روستاها اصلاً وجود نداشت. تلفن نبود. یک جایی
به اسم تلفنخانه بود و مردم وقتی می‌خواستند
با شهرستانی یا جایی تماس بگیرند می‌رفتند
آنجا. این جور امکانات را در اختیار مردم نمی‌گذاشتند
که سطح توقعات‌شان بالا نرود.

وضع
طوری بود که اگر کسی اختراعی هم می‌کرد
یا پیشنهادی اصلاحی هم می‌داد،
سرش را زیر آب می‌کردند. مثل حالا نبود که نظام
استقبال می‌کند که همه بیایند، مقاله
بدهند، اختراع کنند و علم را پیشرفت بدهند. آن موقع این‌جور نبود. همان‌طور که
اشاره کردید 200 هزار تومان را برای بلوچستان نمی‌دادند،
اما ده میلیون دلار را صرف خرید ویلا برای فلان شاه و امیر می‌کردند.
نفت را از ما می‌خریدند، ولی پولی را که به ما
می‌دادند اختیار خرج کردنش را نداشتیم، یعنی برای
هزینه کردنش هم باید آنها اجازه می‌دادند
و با همان پول، اسلحه‌هایی به ما می‌دادند
که به درد ما نمی‌خوردند.

کار
به آنجا کشیده بود که خيلي از مردم پابرهنه راه می‌رفتند
و لباس‌ها وصله‌دار
بودند. اوایل انقلاب که در کمیته بودم، برای بلوچستان یک کامیون دمپایی فرستادیم.
مردم از بس پابرهنه راه رفته بودند، حاضر نبودند دمپایی بپوشند و می‌گفتند
پابرهنه راحت‌تریم، چون پاهایشان مثل چرم کلفت شده بود. دمپایی‌ها
مدت‌ها آنجا ماندند و کلی تبلیغ کردیم تا مردم کم‌کم
متوجه شدند اگر با دمپایی راه بروند بهتر است. مردم را بی‌سواد
بار آورده بودند.

من
خودم گاهی برای بچه‌هایم صحبت‌
می‌کنم، بچه‌هایم
می‌گویند: «بابا! تو دروغ نمی‌گویی،
ولی شرایطی را که داری تعریف می‌کنی،
حیوانات هم این شکلی زندگی نمی‌کنند».
چند وقت پیش رفته بودم نانوایی، دیدم یک کیسه نایلونی را می‌فروشند
100تومان که نان را در آن بگذاریم. به بچه‌هایم
گفتم: «ضرورت ندارد این کار را بکنید. از خانه با خودتان پارچه یا کیسه نایلونی
ببرید و نان را در آن بگذارید». بعد برایشان صحبت کردم و گفتم: «من شش ماه شاگردی
کردم، برای شش ماه 50 تومان به من دادند که تازه 5 تومانش را حق دلالی به کسی دادم
که کار را برایم پیدا کرده بود. شش ماه شاگردی در یک مغازه، تازه ده هم می‌رفتم
و کاه هم بار می‌کردم و وسایل دیگر را هم می‌آوردم.
حالا 100 تومان برای شما ارزش ندارد».

در
گذشته سختی‌های کار این جوری بود، خورد و
خوراک و لباس بچه‌ها این جوری بود. این چیزها را
باید به بچه‌ها و جوان‌ها
گفت. من چون از وسایل عمومی برای رفت و آمد استفاده می‌کنم،
می‌بینم که آدم‌های
مسن مخ بچه‌ها را کار می‌گیرند
و صحبت نان سه ريال و کبریت دانه‌ای
ده شاهی و تخم‌مرغ دانه‌ای
یک ريال را می‌کنند. جوان هم که در آن زمان
نبوده و ندیده است تصور می‌کند
که این حرف‌ها راست است. به آدم‌هایی
که این حرف‌ها را می‌زنند
می‌گویم وجداناً راستش را به بچه‌ها
بگویید. از اول تا آخر ماه حقوقت چقدر بود؟ روزی چقدر مزد به تو می‌دادند؟
درست است که می‌گویی گوشت کیلویی ده تومان بود،
اما همین کیلویی ده تومان را سالی چند بار می‌خوردی؟
لباست چه جوری بود؟ کفشت چند تا وصله داشت؟ اصلاً جوراب پایت می‌کردی؟
اینها را برای جوانان تعریف کنید تا بدانند که الان بهتر است یا آن موقع؟ تا اول
انقلاب شاید ده درصد خانه‌ها
بیشتر حمام نداشتند.

روحانی: تلفن هم نبود. در روز 12 بهمن
سال 57 که وارد ایران شدم، رفتم خانه همشیره‌ام.
منزلشان در مهرآباد جنوبی بود. در آن منطقه ده پانزده خانه پایین‌تر
تلفن داشتند. ایشان رفت آنجا و هرچه سعی کرد سمنان را بگیرد و به مادرمان اطلاع
بدهد که من آمده‌‌ام نتوانست. نه ‌تنها
بسیاری از خانه‌ها تلفن نداشتند، آنهایی هم که
داشتند وضع تماس با شهرستان‌ها
این‌طوری بود.

قم
که بودم و درس می‌خواندم، تابستان‌ها
که درس‌ها تعطیل می‌شد،
می‌آمدم تهران به مدرسه مروی. تا سال 45 که در
ایران بودم، مدرسه مروی و خیابان ناصرخسرو و شمس‌العماره
که مرکز تهران بود، آب لوله‌کشی
نداشتند. آب جوی می‌آمد و در آب‌انبار
ذخیره می‌شد و از آب‌انبار
آب برمی‌داشتیم. صبح‌ها
یک گاری می‌آمد و می‌گفت:
«آب شاه». نمی‌دانم واقعاً آب خوبی بود یا مشک‌هایش
را از آب جوی پر کرده بود. یک ريال می‌دادیم
و یک کوزه از این آب شاه می‌گرفتیم
برای خوردن. خیابان بوذرجمهری به پایین آسفالت نبود.

جالب
است که روزنامه‌ای در سال 48 یا 49 ‌ـ
‌که سندش را در کتاب «نهضت امام» جلد دوم آورده‌ام‌
ـ نوشته است که در تجریش آنجا آب لوله‌کشی
ندارند و مردم شکایت کرده‌‌اند
بشکه آبی که می‌آورند تفاوت قیمت دارد و از
جاهای دیگر گران‌تر می‌دهند…

رحیمیان: این تازه وضعیت تهران بود.
شهرها و روستاها که جای خود را داشتند…

روحانی: ناصرخسرو مرکز تهران بود و این
وضع را داشت…

عزت شاهی: واقعاً برای جوان‌ها
مثل افسانه است. وقتی می‌فهمند گذشته چه جوری بوده است،
خیلی تغییر می‌کنند. به هر حال استعداد دارند
و می‌فهمند. پدر و مادرها نمی‌گویند.
مسئولین هم که اصلاً به این فکرها نیستند که این مسائل را بگویند تا جوان‌ها
بفهمند.

بعضی‌ها
هم حرف‌هایی را از دیگران شنیده‌اند
و خودشان در جریان نبوده‌اند، یا حرف‌های
بی‌مدرک و سند می‌زنند.
در صورتی که این 50 سال دوران پهلوي تاریخ جنایت و خیانت است. اینها را باید مطرح
کرد. لذا جوانان نمی‌دانند این 50 سالی که اینها
حاکم بودند چه جنایت‌هایی کردند. باید خیانت‌ها
و جنایت‌های اینها را گفت. من فکر می‌کنم
آدم‌هایی مثل شما که هم صلاحیتش را دارید، هم
مطالعاتش را، هم رشته‌تان این است یک مقدار این واقعیت‌ها
را مطرح کنید که نسل جوان آگاهانه بپذیرد.

روحانی: این نکته بسیار مهم است که
انسان وقتی به اوضاع ایران در قبل از پیروزی انقلاب نگاه می‌کند
که مردم در چه فقر و بدبختی‌ای
بودند، متوجه همان نکته‌ای می‌شود که شما اشاره کردید
که پول نفت به خودشان برمی‌گشت.
نفت تا سال 1351 بشکه‌ای سه دلار بود و در سال 51 یک‌مرتبه
رسید به یازده دلار. وقتی در کنگره امریکا اعتراض شد، کیسینجر، وزیر خارجه وقت
امریکا توضیح داد که پول نفتی که ما به شاه می‌دهیم،
باز به خود امریکا برمی‌گردد. شاه از ما اسلحه می‌خرد
تا ایران از نظر قوای نظامی تقویت شود و بتواند با خطراتی که منطقه را تهدید می‌کند
مقابله کند. ما قیمت نفت را با سیاست خودمان بالا برده‌ایم.
به این ترتیب اینها قیمت نفت را برای فروش یک مشت آهن‌پاره
به ایران بالا بردند و اسلحه‌هایی
را به ما فروختند که نه ‌تنها در جهت حفظ استقلال ایران
به کار نمی‌رفت، بلکه برای سرکوب
آزادیخواهان منطقه در ظفار و جاهای دیگر از آنها استفاده می‌شد.

رحیمیان: اشاره به سطح زندگی شد. به این
مسئله باید از دو بعد ديگر نگاه کرد. یکی اینکه قیمت‌ها
به تناسب درآمدها بالا رفته، یعنی اگر قیمت فلان چیز 1000 برابر شده، حقوق عادی
فرد هم 1000 برابر شده است. یادم هست پسرعمه ما معلم و حقوقش ماهی 360 تومان بود.
حالا مشابه همان فرد در نظام آموزش و پرورش، درآمدش بالای 1 میلیون تومان است.
یادم می‌آید حقوق کارگر پنج ريال و بنا
25 ريال بود. به همان نسبت که قیمت‌ها
بالا رفته، درآمدها هم بالا رفته است. البته یک چیز مهم‌تر
تغییر پیدا کرده و آن این است که اگر ما با همین درآمدهای موجود مثل آن زمان زندگی
کنیم، نصف حقوقمان هم زیاد می‌آید.
علت کمبود، کمیت مصرف و سرفصل‌هایی
است که در آن زمان در زندگی ما نبود و الان هست. آن زمان یخچال، تلویزیون، ماشین
لباسشویی، گاز، تلفن، تلفن همراه و جاروبرقی نداشتیم. هر کدام از این وسایل که
وارد زندگی می‌شود هزینه دارد. اینها سرفصل‌های
جدیدی هستند که وارد زندگی ما شده‌‌اند.

یک‌سری
چیزها هم فصلی بودند. ما سالی یک بار و در فصل خودش خیار می‌خوردیم.
یک بار دو بار در بهار یا آخر پاییز گوجه‌فرنگی
می‌دیدیم. در شهرهای دور از شمال و جنوب اصلاً کسی
مرکبات نمی‌دید. سالی یک بار در فصلش سیب
می‌خوردیم. الان در تمام سال باید در همه زندگی‌های
ما میوه‌های همه فصل‌ها
وجود داشته باشند. امکانات رفاهی جدید و کمیت و کیفیت مصرف و از همه بدتر اسرافی
است که در مصرف داریم این کمبودها را سبب شده است. اشکالی ندارد که در هر چهار فصل
همه اینها را هم مصرف کنیم، ولی توجه داشته باشیم که مصرف بیشتر هزینه بیشتر هم
دارد و مسئله مهمتر اینجاست که الان اسراف و تبذیر در جامعه ما زیاد شده است.

در
عروسی‌ها، عزاها، هتل‌ها
و مراکز مختلف ما در سال چقدر برنج و نان و… دور ریخته می‌شود،
در آن زمان چقدر دور ریخته می‌شد.
اصلاً سالی چند بار گوشت می‌خوردیم؟
سالی چند بار پلو می‌خوردیم؟ اگر الان به آن سطح
مصرف برسیم و همه اینهایی را که گفتم حذف کنیم، حقوقی که می‌گیریم
زیاد هم می‌آید…

عزت شاهی: آن وقت نه تنها نیازی به واردات نداریم، بلکه می‌توانیم
صادر هم بکنیم و اضافه هم می‌آید…

رحیمیان: این گلایه‌ای
که از مسئله گرانی‌ها می‌کنیم،
بدون توجه به این نکات واقعاً قضاوت ناعادلانه‌ای
است…

عزت شاهی: یادم هست شهرستان که بودیم،
زمستان‌ها زغال هم نداشتیم. از کاسب‌های
بازار گردو، مغز زردآلود و بادام می‌گرفتیم،
می‌آوردیم خانه و می‌شکستیم
و پوستش را به‌جای مزدمان برمی‌داشتیم
و این می‌شد سوخت زمستان ما. مردم این
قدر گرفتار بودند.

رحیمیان: یک کرسی بود و يك خاک‌انداز
خاکه زغال که هفت نفر زیر آن کرسی می‌خوابیدند!
کنار اتاقی که زندگی می‌کردیم، تنگ آب یخ می‌زد!
الان همه فضای یک آپارتمان را با گازی که از طریق لوله‌کشی‌
از 1500 کیلومتری آن طرف‌تر می‌آید
می‌خواهیم با دمای 30 درجه گرم کنیم و هزینه‌اش را
هم حساب نیاوریم و گلایه می‌کنیم که کمبود داریم.

دباغ: خانم‌ها
هم به‌شدت دچار مصرف‌زدگی شده‌اند.
زن‌های قدیم واقعاً در مشقت زندگی می‌کردند و
افتخارشان این بود که دارند به شوهر و خانواده خود خدمت می‌کنند.
الان خانم می‌رود دم در مغازه چهار تا مرغ می‌خرد،
آقا باید پولی هم بدهد که کسی آنها را پاک کند و تحویل بدهد. ماهی، عدس، لوبیا و
بقیه چیزها هم همین‌طور. باید پاک کرده تحویل خانم بدهند. هفته‌ای
یک بار هم می‌روند بدنسازی، چون بالاخره وقتی
آدم همه چیز را آماده تحویل بگیرد و بپزد و بخورد هزار جور درد و مرض هم می‌گیرد.
اینها چیزهایی هستند که واقعاً باید برای جوان‌ها
گفت. همه اینها را باید گذاشت کنار هم تا ماهیت گرانی و ارزانی و رسیدن و نرسیدن
کاملاً روشن شود.

رحیمیان: خدا رحمت کند خانم حضرت امام
را. از ایشان سئوال شد: «آیا امام برای روز تولد یا سالگرد ازدواج و امثالهم برای
شما هدیه می‌خریدند؟» ایشان جواب داد: «نه
بابا! این جوری نبود که زن‌ها
مردها را به بهانه هر چیزی تلکه کنند». این حرف‌ها
نبود. حالا آقا باید سالروز تولد خانم، بچه‌ها،
سالگرد ازدواج و… را جشن بگیرند با انواع هدیه‌ها و هزینه‌ها. انواع و اقسام
تجملات وارد زندگی کرده‌ایم و می‌گوییم
کم داریم.

روحانی: نکته دیگری که باید به آن
اشاره کرد این است که با توجه به فقر و گرفتاری مردم که به گوشه‌هایی
از آنها اشاره شد، بریز و بپاش رژیم شاه قابل بررسی است. در شرایطی که مردم داشتند
از گرسنگی می‌مردند، جشن تاجگذاری می‌گرفت
و بودجه مملکت را می‌بلعید. در جشن 2500 ساله، بودجه
یک سال مملکت را مصرف کرد. از فرانسه به شیراز پل هوایی زده بودند و غذا و ناهار و
میوه و گل و همه چیز را مستقیماً از فرانسه می‌آوردند.
یعنی از یک‌سو این وضع فقر و مشکلات مردم بود که گوشت و برنج را سالی یکی دو بار
بیشتر نمی‌توانستند بخورند، آن وضع
پابرهنه‌ها و گرسنه‌ها
بود که از گرسنگی یا سرما تلف می‌شدند
و از این طرف بریز و بپاش‌های
وحشتناک رژیم شاه بود…

رحیمیان: و اضافه کنید به همه اینها آن
غارتگری‌ها، تکاثرها و اموال بی‌نهایتی
که اینها غارت کردند. یکی از این طاغوتی‌ها
که الان هم دارد دائماً در دادگاه‌ها
با دستگاه‌های قضایی ما کلنجار می‌رود،
آقایی است که در مشهد کارمند جزء آستان قدس بود. آنجا را در زمان شاه رها می‌کند
و به تهران می‌آید و در یک دفتر اسناد رسمی
منشی و میرزابنویس می‌شود. آن دفتر محل نقل و
انتقالات یکی از افراد خاندان شاه بود. این فرد در سایه ارتباطی که با آنها پیدا
می‌کند، بعد از چند سال فقط در اطراف تهران پنج
هزار هکتار را به نام خودش ثبت می‌کند.
هزارها هکتار در کنار دریا و شمال و کارخانه‌های
متعدد را. اگر از روی داستان این آدم یک فیلم یا سريال ساخته شود، معلوم می‌شود
که نه خود خانواده شاه، بلکه حتی یک نفر که در یک دفترخانه به عنوان منشی و
میرزابنویس کار می‌کرد، وقتی با آنها ارتباط می‌یافت،
در عرض چند سال هزار‌ها هکتار زمین و خانه‌ها
و کارخانه‌های متعدد را به نام خود می‌کرد.
خود این ریخت و پاش‌ها، جنایت‌ها،
خیانت‌ها، دزدی‌ها
و پول‌هایی که در خارج انباشته کردند و کاخ‌ها
و فرودگاه‌های اختصاصی در شهرهای مختلف،
واقعاً نیاز به تاریخ‌نویسی مستقلی دارد.

در تکميل بحث قبلی، مسئله نقش حضور امریکایی‌ها در کشور است و داستان کاپیتولاسیون که یکی
از نقاط عطف تاریخ نهضت حضرت امام است و نشان می‌دهد که آنها داشتند ایران را به
کجا می‌بردند و امام جلوی آن
ایستاد و بر سر همین مسئله هم بود که مجدداً دستگیر و تبعید شد. نقش امریکایی‌ها را در مدیریت ابعاد مختلف کشور، اعم از
امنیتی، نظامی، انتظامی، اقتصادی و فرهنگی بیان بفرمایید.

روحانی: امریکا همواره سیاست تحقیر ملت‌ها
و عقب نگهداشتن مردم را دنبال کرده است. امریکا به ‌درستی
این نکته را دریافته که یک ملت آزاد و روشن ضمیر هیچ‌
وقت در مقابل غرض‌ورزی‌ها
و تجاوزگری‌های او تسلیم نمی‌شود،
لذا باید ملت‌ها را در عقب‌ماندگی
و فقر و بدبختی نگه داشت و از همه مهم‌تر
اینکه باید تحقیرشان کرد. اگر امریکا در سال 1343 کاپیتولاسیون را در ایران احیا
کرد، نیازی نداشت و فعال مایشاء بود و شاه عاملی در دست آنها و مجری سیاست آنها
بود. آنها در ایران حرف آخر را می‌زدند
و نیازی به این مسائل نبود. امریکا به‌
قدری در ایران قدرتمند بود که وقتی در مصر ناصر به قدرت رسید و احساس کردند نباید
بین ایران و مصر رابطه عاطفی و نسبی و سببی وجود داشته باشد، شاه را مجبور کردند
فوزیه را طلاق بدهد، در حالی که شاه فوزیه را خیلی دوست داشت و از او بچه داشت و
مشکلی هم با او نداشت، اما امریکا نمی‌خواست
ایران با کشوری که امپریالیسم و صهیونیسم ایستاده بود، رابطه‌
داشته باشد.

سفیر
امریکا می‌گوید: «پیش شاه رفتم و حال و
حوصله نداشت و جواب سر بالا می‌داد.
من به او توپیدم و شاه خودش را جمع کرد». وقتی می‌خواستند
برای مملکت نخست‌وزیر تعیین کنند، باید سفیر
امریکا و انگلیس می‌آمدند و آنها مشخص می‌کردند
که چه کسی نخست‌وزیر بشود یا نشود. نماینده
برای مجلس که می‌خواستند انتخاب کنند، یک لیست
از سفارت امریکا و انگلیس می‌آمد
که اینها باید به عنوان نمایندگان مردم به مجلس بروند! مردم در زمینه رأی دادن
اختیاری نداشتند. اگر هم رأی می‌دادند،
از صندوق همانی که باید بیرون می‌آمد.

امریکا
واقعاً در ایران اقتدار همه‌جانبه داشت و هدف او از احیای کاپیتولاسیون فقط این
بود که ملت ایران را تحقیر کند. یک صاحب منصب ارتش ایران احساس می‌کرد
از یک سرباز امریکایی پایین‌تر
است و آن سرباز بر او تفوق دارد. به تعبیر حضرت امام«ره» با احیای کاپیتولاسیون،
شاه ایران را از سگ‌های امریکایی پست‌تر
کرد. ایشان می‌فرمودند: «اگر شاه ایران با ماشینش یک سگ امریکایی را زیر بگیرد، از
او بازخواست می‌کنند، اما اگر یک سرباز
امریکایی بزرگ‌ترین مقام ایران را بکشد، کسی
حق تعرض به او را ندارد». امریکا می‌‌خواست
به این وسیله ملت ایران را تحقیر کند. شما کشوری را پیدا نمی‌کنید
که مردم و حکومتش با هم رابطه خوبی داشته باشند و امریکا با آن کشور، نه یک رابطه
حسنه که حتی یک رابطه عادی داشته باشد، اما برعکس در هر کشوری که یک دیکتاتور خون‌آشام
حاکم است، امریکا با او هیچ مشکلی ندارد، چون اولین هدف امریکا این است که ملت‌ها
تحقیر شوند، آزادمنش و آزادیخواه نباشند تا نتوانند در برابر خواسته‌های
استعماری او سربلند کنند، لذا الان می‌بینیم
امریکا در هر کشوری که قدم می‌گذارد،
اولین کاری که می‌کند احیای کاپیتولاسیون است تا
بتواند ملت‌ها را تحقیر کند.

رحیمیان: مسئول کتاب‌های
درسی در آموزش و پرورش می‌گفت
مسئول کتاب‌های درسی در دوره شاه هنوز زنده
است، رفتیم و پیدایش کردیم و گفتیم احوالی از او بپرسیم. دیدیم این بنده خدا هنوز در
حال و هوای همان دوران است و وقتی می‌خواهد
اسم شاه را بیاورد می‌گوید شاهنشاه آریامهر یا
اعلیحضرت این‌طور فرمودند! می‌گفت
از شاه درخواست ملاقات كردم به من نیم ساعت وقت داد، ولی وقتی رفتم جلسه‌مان
یک ساعت و نیم طول کشید و او از توصیه‌های
شاه راجع به کتاب‌های درسی گفت، از جمله این نکته
که: سه امریکایی، یک فرانسوی و یک انگلیسی به عنوان مستشار در تدوین کتاب‌هاي
درسي تعیین شده بود، تأكيد شاه در این باره اين بود كه هیچ متن و کتابی را بدون مشورت
و کنترل نهایی اینها حق ندارید چاپ و بین دانش‌آموزان
توزیع کنید. یعنی مستشاران امریکایی و غربی تا اینجا در کشور ما نقش ایفا می‌کردند.

اینکه
امام می‌گفت شیطان بزرگ، یکی از مشخصه‌های
شیطان بزرگ همین است که نعل وارونه می‌زند،
کما اینکه شیطان جن در قرآن وقتی می‌خواهد
آدم را فریب بدهد، نمی‌گوید می‌خواهم
کاری کنم که تو از بهشت خارج شوی، بلکه می‌گوید
می‌خواهم تو را راهنمایی کنم که جاودانه در بهشت
باشی: «مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَهِ إِلاَّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ
أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ»(1). برای اینکه مخلد در بهشت و
فرشته شوی می‌گویم برو و از این شجره ممنوعه
تناول کن و بعد: «إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ»(2). تازه قسم
هم می‌خورد و به عنوان نصیحت و شفقت هم با آنها حرف
می‌زند.

اینها
شگردی است که آنها به کار می‌برند
و با همین نعل وارونه زدن، تحت عنوان حقوق بشر، حقوق بشر را پایمال می‌کنند.
تحت دفاع از حقوق زن، شخصیت زن را منکوب می‌کنند.
وقتی ارتش امریکا وارد عراق شد نگفتند ارتش اشغالگر، گفتند ارتش آزادی‌بخش!
نمی‌گویند برای اشغال می‌آییم،
می‌گویند برای احیای دموکراسی می‌آییم.
این شیوه امریکاست.

روحانی: نکته‌
این است که همیشه سیاست امریکا و قدرتمندان این است که ملت‌ها
را علاوه بر تحقیر ناامید هم بکنند و به آنها بباورانند، هیچ کاری از دست‌شان
برنمی‌آید، هر حرکتی که انجام بدهند بی‌فایده
است و در واقع آنها هستند که به شما می‌گویند
چه باید بکنید. این سیاستی است که در درازمدت اجرا کرده‌اند. از وقتی فداییان اسلام
رزم‌آرا را اعدام انقلابی کردند تا حالا دارند
زمزمه می‌کنند که کار آنها نبود و خود
شاه از رزم‌آرا می‌ترسید
و او را زد! شاه اگر می‌خواست رزم‌آرا را از بین ببرد
که برایش کاری نداشت. مگر پسر آیت‌الله
کاشانی را با سم از بین نبردند؟ وقتی مرحوم شهید محمد بخارایی منصور را جلوی مجلس
زد، در سراسر ایران، از دورافتاده‌ترین
روستاها تا تهران شایع کردند سیاست خود انگلیس است، چون منصور داشت نفت را از
حلقوم انگلیس بیرون می‌کشید که بدهد به امریکا!

در
جریان انقلاب اسلامی هم همین سیاست را در پیش گرفتند. تمام تلاش امریکا این است که
به مردم ما بباوراند انقلاب کار شما نبود و شما نبودید که توانستید با اراده و
ایمان‌تان چنین تحول عظیمی را در کشور به وجود بیاورید و یک نظام 2500 ساله را از
بین ببرید. الان دارند همین برنامه را در کشورهای عربی و جاهای دیگری که بیداری
اسلامی به وجود آمده است پیاده می‌کنند.
در پشت پرده همه این بازی‌های
خود امریکاست، منتهی خداوند آنها را رسوا می‌کند.
آنهایی که به اصطلاح در مصر توانستند انقلاب را به وجود بیاورند، چطور در سوریه
نمی‌توانند این کار را بکنند؟ در حالی که این همه
جنایت مرتکب می‌شوند. تازه نظام سوریه هم نظامی
نیست که خیلی مطلوب ملت باشد، با این همه نتوانسته‌اند
در آنجا کاری انجام بدهند. به هر حال این هم سیاستی است که دنبالش هستند که به یک
نحوی برای مردم جا بیندازند که هر حرکتی و انقلابی به دست آنهاست و کاری از ملت‌ها
برنمی‌آید.

خاطرم
هست یکی از افراد وابسته به سیدمحمد شیرازی به نجف آمده بود و یک شب مهمان شیخ محمد
حکیمی بود. در آنجا ایشان به ‌نحوی حرف می‌زد
که اگر من این لیوان را برمی‌دارم
و جای دیگری می‌گذارم، سیاست امریکا و انگلیس
است. آخر حرف‌هایش گفتم: «فرق من و شما این
است که من معتقدم فقط مشیت الهی است که تغییرناپذیر است، اما شما معتقدید امریکا و
انگلیس خدای روی زمین هستند!».

این
فکر انحرافی و تبلیغاتی سویی که از ملت‌ها
کاری برنمی‌آید و هر کاری بکنند در خدمت
آنها و همدستان آنها هستند، شیوه آنهاست.

رحیمیان: یکی از مسائلی که الان عده‌ای
دامن می‌زنند و اصل قضیه هم دست غربی‌هاست،
این است که تحت عنوان دفاع از حقوق بشر و حقوق زندانی‌ها
و امثالهم، مسئله زندان‌ها و زندانیان سیاسی و شکنجه‌ها
را مطرح می‌کنند و گاهی هم می‌خواهند
القا کنند که الان هم همان قضایا دارد تکرار می‌شود
و کمتر از زمان شاه نیست و بعضاً بدتر از آن زمان است. انواع و اقسام این حرف‌ها
را هم خارجی‌ها می‌زنند
و هم آنهایی که در داخل تابع و هماهنگ با آنها هستند. دو بزرگواری که زندان‌های
زمان شاه را دیده و شکنجه‌های
آن دوران را لمس و تحمل کرده‌اند،
حضور دارند و بر آنچه را که الان در نظام جمهوری اسلامی هست آگاهی دارند. شاید نتوان
نام وضعیت فعلی را آزادی گذاشت! شاید در بعضی موارد تعبیر هرج و مرج برایش مناسب‌تر
است! هر کسی، هر جاسوسی، هر وابسته به خارجی‌ای، هر منافقی هر کاری که دلش می‌خواهد
در این جامعه و این نظام انجام می‌دهد،
آشوب ایجاد می‌کند، جاسوسی می‌کند،
اخلال‌های اقتصادی عجیب و غریب را در شرایط خاص و
هماهنگ با غربی‌ها و تحریم اقتصادی آنها انجام
می‌دهد، همراه با آنها بحران‌ها
و آشوب‌های سیاسی و اجتماعی ایجاد می‌کند
و بعد هم رهاست! معدودی از این مجموعه بعضاً دستگیر و احیاناً زندانی ‌شدند.

البته
در زندان‌ها آزادی بیشتری هم دارند! نامه‌های
سرگشاده‌ای که در زندان‌ها می‌نویسند
راحت منتشر می‌شوند و تمام بلندگوهای غربی
آنها را در دنیا پخش می‌کنند. انواع جوسازی‌ها
را از داخل زندان علیه نظام به راه می‌اندازند و وقتی هم بیرون می‌آیند،
باز همان سناریو را تکرار می‌کنند
و انواع خیانت‌ها و جنایت‌هایی
را که برای هیچ نظامی قابل تحمل نیست، مرتکب می‌شوند.

نمونه‌ای
را عرض کنم. یکی از پزشکان متدین ایرانی که ساکن امریکاست به یکی از دانشگاه‌های
در حال ساخت داخل کشور دو میلیون دلار کمک کرد. آنجا این مطلب را فهمیدند و با
اینکه برای یک دانشگاه و مرکز علمی هزینه شده بود، او را دستگیر کردند و در بدترین
شرایط در زندان تحت آزار و شکنجه قرار دادند و حدود پنج ميليون دلار جريمه و هزينه
دادگاه از او گرفتند. این امریکاست!

آقای
عزت‌شاهی و خانم دباغ سروران ما! مقایسه‌ای
بین زندان و زندانیان سیاسی رژیم شاه و معارضین با انقلاب اسلامی در شرایط حاضر
برای ما ترسیم بفرمایید.

عزت شاهی: در زمان گذشته جو را جوری درست کرده بودند که
اگر دو سه نفر دور هم جمع می‌شدند،
به آنها مشکوک می‌شدند. حالا طوری شده که افراد
در تاکسی، اتوبوس و جاهای مختلف می‌نشینند
و انواع و اقسام حرف‌ها را می‌زنند
و کسی هم حرفی به آنها نمي‌زند و بگوید این چه جور اختناقی است؟ اما آن موقع خود
ما هم که می‌خواستیم برای بقیه حرف بزنیم و
ناچار بودیم اسم شاه را بیاوریم می‌گفتیم
اعلیحضرت، یعنی همه در این مسائل تقیه می‌کردند.
اخیراً آقای ثابتی مصاحبه‌ای کرده که به صورت کتاب در خارج چاپ شده است.

این
آمده کل شکنجه را تکذیب کرده و گفته چنین چیزی دروغ است! ممکن است با زندانی‌ها دعوا
می‌کردیم، اما اصلاً شکنجه وجود نداشت! جلسه‌ای
در مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر گذاشته بودند و مصاحبه‌کننده
که کرد هم بود آمده بود. ما را هم دعوت کردند و رفتیم آنجا. گفتم: شکنجه‌گرها
همه زیر نظر ایشان بودند. دو سه نفر از زندانی‌های
رژیم شاه در آن جلسه بودیم. گفتم اینکه می‌گویید
از این خبرها نبوده، هنوز رد شکنجه‌ها
روی پاهای من هست. دیگران هم هستند. شما چه می‌گویید؟
طرف را آنقدر می‌زدند تا یقین پیدا کنند که دیگر
حرفی ندارد بزند.

ـ بد نیست مقداری از خاطرات مربوط به شکنجه خودتان را هم بیان بفرمایید.

عزت شاهی: از سال 42 تا 47 شاید ده پانزده مرتبه مرا
دستگیر کردند. ولی از سال 47 فراری شدیم، چون اسلحه می‌آوردیم
و از این جور کارها می‌کردیم و می‌دانستیم
که اگر ما را بگیرند حداقل حبس ابد است.

در
این اواخر اگر توانستم زنده بمانم و یک کمی روی پای خودم بایستم به خاطر این بود
که مسئله مرگ و زندگی را مقداری برای خودم حل کرده بودم، چون مادرم که در سال 43
فوت کرده و پدرم هم با برادرهایم بود و من دیگر وابستگی‌ای
به بیرون نداشتم. ازدواج هم نکرده بودم و ثروتی هم نداشتم که مقیدش باشم، لذا یک حداقل
و حداکثری را برای خودم گذاشته بودم. حداقلش این بود که در درگیری کشته می‌شوم،
حداکثرش هم این بود که مرا می‌گیرند
و اعدام می‌کنند. اینکه
بعضی‌ها می‌گویند
ما می‌دانستیم شاه می‌رود
و انقلاب می‌شود، از این خبرها نبود و هیچ‌یک
از ما از این فکرها نمی‌کردیم. این‌طور هم نبود که به
خودمان بگوییم حداکثرتا 50 سال دیگر این اتفاق می‌افتد، بلکه خودمان را یک جرقه
حساب می‌کردیم و می‌گفتیم
وظیفه‌مان است که جرقه را بزنیم و در مردم آگاهی به
وجود بیاوریم، بعد مردم خودشان دنبال این جریان می‌آیند.
من در یکی از درگیری‌ها هفت گلوله خوردم و یک
دختربچه به نام اعظم امینی‌فرد
هم که الان یک مدرسه در سرچشمه به نامش هست‌،
هم در آن جریان کشته شد.

دباغ: در کوچه درختی دستگیر شدید؟

عزت شاهی: در کوچه رودابه، پایین چهارراه سیروس دستگیر
شدم. چون یک بار از داخل یک خانه و یک دفعه هم در میدان اعدام، سر خانی‌آباد
از داخل ماشین آنها فرار کرده بودم، یک خرده امر بر آنها مشتبه شده بود و فکر می‌کردند
ما غولی هستیم آن روز از کوچه بیرون آمدم که سر قرار بروم و اینها اصلاً خودشان را
نشان ندادند. کوچه هم ماشین‌رو
نبود. من با لباس مبدل این طرف و آن طرف می‌رفتم.
یک چراغ والور دستم و یک کیسه روی شانه‌‌ام
بود و از کوچه بیرون رفتم. بیست متری که رفتم، اینها از شکاف در یک خانه و از پشت
مرا به رگبار بستند و من به زمین افتادم. هیچ‌
کس از ترسش جلو نیامد. داشتم بی‌هوش
می‌شدم و رو به قبله خوابیده بودم و داشتم شعار می‌دادم
که  …

ـ چه شعاری می‌دادید؟   

عزت شاهی: علیه آنها و له انقلاب و اسلام شعار می‌دادم.
وقتی داشتم تمام می‌کردم سه بار داد زدم: «حسین
آمدم». منظورم امام حسین«ع» بود. چند روز در آنجا کتکم ‌زدند
و حسین را از من ‌خواستند! می‌گفتند:
«حسین کی بود؟ مسئولت بود؟» فحش خواهر و مادر می‌دادند
که: «فلان فلان شده! مویز هم بدون دسته نمی‌شود.
مگر حسین بچه‌ات هست که حسین صدایش می‌زنی؟
باید بگویی امام حسین«ع»».

القصه
در لحظه دستگیری شنیدم که یکی‌شان
گفت: «سوژه سیانور خورده است». مرا به یکی از خانه‌ها
بردند و شلنگ آب را در حلقم کردند و شیر آب را باز و بسته کردند تا من همه چیز را
بالا آوردم. بعد از اینکه معده‌ام
را به این شکل شستشو دادند، مرا به بیمارستان شهربانی بردند.

ساعت
یک و نیم مرا دستگیر کردند و ساعت ده و نیم شب به هوش آمدم. از همان ساعت ده و نیم
که دکتر آوردند و فهمیدند من زنده هستم، شلاق و آتش سیگار را شروع کردند. سه چهار
روز آنجا بودم. پایم هفت گلوله خورده بود، اما آنها پانسمان نکردند. روز سوم از
کمر تا پایین را گچ گرفتند و بعد هم مرا به کمیته مشترک بردند. نزدیک به یک ماه
لباس تنم نکردند. یک کاسه در سلول بود که هم در آن غذا می‌ریختیم،
هم آب می‌خوردیم و هم دستشویی می‌کردیم!
یک بار که کمی آب روی زمین ریخت، آن قدر مرا با لگد زدند که مثل بوم غلتان روی زمین
غلتیدم و زمین را با بدنم خشک کردم!

شش
ماه حمام نرفتم. بازجویی نبود. من با پسران آیت‌الله جنتی ارتباط داشتم. رفته
بودند آنها را بگیرند و نبودند و خود ایشان را گرفته و آورده بودند. هر بار که مرا
با ایشان روبه‌رو می‌کردند، چون برهنه بودم، خجالت
می‌کشیدم و سرم را پایین می‌انداختم.
ایشان را می‌آوردند بالای سر من و می‌پرسیدند:
«این را می‌شناسی؟» هزاران بار به نگهبان
التماس کردم که دست‌کم لباس زیر کهنه خودت را بده
بپوشم و نداد. بعد از یک ماه و نیم لباس زندان به من دادند. من اولین کسی هستم که
لباس زندان به تن کردم. تا آن موقع زندانی‌های
سیاسی لباس‌های خودشان تن‌شان بود. فقط
چاقو، کمربند، خودکار، بند کفش و این جور چیزها را از آنها می‌گرفتند
و با لباس خودشان می‌رفتند بازجویی. بعد از یک ماه و
نیم لباس زندان تنم کردند، چون ملاقاتی هم نداشتم که برایم لباس بیاورد. موقعی که
مرا برای بازجویی می‌بردند، مرا روی زمین می‌کشیدند.
یکی تف می‌انداخت، یکی آب دماغ، یکی سیگار
و هر پرت و پلایی که به دهانشان می‌آمد
می‌گفتند. بعد که دیدند دیگر خیلی آبروریزی است،
لباس تنم کردند. بعد هم برای تحقیر همه، به تن بقیه هم لباس زندان کردند. چشم‌بند
را هم اولین‌بار به چشم من بستند، چون قبل از من متهمان در راهروها همدیگر را می‌دیدند
و گاهی اوقات اشاراتی به هم می‌کردند،
چون بعضی‌هایشان هم‌پرونده
بودند. بعد می‌گفتند بلوزهایتان را دربیاورید
و روی سرتان بکشید، اما گاهی اوقات از پاها همدیگر را می‌شناختیم.

نهایتاً
دیدند این کارها فایده ندارد و به من گفتند وصیت کن، چون می‌خواهیم
تو را ببریم چیتگر اعدام کنیم. من هم ‌گفتم وصیتی ندارم. بعد چشم‌هایم
را بستند و بردند و از آن به بعد به بقیه هم چشم‌بند
می‌زدند. چیزهایی از این قبیل را اول من افتتاح
کردم!

شش
ماه آنجا بودم و هر روز از من بازجویی می‌کردند.
موقعی که می‌خواستند مرا ببرند قصر، یکی از
افسران شهربانی که در عملیات دستگیری‌ام
بود،  مینی‌بوس
را کشید کنار و گفت: «داری می‌روی
قصر؟» گفتم: «بله،» گفت: «تو مهمان خودمان هستی، اما با همه اینها از تو خوشم می‌آید».
پرسیدم: «چرا؟» جواب داد: «به اندازه یک پنی‌سیلین
برای ما کار نکردی، اما برمی‌گردی!»
مرا بردند و یک سالی در زندان قصر نگه داشتند و بعد هم بردند دادگاه و پانزده سال
حبس دادند.

 تا سال 53 که وحید افراخته دستگیر شد، اصلاً کار
مسلحانه را قبول نداشتم و در پرونده من هیچ عملیاتی ثبت نشده بود. از داخل خانه‌ام
دوازده بمب، 40 کیلو مواد منفجره و 30 کیلو نیترات آمونیاک بردند! همه را رد کردم
و انداختم گردن مسئول خودمان حسین محمدی! این اسم مستعار خودم بود. نمی‌دانم
کتاب خاطراتم را مطالعه کرده‌اید یا نه؟ در آنجا نوشته‌‌ام
روزی که شعبان بی‌مخ را زدم، از موتور افتادم
پایین و کتفم در رفت. بعد از چند ماه به مشهد و پیش یک دکتر رفتم. دکتر پرسید:
«اسمت چیست؟» و من همین طوری گفتم: «حسین محمدی». او هم نوشت و رفتم عکس گرفتم و
آمپول زد. مدتی در خانه تیمی در مشهد بودم و بعد به تهران آمدم و آن پاکت عکس را
هم با خودم آوردم. این پاکت دست پلیس افتاده بود و من هم هرچه مواد از خانه ما
گرفتند انداختم گردن حسین محمدی!

بعد
از اینکه وحید افراخته را گرفتند، مسائل دیگری هم برای
آنها کشف شد. او همه قضایا، یعنی دسترسی ما به اسلحه و نارنجک، ده تا عملیات مثلاً
عملیات 6 بهمن 51 به مناسبت دهمین سال انقلاب سفید یا هتل شاه‌عباس
اصفهان ـ ‌که یک نفر در آنجا کشته شد ـ یا
عملیات شهربانی اصفهان، انفجارهای مختلف و ماجرای ترور شعبان بی‌مخ
را لو داد، لذا ما را چهار سال و خرده‌ای
در کمیته مشترک نگه داشتند و در تمام مدت هم در انفرادی! اگر هم اتفاقی کسی را با
ما هم‌سلولی می‌کردند،
از چپی‌های بریده بود و او را می‌فرستادند
که از ما حرف بکشد. من هم در مقابل یا در سلول دراز می‌کشیدم
یا مثلاً به طرف می‌گفتم: «تو شمالی بلدی بیا به من
یاد بده، من هم خوانساری به تو یاد می‌دهم!»
خلاصه بازی‌های این جوری درمی‌آوردم
و حالی‌شان می‌کردم
که حرف‌هایم همان چیزهایی است که در بازجویی گفته‌ام
و حرف اضافه‌ای ندارم.

شکنجه‌ها
مختلف بودند. شلاق، آویزان کردن صلیبی و انواع و اقسام شکنجه‌ها
بود. در همین کمیته مشترک یک بار مرا از اوین آوردند و باز یک ماه بدون لباس بودم.
بعد از دستگیری وحید افراخته…

ـ وحید افراخته چه ارتباطی با شما داشت؟

عزت شاهی: در سازمان مجاهدین که بودم مسئول ما بود. تا
آن موقع که دستگیر شد، اسمش در پرونده من نبود. او را که گرفتند در حد بازجوها کار
می‌کرد، چون به او قول داده بودند اعدامت نمی‌کنیم.
آن روزی که او را برای اعدام بردند تازه یقین پیدا کرد که می‌خواهند
اعدامش کنند. تا آن روز یقین نداشت. آنجا گفته بود: «من با بازجویم کار دارم، زنگ
بزنید تلفنی با او صحبت کنم» و آنها هم تلفن زده بودند به رسولی و منوچهری و آنها
گفته بودند: «غلط کرده. هرچه می‌خواهد
بگوید، بگویید همان جا بنویسد!».

این
وحید افراخته، انگار خواب‌نما
شده بود. سه دفعه آمد و مرا نصیحت کرد. پرونده مرا به او داده بودند و خوانده بود
و به من گفت: «فلان فلان شده! اسم مرا که مسئولت بودم هیچ جا ننوشته‌ای.
حتی یک کلمه راست نگفته‌ای!». بعد از آن برای ما
کیفرخواست نوشتند، می‌خواستند تعیین محاکمه کنند که
این مسائل که پیش آمد و تقریباً شش هفت تا اعدام دادند. بعد خوردیم به قضایای آمدن
صلیب سرخی‌ها و حقوق بشر و 17 شهریور. ما
تا پرونده‌خوانی هم رفتیم که تعیین محاکمه
شویم، اما دیگر قسمت نشد.

آن
اواخر برای مبارزه با رژیم در داخل زندان اعتصاب ملاقات و اعتصاب غذا کردیم، اینها
حتی حاضر نشدند نوشته‌های ما را بیرون بدهند. ما در
17 شهریور نامه‌ای به صلیب سرخ نوشتیم که ما نمی‌خواهیم
کار سیاسی بکنیم، بلکه این رژیم را قبول نداریم و می‌خواهیم
برای این بچه‌هایی که در بیرون زخمی شده و در
بیمارستان‌ها بستری شده‌اند،
خون بدهیم. یک آدم درست را از طرف خودتان بفرستید که از ما خون بگیرد و ببرد به
اینها بدهد.

حتی
این نامه را هم که به زیر هشت دادیم رد نکردند. من حتی در سال 57 هم که همه چیز
آزاد شده بود، فقط دو بار ملاقات داشتم. یکی بعد از شش ماه و یکی هم روزهایی که می‌خواستند
آزادم کنند. ممنوع‌الملاقات بودم. داداشم سه چهار
سال در زندان بود و همدیگر را ندیده بودیم. حالا اینهایی که می‌گویند
آزادی بود و خفقان نبود، شرایط این جوری بود.

حتی
روزهای آخر نامه‌ای برای برادربزرگم نوشتم که پدرمان را برای ملاقات بیاور. پدر ما
یک سال و نیم بود که فوت کرده بود و من نمی‌دانستم.
افکار برادر بزرگم با من نمی‌‌خواند،
اما یک برادرم می‌خواند و با من در زندان بود.

مصائب
آن دوره را در یکی دو ساعت نمی‌توان
گفت. آن ‌قدر آدم‌ها
بودند که زیر شکنجه از بین رفتند. آن‌
قدر آدم‌ها نقص عضو شدند. بعضی وقت‌ها
تاول‌های ناشی از شکنجه پاره نمی‌شد
و اینها با لگد روی تاول‌ها می‌کوبیدند
تا ترک بردارد و عفونت کند. آدم‌ها
را صلیبی آویزان می‌کردند.

ـ آن مجسمه‌ای که در موزه عبرت و
روی تخت گذاشته‌اند مجسمه کیست؟

عزت شاهی: مجسمه من است. مرا شش ماه روی یک تخت بستند. یک
بار از طبقه دوم خودم را به پایین انداختم. واقعاً کار به جاهای خطرناکی کشیده بود.
بعضی وقت‌ها چیزهایی را می‌گفتند
با عجله بنویس و ما را گیج می‌کردند.
موقعی که می‌خواستم امضا کنم می‌خواندم
و می‌دیدم بعضی جاها یک جورهایی شده که خطرناک است.
نذر و نیاز می‌کردم و «وجعلنا» می‌خواندم
و توسل پیدا می‌کردم و واقعاً امدادهای غیبی
بود که تا انسان به آنها نرسد، قابل باور نیستند. خودمان یک چیزهایی را می‌فهمیدیم
که کمک‌های خدا و نتیجه توسل‌هاست.
دعا می‌کردیم و بازجوها که به کوچک‌ترین
مسائل حساس بودند، خداوند کاری می‌کرد
که مثل اینکه چشم‌شان کور شده باشد، از موضوعات اصلی رد می‌شدند
و به خانه تیمی و افرادی که باید، نمی‌رسیدند
و فوقش می‌پرسیدند: «چرا فلان کار را
کردی؟» که اصلاً اهمیتی نداشت.

جوری
بود که نمی‌شد مطلبی را خط زد، چون آن وقت
حساسیت‌شان بیشتر می‌شد. گاهی تا می‌رسید‌
به امضا و تأیید کردن، تا بازجو سرش را می‌چرخاند،
خودکار را در بینی‌مان می‌کردیم
که خون دماغ شویم و کاغذ را می‌گرفتیم
زیر دماغمان که خون روی زمین نریزد. کاغذ که پر از خون می‌شد،
بازجو می‌پرسید: «چرا این جوری شدی؟»
جواب می‌دادیم: «فشار خون دارم». آن وقت
کاغذ را پاره می‌کردیم می‌ریختیم
در سطل آشغال و دست و صورتمان را می‌شستیم
و دوباره مطلبی را می‌نوشتیم که مسائل قبلی در آنها
نباشد.

ما
را بردند و شش ماه به تخت بستند. روزی بیشتر از یک بار هم ما را دستشویی نمی‌بردند.
یک روز که نگهبانم آدم خوبی بود اجازه داد دو سه بار بروم دستشویی. مرا به تخت وسط
راهرو بسته بودند و او به من گفت: «برو دستشویی و یک کمی کمر و دست و پاهایت را
تکان بده که خشک نشوی». اتفاقاً رئیس زندان هر سه بار مرا دید. دفعه سوم دیدم دارد
به نگهبان پرخاش مي‌كند که چرا اجازه دادی برود دستشویی؟ این روزی یک بار نباید
بیشتر برود. تا من آمدم قضیه را جمع و جور کنم که نگهبان را اذیت نکنند، خود
نگهبان حواسش جمع بود و گفت: «ببخشید قربان! اسهال دارد».

ـ در سلول بودید یا در راهرو؟

عزت شاهی: دو ماهش در اتاق بودم، منتهی اشکالش این بود
که هر کسی را اعم از زن و مرد می‌گرفتند،
می‌آوردند بالای سر من. پاهایم زخم بودند. از بس
به سرم زده بودند، سرم گنده شده بود. می‌گفتند:
«کله‌اش از بس باد کرده مثل محمدعلی کلی شده است!»
اینها را بالای سر من می‌آوردند و مرا نشان می‌دادند
و می‌گفتند: «ببین! اگر می‌خواهی
مثل این نشوی، حرفت را بزن و برو دنبال زندگی‌ات،
اگر می‌خواهی مثل این بشوی، حرف نزن».

یک
بار که با نگهبان رفتم دستشویی، یک لحظه نگهبان دست مرا ول کرد، من هم پریز رو کار
برق را کندم و دو سر سیم را در دست گرفتم و برق مرا به طرف شیشه پرت کرد و شیشه
قدّی شکست. حسینی و بازجوهای زندان آمدند. گفتند: «چرا این کار را کردی؟ می‌خواستی
حرف‌هایت را نزنی؟» گفتم: «نه، به خاطر این است که
اینها را می‌آورید بالای سر من. اگر دوباره بیاورید
باز همین کار را می‌کنم». از آن موقع مرا بردند
جلوی بند 5 و سه ماه و خرده‌ای
هم در آن راهرو مرا به تخت بستند. طبقه سوم جلوی بند 5 که به آن می‌گویند
زیر 8 .

روزی
چهار پنج بار از من پذیرایی می‌کردند.
هر بار چهار پنج تا شلاق می‌زدند
و می‌رفتند و هیچی هم نمی‌گفتند.
می‌خواستند اعصاب آدم را خراب کنند. منوچهری می‌آمد
و دو سه تا مشت به دلم می‌زد
و با انگشتش سوراخ نافم را فشار می‌داد
و می‌گفت: «می‌خواهم
برایت حمد بخوانم» یا دو سه تا سیلی می‌زد
و می‌رفت. من هم که در چرت و خواب بودم و حس می‌کردم
دارد از بینی‌ام خون می‌آید،
با زبان مزمزه می‌کردم و می‌دیدم
ترش است و می‌فهمیدم دارد خون می‌آید،
اما هیچی نمی‌گفتم. می‌خواستند
از نظر روانی اذیت کنند.

پنج
شش روز به عید مانده بود که بازجویم، محمدی بالای سرم آمد و گفت: «فلان فلان شده!
من دیشب خوابت را دیدم و به یاد تو افتادم. فکر نکن ما مسلمان نیستیم. ما هم
آدمیم. دلمان می‌سوزد. تو چرا مثل حیوان زندگی
می‌کنی؟ اگر قول بدهی آدم بشوی تو را به سلول می‌فرستم
و بعد از 13 هم بازجویی‌ات را تمام می‌کنم
و می‌فرستمت بروی قصر». از خدا می‌خواستم.
حاضر بودم با گربه و سگ هم‌سلول
بشوم و از آن وضع دربیایم، اما برای اینکه خواهشی از اینها نکرده باشم، سر به سرش
گذاشتم و گفتم: «آقای محمدی! من تا به حال از شما خواهشی نکرده‌ام.
اگر ممکن است خواهشی از شما بکنم». گفت: «بگو». گفتم: «من چند سال است که بعد از
عیدها اینجا هستم. از بازجویی خبری نیست، خلوت هم هست، اینجا در راهرو لااقل نور
می‌افتد، اما سلول تاریک است و اعصابم خراب می‌شود،
بنابراین اگر ممکن است این 13 روز هم مرا همین جا نگه دارید. بعداً بیایید بازجویی
کنید». او فحش داد و گفت: «تو آدم نمی‌شوی».
بعد از سه چهار روز مرا از روی تخت باز کردند و به سلول بردند.

بعد
هم که بازجویی‌ها تمام شد، مرا به زندان قصر
فرستادند. اذیت‌ها و شکنجه‌ها
زیاد بودند. هر وقت فکرش را می‌کنم،
خودم باور نمي‌كنم كه اين شرايط را تحمل كردم و پشت سر گذاشتم.

ـ از سرکار‌ خانم دباغ هم بشنویم.

دباغ: در کتابم نوشته و توضیح داده‌ام،
ولی همان‌طور که آقای عزت‌شاهی
گفتند برایشان زن و مرد در شکنجه کردن فرقی نداشت. کثیف‌ترین‌شان
منوچهری بود.

عزت شاهی: همه‌شان
آدم‌های کثیفی بودند.

دباغ: منوچهری بسیار آدم کثیفی بود.
آن اواخر که دیگر پاهایم جای شلاق خوردن نداشت و همه تاول‌ها
ترکیده و عفونت کرده بود، یک روز مرا برای شکنجه روحی داخل سلول بردند. یک معلم
کرد را آورده بودند که از بس پاهای بنده خدا را شلاق زده بودند، سرانگشت‌هایش
پر از تاول‌های بزرگ شده بود. منوچهری با
چتری آمد و نوک چتر را روی یک ‌یک
تاول‌ها می‌گذاشت
و فشار ‌داد. یک تاول می‌ترکید
و آن بنده خدا فریاد می‌زد، می‌رفت
سراغ تاول بعدی. تمام تاول‌های
پایش را ترکاند و خونابه راه افتاد. منوچهری غش‌غش
می‌خندید و همین که او فریاد می‌زد،
سیگاری را که دستش بود روی دست، پا، گردن و گوش او خاموش می‌کرد.
حرف‌های رکیکی می‌زد
که برازنده خودش بود و نمی‌شود
تکرار کرد.

ولی
وقتی دخترم، رضوانه را آوردند، همه مسائل برایم شکل دیگری پیدا کرد. او تازه وارد
چهارده سالگی شده بود. شب ساعت ده می‌آمدند
و او را برای بازجویی می‌بردند. وقتی بعد از شش ماه از
زندان آزادش کردند، او را به دادگستری بردند و برایش تأییدیه گرفتند که می‌تواند
ازدواج کند. جثه‌اش این قدر کوچک بود که به
چهارده سال نمی‌خورد.

این
بچه را به اتاق بازجویی می‌بردند
و من فقط صدای جیغ‌هایش را می‌شنیدم.
نمی‌دانستم چه کار باید بکنم. نمی‌شد
عکس‌العمل نشان داد. فقط به خدا پناه می‌بردم
و دعا می‌کردم یک وقت بچه چیزی نگوید و
باعث بدبختی دیگران نشود. یک شب ساعت ده او را بردند، نزدیکی‌های
ساعت یک بود که صدایی آمد. از سوراخ در سلول نگاه کردم و دیدم دو تا سرباز زیر بغل
این بچه را گرفته‌اند و دارند او را می‌آورند.
او را که به سلولش بردن به صورتش کشیده ‌زدند
تا به هوش بیاید، اما بیهوش بود. بعد رفتند آب آوردند و به صورتش زدند.

من
هم به در مشت می‌کوبیدم که در را باز کنید ببینم
چه بلایی سر بچه آمده است. یک‌مرتبه آیت‌الله
ربانی شیرازی «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»
که سلول‌شان ته سالنی بود که سلول‌های
ما بود و سلول هم مقابل توالت بود تا ایشان را بیشتر اذیت کنند، با صوت بسیار زیبایی
آیه «وَ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ»(3) را تلاوت کردند.
یکباره به خودم آمدم که: «احمق! داری به دشمنت التماس می‌کنی
که در را باز کند؟ ببین خداوند چه می‌گوید.
برو نماز بخوان شاید خداوند نجاتش بدهد». با دیوار سلول تیمم کردم و دو رکعت نماز
خواندم. هنوز سلام نداده بودم که دیدم سر و صدا پیچید. بلند شدم و نگاه کردم و
دیدم یک پتوی سربازی آوردند و بچه‌
را در آن گذاشتند و بردند. گفتم: «الهی شکر! مرد و از دست‌شان خلاص شد. هم این بچه
خلاص شد، هم من».

ـ فکر کردید شهيد شده است؟

دباغ: بله، فکر کردم زیر شکنجه‌
به شهادت رسیده است.    ‌        

ـ و خوشحال شدید؟

دباغ: خیلی خوشحال شدم. برای اینکه
هر شب که این بچه را برای بازجویی می‌بردند
فوق‌العاده دردناک بود. من چون فجایعی را از آنها
دیده بودم، می‌دانستم بچه‌ای
که تا آن روز پوشیه از روی صورتش برداشته نشده بود، چه شکنجه‌ای
خواهد کشید. بچه‌های من با پوشیه به مدرسه می‌رفتند.
این بچه را بردند و شانزده روز از او خبری نبود. من هم خیالم راحت که مرده و کار
تمام شده است. ملاقات هم نداشتم که از آن طریق از کسی خبر بگیرم.

بعد
از شانزده روز یک شب ساعت دوازده شب از بند صدا آمد و در سلولم را باز کردند و این
بچه را در سلول پرت کردند و در را بستند. من یک پتوی سربازی داشتم، روی او انداختم
و سرم را بیخ گوشش بردم و پرسیدم: «مامان! کجا بودی؟» جواب داد: «بیمارستان. مرا
روی تخت بسته بودند و دو تا سرباز هم دائماً بالای سرم بودند. روزی یک بار هم دکتر
می‌آمد و الکی معاینه‌ام
می‌کرد. دست‌هایم
را ببین». مچ دست‌هایش دیگر گوشت نداشت و استخوان‌هایش
از زیر پوستش پیدا بودند. او را به تخت بسته بودند و حالش که به هم می‌خورد،
تقلا می‌کرد و هر دو دستش زخم شده
بودند. گفت: «مامان! اینها چیزی نیست. فقط اگر شما دعا کنید و آقا مرا ببخشند ـ‌
آن موقع نمی‌گفتیم امام‌
ـ خدا نمازهای مرا قبول می‌کند؟
چون من همه نمازهایم را بی‌وضو
و همان طور که به تخت بسته شده بودم خواندم». گفتم: «مامان‌جان!
مسلم است. وقتی خدا می‌گوید هر جوری که می‌توانید
نماز بخوانید، معلوم است که قبول می‌کند».

عزت شاهی: من روی تخت که بسته شده بودم، بدون قبله، بدون
وضو و بدون همه چیز نماز می‌خواندم. البته وقتی در سلول رفتم اعاده کردم، ولی خودم
معتقدم اگر قرار باشد خدا نمازم را قبول کند، آن نمازها را بهتر از بقیه قبول می‌کند،
چون ما وظیفه‌مان را انجام دادیم.

دباغ: وقتی می‌آمدند
که ما را برای بازجویی ببرند، حجاب‌مان را گرفته بودند. من روز اول نرفتم و هی
سرباز داد زد بیایید بیرون. از فردای آن روز هر وقت می‌خواستند
ما را ببرند، یک پتوی سربازی را روی سر خودم می‌انداختم، یکی را هم سر رضوانه و ما
را با هم به اتاق بازجویی می‌بردند.
اسم‌مان را گذاشته بودند مادر و دختر پتویی! در بند را که باز می‌کردند
می‌گفتند: «مادر و دختر پتویی برای بازجویی حاضر
شوند».

بعد
از انقلاب که تهرانی را گرفتند و به اوین بردند، بچه‌ها
به من گفتند اگر می‌خواهی تهرانی را ببینی، او را
گرفته‌ایم». رفتم و دیدم یک لیوان آب‌میوه
جلویش گذاشته‌اند و دارد می‌نویسد.
پرسیدم: «آقای تهرانی! مرا می‌شناسی؟»
جواب داد: «نه، متأسفم». گفتم: «شما که دستگیری همه را با تاریخ و ساعت می‌گویی،
چطور مرا نمی‌شناسی؟» گفت: «نه، نمی‌شناسم».
گفتم: «ما را این جوری بازجویی می‌کردی.
یادت هست وسط تابستان و گرما، آب را بردی تا جلوی دهان این بچه که شلاق خورده بود
و برای یک قطره آب التماس می‌کرد
و آب را ریختی روی زمین؟ حالا برایت آب‌میوه
گذاشته‌اند.» گفت: «ببخشید! ببخشید! مادر و دختر
پتویی؟» گفتم: «بله، مادر و دختر پتویی».

واقعاً
کثیف بودند و آدم احساس می‌کرد
اینها نمی‌توانند آدم باشند. چطور ممکن
است آدم بتواند در حق یک دختربچه چهارده ساله آن هم با آن جثه ریز که 37، 38 کیلو
بیشتر وزن نداشت، این جنایات را بکند؟  

ـ جرمش چه بود؟

دباغ: اینها وقتی به خانه ما ریختند
و بازرسی کردند، الحمدلله مدرک و سندی گیرشان نیامد، اما همان چند تکه طلای بچه‌ها
را جمع کرده و برده بودند. خود من الحمدلله هیچ وقت طلا نداشته‌ام
که بخواهند ببرند. یک دفترچه را برداشته بودند که رضوانه سرودی را که از رادیو
عراق شنیده بود در آن نوشته بود. بعد از آن مسائلی که برایم به وجود آوردند، رفتند
خانه ما و یکی یک ورقه جلوی بچه‌ها
گذاشتند و گفتند چیزی بنویسند. بچه‌ها
نوشتند و تشخیص دادند که آن سرود به خط رضوانه است و او را به جرم نوشتن سرود
آورده و شکنجه کرده بودند.

ـ برای یک سرود؟ حال  ببینید در سایت‌ها و روزنامه‌ها چه می‌کنند. الان؟

مطالبی که در زندان می‌نویسند تندتر از بیرون است!

عزت شاهی: کمالی در سال 51 که دستگیر شدم بازجویم بود. بعد
از پيروزي انقلاب با پای خودش به زندان اوین آمد. ببینید گشادی کار تا کجا بود!
ساواکی‌ها در دولت موقت تظاهرات می‌کردند
و حقوق‌شان را می‌خواستند! نخست‌وزیر
بخشنامه کرده بود که هر کسی که می‌خواهد
حقوق بگیرد، برود و از دادستانی نامه بیاورد که تحت تعقیب نیست. گرفتاری‌های
زیادی داشتیم. اوایل مرکز اسناد که مرکز ساواک بود، دست انجمنی‌ها
افتاده بود. ما که در کمیته بودیم هر کاری کردیم که لیست اداره سومی‌ها
را به ما بدهید و بقیه‌شان را هم نمی‌خواهیم،
ندادند. ما خودمان آدم‌ها را از این طرف و آن طرف می‌گرفتیم
و هر وقت اعتراف می‌کردند ساواکی هستند، نامه می‌دادیم
که آقا! این خودش اعتراف کرده که ساواکی است، پرونده‌اش
را به ما بدهید. چیزی که به ما می‌دادند
این بود که فلانی در فلان تاریخ این قدر وام گرفته، این قدرش را داده، این قدرش را
نداده است.

این
آقای کمالی بعد از انقلاب به شمال رفته بود و هر روز هم با خانواده‌اش
تماس می‌گرفت. خانمش گفته بود کسی دم در
خانه نیامده و او هم فکر کرده بود پرونده‌اش
گم شده است و کسی دنبال پرونده‌اش
نیست، لذا آمده بود حقوقش را بگیرد. آنها به او گفته بودند: «برو نامه بگیر» و او
هم رفته بود اوین. در آنجا هم که فوری به کسی نامه نمی‌دادند
و می‌گفتند: «برو هفت شنبه بیا!» پرونده نبود که
فوری به کسی بدهند. هفته دوم شهید کچویی او را در محوطه زندان می‌بیند
که دارد قدم می‌زند. او بازجوی کچویی هم بود و
خیلی هم شكنجه و اذیتش کرده بود. کچویی جلو می‌رود
و می‌گوید: «آقای کمالی! شما کجا، اینجا کجا؟» می‌گوید:
«من کاری نکرده‌ام. آمده‌ام
نامه بگیرم و بروم حقوقم را بگیرم». شهید کچویی می‌گوید:
«بیا برویم. من برایت نامه‌ات
را می‌گیرم». کچویی او را می‌برد
و نگهش می‌دارد. بچه‌ها
به من گفتند: «کمالی را گرفته‌اند.
بیا برو و با او صحبت کن». من رفتم و هرچه حرف زدم، گفت: «تو را نمی‌شناسم».
گفتم: «نیامده‌ام که تو مرا بشناسی یا نشناسی.
از تو شاکی هم نیستم و شکایت هم نمی‌کنم».

من
از هیچ‌ یک از ساواکی‌ها
شکایت نکردم و به دادگاه هیچ کدامشان هم نرفتم. خوشم نمی‌آمد.
آن موقع که کمالی از ما بازجویی می‌کرد،
هم سیگار زیاد می‌کشید، هم قرص اعصاب زیاد می‌خورد.
اغلب‌شان قرص آرام‌بخش می‌خوردند.
گفتم: «آمده‌ام ببینم سیگاری، قرصی نمی‌خواهی؟
ملاقاتی داشتی یا نه؟‌» گفت: «نه، نداشته‌ام».
تلفن خانواده‌اش را گرفتم و صحبت کرد و گفت
که بیایند ملاقاتش.

خلاصه
دفعه اول آشنایی نداد. هفته بعد که به ملاقاتش رفتم، به بچه‌ها
پول دادم و گفتم برایش سیگار بگیرید، قرصی چیزی هم می‌خواهد
به او بدهید و کسی هم ملاقاتش آمد اجازه بدهید. جلسه دوم که رفتم گفت: «عزت! دستم
به دامنت». گفتم: «تو که مرا نمی‌شناختی.
الان می‌شناسی؟» گفت: «آره». گفتم:
«هرچه می‌خواهی بگو به تو بدهم. سیگار،
قرص، خوردنی و… تا زمانی که زنده‌ای
هر کاری که از دستم برآید برایت می‌کنم،
ولی به پرونده‌ات کاری ندارم. دامن من هم
کوتاه است و دست تو به آن نمی‌رسد.
حالا چه شده است؟» بچه‌ها نمی‌‌خواستند
اذیتش کنند، چون مسن بود. رفته بودند و به آقای گیلانی گفته بودند حرف نمی‌زند.
آقای گیلانی هم فرمالیته گفته بود: «روزی صد تا شلاق بزنید». به من گفت: «مگر من
خرم که اینها می‌خواهند روزی صد تا شلاق به من
بزنند؟» گفتم: «مگر ما خر بودیم که شلاقمان می‌زدید؟»
هیچی هم شلاقش نزدند. یکی دو بار با شیشه عینکش دست به خودکشی زد. شیخ‌الاسلام،
وزیر بهداری سابق، بهداری زندان اوین دستش بود و زخم‌هایش
را بخیه کرده بود. خلاصه اینکه کمالی با پای خودش آمده بود حقوقش را بگیرد.     

 ‌

پی‌نوشت‌ها

۱ـ
قرآن کریم، سوره اعراف، آیه 20.

۲ـ قرآن
کریم، سوره اعراف، آیه 21.

۳ـ قرآن
کریم، سوره بقره، آیه 45.

        ‌‌
  ‌   ‌‌‌
 

/

امامان نعمت بزرگ الهی

امامان نعمت بزرگ الهی

آيت الله سید احمد خاتمی

 

در مجموعه
مقالات در آستان امامان، امام‌شناسی شیعی را با الهام از زیارت جامعه کبیره پی
گرفتیم. اینک فرازی دیگر از این زیارت فاخر را بررسی می‌کنیم.

«خلقم الله
انواراً فجعلکم بعرشه محدثین حتی من علینابکم فجعلکم فی بیوت اذن الله ان ترفع و
یذکر فیها اسمه: خداوند شما را به صورت نورهایی آفرید و گرداگرد عرش خود قرارتان
داد و به واسطه شما بر ما نعمت بزرگی عطا فرمود، پس شما را در خانه‌هایی که رخصت
داده است قرار داد
تا بزرگ داشته شده و نام او در آنها یاد شود».

 

محدودیت علم
انسان‌ها

در این فراز از
زیارت جامعه کبیره، سخن از امتیاز ذاتی اهل‌بیت «ع» است. پیش از آنکه به شرح این
فرازها بپردازیم لازم است این نکته را متذکر گردیم که برخی از معارف الهی، همانند
معارف طبیعی در دسترس فهم انسان‌ها هستند و برخی نیستند. خرد ورزان با نوع دوم
برخورد آشکاری ندارند زیرا به اعتراف برجستگان علم، معلومات ما در برابر مجهولات‌مان
بسیار ناچیز است و این حقیقتی است که قرآن به صراحت از آن یاد می‌کند: «و یسئلونک
عن الروح قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا(۱) از تو
درباره روح سئوال می‌کنند. بگو روح از فرمان پروردگار من است و به‌جز اندکی از
دانش آن به شما داده نشده است».

بنابراین وقتی
در عرصه معنوی، معارف بلندی عرضه می‌شوند که درک معمولی ما در برابر آنها عاجز می‌ماند،
دم از انکار می‌زنیم، غافل از این که:

چو بشنوی سخن
اهل دل مگو که خطاست

سخن‌شناس نه‌ای
جان من خطا اینجاست

با این مقدمه به
توضیح مطلب فوق می‌پردازیم.

 

 

خلقت نوری اهل‌بیت«ع»

اهل‌بیت «ع» دو
نوع خلقت داشته‌اند. یکی خلقت مادی که همانند دیگر انسان‌ها مراحل آن خلقت را طی
کرده‌اند و دیگر خلقت نوری که پیش از خلقت مادی آنان بوده است. در این فرازها دو
نکته در باره خلقت نوری آنان آمده است:

۱ـ خلقکم الله
انواراً: خداوند شما را به صورت نورهایی آفرید.

در روایتی از
حضرت امام باقر«ع» می‌خوانیم: «ان‌الله خلق اربعه عشر نوراً من نور عظمته قبل خلق
آدم باربعه عشر الف عامٍ فهی ارواحنا(۲) : بی‌گمان خداوند چهارده نور
از نور عظمت خویش را چهارده‌هزار سال پیش از خلقت آدم آفرید که آن نورها همان
ارواح ماست».

۲ـ فجعلکم بعرشه
محدقین: و در گرداگرد عرش خود قرار داد.

 

عرش چیست؟

در تفسیر این
جمله باید به اجمال از «عرش» بگوییم. 

عرش در لغت به
معنای چیزی است که سقف داشته باشد. گاهی به خود سقف گفته شده و گاه به معنی تخت‌های
بلند همانند تخت سلاطین آمده است و نیز به داربست‌هایی که برای برپا نگهداشتن بعضی
از درختان به کار می‌روند عرش گفته می‌شود. هیچ‌ یک از این معانی در مورد عرش
خداوند صادق نیستند. واقعیت آن است که حقیقت عرش خداوند بر ما مجهول است و آنچه در
حد فهم قاصر ماست این است که عرش موجودی است خارجی در عالم غیب که مرکز فرماندهی
جهان در آن قرار دارد و رشته تدبیر جهان به آن منتهی می‌شود و احاطه و استیلای بر
آن، موجب علم به جزئی‌ترین امور جهان و تدبیر مجموعه هستی است.

در این فراز می‌خوانیم
که امامان انواری هستند که در مرکز مدیریت جهان هستی قرار دارند و از جزئیات امور
جهان آگاهند. این مقام بلند را خداوند به چهارده نور پاک ارزانی داشته تا به فرمان
او هستی را تدبیر کنند. می‌گوییم «به فرمان او» که اگر این قید نباشد، می‌شود «تفویض»
که شیعه به آن معتقد نیست.

 

امامان نعمت
بزرگ خداوند

«حتی من علینا
بکم: خداوند به واسطه شما بر ما نعمت بزرگی عطا فرمود».

واژه منت در اصل
به معنای سنگ‌های سنگینی است که با آن وزن می‌کنند و به همین دلیل هر نعمت سنگین و
گرانبهایی را منت می‌گویند. اگر جنبه عملی داشته باشد و کسی نعمت بزرگی را به
دیگری بدهد، کاملاً زیبا و ارزنده است، اما اگر کسی کار کوچک خود را بزرگ جلوه دهد
و آن را به رخ افراد بکشد کار بسیار زشتی است و از رذایل اخلاقی به حساب می‌آید.

واژه «منت» در
این زیارت به معنای اول است. این منت از سنخ همان منتی است که در آیه ۱۶۴ سوره آل‌عمران
آمده است که: «لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم یتلو علیهم
آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلالٍ مبین:
خداوند بر مؤمنان منت نهاد (نعمت بزرگی بخشید) هنگامی که خداوند در میان مومنان
پیامبری از خودشان را برانگیخت که آیات را بر آنان بخواند و  پاکشان کند و بدانان کتاب و حکمت بیاموزد، به‌تحقیق
بر آنان منت نهاد و البته پیش از آن در گمراهی آشکار بودند».

 

خانه‌های الهی

«فجعلکم فی بیوت
اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه: پس شما را در خانه‌هایی قرار داد که خداوند
رخصت داده است که بزرگ داشته شوند و نامش در آنها یاد شود».

آنچه از این
عبارت استفاده می‌شود این است که امامان نور برگزیدگان حق‌اند، «مصطفای» اویند،
«مجتبای» حضرت حقند، عنایت ویژه حق شامل حال آنان است. خانه‌ای که مورد عنایت او
قرار می‌گیرد، می‌شود «بیت‌الله الحرام»؛ کتابی که مورد عنایت ویژه او قرار می‌گیرد،
می‌شود «قرآن» و انسانی که مورد توجه او قرار می‌گیرد، می‌شود «پیغمبر» و «امام».

و اما این که
راز این گزینش چیست، این را خود حضرت حق می‌داند و بس.

بر این اساس، فضائل
امامان بر دو گونه‌اند: ۱ـ فضائل ذاتی ۲ـ فضائل و مناقب اختیاری که آن را با تلاش
وصف‌ناپذیر خود تحصیل می‌کنند. ما باید هر دو نوع فضائل امامان (س) را بیان کنیم
تا «حق معرفت» آنان تحصیل گردد.

 

آیه نور

این فراز از
زیارت جامعه کبیره برگرفته از آیه نور است که در بخشی از آن آمده است: «فی بیوت
اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال»(۳) :
این چراغ پرفروغ در خانه‌هایی قرار دارد که خداوند اذن فرموده دیوارهای آن را بالا
ببرند تا از شیاطین در امان باشند. خانه‌هایی که نام خدا در آنها برده می‌شود و
صبح و شام در آنها تسبیح او را می‌گویند».

«واژه «بیت»
چنانچه به اشخاص و افراد حقیقی اضافه شود معمولاً مراد خانه مسکونی آنان است و در
صورتی که به شخصیت حقوقی و یا معانی دیگری افزوده شود حقیقت مضاف‌الیه را بیان می‌کند
مانند «بیت علم» که به معنای خاندانی است که با دانش سر و کار دارند و یا بیت
«مرجعیت» یعنی خاندانی که با مرجع دینی مسلمانان مرتبط‌اند».(۴)

بیت این انوار
تابناک مصداق خاندانی است که خداوند اجازه داده مرتفع باشند و مدام در آن یاد خدا
باشد.

خانه نور و
معنویت و خانه کمال و معرفت اینجاست. این خانه‌ها باب معرفت‌الله ‌هستند و از این
بیوت است که می‌توان راهی به سوی خدا یافت.

امام باقر«ع»
فرمود: «فی بیوتات الانبیاء و الرسل و الحکماء و ائمه الهدی»(۵)

منظور از بیوت
در این آیه، خانه‌های پیامبران و فرستادگان خداوند و انسان‌های حکیم و پیشوایان
هدایت است.

ابوحمزه ثمالی
می‌گوید: «در مسجد پیامبر نشسته بودم که مردی پیش آمد و سلام کرد و پس از معرفی
خود به من پرسید: ابوجعفر امام باقر را می‌شناسی؟ گفتم: آری، با او چه کار داری؟
پاسخ داد: چهل سئوال آماده کرده‌ام که از او بپرسم. اگر حق بود بپذیرم و اگر باطل
بود او را واگذارم… سخنم با او تمام نشده بود که امام باقر«ع» در حلقه‌ای از
خراسانی‌ها و دیگر کسانی که در باره مسائل حج از ایشان می‌پرسیدند وارد مسجد شد و
در جایگاه خود نشست. مرد تازه ‌وارد نزدیک ایشان نشست. من هم در مکانی نشستم که
سخن او را بشنوم. هنگامی که اطرافیان امام پرسش‌های خود را پرسیدند و پاسخ گرفتند
و رفتند، امام به او رو کرده و فرمود: تو کیستی؟ گفت: من قتاده پسر دُعامه بصری
هستم. امام فرمود: تو فقیه بصره هستی؟ گفت: آری. امام فرمود: وای بر تو ای قتاده.
خداوند گروهی را آفرید و آنان را حجت بر خلقش قرار داد، پس آنان پایه‌های زمین
هستند (مایه آرامش زمینیان‌)، برپا کنندگان امر الهی‌ و ویژگان علم اویند. خداوند
آنان را پیش از آنکه آفریدگان را بیافریند به صورت سایه‌هایی در طرف راست عرش
برگزید.

قتاده مدتی
طولانی سکوت کرد و سپس گفت: به خدا سوگند در برابر فقهای بسیاری نشسته‌ام و در
برابر ابن‌عباس زانو زده‌ام، اما در برابر هیچ کدام از ایشان آن چنان که در برابر
تو دلم ناآرام شد، مضطرب نشدم! امام«ع» فرمود: وای بر تو! آیا می‌دانی کجا نشسته‌ای؟
تو در برابر خانه‌هایی هستی که خداوند اجازه داده قدر و منزلت آنها رفعت یابد و
نامش در آنها یاد شود. در آن خانه‌ها مردانی هر بامداد و شامگاه خدا را نیایش می‌کنند
و تجارت و داد و ستدی آنان را از یاد او و بر پا داشتن نماز و دادن زکات به خود
مشغول نمی‌دارد . سپس آیه ۳۶ نور را قرائت کرد و  فرمود: ما آن خانه‌ها هستیم. قتاده مراد امام را
فهمید و گفت: به خدا سوگند راست گفتی. به خدا سوگند که این خانه سنگی و گلی نیست».(۶)

 

دروازه کمال

آری این خاندان
خدایی‌اند و با ورود در این خانه و بهره بردن از مواهب آن، کام معنوی انسان‌ها
شیرین خواهد شد. «… و أتوا البیوت من ابوابها…(۷) : و از در خانه‌ها
وارد شوید».

در روایات اهل‌بیت
(ع) از امام باقر«ع» نقل شده است: «آل محمد ابواب الله و سُبُله و الدعاه الی
الجنه و القاده الیها و الادلاء علیها الی یوم القیامه(۸) : خاندان
پیامبر«ص» درهای الهی، طرق وصول به او و دعوت‌کنندگان به سوی بهشت و راهنمایان و
دلیلان آنند تا روز قیامت».

در روایتی از
حضرت امام صادق«ع» آمده است: «الاوصیاء هم ابواب الله عز و جل التی یؤتی منها و
لولاهم ما عزوالله عزوجل و بهم اقبح الله تبارک و تعالی علی خلقه(۹) : جانشینان پیامبر«ص» درهای خداوندند که از آنها باید
وارد شد و اگر آنان نبودند، خداوند شناخته نمی‌شد و با آنان خداوند بر بندگانش
احتجاج می‌کند».

 

سعادت دنیا و
آخرت

آنان انوار
تابناک در تمامی عرصه‌هایند و مهم‌ترین عرصه‌ها، عرصه سعادت این جهانی و آن جهانی
است. دنیا و آخرت با عمل به رهنمودهای آنان است که آباد می‌گردد. آنان کلیات
سعادت، سیادت، سرفرازی در هر دو عرصه را تبیین کرده‌اند.

نبی‌اکرم صلی‌الله
علیه و آله فرمود: «من تمسک بعترتی من بعدی کان من الفائزین(۱۰) : آن
کس که بعد از من به عترتم تمسک کند از رستگاران خواهد بود» و تمسک صرف شعار نیست،
بلکه عمل به رهنمودهای آنان است.

 

پاورقی‌ها

۱ـ (اسراء، ۸۵)

۲ـ المحتضر، ص ۲۲۸.

۳ـ سوره نور، آیه ۳۶.

۴ـ تفسیر قرآن ناطق، ص ۴۶.

۵ـ الکافی، ج ۸، ص ۱۹۹.

۶ـ الکافی، ج ۶، ص ۲۵۶ و ۲۵۷، حدیث اول.

۷ـ سوره بقره، آیه ۱۸۹.

۸ـ وسائل الشیعه، ج ۲۷، ص ۲۰.

۹ـ الکافی، ج ۱، ص ۱۹۲.

۱۰ـ کفایه الاثر، ص ۲۲.

 

 

سوتیتر:

اهل‌بیت «ع» انواری هستند که در مرکز مدیریت جهان هستی قرار
دارند و از جزئیات امور جهان آگاهند. این مقام بلند را خداوند به چهارده نور پاک ارزانی
داشته تا به فرمان او هستی را تدبیر کنند. می‌گوییم «به فرمان او» که اگر این قید نباشد،
می‌شود «تفویض» که شیعه به آن معتقد نیست.

 

 

 

 

/

هیچ‌گاه زمین خالی از حجت الهی نمی‌شود

هیچگاه زمین خالی از حجت الهی نمی‌شود

حضرت آيتالله حسنزاده آملي

ولایت، رمز بقای بشر

حدود بیست مورد در
نهج‌البلاغه جناب مولی‌الموحدین امیرالمؤمنین«ع» درباره اهل بیت پیغمبر«ص» است که
هیچ‌گاه زمین خالی از حجت الهی نمی‌شود. اگر توانستید آفتاب را که نور ظاهری است، از
نظام کیانی و ربّانی جهان بردارید، می‌توانید امام را هم از نظام ربّانی عالم
بردارید. همان‌‌طور که زمین نور می‌خواهد، آسمان و زمین جان‌ها هم آفتاب
ولایت می‌خواهد.

به تعبیر امیرالمؤمنین«ع»
آفتاب ولایت مثل آفتاب زمین به جان‌ها بذر می‌افشاند. تعبیر بذر را صراحتاً
نفرمود، بلکه از لحنش مستفاد می‌شود که استعدادها مختلف، قابلیت‌ها گوناگون،
اشتهای اشخاص متفاوت و دهان‌ها و حلق‌ها مختلف‌اند. فرمود: «حتی یودعوها نظراءهم».
امام، امیرالمؤمنین«ع» است. آنچه را که دارد به ودیعه به دست او می‌سپارد. صندوق
را می‌دهد به دست او، کلید صندوق را می‌دهد به دست او و این صندوق، صندوق جسمانی
نیست، صندوق اسرار الهی است. «حتی یودعوها نظراءهم» اینجا به یک‌باره تسلیم می‌کند.
استعداد این‌طور هست. قابل در قابلیتش تام است. می‌تواند بگیرد، هضم کند، حافظ
اسرار الهی باشد. اینجا را به ودیعه به یک‌بارگی می‌سپارد.

در جمله دوم فرمود:
«و یزرعوها فی قلوب اشباهم». این قسمت بنده و جنابعالی هستیم، دچار شبهه،  اما ولایت، زرع می‌کند، بذر می‌افشاند. این تخم‌ها
چیستند؟ به قول شیخ عطار تخم‌هایی که شهوانی نیستند. اینها بذرهای معارفند، بذرهای
ولایتند. همه نورها سایه‌ای از نور ولایتند. جان را به سوی آفتاب ولایت داشته
باشید و «گر کام تو برنیامد آنگه گله کن». این آفتاب به زمین، به رستنی‌ها، کوه‌ها،
دریاها، ماهی‌ها و اعماق دریاها نور می‌دهد که اگر نباشد، نظام طبیعی و کیانی عالم
باقی و برقرار نیست. نسبت نور ولایت با دل‌ها و جان‌ها این گونه است.

علاوه بر قرآن
مجید، خاتم‌الانبیاء«ع»، سفیر کبیر حقیقت عالم اعلی، حضرت محمد مصطفی«ص» و اهل بیت
طیبین و طاهرینش«ع»، آن همه لطایف، نکات و حقایق را به ما فرمودند که البته روی
برهان است، منتهی مقام، مقام خطابه است. فرمودند امام در زمان غیبت، مانند آفتاب
پشت ابر است که در عین غیبت، جهان را به نور خود فروزان می‌دارد. امام در پشت پرده
غیبت است، لکن او غایب نیست، این منم که غایبم. من انس نگرفته‌ام. من پیش نرفته‌ام.
ما خدا را غایب می‌دانیم، اما امیرالمؤمنین«ع» می‌گوید: «لَم اَعبُد رَباً لَم اره:
من نمی‌پرستم خدایی را که نبینم.» پیش او غایب است؟ این خدایی که علی می‌پرستد،
خدایی نیست که ما به پندار و خیال خودمان درست کرده‌ایم. یک موجودی شبیه به خودمان
در پشت آسمان‌ها و آن طرف جهان‌ها روی کرسی نشسته و ملائکه گرداگِردش صف زده،
تجلیل و تعظیمش می‌کنند.

آن خدایی که علی«ع»
می‌گوید: «دانٍ فی عُلوِ و عالِ فی ذُنو» خدایی نیست که ما می‌گوییم. الحمدلله
رَبّ العالمین، از زندان و از بند بردگی رهایی یافته‌ و به جهان پهناورِ بی‌انتهای حقیقت، عدل و معارف قدم
نهاده‌ایم. در زیر پرچم کلمه طیبه لااله‌الاالله به حق درآمده‌ایم و عَلَم پرشکوه جمهوری
اسلامی سرتاسر کشور ما را سرفراز و مفتخر گردانیده و ما در زیر سایه او به سر می‌بریم
و روز به روز به سوی معارف تبرک بجوییم و کم‌کم داریم طلعت دلارایی، چهره
جانفزایی قرآن و حقیقت عالم و روایت را زیارت می‌کنیم.

امیدواریم که در
سایه بحث‌ها، درس‌ها، محافل، مجالس، آن توحیدی که خدا در قرآن و علی«ع» در نهج‌البلاغه
می‌گویند، آن خدایی را که پیغمبر می‌پرستد، آن خدایی را که خداست، نه آن خدایی را
که ساخته هوای من و توست، بشناسیم و بدانیم کیستیم، با چه کسی هم‌نفس و همدمیم تا
قدر خود را بشناسیم، قدر انسان‌ها را بشناسیم. آفتاب پشت ابر است، اما نور می‌دهد.
چون من غایبم، اسم خودم را بر سر او گذاشتم که امام غایب، اما امام به ما می‌گوید تو
غایبی نه من. دیده‌ای باید که دوست‌بین، حق‌بین، خدابین، ولی‌بین، مظهر خدای باشد.

امیدواریم از سفره
ولایت بهره‌ها ببریم و حامی، سنگر و حافظ دین خدا باشیم. خداوند دست اجانب را از
این سفره پربرکت و نعمت الهی، از این سرچشمه عین حیات، کوتاه کند و مستعدین را به
کمال‌شان برساند. آب حیات را شنیده‌اید هر که بنوشد برای همیشه زنده است. این آب
حیات، ولایت است. ولایت، حقیقت دار هستی، علم است، کمال و معارف است. بدانید که
نظام هستی را اسراری است.

اسلام
دين علم، امامان حجت خدا بر زمين

 

عزیزان من! شما را
به این طرف و آن طرف نبرند. کفران نعمت نکنید. قدر خود را بدانید. کتاب داریم.
کتابخانه، علم، عالم، حجت، بینه و برهان داریم. کسی حرفی دارد، در اصول و عقاید،
در مبانی دین، برهان و استدلال می‌خواهد، ما که در خدمت شماییم. دعوا و نزاع
نکنیم، بدگویی هم نفرمایید، دشنام هم ندهید. دین، دین علم است. نه دین بدگویی. دین،
دین حق است. نه دین دشنام دادن و فحاشی و پرخاش کردن.  

امام صادق«ع» به
مفضل می‌فرماید: «مفضل! ارسطو مردم را از وحدت صنع به وحدت صانع دعوت کرد. آقا «کم‌گوی
و گزیده گوی چون دُرّ/ تا ز اندک تو جهان شود پر».(۱) از وحدت صنع،
یعنی من یک کسی‌ هستم، یک شخصم، هویت و تشخصی دارم. من با این همه کثرات، قوا،
اعضا، جوارح، امعاء، احشاء، ظاهر و باطن، ترکیبی دارم. از هر ترکیب و ارگانیکی
شدیدتر، قوی‌تر و مهم‌تر، یک وحدت صنع، شخصیت و هویت است. درخت و بوته و گیاه همین‌طور.

خودتان را بالا
ببرید، باز کنید، بگشایید، بشکافید، تشریح کنید؛ آن وقت می‌رسید به جهان بیکران
دار هستی. این جهان بدین عظمت، من چه خبر دارم که چه بگویم؟ نمی‌دانم چه بگویم.
آنهایی که از بنده مطلع‌تر بودند به ‌مراتب، مثل ملای رومی فرمود:

این زمین و آسمان
یک سیب ‌دان

که از درخت قدرت حق
شد عیان

تو چو کرمی در میان
سیب در

از درخت و باغبانی
بی‌خبر

تازه این از خود
ملای رومی نیست، گفته جناب امام باقر«ع» است، اما ایشان خوب از عهده ترجمه برآمده
است.

این جهان بدین
عظمت، یک هویت، یک شخصیت و یک تشخص دارد. وحدت صنع دارد و پراکندگی ندارد. نظم
واحد دارد و اختلال در او نمی‌بینی. عین انتظام است. مهندسی از این محکم‌تر و
زیباتر؟ علم از این شدیدتر؟ قوت از این بیشتر؟ قدرت از این مهم‌تر؟ تصورشدنی نیست.
یک وحدت صنع است. تمام اعضا و جوارح آدمی در کمال زیبایی آفریده شده‌اند. هر عضوی
از اعضای دار هستی در کمال زیبایی. کلیه، کبد، ماه، آفتاب، دریا، صحرا و… آنچه
را که آفریده‌ایم در کمال زیبایی، عین علم، عین قدرت، عین هوش، عین اراده، عین
اندیشه، عین حقیقت، عین هندسه… .

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار(2)

حضرت امام به مفضل فرمود: «ای مفضل، ارسطو مردم را از وحدت صنع به وحدت صانع
کشاند». استاد بزرگوار علامه شعرانی در شرح تجریدش حاشیه‌ای دارد که امام صادق«ع»
نمی‌گوید «من» که این حرف بزرگ ارسطو را ضایع کند. سلاله نبوت، علم‌پرور است. ارسطو در چندین قرن
پیش از امام، حرف حقی زده و مردم را از وحدت صنع به وحدت صانع کشانده است. امام
صادق«ع» از ارسطو یاد می‌کند و نام ارسطو در متن روایات زنده می‌ماند. ارسطو کسی
نیست که امام صادق«ع» بفرماید حرفش این چنین و به سبب دین از این مسیر آمده و مردم
را به ماورای طبیعت دعوت کرده است.

حافظ گویی از زبان
ارسطو به پیشگاه امام صادق«ع» عرض می‌کند که: «من که باشم که از آن خاطر عاطل گذرم/
لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم». مقام ولایت و امامت است. نابغه بودن و ارسطو
بودن و افلاطون بودن نیست. حرف‌های بزرگان دین را درباره امامت التفات بفرمایید.

محی‌الدین عربی(3)
صاحب فتوحات و نصوص، مقابل همه سنی‌ها می‌گوید این امام حیّ است و حاضر. امام غایت
بشر است. چرا؟ برای اینکه امام مخزن اسرار الهی، انسان کامل و میوه شجره وجود است.
این همه می‌کوشند تا به کمال انسانی برسند. می‌بینید که همه مردم در مقام تبرئه، تزکیه
و تجلیل و تفهیم ذات‌شان می‌خواهند خودشان را از جهل تبرئه کنند. نخیر! من می‌دانم،
مطلعم، به من خبر رسیده! آگاهی دارم. چرا می‌گویی نمی‌فهمم؟ خودت نفهمی! من خوب می‌فهمم.

فهم چیست؟ فهم
بینش، کمال، دانش و انسانیت است. پله پله که بالاتر برویم، به موجودی می‌رسیم که
مظهر همه حقایق است. مرحوم زین‌العابدین شیروانی(4) صاحب بوستان السیاحه
در باب ولایت خیلی حرف‌ها زده است. می‌گوید مگر این انسان نیست که کیمیاگر می‌شود
و به علم کیمیا، نقره را طلا می‌کند؟ خاک، نقره را می‌خورد و از بین می‌برد، اما
طلا در زیر خاک بماند درخشان‌تر، فروزان‌تر، پربهاتر، و بهتر می‌شود و قیمتش بالا
می‌رود. خاک در طلا اثر نمی‌گذارد، تصرفش نمی‌کند، فاسد و تباهش نمی‌کند. این انسانی که نقره را طلا
می‌کند و این همه بها برای طلاست، چرا درباره نگهداری خودش دغدغه ندارد؟  

چه کنم که ما تور
می‌اندازیم و شما به تور نمی‌افتید. چه کنم که افکار جوان‌های ما را مسموم کرده‌اند.
 

چون سامری مباش که
زر دید و از خری

موسی بهشت و از پی
گوساله می‌رود(5)

چه افراد و چه
اشخاصی را دارید با ائمه«ع» قیاس می‌کنید؟ به ما فرمودند می‌خواهید ظرف‌های چینی
را امتحان کنید، تلنگر بزنید. می‌خواهید انسان‌ها را امتحان کنید، او را به حرف
بیاورید. کاسه چینی که صدا می‌کند، خود صفت خویش را ادا می‌کند. ما اشخاص را به
حرف‌ها و آثارشان می‌فهمیم: «تا مرد سخن نگفته باشد/عیب و هنرش نهفته باشد».(6)

این افراد ـ ‌افلاطون و ارسطو و کذا ‌ـ را با امیرالمؤمنین«ع» می‌سنجند!
علم علی«ع» کجا و علم ارسطو و دیگران کجا؟ کفران نعمت نکنید. قدر خودتان را
بدانید. شما را نقاپند و از راه به در نبرند. ما را دشمن شما معرفی نکنند. این
نعمت بزرگ جمهوری اسلامی را الله‌اکبر، لااله‌الا‌الله، حوزه علمیه قم،
تاسوعا، عاشورا، ماه رمضان، روز فطر، شهادت‌های مؤمنین، محصلین، طلاب علوم دینیه،
تبعید شدن‌ها، زجرکش شدن علما و شکنجه شدن روحانیون، مؤمنین، مردم مسلمان و موحد
به دست شما داده است. این نعمت بزرگ را قدر بدانید.

جهان
طبیعت مرتبه نازله ماورای طبیعت

 اینهایی که برای شما سازهای گوناگون می‌نوازند، دروغ
می‌گویند. شما که بارها اینها را آزموده‌اید. اینها که هیچ وقت به شما راست نگفتند.
یک قدم خیر که برای شما برنداشتند. آقا همین مردم بودند که آنچه را که بود چاپیدند
و بردند. نه ‌تنها نفت را که همه چیز را بردند. کتاب و کتابخانه‌ها و عتیقه‌جات را که هیچ، شرافت و انصاف و
انسانیت و مردمی را بردند. حال می‌خواهند در دل شما رخنه کنند. چطور اجازه می‌دهید
که مقاله‌های هرزه، کتاب‌های گوناگون و پلید، سوغات‌ها و دهان‌های آلوده را در میان
شما بیاورند؟  

بیایید صحبت بکنید
ببینیم چه می‌خواهید که بهتر از آن برای شما گفته نمی‌شود؟ جنابعالی از منطق علی،
از قرآن، از وقایع خبر نداری. نمی‌گذارند باخبر بشوی. چرا قدر خودتان را نمی‌دانید؟
چرا این‌قدر ضعف نشان می‌دهید که هر کسی بیاید قاپ شما را بدزدد؟
شما که اینها را آزموده‌اید. اینها دزدبازار می‌خواهند.

ما پرچم‌ها، عَلَم‌ها،
شعارها و دستجات گوناگون نمی‌خواهیم. این فرقه و آن فرقه مضر است. شما پرچم‌تان
قرآن، نهج‌البلاغه، صحیفه سجادیه، گفته پیغمبر«ص» و آل پیغمبر«ع» است. این فرقه و
آن فرقه دارند شما را از حقیقت دور و  در
میان شما تفرقه ایجاد می‌کنند. اگر یک بار دیدید اینها به نفع شما قدمی برداشتند و
خدمتی کردند. بفرمایید بار دوم. اگر یک بار از سفرای الهی، از انبیا، از اولیا، از
مردم حق، خلاف و خیانت و بدی دیدید، بفرمایید ما شما را نمی‌خواهیم.

شما چه می‌خواهید
که قرآن نگفته است؟ همه تلاش ما این است که جوانان ما ایمان بیاورند که اصل،
ماورای طبیعت است و ماده، سایه و فرع اوست و این به برهان باور می‌شود، نه به حرف‌های
خطابی. به برهان، یعنی اینکه به یقین برسند که طبیعت سایه ماورای طبیعت و مثال و
نمونه و نشانه اوست. ماورای طبیعت که درست شد، مبدأ، معاد، نبوت، وحی، امامت و
جهات دیگر درست می‌شود.

اما آقا! افرادی
دارند برای شما سازهایی می‌نوازند و می‌گویند انسان ترکیبی دارد مثل کوزه، اگر نگویند
مکانیکی. این ترکیب وقتی پاشیده و مضمحل و منحل شد، مثل یک کوزه شکسته، مثل یک
دستگاه چرخ خیاطی یا موتور یا ماشین است که وقتی آن را واچیدید، دیگر خبری از او نیست.
انسان هم وقتی که مرد، آسوده مضمحل می‌شود و دیگر خبری نیست، همین! و حالا که به این
نتیجه رسیدی که همین،  هر چه دلت خواست می‌کنی.
خبری که نیست. اینها بیایند تا علمای دین به برهان برایشان ثابت کنند که اصل، ماورای
طبیعت است. اصل عالم اله است و اینجا سایه آنجاست. بدن مرتبه نازله روح است و این
جهان طبیعت مرتبه نازله ماورای طبیعت است.

 هرچه بداني كم
است!

جناب صدرالمتألهین حرفی
را از جناب ابن‌سینا نقل می‌کند که برادر لااقل این احتمال این را بده که دیگران
این نکته را بهتر از من فهمیدند. آقای الهی قمشه‌ای(7)، استاد بزرگوار،
فرمودند که به ارسطو خبر رساندند که در یکی از شهرهای یونان، جوانی است که در فلان
فن خیلی متبحر است. ارسطو به شاگردانش گفت: «می‌روم به آن شهر. می‌خواهم از او
بیاموزم.» شاگردان گفتند: «آقا! شما شیخ‌المشایخ، ارسطوی زمان، عالم به این بزرگی
راه بیفتید بروید و در پیش جوانی زانو بزنید؟ این برای شما ننگ نیست؟» فرمود: «فرا
گرفتن ننگ نیست، نادانی و جهل ننگ است».   

آقای تحصیلکرده! تو
در رشته خودت درس خوانده‌ای، بسیار خوب، در علوم ماورای طبیعت که نخوانده‌ای. در
دریای بیکران الهیات که غواصی نکرده‌ای. در این فن که چیزی نخوانده‌ای، بنابراین احتمال بده که
دیگران این را بهتر از تو می‌فهمند.

آقا! پدر و مادر
خدایی را برایت درست کرده‌اند در حد درک و فهم خودشان. جبرئیل و خدا را به شکل یک
قو درست کرده‌اند که پروازکنان آمده و پیش پیغمبر«ص» نشسته‌اند! یا از این‌طور
چیزها. این‌طوری‌ها که نیست.

آقاجان! جنابعالی
در یک خانواده بی‌سواد رشد کرده‌ و بالا آمده‌ای. یک رشد جسمانی. بعد هم رفتی و
تحصیل کردی، تحصیل‌های غیرایمانی و در حد خود در ریاضیات خیلی هم توانا شدی. بسیار
خوب. ریاضیاتت محترم. خوب جذر و رادیکال را خوب می‌گیری. خیلی هم خوب است، اما در
خداشناسی، در وحی‌شناسی در مبدأ و معاد، در انسان‌شناسی، در کمال شناسی، در اصول
دین، در دیگر موارد و ماورای طبیعت چه؟ ما هم اساتید بزرگی را دیده‌ و در خدمت‌شان
بوده‌ایم. بنده خودم در محضر مبارک یکی از اساتید، شب‌های بسیاری را بر بالین
ایشان در بیمارستان به سر بردم. به خانم و آقازاده‌هایشان گفتم: «شما به کار و
زندگی‌تان برسید، من هم یکی از فرزندان ایشان». این استاد در فنون علوم وارد بود و
طب قدیم می‌دانست، ولی وقتی کار رسید به عمل جراحی، خودش را تسلیم  طبیب جوان کرد و گفت: «آقا! من در این فن عوام
و مُقلّد شما هستم».

آقای طبیب! شما هم
در الهیات عوامید و باید بیایید از یک طبیب الهی بپرسید. آقا! جنابعالی در مثلاً
چندین رشته خیلی کار کرده و زحمت کشیده‌ای، اما می‌توانی خانه بسازی؟ در پیاده
کردن نقشه خانه عوامی و باید بروی پیش استاد و کسی که درس خوانده است. حالا چه شده
که درباره شناختن ذاتت و دار هستی و معارفت و مبدأ و معادت و حقایقت کوتاهی می‌کنی
و پیش طبیب نمی‌روی؟ کی رفتی که جواب نشنیدی؟

 

پی‌نوشت‌ها

 1ـ نظامی گنجوی.

2ـ سعدی.

3ـ محمّدبن علی بن محمّد بن احمد بن عبدالله بن حاتم طایی
معروف به محی‌الدین ابن عربی و شیخ اکبر عارف مسلمان عرب اندلسی است. وی در سال
۵۶۰ هـ.ق در شهر مرسیه در جنوب شرقی اندلس به دنیا آمد. پدرش علی بن محمد از
عالمان فقه و حدیث و تصوف بود و جدش نیز یکی از قضات اندلسی بود. ابن عربی در ۲۲
ربیع‌الثانی ۶۳۸ هجری قمری مطابق با ۱۰ نوامبر ۱۲۴۰ میلادی در دمشق در سن ۷۸ سالگی
درگذشت.

4ـ زین‌العابدین شیروانی (۱۱۹۴-۱۲۵۳ ه‍.ق)، شاعر ایرانی متولد
شماخی، نویسنده کتاب بستان السیاحه. در پنج سالگی همراه پدرش به کربلا رفت و در
آنجا مشغول تحصیل شد. پس از چندی راه سیر و سیاحت در پیش گرفت. به ایران و مصر و
شام و عثمانی و هند و یمن و حجاز و افغانستان و فرارود و ترکستان سفر کرد. پس از
۱۸ سال به وطن بازگشت و حاصل دیده‌ها و شنیده‌های خود را در قالب سه کتاب بستان
السیاحه، حدائق السیاحه و ریاض السیاحه تألیف کرد. محقق نعمت اللهی، زین‌العابدین
شیروانی، سه فرهنگ جغرافیایی تألیف کرد که ماحصل مسافرت‌های گسترده‌اش در کسوت درویشی
جهت شناسایی صوفی‌های برجسته، محققان همفکر خود و دیگر آدم‌های برجسته و ممتاز دهه‌های
میانی سدة نوزدهم در اقصی نقاط ایران و سرزمین‌های اطراف آن بود. شهرت زیاد بستان
السیاحه شیروانی به جهت تغییر حالت از شکل خشک و ثابت رایج نزد فقیهان بود.

5ـ حافظ.

6ـ سعدی.

7ـ مهدی محیی‌الدین
الهی قمشه‌ای (زاده: ۱۲۸۰ شهرضا(قمشه) برابر ۱۳۱۹، مرگ: ۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۲ برابر ۲
ربیع‌الثانی ۱۳۹۳)، عارف، حکیم، شاعر، مترجم قرآن و پدر حسین الهی قمشه‌ای است. وی مقدمات علوم فقه و اصول و حکمت را از شیخ هادی قمشه‌ای و
دیگران آموخت. در اصفهان از اساتیدی چون محمد حکیم خراسانی و سپس در خراسان از حکیم
مشهدی و اسدالله یزدی استفاده کرد. وی مدتی هم در حوزه درس حسین قمی و مهدی اصفهانی
حاضر شد. پس از آن به تهران برگشت و در مدرسه عالی سپهسالار به تدریس حکمت و فلسفه
پرداخت. وی استاد زبان عربی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و استاد فلسفه در
دانشکده الهیات (معقول و منقول) بود.

 

سوتیتر:

1.

امام در زمان غیبت،
مانند آفتاب پشت ابر است که در عین غیبت، جهان را به نور خود فروزان می‌دارد. امام
در پشت پرده غیبت است، لکن او غایب نیست، این منم که غایبم. من انس نگرفته‌ام. من
پیش نرفته‌ام. ما خدا را غایب می‌دانیم، اما امیرالمؤمنین«ع» می‌گوید: «لَم اَعبُد
رَباً لَم اره: من نمی‌پرستم خدایی را که نبینم.» پیش او غایب است؟

 

2.

آقای تحصیلکرده! تو
در رشته خودت درس خوانده‌ای، بسیار خوب، در علوم ماورای طبیعت که نخوانده‌ای. در
دریای بیکران الهیات که غواصی نکرده‌ای. در این فن که چیزی نخوانده‌ای، بنابراین
احتمال بده که دیگران این را بهتر از تو می‌فهمند. آقا! پدر و مادر خدایی را برایت
درست کرده‌اند در حد درک و فهم خودشان. جبرئیل و خدا را به شکل یک قو درست کرده‌اند
که پروازکنان آمده و پیش پیغمبر نشسته‌اند! یا از این‌طور چیزها. این‌طوری‌ها که نیست.

 

 

     

/

شناخت سبك زندگي اسلامي؛ ضرورت‌ها و کاستي‌ها

شناخت سبك زندگي
اسلامي؛
ضرورت‌ها و کاستي‌ها

 

حضرت آيت‌اله مصباح يزدي

مفهوم‌شناسي
سبك زندگي اسلامي

موضوع
مورد بحث در این مقال «سبک زندگي اسلامي» است. ابتدا مفردات عنوان «سبك زندگي
اسلامي» پرداخته و بعد به شرح آن می‌پردازیم. به طور اجمال، منظور از سبک زندگي،
نخست سبک زندگي اجتماعي است که همه يا بيشتر مردم يا قشر مؤثري از جامعه بدان عمل
مي‌کنند و در رفتارشان منعکس مي‌شود؛ البته عواملي که موجب اختلاف سبک‌هاي زندگي
مي‌شود، گاهي طبيعي و اقليمي است و در مواردي طايفه‌اي، قومي و نژادي و گاهي نیز
عوامل ديگري است که از ارزش‌هايی خاص سرچشمه مي‌گيرد. در سبک زندگي اسلامي، مسائلي
مورد نظر است که اسلام در آنجا نظر دارد؛ يعني موضوع‌هايي كه مورد قبول اسلام يا مورد
انتقاد، طرد و نفي اسلام است. به‌عبارت ديگر،‌ اين مسائل شأنيت آن را دارد که
اسلام دربارۀ آنها اظهار نظر کند. مراد از سبك زندگي نيز این موارد است که قابلیت
تقسيم به اسلامي و غيراسلامي دارد.

ضرورت
طرح موضوع سبك زندگي

حال
سؤال اين است كه چرا در اين شرايط حساس مملکت که بسياري از عوامل در امور اقتصادي،
فرهنگي، اجتماعي و بين‌المللي مؤثرند،‌ مقام معظم رهبري اين عنوان را مطرح، و با
دقت و دغدغه‌اي خاص، پرسش‌هايي را مطرح ساختند؛ مانند اينکه چرا دروغ در جامعة ما
رواج دارد؟ چرا تقليد حاکم است؟ چرا روابط اجتماعي خانوادگي و اختلافات خانوادگي
زياد شده است؟‌چرا طلاق زياد است؟ پيداست که انگيزة ايشان براي طرح اين مسئله،
نگراني از رفتارهاي اجتماعي است که با بينش‌ها و ارزش‌هاي اسلامي سازگار نيست، و
در نتيجه به ضرر جامعه خواهد بود. به همين دليل، ايشان اين مسئله را مطرح كردند تا
همة کساني که به نوعي مي‌توانند براي اصلاح اين نقيصه‌ها، کمبودها و ضعف‌ها تلاش
کنند، احساس وظيفه، و فعاليت بيشتري داشته باشند تا بتوانند از اين مشکلات بکاهند.

. روش‌هاي
پرداختن به موضوع سبك زندگي اسلامي

امكان ورود
به اين بحث و مشارکت در آن، به دو شکل کلّي امكان‌پذير است؛ يکي اينکه فهرستي از مشکلات
و کمبودهاي اجتماعي ناظر به سبک زندگي را تهيه كنيم و بعد هرکس متناسب با معلومات،
موقعيت اجتماعي‌ و تجربياتش، براي رفع آن مشکل خاص، چاره‌اي بينديشد که البته چون
همۀ آنها با هم قابل بررسي و اصلاح نيست، بايد اولويت‌‌بندی رعايت شود؛ يعني
مورادي را برگزينيم كه نقش بيشتري در زندگي و سعادت و شقاوت انسان دارند. روش ديگر
آن است كه ريشۀ اين مشكلات را بيابيم؛ يعني براساس اين قاعده‌ که همۀ رفتارهاي
انسان برخاسته از شناخت و ارزش است، شناخت‌هايي را که موجب اين رفتارها مي‌شود يا
کمبود شناخت‌هاي درستی که موجب ترک روش‌هاي مطلوب مي‌شود، شناسايي کرده و سعي کنيم
آنها را در جامعه گسترش دهيم و مردم را با آن معارف بيشتر آشنا کنیم تا سطح زيرين
اين ساختار محکم شود. از این‌رو بايد براساس شناخت‌ها، بينش‌ها و ارزش‌هايي را که
برخاسته از آن شناخت‌هاست شناسايي و معرفي کنيم و تقريباً به شکل هرم‌گونه مشكلات
و مسائل جزئي موجود در جامعه را دسته‌بندي کنيم.

برخي از
مشکلات شاخۀ خاصي دارد و همۀ اينها در نهايت به يك تنۀ واحد منتهي مي‌شود. اين تنه
نيز به ريشه‌هايي متصل است. ابتدا بايد اين ريشه‌ها را اصلاح کنيم تا پس از آن، به‌تدريج،
ساقه‌ها و شاخه‌ها اصلاح شود و در نهايت ميوه‌اي درست به‌بار آورد. در واقع، اين
يك روش تحليلي و ترکيبي است؛ يعني بايد دلیل عيوب و نقايص را تحليل و منشأ آنها را
پيدا کرده و آن را حل كنيم.

البته
هيچ‌کدام از اين دو راه به‌طور کامل جايگزين ديگري نمي‌شود؛ به این معنا که اگر تنها
بخواهيم روش تحليلي را برگزينيم و ريشه‌ها را اصلاح کنيم، زماني طولاني نياز است
تا تحليل عقلاني صحيحي ارائه شود. بعد از آن، شناسايي راه‌هايي براي محكم‌‌كردن
اين ريشه‌‌ها نيز به زمان زيادي نياز دارد.

 

ضرورت
حل ريشه‌‌اي مفاسد

البته به‌‌
این سادگي نیست که بتوان در مدت چند روز يا چند ماه يا حتي چند سال، آن‌ هم در سطح
کلي جامعه، ريشه‌اي را مستحكم كرد. به‌‌هرحال، اين حقيقتي است که نمي‌توان آن را
ناديده گرفت. براي نمونه، برخي از مشکلات که در سبک زندگي فعلي ما وجود دارد، به
مال‌دوستي و زراندوزي بازمي‌گردد. اين مسئله در شاخه‌هاي فرعي مختلفي ظاهر مي‌شود؛
مانند: رانت‌خواري، رشوه‌خواري، تقلب، کم‌کاري، رعايت‌نكردن انضباط و چيزهايي مانند
آنها؛ علت همۀ اينها آن است که مي‌خواهد پول بيشتري نصيبش شود؛ کمتر کار مي‌کند،
براي اينکه از وقت کمتر، پول بيشتري دريافت کند؛ تقلب و رانت‌خواري و… نيز به
همين صورت است؛ يعني منشأ اصلي به زر‌اندوزي، ثروت‌اندوزي و حرص باز مي‌گردد. بخشي
ديگر از مشکلات به‌طور مستقيم به ثروت و مال مربوط نمي‌شود؛ براي مثال، حتي فرد ثروتمند
حاضر است مالش را صرف کند تا به چيز ديگري برسد؛ مانند: رياست‌طلبي، جاه‌طلبي،
محبوبيت اجتماعي، شهرت‌طلبي و چيزهايي از اين قبيل. اينها نيز يک شاخه‌ای ديگر است.

اگر
ريشه‌هاي اصلي را اصلاح نکنيم، به فرض آنکه شاخۀ فرعي را بِبُريم، از يک شاخۀ ديگر
سر برمي‌آورد. براي نمونه، اگر مانع دزدي و رانت‌خواري فردي شويد، رشوه‌خواري،
تقلب و احتکار را در پيش مي‌گيرد و به‌هر‌حال، عشق به مال را بايد به‌گونه‌اي ارضا
كند. تا زماني كه اين عشق پابرجاست، اصلاح اين سرشاخه نتيجۀ چنداني ندارد. اگر
واقعاً به ريشۀ اين مفاسد توجه نکنيم و برنامه‌اي براي اصلاح آنها نداشته باشيم، ريشه‌كن
كردن يا کاهش‌دادن آنها عملي نخواهد شد.

بنابراين،
بايد برنامه‌اي براي روش تحليلي داشته باشيم. خوشبختانه انبيا و اولياي خداوند اين
راه را به ما نشان داده‌‌اند. نقطه‌هاي ضعف و قوت نفس و راه‌هاي معالجۀ آن را با
دستورهاي اخلاقي و فقهي‌شان بيان کرد‌ه‌اند، اما اگر بخواهيم فقط به آن راه اکتفا
کنيم و به مسائل خاص نپردازيم،‌ چه‌بسا تا زمان به‌دست‌آوردن راه‌هاي اصولي، فرصت
از دست برود و تا آن هنگام بیمار از دنيا رفته باشند. از‌ اين‌رو، در کنار آن بايد
به مسائل خاص نيز توجه کرد و لااقل براي مواردي كه اولويت دارند، راه علاجي پيدا
كرد.

 

روش‌هاي
نرم و عقلايي تغيير

موضوع
تحريم کالاهاي دشمنان و کفّار، به‌ويژه لباس، مسئله‌اي است که در همۀ دنيا وجود
دارد و مصلحان جامعه در بسياري از کشورها و در بسياري از مقاطع، از همين راه
استفاده کرده‌اند. شايد مهم‌ترين نمونۀ آن در عصر ما، کاري است که گاندي در
هندوستان انجام داد. مبارزۀ گاندي از همين نوع بود كه با پيگيري او و ضميمه‌شدن
عوامل ديگر، در نهايت موفق شد قدرت بريتانياي کبير را در هندوستان شکست دهد و اين
كشور مستقل شود. گاندي با همين مبارزۀ نرم و تحريم کالاهاي انگليسي و چيزهايي مانند
آن موجب این اتفاق شد. اين يك راه موفقيت‌آميز است؛ هرچند اسم آن سبک زندگي اسلامي
نيست. افراد دیگری نيز در عصرهاي گذشته چنين اقداماتي انجام داده‌اند و به‌‌طور
نسبي نتايج خوبي هم گرفته‌اند، اما اين يك روش عقلايي است، نه سبک اسلامي؛ يعني همۀ
عقلا مي‌پسندند و مي‌گويند اين کار، خوب است. براي عملي‌شدن اين روش، از يک انگيزۀ
ملي و ناسيوناليستي استفاده مي‌شود. در همين مثال،‌ گاندي مي‌خواست هندوستان مستقل
شود، نه براي اينكه بخواهد مذهب هندوئيسم رواج پيدا کند؛ بلكه براي اين‌که
هندوستان از زير يوغ استعمار انگليس خارج شود. اين يک انگيزة ملي بود. خود او هم
نگفت من مي‌خواهم مذهب يا ارزش‌هاي خاصي را ترويج کنم؛ گفت ما ملتي هستيم كه مي‌خواهيم
آزاد باشيم؛ چيزي که در همۀ دنيا يک ارزش پذيرفته ‌شده است. لااقل وقتي آزادي به‌ منزلۀ‌
يک شعار سياسي مطرح مي‌شود، همه اين جنبۀ آن را قبول دارند كه نباید زير سلطۀ ديگري
باشند و نباید ديگران بر آنها به ناحق حکومت کنند. پس اين يک ارزش عام عقلايي است.
البته معتقديم همۀ ارزش‌ها مي‌توانند قيود و حدودي داشته باشند؛ به‌‌ويژه وقتي با
ارزش ديگري تعارض پيدا مي‌کنند. به ‌هر حال، يک ارزش عام عقلايي است و همۀ کشورها براي
مبارزه با دشمنانشان، به‌خصوص مبارزه با استعمار و استکبار جهاني، مي‌توانند از
اين حس ناسيوناليسم استفاده کنند. وقتي مي‌خواهيم سبک زندگي اسلامي را اجرا كنيم،
يك روش اين است كه با همين انگيزه بگوييم ما ملت مستقلي هستيم و نمي‌خواهيم زير سلطۀ
ديگران باشيم. ما ايراني هستيم و فرهنگي ديرپا و سابقۀ
تاريخي چند‌هزار‌ساله داريم؛ پس بايد مستقل باشيم. اين يک راه موفق است و در
بسياري از کشورهاي دنيا نيز از آن استفاده شده و آثاري نيز بر آن مترتب شده است که
ما نيز آن را نفي نمي‌کنيم.

 اما پرسش اين است كه آيا اين روش، استفاده از
ارزش‌هاي اسلامي براي ايجاد يک سبک زندگي مطلوب است يا اسلامي‌بودنش لازمۀ ديگري
دارد؟ پس از آن، اين پرسش مطرح است که اگر دو راه در پيش‌‌رو داشته باشيم، يکي با
استفاده از انگيزه‌ها، تعصبات، غرور ملي و حس ناسيوناليسم و ديگري روش‌‌هايي كه دين
و اسلام ارائه مي‌دهد، كدام‌يك ترجيح دارد؟ چه ‌بسا شما معتقد باشید از راه معارف
اسلامي، ارزش‌هاي اسلامي و اعتقاد به خدا، قيامت و ترويج آنها استفاده شود و ديگري
بگويد از موضوع‌هايي كه بيشتر مردم درک مي‌کنند، استفاده شود؛ زيرا اين روش تجربه
شده است و در کشورهاي ديگر نيز همين کار را مي‌کنند.

در اينجا يک مسئلۀ ‌جدي مطرح است که اکنون در مسائل روزمرۀ اجتماعي و
سياسي خودمان نيز کاربرد دارد و آن اينكه، ترويج گرايش‌هاي ناسيوناليستي و ملي‌گرايي
که مي‌تواند منشأ بسياري از خوبي‌ها براي کشور باشد و موجب مي‌شود انسان تسلط
ديگران را نپذيرد و براي خود شخصيت و هويت ملي و اجتماعي قائل شود، در کنار معارف
اسلامي، به‌منزلۀ ابزاري براي رفع اين مشکلات، چه نسبتي با هم دارند؟ آيا اين دو
ابزار مساوي و هم عرض‌اند؟ آيا کارآيي يکي بيش از ديگري است؟ ارزش و اهميت آنها
مساوي است يا با هم فرق دارند؟ كدام‌يك ارزش بيشتري دارد؟ اين مسئله به اين باز مي‌گردد
كه بينش‌ ما نسبت به اسلام و معارف اسلامي چگونه باشد و در نهايت اينكه، نگاه‌مان
به هستي و جايگاه انسان در اين عالم و فرجام او ـ‌ هم فرجام فردي و هم اجتماعي ـ چگونه
است. يک نوع نگرش اين‌گونه است که تنها به زندگي ماديِ دنيوي و منافع آن توجه
كنيم؛ البته لازم نيست خدا و آخرت هم نفي شوند؛ براي نمونه، بعد از انقلاب كارهاي عمراني
زيادي در كشور انجام شده و سطح زندگي مردم ارتقا يافته است يا كارخانجات بسیاری تأسيس
شده يا پيشرفت‌هاي علمي و تکنولوژيک زيادی داشته‌ايم. اينها نتايج انقلاب، از منظر
مادي است. در اين نگرش، با اينکه انسان‌هايی مادي‌گرا و ماترياليست نيستيم و خدا و
قيامت را قبول داريم، اما اين اعتقادات در متن زندگي ما چندان مؤثر نيست و جنبۀ حاشيه‌اي
دارد و نگرش ديگر، اسلام را اصل مي‌داند. اين دو نگرش است؛ آيا اين دو نگرش در عرض
هم قرار دارند يا مساويند يا ضد هم هستند؟ ما اين دو را در طول هم مي‌دانيم؛ يعني
اصالت با اسلام است. مسائل مادي و انگيزه‌هاي مادي، هرچند خودش اصالت نداشته باشد،
مي‌تواند ابزاري براي پيشرفت اسلام باشد، اما توجه داشته باشيم که هدف اصلي آن است.
براي مثال، سيدالشهدا (ع) در روز عاشورا به دشمنان خود فرمود اگر اسلام نداريد،
لااقل آزادمرد باشيد؛ يعني آزادگي را که يک
ارزش انساني است، رعايت کنيد. استفاده‌کردن از اين ارزش، بدين‌معنا نيست كه يا
بايد خدا را انتخاب کرد يا آزادگي را، بلكه آزادگي در خدمت به اسلام و در راه
پيشرفت به‌سوي اهداف اسلامي است؛ يعني يك ابزار است. گاهي نيز ممکن است از آن ‌سوء‌استفاده شود. صدام نيز به سپاه خود مي‌گفت عراقي باشيد، براي
کشورتان کار کنيد و با ايراني‌ها بجنگيد تا کشورتان آباد شود. او نيز همين حس
ناسيوناليستي را تبليغ مي‌کرد. پس ناسيوناليسم اصالت ندارد، ولي مي‌تواند در
شرايطي خاص، براي هدف عالي‌تر ابزار قرار بگيرد. در این بین نبايد فراموش کنيم که
هدف آن است و اينها وسيله است و وسيله در حدي که براي آن هدف مفيد باشد، مطلوب
است. پس اينکه ايراني‌گري را به‌جاي اسلام قرار دهيم، پذيرفتني نيست، اما مي‌توانيم
از ايراني‌بودن به‌‌منزلۀ يك ابزار استفاده كنيم؛ زيرا ما ايراني‌ها اسلام را
پذيرفتيم؛ اسلامي که سبب سعادت دنيا و آخرت است. اين براي ايراني‌ها افتخار بوده
است كه بيش و پيش از ديگران، اين دين و حقيقت را پذيرفتند. ما نيز بايد همين سبك
را ادامه دهيم و آن را در خودمان تقويت کنيم. در اين صورت، استفاده از ناسيوناليسم
مي‌تواند به ‌مثابۀ وسيله‌اي براي تحقق هدف عالي‌تر مقبول باشد.

ضرورت
شناخت سبك زندگي اسلامي

نخست
بايد بدانيم معيار سبک زندگي اسلامي چيست؛ سپس آنچه را كه مخالف اين سبک زندگي
است، اصلاح كنيم. اگر سبک زندگي اسلامي را به‌‌درستي نشناسيم، چگونه مي‌توانيم بگوييم
اين سبك زندگي مطلوب يا نامطلوب است؟ نهايت آن، اين است که براساس فرهنگ عام جهاني
نظرخواهي کنند و هرچه را اکثريت مردم گفتند، بدان عمل كنند. امروزه بسياري از
مسائل وجود دارد كه ما حتی نام آنها را هم با شرمندگي بيان مي‌كنيم، اما در بسياري
از کشورهاي دنيا، مراکزي براي ترويج اين فرهنگ وجود دارد؛ مانند هم‌جنس‌بازی. پس
بايد مقياسي براي سنجش سبك زندگي اسلامي داشته باشيم. نخست بايد سبک زندگي اسلامي
را درست بشناسيم و اين مقدور نيست، مگر اينكه باورها و ارزش‌هاي اسلامي درست
شناخته شود و مورد توجه قرار گيرد. آيا واقعاً ما هم بايد دنيازده باشيم يا نه؟
آيا بايد در طول 24 ساعت، دقايقي را هم براي دين، آخرت و خدا در نظر بگيريم يا نه؟
حتي گاهي كار به‌جايي مي‌رسد که از منظر برخي، ارزش‌هاي اسلامي تاريخ‌مند است،
يعني آموزه‌هاي اسلامي براي 1400 سال پيش مفيد بوده است و امروز تاريخ مصرفش گذشته
است، امروز ارزش‌هاي ديگري بايد در جامعه اجرا شود؛ ارزش‌هايي که دنيا مي‌پسندد!
يعني آیا ملاک اين است که دنيا چه مي‌پسندد؟!

 

مراحل
تحقق سبك زندگي اسلامي

به‌‌هر‌حال،
تحقق سبك زندگي اسلامي مراحلي دارد. نخست بايد سبک زندگي فعلي‌مان را مشخص کنيم، بعد
سبك زندگي اسلامي را بشناسيم. در ادامه اين دو را با هم مقايسه کرده، موارد افتراق
را مشخص و براي رفع اين افتراق‌ها تلاش می‌كنيم. بخشي از اين كار مربوط به مسائل
معرفتي و شناختي است؛ اول، اثبات اينکه اين رفتارها موافق با اسلام يا ضداسلام
است. بايد اين مطلب را به مردم باوراند كه برخي کارهايشان با اسلام موافق نيست.
دوم اينکه، وقتي اين رفتارها موافق اسلام نيست، بايد آنها را تغيير داد. بايد
بگوييم ارزش‌هاي اسلامي مطلق و دائمي است، نه تاريخ‌مند و مربوط به زماني خاص،
بلكه بايد هميشه اين ارزش‌ها رعايت شود. اين دو مسئله‌ به شناخت مربوط مي‌شود.
مسئلۀ سوم، پيدا‌کردن راهي براي تغيير اين سبك است. چه برنامه‌هايي بايد تهيه کرد
تا بتوان اين سبک و رفتار را تغيير داد. تغيير در رفتار، هميشه معلول شناخت نيست.
خودمان بارها مسائلي را تجربه كرده‌ايم؛ يعني مي‌دانيم برخي كارها بد است و براي
آن دليل هم مي‌آوريم؛ اما آنها را انجام مي‌دهيم. پس تنها شناخت کافي نيست و بايد
بررسي کرد كه چه عواملي با هم جمع مي‌شوند تا رفتاري شکل گيرد و در جامعه رواج
پيدا ‌کند. يکي از اين عوامل، مسائل معرفتي و شناختي است، ولی مسائل ديگر آن، به
برنامه‌ريزي عملي جامع نياز دارد. اگر تنها به يك بخش آن ـ براي مثال گراني نان ـ
بپردازيم، ‌اين مسئله حل نخواهد شد. اين موضوع در بخشي از سلسله مسائل مختلف
اقتصادي، که عوامل شناختي و گرايشي هم در آن مؤثر است، مطرح مي‌شود. در اين زمينه،
برخي مسائل مديريتي نيز بايد اعمال شود. بعضي‌ از امور نيز بايد با قوۀ قهريه
اعمال شود؛ متخلفان بايد مجازات شوند؛ مجازات نيز بايد در ملاء‌عام باشد تا
بازدارنده باشد. مجازات و اعدام در زندان فايده‌اي ندارد؛ بايد در حضور مردم باشد تا
بازدارنده باشد و البته همۀ اينها بايد تابع دستور‌هاي اسلام باشد. از سوي ديگر، بين
مسائلي که اصل حرمت و حلّيت يا وجوب و حرمت چيزي را بيان مي‌کنند با مسائلي که روش‌هاي
اجرايي را تعليم مي‌دهند، تفاوت وجود دارد. در مقام عمل نيز مديران بايد براي
اجراي ارزش‌‌ها در جامعه ‌از اين روش‌ها استفاده کنند.

 

 

سوتيتر:

 

‌ مقام معظم رهبري… با دقت و
دغدغه‌اي خاص، پرسش‌هايي را مطرح ساختند؛ مانند اينکه چرا دروغ در جامعة ما رواج
دارد؟ چرا تقليد حاکم است؟ چرا روابط اجتماعي خانوادگي و اختلافات خانوادگي زياد
شده است؟‌چرا طلاق زياد است؟… ايشان اين مسئله را مطرح كردند تا همة کساني که به
نوعي مي‌توانند براي اصلاح اين نقيصه‌ها، کمبودها و ضعف‌ها تلاش کنند، احساس
وظيفه، و فعاليت بيشتري داشته باشند تا بتوانند از اين مشکلات بکاهند.

 

 

 

برخي از
مشکلات که در سبک زندگي فعلي ما وجود دارد، به مال‌دوستي و زراندوزي بازمي‌گردد.
اين مسئله در شاخه‌هاي فرعي مختلفي ظاهر مي‌شود؛ مانند: رانت‌خواري، رشوه‌خواري،
تقلب، کم‌کاري، رعايت‌نكردن انضباط و چيزهايي مانند آنها؛ علت همۀ اينها آن است که
مي‌خواهد پول بيشتري نصيبش شود

 

 

/

از مازاد دنيا فرار كنيد

از مازاد دنيا فرار كنيد

حضرت آيت‌اله
مجتبي تهراني(ره)

 

بررسی مفهوم و میزان «کفاف» در معارف اسلامی

خواسته‏ها
و توانسته‏های یک انسان الهی، محدود به حدود الهی است تا با رعایت این محدوده،
بتواند به ‏سمت هدفش حرکت کند و به آن برسد. از این‌رو شخصی با چنين نگرشي،
نمی‏تواند از هر وسیله‏ای در دنیا بهره ببرد یا ميزان استفادۀ او نسبت به امور
مجاز و حلال، سقف معینی نداشته باشد. باید از ابزار حلال استفاده کند و در حد نیاز
از آنها بهره بگیرد.

اين بحث
تنها جنبۀ تعبدی ندارد، بلکه در قالب یک مسئلۀ تعقلی و بلکه وجدانی بیان شده تا
همگان آن را درک کنند و بتوانند محدودۀ آن را تشخیص دهند. به همین سبب محور
محدودیت‏هایی که در شرع بیان شده، امور وجدانی است و تشخیص آن برای نوع بشر امکان‌پذیر
است. در بعضی از روایات، حد بهره‏گیری از لذایذ مادی و استفاده از دنیا، با لغت
«کفاف» بیان شده است؛ يعني انسان باید به‏ مقدار کفافِ زندگی دنیایی خود، در جهت
استفاده از ابزار دنيوي تلاش کند و به مقدار کفاف نیز از آن و لذت‌ها و فایده‌های
مربوط به آن بهره بگیرد.

 

«حد کفاف» برای همه یکسان نیست!

آنچه در
روايت از آن تعبیر به كفاف و کفایت شده، مفهومی است که مصادیقش متناسب با شرایط
زندگی هر انساني، متفاوت می‏شود. بدین معنی که اين‌طور نيست كه خوراك، پوشاك، مسكن
و… براي همۀ افراد، یک سقف معیّن داشته باشد؛ (۱) مثلاً اين‌گونه
نيست كه همه مجبور باشند یک ‏مقدار غذا بخورند، بلکه یک ‏نفر با مقدار کمی غذا سیر
می‏شود و دیگری باید به‌خاطر فعالیت بیشتری که دارد، مقدار بیشتری غذا بخورد. بنابراین
لغت کفاف كه در روايات به‏‌كار رفته است، هم از نظر شرایط مکانی و هم شرایط زمانی،
نسبت‌به حد متعارف معیشتی افراد متفاوت می‏شود. این یک مسئلۀ عرفی است كه شارع مقدس،
تشخیص آن را به‏ عهدۀ ما گذاشته است.

«بیش از حد کفاف» نه بخواهید و به‏‌کار
بگیرید!

در
اينجا می‏خواهم اشکالی را مطرح کنم و در بیان جواب آن، بگویم که روایات و آیات
وارد در بحث، چه‌ نکاتی را هدف‏گیری کرده‏اند. برای همین بهتر می‏بینم که ابتدا مروری
بر روایات مرتبط با کفاف داشته باشم و سپس به بحث اصلی بپردازم.

حضرت علی
(ع) در روایتی فرمود: «وَ لَاتَسْأَلُوا فِيهَا فَوْقَ الْكَفَافِ وَ لَاتَطْلُبُوا
مِنْهَا أَكْثَرَ مِنَ الْبَلَاغِ»؛ (۲) در دنیا بیش از آنچه که مورد
احتیاج شما است، درخواست نکنید و بیش از این، به‏دنبال آن نروید. «لَاتَسْألُوا»
مسئلۀ «خواستن» است و «لَاتَطْلُبُوا» مسئلۀ «توانستن». حضرت علی (ع) در اين
روايت، هر دو مورد را به‏کار گرفته است که انسان، نه از نظر خواسته‌هايش آزاد است
و نه از نظر توانسته‏هایش.

امام علی
(ع) در روایت دیگری فرمود: «الدُّنْيَا دَارُ الْمُنَافِقِينَ وَ لَيْسَتْ بِدَارِ
الْمُتَّقِينَ فَلْتَكُنْ حَظُّكَ مِنَ الدُّنْيَا قِوَامُ صُلْبِكَ وَ إِمْسَاكُ نَفْسِكَ
وَ تَزَوُّدٌ لِمَعَادِك‏َ». (۳) دنيا سراي منافقين است، نه سراي
متّقين؛ پس به اندازه‌اي كه در دنیا سرپا و سلامت باشيد و اين سلامتي، موجب حفظ
حيات دنيوي‌تان باشد، از دنيا بهره‌گيري كنید و این حیات دنیوی را وسیله‌اي برای
فراهم‌كردن توشۀ اخروی قرار دهید! ابزار، وسیلۀ حیات و حیات هم وسیلۀ تحصیل توشۀ
آخرت است. (۴)

 

از
مازاد دنیا، فرار کنید!

روایت دیگر، از پیغمبر اکرم (ص) است که فرمود:
«فِرُّوا مِنْ فُضُولِ الدُّنْیَا کَمَا تَفِرُّونَ مِنَ الْحَرَامِ»؛ از فضول
دنيا فرار كنيد، همان‌گونه كه از حرام دوري مي‌كنيد! از این عبارت معلوم مي‌شود كه
منظور از «فضول دنيا» امور حلال و جايز آن است که در برابر حرام آمده و به آن
تشبیه شده است. همان‏طور كه از حرام الهي ـ ‏چه ابزارهاي حرام و چه التذاذات حرام‏
ـ فرار مي‌كنيد و وارد آن نمي‌شويد، از اضافۀ بر امور کفاف خویش نیز فرار کنید و
به‏‌دنبال آن نباشید. در ادامۀ روايت، دارد: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ مِنْ فُضُولِ
الدُّنْيَا»؛ (۵) از اضافات و آنچه مورد احتیاج نیست، به خدا رو آورید!
اینجا صحبت از حرام نيست، صحبت از چيزي است كه مورد احتیاج ما نباشد؛ یعنی فضول
دنیا را رها کنید و رو به‌سوی خدا کنید؛ نه اینکه فضول دنیا را رها کنید و حرکتی
به‌‏سمت معنویت نداشته باشید.

حتی این
مسئله در ادعیه هم آمده است که از خدا، بهره‌های بسیار دنیایی را نخواهید. در
روایتی از علي‏‌بن‏الحسين (ع) نقل شده كه پيغمبر اكرم (ص) نسبت‌به خودشان در دعايي
فرمودند: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْكَفَافَ»؛ (۶)
پيغمبر از خدا خواست که به معیشت ايشان به ‏مقدار کفایت روزي فرمايد؛ نه بیشتر!

کمتر از
«حد کفاف» چه مشکلی دارد؟

حال
سؤال این است که چرا بايد معيشت انسان به‏ قدر كفاف باشد؟ بررسی این اشکال، دو
صورت دارد؛ یعنی اگر ما قائل به مقدار کفاف نباشیم، دو راه برایمان باقی می‏ماند:
یکی اینکه درآمدمان کمتر از مقدار کفاف باشد و دیگر اینکه دارایی‏هایمان بیش از
مقدار کفایت باشد. بطلان و قُبحِ صورت نخست که معلوم است؛ چون اگر مقدار معيشت و
درآمد، کمتر از كفاف باشد، انسان کَلّ بر دیگران شده و در دنيا تحقیر می‌شود. (۷)
پس اینکه انسان نتواند نیازهای ضروری زندگی خویش را فراهم کند، بسیار زشت و ناپسند
بوده و موجب اذیت دیگران می‏شود.

 

بیشتر از «حد کفاف» چه اشکالی دارد؟

اما چه
مانعی دارد که انسان، در مواردی که خدا آنها را حرام نکرده، به‌‏دنبال جمع‌كردن
بیش از حد کفاف خود باشد؟ چه اشکالی دارد کسی بیش از آنچه که سلامت پیکره و جسم او
نياز دارد تا روحش به‌‏وسيلۀ اين مَرکب، بتواند سالم توشۀ آخرت خود را تهیه کند،
لذت ببرد؟ مثلاً چه اشكالي دارد که شخصي، از راه حلال پول روي پول بگذارد؟ از راه
حلال میلیاردها پول روی پول بگذارد و بهترین غذاها را بخورد، به امور جنسی حلال بپردازد
و…؛ اين چه اشکالي دارد؟ در اينجا بحثِ حرام نيست، بلکه بحث لذت‏های حلالِ بیش
از اندازه است. بحث کِیف‏های مشروع است. به چه دليل مي‌گويند: بيش از حد كفاف به‌‏سراغ
جمع‌آوري دنيا و التذاذات نفسانيه نرويد؟ (۸)

عوامل
و اسباب ایجاد محبت

براي
رسيدن به جواب اين پرسش باید ابتدا مقدمه‌ای راجع ‏به عوامل و اسباب محبت، عرض
کنم. در مباحث اخلاقی و بحث‏های روانی، عوامل و اسبابي در خصوص محبت مطرح شده است
كه من در اينجا، تنها به سه نمونه از آنها اشاره می‏کنم. (۹) اين
مسئله، مقدمه‌اي است برای جواب سؤالي كه مطرح شد.

 

۱.
التذاذ و لذت‌بردن

یکی از
عوامل محبت در انسان، مسئلۀ «التذاذ و لذت‌بردن» است. انسان از هرچیزی که لذت ببرد،
آن را دوست می‏دارد و این لذت‌بردن، موجب می‏شود که رابطه‌اي براساس محبت با آن شیء
یا فعل برقرار ‏کند. هرچه وسعت این التذاذ بیشتر شود، این محبت نيز در انسان
ریشه‏دارتر و عمیق‏تر می‏شود؛ یعنی افزایش سطح التذاذ در انسان، موجب عميق‌تر‌شدن
محبت در او می‌شود. فرض کنيد اگر كسي غذایی بخورد و از آن لذت ببرد، قطعاً به آن
غذا علاقه پيدا خواهد كرد و هرگاه از او سؤال ‏کنند كه چه غذایی را دوست دارد، او
به همان غذا اشاره می‌کند و از آنچه لذت برده، نام می‏برد.

 

۲.
مؤانست و همراهی

عامل
دوم، بحث «مؤانست» است. اگر انسان با موجودی همراه شود، بودن و همراهي او با آن
موجود برای مدت طولانی، موجب ايجاد «انس» نسبت‌به آن مجود می‌شود. این عامل آن‌قدر
مهم است که برخي می‏گویند: ريشۀ انسان از «اُنس» است و مؤانست نیز، «الفت و محبت»
را به‌همراه دارد؛ یعنی بر اثر مؤانست، با آن شی‌ء الفت پیدا می‏شود و این انس و
الفت نيز محبت نسبت‌به آن را در پی خواهد داشت. مثلاً حتی اگر کسی حیوانی در خانه
داشته باشد و با آن مؤانست پیدا کند، همین برخورد روزمره، کم‏کم موجب ایجاد الفت و
محبت به آن می‏شود.

 

۳.
زیبایی و جمال

عامل
سومِ محبت در انسان مسئلۀ «زیبایی» است؛ یعنی از آن‌رو که انسان، زیباپسند است،
اگر با یکی از مظاهر آن برخورد داشته باشد، دوستدار آن می‌شود و آن شی‌ء را دوست می‏دارد؛
مانند زیبایی‏های ظاهریی که انسان با حواسش ادراک می‏کند، مانند زیورآلات زینتی،
حتی اگر بدلی باشد، نظر آدم را به ‏خود جلب می‌کند و از آن خوشش می‏آید. وقتی هم
که یک شی‌ء توجه انسان را به خود جلب کند، فرد کم‏کم به او میل پیدا کرده و به همین
سبب، محبتی نسبت‌به آن شی‌ء به‏وجود می‏آید.

این سه
عامل از عوامل ايجاد محبت در انسان است كه برای رسيدن به بحث اساسی به‏طور خلاصه
به آن اشاره شد. حال به بحث اصلی خود برگردیم؛ در باب دنیا، چه ابزار دنيوي و چه
حیات دنیوی، عوامل ايجاد محبت به‌شکلی ‏ شدیدی مطرح و کارساز است؛ بدان معنی که هم
«لذت‌بردن» از ابزار دنيوي وجود دارد، هم «مؤانست» با ابزار دنيوي در زندگی همگان
هست و همچنین «جلوه‏ها و زيبايي‌هاي» ابزار دنيوي موجود است و می‏تواند در انسان محبت
ایجاد کند.

(اين سلسله مباحث به‌زودي از سوي
مؤسسه مصابيح‌الهدي منتشر خواهد شد.)

 

                                                                                                   ادامه‌دارد

 

 

پی‌نوشت‌ها:

۱. البته
شرع در خصوص «ابزار» بین زن و مرد فرق گذاشته است. مثلاً مرد نمی‏تواند «حریر
خالص» به تن کند یا استفاده از طلا براي او حرام است، اما برای زن، مشکلی ندارد.
اینها مسائل تشریعی است و مربوط به کفاف نیست؛ چون کفاف مربوط به کمیت بهره‏گیری
از ابزاری است که شارع اجازۀ بهره‏گیری از آن را داده است.

۲.
بحارالانوار، ج 69، ص 68.

۳.
بحارالأنوار، ج ‏75، ص 23.

۴. این
روایت بسیار زیبا بوده و حضرت به بهترین نحو، مسئله را بیان فرموده‌اند.

۵.
مستدرك الوسایل، ج12، ص 54.

۶.
بحارالانوار، ج 69، ص 61.

۷. اين
مسئله عوارض دیگری نیز دارد که در اينجا وارد آن بحث نمی‌شوم.

۸. البته
بايد گفت كه در اینجا «نهي تشریعی» وجود ندارد و «نباید» تکلیف فقهی نیست! این‏
مباحث از يك جهت، بسیار زیبا و عالي است و از یک جهت پیچیده و فنی.

۹. من
حدود بیست سال پیش، دربارۀ این موضوع بحث کردم و در آن بحث به بیش از هشت ‏نُه
مورد از اين عوامل اشاره‌ داشتم. [حضرت استاد، بحث حب به دنیا را از منظر اخلاقی،
در سال 1360هـ ش طی 20 جلسه به‌‏طور مفصل و مبسوط مطرح کرده‏اند که إن‌شاءاله در
مجموعۀ «تهذیب الأخلاق» منتشر خواهد شد.]

 

 

سوتيتر:

1-

 محور
محدودیت‏هایی که در شرع بیان شده، امور وجدانی است و تشخیص آن برای نوع بشر امکان‌پذیر
است که در بعضی از روایات، حد بهره‏گیری از لذایذ مادی و استفاده از دنیا، با لغت
«کفاف» بیان شده است

 

2-

 التذاذ و
لذت‌بردن، مؤانست و همراهی
و زیبایی و جمال از
عوامل ايجاد محبت در انسان نسبت به امور دنیوی است

 

/

مؤمن و لزوم وصیت

مؤمن

و لزوم وصیت

حضرت آیت‌الله جواد آملی

تدوین:
حجت‌الاسلام والمسلمین مصطفی‌پور

اسلام دینی است
که همه ابعاد و شئون زندگی بشر را مورد توجه قرار داده و برای آن مقررات تعیین کرد
است تا در پرتو آن مقررات و عمل به آنها، هم نظم و امنیت در جامعه برقرار و به کمالات
معنوی نائل شود و هم در جهان پس از مرگ از نعمت‌های الهی برخوردار و از عذاب الهی
مصون باشد.

 زندگی آدمیان محدود به زندگی دنیوی نیست، بلکه
اسلام زندگی اخروی را نیز زندگی پایدار می‌داند «و ان الدار الاخره لهی الحیوان»(۱)
در واقع حیات ویژه، آخرت است. اسلام به زندگی پس از مرگ نیز توجه و برای آن مقررات
وضع کرده است.

انسان وظایف
فراوانی دارد. برخی مربوط به رابطه او با خدا، برخی مربوط به رابطه با خود و برخی
مربوط به دیگران است که همه آنها را باید به انجام برساند. اگر انسانی مالی به چنگ
آورد، هم در چگونگی به دست آوردن آن و هم در چگونگی مصرف آن باید از مقررات الهی
پیروی کند، در تولید به کمیت و کیفیت آن توجه داشته باشد، آن را از راه حلال به
دست آورد و در مصرف آن از اسراف پرهیز و در بهره‌برداری از آن قناعت کند و اگر
اموالی را به دست آورده که بعد از مرگش باقی می‌ماند، دو نوع قانون برای آن وضع
کرده است، یکی قانون ارث است که وارثان پس از مرگ صاحبش بر اساس سهام تعیین
بازماندگان از آن ارث می‌برند و دیگر مقررات مربوط به وصیت است که آدمیان باید در
مورد آنچه که از خود باقی می‌گذارند، وصیت کنند تا وصی به محتوای وصیت عمل کند.

از این رو قرآن
خطاب به مؤمنان فرمود: «کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت، ان ترک خیراً الوصیه
للوالدین والاقربین بالمعروف، حقاً علی المتقین»(۲) بر شما مقرر گردیده
که چون یکی از شما را مرگ در رسد، اگر مالی قابل توجه برجای می‌گذارد، برای پدر و
مادر و خویشاوندان نزدیک‌تر به‌طور پسندیده وصیت کند، این حکم برعهده تقواپیشگان
ثابت شده است.

در این نوشتار با توجه به آیات قرآن، به تعریف وصیت و
برخی از احکام آن به عنوان وظیفه مؤمنان پرداخته می‌شود.

 

 

تعریف وصیت

وصیت آن است که
انسان سفارش کند بعد از مرگش برای او کارهایی را انجام دهند، یا بگوید بعد از مرگش
چیزی از اموالش ملک کسی باشد، یا اینکه چیزی از مال او را به کسی تملیک یا وقف یا
صرف در خیرات و مبرات کنند، یا برای اولاد خود و کسانی که اختیار آنان با اوست،
قیّم و سرپرست معین کنند. کسی را که به او وصیت می‌کنند وصی می‌گویند و بر وصیت‌کننده
(موصی) اطلاق می‌شود.

 

اهمیت وصیت

از رسول خدا نقل
شده است که فرمودند: «هر کس بدون وصیت بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است».(۳) و
فرمودند: «برای مرد مسلمان سزاوار نیست شبی را صبح کند، مگر اینکه وصیت او زیر سرش
باشد».(۴) و نیز فرمود: «هر کس هنگام مرگ وصیت نکند از نظر مردانگی و
عقل کمبود دارد».(۵)

وصیت ذاتاً
مستحب است مگر آن حق‌الله یا حق‌الناس برعهده کسی باشد که در این صورت وصیت مقدمه‌ای
برای ایصال آن حق است و وجوب مقدمی و نه ذاتی دارد، یعنی وصیت‌کننده به دیگران
اعلام می‌کند که من مدیون هستم تا دین او را بپردازند.

وصیت بیشتر
هنگام ظهور نشانه‌های مرگ صورت می‌گیرد. از این رو جمله «اذا احضر احدکم الموت»(۶)
را فرموده است.

 

موارد وصیت

وقتی نشانه‌های
مرگ در انسان نمایان شود، باید به موارد زیر عمل کند:

۱ـ اگر امانتی
از مردم در پیش خود دارد، هر چه زودتر آن را به صاحبانش برگرداند و اگر بدهکار است
و توان پرداخت آن را دارد و زمان پرداخت آن فرارسیده است، پرداخت کند و اگر در آن
حال توان پرداخت را ندارد، یا زمان نرسیده است باید وصیت کند.

۲ـ اگر خمس و
زکات یا مظالم بدهکار است و یا واجبات دیگر مانند حج بر گردن دارد باید آن را
بپردازد و آن حج را انجام دهد و اگر توان ندارد وصیت کند.

۳ـ اگر نماز و
روزه قضا دارد باید وصیت کند که از مال او برای او اجیر کنند.

۴ـ اگر می‌خواهد
کسانی  مثل پدر و مادر و خویشاوندان باید از راه وصیت
به اموال او از راه غیر ارث دست یابند، حق آنها را تعیین کند.

 

وصیت به معروف

کاری را که برای
آن وصیت می‌کند باید معروف و از نظر عقل و شرع شناخته‌شده و پسندیده باشد و به
اصطلاح شرعی، حلال و جایز باشد. از این رو اگر شخصی وصیت کند که پولی را صرف کمک
به ظالم یا ترویج باطل کنند، وصیت او صحیح نیست. قرآن کریم می‌فرماید: «فمن خاف من
موصٍ جنفاً او اثماً فاصلح بینهم فلا اثم علیه ان الله غفوررحیم»(۷) هر
که دریابد که وصیت‌کننده‌ای در وصیتش به کژی و انحراف گرایش یافته و حقی را پایمال
نموده و در نتیجه نزاعی میان وارثان پدید آمده است، چنانچه با تغییر دادن وصیت،
میان آنان صلح برقرار کند، گناهی نیست و همچنین است اگر به گناهی وصیت کرده باشد،
زیرا خدا آمرزنده و مهربان است.

امام صادق«ع»
درباره وصیتی که در آن نافرمانی خدا باشد فرمود: «برای وصی جایز نیست که آن را به
حق بازگرداند و همین است سمت خداوند (جنفاً او اثماً) جنف تمایل وصیت‌کننده به
برخی وارثان و محروم کردن برخی دیگر است و اثم آن است که به ساختن آتشکده و دایر
کردن میخانه وصیت کند که در این صورت وصی می‌تواند به هیچ‌یک از اینها عمل نکند».(۸)

وصیت بر دو قسم
است
:

۱ـ وصیت تملیکی:
وصیتی است که وصیت‌کننده سفارش می‌کند مالی به شخص خاصی داده شود یا مالی برای
مسجد یا حسینیه یا مانند آن باشد.

۲ـ وصیت عهدی:
وصیتی است که وصیت‌کننده سفارش می‌کند پس از مرگ، تشییع و تدفین وی بر عهده شخص
خاصی باشد، یا سرپرستی و قیمومت کودک برعهده شخصی باشد، یا بدهکاری او از اموال او
به طلبکاران داده شود، یا در موضع معینی مصرف شود. بر عهده وصی است که به مفاد
وصیت عمل کند و از آن تخلف ننماید.

از این رو قرآن
می‌فرماید: «فمن بدّله بعد ما سمعه فانما اثمه علی الذین یبدّلونه ان الله سمیع
علیم»(۹) پس هر کس پس از شنیدن وصیت آن را تغییر دهد، گناهش تنها بر
گردن کسانی است که آن را تغییر می‌دهند، به‌راستی خدا شنوا و داناست.

اشهاد بر وصیت

اسلام به حقوق
مالی اهتمام ویژه دارد، از این رو در باره وصیت که بیشتر هنگام ظهور نشانه‌های مرگ
صورت می‌گیرد، خداوند به مؤمنان دستور می‌دهد که وصیت‌کننده در زمان وصیت دو نفر
عادل را بر وصیت خود شاهد بگیرد تا پس از موت او منازعه و خصومتی ایجاد نشود.

خدای سبحان در
سوره مائده خطاب به مؤمنان فرمود: «یا ایهاالذین آمنوا شهاده بینکم اذا حضر احدکم
الموت حین الوصیه اثنان ذواعدل منکم او آخر ان من غیرکم ان انتم ضربتم فی الارض
فاصابتکم مصیبه الموت»(۱۰) ای کسانی که ایمان آورده‌اید چون نشانه‌های
مرگ یکی از شما فرارسید، هنگام وصیت باید دو تن از مردان عادل همکیشان میان شما
گواه باشند و اگر در سفر بودید و مصیبت مرگ به سراغ‌تان آمد و دو شاهد مسلمان
نیافتید، باید دو تن از غیرهمکیشان وصیت شما را گواه باشند.

آیه به اشهاد
حین وصیت دلالت دارد که حکمی ارشادی است تا پس از عقد قرارداد منازعه‌ای پیش
نیاید.

 

دو شاهد عادل

هر کسی خواه مسلمان
باشد یا مسیحی و یا یهودی، در دین و آیین خودش عادل باشد یا فاسق، باید در وصیت دو
شاهد عادل مسلمان یا نامسلمان اختیار کند تا شاهد وصیت باشند.

تذکر این نکته
سودمند است که برای پذیرش نامسلمان باید لااقل در دین خودش مرضی و مورد قبول باشد،
یعنی فاسق، خائن یا دروغگو نباشد، زیرا هیچ فاسق و خائنی در هیچ دینی پسندیده
نیست.

 

عدالت در تقنین،
اجرا و فضا

جامعه اسلامی سه
رکن اساسی دارد: قانون عادلانه، اجرای عادلانه، قضاوت عادلانه.

جامعه بی‌قانون
اداره نمی‌شود و قانون هم بدون اجرای دقیق سودمند نخواهد بود و در اجرا هم گاهی از
قانون تخلف می‌شود، از این جهت دستگاه قضایی، اجرا را با قانون می‌سنجد و اگر
مطابقت نداشته باشد برای متخلف حکم حقوقی یا کیفری صادر می‌کند.

این ارکان سه‌گانه
در نظام الهی باید بر محور قسط و عدالت باشند، یعنی هم قانون باید براساس کارشناسی
و تخصص علمی تدوین شود و هم قانون‌گذاران باید عادل باشند تا در کار تدوین، حق را
رعایت کنند و به سود یا ضرر کسی قانون وضع نکنند و هم مجریان باید این ویژگی‌ها را
داشته باشند که اولاً قانون را دقیق و کامل بفهمند و ثانیاً آن را صحیح اجرا کنند
تا تخلفی پدید نیاید.

اگر اجرا مطابق
قانون مدون باشد، صحیح است وگرنه خلاف رخ داده است. ناگفته نماند گاهی ممکن است
مجری در امور شخصی خود عادل نباشد، اما در اجرای قانون عادل باشد، از این جهت در
مقام اجرا، عدل فعلی لازم است نه عدل فاعلی و ضرورتی ندارد که فاعل و مجری قانون
حتماً به لحاظ زندگی شخصی خود عادل باشد، بلکه همه کوشش مجری باید تطبیق اجرا با
قانون باشد.

اگر اجرا مطابق
قانون مدون باشد صحیح است و اگر تخلفی راه یابد، رسیدگی آن به عهده دستگاه قضایی
است که محورش قاضی، شاهد و سوگند است. این امور باید طبق قسط و عدل باشند، یعنی هم
باید قاضی عادل باشد و هم شاهد.

 

عدالت فقهی و
اخلاقی

مراد از عدالت، قاضی
و شاهد عدالت فقهی است نه اخلاقی. عدالت فقهی آسان است، یعنی هر که ملکه نفسانی
دارد که براساس آن واجبات را انجام می‌دهد و محرمات را ترک می‌کند، در فقه عادل
نامیده می‌شود، اما عدالت اخلاقی، دقیق‌تر و قوی‌تر است، چون حفظ آن مربوط به
انجام واجبات و ترک محرمات نیست، بلکه عدالت اخلاقی آن است که قوای سه‌گانه موجود
در انسان در هسته مرکزی عدل قرار گیرد.

انسان دارای سه
شأن و قوه دارد: قوه فکری که اندیشه‌های او را به عهده دارد، دستگاه جذب ملایم‌ها
که از آن به شهوت یا محبت یا ارادت یا تولّی یاد می‌شود و دستگاه دفع ناملایمات که
از آن به غضب یا کراهت یا عداوت و یا به تعبیر ظریف‌تر تبرّی یاد می‌شود. پس انسان
می‌فهمد، جذب و دفع می‌کند. عدالت اخلاقی یعنی شناسایی این قوا و قرار دادن هرکدام
در هسته مرکزی خود.

از باب مثال اگر
کسی از راه حلال با تلاش بسیار بهره‌های فراوانی را به دست آورد، از منظر فقه عادل
است ولی از دیدگاه اخلاق عادل نیست، زیرا این انسان گرفتار طمع و آز است و به جای
صرف عمر در تحصیل کوثر، آن را در تجمیع و تکاثر مصروف می‌دارد و همه مال حلال را
هنگام مرگ رها می‌کند و می‌رود. البته تلاش در تولید و قناعت در مصرف از فضائل
اخلاقی و اقتصادی است.

به لحاظ اینکه
نظم در کارهای جامعه باید براساس سهولت باشد، عدالت معتبر در قاضی و شاهد، عدالت
فقهی است نه اخلاقی، ولی برای سیر و سلوک انسان به طرف کمال حقیقی، عدالت اخلاقی
لازم است.

نتیجه‌گیری

براساس آموزه‌های
اسلامی و قرآنی، مؤمن به هنگام فرارسیدن مرگ و مشاهده نشانه‌های آن، به لحاظ تعیین
حقوق مالی و پیشگیری از وقوع منازعه، اولاً باید وصیت کند که حقوقی که از دیگران
بر گردن اوست پرداخت شود، حقوق الهی ادا گردد؛ ثانیاً باید در وصیت، به معروف و
امور حلال و مباح وصیت کند و از وصیت به امور حرام پرهیز کند؛ ثالثاً در وصیت باید
شاهد عادل تعیین کند که حقوق تعیین شده ادا شود و رابعاً عدالت موردنظر باید عدالت
فقهی باشد، زیرا این عدالت برای برقراری نظم و حاکم شدن مقررات در کارهای جامعه کافی
است، گرچه اگر از عدل اخلاقی نیز برخوردار باشد، بهتر و شایسته‌تر خواهد بود.

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ عنکبوت،
۶۴.

 ۲ـ بقره، ۱۸۰.

۳ـ وسائل‌الشیعه،
کتاب الوصایا باب ۱، حدیث ۸.

۴ـ همان،
حدیث ۷.

۵ـ همان،
حدیث ۳.

۶ـ بقره،
۱۸۰.

۷ـ بقره،
۱۸۲.

۸ـ تفسیر
قمی، ج ۱، ص ۶۵.

۹ـ بقره،
۱۸۰.

۱۰ـ مائده،
۱۰۶.

 

 

 

 

سوتیتر:

 

1.

اسلام دینی است که
همه ابعاد و شئون زندگی بشر را مورد توجه قرار داده و برای آن مقررات تعیین کرد است
تا در پرتو آن مقررات و عمل به آنها، هم نظم و امنیت در جامعه برقرار و به کمالات معنوی
نائل شود و هم در جهان پس از مرگ از نعمت‌های الهی برخوردار و از عذاب الهی مصون باشد.

 

 

2.

براساس آموزه‌های
اسلامی و قرآنی، مؤمن به هنگام فرارسیدن مرگ و مشاهده نشانه‌های آن، به لحاظ تعیین
حقوق مالی و پیشگیری از وقوع منازعه، اولاً باید وصیت کند که حقوقی که از دیگران بر
گردن اوست پرداخت شود، حقوق الهی ادا گردد؛ در وصیت، به معروف و امور حلال و مباح وصیت
کند و از وصیت به امور حرام پرهیز کند؛ شاهد عادل تعیین کند که حقوق تعیین شده ادا
شوند و عدالت موردنظر باید عدالت فقهی باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

/

عزت و ذلت

سخنان معصومین

عزت و ذلت

امام حسن
عسكرى عليه‌السلام
:

ما تَرَكَ
الحَقَّ عَزيزٌ إِلاّ ذَلَّ وَلا أَخَذَبِهِ ذَليلٌ إِلاّ عَزَّ؛ (بحارالأنوار، ج 78،
ص374 ، ح 24)

هيچ عزيزى
حق را ترك نكرد، مگر اينكه ذليل شد و هيچ ذليلى به حق عمل نكرد مگر اينكه عزيز شد.

 

امام صادق
عليه‌السلام:

إِنَّ اللّه  فَوَّضَ إِلَى المُؤمِنِ اُمورَهُ كُلَّها وَلَم
يُفَوِّض إِلَيهِ أَن يَكونَ ذَليلاً أَما تَسمَعُ اللّه تَعالى يَقولُ: (وَ لِلّهِ
العِزَّهُ وَلِرَسولِهِ وَلِلمُؤمِنينَ)؟ فَالمُؤمِنُ يَكونُ عَزيزا وَلا يَكونُ ذَليلاً
قالَ: إِنَّ المُؤمِنَ أَعَزُّ مِنَ الجَبَلِ لأَِنَّ الجَبَلَ يُستَقَلُّ مِنهُ بِالمَعاوِلِ
وَالمُؤمِنُ لايُستَقَلُّ مِن دينِهِ بِشَىْءٍ؛ (التهذيب، ج 6، ص 179، ح 367)

خداوند اختيار
همه كارها را به مؤمن داده، اما اين اختيار را به او نداده است كه ذليل باشد. مگر نشنيده‌اى
كه خداى تعالی مى‌فرمايد: «عزت از آن خدا و رسولش و مؤمنين است»؟ پس، مؤمن عزيز است
و ذليل نيست. [در ادامه] فرمودند: مؤمن از كوه محكم‌تر است، زيرا از كوه با ضربات تيشه
كم مى‌شود، اما با هيچ وسيله‌اى از دين مؤمن نمى‌توان كاست.

 

امام على
عليه‌السلام
:

أَلا إِنَّهُ
مَن يُنصِفِ النّاسَ مِن نَفسِهِ لَم يَزِدهُ اللّه إِلاّ عِزّا؛ (كافى، ج 2، ص 144،
ح 4)

بدانيد كه
هر كس با مردم منصفانه رفتار كند، خداوند جز بر عزّت او نيفزايد.

 

امام صادق
عليه‌السلام:

ما مِن عَبدٍ
كَظَمَ غَيظا إِلاّ زادَهُ اللّه  عَزَّوَجَلَّ
عِزّا فِى الدُّنيا وَالخِرَه؛ (كافى، ج 2، ص 110، ح 5)

هيچ بنده‌اى
خشم خود را فرو نخورد، مگر اينكه خداوند عزّوجلّ بر عزّت او در دنيا و آخرت افزود.

 

رسول اكرم
صلى‌الله عليه و آله
:

إِنَّ اللّه
تَعالى يَقولُ كُلَّ يَومٍ: أَنَا رَبُّكُمُ العَزيزُ، فَمَن أَرادَ عِزَّ الدّارَينِ
فَليُطِعِ العَزيزَ؛ (كنزالعمال، ج 15، ص 784، ح 43101)

خداى تعالى
هر روز می‌فرمايد: من پروردگار عزيز شما هستم، پس هر كس خواهان عزّت دو جهان است بايد
كه از خداى عزيز اطاعت كند.

 

امام على
عليه‌السلام
:

ثُمَّ أَنزَلَ
عَلَيهِ الكِتابَ… وَعِزّا لاتُهزَمُ أَنصارُهُ…؛ (نهج‌البلاغه، خطبه 198)

قرآنى كه
بر پيامبر نازل شد… عزتى است كه هوادارانش شكست نمى‌خورند… .

 

امام سجاد
عليه‌السلام
:

اَللهُمَ…
ذَلِّلنى بَينَ يَدَيكَ وَأَعِزَّنى عِندَ خَلقِكَ وَضَعنى إِذا خَلَوتُ بِكَ وَارفَعنى
بَينَ عِبادِكَ وَأَغنِنى عَمَّن هُوَ غَنِىٌّ عَنّى وَزِدنى إِلَيكَ فاقَهً وَفَقرا؛
(صحيفه سجاديه، دعاى 47)

خداوندا…
مرا در پيشگاهِ خودت خوار و نزد خلقت عزيز فرما، مرا در خلوتِ با خودت پَست و در ميان
بندگانت سربلند گردان و از كسى كه از من بی‌نياز است، بی‌نياز گردان و بر نيازمندى
و فقر من به خودت بيفزاى.

 

امام على
عليه‌السلام:

فَرَضَ اللّه…
الجِهادَ عِزّا لِلسلامِ؛ (نهج‌البلاغه، حكمت 252)

خداوند…
جهاد را براى عزّت و سربلندى اسلام واجب فرمود.

 

امام على
عليه‌السلام:

اَلشَّجاعَه
عِزٌّ حاضِرٌ، اَلجُبنُ ذُلٌّ ظاهِرٌ؛ (غررالحكم، ج 1، ص 152، ح 572)

شجاعت عزّتى
است آماده، ترس ذلّتى است آشكار.

 

امام على
عليه‌السلام:

مَنِ اعتَزَّ
بِغَيرِ اللّه أَهلَكَهُ العِزُّ؛ (غررالحكم، ج 5، ص 253، ح 8217)

هر كس به
جز از خدا عزّت بجويد آن عزّت او را هلاك مى‌كند.

 

امام صادق
عليه‌السلام:

تَركُ الحُقوقِ
مَذَلَّه وَإِنَّ الرَّجُلَ يَحتاجُ إِلى أَن يَتَعَرَّضَ فيها لِلكَذِبِ؛ (تحف‌العقول،
ص 360)

ندادن حقوق
(ديگران) ذلّت می‌آورد و انسان در اين‌باره مجبور به دروغ گفتن می‌شود.

 

امام حسين
عليه‌السلام:

ما أَهوَنَ
المَوتَ عَلى سَبيلِ نَيلِ العِزِّ وَ إِحياءِ الحَقِّ لَيسَ المَوتُ فى سَبيلِ العِزِّ
إِلاّحَياهً خالِدَهً وَلَيسَتِ الحَياهُ مَعَ الذُّلِّ إِلاَّ المَوتَ الَّذى لاحَياهَ
مَعَهُ؛ (احقاق الحق، ج11، ص 601)

چه آسان
است مرگى كه در راه رسيدن به عزّت و احياى حق باشد، مرگ عزتمندانه جز زندگى جاويد و
زندگى ذليلانه جز مرگ هميشگى نيست.

 

امام على
عليه‌السلام:

اَلنّاسُ
مِن خَوفِ الذُّلِّ مُتَعَجِّلُوا الذُّلِّ؛ (غررالحكم، ج 2، ص 156، ح 2172)

مردم از
ترس ذلّت به سوى ذلّت مى‌شتابند.

 

امام صادق
عليه‌السلام
:

لايَنبَغى
لِلمُؤمِنِ أَن يُذِلَّ نَفسَهُ (قالَ مُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ:) قُلتُ: بِما يُذِلُّ
نَفسَهُ؟ قال: يَدخُلُ فيما يَعتَذِرُ مِنهُ؛ (مشكاه‌الأنوار، ص 103)

سزاوار نيست
كه مؤمن خود را خوار سازد ـ مفضل بن عمر مى‌گويد: ـ پرسيدم چگونه خود را خوار مى‌كند؟
فرمودند: دست به كارى زند كه موجب عذرخواهى شود.

 

امام على
عليه‌السلام:

اَلمَنِيَّةُ
وَلاَ الدَّنِيَّةُ وَالتَّقَلُّلُ وَلاَ التَّوَسُّلُ؛ (نهج‌البلاغه، حكمت 396)

مرگ آرى
امّا پستى و خوارى هرگز، به اندك ساختن آرى، امّا دست سوى اين و آن دراز كردن هرگز.

 

امام على
عليه‌السلام:

مَنْ طَلَبَ
عِزّا بِظُلْمٍ وَباطِلٍ أَوْرَثَهُ اللّه‏ُ ذُلاًّ بِإِنْصافٍ وَ حَقٍّ؛ (شرح نهج‌البلاغه
ابن ابی‌الحديد، ج20، ص 309، ح 536)

هر كس عزّت
را با ظلم و باطل طلب كند، خداوند به انصاف و حق ذلّت نصيبش مى‏نمايد.

 

امام علی
علیه‌السلام:

مَن یَطلُبُ
العِزَّ بِغَیرِ حَقٍّ یَذِلُّ وَ مَن عانَدَ الحَقُّ لَزِمَهُ الوَهنُ؛ (تحف‌العقول،
ص 95)

هر کس به
جز حق جویای عزت شود به ذلت درافتد و هر کس با حق عناد ورزد خوار گردد.

 

امام صادق
علیه‌السلام:

ما من رَجُلٍ
تَکبّرَ أَو تَجبَّرَ الّا لذلَّةٍ یَجدُها فی نََفسِهِ؛ (جهادالنفس، ح 585)

هیچ مردی
نیست که تکبر بورزد یا خود را بزرگ بشمارد مگر به خاطر ذلتی که در نفس خود می‌یابد.

 

امام جواد
علیه‌السلام:

عِزُّ المُؤمِنِ
غِناهُ عَنِ النَّاسِ؛ (بحارالأنوار، ج 75، ص 109، ح ‏12)

عزّت مؤمن
در بى‌نیازى او از مردم است.

 

امام هادی
عليه‏السلام:

العقوق یعقب
القلة و یؤدی الی الذلة؛ (مسند الامام الهادی، ص 303)

نارضایتی
پدر و مادر، کم‌توانی را به دنبال دارد و آدمی را به ذلت می‌کشاند.

 

/

انتخابات

نقشه
راه

انتخابات…

حضرت امام خميني(ره)

مسئله انتخابات یک
امتحان الهی است که گروه گرایان را از ضوابط گرایان ممتاز می‏کند، و مؤمنین و
متعهدین را از مدعیان جدا می‏نماید. (صحيفه امام جلد 18 ص336 )

ملت شریف ایران با
حضور گستردۀ خود انتخابات را در موعد مقرر و با قدرت و قاطعیت برگزار می‏کنند؛ …
به پای صندوقها می‏روند و به تکلیف شرعی و الهی خود عمل خواهند نمود.(صحيفه امام جلد 21 ص 10)

مسئله، مسئلۀ ریاست
جمهور نیست؛ مسئله، مسئلۀ اسلام است؛ مسئله، مسئلۀ قواعد اسلام است؛ مسئله، مسئلۀ
حیثیت اسلام است و مسئله‏ای است که باید ماهمه به آن اهمیت بدهیم و بیشتر از هر
وقت و بیشتر از هر سال و هر دوره باید ان‏شاءاللّه‏، شرکت بکنیم(صحيفه امام جلد 19)

رضاي خدا را درنظر
بگيريد و توجه به خدا داشته باشيد و پاي صندوقها بعد از اين كه اعلام كردند، تشريف
ببريد و راي خودتان را بدهيد. اين راي به اسلام است .(صحيفه
امام جلد 17 ص 120 )

 به زن و مرد و آن کسی که به حد رأی دادن قانونی
رسیده واجب است این مسئله که در پای صندوقهای تعیین رئیس جمهور حاضر بشوند و رأی
بدهند. چنانچه سستی بکنید، کسانی که می‏خواهند این کشور را به باد فنا بدهند، ممکن
است پیروز بشوند. باید همۀ شما، همۀ ما، زن و مرد، هر مکلف همان طور که باید نماز
بخواند، همان طور باید سرنوشت خودش را تعیین کند. (صحيفه امام جلد 15)                            حالا حفظ اسلام درکشور ما این است … ، رئیس
جمهوری را که اعتقاد به اسلام داشته باشد و متعهد باشد، برای اسلام بشناسید که آدم
متعهدی است تامبادامبتلاشویم به یکفرد نابابی که مارا
بخواهد بکشد،به طرف آمریکا ،. (صحيفه امام جلد 15 – 10/۴/۱۳۶۰)

بیانات حضرت امام
خمینی(ره) در خصوص شوراي نگهبان:

هیچ کس حق ندارد یک
کلمه راجع به این بگوید. من نمی‏گویم رأی خودش را نگوید؛ بگوید؛ رأی خودش را
بگوید؛ اما اگر بخواهد فساد کند، به مردم بگوید که این شورای نگهبان کذا و این
مجلس کذا، این فساد است، و مفسد است یک همچو آدمی، تحت تعقیب مفسد فی‏الارض باید
قرار بگیرد…

… نمی‏شود از شما
پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم. غلط می‏کنی قانون را قبول نداری! قانون ترا
قبول ندارد. نباید از مردم پذیرفت، از کسی پذیرفت، که ما شورای نگهبان را قبول
نداریم. نمی‏توانی قبول نداشته باش. … همه باید مقید به این باشید که قانون را
بپذیرید، ولو برخلاف رأی شما باشد. باید بپذیرید… همۀ ما باید بپذیریم. من هم
ممکن است با بسیاری از چیزها، من که یک طلبه هستم، مخالف باشم. لکن وقتی قانون شد، خوب، ما هم می‏پذیریم. بعد از اینکه یک
چیزی قانونی شد دیگر نق زدن در آن، اگر بخواهد مردم را تحریک بکند، مفسد فی‏الارض
است؛ و باید با او دادگاهها عمل مفسد فی‏الارض بکنند.

… دعواهای ما
دعوایی نیست که برای خدا باشد. این را همه از گوشتان بیرون کنید! همه‏تان همۀ ما، از گوشمان بیرون کنیم که دعوای ما برای خدا
است، ما برای مصالح اسلام دعوا می‏کنیم. خیر! مسئله این حرفها نیست. من را نمی‏شود
بازی داد! دعوای خود من و شما و همۀ کسانی که دعوا می‏کنند همه برای خودشان است.(صحيفه امام جلد 14 – ديدار نمايندگان مجلس شوراي اسلامي)

 

آیت‌الله العظمی خامنه‌ای«مدظله»

انتخابات، مظهر «حماسه‌ی سياسی» است؛
مظهر اقتدار نظام اسلامی است؛ مظهر آبروی نظام است…به خاطر اهميتی كه انتخابات
دارد، دشمنان ملت ايران هميشه سعی كرده‌اند انتخابات را از شور و هيجان بيندازند؛
برنامه‌ريزی كردند كه مردم را از حضور در پای صندوقهای رأی باز بدارند؛ مردم را
دلسرد كنند، مردم را نااميد كنند. در طول سالهای مختلف كه ما انتخابات داشتيم- چه
انتخابات مجلس، و چه بخصوص انتخابات رياست جمهوری- هميشه دشمنان ما سعی كردند اين
انتخابات را بی‌‌رونق كنند؛ اين به خاطر اهميت انتخابات در كار كشور است(در حرم مطهر رضوی در اولین روز سال ۱۳۹۲)

در انتخابات، همه‌ی سلیقه‌ها و جریانهای معتقد به
جمهوری اسلامی باید شركت كنند؛ این، هم حق همه است، هم وظیفه‌ی همه است. انتخابات
مال یك سلیقه‌ی خاص، مال یك جریان فكری و سیاسیِ خاص نیست. همه‌ی كسانی كه به نظام
جمهوری اسلامی و به استقلال كشور معتقدند، به آینده‌ی كشور اهمیت میدهند، دلشان
برای منافع ملی میسوزد، باید در انتخابات شركت كنند. رو
گرداندن از انتخابات، مناسب كسانی است كه با نظام اسلامی مخالفند.(در حرم مطهر رضوی در اولین روز سال ۱۳۹۲)

گسترش مشاركت و حضور گسترده‌ی مردم در انتخابات اهميت
دارد. شور انتخاباتی در كشور و حضور مردم پای صندوقهای رأی ميتواند تهديدهای
دشمنان را بی‌اثر كند؛ ميتواند دشمن را نااميد كند؛ ميتواند امنيت كشور را تأمين
كند. ملت عزيز ما در همه‌ی نقاط كشور اين را بدانند؛ حضور گسترده‌ی آنها در پای
صندوق رأی، در آينده‌ی كشور تأثير دارد؛ در امنيت، در استقلال، در ثروت ملی، در
اقتصاد، در همه‌ی مسائل مهم كشور تأثیر میگذارد.(در
دیدار مردم قم ـ 19/10/91)

من عرض می‌کنم: همه باید اصرار داشته باشید که در
انتخابات شرکت کنید. به نظر من مسئله‏ ی اول در انتخابات، مسئله‏ ی انتخاب این شخص
یا آن شخص نیست؛ مسئله‏ ی اول، مسئله‏ ی حضور شماست. (در
جمع مردم کردستان-سنندج22/2/88)

 هرچه انتخابات
پرشورتر باشد، عظمت ملت ایران بیشتر در چشم مخالفان و دشمنانش دیده خواهد شد؛ برای
ملت ایران حرمت بیشتری خواهند گذاشت؛ دوستان شما هم در دنیا خوشحال می‌شوند. عظمت
ملت ایران را حضور مردم در انتخابات نشان می‌دهد. (در
جمع زائران امام رضا«ع» 1/1/88)

 

انتخابات که مظهر حضور مردم است، مظهر مردم‌سالارى
دینى است، باید پشتوانه‌ى امنیت ما باشد. نباید اجازه داد که این چیزى که ذخیره‌ى
امنیت است، پشتوانه‌ى امنیت است، به امنیت ما صدمه وارد کند. دیدید، حس کردید، از
نزدیک لمس کردید آن وقتى را که دشمنان میخواهند از انتخابات علیه امنیت کشور سوء
استفاده کنند. باید همه مراقب باشند، همه بهوش باشند. آحاد مردم، مسئولان گوناگون،
منبرداران سیاسى، کسانى که میتوانند با مردم حرف بزنند، همه مراقب باشند، مواظب
باشند؛ از انتخابات مانند یک نعمت الهى پاسدارى کنند.(9/6/90)

مردم باید دنبال رئیس جمهورى باشند که توانایى،
شادابى، احساس مسؤولیت و آمادگى به‌کار داشته باشد. (دیدار
مردم پاکدشت 10 بهمن 83)

مردم باید با چشم باز در این صحنه ى مهم حاضر شوند و
ان شاءاللَّه خداى متعال کمک کند و دلهاى مردم را هدایت کند تا فرد با کفایت،
شجاع، با اخلاص، داراى روح مردمى، شاداب و با نشاط، مؤمن به هدفها و ارزشهاى
انقلاب، مؤمن به مردم، مؤمن به نیروى مردم و معتقد به حق مردم را انتخاب کنند؛ این
مهمترین بخش مشارکت عمومى مردم در امسال است.(بیانات
در حرم رضوی علیه‌السلام 1 فروردین84)

ببینید با معیارهاى جمهورى اسلامى، در میان نامزدهاى
انتخاباتى چه کسى کفایت و نشاط و توانایى لازم را دارد و مى‌تواند وارد این میدان
شود و با چالش‌هاى گوناگون دست و پنجه نرم کند و تحت تأثیر دشمن نیست و دشمن از
آمدن او خوشحال نمى‌شود …یکىازمعیارهاهمایناست
که هرچه دشمنان این ملت مى‌خواهند، عکس آن باید عمل کرد. چیزى که آنها مى‌خواهند،
خیر ملت نیست. آنها منافع خودشان را دنبال مى‌کنند(.در دیدار جمعی از دانشجویان بسیجى‌  ۵خرداد۸۴)

هى نگويند انتخابات بايد آزاد باشد. خب، معلوم است كه
انتخابات بايد آزاد باشد. ما از اول انقلاب تا حالا سى و چند تا انتخابات داشته‌ايم؛
كدامش آزاد نبوده است؟ در كدام كشور ديگر، انتخابات از آنچه كه در ايران ميگذرد،
آزادتر است؟ كجا صلاحيتها ملاحظه نميشود، كه اينجا روى اين مسائل هى تكيه بكنند،
هى تكيه بكنند، هى بگويند، هى تكرار كنند و يواش يواش اين ذهنيت را به خيال خودشان
در مردم به وجود بياورند كه خب، اين انتخابات فايده‌اى ندارد؟ اين يكى از خواسته‌هاى
دشمن است. آن كسانى كه در داخل، اين حرفها را ميزنند، ممكن است غفلت كنند. من
ميگويم غفلت نكنيد، حواستان باشد، كار شما جدول مورد نظر دشمن را پر نكند؛ مقصود
او را تكميل و تتميم نكند. اين يكى از راه‌هاى از شور و هيجان انداختنِ انتخابات
است.(19/10/91)

 

/

فهرست

انتخابات

عزت و ذلت                                                     
سخنان معصومین

مومن و لزوم وصیت                                            آیت
اله جوادی آملی

ازمازاد دنیا فرار کنید                                           آیت
اله حاج آقا مجتبی تهرانی(ره)

شناخت سبک زندگی اسلامی، ضرورت هاو کاستیها        آیت اله مصباح یزدی

هیچگاه زمین خالی از حجت الهی نمی شود                   آیت اله حسن زاده آملی

امامان نعمت بزرگ الهی                                       آیت اله
سیداحمد خاتمی

میزگرد پیرامون پنجاهمین سالگرد 15 خرداد               

از خرداد تا خرداد                                             
حجت الاسلام و المسلمین جوادمحدثی

سکه رایج امام در عرصه بین المللی                        سعداله زارعی

فجر صادق خورشید انقلاب اسلامی                         غلامرضا گلی زواره

مسئولیت نخبگان در تعامل فرهنگ و انتخابات            دکتر حسن بنیانیان

امام خمینی (ره) و انتخابات ریاست جمهوری             حجت الاسلام و المسلمین محمدتقی
رهبر

بایدها و نبایدهای حماسه اقتصادی                          حجت السلام دکتر
اصغرهادوی

منظومه اهل دل

اسلام، آینده قطعی جهان                                     غلامعلی
سلیمانی

ماهیت تعارضات مذهبی،درغرب آسیاوشمال
آفریقا      دکتر محمدصادق کوشکی

تغیر جهت سینما                                            
دکتر عبدالحمیدانصاری

از سیاست تا دیانت                                          محمد
صالح

مسئولیت پذیری در وجوه گوناگون زندگی                دکتر مرضیه مختاری

حمله غرب و ضرورت آگاهی                             حسین رویوران

ماجرای کوره های آدم سوزی                             مجید صفاتاج

لغو قانون کاپیتولاسیون                                     سیدروح
الله امین آبادی

یادها و خاطره ها

 

/

انقلابی به گستره تاریخ

بي‌پرده
با تاريخ

اسفند
57 و فروردین 58

سید روح‌الله امین‌آبادی

در پی پیروزی انقلاب، در حالی که نهادسازی  به عنوان گام اول پس از پیروزی آغاز نشده بود، بحران‌ها یکی پس از دیگری آغاز
و مرزهای شرقی و غربی کشور به فتنه‌ای بزرگ گرفتار شدند. هر چند فقر موروثی از
نظام طاغوت در سراسر کشور به خوبی دیده می‌شد، ولی استعمار پیر برای مرزها اولویت
ویژه‌ای قائل بود و در صدد بود بخش‌هایی از کشور را از میهن اسلامی جدا سازد.
کردستان اولین منطقه‌ای بود که دستخوش آشوب شد و ضدانقلاب تمام توان خود را در این
منطقه به کار گرفت.

ارتش در واپسین روزهای نظام طاغوت با پیوستن به انقلاب، کمر نظام
2500ساله را شکست و به انقلاب خدمت بزرگی کرد و این در حالی بود که گروه‌های چپ آمریکایی
مسلک، در نخستین روزها و ماه‌های پس از پیروزی انقلاب، تمام تلاش خود را صرف
انحلال ارتش کردند، نقشه‌ای که با مقاومت امام خمینی(ره) همچون سایر توطئه‌های
دشمن نقش بر آب شد.

با مشخص شدن زمان برگزاری رفراندوم در 11فروردین 58 ، امام خمینی(ره)
در اسفندماه سال 57 از مردم دعوت کردند تا در انتخابات به جمهوری اسلامی، نه یک
کلمه کم و نه یک کلمه زیاد رأی دهند. این رفراندوم در روزهای دهم و یازدهم فروردین
سال 58 برگزار شد و بیش از 98 درصد مردم ایران به جمهوری اسلامی رأی دادند.

از دیگر رویدادهای مهم فروردین ماه 58 صلح سادات با رژیم صهیونیستی
با میانداری کارتر بود که اعتراضات گسترده‌ای را در جهان اسلام به وجود آورد.
دستگیری و آزادی فرزندان آیت‌الله طالقانی در روزهای پایانی فروردین ماه 58 و سوءاستفاده
ضدانقلاب از این حادثه که می‌رفت به فتنه‌ای بزرگ تبدیل شود، از دیگر حوادثی است
که به آنها اشاره خواهد شد.

 

درخواست چپ‌های آمریکایی برای انحلال ارتش!

خواسته انحلال ارتش، ترجیع‌بند خواسته‌های چریک‌ها و منافقین در اسفندماه
57 بود. آنها با این ادعا که ارتش به رژیم گذشته تعلق دارد و با تصفیه‌های گسترده
نیز نمی‌توان غبار وابستگی را از چهره آن زدود، از رهبر انقلاب خواستند تا ارتش را
منحل کند، خواسته‌ای که امام قبلاً آن را به‌شدت نفی کرده بود.(۱) در
یکی از بیانیه‌های منافقین در این زمینه آمده بود:

«امپریالیسم برای حفظ منافع خود با ایجاد ارتش ضدخلقی، سال‌های
متمادی کوشید توسط رژیم منحط پهلوی، استبداد و خفقان را بر ملت ما تحمیل کند. اینک
استبداد رخت بر بسته است، اما تا انحلال ارتش ضدخلقی و برپایی ارتشی مردمی، این
پیروزی از شکست محفوظ نیست، زیرا سیستم حاکم بر این ارتش سیستمی ضدخلقی و در جهت
منافع امپریالیسم است».

رجوی، سرکرده گروهک نفاق در مراسم سالگرد مصدق در 15 اسفند، نظر نهایی
خود را در یک جمله این گونه بیان ‌کرد:

«ما به دنبال انهدام سیستم ارتش هستیم نه نفرات آن.»(۲)

از سوی دیگر چریک‌های فدایی خلق نیز در پایان یکی از تجمعات خود در
محل دانشگاه تهران، قطعنامه‌ای صادر و بر انحلال ارتش تأکید کردند. در بخشی از قطعنامه
پایانی تجمع چریک‌های به اصطلاح فدایی خلق با اشاره به این موضوع که تصفیه ارتش و جایگزینی
امرای قبلی با فرماندهان جدید، چاره کار نیست آمده است:

«ارتش و دستگاه‌های عریض و طویل اداری که ستون‌های رژیم وابسته به امپریالیسم
به شمار می‌روند باید هر چه زودتر منحل شوند و ارتش نوین خلقی و ارگان‌های اداری نوین
که پاسخگوی شرایط نوین هستند به وجود آیند.»(۳)

امام به‌شدت در مقابل این توطئه‌ها مقاومت و شاکله ارتش را به‌رغم
تصفیه سران جنایتکار آن که در رژیم گذشته دستشان به خون مردم مستضعف ایران آلوده
بود، حفظ ‌کرد. رهبر انقلاب با اشاره به انتصاب‌های صورت گرفته در پادگان‌ها،
شهربانی و… خطاب به علما و روحانیون ‌فرمودند:

«یكي از كمك‌هایي كه از آقایان ساخته است این است كه در این پادگان‌هایي
كه كسي را مي‎گذارند
و در شهرباني، در كلانتری‌ها كه كسي را مي‎گذارند، تأیید كنید. كارشكني نكنید»(۴)

 

پیروزی
انقلاب و تجمعات مشکوک

در نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی و در حالی که هنوز نهادهای
اداره‌کننده جامعه به‌خوبی شکل نگرفته و کار خود را در تمامی سطوح آغاز نکرده‌
بودند، گروه‌های مختلفی هر روز مردم را به ادامه تظاهرات و تحصن با عناوین مختلف
دعوت می‌کردند. گروه‌های چپ‌گرا از جمله کمونیست‌ها و چریک‌های فدایی خلق در پوشش
حمایت از امام و انقلاب، از هواداران خود می‌خواستند به سمت مقر امام حرکت و تظاهرات
کنند.

در یکی از این موارد که چریک‌های فدایی خلق اعلام کرده بودند در روز
سوم اسفند به سمت مقر امام راه‌پیمایی خواهند کرد، دفتر تبلیغات امام با انتشار
بیانیه‌ای اعلام کرد این راه‌پیمایی از طرف کمونیست‌هاست و شرکت خواهران و برادران
مسلمان در راه‌پیمایی روز پنج‌شنبه و هر روز دیگری جایز نیست.(۵)

 

سالگرد مصدق در احمدآباد با
حضور چپ و راست

در روز 14 اسفند 57 اولین سالگرد مصدق بعد از پیروزی انقلاب برگزار می‌شود.
از چند روز قبل از آن برنامه‌های وسیعی از سوی نیروهای ملی مذهبی و به‌ویژه دولت
موقت برای هرچه باشکوه‌تر برگزار شدن این مراسم ترتیب داده شده بود.

آیت‌الله طالقانی هم در این مراسم به مدت نزدیک به یک ساعت سخنرانی
کرد.(۶) ایشان به نزديكانش گفته بود كه براي جلوگيري از ميداند‌اري اين
گروه‌هاي فرصت‌طلب در مراسم آن روز شركت و سخنراني خود را طولاني كرده بود.

از مسعود رجوي كه هواداران گروه خود را براي اولين‌بار پس از پيروزي انقلاب
به يك اجتماع بزرگ دعوت كرده بود تا هدايت ‌الله متين دفتري كه اين تجمع را وسيله‌اي
براي اعلام موجوديت جبهه دموكراتيك ملي قرار داد، در اين اجتماع حضور يافتند. آنان
در كنار جبهه ملي، كمونيست‌هاي افراطي و… قصد داشتند در برابر امام خميني جبهه
جدیدی را بگشایند. متين دفتري عضو فعال كانون وكلاي دادگستري و از رابطان سفارت آمريكا
در ماه‌هاي آخر سلطنت پهلوي بود. وی با تشكيل يك جبهه سياسي از چپ‌هاي ماركسيست تا
راست‌هاي جبهه ملي مي‌خواست خود را به عنوان يك شخصيت سياسي محوري مطرح كند.(۷)

 

انعکاس وسیع نظر امام در
مورد حجاب اسلامی

پس از سخنان امام مبنی بر اینکه زن‌ها بایستی با حجاب در ادارات حاضر
شوند، گروه‌های مختلفی به این سخنان واکنش نشان دادند. در حالی
که برخی مخالفان حجاب هر روز به خیابان‌ها می‌ریختند تا مخالفت خود را نشان دهند، علی‌اصغر حاج سیدجوادی برادر وزیر کشور دولت موقت در مقاله‌ای تحت عنوان
«نه استالین، نه سلطان سعید بن‌تیمور» الزام به رعایت حکم الهی حجاب را موجب
افزایش نارضایتی‌ها و نیز سرخوردگی از انقلاب دانست و نوشت:

«این دستور که زن‌ها باید حجاب اسلامی بپوشند، به نتیجه‌ای جز افزایش
نارضایتی و سرخوردگی از انقلاب از طرف مردم و افزایش دیگری بین مردم و مأموران کمیته‌ها
نمی‌رسد».(۸)

این سخنان و نوشته‌های مشابه در حالی مطرح می‌شدند که انقلاب ملت
ایران الهام گرفته از اسلام و آیات قرآن بوده و مردم برای اجرای این احکام به
شهادت رسیده و رنج‌ها و سختی‌ها را تحمل کرده بودند.

در حالی که برخی گروه‌های منحرف تلاش می‌کردند از نظرات آیت‌الله
طالقانی برای نفی ضرورت رعایت حجاب در سطح جامعه سوءاستفاده کنند، ایشان در یک گفت‌وگوی
رادیو تلویزیونی این مطلب را که حجاب بهانه‌ای است تا زنان را از ادارات برانند، مردود
اعلام کرد و گفت:

«حجاب اسلامی یعنی حجاب وقار، حجاب شخصیت، ساخته من و فقیه و اینها هم
نیست، نص صریح قرآن است».(۹)

 

از جمهوری اسلامی تا جمهوری خلق!

یک هفته پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در 29بهمن، شماری از برجسته‏ترین
شخصیت‏های علمی، مذهبی و سیاسی کشور که در پیروزی انقلاب نقش مهمی داشتند و از یاران
نزدیک امام محسوب می‏شدند، حزب جمهوری اسلامی را تأسیس کردند.(۱۰)

به دنبال تشکیل حزب جمهوری اسلامی، حزب جمهوری خلق مسلمان ایران نیز
اعلام موجودیت کرد. آیت الله شریعتمداری از مراجع تقلید از حامیان اصلی این حزب
محسوب می‌شد.(۱۱) .و (۱۲)

بسیاری از اعضای مؤسس این حزب از جمله سید‌هادی خسروشاهی به‌زودی و
با روشن شدن مشی آمریکایی و ضد ملی خلق مسلمان از آن کناره گرفتند و اعلام برائت
کردند. 

در ماه‌های آینده زیاد از این حزب خواهیم شنید.

 

هرکسی مسلمان است باید طالب جمهوری اسلامی باشد

یکی از مأموریت‌های محوله به دولت موقت از سوی امام، زمینه‌چینی برای
برگزاری رفراندومی بود که براساس رأی مردم، شکل نظام آینده کشور را مشخص می‌کرد. در
روز9 اسفند 57 اعلام شد که رفراندوم  قطعاً
در روز جمعه 10 فروردین ماه سال آینده انجام خواهد شد.(۱۳)

در حالی که گروه‌های مختلف از مردم می‌خواستند به جمهوری، جمهوری
دموکراتیک، جمهوری دموکراتیک اسلامی و… رأی بدهند، امام خمینی بارها اعلام کردند
مسلمانان باید به جمهوری اسلامی رأی دهند.

در ادامه به برخی از نظرات امام در این زمینه که در اسفند ماه 57 اعلام
شدند، اشاره می‌شود:

ـ آنكه ملت ما مي‎خواهد جمهوري اسلامي است نه جمهوري فقط، نه جمهوري دمكراتیك، نه جمهوري
دمكراتیك اسلامي؛ «جمهوري اسلامي»

ـ رأي من حكومت جمهوري است، «جمهوري اسلامي» است. هر كسی كه تبعیت از
اسلام دارد، باید جمهوري اسلامي بخواهد. لكن، تمام مردم آزادند كه آراي خودشان را بنویسند
و بگویند كه ما رژیم سلطنتي مي‎خواهیم، بگویند كه ما برگشت محمدرضا پهلوي را مي‎خواهیم؛ آزادند! بگویند كه ما
رژیم غربي مي‎خواهیم. جمهوري باشد، لكن اسلام نباشد.(۱۴)

ـ آنهائی كه در نوشتجاتشان از «جمهوري» دم مي‎زنند ـ فقط جمهوري ـ یعني اسلام
نه. آنهایي كه «جمهوري دمكراتیك» مي‎گویند، یعني جمهوري غربي، جمهوري اسلامي نه، آنها مي‎خواهند باز همان مصایب را با
فرم دیگر براي ما به ‎بار بیاورند. آنها اصلاً در این نهضت دخالت نداشتند.(۱۵)

ـ همۀ شما باید رأي بدهید. رأي به جمهوري اسلامي، نه یك كلمه كم نه یك
كلمه زیاد.(۱۶)

 

تحریم‌کنندگان اولین
انتخابات

جبهه دموکراتیک ملی، چریک‌های فدایی خلق و چند جمعیت دیگر از جمله
گروه‌هایی بودند که اولین انتخابات جمهوری اسلامی را تحریم کردند. جبهه دموکراتیک
ملی طی بیانیه‌ای نحوه برگزاری رفراندومی را که از سوی دولت در باره تعیین نوع
رژیم آینده کشور اعلام شد، غیردموکراتیک خواند و اعلام داشت اگر رفراندوم به همین
شیوه برگزار شود، نیروهای مترقی، از جمله ما در انتخابات شرکت نخواهیم کرد.

سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران نیز طی بیانیه‌ای اعلام کرد به دلیل
اینکه طرح سئوال رفراندوم یکجانبه و مستبدانه است و دولت نیز قادر به تضمین آزادی‌
برای همه نیروهای سیاسی نیست، این سازمان در رفراندوم شرکت نخواهد کرد.

سرانجام در روزهای دهم و یازدهم فروردین 58 رفراندوم در سراسر کشور
برگزار شد و بر اساس نتایج اعلام شده، حکومت ایران با رأی بیش از 20 میلیون ایرانی
«جمهوری اسلامی» شد. حداقل سن رأی‌دهندگان در این انتخابات 16سال بود و 2/98 درصد
از شرکت‌کنندگان به جمهوری اسلامی رأی دادند.

