تمام نوشته های

/

دانستنيهايى از قرآن مواظب خويشتن باشيد

مواظب خويشتن باشيد
«يا أيها الذين آمنوا عليكم أنفسكم، لا يضركم من ضل إذا اهتديتم، إلى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون»
( سوره مائده،آيه 105)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، بر شما لازم است كه مواظب خويشتن باشيد.. حال كه شما هدايت شده‏ايد، زيان كسى كه گمراه شده است، به شما نمى رسد.. بازگشت همه شما به سوى خدا است تا شما را به آنچه عمل مى‏كرديد، آگاه سازد.
هرچند آيه تصريح مى‏كند كه اگر شما مواظب خود باشيد و از راه راست منحرف نشويد، ضرر گمراهان به شما نخواهد رسيد ولى از آن استفاده دورى جستن از امر به معروف و نهى از منكر نمى شود چه اينكه برخى مردم نا أبالى و بى قيد و بند و راحت طلب‏خواهند از اين آيه استفاده غلط بكنند و بگويند كه آيه صراحت دارد بر اينكه زيان گمراهان به ما نمى رسد و ما بايد فقط مواظب خودمان باشيم و كارى به كار ديگران نداشته باشيم، و با اين استدلال غلط شانه از زير بار مسئوليت خالى مى‏كنند و نه تنها امر به معروف و نهى از منكر نمى كنند بلكه اگر كسى خواست امر به معروف كند يا از فسادى جلوگيرى نمايد، او را منع مى‏كنند و به آيه استدلال مى‏كنند. و روشن است كه اين استفاده نامشروع از چنين آيه مباركى است زيرا اين آيه نيامده است كه آيات بسيار امر به معروف و نهى از منكر را نسخ كند بلكه مطلب ديگرى را گوشزد مى‏كند.
در كوتاه سخن مى‏خواهد بگويد اگر شما اعمال خود را انجام داديد و امر به معروف و نهى از منكر را كنار نگذاشتيد و به تكليف خود عمل كرديد، ديگر ناراحت نباشيد كه بيشتر مردم گمراهند و راه راست را كنار گذاشته و به سوى خطهاى كژ و انحرافى روى‏آورند، زيرا در آن صورا زيان گمراهى آنان به شما نخواهد رسيد. و درست اين مطلب به عكس تصور واهى آن خوشگذرانان است، زيرا مى‏خواهد تأكيد كند كه شما تكليف خود را انجام دهيد، آنگاه نترسيد كه خداوند شما را به گناه قومتان مؤاخذه كند.
عليكم أنفسكم، معنايش اين نيست كه تنها گليم خودرا از آب بيرون بكشيم، و نگاهى به ديگران كه در منجلاب فساد و گناه غرق شده‏اند نياندازيم زيرا امر شده‏است كه نه تنها خودرا بلكه على الاقل خويشان خود را نجات دهيم “قو أنفسكم و أهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة” خود و خويشان خود را از آتشى دور نگه داريد كه هيزمش مردم و سنگهاست.
و اصلا در روايتى ديدم كه رسول خدا در تفسير آيه فرمود: “آمر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما أصابك حتى اذا رأيت شحا مطاعا و هوى متبعا و اعجاب كل ذى رأى برأيه، فعليك بنفسك و دع عنك أمر العامة “(تفسير عياشى ج‏1 ص 348) در اين آيه مى‏بينيم كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله تأكيد بر امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند تا سوء استفاده از آيه نشود و تا آنجا بر آن امر تأكيد دارد كه از طرف مقابل مى‏خواهد كه در اين راستا پيش برو و هر چه بر سرت آمد براى خدا تحمل كن و در صورتى كه نتوانستى عامه مردم را نجات دهى و آنان به راى و نظر خود بسنده كردند و نظر تو را نپذيرفتند، و به كار زشت خويش شادمان بودند، و بخل و هواى نفس بر آنان حكومت مى‏كرد، آنها را رها كن و به خودت برس وعوام را به كار خود واگذار. پس اصل امر به معروف است و اصل بر حذر داشتن ديگران از خطر فساد و انحراف است و در صورتى كه كار به جائى نرسد خود را درياب و مواظب باش كه مانند آنان به انحراف كشيده نشوى و مطمئن باش كه در روز رستاخيز، آنگاه كه همه شما به سوى خداى خود بازگشتيد ، هر كس به جزاى كار خويش مى‏رسد و در محكمه عدل الهى، ظالمان و فاسدان كيفر خواهند شد و شما مؤمنان هدايت يافته پاداش خوبى خواهيد داشت.
آرى ! اگر شما خودتان را نگه داشتيد و به سوى انحراف و خطهاى ضد خدائى كشيده نشديد، تمام دنيا اگر كافر شوند به شما آسيبى نخواهد رسيد زيرا هر كسى در گرو كار خويشتن است: “كل نفس بما كسبت رهينة” ولى همانطور كه بيان شد ضمن اين كه بايد مواظب اعمال و رفتار خود باشيم نبايد هرگز در بازداشتن ديگران از كارهاى بد و گناه كوتاهى كنيم زيرا رسول خدا پيوسته فرموده است كه هر كس منكرى را ببيند و بتواند آن را تغيير دهد واجب است كه تغيير دهد، آغاز با دست و اگر نتواند با زبان و در صورتى كه نتواند لا زبان ديگران را از كار بد نهى كند واجب است كه با قلبش اظهار ناراحتى كند “من رأى منكرا واستطاع أن يغيره فليغيره بيده و ان لم يستطع فبلسانه و ان لم يستطع فبقلبه” و با قلب خويش معنايش آن نيست كه فقط در درون خود ناراحت باشد بلكه به نحوى اين ناراحتى را ابراز كند تا طرف مقابل متوجه بدى و زشتى كارش شود.
به هر حال چنانكه گفته شد از خود كلمه “عليكم أنفسكم” شود استنباط كرد كه براى نجات خويش بايد به فكر چاره براى ديگران نيز بود، پس جائى براى شانه خالى كردن در نظام محمدى نيست ولى در صورتى كه وظيفه‏ات را به خوبى و چنانكه مأموريت دارى، انجام دادى ولى نتوانستى به نتيجه مثبتى برسى، بر تو تكليفى نيست و تمرد و عصيان آنان تورا آسيبى نخواهد رساند، آنها را رها كن و از آنان جدا شو و به راه خودت كه پيروى از حق است ادامه بده و مطمئن باش كه در روز ديدار با خدا، تو پاداش خوبيهايت را خواهى ديد و آنان كيفر گناهانشان را زيرا نه تنها تو بلكه حتى رسول خدا نيز نمى تواند آنان را كه خداوند بر قلبهايشان مهر زده است، هدايت كند. مگر نه خود به رسولش مى‏فرمايد: “انك لا تهدي من أحببت و لكن الله يهدي من يشاء”. به اين اميد كه ما جزو هدايت شدگان باشيم آمين رب العالمين.

/

سخنان معصومان اندوخته اى براى فردا

سخنانى از امام على عليه السلام‏
اندوخته‏اى براى فردا
«انّ المالَ و البَنينَ حَرثُ الدُّنيا، و العمل الصالح حَرثُ الآخرة.»
(نهج البلاغه، خطبه 23)
ثروت و فرزندان، كِشته‏هاى اين جهانند و عمل صالح، كِشت آخرت است.
«اعمَلوا فى غَيرِ رِياءٍ ولاسُمعَةٍ، فانّه مَن يَعمَلُ لِغَيرِ اللّه يَكِلهُ اللّهُ لمن عَمِلَ له.»
(نهج البلاغه، خطبه 23)
در كارها ريا و خودنمايى بخرج ندهيد چون هر كس كه كارى را براى غير خدا انجام دهد، خداوند او را به همان كس وامى‏گذارد.
«ألا و إنَّكُم فى أَيّام أمَلٍ مِن وَرائِهِ أجَلٌ، فَمَن عَمِلَ فى أيّام أمَلِهِ قَبلَ حُضُورِ أجَلِهِ فَقد نَفَعَهُ عَمَلُهُ، وَ لَم يَضرُرهُ أَجلُهُ، و مَن قَصَّرَ فى ايام أمَلهِ قبلَ حضورِ أَجَلِهِ فَقَد خَسِرَ عَمَلُه و ضرّهُ أجَلُه.».
(نهج البلاغه، خطبه 28)
آگاه باشيد همه در دوران آرزويى به سر مى‏برند كه اجل در پى آن است، بنابراين هر كس پيش از رسيدن اجلش در همان دوران آرزوها به عمل پردازد، اعمالش به او سود مى‏بخشد و فرا رسيدن مرگش به او زيانى نمى‏رساند، و كسى كه در اين ايام آرزو و پيش از رسيدن مرگ در عمل كوتاهى كند گرفتار خسران شده و فرا رسيدن مرگش براى او زيان خواهد داشت.
«فليعمل العامل منكم فى أيّام مَهَلِهِ قَبلَ إرهاق أجَلِه و فى فَراغِه قَبلَ أوان شُغُلِه، و فى مُتَنَفَّسِهِ قَبلَ أن يُؤخَذَ بِكَظَمِه لِيُمَهِّد لِنَفسِهِ و قَدَمِه، وَ ليَتَزَوَّد من دارِ ظَعنِهِ لِدار اقامَتِه.»
(نهج البلاغه، خطبه 86)
آنان كه اهل علمند، پيش از آن كه اجلشان فرا رسد در ايام مهلت بايد به عمل بپردازند و در ايام فراقت پيش از آن كه گرفتار شوند تلاش كنند و قبل از آن كه راه گلو بسته شود نفس بكشند! و براى خود و جايى كه مى‏روند آماده كنند، و از اين سرا كه سرانجام بايد كوچ كرد براى منزلگاه ابدى تدارك ببينند.
«إعمَلُوا ليومٍ تُذخَرُ له الذَّخائِرُ و تُبلى فيه السَّرائر»
(نهج البلاغه، خطبه 120)
براى آن روزى كه اندوخته‏ها را پس انداز مى‏كنند و اسرار فاش مى‏گردد، عمل كنيد.
«إعمَلُوا لِلجنّةِ عَمَلَها، فانّ الدّنيا لم تُخلَق لكم دارَ مُقامٍ، بل خُلِقَت لَكُم مَجازاً لِتَزَوَّدُوا مِنها الأعمالَ الى دارِ القَرار.»
(همان، خطبه 132)
براى رسيدن به بهشت عمل شايسته آن را انجام دهيد، زيرا دنيا براى سكونت دائمى شما خلق نشده، بلكه آن را در گذرگاه شما ساخته‏اند تا اعمال صالح را به عنوان زاد و توشه براى سراى دائمى فراهم سازيد.
«العامِلُ بِالعِلم كالسائِرِ عَلَى الطريقِ الوَاضِحِ، فَليَنظُر ناظِرٌ أسائِرٌ هو أم راجِعٌ.».
(همان، خطبه 154)
آن كه از روى آگاهى و علم عمل مى‏كند مانند رهروى است كه در جاده روشن قدم برمى‏دارد پس بايد بنگرد كه به پيش مى‏رود يا عقب بر مى‏گردد.
«إعلم أنّ لكُلِّ عَمَلٍ نَباتاً، و كُلُّ نباتٍ لاغنى بِهِ عَن الماءِ، و المِياهُ مُختَلِفةٌ، فما طابَ سَقيُهُ طابَ غَرسُه وَ حَلَت ثَمَرتُهُ، و ما خَبُثَ سَقيُهُ خَبُثَ غَرسُهُ، وَ أَمَرَّت ثَمَرَتُه.»
(همان)
بدان براى هر عملى نبات و رويشى است و هر نبات و رويشى بى نياز از آب نيست، و آنها مختلف‏اند، آنچه آبيارش خوب باشد، درختش نيكو و ميوه‏اش شيرين است و آنچه آبياريش بد و ناپاك، درختش پليد و ميوه‏اش تلخ خواهد بود.
«طُوبى لِمَن ذَكَر المَعَادَ و عَمِلَ لِلحِساب.»
(نهج البلاغه، حكمت 44، عقد الفريد، ج 3، ص 238)
خوشا به حال كسى كه معاد را به ياد آورد و براى روز حساب (قيامت) كار كند.
«شَتّانَ ما بينَ عَمَلَينِ: عَمَلٍ تَذهَبُ لَذَّتُه وَ تَبقى‏ تَبِعَتُه، وَ عَمَلٍ تَذهَبُ مَؤونَتُه وَ يَبقى أجرُه.»
(نهج البلاغه، حكمت 95، بحارالانوار، ج 71، ص 317)
چه بسيار دور است فاصله ميان دو كردار: كردارى كه لذتش مى‏رود و گناهش مى‏ماند و كردارى كه رنجش مى‏گذرد و پاداشش مى‏ماند.

/

نگاهى به شخصيت علمى – فرهنگى شهيد مطهرى

نگاهى به شخصيت علمى – فرهنگى شهيد مطهرى‏
تاريخ درخشان و پرافتخار حوزه‏هاى عليمه شيعه همواره شاهد ظهور و بروز عالمان بزرگ و دانشمندان تلاشگرى بوده كه با همتى بلند و عزمى راسخ، مراتب علم و تقوى و معنويت را يكى پس از ديگرى طى نموده و به درجات بالا نائل و به چراغ فروزانى تبديل شده و انسانهاى بسيارى را به سوى نور و هدايت و رستگارى رهنمون گرديده‏اند.
شهيد آيت اللّه مرتضى مطهرى يكى از شخصيتهاى برجسته و كم‏نظير در تاريخ اسلام و يكى از دانشمندان اسلام شناس و محققان توانا به شمار مى‏رود كه با تلاش و مجاهدت فراوان توانست در تمامى رشته‏هاى معارف اسلامى، صاحبنظرى ژرف انديش و محققى دقيق و در پاره‏اى حوزه‏ها همچون فلسفه، فقه و اصول در قله اجتهاد قرار گيرد. وى با افكار و انديشه‏هاى ناب و اصيل خود، آثار و نتايج بزرگى را در زمينه‏هاى گوناگون علمى، فرهنگى، اجتماعى و سياسى در ميان حوزويان و دانشگاهيان بر جاى گذارد. با مجهز ساختن خويش به علوم روز و نيز تحقيق درباره اسلام و تعاليم حيات بخش آن و فهم دقيق آن، در برابر انبوه تهاجمات و شبهات مختلف ايستادگى كرد و با منطق و استدلال به مبارزه با افكار الحادى، التقاطى و متحجرانه پرداخت و اسلام را بدور از هرگونه تحريف و بدعت و كژانديشى معرفى كرد و بدينوسيله از خود نامى جاودانه و ماندگار در تاريخ باقى گذاشت.
به منظور آشنايى با شخصيت علمى و خدمات فرهنگى استاد مطهرى، مراحل تحصيل، تدريس و فعاليتهاى علمى و فرهنگى ايشان را در چند محور مورد توجه قرار مى‏دهيم.
استعداد و نبوغ‏
يكى از ويژگيهاى استاد مطهرى كه نقش مهمى در برجستگى و شخصيت علمى كم نظير وى دارد، برخوردارى از استعداد و نبوغ فوق العاده و قدرت فراگيرى زياد مطالب علمى است. وى درباره اين ويژگى خود مى‏گويد: «افراد از نظر استعداد و ياد گرفتن و فراگيرى مطالب علمى بر دو گونه‏اند برخى در سنين جوانى از قدرت فوق العاده‏اى برخوردارند و تا چند سال مى‏توانند به شدّت بياموزند ولى وقتى به اصطلاح پابه سن مى‏گذارند، ديگر گويى استعداد آنها خشك مى‏شود و فقط به هر آنچه كه تا آن موقع آموخته‏اند اكتفا مى‏كنند و به اصطلاح از كيسه مى‏خورند. عموم افراد و دانشمندان از اين سنخ‏اند اما در مورد برخى مطلب طور ديگرى است يعنى هميشه داراى قدرت فراگيرى‏اند. من از اين دسته‏ام. من امروز بيشتر از گذشته در خودم آمادگى براى آموختن احساس مى‏كنم من امروز دلم مى‏خواهد كه دائماً مطالعه كنم و بياموزم و تدريس كنم و بياموزانم. يكى از تفضلات الهى اين است كه در حالى كه بسيارى از دانشمندان اهل نظر هر چند سال يكبار درنظريات خود تجديد نظر مى‏كنند و به اصطلاح تغيير رأى مى‏دهند و گاه تا آخر عمر به چندين عقيده متناوب و متضاد گرايش پيدا مى‏كنند، من از ابتداى جوانى تا حال، حتى يك سطر هم ننوشته‏ام كه بعداً ببينم غلط بوده است. بحمداللّه هرچه از همان روزهاى اول تا حالا نوشته‏ام و انديشيده‏ام، هنوز بر همان عقيده‏ام.»(1)
استاد بزرگ او علامه طباطبايى اين ويژگى را مورد تأكيد قرار داده است: «مرحوم مغفور مطهرى دانشمندى بود متفكر و محقق، داراى هوش سرشار و فكرى روشن و ذهنى واقع بين.»(2)
حضرت آيت اللّه العظمى خامنه‏اى نيز پس از بيان عوامل مؤثر در تكوين شخصيت آيت اللّه مطهرى مى‏افزايد «آن چيزى كه همه اين استفاده‏ها را براى آقاى مطهرى ممكن مى‏كرد استعداد قوى اين مرد بود. اين مرد داراى استعداد فكرى بسيار زيادى بود، يكى مغز بزرگ بود.»(3)
تحصيلات‏
استاد مطهرى اولين گامهاى علمى خود را با حضور در مكتب خانه نزد فردى به نام شيخ على قلى آغاز كرد، به واسطه شور و اشتياق فراوان به درس، صبح نخستين روز، در حالى كه كتابى زير بغل داشت قبل از ساير شاگردان به مكتب خانه رفت و منتظر ماند و در همين حال بر روى كتاب خود به خواب رفت. وى در مكتب خانه به يادگيرى قرآن و خواندن و نوشتن پرداخت. در سن ده سالگى تحصيلات قديم را شروع كرد و در محضر پدر خويش مقدمات را آغاز نمود و در سال 1313 ش در سن پانزده سالگى براى ادامه تحصيل به مشهد مقدس رفت و در مدرسه ابدال خان مقدمات علوم اسلامى را دنبال نمود.
به دنبال بسته شدن مدارس علميه به دستور رضاخان و نيز در پى تخريب منزل پدريش در فريمان توسط عمال رضاخانى، مجبور به ترك حوزه علميه مشهد و بازگشت به فريمان شد. در طول مدت اقامت دو ساله خود در فريمان، ايام خود را با مطالعه آثار تاريخى سپرى مى‏كرد كه آثار فراوانى را در زندگى ايشان بر جاى گذارد، «من هرچه مايه مطالعات تاريخى دارم، مربوط به همان دو سالى است كه از مشهد به فريمان برگشتم.»(4)
استاد در سال 1315 به منظور تكميل تحصيلات و بهره مندى از اساتيد حوزه علميه قم و نيز حضور در جوار حرم حضرت معصومه(ع) به قم عزيمت كرد و در مدرسه فيضيه اقامت گزيد و با شركت در دروس اساتيد بزرگوار قم، به كسب علم و معنويت پرداخت.
وى در قم، كتاب مطول را نزد شهيد آيت اللّه شيخ محمد صدوقى و شرح لمعه را نيز در محضر مرحوم آيت اللّه حاج آقا شهاب الدين نجفى مرعشى و كفايه را نيز نزد آيت‏اللّه محقق داماد تلمذ كرد و درس خارج فقه را با حضور در دروس حضرات آيات عظام حجت، صدر و خوانسارى آغاز و سالها در درس خارج آقاى حجت شركت كرده و به دليل تلاش و فعاليتهاى علمى از ايشان جايزه دريافت نمود.
يكى از اساتيدى كه شهيد مطهرى بهره‏هاى علمى، روحى و معنوى بسيارى از او برد، امام خمينى(رض) بود ايشان به مدت 12 سال در درس امام شركت كرد و يك دوره كامل درس خارج اصول را نزد ايشان فرا گرفت. اين درس به درخواست خود استاد و يكى از دوستانش گفته شد و اولين دوره خارج اصول امام بود كه به غير از آن دو، حدود ده تن ديگر از فضلا در آن شركت مى‏كردند.
امام خمينى شخصيتى الهى و روحانى بود كه شهيد مطهرى گمشده خود را در وجود او يافت، «بعد از مهاجربت به قم، گمشده خويش را در شخصيتى ديگر يافتم.»(5)
استاد همچنين در درس منظومه و عرفان امام شركت مى‏كرد و اسفار ملاصدرا را به همراه چند تن از فضلا به طور خصوصى از محضر امام آموخت.
مطهرى از حضور خود در درس حكمت الهى در محضر امام خمينى چنين ياد كرده است. «آن ايام، تازه با حكمت الهى اسلامى آشنا شده بودم و آن را نزد استادى كه…الهيات اسلامى را واقعاً چشيده و عميق‏ترين انديشه‏هاى آن را دريافته بود و با شيرين‏ترين بيان آنها را بازگو مى‏كرد، مى‏آموختم. لذت آن روزها و مخصوصاً بيانات عميق و لطيف و شيرين استاد از خاطره‏هاى فراموش ناشدنى عمر من است.»(6)
علاوه بر دروس فوق، درس اخلاق امام از جمله درسهايى بود كه شهيد مطهرى را به شدت شيفته خود ساخته بود و با عشق و علاقه فراوان در آن شركت مى‏كرد و به كسب معنويت و ايمان مى‏پرداخت.
استاد مطهرى همچنين به مدت ده سال از محضر آيت اللّه بروجردى در درس خارج فقه و اصول بهره برد و به عنوان يكى از شاگردان مبرز و ممتاز ايشان به شمار مى‏رفت. شهيد مطهرى مى‏گفت: «به روش فقاهت ايشان ايمان دارم و معتقدم كه بايد تعقيب و تكميل شود.»(7)
وى يكى از شاگردان مقيّد و دائمى درس آيت اللّه بروجردى و مورد توجه خاص ايشان بود به گونه‏اى كه اگر روزى او در درس حاضر نمى‏شد استاد در ميان خيل شاگردان غيبت او را حس مى‏كرد. نقل است كه روزى آيت اللّه بروجردى از گذر معروف «خان» براى تدريس به طرف صحن مطهر حضرت معصومه(س) مى‏رفت، از دور ملاحظه كرد كه آقاى مطهرى به طرف ديگرى مى‏رود، از اطرافيان سؤال كرد آقاى مطهرى كجا مى‏رود الآن وقت درس است.(8)
يكى از اساتيد برجسته شهيد مطهرى در زمينه فلسفه و علوم عقلى، مرحوم علامه طباطبايى است.
وى از سال 1323 يعنى در حالى كه 25 سال از عمر خود را سپرى كرده بود، به آموزش فلسفه روى آورد و اين در حالى است كه علاقه به علوم عقلى و اساتيد اين فن از سالهاى قبل در او بوجود آمده بود و همواره به دنبال مطالعه و آشنايى با اينگونه آثار بود. وى مى‏گويد: «تحصيل رسمى علوم عقلى را از سال 23 شمسى آغاز كردم. اين ميل را هميشه در خود احساس مى‏كردم كه با منطق و انديشه ماديين از نزديك آشنا گردم، آرا و عقايد آنها را در كتب خودشان بخوانم، دقيقاً يادم نيست. شايد در سال 25 بود كه با برخى كتب ماديين كه از طرف حزب توده ايران به زبان فارسى منتشر مى‏شد و يا به زبان عربى در مصر مثلاً منتشر شده بود آشنا شدم. كتابهاى دكتر تقى ارانى را هرچه مى‏يافتم به دقت مى‏خواندم و چون در آن وقت به علت آشنا نبودن با اصطلاحات فلسفى جديد، فهم مطالب آنها بر من دشوار بود، مكرر مى‏خواندم و يادداشت بر مى‏داشتم و به كتب مختلف مراجعه مى‏كردم، بعضى از كتابهاى ارانى را آن قدر مكرر خوانده بودم كه جمله‏ها در ذهنم نقش بسته بود…»(9)
آيت اللّه مطهرى در سال 1329 در درس علامه طباطبايى حضور يافت و به فراگيرى الهيات شفا پرداخت. در همان سالها، به اتفاق گروهى از فضلا در جلسات هفتگى شبهاى پنجشنبه مرحوم علامه شركت مى‏كرد. اين درس بعدها به صورت كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» درآمد و با مقدمه و پاورقى و توضيحات مفصل و ارزنده استاد مطهرى انتشار يافت. در اين جلسات روش كار بدين صورت بود كه استاد مطهرى، مقالات را از قبل آماده مى‏كرد و در جلسه مى‏خواند و توضيح مى‏داد و به سؤالات پاسخ داده مى‏شد و گاهى متن را تغيير داده و پرسشها و پاسخها را بر آن مى‏افزود.
حضور استاد مطهرى در درس علامه طباطبايى، حضور عالمانه، محققانه و بسيار مفيد و سازنده بود علامه درباره هوش و فهم دقيق شهيد مطهرى چنين مى‏گويد: «مخصوصاً مرحوم مطهرى يك هوش فوق العاده داشت و حرف از او ضايع نمى‏شد، حرفى كه مى‏گفتيم مى‏گرفت و به مغزش مى‏رسيد.علاوه بر مسأله تقوى و انسانيت و جهات ديگر اخلاقى كه انصافاً داشت، يك هوش فراوانى هم داشت وهرچه مى‏گفتيم، هدر نمى‏رفت، مطمئن بودم كه هدر نمى‏رود. بنده وقتى كه ايشان به درسم مى‏آمدند، حالت رقص پيدا مى‏كردم از شوق و شعف، به جهت اينكه انسان مى‏داند هرچه مى‏گويد، هدر نمى‏رود و محفوظ است.»(10)
پس از مدت پنج سال كه از اقامت آيت اللّه مطهرى در قم مى‏گذشت، تقدير روزگار بر اين شد تا در تابستان 1320 به بهانه فرار از گرماى قم به اصفهان عزيمت نمايد. اين سفر، زمينه‏اى براى آشنايى با استاد يا عالم بزرگ ميرزا على آقا شيرازى و بهره مندى از منش و روش آن بزرگوار را فراهم نمود و بدينوسيله او را با عالم پهناور نهج البلاغه اميرالمؤمنين آشنا ساخت.
«تا آنكه در تابستان سال 1320، پس از پنج سال كه در قم اقامت داشتم براى فرار از گرماى قم به اصفهان رفتم، تصادف كوچكى مرا با فردى آشنا با نهج البلاغه آشنا كرد. او دست مرا گرفت و اندكى وارد دنياى نهج البلاغه كرد. آن وقت بود كه عميقاً احساس كردم اين كتاب را نمى‏شناختم و بعدها مكرر آرزو كردم كه‏اى كاش كسى پيدا شود و مرا با دنياى قرآن نيز آشنا سازد. از آن پس چهره نهج البلاغه در نظرم عوض شد مورد علاقه‏ام قرار گرفت و محبوبم شد گويى كتاب ديگرى است غير آن كتابى كه از دوران كودكى آن را مى‏شناختم، احساس كردم كه دنياى جديدى را كشف كرده‏ام.»(11)
تدريس در حوزه‏
سنت حوزه‏هاى علميه همواره بر اين اساس بود كه معمولاً طلاب و روحانيون در كنار تحصيل، به تدريس نيز اشتغال داشتند.
استاد مطهرى نيز در دوران اقامت، در قم، در كنار تحصيل، به تدريس نيز مشغول شد. ابتدا تدريس ادبيات را عهده دار شد و پس از آن كتابهاى: شرح مطالع در علم منطق، شرح تجريد در علم كلام، شرح منظومه در فلسفه، رسائل، مكاسب و كفايه را تدريس نمود.
استاد كه دروس طلبگى خود را به شايستگى خوانده و فهميده بود و از روحانيون ممتاز در حوزه به شمار مى‏رفت و مراتب علمى بالايى بدست آورده بود. به زودى در شمار اساتيد بنام حوزه قرار گرفت و حوزه درسش، زبانزد اهل علم شد.
وى پس از عزيمت به تهران نيز ارتباط خود را با طلاب و روحانيون حوزه علميه قم قطع ننمود و با برگزارى كلاس درس، به تعليم و تربيت آنها ادامه داد. و از سال 1351 تا 1357 هفته‏اى سه روز به قم مى‏رفتند و دروس مهمى مانند فلسفه هگل، معارف قرآن، منظومه و اسفار را تدريس مى‏كرد.
ايشان همچنين پس از اقامت در تهران، در مدرسه علميه مروى به تدريس شرح منظومه، دانشنامه علايى و شفاى ابن سينا پرداخت و حدود 20 سال در اين مدرسه، به آموزش و تربيت طلاب و محققين علوم و فرهنگ اسلامى توفيق يافت.
استاد مطهرى پشتكار عجيبى در تدريس داشت. يكى از شاگردان وى نقل مى‏كند: «تنها استادى كه در مدرسه مروى سراغ داشتم كه قبل از اذان صبح به مدرسه مى‏آمد و نماز صبح را در مدرسه مى‏خواند، استاد مطهرى بود. با وجود آنكه در خيابان آبشار منزل داشت از آنجا قبل از اذان صبح حركت مى‏كرد و مى‏آمد و يك استكان چاى مى‏خورد و نماز صبح را ادا مى‏كرد و مى‏نشست، درسش را شروع مى‏كرد و اين درس همينطور شايد تا ساعت 8 يا 9 ادامه داشت.»(12)
آيت اللّه مطهرى علاوه بر تدريس علوم رايج در حوزه‏هاى علميه، از نظر فكرى نيز تأثيرات فراوانى در ميان روحانيون و حوزه‏هاى علميه از خود بر جاى گذارد، حضرت آيت اللّه‏العظمى خامنه‏اى درباره نقش شهيد مطهرى در حوزه‏هاى علميه چنين مى‏گويند: «من آقاى مطهرى را به وجود آورنده يك جريان روشنفكرانه روحانى در حوزه‏هاى علميه مى‏دانم. شما در حوزه‏هاى علميه، طلاب جوانى كه شاگردان آقاى مطهرى بودند( چه با واسطه و چه بى‏واسطه) و بعدها هر كدام توانستند منشأ آثار فراوانى بشوند، زياد مى‏بينيد. من بايد مطلبى را كه در مورد خودم به آقاى مطهرى گفتم در اينجا بيان كنم.
…به ايشان گفتم: من شاگرد شما هستم، تعجب كرد و گفت: شما پيش بنده درس نخوانده‏ايد، حقيقتاً بنده پيش استاد مطهرى درس نخوانده‏ام اما يكى از عناصرى كه بنيه اصلى فكرى اسلامى من را پايه گذارى كرده است. سخنرانيهاى بيست سال پيش آقاى مطهرى است.»(13)
مهاجرت به تهران‏
آيت اللّه مطهرى با آنكه علاقه زيادى به حوزه علميه قم داشت. اما در سال 1331 به تهران مهاجرت كرد كه نقطه عطفى در زندگى ايشان به شمار مى‏رود.
حضور استاد در دانشگاه را نبايد محدود به تدريس چند واحد درسى نمود، بلكه داراى آثار و بركات بسيار ديگرى بود همچون: تحقيق و پژوهش، ارائه كنفرانس‏هاى علمى، مسافرتهاى علمى، شركت در سمينارها، گفت و گو با اساتيد و شخصيتهاى علمى، ايراد سخنرانى در جمع اساتيد، دانشگاهيان، معلمان و…، شناخت نيازهاى فكرى دانشجويان و اساتيد و جهت‏دهى به پايان نامه‏ها.
استاد با حضور در دانشگاه ضمن آشنايى نزديك با عينيتها و نيازهاى جامعه مصمم شد تا براى نيازهاى زمان و مشكلات فرهنگى و اجتماعى پاسخى مناسب بيابد و به انبوه سؤالاتى كه نسل جوان با آن روبرو بود پاسخ دهد و قشر تحصيل كرده دانشگاهى را از انحرافات، شبهات دور كند تا مبادا در دام افكار الحادى و منحرف گرفتار شوند.
نحوه اشتغال استاد مطهرى در دانشگاه بدين صورت است كه در سال 1333، دانشكده الهيات آگهى استخدام يك نفر دانشيار را در رشته علوم معقول و منقول در روزنامه‏ها منتشر كرد، در پى انتشار اين آگهى،آقاى مطهرى داوطلب استخدام شد و تقاضايى را براى دانشكده الهيات فرستاد.
وى پس از آن در امتحان كتبى شركت كرد و با موفقيت آنرا پشت سرگذارد. آقاى محمد تقى مطهرى برادر استاد مى‏گويد: «در روز امتحان شفاهى، ميرزا احمدخان سعيدى، رئيس هيئت ممتحنه گفت: «مطهرى امتحان كتبى را به اين خوبى داده است، حال ببينيم آزمون شفاهى را چه مى‏كند؟» مرحوم راشد، مدير گروه فلسفه و حكمت اسلامى به استاد گفت: «آقاى مطهرى! ما ديگران را با بحث‏هاى خودمان امتحان مى‏كنيم ولى شما را با يك بحث تفألى امتحان مى‏كنيم.» كتاب امتحانى، منظومه ملاهادى سبزوارى بود. تفألى كتاب را باز مى‏كنند.
استاد مطلب را شروع مى‏كند. بحث را از منظومه به اشارات مى‏برد و از اشارات به اسفار. دراين هنگام راشد رو به استاد مى‏كند و مى‏گويد: «صبر كن! ما از بيست بالاتر نداريم، اين نمره بيست. حال، مطلب را دامه بده تا ما استفاده كنيم.» جلسه تعطيل مى‏شود.استاد مى‏شود شاگرد و شاگرد مى‏شود استاد.استاد مطهرى يك ساعت و نيم صحبت مى‏كند و مطلب را به پايان مى‏رساند. راشد مى‏گويد: «واقعاً بهره بردم» اين جمله را دوباره تأكيد مى‏كند.
ايام عيد بود كه استاد با من تماس گرفت و گفت: «بيا با هم به منزل راشد برويم» اتفاقاً، يك دانشجوى دانشكده حقوق هم آنجا بود. وى، از آقاى راشد سؤالى كرد: آقاى راشد، بى درنگ گفت: «استاد نشسته‏اند. ديگر جاى من نيست.»استاد مطهرى خودش را جمع كرد و گفت: «آقاى راشد! من كجا و شما كجا؟» آقاى راشد گفت: «بى تعارف مى‏گويم: تو از من با سوادترى. مى‏نمى‏دانستم اين قدر باسوادى.»(14)
بدين ترتيب استاد مطهرى از ابتداى حضور در دانشگاه نبوغ خود را نشان داد و خوش درخشيد.
در تاريخ 2/7/34 صلاحيت علمى استاد در دانشگاه مورد تصويب قرار گرفت و ايشان از روز بيستم آبان تدريس در دانشكده الهيات را آغاز كرد.و در مدت حضور خود در دانشگاه، در دوره‏هاى ليسانس و دكتراى دانشكده الهيات و معارف اسلامى، به تدريس دروس كليات علوم اسلامى شامل منطق، فلسفه، كلام، عرفان، اصول فقه، حكمت عملى، فلسفه مشتمل بر شرح منظومه و الهيات شفا، مقاصد الفلاسفه غزالى و نيز تاريخ فلسفه، سير فلسفه اسلامى، تاريخ مجادلات اسلامى و روابط فلسفه و عرفان پرداخت.
استاد در تاريخ 12/9/50 به عنوان مدير گروه فلسفه و حكمت اسلامى انتخاب شد. ودر تاريخ 1/4/53 حكم استادى به ايشان ابلاغ شد، ايشان پس از سالها تلاش و فعاليت مستمر علمى و خدمات ارزنده خالصانه در محيط دانشگاه در تاريخ 19/6/56 بازنشسته شد.
حضور 23 ساله استاد مطهرى در دانشگاه را بايد يكى از درخشانترين دوران زندگى سراسر تلاش و خدمت وى دانست كه با همتى بلند و عزمى راسخ توانست آثار،بركات و خدمات چشمگيرى را در مجامع علمى و در ميان دانشگاهيان از خود بر جاى گذارد.
اگراستاد فرصتى را كه براى تدريس و تحقيق در دانشكده الهيات صرف كرد، در حوزه علميه قم به تحقيق و تدريس علوم اسلامى مى‏پرداخت. بدون ترديد در رديف يكى از مراجع بزرگ و بنام تقليد قرار مى‏گرفت و شايد مى‏توانست تغييراتى و اصلاحاتى را نيز در سيستم آموزشى، تحقيقى و علمى حوزه به وجود آورد كه همواره دغدغه او بود. امام خمينى در نامه‏اى كه از نجف براى ايشان فرستادند نگرانى خود را از دور بودن استاد از حوزه علميه قم ابراز داشتند.(15) و در چند نوبت از نجف به آقاى پسنديده يا به آقاى اشراقى دامادشان نامه نوشتند كه «آقاى مطهرى را به قم بياوريد و نگهداريد، در قم بماند و به تدريس مشغول باشد.»
تأليفات و آثار
علامه مطهرى از جمله محققان و متفكران اسلامى است كه با تمام توان و با جديت و پشتكار به دفاع از مبانى اسلام پرداخت و با درك دقيق شرايط و شناخت نيازهاى زمان و آگاهى از شبهات، ابهامات و سؤالات نسل جوان، اقدام به پاسخگويى نمود. ايشان مى‏گويد: «اين بنده از حدود بيست سال پيش كه قلم به دست گرفته مقاله يا كتاب نوشته‏ام، تنها چيزى كه در همه نوشته هايم آن را هدف قرار داده‏ام، حل مشكلات و پاسخگويى به سؤالاتى است كه در زمينه مسائل اسلامى در عصر ما مطرح است. نوشته‏هاى اين بنده برخى فلسفى، برخى اجتماعى، برخى اخلاقى، برخى فقهى، برخى تاريخى است. با اين حال موضوعات اين نوشته‏ها كاملاً با يكديگر مغاير است. هدف كلى از همه اينها يك چيز بوده و بس: «دين مقدّس اسلام يك دين ناشناخته است. حقايق اين دين تدريجاً درنظر مردم، واژگونه شده است، و علت اساسى گريز گروهى از مردم تعليمات غلطى است كه به اين نام داده مى‏شود… بدين سبب اين بنده وظيفه خود ديده است كه در حدود توانايى در اين ميدان انجام وظيفه نمايد.»(16) استاد هدف فوق را سرلوحه تأليفات و آثار خويش قرار داد و بدين منظور در هر زمينه‏اى كه احساس نياز كرد كه بايد دست به قلم برد، وارد شد و كتابى را به نگارش درآورد. تنوع آثار آن متفكر بزرگ در فقه، اصول، فلسفه، كلام، تايخ، قرآن، حقوق، اخلاق، و امور اجتماعى و ساير رشته‏ها كه همگى از اتقان، انسجام، استحكام و جاذبيت برخوردار است، نشانه عمق و گستره درياى دانش و عظمت و والايى انديشه و تفكر ايشان است.
همين افتخار او را بس است كه شخصيتى همچون امام خمينى كه اسلام‏شناسى متفكر و عالم و مجتهدى بزرگ است، تمامى آثار او را مفيد، خوب و انسان ساز بداند.(17) از اينرو بايد استاد مطهرى را يكى از موفقترين نويسندگان و محققانى دانست كه موفق شد با نسل امروز و جوانان ارتباط برقرار كند واسلام ناب و راستين را به دور از هرگونه التقاط و انحراف و تحجر و كژانديشى براى اين نسل معرفى نمايد و آنها را با اسلام آشنا و مأنوس كند.
بررسى مجموعه آثار و تأليفات آيت اللّه مطهرى كه قريب يكصد جلد مى‏باشد، در اين نوشتار مقدور نيست ولى به اجمال بايد گفت كه اولين مقاله استاد در سال 1332 در نشريه حكمت قم انتشار يافت.
اولين اثر استاد هم مقدمه و پاورقى بر جلد اول اصول فلسفه و روش رئاليسم است كه در اسفند 1332 منتشر شد. متن كتاب نوشته مرحوم علامه طباطبايى است ولى با توجه به اختصار و دشوارى فهم آن، از علامه تقاضاى نوشتن شرحى بر آن شد، علامه اين كار را بر عهده شهيد مطهرى واگذار كرد كه خوشبختانه استاد به خوبى و شايستگى تمام آن را به انجام رساند و منتشر كرد. اين كتاب نقش بسيار مؤثرى در اثبات بى‏پايگى فلسفه مادى داشته است و از عميق‏ترين و تحقيقى‏ترين آثار استاد مطهرى به حساب مى‏آيد.
آثار فلسفى علامه مطهرى متجاوز از 25 جلد مى‏باشد
استاد مطهرى علاوه بر تأليف و انتشار دهها جلد كتاب ارزشمند در موضوعات مختلف هرگاه مطلب غير واقعى و مخالف مبانى اسلام در نشريه‏اى منتشر مى‏شد در صورت امكان اقدام به پاسخگويى و رفع شبهه مى‏نمود از جمله در سال 1345 ابراهيم مهدوى در مجله زن روز، مطالبى در مورد حجاب و زن نوشت استاد مطهرى در سلسله مقالاتى در 33 قسمت به تبيين و تشريح حقوق زن در اسلام پرداخت كه بعدها با عنوان «نظام حقوق زن در اسلام» منتشر شد.
فعاليتهاى فرهنگى ديگر
آيت اللّه مطهرى به موازات تدريس و تأليف، با حضور در مجامع علمى و فرهنگى و ايراد سخنرانى، خدمات بزرگى را به اسلام و فرهنگ اسلامى نمود. گرچه سخنرانيهاى استاد پس از ورود به تهران اولين سخنرانيهاى ايشان به حساب نمى‏آيد، ولى مى‏توان آنرا سر فصل جديدى در زندگى وى دانست.
سال 1334 اولين سالى بود كه از استاد براى سخنرانى در انجمن‏هاى اسلامى دانشجويان دعوت به عمل آمد. در سالهاى 1337 و 1338 كه انجمن اسلامى پزشكان تشكيل شد، استاد از سخنرانان اصلى انجمن بود. به طورى كه در سالهاى 1340 تا 1350 آن بزرگوار تنها سخنران انجمن بود. وى در اين جلسه مسايل فلسفى، فقهى و ايدئولوژيكى اسلام را در زمينه‏هاى اصول پنجگانه توحيد،عدل، نوبت، امامت، معاد، مسأله زن از ديدگاه قرآن، مباحث اقتصاد اسلامى، بيمه و بانكدارى در اسلام و مسأله بردگى را مورد بررسى و تجزيه و تحليل قرار داد كه بعدها در قالب كتاب منتشر شدند.
استاد چند سخنرانى در سلسله كنفرانسهاى علمى درباره عرفان و حكمت حافظ در دانشكده الهيات و معارف اسلامى ايراد كرد كه با عنوان عرفان حافظ به چاپ رسيده است.
به مرور سخنرانيهاى استاد اوج گرفت و بيشتر دانشگاهها و مراكز علمى سراسر كشور را زير پوشش خود قرار داد و استاد به عنوان خطيبى بلندآوازه، فيلسوفى صاحب نظر، اسلام‏شناسى متبحر و عالمى جامع در علوم منقول و معقول ظاهر شد و به تبليغ دين و دفاع از اصول اسلام و هدايت جوانان پرداخت.
استاد مطهرى همچنان كه در تأليف و آثار خود دقتهاى لازم و وقت كافى مى‏گذاشت و مطالبى منسجم، متقن و محكم ارائه مى‏داد، براى مطالعه سخنرانى‏هاى خود نيز وقت كافى در نظر مى‏گرفت و با مطالعات جامع و لازم به مباحث خويش عمق و غنا مى‏بخشيد و مطالبى نو و بديع ارائه مى‏نمود. يكى از دوستان استاد مطهرى نقل مى‏كند كه يك بار استاد مطهرى را براى سخنرانى دعوت كردند و او با تواضع و صراحت تمام گفت: «آمادگى لازم جهت اين سخنرانى نيافته‏ام، من براى هر سخنرانى، حداقل 20 ساعت مطالعه دارم.»(18)
اين چنين بود كه سخنرانى‏هاى شهيد مطهرى مورد استقبال گسترده مجامع علمى و فرهنگى شهرهاى مختلف قرار گرفت و روز به روز بر دعوت از ايشان براى ايراد سخنرانى افزوده مى‏شد.
بالأخره رژيم پهلوى، روشنگرى‏ها و هدايت‏هاى آيت اللّه مطهرى را تحمّل نكرد و ساواك در سال 1354 ايشان را ممنوع المنبر نمود. ساواك در يكى از اسناد خود چنين آورده است: «نامبرده بالا يكى از روحانيون ناراحت و افراطى است كه اكثراً در بالاى منبر مبادرت به اظهارات خلافى مى‏نمايد خواهشمند است دستور فرمائيد مشاراليه را ممنوع المنبر نموده و از نتيجه اين سازمان را آگاه سازند.»
ممنوع المنبر بودن ايشان تا آستانه پيروزى انقلاب اسلامى ادامه داشت.
همچنين استاد مطهرى همزمان با تحصيل، در ايام تبليغى به همراه ساير همراهان، اقدام به سفرهاى تبليغى مى‏نمود و راهى مناطق مختلف مى‏شد سفر به اراك، همدان، اصفهان و نجف آباد از آن جمله بود.
تأسيس حسينيه ارشاد
استاد مطهرى در راستاى فعاليتهاى فرهنگى خود، از سالها پيش در فكر تأسيس يك مركز دينى، علمى، فرهنگى و تحقيقى براى آموزش معارف اسلامى و انتقال تعاليم دينى به نسل جوان و عموم مردم بود. اين ايده تا حد زيادى با تأسيس حسينيه ارشاد در سال 1346 محقق شد.
استاد كه خود در تأسيس حسينيه ارشاد نقش مهمى داشت و از اعضاى هيأت مديره آن بود، اميدوار بود كه اين مركز بتواند در شناساندن اسلام و ايدئولوژى اسلام و تعاليم دينى، توفيق مطلوبى به دست آورد، از اين رو با عشق و علاقه زياد، قسمتى از وقت خود را صرف اداره آن نمود، ايشان در شرائطى «حسينيه ارشاد» را مركز نشر و ترويج دين، عقايد اسلامى و معارف دينى در طول سال نمود كه «حسينيه‏ها» تداعى گر روضه خوانى و عزادارى سالار شهيدان، آنهم به صورت ناقص در ماههاى محرم و صفر بود. وى علاوه بر برگزارى مجالس عزادارى سالار شهيدان به شكل صحيح و منطقى، حسينيه را مركز تفكر و خردمندى كرد و بنيان فكرى و فرهنگى جامعه را در راستاى اهداف شهادت امام حسين(ع) قرار داد و با فعاليتهاى خود در اين مركز ثابت كرد كه حسينيه نه تنها مكان عزادارى، بلكه پايگاه بزرگ انديشه اسلامى است.
استاد مطهرى در زمينه دعوت دانشمندان اسلامى براى همكارى علمى با حسينيه نقش بسيار مؤثرى داشت، خود نيز سخنرانى‏هاى متعددى در آنجا ايراد مى‏نمود كه سه عنوان از آنها عبارت است از: تحريفات در واقعه تاريخى عاشورا، حماسه حسينى، جاذبه و دافعه على(ع).
متأسفانه عليرغم تلاشها و فعاليتهايى كه استاد مطهرى در حسينيّه ارشاد انجام داد و سعى نمود، اين مركز را از افراط و تفريط دور نگهدارد ولى به دليل كارشكنيها و خود سرى‏هاى مدير داخلى حسينيه ارشاد و بى اعتنايى به استاد مطهرى در انتخاب سخنران، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر، استاد مطهرى، به ناچار در سال 1349 از فعاليت در حسينيه كناره‏گيرى كرد.
وى در بيان علت كناره‏گيرى خود چنين مى‏گويد: «خوب نمى‏شود كه ما يك مؤسسه را به وجود آورده‏ايم، مردم اينجا را متعلق به ما مى‏دانند، ما ندانيم اينجا كى سخنرانى مى‏كند يا مثلاً چه موقع كتابش مى‏خواهد چاپ بشود يا چه مطالبى گفته مى‏شود.»
يكى ديگر از فعاليت‏هاى تبليغى آيت‏اللّه مطهرى، در مسجدالجواد تهران بود كه در سالهاى 1349، 1350 و 1351 عهده دار مسؤوليت آن بود و در بيشتر موارد سخنران اصلى مسجد بود و موضوعات آن بيشتر جنبه قرآنى داشت.
مطالبى كه در اين نوشتار درباره شخصيت علمى و فرهنگى آيت اللّه مطهرى بيان شد، همه نشانگر عشق و علاقه فراوان به امور علمى، فرهنگى، تبليغى و تأليف كتاب است. تداوم اين برنامه آرزويى بود كه استاد پس از پيروزى انقلاب داشت.
شهيد آيت اللّه مفتح نقل مى‏كند: در سال گذشته در اوج مبارزات به من مى‏فرمود: «به خدا اگر امام و رهبر ما پيروز بشود، هيچ پستى من نمى‏خواهم، هيچ مقامى نمى‏خواهم، براى همين زندگى كه الآن دارم، كتابخانه‏ام براى من بهترين لذت است، من همين را مى‏خواهم كه بنشينم و كتاب بنويسم، بنشينم و تحقيق كنم، بنشينم از اسلام عزيز دفاع كنم، اين هدف من است.»(19)
پى‏نوشت‏ها:
1. پاره‏اى از خورشيد، ص 359 – 360 به نقل از دكتر حسين غفارى.
2. مصلح بيدار، ج 2، ص 408.
3. همان، ج 1، ص 275.
4. پاره‏اى از خورشيد، ص 51.
5. خدمات متقابل ايران و اسلام، ص 614.
6. عدل الهى، ص 111 – 113.
7. همان، ص 250.
8. ويژه نامه استاد مطهرى، حزب جمهورى اسلامى، به نقل از حضرت آيت اللّه فاضل لنكرانى، ص 203.
9. علل گرايش به ماديگرى، ص 11 – 12.
10. مصلح بيدار، ج 2، ص 277 – 278.
11. سيرى در نهج البلاغه، مقدمه كتاب.
12. مصلح بيدار، ج 1، ص 54 – 55، مصاحبه با سيد محمد باقر حجتى به نقل از مجله جهاد، 18/2/1361.
13. روزنامه اطلاعات، 12/2/1360.
14. پاره از خورشيد، ص 86 – 87.
15. نامه‏ها و ناگفته‏ها، ص 17.
16. عدل الهى، مقدمه كتاب.
17. صحيفه امام، ج 16، ص 242.
18. يادنامه اولين كنگره بررسى شناخت ابعاد فرهنگى، علمى استاد شهيد مطهرى، ص 19.
19. روزنامه جمهورى اسلامى، 2/1359.
به نقل از ويژه نامه جمهورى اسلامى مورخه 12 ارديبهشت 83.

/

فلسفه تولّى و تبرّى از نگاه قرآن و روايات

مقدمه
نظام آفرينش بر جذب و دفع بنا نهاده شده است، موجودات عالم هستى آن چه كه سازگار با آنان باشد، جذب و آن چه كه ناسازگار با آنان باشد دفع مىكنند. از اين رو يكى از قوانين حاكم بر عالم ماده و طبيعت، قانون جاذبه و دافعه است. آدميان نيز به گونه‌اى خلق شده‌اند كه حقايق و امور و اشياء سازگار با خود را جذب و امور ناسازگار با خود را دفع مىكنند، خداى سبحان قوّه شهوت و غضب را به همين منظور در انسان نهاده است. تا وى با استفاده از آنها حفظ و بقاء خود را تأمين نمايد، قوّه شهوت را به انسان داده است تا با جذب چيزهايى كه مناسب و سازگار با اوست حيات و بقاء او را تضمين كند و قوّه غضب را به وى اعطاء كرده است تا با دفع چيزهايى كه ناسازگار با اوست و آسيب و گزندى بر او وارد مىكند، حيات و بقاء خود را تأمين گرداند و اگر آدمى از اين قوا برخوردار نباشد به طور طبيعى به
طرف امورى مانند غذا و آب نمي‌رود و در برابر حيوانات درنده مقاومتى نمىكند كه نتيجه آن چيزى غير از نابود شدن نخواهد بود.
به لحاظ اجتماعى نيز انسان با توجه به بهرهمندى وى از قوّه شهوت و غضب با انسانهاى ديگر انس و الفت برقرار مىكند و در پرتو اين انس و الفت با آنان متحّد مىشود و از نتيجه تلاش آنان براى رفع نياز خود استفاده مىكند و خود نيز به رفع نياز ديگران مىپردازد و در پرتو همين اتحاد است كه اگر كسى يا كسانى يا چيزهايى بخواهند آنها را مورد تهاجم و حمله قرار دهند. به دفاع از خودشان مىپردازند.
دين اسلام نيز كه براى هدايت انسان در همه اعصار نازل شده و هماهنگ با فطرت و نظام تكوين است به اين اصل اساسى عامل بقاء و حيات انسان توجه كرده است از اين رو ايمان و دين را جز حبّ و بغض و دوستى و دشمنى ندانسته است كه با
دوستى حق و حقپرستان و دشمنى باطل و باطل پرستان آدمى مىتواند حيات حقيقى و انسانى خود را حفظ كند.
امام باقر(ع) به زياد حذّاء فرمود”:هل الدين الّا الحبّ الاترى الى قول اللّه ان كنتم تحبّون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفرلكم ذنوبكم اولاترون قول اللّه لمحمد(ص) حبّب اليكم الايمان و زيّنه فى قلوبكم قال يحبّون من هاجر اليهم و قال الدين هو الحبّ و الحبّ هو الدين؛() آيا دين چيزى جز محبّت است، آيا نمىبينى كه خداى سبحان در قرآن فرمود: اگر خدا را دوست داريد پيامبر را اطاعت و تبعيّت كنيد تا خدا شما را دوست داشته باشد و گناهان شما را ببخشد، آيا مشاهده نمىكنيد كه خدا به پيامبر اكرم(ص) فرمود: خداى سبحان ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهاى شما زينت داده است، و فرمود خدا مهاجران را دوست دارد. پس از آيات، فرمود: دين محبت است و محبت دين.”
در روايتى از امام صادق(ع) سؤال شد كه آيا حبّ و بغض از ايمان است؟ حضرت در پاسخ فرمود”:هل الايمان الّا الحبّ و البغض؛() ايمان جز حبّ و بغض چيز ديگرى نيست.»
ناگفته نماند: اسلامى كه ايمان و دين را دوستى و دشمنى مي‌داند حب و بغضى است كه محور آن خدا و براى خدا باشد، در واقع اين نوع پيوند است كه در تعاليم دينى ارزشمند است.
و به عبارت ديگر: براساس آئين اسلام پيوستن و گسستن اگر در چارچوب آموزههاى اسلام و براى رضاى خدا و به ديگر سخن مكتبى باشد، پيوستن و گسستنى است كه انسانها را به يكديگر پيوند داده و آن چنان آنها را به يكديگر مربوط مىسازد كه هر پيوندى تحت الشعاع آن است و گرنه پيوندهايى كه تحت تأثير خويشاوندى و منافع شخصى باشد دچار تزلزل مىگردد. از اين رو امام صادق(ع) فرمود: ايمان كامل برخاسته از دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا و بخشيدن براى خدا است.
و درحديث ديگرى مىخوانيم: «من اوثق عرى الايمان ان تحبّ فى اللّه و
تبغض فى اللّه و تعطى فى اللّه و تمنع فى اللّه؛() از محكمترين دستگيرههاى ايمان آن است كه براى خدا دوست بدارى و براى خدا دشمن بدارى و براى خدا ببخشى و براى خدا منع كنى.»
بنابراين حبّ و بغض براى خدا اساس دين است كه آدمى بايد آن را تحصيل كند و بالاتر در آن بايد در زندگى خود در آن نشان دهد.
تولّى و تبرّى
يكى از تعاليم و حقايقى كه اسلام و قرآن ما را به آن فرا خوانده است آموزه تولّى و تبرّى است كه انسان مسلمان و مؤمن بايد آن را پذيرفته و زندگى دينى و ايمانى خود را بر آن اساس شكل دهد يعنى انسان مؤمن نه تنها بايد خدا و پيامبر و اولياء الهى را دوست داشته باشد بلكه بايد آنها را ولىّ خود قرار دهد و نه تنها بايد شيطان و اولياء شيطان و طاغوت را دشمن بدارد بلكه بايد از آنان جدا شود و بين خود و آنها گسست و فاصله ايجاد كند. ما در اين گفتار به مطالبى چند پيرامون اين دو اصل مىپردازيم كه اولاً حقيقت تولّى و تبرّى چيست؟ نسبت به چه كسانى بايد تولّى و تبرّى داشته باشيم؟ چرا بايد اهل تولّى و تبرّى باشيم و مسائلى مانند آن.
مفهوم و حقيقت تولّى و تبرّى
تولّى در لغت به معناى دوستى كردن، ولىّ قرار دادن و ولايت دادن، كارى را به عهده گرفتن، دوستى و محبّت() و تبرّى به معناى بيزارى جستن، بيزار شدن، بيزارى() واژه تولّى گاه بدون حرف (عَن) و گاه با آن استعمال مىشود، در صورتى كه بدون حرف (عن) استعمال شود به همان معناى در لغت و فرهنگ يعنى دوست دانستن كسى و پيروى كردن از او و ولىّ گرفتن وى و يارى رساندن به او ذكر شده و در صورتى كه با حرف (عَن) به كار رود به معناى روى گرداندن است.
در قرآن كريم در بيشتر موارد به معناى برگشتن و پشت كردن آمده است.() ولى در آياتى نيز به معناى اول به كار رفته است از باب مثال در آيه 51 سوره مائده مىفرمايد:
«يا ايّها الّذين آمنوا لاتتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولّهم منكم فانّه منهم انّ اللّه لايهدى القوم الظالمين؛ اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، يهود و نصارى را دوست و تكيه گاه خود انتخاب نكنيد، آنها اولياى يكديگرند و كسانى كه از ما با آنان دوستى كند از آنها هستند، خداى سبحان جمعيت ستمكار را هدايت نمىكند.»
و در منابع شيعى تولّى به معناى دوست داشتن، تصديق و تبعيّت و پذيرش ولايت خدا و پيامبر و ائمه(ع) است. از جمله آياتى كه براى اين معنا، به آن استشهاد شده است آيه 55 و 56 سوره مائده است كه مىفرمايد: «انّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا الذين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون و من يتول اللّه و رسوله و الّذين آمنوا فانّ حزب اللّه هم الغالبون؛ سرپرست و ولىّ شما فقط خداست و پيامبر او و كسانى كه ايمان آورده‌اند همان هايى كه نماز را بر پا مي‌دارند و در حال ركوع زكات مي‌دهند و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد با ايمان را بپذيرند پيروزند زيرا حزب و جمعيت خدا پيروز است.» در تفاسير، مصداق مؤمنانى كه در نماز در حال ركوع زكات مي‌دهند، را على بن ابى طالب(ع) مي‌دانند و با استناد به اين آيه تنها ولىّ و سرپرست و رهبرى مادى و معنوى انسان و كسى كه در امور انسان تصرّف مىكند خدا و پيامبر و على ابن ابيطالب است و در آيه بعد مىگويد: كسى كه ولايت و سرپرستى خدا و پيامبر(ص) و افراد با ايمان (يعنى ائمه(ع)) را بپذيرد پيروز خواهد بود.
مودّت اهل بيت، مزد رسالت
به لحاظ اين كه تولّى از آموزههاى مهم در تعاليم اسلام است پيامبر اكرم آن را مزد رسالت قرار داده و به امر خدا فرموده است: «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى؛() اى پيامبر بگو: من هيچ اجر و پاداشى بر موضوع رسالت از شما درخواست نمىكنم جز اين كه ذوى القربى مرا دوست بداريد.»
دوستى ذوى القرباى پيامبر در واقع همان تولّى و قبول ولايت و رهبرى ائمه
معصومين(ع) از دودمان پيامبر است كه در حقيقت تداوم خط رهبرى پيامبر و ادامه ولايت الهى است.
ناگفته نماند: پذيرش محبّت و ذوى القربى و ائمه معصومين، در واقع به سود خود انسان است چنان كه در سوره سبأ،آيه 47 فرمود: «قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الّا على اللّه؛ بگو پاداشى را كه از شما خواستم تنها به سود شماست، اجرو و پاداش من فقط بر خداوند است.» يعنى پيامبر در مقام انجام وظيفه رسالت جز از خدا پاداشى نمىخواهد و اگر محبت ائمه را پاداش رسالت خود قرار داده براى آن است كه تنها راه رسيدن به سعادت و راهيابى به قرب الهى، محبت به اهل بيت و اعتصام به حبل الهى و توسل به آن هاست چنان كه در سوره فرقان، آيه 57 فرمود: «قل ما اسئلكم عليه من اجر الّا من شاء ان يتخذ الى ربّه سبيلا؛ بگو من براى ابلاغ رسالت هيچگونه پاداشى از شما نمىخواهم مگر كسانى كه بخواهند راهى به سوى پروردگارشان برگزينند.» پس راه قرب الهى محبّت به اهل بيت است.
تبرّى نيز از آموزههاى اعتقادى و رفتارى بوده و به معناى دورى جستن از دشمنان خدا است. اين اصطلاح نيز مانند تولّى ريشه در قرآن كريم دارد و در آن داراى كاربردهاى فراوانى است و به معناى تبرّى جستن از امامان ضلالت از پيروان خود در قيامت و آرزوى پيروان ايشان براى بازگشت به دنيا براى تبرّى جستن از آن امامان است در سوره بقره آيه 166 و 167 مىفرمايد: «…اذ تبرءالّذين اتّبعوا من الّذين اتبعوا و رأوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب و قال الذين اتّبعوا لو انّ لناكرّة فنتبرّأ منهم كما تبرّوا منّا كذلك يريهم اللّه اعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار؛ در آن هنگام رهبران گمراه و گمراه كننده از پيروان خود بيزارى مىجويند و كيفر خدا را مشاهده مىكنند و دستشان از همه جا كوتاه مىشود و در اين هنگام پيروان مىگويند كاش بار ديگر به دنيا باز مىگشتيم تا از آنها (پيشوايان گمراه كننده) بيزارى جوييم آن چنان كه آنان امروز از ما بيزارى جستند (آرى) خداوند اين چنين اعمال آنها را به
صورت حسرت زايى به آنان نشان مي‌دهد و هرگز از آتش دوزخ خارج نخواهند شد.»
تبرّى در اين آيه به معناى فاصله گرفتن انسان از چيزى است كه خوش ندارد با آن باشد و با وزن تفعّل به معناى قبول جدايى و فاصلهگيرى است و چون پيشوايان گمراه و پيروان آنها نسبت به يكديگر چنين حالتى دارند از هم فاصله مىگيرند و از هم جدا مىشوند.
در منابع دينى شيعى اين واژه به معناى بيزارى جستن و فاصله گرفتن از طاغوت، باطل، بتها، پيشوايان باطل و گمراه، شرك و بت پرستى، بيزارى از دشمنان اولياء الهى به كار مي‌رود.
چنان كه روشن است اصطلاح تبرّى ريشه در قرآن كريم دارد در قرآن كريم علاوه بر اين كه يك سوره با برائت خدا و پيامبرش از مشركان آغاز شده و از اين رو برائت نام گرفته است در 30 مورد اين واژه و مشتقات آن به كار رفته است از جمله آنها تبرّى جستن ابراهيم و پيروانش از قومش() و آزر() و از معبودهايشان و اظهار برائت پيامبراكرم(ص) از مخالفان خود() و گواهى گرفتن هود از خدا و قومش بر برائت از شرك() و برائت يوسف از شرك() و تبرّى لوط() و مانند آن است.
با توجه به تأكيد قرآن كريم به تبرّى، فرقهها و مذاهب اسلامى معتقد به تبرّى بوده و اختلافى در مفهوم كلّى قرآن و ضرورت و اهميّت آن ندارند ولى در خصوص مصداق دشمنى خدا و نيز معيار خروج از دين اختلافى پيدا كرده‌اند شيعيان اعتقاد دارند كه تبرّى از آموزههاى اساسى اين مذهب است آنها اعتقاد به امامت منصوص داشته و معتقدند كه امامت با قيد منصوص بودن دنباله رسالت و ضامن حفظ و بقاى اسلام و دوازده امام پس از پيامبر معصوم و منصوص از جانب خدايند.
برپايه اين اعتقاد، امامان نگهدارنده دين از تحريف و دگرگونى در عقايد و اعمالند، و دشمنان آنان كسانى اند كه مانع تحقّق امامت و در واقع مانع تحقق صورت ناب و حقيقى اسلام بودند و يا با اهل بيت پيامبر كينه توزى داشته‌اند و اين دشمنان در واقع دشمنان خدايند و تبرّى از آنان واجب است.
امامان شيعه نيز به مناسبتهاى مختلف تبرّى را از لوازم اسلام و ايمان خوانده و آن را واجب دانسته‌اند و مصاديق مشمول اين حكم را كسانى مي‌دانند كه به عترت پيامبر ظلم كرده‌اند، حرمت ايشان را شكستند، سنّت رسول خدا را تغيير دادند، برگزيدگان اصحاب پيامبر را تبعيد نمودند، اموال فقرا را بين ثروتمندان تقسيم كردند. ناكثين و پيمان شكنان جنگ جمل و قاسطين و معاويه و پيروانش و مارقين كه با على(ع) به مخالفت برخاستند. تمام پيشوايان گمراهى و رهبران ستمگار قاتل حضرت على(ع) و قاتلان ائمه(ع) و اهل بيت(ع) از كسانى اند كه تبرّى از آنان لازم است. زيارتهايى كه از ائمه معصومين(ع) به جاى مانده كه شيعيان بايد آنها را هنگام زيارت آنان بخوانند سندى است كه شيعيان با خواندن آن، برائت خود را نسبت به ظالمان در حق ائمه اظهار مي‌دارند.
تبرّى از چه؟
در قرآن كريم در سورههاى مختلف مشخّص كرده است كه برائت از شرك و بت پرستى و رهبران شرك و گمراهى و معبودهاى آنان از مصاديق تبرّى است از جمله در سوره ممتحنه از تبرّى ابراهيم و همگامانش سخن به ميان مي‌آورد و مىفرمايد: «قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه، اذ قالوا لقومهم انا برأؤامنكم و ممّا تعبدون من دون اللّه كفرنابكم و بدابيننا و بينكم العداوة و البغضاء حتى تؤمنوا باللّه وحدة؛() براى شما تأسّى نيكى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او وجود داشت، هنگامى كه به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و آن چه غير از خدا مىپرستيد بيزاريم. ما نسبت به شما كافريم و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است و اين وضع همچنان ادامه دارد تا به خداى يگانه ايمان بياوريد.»
با توجّه به اين كه در آغاز سوره از دوستى با دشمنان خدا به شدّت نهى كرده است در آيه به معرّفى الگو پرداخته كه مورد احترام است و آن حضرت ابراهيم است كه به قوم مشرك خود فرمود :«ما نه شما را قبول داريم و نه آئين و مذهبتان را و بالاتر، ما از شما و بت هايتان متنفريم و با نهايت قاطعيت و بدون هيچگونه پرده پوشى از شما بيزارى جسته و اعلام جدايى مىكنيم.»
در همين سوره در مرتبه دوم بر تأسى مسلمانان به ابراهيم و پيروانش و الگوگيرى از آن حضرت تكيه مىكند و مىفرمايد: «لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه و اليوم الآخر و من يتولّ فانّ اللّه هو الغنى الحميد؛() براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها اسوه و الگوى نيكويى بود براى آنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند و هر كس سرپيچى كند و با دشمنان خدا طرح دوستى بريزد به خودش ضرر زده و خداوند نيازى به او ندارد زيرا كه خدا از همگان بىنياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است.»
شرائط تحقق تولّى و تبرّى
با توجه به اين كه تولّى يعنى عقيده مندى به امامت و خلافت ائمه اطهار(ع) بعد از پيامبر اكرم(ص) و محبّت به آنان و پيروى از آنان و تبرّى يعنى دشمنى و بيزارى از دشمنان آنان از تكاليفى است كه متوجه هر مسلمانى است براى تحقق آن شرائطى لازم است و آن شرائط عبارتند از:
1ـ معرفت
تحقق تولّى و تبرّى به معرفت كامل اهل بيت پيامبر رو ائمه معصومين و شناخت صفات و احوال آنان و شناخت كافى نسبت به دشمنان و صفات رذيله و عقايد باطل و
اعمال ناپسند آنها بستگى دارد از اين رو بر مسلمان لازم است با شناخت فضائل و كمالات امامان و جايگاه آنان در نظام هستى و زندگى اجتماعى انسان نسبت به آنها تولّى پيدا كنند و با تحقق تولّى در آنها به فلاح و رستگارى نائل شوند و همچنين براى تحقّق تبرّى لازم است دشمنان اهل بيت را بشناسند و از ويژگىها و رذايل آنها آگاهى پيدا كنند كه نتيجه آنها انزجار و تنفر و بيزارى جستن از آن هاست.
در روايات معرفت ائمه و اولياء الهى و محبّت به آن حسنه شمرده شده و نشناختن آنها سيئه معرفى شده است. امام باقر(ع) فرمود:ابوعبداللّه به اميرالمؤمنين(ع) وارد شده امام خطاب به او گفت: حسنه معرفت ولايت و حبّ اهل بيت و سيئه انكار ولايت و بغض اهل البيت است سپس اين آيه را خواند: «من جاء بالحسنه فله خيرمنها و هم من فزع يومئذ آمنون و من جاء بالسئيه فكبّت وجوههم فى النّار هل تجزون الّا ما كنتم تعملون؛() و كسانى كه كار نيكى انجام دهند. پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنان از وحشت آن روز در امانند و آنها كه اعمال بدى انجام دهند به صورت در آتش افكنده مىشوند آيا جزايى جز آن چه عمل مىكردند خواهند داشت.»()
2ـ تلازم تولّى و تبرّى
بدون ترديد ولايت ائمه با دو شرط سبب نجات است يكى عقيدهمندى به امامت ائمه و اين كه آنها جانشينان پيامبر و واجب الاطاعة هستند و دوم مشروط است
به تبرّى و بيزارى از دشمنان و ستمگران به اهل بيت، بنابراين تولّى و تبرّى ملازم هم هستند يعنى تولّى و تبرّى بايد با هم باشند و به همين دليل تولّى و پذيرش و ولايت امام شرط دست يافتن به يقين در امر دين خواهد بود. چنان چه امام باقر(ع) تولاى ائمه و تبرّى از دشمنان آنان را از اركان معرفت خدا كه به عبادت حقيقى او منتهى مىشود، دانسته است.
ابى حمزه مىگويد: امام باقر(ع) به من فرمود: «انما يعبد اللّه من يعرف اللّه فامّا من لايعرف اللّه فانّما يعبده هكذا ضلالاً قلت جعلت فداك فى معرفة اللّه به قال تصديق اللّه عزّ و جلّ و تصديق رسوله(ص) و موالاة علىّ و الائتمام به وبائمة الهدى و البرائة الى اللّه عزّ و جلّ من عدوّهم هكذا يعرف اللّه عزّ و جلّ؛() كسى خدا را عبادت مىكند كه او را شناخته باشد و اگر كسى خدا را نشاسد او را گمراهانه عبادت مىكند. ابىحمزه مىگويد: از آن حضرت پرسيدم: شناخت و معرفت خدا چيست؟ فرمود: تصديق و باور به خدا و باور به رسول خدا و ولايت على(ع) را داشتن و امامت و پيشوايى او و پيشوايان هدايت را پذيرفتن و از دشمنان آنها در نزد خدا بيزارى جستن حقيقت معرفت خداست.
در روايت ديگرى ابوحمزه ثمالى از امام باقر(ع) نقل مىكند كه به او فرمود: اى ابوحمزه عبادت خدا را كسى مىكند كه خدا را بشناسد و اما كسى كه خدا را نشناخت مثل آن است كه او را در حال گمراهى عبادت مىكند، عرض كردم: معرفت خدا چيست؟ فرمود: خدا و رسول‌اللّه را تصديق كند، به حضرت امير(ع) و ائمه هدا بعد از آن حضرت اقتدا كند و از دشمنان آنها بيزارى جويد. اين است معرفت خدا، عرض كردم، اصلحك اللّه چه چيزى است كه آن را بدانم حقيقت ايمان را كامل كرده‌ام؟ فرمودند: دوست داشتن اولياى خدا، دشمنى با دشمنان خدا و اين كه با صادقان باشى همچنان كه خدا به تو امر كرده، عرض كردم اولياء و دوستان خدا و دشمنان خدا كيانند؟ فرمود: دوستان خدا محمّد رسول اللّه(ص) و على و حسن و حسين(ع) و على ابن الحسين(ع) هستند سپس امر به ما رسيده سپس پسرم جعفر و
اشاره فرمودند به حضرت جعفر(ع) در حالى كه آن حضرت نشسته بودند سپس فرمودند: كسى كه با آنها دوستى كند پس به تحقيق با اولياء اللّه دوستى كرده و چنين شخصى با صادقان باشد آن سان كه خداى تعالى به وى امر كرده است.بنابراين بايد تولّى و تبرّى با هم در انسان تحقق پيدا كند تا نتيجه بخش باشد.
3ـ اقتداء عملى به اولياء الهى و انزجار عملى از دشمنان
در صورتى تولّى و تبرّى در كمال ايمان و معرفت الهى مؤثر است كه آدمى اولياء الهى و ائمه اهل بيت را الگو و اسوه خود قرار داده و به آنها اقتدا كند و فضائل و كمالات آنها را در خود ايجاد نمايد و رذايل دشمنان آنها را بشناسد و از آنها دورى جويد.
از اين رو علامت محبّت به اهل بيت عمل كردن بر اساس عمل آنان دانسته شده است. امام على(ع) فرمود: «من احبّنا فليعمل بعملنا و يتجلبب الورع؛() كسى كه ما را دوست بدارد به عمل ما عمل مىكند و لباس ورع و پرهيزكارى را بر خود مىپوشاند.»
امام صادق(ع) خطاب به شيعيانى كه بين قبر پيامبر(ص) و منبر آن حضرت بودند فرمود: «انّى واللّه احبّ رياحكم وارواحكم فاعينونى على ذلك بورع و اجتهاد؛()به خدا قسم من شما را و ارواح شما را دوست دارم و شما با ورع و تلاش مرا بر اين محبت كمك كنيد» و بدانيد كه ولايت ما به كسى مي‌رسد كه ما را با ورع و تلاش كمك كند و كسى كه به عبدى اقتدا كند بايد به عمل او اقتدا نمايد علاوه بر عمل و تلاش بايد به دوستان آنها محبت ورزيد و از دشمنان آنها تبرّى جست.
آثار محبت اهل بيت
1ـ اطمينان و آرامش قلب
امام على(ع) فرمود: هنگامى كه آيه «الابذكر اللّه تطمئن القلوب»() نازل شد پيامبر اكرم(ص) فرمود: اين مربوط به كسانى است كه خدا و رسولش را دوست داشته باشد. «و احبّ اهل بيتى صادقاً غير كاذب و احبّ المؤمنين شاهداً و غائباً الا بذكر اللّه
يتحابّون»() كسى كه اهل بيت مرا صادقانه و بدون دروغ دوست داشته باشد و مؤمنان را در حضور و غياب دوست داشته باشد. آگاه باشيد با ياد خدا همديگر را دوست دارند.
2ـ حكمت
امام صادق(ع) فرمود: «من احبّنا اهل البيت و حقّق حبّنا فى قلبه جرت ينابيع الحكمة على لسانه و جدّد الايمان فى قلبه؛() كسى كه اهل بيت ما را دوست داشته باشد و محبّت ما در قلب او تثبيت شود چشمههاى حكمت بر زبانش جارى مىشود و ايمان در قلبش تازه مىگردد.»
3ـ استكمال دين
پيامبر خدا(ص) فرمود: «حبّ اهل بيتى و ذريّتى استكمال الدين؛() محبّت به اهل بيت و ذريّه من سبب كامل شدن دين است.»
4ـ امنيت در قيامت
پيامبر خدا فرمود: «من احبّنا اهل البيت حشره الله تعالى آمناً يوم القيامة؛() كسى كه ما اهل بيت را دوست داشته باشد خداى سبحان او را در روز قيامت با امان محشور فرمايد.»
و بالآخره محبت اهل بيت آثار فراوانى چون خلاصى از گناهان، نور و روشنايى روز قيامت، ثبات و پايدارى بر صراط و نجات از جهنم و ورود به بهشت و محشور شدن با ائمه و خير دنيا و آخرت، به دنبال دارد. از اين جهت لازم است مؤمنان تلاش كنند تا محبت اهل بيت را در خود محقق ساخته و در عمل به آنها اقتدا كنند و آنها را الگوى خود قرار دهند و در كنار آن از دشمنان آنها تبرّى جويند و يكى از راههاى ابراز تولّى و تبرّى خواندن زيارتها و توجّه به متن آنها به ويژه زيارت جامعه كبيره است.
فلسفه تولّى و تبرّى
باتوجه به اين كه تولّى پذيرش ولايت و سرپرستى و امامت و رهبرى ائمه معصومين(ع) و اهل بيت پيامبر(ص) است و تبرّى بيزارى جستن از دشمنان آنها، و با توجه به اين كه تولّى و تبرّى بالاتر از شهوت و غضبى است كه در حيوان است و بالاتر از محبّت و عداوت و ارادت و كراهت است كه از ويژگىهاى اولياء حق و مؤمنان
است كه با آن دوستى و دشمنى را روح مي‌دهد و باطن محبت را به انسان مىچشاند روشن مىشود كه تولّى و تبرى داراى فلسفه و حكمت مهمى است و آنها عبارتند از:
1ـ تكامل معنوى
از آن جايى كه هر جنسى به جنس تمايل دارد و از غير جنس خود گريزان، انسانى كه تولّى اولياء الهى و تبرّى دشمنان آنها را با عمق جان بدست آورد خود را به ويژگىهاى مثبت اولياء الهى مي‌آرايد و از زشتى دشمنان آنها دورى مىكند و در قيامت نيز با اولياء الهى محشور مىشود از اين رو پيامبر فرمود: «المرء مع من احبّ»() انسان با محبوب خويش همراه است و با او محشور مىشود و اين همراهى در عمل به همراهى با آنها در رفتار منتهى خواهد شد.
2ـ انسجام اجتماعى و مصونيت از آسيب دشمنان
انسانى كه داراى تولّى و تبرّى است از سويى با انسان هايى كه داراى اين ويژگى هستند متحد شده و در پرتو اتحاد، انسجام اجتماعى ايجاد شده كه نتيجه آن پيروزى است و از سويى با تبرّى با دشمنان حق نزديك نشده و آنهارا به اسرار خود راه نمي‌دهد و در نتيجه بيگانگى با دشمن را حفظ و به صورت بيگانه با او برخورد مىكند كه پى آمد آن مصونيت از آفات و آسيبهاى دشمنان است از اين رو قرآن كريم مىگويد: اولاً كفار را اولياء اتخاذ نكنيد و ثانياً آنها را بطانة و آگاه به اسرار خود قرار ندهيد و ثالثاً بدانيد كسى كه با آنها دوستى كند از آنها خواهد بود. پس دورى از آنها ضرورى است قرآن مىفرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا لاتتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولّهم منكم فانّه منهم انّ اللّه لايهدى القوم الظالمين؛() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد يهود و نصارى را ولىّ و دوست و تكيهگاه خود انتخاب نكنيد آنها اولياء يكديگرند و كسانى كه از شما با آنها دوستى كنند از آنها هستند، خداى سبحان جمعيت ستمكار را دوست ندارد.»
و نيز فرمود: «يا ايّها الذين آمنوا لاتخذوا بطانة من دونكم لايألونكم خبالا
و دوّاماعنتم قد بدت البغضاء من افواهم و ما تخفى صدورهم اكبر قد بيّنا لكم الآيات ان كنتم تعقلون؛() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، محرم اسرار از غير خود انتخاب نكنيد، آنها از هرگونه شرّ و فسادى درباره شما كوتاهى نمىكنند، آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشيد، نشانههاى دشمنى آنان از دهان و كلامشان آشكار شده و آن چه در دلهايشان پنهان مي‌دارند از آن مهمتر است. ما آيات و راههاى پيشگيرى از شرّ آنها را براى شما بيان كرديم اگر انديشه كنيد.»
نتيجهگيرى
يكى از وظائف مؤمنان حقيقى تولّى و تبرّى است كه با معرفت اولياء الهى و دشمنان آنان حاصل مىشود و با پيروى از آنان در آدمى تثبيت مىشود و در نتيجه انسان به كمال رسيده و به نعمت الهى دست مىيابد و از نظر اجتماعى به اتّحاد و همبستگى رسيده و از خطرها و آفات آنها مصون مىماند وبه سوى ترقى و تكامل معنوى و مادى دست مىيابد.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 44 ـ .83
. همان، ص .83
. اصول كافى، ج 2، ص .125
. فرهنگ معين، ص .1170
. فرهنگ معين، ص .1022
. راغب اصفهانى، مفردات راغب، ص .534
. سوره شورى، آيه .23
. سوره ممتحنه، آيه .4
. سوره توبه، آيه .114
. سوره يونس، آيه .41
. سوره هود، آيه .54
. سوره يوسف، آيه 37 ـ .38
. سوره شعراء، آيه 168 ـ .169
. سوره ممتحنه، آيه .4
. همان، آيه .6
. سوره نمل، آيه 92 ـ .91
. اصول كافى، ج 2، ص .185
. همان، ج 1، ص .180
. غررالحكم، ص 83 ـ .84
. اصول كافى، ج 1، ص .212
. سوره رعد، آيه .28
. كنزالعمّال، ج 2، ص .442
. محاسن، ج 1، ص .141
. امالى صدوق، ج 1، ص .161
. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص .58
. بحارالانوار، ج 17، ص .13
. سوره مائده، آيه .50
. سوره آل عمران، آيه .118