 

تجزیه‌طلبی تحت نام خودمختاری

به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی در گوشه کنار کشور، از سیستان و بلوچستان
گرفته تا کردستان و روز بعد خلق عرب، زمزمه‌های تجزیه‌طلبی و خودمختاری بلند شد.
اگر چه در اعلامیه‌های رسمی و سخنرانی‌ها سخنی از تجزیه‌طلبی به میان نمی‌آمد، ولی
روشن بود که عده‌ای دنبال جدا شدن مرزنشینان ایران از کشور هستند.

در اسفندماه 57 اعضای جامعه دفاع از آزادی و انقلاب که در سنندج تشکیل
شده بود هشدار داد که سازمان امنیت ترکیه با همکاری سازمان جاسوسی آمریکا در حال توطئه
برای به وجود آوردن اغتشاش در کردستان هستند. این کمیته تأکید داشت:

«حوادثی که فعلاً در کردستان رخ می‌دهد معلول یک توطئه بین‌المللی است
که ریشه‌های گسترده‌ای دارد و اگر در کردستان به نتیجه برسد در چهار گوشه ایران زمزمه
تجزیه‌طلبی را بلند خواهند کرد.»(۱۷)

در فروردین ماه سال بعد [1358] نیز گروهی از عرب‌زبان خوزستان در
ورزشگاه اهواز اجتماع کردند و خواستار خودمختاری شدند. محکومیت هر نوع اندیشه
تجزیه‌طلبی، به رسمیت شناختن زبان عربی به عنوان زبان ملی خلق مسلمان عرب ایران و
تدریس آن به عنوان زبان اول در تمام مراحل آموزشی همراه با زبان فارسی، ایجاد
مدارس و آموزشگاه‌ها در روستاها، تشکیل مجلس عربی برای تصویب قوانین محلی و نظارت
بر قوانین و دایر کردن دادگاه‌های عربی ایرانی، مشارکت در مجلس مؤسسان نسبت به
جمعیت خلق عرب ایران، اعطای حق اولویت برای تصدی پست‌های عالی در بخش‌های دولتی،
خصوصی و شرکت‌ها، انتخاب نمایندگان عرب در مجلس شورای ملی، اعتراف به ملیت خلق عرب
مسلمان ایران از طریق جمهوری اسلامی، شرکت در ارتش ملی و نیروی هوایی و امکان نیل
به درجات عالی افسری، نامگذاری شهرها و روستاها از تمام منطقه به نام‌های تاریخی
آن، وضع این مواد در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و در نهایت اعطای خودمختاری
به خلق عرب همانند سایر خلق‌های ایران از جمله خواست‌های تجمع‌کنندگان بود.(۱۸)

به‌سادگی می‌شد دریلفت که این فتنه سر دراز دارد و امروز در کردستان
و خوزستان و فردا در سیستان و بلوچستان و ترکمن صحرا علم خودمختاری برافراشته
خواهد شد.

 

تأسیس بنیاد مستضعفان

امام خمینی در نهم اسفندماه
همین سال طی حکمی فرمان تأسیس بنیاد مستضعفان را صادر کردند.(۱۹)در پی حکم
امام خمینی مبنی بر مصادره اموال منقول و غیرمنقول خاندان پهلوی و کارگردانان اصلی
رژیم سابق و صرف آن در امور رفاهی مستضعفان و محرومان، شورای انقلاب اقدام به ایجاد
مؤسسه‌ای به نام بنیاد مستضعفان کرد. وظیفه این بنیاد شناسایی و ضبط این اموال اعم
از املاک و سپرده‌های بانکی و پول نقد و غیره و ایجاد واحد‌های مسکونی برای محرومان
بود.(۲۰)

 

حکم تشکیل کمیته امداد

امام خمینی در 14 اسفند 57 فرمان تشکیل کمیته امداد را صادر و طی
حکمی خطاب به مهدی کروبی تأکید کردند:

«به جنابعالي مأموریت داده مي‎شود به اتفاق آقایان حاج حبیب‎اللّه‎ عسگراولادي
و حاج حبیب‎اللّه‎ شفیق در تشكیل كمیته‎هاي امداد در تهران و شهرستان‌ها اقدام لازم را نموده و حسابي تحت همین
عنوان امداد باز كرده و وجوهي را كه تعیین شده، در حساب مزبور واریز نموده و با حُسن
تدبیر، كمیته‎هاي
مزبور را سرپرستي كنید.»(۲۱)

 

شاه آواره!

شاه مخلوع که از روز 26 دی ماه سال 57 کشور را ترک کرده بود، اینک پس
از سقوط کامل رژیم سلطنتی در هیچ جایی احساس امنیت و آزادی نمی‌کرد. وی پس از
شنیدن خبر اعدام هشت ژنرال که از دوستان نزدیک و قدیمی او بودند در حالت بهت و
گیجی به سر می‌برد.

مقام‌های دولت مغرب که قبلاً گفته بودند شاه می‌تواند تا هر وقت که
بخواهد با همراهانش در قصر دارالسلام بماند، اما در عین حال رژیم جدید ایران را به
رسمیت شناختند و به‌طور خصوصی گفتند که از رفتن شاه به یک کشور دیگر بسیار شادمان
خواهند شد.(۲۲)

انگلیس نیز از طریق مجاری غیررسمی به شاه سابق ایران اطلاع داد که
باید برنامه‌اش را برای اقامت دائم در انگلیس کنار بگذارد. دیلی تلگراف نوشت: «لندن
باید این حقیقت را بپذیرد که شاه دیگر به ایران بازنخواهد گشت و انگلیس تا آنجا که
ممکن است باید به روابط بازرگانی خود با رژیم جدید ایران ادامه دهد».(۲۳)

روزنامه اسرائیلی معاریو نیز فاش کرد که شاه ایران از اسرائیل تقاضای
کمک کرده بود، اما موشه‌دایان وزیرخارجه رژیم صهیونیستی این تقاضا را رد کرده بود.

یک منبع موثق در وزارت خارجه اسرائیل در این زمینه گفته بود: «

موشه‌دایان از شش هفته پیش از کناره‌گیری اجباری شاه دریافته بود که
پاسخ دادن به چنین تقاضایی بیهوده است و شاه روزهای آخرش را می‌گذراند».(۲۴)

در این میان این تنها مصر بود که خواهان حضور شاه در آن کشور بود. گویا
سادات نیز به دنبال سرنوشت شاه بود!

 

ضربه‌ای که آمریکا از انقلاب ایران متحمل شد

پیروزی انقلاب بزرگ‌ترین ضربه را به منافع آمریکا در منطقه وارد کرد.
رسانه‌های داخلی و خارجی در اسفندماه 57 اخبار و تحلیل‌هایی را منتشر کردند که
نشان از ضربه‌ای داشت که آمریکا و غرب از انقلاب ایران متحمل شده‌ بودند.

به عنوان نمونه روزنامه‌ هاآرتص چاپ بیت‌المقدس از قول یک منبع دولتی
نوشت:

 «قطع روابط اسرائیل با ایران
یکی از شدیدترین ضربه‌هایی است که اسرائیل در سال‌های اخیر تحمل کرده است.»(۲۵)

جیمی کارتر رئیس‌جمهور امریکا 
نیز اعلام کرد:

«از دست ما برای جلوگیری از سقوط شاه کاری ساخته نبود، چون نمی‌توانستیم
در مقابل نیروهای پیچیده اجتماعی، سیاسی و مذهبی‌ای که منجر به سقوط شاه شدند،
مقاومت کنیم».(۲۶)

یکی از بانک‌های مهم آمریکایی نیز پیش‌بینی کرد:  

«ناآرامی‌های ایران احتمالاً در سال جاری میلادی به قیمت 2 تا 3 میلیارد
دلار (21 میلیارد تومان) جهت پرداخت بهای بیشتر نفت و از دست دادن صادرات برای
آمریکا تمام خواهد شد».(۲۷)

جرالد فورد رئیس‌جمهور پیشین آمریکا نیز گفت:

«وجود ناهماهنگی در سیاست دولت کارتر نقش عمده‌ای در سقوط شاه سابق
ایران داشت».

جرالد فورد البته به این مسئله نیز اعتراف کرد که هماهنگی در دولت
کارتر نیز نمی‌توانست شاه را از سقوط نجات دهد، ولی این ناهماهنگی سقوط رژیم سابق
ایران را سرعت بخشید.(۲۸)

ویلیام کلبی رئیس پیشین سیا نیز بی‌نظمی این سازمان را عامل سقوط شاه
دانست. وی گفت:

«سیا نتوانست سقوط شاه را پیش‌بینی کند و در نتیجه این بی‌نظمی به
سقوط رژیم سابق منجر شد».(۲۹)

نیویورک تایمز نیز در یکی از شماره‌های خود نوشت:

«فقدان ایران به عنوان یک منبع اطلاعاتی در باره آزمایش موشک‌های
شوروی به آمریکا در مورد هماهنگ شدن به قرارداد سالت 2 لطمه خواهد زد».(۳۰)

جرج بال معاون پیشین وزارت خارجه آمریکا نیز گفت:

«غرب و متحدانش بایستی برای جلوگیری از وقوع اتفاقاتی نظیر آنچه که
در ایران رخ داد، قاطعانه وارد عمل شوند».(۳۱)

مؤسسه پیش‌بینی‌های اقتصادی چیس اکونومتریک شعبه چیس مانهاتان بانک
نیز  پیش‌بینی کرد که پیامدهای حوادث ایران
برای موازنه بازرگانی آمریکا به قیمت 5 میلیارد دلار تمام شده و از نرخ رشد
اقتصادی در بسیاری از کشورها خواهد کاست.(۳۲)

 

صلح مصر و اسرائیل و پیام امام

در فروردین‌ماه 58 به‌رغم مخالفت و انتقاد شدید اعراب و بسیاری از
کشورهای اسلامی، احزاب و مطبوعات انور سادات و مناخیم ‌بگین با حضور کارتر در کاخ
سفید واشنگتن پیمان صلحی را امضا کردند و به این ترتیب مصر از مبارزه 30 ساله اعراب
خارج شد. 

کارتر که معمار نزدیکی مصر با اسرائیل است برای شرکت در این مراسم ده‌ها
تن از رجال و شخصیت‌های آمریکایی را به کاخ سفید دعوت کرده بود.(۳۳)

به دنبال صلح انورسادات، رئیس‌جمهور وقت مصر با رژیم صهیونیستی در 5 فروردین
ماه سال 58 ، امام خمینی در پیامی سران مصر را خائن نامیدند. در اطلاعیه رهبر
انقلاب آمده بود:

«سادات با قبول اين صلح، وابستگى خود را به دولت استعمارگر امريكا آشكارتر
کرد. از دوست شاه سابق ايران بيش از اين نمى‏توان انتظار داشت. ايران خود را  با برادران مسلمان كشورهاى عربى همگام دانسته و
خود را در تصميم‏گيري‌هاى آنان شريك مى‏داند. ايران صلح سادات و اسرائيل را خيانت به
اسلام و مسلمين و برادران عرب مى‏داند».(۳۴)

 

اعدام هویدا

در 18 فروردین 58 امیرعباس هویدا نخست‌وزیر شاه در طول سال‌های ۵۳-13۴۶
اعدام شد. امیرعباس هویدا به دلیل ارتکاب جرایمی چون افساد فی‌الارض، خیانت به ملت،
شرکت مستقیم در فعالیت‌های جاسوسی به نفع غرب و صهیونیسم، قیام علیه امنیت و استقلال
کشور با تشکیل کابینه‌های دست‌نشانده آمریکا و انگلیس، پرداخت درآمدهای ملی حاصله از
نفت به شاه، فرح و ممالک وابسته به غرب و شرکت مستقیم در قاچاق هروئین در فرانسه 18
فروردین 58 اعدام شد.

هویدا در جلسه محاکمه خود در پاسخ به رئیس دادگاه با بیان این که من
به وجود آورنده سیستم نبودم گفت: «اگر من این کارها را نمی‌کردم، دیگری انجام می‌داد.»
نماینده دادستان در پاسخ به این بخش از اظهارات هویدا گفت: «پاسخ شما شبیه این است
که بگوییم شمر گناهی نداشت، چون اگر او امام حسین را شهید نمی‌کرد کس دیگری این
کار را می‌کرد!».

 

فتنه‌ای که امام آن را مهار کرد

دستگیری و آزادی فرزندان آیت‌الله طالقانی از دیگر حوادث مهم فروردین
58 بود. ابوالحسن و مجتبی دو نفر از فرزندان آیت‌الله طالقانی در نیمه شب 23 فروردین
58 پس از خروج از سفارت فلسطین، بازداشت و بعد از یک روز آزاد شدند.

با دستگیری فرزندان آیت‌الله طالقانی گروه‌های چپ که در جریان
رفراندوم نتوانسته بودند با سنگ‌اندازی جلوی روند انتخابات، تحریم آن و تحریک مردم
به هدف برسند، با آیت‌الله طالقانی و خانواده ایشان اظهار همدردی کردند و مردم را
به تظاهرات و اعتراض فراخواندند.

چریک‌های فدایی خلق که در جریان حوادث گنبد از متهمان ردیف اول بودند،
با سوء‌استفاده از فرصت به وجود آمده و در بیانیه‌ای که به مناسبت دستگیری فرزندان
آیت‌الله طالقانی صادر کردند، سپاه پاسداران را متهم کردند که در گنبد آتش جنگ را
برافروخته است.(۳۵)

چند روز بعد از این ماجرا که به مدد تعدادی از احزاب ضد انقلاب می‌رفت
تا به فتنه‌ای بزرگ تبدیل شود، امام خمینی با اشاره به این حوادث فرمودند:

«این مردمي كه در مسئلۀ آقاي طالقاني كه مورد احترام همۀ ماست، این مردمي
كه جلو افتادند و این تظاهرات‌ها را كردند، اینها براي خاطر آقاي طالقاني این كار را
كردند؟! یعني اینها علاقه دارند به آقاي طالقاني؟! آن كسي كه خدا را قبول ندارد با
آقاي طالقاني كه خدا را قبول دارد و شخصی روحاني و متعبد به اسلام است، براي او این
كارها را كردند؟! یا براي اینكه نگذارند محیط سالم باشد؟»

امام خمینی در ادامه سخنرانی بسیار مهم خود با اشاره به این نکته که
در زمان شاه، رژیم پیش از ماه‌های رمضان و محرم با جریان‌سازی‌ها اذهان عمومی را
از جنایات رژیم به یک سری مسائل جزئی و بی‌اهمیت سوق می‌داد، به موضوع شریعتی و
کتاب شهید جاوید اشاره کردند و فرمودند:

«یك كسي را مي‎گیرند،
مثلاً احمد ما را مي‎گیرند
ـ ولو این كه اگر احمد را بگیرند و بكُشند هم من حرفي نمي‎زنم، اما مي‎خواهند
اینها [غائله] درست بكنند.»(۳۶)

 و این گونه بود که به مدد
رهبری امام، فتنه ضدانقلاب در ایجاد تقابل میان آیت‌الله طالقانی و امام و انقلاب
شکست خورد.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ صحیفه امام، جلد 6،  صفحه 151.

۲ـ اطلاعات، 15
اسفند 1357، صفحه 7.

۳ـ اطلاعات، 5 اسفند
1357، صفحه 7.

۴ـ صحیفه امام، جلد 6، صفحه
248.

۵ـ اطلاعات، 2 اسفند
1357، صفحه 1 و 2.

۶ـ اطلاعات، 15
اسفند 1357، صفحه 8.

۷ـ کیهان، 18 بهمن
1390، صفحه 8.

۸ـ روزنامه اطلاعات، 20 اسفند
1357، صفحه 4.

۹ـ روزنامه اطلاعات،
20 اسفند 1357، صفحه 7.

۱۰ـ کیهان، 27 اسفند
1357، صفحه 8.

۱۱ـ کیهان، 6 اسفند
1357، صفحه 2.

۱۲ـ همان، صفحه
8.

۱۳ـ اطلاعات، 9
اسفند 1357، صفحه 7.

۱۴ـ صحیفه امام،
جلد 6، صفحه 269.

۱۵ـ صحیفه امام،
جلد 6، صفحه 350.

۱۶ـ صحیفه امام،
جلد 6، صفحه 356.

۱۷ـ اطلاعات، 2
اسفند 1357، صفحه 1.

۱۸ـ اطلاعات، 6
فروردین 1357، صفحه 5.

۱۹ـ صحیفه امام، جلد 6،
صفحه 267.

۲۰ـ کیهان، 22 اسفند 1357،
صفحه 3.

۲۱ـ صحیفه امام،
جلد 6، صفحه 367.

۲۲ـ اطلاعات، 5
اسفند 1357، صفحه 8.

۲۳ـ کیهان، 3 اسفند
1357، صفحه 8.

۲۴ـ همان.

۲۵ـ کیهان، 5 اسفند
1357، صفحه 8.

۲۶ـ اطلاعات، 9 اسفند
1357، صفحه 2.

۲۷ـ کیهان، 9 اسفند
1357، صفحه 2.

۲۸ـ اطلاعات، 10 اسفند
1357، صفحه 8.

۲۹ـ اطلاعات، 10 اسفند
1357، صفحه 8.

۳۰ـ اطلاعات، 16 اسفند
1357، صفحه 8.

۳۱ـ کیهان، 20 اسفند
1357، صفحه 8.

۳۲ـ اطلاعات،22
اسفند 1357، صفحه 8.

۳۳ـ اطلاعات، 6
فروردین 1358، صفحه 8 و اطلاعات، 7 فروردین 1358، صفحه 8.

۳۴ـ صحيفه امام،  ج‏6، صفحه 410.

۳۵ـ اطلاعات، 25 فروردین 1358، صفحه 2.

۳۶ـ صحیفه امام،
جلد 7، صفحه 35.

 

 

سوتیترها:

 

1.

 

در اسفندماه سال
57 از مردم دعوت کردند تا در انتخابات به جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه
زیاد رأی دهند. این رفراندوم در روزهای دهم و یازدهم فروردین سال 58 برگزار شد و بیش
از 98 درصد مردم ایران به جمهوری اسلامی رأی دادند.

 

 

2.

جبهه دموکراتیک
ملی، چریک‌های فدایی خلق و چند جمعیت دیگر، اولین انتخابات جمهوری اسلامی را تحریم
کردند. جبهه دموکراتیک ملی طی بیانیه‌ای نحوه برگزاری رفراندومی را که از سوی دولت
در باره تعیین نوع رژیم آینده کشور اعلام شد، غیردموکراتیک خواند و اعلام داشت اگر
رفراندوم به همین شیوه برگزار شود، نیروهای مترقی، از جمله ما در انتخابات شرکت نخواهیم
کرد.

 

3.

 

هویدا در جلسه محاکمه خود در پاسخ به رئیس دادگاه
با بیان این که من به وجود آورنده سیستم نبودم گفت: «اگر من این کارها را نمی‌کردم،
دیگری انجام می‌داد.» نماینده دادستان در پاسخ به این بخش از اظهارات هویدا گفت: «پاسخ
شما شبیه این است که بگوییم شمر گناهی نداشت، چون اگر او امام حسین را شهید نمی‌کرد
کس دیگری این کار را می‌کرد!».

 

4.

با دستگیری فرزندان آیت‌الله طالقانی گروه‌های
چپ که در جریان رفراندوم نتوانسته بودند با سنگ‌اندازی جلوی روند انتخابات، تحریم آن
و تحریک مردم به هدف برسند، با آیت‌الله طالقانی و خانواده ایشان اظهار همدردی کردند
و مردم را به تظاهرات و اعتراض فراخواندند، اما به مدد رهبری امام، فتنه ضدانقلاب در
ایجاد تقابل میان آیت‌الله طالقانی و امام و انقلاب شکست خورد.

 

/

پاسخ به شبهات تاريخي اشغال فلسطين

آيا
كشتار 6 ميليون يهودي صحت دارد؟!

مجيد صفاتاج

سئوال: آيا ادعاي صهيونيستها مبني بر كشتار000/000/6
يهودي در جنگ جهاني دوم صحت دارد؟          
مقامات اشغالگر آمريكايي بعد از جنگ بررسي‌هايي را در آلمان شروع كردند تا
ببينند رقم حقيقي كساني كه در اردوگاه‌ها جان باخته بودند دقيقاً چند نفر است.
مطابق گزارشي كه اينها در سال 1951 چاپ كردند، كل رقم كساني كه در اردوگاه‌ها طي
تمام اين مدت از دست رفته بودند حدود 2/1 ميليون نفر بود كه شامل كولي‌ها،
اوكرايني‌ها، يهوديان و همه مليت‌هاي ديگر، يعني همه کسانی می‌شد كه در اردوگاه‌ها
به مرگ طبيعي مرده بودند.

بنابراين در بالاترين سطح ممكن، تعداد يهوديان جان‌باخته
را نمي‌توان بيش از 500 تا 600 هزار نفر دانست. اما در مقايسه با اين، ملل مسيحي
تلفات بمراتب بيشتري را متحمل شدند. تعداد قربانيان جنگ ملت كوچك مجارستان كه كل جمعيت
آن شايد از تعداد يهوديان امروز بيشتر نباشد ـ چه آنهايي كه در بمباران‌هاي هوايي
مردند و چه کسانی که در اردوگاه‌هاي مرگ سيبري از گرسنگي جان باختند و يا يخ زدند
ـ حداقل به رقم يك ميليون نفر مي‌رسيد.  سه
ميليون و ششصد هزار نفر از سربازان آلماني در عمليات جنگي‌اي كه توسط يهود بر رايش
تحميل شد، جان باختند. يك ميليون و دويست هزار نفر ديگر از كساني كه منشأ آلماني
داشتند، در پايان جنگ قتل‌عام شدند. يك ميليون و چهارصد هزار نفر از آلماني‌ها هم
در زندان‌ها، اردوگاه‌هاي اسراي جنگي و اردوگاه‌هاي توقيف و نگهداري متفقين و
روسية شوروي جان باختند و يا به قتل رسيدند.(1)

در مورد تعداد رقم شش ميليون يهودي، تجديدنظرطلبان
تاريخي معتقدند كه اين رقم را صهيونيست‌ها اختراع كرده‌اند و اگر چه جنگ جهاني دوم
تبعات بسياري براي مردم همه كشورهاي درگير جنگ از جمله يهوديان داشت، اما به هيچ
روي قتل‌عام يهوديان در چنين مقياس وسيعي و با امكانات سال‌هاي 47 ـ 1943 امكان‌پذير
نيست. آنها در باره شمار كشته‌شدگان يهودي كه از سوي صهيونيست‌ها ارائه شده است،
معتقدند از يك سو رقم «شش ميليون» براي قربانيان يهودي در طول جنگ جهاني دوم، عددي
از پيش تدارك ديده شده يا به عبارتي «عددي نمادين» است و از سوي ديگر آمار و ارقام
ارائه ‌شده تنها براساس شهادت شفاهي (و تنها در يك مورد شهادت كتبي از متهمان
دادرسي‌هاي نورنبرگ ‍‍[به نام «ويلهم هوتل»(2)] كه سپس به عنوان شاهد
در جايگاه شهود دعوت شدند، تهيه شده است.(3)   

روژه گارودي، انديشمند مسلمان فرانسوي نيز كه رقم شش
ميليون يهودي را تا سال 1971 واقعي مي‌پنداشت، در اين‌ باره چنين مي‌گويد: در
اينجا مي‌خواهم بازگو كنم كه چگونه به غيرواقعي بودن رقم شش ميليون قرباني پي
بردم، چون من هم تا سال 1971 آن را واقعي مي‌دانستم. آقاي «ناحوم گلدمن»(4)،
رئيس كنگره جهاني يهود، يكي از دوستان من است و حتي در خانه‌اش در بيت‌المقدس
ميهمان او بوده‌ام. يك روز در پاريس برايم تعريف ‌كرد كه چگونه به خاطر قربانيان
يهود توانسته است غرامت سنگيني از رئيس جمهور آدنور(5) بگيرد. آقاي
ناحوم گلدمن گفت: «من رقم رسمي شش ميليون را تعيين كردم».(6)

مارك وبر مورخ و رئيس موسسه بازنگري تاريخي نيز مي‌گويد:
«براي اثبات ادعاي بي‌وقفه و مكرر كشتار شش ميليون يهودي، هيچ مدرك دقيقي وجود
ندارد، با اين حال واضح است كه رقم ميليون‌ها يهودي از جمله زندانيان آشويتس و
ساير به اصطلاح اردوگاه‌هاي مرگ طي جنگ جهاني دوم بتنهايي مي‌تواند به بروز
ترديدهايي در خصوص داستان كشتار منجر شود. براساس برآورد دقيق باسلرناخريشتن(7)،
يكي از روزنامه‌هاي مهم كشور بي‌طرف سوئيس در ژوئن 1946، اين امكان وجود ندارد كه
طي جنگ جهاني دوم و تحت حكومت آلمان بيش از 5/1 ميليون يهودي اروپايي جان خود را
از دست داده باشند.»(8)

ديويد ايرونيگ، مورخ تجديدنظرطلب انگليسي نيز در كتاب
خويش به نام «نورنبرگ آخرين نبرد» در خصوص آمار قربانيان هولوكاست به نكات جالبي
اشاره مي‌كند. وي در اين كتاب مي‌نويسد: «برخي از سران صهيونيست از اوايل ژوئن
1945 توانستند به‌‌رغم آشفتگي‌هاي آن زمان كه عمداً هرگونه آمارگيري را غيرممكن مي‌ساخت،
شمار دقيق قربانيان ـ يعني رقم شش ميليون نفر ـ را اعلام می‌كنند.»(9)

نكته قابل توجه دیگری که دروغ بودن ماجراي هولوكاست
را اثبات مي‌كند، آمار جمعيت يهوديان قبل و بعد از جنگ جهاني است. سالنامه‌هاي
آمريكا قبل از جنگ، در سال 1939 آمار يهودي‌ها را اعلام كرده است. همين سالنامه‌ها
كه توسط سالنامه‌هاي آمريكا قبل و بعد از جنگ اعلام شده، تغيير پيدا نكرده است.(10)

آمار ديگري نيز وجود دارد و آن اينكه در كل اروپا در
زمان جنگ سه ميليون و يكصد و بيست هزار يهودي ساكن بودند. نكته اينجاست كه اين شش
ميليون از كجا آمدند و چگونه دو برابر ‍[جمعيت] يهوديان ساكن در اروپا در جنگ كشته
مي‌شوند؟ نكته جالب توجه ديگر هم اين كه از 600 هزار يهودي كه در آلمان ساكن بودند،
400 هزار نفر به دستور هيتلر از آلمان اخراج شدند و اين مسئله قبل از جنگ اتفاق
افتاد، يعني در آلمان، تنها 200 هزار يهودي ساكن بودند. نكته‌ مهم اين است كه آمار
يهودي‌ها در قبل و بعد از جنگ تغيير پيدا نكرده است.»(11)

با توجه به واقعيت‌هاي تاريخي كه در مورد آنها شرح
داده شد، دلايل متعددي در باره دروغ بودن ماجراي هولوكاست قابل ارائه است كه برخي
از آنها عبارتند از:

1ـ اگر فرض كنيم كه سوزاندن يهوديان اتفاق افتاده
باشد، بايد گفت اين تنها اتفاقي نيست كه طي آن تعداد زيادي انسان با هم مي‌ميرند و
اين حوادث حتي در قرن بيستم هم بسيار اتفاق افتاده است.

2ـ هيچ كوره آدم‌سوزي يا اتاق گازي وجود نداشته است و
دليل آن هم اين است كه آيا امكان دارد از سوزاندن شش ميليون انسان كه در طول دو يا
سه سال انجام شده، هيچ مدرك تاريخي يا جغرافيايي، هيچ عكس يا نقشه‌اي يا هيچ نشانه‌ای
در محل مورد ادعا به جا نمانده باشد؟

اين امر بقدري واضح است كه حتي در بعضي از موارد
مرخان صهيونيست هم مجبور به اقرار آن شده‌اند. از جمله در دهه 1980 يكي از يهوديان
به نام پرفسور آرنو ماير(12) اقرار كرد: «منابع موجود براي تحقيق در
مورد اتاق‌هاي گاز، كم و غيرقابل اعتمادند».

اين اقرار روشن مي‌كند كه اگر مداركي وجود داشت، او
مجبور به بيان اين موضوع نمي‌شد.

علاوه بر اينها اظهارات تمام كساني كه در نزديكي آن
اردوگاه‌ها (كه ادعا مي‌شود هولوكاست در آنها صورت گرفته) زندگي می‌كرداند و حتي
نجات‌يافتگان همان اردوگاه‌ها، صحت هولوكاست را رد كرده‌اند، اما این مدارک ناديده
گرفته مي‌شوند.

اسناد باقيمانده از جنگ جهاني دوم، نه تنها هولوكاست
را تأييد نمي‌كنند، بلكه بروشني آن را رد مي‌كنند! از جمله عكس‌هاي هوايي‌ای كه از
آن دوران باقي‌ مانده‌اند، مدارك خوبي براي فقدان كوره‌هاي آدم‌سوزي هستند.

3ـ اطلاعات آماري نشان مي‌دهند كه رقم شش ميليون،
حدود 500 برابر يهوديان كشته شده در آن زمان است!

4ـ جنگ جهاني دوم يك جنگ خانمانسوز براي تمام بشريت و
نه تنها براي يهوديان بود كه شايد 2% جمعيت آن را تشكيل مي‌دادند.

5ـ هيچ سندي مبتني بر اين امر كه هيتلر قصد نسل‌كشي
يهوديان را داشته است، وجود ندارد.

يكي از مورخین صهیونیست، یعنی پروفسور مایر در سال
1988 اظهار داشت كه بيشتر يهوديان در بين سال‌هاي 1942و1945 (همان سال‌هايي كه
صهيونيست‌ها مدعي هولوكاست هستند) بر اثر امراض طبيعي مرده‌اند تا بلاهاي غير طبيعي!

ايروينگ پس از يك كار شش ساله روي اسناد سري شوروي
سابق، اولين بيوگرافي كاملاً مستند هيتلر را با نام جنگ هيتلرمنتشر کرد كه جنجال
فراواني را به پا کرد و او را به دادگاه كشاند. ايروينگ در كتاب جنگ هيتلر مدعي
است كه اصولاً در دوران جنگ هيچ نوع كشتار يهوديان (هولوكاست) در كار نبوده است.
ايروينگ نشان داد كه مهم‌ترين اسناد جنگ دوم جهاني، همه بطور مرموزي مفقود شده‌اند.
بسياري از يادداشت‌هاي روزانه سران آلمان و ايتاليا كه تا مدتي پيش در آرشيوهاي
شوروي سابق و آلمان و ساير كشورهاي اروپايي موجود بود، به سرقت رفته، پنهان يا
معدوم شده‌اند. او همچنین به يادداشت‌هاي روزانه موسوليني اشاره می‌کند كه زماني
موجود بود و اكنون وجود ندارد.(13) 

 

پي نوشت ها:

1ـ لوئيس مارشالكو، فاتحين جهاني (جنايتكاران
حقيقي جنگ)
ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهي (تهران: مؤسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان،
1377) صص182-183.

2-
Hoettl

3ـ نشريه رويداد و گزارش صهيونيسم
(تجديدنظرطلب)، شماره 6-50، ص 20.

4-
Nahum Goldman

5ـ سياستمدار آلماني و باني حزب مسيحي
دموكرات آلمان. وي بين سال‌هاي 1949 تا 1963 صدر اعظم آلمان بود.

6ـ روژه گارودي، محاكمه آزادي (در مهد آزادي)،
(تهران: مؤسسه فرهنگي انديشه معاصر، 1377) صص57- 56.

7 –
Baseler Nacherichten

8ـ مارك وبر، اعتبار از دست رفته هولوكاست،
مؤسسه بازنگري تاريخي htt://www.ihr.com

9- David Ivring, Nuremberg, The las Battle,
focal point, London 1996. P,p61 

10ـ محمدتقي تقي‌پور، گفت‌وگو با روزنامه كيهان،
«هولوكاست دروغ مقدس غرب»، 6 دي 1384، شماره 18416، ص12.

11ـ محمدتقي تقي‌پور، گفت‌وگو با روزنامه كيهان،
«هولوكاست دروغ مقدس غرب»، 6 دي 1384، شماره 18416، ص12.

12-
Arno mayer

13ـ عبدالله شهبازي، «مكتب تاريخي واقعي و
افسانه هولوكاست.» http://www.Shahbazi.org

 

/

بیداری اسلامی و تکرار تجربیات تاریخی

حسین رویوران

با آغاز موج بیداری اسلامی، همة ملت‌های
منطقه امیدوار شدند تا معادلة حاکم بر منطقه به‌نفع مردم تغییر یابد. این
امیدواری  به تحولات گستردة ساختاری و
باورهای فکری و سیاسی که بیداری اسلامی پدید آورد، برمی‌گردد.

جنبش بیداری اسلامی به‌دلیل اصل اسلامی
تبرّی حاکم بر آن اتحاد و ائتلاف‌های گذشته را پشت سر گذاشت و با رژیم‌های
استبدادی و خودکامه در داخل و حامیان مستکبر آنها در خارج به ستیز برخاست و همزمان
به‌علت اصل اسلامی تولی حاکم بر آن درصدد جایگزین‌کردن شرایط متفاوت مبنی‌بر گسترش
ارتباطات با دیگر کشورهای اسلامی بر پایة استقلال و عدم وابستگی و تکامل در ابعاد
سیاسی و اقتصادی در عرصه‌های بین‌المللی بود.

این نگاه جنبش‌های بیداری اسلامی قطعاً
ساختار موجود در منطقه را که برپایة وابستگی کامل به غرب استوار بود به‌طور جدی
تهدید می‌کرد و به همین دلیل قدرت‌های استکباری جهان که منافع آنها در خاورمیانه
تهدید شده بود، درصدد خنثی‌سازی موج بیداری اسلامی و کارشکنی در تحولات مدنظر آن
برآمدند. در این طرح استکباری دو موضوع مدنظر قرار گرفت؛ نخست از‌بین‌بردن امید
اجتماعی شکل‌یافته در فرایند بیداری از طریق گسترش ناامنی اجتماعی، اقتصادی و
روانی و ایجاد ناکارآمدی کامل در عملکرد ساختارهای جدید است و دوم جلوگیری از شکل‌گیری
اتحاد و ائتلاف اسلامی برضد غرب از طریق خلق تضادهای مذهبی در جوامع اسلامی و
منحرف‌کردن دسته‌بندی‌ها از برون به درون جهان اسلام است.

آنچه امروز در مصر، تونس، یمن و حتی لیبی
شاهد آن هستیم به‌صورت قاطع و آشکار این واقعیت را نشان می‌دهد. تشدید دو‌دستگی در
پایگاه قیام در مصر و صف‌بندی متقابل میان دولت منتخب مردم به ریاست آقای «محمد مُرسی»
از یک‌سو و جبهة نجات ملی از سوی دیگر و افزایش تنش میان آنها تا مرز درگیری که
گاه به کشته و زخمی‌شدن افراد و آتش‌زدن مؤسسات دولتی انجامیده است، نتیجة طبیعی
این برنامه‌ریزی است. اختلاف نظر شاید در هر انقلاب یک امر طبیعی می‌نماید، اما افزایش
میزان تضاد تا مرز کشته و زخمی‌شدن مردم قابل توجیه نیست و باید عوامل پشت پردة
سرمایه‌گذار و هیزم‌بیار معرکه را مسئول این شرایط دانست؛ زیرا هر دو جریان انقلاب
مدعی‌اند همچنان از سیاست‌های ضداستکباری و ضداسرائیلی تبعیت می‌کنند و هدف هر دو
تحقق استقلال کامل مصر‌ از طریق نفی هرگونه استبداد و وابستگی است.

در تونس نیز تضاد در پایگاه انقلاب در
حال گسترش است و ترور برخی از رهبران سیاسی غیرمذهبی که معلوم نیست از طرف چه کسی
صورت گرفته است و نیز سرکوب تظاهرات مردمی که به کشته و زخمی‌شدن تعدادی از مردم
انجامیده است، می‌رود تا دوگانگی را در جبهه انقلاب حاکم کند. در لیبی نیز هرگونه
اختلاف میان جریان انقلابی به‌طور مسلحانه و درگیر‌کردن قبایل مختلف حل‌و‌فصل می‌شود
و این رفتارها تاکنون آسیب‌های جدی به پایگاه‌های قیام وارد کرده است.

این تضادها در هر سه کشور مصر، تونس و
لیبی عملاً دولت‌های منتخب را با بحران‌های امنیتی و اجتماعی و اقتصادی روبه‌رو کرده
است؛ به‌گونه‌ای که برخی تحلیل‌گران اعلام می‌کنند که این فرایند ناکارآمدی، ممکن
است به بازگشت نظامیان به قدرت کمک بکند و نیروهای استبدادی قدیم را با لباس مبدل
و به‌عنوان ناجیان مردم به صحنه قدرت برگرداند. در جمع‌بندی می‌توان گفت که غرب و
عوامل وابسته منطقه‌ای آن تا‌به‌حال از دو وسیلة نفاق داخلی و اختلاف مذهبی در سطح
امت برای خنثی‌سازی موج بیداری اسلامی استفاده می‌کند و این واقعیت ایجاب می‌کند
تا نیروهای انقلاب با بهره‌برداری از همة ظرفیت‌ها و تجربیات از این آزمون به
سلامت عبور کنند؛ همان‌طور که قبلاً و در برخی مقاطع از استبداد و وابستگی نیز
عبور کردند.

جنبش بیداری اسلامی دنبال تغییرات گسترده
در ساختارهای حاکم و ساختارهای اجتماعی است و این همان هدفی است که اسلام در گذشته
در پی آن بود. با ورود اسلام به شبه‌جزیرة عرب، پیامبر اکرم (ص) سعی می‌کرد
ساختارها و سنت‌های اجتماعی اشتباه را تغییر دهد و ساختارهای انسانی و الهی را
جایگزین آن کند. به‌جای همبستگی قبیله‌ای مبتنی‌بر خون، همبستگی مبتنی‌بر وفاداری
به تفکر انسانی و اسلامی را مطرح کرد. سنت‌های اشتباه زنده‌به‌گور‌کردن دختران را
رد کرد و احترام به دختران و زنان را جایگزین این سنت نادرست کرد. حقوق فردی و
اجتماعی را محترم شمرد و تعدی و تجاوز به آنها را مردود اعلام کرد. بردگی انسان را
یک تجاوز بزرگ به حریم انسانیت دانست و در یک برنامه‌ریزی عاقلانه و گام‌به‌گام آن
را سریعاً از بین برد و روابط انسانی مبتنی بر برادری دینی یا اشتراک در خلقت را
جایگزین کرد.

به‌هر‌حال، در صدر اسلام یکی از بزرگ‌ترین
انقلاب‌های جهان اتفاق افتاد که تحولات و تغییرات گسترده اجتماعی را موجب شد و
جامعة بدوی در حال رقابت و ضعیف را تا حدی به جامعة ارزشی تغییر داد که همة جهان
را فتح کرد و تا قرن‌ها به‌واسطة همان ارزش‌ها بر جهان حاکم شد. جریان شیطانی
ضدانقلاب در برابر دعوت اسلامی پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) با مطرح‌کردن مسئلة عرب
و موالی (غیرعرب) موفق شد تا حدودی این انقلاب را از بخشی از ارزش‌های الهی خود
دور کند و اکنون نیز همان ذهن شیطانی می‌کوشد با مطرح‌کردن بحث شیعه و سنی و
اختلافات مذهبی موج بیداری اسلامی را خنثی کند و از تشکل مجدد جهان اسلام و متحد‌شدن
آن جلوگیری کند؛ موجی که می‌کوشد تحولات جدی در ساختارهای اجتماعی و سیاسی ایجاد
کند و ارزش‌های اسلامی را بر جامعة انسانی حاکم کند.

امروز جوامع اسلامی در کشورهای بیداری
اسلامی مکلف هستند که نگذارند تفکرهای شیطانی یک‌بار دیگر جریان اصیل بیداری
اسلامی را منحرف کنند، همان‌طور که امویان جنبش اسلامی را با ارزش‌های دستکاری‌شده
منحرف کردند. امروزه تاریخ تکرار می‌شود و همة مردم منطقه مکلف هستند از ظرفیت همه
تجربیات تاریخی و اسلامی استفاده کنند تا بار دیگر قربانی انحراف و منحرفان و
مستکبران نشوند.

ایران اسلامی در این فرایند مسئولیت دارد
تا با بصیرت تاریخی مکتب امامت، روشنگر جوامع منطقه باشد تا جوامع اسلامی یک‌‌بار
دیگر اسیر یزید و یزدیان نشوند و به منحرفان اجازه ندهند تا ضدارزش‌های خود را به‌عنوان
ارزش‌های اصیل اسلامی جا نزنند.

 

 

سوتیتر1: امروز جوامع
اسلامی در کشورهای بیداری اسلامی مکلف هستند که نگذارند تفکرهای شیطانی یک‌بار دیگر
جریان اصیل بیداری اسلامی را منحرف کنند

/

سعادت و نحوست ايام از منظر قرآن

سيدجواد تربتی

 

آيا قرآن و روايات سعد و نحس بعضي از ايام را  مي‌پذيرد؟ چرا؟(1)

در آيات وجود سعد و نحس ايام تأئید و در روايات نيز مفصلاً
به آن اشاره شده است. علت نیز چند امر مي‌تواند باشد:

 

خلاصه پاسخ

1. توجه به حوادث و رويدادهاي تلخ و شيرين گذشته و درس
عبرت گرفتن از آنها

2. توجه و توسل به ساحت قدس الهي و استمداد از ذات پاك الهي براي
دفع شرور ايام

3. توجه دادن به اين نكته كه غالباً حوادث، جنبة كفارة اعمال
نادرست خود انسان‌ها هستند و ايام تأثير مستقلی ندارند و با توجه بيشتر و استغفار
و كارهاي نيك، ايام نحس را مي‌توان به روزهاي مبارك وسعد تبديل كرد.

سعد به معناي فراهم شدن امور و مقدمات الهي است براي رسيدن
به خير (دنيوي و اخروي).(2) در مقابل آن شقاوت و يا نحس قرار دارد. نحس
در لغت به معناي «سرخ شدن افق» است، همچون مس گداخته و در اصطلاح به هر چيز شومی
نحس گفته مي‌شود.(3) (فراهم نشدن مقدمات و امور نیز نحس تلقي مي‌شود).

در ميان مردم معمول است كه بعضي از روزها را سعد و مبارك و
بعضي را شوم و نحس مي‌شمارند،(4) هر چند در تعيين آن اختلاف بسيار است.
سخن اينجاست كه اين اعتقاد عمومي تا چه حد در اسلام و قرآن پذيرفته و يا رد شده
است؟

براي روشن شدن پاسخ، جواب را در دو بخش تنظيم و نخست سعد و
نحسي ايام از ديدگاه قرآن و روايات را بررسي مي‌کنیم:

الف) در آيات قرآن تنها در دو مورد به «نحوست ايام» اشاره
شده است. آنجا كه مي‌فرمايد: «فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ: ما تندباد وحشتناك
سردي را در يك روز شوم مستمر بر آنها فرستاديم كه مردم را همچون تنه‌هاي نخل ريشه‌كن
شده از جا برمي‌كند».

همچنين مي‌فرمايد: «فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً
فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ(5) :بادي سخت و سرد در روزهايي شوم بر آنها
فرستاديم».

و در نقطة مقابل تعبير «مبارك» نيز در بعضي از آيات قرآن
ديده مي‌شود، چنانكه در باره شب قدر مي‌فرمايد: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ(6) : ما قرآن
را در شبي پربركت نازل كرديم».

به اين ترتيب قرآن اشاره سربسته‌اي به اين مسئله دارد و مي‌توان
گفت اصل سعد و نحس بودن بعضي از ايام را به صورت اجمال پذيرفته است.

ديدگاه مفسران:

۱ـ علامه طباطبايي: «مراد از نحس، خلاف سعد است. در نتيجه
ايام نحسات، يعني روزهاي شوم و روزهايي كه ميمنت و شگون ندارند و احتمال هم داده
است كه طبق قول بعضي‌ها، مراد از نحسات گرد و غباري باشد كه انسان همديگر را
نبيند.»(7) در اين صورت ربطي به نحس نخواهد داشت.

در ذيل آية 19 – 20 قمر
مي‌فرمايند: «از نظر عقلي نمي‌توان دليلي اقامه كرد كه فلان زمان نحس است و فلان
وقت سعد، چون اجزاء زمان همه مثل هم‌اند و ما هم كه بر علل و اسباب مؤثره در حوادث
احاطه علمي نداريم تا بگوييم فلان قطعه از زمان نحس است و قطعة ديگر سعد، اما از
نظر شرعي دو آيه در قرآن داريم (قبلاً اشاره شد) كه ظاهر اين آيات و سياق آنها،
بيش از اين دلالت ندارد كه آن ايام خاص (هفت شبانه روز) كه عذاب بر قوم ثمود ارسال
شد، روزهاي نحسي بوده‌اند، ولي ديگر نمي‌رساند كه حتي همان روزها در هفته بعد و در
ماه بعد و… ايام نحس هستند، چون اگر ايام خاصی در تمام سال‌ها نحس باشند، لازمه‌اش
اين است كه تمام زمان‌ها نحس باشند.

همچنين ظاهر آياتي كه دلالت بر سعد بودن ايام دارد، به خاطر
مقارنت و همراهي آن ايام با امور بزرگ و افاضات الهي و كارهاي معنوي است، مثل
امضاي تقديرات، نزول ملائكه و روح، انجام عبادات و… اخبار هم نتيجه‌اش اين است
كه نحس بودن ايام، به خاطر كارهاي زشتي است كه در آن واقع شده است و سعد بودن ايام
به خاطر كارهاي نيك ديني و يا عرفي است، اما اين كه قطعه‌اي از زمان خاصيت تكويني
سعد و نحس داشته باشد، قابل اثبات نيست. اگر روايتي هم باشد، بايد توجيه كرد.»(8)

2ـ تفسير نمونه: «از نظر عقل محال نيست كه اجزاي زمان با
يكديگر تفاوت و بعضي ويژگي‌هاي ضد آن را داشته باشند، هر چند عقلاً قابل اثبات
نيست، ولي از نظر شرعي اگر دليلي باشد، قابل پذيرش است و مانعي براي آن نيست.»(9)

بعد روايات را بررسي مي‌کند و بهترين راه جمع ميان اخبارِ
مختلف در اين باب را اين مي‌داند كه اگر روزها هم تأثيري داشته باشند، به فرمان
خداست و هرگز نبايد براي آنها تأثير مستقلي قائل شد و از لطف خداوند خود را بي‌نياز
دانست. وانگهي نبايد حوادثي را كه غالباً جنبۀ كفارۀ اعمال نادرست انسان را دارند،
به تأثير ايام ارتباط داد و خود را تبرئه كرد.

از سخنان مفسرين اين گونه نتيجه مي‌گيريم كه خود ايام و
روزها ذاتاً نحس و سعد نيستند، بلكه سعد و نحس بودن آنها به خاطر حوادث نيك و بدي
است كه در ايام واقع شده است، به اين جهت نمي‌توان به‌طور مطلق روزي را بد يا خوب
دانست. 

ب) روايات: در روايات اسلامي به احاديث زيادي در اين زمينه
برمي‌خوريم كه هر چند بسياري از آنها ضعيفند، ولي در بين آنها روايات معتبري نيز
وجود دارند:

1. از امير مؤمنان دربارۀ روز «چهارشنبه» و فال بدي كه به
آن مي‌زنند و سنگيني آن و اين كه منظور كدام چهارشنبه است، سئوال شد، حضرت فرمود:
«چهارشنبة آخر ماه است كه در محاق اتفاق افتد و در همين روز «قابيل» برادرش
«هابيل» را كشت… و خداوند در اين روز چهارشنبه تندباد را بر قوم عاد فرستاد.»(10)
لذا بسياري از مفسران به پيروي از روايات، آخرين چهارشنبۀ هر ماه را روز نحس مي‌دانند
و از آن به «اربعاً لا تدور» تعبير مي‌كنند، يعني چهارشنبه‌اي كه تكرار نمي‌شود.

2. در بعضي ديگر از روايات مي‌خوانيم كه روز اول ماه، روز
سعد و مباركي است، زیرا آدم«ع» در آن آفريده شده است. و همچنين روز 26 زیرا خداوند
دريا را براي موسی«ع» شكافت.(11)

 

چرا سعد و نحسي بعضي ايام پذيرفته شده است؟

علل اين امر را چند چيز مي‌توان دانست:

1ـ وجود وقايعي كه در اين ايام واقع شده‌اند، باعث سعد و
يا نحس آن گرديده است. در روايتی آمده است که روز سوم ماه، روز نحسي است، زیرا آدم
و حوا در آن روز از بهشت رانده شدند و لباس بهشتي از تن آنها كنده شد(12)
و يا روز هفتم ماه روز مباركي است، زیرا حضرت نوح سوار بر كشتي شد (و از غرق شدن
نجات يافت).(13)

2ـ توجه دادن مسلمين به حوادث گذشته تا اعمال خود را بر حوادث
تاريخيِ سازنده تطبيق دهند و از حوادث مخرب و روش بنيان‌گذاران آنها فاصله گيرند،
لذا روايات فراوانی سعد و نحس ايام را با بعضي از حوادث مطلوب يا نامطلوب پيوند مي‌دهند،
مخصوصاً در مورد روز عاشورا كه بني‌اميه به گمان پيروزي (ظاهري) بر اهل بيت«ع» آن
را روز مسعود و مباركي مي‌شمرند و در روايات شديداً تبرك جستن به آن روز نهي شده
است. حتي دستور داده‌اند كه آن روز را روز ذخيرۀ آذوقة سال و مانند آن قرار ندهند،
بلكه كسب و كار را در آن روز تعطيل كنند و عملاً از برنامۀ بني‌اميه فاصله بگيرند.(14)
 

3ـ توسل و توجه به ساحت قدس الهي و استمداد از ذات پاك
پروردگار، لذا در روايات متعددي توصيه شده است در روزهايي كه نام نحس بر آن گذارده
شده با دادن صدقه و يا خواندن دعا و قرآن و توكل بر ذات الهي و استمداد از لطف او
خود را بيمه كنيد.

يكي از دوستان امام حسن عسكري«ع» روز سه‌شنبه خدمتشان
رسيد. امام فرمود: ديروز تو را نديدم؟ عرض كرد: دوشنبه بود و من در اين روز حركت
را ناخوش داشتم. فرمود: كسي كه دوست دارد از شر روز دوشنبه در امان بماند، در
اولين ركعت نماز صبح سورة «هل اتی» بخواند. سپس آيه‌اي از سورة «هل اتي» را (كه
تناسب با رفع شر دارد) تلاوت فرمود(15) «خداوند نيكان را از شر روز
رستاخيز نگاه مي‌دارد. او به آنها خرمي و طراوت ظاهر و خوشحالي درون عطا مي‌كند.»(16)

4ـ حوادث جنبۀ كفاره اعمال نادرست خود انسان است و ايام
ارتباط و تأثير مستقيم ندارند، بلكه ايام را مي‌توان با توبه و استغفار به روزهاي
مبارك و سعد تبديل کرد.

يكي از ياران امام هادي«ع» مي‌گويد: «خدمت حضرت رسيدم، در
حالي كه در مسير راه انگشتم مجروح شده بود، سواري از كنارم گذشت و به شانة من صدمه
زد، در وسط جمعيت گرفتار شدم و لباسم را پاره كردند. گفتم: خدا مرا از شر تو اي
روز حفظ كند، عجب روز شومي هستي! امام فرمود: با ما ارتباط داري و چنين مي‌گويي؟
آيا روز را گناهكار مي‌شماري؟ آن مرد مي‌گويد: از شنيدن اين سخن به هوش آمدم و به
خطاي خود پي بردم. عرض كردم: مولاي من! استغفار مي‌كنم و از خدا آمرزش مي‌طلبم.
حضرت افزود: روزها چه گناهي دارند كه شما آنها را شوم مي‌دانيد، در حالي كه كيفر
اعمال شما در اين روزها دامانتان را گرفته است؟ شوم دانستن ايام فايده‌اي ندارد.
خداوند شما را مجازات مي‌كند به مذمت كردن چيزي كه نكوهش ندارد. آيا نمي‌داني كه
خداوند ثواب و عقاب مي‌دهد؛ و جزاي اعمال را در اين سرا و سراي ديگر خواهد داد؟
سپس افزود ديگر اين عمل را تكرار مكن…»(17)

 

 

نحوست سیزده نوروز

در پايان بحث خالي از فايده نيست كه نگاهي به روز سيزده و
سعد و نحس بودن آن داشته باشيم كه آيا درست است يا نه؟

امام صادق«ع» نقل شده است كه فرمود: «أَنَّهُ(18)
يَوْمُ نَحْسٍ فَاتَقِ فِيهِ الْمُنَازَعَةَ وَ الْحُكُومَةَ وَ لِقَاءَ
السُّلْطَانِ وَ كُلَّ أَمْرٍ وَ لَا تَدْهُنْ فِيهِ رَأْساً وَ لَا تَحْلِقْ فِيهِ
شَعْراً وَ مَنْ ضَلَّ فِيهِ أَوْ هَرَبَ سَلِمَ؛(19) به راستي آن (روز
سيزدهم) نحس است. در آن روز از منازعه و حكم كردن و ملاقات با سلطان و هر كاري
پرهيز كن و در آن روز به سر خود روغن نمال و سر و… را نتراش و كسي كه در اين روز
گم شود يا فرار كند، سالم مي‌ماند.»

 و نیز حضرت صادق«ع»
فرمود: «يَوْمٌ نَحْسٌ فِيهِ هَلَكَ ابْنُ نُوحٍ«ع» وَ امْرَأَةُ لُوطٍ وَ هُوَ يَوْمٌ
مَذْمُومٌ فِي كُلِّ حَالٍ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنْ شَرِّهِ وَ مَنْ وُلِدَ فِيهِ
كَانَ مَشْئُوماً عَسِيرَ الرِّزْقِ كَثِيرَ الْحِقْدِ نَكِدَ الْخُلُقِ وَ مَنْ مَرِضَ
فِيهِ أَوْ فِي لَيْلَتِهِ يُخَافُ عَلَيْهِ؛(20) (سيزده) روز نحسي است
كه در آن روز پسر نوح و همسر لوط هلاك شده‌اند و اين روز، روزي است مذموم، پس از
شرش به خدا پناه بريد و كسي كه در آن روز به دنيا آيد، شوم و كم ذوق و زياد كينه
خواهد بود و كسي در آن روز يا شبش بيمار شود، بر او (از مرگ) ترسيده مي شود.»

در اين روايات چند نكته‌ قابل ذكر وجود دارند که با توجه
به آنها نمي‌توان به اين روايات اعتماد كرد:

اولاً، اين روايات مرسله‌اند و سندي براي آن در «بحار» ذكر
نشده است، لذا قابل اعتماد نيستند.

ثانياً با روايات ديگر از جمله روايت امام هادي«ع» كه
فرمود: «مَا ذَنْبُ الْأَيَّامِ حَتَّى صِرْتُمْ تَتَشَأَّمُونَ بِهَا؛ روزها چه
گناهي دارند كه شما آنها را شوم (و گناهكار) مي‌دانيد؟» منافات دارد

ثالثاً، از نظر عقلي اجزاي زمان با هم مساوي‌اند و نمي‌توان
گفت كه برخي از ايام نحس‌اند.

رابعاً در همين روايات قرائني وجود دارند كه راز نحس بودن
آن ایام، حوادثي است كه در آنها واقع شده‌اند، مثل: هلاكت پسر نوح، همسر لوط و…

خامساً، روايت دوم تصريح دارد كه مي‌توان از شرّ آن روز به
خدا پناه برد و با دادن صدقه، دعا، انجام كار خير و… نحس بودن آن را برطرف کرد.

سادساً اگر واقعاً سيزده نحس بود و تولد در آن روز شوم،
چرا بزرگ‌ترين انسان عالم هستي بعد از پيامبر اكرم«ص»؛ يعني اميرمؤمنان«ع» در
سيزده رجب به دنيا آمد و آن همه خير و بركت و علوم را براي بشر به ودیعه گذاشت؟

و چرا ياران پيروز تاريخ(21) انبيا و معصومان
313 نفر بوده و هستند؛ مثل: ياران طالوت در پيروزي بر جالوت، اصحاب پيروز پيامبر
اكرم«ص» در جنگ بدر و ياران حضرت مهدي«ع» در پيروزي جهاني و از ميان چهارده معصوم،
سيزده نفر آنها مرد هستند و حروف ابجد نام مبارك نرجس خاتون نيز مساوي با 313 مي‌باشد؟

سابعاً اگر نحس بودن سیزده را بپذيريم، دليلي بر بيرون
رفتن (سيزده به در) و آن همه گناه و طبيعت را نابود كردن نداريم، بلكه برعكس، بايد
با انجام دعا، دادن صدقه، انجام كار خير و احسان و سر زدن به بيماران و سالمندان،
بلاي آن را رفع و دفع کرد. جالب است كه در روايات نحس از عطر زدن و شيك پوشي و تيغ
زدن سر و صورت در آن روز نهي شده است، ولي مردم برعكس عمل مي‌كنند!

 

 منابع برای
مطالعة بيشتر:

ترجمه الميزان، علامه طباطبايي، ج 19، ذيل آيه 19 قمر.

ترجمه تفسير صافي، ج دوم، ذيل آيه 19.

تفسير نمونه، آيت‌الله مكارم شيرازي، ج 23، ص 37 – 47، ج
20، ص 260.

 

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ برگرفته از «پرسش‌ها و پاسخ‌هاي قرآني»
از نويسنده.

2ـ المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني،
تهران، دفتر نشر الكتاب، دوم، ص 232.

3ـ همان، ص 485.

4ـ قمر، 19 – 20، «إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً
فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ».

5ـ فصلت/ 16.

6ـ دخان/ 3.

7ـ‌ الميزان، في تفسير القرآن، علامه سيدمحمد
حسين طباطبايي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چهارم، 1362، ج 17، ص 401.

8ـ همان، ص 79 – 83، با تلخيص.

9ـ تفسير نمونه، هيأت تحريريه با نظارت آيت‌الله
ناصر مكارم شيرازي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1370، ج 23، ص 41 و 47 با تلخيص.

10ـ تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 183، حديث 25؛
تفسير نمونه، (پيشين)، ج 23، ص 43؛ تفسير صافي، ج 5، ص 102: «آخِرُ أَرْبِعَاءَ فِي
الشَّهْرِ وَ هُوَ الْمُحَاقُ وَ سَاقَ الْحَدِيثَ إِلَى أَنْ قَالَ وَ يَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ
أَرْسَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الرِّيحَ عَلَى قَوْمِ عَادٍ» (مجمع‌البيان،
همان، ج 9 ـ 10، ص 287.)

11ـ تفسير نور الثقلين، ص 105، حديث 25، به
نقل از تفسير نمونه (پيشين)، ج 23، ص 43، و ر.ك: محسن فيض كاشاني، تفسير الصافي،
(بيروت، لبنان، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، چاپ دوم، 1402 ق، 1982
م، ج 5، ص 101 – 102. متن حديث: «امام صادق«ع» فرمود: « الْيَوْمُ
الْأَوَّلُ خُلِقَ فِيهِ آدَمُ«ع» يَوْمٌ صَالِحٌ مَسْعُودٌ»، بحار الانوار، ج 56،
ص 56 روايت 9 و قال: « إِنَّهُ يَوْمٌ مُبَارَكٌ لِلسَّيْفِ ضَرَبَ مُوسَى«ع» فِيهِ
الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ»؛ بحارالانوار، ج 56، ص 83.

12ـ تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 58، به نقل از
تفسير نمونه (پيشين)، ج 23، ص 43.

13ـ همان، ج 5 ص 61، به نقل از تفسير نمونه
(پيشين)، ج 23، ص 43.

14ـ ر.ك: تفسير نمونه، (پيشين)، ج 23، ص 44.

15ـ بحار الانوار، (پيشين)، ج 56، ص 39، حديث
7: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَقِيَهُ اللَّهُ شَرَّ يَوْمِ الْإِثْنَيْنِ فَلْيَقْرَأْ فِي
أَوَّلِ رَكْعَةٍ مِنْ صَلَاةِ
الْغَدَاةِ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ ثُمَّ قَرَأَ
أَبُوالْحَسَنِ«ع» فَوَقاهُمُ…»

16ـ «فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ»،
هل اتي/ 11.

17ـ بحار، ج 56، ص 2، روايت 5 و 6: «مَا ذَنْبُ
الْأَيَّامِ حَتَّى صِرْتُمْ تَتَشَأَّمُونَ بِهَا إِذَا جُوزِيتُمْ بِأَعْمَالِكُمْ
فِيهَا… قَالَ وَ اللَّهِ مَا يَنْفَعُكُمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يُعَاقِبُكُمْ بِذَمِّهَا
عَلَى مَا لَا ذَمَّ عَلَيْهَا فِيهِ أَ مَا عَلِمْتَ يَا حَسَنُ أَنَّ اللَّهَ هُوَ
الْمُثِيبُ وَ الْمُعَاقِبُ وَ الْمُجَازِي بِالْأَعْمَالِ عَاجِلًا وَ آجِلًا».

18ـ ضمير انه به سيزده برمي‌گردد كه قبلاً به
آن اشاره شده است؛ لذا مرحوم مجلسي نيز عنوان سيزده را انتخاب نموده است.

19ـ بحارالانوار، ج 56، ص 65.

20ـ همان، ص 66، روايت 69.

21ـ به
مقاله «313 نفر ياران پيروز تاريخ» از نگارنده در همين مجله رجوع شود.

 

 

 

سوتیترها:

آياتي كه دلالت بر سعد بودن ايام دارند، به
خاطر مقارنت و همراهي آن ايام با امور بزرگ و افاضات الهي و كارهاي معنوي است، مثل
امضاي تقديرات، نزول ملائكه و روح، انجام عبادات و… اخبار هم نتيجه‌اش اين است كه
نحس بودن ايام، به خاطر كارهاي زشتي است كه در آن واقع شده است و سعد بودن ايام به
خاطر كارهاي نيك ديني و يا عرفي است.

 

 

2ـ امام هادی«ع» : روزها چه گناهي دارند كه شما آنها را شوم
مي‌دانيد، در حالي كه كيفر اعمال شما در اين روزها دامانتان را گرفته است؟ شوم دانستن
ايام فايده‌اي ندارد. خداوند شما را مجازات مي‌كند به مذمت كردن چيزي كه نكوهش ندارد.
 

 

3ـ اگر نحس بودن سیزده را بپذيريم، دليلي بر بيرون رفتن (سيزده
به در) و آن همه گناه و طبيعت را نابود كردن نداريم، بلكه برعكس، بايد با انجام دعا،
دادن صدقه، انجام كار خير و احسان و سر زدن به بيماران و سالمندان، بلاي آن را رفع
و دفع کرد.  

 

 

/

گفته‌ها و نوشته‌ها

 

حلال و
حرام

روزی
یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیاحرام است؟ بهلول گفت:
نه! پرسید:
اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام
است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را درخمره‌ای بگذاریم و آن را
زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می‌شود؟…

بهلول گفت:
نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می‌پاشم، آیا دردت می‌آید؟ گفت: نه! بهلول گفت:
حال مقداری خاک نرم بر گونه‌هات می‌پاشم، آیا دردت می‌آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک
و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله‌های گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!

مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست!
بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و
تو نباید احساس درد کنی، اما من سر تو را شکستم تا تو دیگر جرأت نکنی احکام خدا را
بشکنی!

 

شهید مطهری:

«علامه طباطبایی (رحمه‌الله علیه) در ماه
رمضان روزه خود را با بوسه بر ضریح مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها، افطار می‌کرد.
ابتدا پیاده به حرم مشرف می‌شد و ضریح مقدس را می‌بوسید، سپس به خانه می‌رفت و غذا
می‌خورد. این ویژگی علامه طباطبایی است که مرا به شدت شیفته ایشان نموده است.»

 

عجوزة دنيا

حضرت عیسی (علیه السلام) دنیا را دید بصورت عجوزه‌ای که قدش خمیده و چادر
رنگین بر سر انداخته و یک دست خود را به حنا خضاب و دست دیگر را به خون آغشته کرده
است.

عیسی فرمود چرا پشتت خمیده؟ گفت از بس که عمر کرده‌ام.

فرمود که چرا چادر رنگین بر سر داری؟ گفت تا دل جوانان را با آن فریب دهم.

فرمود که چرا به حنا خضاب کرده‌ای؟ گفت الحال شوهری گرفته‌ام.

فرمود که چرا دست دیگرت به خون آغشته‌ای؟ گفت الحال شوهری کشته‌ام.

پس عرض کرد: یا روح‌الله! عجب این است که من پدر می‌کشم، پسر طالب من می‌شود
و پسر می‌کشم پدر طالب من می‌شود و عجب‌تر اینکه هنوز هیچکدام [از طالبان من] به
وصال من نرسیده‌اند و بر بکارت خود باقی هستم.

 

سجاده، انگشتر، مسواك، تسبيح

امام موسى کاظم (علیه السلام)فرمود : لا تستغنى شیعتنا عن أربع: خمره یصلى
علیها و خاتم یتختم به و سواک یستاک به و سبحه من طین قبر أبى عبدالله علیه
السلام…

 پیروان ما از چهار چیز بى‏نیاز
نیستند:

1ـ سجاده‏اى که بر روى آن نماز خوانده شود.

2ـ انگشترى که در انگشت باشد.

3ـ مسواکى که با آن دندان‌ها را مسواک کنند.

۴ـ تسبیحى از خاک مرقد امام حسین (علیه السلام).

(تهذیب الاحکام، ج 6، ص 75)

 

خیار سبزه، کاکل به سره!

اهل علمی نقل می‌کرد که: در خدمت عارف
ربانی، شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی به قبرستانی برای فاتحه رفتیم. حضرت شیخ به من
فرمود: «گوش کن از این قبر چه صدایی می‌شنوی» …بر اثر توجه (و تصرف) ایشان شنیدم
که از قبر (برزخی) صدا می‌آمد: «خیار سبز است، کاکل به سر است»! …بعد به قبر
دیگر اشاره کردند، شنیدم می‌گفت: «لا اله الا الله»… فرمودند: صاحب قبر اول بقال
بود و چندین سال از فوت او می‌گذرد، خیال می‌کند زنده است و مشغول فروش خیار است.
دومی مردی بود اهل دل و ذکر، در آن عالم (برزخ) هم مشغول ذکر حق است.

 

مرگ رباخوار

مـالـک دینار گــوید: روزی به عیادت مریضی
رفتم، نگاه کردم دیدم اجــلش نزدیک است. کلمة شهادت (شهادتین) بر وی عرضه کردم و
مریض نمی‌گفت. هـر چند جـهد کـردم فایده‌ای نداشت. وی (بجای گفتن شهادتین) می‌گفت:
«ده، یازده!»

پس آن مریض گفت: ای
شیخ! پیش من کوهی آتشین است؛ هرگاه قصد گفتن کلمة شهادت می‌کنم، آتش قصد من می‌کند.

از شغل او پرسیدم، گفتند: مال به ربا دادی و
سود خوردی و پیمانه کم دادی.

 

حضرت آیت‌الله جوادی:

سیدنا الاستاذ طباطبایی می‌فرمود: پس از
ارتحال مرحوم آقای قاضی، روزی مشغول نماز بودم، اما تحت الحنکم را [که گشودن آن
مستحب است] باز نکرده بودم. ناگاه دیدم آقای قاضی تشریف آوردند و در همان حال که
من به نماز ایستاده بودم تحت الحنکم را باز کردند و رفتند!… ما نیازمند چنین
انسان صاحب نفسی هستیم که اینگونه به شاگرد عنایت داشته باشد و از آن عالم بیاید و
بر کار شاگردش نظارت کند.

 

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند:

جسم شش حالت دارد: صحت، مرض، موت، حیات، خواب و بیداری.
روح هم شش حالت دارد: صحت آن یقین، مرض آن شک، موت آن جهل، حیات آن علم، خواب آن
غفلت و بیداریش حفظ روح است. (بحارالانوار، 398/14)

 

سلیمان نبی و دزد مرغابی

مردی نزد حضرت سلیمان (علیه السلام) آمد و
شکایت کرد که همسایه‌ها مرغابی مرا می‌دزدند و نمی‌دانم کیست.

حضرت سلیمان وقتی مردم در مسجد بودند خطبه
خواند و گفت: یکی از شما مرغ همسایه را می‌دزدد و داخل مسجد می‌شود، در حالتی که
پر او بر سرش است.

مردی دست بر سر کشید… حضرت گفت: بگیرید که
دزد اوست. (هزار و یک نکته، علامه حسن‌زاده آملی)

 

سلطنت نمي‌خواهم!

روزی هارون‌الرشید خلیفه عباسی به بهلول
گفت: آیا می‌خواهی سلطان باشی؟

بهلول فرمود: دوست نمی‌دارم.

خلیفه گفت: برای چه سلطنت نمی‌خواهی؟

بهلول گفت: برای اینکه من تا به حال به چشم
خود، مرگ سه خلیفه را دیده‌ام، ولی خلیفه تا به حال مرگ دو بهلول را ندیده است!

 

 

استغفار سی ساله

یکی از بزرگان عرفا می‌گفت: سی سال است از
یک «الحمدلله» که گفته‌ام در پیشگاه خداوند، استغفار می‌کنم! ‏

گفتند: چگونه بوده است؟

گفت: حریقی شب هنگام در بغداد روی داد. من
بیرون رفتم تا وضع دکان خود را ببینم. گفتند حریق از دکان تو دور است. گفتم
‏‏«الحمدلله»… سپس با خود گفتم: فرض کن دکان تو نجات یافته، آیا به دیگر
مسلمانان نمی‌اندیشی؟

 

رايگان به همه مي‌دهند

جوانی مغرور، پیر قد خمیده‌ای را دید و گفت:

ای پیرمرد! کمانت چند است؟ پیش بیا و آن را
به من بفروش.

پیر گفت: ای جوان! این کمان را زندگانی، رایگان
به ما بخشید، پولت را نگهدار که روزی هم به تو رایگان می‌بخشند؟

 

توجه!

…روزی من از مطب دندانسازی خود حرکت کردم
که جایی بروم، سوار ماشین شدم، میدان فردوسی یا پیشتر از آن ماشین نگه داشت،
جمعیتی آمد بالا، سپس دیدم راننده زن است، نگاه کردم دیدم همه زن هستند، همه یک
شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی
سوار شده‌ام، این اتوبوس کارمندان است. اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد آن زن که
پیاده شد همه مرد شدند!

با اینکه ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم ولی
از ماشین که پیاده شدم رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از اینکه من حرفی بزنم شیخ فرمود:

«دیدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به
آن زن توجه داشتند، همه زن شدند!»

بعد گفت:

«وقت مردن هر کس به هر چه توجه دارد، همان
جلوی چشمش مجسم می‌شود، ولی محبت امیرالمؤمنین علیه‌السلام باعث نجات می‌شود.»

«چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود…
تا ببیند آنچه دیگران نمی‌‌بینند و بشنود آنچه را دیگران نمی‌شنوند.»

 

جواب دندان‌شكن
به عمر و عاص

روزی عمرو بن
عاص به امام حسین علیه السلام  گفت: براى چيست
كه ريش شما خاندان بنى‌هاشم از ريش ما بنى‌اميه پرپشت‏تر است!؟

امام حسين عليه
السلام (آيه 58 سوره اعراف را خواند كه مي‌فرمايد):

وَ الْبَلَدُ
الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ
إِلَّا نَكِداً

گياه شهر و زمين
پاك و پاكيزه به اجازه خدا مي‌رويد، ولى آن مكانى كه خبيث باشد جز خار و خسك چيزى
خارج نمي‌كند!

معاويه متوجه عمرو
عاص شد و گفت: تو را به آن حقى كه من به گردن تو دارم ساكت شو! زيرا اين حسين پسر
على بن ابى طالب است!!

 (بحارالانوار جلد ۴۴ صفحه ۲۰۵)

 

پند پدر

عالمی می‌گفت:
یاد دارم که در دوران طفولیت، بسیار متعبد بودم و شب زنده‌دار. یک شب در خدمت
مرحوم پدرم نشسته بودم و تمام شب بیدار بوده و قرآن در دست گرفته بودم و همه
همسایگان در خواب بودند. به پدر عرض کردم: چرا یکی از همسایگان، سر از خواب برنمی‌دارد
تا دو رکعت نماز گذارد؟ چنان در خواب غفلت فرو رفته‌اند که گویا مرده‌اند!

پدر گفت: جان
پدر! اگر تو نیز بخوابی بهتر از آن است که غیبت مردمان کنی.

(کشکول )      

 

مناظره فقير و
غني

ثروتمندزاده‌اى
در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او هم فقيرزاده‌اى در كنار قبر پدرش بود.

ثروتمندزاده با
فقيرزاده مناظره مى‌كرد و مى‌گفت: صندوق گور پدرم سنگى است، و نوشته روى سنگ،
رنگين است. مقبره‌اش از سنگ مرمر فرش شده و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار رفته
است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، اين كجا و آن كجا؟

فقيرزاده در
پاسخ گفت: تا پدرت از زير آن سنگ‌هاى سنگين
بجنبد، پدر من به بهشت رسيده است!

(حكايت‌هاى
گلستان سعدى به قلم روان، محمد محمدى اشتهاردي)

 

 

توكل

شخصي پيش شيخي
رفت، جامه او پاره ديد. گفت:‌ بسيار كسان باشند كه اگر اشارت كني در حق تو نظر
كنند.

شيخ گفت: من شرم
دارم كه دنيا خواهم از كسي كه در دست او به عاريت است.

(كشكول شيخ
بهايي)

 

/

اصول، اهداف، روش‌ها و فنون تربیت دینی

دكتر مرضيه مختاري‌پور

چگونه تربیت دینی کودکان را آغاز کنیم و مسائل
دینی را برا ی آنان بازگو کنیم؟ اصولاً از نظر اسلام تربيت از گهواره آغاز مي‌شود
و در خانواده شكل مي‌گيرد. مقدمات و پايه‌گذاري آن از مرحله تشكيل جنين و حتي قبل
از آن است، ولي آنچه كه صورت رسمي دارد از لحظة تولد است و با خواندن اذان و اقامه
در دو گوش كودك شروع مي‌شود. پيش از اينكه دربارة مقاصد و محتوا و شيوه‌ها و فنون
تربيت مذهبي كودكان سخن بگوييم ضروري است از سه اصل مهمي كه براي تربيت ديني لازم
است سخن به‌ميان آوريم.

اصول تربیت دینی بدين قرارند:

1.     آگاهي و معرفت: ما مدعي نيستيم كه كودك قادر به درك همة
مسائل و جوانب مربوط به مذهب باشد يا آنچه را كه مي‌گوييم دريابد، ولي اين نكته
بايد مورد نظر باشد كه به ميزان توانايي درك مطالب و فهم او مسائل را به او تزريق
كنيم و به حساب اينكه او خردسال است و هنوز وقت بسياري براي متدين‌شدن دارد در اين
كار تعلـل نكنيم.

2.      شور و احساس: طفل
مي‌بايست كم‌و‌بيش با جماعات و اجتماعات مذهبي آشنا شود. در مراسم مذهبي، دعاهاي
دسته‌جمعي، سرودها و مراثي و در عبادت‌هاي جمعي مانند نمازهاي جمعه و جماعت شركت
كند و كم‌و‌بيش هيجانات، شادي‌ها، اشك‌ها و آه و ناله‌ها را ببيند. اين امر در
برانگيختن عواطف و شور مذهبي طفل مؤثر است. همچنين نقل داستان‌هاي مذهبي نيز در
اين امر مفيد است.

3.      رفتار و عمل: نقش
عمل و رفتار بيش از منطق و گفتار در تربيت مؤثر است. دل‌ها از طريق عمل  متوجه حقيقت‌ها مي‌شوند و عادات مذهبي پديد مي‌آيند
و ميل به طاعت و عبادت در فرد شكل مي‌گيرد. اين روش تعليم پيامبر بود كه به مردم
مي‌فرمود: ببينيد من چگونه عمل مي‌كنم شما هم همان كار را بكنيد. در چگونگي تربيت
ديني كودكان مي‌بايست نقاط و مقاصدي روشن باشد و مربي بداند كه مي‌خواهد چه مسيري
را تعقيب كند، مي‌خواهد به چه اهدافي برسد؟ چه چيزهايي را مي‌خواهد به كودك
بياموزد؟

 

 

اهداف
تربیت دینی

مقصد كلي، مذهبي بار‌آوردن كودك است؛ به‌گونه‌اي
كه به تعاليم مذهب مؤمن و معتقد و برنامه‌هاي آن را عامل باشد. هدف اين است كه
كودك ما اسلام را به‌عنوان مكتبي سازنده و حيات‌بخش بپذيرد و تعاليم آن را به‌صورت
افكاري اصيل و هيجان‌انگيز در خود پذيرا شود. زندگي حال و آينده خود را براساس
فلسفه‌اي كه مذهب معين مي‌كند رنگ و صورت دهد و در ايجاد و محيط مورد تأييد مذهب
كه محيطي پاك و به‌دور از هرگونه بدآموزي است كوشش و تلاش كند. در اين مرحله سه‌ گونه هدف در رابطه با دين براي فرزندان
پيش مي‌آيد:

1. رشد، گسترش و تقويت حس مذهبي و علاقه‌مندي
به دين
: نكتة در خور توجه در اين زمينه آن است كه
فرزندان در اين سنين، به‌دلیل غرور نوجواني، گاه از طرح همه پرسش‌های خويش پرهيز
دارند و همچنين به‌دليل رشد عقلانيت و قوه استدلالشان به هر پاسخي راضي نمي‌شوند؛ از
این‌رو بر ما است كه مستقيم و غيرمستقيم، آنان را به سخن آورده و سپس پرسش‌هايشان
را مستدل و منطقي و در حد فهم و دركشان پاسخ دهيم. از سوي ديگر در دوران بلوغ
همزمان با بيدار‌شدن دیگر غرايز و نيازهاي رواني، وجدان ديني و اخلاقي نيز در درون
نوجوان بيدار و فعال مي‌شود و او را به تفكر دربارة معنويات و حقايق ديني وا مي‌دارد.
به همين سبب يكي از نيازهاي اصيل نوجوانان در اين سن، نيازها و انگيزه‌هاي ديني و الهي
آنهاست. از اين‌رو دانشمندان دورة نوجواني را دورة شكل‌گيري اعتقادات مي‌دانند. در
اين سنين نوجوان با كنجكاوي و خواست دروني به‌دنبال دست‌يافتن به هويت ايدئولوژيك
(عقيدتي) است؛ به‌نحوي كه بتواند در پرتو آن به «فلسفة زندگيِ» روشني دست يابد. پرسش‌های
زيادي كه در اين دوران در خصوص مسائل فكري و اعتقادي براي نوجوان مطرح مي‌شود و او
در پيِ يافتن پاسخ اين پرسش‌ها به جست‌وجو مي‌پردازد همه برخاسته از اين انگيزة
دروني است. آنچه مهم است اين است كه نبايد نوجوان را در راه حل‌و‌فصل مسائل فكري و
يافتن پاسخ برای پرسش‌هاي اساسي تنها گذاشت و با معرفي كتاب‌هاي مناسب و بحث و گفت‌وگو
با او ذهنش را نسبت به مسائل روشن کرد. مناسب‌ترين افراد براي اين كار مهم، معلمان
و مربيان مدارس هستند.

2. آموزش
قرآن
: در روايات از آموزش قرائت قرآن به‌عنوان يكي
از وظايف والدين در تربيت فرزندان‌شان ياد شده است. بر همين اساس، امام علي (ع) به
معلمي كه «بسم الله الرحمن الرحيم» را به فرزندان خردسالش آموخته بود، به گنجايش
دهان استاد، طلا و جواهر هديه داد. امام حسن عسكري (ع) نيز در روايتي ثواب آموزش
قرآن به فرزندان را تشكيل‌دهندة بخش بزرگي از نامة اعمال والدين مي‌شمارد.

3. آشناسازي
با مفاهيم و معارف اسلامي:
افزون بر قرائت قرآن، بايد معاني،
مفاهيم، داستان‌ها و مثل‌هاي قرآن را به كودكانمان بياموزيم و در كنار آن با
روايات و احاديث معصومان (ع) آشنايشان کنیم و براي لحظه‌لحظة زندگي، الگويي عملي
در مقابل چشمانشان قرار دهيم. امام علي (ع) در اين‌باره چنين توصيه مي‌كند: «از
دانش ما به كودكان‌ خود بياموزيد كه خداوند بدين‌وسيله منافعي به ايشان رساند.»(1)

امام صادق (ع) نيز به شيعيان خويش سفارش
مي‌كند كه نونهالان خود را پيش از آنكه افكار و انديشه‌هاي انحرافي، گمراهشان کند،
با احاديث اهل بيت (ع) آشنا کنند. مهم‌ترين موضوعاتي كه فرزندان بايد با آنها آشنا
باشند را مي‌توان بدين‌ترتيب فهرست كرد:

·       
خداشناسي:
معرفي خدا و صفات او، عدالت و حكمت الهي در آفرينش جهان و توضيح دربارة بلاها و
امتحانات؛

·       
راهنماشناسي:
شناخت پيامبران و فلسفة نبوت و آشنايي با امامان و كاركردهاي امامت؛

·       
معادشناسي:
رستاخيز، حسابرسي، برزخ، قبر، كيفر و پاداش؛

·       
انسان‌شناسي:
رابطة انسان با خدا و جهان هستي، نظارت خدا بر انسان، خلافت انسان در زمين.

4.      محبت
به پيامبر (ص) و اهل بيت
(ع): وظايف والدين
تنها به آموزش برخي مفاهيم و ايجاد پاره‌اي از نگرش‌ها محدود نمي‌شود، بلكه بر
آنهاست كه برخي گرايش‌هاي مثبت را به فرزندان خود القا كنند و در جان‌هايشان رسوخ
دهند. محبت به خوب‌ها و خوبي‌ها و نفرت از بدها و بدي‌ها، ايمن‌سازي قوي و مؤثري
در مقابل هرگونه زشتي و گناه بوده، محركي به‌سوي كمال و ترقي معنوي به‌شمار مي‌رود.
محبت به معصومان (ع) آنان را به حقايقي عيني و الگوهايي عملي مبدل کرده، امكان
همانندسازي با آنها را فراهم مي‌آورد. پيامبر اعظم (ص) در روايتي مي‌فرمايد:
«فرزندان خود را بر دوست داشتن پيامبرتان و محبت به اهل بيت او تربيت کنید.»(2)

 

ابزار و فنون تربیت دینی

وسايل و ابزار تربيت در اين راه بسيار و برخي
از آنها عبارت‌اند از:

داستان‌ها: منظور داستان‌هاي مربوط به
پيشينيان مذهب است كه بیان آن ضمن افزایش سطح فكر و معرفت كودكان سبب ايجاد عُلقه
(دلبستگي) و تلاش براي همانندي هم خواهد بود.

محافل و مجامع: قرار‌دادن كودك در جوّ
مذهبي مثل مساجد و محافل، جلسات مذهبي، اجتماعات سالم ديني در رشد و پرورش ديني
آنها بسيار مؤثر است. 

رفتارهاي مذهبي جمعي: برگزاري نماز جماعت، تربيت
گروه سرودهاي مذهبي، عبادت‌هاي جمعي، آوازهاي مذهبي به‌صورت گروهي در تربيت مذهبي
كودكان بسيار مؤثر است و موجباتي را براي رشد مذهبي، صفا و اخلاص فراهم مي‌آورد.

ارائة الگو: خانواده
الگوهاي مناسبي را براي نوجوان خود فراهم کنند. ميزان حضور خانواده در اجتماع نيز
در اين نکته اهميت بسزايي دارد. امام صادق عليه السلام در اين‌باره مي‌فرمايد:
«كونوا دعاه الناس باعمالكم و لاتكونوا دعاه الناس بالسنتكم» با كردار و رفتار
مردم را به خوبي‌ها و نيكي‌ها دعوت كنيد نه با زبان‌هاي خود.(3)

وجود الگوي عملي در مسائل ديني و اخلاقي
ضروري است. قرآن كريم در اين زمينه در سورة احزاب آیة 21 مي‌فرمايد: «لقد كان لكم
في رسول الله اسوه حسنه» همانا رسول خدا براي شما اسوه و الگوي خوبي است. بايد به
تناسب سن و فهم و درك و بصيرت در نوجوانان، همان بصيرتي را به‌وجود آورد كه اسلام
ما را به آن دعوت مي‌كند.(4)

 

آسیب‌شناسی تربیت دینی

به نظر می‏رسد در آسیب‏شناسی تربیت دینی،
مهم‏تر از هر چیز، آسیب‌شناسی مبانی نظری تربیت دینی در نظام آموزشی کشور، باید
بررسی شود. به‌هر‌حال، سیاست‌گذاری‏ها و برنامه‏ریزی‏ها، بر مبانی نظری پذیرفته‌ شده
در بین سیاست‌گذاران و برنامه‏ریزان مبتنی هستند و تا هنگامی که نگرش آنان دربارة
تربیت اسلامی دچار کاستی و نارسایی باشد، نمی‏توان انتظار داشت که سیاست‏ها و
برنامه‏ها، متقن و نتیجه‌بخش شوند؛ به‌خصوص در عرصة آموزش و پرورش که در سلسلة
طولی عوامل مؤثر، نقش عوامل مباشر، کمتر از سیاست‌گذاران، برنامه‌ریزان و مدیران
ارشد نیست، وجود آسیب و کاستی در مبانی نظری و بینش مدیران میانی و خرد، دبیران،
معلمان، مربیان، کارشناسان و به‌ویژه اولیای دانش‌آموزان نیز تأثیری اساسی و تعیین‌کننده
در انحراف و تحریف تربیت دینی دانش‌آموزان خواهد داشت.(5)

برخی از مهم‏ترین آسیب‏ها و کاستی‏هایی که از
بدفهمی، کج‌فهمی یا عدم درک صحیح و جامع شاخص‏های تربیت دینی ناشی می‏شود و
متأسفانه در برخوردها، شیوه‏ها و ساز‌و‌کارهای تربیتی حاکم بر آموزش و پرورش دیده
می‌شود، به قرار زیر است:

1. ظاهربینی: توجه بیش از حد به ظواهر امور و غفلت از حقایق و واقعیاتی
که در شکل‌گیری تربیت دینی و اخلاقی دانش‌آموزان جریان دارد و نیز تقدس‌مآبی‏های
جاهلانه و مُضر و گاه ریاکارانه.

2. رفتارگرایی محض یا معنی‌گرایی صرف: افراط و تفریط در توازن و
تعادل بین ابعاد معنوی و درونی تربیت دينی و جنبه‏های رفتاری و عملی آن و خروج از
حد اعتدال در اهمیت‌دادن به هرکدام از این دو جنبه و رعایت‌نکردن شاخص‏های دقیق
دینی در این عرصه.

3. نگرش تک‌ساحتی: بی‌توجهی و ذوابعاد‌بودن (چند‌بعدی‌بودن) تربیت
دینی و اهتمام به یک جنبة خاص براساس سلیقه‏های شخصی، شرایط زودگذر اجتماعی و گاه
به‌طور ناخودآگاه به انگیزة گریز از دشواری‏ها و تحمل هزینه‏های معنوی جامع‌نگری
در تربیت دینی که غالباً از کاستی‏های معرفتی ناشی می‏شود.

4. پراکنده‌نگری و عدم نگرش سیستمی و ارگانیک: فقدان معرفتی اندام‌واره
نسبت به شاخص‏های تربیت دینی و ارتباط متقابل این شاخص‏ها و پیوند «اکمال متقابل»
بین این معیارها و نیز عدم توجه به رابطه ارگانیک در شیوه‏ها و راهکارهای تحقق و
تسری تربیت دینی در دانش‌آموزان.

5. سنت‌زدگی: خلط معرفتی بین آداب و رسوم و سنن و عادت‏های محلی، قومی و
ملی با شاخص‏ها و معیارهای تربیت دینی و تأکید بر قالب‏ها یا روش‏های سنتی محض به‌عنوان
قالب‏ها و روش‏های دینی و القای آنچه ارتباطی به دین ندارد، به‌نام دین.

6. تجددزدگی: عدول و فاصله‌گرفتن از شاخص‏های تربیت دینی و تسلیم و ساده‌اندیشی
در مواجهه با القائات و آموزه‏های مدرنیته‌ و غربی و نبود استواری و ثبات قدم در
تحقق ارزش‏ها و شاخص‏های تربیت دینی به‌خاطر مصون ماندن از برچسب تعصب یا سنتی
بودن و… که غالباً از عدم درک عمیق و صحیح شاخص‏های تربیت دینی ناشی می‏شود.

7.‌ شتاب‌زدگی: انتظار کسب نتایج سریع و فوری از تلاش‏ها و اقدامات
تربیتی، بی‌توجه به ویژگی‏ها، خصوصیات طبیعی در دوره‏های سنی نوجوانی و جوانی و به‌کارگیری
شیوه‏ها و روش‏های منتهی به آثار سریع، ولی زودگذر که ناشی از عدم درک عمیق از
هدف‏ها و شاخص‏های تربیت دینی است.

8. گفتار‌درمانی: جایگزینی «آموزش‏ها و تبلیغات تربیتی» به‌جای
«تربیت» و به‌کار‌گرفتن روش سهل و بی‌دردسر سخنرانی و توصیه و موعظه‏های غیرمتکی
به عمل و رفتار صحیح تربیتی و غفلت از جنبة تکوینی و حقیقی تربیت و آثار عمیق و
اجتناب‌ناپذیر رفتارها و برخوردهای مجموعه عوامل آموزشی و پرورشی در محیط‌های علمی
و تربیتی.

9. برخوردهای بخش‌نامه‏ای: جزم‌گرایی اداری و تشکیلاتی و صدور نسخه‏های
یکسان و مشابه برای محیط‌ها و شرایط کاملاً متفاوت و نیز سلب اختیار و عدم اعتماد
به عوامل مباشر در امر تربیت دينی و انتظار حل مشکلات از این طریق که خود ناشی از
عدم درک عمیق از شاخص‏ها و راهکارهای تربیت دینی است.(6)

 

نتیجه‌گیری

باید به خانواد‌ه به‌عنوان نخستن مد‌رسة
كود‌ك اهميت فوق‌العاد‌ه‌ای د‌اد‌ و محيطي فراهم آورد‌ تا خانواد‌ه با د‌قت، صبر،
آگاهي و عشق د‌ر تربيت كود‌كان بكوشد‌. د‌ر غير اين‌صورت عوارض غيرقابل جبراني د‌ر
شخصيت كود‌كان به‌وجود‌ خواهد‌ آمد‌ و علاوه‌بر شخص، جامعه نيز متضرر خواهد‌ شد‌. خانواد‌ه‌ها
نبايد‌ با ساد‌ه‌اند‌يشي وظيفه تربيت كود‌كان را به عهد‌ه سازمان‌هاي تربيتي محول
كنند‌ و مسئوليت خود‌ را تنها د‌ر مهيا‌كرد‌ن امكانات ماد‌ي بد‌انند؛ زيرا مراكز
تربيتي علي‌رغم نقش مهمي كه برعهد‌ه د‌ارند‌، هرگز قاد‌ر نيستند‌ به‌جاي والد‌ين و
محيط خانواد‌ه اين نقش را ايفا كنند‌. به‌علاوه وقتي كود‌ك وارد‌ مد‌رسه شد‌، د‌يگر
بسياري از خصوصيات رواني و شخصيتي او شكل گرفته و هستة اصلي شخصيت او ساخته شد‌ه
است و مد‌رسه تنها مي‌تواند‌ به‌عنوان تقويت‌كنند‌ه يا تثبيت‌كنند‌ة الگوهاي
شخصيتي او عمل كند‌. بعد‌ از ورود‌ كود‌ك به مد‌رسه بايد‌ د‌ر زمينة مسائل آموزشي
و تربيتي بين خانه و مد‌رسه نيز هماهنگي و همكاري لازم وجود‌ د‌اشته باشد‌.
مسئولان مد‌رسه بايد‌ خانواد‌ه‌ها را د‌ر روند‌ تربيت‌پذيري د‌انش‌آموزان سهيم کنند
و آنان را نسبت به آتية فرزند‌انشان ترغيب كنند‌. همچنين والد‌ين را به‌عنوان نيروهاي
مثبت و جزئی جد‌ايي‌ناپذير از برنامه‌هاي مد‌رسه قبول د‌اشته باشند‌ و آنها را به‌عنوان
عضو گروه آموزشي پذيرا باشند‌؛ زیرا آنها مي‌توانند‌ تكميل‌كنند‌ة خد‌مات آموزش و
حامي د‌ست‌اند‌ركاران مد‌رسه د‌ر مسائل تربيتي به‌حساب آيند‌.

تربیت دینی کودکان در دورة خردسالی تنها
با ایجاد احساسی خوشایند نسبت‌به مسائل دینی که تنها با مشاهدة اجرای منظم احکام و
آداب دینی از سوی اعضای خانواده حاصل می‌شود، در مراحل بعدی به‌وسیلة ایجاد حس
تقلید در کودک، موجب عادت به ‌انجام فرایض دینی و نهادینه‌شدن خواهد بود.

تشویق و نوازش والدین در هنگام انجام
فرایض دینی کودک سبب افزایش انگیزه و میل او به انجام فرایض خواهد شد. از طرفی
خوشایند‌کردن اجرای احکام برای کودکان، تضمین‌‌کنندة آیندة‌ روشن تربیتی آنها
خواهد بود. البته بیان این مطلب ضروری است که شیوة والدین باید منطبق بر روش آزاد‌منشانه
و مبتنی‌بر محبت دوسویه و احترام متقابل بین والدین و فرزندان ‌باشد.

از دیگر چالش‌های مهم که می‌توان به آن
اشاره کرد، سلطة تربیت رسانه‌ای (به‌معنای تحت نفوذ قرار‌گرفتن فعالیت‌های خانه و
جامعه به‌‌وسیلة رسانه‌ها و رایانه‌ها) است که ناآگاهانه و تحمیلی به‌ عنوان زیان‌بارترین
تغییر در زندگی می‌شود. وسایل ارتباط جمعی به‌‌طور عام و تلویزیون به‌طور خاص به‌دلیل
ارائة برنامه‌های متنوع و جذاب، کودکان و نوجوان و حتی بزرگسالان را به‌‌سوی خود
می‌کشاند و به رفتار آنها جهت می‌دهند و این تأثیرگذاری گاهی به‌گونه‌ای است که تغییرات
ناخواسته‌ای بر تربیت کودک و نگرش‌های دینی او موجب می‌شود.

شاید بتوان گفت که اگر خانواده با
اقدامات ماهرانة خود زمینة تقویت مهارت‌های دینی فرزندان را فراهم آورد، در آینده آنها
تنها تحت ‌تأثیر مشاهدات منطبق بر اصول دینی حرکت می‌کنند و در صورت لزوم دست به اصلاح تفکرات و اطلاعات
دریافتی ناصحیح از رسانه‌ها خواهند زد؛ بنابراین خانواده‌ها در مواجهه با چالش‌های
جدی  در عصر تقویت معنویت در نهاد خانواده
به ترمیم و تقویت پیوندهای درون خانواده و به ‌تبع آن افزایش قدرت تحلیل مسائل پیش
روی فرزندان منجر خواهد شد تا بتوانند مشاهدات خود را به نقد کشیده و اصلاح کنند.

 

پي‌نوشت‌ها:

1. آمدي، 1337، غررالحكم و دررالكلم.

2. امامی، 1388.

3. کلینی، 1365، الکافی، ج 2، ص 78.

 4. امامی، 1388.

5. ذوعلم، 1390.

6. ذوعلم،1390.

منابع:

قرآن
کریم

–        
آمدي، ع، (1337)، غررالحكم و
دررالكلم، مجموعه كلمات قصار حضرت مولي الموالي الامام ابوالحسن اميرالمومنين علي
بن ابي‌طالب، مترجم: محمدعلي الانصاري‌القمي، تهران.

–        
امامی،
اکرم (1388)، «مديريت ديني و تربيت ديني دانش‌آموزان»، روزنامة رسالت، برگرفته
از سایت: www.pajooheh.com.

–        
بهرام‌پور،
ابوالفضل، تفسیر سورة هل اتی.

–        
ترکمندی، حمیدرضا، (1390)، اهمیت تربیت در خانواده از دیدگاه قرآن و روایات، سایت
زیبا‌وب: http://persianblog.com.

–        
زارعیان، حسن، (1390)، انسان و خانواده؛
نقش خانواده در تربيت فرد، برگرفته از سایت: www.tebyan.net.

–        
ذوعلم، علی، (1390)، شاخص‌های تربیت دینی از نگاه قرآن کریم.

–        
سيد‌رضي، ب. ا، (1374)، ترجمه
و شرح نهج‌البلاغه، خطبه‌ها، نامه‌ها و سخنان كوتاه اميرالومنين (ع)، مترجم: فيض‌الاسلام،
مجلد 1 تا 6.

–        
کریمی، عبدالعظیم،
تربیت چه‌چیزی نیست.

–        
کلینی، محمدبن‌یعقوب،
(1365)، الکافی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ج ۱، ص ۱۸۴، ج ۸، صص ۱۹۶و ۲۷۵.

–        
مجیدی،
غلامحسین،‌ (1379)، نهج‌الفصاحه، قم: مؤسسه انصاریان، چاپ اول، ج ۲، ص ۷۰۴.

–        
واحدی، حامد، (1390)، خانواده و
عملکرد آن در تربیت دینی، تضاد شیوه‌های تربیتی خانواده، برگرفته از سایت: www.bazyab.ir.

–        
محمدي ري‌شهري، م، (1377)،
ميزان‌الحكمه همراه با ترجمة فارسي، مترجم: حميدرضا شيخي، قم: دارالحديث.

–        
يثربي كاشاني، م، (1384)،
سيري در رسالة حقوق امام سجاد (ع)، سلسله‌گفتارهاي حضرت آيت‌اله ميرسيدمحمد يثربی،
تنظيم: قاسم نصيرزاده، قم: فرهنگ آفتاب.

 

سوتیتر

1: وظايف والدين تنها به آموزش برخي مفاهيم و ايجاد پاره‌اي از
نگرش‌ها محدود نمي‌شود، بلكه بر آنهاست كه برخي گرايش‌هاي مثبت را به فرزندان خود
القا كنند و در جان‌هايشان رسوخ دهند

سوتیتر 2: خانواد‌ه‌ها نبايد‌ با ساد‌ه‌اند‌يشي وظيفه تربيت كود‌كان
را به عهد‌ه سازمان‌هاي تربيتي محول كنند‌ و مسئوليت خود‌ را تنها د‌ر مهيا‌كرد‌ن
امكانات ماد‌ي بد‌انند

/

پر كاهي تقديم به آستان قدس الهي

 


موقع برگشتن از ديده‌باني در اولين آبراه، علي يوسفي سوره را ديدم. از بچه‌هاي
گردان قائم خرمشهر بود. قايقش نرسيده به مقر گردان خراب شده بود. در پادگان قدس
همدان دوره تخصصي انفجارات را با هم گذرانده بوديم. فكر نمي‌كردم علي را در جزيرة
مجنون ببينم. ….علي تخريبچي با تجربه و و كاربلدي بود. كپي كويتي پور و حسين
فخري مي‌خواند. مرا كه ديد خواندنش گرفت: ممّد نبودي ببيني/ شهر آزاد گشته/ خون
يارانت پر ثمر گشته…. هميشه نصيحتـم مي‌كرد و مي‌گفت: سيد! همين‌طوري كه ما غبطه
مي‌خوريم و مي‌گيم اي كاش در عصر امام حسين«ع» زندگي مي‌كرديم و از اصحاب اون حضرت
بوديم، آدم‌هاي بعد از ما، غبطه مي‌خورن كه اي كاش تو عصر خميني زندگي مي‌كردن و
با صدام مي‌جنگيدن، ما بايد قدر اين نعمت رو بدونيم؛ اين كم چيزي نيست. بعد مي‌گفت:
با دوستات بيش از حد قاطي نشو، اين جا رفاقت‌ها با رفاقت‌هاي توي شهر فرق مي‌كنه،
عُمر دوستي‌ها كوتاهه. دوستات كه شهيد مي‌شن، خيلي زجر مي‌كشي. ماها با هم بودن‌مون
كوتاه و دست خودمون نيست، دست تيرها و تركش‌هاي دشمنه. علي مي‌گفت: دلم مي‌خواد
تير و تركش به پهلوم بخوره، اين علاقة من به مادر سادات رو مي‌رسونه، بي‌بي پهلوش
ضربه ديد. علي كه همة حرف‌هايش درس بود، مي‌گفت: دلم مي‌خواد قبر نداشته باشم، اما
اگه قبر داشتم روي سنگ قبرم بنويسن؛ نمي‌دانيم كيست؟ گمشده‌اي در بقيع ايران، در
حسرت زيارت بقيع!

قضية
هم‌پيمان شدن پنج بچه مسجدي در مسجد جزايري اهواز روي علي اثر گذاشته بود. پادگان
قدس همدان كه بوديم قضيه‌شان را به هم گفته بود. آن پنج نفر در مسجد صيغة برادري
بسته بودند. هم‌قسم شده بودند در هر شرايطي با هم باشند و در قيامت شفيع هم. آرمي
براي خودشان انتخاب كرده بودند؛ تصوير گلي پنج برگ آرم‌شان شد. چهار نفرشان شهيد
شد. يكي از آنها كه بهمن درولي نام داشت و آخرين شهيد آن جمع بود، وصيت كرده و در وي
سنگ قبرش فقط نوشته شود: پركاهي تقديم به آستان قدس الهي.     راوی: حسینی‌پور مؤلف کتاب پایی که جا ماند

/

از سیاست تا دیانت

محمد صالح

حکایت کارت و دانشگاه

اینجا
دانشگاه تهران است! هر که باشید، استاد یا دانشجو، برای ورود باید کارت شناسایی
نشان بدهید! چون مدیریت دانشگاه این‌طور خواسته است!

اینجا
دانشگاه تهران است! یک محیط فرهنگی ـ آموزشی! خانم‌ها می‌توانند با روسری یا شال
یا دستمال یا شال‌گردن وارد شوند! و با مانتوهای کوتاه و تنگ و چسبان!

اینجا
دانشگاه تهران است! ورود خانم‌ها با مانتوهای بی‌دکمه و بلوز و شلوار هم آزاد است!
و با آرایش کامل!

خانم‌ها
می‌توانند به جای شلوار، جوراب شلواری بپوشند و وارد شوند! و روسری‌ها و شال‌هایشان
را هم گاه به گاه به باد بدهند! به شرط آنکه کارت دانشجویی داشته باشند!

اینجا
دانشگاه تهران است! در گوشه گوشه آن، دختران و پسران سرخوش را می‌بینید که دوستانه
و عشقولانه دور هم و کنار هم نشسته‌اند و می‌گویند و می‌خندند و چای و سیگار و
نسکافه به هم تعارف می‌کنند و کسی هم حق ندارد مزاحم‌شان شود! چون موقع ورود، کارت
دانشجویی داشته‌اند!

مأموران
دانشگاه مانند عقاب در آستانه درب‌های دانشگاه ایستاده‌اند! مبادا یک نفر بدون
کارت وارد شود! مهم نیست چه پوشیده و اصلاً چیزی پوشیده یا نه! مهم آن است که کارت
دانشجویی (یا استادی!) داشته باشد! آن هم کارت دانشگاه تهران! ورود بی‌حجاب‌ها و
شل‌حجاب‌ها و کلاه مخملی‌ها و صاحبان موهای سیخ سیخ و پسران زیر ابرو برداشته و
دختران زلف بر باد داده و گریبان برهنه بلامانع است! اما ورود افراد بدون ارائه
کارت دانشجویی دانشگاه تهران ممنوع است!

در بهار
و تابستان، دختران با آستین‌های از آرنج کوتاه وارد دانشگاه می‌شوند! نگهبانان
دانشگاه هم می‌گویند: صرفاً ورود افراد بدون کارت دانشجویی (یا استادی) دانشگاه
تهران ممنوع است! به ما دستور داده شده از ورود افراد فاقد کارت جلوگیری کنیم!
ورود هر کسی با هر لباس و قیافه‌ای (به شرط داشتن کارت) بلامانع است!

 

 

کلاه ضرغامی

مجموعة
«کلاه پهلوی» را که جمعه شب‌ها از سیمای مبارک برادر ضرغامی پخش می‌شود را دیده‌اید؟

همان
مجموعه‌ای که به قرب بزک و دوزک و سرخاب و سفیداب و لباس‌های تنگ و ناجور و خانم‌های
بی‌حجاب و شل حجاب، می‌کوشد ثابت کند که حجاب خوب است و بی‌حجابی بد!

همان
مجموعه‌ای که در آن زیرکانه روحانیت حذف شده و به جای آن یک فرد مکلا با لباس
روشنفکران امروزی (کت و شلوار و شال گردن بلند و سفید و…) به عنوان چهره مبارز،
انقلابی، آگاه در برابر اصلاحات رضاخانی معرفی شده است!

همان
مجموعه‌ای که با یک تحریف بزرگ تاریخی، نقش مردم مؤمن در مقابله با کشف حجاب و
تغییر لباس را حذف و در کل شهر، تنها یکی دو نفر (از جمله همان آقای کت و شلوار
سفید!) و خانواده‌هایشان را به عنوان مخالفان کشف حجاب ارائه نموده!

همان
مجموعه‌ای که زن مطلوب مسلمان را یک زن روشنفکر، مساوی با مرد، نیمه فمنیست،
علاقمند به زبان فرانسه ترسیم می‌کند و تصویری دروغین و غیرواقعی از خانواده‌های
مسلمان عصر رضاخان به نمایش درمی‌آورد!

این
مجموعه که ساخت آن برای برادر ضرغامی به قاعده چند میلیارد تومنی آب خورده، قبل از
آنکه کلاه پهلوی باشد، کلاه ضرغامی است! یعنی کلاهی که بر سر صدا و سیما رفته است!
یعنی کلاهی که قرار است بر سر مخاطب گذاشته شود!

یک
کلام، ختم کلام:

۱ـ کاری
به نیت سازنده نداریم! انشاءالله که خیر بوده!

۲ـ اما
در عمل، این مجموعه بیشتر مروج بی‌حجابی است تا حجاب! (عملاً بی‌حجاب‌های فیلم،
خوش آب و رنگ‌تر و جذاب‌ترند! خصوصاً برای نسل جوان!)

۳ـ حذف
روحانیت و اقشار مذهبی به عنوان جدی‌ترین مخالفان اقدامات رضاخان صرفاً نمونه‌ای
از تحریفات تاریخی این مجموعه است!

۴ـ
البته از برادر ضرغامی و همکارانشان توقع نداریم که این مجموعه را اصلاح کنند!
(اگر می‌خواستند و می‌توانستند این مجموعه را اصلاح کنند که با ساخت آن موافقت نمی‌کردند!)
فقط خواهشمندیم برای تحریف تاریخ و ترویج بی‌حجابی، روش‌های ارزان‌تری را برگزینند
که بیش از این بیت‌المال مسلمین برای تحریف تاریخ (به نفع روشنفکران) و ترویج بی‌حجابی
هزینه نشود!

 

رسوایی

قرار
است فیلمی در ایام نوروز در سینماها به نمایش دربیاید که:

۱ـ
بازیگر نقش اول آن سال گذشته نقش یک پیرزن را در فیلمی بازی کرده و امسال در فیلم
مذکور در نقش یک روحانی وارسته، نمونه و استاد اخلاق ظاهر شده است!

۲ـ حاج
آقای مذکور در فیلم، شبی را با یک زن بدنام و دزد (که از دست پلیس فرار کرده) در
خانه خود تنها می‌ماند! آن هم در حالی که نفر سومی در کار نیست! البته حاج آقا در
حیاط مشغول حافظ‌خوانی است و زن بدنام هم در کنار ایشان مشغول طنازی و… !

۳ـ در
فیلم فوق، همه مردم جنوب شهر آدم‌هایی چشم‌چران، دهن‌بین، حسود، ساده‌لوح و فضول‌اند!
جز غیبت و سخن‌چینی کاری ندارند! در یک لحظه به تحریک یک بازاری فاسد، نماز پشت سر
استاد اخلاق را بی‌خیال می‌شوند و چند دقیقه بعد تحت ‌تأثیر سخنرانی زن بدنام
مجدداً به حاج‌آقا اعتماد کرده و در بازار به او اقتدا می‌کنند!

۴ـ در
این فیلم، طلاب و شاگردان درس اخلاق، آدم‌هایی احمق تصویر شده‌اند! به قدری که به
مجرد شنیدن تهمتی دربارة استاد اخلاق‌شان، او را ترک می‌کنند و پی کارشان می‌روند
و استاد اخلاق را یکه و تنها آماج تهمت و توهین قرار می‌دهند!

۵ـ در
این فیلم، همه مراحلی که یک زن بدنام و دوستانش برای از راه به در کردن مردم و به
خصوص جوانان به کار می‌گیرند ثانیه به ثانیه و لحظه به لحظه به نمایش درمی‌آید!
پوشیدن لباس‌های خاص زنان بدکار، آرایش مخصوص زنان بدنام و قدم زدن و جلوه‌گری در
میان قهوه‌خانه و بازار و مقابل مسجد و گفت‌وگوهای عشقی و جنسی و… آن هم علنی و
به صورتی که همه مردهای محل و قصاب و میوه‌فروش و… بفهمند و بهره‌اش را ببرند!

۶ـ
البته بماند که در این فیلم، حاج‌آقای استاد اخلاق حاضر می‌شود به همراه زن بدنام
و دو دختر ناجور دیگر سوار بر خودرویی که دخترها از دوست‌پسرهایشان قرض گرفته‌اند
به پارتی برود! البته حاج‌آقا در آخرین لحظه کرامتی نشان می‌دهد و مانع از دستگیری
دخترهای همراهش از جانب پلیس می‌شود!

۷ـ و
البته این فیلم یک «رسوایی» محض است! رسوایی برای سازنده و آنانی که برای ساخت و
نمایش چنین آثار فخیمه‌ای مجوز صادر می‌کنند!

 

مقایسه تطبیقی

۱ـ صدا
و سیما در اواسط دی‌ماه به مناسبت درگذشت دو نفر از اساتید موسیقی، خودش را کشت!
در اکثر شبکه‌های صدا و سیما از این دو نفر تجلیل شد و کم مانده بود که سازمان
لباس مشکی بپوشد و جلوی مجالس ختم این دو نفر با گردنی کج بایستد و…!

۲ـ در
همان ایام، یکی از خادمان و قاریان بنام قرآن کریم که شهیدی را نیز در دامان خود
پرورده بود به ملکوت اعلی شتافت و رهبر انقلاب به همین مناسبت پیام تسلیتی خطاب به
خانواده ایشان صادر و از او به نیکی و بزرگی یاد کردند! اما صدا و سیما آن چنان
سرگرم عزاداری برای اساتید موسیقی بود که دیگر فرصتی برای تجلیل و معرفی این خادم قرآن
نداشت!

۳ـ در
این حالت، توقع دارید بچه‌های معصومی که پای این صدا و سیما بزرگ می‌شوند اهل قرآن
باشند؟ اصولاً این صدا و سیما می‌تواند جز موزیسین و مطرب تربیت کند؟

 

ویژگی‌های ایام
انتخابات

در ایام
انتخابات:

۱ـ
آبروی مردم مفت می‌شود! آنقدر که می‌توانی همه آن را یکجا توی جوی بریزی!

۲ـ
تهمت، غیبت، اهانت و… مباح، مجاز و حتی در برخی مواقع واجب می‌شود!

۳ـ صدور
فتوا و احکام خاص فقهی همگانی شده و هر کسی که عضو تشکیلات انتخاباتی فلان جناب یا
بهمان شخص باشد، به صرف عضویت در آن تشکیلات، صلاحیت صدور فتوا در هر عرصه‌ای
(خصوصاً موارد مذکور در بند ۲) را پیدا کرده و به حلال کردن محرمات و غیره مشغول
می‌شود!

۴ـ کسب
پول از هر راه حلال و بلکه واجب می‌شود! به شرط آنکه برای هزینه در انتخابات باشد!

۵ـ استفاده از
بیت‌المال اگر برای انتخابات و تبلیغات آن باشد، جایز، بل
واجب می‌شود!

۶ـ
نامزدها در دیده حامیان‌شان فرشته و در منظر رقبایشان به شکل دیو و شیطان مجسم
درمی‌آیند!

۷ـ
بازار غیب‌گویی و خبر از غیب و آنچه در سینه‌ها مخفی است رواج می‌یابد!

 

o
توصیه ایمنی:

در این
حالت، با کنار گذاشتن احساسات و خودداری از سینه‌چاک کردن برای این و آن، آخرت خود
را تضمین کنید! همیشه و در همه جا و همه حال توصیه‌های انتخاباتی را جدی بگیرید!

 

 

 

/

منظومۀ اهل دل

 

مادر! دوباره کودک بی‌تاب قصه‌ات…

 

ابری‌ است کوچه‌کوچه، دل من ـ خدا کند
نم‌نم،
غزل ببارد و توفان به‌پا
کند

حسّی
غریب در قلَمَم بغض کرده است
چیزی
نمانده پشت غزل را دوتا
کند

مضمون
داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که
بغض شعر مرا گریه وا‌کند

با واژه‌های
از‌رمق‌افتاده آمـــدم
می‌خواست
این غزل به شما اقتدا
کند

حالا
اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر
سینه‌سوخته، مادر صدا
کند؟

مادر!
دوباره کودک بی‌تاب قصه‌ات…
تا اینکه
لای‌لای تو با او چها
کند

یادش
بخیر مادرم از کودکی مرا
می‌برد
تکیه‌تکیه که نذر شما
کند

یادم نمی‌رود
که مرا فاطمیه‌ها
می‌برد
با حسین شما آشنا
کند

در کوچه‌های
سینه‌زنی نوحه‌خوان شدم
تا داغ
سینۀ تو مرا مبتلا
کند

مادر!
دوباره زخم شما را سروده‌ام
باید غزل
دوباره به عهدش وفا
کند

یک شهر،
خشم و کینه، در آن کوچه ـ مانده بود
دست تو را
چگونه ز مولا
جدا کند

باور نمی‌کنم
که رمق داشت دست تو
مجبور شد
که دست علی را رها
کند…

تو روی
خاک بودی و درگیر خار بود
چشمی که
خاک را به نظر کیمیا
کند

نفرین
نکن! اجازه بده اشک دیده‌ات
این خاک
معصیت‌زده را کربلا
کند

زخمی که
تو نشان علی هم نداده‌ای
چیزی
نمانده سر به روی نیزه وا‌کند

باید
شبانه داغ علی را به خاک برد
نگذار
روز، راز تو را برملا
کند…

گفتند
فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟
افسانه
باشد این همه؛ گفتم خدا
کند
 
با بغض،
مردی آمد از این کوچه‌ها گذشت
می‌رفت
تا برای ظهورش دعا
کند

از کوچه‌ها
گذشت و باران شروع شد
پایان
شعر بود که توفان شروع شد

«حسن
بیاتانی»

 

 

یاس ارغوانی

تا که با دیوار،
چوبِ در تبانی می‌کند
قامت رعنای یارم را کمانی می‌کند

 

هرچه می‌پرسم از این
مردم نمی‌داند کسی
آنچه میخی آهنی، با استخوانی می‌کند

 

دست بادِ سرد، سنگین
هم نباشد باز هم
صورت یاسی جوان را ارغوانی می‌کند

 

تازگی در خانه رو می‌گیرد
از من فاطمه
مهربان من چرا
نامهربانی می‌کند؟

 

پس چرا دستی به پهلو
می‌زند محبوب من؟
هی چرا در پا شدن
یاد جوانی می‌کند؟

 

از تماشای پرستویم
پریشان می‌شوم
تا به چشمانم نگاهی آسمانی می‌کند

 

باز کن یک‌بار دیگر
چشم‌هایت را ببین
دارد اینجا زینب‌ات شیرین‌زبانی می‌کند

«قاسم صرافان»

 

 

عصارۀ عصمت

خانۀ فاطمه آن روز تماشایی بود

که فضا جلوه‌گر از آیت زیبایی بود

 

در بهاری که نسیمش نفس جبریل است

گل ناز دگری رو به شکوفایی بود

 

خانه‌ای را که خدا جلوۀ عصمت بخشید

در و دیوار پُر از نقش شکیبایی بود

 

تا بیایند به تبریک محمد، جبریل

با ملائک همه در حال صف‌آرایی بود

 

به‌خدا! چشم خدا، دست خدا، وجه خدا

ز جگر گوشۀ خود گرم پذیرایی بود

 

تا که قنداقۀ او را به برآورد حسن

حالتی رفت در آنجا که تماشایی بود

 

ساکت از گریه نشد تا که حسین‌اش نگرفت

این دو را چون که ز آغاز شناسایی بود

 

دختری داشت در آغوشِ محبت، زهرا

که سراپا همه آیینۀ زیبایی بود

 

دختری داشت سراپای همانند علی

زینبی داشت که ذاتش همه زهرایی بود

 

پنج تنِ آل‌عبا در دو جهان آقایند

وز شرف زینب‌شان وارث آقایی بود

 

پنج معصوم به او معرفت آموخته‌اند

که ز ایمان و یقین در خورِ یکتایی بود

 

وصف او عالمۀ غیر‌معلم شده است

تا به این مرتبه‌اش پایۀ دانایی بود

 

بود از صبر و رضا نایبۀ خاص امام

نازم او را که به این‌قدر توانایی بود

 

کربلا صحنۀ عشق است و در آن صحنۀ عشق

همت زینب نستوه تماشایی بود

 

به علمداری صحرای بلا کرد قیام

رهبر قافلۀ عشق به‌تنهایی بود

 

یک زن و آن همه داغ دل و آن‌قدر شکیب

عقل از این واقعه در چنبر شیدایی بود

 

دیده‌ام کور که شد خاک‌نشین ره شام

آنکه خاک در او سرمۀ بینایی بود

«سیدرضا مؤید»

 

 

تجلی صبر خدا

خالق ز نـور آل‌علی کوکب آفـرید

با یُمن آل فاطمه روز و شب آفرید

 

روز ازل «اَلَسـتُ بِرَبّک» چـو گفـت حق

«قالوا بَلی»
شنید و سپس منصب آفرید

 

بنوشت در صحیفۀ خود کاف و‌ هاء و یاء

بـا عیـن و صـادِ مـریم خـود مطلب آفـرید

 

در بین خلق تا که دهد صبر خود نشان

همّت گمـاشت خالق و یک زینب آفرید

***

گویند مثل فـاطمه حـامیِّ حیـدری

قربان مادری که چنین مکتب آفرید

 

از هر چه حبّ و مهر و محبّت، نماد صبر!

ربّ کــریم حـُبّ تـو را اوجَـب آفــریـد

«مجید لشکری»

 

دختر مرد دو عالم…

زینب آن بانوی عظمایی که دست قدرتش

کهکشان چرخ را بر پا طناب انداخته

 

شمسۀ کاخ جلال و رفعتش از فرط نور

مِهر عالم‌تاب را، از آب و تاب انداخته

 

این همان بانوست کز نطق و بیان همچون علی

انقلاب از کوفه تا شام خراب انداخته

 

گر زبانش ذوالفقار حیدری نَبوَد چرا؟

خصم را در دل شرر، همچون شهاب انداخته

 

همتش چون بازوی خیبرگشای حیدریست

بارگاه کفر را در انقلاب انداخته

 

کشتی دین، کربلا شد غرق از توفان کفر

همت زینب ز نو آن را بر آب انداخته

 

حِلم او، صبر و توانایی ز دست صبر برد

عِلم او، از دست هر دانا کتاب انداخته

 

تا قیامت وصف او «موزون» اگر گویی کم است

زان که حق او را چو خود در احتجاب انداخته

«موزون اصفهانی»

 

جلوۀ اوست جهان…

از همه سوی جهان جلوۀ او می‌بینم

جلوۀ اوست جهان کز همه سو می‌بینم

 

چشم از او،
جلوه از او، ما چه حریفیم ای دل

چهرۀ اوست که با دیده او می‌بینم

 

تا که در دیدۀ من کون و مکان
آینه گشت

هم در آن آینه آن آینه‌رو می‌بینم

 

او صفیری که ز خاموشی شب می‌شنوم

و آن هیاهو که سحر بر سر کو می‌بینم

 

چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل

آن نگارین همه رنگ و همه بو می‌بینم

 

تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه قاف

کوه در چشمه و دریا به سبو می‌بینم

 

زشتی‌ای نیست به عالم که من از دیده او

چون نکو می‌نگرم جمله نکو می‌بینم

 

با که نسبت دهم این زشتی و زیبایی
را

که من این عشوه، در آیینه او می‌بینم

 

در نمازند درختان و گل از باد وزان

خم به سرچشمه و در کار وضو می‌بینم

 

جوی‌را شده‌ئی از لؤلؤ دریای فلک

باز
دریای فلک در دل جو می‌بینم

 

ذره خشتی که فرا داشته کیهان
عظیم

باز
کیهان به دل ذره فرو می‌بینم

 

غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده
چاک

خار را سوزن تدبیر و رفو می‌بینم

 

با خیال تو که شب سر بنهم بر
خارا

بستر خویش به خواب از پَر قو می‌بینم

 

با چه دل در چمن حسن تو آیم که
هنوز

نرگس مست ترا عربده‌جو می‌بینم

 

این تن خسته ز جان تا به لبش
راهی نیست

کز فلک پنجه قهرش به گلو می‌بینم

 

آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت

شهریار این‌همه زان راز مگو می‌بینم

«شهریار»

 

نیامد و عید شد…

سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد

گیسوی مادر از غمِ بابا سپید شد


امروز
هم
نیامد و غم خانه را گرفت

امروز هم دو‌مرتبه باران شدید شد


مادر
کنار سفره
کمی بغض کرد و گفت:

امسال هم بدون تو، سالی جدید شد


ده
سال تیر و آذر و
اسفند… و خون دل

تا فاو و فکّه رفت… ولی ناامید شد


ده
سال گریه‌های
مرا دید و بغض کرد

حرفی نزد، نگفت چرا ناپدید شد


ده
سال رنگ پنجره‌های
اتاق من

هم‌رنگ چشم‌های سیاه سعید شد


بعد
از گذشت این همه دلواپسی و
رنج

مادر نگفته بود که بابا شهید شد!

«مریم سقلاطونی»

 

 

يوم الله 12
فروردين

جمهوری اسلامی ما جاوید است

دشمن ز حیات خویشتن نومید است

آن روز که عالم ز ستمگر خالی است

ما را و همه ستمکشان را عید است

******

جمهوری ما نشانگر اسلام است

افکار پلید فتنه‌جویان خام است

ملت به ره خویش جلو می‌تازد

صدام به دست خویش در صد دام است

******

این عید سعید عید حزب‌الله است

دشمن ز شکست خویشتن آگاه است

چون پرچم جمهوری اسلامی ما

جاوید به اسم اعظم الله است

«امام خمینی(ره)»

/

قم شهر شیفتگان اهل بیت

غلامرضا گلي زواره

 

قال الصادق«ع»: ان لله حرما و هو مكة‌ و اِنَّ للرسول«ص»
حرماً و هوالمدينه و اِنَّ لاميرالمؤمنين«ع» حرماً و هو الكوفة و اِنَّ لنا حرماً
و هو بلدة قم…(1) : حضرت امام صادق«ع» فرمودند: «خرم خداوند مكه، حرم
رسول اكرم«ص» مدينه، حرم اميرمؤمنان«ع» كوفه و حرم خاندان ما شهر قم است».

شهر قم اگرچه به دليل قرار گرفتن در منطقه‌اي بياباني و
همسايگي با كوير، از جاذبه‌هاي اقليمي و طراوت آب و هوايي بهره‌اي اندك دارد، اما بوستان
فضيلت، چشمه‌هاي معرفت و جويبارهاي ايمان، اين ديار را به لحاظ قداست، به صورت
«بهشت كوير» درآورده است.

قم حرم اهل بيت، آشيانه آل محمد، مأواي فاطميان، شهر
شيعيان و محل اجتماع ياوران مهدي ناميده شده است.(2)

در برخي از منابع و اقوال معتبر هم قم را قُبة الاسلام،
پايگاه ولايت، خيمه اصلي انقلاب اسلامي و ام‌القراي جهان تشيع معرفي كرده‌اند.

رسول اكرم«ص» و ائمه هدي«ع» شرافت و فضيلت اين شهر را
ستوده‌ و به پيروان خود سفارش كرده‌اند به قم و حوالي آن بروند، زیرا بلاها از آن
نواحي دور شده است و اگر ستمگري قصد تعرض به آن را داشته باشد، شكست مي‌خورد. وقتي
فتنه‌ها و آشوب‌ها چون ابرهاي تيره‌اي نقاط مختلف را آشفته مي‌کنند، بهتر است
شيعيان به قم روي آورند زیرا امنيت بهتري دارد.

اهالي اين ديار بيش از ديگران در نشر فرهنگ اهل بيت كوشيده‌اند
و شيعياني راستين و مخلصند و در واقع خاتم ولايت برپايه دل‌هاي مشتاقان مؤمن قم
مستقر شده است و شيفتگان اهل بيت در اين قلمرو، گوهر بي‌بدليل مذكور را چون جاني
شيرين صيانت كرده‌ و در اين مسير از خود رشادت‌ها و شهامت‌هاي قابل ارجي بروز داده
و كارنامه درخشاني به يادگار نهاده‌اند.

به همين دليل در رواياتي معتبر تصريح شده كه اهل قم
برگزيدگان شيعيان خاندان طهارتند و محبت و ولايت اهل بيت با سرشت آنان عجين شده
است. بر اين اساس ائمه تأكيد کرده‌اند اهل قم از ما هستند و ما از آنها هستيم و
اگر قمي‌ها نبودند در ديانت و اعتقادات پيروان ائمه هدي خلل و خدشه‌ به وجود مي‌آمد.

مردم اين ديار در قيام‌ها، درگيري با اهل باطل و نبرد با
ظالمان و خلافكاران، سالم‌ترين افرادند و به دليل چنين مزايايي و نيز آرميدن شخصيت‌هايي
از خاندان رسول اكرم«ص» در خاك قم، اين شهر از قداست و شرافت ويژه‌اي برخوردار است.(3)
امام خميني در سروده‌اي مي‌گويد:

عرصه قم غيرت بهشت برين است

بلكه بهشتش يساولي است برابر

زيبد اگر خاك قم به عرش كند فخر

شايد گر لوح را بيابد همسر(4)

حضرت علي«ع» از اهالي قم اين‌گونه تجليل کرده‌اند: «درود
خداوند بر اهل قم، رحمت خداوند بر ساكنان قم، خداوند شهرهايشان را با آب باران
سيراب كند و بركات خود را بر اين مردم فرو فرستد و خطاهايشان را به نيكي تبديل
سازد. ايشان اهل ركوع، سجود، خشوع، قيام و روزه‌اند. فقيه، دانشور و اهل دركند، همچنين
اهل دين، ولايت و حُسن عبادت و اطاعتند، صلوات ، رحمت و بركات خداوند متعال
نثارشان باد».(5)

قم به قول ياقوت حموي از مداين مستحدثه اسلامي است كه سكنه‌اش
هميشه شيعه اماميه بوده‌اند.(6) بنيانگذارانش ارادتمندان اهل بيت بوده‌اند
و آن را به صورت پايگاهي امن براي علويان، سادات و فاطميان درآورده‌اند.  

آل اشعر طايفه‌اي اهل يمن بودند و افرادي از اين خاندان به
دفاع از اهل بيت برخاستند و در قيام مختار حضوري فعال داشتن.، همه فرزندان و
نوادگان سعدبن عبدالله اشعري از شاگردان و راويان حديث امام صادق«ع» و ائمه پس از ایشان
بوده‌اند. موسي بن عبدالله اشعري كه پرورش‌يافته مكتب صادق آل محمد بود و در كوفه
سكونت داشت، به قم مهاجرت كرد و نقش بسزايي در توسعه و گسترش قم ايفا كرد. با ورود
اشعري‌ها به قم،‌ اين شهر تحول يافت و كانون علما، محدثان و فقها شد. آنان آثار
ثنويت و آتش‌پرستي را ويران و نخستين اماكن عبادي و مساجد را در قم احداث كردند.(7)

 انوار تابان

بعد از هجرت شيعيان كوفي به قم، اين شهر طي چندين دهه، به
لحاظ عمران، آباداني و مسايل علمي و فرهنگي توسعه يافت و اهالی آن از اقتدار و
صلابت ويژه‌اي برخوردار شدند، بنحوي كه در برابر كارگزاران اموي و عباسي
مقاومت  و حتي از دادن ماليات به واليان
آنان امتناع كردند. اهتمام شيعيان ساكن قم و مهاجران با چنان قاطعيتي توأم شد كه
در اواخر قرن دوم هجري، قم از اصفهان مستقل شد و مسجد جامع، منبر امامت جمعه و
حاكم مجزایی پیدا کرد. بعد از اين موفقيت، اعراب اشعري بيش از گذشته به آباداني و
بازسازي قم پرداختند و براي رونق علمي، فكري و اقتصادي آن مصمم‌تر شدند.(8)

در آن زمان مردم اين ديار بخشي از مُلك زراعتي و باغ‌ها و
حتي برخي خانه خويش را وقف ائمه هدي مي‌کردند و همه ساله خمس اموال خويش را براي
آن بزرگواران مي‌فرستادند. بعلاوه افرادي از قمي‌ها با امام صادق، امام موسي كاظم،
علي‌بن موسي‌الرضا، امام محمدتقي، حضرت هادي و امام عسکري«علیهم السلام» ارتباط
تنگاتنگي داشتند و برخي از آنان مشتاقانه به محضر آن ستارگان فروزان آسمان امامت
مي‌رسيدند و از فيض وجودشان استفاده‌هاي شايان‌توجهي مي‌کردند.(9)

مردم قم در عصر امام هادي«ع» كه اختناق شديدي از سوي
عباسيان براي شيعيان فراهم شده بود، به محضر امام علي‌النقي«ع» مي‌رسيدند و اموالي
را به محضر ايشان می‌بردند و با حضرت ارتباط برقرار مي‌کردند. اين ارتباط از نظر
اجتماعي و سياسي بحدي اثرگذار بود كه متوكل عباسي، وزيرش فتح‌بن خاقان را احضار
كرد و از او خواست به وسيله مأموري مخفي، پيگير مناسبات اهالي قم با امام هادي«ع»
باشد.(10)

در هنگامی كه عده‌اي از ياران امام حسن عسكري«ع» در سوگ
شهادت امام، عزادار بودند، گروهي از اهالی قم به سامرّا آمدند و جوياي امام يازدهم
شدند و چون متوجه شدند حضرت به شهادت رسيده است، در پي آن بودند تا اموال و نامه‌هايي
را كه با خود آورده بودند به امام جانشين وي بدهند. در اين هنگام خدمتكاري از نزد
حضرت مهدي«عج» آمد و به نقل از امام به گروه قمي‌ها گفت: در نزد شما نامه‌هاي فلان
شخص و مكتوبات افرادي با اين نام و عنوان موجود است و نيز مبلغ هزار دينار با
خودتان آورده‌ايد. مردم قم وقتي اين خبر غيبي را شنيدند به امام راستين خود پي
بردند، نامه‌ها و پول‌ها را به آن خدمتكار دادند و گفتند امام برحق همان است كه تو
را پيش ما فرستاد.(11)

مردم قم در قيام قائم آل محمد«عج» حضوري فعال خواهند داشت.
امام صادق«ع» فرمودند: «عنوان قم از اين باب است كه اهلش همراه حضرت، قيام و به
ياريش اقدام مي‌كنند.(12) حجت خداوند توسط قمي‌ها بر مردمان ديگر نقاط
تمام مي‌شود و در جهان كسي باقي نمي‌ماند كه معارف ديني به وي ابلاغ نشده باشد،
سپس حضرت قائم ظهور مي‌كنند».(13)

ایشان سپس در حق مردم قم دعا فرمودند و گفتند: «خداوندا!
آنان را از شر هر فتنه‌اي صيانت كن و از هر خطري رهايي ده».(14) از
روايات متعدد برمي‌آيد كه قم مجمع انصار حضرت قائم است که يكي از القاب قم همين
عنوان است.(15)

در دوران اختناق امويان و عباسيان، عده‌اي از سادات و
امامزادگان، شبه جزيره عربستان و عراق را ترك كردند و به ايران آمدند. قم از اين
وجودهاي با بركت استقبال شايان‌توجهي به عمل آورد، در تكريم و تجليل از آنان كوشيد
و زمينه آرامش، رفاه و امنيت اجتماعي آنان را به بهترين نحو فراهم ساخت و  به يمن وجود امامزادگان، اين شهر از چشمه‌هاي
معرفت سيراب شد.

در سال 200 قمری، هنگامي كه حضرت علي‌بن موسي‌الرضا«ع»‌
ناگزير از مدينه به خراسان آمدند و ولايتعهدي مأمون را پذيرفتند، امامزادگان و
سادات عاليمقامي به شوق ديدار با آن حضرت از حجاز و عراق به ايران آمدند. برخي از
آنان در طول مسير با دشمنان و كارگزاران واليان عباسي روبه‌رو شدند و به شهادت
رسيدند، عده‌اي متواري شدند و بسياري از آنان، قم را براي محل سكونت جديد خود
برگزيدند. براساس برخي مدارك تاريخي و منابع رجالي حدود 444 امامزاده به قم آمده‌اند
و در اين ديار ماندگار شده‌اند.  

در قم امامزادگان عالي شأن و سادات باشرافت منظومه‌اي از
كمالات و فضايل و كرامت‌هاي اخلاقي و انساني را به وجود آورده‌اند، اما در ميان
آنان حضرت فاطمه معصومه«س» درخشندگي ويژه و مقامات برجسته‌تري دارد. بدون ترديد آن
بانوي باكرامت، با تدبيري خاص و آينده‌نگري خردمندانه، با توجه به اوضاع قم و
تأكيد ائمه بر محاسن و افتخارات آن و محوريتي كه وجود ايشان در اين قلمرو به وجود
خواهد آورد، بدين ديار روي آورد و چون در ساوه بيمار شد، از قم و فاصله‌اش با ساوه
پرسيد و توصيه کرد وي را به قم انتقال دهند. در اين شهر، چند روزي در قيد حيات بود
و چون رحلتش فرارسيد، ايشان را با تجليل فوق‌العاده‌اي در باغ بابلان دفن كردند.

امام صادق«ع» در باره ایشان فرمودند: «بانويي از فرزندانم
در قم دفن مي‌شود كه شيعيان در سراي باقي با شفاعت  او روانه بهشت مي‌شوند. هر كسي مرقدش را زيارت
كند بهشت بر او واجب مي‌شود.(16) حضرت امام رضا«ع» هم فرمودند: «هر كس
آرامگاه آن بانو را با معرفت و به حق زيارت كند، سزاوار جنت مي‌شود».(17)

در فرازي از زيارت‌نامه‌ این بانوی گرامی مي‌خوانيم: «اي
فاطمه معصومه! مرا براي رفتن به بهشت شفاعت كن؛ زيرا نزد خداوند متعال مقامي رفيع
و شأني والا داری».

خاك قم گشته مقدس از جلال فاطمه

نورباران گشته اين شهر از جمال فاطمه

گرچه شهر قم شده گنجينۀ علم و ادب

قطره‌اي باشد زدرياي كمال فاطمه

تابش شمع و چراغ و كهرباي نورها

باشد از نقد جمال بي‌مثال فاطمه

صافي آيينۀ ايوان نيكومنظرش

گوشه‌اي از صافي قلب زلال فاطمه

عطرآگين گشته گر اين بارگاه جنّتي

اين نسيمي است از عبير دلگشاي فاطمه

بر سر ما سايه افكن از كرامت اي بتول!

بد سعيد آن كس كه بُد اندر ظلال فاطمه(18)

 

اگرچه امام معصوم به تمامي سرزمين‌ها و مكان‌ها توجه دارد
و ائمه واسطه فيض بين خداوند و بندگان هستند و برخورداری از فيوضات و الطاف اين
سروران به مكان خاصي محدود نیست، ولي برخي جاها از عنايت ويژه‌اي برخوردارند، چنان
كه در كوفه مسجد سهله به نام مبارك حضرت مهدي«عج» است، مسجد جمكران واقع در شش
كيلومتري قم از چنين مزيتي برخوردار است و فرمان تأسيس آن از سوي قائم آل محمد«عج»
در شب سه‌شنبه هفدهم رمضان المبارك سال 373 قمری، صادر شده است.(19)

ارادتمندان بايد در اين مكان مقدس ضمن دعا، ذكر و عبادت،
با امام خويش تجديد بيعت كنند و با آن حضرت رابطه‌اي معنوي و اثرگذار در حيات فردي
و اجتماعي، برقرار سازند و براي تهذيب نفس و خودسازي از آن بزرگوار استمداد بطلبند.
 

از آنجا كه در مسجد مقدس جمكران، مردم ضمن ارتباط با خداي
خويش، به امام عصر«عج» توسل مي‌جويند، برنامه‌هاي اين مسجد نبايد رنگ تشريفات
ظاهري و تجملات دنيوي به خود گيرد و شايسته است از شيوه‌هاي مسرفانه، سطحي‌نگري،
خرافي و برخي افراط و تفريط‌ها پرهيز شود و بيشتر در جهت آراستگي معنوي و عمران
كيفي آن اهتمام ورزند.(20)  

پي‌نوشت‌ها:

1ـ بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 57، ص 216؛ مستدرك
الوسايل، محدث نوري، ج 10، ص 368.

2ـ انوارالمشعشعين، محمدعلي كچويي اردستاني، ج اول، ص 96،
گنجينه آثار قم، ج اول، صص 78و77.

3ـ در اين باره بنگريد به بحارالانوار، ج 60، صص 214 تا
218؛ مجالس المؤمنين، قاضي نورالله شوشتري، ج 101، ص 83؛ عيون اخبار الرضا، ‌صدوق،
ج 2، ص 264.

4ـ ديوان امام خميني، ص 257.

5ـ بحارالانوار، ج 60، ص 228؛ مجالس المؤمنين، ج اول، ص 83؛
سفينة البحار، ج 2، ص 446.

6ـ معجم البلدان، ياقوت حموي،‌ ج 4، ص 397.

7ـ اخبارالطوال، دينوري، تاريخ قم، ص 378؛ جم، ج 4، ص 397؛
گنجينه دانشمندان، محمدشريف رازي، ج اول، ص 36؛ مجالس المؤمنين، ج اول، ص 34.

8ـ گنجينه آثار قم، ج اول، صص 158ـ154.

9ـ مختار الخرائج، قطب‌الدين راوندي، ص 273؛ تاريخ مذهبي
قم، علي اصغر فقيهي، صص 82 و 142.

10ـ مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب سروي مازندراني، ج 4،
ص 413.

11ـ كمال‌الدين، شيخ صدوق، ج اول، صص 151ـ150.

12ـ بحارالانوار، ج 60، ص 216.

13ـ همان، صص 213ـ212.

14ـ همان، ص 218 و تاريخ قم، ص 93.

15ـ سفينة البحار، ج 2، ص 447.

16ـ بحارالانوار، پیشین، ص 216؛ سفينة البحار، ج 2، ص 376؛
تاريخ قم، ص 7.

17ـ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 267؛ سفينة البحار، ج 4، ص
377.

18ـ گنجينۀ دانشمندان، ج اول، ص 17.

19ـ بحارالانوار، ج 53، ص 230؛ نجم الثاقب، ص 215؛ جنة‌المأوي،
ص 42؛ مستدرك الوسايل، ج 3، ص 423 ؛ مكيال المكارم، ج 2، ص 563.

20ـ حضرت معصومه و شهر قم، محمد حكيمي، صص 131و130،.

 

 

 

سوتیترها:

 

1.

اهالي قم بيش از ديگران در نشر فرهنگ اهل بيت كوشيده‌اند و
شيعياني راستين و مخلصند و در واقع خاتم ولايت برپايه دل‌هاي مشتاقان مؤمن قم مستقر
شده است و شيفتگان اهل بيت در اين قلمرو، گوهر بي‌بدليل مذكور را چون جاني شيرين صيانت
كرده‌ و در اين مسير از خود رشادت‌ها و شهامت‌هاي قابل ارجي بروز داده و كارنامه درخشاني
به يادگار نهاده‌اند.

2.

از آنجا كه در مسجد مقدس جمكران، مردم ضمن ارتباط با خداي خويش،
به امام عصر«عج» توسل مي‌جويند، برنامه‌هاي اين مسجد نبايد رنگ تشريفات ظاهري و تجملات
دنيوي به خود گيرد و شايسته است از شيوه‌هاي مسرفانه، سطحي‌نگري، خرافي و برخي افراط
و تفريط‌ها پرهيز شود و بيشتر در جهت آراستگي معنوي و عمران كيفي آن اهتمام ورزند.

/

سينماي پهلوي سينماي انحراف

نگاهي به تاريخ سينماي
ايران

دكتر عبدالحميد
انصاري

در چند شماره گذشته، تاريخچه سينماي ايران از
ابتداي ورود به دربار قاجار و ساخت انبوه فيلم‌هاي نازل از دهه 30 به بعد تا سال
51 بررسي و تحليل شدند. در اين شماره به فيلم‌هاي دهه 50 تا مقطع پيروزي انقلاب
اسلامي می‌پردازیم.

«داش آكل» به كارگرداني مسعود كيميائي و بازي بهروز وثوقي،
بهمن مفيد، ‌مري آپيك، از قصه‌اي به همين نام اثر صادق هدايت اقتباس شده بود. فيلم
«محلّل» ساخته نصرت كريمي با بازي خود او و ايرن فيلم بسيار مبتذل و سخيفي بود كه
گذشته از سخافت زياد به احكام شرع هم توهين روا مي‌داشت. شهید آیت‌الله مطهری در
مقاله‌ای روشنگرانه که در مجله «زن روز» چاپ شد، به‌شدت به نمایش این فیلم اعتراض
کرد و عملاً رژیم را با این اقدام در موضع ضعف قرار داد.  

در سال 51 ساخت فيلم‌هاي گيشه‌اي و عاميانه ادامه يافت و به‌رغم
توجه به مؤلفه‌های گیشه‌پسند، فروش آنها افت محسوسي پیدا کرد. ظاهراً تكرار و
يكنواختي مضامین فیلم‌ها دليل اصلي افت فروش بود. در این سال چند فيلم نسبتاً خوش‌ساخت
كه برخي از آنها عيوب و ابتذال كمتری داشتند، از جمله «تُپلي» به كارگرداني رضا ميرلوحي،
«رگبار» ساخته بهرام بيضائي، «پستچي» به كارگرداني داريوش مهرجوئي، «غريبه» اثر
شاپور قريب، «صادق كرده» اثر ناصر تقوائي به نمایش درآمدند. ناصر تقوائی پس از
انقلاب و در سال 1365 فيلم ارزشمند ناخدا خورشيد را ساخت.

هژير داريوش با ساخت فيلم «بیتا‌» با بازي گوگوش و عزت‌الله
انتظامي هر چند ادعاي ساخت فيلمي پرسر و صدا را داشت، اما فیلم در واقع پيامي جز
ابتذال از نوع روشنفكرانه و بيگانه با جامعه ايران نداشت. در اين سال پرويز صياد
با ساخت فيلم‌هاي كمدي و مملو از ابتذال اخلاقي، چند اثر عاميانه عرضه و پازل
تهاجم به فرهنگ و اخلاق جامعه ايراني را تكميل کرد.

در سال 52 نيز روال ساخت فيلم‌هاي بي‌ارزش و گيشه ‌محور
ادامه پیدا کرد و چند فيلم متفاوت مانند «تنگنا» ساخته امير نادري، «خاك» به
كارگرداني مسعود كيميائي، «مغول‌ها» ساخته پرويز كيمياوي، «تنگسير» به كارگرداني
امير نادري بر اساس داستاني از صادق چويك به نمایش در آمدند. هر چند رد پای ابتذال
در این فیلم‌ها هم دیده می‌شد، اما از نظر ساختار نسبت به فیلم‌های قبل از خود
بهتر‌ بودند.

فيلم «آرامش در حضور ديگران» ساخته ناصر تقوائي براساس قصه‌اي
از غلامحسين ساعدي در اين سال عرضه شد كه به‌رغم خوش ساخت بودن، مملو از ارتباطات
ناپسند و ديالوگ‌هاي مبتذل و سياه و زننده بود، به قسمي كه سينماي پهلوي هم به‌ناگزير
بخش قابل توجهي از آن را سانسور کرد.

شایان ذکر است که به‌رغم ابتذال حاکم بر سينماي پهلوي، گاهی
در آثاري هم دغدغه‌هاي عدالت‌طلبانه قابل اعتنايي مشاهده می‌شدند و چقدر مناسب بود
كه مديران فرهنگي امكان تداوم ساخت نظاير آنها را البته منطبق بر موازين شرع و
اخلاق فراهم مي‌آوردند. به عنوان نمونه فيلم «تپلي» با دغدغه مصائب طبقه فقير و تضاد
آن با طبقه مرفه پرتبختر ساخته شد كه هم از پيام و هم از جذابيت‌هاي دراماتيك
برخوردار بود و البته فيلم از ابتذال رايج گيشه‌پسند آن زمان مبرا نبود.  فيلم‌نامه این فیلم اقتباسي از قصه«موش‌ها و آدم‌ها»
اثر «جان اشتاين بك» نويسنده مشهور امريكايي بود كه اثر ديگر او به نام «خوشه‌هاي
خشم » در ايران بسيار معروف است.

كارگردان «تپلي»پس از انقلاب فيلم «شيلات» را با بازي  داود رشيدي در نقش خوجه ممد ساخت كه در دهه فجر
امسال براي چندمين بار از سيماي جمهوري اسلامي ايران پخش شد. اين فيلم در واقع
مبين دغدغه‌هاي فيلمساز و ادامه همان فيلم «تپلي» و خط كلي آن روايت تقابل تاريخي طبقات
فرودست و فرا دست بود.

ای كاش روال ساخت فيلم‌هايي نظير «ناخدا خورشيد» اثر ناصر
تقوائي، «رگبار» ساخته بهرام بيضائي پستچي و گاو ساخته داريوش مهرجوئي با تصحیح
برخي از سكانس‌هاي غيرقابل قبول، ادامه مي‌يافت و دغدغه‌هاي كلان و اخلاقي جامعه
در سينما متجلي مي‌شدند.

در سال 51 فيلم‌هاي «صادق كرده» اثر ناصر تقوائي و «بلوچ»
ساخته مسعود كيميائي و ده‌ها فيلم ديگر كه في‌الواقع تكرار قيصر بودند، ساخته
شدند. انتقام، اجراي عدالت فردي كه گرته‌برداری از فيلم‌هاي وسترن آن زمان غرب بود
و عكس‌العمل ناتواني حكومت‌ها در استقرار عدالت اجتماعي خميرمايه چنين فيلم‌هايي
بودند. «تنگنا» با بازي سعيد راد و «تنگسير» با بازي بهروز وثوقي که توسط امير
نادري در همین راستا ساخته شدند، فيلم‌هائي خوش‌ساخت با دغدغه‌هاي اجتماعي محسوب
مي‌شدند.

البته پذيرش نسبي اين قبيل فيلم‌ها با عنايت به فضاي آلوده
آن زمان سينما قابل تحليل است. در آن سال‌ها ندرتاً فيلم‌هايي مثل «مغول‌ها» اثر
پرويز كيمياوي ساخته شدند كه هر چند فاقد ابتذال فيلم‌هاي آن دوره بودند، ‌اما به دليل
سنگيني مضمون و عدم جلب و جذب مخاطب عام تأثيري در روند سينماي آن زمان نداشتند.

در سال 53 حدود 56 فيلم ساخته شدند كه فقط «شازده احتجاب» اثر
بهمن فرمان‌آرا و «اسرار گنج دره جنّي» اثر ابراهيم گلستان، ضمن حفظ جذابيت‌هاي
دراماتيك سينمايي فراتر از كليشه‌هاي عوامانه بودند و توجه مخاطب را به خود جلب
کردند.

در سال 54 حدود 66 فيلم به نمايش درآمدند كه چند فيلم از
جمله «سرايدار» اثر خسرو هريتاش، «گوزن‌ها» اثر مسعود كيميائي، «غريبه و مه» اثر
بهرام بيضائي توجه محافل روشنفكري آن روز را به خود جلب کردند. خميرمايه فيلم «سرايدار»
تضاد طبقات فرودست و فرادست و مضمون فيلم «گوزن‌ها»، آسيب‌هاي اجتماعي و قهرمان
تنهاي سرگشته و مستاصل جامعه پرتنش آن دوران بود.

در اين سال مجموعه فيلم‌هاي كمدي و عوام‌پسند «صمد»، به مدد
سريالي به همين نام در تلويزيون به بازار عرضه شد. كارگردان و تهيه‌كننده اين فيلم‌ها
پرويز صياد بود كه پس از انقلاب به خارج از كشور رفت و در ‌آنجا كار خود را بر
همان سیاق ادامه داد.

همچنین فيلمي به نام «طبيعت بيجان» با كارگرداني سهراب شهيد
ثالث و بازيگراني گمنام در این سال توليد شد كه در  فضاي آلوده آن زمان يك استثناء محسوب مي‌شد.
اين فيلم گرچه فروش قابل توجهي نداشت، اما برخي از صاحبنظر‌ان، آن را بهترين فيلم
تاريخ سينماي ايران تا سال 54 مي‌دانستند. دلنشيني فيلم عمدتاً به دليل لحن
صادقانه داستان واقع‌گرايانه و نزديك بودن مضمون آن با زندگي روزمره مردم معمولي
بود.

از سال 55 افول سينماي ایران آغاز ‌شد، به قسمي كه عناويني
مانند «سينماي ايران در خم كوچه ورشكستگي» در روزنامه كيهان مورخ 25 اسفند 1355 كم
نبودند. در آن سال حتي يك فيلم قابل ذكر هم ساخته نشد و جامعه با بی‌توجهی به
سینما نشان ‌داد كه ديگر حتي ابتذال هم جاذبه‌اش را براي مخاطب عوام و كم سواد از
دست داده است.

در سال 56 بحران صنعت سينما ادامه يافت. در اين سال حدود 38
فيلم ساخته شدند كه اندكي بيش از یک سوم فيلم‌هاي ابتداي دهه 50 هستند. بحران در صنعت سينما به‌حدي
رسید كه حتي حزب رستاخيز نيز در جلسه‌اي با عنوان «بحران اقتصادي و مالي سينماي
ايران» به آن ‌پرداخت. از ميان فيلم‌هاي ساخته شده در این سال فقط «سوته‌دلان» اثر
علي حاتمي و بازي بهروز وثوقي، شهره آغداشلو، فخري خوروش، مينو ابريشمي و جمشيد
مشايخي قابل توجه است.  

در سال 1357 كه سال اوج تظاهرات عظيم مردم عليه رژيم پهلوي
دوم است، افول سينما همچنان ادامه داشت. جالب آنكه در بحبوحه تظاهرات آن سال
سرنوشت‌ساز، سينماداران با هدف افزايش بهاي بليط، اعتصاب و سالن‌ها را تعطيل
كردند. در 28 مرداد سال 57 سينما ركس آبادان به هنگام نمايش فيلم «گوزن‌ها» ساخته
مسعود كيميائي به آتش كشيده شد و حدود 400 نفر زنده زنده سوختند. ظواهر امر مانند
قفل بودن درها، زنجير كردن درهاي سالن و مسدود بودن درهای خروجی، نشانه به آتش
كشيده شدن عمدي سينما توسط ساواك بود و این مسئله کاملاً در شعارهاي آن روزمردم انعكاس
پیدا کرد.

در سال 57 فقط 18 فيلم به نمايش درآمدند و 14 فيلم هم هيچ گاه
به اكران عمومي در نیامدند و براي هميشه به بايگاني تاريخ رفتند. تعداد 28 فيلم
ساخته شده در آن سال هم در سال‌هاي 58، 59 و 60 اكران شدند.

از ميان فيلم‌هاي ساخته شده در سال 57 فقط 4 فيلم «سفر سنگ»
اثر مسعود كيميائي، «گزارش» اثر عباس كيارستمي، «مرثيه» اثر امير نادري و «دايره
مينا» اثر داريوش مهرجويي آثار قابل توجهی بودند. در این فيلم‌ها هم همان شخصيت‌ها
و دغدغه‌های آثار قبلي سازندگان آنها تكرار ‌شدند. هر چند اين فيلم‌ها خالي از
اشكالات ساختاري، فيلمنامه، شخصيت‌پردازي و دراماتيك نبودند، اما به هر حال در
زمان خود يك گام به جلو بودند. به اين ترتيب فصلی در سينماي ايران در سال 57 به
پايان ‌رسید و پس از پيروزي انقلاب اسلامي فصلي نوين و متناسب با فرهنگ انقلاب
اسلامي آغاز ‌شد.

ویژگی‌های فيلم‌هاي سينمايي سه دهه منتهي به پيروزي انقلاب
اسلامي ـ به استثنای تعداد انگشت‌ شماری از فيلم‌هائي که خارج از اين فضا هستند
ـ را می‌توان بدین شرح برشمرد:   

1. سوءاستفاده از اختلاف طبقاتي شديد و تخدير افكار جوانان
مأيوسي كه رسيدن به آرزوهاي طبيعي خود را در دنياي واقعی ناممكن مي‌ديدند. در این
فیلم‌ها دختري زيبا از خانواده مرفه، جلوه‌گر، خوش لباس، خوش اخلاق با  هفت قلم آرايش و تحصيلكرده در برخورد تصادفي با
پسر جوان آس و پاس و كارگر و فقير، در همان برخورد اول دلباخته او می‌شد و بعد هم مخالفت
شديد خانواده دختر بود و حوادث كليشه‌اي و باسمه‌اي نظير خيانت اطرافيان پدر
پولدار و توطئه آنان براي تصاحب ثروت او و حتي قتل وي و فداكاري‌هاي بدون چشمداشت
پسر جوان كارگر که سرانجام خانواده دختر را متقاعد مي‌كرد كه او را به دامادي بپذيرند.
البته گاهي نيز طبقه دختر و پسر با هم عوض مي‌شد.

منطق روائي اين قبيل فيلم‌ها به‌قدري دور از واقعيت‌هاي
ملموس اجتماعي آن روز بود كه تماشاگر عام بارها از خود مي‌پرسيد مابه‌ازای بيروني
اين وقايع كجاست؟ آيا منطقي است كه دختر بازيگر فيلم در همه مكان‌ها اعم از
خيابان، دانشگاه، سينما، ‌منزل، مهماني، رستوران، آشپزخانه و شب يا روز، خواب و
بيداري، غذا خوردن، خوابيدن، عزا و عروسي، جارو زدن منزل، آشپزي و … اين قدر شيك،
اطو كشيده، ‌آرايش كرده باشد؟ مگر ممكن است كه فردی در تمام ساعات شبانه‌روز و در
همه جا تا اين حد سر و وضع شيك و مرتبي داشته باشد؟

2. فيلم‌ها همگي كليشه‌اي و فاقد فيلمنامه بودند و داستان
همه آنها در دو سطر خلاصه می‌شدند.

3. فيلم‌هايي كه اندكي جدي‌تر تلقي مي‌شدند، بر اساس ژانر
وحشت، انتقام و عدالت فردي و بازي با احساسات قشر فرودست جامعه كه تصور رهايي از
مشكلات خود را در دنياي واقعي نداشتند، عرضه مي‌شدند.

لازم به ذکر است که فيلم «خانه خدا» در سال 45 توسط جلال
مقدم ساخته شد و ركورد فروش در تاريخ سينماي ايران را شکست. فروش عجيب اين فيلم
نشان داد كه قشر مذهبي عادي جامعه طالب سينماي مبتذل و عوامانه نيست و ادعاي
سينماگران كه تماشاگران را نمونه آماري قابل قبول جامعه ايران مي‌دانستند، غلط بود.

* در نقل مشخصات فيلم‌ها از كتاب تاريخ سينماي ايران اثر
مسعود محرابي استفاده شده است.

 

سوتیترها:

1.

به‌رغم ابتذال حاکم بر سينماي پهلوي، گاهی در آثاري هم دغدغه‌هاي
عدالت‌طلبانه قابل اعتنايي مشاهده می‌شدند و چقدر مناسب بود كه مديران فرهنگي امكان
تداوم ساخت نظاير آنها را البته منطبق بر موازين شرع و اخلاق فراهم مي‌آوردند.

 

2.

فيلم «خانه خدا» در سال 45 توسط جلال مقدم ساخته شد و ركورد
فروش در تاريخ سينماي ايران را شکست. فروش عجيب اين فيلم نشان داد كه قشر مذهبي عادي
جامعه طالب سينماي مبتذل و عوامانه نيست و ادعاي سينماگران كه تماشاگران را نمونه آماري
قابل قبول جامعه ايران مي‌دانستند، غلط بود.

/

در سوگ حضرت آیت‌اله خوشوقت

پس عزا، بر خود كنید، ای
خفتگان!

ابوذر حسيني (شياسي)

از چهلم آقا‌مجتبی چند روزی بیشتر نگذشته! هنوز
باورش برایمان مشکل است که او از میانمان رفته است. یک تهران مانده و یک آیت‌اله
خوشوقت. اما خبری نگرانمان کرد. آیت‌اله خوشوقت در حین برگزاری اعمال عمره مفرده
دچار بیماری شده و راهی بیمارستانی در شهر مکه شده‌اند و سرانجام پس از 17 روز
بستری‌بودن در بیمارستان، صبح روز چهارشنبه، 4 اسفندماه 91 به دیدار حق شتافت.

 اصلاً باور
اینکه عالم وارسته دیگری از خیل متقین از میان ما رخت بر‌بندد مشکل است. نمی‌دانم
نکند خدا از دست ما ناراضی است یا شاید قدردان این نعم گرانبهای الهی نبودیم كه
يكي‌يكي از دستمان مي‌روند. حاج آقا خوشوقت حتی از آقا مجتبی هم ناشناخته‌تر بود؛
البته او از آن دسته متقینی بود که بین اهل‌ سماء شناخته‌شده‌تر بود تا اهل زمین.

شاید عمده شناخت مردم از این عالم و عارف و
سالک الی‌اله به جلساتی که سحرهای ماه مبارک رمضان در سال‌های اخیر پخش شده بود، بازگردد.

حالا نمازگزاران مسجد امام حسن مجتبی (ع) در سه‌راه
طالقانی تهران انگار چیزی گم کرده‌اند؛ آنهایی که بیش از 40 سال پامنبری «حاج‌آقا
خوشوقت» بودند! حق هم دارند کجا چنین امام جماعتی پیدا کنند که هم مجتهد باشد، هم استاد
اخلاق؟ مسجد امام حسن مجتبي (ع) شهادت خواهد داد كه حاج‌آقا خوشوقت سال‌ها بدون
خستگي در جهت رشد و تربيت مردم، به‌خصوص قشر جوان لحظه‌اي از پا نايستاد.

اما آیت‌اله خوشوقت که بود؟

آیت‌اله عزیزاله خوشوقت در سال 1305 هجری شمسی
متولد شد و پس از تحصیلات روز، به فراگیری علوم حوزوی پرداختند. شور و شوق آموختن
معارف دینی و استفاده از عنایات خاصة کریمة اهل‌بیت (س) ایشان را پس از پنج سال
تحصیل در تهران به آشیان اهل‌بیت عصمت و طهارت فراخواند.

از برکات سفرة کریمه، بی‌بی دو عالم، هفت سال
شاگردی حضرت امام‌خمینی (قدس سره) در مباحث فقه و اصول و استفاده از خارج فقه آیت‌اله
العظمی بروجردی و هم‌نشینی با شهیدِ محراب، آیت‌اله صدوقی بود. ایشان حکمت و فلسفه
را نیز در محضر مفسّر کبیر قرآن، علامه ‌طباطبایی آموخت، ایشان با مدد از توفیق
الهی پای همت در مسیر خود‌سازی و سیر‌و‌سلوک نهاد. انفاس ملکوتی مرد فرزانه، معلم
اخلاق مرحوم آیت‌اله علامه‌ طباطبایی ایشان را بیش از دیگران همچون شهید علامه
مرتضی مطهری با دقایق و رموز اخلاق و درجات عرفان آشنا کرد و همین امر، ایشان را
مورد توجه و محبت ویژة علامه قرار داد.

ایشان پس از فراگیری علوم معقول و منقول و آشنایی
با لطایف حکمت و اخلاق و عرفان و پس از نایل‌شدن به مقام اجتهاد به تهران بازگشت.
اقامت در تهران، برپایی نماز جماعت در مسجد امام حسن مجتبی (ع)، تربیت طلاب و فضلای
حوزة علمیه، درس اخلاق و توجه به حاجات مردم، انس با جوانان، بسیجیان و رزمندگان،
خانواده‌های شهدا در طول بیش از چهل سال از ایشان چهره‌ای دوست‌داشتنی و مردمی
ساخت. آنها که ایشان را از نزدیک می‌شناسند صبر و حوصله و سعة صدر کم‌نظیرشان را
در برخورد با مردم می‌ستایند. جلسة ختم صلوات اين عالم فرزانه در شهرك شهيد محلاتي
تهران آرامش‌دهندة جوانان و مشتاقاني بود كه پرسش‌هاي بي‌شماري داشتند و مطمئن
بودند جز استاد كسي نمي‌تواند به همة پرسش‌های فقهي، اخلاقي، اجتماعي و… آنها
پاسخ دهد.

پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی طی حکمی از
طرف حضرت امام‌خمینی (قدس سره) به‌عنوان نمایندة ویژة ایشان در ستاد انقلاب فرهنگی
منصوب شدند و از آن پس نیز بیشتر در زمینه‌های فرهنگی و ارشاد و هدایت جوانان و
تربیت فضلای حوزه علمیه و دانشجویان مستعد ایفای وظیفه کردند.

بصیرت ایشان نسبت به جریانات سیاسی و ترفندهای
دشمنان موجب شد تا معظم‌له مورد مشورت بسیاری از شخصیت‌های سیاسی و نخبگان حوزه و
دانشگاه قرار بگیرد.

مقام معظم رهبری كه براي تسليت به خانوادة آيت‌اله
خوشوقت به منزل ايشان رفته بودند فرمودند: «تسلیت عرض می‌كنیم به آقازاده‌ها و
خانواده و همة شماها و به همة اهل معنا و اهل معرفت و اهل سلوك درگذشت جناب آقای
خوشوقت را. در واقع اگر كسی متأثر می‌شود، گریه می‌كند، ناراحت می‌شود، باید برای
خودش باشد. ایشان كه خب یك عمر طولانی با بركتی را گذراندند و همه‌اش هم در راه
خدا، همه‌اش برای خدا، زندگی پاكیزه، نورانی. از اول جوانی، ایشان در همین راه توحید
و راه معرفت و راه سلوك بودند. تا آخر این عمر طولانی، ایشان در این راه ظاهراً
لحظه‌ای توقف نكردند و پیش رفتند. خب خدای متعال هم ان‌شاءاله عملش با ایشان عمل
بندگان صالح خواهد بود، عمل اولیا خواهد بود ان‌شاءاله. گفت: پس عزا بر خود كنید ای
خفتگان! امیدواریم ان‌شاءاله بركات آقای خوشوقت منقطع نشود از ماها، از شما جوان‌ها
و بركات ایشان استمرار داشته باشد. بعد از رها‌شدن از قید مادی و مادیت، ارواح
بندگان خوب خدا توانایی‌های بیشتری دارند؛ دعا می‌كنند، دستگیری می‌كنند، هدایت می‌كنند.
رابطه را بتوانیم با اینها حفظ كنیم و نگه بداریم به نفعمان است، بتوانیم رابطه‌مان
را با اینها حفظ كنیم، منتفع بشویم از دعایشان، از توجهاتشان، از بركاتشان ان‌شاءاله.
خدا ان‌شاءاله درجات ایشان را عالی كند و جایشان هم خیلی خالی است در این اتاق.»     

مجتهدی که الگو بود

هنر حاج آقا جذب جوانان بود و نمونه‌اش هم خود
من كه تنها در چند ثانيه مهر استاد به دلم نشست.

من استادان و علماي زيادي ديده‌ام و از محضرشان
بهره برده‌ام، لكن هيچ‌كس به‌اندازة آيت‌اله خوشوقت نمي‌توانست با اين سرعت دل
جوانان را مجذوب خود كند. يادم هست نخستین‌باري كه حاج آقا را ديدم سال‌هاي اولية
حوزه بودم كه دنبال استاد اخلاق مي‌گشتم. ايشان را در ورودی مدرسة معصوميه قم ديدم
كه براي جلسة درس اخلاق مي‌رفتند. دستشان را براي بوسيدن گرفتم و ايشان دستم را
محكم فشرد و تا داخل مدرسه دستم را رها نكرد. از آنجا بود كه دل‌سپردة استاد و
مجذوب او شدم.

نكتة بسیار مهم و وجه‌تمايز حاج آقا با دیگران
برخورد خيلي خوب و با روي باز استاد با جوان‌ها بود. آن زمان كه ما دنبال استاد
اخلاق مي‌گشتيم افراد زيادي بودند، ولي هيچ‌كس مثل ايشان جوانان را جذب نمي‌كرد.
در جلساتي كه تشكيل مي‌شد جوان‌ها دورتادور ايشان حلقه مي‌زدند و با اينكه افراد
مسن‌تر هم حضور داشتند، ولي اين اشتياق جوانان سبب مي‌شد آنها عقب‌تر بنشينند. چهرة
باز و روحية بالاي استاد به‌گونه‌اي بود كه حتي بعضي جوانان كه اهل نشستن پاي منبر
هم نبودند تا انتها در مجلس ايشان مي‌نشستند. از هر قشري در جلسات حضور داشتند از
طلبه و دانشجو گرفته تا كاسب و بازاري. بسیاری جوان‌ها را در مجلس مي‌ديدي كه
اصلاً به ظاهرشان نمی‌آمد پا‌منبري باشند، ولي جذب رفتار استاد شده بودند. حتي
هنگام غذا‌خوردن ايشان كنار جوانان مي‌نشست و در بين غذا‌خوردن براي جواناني كه
اطرافشان بودند لقمه هم مي‌گرفت و تعارف مي‌كرد و با جوانان رابطة محبت‌آميز ايجاد
مي‌كرد.

در خصوص بُعد علمی ایشان، در فقه و تفسیر قرآن
و دیگر معارف اسلامی صاحب نظر بودند. بسیاری از علما مباحث علمی خود را از ایشان می‌پرسیدند.
برای نمونه آیت‌اله حسن ممدوحی از شاگردان آیت‌اله خوشوقت مي‌گويد: «آخرین‌بار یک
ماه پیش بود که خدمت ایشان مشرف شدم و مباحثة علمی داشتیم و بنده سؤالات و مشکلات
علمی خود را با ایشان مطرح کردم. ایشان نیز توصیه می‌کردند که این علوم معرفتی
حوزه را به‌دقت محفوظ نگه داریم و به نسل‌های بعدی منتقل کنیم».

عضو مجلس خبرگان رهبری افزود: «یکی از نصایحی
که ایشان به بنده می‌کرد این بود که از معاشرت با افراد مختلف بپرهیزم و با کسانی
که مجالست با آنها که بوی دنیا می‌دهند اجتناب کنم. ایشان به بنده توصیه می‌فرمودند
که رابطه‌ها باید محدود باشد».

در جلسات عمومي گاهي تا دو سه ساعت بعد از سخنرانی
به‌صورت پرسش و پاسخ در هر زمينه‌اي از استاد سؤال مي‌شد؛ از احكام و فقه گرفته تا
قرآني و تاريخي و مسائل اجتماعی هر كسي سؤال مي‌كرد جوابش را مي‌گرفت. اين نشان از
تسلط بالاي استاد در زمينه‌هاي گوناگون داشت. در بحث‌هاي تاريخي بسيار دقيق بودند.
در تفسير و علوم قرآني هم تسلطی مثال‌زدني داشتند؛ البته از شاگرد مبرّز علامه
طباطبايي جز اين هم انتظار نمي‌رفت.

ايشان مجتهد بودند، منتها گمنام. حتی علامه
طباطبايي نيز در زمان حياتشان برخي امور را به حاج‌آقاي خوشوقت ارجاع داده بودند. اما
آن‌قدر خاضع بودند كه اگر مي‌پرسيديم نظر شما در اين مسئله چيست استغفار مي‌كردند
و پاسخ نمي‌دادند. بايد مي‌پرسيديم حكم اين مسئله چيست تا پاسخ استاد را بشنويم.

در بحث‌هاي سياسي كه از ايشان سؤال مي‌شد هميشه
تأكيدشان اين بود كه ببينيد نظر رهبري در اين مسئله چيست و مي‌فرمودند گوش‌به‌فرمان
آقا باشيد. هرگز از خودشان در مسائل سياسي اجتهاد نمي‌كردند، حتی يك مورد هم
مشاهده نشد در برابر نظر رهبر معظم انقلاب اظهار نظر بکنند. ولايت‌پذيري آیت‌اله
خوشوقت براي همة اطرافيان الگو بود. مقام معظم رهبری نیز عنایت ویژه‌ای به ایشان
داشتند. آن‌چنان‌که حجت‌الاسلام و المسلمین صدیقی نقل می‌کنند که چند وقت قبل به‌همراه
تعدادی از طلاب به خدمت رهبر معظم انقلاب رسیدیم، حضرت آقا فرمودند تنها به علم و
ارادة خودتان تکیه نکنید! توفان‌ها زیاد است و این توفان‌ها گاهی اوقات سخت می‌شود
و در این توفان‌ها نمی‌توانید خود را حفظ کنید و باید در این اوقات خودتان را به
کسی و یا جایی وصل کنید که شما را حفظ کنند. بعد بنده به حضرت آقا گفتم از چه کسی
استفاده کنیم؟ رهبر معظم انقلاب در پاسخ گفتند، در توفان‌ها خود را به آیت‌اله
خوشوقت وصل کنید.

بنده هم در سال‌های اولیة آشنایی با استاد خدمت
مقام معظم رهبری شرفیاب شدم و عرضه داشتم در مباحث اخلاقی قصد کمک از آیت‌اله
خوشوقت را داریم که حضرت آقا خیلی تأیید کردند و فرمودند خیلی خوب است، در این
مسیر از خداوند صبر طلب کنید. نكته‌اي كه حاج آقا بر آن تأكيد داشتند تقوا بود.
تقوا را هم به اين صورت تعريف مي‌كردند كه انجام واجبات و ترك محرمات. توصية خصوصي
و عمومي استاد بر تقوا بود. مي‌فرمودند تا تقوا نباشد مستحبات نمي‌تواند سبب بالا‌رفتن
شود. مثلاً مي‌‌فرمودند نماز شب خوب است، ولي اول بايد تقوا را رعايت كنيد تا آن
نماز شب تأثير خود را بگذارد. حتي بعضي‌ها اين ايراد را به ايشان وارد مي‌كردند كه
مصاحبت با حاج‌آقاي خوشوقت توشة خاصی به‌دست نمی‌دهد؛ منظورشان اين بود كه ذكر يا
عمل به‌خصوصي توصيه نمي‌كنند تا در تربيت نفس مؤثر باشد. ما اين را به استاد منتقل
كرديم و گفتيم برخي چنين ايرادي به شما مي‌گيرند. ایشان گفتند اگر از من ايراد مي‌گيرند
بايد از خدا هم ايراد بگيرند چون خداوند هم در قرآن كريم همة تأكيدش روي تقواست؛
البته اين را هم بگويم كساني كه مداومت بر همراهي ايشان داشتند برنامة عملي هم
دستشان مي‌آمد. براي مثال حاج‌آقا خيلي تأكيد داشتند كه 8 ساعت را روزانه براي كار
قرار دهيد. اگر طلبه است و كارش درس خواندن 8 ساعت براي درس، اگر كاسب است 8 ساعت
كاسبي. نکته‌ای كه الان رعايت نمي‌شود؛ البته براي دیگر اوقات شبانه‌روز نيز نكاتي
را به فراخور حال افراد بيان مي‌كردند. روي نماز شب و تلاوت قرآن تأكيد داشتند. به‌ختم
صلوات خصوصاً در مهمات امور اهميت مي‌دادند. تأكيدشان هم بر 14‌هزار صلوات بود و
آن را مؤثر مي‌دانستند.

بر بيداري سحر و بين‌الطلوعين پافشاري مي‌کردند.
كسي پرسيد كدام را رعايت كنيم فرمودند بين اين دو دعوا نيست! هر دو را رعايت كن.
اگر نمي‌شد اولويت را به سحرخيزي مي‌دادند.

 نكته‌ای
كه ایشان متذکر می‌شدند و ما مدتي رعايت كرديم و تأثيرش را هم ديديم اين بود كه مي‌فرمود
در روز دو وعده غذا بخوريد. روي روزي دو وعده تأكيد داشتند؛ چرا كه مي‌فرمود اگر
شب غذاي سنگين خوردي ديگر حالي براي اعمال آخر شب و بيداري سحر نمي‌ماند. مسائل
ديگري هم بود، ولي به‌طور كلي تأكيد هميشگي‌شان با توجه به قرآن كريم بر تقوا بود.
به‌گفتة حجت‌الاسلام صفايي بوشهري كرامات و شخصيت حاج آقا بر اطرافيان هم پوشيده
بود.

یکی از نکاتی که در سخنان ایشان برای بنده
بسیار قابل توجه بود، نگاه ایشان به مقام شهدا بود. ایشان بارها در سخنان خودشان
به این مطلب تصریح کردند که شخصی که در راه خدا جهاد می‌کند و شهید می‌شود، مقامش
نزد خداوند همانند عارف‌باللهی است که تمام طریق الی‌اله طی کرده و به مقام قرب
الی‌اله رسیده است، حتی یک‌بار معترضانه به ایشان گفتم یعنی کسی که هفتاد سال زحمت
کشیده و سختی‌های طریق الی‌اله را متحمل شده با آن بسیجی که در جنگ شهید شده است
نزد خدا یک مقام دارند؟ و ایشان در پاسخ فرمودند بله و آن به‌ این خاطر است که کسی
که چنان ارادة محکمی داشته و توانسته جانش را تقدیم کند و در مقابل تیر آتشین دشمن
بایستد، اگر در مسیر طریق الی‌اله قرار بگیرد با همان اراده می‌تواند تا انتهای
مسیر را طی کند و از این‌رو خداوند همان مقام عارف‌بالله را به شهید نیز عنایت می
کند.

به‌عنوان سخن پاياني، توفيقي داشتيم چند سال
قبل به‌همراه عده‌اي از دوستداران ایشان در سفر مكه همسفر باشيم. همة آن سفر خاطره
بود. يك‌بار هنگام طواف دور خانه خدا پرسيدم كه فلسفة اين طواف چيست؟ با همان روحية
شوخ‌طبعي هميشگي فرمود: «يعني خدايا دورت بگردم، قربونت برم!».

و چه خوشوقت بود که عمری پربركت و پايانی
زيبايي داشت. آیت‌اله خوشوقت رفت كه قربان خدا برود و خدا هم به لبيكش پاسخ داد.

/

از غفلت دوستان تا تحریم دشمنان

دکتر محمدصادق کوشکی

۱ـ هر
چند که جمهوری اسلامی از ابتدای تأسیس خود با تحریم‌های رنگارنگ جهان استکبار
مواجه بوده، اما باید پذیرفت که تحریم‌های اعمال شده در ایام اخیر ـ هم به اذعان دوستان و هم به تأکید دشمنان
ـ شدیدترین تحریم‌ها علیه نظام و انقلاب در ۳۴ سال گذشته است.

۲ـ و
البته می‌دانیم که ایران با وجود چند هزار کیلومتر مرز دریایی، همسایگی با یازده
کشور، آب و هوای متنوع، منابع معدنی و طبیعی مختلف، نیروی انسانی معتقد و خلاق
و… کشوری نیست که بتوان با تحریم‌ آن را از پا درآورد، البته اگر مدیریت کشور،
خود را برای مقابله با تحریم‌ها آماده کرده باشد؛ حال آن که بسیاری از کشورها به
واسطه فقر منابع یا عدم برخورداری از جغرافیا و نیروی انسانی مناسب، از حداقل
تحریم‌ها آسیب جدی می‌بینند و به زانو درمی‌آیند.

۳ـ اگر
نامگذاری‌های سنوات اخیر توسط رهبری انقلاب را مرور کنیم: جهاد اقتصادی، اصلاح
الگوی مصرف، حمایت از کار و سرمایه ایرانی و… مشخص می‌شود که ایشان به صورتی
ظریف قصد آماده‌سازی نظام و جامعه در جهت مقابله مقتدرانه با تحریم‌ها و سایر
فشارهای اقتصادی طراحی شده از سوی جهان استکبار را داشته‌اند؛ اما این که این
تدبیر تا چه میزان از سوی مسئولان ارشد نظام و جامعه جدی گرفته شد، جای تأمل دارد.
شایان ذکر است که بخش قابل توجهی از معضلات اقتصادی امسال ناشی از غفلت مسئولان
امر درخصوص اجرای سیاست‌گزاری‌های اعلام شده از سوی رهبری نظام در مسیر خنثی‌سازی
عواقب تحریم‌ها و زدودن زمینه‌های موفقیت تحریم‌ها از جامعه ایران بوده است.

۴ـ و
این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که وضعیت فعلی اقتصادی کشور، محصول
سوءمدیریت‌ها، نادیده گرفتن بدیهیات کارشناسی از سوی بخش‌های اقتصادی دولت، یکدندگی
و لجاجت برخی مسئولین در امور اقتصادی به اضافه نتایج اعمال تحریم‌هاست. بسیاری از
اقتصاددانان مؤمن معتقدند که اگر دولت به فلسفه نامگذاری‌های سنوات اخیر دقت و
اتکا به نظرات علمی را جایگزین لجاجت و غرور می‌نمود، امروز تحریم‌ها در حداقل
ممکن موفق به تأثیرگذاری بر زندگی و معیشت مردم می‌شدند.

واردات
خودروهای لوکس خارجی با ارز دولتی در سال جاری در مقیاس چند ده هزار از یک ‌سو و
عدم تخصیص ارز دولتی به واردات دارو در پنج ماهه نخست امسال از سویی دیگر، یک
نمونه از صدها مصادیق ادعای فوق محسوب می‌شود.

۵ـ
فراموش نکرده‌ایم که حضرت امام«ره» از ابتدای پیروزی انقلاب و تأسیس نظام، بر
خودکفایی همه‌جانبه به‌ویژه در زمینه مواد غذایی تکیه داشتند تا آنجا که در اوایل
دهه شصت (سال‌های ۱۳۶۲ و ۱۳۶۳) به صورت مکرر بر مفهوم «کشاورزی محور استقلال»
تأکید فرمودند. به تعبیر ایشان، حفظ استقلال یک جامعه بستگی به خودکفایی آن جامعه
در حوزه معاش به‌ویژه مواد غذایی دارد و کشوری که برای غذای خود وابسته به واردات
است، نمی‌تواند از استقلال و امنیت و سیادت خود دفاع کند.

این
دیدگاه در چند سال اخیر به عنوان جدیدترین نظریه نرم‌افزاری امنیت در مراکز علمی و
پژوهشی حوزه امنیت پایدار در جهان غرب مورد بررسی، مطالعه و تدریس قرار گرفته و در
اکثر کشورهای قدرتمند جهان در حال عملیاتی شدن است. براساس این نظریه اولین گام
برای حفظ امنیت، استقلال و سیادت یک کشور، تأمین پایدار غذا در آن کشور است و بدون
خودکفایی در غذا، امنیت و منافع و حاکمیت کشورها دستخوش تلاطم و آسیب خواهد شد.
اگر این توصیه جدی امام به کار بسته شده بود، امروز گرانی مایحتاج به صورت فعلی بر
دوش خانوارها سنگینی نمی‌کرد و نظام از این جهت دچار عسرت و گرفتاری نبود.

۶ـ عقل
حکم می‌کند در این روزها به جای گلایه و ناله از وضعیت اقتصادی، به فکر گرفتن عبرت
باشیم و با جدی گرفتن اصلاح الگوی مصرف، تقویت تولیدکنندگان ایرانی و نگرش جهادی
به اقتصاد، مسیر را برای اعمال تحریم‌های احتمالی آینده مسدود کنیم. بدون تردید ما
در مسیر دست‌یابی به اهداف مقدس انقلاب، دشمنان فراوانی داریم که از هر ابزاری
برای توقف نظام اسلامی ما و تضعیف و تخریب آن بهره می‌گیرند و یکی از این حربه‌های
دائمی و مسئله‌ساز، «تحریم اقتصادی» است. به کار بستن سیاست‌گزاری‌های ابلاغ ‌شده
از سوی حضرت امام و رهبری نظام نه تنها روند اعمال تحریم‌های جدید را متوقف خواهد
ساخت، بلکه زمینه تداوم تحریم‌های فعلی و قبلی را هم به‌تدریج نامساعد خواهد کرد.  

 

سوتیتر

حضرت امام«ره»
از ابتدای پیروزی انقلاب و تأسیس نظام، بر خودکفایی همه‌جانبه به‌ویژه در زمینه مواد
غذایی تکیه داشتند تا آنجا که در اوایل دهه 60، مکرراً  بر مفهوم «کشاورزی محور استقلال» تأکید فرمودند.
این دیدگاه به عنوان جدیدترین نظریه نرم‌افزاری امنیت در مراکز علمی و پژوهشی حوزه
امنیت پایدار در جهان غرب مورد بررسی قرار گرفته و در اکثر کشورهای قدرتمند جهان در
حال عملیاتی شدن است.

 

 

/

سبک درست دخل و خرج

حجت السلام دكتراصغر
هادوی

مقدمه:

خانواده مانند یک
کشور کوچک است که اگر برای هزینه و درآمد خود برنامه‌ریزی صحیح نداشته باشد دچار
ورشکستگی، رکود و در نهایت به فروپاشی می‌شود. سبک زندگی روش‌های صحیح دخل و خرج
را نیز شامل می‌شود و در این زمینه باید عادات غلط گذشته را کنار گذاشت و با روش‌های
برگرفته از قرآن و سیره امامان معصوم(ع) سبکی نوین را ارائه کرد.

دخل و خرج همان هزینه‌ و درآمد است که در الگوهای بودجه‌ریزی
به عنوان دو رکن اساسی شناخته می‌شوند و در آن قاعدتاً ابتدا فهرستی از مخارج یا
هزینه‌ها و درآمدها را مشخص می‌کنند و بهترین الگوی برنامه‌ریزی آن است که هزینه‌ها
با درآمدها تناسب معقول داشته باشند. معمولاً هزینه‌ها و نیازها بیشتر از
درآمدهاست و لذا باید تدبیری اندیشیده شود که موازنه بین درآمد و هزینه و یا دخل و
خرج برقرار باشد.

در خانواده هم مانند یک کشور باید این توازن برقرار باشد
وگرنه خانواده همواره با بدهی و قرض روزگار سپری می‌کند و اندیشه پرداخت به موقع
بدهی‌ها آرامش روانی سرپرست خانوار و اعضای خانواده را بر هم می‌زند. الگوی مصرف
هر خانواده با خانواده دیگر تفاوت دارد. شرایط خانوادگی، میزان درآمد، جایگاه
اجتماعی، محیط زندگی و سبد مصرفی مورد نیاز، بودجه‌بندی خانوارها را از یکدیگر
متمایز می‌سازد. در این متغیرها، عامل چشم و همچشمی، حسادت و ارزش‌های منفی دیگر
جائی ندارند و لذا نمی‌توان با درآمد محدود، با مصارف نامتعارف زندگی کرد.

آنچه امروز در خانوارها به عنوان کالاهای قسطی و پرداخت
پیوسته وام وجود دارد، لزوماً هماهنگ با هزینه‌های مورد نیاز نبوده، بخشی از آنها
معلول خریدهای غیرضروری هستند که از روی چشم و همچشمی تهیه شده و دخل و خرج
خانوارها را بر هم زده‌اند. برای برقراری این موازنه باید بایسته‌ها و نبایسته‌های
مصرف مشخص شوند.

 

1) بایسته‌های دخل
و خرج

1/1ـ افزایش آگاهی‌های
اقتصادی

با توجه به دسترسی به اطلاع‌رسانی سریع از طریق فضاهای
مجازی و کتاب‌ها و نشریات، اعضای خانواده باید دانش اقتصادی خود را بالا ببرند و
از مفاهیمی همچون مصرف، هزینه، درآمد، پس‌انداز و ورشکستگی آگاه باشند. کمترین
بهره این آگاهی، برنامه‌ریزی برای درآمد و هزینه خانوار است که در روایات ما به
تقدیرالمعیشه معروف است.

1/2ـ پرهیز از
سواری مجانی

اعضای خانواده باید بدانند که تا مقطع مشخصی می‌توانند نان‌خور
سرپرست خانوار باشند، اما بعد از مدتی باید بار تکفل سرپرست خانوار کم شود و در
کسب درآمد به او کمک شود. یکی از شاخص‌های پیشرفت جوامع، کاهش بار تکفل است، بدین
معنا که نسبت افراد غیرشاغل به افراد شاغل باید کم شود. بدیهی است که افراد زیر 15
سال و بالا ی64 سال نباید کار کنند و می‌بایست تحت تکفل دیگران باشند، اما در فاصله
15 تا 64 سال باید هر کسی نیازهای خود را تأمین کند.  

1/3ـ پس‌انداز

خرج‌های پیش‌بینی نشده و ضرورت نگران نبودن از آینده، دو
عامل مهم برای تشویق پس‌اندازند. در جامعه امروز که حدود شرعی در بانک‌ها رعایت می‌شوند،
می‌توان بخشی از درآمد را پس‌انداز کرد تا هم از رکود سرمایه جلوگیری شود و هم به
مصرف نیازهای جامعه برسد. هر وقت هم به پس‌انداز نیاز بود، می‌توان آن را دریافت و
هزینه کرد. در صدر اسلام هم که سیستم بانکی فعلی وجود نداشت، امامان معصوم به شکلی
دیگر پس‌انداز را توصیه می‌کردند.

امام رضا(ع)
فرمودند: هرگاه انسان به اندازه خوراک سالش را فراهم آورد، سبکبار و آسوده‌خاطر می‌شود.
امامان باقر و صادق(ع) تا زمانی که به قدر خوراک سالشان را آماده نمی‌کردند، ملکی
نمی‌خریدند.[1]

1/4ـ پرداخت بدهی‌های
شرعی

تصور غلط بعضی بر این است که پرداخت‌های شرعی از قبیل خمس و
زکات اثر مستقیم و محسوس آن، کم شدن منابع درآمدی است، در حالی که طبق آیات و
روایات اثرات نامحسوسی دارد که موجب افزایش درآمد می‌شود و طبق آنچه مشهور است
شبیه از بین بردن شاخه‌های اضافی درخت است که به افزایش محصول می‌انجامد.

1/5ـ خالی نمودن
خانه از کالاهای غیرضروری

یک نگاه ساده به بسیاری از خانواده‌ها نشان می‌دهد که خانه‌ها
تبدیل به انباری برای کالاهای غیرضروری شده‌اند. بسیاری از لوازمی که خریداری می‌شوند،
ضروری نیستند و یا مورد استفاده آنها اندک است. به جای خرید این کالاها باید
کالاهایی را خرید که هم ضروری هستند و هم دائماً مصرف می‌شوند. در اقتصاد خرید
کالاهای بادوام سفارش شده است، اما کالاهائی که مورد مصرف مستقیم خانوارها و یا
عاملی برای کسب درآمد باشند، وگرنه با دوام بی‌مصرف فقط موجب افزایش هزینه‌ها می‌شود.

1/6ـ مصرف با
بیشترین بازدهی اجتماعی

از اصول مسلم علم اقتصاد و در واقع ماهیت آن این است که
نیازهای انسان نامحدود و منابع او محدودند، پس باید با محدودیت بودجه‌، باید
بهترین و ضروری‌ترین مصارف را انتخاب کرد. تردیدی نیست که کمک به دیگران و از
خودگذشتگی و ایثار از زیباترین شعارهای اسلام است که اگر جامه عمل بپوشد بسیاری از
نابسامانی‌ها را درمان می‌کند، اما گاهی این ایثار و ازخودگذشتگی نه تنها گره‌ای
را نمی‌گشاید، بلکه گره‌هایی جدیدی را در زندگی به وجود می‌آورد.

یکی از عادات غلط این است که عده‌ای در دخل و خرج تعادل
ندارند و گروهی دیگر با قرض دادن به آنها نه تنها مشکلشان را برطرف نمی‌کنند، بلکه
برای خود هم مشکل می‌آفرینند. هر هزینه‌ای باید بازدهی روشنی داشته باشد. امام صادق(ع)
به ابن سنان فرمود: «برای برادر ایمانی خودت در کاری وارد مشو که زیانش برای تو
بیشتر از سودش برای او باشد. مردی که بدهی سنگین دارد و تو با مال خویش، بخشی از
بدهی او را می‌پردازی، هم مال تو از دست می‌رود و هم نمی‌توانی تمام بدهی او را
بپردازی».[2]

1/7ـ کسب درآمد در
حد توان

بسیاری از افراد کار ثابت و مشخصی دارند و به همان درآمد
بسنده می‌کنند، اما در هزینه کردن به همان اندازه قانع نیستند و به‌ویژه اگر
کارمند دولت باشند، با استفاده از اعتبار دولتی خود به خرید کالاهای قسطی اقدام می‌کنند.
این مصارف بیش از درآمد آنهاست و لذا باید کار و تلاش خود را هم بیشتر کنند. اگر
شرایط کسب درآمد در جامعه فراهم باشد، باید به موازات هزینه‌ها، راه‌های کسب درآمد
را هم بیشتر کرد، اما مشکل اینجاست که خواسته‌ها اضافه می‌شوند، ولی داشته‌ها ثابت
می‌مانند. برای ایجاد موازنه باید راه‌های کسب درآمد را زیاد کرد. بسیاری از افراد
در جاهایی کار می‌کنند که واقعاً حرفه اصلی آنها نیست و فقط به شغل ثابت عادت کرده‌اند
و اگر از مجموعه‌ای که در  آن اشتغال دارند
خارج شوند، هیچ اخلالی در سیستم به وجود نمی‌آید. این افراد باید توان ذخیره شده
خود را آزاد کنند و در جاهای دیگر هم مشغول کار شوند و درآمد کسب کنند.

 

2) چشم و همچشمی

این پدیده نوعی نابهنجاری اجتماعی است که دامنگیر برخی از خانواده‌ها
شده است. الگوپذیری و حسادت از ریشه‌های این بیماری است که جهل و غفلت از آینده،
آن را تشدید می‌کند.

در متون دینی ما از قناعت و برخورداری از حد کفاف در زندگی
به عنوان عوامل بیش‌گیرنده چشم و همچشمی یاد شده است. کسی که نگاهش به زندگی
دیگران است، به یک نمونه اکتفا نمی‌کند و به هر نوع زندگی‌ای حسد می‌ورزد و آرامش
خود را فدای آن می‌کند، اما کسی که به آنچه که دارد دلخوش است و کفاف را پیشه خود می‌کند،
در آرامش به سر می‌برد. پیامبر(ص) فرمود: «خوشا به حال کسی که زندگی‌اش به قدر
کفاف باشد».[3]

امام علی(ع) فرمود: «هر کس به کفاف زندگی بسنده کند، به‌زودی
به آسایش دست می‌یابد و زندگی آسوده و مرفهی را به دست می‌آورد».[4]

 

2/2ـ تقلید از
بیگانه

خوراک و پوشاک و معماری و وسایل زندگی هر کشوری متناسب با
فرهنگ همان کشور است. امروزه هم در ادبیات توسعه اقتصادی گفته می‌شود که توسعه هر
کشور باید توسعه‌ای بومی و مبتنی بر فرهنگ همان کشور باشد. سرعت در اطلاع‌رسانی و
وجود رسانه‌های مختلف گرچه موجبات رفاه انسان‌ها را فراهم آورده است، ولی آسیب‌هایی
را هم برای جوامع به ارمغان آورده است. بسیاری از خانواده‌ها برای مصرف، مدل‌های
بیگانه را الگو قرار داده‌اند که علاوه بر آسیب‌های فرهنگی، بار اضافه هزینه‌ها را
نیز به دنبال داشته است.

 تقلید از بیگانه و
احساس نیازمندی به آنان، واردات کشور را افزایش می‌دهد و در مقیاس کوچک‌تر خانواده
را نیز که کشوری کوچک است با افزایش هزینه مواجه می‌کند و خرج را بر دخل غلبه می‌دهد
که نتیجه‌اش نابسامانی و فروپاشی خانواده است.

امام صادق(ع) از قول امام علی(ع) نقل می‌کند: «این امت
مادام که همچون بیگانگان لباس نپوشند و غذا نخورند همواره در خیر به
سر می‌برند، زیرا اگر چنین کنند خداوند، به خواری دچارشان می‌کند.[5]

2/3ـ اسراف و تبذیر

خانواده‌هایی هستند که درآمد بالایی دارند و در مصرف، اسراف
و تبذیر می‌کنند و در زمره کسانی قرار می‌گیرند که برادران شیطانند و گناهی بزرگ
مرتکب شده‌اند. از آن بدتر کسانی هستند که درآمد کافی ندارند، بیش از نیاز مصرف می‌کنند،
دوراندیش و آینده‌نگر نیستند، هیچ پس‌اندازی ندارند و اسراف هم می‌کنند. هنگامی که
این رفتار به عادت تبدیل شود، راه برگشت وجود ندارد. این افراد همواره تلاش می‌کنند
با قرض گرفتن، کمبودها را جبران و آرامش خود و خانواده را فدای مصرف بیهوده کنند
که در نهایت به فروپاشی خانواده تن می‌دهند.

جمع‌بندی

آنچه به عنوان بایسته‌ها و نابایسته‌ها بیان شد فهرست کاملی
نیست و می‌توان به هر دو افزود، اماآنچه موجب تعادل بین فرج و دخل ایجاد می شود،
برنامه‌ریزی و «تقدیرالمعیشه» است. اگر این برنامه‌ریزی درست انجام شود، تمام
بایسته‌ها را درخود دارد و نابایسته‌ها را بیرون می‌نهد، زندگی دچار تجمل بیهوده و
یا با تفریط و کم مصرفی روبرو نمی‌شود، یک نوع ساده‌زیستی همراه با آراستگی را به
ارمغان می‌آورد که رفاه اسلامی هم در آن دیده می‌شود، رفاهی همراه با آرامش و
آسایش روانی خود و خانواده همان که پیامبر برای خود و اهل بیتش از خدا طلب می‌کرد.

منابع:



[1] . کافی: ج 5 / ص 89 / ح 1

/

مسئوليت‌ نخبگان در تعامل فرهنگ و انتخابات

دكتر حسن بنیانیان

مقدمه

گستردگي داده و ستاد برگزاري انتخابات ايران با نظام
اعتقادات، ارزش‌ها و الگوهاي رفتاري مردم جامعة ما مي‌طلبد كه در چهارچوبي جامع،
اجزای اين داده و ستاد احصاء‌شود و براي بهره‌گيري از ظرفيت‌هاي فرهنگي جامعه و
همچنين بهبود و ارتقای آثار و بركات برگزاري يك انتخابات مطلوب در فرهنگ جامعه،
چاره‌انديشي شود.

شايد الگوي عمومي كه براي تدوين پيوست فرهنگي طرح‌هاي
مهم تهيه شده است، الگوي خوبي براي اين منظور باشد.

در اين الگو پنج پرسش كليدي مطرح مي‌شود تا با پاسخ
آن، تعامل هر طرح و فعاليت مهم اجرايي با فرهنگ شناسايي شود. اين سؤالات براي
فعاليت حساس و تعيين‌كننده‌اي چون انتخابات مي‌تواند شامل موارد زير باشد:

پرسش اول: چه فرصت‌هاي فرهنگي در جامعه
وجود دارد كه مي‌توان با شناسایي، تقويت و بهره‌گيري از آنها، انتخابات مطلوبي را
برگزار كرد؟

پرسش دوم: چه موانع و محدوديت‌هاي در
فرهنگ عمومي جامعه ما، سبب كاهش كيفيت انتخابات مي‌شود و چگونه مي‌توان آنها را
حذف يا كاهش داد؟

پرسش سوم: با برگزاري يك انتخابات مطلوب و
با‌كيفيت، چه آثار مثبت و سازنده‌‌اي در فرهنگ جامعه به جاي خواهد ماند؟ و چگونه
مي‌توان آن را افزايش داد؟

پرسش چهارم: اختلافات،
كاستي‌ها و ضعف‌هاي موجود در انتخابات، چه پيامدهاي مخربي براي فرهنگ جامعه دارد؟
و چگونه مي‌توان آن را برطرف كرد؟

پرسش پنجم: مسئوليت‌هاي نخبگان جامعه در
افزايش آثار مثبت و كاهش پيامدهاي منفي انتخابات چيست؟

 

به‌طور طبيعي براي خواننده، اين پرسش قابل طرح است كه
با چه مبنایي پديده‌هاي فرهنگي مرتبط با انتخابات به خوب یا بد، مثبت يا منفي،
مطلوب و نامطلوب تقسیم‌بندی می‌شوند؟

در پاسخ به اين پرسش می‌توان گفت، مبنای استقرار نظام
جمهوري اسلامي در اين نكته نهفته است كه در جامعة ما هر تصميم کلان و خردی که
گرفته مي‌شود، بايد بتواند علاوه‌بر تحقق هدف اولية تصميم، زمينه را براي تقويت
اعتقادات، ارزش‌ها، الگوهاي اخلاقي و رفتاري مورد تأييد دين مبين اسلام فراهم کند
و نقشي سازنده در شكل‌گیری فرهنگ اسلامي داشته باشد. برگزاري انتخابات نيز از اين
امر مستثني نيست و بايد براساس مختصات فرهنگ ناب اسلامي، انتخابات مطلوبی را که
بتواند تقویت‌کننده فرهنگ اسلامی باشد مشخص کرد تا بتوان براساس آن، آثار و
پيامدهاي فرهنگي اين فعاليت گستردة ملي را طبقه‌بندي کرد؛ بنابراين الگوي عمومي
مطالعه اجمالي اين مقاله به‌صورت زير قابل ارائه است:

Right Arrow: موانع و محدوديت‌هاي فرهنگي,Left Arrow: پيامدهاي مخرب فرهنگ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


انتخابات مطلوب چيست؟

گام نخست در مطالعات مرتبط به شناخت تعامل فرهنگ با
انتخابات، شناخت مباني نظري اسلامي از يك انتخابات مطلوب است تا از اين رهگذر، حتي‌المقدور
از تأثير گرايشات سياسي افراد در قضاوت‌ها كاسته شود.

با توجه به ضرورت خلاصه‌نويسي در اين مقاله، بهتر است
در اين رابطه، نظرات حضرت امام (ره) معمار نظام مقدس جمهوري اسلامی و مقام معظم
رهبری را مبنا قرار دهيم.

نگاه امام (ره) به انتخابات مطلوب كه ريشه در جامعيت
و نظام‌مند‌بودن ديدگاه‌هاي ايشان نسبت‌به اسلام دارد دو وجه پيوسته با هم دارد؛
يك وجه آن الزامي‌بودن مراجعه به آرای مردم براي تشكيل حكومت و دنبال‌كردن خواست
مردم از سوي افراد انتخاب‌شده و وجه ديگر آن، مأموريت اصلي حكومت مبتني‌بر انديشه‌هاي
ديني، در فراهم‌كردن شرايط براي رشد و تعالي معنوی همين مردمي است كه در انتخابات
شركت كرده‌اند. براي توجه دقيق به اين دو وجه، لازم است به متن رهنمودهای این
بزرگان مراجعه کنیم.

 

حضرت امام (ره) می‌فرمایند:

«ميزان رأي ملت است».(۱) «ما بناي بر اين
نداريم كه يك تحميلي به ملتمان بكنيم و اسلام به ما اجازه نداده است كه ديكتاتوري
بكنيم، ما تابع آراي ملت هستيم».(۲) «حكومت متكي به آراي ملت باشد، به‌گونه‌اي
كه تمام آحاد ملت در انتخابات فرد يا افرادي كه بايد مسئوليت و زمام امور را در
دست بگيرند، شركت داشته باشند…». «در اين حكومت به‌طور قطع بايد زمامداران امور
دائماً با نمايندگان ملت در تصميم‌گيري‌ها مشورت كنند و اگر نمايندگان موافقت
نكنند نمي‌توانند به‌تنهايي تصميم‌گيرنده باشند».(۳)

 

نظر حضرت امام (ره) در خصوص مسئوليت‌هاي حكومت

«حکومت در نظر مجتهد واقعی، نشان‌دهندۀ جنبة عملی فقه
است و فقه در تمام زوایای زندگی بشریت است. حکومت نشان‌دهندۀ جنبه عملی فقه در
برخورد با تمامی معضلات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است.»(۴)

در جای دیگری می‌فرمایند:

«از غيبت صغري تاكنون كه بيش از هزار سال مي‌گذرد و
ممكن است صد‌هزار سال ديگر بگذرد و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت تشريف بياورد، در طول
اين مدت مديد، احكام اسلام بايد زمين بماند و اجرا نشود؟… قوانيني كه پيغمبر
اسلام در راه بيان و تبليغ و نشر و اجراي آن 23 سال زحمت طاقت‌فرسا كشيد، فقط براي
مدت محدودي بود؟ آيا خدا اجراي احكامش را محدود كرد به 200 سال؟ و پس از غيبت
صغري، اسلام ديگر همه‌چيزش را رها كرده است؟»(۵) «فقه، تئوري واقعي و
كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است».(۶)

همان‌طور که ملاحظه می‌کنید از نظر حضرت امام (ره)
انتخابات و مردم‌سالاری، جلب مشارکت مردم در شکل‌گیری نظام سیاسی، وقتی مطلوب است
که مقدمه‌ای باشد برای احیای دین الهی در روابط جامعه.

مقام معظم رهبری (مدظله العالی) در این‌باره می‌فرمایند:

نظام اسلامي بايد تضمين كند كه ارزش‌هاي الهي حاكم
باشد. آية مباركة «الذين ان مكناهم في‌الارض اقاموا الصلاه و آتوا الزکات و امروا
بالمعروف و نهوا عن المنكر ولله عاقبه الامور»(۷) ناظر به همين معنا
است. چون اگر در محيطي، حكام، فرمانروايان و زمامداران مردم را به نيكي امر كردند
و از بدي بازداشتند و نماز را اقامه كردند، در آن محيط ارزش‌ها رشد مي‌كند.(۸)

اين دو وجه مورد تأكيد امام (ره) و مقام معظم رهبري،
همان مفهوم مردم‌سالاري ديني است و وقتي مي‌تواند محقق شود كه در جامعه، نظام
فرهنگ‌ساز قدرتمندي به‌وجود آيد كه هم بتواند ناخالصي‌هاي موجود در فرهنگ را اصلاح
كند و هم نگذارد مفاسد جديد از فرهنگ بيگانه وارد كشور شود.

به همین سبب انتخابات مطلوب از نگاه ديني، يعني حضور
حداكثري مردم براي انتخاب شخصی متدین، عالم‌ و توانمند كه بتواند امور سياسي،
اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي جامعه را به‌نحوي سامان دهد كه هر روز شاهد رشد
اعتقادات، ارزش‌ها، الگوهاي رفتاري و اخلاقي اسلامي باشيم. برای آنکه بحث از کلی‌گویی
خارج شود می‌توان تصور کرد که بعد از برگزاری انتخابات روی این‌گونه پرسش‌ها تعمق
کنیم:

۱. آیا انتخابات برگزارشده به افزایش وحدت جامعه میان
اقشار و اقوام گوناگون کمک کرده است؟

۲. آیا انتخابات برگزارشده به مشروعیت و
مقبولیت نظام افزوده است؟

۳. آیا انتخابات برگزارشده روحیۀ امیدواری به
آینده را تقویت کرده است؟

۴. آیا انتخابات برگزارشده علاقة مردم را به
رهبری افزایش داده است؟

۵. آیا انتخابات برگزارشده روحیة نخبگان را
برای حضور مؤثرتر در سازندگی جامعه تقویت کرده است؟

۶. آیا انتخابات برگزارشده محبوبیت نخبگان
سیاسی کشور را ارتقا بخشیده است؟

با اين مبنا و این‌گونه پرسش‌های کاربردی، مي‌توان به
پاسخ نخستین سؤال پرداخت يعني اينكه:

۱. چه فرصت‌هاي فرهنگي در جامعه وجود دارد كه مي‌توان
با شناسايي و تقويت و بهره‌مندي از آن، انتخابات مطلوب را برگزار كرد؟

قبل از ورود در پاسخ به اين پرسش، لازم است اين نكته
توضيح داده شود كه مفهومي از فرهنگ مورد نظر است كه از جامعيت برخوردار بوده و آن
عبارت است از: نظامي از اعتقادات بنيادين، ارزش‌ها، هنجارها، الگوهاي رفتاري
پايدار و نمادهاي مورد استفاده در تمامي ارتباطات جامعه.۹)

بدين‌ترتيب مي‌توان گفت: در شرايط موجود، برای
برگزاری انتخابات مطلوب يك ظرفيت فرهنگي داخلي و يك ظرفيت فرهنگی خارجي داريم كه
بخش داخلي آن عبارت است از:

الف) اعتقادات و ارزش‌هاي ديني: آنچه
به‌عنوان اعتقادات و ارزش‌هاي ديني در لايه‌هاي زيرين ذهني مردم و در درون جامعه
ما وجود دارد، براي حضور در انتخابات و انتخاب فرد شايسته، يك ظرفيت بالفعل و
بالقوه مثبت است و به ميزاني كه نمي‌توانيم از اين ظرفيت استفاده كنيم، بايد در
پاسخ سؤال دوم، يعني موانع و محدوديت‌ها فرهنگي جامعه در جست‌وجوي دلايل آن باشيم.

مبتني‌بر وجود اين اعتقادات و ارزش‌هاي ديني است كه
حضور در انتخابات از آن جهت كه انتخاب فرد مناسب به سلامت جامعه كمك مي‌كند، وظيفة
شرعي تلقي مي‌شود و عدم حضور مي‌تواند در منطق اسلامي گناه محسوب شود كه البته اين
بحثي است كه بايد در حوزة اجتهاد مورد بحث و بررسي و اعلام نظر قرار گيرد.

ب) علاقه به وطن: آنچه در فرهنگ
جامعه ما به‌عنوان عشق به وطن و علاقه‌مندي براي ارتقای ايران اسلامي وجود دارد،
بخش ديگري از ظرفيت‌های بالفعل و بالقوه فرهنگي ماست و اگر كساني باشند كه گرايشات
ديني كمتري دارند، اما به‌لحاظ علاقه به وطن و سربلندي كشور احساس مسئوليت می‌کنند،
منطقاً بايد در انتخاب بهترين فرد در نگاه خود، حضوري فعال داشته باشند و اگر بخشي
از اين افراد در اين فرايند شركت نمي‌كنند، بايد در جست‌وجوي موانع فرهنگي در این
بعد بود.

ج) ظرفيت‌هاي علمي و عقلاني: ظرفيت‌هاي
علمي و عقلاني جامعه، بخش ديگري از ظرفيت‌هاي فرهنگي جامعه است؛ گرچه اين مطلب
روشن است كه افراد متدين واقعي از ديدگاه اسلام، افرادي عقلاني و علم‌طلب و وطن‌دوست
هستند، اما به‌طور مستقل هم بايد توجه کرد كه گاهي افراد تحصيل‌كرده كه عادت به
محاسبات عقلاني و ذهني در تصميم‌گيري خود دارند، به‌واسطة در دسترس نداشتن اطلاعات
كافي يا متأثر از موانع فرهنگي موجود، از ايفاي نقش منطقي خود در انتخابات غافل مي‌شوند
و لازم است براي رفع موانع ذهني اين دسته هم، چاره‌انديشي کرد.

 

فرصت فرهنگي در بعد خارجي

در شرایط امروز نظام جمهوری اسلامی سرعت افزایش نفوذ
و اقتدار نظام جمهوری اسلامی در روابط   
بین‌المللی که به لطف صدور پيام انقلاب اسلامي و بيداري اسلامي، به‌وجود
آمده است، یکی از امتیازات خاصی است که ایران اسلامی از آن برخوردار است و هرچقدر
انتخابات نظام جمهوري اسلامي مطلوب‌تر برگزار شود، اين نفود و اقتدار گسترده‌تر
شده و متعاقب آن، بسياري از موانع سياسي، اقتصادي تحمیلی به نظام جمهوری اسلامی
كاهش پيدا مي‌كند. تبيين درست و كامل اين ظرفيت در داخل، زمينه‌ساز حضور بهتر و
بيشتر مردم در انتخابات خواهد بود.

 

2. چه موانع و محدوديت‌هاي فرهنگي در مسير انتخابات مطلوب
وجود دارد؟

اين موانع را نيز مي‌توان به دو دسته داخلي و خارجي
تقسيم کرد و توجه به اين معنا داشت كه همچون فرصت‌هاي مثبت فرهنگي، اين دو همديگر
را تقويت مي‌كنند.

 

 

 

 

 


۱. موانع فرهنگي داخلي

اين موانع را مي‌توان به چهار گروه تقسيم كرد، شامل:

۱ـ۱. موانع فرهنگي ريشه‌دار در فرهنگ بومي جامعه؛

2ـ1. موانع فرهنگي حاصل از اشتباهات دوستان
جاهل؛

3ـ1. موانع فرهنگي حاصل از تلاش‌هاي مخالفان
داخلي؛

4ـ1. موانع فرهنگي حاصل از پیامدهای مخرب
فرهنگی فعاليت‌هاي سياسی ـ اقتصادي ـ اجتماعی که در فرایند سازندگی کشور صورت می‌گیرد.

۱. موانع فرهنگي ريشه‌دار در فرهنگ بومي جامعه

الف) آثار تداوم حكومت‌هاي استبدادي در تاريخ ايران

امتداد حكومت‌هاي استبدادي در طول هزاران سال در
ايران در ناخودآگاه ذهن بعضي از ايرانيان نوعي فرار از حكومت را به‌وجود آورده است
كه مي‌توان تجلي آن را در رفتار بعضي از روحانيان با اظهار مقدس‌يابي، كه من كاري
با حكومت ندارم يا در رفتار بعضي از هنرمندان در نقد غيرمنصفانه و ناعادلانه
عملكرد حكومت يا در تحليل روشنفكرنمايان جامعه با سياه‌نمايي و تمرکز بر كاستي‌ها
و ضعف‌های طبیعی یک جامعه در حال سازندگی مشاهده کرد. اين‌گونه اعتقادات و الگوهاي
رفتاري و انتشار آن در جامعه و اطرافيان اين افراد، عامل بازدارندگي بخشي از مردم
براي حضور در انتخابات مي‌شود.

 

ب) تلقي محدود از مفهوم پيشرفت در افكار عمومي

پيشرفت و توسعه در هر جامعه‌اي، تركيب پيچيده‌اي از
تحولات نرم‌افزاري در اذهان، افكار، سازماندهي‌ها و ساخت سخت‌افزارهاي جامعه است.
وقتي پيشرفت پايدار و درون‌زا خواهد بود كه تحولات در اذهان و افكار و اصلاح
ساختارها و نظام‌هاي دروني جامعه اولويت پيدا كند و نتايج آن در ساخت سخت‌افزارهاي
مناسب ظاهر شود. متأسفانه در كشورهاي عقب ‌نگه‌ داشته شده و از جمله از فرهنگ به‌جا‌مانده
از دوران پهلوی در ایران امروز، هنوز بخش زيادي از مردم ما افرادي را مدير موفق مي‌دانند
كه توانسته باشند در ساخت سخت‌افزارها و پديده‌هايي كه با چشم ديده مي‌شود بيشترين
موفقيت را داشته باشند و با اين معيار در انتخابات شركت مي‌كنند، اما به‌واسطة
وجود فطرت پاك انساني در آنها و پيوند اين فطرت با مباني ديني، در ناخودآگاه خود
انتظار دارند اين سازندگي مادي و سخت‌افزاري با پيشرفت معنوي و اخلاقي جامعه همراه
باشد و وقتي مردم با محاسبات نادرست ذهني، احساس مي‌كنند منتخبان قبلي آنها، اين‌گونه
عمل نكرده‌اند و علي‌رغم آنكه هر روز اتوباني، كارخانه‌اي، تأسیساتی را افتتاح می‌کنند
در كنار آن احساس می‌کنند، رفتن پاي صندوق رأي و انتخاب افراد متدين تأثيري ندارد
و هر كسي بيايد مجبور است با درآمدهاي نفتي در این‌گونه امور، صرف وقت کند. در عمل
دچار سرخوردگی سیاسی می‌شوند، غافل از آنكه، اين مشكل فرهنگي است كه ريشه آن در
افكار بخش قالب مردم جامعه است كه در واکنش‌ها و طرح انتظاراتشان تجلي يافته است و
مديران ارشد را دچار گمراهي کرده است.

 

 

 

 

 

 

 

 


ج) نارسایي‌هاي موجود در فرهنگ عمومي

متأسفانه در فرهنگ جامعة ما آسیب‌هایی چون تعارف
زیاد، ريا، تملق، چاپلوسي، دروغ، تنبلي، بي‌نظمي، قانون‌گريزي در بخش‌هايي از
جامعه، موجب يك سلسله نارسایي‌ در روابط مردم با مسئولان مي‌شود كه از جمله آنها،
افزايش بي‌رویه توقعات از دولت‌ها، نبود صراحت در توضيح مسائل با مردم، بی‌توجهی
به اصلاحات فرهنگی در فرهنگ عمومی و اصلاح فرهنگ‌های سازمانی و فرهنگ‌های اقشار
متخصص جامعه، سبب بروز فساد یا بداخلاقی در بخش‌هايي از نظام اجرايي، قضايي و
مقننه شده است که اين‌گونه آثار فرهنگی، خود را در كاهش حضور مردم در انتخابات
ظاهر می‌کند.

 

سوتيترها:

1. در
جامعة ما هر تصميم کلان و خردی که گرفته مي‌شود، بايد بتواند علاوه‌بر تحقق هدف
اولية تصميم، زمينه را براي تقويت اعتقادات، ارزش‌ها، الگوهاي اخلاقي و رفتاري
مورد تأييد دين مبين اسلام فراهم کند و نقشي سازنده در شكل‌گیری فرهنگ اسلامي
داشته باشد

 

 

2. آنچه به‌عنوان اعتقادات و ارزش‌هاي ديني
در لايه‌هاي زيرين ذهني مردم و در درون جامعه ما وجود دارد، براي حضور در انتخابات
و انتخاب فرد شايسته، يك ظرفيت بالفعل و بالقوه مثبت است

 

/

برنده و بازندة تحولات۱۳۹۱

سعداله زارعی

سال۱۳۹۱ در تقویم
ایران و جهان، یک سالِ «ماندگار» به‌حساب می‌آید؛ زیرا سلسله تحولات در عرصة بین‌المللی،
وضع تازه‌ای را نوید داد و تحولات داخل ایران نیز از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود.
این قلم بدون پرداختن مبسوط به «رخدادها» ـ که در جای خود اهمیت دارد ـ سعی می‌کند
بعضی از رخدادهای مرتبط به‌هم را در یک قالب تحلیلی ارائه نمايد.

 

الف. تحولات عرصة بین‌الملل

جهان در سال ۱۳۹۱ خورشیدی
و به‌عبارتی سال ۲۰۱۲ میلادی، شاهد چالشِ فراگیرتر «هژمونی امنیتی «آمریکا» بود.
باراک اوباما در روزهای آغازین سال ۲۰۱۲ ـ دو ماه پیش از پایان سال ۱۳۹۰ ـ در جمع
شرکای اروپایی‌اش با صراحت و به‌طور علنی اعلام کرد که: «سال ۲۰۱۲، سال وحدت ما و
تفرقة ایرانی‌هاست»، اما هر دوی این پیش‌بینی‌ها به‌نوعی و تا اندازه‌ای اشتباه از
آب درآمدند.

غرب تلاش کرد که در
مواجهه با ایران خود را متحد و منسجم نشان دهد. از این‌رو به موازات تحریم‌های
غیرعادلانه و خارج از چهارچوب شورای امنیت سازمان ملل که از سوی آمریکا دنبال شد،
اروپا نیز سلسله تحریم‌هایی مشابه را در حوزة انرژی علیه ایران به‌تصویب رساند و
از اواسط تیرماه، آن را اجرایی کرد؛‌ چنان‌که اعمال فشار بر بانک‌ها را برای متوقف‌کردن
معاملات با ایران را افزایش داد.

سهم اروپا در صادرات
نفت ایران طی سال‌های گذشته حدود ۱۷ درصد بوده است. با وجود این به موازات اعمال
فشار اتحادیة اروپا علیه ایران، کشورهای دیگری از دل همین اتحادیه به‌طور غیررسمی
و به‌صورت عملی از این بازار استفاده کردند و با ایران وارد معامله شدند. این
کشورها عملاً اقدام اتحادیه را خنثی کردند. اقدام این کشورها به پرستیژ و اعتبار اروپا
ضربه وارد کرد.

هم‌زمان با این
مسئله، فشار بعضی از کشورها به آمریکا و اروپا برای «مستثنی‌شدن» از قاعدة عدم
همکاری با ایران افزایش پیدا کرد و در نهایت آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها، ۱۳ کشور را
از این قاعده مستثنی کردند که نام هند، کرة جنوبی و ژاپن از جملة آنان بود و از
قضا مهم‌ترین طرف‌های خرید نفت ایران به‌حساب می‌آیند.

در این میان، اقدامات
هند در خصوص تمدید بدهی‌های خود به ایران و آزادسازی میلیاردها دلار دارایی ایران
که در بانک‌های هندی وجه‌الضمان قراردادهای ایران بود و نیز پرداخت به‌موقع وجوه
ناشی از خرید نفت ایران به روند تحریم ایران ضربة جدی وارد کرد. از سوی دیگر دو
کشور مهم دیگر، یعنی چین و روسیه هم رسماً اعلام کردند که تحریم‌های یک‌جانبه و
خارج از شورای امنیت علیه ایران را به‌رسمیت نمی‌شناسند و این اعلام در واقع نشان داد
که ادامة تحریم علیه ایران عملاً مقدور نیست. اما در عین حال آمریکا و اروپا با
تصویب قوانین متعدد و در طول سال ۲۰۱۲ سعی کردند وانمود کنند که فشار علیه ایران
روندی صعودی دارد.

با این وصف وحدت غرب
علیه ایران بیش از آنکه برای ایران دشواری ایجاد کند، آمریکا، انگلیس و فرانسه را
در شرایط سخت قرار داد؛ چرا که حفظ «رویة واحد علیه ایران» به‌سادگی امکان‌پذیر
نبود.

وحدت داخلی ایران نیز
به‌رغم برخی از رخدادهای تلخ و جرایم نابخشودنی که از سوی بعضی از مسئولان کشور
روی داد، دچار بحران نشد. آمریکایی‌ها در تحلیل‌های اطلاعاتی و عملیاتی خود با‌صراحت
گفته بودند تحریم، ایران را به دو پاره تقسیم می‌کند و در نهایت آن دسته از
نیروهای اجتماعی که خواستار رفع تحریم‌ها و کوتاه‌آمدن ایران هستند، به‌صحنه می‌آیند
و کار را برای رهبری انقلاب و نهادهای آن دشوار می‌کنند.

آمریکایی‌ها معتقد
بودند تحریم، مسئولان ایرانی را رودرروی هم قرار می‌دهد و بعضی از آنان برای موجّه
جلوه‌دادن مواضع خود، گفت‌وگو با غرب و حل‌و‌فصل مسائل با آن را مطرح خواهند کرد و
در مقابلِ آنان، مسئولان دیگر را که دغدغة حفظ اصول و بنیان‌های انقلاب و نظام
دارند علیه آنان وارد عمل می‌کند.

بعضی از مسئولان کشور
تا حدی در این زمین بازی کردند و به علنی و برجسته‌سازی اختلافات میان قوا روی
آوردند، و با وجود این، از یک‌سو مردم کشور نیز دچار تشتت و اختلاف نشدند. و حضور
نزدیک به ۳۰ میلیون نفر در تظاهرات سالگرد انقلاب و تأکید بر روی اصول و مخالفت با
مذاکره با آمریکا نشان داد که فشارهای اقتصادی و عملیات روانی و طراحی اطلاعاتی
دشمن به‌جایی نرسیده است.

در طول سال ۱۳۹۱، به‌جز
اتفاق محدود و برنامه‌ریزی‌شده‌ای که در شهریورماه در بازار طلای تهران اتفاق
افتاد، هیچ گروهی در هیچ شهرِ کشور در اعتراض به وضع موجود به خیابان نیامدند. از
سوی دیگر رهبر معظم انقلاب اسلامی با تدبیر و هوشمندی فوق‌العادة خود از تبدیل‌شدن
اختلافات مسئولان به «بحران» جلوگیری کردند و عملاً نشان دادند که حتي اختلاف قوا،
نظام سیاسی را دچار بحران نمی‌کند.

با این وصف، اگرچه سال۱۳۹۱
دشواری‌هایی را برای مردم و رهبری دربرداشت، ولی عبور نظام از شرایطی که دشمن
آشکارا آن را «خردکننده» و «فیصله‌دهنده» معرفی می‌کرد، از آن فشارها مهم‌تر بود.

چالش اَبَرقدرتی

آمریکا در سال ۱۳۹۱
بارها اعتراف کرد که قدرت آمریکا در حل‌و‌فصل و حتی مدیریت تحولات جهانی با
محدودیت‌ها و ناکامی‌های بسیاری مواجه شده است. آمریکا در سال ۱۳۹۱ برای حل بحران
امنیتی و نظامی سوریه از همة ظرفیت خود استفاده کرد، اما در نهایت نتوانست «اسد»
را سرنگون کند و اعتراف کرد که تغییرات در سوریه با ابزارهای نظامی ـ امنیتی اتفاق
نمی‌افتد.

بحرانی که برای عناصر
موسوم به دیپلمات‌هاي آمریکایی در «بنغازی» روی داد و منجر به کشته‌شدن سفیر آمریکا
شد، هم نشان داد که در شمال آفریقا اوضاع در کنترل آمریکا نیست. تأکید آمریکا بر
خروج بخش اعظم نیروهای نظامی از افغانستان و پای‌بندی به توافق لیسبون هم بُعد
دیگری از اعتراف آمریکا به این نکته بود که توان امنیتی نظامی آمریکا در حل و
مدیریت تحولات با سایش زیادی مواجه شده و این در حالی است که وجه ‌امتیاز آمریکا
از دیگران همین قدرت نظامی امنیتی آن است.

آمریکا در سال ۲۰۱۲ و
۱۳۹۱ در حوزة فلسطین هم نتوانست اقدام مؤثری انجام دهد. جنگ هشت‌روزة غزه که در
اواخر آذرماه روی داد و در نهایت تن‌دادن اسرائیل به خواسته‌های جنبش مقاومت
فلسطین، نشان داد که روند تحولات مربوط به فلسطین در چهارچوب نگاه و منافع آمریکا
قرار ندارد. این در حالی است که آمریکایی‌ها با‌صراحت اعلام کرده‌اند که حل هر
پرونده‌ای در خاورمیانه موقوف به حل پروندة فلسطین است. نکتة حائز اهمیت دیگر،
تغییرات عمده در حوزه‌های نظامی ـ امنیتی آمریکا بود.

اوباما به بهانة
پایان‌یافتن دور اول ریاست‌جمهوری‌اش، وزرای دفاع و خارجه و رئیس سازمان سیا را
کنار گذاشت و افراد دیگری را جایگزین کرد و در عین حال سعی کرد این تغییرات را در
راستای بهبود وضع امنیتی و دیپلماتیک آمريكا معرفی کند. ولي تحليلگران معتقدند
تغییر عمده در گروه اصلی دولت اوباما، نشان‌دهندة ناکامی او در چهار سال گذشته
است.

 

ب. تحولات در منطقة
عربی ـ اسلامی

تحولات منطقة عربی طی
سال ۱۳۹۱ به‌صورتی معماگونه درگیر موضوع «هویت» بود. در محافل علمی بحث بر سر
اینکه این تحولات، انقلاب (Revoloution) هستند یا صرفاً جنبش (Movement) مطرح بود و در
این میان بعضی میانة این دو را برگزیدند و گفتند این خیزش‌ها (Refuloution) و به تعبیر فارسی آن «اصقلاب»
بوده است. دامنة این بحث تا آنجا بالا گرفته است که بعضی می‌گویند اساساً امکان
ندارد که در کشورهای عربی شمال آفریقا و کشورهای مشابه آنها در آسیای غربی، انقلاب
روی دهد؛ زیرا بنیان‌های مذهبی و سنت‌های بومی انقلاب را برنمی‌تابند.

برای قضاوت پیرامون
انقلاب یا اصلاحات‌بودن تحولات منطقة عربی باید به شاخص‌ها توجه کرد. با نگاه به
این شاخص‌ها می‌توانیم بگوییم اگر دگرگونی در مناسبات داخلی و خارجی دولت‌های
برآمده از تحولات روی ‌داده است، در این کشورها انقلاب شده و اگر مناسبات دورة
گذشته به‌نوعی بازسازی شده و تداوم پیدا کرده، آنچه روی داده «اصلاح» بوده است. به‌عنوان
مثال «مردم‌سالاری» و «عدالت» در عرصة داخلی شاخص‌های تغییرات انقلابی است و
«ایران» و «فلسطین» در عرصة خارجی شاخص‌های تغییرات انقلابی هستند.

اگر نگاهی به روند
تحولات در مصر، لیبی و تونس بیندازیم، درمی‌یابیم که به این شاخص‌ها و مشابه‌های
آنان به‌صورت ناقص نگریسته شده است؛ یعنی انتخابات آزاد تا حدی برگزار شده، عدالت
در برخی حوزه‌ها مورد توجه قرار گرفته، روابط قهرآمیز با جمهوری اسلامی ایران تا
حدی به روابط مهرآمیز تبدیل شده و فلسطین در سیاست خارجی این کشورها تا حدودی از
حاشیه به متن آمده است.

با این وصف در یک جمع‌بندی
می‌توان گفت که هنوز زود است که ما به عباراتی نظیر اصقلاب
یا رفولوشن (Refuloution) برسیم.

انقلاب‌ها در کشورهای
عربی با چالش‌های عدیده‌ای مواجه هستند. این چالش‌ها سرعت این انقلاب‌ها را تا حد بسیاری
کُند کرده است. نخستین چالش آن، چالش هدف‌گذاری است. در این کشورها دو نیروی متضاد
تلاش کرده‌اند تا معنا و هدف انقلاب‌ها را توضیح دهند؛ نیروهای «انقلاب» و «نیروهای
سازش».

نیروهای انقلاب
تغییرات بنیادین را مدنظر دارند و با شاخص‌های اجماعی نظیر آنچه گفته شد تلاش می‌کنند
تا انقلاب را حفظ کنند. این نیروها به‌طور عمده نیروهای جوان این جوامع هستند که
نه پای‌بند سنت‌های گذشته‌اند و نه منافع انقلاب را با منافع حزب و جناح خود پیوند
می‌زنند. اینها همان نیروهایی هستند که انقلاب را به‌وجود آورده و سبب سرنگونی
نظام‌های وابسته و فاسد در کشورهای مصر، لیبی و تونس بوده‌اند.

در مقابل اینها
نیروهای سازش قرار دارند که در چهارچوب سنت‌ها عمل می‌کنند و حفظ انقلاب را با حفظ
خود و گروه خود در «قدرت» پیوند زده‌اند. انتخابات‌های گذشته دستة دوم را به‌قدرت
رسانده است؛ زیرا از سازمان و اعتبار نسبی اجتماعی برخوردار بوده‌اند و دستة اول
را به حاشیة قدرت رانده است. اما در عین حال به‌دلیل اینکه نیروهای دستة اول
وفادارتر به اصول انقلاب هستند، شکل‌گیری دولت‌های جدید که نشانه‌های جدی از تحول
را با خود ندارند، آنان را در میادین نگه داشته است و از این‌رو می‌بینیم که میدان
التحریر مصر، خیابان‌های منتهی به کاخ ریاست‌جمهوری در تونس و میدان مرکزی بنغازی
شاهد تداوم حضور «تغییرطلبان» است.

هم‌زمان با حضور
نیروهای انقلاب در این میادین و خیابان‌ها، نیروهای داخلی و خارجی را که اساساً با
انقلاب و حتی اصلاح موافق نیستند هم به‌صحنه آورده است. آنان از یک‌سو نیروهای
انقلابی را تشویق به ادامة حضور در خیابان کرده و این حضور اعتراضی را بخشی از
حقوق مدنی آنان قلمداد می‌کنند و در همان حال نیروهای دستة دوم ـ اصلاح‌گرایان ـ
را برای بازتولید و تداوم مناسبات داخلی و خارجی دورة رژیم‌های پیشین تحت فشار
قرار می‌دهند. آمریکایی‌ها طی دو ماه گذشته از یک‌سو به مخالفان مُرسی نزدیک شدند
و پیگیری حقوق آنان را به‌عهده گرفتند که سبب اعتراض رسمی رئیس‌جمهور مصر شد. در
همان حال دولت اخوان، محمد المرسی را برای اعلام تمکین به پیمان کمپ‌دیوید تحت
فشار قرار دادند و کمک‌های اقتصادی به این کشور را منوط‌به تداوم روابط مصر و
اسرائیل کردند. در واقع در کشاکش اختلاف میان نیروهای انقلاب و نیروهای اصلاح در
این کشورها از یک طرف بقایای رژیم گذشته ـ فلول ـ به بازگشت خود به قدرت امیدوار
شدند و از طرف دیگر غرب که منافع خود را از سوی این انقلاب‌ها در تهدید می‌دید،
امیدوار است با توطئه و مذاکره بتواند سیطرة خود به این جوامع را تداوم ببخشد. اما
تجربة تاریخی نشان داده است که بالاخره نیروهای انقلاب بر نیروهای اصلاح غلبه می‌کنند.
این تجربة انقلاب‌های دنیاست کما اینکه تجربة انقلاب اسلامی ایران نیز بیانگر همین
است.

چالش‌ رهبري دومین و
یکی از مهم‌ترین چالش‌های کنونی انقلاب‌های عربی، «چالش رهبری» است. بعضی گفته‌اند
انقلاب‌های عربی فاقد عنصر رهبری است و معتقدند این مسئله‌ای ریشه‌ای در کشورهای
با اکثریت سُنّی است. در این میان بعضی گفته‌اند، اینکه سیدجمال‌الدین اسدآبادی
وقتی از اصلاح در ایران سخن می‌گوید «علمای ایران» را مورد خطاب قرار می‌دهد، ولی
وقتی از اصلاح در مصر سخن می‌گوید «جوانان مصر» را مخاطب قرار می‌دهد، نشانة توجه
سیّد به فقدان عنصر رهبری در مصر است. بعضی هم گفته‌اند رهبر را باید در دو سطح
مورد توجه قرار داد؛ رهبری به‌مثابة «مدیریت» و رهبری به‌عنوان «هدایت‌گر به‌سوی
آرمان‌ها».

رهبری در قامت مدیریت
در کشورهای انقلاب‌کرده تا حدودی در یکی از دو وجه فردی یا حزبی و فدراسیونی شکل و
سامان گفته است، اما رهبری در قامت هدایت‌گر به‌سوی آرمان‌ها تحقق پیدا نکرده است
و در نهایت نتیجه گرفته شده است که تا زمانی که رهبری از نوع دوم در این کشورها
شکل نگیرد، چالش انقلاب با ضدانقلاب تداوم پیدا می‌کند. بعضی هم گفته‌اند از آنجا
که رهبری از نوع دوم در این کشورها اساساً امکان‌پذیر نیست، باید به‌نوعی دنبال
«بدیل»های [جایگزین‌های] رهبری رفت.

چه مواردی می‌تواند
بدیل رهبری هدایت‌گر در کشورهای عربی باشد؟ بعضی گفته‌اند «ایدئولوژی» می‌تواند
بدیل رهبری الهام‌بخش باشد یا بخشی از جای خالی آن را پُر کند. به‌عبارت دیگر
توافق نیروهای انقلاب بر سر اصول مشخص و تعهد جمعی آنان به حفظ این اصول می‌تواند
تا حد زیادی مانع رخنة نیروهای مخالف انقلاب باشد.

بعضی هم گفته‌اند
«راهبردها» می‌توانند تا حدی نقش رهبری آرمان‌نگر را ایفا کند؛ به این معنا که اگر
یک قانون اساسی بتواند راهبردهای انقلاب را بیان کند و راه تجدیدنظر در این
راهبردها را سد کند، می‌توان بدون وجود رهبر هدایت‌گر هم انقلاب‌ها را به سر منزل
مقصود رساند.

بعضی‌ها هم گفته‌اند
«نظام‌سازی جدید» می‌تواند تا حدی خلأ رهبری را پر کند؛ به این معنا که اگر تا
زمانی که شور انقلابی وجود دارد و نیروهای انقلاب میدان را ترک نکرده‌اند «سامان
سیاسی جدید» شکل بگیرد و به هنجار تبدیل شود، امکان تغییر مسیر انقلاب و بازگشت رژیم‌ها
و مناسبات دورة گذشته از بین می‌رود.

بعضی هم گفته‌اند
«تداوم حضور در میدان» می‌تواند تا حد زیادی خلأ رهبری را پر کند؛ به این معنا که
تا مردم و نیروهای انقلاب در صحنه‌اند، انقلاب به‌رغم نوسان‌ها، راه خود را پیدا
کرده و بر نیروهای مخالف خود غلبه می‌کند. این پیشنهادات و راهکارها هرکدام در جای
خود درست و کمک‌کننده به‌حساب می‌آیند و هرکدام هم در متن خود با شروط و امّا‌و‌اگرها
و نیز با تردیدهایی مواجه هستند و با تمام این اوصاف، از آنجا که خلأ «رهبری هدایت‌گر»
در کشورهای عربی به این راحتی قابل حل‌و‌فصل نیست، گریزی هم از روی‌آوردن به بدیل‌ها
نیست. البته این بدیل‌ها می‌تواند در کشورهای مختلف از وضعیت متفاوتی برخوردار
باشند و یک نسخه برای همه جواب ندهد.

 

 

ج. انقلاب اسلامی و
حمایت ماندگار

انقلاب ایران در سی‌و‌چهارمین
سالگرد خود شاهد حضور ده‌ها میلیون نفر از هواداران خود در خیابان‌ها و میادین بود
و این حضور، بر پا ماندنِ انقلاب و رخداد عظیم بهمن ۱۳۵۷ را به‌اثبات رساند و خود
به یک «پدیده» تبدیل شد؛ زیرا انقلاب‌هایی که در دنیا به «بزرگ» و «کبیر» هم یاد می‌شوند،
نتوانسته‌اند بیش از چند سال دوام بیاورند. انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه حدود ۹ سال دوام
آورد و با به قدرت رسیدن ناپلئون بناپارت به افول گرایید و از ۱۷۹۵ دیگر از حضور
مردم در مراسم سالگرد خبری نبود، همان‌گونه که در روسیه، انقلاب بیش از ۷ سال دوام
نیاورد و با روی کار آمدن ژوزف استالین، حامیان انقلاب، میدان را ترک کردند. وقتی
دنیا می‌بیند سی‌و‌چهار سال پس از وقوع انقلاب اسلامی، مردم با همان حرارت و شعار
سال پیروزی انقلاب در صحنه هستند، حیرت می‌کند.

انقلاب در نقطة رهبری
هم با شگفتی توأم است. در انقلاب‌های شناخته‌شدة دنیا، رهبری خود یک «بحران» است و
از این‌رو در فواصل زمانی بسیار کوتاه، رهبران انقلاب تغییر کرده‌اند. در فرانسه،
«میرابو» به‌زودی جای خود را به «دانتون» و او جای خود را به «روبسپیر» داد و سپس
یکی دو سال بعد، نوبت به ناپلئون رسید. در روسیه نیز پس از آنکه رهبران فوریه به‌وسیلة
رهبران اکتبر کنار زده شدند، «لنین» به ریاست حزب و ریاست کشور روسیه رسید. لنین
هم حدود ۵ سال بعد در‌حالی‌که حافظة خود را از دست داده بود، جای خود را به «استالین»
داد و او در دوره‌ای طولانی ۱۳۰۳ تا ۱۳۳۲ به قلع‌و‌قمع نیروهای انقلاب پرداخت و از
این‌رو، این موضوع شکلی تئوریک پیدا کرد و همه می‌گفتند، انقلاب فرزندان خود را می‌خورد.

همین موضوع به‌شکل
دیگری در انقلاب ۱۹۶۲ الجزایر پیش آمد و رهبران انقلاب پی‌درپی یکدیگر را از صدر
انقلاب به‌زیر می‌کشیدند و به‌همراه این تغییرات انقلاب گام‌های بزرگی را به‌سمت
نابودی برمی‌داشت.

رهبری انقلاب اسلامی
براساس آرمان‌ها شکل گرفته است و شکلی کاملاً طبیعی دارد. حضرت امام خمینی (قدس
سره) به‌طور طبیعی و از همان نقاط آغاز، یعنی سال ۱۳۴۱ رهبری انقلاب را برعهده
داشت و تا آخر با محبوبیت بسیار، انقلاب را رهبری کرد و در زمان درگذشتش با جمعیتی
بیش از آنان‌که در ۱۲ بهمن 1357 او را استقبال کرده بودند، بدرقه شد.

رهبر کنونی انقلاب هم
ضمن آنکه به اشارة حضرت امام و در یک بستر کاملاً حقوقی و اخلاقی، ادارة انقلاب را
برعهده گرفته است، در اوج محبوبیت، انقلاب را بر همان پایه‌هایی که در سال ۵۷ به
دست مردم بنا شد، اداره می‌کند.

در عین حال رهبری
انقلاب اسلامی مهم‌ترین عامل بقای ارزش‌ها و حضور مردم در صحنه به‌حساب می‌آید. از
این‌رو، می‌توان گفت رهبری به‌اندازة اصل انقلاب در نزد مردم محبوبیت دارد. میزان
استقبال از ایشان در پایتخت و استان‌ها به‌خوبی ثابت می‌کند که تداوم رهبری ایشان
بیش از آنکه براساس ساختار و سیستم سیاسی باشد، براساس خواسته‌های مردمی است. به
همین سبب، غرب اعتراف می‌کند که هیچ‌کس در ایران نمی‌تواند با نقش رهبری در نفوذ
اجتماعی رقابت کند.

بر این اساس، دشمنان
از یک‌سو به‌زانو در‌آوردن انقلاب اسلامی را مستلزم به‌زانو درآوردن رهبری انقلاب
می‌دانند و از سوی دیگر خنثی‌کردن رهبری را در زدودن یا کاستن اقتدار رهبری می‌دانند؛
موضوعی که بسیار شنیده می‌شود نوعاً از یک توطئه خبر می‌دهد.

ما طی هفته‌ها و ماه‌های
اخیر، فراوان شنیده‌ایم که «از توان رهبری در جمع‌کردن مسائل و نقطة پایان گذاشتن
بر اختلافات داخلی کاسته شده است» یا می‌شنویم که در آیندة نزدیک شرایطی در ایران
به‌وجود می‌آید که قدرت رهبری را در ایران با چالش جدی مواجه می‌کند. البته این یک
ادعا بیش نیست؛ زیرا هیچ دلیلی برای چنین رخدادی وجود ندارد. از سوی دیگر این می‌تواند
مقدمة یک اقدام علیه رهبر باشد.

طی سال‌های اخیر، در
درون نظام جمهوری اسلامی گروهی توسعة قدرت خود را در کاستن از اقتدار ولی‌فقیه جست‌وجو
می‌کنند، اما می‌دانند که اگر با‌صراحت از چنین چیزی سخن بگویند از یک‌سو ـ به‌دلیل
آنکه مشروعیت حقوقی هر عنصر نظام به‌همراهی با روح قانون اساسی که ولایت فقیه است،
بستگی دارد ـ وجاهت حقوقی خود را از دست می‌دهند و از سوی دیگر، با واکنش میلیون‌ها
نفر از معتقدان به اصل ولایت فقیه مواجه می‌شوند.

بر این اساس، بعضی
سعی کردند در یک تفسیر موسع از ولایت، آن را به حوزه‌های ذهنی و ماوراء طبیعی یا
ولایت امام غایب (ع) منتقل کنند، کما اینکه با دم‌زدن از انسان کامل و مبهم‌گویی
راجع‌به آن، سعی می‌کنند که از امام زمان (عج) تفسیری فراشریعت ارائه کنند و از
مسئولیت در برابر امر صریح امام زمان ـ مبنی‌بر «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا
فیها الی رواه احادیثنا» ـ شانه خالی نمایند یا در برابر امر ولایت فقیه که قطعاً
توأمان با شریعت، حقوق اساسی و مصلحت مردم تطبیق می‌کند به قَسمی استناد می‌کنند
که در هنگام پذیرش مسئولیت خورده‌اند و حال آنکه در متن همان قسم، پاسداری از نظام
و مبانی اسلام و جمهوری اسلامی و پرهیز از خودکامگی آمده و مقتضای آن رفتار در
چارچوب حقوقی که به تصویب خبرنگان و ملت رسیده است.

 

سوتیتر1: آمریکایی‌ها در تحلیل‌های اطلاعاتی و عملیاتی خود با‌صراحت
گفته بودند تحریم، ایران را به دو پاره تقسیم می‌کند و در نهایت آن دسته از
نیروهای اجتماعی که خواستار رفع تحریم‌ها و کوتاه‌آمدن ایران هستند، به‌صحنه می‌آیند
و کار را برای رهبری انقلاب و نهادهای آن دشوار می‌کنند.

 

سوتیتر2: رهبر معظم انقلاب اسلامی با تدبیر و هوشمندی فوق‌العادة خود از
تبدیل‌شدن اختلافات مسئولان به «بحران» جلوگیری کردند و عملاً نشان دادند که حتي
اختلاف قوا، نظام سیاسی را دچار بحران نمی‌کند

 

سوتیتر 3: انقلاب‌ها در کشورهای عربی با چالش‌های عدیده‌ای مواجه هستند.
این چالش‌ها سرعت این انقلاب‌ها را تا حد بسیاری کُند کرده است. نخستین چالش آن،
چالش هدف‌گذاری است و دومین و یکی مهم‌ترین چالش‌های کنونی انقلاب‌های عربی، «چالش
رهبری» است

/

آیا فرهنگ نیازمندمهندسی است؟

   حجت‌الاسلام والمسلمین رحیمیان

اشاره

همان گونه که بنای یک برج
عظیم متناسب با کاربری مورد نظر، بدون نقشه‌ای که از پی تا اسکلت و نازک‌کاری‌هایش
بر اساس محاسبات دقیق مهندسی فراهم شده باشند، امکان‌پذیر نیست، فرهنگ یک جامعه
بزرگ هم با پیچیدگی‌ها و ابعاد مختلف، بدون نقشه و مهندسی دقیق غیرممکن است،
مضافاً بر این که تفاوت بنای یک ساختمان و ساختن و پرداختن فرهنگ یک جامعه از زمین
تا آسمان است؛ با این حال با اندکی تسامح می‌توان مهندسی فرهنگی را ترسیم دقیقی از
زیربناها (اصول)، بایدها و نبایدها (احکام) و شایدها و نشایدها (آداب و سنن)
دانست.

 

تفاوت فرهنگ غرب و فرهنگ
اسلام

پیش از طرح بحث، ذکر این نکته
ضروری است گه تفاوت این دو فرهنگ، ریشه در تضاد بین جهان‌بینی مادی و الحادی و
جهان‌بینی توحیدی دارد و در نتیجه، باورها، بایدها و نبایدها و شایدها و نشایدهای
منبعث از هریک از این دو فرهنگ، متفاوت و در بسیاری از موارد متضادند و طبعا شاخص‌های
مصلحت و مفسده و سود و زیان از منظر اندیشه و فرهنگی که آغاز و پایان انسان را فاصله
بین تولد و مرگ می‌بیند با مکتبی که انسان را بعد از تولد، جاودانه و مرگ را مرحله
دیگری از ادامه حیات انسان در راستای ابدیت می‌داند،  همگون نیستند، بلکه برعکس،  آنچه در یکی، سود تلقی می‌شود، در دیگری زیان
به شمار می‌آید و مفسده‌ای که در این فرهنگ، زیان پنداشته می‌شود، در دیگری عین
منفعت محسوب می‌شود. فی‌المثل در مفهوم آزادی، آنچه در فرهنگ غرب آزادی تلقی می‌شود،
در مکتب اسلام عین اسارت و آنچه از نظر آنها اسارت به شمار می‌رود، در اسلام عین
آزادی است.  

 

اهمیت مهندسی فرهنگی

نظام اسلامی جز در یک جامعه اسلامی
قوام و دوام نمی‌یابد و جامعه اسلامی هم جز با فرهنگ اسلامی شکل نمی‌گیرد.

جامعه ما همچنان گرفتار رسوبات
فرهنگ ستمشاهی و آمیزه‌ای از فرهنگ‌های جاهلی و خرافی بومی و غربی است و هر چند
نمودها و نمادهایی از فرهنگ اسلامی را هم مشاهده می‌کنیم، اما از آنجا كه عقاید
التقاطی هرگز به فلاح نمی‌انجامند، فرهنگ التقاطی امروز جامعه ما هم متضمن رستگاری
نیست  و چه بسا فرهنگ التقاطی نه دنیای
مادی ما را آباد کند، نه معنویـت و آخـرتمان را، در حالی که فرهنگ اسـلام بی‌تردید
ضامن سعادت دنیا و آخرت انسان‌هاست.

امروز جامعه ما آماج فراگیرترین و
سخت‌ترین تهاجم فرهنگی غرب است، تهاجمی که نمونه آن در طول تاریخ کشور ما بی‌‌نظیر
است. در زمانه‌‌ای كه دشمن با میلیون‌ها سایت، کتاب، نشریه و… و هزاران شبکه
تلویزیونی، رادیویی و… باورها و بایدها و نبایدها و شایدها و نشایدها، یعنی همه
اصول و ارزش‌ها و هویت فرهنگی جامعه ما را نشانه گرفته است، آیا بقای نظام اسلامی،
استقلال و آزادی و حتی بقای جامعه و حیات و عزت ما جز با احیا، تثبیت و نهادینه
کردن فرهنگ اسلامی امکان‌پذیر است؟ و آیا فرهنگ اسلامی جز با مهندسی و برخورداری
از نقشه جامع و کامل محقق می‌گردد؟

بنابراین، سند فرهنگی، ضمن پالایش
و پاکسازی حوزه فرهنگ از مؤلفه‌ها و متغیرهای ضدارزشی، باید به ارزش‌های متعالی
الهی آراسته شود و مبتنی بر اسلام ناب محمدی «ص» شکل بگیرد.

 

هدف فرهنگ اسلامی

فرهنگ اسلامی هدفی جز تأمین سعادت
دنیا و آخرت برای فرد و جامعه ندارد. از نظر اسلام، فلسفه وجودی و کمال حقیقی و
سعادت انسان جز با حرکت در صراط مستقیم عبودیت و قرب حق امکان‌پذیر نیست.

حال اگر به این دو اصل که برگرفته
از قرآن و سخن خالق انسانند، باور داشته باشیم، هر باور و رفتاری که انسان را در مسیر
قرب به حق سوق دهد، فرهنگی و آنچه که متضمن قرب به حق نباشد، غیرفرهنگی است و در
نتیجه،  هر باور و رفتاری که انسان را از
قرب به حق باز دارد و او را از خدا دور کند، ضدفرهنگی به شمار مي‌آيد.

با این معیار می‌توان فرهنگی یا
غیرفرهنگی و ضدفرهنگی بودن هر اندیشه و رفتاری را سنجید. مثلاً آیا فلان فیلم
سینمایی فرهنگی یا غیرفرهنگی یا ضدفرهنگی است؟ با قرار دادن آن در سنجه فوق می‌گوییم
اگر اثری تماشاگران را به خدا نزدیک کند، فرهنگی، اگر بی‌اثر باشد، غیرفرهنگی و
اگر آنان از خدا دور کند، ضدفرهنگی است. بدین ترتیب می‌توان همه فیلم‌ها، سریال‌ها،
نمایش‌ها، موسیقی‌ها و دیگر هنرها را با این معیار ارزیابی کرد و سینما، تلویزیون،
فرهنگسراها، کانون‌های فرهنگی و… به عنوان ظرف و ابزار اکران و پخش فیلم‌ها و
سریال‌ها و انجام سایر فعالیت‌های هنری و 
فرهنگی، تابعی از این ارزیابی محتوایی و مظروف آنهاست. این رسانه‌ها و
کانون‌ها چنانچه عرضه‌کننده محتوایی باشند که جامعه را از خدا و ارزش‌های الهی دور
می‌کند، تبدیل به ابزار ضدفرهنگی می‌شوند و نقش گوساله سامری و مسجد ضرار را بازی می‌کنند
که از درون، ارزش‌های دینی و احلاقی جامعه را مورد تهاجم قرار می‌دهن. در باره نوع
برخورد با چنین رسانه‌ها و مراکزی باید در بحثی جداگانه از متن قرآن ادله روشنی را
بیان کنیم.  

 

شمول و گستردگی حوزه
فرهنگ  

اسلام نظامی جامع و هماهنگ است و باورها،
باطن ، ظاهر، رفتار، جسم و جان، دنیا و آخرت، فرد و خانواده و جامعه، روابط بین
انسان و خدا، انسان‌ با انسان، انسان با سایر مخلوقات و خلاصه کلیه شئون و ابعاد
زندگی او  را در بر می‌گیرد. در دين خدا از
هیچ امری که موجبات سعادت و کمال آدمی را فراهم آورد و یا مانع سیر تکاملی او
گردد،  غفلت نشده است. در میان تمام این
عناصر، هماهنگی کامل برقرار است و آنچه در اسلام اثباتاً یا نفیاً بیان شده،
هماهنگ با فطرت و منطبق با استعدادها و ظرفیت‌های تکوینی انسان است.

ویژگی‌های یک فرهنگ اسلامی اجمالاً
عبارتند از:

الف) اصول و باورهای درونی، یعنی
اعتقاد به مبدأ و معاد، نبوت و امامت

ب) باید و نبایدها شامل احکام ایجابی
و سلبی یا واجبات و محرمات

ج) شایدها و نشایدها مشتمل بر
مستحبات و مکروهات.

در ادبیات دینی، این سه عنوان به
اصول، احکام و اخلاق تقسیم‌بندی شده‌اند.

بنابراین فرهنگ اسلامی زمانی در
فرد، خانواده، جامعه و یک نظام مستقر می‌گردد که مجموعه سه بخش فوق در آن تحقق
عینی پیدا کنند.

 

 

رابطه بین اصول، احکام و
اخلاق  

اشاره کردیم که در یک بنا، تا پی و
اسکلت تکمیل نشوند، نازک‌کاری‌های‌ داخل بنا معنا ندارد. اسکلت بنا بدون پایه و پی
محکم نمی‌تواند سرپا بایستد و نازک‌کاری‌هائی چون در، پنجره، کف‌سازی، گچ‌کاری، گچ‌بری،
گرمایش، سرمایش و… بدون وجود اسکلت، ممکن نیستند. در عین حال پی و پایه ساختمان
بدون اسکلت و اسکلت بدون نازک‌کاری قابل استفاده نیستند و در یک بنا تا وقتي این
سه عنصر با هم ترکیب و هماهنگ نشوند، نمی‌توان در آن زندگی کرد.

در مورد فرهنگ هم تا اعتقاد حقیقی
به اصول دین در انسان ریشه نداشته باشد، انجام واقعی واجبات و ترک محرمات یعنی
مراعات بایدها و نبایدها در فرد و جامعه، پایدار نیستند و تا زمانی که انجام
واجبات و ترک محرمات در فرد و جامعه نهادینه نشوند، آداب و سنن و مستحبات و
مکروهــات به ثمــر نمی‌نشینند و تا مجموعه اين امور در يك جامعه تحقق نيابد،
فرهنگ اسلامي شكل نمي‌گيرد.

 

عناصر تعیین‌کننده در
تحقق فرهنگ اسلامی

گفتیم که در تحقق فرهنگ اسلامی، عقاید و جهان‌بینی نقش زیربنا را دارند و پس از آن
رعایت واجبات و محرمات از اهمیت خاصی برخوردار است، اما نقش نهایی، بيشتر به آداب
و سنن و مستحبات ارتباط دارد؛ از همین روی، پیغمبر اکرم«ص» فرمودند: «انما بعثت
لاتمم مکارم الاخلاق» یعنی فلسفه و هدف نهایی بعثت، مکارم اخلاق است که همانا
بالاترین فضایل اخلاقی است و لذا عاملی که زندگی را شیرین و جامعه را نورانی می‌کند،
اخلاق و آداب اسلامی است که قطعاً ریشه در واجبات و عقاید حقه دارند.

مثلاً اساس ازدواج و زندگی زناشویی
اسلامی بر اعتقادات استوار است. در عین حال در ازدواج مجموعه‌ای از بایدها و نبایدها
و احکام واجب و حرام وجود دارند که التزام به آنها واجب است، ولی کافی نیست. زندگی
زناشویی با رعایت بایدها و نبایدها، مانند اسکلت ساختمانی است که هر چند محکم باشد،
ولی اگر در، پنجره، شیشه، فرش، نور، گرمایش، سرمایش و… نداشته باشد، نمی‌توان در
آن زندگی کرد، بنابراین آنچه زندگی خانوادگی و رابطه بین پدر و مادر و فرزندان را
نورانی و شیرین می‌کند، التزام همه اعضای خانواده به رعایت مکارم اخلاق و پیراستن
از رذائل اخلاقی است.

 

مهم‌ترین راهكارها براي
اجراي مهندسی فرهنگی

فرزندان جامعه ما در حساس‌ترين فصل
زندگي، به مدت 12 سال در اختيار آموزش و پرورش قرار مي‌گيرند. در «آموزش» بايد
ببینیم مهم‌ترين نياز چيست؟ دانش‌هائی كه در این مدت آموزش داده می‌شوند همانند موضوعات
ديگر مشمول احكام خمسه، یعنی علم واجب، علم مستحب، علم مباح، علم مكروه و علم حرام
هستند.

سرمايه ارزشمند و بي‌بديل عمر
انسان بايد فقط صرف دانش‌هائی شود كه براي دنيا يا آخرت يا هر دو مفيدند و همراه
با قصد قربت، تبديل به عبــادت مي‌شــوند. روشن اسـت در رتبه‌بندي بين علم مباح،
مستحب و واجب، اولويت با علم واجب است. علوم و دانش‌های واجب نيز به نوبـه خـود
اولويت‌هائی دارند. برخی از علوم واجب كفایي هستند، مثل اجتهاد در فقه يا علم
پزشكي. در واجب كفایي، لازم نيست همه آحاد جامعه، فقيه يا پزشك شوند، بلكه در حد
رفع نياز جامعه كفايت مي‌كند، اما بالاتر از آن واجب عيني است، يعني واجبي كه
انجام آن براي تك ‌تك افراد جامعه واجب است، مانند نماز يا حفظ سلامتی جسم و جان.

 مهم‌ترین واجب عيني، اصول دين است كه وقتي فرزند
به سن تكليف مي‌رسد بايد به او آموخت، يعني عقيده به اصول دين به‌طور استدلالي و
در حد فهم دانش‌آموز، انجام صحيح واجبات به طور عملي و همچنين آگاهي از محرمات
قطعي از جمله واجبات عيني هستند و بايد اولین اولويت نظام آموزش و پرورش باشند.

بنابراين نظام آموزش و پرورش ما
بايد از اساس دگرگون شود تا خروجي آن پس از 12 سال، مسلمان معتقد به اصول دين و
ملتزم به احكام و واجبات و محرمات باشد و نه فقط درس معارف و تعليمات ديني و قرآن
كه دروس فيزيك، شيمي، زيست‌شناسي، روانشناسي، تاريخ و جغرافيا و… نیز برای او آیينه
شناخت خدا و قدرت و علم و حكمت الهي و مديران و معلمان نيز الگوي دينداري و اخلاق
اسلامي براي دانش‌آموزان باشند. البته، در كنار آموزش و پرورش، تلويزيون، فيلم‌ها،
سريال‌ها و امثال آنها هم به شکل سلبي و ايجابي بسيار تأثیرگذارند.

 

نقطه حرکت در مهندسی
فرهنگی

صدها بلكه هزاران موضوع و مسئله
مهم وجود دارند که بايد در یک مهندسي جامع فرهنگي همه آنها را در نظر گرفت و در فرايندي
مناسب، براي اجرای آنها اقدامات لازم را به عمل آورد.

 اما براساس قانون عقلي، اصلي و فرعي كردن امور و
تقدم اهم بر مهم لازم است و لذا بایستی امور اصلي و اهم را شناسایي و اقداماتمان
را عمدتاً روي آنها متمركز کنیم. بدیهی است تمركز روي يك يا چند موضوع معدود، در
قياس با پراکندگی نیروها و امکانات روی صدها موضوع، تاثیر و موفقيت بیشتری را به
همراه خواهد داشت. از سوی دیگر، تحقق موضوعات اصلي درونی، خود تعداد زيادي از
موضوعات حاشیه‌ای را به‌طور طبيعي حل مي‌كند.

 

تشخيص اولويت‌ها

براي تشخیص اولویت‌ها باید به مبدأ
وحي و سخن پروردگار مراجعه كنيم تا به نتيجه مطلوب برسيم، زیرا فقط خالق انسان، مي‌داند(۱)
او را براي چه خلـق كـرده،(۲) و اوست که مي‌داند مأموريت انسان در دنيا
چيست؟(۳) مقصد و كمال انسان و راه دستیابی به كمال حقيقي انسان را فقط
اوست که می‌داند.(۴) اگر مقصد و غایت ما فرهنگ اسلام ناب است، لاجرم
بايد از التقاط در بينش و مبادي بپرهیزیم و به مرتبه اخلاص در دين برسیم.  رهبري به‌حق رهرو و مبين راستين انديشه و راه
امام است و امام هم از روز اول نهضت با صداي بلند اعلام كرد كه ما جز قال الباقر و
قال الصادق «ع» چيزي نداريم؛ بنابراين نه تنها باید جزء جزء معارف و احكام اسلام
ناب را در خود و در جامعه پياده كنيم، بلکه اولويت‌ها را هم بايد از قرآن و معلمان
قرآن يعني اهل بيت(ع) اخذ و اجرا کنيم.

 

 مهم‌ترین موضوعات از منظر وحي

 به قول امام، قرآن كتاب انسان‌سازي است و لذا باید
دقت کنیم و ببینیم  قرآن روي چه موضوعاتي تأكيد
کرده است، زیرا تأكيد و تكرار، يقيناً نشانه اهميت موضوع است. بيشترين تأكيد قرآن
در مرحله اعتقاد و باورها، مربوط به مبدأ و معاد است. حدود يك‌ چهارم قرآن در باره
معاد است كه نشانه نقش سرنوشت‌ساز اين باور در رفتار و كردار انسان است. چگونگي
تثبيت و نهادينه شدن اين باور در آحاد جامعه و راهكارهایي كه از قرآن و احاديث مي‌توان
استفاده كرد، نیازمند تبیین و تامل بسیار است

اما در عرصه اعمال، قرآن بارها بر
اهمیت نماز تأکید کرده  است. اقامه نماز
غير از خواندن نماز است. اقامه صحیح نماز ضمن اين كه ياد و پيوند با مبدأ و معاد
را تقويت و باعث رسوخ ايمان به مبدأ و معاد مي‌شود، متضمن تحقق و نهادينه شدن عموم
احكام يعني بايدها و نبايدهاست و در مرتبه بالاتر، نماز «مقبول»، فضایل و مكارم
اخلاق را در فرد و جامعه محقق می‌سازد. در قرآن صراحتاً آمده است كه نماز، جامعه
را از فحشا و منكرات بازمي‌دارد(۵) . از سوي ديگر ضايع شدن نماز، پيروي
از شهوات را به دنبال دارد و عامل سرگشتگي انسان‌هاست(۶) . قرآن سرآمد
عوامل جهنمي شدن انسان را بي‌نمازي اعلام كرده (۷) و فقط مؤمنان را اهل
رستگاري و اولين ويژگي آنها را اقامه نماز دانسته است.  

آيا صدها آيه قرآن و هزاران حديث
در اهميت نماز و بيان آثار آن كافي نيستند كه اقامه نماز در صدر اولويت‌هاي عملي براي
تحقق فرهنگ اسلامي قرار گیرد؟ آيا اين كه در زيارت همه ائمه، در صدر ويژگي‌هاي
هريك مي‌خوانيم كه: «اشهد انك قد اقمت الصلوه و…» دليل بر اين نيست كه اولین و
نقش‌آفرين‌ترين وظيفه نظام، اقامه نماز است.

آيه 41 سوره حج تكليف همه را در
اين زمينه روشن مي‌كند: «الذين ان مكنّاهم اقاموا الصلوه » هر كسی به اندازه تمكني
كه خدا به او عنايت كرده است، اولين وظيفه‌اش اقامه نماز است. اين موضوع از تمكني
كه پدر در خانواده دارد شروع مي‌شود: «وَ اُمي اهلك بالصلوه و اصطبر عليها»(۸)
و نكته جالب اينكه در اين آيه براي به نتيجه رساندن مأموريت امر به نماز در
خانواده، با امر «واصطبر عليها»، بر اهتمام مجدانه توأم با صبوري و پايداري تأكيد
شده است.

از اطلاق «اِن مكناهم» در آيه41 سوره
حج معلوم مي‌شود كه مثلاً تمكن معلم در قبال شاگردان، تمکن مدير مدرسه و دانشگاه، تمکن
فرماندار و استاندار، تمکن هر يك از وزرا، تمکن رئيس‌جمهور و خلاصه هرگونه تمكني
كه خداوند به هر كسی در هر موقعيت و مقام و جايگاهي عنايت فرموده است، اوليـن و
مهم‌تـريـن وظيفه‌ او اقامه نماز در حوزه تمكن، نفوذ و مديريت اوست و يقيناً شوراي
انقلاب فرهنگي و دبيرخانه و شوراي مهندسي فرهنگي آن، از اطلاق اين آيه خارج نيستند.

 

نماز ضامن اجراي احكام

هر يك از شرايط صحت نماز، ضامن تحقق‌
یکی از احكام اسلام است. مثلاً در مورد بدحجابي كه امروز يكي از معضلات اجتماعي
است، دختري كه قبل از تكليف نماز را مي‌آموزد، همزمان، پوشش و حجاب را تمرين مي‌كند
و با آن مأنوس مي‌شود و با رسيدن به تكليف و مداومت بر روزي 5 بار نماز خواندن به
طور طبيعي، التزام به حجاب در او نهادينــه مي‌شود.

مثال ديگر شرط مباح بودن مكان،
لباس، آب وضو و غسل نمازگزار است كه ضامن اجتناب از مكاسب محرمه و انتخاب شغل و
ممر درآمد حلال است. كار هم وقتي درآمدش حلال است كه همه موازين شرعي در آن رعايت
شود. مثلاً اگر كارمند است، دقيقه‌اي از وقتش را كه در تعهد اداره است، كم نگذارد،
يعني همه 8 ساعتي را كه تعهد كرده كار مفيد انجام دهد، در كارش تقلب یا كم‌فروشي
نكند،  از سرهم بندي در كار اجتناب كند
و… با رعايت اين شرط، مسئلــه بهره‌وري، توليد متقن و… تأمين مي‌شود.

هنگامی که فرد، كار حلالی را طبق
موازين شرعي انجام داد و درآمد صد در صد حلالی را به دست آورد، باز هم شرطی را
باید رعایت کند دارد و بايد سال خمسي داشته باشد و اگر خمس يا ديگر پرداخت‌هاي
واجب به آن درآمد تعلق گرفت، پرداخت كند كه اگر به درآمد حلال، خمس تعلق گيرد، ولو
يك ريال و با بقيه اموالش مخلوط شود، تصرف در كل آن جايز نيست. اگر در یک خانه 500
ميليوني به اندازه يك تومان از محل شغل يا درآمد حرام يا حلال اما آمیخته با خمس
باشد، نماز در آن خانه مشكل شرعي دارد. بدیهی است که با رعایت این نکات، اقتصاد يك
جامعه نمازخوان واقعي سامان پيدا مي‌كند.

نماز، عمود و خيمه محوري دين است و
با اقامه واقعی آن، اولویت‌های بعدی از جمله امر به معروف و نهی از منکر نیز محقق
می‌شوند. تبيين آثار و دستاوردهاي فرهنگي و تربيتي نمازجماعت و نیز نقش بي‌بديل و
ظرفيت فوق‌العاده مسجد در ساختن و پرداختن فرهنگ اسلامي نیز نیازمند بحث مفصلی
است.  

 

نقش‌ مسجد در فرهنگ‌سازي

پيغمبر اكرم«ص» بعد از مهاجرت از
مكه و به‌محض ورود به مدينه، قبل از آن كه به دنبال خانه شخصي و دارالاماره باشند،
مسجدی را بنا کردند و آنجا را كانون عبادت خدا و محور همه امور قرار دادند. انقلاب
اسلامي نیز از پايگاه مسجد آغاز شد و گسترش يافت. در دفاع مقدس، مسجد خاستگاه اصلي
عموم شهدا و رزمندگان و پشتيباني جبهه بود.

مسجدي كه نقشی اساسي را در حدوث و
بقاي انقلاب و نظام ايفا كرد، همان مسجد دوران طاغوت بود، اما مسجدي كه در دوران
حاكميت اسلام و تكامل و تعميق فرهنگ اسلامي بايد شكل گيرد، فراتر از مسجد دوران
گذشته است.

از جهت كميت با توجه به افزايش بيش
از دو برابر جمعيت، حداقل نياز به يكصد هزار مسجد جدید داريم، يعني صد در صد
افزايش. غیر از توجه به معماری، مسجد بايد متناسب با محتوایي كه در دوران حاكميت
اسلام تعريف مي‌شود، تغيير یابد و تكميل شود، اما اصل قضيه، عمران و مهندسي معنوي،
محتوایي و نرم‌افزاري مسجد است. امام جماعت و روحاني براي هر مسجد ركن اصلي است.
روحاني مسجد يعني كسي كه اشراف لازم به مسائل ديني در ابعاد معنوي، فرهنگي، تربيتي،
اجتماعي و… را دارد و همه مشغوليت او امامت و حضور در مسجد است،  نه این كه در جاهاي ديگر هم مسئوليت
و اشتغال دارد و ساعتي را هم به مسجد می‌آید و چند جمله صحبت برای جماعت و خداحافظ.

هر مسجدی بايد روحاني و امام جماعت
مشخصی داشته باشد كه شبانه‌روز با مردم محل در تماس باشد، از عقد ازدواج تا اذان و
اقامه در گوش نوزادان خواندن و جلسات هفتگي در خانه‌ها و گفت‌وگوي رو در رو با
نوجوانان و جوانان تا مشاوره در امور و حل اختلافات خانوادگي، حساب و كتاب خمس و
زكات اهل محل و همراهي در بازي و اردوي بچه‌ها و عيادت بيماران و تلاش براي رفع
گرفتاري‌ها و…حضور موثر داشته باشد.

حضرت امام«ره» می‌فرمودند: «هر جاي
كه دیدیم مردم خوبی دارد، روحاني خوبي در آنجا بود.» توجه به اين ضرورت ايجاب مي‌كند
كه در حوزه‌هاي علميه، بخش ويژه‌اي به تربيت و اعزام يكصد هزار روحاني با خصوصيات
مورد نياز اين مسئوليت تربیت شوند.

پيغمبر اعظم«ص» در زماني كه از
آسمان وحي و يا باران كه هر دو رحمت الهي هستند، نازل می‌شد، خبر می‌دادند كه:
«اذا نزلت العاهات و الافات عوفي اهل المساجد» (مستدرك الوسائل/ج3 /ص356). در آن
زماني كه از آسمان، فسادها و تباهي‌ها فرو مي‌بارد، فقط اهل مسجد در عافيت و سلامت
هستند.

آيا اين اشاره به زمان ما نيست كه
از آسمان، امواج فساد و تباهي ماهواره‌ها، اينترنت و… بر سر مردم مي‌بارد،
امواجي كه همه مرزها را درنورديده و تا اعماق خانه‌ها و خلوت زندگي‌ها نفوذ كرده‌اند
و تماميت ايمان و باور و اخلاق جامعه، به‌خصوص جوانان را هدف گرفته‌اند. قربانيان
اين جنگ خانمانسوز ضدفرهنگي، برعكس قربانيان جنگ نظامي دشمن كه جسم آنها آسيب مي‌بيند،
ولي روحشا‌ن به معراج شهادت و بهشت جاودانه پرواز مي‌كند، جان و روحشان تباه می‌شود
و به اعماق جهنم دنيا و آخرت فرومي‌غلتند. مقايسه‌
ساده بين اصحاب مسجد، نماز جماعت، جمعه، قرآن و عترت با اصحاب ماهواره، سينما،
اينترنت… با فيلم‌ها و بدآموزي‌هايش چشم ما را به واقعيت‌های مهمي بازخواهد كرد
و اين رشته سر دراز دارد.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ
الا يعلم من خلق و هواللطيف الخبير (ملك،14).

۲ـ
و ما خلقت الجن والانس الاّ ليعبدون (ذاريات، 56).

۳ـ
و امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء و يقيموا الصلوه (بينه، 5).

۴ـ و
ان هذا صراطي مستقيماً فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم
به لعلكم تتقون(انعام، 153).

۵ـ …
واقم الصلوه انّ الصلوه تنهي عن الفحشاء و المنكر … (عنكبوت، 45).

۶ـ فخلف
من بعد هم خلف اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشبهات فسوف يلقون غيًّا(مريم، 59).

۷ـ ما
سلككم في سقر قالوا لم نك من المصلين (مدثر، 42 و43).

۸ـ سوره طه،142.

 

 

 

سوتیترها:

1.

 

فرزندان
جامعه ما در حساس‌ترين فصل زندگي، به مدت 12 سال در اختيار آموزش و پرورش قرار مي‌گيرند.
سرمايه ارزشمند و بي‌بديل عمر انسان بايد فقط صرف دانش‌هائی شود كه براي دنيا يا
آخرت يا هر دو مفيدند و همراه با قصد قربت، تبديل به عبــادت مي‌شــوند.

 

2.

اگر مقصد و
غایت ما فرهنگ اسلام ناب است، لاجرم بايد از التقاط در بينش و مبادي بپرهیزیم و به
مرتبه اخلاص در دين برسیم.  امام از روز
اول نهضت با صداي بلند اعلام كرد كه ما جز قال الباقر و قال الصادق «ع» چيزي
نداريم؛ بنابراين نه تنها باید جزء جزء معارف و احكام اسلام ناب را در خود و در
جامعه پياده كنيم، بلکه اولويت‌ها را هم بايد از قرآن و معلمان قرآن يعني اهل
بيت(ع) اخذ و اجرا کنيم.

 

3.

قربانيان جنگ
خانمانسوز ضدفرهنگي، برعكس قربانيان جنگ نظامي دشمن كه جسم آنها آسيب مي‌بيند، ولي
روحشا‌ن به معراج شهادت و بهشت جاودانه پرواز مي‌كند، جان و روحشان تباه می‌شود و
به اعماق جهنم دنيا و آخرت فرومي‌غلتند.

 

4.

مقايسه‌ ساده
بين اصحاب مسجد، نماز جماعت، جمعه، قرآن و عترت با اصحاب ماهواره، سينما،
اينترنت… با فيلم‌ها و بدآموزي‌هايش چشم ما را به واقعيت‌های مهمي بازخواهد كرد
و اين رشته سر دراز دارد.

/

نگاهی به فعالیتهای قرآنی ارشاد

«فعاليت‌ها و
چشم‌انداز معاونت قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي» در گفتگوي پاسدار اسلام
با حجت‌الاسلام حميد محمدي

چشم‌انداز معاونت قرآن و عترت
منطبق بر مطالبات رهبري است

 

اشاره:

معاونت قرآن و عترت با مدیریت حجت‌الاسلام حميد
محمدي در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، رضايت بسياري از دلسوزان نظام و جامعه
متدينين زا به همراه داشته است. وي در گفتگو با پاسدار اسلام در باره‌ اهداف و
راهبرد این معاونت توضيح مي‌دهد و اظهار مي‌دارد كه شكل‌گيري اين معاونت بر اساس
كارشناسي دقیق انجام پذيرفته و ظرفيت آن را دارد كه در آینده، اصل و متن حركت
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي قرار بگيرد. همچنين فعاليت‌هاي اين مجموعه را مقطعي
نمي‌‌داند و معتقد است در بايد منتظر توسعه اين معاونت باشيم. تبيين نوع فعاليت‌هاي
راهبردی تعيين شده و شرح مراكز و موسسات ذيل اين معاونت در گفتگو با معاون وزير
فرهنگ و ارشاد اسلامي فراروی شماست.

 

 

فعاليت‌هاي قرآني خود را از چه زماني شروع كردید
و چگونه براي اين جايگاه انتخاب شديد؟

در سال 1348 دوم دبستان روخواني قرآن را ياد گرفتم و از سال
1353 رسماً معلم قرآن مكتب وليعصر خيابان قنات‌آباد تهران شدم. در دوره‌ اول
راهنمايي عربي‌ام خيلي خوب بود و از همان زمان مربي عربي شدم. سوم دبيرستان بودم
که در دانشگاه‌هاي تهران به تدريس ادبيات عرب مشغول شدم و از آن به بعد فعاليت‌هاي
قرآني‌‌ام شكل جدي به خود گرفت.

معاونت قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي چند
ماهي است که شروع به كار كرده است. به عنوان اولين مسئول اين مجموعه بفرمائيد چه
ضرورت‌ها باعث شكل‌گيري اين معاونت شد؟

قيد اسلاميت در وزارت فرهنگ اسلامي و ارشاد اسلامي فقط يك
اسم بی مسمي نیست و قاعدتاً جهت‌گيری اصلي فرهنگ و ارشاد را نشان می‌دهد. در مقدمه‌
قانون اساسي نظام جمهوري اسلامي ايران که براساس حكومت حق و عدل الهي يا همان قرآن
شكل گرفته، قرآن در همه تلاش‌ها و انديشه‌ها و افكاري كه نظام ما دنبال مي‌كند، نقش
محوري و كليدي دارد.  

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران تلاش شد وزارت فرهنگ و
ارشاد اسلامي در اين مسير حركت كند. معاونت‌هاي متعدد هنري، سينمايي، مطبوعاتي و
فرهنگي در آن شكل گرفتند و با برگزاري جشنواره‌ها و نمايشگاه‌هاي مختلف، اين هدف
دنبال شد. البته آنچه در بعضي از مراحل مشاهده شد، كمرنگ شدن این هدف بود و در
بعضي از مقاطع شايد به اين هدف نزديك شده باشیم، ولي لزوم حركت وزارت فرهنگ و
ارشاد اسلامي بر محوريت قرآن و عترت به گونه‌اي است كه ما هر چه به سمت جلو آمديم،
اين ضرورت بيش از گذشته احساس شد، به طوري در آغاز دولت نهم و در سال 1385،
هم آقاي صفارهرندي و هم رئيس دولت رسماً متقاضي تأسيس چنين معاونتي در وزارت فرهنگ
و ارشاد اسلامي شدند.

پس طرح اين ايده به دولت نهم و شخص آقاي هرندي
برمي‌گردد؟

قبل از آن هم مطرح بود، اما عملياتي و اجرايي نشده بود. در
سال 1388 و در آغاز دولت دهم پس از تصويب منشور توسعه‌ فرهنگ قرآني كشور، به مصوبه‌اي
برخورديم که طبق آن همه‌ دستگاه‌هاي فرهنگي باید ساختارهاي قرآني داشته باشند و
حداقل در سطح يك اداره كل به بالا فعاليت كنند، لذا در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي،
معاونت وزير در امور قرآني در كنار مركز هماهنگي توسعه‌ و ترويج فعاليت قرآني كشور
كه در حد يك اداره‌ كل تعريف مي‌شد، شكل گرفت. از لحاظ ساختاري هم در حد 22 نفر
پست براي آن تعريف و حدوداً با 50 نفر اداره ‌شد. 180 موسسه زيرمجموعه هم داشت كه
به هر كدام از آنها مجوز داده شد.

با اين ساز و كار حركت ما شروع و بحث تشكيل معاونت قرآن و
عترت از همان موقع به صورت جدي مطرح شد. ما احساس مي‌كرديم بعد از تصویب منشور
توسعه فرهنگ قرآني و ارتقاء سطح مطالبات و ساختارهاي قرآني در دستگاه‌ها باید به
سمت تشكيل يك سازمان علوم قرآني كشور در حد معاونت وزير يا معاونت رياست جمهوري و
نهايتاً وزارت قرآن حركت می‌كردند و با پيگيري‌هاي ويژه‌اي، نهايتاً معاونت قرآن و
عترت در كميسيون اجتماعي دولت و سپس در هيئت دولت تصویب و تشكيل اين معاونت در چند ماهه
گذشته رسماً اعلام شد.

پس از تصويب اين معاونت، پيگيري‌هاي لازم را از طریق معاونت
توسعه سرمايه انساني رئيس‌جمهور انجام داديم كه منتهي به تصويب یک نمودار سازمانی
بسيار قوي با پنج اداره كل و ساختار مناسبی كه قريب به 150 پست رسمي سازماني در
لایه ستادی آن وجود داشت، ایجاد شد. در عین حال داریم تلاش می‌کنیم تا  معاونت قرآني و عترت را در سطح استاني شكل دهيم.

براي تشكيل ساختارهاي مناسب در سطح استان‌ها چقدر
زمان لازم است؟ 

نمي‌شود زمان دقيقي را براي آن تعیین كرد، اما تلاش زیادی
شده است‌. برخي از دوستان، مخالف معاونت مستقل در استان‌ها ‌هستند، زیرا این
برنامه محدوديت خاص خود را دارد. به نظر آنان این معاونت باید ذیل معاونت اداري
مالي يا نهايتاً هنري و فرهنگي باشد، ولی ما سعي می‌کنیم معاونت مستقلی شكل بگيرد
که كاركرد و خروجي مناسب و مشخصی داشته باشد.

برنامه اين معاونت براي اعتلا و توسعه‌ فرهنگ
قرآني در كشور چیست؟

هويتي كه قرار است در وزارت فرهنگ و ارشاد رقم بخورد و
محصولي كه قرار است از اين وزارتخانه به دست آید، بايد مبتني بر فرهنگ قرآن و عترت
باشد. به نظر من وضع موجود ما با این هدف، فاصله‌ قابل توجهي دارد. به عنوان مثال
در سال حدود 70 تا 100 فيلم سينمايي توليد مي‌شود، اما محتوای اندکی از آنها  قرآني است.

دليل اين امر چيست و چرا معاونت سينمايي وزارت
فرهنگ و ارشاد اسلامي اين گونه عمل مي‌كند؟  
  

 در طی این سال‌ها حدود
10 فيلم قرآني با مضمون و محتواي فاخر نظير ملك سليمان، حضرت يوسف(ع)، مردان
آنجلس، مريم مقدس و … جذاب‌ترين، پربيننده‌ترين و موثرترين فيلم‌هاي بعد از
انقلاب بوده‌اند. من نمي‌گويم همه‌ فيلم‌ها بايد مستقيماً مضامين و محتواي قرآني
داشته باشند، اما بسياري از فيلم‌ها فاقد اصالت و هويت هستند و نمی‌توانند فضاي
مثبتي را در جامعه شكل ‌دهند يا نگاه جديدي را در حوزه‌هاي تربيتي و اخلاقي و مبتني
بر قرآن و عترت به وجود آورند.

 اين مسائل ‌آزاردهنده
تا کی باید ادامه داشته باشند؟  به نظر مي‌رسد
 اگر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در مسیر«محوريت
دادن به قرآن كريم» عمل کند، مي‌تواند اين اوضاع نابسامان را به سامان برساند.

معاونت قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد در اين
زمینه چه نقشی دارد؟  

يكي از رسالت‌هاي مهم اين معاونت كمك به تحقق اين امر در
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي است، يعني داشتن يك تعامل مثبت و پيش‌برنده با معاونت‌هاي
ساختاري وزارت فرهنگ و ارشاد. معاونت قرآن و عترت بايد به میدان بيايد تا اين ایده
به صورت جدي اتفاق بيفتد و دستمايه‌هاي ديني در توليدات سیما به‌خوبي نهادينه
شوند.

برنامه‌ معاونت شما براي نهادينه كردن فرهنگ
قرآني در نهادها و مجموعه‌هاي زير نظر وزارت ارشاد و حوزه‌ سينمايي چيست؟

البته من معتقد نیستم كه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي
محصولات ديني و قرآني ندارد، اما سطح توليدات و كيفيت آنها قابل قبول نیست. اساساً‌
فلسفه‌ تشكيل معاونت قرآنی پاسخگوئي به نياز جامعه‌ متدينين و حزب‌اللهي بود، لذا
يكي از كارهاي بسيار كليدي و اساسي در وزارتخانه، ايجاد تعامل مناسب و مثبت بين معاونت‌هاي
تخصصي در جهت تقویت بنيان‌هاي ديني است.

اين را هم بايد عرض كنم كه معاونت قرآن و عترت تنها معاونت
محتوائي وزارتخانه است. سایر معاونت‌ها مثلاً معاونت مطبوعاتي يا معاونت سينمايي، جنبه‌
ساختاري دارند، اما ماهیت معاونت قرآن و عترت، محتوايي است و ما بايد تلاش كنيم
اين محتوا به شكل قوي و مناسب و شايسته‌اي در اختيار معاونت‌هاي تخصصي اين
وزارتخانه قرار گیرد.

معاونت تحت نظر شما در این مدت چه فعاليت‌هايي براي
ترويج فرهنگ قرآني در كشور انجام داده است؟

فعاليت‌هاي قرآني و عترت در سطح ملي و بين‌المللي بر عهده‌
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي است. قبلاً حدود 180 موسسه قرآني در كشور وجود داشتند
که در حال حاضر به بيش از 2000 هزار افزایش پيدا كرده‌اند.  راهبري كمي و كيفي اين موسسات به عهده‌ وزارت
فرهنگ و ارشاد اسلامي  و اين معاونت مسئول
اين امر است. ما در راه‌اندازي و ارتقاء سطح آموزش‌هاي قرآني اعم از آموزش‌هاي
عمومي قرآني، روخواني، روان‌خواني و زيباخواني، تدبر و درك مفاهيم و يا تفسير هم
در كشور هم قدم‌هاي خوبي برداشته‌ايم.

در حوزه‌ هنرهاي قرآني، تربيت فيلمنا‌مه‌نويسي قرآني، نمايشنامه‌نويسي
قرآني، صنايع دستي قرآني و …مدتي است کارهای بزرگی را شروع كرده‌ايم. همچنین
جشنواره‌هاي بين‌المللي قرآني را راه‌اندازي كرده‌ايم، امسال 25 جشنواره برگزار شدند،
اما در سال آينده به تعداد استان‌ها جشنواره خواهيم داشت. در بخش بين‌المللي اين موضوع
به بيش از 50 كشور جهان توسعه پيدا خواهد کرد. برگزاري جشنواره‌هاي قرآني ـ عترتي
در قالب‌هاي هنري و مدرن و جديد با محتواي غني اسلامي یکی دیگر از اهداف ماست.

بنابراين تلاش همه جانبه‌ ما اين است كه ضمن كمك به معاونت‌هاي
ساختاري وزارتخانه برای ایفای نقش‌های خود، مستقلاً هم برای توسعه فعاليت‌هاي
قرآني تلاش کنیم. برای توسعه‌ ساختارهاي قرآني كشور، يكي از كارهاي ابتكاري كه در
اين جهت شكل گرفته، تاسيس مكاتب قرآن و عترت است که در آینده، كار بسيار خوب و
اثرگذاری خواهد بود. اينها شبيه همان مكتبخانه‌هاي قديم هستند كه در دل روستاها و
شهرها و براي كودكان زير 7 سال و زنان خانه‌دار بنا می‌شدند. ما استاد و منبع درسي
را تامین می‌کنیم و بقيه‌ ساز و كارها به عهده‌ خود مردم است.

برگزاري مجدد جلسات قرآن و عترت در كشور، تشکیل سلسله
مهدكودك‌هاي قرآني برای آموزش بچه‌هاي زير 6 سال در كنار موسسات از دیگر فعالیت‌های
این معاونت است.

در حال حاضردر سطح كشور چهار ساختار قرآنی داريم که عبارتند
از:  موسسات قرآن و عترت كه طی دوره آن كمي
دشوار است و رسيدن به مدرك تحصيلي آن حدود 3 سال زمان مي‌برد. دوم مكاتب قرآن و
عترت، سوم جلسات قرآن و عترت و چهارم مهد كودك‌هاي قرآن و عترت.

آیا نيروي انساني تربيت شده و سازمان‌يافته‌اي هم
در این زمینه تربيت شده است؟

ما براي جبران كمبود نيروي انساني، 20 هزار مربي آموزش
مفاهيم، ترجمه و حفظ قرآن تربيت كرده‌ايم که كار بسيار بزرگی است. ما بر اساس يك
تفاهم‌نامه با موسسات با دادن سرانه به آنها كمك مي‌كنيم. در سال دو بار هم آزمون
ملي برگزار مي‌شود كه 50 درصد از هزينه را قبل از آزمون و 50 درصد بقيه را پس از
قبولي در آزمون مي‌پردازيم.

در سطح كشور دقیقاً چند نفر تحت پوشش معاونت شما هستند؟
آيا اين شبكه‌ انساني قابليت گسترش بیشتری را هم دارد؟

در سطح ستادي بايد معاونتي شكل بگيرد و لذا ما آزمون استخدامي
ترتيب داده‌ايم و کسانی كه مايلند با مدارك كارشناسي و كارشناسي ارشد و دكترا با
اين معاونت تعامل كنند، مي‌توانند از طريق آگهی‌ای كه به‌زودي اعلام مي‌شود، در
این آزمون شركت كنند.

از سوی ديگر ما افرادي را به صورت پروژه‌اي به كار مي‌گیريم
و مجموعاً  يك ميليون نفر به صورت مستقیم و
دو برابر به شکل غيرمستقيم تحت پوشش معاونت هستند. ما از طريق بيش از 2000 هزار
موسسه و تعداد  قابل توجهي مكاتب قرآن و
عترت، جلسات قرآني و مهدكودك‌ها جمعيت زيادي را تحت پوشش قرار داده‌ايم.

قابل ذکر است كه وزارتخانه قصد تاسيس 7500 موسسه‌ قرآني را
دارد. ما در طرح ملي حفظ قرآن، طرح ملي تلاوت يا طرح تبديل خوشخوان‌ها به قاريان
ملي و بين‌المللي اهداف خاصي را مدنظر گرفته‌ و در 16 استان كشور اين را شروع
كرده‌ايم. كار بسيار فني و دقيقي است و حدود 3 هزار ساعت آموزش را شامل مي‌شود.

اهميت قرآن كريم در ساختن و پرداختن يك جامعه‌
اسلامي را چگونه تبيين می‌کنید؟

ما يا شعار واقعي جامعه اسلامي را مي‌دهيم و به سمت آن حركت
كنيم يا بالعكس دچار توهم، شوخي و تعارف هستيم. قطعاً‌ رسيدن به يك جامعه‌ نمونه‌
اسلامي جز از طريق فهم معارف قرآن و عترت و عمل به مقتضاي آنها و اخلاص در عمل هيچ
راهي ندارد. ما فقط اگر بتوانیم فرهنگ قرآني را در جامعه توسعه دهيم، مي‌توانيم
ادعا كنيم كه برای جامعه اسلامي
فعاليت‌هاي مثبتی کرده‌ایم.   

مقام معظم رهبري  فرموده‌اند اقتدار فرهنگي حقيقي اقتدار فرهنگي
برخاسته از دانش‌هاي قرآن بنيان و فرهنگ توسعه يافته علوم قرآني است.

تفاوت توسعه‌ فرهنگي قرآني و فعاليت قرآني در
چيست؟ آيا يكي مقدمه ديگري است؟ به كداميك باید بيشتر اهميت داد؟

اين دو با هم تفاوت‌هايي دارند، زیرا توسعه‌ فرهنگ قرآني،‌
غير از فعاليت‌هاي قرآني است. ما چندان قائل به توسعه‌ فعاليت‌هاي قرآني نيستيم،
بلكه معتقد به توسعه‌ فرهنگ قرآني هستيم. فرهنگ قرآني يك مثلث سه ضلعي است. يك ضلع
آن، ايمان قرآني است، لذا باید هر روز ايمانمان نسبت به قرآن، وحيانيت و حقانيت،
سازندگي و بي بديل بودن این کتاب آسمانی افزايش پيدا كند. عامل مهم ديگر عمل قرآني
است که همان ركن سوم توسعه فرهنگ قرآني است.

 بعد از
پيروزي انقلاب اسلامي توجه مردم به قرآن رشد فزاينده‌اي داشته است. به تأثیرتشويق‌هاي
مقام معظم رهبري در ترويج توسعه‌ فرهنگ قرآني هم اشارتی داشته باشید.  

من در مصاحبه با شبكه المنار مفصلاً در باره نقش رهبر معظم
انقلاب در توسعه فرهنگ قرآني حرف زده‌ام. بعد از مستند حضرت روح‌الله، شبكه المنار
مستند ديگري در مورد مقام معظم رهبري در دست ساخت دارد. در آن مصاحبه گفتم كه مقام
معظم رهبري از قبل از انقلاب در شهر مقدس مشهد فعاليت‌های قرآني را كليد زدند،
توسعه دادند و به‌صورت ويژه بر این امر اهتمام داشتند. بعد از انقلاب هم اين پرچم
روی دوش‌ ايشان بوده است. امروز تمام قاريان كشور به عشق حضرت آقا زير اين پرچم
ايستاده‌اند. كدام مرجع ديني را در طول تاريخ سراغ داريد كه چهار ساعت و نيم
متوالی به تلاوت قاريان قرآن گوش بدهد. اقبال امروز جوانان به ساحت قرآن به خاطر
توجه حضرت آقا به اين حوزه است.

معاونت شما چگونه مطالبات رهبري را در اين زمينه
محقق خواهد کرد؟

ما به صورت مفصل روي اين موضوع كار كرده‌ايم كه بايد در
فرصتي ديگر در قالب جدول‌هاي مشخص به شما ارائه کنيم. آقا مطالبات متعددي دارند كه
ما روي هر كدام برنامه‌ريزي دقيقي کرده و اقدامات خاصي را انجام داده‌ايم.

يكي از مطالبات رهبري در حوزه‌ فرهنگي بحث مقابله
با تهاجم يا ناتوي فرهنگي است، معاونت شما چه برنامه‌هايي در اين زمينه دارد؟

ما معتقديم هيچ فعاليتي در كشور به اندازه‌ فعاليت‌هاي
قرآني در مصون‌سازي نسل جوان در مقابل تهاجم فرهنگی موثر نيست و عالي‌ترين و
بهترين پایداری، فعاليت‌هاي گسترده قرآني ـ عترتي است. جهان روز به روز به سمت
فتنه‌هاي پيچيده‌تر و ظلمت‌هاي تو در توتري حركت مي‌كند و تنها راه نجات انسان‌ها انس
با قرآن است.

يكي از خواسته‌هاي رهبري در حوزه فعاليت‌هاي
قرآني بحث تدبر در قرآن است. شما برای تدبر بيشتر
نسل جوان امروز در
آيات و مفاهيم قرآن كريم چه تدابیری اندیشیده‌اید؟

تدبر تعاريف مختلفي دارد، اما برای تحقق خواسته‌های رهبري، از
سال پيش تصميم گرفتیم دوره‌هاي آموزشي «تدبر» را در كل كشور برگزار كنيم. اكثر
استان‌هاي كشور دوره‌ تدبر دارند و از اكثر آنها حمايت می‌کنیم.   .

در طی سال‌هاي گذشته، برخي از معاونت‌ها يا
مجموعه‌ها در حوزه‌هاي مختلف شكل گرفته و فروغي مقطعي هم داشته‌اند، اما پس از
مدتي به كارهاي كليشه‌اي روي آورده‌اند. چه تضمینی وجود دارد که معاونت تحت حمايت
شما اين مسير را تكرار نکند؟

 به هيچ عنوان اين گونه
نخواهد شد.

چرا؟

چون اين معاونت در آينده‌ نزديكی خود وزارت فرهنگ و ارشاد
اسلامی خواهد شد، یعنی يا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي مسمای اسم خود خواهد شد و يا
صلاحيت تداومش را از دست می‌دهد، بنابراين برنامه‌ريزي اصلی وزارت ارشاد اين است
كه كار اين معاونت در داخل وزارتخانه تقويت شود و برنامه‌های آن هم تابعی از تغییر
افراد نباشد.

صاحب قرآن خداوند كريم است، لذا اين مجموعه به حاشيه نخواهد
رفت و هر روز شايسته‌تر از پیش به كار خود ادامه خواهد داد. ما بايد طوری تلاش
كنيم كه اين حركت با پايداري و استقامت كامل به سمت جلو حركت كند. بنده احساس مي‌كنم
وزارت فرهنگ و ارشاد كه تمام حقيقت خود را از قرآن و عترت مي‌گيرد، قاعدتاً در
توسعه فرهنگ قرآني آینده خوبی خواهد داشت. ما به سمتي حركت مي‌كنيم كه اصل
وزارتخانه، اين معاونت قرار بگيرد.

از اين كه وقت خود را در اختيار ماهنامه پاسدار
اسلام قرار داديد، متشكريم.

 

 

سوتیترها:

1.

هويتي كه قرار است در وزارت فرهنگ و ارشاد رقم بخورد و محصولي كه قرار
است از اين وزارتخانه به دست آید، بايد مبتني بر فرهنگ قرآن و عترت باشد. به نظر
من وضع موجود ما با این هدف، فاصله‌ قابل توجهي دارد. به عنوان مثال در سال حدود
70 تا 100 فيلم سينمايي توليد مي‌شود، اما محتوای اندکی از آنها  قرآني است.

 

2.

من در مصاحبه با شبكه المنار مفصلاً در باره نقش رهبر معظم انقلاب در
توسعه فرهنگ قرآني حرف زده‌ام. بعد از مستند حضرت روح‌الله، شبكه المنار مستند
ديگري در مورد مقام معظم رهبري در دست ساخت دارد. در آن مصاحبه گفتم كه مقام معظم
رهبري از قبل از انقلاب در شهر مقدس مشهد فعاليت‌های قرآني را كليد زدند، توسعه
دادند و به‌صورت ويژه بر این امر اهتمام داشتند.

3.

امروز تمام قاريان كشور به عشق حضرت آقا زير اين پرچم ايستاده‌اند.
كدام مرجع ديني را در طول تاريخ سراغ داريد كه چهار ساعت و نيم متوالی به تلاوت
قاريان قرآن گوش بدهد. اقبال امروز جوانان به ساحت قرآن به خاطر توجه حضرت آقا به
اين حوزه است.

/

فضائل حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها)

حجت‌الاسلام سیدجواد حسینی

 

آغاز سخن:

ناطقه‌ مرا مگر روح قدس مدد كند

تا كه ثناي حضرت سيّده نساء كند

نفخه قدس بوي او، جذبه انس خوي
او

منطق او خبر ز «لا ينطق عن هوي»
كند

«مفتقرا» متاب رو از در او به
هيچ سو

ز آنكه مس وجود را فضه او طلا
كند

در عظمت و بزرگی حضرت زهرا
«س» همین بس که در نسب خانوادگی شهره جهان است، زیرا پدری چون حضرت محمد«ص»، اولین
فرد جهان هستی در كمال و فضائل و مادری چون خدیجه كبری«ع» یكی از زن‌های كامله
جهان هستی و دومین مسلمان و فداكارترین فرد در راه اسلام و همسری چون امیرمؤمنان
علی«ع» كه به منزله جان پیامبر«ص» و برترین انسان بعد از ایشان است و فرزندانی چون
حسنین«ع» و زینبین«س» دارد. به‌ راستی كجا می‌توان خانه‌ای جز خانه گلی فاطمه یافت
كه چنین انسان‌های بزرگی در آن جمع شوند.

امام صادق «ع» فرمود: «او
صدیقه كبری است كه قرن‌های گذشته بر محور شناخت او دور زده است.»(1)

چگونه می‌توان او را شناخت،
در حالی كه خدای متعال به پیامبر اكرم«ص» فرموده است: «یا احمد لولاك لما خلقت
الافلاك ولولا علی لما خلقتك ولولا فاطمه لما خلقتكما؛(2) ‌ای پیامبر! اگر
تو نبودی هستی را نمی‌آفریدم و اگر علی نبود تو را خلق نمی‌كردم و اگر فاطمه نبود،
شما دو نفر را به وجود نمی‌آوردم.»

پیامبر گرامی اسلام درباره او
فرمود: «اگر [خوبی‌ها و] زیبایی‌ها به صورت انسانی درآید، او فاطمه خواهد بود،
بلكه او برتر [از آن] است؛ به‌راستی كه دخترم فاطمه برترین انسان روی زمین از نظر
عنصر و ذات و از نظر شرافت وبزرگواری است.»(3)

مهدی صاحب الزمان«عج»، فاطمه«ع»
را الگو و مقتدای خویش می‌داند و می‌فرماید: «و فی ابنه رسول الله لی اسوه حسنه،
وسیردی الجاهل رداءه عمله و سیعلم الكافر لمن عقبی الدار؛(4) دختر رسول
خدا«ص» زیباترین الگو برای من است، و به‌ زودی نادان، پستی عمل خویش را خواهد دید
و كافران درمی‌یابند كه پایان كار به نفع چه كسی است.»

و امام صادق«ع» او را لیله القدر
نامید.(5)

 

اعترافات محققین اهل سنت

1ـ ابن صباغ مالكی: «در
افتخار فاطمه همین بس كه دختر پیامبر«ص» خیرالبشر است، فاطمه‌ای كه ولادتش پاک و
سیده است به اتفاق همه مسلمین.»(6)

2ـ محمد بن طلحه شافعی: «دقت
كن در آیه مباهله(7) و ترتیب و عبارات آن و اشاراتی كه به علو مقام
فاطمه دارد و چگونه او در وسط قرار گرفته است تا مقام و منزلت او بیشتر روشن
گردد.»(8)

3. عباس محمود، العقاد
المصری: «در هر دینی یك چهره از زن كامله وجود دارد كه همه او را تقدیس می‌كنند و
گویا او نشانه خداوند بین مردان و زنان است. در مسیحیت چهره مریم پاكدامن و در
اسلام لاجرم آن چهره كامله فاطمه بتول است».(9)

4. دكتر علی ابراهیم حسن: «در
زندگی فاطمه انواع عظمت‌ها را می‌بینیم كه این عظمت‌ها را همچون بلقیس و… از راه
داشتن قصر و ثروت و زیبایی ظاهری به دست نیاورده است. و همچون عایشه، شهرت خویش را
از راه رهبری جنگجویان (در جنگ جمل) و رویارویی با مردان به چنگ نیاورده، بلكه از
راه حكمت و بزرگی شخصی خود، عالم را از حكمت و عظمت پر کرده است. حكمتی كه مرجعش
كتب فلاسفه و علما نیست. بزرگی كه ریشه‌اش پادشاهی و ثروت نیست، بلكه از درون جانش
و كمالات نفسش ریشه می‌گیرد.(10)»

 

فضائل حضرت زهرا«س»

در اینجا به برخی از فضائل
حضرت فاطمه«ع» اشاره می‌شود:

 

1ـ نور فاطمه«س»  

پیامبر اكرم«ص» فرمود: «خلق
نور فاطمه «ع» قبل ان تخلق الارض و السماء فقال بعض الناس: یا نبی‌الله! فلیست هی
انسیه؟! فقال: فاطمه حوراء انسیه؛(۱۱) نور فاطمه قبل از خلقت زمین و
آسمان آفریده شد، بعضی از مردم عرض كردند:‌ »ای پیامبر خدا! پس زهرا از آدمیان نیست؟»
فرمود: «فاطمه حوریه بشری است.»

پیامبر اكرم«ص» در جای دیگر
فرمود: «لما خلق الله الجنه خلقها من نور وجهه، ثم اخذ ذالك النور فقذفه فاصابنی
ثلث النور، و اصاب فاطمه ثلث النور، واصاب علیا و اهل بیته ثلث النور؛ فمن اصابه
من ذلك النور اهتدی الی ولایه محمد، ومن لم یصبه من ذلك النور ضل عن ولایه آل محمد«ص»،
«خداوند بهشت را از نور وجود خود آفرید، سپس آن را برگرفته و رها كرد. پس یك سوم
آن به من [پیامبر«ص»  و یك سوم آن به فاطمه
و ثلث باقیمانده به علی «ع»و اهل‌بیت او اصابت كرد. پس هر كس كه از آن نور به او
برسد، به ولایت آل محمد«ص» رهنمون می‌شود، و هر كس از آن نور به او نرسد، از ولایت
آل محمد«ص» گمراه می‌شود [و به بیراهه خواهد رفت].»(۱۲)

 

2ـ چرا فاطمه؟

یونس می‌گوید، امام صادق«ع» فرمود:
«لفاطمه«ع» تسعه اسماء عندالله عزوجل: فاطمه، والصدیقه، والمباركه، والطاهره،
والزكیه، والراضیه، والمرضیه والمحدثه والزهراء ثم قال«ع» اتدری‌ای شیء تفسیر فاطمه؟
قلت اخبرنی یا سیدی، قال: فطمت من الشر؛(۱۳)

همچنین برای وجه تسمیه فاطمه«ع»
وجوه دیگری نقل شده است كه عبارتند از:

1ـ فاطمه از اسم خداوند یعنی
فاطر گرفته شده است.(۱۴)

2ـ چون دوستان و شیعیان او از
آتش جهنم در امان‌اند.(۱۵)

3ـ چون از عادت ماهانه بریده
و منقطع بوده است.(۱۶)

 

3ـ نیایش زهرا«س»

امام صادق«ع» فرمود: «كانت
اذا قامت فی محرابها زهر نورها لاهل السماء كما یزهر الكواكب لاهل الارض؛(۱۷)
هرگاه فاطمه«ع» در محراب عبادتش می‌ایستاد، نور او برای اهل آسمان می‌درخشید؛
آنگونه كه ستارگان برای اهل زمین می‌درخشند.»

امام حسن«ع» فرمود:

«ما كان فی‌الدنیا اعبد من
فاطمه«س» حتی تورم قدماها؛ (۱۸) عابدتر از فاطمه در دنیا نبود، [آنقدر
عبادت كرد] كه پاهای [مباركش] ورم كرد.»

 

4ـ نیت خالص فاطمه«س»

از حسین بن روح سؤال شد:
پیامبر اسلام«ص» چند دختر داشت؟ گفت: چهار دختر. سؤال شد: كدامیك برتر بود؟ گفت:
فاطمه؛ به خاطر اینكه وارث [علم] نبی بود و نسل پیامبر«ص» از طریق او انتشار یافت
و خداوند این دو خصلت را به خاطر اخلاص او عنایت فرمود. (۱۹)

 

5ـ تسبیح فاطمه«س» 

از علی«ع» نقل شده است كه:
یكی از پادشاهان عجم برده‌ای به پیامبر هدیه نمود، من به فاطمه گفتم نزد رسول خدا
برو و خدمتگزاری برای خود درخواست كن. زهرا نزد رسول خدا رفت و این موضوع را با
ایشان در میان گذارد، پیامبر«ص» فرمودند: فاطمه جان! چیزی به تو دهم كه برایت از
خادم و آنچه در دنیاست بهتر باشد؛ بعد از نماز، 34 بار الله‌اكبر و 33 مرتبه
الحمدلله و 33 بار سبحان‌الله بگو.

آنگاه این اذكار سه‌گانه را
با «لااله‌الاالله.» پایان بخش، و این برای تو از آنچه خواسته‌ای و از دنیا و آنچه
در دنیاست بهتر خواهد بود. (۲۰)  

 امام صادق«ع» در فضیلت تسبیحات حضرت زهرا«س» فرمود:
«من سبح تسبیح فاطمه الزهرا«س» قبل ان یثنی رجلیه من صلاه الفریضه غفرالله له؛ (۲۱)
هر كس تسبیح فاطمه را قبل از آنكه از حالت نماز فارغ شود بگوید؛ خداوند او را می‌آمرزد.»

و همچنین امام صادق«ع» بارها
می‌فرمودند: «تسبیح فاطمه«س» فی كل یوم فی دبر كل صلاه احب الی من الف ركعه فی كل
یوم؛ (۲۲) تسبیح فاطمه زهرا«س» درهر روز بعد از هر نماز نزد من محبوب‌تر
از هزار ركعت نماز در هر روز است.»

و نیز فرمودند: «من‌الذكر
الكثیر الذی قال‌الله عزوجل «واذكروا الله ذكرا كثیرا»؛ (۲۳) تسبیح
فاطمه زهرا«س» مصداق ذكر كثیری است كه خداوند فرمود: خدا را یاد كنید، یاد كردنی
بسیار.»

 

6ـ محدثه بودن زهرا«س»

دانشمندان شیعه و سنی
بالاتفاق معتقدند كه بعد از پیامبر اسلام یقیناً بشر محدث وجود داشته است، منتهی
در مصداق اختلاف است. در تعریف محدث می‌گویند: «المحدث یسمع الصوت ولا یری شیئا؛ (۲۴)
محدث صدای فرشته را می‌شنود، ولی چیزی را نمی‌بیند.»

امام صادق«ع» فرمود: «فاطمه
بعد از رحلت پیامبر اكرم«ص» 75 روز بیشتر زنده نماند و غم جانسوز داغ پدر قلب او
را لبریز كرده بود، به این جهت جبرئیل پی در پی به حضورش می‌رسید، و او را در عزای
پدر تسلیت می‌گفت.» (۲۵)  

در زیارتنامه حضرت فاطمه«س» هم
می‌خوانیم: «السلام علیك ایتها المحدثه العلیمه.» (۲۶)

 

 7ـ بخشش زهرا«س»

بهترین و برترین انفاق آن است
كه از محبوب‌ترین چیز انفاق شود و انفاق‌های فاطمه«ع» چنین بود، كه به دو نمونه
اشاره می‌شود.

 

الف) گردنبند پربركت

جابربن عبدالله انصاری می‌گوید:
«روزی نماز عصر را با پیغمبر«ص» خواندیم. ناگاه پیرمردی خدمت رسول خدا رسید كه
لباس كهنه‌ای پوشیده بود و از شدت پیری و ناتوانی نمی‌توانست بر جای خودش قرار
گیرد. عرض كرد: «یا رسول‌الله! گرسنه‌ام، سیرم كن. برهنه‌ام، لباسی به من عطا كن.
تهیدستم، چیزی به من بده.» رسول خدا«ص» فرمود: «من كه اكنون چیزی ندارم، ولی تو را
به جایی راهنمایی می‌كنم، شاید حاجتت برآورده شود.» سپس به بلال فرمود: «پیرمرد
ناتوان را به خانه فاطمه هدایت كن». او بعد از ورود به خانه زهرا«س» سلام و نیاز
خود را بیان کرد. فاطمه گلوبندی را كه پسر عمویش به وی اهداء کرده بود، به او داد
و فرمود: «بفروش و زندگی خود را بدان اصلاح كن».

پیرمرد برگشت و جریان را خدمت
پیغمبر عرض كرد. آن حضرت گریست و فرمود: «گردنبند را بفروش تا خدا به بركت عطای دخترم
برای تو گشایشی فراهم سازد.» پیرمرد بعد از فروش گردنبند، به پیامبر«ص» عرض كرد: «به
بركت عطای فاطمه«ع» بی نیاز شدم.» (۲۷)

 

ب)  لباس عروسی

صفوری شافعی از ابن جوزی نقل
می‌كند كه رسول خدا«ص» در شب عروسی فاطمه«س» برای او پیراهن تازه‌ای آماده كردند.
جامه‌ای كهنه و وصله‌دار نیز در نزد ایشان بود. سائلی در زد و گفت: «از خانه رسول
خدا«ص» جامه‌ای كهنه می‌خواهم.» فاطمه می‌خواست جامه كهنه را بدهد، ولی سخن خدا به
یادش آمد كه می‌فرماید: «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون.» ؛ «به نیكویی
نخواهید رسید مگر اینكه از آنچه دوست دارید انفاق كنید.»

پس جامه نو را به وی داد.
وقتی هنگام زفاف حضرت شد، جبرئیل به محضر رسول خدا«ص» آمد و عرض كرد: «یا رسول‌الله!
پروردگارت سلام می‌رساند و مرا نیز فرمان داده كه به فاطمه«س» سلام برسانم و برای
وی توسط من جامه‌ای از دیبای سبز از جامه‌های بهشتی فرستاده است.

 

8ـ مقام شفاعت

1ـ پیامبر اسلام خطاب به امام
حسن و امام حسین«ع» فرمود: «انتما الامامان ولامكما الشفاعه؛(۲۸) شما
دو نفر (حسنین) امام هستید و برای مادر شما شفاعت است.»

2ـ پیامبر اسلام«ص» فرمود: «وقتی
روز قیامت شود، از باطن عرش ندا می‌رسد که ای اهل قیامت! چشم‌های خویش را پایین
افكنید تا فاطمه دختر محمد با پیراهن خضاب شده به خون حسین عبور كند. در آن عرصه حضرت
فاطمه پایه عرش را می‌گیرد و عرضه می‌دارد: پروردگارا! تو جبار عادلی. بین من و
كسانی كه فرزندان مرا كشتند قضاوت فرما. رسول اكرم«ص» فرمودند: «به حق خدای كعبه
سوگند كه پروردگارم به سنت من حكم خواهد فرمود.

آنگاه زهرا«س» عرضه می‌دارد:
«اللهم اشفعنی فیمن بكی علی مصیبته؛ پروردگارا به من اجازه شفاعت كسانی را بفرما
كه در مصیبت حسینم گریه كرده‌اند» و خدای تعالی اذن شفاعت آنان را به ایشان عنایت
می‌فرماید.» (۲۹)

3ـ جابربن عبدالله انصاری می‌گوید:
به حضرت باقر«ع» عرض كردم: «فدایت شوم، یابن رسول‌الله! برای من حدیثی در فضیلت
جده‌ات فاطمه زهرا بفرمایید تا هنگامی كه آن را برای شیعیان بیان می‌كنم خوشحال
گردند. امام باقر«ع» فرمود: پدرم و او از جدم، از رسول خدا«ص» نقل می‌فرمود كه: در
روز قیامت برای انبیاء و رسل منبرهایی از نور برپا می‌شود و منبر من در روز قیامت
از همه بلندتر است. آنگاه خداوند می‌فرماید: «خطبه بخوان»، پس خطبه‌ای بخوانم كه
احدی از انبیاء و رسل مانند آن را نشنیده است. پس برای اوصیاء نیز منبرهایی از نور
برافراشته می‌شود و در میان آنها منبری برای وصی من علی‌بن ابی‌طالب نصب می‌گردد
كه از همه بلندتر است؛ آنگاه خداوند به علی«ع» می‌فرماید خطبه بخوان، پس خطبه‌ای
می‌خواند كه احدی از اوصیاء مانند آن نشنیده است.

آنگاه برای فرزندان انبیاء و
رسل منبرهایی از نور نصب می‌گردد، پس برای دو فرزند و نوه و دو ریحانه ایام حیاتم
(حسنین«ع») منبری برپا می‌شود و به آنان گفته می‌شود خطبه بخوانید و آن دو خطبه‌هایی
می‌خوانند كه هیچ یك از فرزندان انبیاء و رسل مانند آن را نشنیده‌اند.

آنگاه منادی كه جبرئیل است
ندا می‌دهد: فاطمه دختر محمد«ص» كجاست؟ آنگاه فاطمه«ع» برمی‌خیزد، [تا اینكه
فرمود:] خدای تعالی می‌فرماید: «‌ای اهل محشر! كرامت و بزرگواری از آن كیست؟» محمد
و علی و حسنین«ع» عرض می‌كنند: «برای خدای واحد قهار. آنگاه خداوند می‌فرماید:‌ ای
اهل محشر! من امروز كرامت و بزرگی را برای محمد و علی و فاطمه و حسنین«ع» قرار
دادم.

ای اهل محشر! سرها را پایین
افكنده و چشم‌ها را ببندید، این فاطمه است كه به سوی بهشت می‌رود. آنگاه جبرئیل
شتر بهشتی می‌آورد، در حالی كه دو طرفش را دیباج آویزان كرده‌اند و مهار آن از
لؤلؤ تازه است. حضرت بر آن سوار می‌شوند و خدای متعال صدهزار فرشته را در طرف راست
و صدهزار فرشته در سمت چپ وی می‌فرستد، و صدهزار فرشته را مأمور می‌فرماید تا حضرت
فاطمه«س» را روی بال‌های خود سوار كنند تا ایشان را به در بهشت برسانند. وقتی كه
به در بهشت می‌رسند، حضرتش می‌ایستد، خدای متعال می‌فرماید:‌ «ای دخت حبیب من! چرا
توقف كردی و حال آنكه من تو را امر كرده بودم به بهشت من درآیی؟» حضرت صدیقه«س»
عرض می‌كند: «پروردگارا دوست می‌دارم كه ارزش و قدر و قیمت من در مثل چنین روزی
شناخته شود». خداوند می‌فرماید: «یا بنت حبیبی! ارجعی فانظری من كان فی قلبه حب لك
او لاحد من ذریتك خذی بیده فادخلیه الجنه!؛ ‌ای دختر حبیب من! برگرد و بنگر هر كه
در قلبش محبت تو و یا محبت یكی از فرزندان تو باشد، دستش را بگیر و او را داخل
بهشت نما.»

حضرت باقر«ع» فرمود: «والله‌ ای
جابر! در آن روز حضرت زهرا«س» شیعیان و دوستانش را برمی‌گزیند و انتخاب می‌كند،
همانگونه كه پرنده دانه نیكو را از دانه بد جدا می‌كند. وقتی كه شیعیان سیده زنان
دو عالم به آن بزرگوار نزدیك و بر در بهشت می‌آیند، خدای تعالی در قلب آنان چنین
می‌افكند كه در آنجا بایستند. وقتی می‌ایستند خداوند می‌فرماید:‌ «ای دوستان من!
توقف شما برای چیست؟» و حال آنكه فاطمه دخت حبیب من شفاعت شما را نموده است؟ پاسخ
دهند: پروردگارا ما دوست داریم كه در چنین روزی ارزش و منزلت‌مان شناخته شود.
خداوند می‌فرماید: «‌ای دوستان من! برگردید و ببینید چه كسی به خاطر آنكه شما
فاطمه را دوست می‌داشتید، شما را دوست می‌داشت؟ چه كسی به شما به خاطر دوستی فاطمه
زهرا«س» غذا داد؟ چه كسی شما را به خاطر دوست داشتن فاطمه«س» لباس پوشانید؟ چه كسی
به شما به خاطر دوستی فاطمه«س» شربتی نوشانید؟ چه كسی به خاطر فاطمه«س» و دوستی
وی، غیبت غیبت‌كننده‌ای را از شما رد كرد؟ پس دستش را بگیرید و او را وارد بهشت
نمایید (۳۰)

 

پی‌نوشت:

1ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، (بیروت، داراحیاء التراث
العربی)، ج 43، ص 105.

2ـ علامه مرندی، ملتقی البحرین، ص 14؛ ر. ك: میرجهانی، الجنه
العاصمه، ص 148؛ صالح بن عبدالوهاب العرندس، كشف اللآلی، به نقل از فاطمه زهرا«س»،
بهجه قلب المصطفی، رحمانی همدانی (تهران، نشر المرضیه، دوم، 1372) ص 9.

3ـ حموینی، فرائد السمطین، ج 2، ص 68.

4ـ بحارالانوار، (پیشین)، ج 53، صص 179- 180.

5ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، (داراحیاء التراث العربی)، ج
43، ص 65.

6ـ الفصول المهمه (بیروت)، ص 143.

7ـ آل‌عمران، 61.

8ـ مطالب السئول، چاپ ایران، ص 6 و 7.

9ـ توفیق ابواعلم، اهل البیت، ص 128.

10ـ علامه دخیل، فاطمه الزهراء ، ص«ع» 171.

۱۱ـ عبدالله بحرانی، العوالم، (قم مدرسه المهدی)، ج 6، ص 9.

۱۲ـ بحارالانوار، (پیشین)، ج 43، ص 44.

۱۳ـ بحار (پیشین)، ج 43، ص 10.

۱۴ـ همان، ص 65.

۱۵ـ همان، ص 16.

۱۶ـ همان، ص 16.

۱۷ـ همان، ص 12.

۱۸ـ همان، ص 49.

۱۹ـ همان، ص 37.

۲۰ـ سیدمحمدكاظم قزوینی، فاطمه الزهراء از ولادت تا شهادت،
ترجمه دكتر حسین فریدونی، نشر آفاق، چاپ سوم، 1365، ص 224.

۲۱ـ كلینی، الكافی، ج 2، ص 342.

۲۲ـ حسین طبرسی، مكارم الاخلاق، (بیروت، مؤسسة الاعلمی)، ص
281.

۲۳ـ وسائل الشیعه، حر عاملی، (داراحیاء التراث العربی) ، ج 4،
ص 1022.

۲۴ـ بحارالانوار، پیشین، ج 26، ص 75 – 76.

۲۵ـ همان، ج 14، ص 206 و ج 43، ص 78.

۲۶ـ اصول كافی، ج 1، ص 241 و بحارالانوار، ج 22، ص 546، و ج
26، ص 41.

۲۷ـ بحار، ج 97، ص 195.

۲۸ـ همان، ج 43، ص 56.

۲۹ـ كشف الغمه، ج 1، ص 506.

۳۰ـ اسد الغابه، ج 5، ص 523؛ گنجی شافعی، كفایه الطالب، ص 212؛
ذهبی، میزان الاعتدال، ج 2، ص 18؛ همدانی، موده القربی، 104.

۳۱ـ بحارالانوار، (پیشین)، ج 8، ص 51؛ تفسیر فرات بن ابراهیم
كوفی، ص 113.

 

 

سوتیترها:

1ـ در عظمت و بزرگی
حضرت زهرا«س» همین بس که در نسب خانوادگی شهره جهان است، زیرا پدری چون حضرت محمد«ص»،
اولین فرد جهان هستی در كمال و فضائل و مادری چون خدیجه كبری«س»یکی از زن‌های كامله
جهان هستی و دومین مسلمان و فداكارترین فرد در راه اسلام و همسری چون امیرمؤمنان علی«ع»
 که به منزله جان پیامبر«ص» و برترین انسان
بعد از ایشان است و فرزندانی چون حسنین«ع» و زینبین«س» دارد. به‌ راستی كجا می‌توان
خانه‌ای جز خانه گلی فاطمه یافت كه چنین انسان‌های بزرگی در آن جمع شوند.

 

 

2ـ پیامبر اكرم«ص»
فرمود: «خلق نور فاطمه«س» قبل ان تخلق الارض و السماء فقال بعض الناس: یا نبی الله!
فلیست هی انسیه؟! فقال: فاطمه حوراء انسیه؛ نور فاطمه قبل از خلقت زمین و آسمان آفریده
شد، بعضی از مردم عرض كردند:‌ »ای پیامبر خدا! پس زهرا از آدمیان نیست؟» فرمود: «فاطمه
حوریه بشری است.»

 

3ـ از علی«ع» نقل
شده است كه: یكی از پادشاهان عجم برده‌ای به پیامبر هدیه نمود، من به فاطمه گفتم نزد
رسول خدا برو و خدمتگزاری برای خود درخواست كن. زهرا«س» نزد رسول خدا رفت و این موضوع
را با ایشان در میان گذارد، پیامبر«ص» فرمودند: «فاطمه جان! چیزی به تو دهم كه برایت
از خادم و آنچه در دنیاست بهتر باشد، بعد از نماز، 34 بار الله‌اكبر و 33 مرتبه الحمدلله
و 33 بار سبحان‌الله بگو».

 

/

ضرورت نبوت از دیدگاه عقل

حجت الاسلام والمسلمين محسن غرویان

با تجزیه و تحلیل بحث حکمت الهی و نظام
احسن آفرینش به این نتیجه می‌رسیم که جهان براساس حکمت الهی آفریده شده و در نظام
احسن هستی، انسان موجودی است مختار و آزاد و با این اختیار و آزادی، مراحل تکامل خویش
را طی می‌کند و به آنچه که شایستگی آن را دارد، نائل می‌گردد.

از طرف دیگر اقتضای حکمت خداوندی این است
که موجبات و زمینه‌های استکمال موجوداتی را که به‌تدریج به کمال خویش نائل می‌شوند،
فراهم گرداند. به عنوان نمونه موجودات عالم ماده که در لحظه آفرینش واجد تمامی
کمالات خود نیستند، باید در اثر حرکت جوهری به این کمالات نائل شوند و براساس حکمت
الهی و نظام احسن هستی، می‌بایست شرایط این حرکت استکمالی فراهم باشد تا لغویت و
بیهوده‌کاری در فعل الهی لازم نیاید. انسان نیز که یکی از موجودات این عالم به
شمار می‌رود، از این قاعده مستثنی نیست و با افعال اختیاری، راه کمال خود را طی می‌کند.
مبادی و پایه‌های این افعال اختیاری، سه چیزند:  

1ـ شناخت و آگاهی ۲ـ قدرت ۳ـ امیال و
گرایش‌ها.

تفاوت و تعدد امیال و گرایش‌ها در وجود
انسان، مقتضی وجود تعارض و تضاد خاصی بین بعضی گرایش‌ها با بعضی دیگر است و در این
میان، این انسان است که باید با اختیار و آزادی، دست به گزینش و انتخاب صحیح بزند.
لازمه این انتخاب و گزینش، برخورداری از شناخت و آگاهی کافی نسبت به هدف نهایی
خلقت و نیز نسبت به میل و گرایش آدمی  در
جهت آن هدف نهایی است.(۱)

 

هدف و کمال نهایی انسان

در جهان‌بینی اسلامی، تنها کمال حقیقی و
هدف غایی در حرکات و افعال انسان، قرب الهی است و این جز با افعال اختیاری انسان
تحصیل نمی‌شود. جهان مادی با محدودیت‌های خاص خود نمی‌تواند محل تحقق سعادت و کمال
نامحدود باشد و لازمة عدل خداوندی نیز این است که جهانی دیگر، به دور از محدودیت‌های
مادی وجود داشته باشد تا ظرف این سعادت، پایدار و نامحدود باشد و انسان بتواند در
آن جهان به هدف غایی خویش نائل گردد.

طریق تحصیل کمال نهایی

پس از شناخت سعادت و کمال نهایی، این سئوال
مطرح می‌شود که آیا راه تضمین شده و مطمئنی برای رسیدن به چنین کمال و سعادتی وجود
دارد و در صورت وجود چنین طریق قابل اطمینانی، آیا این راه قابل شناخت هست یا نه؟

 

راه و ابزار شناخت کمال

لازمة حکمت الهی است که انسان با آزادی و
اختیار و انتخاب خویش، کمال و سعادت خود را تحصیل نماید و لذا بدیهی است که باید راه
مطمئن و تضمین‌شده‌ای برای تحصیل چنین کمالی وجود داشته باشد. از سوی دیگر، می‌بایست
امکان شناخت این راه برای انسان وجود داشته باشد و انسان هم از آن آگاه گردد.

به بیان دیگر از آنجا که در نظام خلقت
خداوندی، انسان موجودی کمال‌جو و سعادت‌طلب آفریده شده است، ضرورتاً آنچه را هم که
اسباب تحصیل این سعادت است، بایستی دراختیار داشته باشد، در غیر این صورت مستلزم
صدق لغویت در نظام تکوین خداوندی است.  

اگر شخصی از شما بخواهد که حتماً در جلسة
خاصی شرکت کنید و در غیر این صورت پیامدهای ناخوشایندی برای شما خواهد داشت و در
عین حال آدرس جلسة مذکور را به شما ندهد، آیا این دعوت در نظر شما امری عبث و
بیهوده نیست؟

بی‌شک خداوندی که تحصیل کمال حقیقی، یعنی
تقرب به خویش را بر هر فردی لازم می‌داند و سرلوحة دعوت انبیاء و ادیان را نیز
همین امر دانسته و به کسانی که در مسیر دیگری قدم برمی‌دارند وعدة عذاب و دوزخ
داده است، ضرورتاً راهی را برای شناخت و رسیدن به این سعادت تعیین کرده است.

 

میزان کارایی ابزارهای شناخت  

برای شناخت‌های حصولی، جز دو ابزار حس و
عقل ابزار دیگری در اختیار انسان نیست. اینک به ارزیابی میزان کارایی این دو ابزار
شناخت می‌پردازیم تا ببینیم آیا می‌توانند راه سعادت و کمال حقیقی را به انسان بشناسانند
و همة افعالی را که برای تحصیل این کمال لازمند، به او معرفی کنند؟

از دیدگاه ما، حس و عقل (جدای از وحی)
قادر به ارائه چنین راهی نیستند و این مطلب را از دو طریق می‌توان اثبات کرد:

 

راه تجربی

تجربة هزاران سال تاریخ بشریت نشان می‌دهد
که عقل و حس انسان هیچگاه قادر به تأمین سعادت حقیقی او نبوده‌اند و انسان نه تنها
درمورد سعادت اخروی که در همین زندگی محدود دنیوی هم نتوانسته است با حس و عقل
خویش به سعادت واقعی و زندگی سعادتمندانه‌ای نائل شود.

«عدالت اجتماعی» هنوز هم یک آرمان خیالی
و ایده‌آل ذهنی صرف بوده و هرگز جامة عمل نپوشیده است. قوانین بشری دائماً ماده و
تبصره‌ تازه می‌خورند و اندکی بعد لغو و دگرگون می‌شوند. علوم انسانی که رابطة
مستقیم با ابعاد وجودی انسان دارند، نیازها و کشش‌های او را تعیین می‌کنند و محل آراء
و عقاید مختلف و اندیشه‌های گوناگونند، می‌توانند در جهت رسیدن انسان به کمال
واقعی خود مؤثر واقع شوند، ولی حتی در علم اخلاق هم که رابطة مستقیم با افعال
اختیاری انسان و سعادت آدمی دارد، اختلافات مبنایی و غیرمبنایی فراوانی دیده می‌شود
و شاید این اختلافات و تفاوت افکار و اندیشه‌ها کمتر از علوم طبیعی نباشد، بنابراین
عجز و ناتوانی ابزار شناخت بشری از ارائة یک برنامة کامل برای زندگی انسان در جهان
فعلی، دلیل قاطعی است که حس و عقل قادر به تأمین سعادت دنیوی انسان و به طریق
اولی، سعادت اخروی بشر نیستند. 

شاید گفته شود که دلیل فوق سبب یقین برای
انسان نمی‌شود و نمی‌تواند این احتمال را نفی کند که ممکن است در آینده‌‌ای دور یا
نزدیک، عقل بشر چنان تکامل یابد که بتواند مشکلات بشری را حل و سعادت او را تأمین
کند، اما اصولاً حس و عقل، کارایی شناخت این گونه مسائل را ندارند و نمی‌توانند
راجع به این سنخ از مطالب، اظهارنظر کنند.

 

ناتوانی حس

انسان در مسیر تحصیل کمال به دنبال شناخت
«خوب» و «بد» ها و درک «باید» و «نباید» هایی است که او را به این کمال می‌رسانند.
شناخت امور ارزشی و مفاهیم اعتباری اگرچه با واقعیت‌های خارجی ارتباط دارند، اما از
سنخ امور حسی و خارجی نیستند و با حس، درک نمی‌شوند، از این رو حس هرگز نمی‌تواند
تعیین کند که کدام فعل خوب و کدام عمل بد و ناپسند، کدام بایستنی و کدام نبایستنی
است. آنچه در قلمرو شناخت حسی قرار می‌گیرد، صرفاً یک حادثة محسوس خارجی است و
مدرک حسی هیچگاه بار ارزشی ندارد.

به عنوان مثال در درگیری دو فرد، یکی به
دست دیگری کشته می‌شود. آنچه مورد ادراک حسی انسان واقع می‌شود این است که اولی،
دومی را کشت، اما تعیین این که حق با کدام است، آیا این کشته شدن عاقلانه است یا نه،
آیا این کشته شدن، شرافتمندانه و مقدس است یا پست و شقاوتمندانه و به بیان دیگر
درک این مسئله که آیا دومی بایستی به دست اولی کشته می‌شد یا نه، هرگز در توان
ابزار حسی نیست. پس درک مفاهیم «خوب و بد»، «خیر و شر»، «باید و نباید» به کمک عقل
صورت می‌گیرد و این گونه مفاهیم از معقولاتی هستند که باید به کمک عقل درک شوند.

دو مفهوم «سعادت و «کمال» نیز از این گونه
مفاهیم هستند که باید به کمک عقل درک شوند و حس هرگز قادر بر درک مفهوم «سعادت یا
کمال» نیست، همان گونه که مصادیق آنها را نیز نمی‌تواند تعیین کند.

 

ناتوانی عقل در تعیین مصادیق

عقل انسان دو نوع حکم دارد: دسته‌ای از
احکام عقل که به «بدیهیات
اولیه» معروفند، قضایائی بسیار کلی از قبیل «هر معلولی علت می‌خواهد»، «هر ممکن
الوجودی، نیازمند واجب است»، «اجتماع نقیضین محال است»، و… هستند. مفاد این
احکام و قضایا، بسیار کلی و تحلیل‌ها و استنتاجات مبتنی بر این سلسله قضایا نیز
کلی هستند  و در موارد جزئی و پدیده‌های
شخصی، کاربردی ندارند.

دستة دیگر از احکام عقلی، «احکام و قضایای
تجربی» نام دارند و مواردی هستند که عقل به کمک حس، موضوع خاصی را ملاحظه و بر
اساس آن حکمی را صادر می‌کند. برای مثال، عقل انسان یک حکم کلی و عمومی دارد که:
«هر معلولی محتاج علت است». باید دانست این قضیة عام هرگز نمی‌تواند مصادیق علت و
معلول را مشخص کند، یعنی صرفاً براساس این قضیة عقلی، هرگز نمی‌توان کشف کرد که
آیا موجودی به نام الف، علت است یا معلول؟ و اگر معلول است علت آن چیست؟

برای کشف مصادیق علت و معلول، باید از
«حس» کمک بگیریم و از این طریق، آثار معلولیت را کشف و آنگاه با استفاده از حکم
عقل، یقین پیدا کنیم که این موجود خاص، موجودی است معلول و لذا نیازمند علتی است؛
آنگاه بار دیگر  به کمک «حس» و روش مشاهده
و آزمایش(۲) به جست‌وجوی علت بپردازیم و آن را کشف کنیم.

به طورکلی همه قضایایی که در علوم تجربی
از آنها استفاده می‌شود، از این دسته‌اند. روشن است که قضایای تجربی صرفاً در عالم
ماده و محسوسات مطرحند، زیرا یک رکن اساسی «تجربه» را مشاهدة حسی تشکیل می‌دهد و
آنچه که حس بدان تعلق نگیرد، تجربه نمی‌شود.  

بدیهی است که هیچ‌ یک از دو دستة احکام
عقلی مذکور، کارآئی لازم برای تأمین سعادت و تعیین مصلحت انسان را ندارند. کلیت و
عمومیت احکام دسته اول آن چنان است که هرگز نمی‌تواند از بین افعال مختلف، «خوب و
بد» را تعیین کند و  این‌گونه احکام،
اصولاً ناظر به مسائل جزئی و پدیده‌های خاصی نیستند.

از طرفی می‌دانیم که در مسئلة سعادت و
کمال نهایی انسان، مهم‌ترین موضوع، رابطة دنیا و آخرت و نقش افعال اختیاری انسان
در تأمین سعادت اخروی و تحصیل قرب الهی است و اینها اموری نیستند که بتوان تجربه
کرد. تجربه و حس هرگز نمی‌توانند تأثیر و انعکاس اخروی یک فعل را مشخص سازند تا
بتوانیم بگوییم کدام فعل تأثیر مثبت و کدام تأثیر منفی دارد. تجربه هرگز قادر به
تشخیص و تعیین سعادت و شقاوت اخروی و تمیز افعال سعادتمندانه از افعال شقاوتمندانه
نیست.(۳)

نتیجه آن که بشر با ابزار شناخت عادی خود
هرگز نمی‌تواند راه تضمین‌شده‌ای برای رسیدن به کمال و سعادت نهایی خویش داشته
باشد و لذا نیازمند راه دیگری است که مسیر سعادت او را تعیین کند و زمینة استکمال
او را فراهم آورد، از این رو اقتضای حکمت الهی است که ورای عقل و حس، راه تضمین‌شدة
دیگری دراختیار بشر قرار باشد و سعادت و شقاوت حقیقی و اخروی و طرق تحصیل آنها را
مشخص کند و بدین وسیله شرایط و امکانات لازم برای نیل به کمال نهایی انسان را
فراهم سازد(۴) و آن راه، رهی جز وحی الهی نیست.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ
البته در بعضی اوقات مانند عادات و هیجانات، ممکن است گزینش و انتخاب صد در صد
براساس شناخت و علم نباشد.

۲ـ
راه‌های کشف مصادیق علت و معلول از قبیل روش «وضع و رفع» و… در کتاب‌های «منطق
عملی» به تفصیل بیان شده است.

۳ـ
البته ممکن است به کمک تجربه در بعضی موارد، سعادت و شقاوت دنیوی را در رابطه با
افعال مختلف دریابیم، اما سعادت و شقاوت حقیقی، در آخرت است و آنچه که مهم است
شناخت آنها و تمییز افعال خوب و بد در رابطة با آنهاست.

۴ـ
در بعضی از کتاب‌ها، این مسئله تحت عنوان «قانون هدایت عمومی» آورده شده است که به
نظر می‌رسد بهترین تفسیر و تبیین قانون همین است که آن را به حکمت الهی
بازگردانیم.

 

سوتیترها:

  1.

انسان در مسیر تحصیل کمال به دنبال شناخت
«خوب» و «بد» ها و درک «باید» و «نباید» هایی است که او را به این کمال می‌رسانند.
شناخت امور ارزشی و مفاهیم اعتباری اگرچه با واقعیت‌های خارجی ارتباط دارند، اما از
سنخ امور حسی و خارجی نیستند و با حس، درک نمی‌شوند، از این رو حس هرگز نمی‌تواند تعیین
کند که کدام فعل خوب و کدام عمل بد و ناپسند، کدام بایستنی و کدام نبایستنی است.

 

2.

 

در مسئلة سعادت و کمال نهایی انسان، مهم‌ترین
موضوع، رابطة دنیا و آخرت و نقش افعال اختیاری انسان در تأمین سعادت اخروی و تحصیل
قرب الهی است و اینها اموری نیستند که بتوان تجربه کرد. تجربه و حس هرگز نمی‌توانند
تأثیر و انعکاس اخروی یک فعل را مشخص سازند تا بتوانیم بگوییم کدام فعل تأثیر مثبت
و کدام تأثیر منفی دارد. تجربه هرگز قادر به تشخیص و تعیین سعادت و شقاوت اخروی و تمیز
افعال سعادتمندانه از افعال شقاوتمندانه نیست.

/

بازماندگان قمار فتنه

 

حجت‌الاسلام
والمسلمين جواد محدثي

 

با علي
در «بدر» بودن شرط نيست

اي
برادر، «نهروان» در پيش روست

نهروان
هر زمان به شكلي است و «صفين»ها و «جمل»ها تكرار مي‌شود و بايد ناكثين و قاسطين و
مارقين هر دوره را شناخت، با مشعلي از «بصيرت» در كوره راه‌هاي آميخته به ظلمت و
تهمت و بدعت و تحريف.

چه مي‌شود
كه «فتنه» پديد مي‌آيد؟

راه
شناخت فتنه و فتنه‌گران چيست؟

در
شرايط فتنه، چه بايد كرد وظيفه را چگونه بايد تشخيص داد؟

همچنان
كه آهن و طلا را در آتش مي‌گدازند تا گداخته و ذوب شود و خوب و بد و خالص و ناخالص
آن جدا گردد، انسان‌ها هم در كورة حوادث و بحران‌ها گداخته مي‌شوند، تا ناخالصي‌ها
جدا شود.

آزمون‌هاي
الهي، براي جدا ساختن صف خالصان از ناخالصان و غربال گشتن افراد است.

***

فتنه،
چه به معناي آزمون، چه به معناي شرايط غوغاآميز اجتماعي باشد كه تشخيص حق و باطل را
دشوار مي‌سازد، براي همه پيش مي‌آيد و گريزي از آن نيست و بصيرت لازم است تا از
اين امتحان‌ها پيروز درآييم.

حضرت
علي«ع» مي‌فرمايد:

«هيچ
يك از شما نگويد: خدايا من از «فتنه» به تو پناه مي‌برم، چرا كه هيچ‌كس نيست كه از
فتنه مصون و مستثني باشد. بلكه هر كس پناه مي‌برد، از فتنه‌هاي گمراه ‌كننده پناه
ببرد. چرا كه خداوند فرموده «و اعلموا و انّما اموالكم و اولادكم فتنه»(۱)
و معنايش آن اســت كه خداونــد مــردم را با امــوال و اولاد مي‌آزمايد.»(۲)

كساني
فريب مي‌دهند.

كساني
فريب مي‌خورند.

در يك
سو، ريا و نيرنگ و دروغ است.

در يك
سو جهل و سادگي و ضعف بينش و بصيرت.

به
تعبير حضرت علي«ع»: چه بسا سخن حق و شعار حقي داده مي‌شود، ولي نيّت و هدف باطلي
پشت آن نهفته است.(۳)

اينجاست
كه بصيرت ديني و داشتن معيار، كمك مي‌كند كه مؤمن، باطلي را كه جامة حق پوشيده و
كفر و نفاقي را كه در چهرة ايمان، خود را آراسته و دشمني را كه به رنگ دوست درآمده
است بشناسد و بشناساند و به وظيفة ديني و انقلابي خود آگاه و عامل باشد و با شناخت
ريشة فتنه، در دام فتنه نيفتد.

و اينجاست
كه «اينَ عمّار»، بصيران فتنه‌شناس را به ميدان حضور فرا مي‌خواند.

***

حق و
باطل از ديرباز در برابر هم بوده‌اند.

به
تعبير مولا علي«ع»: «حقٌ و باطلٌ و لُكلٍّ اهلَ»(۴)

حق است
و باطل، و هر كدام را اهلي است!

شگفت
از زماني است كه جريان حق و باطل، همچون دو نهر شيرين و تلخ، و همچون شهد و شرنگ
درهم مي‌آميزد، هوا غبارآلود مي‌شود و افق، تيره و تار. در نتيجه، قدرت تشخيص از
افراد گرفته مي‌شود،

سراب
را به جاي آب مي‌گيرند.

باطل
را حق مي‌پندارند. پيشوايان حق و مناديان عدالت را رها مي‌كنند و تنها مي‌گذارنــد
و جــذب داعيه‌داران باطل و تزويرگران ضد حق مي‌شوند و آب به آسياب دشمن مي‌ريزند
و پازل بيگانه و بدخواه را تكميل مي‌كنند، و چه بسا با حسن نيّت و قصد قربت!

پس
«جنود شيطان» شدن، چندان دور از انتظار و شگفت نيست، وقتي كه «معيار» نباشد.

تاريخ پر
است از كساني كه بازيچة ابليس‌صفتان شده و پس از عمري خدمت و تلاش و سوابق، خود را
در «قمار فتنه» مي‌بازند و «بدفرجام» مي‌شوند و از عاقبت به خيري محروم مي‌گردند.

اللهّم
اجعل عواقب امورنا خيراً

***

ابن
ابي‌الحديد، شارج نهج‌البلاغه، سخني دارد قابل درنگ و تأمّل، مي‌نويسد:

«ايام
فتنه»، ايام خصومت و جنگ بين دو رئيس و دو حاكم گمراه است كه هركــدام به ضلالت دعــوت
مي‌كنند، مانند فتنة عبدالملك با پسر زبير، فتنة مروان و ضحّاك، فتنة حجّاج و پسر
اشعث. ولي اگر يك طرف حق باشد، ايام فتنه نيست، بلكه بايد در كنار طرف حق ايستاد و
به نفع آن شمشير كشيد و با باطل جنگيد.(۵)

اينكه
اميرمؤمنان«ع» مي‌فرمايد: در فتنه، مثل بچه شتر باشد كه نه شير دارد تا بدوشندش و
نه پشت و كمر دارد تا سوارش شوند.(۶) اشاره به چنان دوران است و در
اشاره به دورة لزوم حمايت از حق و مبارزه با باطل، از كساني كه به بهانة فتنه كنار
كشيدند و انزوا برگزيدند، مي‌فرمايــد: «خذلوا الحقّ و لم ينصروا الباطل»،(۷)
حــق را بي‌ياور گذاشتند، هر چند باطل را هم ياري نكردند.

و
نتيجه، به زيان حق است، يعني تنها ماندن حق و غلبه يافتن باطل.

ديدا
تيره روزي نابينا

عبرت
بس است ديدة بينا را

باطل
مي‌كوشد جبهة حق را دچار «ريزش نيرو» كند.

ميزان
موفقيت او در اين هدف، بستگي به ميزان هوشياري و بصيرت افراد جبهة حق و ايمان
دارد.

در
تاريخ پس از انقلاب، در اين سه دهة اخير، فتنه‌هاي بسياري رُخ داده است كه هركدام
براي ملّت ما يك «آزمون» بوده است. خوشبختانه مردم در اين عرصه، روسفيد بوده‌اند.
اگر برخي «سيه‌روي» گشته‌اند، آناني بوده‌اند كه «ناخالصي» و «غشّ» داشته‌اند.

اگر
اعتصمام به «محور ولايت» باشد، اين معادله هميشه به سود «امّت» و به زيان فتنه‌گران
خواهد بود.

امروز
هم مثل گذشته است،…

***

و امّا
«تكليف»:

يكي:
هوشياري، تا هدف سوءاستفاده قرار نگيريم، باج ندهيم، بار ندهيم، دوشيده نشويم، آب
به آسياب دشمن نريزيم، در زمين بيگانه بازي نكنيم… .

ديگري:
بصير بودن و بصيرت دادن، روشن بودن و روشنگري كردن، چراغ افروختن بر سر راه، نصب
تابلو در مسيرها و معبرها، تا مردم بيراهه نروند و گم و گمراه نشوند.

سوم:
پرهيز از اقدام‌هاي شتاب‌زده، حرف‌هاي نسنجيده، قضاوت‌هاي آبكي، موضع‌گيري‌هاي
احساسي.

چهارم:
برخوردهاي عاقلانه، خيرخواهانه، دلسوزانه، نه جاهلانه، حسدورزانه، كينه‌توزانه،
خالي كــردن عقده‌ها، تسويه‌حساب‌هاي شخصي، عقده‌گشايي‌هاي نفساني.

پنجم:
پرهيز از تفرقه، اجتناب از هر حرفي، عملي، رفتاري، نوشته‌اي، نطقي، مصاحبه‌اي،
اظهارنظري كه در «سدّ وحدت»، رخنه و شكاف ايجاد كند و افراد را رودررو قرار دهد.

ششم:
تبعيّت از رهبري و سرباز ولايت بودن، نه پادوي دشمن يا آتش‌بيار معركه.

باري
«معيار» و «ميزان»‌ها را از ياد نبريم.

تا
«مفتون فتنه» نشويم.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ انفال، آيه 28.

۲ـ نهج‌البلاغه، حكمت 93.

۳ـ نهج‌البلاغه، حكمت 198.

۴ـ همان، خطبه 16.

۵ـ شرح ابن ابي‌الحديد، ج 18 ص 82.

۶ـ نهج‌البلاغه، حكمت 1.

۷ـ همان، حكمت 18.

 

/

«محبت امامان محور وحدت»

آيت
الله سيد احمد خاتمي

در آستان امامان، نام مجموعه مقالاتي است كه در حوزه امام‌‌شناسي
شيعي كه در پرتو زيارت جامعه كبيره به رشته تحرير در مي‌آيد در اين مقاله نيز به
فرازهايي ديگر از اين زيارت مي‌پردازيم.

 

«انكار امامان»

«و من مجدكم كافر»

و هركس شما را انكار كند كافر است.

واژه جحد را در گذشته معنا كرديم و گفتيم به معناي انكار
آگاهانه است .واژه «كفر» در لغت به معناي
پوشاندن و در اصطللاح فقهي عبارت است از انكار الوهيت يا انكار توحيد خداوند يا
رسالت پيامبر«ص» و معاد يا انكار ضروريات ديني با توجه به ضروري بودن آن كه بازگشت
به انكار رسالت نبي اكرم صلي‌الله بنمايد.(۱) گفتني است در فقه ما حكم
به طهارت غير شيعه اثني‌عشري شده است.

مرحوم آيت‌الله‌العظمي خوئي مي‌گويند… فالمعروف و
المشهور بين‌المسلمين طهاره اهل الخلاف و غيرهم من‌الفرق المخانقه للشيعه الاثني
عشريه.(۲)

پس معروف و مشهور بين مسلمانان طهارت اهل خلاف (اهل تسنن)
و نيز ديگر فرق مخالف شيعه اثني‌عشري مي‌باشند.

بنابراين بايد ديد اينجا چه معناي كفر را بايد برگزيد.
مرحوم محقق خوئي مي‌گويد كه كفر در اين روايات، كفر مقابل اسلام نيست، بلكه كفر در
مقابل ايمان است؛ يعني آن كس كه آگاهانه شما را انكار كند شيعه به‌شمار نمي‌آيد.
كفر به معناي ديگر نيز آمده است:

1ـ كفر علمي يعني آنكه در باطن معترف به مقام والاي امامان
هستند، ليكن در ظاهر حاضر به اقرار و اعتراف به اين واقعيت نيستند.

2ـ كفر جهلي يعني نادانسته انكار كردن.

3ـ كفر نعمت، ناسپاسي نمودن نعمت خداوند: «ومن يشكر فانما
يشكر لنفسه و من كفر فان ربي غني الكريم.»(۳)

هركس سپاسگزارد جز اين نيست كه به سود خويش سپاس مي‌گذارد
و هر كه ناسپاسي كند همانا پروردگار امن بي‌نياز و بزرگوار است.

بر اين اساس بايد يكي از معاني فوق را در اينجا برگزيند.

 

«جنگ با امامان»

«و من حاربكم مشرك»

هركس با شما بجنگد در حقيقت به خدا شرك ورزيده است.

جنگ با اهل بيت گناهي بزرگ است. پيامبر اكرم«ص» فرمود: «حرب
علي حرب‌الله و سلم علي سلم‌الله» نبرد با مولي علي«ع» نبرد با خداست و آشتي با
مولا علي«ع» آشتي با خداست(۴) و در روايت ديگر كه در مصادر شيعه و سني
آمده است: پيامبر اكرم«ص»، اميرالمومنين«ع» و فاطمه«س» و امام حسن و امام حسين«ع»
فرمودند: «انا حرب لمن حاربكم سلم لمن سالمكم»(۵)

رسول گرامي اسلام صلي‌الله عليه و آله فرمود: «من ناصب
علياً حارب‌الله»(۶)

كسي كه با علي دشمني كرده و بجنگد با خداوند جنگيده است.

بديهي است دشمني و جنگ با ائمه به زمان حيات دنيايي آنان و
جنگيدن و لشکركشي در برابر ايشان محدود نمي‌شود، بلكه برخوردي خصمانه و دشمني با
آنان در هر عصر و زماني شامل مي‌شود به گونه‌اي كه اگر كسي از روي علم و توجه به
مقام ولايت و امامت و معارف گوناگون ايشان بدون هيچ دليل به عداوت و دشمني به آنان
بپردازد نيز شامل است. جالب است بدانيد در فقه، حكم به نجاست هم غلاه هم خوارج و هم ناصبي‌ها شده است. فقيه بزرگ مرحوم
سيدمحمد كاظم يزدي مي‌گويد:

«لا اشكال في نجاسته غلاه و الخوارج و النواصب …»(۷)

يعني ترديدي در نجاست غلاه و خوارج و ناصبي‌ها نيست.

غلات آنان هستند كه امامان را خدا مي‌دانند.

مقصود از خوارج در اينجا آنان هستند كه معتقد به كفر
اميرمؤمنان علي«ع» بوده و معتقدند از اين رهگذر تقرب به خداوند مي‌يابند!!

مقصود از نواصب آنان هستند كه ابراز دشمني و نفرت از اهل
بيت عليهم‌السلام دارند.

در روايت معتبري از حضرت امام صادق«ع» نقل شده است كه«ان
الله تبارک و تعالي لم يخلق خلقا النحس من الكلب و ان اناصب لنا اهل البيت لا نجس
من الكلب»(۸)

«خداوند موجودي را نحس‌تر از سگ نيافريده و كسي كه به ما
اهل بيت دشنام مي‌دهد نحس‌تر از سگ است».

دليل نحس‌تر بودن آنان از سگ آن است كه سگ نجاست ظاهري
دارد و ناصبي هم نجاست ظاهري دارد و هم نجاست باطني.

گفتني است كه از محورهاي جهان اسلام محبت اهل‌بيت«ع» است؛
يعني هم اهل تشيع و هم اهل تسنن در رابطه با محبت اين گل‌هاي جهان هستي متفق‌القولند.

«اكوسي بندروي» از مفسران معروف اهل سنت مي‌گويد:

«والحق وجوب محبت قرابته عليه الصلوه و السلام من حيث انهم
قرابته…»

حق اين‌ است كه محبت خويشاوندان پيامبر«ص» به خاطر قرابت‌شان
با پيامبر واجب است.

سپس مي‌گويد: و كلما كانت جهه القرابه اقوي كان طلب الموده
اشد…

هر قدر قرابت قوي‌تر باشد محبت وجوب بيشتري دارد…

آنگاه مي‌گويد:

ياراكباً قف بالمحصب من مني

و اهتف بساكن خيفها و الناهض

سحراً اذا فاض الحجيج الي مني

فيضاً كملتطم الفرات الفائض

ان كان رفضاً حب آل محمد

فليشهد الثقلان اني رافضي(۹)

اي سواري كه عازم خانه خدا هستي و در آنجا كه در نزديكي
منا براي رمي جمرات سنگريزه جمع مي‌كنند (و مركز بزرگ زائران خانه خداست) بايست و
به تمام كساني كه در مسجد خيف مشغول عبادتند و يا در حال حركت به سوي بيت‌الله مي‌باشند
فرياد بزن و نيز در سحرگاهي كه حاجيان از مشعر به سوي منا حركت مي‌كنند و همچون
نهري عظيم و خروشان وارد سرزمين منا مي‌شوند فرياد بزن و آشكارا بگو كه اگر محبت آل محمد «رفض» است همه جن و انس شهادت بدهند كه من
رافضي هستم.

در رابطه با ابراز ارادت شاعران سني مذهب به ساحت تقدس اهل
بيت عليهم‌السلام كتاب اهل بيت پيامبر و شعر شاعران كرد كتاب خواندني است.

در رابطه با اين موضوع در جاي ديگر به تفضيل سخن گفته‌ايم.(۱۰)

 

«مخالفت با امامان»

«و من رد عليكم في‌ اسفل درك من الجحيم.

و هركس شما را رد كند و نپذيرد در پايين‌ترين طبقه جهنم
جاي دارد.»

قرآن كريم جايگاه منافقان را پايين‌ترين طبقه دوزخ مي‌داند.

«ان المنافقين في‌الدرك الاسفل من النار»(۱۱) (نساء،
145)

منافقان آنان هستند كه حقيقت را مي‌شناسند به آن ايمان نمي‌آورند
گرچه در ظاهر اظهار ايمان مي‌كنند.

در اين فراز از زيارت جامعه منكران اهل بيت«ع» و منكران
جايگاه والا و شايسته آنان و منكران فضائل و ناقب اهل بيت در همان جايگاه قرار داده
شده‌اند. آخر مگر مي‌شود كسي خود را مسلمان بداند و سفارش‌هاي بي‌شمار پيامبر در
تجليل  و تكريم اهل بيت ديده باشد در عين
حال آنان را انكار كند؟!

 

«امامان نور يكسان»

«اشهد ان بقد السابق لكم فيها حضي و جارلكم فيما بقي»

گواهي مي‌دهم كه اين مقام و منزلت براي شما در گذشته بوده
است و در آينده نيز جريان دارد.

اين فراز گوياي همساني اهل بيت عليهم‌السلام در تمامي
فضائل و ممناقب است كه: كلهم نور واحد همگي از نور واحد هستند.

اينجا سخن از موهبت داده شده الهي است،‌ اينجا سخن از آنان
است كه خداوند هداياي ويژه به آنان عنايت كرده است. اينجا سخن از آنان است كه «مجتباي»
خداوند است.

بر اين اساس آنچه از آغاز زيارت جامعه تاكنون در رابطه با
فضائل و مناقب امامان و نيز در رابطه با دشمنان آنها گفته شد هم در رابطه با
امامان قبل از امام هادي«ع» است و هم در رابطه با امامان بعد از حضرت تا حضرت بقيه‌الله‌الاعظم
ارواحنافداه.

لذا در فراز بعد مي‌خوانيم:

«وان ارواحكم و نوركم وطينتكم واحده طابت و طهرت بعضها من
بعض.

بي‌گمان ارواح‌تان و نورتان و سرشت شما يكي است همگي پاك و
منزه است و برخي از برخي ديگر است.»

در روايتي قدسي آمده است كه خداوند به پيامبر صلي‌الله
عليه و آله فرمود:

يا محمد اني خلقت عليا و فاطمه و الحسن و الحسين و الائمه
من نور واحد.

اي محمد بي‌گمان من علي و فاطمه و حسن و حسين و ديگر
امامان را از يك نور آفريدم.(۱۲)

اما اينكه حقيقت نور يكسان و سرشت اهل بيت چگونه است؟ بايد
اعتراف كرد كه فهم ما قاصر از درك آن است. بايد از خداوند خواست تا توفيق عمق اين
معرفت را عنايت فرمايد.

در پايان همين زيارت آمده است:

«فبحقحم الذي اوجبت حقحم عليه ان تجعلني من
العارفين بهم و بحقهم.»

پس از تو مي‌خواهم به آن حقي كه براي ايشان بر خود واجب
كردي كه مرا در زمره عارفان به مقام آنان و به حق آنان قرار دهي.

واژه طاهر و طهارت در برابر رجس يعني آلودگي است به اين
ترتيب اين ماده «طهارت» به معناي نظافت و پاكيزگي است.

و واژه طيب در برابر خبث و خبيث است و به معناي پاكيزگي
دروني است. به كار بردن اين دو واژه به معناي پاكيزگي ظاهري و معنوي است.

واژه بعضها من بيض كه در ذيل اين فراز آمده است برگرفته از
قرآن كريم است:

«ان‌الله اصطفي آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران علي
العالمين ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم.(۱۳)

خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان
برتري داد. آنها فرزندان و (دودماني) بودند كه از نظر پاكي و تقوا و فضيلت بعضي از
بعضي ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست.

اين برگزيدگان الهي از نظر اسلام پاكي، تقوا مجاهده براي
راهنمايي بشر همانند يكديگر بودند همچون نسخه‌اي متعدد از يك كتاب هر يك از ديگري
اقتباس شده است.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ العروه
الوثقي متن التنفيح في شرح العروه الوثقي ج 3، ص 52، در مجموعه «موسوعه».

۲ـ
همان، ص 77.

۳ـ سوره
نمل، آيه 40.

۴ـ خصال
شيخ صدوق، صفحه 496.

۵ـ
سنن ترفندي، ج 5، ص 699، كشف الفهر، ج 2، ص 154.

۶ـ بحارالانوار،
ج 27، ص 233، روايت 44.

۷ـ
العروه الوثقي، متن التنقيح في شرح العروه الوثقي، ج 3، ص 53.

۸ـ
وسائل الشيعه، جلد 1، ص 220، (چاپ ال‌البيت).

۹ـ
 روح‌المعاني، ج 25، ص 32.

۱۰ـ
سيري در سيره ائمه اهل البيت، تأليف سيد احمد خاتمي از ص 52 تا ص 63.

۱۱ـ
سوره نساء، آيه 145.

۱۲ـ
غيبت نعماني، ص 93.

۱۳ـ
سوره آل عمران، آيه 33 و 34.

 

/

مواهبي كه خداوند به امام(ره) و مقام معظم رهبري عنايت فرموده است

در گفت و گوي اختصاصي با وصي حضرت امام (ره) در نجف اشرف،

آيت الله سيد جعفر كريمي

اشاره:                                      

آیت‌الله
سید جعفر کریمی شاگرد، همراه و یار دیرین حضرت امام خمینی«ره» از معدود فرزانگان
حوزه‌های علمیه قم و نجف می‌باشد که از محضر علمی عمده اساتید برجسته و مراجع بزرگ
شیعه در طول بیش از شصت سال گذشته بهره برده و با تسلط عمیق و گسترده بر مبانی و
فتاوی  حضرت امام، محور حوزه استفتاء امام
در نجف و ایران و بعد از امام، محوریت پاسخگویی به استفتائات مرحوم آیت‌الله
العظمی اراکی و مقام معظم رهبری «مدظله» را عهده‌دار بوده ا ست و با توجه به ایفای
این  نقش در طول نزدیک به پنجاه سال می‌توان
وی را به عنوان مسلط‌ترین اصحاب حضرت امام در مقوله نظرات فقهی این مراجع به حساب
آورد.

 میزان اعتماد حضرت امام به آیت‌الله کریمی تا آنجا
بود که هنگام مهاجرت از نجف اشرف، ایشان را همراه چند نفر دیگر، وصی خود قرار می‌دهند
و همچنین تنقیح تعدادی از مهمترین کتاب‌های فقهی امام به عهده ایشان قرار می‌گیرد
و بعد از پیروزی انقلاب علاوه بر عضویت در مجلس خبرگان و تصدی سمت‌های حساس قضایی
حضرت امام تا پایان عمر بالاترین اعتماد را در حوزه پاسخگویی استفتائات به ایشان
داشتند. آیت‌الله سید جعفر کریمی با چنین پیشینه و دستمایه فقهی از قدرت استنباط
فقهی و توان علمی مقام معظم رهبری «مدظله» با قاطعیت و صراحت سخن می‌گوید و ادامه
راه امام و دفاع از میراث امام را در پیروی از ولایت فقیه می‌داند… .

پاسدار
اسلام از فرصتی که ایشان در پاسخگویی به امت «پاسدار اسلام» قرار دادند صمیمانه
سپاسگزاری می‌کند.

 

جنابعالی
از حدود50 سال پیش با امام در ارتباط بوده‌اید و لذا شنیدن خاطرات شما از این
دوران طولانی می
تواند برای
ثبت در تاریخ بسیار مغتنم باشد. ابتدا شمه
ای از شرح حال خود را بفرمایید تا وارد بحث اصلی شویم.

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. بنده در سال 1310 در بحبوحه یکه‌تازی رضاخان در یکی از روستاهای بابل به نام
امیرکلا متولد شدم.

چه
سالی وارد حوزه شدید؟

در
هفت هشت سالگی در زادگاهم به مکتب می‌رفتم
و قرآن و بعضی از کتب فارسی را آموختم و بعد از شهریور 20 جامع‌المقدمات را شروع کردم و تا سال 26  در
حوزه بابل ادامه تحصیل دادم و در سال 27 به قم آمدم و تا آذر 33 در قم اشتغال به
تحصیل داشتم و در آنجا لمعه، رسائل، مکاسب، کفایه و یکی دو سال آخر را هم درس خارج
آقای بروجردی و مرحوم آشیخ مهدی امامی امیری شرکت می‌کردم.

پس
از این مرحله به نجف مشرف شدید؟

بنده
تا سال 33 در قم بودم. تابستان‌ها به شمال و خدمت پدر و مادرم می‌رفتم.
اواخر شهریور 33 در شمال بودم و بعد آمدم قم. یکی دو ماهی نگذشته بود که مرحوم
پدرم تلگراف زد که گذرنامه بگیر و برو نجف. من بو بردم که ایشان فهمیده است من
دارم در قم چه کار می‌کنم. من در
قم در ایام تحصیل علاوه بر درس خواندن، شب‌ها
مطالعه می‌کردم و بعد به منزل مرحوم واحدی می‌رفتم. بعضی از شب‌ها مرحوم نواب هم می‌آمد
و خلاصه با جماعت فدائیان اسلام سر و کار داشتم. منزل مرحوم واحدی در کوچه انواری
بود و مرحوم نواب اکثراً به آنجا وارد می‌شد.
ما هم در جمع فدائیان اسلام تحرکاتی داشتیم و به گمان خودم پدرمان هیچ اطلاع
نداشت. حساب می‌کردم ایشان که همراه من نیست تا از جریان مطلع
شود و دلهره پیدا کند و مطلبی را هم در این باب به ایشان عرض نمی‌کردم.

آن
تلگراف را که زد، حدس زدم یکی از بستگان ما که آن وقت در ارتش و از فرماندهان
نظامی زمان مصدق بود، از وضع من اطلاع پیدا کرده و احتمالاً پدرم را در جریان امر
قرار داده است.

ایام
بعد از جریان 28 مرداد بود و سرتیپ آزموده داشت مصدق را در لشکر 2 زرهی محاکمه می‌کرد. بعد هم به فکر افتادند فدائیان اسلام را
بگیرند و اگر می‌ماندم، شاید به سراغ من هم می‌آمدند و از شاید یک کمی هم بیشتر!

تلگراف
مرحوم پدر را که دریافت کردم، با مرحوم آسید احمد زنجانی، پدر آقاموسی زنجانی
مشورت و نزد ایشان استخاره کردم. بحمدالله استخاره مساعد آمد. با مرحوم استادمان
آشیخ مهدی امامی امیری هم مشورت کردم. ایشان فرمود: «حالا که پدرتان موافق است،
برای رفتن به نجف اقدام کن. اگر آنجا را برای ادامه تحصیل مساعد دیدی، به تحصیل
ادامه بده و اگر مساعد ندیدی، زیارت می‌کنی
و برمی‌گردی».

بالاخره
در آذر 33 راهی نجف اشرف شدم و از چنگ ساواک ایران گریختم. در نجف بودم تا امام به
آنجا آمدند.

پس
تقریباً یازده سال قبل از امام به نجف رفتید.

بله،.
در این فاصله درس مرحوم آقای شاهرودی، درس مرحوم میرزاهاشم آملی و مختصری هم درس
مرحوم آمیرزا آقای اصطهباناتی و درس مرحوم آسید یحیی یزدی و… رفتم.

از
کی با امام آشنا شدید؟

آشنایی
مستقیم که در خدمت ایشان باشم، از روز اول ورود امام به کاظمین بود. من در نجف در
مدرسه بروجردی ساکن بودم و در آنجا عصرها مکاسب و کفایه تدریس می‌کردم. یک روز گرم تابستان رفتیم درس بگوییم که
مرحوم آشیخ نصرالله خلخالی سراسیمه آمد به مدرسه و تا ما را دید، گفت: «خدا را شکر
که شما را دیدم.» پرسیدم: «باز چه شده؟» گفت: «به من از منزل آقای خوئی تلفن زده‌اند که آقای خمینی به کاظمین آمده است.» رابطه
آشیخ نصرالله و بیت آقای خوئی حتی قبل از آمدن امام به نجف هم خوب نبود. آشیخ
نصرالله شک داشت که نکند او را سر کار گذاشته‌اند و می‌گفت آقای خمینی به کاظمین آمده است، یعنی چه؟ تا
این را گفت، گفتم: «آشیخ! بفرمایید تلفن‌های
بغداد به نجف و کاظمین مستقیم است یا از تلفنخانه به خانه‌ها وصل می‌کنند؟»
گفت: «از تلفنخانه وصل می‌کنند».
گفتم: «کاری ندارد. تلفنخانه نجف را بگیر و سئوال کن که در فلان ساعت از کاظمین به
منزل آقای خوئی تلفن زده‌اند یا نه؟
و اگر بله، از کجا و چه کسی بوده است؟» گفت: «خوب گفتی.» و از تلفن مدرسه آقای
بروجردی تماس گرفت و سئوال کرد.

آنها
دو دقیقه بعد جواب دادند که این تلفن از مسافرخانه عبدالامیر جمالی در کاظمین بوده
و شماره‌اش هم این است. آشیخ نصرالله شماره را گرفت و زنگ
زد. خدا رحمت کند حاج‌آقا مصطفی
را، در مسافرخانه نشسته بود. بعد از سلام و علیک گفت: «بله، ما آمده‌ایم و پدرمان وضو گرفت و به حرم مشرف شد. من دیدم
خسته‌ام اینجا نشسته‌ام». آشیخ نصرالله پرسید: «صاحب مسافرخانه آنجاست؟» جواب
داد: «بله». گفت: «تلفن را به او بدهید.»آقا مصطفی تلفن را داد به عبدالامیر جمالی
که رفیق آشیخ نصرالله بود. شیخ نصرالله به او گفت: «مرد حسابی! شخصیتی مثل آقای
خمینی که جایش در مسافرخانه نیست. ایشان را به منزل خودت ببر. برای ایشان در آنجا جای
مناسبی درست کن. ما هم فردا صبح می‌آییم
خدمت ایشان».

خانه
عبدالامیر جمالی. خانه اش را آماده کرد و وقتی امام از حرم برگشتند، ایشان را با
آقامصطفی برد خانه خودش.

ما
به فکر افتادیم که مقدمات بسیج طلبه‌ها
را برای دیدار با امام، آن هم در محیطی که بعضی‌ها حتی جرئت نمی‌کردند
اسم امام را هم ببرند، چه رسد به این‌ که
به دیدن ایشان برود، فراهم کنیم. خلاصه عده‌ای
را برای رفتن به کاظمین بسیج کردیم، بعضی‌ها
را با مینی‌بوس و بعضی‌ها را با سواری بردیم. هزینه‌اش را هم تماماً آشیخ نصرالله پرداخت. خدا رحمتش کند. خیلی
زحمت کشید. طلبه‌ها را آماده کردیم که صبح به سمت کاظمین بروند و
من و حاج شیخ نصرالله هم فردا صبح بعد از نماز راه افتادیم و خدمت امام در کاظمین
رفتیم و دیدیم ایشان تازه دارند صبحانه تناول می‌کنند. در آنجا من از نزدیک خدمت امام رسیدم و در معیت ایشان
بودم تا روزی که در مرز صفوان درمرزکویت با هم خداحافظی کردیم که ایشان بناداشتند به
کویت بروند که نشد.

پس
شما هم روزی که امام به طرف کویت حرکت کردند، همراه ایشان بودید؟

بله.

مدتی
که امام در نجف بودند، درس ایشان هم تشریف می
بردید؟

من
قبل از آمدن امام، درسی را که رویش حساب می‌کردم
درس آقای آملی بود.

کدام
آقای آملی؟

آمیرزا
هاشم آملی اصولشان را من نوشته و یک جلد هم چاپ کردم و بنا داشتم که بقیه را هم
چاپ کنم. امام که وارد نجف شدند، هر جلسه‌ای را که خدمت ایشان بودیم، بیشتر
جذبشان می‌شدیم.
من همه کارهایم را رها کردم و از همان روز اول به انجام خدمت در بیت امام پرداختم.

امام
اشتهار علمی داشتند و لذا شب‌ها
طلبه‌ها در منزل ایشان جمع می‌شدند وجلسات علمی خوبی شکل گرفت، به‌طوری که
افراد از آن به بعد که می‌آمدند، برای استفاده علمی می‌آمدند، نه این‌ که فقط بخواهند آقای خمینی را از نزدیک ببینند.

 امام نشان دادند که قدرت علمی بالایی دارند و
مسائل علمی‌ای که مطرح می‌شوند، چیزی نیستند که ایشان در پاسخ‌گویی در بمانند. ایشان صحبت می‌کردند و مسائل حلاجی می‌شدند. بعد از ده دوازده روز هم درس را شروع کردند و ما در
درس ایشان شرکت می‌کردیم..

خدا را شکر که آن روز مرا هدایت کرد
که خدمت به اسلام، خدمت به آقای خمینی است در کار علمی و انقلابی‌اش و لذا به کارهای ایشان پرداختم. هر نوع کاری
بود، انجام می‌دادم و در درس ایشان هم شرکت می‌کردم. درس مرحوم آقای حکیم را از قبل می‌رفتم و آن را هم ادامه دادم. درس مرحوم آقای خوئی
هم حدود 25 سالی شرکت کردم. قبلاً به‌طور مرتب می‌رفتم و بعد از آمدن امام دیگر چندان تعهد حضور سر وقت در
درس آقای خوئی را نداشتم، ولی در هر حال شرکت می‌کردم، اما عمدۀ حضور تفهّم و با دقت، سر درس امام بود..

از چه
زمانی حوزه استفتای امام را در نجف شکل دادید؟

قبل
از فوت مرحوم آقای حکیم ـ ‌یادم
نیست مرحوم آشیخ نصرالله خلخالی یا مرحوم آقامصطفی که با ما نشست و برخاست داشت و
بحث می‌کرد و به اطلاعات من پی برده بودـ مرا به امام
معرفی و مؤلفات امام را به ما واگذار کرد تا بررسی و تحقیق و چاپ کنیم، منجمله
تحریرالوسیله و زبده‌الاحکام
را…

در
این گیر و دار مرحوم آقای حکیم فوت کرد. تا آن زمان، امام اجازات و استفتائات و
قبوض را به خط مبارک خودشان می‌نوشتند.
با فوت مرحوم آقای حکیم و مساعی جمیله مرحوم آشیخ نصرالله خلخالی، مقلدین آقای
حکیم در خاورمیانه و مناطقی از پاکستان، هندوستان و افغانستان و ایران به طرف امام
سرازیر شدند و دیگر حجم استفتائات به‌قدری
بود که امام نمی‌رسیدند خودشان بنویسند.

یک
یا دو ماه بعد از فوت آقای حکیم بود که ما دعوت شدیم تا استفتائات را بنویسیم و
خدمت امام ارائه بدهیم و هر چه را پسندیدند که هیچ، نپسندیدند اصلاح کنند و ما
مجدداً بنویسیم و بفرستیم که مهر کنند.

آقای
رضوانی بود و بنده و مرحوم آقای خاتم. سه نفری از سال 90 قمری شروع کردیم به نوشتن
استفتائات، و می‌فرستادیم خدمت امام، ملاحظه می‌فرمودند و هر جا که نیاز به اصلاح بود، اصلاح می‌کردند و برمی‌گرداندند و ما یادداشت می‌کردیم و روی ورقه استفتا می‌نوشتیم و می‌رفت
خدمت ایشان و مهر می‌کردند و
برای صاحبش می‌فرستادیم. وقتی ما سه نفر استفتائات را شروع
کردیم، بعد از مدتی آشیخ عبدالعلی قرهی از نجف راهی ایران شد. آقای رضوانی رفت جای
ایشان تا دفتر را اداره کند و من وآقای خاتم تنها شدیم.که بعد از آن حاج احمدآقا
آقای قدیری را معرفی کرد که آمد و با ما همکاری کرد.

 

در
همین اوان بود که کتاب بیع امام را به ما دادند که بررسی و تحقیق و چاپ کنیم.
مسوده اولی را که به ما دادند، نوشته امام در قم بود. امام در قم، بیع را درس
فرموده و تا قسمت‌های زیادی نوشته شده در قم بود. در نجف که این
درس را شروع کردند، هر جا که نسبت به درس قم نظر جدیدی داشتند، در حاشیه می‌نوشتند. و همین نسخه را به ما دادند که بعد ازبررسی
و اصلاح عبارات این کتاب را چاپ کردیم. انصافاً کتاب البیع امام در نجف خوب، دقیق
و بی‌غلط چاپ شد

وقتی
کسی به بیت امام می‌آمد، از
دفتر روی یک تکه کاغذ می‌نوشتند که
چه کسی آمده است و چه تقاضایی دارد و کاغذ را می‌دادند دست مش‌حسین
که ببرد در اندرونی و امام ببینند و جواب بدهند. روز اول، آقای رضوانی روی یک تکه
کاغذ بزرگ دو سه کلمه نوشت و داد دست مش‌حسن
که ببرد. امام فرمودند:
«برای این مطلبی که شما نوشته‌ای، یک
بند انگشت کاغذ کافی است.» خود امام این پیغام‌ها را روی تکه کاغذهایی که از نامه‌ها و پاکت‌هایی
که برایشان می‌آمد و سفید بود، جدا می‌کردند، می‌نوشتند.
ما که این چیزها را از امام می‌دیدیم، کوشیدیم برای چاپ کتاب ایشان حتی‌الامکان کاغذ کمتری مصرف کنیم و لذا سر سطرهاومیان
تیترها کم شد. در قم که چاپ کردند، این را جبران کردند و انصافاً زیباتر چاپ شد.
بعد از چاپ کتاب بیع، امام به بحث خلل پرداختند. بحث خلل را هم بررسی کردیم، منتهی
در زمان حضور امام در نجف به چاپ نرسید و هجمه سازمان امنیت عراق به بیت امام و
فکر بیرون رفتن از نجف پیش آمد.

 بعدها آقای رضوانی آن مسوده را چاپ کرد. بحث خلل،
چاپ شدۀ نجف نیست، بلکه چاپ شدۀ پس از دوره نجف است، منتهی بررسی و تحقیق آن را من
و آقای خاتم انجام داده بودیم.

امام
به
جای دفتر استفتائات، از تعبیر حوزه
استفتائات استفاده می
کردند.
حضرت
عالی تا آخر در این حوزه بودید؟

بله،
من و آقای خاتم تا روزی که ایشان به مرز صفوان رفتند و ما در مشایعت ایشان بودیم،
در حوزه استفتائات بودیم. مدتی هم در صفوان ماندیم و به خیال این‌ که امام وارد کویت شده‌اند، برگشتیم
نجف، ولی مطلع شدیم که نگذاشته‌اند
امام به کویت بروند و برگشته‌ و
شب را در بصره مانده‌اند. صبح هم از بصره به بغداد آمدند تا راهی پاریس شدند.

تا
امام در نجف حضور داشتند، جلسات استفتا دایر بود و من و آقای خاتم ادامه می‌دادیم.

بعد
که به ایران آمدید چطور؟

قبل
از حرکت امام به پاریس، یک روز آقای فرقانی یک پاکت آورد و به من داد که پشت آن نوشته
بود: «این پاکت در خدمت شما باشد و بعد از فوتم آن را باز و به محتوای نامه، هر چه
که هست عمل کنید». من به‌محض این‌که
این نامه را دیدم، تنم لرزید. ما همه چیز را در ذهنمان عبور می‌دادیم، الا فوت امام و زنده ماندنمان بعد از فوت
ایشان را. حرفی نزدم. شبی که امام عازم کویت بودند، بنده و آقای خاتم و آقای
رضوانی را خواستند. این نامه را برای چهار نفر فرستاده بودند. مرحوم حاج شیخ حبیب‌الله اراکی، آقای رضوانی، آقای خاتم و بنده. ما
را خواستند و فرمودند: «پاکت‌هایی
را که خدمت آقایان داده‌ام وصیت‌نامه من است. من فردا صبح از اینجا می‌روم. پاکت را باز کنید و به آنچه نوشته‌ام عمل کنید.»، اما الحمدلله امام به پاریس رفتند
و به سلامت به ایران بازگشتند.

شما
پاکت را باز نکردید؟

نخیر!
وقتی امام به ایران برگشتند، من در فروردین 58 به ایران برگشتم. خدمت امام رسیدم و
عرض کردم: «این مدتی را که در نجف بودم، به خاطر شما بود،. حالا که شما به ایران
آمده‌اید، اجازه بدهید من هم برگردم.»

من
به ایران آمدم و امانت‌هایی را که
امام به بنده سپرده بودند و حدود 8 میلیون تومان می‌شد، وسط کتاب‌هایم
پنهان کردم و با خودم آوردم. روز دوم ورودم به قم آنها را به منزل آقای یزدی بردم
و تحویل امام دادم. امام فرمودند: «مثل این‌ که
آقایانی در جلسه استفتا شرکت می‌کنند،
شما هم بروید و شرکت کنید.» گفتم: «چشم!» در قم رفتیم و دیدیم آقایان راستی، قدیری
و ملکوتی مشغول پاسخ‌گویی به
سئوالات هستند. ما هم شدیم نفر چهارم. به کار ادامه دادیم تا آقای خاتم را هم
فرستادند. من و آقای خاتم و آقای قدیری و آقای ملکوتی تا زمانی که امام رحلت فرمودند،
بودیم و بعد تبدیل شد به شرکت در جلسه استفتای مرحوم اراکی.

در
این مدت که در قم در جلسات، استفتا شرکت می‌کردیم،
اوایل استفتائات زیاد نبود، اما به‌تدریج
زیاد شد. استفتائات نوشته می‌شد،
هفته‌ای یک روز اینها را در پوشه‌ می‌گذاشتیم
و من به تهران خدمت امام می‌آوردم
و امام ملاحظه و مهر می‌کردند وصبح روزبعددرحضورشان آقای رسولی وآقای رحیمیان مهرمی
کردند و به قم برمی‌گرداندند.
تا این اواخر به این شکل بود. ، نگاه می‌کردیم
می‌دیدیم یک جا نقطه نگذاشته‌ایم و امام نقطه گذاشته‌اند. یک جا الف نگذاشته‌ایم و امام
الف را اضافه ‌کرده‌اند، یک جا سرکش کاف زیادی بوده و امام حذفش
‌کرده بودند. معلوم می‌شد همه اینها را با دقت می‌بینند.

ولی
درصد مواردی که امام تصرف می
کردند،
یک درصد هم نمی
شد و همین
نشان می
داد که دفتر استفتا بسیار دقیق بود و
نگاهش با نگاه امام انطباق داشت.

الحمدلله!
تا این اواخر نحوه کار ما این‌گونه
بود که رابط بین دفتر قم و تهران، بنده بودم. گاهی هم مسائلی پیش می‌آمدند که آقایان نمی‌دانستند اصلاً چه بنویسند. و من وقتی به تهران می‌آمدم خدمت امام مطرح می‌کردم و جواب می‌دادند
و می‌نوشتند و مهر می‌کردند.

شش
ماه یا یک سال قبل از رحلتشان بود که به من فرمودند: «آقای کریمی! الحمدلله
آقایانی که در امر استفتا با من کار کرده‌اند،
کاملاً با مبانی فتاوای من آشنایی دارند. در همان دفتر استفتا سئوالات را پاسخ
بدهید و فقط اگر مواردی پیش آمد که مشکل پیدا کردید، پیش من بیاورید.» از آن به
بعد استفتائات با مهر دفتر استفتا پاسخ داده می‌شدند.

پس
از رحلت امام به استفتائات آقای اراکی پاسخ می
دادید؟

من
مرحوم آقای اراکی را در همان زمان طلبگی که در قم بودم، می‌شناختم. ما زیاد به منزل مرحوم آسید محمدتقی خوانساری تردد
داشتیم، ایشان هم در آنجا حضور داشتند و اکثراً هم ملازم مرحوم خوانساری بودند.
نسبت به آقای اراکی شناخت داشتم و دیدم بینی و بین‌الله ایشان اهلیت مرجعیت را دارد و رابطه‌اش هم با امام و ولایت‌فقیه خوب است. شب فوت امام، من و آقای خاتم و آقای قدیری
جلسه‌ داشتیم و من پیشنهاد کردم که چون مردم نیاز به
مرجع تقلید دارند، اگر صلاح می‌دانید،
خوب است که آقای اراکی را معرفی کنیم. عده‌ای
هم این مطلب را از ما می‌پذیرند، پس
بیایید ایشان را معرفی کنیم. آقایان هم پذیرفتند

پس
از فوت امام، برای
انتخاب مقام معظم رهبری به تهران و مجلس خبرگان آمدیم  

شما
عضو خبرگان اول بودید؟

بله،
رفتیم ووقتی به قم برگشتیم آقای اراکی را معرفی کردیم.

آقای
اراکی در نزدیکی دفتر سابق امام جلسه استفتایی را تشکیل داده بودند. یکی دو هفته
بعد از اعلام مرجعیت ایشان ، سیل استفتائات به سوی دفتر ایشان سرازیر شد و من و
آقای خاتم و آقای قدیری در آنجا شرکت می‌کردیم
و پاسخ می‌دادیم.

بعد
از آقای اراکی چه کردید؟

بنده با توجه به شناختی که نسبت به آقای خامنهای پیدا کرده بودم و
در جلساتی که خدمت ایشان بودم، با بحث
هایی که میشد، دیدم بینی و بین ربّی، استعداد فوقالعادهای که در ایشان هست، در حافظه، در بُعد نظر، در توجه به متون آیات و روایات و
آنچه که باید از آیات و روایات استفاده شود و در فهم کلمات فقها، ایشان مافوق
اقران خود هستند
.لذا بعد از آقای اراکی ایشان را به عنوان
مرجع تقلید معرفی کردم. بینی و بین ربّی این جور تشخیص دادم و الان هم به این
معتقدم

دیدم
همه لوازم مرجعیت در ایشان هست. حالا مرجع فرض بفرمایید یکی دو خط و نیم خوانده،
یکی یک خط خوانده، ولی اصل لوازم مرجعیت موجود است. ما ایشان را معرفی کردیم و با
پیشگامی من در این راه، آقای خاتم هم موافقت کرد که ایشان را معرفی کند و آقایان
راستی، بنی‌فضل و مؤمن هم این کار را کردند. الحمدلله مرجعیت
ایشان تثبیت شد و بعد از فوت آقای اراکی خلائی باقی نماند

پس
از آن در حوزه استفتای مقام معظم رهبری به کار ادامه دادید؟

بله،
بعد از تصدی آقای خامنه‌ای به رهبری
و بعد هم سمت مرجعیت، آقای رسولی محلاتی که خدا حفظش کند گفت: « ما نمی توانیم
ایشان راتنهابگذاریم. مردم استفتائاتی دارند و در اینجا می‌آید، باید به اینها جواب داده شود. شما که با ایشان و مبانی
فقهی‌شان آشنا هستید و سال‌ها هم در استفتا کار کرده‌اید، بیایید و این کار را به عهده بگیرید». گفتم: «بسیار
خوب».که تا الان پاسخگویی استفتائات ایشان ادامه دارد

با
این حساب می
شود گفت که
جنابعالی حدود 45 سال است که مشغول پاسخ دادن به استفتائات شرعی ازطرف مراجع بوده
اید.

بله،
خدا بزرگان درگذشته را رحمت و بزرگان حی را حفظ کند.

یعنی
در تسلط بر مبانی فقهی حضرت امام و مقام معظم رهبری و برخی دیگر از بزرگان، گمان
نمی
کنیم مثل شما کسی را داشته باشیم.

ان‌شاءالله. خیلی از آقایان بهتر و بالاتر از من
هستند، اما  خدای منان و متعال در دوران
تحصیل به من توفیق داد که خوب درس بخوانم و آنچه را که خواندم و فهمیدم به کار
بگیرم.

در
قصه استفتائات هم مخصوصاً امام راحل خیلی برایم زحمت کشیدند. در پاسخ به سئوالات
شرعی که چگونه جواب بدهیم و مسائل چگونه هستند، انصافاً امام استادی‌شان را در حق بنده تمام و بسیار در پیشبرد کار به
من کمک کردند. خدمت مقام معظم رهبری هم که جای خود دارد. اجمالاً می‌توانم مدعی باشم که ناآگاه نیستم، اما آگاه‌تر از دیگران هم نیستم.

اشاره
کردید که لوازم مرجعیت را در مقام معظم رهبری دریافتید. ابتدائاً بفرمایید آشنایی
شما با ایشان از کجا و چگونه آغاز شد؟

آشنایی‌ام
با ایشان از مجلس خبرگان قانون اساسی شروع شد. این آشنائی از آنجا شروع شد و بعد
هم در زمان ریاست جمهوری ایشان، مسائلی را که مطرح می‌شدند، در جلساتی با ایشان درمیان می‌گذاشتم. حدود یک سال به نمایندگی از طرف امام در هیئت عالی
اقتصادی دولت شرکت ‌کردم و در
کثیری از این جلسات گاهی آقای هاشمی رفسنجانی شرکت می‌کردند و گاهی آقای خامنه‌ای و من که از مرحوم آقای بروجردی گرفته تا مرحوم امامی
امیری، مرحوم آقای شاهرودی، مرحوم آقامیرزا آقای اصطهباناتی، مرحوم آسیدیحیی یزدی،
مرحوم آشیخ حسین آقای حلّی، مرحوم آمیرزا هاشم آملی، مرحوم آقای حکیم، مرحوم آقای
خوئی و با برجسته‌ترین علما نشست و برخاست داشتم، با مبانی و طرز تفکرشان
و با اصل ساختار فقه آشنا بودم و لذا وقتی آقای خامنه‌ای مطلبی را عنوان می‌کنند، دیگر ضرورتی پیش نمی‌آیند که به بنده بگویند اینجا راجع به این مطلب است و آنجا
راجع به آن مطلب. من تا آخر می‌فهمم
نخ کار تا چه مقدار در دستشان است که این صحبت را می‌کنند. هر کسی هم که خوب در موضوعی وارد باشد، این خبرویّت
را پیدا می‌کند و اختصاص به بنده ندارد. هر کسی در کار خودش
همین ‌طور است. کسی که از تجارت سررشته داشته باشد،
وقتی می‌گویند نخود قیمتش در فلان جا این ‌قدر است و در فلان جا آن‌ قدر، سریع قیمتش را حساب و هزینه حمل و نقل و انبارداری‌ را اضافه میکند و به این نتیجه می‌رسد که پس این
‌قدر سود دارد. رشته‌های سیاسی و علمی هم همین‌ طور است.

یکی از دوستان می‌گفت
من اعلمیت مرجع تقلید را با حاشیه عروه‌اش
می‌فهمم و بررسی می‌کنم تا ببینم حاشیه عروه‌اش به کجا دارد می‌زند و چه می‌خواهد
بگوید. از فتاوایش می‌فهمم. من هم
اگر مدعی شوم بعد از آن همه تلمذ در محضر بزرگانی از علما که به برخی اشاره کردم،
این را می‌توانم تشخیص بدهم، چندان گزاف نگفته‌ام.

بعد از دوره ریاست جمهوری حضرت آقا، شما در جلسات علمی
ایشان هم شرکت داشته
اید؟

بله.

طبعاً در آن جلسات، مسائل حلاجی بیشتری هم شدهاند.              

بله،
همین ‌طور است.

امام
در یکی از پیام
هایشان که
به «منشور برادری» شهرت یافت، در باره شرایط مجتهد جامع
الشرایط اشاره کردند که این شایستگی
فقط اعلمیت به فقه و اصول نیست، بلکه شناخت زمان و شرایط و دوست و دشمن و اشراف بر
مسائل عالم و شرایط جامعه

اسلامی و جامعه بشری هم جزو لوازم و شرایط جامع
الشرایط بودن است. در بعد فقه و اصول و مبانی که اشاره
فرمودید با ده
ها تن از
بزرگان و مراجع برجسته سر و کار داشته و توانائی ایشان را هم ارزیابی کرده و به
نتیجه رسیده‌اید. علاوه بر جنبه
های
تخصصی فقهی و اصولی و مبانی اجتهاد، آیا آگاهی
و اشراف ایشان بر مسائل دنیا را قابل قیاس با سایر علما می‌دانید؟

بعضی
خیال می‌کنند همین که کسی دماء ثلاثه را خوب بلد باشد که چیست
و حکمش کدام است، لوازم مرجعیت دارا شده است. ولی
من با امام هم‌عقیده‌ام
از این نظر که ما خلق خدا و امت رسول‌الله(ص)
و رعیت حضرت بقیه ‌الله‌ الاعظم «ارواحنا لتراب مقدمه الفداه»
هستیم. رعیت زید و عمر و بکر و خالد که نیستیم. ما در مرجعیت باید به دنبال کسی
برویم که خلاء عدم حضور بقیه ‌الله
«فیما یعول و یرجع الیه» را پر کند و این پر کردن خلاء، تنها با اعلمیت در فقه و
اصول که مدنظر آقایان است، میسر نیست.

در
روایات داریم که گاهی آیات قرآن در حضور خلفا مورد بحث قرار می‌گرفت و یکی از ائمه معصومین(ع) را هم همراه علما
احضار می‌کردند. امام(ع) گوش می‌کردند و آنها هم یک چیزی می‌گفتند. خلیفه رو می‌کرد
به امام(ع) که شما چه می‌گویید؟
امام(ع) می‌فرمودند: «آقایان گفتند و شما هم شنیدید.»خلیفه عرض
می‌کرد که نخیر، می‌خواهم از شما بشنوم. آن وقت مطلبی را که امام(ع) بیان می‌کردند،
خود علمای مخالف تصدیق و تصریح می‌کردند که ما سالیان سال این آیه را می‌خواندیم و
نمی‌فهمیدیم که معنایش این است. این اعلمیت بدین معناست.

نمونه‌اش
«السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا»(1) این‌که المنجد یا مجمع‌البحرین
را کنار دستت بگذاری، از کجای لغت درمی‌آید که منظور از ایدی یعنی انگشتان از نوک تا
بن انگشتان؟ در جای دیگری داریم: «أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ
اللَّهِ أَحَدًا»(2)، امام می‌فرمودند: «کف دست را برای سجده لازم داریم. جای سجده
برای خدا را نباید برای چهار شاهی مردم شریک قرار بدهید. این باشد برای خدا، سر انگشتان
را برای مردم قرار بدهید».  

این
یک نحو آیه فهمی و روایت فهمی است که همه ندارند. منجمله مثلاً نظر مقام معظم رهبری
این است که در نذر زوجه، اگر زوج حضور داشته باشد، بدون اذن زوج نافذ نیست، ولی اگر
حضور نداشته باشد، شرطش اذن زوج نیست، چون در روایت آمده است که: «لا نذر للزوجه مع
زوجها». معنای زوجه این است که شوهر دارد، چه زوج حضور داشته باشد چه غایب باشد. نفرمود:
«لا نذر للزوجه»، بلکه فرمود: «نذر الزوجه مع زوجها»، یعنی علاوه بر عنوان زوجیت، فرمود
اگر زوجش با او هست، ولی اگر زوجش به سفر رفته، در زندان یا جای دیگری است، مع زوجها
صدق نمی‌کند و لذا نذرش منوط به اذن شوهر نیست.

این
ریزه‌کاری‌ها را از روایات و آیات فهمیدن دقتی است که اکثر فقها ندارند.

بنده وقتی این
خصوصیات را در ایشان می‌بینم، گام به گام مطمئن‌تر می‌شوم که خداوند منان متعال به
ایشان مواهبی داده که به دیگران نداده است. در شب‌های پنج‌شنبه که شورای افتا داریم
و آقایان شرکت می‌کنند، ایشان هم حضور دارند و مطالبی را عنوان می‌کنند که می‌بینم
خیلی پخته و حساب شده و کاملاً با مبانی علمی سازگار است. کتاب البیع امام را نگاه
کنید. خیلی‌ها بیع نوشته‌اند. مرحوم شیخ انصاری خیلی ملا بود. انصافاً هم کتابش در
سطح بسیار بالایی است، اما کتاب شیخ انصاری به کتاب بیع امام نمی‌رسد،امام با احاطه
بر آنچه دیدند و با احاطه بر آنچه که باید گفت، این کتاب را نوشتند

در درس‌های نجف،
امام گاهی که صحبت‌های مرحوم میرزای نائینی یا صحبت‌های مرحوم آشیخ محمدحسین اصفهانی
را   مطرح می‌کردند، قبل از صحبت‌های خودشان،
انسان تصور می‌کرد که صحبت‌های آنها عرشی هستند، اما وقتی امام آن صحبت‌ها را باز می‌کردند
معلوم می‌شد که اینها خیلی بزرگ بوده‌اند، اما آن‌ طوری هم که گفته‌اند، نبوده‌. معنایش
این نیست که آنها قصور فهم داشتند، بلکه اصلاً به سراغ برخی از مسائل نرفته بودند.

من برخلاف
بعضی اساتید،  راجع به اعلمیت مرحوم میرزای
نائینی دیگران را خیلی قوی‌تر از ایشان می‌دانم.

به هر حال خداوند
منان مواهبی به امام و مواهبی هم به آقای خامنه‌ای مرحمت فرمود. با ملاحظه این مواهب،
من همین ‌طور که گام به گام پیش می‌رویم، می‌بینم مواهب در ایشان روز به روز رو به
ازدیاد است و خدا را شکر می‌کنم که مرا هدایت کرد و آنچه را که پیشنهاد کردم و حرفش
را زدم ، الحمدلله اشتباه نرفتم.

این دقت نظر
و فهم عمیق ویژه نسبت به مسائل و نکات بسیار بدیعی که ایشان از قرآن و روایات در باره
امور جاری استنباط می‌کنند، انصافاً انسان را به وجد می‌آورد. آیا این توانایی، نتیجه
احاطه بر فقه و احکام و معارف است و یا ریشه در مواهب معنوی هم دارد؟

همان‌ گونه که
اشاره کردم زعامت و مرجعیت، تنها منوط به احاطه بر مسائل فقهی و اعلمیت نیست. مدیریت
و مدبّریت و شجاعت و آینده‌نگری و مردمداری می‌خواهد، عالم را یک سفره پهن در مقابل
خود دیدن می‌خواهد و درست چیدن مهره‌ها به‌طوری که اشتباه نشود و انسان این بازی شطرنج
را نبازد، می‌خواهد. اگر همه اینها را داشت، می‌توان مدعی بود که جای امام زمان(عج)
نشسته است، والا در کثیری از مسائل لا حول و لا قوه الا بالله!