/

آسيب شناسى دين از ديدگاه امام حسين

آغازين سخن
هر مكتبى براى سعادت و تكامل انسان برنامه‌اى از نظر عقيده، اخلاق و عمل ارائه مي‌دهد كه به مجموعه آن «دين» گفته مىشود. در اصطلاح قرآن كريم دين همان روش زندگى است كه در فطرت انسان به وديعه گذاشته شده است و انسان ذاتاً به آن گرايش دارد، بنابراين هدايت و نجات هر جامعه‌اى مرهون حفظ و به كارگيرى اين برنامههاى الهى است كه تمام ابعاد مادّى و معنوى زندگى بشر را تحت پوشش قرار مي‌دهد.
وقتى جامعه‌اى بر اساس آرمانهاى الهى شكل گرفته باشد، امّا بر اساس افكار و ايدئولوژىهاى مادّى و غير مذهبى اداره شود، بى ترديد ضربات و شكستهاى جبرانناپذيرى را متحمّل خواهد شد كه به آنها عوامل آسيب‌زا در حوزه دين گفته مىشود. منظور از آسيبهاى دينى عوامل و متغيرّهايى است كه موجب مىشود دين از محتواى حقيقى خود فاصله بگيرد و دچار انحراف و بي‌راهه گردد و حاكميت حقيقى خود را از دست دهد. نگارنده سعى دارد در اين نوشتار با رويكرد جامعه شناختى به بيان مهمترين عوامل آسيب‌زا در حوزه دين اسلام از منظر حضرت امام حسين(ع) بپردازد اميد است كه در سال نوآورى و شكوفايى مورد توجه و عنايت پويندگان راه ولايت و سالكان كوى حسين(ع) قرار گيرد.
بدعت و تحريف
اسلام به عنوان كاملترين دين داراى برنامههاى متنوّع زندگى است و در احكام و دستورات خود تغييرات و دگرگونىهايى را پيش بينى كرده است. به همين جهت اهرمهايى را براى پويايى خود در نظر گرفته است، لذا اگر اين تغيير و تحوّلات بيرون از حوزه دين بر آن تحميل گردد، بدعت و تحريف شناخته مىشود. واژه “بدعت” به معناى نسبت دادن عقايد و ديدگاههاى جديد به دين است كه با مبانى قرآن و سنت معصومين(ع) سازگارى ندارد.() امام حسين(ع) ظهور بدعتها و رواج تحريفات را يكى از مهمترين عوامل آسيب‌زا در قلمرو امامت مي‌دانست و معتقد بود كه حكومت اموى موجب پديد آمدن بدعتهايى در دين شده است و با تقويت آنها جامعه مسلمين را به مخاطره انداخته است. زمانى كه پايه و اساس دين اسلام به دست نبىمكرم اسلام بنيان نهاده شد، بنى اميّه مخالفت با آن حضرت و دين نوپاى او را آغاز كردند، اما با مقاومت پيامبر(ص) و يارانش آنان تسليم شدند و به اسلام گرويدند، ولى منتظر فرصتى بودند تا دوباره به جايگاه خود برگردند. اين فرصت با به خلافت
رسيدن عثمان فراهم شد. بدعت در دين يكى از حركتهاى تبليغى امويان بود. از نيمه دوم دوران خلافت خليفه سوم تا پايان دوران حكومت معاويه به تدريج بسيارى از اصول و ارزشهاى اسلام تعطيل شد و بدعتهايى در دين پديدار گشت.
اينبدعتها آنقدر زياد و آشكار بود كه عايشه درباره آن گفت: «پيراهن رسول خدا هنوز نپوسيده ولى تو سنّت او را از بين برده‌اى!»()
عثمان بسيارى از بنى اميه را به قدرت رسانيد و به معاويه كه از زمان خليفه دوم به حكومت شام رسيده بود، اختيارات بيشترى داد. معاويه در گام اول به تحريف و واژگون نشان دادن دين در نزد مردم كم اطّلاع اقدام نمود و در تحريفات تا آن جا پيش رفت كه وقتى با سپاه خود به صفّين مي‌رفت در بين راه روز چهارشنبه نماز جمعه خواند؛() به طورى كه حتّى يك نفر نپرسيد كه بين چهارشنبه و نماز جمعه چه ارتباطى وجود دارد؟!
حكومت معاويه آكنده از انواع انحرافات و خلافها در ابعاد مختلف بود. در ايام خلافت خود، چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا(ص) را ترك كرد؛ وقتى علت را پرسيدند گفت: نام پيامبر(ص) را بر
زبان جارى نمىكنم تا اهل بيت او بزرگ نشوند. هم چنين برخى احكام حج را عملاً تغيير داد و موقع احرام بر خود عطر زد.()
بيست و پنج سال پس از رحلت پيامبر(ص)، حضرت على(ع) فرمود: «آگاه باشيد كه شما پس از هجرت و ادب آموختن از شريعت به خوى باديه نشينى خود بازگشتيد و پس از پيوند دوستى و برادرى، دسته دسته متفرّق شديد. بدانيد كه شما رشته پيوند با اسلام را گسستيد و حدود آنرا شكستيد و احكام آن را به كار نيستيد.»()
با وجود آن كه حضرت على(ع) در راه احياى حق و عدالت سختىهاى زيادى را تحمّل نموده بود، امّا معاويه هم چنان به فتنه گرى و آشوب خود ادامه داد. با شهادت حضرت امام على(ع) و آغاز امامت امام حسن مجتبى(ع) معاويه به مخالفت و كارشكنى با آن امام همام پرداخت و چون همواره از موقعيّت معنوى و اجتماعى آن حضرت واهمه داشت، چندين بار نقشه شهادت كريم اهل بيت(ع) را طرّاحى كرد و سرانجام سبط نبى اكرم(ص) را با زهر مسموم و به شهادت رساند.
در عصر امام حسين(ع) به خصوص در سالهاى آخر امامت ايشان، بيشتر صحابه پيامبر از دنيا رفته بودند و اكثر مسلمانان اين دوره به خصوص در شهرهاى تازه مسلمان، نه رسول خدا(ص) را ديده بودند و نه صحابه نيك انديش و درست كردار پيامبر(ص) را!
بدين روى هر آن چه از طرف خليفه حاكم و اطرافيان اعمال مىشد، به اسم اسلام و دين تجلّى پيدا مىكرد و ظهور بدعتها اصل و پايه دين و تعاليم اصيل آن را مسخ مىنمود.
امام حسين(ع) با اين واقعيّت تلخ روبه رو بود كه اسلام دگرگون شده و هرچه به نام اسلام مطرح و ترويج مىشود، كاملاً خلاف اسلام است. اسلام اموى مسلّط است و سلطنت معاويه و يزيد هرقدر مجال و قدرت بيشترى مىيابد. حقيقت اسلام را بيشتر تحريف مىنمايد و تحريف مكتب بدترين خطر براى آن است، لذا آن حضرت يكى از دلايل مهم قيام خود را مبارزه با بدعت و احياى سنّت نام برده و در نامه‌اى كه به برخى از بزرگان بصره نوشت، هدف خود را اين چنين بيان مىكند: «….و انا ادعوكم الى كتاب اللّه و سنّة نبيّه فانّ السّنّة قد اميتت و انّ البدعة قد احييت و ان تسمعوا قولى و تطيعوا امرى اهدكم سبيل الرّشاد و السّلام عليكم و رحمة اللّه؛() من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) دعوت مىكنم، زيرا سنت نابود شده و بدعت زنده شده است. اگر سخنم را بشنويد و از من اطاعت كنيد، شما را به راه رشد و بالندگى هدايت مىكنم، درود خدا بر شما باد!»
در عصر سيد الشهدا(ع) وضع اسلام، مسلمانان و حكومت به حدى آشفته و غير قابل پذيرش شده بود كه وظيفه هر مسلمانى اظهار مخالفت و جلوگيرى از آن انحراف و سقوط بود.
امام حسين(ع) در قيام پرشكوه خود در صدد برآمد تا چهره واقعى آيين محمّدى و اسلام ناب را به جهانيان معرفى نمايد و پيام معنوى قرآن را به تشنگان معارف برساند و از فرهنگ دينى آسيب زدايى كند.
فرقه گرايى
از جمله عواملى كه منجر به فروپاشى جامعه الهى ـ انسانى مىشود شكسته شدن وحدت و يكپارچگى دين داران در فضاى شبهه و ترديد است، از منظر امام حسين(ع) حفظ وحدت بهترين شيوه براى سرافرازى جامعه مسلمين و تبيين اسلام ناب محمّدى است. پس از رحلت پيامبراكرم(ص) چنان كه خود آن حضرت پيش بينى كرده بود، امت اسلام به لحاظ سياسى، فكرى و عقيدتى گرفتار تفرقه گرديدند و به فرقههاى گوناگون تقسيم شدند. هر يك از اين فرقهها مدّعى بودند كه تنها مسلك
آنان حق است. تاريخ اسلام سرشار از جنگ و جدالهاى طايفه‌اى و فرقه‌اى است و چه بلاها و آسيبهايى كه از اين رهگذر بر سر اسلام و مسلمانان نيامد!
گوستاولوبون درباره اختلاف مسلمانان و آسيب پذيرى جامعه آنان مىنويسد :«مسلمانان زمانى كه اسلام را قبول كردند، همگى تحت لواى توحيد جمع شدند، تمام قواى خود را متوجه بيگانگان نمودند و همين موضوع سبب عمده پيشرفت و كاميابى آنان گرديد و هنگامى هم كه دشمنى براى پيكار باقى نماند، عادت مذكور مجبورشان ساخت كه مانند ايام پيشين (دوره جاهليت) مشغول جنگ شوند و همان چيزى كه موجب ترقّى آنان بود، در اثر عدم رهبرى صحيح در عصرهاى بعد موجب انحطاط و زوال آنان گرديد.»()
و اين همان چيزى است كه سالار شهيدان حضرت ابا عبداللّه (ع) به لشكريان كوفه فرمود :«آگاه باشيد پس از اين جنگ به شما مهلت داده نمىشود كه سوار مركب مراد خويش گرديد. مگر همان اندازه كه سواركار بر اسب خويش سوار است تا اين كه آسياب حوادث شما را بچرخاند و مانند محور سنگ آسيا مضطربتان گرداند.»()
از اين كلام گهربار حضرت سيدالشهدا(ع) چنين استنباط مىشود كه مخالفت با امامى كه مردم را به معروف فرا مىخواند و از منكر نهى مىكند و اراده اصلاح جامعه را دارد جز خوارى و ذلّت و آسيب پذيرى نتيجه‌اى نخواهد داشت.
شكستن حرمت احكام اسلام
از جمله آسيب هايى كه مىتواند فرهنگ يك جامعه را مورد تهاجم قرار دهد و شالوده آن را تخريب نمايد، شكسته شدن حريم هاست كه اين امر موجب بى اعتمادى و تزلزل در باورها مىشود. امويان پس از نفوذ در دستگاههاى اجرايى، اقتصادى و سياسى جهان اسلام، عمليات “استحاله” را آغاز كردند. يكى از مهمترين روشهاى استحاله آنان شكستن حرمت احكام اسلامى از طريق رواج فساد اخلاقى، اقتصادى، ادارى و تحريك احساسات مسلمانان بود. سرور عاشوراييان بر اين نكته تأكيد مىكند و مىفرمايد :«اين قوم بنى اميّه، طاعت و سرسپردگى شيطان را پذيرفته‌اند و از طاعت خداى رحمان سربرتافته‌اند، در زمين فساد كرده‌اند، حدود الهى را تعطيل نموده ميگسارى مىكنند و اموال فقيران و محرومان را به خود اختصاص مي‌دهند و من از هر كس ديگر به يارى دين و عزّت بخشيدن به شريعت خداو جهاد در راه او شايستهتر هستم. باشد كه سخن خداوند برترين سخنان است.»()
نفى انديشهها و ارزشها
انحرافات فرهنگى، سياسى و اجتماعى در جامعه اسلامى با رحلت پيامبر(ص) آغاز شد و روز به روز گسترش يافت. در عصر عثمان ارزشهاى اسلامى و معنوى يكى پس از ديگرى جاى خود را به معيارهاى مادّى و جاهلى داد و اين روند انحرافى در اواخر عمر معاويه به اوج خود رسيد. با حاكميّت يزيدبن معاويه، مبارزه با مبانى و ارزشهاى اسلامى شكل علنى به خود گرفت. امام حسين(ع) درپاسخ مروان كه از آن حضرت براى يزيد بيعت مىخواست، فرمود: «انّا للّه و انّا اليه راجعون و على الاسلام السّلام اذ قد بليت الامّة براعٍ مثل يزيد؛() وقتى امت گرفتار شخصى مانند يزيد شود، فاتحه اسلام خوانده شده است.»
شهيد مطهرى(ره) در اين زمينه مىگويد :«فرق است بين خليفه‌اى كه شخصاً ناصالح است ولى امور را درست مىچرخاند و بين خليفه‌اى كه وجودش عليه مصالح مسلمانان است. در زمان امام حسين(ع) مشكل عمده اين بود كه
مدار خلافت اسلامى تبديل به سلطنت جائرانه، ظالمانه، مترفانه و فاسقانه شده بود و اگر امام حسين(ع) قيام نمىكرد، خطر اين بود كه بساط اسلام از طرف مردم با انقلاب ممالك فتح شده برچيده شود.»()
از بين رفتن روحيه حقگرايى
سكوت در برابر انحرافات و مفاسد از مهمترين عوامل آسيب زا در پيشرفت معنوى يك جامعه است كه روحيه حق گرايى را به طور كلى از بين مىبرد. هنوز نيم قرن از ارتحال پيامبر عظيم الشأن نگذشته بود كه حوادث ووقايعى پيش آمد كه تصوّر آن هم استخوان سوز است.
ظهور و بروز جريان جعل حديث، سازمان دهى جريانهاى اعتقادى و انحرافى و احياى ارزشهاى قومى و قبيله‌اى و بسنده كردن به آن چه كه از طرف بنى اميّه به اسم اسلام به خورد جامعه داده مىشد، از نمونههاى بارز از بين رفتن روحيه حق گرايى بود.
سكوت در برابر بى عدالتىها و كفر و شرك در حدّى بود كه يزيد بن معاويه به راحتى توانست افكار كفرآميز خود را كه حاكى از عدم ايمان و باور قلبى حتّى به رسالت حضرت ختمى مرتبت بود، بر زبان جارى سازد. او گستاخانه همه باورها و اعتقادات دينى را به بازى گرفت و كسى هم در برابرش دم بر نمي‌آورد. امام حسين(ع) در مورد چنين عامل آسيب زا فرمود :«جدّاً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتىها آشكار گرديده و نيكىها و فضيلتها از محيط ما رخت بر بسته است. مردم در زندگى پست و ذلّت بارى به سر مىبرند و صحنه زندگى همچون چراگاهى سنگلاخ و كم علف به جايگاه سخت و دشوارى تبديل شده است! آيا نمىبينيد كه ديگر به حق عمل نمىشود و از باطل خوددارى نمىشود؟! در چنين وضعى جا دارد كه شخص با ايمان، مشتاق ديدار پروردگار باشد. در اين محيط ذلّت بار و آلوده مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و آزردگى و ملال نمي‌دانم.»()
ستم پذيرى
تن به ستم دادن آسيب مهمى براى دين دارى مردم است. ستم پذيرى موجب مىشود كه جبّاران و ستمگران بر جامعه حاكم شوند، امّا اگر انسانها با عزّت زندگى كنند، قطعاً خط سير جامعه سر از ستم و بىعدالتى در نمي‌آورد.
سالار شهيدان مىفرمايد :«آن چه جبّاران را بر شما مسلّط نموده است اين است كه شما از مرگ گريزانيد و به اين زندگى ننگين ناپايدار دل خوش نموده‌اند. مردم ضعيف را تسليم آنان كرده‌ايد، جمعى برده وار بى اراده و مقهور هستند و گروهى گرسنه و مغلوب و ستمگران به دلخواه در امور مملكت تصرّف مىكنند. شگفتا كه سرزمين اسلام قبضه كسانى است كه يا خائن و يا ستمكار هستند يا باجگيرند و نابكار و يا بى رحم و بى انصاف.»()
حضرت اباعبداللّه(ع) خطاب به حرّ بن يزيد رياحى فرمود :«اين خوارى و ذلّت براى تو بس است كه زنده بمانى و مورد ستم و تجاوز قرار بگيرى و نتوانى از حق خود دفاع كنى.»()
استفاده ابزارى از دين
يكى ديگر از آسيبهاى دين از منظر حضرت سيدالشهداء(ع) استفاده ابزارى از دين است. كسانى كه براى دست يافتن به مقاصد و منافع خويش به دين پناه مىبرند و آن را ابزارى جهت نيل به مقصود قرار مي‌دهند و اعمال درست و نادرست خود را با رنگ و آب به دين نسبت مي‌دهند، بستر دين را دچار آسيب و آفت مىكنند. سخن فرزدق (شاعر) به سالار شهيدان اين حقيقت را تأييد مىكند. وى مىگويد: از كوفه بازگشتم كه امام حسين(ع) مرا ديد. پرسيد: اى ابا فراس از مردم كوفه چه
خبر؟ گفتم: «قلوبهم معك و سيوفهم مع بنى اميّة؛() دلهاى مردم با توست، امّا شمشيرهايشان با بنى اميّه و عليه توست.»
امام حسين(ع) در جواب من فرمود :«آرى! اين سخن حقى است كه تو از روى صداقت و راستى مىگويى، زيرا مردم بردگان دنيا هستند و دين لقلقه زبان آن هاست! حمايت آنان از دين تا آن جاست كه زندگى ايشان همراه با رفاه و آسايش باشد و آن گاه كه در بوته امتحان قرار گيرند، دين داران كم هستند.»() در اين بيان حضرت ابا عبداللّه(ع) باصراحت، بحث استفاده ابزارى از دين و سپر قرار دادن دين را مطرح نموده و رد كرده است.
جاه طلبى
از منظر امام حسين(ع) جاهطلبى يكى از رذايل اخلاقى است كه اگر بذر آن در نهاد انسان جوانه بزند بشر ايمان و اعتقاد حقيقى خود را از دست مي‌دهد. حقيقت اين است كه اولين جرقههاى زمينه سازى ولايتعهدى و سپس خلافت يزيد كه اصلىترين محور شرارت آفرين بود از جاهطلبى و دلبستگى به رياست و مقام آغاز شد.
عمر بن سعد ابى وقاص يكى از اضلاع مثلث شوم حادثه كربلاست كه در كنار دو ضلع ديگر (يزيد و ابن زياد) به ايفاى نقش ناپسند خود پرداخت. گرچه او امتياز خاص رزمى و نظامى نداشت، ولى به جهت برخوردارى از وجهه اجتماعى و مذهبى به عنوان سفير لشكر در مقابل امام حسين(ع) انتخاب شد. او كسى نبود كه حضرت ابا عبداللّه(ع) را نشناسد، بلكه به خوبى آن حضرت را مىشناخت و در مرحله اول هم راضى به قبول اين مسؤوليت نبود، امّا آنچه او را بر خلاف خِرَدش به وادى جنگ با امام حسين(ع) كشاند، جاهطلبى و رياست خواهى بود.
سيدالشهدا(ع) در ملاقاتى كه با عمر بن سعد داشت، از او پرسيد: آيا قصد كشتن مرا دارى؟
عمر بن سعد در صدد توجيه كار خود برآمد و گفت: اگر از اين گروه جدا شوم، مىترسم خانه‌ام را خراب كنند.
امام جواب داد: من براى تو خانه مىسازم! عمر بن سعد بهانه تراشى كرد و گفت: مىترسم املاكم را از من بگيرند! امام فرمود: بهتر از آن را به تو مي‌دهم. عمر سعد ابن بار نيز بهانه ديگرى آورد. امام حسين(ع) در پايان فرمود: مرا مىكشى و گمان مىكنى كه عبيداللّه بن زياد ولايت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند! گواراى تو نخواهد بود و اين عهدى است كه با من بسته شده است و تو هرگز به آرزوى ديرينه خودنخواهى رسيد. پس هركارى مىتوانى انجام بده، زيرا بعد از من روى شادى را در دنيا و آخرت نخواهى ديد و مىبينم كه سرتو را در كوفه بر سر نى مىگردانند و كودكان آن را هدف قرار داده و به سويش سنگ پرتاب مىكنند.()
دنيا طلبى
دنياطلبى افراد سبب مىشود كه دين حاكميت حقيقى خود را از دست بدهد و با آسيب روبه رو گردد. وقتى سايه مبارك پيامبر(ص) از سر مسلمانان كنار رفت، ارزشهاى اصيل جامعه اسلامى تغيير كرد و اكثر آنها به فراموشى سپرده شد.
با رحلت حضرت ختمى مرتبت عوامل بسيارى سبب شد تا بعضى از ياران آن حضرت متفرق شوند و يا نوميدانه به انزوا كشانده شوند، به طورى كه جامعه رنگ و بوى ارزشهاى مادى را گرفت و ديگر كمتر نشانى از ايثار و زهد در آن ديده مىشد. جريان طلحه و زبير در زمان خلافت حضرت على(ع) و نشستن شمارى از فرماندههان و سپاهيان امام حسن مجتبى(ع) همچون اشعث بن قيس و ديگران بر سر سفره رنگين
معاويه، نماد جريان تفوّق روحيه دنياطلبى بر روحيه ديندارى و نشان از آسيب پذيرى جامعه مسلمين بود. جلوههاى ويژه اين فرهنگ ماديّت را مىتوانيم در جريان شكلگيرى حادثه عاشورا ملموستر و عينىتر ببينيم.
و عمق اين فاجعه بزرگ را با شفّافيّت هرچه تمامتر احساس نماييم.
دنياطلبى سبب شده عدّه‌اى از مسلمانان سرشناس با اين كه حقانيّت امام حسين(ع) را قبول داشتند و در عين حال توانايى هم داشتند، امّا او را يارى نكردند. يكى از اين افراد “عبيداللّه بن حرّ جعفى” بود. وى با اين كه مىتوانست سالار شهيدان را يارى دهد، چنين كارى نكرد. وقتى امام حسين(ع) به منزلگاه “قصر مقاتل” رسيد، خيمه‌اى ديد، سؤال كرد كه اين خيمه كيست؟ اصحاب گفتند: خيمه عبيد اللّه بن حرّ جعفى است امام كسى را فرستاد تا او را به همكارى دعوت كند، اما او جواب منفى داد. پاسخ وى را به محضر امام رسانيدند و آن حضرت خودش نزد او رفت. و پس از سلام فرمود: عبيد اللّه تو در عمرت معصيتهاى زيادى كرده‌اى. آيا ميل دارى كه با من بيايى و با هم به پيروزى برسيم. عبيداللّه گفت: آقا! من از كوفه بيرون آمدم تا شما را نبينم، چون در غير اين صورت گرفتار مىشدم. من نه مىخواستم به روى شما شمشير بكشم و نه مىتوانستم با شما موافقت كنم، ولى حالا كه شما آمده‌ايد من اسبى دارم كه مركب عجيبى است و شايد در كوفه بى نظير باشد. آن را به شما تقديم مىكنم. شمشيرى هم دارم كه ارزش آن هزار دينار است، آن را نيز به حضورتان تقديم مىنمايم، ولى مرا معذور بداريد. امام فرمود: من با خود تو كار داشتم، با خود تو، حال كه نمي‌آيى، ما را به شمشير و اسب شما احتياجى نيست، ولى به تو نصيحتى مىكنم و آن اين است: تا مىتوانى خود را به مكان دورى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى، زيرا به خدا سوگند! اگر فرياد ما به گوش كسى برسد و به يارى ما نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.()
عبيداللّه مىگويد: حضرت ابا عبداللّه(ع) به راه افتاد، من نيز به دنبالش بلند شدم و چون نگريستم ديدم بچههاى كوچك چهار ساله، پنج ساله، شش ساله و هفت ساله هم به دنبال ايشان آمده‌اند. ديدم حضرت آرام آرام به هواى آنان راه مي‌رود، يعنى تند نمي‌رود تا همه بچهها به ايشان برسند. ديدم كه وقتى بعضى بچهها زمين مىخورند، حضرت بر مىگشت آنان را بلند مىكرد و بغل مىكرد و بعد خيلى با آرامش حركت مىكرد.
در اين ماجرا عبيداللّه بن حر جعفى در قيافه حسين بن على(ع) چيزى ديده بود كه بعد از اين كه ختم داستان كربلا را شنيد، اختلال روانى پيدا كرد و به نوشته بعضى از تواريخ، خودش را در شطّ كوفه غرق كرد و خود كشى نمود.()
نمونه ديگر دنيازدگى خواصّ عمر بن سعد است وى با سپاهى سازمان يافته از طرف عبيداللّه بن زياد مأمور سركوب شورش ديلم شد و سپاه او براى حركت آماده بود، ولى فرمان مىيابد كه به كربلا برود و كار حسين(ع) را يكسره كند و سپس به رى عزيمت نمايد.
ترديد مانند خوره به جانش مي‌افتد، تصوّر جنگ با حسين بن على(ع) و درك عمق فاجعه او را تكان مي‌دهد و سرانجام به عبيدالله مىگويد: به جنگ حسين(ع) نمي‌روم. عبيداللّه به وى پاسخ مي‌دهد كه حكومت رى ملغى و دست نيافتنى است. او كه دنياى خود را در خطر مىبيند، يك روز مهلت مىخواهد ودر عين حالى كه همه مشاورانش او را از اين كار نهى مىكنند، سرانجام دين خود را از دست داده و به گمان خود بهشت نقد دنيا را به دست مي‌آورد.
همين عمر در رؤياى لذّت چند روزه حكومت و رياست با تمام آگاهى كه نسبت به قضايا داشت، اولين تير را به سوى خيام حسين(ع) پرتاب
مىكند و به سپاهيانش مىگويد :«نزد امير گواهى دهيد كه من اولين كسى بودم كه به سوى خيمههاى حسين بن على(ع) تيراندازى كردم.»()
بسيارى از رؤسا رشوههاى فراوان گرفتند و براى حضور در ميدان جنگ با حسين(ع) سرقيمت چانه مي‌زدند و شعار :«كم تهب؟ چه مبلغى مي‌دهى؟» را سر مي‌دادند.()
به همين دليل سالار شهيدان در سخنرانى روز عاشورا، وقتى آخرين نصيحت هايش را براى اتمام حجّت به گوش زنگار گرفته آنان مىخواند، روى همين عنصر دنياطلبى به عنوان يك عامل اصلى آسيب‌زدا در دين، دست مىگذارد. او اين مردم را خوب مىشناخت و عمق نفوذ فرهنگ شجره خبيثه را در جان آنان آزموده بود و بر همين اساس آنان را شيعه آل ابى سفيان خطاب كرده و به خوبى مي‌دانست كه رواج اين فرهنگ نه تنها دين آنان، بلكه عاطفه، جوانمردى و غيرتشان را بر باد داده است تا جايى كه به هيچ قاعده و قانون انسانى ـ اخلاقى پاى بند نيستند.()
همين دنياپرستان بودند كه وقتى او را به شهادت رساندند، براى گرفتن جايزه از ابن زياد، بر بدنش اسب تاختند و براى ربودن البسه و زيور آلات خاندان نبوّت و غارت اموالشان، به وحشيانهترين صورت روانه خيمهها شدند و پس از غارت آنها را آتش زدند.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. مجمع البحرين، فخرالدين طريحى، ج 4، ص .298
. تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، ج 2، ص .146
. مروج الذّهب و معادن الجوهر، على بن حسين مسعودى، ج 2، ص .36
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 1، ص .464
. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 192، ص .397
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، محمد صادق نجمى، ص .54
. تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ص .790
. مقتل خوارزمى، تحقيق محمد السّماوى، ج 2، ص 8 ـ .7
. موسوعة الكلمات الامام الحسين، ص .361
. مأخذ قبل، ج 1، ص .185
. حماسه حسينى، مرتضى مطهرى، ج 2، ص .58
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، ص .180
. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى ص 272 ـ .271
. لمعات الحسين، محمد حسين حسينى طهرانى، ص .40
. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص .547
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، ص .180
. سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار، شيخ عباس قمى، ج 3، ص .673
. تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ج 4، ص .307
. امام حسين(ع) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت، علّامه محمد تقى جعفرى (ره)، ص .201
. مقتل خوارزمى، ج 2، ص .8
. سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، ص .257
. نگاهى فلسفى به جريان عاشورا، سجّاد چوبينه، ص .43
. همان، ص .43

/

غيرت حسينى

غيرت در فرهنگ انسانى و دينى كاربرد و قلمرو گسترده‌اى دارد. واژه شناسان در معناى اين واژه نوشته‌اند:
«واكنشى طبيعى است كه آدمى نسبت به دخالتهاى نابجا و نارواى ديگران، در آنچه دوست مي‌دارد از خود نشان مي‌دهد».()
غيرت از لوازم محبت است، چه هر كه محب است، به ناچار غيور بود.
«غيرتمند كسى است كه نگاهدار عصمت و آبرو و شرف و عزت است و از قبول اهانت بر عرض خود ابا دارد».()
در نظام آفرينش غيرت جايگاه ويژه‌اى دارد. در بسيارى از حيوانات اين حس دفاع به چشم مىخورد و در تمامى انسانها اين حس وجود دارد كه در برابر هجوم به آنچه دوست مي‌دارند، مانند مال، فرزند، ناموس، آبرو و دين، آرام نمىنشينند و با يورش گران درگير مىشوند و به دفاع از جان، مال و…خود برمىخيزند وجود اين حالت، يك ارزش انسانى است كه از اراده اخلاقى او سرچشمه مىگيرد. به هر نسبت كه آدمى در گرداب خواستههاى شهوانى و حيوانى فرو رود و از عفاف و تقوى و طهارت دور شود، اين حالت رنگ مىبازد و به جايى مي‌رسد كه
اين احساس در او مىميرد و بىتفاوت و بى غيرت مىگردد.
غيرت در فرهنگ دينى
اسلام دينى است هماهنگ با فطرت و عقل بشرى. آنچه در تكوين و آفرينش انسان به عنوان وسيله حراست و نگاهبانى گوهر انسانى او پيش بينى شده و در نهاد او به وديعت گذاشته شده؟، در تشريع و قانون گذارى شرع نيز مورد تأييد و حمايت قرار گرفته است.امام صادق(ع) ده چيز را به عنوان بزرگوارى اخلاق (مكارم اخلاق) نام برده كه “غيرت” از آن شمار است.
پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد«:الغيرة من الايمان؛() غيرت جزئى از ايمان است.»
امام على(ع) فرمود: «ما زنى غيور قط؛() انسان غيرتمند هرگز آلوده دامن نمىشود.»
در برخى از احاديث مىخوانيم :«خداوند غيور است و حرامها را دوست نمي‌دارد».()
از پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: «ما احد اغير من اللّه و من غيرته انه حرّم الفواحش وحد الحدود؛() هيچ كس از خدا با غيرتتر نيست. از اين روى، خداوند تمام
كارهاى زشت را حرام كرده و براى آنها مرزهايى معين كرده است.»
اين سخن اشاره است به آيه شريفه:
«قلّ انّما حرّم ربّى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن؛() (اى پيامبر،) بگو خداى من هرگونه كار زشت را چه در آشكار و چه در نهان منع فرموده است.»
در نگاه دين، غيرت ارزش است و پسنديده كه بالاترين و شريفترين مرحله آن از آنِ پروردگار عالم است و بندگان او نيز، هر يك به اندازه برخوردارى از اين ارزش اخلاقى و انسانى، به او نزديك مىشوند.
از چشم انداز عالمان دين، حساسيت مثبت و احساس مسؤوليت در برابر آنچه كه مورد علاقه و عشق آدمى است و يا ايده و مرامى است كه آن را برگزيده و حق مىشمارد و مي‌داند، نه تنها ناپسند نيست، بلكه نوعى تكليف و وظيفه به شمار مي‌رود.
مرحوم نراقى مىنويسد:
«دانستى كه حميّت و غيرت آن است كه آدمى نگاهبانى كند دين خود و اولاد و اموال خود را و از براى محافظت و نگاهبانى هر يك، طريقه‌اى است كه صاحب غيرت و حميّت از آن تجاوز نمىكند… بى غيرتى و آن كوتاهى و اهمال كردن در محافظت آنچه نگاهبانى آن لازم است، از دين و عرض و اولاد و اموال.»()
براى ريشهيابى غيرت در فرهنگ دينى و روشن شدن مفهوم آن، به واژههاى هم افق آن نيز بايد نگريست:
غيرت و حميّت
واژه “حميّت” در اصل از ماده “حمى” به معناى حرارتى است كه از آتش يا خورشيد يا بدن انسان و مانند آن پديد مي‌آيد. به همين جهت به حالت تب “حمّى” گفته مىشود و به حالت خشم و تعصب و خشم آلود “حميّت” گويند.
پژوهشگران واژه شناس، مفهوم و گونههاى حميّت را اين گونه كالبد شكافى كرده‌اند:
«حميّت يعنى خشمگين شدن، هيجانى شدن و ناخوش داشتن، اسمى است كه جايگزين مصدر شده، مانند سكينه كه به معناى سكون است.»
حميّت دو گونه است :
الف. حميّت پسنديده: و آن در جايى به كار مي‌رود كه نگاهداشت آن بر او لازم است و آن عبارت است از: دين، خانواده و وطن. اين گونه پاسداشت و حميّت را “غيرت” مىنامند كه مثبت و سازنده است و در رديف مكارم اخلاقى به شمار مي‌رود.
ب. حميّت ناپسند: و آن در حالت روگردانى از حق و زورگويى و غارتگرى است كه از آن به “عصبيّت” و حميّت جاهلى ياد مىشود. ريشه اين خوى زشت، خشم و غضبى است كه همراه با خودبينى، خودشيفتگى و خود بزرگ بينى باشد.()
حميّت ناپسند و تعصّب كور، حالتى است كه بر اثر جهل و كوته بينى و سستى در انديشه و فرهنگ به وجود مي‌آيد. اين حالت بيشتر در ميان مردمانى رواج دارد كه از فرهنگ و تمدن بشرى بىبهره‌اند و به جنگ و درگيرى و قتل و غارت خو كرده‌اند.
اين خوى، با اين ويژگى در هر فرد و جامعه‌اى پديد آيد، تباهى مي‌آفريند. بسيارى از سنّتهاى غلط، خرافى و انحرافى و پافشارى قومها و ملتهاى منحرف در برابر انبياء و رهبران الهى، ريشه در همين حميّت جاهلى دارد:
«اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة حميّة الجاهليّة فأنزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤمنين و ألزمهم كلمة التّقوى؛() آن گاه كه كافران در دلهاى خود تعصّب، (آن هم) تعصّبجاهليت ورزيدند، پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خويش و بر مؤمنان فرو فرستاد و آرمان تقوا را ملازم آنها ساخت.»
در اين آيه شريفه حميّت جاهلى و آرامش ايمانى در برابر هم قرار گرفته است.
فرهنگ جاهلى، همواره مردمان را به تعصّب‌و خشم كور و سوزان فرا مىخواند. مرز شكنى و حرمت نگه نداشتن و بى اعتنايى به قانونها و آيينهاى فردى و اجتماعى، از نشانههاى بارز آن است،اما فرهنگ دينى كه ريشه در سكينه و آرامش درونى برخاسته از
ايمان دارد، نمونههاى روشنى همچون رفتار همراه با بردبارى و وقار و متانت و تحمّل و بزرگوارى را در جامعه رواج مي‌دهد و مردمان را به آن سمت و سو فرا مىخواند.
به هر حال، حميّت مثبت و سازنده خاستگاه غيرت است.
امام على(ع) مىفرمايد:
«على قدر الحميّة تكون الغيرة.»()
و مىفرمايد:
«قدر الرجل على قدر همّته و عفّته على قدر غيرته؛() ارزش مرد همسان همت اوست و عفت او همتراز غيرت او.»
غيرت و عصبيّت
عصبيّت و تعصّب به معناى جانبدارى از شخص يا جريان، مرام و انديشه‌اى است كه آدمى به آن گرويده است. به آن جمعى كه داراى سازمان و تشكيلات گروهى باشند و دسته جمعى از يكديگر طرفدارى كنند “عصابه” گويند.
طريحى در مجمع البحرين مىنويسد:
«التعصّب من العصبيّة و هى الحاماة و المدافعة عمن يلزمك امره او تلزمه لغرض؛() واژه تعصّب، برگرفته از عصبيّت است، و آن به معناى جانبدارى و دفاع از كسى است كه فرمان او بر تو لازم است يا طرفدارى از كسى است كه او را به خاطر هدفى برگزيده‌اى.»
عصبيّت، هم افق با “حميّت” است و مانند آن به دو گونه مثبت و منفى در خور تصوير است، زهرى مىگويد:از امام على بن الحسين(ع) معناى “عصبيّت” را پرسيدم، فرمود:
«العصبيّة التى يأثم عليها صاحبها ان يرى شرار قومه خيراً من خيار قوم آخرين و ليس من العصبيّة ان يحبّ الرجل قومه و لكن العصبيّة ان يعين قومه على الظلم؛() تعصّب ناپسندى كه دارنده آن گناهكار به شمار مي‌رود آن است كه: بدى خويشان خويش را نيك بيند و آن بدىها را بر نيكى ديگران ترجيح دهد، لكن دوست داشتن و طرفدارى از خويشان امرى است پسنديده، آنچه مصداق “عصبيّت” منفى
است آن است كه كسى قوم و قبيله‌اش را بر ستم و ستمگرى يارى رساند.»
درد دين داشتن، در گسترش ارزشها كوشيدن، جبهه حق را قدرت بخشيدن، ستمديدگان را يارى رساندن، از حق و حقيقت حمايت كردن، مصداقهاى روشن و گويايى از “تعصّب” مثبت هستند كه در كلام امام على(ع) به آن اشارت شده است:
«ان كنتم لامحالة متعصّبين فتعصّبوا نصرة الحق؛()اگر قرار است از خود تعصّب نشان بدهيد، آن را در راستاى يارى حق، به كار گيرند.»
نيز مىفرمايد:
«تعصّبوا لخلال الحمد من الحفظ للجار و الوفاء بالذمام و الطاعة لبرّ و المعصية للكبر و تحلّوا بمكارم الخلال؛() براى خوبىهاى ستوده تعصّب بورزيد كه عبارتند از: نگاهداشت حرمت همسايه، وفا كردن به پيمانها، گسترش نيكى و نيكوكارى و پرهيز از تكبر و خود را به اين خصلتهاى ارزنده بياراييد.»
پاىبندى به ارزشها
پاى بندى به اصول شريعت و نگاهداشت مرزهاى حلال و حرام، حرمت در مسير گسترش ارزشها و پيشگيرى از آلوده شدن فضاى جامعه به ناهنجارىها و رفتارهاى فسادانگيز و فتنه ساز، دفاع از دين، در افتادن با فتنهها و شايعهها و شبههها، تعصّب روا و پسنديده است كه با فرهنگ دين سازگارى دارد و عالمان دينى آن را مورد ستايش و سفارش قرار داده‌اند.
ملا احمد نراقى مىنويسد:
عصبيّت و آن عبارت است از سعى نمودن در حمايت خود يا چيزى كه با خود نسبت دارد، از دين و مال و قبيله و عشيره و اهل شهر، يا اهل صنعت خود و امثال اينها، يا فعل و آن بر دو قسم است، زيرا آن را كه حمايت مىكند و سعى در دفع بدى از آن مىكند.
اگر چيزى است كه حفظ و حمايت آن لازم است و در حمايت كردن از حق تجاوز نمىكند و انصاف را از دست نمي‌دهد، اين قسم ممدوح و پسنديده و از صفات فاضله است و آن را “غيرت” گويند.
و اگر چيزى را كه حمايت مىكند، چيزى است كه حمايت آن شرعاً خوب نيست، يا در حمايت از حق و انصاف تجاوز مىكند و به باطل داخل مىشود، اين قسم از عصبيّت مذموم است و از رذايل صفات متعلقه به قوه غضبيه است.()
در اين فراز چند نكته اساسى نهفته است:
.1 عصبيّت، قلمرو گسترده‌اى دارد: قومى و قبيله‌اى، شهروندى، صنفى و دينى.
.2 عصبيّت مثبت گاهى در گفتار انسان نمود پيدا مىكند و گاهى در رفتار خود را نشان مي‌دهد.
.3 آنچه انسان نسبت به او تعصّب مي‌ورزد، بايد ارزشمند و امرى مباح و روا باشد.
.4 دفاع از آنچه پشتيبانى از آن لازم است، بايد از چارچوب حق و انصاف خارج نشود.
.5 از چيزى بايد پشتيبانى كرد و نسبت به آن عصبيّت داشت كه عقل و شرع آن را پسنديده باشند.
.6 عصبيّت، بايد همراه با بصيرت باشد وگرنه مشكل ساز و خطرآفرين مىگردد.
بدينسان، روشن شد كه:حميّت، عصبيّت و غيرت اگر درست و بجا به كار رود پيامدهاى سازنده و سودمندى در جامعه دينى به دنبال خواهد داشت.
غيرت و ستم ناپذيرى
“اباء الضيم” در عربى، برابر است با ستم ناپذيرى، مفهوم اين واژه در محتوا هم افق است با مفهوم غيرت، “ضيم” به معناى ستمپذيرى و “اباء” به معناى سرباز زدن و زير بار ستم نرفتن است.
ستم بر دو گونه است:
.1 پاره‌اى ستمها در خور تحمّل و گذشتند، به گونه‌اى كه ناديده انگاشتن و چشم پوشى از آنها، خوارى و ننگى به دنبال ندارد. در اين گونه موارد خردمندانهترين راه كه شريعت نيز به آن سفارش كرده آن است كه انسان با بزرگوارى و بردبارى و فروبردن خشم خويش از آن بگذرد، تا در رديف نيكوكاران قرار گيرد:
«والكاظمين الغيظ و العافين عن النّاس و اللّه يحبّ المحسنين».()
.2 ستم هايى كه اگر انسان در برابر آنها نايستد و استوارى و واكنش نشان ندهد گرفتار نوعى خوارى و پستى مىگردد. در برابر اين گونه ستمها، ايستادگى بايد كرد كه از آن به عنوان “اباء الضيم” نام برده مىشود. در فرهنگ دينى به نمونههاى گويا و روشنى بر مىخوريم كه اين ويژگى را به گونه‌اى زيبا و با شكوه نمايانده و پيام ذلت ناپذيرى و غيرتمندى به مسلمانان راستين داده است.
در جنگ صفين، سپاه معاويه، شريعه آب را بر سپاه على(ع) بست. امام در آغاز مىخواست اين جريان را به گونه غيرنظامى، حل كند. لكن هنگامى كه احساس كرد، دشمن از اين مسأله استفاده نادرست مىكند و مىخواهد سپاه را
ذليل و خوار سازد. در يك فرمان عزت مندانه، لشكريان را با اين جملهها بسيج كرد و روح غيرت و ستم ستيزى در كالبد آنان دميده و فرمود:
«قد استطعموا كم القتال فأقروا على مذلة و تأخير محله او روّوا السيوف من الدماء ترووا من الماء فالموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين؛() از شما خواستند تا دست به جنگ بگشاييد. پس يا به خوارى برجاى بپاييد و از رتبه‌اى كه داريد، فروتر آييد، يا شمشيرها را از خونتر كنيد و آب را از كف آنان به در كنيد. خوارگشتن و زنده ماندنتان، مردن است و كشته گشتن و پيروز شدن، زنده بودن.»
اين سخنان موجى از عزّت و غيرت آفريد و در نخستين هجوم و حمله، سرداران سپاه على(ع) شريعه از دست دشمن به در كرد و به آب دست يافتند.
در اين هنگام، شمارى از لشكريان به آن حضرت پيشنهاد دادند كه ما نيز، با دشمن همان كنيم كه با ما كرد. امام على(ع) به آنان اجازه نداد و فرمود:
«ما با ستم ستيز كرده‌ايم، نبايد خود گرفتار ستم گرديم.»
امام حسين(ع) نماد كامل غيرت
فرزند رشيدش امام حسين(ع) نيز، جلوه و نماد كامل غيرت و ستم ناپذيرى است تا آن جا كه او را با عنوان سرور ستم ستيزان لقب داده‌اند.
ابن ابى الحديد مىنويسد:
«سيد اهل الأباء الذى علم الناس الحميّة و الموت تحت ظلال السيوف اختياراً له على الدنيّة، ابو عبداللّه الحسين بن على بن ابى طالب، عرض عليه الامان و اصحابه، فانف من الذل و خاف من ابن زياد ان يناله بنوع من الهوان ان لم يقتله؟، فاختار الموت على ذلك…و من كلام الحسين(ع) يوم الطف…الا و انّ الدعى ابن الدعى قد خيّرنا بين اثنين: السلّة والذلة و هيهات منّا الذلة، يأبى اللّه ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت، و انوف حميّة و نفوس ابيّة؛() سيد و سالارى كه به مردم حميّت و مرگ زير سايه شمشير را آموخت و آن را بر پستى و زبونى برگزيد، ابوعبداللّه الحسين(ع) است كه بر او و يارانش امان عرضه شد ولى به خوارى تن در نداد و بيم آن داشت كه ابن زياد، بر فرض كه او را نكشد، به گونه‌اى او را خوار و زبون سازد. از اين رو مرگ را بر آن برگزيد… از گفتار آن حضرت است در روز عاشورا
كه گفت: همانا پسر خوانده‌اى كه پسر خوانده است “روسپى زاده، پسر روسپى زاده” ما را در ميان دو چيز مختار كرده است: كشيدن شمشير و پذيرش زبونى. و زبونى سخت از ما دور است. خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنها و آغوشهاى پاك و پارسا و سرشتها و جانهاى غيرتمند، آن را براى ما نمىپذيرند.»
البته رسيدن به اين قله، كارى است كارستان، همت عالى مىطلبد و اراده قوى. آن كه بنده نام و نان است و در پى شهرت، توانايى پرواز در اين ميدان را ندارد. سرشت پاك مىخواهد و خانواده‌اى شير دل و مسؤوليت شناس و دين باور، تا فرزندى غيرتمند و قوى دل بپروراند كه “سيد الاحرار”، ” سيد الابرار” و “سيد اهل الاباء” و در آخر هم “سيد الشهداء” گردد.
بزرگى نفس و بزرگوارى روح، ريشه غيرت و غيرت مندى است، سستى و زبونى نفس و روحيه پذيرش ذلت و ستم، پايه و مايه بى تفاوتى و بى غيرتى است.
غارتگران غيرت
غارتگران غيرت، همواره كوشيده‌اند كه نمادهاى غيرت ورزى را از مسلمانان بگيرند، تا بتوانند آنان را ستمپذير و سلطهپذير سازند. اما دست پروردگان مكتب اهل بيت(ع) و جرعه نوشان كوثر زلال محمدى، علوى و حسينى، با الگوگيرى از اين راست قامتان، همواره شعار “هيهات منّا الذلّه ” را مشعل راه ساخته و بوستان شريعت را سرسبز نگاه داشته‌اند:
حميّت دين را نشانى ديگر است كه از آن آتش جهانى اخضر است

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. لغت نامه دهخدا، واژه غيرت.
. مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج 19، ص .414
. مستدرك الرسائل،ج 14، ص 224.
. نهج البلاغه، حكمت .305
. جامع السعادات، نراقى، ج 1، ص .265
. بحارالانوار، ج 73، ص .361
. سوره اعراف، آيه .33
. معراج السعادة، ص .152
. رياض السالكين فى شرح صحيفة سيد الساجدين، سيد على خان مدنى، ج 2، ص .348
. سوره فتح، آيه .26
. ميزان الحكمه، ج 7، ص .357
. نهج البلاغه، حكمت .47
. مجمع البحرين، واژه “عصب”.
. اصول كافى، ج 2، ص 308.
. غررالحكم، ج 3، ص .20
. نهج البلاغه، خطبه .192
. معراج السعادة، ص .215
. سوره آل عمران، آيه .134
. نهج البلاغه، خطبه .51
. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد(بيست جلدى) ج 3 ـ 4، ص .249

/

ويژگیهاى مبلغان و معيارهاى تبليغ در قرآن

از منظر دين مبين اسلام براى رسيدن به هدف، بهرهگيرى از تبليغات صحيح ضرورت دارد و اصلىترين وظيفه رسول اكرم(ص) و پيامبران الهى نيز همين بوده است كه خداوند فرمود: «و ما على الرسول الّا البلاغ المبين؛() و برعهده پيامبر خدا وظيفه‌اى به جز تبليغ آشكار نيست.»
بدون ترديد، براى مردم جهان و بويژه مسلمانان شناختن ابعاد و زواياى برنامههاى متعالى اسلام و آگاهى از اهداف و انگيزههاى آن ضرورتى انكارناپذير است تا بتوانند با معرفت كامل به انديشههاى آسمانى آن آگاه شده و دستوراتش را عمل نمايند.
البته در مرحله اول تبليغ دين و بهرهگيرى از روشهاى صحيح آن به عهده انبياء و امامان معصوم(ع) است امّا در مرحله بعدى اين وظيفه بردوش عالمان و متوليان فرهنگى و تبليغى جامعه قرار گرفته است. همچنانكه اگر در گذشته مبلّغان مخلص و فداكار، بار سنگين پيام‌رسانى و آگاه نمودن جامعه را عهده دار نمىشدند امروزه41جمعيت كره زمين مسلمان نبودند. بويژه عصرى كه در آن قرار گرفته‌ايم به عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات معروف شده است، اين وظيفه بر مبلّغان اسلامى از هر زمان ديگر بيشتر و عميقتر مطرح است و آنان طبق دستور قرآن بايد با دقّت لازم به تبليغ حقايق اسلامى بپردازند. خداوند با ابلاغ اين مسؤوليت به مبلّغان اسلامى مىفرمايد: «فلولانفرمن كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدّين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم؛() چرا از هر فرقه‌اى از اهل ايمان، دسته‌اى كوچ نمىكنند تا در دين آگاهى پيدا كنند و قوم خود را ـ وقتى به سوى آنان بازگشتند بيم دهند ـ باشد كه آنان از (كيفر الهى) بترسند.» با توجه به ضرورت تبليغ دين و اطلاع رسانى صحيح از منظر قرآن، مبلّغان اسلامى بايد اين رسالت خطير را به انجام رسانند. البته براى توفيق در اين راه اوصاف و ويژگى هايى را بايد در خود بوجود آورند تا رسالت تبليغ مثمرثمر باشد، در اينجا به برخى از ويژگىها و اوصاف ضرورى مبلّغان اسلامى از منظر كلام وحى اشاره مىكنيم.
و2ـ ايمان و آگاهى
مبلّغ موفق كسى است كه علم و آگاهى در مورد موضوع تبليغى خويش داشته و به راه خود ايمان و اعتقاد راسخ داشته باشد زيرا بدون اطلاعات صحيح و اعتقاد جازم چگونه مىتواند ديگران را هدايت كند. قرآن در اين زمينه به بصيرت و آگاهى كامل رسولخدا(ص) اولين مبلّغ و منادى اسلام اشاره كرده و مىفرمايد: «قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيرةٍ انا و من اتبعنى؛() اى رسول ما! بگو اين است راه من! كه با آگاهى و بصيرت كامل، خود و پيروانم را به سوى خدا دعوت مىكنم.» مبلغ اسلامى علاوه بر دارا بودن اطلاعات لازم
بايد همواره به علم و آگاهى خود بيفزايد و همانند رسول خدا(ص) دعا كند كه: «رب زدنى علماً؛() پروردگارا بر دانشم بيفزاى».
قرآن در مورد اعتقاد راسخ و يقين كامل مبلغان اسلامى مىفرمايد: «يؤمنون باللّه و اليوم الآخر و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين؛() آنان به خداو روز قيامت ايمان راسخ دارند و به كارهاى نيك دعوت كرده و از كارهاى ناپسند باز مي‌دارند و خود نيز عملاً به سوى نيكىها مىشتابند و آنان از انسانهاى صالح و شايستگانند.»
از آيات فوق استفاده مىشود كه علم و دانش و اعتقاد و يقين از ضرورىترين اوصاف يك مبلّغ است. همچنين عمل به گفتهها، شتاب در نيكىها و صالح و شايسته بودن در ميان مردم نيز از ديگر اوصاف مبلّغان مىباشد.
و4 و5 ـ صبر، قاطعيت و استوارى
از منظر قرآن اراده و صلابت و قاطعيت در اجراى فرمان الهى و صبر بر مشكلات و
گرفتاريها لازمه وجودى يك مبلّغ دينى است چرا كه نداشتن روحيه قوى كه ريشه در ايمان و اعتقادات او دارد موجب مىشود وى در مقابل موانع و مشكلات راه، به زانو درآمده و خسته و شكسته و دلسرد گردد. به همين جهت قرآن حضرت ابراهيم را به عنوان الگوى مبلّغان راه توحيد مطرح كرده و از زبان او مىفرمايد: «تاللّه لاكيدنّ اصنامكم؛() به خدا سوگند! حتماً طرح شكستن بتهايتان را خواهم ريخت (و آنان را نابود خواهم كرد).
مبلّغ متعهد در راه انجام وظيفه تبليغى خود نااميد و مأيوس نمىشود، او خود را در پناه قدرتى لايزال مىبيند كه به هر چيزى قادر و توانا، عليم و سميع است. به اين جهت با اراده‌اى پولادين و گامهاى استوار در راه تبليغ دين حركت مىكند، سخن او، رفتار او، تصميمات و طرحهاى او همه و همه با اقتدار و عزّت كامل صورت مىگيرد زيرا او همواره خود را مخاطب اين آيه مي‌داند: «ولايحزنك قولهم انّ العزّة للّه جميعاً؛() سخنان آنان (مخالفين) تو را محزون و
غمگين نسازد زيرا عزّت و عظمت همه از آن خداست.»
يك مبلّغ اسلامى قاطعيت، اميدوارى و صبر و تحمّل را از رسول گرامى اسلام آموخته و به مرحله اجرا مىگذارد و اين آيه را نصب العين خود قرار مي‌دهد كه: «فاصبركما صبر اولواالعزم من الرسل؛() همان گونه كه پيامبران اولوالعزم صبر كرده‌اند تو هم صبر كن!»
و 7 و 8 ـ دلسوزى، مهرورزى و حسن خلق
همچنانكه حافظ گفته: حسن خلق و اخلاق پسنديده از مطمئنترين راه كارهاى جذب و هدايت بشمار مي‌رود:
به حسن خلق توان كرد صيد اهل نظر به دام و دانه بگيرند مرغ دانا را
قرآن مهمترين راز توفيق پيامبر اسلام(ص) را در امر تبليغ دين، مهرورزى و حسن خلق آن حضرت مي‌داند و مىفرمايد: «فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك؛() به جهت رحمت خداوند با مردم مهربان و نرمخو شدى و اگر تند خو و سخت دل بودى قطعاً از اطراف تو پراكنده مىشدند.»
حسن خلق و نرمخويى پيامبر، يارانش را چنان شيفته خود كرده بود كه با تمام وجود به او عشق مي‌ورزيدند و دشمنان قسم خورده‌اش نيز در اثر اين خصلت والاى انسانى تبديل به دوستان فداكار مىشدند. در سوره توبه با اشاره به مهربانى، دلسوزى و مردمدارى پيامبراكرم(ص) مىفرمايد: «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص علكيم بالمؤمنين رؤف رحيم؛() براى شما پيامبرى از جنس خودتان آمد كه بر او دشوار است كه شما در رنج و زحمت بيفتيد. به هدايت شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.»
آرى، مهربانى، شفقت و ابراز محبت در عرصه تبليغ در جذب دلها، اثرى ماندگار، عميق و ريشه دار دارد، مولوى مىگويد:
از محبت خارها گل مىشود از محبت سركهها مل مىشود
از محبت نار نورى مىشود از محبت ديو حورى مىشود
از محبت مرده زنده مىكنند از محبت شاه بنده مىكنند
و 10 ـ آمر به معروف و ناهى از منكر
خداوند متعال مبلّغان دينى را در رديف آمران به معروف و ناهيان از منكر قلمداد كرده و يكى از وظائف آنان را عمل به اين دو اصل حياتى اعلام مىكند چرا كه امر به معروف و نهى از منكر از مهمترين ابعاد تبليغ دينى از منظر قرآن است.()
خداوند متعال اين وظيفه مبلّغان مسلمان را اينگونه يادآور مىشود: «ولتكن منكم امّة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم الفلحون؛() و بايد از ميان شما، گروهى (مردم را) به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى باز دارند و آنان همان رستگارانند.»
البته در اجراى اين دو اصل توسط مبلّغان اسلامى ترديد نيست آنچه مسلّم است اخلاص و عامل بودن به گفتههاى خويش است.
براى توضيح اين سخن و درجه اثرگذارى امر تبليغ در وادى امر به معروف و نهى از منكر، به سخنى از استاد شهيد مطهرى اشاره مىكنيم، ايشان مىنويسد: از شرائط مفيد بودن امر به معروف و نهى از منكر اين است كه اصالت داشته باشد يعنى تابع هيچ جريان ديگر نباشد، بايد منبع جريانها باشد نه تابع از جريانها، نبايد تابع شخص يا صنف يا يك جريان خاص سياسى بوده باشد، نبايد تابع و در خدمت شخص باشد و لو يك شخصيت روحانى، نبايد در خدمت صنف و حزب باشد فرق است ميان اينكه روحانيون( و مبلّغان مذهبى) در خدمت دين باشند و يا دين و اصول مقدّس دين مثل امر به معروف در خدمت آنها باشد. هرگاه واقعاً روحانيون و مؤمنين در خدمت دين قرار گرفتند آن وقت سرافرازى دين است ولى هر وقت دين در خدمت عمّامه به سر و عرقچين به سر قرار گرفت آن وقت منتهاى بدبختى، ذلّت و بيچارگى دين است. پس بايد خود را براى دين خالص كرد و دين را هدف نهايى قرار
داد نه اينكه دين را براى هدف ديگر ولو به قصد قربت خواست.()
و 12ـ توجه به عقلانيت و فطرت انسان
از خطرناكترين آفات تبليغ دينى مقابل قرار دادن برنامههاى دين با فطرت و عقل و خواستههاى معقول افراد است. چرا كه دين اسلام بر اساس فطرت بشر و عقل سالم انسانهاست همانگونه كه قرآن با اشاره به اين نكته مىفرمايد: «فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر النّاس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم و لكنّ اكثر الناس لايعلمون؛() پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر طبق آن آفريده و دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است آيين استوار ولى اكثر مردم نمي‌دانند.»
اگر مبلّغان دينى به طور ناخودآگاه و از روى عدم اطلاع دستورات و برنامههاى دينى را در مقابل دستورات عقل و خواستههاى فطرى بشر قرار دهند و مخاطبين آنان چنين برداشت كنند كه دين و فطرت و معنويت و عقل با هم سازگارى ندارد به طور طبيعى از آن فاصله مىگيرند و نه تنها به سوى اهداف مبلّغ گرايش پيدا نمىكنند بلكه ممكن است براى هميشه از دين و مبلّغان دينى گريزان شوند.
استاد شهيد مطهرى مىنويسد: «يكى از مختصات دين اسلام اين است كه همه تمايلات فطرى انسان را در نظر گرفته، معنى فطرى بودن قوانين اسلامى هماهنگى آن قوانين و عدم ضديت آنهابا فطريات بشر است. يعنى اسلام گذشته از اينكه از نظر ايمان و پرستش خدا، پرورش دهنده يك احساس فطرى است، از نظر قوانين و مقررات نيز با فطرت و طبيعت و احتياجات واقعى بشر هماهنگ است. بعضى از مقدّس مآبان و مدعيان تبليغ دين به نام دين با همه چيز به جنگ بر مىخيزند، شعارشان اين است: اگر مىخواهى دين داشته باشى به همه چيز پشت پابزن، گرد مال و ثروت نگرد، ترك حِشمَت و مقام كن، زن و فرزند را رها كن، از علم بگريز كه حجاب اكبر است و مايه گمراهى است، شاد
مباش و شادى نكن، از خلق بگريز و به انزوا پناه ببر، بنابراين اگر كسى بخواهد به غريزه دينى خود پاسخ مثبت دهد بايد با همه چيز در حال جنگ باشد. بديهى است وقتى كه مفهوم زهد، ترك وسائل معاش و ترك موقعيت اجتماعى و انزوا و اعراض از انسانهاى ديگر باشد، وقتى كه غريزه جنسى پليد شناخته شود و منزهترين افراد كسى باشد كه در همه عمرمجرد زيسته است، وقتى كه علم دشمن دين معرفى مىشود مسلماً مردم به دين بدبين خواهند شد.
بنابراين مبلّغان دينى وظيفه دارند موضوعات و برنامههاى دينى را با عقل و فطريات مردم هماهنگ سازند، در اصلاح محيط بكوشند و هرگز به نام دين با فطريات مردم مبارزه نكنند، در آن صورت تبليغات دينى مؤثر واقع شده و تمام اقشار جامعه به سوى دين خواهند آمد. توجه نكردن به اين آفت مهم تبليغ، امروز برخى از جوانان را دين گريز كرده است و پرسشهاى زيادير را در ذهن افراد به وجود آورده است. اميدواريم بزرگانى كه در رأس امور تبليغ دين قرار دارند و تصميمات آنان تأثير بسزايى در اعتقادات و باورها و عملكرد دينى مردم دارد بتوانند مردم مسلمان را طورى راهنمايى كنند كه آنان اين پيغام قرآنى را كه دين و فطرت و عقل با هم سازگارند، مكمّل همديگرند، دريابند و خرافات را از حقيقت و علم را از جهل تشخيص دهند.
در اينجا به عنوان حسن ختام خاطره‌اى را در همين رابطه از مبلّغ موفق جهان اسلام حضرت حجةالاسلام و المسلمين آقاى فلسفى(ره) نقل مىكنيم:
اولين بار كه بلندگو به بازار آمد و به مسجد راه يافت افراد مقدّس مآب و خشكه مقدّس از آوردن آن به مسجد وحشت داشتند.آقاى فلسفى براى اولين بار در مسجد سيد عزيزاللّه در بازار تهران با بلندگو
سخنرانى كرد ولى برخى افراد كوتاه بين و تنگ نظر به شدت اعتراض كرده و آقاى فلسفى را به باد انتقاد گرفتند ايشان مىگويد: يك شب مجلس عروسى پسر يكى از محترمين بود، در آن مجلس علما، ائمه جماعات و متدينن و ساير اصناف مردم حضور داشتند، يكى از افراد مقدّس مآب از پايين مجلس با صداى بلند گفت:آقاى فلسفى خيلى حرفهاى خوبى مي‌زنيد امّا متأسفم كه اين مزمار (نوعى ابزار موسيقى) را به مسجد آورديد چرا با مزمار حرف مي‌زنيد، عيب شما اين است.
آن موقع بلندگو تازه به مسجد و محافل آمده بود و علما از ترس برخى افراد تنگ نظر نمىتوانستند از آن استفاده كنند من بعد از شنيدن سخن آن آقا به مسؤول پذيرايى گفتم: اين بشقاب گز را ببريد خدمت آن آقاى مقدّس مآب. تا قدرى ميل كند. آن آقاى مقدّس گفت:نه آقا من دندانم عاريه است گز لاى دندانم مي‌رود و اذيتم مىكند و نمىتوانم غذا بخورم. گفتم: چرا دندان عاريه‌اى گذاشته‌اى؟ گفت: براى اينكه دندان ندارم مىخواهم راحت غذا بخورم. گفتم: چرا عينك زده‌ايد، گفت: بدون عينك نمىتوانم دور را ببينم! در اين موقع من تند شدم و گفتم: شما دندان نداشتى دندان عاريه‌اى گذاشتى كه بتوانى غذا بخورى نمىتونستى دور را ببينى عينك زدى تا دور را راحت ببينى اين كار شما حلال است اما من كه صدايم به آخر مجلس نمي‌رسد و ميكروفن آورده‌ام كه صدايم راحت به مردم برسد كار حرام كرده‌ام؟()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره عنكبوت، آيه .18
. سوره توبه، آيه .122
. سوره يوسف، آيه .108
. سوره آل عمران، آيه .114
. سوره طه، آيه .114
. سوره انبياء، آيه .57
. سوره يونس، آيه .65
. سوره احقاف، آيه .35
. سوره آل عمران، آيه .159
. سوره توبه، آيه .128
. سوره آل عمران، آيه .104
. دست نوشته‌اى از استاد مطهرى، افق حوزه، ش 107، ص6.
. سوره روم، آيه .30
. امدادهاى غيبى، ص .50
. خاطرات و خطرات، على اكبر نيكزاد، سازمان تبليغات اسلامى، ص .40

/

جويبارهاى اشك در صحارى غم

اشاره
با بروز نبردهاى لشكر حق و باطل در تاريخ اسلام، انسانهاى با ايمان جان خويش را بر سر عهد و پيمان الهى نهاده و زندگى جاودانه يافتند امّا بازماندگان در غم از دست دادنشان به سوگ نشسته و اشك ماتم مي‌ريختند. اشكى كه حكايت از علاقه درونى و عاطفه بشرى داشت.
پيامبر خدا(ص) در فقدان فرزندش ابراهيم كه از دنيا رفت بسيار متأثر شد و اشك مي‌ريخت و مىفرمود :«اى ابراهيم دل مىسوزد و اشك مي‌ريزد و ما به خاطر تو محزونيم ولى هرگز چيزى نمىگوئيم كه بر خلاف رضاى پروردگار متعال باشد.»() بنابراين گريستن در مصائب چنانچه با جزع و فزع و اعتراض به امر پروردگار همراه نشود نه تنها نكوهيده نيست بلكه امرى پسنديده و مورد قبول عقل است.
عزادارى در سنت و سيره رسول اكرم(ص)
در نبرد احد كه هفتاد نفر از سپاهيان اسلام شهيد شدند، زنان مدينه در غم شهادت آن مجاهدان جامه سيه به تن كرده و به گريه و زارى پرداختند. ابن اسحاق مىگويد:
روزى رسول خدا(ص) از كنار خانههاى انصار مىگذشت كه ناگهان صداى گريه و نال اهل منزل را در سوگ شهيدانشان شنيد. در اين هنگام اشك حضرت جارى شد و فرمود: «لكن حمزة لابواكى له» وليكن حمزه
عموى بزرگوار من گريه كن ندارد. با اين بيان، حضرت گريه بر شهيد را تأئيد كرد و هم سوز دل خويش را در شهادت مظلومانه حمزه ابراز داشت و همچنين ريشه فرهنگى گريه بر شهيد را از آنجا كه وى فردى با ارزش و اشك ريختن بر او احياء حماسه شهيد و ارزشهاى معنوى اوست اعلام داشت. بدنبال اين ماجرا، زنان از سخن پيامبر با خبر شدند، تصميم گرفتند در مجلسى اجتماعى كنند و همگى بر حمزه بگريند، رسول خدا كه از عمل آنان مطلع گرديد فرمود :«خدا شما را رحمت كند به خانههايتان برگرديد بدرستى كه شما عزاداران هستيد و خودتان را تعزيت داده‌ايد.»()
فاطمه زهرا(س) هر دو سه روزى يك باز كنار قبور شهداى احد مي‌آمد و گريه و انابه مىكرد، همچنين ام سلمه همسر پيامبر(ص) ماهى يك بار بر مزار به خون خفتگان آن غزوه مي‌آمد و بر آنها سلام مي‌داد. روزى با خدمتكارش بدانجا آمد، وى به آنها درودى نگفت، ام سلمه او را مورد خطاب قرار داد و گفت چرا به آنها درود نمىفرستى به خدا قسم هر كه به آنها درود فرستد تا روز رستاخيز جوابش را تكرار مىكنند و اين سنتى است كه رسول خدا آن را بوجود آورد.()
اسماء همسر جعفر بن ابيطالب مىگويد بعد از شهادت جعفر وقتى با رسول خدا(ص) روبر شدم، آن حضرت فرمود: اسماء فرزندان جعفر كجايند. آنها را به حضور پيامبر آوردم، آنها را به سينه‌اش چسبانيد و نوازش كرد و گريست. اسماء اضافه مىكند كه من هم ناله زده و گريستم طورى كه زنها اطرافم را گرفتند. رسول خدا(ص) فرمود: اى اسماء! نگو از دورى و فراق چه كنم به سينه‌ات نزن. سپس رسول خدا از خانه خارج شد و بر دخترش زهرا وارد گرديد، فاطمه زهرا(س) فرمود :«واعماه» واى پسرعمويم را از دست دادم. و بيان كرد: «على مثل جعفر فليبك الباكيه» براى مثل جعفر سزاوار است گريه كننده بگريد. آنگاه فرمود: براى خانواده جعفر غذايى تهيه كرده برايشان ببرند زيرا آنها به سوگ جعفر مشغولند.()
حضرت على(ع) به رسول خدا(ص) عرض كرد: اى رسول خدا آيا شما عقيل را دوست داريد. فرمود: آرى به دو جهت، يكى به خاطر خود عقيل و ديگرى به خاطر علاقه به ابى طالب چونكه ابى طالب عقيل را دوست دارد من هم او را دوست دارم. بدان كه فرزند عقيل(مسلم) در محبت فرزندت حسين شهيد مىگردد. سپس رسول خدا چنان گريست كه اشكش به سينه ريخت و فرمود: به خدا شكايت مىكنم از آن مصائبى كه بعد از من به عترتم مي‌رسد.()
سوگوارى براى امام حسين(ع)
سوگوارى بر اهل بيت پيامبر بخصوص سرور و سالار شهيدان حسين بن على از بالاترين شعائر اسلامى است. اين عمل براى زنده نگه داشتن آيين حق و ارزشهاى دينى و مبارزه با ظالمان تاريخ از دستوراتى است كه بزرگان دين بر آن تأكيد داشته‌اند. عزادارى در فرهنگ شيعه همواره آميخته با عواطف واحساسات مبتنى بر عقل و منطق بوده و روحيه ايثار، حقطلبى و حق خواهى را در وجود آدمى زنده نگه مي‌دارد. گريستن در مجالس عزا نه تنها يك احساس زودگذر و مقطعى نيست بلكه نوعى پيوستگى و ارتباط عمقى و پايدار با صاحب حماسه و مؤيّد همنوايى و سوختگى دل با حوادث پيش آمده است بشرط آنكه راه و روش امامان معصوم در بوجود آوردن فضا و مقدّمات گريستن بر اباعبداللّه(ع) فرا روى عزاداران و مشتاقان آن حضرت قرار گيرد. و در سوگوارى بر امام شهيدان از جهتگيرىهاى صحيح و درست در بيان وقايع استفاده برد.
در تاريخ آمده كه حضرت باقر(ع) هشتصد درهم به منى فرستاد تا زنان نوحه خوان در آن جا براى مصائب اهل بيت نوحه خوانده و ندبه كنند و مردم را متوجه مظلوميت آنها كنند.
چونكه در مكه و مدينه مردم در خانهها مراسم عزادارى داشتند و از اوضاع سياسى و اجتماعى آگاه نبودند.()
بهره جستن از اشعار و مراثى در عزاى سالار شهيدان رويه مرسوم در ايام محرم و مناسبتهاى ويژه است كه در ابتدا، پيشوايان دين بدان مبادرت مي‌ورزيدند.
جعفربن عفان بر حضرت صادق(ع) وارد شد، آن حضرت فرمود: درباره امام حسين(ع) شعر خوبى گفته‌اى؟ عرض كردم: آرى، فرمود: بخوانيد. هنگامى كه جعفر اشعار را خواند، حضرت سخت گريه كرد و اشك از ديدگانش سرازير شد و به وى فرمود: فرشتگان مقرّب خدا گفتار تو را درباره حسين(ع) گواهى مي‌دهند، آنان نيز مانند ما گريستند. خداوند بهشت را بر تو واجب گرداند.()
پيشگامان در عزاى امام حسين(ع)
اسماء بنت عميس مىگويد: در روز ولادت امام حسين(ع) رسول خدا(ص) نزد من آمد وفرمود:اى اسماء فرزندم را بياور، حسين را در پارچه‌اى سفيد پيچيده و به دست رسول خدا(ص) دادم. حضرت در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواند آنگاه وى را بر دامان نهاد و گريست، عرض كردم پدر و مادرم به قربانت براى چه مىگرييد؟ فرمود: بر اين پسرم گريه مىكنم. گفتم: او كه اكنون متولد شده است. فرمود: اسماء وى را ستمگران مىكشند كه خداوند شفاعتم را به ايشان نرساند.()
بنابر اقوال تاريخى پيامبر خدا(ص) در منزل همسرانش قضيه شهادت امام حسين را بيان نموده و بر اين واقعه گريستند. از جمله آنكه ام سلمه مىگويد: روزى رسول خدا تربتى به من داد و گفت نزد تو امانت باشد و آنگاه كه به صورت خون درآمد بدان حسينم شهيد شده است.
ام سلمه آن تربت را در شيشه‌اى ريخت و همه روزه به آن سر مي‌زد و مىگفت: اى خاك آن روز كه تو به صورت خون درآيى روز بزرگى است! اين رويداد وقتى بوقوع مىپيوندد كه روز عاشورا فرا رسيده و ام سلمه رسول خدا(ص) را در حالت رؤيا مشاهده مىكند در حالى كه گريان و ناراحت است وقتى علت ناراحتى آن حضرت را جويا مىشود مىفرمايد: فرزندم حسين كشته شده است آن زمان ام سلمه زنان هاشمى را فرا خوانده و مىگويد: اى فرزندان عبدالمطلب مرا در گريستن بر آقايمان حسين كه شهيد شده يارى دهيد.()
نه تنها رسول خدا(ص) به سوگ امام حسين خبر داد و گريست بلكه حضرت على(ع) و حضرت فاطمه(س) از شهادت فرزندشان مطلع بودند و بر حوادثى كه قرار بود در آينده پيش آيد سوگوار شدند. ابن عباس مىگويد: در سفرى كه اميرالمؤمنين(ع) به سوى صفين مي‌رفت در سرزمين نينوا توقف نمود. آن حضرت فرمود: ابن عباس اين زمين را مىشناسى، گفتم:نمىشناسم فرمود: اگر مىشناختى تا نمىگريستى از آن نمىگذشتى ابن عباس مىگويد: حضرت چنان گريست كه محاسنشتر شد و اشك از چشمانش به سينه روان شده و مانيز با او گريستيم.()
زمانى كه كاروان امام حسين از مدينه بسوى مكه به راه افتاد، زنان بنى هاشم به نوحهگرى پرداختند و گريان و پريشان در بدرقه آن پاكان روزگار ضجه مي‌زدند. امام حسين فرمودند: چرا گريه مىكنيد. زنان گفتند، چرا در اشك ريختن پيشى نگيريم در حالى كه وقتى شهيد شويد آن روز برايمان چون رحلت جدتان رسول اللّه و شهادت على مرتضى(ع)، فاطمه زهرا(س) و امام حسن مجتبى(ع) است.
سوگند ميدهيم شما را كه مانع گريه ما نشويد خداوند ما را فداى شما گرداند و يكى از عمههاى حضرت در حالى كه گريه مىكرد گفت: گواهى مي‌دهم اى حسين كه شنيدم طايفه جن بر تو مىگريستند.()
ماتم دارى امام حسين و اهلبيت
بعد از شنيدن شهادت حضرت مسلم(ع) امام حسين بر اين حادثه گريست و دختر كم سن و سال مسلم را به سوى خويش فراخواند و با محبتى خاص او را نگريست و بر سرش دست نوازش كشيد، دخترك به امام گفت: تا كنون شما را چنين اندوهناك نديدم گمان مىبرم پدرم را كشته‌اند؟ امام در حالى كه چشمانش پر از اشك بود فرمود: دخترم من پدر تو هستم و دخترانم خواهران تو، ناله دختر در فضا پيچيد و پسران مسلم عمامه از سر كشيدند و سخت گريستند.()
هنگامى كه حضرت على اكبر(ع) فرزند رشيد امام حسين(ع) در جنگ با دشمن زخم بسيار برداشته و لحظات پايانى عمر را مىگذراند، پدر را مورد خطاب قرار داد و فرمود: پدرجان، جدم تو را سلام مي‌رساند و مىگويد: در آمدنت به سوى ما شتاب كن، آنگاه ناله‌اى زد و شهيد شد. در اين زمان صداى گريه امام بلند شد كه تا آن موقع كسى چنين گريه‌اى نديده بود، آنگاه سر على را به دامان گرفت و در حالى كه خون از لبهايش پاك مىكرد صورتش را غرق بوسه ساخت. در نقل آمده زينب(س) از خيمهها بيرون شد و فرياد مي‌زد، اى دلبندم اى فرزند برادرم و خود را روى كشته آن جوان انداخت، در اين هنگام امام بازوى خواهر را گرفت و او را به سوى حرم برگردانيد.()
غم بىكسى و بىياورى امام قلب اهلبيتش را مي‌آزرد و آنان را گريان مىنمود. يكبار كه امام مقابل لشكر اموى قرار گرفت و فرمود: اى مردم سخن مرا بشنويد و براى جنگ با من شتاب نكنيد تا آنچه شايسته شماست اندرز دهم و انگيزه خود را از آمدن به سوى شما بازگويم، اگر گفتار مرا بپذيريد و انصاف دهيد سعادتمند خواهيد شد و ديگر براى جنگ با من دليلى نداريد، اگر نپذيرفتيد و انصاف روا نداشتيد شما با هم پيمانانتان همدل شويد و درباره من هرچه مىخواهيد انجام دهيد و به من مهلت ندهيد. سخنان دلسوزانه و هدايتگر امام در خيام حرم غوغايى برپا كرد، چنانچه زنال آل طه و دختران رسول خدا طاقتشان كم شد و با صداى بلند گريستند. صداى شيون آنها موجب شد امام سخن خويش را قطع كند و عباس و على اكبر(ع) را مأمور نمايد تا آنان را تسلّى دهند و آرام سازند. بانوان حرم صداى خود را در سينه حبس كرده و آرام آرام گريستند.()
در شب عاشورا امام مقابل خيمه نشسته بود در حالى كه به شمشيرش تكيه داده بود لحظه‌اى به خواب رفت.زينب با شنيدن هياهوى لشكر دشمن بسوى برادر آمد و گفت: صداى همهمه دشمن است؟ امام در حالى كه سر را بلند مىكرد فرمود: هم اكنون رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود: به زودى نزد ما خواهى آمد. زينب با شنيدن اين سخن بر چهره زد و فرياد برآورد: اى واى بر من، امام او را دلدارى داد و فرمود: خدايت رحمت كند آرام گير تا دشمن ما را ملامت نكند، و چون بانوان حرم هنگام خداحافظى آن حضرت به شيون و زارى پرداختند امام آنها را به خويشتن دارى فراخواند و در حالى كه سكينه دخترش را به سينه چسبانده و اشك چشمانش را پاك مىكرد فرمود: سكينه جانم بدان گريههاى تو بعد از مرگ من طولانى خواهد بود دل مرا تا زمانى كه جان در بدن دارم با اشك حسرت مسوزان، آنگاه سكينه پرسيد: پدرجان آماده مرگ شده‌اى، حضرت از بى ياورى سخن گفت و بانوان حرم با شنيدن كلام وى زار و زار گريستند.()
سوگوارى در مشهد كربلا
هنگامى كه امام حسين(ع) در كربلا به شهادت رسيد نخستين كسى كه بر او گريست و نوحه خواند خواهرش حضرت زينب(س) بود. قروة بن قيس حنظلى نقل مىكند:به خدا سوگند فراموش نمىكنم كه دختر على(ع)
براى برادرش سوگوارى مىكرد و با صوتى حزين و قلبى داغدار روضه مىخواند و مرثيه سرايى اين بانو دوست و دشمن را متأثر كرد. و چون بازماندگان امام با ديدن ذوالجناحى كه با يال خونين و زينى واژگون از گودال قتلگاه به سوى خيمهها آمد صدا به ناله بلند كردند و به سوى مقتل شتافتند دشمن براى غارت اموال به خيام حرم حمله ور شده و فرياد مي‌زد: «احرقوا بيوت الظالمين» زنان و كودكان با سوز و آه ندا مي‌دادند واغوثاه، وامحمدا، واعليا، واحسنا و واحسينا. حادثه حمله به خيمهها و فرار زنان و كودكان چنان جانسوز بود كه حضرت زين العابدين در تمام عمر از آن به تلخى ياد مىكرد و بر آن مىگريست.()
سپاه كفر، خاندان امام را با پاى برهنه و شيون كنان از خيمهها بيرون راندند تا به اسارت ببرند زنان و دختران آنها را از قتلگاه حسين بردند وقتى آنها را از كنار كشتگان عبور دادند صيحه زده و بر صورت مي‌زدند، راوى مىگويد: به خدا زينب دختر على از يادم نمي‌رود كه با صداى غمناك و دلى پر درد بر حسين مىگرييد و ناله مي‌زد: اى محمد كه فرشتگان آسمان بر تو درود فرستادند، اين حسين توست كه بخون آغشته و اعضايش از هم جدا شده و اين دختران تو اند كه اسير گشته‌اند و سپس سكينه بدن امام را در آغوش كشيد و گريست تا اينكه جمعى از حاضران او را از جسد پدر جدا كردند.() و دختر ديگر امام وقتى در قتلگاه كنار پدر قرار گرفت در حالى كه به شدت مىگريست شانه پدر را گرفت و انگشتان را بر ديده خود مىماليد و مىگفت: آيا نمىنگرى بر اوضاع ما و دلهاى غمگين ما و تازيانه خوردن عمه‌ام. از مرثيه سرايى او چشمها گريان و اشكها روان گرديد.()
مصقله مىگويد از امام صادق(ع) شنيدم كه فرمود: چون امام حسين(ع) شهيد شد همسرش ـ رباب ـ براى او مجلس ماتم به پا كرد. زنان نيز با او سوگوارى كرده چنان اشك ريختند كه اشك چشمانشان خشك گرديد در آن جمع كنيزى بود كه گفت: خوردن سويق اشك چشم را زياد مىكند همسر امام طعامى چنين خواست تا از خوردنش توانايى بيشترى بر عزادارى امام حسين بيابد.()
سيل اشك در كوفه
هنگامى كه اسيران كربلا را وارد كوفه كردند مردم جمع شده به تماشا پرداختند، ام كلثوم رو به آنها كرده و گفت: از خدا و رسولش شرم نمىكنيد به دختران و زنان پيغمبر نگاه مىكنيد، يكى از زنان اهل كوفه سر خود را از غرفه‌اى بيرون آورد و گفت: شما از كدام اسيران هستيد؟ گفتند: ما اسيران آل محمديم، در اين هنگام براى آنان نان و خرما آوردند ام كلثوم فرياد زد: اى كوفيان صدقه بر ما حرام است و لقمه را از دست بچهها مىگرفت. مردمى كه حاضر بودند از شدت تأثر اشك مي‌ريختند و چون صداى گريه بالا گرفت. حضرت فرمود: مردان شما ما را مىكشند و زنانتان بر ما گريه مىكنند؟ در اين زمان دشمنان سر امام را بر نيزه كرده نزد اسرا آوردند، زينب(ص) از اين صحنه بسيار غمگين شد، سر بر محمل نهاد و ناله سر داد و گفت: اى هلال من كه به كمال رسيدى اما خسوف تو را فرا گرفت و غروب كردى، من هيچ گاه گمان نداشتم، اى پاره دلم كه چنين روزى در سرنوشت ما پيش آيد، برادر من با دختر كوچكت فاطمه سخن بگو كه نزديك است دلش از شدت مصيبت آب شود.()
مردمى كه سخنان دختر على(ع) را مىشنيدند حدود بيست و پنج سال پيش دوران 5 ساله حكومت على(ع) را تجربه كرده و بسيارى از زنان تماشاگر، شاگردان مدرسه زينب بودند. زينب(س) كه فضا را مناسب ديد به ايراد خطبه پرداخت و به آنها بانگ زد كه ساكت باشيد و پس از حمد پروردگار آنان را از عاقبت كارشان ترساند، طورى كه مردم حيرت زده كوفه دستانشان را به دندان گزيدند و در مقابل اين سؤال حضرت كه از آنها
پرسيد؟ اگر رسول خدا از شما بپرسد اين چه كارى بود كه انجام داديد به گريه افتادند، آنگاه امام سجاد(ع) به تسلّى عمه داغدارش آمد و فرمود: عمه جان آرام باشيد آنان كه مانده‌اند بايد از رفتگان خود عبرت گيرند و خدا را سپاس كه تو عالمه غير معلمّه‌اى و نياموخته دانايى، گريه و زارى ما رفتگان را باز نمىگرداند. پس از خطبه زينب(س) سخنان كوبنده و حكيمانه همراه با تأثر فاطمه صغرى در جمع كوفيان سبب شد آنان بر داغ اهل بيت بلند بگريند. و در پايان سخن آن حضرت بگويند: اى دختر پاكان بس است دلهايمان را به آتش كشيدى، سينههاى ما را بر افروختى و درونمان را گداختى.() راوى مىگويد از گفتار و مرثيه سرايى آن عزيزان مردم چنان گريستند كه هيچگاه ديده نشد مرد و زن مثل آن روز بگريند.
زمانى كه اهلبيت را به مجلس ابن زياد در كوفه وارد نمودند وى به سر امام كه مقابلش نهاده بود مىخنديد و با چوب دستى بر دندانهاى حضرت مي‌زد، انس بن مالك و زيدبن ارقم كه از حاضرين جلسه بودند بدين كار اعتراض كردند. زيد از جا برخاست و گفت: شما پسر فاطمه را كشتيد و فرزند مرجانه را امير خود كرده‌ايد به خدا، نيكان شما را خواهد كشت و بدان را بنده خود مىنمايد از رحمت الهى دورباد كسى كه به ذلّت و ننگ رضايت دهد. سپس ابن زياد سخنانى بر زبان آورد كه بخشى از آن چنين بود :«خداوند با كشتن حسين و سركشان و نافرمايان خاندان او، دل ما را شفا داد» حضرت زينب(س) گريست و فرمود: به جان خودم سوگند بزرگ فاميل مرا كشتى و شاخههاى مرا بريدى و ريشه هايم را بركندى اگر شفاى دل تو در اين است باشد. رباب همسر امام كه در مجلس حاضر بود سر مطهر امام را كه نزد ابن زياد بود برداشت و در آغوش گرفت و گريه سر داد و گفت: آه حسين جان، من فراموش نمىكنم حسين را و فراموش نمىكنم نيزههايى كه بر بدن او وارد ساختند و فراموش نمىكنم كه دشمنان جنازه پاره پاره حسين تشنه لب را روى خاك گرم كرب و بلا واگذاشتند. پس از اين قضايا ناله و نوحه اهل كوفه اعم از زن و مرد براى اسيران ادامه پيدا كرد تا كه‌ام كلثوم به گريه گفت:اى اهل كوفه واى بر شما، چرا به برادرم حسين چنين جسارت كرديد، اموالش را غارت و خانواده‌اش را اسير نموديد مرگ بر شما باد! و سپس اشعارى سوزناك خواند صداى ضجه زنان كه پريشان حال بودند مجلس را فرا گرفت.()
عبيداللّه بن زياد كه از برگزارى چنين مجلسى سرافكنده شده بود، فرمان داد اهلبيت را در خانه‌اى نزديك مسجد اعظم كوفه جاى دهند. حضرت زينب(س) كه قلبش از جفاى مردمى كه با شمشير بنى اميه امام به حق را ناحق كشتند، شكسته و پرملال بود فرمود: هيچ زنى از نژاد عرب به ديدارشان نيايد مگر كنيزان كه ايشان نيز مانند آنها اسيرى ديده‌اند.()
در راه شام و بارگاه يزيد
از كوفه تا شام كاروان اسرا در بيست منزل فرود آمدند و حوادث تلخ و عبرت‌آموز زيادى اتفاق افتاد.
در برخى توقف گاهها نسبت به آنها جسارت و بى ادبى مىشد و دلهاشان را مىگداخت و در بعضى منازل با شناخت اسراء و شهدا اجازه نمي‌دادند اهل بيت را در كوچه و بازار بگردانند و سر شهداء را بر نيزه كنند.
نقل شده با فرا رسيدن شب در سرزمين نخله ـ يكى از توقف گاهها ـ ماتم سرايى بود كه در عزاى حسين بن على(ع) سوگوارى مىكرد و در طول شب صداى گريه و نوحهگرى بلند بود و نغمه‌اى بسيار كه جان را مىگداخت. زنان دانستند كه جنيان بر ماتم و مصيبت حسين ندبه كرده و نوحه مىخوانند و از اين واقعه سياهپوش شده و اشك آنان به خاطر عزاى بازماندگان حسين است.() در منزل نصيبين، مردم، شهر را زينت داده و آماده ورود كاروان اسرا بودند، نيزه دارى كه سر امام را حمل مىكرد اسب
خود را به پيش راند كه ناگهان اسب ايستاد و سر امام از بالاى نيزه بر زمين افتاد، ابراهيم موصلى آن را برداشت و خوب نگاه كرد و شناخت آنگاه فرياد برآورد: مردم اين سر حسين بن على(ع) است كه اهل شام او را كشتند. در همان حال دختر اميرالمؤمنين ديدگان خود را به جمال نورانى حسين دوخته و به آرامى اشك مي‌ريخت و مىفرمود: با ستم ما را شهره مردم مىكنيد در حالى كه خداوند بر پدر ما وحى مىفرستاد اى بدترين مردم از رحمت خداوند عرش بدور باشيد.()
با رسيدن به شهر شام مأموران در حالى كه اسيران آل محمّد را به رسيمانهايى بسته بودند وارد مجلس يزيد كردند. زينب كبرى(س) با ديدن سر بريده برادر از شدت مصيبت ناله‌اى جانسوز از دل بركشيد و فرياد زد: اى حسين، اى حبيب رسول خدا، اى فرزند مكه و منا، اى پسر فاطمه زهرا سرور زنان، اى پسر دختر مصطفى، راوى مىگويد به خدا قسم از اين سوز جانكاه هر كس در آن مجلس بود به گريه افتاد.()
مردى از اهالى شام مىگويد: وقتى يزيد ملعون با چوب خيزران بر لب و دندان امام حسين مي‌زد زنى را ديدم كه با دستهاى بسته و چشمانى گريان كه از سوز دل مىناليد و آهسته مىگفت: اى برادر كاش خواهرت زينب تو را به اين حال مشاهده نمىكرد.
وقتى دختران امام حسين اين وضع را مشاهده كردند، صدا به گريه بلند نموده و از شدّت تأثر به عمه خود پناهنده شدند و گفتند عمه جان: يزيد با چوبدستى دندانهاى پدر ما را مي‌زند؟ زينب(س) برخاست دست به گريبان برد و به زبان حال گفت: آيا چوب مي‌زنى! دستت شل باد، اين سر و صورت از چهرههايى است كه سالهاى طولانى براى خدا سجده كرده است.()
در اين هنگام حضرت خطبه‌اى خواند و در ضمن آن سوگوارانه گفت: چه كنم كه چشمها پراشك و سينهها سوزان است و مايه شگفتى است كه افراد نجيب حزب خدا در جنگ با احزاب شيطان كه بردگان آزاد شده بودند كشته مىشوند و خون ما از سرپنجههاى شما مي‌ريزد.
و آنگاه كه يزيد از اصل و نسب اسيرانى كه مقابلش ايستاده بودند پرسيد؟ دختر امام حسين(ع) فرمود: اى يزيد اينها دختران رسول خدا هستند كه اسير تو شده‌اند و با بيان او، همه اهل مجلس به گريه افتادند و زنى از بنى هاشم براى امام حسين اينگونه ندبه و عزادارى كرد: اى حبيبا، اى سرور خاندان، اى فرزند محمد، اى پناه بيوه زنان و يتيمان، اى كسى كه توسط فرزند زناكارى كشته شدى، گويند هر كس صداى اين زن را شنيد ناله زد و گريست.
اولين مجلس سوگوارى امام حسين را بنابر قولى رباب همسر امام در شام به مدت 3 روز برپا كرد.
وقتى يزيد از بيدارگريهاى امام سجاد(ع) و ديگر بازماندگان امام حسين(ع) عرصه را بر خود تنگ ديد. بخصوص اينكه مردم از ماهيت و اصالت كاروان اسرا مطلع گرديدند اجازه داد خانواده امام براى گراميداشت آن حضرت و يارانش مجلس ماتم به پا كنند و حضرت زينب(س) و همراهان در “دارالحجاره” هفت روز عزادارى كردند و بسيارى از زنان اموى و قريشى در آن شركت كردند. سوگوارى اهلبيت در دمشق سبب شد، هيچ زن قريشى نماند مگر آنكه لباس سياه به تن كند.()
دختر عقيل بن ابى طالب براى حسين و همراهان شهيدش مرثيه مىخواند و مىگفت: اى چشم من با اشك و ناله بگرى و اگر ندبه كردى براى آل پيامبر زارى كن، شهيدانى كه شش نفرشان از نسل على و 5 نفرشان از صلب عقيل بودند.
ناله هايى در نينوا
وقتى كاروان اسرا را به درخواست خودشان آماده حركت به مدينه كردند. آن جمع عزادار به راهنماى مسير گرفتند ما را از كربلا عبور بده تا به زيارت درگذشتگان برويم. نوحه سرايان اهل بيت وقتى به كربلا رسيدند، سه روز در آنجا عزادارى كردند صداى نالهشان خاموش نمىشد و اشك چشمانشان بند نمي‌آمد. حضرت زينب كه در اين زمان جاى خالى برادرش را احساس مىكرد با نالههاى جانكاه به سوگوارى پرداخت و دلهاى همه را جريحه‌دار كرده و مىفرمود: اى واى برادرم، حسين جان، محبوب دل پيامبر خدا، اى فرزند مكه و منى اى پسر فاطمه و پسر على مرتضى.
در تاريخ آمده رباب همسر امام حسين(ع) كه با كاروان اسرا همراه بود، شب و روز بر آن حضرت گريست و حتى زير سايه نمي‌رفت و مىگفت: شوهرم را در برابر تابش خورشيد كشتند.()
بعضى مورخان مىگويند: وقتى كه اهل بيت به كربلا وارد شدند جابربن عبداللّه انصارى و جمعى از بنى هاشم نيز براى زيارت قبر امام حسين وارد آن سرزمين شده‌اند. آنان پس از ملاقات يكديگر گريه و ناله سر داده و به عزادارى پرداختند، اهالى روستاهاى اطراف كربلا بخصوص زنان كه در آن نواحى بودند جمع شده و چندين روز بساط ماتمسرايى به پا كردند. ايام ورود جابر به سرزمين كربلا را چهل روز پس از شهادت امام حسين(ع) و يارانش در سال 61 هجرى مي‌دانند از آن زمان تا حال شيعيان اربعين امام را در سراسر جهان به عزادارى پرداخته و براى تجديد پيمان بر مزار مشك بويش گرد آمده، خاك آن را توتياى چشم خويش كرده و بر غربتش مىگريند.
مدينه شهر پيغمبر
امام سجاد(ع) پس از سه روز اقامت در كربلا و نوحه خوانى و ماتمسرايى اهل بيت، مشاهده نمود زنان همواره از قبرى نزد قبرى ديگر رفته و اشك مي‌ريزند. لذا تصميم گرفت قافله را به سوى مدينه حركت دهد نزديك مدينه كه رسيدند امام بشيربن جذلم را كه شاعرى توانا بود مأمور كرد خبر آمدن قافله را به مردم مدينه برساند و جريان شهادت امام حسين(ع) را اعلام كند.بشير مىگويد بر اسبم سوار شده تا به مدينه رسيدم، به مسجد پيامبر رفته و صدا به گريه بلند كردم و شعرى اين گونه سرودم:
يا اهل يثرب لامقام لكم بها قتل الحسين فادمعى مدرار
الجسم منه بكربلاء مضرّجٌ و الرأس منه على القناة يدار
اى مردم مدينه، مدينه ديگر جاى ماندن نيست، از اين ديار رخت
بربنديد، زيرا حسين كشته شد از اين رو اشك از چشم من روان است كه جسم شريفش در كربلا ميان خاك و خون افتاد و سر مقدّسش بر نيزهها در شهرها گردانده شد.
وقتى اين خبر به مردم مدينه رسيد از كوچك و بزرگ، زن و مرد، از مدينه بيرون شده به استقبال اهل بيت آمدند. بشير مىگويد: هيچ زنى نماند جز آنكه از پشت پرده بيرون آمده و بر سر و صورت مي‌زد و از آن ميان زنى بر امام نوحه سرايى مىكرد و مىگفت: اى خبر دهنده شهادت حسين اندوه مرا نسبت به اباعبداللّه زنده كردى و زخمى در دلهاى ما پديد آوردى كه مداوا نمىشود و باز او مىگويد: من هيچ روزى را در تمام عمرم به ياد ندارم كه بيشتر از آن روز مسلمين گريه كنند و روزى تلختر از آن روز براى مسلمين سراغ ندارم.()
ام لقمان و دختر عقيل و خواهر حضرت مسلم به همراه خواهرانش ام هانى، اسماء رمله و زينب با خبر شهادت امام حسين(ع) از خانه بيرون آمده و براى كشته شدگان دشت كربلا گريه و زارى نمودند. ام سلمه همسر پيامبر اكرم، بر قاتلان سيد الشهدا لعنت كرد و چنان گريست كه بيهوش شد. ام لقمان در ابياتى اينگونه مرثيه سرايى مىكرد: چه پاسخ مي‌دهيد اگر پيامبر به شما بگويد پس از رفتن من با عترت و خاندانم چه كرديد، شما كه آخرين امّتها بوديد. با رفتن من عدّه‌اى را اسير و بعضى را به خون آغشته نموديد پاسخ نصيحتهاى من به شما اين نبود كه درباره نزديكانم چنين بدى كنيد.()
عزادارى اهل مدينه و خاندان رسول خدا(ص) روزها و شبهاى متوالى ادامه داشت و از تمامى منازل صداى گريه بلند بود طورى كه اشك عزاداران به پايان رسيد و چشمانشان در معرض خطر قرار گرفت و گلوى بانوان از شدت نوحه سرايى خشك گرديد.
در حديث حضرت صادق(ع) آمده است كه زنان هاشميات تا مدت پنج سال عطر و خضاب استعمال نكردند و روغن به سر و صورت نزدند تا آنكه مختار سر عبيداللّه را به مدينه فرستاد.()
رباب همسر امام حسين(ع) در مدينه مجلس ماتم به پا كرد و بر شهادت شوهر، فرزندان و ياران اباعبداللّه گريست، زمانى كه اشراف قريش از وى تقاضاى ازدواج كردند در جواب آنها گفت: من عروس پيامبرم و نمىخواهم عروس ديگرى باشم.
از سوگواران شهر مدينه، ام البنين همسر على و مادر عباس و سه برادرش در كربلا بود. وى هر روز در مدينه به بقيع مي‌رفت و بر شهداى كربلا با ناله‌اى سوزناك گريه مىكرد، به طورى كه مردم مدينه جمع شده و گريههايش را مىشنيدند و با او همراهى مىكردند. وى در اشعارى كه مىخواند چنين مىگفت: مرا ام البنين نخوانيد چون با اين نام ياد فرزندانم مىكنم. آن وقت پسرانى داشتم كه به اين اسم معروف شدم ولى حالا كه آنها را از دست داده‌ام ديگر مايل نيستم به اين نام خوانده شوم.
زينب(س) جهت عرض تسليت كنار مسجد پيامبر مي‌آمد و با گريه‌اى جانسوز چنين مىگفت: اى جد بزرگوار خبر وفات برادرم حسين را آورده‌ام و آنگاه كه چشمش به امام سجاد مي‌افتاد داغش تازهتر مىشد.()
امام سجاد(ع) در بيان سوگ خود مىفرمود: خود ديدم پدر و برادران و
خويشاوندانم را كشتند و بدن آنها را در بيابانها رها كردند. اكنون چگونه آن مصائب را فراموش كنم. من وقتى كه ميدان جنگ كرب و بلا و بدن متلاشى شده عزيزان فاطمه را از نظر مىگذرانم گريه گلويم را مىگيرد و آن هنگامى را كه خواهران و عمههاى من از اين خيمه به آن خيمه فرار مىكردند، هرگز فراموش نمىكنم.()
تأثيرپذيرى زنان از حماسه كربلا
زنان جامعه ايران با الهام از قوانين حيات بخش اسلام و تبعيت از راه و روش حماسه آفرينان نهضت حسينى در تمامى برهههاى تاريخى، بارزترين چهره زن مسلمان، فداكار و مبارز را به تصوير كشيده و ثابت نمودند با تأثيرپذيرى صحيح از الگوهاى مناسب مىتوان با حفظ ارزشهاى الهى به حقوق سياسى، اجتماعى و مذهبى خويش نائل آيند. به ثمر نشستن نهال انقلاب اسلامى، پيروزى ملت ايران در جنگ تحميلى و پيشرفت همه جانبه در عرصههاى داخلى و خارجى در ساليان اخير از حضور فعال و مستمر قشر زنان به عنوان مشوّق، راهنما و همفكر در كنار مردان حكايت دارد.
با مرورى در حوادث صد ساله اخير، دفاع زنان مسلمان و مبارز را در قضيه كشف حجاب رضاخانى شاهد هستيم، مردمانى كه با تأسى به پيشوايان دينى و خالقان حماسههاى بى نظير، چون كربلا، برگ زرّينى را در تاريخ كشور ما رقم زدند و از معنويت و فرهنگ اين كشور در مقابل هجمه استعمار كه سعى در مسخ ارزشهاى انسانى داشت پاسدارى نمودند.
كشف حجاب
كشف حجاب كه با نقشه استعمار و استبداد غرب و با هدف سست نمودن اصالتهاى دينى و ترويج فرهنگ بيگانه و با دست رضا شاه قلدر صورت پذيرفت از آنجا منشأ گرفت كه استعمارگران انگليسى در طى ساليانى كه در سرزمينهاى اسلامى بخصوص ايران به غارت هستى اين ملت مشغول بودند، دريافتند كه عفت و حجاب زن، همچون دژى محكم و نفوذناپذير در مقابل توفانهاى تيره و اسارت زاى غرب در زنان مصونيت ايجاد كرده و تا وقتى كه بانوان در سنگر چادر و حجاب هستند چنگال تجاوز و غارت استعمار به آنها نخواهد رسيد. بنابراين به فكر انهدام اين دژ افتادند تا بتوانند زن مسلمان را از سنگر حافظ ارزشها به گرداب اضمحلال و انحراف بكشانند.”مستر همفر” جاسوس انگليس در ممالك اسلامى در خاطرات خود نوشته است :«در مسأله بى حجابى زنان بايد كوشش فوق العاده‌اى به عمل آوريم تا زنان مسلمان به بى حجابى و رها كردن چادر مشتاق شوند…پس از آنكه حجاب زن را با تبليغات وسيعى از ميان رفت، وظيفه مأموران ما آن است كه جوانان را به عشق بازى و روابط نامشروع با زنان تشويق كنند و بدين وسيله فساد را در جوامع اسلامى گسترش دهند، لازم است زنان غير مسلمان كاملاً بدون حجاب ظاهر شوند تا زنان مسلم از آنان تقليد كنند.»()
عملى ساختن برنامه مذكور نياز به دو عامل داشت: يكى زمينه فرهنگى، اجتماعى براى تجدّدطلبى و گرايش به مظاهر غربى و مبارزه با حجاب به عنوان علت عقب ماندگى زنان از پيشرفت و تمدّن و دوم عاملى كه بتواند با زور به ارزشهاى معنوى پشت پا زد، سرسپرده انگليس باشد و رضاخان بهترين مهره براى انجام اين كار بود.
يورش عليه ارزشها
زمانى كه از طرف رضاشاه، و مأموران حكومتى كشف حجاب به اجرا
درآمد، دختران دانش‌آموز با حجاب از ورود به مدارس منع شدند و از سوار شدن زنان محجبه به اتوبوس جلوگيرى كردند و به محض مشاهده زنى با حجاب، او را تعقيب نموده و چادر و روسرى او را از سرش كشيده و پاره مىكردند و حتى زنان را تا داخل خانه دنبال كرده و صندوق لباسشان را مورد بازديد قرار مي‌دادند. اين آزار و اذيّتها نه تنها به زنهاى شهرى مي‌رسيد بلكه بانوان ساكن در روستاها و زنان عشاير كه با لباسهاى محلى و سنتى زندگى مىكردند را شامل مىشد، در بعضى شهرها از متصدّيان حمامهاى زنانه تعهّد گرفته بودند كه هيچ زنى بدون كلاه راه ندهند.() در تاريخ آمده است :«در شهر كوچك كاشمر، رئيس شهربانى وقت روى تپه مرتفعى در حاشيه شهر مي‌ايستاد و با دوربين نگاه مىكرد اگر از دور زنى با چادر در حركت بود به پاسبانها فرمان مي‌داد با اسب بتازند و او را دستگير نموده و چادرش را پاره كنند و كم نبودند زنانى كه مأموران چادر آنها را برداشتند و آنها از شدت حزن و افسردگى اين عمل دق كردند و از دنيا رفتند و چه بسيار مادرانى كه از اضطراب سقط جنين كردند.»() امام خمينى در اين خصوص فرموده‌اند:
«خدا مي‌داند كه به اين ملت چه گذشت، در اين كشف حجاب، حجاب انسانيت را پاره كردند…علما را وادار كردند كه با سرنيزه كه با زنهايشان در مجالس جشن، يك همچو جشنى كه با خون دل مردم، با گريه تمام مىشد ـ شركت كنند…در بعضى از جشنها آن قدر گريه كردند مردم كه اينها از آن جشن اگر حيايى داشتند پشيمان مىشدند.»()
مقاومتى دليرانه
زنان غيرتمند ايران با استعانت از درگاه الهى و بهرهگيرى از آموزههاى دينى و اقتدا به بزرگ بانوان حرم نبوى، چون حضرت زينب، ام كلثوم و ديگر زنان دشت كربلا ضمن مقاومت و ايستادگى در مقابل حاكمان جور كه به زور آنها را وادار به كشف حجاب مىنمودند و به مجالس جشن و بىحجابى مىبردند مىگريستند و چنين برنامههايى را به مجلس شام و اسارت زنان اهل بيت عصمت و طهارت تشبيه مىكردند. و در برابر موج بى دينى و بى حجابى كه دست نشاندگان استعمار برايشان پديد آورده بودند شكيبايى مي‌ورزيدند. عدّه‌اى از آنها براى مدّت طولانى از منزل بيرون نمي‌آمدند و با اينكه در منزل حمام نداشتند ا ز رفتن به كوچه و استفاده از حمامهاى عمومى خوددارى مىكردند و بوسيله آبى كه در خانه گرم مىكردند استحمام مىنمودند.() «بعضى از خانوادهها از رفتن دخترانشان به مدرسه چونكه بايد بى حجاب مىشدند، جلوگيرى بعمل آورده و نشستن در خانه را به بى حجابى و اختلاط زن و مرد ترجيح مي‌داند البته زنان مؤمن و متعهد به موضعى انفعالى بسنده نكردند و در قيامهاى گسترده از جمله تجمع در مسجد گوهر شاد مشهد اعتراض خود را به اين لجام گسيختگى كه دشمنان دين و قرآن برايشان تهيه ديده بودند ابراز داشتند، آنها با حضور در جلسه سخنرانى شخصيتهايى چون بهلول و نواب احتشام، گوش مي‌دادند و وقتى خدمه و پاسداران حرم دستور داده چادر و چارقد از سر آنان بكشند. زنان مسلمان در مقابل اين عمل مقاومت كرده و از جلو ديد مأموران متوارى مىشدند طورى كه بعضى از آنها پس از تعقيب عاملان رژيم شاهى دچار بيمارى شده و فوت نمودند.»()
در يكى از شهرستانها سرهنگى از همسر رئيس فرهنگ و مدير مدرسه‌اى خواسته بود در طرفين او قرار گرفته و در جشن كشف حجاب حضور يابند، زنان مذكور تقاضاى او را رد كرده و به حرفش گوش ندادند.() امام خمينى در پيامى به قيام مردم در اين حركت اشاره كرده و مىفرمايد:
«زنهاى ايران هم قيام كردند بر ضدّش و تو دهنى به او زدند كه ما نمىخواهيم اين طور چيزى(كشف حجاب) را و ما بايد آزاده باشيم و اين مردك مىگويد آزاديد، ليكن حتماً بدون چادر و بدون روسرى توى مدارس برويد. اين
آزادى است.»()
زنان متديّن و مبارز ايران نه تنها مورد تمجيد و تحسين علما و رهبران دينى قرار مىگرفتند بلكه مقاومت آنها در تمام زمينهها از ديد دشمن نيز دور نماند. مورگان شوستر در كتاب اختناق ايران مىگويد:
«درود و عزّت بى حد به زنان رو بسته ايران باد، وى به عزم سيصد زن شجاع اشاره مىكند كه با چادر سياه و نقاب سفيد در حالى كه بسيارى از آنان در زير لباس طپانچه داشتند به مجلس رفتند تا نمايندگان را از تسليم كشور به بيگانگان بر حذر دارند. آن بانوان شجاع به گفته اين نويسنده آمريكايى اعلام داشتند: اگر وكلاى مجلس در حفظ شرف و عزّت ايران بخواهند مسامحه به خرج دهند و يا ترديد نمايند هم آنان و هم شوهران و فرزندان خويش را خواهند كشت تا لااقل اجسادشان گواهى بر شرف ايرانى باشد.»()
و اين چنين حركتى زائيده بينش و طرز تفكر آن قشر از زنانى است كه به اصالت برنامههاى مذهبى پايبند بودند و حتى حاضر شدند جان خود را در اين مسير از دست بدهند. اعتقاد زنان ايرانى خصوصاً در بحبوه انقلاب اسلامى به حجاب به عنوان شعارى مقدّس چنان متداول گشت كه آنها با رعايت اين واجب الهى احساس سربلندى و عزّت نموده و در سنگر حجاب به پاسدارى از حريم خانواده، كشور و تعاليم دينى پرداخته و مىپردازند.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، ج 22، ص .157
. سيره نبويّه، ابن هشام، ج 3، ص .99
. مغازى، واقدى، ج 1، ص 318 ـ .313
. بحارالانوار، ج 21، ص .63
. همان، ج 22، ص .228
. مقتل الحسين، مقرّم، ترجمه عزيزاللّه عطاردى، ص .109
. مقتل الحسين، ص .127
. ينابيع المودة، قندوزى، ص 318، باب .60
. بحارالانوار، ج 45، ص .230
. نفس المهموم، محدث قمى، ترجمه ابوالحسن شعرانى، ص .42
. بحارالانوار، ج 45، ص 89 ـ .88
. الدمعة الساكيه، ج 2، ص 247، معالى السبطين، سيد مرتضى عسگرى، ص .266
. لهوف، سيد بن طاووس، ص .114
. تاريخ طبرى، ج 5، ص 424، اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 1، ص .599
. نفس المهموم، ص .270
. بحارالانوار، ج 45، ص .58
. لهوف، ص .133
. مقتل الحسين، ص .359
. اصول كافى، ج 1، ص .466
. بحارالانوار، ج 45، ص 115 ـ .114
. احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 29 و .104
. بحارالانوار، ج 45، ص 109 ـ .103
. الدمعة الساكيه، ج 5، ص .53
. همان، ص 64، مقتل ابومخنف، ص .113
. معالى السبطين، ج 2، ص 123 و .130
. همان، ص .155
. همان، ص .156
. بحارالانوار، ج 45، ص 139 ـ .137
. نفس المهموم، ص .274
. لهوف، ص 198 ـ .197
. ترجمه ارشاد مفيد، ج 2، ص .129
. مقتل الحسين، ص .455
. نفس المهوم، ص .275
. مقتل الحسين، ص .36
. خاطرات همفر، ترجمه دكتر محسن مؤيدى، ص .84
.مجله پيام زن، سال ششم، شماره 11، ص .42
. فرهنگ برهنگى و برهنگى فرهنگى، علامعلى حدادعادل، ص .48
. زن از ديدگاه امام خمينى، ص .139
. خاطرات سياسى، بهلول، ص .13
. قيام گوهرشاد، ص .152
. اروپائيان و لباس ايرانيان، سيد حسام الدين شريعت پناهى، ص .297
. صحيفه نور، ج 2، ص 30 و .66
. اختناق ايران، مورگان شوشتر، ترجمه اسماعيل رائين، ص.241