در جنگ تحمیلی
در جایی عده‌ای از آقایان که خیلی ادعایشان می‌شد می‌گفتند چیست که دلمان را خوش کرده‌ایم
و می‌گوییم جنگ اسلام و کفر؟ جنگ مسلمان است با مسلمانی دیگر. در جلسه‌ای دیدم که خیلی
دارند این حرف را اوج می‌دهند، گفتم: «مطلبی را ولو این‌ که وقوعش محال باشد، فرض می‌کنیم،
چون فرض محال که محال نیست. فرض می‌کنیم که الان در اهواز، خرمشهر، سوسنگرد یا آبادان
لشکریان بعثی ریخته‌اند و دارند مردم را می‌کشند، خانه‌ها را غارت و خراب می‌کنند و
ما هم در آنجا حاضر هستیم. از امام زمان(عج) سئوال می‌کنیم آیا از خودمان دفاع بکنیم
یا نه؟ایشان بفرمایند چه عرض کنم؟ بپرسیم با صدامیان که به ما هجوم آورده‌اند بجنگیم
یا نه؟ بفرمایند چه عرض کنم؟ بپرسیم آیا به صدامیان در غارت و آدمکشی کمک کنیم؟ بفرمایند
چه عرض کنم؟ آیا براستی دیوانه‌ای که همین الان از تیمارستان بیرون آمده است، چنین
امام زمانی را به امام زمانی قبول می‌کند؟ در نتیجه «چه عرض کنم؟» ندارد. این‌که امام
زمان ما را امر کنند که به لشکر صدام کمک کنیم، با مبنای قرآن و فقه و فرهنگ اهل‌بیت(ع)
سازگار نیست. این‌ که می‌فرماید: «من قتل دون ماله ظلماً فهو شهید» یا «من قتل دون
اهله ظلماً فهو شهید» یا «من قتل دون جاره ظلماً فهو شهید» یا «من سمع منادیاً ینادی
یا للمسلمین فلم یحبه فلیس بمسلم» معنایش این است که حالا که دارند آبادانی‌ها را می‌کشند،
ما هم برویم به کمک صدام که بیشتر بکشد؟

امام زمان(عج)
قطعاً چنین امری به ما نمی‌کنند. این هم که بگویند سکوت و تحمل کنید، چنین امری هم
نمی‌کنند، بلکه می‌فرمایند تا جان دارید از خودتان دفاع کنید. اگر کشته شدید، شهید
شده‌اید و اگر کشتید، چون در دفاع از ناموس و خاک و خانواده‌تان بوده است، ثواب شهید
را دارید. از حضار پرسیدم: «آیا این‌ طور امر می‌فرمایند یا نه؟» جواب دادند: «بله».
گفتم: «از اینجاست که می‌گوییم جنگ اسلام و کفر است. جنگی است که امام زمان(عج) با
ما هستند و با آن طرف نیستند.» این در کثیری از قضایا پیش می‌آیند.

این که ما به
فکر اسلام مسلمانان هستیم، این جور نیست که صهیونیست‌ها مطلع نشده باشند. آنها هم می‌دانند،
همان‌ طور که ما از تصرفات امریکا که به چه کسانی کمک می‌کند یا نمی‌کند مطلع می‌شویم.
وقتی آنها مطلع شوند، نمی‌آیند دست ما را ببوسند، بلکه دشمن ما می‌شوند، ولی ما برای
دشمنی آنها نباید پشیزی ارزش قائل شویم و باید کار خودمان را انجام بدهیم. این شجاعت
در بسیاری ازآقایان نیست. اصلاً از این قضایا سر درنمی‌آورند که چه می‌شود، چه نمی‌شود.
اسلام باشد، ولایت‌فقیه باشد، مرجعیت شیعه باشد، آن وقت صهیونیست‌ها بچه‌های حزب‌الله
را به عنوان یک عده بچه‌های شیعه در آنجا لت و پار کنند؟ اگر همه ایران هم به دفاع
از آنها برخیزد، تازه به وظیفه‌مان عمل کرده‌ایم.

این طرز تفکر
امام بود و مقام معظم رهبری هم همین طرز تفکر را دارند. به عبارت دیگر من که در این
مدت خدمت امام بودم، ملاحظه می‌کردم که ایشان چقدر به آقامصطفی علاقه داشتند و به حضور
او برای آینده تا چه حد امیدوار بودند، لکن در دلسوزی برای مسلمین، آقامصطفی یکی، دیگران
هم یکی. امام ابداً بین مسلمان افریقایی،اروپایی، امریکایی،ایرانی و… فرق نمی‌گذاشتند.
هرگز ندیدم که امام بفرمایند ما باید از مسلمان ایرانی دفاع کنیم و دیگران به ما چه
و عیسی به دین خود، موسی به دین خود! امام چنین نظری نداشتند، بلکه همه مسلمین را یدالواحده،
جمعیت الواحده و عائله الواحده می‌دیدند.

همین نظر را
هم مقام معظم رهبری دارند. امام بارها می‌فرمود: «امریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند»،
اما این‌ که دیگران بخواهند این را بگویند، لفظش را گفتن آسان است، اما واقعش را بخواهند
بگویند، دهانشان یخ می‌کند.

در دل مقام معظم
رهبری در مقابله با امریکا و علیه امریکا حرف زدن سر سوزنی خوف راه پیدا نمی‌کند.  

این از ایمان
ایشان سرچشمه می‌گیرد؟

عرض می‌کنم.
ایشان در سفری صحبت بسیار عالی‌ای کرده بودند. فردا یا پس‌فردای آن روز خدمتشان رسیدیم.
من در عین این ‌که برای ایشان احترام قائلم، رفیق ایشان هم هستم. به ایشان عرض کردم
صحبت‌های شما را شنیدم و مقیدم هر جا صحبت می‌کنید، گوش کنم. صحبت‌های شما طعم و مزه
صحبت‌های امام را داشت. با این‌که شمادر محضر امام خیلی حضور نداشتید و بعد از پیروزی
انقلاب هم جنگ تحمیلی باعث شد که شما یک پایتان در تهران باشد، یک پایتان در جبهه و
مشغول رتق و فتق امور جبهه بودید و خیلی با امام حشر و نشر نداشتید. اینها را از کجا
یاد گرفته‌اید؟

شاید عین تعبیرشان این باشد که: «من در این جور مواقع، معاهده‌ای با خدا دارم و
آن این است که می‌گویم خدا! من این بدن ضعیف، این زبان ضعیف و این مغز ضعیفم را در
خدمت تو قرار داده‌ام که آنچه از من برمی‌خیزد، در خدمت دین تو و در اعتلای کلمه توحید
باشد. خدایا! اگر این خدمت را از من می‌پسندی، مرا کمک کن. این قرارداد را با خدا دارم
و در این جور مواقع با این روحیه پیش می‌روم»
. در دوره ریاست
جمهوری ایشان، سران عدم تعهد در هند جمع بودند. جمعیت بسیار زیاد بود. ایشان می‌فرمودند
من فکر کردم در این جلسه‌ای که فردا صبح تشکیل می‌شود، هنگام سخنرانی سخنگوی اول، مردم
تازه دارند یکی یکی می‌آیند و با هم حال و احوال می‌کنند و خیلی گوش نمی‌کنند. سخنران
چهارم را هم کم‌کم خسته می‌شوند و می‌نشینند و چندان گوش نمی‌کنند. گل جلسه مال سخنران
دوم یا سوم است. آقای ولایتی را که آن وقت وزیر امور خارجه بود، خواستم و گفتم بروید
نوبت دوم یا حداکثر سوم را برای من بگیرید تا صحبت کنم. ایشان رفت و برگشت و گفت هر
چه چانه زدم، نشد. نفر دوم یا سوم صدام است یا کس دیگری.

ایشان می‌فرمودند
وقتی آقای ولایتی این خبر را برایم آورد متاثرشدم. دو نفر از رفقا که قراربودمرا در
نوشتن مقاله‌ای که فردا صبح می‌خواهم بخوانم کمک کنند شب تا دیروقت بیدار نشستیم. آن
دو نفر خوابشان گرفت و رفتند، ولی من کار را تا اذان صبح ادامه دادم و نماز صبح را
خواندم وکمی برای استراحت خوابیدم.

وقتی آقای ولایتی
این خبر را برایم آورد، گفتم خدایا! من بنا داشتم با این تن ضعیف خدمتی در راه اسلام
و مسلمین انجام بدهم. اگر خدمت مرا نمی‌پسندی و به درد نمی‌خورد، بسیار خوب! هر چه
مقدر می‌فرمایی. آقای ولایتی مجدداً رفت و نیم ساعت بعد متبسم آمد و گفت: «بحمدالله
آنچه را که می‌خواستیم شد و شما را نفر دوم یا سوم تعیین کردند».

تردید روی دوم
و سوم از من است..

بنده این سخنرانی‌ها
و موضع‌گیری‌ها را ناشی از چنین طرز فکری می‌دانم: «من کان لله کان الله له» و یا در
آن روایت دارد: «من اراد عزاً بلاعشیره و هیبه من غیر سلطان و غنی من غیر مال و طاعه
من غیر الله، فلینقل من ذل معصیه الله الی عزّ طاعته» و روایات از این قبیل زیاد داریم.

اگر چنین حالتی
در کسی پیدا شود، خداوند منان متعال، او را رها نمی‌کند. به مغز و زبانش می‌اندازد
و این را در وجودش به یک نحوی منعکس می‌کند که این‌ گونه صحبت کن. کثیری از سخنرانی‌های
مهم آقای خامنه‌ای سخنرانی یک فرد عادی نیست، کما این‌ که سخنرانی‌های امام هم این‌
طور بود.

صحیفه نور را ملاحظه کنید. چه کسی می‌تواند این همه با مردم صحبت کند و مطلب هم
مفید از کار در بیاید؟ انسان در موارد دیگر، در جلسه دوم و سوم می‌بیند مطالب تکراری
هستند و غیرمفید. خدا رحمت کند امام را. نکته‌هایی در کلامشان بود که بکر بودند و تازه
و تکرار هم نمی‌شدند. آقای خامنه‌ای هم همین طورند
.

نیاز اسلام و
مسلمین به چنین اشخاصی است. نیاز اسلام و مسلمین به مجتهدی که فقط بداند در یوم‌الشک
آیا می‌شود به حساب ماه رمضان روزه گرفت یا نه، نیست. این مسئله‌ را هم باید دانست،
اما نیاز مسلمین با این رفع نمی‌شود. نیاز مسلمین به مجموعه‌ای رفع می‌شود که در رأس
آن، این جور امور هستند و ما بحمدالله در بحران‌هایی که پیش آمد، به فضل الهی و درایت
ایشان، سربلند بیرون آمدیم.

می‌گویند انگلستان
در سیاست‌بازی، پیر میکده و پیر استعمار است. امریکا هم در کنار انگلستان ورزیده شد.
مجموعه اروپا هم مجموعه‌ای هستند که با تبادل افکار ورزیده شده‌اند. اینها دست به دست
هم دادند که ما را محو و نابود کنند. صحبت این نبود که نفت یا گندم را قطع کنند. اصل،
بنای نابودی ما را دارند و بنای نابودی هر کسی را که دارد مثل ما فکر می‌کند. الان
واقع جنگ سوری‌ها این است که آنها دارند کفاره رفاقت با ایران را پس می‌دهند. جنگ با
حزب‌الله و مقاومت هم در واقع پس دادن کفاره رفاقت با ایران است.

در برابر این
همه مغزهای متفکر مارخورده و افعی شده، بلکه افعی خورده و اژدها شده، هنوز مملکتی به
نام ایران داریم و روی پای خودمان ایستاده ایم، ولو این‌ که قدر عافیت را نمی‌دانیم
و متوجه نیستیم که خداوند چگونه ما را کمک کرده است. اینها همه عنایت‌الله است. این‌
که امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ به این سئوال که شما در عبادت پروردگار، آیا خدا را دیدید؟
می‌فرمایند: «لم اعبد ربا لم اره»، من خدای ندیده را عبادت نمی‌کنم، خدا به چشم سر
که دیده نمی‌شود، به دست که لمس نمی‌شود. امیرالمؤمنین(ع) خدا را با آن ابزاری که باید
دید، می‌بینند.

امام با ابزاری که باید جهان را دید و شناخت، می‌دیدند و می‌شناختند و لذا امام
وقتی که در حرم مطهر امیرالمؤمنین(ع) جلوی ضریح می‌ایستادند و می‌خواستند زیارتنامه
بخوانند، دستشان می‌لرزید و با یک دست، دست دیگرشان را می‌گرفتند. این امام نه اسلحه
داشت و نه لشکری و نه طیاره‌ای و طوری بر او سخت گرفتند که در اواخر اقامت در نجف شاید
بیش از پنج نفر با امام نبودند.

درنجف بیشتر
بیوتات با امام خوب نبودند. بهتر است مطلب را باز نکنم، اما خداوند منان متعال زیر
بغل امام را گرفت و ایشان را باعزت وپیروزی به ایران برگرداند.

انقلاب پیروز
شد، همه عالم، از شرق و غرب دست به دست هم دادند و جنگ را بر ما تحمیل کردند تا امام
و ایران را از بین ببرند، اما: «ویابی الله الا ان یتم نوره». خداوند این چراغ را برافروخته
نگه داشت.

 امیدواریم تا آخر هم همین‌ طور
باشد، به شرط این‌ که ما گناه نکنیم که گناهمان دامنگیرمان شود. خداوند منان متعال
چنین رهبری را نصیب ما کرد: «شکراً لک یا الله».

من در میان همه
فضلا و بزرگان علمی و اساتید، کسی را نمی‌بینم که نه‌تنها شبیه آقای خامنه‌ای، بلکه نزدیک به ایشان هم باشد.
خداوند منان متعال، ایشان را بعد از امام ذخیره کرد و انصافاً هم خوب اداره کرد.

همین فتنه
88 واقعاً جنگ علیه نظام و نقطه اوج همدستی همه دشمنان برای براندازی نظام و شاید نقطه
اوج تدبیر و اشراف ایشان هم بود.

در جمع مردم
ایران و علمای حوزه‌های دینی ایشان در رأس است. برو برگرد ندارد.

بعد از امام،
آیا کسی بهتر از ایشان می‌توانست اداره کند؟ خیر، چنین کسی را نداشتیم و نداریم.     

پی‌نوشت‌ها:

 1.قرآن کریم، سوره مائده، آیه 38  

 2.قرآن کریم، سوره جن، آیه 18

 

 

سوتیترها:

 

2. قبل
از حرکت امام به پاریس، یک روز آقای فرقانی یک پاکت آورد و به من داد که پشت آن
نوشته بود: «این پاکت در خدمت شما باشد و بعد از فوتم آن را باز و به محتوای نامه،
هر چه که هست عمل کنید». من به‌محض این‌که
این نامه را دیدم، تنم لرزید.

 

 

امام شش ماه یا یک سال قبل از رحلتشان بود که به من فرمودند:
«آقای کریمی! الحمدلله آقایانی که در امر استفتا با من کار کرده‌اند، کاملاً با مبانی فتاوای من آشنایی دارند. در
همان دفتر استفتا سئوالات را پاسخ بدهید و فقط اگر مواردی پیش آمد که مشکل پیدا
کردید، پیش من بیاورید.» از آن به بعد استفتائات با مهر دفتر استفتا پاسخ داده می‌شدند.

 

 

5.

در قصه
استفتائات مخصوصاً امام راحل خیلی برایم زحمت کشیدند. در پاسخ به سئوالات شرعی که چگونه
جواب بدهیم و مسائل چگونه هستند، انصافاً امام استادی‌شان را در حق بنده تمام و بسیار
در پیشبرد کار به من کمک کردند.

 

6.

استعداد فوق‌العاده‌ای در آقای خامنه‌ای هست، در حافظه، در بُعد نظر، در توجه به
متون آیات و روایات و آنچه که باید از آیات و روایات استفاده شود و در فهم کلمات فقها،
ایشان مافوق اقران خود هستند.

بنده
با توجه به شناختی که نسبت به آقای خامنه‌ای
پیدا کرده بودم و در جلساتی که خدمت ایشان بودم، با بحث‌هایی که می‌شد،
دیدم بینی و بین ربّی، استعداد فوق‌العاده‌ای که در ایشان هست، در حافظه، در بُعد نظر، در
توجه به متون آیات و روایات و آنچه که باید از آیات و روایات استفاده شود و در فهم
کلمات فقها، ایشان مافوق اقران خود هستند.لذا بعد از آقای اراکی ایشان را
به عنوان مرجع تقلید معرفی کردم. بینی و بین ربّی این جور تشخیص دادم و الان هم به
این معتقدم

 

 

7. خداوند
منان مواهبی به امام و مواهبی هم به آقای خامنه‌ای مرحمت فرمود. با ملاحظه این مواهب،
من همین ‌طور که گام به گام پیش می‌رویم، می‌بینم مواهب در ایشان روز به روز رو به
ازدیاد است و خدا را شکر می‌کنم که مرا هدایت کرد و آنچه را که پیشنهاد کردم و حرفش
را زدم ، الحمدلله اشتباه نرفتم.

 

 

بنده
وقتی برخی از خصوصیات را در ایشان می‌بینم، گام به گام مطمئن‌تر می‌شوم که خداوند منان
متعال به ایشان مواهبی داده که به دیگران نداده است.

8.

کثیری
از سخنرانی‌های مهم آقای خامنه‌ای سخنرانی یک فرد عادی نیست، کما این‌ که سخنرانی‌های
امام هم این‌ طور بود.

 

9.

من در
میان همه فضلا و بزرگان علمی و اساتید، کسی را نمی‌بینم که نه‌تنها شبیه آقای خامنه‌ای،
بلکه نزدیک به ایشان هم باشد.

 

10.

بعد
از امام، آیا کسی بهتر از ایشان می‌توانست اداره کند؟ خیر، چنین کسی را نداشتیم و نداریم.

/

مصائب دنیاطلبی

حضرت آیت‌الله
حسین مظاهری

در این بحث درباره یکی
دیگر از عوامل سقوط که از سایر عوامل خطرناک‌تر است، سخن خواهیم گفت
که همانا دلبستگی به زرق و برق دنیا و مشغول شدن بدان است.

امام حسین«سلام‌الله
عليه» می­فرمایند: «النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى ألسِنَتِهِم
يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّت مَعَايِشُهُم فَإِذَا مُحِّصُوا بِالبَلَاءِ قَلَّ
الدَّيَّانُون‏»(۱)

بنابر تعبير نوراني آن
حضرت، مردم بندۀ دنیا هستند. تا وقتي در معرض امتحان قرار نگرفته‌اند، ممکن است
مردود نشوند. امّا کمتر کسي مي‌تواند در امتحان، موفق گردد.

دنیا به معنای عام، عبارت
از ثروت، شهوت و ریاست است و اگر کسي با یکی از این ‌سه عامل امتحان شود، سربلندي
او در امتحان مشکل است. اگر انسان دلبستگی به دنیا پیدا کرد، معلوم نیست بتواند در
امتحان‌ها نمره بیاورد، حتي اگر از نظر علمي و معنوي، بلندمرتبه باشد. ولي اگر
انسان تابع و پيرو امیرالمؤمنین«سلام‌الله عليه» باشد، در سخت‌ترين امتحانات نيز
پيروز مي‌شود، چنانکه آن امام بزرگوار فرمودند:

«وَ اللَّهِ لَو
أُعْطِيتُ الأَقَالِيمَ السَّبعَةَ بِمَا تَحتَ أَفلَاكِهَا عَلَى أَن أَعصِيَ
اللَّهَ فِي نَملَةٍ أَسلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلتُه‏»(۲)

به خدا قسم اگر عالم هستی
را یک طرف قرار دهند و به من بگویند که به یک مورچه ظلم کن و پوست جو را بی‌جا از
دهان مورچه بگیر، نمی­کنم. یعنی عالم هستی اصلاً و ابداً در مقابل ظلم به مورچه،
نزد آن امام بزرگوار ارزش ندارد.

همه و به خصوص شيعيان
بايد چنین باشند، امّا متأسفانه بسياري از افراد، در مقابل مال دنیا، خود را گم می­کنند.

«كَلاَّ إِنَّ الإِنسانَ
لَيَطغى‏، أَن رَآهُ استَغنى‏»(۳)

وقتي انسان با پول يا
رياست، احساس بي‌نيازي کند، سرکش می­شود يا اگر کسي خود را نساخته باشد، در هنگام
تحريک غریزۀ جنسی، مردود مي‌شود. امّا آنکه توانسته است خود را بسازد، در مواضع
حسّاس، امداد الهي او را نجات مي‌بخشد. قرآن کريم، از زبان حضرت یوسف«عليه‌السّلام»
که توانست در امتحان الهي سربلند شود، مي‌فرمايد:

«وَإِلاَّ تَصرِف عَنِّي
كَيدَهُنَّ أَصبُ إِلَيهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الجَاهِلِينَ»(۴)

يعني اگر خداوند در صحنه­ها
به فریاد من نرسیده بود و مرا کمک نکرده بود، به آن زنان تمایل پیدا می­کردم و
مردود مي‌شدم.

 

فريب دنيا و خسران دنيا و
آخرت

قرآن کريم تعبير«مَتاعُ
الحَياةِ الدُّنيا»(۵) را براي دنیاي به معنای عام به کار مي‌برد و به
بشريّت هشدار مي‌دهد که مراقب فريب دنيا و زندگي دنيوي باشند که موجب سقوط و تباهي
آنان خواهد شد.

«فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ
الحَيَاةُ الدُّنيَا وَ لَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ»(۶)

قرآن کريم در اين آيۀ
شريفه، زنگ خطر براي مواظبت از فريب دنيا را در کنار زنگ خطر براي مراقبت از فريب
شيطان که ذاتاً فريبنده است، بيان مي‌فرمايد و اين طرز بيان، حاکي از نقش مؤثر
دنياطلبي در سقوط انسان به درّۀ شقاوت و بدبختي است و ضرورت پرهيز از تمايل و
دلبستگي به دنياي فاني را آشکار مي‌سازد.

بنابراين انسان بايد با
مبارزه و با تحمّل سختي‌هاي فراوان، به جايگاهي برسد که صفت قناعت پیدا کند و
دلبستگی به دنیا نداشته باشد؛ به گونه‌اي که دنیای حرام، نتواند او را فریب دهد.
سير مختصري در تاريخ گواه اين واقعيّت است که متأسفانه اکثريت قريب به اتفاق آدميان
در اثر دلبستگي به دنيا، در امتحانات الهي مردود شده و موجبات خسران دنيا و آخرت
را براي خود و حتي ديگران فراهم کرده‌اند.

 

مصايب ناشي از دنياطلبي

پيامبر اکرم«صلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌وسلّم»
می­فرمایند: «مَن أَصبَحَ وَ الدُّنيَا أَكبَرُ هَمِّهِ فَلَيسَ مِنَ اللَّهِ فِي
شَيءٍ وَ أَلْزَمَ قَلبَهُ أَربَعَ خِصَالٍ هَمّاً لَا يَنقَطِعُ عَنهُ أَبَداً وَ
شُغُلًا لَا يَنفَرِجُ مِنهُ أَبَداً وَ فَقراً لَا يَبلُغُ غِنَاهُ أَبَداً وَ
أَمَلًا لَا يَبلُغُ مُنتَهَاهُ أَبَدا»(۷)

عبارت «فَليسَ مِن الله
في شي‏ء»، در قرآن کريم يک مرتبه و براي کساني که با اجانب ارتباط دارند استفاده
شده و در روايات نيز بسيار کم استعمال شده است و به اين معناست که خداي تعالي
اعتنا به شخص مورد نظر ندارد و از تحت ولایت الهي خارج مي‌گردد. به عبارت روشن‌تر،
پروردگار عالم رشتۀ ولایت خود را از این شخص قطع مي‌کند.

بر اساس اين حديث نوراني،
اگر کسی همّ و غمش دنیا باشد و دلبستگی به آن داشته باشد، اول مصیبتش این است که
خداوند به او اعتنا نمي‌کند و دست عنایت خود را از روی سر او بر مي‌دارد و بدا به
حال کسی که دست عنایت خداوند روی سر او نیست و حق تعالي او را به خودش واگذاشته
است. به قول یکی از بزرگان: اگر دنياطلبي هیچ مصيبتي به جز اين نداشت، بس بود که
بفهمیم مذموم و مضر است و علاوه بر اينکه خسران دنیا و  آخرت را به همراه دارد، مانع بزرگي براي سعادت
و رستگاري است.

اما این روایت شریف می­فرماید
علاوه بر این، در دل شخص دنياطلب، چهار خصلت پديد مي‌آيد:

خصلت اوّل: «هَمّاً لَا
یَنقَطِعُ عَنهُ أبَداً»، يعني دل او پر از غم و غصه و دلهره و اضطراب خاطر و
نگرانی مي‌شود. اکنون جامعۀ ما چنین است. بسياري از مردم شبانه‌روز خود را همراه
با غم، غصه و نگرانی سپري مي‌کنند تا از دنيا بروند.

کمتر کسي پیدا می­شود که
غم و غصه و اضطراب خاطر و نگرانی نداشته باشد، مگر اينکه از اولیاء الله باشد؛
کساني که از گذشته غم و از آینده ترس ندارند و زندگی آنان منهای غم و غصه و اضطراب
خاطر و نگرانی است. خوشا به حال آن کسانی که این حالت را دارند. «أَلا إِنَّ أَولِياءَ
اللَّهِ لا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُونَ»(۸)

خصلت دوّم: «شُغلاً لَا
یَنفَرِجُ مِنهُ أبداً»، يعني دل او مشغول به دنيا است و ماديّات آن را برده است.
به جای اینکه مشغول معنویات و رابطه با خدا باشد، حتي در نماز خود نيز به فکر دنیا
و ماديّات است. شبانه روز مشغول دنيا است؛ بیداری او به امور دنیوي مي‌گذرد و
هنگام خواب نيز خواب دنیا را می­بیند. چنين کسي به جاي زندگي، به مرگ تدريجي مبتلا
مي‌گردد.

خصلت سوّم: «فَقراً لَا
یَبلُغُ غِنَاهُ أبَداً»، يعني هميشه محتاج است. ممکن است ثروت و امکانات داشته
باشد، اما صددرصد محتاج است. الان جامعۀ ما در احتياج کامل به سر مي‌برد و حتي
بسياري از متموّلين خود را با چک و سفته محتاج کرده‌اند. در روایات آمده است که
برخي، دنیا را مثل آب دریا می­بینند و هرچه از آن بنوشند، تشنه‌تر می­شوند. افراد
دنياطلب که هم و غم آنان دنیاست و همه وقت به فکر دنیا هستند، چنين محتاج مي‌شوند.
افراد بسياري وجود دارند که از امکانات خوبي برخوردارند، اما دل آنان محتاج است.
گويا فقر و احتياج، در عمق ذات آنان نهفته است.

این روایت شریف می­فرماید
افرادی که دلبستگی به دنیا دارند، معلوم است که نمی­توانند استکمال کنند و ساقط می­شوند.
زيرا دل چنين کساني محتاج به دنیاست و در حالي که از نظر پول و امکانات و از حيث
خوراک، پوشاک، مسکن و ازدواج در رفاه کامل به سر مي‌برند، اما مثلاً محتاج ارضاي
غریزۀ جنسی هستند. چشم‌چراني مي‌کنند و همواره به فکر شهوت و اميال جنسي بوده و از
فکر همسر و زندگي خويش غافل هستند. 

خصلت چهارم: «أمَلاً لَا
یَبلُغُ مُنتَهَاهُ أبَداً»، يعني آمال و آرزوهاي بي‌جا، سراسر وجود انسان دنياطلب
را تسخير مي‌کند. به اندازه‌اي راجع به آرزوهاي دور و دراز تخيّل مي‌کند که گويا
قرار است هزار سال در این دنیا زندگي گند و فکر هزار سال دیگر را هم می­کند. ممکن
است فردا بمیرد، اما چه افکاری و چه آمال و آرزویی دارد که مصیبت بزرگی برای دل او
شده است. افراد دنیاپرست و ریاست‌طلب و یا کساني که شهوت جنسی آنها را برده است،
اسير آمال و آرزوهاي خود هستند و راه گريزي هم ندارند، مگر اينکه دست از دنياپرستي
بردارند.

 

دنياطلبي، موجب سلطه
بيگانگان  

روایت ديگري از پيامبر
اکرم «صلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌وسلّم» در برخي کتب معتبر اهل سنّت نقل شده است که
فرمودند:

قال رسول الله: «يوشَك
الأمم أن تَداعَى عَلَيكُم كَمَا تَداعى الاكلَة إلَى قصَعتهَا. فَقالَ قَائِل :
وَمن قِلّة نَحنُ يَومَئذ؟ قَال: بَل أنتُم يَومئذ كَثير، وَ لكِنَّكُم غُثاءً
كَغُثاءِ السّيل، وَ لينزعنّ الله مِن صُدور عَدوِّكم المَهابَة مِنكُم وَ
ليقذِفَنّ الله فِي قُلوبِكم الوَهن. فَقال قَائِل: يا رسول الله، وَ مَا الوَهن؟
قَال: حُبّ الدُّنيَا وَ كرَاهِيَةُ المَوت.»(۹)

رسول اکرم فرمودند: زماني
فرا مي‌رسد که دشمن بيگانه نظير گرسنه‌اي که به ظرف غذا حمله مي‌کند، بر مسلمانان
هجوم مي‌آورد. مسلمانان با تعجب پرسيدند: آيا علّت اين استثمار، کم بودن تعداد
مسلمانان است؟ فرمودند: خير، بلکه آنان بسيارند، امّا چون مسلمان واقعي نيستند و
به اصطلاح پوشالي و توخالي هستند، بيگانگان بر آنان مسلّط مي‌شوند و همۀ امکانات
آنان را به يغما مي‌برند. نظير اکنون که استکبار جهانی برای بلعیدن عالم اسلام به
بيش از يک ميليارد مسلمان هجوم آورده است و علاوه بر تسلّط بر مسلمانان، در صدد
اين است که همه استثمار شوند و نوکر اجانب باشند.

 سپس فرمودند: در چنين زماني، ابهّت مسلمانان از
دل کفّار و اجانب می‌رود و وهن در دل مسلمانان ریخته می‌شود. از ايشان سؤال شد که
وهن چيست؟ فرمودند:«حُبّ الدُّنيَا وَ كرَاهِيَه المَوت»

يعني دنياطلبي، حبّ دنيا
و دلبستگي به ماديّات موجب مي‌شود که از مرگ بترسند و زير بار شهادت نروند. آنگاه
اجانب و  استثمارگرها بر آنان مسلّط مي‌شوند،
ذخاير و امکانات آنان را مي‌برند و اجازۀ استقلال به آنان نمي‌دهند. افزون بر اين،
فرهنگ غربي آنان را احاطه مي‌کند و منجر به نابودي آنان مي‌شود.

 

راهکار رهايي از
دنياطلبي 

راهکار رهايي از دنياطلبي
و مصايب ناشي از آن، بازگشت به قناعت و زهد و بازگشت به دنياي حلال و مورد تأييد
اسلام است. اسلام عزيز نمي‌فرمايد که دنيا را فراموش کنيد، بلکه دلبستگي به دنيا و
پرداختن به دنياي حرام را مذمّت فرموده و در عوض، مسلمانان را براي تلاش در راستاي
آبادي دنياي حلال، سفارش مي‌فرمايد.

«وَ ابتَغِ فيما آتاكَ
اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ وَ لا تَنسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنيا»(۱۰)

قرآن کريم می­فرماید:
مسلمان بايد به صورت توأمان به فکر آبادي دنيا و آخرت خود باشد. يعني همین‌طور که
براي سعادت و رفاه اخروي تلاش مي‌کند، بايد جهت تأمين خوراک، پوشاک، مسکن و ازدواج
خود و اطرافيان و حتي جامعه، سعي وافري داشته باشد تا جامعۀ اسلامی محتاج نباشد.

 

 

پي‌نوشت‌ها

1. بحارالانوار، ج 44، ص 382.

2. نهج‏البلاغه، خطبه 224.

3. علق، 7-6.

4. يوسف، 33.

5. قصص، 61.

6. لقمان، 33.

7. مجموعة ورام، ج 1، ص 130.

8. يونس، 62.

9. سنن ابي داوود، ج 2، ص 313.

10. قصص.

 

 

سوتیترها:

1ـ شیعه امیرالمؤمنین«ع» باید
چنین باشد: «وَ اللَّهِ لَو اُعطِیتُ الاَقالِیمَ السَّبعَةَ بِمَا تَحتَ اَفلاَکِهَا
عَلَی اَن اَعصِیَ اللّهَ فِی نَملَةٍ اَسلُبَهَا جُلبَ شَعِیَرةٍ مَا فَعَلتُ: به
خدا قسم عالم هستی یک طرف باشد و به من بگویند به یک مورچه ظلم بکن و پوست جويی را
بی‌جا از دهان مورچه بگیر، این کار را نمی‌کنم»؛ یعنی عالم هستی اصلاً و ابداً در مقابل
ظلم به یک مورچه پیش من ارزش ندارد.

 

2ـ جامعه اسلامی نباید محتاج
باشد. جامعه اسلامی همان‌طور که به فکر آخرتش هست، باید به فکر دنیایش هم باشد. پس
چه چیزی بد است؟ این دنیای حرام و دلبستگی به آن است که بد است و انسان را به سمت جهنم
می‌کشاند. درنهایت هم اگر همّ و غم انسان دنیا باشد، عامل سقوط برای او دنیاطلبی و
دنیاپرستی است.

 

/

دنیا مزرعه آخرت است

 

حضرت آيت‌الله مجتبي تهراني

مروري بر مباحث گذشته

بحث ما راجع ‏به حب دنیا بود و گفتیم که نگرش الهی تنها نگرش همسو با
عقل بشر است و از سوی انبیا و اولیا عرضه شده است.  طبق این نظر، خدا و آخرت باید هدف و محور و دنیا
و زندگی دنیوی باید وسیله‏ای برای رسیدن به این هدف باشند، لذا اگر کسی بخواهد
آخرت را تحصیل نماید، باید از دنیا بهره بگیرد. از سوی دیگر، وقتی انسان می‏خواهد
زندگی کند، باید از ابزار و وسايل معیشتی دنیا استفاده کند تا حیات او در دنیا به‏
شکل طبیعی ادامه پیدا کند.

پس حیات دنیوی با ابزار دنیوی تفاوت دارد. یکی وسیلة تحصیل آخرت است
و یکی وسیلة معیشت. یعنی بین مسئلة «زندگی» و «ابزار زندگی» یک رابطه و نسبت «آلی
و اصالی» وجود دارد. مثلاً پول هدف نیست، بلکه وسیله‏ای برای زندگی مادی است. از طرف
دیگر همین زندگی مادی و دنیوی وسیله‏ای است برای تحصیل آخرت که در آیات و روایات
ما، به هر دوی آنها اشاره شده است.

کسانی که نگرش الهی دارند، باید نسبت به مواهب طبیعت، دید ابزاری داشته
باشند، یعنی مواهب دنیوی را وسیله‏ای برای حیات دنیوی و حیات دنیوی را وسیله‏ای
برای حیات اخروی بدانند. هدف اقصی، زندگی اخروی است و زندگی دنیوی وسیلة آن است،
اما همین زندگی دنیوی، هدف ابزار مادیت و مظاهر طبیعت است، لذا غایت اصلی آخرت و
وسیلة صِرف، ابزار مادی است.

حال کسی که دین و به خدا و قیامت باور دارد و صاحب چنین نگرشی به
عالم ماده و ابزار و وسايل زندگی است، باید همة اینها را برای رسیدن به هدف اقصای
خویش به ‏کار گیرد و کاملاً تابع خدا باشد. کسی که می‏خواهد به هدف اقصای اخروی
دست پیدا کند، مجاز نیست برای ادامة حیات خویش از هر وسیله‏ای استفاده کند یا هر
کاری را انجام دهد. این، همان «محدودیت در خواسته‏ها و توانسته‏ها»ست.

 

محدودة
استفاده از ابزار مادی

معنای
«تشریع الهی» و «مقدمیت دنیا و ابزار مادیت»

بحث اول
در بارة معنای اصطلاحی این محدودیت است. «محدودیت در خواسته‏ها» همان بحث «تشریع»
است که خداوند انسان را به ‏واسطة احکام شرعیه و حلال و حرام‏هایی که جعل فرموده،
محدود مي‌کند، لذا یک انسان با نگرش الهی مجاز نیست هر گونه که بخواهد از ابزار
طبیعت استفاده كند، چون ممکن است این ابزار مادی که برای حیات دنیوی او کارایی دارند،
با حیات معنوی او که هدف اصلی اوست منافات داشته باشند. این حالت با وسیله بودن آن
ابزار منافات دارد و دیگر حتی نمی‏توان برای حیات دنیوی هم از آن استفاده کرد، هر
چند که برای ادامة حیات مادی، کارایی داشته باشد.

 

«شرع»
یعنی دستورالعمل سعادت

لذا هم
مواهب مادی و هم حیات دنیوي، بايد کلیدي برای زندگي اخروي باشند و در همان جهت به ‏کار
گرفته شوند. این کلید‏ها، ابزار و وسايلِ تحصیل هدف اصلی ما هستند، ولی باید برای
به ‏کارگیری کلید‏ها به دستورالعملی که سازندة آنها داده است، مراجعه کنیم. او
باید بگوید که براي استفاده از اين ابزار، چه كار بايد كرد.  دستورالعمل استفاده از ابزار مادی، یعنی
«تشریع». خداوند با تشریع احکام دینی، راه بهشتي شدن را به ما نشان می‌دهد و مشخص
می‌کند که از کدام ابزارهای مادی می‏توان استفاده و از کدام باید اجتناب کرد.

 

محدودة
استفاده از ابزار مشروع

«استفاده
برای بقا» نه بیشتر از آن

امّا
بحث دوم راجع ‏به مقدار استفاده از مواردي است که در بهره‏گیری از آن مجازیم. بحث
اين است كه آيا ما مي‌توانيم هر مقدار که ‏مایلیم از اين موارد استفاده كنيم یا در
اینجا هم محدودیت وجود دارد؟ مثلاً اگر دست از «حرام‏ها» برداشتیم، می‏توانیم از
همة «حلال‏ها» بدون هیچ محدودیتی استفاده کنیم؟  این‌ طور نيست كه انسان بتواند هر قدر که می‏خواهد
از تنعمات دنیوی حلال و مشروع استفاده كند، بلکه استفادة انسان از موارد حلال نیز
باید در حد «وسیله» باشد، یعنی انسان باید ابزار مادی را در حدی به‏کار گیرد و از
تنعمات طبیعی لذت ببرد که وسیلة بقای حیات اوست و زندگی مادی او را به اعتدال
می‏رساند. انسان نباید نه آن قدر بر خود سخت بگیرد که جانش به ‏خطر بیفتد و نه آن‏
قدر خود را در لذائذ و شهوات غرق کند که از تحصیل آخرت باز بماند. آنچه در آیات و
روایات در مورد دنیا و بهره‏گیری از لذائذ حلال آن مطرح شده همين است كه بايد از
حلال الهي در حد وسيله بودن استفاده كرد. این مطلب، کاملاً با عقل انسان نیز همسوست.

 مواهب طبیعي و مادی، وسیله‌اي برای زندگی و حیات
دنیوی انسان هستند و انسان هم تركيبي از روح و جسم است. «جسم» مركبي براي «روح»
انسان است که باعث سرپا بودن روح می‌شود و آن را در این نشئة هستی سیر می‏دهد. حال
زندگی در دنیا نیز وسیله‌اي است برای زندگی آخرت و تحصیل کمالات معنوی، پس انسان
باید در حدی كه زندگی‏ در دنیا به ابزار مادي نياز دارد، از آنها‏ استفاده کند،
یعنی بايد تنها به ‏مقداری که برای ادامة حیات نیاز دارد، از ابزار مادی بهره‌ ببرد.

 

«تأمین
آتیه» یک فکر الهی نیست!

حال
ممکن است کسی بگوید: ما برای ادامة زندگی دنیا نیاز به تأمین آتیه داریم و باید
وسايل زندگی را فراهم کنیم تا بتوانیم به ‏حیات خود را ادامه دهیم، لذا لازم است
که در تحصیل ابزار زندگی و وسايل مادی بسیار تلاش کنیم. آيا انسان مي‌تواند بگويد
چند سال زنده مي‌ماند؟! شما برای چند سال زیستن در دنیا باید وسیله تهیه کنید؟ این
سئوال یک بن‏بست ایجاد می‏کند و آدمی متحیر می‏ماند چه کند. آیا به‏ دنبال تحصیل
دنیا باشد، چون ضرورت زندگی اوست و شاید سال‏ها زنده بماند و یا دنیا را رها کند،
چون نمی‏داند تا کی در دنیا باقی می‏ماند و شاید هم لحظه‏ای دیگر بمیرد؟(1)

 

«مرگ»
یک رویداد حتمی و نامعلوم

در
روایات ما مسئلة مرگ و جاودانه نبودن انسان، اولاً مسلم‏ترین، وجدانی‏ترین و به تعبير
برخی روایات یقینی‏ترین مسئله‏ای است که در این عالم وجود دارد و ثانیاً در عین
حال، مسئله‌اي است كه براي انسان مشکوک است و زمان آن مشخص نیست. ما همه می‏دانیم
که خدا به کسی سند نداده است که چقدر در دنیا زنده خواهد بود. همه می‏دانیم که
انسان مسلماً می‏میرد؛ اما از زمان وقوع مرگ بی‏اطلاعیم. همین تردید نسبت به یک
واقعة حتمی و یقینی، برایمان سئوال ایجاد می‏کند که چقدر باید در دنیا ابزار و
وسیله تهیه کنیم؟

انسان
باید تنها به ‏مقدار زیستش در دنیا از ابزار مادی استفاده کند و اضافه بر آن به ‏درد
نمی‏خورد. كسي كه نگرش‏ الهی دارد و می‏داند بايد از اين زندگی عبور كرد و زندگي
دنيوي وسیله‌اي برای زندگي اخروي است، آيا مي‌تواند بگويد که مقدار توقف او در اين
دنيا چقدر است تا به همان اندازه، وسایل مورد نيازش را تهیه کند؟

اگر خدا
به ما سند داده بود مبني كه چقدر در اين دنيا زنده مي‌مانيم، چنين كاري ممكن بود.
مثلاً اگر به ما مي‌گفت شما 50 ‏سال در دنيا زنده مي‌مانيد، در آن صورت ما نيز به
اندازة 50 ‏سال خواروبار، خوراک، پوشاک و مسکن فراهم می‏كرديم، اما ‏چنین اطمینانی
وجود ندارد و همه می‏دانیم که در یک زمان نامعلوم، خواهیم مُرد‏. حال تنظیم
بهره‏گیری از ابزار مادی با میزان عمر نامشخص، چگونه ممکن است؟

 

به ‏اندازة
«رفع نیاز فعلی» باید از دنیا بهره برد!

وظیفه
این است که انسان به ‏اندازه‏ای که فعلاً نیاز دارد، دنیا را تحصیل نماید و بی‏خود
و بی‏جهت به ‏دنبال زیاد کردن مال و اموال نباشد. برای همین است که اولیای خدا
فرياد می‏کشند: اي انسان؛ بی‌جهت اعصاب خود را خراب نکن! کفشت را پاره نکن! بی‏خود
دنبال طلب مال فراوان و استمتاع از لذات مادی نباش! همه براي این است كه می‏خواهند
بگویند زندگی منتهی به مرگی که زمان رسیدنش نامشخص است، ابزار زیادی نمی‏خواهد.

 

تطبیق
بحث با روایات معصومین

ما را چه به دنیا؟!

آیات و
روایات زیادي در اين زمينه وجود دارند و من، بیش از  400 ، 500 آیه و روایت در این مورد ديده‌ام كه
از بين اين مجموعة گسترده، فقط به چند نمونه از آنها‏ اشاره مي‌كنم.

روزی
عمر خدمت پیغمبر اکرم«ص» رسید و ديد حضرت روی حصیری نشسته‌اند و شاخه‌هاي حصیر روی
بدن مبارک ایشان خط انداخته است. گفت: آقا؛ چه می‏شد شما این حصیر را جمع می‏کردید
و به‏جاي آن، فرشی زیر پایتان مي‌انداختيد تا اين‏ اتفاق نمی‏افتاد و پایتان
ناراحت نمي‏شد. پیغمبر فرمود: «مَالی وَ للدُّنْیَا؟! مَا مَثَلِی وَ مَثَلُ
الدُّنْیَا إلّا کَراکِبٍ سَارَ فی یَوْمٍ صَائِفٍ وَ اسْتظلّ تَحْتَ شَجَرَةٍ
سَاعَةً مِنْ نَهارٍ ثُمَّ رَاحَ وَ تَرَکَ»؛(2) مرا با دنیا چه‏کار
است؟ مَثَل من و دنیا، مثل یک سواره است كه به ‏سوي مقصدی حركت مي‌كند، هنگامي ‌كه
زير آفتاب نیمر‏وز، در حال حرکت است، درختی را مي‌بيند و زیر آن توقف می‏کند. بعد
از كمي استراحت هم وقتي خستگی‏اش برطرف شد، آنجا را ترك مي‌كند.(3)
پیغمبر چقدر زیبا زندگی دنیا را ترسیم می‏کند که به همین مقدار کوتاه است و لازم
نیست این ‏طور برای آسایش در آن تلاش کرد. ما می‏خواهیم یک ساعت زیر این درخت
بنشینیم، بعد هم بلند شویم و برویم. حال که قرار است زود از اینجا برویم، چرا یک
فرش عالی پیدا کنیم و زير پای خود پهن كنيم؟ باید بعد از مدتي این فرش را روي زمین
بگذاریم و برویم، چون نمي‏توانيم آن را همراه خود به سرای ديگر منتقل كنيم.

 

باید
«جان» را به قیمت «تمام دنیا» خرید!

در
تعبیرات علی«ع» هم آمده است كه فرمود: «الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ
وَ النَّاسُ فِيهَا رَجُلَانِ رَجُلٌ بَاعَ فِيهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا وَ رَجُلٌ
ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا»؛(4) دنیا گذرگاه است، توقفگاه و
قرارگاه نیست و مردم هم در دنیا دو دسته‏اند. یک‏ دسته کسانی که خود را به دنیا
می‏فروشند و عاقبت بدی در پیش خواهند داشت و یک‏ دسته هم کسانی که جان خود را
می‏خرند و از قید و بند مادیات رها می‏شوند. پس اگر كسي خود را بفروشد،
«عبدالدّنیا» می‏شود و اگر كسي جان خود را بخرد، «عبدالله» می‏شود. اولی اسیر است
و دومی آزاده. این، آزادی است و آن، بندگی و اسارت. آنکه دنیا را قرارگاه خود قرار
داده، بندة شهوت و غضب خویش است و آنکه دنیا را گذرگاه خود قرار داده، آزاده است و
بندة سرفراز خدا.

حضرت در
جای دیگری فرمود: «أَهْلُ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ يُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِيَامٌ»؛(5)
اهل دنیا، مانند اهل کاروانی هستند که ایشان را می‏برند و آنها‌ در خوابند. یک ‏‏وقت
هنگام مرگ چشم باز می‏کنند و می‏بینند که در گمرک برزخ ایستاده و دارند از آن گذر
می‏کنند. وقتی از این وطن کوچ مي‌كنند، مي‌فهمند كه آنجا وطن اصلی‌شان نبوده و آنها
در طول این مدت، مسافر بوده‏اند. این روايت این بینش را به انسان می‏دهد که زندگی
چند روزة دنیا، ارزش وقت تلف کردن برای راحت زیستن و التذاذ از تنعمات حلال را هم
ندارد، بلکه باید به‏ مقدار نیاز و ضرورت از آن بهره گرفت و تلاش خود را متوجه هدف
اصلی یعنی خدا و آخرت کرد.

 

پاسخ
علی«ع» به کسی که از مشکلات مالی شکایت داشت!

حسن‏بن‏محبوب
نقل می‏کند: «شَكَا رَجُلٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ«ع» الْحَاجَهَ»؛ شخصي نزد
علی«ع» از نظر امور مادی‏اش شکایت کرد. از جمله‏هایی که علی«ع» به او فرموده این
معنا به دست می‏آید که زیاده‏طلبی‏ آن شخص موجب شده بود تا نزد حضرت برود و شكايت
كند. البته زیاده‏طلبی جزء فطرت انسان است و باید وجود داشته باشد و چیز بسیار خوبی
هم هست، اما بحث در این است كه باید در کدام کانال قرار بگیرد و نسبت به چه چیزی
إعمال شود. این شخص زیاده‏‏ طلبی خود را در کانال انحرافی امور مادی ریخته بود.
«فَقَالَ عَلی«ع»: اعْلَمْ أَنَّ كُلَّ شَيْ‏ءٍ تُصِيبُهُ مِنَ الدُّنْيَا فَوْقَ قُوتِكَ
فَإِنَّمَا أَنْتَ فِيهِ خَازِنٌ لِغَيْرِكَ»؛(6) بدان که هر چه بیش از
احتیاج زندگی‏ات به دست آوری، در واقع انباردار و خاذِن دیگری خواهی بود.

 

دنبال زیادی
در دنیا نباشید!

علی«ع»
در جای دیگر فرمود: «وَ لَا تَسْأَلُوا فِيهَا فَوْقَ الْكَفَافِ»؛ در دنیا بیشتر
از کفاف نخواهید، «وَ لَا تَطْلُبُوا مِنْهَا أَكْثَرَ مِنَ الْبَلَاغِ»؛(7)
و بیشتر از آنچه که شما را به هدف می‏رساند، مطالبه نکنید. بلاغ بودن دنیا، همان
وسیله بودن نسبت به آخرت است. به ‏مقداری دنبال دنیا باشید که شما را به آخرت
برساند.

حضرت در
جای دیگر فرمود: «يَسِيرُ الدُّنْيَا خَيْرٌ مِنْ كَثِيرِهَا وَ بُلْغَتُهَا
أَجْدَرُ مِنْ هَلَكَتِهَا»؛(8) کمِ دنیا بهتر از زیاد آن است و آنچه
انسان را به مقصد برساند بهتر از آن چیزی است که آدمی را هلاک کند.

عبارات
حضرت در این ‏باره متعدد و فراوانند. «يَا ابْنَ آدَمَ مَا كَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِكَ
فَأَنْتَ فِيهِ خَازِنٌ لِغَيْرِكَ»؛(9) هر چه که بیش از نیاز خویش کسب
کنی، برای دیگران خواهد ماند و تو خزانه‏دار آن هستی.

همة اینها
جملات علی«ع» است و معنایش آن است که به‏ مقدار نیاز متعارف زندگی دنیا و به ‏اندازه‏ای
که با آن می‏توان زندگی را گذراند، به‏ سراغ دنیا بروید، نه بیشتر. این حرف‏ها،
بحث‏های نظری و فلسفی نيستند، بلكه با توجه به بینش وجدانی انسان بیان شده‌اند، یعنی
معصومین بر محور وجدانیات دربارة ميزان بهره‏گیری از ابزار مجاز طبیعی دنيا
دستورالعمل داده‌اند و حرف‏هایشان کاملاً مطابق با دریافت‏های وجدانی بشر است.

 

یک تذکر
بسیار مهم

جمع
میان «زیاده‏طلب نبودن» و «کار و تلاش کردن»

ممکن
است شخصی بگوید: من می‏توانم از راه حلال، خیلی بیشتر از آنچه دراختیار دارم،
دربیاورم، پس اگر باید به اندازة کفاف به ‏سراغ دنیا رفت، من هم وقتی به ‏اندازة
نیاز خود کسب کردم، دیگر می‏روم و در گوشة خانه می‏نشینم! این حرف غلط است. کسی که
می‏تواند به ‏طور متعارف، مال بیشتری کسب کند، از این ‏کار خودداری نکند! بلکه
مازاد بر نیاز خویش را برای آخرت خویش انفاق کند! اصلاً انفاقی که در شرع بیان شده
است، برای همین موارد است. یعنی انفاق در جایی است که انسان بیش از آنچه که به ‏طور
متعارف به آن محتاج است، در دست داشته باشد و آن را در راه خدا ببخشد. به این نحو بهره‏گیری
انسان از ابزار دنیوی، به مقداری خواهد بود که سلامتی انسان حفظ شود و سرپا بماند.
پس بحث اصلی، بحثِ مصرف به ‏اندازة احتیاج است، نه کار و تلاش به‏ مقدار
نیاز! 

 

علی«ع» یکی از بزرگ‏ترین مولدین ثروت،
ولی زاهد در دنیا!

آموزه‏های
اسلامی و همچنین سیرة معصومین، به ما می‏گویند که انسان باید بسیار کار و مازاد
نیاز خود را در راه خدا انفاق کند. علی«ع» صبح تا شب روی زمین کار و تلاش می‏کرد،
اما استفاده‏اش از دارایی‏های فراوانش، در حداقل ممکن بود. موقوفاتی که آن حضرت
داشت، در تاریخ بی‏نظیر است و شاید کسی مانند ایشان ثروت و دارایی تولید نکرده است.
حضرت همة قنواتی را که حفر و همة باغ‏هایی را که ایجاد کردند، در راه خدا انفاق کردند.
این‏طور نبود که حضرت جز یک نان جو نداشته باشد که بخورد و یا به این دلیل که
مصرفش بیش از این نیست، کمتر کار کند! هم کار می‏کرد و هم ثروت فراوانی داشت، اما
بهره‌گیری‏اش بسیار ناچیز و در حد ضرورت بود، لذا این غلط است که کسی بگوید چون با
روزی چند ساعت هم خرجم در می‏آید، پس بقیه‏اش را باید رها کنم و بخوابم!(10)

روایات
سقف استفاده از حلال‏ها را هم تعیین کرده‏اند. یک انسان موحد باید به ‏طور متعارف
و به آن مقدار که می‏خواهد در دنیا زندگی کند، به‏ سراغ حلال الهی و بهره‏گیری از
التذاذات برود.

 

آزادی
انسانی دیگران، هدف اولیای الهی

حرکت همیشگی اولیا،در مسیر هدایت
انسان‏ها

انسان
هم از نظر خواسته‏ و هم از نظر توانائی محدود است و ما در امور مادی و دنیایی به
نسبت خواسته‏ها و توانائی‌هایمان آزادی مطلق نداریم. آزادی در مکتب الهی غیر از
آزادی در مکتب مادی است. «آزادی الهی» یعنی این که انسان از «آزادی خواستن» و
«آزادی توانستن» آزاد شود و «آزاد مادی»، در حقیقت حیوان شدن و اسیر هوا و هوس شدن
است، لذا انبیا و اولیای الهی که به ‏دنبال هدایت انسان‏ها بودند، روی همین نکته
تأکید می‌کردند و می‏خواستند  دیگران را از
اسارت خواسته‏هایشان رهایی بخشند. اولیای خدا تا آخرین نفس در همین مسیر قدم
بر‏داشتند و این هدف را دنبال ‏کردند.

 

ارشادات کریم اهل بیت«ع» در آخرین لحظات

جناده می‏گوید:
بر امام حسن«ع» وارد شدم و دیدم حال حضرت، بسيار دگرگون است. لحظات آخر عمر امام
بود. جناده براي اينكه در اين لحظات آخر از امام حسن تحفه‏ای بگیرد، عرض کرد:
«عِظْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه»: ای پسر پیغمبر! موعظه‏ام کن! امام فرمود: «یا
جناده! اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ»: اي
جناده! آمادة سفر آخرت باش و زاد و توشة اين سفر را قبل از آنکه أجلت فرا برسد،
فراهم کن! این خطاب حضرت به همه است، چون ما نمی‏دانیم لحظة مرگ ما چه وقت است و
یک‏ وقت چشم باز می‏کنیم و می‏بینیم لب مرز قرار داريم و دارند ما را به نشئة دیگر
عبور می‏دهند.(11)

بعد
امام فرمود: «یا جناده! أَنَّكَ تَطْلُبُ الدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُكَ»؛(12)
ای جناده؛ تو دنیا را طلب می‏کنی، ولی مرگ به ‏دنبال توست در حالي‌ كه خودت غافلی.
غم و اندوه روزی را که نیامده است بر روزی که در آن قرار داري میفکن! غصه چه چیز
را می‏خوری؟ مگر خدای من و تو «نعوذ بالله»! مرده است! اگر بیش از آنچه که قوت و
کفاف زندگی توست، به‏دست آوری، انباردار و خزانه‏دار دیگری خواهي بود. در حلال
دنیا حساب است، در حرام آن عقاب و در شبهات دنیا عتاب! از مذلت معصیت خدا به‏ سوی
عزت تقوا بیرون رو…!

(مشروح
اين سلسله مباحث بزودي در قالب “كتاب رسائل بندگي”توسط موسسه مصابيح
الهدي منتشر خواهد شد)

 

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ ممکن است انسان یک لحظه بیشتر زنده
نباشد! اينكه می‏گویند: «افتاد و مُرد» اشتباه است، بلکه باید گفت: «مُرد و
افتاد»! مسئله این است. هیچ‌گاه نمی‏توان مرگ را پیش‏بینی کرد.

2ـ بحارالانوار، ج 70، ص 119.

3ـ در نقل دیگری آمده است پیغمبر این‏طور
جواب او را دادند: «مَا لِي وَ الدُّنْيَا إِنَّمَا مَثَلِي وَ مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ
رَاكِبٍ مَرَّ لِلْقَيْلُولَةِ فِي ظِلِّ شَجَرَةٍ فِي يَوْمِ صَيْفٍ ثُمَّ رَاحَ وَ
تَرَكَهَا».

4ـ نهج‌البلاغه، حكمت 133.

5ـ نهج‌البلاغه، حكمت 64.

6ـ بحارالانوار، ج70، ص 90.

7ـ نهج‏البلاغه، خطبه 45.

8ـ غررالحکم، ص 366.

9ـ نهج‏البلاغه، حكمت 192.

10ـ یک عدّه از افراد تنبل یا جاهل این
مسائل را با هم مخلوط‏ می‏کنند و می‏گویند: مصرف به‏ قدر کفاف، یعنی تلاش نکردن
بیش از نیاز! این تفکّر باید اصلاح شود.

11ـ خدا نیاورد آن روزي را که زبان حال
ما این باشد: (رَبّ‏ِ ارْجِعُونِ* لَعَلىّ‏ِ أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ)؛
خدايا برگردانم از این مرز عبورم نده. شاید توشه‏ای برای آخرتم فراهم بکنم. سورة
مباركة مومنون، آيات99،100.

12ـ بحارالانوار، ج44، ص 139.

 

 

سوتیترها:

1.

حیات دنیوی با ابزار دنیوی تفاوت دارد. یکی
وسیلة تحصیل آخرت است و یکی وسیلة معیشت. یعنی بین مسئلة «زندگی» و «ابزار زندگی» یک
رابطه و نسبت «آلی و اصالی» وجود دارد. مثلاً پول هدف نیست، بلکه وسیله‏ای برای زندگی
مادی است. از طرف دیگر همین زندگی مادی و دنیوی وسیله‏ای است برای تحصیل آخرت.

 

2.

انسان باید تنها به ‏مقدار زیستش در دنیا
از ابزار مادی استفاده کند و اضافه بر آن به ‏درد نمی‏خورد. كسي كه نگرش‏ الهی دارد
و می‏داند بايد از اين زندگی عبور كرد و زندگي دنيوي وسیله‌اي برای زندگي اخروي است،
آيا مي‌تواند بگويد که مقدار توقف او در اين دنيا چقدر است تا به همان اندازه، وسایل
مورد نيازش را تهیه کند؟

 

3.

آموزه‏های اسلامی و همچنین سیرة معصومین،
به ما می‏گویند که انسان باید بسیار کار و مازاد نیاز خود را در راه خدا انفاق کند.
علی«ع» صبح تا شب روی زمین کار و تلاش می‏کرد، اما استفاده‏اش از دارایی‏های فراوانش،
در حداقل ممکن بود. موقوفاتی که آن حضرت داشت، در تاریخ بی‏نظیر است و شاید کسی مانند
ایشان ثروت و دارایی تولید نکرده است.

 

 

/

راه حق و صراط مستقیم

حضرت آيت‌الله حسن‌زاده آملي

انسان هیچ‌گاه خالی از امتحان نیست. دار، دار امتحان و ترقی
و تکامل است و تکامل انسانی بدون کتل‌ها و گردنه‌ها و رهزن‌ها و دزدها و یاغی‌ها ممکن
نیست. از آن دشمن همخانه که نفس آدمی و بزرگ‌ترین دشمن اوست گرفته تا دشمن‌های
بیگانه و بیرونی. این دشمنان‌ همواره بوده‌اند و هستند و ما باید همواره مراقب نفس
باشیم، کشیک او را بکشیم و پاسدار عزت و سعادت و شرف خود باشیم تا بتوانیم این
گوهر گرانبهای سعادت ابدی‌ را حفظ کنیم و کشتی مقصود را به ساحل به سلامت برسانیم.

اگر غفلت شود، در این دریا نهنگ‌های بسیار هستند و ناخدا
باید خیلی حواسش جمع باشد. دشمنان‌ در کمینند و مواظبت و مراقبت می‌خواهد. الان همه
ما کم و بیش دوست و دشمن خود را تمیز می‌دهیم و می‌فهمیم دوستان ما چه کسانی هستند،
چه کسانی خیر ما را می‌خواهند و دشمنان واقعی ما چه کسانی هستند. الان من و شما
نباید افرادی باشیم که یک فرد ناشناخته‌ای در لباس دین و با لهجه دین و با الفاظ
دینی، در کنار مزرعه یا مدرسه، ما را بقاپد.

شما مردمی هستید که نعمتی به شما روی اقبال کرده است که
عالمیان روی شما و قیامت شما حساب می‌کنند. قیامت اسلامی و قیام جهانگیر است.
زانوی دزدها به لرزه افتاده، دل دشمنان‌ می‌تپد، از شما می‌ترسند، به انحاء
گوناگون دسیسه می‌کنند تا وحدت شما را در هم بشکنند. امروز روز تفرقه نیست، روز
اتحاد و یگانگی است. همان طور که دست هم را گرفتیم و طاغوت و طاغوتیان را از این
سرزمین راندیم و این مرز و بوم را از آن شیاطین پاک کردیم، الان هم باید این سنگر
و دژ را حفظ کنیم، مبادا دشمن در ما رخنه کند، صف‌های متحد ما را به انحاء مختلف
بشکند، اوضاع را در هم و برهم و ایجاد اختلاف و فتنه کند، چون دزد همیشه بازار را
آشفته می‌خواهد.

می‌دانیم که این درنده‌های دنیازده ذره‌‌ای رحم و مروت
ندارند. جوانان، دختران و پسران، دشمنان خود را شناخته‌اند و خوب می‌دانند چه
کسانی خیر و سعادت آنها را می‌خواهند. کسانی سعادت شما را می‌خواهند که در معنا
باغبان دین‌ و از جانب پیغمبر«ص» و آل پیغمبر«ع» مأمورند تا نهال‌های وجود انسان‌ها
را به کمال‌ برسانند.

این مسئولیت بزرگ به عهده روحانیت است و دشمن از این سنگر
هراس دارد. بیم آن‌چنان او را فرا گرفت که مبادا آیت‌الله العظمی صدر «اعلی الله
مقاماته و رفع الله درجاته» هم در عراق همان کاری را بکند که رهبری الهی ربّانی عظیم‌الشأن
اسلامی ایران کرد، چون لانفرق بین احدٍ من رسله. آنان بیم داشتند صدام و دولت
ننگین و قبیح و بی‌شرمش سقوط کنند و پس از او نیز نوبت به دیگر مستبدین برسد و لذا
آن بزرگوار را به شهادت رساندند. ما از صدام، آن مزدور بیگانه و اجنبی کم صدمه
نخوردیم و در طی یک سال گذشته هم دیدیم که مزدوران دست‌نشانده غربی‌ها در این مرز
و بوم چه کردند و چه افراد اهل قلم، درس خوانده و زحمت کشیده‌ای را یکی پس از
دیگری به شهادت رساندند و خدا می‌داند که چه نقشه‌هائی برای این آب و خاک کشیده
بودند. اینها چیزهائی نیستند که ما بی‌‌خبر بوده باشیم.

روزی در مجلس فاتحه‌ای، تنی چند از دوستان تشریف داشتند. یکی
از دوستان گفت خیلی آثار خستگی در چهره شما می‌بینم. شما را چه شده؟ جناب
سیدالساجدین فرمود: «شرق و غرب عالم را کفر بگیرد، چون قرآن با من است و هراسی
ندارم. نه این که قرآن در جیب من است، آن حقیقت قرآن است که با من است.» قصد قیاس
در میان نیست که قطره را با اقیانوس چه کار؟ کرمک شب‌تاب در مقابل آفتاب عالم‌تاب
به حساب نمی‌آید. محدود را چگونه می‌توان به بی‌نهایت نسبت داد؟ گفتم خستگی ندارم،
ولکن وضع مجلس خسته‌کننده بود. چه شده است که مردم شهر ما، جوانان و پیران ما این
قدر بی‌حالند؟ بازاری‌ها، کسبه، اهل شهر، شهرستان‌ها و ما مردم حومه شهرها چرا این
قدر بی‌خبریم؟ چه چیزی دل ما را از ما گرفته و میرانده است؟ کجایید؟ نمی‌بینید که
چنگال درنده‌ها به خون آیت‌الله صدر، عالم الهی ربّانی به خون آغشته شده است؟ این
درنده‌ها می‌خواهند سنگرهای حیات و حفاظت شما را از بین ببرند و بعد هم از شما
چیزی باقی نمی‌گذارند. خواهر گرامی او، آن عالمه فاضله اهل قلم و رشیدی را که
شهادتش گواه رشادت اوست، شما جوانان نباید بشناسد.  حدود 15، 16 سال است که داریم فریاد می‌کشیم و می‌گوییم:
جوانان! تحصیلکرده‌ها! در باره امور دینی‌تان چه جوابی دارید که بد‌هید؟ بنده روی
تعصب عرض نمی‌کنم که تمام شرق وغرب عالم را تفسیر المیزان علامه طباطبایی «روحی له
الفداء» کافی است. این حرف‌ها سنگین هستند. این چینه برای هر چینه‌دان و این لقمه
برای هر دهانی نیست. شهادت نصیب هر کسی نمی‌شود، هر کسی قابلیت آن را ندارد، هر
کسی اهل نماز نمی‌شود. آن دهانی که روزه می‌گیرد خیلی سعادتمند است، آن کسی که
حلال و حرامش را پاییده و متوجه شده که نظام احسن عالم را جهانبانی و مدیری و
ناظری است و این کشتی عالم، خدائی دارد؛ حرام خدا عقاب و حلال او حساب دارد؛ دار
هرج و مرج نیست و بالعدل قامت السموات و الارض است؛ خلقت و پیکر و ظاهر و  باطن شماست، دنبال چه کسانی می‌رود؟

دقت کنید که چه افرادی شما را فرا گرفته‌اند؟ و لا تُطع مَن
اَغفَلنا قَلبَهُ عَن ذِکرنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ و کانَ اَمرهُ فُرطا. به دنبال چه
کسانی می‌روید؟ چه کسانی شما را شکار کرده‌اند؟ وقت آن نیست که بی‌تفاوت باشیم، ما
در سر گردنه‌ایم و باید حواسمان خیلی جمع باشد. پدر و مادر ما ذوالحقوق و افراد
اجتماع و شهر و حومه همه مسئولند. این که بارها ‌گفته‌ایم: «یا اباعبدالله لیت
کنّا معک و نفوز معکم فوزاً عظیما»، این که وقتی ‌شنیدیم که امام در روز عاشورا
فرمود :«هل من ناصر ینصرنی، هل من ذاب یذوبّ عن حرم رسول الله» به سر و سینه زده‌ایم،
شما ای آقای امامیه! آقای دین‌دار! آقای بیدار! توئی که بر سر و سینه می‌زدی و
لبیک لبیک می‌گفتی، امروز وقت لبیک است، ای کاش من بودم و فائز بودم، امروز روزش
است.

شنیدم که بعضی از ایادی آلوده دست‌نشانده‌های اجانب و مردمی
پلید به بعضی از قراء و روستاها رفته‌اند و داشتند معرکه می‌گرفتند. آفرین بر مردم آن مرز و بوم،
آفرین بر مردم آن قراء و روستاها، الحمدلله شنیدم که آنها را نپذیرفتند گفتند ما
خودمان معلم و دین و روحانی و قرآن داریم. شما چه کاره‌اید؟ از کجا آمده‌اید؟ شما
ناشناخته‌ها از کجا آمده‌اید؟ ما خودمان افراد شناخته‌شده و دلسوز داریم. نپذیرفتند و
ردّشان کردند و عذرشان را خواستند. صد آفرین!

شما چه‌تان است؟ چه کم دارید؟ از چه کسانی می‌هراسید؟ منطق
ندارید؟ زبان ندارید؟ می‌خواهند آمال و نیّات پلید خودشان را پیاده کنند. خودش
آیات قرآن را نمی‌فهمد و قرآن حالی‌اش نمی‌شود. قرآن که مجله و روزنامه نیست، کتاب
موش و گربه که نیست، نوشته‌های بچه مچه‌های شرقی و غربی که نیست. تو فدایی کی
هستی؟ فدایی دشمن؟ دشمن ایران؟ دشمن استقلال مردم؟ دشمن ناموس مردم؟

مردک می‌گوید من باید به زور سرنیزه در آب و خاک شما بیایم و
شما را به بار بکشم و سرمایه شما را به تاراج ببرم. مرا در خانه‌ات راه ‌ندهی، به
زور می‌آیم. خواستند ایران را سفره غارتگری و چپاول اجنبی‌ها و بیگانگان کنند. با
کمال بی‌شرمی دست بچه‌ها را گرفتند که سر مرزها نروند و حافظ مرز نباشند. حفاظت
نکنی دشمن می‌آید و به جانت می‌افتد. اینها اساساً خود دشمن‌، مزدور و دست‌نشانده‌اند.
همه ما مسئولین، پاسداریم. همه باید هشیار و حافظ دین‌ باشیم. آن تکلیفی که در صدر
اسلام برای اصحاب رسول الله پیش آمد، امروز روی دوش من و توست. آنها کشته‌ها دادند،
شکنجه‌ها، آوارگی‌ها‌ و هجرت‌ها دیدند تا این سفره پرنعمت الهی به نام قرآن، مفت
به دست من و شما رسید، امروز زمان حفظ و حراست ماست.

الان چشم مردم دنیا به شماست، مجاهدت‌های شما در تاریخ و
عندالله ثبت می‌شوند، در جان شما نقش می‌بندند و به کار شما می‌آیند. الان وقت
پاسخ به «هَل مَن ناصر ینصرنی و هل من ذاب یذوب عن حرم رسول الله» است. گولتان
نزنند و شما را فریب ندهند آنها دلسوز به حال اجتماع نیستند. کدام است عمل مثبتی
که انجام دادند؟ می‌بینید که چقدر آدمکشی و فتنه کردند. دانشگاه، یعنی جایی را که
مردم توقع دارند کانون علم و معرفت و فرهنگ و محل رشد فرزندان عزیز ما باشد تا
افراد شایسته و دانشمندی بار بیایند، سنگر اغراض شومشان قرار دادند و ملاحظه
فرمودید که چه کردند. مگر دست برمی‌دارند؟ کفر در بد نهادی خود سخت استوار است و
مردم متدین خیلی بی‌حالی نشان می‌دهند.

چه به روزگار شما آوردند که کار به اینجا کشید؟ در شهر و
روستا مواظب مسجدهایتان باشید و جمعیتتان را پراکنده نکنید، چون آنها از جمعیت
وحشت دارند. نماز جمعه و نماز جماعت را که آن همه فضیلت درباره‌اش آمده است،
دریابید. خداوند می‌خواهد ما را ید واحده و متشکل ببیند. آیات قرآن می‌فرمایند که
دشمنان و مثلاً فرعون ابتدا در میان مردم پراکندگی ایجاد کرده و تفرقه انداخته و
آن‌گاه توانست
بر آنها مسلط شود. آنها به نماز ما که کار ندارند می‌خواهید نماز بخوانید؟ بروید
یک گوشه مسجد بنشینید و بخوانید. اصلاً شب و روز نماز بخوانید، کاری به نماز شما
ندارند. آن چیزی را که نمی‌خواهند وحدت شماست. این تجمع را نمی‌خواهند. آنها از
این تجمعات است که می‌ترسند: «وَلا تُطِع مَن اَغفَلنا قلبُه عَن ذِکرنا وَ
اتَّبَع هواهُ و کانَ اَمرهُ فُزُطا».

شما سرمشق و دستورالعمل لازم دارید و باید خودتان را بسازید،
چون آن طور که اینجا ساخته شوید برای ابد همان گونه خواهید بود. وقت هم خیلی کم
است. عمری نمانده است، باید خودتان را بپائید و بکوشید که نفس مطمئنه و نفس آرمیده
داشته باشید. تا دشمن را خفه نکنید، نمی‌توانید نفس آرام داشته باشید. این نمازها،
این وحدت‌ها همه برای خفه کردن دشمن است. غافل نباش که این نظام هستی را حسابی است.
غافل نباش که عوالمی را در پیش داری. غافل نباش که خود مزرعه و زرع و زارع خودی.
غافل نباش که امروز تکلیف مهمی به من و شما روی آورده است. غافل نباش که جز پیغمبر
و آل پیغمبر و روحانیت متعهد دلسوزی نداری، خداست و نمایندگان او. از این شیاطین و
رهزنان بترسید.

ما هنوز هم حقیقت دین را و صورت و قابلیت نفس ناطقه انسانی
و روح خود و کتاب وجود خودمان را نمی‌شناسیم. این کتاب را فهمیده ورق نزد‌ه‌ایم و این
غفلت و بی‌خبری سبب بسیاری از بدبختی‌ها و گرفتاری‌ها شده‌است. دار، دار تحصیل
کمال و علم است. انسان عرشی است و به جایی می‌رسد که می‌تواند در ماده کائنات تصرف
کند. کسانی که جوانان نونهال و نورسته ما را به بازی گرفته‌اند، دنیازده‌ها
و غرب‌زده‌ها و مزدوران آنها بویی از انسانیت نبرده‌اند. انسان را همین صورت ظاهر
و قد و قامت و کالبد مادی و صوری‌ پنداشته‌اند. دنیا اینها را گرفتار کرده و دچار
بی‌خبری و وسوسه کرده است.

دار، دار تحصیل
کمال و انسان شدن است. هدف مقدس انبیاء این است که به امر الهی، افراد بشر را به
کمال انسانی‌شان برسانند. عقل کل، پیغمبر اکرم«ص» فرمود فرزند خودتان را می‌خواهید
به دایه بدهید، در اخلاق و منش و روش آن دایه، در خَلق و خُلقش دقت کنید، چون خوی
دایه از مجرای شیر در طفل اثر می‌گذارد. شیر و غذای مادر مؤثر است، شیر با وضو و
بی وضوی مادر دو نحوه اثر می‌بخشد. ملای مکتب، معلم، محیط، فرهنگ موثرند. فرزندان
بی‌رنگ ما باید
در فرهنگ رنگ بگیرند. مواظب رنگ فرهنگتان باشید. جای «به من چه» گفتن است؟ جای
تجاهل کردن و چشم‌پوشی کردن است؟ محیط فرهنگ محیط تعلیم و تربیت نونهالان اجتماع
است وگرنه اجتماع به سوی تباهی و فساد می‌رود: «و کانِ اَمرهُ فُرُطا». آب و خاک و
کسب و کار و بازار و باغ و بستان اینها همه اسباب و وسایل و معدّات برای رسیدن به
آن مقام شامخ و عالی‌ای است که در پیش داریم. آب رودخانه را می‌بینید که با چه
سرعتی می‌رود؟ ما شدیدتر به سوی عالم ماوراء می‌رویم. وقتی نمانده است و جای امروز
و فردا و مسامحه کردن نیست. شما می‌خواهید چشم و گوش فرزندان بی‌رنگ‌تان را به‌کلی
ببندند تا شکارشان کنند؟ اینها تکلیف و وظیفه‌ من و شما و اجتماع است. اگر تغافل
کنید و خودتان را کنار بکشید و خدای ناخواسته بی‌تفاوتی نشان بدهید، خودتان را
گرفتار می‌کنید و به چنگال درندگانی می‌افتید که به حال شما هیچ رحمی نمی‌کنند.
همان طور که جناب اباعبدالله الحسین«ع» فریاد برآورد و فرمود مردم دارید به قهقرا
می‌روید.

 شهادت جناب آیت‌الله
صدر به عالم روحانیت حیات بخشید و آبرو داد و ثمره شهادت ایشان را به‌زودی خواهید
دید. همان طور که از ابتدا عالم تشیع این افتخار را داشته است که شاگردان
امیرالمؤمنین«ع» را یکی پس از دیگری شهید کردند. حجربن عدی، کمیل و بلال تا امروز
شاگردانی از عالم تشیع، بزرگان نامدار اهل قلم و علم و حقیقت و تقوی، مفسر قرآن،
مبین دین رحمه‌الله علیهم اجمعین.

قدر نعمت ولایت را بدانید. لنگر این کشتی ملتهب، ولایت است.
این کشتی غرق شدنی نیست و مستعدّین را به ساحل مقصود می‌رساند. این
چراغ خاموش شدنی و این آفتاب غروب کردنی نیستند. در عین حال من و شما هم وظیفه‌ای
داریم. هدف، انسان شدن، تقّرب الی الله و به کمالات انسانی رسیدن است. انبیاء که
برای کشورگشائی نیامدند. پیغمبر«ص» وقتی امیرالمؤمنین را به سوی یمن می‌فرستد به ایشان
می‌فرماید: «یا علی! یک دل به دست تو بیدار و متنبّه شود و به سوی حقیقت عالم سیر
و سلوک کند و قدم بردارد. یک دل آگاه شود و به اسلام روی بیاورد برای او بهتر است
از همه چیزهائی که آفتاب بر آنها می‌تابد».  

خداوند تبارک و تعالی امضا نفرمود که آفریده‌های او اصرار
بر گناه بورزند و اولیا و رسولان و مسئولین امر ساکت باشند و امر به معروف و نهی
از منکر نکنند. فرمود قیام برای من بهتر و شیرین‌تر است. اینک حجت بر همه تمام است
و هیچ بهانه‌ای در دست کسی نیست و بَدا به حال کسی که در چنین بحرانی بی‌تفاوت
باشد، زیرا دشمن آنچه را که دارید از شما می‌گیرد.

 

سوتیترها:

1.

 نعمتی به شما روی
اقبال کرده است که عالمیان روی شما و قیامت شما حساب می‌کنند. قیامت اسلامی و قیام
جهانگیر است. زانوی دزدها به لرزه افتاده، دل دشمنان‌ می‌تپد، از شما می‌ترسند، به
انحاء گوناگون دسیسه می‌کنند تا وحدت شما را در هم بشکنند. امروز روز تفرقه نیست، روز
اتحاد و یگانگی است.

 

2.

شما سرمشق و دستورالعمل لازم دارید و باید خودتان را بسازید،
چون آن طور که اینجا ساخته شوید برای ابد همان گونه خواهید بود. وقت هم خیلی کم
است. عمری نمانده است، باید خودتان را بپائید و بکوشید که نفس مطمئنه و نفس آرمیده
داشته باشید. تا دشمن را خفه نکنید، نمی‌توانید نفس آرام داشته باشید. این نمازها،
این وحدت‌ها همه برای خفه کردن دشمن است.

 

3.

قدر نعمت ولایت را بدانید. لنگر این کشتی ملتهب، ولایت است.
این کشتی غرق شدنی نیست و مستعدّین را به ساحل مقصود می‌رساند. این چراغ خاموش شدنی
و این آفتاب غروب کردنی نیستند. در عین حال من و شما هم وظیفه‌ای داریم. هدف،
انسان شدن، تقّرب الی الله و به کمالات انسانی رسیدن است.

/

جهاد اختیاری و رحمت الهی (2)

حضرت
آيت‌اله مصباح يزدي

 

امام خمینی (ره) و توفیق جهاد در عرصه‌های
مختلف

الف) جهاد علمی و بسط فلسفه

امکان ندارد یک فرد بتواند در همۀ عرصه‌ها
در خط اول باشد. گاه خدای متعال به برخی توفيق می‌دهد که دو یا چند عرصۀ جهادی را
جمع کنند که البته توفیقی بسیار استثنایی است؛ همانند توفیقی که به امام خمینی (رضوان‌اله‌علیه)
داده شد. در سال 1332، وقتی من به قم آمدم، ایشان در مسجد محمدیه درس می‌گفتند.
عصرها درس اصول و بعد از مدتی، صبح‌ها درس فقه هم می‌گفتند. درس فقه ایشان محدودتر
و درس اصول پرجمعیت‌تر بود.(1) به‌‌هر روی، ایشان استاد حوزه بودند و
یکی از مصداق‌های جهادی در ایشان جهاد علمی بود. در آن دوره، در زمینۀ بحث‌های
حوزوی، اختلاف‌نظرهایی وجود داشت و برخی (چه به‌سبب قصور در تشخیص و چه به‌‌سبب
عوامل دیگر) تنها سبک خاصی از تعلیم‌ و تعلم در رشته‌های خاص حوزوی را می‌پذیرفتند
و در قبال بعضی از رشته‌ها بی‌مهر بودند. (2) گاه فقط بی‌مهری نبود،
بلکه با آن مبارزه می‌شد؛ مانند رشته‌های فلسفه و عرفان. گاه، تلاش در این رشته‌ها
واقعاً جهاد بود. یکی از جهادهایی که امام (رضوان‌اله‌ علیه) در زمینۀ علوم حوزوی انجام
دادند، این بود که ایشان علوم عقلی را از استادانی مانند مرحوم آقای شاه‌آبادی
(رضوان‌اله‌ علیه) به‌‌خوبی آموختند و کوشیدند در تدریس فلسفه شاگردانی همچون
مرحوم آقای مطهری (رضوان‌اله ‌علیه) را پرورش دهند. امام (رضوان‌الله ‌علیه) در
مدرسۀ فیضیه، درس اخلاق نیز می‌گفتند که عصرهای پنج‌شنبه برگزار می‌شد و درس دیگر
ایشان که نسبتاً خصوصی هم بود و امثال آقای مطهری در آن شرکت می‌کردند، درس اسفار
بود. در چنان دوره‌ای، صرف تدریس این درس و پرورش چنین شاگردانی، خود نوعی جهاد
بود؛ زیرا این درس‌ها مخالفان بسیاری داشت و امام بایستی با آنها مبارزه می‌کرد.
گاه، کار به‌جایی می‌رسید که بعضی از تنگ‌نظران به این رشته‌ها نسبت کفر می‌دادند
و این داستان معروف است که استکان مرحوم آقا مصطفی را به این علت آب کشیده بودند
که پدر ایشان اهل فلسفه است، پس هم خودش و هم پسرش مرتدند! چنین مشکلاتی در عرصۀ
علمی قم و در میان روحانیت وجود داشت و امام (رضوان‌اله‌علیه) با تلاشی مُجدّانه
این سدها را شکست و در این زمینه بعد از ایشان مرحوم علامه طباطبایی (رضوان‌اله‌علیه)
کار نهایی را انجام دادند.

 

ب) جهاد اخلاقی

امام در درس اخلاق کاری می‌کرد که گاه
افرادی در کلاس اخلاق ایشان از فرط گریه غش می‌کردند. من در این کلاس نبودم، اما
به‌‌یاد دارم که برخی می‌گفتند عده‌ای در پای موعظه ایشان، آن‌چنان گریه می‌کردند
که گاه بی‌هوش می‌شدند. گذشته از این کلاس، رفتار خود ایشان نیز جهادی اخلاقی بود.
در میان شاگردان و نزدیکان، ایشان چنان رفتار می‌کرد که شیوۀ رفتارش تربیت بود.
برای مثال، اگر فردی در بین راه از امام چیزی می‌پرسید، ایشان می‌ایستاد و پاسخِ
پرسش او را می‌داد و سپس بعد از راه‌ انداختن آن فرد حرکت می‌کرد؛ یعنی حاضر نبود
هنگام راه ‌رفتن در خیابان یا کوچه، کسی دیگری هم همراهش راه بیاید و در مقابل
دیگران تظاهر کند که شاگردان زیادی دارد. همیشه، تنها راه می‌رفت و اجازه نمی‌داد
کسی با او همراه شود؛ البته، بعدها به‌‌دلیل مسائل سیاسی و مرجعیت، انجام یک‌سری
از کارها ضروری بود و ایشان حداقل آنها را انجام می‌داد؛ زیرا مراجعات مختلفی به
ایشان می‌شد و گاه باید فوراً پاسخ کسی را می‌دادند، اما به‌ هر روی، آن وقتی که
ایشان استادی ساده بود، بسیار متواضع، بی‌پیرایه، بی‌تکلف، بی‌ادعا و آماده برای
فداکاری در راه وظیفه بود. حکایت مسائل سیاسی و انقلاب هم که روشن است و شرح
پیروزی انقلاب بسیار مفصل است. امام (رضوان‌اله ‌علیه) هم در جهاد علمی موفق بود و
هم در جهاد با نفس که جهاد اکبر است.

 

ج) تربیت شاگردی بزرگ مانند شهید مطهری

ایشان در راه تربیت دیگران نیز موفق بود
و مبارزان و مجاهدان بزرگی را تربیت کرد. امام (رضوان‌اله‌ علیه) با روش‌های نادرست
و انحراف‌هایی که در جامعه وجود داشت، مبارزه کرد. ايشان در جوامع علمی با تفکرهای
نادرست مبارزه کرد و راه را برای پیشرفت‌های علمی و معنوی دیگران باز کرد. یکی از
موفقیت‌هایی که خدای متعال به امام مرحمت کرد این بود که شاگردانی چون آقای مطهری
را نصیب امام کرد. مرحوم آقای مطهری به‌‌صورت‌های مختلف ابراز می‌کردند که من
تربیت‌شدۀ دو استاد هستم: امام و علامه طباطبایی (رضوان‌الله‌علیهما). مرحوم مطهری
در سخنانشان یا حتی گاه در نوشته‌هایشان، وقتی اسم این دو بزرگوار را می‌بردند،
معمولاً می‌گفتند: روحی له الفداء. مرحوم آقای مطهری افتخار می‌کرد که پرورش‌یافتۀ
چنین استادانی است و متقابلاً استادها نیز افتخار می‌کردند که چنین شاگردی دارند.
همه می‌دانیم، امام درباره ایشان فرمود: حاصل عمر من است. حرف بزرگی است که استادی
درباره شاگردش بگوید او حاصل عمر من است و اگر من هفتاد سال زحمت تدریس کشیدم،
نتیجه‌اش را دیدم. همان‌طورکه مرحوم آقای طباطبایی نیز به آقای مطهری ابراز علاقه
می‌فرمودند. علامه می‌گوید: وقتی آقای مطهری وارد جلسه درس می‌شد، من به وجد می‌آمدم،
لذت می‌بردم و شاد می‌شدم؛ زیرا هرچه می‌گفتم، ایشان درک می‌کرد و سخنانم هدر نمی‌رفت.
این تعبیر را من از هیچ استادی و دربارۀ هیچ شاگردی نشنیدم که بگوید وقتی فلان
شاگرد وارد جلسه درس من می‌شد، من به وجد می‌آمدم. حتی برخی نقل می‌کنند که علامه
گفته است وقتی ایشان می‌آمد، من به‌رقص می‌آمدم.

 

 

شهادت، مزد جهادگران الهی

 اینها برای کسانی که اهل جهادند، توفیق‌های الهی
است. مرحوم مطهری سرانجام به آرزوی دیرینه خود رسید و با فیض الهی در راه او شهید
شد؛ البته، شهادت عالمان شیعه مسبوق به سابقه و مایۀ افتخار شیعیان است. برخی از
عالمان شیعه بین علم و شهادت جمع کردند؛ برای مثال دو شهید بزرگوار، شهید اول و
شهید ثانی. یکی از افتخارات ما طلبه‌ها که هم باید به آن بنازیم و ببالیم و هم
باید از آن درس بیاموزیم کتاب شرح لمعه است؛ درسی که اکنون در همۀ حوزه‌های علمیه
شیعی عالم (تا آنجا که ما خبر داریم) تدریس می‌شود و به‌‌عنوان یکی از بهترین کتاب‌های
درسی است. شرح لمعه هم متن است و هم شرح. متن لمعه را عالمی بزرگ نوشته است و
استاد بزرگ دیگری آن را شرح داده است. هر دوی ایشان در راه خدا شهید شدند. متن را
شهید اول و شرح را شهید ثانی نوشته است. آیا چنین چیزی نشان بر این امر نیست که
جهادگران در راه خدا پاداشی عظیم دارند؛ علاوه ‌بر آنکه شهادت نصیبشان می‌شود، به
کتاب و اثرشان برکتی داده می‌شود که سالیان سال تدریس می‌شود. این افتخار پاداش آن
روح جهاد و روح اخلاصی است که در این بزرگواران بود.

 

حکایتی از شهید ثانی

در احوال شهید ثانی، شارح شرح لمعه، آمده
است که ایشان طلبۀ جوانی بود و مشغول تحصیل. وقتی ایشان از خانه بیرون می‌آمد و به‌
سمت محل درس استاد می‌رفت، کفش‌هایش را در می‌آورد و پابرهنه راه می‌رفت. خب، کاری
عجیب است که فردی که کفش دارد، هنگام رفتن به جایی خاص، کفش‌هایش را دربیاورد و
پابرهنه برود. از ایشان پرسیدند: حکمت این کار شما چیست؟ فرمود: می‌خواهم روی بال
ملائکه، با کفش پا نگذارم و سپس، اشاره کرد به حدیثی از پیغمبر اکرم (ص) که
فرمودند: «إِنَ‏ الْمَلَائِكَهَ لَتَضَعُ‏ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ».
(3)
پیامبر (ص) در مدح کسی که تحصیل علم می‌کند، فرمودند: وحوش بیابان و
پرندگان هوا برای او استغفار می‌کنند، «حَتَّى الْحُوتِ فِي الْبَحْرِ»، سپس،
فرمودند: کسی که در راه تحصیل علم حرکت می‌کند، فرشتگان الهی بالشان را زیر پای او
پهن می‌کنند که از روی بال آنها راه برود. شهید ثانی در آن جوانی‌اش چنین باوری
داشت و شاید هم بال آنها را دیده بود. به‌ هر روی، او چنین می‌اندیشید که اگر
بناست من روی بال ملائکه پا بگذارم، دست‌کم با کفش پا نگذارم. این همان جهاد اکبری
است که بزرگان ما داشتند و در پاسخ، خدا نیز این همه برکت به وجودشان داد.

نشر آموز‌ه‌های بزرگان، از وظیفه‌های مهم

اینها نکته‌های آموزنده‌ای است که باید
از این نکته‌ها استفاده کنیم و حقیقتش را درک کنیم. بنده در سفر به شرق آسیا، به
مالزی و اندونزی رفته بودم. مالزی کشوری کوچک است که چند ایالت دارد و هریک از آنها
نوعی حکومت مستقل دارند. هر ایالتی نخست‌وزیری و پارلمانی مستقل دارد. در یکی از
ایالت‌هایش به‌نام ایالت کلنتان، حدود بیست سال قبل که من به آنجا رفتم، حزب
اسلامی در انتخابات پیروز شده بود و نخست‌وزیرش روحانی‌ای بود به ‌نام آقای نیک
عبدالعزیز. او روحانی‌ای بود ساده‌پوش که در سفارت ایران در مالزی با ایشان آشنا
شدم. این حکایت را بدین دلیل عرض می‌کنم که بدانید نفوذ کلام امام خمینی (ره) چقدر
است. این نخست‌وزیر ایالتی در مالزی که از شرقی‌ترین کشورهای دنیاست، بیشتر از من
با سخنان امام آشنا بود. دقت کنید؛ بیشتر از من که سال‌ها افتخار شاگردی امام را
داشته‌ام. او در سخنان امام دقت می‌کرد و عین جمله‌های ایشان را حفظ بود. او می‌گفت
من تحصیل‌کردۀ قاهره هستم و در دانشگاه الازهر درس خوانده‌ام، اما امروز اگر کسی
بخواهد معارف اسلامی را یاد بگیرد، باید به قم بیاید و در شهری اقامت کند که امام
آنجا وجود دارد و زیر نظر او اداره می شود. بنا داشت که چند تا از دانشجوهای آنجا
را به قم بفرستد، اما متأسفانه آن دوره موفق نشدیم.

شخص دیگری دیدم که تاجر کامپیوتر بود. آن
وقت‌ها هنوز خیلی کامپیوتر رواج پیدا نکرده بود و تازه وارد بازار شده بود. روزی
او ما را برای صبحانه به سنگاپور دعوت کرد. از او پرسیدم: شما چه آشنایی‌ای با
اسلام و ایران دارید؟ گفت: حقیقت این است که من سنّی و وهابی و ضدشیعه بودم، اما
از آن روزی که با سخنان امام آشنا شدم، فهمیدم اسلام حقیقی این استاز این‌رو دست
از مذهب خودم و از وهابیت برداشتم و طرفدار شیعه شدم. امروزه هم من مروج شیعه در
سنگاپور هستم. دقت کنید، نه مُبلغی آنجا تبلیغ رفته و نه کتابی خوانده بود، فقط
آهنگ دلنشین کلام امام که از عمق جانش برمی‌خاست، آن‌چنان نفوذی داشته که او را به
تغییر واداشته بود. او می‌گفت اگر کسی بخواهد اسلام را یاد بگیرد، این اسلام مجسّم
است و مذهب درست مذهب شیعه است.

 

باقیات صالحات

امروز بعد از سی ‌و چند سال در کشورهای
اسلامی، بیداری اسلامی رواج پیدا کرده است و هم‌اکنون حکومت‌های غیراسلامی و
ضداسلامی در حال سرنگون‌شدن هستند. این حرکت‌ها نیز برگرفته از آموزه‌های امام
خمینی (ره) است. پیامبر اکرم (ص) می‌فرماید: «مَنْ سَنَّ سُنَّهً حَسَنَهً كَانَ‏
لَهُ‏ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا». (4) این سخن در فقه
قاعده‌ای قطعی است و از لحاظ اعتقادی هم مورد قبول است. شیعه و سنی هم آن را روایت
کرده‌اند. معنای آن این است که اگر کسی کار خیری را در جامعه مطرح کند و دیگران از
او یاد بگیرند و اقتدا کنند، تا روز قیامت هر کسی آن رفتار را انجام دهد، پاداشی
هم در نامۀ آن شخص اول می‌نویسند. حال، شما حساب کنید، تا روز قیامت، هرجا کسانی
اسلام‌خواه شوند، مبارزه کنند، احکام اسلام را اجرا کنند، دشمنان اسلام را نابود
کنند، به شبهه‌های مردم پاسخ دهند و… به امام خمینی (ره) هم پاداش می‌رسد. این
حرکت‌ها به برکت رفتار اوست. پس به او نیز پاداش می‌دهند. چه کسی را می‌توانید در
عالم پیدا کنید که کارش چنین برکتی داشته باشد؛ یعنی پرونده‌اش تا روز قیامت باز
باشد و هر روز صدها و هزارها ثواب برایش ضبط شود؟ این نتیجۀ جهاد الهی است. یعنی
امام خودش را وقف کار خدا و راه خدا کرد و خدا هم به او گنجی شایان بخشید. امام به
خدا گفت: خدایا، تو دوست داری این کار را بکنم، پس وظیفۀ من این است؛ اینکه چه می‌شود
و به کجا می‌رسد، به من مربوط نیست؛ زیرا وقتی تو می‌گویی بکن، من انجام می‌دهم.
عزیزان! چنین رویکردی آسان نیست و جای تأمل دارد. انسان امروز کاری بکند و تا
هزاران سال اثرش بماند و به او ثواب بدهند. ما هم اگر همت کنیم، می‌توانیم در حد
خودمان چنین کاری کنیم و به‌اصطلاح برای خودمان باقیات صالحات بسازیم. یکی از
کسانی که در این عرصه ظهور کرد و خدا به ما نشان داد که یک نفر چقدر می‌تواند در
جامعه مؤثر باشد، مرحوم استاد شهید مطهری (رضوان‌الله‌علیه) است. پروردگارا! تو را
به عزیزانت قسم می‌دهیم که روح امام و مرحوم آقای مطهری و علامه طباطبایی و سایر
کسانی را که خالصانه در راه تو جهاد کردند با پیغمبر اکرم و ائمه اطهار صلوات‌الله‌
علیهم ‌اجمعین محشور بفرما.

 

1.      
حضرت آیت‌اله
جنتی و حضرت آیت‌اله خزعلی و چند نفر دیگر از این بزرگان نیز از کسانی بودند که هم
در فقه و هم در اصول شاگرد امام بودند.

2.      
 به‌ طورکلی، نگاه به برخی از رشته‌های علمی نیز
متفاوت بود؛ برای مثال، در آن دوره، تفسیر قرآن به‌‌عنوان درس رسمی حوزه نبود و
مثلاً مرحوم حاج میرزا ابوالفضل زاهدی، شب‌های جمعه، در مسجد امام تفسیر می‌گفتند،
اما مخاطب ایشان عموم مردم و بازاری‌ها بود، نه محققان علمی. تفسیر قرآن، در زمان
مرحوم علامه طباطبایی (رضوان‌اله‌علیه)، درس رایج حوزه شد. سپس، حضرت آیت‌اله
جوادی نیز راه ایشان را ادامه دادند که خداوند بر توفیقات ایشان بیفزاید.

3.       الكافي (ط – الإسلاميه)، ج‏1، 34، باب ثواب العالم و
المتعلم.

4.     بحارالأنوار، ج‏71، 204، باب 14.

 

 

سوتيترها:

1. امام (رضوان‌اله ‌علیه) هم در جهاد علمی موفق بود
و هم در جهاد با نفس که جهاد اکبر است

 

2. اگر کسی کار خیری را در جامعه مطرح کند و
دیگران از او یاد بگیرند و اقتدا کنند، تا روز قیامت هر کسی آن رفتار را انجام دهد،
پاداشی هم در نامۀ آن شخص اول می‌نویسند

 

 

/

يادآوري نعمت ها با تكيه بر توكل

حضرت آيت‌اله جوادي
آملي

تدوين حجت‌الاسلام والمسلمين مصطفي‌پور

انسان موجودي است
كه خداي سبحان او را با سرمايه‌هايي خلق كرده تا با استفاده از آن در مسير كمال و
پيشرفت قرار گیرد و با بهره‌برداري از آنها، استعدادهاي بالقوۀ خود را به فعليت برساند
و به كمال دست يابد. اين سرمايه‌هايي كه به بشر ارزاني شد شامل سرمايه‌هاي عادي و
معنوي است كه اگر از آن به‌گونه درست بهره‌برداري کند هدف، يعني رسيدن به كمال،
تحقق پيدا مي‌كند. اما گاه انسان از آن سرمايه‌ها غفلت مي‌كند و از استفادۀ درست
آن بي‌خبر است؛ از اين‌رو نيازمند است پيوسته به او يادآوري شود كه اين نعمت چيست،
سرچشمۀ اين نعمت كيست و راه استفاده از آن نعمت چگونه است. به همین سبب قرآن در
آيات متعددي انسان‌ها را به ياد نعمت‌ انداخته است و از او خواسته كه به ياد نعمت‌ها
باشد و در پرتو یاد نعمت، یاد ولی نعمت خود نیز باشد. قرآن خطاب به مؤمنان می‌فرماید:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ ا… عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ
قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ
وَاتَّقُوا ا…َ وَ عَلَى ا… فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَْ» (مائده / 11)؛
ای کسانی که ایمان آورده‌اید نعمت خدا بر خود را، به یاد بیاورید آنگاه که گروهی
آهنگ آن کرده‌اند که به‌سوی شما دست دراز کنند و شما و آیین‌تان را نابود کنند، پس
خداوند دستشان را از شما بازداشت و از خدا پروا کنید و پیمان‌های او را نشکنید.
مؤمنان باید در امر دین و دنیای خود تنها بر خدا توکل کنند.

در سورۀ مبارک
احزاب نیز خطاب به مؤمنان می‌فرماید: «یا ایها الذین امنوا اذکرو نعمت‌ا… علیکم
اذجائتکم جنود فارسلنا علیهم ریحاً و جنود الم تروها و کان ا… بما تعملون بصیراً»
(احزاب / 9)؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید نعمت خدا را که در غزوۀ خندق بر شما
نازل شد به‌خاطر داشته باشید، آن هنگام که سپاهیانی از قبایل مختلف هم‌پیمان شدند
و آهنگ شما کردند و برای شکست آنان در شب‌های زمستانی بادی سرد بر آنان فرستادیم و
لشکریانی از فرشتگان که شما آنها را نمی‌دیدید به سویشان گسیل داشتیم و خدا به
آنچه می‌کنید، بیناست.

از این دو آیه
استفاده می‌شوند که از برنامه‌های مؤمنان آن است که به یاد نعمت‌های خدا باشند،؛ این
نعمت‌ها شامل نعمت‌های مادی و معمولی است. مصادیق نعمت‌های مادی روشن است و مصادیق
نعمت‌های معنوی نیز فراوان است. از باب مثال نعمت دین و معنویت که با بعثت
پیامبران الهی تحقق پیدا می‌کند از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداست که پیروان دین باید
با یاد آن نعمت، از آن سپاسگزاری کنند و قدر آن را بدانند و در حفظ و عمل به آن
کوشا باشند. از این نعمت بزرگ به‌عنوان فضل، یعنی نعمت سنگین یاد شده است (جمعه /
2). نعمت عقل و خرد که باید از آن برای شناخت مبدا و معاد و وحی و صراط مستقیم
استفاده کرد و با این شناخت و به‌عنوان صراط مستقیم سعادت حقیقی و ابدی را برای
خود رقم بزند.

نعمت اتحاد و
برادری نعمتی است که در پرتو حاکمیت دین در جامعه تحقق پیدا می‌کند و انسان‌ها با
قدر‌دانستن آن، از نفوذ بیگانه در خود جلوگیری می‌کنند و ملتی عزیز و سربلند می‌شوند:
«وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ ا… عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ
قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا
حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا» (آل عمران / 103)؛ «و نعمت خدا را
بر خود یاد کنید؛ آنگاه که دشمن یکدیگر بودید و او میان دل‌های شما الفت انداخت و
در پرتو نعمت او با یکدیگر برادر شدید و آنگاه که در پرتگاه گودالی از آتش بودید
پس شما را از آن رهایی بخشید.»  اشاره به نعمت
پیروزی مسلمانان در برابر دشمنان که در آیه سوره احزاب از آن یاد شده است.

از این آیات این‌گونه
استفاده می‌شود که تذکر نعمت خدا برای سپاسگزاری به سود همه است و هر انسانی باید
به یاد نعمت کنونی و رنج‌های دوران گذشتۀ خود باشد.

هرگاه انسان پس از
تذکر الهی به نعمت‌های ظاهری، مانند آب، نان، سلامتی، کشاورزی و مانند آن، یادآور
نعمت‌های باطنی شد و نعمت‌های ظاهری و باطنی خدا را شناسایی و نسبت‌به آن شکرگزاری
کرد، شایستۀ آن می‌شود که به یاد ولی نعمت بیفتد و کسی که به یاد خداست، خدا به
یاد اوست.

پاداش یاد نعمت خدا

ذکر هر چیزی پاداش
مناسب خود را دارد. آنجا که ذکر نعمت است شکر آن مایۀ افزایش نعمت است، اما بازده
و جزای ذکرِ ولی نعمت آن است که خداوند خود انسان را می‌پرورد و او را برای ابد
زنده نگاه می‌دارد تا چشم جانش گشوده شود و دیدگانش بینای  شود؛ زیرا کسانی که از یاد خدا رویگردان شوند،
در قیامت کور محشور می‌شوند و وقتی از چرایی آن می‌پرسند، خداوند می‌فرماید: «رَبِّ
لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيراً» (طه / 125)؛ پروردگارا چرا مرا
کور محشور کردی در‌حالی‌که من بصیر و بینا بودم؟» چنین جواب می‌شنوند: «كَذَلِكَ
أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى» (طه / 126)؛ آیات،
برای شما آمده است، اما شما آن را فراموش کردید؛ از این‌رو شما نیز فراموش می‌شوید»؛
یعنی کسی که خدا را فراموش کرده نابیناست که چشم درون و قلب او کور است و اگر کسی
خدا را فراموش نکند و به یاد خدا باشد چشم دل او بینا و روشن است.

پیامبر اعظم (ص) و
یاد نعمت‌های خدا

خدای سبحان از
پیامبر اکرم (ص) نیز خواسته است که به یاد نعمت‌هایی که خدا به او ارزانی داشته
است، باشد. «أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى * وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى *
وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى * فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ * وَأَمَّا
السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ * وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» (ضحی / 6 تا
11)؛ مگر تو را کودکی یتیم نیافت، پس به تو پناه داد و تو را راه نایافته دید، پس
هدایت کرد و تو را تهیدست یافت، پس توانگر ساخت، پس تو نیز یتیم را خوار و مغلوب
مکن که خود درد یتیمی را احساس کردی و سؤال‌کننده را که از تو رهنمود می‌خواهد یا
مالی می‌طلبد از خود مران و بر او بانگ مزن که خود تلخی تنگدستی را چشیده‌ای و
نیاز به رهنمود را دانسته‌ای، تو می‌دانی که همۀ این نعمت‌ها از جانب خداست، پس
نعمت پروردگارت را بازگوی و شکرش را بجای آور و در گفتار و کردار نشان بده که نعمت‌ها
دادۀ خداست.

نعمت پیروزی و حق‌‍‌شناسی
آن

نعمت موفقیت
مسلمانان در نبرد با بیگانگان و رهایی آنها از دست دشمنان به‌صورت عام و خاص در
قرآن مورد یادآوری قرار گرفته است تا مسلمانان با یاد آن نعمت‌ها، آن را حفظ کنند.
«وَاذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الأرْضِ تَخَافُونَ أَنْ
يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكُمْ مِنَ
الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (انفال / 26).

برای اینکه بدانید
خدا یاور مؤمنان است به‌یاد آورید زمانی را که در سرزمین مکه گروهی اندک بودید و
در آنجا ناتوان شمارده می‌شدید و همواره بیم آن داشتید که مردم شما را بربایند،
سپس خدا شما را در مدینه‌ جای داد و به یاری خود نیرومندتان کرد، باشد که خدا را
سپاسگزاری کنید. در واقع این آیه می‌فرماید شما به دلیل اینکه محیط‌تان ناامن بود
و می‌ترسیدید خداوند شما را جا و پناه داد و یاریتان کرد و منطقۀ شما را امن کرد؛
از این‌رو شما نیز باید با یاد این نعمت، شکر آن را بجا آورید و آن
را از دست ندهید.

اهتمام مشرکان و
منافقان در براندازی اسلام

خداوند سبحان به
مسلمانان گوشزد می‌کند که ما شما را از شرّ منافق داخلی و مشرک خارجی نجات دادیم،
نه دشمنان داخلی؛ یعنی منافقان توانستند اسلام و مسلمانان را از بین ببرند و نه
دشمنان بیرونی. منافقان توطئۀ براندازی اسلام و سرکوبی مسلمانان را در سر داشتند و
بر آن اهتمام می‌ورزیدند، ولی موفق نشدند (توبه / 74) و مشرکان نیز از جهات مختلف
درصدد آسیب‌زدن به اسلام و تضعیف مسلمانان بودند، نخست با توطئۀ تبلیغی و مانند آن
می‌خواستند مسلمانان را از اسلام دور کنند و چون موفق نشدند، با آزار و اذیت یا
بدزبانی آنها را می‌رنجاندند (ممتحنه / 2)، اما خداوند همۀ آن توطئه‌ها را خنثی
کرد و تا آنجا آنها را پیش برد که همۀ دشمنان از شکست اسلام و مسلمانان ناامید
شدند؛ «لْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ» (مائده / 3).

فرمان تقوا و توکل

به یاد نعمت خدا‌بودن،
پرهیز از نافرمانی خدا و نجات از دوزخ را در پی دارد. برای آنکه دیگران از چنین
نعمتی برخوردار شوند باید بر خدا توکل کنند؛ زیرا اگر کسی به یاد این نعمت باشد که
برای پیروزی اسلام و مسلمانان هیچ راهی جز امداد غیبی الهی نبود که به آنها عزم
راسخ داد و ترس را از دل‌های مؤمنان برداشت و شوق و شعف را در وجود آنان برافروخت،
در این صورت افزون بر اینکه خود را بدهکار خدا می‌بینند و خاضع و مطیع او می‌شوند،
نه بستانکار و مغرور، یقین می‌کنند که تنها باید به خدا تکیه و اعتماد کنند.

توکل تکوینی و
تشریعی

توکل یعنی انتخاب
وکیل و اعتماد بر وی و استناد به او؛ این مهم هم در تکوین رواست و هم در تشریع!
توکل در تشریع آن است که حق قانون‌گذاری و شریعت نهادی به خداوند واگذار شود و در اجرای
دستورهای دینی به قدرت نامحدود او تکیه و بر لطف وحی اعتماد شود.

به این دلیل توکل
بر خداوند لازم است که انسان جاهل و عاجز است و در جایگاه عجز و جاهلی به وکیل و
تکیه‌گاه نیازمند است. از این‌رو نه در امور تکوینی و اسباب و عمل ظاهری می‌تواند
به قدرت خود یا مثل خود متکی باشد (زیرا نه خود توانمند است و نه دیگری) و نه در
احکام و مسائل تشریعی و تدوین قوانین می‌تواند به غیر خدا یا دیگران توکل کند.

 

نتیجه‌گیری

از مجموعه مطالب
این گفتار و مقال استفاده می‌شود که خدای سبحان نعمت‌های فراوان مادی و معنوی در
اختیار بشر قرار داده است که او باید قدر آن نعمت را بداند و آنها را در جهت درست
به‌کار گیرد؛ چون این انسان گاه دچار غفلت می‌شود و بر اثر غفلت، نعمت‌های الهی را
فراموش می‌کند و با فراموشی نعمت، ولی نعمت را نیز فراموش می‌کند. و مومن مأمور شده است که پیوسته آن
نعمت را به‌یاد آورد؛ از این‌رو در قرآن ما را توجه داده است به یاد آن
نعمت‌ها باشیم، نعمت‌هایی چون نعمت حاکمیت دین الهی و زدودن حاکمیت طاغوت، نعمت
اتحاد و برادری در برابر نقمت تفرقه و دشمنی و جدایی، نعمت موفقیت و پیروزی، نعمت
مادی مانند رزق و روزی و نعمت سلامتی، نعمت امنیت و مانند آن، نعمت‌هایی که اگر
انسان به یاد آنها باشد آنها را حفظ می‌کند و سپاسگزار آن خواهد بود و با
سپاسگزاری از آنها، این نعمت افزون خواهد شد، اما باید توجه داشت که حفظ این نعمت
و سپاسگزاری، متوقف بر توکل و اعتماد بر خدای متعال است!

/

فضيلت خدمت به مومنين و برادران ديني

سخنان معصومین

الامام
الكاظم – عليه السّلام – : اِنَّ خَواتيمَ أعمالِكُم قَضاءُ حَوائجِ إخوانِكُم
والإحسانِ إليهِمْ ما قَدَرْتُم و الاّ لَمْ يُقْبَلْ مِنْكُم عَمَلٌ. «بحار
الانوار، ج 75، ص 379»

همانا
مُهر قبول اعمال شما، برآوردن نيازهاي برادران‌تان و نيكي كردن به آنان در حد توان‌تان
است والا (اگر چنين نکنيد)، هيچ عملي از شما پذيرفته نمي‌شود.

الامام الصادق – عليه السّلام – : قال الله عزّوجل: ألخَلقُ عِِيالي فَأَحبُّهُمْ
إِليَّ أَلْطَفُهمْ بِهمِ وَ أَسعاهُمْ في حَوائِجِهِمْ. «الكافي، ج 2، ص 199»

خداي
متعال مي‌فرمايد: مردم خانواده من هستند، پس محبوب‌ترين آنان نزد من كساني هستند
كه با مردم مهربان‌تر و در راه برآوردن نيازهاي آنان كوشاتر باشند.

 قال رسول الله – صلي الله عليه و آله – :
مَنْ قَضي لِمُؤمنٍ حاجه‌ قَضي اللهُ لَهُ
حوائجَ كثيره أَدْناهُنَّ الجنَّه. «قرب الاسناد، ص 119»

هر
كس يك نياز مؤمني را روا سازد، خداوند حاجت‌هاي فراوان او را روا سازد كه كمترين
آن بهشت باشد.

الامام الكاظم – عليه السّلام – : اِنّ لِلّهِ عباداً في الأرضِ يَسعَونَ في
حوائجِ النّاسِ هُمُ الآمِنونَ يَومَ القِيامَه. «بحارالانوار، ج 74، ص 319»

همانا
خدا را در زمين بندگاني است كه براي رفع نيازهاي مردم مي‌كوشند، اينان در روز
قيامت (از عذاب)، در امان هستند.

الامام الصادق – عليه السّلام – : أَلماشي في حاجَه أَخيهِ كَالسّاعي بَيْنَ
الصّفا وَ المروَه. «تحف‌العقول، ص 303»

كسي
كه در راه برطرف ساختن نياز برادر خود قدم بردارد، مانند كسي است كه سعي ميان صفا
و مروه به جاي آرد.

رسول الله – صلي الله عليه و آله – : مَنْ مَشي في عَونِ أخيهِ و مَنْفَعَتِهِ
فَلَهُ ثوابُ الْمجاهدينَ في سَبيلِ الله. «ثواب الاعمال، ص 340»

پيامبر
اکرم – صلي الله عليه و آله – فرمود: كسي كه براي كمك به برادر خود و سود رساندن
به او اقدام كند، پاداش مجاهدان در راه خدا به او داده خواهد شد.

رسول الله – صلي الله عليه و آله – : مَنْ قَضي لأخيهِ المؤمنِ حاجه كانَ كمَن
عَبَدَ اللهَ دَهرَهُ. «امالي شيخ طوسي، ص 481، ح 1051»

هر
كس يك نياز برادر مؤمن خود را برآورد، مانند کسي است كه عمر خويش را به عبادت خدا
سپري کرده باشد.

رسول الله – صلي الله عليه و آله -: أيّها مُسلمٍ خَدَمَ قوماً مِنَ المسلمينَ
إلاّ أعْطاهُ اللهُ مِثلَ عَددِهِم خُدّاماً في الجَنَّه. «الكافي، ج 2، ص 207»

هر
مسلماني كه گروهي از مسلمانان را خدمت كند، خداوند به تعداد آنان در بهشت به او
خدمتكار دهد.

الامام الصادق – عليه السّلام – : لَقَضاءُ حاجه إِمرئٍ مُؤمنٍ أفضلُ مِنْ حَجَّه
و حَجَّه و حَجَّه، حتّي عَدَّ عَشَرَ حِجَجٍ. «امالي شيخ صدوق، ص 197»

برآوردن
نياز مؤمن به يقين برتر از يك حج و يک حج و يک حج است، (امام – عليه السلام – تا
ده حج شمردند)

 

قال
رسول الله – صلي الله عليه و آله – : مَنْ سَعي في حاجَه أَخيهِ المؤمنِ فكأنَّما
عَبَدَ اللهَ تِسْعَهَ آلافِ سنَه، صائماً نهارُهُ قائماً لَيلَهُ. «بحارالانوار،
ج 74، ص 316»

كسي
كه در راه برآوردن نياز برادر مؤمن خود بكوشد، گويي نُه هزار سال با روزه گرفتن و
شب زنده داري كردن، خدا را عبادت كرده باشد.

الامام الصادق – عليه السّلام – : اَنَّ الرَّجُلَ لَيَسْأَلُني الْحاجه
فَأُبادِرُ بِقَضائِها مَخافَه اَنْ يَسْتَغْنِيَ عَنْها فَلا يَجِدَ لَها
مَوقِعاً إِذا جاءَتْهُ. «عيون‌الاخبارالرضا – عليه السّلام -، ج 2، ص 179»

هرگاه
مردي از من درخواست حاجتي کرد، در رفع حاجت و نياز او شتاب مي‌ورزم؛ زيرا بيم آن
مي‌رود كه كار از كار بگذرد و اقدام من در كمك به او ديگر به كارش نيايد.

الامام
الصادق – عليه السّلام – : إِنّي لَأسارٍِعُ إلي حاجَه عَدُوّي خَوفاً اَنْ
اَرُدَّهُ فَيَسْتَغْنيَ عَنّي. «بحارالانوار، ج 78، ص 207»

من
در برآوردن نياز دشمن خود (نيز) شتاب مي‌كنم؛ زيرا مي‌ترسم دست رد به سينه او زنم
و او از من بي‌نياز شود.

الامام علي – عليه السلام – : وَ مِنْهَا إصدَارُ حاجاتِ النَّاسِ يومَ وُروُدِهَا
عَلَيکَ بِمَا تَحرَجُ بِهِ صُدُورُ اَعوَانِکَ. «نهج البلاغه، نامه 53»

امام
علي – عليه السلام – (به مالک اشتر) فرمود: از جمله خدمت رساني تو اين است که
نيازهاي مردم را هنگامي که به تو مراجعه مي‌کنند، برآورده سازي, آن خدماتي را که
معاونان تو از انجام آن کارها ناتوانند.

الامام علي – عليه السلام – : لاَ يستَقِيمُ قَضاءُ الحَوَائِجِ اِلاّ بِثَلاثٍ:
بِاِستِصغارِها لِتَعظُمَ، وَ بِاِستِکتامِهَا لِتَظهَرَ، وَ بِتَعجيلِهَا
لِتَهنُؤَ. «نهج‌البلاغه، حكمت 101»

برطرف
کردن نيازهاي مردم پايدار نيست مگر به سه چيز: 1- کوچک شمردن خدمت تا خدا آن را
بزرگ نمايد؛ 2- پنهان داشتن آن تا خدا آن را آشکار کند؛ 3- شتاب در برآوردن نياز
حاجتمند تا مسرت بخش باشد.

جاء رجل من الانصار يريد أن يسأله حاجه فقال الامام الحسين – عليه السلام – : يا
أخَا الاَنصار صُن وَجهَکَ عَن بَذلَه المَسأَلَه وَ ارفَع حَاجَتَکَ فِي رُقعَه،
فَإِنّي آتٍ فيها ما سارَّکَ اِن‌شَاءَ اللهُ. «بحارالأنوار، ج 78، ص 118»

مردي
از انصار محضر امام حسين – عليه السلام – شرفياب شد و تصميم داشت که حاجتش را با
امام – عليه السلام – مطرح کند. حضرت به او فرمود: اي برادر انصاري! آبروي خود را
حفظ کن و درخواست خود را شفاهي و رو در رو مطرح نکن، بلکه حاجتت را در نامه‌اي
بنويس و بياور تا من آنچه در نامه نوشته‌اي و سبب خوشحالي تو مي‌شود به خواست خدا
برآورده سازم.

رسول الله – صلي الله عليه و آله – : أَبلِغُوني حَاجَه مَن لاَ يستَطيعُ اِبلاَغَ
حَاجَتهِ، فَاِنَّهُ مَن اَبلَغَ سُلطاناً حَاجَه مَن لاَ يستَطيعُ إِبلاَغَها،
ثَبَّتَ اللهُ قَدَمَيهِ عَلَي الصِّرَاطِ يومَ القِيامَه. «بحارالأنوار، ج 3، ص
384»

درخواست
نيازمندي را که خودش نمي‌تواند آن را ابلاغ کند به من برسانيد و هر که تقاضاي
درمانده‌اي را به مسئولي برساند در حالي که نيازمند، خودش از رساندن نامه‌اش
ناتوان است؛ خداوند او را در روز قيامت بر صراط ثابت قدم نمايد.

الامام الحسين –
عليه‌السلام – : اِنَّ حَوائِجَ النَّاسِ اِلَيکُم مِن نِعَمِ اللهِ عَلَيکُم،
فَلا تَمِلُّوا النِّعَم. «بحارالأنوار، ج 74، ص 318»

درخواست‌هاي
مردم از شما، از نعمت‌هاي الهي است براي شما، از اين نعمت‌ها ملول و خسته نشويد.

رسول الله – صلي الله عليه و آله – : اِخوانُکُم جَعَلَهُمُ اللهُ تَحتَ
اَيدِيکُم، فَمَن کانَ اَخُوُه تَحتَ يدِهِ فَليطُعِمهُ مِمّا يأکُلُ وَ ليکسِهِ
مِمّا يلبَسُ وَلاَ يکَلِّفهُ مِمَّا يغلِبُهُ فَاِن کَلَّفَهُ ما يغلِبُهُ
فَليعِنهُ. «بحارالأنوار، ج 74، ص 141»

خداوند
بعضي از برادران‌تان را زير دست شما قرار داده است، پس هر که برادرش زير دست اوست،
بايد از آنچه مي‌خورد به او نيز بخوراند، و از آن چه مي‌پوشد به او هم بپوشاند و
کاري را که در توان او نيست به او واگذار نکند و اگر کار دشواري را به او سپرد، به
کمک او بشتابد.

الامام الصادق – عليه السلام – : مَن مَشي في حاجَه اَخيهِ المُؤمِنِ کَتَبَ اللهُ
عَزَّوَجَلَّ لَهُ عَشرَ حَسَناتٍ وَ رَفَعَ لَهُ عَشرَ دَرَجاتٍ وَ حَطَّ عَنهُ
عَشرَ سَيئاتٍ وَ اَعطاهُ عَشرَ شَفاعاتٍ. «بحارالأنوار، ج 74، ص 312»

کسي
که براي برطرف کردن نياز برادر مؤمن خود گام بردارد؛ خداي سبحان براي او ده حسنه
مي‌نويسد و مقام او را ده درجه بالا مي‌برد و از ده گناه او مي‌گذرد و شفاعت ده
نفر را از او مي‌پذيرد.

31. قال الامام علي – عليه السلام – : يا جابِرُ! مَن کَثُرَت نِعَمُ اللهِ
عَلَيهِ کَثُرَت حَوائِجُ النّاسِ اِلَيهِ فَمَن قامَ للهِ فيهَا بِمَا يجِبُ
عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ البَقاءِ وَ مَن لَم يقُم فيها بِمَا يجِبُ عَرَّضَهَا
لِلزَوالِ وَ الفَناءِ. «نهج‌البلاغه، حكمت 373»

امام
علي – عليه السلام – (به جابربن عبدالله انصاري) فرمود: اي جابر! هر که از نعمت‌هاي
خداوندي بيشتر بهره يابد، مردم نيازمند هم بيشتر به او رجوع مي‌کنند، در پاسخ به
نيازهاي مردم هر که براي خدا برخيزد و بنا بر توانايي‌هايي که دارد انجام وظيفه
کند، تداوم نعمت‌هاي خداوندي را فراهم ساخته است و اگر انجام وظيفه نکند، نعمت‌ها
را به زوال و نيستي مي‌سپرد.

الامام
الصادق – عليه السلام – : مِن اَحَبَّ الاَعمالِ اِلي اللهِ عَزَّوَجَلَّ اِذخالُ
السُّرُوِر عَلَي المُؤمِنِ؛ اِشباعُ جُوعَتِهِ أَو تَنفِيسِ کُربَتِهِ؛ اَو
قَضاءِ دَينِهِ. «الکافي، ج 2، ص 192»

از
با ارزش‌ترين کارها نزد خداوند متعال، شاد کردن مؤمنين است؛ مثل سير نمودن آنها،
يا نجات دادن آنان از سختي‌ها و گرفتاري‌ها، يا اداي بدهي آنها.

رسول الله – صلي الله عليه و آله – : مَن اَصبَحَ لاَيهتَمُّ بِاُمُورِ
المُسلِمينَ فَلَيسَ مِنهُم و مَن سَمِعَ رَجُلاً ينادِي يالَلمُسلِمينَ! فَلَم
يجِبهُ فَلَيسَ بَمُسلِمٍ. «الکافي، ج 2، ص 164»

کسي
که شب را به روز آورد و به امور مسلمانان رسيدگي نکند، پس از مسلمانان نيست و نيز
هر که بشنود مردي از مسلمين فريادرسي مي‌خواهد و به او پاسخ ندهد، از مسلمين نيست.

الامام الصادق – عليه السلام – : يحِقُّ عَلَي المُسلِمَينَ اَلاِجتِهاد فِي
التَواصُلِ وَ التَعاوُنِ وَ التَعاطُفِ وَ المُواسَاه لِاَهلِ الحاجَه وَ تَعاطُف
بَعضُهُم عَلي بَعضٍ. «الکافي، ج 2، ص 175»

مسلمانان
موظفند در راه رسيدگي و کمک به نيازمندان کوشا و نسبت به يکديگر عطوف و مهربان
باشند و از پرداخت کمک‌هاي مالي به همديگر مضايقه نکنند و به هنگام گرفتاري، يار و
ياور هم باشند.

الامام علي – عليه السلام – : اِنَّ للهِ عِبَاداً يختَصُّهُمُ اللهِ بِالنَّعَمِ
لِمَنافِعِ العِبادِ فَيقِرَّهَا فِي أَيدِيهِم مَا بَذَلُوهَا فَإِذَا مَنَعُوها
نَزَعَهَا مِنهُم ثُمَّ حَوَّلَهَا إِلي غَيرِهِم. «نهج‌البلاغه، حكمت 417»

خداوند
را بندگاني است که به آنان نعمت‌هاي ويژه داده است براي نفع رساندن به ديگر
بندگانش؛ پس امکاناتي در دسترس آنها قرار داده است که بذل و بخشش کنند. هرگاه از
بذل آن نعمت‌ها دريغ ورزند و چيزي به کسي ندهند، آن نعمت‌ها را از آنان باز مي‌ستاند
و به ديگران مي‌دهد.

رسول الله – صلي الله عليه و آله – : مَن سَعي في حاجَه اَخيهِ المُسلِمِ طَلَبَ
وَجهِ اللهِ کَتَبَ اللهُ عَزَّوَجَّلَ لَهُ أَلفَ أَلفَ حَسَنَه. «الکافي، ج 2، ص
197»

هر
کس که در بر طرف کردن نياز مسلماني به خاطر خدا کوشش کند، خداوند بزرگ براي او
هزار هزار حسنه مي‌نويسد.

الامام الصادق – عليه السلام – : قَضَآءُ حَاجَه المُؤمِنِ اَفضَلُ مِن اَلفِ
حَجَّه مُتََقَبَّلَه بِمَنَاسِکِهَا وَ عِتقِ رَقَبَه لِوَجهِ اللهِ وَ حملانِ
أَلفِ فَرَسٍ فِي سَبيلِ اللهِ بِسَرجِهَا وَ لُجُمِهَا. «بحارالأنوار، ج 74، ص
285»

فضيلت
پاداش برطرف كردن نياز مؤمن, از هزار حجّي که تمام اعمال آن قبول شده باشد و آزاد
کردن يک بنده در راه خدا و صرف بار هزار اسب در راه خدا با زين و لجامش, بيشتر
است.

 

الامام الصادق – علیه
السلام – : مَا امَنَ بِاللهِ وَ لاَ بِمُحَمَّدٍ وَلاَ بِعَلِّی مَن اِذا اَتاهُ
اَخُوهُ المُؤمِنُ فی حاجَه لَم یضحَک فِی وَجهِهِ فَاِن کَانَت حَاجَتُهُ عِندَهُ
سارَعَ اِلی قَضائِها وَ اِنْ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُ تَکَّلَّفَ
مِنْ عِنْدِ غَیْرِهِ حَتّی یَقْضِیَها لَهُ. «بحارالأنوار، ج 75، ص ۱۷۶»

به خدا، محمد و علی ایمان نیاورده است
کسی که در هنگام نیاز برادر مؤمنش با خوشرویی با او برخورد نکند؛ پس اگر توان دارد
احتیاج او را شخصاً برطرف نماید و اگر قادر نیست با کمک دیگری مشکل او را حل کند.

 

الامام الصادق«ع» قال لِنفرٍ عنده:

«مالکم تستخفُّون بنا؟ قال: فقام إلیه رجلٌ من خراسان فقال: معاذ
لوجه الله أن نستخفّ بک أو بشئ من أمرک، فقال: بلی إنّک من استخفّ بی، فقال: معاذ
لوجه الله أن أستخفّ بک، فقال له: ویحک، ألم تسمع فلانًا و نحن بقرب الجُحفه و هو
یقول لک: احملنی قدر مِیلٍ فقد و الله عییتُ، و الله ما رفعت به رأسًا، لقد
استخففت به، و من استخفّ بمؤمن فبنا استخفّ، و ضیّع حرمة الله عزّ و جلّ». «وسائل‌الشیعه،
ج 8، ص ۵۹۲»

امام صادق«ع» به گروهی که در محضر او نشسته بودند فرمود:

چرا شما به ما اهل بیت توهین می‌کنید؟ [حاضران شگفت‌زده شدند]، مرد خراسانی
قیام کرد و عرض کرد: پناه برخدا از اینکه به شما یا به اوامر شما اهانت کنیم، امام«ع»
فرمود: چرا، تو از کسانی 
هستی که به من اهانت کرده‌اند، پس این شخص عرض کرد: پناه برخدا که به شما اهانت کرده
باشم، حضرت به او فرمود: وای بر تو، آیا صدای فلانی را ـ زمانی که ما نزدیک جُحفه بودیم
ـ نشنیدی که از تو درخواست می‌کرد؛ مرا به اندازه یک مِیل همراه خودت ببر، به خدا خسته
شدم، امّا به خدا سوگند، تو سرت را بلند نکردی و او را حقیر و کوچک شمردی، هر کسی
مؤمنی را کوچک بشمارد، ما را کوچک شمرده و حُرمت خدای متعال را شکسته است.

/

فهرست

ماهنامه شماره 375-376

فضلیت خدمت به مومنین و برادران دینی / سخنان
معصومین

یادآوری نعمت با تکیه بر توکل / آیت الله جواد
آملی

جهاد اقتصادی و رحمت الهی / آیت الله مصباح یزدی

راه حق و صراط مستقیم / آیت الله حسن زاده آملی

دنیا مزرعه آخرت است / آیت الله حاج آقا مجتبی
تهرانی«ره»

مصائب دنیا طلبی / آیت الله حسین مظاهری

مواهبی که خداوند به امام «ره» ومقام معظم رهبری
عنایت فرمودند/گفتگوی اختصاصی با آیت الله سید جعفر کریمی

محبت امامان محور وحدت / آیت الله سید احمدخاتمی

بازماندگان قمار فتنه / حجت الاسلام و المسلمین جواد
محدثی

ضرورت نبوت از دیدگاه عقل / حجت الاسلام و
المسلمین محسن غرویان

فضائل حضرت فاطمه زهرا«س» / حجت الاسلام سید
جواد حسینی

نگاهی به فعالیتهای قرآنی ارشاد / در گفتگو با
معاون قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

آیا فرهنگ نیازمند مهندسی است؟ / حجت الاسلام و
المسلمین رحیمیان

برنده وبازنده تحولات 1391 / سعدالله زارعی

مسئولیت نخبگان در تعامل فرهنگ و انتخابات /
دکتر حسن بنیانیان

سبک درست دخل و خرج  / حجت الاسلام دکتر اصغر هادوی

از غفلت دوستان تا تحریم دشمنان / دکتر محمد
صادق کوشکی

در سوگ آیت الله خوشوقت / ابوذر حسینی(شیاسی)

سینمای پهلوی، سینمای فساد / دکتر عبدالحمید
انصاری

قم شهر شیفتگان اهلبیت / غلامرضا گلی زواره

منظومه اهل دل

از سیاست تا دیانت/ محمدصالح

پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی / ناصر حسینی
پور

اصول اهداف، روش ها و فنون تربیت دینی / دکتر
مرضیه مختاری پور

گفته ها و نوشته ها

سعادت و نحوست ایام از منظر قرآن / سید جواد
تربتی

بیداری اسلامی و تکرار تجربیات تاریخی / حسین
رویوران

پاسخ به شبهات تاریخی اشغال فلسطین / مجید
صفاتاج

انقلابی به گستره تاریخ / سید روح الله امین
آبادی

 

/

بي پرده با تاريخ/ بهمن 1357

 

بهمن خونین،
جاویدان

 

روح الله امین آبادی

در بهمن
ماه سال 1357مبارزات ملت ایران نتیجه داد و رژیم 2500 ساله طاغوت به زباله‌دادن
تاریخ پیوست؛ انقلابی که از خرداد 42 شعله‌های آن زبانه کشیده و با تبعید امام امت
تبدیل به آتش زیر خاکستر شده بود، از اواخر سال 56 دوباره و با قدرت هر چه تمام
شعله‌ور شد و هیچ چیز نتوانست ملت را از راهی که در پیش گرفته بود، بازدارد.

شاه در 26
دی  57 از ایران رفت و امام امت در 12 بهمن
به وطن بازگشت و مورد استقبال میلیونی مردمی قرار گرفت که سال‌ها چشم به راهش بودند.

استعفای رئیس شورای سلطنت

در
نخستین روز بهمن 1357 سید جلال‌الدین تهرانی از ریاست شورای سلطنت استعفا داد و
ضمن آن متذکر شد که شورای سلطنت غیرقانونی است و سپس با امام خمینی دیدار و گفت‌وگو
کرد.

تلاش‌
برای ممانعت از ورود امام به وطن

با
نزدیک شدن سفر تاریخی امام امت، کشور شور و حال دیگری پیدا کرد. در 3 بهمن، کمیته
استقبال برای ورود امام تشکیل شد.  بختیار
در 4 بهمن دستور داد از پرواز هواپیمای امام از پاریس به تهران جلوگیری شود و تانک‌ها
فرودگاه مهرآباد را محاصره کردند. به تمام شرکت‌های هواپیمایی دنیا هم اعلام شد به
تهران پرواز نکنند.

به
دنبال انتشار این خبر ده‌ها هزار تن در اطراف مهرآباد تجمع کردند. یک روز بعد دولت
اعلام کرد همه فرودگاه‌های کشور به مدت سه روز بسته‌اند و بازگشت امام سه روز دیگر
به تعویق افتاد. آسوشیتدپرس از نامه بختیار به امام خبر داد. در این نامه او از
رهبر انقلاب خواسته بود سفر خود را به ایران سه هفته به تعویق اندازند تا او
بتواند بدون نقض قانون اساسی امنیت امام را تضمین و ارتش را آرام کند، اما با وجود
همه تلاش‌های بختیار، امام تصمیم جدی داشتند به وطن بازگردند.

بختیار
در  6 بهمن در گفت‌وگویی با رادیو فرانسه
گفت‌: «بازگشت آیت‌الله خمینی به ایران هنوز خیلی زود است، آیت‌الله باید به من
فرصت دهند تا برای ورود ایشان و تضمین امنیت این کار برنامه‌ریزی کنم و ما برای
فراهم آوردن امکانات بازگشت آیت‌الله با وی در حال مذاکره هستیم».

 امام بی‌درنگ این ادعا را تکذیب کردند و
فرمودند: «تا استعفا ندهد، او را نمی‌پذیرم چون او را قانونی نمی‌دانم».  

با این
همه، بختیار در روز 7 بهمن اعلام کرد قصد دارد به پاریس برود و با امام ملاقات کند.
سفر امام به تهران بار دیگر به تعویق افتاد و حدود 40 نفر از روحانیون مبارز تهران
برای اعتراض به جلوگیری از بازگشت رهبر انقلاب به ایران، در مسجد دانشگاه تهران
دست به تحصن نامحدود زدند. در این تحصن بزرگانی چون آیت‌الله مطهری و بهشتی شرکت
داشتند. دامنه این تحصن بتدریج به 400 نفر رسید.

بختیار
تسلیم شد و در روز 9 بهمن اعلام کرد:  «فرودگاه‌ها
باز هستند و آیت‌الله خمینی مي‌تواند به ایران بازگردد.» امام هم اعلام کردند: «
من در اولین فرصتی که پیدا کنم به ایران مي‌روم و در اولین قدم، دولتی مبتنی بر رأی
مردم را اعلام مي‌کنم».

سرانجام
در روز 11 بهمن اعلام شد که امام در ساعت 5/3 بعد از نیمه شب به وقت  تهران پرواز مي‌کنند و بین ساعت 9 تا 5/9 صبح به
تهران مي‌رسند.

 

دیو چو
بیرون رود فرشته درآید

از نخستین
ساعات بامداد 12 بهمن، مردم به سوی مسیر اعلام شده توسط كمیتة استقبال حركت كردند.
شب پیش، هزاران نفر بدون اعتنا به حكومت نظامی، در اطراف میدان آزادی و بهشت‌زهرا«س»
خوابیده بودند تا از نزدیك‌ترین محل بتوانند امام خمینی را پس از سال‌ها زیارت
کنند.

سرانجام
طبق برنامه پیش‌بینی شده، هواپیمای ایرفرانس حامل امام خمینی در ساعت 9 و 27 دقيقه
صبح روز 12 بهمن  در حالی كه سه هواپیمای جنگی
فانتوم آن را از ابتدای مرز هوایی كشور همراهی مي‌كردند، وارد ایران شد.

رهبر انقلاب
پس از ورود به کشور ضمن سخنرانی كوتاهی در فرودگاه از مردم تشكر كردند و آنان را به
وحدت كلمه فراخواندند(1) و سپس به سوی بهشت زهرا حركت كردند.

 گزارش مستقیم ورود امام از تلویزیون پخش می‌شد
که ناگهان برنامه قطع شد و جای آن را سرود شاهنشاهی و تصویری از شاه گرفت.

مردمی كه
به امید دیدن گزارش پای گیرنده‌های خود نشسته بودند، به خیابان‌ها ریختند و جمعیتی
بیشتر از روز تاسوعا و عاشورا و عید فطر، خیابان‌ها را پر کرد. خودروی حامل امام خمینی
 به سبب ازدحام جمعیت عملاً بی‌حركت ماند و
تا مسافتی طولانی روی دست‌های مردم حمل شد.  

سرانجام
امام خمینی سخنرانی تاریخی خود را در حضور میلیون‌ها شنوندة مشتاق در بهشت زهرا(س)ایراد
فرمودند. اهم بیانات امام در این گردهمایی تاریخی عبارتند از:

1ـ اين سلطنت پهلوي از اول كه پايه‎گذاري شد
برخلاف قوانين بود… اين سلطنت از اول يك امر باطلي بود؛ بلكه اصل رژيم سلطنتي از
اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلي است و خلاف حقوق بشر است.

2ـ من دولت تعيين مي‎كنم! من
توی دهن اين دولت مي‎زنم! من دولت تعيين مي‎كنم! من به پشتيباني اين ملت دولت تعيين مي‎كنم! من به واسطه اينكه ملت مرا قبول دارد …

3ـ [بختیار] مي‎گويد كه در يك مملكت كه دو تا دولت
نمي‎شود! خوب، واضح است اين؛ يك مملكت دو تا دولت ندارد، لكن دولت
غيرقانوني بايد برود. تو غيرقانوني هستي! دولتي كه ما مي‎گوييم، دولتي
است كه متكي به آراي ملت است؛ متكي به حكم خداست. تو بايد يا خدا را انكار كني يا ملت
را! بايد سر جايش بنشيند اين آدم!(2)

 سخنرانی امام مشخص كرد كه شورای انقلاب بزودی دولت
موقت را تعیین خواهد كرد و این دولت عهده‌دار تشكیل مجلس مؤسسان و ریاست‌جمهوری
خواهد بود.

 

تشکیل
دولت موقت با فرمان امام  

 در شامگاه 14 بهمن جلسه مهمي با حضور اعضاي شوراي
انقلاب اسلامي در اقامتگاه امام در دبستان علوي شماره 2 در خيابان عين‌الدوله ايران
برگزار شد و تا ساعت 11 شب ادامه یافت. در اين جلسه مهندس بازرگان به عنوان نخست‌وزير
تعيين شد و حکم  او در 15 بهمن صادر شد. در
روز 16بهمن مراسمي در آمفي تئاتر مدرسه علوي برگزار و حکم نخست‌وزيري به او اعطا شد.(3)

در بخشی
از متن حکم نخست‌وزیری بازرگان آمده بود‌:

«بنا به
پيشنهاد شوراي انقلاب، بر حَسَب حق شرعي و حق قانوني ناشي از آراي اكثريت قاطع قريب
به اتفاق ملت ايران كه طي اجتماعات عظيم و تظاهرات وسيع و متعدد در سراسر ايران نسبت
به رهبري جنبش ابراز شده است و به موجب اعتمادي كه به ايمان راسخ شما به مكتب مقدس
اسلام و اطلاعي كه از سوابقتان در مبارزات اسلامي و ملي دارم، جنابعالي را بدون در
نظر گرفتن روابط حزبي و بستگي به گروهي خاص، مأمور تشكيل دولت موقت مي‎نمايم».

وظایف
دولت موقت در ادامه حکم امام این گونه تبیین شده است:

 «شما را مأمور تشکیل دولت موقت مي‌نمایم تا ترتيب
اداره امور مملكت و خصوصاً انجام رفراندوم و رجوع به آراي عمومي ملت در باره تغيير
نظام سياسي كشور به جمهوري اسلامي و تشكيل مجلس مؤسسان از منتخبين مردم جهت تصويب قانون
اساسي نظام جديد و انتخاب مجلس نمايندگان ملت بر طبق قانون اساسي جديد را بدهيد.»(4)

 

طراحی
یک کودتا

در حالی
که مردم هر لحظه به پیروزی امیدوارتر مي‌شدند، هشت تن از تیمساران ارتش پس از ساعت‌ها
مذاکره در مورد طرح یک کودتا به نام «کورتاژ» متحد شدند.

در پادگان
لویزان، مرکز این افسران نیروی ویژه و گارد جاویدان، ستاد عملیات مخفی‌ای تدارک دیده
شده بود. اصول این طرح بمباران مراکز انقلاب در تهران، کنترل شهرها توسط نظامیان، دستگیری
و اعدام افراد مشهور به مخالفت با شاه، اشغال رادیو و تلویزیون و… بود. این گروه
که موفق نشده بودند طرح خود را مستقیماً با شاه مطرح کنند، از طریق اردشیر زاهدی مطمئن
شده بودند که شاه و آمریکا پشتیبان آنها خواهند بود.

آنها موفق
شده بودند پنج پست ضدهوایی را که از یک سال پیش برای حفاظت از کاخ‌های سلطنتی بر بلندی‌های
شمال تهران برپا شده بود، فعال و در هر یک از آنها توپ‌های قوی و حساسی را مستقر کنند
که با دقت بسیار زیاد  مي‌توانست نقاط حساس
را هدف‌گیری کند. از جمله اهداف مشخص شده در این طرح، مدرسه علوی اقامتگاه امام بود.

فهرستی از
اسامی، محل اقامت و مشخصات بیش از دو هزار نفر تهیه شده بود تا با یک اقدام ناگهانی
ربوده و به یکی از جزایر دورافتاده خلیج فارس فرستاده شوند. یک هلی‌كوپتر توپ‌دار نیز
پیش‌بینی شده بود تا در صورت شورش و مقاومت مردم، از آن استفاده شود. یکی از افسران
ارشد کودتا نیز مسئولیت یافتن فرماندهان مطمئن در شهرستان‌ها و هماهنگی‌های لازم را
به عهده گرفته بود.

اعضای شورای
انقلاب، آیت‌الله شهید دکتر بهشتی، شهید استاد مطهری و مهندس بازرگان با تماس‌های مداوم
با فرماندهان ارتش سعی مي‌کردند به آنها نزدیک شوند و ارتش را بدون خونریزی متحد ملت
کنند.(5)

 

همافران
در مقابل امام رژه رفتند

از اولین
ساعات روز 19 بهمن در تمام ایران به طور همزمان، راه‌پیمایی بزرگی برای تأیید دولت
مهندس مهدی بازرگان بر پا شد و مردم یکپارچه، همبستگی و اطاعت خود را از دولت موقت
ابراز داشتند. به دستور بختیار، سربازان فرمانداری نظامی جلوی مردم را نگرفتند، اما
در بعضی نقاط به سوی مردم تیراندازی شد.

در این روز
عدة زیادی از همافران و افراد نیروی هوایی در لباس‌های نظامی و پلاکاردهای متعددی
که روی آنها نوشته بودند: «لطفاً عکس نگیرید»، در میان شادی و حیرت مردمی که از این
رژة نظامی غافلگیر شده بودند، به اقامتگاه امام رفتند و به سخنان کوتاه ایشان گوش دادند.
امام فرمودند‌: «همان ‌طور که گفتید تا حالا در اطاعت طاغوت بودید، حالا به قرآن پیوستید.
قرآن حافظ شماست. امیدوارم با کمک شما بتوانیم در اینجا حکومت عدل اسلامی را برقرار
کنیم.»(6)

خبر این
دیدار عصر همان روز در روزنامه کیهان همراه با عکسی که همافران را از پشت سر و امام
را از روبه‌رو نشان مي‌داد، چاپ شد.(7)

 به محض انتشار این روزنامه، مردم هر جا که ارتشیان
را مي‌دیدند، آنها را در آغوش مي‌کشیدند و آنها را بر شانه‌های خود بلند مي‌کردند
و تصاویر رهبرشان را بر ماشین‌ها و تانک‌های نظامی مي‌چسباندند.

سپهبد
بدره‌ای فرمانده نیروی زمینی از بختیار خواست دستور بدهد تمام افسرانی را که در آن
رژه شرکت کرده بودند، دستگیر کنند، اما مأموران امنیتی که برای بازداشت آنها اعزام
شدند، هیچ‌ یک از آنان را در محل کار و زندگیشان نیافتند، چون همگی توسط نزدیکان امام
در محل‌های امن پنهان شده بودند و تنها تعداد 4 افسر و 12 درجه‌دار دستگیرشدند.

خبرگزاری‌ها،
عکس و خبر مربوط به این واقعه را به سراسر جهان مخابره کردند. بختیار که در موضع
ضعف قرار گرفته بود، بیعت همافران را با امام تکذیب کرد و عکس را مونتاژ شده دانست.
دو روز بعد از انتشار تصویر بیعت همافران با امام در صفحه نخست روزنامه کیهان، این
روزنامه به نقل از رهبر انقلاب صحت و اصالت تصویر را تايید کرد.(8)

 

و
سرانجام 22 بهمن فرا رسید

22 بهمن
ماه در حالی شروع شد که فرمانداری نظامی تهران از ساعت 4 بعد از ظهر روز 21 بهمن
با اعلام مقررات منع آمد و شد فضای رعب و وحشت را به وجود آورده بود. در ساعت 2 بعدازظهر
21 بهمن اعلامیه فرمانداری نظامی تهران از رادیو پخش و ساعات منع عبور و مرور از ساعت
30/16 تا 5 بامداد اعلام و در اعلامیه بعد این زمان تا 12 ظهر 22 بهمن تمدید شد.(9)

امام
خمینی در اطلاعیه‌ای، اعلامیه حکومت نظامی را خدعه و خلاف شرع خواندند و به مردم
تأکید کردند به مقررات منع عبور و مرور توجه نکنند. امام در این اطلاعیه به
مسئولان کشتارهای اخیر هشدار دادند جلوی تعدیات و وحشیگری‌ها را بگیرند، و گر نه
دستور جهاد خواهند داد.(10) این اعلامیه سرنوشت روز 22 بهمن را رقم زد.

 

بی‌طرفی
ارتش و بیانیه امام

در صبح
22 بهمن 1357 فرماندهان ارتش آماده ‌شدند تا در جلسه شورای عالی ارتش در ستاد کل بزرگ
ارتشتاران حاضر شوند. مهم‌ترین افراد حاضر در این جلسه عبارت بودند از‌: عباس قره‌باغی،
جعفر شفقت، حسین فردوست، هوشنگ حاتم، ناصر مقدم، احمدعلی محققی، امیرحسین ربیعی، کمال
حبیب‌اللهی و عبدالعلی بدره‌ای.

فرماندهان‌
نظامی‌ بعد از گزارش‌ وضعیت‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ مقاومت‌ بیهوده ‌است‌ و ارتش‌
باید اعلام‌ بی‌طرفی‌ کند. متن‌ اعلامیه‌ بی‌طرفی‌ ارتش‌ از اخبار ساعت‌ 13 و سپس‌
14 رادیو(11) منتشر ‌شد. فرمانداری نظامی تهران طی اعلامیه شماره 43 از
نظامیان خواست به پادگان‌ها برگردند. در این اعلامیه آتش‌سوزی‌ها، تخریب‌ها و نیز
تیراندازی‌های صورت گرفته به سوی مردم به عوامل خارجی آموزش دیده نسبت داده شد.(12)

امام
خمینی با اطلاع از عقب‌نشینی ارتش بیانیه بسیار مهمی صادر کردند و نکاتی را به
ارتش و ملت تذکر دادند‌:

1ـ ملت عزیز و شجاع با كمال مراقبت از اوضاع و در عین حفظ آمادگي
براي دفاع احتمالي، در صورتي كه نیروي ارتش به پادگان‌هاي خود رفته‎اند، آرامش و نظم را حفظ نمایند.

2ـ اگر اخلالگران بخواهند با آتش‎سوزي و خرابكاري فاجعه به بار آورند، آنان را به وظیفۀ شرعي
و انساني‎شان آگاه گردانند و نگذارند این قبیل كارها موجب هتك حرمت ملت
شود.

3ـ به سفارتخانه‎ها حمله
نكنند و اگر خداي ناخواسته ارتش باز به میدان آمد، واجب است آنان را با شدیدترین وجه
دفع كرده با تمام نیرو و قدرت از خود دفاع نمایند.

4ـ به امراي ارتش اعلام مي‎كنم كه در
صورت جلوگیري از تجاوز ارتش و پیوستن آنان به ملت و دولت قانوني ملي اسلامي، ما آنان
را از ملت و ملت را از آنان مي‎دانیم و مانند برادران با آنان رفتار
مي‎نماییم.(13)

هشدار
امام  به مردم مبنی بر اینکه به سفارتخانه‌ها
حمله نکنند، نشان از نگرانی ایشان داشت. عصر آن روز تعدادی با هجوم به سفارت
انگلیس و خلع سلاح مأموران محافظ، وارد محل سفارت شدند.(14) رهبر
انقلاب تلاش می‌کردند با کمک مردم از هرج و مرج جلوگیری کند.

 

سقوط پادگان‌ها و آزادی زنداني‌ها

در این روز
به ترتیب زندان اوین، ساواک، سلطنت‌آباد، مجلسین سنا و شورای ملی، شهربانی، ژاندارمری
و ساختمان زندان کمیته مشترک به تصرف مردم درآمد. در تسخیر شهربانی سپهبد رحیمی فرماندار
نظامی تهران توسط مردم دستگیر شد. پادگان باغشاه و دانشکده افسری، دبیرستان نظام، زندان
جمشیدیه، پادگان عشرت‌آباد و پادگان عباس‌آباد یکی پس از دیگری تسلیم شدند. آخرین مرکزی
که به تصرف درآمد رادیو و تلویزیون بود. با تصرف رادیو و تلویزیون دیگر امیدی به
بقای رژیم 2500 ساله نیست.

بالاخره
ساعت موعود فرا ‌رسید. رادیو تهران که از ساعت 11 ظهر 22 بهمن در محاصره نیروهای مردمی
بود،‌  در ساعت 2 بعدازظهر کاملاً در اختیار
آنان قرار گرفت.(15) آیت‌الله محلاتی نخستین بیانیه انقلاب را قرائت مي‌کند.

«توجه بفرمايید،
توجه بفرمایید. اینجا تهران، صدای راستین ملت ایران، صدای انقلاب است».

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ صحیفه
امام، جلد 6، صفحه 8 .

2ـ صحیفه
امام، جلد 6، صفحه 10.

3ـ انتصاب
مهندس بازرگان به نخست‌وزیری دولت موقت، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

4ـ صحیفه
امام، جلد 6، صفحه 54.


ر.ک. طرح عملیات نجات یا کورتاژ در ۲۱ بهمن ۱۳۵۷، خبرآنلاین، 25بهمن 1389.

6ـ صحیفه
امام، جلد 6، صفحه 101.

7ـ کیهان،
19 بهمن 1357، صفحه 1.

8ـ کیهان،
21 بهمن 1357، صفحه 1.


روزنامه اطلاعات، 22 بهمن 1357، صفحه 2.

10ـ صحیفه
نور، جلد 6، صفحه 122.

11ـ آخرین
تصمیم سران ارتش شاهنشاهی در صبح 22 بهمن 57، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 21 بهمن
1386.

12ـ کیهان،
22 بهمن 1357، صفحه 2.

13ـ
صحیفه نور، جلد 6، صفحه 124.

14ـ کیهان
به نقل از رادیو لندن، 23 بهمن 1357، صفحه 2.

15ـ اطلاعات،
22 بهمن 1357، ص 8 .

 

 

سوتیترها:

1.

 

22 بهمن
ماه در حالی شروع شد که فرمانداری نظامی تهران از ساعت 4 بعد از ظهر روز 21 بهمن با
اعلام مقررات منع آمد و شد فضای رعب و وحشت را به وجود آورده بود. در ساعت 2 بعدازظهر
21 بهمن اعلامیه فرمانداری نظامی تهران از رادیو پخش و ساعات منع عبور و مرور از ساعت
30/16 تا 5 بامداد اعلام و در اعلامیه بعد این زمان تا 12 ظهر 22 بهمن تمدید
شد.

 

 

2.

امام خمینی
در اطلاعیه‌ای، اعلامیه حکومت نظامی را خدعه و خلاف شرع خواندند و به مردم تأکید کردند
به مقررات منع عبور و مرور توجه نکنند. امام در این اطلاعیه به مسئولان کشتارهای اخیر
هشدار دادند جلوی تعدیات و وحشیگری‌ها را بگیرند، و گر نه دستور جهاد خواهند داد. این
اعلامیه سرنوشت روز 22 بهمن را رقم زد.

 

/

جامعه صهيونيستي به كدام سو؟!

حسين رويوران

در سوم بهمن‌ماه آينده انتخابات زودرس پارلماني رژيم صهيونيستي برگزار
خواهد شد. به اين بهانه و در راستاي دشمن‌شناسي و شناخت شرايط اين دشمن قسم‌خورده
اسلام و ايران و تحقق اصل مترقي تبري، نگاهي به شرايط اين رژيم مي‌افكنيم.

1. از 1327 كه رژيم صهيونيستي موجوديت غاصبانه خود را در سرزمين اسلامي
و عربي فلسطين اعلام كرد هيجده‌بار انتخابات پارلماني در اين رژيم برگزار شده است.
از 1328 تا 1371 ده پارلمان انتخاب شد كه هركدام طبق قانون چهار سال فعاليت داشت،
ولي از سال 1371 تاكنون هشت پارلمان ديگر انتخاب شد كه هيچ‌كدام چهار سال خود را
به اتمام نرساند و اكنون انتخاباتي كه در پيش روي است دورۀ نوزدهم است كه به‌صورت
زودرس و به دلیل انحلال پيش از موعد پارلمان قبلي، اعلام شده است. اين پديده ناپايداري
سياسي ائتلاف‌هاي حاكم در اسرائيل و تحمل‌نكردن يكديگر حتي براي چهار سال نشان از
تكثّر سياسي است و گویای شدت اختلاف‌ها ميان احزاب اين رژيم است.

2. ويژگي دوم جامعه صهيونيستي حركت به‌سوي
تكثرگرايي سياسي يا به تعبير ديگري حركت از تكثّر محدود به تكثر بي‌حد‌و‌حصر است.
در انتخابات كنوني 33 حزب و 14 ائتلاف مشاركت دارند كه در هيجده دوره گذشته يك
ركورد به شمار مي‌رود. در ابعاد ايدئولوژيكي سه مرحلۀ مشخص در اين زمينه قابل
تعريف است. از سال 1327 تا 1356 حزب چپ‌گراي «مابام» كه بعداً به حزب كار تغيير
نام داد، همواره اكثريت پارلماني را به‌دست مي‌آورد و به‌تنهايي حكومت را تأسيس مي‌كرد.
مهم‌ترين ويژگي اين مرحله اينكه كاملاً ايدئولوژيك بود و احزاب با يكديگر سازش‌ناپذير
بودند. از سال 1356 تا 1371 مرحله دوم حيات سياسي اسرائيل آغاز شد كه ساختار سياسي
آن مبتني‌بر ائتلاف دو حزب چپ، «كار» و راست، «ليكو» بود كه راست‌ترين و چپ‌ترين
تشكل‌ها را در بر مي‌گرفت. در اين مرحله نوعي سازش ايدئولوژيك ميان دو حزبي كه از
الگوهاي متعارض تبعيت مي‌كردند، ديده مي‌شود.

از سال 1371 تاکنون
مرحله جدید سیاسی در اسرائیل آغاز شده است که مهم‌ترین ویژگی آن فرا‌ایدئولوژیکی‌بودن
ائتلاف‌های سیاسی است. در حال حاضر جابه‌جایی وسیع افراد از احزاب چپ به راست یا
بالعکس یا خروج افرادی از هر دو برای تأسیس احزاب میانه جدید دیده می‌شود و این
پدیده نشان می‌دهد که در اسرائیل، مرز ایدئولوژیک میان احزاب از بین رفته است.
ائتلاف‌های حکومتی نیز بر پایه برنامه‌های سیاسی است و کاملاً به‌دور از ایدئولوژی
احزاب شرکت‌کننده در ائتلاف است.

3. جامعه صهیونیستی
از حالت آرمان‌گرایی به‌سوی رفاه‌طلبی در حرکت است. پیروزی اسرائیل در جنگ‌های
1327، 1335، 1346، 1352، 1361 نشان از این واقعیت است که جامعه صهیونیستی در حالت
آرمان‌گرایی و تهاجم قرار داشت، ولی در مقابل، جوامع عربی و اسلامی در ضعف و بی‌خبری
و دوری از اسلام به سر می‌برد. معکوس‌شدن این معادله از زمان پیروزی انقلاب اسلامی
موجب شده است که اسرائیل در جنگ‌های 1379، 1385، 1387، 1391 در لبنان و نوار غزه
دچار شکست نظامی شود. در این جنگ‌ها در جبهه مقاومت اسلامی، افراد کاملاً به‌صورت
داوطلبانه به جنگ دشمن رفتند، در‌حالی‌که در جبهه رژیم صهیونیستی صدها نفر از
افسران و سربازان از خدمت فرار کردند و محاکمه و زندان را بر جنگ ترجیح دادند. حرکت
جنبش اجتماعی که در یک‌سال اخیر در رژیم صهیونیستی آغاز شد و بی‌سابقه‌ترین
تظاهرات را به حرکت درآورد، عملاً در تعارض با رفتارهای ایدئولوژیک نظام غاصب
صهیونیستی است. اعتراض به هزینه‌های شهرک‌سازی و نظامی‌گری و غیره نشان می‌دهد که
جامعه به شاخص‌های ایدئولوژیک بی‌اعتناست و رفاه مهم‌ترین هدفی است که به آن توجه
دارد. فرایند مهاجرتِ معکوس که از سال 1385 آغاز شده است، این واقعیت را کاملاً
آشکار می‌کند.

4. یکی دیگر از
ویژگی‌های جامعۀ صهیونیستی بی‌میلی صهیونیست‌ها به مشارکت سیاسی است. در آغاز
تأسیس این رژیم غاصب به‌دلیل آرمان‌گرایی و نبود بی‌سوادی در آن مشارکت از 90 درصد
تجاوز می‌کرد، ولی در چند دورۀ اخیر این مشارکت به 63 درصد رسیده است و نظرسنجی‌ها
از احتمال کاهش مشارکت صحبت می‌کنند. در اسرائیل، پارلمان مهم‌ترین نهاد سیاسی است؛
چراکه نظام پارلمانی است و همۀ نهادها از جمله کابینه از سوی پارلمان تعیین و
انتخاب می‌شود و بی‌تفاوتی به انتخابات پارلمانی یک شاخص مهم سیاسی به‌شمار می‌رود.
مشارکت در انتخابات مجلس هفدهم به 65 درصد و در مجلس هجدهم به 63 درصد تنزل پیدا
کرد و مرکز نظرسنجی دیالوگ در تل‌آویو اعلام کرده است که درصد مشارکت در انتخابات
نوزدهم (کنونی) پایین‌تر خواهد بود.

5. از نگاه جامعه‌شناسی
سیاسی اعتراض‌های اجتماعی که بیش از یک‌سال است که در این رژیم آغاز شده است نشان
از بروز بحران هویت در این جامعه است. اعتراض گستردۀ اجتماعی به سیاست‌های شهرک‌سازی
و معافیت‌های افراد مدارس دینی از خدمت سربازی و دادن خانه‌های قسطی به آنان و
دادن تسهیلات به شهرک‌نشینان صهیونیست در کرانۀ باختری نشان می‌دهد که بخشی از
جامعه نسبت‌به امتیازات بخش دیگری از جامعه اعتراض دارد و این شاخص نشان از هویت
متفاوت این دو قشر است. این اعتراضات که موفق شد بزرگ‌ترین تظاهرات رژیم صهیونیستی
در تل‌آویو راه‌اندازی کند و بیش از چهارصد نفر را بسیج کند، نسبت‌به اقدامات دولت
بر پایۀ هویت صهیونیستی اعتراض دارد و این تضاد جامعه را دچار بحران هویت کرده
است.

6. رژیم صهیونیستی
بر پایۀ الگوی استعمار اسکانی پدید آمده است و مهم‌ترین رکن الگوی استعمار اسکانی
مهاجرت است؛ یعنی مهاجرت صهیونیست‌ها به سرزمین فلسطین و یک‌سره‌سازی مسئلۀ جمعیت
از این طریق است. از آغاز اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی در سال 1327 تا 1385 جمعیت
صهیونیست‌های مهاجر به اسرائیل بیش از جمعیت صهیونیست‌های مهاجر از اسرائیل بود،
اما از زمان جنگ 33‌روزه و آتش‌بازی
حزب‌اله به فلسطین اشغالی این نسبت معکوس شد و افرادی که از اسرائیل فرار می‌کنند
بیش از افرادی هستند که به اسرائیل مهاجرت می‌کنند. جالب اینجاست یکی از مراکز
نظرسنجی اسرائیل پس از جنگ 8‌روزه که چندی پیش اتفاق افتاد، اعلام کرد که 40 درصد
افراد در اسرائیل اگر مورد مناسبی برای مهاجرت بیابند حتماً از اسرائیل مهاجرت
خواهند کرد و این مسئله نشان می‌دهد مهم‌ترین رکن سیاسی این نظام در حال فروپاشی
است.

7. مهم‌ترین شاخص
سیاسی برای اطمینان از سلامتی هر نظام، فرایند ملت‌سازی است. میزان انسجام ملی در
هر نظام سیاسی شاخص میزان استمرار آن در آینده است. از سال 1327 تا 1371 احزاب
کلان و جامع ملی، یعنی حزب «کارولیکو» در اسرائیل حاکم بودند، ولی از سال 1371
پدیده ظهور احزاب خُرد در اسرائیل آغاز شد؛ مانند حزب «اسرائیل بیتنا» که روس‌تبار‌ها
را جذب می‌کرد و حزب «شاس» که سفردیم‌ها (یهودیان شرقی) را جذب و سازمان‌دهی می‌کرد.
انتقال احزاب از چهارچوب‌های کلان ملی به چهارچوب‌های خرد جغرافیایی نشان از شکست
فرایند ملت‌سازی در اسرائیل است. هر مهاجری که به رژیم صهیونیستی مهاجرت می‌کند
چند ماه تحت آموزش قرار می‌گیرد تا تبدیل به یک شهروند برای این رژیم شود، در‌حالی‌که
این فرایند آموزشی موفق نبوده و بسیاری از یهودیان به‌سوی اصول خود بازگشتند و این
گرایش جدید وحدت اجتماعی جامعۀ صهیونیستی را با خطر جدی مواجه می‌کند و می‌تواند
شاخصی در زمینۀ فروپاشی درونی این رژیم به‌شمار آید.

سوتیتر1: حرکت جنبش اجتماعی که در یک‌سال اخیر در رژیم صهیونیستی
آغاز شد و بی‌سابقه‌ترین تظاهرات را به حرکت درآورد، عملاً در تعارض با رفتارهای
ایدئولوژیک نظام غاصب صهیونیستی است

 

/

پاسخ به شبهات تاريخي اشغال فلسطين

مجيد صفاتاج

 

سؤال: برنامۀ «بال»
چيست و چه تأثيري در غصب فلسطين توسط صهيونيست‌ها داشت؟

هنگامي كه «تئودور
هرتزل»، بنيانگذار جنبش صهيونيسم در سال 1895 ميلادي كتاب خود را تحت عنوان «دولت
يهود» منتشر كرد و دو سال بعد (1897) در كنگرۀ بال سوئيس تشكيل دولت اسرائيل را در
سرزمين فلسطين وعده داد، كمتر كسي تصور مي‌كرد كه اين وعده پس از گذشت پنجاه سال
عملي شود. هرتزل در ضمن مباحثي كه در كنگره بال داشت به‌طور صريح و روشن از تشكيل «دولت
يهودي» يا «وطن ملي يهود» در فلسطين حمايت كرد. بعد از كنگره نيز در روزنامۀ خود «دي‌ولت»
(Diewelt) در سوم سپتامبر 1897 در وين چنين
نوشت:

«اگر بنا باشد
نتايج كنگرۀ بال را خلاصه كنم، از اين قرار است كه در بال من دولت يهود را پايه‌گذاري
كردم. اگر آن را امروز اظهار مي‌كنم، دنيايي را به‌خنده درآورده‌ام و پنج سال ديگر
شايد، اما در پنجاه سال ديگر تمام جهانيان آن را خواهند ديد. دولت يهود اكنون به
طور اساسي تشكيل شده است، زيرا ايجاد يك دولت منوط به اراده يك ملت است.»(1)   

بدين ترتيب، نخستين
خطوط، طرح‌ها و برنامه‌هاي سازمان‌يافته براي تشكيل دولتي صهيونيستي در فلسطين و
ايجاد بدترين سلطۀ استعمارگري در تاريخ نوين را كساني در اروپا تدوين كردند كه
اصلاً فلسطين را نديده و به آن پا نگذاشته بودند. از اين زمان به بعد تلاش سازمان‌يافته
جنبش صهيونيسم ـ به عنوان جنبشي سياسي كه هدف آن تبديل «دين يهود» به «ملت يهود» و
سرانجام تشكيل «دولت يهود» است ـ آغاز شد تا تمامي يهوديان جهان را در يك وطن ملي
خاص (فلسطين) گرد هم آورد. بر اين اساس برنامه عمومي استعماري صهيونيستي در فلسطين
از چهار بخش عمدۀ زیر تشكيل شد:

1. سازمان‌دهي جنبش صهيونيسم جهاني؛

2. برنامه‌ريزي
براي استعمار صهيونيستي در فلسطين؛

3. سرمايه‌گذاري و نظارت بر آن؛

4. برقراري ارتباط و گفت‌وگوهاي
سياسي به‌منظور تأمين پشتيباني سياسي جهاني و تحقق اين هدف‌ها.(2)

اين برنام/ عمومي كه بعدها به
برنامه «بال» معروف شد،
براي رسيدن به اهداف جنبش صهيونيسم، چهار روش زیر را در نظر قرار داد:

1. آماده‌كردن
اوضاع و شرايط و نيز لوازم مناسب براي اسكان كشاورزان، كارگران و صنعتگران يهودي
در سرزمين فلسطين؛

2. سازمان‌دهي
يهوديان جهان از طريق هيئت‌هاي منطقه‌اي و جهاني، هماهنگ با قوانين حاكم بر
كشورهاي گوناگون؛

3. تحريك و
تقويت حس ملي‌گرايي يهوديان و تلاش براي سازمان‌دهي آنها؛

4. آماده‌كردن
ويژگي‌هايي براي كسب موافقت دولت‌ها با هدف‌هاي صهيونيسم.(3)

سپس جنبش
صهيونيسم، روند سياسي درازمدتي را ـ كه تأييدكنندۀ انديشۀ وطن ملي يهود باشد ـ به‌دنبال
تلاش سازمان‌يافته خويش آغاز كرد. اما تا زمان آغاز جنگ جهاني اول نتوانست در هيچ
عرصه‌اي از برنامه‌هاي تدوين‌يافته استعماري كنگره «بال» موفقيتي كسب كند؛ زيرا
غالب يهوديان با اين فراخواني مخالف بودند و دولت عثماني نيز علي‌رغم اينكه چشمان
خويش را در برابر انتقال پنهاني يهوديان اروپا به فلسطين بست، از پذيرش پيشنهاد
هرتزل مبتني بر فروش فلسطين به صهيونيست‌ها امتناع ورزيد.

اما با شروع
جنگ جهاني اول جنبش صهيونيسم كه مصالح و مقاصد استعمار انگليس را مي‌شناخت درك كرد
كه استعمار انگليس، تنها نيروي آماده و تكيه‌گاه مطمئن براي صهيونيسم براي تشكيل
وطن ملي يهود در فلسطين است. از این‌رو به‌سوي انگليس روي آورد و پيوسته به دولت
آن تأكيد مي‌كرد كه يهوديان در فلسطين بخش جدايي‌ناپذير امپراتوري انگليس خواهند
بود. سرانجام دولت انگليس تسليم خواسته‌هاي جنبش صهيونيسم شد و در سال 1917 اعلاميۀ
معروف «بالفور» را در حمايت از يهوديان و تشكيل وطن ملي يهود در فلسطين صادر كرد.

پس از صدور
اعلاميه بالفور، تلاش صهيونيسم به‌شكل جدي‌تري دنبال شد تا اينكه بر اساس سند
قيموميت انگليس بر فلسطين كه در تاريخ 22 ژوئيه 1922 به تصويب رسید، انگليس موظف
شد مقدمات و زمينه‌هاي تشكيل «وطن ملي يهود» و انتقال يهوديان به فلسطين و نيز
رسميت‌دادن به زبان عبري را فراهم كند.

در اين
راستا كميسر عالي انگلستان در فلسطين كه فردي يهودي به‌نام «هربرت ساموئل» بود،
شوراي قانون‌گذاري براي صهيونيست‌ها را به‌وجود آورد كه از سال 1929 به بعد با نام
«آژانس يهود» (بنگاه هماهنگي مسائل يهود) خوانده شد و برنامۀ كاري آن عبارت بود
از:

1. انتقال
يهوديان به فلسطين؛

2. تأمين
نيازهاي يهوديان؛

3. توسعۀ
فرهنگ يهود؛

4. خريد
سهام و استفاده از كارگران يهودي.

در سايۀ
دولت قيموميت انگليس كه امضاي «جامعۀ ملل» را نيز در پاي داشت، جنبش صهيونيسم روند
ايجاد اسرائيل را همساز با نقشه فراگير و بررسي‌شدۀ خود شروع كرد. به همین سبب
براي اينكه يهوديان بيشتري در فلسطين ساكن باشند تا انديشه نظري «وطن ملي يهود» و برپايي عملي رژيم صهيونيستي توجيه‌پذير و عملي باشد با
هماهنگي استعمار انگليس، اقدام به انتقال غيرقانوني يهوديان به فلسطين كرد. در‌حالي‌كه
شمار مهاجران يهودي در طول 25 سال پيش از حكومت قيموميت انگليس بر فلسطين، از 25هزار
يهودي بيشتر نبود، تنها در چهار سال اول قيموميت، بيش از 16 هزار يهودي به كمك
آژانس وارد فلسطين شدند. اين عده ده سال پس از قيموميت به 100‌هزار تن و 17 سال
بعد به 250‌هزار تن رسيد.

استعمار انگليس در حالي وارد
فلسطين شد كه تنها 56 هزار يهودي در آن سرزمين به سر مي‌بردند. اما پس از ترك
فلسطين، 700‌هزار يهودي را پشت سر خود گذاشت؛ يعني شمار يهوديان در خلال سلطه انگليسي‌ها
12‌برابر شد.»(4)  

جنبش صهيونيسم پس از انتقال
يهوديان به فلسطين به منظور اسكان آنان در اين سرزمين پاك با كمك انگليس سياست
تهديد و فشار بر فلسطينيان را به اجرا گذاشت، اما به‌رغم اين تلاش‌ها، پيشرفت
مالكيت يهوديان افزايش نيافت مگر به ميزان 5/3 درصد؛ به‌طوري‌كه در سال 1948
يهوديان تنها 6 درصد از مجموع زمين‌هاي فلسطين را مالك بودند.(5)

پس از شكست صهيونيست‌ها در تملك
بيشتر زمين‌هاي فلسطينيان، آنان فشارهاي زيادي را بر انگليس و آمريكا براي تقسيم فلسطين
و تشكيل وطن ملي يهود وارد كردند. در پي اين فشارها، سازمان ملل متحد، تحت نفوذ
اين قدرت استعماري، در 29 نوامبر 1947، قطعنامۀ «تقسيم فلسطين» را صادر كرد و بدين
ترتيب تدارك بخش پاياني و جنايت سازمان‌يافته صهيونيسم آغاز شد. اين قطعنامه طبق
توافق كامل ميان انگليس و صهيونيسم تدوين شد. در پي صدور اين قطعنامه نيروهاي
انگليس در مناطق عربي باقي ماندند، اما از مناطق يهودي‌نشين خارج‌شدند تا صهيونيست‌ها
بتوانند بر بيشترين مقدار زمين‌هاي فلسطين چيره شوند. ابزارهاي عمدۀ صهيونيست‌ها
براي تسلط بيشتر بر زمين‌هاي فلسطين، خشونت و عمليات تروريستي مسلحانه و كشتار
فلسطينيان بود. بدين‌سان فلسطين شاهد كشتارهاي هولناكي شد كه صهيونيست‌ها به قصد
وارد‌كردن فلسطينيان براي گريختن به كشورهاي همسايه انجام مي‌دادند.

سرانجام، در
15 مي 1948، در پي اعلام پايان دوران قيموميت انگليس بر فلسطين، «ديويد بن‌گورين»
در‌حالي‌كه هنوز مسئله فلسطين در سازمان ملل متحد مطالعه و بررسي نشده بود،
اعلاميه استقلال را خواند و براي اولين‌بار تشكيل دولت اسرائيل را در تل‌آويو
اعلام كرد.(6)

 بدين ترتيب صهيونيست‌ها پس از تلاش فراوان
سازمان‌يافته و تباني با استعمار غرب توانستند تشكيل دولت يهود را بر روي سرزمين
يك ملت و تمدن ديگر جامه عمل بپوشانند و با آواره‌كردن ملت فلسطين از سرزمين آبا و
اجدادي خود، موجوديتي كاملاً بيگانه از فرهنگ منطقه، همراه با خصومتي وصف‌ناپذير
دربارۀ كل منطقه خاورميانه به‌وجود آوردند. استعمار جهاني نيز بر
روي اين جنايت صحه گذاشت و در مِي 1949 رژيم اسرائيل به عضويت سازمان ملل متحد
پذيرفته شد و فلسطين مرحلۀ نويني از تراژدي اندوهگين و مبارزه خود
را آغاز كرد.

 

پي‌نوشت‌ها

1.      
الهي، حسين،
مسئله فلسطين، انتشارات عطايي، تهران 1348، ص38 (به نقل از: لوئي،
حبيب: تاريخ يهود، كتابفروشي يهودا بروخيم، چاپ اول، تهران 1339).

2. نشريه خبري وفا، ارگان سفارت فلسطين در تهران،
شماره 1265.

3. الموسوعة الفلسطينيه، بازل، جلد
اول، 1984، ص345.

4. صفاتاج، مجيد، ماجراي
فلسطين و اسرائيل
، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران 1380،
ص 70.

5. پيشين.

6. صفاتاج، مجيد، ماجراي فلسطين و
اسرائيل
، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران 1380،  ص 74.

 

سوتیتر1: تنها در
چهار سال اول قيموميت، بيش از 16 هزار يهودي به كمك آژانس وارد فلسطين شدند. اين
عده ده سال پس از قيموميت به 100‌هزار تن و 17 سال بعد به 250‌هزار تن رسيد

/

از سياست تا ديانت

محمد صالح

سيما و
انقلاب

معاون
مهندس ضرغامي در امور سيما (همه كاره تلوزيون!) فرموده‌اند:
براي ساخت فيلم درباره حماسه      9 دي با
بسياري از كارگردانان و فيلم‌سازان همكار با سيما صحبت كرديم اما فقط سه نفر از
آنها حاضر شدند درباره «نه دي» فيلم بسازند!

با توجه
به اينكه تعداد كارگردان‌هاي طرف قرارداد با صدا و سيما بيش از صد نفر است، معناي
كلام فوق اين است كه فقط 3 درصد از آنها ساخت فيلم درباره «نه دي» را قبول كرده‌اند.
در اين خصوص نظرات و ديدگاه‌هاي متنوعي وجود دارد:

1ـ اين
ديدگاه معتقد است دليل استنكاف فوق اين بوده كه دوستان خود را لايق ساخت فيلم
درباره حماسه نه دي نمي‌دانسته‌اند! البته اين هم به تواضع كارگردان‌هاي عزيز فعال
در صدا و سيما و همكار سازمان برمي‌گردد! يك منبع آگاه در سازمان كه نخواست نامش
فاش شود بيان كرده كه: اكثريت فيلم‌سازان صدا و سيما اسم «نه دي» را كه مي‌شنوند
از شدت خوف و خشيت و عظمت آن تب مي‌كنند فلذا قادر به توليد اثر هنري
درباره آن نيستند!

2-
ديدگاه ديگر مي‌گويد اكثريت فيلم‌سازان سازمان مشغول ساخت اثر درباره امور مهمي
مثل دعواي عروس و مادر شوهر، مهاجرت به خارج، عشق مثلثي و مربعي به يك دختر دانشجو
و… هستند، لذا فرصتي براي فيلم‌سازي درباره حوادث معمولي (مانند نه دي) ندارند!

3-
زبانم لال ديدگاه سومي هم هست كه معتقد است عزيزان دل صدا و سيما (همان فيلم‌سازان
مورد علاقه سازمان!) اعتقادي به «نه دي» ندارند و در نتيجه نه به آن افتخار مي‌كنند
و نه درباره‌اش (حتي زوركي و سفارشي) فيلم مي‌سازند!

o
حاشيه: فرض كنيد كه ديدگاه سوم درست باشد! در اين صورت توقع داريم (و داريد!) كه
فيلم‌ها و سريال‌هاي توليد صدا و سيما حافظ مروج شريعت و نظام و انقلاب باشند؟
كارگرداني كه «نه دي» را قبول ندارد، سبك زندگي ديني و حلال و حرام را قبول خواهد
داشت؟ عجب توقعاتي داريد (و داريم!)

 

 

رشد
جرايم جنسي

وقتي
معاون پليس آگاهي مملكت مي‌گويد امسال به نسبت سال‌هاي قبل جرائم جنسي در كشور رشد
داشته متوجه و خوشحال مي‌شويم كه در همه ابعاد رشد داشته‌ايم! نمي‌شود در بي‌حجابي
و ميزان طلاق و فحشا و منكرات خياباني شاهد رشد باشيم اما در جرائم جنسي رشد
نداشته باشيم! اينكه چرا در اين عرصه‌هاي غرورآفرين شاهد رشد بوده‌ايم به چند دليل
است! از جمله:

الف)
عزيزي از مسئولان قول داده بود كه براي رشد فضايل اخلاقي در جامعه كار فرهنگي كند
و البته به قولش وفا كرد و در نتيجه آن همه كار فرهنگي شد، اين رشد همه جانبه!

ب)
پايمردي وزارت ارشاد در توليد و پخش فيلم‌هايي ارزشمند در حوزه خيانت زن به شوهر و
محاسن و پيامدهاي مثبت آن هم يكي از دلايل رشد فوق‌الذكر مي‌باشد!

ج)
ترويج سبك زندگي خارجي و نامسلماني توسط سينما و تئاتر و سيما و… از ديگر علل
اصلي شكوفايي جرائم جنسي در مملكت بوده كه فعلاً شاهد نتايج سحر آن هستيم و بايد
منتظر دميدن صبح «دولت» در اين زمينه هم باشيم!

د) وقتي
به همت قاطبه مسئولين قضايي و فرهنگي و انتظامي، كشف حجاب در فرودگاه‌ها و خيابان‌ها
و پارك‌ها و اماكن تفريحي و جزيره كيش و قشم و شمال و جنوب مملكت آزاد و بلامانع
مي‌شود، به صورت طبيعي جرائم جنسي هم رشد خواهد كرد! نكند توقع داريد با وضعيت
فعلي جرائم جنسي كاهش هم پيدا كند!

 

توقعات
اضافه

شايد
شما هم جزء كساني باشيد كه توقع دارند:

الف) رسانه
ملي در دهه فجر به شكلي باشكوه به انقلاب اسلامي و پديدآورندگان آن و اهداف و
دستاوردهاي آن بپردازد و ياد و نام و روش و تفكر شهدا و جانبازان نهضت حضرت امام
را هنرمندانه و انقلابي زنده كند!

ب) هر
سال چند فيلم و سريال دقيق جذاب و مؤمنانه جهت معرفي انقلاب اسلامي و نهضت امام
خميني به نسل جوان توسط صدا و سيما توليد و پخش شود!

ج)
سرودهاي حماسي و انقلابي در بزرگداشت و معرفي امام امت و ياران شهيدش توليد و از
صدا و سيما به گوش مردم برسد!

د)
جشنواره‌هاي فيلم و تئاتر و موسيقي فجر زنده‌كننده و مروج و حافظ ارزش‌هاي انقلاب
اسلامي باشند!

هـ)
شناخت و معرفت مردم به ويژه نسل جوان نسبت به نهضت و انقلاب اسلامي و هدايت و
آرمان‌ها و ارزش‌هاي آن سال به سال افزايش و گسترش و عمق پيدا كند!

در اين
صورت بايد به اطلاع شما برسانم كه متأسفانه توقع شما بسيار زياد است و صريح‌تر عرض
كنم «چه توقعات اضافه‌اي داريد؟؟»

واقعاً
شما نمي‌دانيد كه هيچ‌يك از موارد بالا جزو وظايف وزارت ارشاد و صدا و سيما نبوده
و نيست؟؟

زياده‌خواهي
تا اين حد؟؟ برويد و از توقعات‌تان بكاهيد و زياده‌خواهي را هم كنار بگذاريد! آن
وقت مانند بسياري از مديران فرهنگي مملكت از اوضاع فعلي راضي خواهيد بود و لذت هم
خواهيد برد!

 

كار و
تبليغات

ـ مسئولاني
كه كار مي‌كنند ولي اهل تبليغات نيستند، آدم‌هاي متواضع و بسيجي صفت‌اند!

ـ مسئولاني
كه ميزان كار و تبليغات‌شان مساوي است (همان اندازه كه كار مي‌كنند، تبليغات مي‌كنند)
آدم‌هاي محاسبه‌گر و معقولند!

ـ
مسئولاني كه چند برابر كارشان داردار و هياهو مي كنند، موجوداتي خالي بندند!

ـ
آنهايي هم كه فقط سر و صدا مي‌كنند (به جاي كار هم تبليغات مي‌كنند) كلاهبردارند!

هستند
مسئولاني كه نه كار مي‌كنند و نه تبليغات! فقط حقوق مي‌گيرند! اين جماعت بي‌خاصيت
نيستند! مضرند! چون حقوق بيت‌المال و آب و نان و نعمات خدا را حرام مي‌كنند.

 

آش
اقتصادي

براي پختن
آش اقتصادي كه چند وجبي هم رويش روغن باشد به موارد زير نيازمنديم:

خود
كارشناس‌بيني مفرط                         
چند پيمانه

لجاجت                                             5/4 نيم پيمانه

غرور                                              2
ملاقه آش‌خوري

بي‌اعتنايي
به نظرات صاحب‌نظران              هر چه
بيشتر بهتر

بهانه‌جويي                                        2 تا 3
بيل

مصاحبه
و اظهارنظر                              به مقدار لازم

بادمجان
دور ‌‌قاب‌چين                          در
حد فراوان

ابتدا
زخم‌هاي اقتصادي جامعه را پيدا كرده و براي مزه‌دار كردن روي آنها نمك مي‌پاشيم و
مي‌گذاريم تا بماند! (چند هفته يا چند ماه!) سپس لجاجت و غرور را در هم آميخته و روي
آتش تكبر حرارت مي‌دهيم و منتظر مي‌مانيم تا بهانه مناسبي (مثل تحريم‌هاي اقتصادي
دشمنان) فراهم آيد! آنگاه در بي‌اعتنايي كامل به نظرات صاحب‌نظران و در كمال خود
كارشناس‌بيني مفرط آمارهاي اقتصادي را هر جور كه خواستيم (البته به نفع خودمان) تفسير
مي‌كنيم و هر جور كه عزيزان و نزديكان بادمجان دور قاب‌چين ارائه كردند دستور مي‌دهيم
و البته با رئيس دفترمان مفصل مشورت مي‌كنيم! در آخر با
وعده و وعيد روي آش را روغن داغ مي‌دهيم! چند مصاحبه جنجالي يك طرفه هم انجام مي‌دهيم
و پياز داغش را زياد مي‌كنيم! آش اقتصادي آماده است! مي‌توانيد آن را جلوي ملت
بگذاريد! ملت هم مجبورند آن را خورده و از دست پخت شما تعريف كنند!

 

سارقان
مسلح و اختلاف نظرات

□ در
خصوص نحوه مجازات سارقان مسلح به قمه و تيزي و قداره و كلاشينكف و تيربار و… در
ميان جماعت، اختلاف نظر وجود دارد:

1-  
ملت مالباخته و
چاقو خورده: الهي جز جيگر بزنند، الهي به زمين گرم بخورند، بايد اين‌ها را قيمه
قيمه كرد!

2-  
روشنفكران، حقوق
بشري‌ها و امثالهم: سارقان مسلح معلول جامعه‌ جرم خيزند. اينها در حقيقت قرباني
جامعه‌اند، سارق مسلح بيمار است بايد با ملاطفت در علاج آنها كوشش كرد!

3-  
سازمان‌هاي بين‌المللي
و رسانه‌هاي غربي: اينهايي كه اعدام مي‌شوند سارق مسلح نيستند! فعالين سياسي
فرهنگي و دانشجويي‌اند كه رژيم به آنها تهمت سرقت مسلحانه زده، اينها قهرمانان راه
آزادي‌اند!

4-  
اطباء سنتي:
جامعه هم مثل بدن انسان به حجامت نياز دارد، اعدام سارقان مسلح حجامت جامعه است و
موجب سلامتي و نشاط آن خواهد شد.

5-  
فرمانده پليس
تهران: اعلان صدور حكم اعدام براي سارقان مسلح باعث كاهش پنجاه درصدي اين جرم شده
است

6-  
قاطبه فقهاي
شيعه: كسي كه با سلاح، موجبات ترس و ارعاب مردم و جامعه را فراهم كند حكم محارب
دارد هر چند كه به كسي آسيب نرساند.

                                                                                                                         
□ شما جاي رياست محترم قوه قضاييه باشيد چه مي‌كنيد
كه خدا و خلق خدا راضي و جامعه امن و امان و در سلامت و نشاط باشد؟

 

/

«روحانیت، خدمت و مظلومیت»!

پاسداری از ارزش‌های
اسلام و انقلاب

حجت‌الاسلام‌والمسلمین
محمدتقی رهبر

«در هر نهضت و
انقلاب الهی و مردمی، علمای اسلام نخستین کسانی بوده‌اند که بر تارک جبین‌شان خون
و شهادت نقش بسته است. کدام انقلاب مردمی ـ اسلامی را سراغ داریم که در آن حوزه و
روحانیت پیشکسوت شهادت نبوده‌اند و بر بالای دار نرفته‌اند و اجساد مطهرشان بر سنگ‌فرش‌های
حوادث خونین شهادت نبوده‌اند؟ در پانزده خرداد و در حوادث قبل و بعد از پیروزی،
شهدای نخستین از کدام قشر بوده‌اند؟ خدا را سپاس داریم که از دیوارهای فیضیه گرفته
تا سلول‌های مخوف و انفرادی رژیم شاه و از کوچه و خیابان‌ها تا مسجد و محراب امامت
جمعه و جماعات و از دفاتر کار و محل خدمت تا خطوط مقدم جبهه‌ها و میادین مین، خون
پاک شهدای حوزه و روحانیت افق فقاهت را گلگون کرده است. در پایان افتخارآمیز جنگ
تحمیلی نیز رقم شهدا و جانبازان و مفقودان حوزه‌ها نسبت به قشرهای دیگر بیشتر بود.
بیش از 250 هزار نفر از طلاب علوم دینیه در سراسر ایران در جنگ تحمیلی شهید شده‌اند
و این رقم نشان می‌دهد که روحانیت برای دفاع از اسلام و کشور اسلامی ایران تا چه
حد مهیا بوده است».

امام خمینی (ره)،
صحیفه نور، ج 21، ص 89

مردم دیندار و
انقلابی ما با وجود مشکلاتی که پیش رو دارند و فشارهایی که از خارج و گاهی عملکرد
داخل بر آنها تحمیل شده و تضیقاتی که در اقتصاد و معیشت آنان به وجود آمده دم نمی‌زنند
و صبورانه تحمل می‌کنند که دشمنان نظام را شاد نکنند، اما نسبت به استحاله تدریجی
ارزش‌های فرهنگی و مسئولیت‌نشناسی‌های برخی دست‌اندرکاران حساس و نگرانند؛ زیرا
همان‌گونه که بنیانگذار نظام، حضرت امام‌خمینی(ره) می‌فرمود: ما برای دنیا و رفاه
انقلاب نکردیم و شهید ندادیم، بلکه برای اسلام و احیای ارزش‌های اسلامی به‌پا خاستیم،
هر چند رفاه و معیشت نیز یکی از مسائل حیاتی است و باید برای حل آن تلاش کرد، اما
آنچه اصل و هدف راهبردی است اسلام و حاکمیت دین در همه عرصه‌های زندگی اعم از
فردی، اجتماعی، خانوادگی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی است که اگر اینها به‌تدریج به
فراموشی سپرده شود و انحراف تدریجی از مسیر انقلاب اسلامی رخ دهد و فرهنگ اسلامی
تحت‌الشعاع مسائل سیاسی و حتی اقتصادی و معیشتی قرار گیرد، از هدف اصلی انقلاب و
چشم‌انداز فرهنگی و اجتماعی که مسئله راهبردی است دور افتاده‌‌ایم و این همان چیزی
است که دشمنان ما می‌خواهند.

اگر عملکردها،
سیاست‌زدگی‌ها، خودمحوری‌ها و کاسب‌کاری‌های جناحی و گروهی و خطی که عده‌ای غافل را
به خود سرگرم کرده است، مجال تفکر به اصول و ارزش‌های اسلام و انقلاب را از آنان
بگیرد، نه‌تنها اعتماد مردم نسبت‌به حاکمیت آسیب‌پذیر می‌شود، بلکه برای برخی
افراد ضعیف موجب دلسردی و سست اعتقادی خواهد بود که خسارت عظیم و غیرقابل جبرانی
است. به علاوه آنکه به دشمنان نظام مجال می‌دهد با سوءاستفاده از این فضا حملات
خود را موفق و توطئه‌های خود را کامیاب ببینند. به‌عبارت دیگر عملکردهای نسنجیده
چه در عرصه‌های فرهنگی اجتماعی و چه اقتصادی یا سیاسی نه‌تنها خیانت به نظام است،
بلکه ضربه نابخشودنی به دین و معتقدات مردم است که به هیچ‌وجه قابل جبران نیست و
این چیزی است که این روزها در میان برخی اقشار که از اصالت اعتقادی و نیات کافی
برخوردار نیستند و اغراضی را دنبال می‌کنند، مشاهده می‌شود. نمونه آن برخورد
نامناسب پاره‌ای افراد در کوچه و خیابان نسبت‌به روحانیت و زهرچشم به نیروهای
انقلابی است که با اهداف خاص و دیکته‌شده از سوی ستون پنجم و اپوزسیون ضد‌انقلاب
شکل می‌گیرد.

در این میان مخدوش‌شدن
چهره روحانیت خسارت کوچکی نیست که بتوان از کنار آن گذشت. روحانیت نهاد‌ اسلام و
فرهنگ تشیع است که در طول تاریخ هزار‌ساله بیشترین درد و رنج و محرومیت را کشیده و
همواره چون استوانه‌ای شکست‌ناپذیر توفان حوادث را به‌جان خریده و از سر گذرانده و
با شهادت، اسارت، زندان و خدمت بی‌دریغ و خالصانه به دین و ملت با سربلندی زیسته و
امید و تکیه‌گاه مردم بوده و خواهد بود. آحاد مردم از لحظه تولد تا مرگ به روحانیت
نیاز دارند، از نام‌گذاری کودکانشان تا ازدواج و خانواده و عروسی و عزا و تا نماز
مردگانشان و جمعه و جماعتشان و احکام دین و نماز و روزه و حج و غیره تا برسد به
مسائل سیاسی اجتماعی، در همۀ این موارد و دیگر موارد روحانیت مرجع و ملجأ مردم
بوده و هست در عین حال همین روحانیت از نظر معیشتی در سطح اقشار متوسط و حتی طبقات
محروم جامعه در شهر و روستا زندگی کرده و سنگ صبور غم و شادی مردم بوده است. این
اعتبار و آبرو ارزان به‌دست نیامده است به فرموده حضرت امام خمینی (اعلی الله
مقامه):

«در ترویج روحانیت
و فقاهت نه زور سر نیزه بوده است، نه سرمایه‌ پول‌پرستان و ثروتمندان، بلکه هنر و
صداقت و تعهد خود آنان بوده است که مردم 
آنان را برگزیده‌‌اند… خصوصیات بزرگی چون قناعت و شجاعت و صبر و زهد و طلب
علم و عدم وابستگی به قدرت‌ها و مهم‌تر از همه احساس مسئولیت در برابر توده‌ها
روحانیت را زنده و پایدار و محبوب ساخته است و چه عزتی بالاتر از اینکه روحانیت با
کمی امکانات تفکر اسلام ناب را بر سرزمین افطار و اندیشه مسلمانان جاری ساخته است
و نهاد مقدس فقاهت در گلستان حیات و معنویت هزاران محقق به شکوفه نشسته است. راستی
اگر فکر کنید که استعمار روحانیت را با این همه مجد و عظمت و نفوذ تعقیب نکرده و
نمی‌کند ساده‌اندیشی نیست؟»

صحیفه نور، ج 21، ص
90

حضرت امام خمینی ـ
قدس‌اله روحه ـ در جای دیگر طی نامه‌ای که به مناسبت شهادت علامه عارف حسینی به
علمای پاکستان نوشته‌اند. به بیان انگیزه و عامل کوبیدن روحانیت و شهادت و
ترور  آنان پرداخته و در بخشی از نامه ضمن
مقایسه روحانیت متعهد شیعه و دیگران چنین می‌فرمایند:

«تا به حال یک
آخوند درباری یا یک روحانی وهابی را ندیده‌ایم که در برابر ظلم و شرکت و کفر
خصوصاً در مقابل شوروی متجاوز و آمریکای جهانخوار ایستاده باشد. همان‌گونه که یک
روحانی وارسته عاشق خدمت به خدا و خلق خدا را ندیده‌ایم که برای یاری پابرهنگان
زمین لحظه‌ای آرام و قرار داشته باشد و تا سر منزل جانان علیه کفر و شرک مبارزه
نکرده باشد و عارف حسینی این‌گونه بود و ملت‌های اسلامی حتماً دلیل این واقعه را
دریافته‌اند که چرا در ایران مطهری‌ها و بهشتی‌ها و شهدای محراب و سایر روحانیون
عزیز و در عراق صدرها و حکیم‌ها و در لبنان راغب حرب و کریم‌ها و در پاکستان عارف‌حسینی‌ها
و در تمام کشورها روحانیون دردآشنای اسلام ناب محمدی ـ صلی‌اله علیه و آله و سلم ـ
هدف توطئه و ترور می‌شوند».

صحیفه نور، ج 21، ص
7

و اینها بخشی از
درد و رنج‌ها و در عین حال افتخارات روحانیت است. اگر به گذشته تاریخ و هزاران شهید
راه فضیلت و زندانی و تبعیدی از علمای اسلام و روحانیت شیعه بنگریم، تاریخی
پرماجرا از زندان و شکنجه و سوختن و ساختن را مجسم خواهیم دید و اگر به شهدای جنگ
تحمیلی و ده‌ها‌هزار روحانی و طلبه را خواهیم دید و اینها نباید بر تاریخ مجاهدات
دین و ملت پوشیده و نادیده بماند.

از سوی دیگر، از
نظر معیشت و رفاه مادی در زندگی روحانیت و طلبه‌های حوزه‌ها و ائمه جماعات و جمعه
و دیگر روحانیان، اینها در سطح پایین‌تر از متوسط و گاه با ریاضت و مشقت زندگی‌شان
را گذرانده و انگشت‌شمارند روحانیانی که در وضع مطلوب و معیشت مرفه باشند. اینها
را مردم می‌بینند و قضاوت می‌کنند که آیا روحانیت در انقلاب اسلامی کدام دستاورد
مادی را داشته است با این وجود آیا بی‌انصافی نیست که موج حملات متوجه این قشر
خدوم و زحمت‌کش باشد؟ و غرامت دیگران را روحانیت بپردازد؟! و مقام و منزلت را
دیگران تصاحب کنند؟!

اما یک مسئله وجود
دارد که نباید از آن غفلت کرد: به هر صورت روحانیت پرچمدار این انقلاب بوده و مع‌الأسف
هر کجا خبط و خطا یا تخلف و قصور یا تقصیر و سوءاستفاده‌ای رخ دهد یا هر فشاری بر
مردم وارد شود، مردم روحانیت را می‌شناسند؛ چه به مسئولانِ دیگر کمتر دسترسی دارند.
آنها اکثراً با ماشین‌های زرهی و دودی و با محافظ و گروه امنیتی می‌آیند و می‌روند
و مردم نمی‌توانند از نزدیک درد و رنج خود را برای آنها بازگو کنند. منابع
اقتصادی، بودجه و بانک و درآمدها در خزانه‌هایی است که کلید آن در دست مسئولان است،
نه روحانیت و آنها باید مدیریت کنند و مصالح توده‌ها را منظور دارند. و بالاخره
روحانیت در این میان مظلوم واقع شده و ناسزاها و زخم‌زبان‌ها را به ناحق نوش جان
می‌کند! عده‌ای مغرض و بسیار هم، از این فضا سوءاستفاده کرده و عقده‌های خود را بر
دل روحانیت خالی می‌کنند! هدف دشمنان خارجی و داخلی شکستن قداست و حرمت روحانیت،
یعنی این دژ امن دینی و ملی است که بدون سپاه و لشگر حریم امنیت و حرمت جامعه را
پاسداری می‌کند.