/

دانستنیهايى از قرآن

” فمن يرد الله أن يهديه، يشرح صدره للاسلام و من يرد أن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كأنما يصّعد فى السماء كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون ” (سوره انعام،آيه)125
خداوند هركه را بخواهد هدايت كند، سينه‌اش را براى اسلام بگشايد و هركه را كه خواهد گمراه گرداند سينه‌اش را تنگ كند كه گوئى به آسمان بالا مي‌رود. و اين سان خداوند پليدى را بر كسانى كه ايمان نمي‌آورند قرار دهد.
افعالى كه از انسان سر مي‌زند دو نسبت دارد، يكى نسبتش به خود شخص و ديگرى نسبتش به خداوند و اين در حقيقت، از مصاديق امر بين الامرين است كه امام صادق عليه السلام فرمود: ” لا جبر و لا تفويض بل أمر بين الامرين”. و به عبارت روشن تر هر عملى كه از ما سر مي‌زند ضمن اينكه در انجام آن اختيار تام داريم ولى قطعا بايد به اذن خدا باشد، پس اگر خداوند اذن ندهد آن عمل انجام نمى شود. اين جمله معترضه را به عنوان مقدمه عرض كردم. حال ببينيم هدايت خداوند چه گونه است و چرا خداوند بعضى را هدايت مىكند يعنى اسباب و وسائل هدايت را براى او فراهم مىنمايد ولى برخى را گمراه مىسازد يعنى وسائل گمراهى را براى او مهيا و آماده مىكند. و اگر ما اختيار داريم پس چگونه خداوند برخى را هدايت مىكند و برخى را گمراه. وانگهى آن كس كه خداوند گمراهش كرده، چرا بايد پاسخ بديها و گمراهيش را بدهد؟ آنچه به صورت اجمالتوان گفت: اين است كه خداوند يك هدايت عام براى همه مردم دارد و آن هدايت فطرى است كه فطرتا خداوند هر انسانى را موحد قرار داده و او را به راه راست هدايت كرده است ” و هديناه النجدين ” هر دو راه بد و خوب را به او نشان داديم ولى اين انسان است كه بايد پس از هدايت اوليه خطا نكند و پا را در مسير انحرافى نگذارد تا به سوى هلاكت و فساد روانه نشود.
بنا بر اين اگر انسان هدايت خدا را پذيرفت و راه راست را بر راه كژ و انحرافى ترجيح داد، آنگاه خداوند او را هدايت بيشترى مىكند زيرا قابليت هدايت ثانويه خواهد داشت و بدينسان قلبش را براى پذيرش اسلام واقعى كه متضمن ولايت است آماده مىسازد و اين معناى آيه كريمه‌اى است كه مى فرمايد ” و زدناهم هدى ” و بر هدايتشان افزوديم ” يا مىفرمايد ” الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ” آنان كه در راه ما فداكارى مىكنند راهمان را به آنان مىنمايانيم.
شرح صدر چيست؟
شرح صدر يعنى گشودن سينه و اين كنايه است از پذيرش روح و روان انسان براى اسلام حقيقى و زيادى شناخت و توفيق اعمال نيك زيرا واژه اسلام شامل عقيده و عمل مىشود و منحصر به اعتقاد درونى نيست.
اما آنان كه راه هدايت را براى خود نپسنديدند و پيروى از شهوات نفس كردند و به سوى انحراف روانه شدند، كه غالبا يا به خاطر شهوت پرستى و يا هم از روى عناد و لجاجت انسان از صراط مستقيم فاصلهگيرد، خداوند قلبها و روح مجردشان را آنچنان تنگ و بسته قرار مي‌دهد كه ديگر توفيق كار خوب يا عقيده سالم را هم از آنان مىگيرد و بدينسان قلب آنان به قساوت و خشكى مىگرايد و پيوسته از اسلام و نور ايمان دور مىشود كه پندارى از شدت تنگى قلب به بالا مىخواهد پرواز كند شايد روزنه اميدى به دست آورد و هواى عليلى استشمام كند ولى هيهات كه ديگر توفيق از او سلب شده و راه بازگشت بر او بسته شده كه البته خود آن روزنه هاى اميد را بر روى خود بسته است و با عناد و لجاجتش خود از نور هدايت فاصله گرفته و به وادى ظلمات روانه شده است.
و چه جالب و زيبا توصيف مىكند خداوند حالت چنين گمرهانى را كه گوئى، دين چون بارى سنگين بر دوشش قرار گرفته تا آنجا كه نفسش تنگ مي‌آيد و در پى تهويه سالمى است كه مىخواهد به بالاى آسمانها برود.و يا اينكه به عكس، توانائى ماندن در روى زمين و استشمام هواى سالم را ندارد كه كنايه از هدايت است و به بالا مي‌رود كه در آنجا اكسيژن زيادى نيست و قلبش گرفته مىشود و نفسش به تنگ مي‌آيد و اين كنايه از تنگى قلب و گرفتگى روح در اثر پس زدن صراط مستقيم الهى است. آرى ! چه بسا ديده ايم گمراهان ساعتهاى متمادى در مجلس عيش و نوش مىنشينند و خوش مىگذرانند ولى اگر به آنان بگوئى دو ركعت نماز بخوانيد، گويا بارى سنگين بر آنان تحميل كرده اى كه از آن كمرشانشكند و دنبال فرار از اين بار سنگين اند. ولى مؤمنان وقت نماز كه مىشود با روئى خوش و قلبى گشاده آن را در آغوش مىگيرند زيرا وقت نماز، وقت ديدار با معشوق است. از اين روى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام نماز به بلال مىفرمود: “أرحنا يا بلال” اى بلال اذان بگو تا از مجالست دنيائيان راحت شويم و به ديدار معشوق با قلبى باز و روئى افروخته بشتابيم.
بنا بر اين شرح صدر از بزرگترين نعمتهاى الهى است كه نصيب مؤمنان مىگردد و پيش از همه نصيب رسول خدا صلى الله عليه و آله گرديد ” ألم نشرح لك صدرك ” – آيا سينه‌ات را گشايش و وسعت نداديم؟ و از سوئى ديگر ضيق و تنگى سينه نيز بزرگترين عذاب الهى است كه در اثر لجاجت و عناد و پيروى از نفس اماره و شيطان درون، گمرهان مبتلايش مىگردند.
از رسول خدا پرسيدند: معناى شرح صدر چيست؟ فرمود: ” نور يقذفه الله فى قلب من يشاء فينشرح له صدره و ينفسح ” نورى است كه خداوند در قلب هر كه بخواهد مي‌افكند كه در اثر آن قلبش گشاد و وسعت مىيابد.
سپس پرسيدند: علامتش چيست؟ فرمود: در فكر خانه جاويدان بودن و از خانه غرور (دنيا) دورى جستن و آمادگى براى مرگ قبل از رسيدن، با ايمان و عمل صالح و تلاش و پيكار در راه خدا.
آرى! اين است صراط مستقيم الهى كه اميدواريم خداوند به خاطر ولايت، ما را شرح صدر عنايت كند و از ضيق صدر دور سازد. آمين رب العالمين. 

/

گلچينى از سخنان نورانى امام حسين

. ثواب گوش دادن به قرآن
“… واستمع القرآن كتب الله له بكلّ حرفٍ حسنةٌ” (اصول كافى،ج 2،ص )611
و هر كس گوش به قرآن دهد، خداوند در مقابل هر حرفى كه شنيده است يك حسنه برايش ثبت مىكند.
. مخلوقات بدون پدر و مادر
“وسبعةُ اشياء لم تُخلق فى رحم فأولها آدم ثمّ حوّاءُ والغَرابُ وكبشُ إبراهيم (ع) و ناقةُ الله و عصا موسى (ع) والطير الذى خلقه عيسى بن مريم(ع)” (تحف العقول، ص)174
امام حسين (ع) ضمن جواب به سئوالهاى پادشاه روم فرمود: و اما هفت موجودى كه بدون خلقت در رحم مادر آفريده شدند حضرت آدم، حوّا، كلاغ، قوچ حضرت ابراهيم و ناقه حضرت صالح و عصاى حضرت موسى و پرنده‌اي كه عيسى بن مريم آن را درست كرد.
. ترس از خدا و شدائد آخرت
“لا يَأمَنُ مِن يوم القيامةِ إلّا مَن قَدْ خافَ اللهَ فِى الدُّنيا” (بلاغة الحسين، ص )285
كسى از اهوال و شدائد قيامت در أمان نمىباشد، مگر آن كه در دنيا ترس از خدا داشته باشد.
. مرگ با عزت
“مَوت فى عزّ خيردٌ من حياة فى ذلّ” (بلاغة الحسين، ص )282
مرگ با عزت بهتر از زندگى ننگين است.
. غيبت لقمه سگهاى جهنم
“ياهذا كفّ عن الغيبة فإنها أدام كلاب النّار” (تحف العقول، ص )177
امام حسين (ع) به شخصى كه غيبت ديگرى را مىكرد فرمود: خود را از غيبت باز دار، و همانا آن لقمه سگهاى آتش جهنم است.
. اقسام عبادت
“إنّ قومآ عبدوا الله رغبةً فتلك عبادة التّجار، و إن قومآ عبدوا الله رهبةً فتلك عبادة العبيد، وإن قومآ عبدوا الله شكرآ فتلك عبادة الاحرار و هى افضل العبادة” (تحف‌العقول، ص )177
به تحقيق عده‌اى خدا را جهت طمع و آرزوى بهشت عبادت مىكنند كه يك نوع معامله و تجارت است، و عدّه‌اى هم از روى ترس عبادت مىكنند كه عبادت عبد و نوكر باشد و طايفه‌اى هم به عنوان شكر و سپاس عبادت مىكنند كه اين عبادت آزادگان مىباشد و بهترين نوع عبادت است.
. اظهار حاجت به مردم
“لاترفع حاجتك إلّا إلى أحد ثلاثة: إلى ذى دين، او مروّة، او حسبٍ” (تحف العقول، ص )178
نياز و حاجت خود را به كسى اظهار مكن، مگر به يكى از سه نفر: يا ديندار، يا جوانمرد، يا با شرافت.
. سبقت در آشتى
“أيّما إثنين جرى بينهما كلامٌ فطلب أحدهما رضى الاخر كان سابقه إلى الجنّة” (محجة البيضاء، ج 4، ص )228
اگر در بين دو نفر اختلافى پيدا شود و يكى از آن دو نفر از ديگرى طلب رضايت نمايد، سبقت گيرنده اهل بهشت خواهد بود.
. عاقبت عمر سعد
“أما أنّه يقرّ بعينى إنّك لا تأكلُ بُرّ العراقِ بعدى الّا قليلا” (محجة البيضاء، ج 4،ص )230
امام حسين (ع) خطاب به عمر سعد فرمود:
در حقيقت مىبينم كه نمىخوري از گندم عراق بعد از من، مگر مقدار كمى (يعنى به آرزوى خود نمي‌رسى كه به حمدالله توسط مختار بدرك فرستاده شد).
. حوائج مردم، نعمت اللهى
“واعلموا أنّ حوائج النّاس إليكم من نعم الله عليكم، فلا تميلوا النّعم فتحوّل نقمآ” (الشهاده، ص )38
بدانيد كه احتياج و مراجعه مردم به شما از نعمتهاى الهى است، پس مواظب باشيد كه نعمتها حيف و ميل نگردد و بيهوده تلف نشود كه مبدّل به نقمت و بىچارگى خواهد شد.
. سخاوتمندترين و با گذشتترين مردم
“إنّ أجْوَدَ النّاس من أعطى مَن لايرجوهُ، وإنّ أعفى النّاس من عفى عن قدرةٍ، وَإنّ اَوصل النّاس من وصل من قطعه” (الشهاده، ص )39
همانا، سخاوتمندترين مردم كسى است كه كمك نمايد به كسى كه اميدى به وى نداشته، و بخشندهترين افراد كسى خواهد بود كه از روى توان و قدرت گذشت نمايد، و بهترين كسى كه صله انجام دهد، آن فردى است كه با كسانى رفت و آمد مىكند كه با او قطع رابطه كرده‌اند.
. همنشينى با افراد پست و گناهكار
“مُجالسةُ أهلِ الدِّنائَةِ شر، و مجالسة اهل الفسق ريبة”. (الشهاده، ص )43
همنشينى با افراد پست و رذل موجب شرّ خواهد شد، و همنشينى با معصيتكاران موجب شكّ و ترديد در درون انسان مىگردد.
. ياد مرگ و حضور در قيامت
“يابن آدم اذكر مصرعك و مضجعك بين يدى الله تشهد جوارحك عليك يوم تزلّ فيه الاقدام”. (الشهاده، ص)59
اى فرزند آدم! بياد آور لحظات مرگ و جان دادن را، و سپس استراحتگاه خود را در قبر، و اين كه در پيشگاه خداوند قرار مىگيرى و اعضاء و جوارحت عليه تو شهادت مي‌دهند در آن روزى كه قدمها مىلرزد و سست مىشود.
. ياد فناى گذشتگان
“يابن آدم! اذكر مصارع ابائك وأبنائك كيف كانوا وحيث حلّوا و كأنّك عَن قليلٍ حللت محلّهم”. (الشهاده، ص)60
اى فرزند آدم! متذكر شو كه پدران و فرزندانتان چگونه با مرگ روبه‌رو شدند و چه شدند، و كجا رفتند، و بزودى تو هم به ايشان خواهى پيوست (پس خود را آماده ساز).
. على (ع) شهر هدايت
“سَمعتُ رسول الله (ص) يقول إنّ عليآ هو مدينة هدى، فمن دخلها نجى، و من تخلف عنها هلك”. (الشهاده، ص )72
شنيدم از رسول خدا (ص) كه فرمود: همانا، على(ع) شهر هدايت است، كه هر كس داخل آن گردد (و ولايت او را معتقد باشد) نجات يافته و هر كس از آن تخلّف نمايد به هلاكت خواهد رسيد.
. دنيا و اهل دنيا
“إنّ الله خلق الدّنيا للبلاء، و خلق أهلها للفناء”. (الشهاده، ص )196
همانا، خداوند دنيا را محل آزمايش آفريده، و موجودات دنيا را براى فانى شدن و رفتن به عالم ديگرى.
. رضايت خدا در رضايت اهلبيت(ع)
“رضى الله رضانا أهل البيت”. (الشهاده، ص )229
رضايت و خشنودى خداوند در رضايت ما اهلبيت رسول الله (ص) خواهد بود.
. آثار اطاعت از پيامبر(ص) و على(ع)
“مَن عرف حقّ أبويه الافضلين محمدٍ و علىٍّ وَاَطاعهُما، قيل له تبحّج فى أىّ الجنان شئت” (الشهاده، ص 293).
هر كس حق والدينش: محمد(ص) و على (ع) را كه با فضيلتترين انسانها هستند، بشناسد و اطاعت شايسته كند، در قيامت به او گفته مىشود هر كجاي بهشت را مىخواهى انتخاب كن.
. اكمال عقل
“لا يكمل العقل إلّا باتّباع الحقّ”. (الشهاده، ص )356
عقل (و شعور و بينش) انسان تكميل نمىگردد، مگر با متابعت حقّ.
. موجب رضايت و سخط خداوند
“من طلب رضى الله بسخط النّاس كفاه الله اُمور النّاس، و من طلب رضى النّاس بسخط الله وكله الله إلى النّاس”. (الشهاده، ص )260
كسى كه رضايت خدا را مىطلبد، گرچه مردم از او رنجيده شوند، خداوند او را كفايت خواهد كرد، و هر كس رضايت مردم را بخواهد، گرچه به غضب خدا باشد، خدا هم او را به مردم رها مىكند.
. اصلاح امت، نه قدرت طلبى
“اللهم إنّك تعلم ما كان منا تنافسآ فى سلطان و لا التماسآ من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك و يأمن المظلومون من عبادك و يعمل بفرائضك و سننك و احكامك”. (تحف‌العقول، ص )243
در باره فلسفه قيامش فرمود: بار خدايا! تو مي‌دانى كه آنچه از ما اظهار شده براى رقابت در قدرت و دستيابى به كالاى دنيا نيست، بلكه هدف ما اين است كه نشانههاى دينت را به جاى خود برگردانيم و بلادت را اصلاح نماييم تا ستمديدگان از بندگانت امنيت يابند و به واجبات و سنتها و دستورهاى دينت عمل شود.
. بهداشت جسم و خودسازى
“اوصيكم بتقوى الله و احذركم ايامه… فبادروا بصحة الاجسام فى مدة الاعمار… فاياك ان تكون ممن يخاف على العباد من ذنوبهم…”. (تحف العقول، ص )243
اى مردم! شما را به تقواى الهى سفارش مىكنم و از (گناه كردن) در ايامش برحذر مي‌دارم… در مدت عمر به سلامت و تندرستى جسم پيشى گيريد… و از كسانى مباشيد كه بر گناه بندگان بيم دارند و خود از عقوبت گناه خويش آسوده خاطراند.
. نعمت ناخوش انجام
“الاستدراج من الله سبحانه لعبده ان يسبغ عليه النعم و يسلبه الشكر” (تحف العقول، ص )250
غافلگير كردن بنده از جانب خداوند به اين شكل است كه به او نعمت فروان دهد و توفيق شكرگزارى را از او بگيرد.

تباهى دنيا
“ان هذه الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها، فلم يبق منها الا صبابه كصبابه الاناء و خسيس عيش كالمرعى الوبيل، الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه، ليرغب المومن فى لقاء الله محقآ، فانى لا ارى الموت الا سعادة و لاالحياة مع الظالمين الا برما ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعقٌ على السنتهم يحوطونه ما درّت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون”. (تحف العقول، ص 249 ـ )250
امام حسين (ع) در هنگام سفر به كربلا فرمود: راستى اين دنيا دگرگونه و ناشناس شده و معروفش پشت كرده، و از آن جز نمى كه بر كاسه نشيند و زندگي‌اى پست، همچون چراگاه تباه، چيزى باقى نمانده است. آيا نمىبينيد كه به حق عمل نمىشود و از باطل نهى نمىگردد؟ در چنين وضعى، مؤمن به لقاى خدا سزاوار است. و من مرگ را جز سعادت، و زندگى باظالمان را جز هلاكت نمىبينم. به راستى كه مردم بنده دنيا هستند و دين بر سر زبان آنهاست و مادام كه براى معيشت آنها باشد، پيرامون آن‌اند، و وقتى به بلا آزموده شوند، دينداران اندك‌اند.
. روى آوردن به ديندارى، جوانمرد و اصيل
“لاترفع حاجتك الا الى احد ثلاثه: الى ذى دين، او مروه او حسب” (تحف العقول، ص )251
جز به يكى از سه نفر حاجت مبر: به ديندار، يا صاحب مروت، يا كسى كه اصالت خانوادگى داشته باشد.
. نشانههاى مقبول و نامقبول انسانها
“من دلائل علامات القبول: الجلوس الى اهل العقول. و من علامات اسباب الجهل المماراة لغير اهل الكفر. و من دلائل العالم انتقاده لحديثه و علمه بحقائق فنون النظر”. (تحف العقول، ص )252
از دلائل نشانههاى قبول، همنشينى با خردمندان است. و از نشانههاى موجبات نادانى، مجادله با مسلمانان. و از نشانههاى دانا اين است كه سخن خود را نقّادى مىكند و به حقايق فنون نظر داناست.
. نشانههاى مؤمن
“ان المؤمن اتخذ الله عصمته و قوله مرآته، فمرة ينظر فى نعت المؤمنين وتارة ينظر فى وصف المتجبرين، فهو منه فى لطائف و من نفسه فى تعارف و من فطنته فى يقين و من قدسه على تمكين”. (تحف العقول، ص )253
به راستى كه مومن خدا را نگهدار خود گرفته و گفتارش را آيينه خود، يك بار در وصف مؤمنان مىنگرد و بار ديگر در وصف زورگويان، او از اين جهت نكته سنج و دقيق است و اندازه و قدر خود را مىشناسد واز هوش خود به مقام يقين مي‌رسد و به پاكى خود استوار است.
. نتيجه پيروى از گناهكار
“من حاول امرآ بمعصية الله كان افوت لما يرجو و اسرع لما يحذر”. (تحف العقول، ص )253
كسى كه با نافرمانى خدا گرد كسى گردد، آنچه را اميد دارد از دست رفتنىتر است و از آنچه برحذر است زودتر دچارش گردد.
. احترام به ذريّه زهرا(س)
“و الله لا اعطى الدنيه من نفسى ابدا و لتلقين فاطمه اباها شاكيه ما لقيت ذريتها امته و لا يدخل الجنه احد اذاها فى ذريتها”. (لهوف سيد بن طاوس، ص)23
به خدا قسم من هرگز زير بار پستى و ذلت نخواهم رفت و در روز قيامت، فاطمه زهرا پدرش را ملاقات خواهد كرد، در حالى كه از آزارى كه فرزندانش از امّت پيامبر(ص) ديده‌اند به پدر خويش شكايت خواهد برد و كسى كه ذريه فاطمه را آزار دهد داخل بهشت نخواهد شد.

/

امام حسين (ع) و قيامش در آينه انديشه ها

اشاره
شخصيت، سيره و نهضت زندگي‌آفرين سرور و سالار شهيدان امام حسين(ع) همواره از سوى انديشمندان مورد دقت و بررسى و نقادى قرار گرفته است. هزاران مقاله و صدها كتاب از طرف صاحبان انديشه و قلم و بيان از همه ملل و نحل به رشته تحرير درآمده است.
جاذبه شخصيت سيماى درخشان حسين بن على(ع) نظر بسيارى از اهل انديشه را به خود معطوف كرده است. در ميان متفكّران، كسانى به بلنداى شخصيت آن امام همام اشاره كرده‌اند كه حتّى كمترين سنخيّت با حضرت ندارند و برخى از آنان حتّى از مخالفان او به حساب مي‌آيند، امّا در عين حال او را ستوده‌اند.
در اين نوشتار مختصر، سخنان تعدادى از بزرگان و متفكّران جهان را دراينباره مىخوانيد.
ابن ابى الحديد اين دانشمند نامدار اهلسنت، مىنويسد :
“سالار پرشكوه شكستناپذيران روزگار و قهرمان كسانى كه در برابر ذلّت و تحقير سر فرود نياورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردى و شرافت و مرگ پر افتخار را زير سايه شمشيرهاى آخته داد، و آن را بر سازش با بيداد و فريب برگزيد، پدر يكتاپرستان گيتى، حسين(ع)، فرزند رشيد على(ع) است. استبدادگران اموى به آن شخصيت تسخيرناپذير و يارانش امان دادند، امّا او بدان دليل كه نمىخواست در برابر ذلّت و بيداد سر خم كند، و
نيز بيم آن داشت كه اگر با پذيرش اماننامه كشته هم نشود، ذلّت بر او و ديگر آزادمنشان رهرو راهش از سوى “عبيد” و ديگر خودكامگان سياهكار و حقير تحميل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگى ذليلانه برگزيد.”()
علامه محمد اقبال لاهورى
علامه اقبال، انديشمند، عارف و شاعر پرآوازه پاكستانى، و از مفاخر و انديشمندان اهلسنت در قرون معاصر است.
از ميان رهبران اهلسنت، اين مصلح بزرگ اسلامى، بيش از ديگران به اهميت زنده نگه داشتن محرم و عزادارى امام حسين اهتمام ورزيد و اين موضوع را با قلم و شعر مورد تأكيد قرار داد. او در جاى جاى ديوان شعرخود از امام حسين (ع) و عشق او به حقيقت و لزوم پيروى از آن حضرت و آموزش آزادى و آزادگى از قيام وى ياد مىكند و سرانجام خود تصريح مىكند نه تنها آزادى بلكه:
رمز قرآن از حسين آموختيم ز آتش او شعلهها افروختيم
تار ما از زخمه‌اش لرزان هنوز تازه از تكبير او ايمان هنوز
اى صبا! اى پيك دور افتادگان! اشك ما بر خاك پاك او رسان()
علامه اقبال لاهورى، درباره قيام امام حسين(ع) معتقد است كه اگر قصد آن حضرت رسيدن به حكومت بود، عشق را رها مىكرد و
اين چنين عاشقانه برنمىخاست، بلكه سپاهى فراهم مي‌آورد. قيام او، تنها براى اصلاح امّت و احياى دين و محو فاسدان بود كه اثرش تا به حال باقى است و تازگى ايمان ما نشأت گرفته از قيام آن حضرت است:
مدّعايش سلطنت بودى اگر خود نكردى با چنين سامان سفر
تيغ، بهر عزّت دين است و بس مقصد او حفظ آيين است و بس
ماسوى الله را مسلمان بنده نيست پيش فرعونى سرش افكنده نيست
خون او تفسير اين اسرار كرد ملّت خوابيده را بيدار كرد
تيغ “لا” چون از ميان بيرون كشيد از رگ ارباب باطل خون كشيد
نقشِ “الّا الله” بر صحرا نوشت سطر عنوان نجات ما نوشت()
از ديدگاه اقبال، امام حسين (ع) حماسه ستيز عشق با عقل و هوس است:
آن شنيدستى كه هنگام نبرد عشق با عقل هوس پرور چه كرد
آن امام عاشقان، پور بتول سرو آزادى ز بُستان رسول
الله الله باى بسم الله، پدر معنى ذبح عظيم، آمد پسر
چون خلافت رشته از قرآن گسيخت حريّت را زهر اندر كام ريخت
خون آن سر، جلوه خير الامم چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمين كربلا باريد و رفت لاله در ويرانهها كاريد و رفت
تا قيامت قطع استبداد كرد موج خون او چمن ايجاد كرد
بهر حق در خاك و خون گرديده است پس بناى “لا إلهَ” گرديده است()
امام شافعى
پيشواى يكى از مذاهب اربعه اهلسنت كه علاقه و ارادت بسيارى به اهلبيت(ع) دارد، درباره واقعه عاشورا، اشعار زيبايى سروده است كه ترجمه برخى از ابيات آن چنين است:
“اين حادثه از حوادثى است كه خواب مرا ربوده و موى مرا سپيد كرده است. دل و ديده مرا به خود مشغول ساخته و مرا اندوهگين كرده است و اشك چشم، جارى و خواب از آن پريده است.
دنيا از اين حادثه خاندان پيامبر (ص) متزلزل شده و قله كوهها نزديك به آب شدن گرديد.
آيا كسى هست كه از من به حسين پيامى برساند، اگر چه دلها آن را ناخوش دارند!؟
حسين كشته‌اى است بدون جرم و گناه كه پيراهن او به خونش رنگين شده، عجب از ما مردم آن است كه از طرف، به آل پيامبر(ص) درود
مىفرستيم و از سوى ديگر، فرزندان او را به قتل مى رسانيم و اذيّت مىكنيم!
اگر گناه، دوستى اهلبيت پيامبر است، از اين گناه هرگز توبه نخواهم كرد.
اهلبيت پيامبر روز محشر، شفيعان من هستند و اگر نسبت به آنان بغضى داشته باشم، گناه نابخشودنى كرده‌ام.”()
امام شافعى، شهادت اباعبداللّه(ع) را نه حادثه‌اى معمولى، بلكه فاجعه‌اى بزرگ شمرده است، فاجعه‌اى كه دنيا را لرزاند و قله كوهها نزديك به آب شدن كرد.
اين لرزش دنيا و ريزش كوه را – كه امام شافعى مىگويد – آنگاه احساس مىكنيم كه به منابع تاريخى بنگريم. در اين منابع آمده است كه روز عاشورا قاتلان آن حضرت نيز قادر نبودند عواطف خود را پنهان كنند و بر مظلوميت امام حسين(ع) در هنگامه حوادث اشك نريزند. در روايت است كه حضرت زينب(س) هنگام شهادت برادر رو به عمر سعد كرده و فرمود :”اى پسر سعد! اباعبدالله را مىكشند و تو مىنگرى؟!”()
ناگاه عمر سعد چهره برمىگرداند؛ در حالى كه اشك نحسش بر صورتش جارى است.
چون كه او دنباله زاغان پَرَد زاغ او را سوى گورستان بَرَد
در منابع اهلسنت، اين سخن پيامبراكرم(ص) درباره امام حسين(ع) به صراحت نقل شده است كه فرمود:
“فرزند ريحانه است، و حسن و حسين دو ريحانه من در دنيايند،() پروردگارا! من آنها را دوست دارم، تو نيز آنها دوست بدار و هركس را كه آنها را دوست بدارد.”()
در روايتى ديگر، آن حضرت استمرار رسالت و نبوتش را در وجود با عظمت امام حسين(ع) دانسته و مى فرمايد: “حسينُ منّى و أنا مِن حسينٍ، أحَبَّ اللهُ مَن أحبَّ حسينآ”() حسين از من است و من از حسينم. خداوند دوست دارد كسى را كه او را دوست بدارد.
طبرى در تاريخ خود مىگويد كه چون خبر شهادت سيدالشهداء(ع) به عبدالله بن زبير رسيد، گفت :
“او مرگ با عزّت را بر زندگى ذلّت بار برگزيد. خداوند، حسين را رحمت كند و قاتلش را خوار بدارد. نفرين خدا بر كسى كه فرمان داد او را بكشند و بدين كار رضايت داد.”()
شيخ محمد عبده (مصلح مشهور مصرى) مىگويد:
“هنگامى كه در دنيا حكومت عادلى است كه هدفش اقامه شرع و حدود الهى است و در برابر آن، حكومت جائر و ستمگرى است كه استقرار عدل را برنمىتابد، بر هر مسلمانى است كه حكومت عدل را يارى كند و از همين باب است قيام امام حسين(ع)
كه در برابر حكومت يزيد كه خداوند او را خوار كند.”()
ملّاعلى قارى حنفى در “شرح فقه اكبر” امام ابوحنيفه مىنويسد:
“اين كه بعضى مردم نادان و جاهل سخنان نادرستى برزبان مي‌آورند كه امام حسين(ع) ياغى بوده است، نزد اهلسنّت و جماعت گفتارى باطل است و احتمال قوى دارد كه از گزافهگويىها و ياوهسرايىهاى فرقه خوارج باشد و اين گروه در واقع، از حق روى برتافته و از راه راست بيرون آمده‌اند.”()
شيخ عبدالحميد كُشك (روحانى مبارز مصرى) مىگويد:
“در تاريخ، روزهاى گرانقدرى است كه انسان احساس غرور و سربلندى مىكند. در تاريخ اسلام نيز نام برخى روزها با حروف نورانى بر لوحهاى طلايى نگاشته شده است و روز قيام امام حسين (عاشورا) يكى از اين روزها است. عاشورا روز نجات و جهاد است؛ زيرا خداوند حضرت موسى(ع) را همين روز از دست فرعونيان نجات داد. حضرت موسى (ع) به شكرانه رهايى، اين روز را روزه گرفت و پس از او بني‌اسرائيل نيز چنين كردند. حضرت محمد(ص) به بني‌اسرائيل فرمود: “من از موسى به شما نزديكترم.” و او نيز اين روز را روزه گرفت. اين است مفهوم روز نجات. امّا روز جهاد كدام است؟ اين روز پنجاه سال پس از رحلت پيامبر اسلام(ص) است و پنجاه سال پس از اين كه محمد مصطفى(ص) به ديار باقى پيوست. روز عاشورا، جهاد حق به وقوع پيوست.
مردم! تاريخ را بخوانيد و درباره ايّام اللّه تأمّل كنيد. به درستى كه روز عاشورا يكى از ايّام الله است. روزى است كه ارواح فرزندان رسول خدا (ص) در كربلا به ملا اعلا عروج كردند. …”()
جرج جرداق (دانشمند و اديب مسيحى) مىگويد:
“آن غيرتمندى كه تا اين پايه به ناموس مردمان اهتمام مي‌ورزيد و در حمايت از همسر و خانواده و ديگران لحظه‌اى از مجاهدت بازنمي‌ايستاد، چون در ميدان رزم (طفّ) يكه و تنها ماند و از زخم شمشير و نيزه و زوبين بر زمين نشست و اوباش كوفه و سربازان مزدور دستگاه حاكم را ديد كه از هر سو به سرپناه (خيمه) زن و فرزندانش حمله‌ور هستند، دست پولادين خونين برآورد و ندا زد كه: “هان اى نامردان! اگر دين نداريد، آزادگى را در زندگى فرو مگذاريد.”()
همچنين وى مىگويد :وقتى يزيد مردم را تشويق به قتل حسين(ع) و مأمور به خونريزى مىكرد، آنها مىگفتند: “چه مبلغ مي‌دهى؟”؛ امّا ياران حسين(ع) به او مىگفتند: “ما با تو هستيم؛ اگر هفتاد بار كشته شويم، بازمىخواهيم در ركابت جنگ كنيم و كشته شويم.”
سليمان كتانى:
از ديدگاه اين نويسنده، هنوز هم صداى خونخواهى حسين پس از قرنها به گوش مي‌رسد :”اى معاويه… پسرت يزيد با حسين بناى خشونت و بي‌رحمى را گذاشت، سرش را بريد و به عنوان هديه شيرينى به خواهرش زينب داد تا به كربلا بيايد و فرياد شيون از ناى شيعه و طرفدارانش برآيد كه هنوز هم به خونخواهى حسين بلند است.”()
فردريك جمس :
“درس امام حسين (ع) و هر قهرمان شهيد ديگرى اين است كه در دنيا اصول ابدى عدالت و ترحّم و محبت وجود دارد كه تغيير ناپذيرند و همچنين مي‌رساند كه هرگاه كسى براى اين صفات، مقاومت كند و بشر در راه آن پافشارى نمايد، آن اصول هميشه در دنيا باقى و پاپدار خواهد ماند.”()
آنتوان بارا (مسيحى، نويسنده كتاب: “حسين در انديشه مسيحيّت”):()
من در مورد زندگى و حركت حسين (ع) بيشتر به بعد انقلابى شخصيت ايشان شيفته شده‌ام. آن حضرت در مرامنامه قيام خود اعلام مى كند: “انى لم اخرج اشرآ ولا بطرآ و لامفسدآ و لا ظالمآ انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى”؛ من از روى هوسرانى و خوشگذرانى و براى افساد و ستمگرى قيام نكرده‌ام بلكه قيام من براى اصلاح در امت جدم و براى امر به معروف و نهى از منكر و حركت براساس سيره جد و پدرم است. اين روح انقلابى مىتواند كار معجزه‌آسا بكند اگر هر انسانى در هر زمان و مكان از آن برخوردار باشد و ما در سالهاى پيروزى انقلاب و عزّت و افتخارات اخير در ايران شاهد بوديم مردم و رهبران اين كشور براساس اين فلسفه، حركت خود را آغاز و با ظلم و استكبار مخالفت كردند و با تمام قدرت در برابر آن قيام نمودند. بُعد ديگر شخصيت امام حسين(ع) كه مرا شيفته خود كرده، تواضع ايشان در كنار روح انقلابى است اين دو خصيصه نمىتواند در يك شخص جمع شود. تواضع از صفات و ويژگىهاى برگزيدگان خداست او در عين احساس عزّت و آزادگى و سرافرازى در برابر دشمنان، تواضع خاص خود را دارد. اين بعد عظيمى است كه از ويژگى امام به شمار مي‌رود.
حماسه حسين(ع) تنها مختص شيعه و سنّى و مسلمان نيست، بلكه متعلق به هر مؤمن است؛ چنان كه در حديث آمده “إنَّ لقتل الحسين حرارةً فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابدآ.” در اين حديث نگفته فى قلب المسلم. بلكه هر انسان آزاده‌اى كه به راه و رسم حسين ايمان دارد را شامل مىشود. ازاين‌رو، جهانيان و انديشمندان وقتى از سيره حسين آگاه مىشوند شيفته آن مىگردند. همان طور كه شيفته راه و مسلك
على بن ابىطالب(ع) شده‌اند.
وى، تشيّع را بالاترين درجات عشق الهى معرفى مىكند و امام حسين (ع) را فقط متعلق به شيعه يا مسلمانان نمي‌داند، بلكه متعلق به همه جهانيان مي‌داند و او را با عبارت “حسين گوهر اديان” معرفى مىكند و در پايان، سخنش را با اين عبارت به انتها مي‌رساند كه “حسين(ع) در قلب من است”.()
بنتُ الشّاطى (نويسنده مصرى) :
زينب، خواهر حسين (ع) لذّت پيروزى را در كام ابن زياد و بني‌اميّه تلخ كرد و در جام پيروزى آنان قطرات زهر ريخت، در همه حوادث سياسى پس از عاشورا، همچون قيام مختار و عبدالله بن زبير و سقوط دولت امويان و برپايى حكومت عباسيان و ريشه دواندن مذهب تشيّع، زينب، قهرمان كربلا نقش برانگيزنده داشت.
عبّاس محمود عقّاد (نويسنده و اديب مصرى) مىنويسد:
“آثار كوبنده‌اى كه قيام امام حسين(ع) به جاى گذاشت و موجب نابودى طاغوتيان به دست آزادگان شد، بسيار است و حكومت ستمكار و گسترده امويان از نظر زمان و مكان، بر اثر قيام يك نفر، در يك روز به هم ريخت و نابود شد؛ زيرا شيعيان و آزادگان همواره خواهان هدف حسين بن على(ع) بودند و آن را دنبال كردند و در نتيجه خسارت ضايعات حقيقى دشمنان در روز عاشورا و در كربلا زيادتر از خسارت شكست ظاهرى حسينيان بود.”()
جنبش حسين(ع)، يكى از بى نظيرترين جنبشهاى تاريخى است كه تاكنون در زمينه دعوتهاى دينى يا نهضتهاى سياسى پديدار گشته است … دولت اموى پس از اين جنبش، به قدر عمر يك انسان طبيعى دوام نكرد و از شهادت حسين(ع) تا انقراض آنان بيش از شصت و اندى سال نگذشت.
احمد محمود صُبحى:
اگر چه حسين بن على(ع) در ميدان نظامى يا سياسى شكست خورد (به ظاهر)، امّا تاريخ، هرگز شكستى را سراغ ندارد كه مثل خون حسين(ع) به نفع شكست خوردگان تمام شده باشد. خون حسين(ع)، انقلاب پسر زبير و خروج مختار و نهضتهاى ديگر را در پى داشت، تا آنجا كه حكومت اموى ساقط شد و نداى خونخواهى حسين(ع)، فريادى شد كه آن تختها و حكومتها را به لرزه درآورد.
محمد زُغلول پاشا (در مصر، در تكيه ايرانيان) :
حسين(ع) در اين كار به واجب دينى و سياسى خود قيام كرده و اينگونه مجالس عزادارى، روح شهادت را در مردم پرورش مي‌دهد و مايه قوّت اراده آنها در راه حق و حقيقت مىگردد.
عبدالرحمن شرقاوى (نويسنده مصرى) :
حسين(ع)، شهيد راه دين و آزادگى است. نه تنها شيعه بايد به نام حسين(ع) ببالد، بلكه تمام آزادمردان دنيا بايد به اين نام شريف افتخار كنند.
طه حسين (دانشمند و اديب مصرى) :
حسين(ع) براى به دست آوردن فرصت و از سرگرفتن جهاد و دنبال كردن از جايى كه پدرش رها كرده بود، در آتش شوق مىسوخت. او زبان را درباره معاويه و عمّالش آزاد كرد، تا به حدّى كه معاويه تهديدش نمود. امام حسين(ع)، حزب خود را وادار كرد در طرفدارى حق سختگير باشند.
عبدالمجيد جَودهُ السحّار (نويسنده مصرى):
حسين (ع) نمى توانست با يزيد بيعت كند و به حكومت او تن بدهد، زيرا در آن صورت، بر فسق و فجور، صحّه مىگذاشت و اركان ظلم و طغيان را محكم مى كرد و بر فرمانروايى باطل تمكين مىنمود. امام حسين(ع) به اين كارها راضى نمىشد، گرچه اهل و عيالش به اسارت افتند و خود و يارانش كشته شوند.
علامه طنطاوى (دانشمند مصرى) :
(داستان حسينى) عشق آزادگان را به فداكارى در راه خدا برمي‌انگيزد و استقبال مرگ را بهترين آرزوها به شمار مي‌آورد، چنان كه براى شتاب به قربانگاه، بر يكديگر پيشى جويند.
العُبيدى (مفتى موصل):
فاجعه كربلا در تاريخ بشر نادره‌اى است، همچنان كه مسبّبين آن نيز نادره اند … حسين بن على(ع) سنّت دفاع از حق مظلوم و مصالح عموم را بنا بر فرمان خداوند در قرآن به زبان پيامبر اكرم(ص) وظيفه خويش ديد و از اقدام به آن تسامحى نورزيد. تمام هستي‌اش را در آن قربانگاه بزرگ فدا كرد و به اين سبب نزد پروردگار، “سرور شهيدان” محسوب مىشود و در تاريخ ايام، “پيشواى اصلاح طلبان” به شمار رفت. آرى، به آنچه خواسته بود و بلكه برتر از آن، كامياب گرديد.
ادوارد براوْن (مستشرق معروف انگليسى) :
آيا قلبى پيدا مىشود كه وقتى درباره كربلا سخن مىشنود، آغشته با حزن و ألم نگردد؟ حتّى غير مسلمانان نيز نمىتوانند پاكى روحى را كه در اين جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت انكار كنند.()
مسيو ماربين آلمانى (خاورشناس) مىگويد:
“در ظاهر يزيد، حسين و انصارش را كشت، اما در باطن حسين(ع) يزيد و همه بنى اميه را بدتر از هزار بار كشت. يزيد آنها را يك روز به شهادت رساند، امّا امام حسين(ع) او و طرفدارانش را تا ابد و هر روز كشت.”()
همچنين مىگويد :”حسين(ع) با قربانى كردن عزيزترين افراد خود و با اثبات مظلوميت و حقانيّت
خود، به دنيا درس فداكارى و جانبازى آموخت و نام اسلام و اسلاميان را در تاريخ ثبت و در عالم بلندآوازه ساخت. اين سرباز رشيد عالم اسلام به مردم دنيا نشان داد كه ظلم و بيداد و ستمگرى پايدار نيست و بناى ستم هر چه ظاهرآ عظيم و استوار باشد، در برابر حقّ و حقيقت چون پركاهى بر باد خواهد رفت.()
مىگويد :”مهمترين اثر اين نهضت اين بود كه رياست روحانى كه در عوالم سياست اهميت شايانى داشت، مجددآ به دست بنىهاشم افتاد، و به ويژه در بازماندگان حسين(ع) مسلّم گرديد، و چندى طول نكشيد كه (حكومت) ظلم و جور معاويه و جانشيان او منهدم شد و در كمتر از يك قرن قدرت از بنى اميّه سلب گرديد. منهدم شدن (قدرت) بنى اميه به قسمى شد كه امروز نام و نشانى از آنها نمودار نيست و اگر در متن كتب تاريخى نامى از اين قوم ذكر شده در تعقيب آن هزاران نفرين و ناسزا هم نوشته شده است، واين نيست مگر به واسطه قيام امام حسين(ع) و ياران با وفاى او.”()
چارلز ديكنز (نويسنده انگليسى) مىگويد:
“اگر منظور امام حسين(ع) جنگ در راه خواستههاى دنيايى خود بود، من نمىفهمم چرا خواهران و كودكانش را همراه خود برد؟ پس عقل چنين حكم مىكند كه او به خاطر اسلام، فداكارى كرد.”()
جستيس آ. راسل (شاعر انگليسى) :
“… آنها دهان مبارك امام را با شلاقهاى خود نواختند. اى بدنى كه زير پاى ستوران قرار گرفتى، اين همان بدن پاكى است كه بينندگان را مسحور مىكرد. خونى كه از رگهاى مبارك ريخته و خشك شده معجونى آسمانى است كه تاكنون هيچ چيزى با چنين رنگ الهى، رنگ نشده است. اى زمين برهنه و باير كربلا كه در روى تو نه علفى است و نه چمنى، براى ابد آهنگ حزن و آه تو بر تو پوشيده باد، چون كه در سرزمين تو بدن پاره مقدس پسر فاطمه (س) افتاده است كه روح خويش را به خدا تقديم نمود.”()
موريس دوكبرى (مورّخ اروپايى):
“اگر تاريخنويسان ما حقيقت روز عاشورا را درك مىكردند، اين عزادارى را غير عادى نمىپنداشتند. پيروان امام حسين (ع) به واسطه عزادارى براى امام مي‌دانند كه زبونى و پستى و زيردستى و استعمار و استثمار را نبايد قبول كنند؛ زيرا شعار امام و پيشواى آنان تن ندادن به ظلم و ستم بود. حسين در راه شرف و ناموس و مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام از جان و مال و فرزند گذشت و زير بار استعمار و ماجراجويىهاى يزيد نرفت. پس بيائيد ما نيز شيوه او را سرمشق خود قرار داده و از ظلم يزيديان و بيگانگان خلاصى يافته و مرگ با عزّت را بر زندگى با ذلّت ترجيح دهيم؛ اين است خلاصه تعاليم اسلامى… .”()
بارتولومو :
وى به مسئله‌اى تازه در تاريخ اشاره مىكند كه از ارتباط ايرانيان با امام حسين(ع) حكايت دارد و آن اينكه نماينده امام حسين(ع) در پنج فرسخى كوفه در محلّى به نام “سلوجى” براى ايرانيان به زبان فارسى سخنرانى و حكومت يزيد را براى آنها افشا كرد :”… از روزى كه يزيد به جاى پدر در دمشق نشست، فسق و فجور در دستگاه علنى شد،… درآمد بيت‌المال فقط صرف پرداخت مستمرى كسانى گرديد كه مىتوانند وسايل فسق و فجور يزيد را فراهم كنند. زنهاى بيوه و يتيمانى كه شوهر و پدرشان در جنگ كشته شده‌اند، در بلاد گدايى مىكنند و هيچكس به فكر تأمين زندگى آنها نيست. احترام خانواده نبوّت رفته،… امام حسين(ع) مشاهده مىنمايد حكومت ظلم و فساد بزودى اسلام را از بين خواهد برد؛ ازاين رو تصميم گرفت براى نجات اسلام از ظلم و ستم، اقدام كند.”()
ويل دورانت :
“شيعيان در كربلا در جايى كه امام حسين (ع) به قتل رسيده، به يادگار وى زيارتگاه بزرگى ساخته‌اند و هنوز هم هر ساله حادثه غم‌انگيز قتل وى را نمايش مي‌دهند و عزادارى مىكنند و از يادگار على و دو فرزندش حسن و حسين(ع) تجليل به عمل مي‌آورند.”()
توماس كارلايل (مورّخ و فيلسوف انگليسى) :
“بهترين درسى كه از سرگذشت كربلا مىگيريم اين است كه امام حسين (ع) و يارانش ايمانى استوار به خدا داشتند. آنها با اعمال خويش ثابت كردند كه در مقام مبارزه حق و باطل، تفوّق عددى و كثرت عددى اهميّت ندارد و پيروزى حسين(ع) با وجود اقليّتى كه داشت، باعث شگفتى من است.”()
ل. م. بويد :
در طىّ قرون، افراد بشر هميشه جرأت و پردلى و عظمت روح، بزرگى قلب و شهامت روانى را دوست داشته‌اند و در همينهاست كه آزادى و عدالت هرگز به نيروى ظلم و فساد تسليم نمى شود. اين بود شهامت و اين بود عظمت امام حسين(ع)؛ من مسرورم كه با كسانى كه اين فداكارى عظيم را از جان و دل ثنا مى گويند شركت كرده‌ام، هرچند كه 1300سال از تاريخ آن گذشته است.()
واشنگتن ايروينگ (مورخ مشهور آمريكايى) :
براى امام حسين(ع) ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن اراده يزيد نجات بخشد، ولى مسئوليت پيشوا و نهضتبخش اسلام اجازه نمي‌داد كه او يزيد را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى اميّه آماده ساخت. در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در ريگهاى تفتيده، روح
حسين(ع) فناناپذير است. اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من، اى حسين(ع)!()
توماس ماساريك :
گر چه كشيشان ما هم از ذكر مصائب مسيح مردم را متأثر مىسازند، ولى آن شور و هيجانى كه در پيروان حسين(ع) يافت مىشود در پيروان مسيح يافت نخواهد شد و گويا سبب اين باشد كه مصائب مسيح در برابر مصائب حسين(ع) مانند پركاهى است در مقابل يك كوه عظيم پيكر.()
گيبون (مورخ انگليسى) :
در طى قرون آينده بشريت و در سرزمينهاى مختلف، شرح صحنه حزن آور مرگ امام حسين موجب بيدارى قلب خونسردترين خواننده خواهد شد. چندان كه يك نوع عطوفت و مهربانى نسبت به آن حضرت در خود مىيابد.
نيكِلْسون (خاورشناس معروف):
بنى اميّه، سركش و مستبد بودند، قوانين اسلامى را ناديده انگاشتند و مسلمانان را خوار نمودند … و چون تاريخ را بررسى كنيم، گويد: دين بر ضدّ فرمانفرمايى تشريفاتى قيام كرد و حكومت دينى در مقابل امپراطورى ايستادگى نمود. بنابراين، تاريخ از روى انصاف حكم مى كند كه خون حسين(ع) به گردن بني‌اميّه است.
سرپرسى سايكسْ (خاورشناس انگليسى) :
حقيقتآ آن شجاعت و دلاورى كه اين عدّه قليل از خود بروز دادند، به درجه‌اى بوده است كه در تمام اين قرون متمادى هر كسى كه آن را شنيد، بى اختيار زبان به تحسين و آفرين گشود. اين يك مشت مردم دلير غيرتمند، مانند مدافعان ترموپيل، نامى بلند غيرقابل زوال براى خود تا ابد باقى گذاشتند.
مَهاتما گاندى (رهبر استقلال هند) :
“من زندگى امام حسين(ع)، آن شهيد بزرگ اسلام را به دقّت خواندم و توجّه كافى به صفحات كربلا نموده‌ام و بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايد از سرمشق امام حسين (ع) پيروى كند.”()
تاملاس توندون (هندو، رئيس سابق كنگره ملّى هندوستان) :
اين فداكارىهاى عالى از قبيل شهادت امام حسين(ع) سطح فكر بشريت را ارتقا بخشيده است و خاطره آن شايسته است هميشه باقى بماند.
محمّد على جناح (رهبر بزرگ پاكستان):
هيچ نمونه‌اى از شجاعت، بهتر از آن كه امام حسين(ع) از لحاظ فداكارى و تهوّر نشان داد در عالم پيدا نمى شود. به عقيده من تمام مسلمانان بايد از سرمشق اين شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربان كرد پيروى نمايند.()
لياقت على خان (نخستين نخست وزير پاكستان) :
اين روز محرّم، براى مسلمانان سراسر جهان معنى بزرگى دارد. در اين روز، يكى از حزن آورترين و تراژديكترين وقايع اسلام اتفاق افتاد، شهادت حضرت امام حسين(ع) در عين حزن، نشانه فتح نهايى روح واقعى اسلامى بود؛ زيرا تسليم كامل به اراده الهى به شمار مي‌رفت. اين درس به ما مي‌آموزد كه مشكلات و خطرها هر چه باشد، نبايد ما از آن پروا كنيم و از حق و عدالت منحرف شويم.()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. شرح ابن ابى الحديد، ج3، ص .249
. كلّيات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، صص 74 و .75
. كلّيات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، صص 74 و .75
. كلّيات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، صص 74 و .75
. نامه دانشوران ناصرى، ج 9، ص 298؛مرآة العقول، ج8، ص 496؛ بصائر، ش ،7 ص .25
. تاريخ طبرى، ج ،3 ص .334
. تاريخ طبرى، ج 3،ص 339؛ البداية و النهاية، ج ،8 ص .181
. شهسوار كربلا، ص .17
. البداية و النهاية، ج ،2 ص ؛36 الارشاد، ج ،2 ص .127
. تاريخ طبرى، ج ،3 ص .346
. تفسيرالمنار، ج 1،ص .367
. سرور شهيدان امام حسين (ع)، شهداد محمّد، ص 44 و ؛45 شرح فقه اكبر، ص .87
. خطبه نماز جمعه شهرستان زاهدان، محرّم الحرام 1406 ه.ق. (با اندكى تغييرات ويرايشى).
. صوت العدالة الاسلاميه، شماره ،4 ص .76
. سليمان كتانى، امام على مشعلى و دژى، ترجمه جلال‌الدين فارسى، ص .236
. مجله نور دانش، شماره 3،سال 1341 ش.
. آنتوان بارا سورى الاصل و ساكن كويت، نويسنده‌اى توانا واديبى با ذوق است و علاوه بر كتاب فوق 15 جلد كتاب ديگر نيز به رشته تحرير درآورده كه بيشتر آنها در حوزه ادبيات و رمان و داستان مىباشد. وى همچنين روزنامه نگارى حرفه‌اى است كه اخيرآ چهل و يكمين سال فعاليت مطبوعاتي‌اش را آغاز كرده، او در مجلات و روزنامههاى معروف و مختلف فعاليت داشته و در حال حاضر سردبير هفته نامه شبكه الحوادث كويت است.
. روزنامه كيهان، 4/11/.1385
. ابوالشهدا، ص .181
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.
. امام حسين آفتاب تابان ولايت، ص .218
. درسى كه حسين به انسانها آموخت، ص .439
. درسى كه حسين به انسانها آموخت، شهيد هاشمى نژاد، ص .445
. رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، ص .52
. همان، ص .53
. مقتل ابى مخنف، ترجمه حجت الله جودكى، ص 74 ـ .75
. كورت فريشلر، امام حسين (ع) و ايرانيان، ترجمه ذبيح‌الله منصورى، ص 11 و .12
. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهرى، ج 4، ص .249
. مجله نور دانش، سال دوم، ش ،3 ص .96
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.
. قيام حسين و يارانش، ص .20
. فرهنگ عاشورا، ص 279.
. حسين بن على را بهتر بشناسيم، ص .223
. مجله نور دانش، شماره ،3 سال 1341 ش.

/

سخنان معصومان

1.جهاد با نفس
“جِهادُ الرَّجُلِ نفسه عن معاصى اللهِ وهو مِن أعظم الجهاد” (تحف العقول، ص )175
مبارزه با هواهاى نفسانى لازم است، تا آنكه مايل به معصيت خدا نشود و اين مبارزه از مهمترين مجاهدتهاست.
2. مرگ با سعادت
“إنى لا أري الموت إلّا سعادةً ولا الحياةَ مع الظالمين إلا برمآ” (تحف‌العقول، ص )276
به تحقيق من نمىبينم مرگ را، مگر سعادت و نمىبينم زندگى در كنار ستمگران را، مگر عار و ننگ
3. ديندارى و امتحان
“النّاس عبيد الدّنيا والدّين لعبٌ على السنتهم يحوطونه ما درّت به معايشهم فإذا محصوا بالبلاء قلّ الدّيّانون” (محجة البيضاء، ج 4، ص )328
مردم بنده دنيا هستند و مذهب بازيچه زبانشان شده است و براي امرار معاش خود دين را پذيرفته‌اند، پس اگر بلائى (خطر
مقام، جان، مال، فرزند، …) به ايشان برسد، دينداران واقعى كمياب مىگردند.
4.اشتباه مؤمن و اشتباه منافق
“إنّ المؤمنَ لايُسىءُ ولا يعتذر، والمنافِقُ كل يوم يُسىءُ ويعتذر” (تحف العقول، ص )179
همانا مؤمن نه كار زشت انجام مي‌دهد و نه عذرخواهى مىنمايد، ولى منافق هر روز اشتباه و كار زشت انجام مي‌دهد و هميشه هم عذرخواهى مىكند.
5. بخل در سلام
“البَخيلُ مَن بخل بالسّلام” (تحف العقول، ص )179
بخيل آن كسى است كه از سلام كردن به ديگران بخل ورزد.
6. عظمت قرآن
“القرآن ظاهره أنيقٌ، وباطنه عَميقٌ” (بلاغة الحسين (ع)، ص )305
قرآن ظاهرش بسيار زيبا و باطن و درونش بسيار عميق مىباشد.
7. بهترين مال
“خَيرُ المالِ ما وَقى بِهِ العِرْضَ” (بلاغة الحسين، ص )227
بهترين مال و ثروت آن است كه ناموس و آبروى انسان را مصون و محفوظ دارد.
8. سرگرمى به دنيا
“عباد اللهِ لاتشتغلوا بالدُّنيا، فإنّ القبر بيتُ العمل، فاعملوا ولاتغفلوا” (الشهاده، ص 47.)
اى بندگان خدا خود را مشغول و سرگرم دنيا نكنيد كه همانا قبر خانه‌اى است كه عمل (صالح) مىخواهد، پس عمل و فعاليتى كنيد (كه در قبر مفيد و نجات بخش باشد) و از آن غافل نشويد.
9. حق عبادت
“مَن عَبدالله حَقَّ عِبادتِهِ اتاهُ الله فوق أمانيهِ وكفايتهِ” (بلاغة الحسين، ص 256.)
كسى كه خدا را روى حقيقت عبادت نمايد، خداوند بيش از آنچه آرزو داشته و بيش از حد كفايتش به او عطا خواهد نمود.
10. سخن درباره مؤمن
“لاتَقُولن فى أخيكَ المُؤمن إذا تواري عنك إلّا مِثلَ ما تُحب أن يقولَ فيكَ إذا تواريتَ عَنهُ” (بحارالانوار، ج 75، ص 262.)
زمانى كه برادر مؤمنت غائب است، درباره او سخنى مگو، مگر آن كه همان سخن را درباره خودت دوست داشته باشى.
11. پرهيز از ظلم به مظلوم
“إياكَ وظُلمَ مَن لايَجِد عليك ناصرآ إلّا اللهَ” (وسائل الشيعه، ج 11،ص )39
مواظب باش از ظلم و آزار كسى كه ناصر و ياوري غير از خدا ندارد.
12. دواى گناهان
“لكل داءٍ دواءٌ ودواءُ الذُنوب الاستغفار” (وسائل الشيعه، ج11، ص )354
براى بهبودى هر دردى دوائى است و براى جبران گناهان طلب مغفرت مىباشد.
13. آثار معصيت اللّهى
“من حاول أمرا بمعصية الله كان أفوت لما يرجو واسرع لمجيىء مايحذر”. (وسائل الشيعه، ج 11،ص )421
هر كس كارى را از روى معصيت و مخالفت خداوند انجام دهد، آنچه را آرزو دارد از دست مي‌دهد و از آنچه مىترسد برايش پيش مي‌آيد.
14. قرائت آيه‌اى از قرآن در نماز
“من قَرءَ آية من كتاب الله عزوجل فى صلاته قائمآ يكتب له بكل حرف مأة حسنة” (اصول كافى، ج 2،ص 611).
كسى كه آيه‌اى از قرآن را در نماز بخواند، نوشته مىشود برايش در مقابل هر حرفى صد حسنه.


/

امر به معروف و نهى از منكر در سيره، سخن و قيام امام حسين ع

تبلور ارزشهاى مقدّس
در سراسر تاريخ پر فراز و نشيب اسلام جنبشها و مبارزات و مقاومتهايى ديده مىشود كه هر كدام از آنها در تثبيت ارزشهاى دينى و نفى ستم و تجاوز مؤثر بوده‌اند اما هيچ كدام از اين خيزشها نتوانسته است همچون نهضت عظيم و مقدّس عاشورا مسير جامعه اسلامى را دچار تحوّل سازد و تأثيرى ژرف و با بركت در سدههاى پس از انقلاب عاشورا بگذارد.
اين حماسه جاويد هر زمان كه مىگذرد نه تنها خاموش نمىگردد بلكه پرتوهاى آن گستردهتر و انوارش درخشانتر مىشود و همواره الهام بخش بسيارى از حركتهاى حق طلبانه و عدالت خواهى بوده است. حتى مهاتما گاندى رهبر هند اعتراف مىنمايد:
«من براى مردم هند، چيز تازه‌اى نياورده‌ام، تنها نتيجه‌اى كه از مطالعات و تحقيقاتم درباره زندگى قهرمان كربلا به دست آورده بودم، ارمغان ملت هند كردم. اگر بخواهيم هند را نجات بدهيم بايد همان راهى را بپيمائيم كه حسين بن على(ع) پيمود.»()
رهبر اين حركت سترگ شخصيتى چون امام حسين(ع) است كه واسطه فيض الهى بوده و پيشرو قافله سالار انسانيت مىباشد، همان انسان وارسته‌اى كه به عنايت خداوند از تمامى نقصها و كاستىها منزّه بوده و از تمام افراد عصر خويش كاملتر و فاضلتر است و خود مفسّر اسلام و مصداق بارز قرآن ناطق مىباشد.
قيام آن حضرت در مقطعى روى داد كه تمامى جويبارهاى حقيقت دچار آلودگىهايى گرديده بودند و اين آب مسموم كه به سوى دشتهاى انسانى جارى بود، ارزشها و فضيلتهارا در معرض تهديد جدّى قرار داد. قيام عاشورايى اين روند را اصلاح كرد و به اسلامى كه مي‌رفت تا توسط ستمگران اموى به فراموشى سپرده شود، جانى تازه بخشيد. و اگر بگوئيم در محرم سال 61 هجرى ارزشهاى ناب و سنّت محمّدى و تعليمات علوى دوباره متولد گرديد، گزاف و اغراق نخواهد بود.
با تزريق معنويت عاشورا به جوامع اسلامى، مسير حق، عدالت و فضيلت در برابر نسلها
ترسيم گرديد و اين ويژگى احياگرانه عاشوراست كه آن را اسوه‌اى براى هرگونه جنبش و اصلاحى نموده است. به همين دليل امام خمينى سفارش كرده‌اند:
«كربلا و نام مبارك حضرت سيد الشهداء(ع) را زنده نگه داريد كه با زنده بودن او اسلام زنده نگاه داشته مىشود.»()
وقتى نهضت حسينى مىتواند خورشيد هدايت تمامى انسانها صرف نظر از شرايط جغرافيايى، تاريخى و اجتماعى گردد مىتوان چنين استنباط كرد كه تمامى ارزشهاى معنوى و الهى در اين حركت مقدّس تبلور دارد، دربردارنده تمامى مراحل كمال و سعادت انسانى بوده و نيازهاى فكرى و فرهنگى جامعه را پاسخگوست.
قيام جاودانه خامس آل عبا آيينه تمام نماى مكارم و كرامتهاى عالى است و در برابر هرگونه ادعا و ياوه‌اى كه برخى مكتبها، فرقهها و نحلهها ارائه مىنمايند؟، ارزشى جاويد، حيات بخش، رشد دهنده و پالاينده روح و روان را از هرگونه آلودگى عرضه مىنمايد.
با تداعى اين خروش خالصانه مفاهيم والايى چون ايثار، شهامت، شجاعت، صداقت، پاكى، درستى و راستى مصداق واقعى خود را در مىيابند و حالاتى چون حرّيت، استقامت، بردبارى، جوانمردى و صلابت كه در گردباد توطئهها، فراموش گشته بود، به طرز جالبى تفسير مىگردند و عينيت مىيابند. شهيد آيت اللّه مطهرى در اينباره نكات جالبى را مطرح نموده است:
«…گويى در حادثه كربلا بنا بوده است كه اسلام در همه ابعادش و همه جنبههايش تجلّى كند و به عبارت ديگر عملاً و واقعاً نه ظاهراً براى تماشا، تجسّم داده شود و به مرحله عمل درآيد. حادثه امام حسين(ع) گويى يك نمايش احساسى، پرخاشگرى و تراژدى و عقلى و عشق الهى و مساوات اسلامى و عواطف انسانى، همه در آخرين اوج به وسيله قهرمانانى مختلف از پير و جوان، زن و مرد، آزاده و برده و يا آزاد شده، بالغ و كودك بوجود آمده و همه ابعاد اسلام را هم نشان مي‌دهد…و اين است معناى جامع بودن قيام حسينى. اولاً از نظر هدف، مقصد و ايده و فكر حامل همه ايدههاى اصلى است نه يك جنبه خاص، ثانياً از نظر بازى كنندگان و متعهدان به نقش. چنانكه شعرا نيز بر همين اساس و با توجه به ابعاد مختلف آن شعر گفته‌اند. شعر محتشم (كاشانى) جنبه تراژدى دارد و عمّان سامانى و صفى على شاه جنبه عرفانى را مدّ نظر قرار داده‌اند، همچنان كه اقبال لاهورى بر جنبههاى اجتماعى آن تكيه زده است.»()
قلّه انقلابهاى دينى
هنگام وقوع حادثه كربلا مردم كشورهاى اسلامى به كار خود مشغول بودند، مساجد داير بود، خطبا بر فراز منبرها از ثواب و عقاب،بهشت و دوزخ سخن مىگفتند، تنها مبحثى كه در ميان نبود پرداختن به اين رويداد بود، البته اهل بيت امام با وجود اسارت و اختناق شديد امويان در شهرهاى مهم جهان اسلام خصوص مدينه، كوفه و شام و شهرهاى اين مسيرها حقايق را براى مردم بازگفتند ولى حاكمان وقت مىكوشيدند آن را يك حادثه كوچك و كم اهميّت جلوه دهند.
دستگاه ستم به دو منظور اين واقعه را با ديدگاه خاص خودش و آميخته به ابهام و تهمت و كذب به نواحى گوناگون گزارش داد. يكى آن كه مردم از فرجام مخالفان دستگاه حكومت آگاه شوند و از اين واقعه درس عبرت بگيرند و ديگر به خود اجازه ندهند به تصوّر آنان آشوب به پا كنند، ديگر آن كه عوامل حكومتى خود را در جريان عاشورا محقّ و بى گناه نشان دهند و
چنين القا كنند كه سران قيام دنبال ماجراجويى و فتنه انگيزى بوده‌اند؟!
تحت تأثير تبليغات مسموم امويان، كثيرى از مسلمانان در قلمرو آسيا و آفريقا چنين تصوّر مىنمودند مقصّر اين حادثه آنهايى هستند كه امنيت سرزمين اسلامى را بر هم زدند و بايد سركوب مىشدند و حال كه كشته شده‌اند ديگر كسى از بازماندگان آنان ياراى مخالفت با يزيد را نخواهد داشت و دلهاى جريحه دار از شهادت امام و خاندان و يارانش پس از اندك زمانى بر اثر مرور ايام التيام خواهد يافت.
نه مردم و نه حاكمان متوجه نبودند كه در اين حركت، اخلاص و حقيقتى نهفته است كه با گذشت زمان بر وسعت و عظمت و تأثيراتش افزوده مىشود. هنگام وقوع قيام، افراد معدودى از خاندان عترت و علاقهمندان به فرزندان پيامبراكرم(ص) بودند كه مىتوانستند خيزش نينوا را به درستى ارزيابى كنند و از آثارش كه بعدها در جوامع اسلامى آشكار مىگردد سخن بگويند. آنان كوشيدند مردم را از اشتباهى كه بدان گرفتارند و غفلتى كه چون تارهاى عنكبوتى بر دل و ذهنشان چنگ انداخته بيرون آيند.
اين انوار، پرتوهايى از آن خورشيد تابناك را با خود در چندين قلمرو بردند و موفق شدند مسير فكرى مردم را عوض كنند و ساحت مقدّس شهيدان كربلا را از هرگونه انديشه‌اى جز حق و عدالت و معنويت، تبرئه كردند.
حال با اين وصفى كه اجمالاً بدان اشاره كرديم سؤال اين است كه چه شد اين ماجرا كانون و هسته اصلى تمامى حوادث تاريخى اسلام و قلّه تمام انقلابهاى مذهبى و شيعى گرديد و اين رُخداد طلايه دار تمام رويدادهاى صدر اسلام تلقى شد. در غزوه احد كه در شوال سال سوم هجرى ميان سپاهيان اسلام به رهبرى رسول اكرم(ص) و مشركان مكّه در حوالى مدينةالنبى روى داد و هفتصد نفر مسلمان در برابر سه هزار دشمن قرار گرفتند و در اولين فرصت پيروزى را بدست آوردند ولى چون عدّه‌اى از افراد مسلمان فرمان فرمانده را اطاعت نكردند، شكست خوردند و بيش از هشتاد نفر به شهادت رسيدند و حتى پيكر بعضى از اين عزيزان مُثله گرديد به نحوى كه حتى بستگان نزديك آنان چون خواهران و برادران از شناختن كشتههاى خود ناتوان بودند. در قيام فخ كه توسط يكى از نوادگان امام حسن مجتبى(ع) در زمان هادى عباسى در نزديكى مكّه اتفاق افتاد عدّه‌اى از سادات و امامزادگان و از جمله رهبر قيام در خون خويش
غلطيدند، فاجعه به شهادت رسيدن عدّه‌اى از سادات حسنى توسط منصور دوانيقى و تخريب زندان بر سر آنان نيز بسيار ناراحت كننده است، حتى حمزه سيد الشهدا عموى پيامبر در جنگ احد به طرز فجيعى شهيد شد ولى هيچ كدام از اين حوادث نتوانستند به پاى قيام كربلا برسند.
قطع نظر از شخصيت رهبرى قيام كربلا كه از نظر زهد، تقوا، عصمت و شجاعت و مقام ولايت و امامت در اوج قرار دارد، يكى از مهمترين عواملى كه نهضت حسينى را برفرازين قلّه جهان اسلام قرار مي‌دهد اين است كه آن جاهليت خطرناك اموى را از بين برد و تيرگى هايى را كه اين خاندان پليد آورده بودند كنار زد و طلوع فجر صادق ايمان و معنويت را نويد داد.
عنصر اصيل در نهضت حسينى
در فلسفه قيام حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) نكات مختلفى را مطرح كرده‌اند و برخى گفته‌اند عامل بوجود آمدن اين حركت، امتناع امام از بيعت با امويان بود، عدّه‌اى خاطرنشان نموده‌اند دعوت كوفيان و اجابت تقاضاى آنان منجر به اين واقعه گشت، افرادى هم متذكر گرديده‌اند امام ستم امويان را برنتابيد و خواست بساط يك نظام سياسى را در هم بپيچد و به جاى آن تشكيلاتى را بوجود آورد كه با مردم به عدل و انصاف رفتار كند و ارزشها را ترويج دهد. البته بر شمردن اين انگيزهها براى تصميم مهمى كه حضرت امام حسين(ع) گرفت از برخى جهات درست است ولى تمام اينها شاخ و برگ شجره طيبه عاشورا مىباشد.
از موضعگيرىهاى امام در مواقع مقتضى، مكاتبات، وصايا، سخنان، خطبهها و نيز بررسىهاى روايى و تاريخى و حتى متون زيارتى برمي‌آيد كه مهمترين عامل در عاشوراى سال شصت و يكم هجرى موضوع اساسى و بنيانى امر به معروف و نهى از منكر مىباشد و اصولاً همين ويژگى ارزش نهضت را ارتقاء داده و به موجب آن شايستگى پيدا كرده است.
اين عنصر، كيميايى است كه مس وجود انسانها را تبديل به زر خالص مىكند و او را براى احياى فضايل و اقامه فرايض مهيا مىسازد، عامل مذكور نه به دعوت كوفيان وابسته است و نه ارتباطى به تقاضاى بيعت دارد و نه آن كه موضوع درهم پيچيدن بساط سياسى را در رأس قرار مي‌دهد. شهيد آيت اللّه مطهرى ضمن اين كه امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان اصلى مهم در واقعه عاشورا، مي‌داند مىگويد:
«… حسين(ع) يك فرد معترض و منتقد است، مردى است انقلابى و قيام كننده، يك مرد مثبت است، ديگر انگيزه ديگرى (جز امر به معروف و نهى از منكر) لازم نيست. همه جا را فساد گرفته، حلال خدا را حرام و حرام خدا حلال شده است. بيت المال مسلمين در اختيار افراد ناشايست قرار گرفته و در غير راه رضاى خدا مصرف مىشود و پيغمبر اكرم(ص) فرمود: هر كس چنين اوضاع و احوالى را ببيند و در صدد دگرگونى آن نباشد، در مقام اعتراض بر نيايد.() شايسته است (ثابت است در قانون الهى) كه خدا چنين كسى را به آن جاببرد كه ظالمان، جابران، ستمگران و تغيير دهندگان دين خدا مي‌روند و سرنوشت مشترك با آنها دارد!
به گفته جدّش استناد مىكند كه در چنين شرايطى كسى كه مي‌داند و مىفهمد و اعتراض نمىكند با جامعه گناهكار خود سرنوشت مشترك دارد… .»()
دلايل موجود در باب وجوب اين فريضه گرانقدر، مترادف، متواتر و قاطع است كه از قرآن كريم، سنت مطهر، عقل و اجماع اتخاذ مىشود. مسئله حتى بالاتر از حدّ وجوب تنهاست بلكه به عنوان يكى از ضرورتهاى دين مبين اسلام شناخته مىگردد كه هر كس آن را انكار كند و بداند كه انكار آن به انكار و رد اصلى از اصول دين منجر شده كافر است.()
امام خمينى(ره) دراينباره گفته است:
«…اين دو (امر به معروف و نهى از منكر) از بالاترين و گرانقدرترين فرايض اسلامى است و توسط اين هاست كه فرايض ديگر برپا داشته مىشود و دين مبين نظم مىيابد و زندگى در دنياى اسلام رونق مىگيرد. وجوب اين دو فريضه از ضرورتهاى دين است…»()
قرآن كريم افراد را به احياى اين اصل تحريض و تشويق مىنمايد:
«ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون.؛() از شما بايد امّتى باشد كه به سوى خير و خوبى دعوت كند و امر به معروف و نهى از منكر نمايد و آنان رستگار شدگان هستند.»
هم چنين خداوند در كلام وحى مىفرمايد:
«كنتم خير امة اُخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون باللّه؛() شما بهترين امّتى بوديد كه در ميان مردم آشكار گرديد(زيرا) امر به معروف مىكنيد و نهى از منكر مىنمائيد و به خدا هم ايمان داريد.»
احاديثى از سنت شريف، آيات خداوند را به شيوه‌اى رسا توضيح داده‌اند كه متواترند، بخشى
از آنها امّت مسلمان را هشدار مي‌دهند كه اين فريضه را ترك نكنند، در بعضى ديگر از روايات به هر فرد مسلمان تأكيد مىكند براى عملى ساختن اين عنصر، قيام كند اگرچه در صحنه تنها بماند، در پاره‌اى روايات امّت را از عقب ماندگى و انحطاطى كه با ترك اين فريضه رخ مي‌دهد بر حذر مي‌دارد و نيز مثال هايى از تاريخ تمدن و جوامع بشرى ذكر مىنمايد كه به دليل ترك اين اصل از ميان رفته و به خشم الهى دچار شده‌اند.
رسول اكرم(ص) فرموده‌اند :«تا هنگامى كه افراد امّت من امر به معروف و نهى از منكر كنند و در كارهاى نيك با هم، همكارى داشته باشند، در خير و خوبى خواهند بود. اگر اين گونه عمل نكنند، بركتهاى آنان از ميان مي‌رود و برخى بر عدّه‌اى ديگر مسلّط مىشوند و هيچ كس در زمين و آسمان آنها را يارى نخواهد كرد.»()
در حديث ديگرى كه منابع عامه و خاصه نقل كرده‌اند، پيامبر اكرم(ص) هشدار مي‌دهند:
«لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنكر او يسلّطنّ اللّه عليكم شراركم فيدعو خياركم فلا يستجاب لهم؛() بايد امر به معروف و نهى ازمنكر داشته باشيد، وگرنه خداوند بَدان را بر شما مسلّط مىسازد بعد از آن هرچه نيكان شما به درگاه خداوند مىنالند، دعايشان به اجابت نمي‌رسد.
امّا حضرت امام حسين(ع) فرموده‌اند: «خداوند متعال مىفرمايد: و مردان و زنان مؤمن دوستدار يكديگرند، امر به معروف و نهى از منكر مىكنند».()
خداوند به عنوان فريضه از امر به معروف و نهى از منكر آغاز مىكند تا نشان دهد كه اگر اين اصل ادا گردد و استوار شود همه فريضهها، چه آسان و چه سخت، استوار خواهد گشت. از آن رو كه امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام، بازگردانيدن مظالم، مخالفت با ظلم، تقسيم غنايم جنگى و غير آن، گردآورى زكات از جايگاهش و دادن آن به مستحقان است.()
از نظر آن امام و ديگر ائمه هدى (عليهم السلام) والاترين و بنيادىترين فريضه اسلامى همه موارد را در بر مىگيرد و صلاح كارهاى دين و دنيا به اجراى آن و فساد اين دو، ناشى از ترك آن است، به باور آن ستارگان درخشان آسمان اين عنصر مهم در كنار ديگر فروعات دين قرار نمىگيردبلكه ريشه و اساس فرايض مىباشد و تحقق يك جامعه سالم اسلامى و پديدار گرديدن انسانهايى مؤمن و اهل حكمت و معرفت، از بين رفتن شكافهاى اقتصادى و اجتماعى و استقرار عدالت و حقيقت، در گرو
اجراى اصل امر به معروف و نهى از منكر است. همچنين اين عنصر در محدوده چند مسئله فردى و عبادى منحصر نمىگردد بلكه تمامى اعضاء و جوارح اجتماع را در بر مىگيرد و آمر و ناهى موظف و مكلّف است به تمامى مسائل جامعه از نظرى گسترده بنگرد و با توجه به اولويتها و شناخت ريشهها و جدا كردن آنها از شاخ و برگها به ستيز با مفاسد برود و زمينه سلامتى روحى، روانى و فكرى جامعه و رشد و شكوفايى مسلمانان را فراهم سازد.()
سدى در برابر سيلاب فساد
حضرت امام حسين در قيامش ثابت كرد كه به خاطر عملى ساختن و احياى اين اصل اسلامى مىتوان جان داد، عزيزان خود را تقديم كرد، از زندگى با خائنان و فاسدان صرف نظر كرد و شهادت را برگزيد.
قرائنى نشان مي‌دهد كه امام حسين(ع) از دوران كودكى به نهى از منكر توجه داشته است. چون نخستين خليفه بر منبر رسول خدا(ص) بالا رفت و آماده ايراد خطبههاى جمعه شد، امام سوم وارد مسجد گرديد و به سوى خليفه شتافت و گفت: اين منبر جايگاه خطابه پدر من است، او گريست و گفت: راست گفتى اين جايگاه از آن اميرالمؤمنين(ع) است و پدر مرا منبرى نبوده است!
و چون دومين خليفه بر منبر رسول خدا(ص) بالا رفت تا براى مردم سخنرانى كند، در ضمن گفتههايش اين جمله را بر زبان آورد: من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارترم، امام حسين(ع) كه در آن مسجد حضور داشت، از گوشه مجلس فرياد زد: اى دروغگو، از منبر جدم فرود آى اين منبر پدرت نمىباشد!
خليفه ثانى بيانات امام را تأييد كرد و گفت: آرى راست گفتى، آيا پدرت اين سخنان را به تو آموزش داده است؟ امام حسين(ع) در جوابش فرمود: اگرآن چه را پدرم بفرمايد فرمان برم، او هدايتگر و من هدايت شده خواهم بود. بيعت پدرم كه جبرئيل آن را از جانب خداى نازل فرمود در گردن اين مردمان است و آن را كسى انكار نمىكند مگر آن كه كتاب خداى را منكر گردد.
اين مردم با قلب هايشان آن را شناخته‌اند ولى به زبانها منكر گشته‌اند. واى بر آنان كه حق ما اهل بيت را انكار كنند، چگونه رسول خدا(ص) با آنان روبرو خواهد شد؟ با خشمى پيوسته و عذابى شديد و دردناك.
خليفه گفت: اى حسين، لعنت خداوند بر كسى كه حق پدرت را انكار كند ولى مردم ما را به امارت
برگزيدند و ما هم پذيرفتيم. امام حسين(ع) در جوابش فرمود: كدامين مردم تو را به امارت برگزيدند (دراين باره) هيچ حجتى از جانب پيامبر در دست نداريد و اهل بيت او هم به اين كار رضايت نداده‌اند.()
وقتى معاويه روى كارآمد در مسند خلافت اسلامى به خلافكارىهاى زيادى روى آورد، شراب خوارى، رباخوارى، ملحق نمودن زنا زاده به خود كه بر ضد دستور رسول خدا(ص) بود، ترك حدود الهى و وليعهدى يزيد از جمله برنامههاى فاسد و ضد دينى او بود.
معاويه نامه‌اى تهديدآميز براى امام حسين(ع) نوشت و در آن تأكيد نمود: اى حسين بترس از آن كه اختلافى ميان مسلمانان ايجاد كنى و آنها را دچار فتنه سازى؟!()
امام در نامه‌اى به معاويه، پاسخى كوبنده به وى داد و پاره‌اى مفاسد او را برشمرد و جنايت فرزند ابوسفيان را افشاء نمود و در فرازى از آن فرمود:
«خدا هيچ گاه تو را فراموش نخواهد كرد كه مردم را به محض گمان، دست گير مىكنى و اولياء خداوند را با تهمت مىكشى و از خانه هايشان به جاهاى دور دست تبعيد مىكنى و براى پسرت از مردم بيعت مىگيرى، پسر نورسى كه شراب مىخورد، با سگان بازى مىكند و تو را جز اين نمىبينم كه خود را به خسران افكنده و دين و آيين خود را نابود كرده و زيردستان حكومت خود را فريب داده‌اى و به گفتار سفيه نادان گوش فراداده و انسان پارسا و با تقوايى را ترسانده‌اى…»() اين نامه امام مصداق بارزى از احياى عنصر امر به معروف و نهى از منكر است زيرا با صراحت و قاطعيت مخالفت خويش را با معاويه و پيروانش اعلام كرد و تمامى اعمال و رفتارش را زير سؤل برد و در چندين فراز نامه او را مردى قاتل، ستم پيشه و پيمان شكن كه مخالفان خود را با سوگندهاى سخت اطمينان داده نكشد و صدمه‌اى نرساند ولى به چنگ آورده و كشته است.
حضرت در اين مكتوب، فريبكارى معاويه را در تكيه زدن بر جاى رسول اكرم(ص) از يك سو و دستور قتل كسانى را كه پيرو سنت محمّدى هستند از سوى ديگر، آشكار ساخت و در يك جمله فرمود: گويا تو از اين امّت مسلمان نمىباشى و آنها نيز از تو نيستند.
به دنبال اين افشاگرىها، امام اقدام به تشكيل كنفرانس، سخنرانى و افشاگرىهاى عمومى و ضبط اموال حكومت معاويه و مصادره آنها نمود و رسماً او را به مبارزه دعوت كرد، كاروانى تجارى را از يمن براى معاويه به شام مىبردند، گذر اين كاروان به مدينه افتاد امام دستور داد اموال آن را گرفته و در ميان نيازمندان خاندان پيامبر و برخى محرومان شيعه تقسيم كنند. امام در نامه‌اى اين ماجرا را به اطلاع معاويه رسانيد.()
يك سال قبل از هلاكت معاويه امام حسين(ع) به همراه عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن جعفر عازم سفر حج گرديدند. امام در منى دستور داد آن دسته از صحابه و تابعين كه اهل صلاح بودند در خيمه‌اى اجتماع كنند، طبق اين دستور عدّه‌اى كه ويژگىهاى مورد اشاره را داشتند فرمان حضرت را اجابت نمودند و در منى جمع شدند، آنگاه پيشواى سوم از ميان ايشان
برخاست و پس از ستايش خداوند بياناتى ايراد فرمود.
در اين سخنرانى امام درباره خاندانش به آيات قرآن و روايات رسول اكرم(ص) استناد فرمود و حاضران اين موارد را در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر تأييد نمودند. در فرازى از اين فرمودهها آمده بود:
«…اى مردم از پندهاى خداوند نسبت به دوستان خود پند گيريد، آن جا كه از علماى يهود و نصارا(اَحبار) بدگوئى و مذمت كرده است، زيرا آنان از ستمگرانى كه نزد آنان بودند مُنكر و فساد را مي‌ديدند ولى به دليل تمايل به آن چه از ظالمان به آنان مي‌رسيد و يا به دليل خوف از جفاكاران، نهى از منكر نمىكردند در حالى كه خداوند مىفرمايد: از ديگران هراس نداشته باشيد و از من بترسيد.
اى كسانى كه از خداوند خواهش هايى داريد، بيم دارم عذابى بر شما فرود آيد زيرا به سبب لطف و كرامت الهى به منزلتى دست يافته‌ايد كه بر ديگران برترى جسته‌ايد اما آنان را كه به خدا پرستى معروفند گرامى نمي‌داريد در حالى كه خودتان به واسطه عنايت الهى محترم شمرده مىشويد.
شما مشاهده مىكنيد كه پيمانهاى الهى شكسته شده است ولى فرياد بر نمي‌آوريد، در حالى كه به خاطر پيمان پدرانتان داد مي‌زنند، پيمانهاى رسول خدا(ص) بي‌اعتبار شمرده مىشود كوران، گنگها، ناتوانان (معلولين و از كارافتادگان) در شهرها رها شده‌اند و كسى به آنها رحم نمىكند. نه خود شما اقدام مىكنيد و نه آنان را كه مسؤول اين كارهايند ملامت مىكنيد. به سبب سازشكارى با ستمگران نزد آنان آرامش و امان مىجوئيد».()
پيوستگى عاشورا با بعثت پيامبر اكرم(ص)
امام حسين(ع) در قيامى كه ترتيب داد و رهبرى آن را به عهده گرفت به همين اصل امر به معروف و نهى از منكر تمسّك نمود، از زمان معاويه مشخص بود كه مفاسد برايش قابل
تحمّل نمىباشد و بايد هرچه زودتر جلو اين باتلاقهاى گناه و آلودگىهاى دستگاه فرمانروايى يزيد را بگيرد چرا كه اين وضع قانون خدا را عوض مىكند، حدود اسلامى را بر هم مي‌زند و بنابراين هر كس در اين شرايط ساكت بماند مانند آنهاست، او حتى در يك سخنى، خود را براى اجراى اين اصل شايسته دانست و فرمود: «و انا احقّ من غير؛ من از تمام افراد ديگر براى آن كه دستور جدم را عملى كنم لايق ترم.»
امام به هنگام حركت از مدينه به سوى مكه در وصيتنامه‌اى كه نگاشت و با مهر خويش ممهور ساخت و تحويل برادرش محمد حنفيّه داد اين نكته اساسى را مورد توجّه جدّى قرار داد: «و انّى لم اخرج اشراً و لابطراً و لامفسداً و لاظالماً و انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى. اريد ان آمربالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابى طالب…؛() و من نه از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه بيرون مي‌آيم بلكه هدفم از اين مسافرت امر به معروف و نهى از منكر مىباشد و مقصدم از اين حركت اصلاح مفاسد امّت و احياى سنت جدّم (رسول اكرم(ص)) و راه و روش پدرم على بن ابى طالب مىباشد.»
بر اساس اين وصيت نامه، امام اگر از او تقاضاى بيعت هم نكنند بازهم آرام نخواهد نشست زيرا مخالفتش با دستگاه اموى بر سر اين موضوع نيست كه با سكوت آنان در امر بيعت، او هم خاموش گردد بلكه وجود چنين حكومتى موجب پيدايش ستم، افزايش فساد و تغيير در احكام گرديده و بايد به پا خاست و ريشه اين نابسامانى را كه خاندان بنى اميّه هستند قلع و قمع نمايد. پس مشخص مىگردد امام حسين(ع) ارزش اصلى قيام خودش را از امر به معروف و نهى از منكر گرفته است، زيرا اين اصل ضامن بقاى اسلام است و اگر نباشد ديگر اسلامى وجود ندارد، يك نوع رسيدگى اصولى و
زيربنايى به وضع جامعه اسلامى مىباشد، پالايش اجتماع است، اگر اين بازرسى دركار نباشد، دنبالش تفرقه و متلاشى شدن است، عفونت خلاف و گناه،پيكر پاك جامعه را نابود مىسازد و جالب اين است كه بازماندگانش از بعد روز عاشورا به عنوان يك تشكّل امر به معروف و نهى از منكر درآمدند و تا پايان ماجرا هم هر كجا بودند براى چنين اصل حياتى تلاش كردند.
حضرت رسول اكرم(ص) درباره امام حسين(ع) فرموده‌اند :«حسين منّى و انا من حسين، احبّ اللّه من احبّ حسيناً، حسين سبط من الاسباط؛() حسين از من است و من از او هستم، خداوند دوست بدارد هر كه حسين را دوست بدارد، حسين سبطى از سبطهاست.»
بخش اوّل اين عبارت روشن است زيرا بطور طبيعى هر كس دخترزاده خود را دوست مي‌دارد و انشعاب وجودى امام از وجود مبارك پيامبر را مي‌رساند. اما قسمت دوم آن بر حسب ظاهر كمى نياز به توضيح دارد زيرا شايد شگفت‌انگيز باشد كه خاتم رسولان بفرمايد من از حسينم چگونه امكان دارد پدر بزرگ كه تقدّم وجودى دارد از نواده خودش باشد و از او كسب بقاء كند!
ولى وقتى ارتباط اين دو شخصيت ترسيم گردد، اعجاب برانگيز نمىباشد. زيرا بقاى نام و نشان و آثار و مكتب انسان ساز رسول اللّه به بركت وجود حسين بود و اگر اين فداكارى عاشورايى صورت نمىگرفت بني‌اميّه كه دشمنان خانه‌زاد اسلام، قرآن و شخص رسول اللّه بودند، تمامى مظاهر دين و هرچه كه يادآور رسول اكرم و رسالت و مكتب او بود، از بين مىبردند.
جامعه اسلامى از سال يازدهم هجرى تا سال سى و پنجم به سوى جاهليت پيش مي‌رفت و در سالهاى آخر حكومت سومين خليفه با مشكلاتى چون گسترش ستم و فساد مالى و سياسى دستگاه حاكمه مواجه بود. از سال سى و پنجم هجرى تا سال چهل و يكم هجرى به مدت شش سال توسط على(ع) و فرزند برومندش امام حسن مجتبى(ع) جبهه مقاومى در مقابل حركت رو به رشد جاهليت تشكيل گرديد و اهتمامها و مجاهدتهاى فرساينده‌اى
در اين راستا صورت گرفت ولى جفاكاران و جاه طلبان اجازه ندادند مشعل علوى و حسنى جامعه را روشن كند و از آلودگى و تيرگى برهاند.
امويان در سقوط جامعه و تثبيت افكار و سنتهاى جاهلى نقش اساسى بازى كردند، در اين نظام منحط به جاى توجه به تقوا، كرامتهاى انسانى پارسايى و فضيلتهاى معنوى كه در پرتو بعثت نبوى بر جامعه حاكم گرديده بود، ثروت چنان وضعى بدست آورد كه به راحتى مردم دست از مقدّسات دينى خود مىشستند تا به خيانت و جنايتى دست بزنند و مال و مكنتى را به خود اختصاص دهند. عبيد اللّه بن عباس كه دو تن از فرزندانش توسط بسربن ارطاه روبروى چشمش سر بريده شده بود، از خون عزيزان خود صرف نظر كرد و در حالى كه فرمانده سپاه امام حسن(ع) در جنگ با معاويه بود و متأسفانه از بنى هاشم هم به شمار مي‌آمد و قبلاً والى يمن در زمان فرمانروايى حضرت على(ع) بود، با يك ميليون درهم، خود را به معاويه فروخت و به سوى سپاه شام گريخت.()
جعده دختر اشعث بن قيس و همسر امام حسن مجتبى با وعده يكصدهزار درهمى معاويه، سبط اكبر پيامبر و كسى را كه با او زندگى مشترك داشت به شهادت رسانيد. سمرة بن جندب با گرفتن چهارصد هزار درهم، حاضر شد بگويد آيه:و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه؛() درباره عبدالرحمن ابن ملجم مرادى (قاتل حضرت على(ع)) نازل شده است. از كوفه كه پايگاه شيعه بود ده نفر با گرفتن سى هزار درهم رشوه از مغيرة بن شعبه (والى كوفه) به شام سفر كردند و معاويه را تشويق نمودند يزيد فاسق و فاجر را روى كار آورد. يكى از شاعران به نام مسكين دارمى براى چند درهم صله معاويه، وليعهدى يزيد را چنين سفارش كرد:
اى پسران خلفا آرام گيريد كه خداى رحمان خلافت را هرجا بخواهد قرار مي‌دهد و هرگاه منبر خلافت شام از صاحب خويش خالى گردد اين يزيد است كه اميرمؤمنان خواهد بود.()
كار به جايى رسيد كه خود معاويه از اين كارها به شگفت درآمد و گفت: راستى چقدر دين براى مردم بى ارزش و ارزان گرديده است!()
عُبيد اللّه بن زياد با وعده افزايش حقوق مردم، آنان را به جدايى از مسلم بن عقيل (فرستاده ويژه امام حسين) واداشت.() عمر سعد براى رسيدن به فرماندارى رى و همدان حاضر گرديد حضرت امام حسين(ع) را به شهادت برساند.
تعصبهاى قبيله‌اى، قومى و نژادى به همان شكلى كه قبل از اسلام وجود داشت در عصر سفيانيان و مروانيان به صورت نيرومندى در مناسبات اجتماعى اثر مىگذاشت. قبايل گوناگون براى كسب افتخارات قومى به حريم دين تجاوز كردند و با جعل احاديثى از نبى اكرم(ص) در شأن و منزلت قبيله خويش سعى در فضيلت تراشى نمودند.
غارتگرى به همان شيوه جاهلى در جامعه رايج شد. مردم شام به فرماندهى ضحاك بن قيس اموال مردم كوفه را غارت كردند و هر فرد باديهنشين و صحرا گرد را كه مىيافتند مىكشتند حتى به حجّاج خانه خدا رحم نكردند و در ثعلبيه قافله حاجيان را غارت كردند.()
فرهنگ جاهليت اموى آنقدر رشد سرطانى يافت كه در ميان جوامع اسلامى شرابخوارى، هرزگى جنسى و فساد و فحشاء متداول شد. جهالت و كوته فكرى و سطحى انديشى چنان بر مردم حاكم شد كه به راحتى بازيچه دست خيمه شب بازان سياسى قرار مىگرفتند، در اين ميان وجدانهاى آگاه كه بايد به جنايات و مفاسد اعتراض كنند، خفته بودند. طبيعى است چنين روندى، محصولى جز تحريف در ديانت و بدعت در سنتهاى مذهبى، حذف رهبران راستين و فراموش گرديدن احكام قرآن و شرع مقدّس را به همراه نداشت، قيام امام حسين(ع) حركت مقدّسى بود كه اين روال تأسف برانگيز را متوقف ساخت و اجازه نداد جاهليت اموى بر ارزشهاى دينى پيشىگيرد.
از محصولات مبارك اين قيام آن بود كه زمينههاى سلطهگرى امويان تضعيف شد و چهره اصيل اسلام براى مردم آن روزگار و اعصار بعد نمايان گرديد و با خون حماسه آفرينان كربلا امّت مسلمان از وضعى ناهنجار و نگران كننده رهايى يافت.
شيوههاى شايسته
يكى از راههاى امر به معروف و نهى از منكر اين است كه خود شخص آمر و ناهى، صالح و با تقوا باشد، تجسّمى باشد از كرامتهاى اخلاقى و فضيلتهاى قرآنى، انبياء و اولياى الهى صرفاً نظريهپرداز، نصحيت كننده و مبلّغ مذهب و ديانت نبوده‌اند، آنان اولّ رفتارهاى خوب و خصال نيكو را در خود عينيت بخشيده و روح و روان را با معنويت و معرفت صفا مي‌دهند آنگاه به سوى جوامع مي‌آيند تا آنان را هدايت كنند. حضرت على(ع) فرموده‌اند:
«هرگز شما نديديد كه شما را به چيزى امر كنم مگر اين كه قبلاً خودم عمل كرده‌ام و هرگز شما را از چيزى باز نمي‌دارم مگر اين كه قبلاً خودم آن را ترك كرده باشم.»()
امام حسين(ع) نيز اين گونه بود، او كمتر خطابه خواند و بيشتر عمل كرد، وقتى كردار و رفتار عالى در جامعه تجسّم پيدا كند، زياد نياز به سخنرانى و موعظه نمىباشد، قال و قيل نمىخواهد. مولاى متقيان سخنى دارند كه نشان مي‌دهد حق در توصيفها گسترده است اما در عمل دچار تنگناهايى مىشود: «فالحق اوسع الاشياء فى التواصف واضيقها فى التناصف؛() در گفتهها از عدالت، خوبى و معارف و مكارم گفته مىشود اما وقتى جامعه ارزيابى مىگردد تا رسيدن به اين قلّهها فاصله زيادى وجود دارد.
امام حسين(ع) و هيچ كدام از ائمه و رهبران راستين انسانها، اين گونه نبودند كه زياد بگويند و كم عمل كنند، مولاى شهيدان و حماسه آفرين كربلا فرياد مي‌زند به هر كس آماده است
كه خونش را در راه ما ببخشد، هر فردى كه مشتاق لقاء حق است،() با ما كوچ كند، پس آنان كه هوسى ديگر دارند بايد برگردند. آن كه فداكار و از جان گذشته نمىباشد، با ما نيايد.
آن حضرت كارى كرد كه يك پاكباخته در راه خدا شود، يعنى عمل را به منتهاى اوج رسانيد، چيزى باقى نگذاشت كه در راه خدا نداده باشد، عزيزانش كه با وى همراه گرديدند، هيچ كدام به اكراه نيامده بودند، همه با ايمان و آرمان امام هم جهت بودند. اصولاً حضرت اجازه نمي‌داد كسى كه كمترين نقطه ضعفى دارد و موريانههاى شك در ايمانش رسوخ كرده، جزو همراهانش باشد. چندينبار در راه، پالايشگاه پرهيزگارى برپا كرد. روز اولى كه از مكّه به سوى نينوا حركت نمود، اعلام كرد هر كس اهل جانبازى نيست نيايد، در بين راه امام خطبه‌اى خواند كه مفهومش اين بود: هر كس تصوّر مىنمايد ما به قدرتى يا مقامى مي‌رسيم، بداند كه اين خبرها نيست و بهتر است برگردد، آخرين تصفيه را در شب عاشورا كرد ولى در آن زمان حتى يك نفر هم امام را ترك نكرد و اين كه عدّه‌اى از مورخان از جمله مؤلف ناسخ التواريخ گفته‌اند عدّه‌اى از تاريكى شب استفاده كردند و رفتند كاملاً اشتباه و نادرست است و منابع مستند روايى و تاريخى بر آن خط بطلان مىكشند.
عكس آن صادق بود و افرادى از صف مخالفان كه در امنيت به سر مىبردند، از لشكر دشمن جدا شدند و به امام پيوستند.
اين است كه حضرت در شب عاشورا فرمود:
امّا بعد من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديده‌ام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزاى خير دهد.()
يك نكته جالب ديگر در اين راستا برخورد مهربانانه و آزادمنشانه امام با يارانش در طول نهضت است، اين برنامه حاكى از تلاش گسترده حضرت در مسير آموزش و تربيت نسل عاشورايى قيام مقدّس كربلا بود.
ياران با وفاى سيد الشهداء در اوج صلابت و مقاومت عرصه را چنان بر سپاه تا دندان مسلّح اموى تنگ كردند كه عروة بن قيس فرمانده سواره نظام آنان خطاب به عمر سعد گفت: آيا نمىبينى اين سواران من امروز از دست اين افراد انگشت شمار چه مىكشند.()
امام در برخورد با افراد، روشى هدايتگرانه، دل سوزانه و خيرخواهانه داشت و بر اين اساس، اصلاح جامعه اسلامى را تنها راه نشر آموزشهاى دينى و تخريب فرهنگ مهاجم اموى مي‌ديد و لذا در فراز و نشيب قيام مقدّسش از مدينه تا كربلا همواره به روش مشفقانه‌اى عمل مىكرد در حالى كه در مقابل سران فاسد و منحرف دستگاه ستم، روشى كاملاً ويرانگرانه داشت.
امام در منزل عذيب هجانات بر خلاف اكراه عبيداللّه بن حرّ جعفى از روبرو شدن با سالار شهيدان، نزد وى رفت و به او سلام كرد و عبيداللّه را به همراهى خود دعوت فرمود: ولى مؤثر نيفتاد و امام هم ديگر اصرار نفرمود. در منزل ذى حسم با وجود آن كه حرّ بن يزيد رياحى، راه را بر امام بست و به منظور جنگ آمده بود، حضرت كرامت انسانى خود را بروز داد و بر اثر فرمانش اطرافيانش به سپاه حرّ و حتى مركبهاى آنان آب دادند.()
حرّ وقتى اين صحنه باشكوه را ديد به خود آمد و از روش جنگى و نبرد با امام دست برداشت و تقاضاى توبه از آن برخورد مذموم كرد، امام با وسعت نظرى كه داشت توبه وى را قبول كرد.امام آن چنان قصد اصلاح داشت كه وقتى زهير بن قين به حضرت پيشنهاد داد با سپاه حر بجنگند آن را نپذيرفت و حتى در صبح روز عاشورا از پيش قدم گرديدن در جنگيدن با دشمنان اجتناب ورزيد.()
در قصر بنى مقاتل امام از عمروبن قيس المشرقى و پسر عمويش تقاضاى يارى كرد ولى هر دو عذرخواهى كردند و امام خطاب به آنان فرمود: آزاد هستيد كه هرجا مىخواهيد برويد. ضحاك بن عبداللّه مشرقى در روز عاشورا بر خلاف آن كه شجاعانه عدّه‌اى از سپاهيان دشمن را كشته بود مىخواست ميدان را ترك كند، امام هم به وى اجازه داد برود و اين شيوه آزاد منشانه از عظمت روحى سالار شهيدان حكايت دارد.()
امام حسين از يك سو شناخت عميق و دقيقى از تعاليم اسلامى داشت و از سوى دگر مقتضيات زمان را در نظر مىگرفت و با اين اشراف دوجانبه و بر حسب سنتهاى جوامع، به تبليغ و پيام‌رسانى پرداخت، گفتگوى رودررو با افراد، سخنرانى، نامه نگارى از جمله وسايل ارتباط جمعى حضرت در آن عصر به شمار مي‌رفت. امام مىكوشيد حتى در برخورد با مخالفان از روش خشمهاى افراطى و برخى نفرتهاى احساسى پرهيز كند و جاذبه را بر دافعه ترجيح داد، آن حضرت با تمام محدوديتهاى تبليغى از وظيفه مهم امر به معروف و نهى از منكر كه بالاتر از تبليغ بود، بازنايستاد. او ناصحى مخلص، فروتن، شجاع عادل و بردبار بود كه پيامش با رأفت و نرمش درهم آميخته بود.()
آفت زدايى از گلستان عاشورا
يكى از بزرگترين خدمتها به ساحت مقدّس سالار شهيدان و حماسه عاشورا، پاك و منزّه ساختن تاريخ اين نهضت از هرگونه دروغ و افسانه و مطالب بى اساس است، متأسفانه حاميان جاهل، دوستان تندرو و برخى مخالفان، مباحثى را جعل نموده و در متون تاريخى و تبليغى گنجانيده‌اند كه با اهداف اين حركت عالى در تضاد آشكار مىباشد.
عدّه‌اى گمان مىكنند اشكالى ندارد براى معرفى حق و عدالت به دروغ، باطل، بى تقوايى و خيانت در امانت روى آوريم و لذا تحريف زدايى از اين قيام، خود يك امر به معروف و نهى از منكر به شمار مي‌رود.
يكى از آفتهاى خطرناك و سموم هلاك كننده براى شعائر و سنتهاى دينى آن است كه عدّه‌اى تصوّر مىكنند هركارى قيافه‌اى مذهبى پيدا كرد و آدميان را داخل خير و ثواب مىكند خوب است اگرچه صاحب آن آيين و آورنده دين از اين روشها بيزار و بى خبر باشد و چه گمان باطلى است كه برخى معتقدند هر تشريفاتى كه با نام امام حسين(ع) و به ياد فداكاران كربلا صورت گيرد سربلندى در دنيا و آخرت بوجود مي‌آورد هرچند روح مقدّس امام حسين از آن متنفّر باشد. دانشمندان مذهبى در عصر ائمه كه خود در مكتب اين بزرگان پرورش يافته‌اند براى اين كه مبادا از مسير حق فاصله گرفته باشند عقايد و افكار خود را به امام زمان خود عرضه مىكردند تا اگر كارى بر خلاف دين انجام مي‌دهند اما رنگ مذهبى دارد، از انجام دادنش اجتناب نمايند. عبدالعظيم حسنى كه با چهار واسطه نسبش به امام حسن مجتبى (ع) مي‌رسد
و با امام جواد و امام هادى(ع) معاصر بود و خود از بزرگان حديث و كلام به شمار مي‌رود، خدمت امام دهم شرفياب شد تا عقايد خود را بر حضرت عرضه نمايد و در صورت درست بودن بر آنها استوار بماند و در غير اين صورت به اصلاح و پالايش آنها بپردازد.
عزادارىهاى ما براى ائمه هدى و خصوص فداكاران عاشورا بايد مسيرى درست و سازنده را طى كند، سيره اهل بيت در اين برنامهها كاملاً مشخص است و ما بايد به آنها تأسى كنيم نه آن چه دلمان مىخواهد وارد روضهها، شعرها و سوگنامهها كنيم تا مردم از آنها خوششان بيايد و بيشتر گريه كنند، در فرهنگ اهل بيت گريه هدف اصلى نمىباشد بلكه وسيله‌اى است براى نزديك شدن فضيلت، با سوگوارى و ماتمدارى، ما با خوبان و پاكان همراهى عاطفى مىنمائيم، دلها را به حماسه پيوند مي‌زنيم، سيلى راه مي‌اندازيم كه ستمگران و منافقان و دروغگويان را از بين ببرد رفتارهاى ما در اين برنامهها بايد با شؤونات امام حسين(ع) هماهنگى داشته باشد، دست اندركاران عزادارى نيز بايد چنان به خصال خوب آراسته باشند كه كار و تلاش آنان در اين راستا متناسب با فرهنگ عاشورا باشد.
فراموش نكنيم امام سوم در راه هدفى بسيار عالى، آسمانى و ملكوتى قيام كرد، حامى حق بود، در مقابل باطل قيام كرد، يارانش نيز اين گونه بودند آنها مىخواستند معارف احيا گردد و حقايق غبارزدايى شوند، آنان قيام نكردند كه گناهكاران آمرزيده شوند!
اين گونه نيست كه يك نفرى در بيت المال مسلمين تصرف سوء كند، اموال مردم را به ناحق بخورد، دروغ بگويد، آبروى مؤمنين را ببرد و در انواع آلودگىها غرق باشد و بگويد حالا من با يك كربلا رفتن و يا عزادارى كردن از هرگونه عذابى معاف مىگردم!؟
عوام و جاهلان تصوّر مىكنند اصحاب امام كه در تقوا و دين دارى برگزيدگان زمان خود بودند به مقام شهادت رسيدند تا سنگرى براى گناهكاران امّت باشند يعنى اگر قبل از حادثه عاشورا عدّه‌اى نگران خلافها و سيئات خود بودند بعد از شهادت امام و يارانش، خيالشان آسوده باشد كه روزنه‌اى براى نجات آنان باز شده است، اين تحريف معنوى كه متأسفانه به مرثيه سرايىها و تعزيه خوانىها راه يافته همان حرف غلطى است كه مسيحيان درباره حضرت عيسى(ع) گفته‌اند كه آن پيامبر الهى به دارآويخته شد تا پيروانش آسوده باشند و به عواقب گناهان خود فكر نكنند؟
طرز فكر مزبور كه معمولاً مورد پسند
بسيارى افراد عادى مىباشد دقيقاً با هدف امام در تضاد و تباين است، زيرا امام قيام كرد تا بساط گناه و خلاف برچيده شود، منكرات از بين برود، مفاسد به پايان برسد، جلو معاصى گرفته شود و حدود و احكام الهى محترم شمرده شود، تقوا افزايش يابد، مردم، درستى، راستى و پاكى را پيشه كنند، به تعاليم قرآنى روى آورند. اين درست نيست كه ما با دورى از خداوند به امام نزديك مىشويم و با به خشم در آوردن پروردگار نعوذ باللّه ولىّ او را خشنود مىسازيم!
مردمى كه اين فكرهاى باطل را در ذهن مىپرورانند و به اين اباطيل ساخته توهمّات خود، دل خوش كرده‌اند نسبت به اسلام و روح نهضت كربلا خيانت كرده‌اند. امام در سختترين شرايط عاشورا وظايف دينى و شرعى و تكاليف اسلامى خود را در عالىترين حالت و معنوىترين وضع انجام داد و در ظهر روز عاشورا به رغم گرماى شديد هوا، تشنگى فراوان، خطر تيرها و يورشهاى بى امان امويان، بى شرمى دشمنان، اندوه شهادت ياران و بسيارى از تنگناهاى ديگر، اجازه نداد فريضه مقدّس نماز ترك گردد و حتى مصمّم گرديد در اول وقت اقامه گردد. آنقدر شرايط آشفته بود كه سعيدبن عبداللّه كه خود را سپر اباعبداللّه(ع) نموده بود، پس از پايان نماز ظهر عاشورا به تعبير برخى مقتل نويسان بدنى چون آبكش داشت، چرا كه تيرهاى فراوان به او اصابت كرد و اين مجاهد مخلص را به شهادت رسانيد و شاعرى چه نيك گفته است:
آن تابش بى غروب در پهنه دشت از معركه كرب و بلا باز نگشت
بگذشت زهرچه داشت حتى سر و جان اما زنماز خويش هرگز نگذشت
واى به حال شخصى كه نماز نخواند يا آن را سبك بشمارد، حقوق مردم را زيرپا بگذارد و پيرو خواهشهاى نفسانى باشد و آنگاه ادعا كند من عزادار امام حسين هستم. از اين فرد بايد پرسيد توچگونه به سوگوارى روى آورده‌اى ولى صاحب اين مجالس و محافل ماتم دارى. از اعمال و رفتارت راضى نيست، بايد روح و قلب و دلت را با كربلا پيوند بزنى و جانى كه به عاشورا تعلق يابد به نماز و ساير واجبات اهميت مي‌دهد، كارهاى ناپسند نمىكند، اوقاتش را به بيهوده سپرى نمىسازد. امام حسين(ع) شب عاشورا را از دشمن مهلت گرفت تا لحظاتى را به نماز، عبادت و دعا بپردازد و تمام وجود آن حضرت سرشار از معنويت، فضيلت و انواع كمالات بود. او در راه رضايت الهى از هرچه داشت صرف نظر كرد و با چنين امامى نمىتوان جز با تزكيه درون و تقوا و آراستن روح به خوبىها، مأنوس گرديد.()
مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتى كه از مورخان خوش فكر، روشن بين و دقيق مىباشد و تاريخ اسلام و مسلمانان را در آثار خويش با ژرف انديشى ويژه و تتبع و جامع نگرى تشريح كرده و شهيد آيت اللّه مطهرى پژوهشهاى تاريخى او را ستوده و مورد تأييد قرار داده است، مىگويد:
«بزرگى پيامبر و امام بر پايه بندگى خدا استوار است و جز از راه پروردگار نمىتوان از پيامبر و امام بهرهمند شد. امام حسين(ع) روز عاشورا با آن همه گرفتارى و با آن كه دشمن حاضر نشد جنگ را براى نماز خواندن چند دقيقه‌اى هم تعطيل كند، در همان گير و دار جنگ، نماز ظهر را به جماعت خواند و دو نفر از ياران خود يعنى زهير بن قين بجلى و سعيد بن عبداللّه حنفى را فرمود تا پيش روى وى بايستند و سينه را سپر كنند وجلو حمله دشمن را بگيرند تا امام نماز خود را بخواند. اين امام چگونه راضى مىشود كه كسى به جاى نماز(خواندن) برايش عزادارى كند و يا به اطمينان شفاعت و طرفدارى او، واجبات را انجام ندهد و حرامها را مرتكب شود!
عزادارى امام بايد مردم را دين شناس كند، به خدا نزديك سازد، از گناه و معصيت بركنار دارد…مجالس عزاى اباعبداللّه تنها موقعى باعث خشنودى خدا و قبول و موجب اجر و ثواب اخروى است كه در حدود بندگى خداى متعال به انجام رسد و مشتمل بر دروغ و حرامى نباشد، چه خدا را نمىتوان از راه گناه عبادت كرد و حرام را نمىتوان مقدّمه عبادت قرار داد.
زيرا خداى متعال عملى را قبول مىكند كه در حدود تقوى به انجام برسد و هر عملى كه اين طور باشد و مورد پذيرش پروردگار قرار گيرد در اصلاح نفس انسان اثر دارد. كارهاى خوب بايد انسان را تربيت و سير و سلوك دهد و بر صلاح و سلامت باطن انسان بيفزايد…»()
اين نوشتار را با فرازى از زيارت وارث خاتمه مي‌دهيم:
«اشهد انّك قد اقمت الصلوة و أتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر….»

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. حماسه خورشيد، محمد رضا حكيمى، ص .23
. صحيفه نور، ج 18، ص 216.
. حماسه حسينى، چاپ قديم(دوره سه جلدى)، ج سوم، ص ،343 و نيز بنگريد به چاپ جديد (دوره دو جلدى)، ص 383 ـ .382
. تاريخ طبرى، ج 4، ص 304.
. حماسه حسينى، شهيد مطهرى، (طبع جديد)، ج ،2 ص 214 ـ213.
. امر به معروف و نهى از منكر، على كورانى، ص 17.
. همان مأخذ.
. سوره آل عمران، آيه 104.
. همان، آيه 109.
. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 11، ص 395.
. فروع كافى، ج 4، ص 56، در ضمن اين حديث با اندك تفاوتى از حضرت على(ع) هم نقل گرديده است: نك نهج البلاغه، نامه 47.
. سوره توبه، بخشى از آيه 71.
. تحف العقول عن آل الرسول، ص 237.
. تفصيل اين بحث در كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر از تأليفات آية اللّه سيد على بن حسين العلوى و نيز كتاب امر به معروف و نهى از منكر به قلم سيد حسن اسلامى آمده است.
. موسوعة كلمات الامام الحسين، قم، پژوهشكده باقر العلوم، ص .110
. الغدير، علامه عبدالحسين امينى، ج 10، ص 340؛ حياة الامام الحسين، باقر شريف قرشى، ج 2، ص .224
. الامة و السياسة، ج 1، ص 284، رجال كشى، ص 32، الغدير، ج 10، ص .161
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص .327
. موسوعه كلمات الامام الحسين، ص ،247 تحف‌العقول، ص .269
. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188، مقتل عوالم، ص .54
. كشف الغمه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 10، اسدالغابه، ابن اثير، ج 2، ص .15
. ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 13، الغارات، ابن هلال ثقفى، ص .420
. سوره بقره، آيه .207
. الاغانى، ابوالفرج اصفهانى، ج 2، ص .228
. الكامل، ابن اثير، ج 2، ص .508
. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 1، ص .591
. شرح نهج البلاغه، خطبه .175
. نك: نهج البلاغه، خطبه .175
. همان، خطبه .216
. اللهوف، سيد بن طاووس، ص .26
. متن كامل اين خطبه در منابع ذيل آمده است: تاريخ طبرى، ج ،7 ص 322 ـ 321، كامل ابن اثير، ج 3، ص 285، مقتل خوارزمى، ج 1، ص .246
. خورشيد شهادت، پژوهشكده علوم انسانى دانشگاه امام حسين، دفتر سوم، ص .33
. ارشاد شيخ مفيد، ج 1، ص .108
. تاريخ طبرى، ترجمه پاينده، ج 7، ص 2989، ،2990 3027، .3051
. همان، ص 3015و نيز اجتيار معرفة الرجال، ص 113 و .114
. حماسه حسينى، ج 1، ص 196، ص 210، 254 و نيز خورشيد شهادت دفتر سوم، ص .34
. در اين زمينه بنگريد به حماسه حسينى، ج 1، ص 126 ـ ،118 بررسى تاريخ عاشورا، محمد ابراهيم آيتى، ص 46، 123 و 225؛ تعاليم اخلاقى و عرفانى امام حسين(مجموعه مقالات همايش امام حسين، مجمع جهانى اهل بيت، ج 10، ص 511 ـ 507، آبشارهاى عاشورايى، ص 25 و 24؛ از مرثيه تا تعزيه، ص 120 ـ .115
. بررسى تاريخ عاشورا، ص 127 ـ .126

/

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

“شيعه” ضمن حفظ عقايد درخشان و مستدل خود درباره واقعه غدير، اجازه نخواهد داد اين اعتقاد در جهان اسلام مايه اختلاف و تفرقه شود.
مسئله بسيار مهم اعلام جانشينى اميرمؤمنان(ع) از جانب پيامبر اكرم(ص)، آن هم در اواخر عمر پر بركت نبى اسلام، در حقيقت نشان دهنده اهميت مسئله حكومت و وحدت دين و سياست در اسلام است و اين درس بزرگ، نياز امروز همه امت اسلامى است.
معرفى شخصيتى همچون حضرت على ابن ابيطالب(ع) به جانشينى پيامبر مكرم اسلام(ص) نشان مي‌دهد كه غدير فقط يك خاطره تاريخى مسلمانان نيست بلكه بيان كننده معيارهاى لازم براى اداره جوامع اسلامى و همه جوامع انسانى است.
واقعه غدير به امت اسلامى مي‌آموزد كه مديريت جوامع اسلامى بايد در دست كسانى باشد كه اميرمؤمنان را معيار و شاخص مي‌دانند و در راه نزديك شدن به اين قلّه عظيم، تلاش مىكنند و اين مهم، از جمله پيامهاى نو و پرطراوت اسلام و جمهورى اسلامى به بشر امروز است.
فقر بزرگ جامعه بشرى امروز، فقدان سياستمدارانى است كه اسلام در غديرخم، نمونه عالى آن را به تاريخ نشان داده است.
با وجود اين، شيعه و سنى در اصل وقوع حادثه غدير و عظمت شخصيت اميرمؤمنان، هم نظرند و آحاد ملت اسلامى، حضرت على بن ابى طالب(ع) را، نقطه عالى و قلّه دست نيافتنى علم و تقوا و شجاعت مي‌دانند.
اعتقاد عميق به امامت اميرمؤمنان(ع) بعد از نبى مكرم اسلام(ص)، پايه اصلى عقيده شيعى است و شيعيان، اين اعتقاد و ديگر معارف و علوم درخشان خود را با وجود همه ظلمها و دشمنىها حفظ كرده و خواهند كرد اما به هيچ وجه اجازه نمي‌دهند كه اين اعتقاد، در جهان اسلام مايه اختلاف و دعوا قرار گيرد.
مستكبران جهان كه از وحدت نظر و توجه دلهاى ملتهاى مسلمان اعم از شيعه و سنى به انقلاب اسلامى، ضربه خورده‌اند دامن زدن به تعصبات مذهبى را، بهترين روش براى ايجاد اختلاف و جدا كردن دلهاى مسلمانان از جمهورى اسلامى مي‌دانند كه بايد در مقابل اين توطئه خطرناك، كاملاً هوشيار و مراقب بود.
ما از گذشته تا حال اطلاع داريم كه پول برخى كتابهاى سراسر دشنام و تهمت را كه عليه شيعيان و اهل تسنن چاپ مىشود. يك مركز وابسته به استبكار مي‌دهد و آيا اين واقعيت خطرناك، هشدار دهنده و بيدار كننده نيست؟
همه بدانند كه اينگونه كتابها، هيچ شيعه‌اى را سنى نمىكند و دل هيچ يك از اهل تسنن را جذب عقايد شيعه نخواهد كرد.
انتشار كتابهاى حاوى استدلالهاى مستحكم و منطقى همچنانكه علماى شيعه در طول تاريخ انجام داده‌اند و انجام خواهند داد هيچ مانعى ندارد اما اگر كسى تصوّر مىكند كه با بدگويى و تهمت به اهل تسنن مىتواند از شيعه دفاع كند بداند كه جز برانگيختن آتش دشمنى هيچ نتيجه‌اى نخواهد گرفت و اين كار در واقع دفاع از ولايت نيست بلكه دفاع از آمريكا و صهيونيستهاست.
اين، حداكثر كارى است كه دشمن مىتواند بكند ضمن اينكه آن دولتها هم ملاحظه كارىهاى خود را دارند و آماده نيستند در مسئله مقابله با ايران، خود را يكجا در اختيار آمريكا و صهيونيستها قرار دهند.
به هر حال استكبار هر توطئه‌اى انجام دهد اگر ملت ايران و ديگر ملتهاى مسلمان، هوشيار و بيدار باشند نخواهد توانست اهداف خصمانه خود را در تضعيف امت اسلامى محقق سازد. (30/9/)1387
امام خمينى ثابت و استوار مسأله كربلا بايد زنده بماند
محرم و صفر است كه اسلام را نگه داشته است، فداكارى سيدالشهدا سلام اللّه عليه است كه اسلام را براى ما زنده نگه داشته است. زنده نگه داشتن عاشورا با همان وضع سنتى خودش از طرف روحانيون، از طرف خطبا با همان وضع سابق و از طرف تودههاى مردم با همان ترتيب سابق كه دستجات معظم و منظم، دستجات عزادارى به عنوان عزادارى راه مي‌افتاد. بايد بدانيد كه اگر بخواهيد نهضت شما محفوظ بماند، بايد اين سنتها را حفظ كنيد. البته اگر چنانچه يك چيزهاى ناروايى بوده است سابق و دست اشخاص بى اطلاع از مسائل اسلام بوده، آنها بايد يك قدرى تصفيه بشود….
اين خون سيدالشهداست كه خونهاى همه ملتهاى اسلامى را به جوش مي‌آورد و اين دستجات عزيز عاشوراست كه مردم را به هيجان مي‌آورد و براى اسلام و براى حفظ مقاصد اسلامى مهيا مىكند. در اين امر سستى نبايد كرد. البته بايد مسائل روز گفته بشود. (4/8/)60
تكليف ما در آستانه شهر محرم الحرام چيست؟ تكليف علماى اعلام و خطباى معظم در اين شهر چيست؟ در اين شهر محرم، تكليف ساير قشرهاى ملت چى هست؟ سيد الشهدا و اصحاب او و اهل بيت او آموختند تكليف را، فداكارى در ميدان، تبليغ در خارج ميدان. همان مقدارى كه فداكارى حضرت، ارزش پيش خداى تبارك و تعالى دارد و در پيشبرد نهضت حسين سلام اللّه عليه كمك كرده است، خطبههاى حضرت سجاد و حضرت زينب هم به همان مقدار يا قريب آن مقدار تأثير داشته است. آنها به ما فهماندند كه در مقابل جائر، در مقابل حكومت جور نبايد زنها بترسند و نبايد مردها بترسند. در مقابل يزيد، حضرت زينب سلام اللّه عليها ايستاد و آن را همچو تحقير كرد كه بنى اميه در عمرشان همچو تحقيرى نشنيده بودند و صحبتهايى كه در بين راه و در كوفه و در شام و اينها كردند و منبرى كه حضرت سجاد سلام اللّه عليه رفت و واضح كرد به اينكه قضيه، قضيه مقابله غير حق با حق نيست، يعنى ما را بد معرفى كرده‌اند، سيد الشهدا را مىخواستند معرفى كنند كه يك آدمى است كه در مقابل حكومت وقت، خليفه رسول اللّه ايستاده است. حضرت سجاد اين مطلب را در حضور جمع فاش كرد و حضرت زينب هم. (25/7/)61
شما آقايان كه بسيارى تان در منابر و بسيارى در پايين منابر مردم را ارشاد مىكنيد، بايد در اين دو ماه مبارك ارشادتان را قوى بكنيد و مسائل اسلامى را براى آنها بگوييد، مسائل سياسى را براى آنها بگوييد، در عين حالى كه مسأله كربلا كه خودش در رأس مسائل سياسى هست، بايد زنده بماند به همان فرمى كه بود، منتها الفاظ تغيير بكند. مصيبتها همان است، مصيبتها تغييرى ندارد، بايد آن بعد سياسى كربلا را براى مردم بيان كرد. سيد الشهدا به حسب روايات ما و به حسب عقايد ما از آنوقتى كه از مدينه حركت كرد مي‌دانست كه چى دارد مىكند، مي‌دانست شهيد مىشود، قبل از تولد او اطلاع داده بودند به حسب روايات ما.وقتى كه آمد مكه و از مكه در آن حال بيرون رفت، يك حركت سياسى بزرگ بود كه در يك وقتى كه همه مردم دارند به مكّه مي‌روند، ايشان از مكّه خارج بشود. اين يك حركت سياسى بود، تمام حركاتش، حركات سياسى بود، اسلامى ـ سياسى و اين حركت اسلامى ـ سياسى بود كه بنى اميّه را از بين برد و اگر اين حركت نبود، اسلام پايمال شده بود.
آن روزى كه افراد ادراك مىكنند كه احتمال هم بدهند كه اسلام در خطر است، آن روز همان كارى كه امام حسين كرد بايد بكنند. آن روزى كه احتمال ما بدهيم كه اسلام در خطر است، بايد همهمان كارى بكنيم. (13/7/)62

/

نگاهی به رويدادها

اخبار جهان اسلام
گزارش رسمى ارتش آمريكا: حزب اللّه بسيار قوىتر از ارتشهاى عربى است. (16/7/)87
روزنامه يديعوت آحارونوت: لبنانىها همه نصراللّه، ايرانىها همه احمدى نژاد و فلسطينىها همه خالد مشعل هستند. (17/7/)87
در يك اقدام انتقامجويانه، مسلمانان پاكستان 70 نفر از نيروهاى طالبان را به هلاكت رساندند. (21/7/)87
آيت اللّه سيستانى خطاب به نورى مالكى: از آمريكا نترسيد، توافقنامه امنيتى را امضاء نكنيد.
درگيرى با صهيونيستها در سرزمينهاى اشغالى گسترش يافت. (22/7/)87
غرب و طالبان براى گسترش تروريسم در منطقه توافق كردند. (27/7/)87
در تظاهرات كم نظير عليه اشغالگران، مردم عراق: با شيطان هم پيمان نمىشويم. (28/7/)87
تجاوز هوايى آمريكا به سوريه 8 كشته و 15 مجروح بر جاى گذاشت. (7/8/)87
معاون طالبانى: براى امضاى توافقنامه، تسليم باج خواهىهاى واشنگتن نمىشويم.
آيت اللّه سيستانى از نقض حاكميت عراق در توافقنامه امنيتى آمريكا ابراز نگرانى كرد. (9/8/)87
حزب اللّه: آمريكا بلاى خاورميانه است، شيعيان و اهل سنت متحد شوند.
آيت اللّه سيستانى ادعاى موافقت با توافقنامه امنيتى را رد كرد. (11/8/)87
بغداد: جزئيات توافقنامه امنيتى را در اختيار همسايگان عراق مىگذاريم. (13/8/)87
در عراق اعلام شد آيت اللّه سيستانى براى موافقت با قرارداد امنيتى 4 شرط قرار داده است. شفاف بودن متن قرارداد، اجماع ملى در پذيرش آن، تصويب پارلمان و داشتن بندهايى براى تضمين استقلال عراق 4 شرط مورد نظر است. (14/8/)87 اخبار داخلى
احمدى نژاد در مراسم توديع و معارفه رئيس كل بانك مركزى: مظاهرى 6 بار استعفا داد بالأخره پذيرفتم.
برج ملى ميلاد افتتاح شد. (16/7/)87
با رهگيرى جنگدههاى ايران، هواپيماى حامل ژنرال آمريكايى مجبور به فرود شد.
لاريجانى در ديدار مشهدانى: سياست ايران حمايت از صلح و پيشرفت در عراق است. (17/7/)87
پورمحمدى رئيس سازمان بازرسى كشور: هيچ امكان نظارتى در كشور وجود ندارد. (18/7/)87
كشتى ايرانى ـ ديانت كه 31 شهريور ماه در آبهاى سومالى ربوده شده بود صبح ديروز آزاد شد.
اجراى قانون ماليات بر ارزش افزوده براى 2 ماه متوقف شد.
پاسخ لاريجانى به احمدى نژاد: ورود مجلس به موضوعات كشور دخالت در قوه مجريه نيست. طرح تحوّل اقتصادى تورم خيز است و مردم هم نگران تورم هستند. (20/7/)87
توصيه روزنامه صهيونيستى هاآرتص به سران غرب: دستور ندهيد، ايران زيربار نمي‌رود.
لاريجانى: حافظ، معارف بلند را با زيباترين زبان هنرى بيان كرده است.
كارشناسان: بر خلاف جوّسازىها، ماليات بر ارزش افزوده به نفع مردم است.
قاليباف شهردار تهران: ترافيك شديد روزهاى اخير تهران نتيجه ناهمانگى دستگاههاى مختلف است. (21/7/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در ديدار كوفى عنان دبيركل سابق سازمان ملل: اشغالگران ناامنى را در منطقه افزايش داده‌اند. (22/7/)87
رهبر انقلاب: حباب حاكميت پول در غرب شكسته شد. فريادهاى اضمحلال مكتب ليبرال دمكراسى غرب به گوش مي‌رسد.
افزايش 50 % حقوق بازنشستگان كشورى واريز شد. (23/7/)87
رهبر انقلاب در ديدار چندتن از شخصيتهاى سياسى ـ مذهبى بين المللى: حرف و نصيحت كافى نيست، براى عدالت قيام كنيد. (24/7/)87
احمدى نژاد با تأكيد بر ضرورت تحوّل اقتصادى: مصرف روزانه انرژى بيش از ميزان توليد نفت كشور است.
پس از 30 سال نخستين هواپيماى مسافربرى ايران در بغداد به زمين نشست. (25/7/)87
دولت براى عمران و آبادانى گيلان 200 مصوبه داشت. (27/7/)87
نوجوانان ايران بر سكوى قهرمانى فوتبال آسيا ايستادند.
رهبر انقلاب از خدمات برجسته مرحوم آيت اللّه محمد حسن قديرى تجليل كرد. (28/7/)87
رهبر معظم انقلاب در دانشگاه افسرى ارتش: اقتدار امروز ايران در سراسر تاريخ بى نظير است.
لايحه پيشنهادى دولت به مجلس براى آزادسازى قيمت آب، برق، انرژى و سوخت تقديم شد. (29/7/)87
حزب اعتماد ملى: خاتمى نمي‌آيد، بايد روى كروبى اجماع كرد.
احمدىنژاد در انتظار جشن برابرى صادرات و واردات هستيم. (30/7/)87
با توافق روسيه، ايران و قطر در تهران، تشكيل اوپك گازى كليد خورد.
بزرگترين پروژه گازى كشور با حضور رئيس جمهور در عسلويه به بهره بردارى رسيد. (1/8/)87
نوجوانان واليبال ايران قهرمان آسيا و جهانى شدند. (2/8/)87
طاهره صفارزاده، شاعر و مترجم قرآن كريم دارفانى را وداع گفت و براى هميشه قلم را زمين گذاشت. (5/8/)87
رهبر انقلاب در پيام به نشست اتحاديه انجمنهاى اسلامى دانشجويان در اروپا: اقتدار ايران در گرو جوانان انديشه ورز است. (6/8/)87
وزير نيرو: بهاى آب و برق امسال افزايش نمىيابد.
نمايندگان اصولگرا به كردان استعفا قبل از استيضاح را توصيه كردند.
اعتراف برنز پس از 27 سال مسؤوليت در وزارت خارجه آمريكا: به جاى ايران خود را منزوى كرده‌ايم. (7/8/)87
قيمت آهن در بازار 50 درصد كاهش يافت. (8/8/)87
هشدار رهبر انقلاب به جريانهاى سياسى كشور: در زمين طراحى شده دشمن بازى نكنيد.
رهبر انقلاب: اختلاف ايران و آمريكا ريشه‌اى و فراتر از مسائل سياسى است. (9/8/)87
داوودى در قزاقستان پيشنهاد ايران در تشكيل كلوپ انرژى به سازمان شانگهاى را مطرح كرد. (11/8/)87
احمدى نژاد در پايان جلسه هيأت دولت: در جلسه استيضاح كردان شركت نمىكنم، استيضاح قانونى نيست.
فرزندان شاهد و ايثارگر حرم حضرت معصومه(س) را گلباران كردند.
عباسى مدير كل دفتر دولت در مجلس از مجلس و دولت اخراج شد. (13/8/)87
نمايندگان اصولگرا: استيضاح كردان، قانونى و كمك به دولت است.
قيمت سوخت CNG خودروها دو برابر شد.
ديروز سالروز تسخير لانه جاسوسى و روزجهانى مبارزه با استكبار، فرياد مرگ بر آمريكا در سراسر ايران اسلامى طنين انداز شد. (14/8/)87
نمايندگان مجلس به استيضاح كردان رأى مثبت دادند. وزارت كشور در انتظار وزير جديد. (15/8/)87 اخبار خارجى
اعتراف رايس: مشكلات آمريكا در عراق فراتر از تصورات ما بود. (17/7/)87
قطعنامه مقابله با دزدى دريايى در سومالى به تصويب شوراى امنيت رسيد. (18/7/)87
حامد كرزى به طالبان پيشنهاد تقسيم قدرت داد. (22/7/)87
سفارت سوريه در بغداد پس از 29 سال بازگشايى شد. (24/7/)87
اعتصاب سراسرى ايتاليا را فلج كرد.
سران اتحاديه اروپا در بروكسل: آمريكا بايد از رهبرى سيستم مالى جهان كنار گذاشته شود. (27/7/)87
ژاپن در يك انتخاب فرمايشى عضو غير دائم شوراى امنيت شد. (28/7/)87
مشاور نيكسون: امپرياليسم آمريكا هم مثل شوروى فرو مىپاشد. (29/7/)87
سفير روسيه در كابل: واشنگتن اشتباه ما را در افغانستان تكرار مىكند. (1/8/)87
كاخ سفيد با اوجگيرى بحران مالى: كلافه شده‌ايم.
پاكستان قبايل را عليه شبه نظاميان طالبان مسلح مىكند. (5/8/)87
تظاهرات 5/2 ميليون نفرى در خيابانهاى رم عليه سياستهاى دولت برلوسكنى انجام شد. (6/8/)87
با بروز بن بست در توافقنامه واشنگتن ـ بغداد، رايس امروز سراسيمه به عراق مي‌رود. (7/8/)87
باكو و ايروان براى حل بحران قره باغ در مسكو به توافق رسيدند. (14/8/)87
رئيس جمهور پاكستان به فرستادگان كاخ سفيد كارت زرد داد.
ترور نخست وزير تركيه نافرجام ماند. (15/8/)87


/

پرسش و پاسخ هايى درباره مهدويت

اساس و بنيان حركت و نهضت حضرت مهدى(عج) آيا بر پايه معجزه است يا روندى عادى و طبيعى مانند انقلابهاى ديگر جهان داد؟
نهضت جهانى امام مهدى(عج) را به دو گونه مىتوان تفسير كرد، الف: تفسيرى اعجازآميز و مافوق طبيعى ب: تفسيرى عادى و در چارچوب نواميس طبيعت كه از سوى خداوند، بر هستى حكم مي‌راند.
بر اساس تفسير نخست كه گاه از آن، با عنوان «نظريه حصولى بودن ظهور» ياد مىشود، نهضت امام مهدى (عج) پديده‌اى است كه با اراده مستقيم الهى و به كمك عوامل غيبى آغاز مىشود و به انجام مي‌رسد و اقبال و ادبار مردم و نيز توجه و تلاش يا غفلت و سستى آنها، هيچ تأثيرى در تقديم يا تأخير اين حادثه بزرگ ندارد. اما طبق ديدگاه دوم كه با عنوان «نظريه تحصيلى بودن ظهور» شناخته مىشود، حركت جهانى آن حضرت، روالى عادى و طبيعى دارد و از
اين رو نيازمند فراهم شدن بسترها و شرايط، توسط توده مردم است. از ميان اين دو ديدگاه، ديدگاه دوم، به طريق صواب، نزديكتر است، چرا كه ديدگاه نخست، از اشكالات متعددى برخوردار است كه در ادامه، پاره‌اى از آنها را به اختصار خواهيم گفت:
.1 اعتقاد به اعجازآميز بودن نهضت امام مهدى(ع) اعتقادى بر خلاف اصل و روال طبيعى است. اصولاً در جهان هستى كه جهان اسباب و مسببات است، هيچ پديده عادى اى را نمىتوان نشان كرد كه بدون اسباب و علل عادى، تحقق يافته باشد، براى نمونه، براى سير شدن، بايد غذا ميل كرد و براى سيراب شدن بايد آب نوشيد. همچنان كه براى تحصيل يك گياه بايد دانه‌اش را كاشت و نهال آن را پرورش داد و آب و نور كافى را برايش فراهم كرد. اين توقع كه گرسنگى و تشنگى، بدون خوردن غذا و نوشيدن آب، بر طرف شود يا بدون فراهم كردن شرايط رشد يك نهال، آن نهال به بار نشيند، توقع بى جايى است، چرا كه به تعبير امام صادق(ع):
«أبى اللّه ان يجرى الاشياء الا بأسبابها؛() خداوند، ابا دارد از اين كه پديدهها را جز به واسطه اسباب، تحقق بخشد.»
بر اين اساس، طبيعتاً نهضت امام مهدى(عج) نيز مشمول همين قانون خواهد بود و اگر كسى مدعى باشد كه اين مهم، با دخالت عوامل فوق طبيعى و بدون فراهم شدن بسترهاى عادى، شكل خواهد گرفت، بايد بر مدعاى خود دليلى قاطع اقامه كند.
.2 اين ديدگاه با محتواى پاره‌اى از آيات قرآن كريم نيز ناسازگار است، براى نمونه آيه شريف: «انّ اللّه لايغيّر ما بقومٍ حتّى يغيّروا ما بانفسهم»() به روشنى تغيير سرنوشت جوامع را از رهگذر تحوّلاتى مي‌داند كه مىبايست در درون آن جوامع شكل گيرد. به تعبير ديگر، سنت الهى بر اين است كه سرنوشت جوامع، نه با دخالت عوامل غيبى و نامرئى،كه بر اساس شايستگى و لياقتهاى خود آنها رقم بخورد. تغييرى كه در آخر الزمان به دست امام مهدى(عج) در عالم انسانى تحقق خواهد يافت نيز مصداقى از آيه مورد اشاره است؛ از اين رو، براى ايجاد چنين تحوّلى كه از نظر وسعت و عمق، بىنظير است، نبايد منتظر دخالت عوامل فوق طبيعى نشست، بلكه مىبايست در توده مردم، زمينه چنين تحوّلى شكل بگيرد.
.3 سومين اشكالى كه به ديدگاه نخست وارد است اين است كه: اگر ما به اعجازى بودن حركت امام مهدى(عج) معتقد باشيم، براى اين سؤال اساسى كه چرا غيبت آن حضرت، صدها سال به طول انجاميده است، پاسخى نخواهيم داشت، چون اگر بنا است كار آن بزرگوار، به وسيله اعجاز به سامان برسد، بسيار منطقى است كه بپرسيم چرا اين اعجاز، صدها سال به تأخير افتاده است؟! حال كه
قرار نيست براى ساخته شدن دنيايى سرشار از خوبىها و تهى از رنجها و حرمانها، در مردم تحوّلى به وجود آيد و به رشد و بلوغ برسند و اين مهم، تنها به يك اشاره خداوند توانا و به امدادهاى غيبى، شدنى است، چرا اين اشاره خداوندى، قرنها به تأخير افتاده است و از همان نخست كارها به سامان نرسيد؟!
ديدگاه دوم به سادگى به اين سؤال پاسخ مي‌دهد كه اگر ظهور، فرايندى است عادى، براى تحققش نيز بايد مردم مهيا شوند و شرايط و زمينههاى آن را فراهم كنند و چون تاكنون چنين نكرده‌اند، ظهور نيز به تأخير افتاده است.
از آنچه گذشت، روشن شد كه ديدگاه درست، همان نظريه دوم است؛ البته تذكر اين نكته ضرورى است كه عادى دانستن نهضت امام مهدى(عج) به معناى نفى امدادهاى غيبى نيست، چرا كه بى گمان، آن حضرت از آغاز تا سرانجام حركت الهى خود، به وسيله امدادهاى ويژه الهى، تأييد و مساعدت خواهند شد و اين موضوع، از روايات متعددى به دست مي‌آيد.
همچنان كه نهضت پيامبر گرامى اسلام(ص) نيز پديده‌اى كاملاً عادى و طبيعى به شمار مي‌رود؛ با وجود آن كه دست غيبى خداوند، همواره ياريگر بود. در آيه 124 سوره آل عمران، آمده است: «…الن يكفيكم ان يمدّكم ربّكم بثلاثة آلافٍ من الملائكة منزلين؛ آيا اين شما را كفايت نمىكند كه خدا، سه هزار فرشته به يارى شما فرو فرستد؟»
لزوم تأييد حركتهاى الهى، توسط امدادهاى غيبى و عوامل فوق طبيعى خود، يكى از قوانين حاكم بر هستى است. خداوند، اراده كرده است افراد يا اجتماعاتى را كه با نياتى زلال در مسير كمال، گام بر مي‌دارند، در شرائط بحرانى با نيروهاى پيدا و پنهان خود يارى كند، از اين رو نمىتوان به استناد احاديثى كه از تأييد شدن امام مهدى به وسيله فرشتگان و ساير نيروهاى فوق طبيعى سخن مىگويند، غير عادى و معجزه آسا بودن نهضت آن حضرت را برداشت كرد؛ چرا كه اين احاديث، ناظر به موارد خاصى و جزئى اند. تفاوت، بسيار است ميان اين كه نهضت امام مهدى(عج) را از اساس معجزه گر تفسير كنيم يا اين كه معتقد باشيم جريان انقلاب جهانى آن حضرت از روال عادى و طبيعى برخوردار است و امدادهاى غيبى در موارد خاص، آن را تأييد مىكنند. (با همكارى واحد پرسش و پاسخ مركز تخصّصى مهدويت)

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. شيخ كلينى، كافى، ج 1، ص .183
. سوره رعد، آيه .11
پنجره‌اى به آسمان حجةالاسلام و المسلمين اصغر هادوى
كمك به ديگران
«الم يعلموا ان اللّه هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات ان اللّه هو التواب الرحيم.»(توبه، آيه )104
از اين آيه فهميده مىشود:
ـ1 خداوند صدقه را خودش مىگيرد.
ـ2 صدقه هم مانند توبه انسان را پاك مىكند.
ـ3 صدقه را خداوند قبل از فقير مىگيرد.
ـ4 بعضى معتقدند از آيه فهميده مىشود شرط قبولى صدقه() توبه است چون در آيه، توبه مقدّم شده است.()
در اصول كافى آمده است: خداوند فرموده من براى هر چيز وكيلى قرار داده‌ام جز صدقه كه خودم با دست خود مىگيرم حتى شخصى كه يك دانه خرما يا نصف خرما را صدقه مي‌دهد من آن را تربيت مىكنم، مانند كسى كه بچه خويش را تربيت مىكند، در نتيجه آن يك دانه و نصف دانه در روز قيامت مي‌آيد و به اندازه كوه احد يا بزرگتر از آن جلوه مىكند.()
در احوالات علّامه طباطبائى آمده است: هنگامى كه صدقه مي‌داد دست خود را پايين دست فقير مىگرفت و مىفرمود:چون خداوند صدقه را مىگيرد و دست او بالاى دست هاست. پس با احترام ويژه‌اى دست خود را پايين دست فقير قرار مي‌داد.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. تفسير نمونه، ج 8، ص .121
. تفسير بيان السعادة، ج 2، ص .278
. تفسير احسن الحديث، ج 4، ص 304.

/

سخنان معصومين

«مَن رَضِىَ عن نَفسِه كَتُر اَلسّاخِطُونَ عَلَيه». (بحارالانوار، ج 72، ص )316
كسى كه از خود راضى باشد، ناراضيان او بسيار خواهند بود.
«لَولا مَن يَبقى بَعدَ غَيبة قائِمُكُم مِنَ العُلَماءِ الدّاعين اِلَيهِ، وَالّدالِّينَ عَلَيهِ، وَالذّابيّنَ عَن دينِهِ بِحُجَجِ اللّهِ، و المُنقِذينَ لِلضُّعَفاءِ مِن عِبادِ اللّهِ مِن شِباكِ اِبليسَ و مَرَدَتِه، لَما بَقِىَ اَحَدُ اِلّا اِرتَدَّ عَن دينِ اللّهِ. وَ لكِنَّهُم يمسِكُونَ اَزِمَّةَ قُلُوبِ ضُعَفاءِ الشّيعةِ كَما يُمسِكُ صاحِب السَّفينَةِ سُكّانَها، اُولئِكَ هُمُ الاَفضَلُونَ عِندَ اللّهِ عَزَّ و جَلَّ.» (بحارالانوار، ج 51، ص )156
اگر نه اين بود كه پس از غيبت قائم آل محمّد(ص) برخى از علما وجود دارند كه به سوى او دعوت مىكنند و مردم را به حضرتش سوق مي‌دهند و از دينش با استدلالهاى الهى حمايت مىكنند و ضعيفان از بندگان خدا را از افتادن در دام ابليس و يارانش، رهايى مىبخشند پس به تحقيق هيچ كس نمىماند جز اين كه از دين خدا بر مىگشت.ولى آن عالمان زمام قلوب ضعفاى شيعه را مىگيرند همانگونه كه ناخداى كشتى، سكّان و فرمان كشتى را مىگيرد. پس آنها نزد خداى عزّ و جلّ از همه برترند.
«لَوسَلَكَ النّاسُ وادِياً وَ شُعَباً، لَسَلَكتُ وادِىَ رَجُلٍ عَبَدَاللّهَ وَحدَهُ خالِصاً مُخلِصاً.». (تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام، ص 329، )187
اگر مردم راهها و گردنههاى گوناگونى را بپيمايند، من راه كسى را دنبال مىكنم كه تنها خداوند را در حال پاكى و صداقت بپرستد.
«اِنَّ اللّهَ جَعَلَ الدُّنيا دارَ بَلوى وَالآخِرَةَ دارَ عُقبى و جَعَلَ بَلوىَ الدُّنيا لِثَوابِ الآخِرَةِ سَبَباً وَ ثَوابَ الآخِرةِ مِن بَلوى الدُّنيا عِوَضاً.» (بحارالانوار، ج 78، ص )365
خداوند دنيا را سراى امتحان قرار داد و آخرت را جاى مجازات، و بلاياى دنيا را موجب ثواب آخرت كرد و پاداش آخرت را عوض از سختىهاى دنيا.
«مُلاقاتُ الاِخوانِ نَشرَةً وَ تَلقيحُ العَقلِ وَ اِن كانَ نَزاراً قَليلاً.» (بحارالانوار، ج 74، ص )353
ديدار برادران سبب انبساط خاطر و بارورى انديشه است. هر چند كوتاه و اندك باشد.
«اِنَّ لِلّهِ بُقاعَاً يُحِبُّ اَن يُدعا فيها فَيَستَجيبُ لِمَن دَعاهُ، وَ الحَيرُ مِنها.» (تحف العقول، ص )510
خدا را بقعههايى است كه دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود و او به اجابت برساند، و حائر امام حسين عليه السلام يكى از آنهاست.
«مَنِ اتَقَى اللّهَ يُتَّقى، وَ مَن اَطاعَ اللّهَ يُطاعُ، وَ مَن اَطاع الخالِقَ لَم يُبالِ سَخَطَ المَخلُوقينَ، وَ مَن اَسَخَطَ الخالق فَليَيَقَن اَن يُحِلَّ بِه سَخَطُ المَخلُوقين.» (تحف العقول، ص )510
هر كه از خدا بپرهيزد از او بپرهيزند و هر كه خدا را اطاعت كند، اطاعت شود و هر كه مطيع خداست باك از خشم مخلوق ندارد و ان كس كه خدا را به خشم آورد يقين داشته باشد كه به خشم مخلوق دچار خواهد شد.