اینجاست که باید
گفت: در این نظام که برآمده از اعتقاد دست پاک ملت به پرچمداری روحانیت و البته
مددکاری دیگر خادمان دین و ملت است، هیچ فردی در هیچ رتبه و جایگاهی، به‌ویژه در
منصب مسئولیت اعم از روحانی یا غیرروحانی به‌هیچ‌وجه حق ندارد غفلت و اشتباه کند؛ زیرا
این غفلت یا بد‌عمل‌کردن و خودسری خسارتی به‌بار می‌آورد و اصول را مخدوش می‌کند،
اعتقادات را سست می‌کند، به کمربند امنیتی و اخلاقی و انسانی جامعه آسیب می‌رساند
که جبران آن مشکل یا غیرممکن است؛ آن هم در شرایطی که چشم جهانیان به ایران اسلامی
دوخته شده و برآنند تا از تجربه انقلاب اسلامی و حکومت دینی برای رهایی ملت‌های
تحت ستم الگو بگیرند.

در نظام اسلامی ما
که محور اصلی خدا و دین و معنویت و خدمت به مردم است، نباید به وساوس شیطانی و
نفسانی تن داد و به مقاصد خناسان که از دین و روحانیت نردبانی برای بالا رفتن
بسازند، آنگاه همه‌چیز را فراموش کنند و حذف روحانیت و خطرناک‌تر از آن بی‌اعتبار‌کردن
سنگرداران دین را در دستور کار خود قرار دهند و چوب حراج به ارزش‌ها بزنند. همان‌گونه
که روحانیت نیز باید با کمال هوشیاری و بصیرت و آگاهی و صراحت و قاطعیت نقشه‌های
خناسان را بخواند و نقش بر آب کند و به مسئولیت الهی خویش عمل کند.

وظیفه سخنوران،
نویسندگان، رسانه‌ها به‌ویژه رسانه ملی است که در ترسیم چهره روحانیت و مجاهدت و
نقش آنان در دین و دنیای مردم به مسئولیت خود عمل کنند.

 

سوتیتر1:  امام خمینی (ره): در ترویج روحانیت و فقاهت نه زور سر نیزه بوده است، نه سرمایه‌ پول‌پرستان و
ثروتمندان، بلکه هنر و صداقت و تعهد خود آنان بوده است که مردم  آنان را برگزیده‌‌اند…

سوتیتر 2: روحانیت پرچمدار این انقلاب بوده و مع‌الأسف هر کجا خبط و خطا یا تخلف و قصور یا تقصیر و سوءاستفاده‌ای رخ دهد یا هر فشاری بر
مردم وارد شود، مردم روحانیت را می‌شناسند؛ زیرا به مسئولانِ دیگر کمتر دسترسی دارند

/

اوج ابتذال با چاشني خشونت

نگاهي
به سينماي ايران

دكتر عبدالحميد انصاري

مروري بر 2 شماره گذشته

 در شماره‌هاي گذشته مروري بر شكل‌گيري
سينما و مؤلفه‌هاي اصلي توليد فيلم در سالهاي آغازين قرن بيستم تا اواسط دهه 30
داشتيم. آنچه قابل ذكر است ناسازگاري پيام سينماي وارداتي با فرهنگ و اخلاق جامعه
ايراني و بلكه تلاش هدفمند سياست‌بازان براي اضمحلال بنيان عقيدتي مردم با استفاده
از اين ابزار تأثيرگذار بوده است. تلاش آنست تا بيطرفانه و مستند به واقعياتي كه
عمدتاً در ساخت و عرضه فيلم متجلي است، گوشه‌اي از جفاي رفته بر دستاوردهاي فرهنگ
عفيف اسلامي مردم را بنمايانيم.

***

در سال
1338 جمعاً 25 فيلم ساخته شد. محمدعلي فردين (كه در سال 78 درگذشت) عضو تيم ملي
كشتي كشور در اين سال به علت داشتن چهره سينمايي مناسب مورد توجه فيلمسازان قرار
گرفت، كشتي را كنار گذاشت و وارد حوزه سينما شد. فيلمهاي سال 38 از نظر ابتذال و
سخافت تفاوتي با سالهاي گذشته نداشت، موضوع همه فيلمها سكس، خشونت، لات‌بازي،
خيانت، با چاشني رقص و آواز رقاصه‌ها براي جلب و جذب تماشاگر عام، ضعيف و فرودست
جامعه بود. در اين زمان سه بازيگر كمدي به نامهاي سپهرنيا (هم اكنون ساكن آمريكاست)،
گرشاسب رئوفي (كه چند سال قبل درگذشت) و متوسلاني (كه هم اكنون در مقام كارگردان و
بعضاً بازيگر مشغول فعاليت است) فيلمهاي متعدد كمدي نظير سه نخاله، سه فراري و …
عرضه كردند كه مورد استقبال نسبي قرار گرفت. حتي مروري بر اسامي فيلم‌ها نيز مي‌تواند
مؤيد ابتذال محصولات آن سال هم باشد. «آقاي شانس»، به كارگرداني گرجي عباديا،
«عروس كدومه» به كارگرداني «فرخ غفاري»، «جوانان امروزي» به كارگرداني عبدالعلي
منجم، «مي‌ميرم براي پول» به كارگرداني مهدي رئيس فيروز، «شانس و عشق و تصادف» به
كارگرداني حسين مدني كه فروش بالايي داشت (به ياد آوريد فيلم «نان، عشق و موتور
هزار» ساخته ابوالحسن داودي در دهه 80 را)، «فرشته وحشي» به كارگرداني مهدي رئيس
فيروز، «دو عروس براي سه برادر» به كارگرداني رضا عبدي، «بازي عشق» به كارگرداني
والتر بيور امريكائي، «گوهر لكه‌دار» به كارگرداني ابراهيم مرادي، «تپه عشق» به
كارگرداني ساموئل خاچكيان، «چك يك ميليون توماني»، «داماد ميليونر» و «از پاريس
برگشته» به كارگرداني سالار عشقي.

در سال
1339 نيز همان روال و كليشه ادامه يافت و هيچ محصول قابل ذكري حتي با معيارهاي آن
زمان ارائه نشد. در اين سال گوگوش (فائقه آتشين كه پس از ازدواجهاي متعدد بعد از
انقلاب اسلامي  با مسعود كيميائي ازدواج
كرد و تا سال 82 بدون فعاليت هنري در ايران ماند. او پس از جدايي از كيميائي به
لطف وزير ارشاد دولت اصلاحات عطاءا… مهاجراني به آمريكا رفت، حجاب را كنار گذاشت
و به رقص و آواز سابق در شبكه‌هاي ماهواره‌اي مبتذل البته در سن 52 سالگي بازگشت
كه تاكنون ادامه دارد).

سال
1340 علاوه بر مايه‌هاي قبلي،‌ ژانرهاي جنائي نيز وارد سينماي ايران شد، ساموئل
خاچكيان (كه چند سال قبل درگذشت) در اين سال دو فيلم جنائي «فرياد نيمه شب» با
بازي فردين، آرمان، پروين غفاري، ويدا قهرماني و «يك قدم تا مرگ» با بازي بوتيمار
(سال گذشته پس از بازگشت از خارج در بيمارستان حضرت رسول اكرم(ص) درگذشت)، سهيلا،
بيك ايمانوردي (كه پس از انقلاب به آمريكا رفت و به شغل رانندگي كاميون پرداخت و
چند سال قبل درگذشت). فيلم «آرامش قبل از طوفان» به كارگرداني خسرو پرويزي كه از
سينماگران فعال قبل از انقلاب بود با بازي ناصر ملك‌مطيعي، فرانك ميرقهاري و سهيلا
و اكبر هاشمي در اين سال مورد استقبال نسبتاً خوب تماشاگران قرار گرفت. اين
سينماگر در همين سال فيلم «دختري فرياد مي‌كشد» با بازي محمدعلي فردين نيز به
بازار عرضه كرد.

در سال
1341 با توجه به فروش قابل توجه فيلمهاي جنائي «فرياد نيمه شب» و «يك قدم تا مرگ» به
كارگرداني ساموئل خاچيكيان، سازندگان فيلم به ژانر وحشت تمايل پيدا كردند. خاچيكيان
خود فيلم «دلهره» با بازي آرمان، ايرن (سالجاري درگذشت، وي با بازي در فيلم بسيار
مبتذل موسرخه به كارگرداني ايرج قادري در سال 55 خاطره زشتي از خود بر جاي گذاشت)،
عبدا… بوتيمار و رضا بيك‌ايمانوردي را روانه بازار كرد. «سوداگران مرگ» به
كارگرداني ناصر ملك‌مطيعي با بازي خود ملك‌مطيعي، ويكتوريا و نريمان كه روايت عملكرد
قاچاقچيان موارد مخدر بود ساخته شد.

سال
1342 كه سال اوج حركتهاي انقلابي اسلامي مردم ايران به رهبري حضرت امام خميني(ره)
بود، سينما بي توجه به اين فضا به روال ابتذال و سرگرمي و بي‌خيالي خود ادامه مي‌دهد
و وظيفه تخدير قشر فرودست،‌ عوام و احساساتي را بر دوش مي‌كشد.

در اين
سال فقط 2 فيلم «فرار» ساخته عباس شباويز و «آنها زندگي را دوست داشتند» به
كارگرداني نادر بيات خارج از روال عوامانه و نازل مسلط بر آن زمان عرضه گرديد كه
طبعاً موفقيتي هم نداشتند. در اين سال همچنين فيلم «ساحل انتظار» به كارگرداني
سيامك ياسمي با بازي فردين و فروزان روانه بازار شد كه مقدمه ساخت فيلمهاي عوام‌پسند
سالهاي بعد با حضور زوج سينمائي فردين، ‌فروزان گرديد. اوج اين حضور در فيلم «گنج
قارون» است.

سيامك
ياسمي كه نبض تماشاگر متوسط و ضعيف را بدست آورده بود، در ايجاد دنياي تخيلي شيرين
نظير آنچه سينماگران هند براي طبقات فرودست آن كشور با هدف گريز از واقعيات تلخ و
زندگي رزمره عرضه مي‌كردند، سرآمد كارگردانان آن دوران شد. وي در سال 1343، ساخت
فيلم «آقاي قرن بيستم» با بازي فردين، پوران (خواننده)، پرخيده، نريمان و داريوش
اسدزاده باز هم ركورد فروش بالائي را براي خود رقم زد، هر چند به فروش «عروس
فرنگي» به كارگرداني وحدت (كه هم اكنون در امريكا زندگي مي‌كند) با بازي پوري
بنائي (اولين بازي)، فريده نصيري، سپهرنيا و نادره (حميده خيرآبادي، مادر ثريا
قاسمي كه قبل از انقلاب نقش‌هاي سخيف و حاشيه‌اي را بازي مي‌كرد ولي پس از انقلاب
با نقش‌هاي مادرانه تصوير مثبتي از خود بر جاي گذاشت. وي چند سال قبل درگذشت)
نرسيد.

«مسير
رودخانه» به كارگرداني صابر رهبر و بازي فردين، فريده نصيري و رضا فاضلي (كه از
ابتداي راه‌اندازي شبكه سلطنت‌طلبان رضا پهلوي وليعهد ناكام شاه مخلوع مسئوليت
مجري‌گري آنرا بر عهده گرفت) و «لذت گناه» به كارگرداني سيامك ياسمي با بازي
فروزان،‌ محمدعلي جعفري، بهروز وثوقي (كه سال 40 با فيلم صد كيلو داماد به
كارگرداني عباس شباويز وارد سينما شده بود)، سهيلا، ناصر ملك‌مطيعي و تقي ظهوري
(وي در سال 1351 طي اطلاعيه‌اي عمومي از دنياي سينما خداحافظي كرد و به مكه مكرمه
مشرف شد و چند سال بعد از انقلاب اسلامي در گذشت.) در اين سال موفقيت قابل ذكري
بدست آوردند.

فيلم
«ضربت» ساخته ساموئل خاچيكيان نيز در ژانر وحشت دوستداران خود را به سينما كشانيد.
هنري‌ترين فيلم آن سال «شب قوزي» برگرفته از كتاب هزار و يكشب ساخته فرخ غفاري بود
كه يك سر و گردن از فيلمهاي زمان خود جلوتر بود. بازيگران فيلم پري صابري، خسرو
سهامي، فرخ غفاري، محمدعلي كشاورز و ذكريا هاشمي بودند. اين فيلم به عنوان نماينده
ايران در برخي از جشنواره‌هاي مطرح اروپا به نمايش درآمد.

سير
ساخت فيلم در اين سالها به همان سياق ادامه يافت، ‌تنها دو فيلم «گاو» ساخته
داريوش مهرجوئي و بازي جمشيد مشايخي، علي نصيريان، عزت‌ا… انتظامي و «خشت و
آينه» ساخته ابراهيم گلستان فارغ از جاذبه‌هاي مبتذل آن روزهاي سينماي ايران قابل
اعتناء هستند. (حضرت امام خميني(ره) پس از انقلاب از فيلم گاو تمجيد نمودند).

در سال
49 نيز چند فيلم نظير «آقاي هالو» داريوش مهرجوئي، «حسن كچل» و «طوقي» ساخته مرحوم
علي حاتمي و «رضا موتوري» به كارگرداني مسعود كيميائي عرضه شدند كه عليرغم ساختار
خوب و سينمائي جذاب، بعضاً از بدآموزيهاي متداول نيز مبرّا نبودند.

لازم به
ذكر است كه مسعود كيميائي قبل از آن در سال 47 با ساخت فيلم «قيصر» به ارائه يك
شخصيت ضد قهرمان و عاصي پرداخت كه فروش خوبي داشت. اين فيلم تا سالها بعدها مورد
توجه و تقليد قرار گرفت، ‌حتي برخي از صاحب‌نظران معتقدند كيميائي از‌آن موقع تا
حالا دارد قيصر را تكرار مي‌كند و وجوه گوناگون آدمهاي ناسازگار، مظلوم، با وفا و
بعضاً جوانمرد را كه در چرخه زندگي صنعتي جايگاهي ندارند، به نمايش مي‌گذارد. به
عبارت ديگر اضمحلال روابط عاطفي و طبيعي آدم‌ها كه ثمره و محصول توسعه اجتماعي و
اقتصادي با الگوي غربي است، روح و روان و مناسبات منطقي طبقه فرودست را دچار چالش‌هاي
غيرقابل تدبير نموده و آنان را به هيجان ناخواسته عليه مناسبات ستمگرانه سوق مي‌دهد،
شرايطي كه قهرمان يا ضد قهرمان چاره‌اي جز قيام براي احقاق حق خويش نمي‌يابد و به
هر قيمت ناگزير از اجراي عدالت فردي و البته پذيرش طبعات تلخ و پرهزينه آنست. اين ژانر
كه از «قيصر» شروع شده بود مورد انتقاد بسياري از صاحب‌نظران قرار گرفت. برخي همان
زمان نوشتند، چرا قهرمان و خانواده ستمديده براي احقاق حق خود به پليس مراجعه نمي‌كند.
مگر در جنگل يا بيابان زندگي مي‌كنيم كه فردي با چاقوي ضامن‌دار راه بيفتد و با
تشخيص خود مجرمين را مجازات كند؟ برخي نيز پاسخ دادند، آدمها روش‌هاي متفاوتي براي
حل مشكل خود انتخاب مي‌كنند و قيصر روش انتقام فردي را برگزيده است، اما
كالبدشكافي مسأله نشان مي‌دهد كه تماشاگر به دلايل مختلف علاقمند است قهرمان
داستان را قهرمان ببيند و طبعاً اگر به پليس مراجعه كند از منظر او ديگر قهرمان
نيست و يك فرد معمولي است كه دليلي براي پيگيري داستان زندگي وي وجود ندارد. اين
تعبير در اغلب قصه‌ها و فيلم‌ها صدق مي‌كند. فيلمهاي جنائي، پليسي و وسترن غربي نيز
از اين قاعده تبعيت مي‌كنند.

همانطور
كه در شماره قبل هم بيان شد، برخي از صاحب‌نظران عقيده دارند، دليل جذابيت اين
ژانرها همذات‌پنداري تماشاگران با قهرمان يا ضد قهرمان است. با اين توضيح كه اگر
جامعه به هر دليل احساس كند، مراجع قانوني در احقاق حق وي ناتوان‌اند، لاجرم به
سوي اقدام شخصي روي مي‌آورد. اما از آنجا كه اقدام شخصي براي همگان ميسر نيست و به
علاوه هزينه و مجازات دارد، غالباً‌ در دنياي واقعي تعداد افرادي كه شخصاً اقدام
مي‌كنند زياد نيستند. اما چون در خيال، همه دوست دارند ستمگران را به سزاي اعمال
ناپسند خود برسانند و تشفي خاطر پيدا كنند، بنابراين در يك وضعيت «پاردوكسيكال»
معلق مي‌مانند. اين صاحب‌نظران مي‌گويند، ‌در اينجا فيلمساز به عنوان منجي حل
مسأله تماشگر وارد مي‌شود و با خلق داستاني جذاب تماشاچي را به جاي قهرمان فيلم مي‌نشاند
تا بدون پرداخت هزينه اقدام فردي، تمام دشمنان خود را روي پرده خيال لت و پار كند
و در واقع تخليه شود. اين تخيل هر چند تا حدودي قابل اعتناء است اما بايد عنايت
داشت كه راه حل مشكلات واقعي جامعه نيست و افراد پس از خلسه شيرين و خام مجازات
مجرم، به دنياي واقعي و نابساماني‌هاي روزمره برمي‌گردند.

فراموش
نكنيم كه همين چند فيلم به ظاهر متفاوت نسبت به اغلب فيلمهاي آن سالها نيز چيزي
براي عرضه نداشتند. در سال 1350 قريب به هشتاد فيلم ساخته شد كه تقريباً ‌ركورد
محسوب مي‌شد. در ميان انبوه فيلم‌هاي سبك، عامه‌پسند و بدآموز و مملو از رقص و
آواز كافه‌اي و كاباره‌اي و بزن بزن چند فيلم قابل اعتناءتر بودند. «خداحافظ رفيق»
اولين ساخته امير نادري كه نشان داد استعداد قابل قبولي دارد (او پس از انقلاب به
خارج از كشور رفت). «فرار از تله» ساخته جلال مقدم با بازي بهروز وثوقي و داود
رشيدي. «آدمك» به كارگرداني خسرو هرتياش با بازي سيامك دولتشاهي و زري خوشكام
(همسر مرحوم علي حاتمي و مادر ليلا حاتمي بازيگر فعلي سينما).

(در نقل
اطلاعات مربوط به فيلم‌ها از كتاب تاريخ سينماي ايران تأليف مسعود مهرابي استفاده
شده است.)

 

/

منظومه اهل دل

 

 خورشید بی‌مثال

ای
حق نیافریده کسی را مثال تو

خورشید
جلوه‌ای است ز نور جمال تو

 

ای
محرم حریم خداوند ذوالجلال

ای
عقل مانده مات ز جاه و جلال تو

 

هرجا
به آیه آیه قرآن که بنگرم

گفته
خدا سخن ز جمال و کمال تو

 

ای
برگزیده‌ای که تویی ختم انبیاء

وین
افتخار داده به تو ذوالجلال تو

 

امشب
به وادی دل من شور محشر است

سرد
است آن دلی که ندارد خیال تو

 

ای
کعبه امید همه در نماز عشق

محراب
ماست ابروی هچون هلال تو

 

دامان
اهل بیت تو حبل‌المتین ماست 

دست
توسل من و دامان آل تو

 

من
کیستم غلام غلامان کوی تو

ای
کاش پا نهد به سر من بلال تو

هر
کس گشود لب چو (وفایی) به مدح تو

یک
نکته هم نگفت سخن از وصال تو

«هاشم وفایی»

 

 

 قافله‌سالار عشق

ای محمد«ص» ای رسول بهترین کردارها

حسن خُلقت شهره در اخلاق‌ها، رفتارها

 

در بیانت بند می‌آید زبان ناطقان

قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها

 

بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم

قاب قوسینت کجا و مرغک پندارها

 

طفل ابجدخوان تو سلمان سیصد ساله است

استوار مکتب ایثار تو عمارها

 

تا نفس داریم و تا خورشید می‌تابد به خاک

دل به عشق بی‌زوالت می‌کند اقرارها

 

پای‌بوسی تو عزت داده ما را این چنین

گل نباشد کس نمی‌آید سراغ خارها

 

کی رود از خاطرم یادت که در روز ازل

کنده‌اند اسم تو را بر سنگ دل، حجارها

داغ تو در سینۀ ما هست چون خاک توایم

لاله کی روییده در آغوش شوره‌زارها

 

گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می‌دهند

شاهد حرفم گلاب و شیشۀ عطارها

 

وقت رزمت آن چنانی که میان کارزار

رو به تو آرند وقت خستگی کرارها

 

ای که با خون دلت پرورده‌ای اسلام را

چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها

 

سنگ می‌خوردی و می‌گفتی که ایمان آورید

کس ندیده از رسولی این چنین ایثارها

 

با عیادت از کسی که بارها آزرده‌ات

روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها

 

خم به ابرویت نیاوردی در این بیست و سه سال

بر سرت گرچه بلا بارید چون رگبارها

 

رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست

جان به لب شد از غمت شهرت مدینه، بارها

 

تا که چشمت بسته شد ای قافله‌سالار عشق

رم نمودند عده‌ای و پاره شد افسارها

آن قدر گویم پس از تو میغ هم خون می‌گریست

ناله‌ها برخاست بعدت، از در و دیوارها

«محسن عرب خالقی»

 

 

شاهد فجر

مژده ای دل که دگربار به تن جان آمد

همره باد صبا بوی بهاران آمد

 

نخوت جور و جفا در قدم عدل شکست

آیت صلح و صفا، دولت قرآن آمد

 

صبح آزادی عشاق در آیینۀ فتح

رخ نمود و شب اغیار به پایان آمد

 

خون رخشان سحر موج زد اندر رگ شب

شاهد فجر به سیمای درخشان آمد

 

خرم آن روز که هنگامۀ هجران بگذشت

بوی پیراهن یوسف سوی کنعان آمد

 

کشتی نوح ز توفان حوادث بگذشت

فارغ از موج بلا واز دل توفان آمد

 

 

بر بلندای جهان بیرق توحید افراشت

دستی از نور که از مشرق ایمان آمد

 

خاطر نازکت ای روح حق آزرده مباد

کز صفای قدمت، عشق به سامان آمد

«زکریا
اخلاقی»

 

یک گل و صد بهار

یاد آن روزی که بهمن گل به
بار آورده بود

و آن زمستانی که با خود
نوبهار آورده بود

 

یاد باد آن دل‌تپیدن‏های
مشتاقان یار

و آن عجب نقشی که آن
زیبانگار آورده بود

 

عشق ما صد رشته جان در لعل
نوشش بسته بود

حسن او صد چشم دل،
آیینه‏وار آورده بود

                                                           
از گلستان شهیدان تا به مهرآباد عشق

موج دریای زمان، چشم
انتظار آورده بود

منکران گفتند با یک گل نمی‏گردد بهار

لیک ما دیدیم، یک گل صد
بهار آورده بود

شب‏پرستان را به کار خویش حیران کرده بود

آفتاب ما که صبحی بی‏غبار
آورده بود

«ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود»

که آن چنان، باغ محبت گل
به بار آورده بود

در نگاهش جلوه گل بود و با غوغای عشق

در «چمن» هر گوشه‏ای را صد
هَزار آورده بود

«محمدرضا یاسری (چمن)»

 

شاهد

ترنم «قال الامامُ صادق»

رسانده‌ام به حضور تو قلب عاشق را

دل رها شده از محنت، خلایق را

 

دلی که پر زده تا آستان احسانت

که غرق نور اجابت کنی دقایق را

 

بر این کویر ترک‌خورده‌ی دلِ خسته

ببار جرعه‌ای از کوثر حقایق را

 

مرید صبح نگاه تو می‌برد از یاد

مگر ترنم «قال الامامُ صادق» را؟

 

نگاه لطف تو آقا به دل بها داده

و با رضای تو دارم رضای خالق را

 

تویی که ضامن صبح سعادتم هستی

تویی که روشنی هر عبادتم هستی

 

پر از شمیم بهشت است منبرت آقا

به برکت نفحات معطرت آقا

هنوز عطر ملیح محمدی دارد

گُلِ دمیده ز لب‌های أطهرت آقا

 

شبیه حضرت خاتم، مدینه العلمی

شنیدنی‌ست کرامات محضرت آقا

 

و دیده‌ایم به وقت جهاد اندیشه

هزار مرتبه ما فتح خیبرت آقا

 

چهار هزار حکیم و فقیه و دانشمند

رهین مکتب اندیشه گسترت آقا

 

نگاه روشنت آقا ستاره‌پرور بود

شکوه بی‌بدل تو زُراره‌پرور بود

 

تو آمدی و جهان غرق در خِرَد می‌شد

دلیل‌ها همه با عشق مستند می‌شد

 

تو آمدی پر و بالی دهی به دل‌هامان

به پای درس تو هفت آسمان رصد می‌شد

 

خوشا به حال دلی که عروج را فهمید

مسیر روشن تو از بهشت رد می‌شد

 

میان آن همه شاگرد شد سعادتمند

کسی که مذهب عشق تو را بَلَد می‌شد

نفس زدی و جهان را حیات بخشیدی

تجلیات الهی الی الابد می‌شد

 

جهان نشسته سر سفره‌ی روایاتت

شهود می‌چکد از جلوه زار میقاتت

 

سر ارادت ما و غبار صحن بقیع

همان حریم بهشتی همان بهشت بدیع

 

همان دیار الهی که از نسیم خوشش

شده‌ست شهر مدینه پر از شمیم ربیع

 

«و یطعمون علی حبّه…» نمایان است

کرانه‌های کرامت چه بی‌کران و وسیع

 

گدايی حرمت اعتبار هر عاشق

امید ماست توسل در این سرای رفیع

 

چه غم ز غربت دنیا و حسرت عقبا

نگاه روشن‌تان تا برای ماست شفیع

 

کلید معرفت اینجا ارادت و عشق است

سر ارادت ما و غبار صحن بقیع

 

مگیر از دل من یا رب این سعادت را

گدايی حرم اهل بیت عصمت را

 

غبار مقدم تو عطر آشنا دارد

برای دیده‌ام اعجاز کیمیا دارد

 

گدای خانه به دوش توام قبولم کن

گدای تو به جز این آستان کجا دارد؟

 

دگر چه جای گلایه ز فقر می‌ماند

کسی که در دو جهان، مهربان! تو را دارد

 

دل شکسته‌ی من حرف‌های ناگفته

دل شکسته‌ی من شوق التجا دارد

 

کسی که بوده تمام وجودش از جودت

در آستانه‌ات امشب دو خط دعا دارد

 

همیشه آرزوی پر زدن به سوی بقیع

همیشه حسرت دیدار کربلا دارد

 

چه می‌شود همه‌ی عمر با شما باشم

غبار صحن تو و صحن کربلا باشم

«يوسف
رحيمي»

 

 

/

اهميت خانواده در آينده فرزندان

دکتر مرضیه مختاری‌پور

مقدمه

خانواد‌ه به عنوان ركن اساسي تربيت،
نقش بسيار مهمي د‌ر كمك به رشد‌ و تربيت كود‌كان ايفا مي‌كند‌، اين امر به‌ويژه د‌ر
نخستین سال‌هاي زند‌گي كه تجربه‌هاي اوليه كود‌ك د‌ر حال شكل‌گیری است، از اهميت
شايان توجهي برخورد‌ار است.

غالب رفتارهاي انسان براساس ياد‌گيري
است و نخستین و مهم‌ترين پايگاه ياد‌گيري، كانون خانواد‌ه است. بسياري از مهارت‌ها
د‌ر نخستين سال‌هاي زند‌گي فراگرفته مي‌شوند‌. د‌ر اصل، خانه و خانواد‌ه پايه‌هاي
اجتماعي‌شد‌ن و ساختار شخصيت كود‌ك را بنيان مي‌گذارند‌. ايفاي نقش پد‌ر و ماد‌ر
به عنوان عامل پرورشي د‌ر چهارچوب خانواد‌ه شرط استقرار شخصيت سالم كود‌ك خواهد‌
بود‌.

از خانه و خانواد‌ه است كه مي‌توان
پيرامون محورِ رواني كود‌كان نخستين نصف‌النهارهاي شخصيت را ترسيم كرد‌؛ زیرا شکل‌دهی
و شکل‌گیری انسان د‌ر د‌وران كود‌كي بسيار آسان‌تر از زمان بزرگسالي است. طبع لطيف
و زمينه مساعد‌ي كه كود‌ك د‌ر محيط خانواد‌ه د‌ارد‌، بهترين شرايط است كه مي‌توان
شايسته‌ترين بذرهاي تربيتي را پرورش د‌اد‌. حضرت علي(ع) مي‌فرمايد‌: «صفحة د‌ل كود‌ك
همچون زمين مستعد‌ي است كه هيچ گياهي د‌ر آن نروييد‌ه و آماد‌ه هر نوع بذرافشاني
است». در این مقاله به بررسی انواع خانواده از نظر تربیت، تربیت دینی از منظر قرآن
کریم و روایات، شاخص‌های تربیت اسلامی  در
قرآن  و روش‌های نوین  تربیت در عصر حاضر می‌پردازیم.

 

خانواده و عملکرد آن در تربیت دینی

 تربیت دینی از جایگاه رفیعی برخوردار است.
تحقیقات انجام‌شده نشان می‌دهد که تربیت دینی از سوی خانواده‌ها نقش اساسی در
سلامت روان و سازگاری اجتماعی دارد.

می‌توان
گفت تربیت دینی فرایندی است دو‌سویه میان مربی و متربّی که ضمن آن مربی با بهره‌گیری
از مجموعه عقاید، قوانین و مقررات دینی تلاش می‌کند تا شرایطی فراهم آورد که متربی
آزادانه در جهت رشد و شکوفایی استعدادهای خود گام بردارد و به‌سوی هدف‌های مطلوب
رهنمون شود.(1)

یادگیری
در تربیت دینی دارای سه بعدِ شناختی، عاطفی و رفتاری است که خانواده‌ها باید در هر
بُعد وظایف خاصی را به‌کار گیرند که در اینجا به دو نمونه از این ابعاد اشاره می‌کنیم.

1.
بعد شناختی:

نخست خانواده‌ها باید به کودکان اندیشیدن را بیاموزند. این هدف به‌دست نمی‌آید،
مگر آنکه مقدمات آن فراهم آمده باشد. فکر، نخست با احساس آغاز می‌شود. از ترکیب تأثرات
حسی، عقل حسی و مفاهیم و از ترکیب مفاهیم، ادراک عقلانی حاصل می‌شود. ابتدا خانواده
باید آموزش را از آشنایی کودک با طبیعت آغاز کند؛ بدین معنا که دربارة نظم و
زیبایی سخن گوید، سپس رابطه طبیعت را با خدا تبیین کند. به‌تدریج که کودک رشد می‌کند
می‌توان مفاهیم دینی را به او آموخت. باید به کودک آموخت که تصور خداوند در هر
حالت و هر شکل باید همراه با تقدیس و تکریم باشد. باید مراقب بود تا والدین و دیگر اعضای خانواده بی‌جهت نام مقدس
خداوند را به زبان نیاورند؛ زیرا دیده شده که به‌خاطر هر چیز بی‌ارزشی به‌نام خدا
قسم می‌خورند و با این کار قداست نام خدا را کم‌رنگ می‌کنند و کودکان نیز به تبعیت
از خانواده به‌طور مکرر و بی‌جهت نام خدا را به زبان می‌آورند.

2. بعد رفتاری: مربی در خانواده، چه در جایگاه پدر و مادر و چه در جایگاه
خواهر و برادر باید سعی کند تا فضایل اخلاقی در کودک به ملکات اخلاقی مبدل شود.
برخی از فلاسفه معتقدند که باید فضایل اخلاقی چنان در روح آدمی رسوخ کند که حتی در
خواب هم به عمل خلاف نیندیشد و این ممکن نیست مگر آنکه عادات نیک از کودکی در وی
پرورش یابد.

یکی از
راه‌هایی که کودک می‌تواند به‌وسیلة آن صاحب عاداتی نیک و رفتاری پسندیده شود،
داشتن الگوی مناسب است. بهترین الگو برای کودک، خانواده و در خانواده پدر و مادر
در رتبه نخست قرار دارند. کودکان از سال‌های نخستین زندگی خود از راه الگوپذیری به
یادگیری می‌پردازند. والدین که عامل اصلی تربیت او هستند و مهم‌ترین نقش را در پرورش
وی ایفا می‌کنند؛ آنها از یک‌سو عامل وراثت هستند و از سوی دیگر عامل محیطی. در
جنبة وراثت خصایص بسیاری را از خود و اجداد خود به فرزندان منتقل می‌کنند و در
جنبه محیط نیز دامان والدین نخستین مدرسه برای کودک است که در آن همت‌های بلند،
ارزش‌های عالی، خلق‌و‌خوی نیکو و آزادگی یا به‌عکس پستی‌ها، توسری‌خوری‌ها، کج‌خلقی‌ها
و انزواطلبی‌ها را می‌آموزد. برای اینکه این الگوپذیری کودک از والدین در خانواده
به نحو احسن صورت گیرد، مهم‌ترین عامل یکسان‌بودن و هماهنگیِ کردار و گفتار در
خانواده است.

آنچه پدر
و مادر می‌گویند و بدان عمل می‌کنند برای کودک به منزلة حجت تلقی شده و از اعتبار
خاصی برخوردار است؛ بنابراین همخوانی کردار و گفتار، تأيیدی است بر آنچه والدین،
کودک خود را به آن ترغیب می‌کنند. ناهماهنگی میان گفتار و رفتار ایشان، نه‌تنها
نصایح آنان را بی‌اثر می‌کند، بلکه موجب می‌شود تا شخصیت پدر و مادر نزد فرزند کم‌رنگ
و بی‌رونق شود و در موارد دیگر نیز خود را ملزم به اطاعت از پدر و مادر نبیند.
پیامبر اکرم (ص) می‌فرماید: «کل مولود یولد علی الفطره حتی تکون ابواه یهودانه و
ینصرانه»؛ (هر نوزادی به فطرت (اسلام و توحید) متولد می‌شود، آنگاه پدر و مادر او
را به یهودیت و نصرانیت گرایش می‌دهند و از راه فطرت منحرف می‌کنند).(2)

غریزة
تقلید یکی از غرایز نیرومند و ریشه‌دار انسان است. اگر این غریزه نبود کودک چگونه
می‌توانست بسیاری از رسوم زندگی، آداب معاشرت، غذا‌خوردن و… را فرا گیرد؟ خانواده
و به‌خصوص والدین باید از غریزة تقلید، کمال بهره را بگیرند و تربیت دینی را به
این روش به کودک خود بیاموزند. والدین نمی‌توانند تنها با توسل به گفتار، کودکان
خود را به رفتار نیک رهنمون شوند، مگر آنکه با رفتار و عمل، گفتار خود را تأیید
کنند.(3)

امام
صادق (ع) می‌فرماید: «کونوا دعاه الناس باعمالکم و لا تکونوا دعاه بالسنتکم»؛ (مردم
را با رفتار و عمل خود به حق رهبری کنید، نه با زبان خویش).

قرآن این
حقیقت را به زیباترین لفظ و معنی در آیة 2 سورة صف بیان می‌کند: «یا ایها الذین
آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون»؛ (ای ایمان‌آورندگان، چرا می‌گویید آنچه را که عمل
نمی‌کنید).

در
خانواده والدین به‌عنوان اصلی‌ترین عضو آن باید در تربیت دینی کودکان تلاش کنند تا
متربی از سر شوق و اشتیاق به تجارب درونی دست یابد؛ به‌نحوی که خود بتواند فطرت
خداجوی خود را کشف کند و تجربة دینی را به‌طور حضوری شهود کند، این ممکن نخواهد شد
جز با عشق. عشق کلید تربیت دینی است. کسب فضایل اخلاقی باید به‌واسطة عشق به
خداوند حاصل شود. انسان کامل کسی است که بتواند گرایش‌های والای انسانی، همچون
کمال‌طلبی، حقیقت‌جویی، خداجویی، علم‌طلبی، عدالت‌خواهی و… را در خود کشف کند و
بپروراند.

 

اهمیت تربیت در خانواده از دیدگاه قرآن و روایات

خداوند متعال در آیة 74 سورة فرقان يكي از ويژگي‌هاي بندگان راستين
را توجه خاص به تربيت فرزند و خانواده خويش مي‌داند تا آنجا كه در برابر آنها
احساس مسئوليت فوق‌العاده‌اي مي‌كنند، چنان‌كه مي‌فرمايد: «و آنان هستند که هنگام
دعا با خدای خود گویند پروردگارا! ما را از جفتمان فرزندان مرحمت فرما که خلف صالح
و مایة چشم‌روشنی ما باشند و ما را (سر خیل پاکان) و پیشوای اهل تقوی قرار ده».
مسلماً چنين افرادي آنچه در توان دارند در تربيت فرزندان و همسران و آشنايي آنها
به اصول و فروع اسلام و راه‌هاي حق و عدالت، فروگذار نمي‌كنند و در آنجا كه دستشان
نمي‌رسد، دست به دامن لطف پروردگار مي‌زنند و دعا مي‌كنند. همچنين در آية 6 سورة
تحريم، خيرخواهي براي اعضاي خانواده و تربيت ديني آنان را تكليفي بايسته برعهده مؤمنان
دانسته و مي‌فرمايد: «اي كساني كه به خدا ايمان آورده‌ايد! خود و خانوادة خويش را
از آتش دوزخ نگاه داريد، چنان آتشی که مردم کافر و سنگ خارا آتش‌افروز اوست و بر آن
دوزخ فرشتگانی بسیار دل‌سخت مأمورند که هرگز نافرمانی خدا را نخواهند کرد و آنچه
به آنها حکم شود فوراً انجام دهند».

در حديثي مي‌خوانيم: «هنگامي كه آية فوق نازل شد، كسي از ياران
پيامبر (ص) سؤال كرد: چگونه خانوادة خود را از آتش دوزخ حفظ كنم؟ حضرت (ص) فرمود:
آنها را امر به معروف و نهي از منكر مي‌كني، اگر از تو پذيرفتند آنها را از آتش
دوزخ حفظ كرده‌اي و اگر نپذيرفتند وظيفة خود را انجام داده‌اي».

اميرمؤمنان علي (ع) نيز در تفسير آيه یاد‌شده فرمود: «منظور اين است
كه خود و خانواده خويش را نيكي بياموزيد و آنها را ادب كنيد.» همچنين امام سجاد (ع)
در رسالة حقوق خود، تربيت نيكو در فرزندان را از وظايف والدين برمی‌شمارند و فرموده‌اند:
«و اما حق فرزندت آن است كه بداني او از توست و خير و شر او در همين دنيا به تو
نسبت داده مي‌شود و تو نسبت به تربيت شايسته او و راهنمايي‌اش به‌سمت و سوي خدا و
كمك به خداپرستي‌اش، مسئولي و در اين‌باره، پاداش يا كيفر داده خواهي شد. پس در
كار تربيت فرزند، چنان رفتار كن كه اگر در اين دنيا آثار خوب داشت، ماية آراستگي و
زينت تو باشد و با رسيدگي شايسته‌اي كه نسبت به او داشته‌اي، نزد پروردگارت عذر و
حجت داشته باشي!»(4)

 

شاخص‏های تربیت دینی در قرآن

 با استناد به آیات نورانی و
هدایتگر قرآن کریم، شاخص‏های اساسی تربیت اسلامی دو بعد دارد:

 1. معرفت: خلقت جن
و انس برای عبادت بوده است، حقیقت این عبادت، بدون معرفت تحقق نخواهد یافت. پیامبر
اسلام (ص) از سوی خدا مأمور می‏شود، صریحاً اعلام کند که حرکت او و پیروانش بر
مبنای بصیرت و روشن‌بینی است.

2. عبادت: عبادت به
معنی قرآنی، از اصلی‏ترین شاخص‏های تربیت اسلامی است؛ چنان‌که آیات 63 تا پایان
سورة فرقان، «عباد الرحمن» را توصیف می‏کند، بسیاری شاخص‏ها و معیارهای تربیت
اسلامی، در همین عنصر ممتاز و برجسته نهفته است كه متکی بر عناصر بینشی و اعتقادی
و ارزش‏های فردی و اجتماعی است. تواضع، انفاق، شب زنده‏داری و مناجات با خدا، وفق
و مدارا، برخورد کریمانه با افراد نادان، عفت و پاکدامنی، رعایت حق حیات انسان‏ها،
توجه به هدف‏های تربیتی در خانواده و این قبیل ارزش‏ها، خصوصیات و صفات عابدان است.(5)

 

وظايف تربيتي والدين

 1. انتخاب نام شايسته: انتخاب نام خوب براي كودك امري بسيار مهم و حساس است كه تأثير
زيادي بر شخصيت و روح و روان او دارد. نام زيبا و شايسته، نماد هويت و شخصيت آينده
هر فرد و ماية افتخار و مباهات وي خواهد بود. رسول خدا (ص) انتخاب نام نيك را از
حقوق فرزند بر گردن پدر مي‌دانست و مي‌فرمايد: «فرزندانتان را به نام انبيا اسم‌گذاري
كنيد.»(6)

2. مهر و محبت: محبت اساس موفقيت خانواده و از مؤثرترين روش‌هاي تربيتي است كه در
فرهنگ اسلامي به آن توجه خاصي شده است. اسلام دستور داده كه پدر و مادر بايد
براساس محبت فرزندان را تربيت كنند. كودك بيش از هركس تشنة محبت والدين خود است.
كودكي كه در كانون مهر و محبت والدين خود پرورش يافته است داراي آرامش رواني،
امنيت خاطر، اعتماد به نفس، اعتماد به والدين، الگوگيري در مهرورزي به ديگران و
پيشگيري از انحرافات است و بهتر مي‌تواند با مشكلات و حوادث سهمگين دوران بلوغ و
تغييرات جسمي و رواني روبه‌رو شود و با آرامش و اطمينان قدم به عرصه اجتماع گذارد.
خداوند در سورة توبه آیة 128 قرآن كريم، خطاب به پيامبرش مي‌فرمايد: «به‌خاطر رحمت
خدا بود كه تو با آنان ارتباط صميمي و مهرآميزي پيدا كردي، اگر خشن بودي، هيچ‌كس در
کنار تو جمع نمي‌شد.»

در اين ميان والدين بسياري هستند كه به فرزندان خود محبت فراوان
دارند، اما آن را ابراز نمي‌كنند. محبت وقتي سازنده و تأثيرگذار خواهد بود كه فرد
مورد محبت از آن آگاهي يابد. اين نياز را مي‌توان به شكل‌هاي گوناگون از جمله
بوسيدن كودك، در آغوش‌گرفتن، گفتن جملات زيبا و محبت‌آميز، خريدن هديه و اسباب‌بازي
و… برآورده كرد. از نكات بسيار مهمي كه والدين بايد در اين زمينه به آن توجه داشته
باشند اين است كه از زياده‌روي و افراط در محبت بپرهيزند كه اين خود نيز مشكلاتي
را به‌دنبال خواهد داشت.(7)

خداوند در آیة 9 سورة منافقون مسلمانان را از محبت و علاقه زياد به
مال و فرزند كه سبب غفلت از ياد خدا مي‌شود، برحذر مي‌دارد و مي‌فرمايد: «الا ای
اهل ایمان! مبادا هرگز مال و فرزندان‌تان شما را از یاد خدا غافل کند و البته
کسانی که به امور دنیا از یاد خدا غافل شوند، آنها به حقیقت زیانکاران عالمند.»

محبت زياد و بیجا، موجب نازپروردگي، لوس بار‌آمدن و از خود راضي‌شدن
كودك مي‌شود و به‌سبب وابستگي شديد كودك به والدين، فرزندان را از كسب استقلال باز
مي‌دارد و در حقيقت زمينه ضعف و سستي كودك و عدم شكيبايي و پايداري او در مقابل
مشكلات را فراهم مي‌كند. امام باقر (ع) در اين‌باره مي‌فرمايد: «بدترين پدر كسي
است كه در نيكي از حد اعتدال خارج شود و به زياده‌روي بگرايد و بدترين فرزندان،
فرزندي است كه در اثر كوتاهي، به عاق والدين دچار شود.».(8)

3. سالم‌سازي محيط رشد
فرزندان:
پرورش صحيح فرزندان بدون توجه به ايجاد
فضاي سالم و مناسب و آرام ميسر نمي‌شود. در روايات بسیاری به موضوع حسن خلق در
خانواده اشاره شده است و اين دليل بر آن است كه خوش‌رفتاري اعضاي خانواده با
يكديگر تأثيرات مثبتي بر زندگي فرزندان مي‌گذارد. امام باقر (ع) در زمينه اهميت خوش‌رفتاري
در كانون خانواده مي‌فرمايد: «هركس احسان و نيكي به خانواده‌اش كند، عمرش طولاني
مي‌شود».(9)

حضرت لقمان در آيات 18 و 19 سورة لقمان چند نكته اخلاقي مهم را به
فرزندش گوشزد كرده است؛ نخست به فرزند خود تواضع، فروتني و خوشرويي را توصيه كرده
و مي‌گويد: «و هرگز به تکبر و ناز از مردم (اهل نیاز) رخ متاب و در زمین با غرور
قدم برمدار که خدا هرگز مردم  متکبر را
دوست نمی‌دارد. در رفتارت میانه‌روی اختیار کن، سخن آرام‌ گو، نه با فریاد بلند که
منکر و زشت‌ترین صداها، صوت الاغ است».

 4. بازي و همراهي با كودكان: بازي از مهم‌ترين فعاليت‌هاي
كودك به‌شمار مي‌رود كه تأثير مثبتي در روحيه و شخصيت او مي‌گذارد و موجب شكوفايي
استعدادهاي نهفته و بروز خلاقيت در وي مي‌شود. والدين بايد به بازي كودكان اهميت
دهند و شرايط سالم براي بازي آنها فراهم کنند و خود به عنوان همبازي در آن شركت
داشته باشند. آنان بايد كاري كنند كه بازي به‌صورت تجربه‌اي لذت‌بخش در ذهن كودك
باقي بماند؛ زيرا زندگي او در بازي، شكل واقعي به خود مي‌گيرد. در بازي با كودك،
والدين نبايد خواست و اراده خود را به كودك تحميل كنند. آنان بايد همپا و هم‌رديف
او قرار بگيرند. در شيوة تربيت ديني نيز بر اين مسئله تأكيد فراوان شده است تا
جايي كه رسول خدا (ص) مي‌فرمايند: «هركس كودكي پيش اوست، بايد براي او كودكي كند».(10)

 5. تكريم و احترام به كودك: احترام و تكريم شخصيت انسان يكي
از شيوه‌هاي تربيتي آيين حيات‌بخش اسلام است و آموزه‌هاي قرآني بر پايه و اصول
احترام به انسان و كرامت انساني بنا نهاده شده است. خداوند متعال در سورة اسراء آیة
70  قرآن كريم انسان را مورد تكريم و ستايش
خود قرار داده، مي‌فرمايد: «ما فرزندان آدمي را گرامي داشتيم و آنها را در خشكي و
دريا بر مركب‌هاي راهوار سوار كرديم و از انواع غذاهاي پاكيزه به آنان روزي داديم
و بر بسياري از مخلوقات برتري بخشيديم.» والدين در اين خصوص وظيفه مهم و خطيري
برعهده دارند. آنان بايد شخصيت كودك را مورد توجه قرار دهند و براساس اصل كرامت و
حرمت انسان با او رفتار كنند. اميرالمؤمنين علي (ع) مي‌فرمايند: «با بچه‌هايتان به‌گونه‌اي
برخورد كنيد كه آنها خودشان را كريم و با شخصيت بدانند».(11)

تكريم كودك سبب به‌وجود‌آمدن احساس شخصيت و عزت نفس، پذيرش سخنان و
آموزش‌هاي والدين و همچنین جلوگيري از سقوط در ورطه بزهكاري و گناه، جلوگيري از
احساس خود كم‌بيني و جلوگيري از نفاق و دورويي در وي مي‌شود. سلام‌كردن به كودكان
از سنن پيامبر اكرم (ص) و يكي از مصاديق تكريم فرزندان است كه موجب به‌وجود‌آمدن
شخصيت و ايجاد استقلال در آنان مي‌شود. كودكي كه بزرگسالان به او سلام كنند و بدين‌وسيله
به او احترام گذارند، لياقت و شايستگي خود را باور مي‌كند.(12)

امام رضا (ع) از پيامبر خدا (ص) نقل فرمودند: «پنج چيز است كه تا لحظة
مرگ آنها را ترك نمي‌كنم؛ يكي از آنها سلام‌گفتن به كودكان است و در انجام اين عمل
مراقبت مي‌كنم».(13)

كودكاني كه از همان كودكي با تربيتي اسلامي و با ايمان به خدا تربيت
مي‌شوند، داراي ايماني قوي و روحيه و اراده‌اي نيرومند خواهند شد. آگاهي جوان از
دين، در تربيت او نقشي مهم دارد.

6. رعايت عدالت و مساوات بين فرزندان: از جمله وظايف تربيتي
والدين اجراي عدالت ميان فرزندان است. كودك انتظار دارد كه پدر و مادر در زندگي با
وي به عدالت رفتار كنند و از هرگونه تبعيض و تفاوت نا‌بجا در مورد فرزندان پرهيز
كنند. در آموزه‌هاي اسلامي بر رعايت عدالت و مساوات در برخورد عاطفي با فرزندان
تأكيد و سفارش فراوان شده است. پيامبر اكرم (ص) مي‌فرمايد: «ميان فرزندانتان عدالت
را رعايت كنيد، چنان‌كه دوست داريد آنان در احسان و لطف به شما به عدالت رفتار
كنند.»

7. ازدواج به‌موقع: ازدواج گامي محكم و
مقدس براي تشكيل نهاد خانواده است كه ماية آرامش زن و مرد است و سبب كرامت و شرافت
انسان مي‌شود. نقش والدين در اين زمينه و براي پيشگيري از انحرافات اخلاقي جوانان،
نقش مهم و اساسي است. آنها مي‌توانند با اقدام به‌موقع براي ازدواج فرزندانشان
زمينة مناسب و لازم را فراهم كرده و به مسئوليت ديني و اخلاقي خود در برابر
فرزندان، عمل كنند.(14)

 

 

پي‌نوشت‌ها:

1. واحدی، 1390.

2. سيدرضي، 1374، ترجمه و
شرح نهج‌البلاغه،
نامه 31.

3. واحدی،1390.

4. يثربي كاشاني، 1384.

5. ذوعلم،1390.

6. کلینی، 1365، الکافی، ج6، ص 18.

7. ترکمندی،1390.

8. آمدي، 1337، غررالحكم و دررالكلم، ص317.

9. مجیدی، 1379، نهج‌الفصاحه، حدیث 112، ص44.

10. مجیدی، 1379، نهج‌الفصاحه.

11ـ آمدی، 1337،
غررالحکم و دررالکلم.

12ـ ترکمندی،1390.

13. محمدي ري‌شهري، 1377، میزان الحکمه، ج4، ص38.

14. ترکمندی، 1390.

سوتیتر 1: یکی از راه‌هایی که کودک می‌تواند به‌وسیلة آن صاحب عاداتی نیک و
رفتاری پسندیده شود، داشتن الگوی مناسب است. بهترین الگو برای کودک، خانواده و در
خانواده پدر و مادر در رتبه نخست قرار دارند

سوتیتر 2: غریزة تقلید یکی از غرایز
نیرومند و ریشه‌دار انسان است که خانواده و به‌خصوص والدین باید از آن، کمال بهره
را بگیرند و تربیت دینی را به این روش به کودک خود بیاموزند

سوتیتر 3: عشق کلید تربیت دینی است. کسب فضایل اخلاقی
باید به‌واسطة عشق به خداوند حاصل شود. انسان کامل کسی است که بتواند گرایش‌های
والای انسانی، همچون کمال‌طلبی، حقیقت‌جویی، خداجویی، علم‌طلبی، عدالت‌خواهی و…
را در خود کشف کند و بپروراند

/

زندگيِ بي‌تعارف

حجت الاسلام
دكتراصغر هادوي

در فرهنگ ما ايراني‌ها تعارف كردن كار
رايجی است، به گونه‌اي كه اگر كسي اين خصلت را نداشته باشد، او را متهم به بي‌عاطفگي
و بي‌فرهنگي مي‌كنند. شايد تعارف ايراني ريشه در واژه قراني آن داشته باشد كه حكمت
خلقت جماعت‌ها و قبيله‌ها، شناخت يكديگر است، «… و جعلناكم شعوباً و قبائل
لتعارفوا…»(1)

مرز مشخص فرهنگ‌ها همين آداب و رسوم ويژه
ملت‌هاست و سبك زندگي تعارفي ما كمتر در جاهاي ديگر ديده مي‌شود.

و اما اين تعارفي كه بين ما مردم رايج
است، آيا دروغ مصلحت‌آميز است يا راست مفسده‌آور؟ يا اصلاً حقيقت دارد؟ آيا سبك
زندگي بي‌تعارف خوب است با همراه تعارف؟ آيا در سيره امامان معصوم(ع) و بزرگان
دين، تعارف وجود داشته است؟ در اين نوشتار به اين پرسش‌ها پاسخ داده مي‌شود.

 

فرق احترام و تعارف

آنچه امروز بين ما ايراني‌ها رايج است و
جزيي از سبك زندگي ما را تشکیل می‌دهد، تعارفاتي هستند كه بسياري از آنها ممكن است
دروغ باشند. اين اخلاق به‌قدري فراگير شده كه مرز بين حقيقت و دروغ از بين رفته
است. گاهي تعارف ريشه در احترام به ديگران دارد كه نه تنها بد نيست، بلكه در متون
ديني ما به آن سفارش شده است.

تعارف به پدر و مادر و اساتيد و بزرگ‌ترها
و پيشي نگرفتن از آنان نه تنها اشكال ندارد، بلکه بسيار هم کار پسنديده‌اي است،
اما تعارفات غيرواقعي آثار سويي در زندگي شخصي و نظم اجتماعي دارند. مثلاً تعارف براي
شام يا ناهار در منزل، در حالي كه آمادگي آن وجود ندارد، مي‌تواند شيرازه دخل و
خرج خانوار را از هم بگسلد. البته اين مسئله، مانع از ايثار و از خودگذشتگي براي
سير كردن یک فرد گرسنه نيست و ارزش آن به اندازه‌اي است كه خداوند براي اهل بيت(ع)
كه فقير و مسكين و يتيم را غذا دادند، سوره نازل كرد.

اين امر با آگاهي از نياز ميهمان و حتي
آگاهي به عدم امكانات ميزبان امكان‌پذير است و با اين كه شخص نه امكانات خودش را
مي‌داند و نه نياز ميزبان را و فقط بر اثر عادت به ديگري تعارف مي‌كند او هم مي‌پذيرد
و چندان نيازی هم به ميهماني دادن ندارد و نتايج سويي را به دنبال مي‌آورد، فرق بسیار دارد. به اين مشکل بیفزائید
این مسئله را كه ميهمان مراعات وقت و امکانات صاحیخانه را هم را هم نكند که علاوه
بر پيامد اقتصادي، نظم زندگي ميزبان را هم به هم مي‌زند.

زندگي منظم مثل يك جدول و جورچین است كه
اگر يك مهره يا يك خانه آن جابه‌جا شود، تمام زندگي به هم می‌ریزد و مدتي طول مي‌كشد
تا دو باره همه چیز در مسیر طبيعي قرار گيرد. اما اگر ميهماني دادن از روي حقيقت و
آگاهي باشد، نه تنها مشكل اقتصادي ايجاد نمي‌كند، بلكه مشكل‌گشا هم مي‌شود.

در روايت است كه حفص بن عمر يجلّي از
وضعيت نابسامان مالي خود به امام صادق«ع» شكايت كرد. حضرت فرمود: «بالش خود را به
ده درهم بفروش و برادرانت را دعوت و براي آنها طعامي فراهم كن و از آنها بخواه
براي تو دعا كنند«.(2)

 

تعارف و دروغ

ترديدي وجود ندارد كه بسياري از تعارفاتی
كه بين مردم رايجند، واقعيت ندارند و اين رویه مي‌تواند منشأ فسادهاي زيادي در
جامعه شود. گاهي دروغ براي آشتي دادن بين دو نفر است و در روايتي از امام صادق«ع»
اين دروغ جايز شمرده شده است(3) و يا دروغي كه با آن مي‌توان از شرّ
ستمگري رها شد، ولي در موارد ديگر دروغ خواه شوخي باشد يا جدي، كوچك باشد يا بزرگ،
پذيرفته‌ نيست.(4)

اگر كسي آمادگي ميهماني ندارد و در همان
حال، با تعارف كسي را دعوت مي‌كند و يا خود در تأمین هزينه‌هاي زندگيش معطل است و
تعارف به قرض دادن مي‌كند و در واقع ميل به قرض دادن ندارد و يا براي سوار كردن در
وسيله شخصي خود به ديگر تعارف مي‌كند، ولي ميل باطني ندارد، در همه اين موارد دروغ
گفته است، ولي اگر با وجود نياز و دلبستگي به وسيله‌، از ته به كسي تعارف ‌كند تا
مشكلي را از پيش روي او بردارد، حقيقت گفته است و ثواب مي‌برد.

شنيده‌ها حاكي از آنند كه اين رسم غلط در
بسياري از كشورهاي غيرمسلمان وجود ندارد و خوب نيست در عمل به قرآن و احكام اسلامي،
ديگران بر مسلمانان پيشي بگيرند. اگر تعارف به صورت دروغ در میان ما رايج شود، به‌تدريج
تلخي دروغ از بين مي‌رود و به دروغ‌هاي بزرگ هم عادت خواهيم كرد.

در روايت است كه امام سجاد«ع» پيوسته به
فرزندان خود مي‌فرمودند: «از دروغ كوچك و بزرگ، جدي و شوخي بپرهيزيد، زيرا انسان
هرگاه در چيز كوچكی دروغ بگويد، برای گفتن دروغ بزرگ نيز جرئت پيدا مي‌كند.(5)

معروف است كه آيت‌الله بروجردي درباره
آقاي درچه‌اي نقل مي‌كردند كه اغلب غذاي ايشان به هنگام ناهار و شام نان و ماست
بود و نعنا خشك هم به آن اضافه مي‌كردند و كمتر اتفاق مي‌افتاد غذاي پخته مثل
آبگوشت داشته باشند. از جمله ويژگي‌هاي ايشان پرهيز از تعارفات مرسوم بود. روزی از
ایشان سئوال كردم: «شماچرا تعارف نمي‌كنيد؟» پاسخ دادند: «در تمام مواقع خوف آن
دارم كه تعارفم دروغ باشد و خداي نكرده جزء دروغگويان محسوب شوم، چون افرادي كه
هنگام غذا خوردن بر من وارد شده‌اند يا مي‌دانستم كه غذا خورده‌اند، در اين صورت
تعارف معنا نداشت، يا احتمال مي‌دادم غذاي مرا نپسندند، يا غذاي موجود فقط به
اندازه خودم بود و من هم بي‌اندازه گرسنه بودم. به هر حال، چون احساس مي‌كنم در
اين موارد تعارف بنده معنا ندارد و شائبه دروغ نيز به آن وارد است، از تعارف پرهيز
مي‌كنم.»(6) و اين رفتار آقاي درچه‌اي موجب شد كه درباره او بگويند:
«آيتي عظيم و به حقيقت جانشين پيامبر«ص» و امامان معصوم سلام‌الله عليهم اجمعين
بود».(7)

اسماء بنت عميس مي‌گويد: «در شب زفاف
عايشه، رسول خدا«ص» ظرف شيري را به من داد و فرمود: به زن‌ها بده تا بخورند.گفتند:
ميلي به نوشيدن شير نداريم (تعارف دروغين كردند). رسول خدا«ص» فرمودند: بين گرسنگي
و دروغ جمع نكنيد. اسماء گفت: يا رسول‌الله اگر چيزي را ميل داريم و بگوييم ميل
نداريم، آيا دروغ شمرده مي‌شود؟ فرمودند: به‌درستي كه دروغ در برنامه عمل ثبت مي‌شود،
هر چند كوچك باشد.(8)

 

اسلام و تعارف

قرآن براي ميهمانی كلمه اذن را آورده است
و فرموده هرگاه به شما اذن داده شد به ميهماني برويد. اذن با اجازه فرق دارد. اذن
هميشه قبل از انجام كار است، ولي اجازه مي‌تواند بعد از انجام كار باشد. قبل از
ميهماني بايد دعوت و اذن در كار باشد. تعارف مجوز ميهماني نيست.

در روايات شيعه در بحارالانوار چند روايت
در باره تعارف آمده است. در يكي از آنها مي‌خوانيم كه روزي امام صادق«ع» به همراه
فرزندشان اسماعيل در مجلسي بودند، يكي از دوستان آن حضرت وارد شد و سلام كرد و سپس
نشست. وقتي حضرت از جاي برخاستند كه از مجلس خارج شوند، آن شخص نيز برخاست و به
اتفاق امام«ع» به راه افتاد. در راه همراه امام بود تا اين كه به در خانه امام
رسيدند. اما«ع» بی آن که به آن شخص تعارف كنند، از او جدا و وارد خانه شدند.
اسماعيل به حضرت عرض كرد: «چرا به آن شخص تعارف نكرديد و نفرموديد داخل منزل شود؟»
حضرت فرمودند: «آمادگي پذيرش او را نداشتم.» اسماعيل گفت: «اگر تعارف مي‌كرديد او
خودش نمي‌آمد.» حضرت فرمودند: «دوست ندارم خداوند، نام مرا جزو كساني ثبت فرمايد
كه در تعارف زياده‌روي مي‌كنند.(10)

از روايت ديگري فهميده مي‌شود به جاي
تعارف و زبان‌بازي، بايد نياز واقعي ديگران را برطرف کرد. امام صادق«ع» فرمودند: «وقتي
كسي به خانه تو مي‌آيد، براي او غذا بياور، اگر نخورد آب بياور و اگر ننوشيد آب
وضو براي او فراهم كن».(11)

در احوالات آقاي بروجردي آمده است بر هر
سفره‌اي كه براي ميهمانان داشت، يك نفر مسئول بود كه ظرف غذاي ميهمانان را پر كند،
بدون آنكه آنها تقاضا كنند و بدون اين كه تعارفي در كار باشد.

 

نتيجه‌گيري

بايد سمت و سوي سبك زندگي ما به طرف
زندگي شفاف و واقعي باشد. تعارف بدون آمادگي در واقع ارائه تصويري دروغين از زندگي
خود است. يكي از عوامل اين نوع رفتارها هم اين است كه براي داوري‌هاي ديگران در
باره خودمان ارزش قائليم و دوست داريم همه از ما تصويري متفاوت با آنچه هستيم
داشته باشند و لذا تن به دروغ مي‌دهيم، در حالي كه آموزه‌هاي ديني ما خلاف اين را
مي‌گويد. در روايت است اگر گردويي در دست توست و ديگران مي‌گويند گوهر است يا
گوهري در دست توست و ديگران مي‌گويند گردوست، به حرف هيچ‌كدام توجه نكن. به جاي
اين سفيدنمايي‌هاي دروغين، انسان بايد رابطه خود را با خدايش اصلاح كند تا او هم رابطه
انسان را با ديگران اصلاح كند.

پيامبر«ص» فرمود: من اصلح بينه و بين
الله اصلح الله مابينه و بين الناس.(12)

اگر كسي بخواهد با تعارفات غيرواقعي
شخصيت‌سازي كند طبق اين روايت به هدف نخواهد رسيد. اگر تعارف در راستاي رضاي حق
باشد و آلوده به دروغ نباشد، در چهارچوب سبك زندگي اسلامي است و خداوند هم به
گوينده آن كمك خواهد كرد.

 

پي‌نوشت‌ها


حجرات، 13.


مستدرك سفينه البحار، ج 6، ص 540.


بحارالانوار، 72/263/48.


ميزان الحكمه، عنوان الكذب.


بحارالانوار، 72/235/2.


قصه‌هاي خواندني از چهره‌هاي ماندني، نوشته سيدتقي درچه‌اي.


ketabname .


سفينه البحار، ج 2، ص 437.


احزاب، 53.

10ـ
بحارالانوار، 72/457/3.

11ـ
بحارالانوار، 72/457/2.

12ـ
بحارالانوار، 79/179.                  

 

 

 

سوتیترها:

1.

 

فرق احترام و تعارف

آنچه امروز بين ما ايراني‌ها رايج است و جزيي از سبك زندگي
ما را تشکیل می‌دهد، تعارفاتي هستند كه بسياري از آنها ممكن است دروغ باشند. اين اخلاق
به‌قدري فراگير شده كه مرز بين حقيقت و دروغ از بين رفته است. گاهي تعارف ريشه در احترام
به ديگران دارد كه نه تنها بد نيست، بلكه در متون ديني ما به آن سفارش شده است.

 

2.

 

تعارف به پدر و مادر و اساتيد و بزرگ‌ترها
و پيشي نگرفتن از آنان نه تنها اشكال ندارد، بلکه بسيار هم کار پسنديده‌اي است، اما
تعارفات غيرواقعي آثار سويي در زندگي شخصي و نظم اجتماعي دارند. مثلاً تعارف براي شام
يا ناهار در منزل، در حالي كه آمادگي آن وجود ندارد، مي‌تواند شيرازه دخل و خرج خانوار
را از هم بگسلد.

/

مرکب نور، پس از سال‌ها به آقا برگشت

گفتنی‌هایی ناگفته از دوران اوج‌گیری و پیروزی انقلاب
اسلامی

در گفت ‌و شنودی منتشرنشده با مرحوم حاج احمد قدیریان

درآمد

آنچه پیش رو دارید
گفت و شنودی منتشرنشده با مبارز دیرین انقلاب و «سردار مجاهدت‌های خاموش» شادروان
حاج‌احمد قدیریان است که طی آن به بازگویی پاره‌ای از خاطرات خود از دوران اوج‌گیری
و پیروزی انقلاب اسلامی پرداخته است. آن مجاهد نستوه عمر پربرکت خویش را در طریق
سربلندی انقلاب و جمهوری اسلامی طی کرد و هماره و به دور از انظار، یار پرتکاپو و بی‌ادعای
نظام بود، عاش سعیدا و مات سعیدا.

در آستانه سالگرد پیروزی
انقلاب پرشکوه اسلامی هستیم. جنابعالی به عنوان یکی از سابقون در مبارزه با رژیم
ستم‌شاهی، یقیناً از روزهای منتهی به انقلاب خاطرات جالبی دارید که شنیدن آنها
مغتنم است. از منظر شما نقطه اوج‌گیری رویدادهای منجر به پیروزی انقلاب، کدام
واقعه است؟

بسم‌الله الرحمن
الرحیم. با درود به روح مطهر امام و شهدا و با تشکر از حضرتعالی، به نظر بنده پس
از سال‌ها مبارزه و اوج‌گیری اعتراضات مردم از سال 56، نقطه اوج مبارزات شهریور سال
57 بود. در این ماه نماز باشکوه عید فطر به امامت شهید آیت‌الله مفتح در تپه‌های قیطریه و راهپیمایی باشکوهی
که پس از آن صورت گرفت، رژیم شاه را مطمئن ساخت که عمرش به سر آمده است. در آن روز
مردم قرار گذاشتند فردای آن، یعنی روز 17 شهریور در میدان شهدا (ژاله آن زمان) جمع
شوند و علیه رژیم شاه شعار بدهند…

شما هم در این تجمع
شرکت کردید؟

بله، آن روز صبح من
هم به میدان ژاله رفتم. از آنجا که حکومت نظامی برقرار شده بود، اجازه نمی‌دادند کسی با ماشین به میدان
برود، به همین دلیل من ماشینم را در یکی از خیابان‌های اطراف پارک کردم و از
افرادی که آنها را می‌شناختم و برای حضور در اجتماع آن روز آمده بودند، در مورد
وضعیت سؤالاتی پرسیدم و بعد به طرف میدان رفتم.

حکومت شاه که در طی
روزهای گذشته، تظاهرات و اعتراضات گسترده مردمی را ملاحظه کرده بود، آن روز تصمیم
داشت کار را یکسره کند و با اعلام حکومت نظامی قصد داشت مانع از هر حرکتی بشود و
مبارزات مردمی را در نطفه خفه کند تا دیگر مردم به خیابان‌ها نیایند و راهپیمایی نکنند،
اما نفرت از رژیم شاه و بی‌باکی مردم، آتشی نبود که بشود شعله‌های آن را به این سادگی خاموش
کرد، به همین دلیل مردم به‌ رغم اعلام حکومت نظامی به خیابان‌ها ریختند و مأمورین شاه هم
بدون ذره‌ای ملاحظه‌، همه آنها را به رگبار بستند.

آن روز شاهد چه
وقایعی بودید؟

من در خیابان ایران
بودم و هنوز به میدان 17 شهریور نرسیده بودم که دیدم مردم جنازه‌ای را روی یک تخته گذاشته‌اند و می‌برند. عده زیادی هم جنازه را
تشییع می‌کردند. من هم داخل جمعیت شدم و همراه آنها شعار «الله‌اکبر» و «برادر به پا خیز/
برادرت کشته شد» دادم. همراه جنازه تا کوچه آبشار رفتیم که باز در آنجا مأمورین به
مردم تیراندازی کردند. آمبولانس‌ها پشت سر هم و آژیرکشان می‌آمدند و جنازه‌ها را می‌بردند. از یکی از راننده‌ها پرسیدم که جنازه‌ها را کجا می‌برید؟ جواب داد بیمارستان سوم
شعبان. هر جور بود خودم را به بیمارستان رساندم، چون همه می‌دانستیم که اگر مأموران ساواک
به بیمارستان بیایند، کسانی را که تیر خورده‌اند با خود خواهند برد، به همین
دلیل با عده‌ای از مردم تصمیم گرفتیم در بیمارستان بمانیم و مراقب باشیم
که زخمی‌ها را نبرند.

در بیمارستان بودیم
که گفتند دارو و وسایل زخم‌بندی کم است و باید از داروخانه‌های مختلف تهیه کنیم. من چون
ماشین داشتم داوطلب شدم که به داروخانه‌های دورتر سری بزنم و به خیابان سپه رفتم که در
آنجا یک داروخانه شبانه‌روزی را می‌شناختم. وقتی وارد داروخانه شدم، دیدم قبل از من عده زیادی
به آنجا آمده‌اند و باند و پنبه و ضدعفونی‌کننده و سرم و… می‌خرند. من هم مقداری وسیله خریدم
و سریع به بیمارستان برگشتم.

آن روزها تبلور اوج
وحدت و همدلی مردم بود. آیا صحنه خاصی را به یاد می
آورید؟

یادم هست که وقتی
جلوی بیمارستان رسیدم، دیدم اعلام کرده‌اند که برای نگهداری اجساد به یخ نیاز هست و
جمعیت زیادی کاسه و قابلمه یخ به دست جلوی بیمارستان ازدحام کرده بودند. داخل
بیمارستان هم همه جا پر از زخمی‌ها بود. پزشکان و پرستاران و حتی مردم عادی دائماً در تلاش
بودند که هر جور شده به زخمی‌ها کمک کنند.

ما تا ساعت 8 و 9
در بیمارستان بودیم و هر کاری که از دستمان برآمد، انجام دادیم. بعد مسئولین
بیمارستان از ما خواستند که به خانه‌هایمان برگردیم.

به نظر شما تأثیر
فاجعه 17 شهریور بر روند انقلاب چه بود؟

فوق‌العاده تأثیرگذار بود، زیرا عده‌ای از مردم که تا آن روز هنوز
در ماهیت خونریز رژیم شاه شک داشتند، به صف مردم پیوستند و رژیم به ‌سرعت رو به سقوط رفت. از آن روز
به بعد، مردم یکدل و یکپارچه به فرامین امام گوش فرا می‌دادند و طبق اعلامیه‌های ایشان حرکت می‌کردند و دیگر هیچ فرد و هیچ
گروهی نمی‌توانست در مسیر انقلاب تأثیر بگذارد و در رهبری آن تردید به
خرج بدهد.

از نطق توبهکارانه شاه هم یادی
بکنید!

بله، شاه طی یک
سخنرانی فریبکارانه اعلام کرد که صدای انقلاب مردم را شنیده است و وعده‌هایی هم داد، اما فاجعه 17
شهریور باعث شد که مردم انسجام بی‌نظیری پیدا کنند و نهادهای مختلف با اعتصابات و اعتراضات
مستمر خود، کشور را فلج کنند.

عامل مهمی که
انقلاب را اداره و هدایت می
کرد، اعلامیههای حضرت امام بود. آنها را چگونه
تکثیر و پخش می
کردید؟

کسانی که در میدان
مبارزه بودند، هر چه عشق و ایمان و اراده داشتند، از نظر مالی آه در بساط نداشتند
و گاهی حتی هزار تومان هم نداشتیم که اعلامیه‌ها را بدهیم چاپخانه چاپ کند،
به همین دلیل یک دستگاه استنسیل اوراقی پیدا کرده بودیم و با هزاران مشکل و مصیبت اعلامیه‌ها را چاپ و پخش می‌کردیم. مردم هم که منتظر شنیدن
کلام امام بودند، خودشان به هر شکلی که مقدورشان بود اعلامیه‌ها را کپی و پخش می‌کردند.

پس از 17 شهریور
بود که رژیم بعث برای اقامت امام مشکل
تراشی کرد. از آن
ایام چه خاطراتی دارید؟

فاجعه 17 شهریور و
موضع‌گیری‌های بعدی امام و مردم، رژیم شاه را به اوج استیصال رساند و
به رژیم بعث فشار آورد که عرصه را بر امام تنگ کند، به‌ طوری که دیگر اقامت امام در
عراق ممکن نبود و ایشان تصمیم گرفتند به کویت یا سوریه بروند و یا حتی به ایران
برگردند. بالاخره تصمیم می‌گیرند همراه با مرحوم حاج‌احمدآقا و عده‌ای دیگر به کویت بروند، اما در
مرز مانع از ورود آنها به کویت می‌شوند و امام به ناچار به عراق برمی‌گردند.

ظاهراً در همان شرایط
بود که امام تصمیم گرفتند به پاریس بروند؟

بله، امام در همان شرایط
تصمیم می‌گیرند به پاریس بروند.

پس از عزیمت امام
به پاریس، اقدامات بعدی شما چه بود؟

بسیاری از مبارزان،
منجمله دوستان ما در مؤتلفه تصمیم داشتند با اسلحه‌هایی که شهید اندرزگو تهیه و
مخصوصاً در خیابان ایران انبار کرده بودند، دست به مبارزه مسلحانه با رژیم بزنند،
اما امام به شدت با مبارزه مسلحانه مخالف بودند و لذا ما هم در این جهت اقدام
نکردیم و آن اسلحه‌ها هم بودند تا بعد از پیروزی انقلاب که به عنوان معاون
اجرایی دادستان کل، خودم آنها را تحویل گرفتم.

26 دی 57 یادآور
خروج شاه از کشور و واکنش عمومی مردم به آن رویداد است. از آن روز برایمان بگویید.

یادم هست که ناگهان
خبردار شدیم شاه دارد می‌رود و مردم با خوشحالی به خیابان‌ها ریختند و شادی کردند. نقشه
آنها این بود که با خروج شاه از کشور، مردم آرام می‌گیرند و نخست‌وزیر او، شاپور بختیار می‌تواند به اوضاع سر و سامان بدهد
و شاه را به ایران برگرداند… .

شورای انقلاب هم در
همان ایام تشکیل شد؟

بله، عرض می‌کردم،
شورای انقلاب در قم تشکیل شده بود. شهید بهشتی به من تلفن زدند و گفتند: «بیا و
مرا به قم ببر». من هم ماشینم را دادم که نگاهی به آن بیندازند و بعد شهید بهشتی
را بردارم و به قم ببرم، ولی روزی که شاه رفت، اوضاع به هم ریخت و همه جا چنان
ترافیکی به وجود آمد که امکان حرکت نبود. شهید بهشتی به من زنگ زدند که چرا نزد
ایشان نرفته‌ام. من هم گفتم که اوضاع شهر شلوغ است و راه برای رفتن
نیست. به هر حال شهید بهشتی برای نماز مغرب خود را به قم می‌رسانند و در شورای انقلاب شرکت
می‌کنند و آخر شب به تهران برمی‌گردند.

نحوه تشکیل کمیته
استقبال از امام به چه شکل بود؟

شاه که فرار کرد،
زمینه برای بازگشت امام فراهم شد و رهبران مبارزه در مدرسه رفاه جمع شدند تا تدارک
استقبال از امام را ببینند و لذا کمیته‌ای را تشکیل دادند و قرار شد امام پس از ورود به
ایران در مدرسه رفاه اقامت کنند.

مسئولیت شما در
مدرسه رفاه چه بود؟

در آن روزها شهید
بهشتی شبانه‌روز در مدرسه رفاه حضور داشتند و من در خدمت ایشان بودم. یک
شب حکومت نظامی بود و شهید بهشتی به من فرمودند اگر می‌خواهید بروید، من هم با شما می‌آیم.

حکومت نظامی ساعت 9
شب شروع می‌شد و به همین دلیل ساعت هشت تصمیم گرفتم راه بیفتم. شهید
بهشتی به من گفتند: «بهتر است ساعت هشت و نیم برویم». ایشان بدون اینکه ذره‌ای از حکومت نظامی بترسند، تا
آخرین لحظه‌ای که امکان فعالیت بود، در مدرسه رفاه می‌ماندند و ذره‌ای اظهار خستگی نمی‌کردند. من معمولاً شب‌ها ایشان را به منزل‌شان می‌رساندم و بعد به خانه خودم می‌رفتم. تلاش ایشان همواره برایم
الگو بود.

اعضای کمیته
استقبال چه کسانی بودند؟

اعضای اصلی کمیته
استقبال آقایان عسگراولادی، مقصودی، بادامچیان، رخ‌صفت، برادران رفیق‌دوست، شهید رجایی و بنده بودیم
که با مدیریت شهید بهشتی این کار را انجام می‌دادیم. شهید بهشتی برای اعضای
کمیته استقبال کارت‌هایی را داده بودند درست کنند که بدون آنها امکان نداشت
بشود به مدرسه رفاه وارد یا از آن خارج شد.

ظاهراً شهید رجایی
خود شما را هم راه نداده بودند!

همین‌طور است. یک روز من کارت نداشتم
و شهید رجایی نگهبانی می‌داد. خواستم وارد شوم، اما ایشان راهم نداد. بالاخره هم
شهید بهشتی پادرمیانی کردند! وقتی به ایشان گفتم: «این چه کاری است؟ مرا که می‌شناسند؟» شهید بهشتی گفتند:
«ابداً جای گلایه نیست. رجایی همین است. برادر خودش را هم بدون کارت راه نمی‌دهد!» شهید رجایی واقعاً تابع
قانون بود و در این زمینه نظیر نداشت.

منافقین هم در آن
برهه تحرکات زیادی داشتند.

از وقتی معلوم شد
که امام می‌خواهند به ایران برگردند، منافقین هم به تقلا افتادند که
حفاظت از امام را به عهده بگیرند. بعضی از رفقا هم که اینها را خوب نمی‌شناختند، قبول کرده بودند و حتی
اصرار داشتند که این وظیفه را به عهده آنها بگذاریم، اما شهید مطهری، شهید بهشتی،
آقای رفسنجانی و حضرت آقا که آنها را خوب می‌شناختند، در برابر این موضوع
ایستادند و مسئولیت حفاظت استقبال را از دست منافقین گرفتند و در اختیار خودی‌ها قرار دادند.

عملکرد کمیته
استقبال در هنگام ورود امام به کشور چگونه بود؟

همه کارها برنامه‌ریزی و تقسیم شده بود. من هم در
خدمت شهید بهشتی بودم. قرار بود مردم در جاهای خاصی مستقر باشند، ولی وقتی امام
آمدند، اوضاع به هم ریخت و دیگر هیچ کسی سر جای خودش نبود. اوضاع کشور هم ثبات
نداشت و هر لحظه این احتمال وجود داشت که فرماندهان ارتش کودتا کنند و خلاصه همگی
به شدت نگران بودیم. شهید بهشتی هم دائماً به ما هشدار می‌دادند که مراقب باشیم، چون
فرماندهان ارتش به فکر کودتا هستند.

کمیته استقبال برای
مواجهه با احتمال کودتا چه تدبیری اندیشیده بود؟

چند روز بعد از
آمدن امام، شهید بهشتی به همه ما دستور دادند که مسلح شویم، مخصوصاً در روز 21
بهمن که احتمال وقوع کودتا بسیار زیاد شد، ما به وسیله دوستان، مخصوصاً آقای
چهپور، سلاح‌ها را به مدرسه رفاه آوردیم. شهید بهشتی هم دستور دادند که
در شمال، غرب، شرق و مرکز تهران ذخیره اسلحه داشته باشیم. ما هم سلاح‌ها را داخل چمدان ریختیم و در
خانه‌های افرادی که به آنها اطمینان داشتیم جاسازی کردیم. من هم از قبل عده‌ای را آموزش نظامی داده بودم که
در صورت ضرورت بتوانند از اسلحه‌ استفاده کنند. همه این کارها با مدیریت شهید بهشتی انجام
می‌شدند و من هم گزارش همه کارها را به شخص ایشان می‌دادم.

روز 21 بهمن و
دستور تاریخی امام برای لغو حکومت نظامی توسط مردم، نقطه عطف پیروزی انقلاب است.
خاطرات شما که از نزدیک در جریان وقایع بودید، بسیار خواندنی خواهد بود.

بله، ظهر روز 21
بهمن بود که اطلاع پیدا کردیم رژیم شاه می‌خواهد با اعلام حکومت نظامی، کنترل اوضاع را به
دست بگیرد، مدرسه رفاه را که محل اقامت بود به توپ ببندد و مبارزان و مجاهدان را
یا از بین ببرد و یا به نقاط دوری تبعید کند. در مدرسه رفاه خبردار شدیم که شهر کم‌کم خلوت می‌شود و قرار است ارتش از پنج
پادگان در پنج نقطه شهر عملیاتش را شروع و همان شب کار را تمام کند.

اما امام مثل همیشه
با درایت و فراست مثال‌زدنی خود و با لحنی قاطع و به ‌رغم تردید حتی بسیاری از
مبارزان اعلام کردند که مردم در خیابان‌ها حضور پیدا کنند و به حکومت نظامی اعتنا نکنند.

از واکنش امام نسبت
به اعلام حکومت نظامی و حالات ایشان هم برایمان بگویید.

شب 21 بهمن که امام
فرمودند حکومت نظامی باید لغو شود، آیت‌الله طالقانی به امام اطلاع دادند که ارتش می‌خواهد حکومت نظامی را از ساعت
دو بعدازظهر اعلام و از چهار جهت تهران، به مرکز شهر و مدرسه رفاه حمله کند و گفته
که اگر ده هزار نفر هم کشته شوند، تا این نقشه را به نتیجه نرساند دست‌بردار نیست.

همه آقایان آن روز
صبح در مدرسه رفاه جمع شدند و به مشورت پرداختند. ساعت حدود یازده بود که امام
بلند شدند که بروند. شهید مطهری و شهید بهشتی استدعا کردند که امام مثل همیشه نماز
را به جماعت بخوانند، ولی امام گفتند که خودتان بخوانید و به اتاق‌شان رفتند و
نماز خواندند و پس از صرف ناهار، به کارهایشان پرداختند. وقتی مدتی گذشت و امام
برنگشتند، شهید مطهری که سخت نگران بودند، به اتاق ایشان رفتند و دیدند امام مشغول
خواندن نماز هستند. شهید مطهری به راهرو برمی‌گردند و منتظر می‌نشینند، اما باز هم امام از
اتاق بیرون نمی‌آیند. قرار بود از ساعت دو حکومت نظامی اجرا شود و همه سخت
نگران بودند که امام چه دستوری خواهند داد. ساعت یک ربع به یک می‌شود و یکی دیگر از آقایان می‌رود تا ببیند امام چه دستوری می‌فرمایند. لای در را باز می‌کند و می‌بیند امام در حال سجده هستند و
شانه‌هایشان دارد می‌لرزد. چند دقیقه بعد امام در اتاق‌شان را باز می‌کنند و خطاب به دوستان می‌گویند: «بروید و به مردم اعلام
کنید به خیابان‌ها بریزند و حکومت نظامی را لغو کنند».

ظاهراً مرحوم آیت‌الله طالقانی به امام پیغام
داده بودند که رژیم برای قتل‌عام مردم برنامه قطعی دارد و صلاح نیست مردم بیرون بیایند،
ولی امام دستور اکید دادند که همه از خانه‌هایشان بیرون بریزند. در اطراف مدرسه رفاه هم روی
مینی‌بوس‌هایی بلندگو نصب کرده بودیم و با همان‌ها به مردم اعلام می‌کردیم که چه بکنند. ماشین‌هایی را هم با بلندگو به نقاط
مختلف شهر فرستادیم تا اعلام کنند امام حکومت نظامی را لغو کرده‌اند و مردم به خیابان‌ها بریزند.

شما در مدرسه رفاه
بودید؟

خیر، من به قلهک
رفتم و دیدم هیچ‌کس در خیابان نیست. دیدم که امام جماعت مسجد قلهک، مرحوم
آقای سرافراز سوار وانت شده است و چند نفر هم پشت وانت هستند و فریاد می‌زنند که مردم به فرمان امام
حکومت نظامی لغو شده است و از خانه‌هایتان بریزید بیرون. با ماشین تا تجریش رفتم و دیدم خیابان
خلوت است و مردم از پنجره‌های خانه‌هایشان دارند بیرون را تماشا می‌کنند. باز به قلهک برگشتم و
دیدم مردم با یک درخت شکسته جلوی کلانتری را بسته و چند لاستیک ماشین را هم روی آن
انداخته و آتش زده‌اند که مأمورین کلانتری نتوانند کاری بکنند. وقتی دیدم
اوضاع از این قرار است، ماشینم را کنار خیابان پارک کردم و به سراغ مرحوم سرافراز
رفتم. مردم به‌تدریج به خیابان آمدند و به نیروهای نظامی اجازه تحرک
ندادند. مأمورین کلانتری قلهک چند باری خواستند به مردم حمله کنند، ولی وقتی دیدند
جمعیت خیلی زیاد است، اقدامی نکردند تا وقتی که مردم کلانتری را گرفتند. آن شب
اغلب کلانتری‌ها به دست مردم افتاد. مردم مثل همیشه پیام امام‌شان را
شنیدند و اطاعت کردند و حتی در جاهایی با نیروهای امنیتی و نظامی درگیر هم شدند. نظامی‌ها که توان مقابله با مردم را
نداشتند، یا فرار کردند یا در پادگان‌ها ماندند تا وقتی که مردم ریختند و پادگان‌ها را گرفتند.

در روز 22 بهمن در
مدرسه رفاه چه خبر بود؟

صبح آن روز خبر
دادند که شما نماینده‌ای را به پادگان لویزان بفرستید. شهید بهشتی به تیمسار قرنی
و بنده امر فرمودند برویم.

مسئولیت شما در
مدرسه رفاه چه بود؟

کمیته حفاظت از
امام، برای حفاظت از شهر، ستادهایی در نقاط مختلف شهر زده شد که ستاد مرکزی آن در
مدرسه رفاه بود. یادم هست در اولین ملاقاتی که همراه دوستان با امام داشتیم، امام
روی پله‌های مدرسه رفاه نشسته بودند و ما فریاد می‌زدیم: «ما همه سرباز توایم خمینی/
گوش به فرمان توایم خمینی» و امام ما را دعا کردند و گفتند: «شما سرباز امام زمان
هستید».

در انتهای گفت‌وگو
ممنون می
شویم که خاطرهای هم از همراهی
طولانی خود با رهبر معظم انقلاب هم نقل کنید.

یادم هست که رژیم شاه،
حضرت آقا را به همراه چند تن به ایرانشهر تبعید کرده بود. به شهید صادق اسلامی
گفتم: «دلم می‌خواهد کاری کنیم که ایشان در تبعید یک کمی راحت‌تر باشند». ایشان گفت: «توسط
یکی از اقوام به ایشان گفته‌ایم که چه کاری از دستمان ساخته است و منتظریم ببینیم چه می‌فرمایند». بالاخره به ما خبر
دادند که حال ایشان خوب است و فرموده‌اند: «اگر بتوانید وسیله‌ای برایم جور کنید که بتوانم به
شهرهای مجاور و محله‌های شهر بروم و سخنرانی و تبلیغ کنم، خیلی خوب می‌شود». من به شهید اسلامی گفتم:
«خودم وسیله نقلیه‌ای را تهیه و آن را به ایرانشهر ارسال می‌کنم». بالاخره ماشین را به مبلغ
30 هزار تومان خریدم و سند آن را به نام حضرت آقا زدم و سند را هم به خانه ایشان
در مشهد فرستادم که اگر یک وقت ساواک فهمید، بگوییم ماشین مال خودشان بوده است. در
هر حال پسر آقای چهپور ماشین را به ایرانشهر برد. ده روزی طول کشید و ما نگران
بودیم که بالاخره قضیه چه شد؟ بعد از ده روز آقای چهپور خبر داد که ماشین به سلامت
به دست آقا رسیده است.

بعد از تبعید،
ایشان ماشین را به تهران و جلوی منزل شهید اسلامی منتقل می‌کنند. ماشین نیاز به تعمیر داشت
که این کار را انجام دادم و دوباره ماشین را خدمت آقا فرستادم. آقا با ماشین به
مشهد رفتند و بعد هم دیگر نفهمیدم آن ماشین چه شد، چون آقا هر وقت به تهران تشریف
می‌آوردند، از ماشین من استفاده می‌کردند.

بعد از پیروزی
انقلاب و هنگامی که ایشان رهبر شدند، یک روز یک آقای روحانی به بیت رهبری  مراجعه و درخواست می‌کند که آقا سند انتقال ماشین را
امضا کنند. آقا می‌فرمایند به قدیریان بگویید برود ببیند موضوع از چه قرار
است. من به بیت رفتم و دیدم این آقای روحانی کنار همان پژو ایستاده است. پرسیدم:
«چه شده است؟» جواب داد: «من این ماشین را فروخته‌ام. حالا که استعلام کرده‌ام، دیده‌ام ماشین به اسم حضرت
آقاست. لطف کنند سند انتقال را امضا کنند». من خدمت آقا رفتم و پرسیدم: «قضیه
ماشین پژو چیست؟» ایشان فرمودند: «من آن را فروختم و مقداری نقد گرفتم و بقیه پول
را هم به من ندادند. بعد هم خبری نشد». پرسیدم: «کسی را که ماشین را به او فروخته‌اید می‌شناسید؟» فرمودند: «خیر!»
دوباره نزد آن آقای روحانی برگشتم و پرسیدم: «چقدر پول می‌خواهد تا ماشین را به من بدهد».
او همان مبلغی را که برای خرید ماشین داده بود گفت. من هم ماشین را خریدم و بعد از
بازدید کامل، تحویل ساختمان ریاست جمهوری دادم.

یادم هست وقتی آقا به
اتفاق بعضی اعضاء دفتر ماشین را دیدند، خاطرات گذشته در ذهن‌شان مرور شد. بعد هم
کمی با آن سواری کردند. بعد ماشین را به توقفگاه بیت بردیم و الان آنجاست. مسئولین
موزه عبرت هم خیلی تلاش کردند ماشین را بگیرند و بگذارند مردم از آن بازدید کنند،
ولی آقایان با این کار موافقت نکردند.

 

/

نقش حياتي و حساس مديران نظام در تحقق اقتصاد مقاومتي

غلامرضا گلي‌ زواره

 

مصون‌سازي در برابر تهديدها

جمهوري
اسلامي ايران از نوعی نگرش ويژه اعتقادي و فرهنگي برخوردار است. اين ديدگاه كه بر
ارزش‌هاي معنوي، فضيلت، عدالت و درستي و راستي تأكيد دارد، با منافع استكبار جهاني
در تضاد كامل قرار دارد، زیرا استکبار در پي مادي‌گرايي، استثمار انسان‌ها و غارت
منابع فكري و اقتصادي كشورهاست و طبيعتاً ايران تا زماني كه پیگیر این جهان‌بيني
است، دچار دشمنی‌هائی است که در هر دوره‌اي به شكلي بروز پیدا مي‌كنند، از اين رو
بايد تمام ساز و كارهاي كشور بگونه‌اي طراحي، برنامه‌ريزي و مديريت شوند كه از اين
سرزمين در برابر انواع تهديدها حفاظت كنند و مسير رسيدن به اهداف عالي و والا را
هموار سازند.

کشور
ايران در معرض انواع نیرنگ‌ها و خصومت‌های ابرقدرت‌ها قرار دارد، لکن تا كنون
توانسته مقاومت و توطئه‌هاي آنان را خنثي كند. از شرايط اقتصادي‌ای كه مي‌تواند متضمن
پايداري كشور در تهديدهاي گوناگون باشد، به اقتصاد مقاومتي تعبير مي‌کنند و مبتنی
است بر يك نظام پويا با اتكا به توليد داخلي و با برنامه‌محوري براي مقابله با
تحريم‌هاي بيروني. در اين اقتصاد هر دو جنبه استراتژي اقتصادي يعني جايگزيني
واردات، بويژه براي كالاهاي مصرفي استراتژيك و توسعه صادرات بطور همزمان مطرحند. براي
نیل به اين هدف، باید بهبود فضاي كسب و كار و عملي ساختن راهبردهاي جلب مشاركت
مردم براي تحقق توليد بومي و ملي ملاك قرار گیرند.            

اقتصاد
مقاومتي در واقع تشخيص حوزه‌هاي فشار و نقاط ضعف و تلاش براي كنترل و بي‌اثر كردن
آنها و تبدیل تهديدها و تحريم‌ها به فرصت‌هاي سازنده است. هدف اصلي دشمن این است
كه با فشارهاي اقتصادي به رشد ملي ايران صدمه وارد سازد، رفاه ملي را مختل کند،
اقشار مردم را از اين راه نسبت به نظام اسلامي بدبين سازد و بين آنان و دولت و حاكميت
فاصله به وجود آورد.(1)

از اين
رو مقام معظم رهبري در سال 1386 در حرم حضرت امام رضا«ع» اقتصاد مقاومتي را مورد
توجه قرار دادند و براي رسيدن به چنين هدفي، منظومه اصلاح الگوي مصرف، جلوگيري از
اسراف، همت مضاعف و كار مضاعف، جهاد اقتصادي و توليد ملي را مطرح واشاره كردند كه
اینها اموري زودگذر و شعاري نیستند، بلكه مي‌توانند حركت عمومي كشور را ساماندهي
كنند.

مختصات
اين اقتصاد از ديدگاه ايشان مردمي كردن اقتصاد، توانمند نمودن بخش خصوصي، به جريان
انداختن سرمايه‌هاي مردمي،‌ كاهش وابستگي به نفت، به وجود آوردن اقتصاد درآمدزا،
تقويت صنايع دانش‌بنيان، مديريت مصرف، استفاده از توليد داخلي و بستن راه بر مصرف
كالاهاي خارجي است.(2)

 

اقتدار
سياسي و خودكفايي اقتصادي

یکی از
ويژگي‌هاي انقلاب اسلامي، استقلال به معناي کامل آن است، يعني كشور و ملت باید به
تمام توانايي‌هاي خود متكي باشند و تمام همت خود را بر اين اصل مصروف دارند كه از
هرگونه وابستگي بيرون آيند. ايستادگي در برابر ابرقدرت‌ها و رژيم‌هاي ستم‌پيشه
غربي در درجه اول به ايمان، به پا خاستن در زير پرچم توحيد و در پرتو تعاليم ديني
امكان‌پذير است، اما مقاومت توأم با قاطعيت به عوامل ديگری هم بستگي دارد که يكي
از آنها شناخت سرمايه‌ها، امكانات و منافع خودي است.

امام
خميني«ره» همواره بر این نکته تأكيد مي‌فرمودند كه بايد بيدار شويم و دریابیم كه
مي‌توانيم روي پاي خود بايستيم. به باور ايشان مادامي كه براي تأمين نيازهاي خود،
به سوي اين و آن دست دراز ‌كنيم، اميدي به رشد و شكوفايي نیست و می‌بایست خود را
از وابستگي برهانيم تا به ساحل سعادت برسيم.(3)

امام
خميني«ره» تصريح فرمودند: «بايد قصدتان اين باشد كه خودتان در همه چيز مستقل
باشيد. وقتي كه بنا را بر اين معنا گذاشتيد و با اين عزم وارد ميدان شديد، مي‌توانيد
كشور خود را نجات دهيد و استقلال كشورتان را براي هميشه بیمه کنید».(4)

هنگامی
كه دشمن ايران را تهديد به محاصره اقتصادي كرد و در اين مسير تنگناهايي را به وجود
آورد،‌ امام آن را هديه‌اي براي كشور تلقي فرمودند: «محاصرة اقتصادي معنايش اين
است كه مايحتاجمان را به ما نمي‌دهند. [در اين صورت] خودمان مي‌رويم دنبالش. مهم
اين است كه ما بفهميم ديگران به ما چيزي نمي‌دهند و ما بايد خودمان تهيه كنيم».(5)

مقام
معظم رهبري هم براي رسيدن به خودكفايي اقتصادي و افزودن بر اقتدار كشور و رفع
دشواري‌هاي موجود در مسير توليد، توزيع و مصرف اقتصاد مقاومتي را مطرح فرمودند :

«استفاده
از همه ظرفيت‌هاي بخش دولتي و غيردولتي و اهتمام جدي به حل مشكلات معيشتي مردم،
مبارزه با مفاسد اقتصادي، حمايت از توليد ملي و مبارزه با اسراف، از لوازم اقتصاد
مقاومتي است».(6)

حمايت
از توليد ملي، عدم وابستگي به واردات كالاهاي خارجي و افزايش صادرات كالاها، خدمات
و فنون بومي ايراني را به دنبال خواهد داشت و اين روند اگر استمرار يابد، موجب جهش
رشد اقتصادي و افزايش سطح رفاه عمومي جامعه خواهد شد. همچنين عارضه‌هايي چون كمبود
كالا، تورم، بيكاري و به كار افتادن سرمايه‌ها در امور نامطلوب و آسيب‌زا از بين
خواهد رفت و با افزايش توانايي توليد، علاقه به مشاركت در حوزه‌هاي مختلف اقتصادي
فزوني مي‌يابد و اين امر ضمن آن كه مي‌تواند كشور را از معضلات گوناگون برهاند،
براي كشور اقتدار سياسي و قدرت رقابت با غول‌هاي اقتصادي و توان مقابله با
تهديدهاي بحران‌زا را به  همراه خواهد داشت.
در چنين شرايطي اگر ابرقدرت‌ها و دولت‌هاي متخاصم پنجره‌هايي را به روي صادرات و
واردات ايران ببندند، نظام اجرايي و دستگاه‌هاي ذيربط با برنامه‌ريزي اصولي، منسجم
و عدالت‌محور مي‌توانند با اتكا بر منابع و امكانات بومي و تشويق بخش خصوصي به
سرمايه‌گذاري در امور استراتژيك، پنجره‌هاي بيشتري را بگشايند و تحريم‌ها را شكست بدهند.

 

تلاش
براي رفع موانع اقتصاد مقاومتي و شكوفايي توليد ملي

از عواملي
كه كشور را به سوي استقلال اقتصادي سوق مي‌دهد، تغيير الگوي مصرف است. مصرف‌زدگي و
تبذير و اسراف و عدم رعايت اعتدال براي برآوردن نيازها و روي آوردن به تجملات و
تشريفات زايد، اقتصاد مقاومتي را با مشكل مواجه مي‌سازد. دولت و مديران مربوطه
بايد با فرهنگ‌سازي و ايجاد تحول و تغییر در رفتارهاي مصرف‌گرايانه و گرايش به
تهيه كالاهاي لوكس خارجي و برخي مواد و وسايل غيرلازم، اين مانع را از ميان
بردارند. البته مردم هم بايد با انگيزه‌هاي سالم و مقاصد درست به كمك دولت بشتابند
و از تحميل مشكلات بر كشور جلوگيري كنند.

 بی توجهی به مباني علمي و تصميم‌گيري‌هاي خلق‌الساعه،
تغييرات دائمی در مقررات موجود، برنتابيدن قوانين مصوب مجلس شوراي اسلامي،
ناپايداری سياست‌هاي كلان اقتصادي و دخالت سليقه‌هاي شخصي و دستوري، اقتصاد بومي
را دچار آفت‌هاي فراوان مي‌سازد.

سنگ
بناي توليد را مواد اوليه تشكيل مي‌دهد كه از داخل يا بازار خارجي تهيه می‌شوند،
اما بهاي اين مواد و كيفيت آنها، بخش قابل‌توجهي از قيمت و مرغوبيت محصولات نهايي
را تعیین می‌کند. توليد در آغاز كار با مشكلات و موانعی مواجه است كه اولين آنها
نظام بوروكراسي اداري است. تهيه مواد اوليه از خارج مستلزم عبور از هفت خوان‌هاي
گوناگون از جمله دريافت گواهي‌هاي مربوط به استاندارد، ثبت سفارش، مقررات مربوط به
گمركات و انبارها، حمل و نقل و مسائلي از اين قبيل است. جریان توليد  به دليل مقررات دست و پاگير، معطل و كند مي‌شود.
باید با اصلاح نظام اجرايي و حذف برخي از موانع بوروكراتيك، استفاده از شبكه
ارتباطي گسترده و تكنولوژي پيشرفته از اين وضع جلوگيري كرد.

ضعف
مديريت، توليد ملي و خودكفايي اقتصادي را با مشكلات زيادي روبه‌رو ساخته است. امروزه
دانش مديريت امر بسیار مهمی است و مديران لايق و شايسته و كارشناس و خداشناس
قادرند مشكلات توليد را بخوبی برطرف كنند و با خلاقيت و ابتكار خود، حداقل‌ها را
به حداكثر مبدل سازند. هر چند در سنوات اخير در زمینه تربيت مديران كاردان و
مبتكر، اقدامات اميدواركننده‌اي صورت گرفته‌ و رشته‌هاي گوناگون مديريت در عالي‌ترين
سطوح تدريس مي‌شوند، اما بخش قابل‌توجهي از اين مديران در بخش‌های خدماتی، اجرايي
و اداري و مانند آن جذب مي‌شوند و نوع توانايي و تخصص مديران نیز غالباً با
مسئوليتي كه به عهده گرفته‌اند، همخواني ندارد.

از سوي
دیگر مديران خبره، صاحب‌نظر و خلاق، كمتر در عرصه‌هاي حساس و استراتژيك دعوت به
كار مي‌شوند و عموماً رابطه‌ بر ضابطه‌ برتري دارد و گاهي در نهادها، مديران چنان
با يكديگر پيوند خويشاوندي دارند كه گويي قبیله‌ای آن سازمان را به اشغال خود
درآورده است! اين وضع نشانه یک مديريت پرعارضه است و موجب می‌گردد که نهاد مزبور
از برطرف كردن عيوب و كاستي‌ها غافل شود، ضمن اينكه از مديران توانمند در بخش
توليد خبري نیست و يا نقش و تأثيرگذاري اين افراد، اندك است.(7)

نكته‌
مهم ديگری كه باید مورد توجه مديران قرار گيرد، روش‌هاي فرهنگي و اقتصادي غلط
خانواده‌هاست كه نیازمند اصلاحات و فعاليت‌هاي ترويجي و اجتماعي است. از سوي ديگر
با ايجاد سيستم ايمن و مطمئن توزيع كالاها مي‌توان احساس آرامش و امنيت را در
جامعه به وجود آورد. در صورتي كه اين برنامه شكل عملي و عيني به خود بگيرد، هم
اقتصاد خانواده توسط مردم تعديل مي‌شود و كمتر به حرص، احتكار و خيانت روي مي‌آورند
و هم اقتصاد ملي به مسير صحیح هدایت می‌شود.

اموري
چون پائین آمدن آستانه تحمل مردم و نيز فاصله گرفتن از فضايل و مكارم به این دليل
است كه افراد تمام توان ذهني و فكري و همت خود را متوجه مصرف‌گرايي کرده‌اند و در
نتیجه، آرامش از خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها گریخته و فرزندان نیز با مشكلات
تربيتي و اخلاقي روبه‌رو شده‌اند. بعلاوه، چون افراد جامعه دائماً گرفتار تقاضاي
خرید بیشتر و رقابت  و چشم ‌و همچشمي با
یکدیگرند، غالباً از زندگي رضايت ندارند و این روزها فضيلت‌هايي چون قناعت و استغناي
طبع، ساده‌زيستي، زهد و بي‌رغبتي طرفداران کمتری دارد.

رهايي
از نظام تك‌توليدي

كشورهايي
كه در تأمين بودجه خود به محصول خاصي كه عمدتاً مواد خام اوليه هستند، وابسته‌اند،
اقتصاد تک محصولی(
 monoculture) دارند. اين ضايعه كه ميراث شوم دوران سلطه استبداد و سيطره
استكبار است، اقتصاد نامعقول و آشفته‌اي را به وجود مي‌آورد و نبض حيات اقتصادي
اين كشورها را در دست شركت‌هاي بزرگ بين‌المللي و ابرقدرت‌ها قرار می‌دهد. چنين وضعي
در عین حال که به توسعه و رشد کشور كمكی نمي‌كند، به تخريب بخش‌هاي ديگر اقتصادي، بخصوص
صنعت و كشاورزي هم می‌انجامد و نوسانات بازارهاي جهاني و تصميم‌گيري‌هاي سياسي و
تحريم‌ها، كشوري را كه به يك محصول معدني و زراعي خام وابسته است، در آستانه ركود
و حتي فلج قرار مي‌دهد.(8)

يكي از
مصداق‌هاي خصومت‌ورزي با جمهوري اسلامي ايران در حوزه اقتصاد، تحريم نفتي است.
وابستگی كشور به درآمد نفتي مسئله‌اي است كه دشمنان از آن براي اعمال فشار بر ما
استفاده مي‌كنند و با هدف كاهش درآمدها از راه صدور اين محصول استراتژيك مي‌خواهند
ايران را در تنگناي شديد اقتصادي و اجتماعي قرار دهند تا از مواضع ارزشي و اصولي
خود عقب‌نشيني كند.

براي جلوگيري
از روبه‌رو شدن با مشكل کاهش فروش نفت خام، بايد نفت را به فرآورده‌هاي متنوع آن تبديل
کرد تا بخشي در داخل مصرف و مقداري صادر ‌شود. براي فروش اين محصولات بايد ساز و
كاري طراحي شود كه تا حد ممكن بهاي آنها تحت کنترل خود ما باشد و  دست دلال‌های بین‌المللی كوتاه شود، زیرا تحريم‌ها
به اين افراد  امکان چانه‌زني بیشتری را
برای پیشنهاد قيمت‌هاي پايين‌تر می‌دهد. براي رهايي از اين وضعیت، بورس نفت مي‌تواند
راه‌حل خوبي باشد.

تبديل
نفت خام به فرآورده‌های نفتی، ضمن اينكه وابستگي كشور را به درآمد نفت خام كاهش مي‌دهد،
باعث رشد اقتصادي، ايجاد اشتغال از طريق گسترش زنجيره ارزش افزوده و صادرات مي‌شود.
هر چند اهداف اين استراتژي راهبردي در مدت طولاني محقق مي‌شوند، اما بهترين و
مطمئن‌ترين راه براي مصون‌سازي كشور در برابر تهديدات نفتي و كاهش عارضه‌هاي ناشي
از آن همین است( 9)

اگرچه
در سال‌هاي اخير با تلاش مسئولان، صادرات غيرنفتي كشور رشد فزاينده‌اي داشته است،
اما در مقايسه با كشورهايي كه بودجه ملي آنان براساس صادرات محصولات طراحي می‌شوند،
هنوز تا رسيدن به حد مطلوب فاصله داريم. براي مقابله با اين وضع آسيب‌زا بايد ضمن
افزايش توليدات، به مرغوبيت كالاها بيفزاييم و به كشور صادركننده كالاهاي متنوع
تبديل شویم.

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ روزنامه اطلاعات، ويژه‌نامه اقتصاد و بورس،
13/5/1391، ش 2537 و نيز 18//1391، ش 25381.

2ـ برگرفته‌اي از بيانات مقام معظم رهبري
در ديدار هيأت دولت، پنج‌شنبه 2/6/1391.

3ـ در جست‌وجوي راه از كلام امام، دفتر
دهم، 244 و 245.

4ـ صحيفه‌نور، ج 4، ص 246.

5ـ همان، ج 14، 116ـ115.

6ـ فرازي از بيانات مقام معظم رهبري در دوم
شهريور 1391.

7ـ ضرورت حمايت از رويكرد توليدمحور، مجيد
ارغنده‌پور، روزنامه اطلاعات، ش 25384.

8ـ جغرافياي اقتصادي جهان، ماكساكوفسكي،
ترجمه پويا زنده رضايي، ص 309.

9ـ اطلاعات اقتصاد و بورس، ش 25381، ص 17 و
18.                      

 

 

 

سوتیترها:

 

1.

در اقتصاد مقاومتی، هر دو جنبه استراتژي اقتصادي يعني جايگزيني
واردات، بويژه براي كالاهاي مصرفي استراتژيك و توسعه صادرات بطور همزمان مطرحند. براي
نیل به اين هدف، باید بهبود فضاي كسب و كار و عملي ساختن راهبردهاي جلب مشاركت مردم
براي تحقق توليد بومي و ملي ملاك قرار گیرند. 

 

2.

         

اقتصاد مقاومتي
در واقع تشخيص حوزه‌هاي فشار و نقاط ضعف و تلاش براي كنترل و بي‌اثر كردن آنها و تبدیل
تهديدها و تحريم‌ها به فرصت‌هاي سازنده و رشددهنده است. هدف اصلي دشمن آن است كه با
فشارهاي اقتصادي به رشد ملي ايران صدمه وارد سازد، رفاه ملي را مختل کند، اقشار مردم
را از اين راه نسبت به نظام اسلامي بدبين سازد و بين آنان و دولت و حاكميت فاصله به
وجود آورد.

 

3.

تصور باطلی
است که فکر كنيم مي‌توانيم سرمايه‌گذاري عمومي و كار سالم فراگير مردمي را بدون مبارزه
با مفاسد اقتصادي به سامان برسانیم. قوانین باید بگونه‌ای تصویب و اجرا شوند که كساني
كه قصد فساد و سوءاستفاده مالي و اعتباري دارند، امکان جولان پیدا نکنند.

 

/

فقاهت و اقتدار نظامي

دكتر محمد صادق كوشكي

1ـ دو
سال پيش يكي از اساتيد سكولار دانشگاه‌هاي مصر در همايشي (خارج از ايران) گفته
بود: «تنها كشور اسلامي كه قدرت دفاعي و نظامي آن به صورت بومي و خودكفا در حال
افزايش است، ايران است و تنها كشوري هم كه يك روحاني رهبري و فرماندهي كل نيروهاي
مسلح آن را بر عهده دارد، ايران است! و اين بهترين دليل بر صلاحيت دين براي اداره
جامعه است!»

2ـ به
لطف خداوند، ايران اسلامي قدرت اول موشكي، قدرت برتر دريايي و پيشروترين كشور در
صنايع دفاعي و نظامي در ميان 57 كشور اسلامي و منطقه غربي آسيا و شمال آفريقا
(خاورميانه) است! و اين مهم، ميوه بذري است كه حضرت امام«ره» با تأكيد بر كسب
خودكفايي در صنايع دفاعي و برپايي نيروهاي دفاعي مقتدر پاشيده و با تدبير رهبري
فعلي نظام بارور شده است!

آيا تا كنون
سابقه داشته كه فقيهي عارف و مجتهدي اهل سلوك يكي از فرازهاي مهم وصيت‌نامه‌اش را
به اصرار بر خودكفايي صنايع دفاعي اختصاص بدهد؟ اقتدار امروز جمهوري اسلامي ثمره
پافشاري حضرت امام«ره» بر لزوم نيروهاي مقتدر با توانمندي‌هاي بومي است!

3ـ چند
سالي است با دستور فرماندهي كل قوا، دفاع از منافع كشور در خليج فارس (از شمالي‌ترين
نقطه آن در خور موسي تا دهانه خروجي آن در تنگه هرمز) بر عهده نيروهاي دريايي سپاه
و دفاع از امنيت منطقه‌اي انقلاب و نظام اسلامي در آب‌هاي آزاد جهان به نيروي
دريايي ارتش سپرده شده است. اين ابتكار بسرعت ثمرات خود را نشان داده است. نيروي
دريايي سپاه به عنوان يك نيروي چابك، واكنش سريع و داراي قابليت‌هاي دفاعي و
تهاجمي منحصر به فرد در خليج فارس (دريايي كم عمق و بسته) به شكوفايي رسيده و عرصه
را بر ناوگان‌هاي مهاجم فرامنطقه‌اي (آمريكايي، انگليسي و…) تنگ كرده تا آنجا كه
ناوگان انبوه قدرت‌هاي غربي مستقر در خليج فارس در برابر نيروي ضربتي و نامتقارن
دريايي سپاه در لاك دفاعي فرو رفته و آرايش تهاجمي خود را به آرايش دفاعي تغيير
داده‌اند.

4ـ نيروي
دريايي ارتش جمهوري اسلامي هم اكنون به يك نيروي ثابت و دائمي در منطقه شمال
اقيانوس هند، درياي عرب، خليج عدن و درياي سرخ تبديل شده است و مي‌رود تا با تشكيل
اولين پايگاه دريايي فراملي خود در بندر پورت سودان (متعلق به كشور سودان)، حضور
دائمي خود را در آب‌هاي درياي مديترانه نيز تثبيت كند!

جالب
توجه آنكه اين حضور هيچ‌گونه اعتراضي (جز اعتراض رژيم صهيونيستي) را برنیانگيخته و
در معادلات راهبردي بين‌المللي، عدم اعتراض به حضور نظامي يك كشور در عرصه بين‌المللي
(مانند حضور دائمي ايران در منطقه بسيار حساس خليج عدن و تنگه باب‌المندب)، نشانه
پذيرش صلاحيت و اقتدار آن كشور محسوب مي‌شود.

5ـ تبديل
جمهوري اسلامي از يك كشور كاملاً وابسته و محدود در حوزه دفاع دريايي به كشوري با
توانايي درون‌زا و بومي دريايي (آن هم در عرصه‌هاي بين‌المللي) از ثمرات حضور يك
فقيه و اسلام‌شناس آگاه به زمان در منصب فرماندهي كل قواست!

6ـ اگر
تا ديروز نيروهاي دريايي ارتش و سپاه، آب‌هاي ساحلي كشور را براي رزمايش‌هاي خود
بر مي‌گزيدند، امروزه پهنه وسيع اقيانوس هند و عمق خليج فارس شاهد قدرت‌نمايي و
بازدارندگي دريادلاني است كه تحت فرماندهي يك فقيه عادل به دفاع از اسلام و كشور
اسلامي مشغولند!                              
و اگر اين رزمايش‌هاي پياپي و متنوع نبود، آن گاه چاره‌اي جز پذيرش تسلط و
برتري ناوگان‌هاي غربي حاضر در منطقه و تسليم در برابر آنها نداشتيم!

7ـ آيا
اين اقتدار و برتري و خودكفايي همه‌جانبه و ساخت بومي رزم‌ناو، زيردريايي، موشك‌هاي
متنوع دريا به دريا، ساحل به دريا، دريا به ساحل، دريا به هوا و زير سطحي و هاور
گرافت «نفربر هوادريا» دليلي محكم بر صلاحيت دين در اداره و فرماندهي جوامع بشري
نيست؟ خصوصاً آن كه اين اقتدار بر پايه اخلاق ديني و با هدف اعتلاي كلمه الله به كار
گرفته مي شود و نه ارضاي قدرت‌طلبي‌هاي نفس اماره!  

 

سوتیتر:

آيا تا كنون
سابقه داشته كه فقيهي عارف و مجتهدي اهل سلوك يكي از فرازهاي مهم وصيت‌نامه‌اش را به
اصرار بر خودكفايي صنايع دفاعي اختصاص بدهد؟ اقتدار امروز جمهوري اسلامي ثمره پافشاري
حضرت امام«ره» بر لزوم نيروهاي مقتدر با توانمندي‌هاي بومي است

/

از اينجا بود تكبير گفتن باب شد

«خاطراتی
ناب از  همگامی دیرین باخورشید انقلاب» در
گفت و گوی اختصاصی پاسدار اسلام با   حاج محمود
مرتضایی
فر

 

اشاره:

او
را بیشتر به نام وزیر شعار می‌شناسند ، او کسی است که نام و صدایش در کنار نام‌های
خاطره انگیزی چون مؤذن زاده اردبیلی در حافظه تاریخی مردمی که در شرایط دشوار با
صدای او تهییج شده و شعارهای دشمن‌شکن داده‌اند، همچنان جاودانه خواهد ماند.

آقای
مرتضائی‌فر به‌رغم بیماری و کسالت، ما را با روئی گشاده پذیرفت و با حوصله به
سئوالات ما پاسخ داد.دربازگویی خاطرات خویش ازآغازآشنایی بامرحوم آیت الله
سیدمحمودطالقانی واداره مراسم مذهبی
سیاسی مسجدهدایت دردوران مبارزات آغازکردوتاپایان گفت وشنود
درلحظه های معطر دوران موانست با مقتدای ارجمندش حضرت آیت الله العظمی خامنه ای
درنگ نمود ضمن سپاس فراوان از این عزیز، برایش  شفای عاجل آرزو می‌کنیم.

 

باتشکرازجنابعالی
که پذیرای این گفت وشنود شدید،درآغازبفرمائید چه شد که مکبرومدیرمراسم ومحافل
مذهبی وانقلابی شدید؟

بسم
الله الرحمن الرحیم.باسلام ودرودبه محضردوازدهمین امام صالحان زمین حضرت ولی
عصر(عج)وطلب علودرجات برای امام راحل عظیم الشان وشهدای انقلاب ودعابرای سلامتی
وطول عمر رهبربزرگوارانقلاب اسلامی ،باید عرض کنم که از نوجوانی به این کار علاقه
داشتم و در مدرسه هم همیشه مرا برای خواندن قرآن انتخاب می‌کردند. بعدها زیر نظر آقای شریفی با تجوید و قرائت قرآن
آشنا شدم.

ظاهراجنابعالی
فعالیت های تبلیغی خودرابه طوررسمی ازدوره آشنایی با آیت
الله طالقانی وحضوردرمسجدهدایت
آغازکردید.باایشان  چگونه آشنا شدید؟

مغازه
من در دهه 30 ،نزدیک مسجد هدایت بود و برای شرکت در نماز جماعت به آنجا می‌رفتم. به حضرت آیت‌الله طالقانی بسیار علاقه داشتم و از ایشان خواستم گفتن
اذان، اعلام برنامه‌ها، دعای پس
از نماز را به عهده بگیرم. ایشان هم مرا بسیار مورد لطف و عنایت قرار می‌دادند . يادم هست يك بار كه اذان مي‌دادم،
پيرمردي پيش آمد و شانه مرا بوسيد و خطاب به مرحوم طالقاني گفت: «آقا محمود، بلال
زمانه ماست.» آقاي طالقاني لبخندي زدند و گفتند: «بلال سياه چرده بود، آقا محمود
ما، سفيد و خوب چهره است.» من در پاسخ گفتم: «آقا! فرق من با بلال اين است كه او
چهره‌اش سياه بود و قلبش سفيد و من بر عكس هستم!»آن بزرگواردر انتخاب آیات و ادعیه
هم به من کمک می‌کردند. همیشه هم آیات جهاد را انتخاب می‌کردند که بی‌دردسر هم نبود و به دلیل قرائت آنها چندین بار بازداشت و
زندانی  شدم.

مرحوم آیت‌الله
طالقانی همیشه برای سخنرانی‌ها
از شخصیت‌های بزرگی چون شهید مطهری، شهید باهنر، حضرت آقا،
آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و آیت‌الله امامی کاشانی دعوت می‌کردند. من قبل از جلسه چند آیه از قرآن می‌خواندم و جلسات را هم اداره می‌کردم. گاهی هم خودم واسطه دعوت این بزرگان بودم.

شخصیت ایشان را چگونه ارزیابی میکنید؟

در مبارزه با رژيم طاغوت ، واقعاً كم‌نظير بودند. يادم هست در سال 1342 كه
ايشان را محاكمه مي‌كردند، در دادگاه حضور داشتم. فراموش نمی کنم كه مجلس تحت‌الشعاع
وقار، صلابت و ابهت ايشان بود. ايشان در آن جلسات با رفتار خود گردانندگان آن
محكمه را تحقير مي‌كردند. وقتي احكام را هم خواندند، تمامي سخنان و اهداف خود را
در قالب قرائت سوره فجر براي همه تبيين فرمودند. هر بار هم كه در زندان به ديدارشان
مي‌رفتم، بسيار بانشاط و مصمم بودند. از پشت ميله 
با حضور مأموران، همچنان گريزهاي سياسي بعضاً تند خود را مي‌زدند. از زندان
هم كه آزاد مي‌شدند، لحظه‌اي را براي پيگيري مبارزات از دست نمي‌دادند.

يك بار در ماه مبارك رمضان، بين دو نماز، پشت به محراب ايستادند
و خطاب به حضار گفتند: «من از سخنراني منع شده‌ام. مي‌خواهم در فاصله دو نماز
برايتان يك مسئله شرعي را در باره نماز جمعه عنوان كنم. نماز جمعه، واجب تخييري
است و در دين اسلام اهميت خاصي دارد. علت چيست كه در تمام دنياي اسلام نمازجمعه
برگزار مي‌شود، ولي شيعيان از اين كار استنكاف مي‌كنند؟ پاسخ اين است كه برگزاري
نماز جمعه در سه مقطع واجب است: اول حضور امام زمان(عج)، دوم حضور نايب ايشان كه
براي اقامه نماز تعيين شده باشد و سوم به شرط آنكه حاكم عادلي بر كشور حكومت كند.
تا كنون هيچ يك از اين شرايط محقق نشده است و لذا شيعيان، نماز جمعه را به معناي
صحيح و واقعي‌اش برگزار نكرده‌اند، زيرا اولاً امام زمان(عج) غايب هستند، ثانياً
كسي از سوي ايشان براي انجام اين كار تعيين نشده است و ثالثاً حاكم عادلي بر كشور
حكومت نمي‌كند. از آنجا كه نماز جمعه، يك نماز حكومتي است، برگزاري آن تأئيد حكومت
وقت محسوب مي‌شود و شيعه در طول تاريخ و در زمان حال نخواسته و نمي‌خواهد با
برگزاري اين نماز، حكومت را تأئيد كند».

ايشان در پوشش بيان يك مسئله شرعي، هر چه را كه لازم بود
بالاي منبر بگويند، گفتند و در واقع از بيان همين مسئله شرعي، يك هدف سياسي را
دنبال كردند. همان شب مأموران ساواك به منزل ايشان ريختند و به خاطر اينكه شاه را
غير عادل ناميده بودند، دستگيرشان كردند.

نمونة ديگر، اختصاص فطريه رمضان سال 1349 به مردم فلسطين
بود. خطبه‌هاي مهيج ايشان در آن روز موجب شد كه نمازگزاران بيش از مبلغ فطريه خود
و خانواده‌هايشان در پارچه جمع‌آوري فطريه بريزند. بعد از جمع‌آوري، مبلغ قابل
توجهي شد. اين پول‌ها را نمايندگاني از سوي مسجد به سفارت اردن بردند و متأسفانه
بر اساس اطلاعات بعدي، اين مبلغ هيچ‌گاه به نيازمندان فلسطين نرسيد. با اين همه
نفس اين عمل، نوعي حمايت معنوي از مردم مظلوم فلسطين بود.

 

از خاطرات خوددر 12 بهمن57 و سخنراني حضرت امام بفرماييد

در تهران کمیته‌ای تشکیل شد به نام کمیته استقبال از امام،
این کمیته سه واحد داشت: 1) تدارکات 2) انتظامات و3) تبلیغات. با توجه به اینکه
دوستان سابقه مرا در کارهای تبلیغاتی داشتند، ما را به واحد تبلیغات دعوت کردند.
واحد تبلیغات کارهای مختلفی داشت. از جمله نوشتن پلاکارد و پوستر برای سراسر
مملکت، تکثیر نوار و پیام‌های امام که صادر می‌فرمودند و کارهایی هم در باره
استقبال از امام داشتیم که یک واحد از تبلیغات در فرودگاه برای استقبال از امام
مستقر بودند و مابقی در بهشت‌زهرا، باجمعی از دوستان که من هم در خدمتشان بودم، در
حقیقت مسئولیت اداره مراسم بهشت‌زهرا را به عهده داشتیم و اولین روزی که امام را
زیارت کردم، در بهشت‌زهرا بود که برایم واقعاً روز بسیار بزرگی بود. در آنجا باید
این اجتماع عظیم به‌وسیله شعار و غیره اداره می‌شد تا حضرت امام تشریف بیاورند.
امام که به فرودگاه رسیدند، مرتب برای مردمی که در بهشت‌زهرا حضور داشتند گزارش می‌شد،
مثلاً هم‌اکنون امام در چه نقطه‌ای تشریف دارند و از چه نقطه‌ای حرکت کردند و…
یعنی گزارش‌های لحظه به لحظه از ورود امام را به اطلاع مردم می‌رساندیم تا این‌که
امام با هلی‌کوپتر وسط جمعیت ظاهر شدند و البته هلی‌کوپتر به‌سختی به زمین نشست و
بعد هم امام به جایگاه تشریف آوردند.

 

همان‌طور که در فیلم سخنرانی حضرت امام در بهشت‌زهرا مشهود
است، پس از سخنان حماسی حضرت امام که فرمودند: «من توی دهن این دولت می‌زنم»، مردم
شروع کردند به دست زدن و عده‌ای هم «صحیح است، صحیح است» می‌گفتند، ولی شما اولین
کسی بودید که برخاستید و با فریاد تکبیر هیجانات مردم را هدایت کردید و از آن به
بعد تکبیر گفتن جایگزین «صحیح است، صحیح است» شد. در این باره بیشتر توضیح
بفرمایید.

وقتی امام خطاب به دولت بختیار فرمودند: «من دولت تعیین می‌کنم،
من توی دهن این دولت می‌زنم»، یکی از مهمانان که در کنار جایگاه نشسته بود، شروع
کرد به دست زدن و من و همه مردم دست می‌زدیم. بعد دیدیم تا حالا در برنامه‌هایمان
دست زدن نبود، بلافاصله گفتم: «الله‌اکبر» و از اینجا بود که تکبیر گفتن باب شد.
چون قبلاً اگر گوینده مطلبی را می‌گفت و مورد توجه و تأیید مردم بود، مردم سه بار
«صحیح است، صحیح است» می‌گفتند، ولی از آن به بعد مردم هر گاه می‌خواستند سخن ناطق
و گویند را تأیید کنند، همان «الله‌اکبر» می‌گفتند. آن روز سر از پا نمی‌شناختم و
خیلی خوشحال بودم و با خود فکر می‌کردم این همه مردم مشتاق زیارت امام هستند، اما
من جلوی قدم‌های ایشان نشسته‌ام و واقعاً احساس خوشحالی می‌کردم.

 

 

هرچندکه قطعا جنابعالی خاطرات فراوانی ازدوران مبارزات
وانقلاب اسلامی دارید،امابه خاطراینکه موضوع گفت وگو خاطراتتان ازنمازجمعه است،
ازآن عبورمیکنیم.چه شد که مکبر نماز جمعه شدید؟

من تا قبل از اعلام رسمی اقامه نماز جمعه توسط حضرت آیت‌الله طالقانی از قضیه خبر نداشتم. صبح روز پنج
مرداد به دانشگاه تهران رفتم تا هر کمکی که از دستم برمی‌آید انجام بدهم. بدیهی است که منافقین و لیبرال‌ها علاقه نداشتند که من مکبر باشم، ولی  آیت‌الله
طالقانی فرموده بودند: «من محمود آقا را سال‌هاست می‌شناسم
و می‌دانم که هیچ‌ کس نمی‌تواند
این مراسم را مثل او اداره کند».

اولین
روز برگزاری نماز جمعه، در فاصله نماز جمعه و نماز عصر یادم آمد که پیامبر(ص) و
اصحاب ایشان پس از فتح مکه، دعای وحدت خواندند و من هم فکر کردم با پیروزی انقلاب
و برگزاری نماز جمعه خوب است که این دعا را بخوانیم. از آن پس این دعا در نماز
جمعه‌های سراسر کشور خوانده می‌شد.
پس از رحلت آن بزرگوار، در کنار آرامگاه ایشان هم دعای وحدت را خواندم و جمعیت با
من تکرارکردند

 بعد از رحلت مرحوم آیتالله طالقانی، عدهای دغدغه داشتند که شما نماز جمعه
بروید یا نروید. از آن ایام بگویید.

 عده‌اي شيطنت‌هائي
كردند كه من كنار گذاشته شوم. جالب بود كه در بدو تأسيس نماز جمعه، مجاهدين مي‌گفتند
مرتضائي‌فر از اعضاي حزب جمهوري اسلامي است و بعد از انتصاب آقاي منتظري به امامت
جمعه نيز برخي مي‌گفتند فلاني با مجاهدين و اعضاي نهضت آزادي مرتبط است و نبايد در
اين سمت قرار گيرد؛ با اين همه  شهيدان
رجائي و باهنر كه از سوابق من باخبر بودند پافشاري كردند كه كس ديگري نمي‌تواند
نمازجمعه را اداره كند. با حمايت اين بزرگواران و چهره‌هائي چون حضرت آيت‌الله
خامنه‌اي و آيت‌الله هاشمي رفسنجاني بود كه كار من ادامه پيدا كرد.

مبداء
آشنایی شما با حضرت آیت
الله
خامنه
ای از کی و چگونه است؟

قبل
از انقلاب از محضرشان استفاده می‌کردیم.
در فاصله سال‌های 48 تا 50 مدیر برنامه‌های مسجد الجواد بودم
که پس از بسته شدن حسینیه ارشاد تبدیل به یکی از پایگاه‌های مبارزه شده بود. انجمن اسلامی پزشکان و مهندسان سه یا
پنج شب در هفته در ماه‌های محرم و
رمضان در این مسجد مراسم عزاداری را برگزار می‌کردند و دانشجویان مذهبی از همه دانشگاه‌های  تهران می‌آمدند.
افرادی که به آنجا می‌آمدند عبارت
بودند از شهید آيت‌الله بهشتی، حضرت آقا، آيت‌الله هاشمی رفسنجانی، شهید هاشمی‌نژاد، آيت‌الله   امامی
کاشانی و آيت‌الله  خزعلی. حضرت آقا در یک
روز تاسوعا در آنجا سخنرانی داشتند. اتفاقاً در همان روز اعلامیه‌ای پخش و اشاره‌ای به حضرت امام شده بود و لذا عده‌ای را در همان روز و مرا هم در شب عاشورا دستگیر کردند که
شما که مدیر مسجد بودی، چرا دقت نکردی و گذاشتی اعلامیه‌ها در مسجد پخش شوند.

ارتباط
ما با حضرت آقا از طریق محافلی که تشکیل می‌شدند
و انقلابیون حضور داشتند، ادامه داشت. مرحوم مرحوم آيت‌الله طالقانی،شهید باهنر، شهید
رجایی ،آقای بادامچیان، و… نیز به این جلسات می‌آمدند و برخی از آنها سخنرانی هم داشتند. پس از آن تا مدتی
ارتباط بنده با حضرت آقا قطع بود تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی که ایشان از سوی
امام به امامت نماز جمعه منصوب شدند و این ارتباط مستحکم‌تر و نزدیک‌تر
شد.

  ازخاطرات
خطبه
های نماز جمعه آقا ، مواردی رابیان فرمائید
. مشهورترین آنها همان روز انفجار بمب است که درادامه این گفت وگو به آن خواهیم
پرداخت، اما چند مورد از خطبه
های
ایشان بسیار ماندگار و خاطره
انگیز
شد، مثلاً روز بعد از 14 اسفند.ازحواشی آن خطبه تاریخی بفرمائید.  

مقدمتا
باید عرض کنم که خطبه‌های آقا فوق‌العاده بودند.به لحاظ مطالعات وکارپژوهشی ای که
ایشان برای تهیه محتوای این خطبه ها میکردند، از هر جهت سازنده وآگاهی بخش بودند.
آن روزها هم مردم نیاز به روشنگری  داشتند
و همه منتظر بودند ببینند آقادرروزهای جمعه چه می‌فرمایند تا براساس همان  بیانات و هدایت ها حرکت کنند. خطبه‌های ایشان بسیار جالب بودند.امادرپاسخ به سوال
شماباید عرض کنم که درروزپنجشنبه  14 اسفند
به خاطر حرکاتی که از سوی بنی‌صدر
و منافقین شده بود…

در
همان زمین چمن دانشگاه یعنی محل اقامه نمازجمعه هم این اتفاق افتاده بود…

بله،
در همان جا بود. عده‌ای را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند و امت حزب‌الله خیلی ملتهب بودند و فردای آن روز یعنی جمعه
همه منتظر بودندکه حرکت خودجوش و همه‌جانبه‌ای را علیه بنی‌صدر راه بیندازند و نسبت به روز قبل واکنش نشان بدهند و حتی
بریزند یک جاهایی را که مربوط به بنی‌صدر
و منافقین است اشغال کنند، دفتر هماهنگی رئیس‌جمهور را بگیرند و خلاصه خشمشان را نشان بدهند، ولی آقا آن
روز آمدند و با نهایت درایت و با خطبه‌ای
غرّا روی این آتش، آب ریختند و اجازه ندادند حرکتی انجام شود، چون درآن روزها حضرت
امام هم خیلی روی وحدت تأکید داشتند. خطبه‌های
آقا درآن روز،خیلی حماسی بودند. آن روز آقا خشم فروخورده‌ای داشتند، ولی توانستند مردم را آرام کنند، چون نظر حضرت
امام هم همین بود . سعه صدر آقا کاملاً بارز بود که با آن‌ که مردم کاملاً آمادگی داشتند و ایشان هم می‌توانستند با یک خطابه پرشور، مردم را تحریک کنند،
ولی در عین حال که خطبه حماسی و پرشوری را ایراد کردند، آرامش هم به مردم دادند. الحمدلله
درآن دوره دوستانی که وظیفه حفاظت از آقا را داشتند، بسیار دقیق عمل کردند.
منافقین خیلی تلاش می‌کردند حرکتی
بکنند، ولی الحمدلله خنثی شد و مشکلی به وجود نیامد و مردم هم محکم ایستادند،
مخصوصاً خانم‌ها که حضورشان بسیار مهم بود و دشمنان شرمنده
شدند.

میرسیم
به خاطره نمازجمعه ای که درمیانه آن به ناگاه بمب منفجرشدوعده ای شهید
شدند.البته   مدیریت شما در آن نمازجمعه هم بسیار بارز بود…

لطف
خداوند بود…

اما
قهرمان آن نمازتاریخی حضرت آقابودند،که مانع ازبه هم خوردن مراسم شدند وخطبه
هاراادامه دادند.از حاشیه
های
آن مراسم به ویزه  واکنش حضرت آقا پس از انفجاربمب
بفرمائید.

 آن روز آقا داشتند راجع به دکتر مصدق…

و
مرحوم آیت
الله کاشانی و مظالمی که بر ایشان
رفته بود…

بله،
در این مورد صحبت می‌کردند.  درست یادم هست که ایشان تحلیل بسیار جالبی کردند
و چون مطالعات باارزشی درحوزه تاریخ نهضت ملی کرده بودند،  دیدگاه‌های
بسیار روشنی در باره این  مسائل داشتند.
ایشان داشتند شرایط و وضعیت زمان مرحوم آیت‌الله
کاشانی و دکتر مصدق را تشریح می‌کردند
که به ناگاه بمب منفجر شد و آقا فقط از سکو پایین آمدند و من پشت تریبون رفتم و
شعار الله‌اکبر دادم.

تصمیم
برای این
که حضرت آقا خطبه را ادامه بدهند یا
ندهند چگونه اتخاذ شد؟ چون مسئله امنیتی بود و احتمال داشت بمب دیگری هم در جای
دیگری منفجر شود.

ایشان
بلافاصله تصمیم گرفتند که خطبه را ادامه بدهند، چون قصد دشمن این بود که نماز جمعه
را به هم بزند. قراردشمن هم این نبود که بگوید بمب منفجر شد، بلکه می‌خواستند بگویند موشک‌های صدام تا نماز جمعه رسیده است که مردم به هم بریزند و در
آنها ترس ایجاد شود، اما شاید دو سه دقیقه هم نگذشت که من پشت تریبون رفتم و گفتم:
«توجه فرمایید! توجه فرمایید! ریاست محترم جمهور به خطبه‌های عالمانه  خود  ادامه می‌دهند».
مردم در این فاصله کوتاه آرامش خود را به دست آوردند و حضرت آقا هم به خطبه ادامه
دادند. بنا نبود ایشان ادامه بدهند و کسی هم به ایشان توصیه ای مبنی براینکه
به   صحبت ادامه  نکرد، اما ایشان ادامه دادند…

ریسک
بالایی بود، چون همانطورکه عرض کردم  احتمال انفجار دیگری هم وجود داشت.

همین
‌طور هم شد،یعنی این واقعه به شکل دیگری درآن
روزتکرارشد! و مردم شعار «حسین حسین شعار ماست/ شهادت افتخار ماست» را دادند. آقا
هم خطبه را ادامه دادند .وقتی ایشان داشتند نماز می‌خواندند، هواپیماهای عراقی در آسمان تهران حضور داشتند و
ایشان با نهایت آرامش و با صدای غرّا داشتند قنوت می‌خواندند و ضد هوایی‌ها
هم شلیک می‌کردند! مردم هم دراتکائ به حضورآقا،انگار نه
انگار که اتفاقی افتاده است، در صفوف به هم فشرده، پشت سر ایشان  نماز را با شکوه هر چه تمام‌تر برگزار کردند.

از
حواشی آن نماز جمعه، چگونگی انتقال شهدا و تأثیری که روی نماز جمعه گذاشت،
بفرمایید.

نقشه
دشمنان این بود که جمعیت نماز جمعه را کم کنند، ولی اتفاقاً از هفته بعد جمعیت
بیشتر شد و مخصوصاً حضور خانم‌ها بسیار
چشمگیر بود و دشمن در این نقشه هم شکست خورد. حدود 16، 17 هم نفر شهید شدند که
بیشترشان   از کارمندان بانک ملت بودند. در خاطرات خانواده
بعضی از آنها آمده بود که چند تن از اینها حتی غسل شهادت هم کرده بودند. فکر می‌کنم یک هفته قبل از عید بود. مردم هم دائماً شعار
می‌دادند که نمازجمعه آمدیم/بهرشهادت آماده‌ایم و شعار مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائیل می‌دادند.
بسیار مراسم جالب و هیجان‌انگیزی
بود. حتی یکی ازرفقا که بیرون از دانشگاه بود، می‌گفت :وقتی شلوغ شد ما که نمی‌توانستیم ببینیم در داخل دانشگاه چه خبر شده ، فقط می دیدیم
صف‌ها به هم ریخته و یک عده ایستاده و یک عده نشسته
بودند که پیرمردی نورانی برگشت و به ما گفت: «مگر نمی‌دانید خطبه‌ها
هم جزو نماز هستند؟ چرا صف‌ها
را به هم زده و ایستاده‌اید؟ حالا
یک صدایی آمده و بمبی منفجر شده! ما باید نماز را ادامه بدهیم». مردم واقعاً چنین
روحیه‌ای داشتند.

از دیگرسخنرانی
های تاریخی حضرت آقا که بازتاب زیادی داشتند،  چه خاطراتی دارید؟مراسم هایی که خودتان آن
رااداره میکردید.  

 خاطرم هست یکی از روزهای  22 بهمن در میدان آزادی ،درخدمت ایشان بودم بود
و آقا  درخلال سخنرانی خودخبرفتح« فاو»رابه
مردم دادند. گرفتن فاو پیروزی بسیار بزرگی بود و تحولی در جنگ محسوب می‌شد، چون فاو یک نقطه استراتژیک و نزدیک به کویت
بود و بعضی‌ها می‌گفتند
محاصره فاو یک پیروزی کلیدی است. واکنش مردم پس ازدریافت این خبرخیلی پرشوروبه
یادماندنی بود.آقا در آنجاودرادامه سخنرانی خطاب به امیر کویت گفتند: «نماینده
وزارت امور خارجه (آقای لواسانی) به آنجا آمده است و مواضع ما را در بحث فاو تشریح
می‌کند».

 از گفتوگوهای خصوصیتان
با آقا در مورد کم و کیف اجرای برنامه
ها ـاعم
از نماز جمعه و غیر از آنهاـ چه خاطراتی دارید؟

همانطورکه
عرض کردم من تجربه اداره برنامه را از سال‌ها
قبل داشتم و حتی یک بار هم نشد که آقا از من ایراد بگیرند. شعارهایی که تهیه می‌کردم، به مناسبت مسائل روز بود و آقا خیلی حمایت
می‌کردند و خوششان می‌آمد. حتی گاهی شعارهایی که قبل از ایراد خطبه‌های ایشان می‌دادم، انگیزه‌ای می‌شد
که ایشان درخلال خطبه چه مطالب دیگری راهم  بفرمایند. این شعارها گاهی بسیار تأثیر داشتند و
ایشان روی همان مضمون صحبت می‌کردند.
آقا خیلی مورد توجه امام بودند ، دوستان از دفتر امام گزارش می‌دادند که امام  خطبه‌های
آقا را از ابتدا تا انتها گوش می‌دهند
و یک بار هم نشد که ایشان انتقادی از این خطبه‌ها آقا داشته باشند.آقادرباره شعارهای نمازجمعه با من صحبت
می‌فرمودند، چون اغلب شعارها را خودم می‌ساختم. صحبت‌ها و شعارهایی که در نماز جمعه مطرح می‌شدند حالت رسمی دارد و چه دوستان چه دشمنان پیام‌های لازم را از خلال آنها دریافت می‌کنند، یعنی
در واقع نوعی بیانیه رسمی برای نظام، منتهی ازنوع 
شفاهی آن است. گاهی اوقات شعارهایی می‌ نوشتم  که دوستان
می‌گفتند ممکن است ایجاد مسئله کند. بعد از این ‌که آقا تشریف می آوردند، شعارها را با ایشان مطرح
می‌کردم و ایشان می‌گفتند خوب است ودوستان هم دیگر چیزی نمی‌گفتند .

ایشان
همیشه مدتی زودتر از زمان خطبه ها به محل برگزاری نماز جمعه می
رسیدند ،شما در اتاقک پائین تریبون
شعارهایتان راباایشان چک می
کردید؟

بله،
من نقطه نظرهای آقا را می‌دانستم
و بر اساس همان‌ها شعار می‌نوشتم و همیشه شعارها را با ایشان چک می‌کردم و وقتی تأیید می‌کردند، شعارها را بیان می‌کردم. شعاردهنده باید شعار قوی بدهد تا مردم تحریک شوند و
تکرار کنند.

شنیدم
که یک بار حضرت آقا به شما گفته بودند خیلی مراقب خودتان باشید، چون اگر مرا ترور
کنند، یک نفر جایم می
آید،
ولی اگر شما را ترور کنند، کسی نیست جای شما بیاید!

قریب
به این مضمون فرمودند. سال اول ریاست جمهوری ایشان بود.

 ظاهراجنابعالی اعلام کننده یکی دوخبرخوش درباره
آقا به مردم هم بوده اید که شنیدن خاطرات انها هم دراین بخش برای ما مغتنم است.

بله،قاعدتا
می دانیدآقا بعد از این‌ که ترور
شدند تا یک سال، یک سال و نیم به نماز جمعه نمی‌آمدند و آیت الله هاشمی رفسنجانی می‌آمدند. جمعه‌ای
که قرار شد حضرت آقا بیایند، برایم خاطره بسیار خوشی بود و پشت تریبون رفتم و قریب
به این مضمون را گفتم که برایتان خبر خوبی دارم. امروز قرار است بعد از مدت‌ها آقا برای نماز جمعه بیایند که ولوله‌ای در جمعیت افتاد و شاید ده پانزده دقیقه جمعیت
شعار دادند. خاطره خوش دیگر روز 15 خرداد پس از رحلت حضرت امام بود که همه نگران
بودند چه می‌شود و آن روز رهبری حضرت آقا را در مصلی اعلام
کردم.

اما
 از خاطرات شخصی بنده با آقا یکی این بود
که سال 60 یا 61 بود. منزل ما خیابان فخرآباد کوچه انجمن اولیا و مربیان، روبروی
مدرسه امریکایی‌ها بود. یک شب گفته بودند   که همه برای رزمنده‌ها دعا کنند و قرار بود 
دعای توسل بخوانند. خدا رحمت کند آقای محمدی‌دوست را، از دفتر آقا درریاست جمهوری زنگ زدند که امشب قرار
است در اینجا مراسم دعای توسل برگزار شود و راننده را می‌فرستیم که شما را بیاورد. آقای حسینی که از محافظان آقا
بود، آمد و ما رفتیم آنجا. اول به دیدن خود آقا رفتیم. آقازاده شان آقامصطفی هم
بودند. آقا فرمودند: «من همیشه برای شما دعا می‌کنم». بعد هم درمحفل کوچکی ازکارکنان دفتر،مراسم دعای توسل
برگزار شد.

 هنگامی که ایشان در خیابان ایران سکونت
داشتند، به منزلشان می
رفتید؟
وضعیت زندگی
شان چگونه
بود؟

بله،
می‌رفتم. زندگی بسیار عادی و ساده‌ای داشتند. ایشان هنوز رئیس‌جمهور نشده بودند و امام جمعه و نماینده امام در شورای عالی
دفاع بودند. هر دو سه هفته یک بار که از جبهه تشریف می‌آوردند، در خانه یکی از اعضای ستاد نماز جمعه ناهار مختصر و
کوچکی داده می‌شد، از جمله منزل مرحوم حاج‌آقا حسین رحمانی، منزل حاج‌آقا حسین صالحی، منزل آقای اکبری و… منزل اغلب این دوستان
هم در همان محدوده خیابان ایران و سقاباشی و 17 شهریور بود. یک بار روز انتخابات
مجلس اول بود و آقای مهدوی‌کنی
هم برای ناهار تشریف آورده بودند. تلفن دائماً زنگ می‌زد و بنی‌صدر
از آن طرف از آقای مهدوی توضیح می‌خواست
که چرا مثلاً قاسملو را حذف کردید یا چرا فلان جا این‌ طور شده است.  آن‌ قدر این کار تکرار شد که بالاخره آقا
به آقای مهدوی گفتند: بگویید من وزیر کشور هستم و خودم می‌دانم چه باید بکنم. چرا پشت سر هم از من گزارش می‌خواهی؟

درسالهای
اخیرباتوجه به اینکه ازاداره نمازجمعه کناره گیری کرده اید،آیاهنوز موردعنایت
ایشان هستید؟دراین باره چه خاطراتی دارید؟

ماه
رمضان‌ها که برای افطاری‌ای که ایشان دعوت می‌کنند،
می‌رفتم ـ‌غیر
از یکی دو سال اخیر که حالم مساعد نیست‌ـ
معمولاً موقع افطار آقا تأکید داشتند که سر سفره نزدیک ایشان بنشینم.

اخیراآقای
شیرمردی جلسه ستاد نماز جمعه گرفته بودند و پسرم به آنجا رفته بود. دوستان در آنجا
گفته بودند آقا چند بار که برای خطبه‌های
عید فطر یا مراسم دیگر آمده بودند، فرموده بودند: «آقای مرتضایی‌فر کجاست؟ حواستان به ایشان باشد و هوای ایشان را
داشته باشید». آقای شیرمردی می‌گفتند
آقا به ایشان مأموریت داده‌اند
که بروید از آقای مرتضایی‌فر
عیادت کنید.

مقداری
هم به سایرخاطره ها وجنبه های حاشیه ای مراسم نمازجمعه بپردازیم.یکی از کانون
هایی که امکان ترور در آن وجود داشت،
نماز جمعه بود و چهار امام جمعه بزرگ ما را درمحل انجام آن شهید کردند. در تهران
هم بمب را وسط جمعیت منفجر کردند. حفاظت نماز جمعه چگونه تکامل پیدا کرد که در
تهران موفق نشدند خیلی صدمه
ای
برسانند؟

برادران
ستاد نماز جمعه بودند و کس خاصی نبود، منتهی زیاد دقت می‌کردند. اوایل کسانی بودند که از کمیته استقبال امام آمده
بودند و بعدها هم در مراسم‌های
مختلف عهده‌دار انتظامات بودند و در همین حدی که طنابی بکشند
و بلندگویی نصب و راه را باز کنند، کار بلد بودند. خیلی زحمت می‌کشیدند. یک عده هم از انتظامات حزب جمهوری اسلامی
وحزب مؤتلفه اسلامی  بودند. به‌تدریج که نهاد نماز جمعه هم پا به پای سایر
نهادها رشد و پیشرفت کرد، اوایل جای کوچکی بود، ولی بعد سازماندهی شد و برایش چارت
و اساسنامه و مرامنامه تنظیم شد. بخش انتظامات هم به عنوان یک بخش کلیدی تکامل
پیدا کرد و الان یکی از بخش‌های
بسیار فعال نماز جمعه است.

انتظامات
نماز جمعه به جاهای دیگر هم سرویس می
دهد.

همه
هم افتخاری می‌آمدند. روزهایی که حضرت آقا برنامه‌های عمومی دارند، بخشی از انتظامات نماز جمعه
آنجا هستند. کارشان هم بسیار سخت است و از ساعت شش و هفت صبح و یا حتی شب قبل در
محل نماز جمعه می‌خوابند و خیابان‌های اطراف را چک می‌کنند
و هیچ توقعی هم ندارند. عشقشان این است. نماز هم که تمام می‌شود تا دو سه ساعت بعد از آن هم خیابان‌ها را چک می‌کنند.

هیچ وقت در نماز جمعه به مشکلی بر نخوردید؟

نه،
هیچ. خداوند واقعاً یاری می‌کرد.
از اول به لطف خداوند جلو رفتیم و همیشه هم یادمان بود. مردم و شخصیت‌ها راضی بودند. سعی می‌کردیم شعارها هیجان‌انگیز
باشد و مردم هم ماشاءالله خوب جواب می‌دادند.

البته
گاهی هم دوستان  می‌گفتند این کار باید از حالت انحصاری بیرون بیاید و دیگران
هم باید بیایند. من هم خیلی مقاومت نمی‌کردم
و می‌گفتم بیایند، ولی به‌خصوص در دورانی که آقا رهبر شدند، آقای وحید حقانی، معاون
اجرایی دفتر حضرت آقا  عمدتازنگ می‌زدند و می‌گفتند:
«چرا این هفته نبودید؟ باید خود شما برنامه را اجرا کنید».  به‌ویژه
روزهایی که خود آقا می‌آمدند،
تأکید بر این بود که تریبون دست بنده باشد. به‌خصوص روزهای عید فطر، از قبل تأکید می‌شد حتماً بنده باشم.

واقعیت
این است که هیچ
کس دعای
نماز عید فطر را مثل شما نمی
خواند
.

همه
از عنایات خداوند است. ما کاری نمی‌کردیم.

همان
طور که اذان مرحوم مؤذنزاده هرگز تکرار نمیشود، صدای شما هم در نماز جمعه و عید
فطر و قربان تکرارشدنی نیست.

عنایت
الهی بود.

از
مراسم  های مهمی که جنابعالی آن رااداره
میکردید،مراسم حج خونین درمکه بودکه طی آن عده زیادی ازحجاج شهیدشدند.ازتجمع برائت
ازمشرکین درآن سال چه خاطره ای دارید؟

خاطرم
هست که سربازان جنایتکارسعودی  داشتند می‌کشتند و شکنجه می‌دادند و بنده تا آخر ایستادم! قرار بود حجاج تا محدوده‌ای بروند و جلوتر نروند. همین‌طور که بنده شعار می‌دادم، آنها از آن محدوده خارج شدند و سعودی‌ها هم شروع به تیراندازی کردند. بنده هم نمی‌دانستم در آنجا درگیری شده است، چون فاصله از
میدان معابده تا جایی که بنده بودم سه چهار کیلومتر بود. سعودی‌ها دنبال بهانه می‌گشتند و البته گروه‌های
تندرویی هم بودند که چنین برنامه‌ای
را راه بیندازند.

سال
قبل از آن ظاهراً در کیف‌های زائران
کاروانی که از اصفهان رفته مواد منفجره جاسازی کرده بودند که سعودی‌ها اینها را گرفته و فیلمبرداری کرده بودند و آن
سال که این اتفاق افتاد، آن فیلم‌ها
را نشان می‌دادند و می‌گفتند ببینید اینها برای حج نمی‌آیند برای خرابکاری می‌آیند.

این
چند سال که چندان در محافل حضور پیدا نمی
کنید، با اینکه
مردم شما را کاملاً به یاد دارند، چه احساسی دارید؟ دلتان تنگ نمی
شود؟

چرا،
خیلی به این کار علاقه داشتم.

چند
سال پیش بزرگداشتی هم برای تجلیل از شما برگزار شد.

بله،
سه سال قبل در دهه فجر سازمان میراث فرهنگی در سالن سیدالشهدا(ع) هفت تیر
بزرگداشتی گرفتند و آقایان تقوی، بادامچیان، سعید محمدی، مقصودی و… آمدند. رییس میراث
فرهنگی هم صحبت کرد و گفت: «میراث فرهنگی ما شخصیت‌ها هم هستند و مااین رویکرد را با آقای مرتضایی‌فر شروع کرده‌ایم». مراسم بسیار خوبی بود. آقای بادامچیان هم صحبت کردند
و گفتند من هیچ‌وقت به ایشان نمی‌گویم وزیر شعار، بلکه می‌گویم بِلال انقلاب.

آرزوی
شما چیست؟

با
همه وجود به انقلاب کمک معنوی کنم. آرزویم این است که سلامتی‌ام را به دست بیاورم و حتی یک بار دیگر هم شده در نماز
جمعه، عید فطر یا مراسم دیگر حضور پیدا کنم و دعا بخوانم و شعار بدهم. در طول این
30 سال به فضل پروردگار از این جنبه حتی یک ريال کمک مادی نگرفته‌ام، یعنی نیاز نبوده است که بگیرم. همه جا به فضل
پروردگار به صورت افتخاری شرکت می‌کردم،
مخصوصاً اوایل انقلاب و دوره جنگ در اغلب مراسم از من دعوت می‌شد که بروم و برنامه را اداره کنم.

خدا
به شما طول عمر بدهد و سلامتی را هم به شما برگرداند که به نماز جمعه برگردید.

ما
که کاری نکردیم، جوان‌ها برای این
انقلاب جان دادند و شهید شدند. من غیر از چهار پنج هفته‌ای که برای مراسم حج می‌رفتم هر جا دعوتم می‌کردند
می‌رفتم و هیچ نماز جمعه‌ای هم در تهران بدون حضور بنده برگزار نشد. حتی اگر سفر هم
می‌رفتم، شب جمعه می‌آمدم و مراسم نماز جمعه که تمام می‌شد برمی‌گشتم.
هیچ ‌وقت نماز جمعه را از دست نمی‌دادم.

انشاءالله که برقرار باشید.

ازشما
متشکرم.دوست دارم همان شعارهمیشه گی راتکرارکنم که:یاد امام‌خمینی پاینده باد/ خامنه‌ای رهبر ما زنده باد.

 

 

سوتیترها:

 

1.

 

مرحوم
آیت الله طالقانی در مبارزه با رژيم طاغوت، واقعاً كم‌نظير بودند. يادم هست در سال
1342 كه ايشان را محاكمه مي‌كردند، در دادگاه حضور داشتم. فراموش نمی‌کنم كه مجلس تحت‌الشعاع
وقار، صلابت و ابهت ايشان قرار گرفته بود. ايشان در آن جلسات با رفتار خود گردانندگان
آن محكمه را تحقير مي‌كردند.  

 

2.

تا قبل
از اعلام رسمی اقامه نماز جمعه توسط حضرت آیت‌الله طالقانی از قضیه خبر نداشتم. صبح
روز پنج مرداد به دانشگاه تهران رفتم تا هر کمکی که از دستم برمی‌آید انجام بدهم. بدیهی
است که منافقین و لیبرال‌ها علاقه نداشتند که من مکبر باشم، ولی آیت‌الله طالقانی فرموده
بودند: «من محمود آقا را سال‌هاست می‌شناسم و می‌دانم که هیچ‌ کس نمی‌تواند این مراسم
را مثل او اداره کند».

 

3.

آقا
خیلی مورد توجه امام بودند. دوستان از دفتر امام گزارش می‌دادند که امام  خطبه‌های آقا را از ابتدا تا انتها گوش می‌دهند
و یک بار هم نشد که ایشان انتقادی از این خطبه‌ها آقا داشته باشند.

 

4.

آقا
در باره شعارهای نمازجمعه با من صحبت می‌فرمودند، چون اغلب شعارها را خودم می‌ساختم.
گاهی اوقات شعارهایی می‌نوشتم که دوستان می‌گفتند ممکن است ایجاد مسئله کند. بعد از  این ‌که آقا تشریف می‌آوردند، شعارها را با ایشان
مطرح می‌کردم و ایشان می‌گفتند خوب است ودوستان هم دیگر چیزی نمی‌گفتند.

 

5.

در طول
این 30 سال به فضل پروردگار از بابت اداره مراسم‌ها حتی یک ريال کمک مادی نگرفته‌ام،
یعنی نیاز نبوده است که بگیرم. همه جا به فضل پروردگار به صورت افتخاری شرکت می‌کردم،
مخصوصاً اوایل انقلاب و دوره جنگ در اغلب مراسم از من دعوت می‌شد که بروم و برنامه
را اداره کنم.

/

فروغي از انديشه‌هاي قرآني امام صادق«ع»

 

حجت الاسلام سيد جواد حسيني

تمام فرقه‌هاي اسلامي اتفاق‌نظر دارند كه
امام صادق«ع» در بسياري از علوم از كلام و اعتقادات اعم از فقه و تفسير و…
پيشتاز بودند. شيخ مفيد مي‌گويد: «راويان حديث، اصحاب مورد اطمينان حضرت صادق«ع»
را با همه اختلافاتي كه داشتند تا 4000 تن شماره كرده‌اند.(1)  و 
بيش از چهارصد اثر به ایشان و شاگردانشان منسوب است.(2)  .

امام صادق«ع» نكات كليدي و مهمي را
درباره ایات قرآن بيان فرموده‌اند که در اینجا به نمونه‌هائی اشاره می‌کنیم.

 

 
قرآن، جامع علوم

 آيا
قرآن تمام علوم بشري را در خود جاي داده است؟ از ظاهر آيات قرآن فهميده مي‌شود كه
قرآن بيانگر هر تري و خشكي (لا رطبٍ ولا يابسٍ)(3) و تبيان هر چيزي
است.(4)

علامه طباطبايي مي‌گويد: «مراد از «هر
چيزي» امور مربوط به هدايت بشر است؛ يعني معارف حقيقي مربوط به دنيا، مبدأ و معاد،
اخلاق فاصله، شرايع الهي، قصه‌ها و مواعظ».(5)

در تفسير نمونه مي‌خوانيم:

«با توجه به وسعت مفهوم «كل شيءٍ»، به
خوبي مي‌توان استدلال كرد كه قرآن بيان همه چيز است، ولي از اين نكته كه قرآن كتاب
تربيتي و انسان‌سازي است كه براي تكامل فرد و جامعه در همه جنبه‌هاي معنوي و مادي
نازل شده است، روشن مي‌شود كه منظور از «همه چيز» تمام اموري است كه براي پيمودن
اين راه لازم است، نه اينكه قرآن دائره المعارف بزرگي است كه تمام جزئيات علم
رياضي، جغرافيايي، شيمي، فيزيك و مانند آن درآن آمده است. البته قرآن دعوت كلي به
كسب همه علوم و دانش‌ها كرده و تمام دانش‌ها مشمول اين دعوت كلي است. به علاوه،
گاه‌گاهي به تناسب بحث‌هاي توحيدي و تربيتي، پرده از روي قسمت‌هاي حساسي از علوم و
دانش‌ها برداشته است، ولي با اين حال آنچه قرآن براي آن نازل نشده و هدف اصلي و
نهايي قرآن را تشكيل مي‌دهد، همان مسئله انسان‌سازي است و در اين زمينه چيزي را
فروگذار نكرده است.»(6)

تمام اين سخنان به نوعي برگرفته از سخنان
امامان، خصوصاً حضرت صادق«ع» در ذيل اين آيه است. آن حضرت فرمود:

«ان الله تبارك و تعالي انزل في القرآن
تبيان كل شيءٍ(7) حتي والله ما ترك الله شيئا يحتاج اليه العباد، حتي
لا يستطيع عبد ان يقول: لو كالن هذا انزل في القرآن، الا و قد انزل الله فيه؛(8)
خداوند تبارك و تعالي در قرآن هر چيزي را بيان كرده است. به خدا سوگند، چيزي كه
مورد نياز مردم بوده است، كم نگذارده است، تا كسي نگويد اگر فلان مطلب درست بود،
در قرآن نازل مي‌شد، مگر اينكه در قرآن نازل شده است.

حضرت امام باقر«ع» نيز فرمود:

«خداوند متعال چيزي را كه مورد نياز اين
امت است، در كتابش فروگذار نكرده است و براي رسولش تبيين كرده است و براي هر چيزي حدي
قرار داده و دليل روشني براي آن نهاده و براي هر كسي كه از اين حد تجاوز كند، حد و
مجازاتي قرار داده است.»(9)

معلّي بن خيس از امام صادق «ع» نقل كرده
است كه فرمود: «هيچ امري نيست كه دو نفر با هم در آن اختلاف كنند، مگر آنكه اصلي
[براي حل آن] در قرآن وجود دارد، ولي عقول مردان به آن نمي‌رسد.(10)

بن اعين مي‌گويد: از امام صادق «ع» شنيدم:
«من كتاب خدا را مي‌دانم. در آن آغاز خلقت و آنچه تا قيامت خواهد بود، آمده است.
در آن خبر آسمان و زمين، خبر بهشت و جهنم و خبر گذشته و حال وجود دارد و من اين را
به گونه‌اي كه به كف دستم نگاه مي‌كنم، مي‌دانم. براستي خداوند فرمود: فيه تبيان
كل شيءٍ؛ در قرآن بيان همه چيز است.»(11)

در حديث ديگري فرمود: «براستي مي‌دانم
آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمين است. مي‌دانم آنچه در بهشت است و مي‌دانم آنچه در
آتش است و مي‌دانم آنچه تا قيامت خواهد بود».

آنگاه لحظه‌اي ساكت شد. سپس احساس كرد كه
شنوندگان تعجب كرده‌ و اين سخن بر ايشان گران آمده است، بنابراين فرمود: همه اينها
را از كتاب خداي عزوجل مي‌دانم؛ زيرا خداي تعالي درباره كتابش مي‌فرمايد: تبياناً
لكل شيءٍ».(12)

ابواسامه مي‌گويد: «در محضر امام صادق
«ع» بودم و در نزد او مردي از مغيريّه(13) هم حضور داشت كه از سنت‌ها و
مستحبات پرسش كرد، حضرت فرمود: هيچ چيزي نيست كه فرزند آدم به آن محتاج باشد، مگر
اينكه از طرف خداوند و رسولش رسيده است. اگر چنين نبود، خداوند به وسيله ما احتجاج
نمي‌كرد به آنچه احتجاج كرده است. مغيري پرسید: به چه احتجاج كرده است؟ حضرت
صادق«ع» فرمود: امروز دين شما را كامل و نعمت را بر شما تمام كردم».(14)

از اين سخن معلوم مي‌شود كه خداوند با
طرح امامت دين را كامل و حجت را بر مردم تمام كرده است.»(15)

 

تازگي قرآن

 از
حضرت صادق«ع» سئوال شد كه چگونه قرآن با وجود انتشار يافتن و گذشتن زمان، جز تازگي
چيزي بر آن اضافه نمي‌شود؟ فرمود: «لأن الله تبارك و تعالي لم يجعله لزمان دون
زمان ولا لناس دون ناس فهو في كل زمان جديد، و عند كل قوم غض الي يوم القيامه؛(16)
براي اينكه خداي بلندمرتبه آن را براي زمان خاص و مردمي خاص قرار نداده است، از اين
رو، قرآن در هر زمانی تازه و در نزد هر قومي جديد است تا روز قيامت».

 

آموختن قرآن

حضرت صادق«ع» فرمود: «ينبغي أن لا يموت
المؤمن حتي يتعلم القرآن او يكون في تعلمه؛ سزاوار است كه مؤمن نميرد، مگر آنكه
قرآن را فرا گرفته باشد يا در حال فراگيري آن باشد.»

ظاهراً مراد از تعلّم، صرف روخواني نيست،
بلكه فراگيري مضامين قرآن و آشنايي با دستورهاي آن و در نتيجه، عمل كردن به آن
است. شاهد اين مدعا تفسيري است كه حضرت در ذيل این آیه بيان كرده است؛ آنجا كه در باره
سخن خداوند: «الذين آتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته»(17) فرمود: «آيات
قرآن را با ترتيل مي‌خوانند، معاني آن را مي‌فهمند، به احكام قرآن عمل مي‌كنند و
به وعده‌اش اميد مي‌بندند، از عذاب‌هاي آن مي‌ترسند، به قصه‌هاي آن تمثل مي‌جويند،
از مثل‌هاي آن عبرت مي‌گيرند، اوامر آن را انجام مي‌دهند و از نواهي آن دوري مي‌كنند.
به خدا سوگند كه تلاوت فقط حفظ آيات قرآن و بيان حروف و تلاوت سوره‌هاي آن نيست…
مردم حروف قرآن را حفظ كردند (و زيبا خواندند)، ولي حدود آن را تباه كردند، بلكه
(هدف از تلاوت) تدبر در آيات قرآن است كه خداوند فرمود: كتاب مباركي بر تو نازل
كرديم تا در آن تدبر كنند.»(18)

وقتي كه تلاوت فقط خواندن نباشد و همراه
با فهم و تدبر و عمل باشد، به طريق اولي تعلم آن نيز بايد توأم با درك و عمل باشد.(19)

 

پناه بردن به قرآن و گوش دادن به آن

قرآن كريم مي‌فرمايد: «فاذا قرأت القرآن
فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم»؛(20) «هرگاه قرآن خواندي، پس به خدا
از شيطان رجيم پناه ببر». از امام صادق«ع» درباره استعاذه و پناه بردن به خداوند
در آغاز هر سوره سئوال شد، فرمود: «نعم فنعوذ بالله من الشيطان الرجيم و ذكر ان
الرجيم اخبث الشياطين؛ بلي، پس از شيطان رانده شده به خدا پناه ببر و ياد كرد كه
رجيم، خبيث‌ترين شياطين است».(21)

و همچنين آن حضرت درباره لزوم گوش دادن
به قرآن به هنگام تلاوت آن به وسيله ديگران فرمود: «نعم، فإذا قري القرآن عندك فقد
وجت عليك الاستماع و الانصات؛(22) : وقتي قرآن در نزد شما خوانده مي‌شود،
واجب و لازم است كه گوش كنيد و ساكت باشيد».

 

 منع
تفسير به رأي

از انحرافات خطرناكي كه در جامعه بعد از
پيامبر اكرم«ص» به وجود آمد و تا امروز ادامه داشته است، تفسير به رأي و تحميل
آراء غیر بر قرآن است. پيامبر اكرم«ص» فرمود: «قال الله جل و جلاله: ما آمن بي من
فسرّ برأيه كلامي؛ خداوند جليل فرموده است: به من ايمان نياورده است كسي كه كلام
مرا (قرآن) تفسير به رأي كند».

امام صادق«ع» نيز بر اين امر به عنوان
امر كليدي تأكيد ورزيده است؛ از جمله فرموده: «من فسرّ القرآن برأيه فأصاب لم يؤجر
و إن أخطأ كان إثمه عليه؛ كسي كه قرآن را تفسير به رأي كند و به واقع هم برسد، اجر
ندارد و اگر خطا كند، گناهكار است».(23)

مردي نصاري از امام صادق«ع» پرسيد گروهي
از مردم روايت كرده‌اند كه رسول خدا فرمود: «ان اختلاف امتي رحمه؛ اختلاف امت من
رحمت است»، حضرت فرمود: راست مي‌گويند. عرض كردم: اگر اختلاف آنها رحمت است، پس
اجتماع و اتفاقشان عذاب است؟ حضرت فرمود: مقصود چيزي نيست كه تو رفته‌اي و ديگران
رفته‌اند. اين كه خداوند فرمود: «فلو لا نفر من كل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا في
الدين و لينذروا قومهم اذا رحبوا اليهم…؛(24) چرا از هر طايفه، گروهي
كوچ نمي‌كنند تا در دين تفقه كنند و بعد از برگشتن، قومشان را از عذاب الهي
بترسانند»، پس خداوند به مردم امر كرده است كه به سوي رسول خدا بكوچند و نزد او
رفت و آمد كنند تا بياموزند، آنگاه به سوي قوم خويش برگردند و آنها را (از مسايل
ديني) آگاه سازند. همانا مقصود پيامبر (از اختلاف)، رفت و آمد به شهرها (ي دور و
نزديك) است، نه اختلاف در دين؛ زيرا دين يكي است، همانا دين يكي است».(25)

با تفسير امام، دو شبهه مهم حل مي‌شود:
مراد از «خلاف امتي» اختلاف نزاع امت نيست، بلكه مقصود رفت و آمد مردم از شهرهاي
دور و نزديك به محضر پيامبر اكرم«ص» براي فراگيري مسائل ديني است.

شبهه دوم اين است كه فقط به انذار و
ترساندن اشاره شده؛ در حالي كه علما در كنار انذار، بشارت هم مي‌دهند و چنان كه
پيامبر اكرم«ص» «بشير و نذير» بود، علما نيز وارث همان پيامبرند. امام صادق«ع» اين
شبهه را اين گونه حل مي‌كند كه مراد از «لينذروهم»، «يعلموهم» است و در تعليم، هم
انذار وجود دارد، هم بشير، هم بيان اوامر خداوند است همراه با پاداش‌هاي آن و هم
بيان نواهي است كه ارتكاب آن مستوجب عذاب است. 

امام صادق«ع» فرمود: «همانا اهل جهنم در
جهنم خالد و جاودان‌اند، چون كه نيات آنها در دنيا اين بود كه اگر دنيا ابدي بود،
تا ابد خدا را عصيان كنند و همانا اهل بهشت در آن مخلدند؛ چون نيات آنها در دنيا
اين بود كه اگر در دنيا باقي بمانند، هميشه خدا را اطاعت كنند. براساس نيت است كه
هر دو گروه مخلدند». سپس آن حضرت اين آيه را تلاوت كرد: «قل كل يعمل علي شاكلته»، قال:
علي نيته؛ اينكه هر كس بر شاكله‌اش عمل مي‌كند، يعني براساس نيتش عمل مي‌كند».(26)

با اين تفسير رواياتي كه نيت را اساس
كارها مي‌داند، روشن مي‌شود؛ از جمله: «انما الاعمال بالنيات؛ همانا اعمال براساس
نيات است» و «النيه اساس العمل».(27)

  

 

پي‌نوشت‌ها


الارشاد، شيخ مفيد، قم، مكتبه بصيرتي، ص 271؛ مناقب آل ابي‌طالب، زين‌الدين محمدبن
علي‌بن شهر آشوب، انتشارات ذوي‌القربي، ج 4، ص 269.


سير حديث در اسلام، سيداحمد ميرخاني، تهران، 1361، صص 204ـ109.


انعام، 59.


نحل، 89.


علامه سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه،
چهارم، 1361، ج 12، ص 247ـ246.


تفسير نمونه، آيت‌الله مكارم شيرازي، دارالكتب الاسلاميه، 1370، ج 11، ص 363.


آيه 89، نحل.


اصول كافي، ج 1، ص 59، باب 2، باب الرد الي كتاب الله، حديث 1، تفسير نمونه، ج 11،
ص 362، نورالثقلين، ج 3، ص 740.


تفسير نمونه، ج 11، ص 362؛ نورالثقلين، ج 3، ص 75.

10ـ
اصول كافي، ج 1، ص 60، ج 6، اعلام الهدايه، مجمع جهاني اهل بيت«ع».

11ـ
اصول كافي، ج 1، ص 61، ب 20، باب الرّد الي الكتاب، حديث 8.

12ـ
همان، ج 1، ص 201، حديث 2.

13ـ
گروهي از غلات، پيرو مغيره بن سعيد عجل هستند. ر.ك: معارف و معاريف، سيدمصطفي
حسيني، مؤسسه فرهنگي آرايه، ج 5، ص 467، بحارالانوار ج 46.

14ـ
مائده، 2.

15ـ
بحارالانوار، بيروت مؤسسه الوفا، ج 2، ص 169، حديث 3.

16ـ
بحارالانوار، ج 92، ص 15، حدث 8 ، منتخب ميزان الحكمه، ص 416، حديث 5168.

17ـ
«كساني كه كتاب به آنان داديم، آن را چنان كه حق تلاوتش است، تلاوت مي‌كنند»،
بقره، 121.

18ـ
ص، 29.

19ـ
تنبيه الخواطر، ج 2، ص 236، به نقل از منتخب ميزان الحكمه، ص 418، حديث 5192.

20ـ
نحل، 98.

21ـ‌
تفسير عياشي، ج 2، ص 270، حديث 68، به نقل از منتخب ميزان الحكمه، ص 418.

22ـ
بحارالانوار، ج 86، ص 151، ج 87، ص 78، ج 89، ص 221، وسائل الشيعه، ص 215، ص 26.

23ـ
بحارالانوار، ج 92، ص 110، حديث 11، منتخب ميزان‌الحكمه، ص 419، حديث 5208.

24ـ
توبه، 122.

25ـ
اعلام الهدايه، ج 4، ص 239، معاني الاخبار، صدوق، ص 157، حديث 1، ص 154، حديث 1.

26ـ
كافي، ج 2، ص 58، منتخب ميزان الحكمه، ص 114، حديث 1287.

27ـ
منتخب ميزان الحكمه، ص 519.

 

سوتیترها:

1.

امام باقر«ع» فرمود: «خداوند متعال چيزي را كه مورد نياز اين
امت است، در كتابش فروگذار نكرده است و براي رسولش تبيين كرده است و براي هر چيزي حدي
قرار داده و دليل روشني براي آن نهاده و براي هر كسي كه از اين حد تجاوز كند، حد و
مجازاتي قرار داده است.»

2.

امام صادق فرمود: به خدا سوگند كه تلاوت فقط حفظ آيات قرآن
و بيان حروف و تلاوت سوره‌هاي آن نيست… مردم حروف قرآن را حفظ كردند (و زيبا
خواندند)، ولي حدود آن را تباه كردند، بلكه (هدف از تلاوت) تدبر در آيات قرآن است
كه خداوند فرمود: كتاب مباركي بر تو نازل كرديم تا در آن تدبر كنند

/

رسالت پيامبر گرامي اسلام «ص» در بشارت پيامبران پيشين

 

حجت الاسلام والمسلمين
محسن غرويان

استكبار جهاني و صهيونيسم بين‌الملل
تلاش مي‌كند چهره پيامبر مكرم اسلام«ص» را در نظر جهانيان مخدوش نمايد و از اين
طريق، حركت تند و شتابان بيداري اسلامي را كند سازد. بي‌ترديد آموزه‌هاي نجات‌بخش
اسلام در دنياي معاصر توانسته است موجي بنيان‌كن و حركتي اميدآفرين را براي
مستضعفان جهان پديد آورد و انقلاب اسلامي ايران به رهبري و پرچمداري امام خميني و
جانشین شايسته‌اش آيت‌الله العظمي خامنه‌اي استمرار نهضت نبي مكرم اسلام است. در
اين نوشتار نيم‌نگاهي داريم به عظمت پيامبر اسلام«ص» از ديدگاه اديان پيشين.

 

طلوع صبح

 خداوند رسول اكرم«ص»  را در شرايطي به نبوت برانگيخت كه هيچ نشانه‌اي بر
طريق هدايت در ميان و مشعل فروزان و راه روشني در برابر مردم وجود نداشت…».(1)

اميرالمؤمنين علي«ع» جامعة پيش
از بعثت را چنين توصيف مي‌فرمايد: «خداوند پيامبر اكرم«ص» را هنگامي به رسالت
برگزيد كه دير زماني از بعثت انبياء پيشين سپري گشته بود و مردم در خوابي طولاني
فرورفته بودند. شعله‌هاي فتنه و آشوب در سراسر دنيا برافروخته، سررشتة امور از هم
گسيخته بود. آتش جنگ شعله‌ور، تاريكي جهل و گناه فراگير و نيرنگ و تزوير آشكار بود.
برگ‌هاي زندگي بشر به زردي گراييده اميد ثمري از آن نبود. آب‌ها فرورفته، شعله‌هاي
هدايت سرد و خاموش گشته، پرچم‌هاي ضلالت و گمراهي برافراشته بود. پستي و بدبختي به
بشر هجوم آورده، چهرة زشت خود را نمودار ساخته بود. اين فساد و تيره‌روزي چيزي جز
فتنه و آشوب به بار نمي‌آورد. بيم و هراس، دل‌هاي مردمان را فراگرفته، پناهگاهــي
جز شمشيــر خـون‌آشــام نمي‌ديدند.»(2)

در چنين شرايطي ناگاه سپيدة
ديرآشناي صبح دميد و تلألؤ شكوهمند آن دل جستجوگران صبح را غرق انوار تابناك خويش
ساخت. خورشيد فروزاني در آسمان نبوت درخشيد و براي هميشه افسون تاريكي را از فضاي
زندگي بشر زدود.

پیامبر اکرم«ص» كه وجودش معماي
بزرگ هستي است،  به فرمان خداوند بر بلنداي
ستيغ زعامت تكيه زد و كاروان سرگردان بشريت را به سوي سعادت و كمال رهنمون گشت. هنوز
بيش از چهل سال از عمر پر بركت ایشان  سپري
نشده بود كه پيك وحي بر آن حضرت فرود آمد و پيام خداوند را مبني بر انذار مردم با
اين آيات به ايشان رساند:

ـ «اقراء باسم ربك الذي خلق،
خلق الانسان من علق، اقرأ و ربّك الاكرم الذي علم بالقلم، علّم الانسان ما لم يعلم…؛
بخوان به نام پروردگارت كه هستي را آفريد، انسان را از خون بسته آفريد، بخوان به
نام پروردگار گراميت كه به وسيلة قلم آموخت، به انسان آنچه را نمي‌دانست تعليم
نمود.»(3)

 

اثبات نبوت رسول اكرم«صلي‌الله
عليه و آله»

راه‌هاي اثبات صدق دعوي نبوت را
بدين ترتيب برشمرده‌اند:

1ـ بشارت
پيامبران پيشين.

2ـ معجزات
مدعي نبوت.

3ـ شواهد و
قرائن قطعي كه دلالت بر نبوت او داشته باشد.

اينك هر يك
از اين راه‌ها را در مورد رسالت نبي اكرم«ص» بررسي می‌کنیم:

 

بشارت
پيامبران پيشين

بشارت‌هاي پي‌درپي
پيامبران گذشته به ظهور پيامبر اسلام بر اهل تحقيق پوشيده نيست. كتاب «درّ النظيم»
از بشارت‌هاي حضرت موسي«ع» در سفر اول تورات، بشارت‌هاي حضرت ابراهيم«ع» در سفر دوم،
بشارت‌هاي حضرت داود در سفر پانزدهم و پنجاه و سوم از مزامير و نيز از بشارت‌هاي
«عويديا»، «حيقوق»، «حزقيل»، «دانيال» و «شعيا» كه همگي از پيامبران بني‌اسرائيل
هستند، ياد مي‌كند.(4)

در حديث ديگري
از عبدالله ابن سليمان كه فردي آگاه و آشنا با كتب آسماني پيشين بود نقل شده است
که در انجيل خواندم:

«اي عيسي در
امر من كوشا باش و آن را سبك مشمار، بشنو و فرمانبرداري كن،. اي پسرزن پاكيزه و
طاهر، بكر(5)، بتول(6)، تو بدون پدر متولد شدي، تو را
آفريدم تا آيت و دليل براي مردمان باشي، تنها مرا عبادت كن و بر من توكل كن، اين
كتاب را محكم بگير و براي اهل سور به سرياني تفسير كن. به آنها كه در نزد تو هستند
اين گفتار را برسان كه من خداي دائمي و زوال‌ناپذيرم. تصديق كنيد پيامبر درس‌ناخوانده
را كه صاحب شتر و جامة پشمي و تاج و عمامه است و نعلين و عصا دارد. فراخ چشم و
گشاده پيشاني است. داراي گونه‌هايي باز و روشن و بيني باريك و كشيده با اندكي
برآمدگي در ميان آنست. ميان دندان‌هايش باز، گردنش گويي تُنگي از نقره است. دو طرف
گردنش گويي طلا جريان دارد. از سينه تا نافش موهايي روييده ولي بر سينه و شكمش مويي
نيست. رنگش گندمگون و مويي كه از سينه تا نافش دارد بسيار نازك و لطيف است. دست و
پايش قوي و درشت، هرگاه به كسي توجه كند به تمام بدن به او رو مي‌كند و هرگاه راه
مي‌رود گويا پا از سنگ بيرون مي‌كند و از جاي بلندي فرو مي‌آيد(7) و
هرگاه با جمعي در يك جا گرد آيند بر همه غلبه مي‌كند. دانه‌هاي عرق در صورتش چون
مرواريد است و بوي مشك از آن به مشام مي‌رسد. پيش از او و پس از او كسي مانندش
ديده نشده، خوشبو است و همسران او متعددند و فرزندانش اندك، و نسل او از زن پر
بركتي است كه در بهشت خانه‌اي دارد كه در آنجا فرياد بلند و گرفتاري نيست. آن
پيغمبر در آخرالزمان امور او را به عهده گرفته از او نگهداري مي‌كند، چنانچه از
مادرت نگهداري كرد. دو طفل دارد كه در راه خدا كشته مي‌شوند. كلامش قرآن و دينش
اسلام است. طوبي براي آن كس كه زمانش را دريافته در روزگار او حاضر بوده كلامش را
دريابد».(8)

همچنين در
مزامير داود آمده است:

«همانا
خداوند از «صهيول»، «اكليل»، «محمود» را ظاهر خواهد ساخت» و منظور از صهيول «قوم
عرب» و از اكليل «نبوت» و از محمود «محمد صلي‌الله عليه و آله» است.(9)

 از مشهورترين  نويدها به رسالت پیامبر اشلام، ماجراي برخورد
«بحيرا» كه يك راهب مسيحي است با پيامبر اكرم«ص» پيش از بعثت و نيز سرگذشت حضرت
سلمان و جستجوي او براي يافتن پيامبر اسلام است.  

در يك سفر
تجارتي رسول اكرم «ص» به همراه عموي خويش ابوطالب راهي شام شدند. آنان بين راه در
محلي نزديك به صومعة «بحيرا» توقف کردند و نبي اكرم «ص»  كه در آن هنگام در سنين كودكي بودند، زير ساية
درخت بزرگي كه شاخ و برگ اندكي داشت به استراحــت پرداختنــد. ناگهـان شاخه‌هاي
درخت به حركت درآمدند و سه نوع ميوه،  دو
نوع از ميوه‌هاي تابستاني و يك نوع زمستاني بر شاخسار آن
ظاهر شدند. «بحيرا» كه يك راهب مسيحي و با انجيل آشنا بود با ديدن اين صحنه، حضرت
را شناخت و نشانه‌هايي را كه در كتب آسماني در مورد پيامبر خاتم خوانده بود، در آن
حضرت آشكارا مشاهده کرد.

او براي اطمينان
بيشتر، غذاي اندكي تهيه و حضرت را دعوت کرد. ميهمانان زيادي از آن غذاي ناچيز
خوردند و سير شدند. سپس بحيرا در مورد خواب و بيداري و رفتار و گفتار آن حضرت سئوالاتي
كرد و همه را پاسخ شنيد. در اينجا «بحيرا» كه كاملاً حضرت را شناخته بود، به دست و
پاي ايشان افتاد و پیامبر را بسيار تمجيد و ستايش و سپس سفارش آن حضرت را به
ابوطالب کرد و از او خواست از اين پس آن حضرت را با خود به مسافرت نبرد تا از گزند
دشمنان، به‌ويژه يهوديان در امان باشند.(10)

سلمان كه نام
پيشين او «روزبه» بود از كودكي تشنة حقيقت بود و همه‌ جا را جستجو ‌كرد. او در يك
خانوادة زرتشتي متولد شد و تا مدتي از برقراري ارتباط با ديگران محروم بود. پس از
مدتي با اولين برخورد  و گفت‌وگو با بعضي
از مسيحيان، آيين مسيحيت را از كيش نياكان خود صحيح‌تر شناخت و به آن متمايل شد.
پيرو اين گرايش و به‌رغم مخالفت پدرش، همراه كارواني عازم «شام»، مركز مسيحيت آن
زمان شد و سال‌هايي را در خدمت چند تن از علمای مسيحي گذراند. آخرين عالم مسيحي كه
روزبه در خدمتش بود، در پاسخ سئوال او که می‌خواست بداند پس از او باید در خدمت چه
كسي باشد، نويد ظهور پيامبر اسلام را به روزبه داد و برخي از نشانه‌هاي آن حضرت
مانند: نپذيرفتن صدقه، پذيرفتن هديه و وجود مُهر پيامبري بر شانة ایشان را برایش
بازگو کرد و از او خواست در صورت امكان به مدينه برود.

روزبــه روزهــا
و شب‌هــا را در بردگـي گذراند، اما همواره در انديشة ظهور اسلام و مشتاق زيارت
رسول اكرم«ص» بود تا آن گاه كه از آمدن آن حضرت به نزديكي‌هاي مدينه آگاه شد.
آذوقه‌اي برداشت و خود را به پيامبر رساند. ابتدا براي اطمينان خاطر اندكي از
آذوقه را به عنوان صدقه به پیامبر و یاران ایشان بخشيد و متوجه شد پيامبر، آن را
بين ياران خود تقسيم کردند و خود از آن ميل نفرمودند. اندكي بعد مقداری از آذوقه
خود را به عنوان هديه تقديم کرد و حضرت با روي باز پذيرفتند و خود نيز از آن ميل
فرمودند.

روزبه كه با
ديدن اين منظره به هيجان آمده بود، درصدد ديدار مُهر نبوت برآمد. پیامبر متوجه
شدند و مُهر را به او نشان دادند روزبه در همان جا مسلمان شد و نام «سلمان» را
براي خويش برگزيد. وسايل آزادي او نيز فراهم آمد و بزودي توانست در شمار ياران
بسيار نزديك رسول اكرم«ص» و محرم اسرار اهل بيت«ع» قرار گيرد.(11)

در قرآن كريم
نيز آياتي مبني بر بشارت پيامبران گذشته به رسالت نبي اكرم«ص» و اين كه اهل كتاب
از ويژگي‌ها و خصوصيات آن حضرت بخوبي آگاه بودند، آمده است. در آيه‌ای آمده است:

«كساني كه از
پيامبر درس ناخوانده‌اي كه نام او را در تورات و انجيل يافته بودند پيروي مي‌كنند…»(12)

در آية ديگری
آمده است:

«و آن گاه كه
عيسي فرزند مريم گفت: ‌اي بني اسرائيل من فرستادة خداوند به سوي شما هستم و تورات
را كه پيش از من بر شما نازل گشته، تصديق مي‌كنم و شما را به فرستادة خدا كه پس از
من خواهد آمد و نام او احمد است نويد مي‌دهم».(13)

اهل كتاب
كاملاً از خصوصيات آن حضرت آگاه بودند، اما به فرمودة قرآن كريم:

ـ «و كانوا
من قبل يستفتحون علي الذين كفروا فلمّا جاَءهم ما عرفوا كفروا به فلعنه الله علي
الكافرين ـ و پيش از آن كه رسول اكرم«ص» مبعوث شود، همواره درصدد پيروزي بر كفار
بودند، اما آنگاه كه آنچه مي‌شناختند و با او آشنا بودند به سوي آنان آمد، بدان
كفر ورزيدند و از او روي برتافتند، پس لعنت خدا بر كفرپيشگان باد.»(14)

 

 

معجزات
پيامبر اسلام«ص»(15)  

در ميان
معجزات رسول اكرم«ص»،  قرآن كريم به عنوان
معجزة جاويد الهي و ريسمان ناگسستني بين انسان با خداوند، از موقعيت ويژه‌اي برخوردار
است، اما پيش از بحث در این باره، به برخي ديگر از معجزات اشاره می‌کنیم:

شق‌القمر: آن گونه كه
از روايات شيعه و سني به دست مي‌آيد، در شب چهاردهم ماه و در حالي كه ماه تازه در
آسمان ظاهر شده بود، رسول اكرم«ص» به درخواست بعضي از مشركين مبني بر آوردن معجزه،
با يك اشاره ماه را به دو نيم تقسيم كردند و پس از مدتي بار ديگر دو نيمة ماه به
يكديگر چسباندند و قرص كامل را تشكيل دادند. در سورة قمر در اين موضوع چنين آمده
است:

«بسم الله الرحمن
الرحيم اقتربت الساعه وانشق القمر و ان يَرَوا آيهٌ يُعرضُوا و يقولوا سحرٌ مُستمِرّ
: قيامت نزديك است و ماه به دو نيم شد و 
مشركين  هرگاه معجزه‌اي را مشاهده
كنند، روي برمی‌گردانند و مي‌گويند اين يك جادوي هميشگي است.»(16)

اين معجزه با
توجه به تصريح قرآن كريم و نيز رواياتي كه پيرامون آن از طريق اهل تشيع و تسنن
وارد شده است، قابل انكار نيست، اگر چه كوته‌فكراني كه نمي‌توانند معجزه را بپذيرنــد
و هر مسئله‌اي را كه از توجيه علمي آن عاجز باشند، تأويل و اعجاز آن را انكار مي‌کنند،
در اين مورد نيز تفسير به رأي می‌کنند و مي‌گويند انشقاق ماه در قيامت، مورد نظر
آيه است و ابتداي آيه را شاهــد بر اين معني قــرار مي‌دهند.

بطلان اين
سخن واضح است، زيرا در ابتداي آيه مي‌فرمايد قيامت نزديك است، يعني هنوز نيامده
است و در قسمت بعد مي‌فرمايد: ماه به دو نيم شد، يعني واقعه‌اي در گذشته صورت
پذيرفته است و قرآن كريم از آن خبر مي‌دهد، مضافاً بر آنكه در آية بعد مي‌فرمايد:
مشركين وقتي معجزه‌اي را مي‌بينند، از آن روي برمی‌تابند و آن را افسون و جادو مي‌انگارند،
پس قرآن كريم انشقاق ماه را يك معجزه مي‌داند، در صورتي كه چنين چيزي در قيامت
معجزه نيست، علاوه بر آن كه كسي نمي‌تواند آن را سحر و جادو تلقي كند و از پذيرش
آن سرباز زند.

برخي ديگر
گفته‌اند منظور از «انشقاق ماه»، جدايي آن از زمين است و قرآن كريم به اين فرضية
علمي اشاره دارد كه مي‌گويد: زمين از خورشيد و ماه نيز از زمين جدا شده است! بديهي
است كه اين مفهوم با تعبير «انشقاق» كه «دو نيم شدن» است، سازگار نيست، زيرا فرق
است بين جدا شدن و دو نيم شدن. بعلاوه طبق اين معني، مناسبت اين جمله با صدر آيه و
نيز آية بعد از ميان مي‌رود.

ممكن است
براي برخي اين پرسش مطرح شود كه چگونه مي‌توان پذيرفت كه ماه به دو نيم شده، ولي
در تاريخ به عنوان يك حادثه تاريخي ثبت نشده باشد؟

پاسخ اين
پرسش كه البته به اين مورد نيز محدود نمي‌شود، بسيار روشن است. اولاً ايــن حادثـه
پيش‌بيني نشده و به صورت ناگهاني اتفاق مي‌افتد و تنها گروه اندكي كه احتمالاً در
آن حال به آسمان چشم دوخته و ماه را تماشا ‌می‌کنند، شاهد آن خواهند بود. ثانياً
چنان كه گفتيم ماه تازه در آسمان ظاهر شده بود و چه بسا هنوز در همة نيمكره پديدار
نشده بود، زيرا اختلاف افق مانع از ظهور ماه در همة نيمكره در ساعــات اوليــه مي‌شود.
ثالثاً ارتباطات بين مردم مانند امروز قوي و گسترده نبود كه كوچك‌ترين واقعه‌ای در
هر نقطه‌اي از جهان به مناطق ديگر گزارش شود و براي افرادي كه اين واقعه را ديده بودند،
امكان آگاه کردن ديگران در سطح وسيع وجود نداشت. بدين ترتيب اين واقعه مانند
بسياري از وقايع ديگری كه ما از آنها آگاه نيستيم، از چشم تاريخ پنهان مانده است.

معجزات
ديگر:
معجزات ديگري نيز براي آن حضرت بيان شده كه از آن جمله است ريختن باقيماندة آب وضوی
آن حضرت در چشمة تبوك كه خشكيده بود و جاري شدن آب فراوان در آن. همچنين در يكي از
جنگ‌ها، رسول اكرم«ص» مشتي از خاك برداشتند و روي دشمن پاشيدند و غبار، چشم‌های
آنان را فراگرفت و اين آية شريفه نازل شد: «و ما رميت اذ رميت و لكنّ الله رمي…».(17)

در مورد ديگر
آن حضرت دو درخت را نزد خويش خواندند و آن دو درخت نزد ايشان حاضر شدند و نزديك
يكديگر قرار گرفتند، سپس با فرمان آن حضرت بار ديگر از يكديگر جدا شدند و در جاي
خود قرار گرفتند.

اخبار غيبي‌ای
كه نبي اكرم «ص» مي‌دادند از موارد ديگر اعجاز ايشان محسوب مي‌شود. براي نمونه به
عمار فرمودند تو را گروهي سركش و ستمگر به قتل خواهند رساند.

 آن گاه كه نجاشي پادشاه حبشه از دنيا رفت، رسول
اكرم«ص» مردم را در مدينه از اين حادثه آگاه فرمودند و از همان جا بر او نماز
گذاردند. بعدها معلوم شد در همان موقع كه آن حضرت اطلاع داده بودند، وي از دنيا
رفته بود.

رسول اكرم« ص»
از چگونگي شهادت اميرالمؤمنين«ع» و مبارزة آن حضرت با سه گروه ناكثين، قاسطين و
مارقين و نيز شهادت امام حسن و امام حسين«ع» و مدفن يكي از فرزندانشان كه در طوس
خواهد بود – امام رضا «ع»ـ و شهادت ابوذر در غربت و تنهايي خبر داده بودند.

 

 

 

پي‌نوشت‌ها

[1]ـ نهج‌البلاغه فيض، خطبة 187، ص 622.

2ـ نهج‌البلاغه فيض، خطبة
88، ص 212.

3ـ علق، 5ـ1.

4ـ علم‌اليقين فيض، ج
1، ص 423.

5ـ منظور زني است كه هنوز
همسر اختيار نكرده است.

6ـ به زني گفته مي‌شود كه
از عادت ماهانه پاك باشد و اين از القاب حضرت مريم و نيز حضرت زهرا(عليهماالسلام)
است.

7ـ يعني در موقع راه رفتن
پا را به زمين نمي‌كشد بلكه آن را برداشته و بر زمين مي‌گذارد و آهسته راه مي‌رود
و به هنگام راه رفتن سرِ مبارك‌شان پايين است مثل كسي كه از بلندي فرود مي‌آيد.

8ـ اثبات الهداه، ج 1،
باب هفتم، صص 337 ـ 335.

9ـ علم‌اليقين فيض، ج 1،
ص 466.

10ـ علم‌اليقين فيض، ج1،
ص 431 ـ 429، تفصيل بيشتر ماجرا در كتاب‌هاي تاريخ اسلام از آن جمله در كتاب فروغ
ابديت، ج 1، وقايع پيش از بعثت آمده است.

11ـ سيرة ابن هشام، ج1، صص
183 ـ 180.

12ـ آيه 157 سورة اعراف.

13ـ 6، صف.

14ـ بقره،
89.