/

دانستنيهايى از قرآن

“و ذروا ظاهر الاثم و باطنه إن الذين يكسبون الاثم سيجزون بما كانوا يقترفون” ( سوره انعام، آيه )120
گناهان را چه آشكار باشند و چه پنهان، ترك كنيد، همانا آنان كه گناه مىكنند به سزاى اعمالى را كه مىكرده‌اند خواهند رسيد.
ذروا: دست بداريد و خوددارى كنيد. فعل امر است و ظهور در وجوب دارد يعنى بايد از گناهان آشكار و پنهان دست بداريد. اين امر، حتمى و لازم الاجرا است.
ظاهر الاثم و باطنه: ظاهر يعنى گناهى كه آشكار و پيدا است و باطن يعنى گناهى كه پنهان و ناپيداست.
حال بايد ديد مقصود از گناه آشكار و گناه پنهان چيست ؟ مفسرين اختلاف كرده‌اند؛ برخى گويند: گناه ظاهر گناهى است كه با جوارح و اعضا باشد ولى گناه باطن گناه قلبى است. و ظاهرا اين امر درست نيست، زيرا هرچند انسان بايد از فكر گناه نيز دورى جويد ولى به هر حال تنها فكر و خيال گناه موجب كيفر و عقاب نمى شود و در آيه، خداوند به هر دو گناه، هشدار مي‌دهد و نتيجه پيروى از گناه ظاهر و باطن را كيفر و عقاب دانسته، حال چه در دنيا باشد و چه در آخرت، زيرا برخى از گناهان ظاهر كه موجب غضب عمومى مى شود و عامه مردم (عُرف) آن را بد و منكر مي‌دانند، نه تنها موجب غضب خداوند و كيفر اخروى مىشود كه در دنيا نيز انسان را گرفتار مىسازد. پس بعيد است كه گناه با قلب يعنى فكر و خيال گناه كردن، مقصود باشد بلكه ظاهرا مقصود از گناه باطن،همان گناهى است كه در ظاهر نكوهيده و ناپسند است ولى انسان آن را در پنهانى انجام مي‌دهد. مثلا در زمان جاهليت زنا كردن(و العياذ باللّه) در ظاهر امرى منكر بود ولى در باطن و دور از ديد مردم، گناه شمرده نمى شد. از اين روى برخى از مفسرين، آيه را چنين تفسير كرده‌اند كه مقصود از گناه ظاهر، زناى آشكار است و گناه باطن، زناى دور از ديد مردم. و خداوند خواسته است اين عُرف غلط جاهلى را رد كند لذا فرموده است كه اين گناه، قبيح و زشت است چه در ظاهر باشد و چه در باطن. ولى از عموميت آيه استفاده مىشود كه منحصر به يك گناه خاصى نيست بلكه هر گناه و منكرى را در بر مىگيرد.
برخى بر اين عقيده‌اند كه گناه ظاهر گناهى است كه با جوارح و اعضا مرتكب مىشود و عبارت است از افعال و اعمال ناپسندى كه از انسان سر مي‌زند ولى گناه باطن به معناى عقايد فاسد و باطل
است. وهر چند از ظاهر آيه چنانچه عرض شد بر مي‌آيد كه مقصود ، گناهانى است كه از انسان سر مي‌زند و فرقى ندارد كه اين گناه در ظاهر انجام گيرد يا در باطن، هرچند گناه خصوصا اگر كبيره باشد، ظاهر و باطنش از نظر كيفر و عقاب فرق كرده، يعنى اگر كسى در خانه و به دور از ديد مردم گناهى كند، بيشتر امكان عفو و بخشش دارد، چرا كه تظاهر به آن نكرده و اشاعه فحشا ننموده است و اما كسى كه بى پروا گناه مىكند و نافرمانى خدا مىكند و با ارتكاب گناه، ترويج از آن نيز مىنمايد و اشاعه فحشا در ميان جامعه مىكند به مراتب گناهش سنگين تر و كيفرش سخت تر است و اين امرى است بديهى.
و از اين تفسير اخير نتيجه مىگيريم كه گناه كردن منحصر نمى شود به ارتكاب كارهاى زشت و ناپسند، بلكه اگر كسى از ارتكاب گناه، پرهيز كند و ظاهرى خوب و صالح داشته باشد ولى عقيده اش فاسد باشد، او هر آن، مرتكب گناه است هرچند روز و شب را به عبادت به سربرد. و عقيده فاسد معنايش دورى از لُب و جوهر عبادت است كه همان ولايت مىباشد. پس اگر كسى ظاهر الصلاح باشد و هيچ گناهى نه بزرگ و نه كوچك از او سر نزند ولى در دل ولايت على عليه السلام و فرزندانش نداشته باشد، مطمئن باشيد كه اورا هيچ فايده اى در صلاح و خوش ظاهرى نيست، بلكه چنان كه از روايات متواتر استفاده مىشود، اگر شبها را تا به صبح در ميان ركن و مقام به عبادت و نماز سپرى كند و روزها را در تمام عمر روزه بدارد، ولى ولايت نداشته باشد، اعمالش را پشيزى ارزش نباشد و بى گمان خواسته يا ناخواسته مرتكب گناه دائمى شده است. از اين رو است كه ائمه ما سلام الله عليهم، پيوسته امر به ولايت كرده‌اند و آن را اصل و محور قبولى عبادات دانسته‌اند “و ما نودى بشيىء مثل ما نودى بالامامة”.
برگرديم به اصل مطلب كه چون در اين آيه، امر اكيد دارد كه بايد از هر نوع گناهى دورى جوئيم، معنايش اين است كه ترك گناه و دورى از معصيت، نه تنها موجب نجات از عقوبت و كيفر است كه چون امر واجبى است، موجب ثواب و پاداش نيز خواهد بود بلكه يكى از مهمترين عبادات است ولذا در خطبه استقبال از ماه رمضان رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايد: “افضل الاعمال فى هذا الشهر الورع عن محارم الله” بهترين و بالاترين اعمال در ماه رمضان دورى جستن از گناهان و محرمات الهى است.
و نتيجه سخن اين كه اين يك قاعده قرآنى است كه انسان بايد از هر گناهى چه ظاهر و چه باطن، چه آشكار و چه پنهان، دورى جويد زيرا اختلاف حالتها موجب بى رنگى كيفر نمى شود، هرچند گناه آشكار به علت پرده درى و بى بند و بارى، بارى سنگين تر به دوش انسان مىگذارد. و به هر حال هيچ گناهى از ديد خداى متعال به دور نيست و او ناظر و شاهد است بر وجود انسان و نزديك تر است به او از رگ گردنش، و راهى براى فرار نيست جز اين كه كيفر اعمالش را دير يا زود ببيند “فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شراً يره”. خداوندا ما را موفق بدار كه از گناه ظاهر و باطن به دور باشيم و گرفتار سخط و غضب ذات مقدست نشويم آمين رب العالمين 

/

اعتمادمردم را حفظ كنيم

درآمد:
خلوص و ساده‌زيستى دكتر شيبانى امري است كه دوست و دشمن بر آن اتفاق نظر دارند. او كمتر سخن مىگويد و مرد ميدان مبارزه و عمل صالح است و اين گفتگو را نيز به دشوارى پذيرفت، با اين همه جملات كوتاه و موجز او برخاسته از صداقت و شفقتى مؤمنانه است كه چون هميشه به كلام او تأثير و اعتبارى خاص مىبخشد.
علايق سياسى شما از چه مقطعى بروز كرد؟
من از دوره نهضت ملى شدن نفت به سياست علاقمند شدم و مانند بسيارى از جوانان آن دوره، به رفع سلطه انگليس علاقمند بودم و اخبار و رويدادها را پيگيرى مىكردم. در آن زمان دانشجوى دانشكده فنى دانشگاه تهران بودم و بعدها به دانشكده پزشكى رفتم. ما در آن مقطع طرفدار دولت دكتر مصدق بوديم. البته جبهه ملى در دانشگاه فعاليت موثّرى نداشت و اكثر فعّالين دانشگاه توده‌اى بودند و در راه ملى شدن نفت، بسيار سنگ‌اندازى مىكردند.
مذهبيون از چه زمانى به شكل محسوس وارد فعّاليتهاى سياسى آن دوره شدند؟
من فكر مىكنم وقتى كه آيت‌الله كاشانى از تبعيد برگشتند و با آن استقبال گسترده روبرو شدند، فعاليتهاى سياسيون مذهبى دوباره به راه افتاد. پيشكسوت مبارزين مذهبى در آن مقطع بالطبع
مرحوم آيت‌الله كاشانى بودند كه با دكتر مصدق همكارى مىكردند و توانستند گروه زيادى از مردم متدين را بسيج كنند. البته نقش فدائيان اسلام و شخص شهيد نوّاب صفوى را به عنوان يك گروه مبارز اسلامى با هدف كاملا مشخص نمىتوان ناديده گرفت، اما اينها با فكر مسلط و مشترك بين رهبران نهضت، اختلافاتى داشتند. مرحوم كاشانى و دكتر مصدق در اولويت دادن به بيرون راندن انگليس، با هم توافق داشتند، حتى يكى از خويشاوندان ما نقل مىكرد كه با عده‌اى از بانوان، خدمت آيت الله كاشانى رفتيم و گفتيم :«آقا! چرا حكومت اسلامى را پياده نمىكنيد؟» مرحوم كاشانى گفتند :«ما فعلا با انگليس در جنگ هستيم و هيچ كار ديگرى هم نمىكنيم.»، يعنى حتى مرحوم كاشانى هم معتقد بودند كه در آن برهه نمىشود حكومت اسلامى را تشكيل داد، ضمن اينكه درآن مقطع، فرهنگ دينى چندان قوي‌اى هم وجود نداشت و شرايط مثل شرايط منتهى به پيروزى انقلاب نبود.
نقش فدائيان اسلام را در به ثمر رساندن نهضت ملى چقدر مؤثر مي‌دانيد؟
واقعيت اين است كه مجموعة حاميان نهضت ملى و بهطور طبيعى طرفداران و اطرافيان دكتر مصدق از فعاليتهاي فدائيان اسلام، بسيار بهره بردند و اگر آنها با رزم‌آرا برخورد نمىكردند، دكتر مصدق بههيچ وجه نخست‌وزير نمىشد. مرحوم نواب خدمات زيادى كرد و افرادى كه در اين سالها آنها را به خشونتطلبى و امثالهم متهم مىكنند، يا توجهى به ديكتاتورى شاه و نفوذ بيگانگان در شرايط آن روز جامعه ندارند و يا عمدآ تاريخ را تحريف مىكنند. شهيد نواب بيان بسيار نافذ و جذبه فوق‌العاده‌اى داشت و بسيار هم ساده‌زيست بود. آقاى طالقانى بعدها براي ما نقل مىكرد كه وقتى نواب مىخواست براى شركت در مؤتمر اسلامى برود، نزد من آمد و گفت :«پسر عمو! من مىخواهم به مسافرت بروم و عبايم را به خشكشوئى داده‌ام. شما عبايت را به من قرض بده و بعد برو عباى مرا از خشكشوئى بگير.» زندگى بسيار ساده و در عين حال شخصيت بسيار مؤثرى داشت.
تحليل شما از زمينههاى وقوع 28 مرداد چيست؟
من فكر مىكنم اختلافى كه بين رهبران نهضت پيش آمد و ضعفى كه از اين ناحيه بر نهضت تحميل شد، موجب شد كه مردم واقعآ متحيّر شوند و مديريت مناسب و واحدى براى نهضت ملى نفت وجود نداشته باشد. بين 25 تا 28 مرداد توده‌اىها در خيابان فردوسى راه مي‌افتادند و شعار جمهورى دموكراتيك سر مي‌دادند و مردم از ترس اينكه توده‌اىها حاكم شوند، سكوت كرده بودند. واقعيت اين است كه مردم در روز 28 مرداد متحيّر بودند و اصلا نمي‌دانستند چه بايد بكنند و طبعآ شاه و امريكائىها در چنين فضائى توانستند دو باره قدرت را قبضه كنند.
شما بعد از 28 مرداد در گروه نهضت مقاومت ملى فعال بوديد. بهطور مشخص در آنجا چه فعّاليتهائى را انجام مي‌داديد؟
من به عنوان دانشجوى طرفدار نهضت مقاومت فعاليت مىكردم و اعلاميه وجزوه مي‌داديم و نشريه راه مصدق را منتشر مىكرديم. در همان مقطع بود كه استادان دانشگاه و مرحوم فيروزآبادى، جزوه‌اى عليه كنسرسيوم منتشر كردند. البته نهضت مقاومت در ميان مردم موثر نبود و پايگاه مهمى هم نداشت، گهگاه اعلاميهها و شبنامههائى مي‌داد كه اينها با پول خودمان و در منزل من تكثير مىشدند. در ابتدا همة نيروهاى چپ و مذهبى به نهضت مقاومت آمدند- البته مقصودم از چپ، بيشتر سوسياليستها هستند- ولى بهتدريج چپىها و لائيكها و ناسيوناليستها و ليبرالهاى غيرمذهبى، همه كنار كشيدند و تنها مذهبىها باقى
ماندند؛ البته همان طور كه اشاره كردم در آن مقطع حرف ما چندان خريدار نداشت و نهضت مقاومت فقط يك عده مخاطب خاص داشت.
بعد از بىفروغ شدن چراغ نهضت ملى، شما نهضت آزادى را تشكيل داديد. علت اين امر چه بود و شما چه نقشى در تشكيل، توسعه و تداوم فعاليتهاى نهضت داشتيد؟
هدف اين بود كه مذهبىهاى باقيمانده از نهضت مقاومت ملى يك هويّت جديدى براى خود دست و پا كنند و يك تشكيلات قوىترى را راه بيندازند. من هم، عضو شوراى مركزى نهضت بودم و هم عضو هيئت مؤسّس و هم مسئول كميته دانشجوئى نهضت. موسسان اوليه سازمان مجاهدين كه با منافقين بعدى خيلى تفاوت داشتند، جزو همين كميته بودند. اينها وقتى با ما كار مىكردند، آدمهاى مذهبى و زحمتكشى بودند، معتقد به دين بودند، ولى اطلاعات عميق نداشتند. البته به اين نكته هم اشاره كنم كه هدف از تشكيل نهضت آزادى، انشعاب از جبهه ملى و اعتراض به آن نبود، بلكه مىخواستيم با وجهه مذهبىترى در داخل جبهه فعاليت كنيم، منتهى در عمل موفق به انجام چنين كارى نشديم. خود جبهه ملىها هم اعتقادشان اين بود كه شما برويد و گروهى را تشكيل بدهيد و علنآ بگوئيد چه كسانى هستيد تا ما بدانيم با چه فكرى روبرو هستيم. اين بود كه زمينة تشكيل نهضت آزادى فراهم شد.
 ما امروز با چهرههائى مواجه هستيم كه داعيه‌دار نهضت آزادى هستند و از پيشينه ونام مؤسسين اوليه نهضت استفاده ابزارى مىكنند. اين افراد در مقطع تأسيس، چقدر در نضجگيرى اين حركت نقش داشتند؟
اين افراد در آن زمان در تشكيل نهضت دخيل نبودند. آقاى يزدى در آمريكا با نهضت همكارى مىكرد، ولى هيچ وقت عضو شوراى نهضت نبود. آقاى صبّاغيان هم با دكتر سامى همكارى مىكرد. آقاى معينفر هم نبود و با انجمن مهندسين همكارى مىكرد و در مسائل سياسى، فعال نبود. آقاى دكتر يداللّه سحابى، پدر آقاى مهندس سحابى، از مؤسسين بود، ولى خودش را يادم نيست كه از اعضاى مركزيت بوده باشد، اما جزو نهضت آزادى بود كه بعدآ جدا شد و جزو منتقدين مهندس بازرگان شد. به هر حال اغلب كسانى كه با عنوان نيروهاى ملى ـ مذهبى، يك چيزهائى را امضا مى كنند، در آن زمان، ناشناخته بودند و يا در رديف دو و سه بودند و در مبارزات هم خيلى جدى نبودند.
هم‌اكنون در تبليغات نهضت آزادى به كرات از آيت‌اللّه طالقانى، نام برده مىشود. ايشان چه نقشى در نهضت داشت و در اين تشكل، چقدر فعال بود؟
بعد از تشكيل نهضت، مرحوم آقاى آسيد رضاى زنجانى و آقاى
طالقانى از ايجاد اين تشكيلات سياسى دينى براى مبارزه، حمايت كردند و اعلاميه دادند، اما آقاى طالقانى در مورد شاه و سلطنت، ديدگاه بسيار راديكالى داشت. او از نظر سياسى و مبارزه، بسيار تندتر و فعالتر از مهندس بازرگان بود. البته ايشان فعاليت تشكيلاتى نمىكرد و چندان هم در چهارچوب تشكيلات نهضت آزادى عمل نمىكرد. به قول امروزىها، ايشان فراتر از گروهها بود. مسجد ايشان، عملا پايگاه اغلب كسانى بود كه به وضع موجود، اعتراض داشتند و به مبارزه علاقمند بودند. يادم هست كه در مسجد ايشان عكس شاه نبود. بعد از مدتى ماموران رژيم آمدند و براى نصب عكس، فشار زيادى آوردند و نهايتآ عكس را كنار كفشدارى زدند! رژيم پس از مدتى متوجه شد كه چه خبطى كرده است.
نهضت آزادى پس از تشكيل تا چه حد توانست با جريانى كه از سال 40 شروع شد، همراهى كند؟
واقعيت اين است كه اگر فضاى باز سياسى وجود داشت و نهضت مىتوانست در حد يك اعلاميه سياسى و اظهارنظر كارى بكند، اين كار را مىكرد، اما به هيچ‌وجه قدرت ايجاد انسجام و وحدت را در ميان مردم نداشت، چون چنين نفوذي نداشت. با ظهور امام و رويداد 15 خرداد، نهضت آزادى و گروههائى از اين دست، به حاشيه رفتند. با توجه به ايدههاى امام و نتايجى كه از حركتش مي‌ديديم و ايمان وسيع و بى نظير مردم به ايشان و جامعيت و صداقت او را كه بزرگترين انقلاب مردمى را بوجود آورد مشاهده مىكرديم، براى من كه خودم در تأسيس نهضت آزادى دست داشتم مسجّل شد كه ديگر تاريخ مصرف نهضت آزادى تمام شده و نهضت از مردم عادى هم عقب مانده و دوران همه آن گروههاى سابق ملّى
و مذهبى و چپ و ليبرال منقضى شده است. رسيديم به اين كه همه گروهها و تلاشهاى قبلى ناقص و معيوب بوده و امام صحيح مىگويد. امام از جايگاه يك مرجع تقليد و فقيهى بزرگ، توانست نيروهاى پراكنده را به يك انقلاب بزرگ تبديل كند. در سالهاى بعد هم كه با مؤسسين نهضت، در زندان بوديم و طبيعتآ در زندان نمىشد فعاليت خاصى كرد.
بخشى از نقش‌آفرينى جنابعالى مربوط است به دادگاه سران نهضت آزادى در سال 42. چه شد كه اين دادگاه توانست درحد خود بر جريان مبارزات تاثير بگذارد و مورد توجه افرادى كه انگيزه مبارزاتى داشتند، قرار بگيرد؟
به نظر من، دستگاه مي‌دانست كه ما يك گروه مذهبى هستيم و حرف حسابى هم داريم و محكم هم سر حرفمان ايستاده‌ايم. آنها نمىتوانستند منكر اعتقاد و شيوه و طرز فكر ما بشوند، بالطبع دفاعيات ما هم محكم بود. البته آن دادگاه هم محدوديتهاى خودش را داشت. اولا افراد زيادى نمىتوانستند در آن شركت كنند و حرفها درست منتقل نمىشد، اما با اين همه بهطور نسبى، دست كم مستمعينى كه ازاقشار علاقمند به مبارزه، در دادگاه شركت مىكردند حرفها را به بيرون منتقل مىنمودند.
البته در رفتارهاى رهبران نهضت در دادگاه، تفاوتهائى وجود داشت. مرحوم آقاى طالقانى مطلقآ دفاع نمىكردند، اما مهندس بازرگان دفاع و شخص شما گهگاه صحبت و اعتراض مىكرديد. دليل اين تفاوت چه بود؟
آقاى طالقانى دادگاه را براى محاكمه خودش، صالح نمي‌دانست. به هر حال ايشان از علما بود و اعتقاد داشت كه اين دادگاه اساسآ صلاحيت ندارد كه او را محاكمه كند و لذا سكوت مىكرد، اما از اين نظر با ايشان تفاوت داشتيم و مىخواستيم حرفهاى خودمان را به صراحت بزنيم. جريان دادگاه را هم مصنوعى مي‌دانستيم و معتقد بوديم رأىها از قبل صادر شده‌اند، از اين نظر به اين نتيجه رسيديم كه اين دادگاه براى بيان حرفها و اعتقاداتمان فرصت خوبى است.
شما مدتهاى مديد، چه قبل و چه بعد از سال 42 در زندان بوديد. برنامه شما در زندان چه بود؟
همان طور كه گفتيد من قبل از سال 42 در جريان نهضت مقاومت ملى سابقه دستگيرى و زندان داشتم. در دادگاه 42 به 6 سال و بعد از آن هم در دادگاه بعدى به پنج سال زندان محكوم شدم. زندان 6 ساله كه از سال 42 شروع شد، به مفهوم واقعى كلمه براى ما يك دانشگاه بود. ما را به زندان قصر برده بودند و تمام
افرادى كه آنجا بودند، به تناسب سوادشان تدريس مىكردند. فكر مىكنم جمع بسيار خوب و سازنده‌اى بود. خود من در آنجا فرانسه درس مي‌دادم و در عين حال در كلاسهائى كه ديگران تدريس مىكردند، شركت مىكردم. ما در آنجا بيشتر مطالعه مىكرديم، البته بخشى از كتاب حيات و هدفدارى، تأليف رووير را در آنجا ترجمه و بخشى از آن را هم تدريس مىكردم. اين كتاب نوشته يك پزشك مذهبى بود و مىخواست نشان بدهد كه علم با مذهب، هماهنگ هست. او در لابلاى تحقيقات پزشكى، شواهد مذهبى هم آورده بود و ما فكر كرديم كه موضوع اين كتاب با آنچه كه ما در صدد ترويج آن هستيم، كاملا هماهنگ است، لذا من آن را ترجمه كردم و شركت انتشار هم بعدها چاپ كرد. اين جمع بسيار جمع سازنده‌اى بود و به همين علت پس از مدتى، عدّه‌اى از ما را به برازجان تبعيد كردند؛ البته آقاى طالقانى را در همان زندان شماره 4 قصر نگه داشتند و براى اينكه ايشان را اذيت كنند، عدّه‌اى از زندانيان عمومى و عادى را هم كنار ايشان آورده بودند كه البته آنها پس از مدتى به جاى اينكه مزاحم ايشان بشوند، تحت تأثير اخلاق و رفتار ايشان قرار گرفته و خدمتكارشان شده بودند! بخشى از اين مسئله هم به روحية مذهبى زندانيان عادي برمىگشت. به هر حال آنها هم ريشهها و علائق مذهبى داشتند و طبيعى بود كه جذب كسى مثل آقاى طالقانى بشوند. در مجموع من وقتى از آن جمع صميمى زندان بيرون مي‌آمدم، ناراحت مىشدم، نه اينكه از زندانى بودن ناراحت باشم.
آيا در آن مقطع پيشبينى مىكرديد كه انقلاب موجب تأسيس چنين نظامى بشود و به اين پيروزىها برسد؟
مسلماً اين چيزى را كه اتفاق افتاد، هرگز پيشبينى نمىكرديم. حداكثر چيزى كه احتمال مي‌داديم ايجاد فضائى بود كه آدمهائى مثل ما بتوانند حرفشان را بزنند و چون صداقت داشتيم و فضا هم تا حدودى تغيير كرده بود، فكر مىكرديم شروع نهضت و اين جريانات موجب خواهد شد كه ديگر خيلى ما را اذيت نكنند. هيچ كس تصور نمىكرد كه نظامى بر پايه اسلام و با اين سرعت تأسيس شود.
چه خاطراتى از امام داريد؟
تا قبل از انقلاب و در دوران مبارزه كه با امام رابطه نزديكى نداشتم، چون اولا ايشان در تبعيد بودند و ما هم كه در زندان بوديم. البته مطالب ايشان طبعآ مورد قبول ما همه بود و در همه انگيزه ايجاد مىكرد. بعد از انقلاب، من وزير كشاورزى امام شدم، به اين ترتيب كه عضو شوراى انقلاب بودم و مرحوم شهيد بهشتى هم فهرستى از وزراى پيشنهادى را تهيه كرده و خدمت امام برده و نام
مرا هم به عنوان وزير كشاورزى ذكر كرده بود. امام به دليل اعتمادى كه به شهيد بهشتى داشتند، آن فهرست را تأييد كردند.
بعدها هم به تناسب مسئوليتهائى كه داشتيم، خدمت امام مي‌رسيديم. خاطره جالبى كه از ايشان دارم اين است كه يك بار در زمان رياست جمهورى آقاى بنىصدر قرار بود در شوراى امنيت، به پرونده ايران رسيدگى شود. در جلسه‌اى كه خدمت امام بوديم، بنىصدر اعلام كرد كه مايل است به شوراى امنيت برود و از ايران دفاع كند. امام مخالفت كردند و گفتند :«شما مي‌رويد به آنجا و به شما يك محكوميت رسمى مي‌دهند و برمىگرديد. رفتن به آنجا فايده‌اى ندارد و فقط شكست ديگرى عايد ما مىشود.» بعد هم با جديت ادامه دادند: «اگر هواپيماى شما از اينجا بلند شود و برود، من خواهم گفت كه اين هواپيما از ما نيست».
يك مقدار هم به زندگى شخصى شما بپردازيم. شما يكى از نمادهاى ساده‌زيستى در ميان مسئولين هستيد و خوشبختانه بر خلاف برخى كه منش ديگرى را در پيش گرفتند، همچنان بر اين شيوه رفتار مىكنيد. چه شد كه توانستيد اين حالت را همچنان در خود حفظ كنيد؟
من هميشه زندگى ساده‌اى داشته‌ام و دنبال تغيير اين وضع هم نبوده‌ام. با توجه به آنچه كه از بزرگان دين و مواعظ اخلاقى آنها نقل مىشود سعى كردم اين گونه زندگى كنم و خدا هم كمك كرد.
از مصاديق ساده‌زيستى شما تردد در سطح شهر و حضور در ميان مردم است. از واكنشهاى مردم چه خاطراتى داريد؟
بعضىها تعجب مىكنند كه من مثلا سوار مترو مىشوم و سر كار مي‌روم و يا تنها در خيابان تردد مىكنم. البته من خودم را كسى نمي‌دانم كه رفتارم با مردم تفاوتى داشته باشد. گاهى مردم مي‌آيند و مشكلاتشان را بيان مىكنند و طبعآ چون امكانات زيادى ندارم، چندان كارى نمىتوانم برايشان انجام بدهم، ولى همين نفس ساده‌زيستى مسئولان مىتواند به مردم براى تحمّل مشكلات كمك كند.
شما در دو دوره اخير با رأى بالائى به عضويت در شوراى شهر تهران انتخاب شديد. در اين دو دوره، شورا با اتخاذ شيوههاى متفاوتى نسبت به دوره اول، توانست منشأ تحولات مهمى در سطح كشور بشود. به نظر شما، رمز موفقيت شورا در اين دو دوره چه بود؟
من البته كارى ندارم كه چرا شوراى اول، موفقيت يا موقعيتى پيدا نكرد، اما مسلمآ شوراى دوم، بيشتر مورد تأييد مردم قرار گرفت و برنامهها و حرفهاى آن را هم بيشتر پذيرفتند. افرادى در شوراى دوم بودند كه مردم به آنها اعتماد بيشترى داشتند و طبعآ بيشتر هم همكارى كردند. من معتقدم در اين سى سال به همان ميزانى كه توانسته‌ايم اعتماد مردم را جلب كنيم، به همان ميزان هم موفقتر بوده‌ايم. در تمام جاهائى كه نظام توانسته اعتماد مردم را جلب كند، موفق عمل كرده است و هر جا كه موفق نبوده‌ايم، قطعآ در اين زمينه نقص داشته‌ايم و مسلمآ رمز ادامه موفقيتها و گسترش آنها هم همين است.
در سالهاى اخير بخشى از وقت شما صرف بنياد امام مهدى(عج) مىشود. چه شد كه اين بنياد را تأسيس كرديد و تا به حال چه فعاليتهائى داشتيد؟
طبيعى است كه ما شيعيان اعتقاد به مصلح داريم و بايد با فعاليتهاى فرهنگى و تلاشهاى برنامه‌ريزى شده، زمينه فرهنگى ظهور را در ميان مردم تقويت كنيم. عدّه‌اى با اين انگيزه جمع شدند و اسم ما را هم در آن ليست گذاشتند و بنده هم به عنوان پادو در خدمتشان هستم. بحمداللّه بنياد فعاليتهاى زيادى را انجام داده است. بنا شد ما براى مراكزى كه بهنوعى منتسب به امام زمان(عج) هستند، كمكهائى داشته باشيم. در اطراف جمكران توانستيم يك زائرسرا در مساحتى بالغ بر 180 هزار متر زيربنا، براى 500 تن زن و مرد كه بتوانند به شكل جداگانه اسكان پيدا كنند، بسازيم و خوشبختانه حدود يك سال و نيم است كه آنجا فعّال شده و زائران مرتبآ به آنجا مراجعه مىكنند. نشريات و كتب خوبى داشتيم كه در حد خودش بازخوردهاى خوبى در جامعه داشته است. البته آنچه كه انجام شده در حد مقدورات مؤسسه بوده.
شما از فعالان عرصه پزشكى كشور بوده و از چند و چون پيشرفتهاى پزشكى هم اطلاعات خوبى داريد. بر اساس شواهد و قرائن، پزشكى ايران از جايگاه خوبى برخوردار بوده و بيش از پيش مورد اعتماد مردم قرار گرفته است. به نظر شما علت چيست؟
علت اين است كه ما از نظر دانش پزشكى، پزشكان بسيار توانمندى داريم كه اگر خود را بالاتر از اطباى خارجى ندانند، كمتر هم نمىبينند و حق هم دارند، در كارهاى خودشان خيلى موفق هستند و پيشرفت كرده‌اند؛ منتهى در زمينه تجهيزات پزشكى كاستىهائى داريم كه در سالهاى گذشته سعى شده برطرف شود و دستگاههاى لازم به ايران آورده شوند. البته من قبول دارم كه هنوز براى بعضى از بيمارىها هزينه درمان، خيلى بالاست، ولى در توان درمان كاستى نداريم، به ويژه با استعدادهائى كه در ميان پزشكان جوان وجود دارد، منتهى در ميان مردم ما ذهنيتى هست كه تصور مىكنند پزشكان خارجى توانمندتر از پزشكان ايرانى هستند كه به هيچ‌وجه اين طور نيست و با يك آمار ساده از معالجه بيمارىهاى شايع، مىتوان متوجه واقعيت شد.
برنامه روزانه شما چيست؟
بعد از نماز صبح و صرف صبحانه، به محل هيئت امناى صرفهجوئى ارزى در معالجه بيماران مي‌روم كه نهاد تعريف شده و مصوبى است براي جلوگيرى از خروج بيمارانى كه در داخل كشور امكان معالجه مطلوب آنها فراهم است. البته ما در مورد عمده بيمارىهاى شايع، توان معالجه بيماران را داريم، منتهى ابزار معالجه برخى از بيمارىها هنوز گران است، مثلا كسانى كه مشكل شنوائى دارند، به وسيله دستگاه حلزونىشكلى، شنوائى خود را به دست مي‌آورند. ما اين دستگاه را وارد كرده‌ايم، ولى هر كسى كه بخواهد آن را تهيه كند، بايد حدود 15 ميليون تومان هزينه كند. به هر حال جلسه ما از ساعت 6/5 تا 8 هست، بعد مي‌آيم بنياد امام مهدى(عج) و به فعاليتهاى اينجا مىپردازم. جلسات شوراى شهر هم كه يكشنبه و سهشنبه است و از اينجا مي‌روم و در آن شركت مىكنم.
ورزش هم مىكنيد؟
به معناى مصطلحش نه، اما پياده‌روى زياد دارم و بخشى از مسافتهاى كارى را پياده طى مىكنم، البته ماشينى هست كه گاهى مي‌آيد و مرا مىبرد، ولى اگر نباشد، با اتوبوس و مترو مي‌روم. ورزش من منحصر به همين پياده‌روى است.
از اينكه پذيراى اين گفتگو شديد، بسيار متشكريم.


/

نگاهى گذرا به سيره اخلاقى امام حسين (ع) در خانواده

اشاره
خداوند متعال، رسول خدا(ص) و اهلبيت(ع) او را براى اهل عالم، به ويژه پيروانشان، به عنوان الگو آفريده است. مسلمانان جهان وظيفه دارند در تمام شئونات زندگى اعم از فردى، اجتماعى، سياسى، اخلاقى و غيره به آنان اقتدا نمايند.
يكى از نكات قابل توجّه در سيره پيشوايان معصوم(ع) نحوه رفتار آنان با خانواده است. در اين نوشتار مختصر برآنيم تا با مراجعه در منابع تاريخى به گوشههايى از سيره اخلاقى امام حسين(ع) در خانواده بپردازيم؛ هر چند به خاطر طبيعت موضوع و نيز شرايط اجتماعى، حجم شواهد و مواردِ بر جاى مانده در تاريخ، در اين خصوص فراوان نيست؛ همين اندك نيز بسيار ارزشمند و گوياست.
احترام به همسر
احترام به همسر از عواملى است كه در تربيت فرزندان، تأثير فراوانى دارد. مادرى كه در خانه، عزيز باشد و مورد تكريم شوهرش قرار گيرد، با روحى سرشار از عاطفه و آرامش و احساسِ شخصيت، فرزندان را تربيت خواهد نمود. به عكس اگر همسر در خانه مورد آزار و اذيت روحى و جسمى قرار گيرد و شخصيتش در خانه و پيش فرزندان تحقير شود، بديهى است كه از روان سالمى برخوردار نخواهد بود و در نتيجه، آرامش خود را از دست داده و اضطراب و نگرانىِ او در فرزندان نيز تأثير خواهد گذاشت. انسان در دوران زندگى با حوادث و مسائلى روبه‌رو مىشود كه او را نگران و متأثر مىسازد. فردى كه احساس كند از طرف ديگران مورد ستم واقع شده، اگر براى رسيدن به حقّ خود تلاش كند و نتواند به آن برسد، دچار نگرانى خواهد شد. حال اگر براى زن يا شوهر چنين مشكلى پيش آيد و با حالت تأثر وارد خانه شود، ممكن است گلايه كرده و از همسر انتظار داشته باشد كه در اين شرايط به او كمك كند و از او دفاع نمايد. و در نتيجه، هرگونه تصوّرِ كوتاهى را در اين رابطه دور از انتظار مي‌داند.
همسر در اين حالتهاى ويژه، بايد سعى كند با مهربانى، احترام و دلجويى چنان رفتار كند كه از اندوه و تأثر او بكاهد. در چنين شرايطى، سخنان منطقى و محترمانه همسر مىتواند اثبات نمايد كه: من در دفاع از حقّ تو كوتاهى نكرده‌ام و آنچه مصلحت بوده و توان داشتم انجام داده‌ام.
حضرت زهرا(س) پس از رحلت رسول مكرّم اسلام(ص) وقتى “فدك” را به ناحق از او گرفتند، براى دفاع از حقّ خويش و بازگرداندن حقّش، نزد خليفه وقت رفت؛ امّا با ارائه استدلالهاى منطقى، موفّق نشد حقّ خود را بستاند، بنابراين با ناراحتى و تأثر شديد وارد منزل شد و اظهار ناراحتى نمود، شوهرش، على(ع) را مورد خطاب قرار داد و گفت: “… هيچ كس از من دفاع نكرد و از ظلم آنها جلوگيرى ننمود، خشمگين از خانه بيرون رفتم و پريشان و با شكست و افسردگى بازگشتم، و تو اينگونه پريشان نشسته‌اى! تو همان بودى كه گرگان عرب را صيد مىكردى و اكنون زمينگير شده‌اى! يا على! نه گويندگان را مانع هستى و نه ياوهگويان را دافع! اختيار از كفم رفته،… از اين كه با تو اينگونه سخن مىگويم، نزد خدا عذر مىخواهم، خواه مرا يارى كنى، يا واگذارى! اى واى بر من در هر پگاه كه تكيهگاهم از كف بيرون رفت و بازويم بي‌رمق گشت.”
على(ع) با لحنى محترمانه همسر مهربانش را دلدارى داد و فرمود :
“ويل و واى بر تو مباد؛ بلكه واى بر دشمنان تو باد! اى دختر برگزيده خدا و يادگار نبوّت، از اندوه و غصّه دست بردار. به خدا سوگند! من در انجام وظيفه سستى نكردم و آنچه قدرت و توان داشتم، انجام دادم.”
حضرت على (ع) آنچنان با خونسردى، متانت، دلجويى و احترام در برابر ناراحتى و شكوِه حضرت زهرا(س) برخورد مىنمايد، كه حضرت فاطمه (س) آرام مىگيرد و مىفرمايد:
“خداوند مرا كفايت مىكند.” و بدينگونه كار آنها را به خدا وامىگذارد و ساكت مىشود.()
على(ع) همواره مواظب بود كه از حزن و اندوه زهرا(س) كه بعد از پدر بزرگوارش بسيار زياد شده بود، بكاهد. زهرا(س) به پدرش، پيامبر(ص) علاقه زيادى داشت. حضرت مىفرمود :”پيراهن پدرم را به من بدهيد.” و چون پيراهن را مىگرفت، آنقدر آن را مىبوييد تا بيهوش مىشد.
على(ع) مىفرمايد :”پيامبر(ص) را در پيراهنش غسل دادم و چون وضع زهرا(س) را مشاهده كردم كه با بوييدن آن پيراهن بيهوش مىشود، آن را پنهان نمودم.”()
حضرت على (ع) درباره چگونگى برخورد با همسرش مىفرمايد :
“به خدا سوگند! هرگز كارى نكردم كه فاطمه خشمگين شود و او را به هيچ كارى مجبور نكردم…، او نيز هرگز مرا خشمگين نكرد و برخلاف ميل باطنى من، قدمى برنداشت.”()
در تاريخ مىخوانيم: روز عاشورا هنگامى كه “هلال بن نافع” عازم ميدان جنگ بود، همسر جوانش از رفتن او ناراحت شده و به شدّت مىگريست. امام حسين(ع) متوجّه آن زوج جوان گرديده و به هلال فرمود :
“إنَّ أهلك لايطيبُ لَها فِراقُكَ، فَلَو رأيتَ أن تَختارَ سُرُورَها علَى البَراز”() همسرت جدايى تو را نمىپسندد، تو آزادى و مىتوانى خشنودى او را بر مبارزه با شمشيرها مقدم بدارى.
آن امام همام بالاترين حدّ تكريم را نسبت به فرزند و همسر داشت. حتى آنان را مورد عنايت خاصّ خود قرار داد و آنان نيز علاقه وافرى نسبت به حضرتش ابراز مي‌داشتند و آنان نيز علاقه وافرى نسبت به حضرتش ابراز مي‌داشتند.
مثلاً رباب علاقه وافرى به امام حسين(ع) داشت. او در سفر كربلا همراه امام بود و پس از شهادت آن حضرت نيز وفاداريش را به زبان شعر، و نيز در عمل، نشان داد.
دو مرثيه از رباب در دسترس، قرار دارد كه هر دو داراى معانى بسيار زيبا بوده و خلوص و ارادت رباب را نسبت به آن حضرت نشان مي‌دهد:
ترجمه آن چنين است :”آن پرتوى كه ديگران از درخشش آن بهره مىبردند، در كربلا كشته شده و غير مدفون رها شده است.
اى فرزند پيامبر(ص)! خدا از طرف ما تو را پاداش نيكو داده و در وقت “ميزان” تو را از هر زيانى به دور دارد.
تو آن چنان كوه محكمى بوده كه من بدان پناه مىبردم و تو با رحمت و از سر ديندارى با ما همنشينى داشتى.
ديگر چه كسى براى يتيمان و فقيران، مانده؟ و چه كسى است كه مسكينان بدو پناه برده و او بى نيازشان سازد؟
به خدا قسم! ديگر سايه‌اى بعد از تو بر سرم نخواهم پذيرفت تا در ميان خاك، پنهان شوم.”()
رباب در بخشى از اين اشعارش ارتباط عميق خود را با امام حسين(ع) تصوير مىكند؛ امام چون كوهى است كه پناهگاه آرامبخش رباب بوده و آن حضرت نيز با كمال ملاطفت و از سر ديندارى با وى برخورد داشته است.
توجّه به خواستِ همسر
امام حسين(ع) به خواست، علاقه و حسّ زيبايى دوستى همسرش، توجّه خاصّى مىنمود و برخى اوقات به همين خاطر با انتقادات اصحاب و دوستان خود روبه‌رو مىشد؛ ولى به خواستِ طبيعى و مشروع همسر خويش احترام مىگذاشت.
جابر از امام باقر (ع) نقل مىكند :
عدّه‌اى بر امام حسين(ع) وارد شدند؛ ناگاه فرشهاى گرانقيمت و پشتىهاى فاخر و زيبا را در منزل آن حضرت مشاهده نمودند. عرض كردند: اى فرزند رسول خدا! ما در منزل شما وسايل و چيزهايى مشاهده مىكنيم كه ناخوشايند ماست (وجود اين وسايل در منزل شما را، مناسب نمي‌دانيم!.) حضرت فرمود: “إنّا نَتَزَوّجُ النِّساءَ فَنُعطيهِنَّ مُهُورَهُنَّ فَيَشتَرينَ بِها ما شِئنَ، لَيسَ لَنا فيهِ شىءٌ”() از ازدواج، مهريه زنان را پرداخت مىكنيم و آنها هر چه دوست داشتند، براى خود خريدارى مىكنند. هيچيك از وسايلى كه مشاهده نموديد، از آنِ ما نيست.
در روايت ديگر نقل شده كه از امام صادق (ع) سؤال شد: آيا خريد جواهرات
براى زينت بچّهها درست است؟ حضرت فرمود :”علىّ بن الحسين(ع) براى بچّهها و همسرانش زيورآلات از نوع طلا و نقره تهيه مىكرد و آنها را با آن زيورها مي‌آراست.”()
از اين روايات و نظاير آن، به خوبى استفاده مىشود كه امام حسين(ع) و سائر ائمه اطهار(ع) به حسّ زيبايى دوستى همسر خود احترام مىگذاشتند و امكانات لازم را در حدّ متعارف آن زمان، براى آنها فراهم مىنمودند.
غيرت‌ورزى نسبت به خانواده
يكى ازخصلتهاى پسنديده، “غيرت” است. غيرت، به معناى آن است كه سرشت و طبيعت انسان از اين كه غير خودش در يك امر مورد علاقه‌اش با او مشاركت داشته باشد نفرت داشته باشد.()
غيرت در اصطلاح، آن است كه كسى نسبت به ناموس خود و همسر يا فرد مورد علاقه‌اش به حدّى اهتمام ورزد كه به ديگرى اجازه و تعرّض به حريم خويش ندهد. انسان غيور، نمىتواند تحمّل كند كه ديگران با نگاههاى ناپاك يا انگيزههاى فاسد، به همسر و بستگان او نزديك شوند و قصد سوء داشته باشند.
غيرت ورزيدن، خُلقى ارزشمند و پسنديده است. گاهى هم (غيرت دينى) سبب مىشود كه انسان از هر نوع سوءِ قصد و هجوم مخالفان به دين و ارزشهاى مقدّس و معتقدات دينى برآشوبد و عكس‌العمل نشان دهد و در دفع تعرّض بكوشد. پيامبراكرم(ص) فرموده است: “اَلْغيرَةُ مِنَ الاِْيمانِ”() غيرت از ايمان است.
غيرت، نشانه ارزشمندى شخصيت يك انسان محسوب مىشود. حضرت على (ع) فرموده است :”ارزش انسان به قدر همّت اوست، صدق او به اندازه جوانمردى اوست، شجاعتش به اندازه پاكدامنى اوست و عفّت او به قدر غيرت اوست.”() خداوند نيز بندگان غيرتمند خويش را دوست مي‌دارد.()
بنىهاشم، غيرتمندان روزگار خويش بودند و براى عترت پيامبر(ص) حرمتى فوق‌العاده قائل بودند. جوانان بنىهاشم نيز پيوسته اهلبيت امام حسين(ع) را در طول سفر به كربلا، محافظت مىكردند. شبها نيز
با حراست اين جوانان، به ويژه قمر بنىهاشم، زنان حرم آسوده و بى هراس مىخفتند.
غيرت در درياى پهناور وجود اباعبدالله(ع) موج مي‌زد و به همه آموخت كه نگهبانان دين و ناموس خود باشند و بيشترين حساسيت را در دفاع و صيانت از آنها داشته باشند. او تا آخرين نفس از عقيده اسلامى خود دفاع كرد و بر محو باطل پافشارى نمود. او كه سرآمد غيرتمندان عالم است در رجز حماسى خويش در روز عاشورا از جمله بر حمايت از ذرّيه پيامبر و خانواده پدرش تأكيد مىفرمود: “اَحْمى عِيالاتِ اَبى، اَمْضى عَلى دينِ النَّبى”() آن حضرت، روز عاشورا خانواده و دختران و خواهر خود را توصيه كرد كه پس از شهادتش، گريبان ندرند و چهره مخراشند و آه و زارى و واويلا سر ندهند و پيش دشمنان صدايشان را به گريه بلند نكنند. در واپسين لحظات هم كه مجروح بر زمين افتاده بود، وقتى شنيد كه گروهى از سپاه دشمن قصد حمله به خيمهها و تعرّض به زنان و كودكان دارند، بر سرشان فرياد كشيد: “اِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ كُنْتُمْ لاتَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا اَحْرارآ فى دُنْياكُمْ…”() اى پيروان آل ابوسفيان! اگر دين نداريد و از معاد نمىترسيد، پس در دنيايتان آزاده باشيد و اگر عربيد، به اصل و تبار خويش برگرديد… .
شمر جلو آمد و گفت: اى پسر فاطمه چه مىگويى؟
امام(ع) فرمود: من با شما مىجنگم و شما با من مىجنگيد، پس تجاوزگران و سركشان و جاهلان خود را تا وقتى من زنده‌ام، از حرم من بازداريد.()
از غيرت آن امام همام بود كه در همان حال هم از كار ناجوانمردانه سپاه دشمن برآشفت و اعتراض كرد و تا زنده بود نتوانست تحمّل كند كه نامردان به حريم ناموس او نزديك شوند. غيرت دينى او و يارانش نيز زمينهساز آن حماسه بزرگ شد.
آن امام همام، كشته شدن را بر ننگ ذلّت و تسليم، ترجيح داد و اين از غيرت و حميّت او بود. ياران شهيدش هم شب عاشورا و در فرصتهاى ديگر تا پاى جان ابراز وفادارى كردند و غيرتشان اجازه نداد كه
امام و اهلبيت او را در صحرا و ميان انبوه دشمن رها كنند و خود، در پى زندگى و عافيت خويش روند. عباس، اماننامه دشمن را ردّ كرد، تيغها و شمشيرهاى دشمن را بر خوارى و مذلّت ترجيح داد.
امّا فرومايگان، براى كشتن او و به خاطر رضاى خاطر والى كوفه و يزيد طاغوت، همدست شدند و پس از كشتن عاشورائيان، خانواده آنان را به اسارت بردند.
اعتراض حضرت زينب (س) به يزيد در شام، كه اهلبيت پيامبر را در معرض ديد و تماشاى مردم كوچه و بازار قرار داده() ريشه در غيرت او داشت.
پيروان عاشورا، هم درس عفاف و حجاب را به عنوان “غيرت ناموسى” از كربلا مي‌آموزند، هم دفاع از مظلوم و نصرت حق و مبارزه با باطل و بدعت را به عنوان “غيرت دينى” از حماسه‌آفرينان كربلا الهام مىگيرند.
رفتار حضرت نسبت به خانواده و فرزندان در لحظه وداع
امام(ع) در واپسين لحظههاى زندگى خويش شرايط ناگوارى خانواده و فرزندان، غصّه يتيمى و از دست دادن نزديكترين عزيزان از يكطرف، طى مسير كربلا تا شام و از شام به مدينه، همراهى دشمنان سنگدل، از طرف ديگر را مجسّم كرد. در چنين شرايطى آن امام همام شيوه دعوت به صبر و بردبارى و توجّه دادن به نصرت الهى را برگزيد تا با دم حسينى خود روح خسته آنان را توان دوباره ببخشد و عزمشان را براى دستيابى به همه اهداف، تقويت نمايند. در مقاتل آمده است :
“هنگامى كه امام (ع) همه يارانش را ديد كه شهيد شده‌اند، براى وداع به خيمهها آمد و ندا دادند: “اى سكينه، اى فاطمه، اي‌زينب، اى امكلثوم، آخرين درود و سلام من بر شما باد.”()
سكينه صدا زد: اى پدر آيا تن به مرگ داده‌اى؟
فرمود: كسى كه ياور ندارد، چگونه تن به مرگ ندهد.
طبق نقل ديگر فرمود :”اى نور چشم من! كسى كه يار و ياورى ندارد، چگونه تسليم مرگ نشود، ولى (فرزندم) رحمت و نصرت خداوند در دنيا وآخرت به همراه شما است، دخترم بر قضاء
الهى، صبر پيشه كن و زبان به شكوه مگشاى، زيرا دنيا محلّ گذر است، ولى آخرت خانه هميشگى است.”
سكينه گفت: ما را به حرم جدّمان (مدينه) بازگردان.
امام فرمود: “لَو تُرِكَ القَطا لَغَفا و نامَ”؛ اگر پرنده قطا را بگذارند، در جايگاه خود آرام مىگيرد و استراحت مىكند.
سكينه گريه كرد، امام حسين (ع) دختر عزيزش را به سينه چسباند و اشكهايش را پاك نمود و اشعارى خواند كه ترجمه‌اش چنين است :
“اى سكينه جانم! بدان كه بعد از شهادتم، گريه تو بسيار خواهد شد، دل مرا با افسوس، به سرشك خود مسوزان تا جان در بدن دارم، پس وقتى كه كشته شدم تو بر هر كس نزديكتر به بدن من مىباشى كه كنارم بيائى و گريه كنى، اى برگزيده بانوان.”()
طبق نقل سوم آن حضرت به فرزندان و خواهران چنين توصيه نمود :”خودتان را براى گرفتارى آماده كنيد و بدانيد خداوند نگهدار و ياور شما است و شما را از شرّ دشمنان نجات مىبخشد و عاقبت امرتان را به خير خواهد كرد، دشمنانتان را با انواع بلاها عذاب خواهد نمود و به شما، در برابر اين گرفتارى، انواع نعمت و كرامت عطاء خواهد كرد. پس زبان به شكوه مگشاييد و سخنى مگوييد كه از منزلت و ارزش شما بكاهد.”

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. احتجاج، طبرسى، ج 1، ص 181 و .282
. بحارالانوار، ج 43،ص 157، ح .6
. كشف الغمّه، ج 1، ص 363 ص.
. كلمات الامام الحسين (ع)، ص 447،فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، حديث .8
. اعيان الشيعه، ج ،6 ص 449 ؛اعلام النسا المومنات، ص ؛347 منتهى الامال، ج ،1 ص .335
. الكافى، ج ،6 ص .476
. كافى، ج 6، ص ،475 ح.1
. مجمع البحرين، ج 2، ص .246
. من لايحضره الفقيه، ج 3،ص .444
. “و عفته على قدر غيرته.” (نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمت47).
. “اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ مِنْ عِبادِهِ الغَيُور.” (ميزان الحكمة، ج 7، ص 357.)
. بحارالانوار، ج 45،ص .49
. همان، ص .51
. “فَاْمنَعُوا عُتاتِكُم عَنِ التَّعرُّضِ لِحَرَمى ما دُمْتُ حَيّآ.” (بحارالانوار، ج 45، ص 51).
. حياة الامام الحسين، ج 3، ص .378
. معالى السبطين، ج 1،ص 22 و 23 تذكرة الشهداء، ص.307
. ترجمه نفس المهموم، ص 184؛ معالى السبطين، ج 2، ص .25

/

فاطمه زهرا س از ديدگاه امام خمينى ره

روز بيستم جمادى الثانى مصادف با سالروز ولادت حضرت زهرا (س) مىباشد كه بعدها اين روز به نام روز زن و روز مادر نام گذارى شد. و ولادت رهبر كبير انقلاب امام خمينى (ره) نيز در اين روز واقع شده است. از طرف ديگر در سال «اصلاح الگوى مصرف قرار داريم». جا دارد براى جمع بين مناسبات فوق، شخصيت والا و با عظمت صديقه اطهر سلام اللّه عليها را از زبان امام راحل به عنوان زن نمونه و الگوى برتر و برترين زن هستى مورد بررسى قرار دهيم:
نمونه انسان كامل
راستى اگر بتوان يك انسان كاملى را در چهره يك زن معرّفى نمود. تنها مصداق كامل، صديقه كبرى فاطمه زهرا(س) است.
امام راحل در اين زمينه مىگويد: «(ولادت فاطمه زهرا(س)) روز بزرگى است، يك زن در دنيا آمد كه مقابل همه مردان است. يك زن به دنيا آمد كه نمونه انسان است. يك زن به دنيا آمد كه تمام هويّت انسانى در او جلوهگر است.»()
در جاى ديگر مىگويد: «روز ولادت سرتاسر سعادت صديقه طاهره كه والاترين روز براى انتخاب روز زن است…اين ولادت با سعادت در زمان و محيطى واقع شد كه زن به عنوان يك انسان مطرح نبود و وجود او موجب سرافكندگى خاندانش در نزد اقوام مختلف جاهليّت به شمار مي‌رفت. در چنين محيط فاسد و وحشتزايى، پيامبر بزرگ اسلام دست زن را گرفت و از منجلاب عادات جاهليّت نجات بخشيد…اين مولود شريف است، تا نشان دهد كه زن، بزرگى ويژه‌اى در جامعه دارد كه اگر برتر از مرد نباشد، كمتر نيست.»()
فاطمه زهرا معجزه تاريخ و افتخار عالم وجود
آنگاه كه خداوند خواست انسان را بوجود آورد خطاب به ملائكه فرمود: «انّى جاعلٌ فى الارض خليفةٌ قالوا اتجعل فيها من يفسد
فيها و يسفك الدّماء…؛() و هنگامى كه گفت پروردگار تو به فرشتگان، من در روى زمين جانشين (نماينده‌اى) قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: آيا كسى در آن قرار مي‌دهى كه فساد و خونريزى كند؟!» ولى خداوند با نشان دادن حقيقت انسان و مقام خليفة اللهى ملائكه را متوجه نمود كه اين موجود غير از موجودات قبلى است. اين موجود خليفه خدا، امانت دار الهى و باعث افتخار خداوندى است.
يكى از كسانى كه خداوند بوجود او به ملائكه فخر فروشى كرد و فرمود: «انظروا الى امتى فاطمه سيّدة امائى قائمة بين يدى ترتعد فرائصها من خيفتى و قد اقبلت بقلبها على عبادتى…؛() نگاه كنيد به كنيزم فاطمه، بانوى كنيزان من كه چگونه در مقابل من ايستاده و از خوف من بندهاى (بدن) او مىلرزد و با قلب خود (و تمام توجّه) به عبادت من روى آورده است.»
امام راحل با توجّه به دريافت اين عظمت صديقه كبرى است كه مىگويد: «…روز بيستم جمادى الثانى…روز پر افتخار ولادت زنى كه از معجزات تاريخ و افتخارات عالم وجود است.» در بخش ديگر مىگويد: «مبارك باد بر ملّت عظيم الشأن ايران بويژه زنان بزرگوار «روز مبارك زن» روز شرافت عنصر تابناك كه زيربناى فضيلتهاى انسانى و ارزشهاى والاى خليفة اللّه در جهان است.»()
مقامات معنوى فاطمه(س)
حضرت فاطمه هر چند مقام اجرايى چون نبوت و امامت نداشت ولى به تمام مقامات معنوى كه براى يك بشر ممكن است دست يافته بود. امام راحل با توجّه به احاطه فقهى و فلسفى و عرفانى كه دارد به خوبى ابعاد وجودى و مقامات معنوى آن حضرت را تبيين نموده است:
«اصولاً رسول اكرم(ص) و ائمه (ع) ـ طبق رواياتى كه داريم ـ قبل از اين عالم انوارى بوده‌اند.() در ظل عرش؛ و در انعقاد نطفه و «طينت» از بقيّه مردم امتياز داشته‌اند، و مقاماتى دارند الى ماشاءاللّه. چنان كه در «روايات معراج» جبرئيل عرض مىكند«:لو دنوت انملة لاحرقت؛() اگر به اندازه بند انگشتى نزيد مىشدم سوخته بودم.»() يا اين فرمايش كه: «انّ لنامع اللّه حالاتٌ لايسعه ملكٌ مقرّبٌ و لا نبىٌّ مرسل؛()(ما با خدا حالاتى داريم كه نه فرشته مقرّب و نه پيامبر مرسل توان آن را ندارد.)» اين جزء اصول مذهب ماست كه ائمه(ع) چنين مقاماتى دارند، قبل از آنكه موضوع حكومت در ميان باشد. چنان كه به حسب روايات اين مقامات معنوى براى حضرت زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ هم هست. با اينكه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضى و نه خليفه. اين مقامات سواى وظيفه حكومت است. لذا وقتى مىگوييم حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ قاضى و خليفه نيست لازمه‌اش اين نيست كه مثل من و شماست، يا بر ما برترى معنوى ندارد.»()
درباره شخصيّت ملكوتى و ابعاد معنوى آن بانو مىگويد: «تمام ابعادى كه براى زن متصوّر است و براى يك انسان متصوّر است در فاطمه زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ جلوه كرده و بوده است. يك زن معمولى نبوده است، يك زن روحانى، يك زن ملكوتى، يك انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانيّت، تمام حقيقت زن، تمام انسان، او زن معمولى نيست، او موجود ملكوتى است كه در عالم به صورت انسان ظاهر شده است، بلكه موجود الهى جبروتى در صورت يك زن ظاهر شده است…تمام هويتهاى كمالى كه در انسان متصوّر است و در زن تصوّر دارد ـ تمام ـ در اين زن است… زنى كه تمام خاصههاى انبياء در اوست. زنى كه اگر مرد بود، نبى بود، زنى كه اگر مرد بود، به جاى رسول اللّه… انسانى است كه به تمام معنا انسان، زنى است به تمام معنا زن. از براى زن ابعاد مختلفه است؛ چنانچه براى مرد، و براى انسان. اين صورت طبيعى نازلترين مرتبه انسان است و نازلترين مرتبه مرد است؛ لكن از همين مرتبه نازل حركت به سوى كمال است…»()
عجز از بيان فضائل زهرا(س)
يك دهان خواهم به پهناى فلك تا كه گويم وصف آن رشك ملك()
بيان تمام ابعاد شخصيتى آن حضرت از توان يك انسان غير معصوم خارج است.
در اين باره در كلام امام راحل مىخوانيم: «روز ولادت فاطمه زهرا سلام اللّه عليهاست زنى كه افتخار خاندان وحى (است) و چون خورشيدى بر تارك اسلام عزيز مي‌درخشد. زنى كه فضائل او همطراز از فضايل بىنهايت پيغمبر اكرم(ص) و خاندان عصمت و طهارت بود. زنى
كه هر كسى با هر كسى با هر بينش درباره او گفتارى دارد و از عهده ستايش او برنيامده ـ كه احاديثى كه از خاندان وحى رسيده به اندازه فهم مستمعان بوده ـ و دريا را در كوزه‌اى نتواند گنجاند، و ديگران هرچه گفته‌اند به مقدار فهم خود بوده، نه به اندازه مرتبت او. پس اولى آنكه از اين وادى شگفت درگذريم.»()
به اين جهت در روايت آمده كه حضرت صادق (ع) فرمود: «وهى الصديقة الكبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى؛() او صديقه كبرى است كه بر محور شناخت او قرنهاى گذشته دور زده است.»
بالاترين فضيلت بانو
درباره برترين فضيلت فاطمه هر كسى سخنى گفته است، عدّه‌اى برترى آن بانو را در عصمت او دانسته و گروهى در حكمت و دانش او و جمعى در اين كه در ميان پنج تن آل عبا قرار گرفته خصوصاً در داستان مباهله() ولى امام برترين فضيلت صديقه اطهر را نزول مكرر جبرئيل امين در محضر آن بانو مي‌داند.
«من راجع به حضرت صديقه ـ سلام اللّه عليها ـ خودم را قاصر مي‌دانم كه ذكرى بكنم، فقط اكتفا مىكنم به يك روايت كه در كافى() شريفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روايت اين است كه حضرت صادق(ع) مىفرمايد: فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ بعد از پدرش 75 روز زنده بودند در اين دنيا، و حزن و شدّت بر ايشان غلبه داشت و جبرئيل امين مي‌آمد خدمت ايشان و به ايشان تعزيت عرض مىكرد و مسائلى از آينده نقل مىكرد. ظاهر روايت اين است كه در اين 75 روز مراوده‌اى بوده است، يعنى رفت و آمد جبرئيل زياد بوده است و گمان ندارم كه غير از طبقه اوّل از انبياى عظام درباره كسى اين طور وارد شده باشد كه ظرف 75 روز جبرئيل امين رفت و آمد داشته است و مسائل را در آتيه‌اى كه واقع مىشده است، مسائل را ذكر كرده است و آنچه كه به ذرّيه او مي‌رسيده است در آتيه، ذكر كرده است و حضرت امير هم آنها را نوشته است…مسأله آمدن جبرئيل براى كسى يك مسأله ساده نيست. خيال نشود كه جبرئيل براى هر كسى مي‌آيد و امكان دارد بيايد، اين يك تناسب لازم است بين روح آن كسى كه جبرئيل مىخواهد بيايد و مقام جبرئيل كه روح اعظم است… اين تناسب بين جبرئيل كه روح اعظم است و انبياى درجه اوّل بوده است مثل رسول خدا و موسى و عيسى و ابراهيم و امثال اينها، بين همه كس نبوده است، بعد از اين هم بين كسى ديگر نشده است.
حتّى درباره ائمه هم من نديده‌ام كه وارد شده باشد اين طور كه جبرئيل بر آنها نازل شده باشد، فقط اين است كه براى حضرت زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ ست… يكى از مسائلى كه گفته است راجع به مسائلى است كه در عهد ذريه بلند پايه او حضرت صاحب ـ سلام اللّه عليه ـ است براى او ذكر كرده است كه مسائل ايران جزو آن مسائل باشد، ما نمي‌دانيم، ممكن است. در هر صورت من اين شرافت و فضيلت را از همه فضايلى كه براى حضرت زهرا ذكر كرده‌اند ـ با اينكه آنها هم فضائل بزرگى است ـ اين فضيلت را من بالاتر از همه مي‌دانم كه براى غير انبياء ـ عليهم السلام ـ آن هم نه همه انبياء، براى طبقه بالاى انبياء ـ عليهم السلام ـ و بعض از اوليايى كه در رتبه آنها هست، براى كسى ديگر حاصل نشده و با اين
تعبيرى كه مراوده داشته است جبرئيل در اين هفتاد و چند روز، براى هيچ كس تا كنون واقع نشده و اين از فضايلى است كه از مختصات حضرت صديقه ـ سلام اللّه عليها ـ است.»()
خالى از لطف نيست كه به نمونه‌اى از اين روايات اشاره شود، حضرت صادق (ع) فرمود: «فاطمة بنت رسول اللّه كانت محدّثةً و لم تكن نبيّةً انّما سمّيت فاطمة محدّثةً لانّ الملائكة كانت تهبط من السّماء فتناديها كما تنادى مريم بنت عمرانٍ…؛() فاطمه دختر رسول خدا محدّثه بودند پيامبر فاطمه را از اين جهت محدّثه ناميده‌اند كه فرشتگان از آسمان بر او نازل مىشدند و با او همانند مريم دختر عمران گفتگو داشتند.»
و در جاى ديگر فرمود: «فاطمه بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) 75 روز بيشتر زنده نماند، و غم جانسوز داغ پدر قلب او را لبريز كرده بود، به اين جهت جبرئيل پى در پى به حضورش مي‌رسيد و او را در عزاى پدر تسليت مىگفت.»()
فاطمه ليلة القدر قرآن
فاطمه ليلة القدر ناشناخته است كه قدر و منزلت و قبر و مرقد او بر مردم مخفى و ناشناخته است چنان كه زمان دقيق ليلة القدر و قدر و منزلت آن بر مردم پوشيده مىباشد.
حضرت امام صادق(ع) فرمود: «انّا انزلناه فى ليلة القدر، الليلة فاطمة و القدر:اللّه، فمن عرف فاطمة حقّ معرفتها فقد ادرك ليلة القدر،….سميّت “فاطمة” لانّ الخلق فطموا عن معرفتها؛() (اينكه خداوند مىفرمايد:) ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم (مراد از) شب، فاطمه و مراد از قدر، خداوند است. در نتيجه هر كسى فاطمه را آنچنان كه بايد بشناسد، به حقيقت، شب قدر را درك نموده است، و… و اينكه فاطمه، فاطمه ناميده شده است براى اين است كه مخلوق از (كنه) معرفت او عاجز است.»
مرحوم امام به همين نكته اشاره دارد آنجا كه مىگويد: «دلالت بر آنچه احتمال داديم از حقيقت ليلة القدر مىكند حديث شريف طولانى كه در تفسير برهان از كافى شريف نقل فرموده و در آن حديث است كه نصرانى گفت به حضرت موسى بن جعفر كه تفسير باطن حم * والكتاب المبين * انّا انزلناه فى ليلة مباركة منذرين * فيها يفرق كلّ امر حكيم() چيست، فرمود: امّا “حم” محمد ـ صلى اللّه عليه و آله ـ است و امّا “كتاب مبين” اميرالمؤمنين على است. و اما “ليلة” فاطمه ـ عليها السلام ـ است.»()()
فضيلت تسبيحات صديقهطاهره
در فضيلت تسبيحات فاطمه زهرا(س) روايات فراوانى وارد شده است. امام صادق(ع) فرمود: «من سبّح تسبيح فاطمة الزهراء قبل ان يثنى رجليه من صلاة الفريضة غفر اللّه له؛() هر كس تسبيح فاطمه را قبل از آنكه از حالت نماز فارغ شود بگويد، خداوند او را مي‌آمرزد.»
و همچنين حضرت صادق (ع) بارها فرمود: «تسبيح فاطمة فى كلّ يومٍ فى دبر كلّ صلاةٍ احبّ الىّ من الف ركعةٍ فى كلّ يومٍ؛() تسبيح فاطمه زهرا(س) در هر روز بعد از هر نماز نزد من محبوبتر
از هزار ركعت نماز در هر روز است.»
امام راحل (ره) در اين زمينه مىگويد:
«و از جمله تعقيبات شريفه، تسبيحات صديقه طاهره ـ سلام اللّه عليها ـ است كه رسول خدا ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ به آن معظمه تعليم فرمود. و آن افضل تعقيبات است».()
در حديث است كه اگر چيزى افضل از آن بود، رسول خدا ـ صلى اللّه عليه و آله ـ آن را به فاطمه عليها السلام عطا مىفرمود.»()
خانه زهرا(س)
راستى كجاى دنيا خانه و خانواده مانند خانه زهرا(س) مىتوان يافت كه پدر خانه معصوم، همسر، معصومه، فرزندان ذكور معصوم، و دختران او نيز بهترين الگو براى جامعه اسلامى است.
رهبر كبير انقلاب در اين زمينه در چند بخش سخنان ارزشمند و عميقى دارد كه به آنها اشاره مىشود:
1ـ عظمت خانه فاطمه عليها السلام
روايتى كه در تفسير برهان() از حضرت باقر نقل (مى) كند ؛ و اين روايت چون روايت شريفى است و به معارف چندى اشاره فرموده و از اسرار مهمّه كشف فرمود، ما تيمناً عين آن حديث را ذكر مىكنيم: «قال رحمه اللّه، و عن الشّيخ ابى جعفر الطوسى، عن رجاله، عن عبداللّه بن عجلان السكونى، قال سمعت ابا جعفر ـ عليه السلام ـ يقول: بيت علىٍّ و فاطمة حجرةٌ رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ و سقف بيتهم عرش ربّ العالمين. و فى قعر بيوتهم فرجة مكشوطةٌ الى العرش معراج الوحى، و الملائكة تنزل عليهم بالوحى صباحاً و مسائاً و كلّ ساعةٍ و طرفة عين و الملائكة لاينقطع فوجهم: فوجٌ ينزل، و فوجٌ يصعد، و انّ اللّه تبارك و تعالى كشف لابراهيم ـ عليه السلام ـ عن السموات حتّى ابصر العرش و زاد اللّه فى قوّة ناظره و انّ اللّه زاد فى قوّة ناظر محمّدٍ و علىٍّ و فاطمة و الحسن و الحسين ـ عليهم السلام ـ و كانوا يبصرون العرش و لايجدون لبيوتهم سقفاً غير العرش؛ فبيوتهم مسقّفةٌ بعرش الرّحمن و معارج الملائكة و الرّوح فيها باذن ربّهم من كلّ
امرٍ سلامٌ قال، قلت: من كلّ سلامٌ؟ قال: بكلّ امرٍ، فقلت هذا التنزيل؟ قال: نعم؛() صاحب برهان از شيخ طوسى تا مي‌رسد به امام باقر(ع) نقل نموده، كه عبداللّه بن عجلان گفت كه از امام باقر(ع) شنيدم كه مىفرمود: «خانه على و فاطمه حجره رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ و سقف خانه شان عرش رب العالمين، و در انتهاى خانههاشان شكافى است كه از آن تا عرش، پرده از معراج وحى برداشته شده، و ملائكه صبح و شام و هر ساعتى و هر لحظه با وحى بر آنان نازل مىشوند و فرشته فوج ملائكه فرود آينده قطع نمىشود، گروهى فرود مي‌آيند و دسته‌اى بالا مي‌روند. همانا خداوند تبارك و تعالى براى ابراهيم از آسمانها پرده برداشت تا آنكه عرش را ديد و خدا به قوّت ديده او افزود، و همانا خداوند بر قوّت ديده محمد، على، فاطمه،حسن و حسين (عليهم السلام) نيز بيفزود (چنانكه) عرش را مشاهده مىكردند و جز عرش سرپوشى براى خانههايشان نمي‌ديدند، خانه هاشان به عرش رحمان مسقف است و معراجهاى ملائكه و روح در خانههاى ايشان است، به اذن پروردگارشان من كل ّ امر سلام. راوى مىگويد پرسيدم: من كلّ امر سلام؟ فرمود: بكل امر. عرض كردم: اين چنين نازل شد؟ فرمود: آرى.»
2ـ تجلّى حق در خانه فاطمه
«اين خانه كوچك فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ و اين افرادى كه در آن خانه تربيت شد كه بر حسب عدد چهار ـ پنج نفر بودند به حسب واقع تمام قدرت حق تعالى را تجلّى دادند، خدمتهايى كردند كه ما را و شما را و همه بشر را به اعجاب در آورده است.»()
3ـ پرورش يافتگان خانه فاطمه
«زنى كه در حجره‌اى كوچك و محقّر، انسانهايى تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوى افلاك و از عالم ملك تا آن سوى ملكوت اعلى مي‌درخشد. صلوات و سلام خداوند تعالى بر اين حجره محقّر كه جلوه گاه نور عظمت الهى و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است.»()
4ـ بركات خانه فاطمه
«ما يك كوخ چهار ـ پنج نفرى در صدر اسلام داشتيم، آن كوخ فاطمه زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ است از اين كوخها() هم محقرتر بوده لكن بركات اين چى است؟ بركات اين كوخ چند نفرى آن قدر است كه عالم را پر كرده است از نورانيت و بسيار راه دارد تا انسان به آن بركات برسد. اين كوخ نشينان در كوخ محقّر، در ناحيه معنويات آن قدر در مرتبه بالا بودند كه دست ملكوتيها هم به آن نمي‌رسد، و در جنبههاى تربيتى آن قدر (بالا) بوده است كه هرچه انسان مىبيند بركات در بلاد مسلمين هست و خصوصاً در مثل بلاد ماها، اينها از بركت آنهاست.»()
خالى از لطف نيست براى توضيح سخنان امام راحل به سخنانى از فخر رازى توجه شود او مىگويد: «قول سوّم اين است كه اين سوره (كوثر) به عنوان رد بر كسانى نازل شده كه عدم وجود اولاد را بر پيغمبر اكرم(ص) خرده مىگرفتند، بنابراين معنى سوره اين است كه خداوند به او نسلى مي‌دهد كه در طول زمان باقى مىماند، ببين چه اندازه از اهل بيت را شهيد كردند، در عين حال جهانى مملو از آنها است. اين در حالى است كه از بنى اميّه (كه دشمنان اسلام بودند) شخص قابل ذكرى در
دنيا باقى نماند. سپس بنگر و ببين از علماى بزرگ در ميان آنها است باقر و صادق و رضا و نفس زكيّه.»()
5 ـ سادگى خانه زهرا (س)
زندگى ساده زهرا و خانه او الگويى است براى همه آنانى كه ادعاى شيعهگرى دارند. در اين زمينه حضرت امام(ره) مىگويد: «حضرت امير سلام اللّه عليه كه خليفه مسلمين بود، خليفه يك مملكتى كه شايد ده مقابل مملكت ايران بود، از حجاز تا مصر، آفريقا كذا (و) يك مقدار هم از اروپا، اين خليفه الهى وقتى توى جمعيّت بود مثل همه ما كه نشسته‌ايم با هم، اين هم () زير پاييش نبود، همين بود كه يك پوست داشتند ـ به حسب نقل ـ يك پوست داشتند كه شب خودش و حضرت فاطمه رويش مىخوابيدند، و روز روى همين پوست علوفه شترش را مي‌ريخت. پيغمبر هم همين شيوه را داشت. اسلام اين است.»()
الگو بودن زهرا (س)
زهرا زن كامله و نمونه‌اى است كه بخوبى مىتواند براى جامعه اسلامى ما الگو واسوه باشد.
«الگو حضرت زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ است. الگو پيغمبر اسلام است. ما وقتى مملكتمان اسلامى است وقتى مىتوانيم ادعا كنيم كه جمهورى اسلامى داريم، كه تمام اين معانى كه در اسلام است تحقق پيدا بكند.»()
الگو بودن زهرا(س) در جهات مختلفى مطرح است: در اخلاق و رفتار، عمل كردن به اسلام، قيام در مقابل حكومتهاى ظالم، عفاف و پاكى. امام راحل نيز به اين جهات اشاره دارد كه اهم آن را منعكس مىكنيم:
1ـ سيره عملى آن حضرت
«ما بايد سرمشق از اين خاندان بگيريم: بانوان ما از بانوانشان و مردان ما از مردانشان، بلكه همه از همه آنها، آنها زندگى خودشان را وقف كردند از براى طرفدارى مظلومين و احياى سنّت الهى. ما بايد تبعيّت كنيم و زندگى خود را براى آنها قرار بدهيم. كسى كه تاريخ اسلام را مي‌داند، مي‌داند كه اين خاندان هر يكىشان مثل يك انسان كامل، بلكه بالاتر، يك انسان الهى ـ روحانى، براى ملّتها و مستضعفين قيام كردند در مقابل كسانى كه مىخواستند مستضعفين را از بين ببرند.»()
2ـ يادگيرى اسلام از رفتار فاطمه(س) و فرزندان او
«كوشش كنيد در تهذيب اخلاق و در وادار كردن دوستانتان به تهذيب اخلاق، كوشش كنيد كه در مقابل آن جناياتى كه بر شما وارد شد عكس العمل نشان بدهيد در حفظ همه حيثياتى كه حيثيّت بزرگ زن است، آن طورى كه زن مزيد، حضرت زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ بود. همه بايد به او اقتدا كنيد و كنيم و همه بايد دستورمان را از اسلام به وسيله او و فرزندان او بگيريم و همان طورى كه او بوده است، باشيد. و در علم و تقوا كوشش كنيد كه علم به هيچ كس انحصار ندارد علم مال همه است، تقوا مال همه است. و كوشش براى رسيدن به علم و تقوا وظيفه همه ماست و همه شماست.»()
3ـ اقتدا به حضرت زهرا در زهد و تقوا
«اگر شما زنها هم و زنهاى ما هم همه، كشور ما همه، پذيرفتند كه امروز روز زن است، يعنى روز تولّد حضرت زهرا كه آن كمال و آن وضعيّت را دارد، پذيرفتند كه روز زن است، به عهده شما مسائل بزرگى (خواهد آمد) از قبيل مجاهده، كه حضرت مجاهده داشته است.
حضرت به اندازه خودش كه در اين ظرف كوتاه مجاهده داشته است. مخاطبه داشته است با حكومتهاى وقت، محاكمه مىكرده است، حكومتهاى وقت را، شما بايد اقتداء به او بكنيد تا پذيرفته باشيد كه اين روز، روز زن است، يعنى روز تولد اين حضرت، روز زن است. زهد و تقوا و همه چيزهايى كه داشته است و عفافى كه او داشته است و همه چيز، شما بايد اگر پذيرا شديد آنها را تبعيّت كنيد و اگر تبعيّت نكرديد، بدانيد كه شما در روز زن نيستيد…»()
عكس العمل شديد در مقابل اهانت به زهرا(س)
اهانت به مقدّسات و شخصيّتهاى برتر، همچون انبياء و امامان اختصاص به زمان ما ندارد در طول تاريخ اين اهانتها وجود داشته، و نسبت به پيشوايان اسلامى نيز وجود داشته و دارد، اسلام براى برخورد با اين مسائل هم جنبه هدايتى و فرهنگى دارد، و هم جنبه قهرى و تعزيرى.
در طول سالهاى بعد از انقلاب اهانت به پيامبر و معصومان بيشتر شده است. امام خمينى (ره) بر اثر آشنايى با عمق دستورات اسلامى و زمانشناسى در اين موارد قاطعانه بدون هيچ ملاحظه‌اى دستورات اسلام را آن چنان كه هست درباره آنان بيان نمود. نمونه بارز آن را در صدور حكم اعدام سلمان رشدى كه به پيامبر اكرم(ص) توهين كرد مىتوان ديد. و همين طور درباره آن فردى كه نسبت به فاطمه زهرا(س) توهين نمود، اين حكم را صادر نمود.
«با كمال تأسف و تأثر روز گذشته() از صداى جمهورى اسلامى ايران مطلبى در مورد الگوى زن پخش گرديده است كه انسان شرم دارد بازگو نمايد. فردى كه اين مطلب را پخش كرده است تعزير و اخراج مىگردد، و دست اندركاران آن تعزير خواهند شد.
در صورتى كه ثابت شود قصد توهين در كار بوده است، بلاشك فرد
توهين كننده محكوم به اعدام است. اگر بار ديگر از اينگونه قضايا تكرار گردد، موجب تنبيه و توبيخ و مجازات شديد و جدّى مسؤولين بالاى صدا و سيما خواهد شد…»()
در نتيجه امام راحل به مسئله جامعيّت ابعاد وجودى حضرت زهرا(س) مقامات معنوى، عظمت خانه و تربيت شدگان خانه او، الگو و اسوه بودن آن بانو در جامعه اسلامى سخت توجه و تأكيد داشته است و در مقابل اهانت به آن بانو قاطعانه برخورد نموده است.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. صحيفه امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ج 2، تهران، 1379، ج 7، ص ،341 تاريخ سخنرانى 27/2/58.
. همان، ج 14، ص 316، تاريخ 4/2/60.
. سوره بقره، آيه .30
. بحار الانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث، ج 28، ص 37، باب .2
. صحيفه ج 16، ص 192، تاريخ 25/1/1361 پيام به مردم.
. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، داراحياء التراث، ج 25، ص 101 ـ 103.
. همان، ج 18، ص 382، باب اثبات المعراج، ح 85.
. ترجمه از امام نيست.
. بحار،محمد باقر مجلسى، ج 18، ص 360 باب 3 الاربعين، محمد باقر مجلسى، ص 177، شرح حديث 15.
. ولايت فقيه، امام، مؤسسه تنظيم ونشر آثار امام خمينى، ج 12، ص 53، 54.
. صحيفه امام، همان، ج 7، ص 327، تاريخ 26/2/58.
. مولوى.
. صحيفه، ج 12، ص 274.
. بحارالانوار، ج 43، ص 105.
. ر.ك: فاطمه زهرا عليها السلام بهجة قلب المصطفى، رحمان همدانى، تهران، نشر المرضيه، دوم، 1372، ص 9 به بعد.
. اصول كافى كلينى، ج 2، ص .355
. صحيفه امام، ج 20، ص 4 ـ 6، تاريخ 11/12/64؛ تبيان دفتر هشتم،جايگاه زن در انديشه امام خمينى، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، دهم 1386، ص 9 ـ .10
. بحارالانوار، ج 26، ص 75 ـ 76.
. بحارالانوار، ج 22، ص 546 و ج 26، ص 41؛ اصول كافى، ج 1، ص 241.
. بحارالانوار، ج 43،ص 65.
. حم، سوگند به كتاب روشن، ما آن را در شبى مبارك فرستاديم، همانا ما بيم دهنده بوده‌ايم، در آن شب هر امر استوار تفصيل و تبيين مىشود.(دخان، 1 ـ 4).
. اصول كافى، كلينى، ج 2، ص 326؛ كتاب الحجة، باب مولد النبى، ح 4.
.تبيان دفتر هشتم، ص 6؛ آداب الصلوة، امام خمينى، تهران، مؤسسه تنظيم آثار، ج 8، ،1378 ص 377 ـ .378
. كلينى، كافى، تهران دارالكتب الاسلاميّه، ج 2، ص 342.
. مكارم الاخلاق، حسين طبرسى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ص 281.
. فروغ كافى، ج 3، ص 343، ح 14.
. آداب الصلوة، ص 337؛ تبيان، ص 6.
. تفسير برهان، ج 4، ص 487.
. تبيان، دفتر هشتم، ص 13 ـ 14 ؛ آداب الصلوة، ص .330
. تبيان، ص 12، صحيفه امام، ج 16، ص 87، 18/12/60.
. صحيفه امام، ج 16، ص 192؛ تبيان، ص 12، تاريخ 25/1/.61
. اشاره به خانه محل سكونت خودشان.
. تبيان، ص 13 ؛ صحيفه امام، ج 17، ص 373، تاريخ 1/1/.62
. تفسير فخر رازى، ج 32، ص 124، به نقل از تفسير نمونه، مكارم شيرازى دارالكتب الاسلاميه، 1370، ج 27، ص 376.
. اشاره به زيرانداز خودشان در قم.
. تبيان، دفتر هشتم، ص 11؛ صحيفه امام، ج 8، ص 428 ـ 429، تاريخ 13/4/.58
. همان، ص 14؛ صحيفه امام، ج 7، ص 533، تاريخ 8/3/.58
. تبيان، دفتر هفتم، ص 14؛ صحيفه امام، ج 6، ص 530، تاريخ 22/1/58.
. همان، ص 16؛ همان، ج 19، ص 184، تاريخ 22/12/63.
. همان، دفتر هشتم، ص 16؛ صحيفه امام، ج 20، ص 6 ـ 7، تاريخ 11/12/64.
. هشتم بهمن، 1367 هـ.ش.
. تبيان، ص 16 ـ 17 ؛ صحيفه امام، ج 21، ص 251، 19/11/.67

/

صبر و شكيبايى

مقدمه
انسان موجودى است كه خداى سبحان او را براى هدفى آفريده است و وى بايد پس از شناخت هدف با تلاش و كوشش در جهت رسيدن به آن هدف حركت كند و هدف واقعى و حقيقى آدميان رسيدن به قرب الهى بوده و كمال واقعى همان تقرّب به خدا است و پيروزى واقعى انسان زمانى است كه به آن هدف والا دست يازد. اما ماهيت زندگى دنيا كه خود ميدانى براى تلاش و كوشش در جهت نيل به هدف است به گونه‌اى است كه همواره با مشكلات و موانعى همراه است كه آن مشكلات مانع رسيدن به آن هدف است و در صورتى مىتواند به آن هدف نائل شود و به پيروزى برسد كه در برابر مشكلات مقاومت به خرج داده و شكيبا باشد از اين رو گفته‌اند:
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند بر اثر صبر نوبت ظفر آيد
يعنى صبر و پايدارى و مقاومت زمينه ساز موفقيت و كاميابى است، دانش آموزى كه مىخواهد در مقام تحصيل علم و دانش به پيروزى برسد بايد در برابر مشكلات و آفات تحصيل مقاومت و پايدارى كند. تاجرى كه مىخواهد در كار خود به موفقيت دست يابد و به سود مادّى برسد بايد در برابر مشكلات تجارت و بازرگانى از مقاومت برخوردار باشد و اگر انسانى بخواهد در معنويت به كاميابى برسد بايد اهل مقاومت و صبر باشد. بنابراين صبر و شكيبايى از عوامل مهم موفقيت و كاميابى و پيروزى در زندگى است، خواه در زندگى مادى و خواه در زندگى معنوى. در قرآن كريم در آيات فراوانى انبياء و پيامبران الهى و اولياء خدا و مؤمنان به صبر و پايدارى و استقامت فراخوانده شده‌اند.
خداى سبحان خطاب به پيامبر اسلام فرمود: «فاصبر كما صبر اولواالعزم من
الرسل؛() اى پيامبر صبر كن آن گونه كه پيامبران اولواالعزم صبر كردند و خطاب به اهل ايمان فرمود: «يا ايّها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة انّ اللّه مع الصابرين؛() اى افرادى كه ايمان آورده‌ايد از صبر و استقامت و نماز كمك بگيريد، زيرا خداى سبحان با صابران است» و در سوره آل عمران نيز فرمود: «يا ايّها الّذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا اللّه لعلّكم تفلحون؛() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد (در برابر مشكلات و مصائب و هوسهاى سركش) صبر كرده و استقامت كنيد و در برابر دشمنان نيز پايدار باشيد و از مرزهاى خود مراقبت نمائيد و تقواى الهى را پيشه كرده و از خدا پروا كنيد، شايد رستگار شويد.» در اين آيه كليد رستگارى و سرچشمه سعادت را صبر و استقامت و ايستادگى در برابر حوادث و مشكلات و مصائب و موانع مي‌داند.
در روايات اسلامى نيز از مهمترين اركان ايمان شمرده شده است.
امام صادق(ع) فرمود: «الصبر رأس الايمان؛() صبر و مقاومت سر ايمان است.» و در سخن ديگرى فرمود: «الصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد فاذا ذهب الرأس ذهب الجسد، كذلك اذا ذهب الصبر ذهب الايمان؛() موقعيت صبر در برابر ايمان همانند موقعيت سر در برابر بدن است چنان چه اگر سر از بين برود بدن از بين مي‌رود با رفتن صبر، ايمان نيز از بين خواهد رفت.»
با توجه به اهميت صبر و استقامت در زندگى انسان و تأكيد آموزههاى دينى بر آن و نقش آن در موفقيت و پيروزى، لازم است بدانيم كه اولاً صبر چيست و معناى واقعى آن چه مىباشد و ثانياً در چه چيزهايى بايد صبر كرد و ثالثاً مراتب صبر چيست و رابعاً صبر چه آثارى در زندگى آدميان دارد و خامساً چگونه مىتوان به صبر دست يافت.
ـ معنا و حقيقت صبر
صبر در لغت به معناى حبس و در تنگنا و محدوديت قرار دادن است.() و برخى آن را بازداشتن نفس از اظهار بىقرارى و بى تابى دانسته‌اند.() و در اصطلاح علماى اخلاق به معناى وادار نمودن نفس به انجام آن چه كه عقل و شرع اقتضا مىكنند و بازداشتن از آن چه عقل و شرع نهى مىكنند.() برخى آن را بازداشتن نفس از شكايت بردن به غير خدا و خويشتن دارى از جزع و بى تابى كه در باطن انسان مخفى است.() با توجه به تعاريف مذكور، صبر يك حقيقت نفسانى است كه آدمى را از عوامل بازدارنده به سوى كمال باز مي‌دارد صبر به اين معنا داراى دو جهت است از يك سو گرايشها و تمايلات غريزى و نفسانى انسان را حبس و آن را در قلمرو شرع و عقل محدود مىكند و از سوى ديگر نفس را از مسؤوليت گريزى در برابر عقل و شرع باز مي‌دارد و او را وادار مىكند كه زحمت و دشوارى پاىبندى به وظائف الهى را بر خود هموار سازد.
بر اين اساس صبر در فرهنگ معارف دينى به معناى سكوت نيست بلكه به
معناى مقاومت و ايستادگى در برابر سختىها و ناملايمات زندگى است كه همواره به عنوان آزمون الهى انسان را همراهى مىكند مانند رنج و مشقت در تحصيل علم، در انجام دادن فرايض و نوافل، در پرهيز از معصيت و در تلخى مصيبت. و صابر كسى است كه در همه اين صحنهها پايدارى كند و در هيچ عرصه‌اى جزع نكند، در صحنه عمل به وظيفه حضور داشته باشد بلكه سمت خود را كه خداوند براى او معين فرموده است حفظ و كار خويش را به نحو احسن به انجام برساند.
ـ انواع صبر
در روايات اسلامى سه قسم صبر ذكر شده است صبر بر اطاعت و صبر بر معصيت و صبر بر مصيبت. منظور از صبر بر اطاعت ايستادگى در برابر مشكلات فرمان خداست يعنى بر اطاعت فرمان الهى در نماز و روزه و حج و جهاد و اداى واجبات مالى مثل خمس و زكات صابر و شكيبا باشيد.
منظور از صبر بر معصيت آن است كه آدمى در برابر شعلههاى آتش شهوت و هيجانهاى برخاسته از هوى و هوس ايستادگى كند و خودش را از سوختن در آن آتش حفظ كند و اگر حفظ نكند طوفان شهوات، ايمان و پاكى و صداقت را از بين مىبرد.
منظور از صبر بر مصيبت آن است كه آدمى در طول زندگى در برابر حوادث دردناكى كه با آن روبه رو مىشود صبر و شكيبايى را از دست ندهد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «الصبر ثلاثة: صبر عند المصيبة و صبر على الطاعة و صبر عن المعصية، فمن صبر على المصيبة حتى يردّها بحسن عزائها كتب اللّه له ثلاثمأة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين السماء الى الأرض و من صبر على الطاعة كتب اللّه له ستمأة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين تخوم الارض الى العرش و من صبر عن المعصية كتب اللّه له تسعمأة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين تخوم الارض الى منتهى العرش؛() صبر بر سه قسم است صبر بر مصيبت و صبر بر طاعت و صبر از معصيت،
كسى كه بر مصيبت صبر كند و آن را با شكيبايى تحمّل نمايد خداى سبحان سيصد درجه برايش مىنويسد كه فاصله هر درجه آن همانند فاصله زمين و آسمان است و هر كس بر اطاعت صبر كند خداى سبحان ششصد درجه براى او مىنويسد كه فاصله هر يك با ديگرى همانند فاصله انتهاى زمين تا عرش خداست و هر كس بر معصيت صبر كند خداوند نهصد درجه برايش مىنويسد كه فاصله هر يك با ديگرى همانند فاصله منتهاى زمين تا منتهاى عرش خداست.»
اميرالمؤمنين على(ع) ضمن شمردن اركان ايمان يكى از آنها را صبر مي‌داند و براى آن چهار شعبه ذكر مىكند و مىفرمايد: «و الصبر منها على اربع شعب على الشوق و الشفق و الزهد و الترقّب فمن اشتاق الى الجنة سلا عن الشهوات و من اشفق من النار اجتنب المحرمات و من زهد فى الدنيا استهان بالمصيبات و من ارتقب الموت سارع الى الخيرات؛() شعبههاى چهارگانه صبر عبارت است از، اشتياق، ترس، زهد و انتظار، كسى كه مشتاق بهشت باشد از شهوات و تمايلات سركش به كنار مي‌رود و آن كس كه از آتش جهنم بيمناك باشد از محرمات دورى مىگزيند، كسى كه در دنيا زاهد باشد مصيبتها را ناچيز مىشمارد و آن كس كه منتظر مرگ باشد براى انجام اعمال نيك سرعت مىگيرد.»
اسباب صبر و شكيبايى
آن چه كه باعث صبر و مقاومت انسان در برابر مصائب و مشكلات اطاعت و ترك معصيت مىشود امور فراوانى است كه به برخى از مهمترين آنها اشاره مىشود.
1ـ تقويت پايههاى ايمان و يقين
آدمى بايد از راه شناخت خدا و اسماء حسنا و صفات عاليه حق ايمانش را به خدا تقويت كند و از طريق شناخت ماهيت دنيا و ناپايدارى آن، يقين پيدا كند دنيا محل موقت زندگى آدمى است و از طريق شناخت آخرت و نعمتها و عذاب الهى، ايمانش را به قيامت و جاودانگى آن قوى سازد. انسانى كه از ايمان قوى برخوردار باشد و بداند خداوند
به مقتضاى حكمت و رحمت عمل مىكند شكيبايى او بيشتر مىشود. براى همين است كه در قرآن فرمود: انسان مؤمن بر دو برابر نيروى كافر غليه مىكند. «يا ايّها النبى حرض المؤمنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مأتين و ان يكن منكم مأئة يغلبوا الفاً من الذى كفروا بانهم قوم لايفقهون الآن خفف اللّه عنكم و علم انّ فيكم ضعفا فان يكن منكم مأئة صابرة يغلبوا مأتين و ان يكن منكم الف يغلبوا الفين باذن اللّه و اللّه مع الصابرين؛() اى پيامبر مؤمنان را به جنگ با دشمنان تحريك كن، هرگاه بيست نفر از شما با استقامت باشند بر دويست نفر غلبه مىكنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند پيروز مىگردند چرا كه آنها گروهى هستند كه نمىفهمند. هم اكنون خداى سبحان از شما تخفيف داد و دانست كه در شما ضعفى وجود دارد بنابراين هرگاه يكصدنفر از شما با استقامت باشند بر دويست نفر پيروز مىشوند و اگر يكهزار نفر باشند بر دو هزار نفر به فرمان خدا غلبه خواهند كرد و خدا با صابران است.»
در سوره بقره نيز فرمود: «كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن اللّه و اللّه مع الصابرين؛() آنان كه به روز قيامت ايمان دارند گفتند چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروههاى عظيمى پيروز شدند و خدا با صابران است.»
2ـ ممارست و تمرين
دستيابى به صبر و استقامت مانند هر فضيلت اخلاقى ديگر با ممارست و تمرين و روبرو شدن با حوادث گوناگون حاصل مىشود على(ع) فرمود: «من توالت عليه نكبات الزمان اكسبته فضيلة الصبر؛() كسى كه حوادث ناخوشايند زمان پى در پى برايش حادث شود فضيلت صبر را برايش فراهم مىكند.» يعنى تكرار مقاومت در برابر مصائب و ايستادگى در برابر معصيت و پايدارى و مداومت بر اطاعت الهى سبب رسوخ صبر در انسان مىشود.
3ـ شناخت ماهيت دنيا
يكى از اسباب تقويت روح ايستادگى و
مقاومت در انسان شناخت دنيا است به اين صورت كه بداند دنيا دار تضادها و اصطكاكها و تزاحمها است و لازمه اين تضاد و تزاحم مقاومت و پايدارى است و انسان صابر نه تنها بر تزاحمها غلبه مىكند بلكه مىتواند به نعمتها دست يابد اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «لكل نعمة مفتاح و مغلاق و مفتاحها الصبر و مغلاقها الكسل؛() براى هر نعمتى كليدى و بندى است كليد آن صبر و بند آن تنبلى و كسالت است.»
آثار و پيامدهاى صبر و پايدارى
صبر و پايدارى آثار و پيامدهاى فراوانى در زندگى دنيوى و اخروى انسان برجاى مىگذارد كه شايسته است انسان مؤمن اين فضيلت را به منظور دستيابى به آن آثار در خود پياده كند و برخى از آن آثار عبارتند از:
1ـ فلاح و رستگارى و پيروزى
قرآن كريم فلاح و رستگارى را در سايه صبر و مقاومت مي‌داند از جمله در سوره آل عمران فرمود«:يا ايّها الّذين آمنوا اصبروا و صابروا رابطوا و اتقوا اللّه لعلّكم تفلحون؛() در اين آيه يكى از عوامل فلاح و رستگارى را صبر فردى و اجتماعى مي‌داند يعنى افراد با ايمان هم بايد در جهاد با نفس و مشكلات زندگى شكيبايى به خرج دهند و هم در برابر دشمن استقامت و پايدارى كنند و با مرابطه و مراقبت دائم از مرزها و رعايت پرواى الهى زمينه موفقيت را فراهم كنند.
امام صادق(ع) فرمود: «كم من صبر ساعة قداورثت فرحاً طويلاً و كم من لذة ساعة قد اورثت حزناً طويلاً؛() بسيار اتفاق افتاده است كه يك ساعت صبر و شكيبايى سبب شادى طولانى شده است و چه بسيار لذت كوتاهى در يك ساعت غم و اندوه طولانى را در پى داشته است.»
2ـ دريافت سلام فرشتگان الهى
قرآن كريم پس از آن كه ويژگىهاى بندگان واقعى خدا را بيان مىكند مىفرمايد: «اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقّون فيها تحيةً و سلاماً خالدين فيها حسنت
مستقراً و مقاماً؛() آنها كسانى هستند كه درجات عالى بهشت به آنها پاداش داده مىشود و در آن با سلام و تحيّت روبرو مىشوند، در آن جاودانه خواهند ماند چه قرارگاه خوب و چه محل اقامت جالبى.»
در اين آيه مىگويد: «خداى سبحان مقامات عالى را به خاطر اين به عبادالرحمن اعطاء مىكند كه آنها در راه خدا صبر و استقامت به خرج دادند و بعد از ورود به آن مقام عالى با تحيت و سلام مؤمنان و فرشتگان روبرو مىشوند.»
در سوره رعد نيز مىفرمايد: «والملائكة يدخلون عليهم من كلّ باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار؛() و فرشتگان از هر درى به بهشت وارد مىشوند و به آنها مىگويند سلام بر شما به خاطر صبر و مقاومت شما چه پايان خوبى در قيامت بهرهشان شد.»
به لحاظ اين كه پشتوانه همه برنامههاى سازنده فردى و اجتماعى شكيبايى و استقامت است، سلام و درود فرشتگان در اين رابطه نثار آنها مىگردد.
الگوهاى صبر و استقامت
قرآن چنان چه انسان را به فضيلتى دعوت مىكند الگوهاى عينى آن را نيز به آنها معرفى مىكند تا انسانها بتوانند با بهرهگيرى از الگوى عملى روش آنها را در زندگى سرمشق قرار دهند در مسئله صبر و شكيبايى نيز قرآن الگوهايى را به انسان معرفى مىكند اين الگوها انبياء و اولياء الهى هستند كه با صبر و مقاومت راه پيروزى را براى خود هموار كرده‌اند.
1ـ ايوب پيامبر
در سوره ص در مورد حضرت ايوب فرمود: «انا وجدناه صابراً نعم العبد انه اوّاب؛() ما او را شكيبا يافتيم. چه بنده خوبى كه بسيار بازگشت كننده به سوى خداست.»
ايوب پيامبر، الگوى صبر و مقاومت در برابر مشكلات بود به همين دليل حالات او هنگامى كه مسلمانان تحت فشار شديد قرار داشتند به عنوان يك سرمشق به
آنها معرفى شد تا از او درس صبر و استقامت بياموزند.
2ـ يعقوب پيامبر
يكى از كسانى كه در قرآن به عنوان اسطوره صبر و مقاومت معرفى شد حضرت يعقوب بود كه در فراق فرزند مورد علاقه‌اش ساليان زيادى با چشمانى اشكبار صبر كرد تا سرانجام ديده‌اش نابينا شد اما پيوسته صابر بود و فرمود: من صبر جميل و زيبا خواهم داشت: «و جائوا على قميصه بدم كذب قال بل سوّلت لكم انفسكم امراً فصبرٌ جميل؛() وقتى برادران يوسف پيراهن او را با خونى دروغين نزد پدر آوردند حضرت يعقوب خطاب به فرزندانش گفت: هوسهاى نفسانى شما اين كار را در نظرتان زينت داد. من صبر جميل مىكنم.»
در سوره انبياء آيه 85 نيز از اسماعيل و ادريس و ذاالكفل به عنوان صابران ياد مىكند و مىفرمايد: «و اسماعيل و ادريس وذاالكفل كل من الصابرين؛و اسماعيل و ادريس و ذالكفل را به ياد بياور كه همه از صابران بودند.»
از قرآن استفاده مىشود كه اعطاى امامت معلول صبر و مقاومت انبياء الهى است چنان كه فرمود: «و جعلنامنهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون؛() و از آنان امامان و پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت كردند چون شكيبايى نموده و به آيات ما يقين داشتند.»
3ـ پيامبر اسلام
قرآن كريم علاوه بر اين كه پيامبر اسلام را مأمور به صبر و شكيبايى مىكند و الگوى او را پيامبر اولواالعزم قرار مي‌دهد به او و پيروان دستور مقاومت مي‌دهد و خطاب به آن حضرت مىفرمايد: «فاستقم كما امرت و من تاب معك ولاتطغوا انه بما تعملون بصير؛() همان طور كه فرمان يافته‌اى استقامت كن همچنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمدند و طغيان نكنيد كه خداوند آن چه را انجام مي‌دهيد مىبيند.»
در اين آيه به پيامبر دستور استقامت مي‌دهد تا او در راه تبليغ و ارشاد و مبارزه و
پيكار و انجام وظائف الهى و پياده كردن تعليمات، مقاومت كند و اين مقاومت اولاً فقط به خاطر اجراى دستور خدا است نه عوامل و اسبابى چون دنياگرايى و رسيدن به مقام و قدرت باشد و ثانياً براى كسانى كه دعوت تو را قبول كردند و با تو همراه شدند نيز هست.
نتيجهگيرى
در اين مقاله يكى از برنامههاى مؤمنان كه همانا صبر و شكيبايى است مورد بررسى قرار گرفته و پس از بيان اهميّت صبر و شكيبايى به بيان معنا و حقيقت و اقسام آن پرداخته شد و راه رسيدن به آن مطرح و آثار آن نيز بيان گرديد و در پايان الگوهاى صبر و شكيبايى كه همان انبياء الهى هستند معرفى شدند تا مؤمنان با الگوگيرى از آنان حقيقت صبر را در خود پياده كرده و انواع ايستادگى و شكيبايى را از خود به نمايش بگذارند تا در دنيا و آخرت به آثار آن يعنى پيروزى و موفقيت در دنيا و نجات و رستگارى و راهيابى به مقام عالى دست يابند.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره احقاف، آيه .35
. سوره بقره، آيه .152
. سوره آل عمران، آيه .200
. اصول كافى، ج 2، ص .87
. همان.
. مفردات راغب، ص .273
. صحاح اللغة، ج 2، .706
. مفردات راغب، ص .273
. منازل السائرين، ص .195
. اصول كافى، ج 2، ص .91
. نهج البلاغه، كلمات قصار، ص .31
. سوره انفال، آيات 65 و .66
. سوره بقره، آيه .249
. غررالحكم، .9144
. شرح ابن ابى الحديد، ج 20، ص .322
. سوره آل عمران، آيه .200
. بحارالانوار، ج 68، ص .19
. سوره فرقان، آيات 75 و .76
. سوره رعد، آيات 23 و .24
. سوره ص، آيه .44
. سوره يوسف، آيه .18
. سوره سجده، آيه .24
. سوره هود، آيه .112

/

آنارشيسم فرهنگى در اينترنت و تهديدات اخلاقى، اجتماعى آن

امروز به روز شدن فن آورىها و….به تبع آن افزايش دنياى مجازى خصوصآ در شبكه گسترده اينترنت با سرعت زيادى صورتگيرد در مدت بسيار كوتاهى نه تنها سطح زندگى و روابط را دگرگون ساخته بلكه اصول و باورها و حجابهاى اخلاقى و اجتماعى جوامع بشرى و انسانى را دچار دستخوش كرده است و در واقع يك آنار شيسم اخلاقى، اجتماعى را سبب شده است كه به نظر جمع كثيرى از صاحب نظران در علوم اخلاقى و اجتماعى، اينترنت به دنبال جهانى سازى است و سردمدار جهانى سازى كشورهاى غربى و جهان اولىها هستند كه خود در مقدمه جهانى سازى مأموريتهاى خاص را دنبال مىكنند و از جمله اين مأموريتها، هرزه نگارى وكژ انديشى اخلاقى و اجتماعى خصوصا در كشورهاى رو به توسعه هست تا از اين طريق زودتر به اهداف استعمارى خويش برسند و در ميان كشورهاى موسوم به جهان سوم، در كشورها و ملتها و دولتهايى كه نسبت به اصول اخلاقى، اجتماعى دينى و مذهبى حساسيت بيشترى دارند به همان ميزان حساسيت و تهديد جدى در استفاده از اينترنت و ابزارهاى جهانى وجود دارد. و البته به اين معنا نيست كه افراد يا نظامهايى كه به اصول اخلاقى حساس نيستند، در معرض تهديد قرار ندارند، بلكه بايد بگوييم اين نظامها بعضآ يا خود مروج آنار شيسم اخلاقى، اجتماعى هستند كه امروزه تهديدات و معضلات اخلاقى در چنين نظامهايى آنچنان ويرانگر است كه نسل بشريت در آن نظامهاى رو به انقراض رفته است به طوريكه روابط نامشروع و زندگى غيرضابطهمند اجتماعى، اخلاقى و فرهنگ برهنگى و sex باعث از هم پاشيدگى نظام خانواده شده است.
هرچند كه هرزهنگارى كژ انديشى جنسى و اخلاقى در اين نظامها سابقه طولانىتر دارد، اما رواج دنياى مجازى اينترنت بصورت كنترل نشده و ترويج بى بندبارى اخلاقى در اين شبكه گسترده، اقدام به آن را آسانتر كرده است اين كژ كارى خود سر آغازى شد تا امراضى چون ايدز را كه امروزه به عنوان «طاعون رو به گسترش قرن» از آن ياد مىكنند؛ بشريت را به ورطه نابودى بكشاند و از اين بابت دنياى مجازى اينترنت را براى استفاده سايرين نيز ناامن نمودند، امروزه
دنياى اينترنت اگر چه مي‌رود تا دنيا را در دورترين افقها و حتى خانهها و خانوادهها را در قبضه خود در آورد و دولت و ملتهاى الكترونيكى را در جهان ايجاد كند، يك محيط كاملا نا امن است.
در خود اين دنياى مجازى، آزارگرهاى اينترنتى كه مثل مور و ملخ از ديوار صندوقهاى الكترونيكى بالا مي‌روند، هيچ محيطى را مورد اطمينان نگذاشته اند. گرام استاد فلسفه اخلاق در دانشگاه ابر دين اسكاتلند در مقاله‌اى در اين زمينه مىگويد: «اينترنت بيشتر از آنكه آنار شى سياسى را ترويج كند، آنار شيسم اخلاقى را رواج مي‌دهد و اين واقعآ ويرانگر است».()
اكثر كارشناسان معتقدند كه همه آنارشيستها از اينترنت استقبال مىكنند اعم از آنارشىهاى سياسى،تروريستى، اقتصادى،اجتماعى، امنيتى و اخلاقى و فرهنگى. لذا اينترنت و فضاى مجازى تقريبآ غير قابل شناسايى آن داراى توان ضد حكومتى و براندازى و هرج و مرج (سياسى، اخلاقى، فرهنگى،اقتصادى و…) مىباشد زيرا تمام تعاملات و ارتباطات برروى شبكه اينترنت بدون توجه به مرزهاى عقيدتى، ملى و خطوط قرمز اخلاقى و اجتماعى صورت مىگيرد.
اگر چه اين خصوصيت مىتواند از خصوصيات بين المللى اينترنت باشد ولى در واقع فضايى است كه كنترل چندانى ندارد ابزار و محيط اينترنت براى ارتباط بين ملتها و
دولتها با آنچه كه در عالم واقع به عنوان ارتباط معنا مىشود، فرق دارد و همان طور كه گفته شد فضاى شبكه مجازى است و نسبت به باورها و مرزهاى ملتها و دولتها بي‌اعتنا است و چه بسا ارتباط در شبكه بين كسانى انجام مىشود كه در فضاى حقيقى كاملا با هم غريبه هستند اگر چه سخن در اين موضوع از حوصله اين نوشتار خارج است ولى بايد اذعان داشت كه سطحى نگرى و عوام گرايى بعد از جنبه بين المللى اينترنت از خصوصيات ديگر آن است كه همين ويژگى باعث استقبال آنارشيستها شده است چرا كه در اين فضاى عوام گرايانه كه گاهى عمقى هم مىباشد آنچنان زمينه‌اى وجود دارد كه همه افراد با هر مرتبه و رتبه و اعتقاد و مرام و مسلك مىتوانند به صورت نا محدود وارد اين شبكه شوند و در شكل دهى و موارد ريز و درشت دنيا دخالت نمايند و هيچ صلاحيت خاصى براى جست و جو و اعمال نظر در اينترنت وجود ندارد و علاوه بر آن با وارد شدن كامپيوتر به خانهها، مدارس، مغازهها و تشكيل كافههاى اينترنتى دسترسى آسان تر و ارزان تر شده است. اگر چه ممكن است اعمال نظر هاي‌دولتى در اينترنت مثل كنترل سايتهاى غير اخلاقى تا حدودى اينترنت را كاناليزه كند ولى حجم تهاجمى موجود در اينترنت در راستاى گسترش بى بند و بارى آنچنان زياد است كه در قالب نام و آدرسهاى گمنام و حتى مستعاربه مأموريت خود ادامه مي‌دهند و لذا
عملا سانسور در اينترنت با مشكل مواجه است و آنچه تواند اينترنت را كاناليزه كند فرهنگسازى است؛ كه اين امردر كشورهاى اسلامى خصوصآ در كشور ما بسيار حائز اهميت است كه كاملا هوشيارانه با اينترنت رابطه برقرار كنيم ولى نه آن گونه كه اينترنت را مضر صرف بدانيم بلكه همين قدر كه بدانيم اينترنت مىتواند علاوه بر جنبههاى فراوان مثبت داراى جنبههاى فراوان تر منفى باشد كافى است تا هوشيارانه تر برخورد كنيم، و دقيقآ منظور نگارنده بر انگيخته شدن حواسها و احساسات در استفاده از اينترنت خصوصآ دربين قشرهاىنوجوان و جوان و حتى كودكان است نه مانع شدن از اينترنت و نتايج آن.
واقعيت اين است كه وقتى يك وب گرد جوان يا نوجوان تحت تأثير مسائل اجتماعى، روانى حاكم در دنياى اينترنت به دنبال يك وب گرد مشابه است وقتى كه اين نوجوان يا جوان بدون هيچ نظارت و كنترلى به راحتى به وب گرد مشابه در اينترنت دسترسى پيدا كند يا با گرفتن چند آدرس سايت غيره اخلاقى به جستجو بپردازد نهايتآ در دنياى ناهنجارى اخلاقى (تصاوير،داستانها و مجموعههاى غير اخلاقى بسيار ناخوشايند مجازى و…) قرار مىگيرد كه ممكن است بر لوح سفيد ذهن او خدشه وارد كند واين همان آغاز فرو پاشى اخلاقى است كه نام آن را مىتوان آنارشيسم اخلاقى در اينترنت گذاشت وچه بسا زنگ خطرى براى فرو پاشى
خانوادهها باشد و چنانچه هر از گاهى در صفحه حوادث مجلات خبرهاى ناخوشايند غير اخلاقى خانوادگى به گوش مي‌رسد كه اكثرا ناشى از چنين هرج ومرج اخلاقى در ابزارهاى اطلاع رسانى نوين از جمله اينترنت مىباشد و صداى اين زنگ خطر در كودكان كنجكاو و خردسالان بازى گوش كه به اينترنتها دسترسى دارند با وجود كارتنهاى سرگرم كننده غير اخلاقى بيشتر و بلندتر به گوش مي‌رسد و لذا حساسيت در اين بخش هم بايد به مراتب بيشتر و دقيق تر باشد و بدانيم كه اينترنت ابزارى با امكانات جديد است كه بايد به درك عميقترى از آن رسيد.
آنچه در اين نوشتار مطرح است، بحث نحوه استفاده از اينترنت است و در حقيقت از اينترنت سوء استفاده مىشود و اين سوء استفاده در اثر زمينه‌اى است كه در خود اين شبكه وجود دارد. واقعيت اين است كه مطالعات در حوزه اينترنت تازه شروع شده است و هنوز هم نتيجه‌اى جامع از آن به دست نيامده است و اين هم به دليل وسعت اينترنت و شبكه جهانى (WWW) است كه روزانه در حال رشد غير قابل تصور وپيش بينى است كه در اوج قله انقلاب صنعتى ديجيتالى قرار دارد و در حال به وجود آوردن يك انقلاب ارتباطى، اجتماعى،اقتصادى و… است كه دنياى آن با واقعيت فرق مىكند.
آموزههاى غير اخلاقى در اينترنت دارد به سمت واقعيت مي‌رود و از اين رومدتى است كه افراد زيادى اعم از دختر و پسر در اثر ارتباطات
اينترنتى در دنياى مجازى از طريق (chat) و يا ديگر ابزارها و شگردهاى موجود در اينترنت مورد اغفال واقع شده‌اند و حتى مرتكب اعمال خلاف غير منتظره شده‌اند.
لذا سيل تهاجم فرهنگى اخلاقى در اينترنت داراى قدرت تخريب روانى هم مىباشد كهتواند شيوههاى ارتباطى، اجتماعى و اخلاقى را كاملا تحت تأثير قرار دهد.
از آنجا كه در فضاى مجازى تقريبآ غير قابل كنترل اينترنت ايجاد روابط خصوصآ در بين جوانان و نوجوانان كاربر، كه روزانه هزاران نفر به آنها افزوده مىشود؛ بسيار آسان است و با سرعت فوق تصورى به سمت روابط دوستانه و عاشقانه و نهايتا روابط نامشروع مجازى و در انتها هم حقيقى پيش مي‌رود و در بيشتر وقتها (با توجه به گزارشات و اخبارى كه از صفحات رسانههاى نوشتارى و پليس جنايى) به گوش مى رسد چنين روابطى نهايتا به مرحله عمل و اجرا تبديل مىشوند و در يك تحقيق آمده %31 روابط مجازى غير مشروع به واقعيت رسيده‌اند و اين واقعيتها همان اغفال شدن جوانان و نوجوانان دختر و پسر در دام افراد شرور و ولگرد اينترنتى و خيابانى و باندهاى مخوف است كه چه بسا آمار زيادى از اغفال شدگان؛ ناخواسته مرتكب انواع جرمها و جنايتها شده و مورد انواع تعرضها قرارگرفته‌اند، از اينروست كه بايد بگوييم آنارشيسم اخلاقى در اينترنت؛ چراكه فضاى مجازى اين شبكه محيط بسيار مناسبى براى رشد قارچ گونه انواع رفتارهاى نامشروع غير قابل نظارت است.
اگرچه جذابيت، علمى بودن، استفاده درست از اينترنت و فايدههاى علمى پژوهشى و بنيادى و… آن هيچگاه قابل انكار نبوده و نيست و از اين جهت اينترنت در جهت مثبت آن توانسته جان هزاران نفر را تاكنون از مرگ نجات دهد و بسيارى از پيشرفتهاى روزانه بشر مديون استفاده از خدمات و اطلاعات اينترنت است ولى از طرف ديگر خوشبينانه و بدون پيش زمينههاى لازم در فرهنگ درست استفاده از تكنولوژى و بدون داشتن آگاهى از مضرات تكنولوژىها؛ به استقبال تكنولوژى خصوصاً اينترنت رفتن مىتواند صدمات جبران ناپذيرى را بر پيكره اجتماع خصوصاً در يك نظام دينى
وارد كند. امروزه استفاده بيش از حد از تكنولوژىهامدت عمر انسانها و اميد به زندگى را به همان اندازه كه افزايش داده است، بيشتر از آن كاهش داده است و شيوع بيماريهاى قلبى، عروقى، رفتارى كه روبه گسترش هم هست در اثر فاصله گرفتن از طبيعت و استفاده از تكنولوژى است و در خصوص خدمات و مضرات تكنولوژى هزاران مقاله علمى به چاپ رسيده است و بحث آن هم از اين نوشتار خارج است؛ اما اينترنت يكى از اين تكنولوژىهاست كه ساختمان پيچيدهترى در تخريب روحى و روانى و جسمى و رفتارى دارد كه يكى از جنبههاى آن مسائل اخلاقى است كه در اين شبكه هيچ خط قرمزى براى آن وجود ندارد و حساسيت در مورد تهديدات اخلاقى اجتماعى اينترنت زمانى بيشتر و مهمتر جلوه مىكند كه:
الف: در كنار تمام مزاياى آن توجه داشته باشيم كه هدايت كننده و بارگذارى سخت افزارى و نرم‌افزارى اينترنت از طرف نظام سلطه و يا همان نظام لائيك استكبارى صورت مىگيرد و روشن است كه مهمترين مأموريت اين شبكه، جهانى سازى مدنظر غرب است كه در آن خلا اخلاق و معنويت و اديان الهى خصوصاً اسلام عزيز به شدت احساس مىشود. اگرچه ما مىتوانيم از همين طريق هم ايدههاى ارزشى خويش را به دنيا صادر كنيم و در واقع فرصت خوبى است اما بحث ما جداى از استفاده درست از اين شبكه است و در واقع ما مىخواهيم نهايتاً به همين نكته برسيم كه مىشود از طريق اينترنت ديگران را به اخلاقيات و اسلام دعوت كنيم ولى هيچگاه خود اينترنت و طراحان و هاديان آن كسى را به اسلام و اخلاقيات و معنويت دعوت نمىكنند، بلكه ماموريت اينترنت در اصل برعكس اين است و اين ما هستيم كه بايد هوشيارانه و از موضعى فعال با آن برخورد نماييم.
ب :اينكه بپذيريم در اينترنت زمينههاى فراوانى براى ارتباطات غير مشروع كه نهايتاً به واقعيت مي‌رسند، وجود دارد و اين شبكه و استفاده از آن مىتواند باعث آسان شدن خيانت در روابط زناشويى و روابط دوستانه و حتى خانوادگى بشود كه عدم توجه به اين مهم چنانچه تاكنون صدمات زيادى را بوجود آورده است مىتواند ويرانگر هم باشد.
در صورتى مىتوان مأموريت اينترنت را در زمينه اصول اخلاقى كاملاً تأييد كرد كه خداى ناكرده اصول اخلاقى را ناديده بگيريم و گرنه با اعتقاد به اصول اخلاقى و دينى نمى توان اينترنت را به طور كامل تأييد كنيم بلكه همانند
بسيارى از تكنولوژىهاى جديد بايد محتاطانه با آن برخود كنيم.
على رغم اينكه اميد مي‌رود در دراز مدت و يا شايد كوتاه مدت نحوه استفاده از اينترنت در كشور ما دگرگون شود ولى در حال حاضر بدليل فقدان بسيارى از زير ساختهاى فرهنگى ـ اقتصادى و اجتماعى و.. بسيارى از كاربران اين شبكه در جامعه و در استان ما نوجوانان و جوانانى هستند كه دنبال هيچ پروژه علمى نيستند و متاسفانه به معتادان اينترنتى و يا ولگردهاى الكترونيكى تبديل شده‌اند. حتى اگر خيلى خوشبينانه به اين موضوع هم نگاه كنيم كه بعضى از اين مراجعه كنندگان به كافى نتها دنبال پروژههاى تحقيقاتى مدرسه و يا دانشگاه هستند؛ بارها مشاهده شده است كه اين مراجعه كنندگان از اين اينترنت به عنوان يك منبع استفاده نمى كنند بلكه از اين اينترنت مىخواهند كه يك تحقيق آماده و بدون زحمت را به آنها ارايه و يا معرفى نمايد بدون اينكه خود شخص در آن دخل و يا تصرفى داشته باشد و متأسفانه چنين تحقيقاتى در مراكز مربوطه و يا توسط اساتيد مربوطه آنچنان كه بايد و شايد مورد توجه در منبعيابى قرار نمىگيرد و اكثراً نمرههاى لازم را نيز ازاين تحقيقات بدست مي‌آورند ولى در حقيقت روح تحقيق و پژوهش از فرد گرفته شده است.
اگر روزانه سرى به كافههاى اينترنتى؛ كافىنتها؛ بزنيم به اين واقعيت بيشتر مي‌رسيم كه :
اكثر كاربران اين كافهها جوانان و نوجوانان و حتى كودكان اعم از دختر و پسر هستند كه چندان دنبال پروژه خاصى نيستند، بلكه با چت؛ گفتگوى اينترنتى مىكنند كه همانطور كه گفته شد بعضى از اين ارتباطهاى كنترل نشده مجازى به واقعيت مىپيوندند كه اغلب سرانجامهاى ناميمونى داشته و يا دارند.
امروزه بسيارى از بچههاى مدرسه پولهايى را كه از خانه براى تغذيه به همراه دارند در كافههاى اينترنتى خرج مىكنند كه عدم نظارت والدين و مديران و همچنين فقدان نظارت و احساس تحت كنترل نبودن از جمله مواردى است كه به تشديد اين موضوع دامن مي‌زند و پديده اعتياد اينترنتى مي‌رود تا با اعتياد مواد مخدر برابرى كند و با اين تفاوت كه در اين اعتياد نوين محتوا هم دود مىشود واگرچه شيوع رايج و خطرناكتر آن در سنين پايين بوده ولى چندان هم به مرزهاى سنّى محدود نمىشود واصلاً عمر اين نوع اعتياد خود دوران طفوليت راطى مىكند و مرز جنسى هم نمىشناسد. منظور اين اعتياد كارهاى تحقيقاتى نيست و واضح است كه كار تحقيقاتى بدليل اينكه يك حركت روبه جلو و فقدان روزمرهگى است نمى تواند اعتياد بياورد بلكه شادابى خاصى را نيز به همراه دارد. منظور اين نوع اعتياد نوين همان گفتگوها، دوست يابىها، وبگردىهاو… دنياى مجازى اينترنت است كه يك روزمرهگى محض دارد و يكى از بيشترين و بالاترين سطوح اعتياد در اين دنياى مجازى محتواهاى جنسى و اخلاقى است كه حتى اصول اوليه اخلاق بشرى را با بي‌رحمى تمام زير پا مىگذارد و در قالبهاى تصوير، اتاقهاى چت، نامههاى الكترونيكى، سايتهاى دوستيابى، داستانها ورمانها، نماهنگها و كليپ و حتى فيلمهاى غير اخلاقى و… در اين محيط به كاربران عرضه مىگردد كه يك آنارشيسم اخلاقى را ترويج و تبليغ مىكند كه در نوع خود ويرانگر است.
نكته مورد توجه اين است كه هم كاربران معتاد يا همان ولگردهاى اينترنتى و هم بارگذاران اين سايتها نه قابل شناسايى هستند و نه چندان قابل كنترل و رديابى؛ و همه آنها در يك محيط آزاد آنگونه كه مىخواهند عمل مىكنند و ديگر از تذكرهاى مردمى و پليس و گشتهاى منكرات در اين محيط خبرى نيست و همين فضاى مجازى با اراده آنان مىتواند واقعيت يابد و يا خيلى راحتتر از ابزار ديگر، مىتواند اغفالكننده باشد. اگر چه تمام تكنولوژىهاى مدرن در جهان صنعتى مشكلات خاص خود را به همراه مزاياى آن دارند ولى در حقيقت مشكلات اخلاقى اجتماعى ناشى از اينترنت منحصر به فرد است؛ و حتى بسيارى از مشكلات قديمى را تشديد كرده است و در يك قياس نزديك مىتوان گفت كه به همان اندازه كه استفاده نادرست از اتم مىتواند ويرانگر باشد، استفاده نادرست از اينترنت نيز مىتواند ويرانگر باشد و بالعكس همان اندازه كه استفاده درست از اتم مىتواند متحوّلكننده باشد، استفاده درست از اينترنت نيز مىتواند در جهشهاى علمى متحوّلكننده باشد ولى تا زمانيكه سرور جهانى server در راستاى مأموريت جهانى سازى غرب عمل مىكند نمىتوان به محيط اينترنت اعتماد كرد از اين رو بايد با استفاده از به روزترين شيوههاى علمى متناسب به مقابله پرداخت و با احتياط به اين محيط وارد شويم. زيرا استفاده نادرست از اين تكنولوژى در مقايسه با ساير تكنولوژىها آسانتر بوده و همين محتواى تحريك آميز سمعى و بصرى، آسان بودن، قابل دسترس بودن، هزينه پايين، خودمختارى و گمنامى از عواملى است كه بىمبالاتى اخلاقى را در اينترنت موجب شده است و وجود اين زمينههاى لازم درمحيطى كه بارگذارى و صحنهگردان آن از سوى كمپانىهايى است كه تحت سيطره يهود و صهيونيست صورت مىگيرد، بهترين فرصت و وسيله لازم براى تهاجم به عقايد و ارزشهاى ديگر ملتها خصوصاً نظامهاى دينى جهت استيلا بر جهان است و لذا صهيونيزم جهانى تمام تلاش خود را در اينترنت به اين منظور بكار گرفته است و از اينروست كه بايد به مأموريت فرهنگى كه از طرف شركتهاى مادر براى اينترنت پيشبينى شده است، شك كرد.
آرى اينترنت مثل ساير تكنولوژىها ذاتاً نه شر است نه خوب، بلكه تحت تأثير و استفاده‌اى است كه بشر روى آن دارد و نوع بكارگيرى آن مىتواند خوب يا بد باشد. و اين بكارگيرى
منهاى جهات مثبت؛ يا استفاده اعتيادى است يا سوءاستفاده و يا اعتياد به اينترنت است و اين حالتها با وجود زمينههاى سوء استفاده‌اى كه در خود اينترنت وجود دارد (مجموعههاى مبتذل و sex و گمراهكننده و…) در نهايت منجر به تأثيراتى در اخلاق و رفتار فرد و اجتماع خواهد شد كه در تضاد با اصول و ارزشهاى دينى و اخلاقى انسانى است.
به اجمال اينكه با توجه به آنچه در اين نوشتار آمده است و آنچه تاكنون تجربه شده است به اين نتيجه مي‌رسيم كه :
– در اينترنت زمينههاى فراوانى براى سوء استفاده و آن هم بصورتهاى مختلف (سمعى، بصرى، مكتوب و…) وجود دارد كه با توجه به ديدگاه بارگذاران اصلى سرور جهانى اينترنت، در دسترس بودن، هزينه پايين، كم توجهى خانوادهها و مراكز آموزشى، عدم وجود زيرساختاهاى فرهنگى مناسب و فرهنگ سازى ، شبانه روزى و غير قابل كنترل، گمنام بودن و ….. آن مىتواند در نظامهاى اخلاقى و دينى مخل و حتى ويرانگر هم باشد؛ لذا بايد هوشيار باشيم و خود را اولاً براى فراگيرى هرچه زودتر و بهتر علم مقابله با آن آماده و ثانياً در جهت به تسخير درآوردن اين شبكه جهانى براساس ارزشهاى انسانى و اسلامى كه با فطرت انسانها سازگار است تلاش نماييم.
– اگرچه استفاده از تكنولوژى برتر خصوصاً شبكه اينترنت رسيدن به هدفهاى پيشرو را آسانتر مىكند ولى پر واضح است كه هيچ گاه هدف وسيله را توجيه نمىكند و از آنجا كه استفاده از اينترنت اجتناب ناپذير است و كنترل آن هم غير ممكن و از طرفى بسيارى از بسترهاى لازم در جامعه (فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى، اخلاقى و…) نتوانسته است همپاى اين صنعت رشد و توسعه يابد و از طرف ديگر لابىهاى استكبارى براى تسخير ملتها خصوصاً نظامهاى دينى مأموريت جهت دارى را در راستاى تخريب فرهنگى، عقيدتى جامعه به اينترنت تحميل مىكنند؛ از اين رو بسيارى از خلاهاى موجود خصوصاً در حوزه رفتارى و اخلاقى در اينترنت دنبال مىشود و همين امر كافى است تا جوامع به تدريج وارد يك جنگ نرم اما ويرانگر گردند و دچار معضلات فرهنگى و اخلاقى و رفتارى شوند. بنابراين حداقل كارى كه خانوادها مىتوانند انجام دهند اين است كه :
ـ1 در دسترسى فرزندان خصوصاً كودكان و نوجوانان به اينترنت كاملاً نظارت داشته و تا سرحد امكان نسبت به رفتارهاى فرزندان در خانه و خارج از آن حساسيت داشته و خصوصاً
آنان را از همراهى با رفيقان ناباب و معتاد به اينترنت و رايانه به شدت باز دارند.
ـ2 فرهنگ سازى استفاده از كامپيوتر و اينترنت اگرچه در جامعه چندان فراهم نيست ولى تا سرحد امكان اين فرهنگ را در منزل فراهم نمايند. خطرات اعتياد اينترنتى و ماموريت اخلاقى ـ اجتماعى اينترنت را براى فرزندان تشريح نمايند.
ـ3 قبل از دسترسى فرزندان به اينترنت، زمينههاى لازم فرهنگى و اخلاقى را در كودكان و فرزندان خود بوجود بياورند و آنها را نسبت به مسايل معنوى و آموزشهاى قرآنى، احكام، قوانين شرعى آگاه نمايند و خلاصه طورى برخورد نمايند تا فرزندان بايك پيشينه دينى و بصيرت اخلاقى به دنياى مجازى اينترنت وارد شوند؛ لذا ويرانى از آنجا شروع خواهد شد كه فرزندان بدون پيش زمينه لازم دينى و شرعى به اين مقوله وارد شوند.
4ـ خانوادهها هرگز از دسترسى فرزندان خصوصا در سنين پايين و نوجوانى به اينترنت خوش بين نباشند و تا حد امكان به دسترسى فرزندان به اينترنت نظارت داشته باشند.
5 ـ سعى شود در هنگام استفاده از اينترنت قبل از هرچيز آدرس سايتهاى علمى آموزشى و مذهبى در اختيار فرزندان قرار گيرد و خطرات دنياى مجازى اينترنت را گوشزد و طورى تفهيم نمايند كه فرزندان به اين باور برسند كه محيط اينترنت مجازى و چندان امن نبوده و در بعد فرهنگى و اخلاقى واقعا دنبال يك ماموريت جهانى است.
ـ6 در نظارت و كنترل طورى عمل نشود كه فرزندان از رايانه كاملا بترسند واز استفاده از آن عقب بيافتند، زيرا كه عدم آگاهى به روز از اين شبكه در نوع خود مضرات و معضلاتى دارد كه كمتر از معتادان به آن نيست و يا طورى عمل نشود كه آنچنان مجذوب شوند كه محيط اينترنت را حيات خلوت و محل درد دلها و بروز احساسات خود بدانند و در نهايت هم معتاد و ولگرد اينترنتى شوند؛ بلكه با توجه به خصوصياتى فردى، روحى، جسمى و… فرزندان و فرهنگ حاكم در خانواده خطرات اين تكنولوژى را در استفاده نادرست از آن گوشزد و آنها را با راهنمايى و حتى آگاهى دادن مستند از عواقب شوم استفاده نادرست از اينترنت كه در جامعه و يا جوامع اتفاق افتاده است، به اين باور برسانند.

پىنوشت:ـــــــــــــــــــــــ
ـ1 

/

فاطمه اطهر س عطيه خداوند

سرّ اَزل و حيات سرمد زهراست آيينه حق نماى احمد زهراست
چون شد سخن از (ام ابيها) گفتم زهراست محمد و محمد زهراست
فاطمه اطهر(س) بانوى بانوان دو جهان، عطاى خداوند سبحان، كفو و يگانه همتاى اميرمؤمنان(ع)، و يكى از علل آفرينش عالم امكان است. فاطمه اطهر(س) ميوه بهشت است و درختى مبارك كه آبشخور ريشه‌اش، دلهاى شيفته مؤمنانى است كه از “كوثر” وجود او سيراب شده‌اند. فاطمه(س) عطيه‌اى الهى و وجودى دستنايافتنى است كه درك ژرفاى اقيانوس كوثر او، در توان ما نيست. در ساحل بيكران وجود او، جز دستى نمىتوان تر كرد و جز جرعه‌اى نشايد كه نوشيد. كرانه درياى وجود او به كرانههاى هستى ختم مىشود. امّا مگر هستى را كرانه‌اى هست.
معنويت قدسى آن بانوى بى همتا در قرآنكريم، جلوه‌اى ويژه يافته، جمال معنوى
و اوج طهارت و عصمتش، در آيه “تطهير”() درخشش انسان كامل را متجلّى ساخت، آيه “مباهله”() شاهدى بر شكوهمندى و قدر و جلالتش گرديد.
و سوره “هل أتى”() جلوه‌اى از مروّت و ايثار آن بزرگوار را همراه با عارفانهترين زمزمه هستى “على حُبِّه”، تجسّمى زيبا بخشيد.
اين جويبارهاى فضيلت به هم پيوند خورد و در سوره “كوثر” مجموعه‌اى دل‌انگيز از زيبايىها و اصالتها را رقم زد و آن را به عنوان، هديه و عطيه‌اى الهى تقديم رسول خاتم الانبياء، محمد مصطفى(ص)، كرد؛ زيرا، فاطمه (س) يكى از مظاهر فيض مداوم و جريان پربركت حركت محمدي است كه استمرار آن را با ذريه خويش تضمين كرد. در اين راستا نگاهى گذرا به سوره كوثر داريم :
اين سوره كه كوتاه ترين سوره قرآنكريم است، در مكه معظمه بر پيامبر اسلام (ص) نازل شده است.
هنگامى كه دو پسر رسول خدا (ص) به نامهاى :”عبدالله و قاسم” در مكه از دنيا رفتند و حضرت فاقد فرزند پسر شد،() اين موضوع موجب شد كه مشركان فرصت طلب مكه كه به شدت تحت تأثير فرهنگ منحط دوره جاهليت قرار داشتند و ارزش انسان را تنها در داشتن فرزند ذكور مى پنداشتند، با شادى و هيجان، لب به تمسخر و طعن و شماتت بگشايند؛ و افرادى چون عاص بن وائل، رسول خدا را “ابتر” بخوانند.()
واژه ابتر در لغت عرب به “مقطوع الذنب”؛ يعنى، دم بريده و “الذى لا عقب له”؛ يعنى، شخصى كه نسلش قطع شده باشد، اطلاق مىشود.
اعراب جاهليت، طبق سنت ديرينه خود براى فرزند پسر اهميت فوق‌العاده‌اى قائل بودند و او را تداومبخش برنامههاى پدر مىشمردند؛ ازاين‌رو، بدخواهان قريش چنين مىگفتند: كه ديگر محمد(ص) فرزند پسر ندارد تا راه او را پيش بگيرد و دين و آيينش را ترويج كند؛ بنابراين، وقتى از دنيا رفت، از جهت دين و آيينش آسوده خاطر خواهيم ماند.()
اين تبليغات شوم و برخوردهاى ناهنجار، سخت قلب پاك رسول خدا(ص) را غمگين و مكدّر نمود و همچنان ادامه پيدا كرد؛ چنانكه نزديكان و علاقهمندان آن حضرت به شدت در تنگنا قرار گرفتند تا اين كه قرآن مجيد نازل شد و با طرز اعجازآميزى در سوره “كوثر” به آنها پاسخ گفت و خبر داد: كه دشمنان آن حضرت “ابتر” خواهند بود و برنامههاى حياتبخش اسلام و قرآنكريم هرگز قطع نخواهد شد.
ناگفته نماند بشارتى كه در اين سوره به رسول خدا(ص) داده شد، از يك سو ضربه‌اى محكم بر اميدهاى دشمنان اسلام بود و از سوى ديگر تسلى خاطرى براى آن حضرت بود كه بعد از شنيدن آن لقب زشت و توطئه دشمنان فرصتطلب، قلب نازنينش را غمگين كرده بودند.
خداى متعال بدين وسيله با نزول سوره “كوثر” پيامبرش را خشنود نمود و فرمود:
“ما به تو “كوثر” (خير و بركت فراوان) عطا كرديم؛ پس، به شكرانه اين نعمت، براى پروردگارت نماز بخوان” و شتر قربانى كن. همانا،
دشمن تو ابتر و مقطوع النسل است.”
به بيان روشنتر، يعنى: اى پيامبر! هرگز غمگين و محزون مباش! گرچه پسرانت را از دست داده‌اى؛ امّا فقط فرزند پسر نيست كه همواره مايه افتخار باشد و به عنوان سرمايه ماندگار مطرح شود؛ بلكه چيز ديگري نيز مىتواند جايگزين آن باشد و حتّى بهتر از فرزند پسر، خلاها را پر كند و كاستىها را جبران نمايد و آن، “كوثر” است كه ما به تو عطا كرديم. به يقين دشمنان تو، با اين كه داراى پسران زياد و نيرومندند، منقطع‌النسل و بى پيرو خواهند ماند و نسلشان منقرض خواهد شد.
منزلت و معناى سوره
در عظمت و اهميت اين سوره همين بس كه:
اولا: كوتاهترين، و در عين حال يكى از پرمحتواترين سورههاى قرآنكريم به شمار مي‌آيد.
ثانيآ: تركيبات و مفردات اين سوره مانند: “إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ”، “اَلْكَوْثَر”، “فَصَلِّ”، “لِرَبِّكَ”، “وَانْحَرْ”، “إِنَّ شَانِئَكَ” و “هُوَ الاْ َبْتَرُ”؛ فقط در همين سوره آمده و در هيچ جاى قرآنكريم تكرار نشده است.
واژه “كوثر” از ريشه “كثرت” است و بر چيزى اطلاق مىشود كه شأنيت كثرت در او باشد. علامه طبرسى در معناى لغوى “كوثر” مىنويسد :”الكوثر، فوعل من الكثرة و هوالشىء الذى من شانه الكثرة و الكوثر، الخير الكثير”؛ كوثر صفت مبالغه و وزن فوعل را دارد و برگرفته از كثرت است و آن عبارت از چيزى است كه شايستگى زيادى را داشته باشد و منظور از آن خير فراوان است.()
براى كلمه “الكوثر” در اين سوره بيش از بيست و پنج معنا و احتمال مطرح كرده‌اند() كه از جمله آنها مىتوان به “چشمه‌اى در بهشت”، “خير كثير” كه در منابع شيعه و سنى به چشم مىخورد، اشاره كرد.
قرطبى مفسر بنام اهلسنت، با وجود آن كه بين اين دو معنا و آيات ديگر سوره، تناسبى نمىبيند و بدان اعتراف دارد؛ اما به جهت اين كه براى معانى ديگر “كوثر” مؤيدى از روايات نيافته، همين دو معنا و احتمال را
برگزيده است.()
بيضاوى، از ديگر مفسرين اهلسنت، مىگويد مراد از كوثر، زيادى فرزندان و پيروان است.
خير فراوان در اين آيه به امور مختلفى از جمله: قرآن، نبوّت، چشمه‌اى در بهشت، علما، زيادى فرزندان، حوضى در بهشت، حكمت و شفاعت تفسير شده است. هيچ كدام از معانى ياد شده با يكديگر منافات ندارد؛ زيرا همه بيانگر همان مضمون متعالى كوثر و خير فراوانند.
نكته شايان توجّه اين است كه اين زيادى فرزندان و نسل پيامبر(ص) كه از چشمهسار فاطمه(س) جوشيده است، در ميان ديگر معانى از درخشش و جلوه بيشترى برخوردار است. چنانكه شواهد و قرائن زير مؤيد آن است :
1. شأن نزول سوره: مفسران شيعه و اهلسنت در شأن نزول اين سوره اينگونه نگاشته‌اند كه: عاص بن وائل در مقابل يكى از درهاى مسجدالحرام بنام “باب بنى السهم” با رسول خدا(ص) ملاقات كرد و با آن حضرت به گفتگو پرداخت. قريشىها كه شاهد اين منظره بودند از او پرسيدند: با چه شخصى سخن مى گفتى؟ او با عبارات بى شرمانه و گستاخانه گفت با “ابتر”. اين پاسخ به آن جهت بود كه عبدالله، آخرين فرزند پسر پيامبر(ص)، زندگى را بدرود گفته بود. و عرب جاهلى كسانى را كه داراى فرزند پسر نباشد “ابتر” قلمداد مىكردند؛ زيرا تنها راه استمرار اهداف فرد را در وجود پسر مي‌دانستند. در نتيجه، اين شأن نزول متناسب با سرزنش آنان خواهد بود.
فخر رازى، از علماى اهلسنت، دراين باره در تفسير خود مىنويسد: سومين نظر در معناى “كوثر” اين است كه منظور از آن، فرزندان آن حضرت است و اين به آن جهت است كه، اين سوره در ردّ كسانى نازل شده است كه از آن حضرت به خاطر نداشتن فرزندان عيبجويى مىكردند كه در اين صورت معناى آن اين است كه: خداوند به تو فرزندان و نسلى عطا مىكند كه در طول تاريخ برقرار خواهند ماند؛ سپس مىگويد: ببين كه چقدر انسانها از اهلبيت پيامبر(ص) به شهادت رسيده‌اند، امّا جهان همچنان
شاهد رونق فزاينده آنان است، آنگاه بنگر كه چه تعداد از بزرگان انديشمند مانند امام باقر، امام صادق، امام كاظم، امام رضا(ع) و محمد نفس زكيه در ميان آنها جلوهگر شده است.()
بيضاوى، مفسر اهل سنت، نيز زيادى فرزندان و پيروان را در شمار معانى كوثر ذكر مىكند.
درميان مفسران شيعه، علامه طبرسى(ره) در مجمع البيان و علامه طباطبايى در تفسير گرانسنگ “الميزان” مخاطبان خود را به اين معنا توجه داده‌اند. در تفسير الميزان دراين باره به خوبى استدلال شده است.
.2 دومين شاهد براين كه در “كوثر” معناى فرزندان فراوان منظور شده، ذيل سوره شريفه است كه مىفرمايد :”إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاْ َبْتَرُ” به تحقيق دشمن تو بى دنباله است، زيرا كه ظاهر كلمه “ابتر” عبارت از قطع نسل و بى فرزندي است؛ چنان كه شأن نزول سوره آن را تأييد مىكند و يا دليلى بر انحصار به يكى از موارد آن مثل جداشدن از خيرات… است.
در هر صورت بدون دنباله بودن از نظر فرزند، در معناى “ابتر” ملاحظه شده است كه خود دليلى بر اين است كه در “كوثر” معنايى مقابل آن ارائه شده است؛ يكى وجود فرزندان بسيار است كه به پيامبر(ص) اعلام مي‌دارد كه: اي پيامبر! ما به تو خير فراوان، از جمله فرزندان بسيار داديم و دشمن تو براى هميشه تاريخ از تمامى نيكىها و ازنسل و فرزندان منقطع و جدا خواهد بود و از آنجا كه بستر كوثر و جريان پرفيض و مداوم، در وجود مقدس حضرت فاطمه(س) قراردارد، به عظمت اين سرچشمه خيرات و وجود با بركت بيشتر مىتوان پى برد. وجود مقدسى كه نعمت بزرگ الهى و استمرار فرزندان پيامبر اسلام(ص) به وسيله او تحقق يافت، تا شخصيت زن را در ابعاد معنوى و اجتماعى جلوه بيشترى بخشيده و هيچ فردى به خود اجازه ندهد كه فرزندش را تنها به خاطر جنسيت مورد تحقير قراردهد، زيرا، يگانه الگو و اسوه زن مسلمان، فاطمه (س) است.
مكتب فاطمه (س) مجموعه‌اى از فضايل انسانى و منظومه‌اى از گلواژههاى
نيك زيستن است كه در هسته مركزي آن پيامبر قرار گرفته است و فرزندان معصومش، اقمار اين منظومه‌اند. جهان امروز به همان مقدار نيازمند به آرمانهاي فاطمى است، كه جامعه ديروز جاهلى.
سوره كوثر، خود گواه خوبى بر اين مطلب است كه تبار و ذريّه پيامبر (ص) از دختر گرانمايه‌اش فاطمه (س) استمرار مىبابد، چنانكه علامه طباطبايى() به آن توجّه داده است. البته اين معنا را از آيات ديگر به صورت آشكارترى مىتوان دريافت. همچنين به دو نمونه آن در مناظره امام كاظم(ع) با هارون الرشيد تصريح شده است، زمانى هارون الرشيد از حضرت پرسيد: چگونه شما مىگوييد ما از فرزندان پيامبريم، با اين كه به جا ماندن نسل، از پسر است نه دختر و شما فرزندان دختر اوييد؟ حضرت در پاسخ او، آيه‌اى از سوره “انعام” را قرائت كرد “…هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ”() هدايت نموديم، از فرزندان او، نوح يا ابراهيم، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و اينگونه نيكوكاران را جزا مي‌دهيم و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را كه همه از شايستگان بودند.
آنگاه، حضرت از هارون الرشيد پرسيد: پدر عيسى كيست، كه به وسيله آن از فرزندان نوح يا ابراهيم به شمار آمده است؟ هارون گفت: عيسى پدرى نداشت. امام بي‌درنگ فرمود: همانگونه كه خداوند عيسى را به وسيله مريم از فرزندان انبياء
محسوب داشته است، ما نيز به پيامبر اسلام(ص) از طريق مادرمان فاطمه(س) انتساب پيدا كرده‌ايم و از فرزندان آن حضرتيم. آنگاه حضرت آيه شريفه “مباهله” را تلاوت كرد :”… فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ…” و فرمود: هيچ كس ادعا نكرده است كه پيامبر(ص) غير از على بن ابىطالب و فاطمه و حسن و حسين، در زير كساء (عبا) داخل كرده باشد، بدين ترتيب معلوم مىشود، منظور از “ابنائنا”، پسران ما، حسن و حسين‌اند كه خداوند آنها را پسران رسول خود خوانده است.()
رسول مكرم اسلام (ص) مأمور مىشود كه به شكرانه اين نعمت بزرگ، در پيشگاه باعظمت پروردگار سر تعظيم و كرنش فرود آورد، نماز بجاى آورد و قربانى كند. براى “وانحر” معناى ديگرى نيز در روايات شيعه و سنى به چشم مىخورد و آن عبارت است از بلند كردن دستها تا مقابل گوشها به هنگام تكبير گفتن در نماز.
“فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ” پس براى پروردگارت نمازگزار و نحر كن. سپاسگزارى و كرنش به آستان الهى از وظايف مهمى است كه عقل هر انسان برايش مقرّر مي‌دارد. سرشت انسانها مبتنى بر قدردانى از فردى است كه به او نيكى كرده است و از آنجا كه تمامى نعمتها از جانب خداوند به انسان ارزانى شده است، سپاسگزاري از او جلوه ديگرى به خود مىگيرد كه در اين سوره مباركه در نماز و “نحر” تجسم يافته است.
هر معنايى كه در “نحر” منظور باشد، چه قربانى كردن شتر و چه بالابردن دو دست تا روبروى گلوگاه و يا جلو آوردن روى سينه به هنگام تكبيرهاى نماز، همه نشانه سپاسگزارى از نعمتهاى خداوند است و نماز و نحر در صورتى مىتواند اعلام سپاس باشد كه فقط براى خدا و در جهت پروردگار
جهان باشد.
“إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاْ َبْتَرُ” به يقين دشمن تو بى دنبال و بى خير است. يكى از جلوههاى اعجاز قرآن، كه در اين سوره نيز محقق شده است، خبرهاى غيبى و پيشگويىهاى قاطع و انطباق آن با واقعيتهاست كه به روشنى موارد زيادى را در آيات قرآن مىتوان يافت؛ ازجمله، داستان پيشگويى پيروزى روميان بر ايرانيان، پس ازآن كه آنها مغلوب ايرانيان گشتند و آن را نه سال قبل پيش بينى كرد و به همانگونه نيز تحقق يافت.()
پيشبينى ديگر مربوط به آيه شريفه “إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاْ َبْتَرُ” است. دشمن كه از سر غرور و نخوت به زيادى تعداد و فرزندان خويش مىباليد و مسلمين را ناچيز مي‌انگاشت و به خصوص بعد از فوت فرزند رسول خدا (ص) كار را تمام شده تلقّى كرد و گمان برد پيام و رسالت پيامبر در ميان انبوه حوادث تاريخ به فراموشى سپرده خواهد شد، دراين هنگام قرآنكريم پيشگويى كرد كه دين تو جهانگير خواهد شد و كار دشمنان به نافرجامى و تباهى خواهدكشيد و امروزه كه پس از چهارده قرن حضور سرافراز اسلام را در جهان مشاهده مىكنيم، درخشش اعجاز اين سوره را هرچه بيشتر حس كرده و آن را به عنوان نشانه صدق ديگري بر رسالت پيامبر اسلام (ص) اعلام مي‌داريم.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره احزاب، آيه .33
. سوره آل عمران، آيه .61
. سوره دهر، آيه .1
. ناگفته نماند كه پيامبر(ص) در سال هشتم هجرت در مدينه نيز صاحب فرزند ديگري به نام “ابراهيم” از ماريه قبطيه شد، كه قبل از اين كه به دو سالگى برسد، از دنيا رفت و وفات او قلب پاك پيامبر (ص) را آزرد.
. ابوالحسن على بن احمد الواحدي النيشابوري، اسباب النزول، ص 307 جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور، ج 6،ص 402 طبع دارالمعرفه.
. حاشيه محيى الدين شيخ زاده على تفسير القاضى البيضاوى، ج 8، ص 700 الفتوحات الالهيه، سليمان بن عمر شافعى، ج 8، ص .418
. مجمع البيان، ج 5،ص .548
. جلال الدين سيوطى، الدر المنثور، ج 6، ص 403، علامه طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 20،ص .370
. ابوعبدالله محمد بن احمد الانصاري القرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج ،20 ص 218، طبع مؤسسة التاريخ العربى.
. تفسير فخر رازى، ج 32،ص .124
. الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 20،ص 371.
. سوره انعام، آيه .84
. بحارالانوار، ج 48،ص .128
. سوره روم، آيه .3

/

سيماى پرفروغ حضرت فاطمه اطهر س از منظر ديگران

اشاره
اگر چه پيرامون شخصيت آسمانى بانوى بانوان جهان، حضرت فاطمه زهرا(س)، مقالات و كتابها نگاشته شده و فراوان سخن رانده شده است، امّا گويا اگر هزاران برابر آن نيز قلم زده شود و سخن گفته شود، باز قطره‌اى در مقابل اقيانوس بيكرانه فضيلتهاى حضرتش مىباشد.
و به تعبير حكيم فرزانه حضرت آيت اللّه جوادى آملى، گفتار و نوشتار هر چه بلند و پر معنا و نغز و رسا باشد، توان معرفى شخصيتى كه اصلش از عالم ملكوت و شاخ و برگش در جهان ناسوت گسترده است را ندارد.() عارفى همچون حضرت امام خمينى (ره) با آن جايگاه علمى و عرفاني‌اش از درك عظمت و مقام والاى حضرت زهرا (س) اظهار عجز و ناتوانى كرد و فرمود :”هر كس با هر بينش كه درباره او سخن گفته است، از عهده ستايش او بر نيامده است. چون كه دريا را در كوزه‌اى نتوان گنجاند.”()
درباره شخصيت ممتاز فاطمه زهرا(س) گفتارها، نوشتارها و اظهارنظرهاى زيادى، چه از دوست و چه از دشمن، رسيده است. “اَلفَضلُ ما شَهِدَت بِهِ الاعداءُ”
از آنجا كه تعداد افرادى كه درباره آن شخصيت نادره و آن بانوى بزرگ اسلام تحقيق و بررسى كرده‌اند، بسيارند و حتّى اشاره كوتاه به گفتارهاى آنان از گنجايش يك مقاله خارج است و از طرفى هم قصد نگارنده در اين نوشتار فقط بيان گفتههاى خود افراد است، نه نقل حديثى كه از پيامبر(ص) شنيده‌اند، بر اين اساس، فقط به سخنان افرادى اكتفا مىشود كه هدف نگارنده را تأمين مىكند. با اين اميد كه خوانندگان اين نوشتار، تنها با مختصرى از بازتاب عظمت روح، مقام علمى و معنوى آن حضرت در جهان آشنا شوند و بدانند كه اهلبيت(ع)، تنها به امّت اسلام و جهان اسلام تعلّق ندارند، بلكه ارزشهاى انسانى آنان به همه بشريت تعلق دارد.
در فضيلت فاطمه زهرا(س) همين بس كه اشرف مخلوقات، پيامبر رحمت، محمد مصطفى(ص)، عمرى را به معرفى فاطمه(س) مىپردازد؛ در هر فرصت مناسبى از فضل و فضيلت فاطمه(س) سخن مي‌راند و
احترام بى حدّ و حصر در حق آن حضرت روا مي‌دارد تا شايد اين فرشيان حق ناشناس، قدر شناس اين گوهر دُردانه عرشى گردند.
حق شناسان گر، به دست آرند معيار تو را حد فوق ماسوا دانند مقدار تو را()
در اين نوشتار مختصر، گوشههايى از كتاب فضل فاطمه اطهر(س) را از منظر ديگران مرور مىكنيم.
خوشتر آن باشد كه سرّدلبران گفته آيد در حديث ديگران
فضايل حضرت فاطمه(س) از ديدگاه خلفا و دانشمندان اهلسنت
خليفه اوّل (ابوبكر بن ابى قحافه)
ابوبكر در عظمت حضرت فاطمه(س) گفت :”اى دختر رسول خدا(ص)! پدرت به مؤمنان، مهربان و بزرگوار بود و در برابر كافران، سخت و خشن. رسول خدا(ص) از نظر نسبت پدر تو بود، نه پدر زنهاى ديگر، و او برادر شوهر تو بود، نه برادر ديگران. پيامبر(ص) حضرت على(ع) را براى هر كار مهم و بزرگى برگزيد و او ياور خوبى براى پيامبر(ص) بود. شما را جز افراد سعادتمند دوست ندارد و هيچ كس جز تيرهبخت با شما دشمنى نكند. شما عترت پاك رسول خدا(ص) هستيد و از نيكان و برگزيدگان خدا مىباشيد؛ شما راهنماى ما به سوى سعادت هستيد و پيشوايى ما به سوى بهشت مىباشيد. و تو اى بهترين زنان و دختر بهترين پيامبر! در گفتار خود راستگو و در عقل و معرفت، سرآمد ديگران مىباشى. كسى حق تو را از تو باز ندارد و در صداقت تو حرفى نخواهد داشت…() .”
خليفه دوّم (عمر بن خطّاب)
وى به فاطمه دختر رسول(ص) گفت :”اى فاطمه! خداى را سوگند، كسى را نديدم رسول(ص) مانند تو نزد او محبوب باشد و خداى را سوگند بعد از پدرت رسول(ص) هيچ كس نزد من مانند تو محبوب نيست.”()
معاوية بن ابىسفيان
ابن قيبه دينورى مىنويسد :”معاويه براى بيعت گرفتن يزيد، مردم مدينه را جمع كرد و در بين آنها امام حسين(ع) هم بود. معاويه گفت: به خدا سوگند اگر پى مىبردم كه كسى براى مسلمانان بهتر از يزيد است، با او بيعت مىكردم.
امام حسين (ع) برخاست و فرمود: “به خدا سوگند! كسى را كه پدر و مادر و خود او، بهتر از يزيد است ترك كردى.”
معاويه گفت: گويا خود را در نظر دارى؟
حضرت فرمود: “آرى، خدا اصلاحت كند.”
معاويه گفت: “حالا پاسخت را مىگويم: امّا گفته تو درباره مادرت؛ به دينم سوگند! مادر تو بهتر از مادر اوست؛ اگر براى مادر تو، جز اين افتخار نبود كه از زنان قريش است، بازهم بهترين آنان بود؛ پس چگونه خواهد بود كه او دختر رسول خدا(ص) و فاطمه زهرا(س) است كه در دين و سابقه ايمان خود نيز برترى دارد؛ آرى به خدا سوگند! مادر تو، بر مادر او برترى دارد.”()
روزى معاويه بزرگان جامعه، از جمله امام حسين(ع) را به جلسه‌اى دعوت كرد. سپس معاويه پرسيد: آيا مي‌دانيد گرامىترين مردم از نظر پدر، مادر، پدربزرگ و مادر بزرگ،عمو وعمه و دايى و خاله كيست؟
عدّه‌اى از حاضران گفتند: اميرالمؤمنين(معاويه) بهتر مي‌داند. در اين هنگام، معاويه دست حسين بن على(ع) را گرفت و گفت: اين! پدرش على بن ابىطالب(ع) و مادرش فاطمه(س) دختر محمد(ص)، پدربزرگش رسول الله و مادربزرگش خديجه(س)، عمويش جعفر طيار، فرزند ابوطالب و عمه‌اش هاله دختر ابوطالب، دايي‌اش قاسم پسر رسول الله (كه در كودكى در گذشت) و خاله‌اش زينب دختر محمد(ص) است. آنگاه همگى گفتند: اميرالمؤمنين (معاويه) درست گفت.()
فضايل فاطمه(س) از زبان عايشه
عايشه دختر خليفه اوّل، يكى از همسران پيامبر اكرم(ص) است بر اساس تواريخ معتبر، وى با على(ع) و فاطمه زهرا(س) و فرزندان ارجمند آنان، ميانه خوبى نداشت. اين كينه و خصومت او با برپايى جنگ جمل كاملا ظاهر گشت. حقيقتآ فضيلت و كمال بىمنتهاى فاطمه اطهر(س) و خاندان مطهّر آن حضرت به اندازه‌اى درخشندگى و نور افشانى دارد، كه بسان خورشيد تابان، هيچ كس و هيچ چيز قادر به جلوگيرى از پرتو افكنى آن نيست. به طورى كه حتّى عايشه با چنين تفكّرى، هرگز نتوانست فضائل و كمالات آنان را كتمان كند. به عنوان نمونه، به ذكر برخى از سخنان و مرويّات او بسنده مىكنيم :
ـ1 عايشه در فضيلت حضرت فاطمه(س) گفت: “ما رأيتُ أحدآ كانَ أصدَقَ لهجةً منها الّا أن يكونَ الَّذي وَالِدها”() كسى را راست گفتارتر از فاطمه(س) نديدم، مگر پدرش را.
ـ2 از عايشه سؤال شد: چه كسى در نزد پيامبر(ص) از همه محبوبتر بود؟ گفت :”فاطمه(س). پرسيده شد از مردان؟ گفت: شوهر فاطمه(س) كه همواره روزه‌دار و شب‌زنده‌دار بود.”()
ـ3 از عايشه نقل شده كه گفت :”من كسى را شبيهتر از فاطمه(س) به پيامبر(ص) در سكوت و درستكارى و وقار و سخن، نديدم و هرگاه فاطمه(س) بر پيامبر(ص) وارد مىشد، به استقبال او مىشتافت، سپس دست او را گرفته و دخترش را مىبوسيد و در جايگاه خود مىنشاند و هرگاه رسول خدا(ص) نيز بر فاطمه وارد مىگشت، او نيز همين رفتار را با پدر داشت.”()
ـ4 از عايشه روايت شده كه گفت :”هنگامى كه فاطمه(س) از پيش روى مي‌آمد، راه رفتنش بسان راه رفتن رسول خدا(ص) بود. او هرگز مانند ديگر زنان، خون حيض نديد؛ زيرا از سيب بهشتى آفريده شده بود، (امام) حسن(ع) را بعد از نماز عصر به دنيا آورد و بلافاصله از خون نفاس پاك شد و غسل كرد و
نماز مغرب به جاى آورد.”()
5 ـ از عايشه نقل شده است كه گفت :”ما دوخت و دوز داشتيم و مىبافتيم و در پرتو نور چهره حضرت فاطمه(س) شبها نخ به سوزن مىكشيديم.”()
احمد بن حنبل (پيشواى مذهب حنبلى)
امام احمد بن حنبل از امّسلمه نقل مىكند :”رسول خدا به فاطمه(س) فرمود: شوهر و دو فرزندت را نزد من حاضر كن. وقتى به محضر آن حضرت مشرّف شدند رسول خدا عبايى را كه از محصول باغهاى فدك درست شده بود، بر آنها انداخت. سپس دست مبارك خود را بر آنها گذاشت و فرمود: پروردگارا! اينها آل محمداند؛ درود و بركات خويش را بر محمد و آل او فرو فرست كه تو پسنديده و بزرگ مرتبه هستى.”
امّسلمه مىگويد :”من لاى عبا را بلند كردم تا در جمع آنان وارد شوم كه آن حضرت آن را از دست من كشيد و به اين كار اجاز نداده و فرمود: تو بر خير و نيكى هستى. “()
همچنين احمد بن حنبل در مُسند خود از ابوهريره نقل مىكند: “نظر النّبى(ص) الى علىّ و الحسن والحسين و فاطمة عليهم‌السلام فقال: أنا حربٌ لِمَن حارَبكُم و سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم”() رسول خدا(ص) به فاطمه و على و حسن و حسين نظر افكند و سپس فرمود: هر كس با شما محاربه كند با من در جنگ است و هر كس با شما از در سازش وارد شود من با او در سازشم.
احمد حنبل در جلد سوم از مسند خود، از مالك بن انس نقل كرده است: “إنّ النبى(ص) كان يَمرّ ببيت فاطمة ستة اشهر اذا خرج الى الفجر فيقول: الصلاة يا اهل‌البيت “إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهّرَكُمْ تَطْهِيرًا”؛ پيامبر (ص) شش ماه، هر روز هنگامى كه براى نماز صبح به مسجد مي‌رفتند، از كنار درب خانه فاطمه(س) عبور مىكردند و مىفرمودند: نمازاى اهلبيت! و آنگاه آيه شريفه: “إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا؛ خداوند فقط مىخواهد پليدى و گناه را از شما اهلبيت دور كند و كاملا شمارا پاك سازد.” را تلاوت مىكردند.”()
علامه محمد بن طلحه شافعى
وى مىگويد: “بدان! پيشوايان پاك و رهبران نيكوكار، غير از پيوند نَسَبى با رسول خدا (ص)، مزيّتى ديگر به خاطر پيوند از طريق حضرت زهرا(س) دارند. به واسطه آن حضرت، خداوند برترى شرافت و شرافت برترى، ارزشى والا و والائى ارزشمندتر، جايگاهى برين و برترين جايگاه، ريشه‌اى پاك، و پاكيزگى ريشه را براى آنان مقدّر ساخته است. پس در پرتو روشن بينى خود ـ خداوند تو را با هدايتش يارى فرمايد ـ به مفهوم اين آيه شريفه() و سبك عبارات و چگونگى اشاراتش به مقام والاى فاطمه(س) در درجات شرافت و بزرگوارى نگاه كن، خداوند مقام حضرتش را بيان كرده و سر و رمز دقيق آن را در اينجا آورده كه او را بين حضرت رسول و حضرت على قرار داده و از پيش‌رو و پشت سر اطرافش را گرفته تا بدين وسيله مقام و رتبه او را بازگو فرمايد، از آنجا كه مقصود از كلمه “انفسنا” نفس على به همراه پيامبر(ص) است، فاطمه(س) را بين آن دو قرار داده است، زيرا بيان نگهدارى كسى به وسيله خود انسان از نگهدارى به وسيله فرزندان رساتر است.”()
شبلنجى (از علماى شافعى)
وى مىگويد: “سپاس خدا راست كه جامه نعمتهايش را بر ما به طور كامل پوشاند، آقاى ما محمد(ص) را بر همه عرب و عجم برگزيد، و
خاندان او را بر مخلوقات برترى داد، و به فضل و كرمش آنان را در برترين مقامات قرار داد. پس در سيادت دنيا و آخرت از ديگران گوى سبقت ربودند و به كمالات آشكار و نهان متصف شدند و داراى فضائل افتخارآميز گرديدند.”()
ابن مغازلى (از علماى شافعى)
وى مىگويد: “… درود بر بزرگ بانوان فاطمه (س)، زهراى بتول، ريسمان پيوسته حق و نور سرشته خدا، فرزند رسول خدا و درود بر دو آقا، دو پيشوا، دو نوباوه رسول خدا (ص)، دو بزرگ جوانان اهلبهشت، حسن و حسين (ع)… .”()
ابن صبّاغ مالكى(انديشمند مالكى مذهب)
اين انديشمند مالكى مذهب مىگويد: “فاطمه زهرا(س) دختر كسى است كه درباره‌اش آيه شريفه ” سُبْحان َالَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ؛()پاك و منزه است خدائى كه بنده‌اش را در يك شب از مسجدالحرام به مسجد اقصى كه گرداگردش را پر بركت ساختيم برد، تا آيات خود را به او نشان دهيم او شنوا و بيناست.، نازل شده است، سومىِ خورشيد و ماه، دختر بهترين انسان، پاكزاد و به اجماع و اتفاق نظر انديشمندان ژرفنگر، بانويى بزرگ مىباشد.”()
ابن ابي‌الحديد (شارح نهج‌البلاغه و دانشمند معتزلى مذهب)
وى مىنويسد: “در مجلس بعضى از بزرگان كه من هم در آنجا شركت داشتم، سخن از اين مطلب به ميان آمد كه حضرت على(ع) با ازدواج با فاطمه(س) شرافت و احترام بيشترى پيدا كرد. يكى از حاضران گفت: بلكه فاطمه(س) بر اثر ازدواج با على(ع) شرافت و احترام بيشترى نصيبش شد. حضّار از اين تعبير ناراحت شده، درباره اين مطلب گفتگو و مذاكرات جدّى شروع شد. صاحب مجلس از من خواست تا نظريّه خود را در اينباره اظهار نموده، توضيح دهم كه كدام يك از آن دو نفر برتر و افضل است: من گفتم: امّا اين كه كدام يك افضل و برترند، اگر مقصود از برترى آن است كه كدام يك از آنها داراى مناقب و كمالاتى بيشترند و مقصود كمالاتى باشد كه مردم با آنها خود را مىسنجند مانند علم و شجاعت و امثال آنها، در اين صورت على(ع) افضل و برتر است و اگر مقصود از افضليّت، برترى درجه و مقام در نزد خداوند متعال است، آنچه كه رأى متأخران از اصحاب بر آن استوار گشته، آن است كه پس از رسول خدا على(ع)، از همه مسلمانان از مرد و زن در پيشگاه پروردگار مقامش برتر است و فاطمه(س) زنى از زنان مسلمان است؛ هر چند بانوى زنان جهانيان است.
دليل بر اين مطلب آن است كه بنا به “حديث طير” ثابت شده است كه على(ع) محبوبترين مخلوقات نزد خداوند و فاطمه(س) يكى از مخلوقات است و بر طبق نظر متكلّمان و مفسّران كه در اين باره تحقيق كرده‌اند، كسى كه در نزد خداوند محبوبترين مخلوقات باشد، ثواب و اجر و پاداشش در روز قيامت از همگان بيشتر خواهد بود. و اگر مقصود از افضليّت شرافت و ارزش نسبى باشد، در اين صورت فاطمه(س) افضل است؛ زيرا پدرش سرور فرزندان آدم از اوّلين و آخرين است و در بين پدران على(ع) كس به مانند او و همطراز با او نيست. و اگر مقصود از افضليّت، شدّت محبّت و پيوند رحمى باشد، فاطمه(س) افضل است؛ زيرا وى دختر آن حضرت و مورد محبّت و علاقه شديد حضرتش بود و خواه ناخواه از حيث نسبت از پسر عمو نزديكتر بوده است. و امّا اين سخن كه
آيا على(ع) به او شرافت پيدا كرده يا او به على(ع) گرامى گشته است، عوامل شرف و برترى على(ع) نسبت به ديگر مردم گوناگون و متعدّد است: يك فضيلت مربوط به همسرى با حضرت زهراست و فضيلت ديگر مربوط به حضرت رسول(ص) است و برخى ديگر فضايل مستقلّ خود حضرت است؛ مانند شجاعت، عفّت، حلم، قناعت، خوش اخلاقى، بزرگ منشى و سخاوتمندى. و امّا آنچه كه مربوط به وابستگى به حضرت رسول(ص) است، عبارتند از: علم ديانت، پارسايى، پيشگامى و سبقت در اسلام و آگاهى داشتن و خبر دادن آن حضرت از غيبها و پنهانيها. و آنچه مربوط به حضرت‌زهرا (س) است، ازدواج با آن حضرت مىباشد كه بر اثر آن داماد پيامبر اكرم(ص) شد كه هم به نسبت و هم به سبب ارتباط پيدا كرد؛ تا جايى كه فرزندانش ذُريّه رسول خدا(ص) و جزئى از ذات آن حضرت گشتند، زيرا پيدايش فرزند از نطفه مرد و خون زن است و اينها دو جزء و دو بخش از ذات پدر و مادر مىباشند و اين ارتباط به همينگونه در فرزندان فرزندان براى هميشه ادامه پيدا مىكند. اين است آن گفتارى كه مىتوان در شرافت على (ع) به فاطمه (س) گفت.
و امّا شرافت فاطمه(س) به على (ع) بدان جهت است كه هر چند فاطمه (س) گرامى دخت سرور جهانيان است، در عين حال بر اثر همسرى با على(ع) شرف و كرامتى ديگر بر مجموعه شرافت و بزرگوارىهايش افزوده شد. مگر اين چنين نيست كه اگر حضرت رسول (ص) او را به همسرى ابوهريره يا اَنس بن مالك درمي‌آورد، ديگر فاقد چنان شرافت و عظمتى بود كه هم اكنون داراست، و همچنين اگر فرزندان و ذراري‌اش از ابوهريره و اَنس بن مالك، مىبودند، در آن صورت به خودى خود آن ارزش كنونى را نداشتند. “()
عبدالله بن عباس
وى كه از جمله مفسران بزرگ مسلمان، به ويژه اهلسنت است، از پيامبر(ص) روايت كرده: “اربع نسوة سيدات عالمهن: مريم بنت عمران، و آسية بنت مزاحم، و خديجة بنت خويلد، و فاطمة بنت محمد و افضلهن عالِمآ فاطمة”() چهار زن، برتر و سرور زنان دوران خود هستند: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم، خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمّد كه در بين آنان از همه عالمتر، فاطمه است.” در روايت ديگر به نقل ابنعباس فرمود: “افضل العالمين مِن النساء الاولين و الآخرين فاطمه.”()
ابن عباس گفت: رسول خدا فرمود: “شب معراج، بر در بهشت نوشته‌اى ديدم كه آن نوشته شده بود: جز الله معبودى نيست؛ محمد(ص) رسول خدا؛ على(ع) محبوب خدا؛ و حسن و حسين(ع) بنده خالص و مخلص خدا؛ و فاطمه(س) برگزيده خداست. لعنت خدا بر دشمنانشان باد.”()
حاكم حسكانى حنفى
وى در كتاب “شواهدالتنزيل” مىنويسد: “پيامبر(ص) آيه: “فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالاْ صَالِ”() را قرائت كرد و گفت اين بيوت پيامبر(ص) است. از آن حضرت پرسيده شد كه آيا بيت على (ع) و فاطمه (س) نيز همين بيوت است، حضرت فرمود بيت على(ع) و فاطمه(س) از بافضيلتترين آن است.”()
و نيز در روايتى ديگر آورده است: پيامبر(ص) بعد از خواندن اين آيه، شخصى از آن حضرت پرسيد: يا رسول الله! مراد از اين بيوت در اين آيه چه خانههايى است؟ حضرت فرمود خانههاى انبياست. ابوبكر پرسيد يا رسول الله! خانه على و فاطمه هم از اين خانههاست؟ حضرت فرمود: بله از بافضيلتترين آن است.”()
همچنين وى مىنويسد: “وقتى كه آيه: “وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلوةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا؛() اى رسول ما! اهل خود را به نماز فرمان ده و بر آن استقامت و شكيبايى ورز” نازل شد پيامبر اسلام(ص) در هر نمازى مي‌آمد در جلوى درب خانه على(ع) و فاطمه(س) و مىفرمود :الصلاة رحمكم الله، إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ… .”()
الذهبى
شمس الدين ذهبى در كتاب “سير أعلام النّبلاء” مى نويسد: “درست است اين خبر كه پيامبر(ص) فاطمه(س) و دو فرزندش را در كسايى جمع كرد و گفت خداوندا اينها اهلبيت من هستند و رجس و پليدى را از اين عده به دور كن و اينها را پاكيزه گردان.”()
همچنين مىنويسد: “فاطمه دختر رسول خدا(ص)، سرور زنان جهانيان در زمانش، پاره تن پيامبر و همسو با رسول الله (ص)، مادر پدرش، دختر سرور مخلوقات رسول‌الله(ص) و مادر حسنين (ع) است.
رسول خدا (ص) پيوسته فاطمه (س) را دوست مي‌داشت، گرامى مي‌داشت و از او شاد مىشد. فضائل او بسيار است. او پيوسته صبور، متدين، نيكوكار، خودنگهدار، قانع و سپاسگزار خدا بود.”()
فخر رازى (دانشمند و مفسّر معروف اهلسنت)
فخر رازى در تفسير آيه شريفه سوره “كوثر”، وجوه متعددى را نقل كرده است. يكى از اين وجوه آن است كه مراد و هدف از “كوثر”، فرزندان پيامبر اسلام باشد كه از نسل فاطمه (س) هستند.
وى مىگويد: شأن نزول اين آيه: “إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاْ َبْتَرُ”، در ردّ تعبير و شماتت دشمنان پيامبر اسلام(ص) بود كه مىگفتند پيامبر(ص) “أبتر”، يعنى بدون فرزند و بي‌دنباله و مقطوع‌النسل است. طبق اين آيه، خداوند متعال آنچنان نسل پربركت بر آن حضرت عنايت مىكند كه با گذشت زمان و سپرى شدن ايّام و اعصار، همچنان باقى مىمانند.
بنگر چه تعداد از خاندان پيامبر(ص) كشته شده‌اند؛ ولى باز جهان پُر است از فرزندان خاندان رسالت؛ ولى از بني‌اميه با آن همه كثرت، اكنون هيچ فردى كه قابل اعتنا و اهميت و توجه باشد، وجود ندارد. ولى بر آنان (فرزندان و اعقاب رسول خدا) بنگر: شخصيتهايى از علما و دانشمندان بزرگ مانند باقر، صادق، كاظم، رضا… و امثال آنان،
از خاندان رسالت، باقى مانده است.”()
حسن بصرى
حسن بصرى (متوفاى 110هجرى) گويد: “در ميان امّت كسى عابدتر از فاطمه(س) نبوده است و آن حضرت در مقام عبادت آن قدر روى پاها مي‌ايستاد تا پاهاى مباركش متوّرم مىشد.”()
حسن بصرى نقل مىكند: “بسيار ديده مىشد كه فاطمه (س) در حال عبادت بود، يكى از فرزندانش در گهواره مىگريست. خداى تعالى به ملائكه امر مىكرد كه گهواره را حركت دهند تا آن حضرت از عبادت فارغ شود.”()
حاكم نيشابورى
حاكم در كتاب “المستدرك على الصّحيحين” از ميناء بن ابىمينا، بنده و خدمتگزار عبدالرحمن بنعوف، نقل مىكند: “خذوا عنّى قبل ان تشاب الاحاديث بالاباطيل، سمعت رسول‌اللّه (ص) يقول: انا الشجرة و فاطمه فرعها و علىّ لقاحها و الحسن و الحسين ثمرتها و شيعتها ورقها و اصل الشجرة فى جنّة عدن و سائر ذلك فى ساير الجنة”() حديثهاى صحيح را پيش از آن كه با گفتارهاى نادرست مخلوط شود بگيريد. من از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: من درختم و فاطمه شاخه آن و على لقاح و حسنينم ميوه آنند و شيعيان ما برگهاى آن هستند. ريشه اين درخت در بهشت “عدن” است و ساير آن در بقيه باغهاى بهشت جاى دارد.
همچنين صاحب “المستدرك على الصّحيحين” به سندش از رسول خدا (ص) نقل مىكند كه فرمود:
“إنّ الله يغضب لغضبك و يرضى لرضاك”() رسول خدا(ص) به فاطمه (س) فرمود: همانا، خداوند به خاطر خشم تو خشم مىكند و با رضاى تو راضى مىشود.
حاكم نيشابورى مىنويسد: “على(ع)، فاطمه(س) حسن و حسين(ع) اولين كسانى هستند كه در بهشت وارد مىشوند.”
همچنين وى درباره عظمت حضرت زهرا(س) در روز محشر نقل مىكند كه: “در روز قيامت منادى ندا مي‌دهد كه اى اهل محشر! چشمانتان را ببنديد كه فاطمه زهرا(س)، دختر رسول خدا(ص) وارد مىشود.”()
حاكم نيشابورى در كتاب المستدرك آورده است: “رسول خدا(ص) وقتى كه از جنگى و يا از سفرى برمىگشت به مسجد مي‌رفت و دو ركعت نماز مىخواند، سپس به نزد دخترش فاطمه (س) مي‌رفت و به او ثنا مىگفت و سپس به نزد همسرانش مي‌رفت.”()
محمد بن ادريس ( پيشواى مذهب شافعى)
در ميان رهبران مذاهب اهلسنت، امام شافعى بيش از ديگران ارادت قلبى خود را نسبت به خاندان اهلبيت(ع) ابراز داشته است.
او مىگويد:
لئن كان ذنبى حبّ آل محمد فذلك ذنب لست عنه اتوب
اگر گناه من دوستى اهلبيت پيامبر است، از اين گناه هرگز توبه نخواهم كرد.
هم شفعائى يوم حشرى و موقفى و بغضهم للشافعى ذنوب
اهلبيت پيامبر در روز محشر شفيعان من هستند و اگر نسبت به آنان بغضى داشته باشم، گناه نابخشودنى كرده‌ام.()
وى، خاندان پيامبر را، وسيله نجات خود در درگاه الهى مي‌داند و مىگويد :
آلُ النّبىِ ذَريعَتى و هُمُ إليه وسيلتى
أرجو بهم اُعطى غَدآ بيدى اليمين صَحيفَتى
خاندان پيامبر پناه من و واسطه من به سوى خدا و پيامبرند واميدوارم كه به واسطه آنها در فرداى قيامت نامه اعمالم به دست راستم داده شود.()
او محبت به اهلبيت را واجب الهى ـ كه در قرآن به آن امر شدهـ دانسته و براى نشان بزرگى و فضيلت ايشان همين كافى است كه اگر كسى بر آنها در نماز، سلام و صلوات نفرستد، نمازش ادا نخواهد شد.
يا آل بيت رسول الله حبّكم فرضٌ من الله فى القرآن أنزلَهُ
يكفيكم من عظيم الفخر أنكم من لم يُصلّ عليكم لا صَلاة لَهُ
اى آل محمد! محبت شما امر واجبى است كه خدا آن را در قرآن نازل كرده است.
همين يك دليل بر عظمت قدر شما كافى است كه هر كسى نماز بخواند و بر شما درود نفرستد، نمازش نماز نيست.()
ارادت و علاقه امام شافعى به اهلبيت پيامبر چنان بود كه برخى از اهلسنت او را شيعه پنداشتند و حتّى جهت محاكمه به بغداد برده شد. او معتقد بود كه ارادت به خاندان على(ع) را بايد علنى و آشكار ساخت و اين پندار باطل را از اذهان دور كرد كه “رفض” را در دوستى على و فاطمه و فرزندان آن دو مي‌داند و يا “ناصبىگرى” را در دوستى ابوبكر و عمر. به اعتقاد او جريان رافضىگرى و ناصبىگرى كه دوستى و دشمنى افراطى را در حق على (ع) دنبال مىكردند، نادرست است. يعنى انسان مؤمن به خدا و رسولش كسى است كه محبت اهلبيت را آشكار كند. تقسيمبندى مسلمانان به رافضى و ناصبى تقسيمبندى مطرودى است و افرادى كه مسلمانان را به اين دو دسته تقسيم مىكنند، قطعآ مجرم و گناهكارند؛ زيرا محبت على و خاندانش از اصول دين اسلام است و اگر كسى چنين امرى را آشكار كند به اصل اسلام عمل كرده و به ايمان خويش استحكام بخشيده است. وى با بيزارى جستن از مردمى كه رافضى بودن را در دوستى فاطمه(س) و اهلبيت(ع) مىبينند، چنين گفته است:
اذا فى مجلس نذكر عليآ و سبطيهِ و فاطمة الزكيّة
فَاجرى بعضُهم ذِكرى سواهُ فَايقَنََ أنّهُ سَلَقلقيَّةَ
إذا ذَكروا عليّآ اَو بَنيهِ يتشاغَلُ بِالرّواياتِ العليّةِ
يقال تجاوَزُوا يا قوم هذا فهذا من حديث الرافضية
برئتُ الى المُهَيمِن من أناسٍ يرون الرفض حُبِّ الفاطمية
عَلى آلِ الرّسولِ صلوةُربّى وَلَعنتُهُ لِتِلكَ الجاهلِيّةِ()
ترجمه:
زمانى كه در مجلس، على (ع) و فاطمه (س) و حسن و حسين (ع) ياد مىشود، بعضى از دشمنان به خاطر آن كه مردم از ذكر و ياد آلمحمد(ص) منصرف كنند، ذكر ديگرى به ميان مي‌آورند. پس يقين كنيد آن كس كه مانع ذكر اين خانواده مىشود، زاده زن بدكار است.
آنها روايات بلند و طولانى نقل مىكنند تا ذكر على (ع) و فرزندان آن حضرت در ميان نيايد و گفته مىشود:
اى قوم! از اين سخنان بگذريد؛ زيرا اين سخن رافضىهاست.
من از مردمى كه دوستى فاطمه (س) را رفض مي‌دانند، به خدا پناه مىبرم.
صلوات پروردگارم بر آل رسول باد، و لعنت خداوند بر اين نو ع جاهليت!