15ـ لازم به ذكر است كه براي رسول اكرم«ص» پيش از نبوت و حتي به هنگام تولد نيز خوارق عاداتي بوده است كه اصطلاحاً «ارحاص»
ناميده مي‌شود؛ نظير شكاف برداشتن طاق كسري و خاموش شدن آتشكدة فارس ـ كه سال‌هاي
متمادي روشن بود ـ در شب تولد آن حضرت و نيز شير آوردن پستان
حليمه داية ايشان و ساير تحولات و بركاتي كه از مقدم اين نوزاد مبارك در قبيلة او
پديد آمد. همچنين پاره ابري كه همواره بالاي سرِ مبارك آن حضرت حركت مي‌كرد و از تابش آفتاب بر ايشان جلوگيري مي‌نمود و ساير مواردي كه در كتب تاريخي ثبت شده است.

16ـ قمر، 2و1.

17ـ سورة انفال،
آية 17.

 

 

 

سوتیترها:

1.

پیامبر اکرم«ص» كه وجودش معماي بزرگ
هستي است،  به فرمان خداوند بر بلنداي ستيغ
زعامت تكيه زد و كاروان سرگردان بشريت را به سوي سعادت و كمال رهنمون گشت. هنوز
بيش از چهل سال از عمر پر بركت ایشان  سپري
نشده بود كه پيك وحي بر آن حضرت فرود آمد و پيام خداوند را مبني بر انذار مردم به
ايشان رساند.

 

2.

از مشهورترين  نويدها به رسالت پیامبر اشلام، ماجراي برخورد
«بحيرا» كه يك راهب مسيحي است با پيامبر اكرم«ص» پيش از بعثت و نيز سرگذشت حضرت
سلمان و جستجوي او براي يافتن پيامبر اسلام است. 

 

3.

رسول اكرم« ص» از چگونگي
شهادت اميرالمؤمنين«ع» و مبارزة آن حضرت با سه گروه ناكثين، قاسطين و مارقين و نيز
شهادت امام حسن و امام حسين«ع» و مدفن يكي از فرزندانشان كه در طوس خواهد بود –
امام رضا «ع»ـ و شهادت ابوذر در غربت و تنهايي خبر داده بودند.

 

/

ريشه‌ها را از ياد نبريم

حجت الاسلام والمسلمين جواد محدثي

در روزهاي انقلاب، «خون عاشورا» را در رگ‌هاي
«زمان» حس مي‌كرديم و از آن گرم مي‌شديم. عطشناك بوديم و از چشمه جوشان «محرم» و
علقمه جاري «شهادت» سيراب مي‌شديم. دلسوخته بوديم و با «نينوا» همنوايي مي‌كرديم.

امام امت مي‌فرمود: «با خداي خويش عهد
نموده‌ايم كه دنباله‌رو امام خود سيدالشهداء«ع» باشيم.» و اين پيام، نهضت ما را به
كربلا پيوند داده بود.

باور كرده بوديم كه خيابان‌ها و ميدان‌ها
كربلاست و جان باختن در راه اسلام و انقلاب را تحقق آرزوي ديرين «يا ليتنا كنا
معكم…» مي‌دانستيم و پذيرفته بوديم كه صبوري بر كوچ عارفانة شهيدان، همراهي با
زينب و سكينه و همدردي با سيدالساجدين«ع» است.

در پيام‌ها و سخنان امام راحل (قدس سره)،
نداي «هل من ناصر» حسين بن علي«ع» را مي‌شنيديم و شور شهادت در دلمان مي‌افتاد.

آن روز كه جان خود فدا مي‌كرديم

با خون به حسين«ع» اقتدا مي‌كرديم

چون منطق ما منطق عاشورا بود

با نفي «خود»، اثبات «خدا» مي‌كرديم

اگر رهبر ما «خميني» بود، نهضت‌مان هم
«حسيني» بود.

اگر براي احياي قرآن و محو ستم طاغوت و
براندازي سلطه ظلم و برقراري نظام عدل علوي قيام كرديم، قيام عاشورا هم براي احياي
دين و مقابله با ظلم و جور و احياي سيره پيامبر و علي«ع» بود.

اگر انقلاب اسلامي بر محور مرجعيت و
فقاهت و ولايت بود، قيام عاشورا هم بر مدار امام حق و حجت الهي مي‌چرخيد.

اگر اينجا براي انجام وظيفه ديني و به
فتواي مرجعيت به پا خاستيم و خون و شهيد داديم، آنجا هم «عمل به تكليف»، انگيزه
قيام امام و نصرت ياران امام بود.

نه وارثان عاشورا و اهل بيت امام احساس
غبن و شكست مي‌كردند و نه ما (به تعبير امام راحل‌مان)

ذره‌اي احساس پشيماني از آن همه شهيد و
مجروح و جانباز نداشتيم و زبان حال‌مان چنين بود:

گرچه از داغ لاله مي‌سوزيم

ما همان سربلند امروزيم

چون به تكليف خود عمل كرديم

روز فتح و شكست، پيروزيم

اگر انقلاب اسلامي، براي مبارزه با مفاسد
و منكرات و وابستگي‌ها و براي نشر خوبي‌ها و معارف و بسط عدالت و بيدارسازي ملت‌ها
بود، حركت حسيني هم براي عمل به وظيفه امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با
بدعت‌ها و افشاي تحريفات و رسواسازي چهره تزوير بود.

آن روزها گذشت

آن بذرهاي خون روييد

آن نهال‌هاي شوق به ثمر نشست

و ميوة نهضت عاشورايي و قيام كربلايي ما
«انقلاب اسلامي» شد كه امروز در سايه بالندة آن سربلنديم و عزيز و راهگشاي ملت‌هاي
مظلوم و الهام‌بخش حركت‌هاي ضداستكباري در جهان اسلام.

امروز شجرة طيبة نظام اسلامي، درخت بلند
و باروري است كه ريشه در عاشورا و آموزه‌هاي كربلا دارد و طنين «هيهات مناالذله»
در همة اقطار عالم پيچيده است.

اين ريشه‌ها را نبايد از ياد برد

شناسنامة انقلاب ما از كربلا صادر شده
است.

هرگز مباد كه اين نهال، از «فرات عاشورا»
محروم بماند و از «علقمة كربلا» سيراب نشود!

كه اگر چنين شود،…

اگر روح و جوهرة عاشورا، در چنگ برخي
غفلت‌ها، جهالت‌ها، سطحي‌نگري‌ها، عوام‌زدگي‌ها، تحريفات و انحرافات اسير شود،
ديگر عاشوراي حسيني، «انقلاب آفرين» نخواهد شد و خون ملت‌ها را به جوش نخواهد آورد
و بنيان طاغوت‌ها را نخواهد سوزاند.

اگر عوام‌زدگي بر فضای عزاداري‌ها و مدایح
و مراثی حاكم شود، خاصيت شورگستري و احياگري و منكرستيزي و معروف‌آفريني محافل
ديني و هيئت‌ها و تكيه‌ها و دسته‌ها از بين خواهد رفت و آن روز است كه به قول آن بزرگ،
بايد «عاشوراي ديگری براي عاشورا گرفت» و بايد انقلابي ديگر براي نجات انقلاب از
دست انقلابي‌نماهاي پرادعا برپا كرد.

اگر عاشوراي حسيني، قدرت
انقلاب‌‌آفريني داشت، قدرت حفظ جوهرة انقلاب را هم بايد داشته باشد، وگرنه به بيراهه مي‌رود.

اگر خون عاشورا، زمين و زمان را به رنگ
خون و حماسه و غيرت درآورد، عاشورايي ماندن نيز به معناي انقلابي ماندن وارثان
خميني كبير و پيمان‌بستگان با خون شهداست.

اگر نهضت عاشورا را برخي بدعت‌ها و تحريف‌ها
تهديد مي‌كنند، انقلاب هم در تهديد «تحجر جاهلانه» و «روشنفكران ليبرال» و چهره‌هاي
بي‌ايمان و آرمان است كه اهداف انقلاب و امام و شهدا را از ياد برده‌اند و «تنگه
احد» را رها كرده، دنبال «جمع غنايم»اند و بدتر از آن مشغول «غارت بيت‌المال» و
بدتر از همه ضربه زدن به «اعتماد ملت»!

اگر روح سيدالشهداء از آميختن عزاي حسيني
به دف و ني و موسيقي و حركات موزون و اجراي «شو» در رنج است، روح امام راحل هم از
فاصله گرفتن انقلابيون از آرمان‌هاي «15 خرداد» و «17 شهريور» و «22 بهمن» آزرده
مي‌شود.

اگر راه كربلا از «قتلگاه» مي‌گذرد، سير
و مسير انقلاب هم «فرهنگ جهاد و شهادت‌طلبي» است.

گراميداشت ايام‌الله دهه فجر، حرمت نهادن
به هيئت و غدير و عاشورا نيز هست، زیرا اين انقلاب، فرزند آن فرهنگ محمدي و علوي و
حسيني است.

آيا پذيرفتني است كه كسي خود را عاشورايي
و انقلابي بداند، ولي نسبت به مفاسد اجتماعي و منكرات در داخل و به ظلم آشكار به
ملت‌هاي مسلمان در فلسطين و عراق و افغانستان و ميانمار و بحرين و… بي‌‌اعتنا
باشد؟

آيا پذيرفتني است كه كسي دم از امام
بزند، ولي دغدغه دين و ارزش‌ها و «راه امام» را نداشته باشد؟

امروز، چگونه مي‌توان به «اهداف عاشورا»
و «آرمان‌هاي انقلاب» وفادار بود؟

معيار چيست؟

آنان كه خود را كشته و مرده محرم و
عاشورا و اهل بيت(ع) مي‌دانند، اما با نظام اسلامي و خط امام و آرمان شهدا كه
مولود همان عاشورا و محرم است، يا قهرند، یا بي‌اعتنا، یا تيغ دشمني بركشيده‌اند و
با آن سر ناسازگاري و تخريب و تضعيفش را دارند، چگونه صداقت خود را اثبات مي‌كنند؟

اگر «خط ولايت»، معيار و خندق و چراغ راه
است، پس شناخت كساني که اين سو و آن سوي خندق‌اند، شناخت كساني که صادق‌اند و
كساني که شعار مي‌دهند، کسانی که ولايت‌مدارند و كساني پشت شعار ولايت و امامت و
اهل بيت، چهرة خود را پنهان كرده‌اند، چندان دشوار نیست.

عاشورا، يك «خط فاصل» بود و مرزها را
مشخص مي‌ساخت.

امروز هم جامعة ما خالي از اين معيار و
ملاك نيست.

غفلت نگر كه پشت به محراب كرده‌اند

در كشوري كه قبله‌نما موج مي‌زند

باري… نه عاشورا و محرم و اربعين
فراموش‌ می‌شوند، نه به فضل الهي، نظام اسلامي و ولايي از بين رفتني است.

پيام عاشورا و آرمان‌هاي انقلاب را پاس
بداريم.

و از صحنة «عمل به تكليف» غايب نباشيم.

 

 

سوتیتر:

1.

 

اگر نهضت عاشورا را برخي بدعت‌ها و تحريف‌ها تهديد مي‌كنند،
انقلاب هم در تهديد «تحجر جاهلانه» و «روشنفكران ليبرال» و چهره‌هاي بي‌ايمان و آرمان
است كه اهداف انقلاب و امام و شهدا را از ياد برده‌اند و «تنگه احد» را رها كرده، دنبال
«جمع غنايم»اند و بدتر از آن مشغول «غارت بيت‌المال» و بدتر از همه ضربه زدن به «اعتماد
ملت»!

 

2.

اگر روح سيدالشهداء از آميختن عزاي حسيني به دف و ني و موسيقي
و حركات موزون و اجراي «شو» در رنج است، روح امام راحل هم از فاصله گرفتن انقلابيون
از آرمان‌هاي «15 خرداد» و «17 شهريور» و «22 بهمن» آزرده مي‌شود.

 

/

امامان چراغ راه هدایت

آيت‌الله سيداحمد خاتمي

شرح و تفسير زيارت جامعه كبيره موضوع
سلسله مقالات در آستان امامان«ع» بود، زيارتي كه جامع‌ترين متن امام‌شناسي شيعي
است. در اين مقاله نيز به تفسير چند فراز از اين زيارت مي‌پردازيم.

 

امامان پناهنگاه پناهندگان

«و امن من لجأ اليكم: در امان ماند هر كس
كه به شما پناه آورد».

انسان موجودي است ضعيف و ناتوان «… و
خلق الانسان ضعيفا؛(1) و انسان ضعيف آفريده شده است». اين ضعف، هم در
عرصه جسمي است و هم در عرصه روحي و ارزشي. در عرصه جسمي روشن است كه حيواناتي به
مراتب قوي‌تر، تنومندتر از انسان هستند و در عرصه روحي و ارزشي، انسان استعداد
برترين مخلوقات خدا شدن را دارد: «… و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفصيله…؛(2)
بني‌آدم را بر بسياري از مخلوقات برتري بخشيديم و هم پست‌تر از حيوان شدن را:
«…اولئك كالانعام بل هم اضل؛(3) آنان مانند چهارپايانند، بلكه بدتر».

در اين عرصه، ضعف انسان بيشتر است. انسان
غيرمهذب: «خوك مي‌شود در آزمندي، سگ مي‌شود در گيرندگي، مورچه مي‌شود در جمع‌آوري
و تلاش، موش مي‌شود در دزدي، روباه مي‌شود در نيرنگ، ميمون مي‌شود در تقليد، الاغ
مي‌شود در نفهمي، گاو مي‌شود در خشونت و بدخلقي و…».(4) اين انسان در
برابر طوفان غرائز، ناتوان است و قدرت صبر و بردباري را از دست مي‌دهد.

بر اين اساس است كه اين انسان ضعيف نياز
به پناهگاه دارد و پناهگاه، اهل بيت عصمت و طهارت‌اند «و امن من لجأ اليكم: در امان
ماند هر كس به شما پناه آورد» و در امان ماندن مترادف است با اطمينان و آرامش.

«لجوء» به معناي پناه بردن و ملجأ به
معناي پناهگاه است. پناه بردن به اهل‌بيت«ع» تنها شعار نيست، بلكه عمل است، آن چنان
كه استعاذه و پناه بردن به خداوند عمل است.

پناه بردن به اهل‌بيت«ع» يعني با بينش
آنها زندگي كردن و رفتار آنها را الگو قرار دادن.

اين پناهگاه است كه در برابر قدرتمندترين
قدرت‌هاي عالم، يك انسان مؤمن را توان مقاومت و ايستادگي مي‌دهد.

تحقيقاً مقاومت 34 ساله ملت ايران در
برابر طوفان حوادث كمرشكنی چون جنگ تحميلي 8 ساله و فشار اقتصادي مديون همين
پناهگاه است.

ملت بزرگ ايران که اهل بيت«ع» را الگوي
خود قرار داده، ايستادگي و شجاعت را از اين مكتب آموخته‌اند،

در عرصه فضائل اخلاقي هم بي‌ترديد به اين
انوار تابناك كه مي‌تواند رذائل و پليدي‌هاي اخلاقي را بزداید و موجب آراستگي به
ارزش‌هاي والاي اخلاقي گردد، تأسی خواهند جست.

اين حقيقت را اهل‌بيت«ع»، فراتر از آنچه
گفته شد تفسير كرده‌ و فرموده‌اند كه اهل‌بيت«ع» عامل امنيت براي زمينيان هستند،
آن چنان كه ستارگان امان براي آسمانيان هستند.

امام صادق«ع» فرمودند: «ان الكواكب جعلت
في السماء اماناً لاهل السماء فاذا ذهبت نجوم السماء جاء اهل السماء ماكانو يوعدون
و قال رسول‌الله جعل اهل بيتي اماناً لامتي فاذا ذهب اهل بيتي جاء امتي ما كانوا
يوعدون؛(5): ستارگان در آسمان امان آسمانيان هستند و آن گاه كه آنها از
بين بروند، قيامت آنان برپا مي‌شود.» و نبي‌اكرم«ص» فرمودند: «اهل بيت من موجب
امنيت امت منند، آن گاه كه اهل‌بيتم بروند، آنچه وعده داده شده بر سرشان خواهد آمد.»
(قيامت برپا مي‌شود).

 

تصديق امامان و سلامت

«و سلم من صدقكم: و سالم ماند هر كه
تصديق‌تان كرد».

راز و رمز زيست سالم در عرصه معنوي،
تصديق اعتقادي و عملي اهل‌بيت «ع» است. مفهوم اين سخن اين است كه باور نكردن اهل‌بيت«ع»
يعني به بيراهه رفتن و سقوط انسان و باور کردن اهل‌بیت«ع» هم تصديق اعتقادي است و
هم تصديق عملي.

تصديق اعتقادي يعني اعتقاد به آن كه بعد
از پيامبر اكرم«ص»، اهل‌بیت«ع» علمداران هدايتند. آنان تنها مصداق اولي‌الامرند كه
قرآن كريم دستور اطاعت از آنان را در كنار اطاعت خدا و رسول داده است: «يا ايها
الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي‌الامر منكم(6) : اي
كساني كه ايمان آورده‌ايد، از خدا اطاعت كنيد، از رسول و اولي‌الامر اطاعت كنيد».
در روايات فراوان آمده است كه مصداق منحصر اولي‌الامر آنان هستند.(7)

پس همان گونه كه موظف به اطاعت خداوند و
رسولش هستيم، باید از اولي‌الامر هم اطاعت کنیم. در آيه‌ ديگری نیز مي‌خوانيم: «يا
ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين(8) : اي كساني كه
ايمان آورده‌ايد تقوا پيشه کنید و با صادقين باشيد».

نكته قابل توجه اين است كه آيه شريفه نمي‌گويد
«من الصادقين» از راستگويان باشيد، بلكه مي‌گويد «مع الصادقين» يعني نظر به اين
دارد كه شما رهرو راه صادقان باشيد و آنها طبق روايات فراوان اهل‌بيت«ع» هستند.(9)
پس در عرصه اعتقادي ما موظف به پذيرش و اطاعت از امامان معصوم هستيم.

اما تصديق عملي عبارت است از الگو گرفتن
از اين انوار تابناك. بر اين اساس است كه در روايات آمده است كه بايد در عمل مطيع
امامان بود. در روايتي آمده است كه حضرت امام صادق«ع» فرمودند: «ليس من شيعتنا من
وافقنا بلسانه و خالفنا في اعمالنا و آثارنا(10) : از شيعيان ما نيست
آن كس كه با زبانش با ما موافق باشد و در اعمال و رفتار با ما مخالفت كند». تصديق
عملي، زيست اهل‌بيتي است. اين زيست، در گرداب‌هاي فكري، اخلاقي مايه سلامت انسان
مي‌گردد.

 

همراهي با امامان و هدايت

«و هدي من اعتصم بكم: و هدايت مي‌شود هر
كس كه به شما بپيوندد».

انسان چه بخواهد چه نخواهد، در حركت است
و بیش از دو مسير پيش روي انسان نيست، يا راه راست و يا بيراهه. بيراهه رفتن مساوي
است با گمگشتگي و سقوط به دره هلاكت. چراغ اين راه، اهل بيت«ع» هستند. در جايي كه
خطر گمگشتي هست، اگر انسان همراه راهنما باشد، رسيدن به مقصد قطعي است، اين است
معناي جمله فوق. آنان كه چنگ به دامن اهل بيت«ع» مي‌زنند و اين راه را با اين
علمداران طي مي‌كنند، بي‌ترديد به مقصد مي‌رسند:

طي اين مرحله بي‌همرهي خضر مكن

ظلمات است بترس از خطر گمراهي

اهل‌بیت«ع» مصداق بارز «حبل‌الله»اند و
ما مأمور چنگ زدن به دامن آنان هستيم: «واعتصموا بحبل الله جميعاً ولا تفرقوا…(11)
: همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد».

آن كه در قعر چاه است، براي بالا آمدن
راهی جز گرفتن ريسماني كه از بالا محكم گرفته باشند، ندارد؛ يعني باید دست به دامن
«حبل‌الله» شد تا بتوان از قعر دره طبيعت و چاه تاريك غرائز سركش و رذائل اخلاقي،
جهل و ناداني به درآمد.

در روايات فراواني آمده است كه امامان
معصوم«ع» حبل‌الله‌اند. در روايتي جابر از امام باقر«ع» نقل مي‌كند كه «آل‌محمد هم
حبل‌الله الذي امر بالاعتصام به فقال «واعتصموا بحبل‌الله جميعاً و لا تفرقوا
(12)
: آل‌محمد حبل‌ الهي‌اند كه قرآن دستور چنگ زدن به آنان را داده است».  

در اينجا نيز سخن از «اعتصام» است كه به
معناي چنگ زدن و پيوستگي عملي است نه تنها شعاري، يعني بايد شعار در اين عرصه، همراه
با عمل باشد و تنها در اين صورت، نجات حتمي است و انسان زندگي بهشتي خواهد داشت.

 

اطاعت امامان و بهشت

«من اتبعكم فالجنه مأواه و من خالفكم
فالنار مثواه : هر كسی از شما پيروي كند بهشت جايگاه اوست و هر كس با شما مخالفت
كند آتش دوزخ جايگاه اوست.» در اينجا نيز سخن از «اتباع» است، يعني رهروي دين. آن
كه رهرو راه اهل‌بيت«ع» است، قطعاً بهشتي است و آن كسی كه در گفتار و عمل با آنان
مخالفت كند، قطعاً جهنمي است.

در اينجا سئوالي مطرح مي‌شود: «آيا شيعه
گناهكار هم بهشتي است؟» پاسخ آن است كه آن كسی كه بنايش بر رهروي است با خود قرار
گذاشته است كه همراه باشد و اگر لغزشي از او سر زد، توفيق توبه مي‌يابد و يا در
قيامت مشمول شفاعت اهل بيت«ع» مي‌گردد. در اين عرصه برخي از نويسندگان ادعا كرده‌اند
كه روايات متواتر، بلكه اين از ضروريات مذهب است.(13)

شایان ذکر است كه به هر حال بين كسی كه
گناه نمي‌كند و كسی كه گناه و سپس توبه مي‌کند، تفاوت وجود دارد. مَثَل اولي مثل
كسي است كه لباس نو پوشيده و مَثَل دومي مثل كسي است كه لباسش كثيف شده و آن را
شسته است، لذا در روايات آمده است كه: «التائب من الذنب كمك لا ذنب له؛(14)
آن كس كه از گناه توبه كند، مانند كسي است كه گناه نكرده است». بدیهی است که اين
سخن نباید سبب غرور و ارتكاب معصيت گردد.

نقل مي‌كنند كه شاعري به نام حاجب، شعري
به اين مضمون سرود:

حاجب اگر معامله حشر با علي است

من ضامنم كه هر چه بخواهي گناه كن

شب هنگام، اميرالمؤمنين علي«ع» را عصباني
و خشمگين در خواب می‌بیند که مي‌فرمايند: «شعر خوبي نگفتي!» عرض مي‌كند: «چه
بگويم؟» مي‌فرمايند: «شعرت را اين ‌چنين اصلاح كن»:

حاجب اگر معامله حشر با علي است

 شرم از رخ علي كن و كمتر گناه كن(15)

 

هدايت‌پذيري از امامان«ع»

مخالفت با امامان و جهنم

در عرصه مخالفت با امامان و زمينه‌سازي
برای وارد شدن به جهنم، قرآن كريم سه گروه را جهنمي مي‌داند:

1ـ كافران: «اليس في جهنم مثوي للكافرين(16)
: آيا جاي كافران در جهنم نيست».

2ـ متكبران: «اليس في جهنم مثوي
للمتكبرين(17) : آيا جاي سركشان در جهنم نيست».

3ـ ستمگران: «و مأوايهم النار و بئس مثوي
الظالمين(18) : و جايگاهشان آتش است و چه بد است جايگاه مستكبران».

آنان كه با اهل بيت «ع» به عناد و مخالفت
برمي‌خيزند، در زمره يكي از اين سه گروهند.

 

پي‌نوشت‌ها:


نساء، 28.


اسراء، 70.


اعراف، 179.


فلسفه خلقت انسان، صص 55ـ54.


بحارالانوار، ج 27، ص 309.


نساء، 59.


اصول كافي، ج 1، صص 187، 189، 276، 286، ج 2، ص 21.

بحارالانوار،
ج 22، ص 282 به بعد «باب وجوب طاعتهم و انهم المعني بالملك العظيم و انهم
اولوالامر از منابع اهل سنت: البحر المحيط ج 3/378

شواهد
التنزيل حاكم معاني، ج 1، ص 190.


توبه، 119.


تفسير برهان و نورالثقلين، ذيل آيه.

10ـ
مشكاه الانوار، ص 70.

11ـ
آل عمران، 103.

12ـ
كنز الدقائق، ج 3، ص 185.

13ـ
الشموس الطالعه، ص 343.

14ـ‌
ميزان الحكمه كلمه توبه.

15ـ
‌تفسير نمونه، ج 13، ص 334.

16ـ‌
عنكبوت، 68.

17ـ
زمر، 60.

18ـ
آل‌عمران، 151.

 

 

سوتیترها:

1.

ملت بزرگ ايران که اهل بيت«ع» را الگوي خود قرار داده، ايستادگي
و شجاعت را از اين مكتب آموخته‌اند،

در عرصه فضائل اخلاقي هم بي‌ترديد به اين
انوار تابناك كه مي‌تواند رذائل و پليدي‌هاي اخلاقي را بزداید و موجب آراستگي به ارزش‌هاي
والاي اخلاقي گردد، تأسی خواهند جست.

 

2.

انسان چه بخواهد چه نخواهد، در حركت است و
بیش از دو مسير پيش روي انسان نيست، يا راه راست و يا بيراهه. بيراهه رفتن مساوي است
با گمگشتگي و سقوط به دره هلاكت. چراغ اين راه، اهل بيت«ع» هستند و  آنان كه چنگ به دامن اهل بيت«ع» مي‌زنند و اين راه
را با اين علمداران طي مي‌كنند، بي‌ترديد به مقصد مي‌رسند.

/

جهاد اختیاری و رحمت الهی (1)

حضرت
آيت‌اله مصباح يزدي

رحمت الهی پس از تحمل دشواری

 شاید این پرسش در ذهن بسیاری از جوان‌ها باشد که
به چه دلیل از همان آغاز تولد، ما را در بهشت قرار ندادند؟ چه می‌شد اگر خداوند
همه رحمت‌های بهشت را از ابتدا به ما می‌داد؟ چرا باید در این عالم، عمری را با
زحمت و سختی و تلاش طی کنیم و مصیبت‌ها و ظلم‌های زیادی را تحمل کنیم؟ چه حکمتی در
این کار هست؟ پاسخ اجمالی این پرسش این است که در میان رحمت‌های خدای متعال، رحمتی
وجود دارد که درکش بر حرکت اختیاری متوقف است؛ یعنی تا وقتی فردی راهی را با
انتخاب و اختیار خودش نپیماید، نمی‌تواند آن رحمت را درک کند. به ‌همین ‌جهت، با اینکه
خدای متعال ملائکۀ فراوانی آفریده بود، به‌طوری ‌که شماره‌اش را جز خودش کسی نمی‌داند،
به ملائکه فرمود: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً»
(1)
، من جانشینم را در زمین قرار خواهم داد. دقت ‌کنید، خداوند نفرمود
«خلیفةً فی الارض» بلکه فرمود: «ِفي الأَرْضِ خَلِيفَةً».  

دوستان آشنا با ادبیات عرب به این نکته
لطیف توجه دارند که یک‌وقت کسی می‌گوید من خلیفه‌ای در زمین قرار خواهم داد، خب
ممکن است خلیفه‌ای هم در آسمان قرار بدهد؛ اگر می‌خواست چنین معنایی را برساند، می‌گفت:
«إِنِّي جَاعِلٌ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ»، یعنی جار و مجرور را در مرتبۀ دوم ذکر
می‌کرد، اما خدا می‌گوید من خلیفه‌ام را در زمین قرار می‌دهم.

جای خلیفه همین عالمی است که ما در آن
زندگی می‌کنیم؛ جایی که موجودهای انتخاب گر باید زندگی کنند و با انتخاب خود
سرنوشتشان را تعیین کنند. خلیفه الهی کسی است که آن مقام را با انتخاب خودش و با
اختیار و حرکت اختیاری خودش به‌دست آورده باشد. خداوند برای اینکه آدمی این راه را
بپیماید، خلیفه خود را در عالمی آفرید که تضادها و تزاحم‌ها را با هم دارد. خداوند
می‌فرماید: «لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ * وَ أَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ * وَوَالِدٍ
وَمَا وَلَدَ * لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ»
(2)
. انسان خلیفه خداست، یعنی خلیفه خدا باید در میان انسان‌ها به ‌وجود
بیاید. حال، خداوند می‌فرماید ما این انسان را در رنج آفریدیم و زندگیش با رنج و
زحمت و سختی همراه است. در این عالم، راحتی مطلق وجود ندارد و پر از رنج و دشواری
است. در چنین عالمی است که تلاش انسان ارزش پیدا می‌کند و دشواری‌ها بر راحتی‌های
این جهان ترجیح می‌یابد.

 

گذر از عالم عناصر متضاد، مقدمه‌ای برای
خلافت الهی

در این عالم، خداوند نظامی برقرار کرد که
عوامل مختلفی ضد هم فعالیت می‌کنند. برای مثال، آب، آتش را خاموش می‌کند و آتش آب
را بخار. میان عوامل فعال در این عالم، دائماً تضاد و جنگ و نبرد و مبارزه حاکم
است. خلیفۀ الهی در این چنین فضایی آفریده می‌شود تا همواره با سختی‌ها دست‌ و‌پنجه
نرم کند. اگر این دشواری‌ها نباشد، انسان به مقام خلافت الهی نمی‌رسد. بنابراین،
راز آفرینش در سرزمین سختی‌ها این است که انسان برای رسیدن به جایگاه رفیع خلافت،
باید با حرکتی اختیاری و پس از رفع موانع و حل مشکلات، راه صحیح را بشناسد، انتخاب
کند و بپیماید. اما عبور از مسیر سخت و خطرناک، لوازمی دارد. یکی از شرط‌های اساسی
این است که آدمی راه را بشناسد تا در پیچ ‌‌و‌خم‌ها و فراز ‌و ‌نشیب‌ها راه را گم
نکند. از این‌رو، در اینجا مسئلۀ هدایت الهی مطرح می‌شود: «الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ
خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» (3)؛ «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى * الَّذِي
خَلَقَ فَسَوَّى * وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى» (4).

 

انواع هدایت

هدایت
انواعی دارد که به اختصار به آن اشاره خواهیم کرد. در قرآن کریم و در فرهنگ
اسلامی، هدایت مراتب فراوانی دارد: هدایت عقل، هدایت انبیاء (هدایت وحیانی، هدایت
تشریعی) و در آخر هدایت به معناي ایصال الی المطلوب. در بعضی از محافل بحث و تحقیق
می‌گویند نوعی هدایت تکوینی وجود دارد که در مرتبۀ نهایی و پس از نشان‌‌دادن راه،
دست آدمی را می‌گیرند و او را قدم‌‌به‌‌قدم تا منزل می‌رسانند. در واقع، به آدمی
کمک می‌کنند، اما کمکی که مستلزم جبر نیست و فرد با تلاش فراوان لیاقت چنین هدایتی
را کسب می‌کند.

 

جهاد، شرط هدایت

اینها مقدمه‌ای بود برای توضیح جمله‌ای
کوتاه از قرآن کریم: «وَالَّذِينَ
جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا» (5).
خداوند می‌فرماید ما راه‌هایی داریم که انسان‌ها باید آنها را بشناسند و برای رسیدن
به مقصد نهایی یا قرب خدا، آنها را بپیمایند؛ البته، همگان این راه‌ها را نمی‌دانند
و اگر هم بدانند، موفق نمی‌شوند که بپیمایند. گذر از این راه به هدایت نهایی الهی
نیاز دارد. بنابراین، آدمیان، نخست باید راه را بشناسند و سپس به ‌هنگام عبور، خدا
به کمک آنها آید و ایشان را به مطلوب برساند. حال، چه کسانی موفق می‌شوند که این
راه‌ها را درست بشناسند و بپیمایند و به مقصد برسند؟ شرط این موفقیت، جهاد است که
البته مصادیق و شاخه‌های مختلفی دارد. خداوند می‌فرماید: کسانی موفق می‌شوند، که در
راه ما جهاد کنند؛ آنگاه ما آنها را هدایت می‌کنیم و به راهی می‌آوریم که راه
ماست. بنابراین، موضوع بحث در این چند مجال، جهاد است. جهاد به انسان لیاقت می‌دهد
که راه‌های خدا را بپیماید و به خدا برسد. در فرهنگ اسلامی، جهاد مفهومی مقدس است.

 

معنای لغوی جهاد

 جهاد به‌ معنای تلاش‌کردن و دست‌‌و‌پنجه نرم‌‌کردن
با خصم و دشمن است. جهاد از مادۀ جهد و اجتهاد است و چون مصدر باب مفاعله است،
معمولاً در برابر و مقابل کسی به کار گرفته می‌شود که مزاحم و مخالف است.
اجْتَهَدَ یعنی تلاش کرد، مثل تلاش در فقه و در دیگر علوم. این تلاش کاری شخصی است
و دشمنی در مقابل آدمی قرار ندارد، اما اگر در مقابل انسان فردی دیگر باشد که مانع
کار آدمی و موجب مبارزه شود، جهاد مصدر مفاعله خواهد بود که چنین صرف می‌شود:
جاهَدَ، یُجاهِدُ، مُجاهَده و جِهاداً.

 

جهاد مالی و جانی

جهاد در راه خدا عرصه‌های مختلفی دارد؛
یعنی مشکلات متفاوتی در مسیر انسان قرار دارد که آدمیزاد با آن مواجه می‌شود و
باید آنها را حل کند تا بتواند به هدفش برسد. به ‌دیگر سخن، دشمنان مختلفی وجود
دارد که باید با آنها مبارزه کند. مهم‌ترین آنها، مخصوصاً در عصر نزول قرآن، دو
نوع جهاد بوده است: جهاد نظامی و جهاد اقتصادی. از این‌رو خداوند می‌فرماید: «وَجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ
وَأَنفُسِكُمْ». (6) در اینجا، دو نوع جهاد هست: مالی و
جانی. جهاد در عرصۀ اقتصاد برای مثال، مبارزه با عاملی است که نمی‌گذارد انسان
مالش را در راه خدا صرف کند. باید با این مانع جنگید و بر آن غالب شد؛ باید با
شیطانی مبارزه کرد که نمی‌گذارد ثروتش را در راه خدا بدهد تا بتواند مالش را در
راهی که مرضی خداست صرف کند. چنین جهادی، جهاد مالی است: «اِنَّ
الهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ
الجَنَّةَ». (7)

جهاد سیاسی

در دورۀ صدر اسلام، جهاد بیشتر در این دو
عرصه اقتصادی و نظامی بوده است، اما با پیچیده‌شدن روابط اجتماعی جهادهای دیگری هم
مطرح شد؛ از جمله جهاد سیاسی. در صدر اسلام هم به‌خصوص هنگامی که منافقان با
پیامبر اسلام (ص) عداوت می‌ورزیدند، صرفاً به مبارزه نظامی یا صرف مال برای شکست‌‌دادن
مسلمان‌ها اکتفا نکردند. آنها فتنه‌انگیزی و توطئه‌چینی زیادی نیز می‌کردند و با
کافران و مشرکان و به‌‌ویژه با یهودیان و برخی مرزنشینان عربستان نیز زد‌و‌بند می‌کردند.
هدف آنها این بود که مانع پا گرفتن حکومت اسلامی شوند. مبارزه با چنین دشمنی همان
جهاد سیاسی است و بهترین تعبیر دربارۀ آن فتنه است؛ فتنه جنگی سیاسی است با
ابزارهای سیاسی.

 

جهاد فرهنگی

جهاد دیگری که از جهتی از همه اینها مهم‌تر
می‌نماید جهاد فرهنگی است. بسیاری از دشمنان برای اینکه فکر اسلامی و عقیده اسلامی
نفوذ پیدا نکرده و طرفداران زیادی پیدا نکند و پیشرفت‌های کنونی‌اش متوقف شود و
شکست بخورد، برنامه‌های فرهنگی زیادی را برای شکست اسلام تدارک دیدند. این نوع
جهاد، به‌ویژه در زمان ما، بسیار شیوع پیدا کرده است و شاید بیشترین کسی در این
زمینه هشدار می‌دهد و مکرر و با واژه‌های مختلف آن را یادآوری می‌کند، مقام معظم
رهبری (ایده‌اله‌تعالی) است. ایشان گاه به‌ نام تهاجم فرهنگی، گاه به ‌نام شبیخون
فرهنگی، گاه به ‌نام غارت فرهنگی و اخیراً با تعبیر «ناتوی فرهنگی» به این مسئله
اشاره کرده‌اند. هجوم فرهنگی دشمن خطر عظیمی است که بر فرهنگ کشور اثر می‌گذارد. از
این‌رو باید با آن مبارزه کرد و این مبارزه جهاد نام دارد؛ البته، جهاد فرهنگی هم
چیز جدیدی نیست و حتی در زمان خود پیغمبر اکرم (ص) نیز بوده است، هرچند به شکل
فعالیتی سامان‌یافته و تعریف‌شده نبوده است. به‌ هرحال، فعالیت‌های فرهنگی بر ضد‌اسلام
همیشه بوده است و نه‌ تنها بر ضداسلام که قبل از اسلام، علیه دیگر پیغمبران نيز
بوده است. اتهام‌هایی که به انبیاء می‌زدند، شایعه‌هایی که پخش می‌کردند، دروغ‌هایی
که می‌گفتند و افکار نادرستی که به‌صورتی زیبا ترویج می‌کردند، مصداق مبارزه
فرهنگی است. امروزه، در بخش جهاد فرهنگی، شعبۀ جدیدی نیز وجود دارد و آن جهاد
سایبری و جنگ الکترونیک است که مسئلۀ بسیار مهمی است. باید خودمان را برای مبارزه
در این عرصه آماده کنیم و روز‌به‌روز مجهزتر بشویم. مسئلۀ درگیری‌های الکترونیک و
جنگ‌های سایبری جنگی تمام‌عیار است.

وظیفه مسلمانان در عرصه‌های گوناگون
جهادی

به‌ هر حال، همۀ اینها از مصادیق جهاد
است؛ یعنی تلاش در راهی که دشمن مانع‌تراشی می‌کند، تلاش برای پیشرفت در راه الهی
و مبارزه با دشمنان او که مانع پیشرفت حق‌اند. البته در عمل، کسی نمی‌تواند در همه
این عرصه‌ها به مرتبۀ کامل جهاد برسد. شاید بشود گفت، عملاً غیرممکن است که کسی
بخواهد اموال فراوانش را در راه خدا بدهد، در عین‌حال، بخواهد خودش در عرصۀ نظامی
هم حضور پیدا کند و اسلحه به دست بگیرد، همچنین در دانشگاه و در حوزه‌های علمیه هم
به جهاد علمی و فرهنگی بپردازد و در کنار آنها در رشته‌های فنی، مثلاً فناوری
الکترونیک، هم تحقیق کند و در جنگ‌های سایبری هم حرف اول را بزند؛ ممکن نیست یک‌نفر
یا یک گروه بتواند همۀ این کارها را به ‌نحو احسن انجام دهد. از این‌رو، با توجه
به تعدد عرصه‌های جهادی، باید نوعی تقسیم ‌کار انجام شود؛ یعنی کسانی که تلاششان
بیشتر در مسائل اقتصادی صرف شده است (چه مسائل علمی‌اش و چه مسائل عملی‌اش، برای
مثال تبحر در فوت‌و‌فن‌های تجارت یا کشاورزی یا صنعت) در درجۀ اول، باید بر فعالیت‌های
اقتصادی و مبارزه با دشمنان اقتصادی تمرکز کنند؛ البته، گاه وضعیتی پیش می‌آید که
حتی اینها هم باید وارد جهاد نظامی شوند، اما چنین وضعی استثنایی است. بنابراین،
عملاً جهاد اینها در همان عرصه کار و تخصص خودشان است. برای مثال، نگذارند اقتصاد
کشوری اسلامی بازیچۀ هوس‌های دشمنان اسلام قرار بگیرد. وظیفه جهادی دیگر در عرصه
علم است که خودش شاخه‌های گوناگونی دارد. دشمنان از راه‌های مختلف در مسائل علمی
با مسلمان‌ها می‌جنگند؛ شُبهه ایجاد می‌کنند، جوان‌ها را منحرف می‌کنند و ایمانشان
را تضعیف می‌کنند. باید در مقابل اینها مبارزه کرد؛ ایمان مسلمان‌ها را تقویت کرد،
شبهه‌ها را برطرف و با دشمنان در این عرصه مبارزه کرد. چنین جهادی در همۀ انواع
علوم وجود دارد، چه دینی و چه غیردینی و چنین تقسیم کاری باید صورت بگیرد.

ادامه
مبحث در شماره آینده …

پي‌نوشت‌ها:

1. سورۀ بقره، آیۀ30.

2. سورۀ بلد، آیۀ 1 تا 4.

3.
سورۀ طه، آیۀ 50.

4. سورۀ اعلی، آیۀ 1 تا 3.

5. سورۀ عنکبوت، آیۀ 69.

6. سورۀ توبه، آیۀ 41.

7. سورۀ توبه، آیۀ 111.

 

سوتیتر1: راز آفرینش در
سرزمین سختی‌ها این است که انسان برای رسیدن به جایگاه رفیع خلافت، باید با حرکتی
اختیاری و پس از رفع موانع و حل مشکلات، راه صحیح را بشناسد، انتخاب کند و بپیماید

سوتیتر2: خداوند می‌فرماید
ما راه‌هایی داریم که انسان‌ها باید آنها را بشناسند و برای رسیدن به مقصد نهایی
یا قرب خدا، آنها را بپیمایند؛ البته، همگان این راه‌ها را نمی‌دانند و اگر هم
بدانند، موفق نمی‌شوند که بپیمایند

 

/

محدوده‏های «آزادی» در مکاتب الهی

حضرت آيت‌اله
مجتبي تهراني « ره »

مقدمه:

هنوز به 25 سالگی نرسیده بود که جمله «مع
تذییلات لمجتبی‌التهرانی» روی جلد اولین آثار حضرت امام در زمینه فقه و علم اصول
که درآغازین سالهای دهه چهل به چاپ رسید، نام او را محبوب حوزه های علمیه و دوستان
امام ساخت و آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی به عنوان یکی از شاگردان برجسته و
ممتاز امام شناخته شد.

امتیاز برجسته او این بود که فراتر از شاگردی در
بعد علمی امام، تقوا، اخلاص، اخلاق، وارستگی و مجاهدت خستگی ناپذیر راه خدا را به
خوبی از استاد و مراد خویش آموخت و هرگز لحظه‌ای از راه امام و حمایت از میراث
امام یعنی انقلاب، نظام اسلامی و ولایت بازنماند و تا واپسین عمر با برکت خود،
جامعه، جوانان و حوزه های علمیه را از چشمه‌سار هدایت معنویش سیراب ساخت.

پاسدار‌اسلام که سالها واسطه نشر گوشه‌ای از
برکات علمی این بزرگ مرد الهی بود، ضمن بزرگداشت یاد و نام  حضرت آیت الله تهرانی، رحلت جانسوز ایشان را به
امت « پاسدار‌اسلام » تسلیت می‌گوید.

 

محدودیت
در خواسته‏ها و توانسته‏ها

خدا محوري
و نگرش توحیدی انبیاء و اولیا که به معنای هدف‏گیری خدا و وسیلۀ‏ دانستنِ زندگیِ دنیا
برای رسیدن به آن هدف است، نسبت به دو چیز محدودیت ایجاد می‏کند؛ یکی محدوديت در
خواسته‏های نفسانی و دیگری محدوديت در توانايی‏های فرد؛ یعنی اگر شخصی «خدامحور»
باشد، باید ببیند خدا، تا چه حدی خواسته‏ها و التذاذات او در دنیا را می‏پذیرد و صرفاً در همان
محدوده عمل کند. به همين‏ خاطر خواسته‏های انسان در اينجا محدود مي‌شود و در اینجا
بحث تشریع پیش می‏آید.

به
تعبیر دیگر انسان باید ببيند به چه کیفیت و به چه مقدار مجاز است که از عالم طبیعت
استفاده کند. اين «محدودیت» در خواسته‏ها است. در اینجا مثالی ساده می‏زنم تا مطلب
روشن شود؛ در این عالم طبیعت مواد مختلفی وجود دارد که می‏تواند گرسنگی انسان را
برطرف کند. آیا انسان می‏تواند از هر ماده‏ای که خواست استفاده کند و هر غذایی را
که میلش کشید، بخورد؟ آیا من می‏توانم از دمبلان گوسفند یا ماهی غیرفلس‏دار و…
استفاده كنم؟ اگر «خدامحور» باشم، خواسته‏هایم «محدود» می‏شود و دیگر این مادیات
را نمی‏خواهم.

از طرفی
دیگر، انسان معتقد به خدا که دنیا را وسیله‏ای برای رسیدن به هدف الهی خویش ـ ‏بهشت
یا لقاء‌اله ‏ـ می‏داند، نمی‏تواند از تمام توانایی‏های خود استفاده کند. یعنی
کاربرد توانایی‏ها هم محدود می‏شود و انسان نمی‏تواند هر کاری که از دستش
برمی‏آید، انجام دهد؛ بنابراين آزادی‌ در مکتب‏های الهی با آنچه که در مکاتب بشری
گفته می‏شود تفاوت دارد و از دو جهت محدود می‏شود؛ خواسته‏ها و توانایی‏ها.

 

«مردم‌سالاريِ»
مورد قبول در مکتب اسلام

می‌دانیم
که خدا‏سالاری با مردم‏سالاری جمع نمی‏شود و اسلام هم قویاً مردم‏سالاری را که در
واقع، هواپرستی و شرک است، نفی می‏کند. حال می‏خواهم مطلب را کمی باز کنم. معنای
«خداسالاری» این است كه ببينیم خدا چه مي‌گويد و همان را انجام دهیم. اگر ما
خداسالاریم، حاکم اوست نه ما؛ از این‌رو همیشه باید خواستۀ او را بر خواستۀ خود
مقدم کنیم. در مقابل معنای «خودسالاری» اين است كه ما هر چه خواستیم و هر چه
توانستم را انجام دهیم، حتی اگر مخالف با خواست الهی باشد. این بحث، يك بحث عقلی
است و پیچیدگی هم ندارد.

 

«نظر
مردم در طول حکم خدا» مشکلی ندارد!

معنای
«خداسالاري» این نیست که انسان هیچ‏گاه به خواستۀ خویش عمل نکند، بلکه باید هرجا
که دید خواستۀ او با خواستۀ الهی تنافی دارد، خواستۀ خدا را مقدم داشته و دست از
هوای خویش بردارد؛ یعنی باید خواستۀ انسان، در محدودۀ خواسته‏های الهی قرار گيرد.

به
تعبير ديگر اگر «مردم‏سالاری» در طول «خداسالاری» باشد، اشکالی ندارد و درست است؛
البته اینجا هم مسامحه تعبیر می‏کنیم و به این نوع از نگرش، مردم‏سالاری می‏گوییم.
چون متن این «مردم‌سالاري» عین «خداسالاری» است و کاملاً هم با موازین اسلامی
منطبق است.(1) مردم‏سالاری جایی ممنوع و مذموم است که در عرضِ
خداسالاری باشد؛ به‏گونه‌اي که انسان، هم خدا و هم دنيا را هدف بداند. این، درست
نيست.

 

معنای
صحیح ِ«میزان رأی ملت است»

شخصی از
من سؤال کرد و گفت، مگر امام نفرمودند: «ميزان، رأی مردم است»؛ پس چرا شما
مردم‏سالاری را در بحث خود نفی کردید؟! من به او گفتم: همان امامي که گفت: «میزان،
رأی مردم است»، وقتی بحث قصاص پیش آمد فرمود: «اگر همۀ شما در یک‏طرف جمع شوید و
مقابل اسلام بایستید، من تنها در مقابل همه‏تان می‏ایستم». آن «مردم‌سالاري» که
امام فرمود، در طول «خداسالاری» است. اصلاً فلسفۀ تأسیس شورای نگهبان از سوی امام،
رعایت همین مسئله بود که خواست مردم، در عرض خواست خدا قرار نگیرد و قانونی برخلاف
شرع تصویب نشود.

به همین
سبب آنچه انبیاء و اولیا فرموده‏اند، مطابق با حکم عقل است و مبانی محکمی دارد که
قابل انکار نیست. نتیجۀ نگرش توحیدی، محدودیت در خواستن‏ها و توانستن‏ها است؛ يعني
با چنين نگرشي دیگر از «هر چه خواستم» و «هر چه توانستم» خبری نیست.(2)

 

مقايسۀ
«دنيا و آخرت» در آيات و روایات

در
مجموعۀ معارف ما برای اینکه نگرش انسان، نسبت به دنیا و آخرت اصلاح شود و انسان
فریب جلوات مادی و طبیعی را نخورد، مقایساتی بین دنیا و آخرت وارد شده است که همه،
گویای برتری آخرت نسبت به دنیا و کم ‏ارزش‏بودن مادیات است. آیات قرآن زندگی در
دنیا را با زندگی در آخرت و التذاذاتي
كه در آن سرا وجود دارد، مقایسه می‏کنند و می‏فرماید: «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَهُ
الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ
خَيْرٌ أَمَلاً»؛(3) دارایی و فرزند، زینت زندگی دنیایی است و
باقیات‏الصالحات که ثوابش در آخرت به انسان می‏رسد، بهتر است. خداوند مظاهر طبیعت،
یعنی مال و فرزند را با مظاهر معنويت، یعنی اعمال صالحه و نتایج آن مقایسه می‏کند
و برتری آخرت بر دنیا را گوشزد می‌کند.

 

دنیا
ارزش دارد، ولی آخرت، بیشتر!

این آیه
نمی‏خواهد ارزش جهان ماده را از بین ببرد و زندگی و حیات مادی را از ارزش بیندازد،
بلکه در مقام مقایسه بوده و صرفاً می‏خواهد بگوید: ارزش يكي بیش از ديگري است!
اينكه کسی به استناد این آیات بگوید: لذات دنیایی اصلاً ارزش نداشته و باید رها
شود، حرف اشتباهی است. مثلاً در زيورآلات، هم جنس اصلی داریم و هم جنس بدلی. هر دو
زیور هستند و کارآیی دارند، ولی ارزش یکی در برابر دیگری بسیار کم است. کسی که بین
دو نگین الماس مقايسه مي‌كند، می‏خواهد در مقام مقایسه، مشخص کند که کدام اصل است.
او نمی‏خواهد بگوید: الماس بدل، هیچ است و اصلاً ارزش ندارد! جنس بدل، در همان حد
بدل‌ بودنش، هم کاربرد دارد و هم ارزش.

آیات و
روایت ما نيز چنین مقایسه‏ای بين زندگي در دنيا و زندگي در آخرت کرده‏اند و
می‏گویند: زندگی دنیا یا مظاهر طبیعت به‏طور کلی بدلی بوده و در برابر آخرت ناچیز
و بسیار کم‏ارزش است. حتی در این آیه که می‏فرماید: «فیهِ مَا تَشْتَهیهِ
الأَنْفُسُ وَ تَلَذُ الأَعْيُنُ»،(4) این نکته نهفته است که نعمت‏های
دنیایی محلی از اعراب دارد و بدلی از آن نعم اخروی است، چراکه اگر این‏گونه نبود،
تشبیه و مقایسۀ آنها با یکدیگر فایده‏ای نداشت. خدا در این آیه می‏خواهد بفرماید:
ای کسانی که در وادی حیوانیت غوطه‏ورید و چیزی جز تنعمات مادی درک نمی‏کنید؛ بهشت
بهتر از این دنیا است! یعنی هرچه که بخواهید در آن هست و هرکاری که بخواهید
می‏توانید انجام دهید! این به ‏معنای بی‏ارزش بودن نعمت‏های دنیایی نیست، بلکه صرفاً
بدلی‌بودن و ارزش پایین تنعمات دنیایی را بیان می‏فرماید.

 

زندگی
واقعی در آخرت است و حیات بدلی در دنیا!

این
مقایسات، دربارۀ اصل زیستن در دنیا و حیات در آخرت هم وارد شده است. مثلاً خداوند
در آیه‏ای می‏فرماید: «وَ ما هذِهِ الْحَياُه الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ
إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَه لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»؛(5)
اي‍ن حیات و زندگی که شما در دنيا دارید، در مقام مقایسه با زندگي آخرت لذت‌هايي
كه انسان در دنيا مي‌برد، بازی و بیهوده است؛ حیات خالص و جاودانه، در سرای دیگر
است. اين آيه می‏خواهد انسان را متوجه این معنا کند و به او بگويد: تو باید زندگي
آخرت را هدف خود قرار دهي و از زندگی کم‏ارزش و بدلی دنیا در آن جهت استفاده کنی!

دنیا،
برای آخرت خلق شده و آخرت برای ما

این مسئله
در روایات ما هم آمده است که یکی از آنها را برای نمونه می‏خوانم. علی(ع) در نامۀ 55
نهج‏البلاغه مي‌فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا»؛
خدا دنیا را برای بعد از آن خلق کرده است. «جعل» در اینجا به معنای «جعل» تکوینی
است. یعنی دنیا استقلال ندارد و وسیله و آلتی برای تحصیل آخرت است. «وَ ابْتَلَى فِيهَا
أَهْلَهَا لِيَعْلَمَ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ لَسْنَا لِلدُّنْيَا خُلِقْنَا
وَ لَا بِالسَّعْيِ فِيهَا أُمِرْنَا»؛(6) اصلاً خلقت ما برای دنیا
نیست؛ چون این سرا، وسیله‏ای است که با آن آخرت کسب می‏شود. از این‌رو ما امر نشده‌ايم
که تا می‏توانیم در اين دنیا لذت ببریم، بلکه آمده‏ایم تا امتحان شویم که چگونه و
چقدر برای هدف معنوی خود در این نشئه، تلاش می‏کنیم. مقایسۀ دنیا و آخرت، چنین
نتیجه‏ای را دربردارد.

از
مقایسه‌اي که در متن روايت آمده، معلوم می‏شود که دنیا، ارزشمند است، ولی ارزش
قیامت، بسیار بیشتر از آن است؛ به‌نحوی‌که دنیا باید به‌‏عنوان ابزاری برای تحصیل
آخرت استفاده و فدای آن شود. هم دنیا مطلوب است و هم آخرت، اما ارزش آخرت بسیار
بیشتر ار دنیا است و هر عاقلی هم مطلوب با ارزش‏تر را هدف‏گیری می‏کند.

 

مقايسۀ
«انسان و دنيا» در معارف اسلامي

مقایسۀ
دیگري كه در معارفمان وجود دارد، مقایسۀ ارزشی میان انسان و دنیاست؛ یعنی اگر
بخواهیم برچسبی روی «انسان» و برچسبی روی «دنیا» بگذاریم تا ارزش هرکدام را مشخص
کنیم، باید بگوییم: انسان، موجود بسيار گران‏بهاتر از دنیاست؛ او موجودی است که از
نظر سیر تکاملی،‏ نهایت ندارد و مي‌تواند تا بي‌نهايت اوج بگیرد. به همین سبب ارزش
انسان در مقام مقایسه با دنیا، مانند مقایسۀ دنیا با آخرت است. یک انسان بسيار
ارزشمندتر است از تمام دنیا و مافیها است.

 

قیمت
انسان بهشت است، نه دنیا!

آیۀ
قرآن در مقام مقایسۀ بین انسان و دنیا می‏فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنينَ
أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة».(7) خداوند از
مؤمنین، جان‏ها و اموالشان را به ‏قیمت بهشت می‏خرد. یعنی قیمت شما بهشت است، نه
دنیا که ارزش پایین‏تری نسبت به بهشت دارد. (أَمْوالَهُم) اشاره به مظاهر دنیا
دارد و (أَنْفُسَهُمْ) اشاره به حیات در دنیا كه در اينجا، هر دوی آنها در مقابل
بهشت قرار گرفته است؛ (بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة). یعنی بهشت، به زیستِ مادی و
اموال و دارایی‏های دنیایی‏تان می‏ارزد. قیمت شما این نیست که در برابر دنیا خود
را بفروشید!(8)

حضرت علی(ع)
در جملات متعددی در نهج‏البلاغه، این تعبیر را بسيار زيبا مطرح می‏فرماید؛ مثلاً:
«اِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّه فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا
بِهَا»؛(9) برای جان‏های شما بهایی جز بهشت نیست، خود را به‏غیر آن
نفروشید! این یعنی انسان، خودش را به هر چیزی جز آخرت بفروشد، ضرر کرده است. پس
ارزش انسان، بیشتر از دنیا است، یا فرمود: «لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْيَا
لِنَفْسِكَ ثَمَناً وَ مِمَّا لَكَ عِنْدَ‌الَّهِ عِوَضاً»؛(10) دنیا
چه بد بازاری برای معامله است که تو بخواهی آن را بهای خویش قرار دهی!(11)

 

نگرشِ
با‌شرافت‏ترین مردم، به دنیا

روایت
دیگر از پیغمبر اکرم (ص) است: «أعْظَمُ النّاس فی الدُّنْیَا خَطَراً»؛ «خطراً»
یعنی «شرفاً». بزرگ‌ترین مردم در دنیا از نظر شرافت می‏دانید کیست؟ «مَنْ لَمْ يَجْعَلْ
لِلدُّنْيَا عِنْدَهُ خَطَراً»؛(12) آن کسی است که دنیا در نزد او
شرف‏آفرین نباشد. یعنی اینکه نگويد: پول شرافت می‏آورد، ریاست و بزرگی مي‏آورد؛
قدرت‏های شیطانی شرف‏آفرین است و….

در
روایت دیگر دارد: «قِیلَ لِعَلِیِّ‌بنِ‌الحُسَینِ(13) مَنْ أَعْظَمُ النَّاسِ
خَطَراً؟ قَالَ: مَنْ لَمْ يَرَ لِلدُّنْيَا خَطَراً لِنَفْسِهِ»؛(14) از
حضرت سؤال کردند كه شرافت چه کسی از همه بيشتر است؟ حضرت فرمود: آن کسی که دنیا را
برای خود شرف نبیند.

این
مقایسه‏ها می‏خواهد ارزش والای یک‏ طرف و کم‏ارزش ‌بودن طرف دیگر را بیان کند؛ نه
اینکه بگوید: دنیا هیچ ارزشی ندارد. دنیا در برابر آخرت و انسان، کم‏ارزش است و
کم‏شرافت؛ لذا نباید خود را به آن فروخت و معاملۀ اشتباهی انجام داد. آنچه که به
انسان ارزش می‏دهد، دنیا نیست.

 

پي‌نوشت‌ها:

1. البته باید
مواظب بود! چون برخی با این شعارها، قصد فریب مردم را داشته و می‏خواهند سر دیگران
کلاه بگذارند! اول می‏گویند: مردم‏سالاری در متن دین است و آن را در طول خداسالاری
تبیین می‏کنند، ولی در عمل، مردم‏سالاری غربی را اجرا کرده و آن را در عرض
خدامحوری می‏دانند.

2. ما در آينده
راجع‏ به اينكه از چه چیز استفاده کنيم و کیفیت استفاده باید چگونه باشد؟ بحث
خواهيم كرد.

3. سورۀ مباركۀ
كهف، آيه 46.

4. بحارالانوار،
ج 53، ص 331.

5. سورۀ مباركۀ
عنكبوت، آيه 64.

6. نهج‌البلاغه،
ص 446.

7. سورۀ مباركۀ
توبه، آيه 111.

8. معارف ما این‌گونه
است. والله؛ اگر کسی به ‏سراغ این مطالب دقیق، ظریف و هم‏سو با عقل و فطرت نرود و
آن‌ها را از قرآن و روایات استخراج نکند و بالعكس، دنبال مسائل شهوی و لاابالی‏گری
باشد، ضرر کرده و بهره‏ای از زندگی نبرده است!

9. نهج‌البلاغه،
حكمت 456.

10. نهج‌البلاغه،
خطبه 32.

11. حضرت در
روايت قبل مشخص کرد که قیمت انسان چقدر است و در این روایت می‌فرماید: خود را به
اين قیمت نفروش! اگر نمی‏دانی که قیمتت چقدر است، از من بشنو که این قیمت خیلی
پایین است و ضرر خواهی کرد!

12.
بحارالانوار، ج 70، ص 88.

13. این روایت
هم از امام صادق(ع) نقل شده است و هم از امام زین‏العابدین(ع).

14.
بحارالانوار، ج 75، ص 158.

 

سوتیتر1: خدا‏سالاری با مردم‏سالاری جمع نمی‏شود و اسلام هم قویاً مردم‏سالاری را
که در واقع، هواپرستی و شرک است، نفی می‏کند

سوتیتر
2:
هم دنیا مطلوب است و هم آخرت، اما
ارزش آخرت بسیار بیشتر ار دنیا است و هر عاقلی هم مطلوب با ارزش‏تر را هدف‏گیری
می‏کند

 

/

بهره‌وري از روزي حلال و شكر نعمت‌هاي خدا

حضرت آيت الله جوادي آملي

تدوين: حجت الاسلام والمسلمين مصطفي‌پور

 

مقدمه

خداي
سبحان، كامل مطلق است و از اسماء الحسني و صفات عليا برخوردار. يكي از آن اسماء
الحسني حكيم بودن است. خداوند حكيم است، يعني به همه حقايق اشياء عالم است. نظام
آفرينش را متقن و مستحكم آفريده است. جهان هستي را زيبا آفريده و در آن هيچ‌ گونه
نارسايي و زشتي وجود ندارد، چون آن را بحق خلق كرده است: «ان الله خلق السموات و
الارض بالحق»؛ خداوند سبحان آسمان‌ها و زمين را بحق آفريده است.(1)

و از
اين رو مجموعه جهان هستي و در ميان آن آفريده‌های آن، انسان نيز بحق و براي هدفي آفريده
شده است، از همین روست كه پروردگار عالمیان به انسان مي‌فرماید: «افحسبتم انما
خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون» فتعالي الله الملك الحق لااله الا هو رب
العرش الكريم؛(2) آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده‌ايم و شما به
سوي ما بازگشت نمي‌كنيد؟

 خداوندی كه فرمانرواي هستي است و هيچ امري را جز
بحق مقرر نمي‌كند، والاتر از آن است كه شما را بيهوده بيافريند. هيچ معبودي جز او
شايسته پرستش نيست. اوست پروردگار ارجمند و زمام همه امور به دست اوست و از این
روست که همگان در صراط مستقيم قرار دارند: «ما من دابه الا هو آخذ بناصيتها ان ربي
علي صراط مستقيم؛(3) هيچ جنبنده‌اي نيست مگر اين كه او پيشاني‌اش را گرفته
است و بر آن تسلط كامل دارد.

براستي
پروردگارش او را در راه مستقيم قرار داد، راه راست و مستقيمي كه راه خداست(4)
و اين صراط مستقيم كه در جهان هستي قرار دارد، در زندگي انسان در قالب عبوديت الهي
تجلي مي‌كند و لذا فرمود: «و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم»(5) مرا
بپرستيد و از من اطاعت كنيد كه اين راهي راست و صراط مستقيم است.

بنا بر
آنچه تا كنون گفته شد، روشن مي‌شود كه چون خدا حق است، همه موجودات بحق آفريده شده‌اند،
زيرا از حق جز حق صادر نمي‌شود و انسان نيز در مجموعه جهان هستي بحق و براي هدفي
آفريده شده و آن حركت در صراط مستقيم است که همان عبوديت الهي و اطاعت پروردگار
است.

از اين
رو، در سوره ذاريات فرمود: «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون، ما اريد منهم من
رزق و ما اريد ان يطعمون، ان‌الله هو الرزاق ذوالقوه المتين»(6) من
جنيان و آدميان را جز براي اين كه مرا بپرستند نيافريدم، نه از آنان رزقي مي‌طلبم
و نه مي‌خواهم مرا غذا دهند، زیرا خدا خود روزي‌دهنده و مقتدر و نيرومند است.

از اين
آيه استفاده مي‌شود كه در آفرينش انسان غرض و هدفي وجود دارد که همانا عبادت
خداست.   

سئوال
این است که اين عبادت چگونه تحقق پيدا مي‌كند؟ آيا عبادت تنها به اعمال و كارهايي
مانند نماز و روزه و مانند آن منحصر است كه قبولي آنها بر نيت تقرب الهي متوقف است
يا آدمي كه بنده خداست همه اعمال و رفتارهاي خود را بر اساس برنامه‌هاي الهي تنظيم
مي‌كند و همه كارها را به نيت و انگيزه الهي انجام مي‌دهد؟

با توجه
به آيات قرآن، عبادت معناي عامی دارد و همه اعمال و رفتار و انديشه و نيت‌ها را
دربرمي‌گيرد. از اين رو، در قرآن خطاب به مؤمنان فرمود: «يا ايهاالذين آمنوا كلوا
من طيبات ما رزقناكم و اشكروالله ان كنتم اياه تعبدون»(7) اي كساني كه
ايمان آورده‌ايد از آنچه كه روزي شما كرده‌ايم كه همه پاك و پاكيزه است بخوريد و
خدا را سپاسگزاري كنيد، اگر فقط او را مي‌پرستيد. در اين آيه مي‌فرمايد انساني كه
فقط خدا را عبادت مي‌كند، هم روزي‌ پاك و پاكيزه را مصرف و از خوراكي‌ها ناپاك و
آلوده پرهيز و هم نعمت خدا را سپاسگزاري مي‌كند.

بر اين
اساس دو برنامه از برنامه‌هاي الهي در اين آيه به عنوان مصداق عبادت الهي مطرح شده‌اند:
1ـ استفاده از خوردني‌هاي پاكيزه و حلال

 2ـ سپاسگزاري در برابر نعمت‌هاي الهي.

 

استفاده
از روزي حلال لازمه عبادت

آدمي به
استناد آموزه‌هاي ديني مأمور است كه روزي حلال و پاكيزه استفاده و از خوراكي‌هاي
حرام پرهيز كند. منشأ حليت و حرمت اكل، حليت و حرمت مأكول و خوردني است كه خود
اقسامي دارد:


خوردن برخي چيزها في نفسه حرام است، مانند خباثت و حيوانات حرام گوشت مانند حشرات
و سگ و خوك و مانند آن.

2ـ گاه
چيزي حرمت ذاتي ندارد، بلكه في نفسه حلال است، لكن چون با خورنده ارتباط صحيح و
مشروعي ندارد و از آن وي نيست، تصرف و خوردن آن حرام است. تصرف غاصبانه از مال
ديگران حرام است، خواه آن ديگري شخصيت حقيقي باشد يا شخصيت حقوقي باشد، از جمله
تصرف در اموال وقفي كه مالك آنها و منافعشان، شخصيت حقوقي موقوف عليه است.

جامع
همه چيزهايي كه خوردن آنها به حكم ثانوي حرام است مانند خوردن مال ربوي، مال موقوفه،
خوردن مال به باطل و مانند آن غصب است؛ يعني چون اين اموال از راه غيرمشروع تحت
تصرف درمي‌آيند و در واقع مال ديگري را غاصبانه تصرف كرده است، از اين رو، از جهت
غصب حرام است.

3ـ گاه
چيزي خود به خود حرام نيست، اما چون انسان در مصرف آن اسراف مي‌كند، حرام می‌شود، از
اين رو قرآن فرمود: «كلوا واشربوا ولاتسرفوا انه لا يحب المسرفين»(8) بخوريد
و بياشاميد، ولی اسراف نكنيد كه خدا اسراف‌كننده‌ها را دوست ندارد، يعني انسان در
چيزهايي هم كه حلالند و خود او مالك آنهاست، نبايد از حد متعارف تجاوز و بيش از
اندازه مصرف كند.

4ـ گاه
خوردني في حد نفسه حلال است و مالك از راه مشروع آن را به دست آورده است و در مصرف
آن هم اسراف و زياده‌روي نمي‌كند، اما براي مصرف‌كننده ضرر دارد. در اين صورت نيز
خوردن مال حرام است.

از
موارد فوق كه بگذريم استفاده از آنچه كه خدا روزي انسان كرده است، حلال است و
انسان مي‌تواند از آنها استفاده كند، زيرا آن مال‌ها طيب و پاكيزه‌اند.

 

رزق
تشريعي نبودن حرام

يكي از
اوصاف فعليه خداي سبحان رازق و رزاق است. هر چه در جهان تكوين يافت مي‌شود، تكويناً
مخلوق و رزق خداست و تصرف در آن به اذن اوست؛ يعني آنچه را خداي سبحان آفريده، رزق
و روزي به معناي عام است، ولي شرعاً نمي‌توان حرام و معصيت را به آن استناد داد،  از اين رو، كالاي حرام، همچون مال دزدي را نمي‌توان
روزي خود دانست و چنين گفت كه خدا آن را روزي من كرده است. در آيه مي‌گويد، آنچه
که در دسترس جامعه و دراختيار مردم است، رزق خداست، اما انسان تنها مجاز به
استفاده از مال حلال و طيبات روزي خداست.

 

فرمان
خداوند طيب به بهره‌وري از طيبات

خداي
سبحان، منزه از هر عيب و مبراي از هر نوع نقص است و لذا فرمان او نيز حق و طيب و
پاكيزه است، زيرا دستور، ظهور وصف دستوردهنده است. پيامبر گرامي اسلام فرمود: «ان
الله طيب لايقبل الا طيبا و ان الله امر المؤمنين بما امر به المرسلين فقال يا
ايها الرسول كلوا من الطيبات و اعملوا صالحاً اني بما تعلمون به عليه و قال يا
ايهاالذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم ثم ذكر الرجل يطيل السفر اشعث اغبر يمد
يديه الي السماء يا رب يا رب و مطعمه حرام و مشربه حرام و ملبسه حرام و غذي
بالحرام فاني يستجاب ذلك»(9) خداي سبحان پاكيزه است و جز پاكيزه را نمي‌پذيرد
و امر كرده است مؤمنان را به آنچه كه پيامبران را به آن فرمان داده است و به آنان
فرمود؛ اي پيامبران از پاكيزه‌ها بخوريد و كار شايسته انجام دهيد كه من به آنچه
انجام مي‌دهيد آگاهم و فرمود؛ اي مؤمنان از پاكيزه‌ها و آنچه روزي كرديم بخوريد.

سپس از
مردي نام برد كه سفری طولاني را پشت سر گذاشت و دست‌هايش را به سوي آسمان بلند و
دعا ‌كرد، در حالی که خوراك و نوشيدني‌ و لباس و غذايش حرام بود و انتظار استجابت
دعا هم  داشت. بدیهی است که چنين دعائی به
استجابت نمي‌رسد، زيرا يكي از شرايط دعا آن است كه غذاي دعاكننده حلال باشد، از
اين رو وقتي سعد وقاص از پيامبر درخواست كرد كه دعا كن تا خدا دعاي مرا استجابت
كند، حضرت فرمود: اي سعد غذايت حلال باشد، دعايت استجابت مي‌شود.(10)

از اين
روايت استفاده مي‌شود که اولاً خدا پاكيزه است و ثانياً دستور او به چيزهاي پاكيزه
تعلق مي‌گيرد، زيرا دستور، ظهور وصف دستوردهنده است. وصف خدا طيب و لذا دستور او
نيز طيب است. ثالثاً مؤمنان پيروان پيامبران الهي‌اند. از اين رو، پيامبر و امت او
دستور انحصاري بهره‌وري از طيب‌ها را يافتند.

 

شكرگزاري،
لازمه عبادت

قرآن عابدان
را به شكرگزاري خداوند فرمان داده و فرموده است: «اگر فقط خدا را عبادت مي‌كنيد،
بايد شاكر او باشيد.» وجوب شكر نعمت‌دهنده به حكم برهان و حكمت به دريافت‌كننده
نعمت به‌طور مطلق واجب است و بر موحد كه خداي متعال را ولي‌نعمت مي‌شناسد و او را
مي‌پرستد لازم.

 

انواع
شكرها

شگرگزاري
خدا به اين است كه انسان نعمت‌ها را آن طور كه بايد مصرف كند و اين شكر به سه‌گونه
قابل تحقق است:

1ـ شكر
قلبي، يعني اعتقاد به اين كه نعمت از خداي سبحان است

2ـ شكر
جوارحي، يعني صرف نعمت در جاي مناسب خود

3ـ شكر
زباني، یعنی با زبان سپاس خداي را به جاي آورد.

هر چند
شكر الهي گونه‌اي از عبادت خداست، چنان كه عبادت خدا را مي‌توان مصداق شكر او
دانست و چون عبادت براي غيرخدا روا نيست، اين‌ گونه از شكر نيز براي غير خدا روا
نيست و اگر شكر مخلوق وظيفه برخورداری از نعمت قرار داده شد، بازگشت چنين شكري به
اطاعت از خداست كه دستور سپاسگزاري از نعمت‌دهندگان بشري را صادر كرده است.

 

رضاي
خدا از بندگان سپاسگزار

هر
اطاعتي موجب رضاي خداست، چنان كه هر معصيتي مي‌تواند زمينه‌ سخط الهي را فراهم
كند. سپاس خداوند پس از بهره‌وري از نعمت وي، اطاعت اوست، پس ستايش خداوند مايه
خشنودي اوست. از اين رو، خداي سبحان فرمود: «وان تشكروا يرضه لكم»(11)
اگر او را سپاسگزاري كنيد آن را براي شما مي‌پسندد.

پيامبر
اكرم«ص» فرمود: «ان الله ليرضي عن العبران يأكل الاكله و يشرب الشرب فليحمدالله
عليها»(12) خدا از بنده‌اي خشنود است كه با خوردن غذا و نوشيدن آب او
را ستايش كند.

            

شكر
نعمت‌ها در پرتو طاعت و پذيرش ولايت معصومان

ولايت
از بارزترين مصداق‌هاي نعمات خداست، چنان كه در جريان غديرخم و اعطاي كوثر ولايت
فرمود: «واتممت علكيم نعمتي»(13) من نعمت خود را بر شما تمام كردم كه
از نعمت‌هاي معنوي و رزق حسن است و چون شكر هر نعمتي مناسب با آن نعمت است، چنان
كه رضاي الهي در برابر هر شكر و طاعتي مناسب همان خواهد بود، ولايت‌مداري، معرفت
عدل قرآن يعني اهل بيت، حمايت و دفاع از آن و تبيين ضرورت رعايت آن در همه شئون
فردي، اجتماعي امت اسلامي از مصاديق روشن سپاس اين نعمت عظيم خداست. از اين رو در
تفسير آيه امام معصوم فرمود: «يا ايهاالذين آمنوا» بتوحيد الله نبوه محمد رسول‌الله
و بامامه علي ولي‌الله (كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروالله) علي ما رزقكم من
منها بالمقام علي ولايه محمد و علي ليقيكم الله تعالي بذلك شرور الشياطين المتمرده
علي ربها عزوجل فاشكروا نعمه الله بطاعه بن امركم بطاعه من محمد و علي و خلفائهم
الطيبين؛(14) اي كساني كه به توحيد خدا و نبوت محمد«ص» فرستاده خدا و
به امامت علي ولي خدا ايمان آورده‌ايد، از پاكيزه‌هاي آنچه كه روزي كرده‌ايم
بخوريد و خدا را سپاسگزاري كنيد، يعني سپاسگزاري كنيد بر مقام ولايتي كه خدا به
محمد و علي«ع» روزي كرد تا شما را با آن از شرور شيطان‌هاي سركش حفظ كند و
سپاسگزاري در برابر اين نعمت به اطاعت پيامبر و علي«ع» و جانشينان آنهاست.

از اين
روايت استفاده مي‌شود كه شكر نعمت ولايت به اطاعت از صاحبان ولايت است و اطاعت به
معرفت آنها است.

 

نتيجه‌گيري

از
مجموعه مطالب اين مقاله استفاده مي‌شود كه اولاً هدف خلقت انسان، عبادت خداست و
ثانياً عبادت خدا به پيمودن صراط مستقيم است و ثالثاً انسان مؤمن در صراط مستقيم
حركت مي‌كند و ظهور عبادت خدا در زندگي مؤمن به ظهور برنامه‌هاي وی در همه شئون و
اجتماعي است و اين ظهور به بهره‌وري از روزي پاكيزه و حلال و شكر نعمت‌هاي الهي
است كه از جمله آن نعمت ولايت است و شكر اين نعمت به معرف و اطاعت و دفاع از
آنهاست.

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ ابراهيم، 19و حجر، 85 و نحل، 3 و
عنكبوت، 44 و روم، 8 و زمر، 5 و جاثيه، 22 و احقاف، 3.

2ـ مؤمنون 115 و 116.

3ـ هود، 56.

4ـ شوري، 53.

5ـ يس، 61.

6ـ ذاريات، 58ـ56.

7ـ بقره، 172.

8ـ اعراف، 31.

9ـ الدرالمنشور، ج 1، ص 407ـ406.

10ـ‌ كشف الاسرار، ج 1، ص 456.

11ـ زمر، 7.

12ـ الدرالمنشور، ج 1، ص 407ـ406.

13ـ مائده، 3.

14ـ التفسير المنسوب الي الامام العسكري، ص
459.

سوتیترها:

1.

گاه چيزي
خود به خود حرام نيست، اما چون انسان در مصرف آن اسراف مي‌كند، حرام می‌شود، از اين
رو قرآن فرمود: بخوريد و بياشاميد، ولی اسراف نكنيد كه خدا اسراف‌كننده‌ها را دوست
ندارد، يعني انسان در چيزهايي هم كه حلالند و خود او مالك آنهاست، نبايد از حد متعارف
تجاوز و بيش از اندازه مصرف كند.

 

2.

يكي از شرايط
دعا آن است كه غذاي دعاكننده حلال باشد، از اين رو وقتي سعد وقاص از پيامبر درخواست
كرد كه دعا كن تا خدا دعاي مرا استجابت كند، حضرت فرمود: اي سعد غذايت حلال باشد، دعايت
استجابت مي‌شود.

 

3.

ولايت از
بارزترين مصداق‌هاي نعمات خداست و چون شكر هر نعمتي مناسب با آن نعمت است، ولايت‌مداري،
معرفت عدل قرآن يعني اهل بيت، حمايت و دفاع از آن و تبيين ضرورت رعايت آن در همه شئون
فردي، اجتماعي امت اسلامي، از مصاديق روشن سپاس اين نعمت عظيم خداست.

 

 

/

قبساتي از مشكاه رسالت و امامت

حضرت
آيت‌الله حسن‌زاده آملي

 

خدا را بر
اين موهبت شاكريم كه از شاگردان مكتب خاتم‌الانبياء و از شاگردان مكتب صادق آل
محمديم.

خيلي افتخار
است، براي افراد بيدار خيلي افتخار است.

ولكن امام
صادق«ع» فرمود: ای شيعيان ما! شما در عملتان معرّف ما باشيد. رفتار و روشي در
اجتماع نداشته باشيد و طوري نباشيد كه دشمنان ببينند و بگويند اينها از كجا آمده‌اند؟
اينها چه كساني هستند؟ اينها تابع چه افرادي هستند؟ چرا اين چنيــن بــار آمده‌اند؟
چرا انسان نيستند؟

چرا رفتار،
گفتار، صورت‌، سيرت‌، ظاهر، باطن‌، زن‌، فرزند، كسب و كار و معاشرتشان، اين چنين
است؟ اينها كيستند؟

اينها شيعه
هستند؟

شيعه كيست؟

شيعه را بيان
فرمودند: الشيعه مَن شايعٌ عليّاً.  اينها
پيرو علي و پيرو امام صادق«ع» هستند؟ آيا امام‌شان مي‌گويد اين گونه باشيد؟

اصلاً امام
يعني چه؟ چرا يك انسان سرمشق را، امام مي‌گويند؟

امام در لغت
عرب به نشانه‌اي مي‌گويند كه نجار در هنگام اره كردن تخته از آن نشان استفاده مي‌كند
تا تخته را بدون داشتن انحناء و كجي اره كند، به همين مناسبت آن كه سرمشق انسان‌هاست،
امام است.

ميزان (ترازو)،
اسم ديگري است كه در قرآن كريم از آن ياد شده است. در اين وسيله هيچ خلافي نيست و
هيچ اعوجاج و دغلي در آن راه ندارد.

امام صادق«ع»
فرمودند: «نحن موازين القسط». نحن يعني پيامبر اكرم«ص»، اميرالمؤمنين«ع» و ديگر
حجج الهيه، ترازوي عدل انسان‌سنج هستند.

ميزان هر چیز
به وزن آن چيزي است كه مي‌خواهند قدر و اندازه آن را بدانند و متاع هرچه گرانقدرتر،
ترازو دقيق‌تر و مسامحه و چشم‌پوشي كمتر. هيچ گاه نمي‌توان با ترازويي كه كاه را
وزن مي‌كنند، طلا را وزن كرد. حال انسان را كه از هر متاعي گرامي‌تر و گرانقدر‌تر است،
نمي‌توان با اين ترازوها وزن كرد.

خداوند فرمود
اين چنين ترازويي را آهنگر، هنرمند، قلمكار و صاحب صنعت نمي‌تواند درست كند. آنها
نمي‌توانند ترازوي آدم‌سنج بسازند. خداوند عذر همه را خواسته و فرموده است اين من
هستم كه آن ترازو را مي‌سازم و شما باید خودتان را با اين ترازو بسنجيد. اين
ترازو، ترازويي است از جنس متاعش، از جنس شما و آن ترازو پيغمبر خاتم«ص» است.

شما بايد
خودتان را با او بسنجيد و ببينيد براي شما ارزش قائل است يا : «لَم نجد له يوم
القيامه وَزنا». اين تــرازوســت كــه مي‌تواند بگويد شما چه وزني داريد و وزن
حقيقت شما را بيان كند.

حقيقت شما
اين چند كيلو جسم شما نيست. حقيقت شما آني است كه همه حيوانات دريايي و صحرايي و
زمين و آسمان و ستارگان اسير آن هستند.

اين ترازو مي‌گويد
كه آيا آن حقيقت وزني دارد؟ چيزي آموخته؟ علم و كمالي به دست آورده؟ تحصيل تقوي
كرده؟ آيا انسانيت او وزني دارد؟

عزيزان من!
خودتان را با ترازوي عدل الهي كه انسان‌سنج است، يعني با محمد«ص» و ترازوي قرآنی
بسنجيد و ببينيد چقدر وزن داريد.  

و اين است
كلام خداوند كه بيان حق معرفي مقام خاتم‌الانبياست كه: «يا ايها النبيّ انّا
ارسلناكَ شاهداً و مبشّراً و نذيراً وَ داعياً الي الله بِاذنِه و سِراجاً
منيراً».

اي پيغمبر،
اي واسطة فيض، اي انسان كامل، اي ترازوي عدل الهي! ما شما را فرستاديم كه مردم شما
را ببينند و بگويند انسان يعني اين. اين مبشر است كه مردم را به عواقب و عوالمشان
بشارت مي‌دهد.

شما بايد
بكوشيد كه انسان قرآني بشويد، كتاب وجودیتا‌ن را بفهميد و ورق بزنيد و ببينيد آيا
انسان قرآني هستيد.

چگونه مي‌شود
كه برادر از برادر، پدر از فرزند و فرزند از پدر فرار مي‌كند؟ مگر اينها انسان
نيستند؟

انسان‌ها در
آنجا طوري محشور مي‌شوند كه قرآن مي‌فرمايد: «اذا الوحوش حشرت».

در آنجا
مطابق ملكاتشان محشور مي‌شوند. چه شده كه قرآن چنين مي‌فرمايد؟ اين نتيجه اعمال،
نيّات، خوراك و كسب و كار بدتان و اهداف غلطتان است. اينها سازنده انسانند. طوري
خودتان را ساختيد كه مي‌بينيد برادر از برادر فرار مي‌كند، اين پلنگ است و آن گرگ:
 

اي دريده
پوستين يوسفان

گرگ برخيزي
از آن خواب گران

ما شب و روز
در اين نظام احسن الهي خود را مي‌سازيم. ببينيد چگونه خودتان را مي‌سازيد. اعمــال
شما اينجا ملكاتــي مي‌شوند كه آن ملكات بذر صورساز آنجا هستند.

حركات، حرف‌ها،
خوراك‌ها و نيّات ما در اينجا و در اين رَجم عالم طبيعت و اين ملكاتي كه اينجا گرد
آورده‌ايم، در ما انباشته و همه سبز مي‌شوند و نتيجه مي‌دهند.

 بدانيد كه هر كسی مهمان سفرة خویش است. ببينيد خود
چه بذرهايي كاشته‌ايد. به ديگري كاري نداشته باشيد. بكوشيد كه با پيامبر خدا محشور
باشيد. اين محشور بودن نه به معناي پهلوي او بودن است. اين حشر، حشر با ملكات
اوست، يعني به صفات و آداب حضرت خاتم‌الانبياء متصف شويد. حشر با پيامبر كسب معارف
و حقايق پيغمبر است.

بكوشيد
خودتان را حيوان و جهنم نسازيد. خداوند شما را نيافريده كه جهنم باشيد. خداوند شما
را نيافريده كه «و اذا الوحوش حشرت» در باره شما صدق کند.

خداوند شما
را انسان آفريده تا هيچ كس، كسي را نكوهش نكند، مگر خودش را و بدانيد هر كسی مهمان
سفره خودش است.

 

 

سوتیتر:

بدانيد كه هر كسی مهمان سفرة خویش است.
ببينيد خود چه بذرهايي كاشته‌ايد. به ديگري كاري نداشته باشيد. بكوشيد كه با
پيامبر خدا محشور باشيد. اين محشور بودن نه به معناي پهلوي او بودن است. اين حشر،
حشر با ملكات اوست، يعني به صفات و آداب حضرت خاتم‌الانبياء متصف شويد. حشر با
پيامبر كسب معارف و حقايق پيغمبر است.

/

حق وباطل

امام صادق «ع»:

لَيْسَ مِنْ باطِلٍ يَقومُ بِاِزاءِ
الْحَقِّ اِلاّ غَلَبَ الْحَقُّ الْباطِلَ وَ ذلِكَ قَولُهُ: «بَلْ نَقْذِفُ
بِالْحَقِّ عَلَى الباطِلِ فَيَدْمَغُهُ…»؛
هيچ
باطلى نيست كه در برابر حق بايستد‌، مگر آنكه حق بر باطل چيره مى‌شود و اين سخن
خداوند است «بلكه حق را بر سر باطل مى‌زنيم كه آن را در هم می‌کوبد». (اصول کافی؛
جلد 8؛ ص 242)

 

امیرالمؤمنین علی«ع» خطاب به ابوذر
فرمود:

…لَوْ أَنَّ اَلسَّمَاوَاتِ وَ
اَلْأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اِتَّقَى اَللَّهَ لَجَعَلَ
اَللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً لاَ يُؤْنِسَنَّكَ إِلاَّ اَلْحَقُّ وَ لاَ
يُوحِشَنَّكَ إِلاَّ اَلْبَاطِل…

…اگر آسمان‌ها و زمين‌ها بر روى بنده‏‌اى
بسته شود پس او خدا ترس باشد‌، خداوند برايش از آن‌ها راهى خواهد گشود. پس‌، جز حق
تو را مونسى نباشد و چيزى جز باطل تو را به وحشت نيفكند…
(نهج البلاغه‌،
خطبه ۱۳۰)

 

امام على عليه‌السلام:

قَليلُ الْحَقِّ يَدْفَعُ كَثيرَ
الباطِلِ كَما اَنَّ الْقَليلَ مِنَ النّارِ يُحْرِقُ كَثيرَ الْحَطَب؛

اندكى حقّ، بسيارى باطل را نابود مى‌كند،
همچنان كه اندكى آتش، هيزم‌هاى فراوانى را مى‌سوزاند… (غررالحكم، ح 6735)

 

امام على عليه السلام:

اِصْبِرْ عَلى مَرارَه الْحَقِّ وَ ايّاكَ
اَنْ تَنْخَدِعَ لِحَلاوَه الباطِلِ؛

تلخى حق را تحمل كن، و مبادا كه فريب
شيرينى باطل را بخوری… (غررالحكم، ح 2472)

 

 

 

 

 

امام صادق عليه ‏السلام:

اِنَّ الْقَلْبَ لَيَـتَجَلْجَلُ فِى
الْجَوْفِ يَطْلُبُ الحَقَّ فَاِذا اَصابَهُ اطْمَاَنَّ وَ قَرَّ؛

به راستى كه دل در درون سينه بی‌قرار
است و به دنبال حق مى‏گردد و چون به آن رسيد، آرام و قرار می‌گیرد. (كافى، ج 2، ص 421)

 

 

 

 

امام صادق عليه السلام:

لَنْ تَبْقَى الاَرْضُ اِلاّ وَ فيها
عالِمٌ يَعْرِفُ الْحَقَّ مِنَ الباطِلِ؛

هرگز زمين باقى نمى‌ماند مگر آنكه در آن
دانشمندى وجود دارد كه حق را از باطل مى‌شناسد. (محاسن، ج 1، ص 234)

امام صادق عليه السلام :

اِنَّ مِنْ حَقيقَه الاْيمانِ اَنْ
تُؤْثِرَ الْحَقَّ وَ اِنْ ضَرَّكَ عَلَى الْباطِلِ وَ اِنْ نَفَعَكَ
از حقيقت ايمان اين است كه حق را بر
باطل مقدم دارى، هر چند حق به ضرر تو و باطل به نفع تو باشد. (محاسن، ج 1، ص 205)

 

امام صادق «ع»:

لا یَتَکلَّمُ الرَّجُلُ بِکلَمَةِ حَقٍّ یُؤخَذُ
بِهَا إِلا کانَ لَهُ مِثلُ أَجرِ مَن أَخَذَ بِهَا وَ لا یَتَکلَّمُ بِکلَمَةِ
ضَلالٍ یُؤخَذ بِهَا کانَ عَلَیهِ مِثلُ وِزرَ مَن أَخَذَ بِهَا.

هیچ فردی نیست که کلمه حقی را به زبان بیاورد و
دیگران مطابق آن عمل کنند‌،مگر آنکه برای او همان پاداشی است که برای انجام‌دهنده
آن است و اگر کلمه باطلی به زبان آورد که دیگران مطابق آن عمل کردند،گناهی را که
برای انجام‌دهنده آن کار نوشته‌اند برای او نیز می‌نویسند.

 (بحارالأنوار،
ج 2، ص ۱۶)

 

 

 

وَ قِيلَ إِنَّ الحَارِثَ بنَ حُوطٍ أَتَاهُ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَقَالَ
أَ تُرَانِي أَظُنُّ أَصحَابَ الجَمَلِ كَانُوا عَلَى ضَلَالَةٍ فَقَالَ عليه السلام
يَا حَارِثُ إِنَّكَ نَظَرتَ تَحتَكَ وَ لَم تَنظُر فَوقَكَ فَجُرتَ إِنَّكَ لَم
تَعرِفِ الحَقَّ فَتَعرِفَ أَهلَهُ وَ لَم تَعرِفِ البَاطِلَ فَتَعرِفَ مَن
أَتَاهُ فَقَالَ الحَارِثُ فَإِنِّي أَعتَزِلُ مَعَ سَعدِ بنِ مَالِكٍ وَ عَبْدِ
اللَّهِ بنِ عُمَرَ فَقَالَ عليه السلام إِنَّ سَعداً وَ عَبدَ اللَّهِ بنَ عُمَرَ
لَم يَنصُرَا الْحَقَّ وَ لَم يَخْذُلَا البَاطِلَ                                                                                                                                                                                             (حكمت
254 نهج البلاغه)

گويند
«حارث بن حوط» به امام عرض كرد: آيا پنداري كه من اصحاب جمل را گمراه مي‏بينم حضرت
فرمود: اي حارث، تو كوته بيني و از دورانديشي و بلندنظري دور، از اين رو حق را
وانهادي تو حق را نشناختي تا اهلش را بشناسي، و از شناخت باطل نيز درماندي، پس
باطل گرايان را هم نشناختي.

حارث
گفت: من به همراه «سعد بن ابي وقّاص» و «عبداللّه عمر» كناره گرفتم. امام فرمود:
آن دو هم حق را ياري نكردند و باطل را خوار نساختند.

 

امام
علی(ع):

إِنَّمَا
بَدءُ وُقُوعِ الفِتَنِ أَهوَاءٌ تُتَّبَعُ، وَأَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ، يُخَالَفُ
فِيهَا كِتابُ اللهِ، وَيَتَوَلَّى عَلَيهَا رِجَالٌ رِجَالاً، عَلَى غَيرِ دِينِ
اللهِ، فَلَو أَنَّ البَاطِلَ خَلَصَ مِن مِزَاجِ الحَقِّ لَم يَخفَ عَلَى
المُرتَادِينَ وَلَو أَنَّ الحقَّ خَلَصَ مِن لَبسِ البَاطِلِ انقَطَعَت عَنهُ
أَلسُنُ المُعَانِدِينَ؛ وَلكِن يُؤخَذُ مِن هذَا ضِغثٌ وَمِن هذَا ضِغثٌ،
فَيُمزَجَانِ! فَهُنَالِكَ يَستَولي الشَّيطَانُ عَلَى أَولِيَائِهِ، وَيَنجُو
الَّذِينَ سَبَقَت لَهُم مِنَ اللهِ الحُسنَى

همواره
آغاز پيدايش فتنه‏ها، پيروى ازهوسهاى آلوده واحكام و قوانين مجعول ‏واختراعى است، احكامى
كه با كتاب خدا مخالفت دارد، و جمعى بر خلاف آئين حق به‏ حمايت از آن برمى‏خيزند.

اگر
باطل از حق كاملاً جدا مى‏گرديد برآنان كه پى جوى حقيقتند پوشيده نمى‏ماند، و
چنانچه حق از باطل خالص مى‏شد، زبان معاندان از آن قطع مى‏گرديد،ولى قسمتى ازحق و
قسمتى از باطل را مى‏گيرند و به هم مى‏آميزند. اينجا است كه شيطان بر دوستان خود چيره
مى‏شود و تنها آنان كه مورد رحمت ‏خدا بوده‏اند نجات مى‏يابند.     (خطبه 50 نهج البلاغه)

 

 

/

فهرست

حق و باطل / سخنان معصومین

قبساتی از مشکاۀ رسالت و امامت / آیت الله حسن
زاده آملی

بهره وری از روزی حلال و شکر نعمت های خدا / آیت
الله جوادی آملی

محدوده های «آزادی» در مکاتب الهی / آیت الله
مجتبی تهرانی«ره»

جهاد اختیاری و رحمت الهی / آیت الله مصباح یزدی

امامان چراغ راه هدایت/ آیت الله سیداحمد خاتمی

ریشه ها را از یاد نبریم / حجت الاسلام و
المسلمین جواد محدثی

رسالت پیامبر گرامی اسلام «ص» در بشارت پیامبران
پیشین / حجت الاسلام و المسلمین غرویان

فروغی از اندیشه های قرآنی امام صادق «ع» / حجت
الاسلام سید جواد حسینی

از اینجا بود تکبیر گفتن باب شد / گفتگو با حاج
محمود مرتضایی فر

فقاهت و اقتدار نظامی / دکتر محمد صادق کوشکی

نقش حیاتی و حساس مدیران در تحقق اقتصاد مقاومتی
/ غلامرضا گلی زواره

مرکب نور پس از سالهابه آقا برگشت / گقت و گو با
مرحوم حاج احمد قدیریان

زندگی بی تعارف / حجت الاسلام دکتر اصغر هادوی

اهمیت خانواده در آینده فرزندان / دکتر مرضیه
مختاری پور

منظومه اهل دل

اوج ابتذال باچاشنی خشونت / دکتر عبدالحمید
انصاری

روحانیت خدمت و مظلومیت / حجت الاسلام و
المسلمین محمدتقی رهبر

از سیاست تا دیانت / محمد صالح

پاسخ به شبهات تاریخی اشغال فلسطین / مجید
صفاتاج

جامعه صهیونیستی به کدام سو؟! /حسین رویوران

بهمن خونین، جاویدان / روح الله امین آبادی

/

بی پرده با تاریخ/ دی‌ماه 1357

تیتر پیشنهادی:

آغازی بر یک پایان

شاه رفت

سيد روح الله امين ابادي

26 دی‌ماه
سال 1357 را با تیتر تاریخی «شاه رفت» می‌شناسیم. در این ماه کابینه ازهاری سقوط
کرد و بختیار برای نجات تاج و تختی که دیگر امیدی برای بقایش نبود نخست‌وزیر شد.
با سوگند بختیار برای حفاظت تاج و تخت، شاه در 26 دی‌ماه با چشمانی گریان فرودگاه
مهرآباد را ترک کرد و برای استراحت به آسوان رفت.

3 روز
قبل از فرار شاه و خانواده سلطنتی از کشور، شورای انقلاب با فرمان رهبر انقلاب
آغاز به کار کرد.

آغاز به
کار روزنامه‌ها پس از 61 روز اعتصاب، اعزام مهندس بازرگان به جنوب برای بازدید از
مناطق نفت‌خیز از سوی امام، ورود ژنرال‌ هایزر به کشور و درخواست کارتر از مردم
ایران مبنی بر این که آرامش خود را حفظ کنند، از دیگر رویدادهای این ماه بود که در
ادامه به تفصیل به آنها خواهیم پرداخت.

اقتصاد
کشور در حال ورشکستگی کامل

دی‌ماه
سال 57 در حالی آغاز شد که دولت از پرداخت‌های خود عاجز شده بود و نمی‌توانست و
تعهدات خود را انجام دهد. بانک‌ها نیز از پرداخت چک‌های مردم خودداری می‌کردند.

در
اولین روز دی‌ماه، قیمت طلا در بازار تهران و سایر شهرستان‌ها به سه برابر نرخ
دولتی و عرضه و فروش خانه و آپارتمان در تهران به اوج خود رسید. در این روزها قریب
به یکصد هزار واحد مسکونی برای فروش به بنگاه‌های معاملاتی معرفی شد.

میزان
تولید نفت کشور نیز در این ماه به پايین‌ترین حد نصاب تولید رسید و به صفر نزدیک
شد. خارك، مهم‌ترين بندر نفتي ايران به دليل اعتصاب طولاني كاركنان شركت نفت از
كار باز ماند و صادرات نفت كاملاً قطع شد و قيمت نفت در دنيا از بشكه‌اي 40 دلار
هم بالاتر رفت.

در پی
این تحولات، امام خميني برای حل مشكلات شركت نفت، خطاب به مهندس مهدي بازرگان فرماني
را صادر كردند: «…جنابعالي كه در اداره‌ صنايع نفت داراي سوابق و تجارب هستيد، يك
هيئت پنج‌ نفره مركب از جناب حجت‌الاسلام حاج شيخ اكبر رفسنجاني و جناب مهندس كتيرايي
و دو نفر ديگر را با نظر خودتان و مشورت آقايان تعيين كنيد و اين هيئت تحت سرپرستي
جنابعالي مناطق نفتي را بازرسي كرده در امر توليد نفت نظارت نماييد».(1)

در پي صدور
فرمان امام خميني، كاركنان
صنعت نفت براي توليد نفت مورد نياز داخل كشور به سر كار خود بازگشتند.

ازهاری
رفت و شاه به دنبال نخست‌وزیر!

ازهاری
که از اداره امور کشور ناتوان شده بود بناچار خود را به بیماری زد و در سومین روز دی‌ماه
اعلام شد که او در اثر سکته قلبی بستری شده است و تحت درمان قرار دارد و به جای
حضور در نخست‌وزیری و رسیدگی به امور جاری کشور به علت بیماری از خود سلب مسئولیت
نموده است.

در حالی
که بحث جانشینی دکتر غلامحسین صدیقی در رسانه‌های بین‌المللی گرم بود، اعلام شد که
وی از پذیرش نخست‌وزیری امتناع کرده است. با امتناع وی سپهبد ناصر مقدم رئیس ساواک
تلاش‌های خود را برای شکار دیگری از اعضای جبهه ملی آغاز کرد.

اعلام
نام شاپور بختیار به عنوان یکی از کاندیداهای احراز مقام نخست‌وزیری باعث شگفتی
محافل داخلی و خارجی شد، زیرا وی به هیچ عنوان حائز شرایط نخست‌وزیری نبود، لکن
تمام راه‌ها به روی محمدرضا پهلوی بسته شده بودند و هیچ‌ یک از رجال سیاسی و مطرح
روز به دلیل مخالفت قاطع امام خمینی با رژیم شاه، حاضر به پذیرش مقام نخست‌وزیری
در آن شرایط نبودند.

پیش از
بختیار به دکتر کریم سنجابی و دکتر غلامحسین صدیقی پیشنهاد شده بود تا نخست‌وزیری
را بپذیرند، اما آنان با درک صحیح اوضاع، حاضر به پذیرش این مقام که در واقع حکم
خودکشی سیاسیا داشت، نشدند، لکن بختیار از ابتدا نیز به دنبال رسیدن به مناصب طراز
اول در مدیریت کشور بود. او از یک ‌سو علیه سایر کاندیداهای نخست‌وزیری تبلیغ می‌کرد
و علناً در محافل مختلف می‌گفت که «سنجابی مرد این میدان نیست و صدیقی هم بسیار
ناتوان و پیر است» و از سوی دیگر و با صراحت تمام بر آمادگی خود تأکید می‌کرد.

شاه در
کتاب پاسخ به تاریخ و در باره دیدار خود با بختیار می‌نویسد: «آقای بختیار وفاداری
زیادی به سلطنت ابراز کرد و کوشید به من ثابت کند که فقط او می‌تواند در اوضاع
بحرانی‌ای که از سر می‌گذراندیم دولت تشکیل بدهد».(2)

به هر
حال بختیار در روز 9 دی اعلام کرد که پیشنهاد شاه مبنی بر نخست‌وزیری را پذیرفته
است و سرگرم مطالعه برای تشکیل یک دولت غیرنظامی است.(3)

در همین
روز بود که جبهه ملی طی اعلامیه‌ای بختیار را از جبهه ملی اخراج کرد و حزب ایران
نیز او را از ریاست این حزب کنار گذاشت.

با روشن
شدن آینده محتوم رژیم شاه، دولت آمریکا تلاش‌های خود را برای جلوگیری از سقوط متحد
خود تشدید کرد. در این راستا سایروس ونس وزیر امورخارجه آمریکا گفت: «دولت آمریکا
از نیروهای مسلح ایران خواسته است تا از دولت غیرنظامی جدید حمایت کنند و از دست
زدن به یک کودتای نظامی که گفته می‌شود راهی برای حل مسائل ایران است پرهیز شود.» سخنگوی
وزارت خارجه آمریکا نیز اعلام کرد: «دولت آمریکا آماده است همکاری کامل با بختیار نخست‌وزیر
جدید ایران داشته باشد».

دولت
آمریکا همچنین در 16 دی‌ماه همزمان با معرفی دولت بختیار، حمایت کامل خود را از وی
اعلام کرد و در همین روز ژنرال ‌هایزر معاون فرماندهی نیروهای مسلح آمریکا در
اروپا وارد تهران شد و مذاکرات خود را با مقامات نظامی آغاز کرد.

با وجود
آن که آمریکا تلاش داشت رژیم شاه را با وجود بختیار حفظ کند، غربی‌ها در کنفرانس
گوادلوپ که با شرکت رؤسای جمهور و نخست‌وزیران آمریکا، فرانسه، آلمان و انگلیس در
جزیره مزبور تشکیل شد، با اشاره به فاجعه سقوط بازار ایران و قطع طولانی صدور نفت
ایران به غرب تذکر دادند که کشورهای غربی نباید رابطه خود را با ایران آینده قطع
کنند و در برابر تحولات کنونی ایران نیز باید روشی را در پیش گیرند که بر اساس آن
در آینده بتوانند با رژیم جدید ایران رابطه حسنه و همکاری‌های اقتصادی داشته
باشند.

به
دنبال روی کار آمدن بختیار، امام خمینی دولت وی را نامشروع خواندند و فرمودند: «آمریکا
که سقوط شاه را فهمیده و آن را قطعی می‌داند، اینک راه‌های تازه‌ای را در پیش
گرفته است. این دولت ـ بختیار ـ مشروعیت ندارد و پیش ملت ایران به جایی نمی‌رسد و
ملت ایران باید تظاهر کند».

رهبر
انقلاب همچنین در پیام دیگری به ملت ایران از مردم خواستند:

1ـ كارمندان وزارتخانه‎ها، وزراي
فاسد غيرقانوني را نپذيرند و از آنان اطاعت نكنند.

2ـ ملت از دادن ماليات ـ مطلقاً ـ و از دادن پول
آب و برق و تلفن خودداري و از آنچه اعانت به دولت است احتراز كنند.

3ـ علماي اعلام بلاد و خطباي محترم و طلاب غيور،
قضات و وكلاي محترم دادگستري، اساتيد محترم دانشگاه و دانشگاهيان، بازاريان، اصناف،
كارگران، كشاورزان، سياسيون محترم و ساير اقشار ملت، مخلوع بودن شاه و غيرقانوني بودن
مجلسين و دولت را اعلام فرمايند.

4ـ فروشندگان مواد غذايي از گرانفروشي خودداري
كنند كه اين عمل مخالف رضاي حق تعالي است.

5ـ از كمك به كارگران و كسبه صنفي كه بر اثر اعتصابات ضرر كرده‎اند، غفلت نشود.(4)

آغاز به
کار روزنامه‌ها پس از 60 روز اعتصاب

در روز
16 دی‌ماه همین سال، مطبوعات پس از 61 روز اعتصاب مجدداً منتشر شدند. روزنامه
اطلاعات در صفحه دوم شماره این روز از فرمان امام برای پایان اعتصاب مطبوعات خبر
داد و متن این فرمان را این گونه منتشر کرد: «از متصدیان مطبوعات محترم که زیر بار
سانسور دیکتاتوری نرفتند تشکر می‌کنم. اکنون که دولت غیرقانونی جدید مدعی برداشت
سانسور است، آقایان به کار خود ادامه دهند و از اعتصاب بیرون آیند تا تکلیف ملت با
دولت غیرقانونی معلوم شود».(5)

روزنامه
اطلاعات همچنین در اولین شماره خود بعد از اعتصاب، در باره 61 روز انقلاب، خونریزی
و همبستگی ملی مطالبی را درج و گزارشی را از این دو ماه به ملت ارائه کرد.

تشکیل شورای
انقلاب با حکم امام  

سه روز
قبل از فرار شاه از کشور، امام خميني در پیامی تشكيل شوراي انقلاب را اعلام كردند.
در اين پيام آمده بود: «به موجب حق شرعي و بر اساس رأي اعتماد اكثريت قاطع ملت ايران
كه نسبت به اينجانب ابراز شده است، در جهت تحقق اهداف اسلامي ملت، شورايي به نام «‌شوراي
انقلاب اسلامي» ‌مركب از افراد باصلاحيت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق موقتاً تعيين
شده است و شروع به كارخواهد كرد…».

در همین
روز شورای لرزان سلطنت به ریاست سید جلال‌الدین تهرانی که وظیفه اداره کشور را در
غیبت شاه بر عهده داشت، اولین جلسه خود را در حضور شخص شاه برگزار کرد.

شاه رفت

شاه و فرح،
فرودگاه مهرآباد را در ساعت 13 و 8 دقيقه روز 26 دی ترك كردند. در فرودگاه، بختيار،
دكتر جواد سعيد (رئيس مجلس شورای ملي) و دكتر اردلان (وزير دربار)‌ و رئيس دفتر مخصوص،
‌سپهبد بدره‌ای، سرلشگر قره‌باغی، سرلشكر نشاط و معدودي از نزديكان شاه حضور داشتند.
شاه در پاسخ به خبرنگار تلويزيون كه از او پرسيد چه پيامی براي مردم دارد؟ فقط گريست.
فرح كه مسلط‌تر و خونسردتر بود، از بازگشت زودهنگامشان سخن گفت.

راديوی دولتي،
مسافرت شاه را موقتي و با هدف معالجه بيماري اعلام كرد. به‌محض انتشار اين خبر، چهره
ايران تغيير پیدا کرد.  مردم به خيابان‌ها ريختند
و موج شادي مهارناپذيري سراسر ايران را فراگرفت. روزنامه‌هاي عصر كه در عنوان آنها
با درشت‌ترين حروف نوشته شده بود «‌شاه رفت»، بر دست‌هاي مردم، ‌روي ديوارها، پشت شيشه‌ها
و هر جاي ممكن ديگر ديده مي‌شد. ماشين‌ها و موتورسيكلت‌ها با چراغ‌هاي روشن بوق‌هاي
ممتد و آهنگ‌دار مي‌زدند‌.

اوضاع
دیگر از دست رژیم کاملاً خارج شده بود. بختیار خوب می‌دانست که مرد این میدان نیست
و آب در‌ هاون می‌کوبد، هر چند آمریکا از هیچ ‌گونه حمایتی دریغ نمی‌کرد و حتی از
امام نیز با لحنی عاجزانه می‌خواست که به بختیار فرصت موفقیت بدهد، ولی ابرقدرت
غرب نیز دیگر پی به این حقیقت برده بود که ایران از اردوگاه غرب خارج شده است.

کارتر
دو روز بعد از فرار شاه گفت: «ما از بختیار حمایت می‌کنیم، ما قصد مداخله در امور
ایران را نداریم! ما قصد مداخله را در هیچ کشوری نداریم، زیرا این سیاست را یک ‌بار
در ویتنام تجربه کردیم و نتیجه خوبی به بار نیاورد».

امام
خمینی نیز بلافاصله در مورد تقاضای کارتر و با انتشار اطلاعیه‌ای تأکید کردند: «در
صورتی که دولت‌های دیگر، بخصوص ابرقدرت‌ها در اوضاع داخلی ایران مداخله نکنند،
آرامش و ثبات به کشور بازخواهد گشت».

رئیس
شورای سلطنت استعفا داد

چنانچه
ذکر آن رفت، شاه قبل از فرار با تشکیل شورایی به نام شورای سلطنت، سید جلال‌الدین
تهرانی را به ریاست این شورا گمارد. وی در بامداد 28 دی، یعنی دو روز بعد از فرار
شاه به پاریس رفت تا با امام خمینی دیدار کند، ولی با دو شرط رهبر انقلاب مواجه شد:
1- استعفا از شورای سلطنت؛ 2- غیرقانونی اعلام کردن این شورا. شروطی که بلافاصله
از سوی تهرانی مورد موافقت قرار گرفت و وی توانست با امام دیدار کند.

انقلاب
به روزهای شیرین پیروزی نزدیک شده است… .

پي‌نوشت‌ها

1ـ صحیفه امام، جلد 5، صفحه 302.

2ـ پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ترجمه حسین ابوترابیان،
چاپ اول، 1371، صص 359-358.

3ـ بختيار اصول سياست‌هايش را  16 دی ماه در دو مصاحبه مطبوعاتي اعلام كرد. اوگفت:
«اميدوارم آيت‌الله خميني اين افتخار را به ما بدهند كه هرچه زودتر به ايران بازگردند.»

ـ به اعتقاد من اعليحضرت بايد سلطنت كنند و دولت حكومت.

ـ به اسرائيل و افريقای جنوبی نفت فروخته نخواهد شد.

ـ لايحه «‌محاكمه عاملان فساد دولتي و متجاوزان به حقوق عمومي»
‌و طرح «‌انحلال ساواك» ‌به مجلس داده خواهد شد.

ـ در شهربانی و ژاندارمري خانه تكاني خواهيم كرد.

ـ مطبوعات در چهارچوب قانون اساسي آزاد خواهند بود .

ـ دولت من مروج دين اسلام در كشور خواهد بود و در ضمن مذاهب
شناخته شده را نيز به ديده احترام مي‌نگرم.

ـ كليه زندانيان سياسي رابه شرط سياسي بودن آنها آزاد مي كنم
ـ حكومت نظامي را بتدريج لغو خواهم كرد.

ـ به كليه آزادي‌هاي محض و اجتماعي تأكيد شده در قانون اساسي
و اعلاميه جهاني حقوق بشر در اسرع وقت جامه عمل مي‌پوشانم

ـ به بازماندگان شهداي سه ماه اخير، در صورت لزوم كمك‌هاي مادي
و معنوي خواهد شد.

ـ كليه احزاب سياسي مي‌توانند شروع به فعاليت كنند. بختيار
در انتهاي سخنانش گفت: ‌«‌مردم بايد به من اطمينان كنند و در صورتي كه ظرف يك مدت معقول
تمام وعده‌هاي من جامه عمل نپوشيد، مي‌توانند در قضاوت خود در باره من تجديدنظر كنند
و اعتبار سي ساله مرا باطل نمايند… من مرغ طوفانم، نينديشم ز طوفان/ موجم، نه آن
موجي كه از دريا گريزد…»‌ برنامه‌هایی که نتوانست مردم را بفریبد و بختیار را
حتی به اندازه دوستان سابقش چند صباحی بیشتر بر سریر قدرت نگاه دارد. 

4ـ صحیفه امام، جلد 5، صفحه 350.

5ـ اطلاعات، 16دی 57، صفحه 2.

 

 

 

سوتیترها:

 

1.

اعلام نام شاپور بختیار به عنوان یکی از کاندیداهای احراز
مقام نخست‌وزیری باعث شگفتی محافل داخلی و خارجی شد، زیرا وی به هیچ عنوان حائز شرایط
نخست‌وزیری نبود، لکن تمام راه‌ها به روی محمدرضا پهلوی بسته شده بودند و هیچ‌ یک از
رجال سیاسی و مطرح روز به دلیل مخالفت قاطع امام خمینی با رژیم شاه، حاضر به پذیرش
مقام نخست‌وزیری در آن شرایط نبودند.

 

2.

راديوی دولتي، مسافرت شاه را موقتي و با هدف معالجه بيماري
اعلام كرد. به‌محض انتشار اين خبر، چهره ايران تغيير پیدا کرد.  مردم به خيابان‌ها ريختند و موج شادي مهارناپذيري
سراسر ايران را فراگرفت. روزنامه‌هاي عصر كه در عنوان آنها با درشت‌ترين حروف نوشته
شده بود «‌شاه رفت»، بر دست‌هاي مردم، ‌روي ديوارها، پشت شيشه‌ها و هر جاي ممكن ديگر
ديده مي‌شد.

 

/

عربستان سعودی در آستانه تحول

 

 

ریشه‌ها
و زمینه‌های اعتراضات مردمی در عربستان سعودی

غلامعلي سليماني

به دنبال اعتراضات مردمی در تونس، مصر
و دیگر کشورهای عربی، در مارس ۲۰۱۱ میلادی؛ اعتراضات مخالفان حکومت سعودی از
شهرهای احساء و قطیف به
شهر ریاض، پایتخت عربستان سعودی کشیده شد و حکومت
سعودی در روز بعد از آن اعلام کرد از این پس هرگونه تظاهرات و تجمع اعتراض‌آمیز
ممنوع است و در صورت تکرار، با برخورد شدید پلیس همراه خواهد بود.

به نظر می رسد مخالفان توجه چندانی به
تهدیدات حکومت نکردند و به تظاهرات خود ادامه دادند. در روز ۱۱ مارس که از طرف
مخالفان «روز خشم» نام گرفت،  معترضان حکومت عربستان در شهر قطیف با شعار« لاشیعیه
لاسنیة؛‌‌ وحده وحده اسلامیه» که حکایت از بلوغ سیاسی مخالفان برای جلوگیری از
تبدیل اعتراضات مردمی در این کشور به تظاهرات فرقه‌ای داشت، دست به تظاهرات اعتراضی
زدند و با برخورد شدید حکومت مواجه و چند نفر کشته و دهها نفر زخمی شدند.

تداوم اعتراضات سیاسی در عربستان – البته
با شدت و ضعف – این پرسش را مطرح می‌سازد که زمینه‌های اصلی اعتراضات مردمی در این
کشور کدامند؟ به عبارت دیگر چه عوامل و عناصری می‌توانند زمینه‌ساز اعتراضات مردمی
در عربستان شوند و پتانسیل بالقوه‌ای را برای انقلاب در عربستان سعودی فراهم آورند؟
در این نوشتار تلاش خواهد شد عوامل و دلایل زمینه‌ساز این اعتراضات بررسی شوند.

نخست این که حاکمیت آل سعود در عربستان
سعودی با ایدئولوژی وهابی و با خود را به خادم حرمین شریفین نامیدن به دنبال
مشروعیت مذهبی است و با شروع اعتراضات مردمی، از این ایدئولوژی برای سرکوب
اعتراضات مردمی در این کشور استفاده می‌کند تا به وسیله فتاوای مفتی‌های وهابی،
جلوی اعتراضات مردمی در این کشور را بگیرد. نکته جالب این است که علمای درباری
سعودی به حرام بودن تظاهرات مسالمت‌آمیز در این کشور حکم داده‌اند، اما به‌رغم
پیوند و اشتراک منافع بین وهابیت و آل سعود، این وحدت و هماهنگی تنها در مواقع
بحرانی و برای کوتاه مدت قابل دوام است.

در سال‌های اخیر اختلاف بین آل سعود و
ایدئولوژی وهابی و سران سلفی این کشور بیش از هر عامل دیگری در فرایند نوسازی و
عدم پایبند‌ی رهبران سعودی به قوانین و آداب و شعائر اسلامی مؤثر بوده و قرائت
سلفی از اسلام وهابی، به شکاف بین آل سعود و وهابیت دامن زده است و لذا می‌تواند به
اعتراضات مردمی در این کشور ابعاد
گسترده‌ای بدهد.

دوم این که عربستان سعودی روابط خوبی
با غرب، بویژه با آمریکا دارد. پیروزی انقلاب اسلامی در ایران یکی از پایه های
اصلی دکترین نیکسون و استراتژي منطقه‌اي كيسينجر یعنی رژیم پهلوی را سرنگون کرد و
عربستان به عنوان پایه اصلی این دکترین در منطقه باقی ماند. اين دو كشور به چند دليل
براي امريكا اهميت داشتند:1) نظام پادشاهي حاكم در هر دو كشور شديدا ضد كمونیسم بودند.
2) هر دو كشور روابط نزديكی با امريكا داشتند و 3) از نظر ابزاري هر دو كشور توانايي
اجرای سياست‌های امريكا را داشتند. ايران با توانايي نظامي و اقتصادي مثل ارتش و درآمدهای
نفتی و عربستان به عنوان يكي از كشورهاي مهم صادركننده نفت، با قدرت مالي می‌توانست ديپلماسي فعالي را دنبال كند.

توان نظامي ايران با توان مالي عربستان
براي اجراي سياست امريكا در منطقه مكمل يكديگر بودند. با پیروزی انقلاب اسلامی،
عربستان به مهم‌ترین و اصلی ترین مجری و هم‌پیمان سیاست‌های غرب و آمریکا در منطقه
تبدیل و یکی از پایگاه‌های اصلی حضور این کشور در منطقه شد تا هم مانعی در برابر
قدرت ایران باشد و هم زمینه‌ساز حضور نیرورهای آمریکایی در منطقه به بهانه حفظ
امنیت شود.

 از سال 1990، عربستان بیشترین نیروهای امریکایی
در منطقه خلیج‏فارس را در خود جا داده است. در این کشور در منطقه‏های دمام، هفوف، خبر،
تبوک، پایگاه ملک‏عبدالعزیز در ظهران، پایگاه دریایی ملک‏فهد در جده، پایگاه هوایی
ملک‏ خالد در ابها، و پایگاه نظامی ریاض و پایگاه نظامی الطائف، امکانات نظامی مختلفی متعلق به نیروهای ارتش امریکا
هستند. پایگاه هوایی الامیر سلطان در جنوب ریاض، مهم‌ترین پایگاه نیروهای نظامی امریکا
در عربستان است. در این پایگاه 5100 سرباز امریکایی حضور دارند. مرکز فرماندهی نیروهای
هوایی امریکا در منطقه خلیج‏فارس هم که برخی از عناصر آن به قطر منتقل شده‏اند، در
این مکان مستقر است. بسیاری از مردم در عربستان سعودی همچون مسلمانان سایر کشورهای
اسلامی به رابطه این کشور با آمریکا و حضور نظامیان و مستشاران آمریکایی در کشوری
که مقدس ترین اماکن اسلامی در آن قرار دارند، معترض‌اند و این مسئله یکی از زمینه‌های
مهم اعتراضات مردمی در عربستان است.

سوم این که سیستم سیاسی معیوب و غیر
دموکراتیک پادشاهی در عربستان به جنگ قدرت در این کشور دامن زده است. اساس ساختار
قدرت در عربستان تمرکز امور در دست‌های فرزندان ذکور ملک عبدالعزیز، موسس کشور
عربستان سعودی است. بر همین اساس مبنای حکومت در این کشور نیز انتقال قدرت از
برادر بزرگ‌تر به برادر کوچک‌تر است. ملك عبدالعزيز وصيت كرده
بود تا زماني كه فرزندان من زنده هستند، نوه‌هايم شاه نخواهند شد.

در سال 2007 با تشکیل شورای عالی بیعت
ـ شورائی ۳۵ نفره از فرزندان و نوادگان عبدالعزیز که مأموریت آن تضمین انتقال
مسالمت‌آمیز قدرت از پادشاه به ولیعهد است ـ انتظار می‌رفت  از جنگ قدرت در این کشور کاسته شود، اما کشف
کودتا در این کشور و همچنین رقابت های پنهانی در بین اعضای پرشمار و البته
سالخورده شاهزاداه گان سعودی، روند انتقال قدرت در این کشور را به یکی از مهم‌ترین
مسائل چالش برانگیز تبدیل کرده است و به نظر نمی‌رسد فرآیند آرامی طی شود.

از سوی دیگر طبقه متوسط و تحصيلكرده جديد
در عربستان كه با فرهنگ غربي نیز آشنايي دارد، تفاوت‌های موجود ميان نظام اجتماعي
و سياسي حاكم بر عربستان با ساير نظام‌هاي موجود دنيا را درك مي كند و اين آگاهي
مي‌تواند پايه‌هاي نظام فعلي حكومت را در اين كشور سست کند و در نهايت مردم با
ارتجاع حاكم بر جامعه به مبارزه برخيزند. بنابراین سیستم سیاسی معیوب و استبدادی
در تضاد با خواسته‌های قشر باسواد و جمعیت تحصیلکرده در خارج از این کشور است و به
هر میزان که وابستگی‌های قبیله‌ای در این کشور کمرنگ‌تر ‌شوند، بر میزان خواسته‌های
سیاسی مردم این کشور افزوده خواهد شد.

چهارم این که عدم وجود سیستم شفاف
قانونی در حوزه اقتصاد باعث شده است تا ثروت در این کشور در دست اقلیتی محدود از
خاندان سعودی قرار بگیرد و این کشور را با ذخایر فراوان طبیعی به ملک شخصی شاهزاده‌های
آل سعود تبدیل کند. عربستان سعودي عملاً در چنبره حدود 7000 شاهزاده عربستان
زنداني است. در طول اين دوران همواره شاهزاده‌ها بر مناصب مختلف اين كشور تكيه زده‌اند.
حدود 200 شاهزاده از خانواده‌هاي مختلف آل سعود مناصب كليدي را در اختيار دارند و
بيش از 6 هزار شاهزاده ديگر صاحب موقعيت‌هاي انحصاري در اين كشورند و عملاً مملكت
پهناور و ثروتمند عربستان را به صورت ملك شخصي خود درآورده و با الصاق دائمي واژه
«سعودي» به اين كشور، در طول 15 دهه گذشته، آنجا را دست به دست چرخانده و مردم اين
كشور را از شركت در اداره امور خود محروم کرده‌اند.    

سرآغاز قیام و اعتراضات مردمی در شرق
عربستان از شهرهای شیعه بود. محرومیت‌‌های اجتماعی و تبعیض‌های سیاسی، اقتصادی و طایفه‌ای
از جمله دلایل آغاز قیام مناطق شرقی عربستان هستند. شرق عربستان – محل شروع
قیام‌ها – بخش عظیمی از ذخایر نفتی این کشور را در خود جای داده  است و همین مسئله اهمیت اعتراضات در این کشور
را برای دولت سعودی دو چندان کرده است.

با شروع اعتراضات در این بخش از کشور، هم
اکنون تجمعات اعتراض‌آمیزی به صورت پراکنده در تمام مناطق به چشم می‌خورد و این
یعنی همه نقاط کشور از استبداد رژیم حاکم رنج می‌برند، ولی طبقه حاکم همه توان خود
را برای جلوگیری از گسترش تظاهرات و سرکوب معترضان به کار گرفته است.

با رشد اگاهی سیاسی در این کشور که
بطور سنتی در راس نظام‌های سیاسی محافظه‌کار منطقه قرار دارد، عربستان سعودی
ناگزیر از تغییر و تحول خواهد بود. به نظر می‌رسد مجموعه این عوامل در کنار جو
شدید امنیتی و فقدان فعالیت احزاب و اتحادیه ها از عوامل و زمینه‌های اصلی
اعتراضات در عربستان سعودی باشند.

 

 

سوتیترها:

1.

تداوم اعتراضات سیاسی در عربستان – البته با شدت و ضعف – این
پرسش را مطرح می‌سازد که زمینه‌های اصلی اعتراضات مردمی در این کشور کدامند؟ به عبارت
دیگر چه عوامل و عناصری می‌توانند زمینه‌ساز اعتراضات مردمی در عربستان شوند و پتانسیل
بالقوه‌ای را برای انقلاب در عربستان سعودی فراهم آورند؟

 

2.

سرآغاز قیام و اعتراضات مردمی در شرق عربستان از شهرهای شیعه
بود. محرومیت‌‌های اجتماعی و تبعیض‌های سیاسی، اقتصادی و طایفه‌ای از جمله دلایل آغاز
قیام مناطق شرقی عربستان هستند. شرق عربستان – محل شروع قیام‌ها – بخش عظیمی از ذخایر
نفتی این کشور را در خود جای داده  است و همین
مسئله اهمیت اعتراضات در این کشور را برای دولت سعودی دو چندان کرده است.

/

پشت پردة نبرد دوم غزه

دكتر
محمدصادق كوشكي

1. آنچه عموم رسانه‌ها و تحليل‌گران دربارة نبرد هشت‌روزة رژيم
صهيونيستي و مقاومت اسلامي غزه بيان كردند، بيانگر بخشي آشكار از اين واقعه بود.
رژيم صهيونيستي براي دومين‌بار نبردي نابرابر با مقاومت اسلامي غزه را آغاز كرد،
اما به‌سرعت دريافت كه تاب تحمل ضربات موشكي و پاسخ قدرتمندانة مجاهدان مسلمان
مستقر در غزه را ندارند، از این‌رو در كمتر از هشت‌روز پذيراي آتش‌بس شد! اين، همة
آن چيزي بود كه از اين نبرد ارائه شده است!

2. ولی
اين نبرد چهرة ديگري هم دارد كه كمتر به آن پرداخته شده است! در حقيقت اين نبرد
پاسخ جمهوري اسلامي به تهديدات يك سال اخير رژيم صهيونيستي عليه جمهوري اسلامي و
منافع آن به‌ويژه تأسيسات هسته‌اي بود!

3. در
سال ميلادي گذشته، حجم تهديدات رژيم صهيونيستي و عمدة مقامات آن عليه جمهوري اسلامي
و تأسيسات هسته‌اي آن به‌صورت بي‌سابقه‌اي شدت گرفت تا آنجا كه گاه به صورت
روزانه، مقامات عالي‌رتبة اين رژيم از حمله به نيروگاه بوشهر، تأسيسات هسته‌اي
اصفهان، مركز غني‌سازي نطنز و… سخن به ميان مي‌آوردند و به‌ظاهر تنها در اين‌خصوص
تصميم نهايي اتخاذ شده و فقط ابهام بر سر چگونگي حمله بود! اين تهديدات به‌صورتي
سازمان‌يافته و نظام‌مند از سوي رسانه‌هاي بين‌المللي (بخوانيد صهيونيستي) و برخي
عوامل رسانه‌اي وابسته به صهيونيسم در داخل كشور بازتاب مي‌يافت؛ با اين هدف كه
تكرار تهديدات، آن را به يك خطر جدي براي نظام و به‌خصوص مسئولان و افكارعمومي
جامعه تبديل كند و اين دلهره در ميان افكار عمومي و جمهوري اسلامي ايجاد شود كه
«حملة اسرائيل قطعي است! تنها شيوة آن است كه محل ترديد مقامات صهيونيست است و اگر
اين ابهام نيز برطرف شود، حمله اتفاق خواهد افتاد!»

4.
آنهايي كه با بديهيات مسائل نظامي و راهبردي آشنا بودند مي‌دانستند كه اين تهديدات
صرفاً جنگ رواني است و به دلایل مختلف سياسي و نظامي، امكان عملي‌شدن پيدا نمي‌كند
و از اين‌رو جمهوري اسلامي در برابر اين تهديدات، سياست پاسخ‌هاي كوتاه و موردي
رسانه‌اي را برگزيد و عملاً در برابر هجوم انبوه تهديدات نظامي صهيونيست‌ها، سكوت
نسبي اختيار كرد.

5. ولی
بهترين فرصت برای پاسخ عملي و حقيقي جمهوري اسلامي به تهديدات رژيم صهيونيستي در
سال اخير در نبرد دوم غزه به‌دست آمد. جمهوري اسلامي با فراهم‌آوردن امكانات متنوع
تسليحاتي و موشكي براي گروه‌هاي جهادي مستقر در غزه، پاسخ تهديدات كلامي مقامات
صهيونيست را با موشك‌هايي داد كه ساخت و ابداع متخصصان ايراني بود؛ موشك‌هايي كه
همة دنيا آنها را با نام فجر 5 و فجر 3 مي‌شناسد!

هنگامي
كه موشك‌هاي فجر ساخت جمهوري اسلامي به چند‌متري محل سكونت رئيس ستاد ارتش رژيم
صهيونيستي و تل‌ابيب (همان تل‌آويو جعلي صهيونيست‌ها!) و حوالي نيروگاه تأسيسات
اتمي رژيم صهيونيستي در «ديمونا» اصابت كرد، مقامات رژيم صهيونيستي به چشم خود
ديدند كه با جمهوري اسلامي طرف هستند و با صراحت اين حقيقت را بيان كردند كه «ما
در حال جنگ با ايران هستيم!»

6. براي
ساكت‌كردن مقامات صهيونيست و مقابله با تهديدات كلامي آنها، بهترين روش، پاسخ
موشكي بود؛ زیرا تجربه ثابت كرده است كه بهترين زبان براي سخن گفتن با رژيم
صهيونيستي و مقامات آن، زبان و منطق زور و سلاح است!

7. در
نبرد دوم غزه به همان ميزان كه مقامات ارشد رژيم صهيونيستي حملات وَهمي و رسانه‌اي
به جمهوري اسلامي انجام داده بودند، با انفجار واقعي موشك‌هايي روبه‌رو شدند كه
هيچ نقطه از مناطق مياني فلسطين اشغالي از شعاع آتش‌بار آن در امان نماند! موشك‌هايي
كه از جمهوري اسلامي مي‌آمد تا خواب و بيداري و كابوس و توهم مقامات صهيونيست را
يكي كند!

8.
مقامات صهيونيست در همان روزهاي نخست اين نبرد كوتاه، پيام «موشك‌هاي ايراني» را
به‌خوبي درك كردند! و به همين دليل هم رئيس رژيم صهيونيستي به‌صراحت بيان كرد:
عليه تهران نخواهيم جنگيد و تنها سعي خواهيم كرد جلوي ارسال موشك‌هاي ايراني به
غزه را بگيريم!!

9.  در همين راستا بود كه رايس (وزير خارجة سابق آمريكا)
پس از پايان نبرد هشت‌روزة غزه، جمهوري اسلامي ايران را پيروز واقعي در تحولات
منطقه خواند!

10.
بعيد نيست كه پاسخ عملي و موشكي جمهوري اسلامي به تهديدات شفاهي مقامات رژيم
صهيونيستي سبب شده باشد تا «هنري كي‌سينجر» (سياستمدار ارشد صهيونيست و از طراحان
سياست خارجي آمريكا در چهار دهة اخير) ناچار شد به اين حقيقت تلخ اعتراف كند كه: «تا
ده سال ديگر اسرائيلي در كار نخواهد بود»!

والعاقبة
للمتقين

 

سوتیتر:

1: هنگامي كه موشك‌هاي فجر ساخت
جمهوري اسلامي به چند‌متري محل سكونت رئيس ستاد ارتش رژيم صهيونيستي و تل‌ابيب (تل‌آويو)
و حوالي نيروگاه تأسيسات اتمي رژيم صهيونيستي در «ديمونا» اصابت كرد، مقامات رژيم
صهيونيستي به چشم خود ديدند كه با جمهوري اسلامي طرف هستند

 2: در حقيقت نبرد هشت‌روزه پاسخ
جمهوري اسلامي به تهديدات يك سال اخير رژيم صهيونيستي عليه جمهوري اسلامي و منافع
آن به‌ويژه تأسيسات هسته‌اي بود

/

پاسخ به شُبهات تاریخی اشغال فلسطين

مجيد صفا‌تاج

 

پرسش: نقش استعمار انگليس در اشغال فلسطين چه بوده است؟

براي
پاسخ به اين پرسش ضروري است سياست و عملكرد انگليس در خصوص فلسطين از زمان شروع
جنگ جهاني اول تا پس از جنگ جهاني دوم مطالعه شود.

 

الف) پس از جنگ جهاني اول

سال
1882‌م كه انگلستان مصر را اشغال كرد، مصادف بود با آغاز جنبش صهيونيسم. اين جنبش
در سال  1897‌م، پس از كنگره‌ی بال سوئيس
اعلام موجوديت كرد. در سال 1902م، حكومت «آرتور بالفور» (نخست‌وزير انگليس) تصميم
گرفت تا در شرق آفريقا و منطقه‌ی عريش، وطني به يهوديان اختصاص دهد، اما تلاش‌هاي
وي ناموفق ماند. در سال 1903‌م، بعضي يهوديان دربارة‌ تأسيس كشوري براي خود در
سينا با حكومت انگليس مذاكره كردند. اين‌كار مي‌توانست زمينه را براي دستيابي و
تسلط بر فلسطين فراهم كند. پس از آن، «هرتزل»، بنيانگذار صهيونيسم، به انگليس
اعلام كرد كه تنها راه‌حل مشكل يهوديان، ايجاد وطني براي پناه‌دادن به مهاجران
يهودي است. اين انديشه در غرب، به‌ويژه در شخص بالفور، تأثير فراوان گذاشت.

در
ابتداي قرن بيستم ميلادي، در‌حالي‌كه هدف سياست استعماري انگليس تثبيت وجود خود در
هند، مصر و بخش‌هاي بزرگي از آفريقا و نيز حمايت از راه‌هاي مهم منتهي به اين
مستعمره‌ها بود، اوضاع جديدي در صحنه سياست جهاني پديدار شد. در نتيجة پيدايي
نيروهاي جديد استعماري و افزايش آزمندي‌هاي كشورهاي استعمارگر درباره‌ی تقسيم
مناطق نفوذ تعيين‌شدة پيشين، رقابت در درون جنبش استعمار جهاني، دوباره شدت گرفت.
در نتيجه، رو‌به زوال‌رفتن نهايي امپراتوري عثماني، زمينه‌هاي جديدي، به‌ويژه در
خاورميانه، برای استعمار و رقابت پديدار شد. همچنين، شرايط جديد و نشانه‌هاي قيام
جنبش‌هاي آزادي‌بخش در افق ظاهر شد.

استعمار
انگليس، در نتيجة بررسي كامل اين شرايط، اهميت فراوان و سوق‌الجيشي فلسطين و نقش
بزرگي كه مي‌توانست به حكم موقعيت خويش در آيندة استعماري آن ايفا كند، درك كرد.

فلسطين
جايگاهي اساسي براي حمايت از صحراي سينا و آبراه سوئز بود كه مهم‌ترين مصالح
استعمار انگليس و راه هند و آفريقا را تشكيل مي‌داد. فلسطين، پيوند سه قاره و مركز
سوق‌الجيشي مهمي براي چيرگي بر كرانه‌هاي جنوبي درياي مديترانه و درياي سرخ و
پايگاه عمده‌اي براي هرگونه طرح‌هاي توسعه‌طلبانة آينده بود،كه پس از فروپاشي
امپراتوري عثماني، در سوريه، اردن، عراق و جزيرة‌العرب رخ
داد.

 

ب) پيمان سايكس ـ پيكو

نقشة
تدوين‌يافتة استعمار پير انگليس دربارة فلسطين، با اين اهميت ويژه در تناسب بود،
از این‌رو، به‌محض شروع جنگ جهاني اول، اين كشور به همراه فرانسه و روسيه درصدد
برآمدند تا پس از سرنگوني امپراتوري عثماني، به اهداف ديرينة خود، از طريق تصاحب
سرزمين‌هاي تحت اختيار عثماني كه چشم طمع به آن دوخته بودند، جامه‌ی عمل بپوشانند.

به
همين منظور، يك مجموعه مذاكرات سرّي بين اين كشور استعماري در لندن، پتروگراد (لنينگراد)
و پاريس انجام گرفت.

در
اوايل 1916م، موافقت‌نامة انگليس، فرانسه و روسيه كه بعداً به‌نام دو طرف مذاكره،
يعني: «مارك سايكس» نمايندة انگلستان و «جورج پيكو» نمايندة فرانسه مشهور شد، به
امضا رسيد.(1)

پس
از آن، «وايزمن» رئيس جنبش صهيونيسم، فعاليت خستگي‌ناپذيري براي همسو كردن مواضع انگليس با ديدگاه‌هاي صهيونيستي انجام داد. بعد
از تبلور اين انديشه، حكومت انگليس پيش‌نويس مستندي را در ژوئن 1917‌م آماده كرد و
در آن ديدگاه‌هاي وزير خارجه‌اش، لرد بالفور و تجربيات قديمي او را دربارة مسائل
گذشته و نيز مهاجران يهودي منعكس و بر مفهوم احداث پناهگاه براي ستمديدگان آنها را
تأكيد كرد، اما طرف صهيونيستي با اين ديدگاه مخالفت كرد. انديشة دو طرف براساس
تفكر وطن ملي يهود كه نخستین‌بار در برنامه‌هاي كنفرانس صهيونست‌ها در شهر بازل
سوئيس آمده بود، شكل گرفت كه در نهايت منجر‌به صدور اعلاميه بالفور در جلسة مورخ
31 اكتبر 1917م كابينه انگليس شد.(2)

در
اين اعلاميه رسماً به حق يهوديان براي داشتن وطن ملي خود در سرزمين فلسطين اعتراف
شد؛ البته اهداف انگليس و سياست از‌پيش‌تعيين‌شده و استعماري آن و همدستي با
صهيونيست‌ها براي نابودي مسئلة فلسطين و جلوگيري آشكار از شكل‌گيري آن، از زمان
جنگ جهاني اول (1918-1914م) آشكار شده بود. انگليس ابتدا از سوی «مك ماهون»،
نماينده‌اش در مصر، به «شريف حسين» تعهد سپرد كه عرب‌ها را در آزاد‌كردن كشور خود
و تحقق وحدت آن ياري دهد. در مذاكرات و نامه‌نگاري‌ها با شريف حسين سعي داشت تا
فلسطين را از محدودة كشورهاي عربي كه وعدة آزادي آنها داده شده بود، خارج كند و به
آن جنبة جغرافيايي و سياسي خاصي بدهد تا زمينه را براي تسلط انگليس بر آن فراهم
كند.(3)

اما
هنگامي كه عرب‌ها از اعلامية بالفور آگاه شدند، تهديد كردند كه با دولت عثماني
ارتباط پيدا و پيمان صلح جداگانه‌اي با آن منعقد خواهند كرد. انگليسي‌ها بي‌درنگ
به عرب‌ها قول مساعد دادند و از نو وعده‌هاي خود را تكرار كردند، اما باز هم
اعلاميه بالفور را پايةه اصلي اقدامات خود دربارة يهودي‌كردن فلسطين قرار دادند.

انگليس‌ها
پس از پايان اشغال فلسطين در سال 1918م، ادارة، بدون درنگ، براي انتقال صهيونيست‌ها
به فلسطين، درها را باز گذاشت و آنان را براي اسكان و استيلا بر اين زمين‌ها ياري
داد. در همان حال، به سربازان داوطلب يهودي در لشكر ژنرال «آلن بي» اجازه داد تا
با اسلحة سبك خود به فلسطين انتقال يابند. همچنين اين اداره با تأسيس باشگاه‌ها و
جمعيت‌ها، مؤسسه‌ها و تشكيلات محرمانة شبه‌نظامي صهيونيست‌ها، مانند مكابي، بتار و
غير آن موافقت كرد. حكومت انگليس نيز با انتقال مقرّ جنبش صهيونيسم به بيت‌المقدس
موافقت كرد. انگليس از همان هنگام، با تحميل سلطة خود بر فلسطين، به سبب قيموميت
بر آن، بر ضرورت اسكان اكثريتي بيگانه در سرزمين فلسطين -كه در يك زمان ديوارهاي
دفاعي و هجومي در آن تشكيل دهد- تأكيد كرد. به همین خاطر، با تباني صهيونيست‌ها
دست به اجراي اين توطئه زد و يهوديان را در فلسطين اسكان داد. اين مسئله در نتيجه
هم‌پيماني و تباني دو نيروي استعماري، كه در آغاز اين قرن، مصلحتي مشترك براي
انجام‌دادن اين جنايت آنان را به همديگر پيوند داده، پديدار شد.

مصلحتي
مشترك، انگليس -كه رهبر جنبش استعماري جهاني آن زمان بود- و جنبش صهيونيسم جهاني
را (كه در اواخر قرن نوزدهم ميلادي شكل سياسي به خود گرفت) به‌هم
پيوند مي‌داد و هريك، در ديگري، ابزاري را براي تحقق هدف‌هاي ويژة خويش يافته بود.
انگليس در پيشي‌جستن از زمان براي گسترش وجود استعماري خويش، و استوار‌كردن آن در
برابر توفان جنبش آزادي‌بخش ملي در آسيا و آفريقا و صهيونيسم نيز در تلاش براي
اجراي انديشة برپايي كشوري كه يهوديان جهان را در برگيرد؛ انديشه‌اي كه هيچ‌گونه
پيوندي با واقعيت‌ها نداشت.(4)

پس
از پايان جنگ جهاني اول، شوراي عالي متفقين در تاريخ بيستم آوريل 1920م، مقرر داشت
كه فلسطين تحت‌الحماية انگليس قرار گيرد، به ‌شرط آنكه اين كشور به اجراي اعلاميه
بالفور متعهد شود. جامعة ملل در تاريخ 24 جولاي 1922م، در اجلاس خود مقرر داشت تا
فلسطين در اجراي مصوبة شوراي عالي متفقين، صادر‌شده در تاريخ بيستم آوريل 1920م،
زير قيموميت انگليس قرار گيرد. جامعة ملل در همان اجلاس سند قيموميت انگليس بر
فلسطين را تصويب و آن را اعلام كرد. حكومت انگليس نيز از سند قيموميت به‌شکل اهرمي
ديگر براي ادامة سياست استعماري خود در يهودي‌كردن فلسطين استفاده كرد.

در
حقيقت، حكومت انگليس، با موافقت و همكاري سران صهيونيسم اين سند (عهدنامه) را وضع
كرد. آنها در تاريخ سيزدهم فوريه 1919م، يعني سه‌سال و پنج‌ماه پيش از آنكه جامعة
ملل به‌طور رسمي فلسطين را تحت‌الحماية انگليس قرار دهد، پيش‌نويس آن را تهيه كرده
بودند.

ادارة
نظامي انگلستان در فلسطين، از قبل زمينه را براي اجراي سياست‌ها و نقشه‌هاي خود
آماده كرده بود. اجراي اين نقشه در تابستان 1920م كه حكومت انگليس اداره‌اي
غيرنظامي را به رياست «هربرت سموئيل» جايگزين كرد، شكل ديگري يافت. او كه يك يهودي
انگليسي و فعاليت‌هايش در جنبش صهيونيسم زبانزد بود، فرماندار عالي انگليس در
فلسطين لقب گرفت. علاوه‌بر اينها، حكومت قيموميت انگليس، جانبداري از منافع
صهيونيست‌ها بر ضد عرب‌ها را از حد گذراند، در‌حالي‌كه همواره در زيان رساندن به
آنان و تضعيف آنها از همه جهت به نفع صهيونيست‌ها تلاش مي‌كرد. او عرب‌ها را از
تمامي حقوق مربوط به مشاركت در ادارة كشور و صدور قوانين و احكام محروم كرد و هرگز
در حمايت از حقوق دهقانان و كشاورزان عرب در زمين‌هايي كه به صهيونيست‌ها منتقل
شد، اقدامي نكرد، در صورتي كه مدارس و آموزشگاه‌هاي صهيونيست‌ها را به خودشان
واگذار كرد. تمام قوانين و مقرراتي را كه وضع مي‌كرد، در خدمت منافع صهيونيست‌ها و
به‌ضرر و زيان عرب‌ها و موجوديت آنها بود.

برخلاف
سرزمين‌هاي ديگر كه تحت‌الحمايه قرار گرفتند (سوريه، لبنان، شرق اردن و عراق) و پس
از آن حكومت‌هاي ملي در آنها برقرار شد، در فلسطين اجازة اين كار به كسي داده نشد.
حكومت انگليس به‌شكلي خاص به تشويق مهاجرت صهيونيست‌ها به فلسطين پرداخت و به آنها
امكان داد تا بر زمين‌هاي فلسطيني‌ها تسلط يابند.

حكومت
انگليس در دوران قيموميت بر فلسطين، بيشترين تلاش خود را در راهِ گرفتنِ تأييد
سياست استعماري خود از سوي عرب‌ها معطوف كرد. براي اين منظور، به روش‌ها و شيوه‌هاي
گوناگوني متوسل شد و همة راه‌هاي مكر و فريب و خشونت و ستم را كه در آنها خبره
بود، به كار برد تا مردم فلسطين را در دام خود گرفتار و زمينه را براي دستيابي به
اهداف خود آماده كند.

در
سال‌هاي 23ـ 1922م، حكومت انگليس طرحي براي تأسيس مجلس قانون‌گذاري عرضه كرد، ولي
عرب‌ها آن را (چون برپاية اعلاميه بالفور و قيموميت استوار بود) رد كردند. سپس،
طرح شوراي مشورتي را عرضه كرد، ولي عرب‌ها به همان دلیل آن را نيز رد كردند. بعد
تأسيس دفتر آژانس عرب را پيشنهاد كرد كه در آن نيز رد شد. اگر مردم فلسطين، هريك
از طرح‌ها را مي‌پذيرفتند، دولت صهيونيستي، همان‌گونه كه ميان انگليس و جنبش
صهيونيسم توافق شده بود، در سال 1934م، برپا مي‌شد. «حاييم وايزمن» در كتاب خاطرات
خود مي‌گويد:

«مقاومت
شديد فلسطيني‌ها و ايستادگي مفتي امين الحسين و شورش‌ها بود كه اجراي برنامه‌ها را
در فلسطين تا سال 1948م، به تعويق انداخت. در‌حالي‌كه مقرر شده بود حداكثر تا سال
1943م، به اجرا درآيد.»

انگليس،
پس از آن، يك مجموعه از طرح‌ها را براساس اعلامية بالفور و سند قيموميت پيشنهاد
كرد، اما عرب‌ها همة آنها را رد كردند. از اين طرح‌ها مي‌توان به طرح تقسيم فلسطين
در سال 1930م، كتاب سفيد پاسفيلد در سال 1903م(5) و طرح مجلس قانون‌گذاري
در سال 1935م و كتاب سفيد مك‌دونالد در سال 1939م(6)، و طرح موريسون در
سال 1946م، اشاره كرد.(7)

در
زماني كه ملت فلسطين، طرح‌هاي پيشنهادي انگليس براساس اعلامية بالفور و سند
قيموميت را رد مي‌كرد، بر تأسيس حكومت ملي در كشور تأكيد مي‌ورزيد تا عرب‌ها و
يهوديان به تناسب جمعيت خود در آن شريك باشند، انگليس اين درخواست را قاطعانه رد
كرد. نخستين نظرية منفي در كتاب سفيدي آمد كه «وينستون چرچيل»، وزير مستعمرات آن
زمان در سال 1923م، صادر كرد. در آن گفته شد:

«حكومت
بريتانيا نمي‌تواند با تأسيس ملي موافقت كند؛ چون تأسيس چنين حكومتي اجراي برنامة
تأسيس وطن ملي يهوديان در فلسطين را به تعويق مي‌اندازد.»(8)

پس
از شدت‌يافتن مقاومت فلسطيني‌ها در برابرحكومت انگليس و هجوم صهيونيست‌ها، انگليسي‌ها
يقين پيدا كردند كه بهترين وسيله براي سركوب فلسطيني‌ها و تشكيل دولت يهودي، نيروي
مسلح است. از اين‌رو، آنها به‌طور آشكار به مسلح‌كردن و آموزش‌دادن صهيونيست‌ها
پرداختند و در زمان انقلاب 1939- 1936م، مقدار زيادي اسلحه به صهيونيست‌ها دادند.

انگليس
همواره ادعا مي‌كرد كه در اداره‌كردن فلسطين، از سياست بي‌طرفي پيروي مي‌كند، اما
جنگ جهاني دوم از ماهيت سياست و اهداف استعماري آن كشور پرده برداشت. در اين سال،
انگليس اجازه داد تا انتقال صهيونيست‌ها به فلسطين ادامه يابد. در دسامبر 1944م،
كميتة مركزي حزب كارگر انگليس، ضمن جلسة فوق‌العاده‌اي در لندن، اعلام كرد:

«تبديل
فلسطين به كشوري يهودي و بيرون راندن مردم عرب آن به كشورهاي مجاور، لازم و ضروري
است».(9)

انگليس
هميشه اعلام مي‌كرد كه به نظر آن كشور، مسئلة فلسطين كشمكشي داخلي بوده و او به‌تنهايي
مسئول آن است و حل و پايان‌دادن به آن نيز برعهدة انگليس است. اين قدرت استعماري،
همواره با مطرح‌كردن اين مسئله در مجامع بين‌المللي مخالفت و به هرگونه مداخله‌اي
خارجي در امور خود اعتراض مي‌كرد.

در
سال 1946‌م، هنگامي كه حكومت انگليس اطمينان پيدا كرد كه زمينة لازم در مجامع بين‌المللي
براي تأسيس دولت يهودي در فلسطين آماده شده است، با تفاهم و همدستي آمريكا و جنبش
جهاني صهيونيسم، مسئله را در سازمان ملل متحد -براي يافتن راه‌حلي- مطرح كرد. به
اين ترتيب بود كه قطع‌نامة تقسيم فلسطين در تاريخ 29 نوامبر 1947م، صادر شد. وقتي
در مجمع عمومي سازمان ملل متحد دربارة تقسيم فلسطين رأي‌گيري مي‌شد، انگليس، با
وجود داشتن نقش اول و اصلي در طراحي و زمينه‌سازي تقسيم و سپس اجراي آن، رأي ممتنع
داد؛ زيرا اطمينان داشت كه اين طرح اكثريت آراي لازم را به دست خواهد آورد. انگليس
اين موضع‌گيري را براي فريب عرب‌ها و مسلمان‌ها اتخاذ كرد، تا به آنها بقبولاند كه
در جنايت تقسيم فلسطين دست نداشته است.

پس
از آنكه انقلاب فلسطين بر ضد طرح تقسيم شروع شد، انگليس با سرعت هرچه تمام‌تر و
نيروهاي مسلح خود در فلسطين به كمك صهيونيست‌ها فرستاد، تا از انقلاب جلوگيري كند.
نيروهاي انگليسي، همواره براي حمايت كاروان‌هاي صهيونيستي با آنها همراه مي‌شدند و
اسلحه و مهمات براي صهيونيست‌هايي كه در بيت‌المقدس و دیگر جاهاي ديگر محاصره شده
بودند، مي‌فرستادند. اين نيروها، همراه با نيروهاي هاگانا و ديگر سازمان‌هاي مخفي
تروريستي صهيونيستي در مقابله با عرب‌ها شركت مي‌كردند.

انگليس
براي آنكه جنبش صهيونيسم بتواند به‌موقع تشكيل دولت اسرائيل را اعلام كند، تاريخ
خروج خود از فلسطين را به روز چهاردهم مي 1948م، جلو انداخت. هدف از اين اقدام آن
بود كه هرنوع مقاومتي كه از طرف عرب‌ها در برابر نقشه‌هاي آن صورت مي‌گيرد، به‌كلي
سركوب شود و هرگونه مخالفتي را از بين ببرد و ريشة مبارزه عليه هجوم صهيونيست‌ها
را بخشكاند.

استعمار
انگليس براي رسيدن به اين هدف، در مدت سي‌سال تسلط خود بر فلسطين، از هيچ‌كاري خودداري
نكرد و سخت‌ترين مقررات را عليه عرب‌ها وضع كرد. آنها عرب‌هاي فلسطين را همواره در
معرض وحشي‌ترين خشونت‌ها و ستم‌ها قرار دادند و از شكنجه‌كردن و كشتن و اعمال
کمبودهای ديگر بر مسلمانان ابايي نداشتند. بنابراین آنها آنچه را كه در فلسطين
داشتند، در اختيار صهيونيست‌ها گذاشتند تا اينكه به‌واسطة تباني آنها با آمريكايي‌ها
و صهيونيست‌ها، رژيم صهيونيستي در سال 1948م، در فلسطين بنيان‌گذاري شد و اين
سرزمين اسلامي‌ـ عربي به اشغال صهيونيست‌ها درآمد.(10)

 

پي‌نوشت‌ها:

1. راجع به اين پيمان در شماره‌هاي گذشتة مجله توضيح داده
شده است.

2. در خصوص اعلاميه بالفور نيز در شماره‌هاي گذشتة مجله
توضيح داده شده است.

3. الموسوعه الفلسطينيه، ج 1، بريتانيا، 1984م، ص393.

4. همان، ص294.

5. براي آگاهي بيشتر ر.ك: كيالي، عبدالوهاب، تاريخ نوين فلسطين،
انتشارات اميركبير، 1366ش، ص260 و ص283.

6. مأخذ پيشين، ص345.

7. الموسوعه الفلسطينيه، ج4، موريسون (مشروع ـ) 1984م، ص387.

8. كيالي، عبدالوهاب، همان، ص197-195.

9. الموسوعه الفلسطينيه، ج 1، بريتانيا، 1984م.

10. مجيد صفاتاج، ماجراي فلسطين و اسرائيل، تهران: دفتر نشر فرهنگ
اسلامي،1380، صص 96-95.

 

سوتیتر:

 1: فلسطين جايگاهي اساسي براي حمايت
از صحراي سينا و آبراه سوئز بود كه مهم‌ترين مصالح استعمار انگليس و راه هند و
آفريقا را تشكيل مي‌داد

 2: انگليس همواره ادعا مي‌كرد
كه در اداره‌كردن فلسطين، از سياست بي‌طرفي پيروي مي‌كند، اما جنگ جهاني دوم از
ماهيت سياست و اهداف استعماري آن كشور پرده برداشت

/

حماسة هشت‌روزه غزه،ريشه‌ها و پيامدها

حسين رويوران

پس از شكست نظامي اسرائيل در جنگ 33‌روزه
در لبنان در سال 1385، گروه تحقيق و تفحص در علل شكست اسرائيل در اين جنگ به رياست
ژنرال «وينوگراد» توصيه كرد كه اسرائيل تا زماني كه معادلة نظامي را به نفع خود
تغيير نداده وارد جنگ عليه نيروهاي مقاومت در لبنان و غزه نشود، اما رهبران اين
رژيم غاصب دو سال بعد جنگ غزه را آغاز كردند و شكست خوردند و عجيب‌تر اينكه، اينها
در ماه گذشته نيز بر ضد غزه وارد جنگ ديگري (جنگ هشت‌روزه) شدند و يك‌بار ديگر
دچار شكست سختي شدند.

پرسش مهمي كه در اينجا مطرح است اينكه
چرا دولتمردان رژيم صهيونيستي جنگ هشت‌روزه را آغاز كردند؟ و پيش‌بيني آنها چه
بود؟ و اساساً اين جنگ بر معادلة رويارويي فلسطين با رژيم صهيونيستي چه تأثيري
داشته است؟ و بالاخره اين جنگ در ابعاد منطقه‌اي و بين‌المللي چه پيامدهايي برجاي
گذاشت؟

 

چرا اسرائيل به غزه حمله كرد؟

رژيم صهيونيستي با اتمام گام اول سامانة
گنبد آهنين و استقرار سامانة آنها در اماكن مختلف و حساس، احساس امنيت بيشتري مي‌كرد
و شايد به همين دلیل ايران و حزب‌اله را به حملة نظامي تهديد مي‌كرد و تهديد برضد
مردم غزه را عملاً به اجرا گذاشت.

دلیل حملة اسرائيل به غزه تنها تكميل گام
اول گنبد آهنين نيست، بلكه نيازهاي انتخاباتي و سياسي و ساختاري است كه در اين
تصميم نقش داشتند. احزاب راست‌گراي حاكم در اسرائيل به رهبري حزب ليكود تحت تأثير
تصويب‌نشدن بودجه در پارلمان (كنيست) در چند ماه گذشته ناگزير شدند مجلس را منحل
كنند و انتخابات زودرس را در دوم بهمن آينده برگزار نمايند.

در حال حاضر، حزب ليكود و اسرائيل بيتنا
با هم ائتلاف كردند و تصميم دارند انتخابات آينده را ببرند. معمولاً احزاب راست
افراطي كه ماهيت تجاوزگرانة بيشتري از خود نشان مي‌دهند در شرايط امنيتي بهتر مي‌توانند
رقابت انتخاباتي را مديريت كرده و رأي بيشتري براي خود جمع كنند.

حمله به غزه براساس اين نياز اتفاق
افتاد، ولي نتايج جنگ برخلاف پيش‌بيني «نتانياهو»، نخست‌وزير اين رژيم رخ داد.
شايد در اينجا كسي بپرسد كه اساساً چرا رژيم صهيونيستي همواره به‌صورت يك متجاوز
در برابر غزه ظاهر مي‌شود و هميشه رهبران جهادي و سياسي را ترور مي‌كند يا آنها را
بازداشت مي‌نمايد. اين رفتار نهادينه‌شدة تجاوزگري، ريشه در شرايط سياسي رژيم
صهيونيستي دارد كه دلیل ديگر آغاز جنگ را روشن می‌کند. جامعة صهيونيستي از مشتي
مهاجر از ده‌ها كشور جهان تشكيل شده كه سرزمين جامعة فلسطيني را غصب كرده و به
همين سبب همواره مي‌كوشد با تجاوز به جوامع اطراف آنها را بترساند و با قدرت‌نمايي
به جامعة نگران خود اين پيام را برساند كه ارتش اسرائيل قدرتمند است و توان حفظ
امنيت شما را دارد.

به همین خاطر اين قدرت‌نمايي ارتش
اسرائيل بايد استمرار يابد تا نگراني هميشگي اين جامعه را برطرف کند. دلیل ديگر
اين رفتار تجاوزگرانه رژيم صهيونيستي در اين برهة زماني اين است كه نتانياهو تمايل
دارد خواسته‌هاي جنبش اجتماعي صهيونيست‌ها را تحت‌الشعاع مسائل امنيتي قرار دهد.
به‌عبارت دقيق‌تر رژيم صهيونيستي در يك سال اخير شاهد جنبش اجتماعي گسترده‌اي است
كه متأثر از بيداري اسلامي است و دولت راست‌گراي اسرائيل و انتخابات آينده را تحت
فشار خواسته‌هاي خود قرار داده است و دولت صهيونيستي كه قادر به پاسخ به اين خواسته‌ها
نيست، مي‌كوشد با ايجاد شرايط جنگي از اين بايسته‌ها شانه خالي كند و خواست مردم
را دور زند.

 

واكنش فلسطيني‌ها چه بود و چه نتايجي به‌بار
آورد

قبل از آغاز جنگ هشت‌روزه، رژيم
صهيونيستي يك ستون زرهي را به شرق خان‌يونس، شرق غزه اعزام كرد كه فلسطينيان با
استفاده از موشك كورنيت موفق شدند يك خودروي زرهي را منهدم کنند و اين واكنش به
رژيم صهيونيستي فهماند كه فلسطيني‌ها از امكانات جديد ضدزرهي برخوردار شده‌اند و
به همين دلیل نيروهاي صهيونيستي عقب‌نشيني كردند و هواپيماهاي اين رژيم حملات
گسترده هوايي را آغاز کردند.

غافلگيري دوم فلسطيني‌ها، پرتاب موشك به
تل‌آويو بود كه به پست برق جنوبي اين شهر برخورد كرد و شهر را به خاموشي كشاند.

حمله به تل‌آويو، پايتخت اصلي سياسي و
جمعيتي رژيم صهيونيستي، حكومت نتانياهو را به شدت عصباني كرد و به همين دلیل كابينة
كوچك اسرائيل جلسة فوق‌العاده‌اي برگزار كرد و تصميم گرفت معادلة امنيت رهبران
مقاومت فلسطيني در برابر امنيت تل‌آويو را برقرار کند.

در اجراي اين راهبرد، «احمد جعبري»
فرماندة شاخة نظامي حماس (نيروهاي القسام) ترور شد و رژيم صهيونيستي منتظر پاسخ
گروه‌هاي مقاومت ماند، ولی اين گروه‌هاي جهادي كه شهادت را يك آرزو مي‌دانند زير
بار اين معادله نرفتند و از نيروهاي تحت فرماندهي خود خواستند تا با شدت هرچه
بيشتري به تجاوز دشمن پاسخ دهند و از شهادت رهبران خود نهراسند.

پاسخ دندان‌شكن مقاومت اسلامي فلسطين و
هدف قرار‌دادن شهرهاي دور و نزديك از جمله تل‌آويو، قدس، هرتزيليا، ايلات،
بئرالسبع، عسقلان، اشدود و ده‌ها شهر كوچك و بزرگ، رژيم صهيونيستي را با بحران
مواجه کرد.

از يك طرف گنبد آهنين قادر به مقابله با
اين موشك‌ها نبود و كمتر از 30 درصد آنها را رهگيري و منهدم مي‌كرد و از سوي ديگر
حملات گستردة هوايي دشمن تا آخرين لحظه هيچ آسيبي به توان موشكي مقاومت وارد نکرد.

رژيم صهيونيستي تحت فشار مردم خود كه
ناگزير شدند كارهاي خود را تعطيل كنند و به پناهگاه‌ها بروند، از آمريكا و غرب
خواست تا بر مصر فشار وارد شود تا به‌سرعت آتش‌بس برقرار شود. مذاكرات غيرمستقيم
آتش‌بس از طريق مصر واقعيت جديد سياسي را آشكار کرد كه مقاومت علاوه‌بر توقف آتش‌بازي،
درخواست كرد كه رژيم صهيونيستي از ترور فلسطينيان خودداري كند و همة گذرگاه‌ها را
نيز باز کند كه رژيم صهيونيستي ناگزير به اين شرط‌هاي مقاومت تن داد و اين مسئله
نماي مهمي از جنگ را روشن کرد.

با اعلام آتش‌بس، عملاً معادلة جديدي شكل
گرفت تحت عنوان «امنيت غزه در مقابل امنيت تل‌آويو» و اين دستاورد اهميت فوق‌العاده‌اي
دارد كه رژيم صهيونيستي را وادار خواهد كرد تا ماهيت تجاوزگرانه خود را تغيير دهد.

ناكارآمدي گنبد آهنين نه‌تنها نوعي شكست
نظامي براي رژيم صهيونيستي به بار آورد كه تهديد ايران به حملة نظامي را نيز تا حد
زيادي زير سؤال برد.

 

پيامدهاي منطقه‌اي و بين‌المللي حماسة هشت‌روزه

پيروزي مقاومت فلسطين در غزه نشان داد
سلاح متكي به ايمان مي‌تواند بسياري از معادلات را تغيير دهد. كمك تسليحاتي ايران
به مقاومت نيز كشورهاي عربي را رسوا كرد كه حاضر به دادن حتي يك فشنگ به مقاومت
نيستند.

تأكيد گروه‌هاي مقاومت فلسطيني بر اينكه
ايران شريك آنها در اين پيروزي است، اين واقعيت ناشناخته را نمايان‌تر کرد.
اظهارات آقاي «خالد‌مشعل»، رئيس دفتر سياسي حماس در اينكه اين جنبش اختلاف جدي با
ايران در موضوع سوريه دارد، ارزش كار ايران را دوچندان کرد و نشان داد كه ايران با
وجود اختلافات سياسي با حماس از مواضع اصولي خود عدول نكرده و حمايت از مقاومت را
يك موضع اصولي مي‌شمارد.

همچنين جنگ هشت‌روزه براي بسياري از كشورهاي
عربي وابسته در منطقه يك فاجعة سياسي بود؛ زیرا اين جنگ نشان داد كشورهاي عربي
مانند عربستان و قطر و همچنين تركيه كه تاكنون بيش از ده ميليارد دلار به معارضة
سوريه تقديم كردند و انواع سلاح‌هاي ضدهوايي و سنگين و نيمه‌سنگين را تهيه و به
معارضان سوريه رساندند، براي فلسطين كاري انجام نداده و اين نشان مي‌دهد رفتار اين
كشورها در چارچوب وابستگي به آمريكا و اسرائيل قابل تعريف است و اگر مسائلي خارج
از تصميم آمريكا باشد، آنها نمي‌توانند كاري انجام دهند.

مسئلة ديگري كه در جريان جنگ كاملاً
آشكار شد اينكه چه طرف‌هايي صادقانه از فلسطيني‌ها حمايت مي‌كنند و چه طرف‌هايي مي‌كوشند
با اين آرمان تجارت سياسي كنند. سفر وزراي خارجة عرب به‌همراه وزير خارجة تركيه به
غزه در جريان جنگ، اقدامي در جهت انحصار حمايت سياسي به خود قلمداد شد كه واكنش
جامعة غزه اين اقدام را خنثي كرد.

در جريان اين سفر، مردم غزه پلاكاردهايي
با مضمون «نحن نريد دعمكم و لا دموعكم» (ما خواهان
حمايت شما و نه آه و گرية شماییم) حمل كردند و به آنها فهماندند كه مردم غزه سلاح
نياز دارد و نه موضع سياسي بي‌خاصيت. مسئلة ديگري كه حماسه غزه بر آن تأثير گذاشت،
شفاف‌سازي موضع كشورهاي حوزة بيداري اسلامي است.

با وجود اينكه اين جنبش‌ها ماهيت
ضدصهيونيستي داشت، اما افرادي تحت عناوين حفظ عهد و مصلحت و… غيره اين گرايش را
محاصره كرده و عملاً سياست‌هاي قديمي پاي‌بندي به سازش‌نامة كمپ‌ديويد و مبادلة
سفير با رژيم صهيونيستي را استمرار بخشيدند، ولي با آغاز حملة رژيم صهيونيستي به
غزه، آقاي «مُرسي»، رئيس‌جمهور مصر ناچار شد سفير خود را از اسرائيل فراخواند و
سفير رژيم صهيونيستي را اخراج كند و نخست‌وزير خود را به نوار غزه اعزام کند.

اين اقدام تلاش سازش‌كاران در مصر را تا
حدي خنثي و خواست قاطع مردم مصر در حمايت از آرمان فلسطين را نيز نمايان کرد.

 

سوتیتر

1: جامعة
صهيونيستي از مشتي مهاجر از ده‌ها كشور جهان تشكيل شده كه سرزمين جامعة فلسطيني را
غصب كرده و به همين سبب همواره مي‌كوشد با تجاوز به جوامع اطراف آنها را بترساند و
با قدرت‌نمايي به جامعة نگران خود اين پيام را برساند كه ارتش اسرائيل قدرتمند است

2: ناكارآمدي
گنبد آهنين نه‌تنها نوعي شكست نظامي براي رژيم صهيونيستي به بار آورد كه تهديد
ايران به حملة نظامي را نيز تا حد زيادي زير سؤال برد

/

از سياست تا ديانت

ارتباط با آمريكا

محمد صالح

التفات داريد كه برخي از سياسيون و
مسئولان (قديم و جديد) به شكل ناهنجاري طرفدار مذاكره با شيطان بزرگ (يا به‌قول
آنها ايالات متحده!) و همچنین برقراري رابطه با آن بوده و هستند! اين جماعت خود را
محصور در «شعب ابي‌طالب» دانسته و تنها راه خروج از محاصره را تسليم در برابر
ابوسفيان و مشركان مكه (همان آمريكا و جهان استكبار) مي‌دانند! (هر چند كه ساكنان
شعب ابي‌طالب گرسنگي و تشنگي و محاصره را تحمل كردند تا تسليم ابوسفيان و مشركان
نشوند!) در پاسخ به اين پرسش كه چرا برخي از سياسيون و مسئولان مملكتي طرفدار
مذاكره با آمريكا شده و براي برقراري رابطه با آمريكا له‌له مي‌زنند نظريات مختلفي
مطرح شده كه به جدي‌ترين آنها اشاره مي‌كنيم:

1. برخي از پژوهشگران معتقدند كام بعضي‌ها
را در كودكي با خاكِ واشنگتن و آب «مي‌سي‌سي‌پي» برداشته‌اند! از این‌رو اين عده
در آمريكاخواهي تقصير چنداني ندارند!

2. عده‌اي ديگر از محققان كثرت سفر به
ينگه‌دنيا و نشست‌و‌برخاست فراوان با آمريكايي‌جماعت را دليل اين عشق و علاقۀ يك‌جانبه
دانسته‌اند! (به‌هر‌حال وقتي كسي يا كساني هرسال در يك وقت معین با خَدَم‌و‌حشم و
اهل‌و‌عيال براي حداقل يك هفته به نيويورك برود، خاك آنجا دامنگيرش خواهد شد و
آنچه نبايد بشود، مي‌شود و طرف بدون آنكه خودش متوجه باشد، 180 درجه عوض می‌شود و
از يك دشمن آمريكا به عاشق رابطه با آمريكا تغيير جهت مي‌دهد!)

3. گروهي ديگر وجاهت مَنظرِ نسوان سياستمدار
آمريكايي (مثلاً خانم‌هاي وزيرخارجۀ آمريكا به ترتيب آلبرايت، رايس و كلينتون) را
رهزن دين و ايمان برخي از سياستمداران خودي و عامل عشق آنها به رابطه با آمريكا
دانسته‌اند! طبيعتاً در چنين مواردي براي پيشگيري از اين عشق‌هاي زودگذر و خياباني
به سياستمداران دلباخته و از عقل خالي‌شده خودي، غمض بصر را توصيه کرده و براي اين
جماعت از خداي متعال به قاعدۀ يكي‌دو دانه گندم عقل مسئلت می‌کنیم!

 

r جمع‌بندي:

غير از موارد سه‌گانۀ بالا، امكان ندارد
فرد مسلمان، شيعه، اثني‌عشريه و مؤمن به انقلاب و امام و نظام پيدا كرد كه به قدر
ارزني در دلش هواي مذاكره با رابطه آمريكا (آن هم در شرايط فعلي كه اوج خصومت و
نفرت آمريكايي‌ها از ماست) باشد!

 

مَركَب جهنم

امام باقر(ع) می‌فرماید: تكبر مركبي
راهوار به‌سوي جهنم است!

در تفسير اين حديث شريف (آن هم در حوزۀ
سياست) خوشبختانه چيزي كه فراوان است، مصاديق خارجي و داخلي است!

1. مثلاً در آن اوايل انقلاب، يك
سيدابوالحسني[بنی‌صدر] بود كه خيلي از خودش متشكر بود تا آنجا كه در يك سخنراني 54‌بار
از كلمۀ «من» استفاده كرد (كه به سخنراني 54‌مني مشهور شد!) و بالاخره سر از پاريس
درآورد، چون خودش را مساوي قانون و نظام و حق و عدل و همۀ امور ديگر مي‌دانست و
خيال مي‌كرد بقيه بيكارند و صبح تا شب نشسته‌اند و براي كاستن از عظمت «من» زور مي‌زنند
و توطئه مي‌كنند! در يك كلام متكبر بود!

2. در همين اواخر هم يك عزيزي پيدا شد و
البته به جاي «من» از «ما» استفاده مي‌كرد! اما به همان سبك و سياق «ابوالحسني»اش!
اين عزيز هم تصور مي‌كرد محور مملكت است و شد آنچه نبايد مي‌شد! چون تكبر ورزيد!

3. در ميان مسئولان ما هم پيدا مي‌شوند
كساني كه از ميان مركب‌هاي راهوار جهنم «تكبر» را برگزيده‌اند! مثلاً مسئولي كه در
اداره‌اش از آسانسور اختصاصي استفاده مي‌كند! يا مسئولي كه از «در اختصاصي» به محل
كار رفت‌و‌آمد مي‌كند! (باورتان مي‌شود كه در يكي از سازمان‌هاي بزرگ مملكتي  پنج درِ ورود و خروج وجود دارد كه يكي‌ از آنها
به‌صورت اختصاصي براي رياست محترم تعريف شده و جز ايشان احدي حق اياب‌و‌ذهاب از آن
را ندارد!!!) چرا؟ چون نبايد چشم هر كارمندي به رياست محترم بيفتد! خوشمزه‌اش هم
اينجاست كه يكي از مسئولان محترم براي اتاقش با هزينۀ 16‌ميليون تومان (چند سال
پيش كه 16 ميليون تومان معادل 18 هزار دلار بود!) يك دستشويي اختصاصي ساخت مبادا
كه جناب ايشان از دستشويي بقیۀ كارمندان بهره‌برداري كنند! چرا؟ چون تكبر اجازه
نمي‌داد كه زيردستان شاهد عزيمت آقاي رئيس به دستشويي باشند!

 

r نكتۀ علمي

الف) آنهايي كه خود را از بقيه انقلابي‌تر
و بزرگ‌تر و باسوادتر و ديندارتر و مهم‌تر و برتر مي‌دانند، متكبرند!

ب) آنهايي كه مثل گروه «الف» هستند، اما
پُز تواضع مي‌دهند،‌ متكبرتر از دستۀ «الف» هستند!

ج) آنهايي كه مثل گروه «ب» هستند و بيش
از حد خودشان را خاك و خُلي مي‌كنند، متكبرترين‌ها به‌شمار مي‌آيند!

 

سَرِ گردنۀ سيما

هيچ فكر كرده‌ايد چرا بیشتر فيلم‌ها و
مجموعه‌هاي نمايشي كه از شبكه‌هاي سيما پخش مي‌شوند، مروج سبك زندگي غيرديني يا
ضدديني‌اند؟

تاكنون از خود پرسيده‌ايد كه چرا در
بيشتر فيلم‌ها و مجموعه‌هاي نمايشي توليدشده در سيماي جمهوري اسلامي، هيچ نشاني از
دين و مذهب و انقلاب و نظام نيست؟

آيا به ذهنتان خطور نكرده كه چرا در اغلب
موارد دين و مذهب در مجموعه‌هاي نمايشي و تله‌فيلم‌هاي سيما در حد يك تعارف و به‌صورت
اجباري و زوركي و لايتچسبك[نچسب] حضور دارد؟ مثلاً چادر سر‌كردن فلان خانم بازيگري
كه از فرط آرايش و ارتباط صميمانه با جنس مخالف در فيلم يا سريال دست‌كمي از فلان
بازيگر فاسق سينماي آمريكا ندارد!

آيا برايتان سؤال نبوده كه چرا هرچه فيلم
و سريال مثلاً مذهبي يا ارزشي از سيما پخش مي‌شود يك‌جوري (بلكه چند‌جور!) دچار
مشكل است و لنگ مي‌زند؟ مثلاً فيلم جبهه‌اي مي‌سازند و در خط مقدمش دختر و پسر به
تبادل دل‌و‌قلوه مشغولند! دربارۀ خانواده شهدا فيلم مي‌سازند، دختر شهيد با فلان
پسر مشغول روابط بصري و كلامي است! دربارۀ بزرگان تاريخي فيلم مي‌سازند آنها هم
دغدغه‌هاي عشقي و جنسي دارند! (از غياث‌الدين جمشيد كاشاني گرفته تا شيخ بهايي و
عباس‌ميرزا و…)

اصلاً متوجه شده‌ايد ديني كه در بيشتر مجموعه‌هاي
نمايشي و فيلم‌هاي توليدي سيما به‌چشم مي‌آيد ديني سكولار و حتي لائيك است؟ و عين
مسيحيت كاتوليك بي‌خاصيت و دكوري و اضافي است؟

ـ چون فلان مسئولي كه بايد فيلمنامه‌هاي
سيما را تأييد كند و مجوز ساخت بدهد، خودش دين را و نظام را و انقلاب را نفهميده!
(و شايد هم فهميده و معاند است! ما كه اصل را بر نفهميدن گذاشته‌ايم)؛ چون همين
آقا برداشته و يك فيلمنامه‌اي نوشته كه داستان آن شرح روابط نامشروع مردان دو
خانواده با زنان همان خانواده‌ها به‌صورت ضربدري است. (ببخشيد! يعني مرد خانوادۀ
اول با زن خانوادۀ دوم رابطه دارد و مرد خانوادۀ دوم با دختر خانوادۀ اول!) به‌وفور
در آن مشروب‌خواري مي‌شود و قصاص را به‌عنوان جنايت و آدم‌كشي معرفي كرده و انجام
آن را موجب عذاب وجدان عنوان مي‌كند! توقع داريد (و داريم) كه از زيردست چنين
موجودي چه نوع فيلم و سريالي بيرون بيايد؟

 

نوبرانه‌هاي ارشاد

احتمالاً مستحضر هستيد كه وزارت ارشاد يك
سازمان سينمايي دارد كه اين سازمان سينمايي در چند سال اخير كمر همت بسته تا سينما
را به‌صورت اساسي ارشاد كند؛ البته به صورتي كاملاً ديني! اما نه دين اسلام! بلكه
دين مهر و محبت جهاني، دين عشق به آحاد بشر، دين دوستي بين‌المللي، ديني كه در آن
مردم به مسلمان يا كافر، مؤمن يا فاسق تقسيم‌بندي نشوند! ديني كه فردوسي و شاهنامه‌اش
را عامل بقاي توحيد و عدالت‌خواهي در دنياي امروز معرفي مي‌كند! ديني كه به
پيامبران اولالعزم ايراد مي‌گيرد و… ! در همين راستا تعدادي از عوامل و دست‌اندركاران
سينما هم با استقبال از اين رويۀ وزارت ارشاد و سازمان سينمايي آن، خود را در مسير
ارشادات آن قرار داده و شمع و پروانه و بلبل و گل كنار هم جمع آمده‌اند! پس
بنابراین به منظور بي‌بهره نماندن جماعت از بركات اين عده از سينماگران، گوشه‌هايي
از فرمايشات و آرای سوگلي‌هاي سينمايي وزارت ارشاد تقديم مي‌شود:

1. يك كارگردان سينما (كه فيلمش اخيراً
روي پرده آمده) فرموده است: پيام فيلم من آن است كه اگر خانواده‌ها كمتر مشروب
بخورند دچار مشكل نمي‌شوند!

2. يك كارگردان ديگر سينما اخيراً در روز
روشن و در برابر وزارت ارشاد با كفش نماز جماعت خوانده است!

3. گروهي ديگر از كارگردانان و تهيه‌كنندگان
سينما در حركتي خودجوش و بي‌نياز از وضو در برابر وزارت ارشاد نماز جماعت برپا
كردند!

4. يك تهيه‌كنندۀ سينما هم بيان کرده است:
فيلم من مادر هستم (كه سراسر بي‌حجابي، شرب خمر، روابط نامشروع، بارداري از رابطه
نامشروع، سقط‌جنين، اختلاط ميان نامحرمان، توهين به اسلام، ايجاد نفرت به احكام
الهي و… است) فيلمي اخلاقي است!

5. كارگردان ديگري راه خوشبختي زن‌هاي
شوهرداري كه از زندگي خانوادگي‌شان ناراضي هستند را ارتباط با مردان ديگر عنوان كرده
و اصرار ورزيده كه مخالفان اين نظر ارزش وقت‌گذاشتن ندارند! (لازم به یاد‌آوری است
كه فيلم اين كارگردان كه حاوي دستورالعمل چگونگي برقراري رابطۀ زنان شوهردار با
مردان نامحرم است در بهمن‌ماه سال گذشته از دست مسئولان وزارت ارشاد جايزه گرفت!)

6. كارگردان ديگر عنوان داشته كه اكثريت
جامعه تمايل به زندگي ديني ندارند و از این‌رو سينما هم بايد از قيد و بندي كه
اقليت ديندار جامعه به آن تحميل مي‌كنند رها شود!

 

r نكتۀ جالب و جدي

آيا مي‌دانيد كه براساس مقررات سازمان
سينمايي وزارت ارشاد، نمايش صحنه‌هاي كشيدن سيگار در فيلم‌ها ممنوع است، اما نمايش
شرب خمر، تماس بدني زن و مرد نامحرم و بي‌حجابي، تبادل الفاظ ركيك و فحش‌هاي چاروداري
و چاله‌ميداني ممنوعيتي نداشته و آزاد است؟

در صورتي كه احساس مي‌كنيد در اين نوشته
مبالغه شده است، لطفاً بعضي از فيلم‌هايي كه در جشنوارۀ سينمايي فجر سال گذشته و
با مجوز و حمايت وزارت ارشاد به‌نمايش درآمده (مثلاً: خصوصي، گشت ارشاد، من مادر
هستم، برف روي كاج و…) را تماشا بفرماييد!

 

كدام تحريم؟

آيا شما هم از آن دسته‌اي هستيد كه فكر
مي‌كنيد مشكلات اقتصادي فعلي نتيجۀ تحريم‌هاست و بايد تن به تسليم و سازش و مذاكره
و رابطه بدهيم تا از وضع فعلي خلاص شويم؟ اگر هستيد لطفاً به پرسش‌های زير پاسخ
دهيد:

1. آيا خبر داريد كه وزير بهداشت فرموده‌اند
بانك مركزي در تخصيص ارز جهت واردات دارو تعلل ورزيده و با جان بيماران شوخي کرده
است؟ حال آنكه همين بانك مركزي براي واردات مواد آرايشي ارز دولتي تخصيص داده است؟

2. آيا مطلع هستيد كه در 5 ماه نخست
امسال 15 خودرو لوكس خارجي با ارز دولتي وارد شده و به گفتۀ رياست محترم ستاد
مبارزه با قاچاق كالا و ارز، در اين واردات 160 ميليارد تومان اختلاس و غيره صورت
گرفته است؟

3. آيا در جريان هستيد كه همين امسال يك
روزنامۀ تمام رنگي با پول بيت‌المال برای بهره‌برداري تبليغاتي انتخاباتي يك فرد
خيلي زلال و بي‌نهايت مؤمن و دوستدار صلح و عشق جهاني راه‌اندازي شده است؟

4. آيا خبر داريد كه سازمان سينمايي
وزارت ارشاد برای ساخت فيلم زندگي يك دختر بي‌حجاب مبلغ 8 ميليارد تومان كنار
گذاشته است؟

5. آيا مي‌دانيد امسال بيش از 30 بازيگر
دختر و پسر كارگردان سينما و… با خرج بيت‌المال و بدون نوبت، به حج تمتع اعزام
شده‌اند؟

r به نظر شما تحريم موجبات فشار اقتصادي بر مردم را فراهم
آورده يا … !!!

 

/

منظومه اهل دل

شعر رحلت پیامبر(ص)

روز
غربت اسلام

ماتم جهانسوز خاتم‌النبیین است

یا كه آخرین روز صادر نخستین است

روز نوحه قرآن در مصیبت طاها است

روز نالۀ فرقان از فراق یاسین است

خاطری نباشد شاد در قلمرو ایجاد

آه و ناله و فریاد در محیط تكوین است

كعبه را سزد امروز رو نهد به ویرانی

ز آنكه چشم زمزم را سیل اشك خونین است

صبح آفرینش را شام تار باز آمد

تیره اهل بینش را دیدۀ جهان‌بین است

رایت شریعت را نوبت نگونساری است

روز غربت اسلام روز وحشت دین است

شاهد حقیقت را هر دو چشم حق بین خفت

آه بانوی كبری همچو شمع بالین است

هادی طریقت را زندگی به سر آمد

گمرهان امت را سینه پر از كین است

شاهباز وحدت را بند غم به گردن شد

كركس طبیعت را دست‌و‌پنجه رنگین است

شد همای فرخ فر بسته‌بال و بی‌شهپر

عرصۀ جهان یكسر صیدگاه شاهین است

خاتم سلیمان را اهرمن به جادو برد

مسند سلیمانی مركز شیاطین است

شب ز غم نگیرد خواب، چشم نرگس شاداب

لیك چشم هرخاری شب به خواب نوشین است

پشت آسمان شد خم زیر بار این ماتم

چشم ابر شد پر نَم در مصیبت خاتم

« آیت‌اله
غروی اصفهانی»

 

 

 اشعار حماسه 9 دی

اجتماعی ـ بصیرت

 آماده‌ایم
هستی خود را فدا کنیم

یعنی فدای مکتب خون خدا کنیم

آماده‌ایم بیرق ثاراللهی به کف

با یک اشاره معرکه را کربلا کنیم

در خون ماست غیرت سردار علقمه

هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم

در جان ماست شوق شهادت الی الابد

وقتی به سیدالشهدا اقتدا کنیم

قالو بلا ولایت مولایمان علیست

باید به عهد روز نخستین وفا کنیم

آسودگی ما عدم ماست، موج‌موج

توفان شدیم تا که قیامت به پا کنیم

چون کوه در مصاف ستم ایستاده‌ایم

هیهات اگر کمر به بر خصم تا کنیم

دشمن به گور می‌برد این خواب شوم را

امروز دیده‌های بصیرت که وا کنیم

در سایۀ نفاق منافق برنده است

باید مسیر باطل و حق را جدا کنیم

فردا چه ایمنی ز نهیب جهنم است

خود را اگر که هیزم این فتنه‌ها کنیم

دیگر مجال رفق و مدارا گذشته است

تا کی به صبر، زخم جگر را دوا کنیم

توهین به سیدالشهدا روز مرگ ماست

دل را اگر حسینی و درد آشنا کنیم

هرکس شود فدایی رهبر مقدس است

آماده‌ایم هستی خود را فدا کنیم

حالا کنار غربت زینب نشسته‌ایم

تا که برای روز ظهورش دعا کنیم

«يوسف
رحيمي»

 

 

اشعار اربعین

یک عمر، یک اربعین 

ما را که غیر داغ غمت بر جبین نبود

نگذشت لحظه‌ای که دل ما غمین نبود

هر چند آسمان به صبوری چو ما ندید

ما را غمی نبود که اندر کمین نبود

راهی اگر نداشت به آزادی و امید

رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود

ای آفتاب محمل زینب کسی چو من

از خرمن زیارت تو خوشه‌چین نبود

تقدیر با سر تو مرا همسفر نبود

در این سفر، مقدّر من غیر ازین نبود

گر از نگاه گرم تو آتش نمی‌گرفت

در شام و کوفه، خطبۀ من آتشین نبود

در حیرتم که بی‌تو چرا زنده‌ام حسین

عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود

ده‌روزه فراق تو عمری به ما گذشت

یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود

«محمدجوادغفورزاده (شفق)»

 

 

بانوی فاتح شام

باغبان! از بهر گل‌هایت گلاب آورده‌ام

بحر‌بحر از چشم گریان بر تو آب آورده‌ام

روی نیلی، گیسو از خون خضاب آورده‌ام

پرچم پیروزی از شـام خـراب آورده‌ام

آه دل را، آتش فریـاد کـردم یـا حسین

شام ویران را، حسین‌آباد کردم یا حسین

***

خواهرم! در این سفر، فریاد عاشورا شدی

یاس بـاغ وحیِ من، نیلوفر صحرا شدی

با کبودی رخت مهرِ جهان ‌آرا شدی

هرچه می‌بینم شبیهِ مادرم زهرا شدی

بارها جان دادی اما، زنده‌تر گشتی بیا

دست بسته رفتی و پیروز برگشتی بیا

 ***

من خدا را آیت فتح و ظفر بودم حسین

با سرت تا شام ویران همسفر بودم حسین

بر دل دشمن ز خنجر تیزتر بودم حسین

دختران بـی‌پناهت را سپـر بودم حسین

بس که آمد کعب نی از چار جانب بر تنم

گشت سر تا پا تنم نیلی‌تر از پیراهنم

 ***

زینبـم، پیـروز میـدان بـلا، دیدم تو را

فـاتح روز نبـردِ ابتـلا، دیـدم تـو را

لحظه‌لحظه قهرمان کربلا دیــدم تو را

خوانده‌ام قرآن و در تشت طلا دیدم تو را

تو نگه کردی و دشمن چوب می‌زد بر لبم

بـر نگاهِ درد‌خیزت گریـه کـردم زینبم  

در کنار تشت چندین طایر افسرده بود

هم لب تو، هم دل مجروح من آزرده بود

کاش چوب آن ستمگر بر لب من خورده بود

کاش پای صوت قرآن تو زینب مرده بود

من كه صبر غمت بر جان خریدم یا حسین

در کنـار تشت، پیـراهن دریدم یا حسین

 ***

خواهرم آن شب که در ویرانه مهمانت شدم

بـا سـر بُبْریـده‌ام شمـع شبستـانت شـدم

شستشو از گرد ره با اشک چشمانت شدم

چشم خود بستم، خجل از چشم گریانت شدم

دخترم پرپر زد و جان داد، دیدم خواهرم

زد نفس تا از نفس افتاد دیدم خواهرم

 ***

یا اخا آن شب تو کردی با سر خود یاری‌ام

ورنه می‌شد سیل خون در دیده اشکِ جاری‌ام

مـاند چون بغض گلـو در سینه آه و زاری‌ام

کاش می‌مردم من آن شب زین امانت‌داری‌ام

دختر مظلومه‌ات با دست زینب دفن شد

حیف، او هم مثل زهرا مادرت شب دفن شد

***

جان خواهر من سر نی سایه‌بانت می‌شدم

نیمـه‌های شب چـراغ کـاروانت می‌شدم

بـا اشـارت‌های چشمم، ساربانت می‌شدم

گه جلو، گه پشت سر، گه هم‌عنانت می‌شدم

یاد داری سنگ زد از بام، خصمم بر جبین

از فـراز نـی سـرم افتـاد بر روی زمین

***

«یا اخا» خون ریخت از فرق تو و چشم تَرَم

تا سرت افتاد از نی، سوخت جان و پیکرم

من زدم بر سینه، سیلی زد به صورت، مادرم

کاش پیش سنگ آن ظالم سپر می‌شد سرم

قصۀ سنگ و جبین، بار دگر تکرار شد

رأس تو افتاد از نی، چشم زینب تار شد

 ***

جان خواهر این مصائب در رضای دوست بود

گـر سـرم افتـاد از نـی، پیش پای دوست بود

بـر فـراز نـی مـرا حـال‌و‌هوای دوست بود

ایـن اسـارت، این شهادت، از برای دوست بود

تا در اطراف سر من طایر دل پر زند

شعلۀ فریاد تو از نظم «میثم» سر زند

«غلامرضا سازگار (میثم)»

/

قم؛ شهر دانش، فضیلت و مقاومت

عبدالله
اصفهاني

* گلگشتي در بوستان معرفت

امام صادق(ع) در روايتي فرموده‌اند: به‌زودي دانش [علوم و
معارف ديني] در قم آشكار و آنجا كانون علم و فضيلت مي‌شود. در آن ايام [در آستانة
ظهور حضرت مهدي(عج)] علم از قم به تمام جهان سرازير مي‌گردد و حجت خداوند بر مردم
كامل مي‌شود.(1)

حوزة علميه قم با حدود دوازده قرن قدمت، از زمان امام هادي(ع)
پايگاه انوار ولايت و تربيت شاگردان اهل بيت(ع) و مصداق اين آيه شریف بوده است : كلمة
طيبة كشجرةٍ طيبة اصلها ثابت و فرعها في السماء تؤتي اكلها كل حينٍ باذن ربّها.(2)

از اواخر قرن دوم زمينه‌هاي عميق و وسيعي براي شكوفايي
فرهنگ و معارف تشيع و علوم اهل بيت در قم پديد آمد و ده‌ها نفر از علما و شاگردان
ائمة هدي(ع) كه غالباً از آل‌اشعر بودند، اين شهر را به كانون دانش و انديشه تبديل
كردند.

زكريا‌بن‌آدم بن عبدالله اشعري كه مرقدش در شيخان قم،
زيارتگاه شيعيان است از راويان حديث و شاگردان برجستة امام رضا(ع) بود. وقتي علي‌بن
مسيّب در خراسان از حضرت رضا(ع) پرسيد چون محل زندگي من دور است، احكام و معارف
ديني را از چه كسي بپرسم؟ امام جواب داد: از زكريا فرزند آدم قمي بياموز كه امين
در امور دين و دنياست.(3)

زكريا در ملاقاتي با امام هشتم عرض كرد: مي‌خواهم به
دلايلي از قم بيرون بروم، حضرت فرمود: چنين كاري مكن؛ زيرا به‌وسيلة وجودت در قم،
بلا از اين شهر دفع مي‌شود چنان‌چه به بركت وجود امام كاظم(ع) بلا از مردم بغداد
دفع مي‌شود.(4)

زكريابن‌ادريس نيز مورد اطمينان ائمه بود و همواره به
عنوان محدث و فقيهي فرزانه به ارشاد و هدايت مردم می‌پرداخت. پدرش ادريس‌بن‌عبدالله
نيز از فضلا و مؤلفان فقه و حديث بود.(5) اسحاق‌بن‌عبدالله نیز صحابي
امام صادق و امام كاظم(ع) از فضلاي قم است كه در انتشار معارف اهل بيت(ع) اهتمام
مي‌ورزيد. فرزندش احمدبن‌اسحاق عالم برجسته و فقيه نامدار قرن سوم و صحابي و وكيل
امام حسن عسکري(ع) بود و به امر آن حضرت مسجد امام قم را ساخت.(6)

عمران و عيسي فرزندان عبدالله‌بن‌سعد از راويان مشهور و
شاگردان برگزيده امام صادق بودند. آن دو راوي، در مدينه به محضر امام ششم مي‌رسيدند.
آن حضرت، عمران را شخصي شريف از خاندان با شرافت معرفي كرد و دربارة برادرش عيسي
فرمود: او در حيات و ممات از خاندان ماست و هنگام خداحافظي با امام، حضرت صادق(ع)
ميان ديدگان وي را بوسيد.(7)

ابراهيم‌بن‌هاشم از اصحاب امام جواد(ع) كه با حضرت امام
رضا(ع) ملاقات‌هايي داشته و قريب 65هزار حديث از ائمة هدي نقل كرده، از كوفه به قم
هجرت کرد و در اين شهر به تأليف و نشر علوم آل‌محمد روي آورد. فرزندش علي‌بن‌ابراهيم
قمي نیز از مفسران نامدار است كه آثار متعددي در علوم قرآني، مباحث كلامي و فقهي
تأليف کرده است و مزارش در جوار مرقد محمدبن‌قولويه، در قم قرار دارد.(8)

سعدبن‌عبدالله اشعري قمي از اصحاب امام حسن عسكري(ع) و
فقيهي فرزانه و محدثي عالي‌قدر بود. حمزة‌بن‌قاسم،‌
محمدبن‌قولويه، علي‌بن‌حسين‌بن‌موسي بابويه و… از شاگردان اویند. وي آثاري در
اعتقادات، فقه، تاريخ و رجال تأليف کرد.(9)

ابن‌بابويه قمي پدر شيخ صدوق که در عصر امام يازدهم
و(دوران غيبت صغرای) امام دوازدهم مي‌زيست و در 329 قمری فوت کرد و در قم دفن شد،
آثاري در تفسير، فقه و كلام دارد. محمدبن‌حسن وليد قمي استاد شيخ صدوق و فقيهي بزرگ
و محدثي پرآوازه بعد از ابن‌بابويه بود.(10) جعفربن‌محمد قولويه از
فقها و علماي برجستة قم در قرن چهارم، مؤلف كتاب كامل الزيارات و استاد شيخ مفيد
است.(11)

مؤلف تاريخ قم كه معاصر شيخ صدوق بوده، تعداد علماي شيعه
را در آن عصر بالغ بر 266 نفر دانسته است. شيخ عبدالجليل رازي، مؤلف كتاب النقض‌الفضائح
كه ردي بر كتاب فضائح‌الروافض محمدبن‌محمود سلجوقي است، اوضاع قم را در قرن ششم
هجري چنين گزارش داده است: مدارس ديني قم، وسايل و امكانات كافي و علما، مدرسان و
مفسران بزرگی دارد و كتابخانه‌هايي مشحون از كتب فِرَق مختلف در آن وجود دارد.(12)

وجود مدارس
فيضيه، مؤمنيه و جاني‌خان و نيز حضور علمايي چون ملاصدرا و دامادهايش ملامحسن فيض كاشاني
و مولا عبدالرزاق لاهيجي و نيز قاضي سعيد قمي، سيدصدرالدين رضوي قمي، مولا محمد‌طاهر
قمي و ديگران در عصر صفويه، بيانگر آن است كه در اين ايام، قم از حوزۀ علميه‌اي فعال
و تأثيرگذار برخوردار بوده است.