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سرچشمه انديشه، ج 2، ص .99
. صحفيه نور، ج ،12 ص 72،قسمتى از پيام امام خمينى(ره) در تاريخ 15/2/.59
. ديوان محتشم كاشانى، ص .304
. ابنطيغور، ابوالفضل بن ابىطاهر، بلاغات النساء، منشورات مكتبة بصيرتى، ج ،1 ص .8
. حاكم نيشابورى، المستدرك على الصّحيحين، چاپ اوّل، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411 ه.ق، ج 11،ص .44
. ابن قيبه دينورى، الامامة و السياسة، ج1،ص .211
. المستجاد من فعلات اجواد، ج ،1 ص .26
. ابن عبدالبِّر، ابى عمر يوسف بن عبدالله بن محمد، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، چاپ اوّل، بيروت، دارالجيل، 1412 ه.ق، ج ،4 ص .1896
. همان.
. حافظ سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى، ينابيع‌المودّة، ص.172
. نورالله الحسينى، مرعشى تسترى، احقاق الحق، چاپ تهران، المكتبة الاسلامية،ج ،10 ص .244
. حسن سبزوارى افتخار زاده، فاطمه زهرا (س) شادمانى دل پيامبر (ص)، چاپ دوم، دفتر تحقيقات و انتشارات بدر، 1375 ه.ش، ص .258
. مسند احمد بن حنبل، ج ،6 ص ،323 انتشارات دارالفكر.
. همان، ج ،2 ص .422
. مسند احمد حنبل، دار الصادر، بيروت، ج ،3 ص .259
. فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ.” (آل عمران، آيه)61
. مطالب السؤول، چاپ ايران، ص 6 ـ 7 (107).
. محمد ابراهيم سراج، امام على(ع)، خورشيد بىغروب، تهران، مؤسسه انتشارات نبوى، چاپ اول، 1376 ش، ص .274
. ابن مغازلى، مناقب على بن ابىطالب، تهران، مكتبة الاسلامية، 1394 ه.ق، ص .3
. سوره اسراء،آيه .1
. حسن سبزوارى افتخار زاده، فاطمه زهرا (س) شادمانى دل پيامبر، ص ،55 به نقل فصول المهمه، ص .143
. ابن ابى الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم، داراحياء الكتب العربية، 1385 ه، ج ،16 ص 21 ـ .19
. عبدالرحمن سيوطى، الدر المنثور، انتشارات مكتبة النجفى، ج 2، ص .194
. غلامرضا كسائى، مناقب الزهراء، قم، مطبعة مهر، 1398 ه.ق، ص .62
. خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، بيروت، دارالكتب العربية، ج ،1 ص .259
. سوره نور، آيه .36
. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل لقواعد التفضيل، ج1،ص 532، خ .566
. همان، ص 533 خ 567 و نيز ص ،534 خ .568
. سوره طه، آيه .132
. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج ،1 ص ،497 خ .526
. ذهبى، محمد بن‌احمد بنعثمان، سير اعلام النبلاء، تحقيق الارنائوط و محمد نعيم العرقسوسى، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1413، ج ،2 ص .122
. همان، ج ،2 ص 118 ـ .119
. فخر رازى، التفسير الكبير (مفاتيح الغيب)، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411،ج ،32 ص .124
. بحارالانوار، ج ،43 ص 84 مناقب آل ابىطالب، ج 3،ص .341
. مناقب آل ابىطالب، ج 3،ص .385
. حاكم نيشابورى، المستدرك على الصّحيحين، ج 3،ص 160، چاپ اوّل، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411 ه.ق.
. حاكم نيشابورى، المستدرك على الصّحيحين، ج 11،ص .38
. همان، ج ،3 ص .151
. أعيان الشيعه، ج ،1 ص .307
. نامه دانشوران ناصرى، ج ،9 ص .298
. ديوان امام شافعى، ص .152
. ديوان امام شافعى، ص .62
. ينابيع المودة، باب ،62 ص .355

/

امام خمينى ؛ اقيانوس آرامش، قلّه استقامت

آئينه‌دار آفتاب قدس و ملكوت
امام خمينى شخصيت والامقام، وارسته و پارسايى است كه بر اثر ارتباط و اتّصال باطنى با عرش، ملكوت و درگاه الهى، مواهب وافر معنوى، فكرى، سياسى و فرهنگى را نصيب خود و جامعه ايرانى و حتى جهان اسلام و تشنگان حقيقت در ديگر نقاط كره زمين نمود.
زيرا انسانى كه توجّه خويش را يكسره، صادقانه، خالصانه و خاضعانه متوجه ساحت قدس پروردگار مىكند و تمام وجودش روى به سوى حقيقت دارد، همچون آئينه‌اى كه در برابر تابش آفتاب قرار مىگيرد انوار و فيوضات ربّ العالمين را به تناسب ظرفيت درونى، دريافت مىكند و آثارش را در جامعه منعكس مىنمايد.آن قلب مطمئنى كه توجّه به خدا داشت خود را به يك پايگاه عظيم قدرت روحى و معنوى متصل كرده بود و به همين دليل عظيمترين توفانها و حوادث مخوف نتوانست
در دل و ذهن آن روح قدسى تلاطم بوجود آورد.
از سوى ديگر امام به بركت اين انوار مقدّس آن چنان قوت و نيرويى بدست آورده بود كه در رويدادهاى گوناگون و جريانهايى كه فرسايندگىها و فشارهاى گوناگونى به همراه داشت هيچ گونه رنجورى، ملال و خستگى از خويشتن نشان نمي‌داد و حتى وقتى سختترين مصائب سيماى تلخ خود را نشان مي‌داد او با يك نوع آرامش ملكوتى، نشاط و شادابى خاص از آن عبور مىكرد و اين ويژگى كه با نوعى توكّل توأم بود يك نوع انبساط روحى را به جامعه تزريق مىكرد.
از ثمرات اين خودسازى و حلاوت، ياد و ذكر خدا آن بود كه امام از هرگونه جلوه‌اى كه جنبه دنيايى و فناپذير داشت خود را وارسته ساخت و چنان مجذوب عبادت حق گرديد كه هيچ عاملى نمىتوانست او را از اين حضور باز دارد و چنين زهدى موجب گشت امام با استوارى، پايدارى و
صلابت در برابر تمام ظلمتها، جهالتها، شقاوتها و توطئههاى استكبارى و نيز نيرنگهاى منافقانه و ريا كارانه، يك تنه بايستد و قاطعيت و پافشارى بر ارزشها را در هر وضع و حالى بر شرايط ديگر ترجيح دهد.
طبيعى است اين گونه تزكيه و تهذيب، سدّ بزرگى در برابر شياطين انسى و جنى بوده و چون واكسنى قوى صاحبش را در برابر انواع ويروسهاى سياسى و اجتماعى مصون مىسازد و ارمغان آن براى آن رهبر عاليقدر و قلّه استوار و قبيله ايمان و تقوا، ايجاد نور بصيرت در دل بود كه تشخيص حق را برايش آسانتر مىكرد، امام در تفكيك بين حقايق مسلّم و انواع باطلاقهاى رذالت و مردابهاى متعفّن رياكاران، اهل جمود و جاهلان و ظاهرسازان هيچ گونه ترديدى به دل راه نمي‌داد و به وسوسههايى كه مىخواستند باطل را آرايش دهند و عفونتهاى سياسى را معطّر سازند و به
جلوههاى استبكارى زينت دهند بي‌اعتنا بود و اين واقعيت نكته‌اى است كه حضرت على(ع) بدان اشاره‌اى آشكار دارد :ذكر اللّه ينير البصائر()، دوام الذكر ينير القلب و الفكر()، الذكر هداية العقول و تبصرة النُفوس() مولوى هم چه نيكو سروده است:
ذكر آرد فكر را در اهتزاز ذكر را خورشيد اين افسرده ساز
بنابراين امام به بركت چنين سرمايههاى معنوى و پايگاههاى ارزشمند، تاريخ معاصر را دچار تحوّلى عميق ساخت و آن چنان جهان را تحت الشعاع برنامههاى خود قرار داد كه بايد اين عصر را متعلق به او دانست، او با اين توشههاى والا و ريشههاى عميق از ظرفيت و جايگاه بالايى برخوردار بود و به همين دليل نوع نگاه و نگرش او با ديگر رهبران جنبشها و نيز رجال سياسى متفاوت است.امام صرفنظر از مسايل مربوط به عصمت و اختصاصاتى كه پيامبران و ائمه با آنها شناخته مىشوند، بيش از همه به فرستادگان الهى و اولياى حق شباهت دارد.
او مصداق كامل ناجى بزرگ و احياگر باورهاى دينى و فضيلتهاى اخلاقى بود و چراغى را روشن كرد كه نه تنها براى نسلهاى اخير بلكه براى جوامع آينده و تمامى از راه ماندگان پرتو افشانى مىكند. به همين دليل تمام آنانى كه از كوثر قرآن و عترت جرعههايى جان بخش نوشيده‌اند مشتاق او هستند و نيز هيچ گاه امام در مرزهاى جغرافيايى ايران منحصر نمىگردد و كسانى كه در سرزمينهاى ديگر زندگى مىكنند و هرگز او را نديده‌اند رايحه امام را كه مشام روانشان را نوازش مي‌دهد، احساس مىكنند.
وقتى تمام شرايطى كه امام در آن مي‌زيست مورد بررسى قرار دهيم و نيز موضعگيرىهاى قاطع و صريح ايشان را در نظر بگيريم مشخص مىگردد آن بزرگمرد عرصه ديانت و سياست، انسانى خارق العاده، الهى، استثنايى و متّصل به كانون نور و هدايت بوده است.
عبور از حصارهاى اسارت‌آور
امام هنگام ستيز با جفاكاران و ناشران شرارت و در همان ايامى كه با تمامى توان، منافع فرعونهاى اروپايى و آمريكايى و بتهاى بتخانه غرب را با پتك ايمان و تقوا مورد تهاجم جدّى قرار داد و باغ وحش مدعيان تمدّن را افشا ساخت با موانعى به مراتب خطرناكتر از اينها روبرو گرديد كه به خوبى به سيماى آشفته و بى روح و محروم از فضيلت آنان پى برد و
نقشههاى آنان را نيز خنثى نمود:
عدّه‌اى در مجالس گوناگون در كسوتى مذهبى و ظاهرى متدين به دعاگويى طاغوت مىپرداختند و خواستار سلامتى او براى ادامه رفتارهاى ضد ديانت وى بودند و حتى گروهى از اين جاهلان متنسّك با حكومت پهلوى همراهى مىكردند و او را سايه خدا معرفى مىنمودند و در لباس وعظ و خطابه چنين اشاعه مي‌دادند: سلطنت موهبتى الهى و مشيتى ربّانى است كه از ميان هزاران انسان به شخصى اعطا مىگردد كه جامه قدس، شرف و سعادت بر او پوشانيده و تاج سرافرازى بر سرش نهاده‌اند. شاه را به خصالى متّصف مىكردند كه نه تنها از آنها بهره‌اى نداشت بلكه عليه تمام فضايل و مكارم موضع گرفته و در بوستان معنويت بذر فساد مىپراكند. از طرفى وقتى چنين برترىهاى كاذب و موهوم براى شاهنشاه عارى از ايمان به خدا و تهى از مهر و محبت به بندگان خدا در نظر گرفته شود ديگر نمىتوان اعمال و رفتار و كارنامه‌اش را كه سراسر پليدى و سياهى بود در معرض انتقاد قرار داد. امّا امام از اين حصار امنى كه آن خنّاسان خود باخته براى رژيم ستم شاهى بوجود آورده بودند عبور كرد و آن را درهم كوبيد و شاه را مصداق بارز يزيد زمان و فرعون عصر معرفى كرد كه عدل و انصاف را زير پا نهاده وبه حق كشى و ضايع نمودن حقوق مردم روى آورده است به علاوه مقامى را كه مختص يك انسان شايسته، لايق، مؤمن و وارسته مىباشد غصب كرده است، خلافها را با صراحت بيان مىكرد و كارنامه او را تا حدّ بر كنارى و حذف او، زير سؤال برد.
گروهى ديگر بودند كه با قرائتى فاقد پويايى و به دور از جوشش و خيزش و تصوّرى بدون روح و رمق از اسلام دل به انتظارى منفى خوش كرده بودند و تلاش كردن براى تشكيل يك نظام اسلامى در عصر غيبت امام زمان(عج) را غصب مسلّم حق آن فروغ دوازدهم امامت تلقى مىكردند، امام در همين وضع توانست اولاً تبليغات پوچ و بيهوده اينها را خنثى سازد و ثانياً ياران واقعى خويش را براى درهم شكستن سپاه سياه تبهكارى مصمّم ساخت و شرايط را براى ايجاد يك تشكيلات پر ابهت سياسى كه بتواند در جهت تحكيم و انتشار ارزشها بكوشد و براى نيكان و پاكان آرامش لازم را فراهم آورد و جلو منكرات را بگيرد، فراهم نمود.
افرادى هم با وجود اين كه مي‌دانستند مسير امام بر حق است اما صلابت او را بر نمىتابيدند يا ظرفيت هضم اقتدار او را نداشتند به همين دليل در آغاز نهضت نه تنها با رهبرى نهضت
همكارى نمىكردند بلكه او را نصحيت مىكردند كه‌اى آقا نمىتوان با رژيمى كه حداقل نيم قرن سابقه دارد و تمام ابرقدرتهاى جهان از او حمايت مىكنند به مقابله برخاست و او را از جاى بركند بدتر از آن، اين كه برخى امام را به كنار آمدن و سازش با ستم توصيه مىنمودند و توجيه بلهانه و ساده لوحانه آنان اين بود كه او تنها حاكم شيعه مذهب مىباشد. و بهتر است با وى همكارى نمود نه آن كه در صدد سقوطش برآمد، اينها فكر نمىكردند كه امام مىخواهد يك غاصبى را بركنار كند و يك فرد صالح، لايق و مردمى را كه كاملاً پاىبند به مذهب شيعه است روى كار آورد، اينها همان نگاه خوارج را ترويج مىنمودند كه شخصيتى چون اميرمؤمنان على(ع) را از ادامه زعامت مسلمين محروم كردند و همين بى وفايىها و نادانىها، آن پيشواى پرهيزگاران را تنها گذاشت و ديديم كه وقتى ائمه هدى را جاهلان متنسّك از فرمانروايى بر امور مسلمين بركنار نمودند، زمينه هايى را بوجود آوردند كه جانيان و خلافكاران اموى و عباسى روى كار آيند، آنانى كه در كارنامه سياه خود آن چنان كار را به ابتذال و فساد كشانيدند كه روى مغولها را سپيد كردند. البته برخى از اين تنگ نظران تنك مايه آنقدر خود باخته بودند كه از دستگاه ستم هراس داشتند و هرگونه پيش روى به سوى اين تشكيلات را پيمودن مسيرى پرخوف و خطرناك مي‌دانستند و توصيه مىنمودند نيروى مؤمن و انقلابى از مواضع خود عقب نشينى كنند، اينها ادعاى درك مسايل را داشتند ولى دلشان خالى از ايمان بود.
امام، ايرانى منسجم، يكپارچه و متحد مىخواست و برايش مرزبندىهاى جناحى، قومى قبيله‌اى و فرقه‌اى مطرح نبود و خود را متعلق به قشرى مشخّص نمي‌دانست، خود را رهبر همه معرفى مىكرد، در انحصار هيچ تشكّلى قرار نمىگرفت. از همه ظرفيتها، استعدادها و امكانات براى مقاصد بلند و اهداف خود كه سربلندى و عزّت اسلام و مسلمين بود، استفاده مىنمود و البته براى تحقق اين هدف مراقب جهتهاى ديگر هم بود. به عنوان نمونه وقتى رژيم بعثى عراق، جنگ تحميلى را عليه ايران به راه انداخت امام براى نجات ايران از چنگال وحشيانه صدام انرژى نهفته، ناشناخته ولى خالصانه مردمى را براى دفاعى مقدّس بسيج نمود اما در عين حالى كه نيروهاى خودى را ضد متجاوزان تشويق مىكرد و رهبرى آنان را عهده‌دار بود، نگران سرزمين و شيعيان عراق هم بود كه مبادا در اين ستيز نابرابر، وحشيان
حاكم بر اين كشور مردم مسلمان آن را پايمال جفاى خود كند لذا مدام برايشان پيام مىفرستاد، او بين هويت و ارزشهاى تمام مسلمانان جهان و حتى محرومين صالح در سراسر گيتى يك نوع اشتراك مي‌ديد.
نغمههاى شوم
يكى از برجستهترين خصال امام در مبارزات سياسى، بدبينى به اجانب بود و با آن بصيرت باطنى كه از راه خودسازى بدست آورده بود حتى به جنبههاى حقوق بشرى و آزادى خواهى آنان چشم اميدى نداشت و در اين بدبينى واقع بين بود، هوش فوق‌العاده‌اش به خوبى تشخيص داد كه حقوق بشر هم يك بمب نرم و بدون سر و صداست كه غربىها بر سر مخالفين خود مي‌ريزند. بدن آدمى به خوبى مىتواند خطر گازهاى سمّى، موجودات درّنده و نيشهاى زهرآگين خزندگان را درك كند اما خرد هر كسى قادر نمىباشد بفهمد دشمن با اين شعارهاى فريبنده چه مقصدى دارد، بسيارى از افرادى كه ادعاى روشنفكرى داشتند و خود را صاحب نظر در مسايل سياسى مي‌دانستند شيفته اين فريبها گرديدند و گفتند: غرب مهد دموكراسى، آرامش و امنيت است!
شناخت امام از استكبار بر حكم قرآنى اشدّاء على الكفار استوار بود، همانگونه كه با تكيه بر رحماء بينهم در كنار محرومين صالح ماند و از اعماق قلب بر قدرت، توان، صداقت و پاكى آنان اعتقاد داشت.
بارها مىفرمود اَبَرقدرتها با وجود آن كه قدرتى دارند، در نهايت ضعف به سر مىبرند ولى تهيدستانى كه به ظاهر امكاناتى ندارند از همه قوىترند.
استكبار با وجود انواع تجهيزات، آسيبپذير است چون از ايمان و حمايت مردمى بهره‌اى ندارد، سخن اول و آخرش در مورد ابرقدرتها نوسانى نداشت و تأكيد مىنمود: «دنيا بداند هر گرفتارى كه ملت ايران و مسلمين دارد از اجانب است از آمريكاست. ملل اسلام از اجانب و از آمريكا خصوصاً متنفر است، بدبختى دول اسلامى از دخالت اجانب در مقدّرات آنهاست.»() او تمام نقشههاى قدرتهاى بزرگ را محو اسلام مي‌دانست و يادآور شد: به اسم اصلاحطلبى، دانش دوستى و آزادى مىخواهند احكام اسلامى را پايمال كنند، كارشناسان استكبار در قالب پژوهشهاى دينى، شرقشناسى و مانند آنها، پردههاى ضخيمى بر چهره نورانى اسلام كشيده‌اند از ديدگاه امام بر اثر تبانى ابرقدرتهاى شرقى و غربى غده
سرطانى صهيونيسم در قلب جهان اسلام پديد آمد و زخم خون چكانى براى مسلمانان به ارمغان آورد و تنها راه رهايى از اين توفانها بازگشت به اسلام، قرآن و اتحاد اسلامى است.()
استراتژى ديگر امام اين بود كه رژيمهاى باطل هرگونه تصميمى بگيرند براى سرنگون ساختن بساط ظلم خود كمك كرده‌اند، در بهار سال 1342، رژيم شاه طرح سپاه دين را مطرح كرد، بر اساس آن روحانيون توسط مأموران دستگير شده و با پوشيدن لباس سربازى به مرزها و نقاط دورافتاده تبعيد گرديدند. امام در پيامى به اين مناسبت فرمودند: «نگران نباشيد، تزلزل به خود راه ندهيد. تعليمات نظامى را با كمال جديّت دنبال كنيد باشد كه چون حضرت موسى(ع) كه در آغوش فرعون بزرگ شد و اساس ظلم و جور را در هم پيچيد. شما هم ريشههاى فساد و ظلم را از بيخ و بدن درآوريد.»() و بدينگونه به طلّاب آموخت آموزش نظامى را فرا گيرند تا بتوانند در مبارزه با ستم، از آن استفاده كنند و چون در سال 1350 هـ.ش رژيم شاه بار ديگر طرح سپاه دين را به اجرا درآورد و روحانيون را به بهانه اعزام سپاه دين از لباس مقدّس روحانيّت محروم و آنها را به سوى مرزها روانه داشت، امام در پيامى آتشين فرمودند: «نغمه سپاه دين در شرايطى ساز مىشود كه دستگاه جبّار، دست جنايتكار اسرائيل را در تمام شؤون اقتصادى، سياسى و نظامى ايران باز گذاشته است. بسيارى از علماى اعلام و ملت شريف ايران در زندان، تبعيد و تحت شكنجه به سر مىبرند و جوانان غيور وطن خواه، اعدام و تيرباران مىشوند. اين جانب به
ملت محترم ايران اعلام خطر مىكنم.»()
امام در سال 1350 هـ.ش وقتى متوجه شد مىخواهند از طرف رژيم پهلوى جشنهاى 2500 ساله برگزار كنند در پيامى به زائران بيت اللّه الحرام فرمودند :از جمله مصيبتها برگزارى جشن منحوس دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهى است كه خدا مي‌داند چه مصيبت و سيه روزى به بار مي‌آورد.() شاه در اين سال جشنهاى مذكور را در سراسر ايران برپا نمود و با صرف ميليونها دلار از پول ملت ايران، سران كشورهاى جهان را به ايران دعوت كرد تا در اين مراسم شركت نمايند. از اين زمان تاريخ ايران كه بر مبناى هجرت حضرت رسول اكرم(ص) بود به سال شاهنشاهى تغيير كرد. امام در مقابل اين بى حرمتى موضعگيرى شديد نمود و در پيام خود رژيم پهلوى را از ننگينترين رژيمها معرفى كرده و فرمودند: «مسلمين براى جنايات پادشاهان عزا بگيرند نه جشن.» و افزودند :مسلمين براى مجد و عظمت اسلام و آزادى فلسطين در خاك و خون مىغلطند ولى شاه ايران براى رژيم مبتذل شاهنشاهى جشن و سُرور به پا مىكند.() در سال 1352 هـ.ش در حالى كه شاه اختناق بسيار شديدى بر كشور حاكم كرده بود و هرگز كسى جرأت نداشت يك كلمه از آزادى سخن بگويد و يا نام مقدس امام را بر زبان جارى نمايد امام اين گونه به افشاگرى پرداختند: «…در اين دهه سياهى كه گذشت جز فقر و ذلّت و اختناق، قتلهاى دسته جمعى، تيرباران و اعدامهاى غيرقانونى و انباشتن زندانها از علماء، روحانيون و جوانان ملت اسلام چيزى عائد ملت ستمديده ايران نگرديده… اكنون سكوت در مقابل اين نقشهها و فجايع در حكم انتحار است و استقبال از مرگ سياه و سقوط يك ملت بزرگ مىباشد».()
در اسفند ماه سال 1353 هـ.ش شاه كه خود را در اوج قدرت مي‌ديد طى يك سخنرانى ايجاد حزب رستاخيز را اعلام كرد و گفت: كسانى كه در آن وارد نشوند به معنى آن است كه علاقه‌اى به كشور خود ندارند و مىتوانند گذرنامه گرفته و از ايران خارج شوند و نيز تهديد كردند: هر كس در حزب منحوس مزبور ثبت نام نكند دستگير و زندانى مىشود.() امام در اينباره فرمودند: شركت در حزب رستاخيز حرام و كمك به ظلم و استيصال و از بين بردن مسلمين است و مخالفت با آن از روشنترين موارد نهى از منكر است…اين حزب تحميلى مخالف قانون اساسى و موازين بين المللي‌است.()
فرمايشى بودن اين حزب و ناكامى سياسى
آن در اوج قدرت، حتى بر حاميان خارجى شاه پوشيده نبود و در اسناد سرّى و محرمانه لانه جاسوسى آمريكايى به اين واقعيت اعتراف شده است. در تابستان سال 1357 ش همزمان با گسترش امواج انقلاب اسلامى شاه به منظور عقب نشينى و اعطاى امتياز به مردم، آن را منحل كرد.
در پايان سال 1354 ش مجلس شوراى ملى و سنا در يك اجلاس مشترك تصويب كردند كه مبدأ تاريخ ايران به شاهنشاهى تغيير يابد و همه مردم و سازمانهاى عمومى و دولتى موظفند تاريخ جديد را به كار برند، تغيير تاريخ به مفهوم تيراندازى ديگر رژيم به سوى مقدّسات و شعائر دينى بود. امام خمينى اين حركت را نغمه‌اى شوم براى محو اسلام دانستند و امّت مسلمان را موظف نمودند با آن مخالفت كنند و استعمال آن را حرام و حمايت كردن از ستم و دشمنى با اسلام قلمداد كردند.()
در خرداد همين سال به مناسبت گراميداشت شهداى پانزدهم خرداد 1342 ش مجلس با شكوهى در قم و تظاهرات وسيعى در دانشگاههاى كشور برپا شد كه با يورش وحشيانه نيروهاى شاه به خاك و خون كشيده شد.()
امام خمينى در پيامى فرمودند :تأسف از سركوب كردن ملت مظلوم و هجوم به دانشگاههاى سراسر كشور، تأسف از واقعه جانسوز هفدهم خرداد 1354 مدرسه فيضيّه كه واقعه قتل عام 15 خرداد 1342 ش را زنده كرد.
در سال 1355 ش به مناسبت پنجاهمين سال سلطنت پهلوى جشن هايى برپا شد كه همزمان با عيد سعيد فطر بود. امام در فراز پيامى خاطرنشان ساختند: «براى مسلمين در وضع حاضر عيدى نمانده است… ايران مركز تاخت و تازِ اجانب خصوصاً آمريكا و ايادى خبيثه آن است».()
امام هيچگاه در برابر دشمنان اسلام كُرنش و تواضع نكردند و سعى نمودند غيرت اسلامى خويش را به آنان نشان دهند و در راهى كه برگزيده بودند با قاطعيت و صلابت پيش مي‌رفتند و ترديد به دل راه نمي‌دادند يك بار فرستاده‌اى از سوى رژيم، به خدمت امام آمد و ايشان را تهديد كرد و گفت فكر نكنيد پيروز مىشويد! امام با عصبانيت فرمودند«:اين را بدانيد تا زنده هستم اگر در خانه‌ام را هم به رويم ببنديد از پاى نخواهم نشست و با اين نيش قلم عليه شما خواهم نوشت و اگر نشد از شكاف در سخنم را به مردم خواهم رساند.»()
تصميم جدّى و قاطع به همراه همّت امام در مورد هرچه كه آن را وظيفه و تكليف شرعى تشخيص مي‌دادند تا بدان حد بود كه اگر دنيا و اهلش با ايشان مخالفت مىكردند از آن منصرف نمىشدند و به سرزنش ملامتگران ذرّه‌اى اعتنا نمىكردند، در دوران نهضت مقدسى كه رهبرى كردند مدّتى تنها، اعلاميه عليه طاغوت دادند و در رسيدن به اهداف مقدّس هرگز يأس به خود راه ندادند. آية اللّه شهيد سيد محمد رضا سعيدى نقل كرده‌اند: خدمت امام عرض كردم شما را تنها مىگذارند! فرمود، اگر جن و انس يك طرف باشند و من يك طرف حرفم همين است كه مىگويم.()
سرسختى در برابر خلافكاران
موضعگيرى امام در برابر رژيم بعث عراق بر خلاف تصوّر سياستمداران و به رغم تمهيداتى كه اين رژيم انجام مي‌داد خصمانه بود و هرگز به خاطر مخالفت و درگيرى رژيم بعث عراق با ايران دوره ستم شاهى در برابر حكومت عراق نرمش نشان ندادند و كارگزاران اين كشور را با روى خوش نپذيرفتند و هر وقت به خدمت امام مي‌آمدند از آن حضرت تبرّى ديدند.()
و هنگامى كه اولين برنامه تبعيد ايرانيان از عراق شروع شد و گروه زيادى از آنان را با كمال اهانت، زندانى و اذيّت بيرون مىكردند امام ناراحت شده و تصميم گرفتند از عراق خارج شوند و چون گروهى از نزديكان صدام خواستند به ملاقات آقا بيايند اعلام كردند حق ندارند بيايند و من هم آماده‌ام تا با هموطنان خود بيرون بروم، اطرافيان كه از قساوت اين افراد اطّلاع داشتند از امام خواستند آنان را به حضور بپذيرند ولى ايشان فرمودند: نمىگذارم به آسانى
ملاقات كنند بايد صُولت و قدرت اينها را بشكنم و سپس راهشان دهم و بعد امام با كمال صراحت به يكى از آنان كه معاون صدام بود و در هتاكى و خيانت اشتهار داشت فرمودند: شما از يهودىها هم بدتر كرديد!()
امام در تصميمگيرى نهايى به تنهاى اقدام مىكردند و از كسى واهمه‌اى نداشتند و از اين كه آمريكا اصرار مىكرد كه امام از پاريس به تهران نرود استفاده مىكردند كه بايد رفت، چون آمريكا خوبى اسلام و نهضت را نمىخواهد و وقتى به فرانسه رفتند تمام گروههايى كه به خدمتشان مي‌رسيدند و به نحوى از نظر سمت وابستگى به رژيم طاغوت داشتند بايد استعفا مي‌دادند تا حضرت امام آنان را به خدمت بپذيرد. سيد جلال تهرانى و كريم سنجابى از جمله اين افراد بود كه تقاضاى امام را قبول كردند و به ديدن ايشان رفتند.()
امام در سخنانى فرموده‌اند: «…بعضى از همين روشنفكرها و…اشخاص كه حالا انقلابى شدند… مي‌آمدند مىخواستند ما را اغفال كنند يا خودشان هم نمىفهميدند كه شما كارى بكنيد كه اين شوراى سلطنتى باقى باشد. در صورتى كه آن كه رئيس شوراى سلطنتى بود آمد پاريس، من گفتم تا استعفاء نكردى با تو ملاقات هم نمىكنم. استعفا هم كرد او…»()
به همين دليل است كه يكى از نويسندگان معاصر اعتراف نموده است: «…او(امام خمينى) از آن روز كه پا به ميدان گذاشت و با حكومت فساد بيداد به ستيز پرداخت نه تنها براى يك لحظه و يا در يك مرحله از مراحل بيشمار جهاد پاى سرسختى و استقامتش سُست نشد بلكه هر روز سختتر و استوارتر و قاطعتر گرديد.»()
شهيد محلاتى در خاطرات خود گفته است در روز 21 بهمن 1357 كه از سوى دولت حكومت نظامى اعلام شد، ماجرا را به خدمت امام عرض كرديم، فرمودند: همين حالا بلندگوها را برداريد به خيابانها برويد و اعلام كنيد هر كس در خانه است بايد بيايد بيرون توى خيابان و آن لحظه تاريخى بود، اين نظر قاطع امام در مورد حكومت نظامى آن چنان رعبى در دل رژيم ايجاد كرد و چنان قوّتى به مردم بخشيد كه در پرتو آن پيروزى حاصل گرديد.() در همان زمان ياران امام احتمال حمله به جايگاه امام را مي‌دهند. از اين جهت خانه‌اى در پشت مدرسه علوى برايشان در نظر مىگيرند و از ايشان مىخواهند به آنجا بروند ولى آقا مىفرمايند: من از اين اطاق خود بيرون نمي‌رويم شماها اگر
مىترسيد برويد.() وقتى تصميم به لغو حكومت نظامى گرفتند: آيت اللّه طالقانى نگران آن بودند كه با بيرون آمدن مردم رژيم سفاك دريايى از خون ايجاد كند و با گريه گفته بودند يا ما نمىفهميم و يا اين سيد(امام) با جاهاى ديگر ارتباط معنوى دارند.()
صلابت و استقامت حضرت امام خمينى در مقاطع دشوار پس از پيروزى انقلاب اسلامى بر هيچ كس پوشيده نيست، ايشان در مورد برخى حركتهاى عوام فريبانه به مخاطبان خويش فرمودند: شما خيال نكنيد از هياهو و جنجال مىترسم اگر تمام اين جمعيتى كه در حسينيه حاضر مىشوند و فرياد بر مي‌آورند درود بر خمينى، زمانى خلاف آن را بگويند برايم تفاوتى نخواهد داشت، ذرّه‌اى به هوچىگرىها اهميت نخواهم داد، كارى به هياهو هم ندارم به تكليف شرعي‌ام مىپردازم، همين و بس.() واقع بينى و اتكاى عميق و پاىبندى امام به مبانى فكرى و عقيدتى چنان بود كه هيچ چيز شبهه‌آميز را تأييد نمىكردند و به مسايل مبهم تن نمي‌دادند و با صراحت بر آنچه معتقد بودند اصرار مي‌ورزيدند و هيچ گونه رودربايستى با كسى نداشتند در تصميمگيرىهاى سياسى رايج در دنيا مسؤولان و رهبران در خفا و آشكار دوگانه رفتار مىكنند و گاهى براى براى رفع مسؤوليت از خود، مسؤولان ديگر را قربانى مىكنند اما امام اين گونه نبودند و به اعتراف دوست و دشمن همواره ايشان با مردم با صراحت و صداقت سخن مىگفتند.() يك بار در مجلسى كه گروهى از فضلا نشسته بودند از آن بزرگوار
سؤال علمى كردند و چون يكى از حاضران به عالم ديگرى گوشه و كنايه مي‌زد چهره آقا برافروخته شد و فرمود: منزل من جاى گوشه و كنايه نيست مجالس بايد خدايى باشند، مجالس نمىتوانند جورى باشند كه در آن به مؤمنين و مسلمانها گوشه و كنايه بزند.()
امام نه تنها در مقابل كسانى كه سهم امام يا ساير وجوه شرعى را مي‌آوردند خضوعى نمىكردند بلكه مىتوان گفت: با نوعى بى اعتنايى برخورد مىنمودند زيرا نظرشان اين بود كه: شما وظيفه خود را انجام مي‌دهيد، خيال نكنيد منّتى بر من داريد، شما با اين پول دادن راحت مىشويد و من كه مىخواهم اين پولها را در راه خودش مصرف كنم در زحمت قرار مىگيرم، بنابراين شما براى من زحمتى ايجاد كرده‌ايد ديگر نبايد منّتى بر من داشته باشيد.()
اگر امام احساس مىكرد بايد امر به معروف و نهى از منكر كند در هر شرايطى به اين امر مبادرت مىنمودند واز كسى پروايى نداشتند، پس از رحلت آيت اللّه كاشانى گروهى از اقشار مردم تهران براى ديدن امام به قم آمدند، در همان مجلس شخصى جلو آمد تا دست امام را ببوسد، انگشترى طلا هم در دست داشت، در همان حال كه مىخواست بر دست امام بوسه بزند، آقا دستش را گرفت و فرمود: اين انگشتر براى مرد حرام است آن را در بياوريد و به جاى آن انگشتر ديگرى در دست خود بكنيد.() امام در اجراى موازين شرعى از تبليغات شوم خودباختگان غربى نهراسيد و در سخنى فرمودند: «با خداى خود پيمان بسته‌ام كه
رضاى او را بر رضاى مردم و دوستان مقدم دارم اگر تمام جهان عليه من قيام كنند دست از حق و حقيقت بر نمي‌دارم من كار به تاريخ و آنچه اتفاق مي‌افتد ندارم من تنها بايد به وظيفه شرعى خود عمل كنم».() و در بيان ديگر فرمودند: «دفاع از اسلام و نظام شوخى بردار نيست و در صورت تخطى هر كس در هر موقعيت بلافاصله به مردم معرفى خواهد شد…»() و نيز تأكيد نمودند: «…من بارها اعلام كرده‌ام كه با هيچ كس در هر مرتبه‌اى كه باشد عقد اُخوّت نبسته‌ام چهارچوب دوستى من در درستى راه هر فرد نهفته است دفاع از اسلام و حزب اللّه اصل خدشهناپذير جمهورى اسلامى است…كسانى كه از منافقين و ليبرالها دفاع مىكنند پيش ملت عزيز و شهيد داده ما راهى ندارند.»()
خسران خطاى خواص
!حجت الاسلام و المسلمين رسولى محلاتى كه در دفتر حضرت امام مشغول به كار بوده‌اند مىگويد يك بار به حضرت امام عرض كردم اين بزرگوارى شما بود كه كارهاى حسّاسى را به ما واگذار فرموديد، اكنون اين فكر برايمان پيش آمده كه امكان دارد طرز كارمان مورد پسند و رضايت شما نباشد و از ما شكوه و گلايه‌اى داشته باشيد ولى عظمت روحى و بزرگواريتان اجازه ندهد كه به روى ما بياوريد آن بزرگوار بر حسب عادت خويش سرشان را پايين انداختند و چشمان نافذ و گيراى خود را به من دوختند و پاسخ همه جملات و سخنانم را با دو عبارت پر معنى و كوبنده كه دقّت در آن پر ارزش است دادند و با آن متانت و وقار هميشگى با صراحت فرمودند: آقاى رسولى احتياجى به اين حرفها نيست، هر وقت من تشخيص بدهم وجود شما در اين خانه به ضرر اسلام است، عذر شما را خواهم خواست، بفرماييد و به سر كارتان برويد، ابهت و عظمت ايشان اجازه نداد كه ديگر من چيزى بگويم سخنان امام در اعماق دلم اثر كرد و نه تنها از آن ناراحت نشدم بلكه علاقه‌ام چندين برابر گشت.()
يكى از شاگردان مشهور امام نقل مىكند بك بار كه در مسيرى همراه امام بودم به ماجرايى كه بحث روز بود اشاره كردم و آن اين بود كه رژيم شاه به دليل اختلاف بين ايران و عراق به كسى گذرنامه نمي‌داد تا به عراق برود و چون اين برنامه با رحلت آيت اللّه بروجردى همزمان شده بود بيشتر طلبههاى قم آن را به فال نيك گرفتند زيرا تصوّر مىنمودند در صورت
مهاجرت طلبهها به عراق و حوزه نجف، حوزه علميه قم خلوت مىشود، خوشحال بودند كه با عدم امكان رفتن آنان به عتبات عاليات، مراكز علوم دينى قم همچنان برقرار مىماند، با يادآورى اين نكات به آقا عرض كردم: الحمد لله به طلبههاى قم گذرنامه داده نمىشود كه به نجف بروند و در نتيجه حوزه علميه قم نيز از هم باشيده نمىشود. امام در پاسخ به اين اظهارات مطلبى فرمودند كه تكيه گاه كلامشان اين بود: تو خداپرست نيستى، تو يكتا پرست نيستى، تو لا اله الّا اللّه را درست نگفته‌اى، براى اين كه اگر تو يكتاپرست بودى قم و نجف برايت معنى نداشت، هدف ترويج اسلام و فقه امام صادق(ع) است. تو چرا نجف را غير از قم مي‌دانى؟ اصلاً آن لا اله الّا للّه را كه گفته‌اى، الكى گفته‌اى! البته اين فرمايشات امام جنبه موعظه و نصيحت داشت نه آن كه خواسته باشند شاگرد خود را غير موحّد بدانند.() امام هرگاه از بستگان، دوستان، علاقهمندان و كسانى كه به نحوى با آنها رابطه عاطفى داشتند، خطايى مي‌ديدند، نهى از منكر مىكردند يا تذكر لازم را مي‌دادند و با كسى هم تعارف نداشتند با همه چنين بودند و آنان كه امام را به خاطر خدا دوست داشتند هيچ گاه از اين برخورد همراه با قاطعيت و صلابت امام نمي‌رنجيدند بلكه آن را دليلى بر پاك بودن اعتقاد امام و راستين بودن پيوستگيشان با همان مقام معنويت به حساب مي‌آوردند.() اگر امام برنامههاى فردى را مورد تحسين قرار مي‌دادند و از او تعريف مىكردند هنگامى كه احتمال مي‌دادند آن فرد اين برخورد تشويق گونه را به حساب شخص خودش گذاشته است در همان لحظه رفع شبهه مىكردند و تأكيد مىنمودند آنچه كه از كسى تعريف مىكنم جنبه شخصى ندارد بلكه به حساب اسلام است.()
يكى از ياران امام مىگويد: يك بار به محضر امام شرفياب شدم و ايشان در خصوص جريانى راجع به مجلس پيغامى دادند و مطالبى فرمودند تا من به عرض نمايندگان برسانم و من اين مأموريت را انجام دادم يكى از مطالب حضرت امام اين بود كه فرمودند :من در كارهاى مجلس دخالت نمىكنم ولى اگر يك روزى ببينيم مجلس مىخواهد بر خلاف اسلام حركت كند من طلبه جلوى آنها مي‌ايستم، تصور نكنند كه مجلس است من ملاحظه قانون را مىكنم و قانون هم بايد كار خودش را انجام دهد ولى اگر يك روز ديدم قانون بر خلاف اسلام است جلوى همهشان مي‌ايستم تصوّر نشود در برابر خلاف اسلام من بىتفاوت مىمانم.()
لغزش اهل علم و فضلا مخاطرات بيشترى دارد و به همين دليل حضرت على(ع) فرموده‌اند: خطال عالم همچون شكستگى كشتى است كه در اثر آن هم كشتى غرق مىشود و هم سرنشينان خود را غرق مىكند.() عوارض انحراف اشخاص معمولى محدود است ولى انحراف يك نفر حوزوى افزون بر گناه، ديگران را به روحانيت و حتى اسلام و ديانت بدبين مىسازد و اين خسران بزرگ را نبايد اندك پنداشت از اين رو امام از علماى منحرف نفرت داشته و آنان را از ساواكى پستتر مىشمرد و انگيزه ايجاد دادگاه ويژه روحانيت را بزرگى و زيان بار بودن خيانت روحانى و رماندن مردم از دين و عالمان دين ياد مىكرد.() در پيامى خطاب به مراجع، روحانيان، مدرسين و… فرموده‌اند: «من به طلّاب عزيز هشدار مي‌دهم كه علاوه بر اين كه بايد مواظب القاءات روحانى نماها و به ظاهر جهلاى قوم كه هرگز با اصول و اهداف روحانيت آشتى نكرده‌اند، عبرت بگيرند كه مبادا گذشته تفكر و خيانت آنان فراموش و دلسوزىهاى بىمورد و ساده انديشها سبب مراجعت آنان به پستهاى كليدى و سرنوشت نظام شود.»() و يادآور شده‌اند: «…با اين كه در كشور ما در اجراى عدالت بين روحانى و غير آن امتيازى نيست ولى وقتى با متخلّفى از روحانيت خوش سابقه يابد سابقه برخورد
شرعى و قانونى و جدّى مىشود فوراً باندها فرياد مي‌زنند كه چه نشسته‌ايد جمهورى اسلامى مىخواهد آبروى روحانيت را ببرد. اگر احياناً كسى مستحق عفو بوده و بخشيده شود تبليغ مىكنند كه نظام به روحانيت امتياز بيجا مي‌دهد. مردم عزيز ايران بايد مواظب باشند كه دشمنان از برخورد قاطع نظام با متخلفين از به اصطلاح روحانيون سوء استفاده نكنند و با موج آفرينى و تبليغات اذهان را نسبت به روحانيت متعهد بدبين ننمايند و اين را دليل عدالت نظام بدانند كه امتيازى براى هيچ كس قايل نيست و خدا مي‌داند كه شخصاً براى خود ذرّه‌اى مصونيّت و حق و امتياز قائل نيستم. اگر تخلّفى از من هم سر زند مهياى مؤاخذه‌ام».()
امام بر اين باور بودند كسى كه به تشويش اذهان عمومى مىپردازد و بر عليه نظام فعاليت فرهنگى و تبليغى مىكند و موازين دينى و مقدّسات را مورد تهاجم قرار مي‌دهد هم آب به آسياب دشمنان قسم خورده نظام اسلامى مي‌ريزد و هم خوراك پخته و آماده‌اى براى بوقهاى تبليغاتى استكبار فراهم مىكند، البته ابر قدرتها از اين گونه اشخاص تعريف مىكنند، تأكيد امام بر اين حقيقت استوار بود: «آن روزى كه آمريكا از ما تعريف كند بايد عزا گرفت…»() و نيز امام بارها مىفرمودند:
هر وقت مشاهده كرديد قدرتهاى غربى و دستگاههاى تبليغاتى آنان از شما تعريف كردند، در خودتان شك كنيد. هر فردى و خصوصاً اهل علم و آنان كه در نظام مقدّس اسلامى مسؤوليتى داشته‌اند بايد بدانند كه اهتمام عظيم رسانههاى غربى و صهيونيستى به حمايت از آنان و تعريف و تمجيد و بزرگ كردن اظهارات و مطالبشان اين حقيقت را به اثبات مي‌رساند كه در جايى از كارشان اشكال است، انسان آرام آرام به سوى پرتگاه گام برمى دارد و يك وقت مشاهده مىكند نه تنها تحليلها و تفسيرهاى راديوهاى بيگانه با سخنهاى او يكى است بلكه آنقدر از ارزشها فاصله گرفته كه ديگر احتياج نيست رسانههاى غربى از كانالهاى گوناگون گزارش تهيه كنند و نطق برخى نيروهاى خودى مهمترين منبع تغذيه آنان است، اتفاق نظر رسانهها و رونامههاى غربى با مجامع صهيونيستى، ضد انقلابيون و گروهكهاى متوارى و معارض نظام در بر حق بودن يك شخص نه تنها نقطه مثبتى نيست بلكه تقويت جبهه كفر، الحاد، شرك و نفاق مىباشد امام مىفرمايند: «كسانى در بين ما روحانيون بوده‌اند كه ندانسته به مقاصد آنها (اجانب) كمك كرده‌اند…گاهى وسوسه مىكنند كه احكام اسلام ناقص است. مثلاً آيين دادرسى و قوانين قضايى آن چنان كه بايد باشد نيست…»() و در يكى از پيامهاى خويش يادآور شده‌اند: «نبايد تحت تأثير ترّحمهاى بيجا و بى مورد نسبت به دشمنان خدا و مخالفين و متخلّفين نظام به گونه‌اى تبليغ كنيم كه احكام خدا و حدود الهى زير سؤال بروند.من بعضى اين موارد را نه تنها به سود كشور نمي‌دانم كه معتقدم دشمنان از آن بهره مىبرند…»()
امام همچنان كه از روحيّه‌اى بسيار عاطفى برخوردار بودند و مهربانى و رأفت زيادى از خود بروز مي‌دادند وقتى مسئله نقض احكام الهى توسط فرد و يا افرادى پيش مي‌آمد، هيچ گونه اغماضى نداشتند و به خصوص از زير پا گذاشته شدن دستورات دينى توسط علماى دينى بسيار متأثر مىشدند. رنج مىكشيدند، تأسّف مىخوردند و با آشفتگى مىگفتند: چطور يك روحانى حاضر مىشود احكام الهى را زير پا نهد() يا آن كه در مقابل هجوم به ارزشهاى مذهبى و هتك مقدّسات مهر خاموشى بر لبان خويش بزند. امام از اين كه نيروهاى خودى با يكديگر نزاع دارند و به اختلافات دامن مي‌زنند ناراحت بود و اين حركت را مخالف رضايت خداوند و اولياى او مي‌دانست و مىفرمود:
«…اين دنيا چند روزش آمده پيش شما، اين را خدمت كنيد تا آبرومند باشيد پيش خدا اين را با دعوا نگذرانيد، با صلح برويد سراغ مردم. اگر برويد سراغ مردم ديگر دعوا پيش نمي‌آيد براى اين كه وقت دعوا نمىماند اما افسوس اين است كه شما مشغول دعوا هستيد و از مردم غافل، نه اقتصاد را توانستيد درست كنيد و نه امنيّت را توانستيد درست كنيد و نه هيچى. همه‌اش دعوا و همه‌اش با هم دعوا… به همه آقايان من مىگويم با هم جنگ نكنيد، روزنامهها را پر نكنيد دوباره از بدگويى از هم…انتقاد غير انتقام جويى است. هر كس از هر كس مىتواند انتقاد صحيح بكند اما اگر قلم كه دستش گرفت انتقاد كند براى انتقام جويى، اين همان قلم شيطان است…»() ادامه دارد

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ و و . غررالحكم و دررالكلم: به ترتيب ج 4، ص 29، ج 4، ص 21 و ج 1، ص .394
. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 14، ص .78
. مأخذ قبل.
. صحيفه نور، ج 1، ص .190
. همان، ص .176
. همان، ص .158
. همان، ص .165
. همان، ص .207
. امام خمينى از تبعيد تا پيروزى، ج 2، ص.31
. صحيفه نور، ج 1، ص .214
. امام خمينى از تبعيد تا پيروزى، ص .35
. خورشيد قرن، ص .20
. صحيفه نور، ج 1، ص .324
. پا به پاى آفتاب، گردآورى و تدوين امير رضا ستوده، ج 1، ص .284
. مجله نور علم، دوره سوم، ش 31، ص .104
. صحيفه دل، ج 1، ص .114
. پا به پاى آفتاب، ج 3، ص .33
. صحيفه دل، ص 58 ـ .57
. صحيفه نور، ج 10، ص .82
. انقلاب ايران و مبانى رهبرى خمينى، سيروس پرهام، ص 76 و .150
. صحيفه دل، ص .128
. مجله نور علم، ص .114
. پا به پاى آفتاب، ج 4، ص .280
. همان، مأخذ، ج 1، ص .242
. دليل آفتاب، ص .153
. پابه پاى آفتاب، ج 4، ص .153
. همان، ج 3، ص .36
. همان، ج 4، ص .150
. روزنامه كيهان، ش .16647
. خاطرات سياسى، محمد محمدى رى شهرى، ص.294
. همان، ص .289
. پابه پاى آفتاب، ج 2، ص .178
. همان، ج 3، ص 298 ـ .297
. همان، ج 2، ص .48
. بنگريد به مأخذ پيشين، ج 3، ص .282
. گلهاى باغ خاطره، از خاطرات آيت اللّه محمد يزدى، ص .137
. زلّه العالم كانكِسار السفينة تغرق و تغرق (بحار الانوار، ج ،2 ص 58).
. صحيفه نور، ج 9، ص 290، مجله حوزه، ش 95 ـ 94، ص .282
. فرازى از پيام امام خمينى كه در سوم اسفندماه سال 1360 ش صادر فرموده‌اند.
. صحيفه نور، ج 21، ص .93
. همان، ج 18، ص 179 و نيز بنگريد به (در سايه آفتاب) محمد حسن رحيميان، ص .214
. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 14، ص .85
. صحيفه نور، ج 21، ص 96، خاطرات سياسى…ص ،288 روزنامه كيهان، ش .16615
. پا به پاى آفتاب، ج 1، ص .253
. صحيفه نور، ج 7، ص .520

/

سخنان معصومين

«أبَوا هِذِهِ الاْمَّةِ مُحَمَّدٌ وَ عَلىُّ، يُقْيمانِ أودَّهُمْ، وَ يُنْقِذانِ مِنَ الْعَذابِ الدّائِمِ إ نْ أطاعُوهُما، وَ يُبيحانِهِمُ النَّعيمَ الدّائم إنْ واقَفُوهُما»() (بحارالانوار، ج 23، ص 259، ح )8
حضرت محمّد(ص) و على(ع)، والدين اين امّت هستند، چنانچه از آن دو پيروى كنند آنها را از انحرافات دنيوى و عذاب هميشگى آخرت نجات مي‌دهند؛ و از نعمتهاى متنوّع و وافر بهشتى بهرهمندشان مىسازند.
«نَحْنُ وَسيلَتُهُ فى خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فى غَيْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَهُ أنْبيائِهِ»() (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص )211
ما أهلبيت پيامبر، وسيله ارتباط خداوند با خلق او هستيم، ما برگزيدگان پاك و مقدّس پروردگار مىباشيم، ما حجّت و راهنما خواهيم بود؛ و ما وارثان پيامبران الهى هستيم.
«مَنْ أصْعَدَ إ لىَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، أهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ أفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.» (همان، ج 67، ص 249، ح )25
فرمود: هركس عبادات و كارهاى خود را خالصانه براى خدا انجام دهد، خداوند بهترين مصلحتها و بركات خود را براى او تقدير مىنمايد.
«إنَّ السَّعيدَ كُلَّ السَّعيدِ، حَقَّ السَّعيدِ مَنْ أحَبَّ عَليّآ فى حَياتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِه.» (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص )449
همانا حقيقت و واقعيّت تمام سعادتها و رستگاريها در دوستى على (ع) در زمان حيات و پس از رحلتش خواهدبود.
«إلهى وَ سَيِّدى، أسْئَلُكَ بِالَّذينَ اصْطَفَيْتَهُمْ، وَ بِبُكاءِ وَلَدَيَّ فى مُفارِقَتى أنْ تَغْفِرَ لِعُصاةِ شيعَتى، وَشيعَةِ ذُرّيتَى.» (كوكب الدّرى، ج 1،ص )254
خداوندا، به حقّ اولياء و مقرّبانى كه آنها را برگزيده‌اى، و به گريه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ايشان، از تو مىخواهم گناه خطاكاران شيعيان و پيروان ما را ببخشى.
«شيعَتُنا مِنْ خِيارِ أهْلِ الْجَنَّةِ وَكُلُّ مُحِبّينا وَ مَوالى اَوْليائِنا وَ مُعادى أعْدائِنا وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا.» (بحارالانوار، ج 68، ص 155.)
شيعيان و پيروان ما، و همچنين دوستداران اولياء ما و آنان كه دشمن دشمنان ما باشند، نيز آنهائى كه با قلب و زبان تسليم ما هستند بهترين افراد بهشتيان خواهند بود.
«حُبِّبَ إلَىَّ مِنْ دُنْياكُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَهُ كِتابِ اللّهِ، وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ، وَالانْفاقُ فى سَبيلِ اللّهِ»” (نهج الحياه، ص )271
سه چيز از دنيا براى من دوست داشتنى است: تلاوت قرآن، نگاه به صورت رسول خدا؛ و انفاق و كمك به نيازمندان در راه خداوند متعال.
«الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّهَ تَحْتَ أقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّهَ» (كنزالعمّال، ج 16، ص 462، ح )45433
هميشه در خدمت مادر و پاىبند او باش، چون بهشت زير پاى مادران است؛ و نتيجه آن نعمتهاى بهشتى خواهد بود.
«ما يَصَنَعُ الصّائِمُ بِصِيامِهِ إذا لَمْ يَصُنْ لِسانَهُ وَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَهُ» (بحارالانوار، ج 93، ص 294، ح )25
روزه‌دارى كه زبان و گوش و چشم و ديگر اعضاء و جوارح خود را كنترل ننمايد هيچ سودى از روزه خود نمىبرد.
«لا يَلُومَنَّ امْرُءٌ إلّا نَفْسَهُ، يَبيتُ وَ فى يَدِهِ ريحُ غَمَر» (كنزالعمّال، ج 15، ص 242، ح )40759
كسى كه بعد از خوردن غذا، دستهاى خود را نشويد دستهايش آلوده باشد، چنانچه ناراحتى برايش به وجود آيد كسى
جز خودش را سرزنش نكند.
«إنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعآ وَلايُبالى» (تفسير التبيان، ج 9، ص )37
همانا خداوند متعال تمامى گناهان بندگانش را مي‌آمرزد و از كسى باكى نخواهد داشت.
«إذا حُشِرْتُ يَوْمَ الْقِيامَهِ، أشْفَعُ عُصاهَ أُمَّةِ النَّبىَّ (ص)» (احقاق الحق، ج 19، ص )129
هنگامى كه در روز قيامت برانگيخته و محشور شوم، خطاكاران امّت پيامبر (ص)، را شفاعت مىنمايم.
«يا أبَا الحَسَن، إنّى لاسْتَحى مِنْ إلهى أنْ أكَلِّفَ نَفْسَكَ ما لا تَقْدِرُ عَلَيْهِ» (أمالى شيخ طوسى، ج 2، ص )228
خطاب به همسرش اميرالمؤمنين، على (ع)، كرد و اظهار نمود: من از خداى خود شرم دارم كه از تو چيزى را در خواست نمايم و تو توان تهيه آن را نداشته باشى.
«أمّا وَاللّهِ، لَوْ تَرَكُوا الْحَقَّ عَلى أهْلِهِ وَ اتّبَعُوا عِتْرَهَ نَبيّه، لَمّا اخْتَلَفَ فِى اللّهِ اثْنانِ، وَ لَوَرِثَها سَلَفٌ عَنْ سَلَف، وَ خَلْفٌ بَعْدَ خَلَف، حَتّى يَقُومَ قائِمُنا، التّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ (ع)» (بحارالانوار، ج 36، ص )352
به خدا سوگند، اگر حقّ يعنى خلافت و امامت را به اهلش سپرده بودند؛ و از عترت و اهلبيت پيامبر (ص) پيروى و متابعت كرده بودند حتّى دو نفر هم با يكديگر درباره خدا و دين اختلاف نمىكردند و مقام خلافت و امامت توسط افراد شايسته يكى پس از ديگرى منتقل مىگرديد و در نهايت تحويل قائم آل محمّد(عج) مىگرديد كه او نهمين فرزند از حسين (ع) مىباشد.
«إلهى وَ سَيِّدى، أسْئَلُكَ بِالَّذينَ اصْطَفَيْتَهُمْ، وَ بِبُكاءِ وَلَدَىَّ فى مُفارِقَتى أَنْ تَغْفِرَ لِعُصاهِ شيعَتى، وَشيعَهِ ذُرّيتَى» (كوكب الدّرى، ج 1، ص )254
خداوندا، به حقّ اولياء و مقرّبانى كه آنها را برگزيده‌اى، و به گريه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ايشان، از تو مىخواهم گناه خطاكاران شيعيان و پيروان ما را ببخشى.
«شيعَتُنا مِنْ خِيارِ أهْلِ الْجَنَّهِ وَكُلُّ مُحِبّينا وَ مَوالى اَوْليائِنا وَ مُعادى أعْدائِنا وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا” (بحارالانوار، ج 68، ص 155، ح )11
شيعيان و پيروان ما، و همچنين دوستداران اولياء ما و آنان كه دشمن دشمنان ما باشند، نيز آنهائى كه با قلب و زبان تسليم ما هستند بهترين افراد بهشتيان خواهند بود.
«إلَيْكُمْ عَنّى، فَلا عُذْرَ بَعْدَ غَديرِكُمْ، وَ الاَْمْرُ بعد تقْصيركُمْ، هَلْ تَرَكَ أبى يَوْمَ غَديرِ خُمّ لاِحَد عُذْوٌ» (خصال، ج 1، ص )173
خطاب به مهاجرين و انصار كرد و فرمود: از من دور شويد و مرا به حال خود رها كنيد، با آن همه بىتفاوتى و سهل انگارى هايتان، عذرى براى شما باقى نمانده است. آيا پدرم در روز غدير خم براى كسى جاى عذرى باقى گذاشت؟
«جَعَلَ اللّهُ الاْيمانَ تَطْهيرآ لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاهَ تَنْزيهآ لَكُمْ مِنَ الْكِبْرِ، وَ الزَّكاهَ تَزْكِيَهً لِلنَّفْسِ، وَ نِماءً فِى الرِّزقِ، وَ الصِّيامَ تَثْبيتآ لِلاْخْلاصِ، وَ الْحَّجَ تَشْييدآ لِلدّينِ» (رياحين الشريعه، ج 1، ص )312
خداوند سبحان، ايمان و اعتقاد را براى طهارت از شرك و نجات از گمراهى ها و شقاوت ها قرار داد. و نماز را براى خضوع و فروتنى و پاكى از هر نوع تكّبر، مقرّر نمود. و زكات )و خمس( را براى تزكيه نفس و توسعه روزى تعيين نمود. و روزه را براى استقامت و اخلاص در اراده، لازم دانست. و حجّ را براى استحكام أساس شريعت و بناء دين اسلام واجب نمود.
«يا أبَا الْحَسَنِ! إنَّ رَسُولَ اللّهِ (ص) عَهِدَ إلَىَّ وَ حَدَّثَنى أنّى اَوَّلُ أهْلِهِ لُحُوقآ بِهِ وَ لا بُدَّ مِنْهُ، فَاصْبِرْ لاِمْرِاللّهِ تَعالى وَ ارْضَ بِقَضائِهِ” (بحارالانوار، ج 43، ص 200، ح )30
فرمود: اى ابا الحسن! همسرم ، همانا رسول خدا با من عهد بست و اظهار نمود: من اوّل كسى هستم از اهل بيتش كه به او ملحق مىشوم و چاره‌اى از آن نيست، پس تو صبر نما و به قضا و مقدّرات الهى خوشنود باش.
«خَيْرٌ لِلِنّساءِ أنْ لايَرَيْنَ الرِّجالَ وَ لا يَراهُنَّ الرِّجالُ» (بحارالانوار، ج 43، ص 54، ح )48
بهترين چيز براى حفظ شخصيت زن آن است كه مردى را نبيند و نيز مورد مشاهده مردان قرار نگيرد.


/

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
ملتى كه از «تاريخ و فرهنگ و موجوديت» خود، احساس حقارت و ذلّت نكند و با چشم غرور و اميد به داشتهها، سنن، آداب و تاريخ و مفاخر خود بنگرد، از عزّت ملى برخوردار است و اين همه به فرموده قرآن كريم با اتكاى به ايمان محقق خواهد شد چرا كه عزّت، مخصوص پروردگار، پيامبر خدا و مؤمنان به پروردگار است.
ملت ايران با اتّكاى به اسلام و به رهبرى امام عظيم الشأنى كه مظهر عزّت اين ملت و اين سرزمين بود در مقابل چنين مصيبتى قيام كرد و امروز مردم ايران به ايرانى بودن و مسلمان بودن خود افتخار مىكنند و قدرتمندان عالم هم معترفند كه تهديدات آنها هيچ تأثيرى در ملت عزتمند ايران و نظام مقتدر و پرنفوذ اسلامى ندارد.
حفظ عزّت ملى نقطه‌اى اساسى در تحليل حوادث سياسى است و همه مردم بخصوص جوانان بايد در بررسى مسائل، به علل تداوم عزّت ملى توجّه كافى كنند.
هر كسى وحدت ملى را به بهانههاى مذهبى از جمله طرفدارى از شيعه و سنّى خدشه دار كند چه شيعه باشد و چه سنى، مزدور دشمن و دشمن اسلام است چه بداند و چه نداند.
بسيارى از عناصر و عوامل وهابى و سلفى كه در عراق و افغانستان و پاكستان اقدامات تروريستى مىكنند متوجه مزدورى خود نيستند همچنانكه فرد شيعه‌اى كه به مقدّسات اهل سنت توهين مىكند حتى اگر متوجه نباشد مزدور دشمن است.
در نگاه جماعت سلفى و وهابى شيعيان و «اهل سنت محب اهل بيت و اهل سنت پيرو عرفان قادرى» در هر جاى دنيا باشند كافرند اما حقيقت اين است كه پيروان اين فكر شوم مأمور ايجاد اختلاف ميان برادران مسلمان هستند همچنانكه شيعه‌اى كه از روى نادانى و يا غرض به مقدّسات اهل سنت توهين مىكند مأمور ايجاد اختلاف است و بهرحال رفتار هر دو گروه حرام شرعى و خلاف قانونى است.
مردم با عظمت اين استان (كردستان)، مردمى امتحان داده هستند چرا كه وقتى دشمن با سياست خباثت آلود خود در پى ايجاد تفرقه قومى و مذهبى در پيكره عظيم ملت ايران بود، مردم كردستان با هوشيارى و مجاهدت اين توطئه بزرگ را خنثى كردند.
مخالفين سرافرازى ايران، از اول انقلاب سعى كردند اين منطقه را استانى امنيتى كنند اما نظام مقتدر اسلامى با همراهى مردم، اين مشكل بزرگ را حل كرد.
در نگاه ما، تنوع اقوام فرصت بزرگى است تا اجزاء پيكره ملت ايران با مراودات صحيح، همزيستى و اتحاد كامل بتواند با استعدادها و ظرفيتهاى مختلف يكديگر را تكميل كنند.
دشمن با وجود ناكامىهاى متعدد، ساكت ننشسته است و از استقامت ملت و مسؤولان جمهورى اسلامى ايران عصبانى است بنابراين همه بايد با هوشيارى كامل، تحركات و طرحهاى بيگانگان را زير نظر داشته باشند چرا كه ممكن است دشمن ضمن عوض كردن روشها همان اهداف پليد را دنبال كند.
ملت ايران به ويژه جوانان با هوشيارى كامل و با همه توان از موجوديت و تماميت ارضى كشور و از اسلام عزيز دفاع مىكنند و همانگونه كه تاكنون از رعد و برق تو خالى دشمنان نترسيده‌اند از اين به بعد هم نمىترسند و عقب نشينى نمىكنند.
حضور فعّال و همه جانبه مردم در انتخابات رياست جمهورى، مسئله‌اى بسيار مهم است و باعث افزايش آبرو و عزّت ملى و تحكيم استقامت كشور خواهد شد و دشمن را از طمع ورزى، توطئه گرى و فساد و فتنه، نااميد خواهد كرد.
ملت هوشيار ايران، درست در نقطه مقابل خواست دشمن، «فعال، پرشور و شعور ـ و همراه با درك و آگاهى كامل،» در پاى صندوقهاى رأى حضور خواهد يافت چرا كه انتخابات را آبروى ملى، وسيله‌اى براى افزايش عزّت ملى و از جمله شاخصهاى رشد ملى مي‌داند.
ملت بزرگ ايران براى خود «حق و توان تصميمگيرى و تأثيرگذارى» در روند مديريت و اداره كشور قائل است و مي‌داند و مىبيند كه اگر رئيس جمهور منتخب او شور و شوق و اراده داشته باشد مىتواند چه خدمات بزرگى انجام دهد.
كسى را برگزينيد كه درد كشور را بفهمد، درد مردم را بداند و از درد مردم احساس درد كند، با مردم يگانه وصميمى باشد، ساده زيست باشد و خود و خانواده و نزديكانش از فساد و اشرافى گرى و اسراف دور باشند چرا كه گرايش مسؤولان به اشراف و تجمّل آفت بزرگى است.
مبارزه با اسراف و تبديل آن به فرهنگ، به سالها تلاش مستمر نياز دارد اما طبعاً مسئولانى كه خود و يا نزديكانشان اهل اسراف باشند نمىتوانند در اين زمينه به ملت كمك كنند.
نامزدها گاه مسائلى خلاف واقع درباره اوضاع كشور و مسائل اقتصادى مطرح مىكنند كه مردم را نگران مىكند و انسان نمىتواند باور كند كه دادن اين همه نسبت خلاف، از روى صدق و صفا مطرح شده باشد. (23/2/)88
امام خمينى ثابت و استوار
انتخابات رياست جمهورى
از مسائلى كه ما در پيش داريم الآن قضيه انتخابات رئيس جمهور است. من كار ندارم كى رئيس جمهور مىشود، به من مربوط نيست، من خودم يك رأى دارم به هر كه دلم مىخواهد مي‌دهم، شما هم همينطور. اما اگر بخواهيد در مقابل دنيا اظهار حيات بكنيد كه بگوييد ما بعد از گذشتن چندين سال زنده هستيم، بايد مشاركت كنيد. اگر خداى نخواسته از عدم مشاركت شما يك لطمه‌اى بر جمهورى اسلامى وارد بشود، بدانيد كه آحاد ما كه اين خلاف را كرده باشيم خداى نخواسته، مسؤول هستيم، مسؤول پيش خدا هستيم. مسأله، مسأله رياست جمهور نيست؛ مسأله، مسأله اسلام است؛ مسأله، مسأله قواعد اسلام است؛ مسأله، مسأله حيثيت اسلام است و مسأله‌اى است كه بايد ما همه به آن اهميت بدهيم و بيشتر از هر وقت و بيشتر از هر سال و هر دوره بايد ان شاء الله شركت بكنيم و اميدوارم كه همه شركت بكنند. و شما بدانيد كه از مركز ايران، اسلام پرتوش در تمام دنيا رفته است، همه جا هست… . (8/5/)64
همان طور كه بارها گفته‌ام مردم در انتخابات آزادند و احتياج به قيّم ندارند و هيچ فرد و يا گروه و دسته‌اى حق تحميل فرد و يا افرادى را به مردم ندارند. جامعه اسلامى ايران كه با درايت و رشد سياسى خود جمهورى اسلامى و ارزشهاى والاى آن و حاكميت قوانين خدا را پذيرفته‌اند و به اين بيعت و اين پيمان بزرگ وفادار مانده‌اند، مسلّم قدرت تشخيص و انتخاب كانديداى اصلح را دارند. البته مشورت در كارها از دستورات اسلامى است و مردم با متعهدين و معتمدين خويش مشورت مىنمايند. (11/1/)67
علاج واقعه را قبل از وقوع بايد كرد و الّا كار از دست همه خارج خواهد شد و اين حقيقتى است كه بعد از مشروطه لمس نموده‌ايد و نموده‌ايم، چه هيچ علاجى بالاتر و والاتر از آن نيست كه ملت در سرتاسر كشور در كارهايى كه محوّل به اوست بر طبق ضوابط اسلامى و قانون اساسى انجام دهد و در تعيين رئيس جمهور و وكلاء مجلس با طبقه تحصيل كرده متعهد و روشن فكر با اطلاع از مجارى امور و غير وابسته به كشورهاى قدرتمند استثمارگر و اشتهار به تقوى و تعهد به اسلام و جمهورى اسلامى مشورت كرده و با علماء و روحانيون باتقوى و متعهد به جمهورى اسلامى نيز مشورت نموده و توجه داشته باشند رئيس جمهور و وكلاء مجلس از طبقه‌اى باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند نه از سرمايه‌داران و زمين خواران و صدرنشينان مرفّه و غرق در لذّات و شهوات كه تلخى محروميت و رنج گرسنهگان و پابرهنهگان را نمىتوانند بفهمند. و بايد بدانيم كه اگر رئيس جمهور و نمايندگان مجلس شايسته و متعهد به اسلام و دلسوز براى كشور و ملت باشند بسيارى از مشكلات پيش نمي‌آيد و مشكلاتى اگر باشد رفع مىشود. (وصيت نامه سياسى ـ الهى)
از آقايان كانديداها و دوستان آنان انتظار دارم كه اخلاق اسلامى ـ انسانى را در تبليغ براى خود، كانديداهاى خويش مراعات و از هرگونه انتقاد از طرف مقابل كه موجب اختلاف و هتك حرمت باشد خوددارى نمايند كه براى پيشبرد مقصود، ولو اسلامى باشد، ارتكاب خلاف اخلاق و فرهنگ، مطرود و از انگيزههاى غير اسلامى است. (14/10/)58