محمدبن‌ابراهيم قوامي شيرازي، ملقب به صدرالمتألهين و مشهور
به ملاصدرا در شهر اصفهان به حلقة درس شيخ بهايي پيوست و به درجة اجتهاد رسيد. آنگاه
به درس بنيانگذار حوزة فلسفي اصفهان، ميرداماد رفت. بعد از خاتمة تحصيل به زادگاهش
شيراز بازگشت و در آنجا به تدريس معرفت و حكمت پرداخت، اما تنگ‌نظران در پي آزارش برآمدند.
پس عازم قم شد و در كهک اقامت گزيد و حدود 15 سال به عبادت، تفكر و تحقيقات فلسفي و
عرفاني گذرانيد. سرانجام فلسفه‌اي را بنيان نهاد كه رسماً «حكمت متعاليه» ناميده شد
و این شيوۀ ابتكاري را در كتاب اسفار اربعه شرح داد.(13)

از بزرگانی که از قم برخاستند و با مجاهدت های فراوان در
آسیای جنب شرقی به تبلیغ اسلام پرداختند می‌توان از شیخ احمد قمی نام برد. با مجاهدت‌ها‌ی
فراوان وی بود که تعداد مسلمانان روزبه‌روز افزايش يافت و حاكم وقت، مسلمانان را
به‌عنوان يك اقليت به‌رسميت شناخت. مرقد شيخ‌احمد در كالج تربيت‌معلم شهر آيوتيا
نه‌تنها مورد احترام مسلمانان، بلكه مورد توجه ديگر ساكنان تايلند است (14).
.

در عصر قاجاريه مدرسة فيضيه بازسازي شد و توسعه يافت، مدرسة
دارالشفا ساخته و مدرسة حاجي ملاصادق واقع در گذر قاضي قم به ‌وسیلة يكي از
كارگزاران محلي بنا شد. ميرزا ابوالقاسم گيلاني معروف به ميرزاي قمي از فقهاي قرن
سيزدهم هجري در اين دوره مرجعيت و رياست ديني شيعيان را به‌عهده گرفت و در قم حوزه‌ای
را تشكيل داد كه حوزة اصفهان را تحت‌الشعاع قرار داد و فضلايي چون ميرزا‌مسيح
مجتهد استرآبادي، سيدمحمدباقر حجت‌الاسلام معروف به سيدشفتي، حاج محمدابراهيم
كرباسي، آقامحمدعلي هزار‌جريبي، آقا احمد كرمانشاهي، سيدمحمدمهدي خوانساري، ميرزا
ابوطالب قمي، ملااسدالله بروجردي، حاج ملامحمد كزازي و… در اين حوزه به شكوفايي
علمي و فرهنگي رسيدند.(15)

آيت‌الله ميرزامحمد فيض (1370ـ1292 قمری) با تدريس، تأليف
و تربيت شاگردان قدم‌هاي استواري براي گسترش حوزة علمية قم برداشت. بعد از رحلت
ميرزاي قمي (در 1231)  حوزه قم دوران فترت
را طي مي‌كرد و مرحوم فيض در سال 1340 قمری براي احيا و توسعه حوزه قم از آيت‌الله
حائري كه در اراك مشغول تدريس و فيض‌رساني به طلاب بود، براي پيگيري اين امر مهم
دعوت كرد.

 با ورود آیت‌الله
حائری به قم حوزه اين شهر به‌سرعت ارتقاي كمّي و كيفي گسترده‌ای پیدا کرد. به همين
دليل وی را مؤسس حوزة علميه قم می‌شناسند.(16)

بعد از رحلت آيت‌الله حائري در 17 ذي‌القعده 1355 قمری/
1315 شمسی، حوزة قم به‌وسیلة آيات ثلاث (سيدمحمدحجت كوه‌كمره‌اي، سيدمحمدتقي
خوانساري و سيدصدرالدين صدر) اداره مي‌شد و آنان برای تداوم شكوه اين حوزه، از آيت‌الله
بروجردي دعوت كردند که به اين شهر بيايد و در پرتو توجهات ويژة ايشان، حوزة علميه
قم رونق فوق‌العاده‌ای يافت و در عصر زعامت اين مرجع بلندپايه، يعني از 1324 تا
1340 شمسی، اين تشكيلات به‌صورت يك كانون مهم علمي و فرهنگي و دانشگاه فقه جعفري
در جهان اسلام و دنياي تشيع مطرح شد. با رحلت آيت‌الله بروجردي در فروردين 1340 ش
(13 شوال 1380 هجري) مراجعي چون آيات عظام امام خميني(ره)،‌ گلپايگاني، مرعشي نجفي
و… زمام امور حوزه را عهده‌دار شدند و از اين زمان حوزه قم به‌شكلي جدي‌تری با
طلايه‌داری امام خميني رسماً وارئ میدان مبارزه گردید.

نخستین رويارويي سياسي و علني ميان امام خميني و رژيم
پهلوي در خصوص تصويب لايحة انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي بود و با اهتمام فوق‌العاده
ایشان و مراجع عظام قم و حمايت همه‌جانبه مردم، اين لايحه كه در مهر 1341ش به
تصويب دولت اسدالله علم رسيده بود، در آذر همان سال لغو شد.(17) قيام
15 خرداد 1342 كه از شهر قم شکل گرفت، طليعه‌اي مبارك براي انقلاب اسلامي ايران
بود. قيام قم در 19 دي 1356ش امواج خروشان خود را با اربعين‌هاي پياپي در شهرهاي
ديگر، گسترش داد و نهضت امام خميني را فراگير کرد و بدين‌گونه زمينه‌هاي پيروزي
انقلاب اسلامي مهيا شد.(18)

در حوزة علميه قم، علما و حكمايي چون ميرزا‌علي‌اكبر حكمي
يزدي، علامه‌ميرزا‌ابوالحسن رفيعي قزويني، آيت‌الله ميرزا‌محمدعلي شاه‌آبادي،
علامه سيدمحمدحسين طباطبايي و عدة كثيري از دانشمندان ديگر، چشمه‌هايي از حكمت و
عرفان ناب را جاري کردند و به شكوفايي انديشة كارواني از بزرگان معاصر اهتمام
ورزيدند. اين حوزه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ضمن اينكه خوراك فكري و فرهنگي
نظام جمهوري اسلامي را تأمين مي‌كند در تربيت شخصيت‌هاي بلندپايه، فقهاي نامدار،
ائمه جمعه و جماعت و مبلغان و مروجان نواحي گوناگون كشور، از خود كارنامه‌اي
درخشان به يادگار نهاده است.

در قم حدود 150 مؤسسة علمي، آموزشي، پژوهشي و ترويجي در
زمينه‌هاي گوناگون علوم و معارف اسلامي و دانش آل محمد(ص) فعاليت دارند و يافته‌ها
و بررسي‌هاي تحقيقاتي آنان و نيز توليدات فكري اين كانون‌ها مورد استفاده دانش‌پژوهان
در ايران و جهان اسلام قرار مي‌گيرد،‌ شايسته است اين مراكز با يكديگر هماهنگي‌هاي
لازم را داشته باشند و چنان برنامه‌ريزي كنند تا از دوباره‌كاري، كارهاي موازي و
سطحي‌گري پرهيز شود.

كانون‌هاي یاد‌شده به نقشة جامع آموزشي و پژوهشي نياز
دارند تا بتوانند محصولات خود را منسجم‌تر و با هدف هدايت‌گري و ارشاد عرضه كنند.
به‌علاوه فعالان عرصه‌هاي اين پژوهش غير از آنكه بايد به مباحث اساسي در اين‌باره
مسلط باشند، ضرورت دارد به مباني مكاتب و نحله‌هاي معاصر اشراف داشته باشند تا
بتوانند آنها را نقد و ارزيابي كنند، به پرسش‌ها و شُبهه‌ها پاسخ دهند و نارسايي‌ها،
انحرافات و بدعت‌هاي مکاتب و عرفان‌هاي كاذب را به‌درستي پاسخ گويند. پژوهش‌هاي
دين‌بنيان، موقعي مفيد، سازنده و ارزنده است كه وسيله‌اي باشد در راه هدفي عالي
يعني هدايت انسان‌ها و انتشار معارف ناب قرآني و روايي. جهان امروز تشنۀ شنيدن
حقايق اسلامي است و اكنون به مبلغاني دانشور، فرزانه و كارآمد نياز دارد كه
بتوانند با زبان مقصد، پيام زبان مبدأ را به علاقه‌مندان انتقال دهند. به‌موازات
اين برنامه‌ها، راه‌اندازي يك شبكة تلويزيوني بين‌المللي ضرورتي اجتناب‌ناپذير
است، علاوه‌بر اينكه سايت‌هاي گوناگون و دیگر ابزارهاي رسانه‌اي كه وسيلة انتقال
پيام هستند بايد به‌صورت جدي و با بهره‌مندي از امكانات پيشرفته‌تر و نرم‌افزارهاي
مطمئن‌تر و پرهيز از تشريفات و تجملات و زوايد بازدارنده براي معرفي تعاليم اسلامي
و فرهنگ اهل بيت در عرصه‌هاي ارتباطي و فرهنگي گام نهند.

 

* ضرورت صيانت از شرافت و قداست قم

چنان‌چه اشاره كرديم، قم در پرتو سخنان ائمة هدي و بارگاه
مطهر حضرت فاطمة معصومه(س) قداستي ويژه دارد. مردم اين ديار هم بيش از ديگر نقاط
در صيانت از فرهنگ اهل بيت(ع) تلاش كرده و در اين راه از اموال، امكانات و حتي جان
خويش گذشته‌اند. به همين دليل در برخي روايات، اهالي اين ديار ميزاني براي ديگر
مردمان به‌حساب آمده‌اند.

امام صادق(ع) فرموده‌اند: خداوند به‌وسيلة قم بر تمامي
شهرها و توسط اهالي اين ديار، حجت را بر جن و انس از شرق و غرب عالم تمام کرد،
خداوند هرگز اهل قم را فرو نمي‌گذارد تا دچار ضعف و محروميت شوند، بلكه آنها را
تأييد می‌کند و به ايشان توفيق مي‌دهد. به‌زودي زماني فرا برسد كه شهر قم و ساكنان
آن، بر مردمان حجت باشند.(19)

مردمان قم بايد بيش از ديگر نقاط بر سيره و سنت پيشوايان
دين تأسي جويند و محبت خويش را نسبت‌به اين خاندان، با معرفت و بصيرت و كردار
درست، نيت خالصانه و رفتار پسنديده توأم کنند. مناسبات اجتماعي، روابط افراد،
رفتارهاي جمعي ساكنان اين شهر نبايد با ارزش‌هاي ديني فاصله داشته باشد يا خداي‌ناكرده،
در تعارض قرار گيرد. آنان چنان بايد به پالايش روح و روان و دل و ذهن بپردازند كه
وجود خويش را به نور تقوا، ايمان و درستي و راستي بيارايند و به پايه‌اي از فضيلت
و معنويت برسند كه اسوه‌اي براي ديگر خلايق باشند و مسافران، زائران، گردشگران و
افرادي كه از اين ديار بازديد به‌عمل مي‌آورند، وقتي مردمانش را مشاهده مي‌كنند،
اخوت ايماني، عدالت قرآني، اعتدال ديني، كرامت‌هاي اخلاقي و رفتارهاي شايسته يك
انسان پيرو اهل بيت را در ذهن خويش تداعي کنند. نيرنگ و فريب، شكاف عميق اجتماعي،
مترفان غافل و مسرفان خاطي و فضاهاي تجملاتي و تشريفاتي، در اين شهر يا ديده نمي‌شود
يا از نوادر است. خانه‌هاي محرومان و بينوايان با منازل افراد متمول و ثروتمند
تفاوت آن‌چناني ندارد و از كلبه‌هاي گِلي، زاغه‌ها و كوخ‌ها در آن خبري نیست.

مردم در خيرات و خوبي‌ها و حسنات با يكديگر تعاون و همياري
دارند و در رسيدگي به مشكلات افراد مستضعف و رنج‌ديده، بلازده و دردمند، اهل
فداكاري و ايثارند و البته اين ويژگي‌ها مختص كساني است كه با اهل بيت پيوندي
ناگسستني دارند و در خانة آل‌محمد و در جوار بارگاه كريمة اهل بيت زندگي مي‌كنند.

نمي‌توان اين واقعيت محتوم و مسلم را در نظر داشت كه قم
پايگاه انقلاب جهاني حضرت مهدي(عج) و كانون قيام عليه ستم و تجاوز است و صدها ستارة
فروزان فضيلت و كرامت در آسمان اين شهر مشغول نورافشاني هستند و از فروغ عالم‌تاب
حضرت فاطمة معصومه(س) بهره دارد و در‌عین‌حال با آسايش و آرامش زيست و احساس تعهد
و مسئوليت نكرد. در منابع روايي هم تأكيد بر قداست قم و پيوستگي مردمش بر خاندان
طهارت با شروط و قيودي همراه است، چنانكه امام صادق(ع) فرموده‌اند: خاك قم قداست
دارد و مردمش به ما خاندان تعلق دارند و ما نيز از آنان هستيم، دژخيمان قصد آزار
آنان نمي‌كنند، جز اينكه به كيفر خود نزديك مي‌شوند. اين وضع تا زماني ادامه دارد
كه آنان خيانت ‌پيشه نکنند، ولي زماني كه به خيانت روي آورند، خداوند زورگويان زشت‌كردار
را برايشان مسلط می‌کند.(20)

حضرت امام كاظم(ع) نيز در بياني گوهرین فرموده‌اند: قم
قرارگاه آل‌محمد و سكونتگاه متابعان آنان است، ولي گروهي از جوانان اين قلمرو به‌دليل
سرپيچي از توصيه‌هاي پدران (عدم رعايت موازين اخلاقي و فراموش كردن احترام بزرگ‌ترها)
و استهزا و تحقير بزرگسالان و سالخوردگان، دچار هلاكت شوند، با اين وصف خداوند،
شرارت دشمنان را از آنان دور كرده و هرگونه بدي را كه متوجه اين ديار شده باشد،
دفع مي‌كند.(21)

مردماني كه به‌خصوص از ديگر شهرها به قم مي‌آيند و اين
قلمرو را به‌عنوان محل اقامت خويش برمي‌گزينند بايد متوجه اين موضوع باشند كه اين
شهر كانون فضيلت و ايمان است و مردمانش با ايمان، شجاعت و بصيرتي كه داشته‌اند به
خنثي‌كردن فتنه‌ها و توطئه‌هاي ظالمان اقدام كرده و با هرگونه قيام اسلامي همراه
بوده‌اند و در نهضت امام خميني، دفاع مقدس و عرصه‌هاي ديگر، در صفوف مقدم قرار
داشته‌اند، پاسداري از ارزش‌هايي كه شهيدان براي صيانت از آنها، از جان خويش گذشته‌اند
و جانبازان و آزادگان بر سر آن پايداري کرده‌اند با اخلاص، راستي و اعمال درست و
خلق و خوي اسلامي ديگر اقشار محقق مي‌شود.

در مسائل شهري، شبكه‌هاي ارتباطي، توسعة شهرك‌ها، احداث
بناها و عمران و آباداني قم ضمن اينكه رعايت شئون یک شهر مقدس ضرورت دارد، بايد آن‌گونه
برنامه‌ريزي كرد كه ميراث هنري و معماري و جلوه‌هاي جالب اماكن عبادتي و زيارتي قم
تحت‌الشعاع ساخت‌و‌سازهاي سرطاني جديد قرار نگيرد و فضاهايي كه مشاهده آنها انسان‌ها
را به ياد فضيلت، ذكر، دعا و توسلات مي‌اندازد در حاشيه قرار نگيرند، ناديده‌گرفتن
معرفت بصري اهل شهر، زائران و مسافران جفاي كمي نیست.

همچنین در برنامه‌ريزي شهري و توسعه قم، توجه به امنيت
رواني و اجتماعي، سهولت ارتباطات، پرهيز از آلودگي‌هاي جوي و صوتي، حق‌الناس چون
معابر و مسيرهاي پرتردد مردم، ضرورتي اجتناب‌ناپذير است.

رعايت تعادل و توازن اجتماعي در تقسيم امكانات شهري، پارك‌ها
و مراكز تفريحي خود نشانه‌اي از عدالت‌محوري و قسط‌خواهي است كه از اهداف اساسي
فرستادگان الهي و اولياي خداوند است، براي اينكه راه رشد معنوي و شكوفايي ايماني
مردم هموار شود و آنان براي يك زندگي توأم با سعادت راستين در دنيا و آخرت مهيا
شوند، لازم است فرهنگ استفاده درست از امكانات و تسهيلات در جامعه ترويج شود و
توجه داشت که هرگونه اقدامي برای تجمل‌گرايي، اسراف و زياده‌خواهي، مردم را از اين
مسير نوراني باز مي‌دارد. گسترش روزافزون پاساژها و ساختمان‌هاي مجلل و عرضه
كالاهاي غيرمفيد، غفلت‌آور و برانگيزندۀ چشم‌و‌هم‌چشمي‌ها و حسادت‌ورزي‌ها با زهد
و قناعت و مناعت طبع، قابل جمع نیست. در آباداني قم محور اساسي افزودن بر شكوه
ظاهري و باطني مساجد، مدارس ديني، امامزاده‌ها، حسينيه‌ها، مراكز علمي و فرهنگي و
كانون‌هايي است كه براي حل مشكلات تربيتي، اخلاقي و اجتماعي مردم، بنا شده‌اند.
رعايت نظافت شهر از سوي مردم و مسئولان، رسيدگي اصولي به محلات شهري، ميادين و
خيابان‌ها و كاستن از بار ترافيك شهري، تعريض معابر، ايجاد فضاي سبز، به‌وجود‌آوردن
محيط زيستی با طراوت و توأم با نشاط نه‌تنها از ضروريات شهر است، بلكه لازمة شكوه
اين ام‌القراي جهان تشيع است و بر صلابت و جاذبه‌هاي آن مي‌افزايد.

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. بحارالانوار، ج 60، ص 231.
  2.  سورة ابراهيم، آيات 25 و 26.
  3.  قاموس الرجال، ج 4، ص 187؛ معجم رجال الحديث، ج 7، ص 273.
  4.  بحارالانوار، ج 49، ص 278.
  5.  بهجة الآمال، ج 4، ص 203.
  6.  قاموس الرجال، ج 1، ص 262؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 478.
  7.  بحارالانوار، ج 47، ص 336؛ الاختصاص، شیخ مفيد، ص 195.
  8.  معجم رجال الحديث، ج اول، صص 177 و 191؛ قاموس الرجال، ج اول، ص 225؛ تفسير علي‌بن‌ابراهيم قمي، ج اول، مقدمه، صص 14ـ10؛ بهجة الآمال، ج 5، ص 354.
  9.  تنقح المقال، ج 2، ص 18.
  10.  مناقب آل ابي‌طالب، ج 4، ص 425.
  11.  اعيان الشيعه، ج 4، ص 15.

12. النقض، ص 164.

13. بنگريد به كتاب الاسفار الاربعه، جلد اول، مقدمه كتاب.

14. ستارگان حرم، ج 14، مقاله هفتم، صص 151ـ128؛ تايلند
سرزمين طلايي، محمد تمهيدي، صص 54 و 189.

15. اعيان الشيعه، ج 2، صص 412ـ411؛ روضات الجنات، ج 5، ص
369؛ گنجينۀ آثار قم، ج اول، ص 312؛ الكرام البرره، ج اول، ص 52؛ گلشن ابرار، ج
اول، صص 308و307.

16. مؤسس حوزه، صص 44 و 45؛ گلشن ابرار، ج 2، ص 557؛
خورشيد حوزه‌هاي علميه، ص 65.

17. تاريخ سياسي معاصر ايران، سيدجلال‌الدين مدني، ج اول،
صص 377ـ375؛ پژوهشي پيرامون انقلاب اسلامي، حميد دهقان، ص 175؛ بررسي و تحليلي از
نهضت امام خميني، ج اول، صص 17ـ15.

18. قيام قم حماسه مقاومت و فداكاري، مجلة پاسدار اسلام، ش
277، صص 39ـ37.

19. بحارالانوار، ج 60، ص 231.

20. همان، ص 218؛ سفينة البحار، ج 2، ص
447.

21. بحارالانوار، همان، ص 214.

 

 

سوتیتر

1: قيام 15 خرداد 1342 كه از شهر قم
شکل گرفت، طليعه‌اي مبارك براي انقلاب اسلامي ايران بود

2: امام صادق(ع) فرموده‌اند: خداوند
به‌وسيلة قم بر تمامي شهرها و توسط اهالي اين ديار، حجت را بر جن و انس از شرق و
غرب عالم تمام کرد، خداوند هرگز اهل قم را فرو نمي‌گذارد تا دچار ضعف و محروميت
شوند

3: مردمان قم بايد بيش از
ديگر نقاط بر سيره و سنت پيشوايان دين تأسي جويند و محبت خويش را نسبت‌به اين
خاندان، با معرفت و بصيرت و كردار درست، نيت خالصانه و رفتار پسنديده توأم کنند

 

/

نگاهي به تاریخ سينماي ايران

 

وقتی شوری
ابتذال، کام را تلخ می‌کند

دكتر عبدالحمید انصاري

در سال 1324 دكتر «اسماعيل كوشان» به‌همراه
چند تن از همكارانش استوديو «ميترافيلم» را تأسيس كردند. او تحصيلكردۀ آلمان و
اتريش بود. دكتر كوشان ابتدا چند فيلم خارجي را به زبان فارسي دوبله كرد كه با
استقبال مواجه شد. سپس فيلم «توفان زندگي» را در داخل كشور ساخت. به‌رغم پيش‌بيني‌هاي
او و افتتاح فيلم به‌وسیلۀ اشرف پهلوي، نمايش عمومي آن موفقيتي نداشت و
«ميترافيلم» ورشكست شد.

دكتر اسماعيل كوشان سپس استوديو «كوشان‌فيلم»
را به‌ثبت رسانيد، اما به فاصلۀ كوتاهي نام آن را «پارس‌فيلم» گذاشت. «زنداني
امير» و «وارتيه بهاري» نخستین فيلم‌هاي اين استوديو بودند كه هيچ‌كدام فروش خوبي
نداشتند. نويسندۀ فيلمنامه پرويز خطيبي از اعضای حزب توده و سردبير روزنامۀ توفيق
بود كه بعد از انقلاب اسلامي به خارج از كشور رفت و چندي قبل درگذشت.

بازيگران، فيلم «وارتيه بهاري» شوكت علو،
عزت‌اله انتظامي، ناصر ملك‌مطيعي و تقي ظهوري بودند كه همگي نخستین فيلمشان بود. نخستين
فيلمي كه فروش نسبتاً خوبي داشت به نام «شرمسار» از سوی كوشان ساخته شد. اين فيلم
آغازگر قصه‌هاي «مثلث عشقي» و بي‌آبرويي دختران با هدف بازي با احساسات جوانان خام
و بي‌تجربه در سينماي ايران شد كه تا امروز ادامه دارد. بازيگر اول فيلم، دلكش،
خوانندۀ معروف آن زمان بود.

در سال 1330 هفت فيلم به نام‌هاي «كمرشكن»
(ابراهيم مرادي)، «مستي عشق» (كارگردان دكتر اسماعيل كوشان، سناريست سيامك ياسمي)،
«مادر» (كارگردان كوشان) با بازي دلكش و قمرالملوك وزيري، «دستكش سفيد» (كارگردان
پرويز خطيبي) با بازي حميد قنبري، اكبر مشكين، ناهيد سرافراز،‌ رقیه چهره‌آزاد
(بازيگران مشهور تئاتر آن زمان و رکورددار فروش 260‌هزار تومان)، «شكار خانگي»
(علي دريابيگي)،‌ «خواب‌هاي طلايي» (معزالديوان فكري) و «پريچهر» (فضل‌اله بايگان)
ساخته و عرضه شدند.

سيامك ياسمي، فرزند رشيد ياسمي (از
اساتيد اوليه ادبيات دانشگاه تهران) بود كه بعدها كارگردان مسلطي شد و فيلم معروف
«گنج قارون» را ساخت. فروش قابل‌ توجه فيلم‌ها موجبات ورود سرمايه‌گذاران جديدي به
عرضه توليد فيلم را فراهم کرد. «ولگرد» (به‌كارگرداني مهدي رئيس‌فيروز) و بازي
ناصر ملك مطيعي و «افسونگر» (به‌كارگرداني دكتر اسماعيل كوشان) و بازي دلكش،
تأثيرگذارترين فيلم‌هاي آن سال‌ها بودند.

فيلم «ولگرد» داستان تلخ قمار و فيلم
افسونگر قصۀ هوسبازي‌هاي يك زن بي‌بند‌و‌بار را روايت مي‌كرد؛ همان خطي كه امروز
هم به بهانۀ نقد اين روش‌ها مروّج آلودگي‌هاست.

پس از كودتاي 28 مرداد 1332 رقص و آوازِ
زنان رقاصۀ كاباره‌ها به تقليد از سينماي هند به‌شکل گسترده‌اي حتي بدون ارتباط
منطقي و داستاني در فيلم‌ها حاكميت مطلق پيدا كرد. بدنام‌ترين رقاصۀ آن زمان زني
به نام مهوش بود كه در تصادف رانندگي كشته شد. ناگفته نماند كه تمامي فيلم‌هاي آن
دوران از نظر فني و مهندسي ميزانس و دكوپاژ بسيار ابتدايي و فاقد جذابيت‌هاي
تكنيكي بودند.

فيلم «دختر چوپان» به‌كارگرداني معزالدين
فكري، آغازگر ترسيم زشت و غيرواقعي فرهنگ روستا بود. اين فيلم بنيانگذار سنت
ناپسند تحقير و توهين لهجه، لباس، قيافه و سبك زندگي روستايي و پايۀ واگرايي در
اركان وحدت ملي شد؛ به‌نحوي كه بعد از آن، فيلم‌هاي متعددي با همان سبك و سياق روانۀ
بازار شدند و سوگمندانه بايد بیان كرد كه همچنان ادامه دارد. بي‌ترديد دست نامرئي
اجانب و سازمان‌هاي جاسوسي غرب در ترويج اين ژانر قابل انكار نيست. نامرئي‌بودن آن
سبب شده تا حتي متديّنان و انديشمندان نيز پلشتي آن را درنيابند و به عنوان تفنن
سالم به آن بنگرند. علاوه‌بر تخريب ناجوانمردانه فرهنگ پاك و سالم روستا، آسيب
نانوشتۀ ديگر آن بود كه موجبات انزوا و تخريب توليد كشاورزي (كه روستا مظهر تاريخي
آن است) و وابستگي اقتصادي به بيگانگان را رقم مي‌زد.

در سال‌هاي 1332 و 1333 ساخت فيلم‌هاي بي‌ارزش،
سخيف و فاقد هرگونه جذابيت‌هاي هنري، تكنيكي و حرفه‌اي و به‌ويژه پيام محتوايي
ادامه يافت.

ابتذال فيلم‌ها به حدي بود كه در بعضي
موارد حتي عوامل دست‌اندركار به‌دليل اعتراضات خودجوش مردم، ناگزير از تعطيلي كار
و فرار از صحنه مي‌شدند. به عنوان نمونه، روستاييان اطراف تهران، هنگام فيلمبرداري
فیلم «ياغي» با پرتاب دسته‌جمعي سنگ، بساط فيلمبرداري را به‌هم ريختند. دليل آن هم
صحنۀ مبتذل حضور نيمه‌عريان زن بازيگر در رودخانه بود.

مضمون تمامي فيلم‌هاي آن سال‌ها، عشق و
عاشقي، عشق مثلثي، تجاوز به دختران و زنان، رقص و آواز، قمار، انتقام و از اين
قبيل مسائل بود. از جمله فيلم «گناهكار» كه براساس قصه‌اي عشقي از حسينقلي مستعان
(پدر گلاب آدينه، بازيگر فعلي سينما و تلويزيون) روانه بازار شد.

جالب است كه جريان ابتذال موجود در فيلم‌ها
حتي در آن فضاي آلوده و ناپاك عصر پهلوي هم گاهی مورد ايراد منتقدان قرار مي‌گرفت.
برای نمونه «طغرل افشار» در مورد فيلم «دختري از شيراز» به‌كارگرداني ساموئل
خاچيكيان مي‌نويسد: «اولاً فحشا و افراد فاسد به‌شكل موجوداتي زيبا و خيال‌انگيز
نشان داده مي‌شود، از طرفي اين‌طور وانمود شده كه زني كه سقوط كرد، بايد در كاباره
يا كافه‌اي آواز بخواند… زني كه سقوط كرده و چند سال تن‌فروشي مي‌كرده، در اين
فيلم به‌شكل يك موجود حساس كه ظرافت و زيبايی از سر و رويش مي‌بارد، نشان داده می‌شود…».

در اين سال‌ها فيلم‌هايي هم ساخته شدند
كه به‌رغم بي‌ارزشي، فروش خوبي داشتند. «چهارراه حوادث» (ساموئل خاچيكيان) و «امير
ارسلان نامدار» (شاپور ياسمي) از اين جمله بودند.

يكي از فيلم‌هايي كه مورد استقبال نسبي
قرار گرفت «شب‌نشيني جهنمي» ساختۀ ساموئل خاچيكيان بود. اين فيلم با پرداختن به
مرگ تخيلي مردي بازاري و رفتن به جهنم و به‌نام پاسخگويي و محاكمه انواع فسق و
فجور و رقص و آواز را به نمايش مي‌گذاشت، به‌عبارت ديگر هرچند ظاهري خوش‌ساخت و
عامه‌پسند داشت، اما در معنا با فيلم‌هاي مبتذل معاصر خود تفاوتي نداشت.

سال 1337، سال ساخت فيلم‌هاي بزن‌بهادرهاي
لات و كلاه‌مخملي است. آغاز اين ژانر فيلم «لات جوانمرد» ساختۀ مجيد محسني بود.
اين ژانر سال‌هاي طولاني دوام يافت و مورد استقبال طبقه ضعيف، كم‌سواد و فرودست
قرار گرفت. قصۀ همه اين فيلم‌ها حضور يك لات بزن‌بهادر و البته خوش‌قلب و مثلاً
جوانمرد و چشم‌پاك، زني زيبا و البته بدكاره يا رقاص و مردي پولدار را كه تعدادي
از كاركنان يا نزديكانش درصدد بالا‌كشيدن اموالش هستند به‌تصوير مي‌كشيد كه صد
البته در پايان فيلم، آرتيست (بازیگر) بزن‌بهادر با لت‌و‌پار‌كردن ده‌ها لات
نامرد، اموال پيرمرد پولدار را نجات مي‌داد و بدون هيچ چشم‌داشتي، راه خود را مي‌گرفت
و مي‌رفت؛ و صد البته پيرمرد باعاطفه او را برمي‌گرداند و همه‌كارۀ اموال خود می‌کرد
و به‌طور عمده هم اين روند با ازدواج با زنی زيبا و البته توّاب همزمان می‌شد.

سينما همه‌چيز لازم را ابداع مي‌كند، حتي
فقه مخصوص خود را، يكي از جعليات رايج در سينماي ما در آن سال‌ها واژه «آب توبه»
است كه سينماگر در جايگاه فقيه آن را مثلاً وسيلۀ بازگشت گناهكاران تعريف کرده است؛
به اين معني كه فرد خطاكار پس از عمري هرزگي و آلودگي در حد اعلا، در دقايق پاياني
فيلم با ريختن آب توبه به زندگي عادي و شبيه آدميزاد باز مي‌گردد.

اگر مطابق برخي از تئوري‌هاي سينمايي
قبول كنيم كه سينما انعكاس واقعيات اجتماع سازنده فيلم است، در اين صورت مي‌توان
گفت دلیل پذيرش اين قبيل فيلم‌ها، نابساماني‌هاي موجود در آن زمان بوده است. بدين
معنا كه نداشتن تسلط دستگاه‌هاي رسمي امنيتي، پليس، قضا و فرهنگ به حل‌و‌فصل
مشكلات اجتماعي مردم و احقاق حق مظلومان از ستمگران، طبقه فرودست و مظلوم و بي‌پناه
را كه شاهد پايمال‌شدن حقوق خود از سوی قشر زورگو بود، در عالم خيال به جوانمردي
كه بدون چشم‌داشت با ستمگران بدون تشريفات آزاردهنده به مبارزه برمی‌خاست، نزديك
مي‌كرد. اين تحليل حتي در خصوص ژانر وسترن در غرب هم صدق مي‌كند. قهرمانِ تنهايِ
فيلم‌هاي وسترن سوار بر اسب از اين شهر به آن شهر مي‌رود و خيل زورگويان را بسزاي
اعمال خويش مي‌رساند و شبيه افسانه‌ها در افق تنهايي و غربت بسيار دلسوزانه و
نوستالوژيك به‌دنبال تنبيه آدمكشان شهرهاي ديگر رهسپار مي‌شود.

تئوري‌هاي یاد‌شده اعتقاد دارند كه دلیل
اضمحلال فيلم‌هاي لاتي در ايران و وسترن در غرب، علاوه بر كهنگي و دل‌آزاري تكرار،
استقرار نسبي نهادهاي حاكميتي و رسمي تنبيه‌گر خلافكاران و بي‌نيازي از باباشمل‌هاي
عصر قاجار ايران و هفت‌تيركش‌هاي بشردوست قرون گذشته غرب است.

يكي از فعاليت‌هاي نوی آن سال‌ها، ساخت
فيلم با اقتباس از داستان‌هاي پرفروش مجلات و کتاب‌های رُمان بود. حسين مدني
ژورناليست (روزنامه‌نگار) معروف آن دوره، سمبل نويسندگان داستان‌هاي عامه‌پسند و
جذاب محسوب مي‌شد. وي در آن سال‌ها رُماني نوشت به‌نام «اسمال در نيويورك» كه مورد
استقبال شديد مردم عامي قرار گرفت. به‌دليل پرفروش‌بودن و با هدف كسب منافع
اقتصادي زیاد، ورسيوني (برداشت و نسخه‌ای)  از اين رمان به‌نام «ابرام در پاريس» در سينما
ساخته شد. قصه از اين قرار بود اسمال راننده يك كاميون است كه براي اشغالگران
ايران در جنگ جهاني دوم بار حمل مي‌كند. او در جريان اين حمل‌و‌نقل با يك نظامي آمريكايي
دوست مي‌شود. اين نظامي از اخلاق لاتي اسمال خوشش مي‌آيد و پس از پايان جنگ او را
با خود به آمريكا مي‌برد. در طول مسير، اسمال مثلاً غيرتمند مراقب خانم‌هاي حاضر
در كشتي است و چشم‌چران‌ها را كتك مي‌زند (البته اين غيرت ‌نها در مقابل اشغالگران
كشور به‌جوش نمي‌آيد، بلكه براي آنان بار هم جابه‌جا مي‌كند). شخصي در كشتي از دور
مراقب اسمال است كه بعداً معلوم مي‌شود «آلفرد هيچكاك» است كه به‌قول نويسنده
سازندۀ فيلم تارزان است(!!!) هيچكاك از اسمال دعوت مي‌كند كه در فيلم آيندۀ تارزان
نقش رئيس قبيلۀ سياه‌پوستان را بازي كند كه از تارزان كتك مي‌خورد. اسمال عصباني می‌شود
و مي‌فرمايد تارزان غلط كرده دست روي من بلند كند و شروع به كتك‌زدن تارزان مي‌كند.
هيچكاك از اين صحنه طبيعي خوشش مي‌آيد و عيناً آن را در فيلم مي‌گذارد.

در آن سال‌ها از ظرفيت شهرت خوانندگان هم
براي ساخت فيلم و فروش بيشتر استفاده شد و خوانندگان زن و مرد با درجات مختلفي از
آلودگي و فساد به اين عرصه وارد و معرفي شدند كه برخي از آنان تاكنون به‌عنوان
مظهر هرزگي نامشان بر سر زبا‌ن‌هاست. رژيم پهلوي نه‌تنها مخالفتي با این هرزگي‌ها
به‌عمل نمي‌آورد، بلكه مستقيم و غيرمستقيم مشوق آنان بود، به علاوۀ آنكه از فروش
فيلم‌ها ماليات 30 درصد و در مقاطعي حتي 40 درصد هم دریافت می‌کرد. نكتۀ قابل توجه
آن است كه پس از انقلاب اسلامي نه‌تنها ماليات بليت سينما حذف شد، بلكه كمك‌هاي
مستقيم و غيرمستقيم (نظير تحويل فيلم خام با ارز دولتي،‌ وام‌هايي با نرخ کم كه
عملاً هيچ‌وقت تسويه نشدند و استفاده از لابراتوارها و امكانات مؤسسات دولتي مانند
فارابي) در اختيار سينماگران قرار گرفت.

به نظر مي‌رسد يكي از جنبه‌هاي منفي ساخت
فيلم در ايران تقليد شكلي و ظاهری و بدون منطق از فيلمسازان خارجي است. مثلاً سياه
نشان‌دادن جنگ در غرب كه مملو از تجاوزگري غربي‌ها و كاملاً پذيرفتني است، عيناً
در سينماي دفاع مقدس ما هم كه مظهر مقاومت يك امت در مقابل تجاوزگران است
كوركورانه تقليد شده است.

موج فيلم‌هاي نوآور و ضدجنگ و تصوير
بسيار سياه و تلخ از جامعه، خيانت،‌ بي‌عدالتي، تبعيض و فقر، مصاديقی بارز و
پذيرفتني در جامعۀ غرب داشت و به همين دليل به‌سرعت هم پذيرفته شد، چون جامعه آن
را به‌سادگي لمس مي‌كرد، اما سوگمندانه بايد گفت سينماگران ما عمق تحولات اجتماعي
را درنيافتند و بسيار خام و بسيط عيناً به تقليد از ژانرهاي مقبول جوامع غربي
مستأصل از جنگ و بي‌خانماني و فقر و فحشا پرداختند. به همين دليل نه‌تنها اثرگذار
نبودند، بلكه موجبات انحراف و شكست سينماي ايران را فراهم آوردند. فراموش نكنيم كه
هيچ پديده‌اي نمي‌تواند بدون پيوند با فرهنگ مردم خود بالنده شود و به حيات پايدار
دست يابد.

مديران اوليه و دولتي سينمايي به چند
طايفه تقسيم شده‌اند:

1. گروهي به كارهاي سياسي و اقتصادي روي
آورده و در حال حاضر در هيچ امري از امور سينما دخالت و اظهار نظر نمی‌کنند، حتي
وقتي كه به عملكرد دورۀ مديريتشان هم انتقاد مي‌شود، ضرورتي به پاسخگويي احساس نمي‌كنند؛
زیرا گمان مي‌كنند دوران اقتدار مديران دولتي در سينما به پايان رسيده و جذابيت در
حوزۀ سينما نيست، بلكه حرف اول را حوزۀ اقتصاد مي‌زند.

2. گروهي به بخش‌هاي ديگر كوچيده‌اند و
با بودجۀ دولتي سرخوش‌اند و اين سرخوشي البته تا پايان دورۀ مديريتشان ادامه دارد
و چون اساساً همواره مدير متوسطي بوده‌اند، كسي هم به كارشان كاري ندارد؛ البته
اگر حرف جدّي بر زبان نياورند.

3. گروهي نيز به حرفۀ ساخت فيلم البته با
بودجۀ دولتي می‌پردازند و بهرۀ‌ اقتصادي را به همه‌چيز ترجيح مي‌دهند؛ شعارها را
هم كنار گذاشته‌اند و در سايۀ مديران منفعل فعلي گاهي به نعل و گاهي به ميخ مي‌زنند.

سوتیترها

 

ابتذال فيلم‌ها به حدي بود كه در بعضي
موارد حتي عوامل دست‌اندركار به‌دليل اعتراضات خودجوش مردم، ناگزير از تعطيلي كار
و فرار از صحنه مي‌شدند

 

 

سوگمندانه بايد گفت سينماگران ما عمق
تحولات اجتماعي را درنيافتند و بسيار خام و بسيط عيناً به تقليد از ژانرهاي مقبول
جوامع غربي مستأصل از جنگ و بي‌خانماني و فقر و فحشا پرداختند.

/

مشتركات قرآن و امام حسين(ع)(2)

عزت‌بخشي، نوردهي و شفابخشي

                                                             
               
حجت
الاسلام سيد
جواد حسيني

 

الف) عزت و نفوذناپذيري

عزيز يعني نفوذناپذير و «ارضٌ عزيزة» يعني زميني كه آب در آن نفوذ
نكند. خداوند، خود عزيز است و قرآن نيز عزيز است؛ چنان
كه مي‌خوانيم: «ان الذين كفروا بالذكر لمّا جاءهم و انه لكتب عزيز»؛(1) البته كساني كه به اين قرآني كه برايشان آمده است،
كافر شدند [نيز بر ما پوشيده نيستند] و به يقين اين كتابي شكست‌ناپذير است.

يكي از خصوصيات عالي امام حسين(ع) ذلت‌ناپذيري و نستوهي
اوست. او فرياد زد: «واله اعطيكم بيدي اعطاء‌ الذليل و
لا افرُّ فرار العبيد»(2) به خدا سوگند! نه
به شما دست ذلت مي‌دهم و نه همچون بردگان فرار خواهم كرد.

آن حضرت در روز عاشورا نيز در جواب درخواست ابن‌زياد براي
تسليم‌شدن فرمود: «هيهات منا الذلة»؛(3) ذلت از ما دور است.

ابن أبي الحديد مي‌گويد: «بزرگ و پيشواي ستم‌ناپذيران جهان
كه درس غيرت و برگزيدن مرگ در ساية شمشيرها را بر ذلت و خواري به مردم جهان داد،
حسين بن علي(ع) بود. بر او و يارانش امان عرضه كردن،د؛ ولي آنان تن به ذلت
ندادند.»(4)

در اين‌باره شاعر عرب، چه زيبا مي‌گويد:

قد غيّرَ الطَّعنُ مِنهُم كُلَّ جارِحَةٍ

اِلّا المكارم في امنٍ مِنَ الغَيْرِ(5)

یعنی ضربه‌ها [ي نيزه و شمشير]، تمام بدن آنان را دگرگون
ساخت، ولي عظمت روحي و بزرگواري آنان را هرگز دستخوش تغيير نكرد.

 

 

ب) شفاعت

قرآن چون باعث هدايت انسان‌هاي فراواني شده است، در آخرت
نیز نقش شفيع را ايفا مي‌كند؛ به اين سبب رسول اكرم(ص)فرمود: «نِعْمَ الشّفيعُ الْقرآن لِصاحبِهِ يَوْمَ الْقيامة»؛(6) قرآن برای کسی که همراهی‌اش کند، در
قیامت بهترين شفاعت‌كننده است. علي(ع) نیز فرمود: «وَاَعْلَموا اَنَّهُ شافِعُ مُشَفَّعٌ… وَ اَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ
الْقُرآن يَومَ الْقيامةِ شُفِّعَ فِيهِ»(7)
بدانيد قرآن شفاعت‌گر شفاعت‌پذير است و كسي كه قرآن براي او در روز قيامت شفاعت
كند، قطعاً شفاعتش پذيرفته مي‌شود.

امام حسين(ع) نيز چون بعد از نهضت عاشورا، عامل هدايت
انسان‌هاي بي‌شماري شده است، حق شفاعت دارد؛ گذشته از اینكه به عنوان وارث و وصي به‌حق
پيامبر اكرم(ص)، حق شفاعت دارد.

به اين سبب در زيارت عاشورا از خداوند چنين مي‌خواهيم: «و ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود»(8) و [خدايا] شفاعت حسين(ع) را در روز قيامت روزي من کن.

در اين‌باره در زيارت‌نامة مطلقه آن حضرت مي‌خوانيم: «و اِنّي اَستشفِعُ بِكَ الي الله ربي و ربِّكَ مِن جميعِ
ذنوبي»(9) من به‌وسيلة تو از تمام
گناهانم نزد پروردگارم و پروردگارت طلب شفاعت مي‌كنم. در بخش ديگر مي‌خوانيم: «فَكُنْ لي يا سَيدي! سكناً و شفيعاً و كُنْ بي رَحيماً و
كُنْ لِي مُنجياً يَومَ لا تنفعُ الشَّفاعةُ عندهُ الا لِمَنِ ارْتضي يومَ لا
تنفعُ شفاعةُ الشّافعينَ، وَ يومَ يقولُ اهلُ الضَّلالةِ ما لنا مِنْ شافعينَ وَلا
صديقٍ حميمٍ»(10) پس اي آقاي من!
آرام‌بخش و شفاعت‌كننده و رحم‌كننده و نجات‌دهنده‌ام باش در روزي كه شفاعت نزد او
منفعت نمي‌دهد، مگر براي كسي كه رضايت دهد؛ روزي كه شفاعت شفاعتگران نفع ندهد؛
روزي كه اهل گمراهي مي‌گويد: ما نه شفیعی داریم و نه دوست دلسوزی.

 

ج) نور‌بودن

قرآن نور است و هر كس از فرامين اين كتاب الهي پيروي و به
آن عمل كند، نوراني خواهد شد: «قد جاءكم مِنَ
اللهِ نورٌ و كَتِبَ مُبينٌ * يهدي بِه‌ِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضوانَهُ سُبُلَ
السَّلَمِ و يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إلي النُّور بِإِذنِهِ»(11) از جانب خدا، نور و كتاب روشنگري براي
شما آمده است که خداوند به بركت آن، كساني را كه خشنودي او را دنبال كنند، به راه‌هاي
سلامت هدايت مي‌كند و به فرمان خود، آنها را از تاريكي‌ها به نور مي‌برد.

در زيارت‌نامة امام حسين(ع) مي‌خوانيم: «كُنتَ نوراً في الْاَصْلابِ الشّامِخَةِ و نوراً في ظلمات
الارضِ، و نوراً في الْهواءِ، و نوراً في السّمواتِ الْعُلي، كُنتَ فيها نوراً
ساطعاً لايطغي»(12) تو نوري در صلب‌هاي
والا و نوري در تاريكي‌هاي زمين و نوري در فضا و نوري در آسمان‌هاي بالا بودي؛ نور
روشني كه خاموشي ندارد.

هاله‌اي بر چهره از نور خدا دارد، حسين

جلوه‌اي از پنج تن آل‌عبا دارد، حسين

چنان‌كه اطاعت و پيروي از قرآن باعث نورانيت انسان مي‌شود،
زيارت و پيروي از امام حسين(ع) نيز نورانيت مي‌آورد؛ از اين‌رو حضرت صادق(ع) فرمود:
«مَنْ سَرَّهُ اَنْ يَكونَ علي مَوائدَ
نُورٍ يَوْمَ الْقيامةِ فَلْيَكَُنْ مِنْ زُوّارِ الْحُسَينِ بْنِ عَليٍّ»(13) هر كس دوست دارد روز قيامت در كنار سفره‌هاي
نور [الهي] بنشيند بايد از زائران حسين بن علي «عليهما‌السلام» باشد.

 

د) مهيمن‌بودن

قرآن بر كتب آسماني پيشين «هيمنه» و احاطه دارد. آنچه از
مطالب و معارف بلند و عميق در كتب قبلي آمده است، به‌صورت كامل‌تر و پيشرفته‌تر در
قرآن نيز گرد آمده است، ضمن اینکه مطالبی بیش از آنها نيز دارد: «وَ انزَلنا إِليكَ الْكَتِابَ بِالحقِ مُصدِّقاً لِمَا
بَيْنَ يديْهِ مِنَ الْكَتِابَ و مُهَيْمِناً عَلَيهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِما
أَنزَلَ اللهُ»؛(14)و اين كتاب
[قرآن] را به‌حق بر تو نازل كرديم، در حالي كه مؤید كتب پيشين و حافظ و نگاهبان [و
محيط بر] آنهاست. پس طبق احكامي كه خدا نازل كرده است، در ميان آنها حكم كن.

مرحوم علامه مي‌گويد: «مهيمن از مادة «هيمنه» گرفته شده و
به‌طوري‌كه از موارد استعمال آن برمي‌آيد، معناي هيمنۀ چيزي بر چيز ديگر، اين است
كه آن شيء مهيمن، بر آن شيء ديگر، تسلط [داشته] باشد؛ البته هر تسلطي را هيمنه نمي‌گويند،
بلكه هيمنه، تسلط در حفظ و مراقبت آن شيء و تسلط در انواع تصرف در آن است و حال،
قرآن كه خداي تعالي در اين آيه در مقام توصيف آن است، نسبت‌به دیگر كتب آسماني،
همين حال است؛ چون خداي تعالي در جاي ديگر قرآن فرموده است كه قرآن «تِبياناً لِكلِّ شَيءٍ» (بيانگر هر چيزي) است. آري، قرآن از کتاب‌های آسماني است كه جنبة
زيربنا دارد و قابل تغيير نيست گرفته و فروع قابل نسخ را نسخ كرده… و پاره‌اي
ديگر را تكميل کرده است.»(15)

امام حسين(ع) نيز وارث تمامي پيامبران و علوم كتب آسماني
گذشتگان، نزد او موجود است. در زيارت‌نامه‌هاي آن حضرت، مكرر به اين جملات برمي‌خوريم:
«السلام عليك يا سفير الله و ابن سفيره،
السلام عليك يا خازن الكتاب المسطور، السلام عليك يا وارث التورات و الانجيل و
الزبور»(16) سلام بر تو اي نماينده
و سفير خدا و فرزند سفير خدا! سلام بر تو اي مخزن‌دار كتاب نوشته‌شده! سلام بر تو
اي وارث تورات و انجيل و زبور.

در جاي ديگر مي‌خوانيم: «اللهم صل علي الحسين بن علي عبدِكَ وابن اخي رسولك و الدليل علي من بعثت
برسالاتك و ديّانِ الدّينِ بِعدلك و فصل قضائك بين خلقك، والمهيمن علي ذلك كله»(17) خدايا! درود و سلام فرست بر حسين فرزند
علي بنده‌ات و پسر برادر رسولت و راهنمای هر كسي كه به رسالت مبعوث کردي، و برپا
دارندة عادلانة دين و بيان‌كنندة داوري تو در بين خلق و احاطه و سلطه دارنده بر همة
آنها.

 

آمر به معروف و ناهي از منكر

قرآن كريم بارها و بارها به معروف فرمان داده و از منكر نهي
كرده است. از اين‌رو، علي(ع) در نهج‌البلاغه در وصف قرآن مي‌فرمايد: «فَالْقرآن آمرٌ و زاجِرٌ و صامِتٌ ناطقٌ حُجَّةُ اللهِ علي
خَلقِهِ»(18) قرآن فرمانده و
بازدارنده و ساكتي گويا و حجت خدا بر مخلوقات است.

امام حسين(ع) نيز به عنوان پيشواي مردم، عمر شريفش را در
راه امر به معروف و نهي از منكر سپري كرد و به‌شدت آن را دوست مي‌داشت و يكي از
بزرگ‌ترين اهداف قيام خود را اقامه امر به معروف و نهي از منكر دانست.

در وصيت خود به برادرش محمد حنفيه با صراحت اعلام داشت: «انّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصلاحِ في اُمَّةِ جدّي اُريدَ
اَنْ آمر بالمعروفِ و اَنهي عَنِ المنكرِ و اَسيرُ بِسِيرةَ جَدّي و اَبِي عَلّي
بْنِ ابي‌طالبٍ»(19) من تنها به
انگيزة اصلاح در امت جدم به‌پا خاستم. مي‌خواهم امر به معروف و نهي از منكر و به
روش جد و پدرم علي‌بن ابي‌طالب رفتار ‌كنم.

حضرت مسلم بن عقيل، سفير امام حسين(ع) نيز در جواب ابن‌زياد
كه او را متهم به فتنه‌انگيزي كرد، فرمود: ‌«ما لهذا آتَيْتُ و لَكِنَّكُمْ اَظْهَرْتُمُ المنكرَ، و دَفَنْتُمُ
الْمعروفَ… فَاَتَيْناهُمْ لِنَأمُرَهُمْ بِالْمَعْروفِ و نَنْهاهُمْ عَنِ
المنكرِ»(20) من براي اين [چيزهایی
که مي‌گويي به كوفه] نيامدم، بلكه شما منكر را ظاهر، و معروف را دفن كرده‌ايد… .
پس ما (من و حسين(ع) و…) آمده‌ايم تا مردم را به معروف امر و از منكر نهي كنيم.

در زيارت وارث هم مي‌خوانيم: «اشهدُ انَّكَ قد اَقمْتَ الصَّلوة و آتيْتَ الزكاةَ و اَمَرْتَ
بِالمعروفِ و نَهَيْتَ‌ عَنِ المنكر»(21)
شهادت مي‌دهم كه تو نماز را به‌پا داشتي و زكات دادی و امر به معروف و نهي از منكر
کردی».

ه‍) جاودانگی

همان‌گونه كه قرآن كريم معجزة جاويدان و ماندگار الهي است که
براي تمام تاريخ و همه بشر نازل شده و هيچ‌گاه كهنه نمي‌شود، امام حسين(ع) نيز
شهيد جاويد و ماندگاري است كه هرگز ياد او و اهداف و قيام او نه‌تنها فراموش
نخواهد شد، بلكه هر روز زنده‌تر هم مي‌شود.

امام صادق(ع) در پاسخ به این پرسش که چرا قرآن بر اثر نشر
و گذشت زمان تازه‌تر می‌شود، فرمود: «ما بالُ
الْقرآنُ لا يَزدادُ عَلَي النشر و الَّدرسِ الّا غَضاضةً فقال ان الله تبارك و
تعالي لم يجعلْهُ لِزمانٍ دونَ زمانٍ و لا لناسٍ دون ناسٍ فهوَ في كلِّ زمانٍ
جديدٌ و عِندَ كلِّ قَوْمٍ غَضٌّ اِلَي يَوْمِ الْقيامةِ»(22) خداوند تعالي قرآن را براي زمان خاص قرار نداده و
براي مردم خاص نفرستاده است؛ پس در هر زمان، جديد و نزد هر گروهي تازه است تا روز
قيامت.

دربارة امام حسين(ع) نيز مي‌خوانيم: «لا يَدْرُسُ اَثَرُهُ و لا يُمْحَي رَسْمُهُ»(23) اثرش كهنه و رسمش محو نمي‌شود. پيامبر
اكرم(ص) فرموده است: «اِنَّ لِقَتلِ الْحُسَيْنِ حَرارةٌ
في قُلوبِ الْمؤمنينَ لا تَبْرُدُ ابداً»(24)
از شهادت امام حسين(ع) حرارت [و عشقي] در دل‌هاي مؤمنان است كه هيچ‌گاه سرد نمي‌شود.

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جريده عالم دوام ما

 

و) مبارك‌بودن

قرآن كريم، كتاب مباركي است: «كِتَابٌ أنزَلْناهُ إلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا»؛(25) اين كتاب مباركي است كه به‌سوي تو نازل
كرديم تا در آيات آن تدبر كنند. اين تعبير در سه آية ديگر نيز آمده است.

شهادت سالار شهيدان نيز براي عالم اسلام، به‌ويژه تشيع،
عامل بركات فراوان شده است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اللهمَّ فَبارِكْ لي في قَتْلِهِ»(26)
خدايا! شهادت او را براي من مبارك فرما. حضرت ادامه مي‌دهد: «و لا تُبارِك في قاتِلِه»؛ خدايا! در قاتلش بركت قرار مده.

به يقين، شهادت امام حسين(ع) منشأ بركات بسياري براي اسلام
شده است. انقلاب حضرت اباعبداله(ع) عامل بسياري از انقلاب‌ها، شهادت‌طلبي‌ها،
آگاهي‌ها و ظلم‌ستيزي‌ها در طول تاريخ در عالم اسلام و حتي در غير عالم اسلام
(همچون هندوستان و…) شده است. در‌حالی‌که هيچ‌ اثري از بني‌اميه و قاتلان حضرت
ديده نمي‌شود.

ز) شفا‌دادن

دربارة قرآن مي‌خوانيم: «و نُنزِلُ من القرآنِ ما هو شِفاءٌ و رحمةٌ لِلمؤمنين»؛(27) و از قرآن شفا و رحمت براي مؤمنان نازل
مي‌كنيم.

مرحوم علامه در اين‌باره مي‌گويد: «اگر قرآن را شفا ناميده
با در نظر داشتن اينكه شفا بايد حتماً مسبوق به مرضي باشد، خود افاده مي‌كند كه دل‌هاي
بشر احوال و كيفياتي دارد كه اگر قرآن را با آن احوال مقايسه كنيم خواهيم ديد كه
همان نسبتي را دارد كه يك داوري معالج با مرض دارد. اين معنا از اينكه دين حق را
فطري دانسته نيز استفاده مي‌شود.»(28)

همچنین این آیه نیز مؤید ویژگی شفادهندگی قرآن است: «اِنَّ هذ الْقرآن هو حبلُ الله… و الشِّفاءُ النافِعُ»(29) یعنی اين قرآن، ريسمان الهي و شفادهندة
مفيدی است.

حضرت علي(ع) فرموده است: «و لا لِاَحَدٍ قَبلَ القرآنِ مِنْ غنيً فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ
اَدْوائِكُمْ وَ‌اسْتعينُوا بِهِ عَلَي لَأوائِكم فَاِنَّ فِيهِ دَوَاءٌ مِنْ
اَكْبَرِ الدّائِ و هُو الْكُفْرُ و النِّفاقُ و الْغَيُّ وَ‌ الضَّلالُ»(30) پيش از قرآن براي كسي بي‌نيازي نيست. پس
آن را وسيلة شفاي دردهاي خود قرار دهيد و با آن در سختي‌ها كمك بگيريد. به‌راستي
در آن (قرآن) دواي بزرگ‌ترين دردها مانند كفر، نفاق، سركشي و گمراهي است.

حضرت در جاي ديگر فرمود: «فيهِ شِفاءُ الْمُستشْفي و كِفايَةُ الْمكْتفي»(31)شفاي درمان‌خواهان و بسندة بي‌نيازی‌طلبان در قرآن
است.

خداوند در تربت امام حسين(ع) نيز شفا قرار داده است. امام
موسي بن جعفر(ع) مي‌فرمايد: «لا تأخذُوا
مِنْ تُربتي شَيئاً لِتَبَرَّكُوا بِهِ، فَانَّ كُلَّ تُربَةٍ لَنا مُحَرَّمَةٌ
اِلّا تَرْبَةُ جَدّي الْحسين بن عليّ «عليهما السلام» فَاِنَّ الله عَزَّ و جَلَّ
جَعَلَها شِفاءً لِشيعَتِنا و اَولِيائِنا»(32)
از تربت من چيزي براي تبرّك برنداريد؛ زيرا [خوردن] همة تربت‌ها جز تربت جدم امام
حسين (ع) برايمان حرام است. پس خداي عزيز و جليل آن را براي شيعيان و دوستان ما
شفا قرار داده است.

در جاي ديگر مي‌خوانيم: «طينُ قَبْرِ الْحُسينِ شِفاءٌ مِنْ كُلِّ داءٍ»(33) خاك قبر حسين، شفاي هر دردي است.

 

پي‌نوشت‌ها:

1. سورة فصلت، 41.

2. ارشاد، شيخ مفيد، (اول، تهران: اسلاميه،
1380 ش)، ص 450.

3. احتجاج، طبرسي، (سوم، قم: اسوه، 1424 ق)،
ج 2، ص 99.

4. شرح نهج‌البلاغه، ابن أبي الحديد، (قم:
دارالكتب العلمية)، ج 3، ص 249.

5. عاشورا، ريشه‌ها…، ص 27.

6. كنز العمال، مقتي هندي، مؤسسة الرسالة، ج 1، ص 540، نهج‌الفصاحة، جمله 633، والمصنّف، ابن أبي
شيبه، ج 7، ص 171.

7. مستدرك الوسائل، ميرزاحسين نوري، ج 4، ص
239.

8. مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.

9. بحارالانوار، ج 98، ص 182.

10. همان، ص 183.

11. سورة مائده، 15 و 16.

12. بحارالانوار، ج 98، ص 178، و كامل
الزيارات، ص 230.

13. بحارالانوار، ج 98، ص 72 ، ح 19، و وسائل
الشيعه، حر عاملي، پیشین، ج 10، ص 330، ح 38.

14. سورة مائده، 48.

15. تفسير الميزان، علامه طباطبايي، ترجمه
موسوي همداني، (قم: جامعه المدرسين)، ج 5، ص 71.

16. بحارالانوار، ج 98، ص 336، ح 1 و مفاتيح‌الجنان،
ص 801.

17. همان، ص 180.

18. همان، ج 89، ص 20، باب 1، فضل القرآن.

19ـ همان، ج 44، ص 328 و فتوح، ج 5، ص 33.

20ـ فتوح، همان، ج 5، ص 101 و لهوف، ص 71.

21ـ مفاتيح الجنان، زيارت وارث.

22ـ بحارالانوار، ج 2، ص 280، باب 33 و سفينة البحار، شيخ عباس قمي، ج
2، ص 413.

23ـ مقتل، مقرّم، بيروت، دارالكتاب، ص 397.

24ـ مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نوري، ج 10،
ص 318، باب 49.

25ـ سورة صاد، 29.

26ـ بحارالانوار، ج 44، ص 247، باب 30.

27ـ سورة اسرا، 82.

28ـ الميزان، ج 13، ص 252.

29ـ بحارالانوار، ج 89، ص 17، باب 1.

30ـ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 239؛ اعلام‌الدين،
ص 105 و نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتي، ص 332.

31ـ نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتي، خ 151، ف
28.

32ـ بحارالانوار، ج 98، ص 118، وسائل‌الشيعه،
حر عاملي، ج 10، ص 414، ح 2.

33ـ من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج 2، ص 446.

 

سوتیترها:

1: چنان‌كه اطاعت و پيروي از قرآن باعث نورانيت انسان مي‌شود،
زيارت و پيروي از امام حسين(ع) نيز نورانيت مي‌آورد

 

2: پس اي آقاي
من! آرام‌بخش و شفاعت‌كننده و رحم‌كننده و نجات‌دهنده‌ام باش در روزي كه شفاعت نزد
او منفعت نمي‌دهد، مگر براي كسي كه رضايت دهد؛ روزي كه شفاعت شفاعتگران نفع ندهد

/

سبك ميهماني قرآني

حجت الاسلام
دكتراصغر هادوي

گذراندن اوقات فراغت و برنامه‌ريزي براي
آن از دغدغه‌هاي دانشمندان علوم اجتماعي، به‌ويژه جامعه‌شناسان است و همين مفهوم
به‌ظاهر ساده، معركة نظريات آنان شده است. عده‌اي آن را معادل رفع خستگي، گروهي
معادل سرگرمي و تفريح و گروهي ديگر آن را برابر فعاليت‌هايي دانسته‌اند كه به رشد
و شكوفايي شخص ياري مي‌رساند، ولی تمامي اين تعريف‌ها نكته‌اي مشترك دارند: قرار‌گرفتن
فراغت در مقابل كار.

يكي از اموري كه در محدودة اوقات فراغت
قرار مي‌گيرد، ميهماني‌دادن و ميهماني‌رفتن است كه اگر با آداب درست آن انجام
نگيرد، نه تنها مفرّح و دلپذير نيست، بلكه خستگي ناشي از آن به كار و تلاش روزانه
هم لطمه مي‌زند. بايد سبك زندگي ما دربارة ميهماني، مطابق با قرآن باشد تا زحمت
ميهماني به رحمت تبديل شود.

در قرآن پنج شرط براي ميهماني رفتن به
خانه پيامبر(ص) را بیان كرده است كه به گفتة بعضي مفسران منزل رسول خدا(ص) خصوصيتي
ندارد، همه بايد رعايت كنند:

1. اجازه‌گرفتن

زندگي امروزي و تعارفات رايج و محدوديت‌هاي
زندگي مانع از آن است كه ميهماني سرزده صورت گيرد، گرچه در سنت ما ايراني‌ها، آن
هم آداب خاص خود را دارد. در مَثَل‌هاي فارسي آمده است: «رسيده رسيده خورد به
ميهمان هركه باشد، در خانه هرچه باشد.»(1) اما در قرآن آمده است: «الا ان
يؤذن لكم»(2) ميهماني بايد با اجازه باشد؛ یعنی به‌اصطلاح
امروز از قبل با صاحبخانه هماهنگي صورت گيرد. ممكن است ميزبان محذورات زماني،
درآمدي و سليقه‌اي ويژة خود را داشته باشد كه ميهمانيِ سرزده موجب اذيت ميهمان و
ميزبان شود. اما اگر اجازة قبلي باشد، اين فرصت به ميزبان داده مي‌شود كه هم،‌ زمان
خود را تنظيم كند و هم مخارج ميهماني را تأمين کند. گفتني است ميهماني سرزده هم در
اسلام آداب و شرايطي دارد.

امام صادق(ع) فرمود: اگر ميهمان، بدون
دعوت آمد با هر آنچه در منزل داري از او پذيرايي كن، ولي اگر او را دعوت‌ كرده‌اي،
براي پذيرايي او خود را به‌سختي بينداز و از او خوب پذيرايي كن.(3)

 

2. تعيين‌نكردن غذا

شايسته نيست ميهماني را مشروط به غذاي
مورد سليقه، ميهمان كرد. طبق روايتي كه از امام صادق(ع) گذشت، شايسته است ميزبان
خود را به زحمت بيندازد و پذيرايي شايسته‌اي از ميهمان داشته باشد، ولي مشروط كردن
غذا به سليقة ميهمان تكليفي اضافي است؛ البته در سنت ما ايراني‌ها اين قاعده دربارة
ارحام و فاميل نزديك مثل خواهر و برادر، فرزند و والدين مشكلي ايجاد نمي‌كند، ولي
براي ميهمان و ميزبان غريبه اندكي سخت است و سفارش‌دادن غذاي خاص، مشكل ايجاد مي‌كند.
شايد آنچه ميهمان مي‌خواهد از عهدة ميزبان برنيايد؛ شايد بودجة ميزبان براي آن نوع
غذا كفاف ندهد؛ شايد روش آماده‌كردن آن غذا را به‌درستی نداند و شايد مورد پسند
ميزبان نباشد. قرآن مي‌فرمايد: «الي طعامٍ»(4)
يعني ميزبان شما را به غذايي دعوت كرد، اجابت كنيد.

 

3. به‌موقع حاضر‌شدن در ميهماني

سبك زندگي امروزي كه مسكن متوسطه جامعه
به اندازة ظرفيت خود صاحبخانه و حتي كوچك‌تر است، اقتضا مي‌كند در ميهماني‌رفتن و
ميهماني‌دادن، حال صاحبخانه مراعات شود. از عادت‌هاي ناپسند بعضي خانواده‌ها اين
است كه اگر براي شام دعوت شده‌اند چند ساعت زودتر به ميهماني مي‌روند، با وسعت
خانه‌هاي امروزي و سبك معماري اشتباه و غيرايراني آشپرخانه‌ها، ميزباني برای ميزباني
كه مقيد به رعايت امور شرعي است، رنج‌آور و اذيت‌کننده می‌شود.

تابستان گرم، آپارتمان كوچك، جمعيت زياد،
آشپزخانة محدود، خانم متدين كه بايد آشپزي كند، چه صحنه‌اي را به‌وجود مي‌آورد و
كدام آرامش، حاصل از فراغت در مقابل كار حاصل اين ميهماني است؟ باز هم اشاره مي‌كنم
ميهماني با فاميل درجة اول حسابی جدا دارد، گرچه آن هم بدون زحمت نيست.

قرآن در همان آية سورة احزاب اشاره دارد
كه طوري وقت ميهماني را تنظيم كنيد كه منتظر غذا نمانيد، «غير ناظرين اناه» اين
نكته در ميهماني افطار در ايران تا حدود زيادي رعايت مي‌شود و ميهمان نزديك افطار
وارد منزل مي‌شود. خوب است اگر خانواده‌ها براي هر وعدة غذايي كه به ميهماني مي‌روند،
نزديك غذا‌خوردن وارد شوند، نه آنكه چند ساعت قبل با حضور در منزل ميزبان موجبات
اذيت او را فراهم كنند.

 

4. ترك منزل بعد از غذا

نوع پذيرايي پرحجم در سنت ايراني موجب
شده است كه براي ميهمان آداب ويژه‌اي به‌جاي آورند و چند نوع غذا حاضر كنند. در
روايتي هم که گذشت امام صادق(ع) فرمود اگر ميهمان را دعوت كرده‌ايد، خود را به‌زحمت
بيندازيد، معلوم نيست كه مراد در زحمت، تنوع غذاها يا يك نوع غذاي باكيفيت و هزينة
زياد است، ولي آنچه امروز در سبك زندگي ما ايراني‌ها رايج است، در بعضي از ميهماني‌ها
چند نوع غذا همراه با نوشيدني و سالادهاي متنوع است كه بسياري از ميهمانان براي
تشكر و قدرداني از ميزبان سعي مي‌كنند از هركدام غذاها مقداري ميل كنند. سنگيني
بعد از غذا و خستگي صاحبخانه، حرف‌هاي تكراري، متوجه‌بودن خون به معده به جاي مغز،
مجموعه‌اي از سخنان را به‌وجود مي‌آورد كه غير از اتلاف وقت، ارزش ديگري ندارد.

به همین‌ سبب ميهماني قرآني آن است كه
بعد از غذا بايد خانه را ترك كرد تا ميزبان علاوه بر خارج‌شدن از حالت ميهماني
براي كار فرداي خود با مشكل مواجه نشود. در ادامة همان آيه آمده است: «فاذا طَعِمْتُم
فانتشروا ولا مستأنسين لحديث» و چون طعام خورديد، پراكنده شوید، نه
آنكه براي سرگرمي سخن آغاز كنيد.

در شأن نزول همين آية 52 سورة احزاب آمده
است، اَنَس مالك مي‌گويد پيامبر تصميم گرفت وليمه بدهد و به من فرمود اصحابش را
براي غذا‌خوردن دعوت كنم و چنين كردم. پس مردم دسته‌دسته مي‌آمدند و غذا مي‌خوردند
و مي‌رفتند و گفتم اي پيامبر خدا! من همه را دعوت كردم و ديگر كسي نيست كه بخوانم،
فرمود غذا را برداريد و سفره را جمع كنيد، پس غذا را كه جمع كردند و مردم بيرون
رفتند سه نفر ماندند كه سرگرم صحبت بودند و ماندنشان طول كشيد. پس پيامبر خدا
برخاست و من هم برخاستم تا شايد آن سه نفر بيرون بروند، پس رفتند تا به حجرة عايشه
رسيدند و گمان كردند كه آنها رفته‌اند، پس برگشتند و من هم برگشتم ديدم كه هنوز
نشسته‌اند و حرف مي‌زنند، پس اين آيه نازل شد.

 

5. ميهماني در خانه

آقاي قرائتي در ذيل اين آيه از كلمة في بيوت
النبي نتيجه گرفته است كه خوب است ميهماني در خانه انجام شود، گرچه در زمان صدور
آية ميهماني‌دادن در بيرون خانه مثل امروز شايع و رايج نبود، ولي امكان آن هم
منتفي نيست، بنابراین ايشان برداشت لطيف و زيبايي از آيه کرده است. آمد‌و‌شد در
خانه يكديگر اگر با شرايط پيش‌گفته صورت گيرد و ميزبان زحمت طاقت‌فرسايي متحمل
نشود و موجب چشم و هم‌چشمي در خانواده‌ها نشود، بركات فراوان دارد. دو طرف ميزبان
و ميهمان از تجربيات يكديگر در ادارة زندگي استفاده مي‌كنند.

گاهي نيازهايي كه ميزبان نمي‌تواند به
زبان بگويد به چشم ديده مي‌شود و شايد ميهمانان با ظرافت به كمك او بيايند. آمادگي
براي پذيرش ميهمان، منزل را نظيف و آماده نگه مي‌دارد و بهره‌وري بالا مي‌رود و
هزينه‌ها پايين مي‌آيد. از روايات فهميده مي‌شود كه امام سجاد(ع) براي ميهمان در
پخت غذا كمك مي‌كرده است.(6)

با ميهماني‌دادن در بيرون از منزل، انسان
از اين خوبي‌ها محروم مي‌شود، افزون بر اينها ميهمان به اندازة ظرفيت منزل بر
ميزبان وارد مي‌شود، ولي در ميهماني بيرون، گاهي تعداد ميهمانان از قاعده خارج مي‌شود؛
البته شرايط ويژه‌اي كه گاهي پيش مي‌آيد و خانواده‌ها مجبور به پذيرايي در بيرون
منزل مي‌شوند اشكالي ندارد.

 

يك پرسش و پاسخ آن

آيا با توجه به شرايطي كه در سورة احزاب
آمده است، عاقلانه است در بعضي موقعيت‌هاي زماني و مكاني، به‌ويژه در كلان‌شهرها
خانواده‌اي از راه دور به ميهماني برود به‌موقع برسد و غذا بخورد و بعد از غذا هم
بلافاصله با ميزبان خداحافظي كند؟ رفتن يا نرفتن اين ميهماني بسيار سخت است، چاره
چيست؟

پاسخ: چند راه‌حل به نظر مي‌رسد:

1. ميهماني با هماهنگي و تعيين وقت انجام
شود. مثلاً از ساعت 8 تا 11، در اين صورت صاحبخانه به كارهاي خانه مي‌رسد، غذا را
آماده مي‌كند و زماني را هم براي همنشيني با ميهمانان اختصاص مي‌دهد.

2. ميهماني‌ها به مناسبت‌هاي خاص باشد،
مثل وليمة عروسي، وليمة حج، مجالس اباعبدالله(ع) كه در اين صورت تعداد ميهماني‌ها
كم شده، ولي عرف ويژه‌اي دارد كه مورد قبول همة مردم است؛ ضمن آنكه مستحب است.

3. ميهماني بدون پذيرايي و غذا‌دادن باشد
و وقتي را كه دو طرف صرف مي‌كنند، به ديد و بازديد و انتقال تازه‌ها به يكديگر
باشد و وقت خود را به جاي پختن غذا و خوردن آن، صرف گفت‌وگو كنند كه البته اين راه‌حل
با بعضي روايات ما كه براي استحباب طعام‌دادن وارد‌ شده است منافات دارد؛ البته در
سنت ايراني‌ها و بعضي كشورها، مجالسي تحت عنوان شب‌نشيني وجود دارد، چه خوب است در
اين نشست‌ها، گفت‌وگوهاي عالمانه، خواندن قرآن و احاديث و اشعار پندآموز و وصيت به
حق و صبر صورت گيرد.

اميد است به فرمودة مقام معظم رهبري، سبك
زندگي ما مطابق آموزه‌هاي اسلامي شكل گيرد تا به‌تدريج رفتاري ديني كه برخاسته از
اين سبك زندگي است بر كل جامعه حاكم شود.

 

سوتيتر
ها :

سوتیتر1: امام
صادق(ع) می‌فرمایند: اگر ميهمان، بدون دعوت آمد با هر آنچه در منزل داري از او
پذيرايي كن، ولي اگر او را دعوت‌ كرده‌اي، براي پذيرايي او خود را به‌سختي بينداز
و از او خوب پذيرايي كن

سوتیتر2:
آمادگي براي پذيرش ميهمان، منزل را نظيف و آماده نگه مي‌دارد؛ بهره‌وري
بالا مي‌رود و هزينه‌ها پايين مي‌آيد

سوتیتر
3:
در قرآن آمده است که ميهماني بايد با اجازه باشد؛ یعنی به‌اصطلاح
امروز از قبل با صاحبخانه هماهنگي صورت گيرد

/

كربلاي مكرر و تداوم محرم و صفر رمز پيروزي

                                          تيترهاي پيشنهادي:

کربلای حسینی سرآغازی
بر انقلاب اسلامي خمینی (ره)*

محرم و صفر محرک انقلاب
اسلامی ایران*

محرم و صفر سر
آغاز انقلاب اسلامي

 (2)

غلامرضا گلي‌زواره

 

 

بركاتي كه از كربلا به ما مي‌رسد

نهضت اسلامي در نيمة اول سال 1357 ش به‌شدت
اوج گرفت، در‌حالي‌كه از احياي مجدد آن بيش از يك‌سال نمي‌گذشت، اين گسترش ناگهاني،
به‌خصوص طي ماه مبارك رمضان و در تابستان اين سال همه را غافلگير كرد. شاه در
خاطرات خود با اندوه و تأسف اين رشد را بي‌نظير دانسته است. فرازهاي حساس در تظاهرات
گستردة مردمي و پيشرفت قابل ملاحظه نهضت را مي‌توان در جوهرة مذهبي و تقارن آن با
ايام رمضان و محرم و ديگر مناسبت‌هاي ديني جست‌وجو كرد. در اصل انقلاب اسلامي به
رهبري امام خميني(ره) با پيروي از اعتقادات و فرهنگ تشيع حركت مي‌كرد و همين مسئله
از سوي تحليل‌گران اين دوره به‌فراموشي سپرده شده بود.(1)

در اين ميان، مهندس جعفر شريف‌امامي،
بازيگر و فراماسونر كهنه‌كار با شعار دولتِ آشتيِ ملي براي آرام‌سازي كشوري كه
انقلاب اسلامي سراسر آن را فراگرفته بود، به صحنه آمد، اما ديگر دير شده بود. نماز
باشكوه عيد فطر تهران در سيزدهم شهريور 1357 و راهپيمايي بزرگ و گسترده بعد از آن،
يك‌بار ديگر شكست مفتضحانة دولت آشتي ملي را برملا كرد و روز‌به‌روز بر نمايش قدرت
مردم و گسترش خيزش اسلامي افزود. دولت آشتي ملي فقط 15روز توانست به وعده‌هاي خود
وفادار بماند و در هفدهم شهريور 1357 ماسك دروغين خود را از چهرة خويش كنار زده و
حكومت نظامي تهران به فرماندهي ارتشبد اويسي، تظاهركنندگان را كه يا از حكومت
نظامي بي‌اطلاع بودند يا به آن وقعي نمي‌نهادند به گلوله بست كه طي آن هزاران نفر
به خاك و خون غلطيدند. هفده‌شهريور و قتل‌‌عامي كه در اين روز صورت گرفت، به مفهوم
مقاومت مردم تا پاي جان و وعده‌اي براي نابودي قريب‌الوقوع رژيم پهلوي تلقي شد و
دولت شريف‌امامي با اين حادثه تقريباً تمام اميدهاي خود را براي ارتباط با مردم و
جلب موافقت يا دست‌كم سكوت آنان برباد رفته ديد.(2)

امام خميني(ره) در سخناني به مناسبت
سالگرد جمعة خونين 17 شهريور پيوستگي اين رويداد را با حادثة عاشورا و كربلا گوشزد
كرد:

«خاطرة تلخ 17 شهريور 1357ش و خاطرة تلخ
روزهاي بزرگي كه بر امت گذشت، ميوة شيرين سرنگوني كاخ‌هاي استبداد و استكبار و
جايگزيني پرچم جمهوري اسلامي را به بار آورد. مگر نه آن است كه دستور آموزندة «كل يوم
عاشورا و كل ارض كربلا» بايد سرمشق امت اسلامي باشد. قيام همگاني در هر روز
و در هر سرزمين، عاشورا قيام عدالت‌خواهان با عددي قليل و ايمان و عشقي بزرگ در
مقابل ستمگران كاخ‌نشين و مستكبران غارتگر بود و دستور آن است كه اين برنامه سرلوحة
زندگي است. در هر روز و در هر سرزمين، روزهايي كه بر ما گذشت عاشوراي مكرر بود و
ميدان‌ها و خيابان‌ها و كوي‌و‌برزن‌هايي كه چون فرزندان اسلام در آن ريخت، كربلاي
مكرر و اين دستور آموزنده تكليفي است و مژده‌اي؛ تكليف از آن جهت كه مستضعفان،
اگرچه با عده‌اي قليل، عليه مستكبران، گرچه با ساز‌و‌برگ مجهز و قدرت شيطاني عظيم،
مأمورند چونان سرور شهيدان قيام كنند و مژده كه شهيدان ما را در شمار شهيدان كربلا
قرار داده است و مژده كه شهادت رمز پيروزي است. هفده شهريور مكرر عاشورا و ميدان
شهدا مكرر كربلا و شهداي ما مكرر شهداي كربلا و مخالفان ملت ما، مكرر يزيد و
وابستگان او هستند. كربلا كاخ ستمگري را با خون درهم كوبيد و كربلاي ما كاخ سلطنت
شيطاني را فرو ريخت. اكنون وقت آن است ما که وارثان اين خون‌ها هستيم از پاي
ننشينيم تا فداكاري آنان را به ثمر برسانيم…».(3)

به‌دليل اين تأثيرپذيري شديد از عاشوراست
كه امام اصرار دارد مجالس سوگواري خامس آل‌عبا را همچون گذشته، مردم حفظ كنند و
زنده نگه دارند:

«… از كربلا اين بركات به ما مي‌رسد.
كربلا را زنده نگه داريد و نام مبارك سيدالشهدا را زنده نگه داريد كه با زنده‌بودن
او اسلام زنده نگه داشته مي‌شود.»(4)

امام تأكيد دارد عزاداري‌ها و گريستن‌ها
ضمن اينكه همگامي با حماسة عاشورا است، يك حركت سياسي و اجتماعي نیز هست:

«ما جوان‌ها داديم، كربلا جوان‌ها داده
[است] ما اين را بايد حفظش كنيم. اين دستجاتي كه در ايام عاشورا راه مي‌افتند
راهپيمايي [است] با يك محتواي سياسي. همان‌طوري كه سابق بود، بلكه بالاتر، همان
سينه‌زني، همان نوحه‌خواني‌، همان‌ها رمز پيروزي ماست، شما در كجا سراغ داريد كه
ملتي اين‌طور هماهنگ بشود. اينها را سيدالشهدا هماهنگ كرده است…»(5)

به باور امام اين روحية شهادت‌طلبي،
جانبازي و فداكاري از كربلا در ايران رواج يافت:

«روضه‌خواني است كه عواطف مردم را همچو
تهييج مي‌كند كه براي همه‌چيز حاضرند. وقتي مردم ديدند كه سيدالشهدا جوان‌هايش را
آن‌طور قطعه‌قطعه كردند، براي مردم آسان مي‌شود كه جوان بدهند و با اين حس شهادت
دوستي اين معنا را ملت ما پيش برد و رمز همين معنايي بود كه از كربلا منعكس شد به
همة جهاتي كه ما داشتيم، همه آرزوي شهادت مي‌كردند، همان شهادتي كه سيّدش
سيدالشهدا بود.»(6)

 

راهيان كربلا به‌سوي جبهه‌ها

در شرايطي كه نظام جمهوري اسلامي ايران
پس از پيروزي انقلاب اسلامي درگير مشكلات داخلي و حل نابساماني‌هاي برجاي مانده از
رژيم طاغوتي گذشته بود، رژيم بعثي حاكم بر عراق از فرصت به‌دست‌آمده سوء سوء‌استفاده
كرد و از تاريخ 13 فروردين 1358 تا 30 شهريور 1359 ش حدود 640 مورد، جمهوري اسلامي
ايران را از زمين، هوا و دريا مورد تجاوز مرزي قرار داد. گسترش اين حملات در دوره‌هاي
زماني مختلف از اين واقعيت تلخ حكايت داشت كه رژيم عراق برنامه‌ريزي دقيقي براي
حمله به ايران داشته است. سرانجام اين رژيم خون‌آشام در 31 شهريور 1359، تهاجم
سراسري خود را عليه ايران از زمين، دريا و هوا آغاز كرد و برخي شهرهاي غربي و جنوب
غربي ايران را به‌تدريج به‌تصرف خود درآورد. امام خميني(ره) با تحقير دشمن، مردم
را به مبارزه و حتي شكست دشمن اميدوار كرد. به‌دنبال موضع‌گيري شجاعانه رهبر كبير
انقلاب، يك نوع مقاومت خودجوش مردمي در ميان تمامي اقشار ملت و حتي مسئولان و
كارگزاران به‌وجود آمد و حركت‌هاي بسيجي در همه‌جا براي اعلام نيروها به‌سوي جبهه‌ها
شكل گرفت و دلاورمردان و جوانان شجاع در نبرد با متجاوزان بعثي از خود فداكاري‌هاي
ارزنده‌اي نشان دادند و در عملياتی غرورآفرين ضمن اينكه مناطق تسخير‌شده از سوی
دشمن را از گزند خصم آزاد كردند، به متجاوزان ضربه‌هاي سختي وارد كردند.(7)

امام خميني از رزمندگاني كه در جبهه‌هاي
نبرد عليه باطل حماسه مي‌آفريدند اين‌گونه ياد مي‌كند:

«موج عظيم راهيان كربلا كه از شهر قم،
دانشگاه خون و قيام، شروع و در تمام كشور گسترده شده و هنوز ادامه دارد، خط بطلان
بر آرزوهاي آنان كه به اميد سرد‌شدن مردم و شكست جمهوري اسلامي روزشماري مي‌كنند،
كشيد…»(8)

و در جاي ديگر نويد دادند:

«ملت ما مادامي كه همين حال را دارد،
همين حال راهيان كربلا را دارد، روبه‌رشد مي‌رود.»(9)

امام در فراز پيامي خاطرنشان کرد: «ملتي
كه براي ارزش‌هاي معنوي و انساني به‌پاخاسته از شهادت عزيزان و آسيب‌ديدن نور
چشمان خود و تحمل سختي‌ها و ناگواري‌ها باكي ندارد».

آنگاه افزود:

«مگر ما و شما هر روز شاهد اين كاروان‌هاي
كربلا نيستيم كه با شور و شوق و عشق و عطش به پيشباز[پیشواز] شهادت مي‌روند؟»(10)

سپاه پاسداران انقلاب اسلامي براي تكريم
حماسه‌آفريني‌هاي دلاوران عاشورا و تأسي سلحشوران اين نهاد جوشيده از انقلاب به
شجاعت، فداكاري، استواري، ايمان، فضايل اخلاقي امام حسين(ع) و يارانش روز سوم
شعبان را كه مصادف با سالروز ميلاد مسعود حضرت امام حسين(ع) بود «روز پاسدار»
ناميد.(11)

امام خميني در پيامي به اين موضوع اشاره‌اي
روشن، جالب و تكليف‌آوري دارند:

«… و اينك كه پاسداران اين روز بزرگ
پربركت جاويد را روز پاسدار اعلام نموده‌اند، مسئوليتي بس بزرگ و تكليفي بس عظيم
را عهده‌دار شده‌اند. گويي آنان به ياد پاسداران عاشورا و انگيزة جان‌فشاني‌ها و
فداكاري‌هاي كربلا، اين روز را انتخاب نمودند و نيكو انتخابي است و بزرگ مسئوليتي.
نيكوست كه ادامة خون سرخ تشيع را تداعي مي‌كند و پرمسئوليت است كه انگيزة آن
فداكاري و جانبازي آن‌چنان لطيفة الهي دارد كه آن خون را ثارالله و از مرزهاي حجب
نور و ظلمه فراتر بوده و از خودي‌ها و خودبيني‌ها پيراسته و به مرز «العبودية
جوهرة كنهها الربوبية»(12) رسانده و آراسته و دست ما از آن
كوتاه است، لكن مأيوس نشويد و كوشش كنيد تا به كوشش خويش رنگ اسلامي الهي
دهيد…».(13)

 

شهيدان ايران ميهمان شهيدان كربلا

در ماجراي انقلاب اسلامي و دفاع مقدس
آنچه كه امت مسلمان را به فرمايش امام خميني(ره) به پيروزي و غلبه بر دشمنان، عزت
و مقاومت در مقابل استكبار، نزديك كرد و آنها را در اين راه استوار و راست قامت
جاودانه تاريخ کرد، روحية شهادت‌طلبي و ايثارگري بود. امام خميني در اين‌باره
فرموده است:

«ملت ما اكنون به شهادت و فداكاري خو
گرفته است و از هيچ دشمن و هيچ قدرت و هيچ توطئه‌اي هراس ندارد. ملتي كه شهادت
براي او سعادت است، پيروز است. ملتي كه همه‌چيز خود را براي اسلام مي‌خواهد،
پيروزمندانه است.»(14)

امام در بيانات و ديدارهاي گوناگوني از
خداوند مي‌خواهد كه شهيدان نظام اسلامي ايران را با شهداي كربلا محشور شوند:

«اميدواريم كه اين شهدا در نامه‌اي كه
اسم شهداي بدر و كربلا نوشته، نوشته شده باشد و براي شماها هم همان‌طور كه بازماندگان
كربلا و احد و امثال اينها بودند و اجر داشتند، شماها در شمار آنها نامتان به ثبت
برسد».(15)

امام در جمع خانواده‌هاي شهداي انقلاب
اسلامي در 26 شهريور 1358، در قم، اين‌گونه دعا كرد:

«…خداوند ان‌شاءاله به شما اطمينان
عنايت كند، ايمان كامل عنايت كند و شماها را در شمار شهداي كربلا محسوب كند.»(16)

امام در نامه‌اي خطاب به محترمه‌خاتون كه
همسر و فرزندانش در سنندج به شهادت رسيدند فرمود: «من شريك در مصيبت شما هستم، از
خداوند تعالي خواهانم كه شهيد شما را با شهداي كربلا محشور كند».(17)

امام اين‌گونه به عاشوراييان انقلاب
اسلامي افتخار مي‌كند:

«مباهات مي‌كنيم به جوان‌هايي كه عصر اول
اسلام را زنده كردند؛ مباهات مي‌كنيم به اشخاصي كه صحنة كربلا را در ايران ايجاد
كردند، همان‌طور كه آنها جان دادند، لكن اسلام را زنده كردند جوان‌هاي ما هم معلول
شدند و جان دادند و همه‌چيزشان را از دست دادند و اسلام را زنده كردند…»(18)

رهبر كبير انقلاب اسلامي در 27 آذر 1358،
28 محرم 1400 هجري طي پيامي كه به مناسبت شهادت دكتر محمد مفتح صادر فرمود، نوشت:

«اينان (كوردلان تروريست) مي‌بينند كه
هزار‌و‌سيصد ‌سال بيشتر از صحنة حماسه‌آفرين كربلا مي‌گذرد و هنوز خون شهيدان ما
در جوش و ملت عزيز ما در حماسه و خروش است».(19)

آن روح قدسي در فرازي از بيانات 26 مهر
1360ش فرمود:

«انگيزة شما همه اسلام است و چنان‌چه
شهيد شويد در آن عالم در صف شهداي صدر اسلام و شهداي كربلا هستيد و اگر پيروز شويد
آن هم به‌نفع شماست».(20)

امام خميني(ره) به مناسبت شهادت شهيد
محراب، آيت‌اله اشرفي اصفهاني نمايندة امام و امام جمعة كرمانشاه و از علماي
وارسته، پيامي صادر كرد كه در آن آمده بود:

«… او در جبهة دفاع از حق از جمله
اشخاصي بود كه ماية دلگرمي جوانان مجاهد بود و از مصاديق بارز رجال صدقوا ما
عاهدوالله عليه(21) و رفتن او ثُلمه[ضربه] بر اسلام
وارد كرد. خداوند او را در زمرة شهداي كربلا قرار دهد و لعن و نفرين خود را بر
قاتلان چنين مرداني نثار فرمايد.(22)

 

1.
تحليلي از انقلاب اسلامي ايران، حاتم قادري، صص 107ـ106.

2.
 همان، ص 109؛ گزيدة انقلاب اسلامي و ريشه‌هاي
آن، عباسعلي عميد زنجاني، ص 282.

3.
صحيفه امام، ج 9، صص 446ـ445، تبيان، دفتر سوم، ص 61ـ60.

4.
 صحيفه امام، ج 17، صص 499ـ498.

5.
همان، ج 11، ص 98.

6.
همان، ج 10، ص 121.

7.
تاريخ دفاع مقدس، اسماعيل منصوري لاريجاني، صص 103، 119، 123 و 128.

8.
صحيفه امام، ج 19، ص 477.

9.
همان، ص 484.

10.
همان، ص 497.

11.
روزشمار قهري، گردآوري علي حائري و ديگران، مركز پژوهش‌هاي اسلامي صدا‌و‌سيما، ص
213.

12.
مصباح الشريعه، باب صدم در حقيقت عبوديت، ص 536.

13.
صحيفه امام، ج 14، ص 407ـ406.

14.
در جست‌وجوي راه از كلام امام، دفتر چهارم، ص 42.

15.
صحيفه امام، ج 10، ص 192.

16.
همان، ص 13.

17.
همان، ج 6، ص 385.

18.
همان، ج 11، ص 288.

19.
همان، ج 11، ص 321ـ320.

20.
همان، ج 15، ص 317.

21.
سوره احزاب، آيه 23.

22.
صحيفه امام، ج 17، ص 50.

 

سوتیتر

1: مگر نه
آن است كه دستور آموزندة «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» بايد
سرمشق امت اسلامي باشد. قيام همگاني در هر روز و در هر سرزمين، عاشورا قيام عدالت‌خواهان
با عددي قليل و ايمان و عشقي بزرگ در مقابل ستمگران كاخ‌نشين و مستكبران غارتگر
بود

2: سپاه
پاسداران انقلاب اسلامي براي تكريم حماسه‌آفريني‌هاي دلاوران عاشورا و تأسي
سلحشوران اين نهاد جوشيده از انقلاب به شجاعت، فداكاري، استواري، ايمان، فضايل
اخلاقي امام حسين(ع) و يارانش روز سوم شعبان را كه مصادف با سالروز ميلاد مسعود
حضرت امام حسين(ع) بود «روز پاسدار» ناميد

/

مهدويت و مسئله تكامل معرفت

تیتر پیشنهادی:

سخنی بر نظریه
تنازل معرفت دینی

استاد غرويان

مقدمه

يكي از مباحثي كه در باب مهدويت و ظهور
منجي و مصلح موعود مي‌بايست از ديدگاه معرفت‌شناسي مورد بحث و دقت قرار گيرد،
مسئله تكامل يا تنازل معرفت ديني از عصر نزول دين اسلام تا عصر ظهور منجي و مصلح
كل است. هر گونه بحث و مداقه در اين موضوع مهم، از نوع مباحث و معرفت‌هاي درجه دوم
در معرفت‌شناسي دين است. اين بحث از سويي با موضوع مهم «معرفت ديني» و از سوي ديگر
با مسئله اعتقاد ما به «حضرت مهدي موعود«عج» ارتباط دارد و هم از اين روست كه جا
دارد صاحب‌نظران و متفكران و نظريه‌پردازان ديني به آن بپردازند.

مدعاي نظرية تنازل معرفت ديني

برخلاف آنچه مشهور است، نظريه تنازل
معرفت ديني اين نظریه را مطرح مي‌كند كه معرفت ديني از عصر نزول دين اسلام تا عصر
ظهور مهدي موعود«عج»، در سير و حركت كلان خود، رو به افول و نزول است و سير تكاملي
ندارد. البته ممکن است که حركت‌هاي موقتي اتفاق افتاده باشند و يا اتفاق بيفتند،
اما سير نهايي كاروان معرفت ديني، تنازلي است و نه تكاملي! طبق اين نظريه تا گوهر
دين شناخته نشود، نمي‌توان در مورد معرفت دين و تكامل يا تنازلي بودن اين معرفت
سخن گفت و گوهر دين چيزي جز «عبوديت» نيست «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون»(1)
(اَي: ليعرفون) ـ و نيز در قرآن آمده است: «ولقد بعثنا في كل امه رسولاً ان
اعبدوالله واجتنبوا الطاغوت».(2) براساس اين نظريه، معرفت ديني در
حقيقت معرفتي حضوري و شهودي است و نه معرفتي حصولي و مفهومي و ذهني.

بنابراين انباشت مفاهيم و تصورات و
تصديقات ذهني نمی‌تواند نشانه تكامل معرفت ديني باشد. طبق اين نظريه افزايش كمي با
تكامل كيفي فرق اساسي دارد. تكامل از مقوله كيف است و افزايش از مقوله كمّ. انباشت
مفاهيم ذهني با جهل مركب هم مي‌سازد و حال آنكه معرفت حقيقي به دين و گوهر آن، با
جهل مركب سازگار نيست. نظريه تنازل معرفت ديني مي‌گويد تكامل و يا تنازل معرفت ديني،
البته امري قهري نيست، بلكه به اختيار و ارادة آدمي بستگي دارد.

طبق اين نظريه، علوم عصري و برون ديني،
ضرورتاً موجب تكامل معرفت ديني نمي‌شوند، بلكه چه بسا همين علوم و دانش‌ها، معرفت
ديني عالمان دين را تنزل دهند. اگر محور دانش‌هاي بشري و علوم برون ديني، انسان
محوري (اومانيسم Humanism)
باشد ـ كه هست ـ اين علوم هر چه بيشتر شوند، آدمي را بیشتر از گوهر دين دور مي‌كنند
و تنازل معرفت ديني جز اين نيست. در نظريه تنازل، جايگاه معرفت ديني در جان آدمي
است و نه در ذهن او، از اين رو به تكامل و يا تنازل معرفت ديني نبايد از منظر كمّي
نگريست، بلكه بايد نگاه كيفي داشت. در حقيقت، نزاع نظريه تنازل با تئوري تكامل
معرفت ديني، نزاع كم و كيف است. نظريه تنازل، نگاهي كيفي دارد و نظريه تكامل،
نگاهي كمّي و حق اين است كه افزايش كمّي، حقيقتاً تكامل نيست، بلكه توسعه و فربهي
است.

غرض از ظهور مصلح و منجي كل در نظرية
تنازل

نظريه «تنازل» مدعي است كه اگر روند كلي
معرفت ديني رو به تكامل باشد، ديگر نيازي به مصلح و منجي كل در آخرالزمان باقي نمي‌ماند!
طبق اين نظريه، جريان كلي معرفت ديني در آخرالزمان به نهايت درجه نزول و سقوط خود
می‌رسد كه ظهور منجي و مصلح ضرورت پیدا می‌کند. البته در عصر ظهور، عطش دين‌خواهي
بسيار بالا، ولي معرفت ديني بسيار نازل است و نبايد بين معرفت ديني و عطش دين‌خواهي
خلط شود!

نظريه «تنازل معرفت ديني» بر خلاف مشهور
مدعي است كه بحث مصلح و منجي موعود را بايد به حوزه معرفت ديني هم بياوريم و آن را
منحصر به حوزه عدالت اجتماعي ندانيم! اين نظريه مي‌گويد اگر قبل از زمان ظهور مصلح
كل، ظلم و ستم فراگير مي‌شود، اين امر معلول علت و سببي معرفتي است و لااقل معرفت
ديني، جزئي از علت ـ آن هم جزئي رئيسي ـ است و طبق قاعده‌اي كه مي‌گويد (نتيجه
تابع اخس مقدمات است) نزول و تنزل نتيجه، كاشف از نزول و تنزل مقدمات و اسباب و
علل است، بنابراين اگر در آخرالزمان عمل ديني ضعف دارد، حاكي از اين است كه علم
ديني هم ضعف و كاستي دارد، ولو اينكه علم و معرفت ديني، تمام العلّه براي عمل ديني
نباشد، بلكه جزء العلّه باشد.

بر اساس نظريه «تنازل معرفت ديني» قائل
شدن به تكامل معرفت ديني از عصر نزول تا عصر ظهور با توجه به انقطاع وحي رسالي،
ملاك استغناء و بي‌نيازي از وحي و منجي و مصلح كل است، اما قائل شدن به تنازل
معرفت ديني، ملاك نيازمندي به وحي و اصلاح كلي است و با تئوري خاتميت نبوت خاصه
پيامبر اكرم«ص» سازگارتر و متناسب‌تر است.

شواهد و قرائن نظرية «تنازل معرفت ديني»

قرائن عقلايي

برای صحت تنازل معرفت ديني از صدر اسلام
تا عصر ظهور مي‌توان قرائن و شواهد عقلايي زير را ارائه داد:

الف) فاصلة زماني از عصر نزول آيات و
صدور روايات و عدم دسترسي مستقيم به معصومين«ع»

ب) دخالت بيشتر
تفسيرهاي به رأي در گذشت ايام و ازمنه       

ج) گسترش روحيه انانيت و غرور علمي با
پيدايش و گسترش دانش‌هاي بشري

د) جريان قاعده عام افول و نزول اديان و
فرهنگ‌ها در طول تاريخ

ه‍‌) اماره بودن ضعف عمل ديني بر علم
دیني

شواهد و قرائن نقلي

علاوه بر شواهد و قرائن عقلايي، قرائن و
ادله نقلي متعددي بر درستي نظريه «تنازل معرفت ديني» وجود دارد كه به برخي از آنها
اشاره مي‌كنيم:

الف) در دعاي عهد آمده است: «واجعله
اللهم… مجدداً لما عطل من احكام كتابك». از اين تعبير استنباط مي‌شود كه جريان
معرفت ديني به سمت تعطيل احكام كتاب خدا «قرآن» پيش مي‌رود و آن حضرت پس از ظهور،
احكام را تجديد مي‌كنند.

ب) در دعاي ندبه مي‌خوانيم:

1ـ «اَين المنتظر لاقامه الأمت و العوج»:
با توجه به معناي «أمت و عِوَج» معلوم مي‌شود در زمان قبل از ظهور، ضعف معرفتي، شك
و اعوجاج و انحراف به حداكثر خود مي‌رسد.

2ـ «اَين المدّخر لتجديد الفرائض و
السّنن»: معلوم مي‌شود سير كلي معرفت ديني رو به فراموشي فرائض و سنن الهي است.

3ـ‌«أين المتخيّر لاعاده الملّه و
الشريعه»: با توجه به معناي واژه ملت (دين و مذهب) معلوم مي‌شود شناخت دين و شريعت
توسط حضرت مهدي«عج» اعاده و معرفت ديني جديدي از سوي ايشان ارائه مي‌شود.

4ـ «أين الؤمل لاحياء الكتاب و حدوده»:
كتاب قرآن و حدود مشخصات آن در عصر ظهور دوباره احياء مي‌شود.

5ـ «أين محيي معالم الدين وأهله»: مهدي
موعود و منجي كل، معالم و نشانه‌هاي دين و اهل دين را احياء مي‌نمايد.

6ـ «أين حاصد فروع الغيّ و الشّقاق»: از
اين سخن فهميده مي‌شود كه شاخه‌هاي گمراهي و ضلالت و انحراف از معرفت ديني درست بقدري
زياد مي‌شود كه آن حضرت (ع) همچون دروگر، آنها را درو مي‌كند.

7ـ «أين طامس آثار الزيغ و الأهواء»:
گمراهي و سياهي قلب و هواپرستي در عصر ظهور به اوج خود مي‌رسد.

8ـ «أين قاطع حبائل الكذب و الافتراء»:
رشته‌هاي دروغ و افتراء به دين و خدا به نهايت درجه مي‌رسد.

9ـ «أين مبيد التتاه و المرده»: سركشي و
ارتداد در عصر ظهور مصلح كل، به اوج مي‌رسد.

10ـ «أين مستأصل اهل العناد و التضليل و
الالحاد»: عناد، گمراه‌سازي (توسط عالمان) و الحاد به حداكثر مي‌رسد.

11ـ «أين جامع الكلمه علي التقوي»: آن
حضرت بر محور تقوا كه همان علم حضوري و شهود باطني نسبت به گوهر دين يعني عبوديت
است، همگان را جمع و كلمه دعوت خود را بر آن متمركز مي‌کنند.

12ـ «أين صاحب يوم الفتح و ناشر رايه
الهدي»: از اين عبارت استنباط مي‌شود كه پرچم‌هاي ديگر قبل از ايشان، پرچم‌هاي ضلالت
و انحراف از معرفت ديني محسوب مي‌شوند.

ج) و نيز در دعاي ندبه آمده است:

«يابن الهداه المهديين، يابن البدور
المنيره، يابن السراج المضيئه، يابن الشهب الثاقبه، يابن الأنجم الزاهره، يابن
السبل الواضحه، يابن الاعلام الائحه، يابن العلوم الكامله، يابن السنن المشهوره،
يابن المعالم المأثوره، يابن الدلائل المشهوده، يابن الصراط المستقيم، يابن النبأ
العظيم، يابن من هو في ام الكتاب لدي الله علي حكيم، يابن الآيات و البيّنات، يابن
الدلائل الظاهرات، يابن البراهين الواضحات الباهرات، يابن الحجج البالغات، يابن طه
و المحكمات».

از عبارات فوق در توصيف امام مهدي
موعود«عج» استنباط مي‌شود كه تأكيد امام صادق«ع» در شناساندن آن حضرت بر عنصر
معرفت ديني است و لذا بايد بدين نكته توجه كنيم كه آن حضرت تنها در محور «عدالت»
منجي نيستند بلكه علاوه بر اين در محور «معرفت» نيز منجي و مصلح مي‌باشند، كما اين
كه از خود وصف «مهدي» نيز اين نكته به دست مي‌آيد.

شواهد و قرائن روائي

الف) در روايت آمده است: «اِنّ قائمنا
اذا قام دعا الناس الي أمر جديد كما دعا رسول‌الله«ص» و اِنّ الاسلام بدأ غريباً و
سيعود غريباً كما بدأ، فطوبي للغربا»(3)

در اين روايت، ظهور امام مهدي«عج» به
بعثت و ظهور حضرت محمد«ص» تشبیه شده است و در مباحث نبوت و خاتميت مي‌گوييم چون
دين و معرفت ديني آيين مسيحيت به نهايت افول خود رسيد، خداوند پيامبر اسلام«ص» را
به رسالت برگزيد. معلوم مي‌شود در زمان حضرت مهدي«عج» نيز معرفت ديني به نهايت درجه
سقوط مي‌رسد.

ب) در روايت ديگر آمده است: «يهدم
(القائم) ما قبله كما صنع رسول‌الله«ص» و يستأنف الاسلام جديداً»(4)

ج) در سه روايت آمده است:

ـ اذا قام القائم«عج» جاء بأمر جديد(5)

ـ يقوم القائم بامر جديد و كتاب جديد(6)

ـ ان قائمنا اذ قام دعا لناس الي أمر جديد(7)

از چهار روايت فوق بخوبي استفاده مي‌شود
كه معرفت ديني ما بقدری نازل مي‌شود كه دعوت آن حضرت را كتاب جديد، امر جديد و
اسلام جديد مي‌پنداريم، در حالي كه كتاب ايشان همان كتاب پيامبر«ص» و اسلام ايشان،
همان اسلام پيامبر«ص» است. پس معلوم مي‌شود معرفت ديني ما در آن زمان بسيار نازل و
ضعيف است.

پاره‌اي از نتايج و آثار نظرية «تنازل
معرفت ديني»

الف) اين نظريه هرگز مخدر نيست، بلكه
مانع احساس غرور علمي مي‌شود، چه اينكه در باب عدالت اجتماعي، اين اعتقاد كه حضرت
مهدي«عج» پس از پر شدن جهان از ظلم و ستم ظهور مي‌كنند، هرگز مخدر نيست و مانع
انجام تكليف براي ما نمي‌شود. در باب معرفتي نيز اين گونه است.

ب) اين نظريه همواره بشر و عقول بشري را
محتاج خاندان وحي مي‌داند.

ج) اين نظريه، خاتميت و جاودانگي دين
مبين اسلام و قرآن كريم را بروشني تبيين مي‌كند.

د) اين نظريه، تئوري تكامل معرفت ديني را
كه از سوي برخي روشنفكران ديني مطرح شده، مآلاً ابطال مي‌كند.

ه‍‌) اين نظريه برخلاف تظريه تكامل با
همه عناصر دستگاه عقيدتي و فكري اسلامي سازگاري دارد.

و) اين نظريه، رابطه علم و عمل را بخوبي
توجيه و تفسير و بين صعود و سقوط در محور عدالت با صعود و سقوط در محور معرفت،
تناسب مستقيمی را برقرار مي‌كند.

 

 

پي‌نوشت‌ها


ذاربات، 56.


نحل، 38.


بحارالانوار، ج 52، ص 366 ـ غيبت نعماني ص 172.


بحارالانوار، ج 52، ص 352 ـ غيبت نعماني، ص 231.


بحار، ج 52، ص 338، حديث 82 باب 27.


بحار، ج 52، حديث 114، باب 27.


بحار، ج 52، ص 366، حديث 147، باب 27.

 

 

سوتیترها:

 

1
نظريه
تنازل معرفت ديني اين نظریه را مطرح مي‌كند كه معرفت ديني از عصر نزول دين اسلام تا
عصر ظهور مهدي موعود«عج»، در سير و حركت كلان خود، رو به افول و نزول است و سير تكاملي
ندارد. البته ممکن است که حركت‌هاي موقتي اتفاق افتاده باشند و يا اتفاق بيفتند، اما
سير نهايي كاروان معرفت ديني، تنازلي است و نه تكاملي!

 

2.

بر اساس نظريه «تنازل معرفت ديني» قائل شدن
به تكامل معرفت ديني از عصر نزول تا عصر ظهور با توجه به انقطاع وحي رسالي، ملاك استغناء
و بي‌نيازي از وحي و منجي و مصلح كل است، اما قائل شدن به تنازل معرفت ديني، ملاك نيازمندي
به وحي و اصلاح كلي است و با تئوري خاتميت نبوت خاصه پيامبر اكرم«ص» سازگارتر و متناسب‌تر
است.

/

«جستارهائی در یک همگامی طولانی با انقلاب و نظام اسلامی»

در گفت و
شنود پاسدار اسلام با آیت‌الله شیخ غلامرضا رضوانی خمینی

غائله سبز کم غائله‌ای نبود. بیست میلیون دلار فقط امریکا خرج کرد.

اشاره:                                                                
                                                           

آيت الله شيخ غلامرضا رضواني خميني از شاخص ترين ياران و از جمله حواريون
حضرت امام(ره) در نجف اشرف به شمار مي آمد او پيش از هجرت به نجف در قم نيز افتخار
شاگردي امام را داشت اما حدود 7 سال قبل از امام به نجف مهاجرت كرده بود و با
تبعيد امام به نجف اشرف در صف اول انصار ايشان قرار گرفت و تصدي اموري چند از بيت
حضرت امام را عاشفانه عهده دار شد و در عين حال از جانب حضرت امام در كنار چند
مجتهد ديگر به عضويت حوزه استفتاء امام درآمد. همين مقام فقاهت و اجتهاد آيت الله
رضواني همراه با اعتماد ديرين نسبت به ايشان بود كه امام را بر آن داشت تا وي را
به عنوان عضو فقهاي اولين دوره شوراي نگهبان منصوب نمايد. مسئوليت خطيري كه جز در
يك فاصله چند ساله و بعد از رحلت امام همچنان به عنوان عضو فقهاي شوراي نگهبان
منصوب و تا كنون از سوي مقام معظم رهبري ادامه يافته.

ضمن تشكر صميمانه از ايشان كه عليرغم كسالت و استنكاف هميشگي از مصاحبه، استثناء فرصت اين گفتگو را
براي تقديم به «امت پاسدار اسلام» در اختيار ماهنامه پاسدار اسلام قرار دادند.

سلامتي و شفاي عاجل معظم له را از خداوند خواستاريم.

جنابعالی از
قدیمی‌ترین یاران و همراهان حضرت امام در نجف و پس از انقلاب هم همواره در خدمت
اسلام و انقلاب بوده‌اید، لذا خاطرات جنابعالی در تبیین گوشه‌هایی از تاریخ انقلاب
مغتنم خواهد بود. برای آغاز گفتگو ابتدا مختصری در باره خودتان مطالبی را بیان
بفرمایید.

بنده در سال
1309 در خمین به دنیا آمدم. در سال 1327 یا 28وارد حوزه قم شدم و شروع تحصیلات
طلبگی ما در قم بود. اساتید بنده در آن مقطع آقای آشیخ عبدالجواد جبل‌عاملی، آقای
مجاهدی ـ‌که اهل تبریز بودـ مرحوم آقای مشکینی و … بودند.

هنگامی که در
خمین بودید، به عنوان یک همشهری با امام و خانواده ایشان آشنایی داشتید؟

مرحوم امام با
مرحوم والد من همبازی بودند. آن روزها خمین این ‌قدر گسترش پیدا نکرده بود و همه
خمینی‌ها با یکدیگر نسبت و آشنایی داشتند. من با خود امام تا قم نرفته بودم، آشنا
نبودم و در آنجا با ایشان آشنا شدم.

در چه سالی
ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟

در سال 1334 و
پنج فرزند پسر دارم و سه تا دختر

درس امام را از
چه سالی شروع کردید؟

سال ، 1334،1335
درس اصول ایشان را می‌رفتم. 

درس اخلاق و
فلسفه امام هم رفتید؟

خیر، وقتی به قم
رفتم که ایشان این درسهارانمی گفتند.

در چه سالی به
نجف مشرف شدید؟

در سال 36 و
تقریبا 7 سال قبل از امام به نجف رفتم. در این بین یک بار به ایران آمدم، چون در
عراق عبدالکریم قاسم روی کار آمد و حوزه را بستند و چند ماهی در تهران بودم. بعضی
از آقایان اصرار داشتند که مرا در تهران نگه دارند. تابستان بود و امام هم به
تهران آمده بودند و در امامزاده قاسم اقامت داشتند. یک روز خدمتشان مشرف شدم و
گفتم: «آقا! می‌خواهم با شما مشورتی بکنم. اینها می‌خواهند مرا اینجا نگه دارند».
امام گفتند: «نه، شما بروید نجف».

اساتید شما در
نجف چه کسانی بودند؟

آقای شاهرودی، آقای
خوئی و بعدها هم امام.

با توجه به
شناختی که جنابعالی از بعد علمی امام در قم و قبل از نجف پیدا کردید و پس ازآن
حدود 13،  سال که در نجف درس امام را درک
کردید، حضرت امام را در مقایسه با سایر مراجع چگونه ارزیابی می‌کنید؟

عمده چیزی که
مرا مرید امام کرد، مسئله روحیات ایشان بود. من چنین شخصیتی را کم دیده بودم و یا
اصلاً ندیده بودم. به خودشان هم گفتم که اوایل تحصیلم استادی داشتم که به من می‌گفت:
«به مراجع نزدیک نشو و اصلاً گرد آنان نگرد، برای این‌که نزدیک شدن به مراجع، هم
تو را از راه منحرف می‌کند و هم به حضرات علما بدگمان می‌شوی»، لذا من به منزل هیچ‌
یک از مراجع آمد و شد نمی‌کردم و نمی‌رفتم. فقط مسئله امام بود که به ایشان گفتم:
«من دست هیچ‌ کس جز شما را نبوسیده‌ام».

انسان هر چه به
امام نزدیک‌تر می‌شد، اعتقادش به ایشان بیشتر می‌شد. حضرت امام چه ویژگی‌هایی
داشتند که از دیگران متمایز می‌شدند؟

امام با همه
فضیلت‌هایی که داشتند، خودشان را هیچ می‌دانستند. واقعاً هیچ می‌دانستند و شوخی
نبود، بعضی ها اگر هم در ظاهر چنین چیزی را می‌گفتند، اما منش و رفتار آنها چنین
چیزی را تکذیب می‌کرد. شناخت امام از مردم زمانه‌اش بسیار مهم بود. امام مردم زمان
خود را چه در وطن و چه در خارج، خوب می‌شناخت و این چیزی نبود که کس دیگری داشته
باشد.

آیا شناخت و درک
امام از زمانه خویش ناشی از تیزهوشی ایشان بود یا ناشی از تقوایشان یا هر دو؟

از هر دو ناشی
بود. هیچ‌ کسی در طول زمان نتوانست کلاه سر امام بگذارد. امام روی دست همه زد، اما
هیچ‌کس نتوانست روی دست امام بزند. همه دنیا با دستگاه‌های جاسوسی و امنیتی
فراگیری که داشتند جمع شدند، اما نتوانستند. امام همان زمانی که در جریانات مبارزه
در قم بودند، نوشته‌ای از ساواک راجع به ایشان در آمد. آقایان طلبه‌ها از این قضیه
عصبانی شده بودند. امام گفتند: «کاری نداشته باشید و بگذارید به دیوار بماند.
مشکلی پیش نمی‌آید». امام به مرحوم آقای کاشانی نوشته بودند: «نگویید نفت. اگر
بگویید نفت شکست می‌خورید، بگویید اسلام».

نظریه ولایت‌فقیه
که توسط امام در نجف مطرح شد و جنابعالی هم حضور داشتید، از سوی حوزه نجف با چه
برخوردی روبرو شد؟

در حوزه نجف از
آن استقبالی نشد. آشیخ نصرالله خلخالی که همه کاره اموربیت امام بود ، در بیرونی
امام می‌نشست و با عصبانیت می‌گفت: «می‌خواستیم مرجع بشوی که شدی. دیگر این چه
بود؟»

اشاره کردید
تنها جایی که به یک مرجع نزدیک شدید و حضور داشتید، بیت امام بود. در آنجا چه نقشی
را ایفا می‌کردید؟

نقشی را ایفا
نمی‌کردم، فقط تشخیص داده بودم که ایشان با این فضیلت، مقام و انگیزه اگر به نجف
فرستاده شده، به خاطر این است که او را له کنند. می‌خواستند زیر پای علمای دیگر
مضمحل شود. من وظیفه داشتم هر کاری که از دستم برمی‌آمد برای یاری ایشان انجام
بدهم، به همین دلیل حول ایشان می‌گشتم.

شما در حوزه
استفتاءحضرت امام هم عضو بودید؟

بله، همراه با
مرحوم آقای خاتم ، آقای قدیری و آقای کریمی.

آیا در چاپ
تحریرالوسیله که اولین بار در نجف چاپ شد، دست‌ اندر کار بودید؟ چگونگی
تحریرالوسیله و موافقت امام برای چاپ آن را نقل کنید.

بله، امام در
جریان تبعید به ترکیه، مجالی پیدا کرده بودند که رساله مرحوم سید اصفهانی را دو
باره مرور کنند و 11 ماهی که آنجا بودند، دو جلد تحریرالوسیله را تحریر کردند.
وقتی هم از ایشان سئوال شد در فتاوای گوناگونی که از شما نقل شده است، کدام فتوا
را مأخذ قرار بدهیم، می‌گفتند: «تحریرالوسیله را»، لذا به چاپ آن اقدام شد و
گرفتیم و چاپ کردیم.

چاپ
تحریرالوسیله در مجامع حوزوی نجف و ایران چه بازتابی داشت؟

من آن موقع در
ایران نبودم، اما در نجف طلبه‌ها اقبال بسیار خوبی کردند.

در نجف جلد
تحریرالوسیله را عوض می‌کردند و مثلاً نام شیخ مرتضی انصاری را روی آن می‌زدند و
به ایران می‌فرستادند و به این شکل جلدهای متعددی از آن به ایران فرستاده شد.

در آنجا به
انواع و اقسام وسایل می‌کوشیدند که امام رشد نکنند و مردم، ایشان را نشناسند، اما
خدا چیز دیگری می‌خواست.

پس از فوت آقای
حکیم دامنه مرجعیت امام گسترش پیدا کرد؟

بله، ولی امام
هرگز برای مرجعیت خود اقدامی نکردند. حتی استنکاف و انکار هم داشتند.اما مشيت الهي
اين بود که مرجعیت ایشان ازنجف به خارج مرزهای ایران هم گسترش پیداکند.

هیچ‌ وقت در
جریان رابطه امام با مراجع دیگر هم قرار گرفتید؟

در جریان روابط
خاص‌شان قرار نگرفتم، فقط احترامی را که امام به مراجع آنجا می‌گذاشتند، مشاهده می‌کردم.
در فوت مرحوم آیت‌الله شاهرودی ایشان در کربلا بودند. جنازه را به کربلا آوردند تا
تشییع کنند. امام به ما خبری ندادند و خودشان از اندرونی درآمدند و برای تشییع
رفتند. نسبت به آقای حکیم هم خیلی احترام می‌کردند.

چه سالی به
ایران برگشتید؟

هنگامی که امام
به ایران برگشتند،امام بیتشان را به من سپردند. گفتم: «اینها متعرض ما می‌شوند»،
گفتند: «با شما کاری ندارند. شما بمان».

بیتشان در
نجف را؟

بله، همه دستگاه
و بیت امام در نجف. در ابتدا هم که امام در فرانسه بودند، هر هفته یکی از مسئولین
رژیم بعث به دفتر امام در نجف آمد و شد داشت.

پیش شما می‌آمدند؟

بله، وقتی امام
به ایران آمدند ، روش دستگاه عراق با ما در نجف عوض شد. چند نفر از رفقای ما اقدام
کرده بودند که اقامت بگیرند، از امن‌العام به من زنگ زدند که این افراد را بفرستید
بیایند، چون می‌خواهیم به آنها اقامت بدهیم. من فهمیدم که خبری هست. قاعدتاً اینها
را یکی‌یکی می‌خواستندنه دسته جمعی. به آنها گفتم قضیه از این قرار است و آنها هم
نرفتند. به من زنگ زدند که چرا اینها نیامدند؟ گفتم: «من به آنها گفتم اما نیامدند».
گفتند: «شما می‌خواهید از تصمیمات بغداد تمرّد کنید؟» گفتم: «نه، چه تمردی داریم؟»
فردای آن روز امنی‌ها آمدند و مرا بردند و تا بعد از ظهر هم نگهم داشتند و بعد
مطرح کردند که شما باید از عراق بروید. گفتم: «بسیار خوب می‌روم». از قضا خانواده
را به ایران فرستاده بودم و خودم در آنجا تنها بودم. خروجی زدند و گفتند: «باید سه
روزه بروید».

آن ایام مصادف
شده بود با اول ماه شعبان. اول ماه بود و گفتیم شهریه امام را باید بدهیم. بعضی‌ها
تردید داشتند که باید شهریه بدهیم یا نه؟ بالاخره تصمیم گرفتیم بدهیم. شروع کردیم
و همان روز شهریه را دادیم. دستگاه امنیت عراق خبردار شد که ما شهریه داده‌ایم.
بعد از ظهر آن روز مرا خواستند و گفتند همین امروز باید بروی. این بود که همان روز
آمدیم بغداد و فردای آن روز هم آمدیم تهران.

چه سالی؟

خرداد 58.

تعمد داشتند که
دفتر امام را در نجف تعطیل کنند؟

بله، نمی‌خواستند
دفتر امام در آنجا باز بماند.

رابطه شما با
حاج‌آقامصطفی چگونه بود؟ در درس و مباحثه با هم بودید؟

خدا رحمتش کند.
در درس خیر، ولی گاهی در مسافرت‌ها پیاده به کربلا می‌رفتیم

جنابعالی ومرحوم
حاج‌آقامصطفی
پای ثابت پیاده‌روی به کربلا درکاروان آقای حلیمی بودید

به نظر شما فوت
حاج‌آقامصطفی طبیعی بود؟

خیر، کاملاً
مشکوک بود.اماامام اجازه کالبدشکافی ندادند.

نکته جالب
اینجاست که حاج‌آقامصطفی و احمدآقا هر کدام 48 سال داشتند که از دنیا رفتند و
مادرشان 96 سال داشتند که فوت کردند. این هم تقارن عجیبی است.

شبی که در زندان
نجف بودم، به منزل امام می‌آیند. خادم افغانی‌ای به اسم مش ابراهیم دربیت داشتیم
که او را هم گرفته و برده بودند به تشکیلات امن. وقتی برگشت می‌گفت: «مرا می‌زدند
که بگو رضوانی این پول‌ها را از کجا می‌آورد؟» گفتم: «من چه می‌دانم از کجا می‌آورد».
ریخته بودند در خانه امام و همه جا را زیر و رو کرده بودند، ولی پول‌هایی را که
امام در خانه گذاشته بودند، پیدا نکردند و به دست آنها نرسید. حتی وقتی من داشتم
می‌رفتم، مرحوم آقای سیدعباس خاتم بود و یک بسته هزار دیناری در جیبم بود. گفتم:
«این را شما نگه دارید، چون من دارم می‌روم و معلوم نیست چطور بشود» و آن را به
آقای خاتم دادم. رفتم و برگشتم و دیدم خانه را زیر و رو کرده و سرداب و همه را
گشته و عکس‌های امام را هم پیدا کرده بودند. عکس‌هایی بود که آقای صادقی در لبنان
چاپ کرده بود. همه را برده بودند. فردا که به آقای خاتم گفتم: «پول چه شد؟» گفت:
«جرئت نکردم این را از خانه امام ببرم بیرون». پرسیدم: «پس کجا گذاشتی؟» جواب داد:
«جایی که طلبه‌ها می‌نشستند». در آنجا دو تا پتو بود. اینها آمده و اتاق را گشته
بودند، اما پولی را که آقای خاتم زیر پتو گذاشته بود، پیدا نکرده بودند و آن هزار
دینار هم مانده بود.

آخرین باری که
شهریه امام را پرداختید چقدر بود؟.

امام احساس کرده
بود که رژیم بعث با حوزه علمیه مخالف است و می‌خواهد آن را متلاشی کند، لذا تصمیم
گرفته بود به هر وجهی که هست حوزه را نگه دارد. هنوز آقای حکیم حیات داشتند. امام
خواستند شهریه را دو برابر کنند. آن موقع دو دینار می‌دادند، امام خواستند چهار
دینار کنند. مرحوم آسیدجعفر مرعشی از علمای نجف آمد خدمت امام و مطرح کرد که تا
آقای حکیم زنده است، مصلحت نیست این کار را بکنید، چون ایشان ریاست حوزه را
داشتند. امام پاپس گذاشتند. بعد از فوت آقای حکیم، امام این قضیه را شروع کردند و
آقای خوئی هم به دنبالشان شهریه را زیاد ‌کردند.

امام معمولاً
سالی چند بار به کربلا می‌رفتند؟

تمام زیارت‌های
مخصوص را می‌رفتند.

هر بار چقدر می‌ماندند؟

یکی دو روز قبل
را می‌رفتند و یکی دو روز بعد را هم می‌ماندند. تقریباً سالی پنج بار. حرم حضرت
علی‌(ع) را هم که هر شب ساعت سه بعدازمغرب می‌رفتند.

به ایران که
برگشتید در تهران مستقر شدید؟

وقتی به ایران
برگشتم، احساس کردم وظیفه‌ام تمام شده است و به قم رفتم و یکی دو ماهی آنجا بودم
که مرحوم حاج احمد آقا زنگ زد و گفت: «امام می‌گویند به رضوانی بگویید بیاید، چرا
از ما دوری می‌کند؟» به همین دلیل رفتم خدمت ایشان. گفتند در دفتر استفتا باشید.

کس دیگری هم
بود؟

بله، آقای خاتم،
آقای قدیری، آقای ملکوتی و دو سه نفر دیگر هم بودند.البته چندروزی بیشترادامه
پیدانکرد. تا این‌ که حاج احمدآقا زنگ زد و گفت: «امام می‌گویند می‌خواهم شما را
برای شورای نگهبان تعیین کنم». گفتم: «اختیار دارند». شورای نگهبان که تشکیل شد،
به تهران آمدم. سال 59 و اولین دوره شورای نگهبان بود. دوره اول را سه سال بودم،
چون قانونش این بود که شش نفر بیرون می‌رفتند و شش نفر دیگر می‌آمدند که یکمرتبه
دوره همه‌شان با هم تمام نشود و هر بار فقط دوره شش نفرشان تمام شود. قرعه به اسم
ما اصابت کرد و گفتیم: «الحمدلله!» و رفتم بیرون، ولی نگذاشتند و گفتند بیایید در
دیوان عدالت اداری.

چه سالی؟

سال 63. مرحوم
آیت‌الله خوانساری به رحمت خدا رفته بودند و بازاری‌ها خدمت امام رفتند که یک کسی
را برای امامت آنجا تعیین کنند. آقای (شیخ حسن)صانعی آمد به دفترم در دیوان و گفت:
«امام گفته‌اند بروید آنجا». استعفا دادم و رفتم آنجا.دردوره های بعدهم عضوشورای
نگهبان بودم  بعد از فوت امام هم آقا مرا
خواستند برای شورای نگهبان. فقط همان سه سال را شورای نگهبان نبودم و تا حالا بوده‌ام.

در مورد مسئله
بانک‌ها هم ظاهراً مسئولیتی داشتید.

آقای حاج شیخ
یوسف صانعی یک روز مطرح کرد که مسئله بانک‌ها را باید شرعی کرد. می‌خواست با
آقایان فقها مشورت کند و مسئله‌اش این بود که سودهایی که از بانک‌ها می‌گیرند، چون
از حد تورم پایین‌تر است، سود نیست که بشود ربا. یک کسی پول را داده به بانک که
بانک به مصارفی برساند و سودی که به او می‌دهند، قدرت خرید آن به اندازه قدرت خرید
اولیه پول نیست، بنابراین ربا محسوب نمی‌شود. من به ایشان گفتم مسئله بانک، مسئله
یک دسته خاص نیست. شما به عقیده خودتان می‌گویید این ربا نیست. اما این، مسئله
بانک را حل نمی‌کند. مردم از علمای دیگر تقلید می‌کنند که عقیده‌شان با عقیده شما
مخالف است. پرسید: «پس چه کار کنیم؟». پیشنهاد کردم که از راه عقود شرعیه مسئله حل
شود. گفت: «پس من به آقای نوربخش می‌گویم که شما می‌روید». قبول کردم و رفتم.

پیشنهادهای شما
تدوین و چاپ هم شده‌است؟

بله، بانکی‌ها
چاپ کرده‌اند.

بانک‌ها با توجه
به احکام شرعی به ربا آلوده نیست؟

نمی‌شود نظر داد
که خلاف شرع هست یا نیست. باید تک‌ تک این عقود را مطالعه کرد و دید چه جور
قراردادهایی هستند تا بشود حکم داد. بستگی دارد که طبق عقود شرعیه قرارداد ببندند
یا نبندند.عمل بکنندیانکنند.

اگر طبق
عقودشرعیه انجام ندهند رباست؟.

ربا نیست، چون
قراردادی که می‌بندند ظاهرش شرعی است. اگر به آن عمل کنند، سودی که دو طرف می‌گیرند
حلال است، اما اگر به این عمل نشود، شخصی که پول را در بانک گذاشته، بانک را وکیل
کرده است که در کارهای حلالی خرج شود. اگر عمل نشد، تصرف این پول برای بانک و
مشتری‌ای که از بانک پول گرفته، غصبی است، اما درآمدهایش برای صاحب پول حلال است و
ربا نیست.

پس کسی که پول
را در بانک می‌گذارد، مشکلی ندارد، ولی بانک و کسی که پول را از بانک می‌گیرد،فقط
درصورتی که طبق عقود شرعیه عمل کنند، حلال است،آیا این عنوان وکالت پیدا می‌کند؟

بله، ورقه‌ای که
به مشتری بانک می‌دهند، ورقه‌ای است به عنوان وکالت که صاحب پول بانک را وکیل کرده
است.

اگر صرفاً نوشته
باشد و وکالتی انجام نشده باشد، باز هم درست است؟

می‌شود یک
معامله باطل. بیش از این نمی‌شود، مگر این‌ که طرف قصد ربا کرده باشد.

در معامله باطل
اگر سودی به طرف تعلق بگیرد، متعلق به صاحب پول است؟

بله.

بفرمائید از کی
با مقام معظم رهبری آشنا شدید؟

ایشان یک بار
آمد نجف اشرف.

قبل از امام؟

بله، در سال 31،
32 بود. در آنجا با هم آشنا شدیم. ایشان با آقای مسلمی کاشانی رفت و آمد می‌کردند
و ما هم دوست ایشان بودیم. من دیگر ایشان را ندیدم تا وقتی که به ایران آمدم. وقتی
شورای نگهبان و مجلس تشکیل شد، با هم دیدارهایی داشتیم. تا وقتی که توان جسمی
داشتم، جلساتی هم داشتیم. ایشان بسیار خوش‌فکر است واز توان علمی وفقهی قوی و خوبی
برخوردارهستند.

در جلسات فقهی
ایشان حضور داشته‌اید؟

بله.

وجوه شباهت
ایشان و امام چیست؟

همان طور که ما
امام را تشخیص دادیم، ایشان را هم همین جور تشخیص داده ایم ایشان به همان روش امام
پایبند است. بقیه مدعیانی که سنگ این چیزها را به سینه می‌زنند،درعمل پایبند
نیستند، اما ایشان پایبند است. وقتی می‌گویم ایشان متد امام را قبول دارد، یعنی از
نظرتفکروعمل درزهدو ساده‌زیستی وشجاعت وتدبیرو همه چیز مثل امام عمل می‌کند.

از نظر رهبری و
عبور از سختی‌ها و مشکلات، شیوه ایشان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

مشکلاتی که
ایشان دارند، امام نداشتند. مشکلات ایشان کمرشکن است. کسانی که آن زمان ولوبه ظاهر
طرفدار امام بودند، یک کاسه بودند و جرئت نمی‌کردند مخالفت کنند، امابعدازامام عده
ای جرات کارشکنی پیداکردند. هر جا هم تیغشان ببُرد، می‌زنند، اما الحمدلله تا حالا
کاری ازپیش نبرده اند. البته خدا هم کمک می‌کند. غائله سبز کم غائله‌ای نبود. بیست
میلیون دلار فقط امریکا خرج کرد.

به عناصر داخلی
اشاره کردید و تفاوت برخورد آنها با امام و آقا. در دهه اول انقلاب غرب با پدیده‌هایی
مثل اشغال سفارت امریکا، کلاف سردرگم شده بود. بعد دشمن خود را بازسازی کرد. در
زمان امام ماهواره و اینترنت نبود. الان دشمنی‌ها پیچیده‌تر، عمیق‌تر و گسترده‌تر
شده است.

ایشان بسیار خوب
انقلاب ونظام رارهبری کرده است. البته کمک خدا و امام زمان(عج) است. از شرایط
بسیار دشواری انقلاب را عبور داده است.

از شما به خاطر
پاسخ‌های موجز و دقیق و وقتی که در اختیارمان گذاشتید ممنونیم.

 

سوتيترها
:

 تشخیص داده بودم که ایشان با این فضیلت، مقام و
انگیزه اگر به نجف فرستاده شده، به خاطر این است که او را له کنند. می‌خواستند زیر
پای علمای دیگر مضمحل شود. من وظیفه داشتم هر کاری که از دستم برمی‌آمد برای یاری
ایشان انجام بدهم، به همین دلیل حول ایشان می‌گشتم

 

 

در نجف به انواع
و اقسام وسایل می‌کوشیدند که امام رشد نکنند و مردم، ایشان را نشناسند، اما خدا
چیز دیگری می‌خواست.

 

هنگامی که امام
به ایران برگشتند،امام بیتشان را به من سپردند. گفتم: «اینها متعرض ما می‌شوند»،
گفتند: «با شما کاری ندارند. شما بمان».

 

تا وقتی که توان
جسمی داشتم، جلساتی هم – باآیه الله خامنه ای- داشتیم. ایشان بسیار خوش‌فکر است
واز توان علمی وفقهی قوی و خوبی برخوردارهستند.

ایه الله خامنه
ای به همان روش امام پایبند است. بقیه مدعیانی که سنگ این چیزها را به سینه می‌زنند،درعمل
پایبند نیستند، اما ایشان پایبند است. وقتی می‌گویم ایشان متد امام را قبول دارد،
یعنی از نظرتفکروعمل درزهدو ساده‌زیستی وشجاعت وتدبیرو همه چیز مثل امام عمل می‌کند.

 

      

/

سقوط پيامد جدايي از اهل بيت«ع»

آيت الله سيداحمد خاتمي

اشاره:

در ادامه سلسله مقالات «در آستان امامان»
كه برگرفته از زيارت جامعه كبيره، جامع‌ترين متن امام‌شناسي شيعي و تبلور اعتقاد
معتدل به امامان است، به شرح چند فراز ديگر از اين زيارت مي‌پردازيم:

«وخاب من جحدكم»: آن كس كه انكارتان مي‌كند
شكست خورده و ناكام است.

«واژه خاب»

اين واژه از مصدر «خيبه» و به معناي
ناكامي است. ابن‌فارس از لغويين عربي كه در ريشه‌يابي لغات عربي تخصص ويژه دارد،
مي‌گويد: «خاب اصلٌ واحدٌ تدلّ علي عدم قائده و حرمان»(1) اين واژه يك
معنا دارد و آن بي‌فايده بودن چيزی و محروم و ناكام شدن است. نظير اين معني را
قيّومي، ديگر لغوي برجسته عرب گفته است.(2) لكن نكته گفتني اين است كه
در اين واژه از يك سو اميد و آرزو مطرح است و از سوي ديگر ناكامي. به ديگر عبارت
«خاب» به معناي مطلق ناكامي نيست، بلكه ناكامي در آرزوست.

واژه جحد

واژه جحود به معناي انكار است، اما نه هر
انكاري، بلکه انكاري كه همراه با علم و آگاهي است. جوهري -او نيز از لغويين اصيل
عرب است- مي‌گويد: «الجحود الانكار مع العلم»: جحود انكار آگاهانه است.(3)

تفسير جحد  

موفقيت و رسيدن به آرزو مطلوب هر انسان است.
به هر كس بگوييد چه مي‌خواهي؟ پاسخ همين است و بس! سخن اين است كه «كامروا» كيست؟
ناكام كيست؟ اين دقيقاً مرتبط با هدفي است كه هر كس برای خود برمي‌گزيند.

هدف خلقت

اينك این سئوال مطرح است كه هدفي كه
شايسته آن است كه آدمی آن را برگزيند كدام است؟ مكتب حيات‌بخش اسلام مي‌گويد او
کسی است که انسانيت انسان را باور كرده است و می‌تواند از مدت كوتاه عمر، سرمايه
ابدي خود را فراهم آورد. در آيه شريفه «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون»(3)  آمده است: جن و انس را تنها براي آن آفريدم كه
مرا بپرستند، يعني «بنده خدا شدن» نهايي‌ترين سكوي كمال است. و اين هدف است که
شايسته يك انسان است.

انبياء و‌ امامان توفيق دستیابی  به اين قله را يافتند و لذا برجسته‌ترين وصف
آنها در قرآن، وصف عبوديت است:

«…انه من عبادنا المخلصين»؛(5)
همانا او (يوسف) از بندگان به اخلاص رسيده ما بود.

«انه من عبادنا المؤمنين»؛(6)
او از بندگان با ايمان ما بود.

«واذكر عبادنا ابراهيم و اسحق و يعقوب
اولي الايدي و الابصار»؛(7) و از بندگان ما ابراهيم و اسحق و يعقوب ياد
كن كه توانمند بودند و اهل بينش.

جالب است بدانيم كه معمولاً قبل یا بعد
از وصف عبادنا، نام آن پيامبر آمده است، ولي تنها پيامبري كه گويا «عبد» لقب اوست،
نبي‌اكرم«ص» است كه افضل انبياست و از سكوي عبوديت به معراج مي‌رود. «سبحان‌ الذي
اسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي…»: پاك است آن خدايي كه
شبي بنده خويش را از مسجدالحرام به مسجدالاقصي برد…(8) و با مدال
عبوديت برمي‌گردد: «فاوحي الي عبده ما اوحي»؛(9) آن گاه خدا بر بنده‌اش
وحي كرد آنچه را که وحي كرد.

كامروايي و ناكامي

مقصود از كامروا و موفق کسی است كه توفيق
دستيابي به اين قله را بيابد و طبيعتاً ناكام كسی است كه به اين قله نرسد و يا
حداقل در مسير حركت به سوي آن نباشد.

دليل آن هم روشن است. اين سرمايه‌سوزي،
سرمايه ابدي را به تباهی كشيدن و استحاله يك انسان است و خود را خود ديدن: «ولا
تكونوا كالذين نسوالله فانسيهم انفسهم…».(10)

در زمين ديگران خانه مكن

كار خود كن، كار بيگانه مكن

كيست بيگانه؟ تن خاكي تو

و از براي اوست غمناكي تو

تا تو تن را چرب و شيرين مي‌دهي

گوهر جان را نيابي فربهي

برنامه و الگو

اينك سخن اين است كه اين هدف بلند،
برنامه و الگو مي‌خواهد. اين برنامه و الگو كدام است؟ برنامه قرآن: «ان هذا القرآن
يهدي للتي هي اقوم…»؛(11). بي‌گمان قرآن است که مردم را به
استوارترين آيين رهنمون مي‌شود و الگو اهل بيت عصمت و طهارتند.

پيامبر اكرم«ص» فرمود: «اجعلوا اهل بيتي
منكم مكان الرأس من الجسد و مكان العينين من الرأس فان الجسد لا يهتدي الا بالرأس
و لا يهتدي الرأس الا بالعينين»؛(12) اهل بیت را همانند سر در پيكر
قرار دهيد و همانند چشم در سر كه سر جز با دو چشم، راه را نمي‌يابد.

با اين الگو مي‌توانيد به آن قله برسيد
كه سالكان اين مسير و کسانی كه سلوك الهي داشتند، جز با اين الگوها به جايي
نرسيدند. تمام سرمايه سلوكشان دلدادگي به اين خاندان نور و رهروي راهشان بود.

كدام عارف را در سلسله عرفان صحيح ناب
محمدي و علوي مي‌يابيد كه دلداده اين گل‌هاي بي‌خار جهان هستي و ريزه‌خوار خوان
عرفان مولينا اميرالمؤمنين علي«ع» نباشد، بي «دعاي عرفه» حضرت سيدالشهداء و سيدالساجدين«ع»
و بي «مناجات شعبانيه» معناي مناجات با حضرت حق را دریافته و شيريني نجواي با ذات
مقدس ربوبي را چشیده باشد. بنابراين، كامروايي در اين مكتب هم برنامه غني دارد و
هم الگوهاي بي‌نظير.

ناكامي و جدايي از عترت

نقطه مقابل کامروائی، ناكامي در اين سلوك
است كه از رهگذر جدايي از قرآن و عترت مي‌گذرد. آنان كه با قرآن قهرند، نه دنياي
آباد دارند و نه آخرت آباد. ممكن است از امكانات دنيوی گسترده‌‌ای برخوردار باشند،
ولي ملاط زندگي سعادتمندانه را كه همانا آرامش است، ندارند. مدام به بن‌بست می‌رسند
و خود را بازنده مي‌بينند. بر اين اساس است كه «خودكشي» در بريدگان از خدا در هر
جاي عالم، بازار گرمي دارد. كسی كه از حضرت حق می‌برد و منتهای آرزويش را دنيا مي‌بيند،
وقتي به آن نمی‌رسد، كاخ آرزوهايش را ویران و خود را در پايان خط زندگي مي‌بيند،
یعنی مصداق آيه شريفه: «و من اعرض عن ذكري فان له معيشه ضنكاً…»؛(13) :
و هر كه از ياد من رويگردان شود، زندگاني او تنگ خواهد شد.

بن‌بست: ويژگي زندگي بريده‌ از خدا

کسانی كه الگويي همانند اهل بيت (ع)
ندارند، قهراً الگوهايي بدلي را برمي‌گزينند و آن الگوها آنها را به تباهي مي‌برند
و عامل ناكامي آنها مي‌گردند. مكتب اهل بيت«ع» و راه و سيره آنان «نور» و روشنايي
محضي است كه ظلمت را در آن راه نيست. منكران اهل بيت(ع) همانند كساني هستند كه
براي خاموش كردن خورشيد به پستوي خانه تاريك خويش پناه مي‌برند. آنان نه تنها از
تابش انوار گسترده خورشيد و فوايد آن بي‌بهره‌اند، بلکه اندک توانی را هم برای
زيان رساندن به خورشيد ندارند و نمي‌دانند كه راه سعادت، همان راهي است كه
پيامبر«ص» نشان داده است و آن راه اميرمؤمنان علي«ع» و اولاد پاك و معصوم او و راه
حضرت صديقه طاهره (س) است. بنابراين، آنان كه اين چراغ‌هاي هدايت را مي‌بينند و از
فروغ آن بهره نمي‌برند، ناكام‌اند!

تمسك به اهل بيت«ع»

بدیهی است آنچه که در عرصه اهل بيت(ع) نجات‌بخش
است، محبت همراه با تمسك است. «ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي ايداً»(14)
: تا زماني كه به قرآن و عترت تمسک داريد، بعد از من گمراه نخواهيد شد.

«تمسك» يعني پيروي عملي نه شعاري! آنان
كه تمسك عملي به عترت دارند «خوديِ اهل بيت‌اند» و تجلي اين تمسك، تقواست. نبي
اكرم(ص) فرمودند: «آل محمد كل تقي»؛ هر انسان متقي‌ای آل‌محمد محسوب می‌شود.(15)  و کسانی که تمسك عملي به روش و منش اهل
بیت(ع) ندارند، «غيرخودي» آنان محسوب مي‌گردند. آنان دم از محبت اهل بيت(ع) می‌زنند،
اما همگام آنان نيستند.

امام صادق«ع» فرمودند: «ليس من شيعتنا لن
و افقنا بلسانه و خالفنا في اعمالنا و آثارنا»؛(16)  : آنان كه همسايه‌شان از ايشان در امان
نيست، خوديِ اهل بيت(ع) نيستند.

نبي‌اكرم«ص» فرمودند: «از ما نيست كسی كه
همسايه‌اش از دستش در امان نيست».

آنان كه اهل خيانت‌اند از اهل بيت(ع)
بيگانه‌اند.

نبي‌اكرم«ص» فرمودند: «ليس منّا من اخلف
بلامانه»؛(17)  : از ما نيست
كسي كه در امانت خيانت كند.

آنان كه با ميل و علاقه تن به ذلت مي‌دهند،
غيرخودي‌اند.

عن رسول الله«ص»: «من امر بالذل طائفا
فليس منا اهل البيت»؛(18)  كسی
كه با ميل تن به ذلت مي‌دهد، از ما اهل بيت(ع) نيست.

اين روايات و همانند آنها(19)
در حقيقت تفسير تمسك و عدم تمسك به اهل البيت«ع» است.

امامان هميشۀ قرون و اعصار

گفتني است كه همان گونه كه قرآن كتاب
هميشۀ قرون و اعصار است و همين هم راز و رمز تازگي و طراوت هميشگی قرآن و راهبرد
زندگي سعادتمندانه براي همه انسان‌ها تا روز قيامت است، اهل بيت«ع» هم الگوي هميشۀ
قرون و اعصارند و تا قيامت نورافشاني مي‌كنند و به شرط آنكه سراغ اين چراغ برويم و
در فروغ آن بنشينيم، راه را نشان
مي‌دهند، آن چنان كه بهره‌وري از نور قرآن نیز چنين است و تا ما شاکر درس‌آموز
شايسته مكتب قرآن نگرديم، نمي‌توانيم از اين خورشيد فروزان هدايت بهره برگيريم.

بنابراين آنان كه سراغ اهل بيت(ع) نرفته‌اند،
در اين جهان و آن جهان‌ ناکامند: «خسر الدنيا و الاخره». آنان كه دم از اهل بيت(ع)
مي‌زنند، لكن زندگي خود را با منش و روش آنان تنظيم نكرده‌اند، از چراغ فروزان
وجودشان نوري در زندگي خود ندارند و نمي‌توانند بهره شايسته‌اي از اين انوار
تابناك ببرند. از همین روی ولايت اهل بيت (ع) هم از اصول اعتقادي دين ماست، زيرا
در راستاي نبوت است و همان دليلي كه بر نبوت اقامه شده، بر امامت نیز اقامه شده
است.

 و نیز ولایت از اصول عملی دینی است و در كنار
نماز، زكات، حج، روزه،  برترين آنها و كليد
اصول عملي ديگر است، زیرا ولايت يعني محبت اهل بيت(ع) همراه با رهروي راه ایشان،
رقم‌زننده سعادت آدمی است.

گمراهي و جدايي از اهل بيت«ع»

«وضل من فارقكم» : و هر كس از شما جدا
شد، گمراه است.

«ضلالت» گمراهي در برابر راه‌يافتگي
«هدايت» است. كسی كه با اهل بيت«ع» است و در هيچ عرصه‌اي اعم از فردي، اجتماعي
سياسي و… از اهل‌بيت«ع» جدا نمي‌شود، راه را يافته است و كسی كه از اين راه جدا
مي‌شود، به بي‌راهه مي‌رود و در هيچ عرصه‌اي به مقصد نمي‌رسد.

طي اين مرحله بي‌همرهي خضر مكن

ظلمات است بترس از خطر گمراهي

و براستي كه چنين است. خضر اين مسير،
امامان نورند. آنان كه مصطفاي خدا، مرتضاي حضرت و مجتباي اويند و خداوند عنايتي
ويژه به آنان كرده است و به اذن او كليد ولايت تكويني و علم غيب دارند. انصافاً اين
الگوها را جز در اين مكتب مي‌توان يافت؟

«من فارقكم» یعنی خداوند اين چراغ‌ها را
در دسترس انسان‌ها قرار داده است. گروهي سعادت آن را دارند كه سراغ اين چراغ‌هاي
پرفروغ جهان هستي بروند، قلب‌هایشان از آنان نور بگيرند، راه سعادت را بشناسند و
در آن مسير حركت كنند و به مقصد برسند. گروهي هم آگاهانه خود را از اين نور محروم
مي‌كنند و به بي‌راهه مي‌روند!

چندين چراغ دارد و بي‌راهه مي‌رود

بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خويش

«وضل من فارقكم»

جدايي چه به اصطلاح منطقيون‌ به «تباين»
باشد كه بكلي از اهل بيت بريده باشند و چه «به نحو جزئي» عام و خاص مطلق، يا عام و
خاص من وجه، در هر حال گمراهي است. يكي گمراهي مطلق است و ديگري گمراهي جزئي.

پيروزي در سايه تمسك اهل بيت«ع»

«و فاز من تمسك بكم»

«فوز» به معناي پيروز شدن و دستيابي به
هدف است. راغب مي‌گويد: «الفوز الظفر بالخير مع حصول السلامه» : فوز دستيابي به
خير، همراه با سلامت است.

براستي زندگي ميدان مسابقه است و برنده
اين ميدان آنانند كه اين انوار تابناك را «الگوي خويش» قرار داده‌اند. نبي اكرم(ع)
فرمودند: «من تمسك بعترتي من بعدي كان من الفائزين»(20) : هر كسی پس از
من به عترتم تمسك جويد، از رستگاران است، یعنی بدون تمسك به اهل بیت(ع)، سربلندي
در ميدان مسابقه زندگي امكان ندارد.

 

پاورقي‌ها


لقائيس اللغه، ج 2، ص 232.


مصباح المنير قيومي، 185.


صحاح اللغه، ج 2، 451.


الذاريات، 56.


يوسف، 24.


صافات 81.


ص، 45.


سوره اسراء، 1.


نجم، 10.

10ـ
حشر، 19.

11ـ
اسراء، 9.

12ـ
امالي الطوس، 482، كشف الغمه 2/35.

13ـ
سوره طه، 124.

14ـ
حديث معروف ثقلين اهل البيت في الكتاب و السنه، صص 137ـ135.

15ـ
اهل البيت في الكتاب و السنه، ص 535.

16ـ
همان، ص 539.

17ـ
فروع كافي، ج 2، ص 668.

18ـ
تحف‌العقول، ص 58.

19ـ
رجوع كنيد به كتاب اهل البيت في الكتاب و السنه، صص 547ـ535.

20ـ
كفايه الاثر، ص 22.

 

 

 

سوتیترها:

1.

کسانی كه با قرآن قهرند، نه دنياي آباد دارند و نه آخرت
آباد. ممكن است از امكانات دنيوی گسترده‌‌ای برخوردار باشند، ولي ملاط زندگي سعادتمندانه
را كه همانا آرامش است، ندارند. مدام به بن‌بست می‌رسند و خود را بازنده مي‌بينند.
بر اين اساس است كه «خودكشي» در بريدگان از خدا در هر جاي عالم، بازار گرمي دارد.

 

2.

زندگي ميدان مسابقه است و برنده اين ميدان آنانند كه اين
انوار تابناك را «الگوي خويش» قرار داده‌اند. نبي اكرم(ع) فرمودند: «من تمسك بعترتي
من بعدي كان من الفائزين» : هر كسی پس از من به عترتم تمسك جويد، از رستگاران است،
یعنی بدون تمسك به اهل بیت(ع)، سربلندي در ميدان مسابقه زندگي امكان ندارد.

 

 

/

طلايه دار مكتب عشق

حضرت آيت الله حسن زاده آملي

هر روز، روز خداست، ولكن بر اثر وقايع
عظيم نظام هستي، بعضي روزها و شب‌ها عظمت بخصوصي دارند و آن روزها را ايام‌الله مي‌گويند
و آن ليالي را ليالي قدر و یکی از این روزها اربعین سیدالشهداست.

اين موهبت الهي را كه جان پاك و پدر و
مادر منزّه داريد و از پستان پاك شير خورده‌ و در دامان پاك رشد كرده‌ايد و نور
ولايت با تار و پود وجود شما عجين است، قدر بدانید.  

اين انقلاب عظيم‌الشأن اسلامي ما به
رايگان كه به دست نيامده، از شهداي ما، از جانبازان ما، آزادگان، پدران و  مادران اجتماع به دست آمده، همه دست هم را
گرفته‌اند تا عفريت پليد شيطان را از اين مرز و بوم به در كردندو جمهوري اسلامي را
قدر بدانيد.

كدام مصيبت امام حسين(ع) خيلي سنگين است؟

چندي پيش در قم، آقايي از من پرسید: «در
شهادت اباعبدالله الحسين و سربازان او و پيشامد پرده‌گيان او، چه واقعه‌اي را خيلي
سهمگين و سنگين مشاهده مي‌كنيد؟» به ايشان گفتم: «همة وقايعش، كتابش و تعليمش،
سرمشقش آموزنده، جانگداز وجانکاه است. برداشت بنده اين است که بايد بر آقا خیلی
سخت گذشته باشد كه وقتي تنها شد و همه سربازانش همه شهيد شدند، حضرت عباس «ع» به
شهادت تاريخ رو كرد به آن مردم و فرمود: ما در پيش مردم روزگار، سلحشوران،
جنگاوران، دلاوران، سرافكنده نيستيم، شرمسار نيستيم، ما دست بسته نبوديم كه شما
بياييد ما را احاطه كنيد. ما جنگيديم و به نوبة خودمان از شما كشتيم» .

دوست و دشمن نوشتند كه لشگريان پسر سعد
تا ظهر روز يازدهم محرم 61 هجري در كربلا بودند و كشته‌هاي خود را جمع و دفن مي‌كردند.
اينها را سربازان اباعبدالله الحسين، سلحشوران او، پيران او، جوانان او كشتند برداشت
بنده اين است كه وقتی همه به شهادت رسیدند و دشمن قصد چادرهای زنان و گودکان را
کرد، خيلي به آقا سخت گذشت.

زيارت اربعين امام حسين«ع»

زبارت اربعين امام حسين«ع» به نقل از
صفوان جمال از امام صادق«ع» است كه دستور زيارت اربعين را به او مي‌دهد. در اين
زيارت، امام صادق«ع» آقا را این گونه توصیف می‌کنند: «بارالها! من شهادت مي‌دهم كه
او وليّ تو و پسر وليّ تو و برگزيدة تو و فرزند برگزيدة توست. او را به شهادت
گرامي داشتي و به طيب ولادت پاك از مادري پاك به دنيا آوردي».

فاطمه«س» و ليله القدر و قرآن

در فلاح السائل جناب سيدبن طاووس، در
تعقيبات نماز ظهر از زبان حضرت فاطمه زهرا«س» آمده است: «بارالها! حمد تو را كه
مرا در آگاهي، وقوف، علم، آشنايي به حقايق قرآن در جايي معطل نگذاشتي». انسان، چه
مرد، چه زن باید به حقايق قرآن دست يابد. مرا در هيچ مرحله‌اي از مراحل قرآن معطل
نگذاشتي، اين را مي‌گويند انسان، مادر، سرمشق.

قدر نعمت‌ علماي خود را بدانید و از
اينها حقايق را فرا بگيريد. چگونه است كه مي‌خواهي ماشين‌ و خانه و زندگیت را حفظ
کنی، اما به فکر حفظ خودت نیستی؟ ماشين، خانه، خوراك و لباس براي توست. بيش از همه
بايد كشيك نفس‌ را کشید. 

حسين«ع» در دامن فاطمة معصومة ليله‌القدر
بزرگ شد. رسول‌الله«ص» فرمود اگر خواستی براي فرزندت دايه بگيري، در خوي دايه تأمل
بفرما که خوي و حالات و احوال دايه از مجراي شير در طفل اثر مي‌گذارد. مادري كه با
«بسم‌الله الرحمن الرحيم» پستان به دهن فرزند بگذارد، شيرش اثر ديگري دارد.  

خانه ، خانه بينش و هوش است. «و اعطيته
مواريث الانبياء» انبياء عصمت داشتند و آنچه را كه انبياء داشتند، اباعبدالله
الحسين داشت. چنين كسي كه ميراث سرمايه معارف انبياست، بايد سرمشق مردم باشد.
اينها امام هستند.

انسان نهال باغش را به دست هر كسي نمي‌سپارد
و لذا نهال وجود را نیز باید به دست كسي سپرد كه «انما يعرف القرآن من خوطب به»، و
به «يا ايهاالذين آمنوا استجيبوالله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم» باشد و ندايي
را لبيك بگويد كه حيات يابد و زنده شود.

 

حسين حجت خدا بر خلق است و براي نجات
مردم

«وجعلته حجه علي خلقك من الاوصياء : او
يكي از اوصيايي است كه به عنوان حجت بر خلق خودت قرار دادي». حسين«ع» نازنين در
دعوت مردم به سوي خدا جاي عذر باقي نگذاشت، خيرخواهي کرد و جان خود را در راه خدا
داد تا بندگانش را از ناداني و سرگرداني در گمراهي برهاند، در حالي كه گمراهانی كه
دنيا آنان را فريفته بود، بهرة خود را به ازاي بهايي ناچيز فروختند، آخرت خود را در
ازاي قيمت ناچيزي از دست دادند و خود را در جاه هوا و هوس سرنگون ساختند.

 

علت قيام اباعبدالله الحسين«ع»

عفريت پليدی آمد و بر مردم مسلط شد و
مردم را به تعبير شريف امام صادق«ع» به صورت قهقرا از دين خدا دور كرد. قهقرا يعني
آنكه به ظاهر مقابل و مواجه همند، اما پس پسكي مي‌روند. آدم خيال مي‌كند كه صورتش
با آنها مواجهه است، ولي يك وقت مي‌بيني چقدر فاصله گرفته‌اند.

بني‌اميه، صورت ظاهرشان حرف اسلام و دين
بود، ولي مردم را به قهقرا بردند و از دين خدا دور کردند. به تعبير امام فخر رازي
در تفسير كبيرش در تفسير جهر به بسم‌الله الرحمن الرحيم مي‌گويد كه علي و صحابه
بزرگش در نمازهايشان بسم‌الله الرحمن الرحيم را به جهر مي‌خواندند، اما بني‌اميه
دست به دست هم دادند كه تمام آثار علي را محو كنند، حتي به جهر به بسم‌الله الرحمن
الرحيم و در نمازها بسم‌الله را آشكار و بلند نمي‌گويند. اين گونه عادات بني‌اميه
و بني‌عباس مثنوي هفتاد من كاغذ شود. از آن خاتم الاشقيايشان گرفته تا آخرینشان.

جناب سيدالشهداء ديد كه كار به دست گرگ‌ها
و درنده‌ها افتاده است، لذا برخاست و فرياد كشيد و مردم را بيدار و جانش را نثار
كرد تا بندگان را از حيرت ضلالت و جهالت رهايي بخشد. اين هدف الهي اباعبدالله
الحسين بود.

چقدر بي‌انصافند درنده‌هاي دنيازده كه
امام خير و سعادت ابديشان را مي‌خواهد و آنها در پي كشتن او هستند.  تفاوت ره از كجاست تا به كجا! حضرت خواست مردم
بدانند چه كاره‌اند، به مبدأ و معادشان آشنا شوند، بدانند اين خانه صاحب دارد،
نظمي و حسابي و كتابي هست.

بسیاری از بزرگان که به مقامات عاليه
رسيده‌اند، فرموده اند كه شرع مقدس كه صرفاً ترس از جهنم و عذاب نيست، اينها براي ضعفه
العقول است و الا مردم بيداری که ورزش فکری کرده‌‌، نيروي عقل گرفته و عبادت
عاشقانه احرار را دارند، اندر هواي بهشت و بي‌خبر از بهشت آفرين نیستند. ترس و خوف
برای ضعفه‌العقول است، والا انسان رشيد عبادت احرار را دارد.

حضرت امام زين‌العابدين «ع» مي‌فرمايند:
«جهنم تازيانه‌اي است از خدا براي مردم تا اين تازيانه مردم را به سوي بهشت براند».
جهنم تازيانة‌ خداست و خدا با اين تازيانه اكثر را به سوي بهشت مي‌راند. جناب سيدالشهداء
برای آن اقلّي‌ها كه عبادت احرار دارند قيام كرد.

امام صادق «ع» در زيارت اربعين فرمود: «و
قد توازر عليه من غرته الدنيا…».

ابن سعد، سردار لشگر، گول‌خوردة دنيا كه
يزيد به او جايزه مي دهد، از او اطاعت كرد و لذا بر حسين نازنين كار را سخت گرفت و
آخرتش را به بهاي ناچيزی از دست داد. خود را ارزان فروخت و از روی تكبر خيال كرد كه
كسي است، ولي به پرتگاهي افتاد كه ديگر روي نجات نداشت. رفت و حرف يك جهنمي، حرف
كسي را كه وزر و وبال گناهانش را بر دوش گرفت، گوش كرد!  

سنايي غزنوي
در معرفي شجرة خبيثه یزید چه خوش گفته است:

 داستان پسر هند مگر نشنیدی ؟

که از او و سه کس او ، به پیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیامبر شکست

پسر او ، سر فرزند پیامبر ببرید

او بناحق ، حق داماد پیمبر بستاد

مادر او جگر عمّ پیمبر بمکید

بر چنین قوم ، تو لعنت نکنی شرمت باد

لَعَنَ اللهُ یَزیداً وَ عَلی آلِ یَزید

و حسين«ع» خود و پرده‌گيانش را قرباني
كرد تا تو رستگار شوی.  

به هوش باشيد که الان شما اهل ولايت‌ايد
و درنده‌ها در كمين شما هستند. هوشيار و بيدار وحافظ دينتان باشيد و با عم‌تان دين
را ياري و انقلاب و دين را معرفي كنيد. هر كسی در هر شغلي، از بنده طلبه كه در اين
لباس هستم تا هر شغل و سمتي، در هر صنفي و ارگاني، هدفش دين خدا باشد. خداي ناخواسته
روزي نيايد كه مثل عمروعاص كه داشت مي‌مرد وقتي پسرش از او پرسيد در چه حالي؟ طبق
نقل تاريخ يعقوبي در جواب گفت: «اي كاش پشكل شتر جمع مي‌كردم و پول‌ها (ي معاويه)
را جمع نمي‌كردم».

 

سوتیترها:

1 حسين«ع» نازنين در دعوت مردم به سوي خدا
جاي عذر باقي نگذاشت، خيرخواهي کرد و جان خود را در راه خدا داد تا بندگانش را از ناداني
و سرگرداني در گمراهي برهاند، در حالي كه گمراهانی كه دنيا آنان را فريفته بود، بهرة
خود را به ازاي بهايي ناچيز فروختند.

 

2.

بسیاری از بزرگان که به مقامات عاليه رسيده‌اند،
فرموده اند كه شرع مقدس كه صرفاً ترس از جهنم و عذاب نيست، اينها براي ضعفه العقول
است و الا مردم بيداری که ورزش فکری کرده‌‌، نيروي عقل گرفته و عبادت عاشقانه احرار
را دارند، اندر هواي بهشت و بي‌خبر از بهشت آفرين نیستند.

/

حب به دنيا

نگرش ابزاری به دین برای نیل به دنیا

حضرت آيت
الله مجتبي تهراني

یک
مشکل فراگیر در جامعة متدیّنین

دنیا
برای برخی از افراد هدف است و خدا وسیله. این گروه اقسام مختلفی دارند. یک قسم
کسانی هستند که اعتقادی به خدا و قیامت ندارند، ولي ظاهر اسلامی به ‏خود گرفته‌اند
و چون هدفشان دنیاست، از دين براي رسيدن به اهداف مادی خویش استفاده مي‌كنند.
اینها هنگامی که در جامعة متدیّنین قرار می‏گیرند، برای بهره‏مندی از مزایای جامعه
و بهره‏کشی از افراد، مدعی اعتقاد به خدا و قیامت می‌شوند و دم از دین می‏زند.
آنان در حقیقت دنیا را هدف‏گیری کرده و دل به طبیعت بسته‏اند.

این
گروه واقعاً در زمرة متدیّنین قرار نمی‏گیرند و لذا با مسامحه آنها را در گروه دینداران
قرار می‌دهیم،  لذا قرآن آنان را منافق
می‏نامد و نه مؤمن ، زیرا وارد جامعة متدیّنين مي‌شوند، در حالي‌كه اعتقاد و دینی
ندارند و فقط برای بهره‏مندی از مزایاي مادي، منافقانه عمل و خود را متدیّن معرفی
می‏کنند. شعار اینها «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»ست، هدفي جز دنیا ندارند و
ادعای اعتقاد به خدا و معنویت، تنها وسیله‌اي برای رسیدن به هدف اصلیشان يعني
التذاذات دنیوی است. در طول تاریخ هم انبیا و اولیای الهی به این گروه مبتلا بودند
و باید با وجود آ‏ها، جامعه را به ‏سوی معنویات سوق می‏دادند.

بحث
اساسی در بارة این گروه اين است كه اینها چه نگرشی به دنیا و آخرت دارند که این‏
گونه رفتار می‏کنند؟ اصلاً آيا ممکن است که چنين نگرشي در كار باشد و شخص دنیا را
هدف بداند و خدا را وسیله؟ همان‏ طور که گفته شد، كاري كه منافق انجام مي‌دهد، بر
مبنای يك «نگرش» نيست، بلکه «بدل‏کاری» و فریب است، اما آیا امكان دارد که  کسی
چنين «نگرشي» داشته باشد؟

چند
مقدمه برای تشریح مسئله

از آنجا
که این مباحث قرآنی و کلامی، بسیار عمیق، لطیف و ریشه‏دارند، ابتدا باید مقدماتی
بیان شوند. مقدمه اول(1) اين است كه رابطه داشتن با یک شیء، غیر از
وابسته بودن به آن شیء است. ممکن است انسان با شیئي‌ «رابطه» داشته باشد، اما به
آن «وابسته» نباشد. وابستگی و رابطه ملازم هم نیستند. آن چیزی که موجب می‏شود
انسان چیزی را هدف خود قرار دهد، وابستگی به آن است نه ارتباط و استفاده از آن.
لذا ممکن است انسان به یک هدف وابستگي داشته باشد و برای رسیدن به آن، با شیئ
دیگری رابطه‏ برقرار کند. وابستگی است که دلبستگی و هدف‏گیری را در پی دارد.

مقدمه دوم
این که منظور ما از این که می‏گوییم برای برخی دنیا هدف است و خدا وسیله، آن است
که هدف اصلی و مطلوب بالذّات برای آنان، لذات‏ دنیوي است كه به آن وابستگي دارند و
به خدا توجه واقعی ندارند. هدف‏گیری دنیا یعنی آنچه را که جداً می‏خواهند، دنیاست
وبه هيچ‏وجه از آن صرف‏نظر نمی‏کنند و به هر وسیله‏ای متوسل می‏شوند تا به
التذاذات مادی برسند. اگر این وابستگي در کسی ايجاد شود، دنیا را هدف‌گيري خواهد
كرد.

اما
وسیله بودن خدا به این معناست كه چنین شخصی، خدا را وقتي قبول دارد که او را در
رسیدن به هدفش کمک می‏کند. تا زماني که خدا کمک می‏کند تا او به التذاذات نفسانی‌اش
دست پيدا كند، مورد قبول اوست و چه ‏بسا براي رسيدن به اين لذات، از او کمک هم می‏خواهد
و دست به دعا هم می‏شود! ممكن است اعتقاد به خدا به این نحو باشد که برای رسیدن به
التذاذات نفسانی، تنها از او استعانت و کمک خواسته شود.(2)

مقدمة
سوم این است که مراد از هدف قرار گرفتن دنیا، هدف‏گیری جمادات، نباتات، حیوانات و
امثال اینها‏ نیست. دنیای هر کسی عبارت است از وابستگی‏های درونی او به التذاذات مادی
که او را از معنویات باز می‏دارد. دنیای من همان اموری است که از آن لذت برده و با
آن علقة قلبی پیدا کرده‏ام و ممکن است با دنیای شما فرق داشته باشد. مسئله این است
که «خدا» هدف من است یا «خودم» و التذاذات نفسانی‌ام؟

در
اصطلاحات روز از این مسئله به «خدامحوری» و «انسان‏محوری» تعبیر می‏کنند. «خود
محوری» اين است كه هدف انسان، التذاذات نفسانی باشد؛ یعنی حتی اگر خداوند، غضب کند،
خشنودی خود را بر خشنودی خدا مقدم بدارد و لذت ببرد. اما «خدا محوری» این است که
انسان در جایی که خدا راضی است، وارد عمل شود؛ ولو این که از نظر نفسانی لذت نبرد
و حتی ألم و درد هم بکشد.

پس
هدف‏گیری دنیا، خودمحوری و لذت‏محوری است و اگر گفته می‏شود برای چنین اشخاصی
«دنیا» هدف است، مراد از دنیا همین التذاذات مادی است. به‏عبارت دیگر ما در کنار خدا
و انسان دنیا نداریم که تصور کنیم کسی یا خدا را هدف قرار مي‌دهد یا دنیا را، بلکه
حقیقت آن است که انسان یا التذاذات خود را هدف قرار مي‌دهد و خدا را وسیله‌اي برای
رسیدن به رضایت خود می‏داند، یا رضایت خدا را هدف قرار می‌دهد و همه چیز خود را
وسیله‌اي برای جلب رضايت خدا می‏داند.

آثار
مختلف بندگی دنیا و بندگی خدا

«عبودیت»
به معنای «وابستگی» است و اگر کسی عبد دنیا شود، به اسارت دنیا در می‌آید و به آن
وابسته می‏‌گردد. یعنی هم از نظر درونی نسبت به مادیات خضوع تامّ نشان مي‌دهد و هم
از نظر بیرونی از شهوت و غضب خویش اطاعت مي‌كند زيرا عبودیت مرکب از خضوع تامّ
قلبي و اطاعت اعضا و جوارح است.

عبودیت
دنیا موجب توقف مي‌شود و برای انسان حالت ایستایی به ‏وجود می‏آورد، یعنی دلبستگی
به مظاهر مادی موجب می‏شود که انسان متوقف و در نهایت پوچ و بی‏ارزش شود؛ اما عبودیت
الله تعالی دقیقاً برعکس است.  

چرا
محبت به دنیا، انسان را از تحرک باز می‏دارد و محبت به خدا، به انسان تحرک می‏دهد؟
چون اولاً محبت و عبودیت نسبت به دنیا، سر فرو بردن در چاه نفس است و محبّ شهوات
خویش شدن است؛ در حالی که عبودیت خدا، سر به آسمان برافراشتن و اوج گرفتن است.
ثانیاً انسان در بین تمام موجودات، تنها موجودی است که تکاملش حد یقف ندارد؛ یعنی
سقفي ندارد كه اگر در مسیر کمال به آن برسد، ديگر نتواتند پیش برود و متوقف شود.
انسان، چنین موجودی است.(3)

حال اگر
مطلوب بالذات و محبوب انسان از نظر کمالات یک موجود محدود باشد و آن را هدف قرار
دهد، محبت او به آن سبب مي‌گردد که تنها به همان موجودِ محدود بسنده کند و جلوی
ترقی انسانی او که بی‏حد و مرز است، گرفته می‏شود؛ لذا انسانی که می‏توانست ترقی
کند، متوقف و ضایع و پوچ می‏شود. از طرف دیگر حرکت انسان در این مسیر، یک  دور باطل و بی‏معنا خواهد بود.(4) محبت
به یک چیز محدود، انسان را محدود می‏کند و موجب توقف و ایستایی او در سیر تکاملش
می‏شود، لذا چون متعلق التذاذات مادی، محدود است، لذت‏ها هم محدود خواهند بود و نه
‏تنها هر گز انسان را سیر نمی‏کنند، بلکه موجب ایستایی و تضییعِ حقیقتِ انسانیِ
فرد می‏شوند، لذا محبت و دلبستگی به این لذائذ، حرکت انسان را به‏ سوی کمال، از
بین می‌برد و جلوی سیر تکاملی او را می‏گیرد.

اما اگر
انسان، وابسته و دلبسته به خدا شود، چون خدا از نظر هستی و کمالات، موجودي
بی‏نهایت است، هرگز متوقف نمی‏شود و دائماً در حرکت و سیر به‏ سمت کمال است. این
هدف، محرک انسان است و چون به بی‏نهایت وابسته است، هیچ‏گاه متوقف نخواهد شد.(5)
در این سیر، مانع هست؛ ولی ایستایی وجود ندارد. از طرف دیگر این حرکت همسو با
حقیقت انسان است و او را واقعاً سیراب می‏کند و نیازش را برطرف می‏سازد.

تقابل و
تنافی «خداسالاری» با «مردم‏سالاری»

در
معارف ما عبودیت دنیا غیر از عبودیت خداست. عبودیت دنیا، ذلت و خواری و اسارت است،
اما عبودیت خداوند، عزت و حریت است. انبیا و اولیا هم می‏گویند انسان موجود پیچیده‌ای‏
است و در سیر تکامل خویش حد یَقِف و سقف ندارد. بهترین دلیل وجدانی‏اش هم این است
که انسان در طلب بی‏نهایت است، لذا باید آرمان و هدف و مطلوب هم بالذات بی‏نهایت
باشد. هدف‏گیری خدا، با سازمان وجودی انسان، همسو و هماهنگ است و به آن «خدامحوری»
و «خداسالاری» گفته می‏شود. این منطق مکاتب الهی است.

از طرف
ديگر در مکتب‏های بشری، «خدامحوری» معنا ندارد؛ بلكه «انسان‏محوری»،
«انسان‏سالاری» و «مردم‏سالاری» مطرح است. مکاتب بشری که دیدگاه‏های مادی‏گرایانه
و دنیامحوری دارند، انسان را از نظر وجودی‏ و مقام انسانیت،‏ آن‏چنان تنزل می‏دهند
كه به حد یک حیوان می‏رسد. آنها می‏گویند باید در جوامع بشری، «انسان‏سالاری» و
«مردم‏سالاری» برقرار باشد، یعنی مردم حرف آخر را بزنند و هر چه آنها خواستند،
انجام شود.

آزادی
به این معنا عین اسارت در دام هواهای نفسانی است. هیچ فرقی ندارد که انسان، بندة هواهای
نفسانی خود یا عده‌ای دیگر باشد. هر دو هواپرستی و لذت‏محوری و در حقیقت، اسارات
در دام این امور است. معنای «انسان‏محوری»، «حیوان‏محوری» است. «مرد، هر چه
می‏خواهند، باید بشود»، یعنی «التذاذات حیوانی، هر اقتضایی داشته باشد، باید عملی
شود».

از سوی
دیگر مفهوم انسان‏محوری سر از شرک درمی‏آورد و مردم‏سالاری، شرک است، چون کسی که
قائل به انسان‏محوری است و خودش یا جامعه را محور قرار می‌دهد و طبق نظر آنها
رفتار می‏کند، اگر در موردی با تزاحم خواسته‏ها مواجه شود و ببیند که خواست مردم
با امر الهی تفاوت دارد، حکم الهی را کنار می‌گذارد تا بتواند پایبند نظریة خود باقی
بماند. ترجیح خواست غیرخدا بر امر الهی، نشانه آن است که جامعه، شریک خداست و
می‏تواند در عرض اوامر الهی، اوامر و دستورات مستقلی داشته باشد. پس حقیقت
مردم‏سالاری، شرک به خداست.

این
ارا  مربوط به مکتب‏های غربی و عین
غرب‏زدگی است. ممکن است مسلمانی از اين حرف‌ها بزند، اما  نداند که با گفتن اينها ناخودآگاه جاده صاف‏کنِ
لائیک‌هاست؛ اما مردم‏سالاری حقیقتاً در مکاتب الهی هیچ جایگاهی ندارد و آنچه که
مهم است، خدامحوری و بندگی اوست.(6)  در مکتب‏های الهی «خداسالاری» و «خدامحوری»
حاکمیت دارند، نه «مردم‏سالاری» و «انسان‏محوری».

صورت
مسئله با «شعار» عوض نمی‏شود. تقابل انسان‏محوری و خدا محوری، یک تقابل جدی و
خطرناک است. برخي برای اینکه به اغراض سوء خود برسند، عوام‌فریبی می‏کنند و با
آنکه انسان را محور می‏دانند و هدف اصلی‏شان، نفسانیات است، مي‌گويند: ما مردم را
سالار می‏دانیم، ولی هم از خدا کمک می‏گیریم و هم به باورهای دینی مردم احترام
می‏گذاریم. این حرف هم درست نیست و سر از شرک درمی‏آورد. چون یا انسان باید امر
خدا را انتخاب کند یا خواست مردم را برگزیند. اقتضای مردم‏سالاری، ترک خواست خدا و
ترجیح هوای نفس عمومی است که این هم مرتبه‏ای از شرک است.

البته
کسانی که شعار مردم‏سالاری می‏دهند، غالباً این حرف را از روی نگرش نمی‏زنند و آن
را قبول ندارند؛ بلكه حرفشان بیشتر جنبة فریب دارد. مکتب‏های مادی با گفتن اين حرف‌ها
به ‏دنبال منافع خود هستند و اصلاً به این حرف‌ها اعتقاد ندارند. مردم‏سالاری و
انسان‌‏محوری، نزد آنها یعنی «من‏سالاری» و «حزب‏محوري». قصد آنها از طرح این
شعارها آن است که به این وسیله مردم را فریب دهند و آنان را از طریق شهواتشان با
خود همراه کنند؛ کما این که این کار را می‏کنند و بعد از رسیدن به جاه و مقام،
کاری به هواهای نفسانی مردم ندارند و دنبال هواهای نفسانی شخصی خود هستند. آنها
واقعاَ دنبال این نیستند که ببینند مردم چه می‏خواهند، بلکه این شعار را می‏دهند
تا عوام را از طریق شهوات به ‏سوی خود بکشانند و با استفاده از آنان به اهداف
شیطانی خود برسند.

برخی
نیز دنيا را اصل و خدا را تابع آن می‏دانند و اینجا دیگر وامصیبتاست، چون یک‏ وقتی
کسی نعوذبالله می‏گوید من و خدا در یک سطح و هر دو اصل هستیم! که این شرک است. اما
یک ‏وقت کسی می‏گويد اصل منم و خدا فرع است. اين بالاتر از شرک است. این افراد
دیگر از دایرة دین خارجند و از مرز شرک هم گذشته‏اند.

 (مشروح اين سلسله مباحث به‌زودي در قالب كتاب
«رسائل بندگي» توسط مؤسسه مصابيح‌الهدي منتشر خواهد شد).

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ این‏ها مطالبی است که در خلال بحث‏های گذشته به همه
آن‏ها اشاره کرده‌ام.

2ـ البته بعضی، منکر این صورتي هستند که عرض كردم، زیرا
این حرف، از نظر کلامی اشکال دارد؛ ولی در خارج تحقق یافته و نمونه‏های متعددی
دارد.، لذا من آنچه را كه در بين افراد متداول است عرض مي‌كنم.

3ـ اینکه چطور این مسئله را در مورد انسان کشف کرده‌اند،
بحثی است كه در گذشته به آن اشاره کرده‌ام. طلب در انسان بی‏نهایت است و هيچ‌گاه
سير نمي‌شود و چون طلبش بی‏حد است، مطلوب بی‏حد هم مي‌خواهد. در گذشته گفته‌ام که
انسان مفطور است به طلب کمال. انسان فطرتاً طالب کمال است. اين خصلت با سازمان
وجودی او آمیخته است. از طرف ديگر او هستی‏طلب است و زیادت در هستی را می‏طلبد و
این خواسته تمام‏شدنی نیست، هر چه جلوتر برود باز هم می‏خواهد.

4ـ این بحث خیلی مفصل است و من فقط اشاره می‏کنم که ما دو
گونه حرکت دوری داریم؛ حركت دوري بامعنا و حركت دوري بی‏معنا.

5ـ بله؛ البتّه اگر کسی از این مسیر برگردد و دنیا را هدف
قرار دهد، حتماً سرش به سنگ ‏خواهد خورد! لذا این تغییر مسیر، هم برای انسان
ایستایی می‏آورد و او را در سیر تکاملي‏اش متوقف می‏کند و هم بر تشنگی او
می‏افزاید، به‏ طوری که هر چه در ماديات فرو می‏رود، سیر نمی‏شود.

6ـ ممکن است متدینی این حرف‌ها از دهانش بیرون بیاید. اگر
بخواهیم قضیه را حمل به صحت کرده و خوش‏بینانه به مسئله بنگریم، باید بگوییم که
اين شخص سواد ندارد و مسائل اسلامی را خوب نمی‏فهمد؛ یعنی نمي‌داند در اين نگرش
شرک وجود دارد و مغرضانه حرف نمی‏زند.

 

 

سوتیترها:

 

1.

دنیا برای برخی از افراد هدف است و خدا وسیله. این گروه اقسام
مختلفی دارند. یک قسم کسانی هستند که اعتقادی به خدا و قیامت ندارند، ولي ظاهر اسلامی
به ‏خود گرفته‌اند و چون هدفشان دنیاست، از دين براي رسيدن به اهداف مادی خویش استفاده
مي‌كنند. اینها هنگامی که در جامعة متدیّنین قرار می‏گیرند، برای بهره‏مندی از مزایای
جامعه و بهره‏کشی از افراد، مدعی اعتقاد به خدا و قیامت می‌شوند و دم از دین می‏زند.

 

2.

عبودیت دنیا موجب توقف مي‌شود و برای انسان حالت ایستایی به
‏وجود می‏آورد، یعنی دلبستگی به مظاهر مادی موجب می‏شود که انسان متوقف و در نهایت
پوچ و بی‏ارزش شود؛ اما عبودیت الله تعالی دقیقاً برعکس است. 

3.

آنچه در مکاتب الهی مطرح است، خدامحوری است، نه انسان‏محوری
و مردم‏سالاری. لذا اگر در جوامع دینی، خواست مردم موافق با خواست خدا بود، اجرایی
می‏شود و اشکالی هم ندارد، اما اگر خواست عمومی با اوامر الهی تفاوت و مغایرت داشت،
باید ارادة تشریعیة الهیه مقدم شود و از هواهای نفسانی مردمی تبعیت نشود. منطق اسلام،
«خداسالاری و خدامحوری» به این معناست که کاملاً مبانی شرک‏آمیز مردم‏سالاری را رد
می‏کند.

/

راه تکامل

تیترهای پیشنهادی:

راه کمال

تقابل خوبی‌ها و
بدی‌ها

روزگار سیاه و سپید

 

آيت الله مصباح يزدي

سخنی با
جوانان

نسل جوان در
انقلاب روييده و به برکت تلاش‌هاي امام و به برکت خون پاک شهدا، در وضعیتی است که
مقدمات رشد علمي و معنوي برايش فراهم شده و در مقایسه با دوران جوانی و نوجوانی ما
در دوره‌ای زندگی می‌کند که می‌تواند يک‌شبه ره صدساله را بپیماید.   

به برکت اين
انقلاب و تلاش مجاهدان و برکت خون شهدا و ايثارگران، وضعیتی که براي رشد فکري، انساني،
اجتماعي و اخلاقي جوانان فراهم شده با قدیم قابل‌مقايسه نيست. البته، سنت الهي اين
است که در هر زماني، در کنار عوامل ترقي و تکامل، موقعیتی را پيش مي‌آورد که امکان
امتحان و انتخابِ راه فراهم باشد و هر قدر امکان ترقي بيشتر باشد، امتحانات سخت‌تري
هم در پيش خواهند بود. 

امتحان برای
تعیین لياقت و درجه‌ علم، معرفت و ايمان، تقوا و قرب به خدای افراد است، ازاین ‌رو،
هميشه در مقابل نعمت‌هاي بزرگ معنوي، عوامل سقوط هم فراهم مي‌شوند. قرآن مي‌فرمايد:
«وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإِنسِ
وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ
شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ».(1) : در مقابل نعمت نبوت و هدايت الهي که با هيچ چيزی قابل‌مقايسه
نيست، شياطين انس و جن را قرار داديم تا زمينه‌ انتخاب متعادل باشد.» انتخاب آزاد
است و هرکسی هر راهی را که می‌خواهد می‌تواند برگزیند: «فَمَن شَاء
فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ».(2)

بنابراین،
هرچند زمینه‌های فراوان رشد فراهم است، امکان سقوط هم خيلي زياد است. اين عوامل
شيطاني که به وسيله‌ رسانه‌هاي مختلف ترويج مي‌شوند و امواجشان به کشور ما و حتي
به خانه‌هاي ما هم سرايت مي‌کنند، همان عوامل شيطاني‌ای هستند که باید در کنار
عوامل رحماني وجود داشته باشند تا زمينه‌ انتخاب را فراهم کنند.  

به ‌هر حال
بايد قدر جوان‌هایمان را بدانيم، زیرا آنها سرمايه‌هاي عظيمي هستند که آينده‌ کشور
و انقلاب و جهان در دست آنهاست. جوان امروز نسل نوپايي است که تا چندي ديگر عمده‌
فعاليت‌هاي جامعه را در دست مي‌گيرد. اينها گوهر‌هاي بسيار گرانبهايي هستند که اگر
عوامل رشدشان فراهم شود و به حرکتشان جهت صحيح داده شود، می‌توانند ره صد ساله را
يک‌شبه طي کنند. اما از سوی ‌دیگر، اگر دچار عوامل شيطاني شوند، از راهنمايي‌هاي
الهي و رحماني محروم می‌شوند و در دام شيطان مي‌افتند.

  

وضعیت
اجتماعی ایران پس از انقلاب

پس از آن که ما
دين حق و منصب عقل را شناختيم، باید بکوشیم تحقیقاتمان عميق‌تر شوند. اکنون جوان
ایرانی وارد فضايي شده است که مذهب شيعه حاکم است ومعارف شيعه در دسترس هستند.
کتاب‌های شیعه منتشر می‌‌شوند و حتی الگوی عملی آن هم دیده می‌شود. امروز، بسیاری
از مردم مسيری خداپسندانه را در پيش گرفته‌اند و در راهش فداکاري مي‌کنند. برخی از
هيچ‌چيز مضايقه نمي‌کنند و هر چه را که  دارند در راه پيشرفت به ‌سوی هدفی الهی صرف می‌کنند.

برای مثال
شهداي جبهه‌ها و ايثارگراني را که باقي مانده‌اند، بنگرید. ایثارگران، شهداي زنده
و خانواده‌های آنها‌ نمونه‌های استثنایی ایثار و از خودگذشتگی‌اند. در بین آنها
نمونه‌هاي بسيار اعجاب‌برانگيزی وجود دارند که در تاريخ بشريت کم‌نظيرند.  

اگر نمونه‌های
ایثار را به چشم خود ندیده بودیم، باور نمی‌کردیم. برخی از مردم ما این‌گونه‌اند و
با این که فرزندشان را هم داده‌اند، کوچک‌ترين طمعي از اين انقلاب، از متصديان و
از دولتمردان ندارند. وقتی از آنها‌ می‌پرسیم که آیا کمبودی دارند، می‌گویند خیر،
فقط خدا را شاکریم که زير سايه‌ ولايت‌فقيه زندگي مي‌کنيم. اينها افسانه‌هايي ‌هستند
که در زمان ما تحقق پيدا کرده‌اند. اگر کسی در دوران جوانی و نوجوانی ما چنین
چیزهایی می‌گفت، مي‌گفتيم مگر چنین چیزی ممکن است؟

البته، در
مقابل، دسته‌ دیگری هم هستند که چه‌ بسا برخی از اینها‌ روزگاري را با خوشنامي
زندگي کرده باشند و روزی مردم به اينها علاقه هم داشته‌اند، اما الان عوض شده‌اند و
جور ديگری زندگي مي‌کنند. گويا اصلاً انقلابي واقع نشده، شهيدي نداده‌ايم و شعارهای
اسلامي مطرح نيستند. این دسته، اگر لازم باشد توطئه هم مي‌کنند و براي براندازي نظام
می‌کوشند.

دلایل و
نتایج خروج از صراط مستقیم

ممکن است
جوانی بپرسد: «چرا کسی سوابق خوبي دارد، تا این ‌اندازه تغییر می‌کند؟» پاسخ را
باید در قرآن جست. همان خدایي که ما را خلق کرده است، مي‌داند آدم‌ها چگونه‌اند.
او از قبل می‌دانست که قرار است آدمی چگونه موجودی بشود و چه شری به پا کند؛ از این‌
رو در قرآن کريم آياتي وجود دارند که زمينه‌ ذهني و فکري و فرهنگي‌ را براي ما
فراهم مي‌کنند تا در مقابل اين حوادث وحشت نکنيم و بتوانیم با توجه‌ به آموزه‌های
الهی از دام شیطان دوری کنیم. خدا در قرآن به پيغمبرش می‌فرماید: «وَاتْلُ
عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ
الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ
شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ
هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ
تَتْرُكْهُ يَلْهَث».(3)
: اين داستان را براي مردم نقل کن، زیرا آموزنده است و برایشان مفید. آنها به چنین
چیزی نیاز دارند، پس برایشان توضیح بده که چنین اتفاقی رخ داده است.

همچنین آيات
و روایاتی هم داريم با این مضمون که آنچه براي بني‌اسرائيل اتفاق افتاده است، براي
شما هم اتفاق خواهد افتاد: «حَذْوَ النَّعْلِ‏ بِالنَّعْلِ‏ حَتَّى
أَنْ لَوْ كَانَ مَنْ قَبْلَكُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ».(4) داستان اين است که خداي متعال به شخصی از
نزديکان حضرت موسي(‌ع) کراماتي داد و او را مستجاب‌الدعوه کرد. البته، این جزئیات
در قرآن نيامده است و قرآن صرفاً مي‌فرمايد: «الَّذِيَ
آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا»، تعبير
سنگيني است که قرآن در باره انبيا به‌کار می‌برد. می‌فرماید: «شخصي» بود (اسم نمی‌آورد
و این روش معمول قرآن در نقل حکایات است) که آيات خودمان را به او داديم و اگر می‌خواستیم،
می‌توانستیم به‌ وسیله همان آیات، او را به مقامی رفیع برسانیم: «وَلَوْ
شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا»، اما با
وجود کراماتی که به او دادیم، او دنیاگرا شد: «وَلَكِنَّهُ
أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ». طبق روايات، او مستجاب‌الدعوه بود و هر کس هر حاجتي داشت، نزد او می‌آمد و
به‌ واسطه دعای او حاجتش را می‌گرفت، اما او با وجود چنین موقعيتي که در بني‌اسرائيل
پيدا کرده بود و خيلي محترم بود، به دنیا رو کرد. در نتيجه این انحراف، کرامت‌هایش
بی‌اثر شدند و کار به‌جایی رسید که قرآن با همه نزاکت کلام، می‌گوید او مثل سگ شد:
«فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ».

آدميزاد چنین
خصلتی دارد و ممکن است با اين‌ که به مقامات عالي رسيده و مستجاب‌الدعوه شده، به
اسفل السافلين سقوط کند و از هر حيواني پست‌تر بشود. البته، عکس این مطلب هم هست.
کساني که عمري با بت‌پرستي و فساد زندگي کردند، اما نور ايمان در دلشان تابيد و از
پيغمبر اکرم(ص) تبعيت کردند و به مقامات عالی رسيدند. گاه مقام چنین افرادی در حدی
است که ما نمی‌توانیم پايه‌ آن مقامات را درک کنيم. نمونه‌های فراوانی در این
زمینه هست. برای مثال، همه ما حربن‌يزيد رياحي را می‌شناسیم.

سگ اصحاب کهف

این چنین
عاقبت خیر و شری محدود به چند مثال معدود نیست. هزاران انسان ممکن است بلعم بشوند
و هزاران انسان ممکن است حر بشوند. راه باز است و انتخاب با انسان: «فَمَن
شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ».(5)
 بر اساس این آیات، جواب اجمالي به این
پرسش این است که دنبال هواي نفس رفتن خطرناک و در طرف ‌دیگر، دنبال اولياي خدا
رفتن نافع است.

 

راه فرار از
دام شیطان

 به ‌هر حال آدميزاد چنین موقعیتی دارد و ممکن
است تا این‌ حد ترقي يا تنزل کند. چه تضمینی هست که ما به سرنوشت بلعم باعورا دچار
نشویم؟  اگر علت گمراهی امثال او هوای نفس
بوده است، بالاخره هر کسي کمي هوای نفس دارد. ما که معصوم نيستيم و گاهي هم از
هواي نفس‌مان پیروی مي‌کنيم. نکند ما هم مثل بلعم شویم! آنها که به راه صحيح رفتند
و استقامت کردند، چرا توانستند بر صراط مستقیم باقی بمانند؟ در مقابل، آنهائی که
بعد از رسيدن به مقاماتي سرنگون و واژگون و دنياپرست شدند،  چرا سرنوشتشان‌ این‌گونه شد؟ آيا راهکاري هست که
آدمی به ‌وسیله آن از ابتلا به فساد دوری کند؟

این که آدمی
نباید به دنبال هواي نفسش برود، یک پاسخ خيلي کلي است و چندان هم عملي نيست.
بالاخره همه ما کم‌ و بيش گرايش‌هایي نفساني، خواسته‌ها و هوس‌ها و آرزوهايي براي
دنيامان داريم. آیا راهی عملی وجود دارد که آدمی قدري راه صحيح را بشناسد و
استقامت کند؟

انبيا اين
راه‌ها را به مردم نشان داده و مردم را تربيت کرده‌اند. تربيت فقط به ‌معنای نشان ‌دادن
راه‌هاي کلي و نسخه‌ نوشتن نيست، بلکه تربيت  به ممارست عملي نیاز دارد. مربی باید مراقب متربی باشد و در لحظه
انحراف، راه درست را به او یادآوری کند. بار تربيت سنگين‌تر از تعليم است. انبیا
آمدند تا به مردم بگویند مواظب باشيد، اين راه خطرناک است، با سرعت نروید و خود را
مهار کنید تا زمین نخورید. دستورالعمل‌هاي کلي‌ای داریم که بتوانيم مطابق آن راه و
مصداق‌های عملی و وظیفه خود را بشناسيم و اميد داشته باشيم که منحرف نشویم کدامند؟

دو علت اصلی
انحراف

همه ما کساني
را از صنف‌هاي مختلف سياستمداران، بازاريان، ثروتمندان و حتي از رزمندگان جبهه‌ها
می‌شناسیم که منحرف شده‌اند و عامل انحراف‌ آنان از دو چیز خارج نیست: نخست جهل و
دوم دلبستگی. برخی از منحرفان نمی‌دانستند راه صحيح کدام است،  مسامحه کردند و در پی تشخيص درست و حق نرفتند،
برای شناخت وظیفه زحمت نکشیدند، با جهل و غفلت عمل کردند و ناآگاهانه راهي را
برگزیدند. بویژه وقتي برخي در راهی که برگزیده‌اند  شیرینی و لذتی هم بيابند، ديگر برنمي‌گردند و
نگاه نمی‌کنند که آیا اين غذايي که خورده‌اند مسموم بوده یا نه. در چنین وضعیتی،
آدمی با خود مي‌گويد: شيرين بود و خوشمزه، پس حتماً خوب است.

به ‌هر روی
یکی از عواملي که موجب سقوط آدمي مي‌شود، جهل است. البته جهل به ‌معناي وسيعش یعنی
يا اصلاً راه‌هاي کلي را بلد نيست، يا مصداقش را نمي‌شناسد، يا مسامحه کرده و یا
تأويل و توجیه کرده است. به فردی گفتند: صبح پيش از آفتاب، دو رکعت نماز بخوان.
گفت: چه فرق مي‌کند؟ چه پيش از آفتاب و چه بعد از آفتاب. مسامحه همه جا وجود دارد
و سبب انحراف می‌شود. برای مثال در مسئله تجارت و ربا. در نگاه آنها بالاخره در
معامله، سرمايه‌گذاري و سودي وجود دارد. حالا چه بيع باشد، چه ربا: «إِنَّمَا
الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا». یا برای
مثال در مسئله ازدواج می‌گویند انکحتُ بگويي یا نگويي، چه فرقي مي‌کند؟ همه‌ اينها
برمي‌گردد به اين که آدمي درباره اصل آن رفتاري که بايد داشته باشد و بدان معتقد
باشد، بينش روشن ندارد. فکر، اعتقاد و عقيده آدمی غبارآلوده است و شفاف نيست، لذا
اشتباه مي‌کند. وقتي فضا غبارآلود شد، آدمی ممکن است بر سر دوراهي اشتباه کند.

عامل دیگر انحراف،
دلبستگی، عادت و حب دنیاست. همه انحراف‌ها ناشی از نادانی نیستند. افراد بسیاری
هستند که می‌دانند کاری صد در صد بد و غلط است و حتی به ديگران هم مي‌گویند که اين
کار را نکنيد، اما خودشان می‌کنند و بدان مبتلا هستند. نمونه‌اش معتادان به مواد
مخدر است،(6) در مسائل سياسي و اجتماعي هم هست. نمونه بارز چنین چیزی
در عادت‌هاي بدي دیده می‌شود که آدمي دارد. چيزي که مانع ترک عمل نادرست مي‌شود،
عادت است. البته عادت فقط اعتياد به مواد مخدر نيست. ما به خيلي از چيز‌ها عادت
داريم و مي‌دانيم بدند، اما دیگر عادت کرده‌ايم. نیازی نیست مثال‌هایش را
برشماریم، زیرا همه با نمونه‌های آن آشنا هستیم.

بنابراين در
انحراف دو عامل کلي وجود دارند. يک عامل شناختي است، یعنی فرد نمي‌داند بايد چه
کند و لذا اشتباه مي‌کند، به راه غلط مي‌رود و بعد سقوط مي‌کند. در علت دوم، فرد
راه درست را مي‌داند، اما نمي‌تواند از کار زشتش دست بردارد و دلبستگي پيدا کرده
است. دلبستگی عام‌تر از عادت است و در موارد مختلف به ‌کار مي‌آيد و تعبير قرآني و
اسلامی‌اش حب دنیاست:«حُبُ‏ الدُّنْيَا رَأْسُ‏ كُلِّ
خَطِيئَةٍ».(7)

حسابگری برای
آخرت

جوانان باید
برنامه‌ریزی‌ دقیق و حسابگری‌ منظم داشته ‌باشند و برنامه‌ای بریزند که در نهایت
عمرشان ارزشمند باشد. برای نمونه به امام خمینی(رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) اشاره می‌کنم.
آیا ایشان بيشتر از یک آخوند بود یا بیشتر از مدرسی بود که در کنار صدها مدرس ديگر
درس می‌داد؟ اما امروز در اين کشور، هر کار خوبي انجام شود، سهمي از آن در نامه‌
اعمال امام نوشته مي‌شود. اگر امام و حرکت ایشان و انقلاب نبود، من و شما کجا
بوديم؟ چه می‌کردیم و وضعیت اسلام و شیعه در ایران چگونه بود؟ امام(رضوان‌الله‌تعالی‌علیه)
تا روز قیامت در همه اين برکت‌ها شريک است. او در مدتی کوتاه کاري کرد که تا روز
قيامت میلیون‌ها مؤمن هرگاه هر کار خيري بکنند، امام هم در آن شريک است. چه کسي مي‌تواند
حساب چنین سودی را بکند یا با چه فرمولي مي‌شود اين سود را نشان داد؟

آدمیزاد از سویی
مي‌تواند اين‌طور اوج بگيرد و ازآن‌ طرف هم مي‌تواند مثل صدام يا کسان ديگري باشد که
باعث انحراف و گمراهي مردم ‌شدند، یعنی هر چه مردم گناه و خلاف ‌کنند، سهمي هم در
نامه اعمال آن شخص نوشته مي‌شود، زیرا اوست که آنها را بدان راه کشانده است. البته
بر اساس قرآن، از سهم گناه گناهکاران چیزی کم نمی‌شود، اما سهمي هم در نامه اعمال مسببان
نوشته مي‌شود.

بصیرت

چه کنيم که موفق
شویم از عمرمان آن گونه استفاده کنيم که نتیجه آن چيزي شبيه به بي‌نهايت باشد؟ يا
چه کنیم که مبتلا نشویم و سقوط نکنيم که چيزي شبيه به سقوطی بي‌نهايت است در عذاب
جهنم. برای گذر از راه صحیح دو کار را بايد انجام بدهیم: نخست، بايد شناختمان را
عميق و وسيع و بيشتر درک کنیم، بيشتر بدانيم، عميق‌تر بفهميم و به تعبيري که مقام
معظم رهبري بر آن تأکيد مي‌کنند، بصيرت بيشتري پيدا کنيم. اين يک عامل است که مي‌تواند
ما را از انحرافات حفظ کند؛ یعنی بهتر فهميدن و بهتر درک ‌کردن.

عامل ديگر اين
است که از ابتدا سعي و تمرين کنيم که از راه‌هاي خطرناک فاصله بگيريم. باید بکوشیم
با رفيق‌هاي بد کمتر معاشرت کنيم، در جاهايي که مرکز گناه و فساد و انحراف است
کمتر برويم یا اصلاً نرويم و سعي کنيم خودمان را به کارهاي خوب عادت بدهيم. البته
این کارها باید به‌تدریج انجام شوند، زیرا فشار کار ناگهانی و افراطی، انسان را
خسته می‌کند و در نتیجه کارش را کنار می‌گذارد.  باید کم‌کم و با تمرین مناسب پیش رفت.

در کل باید سعي
کنيم به جاي اين که بگوييم دلم چه مي‌خواهد يا مردم چه مي‌خواهند، بگويیم خدا چه مي‌خواهد.
باید بکوشیم تا می‌توانیم کاری بکنیم و به چیزی بیندیشیم که خدا می‌خواهد. این با
تمرین آرام، یعنی مثلاً با روزی نیم‌ ساعت
آغاز می‌شود و بعد کم‌کم کامل و تبدیل به عادت و پس از مدتی
فکرکردن به خواسته خدا، ملکه انسان می‌شود. عادت فقط در کارهاي زشت نيست. وقتی کار
خوبي از مؤمنی فوت مي‌شود، چنان است که گویی گمشده‌اي دارد و گویی عزيزش را از دست
داده است. مؤمنانی که به نوافل روز و شب عادت دارند، اگر روزی نافله‌شان ترک شود،
آن روز را عزا مي‌گيرند و با خود می‌گویند: چه گناهی کرده‌ايم که نماز شبمان ترک
شد. نمونه عيني چنین شخصی امام(رضوان‌الله‌عليه) بود. آدم وقتي به کاری عادت کرد،
ديگر برايش راحت مي‌شود.

 بنابراین جوانان ما باید دو کار اصلی را انجام
دهند، کارهایی که سرنوشت آنها‌ را تعيين می‌کند: نخست بکوشند خوب بفهمند و مرتبه‌
شناختشان را ارتقا دهند. جوانان باید سعي کنند در هر سطحي که هستند و هر اندازه‌اي
از معلومات که دارند، هر روز ربع ساعت مطالعه کنند. مطالعه‌ کتابي که مطمئن هستند
خوب و درست است و باعث مي‌شود کم‌کم شناخت آنها از حقايق بيشتر شود. این مطالعه
باید منظم و پیوسته باشد، نه اين که يک روز يک کتاب بخوانند و تا سال ديگر هیچ
چیزی نخوانند.   

همچنین بنا
به شرع مقدس، هر روز صد یا دست‌کم پنجاه آيه از قرآن بخوانند. قرائت قرآن نیز باید
منظم و روزانه باشد، نه این که يک روز يک ختم قرآن بخوانیم و بعد بگوئيم باشد براي
يک سال. این‌گونه خواندن قرآن اثر نخواهد داشت، بلکه باید مداوم باشد. دوم، جوانان
باید در بخش برنامه‌هاي عملي بکوشند که تدريجاً رفتارشان را جوري تنظيم کنند که به
‌جاي خواسته خود، به دنبال خواسته خدا بروند. یعنی در مرحله اول بگویند که آیا خدا
مي‌خواهد يا نمي‌خواهد و کاری را انجام دهند که خدا می‌خواهد. اگر انسان‌ها چنین
رفتار کنند، از همه‌ شرور و مفاسد مصونيت پيدا مي‌کنند.

 

پي‌نوشت‌ها

1ـ انعام، 112.

2ـ کهف، 29.

3ـ‌ اعراف، 175 و 176.

4ـ بحار
الأنوار ج‏9، 249، ص 173.

5ـ کهف، 29.

6ـ نقل ‌کرده‌اند روزی پزشکي درباره مضرات سيگار سخنراني مي‌کرد
که سيگار کشيدن چه مضراتی دارد و چند نوع سرطان می‌آورد و چنين و چنان. بعد از
سخنرانی‌، به دفترش رفت و سيگاری کشید. به او گفتند: شما تا حالا در مورد سيگار کشيدن
و مضرات آن صحبت مي‌کرديد، پس چرا سیگار می‌کشید؟ گفت: خسته شده‌ام!

7ـ الكافي، ج‏2، 131، 128.

 

 

 

سوتیترها:

 

1.

به برکت اين انقلاب و به برکت
مجاهدان و به برکت خون شهدا و ايثارگران آن، به‌قدری وضعیت براي رشد فکري، انساني،
اجتماعي و اخلاقي فراهم شده است که قابل‌مقايسه با قدیم نيست. البته، سنت الهي اين
است که در هر زماني، در کنار عوامل ترقي و تکامل، موقعیتی را پيش مي‌آورد که امکان
امتحان و انتخابِ راه فراهم باشد. به ‌طور طبیعی، هر قدر امکان ترقي بيشتر باشد، امتحانات
سخت‌تري هم در پيش خواهند بود.

 

2.

مادر‌هايي که سه یا چهار فرزندشان
را به جبهه فرستاده‌ و حتی گاه خودشان آنها را کفن و دفن کرده‌ و سپس گفته‌اند که اگر
فرزند دیگری هم داشتم، باز در راه خدا قربانی می‌کردم. اينها گفتنش آسان است. اگر خاری
در پای بچه برود، پدر خوابش نمی‌برد و اگر کودکی دلش به درد آید، مادر بی‌طاقت می‌شود.
چنین چیزی را با مادری مقایسه کنید که با دستان خود جنازه فرزندش را کفن می‌کند. گویی
به افسانه شبیه است.

 

 

3.

برای گذر از راه صحیح دو کار
را بايد انجام بدهیم: نخست، بايد شناختمان را عميق و وسيع و بيشتر درک کنیم، بيشتر
بدانيم، عميق‌تر بفهميم و به تعبيري که مقام معظم رهبري بر آن تأکيد مي‌کنند، بصيرت
بيشتري پيدا کنيم. اين يک عامل است که مي‌تواند ما را از انحرافات حفظ کند؛ یعنی بهتر
فهميدن و بهتر درک ‌کردن.

 

4.

بنابراين در انحراف دو عامل
کلي وجود دارند. يک عامل شناختي است، یعنی فرد نمي‌داند بايد چه کند و لذا اشتباه مي‌کند،
به راه غلط مي‌رود و بعد سقوط مي‌کند. در علت دوم، فرد راه درست را مي‌داند، اما نمي‌تواند
از کار زشتش دست بردارد و دلبستگي پيدا کرده است. دلبستگی عام‌تر از عادت است و در
موارد مختلف به ‌کار مي‌آيد و تعبير قرآني و اسلامی‌اش حب دنیاست:«حُبُ‏ الدُّنْيَا
رَأْسُ‏ كُلِّ خَطِيئَةٍ».

 

/

كمال انسان

شاهراه سعادت
انسان

حضرت آيت الله جوادي آملي

تدوين:حجت الاسلام والمسلمين
مصطفي پور

انسان موجودي است كه براي كمال آفريده
شده و كمال او در رسيدن به ملاقات پروردگار است:. «يا ايها الانسان انك كادح الي
ربك كدحاً ملاقيه؛(1) : اي انسان تو با رنج و تلاش وصف‌ناپذير به سوي
پروردگارت رواني و سرانجام به لقاء او خواهي رسيد».

انسان‌هايي كه به ملاقات پروردگار نائل
مي‌شوند دو دسته‌اند: گروهي با چهره‌هايي خوش و شاداب با خدا روبرو مي‌شوند و به
او نگاه مي‌كنند و گروهي عبوس و درهم كشيده‌اند و مي‌دانند كه عذابي كمرشكن بر
آنها تحميل خواهد شد.(2)

حال براي اين كه انسان در ملاقات با خدا
شاداب و خوش باشد، باید چه فعاليت‌هايي را انجام دهد و ميدان اين فعاليت‌ها كجاست؟

بديهي است كه ميدان تلاش و فعاليت انسان
فقط در عالم دنيا و جهان طبيعت است كه بايد در آن روابط خود را با خدا و خود و
ديگران و عالم طبيعت بدرستي برقرار كند و چون خود به همه ابعاد اين روابط، بویژه
تأثير آن در زندگي اخروي بي‌خبر است، بايد خداوند به حكم لطف و رحمتش، چگونگي
رسيدن به ملاقات خود را با چهره‌اي شاداب براي انسان بيان كند، از اين رو خداوند
در قرآن برنامه‌هايي را براي مؤمنان تنظيم كرده و از آنان خواسته است به آن برنامه‌ها
عمل كنند. بدیهی است اگر كسي برنامه‌اي تنظيم شده داشته باشد، ولي به آن عمل نكند،
تأثيري نخواهد داشت.

قرآن در سوره انفال می‌فرماید: «يا
ايهاالذين آمنوا اطيعوالله و رسوله و لا تولو عنه و انتم تسمعون و لا تكونوا
كالذين قالوا سمعنا و لم لايسمعون؛(3)  : اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، از خدا و
پيامبرش فرمان بريد و اينك كه مي‌شنويد پيامبر، شما را به كاري فرا مي‌خواند و يا
از كاري باز مي‌دارد،‌ از او روي برنتابيد و مانند كساني نباشيد كه به پيامبر
گفتند سخن تو را شنيديم، در صورتي كه آن را به گوش دل نمي‌شنيدند».

در اين آيه به  چند مطلب باید توجه کرد :

1ـ وحدت اطاعت خدا و رسول(ص)

2ـ راز نهي از تولّي و مفرد آوردن ضمير

3ـ چگونگي جمع ادعاي شنيدن و نشنيدن

4ـ‌ نتيجه‌گيري و جمع‌بندي مطالب

 

 

وحدت اطاعت خدا و رسول(ص)

در برخي از آيات قرآن كلمه اطيعوا دو بار
تكرار شده است، يك بار با عنوان اطيعوالله: از خدا اطاعت كنيد و به دنبال آن می‌فرماید
واطيعوالرسول: از پيامبر اطاعت كنید.(4)

ولي در آيه مورد بحث، اين تكرار رعايت
نشده است. راز آن چيست؟

براي بيان راز اين مسئله لازم است توجه
شود كه پيامبر(ص) و رسول الهي، دو حيثيت و جنبه دارد: 1ـ جنبه رسول خدا بودن و
ابلاغ پيام و احكام الهي 2ـ جنبه امام و حاكم جامعه اسلامي و اجراكننده احكام الهي
را داشتن. به عبارت ديگر، پيامبر هم رسالت دارد هم امامت و از آن جهت كه رسول خداست،
حكمش از حكم خدا جدا نيست، چنان كه قرآن می‌فرماید: «و ما ارسلنا من رسول الا
ليطاع باذن الله؛(5) : ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر به اذن خدا در
همه امور از او پيروي شود.» و در آيه ديگری میفرماید: «من يطع الرسول فقد اطاع
الله(6) : هر كس از پيامبر فرمان برد، از خدا فرمان برده است».

 اما از آن جهت كه پیامبر(ص)، امام و ولي و حاكم
مسلمانان است، در مسائل جزئي احکامی دارد. از باب مثال، كسي را به فرماندهي لشكر
يا امير الحاج نصب مي‌كند، دستور جنگ يا صلح مي‌دهد يا در امور مربوط به مصالح
عمومي جامعه حكمي را صادر مي‌كند. اين سمت در زمان پيامبر(ص) برعهده اوست و بعد از
رحلت آن حضرت، برعهده اوصياء و اولي‌الامر است كه در اين صورت ايجاب مي‌كند اطيعوا
تكرار شود تا ناظر به شأن و جهت امامت و ولايت و حكومت باشد.

در آيه مورد بحث با توجه به عطف رسول بر
خدا، ناظر به شأن رسالت است كه فرمان پيامبر و فرمان خدا يكي است، اما در سوره
نساء چون اولي‌الامر بر رسول عطف شده است، ناظر به شأن و جهت امامت و حكومت است كه
مشترك بين پيامبر و امامان است. اين سمت در عصر پيامبر به دوش او و بعد از رحلت
پيامبر«ص» بر دوش اوصياء او و در عصر غيبت برعهده فقيه عادل و واجد شرايط ولايت
است كه مسئوليت رهبري و اداره جامعه و هدايت آن را عهده‌دار است.

 

راز نهي از تولي و تكرار نشدن خير

قسمت اول آيه، اطاعت خدا و پيامبر را يكي
مي‌داند و شأن رسالت چيزي جز ابلاغ پيام الهي نيست. در اين قسمت مي‌گويد : «ولا
تولوا عنه» : از فرمان پيامبر ما اطاعت كنید و اگر شما را به امري فرمان مي‌دهد يا
از كاري بازمي‌دارد، از او روی  برنتابيد.
بايد ضمير (عنه) را به صورت تثنيه بياورد و بگويد (عنهما) از اين رو اين سئوال
مطرح مي‌شود كه راز مفرد آوردن ضمير چيست؟

پيامبر از آن جهت كه ولي و حاكم است،
سخناني را مطرح و دستوراتي را صادر مي‌كند و مردم آن را مي‌شنوند و بايد او را
اطاعت كنند و از فرامینش اعراض نكنند، چنان كه اگر پیامبر دستورات خدا را به آنها
ابلاغ كند، نبايد از آن سرپيچي كنند و به ديگر سخن مردم نبايد از فرمان وجود مبارك
پيامبر خواه به عنوان رسول و مبلغ احكام و يا به عنوان امام و رهبر مسلمانان،
سرپيچي كنند، زيرا پيامبر هرگز از روي هوا سخن نمي‌گويد و گفتارش جز وحي نازل بر
او نيست. «ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي»؛(7) او به رأي خويش
چيزي براي شما نمي‌خواند، آن نيست مگر وحي‌اي كه از جانب خدا به او مي‌رسد.

بنابراين نكته‌اي كه گفته شد، ضمير در
تولوا عنه به پيامبر برمي‌گردد.

 

چگونگي جمع بين شنيدن و نشنيدن

در آيه مورد بحث مي‌فرمايد، مانند كساني
نباشيد كه مي‌گويند شنيديم در حالي كه آن را نشنيده‌اند، چگونه است کسی كه مدعي
شنيدن است، ولي در واقع نمي‌شنود و طبق آيه در حالي كه مي‌شنود از پيامبر اعراض مي‌كند.

انبياء و پيامبران الهي براي بيدار كردن
مردم از خواب غفلت مبعوث مي‌شوند، اما گاهي انسان دچار خواب سنگيني مي‌شود، بطوری
كه صداي انبياء او را بيدار نمي‌كند، از اين رو، خداي سبحان به رسول اكرم«ص» مي‌فرمايد:
«و ما انت بمسع من في القبور»؛(8) : كسي كه مرده يا خوابيده است سخن تو
را نمي‌شنود تا بيدار شود.

چنين انسان‌هايي گرفتار غفلت هستند و
غفلت يكي از موانع سير انسان به سوي خداست. علي«ع» مي‌فرمايند: «الغفله ضلال
النفوس(9) : غفلت گمراني
جان است.

امام صادق«ع» می‌فرمایند: «اياكم و
الغفله فانه من غفل فانما يغفل عن نفسه» : از غفلت بپرهيزيد، زيرا به زيان جان
شماست، پرهيز از غفلت براي پرهيز از زيان‌هاي جان آدمي است.

 

زمينه‌ساز غفلت

غفلت عوامل گوناگوني دارد:

1ـ خاطرات ناخوانده

ما هر گاه بخواهيم كاري را انجام دهيم،
در آغاز كار، بر آن تسلط نداریم و آن كار براي ما ملكه نيست، از اين رو در آغاز آن
را به دشواري انجام مي‌دهيم. وقتي آن كار در اثر تكرار ملكه ما شد، آن را آسان
انجام مي‌دهيم، چنان كه انبياء الهي به عنوان شكور معرفي شدند، زيرا شكر خدا بوفور
از آنان صادر مي‌شد. اگر كسي كارهاي ناپسند را تكرار كند، آن كار براي او ملكه مي‌شود.

انساني كه دائماً به فكر مسائل لذت‌بخش
مادي است تا هنگامي كه مشغول كار است،‌ نه تنها بدن كه فكر او نيز مشغول كار است.
آنجا ظاهر و باطن، هماهنگ است، يعني وقتي سرگرم لذت است قلبش متوجه جاي ديگر نيست،
بلكه قلب و قالب او هر دو متوجه كار لذيذ است. كسي كه به مال دل بسته است، بدن و
دلش متوجه مال و لذت بردن از آن است و هنگام نماز بدنش به ركوع و سجود مي‌پردازد،
ولي روحش متوجه مال است.

بنابراین ممكن است انسان‌ها پاي سخنان
پيامبر بنشينند و به ظاهر مستمع سخنان آن حضرت باشند، اما بر اثر خاطرات نهفته در
درونشان، گويا سخنان پيامبر را نمي‌شنوند و لذا از خواب بيدار نمي‌شوند و به ديگر
سخن، انسان غافل در خواب است. از اين رو، علي«ع» فرمود: «نعوذ بالله من شبهات
العقل»(10) ما از خواب و تعطيلي عقل به خدا پناه مي‌بريم. عقل بشر آنجا
كه نمي‌فهمد معطل و آنجا كه مي‌فهمد و كاري نمي‌كند خاموش است.

 

2ـ‌ معصيت و نافرماني خدا

يكي از عوامل غفلت، معصيت و نافرماني
خداست.: «الناس نيام اذا ماتوا انتهوا(11) : انسان‌ها در خوابند،‌ وقتي
كه بميرند بيدار مي‌شوند». انساني كه در دنياست و معارف الهي را نمي‌يابد در خواب
است. وقتي انسان مرد تازه بيدار مي‌شود، زيرا مرگ سرآغاز بيداري است. آنچه كه باعث
تحكيم اين غفلت مي‌شود زندگي همراه با معصيت و نافرماني خداست.

با توجه به عامل غفلت ناشي از خاطرات غلط
و معصيت كه انسان را از درون مشغول مي‌سازد، گوش او شنواي حق نيست، لذا از حقايق و
معارف الهي بهره‌اي نمي‌برد. از اين رو قرآن می‌فرماید: مانند كساني نباشيد كه مي‌گويند
شنيده‌ايم، اما در واقع شنوا نيستند.

 

نتيجه‌گيري

اگر انسان براي ملاقات به خدا آفريده شده
است، بايد بداند در صورتي مي‌تواند در حالت نشاط و شادابي با خدا ملاقات كند كه از
او و از پيامبرش كه اطاعت از او اطاعت از خداست – چه آنجا كه پيام خدا را به او
ابلاغ كند، چه آنجا كه به عنوان امام و ولي و حاكم در امور دنيايي حرام و امر
سياسي و اجتماعي فرمان صادر مي‌كند – پيروي كند.

اما اگر به جاي اطاعت از خدا و پيامبر
راه معصيت را در پيش گيرد و بر اثر تكرار خاطرات و اشتغال به لذات، از خدا غافل
شود و شنونده معارف الهي از زبان پيامبر نباشد، در حالي با خدا ملاقات مي‌كند كه
گرفتار شرمندگي و درهم كشيدگي است. از اين رو انسان اگر در دنيا گرفتار معصيت يا
تعلقات گرديد، بايد با تلاش و كوشش، معاصي را ترك و از گذشته ترجمه كند و با توجه به خدا
و ياد او آن تعلقات را از خدا دور و خود را آزاد سازد.

 

پي‌نوشت‌ها


انشقاق، 6.


قيامت، 25ـ22.


انفال، 21ـ20.


سوره نساء، 59.


نساء، 64.


نساء، 80.

7ـ‌
نجم، 4ـ3.


فاطر، 22.


شرح غرر الحكم، ج 1، ص 369.

10ـ
نهج‌البلاغه،‌ خطبه 224، بند 12.

11ـ
بحار، ج 4، ص 43.

سوتیترها:

 

1.

سخن مردم نبايد از فرمان وجود مبارك پيامبر
خواه به عنوان رسول و مبلغ احكام و يا به عنوان امام و رهبر مسلمانان، سرپيچي كنند،
زيرا پيامبر هرگز از روي هوا سخن نمي‌گويد و گفتارش جز وحي نازل بر او نيست. «ما ينطق
عن الهوي ان هو الا وحي يوحي»؛(7) او به رأي خويش چيزي براي شما نمي‌خواند، آن نيست
مگر وحي‌اي كه از جانب خدا به او مي‌رسد.

 

2.

اگر انسان براي ملاقات به خدا آفريده شده
است، بايد بداند در صورتي مي‌تواند در حالت نشاط و شادابي با خدا ملاقات كند كه از
او و از پيامبرش كه اطاعت از او اطاعت از خداست – چه آنجا كه پيام خدا را به او ابلاغ
كند، چه آنجا كه به عنوان امام و ولي و حاكم در امور دنيايي حرام و امر سياسي و اجتماعي
فرمان صادر مي‌كند – پيروي كند.

 

 

/

سرمقاله

                                           يوم‌الله
9 دي

به‌رغم
تلاش بی‌وقفه جهان استكبار و ايادي آنها برای جلوگیری ازسقوط شاه ، انقلاب اسلامی
به پيروزي رسيد. دشمنان انقلاب با عزمي راسخ‌تر جنگ تحميلي، ترورها، تحريم‌ها و…
را برای نابودی نظام اسلامی به راه انداختند، اما ناكام شدند. آخرين اميدشان رحلت
امام بود همراه باتشدید توطئه‌هایي كه هر یک مي‌توانست یک نظام را از پا درآورد،
اما نظام اسلامي استوار باقی ماند و به‌رغم همه اين توطئه‌ها، روند ثبات و پيشرفت‌هاي
شگفت‌انگيز جمهوري اسلامي و قدرت روزافزون و تأثيرگذارآن در منطقه، پيروزي حزب‌الله
در جنگ 33 روزه و پيروزي مقاومت در جنگ 22 روزه كه به اعتراف دشمنان به حساب
پيروزي جمهوري اسلامي ثبت شد و اُفول هيبت ابرقدرت‌ها، به‌خصوص امريكا و رسوايي و
شكست آنان در عراق، افغانستان و… دشمنان را بيش از پيش بر سر دو راهي مرگ و زندگي
و آينده‌اي تاريك قرار داد.

 اين روند دشمنان را بر آن داشت تا در يك برنامه‌ريزي
چند ساله و بهره‌گيري از همه تجربيات چند دهه گذشته و استفاده از تمام ظرفيت‌ها و
امكانات ، ضربه نهايي را به جمهوري اسلامي بزنند و بدين‌سان در فرصت انتخابات 88 عميق‌ترين،
گسترده‌ترين و پيچيده‌ترين عمليات را براي براندازي نظام جمهوري اسلامي طراحی
و  اجرا کردند.

ويژگي
شیطانی اين عمليات، بهره‌گيري دقيق و حساب‌شده از نام و خط امام بود، ويژگي
فريبكارانه‌اي كه موجب شد بخشي از جامعه را كه اكثر آنها از علاقمندان به امام
بودند، با خود همراه كنند، اما چندي نگذشت كه اين نقطه قوت ‌براندازان به بزرگ‌ترين
نقطه ضعف آنان تبديل شد، زيرا آن گاه كه عموم رهروان امام و حتي آنها كه اندك
علاقه‌اي به نظام و امنيت جامعه داشتند، مشاهده كردند از امريكا، انگليس و
صهيونيست‌ها و… گرفته تا گروهك‌هاي ضد امام، ضد انقلاب و ضد اسلام و ضد دين در
سراسر دنيا با اشخاص و جريان‌های مدعي انحصاري خط امام، همصدا و همنوا شده‌اند، به
کنه اين فريب بزرگ پي بردند و دريافتند كه به قول يكي از مهره‌هاي فتنه، ادعاي تقلب
رمز آشوب بود و چنين بود كه جمعيت روزهاي اول بعد از انتخابات ـ كه عمده آنها بر اساس
وظيفه و اين كه كانديداهايشان با ادعاي پيروي از خط امام و التزام به ولايت فقيه
به صحنه آمده بودند ـ از شجره خبيثه فريب و جريان فتنه جدا شدند و تدريجاً جمعيت
چند صد هزار نفري روزهاي اول به چند هزار نفر كاهش يافت و آنها هم کسانی بودند كه
با پشتيباني آشكار امريكا، انگليس، اسرائيل و… و با سوءاستفاده از سعة صدر نظام
به آشوب و جنايت‌های بی‌شماری دست زدند و با سر دادن شعار به نفع امريكا و
اسرائيل، روزه‌خواري آشكار در ماه رمضان و آشوب عاشورا و… ماهيت خود را آشكار
ساختند، در حالي كه اكثريت قاطع اين عناصرگروهکی اصلاً در انتخابات شركت نكرده
بودند و همچنان زير چتر حمايت از كانديداهاي شكست‌خورده به آشوبگري خود ادامه
دادند.

از امريكا،
انگليس، صهيونيست‌ها، بهايي‌ها، منافقين، سلطنت‌طلب‌ها و ديگر دشمنان كينه‌توز اصل
اسلام انتظاري جز دشمني نبوده است و نيست، اما تلخ‌ترين و تأسف‌بارترين بخش اين
سناريو كه بيشترين نقش را در زمينه‌سازي اين فتنه بزرگ ايفا كرد، چتري بود كه
كانديداهاي شكست‌خورده تا آخرروی سرجریان برانداز باز نگه داشتند، رویداد تلخي كه
در عين حال از درون آن، لطف بزرگ خداوند به انقلاب بار دیگر پديدار شد تا براي
هميشه شرّ مدعياني كه پرچمداري و همسويي با كليت كفر و استكبار و نفاق را بر اسلام
و انقلاب و نظام و ولايت ترجيح دادند، از سر انقلاب کنده شود.

ملت
بزرگ ايران همان گونه كه در آغازین سال‌های انقلاب،  مدعيان فدايي و مجاهد خلق را رسوا كرد، در سال
88 نيز فتنه و فريب بزرگ جبهه متحد ضد اسلام و ضد انقلاب و ضد امام را با بصيرتی
مثال‌زدني خنثي ساخت و در يوم الله 9 دي، مُهر بطلان ورسوایی را بر پيشاني مدعيان
دروغين خط امام زد. اين ملت دريافته است كه امتحان الهي و فتنه‌گري دشمنان همچنان
ادامه خواهد داشت و در آزمون فردا، حتی اگر كساني با ادعاي پيوند با امام زمان«عج»
به فتنه و فريب دست بزنند، باز هم با حركت در مسير اسلام ناب و پيروي از ولي فقيه
نخواهد گذاشت به نظام اسلامي آسيبي برسد و آن مدعیان را نيز رسوا خواهد كرد. ان‌شاءالله

مديرمسئول

 

 

/

سخنان معصومين

 

 تو، اول بگو: با
كيان زيستي؟                     پس آنگه، بگويم كه: تو، كيستي!

 

پیامبراکرم
(صلی‌الله علیه و آله و سلم):

اختبروا
النّاس بأخدانهم فإنّ الرّجل یخادن من یعجبه؛(نهج‌الفصاحه)

مردم
را از معاشران‌شان بشناسید، زیرا کند هم‌جنس با هم‌جنس پرواز.

 

 

امام
علی(علیه السلام):

اِحذَر
مُجالَسَه قَرینِ السُّوءِ فَإنَّهُ یُهلِکُ مُقارِنَهُ وَ یُردی مُصاحِبَهُ؛ (غررالحکم
و دررالکلم، حدیث 2599)

از
همنشینى با دوست بد، دوري کن که همدمش را تباه و همراهش را خوار مي‌کند.

 

 

پيامبر اكرم (صلی‌الله علیه وآله):

اَلْمَرْءُ عَلی دینِ خَلیلِهِ،
فَلْیَنْظُر أحَدُکُمْ مَنْ یُخالِطُ؛ (بحارالأنوار، ج ۷۱، ص ۱۹۲، ح ۱۲)

انسان بر روش و اخلاق دوستش پرورش
می‌یابد و شناخته می‌شود، پس متوجه باشید با چه کسی دوست و همنشین می‌باشید.

 

 

پیامبراکرم(صلّی‌الله
علیه و آله و سلم):

ألمَرءُ
عَلَی دین خَلیلِهِ؛ (نهج‌الفصاحه)

مرد
بر روش دوست خویشتن است.

 

 

پیامبراکرم(صلّی‌الله
علیه و آله و سلم):

اِيّاكَ
وَ قَرينَ الْسُّوءِ فَاِنَّكَ بِهِ تُعْرَفُ؛ (نهج الفصاحه)

از یار
بد بپرهیز که تو را بدو شناسند.

 

 

پیامبراکرم(صلّی‌الله
علیه و آله و سلم) :

إنّ
المتحابّین فی اللَّه فی ظلّ العرش؛ (نهج‌الفصاحه)

آنها
که در راه خدا دوستى می‌کنند، در سایه عرش جاى دارند.

 

 

امام باقر (عليه
السلام):

 إذا أرَدْتَ أنْ تَعْلَمَ أنَّ فيكَ خَيْراً، فَانْظُرْ إلي قَلْبِكَ فَإنْ كانَ يُحِبُّ أهْلَ
طاعَهِ اللّهِ وَ يُبْغِضُ أهْلَ مَعْصِيَتِهِ
فَفيكَ خَيْرٌ؛ وَاللّهُ يُحِبُّك، وَ إذا كانَ يُبْغِضُ
أهْلَ طاعَه اللّهِ وَ يُحِبّ أهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَلَيْسَ فيكَ خَيْرٌ وَ اللّهُ
يُبْغِضُكَ، وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ أحَبّ. (وسايل الشّيعه، ج 16، ص 183، ح 1)

اگر خواستي
بداني كه در وجودت خير و خوشبختي هست يا نه،
به درون خود دقّت كن، اگر اهل عبادت و طاعت را دوست داري و
از اهل معصيت و گناه ناخوشايندي، پس در وجودت خير و سعادت وجود دارد؛ و خداوند تو را دوست مي‌دارد. ولي چنانچه از اهل طاعت و
عبادت ناخوشايند باشي و به اهل معصيت عشق و
علاقه ورزيدي، پس خير و خوبي در تو نباشد و خداوند تو را دشمن دارد و هر انساني با هر كسي كه به او عشق و علاقه دارد، با
همان محشور مي‌گردد.

 

 

امام صادق (علیه‏السلام):

قَالَ رَسُولُ
اللَّهِ لِاَصْحَابِهِ اَیُّ عُرَی الْإِیمَانِ اَوْثَقُ فَقَالُوا اللَّهُ وَ
رَسُولُهُ اَعْلَمُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الصَّلَاه وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الزَّکَاه
… فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لِکُلِّ مَا قُلْتُمْ
فَضْلٌ وَ لَیْسَ بِهِ وَ لَکِنْ اَوْثَقُ عُرَی الْإِیمَانِ الْحُبُّ فِی اللَّهِ
وَ الْبُغْضُ فِی اللَّهِ وَ تَوَالِی اَوْلِیَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّی مِنْ
اَعْدَاءِ اللّهِ. (بحارالانوار ج66 ص242 – کافی ج2 ص125-
وسائل ج16 ص177 شماره 21284)

 پیامبر صلی‌الله علیه و آله به یارانش فرمود: کدامیک از دستگیره‌های ایمان محکم‌تر و
مطمئن‌تر است؟ یاران عرض کردند خدا و رسولش آگاه‌تر است، و بعضی گفتند نماز، و
بعضی گفتند زکات و بعضی روزه، و بعضی حج و عمره، و بعضی جهاد! رسول خدا صلی الله
علیه و آله فرمود: همه آنچه را گفتید دارای فضیلت است، ولی پاسخ سؤال من نیست؛
محکم‌ترین و مطمئن‌ترین دستگیره‌های ایمان، دوستی برای خدا و دشمنی برای خداست، و
دوست داشتن اولیاء الله و تبری از دشمنان خدا.» (اصول کافی، جلد 2، صفحه 125، حدیث
6).

 

امام
باقر (علیه‌السلام) :

رسول
خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وُدُّ المُؤمِنِ لِلمُؤمِنِ فِي اللّه ِ مِن
أعظَمِ شُعَبِ الإِيمانِ ألا و مَن أحَبَّ فِي اللّهِ و أبغَضَ فِي اللّه و أعطى
فِي اللّه ِو مَنَعَ فِي اللّهِ فَهُوَ مِن أصفِياءِ اللّهِ. (بحار، جلد66، صفحه
240، حدیث 14).

محبت
مؤمن نسبت به مؤمن به خاطر خدا از بزرگ‌ترین شاخه‌های ایمان است. آگاه باشید کسی
که به خاطر خدا دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، به خاطر خدا ببخشد و به خاطر
خدا خودداری از بخشش کند، او از برگزیدگان خداست!

 

 

امام
باقر (علیه السلام) :

بُنِيَ
الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ
الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايَةِ قَالَ زُرَارَةُ فَقُلْتُ وَ أَيُّ شَيْ‏ءٍ
مِنْ ذَلِكَ أَفْضَلُ فَقَالَ الْوَلَايَةُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ
الْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ  (اصول
کافی، جلد 2، صفحه 18)

اسلام
بر پنج پایه بنا شده؛ بر نماز و زکات و حج و روزه و ولایت (رهبری معصومین)، زراره
می‌گوید عرض کردم: کدامیک از اینها افضل است؟ فرمود: ولایت افضل است، زیرا کلید
همه آنها است، و والی و رهبر الهی راهنما به سوی چهار اصل دیگر است.

 

 

امام
علی بن الحسین (علیه السلام):

إِذا
جَمَعَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ الأَوَّلِينَ وَ الآخَرِينَ، قامَ مُناد فَنادى
يُسْمِعُ النّاسَ، فَيَقُولُ: أَينَ المُتَحابُّونَ في اللهِ، قالَ: فَيَقُومُ
عُنُقٌ مِنْ النّاسِ، فَيُقالُ لَهُم إِذْهَبُوا إِلَى الجَنَّةِ بِغَيرِ حِساب،
قَالَ: فَتَلَقَّاهُم المَلائِكَةُ فَيَقُولُونَ إِلى أَينَ؟ فَيَقُولُونَ إِلى
الجَنَّةِ بِغَيرِ حِساب!، قَالَ: فَيَقُولُونَ فَأَيُّ ضَرْب أَنْتُم مِنْ
النّاسِ؟، فَيَقُولُونَ نَحْنُ المُتَحابُونَ فِي اللهِ، قَالَ: فَيَقُولُونَ وَ
أَيُّ شَيء كـانَتْ أَعمالُكُم؟، قَالُوا كُنّا نُحِبُّ في اللهِ وَ نُبْغِضُ فِي
اللهِ، قَالَ فَيَقُولُونَ، نِعْمَ أَجرُ العامِلِينَ! (اصول کافی، جلد 2، صفحه
126).

هنگامی
که خداوند متعال اقوام اولین و آخرین را (در قیامت) جمع کند، ندا دهنده‌ای ندا می‌دهد،
به گونه‌ای که به گوش همه مردم برسد، می‌گوید کجا هستند آنهایی که به خاطر خدا
همدیگر را دوست داشتند، فرمود در این هنگام گروهی از مردم برمی‌خیزند و به آنها
گفته می‌شود، بدون حساب به سوی بهشت بروید! فرمود: در این موقع فرشتگان الهی از
آنها استقبال می‌کنند، می‌گویند به کجا می‌روید؟ می‌گویند: به بهشت بدون حساب! می‌گویند
شما از کدام گروه مردم هستید؟ می‌گویند ما کسانی هستیم که به خاطر خدا یکدیگر را
دوست می‌داشتیم، می‌گویند، اعمال شما چه بود؟ می‌گویند ما به خاطر خدا گروهی را
دوست می‌داشتیم و به خاطر خدا گروهی را دشمن می‌داشتیم، فرشتگان می‌گویند: چه خوب
است پاداش عمل‌کنندگان!

 

 

 امام صادق(عليه السلام):

کُلُّ مَن لَم يُحِبُّ في الدّينِ وَ لَم يَبغِض في الدّينِ فَلا
دينَ لَهُ (بحارالانوار، ج 69، ص 250).

هر كسي كه دوستي و دشمني‌اش در راه دين نباشد، او را ديني نيست.

 

 

از دعاي محبّين امام سجاد(عليه السلام):

یَا غَایَهَ آمَالِ الْمُحِبِّینَ‏ أَسْأَلُكَ حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ
یُحِبُّكَ وَ حُبَّ كُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنِی إِلَى قُرْبِكَ

اي منتهاي مقصود محبان! از تو درخواست مي‌كنم دوستي‌ات را، و دوستي
دوستدارانت را، و دوستي هر عملي كه مرا به مقام قرب تو رساند.

 

 

/

فهرست

سخنان معصومین

سرمقاله / یوم الله 9 دی

کمال انسان / حضرت آیت الله جوادی آملی

راه تکامل / حضرت آیت الله مصباح یزدی

حب به دنیا / حضرت آیت الله مجتبی تهرانی

طلایه دار مکتب عشق / حضرت آیت الله حسین زاده
آملی

سقوط ، پیامد جدایی از اهل بیت ( ع) / آیت الله
سید احمد خاتمی

جستارهائی در یک همگامی طولانی با انقلاب و نظام
اسلامی/ گفت و گوی اختصاصی با آیت الله شیخ غلامرضا رضوانی خمینی

مهدویت و مسئله تکامل معرفت / حجت الاسلام
والمسلمین غرویان

کربلای مکرر، رمز پیروزی 2 / غلامرضا گلی زواره

سبک مهمانی قرآنی / حجت الاسلام دکتر اصغر هادوی

مشترکات قرآن وامام حسین علیه السلام / حجت
الاسلام سیدجواد هاشمی

سینمای لجام گسیخته و هنر مبتذل / حجت الاسلام
والمسلمین محمدتقی رهبر

نگاهی به سینمای ایران / دکتر عبدالحمید انصاری

قم شهر دانش، فضیلت و مقاومت / عبدالله اصفهانی

منظومه اهل دل

از سیاست تا دیانت/ محمدصالح

حماسه هشت روزه غزه، ریشه ها و پیامدها / حسین
رویوران

پاسخ به شبهات تاریخی اشغال فلسطین / مجید
صفاتاج

پشت پرده نبرد دوم غزه / دکتر محمد صادق کوشکی

عربستان سعودی در آستانه تحول / غلامعلی سلیمانی

بی پرده با تاریخ(دی ماه 1357) / سید روح الله
امین آبادی

/

گفته‌ها و نوشته‌ها

حاضر
جوابى مدرس

آورده‌اند
كه، آيت‌الله شهيد مدرس در حاضر جوابي بى‌نظير بود؛ از جمله نوشته‌اند: در يكى دو
مورد كه مدرس نسبت به فرمانفرما انتقاد كرده و ايراد گرفته بود، به مدرس پيغام
داد. خواهش مي‌كنم كه حضرت آيت‌الله اينقدر پا روى دم من نگذارند. مدرس جواب مي‌دهد:
به فرمانفرما بگوييد، حدود دم حضرت والا بايد معلوم شود، زيرا من هر كجا پا مي‌گذارم
دم حضرت والاست. (گلشن لطايف، ص 311)

 

در منظر خدا چگونه‌اي؟

امام
باقر عليه السلام فرموده‌اند: اگر خواستي بداني كه در تو خيري هست يا نه به دلت
بنگر؛
اگر
اهل طاعت خدا را دوست داشت و از اهل معصيت بدش مي‌آمد، در تو خيري هست و خداوند تو
را دوست مي‌دارد، اما اگر دلت از اهل خدا بدش مي‌آيد و اهل معصيت را دوست مي‌دارد
در تو هيچ خيري نيست و خداوند تو را دوست ندارد و هر انساني با كسي است كه او را
دوست دارد. (اصول كافي، ج3، ص192)

 

شيطان و
عابد

در بنى‌اسرائيل
عابدى بود به او گفتند: در فلان مكان درختى است كه قومى آن را مي‌پرستند. خشمناك
شد و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع كند. ابليس به صورت پيرمردى در راه وى آمد
و گفت: كجا مي‌روى؟

عابد
گفت: مي‌روم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع كنم تا مردم خداى را نه درخت را
بپرستند
ابليس
گفت: دست بدار تا سخنى باز گويم. گفت: بگو، گفت: خداى را رسولانى است اگر قطع اين
درخت لازم بود خداى آنان را مي‌فرستاد. عابد گفت: ناچار بايد اين كار انجام دهم.

ابليس
گفت: نگذارم و با وى گلاويز شد، عابد وى را بر زمين زد. ابليس ‍ گفت: مرا رها كن
تا سخن ديگرى برايت گويم و آن اين است كه تو مردى مستمند هستى اگر ترا مالى باشد
كه بكارگيرى و بر عابدان انفاق كنى بهتر از قطع آن درخت است. دست از اين درخت
بردار تا هر روز دو دينار در زير بالش تو گذارم.

عابد
گفت: راست مي‌گويى، يك دينار صدقه مي‌دهم و يك دينار بكار برم بهتر از اين است كه
قطع درخت كنم؛ مرا به اين كار امر نكرده‌اند و من پيامبر صلي‌الله عليه و آله
نيستم كه غم بيهوده خورم؛ و دست از شيطان برداشت.

دو روز
در زير بستر خود دو دينار ديد و خرج مي‌نمود، ولى روز سوم چيزى نديد و ناراحت شد و
تبر برگرفت كه قطع درخت كند.

شيطان
در راهش آمد و گفت: به كجا مي‌روى؟ گفت: مي‌روم قطع درخت كنم، گفت: هرگز نتوانى و
با عابد گلاويز شد و عابد را روى زمين انداخت و گفت: بازگرد وگرنه سرت را از تن
جدا كنم.

گفت: مرا
رها كن تا بروم؛ لكن بگو چرا آن دفعه من نيرومندتر بودم؟

ابليس
گفت: تو براى خدا و با اخلاص قصد قطع درخت را داشتى لذا خدا مرا مسخر تو كرد و اين‌بار
براى خود و دينار خشمگين شدى، و من بر تو مسلط شدم. (نمونه معارف 1/54 – احياء
العلوم 4/380 – رياض الحكايات ص 140)

 

دستور
اصلاح
 

(ابوحنيفه)
مدير حجاج و دامادش در زمان امام صادق عليه‌السلام بر سر ارث دعوا داشتند گويد:
مفضل بن عمر كوفى (از اصحاب خاص امام) از كنار ما مي‌گذشت، نزاع ما را بديد و
ايستاد و بعد فرمود: با من تا درب منزلم بياييد؛ ما هم تا درب منزل او رفتيم او
وارد خانه‌اش شد و كيسه پولى به مقدار چهارصد درهم آورد به ما داد و بين ما را
اصلاح داد، و بعد گفت: اين مال از من نيست از امام صادق عليه‌السلام است، امام
فرمود: هرگاه ميان دو نفر از شيعيان ما بر سر پول نزاع شد، به آنها بده تا بينشان
اصلاح شود. (منتهي‌الامال 2/249)

 

كفش

هرگز از
دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده و مگر وقتی که پایم برهنه
مانده بود و استطاعت خريد پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را
دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی‌کفشی صبر کردم. (گلستان
سعدي)

 

کعبۀ ظاهر و باطن

خواجه
عبدالله انصاری گوید: بدانکه خدای تعالی در ظاهر، کعبه‌ای بنا کرده که از سنگ و گل
است و در باطن کعبه‌ای ساخته که از جان و دل است.

آن کعبه،
ساختهی ابراهیم خلیل است، و این کعبه، بنا کردهی رب جلیل
است.

آن کعبه،
منظور نظر مؤمنان است، و این کعبه، نظرگاه خداوند رحمان است.

آن کعبهی حجاز
است و این کعبهی راز است.

آن کعبه انصاف خلایق
است و این کعبه عطای حضرت خالق است.

آنجا چاه
زمزم است و اینجا آه دمادم.

آنجا مروه
و عرفات است و اینجا محل نور ذات.

حضرت محمد
(صلی‌الله علیه و آله) آن کعبه را از بتان پاک کرد، تو این کعبه را از اصنام هوی و
هوس پاک گردان. (مقالات خواجه عبدالله انصاری، باب چهارم)

 

نقش
نماز

جوانى
از انصار با رسول خدا صلي‌الله عليه و آله و سلم نماز مي‌خواند و مرتكب گناه هم مي‌شد.
اين موضوع براى پيامبر صلي‌الله عليه و آله و سلم بيان شد. پيامبر صلي‌الله عليه و
آله و سلم فرمود: نمازش ‍ روزى او را از گناه بازخواهد داشت،
سپس طولى نكشيد كه توبه كرد. (بحارالانوار، ج 82، ص 198)

 

توكل

شخصي
پيش شيخي رفت، جامه او پاره ديد. گفت:‌ بسيار كسان باشند كه اگر اشارت كني در حق
تو نظر كنند. شيخ گفت: من شرم دارم كه دنيا خواهم از كسي كه در دست او به عاريت است.
(كشكول شيخ بهايي)

 

سه
وظيفه عمومى

امام
باقر (عليه‌السلام) فرمود: سه چيز است كه خداوند به احدى اجازه تخلف از آنها را
نداده است: اول اداء امانت چه صاحب امانت نيكوكار باشد، چه گناهكار. دوم وفاى به
عهد، خواه با نيكوكار باشد خواه با بدكار. سوم احترام و نيكى به پدر و مادر خواه
خوب باشند و خواه بد. (اصول كافى، ج 2، ص 162)

 

رفتار خنثي

به
حكيمي گفتند: چه كسي از عداوت مردم سالم مي‌ماند؟ جواب داد: آن كسي كه هيچ خير و
شري از او ظاهر نشود. به جهت آنكه اگر خير از او ظاهر شود اشرار با او دشمني كنند
و اگر شر از او ظاهر شد اخيار با او دشمني كنند. (كشكول شيخ بهايي )

 

نقش
تفكر

فكر در
عاقبت گناه، عامل توبه و مصونيت است.

فكر در
فناى دنيا، عامل زهد و بي‌رغبتى به دنيا است.

فكر در
مرگ، عامل كنترل هوس‌هاى نفسانى است.

فكر در
احوال بزرگان، عامل مقايسه و رشد است.

فكر در
ضعف‌ها، عامل توكل است.

فكر در
عذاب‌هاي الهى، عامل خوف از خداست.

فكر در
تاريخ، عامل عبرت است.

فكر در
مصنوعات و آفريده‌ها، عامل ايمان به خداست.

فكر در
سختى‌هاي ديگران، عامل استقامت است.

فكر در
نيكى‌ها و مهربانى‌هاي پدر و مادر، عامل احسان به آنها است. (گناه‌شناسى، استاد
قرائتى، ص 254)

 

وصیت مولا

امام
باقر علیه‌السلام فرمود:

امیرمؤمنان
علی علیه‌السلام در واپسین لحظات زندگی، همه پسرانش را کنار بستر خویش فراخواند…
حضرت به همه آن‌ها سفارشاتی را بیان نمود و در آخر گفتارش فرمود: «یا بنیَّ!
عاشروا النّاس عشرة إن غبتم حنّوا إلیکم و إن فقدتم بکوا علیکم»…

ای
فرزندان من! با مردم چنان رفتار کنید که اگر غایب شدید، با اشتیاق دنبال شما باشند
و اگر مردید بر شما بگریند… . (امالی شیخ طوسی: 595 ح 6 مجلس 26)

 

تفاوت‌های فلسفه و عرفان

«فلسفه»
حرف می‌آورد و «عرفان» سکوت.

آن عقل
را بال و پر می‌دهد و این عقل را بال و پر می‌کند.

آن نور
است و این نار.

آن درسی
بود و این در سینه.

از آن
دلشاد شوی و از این دلدار.

از آن
خدا جو شوی و از این خدا خو.

آن به
خدا کشاند و این به خدا رساند.

آن راه
است و این مقصد.

آن شجر
است و این ثمر.

آن فخر
است و این فقر.

آن کجا
و این کجا!

(هزار و
یک نکته، علامه حسن‌زاده آملی)

 

صاحبان مقامات بزرگ

فقط شب
زنده‌داران و عبادت‌کنندگان در شب هستند که به مقامات بزرگ نائل می‌شوند. (عارف
نامی، ملاحسینقلی همدانی)

 

دلقك و
امام سجاد (عليه‌السلام)

در زمان
امام سجاد (عليه‌السلام) مرد ياوه‌گويى بود، كه مردم را با حركات خنده‌آور مي‌خنداند
و همه او را به عنوان يك دلقك مي‌شناختند. روزى از كنار امام سجاد (عليه‌السلام)
رد شد و گفت: اين مرد مرا خسته كرد، هر كارى مي‌كنم نمي‌خندد. او براى اينكه
بتواند ايشان را بخنداند، عباى آن حضرت را از دوشش برداشت و فرار كرد، حضرت
اعتنايى به او نكرد ديگران او را دنبال كرده و عبا را از او گرفتند و به حضور امام
آوردند.

امام
فرمود: اين چه كسى بود، گفتند: اين شخص، مرد دلقكى است كه مردم مدينه را با كارهاى
خود مي‌خنداند.

امام
سجاد (عليه‌السلام) فرمود: به او بگوييد «ان لله يوماً يخسر فيه المبطلون» براى
خدا روزى وجود دارد كه در آن روز، باطل‌گويان در خسران و زيان مي‌باشند. (نورالثقلين،
ج 4، ص 537)

 

دوست

على
(عليه‌السلام) فرمودند: دوست راستين كسى است كه نسبت به عيب‌هايت نصيحت و خيرخواهى
كند و پشت سرت آبرويت را حفظ كند و تو را بر خويش مقدم بدارد و ايثار كند. (ميزان‌الحكمه،
ج 5، ص 311)

 

بخيل

بخيلى
پسرش را صدا زد و گفت: پسرم برو در خانه همسايه، قندشكن‌شان را براى يك ساعت امانت
بگير.

پسر رفت
و پس از لحظه‌اى بازگشت و گفت: ندادند بابا.

مرد گفت:
مي‌خواستى خواهش كني.

خواهش
كردم، ندادند.

مى
خواستى التماس كني.

التماس
كردم، ندادند.

مي‌خواستى
گريه زارى كني.

گريه
كردم، ندادند.

مي‌خواستى
فرياد بزني.

فرياد
زدم، ندادند.

عجب
مردمان بخيلى هستند، برو قندشكن خودمان را از توى انبار بياور!

 

برو به
جهنم

در زمان
آغا محمدخان قاجار، شخصى از حاكم شهر خود كه با صدراعظم نسبت داشت، نزد صدراعظم
شكايت برد، صدراعظم دانست حق با شاكى است. گفت: اشكالى ندارد، مي‌توانى به اصفهان
بروى، مرد گفت: اصفهان در اختيار پسر برادر شماست. گفت: پس به شيراز برو. او گفت: شيراز
هم در اختيار خواهرزاده شماست. گفت: پس به تبريز برو. گفت: آنجا هم در دست نوه
شماست. صدر اعظم بلند شد و با عصبانيت فرياد زد: چه مي‌دانم برو به جهنم. مرد با
خونسردى گفت: متأسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد.

 

سؤال‌هايى
از حضرت على (عليه‌السلام)

شخصى به
خدمت امام على (عليه‌السلام) رسيد و عرض كرد: آمده‌ام از چهار چيز سؤال كنم؛ و
سؤال‌هايش را اينگونه شروع كرد:

1ـ مشكل
چيست و مشكل‌تر كدام است؟

2ـ نزديك
چيست و نزديك‌تر كدام است؟

3ـ عجيب
چيست و عجيب‌تر كدام است؟

4ـ واجب
چيست و واجب‌تر كدام است؟

و حضرت
به اين ترتيب سؤال‌ها را جواب فرمودند:

1ـ واجب
توبه است و واجب‌تر ترك گناه است.

2ـ نزديك
آينده است و نزديك‌تر، مرگ است.

3ـ و
عجيب دنيا و عجيب‌تر، غفلت ما در دنيا است.

4ـ مشكل
معصيت است و مشكل‌تر، از دست دادن ثواب است. (بحارالانوار، ج 78، ص 31)

 

/

پاسخ به شبهات تاریخی اشغال فلسطين

مجيد صفاتاج

 

پرسش: پيمان سايكس ـ پيكو چيست و چه
تأثيري در اشغال فلسطين و سلطة صهيونيست‌ها بر اين سرزمين داشت؟

پاسخ: نقشة تدوين‌يافته استعمار پير،
انگليس دربارة فلسطين، با اين اهميت ويژه در تناسب بود. از این‌رو، به‌محض شروع
جنگ جهاني اول، اين كشور به‌همراه فرانسه و روسيه درصدد برآمدند تا پس از سرنگوني
امپراتوري عثماني، به اهداف ديرينة خود، از راه تصاحب سرزمين‌هاي تحت اختيار
عثماني كه چشم طمع به آن دوخته بودند، جامة عمل بپوشانند. آتش جنگ، صهيونيست‌ها را
برانگيخت تا با آلمان و انگليس پيماني را امضا كنند، چرا‌كه صدور چنين پيمان‌هايي،
از مصالح كشور آنها حمايت مي‌كرد. دليلشان، استفاده از نفوذ يهوديان به‌صورت عام و
در آمريكا به‌صورت خاص بود. بسياري از آنان، از يهوديان مهاجر روس بودند كه پيوسته
با روسيه، هم‌پيمان انگليس، دشمني مي‌كردند و منتظر بودند كه اعلامية انگليس، اين
گروه را با وجود اين دشمني، به همكاري با هم‌پيمانان برانگيزد.

با توجه به نقش چشمگير انگليس در فروپاشي
امپراتوري عثماني، انگيزة آن از اين كار دو جنبه داشت:

1. استيلا بر ايالت‌هاي مشرق عربي كه به
عثماني وابسته بود، تا آنها را براي اهداف استعماري خود به كار گيرد.

2. تسلط بر فلسطين تا به‌تدريج آن را به
دولت يهودي تبديل كند. در اين زمينه، انگليس دو هدف را دنبال مي‌كرد:

الف. دولت يهودي ابزاري باشد براي درهم‌شكستن
وحدت عرب‌ها و ايجاد حد‌ فاصل سياسي و نظامي ميان شرق و غرب عربي.

ب. دولت يهوديِ مانع نگهدارنده را در دل
منطقة عربي تشكيل دهد و در حمايت از پايگاه‌هاي انگليس، نقش لازم برعهده گيرد.

به همين منظور، مجموعه‌ای مذاكرات سرّي
بين اين كشور استعماري در لندن، پتروگراد (لنينگراد) و پاريس انجام گرفت.(1)

در اوايل 1916 م، موافقت‌نامة انگليس، فرانسه
و روسيه كه بعداً به نام دو طرف مذاكره، يعني «مارك سايكس» (‌‌‌M.Sykes) نمايندة انگلستان و «جورج پيكو» (G.Picot) نمايندة فرانسه مشهور شد، به امضا رسيد.

موافقت‌نامه، در شكل يادداشت‌هايي كه در
تاريخ‌هاي گوناگون و ظرف ماه‌هاي آوريل و مي 1916م، امضا و بين سه كشور رد‌و‌بدل
شد، انعقاد يافت. تزار روس، براساس بند مربوط به روسيه و استامبول، زمين‌هاي هم‌مرز
با تنگة بُسفر و چهار استان هم‌مرز با روسيه را در شرق آناتولي ضميمة دولت خود
كرد.

طي روزهاي 9 و 16 مي 1916م، دو يادداشت
در لندن بين ادوارد گري، وزيرخارجة انگليس و پل گتمبون، سفير فرانسه ردوبدل شد و
دو كشور، براساس اين يادداشت‌ها، در خصوص تقسيم هلال خصيب (سرزمين‌هاي عربي
خاورميانه) و غرب آناتولي به پنج منطقة زير به توافق رسيدند:(2)

1. منطقة آبي‌رنگ شامل لبنان از شهر صور
آغاز شده به‌سمت شمال در تركيه امتداد يافته و از سمت شرق به رودخانة دجله منتهي
شده و مرسين را از سمت غرب و سيواس را از سمت شمال پشت سر مي‌گذارد. اين منطقه تحت
حكومت فرانسه اداره مي‌شود.

2. منطقة سرخونگ شامل كويت، عسير، جنوب
عراق تا جلولا از سمت شمال و مشتمل بر بصره، بغداد، كربلا و نجف كه تحت حاكميت
مستقيم انگليس اداره مي‌شود.

3. منطقة «الف» شامل منطقه‌اي است كه از
شرق به راوندوز كردستان، از غرب به جبل لبنان، از شمال به ماردين و از جنوب به
طبريه محدود است. اين منطقه موصل، حلب و دمشق را در برگرفته و شامل يك دولت عربي
تحت نفوذ فرانسه است و اين دولت امتيازي براي فرانسه در امر تجارت، سرمايه‌گذاري و
امور مالي تأمل مي‌شود.

4. منطقة «ب» از شرق به سليمانيه كردستان
و از غرب به مرزهاي مصر و از جنوب به عقبه و ساحل شرقي خليج فارس محدود است و تحت
سلطة انگليس همانند نفوذ فرانسه بر منطقة «الف» اداره مي‌شود.

5. منطقة فلسطين به‌استثناي عكا و حيفا
كه به‌صورت دو بندر انگليسي در آمدند، تحت نفوذ يك حكومت بين‌المللي قرار گرفته و
روسيه و شريف حسين دربارة آن به مكاتبه و تبادل ‌نظر مي‌پردازند. فرانسه از بندر
حيفا به‌عنوان يك بندر آزاد و انگلستان از بندر اسكندريه به همين عنوان استفاده می‌کند.

موافقت‌نامة یاد‌شده به انگلستان اين حق
را داد كه خط آهني بين حيفا و بغداد احداث کند و از اين خط آهن به‌طور دائم برای
انتقال نيروهاي نظامي خود استفاده کند.(3)

سه كشور یاد‌شده، بر آن شدند كه اين
توافق‌نامه را در پردة كتمان باقي گذارند، اما هنگامي كه بلشويك‌ها حكومت پتروگراد
را به‌رسميت گرفتند، تروتستكي بي‌درنگ مفاد آن را به‌مثابة نمونه‌اي از شيوه‌هاي
استعماري كه جنگ جهاني اول براساس آن شعله‌ور شده بود، منتشر كرد. جمال پاشا، والي
عثماني سوريه، براساس توصيه‌اي از جانب آلمان، نظر عرب‌ها را به موافقت‌نامه جلب
كرد و از آنها براي پيوستن دوباره به صفوف اسلامي و اجتناب از انگليسي‌هاي فريبكار
دعوت كرد.

افشاي راز توافق‌نامه، از بارزترين
رسوايي‌هاي سياسي و ديپلماسي فريب و نقض عهد در تاريخ بود؛ به‌ويژه اينكه اين راز
پس از گذشت سه ماه از اعطاي تعهدات «مك ماهون» (MC.Mahon)
به شريف در خصوص استقلال و حاكميت بلاد عربي، برملا شد. تلاش‌هاي مذبوحانه و گمراه‌كننده‌اي
كه دفتر عربي بريتانيا در قاهره براي سرپوش‌نهادن به رسوايي و ناديده‌انگاشتن
واقعيت امر انجام داد، خطاي انگليس را دوچندان كرد.

افزون بر عامل پيمان‌شكني و نقض حقوق ملت‌ها،
عيب‌هاي فراوان و ريشه‌داري در توافق‌نامه از نظر اوضاع جغرافيايي و شمار جمعيت
وجود داشت. توافق‌نامه، ماهيت سودجويانة خود را با قرار‌دادن مناطق متحد، تحت سلطة
مستقيم دولت‌هاي استعمارگر و اعطاي استقلال به مناطقي كه از تمدن كمتري برخوردار
بودند، نشان داد.

بعد از جنگ جهاني اول و به هنگام حل
نهايي مسائل مورد اختلاف هيچ‌كس به مفاد قرارداد سايكس ـ پيكو توجهي نكرد. فرانسه
و انگلستان با فاش‌شدن راز اين موافقت‌نامه خود را با بن‌بستي مواجه ديدند؛ اولي
به‌خاطر كناره‌گيري روسيه از قرارداد آن را ملغي تلقي کرد، ولي فرانسه به پايبندي
نسبت‌به آن اصرار ورزيد و خواهان تشكيل اجلاس‌هايي بين «لويد جورج» (LIoyd-George)
و «كلمانسو» (G.Clenenceau) شد. هدف فرانسه از تشكيل اين اجلاس‌ها
تضمين سلطه بر سوريه و لبنان بود.

با وجود مداخلة پرزيدنت ويلسون و اعزام
كميسيون كينگ ـ كرين براي انجام تحقيقي دربارة مسئلة درگيري بين دو طرفِ هم‌پيمان
شدت يافت و به‌تدريج به خصومت طايفه‌اي و تبليغاتي مبدل شد. در سپتامبر 1919 لويد
جورج پيشنهاداتي بر اين اساس ارائه کرد كه انگلستان حقوق فرانسه را در قيموميت بر
سوريه برپاية عرف و سنن قديمي نه براساس موافقت‌نامة سايكس ـ پيكو  و به شكل جزئي به رسميت بشناسد.

در اين پيشنهادات قيد شده بود كه نيروهاي
انگليسي از سوريه خارج شوند و جاي آنها را نيروهاي فرانسوي مستقر در غرب و نيروهاي
عربي مقيم شرق بگيرند و عقبه، عمان، دمشق، حمص، حماة و حلب تحت حاكميت ارتش عربي و
منطقه ساحلي در امتداد خط موافقت‌نامة سايكس ـ پيكو تحت حاكميت ارتش فرانسه قرار
گيرد و در اين ميان انگلستان حقي براي خود در احداث خط آهن و خط لوله‌هاي نفتي از
عراق تا درياي مديترانه قائل شد. هدف اصلي لويد جورج تأمين مخارج اشغال نظامي
منطقه‌اي بود كه انگلستان قصد حفاظت از آن را نداشت.

پيشنهاد مورد نظر در تاريخ 15/9/1919 به
شوراي عالي هم‌پيمانان در پاريس ارائه شد. كليمانسو به يك شرط كه آن هم به مرزهاي
نهايي منطقة قيموميت يا به عبارتي بهتر، حق حاكميت فرانسه بر بخش شرقي سوريه مربوط
مي‌شود كه عملاً بر آن تسلط يافت، با پيشنهاد یاد‌شده موافقت کرد و فيصل ضمن
مخالفت با اين پيشنهاد، تعهدات قبلي به‌ويژه بيانية انگلستان و فرانسه را مورد
اعتراض قرار داد و مجبور شد براي حل اختلافات با فرانسه وارد گفت‌وگو شود.(4)

 

 

پي‌نوشت‌ها:

1. صفاتاج، مجيد، ماجراي فلسطين و اسرائيل(1380)، تهران:
دفتر نشر فرهنگ اسلامي، صص83-82.

2. الموسوعة الفلسطينية (1984 م)، سايكس ـ پيكو، ج2، ص534.

3. صفاتاج، مجيد، فرهنگ جامع فلسطين (1387)، تهران: انتشارات سفير
اردهال، جلد سوم، ص87..

4. لموسوعة الفلسطينية، همان، ص88..

/

بي‌پرده با تاريخ(آذر 1357

محرم آمد و کمر
شاه شکست

سيدروح‌اله امين‌آبادي

آذرماه
سال 1357 با ماه محرم، ماه پیروزی خون بر شمشیر همزمان شد. در آغاز این ماه امام
خمینی(ره) با انتشار پیامی از ملت خواستند از دادن مالیات به دولت نظامی خودداری
کرده و نیز از هرچه به رژیم طاغوت کمک می‌کند سرپیچی کنند.

همچنین رهبر
انقلاب در روز 11 آذر، همزمان با نخستین روز محرم، در پیامی از سربازان سراسر كشور
خواستند كه از سربازخانه‌ها فرار كنند. ایشان همچنین تأکید کردند «من آنان را كه با
سكوت و احياناً با اعمال خود از شاه خيانت‌كار پشتيباني مي‌كنند نصيحت مي‌كنم كه به
ملت مظلوم كه براي اسلام خون مي‌دهند و فداكاري مي‌كنند، بپيوندند».

تاسوعا
و عاشورای سال 57 فرا رسید و مردم در اطاعت از فرمان امام به خیابان‌ها ریختند. مردم
تهران در روز تاسوعا [19آذر] بزرگ‌ترین راهپیمایی ضدرژیم را برپا کردند. به‌گفتۀ
حسین فردوست، در این روز شاه با مشاهدۀ حضور میلیونی مردم از هلیکوپتر تصمیم به
فرار از کشور گرفت. یک روز بعد و در روز عاشورا مردم به خیابان‌ها ریختند و دستجات
عزاداری تبدیل به راهپیمایی بزرگ ضدرژیم شد. حضور گستردۀ مردم در روزهای تاسوعا و
عاشورا شکل مبارزه را وارد مرحلۀ تازه‌ای کرد و سرنگونی رژیم شاه را برای ناظران
سیاسی حتمی کرد.

 

به دولت نظامی مالیات
ندهید

امام خمینی در نخستین
روز آذر به مناسبت نزدیکی ماه محرم پیامی فرستاده و تأکید کردند: «با حلول ماه محرم،
ماه حماسه و شجاعت و فداكارى آغاز شد، ماهى كه خون بر شمشير پيروز شد… خطباى محترم و گويندگان
عزيز، بيش از پيش به تكليف الهى خود كه افشاگرى جرايم رژيم است عمل فرمايند».

رهبر انقلاب در این
پیام تأکید کردند: «دولت نظامى، دولت ياغى و برخلاف قانون و شرع است و بر عموم است
كه با آن مخالفت كنند و از اعانت به آن احتراز نمايند و از دادن ماليات و آنچه به اين
دستگاه ظلم و طغيان كمك مى‌كند سرپيچى نمايند و بر كارمندان و كاركنان شركت نفت است
كه از خروج اين ثروت حيات‌بخش جلوگيرى نمايند».

 

حرم
امام رضا(ع) رنگ خون گرفت

در
دومین روز آذرماه سال 1357دولت ازهاری از مجلس سنا رأی اعتماد گرفت. نخست‌وزیر
جدید در نطق خود تأکید کرد که دولت وی یک دولت موقت است و به‌محض برقراری نظم جای
خود را به دولت غیرنظامی می‌دهد.

در همین
روز در مشهد مقدس تظاهرات مردم سرکوب شد و مأموران به‌سوی پناهندگان در حرم شلیک
کردند. درگيري هنگامي آغاز شد كه جمعيت در اطراف صحن حضرت امام رضا(ع) مشغول راهپيمايي
بودند. مردم به حرم پناه بردند، اما مأموران آنها را تعقيب كرده و به روي آنها آتش
گشودند. با شدت‌يافتن تيراندازي، صحن مطهر خونين شد و عده‌اي به شهادت رسيده يا زخمي
شدند. امام خمینی(ره) به همین مناسبت با انتشار پیامی تأکید کردند: «تظاهرات مردم در
مشهد سركوب شد. درگيري هنگامي آغاز شد كه جمعيت در اطراف صحن حضرت امام رضا(ع) مشغول
راهپيمايي بودند. مردم به حرم پناه بردند، اما مأموران آنها را تعقيب كرده و به روي
آنها آتش گشودند. با شدت‌يافتن تيراندازي، صحن مطهر خونين شد و عده‌اي به شهادت رسيده
يا زخمي شدند». امام خمینی به همین مناسبت روز یکشنبه 5 آذرماه 57 مصادف با 25 ذی‌الحجه
را روز عزای عمومی اعلام کردند.

سومین
روز این ماه نیز آیات عظام تقلید به مناسبت کشتار در حرم امام رضا(ع) اعلامیه
دادند و متذکر شدند به‌منظور اعتراض به این عمل ظالمانه روز پنجم آذر عزای عمومی
خواهد بود و تعطیل عمومی اعلام می‌شود.

روز 5 آذر
که فرا رسید به مناسبت پیام امام خمینی و نیز مراجع عظام تقلید تمام مغازه‌ها، بازار،
كلاس‌هاي درس و بسياري از بانك‌ها و ادارات كه كارمندان آنها در محل كار خود حضور نيافته
‌بودند، تعطيل شد. بر سر در خانه‌ها، مساجد و كوچه‌ها به نشانۀ عزاداري براي شهيدان
حرم امام رضا(ع)، پرچم‌هاي سياه نصب شده ‌بود. مردم در مساجد، دانشگاه‌ها و ميدان‌هاي
اصلي شهرها، براي اعتراض جنايت دولت نظامي اجتماع كرده ‌بودند.

 

محرم
آمد

با فرا رسیدن
ماه محرم، دولت نظامی اجتماعات و مراسم عزاداری در معابر عمومی و رفت‌و‌آمد در خیابان‌ها
را از ساعت 9 بعد‌از‌ظهر، ممنوع اعلام کرد. امام خمینی نیز، روز 11 آذر اعلامیه‌ای
به مناسبت فرارسیدن ماه محرم صادر کرد.

نکته بسیار مهمی که
در این پیام به آن اشاره شده بود نفی هرگونه سازش با نظام طاغوت بود. عده‌ای با
نام‌های گوناگون و با این عنوان که باید نظام طاغوت را گام‌به‌گام به شکست و
اضمحلال کشید، طرح شاه سلطنت کند، نه حکومت را پیگیری می‌کردند؛ طرحی که امام با تأکید
بر اینکه هر سیاستمداری بخواهد با وجود شاه بر کرسی بنشیند باید مطرود شود آن را
با شکست مواجه کردند.

امام این عده را فرصت‌طلبانی
دانستند که جایگاهی در میان مردم ندارند و باید سرجای خود بنشینند. 

با انتشار اين پيام،
سربازان بسياري از پادگان‌ها گريختند و همين امر موجب تضعيف هرچه بيشتر ارتش شد.

 

الله‌ اکبر

در نخستین
شب ماه محرم، مردم تهران و دیگر شهرها بر بام منازل خود رفتند و با سر‌دادن شعارهای
سیاسی و بانگ «الله‌ اکبر» به‌شکل تازه‌ای اعتراض خود را نشان دادند. در تهران هزاران
تن زن و مرد، ساعات منع عبور را نادیده گرفتند و در خیابان‌ها به تظاهرات پرداختند.
نظامیان در مقابله با تظاهرکنندگان، نخست با مسلسل و تفنگ شلیک هوایی کردند و سپس مردم
را به گلوله بستند.. روز بعد، دولت اعلام کرد که هفت تن در جریان حوادث شب پیش کشته
و 24 تن زخمی شده‌اند، ولی به گفتۀ سفیر انگلیس، تعداد مقتولان آن شب، حدود پانصد تن
بود.

 

باز هم
بگو نواره

ارتشبد ازهاري
در سخنراني خويش دربارۀ تظاهرات شبانۀ‌ مردم گفت: «من با دوربيني كه مخصوص ديد در شب
است همه‌جا را نگاه كردم هيچ‌كس بالاي پشت بام‌ها نبود. دوربين را به دخترم دادم او
هم چيزي نديد. يك عدۀ معدودي نوار شعار الله ‌اكبر را پشت بلندگوهاي قوي مي‌گذارند
و از بالاي بام‌ها پخش مي‌كنند. رنگ قرمز در جوي خيابان مي‌ريزند و شايع مي‌كنند كه
جوي خون راه افتاده…»

این
سخنان سبب شد تا مردم در روزهای بعد ازهاری را مسخره کنند و با این شعار به سخنان
وی پاسخ دهند ؛ ازهاری گوساله، بازهم بگو نواره، نوار که پا نداره!

 

تاسوعا
و عاشورای حماسی

در روز
19 آذر جامعۀ روحانيت مبارز، آيت‌اله طالقاني و جمعيت ايراني دفاع از حقوق بشر به‌وسيلۀ
اعلاميه‌هايي از مردم دعوت كردند تا در راهپيمايي روز تاسوعا و عاشورا شركت كنند. آيت‌اله
طالقاني گفت: «در ساعت نه صبح روز تاسوعا از مقابل منزل خود در پيچ‌شميران حركت خواهد
كرد». در‌حالي‌كه مطبوعات در اعتصاب به‌سر مي‌بردند و راديو و تلويزيون در دست دولت
نظامي بود، نوع تازه‌اي از اطلاع‌رساني در ايران تجربه شد: اعلاميه‌ها، ديوار‌نوشته‌ها
و هزاران جوان و نوجواني كه خبر را روي مقواهايي نوشته و در شهر مي‌گرداندند. خبر به
شهرستان‌ها هم رسيد و صبح عاشورا در تمام ايران، عزاداري مردم به تظاهرات ضددولتي تبديل
شد.

 دولت نظامي اعلام كرد برپايي عزاداري در تاسوعا و
عاشورا آزاد است و يك ساعت نيز از ساعات منع عبور و مرور كم كرد، اما مردم كه به‌جاي
علم‌و‌كتل هزاران پلاكارد با جمله‌هايي تند عليه حكومت و هزاران عكس از دشمنان تاريخي
شاه و مبارزان و شهدا را حمل مي‌كردند، هرلحظه منتظر وقوع حادثه‌اي تازه يا آغاز درگيري
يا تيراندازي بودند. آنها اسم، نشاني و گروه خون خود و كودكانشان را نوشته و در جيب
لباس‌هايشان گذاشته بودند تا در صورت درگيري يا شهادت، قابل شناسايي باشند.

 مسير اصلي راهپيمايي در تهران از پيچ‌شميران تا ميدان
-شهياد كه مردم آن را آزادي مي‌ناميدند- بود. راه طولاني بود و راهپيمايي ساعت‌ها طول
مي كشيد. به همين خاطر خانه‌هاي سر راه از مردم با آب و شربت و ساندويچ پذيرايي مي‌كردند.
چند ميني‌بوس در كنار جمعيت به‌سختي حركت مي كرد تا كودكان و سالمنداني كه خسته بودند،
بتوانند سوار شوند و چند‌دقيقه‌اي استراحت كنند. كميتۀ تظاهرات براي هماهنگ‌كردن شعارها
با صدها بلندگو تمام مسير را پوشش داده بود. شعارهاي آن روز همچون نوحه‌هاي عزاداري
ماه محرم بيشتر آهنگين و سرودگونه بود و هنگامي كه از دهان ميليون‌ها نفر، همزمان و
هماهنگ بر مي‌آمد، شكوهي افسانه‌اي مي‌يافت. صدها عكاس، خبرنگار و تصويربردار روي سقف
ماشين‌هايي كه به‌سختي ميان جمعيت حركت مي‌كردند، ايستاده‌ بودند و برخی نیزاز پشت‌بام
خانه‌هاي مشرف بر خيابان، اين راهپيمايي تاريخي را ضبط مي‌كردند. آنچه در اين راهپيمايي
جلوه‌اي ويژه داشت، حضور صدها زنداني سياسي آزاد شده‌بود كه در صف اول راهپيمايان حركت
مي‌كردند. هنگام بازگشت از اين تظاهرات، مردم قرار راهپيمايي فردا را گذاشتند. رژيم
به‌سرعت دست به اقدامات امنيتي زد.

 

راهپيمايي
عاشورا، انبوه‌تر از روز پيش

دسته‌هاي
عزادار از گوشه‌و‌كنار شهرها به مسير اصلي راهپيمايي مي‌پيوستند و با ياد شهداي كربلا،
سنت عزاداري مذهبي خود را به حركتي حساب‌شده عليه رژيم شاه تبديل كردند.

 به‌رغم شايعۀ آمادگي ارتش براي سركوب مردم، آن روز
هزاران‌بار در فضاي ايران شعار «مرگ بر شاه» تكرار شد. هم‌صدايي ميليون‌ها نفر در خواندن
سرودهايي كم‌و‌بيش طولاني و آهنگين، از زيباترين جلوه‌هاي راهپيمايي آن روز بود. جواناني
با بازوبند سفيد رنگ «انتظامات»، دست‌هايشان را به هم زنجير کرده و دور جمعيت حلقه
زده بودند. چند هلیکوپتر بالاي سر مردم پرواز مي‌كردند. ميان مردم شايع شد كه يكي از
آنها «شاهين» هلیکوپتر سفيد و آبي‌رنگ شخصي شاه است. هر بار با ظاهر‌شدن اين هلیکوپتر
صداي مرگ بر شاه جمعيت بلندتر مي‌شد.

 چادر‌هاي كمك‌هاي اوليه با حضور پزشكان داوطلب در
چند نقطه از مسير برپا شده بود. پخش آب و خوراكي ميان مردم  -كه ديگر به‌صورت سنت راهپيمايي‌هاي بزرگ درآمده
بود- حمل پلاكاردها و عكس‌هاي مبارزاني كه به مخالفت با شاه شهره بودند، درست مثل راهپيمايي‌هاي
گذشته به‌چشم مي‌خورد. ظهر وقتي ابتداي جمعيت در ميدان آزادي بود و انتهايش آن سوي
ميدان فوزيه (امام حسين(ع)) و دسته‌هاي كوچك‌تر نيز از خيابان‌هاي اطراف به‌سوي اين
مسير در حركت بودند، مردم عملاً سرجاي خودشان ايستاده بودند و حركتي نداشتند.

تمام راه
يكپارچه از جمعيت سياه بود. قطع‌نامۀ اين راهپيمايي در 17 بند قرائت شد. اين قطع‌نامه
كه تقريباً تمام اهداف قيام و خواست‌هاي ملي، مذهبي، مادي و معنوي مردم را در خود داشت،
به قانون يا منشور انقلاب معروف شد. در بند اول اين قطع‌نامه آمده بود: «آيت‌اله العظمي
خميني، رهبر است و خواسته‌هاي ايشان خواست عموم ملت است و اين راهپيمايي رأي اعتمادي
است كه از جان و دل و براي چندمين‌بار به ايشان داده‌ مي‌شود و قدرداني صميمانه‌اي
است كه ملت مسلمان و مبارز ايران از رهبري ارزشمند مراجع عالي‌قدر دارند». در مادۀ
دوم، سقوط و برچيده‌شدن نظام شاهنشاهي و در سومين ماده «برقراري حكومت عدل اسلامي براساس
آرای مردم و حفظ و پاسداري از استقلال و تماميت ارضي كشور و تأمين آزادي‌هاي فردي و
اجتماعي با معيار‌هاي اسلامي» خواسته شده بود. در مادۀ چهارم، با اشاره به همزماني
اين روز با روز جهاني حقوق بشر تأكيد شده بود: «نه‌تنها تأمين حقوق فطري و طبيعي بشر
از اساسي‌ترين هدف‌هاي جنبش ماست، بلكه اسلام خود مبتكر حقوق بشر است.»

پس از قرائت
هر بند بيش از سه ميليون زن و مرد با فرياد‌ «صحيح است صحيح است» اين قطع‌نامه‌ را
تأييد کردند.

در
پایان مراسم، خبري ميان مردم دهان‌به‌دهان چرخيد؛ ساواكي‌ها از پنجرۀ خانه‌هاي اطراف
از جمعيت فيلم‌برداري مي‌كنند تا با شناسايي آنها اقدام به دستگيري و حبس آنان كنند.
ترسي كه نام «ساواك» در دل‌ها ايجاد مي‌كرد، بعضي را به هراس‌ انداخت، اما جوانان با
شعار كوتاهي كه بسیار سريع ساختند و تكرار كردند، جواب اين شايعه را دادند: «چه ترسي،
چه باكي، گور پدر ساواكي».

راهپيمايي‌
عاشورا در شهرهاي ديگر هم به‌خصوص تبريز، مشهد و قم با وسعت بي‌سابقه‌اي برگزار شد.
در تمام شهرها و روستاها عزاداري به مراسمي براي ابراز تنفر به رژيم شاهنشاهي تبديل
شد. در اصفهان، تيراندازي هلیکوپترها به روي مردم، چند شهید بر جاي گذاشت و بسياري
را زخمي كرد.

 

روز خونین پادگان لویزان

در روز عاشورا هنگامی که مردم در خیابان اصلی شهر علیه رژیم طاغوت در
حال تظاهرات بودند در آن سوي شهر -در پادگان لويزان و محل گارد شاهنشاهي- يك افسر،
دو درجه‌دار و دو سرباز پس از نوشتن وصيت‌نامه‌هاي خود به ناهارخوري افسران رفتند و
به روي مطمئن‌ترين نيروهاي حامي شاه تيراندازي كردند. راديوهاي خارجي، تعداد كشته‌شدگان
را 30 ‌نفر و مجروحان را بيش از صد نفر اعلام كردند.

 

تأمین
معاش روزنامه‌نگاران اعتصابي به دستور امام

در روز
5 آذر كاركنان مطبوعات كه از زمان تشكيل كابينۀ ارتشبد ازهاري در اعتصاب به‌سر مي‌بردند،
با پخش يك اعلاميه از مردم تقاضاي كمك مالي كردند. مردم نيز به حساب بانكي آنها پول
واريز كردند تا هزاران كارمند و كارگر اين تشكيلات بزرگ بتوانند به اعتصاب خود ادامه
دهند.

در روز
دوازدهم آذر سال 1357 ناشران هفت روزنامۀ بزرگ تهران اعلام کردند که دیگر قادر به
پرداخت حقوق کارکنان اعتصابی خود نیستند و تصمیم گرفته‌اند که از کار کناره‌گیری
کنند.

یک روز
پس از اعلام این موضوع از سوی ناشران به دستور امام خمینی بازاری‌های تهران و دیگر
بازاریان مخالف شاه مکلف شدند که به تأمین معاش روزنامه‌نگاران اعتصابی کمک کنند.
همچنین امام خمینی دستور داد تا از صندوق ویژه‌ای که در اختیار دارد برای پرداخت
حقوق به روزنامه‌نگاران اعتصابی کمک گرفته شود.

 

حمایت
آمریکا از شاه در اوج قیام

با
گسترش قیام مردم ایران در آذر‌ماه که در تظاهرات و راهپیمایی‌های میلیونی تاسوعا و
عاشورا  تجلی پیدا کرد، دولت کارتر در
آمریکا حمایت خود از رژیم شاه را بیشتر و عیان‌تر کرد.

شاه
متحد استراتژیک آمریکا در منطقه بود و کارتر نمی‌خواست این متحد را در منطقه‌ای که
جزیرۀ ثباتش خوانده بود از دست بدهد.

در
نهمین روز آذرماه سال 57 کارتر در یک مصاحبۀ مطبوعاتی گفت به شاه اعتماد دارد و از
وی در مبارزه با مخالفان حمایت می‌کند. در‌عین‌حال کارتر تأکید کرد قصد دخالت در
امور داخلی ایران را ندارد!

در
هفدهمین روز این ماه نیز فورد رئیس‌جمهور سابق آمریکا گفت: در جهت منافع حیاتی آمریکا
است که شاه در قدرت باقی بماند.

هنری
کیسنجر نیز در 20 آذر طی مصاحبه‌ای در حمایت از شاه گفت: آنچه در ایران پیش می‌آید
یک تراژدی برای غرب است.

 

منابع:

1. اقلی، دکتر باقر، روزشمار تاریخ ایران،
جلد 2.

2. طاهرخانی، رضا،
روزنگار جامع ایران پس از انقلاب اسلامی.

3. صحیفۀ امام.

 

سوتیتر1: حضور گستردۀ
مردم در روزهای تاسوعا و عاشورا سال 57 شکل مبارزه را وارد مرحلۀ تازه‌ای کرد و
سرنگونی رژیم شاه را برای ناظران سیاسی حتمی کرد

سوتیتر2: در نخستین شب ماه
محرم، مردم تهران و دیگر شهرها بر بام منازل خود رفتند و با سر‌دادن شعارهای سیاسی
و بانگ «الله‌ اکبر» به‌شکل تازه‌ای اعتراض خود را نشان دادند

سوتیتر3: آنچه در اين راهپيمايي‌ها
جلوه‌اي ويژه داشت، حضور صدها زنداني سياسي آزاد شده ‌بود كه در صف اول راهپيمايان
حركت مي‌كردند

/

مروری بر مسأله حجاب در ادیان و اسلام

بررسی
انواع حجاب در ادیان مختلف با دین اسلام و روایات معصومان(ع)

 

دکتر مرضیه مختاري‌پور

درآمد:

نظر اديان الهى دربارۀ حجاب و پوشش زن چيست؟ آيا آنان نيز حجاب را لازم مي‌دانند؟ پوشش و عفاف از آن جهت كه يك امر فطرى است و
براى حيات اجتماعي انسان ضرورت دارد، در اديان و مذاهب جايگاه خاصى دارد. تمام
اديان آسمانى، حجاب و پوشش را واجب و لازم شمرده‏اند و جامعۀ بشرى را به‌سوى آن
فراخوانده‏اند؛ زيرا حيا و لزوم پوشش به‌طور طبيعى در انسان به وديعت نهاده شده و
احكام و دستورهاى اديان الهى هماهنگ و همسو با فطرت انسانى تشريع شده است. در این
مقاله بر آنیم تا انواع حجاب (گفتاری، رفتاری، حجاب در نگاه، رعایت عفت، پوشیدن
زینت از نامحرم و…) را در دین مقدس اسلام و ضرورت آن را توضیح دهیم.

 

حجاب در دین يهود

همه مؤرخان، از حجاب سخت زنان يهودى سخن
گفته‏اند. ويل دورانت مى‏گويد: گفت‏وگوى علنى ميان ذكور و اُناث، حتّى بين زن و
شوهر از طرف فقهاى دين ممنوع شده بود و زنان را به مدرسه نمى‏فرستادند و در خصوص
آنها كسب اندكى علم را خطرناك مى‏شمردند. با اين‌همه، تدريس خصوصى براى اُناث مجاز
بود. نپوشاندن موى سر، خلافى بود كه مرتكب آن را مستوجب طلاق مى‏‌کرد. زندگى جنسى
آنان، علی‌رغمِ تعدد زوجات، به‌طرز شايان توجه، منزّه از خطايا بود. زنان آنان،
دوشيزگانى محجوب، همسرانى كوشا، مادرانى پُرزا و امين بودند و از آنجا كه زود وصلت
مى‏كردند، فحشا به حداقل تخفيف پيدا مى‏كرد (محمدی آشتیانی، 1389). بى‏حجابى
سبب نزول عذاب معرفى شده است. خداوند مى‏گويد: از اين جهت كه زنان صهيون متكبرند و
با گردن افراشته و غمزات چشم راه مى‏روند و به‌ناز مى‏خرامند و به پاى‏هاى خويش
خلخال‏ها را به‌صدا مى‏آورند، خداوند فَرْق سر زنان صهيون را كَلْ خواهد کرد و
خداوند عورت ايشان را برهنه خواهد نمود و در آن روز، خداوند زينت خلخال‏ها و
پيشانى‏بندها و هلال‏ها را دور خواهد كرد و گوشوارها و دستبندها و روبندها را و دستارها و زنجيرها و
كمربندها و عطردان‏ها و تعويذها را و انگشترها و حلقه‏هاى بينى را و زخوت نفيسه و
رداها و شال‏ها و كيسه‏ها را و آينه‏ها و كتان نازك و عمامه‏ها و برقع‏ها را و
واقع مى‏شود كه به‌عوض عطريّات، عفونت خواهد شد و به‌عوض كمربند، ريسمان و به عوض
موى‏هاى بافته، كَلى و به‌عوض سينه‏بند، زنّار پلاس و به‌عوض زيبايى، سوختگى خواهد
بود. مردانت به شمشير و شجاعانت در جنگ خواهند افتاد و دروازه‏هاى وى، ناله و ماتم
خواهند كرد و او خراب شده، بر زمين خواهد نشست (تورات، كتاب اشعياء نبى، باب سوم،
فقرۀ 16 – 26).

 

حجاب در دین مسيحيت

از
ديدگاه مسيحيت قرون اوليه، تجرّد، مقدس شمرده مى‏شد. شايان یادآوری است كه
اكنون مسيحيت، ازدواج را براى تمام مسيحيان مقدس مى‏شمرد و تنها آن را براى پاپ و
اسقف‏هاى كليسا ممنوع مى‏داند. بنابراين مسيحيت، براى از‌بين‌بردن زمينۀ هرگونه
تحريك و تهييج، زنان را به‌صورت شديدترى به رعايت كامل پوشش و دورى از هرگونه
آرايش و تزيين فراخواند. برابر متون تاريخى، چادر و روبند، براى همگان حتى براى
خاتون‏هاى اشراف ضرورى بود و در اعياد نيز كسى آن را كنار نمى‏گذاشت، بلكه با طلا
و نقره و پارچه‏هاى زربفت آن را تزيين مى‏کردند و حتى براى تفريح نيز باحجب و حياى
كامل در مجالس انس يا گردش‏هايى دور از چشم نامحرمان، شركت مى‏جستند. افزون بر موارد پيشين، «عهد جديد» نيز لزوم پوشاندن موى سر، به‌ويژه در
مراسم عبادى (انجيل، رسالۀ اول پولس رسول به قرنتيان، باب يازدهم، فقرۀ 1 – 17)،
لزوم سكوت به‌ويژه در كليسا (همان، باب چهاردهم، فقرۀ 36ـ34)، با‌وقار و امين‌بودن
زن (انجيل، رسالۀ پولس رسول به تيموتاؤس، باب سوم، فقرۀ 11) و نهى از نگاه ناپاك
به بيگانگان را خاطرنشان کرده، مى‏گويد: كسى كه به زنى نظر شهوت اندازد، همان دم،
در دل خود با او زنا كرده است. پس اگر چشم راستت، تو را بلغزاند، قلعش كن و از خود
دور انداز؛ زيرا تو را بهتر آن است كه عضوى از اعضايت تباه شود، از آنكه تمام بدنت
در جهنم افكنده شود (انجيل متى، باب اول، فقرۀ 28 – 30 و باب هجدهم، فقرۀ 8 – 10).

 

حجاب در دین زرتشت

در زمان بعثت زرتشت و قبل و بعد از آن، زنان
ايرانى از حجابى كامل برخوردار بوده‏اند. برابر متون تاريخى، در همۀ آن زمان‏ها
پوشاندن موى سر و داشتن لباس بلند و شلوار و چادر رايج بوده است و زنان هرچند با
آزادى در محيط بيرون خانه رفت‌و‌آمد مى‏كردند و همپاى مردان به‌كار مى‏پرداختند،
ولى اين امور با حجاب كامل و پرهيز شديد از اختلاط‌هاى فسادانگيز همراه بوده است. جايگاه
فرهنگى پوشش در ميان زنان نجيب ايران‏زمين به‌گونه‏اى است كه در دوران سلطۀ كامل
شاهان، هنگامى كه خشايارشاه به ملكه وشى دستور داد كه بدون پوشش به بزم بيايد تا
حاضران، زيبايى اندام او را بنگرند، وى امتناع کرد و از انجام فرمان پادشاه سرباز
زد و به‌خاطر اين سرپيچى به حكم دادوَران، عنوان ملكۀ ايران را از دست داد (قائم‏مقامى،
1356، ص106).

 

حجاب در دین اسلام

اسلام قوانین خود را براساس فطرت و طبیعت بشر
وضع کرده است، از این‌رو رعایت عفت برای زن و مرد و حفظ حدود و حریم محرم و نامحرم
از اهمیتی خاص برخوردار است؛ تا جایی که حجاب در برابر مردان بیگانه از ضروریات
دین شمرده شده است. در‌عین‌حال اسلام با احکام خود هرگونه افراط و تفریط در ایجاد
حریم را تعدیل کرده، به‌طوری که نه تَرک مطلق میل جنسی تجویز می‌شود
و نه زیاده‌روی در آن و نیز از بی‌بند‌و‌باری و برهنگی زنان جلوگیری می‌شود. آیات
حجاب در طول ده سال حکومت اسلامی در مدینه و پس از هجرت نازل شد و روایات بسیاری
از قول پیامبر اکرم(ص) و سپس ائمۀ معصومین(ع) دربارۀ اهمیت رعایت عفت و حجاب و
حدود آن بیان شده است. در زیر به برخی از آیات مربوط به حجاب در ابعاد مختلف می‌پردازیم:

1. رعایت عفت: «و قَرْنَ في بُيُوتِكُنّ وَ لاتَبرّجْنَ
تَبرُّجَ الْجَهليّةِ الاُولي» (سورۀ احزاب، آيۀ ۳۳) و در خانه‌هايتان
بنشینید و آرام گیرید (و بی‌حاجت و ضرورت از منزل بیرون نروید) و مانند دورۀ
جاهلیت پیشین آرایش و خودآرايی مکنید. (قرن) از مادۀ وقار به‌معني سنگيني است و
کنايه از قرار‌گرفتن در خانه‌ها است. تبرج به‌معني آشكار‌شدن در برابر مردم است و
از مادۀ برج گرفته شده كه در برابر ديدگان همه ظاهر است. اما اينكه منظور از
جاهليت اولي چيست؟، ظاهراً همان جاهليتي است كه مقارن عصر پيامبر(ص) بوده و به‌طوري‌که
در تواريخ آمده، در آن موقع زنان حجاب درستي نداشتند و دنبالۀ روسري‌هاي خود را به
پشت سر مي‌انداختند، به‌طوري‌که گلو و قسمتي از سينه و گردنبند و گوشواره‌هاي آنها
نمايان بود و به اين ترتيب قرآن همسران پيامبر(ص) را از اين‌گونه اعمال بازمي‌دارد
(طباطبایی،1382، تفسیرالمیزان، ج2). «وَ الْقَوَعِدُ مِنَ النّسَاءِ الّتي
لَايَرْجُونَ نِكَاحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنّ جُنَاحٌ أن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنّ
غَيْرَ مُتَبَرّجَتِ بزينَةٍ وَ أن يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لّهُنّ وَاللهُ سَمِيعٌ
عَلِيمٌ» (سورۀ نور، آيۀ ۶۰). و زنان سالخورده که از ولادت و عادت بازنشسته‌اند و
امید ازدواج و نکاح ندارند بر آنان باکی نیست اگر اظهار تجملات و زینت خود کنند که
جامه‌های خود را از تن نزد نامحرمان برگیرند واگر باز هم عفت و تقوی بیشتر گزینند (جامه
برنگیرند) بر آنان (در دین و دنیا) بهتر است و خدا به سخنان خلق شنوا (به اغراض و
نیات آنها) آگاه است.

2. حجاب در نگاه: «قُل لّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أبْصَرهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ
ذَلِكَ أزْكَي لَهُمْ إنّ اللّهَ خَبيرُ بمَا يَصْنَعُونَ» (سورۀ نور،آیۀ30) «وَقُل
لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا
يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ
عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ
آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاء
بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي
أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ
التَّابِعِينَ غَيْرِ أُوْلِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ
الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاء وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ
لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا
أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (سورۀ نور، آیۀ 31). ای رسول
ما، مردان مؤمن را بگو تا چشم‌ها (از نگاه ناروا) بپوشند و فروج و اندامشان را
محفوظ دارند که این بر پاکیزگی شما اصلح است و البته خدا به هرچه کنید کاملاً آگاه
است. ای رسول! زنان مؤمنه را بگو تا چشم‌ها (از نگاه ناروا) بپوشند و فروج و اندامشان
را (از عمل زشت) محفوظ دارند و زینت و آرایش خود جز آنچه قهراً ظاهر می‌شود بر بیگانه
آشکار نسازند و باید سینه و دوش خود را به مقنعه بپوشانند و زینت و جمال خود را
آشکار نسازند جز برای شوهران خود و پدران شوهر و پسران خود و پسران شوهر و برادران
خود و پسران برادر و خواهران خود و زنان خود (یعنی زنان مسلمه) و کنیزان ملکی خویش
و اتباع (کسانی که رغبت به زنان ندارند) از مرد و طفلی که هنوز بر عورت و محارم
زنان آگاه نیستند (و از غیر این اشخاص یاد‌شده احتجاب و احتراز کنند) و آن‌طور پای
به زمین نزنند که خلخال و زیور پنهان پاهایشان معلوم شود و ای اهل ایمان همه به
درگاه خدا توبه کنید، باشد که رستگار شويد.

در كتاب كافي در شأن نزول نخستين آيه از آيات بالا از امام باقر(ع) چنين نقل
شده است كه جواني از انصار در مسير خود با زني روبه‌رو شد (و در آن روز زنان مقنعۀ
خود را در پشت گوش‌ها قرار مي‌دادند و طبعاً گردن و مقداري از سينۀ آنها نمايان مي‌شد)
چهرۀ آن زن نظر آن جوان را به خود جلب كرد و چشم خود را به او دوخت هنگامي كه زن
گذشت جوان همچنان با چشمان خود او را بدرقه مي‌كرد در‌حالي‌كه راه خود را ادامه مي‌داد
تا اينكه وارد كوچۀ تنگي شد و باز همچنان به پشت سر خود نگاه مي‌كرد. ناگهان صورتش
به ديوار خورد و تيزي استخوان يا قطعۀ شيشه‌اي كه در ديوار بود صورتش را شكافت!
هنگامي كه زن گذشت جوان به خود آمد و ديد خون از صورتش جاري است و به لباس و سينه‌اش
ريخته! سخت ناراحت شد و با خود گفت: به خدا سوگند من خدمت پيامبر مي‌روم و اين
ماجرا را بازگو مي‌كنم، هنگامي كه چشم رسول خدا(ص) به او افتاد، فرمود چه شده است؟

و جوان ماجرا را نقل كرد، در اين هنگام جبرئيل، پيك وحي خدا، نازل شد و آيۀ بالا
را فرو آورد (طباطبایی، 1382، تفسیر المیزان، ج 15، ص155).

3. حجاب در گفتار: نوع
ديگر حجاب و پوشش قرآني، حجاب گفتاري زنان در مقابل نامحرم است. «ینسَاءَ
النّبيِّ لَسْتُنّ كَأحَدٍ مِّنَ النِّسَاءِ إنِ اتّقَيْتُنّ فَلَاتَخْضَعْنَ
بالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الّذِي فِي قَلْبهِء مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مّعْرُوفًا (سورۀ
احزاب، آیۀ 32). اي زنان پيغمبر شما مانند دیگر زنان نیستید (بلکه مقامتان رفیع‌تر
است) اگر خدا ترس و پرهیزکار باشید! پس زنهار نازک و نرم با مردان سخن مگویید
مبادا آنکه دلش بیمار است به طمع افتد و درست و نیکو سخن گویید. در اين آيه مي‌فرمايد:
اي همسران پيامبر(ص) شما همچون يکي از زنان عادي نيستيد اگر تقوا پيشه کنيد. شما
به خاطر انتسابتان به پيامبر(ص) از يک‌سو و قرار گرفتنتان در کانون وحي و شنيدن
آيات قرآن و تعليمات اسلام از سوي ديگر، موقعيت خاصي دارید که مي‌توانيد سرمشقي
براي همۀ زنان باشيد. بنابراين به گونه‌هاي هوس‌انگيز سخن نگوييد که بيماردلان در
شما طمع کنند، بلکه به هنگام سخن‌گفتن، جدي و خشک و به‌طور معمولي سخن بگوييد، تعبير
به «الذي في قلبه مرض» کسي که در دل او بيماري است، تعبير بسيار گويا و رسايي است
از اين حقيقت که غريزۀ جنسي در حد تعادل و مشروع عين سلامت است، اما هنگامي که از
اين حد بگذرد، نوعي بيماري خواهد بود تا آنجا که گاه به سرحد جنون مي‌رسد که از آن
تعبير به جنون جنسي مي‌کنند. در پايان آيه، دومين دستور را به اين‌گونه شرح مي‌دهد:
شما درست و نیکو سخن گوييد. در حقيقت جملۀ «لاتخضعن بالقول» اشاره به کيفيت سخن‌گفتن
دارد و جملۀ «قلن قولاً معروفاً» اشاره به محتواي سخن؛ البته قول معروف (گفتار نيک
و شايسته) معني وسيعي دارد که علاوه‌بر آنچه گفته شد، هرگونه گفتار باطل و بيهوده
و گناه‌آلود و مخالف حق را نفي مي‌کند (طباطبایی،1382، تفسیرالمیزان، ج2).

4. حجاب در رفتار: نوع
ديگر حجاب و پوشش قرآني، حجاب رفتاري زنان در مقابل نامحرم است. «يَأََََايهَا
النَّبيُّ قُل لاَزْوَجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ
عَلَيْهِنّ مِن جَلَبيبهِنّ ذَلِكَ أدْنَي أن يُعْرَفْنَ فَلَايُؤْذَيْنَ وَ كَانَ
اللّهُ غَفُورًا رّحِيمًا» (سورۀ احزاب، آيۀ ۵۹ ). اي پيغمبر (گرامی) با زنان و دختران
خود و زنان مؤمنان بگو که خویشتن را به چادر فروپوشند که این کار برای اینکه آنها
شناخته شوند تا از تعریض و جسارت (هوس‌رانان) آزار نکشند بر آنان بسیار بهتر است و
خدا آمرزنده و مهربان است. در تفسير علي‌بن‌ابراهيم در شأن نزول اين آيه چنين آمده
است: آن ايام زنان مسلمان به مسجد مي‌رفتند و پشت سر پيامبر(ص) نماز مي‌گزاردند.،
هنگام شب موقعي که براي نماز مغرب و عشا مي‌رفتند بعضي از جوانان هرزه و اوباش بر
سر راه آنها مي‌نشستند و با مزاح و سخنان ناروا آنها را آزار مي‌دادند و مزاحم
آنان مي‌شدند، آيۀ بالا نازل شد و به آنها دستور داد حجاب خود را به‌طور کامل
رعايت کنند تا به خوبي شناخته شوند و کسي بهانۀ مزاحمت پيدا نکند (طباطبایی،1382،
تفسیرالمیزان، ج2).

و آيه‌اي ديگر در اين‌باره: «فجَاءَتْهُ إحْدَیهُمَا تَمْشي عَلي استِحْيَاء…»
(سورۀ قصص، آيۀ ۲۵). و موسی هنوز لب از دعا نبسته بود دید که یکی از آن دو زن با
کمال حیا باز آمد. با توجه به دو آيۀ قبل از اين آيه هنگامي که حضرت موسي به چاه
آبي در مدين نزديک شد مشاهده کرد که چوپانان مشغول آب‌دادن به گوسفندان خود هستند
و دو زن دورتر از آنها مراقب گوسفندان خود و منتظر خلوت‌شدن اطراف چاه هستند. موسي
که نمي‌توانست اين بي‌عدالتي را تحمل کند با قصد کمک به آنها، گوسفندانشان را
سيراب کرد و به زير سايه‌اي رفت که بعد از مدتي ملاحظه کرد يکي از آن دو زن که با
نهايت حيا گام برمي‌داشت و پيدا بود از سخن‌گفتن با يک جوان بيگانه شرم دارد. به‌سراغ
او آمد و تنها اين جمله را گفت: پدرم از تو دعوت مي‌کند تا پاداش و مزد آبي را که
از چاه براي گوسفندان ما کشيدي به تو بدهد. طبق بعضي از روايات، زن براي راهنمايي
از پيش رو حرکت مي‌کرد و موسي از پشت سرش، باد بر لباس زن مي‌وزيد و ممکن بود لباس
را از اندام او کنار زند، حيا و عفت موسي(ع) اجازه نمي‌داد چنين شود، به زن گفت: من
از جلو مي‌روم، بر سر دو‌راهي‌ها و چند‌راهي‌ها مرا راهنمايي کن.

 

حجاب
در روایات

از رسول خدا(ص) پرسيدند: آيا در تنهايي مي‌توانيم
کشف عورت کنيم؟ حضرت جواب دادند: خداوند بيش از مردم سزاوار است که از او شرم شود.
(سنن ابن ماجه). در رواياتى از سوى رسول خدا«ص» محدودۀ حجاب
بيان شده است. به‌عنوان نمونه در روايتى آمده است كه نمايان‌کردن تمام بدن براى
زوج رواست و سر‌و‌گردن را مي‌توان در برابر پسر و برادر آشكار كرد، اما در برابر
نا‌محرم بايد از چهار پوشش استفاده كرد: پيراهن (درع)، روسرى (خمار)، پوششى وسيع‌تر از روسرى كه بر روى سينه مي‌افتد (جلباب)
و چادر (ازار) (طبرسى،1415، جامع‌البيان عن تأويل القرآن: طريحی، 1403، مجمع‌البحرین،
ج 7، ص 271).

همچنين در روايتى آمده است كه پيامبر(ص)
با جابربن عبدالله انصارى به خانۀ فاطمه(س) رفتند. پيامبر اجازۀ ورود خواست و
فرمود من و كسى كه همراه من است وارد شويم. فاطمه فرمود: روسرى بر سر ندارم پيامبر«ص»
فرمود: قسمت اضافۀ روپوش خود را بر سر خود بگير و بعد پيامبر(ص) و جابر بر حضرت
زهرا وارد شدند (به نقل از جمشیدی، 1384).

يكي از اصحاب پيامبر مي‌گويد روزي نشسته بودم و
لباسم كنار رفت و ران پايم پيدا شد. پيامبر كه در حال عبور بودند، به من گفتند:
ران خود را بپوشان كه جزء عورت است (الشيبانى، 241، مسند
احمدبن حنبل).

 عبدالله‌بن‌حسن،
نوۀ امام حسن مجتبي(ع) از پدران خود نقل مي‏كند، هنگامي كه مسئلۀ غصب فدك رخ داد و
اين خبر به حضرت زهرا(س) رسيد، در اين هنگام حضرت زهرا(س) تصميم گرفت به مسجد برود
و در آنجا برای حمايت از حق، سخنراني كند. چگونگي حركت حضرت زهرا(س) در متن عبارت
چنين آمده: حضرت زهرا(س) روسري خود را بر سرش پيچيد و عباي خود را (كه روپوشي وسيع
بود) به سر نمود و ميان گروهي از ياران و زنان خويشاوندش (به سوي مسجد) حركت كرد.
آن حضرت هنگام راه‌رفتن بر اثر شتاب يا بلندي لباس به قسمت پايين لباسش پا
مي‏گذاشت (در نهايت پوشيدگي راه مي‏رفت). شيوۀ راه‌رفتن او (در متانت و وقار) همچون
شيوۀ راه‌رفتن رسول خدا(ص) بود تا اينكه بر ابوبكر وارد شد. ابوبكر در ميان ازدحام
مسلمانان قرار گرفته بود. در اين هنگام ميان آن حضرت و مردم پرده‏اي نصب شد، حضرت
زهرا(س) نشست، سپس نالۀ جانسوزي کرد كه بر اثر آن صداي همۀ حاضران به گريه بلند شد؛
به گونه‏اي كه گويي از صداي گريه، مسجد به لرزه درآمد. سپس حضرت زهرا(س) اندكي
سكوت كرد تا مردم آرام شدند و جوش‌و‌خروش‌ ایشان بر اثر گريه فرو نشست. آنگاه خطبه
را شروع كرد (طبرسي، احتجاج طبرسي، ج1، ص131 و
132).

امام
على(ع») فرموده‌اند: پوشيده و محفوظ‌داشتن زن مايۀ آسايش بيشتر و دوام زيبايى اوست
(انصارى و آمدی، غررالحکم
و دررالکلم، 1386، ح 5820). همچنین فرمودند: وقتي كسي عريان شود، شيطان به او نظر مي‌اندازد
و در او طمع مي‌كند، پس خود را بپوشانيد (طوسی،1341، تهذیب‌الاحکام).

 

 

نتیجه‌گیری

دین اسلام زیباست و زیبایی ظاهر و باطن را در
نظر دارد. عفاف نیز یک حالت روحی است که برای زیبایی باطن به آن نیاز است. عفاف،
آراستگی به‌همراه می‌آورد که با‌ارزش‌تر از آراستگی ظاهر است که چیزی جز
آراستگی روح انسان نیست. گرچه عفاف، خصلت هرانسان با فضیلتی است، اما
وجود آن در زنان جلوه‌ای زیباتر دارد؛ چون زن آیت جمال خلقت است. این زیبایی در ظاهر و باطن او وجود دارد و احساس لطیف
زن است که با محبت خود محیطی گرم و
دلنشین در بین افراد خانواده ایجاد می‌کند. از طرفی زن کانون عفاف خانواده است و
او همواره سعی
در پاکی و پاکدامنی دارد و باید گوهر زیبای وجودش را از نگاه نااهلان بپوشاند تا
روح بلندش تحقیر نشود.

‌حجاب و عفت در اصل، معناي منع و امتناع مشترک‎اند. تفاوتي
که بين منع و بازداري حجاب و عفت است، تفاوت بين ظاهر و باطن است؛ يعني منع و
بازداري در حجاب مربوط به ظاهر است، ولي منع و بازداري در عفت، مربوط به باطن و
درون است، چون عفت يک حالت دروني است، ولي با توجه به اينکه تأثير ظاهر بر باطن و
تأثير باطن بر ظاهر يکي از ويژگي‌هاي عمومي انسان است، بنابراين، بين حجاب و پوشش
ظاهري و عفت و بازداري باطني انسان، تأثير و تأثّر متقابل است. بدين‌ترتيب است که
هر چه حجاب و پوشش ظاهري بيشتر و بهتر باشد، اين نوع حجاب در تقويت و پرورش روحيۀ‌
باطني و دروني عفت، تأثير بيشتري دارد و برعکس هرچه عفت دروني و باطني بيشتر باشد،
باعث حجاب و پوشش ظاهري بيشتر و بهتر در مواجهه با نامحرم مي‌شود.

بنابراین تفاوت اساسى حجاب اسلامى با حجاب اديان گذشته، در اين است كه
اسلام وجوب پوشش زنان را متناسب با شئونات انسان با نظم مناسب دانسته و به‌دور از
افراط و تفريط، سهل‏انگارى مضر يا سخت‏گيرى بى‏مورد به جامعۀ بشرى ارزانى داشته
است.

 

منابع

ابن ماجه، محمدحافظ أبوعبدالله محمدبن یزید بن ماجة الربعی القزوینی، سنن ابن
ماجه، بیروت.

الشيبانى، ابوعبداللّه احمدبن محمد بن حنبل (241)، مسند احمد بن حنبل، دارالنشر: مؤسسه قرطبة، مصر.

انجيل، رسالۀ اول پولس رسول به قرنتيان، باب يازدهم، فقره 1
– 17، باب چهاردهم، فقره 36ـ34.

انجيل متى، باب اول، فقره 28 – 30 و باب هجدهم،
فقره 8 – 10، باب 5/31/27.

انصارى، محمدعلی؛ آمدی، عبدالواحد محمد (1386)،
غررالحکم و دررالکلم: کلمات قصار امیرالمومنین(ع)، انتشارات
امام عصر(عج).

تورات، كتاب اشعياء نبى، باب سوم، فقره 16 – 26، باب 47، فقره 1و 2.

جمشیدی، اسدالله (1384)، شماره سوم تاریخچه حجاب
در اسلام. فصلنامۀ تاريخ در آينۀ پژوهش.

طباطبایی، محمدحسین (1382)، تفسیرالمیزان، ترجمۀ سیدمحمدباقر موسوی، چاپ پنجم،
قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. ج2، ج 15، ص 155، 160.

طبرسی،
ابوعلی فضل‌بن الحسن (1415)، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، (گردآوردنده محمدرضا
ضميري)، بیروت: مؤسسه اعلمی، ج7، چاپ اول.

طبرسي، ابومنصور شیخ
احمدبن علی، احتجاج
طبرسي (الاحتجاج علی اهل اللجاج)، انتشارت اسوه، ج1، ص131 و 132.

طريحی، فخرالدين بن محمدبن علي بن احمد (1403)، مجمع‌البحرين. بيروت: دار احياء التراث العربي، چاپ دوم. ج 7، ص 271.

طوسی. ابوجعفر
محمدبن حسن بن علی (1341)، تهذیب‌الاحکام. (ترجمۀ جواد مصطفوی)،
مشهد: بی‌نا.

قائم‏مقامى، فرهت (1356)، آزادى يا اسارت، چاپ پنجم، نشر جاویدان،
ص 106.

محمدی
آشتیانی، علی (1389)، پوشش زنان در ادیان الهی، نشریۀ پرسمان.

 

سوتیتر1: در دین یهود بى‏حجابى
سبب نزول عذاب معرفى شده است و نپوشاندن موى سر، خلافى بود كه مرتكب آن را مستوجب
طلاق مى‏‌کرد

سوتیتر2: مسيحيت، براى از‌بين‌بردن زمينۀ هرگونه تحريك و تهييج، زنان
را به‌صورت شديدترى به رعايت كامل پوشش و دورى از هرگونه آرايش و تزيين فراخواند و
چادر و روبند، براى همگان حتى براى خاتون‏هاى اشراف ضرورى بود

سوتیتر 3: حجاب در برابر مردان بیگانه از ضروریات دین
اسلام است، ولی در‌عین‌حال هرگونه افراط و تفریط در ایجاد حریم را تعدیل می‌کند،
به‌طوری که نه تَرک مطلق میل جنسی تجویز می‌شود و نه زیاده‌روی در
آن

/

آغاز سبك زندگي اسلامي از خراسان شمالي

حجت‌الاسلام دكتر اصغر هادوي

مقدمه

گفته شده است كه نخستین‌بار واژۀ سَبكِ
زندگي (life style) از سوی «آلفرد آدلر» در سال
1929 میلادی ابداع شده و به‌کار رفته است. (1) اما در متون ديني اسلام
ده‌ها روايت وجود دارد كه با واژۀ «العيش» مي‌توان با سبك زندگي از نوع اسلامي آن
آشنا شد.

در راستاي رسيدن به تمدن اسلامي، مقام
معظم رهبري، مؤلفه‌هاي سبك زندگي را به‌عنوان ابزارهاي حقيقي تمدن‌ساز معرفي كرده‌اند.
سفر خراسان شمالي و بيان اين ابزارها بهانه‌اي شد تا در اين نوشتار عواملي معرفي شوند
كه رفتارهاي افراد رنگ ديني و اسلامي به خود بگيرند.

 

·       
اهميت موضوع

انقلاب اسلامي با هدف ارائۀ طرحي نو در
حكومت‌داري كه برپايۀ عدالت و خدامحوري استوار است، متولد شد. اركان حكومت و
كارگزاران بايد گام‌هايي اساسي در جهت تحقق اين نوع حكومت بردارند، اما مقام معظم
رهبري در كمال تواضع اين مضمون را فرمودند كه تمدن اسلامي از دو ركن بخش ابزاري و
بخش حقيقي برخوردار است. مراد از بخش ابزاري علم، اختراع، صنعت، سياست، اقتصاد
و… است كه در اين بخش توفيقات فراوان داشته‌ايم، اما در بخش حقيقي كه متن زندگي
ما را تشكيل مي‌دهد و همان سبك زندگي است پيشرفتمان چشمگير نيست و مانند بخش نخست
حركت نكرده‌ايم و پيشرفت نداشته‌ایم.

مراد از اين بخش، مسئلۀ خانواده، سبك
ازدواج، نوع لباس، نوع مسكن، الگوي مصرف، نوع خوراك، آشپزي و… است. (2)

دغدغۀ امروز رهبري را غربي‌ها از سال‌ها
قبل مسئلۀ اصلي خود دانسته‌اند و براساس آن توانسته‌اند تمدني مطلوب در راستاي
اصول و چارچوب‌هاي خود پي‌ريزي كنند. هانتينگتون در كتاب «چالش‌هاي هويت در آمريكا»
موفقيت نظام سياسي آمريكا را در هويت‌سازي علي‌رغم حضور افراد متعدد خارجي با
رسوم، اعتقادات و فرهنگ‌هاي متفاوت و گاهی متضاد با تمامي جهان خاكي و در يك كلمه
«آمريكايي‌كردن» (Americanization)
آنها
مي‌داند؛ به اين معنا كه با دين شما، مذهب، رنگ پوست و موي شما كاري نداريم، فقط آمريكايي
زندگي كنيد، حتي اگر مسلمان هستيد. هانتينگتون معتقد است كه تداوم جامعۀ آمريكا در
پرتو آمريكايي‌كردن ممكن مي‌شود.(3)

ايران اسلامي هم مي‌تواند فارغ از گرايش‌ها،
سليقه‌ها و قوميت‌ها با سبك زندگي اسلامي حول محور اسلام به عنوان ابزاري حقيقي و
تمدن‌ساز به‌سوي تمدن اسلامي حركت كند.

 

·       
سبك زندگي
اسلامي

در قرآن و روايات واژه‌هاي «المعيشة»،
«العيش» به‌معناي زندگي به‌كار رفته است و آنچه سبب دلپذير‌شدن زندگي يا سختي آن
است، معرفي شده است. براي دسترسي به الگوي زندگي اسلامي بايد بسياري از آيات و
روايات را ملاحظه كرد و براساس آن مجموعه، به «خير‌ العيش» يا زندگي خوب رسيد،
گرچه در بسياري از متون ما اين واژه نيامده است، اما با بررسي موضوعي مي‌توان به
گزاره‌هاي فراواني رسيد.

براي مثال در روايات مربوط به كسب‌و‌كار
كه در بيانات رهبري هم به آن اشاره شد، واژۀ «العيش» وجود ندارد، اما نوع كسب‌و‌كار
و ارتباط با ديگران مي‌تواند جهت زندگي را تغيير دهد.

در اين نوشتار بيشتر از منظر واژگان، به
سبك زندگي پرداخته شده است؛ بعضي از اموري كه «خير العيش» يا به زندگي خوب مي‌انجامد.

زندگي خوب، زندگي همراه با آرامش است كه
انسان در پرتو آن زندگي علاوه‌بر فعاليت، شاكر و ذاكر است و از نگرانی‌‌هايي كه
مولود تمدن جديد است آسيب نخواهد ديد. برخی از عوامل اين نوع زندگي عبارت‌اند از:

1. رضايت از داشته‌ها

انسان‌ها با استعدادها و حفاظت‌هاي
متفاوتي آفريده شده‌اند و هركس بايد براساس توان خويش به كسب درآمد براي گذران
زندگي بپردازد. بديهي است در مسير كسب حلال، سود براساس سرمايه است و سرمايۀ محدود
نمي‌تواند سود معجزه‌آور داشته باشد، مگر آنكه شرايط اقتصادي، شرايط ويژه‌اي باشد،
اما به‌طور طبيعي سود براساس سرمايه است. در كارهاي خدماتي هم همين قاعده است. مزد
براساس توانايي است. عده‌اي همواره از وضع موجود ناراضي هستند، بي‌تابي مي‌كنندو
به‌دنبال گشودن دري هستند كه باز نمي‌شود و اين آرامش آنها را از بين مي‌برد و از
زندگي بانشاط محرومشان می‌کند.

رسول خدا(ص) فرمود: «من رضي ما قسمة الله
قرّت عنه» (4): هركس به آنچه خدا روزي او كرده است راضي باشد بانشاط مي‌شود.

 

2. رسيدگي به زندگي ديگران

برادري و برابري از شعارهاي زيباي اسلام
است. عشق به برادران ايماني و آنها را شريك زندگي قرار‌دادن آرامش‌بخش است. احسان
به ديگران بدون چشمداشت، سفارش دين و پيشوايان ديني است. آناني كه بعد از سه روز
گرسنگي و تشنگي افطاري خود را به مسكين و يتيم و اسير بخشيدند، تنها براي خدا اين
كار را كردند و آن‌قدر اين كار بر خدا زيبا جلوه کرد كه در مقام آنها سورۀ «انسان»
نازل شد. اگر شريك‌كردن ديگران، براي پاداش و چشمداشت از طرف مقابل باشد، نه‌تنها
زندگي دلپذير نمي‌شود، بلكه كمك‌كنندۀ همواره در اضطراب دريافت پاداش است، ولي اگر
فقط براي خدا باشد و بداند كه خدا مي‌داند، در رضايت و آرامش خواهد بود. در روايتي
آمده است كه شخصي از امام حسن(ع) پرسيد؛ نيكوترين مردم چه كسي است؟ فرموند: كسي كه
ديگران را در زندگي خود شريك كند؛ و سؤال شد بدترين مردم كدامند؟ فرموند: كسي كه
ديگران را در زندگي خود شريك نكند.(5)

 

3. مدارا با مردم

جلوۀ رحمت الهي كه در وجود رسول گرامي
اسلام(ص) متجلي شده بود، مداراي ايشان با مردم بود و از اين جهت خداوند فرمود: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ
لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ…».(6)

به [بركت] رحمت
الهي، با آنان نرم‌خو شدي و اگر تندخو و سخت‌دل بودي قطعاً از پيرامون تو پراكنده
مي‌شدند.

تنوع انسان‌ها و
سليقه‌ها، انتظارات از يكديگر زندگي را اندكي سخت مي‌كند. همه مثل ما نيستند و
سليقۀ ما را همه قبول ندارند. انتظارات بسیاری از يكديگر داريم، ولي توان انجام
آنها نيست، اما آنچه مي‌تواند از اين سختي بكاهد، مدارا و مهرباني با يكديگر است.
براي آنكه بتوانيم كنار هم زندگي كنيم، بايد ميزان مدارا در خود را فزوني بخشيم و
يكديگر را تحمل كنيم. در غير اين‌ صورت نسبت‌به همديگر بدبين مي‌شويم، در گرداب
غيبت و گناه و تهمت مي‌افتيم و آموزه‌هاي ديني و تكاليف خود را نسبت‌به خواهران و
برادران ديني فراموش مي‌كنيم. به عبارت ساده‌تر یاد خدا را از ياد مي‌بريم. سفارش‌هايي
كه دربارۀ وظايف ما نسبت‌به ديگران آمده است پايه‌هاي قرآني دارد و قرآن یاد خداست
و رويگرداني از ذكر خدا زندگي را تيره‌و‌تار مي‌كند. «مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي
فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا»:(7) هر كس از ياد
من روي برتابد بي‌گمان زندگي سختي خواهد داشت.

در روايتي كه امام صادق(ع) از قول رسول
گرامي(ص) اسلام نقل كرده است: مدارا با مردم نصف زندگي معرفي شده است.(8)

مقام معظم رهبري مثال‌هايي از رفتارهاي
ما در جامعه آورده‌اند كه مدارا، بخشي از آن رفتارها است و اگر مدارا زينت‌بخش آن
رفتارها نباشد، براي خود و جامعه مشكلات جدي به‌وجود مي‌آيد. ايشان اين رفتارها را
از بخش‌هاي اصلي تمدن مي‌داند. پس اگر با مدارا همراه باشد مي‌تواند ما را با شتاب
بيشتر به تمدن برساند.

معمول سخن ايشان اين است كه رفتار ما پدر‌و‌مادر،
همسر، رئيس، مرئوس، پليس، مأمور دولت، دوست، دشمن و بيگانه، بخش‌هاي اصلي تمدن است
كه متن زندگي انسان است.(9)

 

4. پرهيز از حسد

بخشي از گذران ساعات زندگي به مقايسۀ خود
با ديگران مي‌گذرد و بر نداشته‌هاي خود و داشته‌هاي ديگران افسوس مي‌خورند. اگر
خواهان آن باشد كه نعمتي كه ديگري دارد، از او گرفته شود، حسد است و اگر اشتياق به
داشتن آن نعمت در شخص باشد كه به آن برسد غبطه است. اولي ناپسند و دومي پسنديده
است. بعضي نه‌تنها تلاش نمي‌كنند كه به كمال برسند، بلكه همواره زندگي خود را با
غم و غصۀ مقايسه با ديگران مي‌گذرانند، در صورتي كه انسان‌ها از لحاظ مختصات ذهني،
جسمي و رواني با هم متفاوت هستند و بیان صريح قرآن است كه خداوند برخی قابليت‌ها
را به بعضي داده است كه بتوانند به ديگران خدمت كنند، همان‌طوري كه در مقابله به
عده‌اي ديگر هم قابليت‌هاي متفاوتي داده است كه بتوانند در خدمت ديگران باشند.

… «وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ
بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا…»(10)؛ برخي از آنان را از
نظر درجات بالاتر از بعضي ديگر قرار داديم تا بعضي، برخی ديگر را به خدمت گيرند.

اگر اين قانون الهي است نبايد آرامش
زندگي را با مقايسه با ديگران برهم زد و با حسد به ديگران زندگي را تيره‌و‌تار کرد.

امام علي(ع) فرمود: «اسوء الناس عيشاً
الحسود»؛ تيره‌ترين زندگي، زندگي حسود است.

نتيجه

بايد رفتارهاي جامعۀ امروز كه از
ابزارهاي حقيقي فرهنگ تمدن است بازنگري شود و به‌جاي بي‌رنگي يا رنگ غيرديني، جلوۀ
الهي بگيرد. رفتار ديني تابع متغيرهاي فراواني است كه تنها به چند مورد آن اشاره
شد. اميد است صاحب‌نظران مجموعه‌اي جامع و قابل فهم از اين عوامل را جمع‌آوري کنند
تا نقشۀ راهِ رسيدن به تمدن اسلامي باشد.

در اين راه با دعاي امام سجاد«ع» از
خداوند مدد جوييم كه فرمود: «اللهم … بلغني مبالغ من عنيت به، انعمت عليه و رضيت
عنه، فأعشته حميداً»؛ خدايا! مرا به مقامات كسي برسان كه به او عنايت داشته‌ای و
بر وي انعام کرده و از او خشنود گشته‌اي و زندگي سعادتمند به او داده‌اي.(11)

 

پي‌نوشت‌ها:

1. Wikypedia.

2.
برگرفته از سخنان رهبري در ديدار جوانان استان خراسان شمالي، 23/7/1391.

3.
Khamenei.ir.

4.
تحف‌العقول.

5.
تاريخ يعقوبي، ج 2، ص226.

6.
آل‌عمران، 159.

7.
طه، 124.

8.
اصول كافي، ج 2، ص 117، ح
5.

9.
برگرفته از سخنان ديدار با جوانان استان خراسان شمالي، 23/7/1391.

10.
سورۀ زخرف، آیۀ 32.

11.‌
صحيفۀ سجاديه، دعاي 407.

 

 

سوتیتر1: براي آنكه بتوانيم كنار هم زندگي كنيم،
بايد ميزان مدارا در خود را فزوني بخشيم و يكديگر را تحمل كنيم

سوتیتر2: براي
دسترسي به الگوي زندگي اسلامي بايد بسياري از آيات و روايات را ملاحظه كرد و
براساس آن مجموعه، به «خير‌ العيش» يا زندگي خوب رسيد

/

از سياست تا ديانت

محمد صالح

 

مسجد و كمبود

. سليماني (مشاور وزير ارشاد): در كل
كشور 76‌هزار مسجد كم داريم. (مطبوعات 16/8/91)

1. خوب است كه جمهوري اسلامي هستيم! اگر
حكومتتان ديني نبود چند مسجد كم داشتيم؟

2. عوض تا دلتان بخواهد پاساژ و مركز
خريد و فروشگاه زنجيره‌اي داريم! آن‌قدر كه بتوانيم اضافه‌اش را هم صادر كنيم!

3. و مهم اين است كه در زمينۀ فرهنگسرا و
سالن همايش و اتاق جلسه و ساختمان اداري با كمبود روبه‌رو نيستيم!

4. از قديم گفته‌اند مسجد خانۀ خداست!
لابد خدا هم بايد آن را بسازد!

5. از آنجا كه نه دولت در اين زمينه (رفع
كمبود مسجد) مسئوليتي دارد و نه سازمان تبليغات و نه هيچ جاي ديگر، بنابراین نتيجه
مي‌گيريم كه مسجد خود‌به‌خود ساخته خواهد شد! اگر هم ساخته نشد طوري نيست و به
جايي برنمي‌خورد! مهم اين است كه دولت در هر شهرستان حداقل دو ورزشگاه چندمنظوره
ساخته است!

 

چگونه يك انسان مي‌گندد؟! يا فرايند
تفرعن

لابد استحضار داريد كه فرعون و تفرعن و
فرعونيت به تاريخ و جغرافياي خاص تعلق ندارد و درون وجود هريك از ما (دور از جان
خوانندۀ محترم) مي‌تواند منزلگاه و مأواي يك فرعون چموش باشد! اما اين فرعون وقتي
مجال بروز و ظهور و خرابكاري پيدا مي‌كند كه:

1. انسان كسي باشد و دستش به جايي بند
باشد! اگر فرعون وجود يك آدم عادي و معمولي (مثلاً يك كارمند دون‌پايه كه هشتش گرو
صدش است!) ظهور كند نه‌تنها اسباب خندۀ جمع را فراهم خواهد كرد، بلكه حتي مي‌تواند
منجر‌به اعزام بنده خدا به بيمارستان رواني هم بشود!

2. در اطراف انسان یاد‌شده در بند يك،
چندتايي متملق و پاچه‌خوار فراهم باشد! (كه معمولاً وقتي طرف كسي باشد و دستش به
جايي بند، خود به خود مگسان گرد شيريني جمع مي‌شوند!)

3. بنده‌خدايي كه كسي شد و دستش به جايي
بند است (قدرت و مكنتي پيدا كرده) تملق اطرافيان را باور كند! مثلاً باور كند كه
كاردان‌تر، باهوش‌تر، انقلابي‌تر، مؤمن‌تر، دكترتر، آيت‌الله‌تر، بي‌نظيرتر و
باسوادتر از او وجود ندارد و از زمان مادها تا الان فقط اوست كه توانسته منشأ آن
همه خيرات و عمران و آبادي و امورات مثبت بشود!

4. گوش‌هايش براي شنيدن نهي از منكر و
نقد و نصيحت و تذكر سنگين شود!

بعد از وقوع مرحلۀ چهارم، فرعون وجود طرف
به حداكثر رشد رسيده و مثل غول چراغ جادو ظاهر مي‌شود و خلق‌اله مي‌بينند كه فلان ‌آقا
كه روزگاري عليه‌سلام و ارزشي و مؤمن و… بوده حالا از رابطه با آمريكا و بي‌خاصيت‌بودن
دين و داريوش و هخامنشي و غيره حرف مي‌زند! حال آنكه مشكل سر فعال‌شدن فرعون دروني
است! كارشناسان اين مرحله را مرحلۀ اوج گنديدن فرد مي‌دانند! در صورت تداوم اين
گنديدگي، فرعون وجود فرد شعار «انا ربكم الاعلي» را سر مي‌دهد و آن‌وقت فرد مورد نظر ديگر خدا را
بنده نيست، بلكه خود را از همه بالاتر و برتر و خوب‌تر و عالم‌تر و عاقل‌تر مي‌بيند
و يقين مي‌كند كه آسمان سوراخ شده و او پايين افتاد و اين در و آن در گلايه مي‌كند
كه كسي قدر زحمات و شخصيت من را نمي‌داند و همۀ عالم دست‌به‌يكي كرده‌اند تا من را
زمين بزنند و…! در صورتي كه طرف به توهم «خودمحور عالم‌بيني» برسد ديگر مراحل
گنديدن او كامل شده و زمان غرق‌شدن فرعون وجودي او در نيل فراهم آمده است!

. حاشيه: خدا به همۀ ما و به مسئولان ما
رحم كند!

 

كشف حجاب در پرواز

. تذكر: اين داستان واقعي است!

روزي بنده‌خدايي براي انجام كاري به شهري
مي‌رفت. آن هم با هواپيما! در آن پرواز، عدۀ بسياري از عالمان و استادان هم بودند
كه براي برپايي همايشي به فلان شهر مي‌رفتند! موضوع همايش بزرگداشت عالمي بود كه
زندگيش را وقف دين خدا كرده بود! خلاصه، پرواز برخاست و بنده‌خداي قصۀ ما متوجه شد
خانم جواني كه در رديف جلوي او نشسته كشف حجاب نموده و روسري از سر برداشته و
مشغول تجديد آرايش است! چند دقيقه گذشت و اتفاقي رخ نداد! بنده خدا كه يقين داشت
بايد نهي از منكر كند، به زبان فارسي ملايم به آن خانم كشف‌حجاب‌كرده تذكر داد كه
هنوز كشف حجاب آزاد نشده و رعايت حجاب اسلامي در جمهوري اسلامي الزامي است! هنوز
جمله‌اش تمام نشده بود كه خانم یادشده مثل آتشفشان تركيد و هرچه مي‌توانست فحش و
ناسزا و… نثار ناهي از منكر کرد! آن هم به صوت جلّي و رسا!

دو سه نفر ديگر هم از باب ياري اهل
معصيت، به جانبداري از خانم مورد نظر پرداخته و جنگ لفظي بالا گرفت! چند نفر به يك
نفر! مهمانداران و متوليان هواپيما كه اوضاع را چنان ديدند، بسان دبيركل سازمان
ملل متحد وارد دعوا شده و دو طرف را امر به سكوت كردند! در اين ميان سكوت رهسپاران
به همايش ديدني و شنيدني بود! از آن هم عالم و استاد و معمم و مكلّا، به‌قدر يك
كلمه در رد يا تأييد نهي از منكر صدايي برنخاست! ماجرا تمام شد و پرواز به آخر
رسيد و حاميان خانم به ناهي از منكر اطلاع دادند كه به‌محض وصول به فرودگاه مقصد،
شكايتش را به محتسب و شحنه و داروغه کرده و حالش را به‌صورت اساسي خواهند گرفت تا
ديگر او باشد كه در احوالات شخصيه افراد فضولي نكند!

القصه! فردا صبح تك‌تك آناني كه در پرواز
یادشده حمايت از ناهي از منكر را دون شأن خود ديده بودند، پشت تريبون رفته و در
مدح و منقبت عالمي كه عمرش را وقف ترويج احكام الهي کرده بود سخنراني‌ها كرده و
درّ و گوهر افشاندند!

 

. نتيجۀ اخلاقي:

1. نهي از منكر خوب است! به شرط اينكه به
حد عمل نرسد!

2. در صورت مواجه‌شدن با يك ناهي از
منكر، خونسردي خود را حفظ كرده و خود را مشغول مطالعه يا مستغرق درياي تفكر نشان
دهيد!

3. لزومي ندارد در صورت برخورد با يك
منكر، آن را نهي كنيد! مهم اين است كه در باب دين، مقالۀ علمي .
پژوهشي بنویسید و كتاب چاپ كنيد!

4. فراموش نكنيد كه احكام الهي الزاماً
براي اجرا نازل نشده‌اند! از این‌رو در صورت برخورد با مواردي كه احكام الهي زيرپا
گذاشته مي‌شود خونتان را كثيف نكنيد!

 

آرزوهاي منطقي

از آنجا كه مملكت ما اسلامي است و نظام
آن هم تنها حكومت ديني موجود در جهان است، آرزوهايي داشتيم كه نه غيرمنطقي است و
نه غيرممكن! و دوست داشتيم اين آرزوها در اين نظام و حكومت عملي شود! بعضي‌هايش را
خدمتتان عرض مي‌كنيم كه شما هم با ما هم‌آرزو شويد:

1. آرزو داشتيم كه رئيس‌جمهور ما بيايد و
بگويد كه: «به همۀ خدمات و زحمات مسئولان گذشته ارج مي‌نهم و اگر خدمتي انجام داده‌ام
وظيفه بوده و اگر كوتاهي داشته‌ام مرا ببخشيد و حلال كنيد! هرچند كه در برابر عظمت
شهدا و جانبازان و ايثارگران، كار و خدمات حقير و دولت، قطره‌اي ناچيز است و ارزش
بيان ندارد!»

2. آرزو داشتيم كه مسئولان به‌جاي دادن
وعده و اينكه فلان خواهد شد و بهمان خواهيم كرد، بفرمايند كه چه بايد انجام مي‌داده‌اند
كه انجام نداده‌اند!

3. آرزو داشتيم رئيس صدا‌و‌سيما يك جمع
نظارتي باسواد و متدين و تمام‌وقت و داراي اختيارات كافي را مأمور تصفيۀ برنامه‌ها
مي‌كرد؛ آن هم قبل از پخش! و البته نتيجه آن مي‌شد كه ديگر از صدا‌و‌سيما شاهد پخش
برنامه‌هايي با مضامين ضدديني، ضداخلاقي، مغاير با احكام الهي و منافي سبك زندگي
ديني نمي‌بوديم!

4. آرزو داشتيم يك مجموعۀ قدرتمند براي
بازسازي و بهسازي قوۀ قضائيه راه‌اندازي مي‌شد كه شرّ هرچه كارچاق‌كن و رشوه‌بگير
و ضدانقلاب و بيسواد را از سر عدليه مملكت كوتاه مي‌كرد!

5. آرزو داشتیم مجلس ما عصارۀ فضائل ملت
ما بود! در آن صورت مجلس الگوي نظم، تفكر، عقلانيت، وجدان كاري، دقت و قاطعيت مي‌شد
و همه مي‌توانستيم از مجلس و نمايندگان آن، زندگي درست و شرافتمندانه و انجام وظيفۀ
عالمانه و دقيق را ياد بگيريم! (تأخير‌نكردن، غيبت‌نداشتن، اخلاق اسلامي را رعايت‌كردن،
دعوا‌نكردن، بد‌و‌بيراه‌نگفتن، عاقلانه نظر و رأي‌دادن و…)!

/

منظومه اهل دل

مرثیه‌خوان

این بار بي‌مقدمه از سر شروع کرد

این روضه‌خوان پیر از آخر شروع کرد

 

مقتل گشوده شد، همه دیدند روضه را

از جای بوسه‌های پیمبر شروع کرد

از تل دوید مرثیۀ قتلگاه را

از لابه‌لای نیزه و خنجر شروع کرد

از خط به خطِّ مقتل گودال رد شد و

با گریه از اسیری خواهر شروع کرد

اینجا چقدر چشم حرامی به خیمه‌هاست!

طاقت نداشت از خطِ دیگر شروع کرد

 

بر سر گرفت گوش عبا را و صیحه
زد

از روضۀ ربودن معجر شروع کرد

برگشت، روضه را به تمامی دشت برد

از ارباً اربای تن اکبر شروع کرد

لب‌تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد

از التهاب مشک برادر شروع کرد

هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد

از لای‌لایِ مادر اصغر شروع کرد

 

تیر از گلوی کودک من در بیاورید!

هی خواند و گریه کرد
و مکرر شروع کرد

غش کرد روضه‌خوان نفسش در شماره رفت

مدّاحی از کنارۀ منبر شروع کرد

 

ای تشنه‌لب حسین من، ای بی‌کفن حسین!

دم را برای روضۀ مادر
شروع کرد

 

یک کوچه باز کنید که زهرا رسیده است

مداح بی‌مقدمه از در شروع
کرد

 

هیزم می‌آورند حرم را خبر کنید

این بیت را چه مرثیه‌آور شروع
کرد

 

این شعر هم که قافیه‌هایش تمام شد

شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد

«محسن ناصحی»

 


راه‌ عشق

اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

این راه عشق، پیچ و خمش فرق می‌کند

 

اینجا گدا همیشه طلبکار می‌شود

اینجا که آمدی، کرمش فرق می‌کند

 

صد مرده زنده می‌شود از ذکر یا‌حسین

عیسي‌يِ خانواده دمش فرق می‌کند

 

تنها نه اینکه جنس غمش، جنس ماتمش

حتی سیاهی علمش فرق می‌کند

 

با پای نیزه روی زمین راه می‌رود

خورشید کاروان قدمش فرق می‌کند

 

من از حسینُ مِنّی پیغمبر خدا

فهمیده‌ام حسین همه‌اش فرق می‌کند

«علی زمانیان»

 


روایت عشق

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید

بر خشک‌چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

 

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم

خورشید را بر نیزه، گویی خواب دیدم

خورشید را بر نیزه؟ آری این‌چنین است

خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

 

بر صخره از سیب زنخ بر می‌توان دید

خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید

در جام من می بیشتر کن ساقی امشب

با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب

بر آب‌خورد، آخر مقدَّم تشنگانند

می ده حریفانم صبوری می‌توانند

این تازه‌رویان،
کهنه‌رندان زمینند

با ناشکیبایان صبوری را قرینند

من صحبت شب تا
سحوری کی توانم

من زخم دارم، من صبوری کی توانم

 

 

تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک

ساقی سلامت این صبوران را مبارک

من زخم‌های کهنه
دارم بی‌شکیبم

من گرچه اینجا آشیان
دارم غریبم

من با صبوری کینۀ
دیرینه دارم

من زخمِ داغ ِآدم اندر سینه دارم

من زخم‌دار تیغ
قابیلم برادر

میراث‌خوار رنج هابیلم برادر

یوسف مرا فرزند
مادر بود در چاه

یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه

از نیل با موسی
بیابانگرد بودم

بر دار با عیسی شریک درد بودم

من با محمد از
یتیمی عهد کردم

با عاشقی میثاق خون در مهد کردم

بر ثور شب با
عنکبوتان می‌تنیدم

در چاه کوفه وای حیدر می‌شنیدم

بر ریگ صحرا با
اباذر پویه کردم

عمار‌وَش چون ابر و دریا مویه کردم

 

تاوان مستی همچو اشتر باز راندم

با میثم از معراج دار آواز خواندم

من تلخی صبر خدا
در جام دارم

صفرای رنج مجتبی در کام دارم

من زخم خوردم،
صبر کردم، دیر کردم

من با حسین از کربلا شبگیر کردم

 

آن روز در جام شفق مل کرد خورشید

بر خشک‌چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

فریادهای خسته سر
بر اوج می‌زد

وادی به وادی خون پاکان موج می‌زد

بی‌درد مردم، ها
خدا بی‌درد مردم

نامرد مردم، ها خدا نامرد مردم

از پا حسین افتاد
و ما برپای بودیم

زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم

از دست ما بر ریگ
صحرا نطع کردند

دست علمدار خدا را قطع کردند

نوباو‌گان مصطفی را سربریدند

مرغان بستان خدا را سربریدند

در برگ‌ریز باغ
زهرا برگ کردیم

زنجیر خاییدیم و صبر مرگ کردیم

چون بیو‌گان ننگ
سلامت ماند بر ما

تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما

 

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید

بر خشک‌چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

«علی معلم»

 



 حضرت عباس (ع)

مـشك
بـرداشت كه سيـراب كـند دريـا را

رفـت تـا
تـشنـگي‌اش آب كـند دريـا را

آب روشن شد و عكـس قـمر افتاد در آب

مـاه مي‌خواست
كه مهتاب كند دريا را

تـشنه مي‌خواست ببيند لـب او را دريا

پس ننوشيد
كه سيراب كند دريا را

كوفه شد، علقمه شق‌القمري ديگر ديد

ماه افتاد
كه محراب كند دريا را

تـا خجالت بكشد، سرخ شود چهرۀ آب

زخم مي‌خورد
كه خوناب كند دريا را

نـاگهان موج برآمد كه رسيد اقيانوس

تـا در
آغوش خودش خواب كند دريا را

آب مهـريۀ گُل بـود و اِلاّ خـورشيد

در توان
داشت كه مرداب كند دريـا را

روي دست تو نديده است كسي دريادل

چون خدا
خواست كه ناياب كند دريا را

«برقعی»

 

حضرت
قاسم (ع)

در سرخی
غروب نشسته سپیده‌ات

جان بر
لبم ز عمرِ به پایان رسیده‌ات

 

آخر دل
عموی تو را پاره‌پاره کرد

آوای
ناله‌های بریده‌بریده‌ات

 

در بین
این غبار به سوی تو آمدم

از روی
رد خونِ به صحرا چکیده‌ات

 

پا می‌کشی
به خاک… تنت درد مي‌كند

آتش
گرفته جان من داغدیده‌ات

 

خون گریه
مي‌كنند چرا نعل اسب‌ها

سخت است
روضۀ تنِ در خون تپيده‌ات

 

بر بیت‌بیتِ
پیکر تو خیره مانده‌ام

آه ای
غزل چگونه ببینم قصیده‌ات

 

باید که
مي‌شکفت گل زخم بر تنت

از بس
خدا شبیه حسن آفریده‌ات

«محمدجواد شرافت»

/

مشتركات قرآن و امام حسين(ع)

 (1)

هدايت‌گري

 حجت‌الاسلام سيد‌جواد
حسيني

شريك در لغت به‌معناي مشترك‌بودن دو نفر در مِلك و مال است
و شركت، يعني اينكه يك چيز، اعم از امور عيني يا معنوي، براي دو نفر يا بيشتر باشد.
مانند اینکه در دعا مي‌خوانيم: «ما را شريك دعاي خوبان قرار بده».

لفظ «شريك القرآن» در منابع ديني، هم براي كل امامان معصوم(ع)
و هم براي برخي از آنها به‌شکل انفرادي به‌كار رفته است. در زيارت جامعۀ ائمۀ
اطهار(ع) مي‌خوانيم: «السلام عليكم ائمة المؤمنين و سادة المتقين… عبادالرحمان و
شركاء القرآن»(1) یعنی سلام بر شما پيشوايان اهل ايمان و بزرگان اهل
تقوا… و بندگان خداي مهربان و شريك‌هاي قرآن.

تا جایی‌ كه بررسي شده است شكل انفرادي بیان این موضوع تنها
براي دو تن از امامان معصوم به‌كار رفته است: حضرت مهدي «عج»، چنان‌كه مي‌خوانيم:
«السلام عليك يا صاحب الزمان، السلام عليك يا خليفة الرحمان، السلام عليك يا شريك
القرآن…»؛(2) سلام بر تو اي صاحب زمان! سلام بر تو اي جانشین خدای
رحمان! سلام بر تو اي شريك قرآن.

و سرور شهيدان، حسين‌بن‌علي(ع) است. در زيارت‌نامۀ اول رجب
-كه در نيمۀ شعبان هم خوانده مي‌شود- چنین آمده است: «السلام عليك يا امين
الرحمان، السلام عليك يا شريك القرآن»؛(3) سلام بر تو اي امين [اسرار
خداي] رحمان! سلام بر تو اي شريك قرآن. و بیان لفظ شريك قرآن به‌معنای آن است که
در اموري با قرآن شركت دارد و همكار قرآن و يار و مكمل آن است.

اما اينكه این امامان شريك قرآنند نیز ريشۀ قرآنی دارد.
چنان كه هم در آيۀ اكمال(4) به آن اشاره شده است و هم در روايات، ازجمله
حديث معروف و مشهور «ثقلين» از زبان پیامبر اکرم(ص).

آن حضرت در تعبيري ديگر فرمود: «يا ايها الناس! إني تارك
فيكم الثقلين الثقل الأكبر و الثقل الأصغر إن تمسكتم بهما لا تضلوا و لا تبدلوا و
إني سألت اللطيف الخبير أن لا يتفرقا حتي يردا علي الحوض فأعطيت ذلك قالوا و ما
الثقل الأكبر و ما الثقل الأصغر قال الثقل الأكبر كتاب الله سبب طرفه بيدالله و
سبب طرفه بأيديكم و الثقل الأصغر عترتي و أهل بيتي»(5) اي مردم! من دو
شيء وزين و گرانبها بين شما به ارث گذاشتم: يكي بزرگ و ديگري كوچك. اگر به آن دو
متمسك شوید گمراه و خوار نخواهيد شد و من از خداي لطيف و آگاه خواستم كه اين دو از
هم جدا نشوند تا در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند که به من عطا شد. پرسیدند كه
شيء وزين بزرگ و كوچك كدام است؟ فرمود: ثقل اكبر، قرآن است كه يك سر آن به دست
خداوند و سر ديگرش به دست شما مردم است و ثقل اصغر عترت و اهل بيت من است.

در نتيجه مي‌توان گفت، تمامي امامان معصوم(ع) شركاي
قرآنند؛ با‌این‌حال در اين مقال اهم اشتراكات امام حسين(ع) و قرآن كريم بيان مي‌شود:

 

الف. هدايتگري

هم قرآن، كتاب هدايت و راهنمايي است و هم حضرت حسين‌بن‌علي(ع)،
امام هدايت‌كننده و راهنماست.

دربارۀ هدايتگری قرآن و امام حسين(ع) تعبيرهاي گوناگوني
آمده است:

 

1. هدايت مردم

دربارۀ قرآن كريم مي‌خوانيم: «هديً للناس»؛(6)هدايتگر
مردم است. در جاي ديگري فرمود: «ذلك الكتابُ لا ريب فيه هديً للمتقين»؛(7)
اين كتاب كه شكي در آن نيست هدايتگر متقين است.

هدايت عام و تشريعي براي همگان است، ولي هدايت خاص و
رساندن به مقصود، مخصوص اهل تقوا و پرواپيشگان است.

پيامبر اكرم‌(ص) دربارۀ حسين‌بن‌علي(ع) فرمود: «انَّ‌الحسين
مصباح الهدي و سفينة النجاة»(8) حسين، چراغ هدايت و كشتي نجات است.

امام حسين(ع) نیز دعوت عام داشتند؛ يعني همۀ مردم از مدينه
گرفته تا مكه و كوفه و بصره را به‌سوي حق و هدايت دعوت عام كردند و هم دعوت خصوصي.
برای مثال وي براي حبيب‌بن‌مظاهر، نامه‌ای خصوصي فرستاد. یا حر‌بن‌‌زيد را به‌صورت
خاص مشمول خطاب هدايتي قرار داد.

 

2. هدايتگر به رشد

در برخي از آيات مي‌خوانيم كه قرآن كريم انسان را به رشد
هدايت مي‌كند كه يك مرحله بالاتر از هدايت است: «فقالوا انّا سمعنا قرءاناً عجباً
* يهدي إلي الرّشد فامنّا بِهِ»؛(9)پس جنّيان گفتند: قرآن شگفت‌آوري
شنيديم كه به راه رشد هدايت مي‌كند. پس به آن ايمان آورديم.

راغب اصفهاني مي‌گويد: «رشد خلاف «غي» و گمراهي است و به‌معناي
هدايت به‌كار رفته است»(10) و علامه مصطفوي مي‌گويد: «رشد به‌معناي
هدايت به خير و صلاح و رسيدن به صواب و واقع است؛ در مقابل غيّ، چنان‌كه هدايت در
مقابل ضلالت و گمراهي است.»(11)

نشانۀ رشد اين است كه ايمان، محبوب انسان باشد و دل به آن
آراسته شود و انكار و نافرماني و عصيان منفور انسان شود.(12) چنين
هدايتي از قرآن ساخته است و امام حسين(ع) نيز به‌عنوان شريك قرآن بر می‌آید و
ایشان نیز به رشد هدايت مي‌كند؛ چنان‌كه خود مي‌فرمايد: «اَدعوكم الي سبيل الرّشاد
فمن اَطاعني كان من المرشدين»؛(13) من شما را به راه رشد [و سعادت] دعوت مي‌كنم. هركس مرا اطاعت كند رشد يافته است.

 

3. عَلَم هدايت

قرآن نه‌تنها هدايتگر است، بلكه عَلَم هدايت و نجات است. امام
سجاد(ع) دربارۀ قرآن مي‌فرمايند: «وعلم نجاة لايضل من ام قصد سنته»؛(14)
قرآن نشانه و پرچم نجاتي است كه كسي را كه قصد [پيروي] از سنت او كند، به‌گمراهی
نمی‌کشاند.

در زيارت امام حسين(ع) نيز چنين آمده است: «انّه راية
الهدي»(15) به‌راستي او پرچم هدايت است.

 

ب. ريسمان محكم الهي

دربارۀ قرآن و امام حسين(ع) اين تعبير آمده است: «إن هذا
القرآن هو النور المبين و الحبل المتين و العروة الوثقي»؛(16) اين
قرآن، نور آشكار و طناب و ريسمان محكم الهي است. و نیز: «إنَّ هذا القرآن حبل الله
و هو النور البين و الشفاء النافع عصمة لمن تمسّك به و نجاة لمن تبعه»؛(17)
اين قرآن ريسمان الهي و نور روشن و شفاي مفيد و نگهدارندۀ كسي است كه به آن چنگ
بزند و نجات‌دهنده كسي كه از آن پيروي كند.

دربارۀ امام حسين(ع) نیز آمده است: «انَّ الحسين… سفينة
النجاة و العروة الوثقي»؛(18) حسين كشتي نجات و ريسمان محكم [الهي] است.

 

ج. دليل آشكار الهي

قرآن، معجزۀ ماندگار و بيّنۀ روشن و دليل آشكار الهي است؛
چنان‌كه خود مي‌گويد: «جائكم بينة من ربكم»؛(19) دليل روشن و آشكار از
پروردگارتان آمده است.

حضرت حسين‌بن‌علي(ع) نيز حجت آشكار و ماندگار الهي است كه
هيچ‌گاه فراموش و كم‌رونق نخواهد شد؛ چرا‌كه خود بيّنه و حجت آشكار الهي داشت.

در وصف آن امام شهيد مي‌خوانيم: «اشهد انك علي بينة من
ربك»؛(20) گواهي مي‌دهم كه تو بر حجت آشكاري از طرف پروردگارت هستي. در
زيارت‌نامۀ آن حضرت نيز مكرر مي‌خوانيم: «السلام عليك يا حجت الله وابن حجته»؛(21)
سلام بر تو اي حجت خدا و فرزند حجت خدا.

 

د. دور‌بودن از اعوجاج

از آنجا كه قرآن و امامان بر حق، ‌هدايتگران به حق و طريق
رشد هستند و از هرگونه كجي و انحراف فاصله دارند.

دربارۀ قرآن مي‌خوانيم: «قرآناً عربياً غير ذي عوجٍ لعلهم
يتّقون»؛(22) قرآنی به زبان عربي كه هيچ كجي در آن نيست؛ باشد كه آنها
راه تقوا پويند.

دربارۀ سالار شهيدان كربلا نيز مي‌خوانيم كه لحظه‌اي از حق
به باطل گرايش پيدا نكرد و از آن منحرف نشد: «لم تمل من حق الي باطل»؛(23)
از حق به‌سوي باطل تمايل پيدا نكرد.

 

ه‍‌. اقامه‌كنندۀ دين

قرآن بدین‌منظور نازل شده است تا دين كامل الهي را بر مردم
عرضه كند: «اليوم اكملت لكم دينكم… و رضيت لكم الاسلام دينا»؛(24)
امروز دين شما را كامل کردم… و رضا دادم كه اسلام دين شما باشد. همچنين اين كتاب
آسماني آمده است تا چنين ديني در جامعه اقامه شود: «شرع لكم من الدّين ما وصّي به
نوحاً و الذي اوحينا اليك و ما وصّينا به ابراهيم و موسي و عيسي أن اقيموا الدّين
و لا تتفرقوا فيه»؛(25)براي شما از [احكام] دين، همان را تشريع كرد كه
به نوح توصيه كرده بود و آنچه به تو وحي كرديم و آنچه به ابراهيم و موسي و عيسي
توصيه كرديم، [اين بود] كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه نكنيد.

امامان بزرگوار و به‌ويژه امام حسين(ع) نیز براي ماندگاري
دين و اقامه آن در جامعه تلاش كردند.

حضرت اباعبدالله الحسين(ع) ابتدا در مدينه اعلام كردند: «و
علي الاسلام السّلام اذ قد بُليت الامة بُراعٌ مثل يزيد»؛(26) زماني كه
امت اسلامي گرفتار زمامداري چون يزيد شود، بايد فاتحۀ اسلام را خواند. دوم در مسير
كربلا وقتي به فرزدق برخورد با صراحت اعلام فرمود كه من براي اقامۀ دين الهي و
نصرت آن قيام كرده‌ام: «يا فرزدق! ان هؤلاءِ قومٌ لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة
الرحمان، و اظهروا الفساد في الارض و ابطلوا الحدود و شربوا الخمور، و استاثروا في
اموال الفقراء و المساكين و انا اولي من قام بنصرة دين‌الله و اعزاز شرعه و الجهاد
في سبيله، لتكون كلمة الله هي العليا»؛(27) اي فرزدق! اينان گروهي‌
هستند كه پيروي شيطان را پذيرفتند و اطاعت خداي رحمان را رها كردند و در زمين فساد
را علنی ساختند و حدود الهي را از بين بردند، باده‌‌ها نوشيدند و دارايي‌‌هاي
فقيران و بيچارگان را ويژۀ خود کردند و من از هركس به ياري دين خدا و سربلندي
آيينش و جهاد در راهش سزاوارترم، تا آيين خدا [پيروز] و برتر باشد.

 

پي‌نوشت‌ها:

1. مفاتيح‌الجنان، شيخ عباس قمي، (چهارم، تهران: انتشارات
علمي، 1376 ش)؛ و زيارت جامعۀ ائمة‌
المؤمنين، ص 1061.

2.
الصحيفة المباركة المهدية، السيد‌مرتضي المجتهدي، (اول، حاذق، 1419 ق)، ص 420 در
پاورقي. نامبرده، زيارت مذكور را از سرور العارفين نقل و در پايان تصريح كرده است
كه چون سندي براي آن نيافتم، آن را در پاورقي آوردم نه در متن.

3. الاقبال، سيدبن طاووس، (دوم، تهران:
دارالكتب الاسلامية)، ص 712؛ مصباح، كفعمي، (دوم، قم: دار الرضي)، ص 491؛
بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، (بيروت: دار احياء‌التراث العربي)، ج 98، ص 336، ح
1؛ مفاتيح الجنان، پیشین، ص 801 و البلد الامين، ابراهيم بن علي العاملي، ص 281.

4. سورۀ مائده،
آیۀ 3.

5. بحارالانوار، پیشین، ج 23، ص 140.

6. سورۀ بقره،
آیۀ 185.

7. سورۀ بقره، آیۀ 1.

8. مدينة المعاجز، سيدهاشم بحراني، (اول،
مؤسسة المعارف الاسلامية، 1414 ق)، ج4، ص 52 و قرآن و امام حسين، محسن قرائتي،
سازمان اوقاف، ص 12.

9. سورۀ جن،
آیۀ 1 و 2.

10. المفردات في غريب القرآن، پیشین، ص 196.

11. التحقيق، علامه مصطفوي، مركز نشر آثار
علامه مصطفوي، ج 4، ص 148.

12. «و لكن الله حبّب إليكم الايمان و زينة في قلوبكم و كرّه اليكم
الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون»؛ خداوند ايمان را محبوب شما کرد و آن
را در دل‌هایتان آراست و كفر و فسق و گناه را براي شما منفور ساخت. اينان همان راه‌يافتگان
هستند.(سورۀ حجرات،‌ آیۀ
7).

13. بحارلانوار، ج 45، ص 7 و قرآن و امام
حسين«ع»، ص 9.

14. صحيفۀ سجاديه، ترجمۀ حسن سقفي، انتشارات
هما، ص 272، دعاي 42.

15. عاشورا؛ ريشه‌ها و…، سعيد داوودي، مهدي
رستم‌نژاد،(سوم، مدرسة الامام علي بن أبي طالب، 1385 ش)، ص 544، شعر از شاهد.

16. بحارالانوار، ج 89، ص 31، باب 1.

17. وسائل الشيعه، حر عاملي، دار
احياء التراث العربي، ج 6، ص 168 و مستدرك، ج 4، ص 258.

18. پرتوي از عظمت حسين، ص 6، به نقل از ‌قرآن
و امام حسين«ع»، محسن قرائتي، سازمان اوقاف، 1386 ش، ص 12؛ بحارالانوار، ج 91، ص
81 و ج 99، ص 51.

19. سورۀ انعام، آیۀ 157.

20. فروع كافي، كليني، دارالكتب الاسلاميه، ج
4، ص 565.

21. بحارالانوار، ج 98، ص 336.

22. سورۀ زمر، آیۀ
28.

23. فروع كافي، پیشین، ج 4، ص 561.

24. سورۀ مائده، آیۀ
3.

25. سورۀ شورا، آیۀ 13.

26. بحارالانوار، ج 44، ص 326 و فتوح، ابن
اعثم، (اول، بيروت: دارالندوة)،
الجديد،ج 5، ص 4.

27. تذكرة الخواص، (اول، قم: منشورات الشريف
الرضي، 1418 ق)، صص 217 و 218.

 

 

سوتیتر 1: نشانۀ رشد اين است كه ايمان، محبوب انسان باشد و دل به آن
آراسته شود و انكار و نافرماني و عصيان منفور انسان شود

سوتیتر 2: قرآن، معجزۀ ماندگار و بيّنۀ روشن و دليل آشكار الهي است؛
چنان‌كه حضرت حسين‌بن‌علي(ع) نيز حجت آشكار و ماندگار خداوند است كه هيچ‌گاه
فراموش و كم‌رونق نخواهد شد

 

/

ماه مجلس

عبدالله اصفهاني

 

روز دهم آذر، سالروز شهادت مبارز نستوه،
مجتهد شجاع، شهيد آيت‌الله سيدحسن مدرس است. در سال 1316 شمسي در چنين روزي، به‌دستور
رضاخان پهلوي در كاشمر او را به شهادت رساندند.

سراسر زندگي پرفراز‌و‌نشيب شهيد مدرس،
درس زندگي متعالي و آموزنده است. در اين نوشتار، با گوشه‌هايي از زندگي درخشان و
پرافتخار او آشنا مي‌شويم:

فقيه مجاهد، عالم پرهيزگار، شهيد مدرس از
سادات طباطبايي زواره بود و نسب او به حضرت امام حسن مجتبي(ع) مي‌رسید. پدرش
سيداسماعيل و جدش سيد‌عبدالباقي طباطبايي در منطقۀ اردستان و زواره مشغول فعاليت‌هاي
تبليغي بودند.

سيداسماعيل طباطبايي كه در روستاي سرابه
كچو مشغول وعظ و ارشاد مردم بود، با طایفۀ سيدسالار زواره نسبت دوري داشت كه بعد
از ازدواج با خديجه طباطبايي، اين پيوند قوي‌تر شد. محصول اين پيمان پاك، كودكي بود
كه در سال 1278 هجري ديده به جهان گشود و سيدحسن ناميده شد.

سيدحسن در شش‌سالگي همراه پدرش از زواره
نزد جدش ميرعبدالباقي رفت كه قبلاً محلۀ فضل‌آباد قمشه را به‌عنوان سكونتگاه
برگزيده بود. سيدعبدالباقي بيشترين نقش را در تعليم و تربيت نواده‌اش ايفا كرد و
او را در مسير علم و تقوا قرار داد. مدرس چهارده‌ساله بود كه اين مربي عالي‌قدر را
از دست داد. او در سال 1298 هـ ق براي ادامۀ تحصيل به اصفهان رفت و مدت سيزده سال
محضر سي استاد ازجمله: ميرزا عبدالعلي هرندي، ملامحمد كاشي، جهانگيرخان قشقايي،
سيدمحمدباقر درچداني و شيخ مرتضي ريزي را درك كرد كه او به بركت توان علمي اين
مربيان و فراست ذاتي و همت وافر خود، در علوم عقلي و نقلي مهارت‌هايي به‌دست آورد.

سپس براي اتمام تحصيلات به نجف اشرف رفت
و در سال 1311 هجري براي مدتي كوتاه از فيض وجود ميرزاي شيرازي بهره برد.

او در نجف با عارف نامي شيخ حسنعلي نخودكي
اصفهاني هم‌حجره شد و در خارج فقه و اصول از جلسۀ درس آيات عظام سيدمحمد طباطبايي
فشاركي زواري، شيخ الشريعۀ اصفهاني بهره‌مند شد.

پس از رسيدن به مقام اجتهاد، به روستاي
اسقه از توابع قمشه رفت و ديداري با بستگان داشت. آنگاه به اصفهان رفت و به تدريس
منطق، شرح منظومه و خارج فقه و اصول مشغول شد و به‌دليل تبحر در تدريس، به مدرس
معروف شد.

او در دورۀ دوم مجلس شوراي ملي از سوي
فقها و مراجع تقليد، به‌عنوان مجتهد طراز اول به مجلس راه يافت تا همراه چهار
مجتهد ديگر بر قوانين مصوب مجلس نظارت داشته باشد. مدرس در دورۀ سوم، چهارم، پنجم
و ششم مجلس نيز از سوي مردم تهران به‌عنوان نمايندۀ آنان برگزيده شد. در اين مدت
نقش مهم و تأثيرگذاری ايفا كرد و به ستيز با اسكتبار و استبداد پرداخت، اما در دورۀ
هفتم مجلس، عوامل ستم اجازه ندادند او به مجلس برود و در 16 مهر 1307 به خانه‌اش
يورش بردند و او را دستگير کرده و به قلعۀ خواف تبعيد کردند. بعد از نه سال به
كاشمر منتقل شد و سرانجام در غروب رمضان 1356 هـ ق، (10 آذرماه 1316 ش) با نيرنگ
عوامل رضاخان به شهادت رسيد. اكنون مرقدش در اين شهر زيارتگاه مردم است.

 

غناي نفس و قناعت

يكي از برجسته‌ترين ويژگي‌هاي شهيد آيت‌اله
مدرس قناعت و ساده‌زيستي او بود. او از آغاز زندگي تا انتهاي عمر بابركتش از اين
شيوه دست برنداشت. مدرس در اين ميدان و نيز از نظر مصرف كالاهاي وطني گوي سبقت را از
همگان ربود. لباس او هميشه بافت و دوخت ايران بود. در كف اتاقش دو تخته نمد پهن
شده بود و وسيلۀ پذيرايي او يك منقل گلي، قوري و دو استكان ساده بود. اكثر اوقات،
غذاي روزانه‌اش نان و ماست و سبزي و گاهي هم مختصر آبگوشت كم‌چرب بود.(1)

هركس مي‌خواست با مدرس ملاقات كند، اعم
از وكيل، وزير و بقّالِ سرگذر، به اين اتاق وارد مي‌شد و اگر مراجعه‌كننده فقيرتر
و عادي‌تر بود، مدرس، بيشتر از ديگران به او احترام کرده و حالش را رعايت مي‌كرد.
در خصوص افراد سرشناس و صاحب‌نفوذ تعارفات را كمتر معمول مي‌داشت.(2)

در سفري كه مدرس به روستاي اسفه (كه مدتي
در آنجا زندگي كرده بود) رفت، آسياب اين آبادي را كه از موقوفات مدرسۀ چهارباغ
اصفهان بود، تعمير كرد تا از اين طريق، هم مشكلات مردم آن روستا برطرف شود و هم به
طلبه‌هاي اين مدرسه كمك كرده باشد. در همين آبادي خانۀ پدري خود را به دو حمام
عمومي تبديل كرد؛ كاروانسرايي ساخت و قناتي احداث کرد. همچنین دو مجتمع مسكوني به‌نام
قلعۀ خيرآباد ساخت تا خانواده‌هايي كه دچار مشكل هستند، در آنها اقامت کنند.(3)

در مهيار اصفهان هم پلي برپا کرد تا مردم
هنگام تردد، با دشواري و زحمت مواجه نشوند. شترداران مهياري براساس نذري كه
داشتند، خانه‌اي مخروبه در اصفهان براي مدرس خريدند. مدرس براي تعمير اين خانه
شخصاً خشت تهيه كرد و پس از آنكه به آن سر‌و‌ساماني داد و تا حدودي آمادۀ سكونت
شد، خانواده‌اش را در آنجا اسكان داد.(4)

مدرس با اين نوع زندگي در برابر استعمار
و استبداد ايستاد. زندان‌ها و زجرها كشيد و چندين بار هم ترور نافرجام شد، ولي
قدمي به عقب ننهاد و تا آخرين لحظه زير بار ذلت نرفت. خود او مي‌گفت: اگر من نسبت‌به
بسياري از امور اظهار نظر می‌کنم و حرف حق را بدون پروا از اين و آن، بر زبان مي‌آورم،
به‌دلیل آن است كه چيزي ندارم و از كسي هم چيزي نمي‌خواهم. اگر شما هم بار خود را
سبك كنيد و توقع را كم کنید، آزاد مي‌شويد.(5)

او در زماني كه در نجف مشغول تحصيل بود و
هنگامي كه در تهران توليت مدرسۀ سپهسالار را عهده‌دار بود و همچنین در ايامي كه در
سنگر مجلس فعاليت مي‌كرد، براي تأمين مخارج روزانه كار مي‌كرد.(6)

 

جويبارهاي ساده‌زيستي و دولت فقر

مدرس، اين ميراث گرانقدر زهد و وارستگي
را از خاندان و اجداد طاهرينش به‌ارث برده بود و با رفتار و كردار خويش، ديگران و
خانواده‌اش را به اين نوع زندگي تشويق می‌کرد. برادرش مرحوم سيدعلي‌اكبر مي‌گويد:
من چهارده‌ساله بودم كه برادرم مدرس مرا براي ادامۀ تحصيل به اصفهان برد. در مدرسۀ
جده اتاقي برايم گرفت و مشغول فراگيري درس سيوطي شدم. پس از يك هفته وي استاد مرا
عوض كرد و چون دلیل اين تغيير را پرسيدم، گفت: آن معلم كار‌و‌بار خوبي داشت. اتاقش
با فرش قالي مفروش بود و در محل زندگيش وسايل اعياني و اشرافي ديده مي‌شد، ولي تو
از اين امكانات بي‌بهره بودي و اين وضع در تو اثر روحي مي‌گذاشت.(7)

او به خانواده‌اش توصيه مي‌كرد: نماز
بخوانيد، قناعت كنيد، كشاورزي و دامداري نماييد، لباس وطنی بپوشيد تا از وابستگي
به ديگران بي‌نياز شويد. در نامه‌اي به فرزندش سيداسماعيل نوشت: امور شما مثل من
بايد به زراعت بگذرد و اسباب كشاورزي مال خودتان است و نياز به غير نداشته نباشيد.
اهل خانه را توصيه به اين واقعيت مي‌كرد كه حاجت‌ها را از خداوند متعال بخواهيد و
از ديگران قطع اميد كنيد، چون درهاي رحمت الهي هيچ‌وقت ‌وي كسي بسته نمی‌شود.(8)

به همين دليل دكتر ميلسپو، مستشار ماليه
و رئيس خزانه‌داري وقت كه در سال 1301 ه‍ـ ش به استخدام دولت ايران درآمد، درباره‌اش
نوشت: شهرت مدرس بيشتر در اين است كه اصلاً براي پول ارزشي قائل نیست. در خانه‌اي
ساده زندگي مي‌كند و در ملاقات با او محال است كسي تحت‌ تأثير سادگي او قرار
نگيرد.(9)

مدرس، نخست خود مسيري زاهدانه و توأم با
قناعت پيش گرفت و بعد از طريق اين نوع زندگي توانست به درد محرومان و افراد كم‌بضاعت
پي ببرد. او در تمامي لحظات عمر از مستمندان غافل نبود. فاطمه‌بيگم ‌مدرس –فرزند
ایشان- مي‌گويد: بسيار اتفاق مي‌افتاد پدرم بدون قبا و حتي شلوار در حالي كه عبايش
را به دور خود پيچيده بود، به خانه مي‌آمد و مي‌دانستيم كه او لباسش را به برهنه‌اي
بخشيده است. روزي به او گفتم: اجازه دهيد چند ذرع كرباس در خانه داشته باشيم تا
بتوانيم در چنين مواقعي برايتان لباس تهيه كنيم، پاسخ داد: امكان دارد ما آن را
ذخيره كنيم، ولي ديگري به آن نياز مبرمي داشته باشد.

در يكي از روزها، عده‌اي فقير به ايشان
رسيدند و از وي كمك مالي خواستند و در آن هنگام مدرس پولي در جيب نداشت، به‌ همین
خاطر از بقال محله كه هميشه از او خريد می‌کرد، مبلغي قرض كرد و به آن بينوايان
داد.

در يكي از روزها مالكي از شهرضا نزد مدرس
مي‌آيد و اصرار می‌کند تا مقداري از املاك روستاي مهدي‌آباد را به وي واگذار كند.
مدرس به نامبرده مي‌گويد: مگر تو فاميل فقير نداري؛ چرا اين زراعت را به‌عنوان صلۀ
ارحام به آنان نمي‌بخشي؟ مالك یاد‌شده مي‌گويد: خويشاوند درمانده دارم، ولي مايلم
اين آب و ملك را به شما تقديم كنم. مدرس وقتي اين سخن را مي‌شنود، از شدت خشم
برافروخته مي‌شود و مي‌گويد: بايد اين زراعت را به بستگان مستمند بدهي تا ذخيره‌اي
براي آخرت تو باشد. آن مرد نااميد مي‌شود و خانۀ مدرس را ترك مي‌كند.(10)

مدرس وقتي مي‌خواست از اصفهان به تهران
برود تا در مجلس دوم حضور يابد، در حوالي نطنز توقف كرد و در يكي از اتاق‌هاي
امامزاده سليمان در يكي از روستاهاي اين نواحي بيتوته كرد. متولي امامزاده با وجود
تنگدستي به‌نحو شايسته‌اي از مدرس و همراهان او پذيرايي کرد. مدرس از وضع ظاهر وي،
پي به ناداري او مي‌برد و پرس‌و‌جو مي‌كند. آن مرد لب به سخن مي‌گشايد و مي‌گويد:
پيرمردي فقير و عيالوارم، دو دختر بزرگ دارم كه هنوز كسي براي خواستگاري آنان
نيامده است و از ادارۀ خانه ناتوان شده‌ام. مدرس در همان شب با كمك كدخداي روستا،
آن دو دختر را به عقد ازدواج دو نفر از جوانان روستا درمي‌آورد و بدين‌گونه آن
متولي امامزاده را شادمان می‌کند(11) و بعد عازم قم مي‌شود.

يك روز عصر كه مدرس كنار باغچۀ منزلش در
تهران نشسته بود و به صحبت‌هاي خانوادۀ فقيري گوش مي‌داد. مي‌خواست به وضع زندگي
آنان رسيدگي كند که در اين هنگام به او اطلاع دادند كه سه نفر وارد منزلش شده‌اند
و تقاضاي ملاقات دارند (كه بعداً مشخص شد سفير آمريكا، همسرش و يك نفر مترجم هستند).
مدرس نسبت‌به آنان بي‌اعتنايي كرده و معطلشان کرد و سپس به اتاق خود رفت. آنها هم
به‌دنبالش راه افتادند. مدرس نظري به سفير و همراهان افكند و چون همسر سفير، زني
زشت‌رو و آبله‌گون بود، قبل از اينكه باب مذاكره باز شود، اين امر را از طريق
مترجم به آگاهي سفير رسانيد و از او دلیل انتخاب اين زن زشت‌رو را جويا شد. زن
سفير وقتي از اين ماجرا مطلع شد، به حالت قهر و عصبانيت از اتاق بيرون رفت و به‌دنبالش
سفير و مترجم هم خارج شدند. وقتي از مدرس پرسيدند چرا اين‌گونه با آنان برخورد
نمودي، گفت: مي‌خواستم باب مذاكره گشوده نشود.(12)

 

تأمين اجتماعي

هدف عمدۀ تأمين اجتماعي برقراري امنيت
اجتماعي و ثبات اقتصادي، حمايت از محرومان و پرداخت مقرري براي بازنشستگان و
درماندگان است.

مدرس در سنگر مجلس مي‌كوشيد با حاكميت
قانون، توجه و بها‌دادن به مردم و ايجاد دلگرمي و روحيۀ مسئوليت‌پذيري در آنان،
زمينه‌هاي مناسب را براي رشد و توسعۀ جامعه فراهم کند. واگذاري كارها به مردم و
فروش املاك خالصه و واگذاري‌ آنها به‌منظور احيا يا بابت حقوق كارمندان، تأمين
كسري بودجه و اجاره‌دادن موقوفات از اموري بود كه مدرس پي گرفت؛ زيرا اعتقاد داشت
اين امور فرايند تأمین اجتماعی را تسهيل می‌کند.

همچنين ايشان كوشيد از نفوذ عناصر
لاابالي، فاسد و قانون‌شكن در مديريت اجرايي كشور جلوگيري کرده و با فساد اداري،
رشوه‌خواري و مفاسد مالي كارگزاران مبارزه کند. آن شهيد در هنگام تصويب قانون
استخدام كشوري و قانون بازنشستگي در 22 آذر 1301 ش تأكيد کرد: هنگام استخدامِ نيرو
براي ادارات بايد شرايط كارگزاران، نحوۀ به‌كارگيري آنها، كارايي دستگاه‌هاي اجرايي،
رابطۀ بين كار و هزينه‌ها، بازدهي منطقي و معتدل نيروها و سازمان‌ها و جلوگيري از
استخدام نيروها براساس سليقه و رابطه، مورد توجه جدي قرار گيرد.

آن مرحوم در بيانات خود طي دورۀ ششم مجلس
شوراي ملي به مسايل اجتماعي و رفاهي عمومي مردم ازجمله صندوق بازنشستگي، تأسيس
بانك براي بازنشستگان به‌منظور فعاليت اقتصادي آنان، سرمايه‌گذاري، اعطاي اعتبارات
و امتيازات تسهيلات، حفظ قدرت خريد اندوخته‌هاي كارگزاران، جلوگيري از كاهش قدرت
خريد پول، اهميت فراوان داد.

او كه در سطح ساده‌ترين اقشار جامعه مي‌زيست
و درد نيازمندان و محرومان را به‌خوبي احساس مي‌كرد، آنها را وليّ‌نعمت خود مي‌دانست
و براي بهبود زندگي آنان مي‌كوشيد و به فكر تأمين بهداشت، آموزش، خدمات اجتماعي و
عمومي آنان بود و در اين راستا از هيچ‌گونه تلاشي دريغ نمي‌كرد و در صورت نياز، از
حقوق شخصي چشم مي‌پوشيد تا كاري عام‌المنفعه صورت گيرد.(13)

مدرس در جلسۀ 83 مجلس شوراي ملي،
خاطرنشان کرد: دولت بايد با تمام قواي خودش جلوگيري كند كه قوي صدمه‌اش به ضعيف
نرسد و اگر ما بخواهيم به موكلان خود خدمت كنيم، بنده عرض مي‌كنم كه موكلان من تمامي
اهالي ايران است بلااستثنا و بايد صلاح‌بيني براي تمام آنها بكنيم. پس بايد دولت
قسمي كند كه راحتي از براي تمام مردم فراهم كند.(14)

در جلسۀ 190 مورخ 24 آذرماه 1301 ش با
دريغ و درد گفت: دورۀ مجلس هم نزديك به انقضاست و هنوز در مسئلۀ اقتصاد قدمي
برداشته نشده است.

در فرازي از نطق اين جلسه مي‌گويد: علاج
اين كار (رفع نابساماني اقتصادي و فقر مالي) منحصر به اين است كه مخارج را كم كرده
و به هرچه داشت قناعت كرد. والّا در سال كه پنجاه كرور، صد كرور جنس كه از خارج
وارد مي‌شود، لابد بايد يك چيزي در مقابل ببرند. جنس كه نمي‌برند، پول مي‌برند.
اين وظيفۀ خود مردم است كه حاضر شوند و از امتعۀ خارج به‌قدر احتياج استعمال كنند
و زياد افراط نكنند. آقايان اين مذاكرات را ختم كنند و يك ترتيبي بكنند كه راپرت
به اجناس واردي (واردات) از كميسيون فواید عامه به مجلس بيايد و تكليفيش معلوم شود، بلكه
ان‌شاءاله يك خدمت اقتصادي به مملكت كرده باشيم.(15)

او در جلسۀ 104 مورخ دي 1303 ش از اينكه
عوارضي بر اجناس و كالاهاي مورد احتياج مردم تحميل شده، به‌شدت انتقاد كرد و در
مخالفت با اين لايحه افزود: مخارج لازم براي شهري مثل تهران بايد از اهل آن شهر
گرفته شود و آن را هم بايد از افراد مرفه دريافت کرد كه اين شيوه به عدل و انصاف
نزديك‌تر است. او كه با تحميل عوارض بر اقشار كم‌درآمد جامعه موافق نبود، در ادامه
پيشنهاد كرد: عوارض از كالاهاي تجملاتي كه مورد استفادۀ اقشار مرفه جامعه است،
گرفته شود و افزود: يك خرجي داريم و يك برجي و به عقيدۀ من عوارض بايد بر برج
تحميل شود، نه بر خرج. اين تحميلات را نبايد بر ارزاق عمومي كرد و بايد حسابش را
نمود كه چه تحميلي بر مردم زحمتكش كمتر است و در‌عين‌حال براي اقتصاد مملكت هم
نافع است.(16)

در اين بيانات دل‌مشغولي مدرس به اقشار
كم‌درآمد و عدالت‌محوري مطرح است.

 

بودجه و ماليات

از هدف‌هاي مدرس در مجلس شوراي ملي،
ايجاد نظام مالياتي عادلانه و مفيد، تصويب بودجۀ منطقي و مطابق با واقعيت‌هاي
جامعه و اصلاح ساختار اداري بود. از تأكيدهاي مدرس اين بود كه اول بايد بودجه
اصلاح شده و هرچه امكان دارد، تقليل داده و صرفه‌جويي شود و سپس به موضوع ازدياد
عايدات و درآمدها توجه گردد و نيز بايد بودجه‌اي كه تصويب می‌‌شود، در محل خود صرف
شود. به باور مدرس، منابع، مصارف، عايدات و اصلاح هزينه‌ها در عرض هم نیستند و
اولويت بايد با كاهش هزينه‌ها، افزايش كارآيي دستگاه‌هاي دولتي، جلوگيري از
استخدام‌هاي بي‌مورد، توجيه كارهاي عمراني و تخصيص بهينۀ منابع و عايدات كشور
باشد. نبايد از هزينه‌ها به‌سراغ درآمدها رفت. نبايد رقم‌هاي ساختگي و غيرواقعي را
براي درآمدها پيش‌بيني كرد و بر اين اساس بودجه تنظيم نمود.(17)

در جلسۀ 31 مورخ 5 مهر سال 1300 هـ ش،
خطاب به هيئت دولت حاضر در مجلس گفت: ما ديگر به جهت مخارج جاري مملكت ديناري قرض
نخواهيم كرد و در ادامه افزود: البته هركس عقيده داشته باشد كه اين مملكت براي
ايراني بماند، بايد مال عموم را خرج مصارف عمومي بكند، هركس كار خصوصي دارد، نمي‌شود
از بيت‌المال به او پول داد… كسي كه كار نكرده و خدمت نكرده، نبايد مزد بگيرد.
كسي پول بلاعوض و مجاني نگيرد.(18) در ادامه گفت: همه، اعم از نخست‌وزير،
نمايندگان و كارمندان خدمتگزار خلق‌اند. محرومان و مستمندان حساب ديگري دارند و
بايد آنها را تحت پوشش قرار داد. در فراز ديگري از بيانات خود گفت: من با مسئلۀ حذف
و تقليل مخارج موافقم، بيت‌المال عمومي مسلمين را نبايد مفت به كسي داد.(19)

در جلسۀ 310 مجلس گفت: آيا وكلاي ملت و
هيئت دولت در مقام اين هستند كه اين مملكت خراب ما رو به آبادي برود يا خير؟ و اگر
كسي يك زحمتي كشيد، اتكال داشته باشد به اين زحمتش تا كم‌كم مردم رغبت كنند و اين
خرابي را آباد كنند. اميدوارم كه تمام ملت و دولت در اين خيال باشند كه مملكت ما
رو به آبادي برود، بلكه يك‌جا يك‌چيزي هم دستي بدهيم تا اينكه آباد كنند.(20)

در جلسۀ 130 مورخ اول شهريورماه 1301 هـ
ش، چنين گفت: حاكم و سائس (برنامه‌ريز و سياستگذار) جمعيت بايد از مال اين جمعيت،
آن جمعيت را اداره كند و جامعه اداره‌كردنش در تحت اين دو كلمه است «تعمير البلاد
و تأمين العباد» و آن حاكم و سائس اگر بر طبق قانون عمل نكرد، ظالم و متعدي و لازم‌الدفع
است.(21)

 

پي‌نوشت‌ها:

1.
مدرس مجاهدي شكست‌ناپذير، عبدالعلي باقي، ص 323.

2.
شرح زندگاني من، عبدالله مستوفي، ص 243.

3.
داستان‌هاي مدرس، از نگارنده، ص 60.

4.
يادنامۀ مدرس، ص 72.

5.
شهيد مدرس ماه مجلس، از نگارنده، ص 74.

6.
مقالۀ‌ نول جو دوغ‌گو، ترجمۀ محمد‌ابراهيم باستاني پاريزي، مندرج در كتاب محيط
ادب.

7.
مدرس مجاهدي شكست‌ناپذير، عبدالعلي باقي، ص 130ـ129.

8.
همان، ص 230ـ229.

9.
مأموريت آمريكايي‌ها در ايران، ميلسپو، ترجمۀ حسين ابوترابيان، ص 127.

10.
مدرس، بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، ج اول، ص 214.

11.
داستان‌هاي مدرس، ص 115.

12.
همان، ص 147.

13.
ديدگاه‌هاي اقتصادي شهيد مدرس، دري نجف‌آبادي، ص 37ـ36.

14.
مدرس در پنج دورۀ تقنينيۀ مجلس، به‌كوشش: محمد تركمان، ج 1، ص 268.

15.
همان، ص 37.

16.
همان، ص 134 و 136.

17.
ديدگاه‌هاي اقتصادي مدرس، ص 69.

18.
آراء، انديشه‌ها و فلسفۀ سياسي مدرس، محمد تركمان، ص 60ـ59.

19.
ديدگاه‌هاي اقتصادي مدرس، ص 31.

20.
مدرس در پنج دورۀ تقنينيۀ مجلس، ص 34 و 59.

21.
همان، ص 316.

سوتیتر 1: لباس
او هميشه بافت و دوخت ايران بود، در كف اتاقش دو تخته نمد پهن شده بود و وسيلۀ
پذيرايي او يك منقل گلي، قوري و دو استكان ساده بود

سوتیتر 2: مدرس،
نخست خود مسيري زاهدانه و توأم با قناعت پيش گرفت و بعد از طريق اين نوع زندگي
توانست به درد محرومان و افراد كم‌بضاعت پي ببرد؛ او در تمامي لحظات عمر از مستمندان
غافل نبود

سوتیتر 3: مدرس در
سراسر عمر خویش درد نيازمندان و محرومان را به‌خوبي احساس مي‌كرد، آنها را وليّ‌نعمت
خود مي‌دانست و براي بهبود زندگي آنان مي‌كوشيد

/

حزب‌الله و تعيين شاخص‌هاي اصلي تضاد

حسين رويوران

اقدام اخير حزب‌الله
در به‌پرواز در‌آوردن بهپاد ايوب بر فراز سرزمين‌هاي اشغالي فلسطين، تحولي بزرگ در
معادلة رويارويي با رژيم صهيونيستي پديد آورد.

اهميت اين موضوع
در اين است كه اين اقدام زماني صورت گرفت كه رژيم صهيونيستي با استقرار سامانه‌هاي
دفاعي گنبد آهنين و موشك‌هاي آمريكايي ضدموشكي پاتريوت در سرزمين‌هاي اشغالي، احساس
قدرت مي‌كرد و هل من
مبارز مي‌طلبيد و همزمان ايران، حزب‌الله و غزه را تهديد به حملة نظامي مي‌كرد
و مدعي بود توان مهار واكنش ايران، در صورت حمله به اين كشور را دارد و تلفات حملة
احتمالي ايران به اين رژيم از 200 نفر تجاوز نخواهد كرد.

 همچنين رژيم صهيونيستي با برگزاري مانور مشترك
يك‌ماهه با آمريكا در زمينة مقابله با هرگونه موشك هوايي بر ضد اين رژيم، مي‌رفت
تا مصونيت كامل خود را در مقابل هرگونه حملة نظامي اعلام كند و تهديد كشورهاي
منطقه را توسعه دهد.

پرواز بهپاد
ايوب حزب‌الله لبنان بر فراز سرزمين اشغالي فلسطين در چنين شرايطي پيامدهاي سياسي
و امنيتي بسياري را به‌دنبال داشت كه به بخشي از آنها خواهيم پرداخت.

اين پرواز كه با
چشم غيرمسلح كشف و در نزديكي نيروگاه اتمي ديموناي اسرائيل سرنگون شد، نشان داد كه
رادارهاي سامانة گنبد آهنين آن‌گونه كه رژيم صهيونيستي مدعي بود قادر به كشف اين‌گونه
هواپيماها نيست و اين مسئله ميزان آسيب‌پذيري نظام رژيم صهيونيستي در برابر سلاح
دستِ‌ چندم ايران را كاملاً آشكار می‌کند. رژيم صهيونيستي پس از اين واقعه نه‌تنها
در اين زمينه سكوت اختيار كرد كه حملة نظامي به ايران را نيز مسكوت گذاشت و يك‌بار
ديگر دست به دامان آمريكا شد تا براي تهديدهاي امنيتي اين رژيم چاره‌انديشي كند!

رژيم صهيونيستي
از زمان جنگ 33‌روزة 1385 تاكنون درگير بحران نظامي شده و مي‌كوشد از اين بحران
خارج شود. اين رژيم از هنگام تأسيس، نقش وظيفه‌اي در خدمت به قدرت‌هاي سلطه‌گر
غربي داشته و دارد و اين نقش متكي به توان اين رژيم در انجام مأموريت‌هاي جنگي است
و از زمان شكست نظامي اسرائيل در جنگ با حزب‌الله، عملاً غرب نسبت‌به توان اين رژيم
شك و ترديدهاي بسياري پيدا كرده است.

 رژيم صهيونيستي در سال 1335 زماني كه در مصر، جمال
عبدالناصر كانال سوئز را ملي اعلام كرد، اسرائيل به نمايندگي از سهامداران غربي
اين كانال، به مصر حمله و بخش‌هايي از آن را اشغال كرد و در سال 1346 زماني كه
ناسيوناليزم عرب (ناصريزم) خطر جدي براي منافع غرب در منطقة عربي پديد آورد، با حمله
به كشورهاي عربي و شكست آنها موفق شد ناسيوناليزم عرب را دچار بحران سياسي سازد و در سال 1361  زماني كه الگوي مبارزه مسلحانه و رهايي‌بخش
مكاتب چپ در جهان گسترش يافت و منافع غرب را در همه‌جا تهديد مي‌كرد، به لبنان
حمله کرد و مراكز همة اين سازمان‌ها را كه به دلیل جنگ داخلي در لبنان و هرج‌و‌مرج
در اين كشور در آنجا استقرار داشتند يك‌جا منهدم كرد. اين موارد نشان مي‌دهد كه
رژيم صهيونيستي نقشی وظيفه‌اي در خدمت به منافع غرب ايفا مي‌كند و اين نقش متكي به
توان و برتري نظامي اين رژيم است، ولي از زماني كه رژيم صهيونيستي در جنگ 33‌روزه
شكست سختي متحمل شد، غرب دربارة توان اين رژيم در ادامة نقش قبلي دچار ترديد شده و
حتي برخي از مراكز مطالعات سياسي غربي از رژيم صهيونيستي، به‌عنوان سربار ياد كرده‌اند.

رژيم صهيونيستي
در چند سال اخير با طرح‌هاي مختلف مي‌كوشد تا شرايط اخير را تغيير داده و يك‌بار
ديگر اعتماد اربابان غربي خود را جلب كند، ولي هرگاه كه رژيم صهيونيستي طرحي را به‌اجرا
گذاشت، حزب‌الله با ابتكاری جديد آن را خنثي كرده است.

حزب‌الله لبنان
علاوه‌بر اينكه بحران امنيتي دشمن صهيونيستي را تشديد كرد، موفق شد جهت‌گيري‌هاي
تضاد گروه‌هاي سياسي لبنان و منطقه را يك‌بار ديگر به‌سوي دشمن اصلي يعني اسرائيل نشانه
رود.

در حال حاضر
آمريكا، اسرائيل و عوامل وابستة منطقه‌اي آنها مي‌كوشند، دسته‌بندي در منطقه را از
حالت سياسي به مذهبي برده و فتنة واگرايي در منطقة اسلامي را پديد آورند و نقش حزب‌الله
و ديگر نيروهاي انقلابي و اسلامي در اين مرحله اين است كه جهت‌گيري‌هاي انحرافي را
شناسايي كرده و با اقدامات خود تلاش كنند كه همة ظرفيت‌ها به‌سوي دشمن اصلي و نه
دشمن الغايي و جعلي‌شده سوق دهند.

به‌عنوان نمونه
در حال حاضر نيروهاي سياسي لبنان با تأثيرپذيري از بحران سوريه و جنگ رسانه‌اي كه
مي‌كوشد اولويت‌هاي واقعي را تغيير دهد، دچار دودستگي شده و به‌جاي صف‌آرايي در
برابر دشمن صهيونيستي، در برابر يكديگر قرار گرفتند و يك جنگ تمام‌عيار سياسي ميان
دو ائتلاف 8 مارس و 14 مارس برپاست.

اقدام اخير حزب‌الله
در به‌پرواز در‌آوردن پهباد، توجه همة لبناني‌ها را به‌سوي دشمن برده كه در مرزهاي
جنوبي لبنان عربده مي‌كشد و هر روز لبنان را به جنگي تازه تهديد مي‌كند.

ترور ژنرال و سام‌الحسن
فرماندة اطلاعات نيروي انتظامي لبنان، پس از چند روز از اين واقعه و به‌اجرا‌گذاشتن
سناريوي از‌پيش طراحي‌شده متهم‌كردن سوريه و حزب‌الله به اين ترور و بسيج و رژة
نيروهاي شبه‌نظامي جريان المستقبل در خيابان‌هاي بيروت، طرابلس و صيدا و تلاش براي
درگير‌كردن حزب‌الله و مقاومت در داخل، بدون شك و شبهه‌اي نقش اسرائيل در اين
جنايت را آشكار می‌کند. رژيم صهيونيستي با اين اقدام جنايتكارانه مي‌كوشد نيروهاي
مقاومت را در داخل لبنان درگير کند و از ميزان تهديد اين رژيم بكاهد.

واكنش مسئولان
لبناني در خنثي‌سازي اين توطئه و ريشه‌كن‌كردن عوامل فتنه نشان مي‌دهد كه اين
جامعه از رشد سياسي بالنده‌اي برخوردار است. جامعة لبناني از سال 1354 (1975) تا
1368 (1989) درگير جنگ داخلي بوده و در اين آزمون سخت و ويرانگر دريافت كه بسياري
از اختلافاتي كه موجب جنگ شد از سوي دشمن القا شده بود و واقعيت ميداني ندارد و به
همين دلیل گروه‌هاي سياسي اين جامعه تصميم به آشتي ملي در طائف گرفتند و صفحة
تاريك جنگ داخلي را براي هميشه ورق زدند. شيوه‌هاي جديد دشمن صهيونيستي براي تفرقه‌افكني
و واگرايي داخلي و درنهايت بردن جامعة لبنان به جنگ فرقه‌اي براي اين مردم ناآشنا
نيست و شايد به همين سبب همه پس از حادثة ترور، دنبال يافتن اين شاخص‌ها بودند و
براساس درايت و هوشياري و تجربة گران‌قيمت، از اين فتنه به‌سرعت عبور كردند.

جامعة لبناني
اكنون با عبور از اين دام مي‌كوشد خود را براي انتخابات پارلماني آماده كند كه در
چند ماه ديگر برگزار خواهد شد و براساس نتيجة انتخابات اكثريت، دولت جديد تشكيل
دهد و مديريت جامعه را به‌دست گيرد.

 

سوتیتر: رژيم
صهيونيستي نقشی وظيفه‌اي در خدمت به منافع غرب ايفا مي‌كند و اين نقش متكي به توان
و برتري نظامي اين رژيم است