/

آيين مومنان براى رسيدن به رستگارى

آيين مؤمنان براى رسيدن به رستگارى‏
آيت الله جوادى آملى‏
تهيه و تدوين:حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
همه اديان وسائلى براى نيل انسان‏ها به رستگارى در سطوح مختلف هستند و رستگارى داراى دو جنبه است، يك جنبه آن عبارت است از چيزى كه انسان‏ها بايد از آن‏ها رها و رستگار شوند و جنبه ديگر آن عبارت است از چيزى كه انسان‏ها بايد در آن رها و رستگار شوند.
رستگارى دينى همانند هر مكتبى ناظر به نيازها و آرزوهاى انسانى و بيانگر آن‏هاست و انسان رستگار كسى است كه نيازها و آرزوهايش برآورده شود.
رستگارى دينى ويژگى هايى دارد كه عمده آن‏ها عبارتند از:
1- رستگارى دينى بر نيازهايى تمركز دارد كه يك فرهنگ آن را اساسى‏ترين نياز مى‏شمارد.
رستگارى دينى ناظر به ارضاء كلى، مطلق و گاه استعلايى نيازهاى انسانى است كه از جمله آن‏ها توجه به خدا و جاودانگى است.(1)
2- در قرآن مشتقات واژه (فلح) در آيات فراوانى به كار رفته است كه راغب اصفهانى آن را به معناى شكافتن و بريدن، پيروزى و رسيدن به مطلوب معنا كرده و آن را به دو نوع دنيوى و اخروى تقسيم مى‏كند.
فلاح و رستگارى دنيوى آن است كه آدمى به سعادتى دست يابد كه با آن زندگى دنيوى او پاكيزه و با نشاط گردد و حصول سعادت در دنيا به بقاء و پايدارى، غنا و بى‏نيازى و عزت و سربلندى است، فلاح و رستگارى اخروى به چهار چيز حاصل مى‏شود:
الف: بقاء و پايدارى كه در آن فناء و نابودى نباشد.
ب: غنا و بى نيازى كه در آن فقر راه نيابد.
ج: عزّتى كه ذلّت و خوارى در آن نباشد.
د: دانشى كه با جهل همراه نباشد.(2)
در حقيقت افراد پيروز و رستگار و خوشبخت موانع را از سر راه برمى دارند و راه خود را به سوى مقصد مى‏شكافند و پيش مى‏روند و اين پيروزى خواه در بعد مادى باشد و خواه در بعد معنوى، و خواه دنيوى باشد و خواه اخروى.
پيروزى و رستگارى دنيوى در آن است كه انسان آزاد، سربلند و عزيز و بى نياز زندگى كند و رستگارى اخروى در آن است كه آدمى در جوار رحمت الهى و در ميان نعمت‏هاى جاودانه، در كنار مؤمنان و پروا پيشگان در كمال عزّت و سربلندى به زندگى جاودانه خود ادامه دهد.
از اين رو در قرآن فرمود: «قد افلح المؤمنون؛(3) در حقيقت مؤمنان رستگارند و در تمام ابعاد به پيروزى و مقصود رسيده‏اند.»
در سوره آل عمران از آيه 102 تا 104 برخى از برنامه‏هايى كه مؤمنان را به فلاح و رستگارى مى‏رساند بيان فرموده است و آن‏ها عبارتند از:
الف: خودسازى و پروا پيشگى و با تقوا زيستن.
ب: مسلمان زيستن و مسلمان مردن.
ج: اتحاد و همبستگى بر محور اعتصام به حبل الهى.
د: تعهد اجتماعى و فراخوانى به خير و نظارت همگانى و مبارزه با فساد.
در آيه 102 فرمود: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه حق تقاته و لاتموتن الّا و انتم مسلمون؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خدا آن گونه كه حق پروا كردن از اوست، پروا كنيد و زينهار جز مسلمان نميريد.»
در اين آيه دو برنامه را از اهل ايمان خواسته است.
1- طلب حق تقوا
از مؤمنان طلب مى‏كند تقواى الهى را بلكه برترين تقوا را تحصيل كنند و فقط از خدا پروا داشته باشند زيرا برخى از جهنم پروا دارند. چنان چه فرمود: «فاتقوا النار التى و قودها الناس و الحجارة اعدّت للكافرين؛(4) از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدن‏هاى مردم گنهكار و سنگ هاست و براى كافران آماده شده است. و برخى از فتنه پروا دارند چنان چه فرمود: «واتقوا فتنة لاتصيبنّ الذين ظلموا منكم خاصّه و اعلموا انّ اللّه شديد العقاب؛(5) از فتنه‏اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى‏رسد بلكه همه را فرا خواهد گرفت و بدانيد كه خدا كيفر شديد دارد.» اما مهم تقواى الهى است زيرا تقواى الهى بهترين زاد و توشه انسان است: «و تزوّدوا فانّ خير الزاد التقوى و اتقون يا اولى الالباب؛(6) زاد و توشه تهيه كنيد كه بهترين زاد و توشه پرهيزكارى است و از من بپرهيزيد اى خردمندان.»
بر اساس اين آيه مؤمنان به تقوا دعوت شدند كه حق آن را رعايت كنند و حق تقوا را هر كس به اندازه توان خود به آن راه مى‏يابد از اين رو ابى بصير مى‏گويد: از امام صادق(ع) در مورد «اتقوا الله حق تقاته» پرسيدم آن حضرت فرمود: «يطاع فلايعصى و يذكر فلا ينسى و يشكر فلا يكفر»(7) حق تقوا آن است كه آدمى پيوسته فرمان خدا را اطاعت كند و هيچ‏گاه او را نافرمانى و معصيت ننمايد، همواره به ياد او باشد و او را فراموش نكند و در برابر نعمت‏هاى او شكرگزار باشد و نعمت او را كفران و ناسپاسى ننمايد.
بر اين اساس حق تقواى الهى همانا آخرين و عالى‏ترين درجه تقوا است كه پرهيز از هرگونه گناه و عصيان و تعدى و انحراف از حق را شامل مى‏شود و انسانى كه از حق منحرف نشود خدا را اطاعت كرده و پيوسته به ياد اوست و نعمت او را سپاسگزار خواهد بود.
مصداق بارز دارندگان حق تقوا
گرچه همه مؤمنان دعوت به خودسازى و رعايت حق تقوا شده‏اند اما مصداق بارز دارندگان حق تقوا اهل بيت پيامبر(ص) مى‏باشند چنان چه عبد خير مى‏گويد از على بن ابيطالب(ع) درباره آيه مورد نظر پرسيدم، آن حضرت در جواب فرمود: «ما عمل بها غير اهل بيت رسول اللّه (ص)، نحن ذكرنا اللّه فلا ننساه و نحن شكرناه فلن نفكر و نحن اطعناه فلم نعصه فلما نزلت هذه الآية، قال الصحابة لانطيق ذلك فانزل اللّه تعالى فاتقوا اللّه ما استطعتتم؛(8) به اين آيه جز اهل بيت پيامبر(ص) عمل نكردند، ما هستيم كه خدا را همواره ياد مى‏كنيم و او را فراموش نخواهيم كرد. ما سپاسگزار نعمت‏هاى او هستيم و هرگز ناسپاسى نمى‏كنيم و ما او را اطاعت مى‏كنيم و معصيت و نافرمانى نمى‏نمائيم، اين آيه وقتى نازل شد، صحابه و ياران پيامبر(ص) گفتند ما توان عمل به اين آيه را نداريم كه خداوند، آيه «فاتقوااللّه ما استطعتم»(9) را نازل فرموده است يعنى حق تقوا را به مقدار توانايى خود انجام دهيد در اين صورت آيه سوره تغابن آيه مورد بحث را مقيّد مى‏كند.
2- سفارش به مسلمان مردن‏
در پايان آيه به مؤمنان هشدار مى‏دهد كه به هوش باشيد. تنها اسلام آوردن كافى نيست، بلكه اسلام خود را تا واپسين ساعات عمر خود حفظ كنيد و مراقب باشيد جز با اسلام از دنيا بيرون نرويد.
مراد از اسلام در آيه اسلام خالص و ناب است، اسلام خالص قرآنى آن است كه انسان در عقيده و اخلاق و عمل، دين خالص و واجب را حفظ كند.
توضيح آن كه اسلام به معناى فعل جارحه‏اى و جانحه‏اى و فعل قلبى و قالبى داراى مراتبى است كه نازل‏ترين مرتبه آن، اعتراف و اقرار به توحيد و معاد و نبوت است، آثار فقهى چون حرمت جان و مال، جواز نكاح و ازدواج، طهارت ظاهرى و مانند آن بر اين مرتبه از اسلام مترتب مى‏شود. در اين مرتبه ممكن است اسلام هنوز در دل و روح فرد مسلمان رسوخ نكرده باشد.
برترين مرتبه اسلام مقام تسليم و انقياد تام است و مقام تسليم عبارت است از انقياد و تسليم محض سالك صالح در پيشگاه خداوند سبحان، انقطاع كامل از غير خدا و چيزى جز ياد و مهر او را در دل قرار ندادن، در اين آيه از مؤمنان مى‏خواهد كه برترين مرتبه اسلام را بدست آورده و تا پايان عمر آن را حفظ كنند.
درخواست مسلمان مردن توسط انبياء
انبياء الهى از خداى سبحان درخواست مى‏كردند كه مسلمان بميرند و به فرزندان خود سفارش مى‏كردند كه مسلمان بميرند، «و وصّى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنىّ انّ اللّه اصطفى لكم الدين فلاتموتن الّا و انتم مسلمون؛(10) و ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را به اين آيين وصيت كردند و هر كدام به فرزندان خويش گفتند، خداى سبحان اين آيين پاك را براى شما برگزيده است و شما جز به آيين اسلام از دنيا نرويد.
حضرت يوسف نيز از خداى سبحان درخواست مى‏كند «و توفّنى مسلماً و الحقنى بالصالحين؛(11) مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق فرما.»
يعنى اسلام چنان در جان من عجين و ملكه شده باشد كه فشار مرگ نتواند بر من اثر بگذارد و آن را از يادم ببرد.
راز تأكيد بر مسلمان مردن‏
اين كه در قرآن از مؤمن مى‏خواهد كه وى مسلمان زندگى كند و مسلمان از دنيا برود سرّ و رازى دارد كه توجه به آن سودمند است. اصل مرگ امرى ضرورى است كه هر انسانى بدان محكوم است: «كل نفس ذائقة الموت»(12) از اين رو قابل امر و نهى نيست اما به لحاظ قيد و اختيارى آن ممكن است مورد امر و نهى قرار گيرد و گفته شود مسلمان بمير و كافر نمير.
و به عبارت ديگر: مرگ و حيات مانند اصل بودن و هستى از امور تكوينى‏اند و از اين رو متعلق امر و نهى واقع نمى‏شوند، اما با داشتن قيد اختيارى، مى‏توان به اعتبار آن قيد بدان امر يا از آن نهى كرد. در واقع چگونه مردن در اختيار انسان است و اين چگونگى مورد امر و نهى خداى سبحان قرار مى‏گيرد.
در توضيح مطلب توجه به دو نكته لازم است:
الف: زمان مرگ مجهول است هيچ كس نمى‏داند، در چه زمان و در چه زمين و يا زمينه فكرى و اجتماعى مى‏ميرد، از اين رو انسان همواره در همه شؤون و حالات بايد مسلمان باشد تا از مرگ در حال غفلت و بدون اسلام مصون بماند.
انسانى كه از خداوند مى‏خواهد تا همه كردار و گفتارش در جهت الهى و براى خدا خالص باشد و اوقات و احوال او همواره در بندگى و طاعت مصروف گردد و از اين خواسته منصرف نشود در هر حال كه از دنيا برود مسلمان رخت بر مى‏بندد.
ب: گوشزد كردن مرگ با اين بيان كه مبادا بى دين بميريد، اشاره به ضرورت فراهم آوردن ايمان مستقر است، زيرا فشار مرگ چنان سخت، دردناك و غير قابل تحمّل است كه اگر ايمان كسى راسخ و ملك و مستقر نباشد فشار مرگ آن را از وى مى‏گيرد. از اين رو لازم است با اسلام به گونه‏اى وجودش عجين شود كه فشار مرگ آن را از او نگيرد.
از اين رو آن چه براى انسان مهم است مسلمان و با ايمان مردن است زيرا حشر انسان به همان صورتى است كه مرده است و كسى كه همه شؤون او تنها براى خداست، مسلمان زندگى مى‏كند. مسلمان مى‏ميرد و مسلمان محشور مى‏شود و هر انسان مسلمانى بايد سعى كند تا در مرحله‏هاى زندگى و مرگ و حشر، مسلمان باشد تا از آثار مسلمانى يعنى رستگارى در دنيا و آخرت برخوردار گردد.
3- دعوت به اتحاد و همبستگى‏
در آيه 103 اين سوره از مؤمنان مى‏خواهد با اعتصام و چنگ زدن به حبل الهى به اتحاد روى آورده و از هرگونه تفرقه و پراكندگى پرهيز كرده و با آن مبارزه كنند. «و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرّقوا واذكروا نعمة اللّه عليكم اذ كنتم اعداء فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً و كنتم على شفاحفرة من النار فانقذكم منها كذلك يبيّن اللّه لكم آياته لعلّكم تهتدون؛ همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را برخود ياد كنيد. آن‏گاه كه دشمنان يكديگر بوديد پس ميان دل‏هاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد، و بركنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد، اين گونه خداوند نشانه‏هاى خود را براى شما روش مى‏كند. باشد كه راه يابيد.»
در اين آيه امت مسلمان را دعوت به اتحاد و همبستگى و از تفرقه و پراكندگى نهى مى‏كند و مى‏فرمايد: «امت مسلمان همگى با هماهنگى و انسجام به حبل الهى اعتصام كرده و چنگ بزنيد و از تفرقه و پراكندگى دورى كنيد.
مراد از حبل الهى‏
مراد از حبل الهى را برخى قرآن(13) و برخى اسلام(14) و برخى خاندان پيامبر و ائمه معصومين(ع)(15) (اهل بيت) و برخى عهد(16) الهى و برخى فرمان خدا و اطاعت او(17) و برخى اخلاص توحيد الهى(18) دانسته‏اند، ولى مى‏توان گفت: منظور از حبل الهى هرگونه وسيله ارتباط با خداى سبحان است، خواه آن وسيله ارتباط، قرآن باشد و خواه اسلام و خواه اهل بيت و خواه عهد الهى و خواه فرمان و اطاعت پروردگار و خواه اخلاص در توحيد الهى.
نياز به حبل الهى‏
تعبير به حبل اللّه اشاره به اين حقيقت است كه انسان در شرايط عادى و بدون استفاده از راهنما در قعر درّه طبيعت و چاه تاريك غرائز سركش و جهل و نادانى باقى خواهد ماند و براى نجات از اين دره و برآمدن از اين چاه، به وسيله نيازمند است و به عبارت ديگر: انسان براى صعود به حبل نيازمند است و براى مبتلا نشدن به دام ديگران تنها بايد به حبل الهى تمسك پيدا كند.
در واقع انسان با فكر و انديشه، راه تفكر در آفاق را براى آگاهى از اسرار جهان مى‏پيمايد و با غواصّى در اعماق وجود خود به جستجوى رازهاى نهانى وجود خويش مى‏پردازد و در اين دو سير به حبل نيازمند است و بايد بداند كه اين دو راه هيچكدام پايانى ندارد، نه حكيمان با بلندپروازى به بلنداى آن مى‏رسند كه نهايت راه باشد و نه عارفان با غوّاصى به پايان عمق راه مى‏رسند. چنان‏چه على(ع) فرمود: «لايدركه بعدالهمم و لايناله غوص الفطن؛(19) نه همت‏هاى بلند او را مى‏يابد و نه غوّاصان زيرك به آن مى‏رسند.»
خداشناسى و آشنايى با آيات احكام و حكم همراه با عمل صالح سبب سير صعودى آدمى است.
«اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه»(20) عقيده پاك به سوى او صعود مى‏كند و عمل صالح آن را بالا مى‏برد و مقصد آن نيز عزت الهى است كه: «من كان يريد العزة فانّ العزة للّه جميعاً؛(21) هر كه خواهان عزّت است همه عزّت از آن خداست.» و كسى كه خواهان عزّت است، بايد وسيله آن يعنى عقايد پاك و عمل صالح را فراهم كند.
اعتصام جمعى كه همان اتحاد و هماهنگى و انسجام بر محور ثقلين يعنى قرآن و عترت است، سبب مى‏شود كه همگان در برداشتن بار سنگين مسؤوليت، با نشاطى فزاينده مشاركت كنند و با قدرتى افزون‏تر رسالت الهى را به انجام برسانند و چون اعتصام به ثقلين از اهميت خاصى برخوردار است همگان بايد در پاسدارى و بهره مندى از آن، از آن جهت كه عروة الوثقاى الهى است كوشا بوده و حافظ آن پيوند باشند.
نهى (لاتفرقوا) درباره كيفيت اعتصام است نه اصل آن، زيرا آيه خطاب به مؤمنان است كه به خدا اعتصام دارند، اگر تك تك مسلمانان به حبل خدا معتصم باشند و با هم نباشند در كيفيت اعتصام يعنى اعتصام دسته جمعى و همگانى دچار تفرقه‏اند براى توضيح، هر فردى از افراد انسانى داراى دو حيثيت فردى و اجتماعى است. وى همانگونه كه تكاليف فردى دارد. وظايفى اجتماعى نيز دارد. چه وجود استقلالى را براى جامعه بپذيريم و حيثيت اجتماعى را براى انسان فطرى بدانيم يا وجود مستقل براى جامعه را نپذيريم و ضرورت و نياز را عامل شكل‏گيرى جامعه بدانيم، بهرحال آيه درباره حيثيت اجتماعى انسان است.
نعمت برادرى‏
اتحاد و برادرى نعمتى است كه خداى سبحان به مسلمانان اعطاء كرده است، از اين رو مسلمانان بايد پيوسته به ياد آن نعمت بوده و همواره آن را حفظ كرده و به رايگان آن را از دست ندهند. از اين رو فرمود: «واذكروا نعمة اللّه عليكم اذ كنتم اعداءً فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً؛(22) شما ديروز با هم دشمن بوديد اما خداى سبحان امروز در سايه نعمت اسلام و ايمان دل‏هاى شما را به هم مربوط ساخت و دشمنان ديروز برادران امروز شديد.»
از اين كه خداى سبحان تأليف قلوب و پيوند دل‏ها را به خود نسبت داد اشاره به يك كار خارق العاده اجتماعى دارد كه خدا آن را ايجاد كرده است زيرا اگر سابقه دشمنى پيشين عرب را در نظر بگيريم كه آن‏ها با كينه‏هاى ريشه دار در طول سال‏هاى متمادى در دل‏هاى آن‏ها انباشته شده بود و همواره آتش جنگ و خون ريزى در بين آنان برافروخته بود روشن مى‏شود كه از راه عادى و معمولى نمى‏توان از آن ملت پراكنده و كينه توز ملتى واحد و متحد و برادر بسازند. پس بايد كار خارق العاده‏اى صورت گيرد و اين كار خارق العاده را خدا انجام مى‏دهد، قرآن كريم در سوره انفال نيز تأليف قلوب را به خود نسبت داده است و فرموده است حتى با انفاق مال نمى‏توانيد، انسان‏ها را به هم ارتباط دهيد «لو انفقت ما فى الارض جميعاً ما الّفت بين قلوبهم ولكنّ اللّه الّف بينهم انّه عزيز حكيم؛(23) اگر تمام آن چه در روى زمين است صرف مى‏كردى كه ميان دل‏هاى آنان الفت دهى، نمى‏توانستى، ولى خداوند ميان آن‏ها الفت ايجاد كرد او توانا و حكيم است.» زيرا دل در اختيار غير خدا نيست و مطامع دنيوى نيز هرگز دل را آرام نمى‏كند.
گوستاو لوبون فرانسوى مى‏نويسد: خصلت جنگ جويى در اعراب تا اين حد ريشه دوانده بود كه پيش از ظهور پيامبر اسلام تمام ريگستان عرب ميدانى براى نورد و جنگ دائمى قرار گرفته بود و زمانى كه قبول اسلام نموده و همگى تحت لواى توحيد مجتمع گرديدند تمام قواى خود را متوجه به بيگانگان نمودند و همين خاصّه بوده است كه سبب عمده پيشرفت و كاميابى آن‏ها گرديد.(24)
اختلاف پرتگاه جهنم‏
خداى سبحان مسلمانان را از سقوط در آتش جنگ و آتش جهنم نجات داده است (و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها) شما در گذشته در لبه گودالى از آتش بوديد كه هر آن احتمال مى‏رفت در آن سقوط كنيد و همه چيز شما خاكستر گردد اما خداوند شما را نجات داد و از اين پرتگاه به نقطه امن و امانى كه همان نقطه برادرى و محبت بود، رهنمون ساخت.
همان طور كه اخراج از ظلمات به نور دو نوع است گاهى به صورت رفع است يعنى آدمى در حدّى از كمال ايمان قرار مى‏گيرد كه ظلمات را از خود دور مى‏كند و به توفيق الهى از ظلمت گناه به نور اطاعت و بندگى در مى‏آيد و گاهى به صورت دفع است يعنى ايمان آن‏ها در حدّى است كه به آلودگى و گناه آلوده نمى‏شوند و خداى سبحان توفيق آلوده نشدن به گناه را به آنان اعطا مى‏كند.
آدمى براى اين كه دچار تفرقه نشود نيز بايد با حفظ و توجه به عوامل وحدت و تمسّك به حبل الهى اين توفيق را پيدا كند كه دچار اختلاف و تفرقه نشود يعنى با دورى از حبّ دنيا و بغى و ستم، زمينه اختلاف را از بين ببرد و در صورت آلوده شدن به اختلاف بايد عوامل اختلاف را با رجوع به قرآن و عترت شناسايى كرده و اختلاف را با توفيق الهى به اتحاد و همبستگى تبديل كند.
منشأ اختلاف‏
قرآن كريم منشأ اختلاف را دو چيز مى‏داند.
الف: بغى و ستم‏
آيه 213 سوره بقره مى‏فرمايد: «كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الّا الذين اوتوه من بعد ماجائتهم البيّنات بغياً بينهم فهدى اللّه الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق، باذنه و اللّه يهدى من يشاء الى صراط مستقيم؛ مردم در آغاز يك دسته بودند و تضادى در ميان آن‏ها وجود نداشت به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آن‏ها پيدا شد در اين حال خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت مى‏كرد با آن‏ها نازل نمود تا در ميان مردم در آن چه اختلاف داشته‏اند داورى نمايد. افراد با ايمان در آن اختلاف نكردند تنها گروهى از كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند و نشانه‏هاى روشن به آن‏ها رسيده بود به خاطر انحراف از حق و ستم‏گرى در آن اختلاف كردند خداى سبحان آن‏هايى را كه ايمان آورده بودند به حقيقت آن چه را كه مورد اختلاف بود به فرمان خودش رهبرى نمود، اما افراد بى ايمان همچنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند و خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مى‏كند.»
در اين آيه منشأ اختلاف ناپسند را بغى و ستم گرى و انحراف از حق مى‏داند.
ب: حبّ دنيا و دنيا دوستى‏
قرآن در سوره آل عمران فرمود: «و لقد صدقكم اللّه وعده اذتحسّونهم باذنه حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما اريكم ما تحبّون، منكم من يريد الدنيا و منكم من يريدالآخرة ثم صرفكم عنهم ليبتليكم و لقد عفا عنكم و اللّه ذوفضل على المؤمنين؛(25) خداوند وعده خود را به شما تحقق بخشيد، در آن هنگام دشمنان را به فرمان او به قتل مى‏رسانديد و اين پيروزى ادامه داشت تا اين كه سست شديد و در كار خود به نزاع پرداختيد و بعد از آن كه آن چه را دوست مى‏داشتيد به شما نشان داد، نافرمانى كرديد بعضى از شما خواهان دنيا بوديد و برخى خواهان آخرت، سپس خداى سبحان شما را از آنان منصرف ساخت و پيروزى شما به شكست انجاميد تا شما را آزمايش كند و او شما را بخشيد و خداى متعال نسبت به مؤمنان فضل و بخشش دارد.»
اين آيه درباره جنگ احد است كه مسلمانان در آغاز بر مشركان پيروز شدند و اين پيروزى ادامه داشت تا اين كه عدّه‏اى بر اثر حبّ دنيا به قصد جمع آورى غنائم موضع استراتژيك را در احد رها كرده و عدّه اندكى كه مؤمنانه ايستادگى كردند در آن موضع ماندند و دشمن از اين فرصت بهره بردارى كرده و از همان موضع بر لشكر مؤمنان يورش برده و شكست را بر آنان تحميل كرد و اين شكست فقط نتيجه دنيا دوستى و نافرمانى از دستور پيامبر بود. بنابراين بر مسلمانان لازم است براى حفظ اتحاد و همبستگى از ستم و دنيا دوستى اجتناب كرده تا دچار اختلاف و تفرقه و پراكندگى نشوند.
هدايت، هدف از تبيين آيات‏
در پايان آيه قرآن مى‏فرمايد: «وكذلك يبيّن اللّه لكم آياته لعلّكم تهتدون؛(26)خداى سبحان آياتش را اين چنين براى شما روشن مى‏سازد تا هدايت شويد.»
از آن جايى كه قرآن كتاب تقليدى نيست و مطالب خود را براى فهم انسان تبيين مى‏كند و راه را به او نشان مى‏دهد و مسائل را برهانى مى‏كند و آدمى را به اصول عقلى و تجربى ارشاد مى‏نمايد تا مطالب در جان‏هاى آن‏ها بنشيند از اين رو سخن خود را در اين آيه با دعوت بر اساس مشاهده و وجدان و تجربه‏ها بيان مى‏كند و هدف اين است كه انسان‏ها با اين مشاهده و تفكر در آن‏ها به راه درست و صراط مستقيم هدايت شوند و اتحاد و همبستگى را حفظ و از پراكندگى محفوظ بمانند زيرا نتيجه اتحاد ترقى و تكامل و پيشرفت و پى‏آمد تفرقه انحطاط و سقوط و عقب ماندگى و شكست است.
4- دعوت به خير و مبارزه با فساد
به دنبال آيات پيشين كه از دعوت به تقوا و خودسازى شروع مى‏شود و سپس به دعوت به اتحاد و همبستگى مى‏رسد در آيه (104) يك مسؤوليت اساسى را بر عهده مؤمنان مى‏گذارد كه رعايت آن موجب حفظ طهارت آحاد جامعه و اتحاد و همبستگى آن‏ها خواهد شد و آن دعوت به خير و نظارت همگانى بر جامعه براى رعايت خوبى‏ها و ارزش‏ها و دور بودن از بدى‏ها و ضد ارزش‏هاست.
«ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون؛(27) بايد از ميان شما جمعى دعوت به خير و نيكى و امر به معروف و نهى از منكر كنند و آن‏ها همان رستگارانند.»
خداى سبحان پس از دعوت اهل ايمان به اعتصام به حبل الهى و نهى از تفرقه و پايه‏ريزى اجتماعى متحد بر اساس اعتقاد و ايمان از امت مسلمان مى‏خواهد كه در ميان آنان كسانى باشند كه مردم را به خير دعوت كنند و با امر به معروف و نهى از منكر زمينه مشاركت آحاد اهل ايمان را براى پاسدارى از ارزش‏هاى جامعه دينى كه لازمه زندگى سعادت مندانه اجتماعى است مطرح مى‏كند وحدت كلمه بر محور كلمه توحيد بارزترين مصداق معروف و تفرقه و اختلاف بارزترين مصداق منكر است. از اين رو انسان پس از كسب وارستگى بايد به خير دعوت كند.
رابطه دعوت به خير با امر به معروف و نهى از منكر
دعوت به خير از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر و از احكام بين المللى اسلام است ولى امر به معروف و نهى از منكر از برنامه‏هاى داخلى حوزه اسلامى است.
يعنى عدّه‏اى بايد جامعه جهانى را به خير دعوت كنند و در داخل حوزه اسلامى نيز با نظارت بر همگان از پيدايش فساد و آلودگى در ابعاد مختلف در جامعه جلوگيرى كنند.
سرّ تقديم دعوت به خير
سرّ تقديم دعوت به خير به امر به معروف و نه از منكر آن است كه دعوت به خير دعوت به اسلام اما امر به معروف و نهى از منكر يعنى فرمان دادن به مسلمانان خطاكار براى انجام وظائف دينى و نهى از او از ارتكاب گناهان، امر به معروف و نهى از منكر حقيقتى است كه در آن جدى بودن مطرح است از اين رو با امر و فرمان مطرح مى‏شود و لذا با تعليم و تذكر و نصيحت و ارشاد و حتى دعوت به خير تفاوت دارد.
اساس عزّت‏
عزّت و عظمت امت اسلامى در گرو امر به معروف و نهى از منكر است و ساختار جامعه نوپاى اسلامى بر همين اصل عزت بخش استوار است.
امام باقر(ع) فرمود: «ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء، فريضة عظيمة تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المكاسب و تردّالمظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر؛(28) امر به معروف راه انبياء و طريق صالحان است دو فريضه بزرگ الهى است كه ديگر فرائض با آن‏ها برپا مى‏شود و به وسيله اين دو راه‏ها امن مى‏گردد، و كسب و كار مردم حلال مى‏شود، حقوق افراد تأمين مى‏گردد و در سايه آن زمين‏ها آباد، از دشمنان انتقام گرفته مى‏شود و در پرتو آن همه كارها روبراه مى‏گردد.»
مراحل امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر از يك نظر دو مرحله دارد يكى مرحله فردى كه هر كس موظف است به تنهايى ناظر اعمال ديگران باشد و ديگرى مرحله دسته جمعى كه امتى موظّفند براى پايان دادن به نابسامانى‏هاى اجتماع دست به دست هم دهند و با يكديگر تشريك مساعى كنند.
قسمت اول وظيفه عموم مردم است و چون جنبه فردى دارد شعاع آن محدود به توانايى فرد است.
اما قسمت دوم چون جنبه دسته جمعى دارد شعاع قدرت آن وسيع است و طبعاً از شؤون حكومت اسلامى است و شكل آن واجب كفايى خواهد بود.
از منظر ديگر مراحل امر به معروف و نهى از منكر داراى پنج مرحله است:
الف: محدوده خويشتن يعنى خويشتن را بايد با آراستن به خوبى‏ها و ارزش‏ها و زدودن از بدى‏ها و ضد ارزش‏ها از آتش جهنم حفظ كند.
«يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم؛(29) اى مؤمنان خود را حفظ كنيد.»
ب: محدوده خانواده پس از حفظ خويشتن از آتش جهنم بايد به خانواده پرداخت از اين رو مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا قوا…و اهليكم ناراً و قودها الناس و الحجارة؛(30) اى مؤمنان خانواده و خود را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگ‏ها هستند نگه داريد.»
ج: خويشان، خداى به پيامبر دستور مى‏دهد «و انذر عشيرتك الاقربين؛ خويشاوندان نزديك خود را انذار كن و هشدار بده.»
د:عموم مردم: كه آيه مورد بحث از آن سخن مى‏گويد.
ه: قلمرو حكومت اسلامى، گاهى امر به معروف و نهى از منكر از وظائف حكومت اسلامى است و قلمرو اجراى آن نيز حكومت اسلامى است قرآن مجيد مى‏فرمايد: «الّذين ان مكنّاهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر وللّه عاقبة الامور؛(31) كسانى كه اگر در زمين به آنان قدرت بخشيديم، نماز را برپا مى‏كنند و زكات مى‏دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند و پايان كارها از آن خداست.»
نتيجه گيرى‏
از مباحث اين مقاله نتيجه‏گيرى مى‏شود كه اگر جامعه‏اى بخواهد به رستگارى كه گوهر دين دارى و ايمان است نايل شود در مرحله اول افراد آن جامعه بايد خود را با وصف تقوا بيارايد و با ايجاد تقوا در خويشتن بر خويشتن سلطه يافته و خود را در برابر انواع آلودگى‏هاى اخلاقى و دينى واكسينه نمايد و مسلمان زندگى كرده و مسلمان بميرد و در مرحله ثانى با اعتصام به حبل الهى به صورت جمعى و نه فردى اتحاد و همبستگى را تحصيل و حفظ نموده و از تفرقه و پراكندگى پرهيز كند و در مرحله سوم با دعوت همگان به خير و انجام دو وظيفه بزرگ الهى يعنى امر به معروف و نهى از منكر و انجام مسؤوليت اجتماعى جامعه را از آلوده شدن به فساد حفظ كند در نتيجه جامعه‏اى كه افراد آن با تقوا بوده و با هم همبستگى داشته باشند و مراقبت نموده تا فساد به جامعه راه نيابد آن جامعه رستگار شده و به سعادت و رشد و ترقى و تكامل نائل مى‏شود.
پى‏نوشت‏ها:
1. دين پژوهى، دفتر اول، ميرچاالياده، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى، ص 99 – 102 با تلخيص.
2. مفردات، راغب اصفهانى، ص 385.
3. سوره مؤمنون، آيه 1.
4. سوره بقره، آيه 24.
5. سوره انفال،آيه 25.
6. سوره بقره، ، آيه 197.
7. تفسير عياشى، ج 1، ص 194، ح 120.
8. البرهان، ج 2، ص 82، ح 2.
9. سوره تغابن، آيه 16.
10. سوره بقره، آيه 132.
11. سوره يوسف، آيه‏101.
12. سوره آل عمران، آيه 185.
13. درالمنثور، سيوطى، ج 2، ص 60؛ معانى الاخبار، صدوق، ص 122.
14. تفسير روض الجنان، ابوالفتوح رازى، ج 4، ص 462.
15. تفسير عياشى، ج 1، ص 102.
16. روض الجنان، ج 4، ص 460.
17 و 18. همان، ص 462.
19. نهج البلاغه، خطبه اول.
20. سوره فاطر، آيه 10.
21. همان.
22. سوره آل عمران، آيه‏103.
23. سوره انفال، آيه 63.
24. تمدن اسلام و عرب، تأليف دكتر گوستاولوبون فرانسوى، ترجمه فخر داعى گيلانى، ص 790.
25. سوره آل عمران، آيه 152.
26. سوره آل عمران، آيه‏103.
27. همان، آيه‏104.
28. وسايل الشيعه، ج 11، ص‏395.
29. سوره تحريم، آيه 6.
30. همان.
31. سوره حج، آيه 41.

/

چشم چرانى ؛ هرزه چشمى هشدارهاى اجتماعى 9

هشدارهاى اجتماعى (9)
چشم‏چرانى و هرزه‏چشمى‏
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏
قال رسول‏الله(ص): “إِيَّاكُمْ وَ فُضُولَ النَّظَرِ فَانَّهُ يَبْذُرُ الْهَوَى وَ يُوَلِّدُ الْغَفْلَةَ؛(1) از هرزه‏چشمى و چشم‏چرانى بپرهيزيد زيرا كه نگاه، هوس (و شهوت) را مى‏روياند و موجب غفلت مى‏شود.”
در اين سخن نورانى پيامبر اعظم(ص) به يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى اشاره شده است و آن “نگاه شهوت‏آلود” و نداشتن اراده در كنترل چشم و نگاه‏هاى گناه‏آلود آن است. براى پى بردن به ابعاد اين هشدار به چند نكته بايد پرداخت:
نگاه و گناه‏
سيستم و ساختار وجودى ما انسان‏ها به‏گونه‏اى است كه از طريق حواس پنجگانه تصاوير و تصوراتى از محيط پيرامون خود دريافت مى‏كنيم، در حقيقت مواد اوليه صورت‏هاى ذهنى ما حواس ما هستند كه ذهن ما بعد از حفظ و عكسبردارى از آنها به تجزيه و تركيب آنها مى‏پردازد، از اين رو ادراكات جزئى حسّى، مقدم بر ادراكات عقلى است.
ديدنى‏ها به نوبه خود و به لحاظ اثر و لذتى كه از خود به‏جاى مى‏گذارند چند دسته‏اند:
الف: يك قسم آنهايى هستند كه داراى زيبايى طبيعى‏اند و لذت به دست آمده از آنها به‏خاطر زيبا بودن آنهاست مانند آثار و مناظر طبيعت و يا آثار هنرى كه به دست بشر تركيب و تأليف مى‏گردد.
ب: نوع ديگرى از ديدنى‏ها هستند كه شايد ظاهرى زيبا نداشته باشند ولى نوع ديگرى از لذت را به ياد انسان مى‏اندازند مانند برخى خوراكى‏ها كه ممكن است داراى ظاهرى قشنگ و زيبا نباشند ولى به جهت داشتن طعم و يا مزّه خوب در انسان شهوت و هوس بهره‏بردارى ايجاد مى‏كنند.
ج: قسم ديگر از ديدنى‏ها، آن‏هايى هستند كه علاوه بر لذت زيبايى، نوع ديگرى از لذت را در نفس ايجاد مى‏كنند، مثل ديدن يك چهره زيبا و زن خوش‏سيما كه ممكن است افزون بر ايجاد لذت در نفس، محرك شهوت جنسى نيز باشد و نگاه به او انسان را به گناه بكشاند.
از اين رو اسلام گناه را از سرچشمه جلوگيرى كرده و براى نگاه‏هاى انسان دست‏اندازهايى قرار داده تا از فرو رفتن آدمى در باتلاق گناه جلوگيرى و پيشگيرى نمايد.
در بين محسوسات – به ويژه ديدنى‏ها- چشم و نگاه‏هاى آن در اشتغال فكر و قلب انسان نقش بنيادى دارد، امام على(ع) مى‏فرمايد:
“الْعَيْنُ جَاسُوسُ الْقَلْبِ وَ بَرِيدُ الْعَقْلِ؛(2) چشم جاسوس دل و قاصد عقل است.”
اين عضو از اعضاى محسوس آدمى وسيله‏اى است كه مواد اوليه تخيل و تفكر را فراهم مى‏سازد و همين مجموعه تخيلات و تفكرات هستند كه شخصيت انسان را تشكيل مى‏دهند. اگر اين مواد خوب و سالم باشند، تفكرات انسان و در نتيجه رفتار او خوب و پسنديده خواهد بود، اما در صورتى كه واردات كشور وجود آدمى از اين بندر ناسالم باشد، تفكرات و در نتيجه اعمال او زشت و فاسد خواهد شد.
از اين رو شرع مقدس اسلام انسان را از نگاه‏هايى كه زيانبار به كمالات انسانى است برحذر داشته و هشدار داده است، دين واقع‏نگر اسلام بر اين باور است كه قلب و جان آدمى بايگانى و محل آرشيو ديدنى هاست، قلب آدمى مانند لوح سفيدي است كه توسط حواس انسان نقش و نگار مى‏بندد و بر اساس آن نوشته‏ها و نقش‏ها و خطوط دستور رفتارى انسان صادر مى‏شود در صورتى كه آن نوشته‏ها ناپسند و نامناسب باشند، كار و عمل انسان نيز چهره نازيبا به خود مى‏گيرد و در حوزه چشم، نگاه غيرمجاز تبديل به گناه ويرانگر و خانمانسوز مى‏گردد.
كثرت نگاه به نامحرم، بذر انحراف را در دل آدمى مى‏پاشد و چه‏بسا نگاه‏هاى نامبارك و آلوده كه شخص را به اسارت و ذلّت هميشگى مى‏اندازد و او را از حركت به سوى درجات عالى زندگى باز مى‏دارد.
از ديگر آثار شوم و نامبارك نگاه به نامحرم و چشم‏چرانى اين است كه چون هميشه پس از نگاه، ارضاى ميل و شهوت به وجود آمده در اثر نگاه و هوس، دست يافتنى نيست، انسان گرفتار بيمارى، دچار فشار روحى و حسرت دردناك مى‏شود و براى رهايى از اين حالت منفى روحى به گناهان بزرگترى مانند خودكشى، مواد مخدّر و… گرفتار مى‏گردد.
“كسى كه كنترلى روى چشم‏هاى خود ندارد و چشم او مُدام به صحنه‏هاى مهيّج نگاه مى‏كند هميشه دلش شلوغ و پُرآشوب است و از سكون و آرامش دل بى‏بهره است. به عبارت ديگر، هميشه يك حالت نياز و تشنگى دائم و تلاش و تكاپو براى برطرف كردن اين عطش روحى در او وجود دارد و چه‏بسا براى ارضاى اميال خود به چه ذلّت‏ها و حقارت‏ها تن مى‏دهد، كسى كه چشم و ساير حواس را تحت تربيت خود قرار نمى‏دهد و به اسم آزادى آن‏ها را رها مى‏كند، هميشه دل و ذهنى گرفتار و اسير دارد، به عبارت ديگر، هركس چشمش آزاد است فكر و دلش اسير است، راستى آزادىِ كدام يك بهتر است؟”(3)
دروازه ملكوت يا رصدخانه شيطان؟
هر عضوى كه خداوند در خلقت ما درنظر گرفته است داراى فوايد و ويژگى‏هايى است، به كار گرفتن آن عضو در راستاى بهره‏گيرى بهينه، هدف عالم آفرينش است كه از آن به “شكر” ياد مى‏شود و مصرف كردن آن عضو در غير آنچه خدا و دين خدا درنظر گرفته است “كفران” و ناسپاسى آن نعمت به‏شمار مى‏رود.
“چشم” يكى از شريف‏ترين، كارآمدترين و سودمندترين نعمت‏هاى الهى است كه اگر مورد استفاده درست و صحيح قرار گيرد دروازه “ملكوت” مى‏شود و اگر در مسير نادرست و انحرافى مصرف شود “دام شيطان” و روزنه گناه و سرآغاز فتنه و لغزش خواهد شد.
از اين‏رو در روايات اسلامى مى‏خوانيم كه:
“لَيْسَ فِى الْبَدَنِ شَىْ‏ءٌ أَقَلَّ شُكْراً مِنَ الْعَيْنِ فَلَا تُعْطُوهَا سُؤْلَهَا فَتَشْغَلَكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛(4) در مجموعه بدن شما، ناسپاس‏تر از چشم عضوي نيست، پس هرآنچه مى‏خواهد پاسخش ندهيد زيرا شما را از ياد خدا باز مى‏دارد.”
ديده و دل‏
بين ديده و دل، نگاه و قلب، رابطه‏اى تنگاتنگ وجود دارد. “هرآنچه ديده بيند دل كند ياد” اگر نگاه‏ها مثبت باشد دل نورانى و باصفا و با آرامش خواهد شد و اگر نگاه‏ها آلوده و آغشته به گناه باشد، دل ظلمتكده، آشفته و ناآرام مى‏شود.
آنان كه دنبال دلى آرام و ضميرى روشن و قلبى مطمئن هستند بايد در گام اول چشم‏هاى خويش را كنترل نموده، از چشم‏چرانى و نگاه‏هاى مسموم بپرهيزند.
على(ع) فرمود:
“الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَرِ؛(5)قلب صحيفه نگاه است.”
اگر “صحيفه نور” مى‏خواهى، بايد نگاه‏هايت نورانى و حلال باشد. آنان كه چشمشان در اختيارشان نيست دل آنها “كتاب ضلال” است و نورانيت و صفايى در آن احساس نمى‏كنند.
چشم‏چرانى‏
مفهوم چشم‏چرانى گسترده است به‏گونه‏اى كه هر نگاه و نظرى كه هواى نفس انسان را تحريك كند شامل مى‏شود. ممكن است كسى به خانه مجلل و باشكوهى خيره‏خيره نگاه كند و در دل آرزوى داشتن آن منزل را داشته باشد و يا به ماشين آخرين مدل بنگرد و آن را آرزو كند و يا چهره زيبا و دلفريبى را ببيند و فريفته او شود. همه اينها نوعى چشم‏چرانى است كه بايد از آن پرهيز كرد.
ولى آنچه معمولاً از واژه “چشم‏چرانى” به ذهن مى‏آيد همان نگاه گناه‏آلود است كه به گفته حافظ:
منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن‏
منم كه ديده نيالوده‏ام به بد ديدن‏
نيالودن چشم به صحنه‏هاى تحريك آميز و گناه‏آلود يكى از ويژگى‏هاى مردان و زنان باايمان و باتقوا است كه قرآن از آن به واژه “غضّ” ياد كرده است:
“قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ … وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ…؛(6) به مردان باايمان و زنان باايمان بگو كه چشم‏هاى خود را فرو خوابانند.”
“غضّ” با “غمض” فرق مى‏كند، اولى نقصان و كم كردن از نگاه و به زير افكندن آن است و دومى به معناى فروبستن و چشم برهم نهادن.
پيامدهاى چشم‏چرانى‏
در فرهنگ و منابع دينى به پيامدهاى منفى چشم‏چرانى و نگاه‏هاى حرام اشارات لطيف و هشدار دهنده‏اى ديده مى‏شود كه در اين مجال به برخى از آنها مى‏پردازيم:
الف: هرزگى و غفلت‏
انسانى كه كنترل چشم و نگاه خويش را ازدست مى‏دهد دچار هرزگى و هواپرستى مى‏گردد و درنتيجه در باتلاق غفلت فرورفته، سرمايه عمر خويش را هدر مى‏دهد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود:
“إِيَّاكُمْ وَ فُضُولَ النَّظَرِ فَإِنَّهُ يَبْذُرُ الْهَوَى وَ يُوَلِّدُ الْغَفْلَةَ؛(7) از چشم‏چرانى بپرهيزيد، زيرا اين كار هوى و هوس را تحريك و ميوه غفلت از او زاده مى‏شود.”
در برخى از نسخه‏ها “يبذر” آمده است. يعنى چشم‏چرانى بذر و تخم هوا و هوس در دل انسان مى‏پاشد و محصول آن جز فسق و فساد و فحشاء چيز ديگرى نخواهد بود.
حضرت عيسى(ع) به يارانش فرمود:
“إِيَّاكُمْ وَ النَّظِرَةَ فَإِنَّهَا تَزْرَعُ فِى الْقَلْبِ الشَّهْوَةَ وَ كَفَى بِهَا لِصَاحِبِهَا فِتْنَةً؛(8)از نگاه حرام دورى كنيد، زيرا چنين نگاهى در زمين دل شما بذر شهوت مى‏پاشد و همين آغازى براى فرو افتادن در فتنه است.”
به همين جهت على(ع) در كلامى كوتاه و گويا مى‏فرمايد:
“الْعَيْنُ رَائِدُ (الْقَلْبِ) الْفِتَن؛(9) چشم‏چرانى آدمى را به سوى فتنه‏ها مى‏كشاند.”
ب: دام شيطان‏
شيطان بر سر راه آدمى همواره دام‏گسترى مى‏كند، دام‏هاى شيطان برخى محسوس و قابل رؤيت و برخى نامرئى و پنهان است. اضافه بر آن گاهى براى پنهان نگه داشتن دام، از دانه كمك مى‏گيرد، انسان‏هاى غافل و جاهل در حالى كه چشم خود را بر دانه‏ها دوخته سرگرم برداشتن و خوردن آن هستند ناگهان گرفتار دام‏هاى پنهان شيطان مى‏شوند كه بيرون آمدن از آن كار آسانى نيست. چشم‏چرانى يكى از دام‏هاى شيطان به شمار آمده است.
على(ع) مى‏فرمايد:
“الْعُيُونِ- مَصَائِدُ الشَّيْطَانِ؛(10)چشم‏ها دام‏هاى شيطانند.”
يعنى از اين راه انسان‏ها را گرفتار گناه و آلودگى ساخته، آنان را در لب پرتگاه سقوط قرار مى‏دهد. در روايت ديگر از رسول خدا(ص) آمده است كه:
“النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ مَسْمُومٌ مَنْ تَرَكَهَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا لِغَيْرِهِ أَعْقَبَهُ اللَّهُ إِيمَاناً يَجِدُ طَعْمَه؛(11) نگاه حرام تيرى از تيرهاى مسموم شيطان است. هر كس از آن به خاطر خدا صرفنظر كند، طعم و مزه ايمان را خواهد چشيد.”
ج: آه و حسرت‏
يكى ديگر از پيامدهاى چشم‏چرانى آن است كه انسان چشم‏چران، به لحاظ اينكه همواره صحنه‏ها و مناظرى مى‏بيند كه غالباً به آن دسترسى ندارد، در نتيجه از درون گرفتار آه و حسرت و آرزوهايى مى‏شود كه به خاطر دست نيافتن به آنها خود را مى‏آزارد و زندگى شيرين و بى‏دغدغه خود را گرفتار اضطراب، دل‏مشغولى و حسرت‏ها و ايكاش‏هاى بيهوده مى‏سازد.
امام على(ع) فرمودند:
“مَنْ أَطْلَقَ طَرْفَهُ كَثُرَ أَسَفُهُ؛(12)آنكه كنترل چشم را ازدست بدهد، حزن و اندوه او بسيار گردد.”
و نيز فرمود:
“كَمْ مِنْ نَظْرَةٍ جَلَبَتْ حَسْرَةً؛(13)چه بسا يك نگاه، حسرتى را به‏دنبال خود بكشاند.”
و امام صادق(ع) فرمود:
“كَمْ مِنْ نَظْرَةٍ أَوْرَثَتْ حَسْرَةً طَوِيلَة؛(14) چه‏بسا يك نگاه گناه‏آلود، آرزو و حسرت طولانى را به‏جاى مى‏گذارد.”
داستان چشم‏پاكى و نتيجه آن‏
در پايان به داستانى از قرآن درباره پسر و دخترانى جوان اشاره مى‏كنيم كه با عفّت چشم و رعايت نگاه و حريم گرفتن از نامحرم به رفعت و منزلت الهى و اجتماعى بزرگى دست يافت.
موسى(ع) جوانى پرانرژى و پرتوان، پس از درگيرى با فرعونيان، از مصر به سوى مدائن هجرت كرد. نزديك مدائن – همان شهرى كه شعيب پيامبر(ع) در آن مى‏زيست- به جايى رسيد كه چوپانان براى گوسفندان خويش از آن آب برمى گرفتند. ناگهان دختران جوانى را ديد كه در كنارى ايستاده‏اند و گوسفندانشان را حفاظت مى‏كنند. از آنان پرسيد چه مى‏كنيد؟ گفتند: منتظريم تا مردان از اين چاه براى گوسفندان آب بيرون آورند و بعد كه خلوت شد ما براى گوسفندان خويش آب جستجو مى‏كنيم. موسى(ع) آن جوان باغيرت و پرهمّت براى گوسفندان آنان از چاه آب كشيد و آن حيوان‏ها سيراب شدند و دختران جوان هم به سوى خانه خويش رفتند. هنگامى كه آن دو دختر جوان پيش پدر پير خود رفتند با يادآورى جريان آب‏رسانى آن جوان به گوسفندان خويش، از جوانمردى و مردانگى او سخن به ميان آوردند. شعيب يكى از آنان را فرستاد كه آن جوان را به خانه دعوت كند. آن دختر پيش پدر اين پيشنهاد را داد كه:
“يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ؛(15) اى پدر! اين جوان را به‏كار گير زيرا او هم توانا وهم امين است.”
شعيب پيامبر(ع) پرسيد: به توانايى او از جريان برداشتن سنگ سنگين و سخت پى بردى اما امانت او را از كجا شناختى؟
گفت: هنگامى كه من را فرستادى تا او را به خانه خويش دعوت كنم، چون موسى راه را نمى‏شناخت من جلو افتادم تا او راه را گم نكند، او به من گفت: تو به دنبال من حركت كن، هركجا كه به بيراهه رفتم مرا آگاه كن، چون ما كسانى هستيم كه به دنبال زنان چشم نمى‏دوزيم و پشت سر آنان حركت نمى‏كنيم! من از اين رفتار او فهميدم كه جوانى پاكدامن و عفيف و امين است.(16)
نتيجه چشم‏پاكى موسى(ع) آن شد كه در نزد شعيب(ع) منزلت يافت، با دختر شعيب(ع) ازدواج كرد و پس از آن نيز به مقام رسالت و نبوّت رسيد.
پى‏نوشت‏ها:
1. بحارالانوار ج 69،ص 199.
2. بحارالانوار ج 101،ص 41.
3. دُرّ و صدف، محمد شجاعى، نشر مُحيى، صفحه 141،ضمناً در مقدمه اين فصل نيز از اين نوشته استفاده شد.
4. بحارالانوار،ج 10، ص 106.
5. نهج‏البلاغة، ص 548، حكمت 409.
6. سوره تور، آيات 29 و 30.
7. بحارالانوار ج 69،ص 199.
8. بحارالانوار ج 75، ص 283.
9. تصنيف غرر الحكم و درر الكلم،ص 60.
10. بحارالانوار،ج 74، ص 294.
11. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 18.
12. بحارالانوار،ج 74،ص 288.
13. بحارالانوار،ج 68، ص 293.
14. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال،ص 262.
15. سوره قصص، آيه 26.
16. ميزان‏الحكمه، جلد 10، صفحه 75.

/

پرسش ما و پاسخ امام باقر عليه السلام

پرسش ما و پاسخ امام باقر عليه السلام‏
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
اول ماه رجب ولادت با سعادت امام محمد باقر(ع) است به جاى بيان تاريخ ولادت مناسب آن ديديم كه دو فضيلت از فضائل آن حضرت را، يكى از زبان خود آن حضرت و ديگرى از زبان فرزندش حضرت صادق(ع) ذكر شود، اميد كه مفيد و مورد قبول افتد.
1- دائم الذكر بود
حضرت امام صادق(ع) فرمود: «كان ابى كثير الذّكر لقد كنت امشى معه و انّه ليذكر اللّه و آكل معه الطّعام و انّه ليذكر اللّه، و لقد كان يحدّث القوم و ما يشغله ذلك عن ذكر اللّه و كنت ارى لسانه لازقاً بحنكه يقول لا اله الّا اللّه ؛پدرم زياد ذكر(خدا) مى‏گفت، براستى من هميشه با او راه مى‏رفتم، و او (در حال رفتن) ذكر خدا مى‏گفت، و با او غذا مى‏خوردم و او ذكر خدا مى‏گفت، و هر گاه با مردم حرف مى‏زد، حرف زدن با مردم او را از ياد خدا باز نمى‏داشت و من مى‏ديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيده مرتب لا اله الّا اللّه مى‏گفت، و كان يجمعنا فيأمرنا بالذّكر حتّى تطلع الشمس و يأمر بالْقرائه من كان يقرأ منّا و من كان لايقرء امره بالذّكر، هميشه اين گونه بود كه ما (فرزندان) را جمع مى‏كرد، (بعد از نماز صبح) سپس دستور مى‏داد به ذكر خدا گفتن تا طلوع آفتاب( با اين توضيح كه) هر كس قرآن وارد بود از ما دستور مى‏داد قرآن بخواند، و كسى كه قرائت (قرآن) بلد نبود دستور مى‏داد به ذكر (خدا) گفتن.»(1)
2- علم ماكان و مايكون‏
فضيلت ديگر از زبان خود حضرت باقر عليه السلام نقل شده، آنگاه كه جابر سلام رسول خدا(ص) را به او رساند كه حضرت او را باقر العلم ناميده، امام باقر فرمود: «و اللّه يا جابر لقد اعطانى اللّه علم ماكان و ما هو كائن الى يوم القيامة؛اى جابر به خدا سوگند خداوند علم گذشته و آينده تا روز قيامت را به من عطا كرده است.»(2)
سخنانى از ميان احاديث حضرت باقر(ع) انتخاب شده و به صورت پرسش و پاسخ بيان مى‏شود.
س. چرا بايد به سخنان شما امامان گوش داد و احاديث شما را شنيد؟
اين پرسش هميشه مطرح است كه چرا در منابر و مجالس از قرآن و احاديث اهل بيت(ع) استفاده مى‏شود؟ آيا بهتر نيست به جاى اين سخنان كه مربوط به قرون گذشته است، از سخنان دانشمندان فعلى مخصوصاً از نوع غربى آن استفاده كنيم كه هم جديد است و هم روشنفكران بهتر مى‏پسندند و هم نشانه اطلاع منبرى از زمان است و هم پُز عالى دارد؟
قرآن كريم از طرف خود جواب داده كه: «و ننزّل من القرآن ما هو شفاءٌ و رحمةٌ للمؤمنين؛(3) از قرآن چيزى نازل كرديم كه شفا دهنده و رحمت براى مؤمنان است.»
و اما پاسخ امام باقر(ع): «انّ حديثنا يحيى القلوب؛(4) به راستى حديث(سخن) ما دلها(ى مردم) را زنده مى‏كند.»
مراد از اين قلوب، قلبهاى گوشتى نيست، بلكه مراد روح و روان انسان است كه گاه بر اثر نرسيدن غذاهاى معنوى مى‏ميرد و يا بر اثر گناه قساوت پيدا مى‏كند.
على(ع) فرمود: «و ما قست القلوب الّا لكثرة الذّنوب؛(5) و دلها قساوت پيدا نمى‏كند، مگر به جهت زياد گناه كردن.»
س. دوستداريم از زبان شما بشنويم كه شيعه واقعى شما كيست؟
به بيان ديگر، بسيارند كسانى كه ادّعا مى‏كنند شيعيان شما هستند، خوب است بدانيم شما چه كسانى را شيعه واقعى خود مى‏دانيد؟
پاسخ امام باقر(ع): «ما شيعتنا الّا من اتّقى اللّه و اطاعه؛(6) شيعه ما، تنها كسى است كه تقواى الهى پيشه كند(خدا ترس باشد) و از خداوند اطاعت نمايد.»
و در ادامه فرمود: «و ما كانوا يعرفون الّا بالتّواضع و التّخشّع و اداء الامانة و كثرة ذكر اللّه؛(7) و شناخته نمى‏شدند، مگر با تواضع و فروتنى، خشوع، اداى امانت و زياد ذكر خدا گفتن.»
و ضمناً اضافه فرمود كه شيعيان چند دسته‏اند و يك نوع آن طلاى ناب است:
«شيعتنا ثلاثة اصنافٍ صنف يأكلون النّاس بنا و صنفٌ كالزّجاج ينمّ و صنفٌ كالذّهب الاحمر كلّما ادخل النّار ازداد جودةً؛(8) شيعيان ما سه دسته‏اند: گروهى ما را وسيله درآمد از مردم قرار داده‏اند و گروهى همچون شيشه‏اند (كه هم زود مى‏شكنند و هم هرچه اسرار دارند، آشكار مى‏سازند) و گروهى چون طلاى(ناب) سرخ‏اند. كه هر چه بيشتر داخل آتش شوند، بر خوبى آنها افزوده مى‏شود(و هرچه سختى و رنج در راه دين ببينند، آبديده‏تر و مقاوم‏تر مى‏شوند).»
يك سفارش به شيعيان‏
حضرت باقر(ع) فرمود: «مروا شيعتنا بزيارة قبرالحسين بن علىّ(ع) فانّ اتيانه يزيد فى الرّزق و يمدّ فى العمر و يدفع مدافع السوء؛(9) شيعيان ما را امر كنيد به زيارت قبر حسين بن على(ع)، زيرا زيارت او باعث افزايش روزى و طولانى شدن عمر و دفع بديها مى‏شود.»
راه شناخت مقامات شيعه
يزيد رزّاز از حضرت صادق(ع) و ايشان از پدرش امام باقر(ع) نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «اعرف منازل الشّيعة على قدر رواياتهم و معرفتهم فانّ المعرفة هى الدّراية للرّواية و بالدّراية للرّواية يعلوالمؤمن الى اقصى درجات الايمان؛(10) بشناس مقام شيعيان را از طريق مقدار روايات آنها و معرفت و شناختشان، زيرا معرفت همان فهم روايت است و با فهم روايت مؤمن(و شيعه) به درجات بالاى ايمان مى‏رسد.»
س. برترين كمالات انسان چيست؟
حال كه فهميديم سخنان شما دلها را زنده مى‏كند و شيعه شما بايد داراى قلوب زنده و داراى كمالات باشند، خوب است بدانيم برترين كمالات حقيقى انسانى از ديدگاه امام باقر(ع) چه چيز است؟
امام باقر(ع) مى‏فرمايد: «الكمال كلّ الكمال التّفقّه فى الدّين و الصّبر على النّائبة و تقدير المعيشة؛(11) همه كمال در شناخت عميق و خوب فهميدن دين و شكيبايى در پيش آمدها و اندازه نگه داشتن در زندگى است.»
اندازه نگهدار كه اندازه نكوست‏
هم لايق دشمن است و هم لايق دوست‏
س. بدترين عقوبت خداوند در دنيا چيست؟
به بيان ديگر، مى‏دانيم كسى كه راه كمال را نپيمايد و در بيراهه و در مسير گناه قدم بردارد، به بلاهايى در دنيا و آخرت گرفتار مى‏شود. خوب است از زبان حضرت باقر(ع) بدانيم بدترين مجازات‏الهى در دنيا چيست؟
پاسخ امام باقر(ع): «ما ضرب عبدٌ بعقوبةٍ اعظم من قسوة القلب؛(12) هيچ بنده‏اى به كيفرى بزرگ‏تر از سنگدلى و سخت دلى كيفر نشد.»
راز اين مسئله را حضرت باقر(ع) در سخن ديگرى آشكار نمود؛ آنجا كه فرمود: «اعلم انّه لاعلم كطلب السّلامة و لاسلامة كسلامة القلب؛(13) بدان كه هيچ علمى چون طلب سلامت نيست و هيچ سلامتى مانند سلامت قلب نيست.»
به يقين مى‏توان گفت كه مقصود حضرت فقط علم پزشكى و سلامتى جسم و جان و قلب گوشتى نيست، بلكه سلامتى قلب از گناهان و قساوت نيز مقصود است.
و از جمله گناهانى كه سلامتى قلب را به خطر مى‏اندازد و قساوت را در پى دارد، تكبّر است.
حضرت باقر(ع) فرمود: «ما دخل قلب امرءٍ شى‏ءٌ من الكبر الّا نقص من عقله مثل ما دخله من ذلك قلّ ذلك او كثر؛(14) چيزى از كبر در قلب مرد داخل نمى‏شود، مگر آنكه به همان مقدار از عقلش كاسته مى‏شود، خواه كم باشد يا زياد.»
س. برترين عبادت چيست؟
آرى، متوجه شديم كه نافرمانى خدا، بدترين مجازات را كه قساوت قلب باشد، در پى دارد، اكنون جا دارد از محضر حضرت باقر(ع) با زبان حال بپرسيم كه برترين بندگى و طاعت خداوند چيست تا در كنار عبادات واجبه به انجام آن اقدام كنيم؟
حضرت باقر(ع) در پاسخ اين سؤال مى‏فرمايد: «ما عبد اللّه بشى‏ءٍ افضل من عفّة بطنٍ و فرجٍ؛(15) خداوند با چيزى برتر از عفت شكم و دامن پرستيده نشده است.»
از اين روايت استفاده مى‏شود كه عبادت، فقط عبادتهاى مرسومه واجب و مستحب نيست ؛بلكه در معناى عام، عفت جستن و دورى از لقمه حرام نيز عبادت و بلكه عبادت برتر شمرده مى‏شود.
همچنين به فرموده حضرت باقر(ع)، در نجوايى كه خداوند در كوه طور با موسى(ع) داشت، فرمود: «ابلغ قومك انّه ما يتقرّب الىّ المتقرّبون بمثل البكاء من خشيتى و ما تعبّد لى المتعبدون بمثل الورع من محارمى؛(16) به قومت برسان كه هيچ چيزى تقرّب جويان به سوى من را مانند گريه از خوف من به من نزديك نمى‏سازد و هيچ عبادتى از عبادتگران من به مانند دورى از حرامهاى من ارزشمند نيست.»
راز اين برترى آن است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «عبادت (خداوند از طريق نماز و ساير عبادات) با خوردن لقمه حرام، مانند ساختن خانه بر روى ريگ يا بر آب است.»(17)
س. ريشه گرفتاريهاى انسان چيست؟
همه انسانهاى معمولى از بلا و گرفتاريها گريزان هستند، جز انسانهاى والا و برتر كه براى رشد بيشتر خويشتن از بلاها و گرفتاريها در راه خداوند استقبال مى‏كنند.
بنابراين، خوب است بدانيم ريشه گرفتاريهاى انسانهاى معمولى در چيست؟
پاسخ اين سؤال را مى‏توان از زبان حضرت باقر(ع) دريافت كرد، آنجا كه فرمود: «ما من نكبةٍ تصيب العبد الّا بذنبٍ؛(18) هيچ گرفتارى اى به بنده نمى‏رسد، مگر به سبب گناه.»
اين همان است كه قرآن كريم مى‏فرمايد: «و ما اصابكم من مصيبةٍ فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثيرٍ؛(19) هر مصيبتى به شما مى‏رسد، به خاطر اعمالى است كه انجام داده‏ايد و بسيارى را نيز عفو مى‏كند.»
س. بدترين شر و گناه چه چيز است؟
اين مطلب را متوجه شديم كه ريشه گرفتاريهاى ما انسانهاى معمولى گناه است، حال خوب است از زبان حضرت باقر(ع) بشنويم كه كدام گناه و يا گناهان است كه بدتر از همه است و شرّترين آنها كه زمينه گرفتارى انسان را فراهم مى‏كند، كدام است؟
حضرت باقر(ع) در پاسخ به اين سؤال سخنانى دارد، از جمله:
1. فرمود: «انّ اللّه جعل للشّرّ اقفالاً و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشّراب و الكذب شرٌّ من ذلك؛(20) به راستى خداوند براى شرّ و بدى قفلهايى قرار داده كه كليد آن قفلها شراب است و دروغگويى بدتر از شراب است.»
2. فرمود: «ايّاك و الكسل و الضّجر فانّهما مفتاح كلّ شرٍّ؛(21) از تنبلى و بى حوصلگى بپرهيزيد كه اين دو كليد هر بدى‏اند.»
و مخصوصاً درباره كسالت در نماز فرمود: «لا تقم الى الصّلاة متكاسلاً و لا متناعساً و لامتثاقلاً فانّها من خلل النّفاق؛(22) نماز را با كسالت و خواب آلودگى و بى حالى و سنگينى اقامه نكنيد، چون اين عمل از راهها(و نشانه‏ها)ى نفاق شمرده مى‏شود.»
س. عامل نجات انسان از گناهان و گرفتاريها چيست؟
روشن شد كه گناهان عامل بيچارگى و گرفتارى انسان است، اكنون مناسب است بدانيم راه نجات انسان از گرفتاريها و بلاها و گناهان چه مى‏تواند باشد؟
حضرت باقر(ع) نجات انسان را در پاكى و تقوا مى‏داند و در اين باره سخنان نغز و زيبايى دارد كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود:
1. آن حضرت در نامه به سعد خير نوشت: «انّ اللّه يقى بالتّقوى عن العبد ما غرب عنه عقله و يجلى بالتّقوى عنه عماه و جهله و بالتّقوى نجا نوحٌ و من معه فى السّفينة و صالحٌ و من معه من الصّاعقة و بالتّقوى فاز الصّابرون و نجت تلك العصب من المهالك؛(23) به راستى خداوند به وسيله تقوا از بنده در مقابل آنچه از فهم عقل پوشيده مانده، محافظت مى‏كند و به وسيله تقوا كورى و نادانى او را بر طرف مى‏سازد و به وسيله تقواست كه نوح(ع) و همراهان او در كشتى نجات يافتند و به وسيله تقوى صالح(ع) و همراهان از صاعقه نجات يافتند و به وسيله تقواست كه صابران رستگار شدند و آن گروه‏ها از هلاكت نجات يافتند.»
2. در جاى ديگر به سعد خير فرمود: «اوصيك بتقوى اللّه فانّ فيها السّلامة من التّلف و الغنيمة فى المنقلب؛(24) تو را به تقوا و خداترسى توصيه مى‏كنم، زيرا در تقوا سلامت و رهايى از تلف شدن (و هلاكت) و سود بردن در بازگشتگاه (آخرت) است.»
ضمناً علائم و نشانه‏هاى متقين را نيز بيان مى‏كند تا بتوانيم خود را چك كنيم كه علامت تقوا را دارا هستيم يا نه.
حضرت باقر(ع) از جدّش اميرمؤمنان نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «انّ لاهل التّقوى علاماتٍ يعرفون بها صدق الحديث و اداء الامانة و الوفاء بالعهد..و قلّة المؤاتاة للنّساء و بذل المعروف و حسن الخلق وسعة الحلم و اتّباع العلم فيما يقرّب الى اللّه؛(25) براى اهل تقوا نشانه هايى است كه با آن شناخته مى‏شوند(از جمله): راستگويى، امانتدارى،وفاى به عهد،…كمتر آميختن با زنان، احسان بى دريغ، خوش اخلاقى، با حوصلگى و دريا دلى، و دنبال آگاهى و فهم بودن در آن چيزى كه انسان را به خدا نزديك مى‏سازد.»
س. راه افزايش علم چيست؟
اشاره شد كه يكى از علائم متقين پيروى از علم و دانش است. در اين زمينه پرسشى مطرح است كه آيا راه افزودن علم و دانش فقط تلاش و كوشش است و يا راههاى ديگرى نيز وجود دارد كه براى كسب دانش توجّه به آنها نيز ضرورى است؟
در پاسخ حضرت باقر(ع) رهنمودهاى زيبايى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1. آن حضرت فرمود: «من عمل بما يعلم علّمه اللّه ما لا يعلم؛(26) هر كس به آنچه مى‏داند، عمل كند، خداوند دانشى را كه نمى‏داند (به صورت غير مستقيم) به او تعليم مى‏دهد.»
2. حضرت به سلمة بن كهيل و حكم بن عتبه فرمود: «شرّقا و غرّبا لن تجدا علماً صحيحاً الّا شيئاً يخرج من عندنا اهل البيت؛(27) به شرق رويد و يا غرب، علم صحيحى نمى‏يابيد، مگر اينكه از (دهان) ما اهل بيت خارج شده است.»
ابن ابى الحديد در مقدّمه جلد اول شرح نهج البلاغه، اعتراف مى‏كند كه همه علوم به اهل بيت(ع) و على(ع) بر مى‏گردد.
ضمناً به اين نكات توجه كنيد:
1. علم را هر جا يافتيد اخذ كنيد
حضرت باقر(ع) فرمود: «خذوا الكلمة الطّيّبة ممّن قالها و ان لم يعمل بها؛(28) سخن نيك را از گوينده آن برگيريد، هر چند به آن عمل نكند.»
2. قلب بى دانش همچون خانه خراب است‏
آن حضرت فرمود: «انّ قلباً ليس فيه شى‏ءٌ من العلم كالبيت الخراب الّذى لاعامر له؛(29) دلى كه در آن دانش نباشد، مانند خانه‏اى است خراب كه آبادى ندارد.»
3. پاداش معلّم‏
در يك جا فرمود: «من علّم باب هدىً فله مثل اجر من عمل به و لا ينقص اولئك من اجورهم شيئاً؛(30) كسى كه راه هدايت را تعليم دهد، اجر كسى را دارد كه بدان عمل مى‏كند و اين پاداش از پاداش عمل كننده‏گان نمى‏كاهد.»
و در جاى ديگر فرمود: «معلّم الخير يستغفر له دوابٌّ الارض و حيتان البُحور و كلّ صغيرة و كبيرةٍ فى ارض اللّه و سمائه؛(31) براى معلّم خير، جنبندگان زمين و ماهيان دريا و هر ريز و درشتى كه در زمين و آسمان خداوند است، استغفار مى‏كنند.»
س. جايگاه عقل، به عنوان عامل فرا گرفتن علم و دانش چيست؟
بعد از بيان لزوم فراگيرى دانش و توجّه به نكات مربوطه، اين پرسش رخ مى‏نمايد كه عقل به عنوان عامل فراگيرى علم و دانش در نزد امام باقر(ع) از چه جايگاهى برخوردار است؟
به نظر حضرت باقر(ع) عقل برترين مخلوق الهى است كه از آن برتر نيافريده است و لذا فرمود: «لمّا خلق اللّه العقل قال له اقبل فاقبل ثمّ قال له ادبر فادبر فقال و عزّتى و جلالى ما خلقت خلقاً احسن منك ايّاك آمر و ايّاك انهى و ايّاك اُثيب و ايّاك اُعاقب؛(32) خداوند وقتى كه عقل را آفريد، به او گفت: رو كن! پس رو كرد. سپس به او گفت: برگرد! پس برگشت. سپس فرمود: به عزّت و جلالم قسم! خلقى نيكوتر از تو نيافريدم. تو را امر مى‏كنم و تو را نهى مى‏كنم و تو را ثواب مى‏دهم و تو را (در صورت مخالفت) عقاب مى‏كنم.»
و به فرموده آن حضرت: از چيزهايى كه خداوند به موسى(ع) وحى كرد، اين بود كه: «انا اؤاخذ عبادى على قدر ما اعطيتهم من العقل؛(33) من بندگانم را به اندازه‏اى كه عقل داده‏ام، مورد مؤاخذه قرار مى‏دهم.»
امام باقر(ع) همچنين فرمود: «وجدت فى الكتاب (يعنى كتاباً لعلىٍّ) انّ قيمة كلّ امرءٍو قدره معرفته انّ اللّه تبارك و تعالى يحاسب النّاس على قدر ما آتاهم من العقول فى دار الدّنيا؛(34) در كتاب (على(ع)) يافتم كه قيمت هر مرد و ارزش او به اندازه شناخت اوست (و شناخت با عقل و علم حاصل مى‏شود و لذا) خداى تبارك و تعالى مردم را به اندازه‏اى كه عقل داده است، مورد محاسبه قرار مى‏دهد.»
احاديث فوق جايگاه عقل را از ديدگاه حضرت باقر(ع) به خوبى نشان مى‏دهد و مى‏رساند كه عقل برترين آفريده خدا، معيار و ملاك تكليف و ميزان محاسبه در روز قيامت است.
س. محبوب‏ترين عمل در نزد خداوند چه عملى است؟
هر عملى كه براى خداوند انجام گيرد، محبوب الهى است، ولى برترين آنها آن عملى است كه فصلى و محدود به زمان خاص نباشد، بلكه دوام و استمرار داشته باشد و لذا حضرت باقر عليه السلام فرمود: «ما من شى‏ءٍ احبّ الى اللّه من عملٍ يداوم عليه و ان قلّ؛(35) چيزى در نزد خداوند محبوب‏تر از عملى كه استمرار داشته باشد، نيست، هر چند كم باشد.»
مثلاً در روز يك صفحه قرآن بخواند، ولى دائمى باشد و يا هفته‏اى دوبار به زيارت رود، منتهى دائمى باشد.
برخى افراد در ماه رمضان در خواندن قرآن زياده روى مى‏كنند، ولى در طول سال قرآن را باز نمى‏كنند.
رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود
رهرو آن نيست گهى تند و گهى خسته رود
پرسشها مقدارى طولانى شد، از همه عذرخواهى مى‏كنيم. آخرين پرسش درباره برخى مسائل مربوط به قيامت است:
س. اوّلين پرسش در روز قيامت چيست؟ و پشيمان‏ترين فرد در قيامت كيست؟
در پاسخ بخش اوّل اين پرسش بايد گفت: اوّلين چيزى كه مورد محاسبه و بازرسى قرار مى‏گيرد، نماز است.
حضرت باقر(ع) فرمود: «انّ اوّل ما يحاسب به العبد الصّلاة فان قبلت قبل ما سواها؛(36) اولين چيزى كه(در روز قيامت) از بنده مورد حساب رسى قرار مى‏گيرد، نماز است. اگر نماز پذيرفته شود، مابقى (اعمال) نيز پذيرفته مى‏شود.»
آرى روز محشر كه جانگداز بود
اوّلين پرسش از نماز بود
و راز اين اهمّيت را امام باقر(ع) در حديث ديگرى بيان فرمود: «الصّلاة عمود الدّين مثلها كمثل عمود الفسطاط اذا ثبت العمود يثبت الاوتاد و الاطناب و اذا امال العمود و انكسر لم يثبت وتدٌ و لا طُنُب؛(37) نماز ستون دين است، مثل آن مانند ستون(وسط) خيمه است. هرگاه عمود ثابت و استوار باشد، ميخ‏ها و طناب‏هاى (اطراف) نيز برپا خواهد بود و اگر عمود خيمه خم و كج باشد و يا شكسته باشد، ميخ و طنابى به جا نخواهد ماند.»
اما در مورد بخش دوّم پرسش بايد گفت كه حضرت باقر(ع) مى‏فرمايد: «انّ اشدّ النّاس حسرة يوم القيامة عبدٌ وصف عدلاً ثمّ خالفه الى غيره؛(38) به راستى حسرتمندترين مردم در روز قيامت، بنده‏اى است كه سخن از عدالت گويد و بر خلاف آن عمل كند.»
به پايان آمد اين پرسش و پاسخ، ولى حكايت سخنان نغز و شيرين و فراوان حضرت باقر(ع) همچنان باقى است.
پى‏نوشت‏ها:
1. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 499، ح 1، منتخب ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى، قم دارالحديث، 1382، ص 47، ح 143 از جلد يك.
2. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، دوم، 1403 ق، ج 46، ص 296.
3. سوره اسراء، آيه 82.
4. بحارالانوار، ج 2، ص 155.
5. منتخب ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، قم دارالحديث، 1382 ش، ص 205 ح 2425؛ علل الشرائع، صدوق، ص 81، ح 1.
6. تحف العقول، على بن شعبة، تحقيق على اكبرى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، دوم، 1404 ق، ص 295.
7. همان، منتخب ميزان الحكمة، ص 285.
8. منتخب ميزان الحكمة، ص 286؛ ح 3432، الخصال، صدوق، ص 103، ح 61.
9. بحارالانوار، ج 101، ص 4، ح 12؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 372، ح 4606.
10. حياة الامام محمد باقر(ع)، شريف قرشى، ص 140 و 141، به نقل از: اعلام الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت(ع) اوّل، 1422، ج 7، ص 291.
11. تحف العقول، ص 292.
12. همان، ص 296.
13. تحف العقول، ص 286؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 370.
14. بحارالانوار، ج 78، ص 186، ح 16؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 435، ح 5386.
15. الكافى، ج 2، ص 79، ح‏1.
16. منتخب ميزان الحكمة، ص 420، ح 5219؛ ثواب الاعمال، صدوق، ص 205، ح 1.
17. منتخب ميزان الحكمه، ص 326،ح‏3953.
18. الكافى، ج 2، ص 269، ح 4.
19. سوره شورى، آيه 30.
20. بحارالانوار، ج 72، ص 236، ح 3؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 269.
21. تحف العقول، ص 295.
22. منتخب ميزان الحكمة، ص 301، تفسير العياشى، ج 1، ص 242، ح 134.
23. همان، ص 544، ح 6660،به نقل از: الكافى، ج 8، ص 52، ح 16.
24. همان.
25. همان، ص 545 – 546، ح 6675؛ الخصال، صدوق، ص 483، ح 56.
26. اعلام الدين، ص 301، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 370، ح 4583.
27. بحارالانوار، ج 2، ص 92، ح 20؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 370.
28. تحف العقول، ص 291.
29. الامالى، الطوسى،ص 543، ح 1165، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 363.
30. تحف العقول، ص 297.
31. ثواب الاعمال، ص 131.
32. الكافى، ج 1، ص 26، ح 26؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 358.
33. المحاسن، برقى، ج 1، ص 308، ح 608، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 358.
34. معانى الاخبار، صدوق، ج 1، ص 2، به نقل از منتخب ميزان الحكمة، ص 358.
35. الكافى، ج 2، ص 82، ح 1 و 3؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 373.
36. الكافى، ج 3، ص 268، ح 4.
37. المحاسن برقى، ج 1، ص 116، ح 117، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، ص 298.
38. بحارالانوار، ج 78، ص 179.
39. همان، ج 46، ص 220.

/

توطئه جديد عليه روحانيت

توطئه جديد عليه روحانيت‏
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
اين روزها شاهد تخريب و توطئه‏اى هستيم كه روحانيت را نشانه مى‏رود. آماج اين حملات روحانيانى هستند كه از انديشه والا در اسلام‏شناسى و معرفت دينى برخوردارند و از آغاز نهضت اسلامى در كنار امام و درس فقه و اصول و انديشه‏هاى سياسى آن بزرگ مرد قرار داشته‏اند يا در جايگاه مرجعيت قرار دارند، ترديدى نيست كه ساماندهى اين توطئه در اختيار دشمنان اسلام و قدرتهاى سلطه‏گر و صهيونيسم و امپرياليسم جهانى است اما جاى تأسف است كه اين نقشه خائنانه به دست پاره‏اى عناصر داخلى و برخى فريب خوردگان خودى به اجرا در مى‏آيد و اسفبارتر اينكه گاه پياده نظام اين حمله افرادى هستند كه خود را طرفدار نظام و انقلاب مى‏دانند و به دليل نداشتن قدرت تجزيه و تحليل ابزار دشمنان مى‏شوند و ناخودآگاه زيربناى فكرى و انسانى انديشه انقلاب و چهره هايى را كه نماد انقلاب و سرمايه فكرى و علمى و ارزشى نظام‏اند را هدف قرار مى‏دهند كه در هر مقطعى از زمان كه مى‏گذرد نمونه‏هاى آن را مى‏بينيم.
اين موضوع ما را بر آن مى‏دارد كه به گذشته اين ماجرا برگرديم و به سير تاريخى آن نگاهى گذرا كنيم تا مبرهن گردد كه توطئه ياد شده نه فقط دست ابزار دشمنان دانا و دوستان نادان امروز است بلكه همپاى تاريخ سياستمداران توحيد استمرار داشته و حتى پيامبران و امامان معصوم نيز مصون از تيرها و تركش‏هاى اين جبهه مهاجم نبوده‏اند هر چند شرح اين مختصر در اين مجال نمى‏گنجد.لذا به روزگار خودمان و وقايع صدساله اخير رجوع مى‏كنيم و مواردى را بازبينى مى‏كنيم و به ريشه‏هاى اين عمليات روانى و تخريبى نظر مى‏افكنيم.
چرا روحانيت هدف است؟
نخستين نكته‏اى كه بايد بدان توجه كرد اينكه چرا روحانيان و رهبران دينى هدف قرار مى‏گيرند؟ اينها كه چهره‏هاى علمى، ارشادى، مردمى و محبوب و خدوم جامعه هستند كه ميليون‏ها انسان از ولادت تا وفات به آنان نياز دارند و به آنها اعتماد مى‏كنند و حساب و كتاب زندگى خود را بى‏پروا پيش روى آنان مى‏گشايند و صحت اعمال خود را رهين فتوا و امضاى آنان مى‏دانند و در يك سخن آنها كه سكاندار معنويات و فرهنگ و معارف امت‏اند، چرا آنان هدف قرار مى‏گيرند؟ البته پاسخ اين پرسش در عملكرد جبهه دشمن روشن است، روحانيت با اين جايگاهى كه دارد حامى منافع ملت و مصالح مملكت و دژخلل‏ناپذير دفاعى كشور است و دشمن اين را نمى‏خواهد. اما خودى‏ها و داخلى‏ها چرا؟! در اين مورد نيز بايد ميان گروههاى داخلى مرزى برقرار كرد. يك طرف مرز، كسانى هستند كه منافع نامشروع خود را به بيگانه پيوند زده و يا منافع و اميال نفسانى خود را با مواضع روحانيت منطبق نمى‏بينند و در يك تعارض درونى ميان فطرت و شهوات قرار دارند تا كدامين غالب آيد، و آنجا كه منافع شخصى و اميال نفسانى و اغراض سياسى غلبه مى‏كند به مواضع روحانيت پشت مى‏كنند طرف ديگر مرز خودى‏ها هستند كه عمدتاً بخاطر كج فهمى و تحجر و جناح گرايى به نفى و اثبات شخصيت‏هاى روحانى مى‏پردازند اگر بخواهيم از اين سه گروه تعبير و تفسيرى طبق وقايع تاريخى گذشته داشته باشيم اينها همان «قاسطين و ناكثين و مارقين» زمان‏اند كه در عهد اميرالمؤمنين(ع) در سه جبهه گروه معاويه، طلحه و زبير و خوارج قرار داشتند…
بارى توطئه عليه روحانيت در سالهاى اخير از آنجا آغاز شد كه استعمارگران خارجى و غرب باوران داخلى روحانيون را مزاحم خواسته‏ها و منافع نامشروع خود ديدند و تلاش كردند آنان را از سر راه خود بردارند. روحانيت را ديدند كه از حمايت ملت برخوردار است و حاضر نيست در برابر دشمنان سر فرود آورد و هر كجا يك حركت ضد استعمارى شكل مى‏گيرد روحانيون در صف مقدم مبارزه و در كنار مبارزان آزادى‏خواه قرار دارند، ديدند كه روحانيت در مقام مرجعيت با يك فتواى فقهى كاسه و كوزه استعمار را درهم مى‏ريزد.
و مثلاً در قضيه تنباكو و فتواى تحريم آن از طرف مرجع بزرگ ميرزاى شيرازى براى كوتاه كردن دست انگليسى‏ها از انحصارات آن تا بدانجا نافذ است كه در حرمسراى شاه نيز كسى به خود حق نمى‏دهد لب به قليان بزند! اين نفوذ كلمه را دشمنان ملت زير نظر داشتند از اينرو در صدد تخريب اين تكيه گاه مستحكم برآمدند. نفوذ و نقش روحانيت را در انقلاب مشروطيت ديدند و تصميم به حذف روحانيت از صحنه سياسى گرفتند، مجاهدات آيت اللّه كاشانى را در ملى كردن نفت ديدند و ديديم كه روزنامه نگاران آنروز و سياسى كاران آن زمان چه كردند!
حضرت امام(ره) به اين نكته‏هاى تاريخى توجه داده و به تحليل آن پرداخته‏اند. امام با اشاره به عملكرد برخى سياسيون فرمودند: «خوب شما تا آخر هم اعليحضرت را مى‏خواستيد اينكه نمى‏توانيد حاشا بكنيد تا آخر هم مى‏گفتيد خوب ايشان باشند…حكومت نكنند، شمائى كه تا آخر اينطور بوديد، بختيار هم تا آخر مى‏خواستيد، آخر شما نبايد ديگر ما را بازى بدهيد… از ميرزاى شيرازى كه قضيه تنباكو را درست كرد تا آقاى كاشانى تمام علمائى كه در خلال اين در مشروطيت براى اسلام كار كردند…تمام اينها را به آنها بد گفتند.آن روزنامه جبهه ملى را پيدا بكنيد ميرزاى شيرازى را متهم كرده بود به دروغگوئى، شيخ فضل اللّه را اينقدر فحش داده! جرم شيخ فضل اللّه بيچاره چه بود؟ جرم شيخ فضل اللّه اين بود كه قانون بايد اسلامى باشد، جرم شيخ فضل اللّه اين بود كه احكام قصاص غير انسانى نيست، انسانى است. او را دار زدند و از بين بردند و حالا شما به او بدگوئى مى‏كنيد! بعد مى‏رسيد به آقاى كاشانى آقاى كاشانى هم همينطور بود، جرم اينها همين است كه بايد اسلام در ايران پياده شود و شما مى‏گوئيد كه احكام غرب مترقى است.» (نقل از صحيفه نور، ج 15، ص 21 با تلخيص)
امام راحل در جاى ديگر با اشاره به دستهاى تفرقه افكن ميان صفوف ملت چنين مى‏گويد: «تاريخ يك درس عبرت است براى ما…تاريخ مشروطيت را بخوانيد كه وقتى مشروطيت پاگرفت دستهايى آمد و مردم ايران را به دو دسته تقسيم كرد..طرفدار مشروطه، مخالف مشروطه. در خانه دو تا برادر مخالف و موافق بودند، نگذاشتند مشروطه آنطور كه علما طرح ريزى كردند عملى بشود تا آنجا كه مرحوم شيخ فضل اللّه نورى در ايران بخاطر اينكه مى‏گفت بايد مشروطه مشروعه باشد و آن مشروطه‏اى كه از غرب و شرق به ما برسد قبول نداريم در همين تهران به دار زدند و مردم كف زدند يا رقصيدند.» (صحيفه نور، ج 18، ص 136 با تلخيص)
حضرت امام در جاى ديگر با اشاره به ترورهاى انجام شده نسبت به روحانيت وضع پس از انقلاب را بدينگونه ترسيم فرمودند: «ببينيد چه جمعيت‏هائى هستند كه روحانيون را مى‏خواهند كنار بگذارند همانطور كه در صدر مشروطه با روحانى اين كار را كردند و اينها را زدند و كشتند و ترور كردند. همان نقشه است. آنوقت ترور كردند سيد عبداللّه بهبهانى را، كشتند مرحوم نورى را و مسير ملت را از آن راهى كه بود برگرداندند به يك مسير ديگر و همان نقشه الآن هست كه مطهرى را مى‏كشند،فردا هم شايد من و پس فردا هم يكى ديگر، مسير غير مسيرماست، مسير ما اسلام است و اسلام مى‏خواهيم، ما آزادى كه اسلام در آن نباشد نمى‏خواهيم.» (صحيفه نور، ج 6، ص 286).
روحانيت در جبهه تشيع‏
ناگفته پيداست كه روحانيتى مورد خشم و بغض دشمنان كينه توز اسلام است كه سرمايه معنوى و خط سياسى خود را از فرهنگ تشيع گرفته باشد، تشيع سرخ كه از محراب على(ع) و كربلاى حسينى(ع) الهام مى‏گيرد كه به كفر و نفاق و ظلم و جنايت تن نمى‏دهد و نابودى آن را مى‏خواهد و خط قرمز آن حريم اسلام و پاسدارى از ارزشهاى دينى و انسانى و اخلاقى است و گرنه بسيار بودند عالمان دينى و راويان حديث و حاملان فقه بيرون از حريم تشيع كه به ذلت و سازش تن دادند و بر سر دنيا معامله كردند و در دربار ظلمه جاى گرفتند و توجيه‏گر مظالم و شهوات و جنايات آنها شدند.
نمونه‏اى از اين را در عالمان وابسته به دربار بنى اميه و بنى مروان و بنى عباس در تاريخ اسلام مى‏بينيم. در حاليكه ائمه معصومين و ياران صديقشان از گفتن يك مسئله شرعى ممنوع بودند و آزاد مردان شيعه تبعيدى و زندانى و زنده به گور مى‏شدند و خانه هايشان را بر سرشان خراب مى‏كردند، عالمان دربارى در كنار خلفاى جور مى‏نشسته و با امنيت خاطر روزگار مى‏گذراندند و هرگاه لازم مى‏شد به نفع دربارها فتوى مى‏دادند و حديث جعل مى‏كردند و كتاب خدا را به نفع آنان تفسير مى‏نمودند.
در حاليكه روحانيت شيعه، چنين سابقه و عقبه فكرى و دينى و تاريخى فرهنگ سازش را نفى مى‏كرده و لذا همواره مورد خشم زورگويان بوده است و امروزه نيز چنين است و در آينده نيز چنين خواهد بود چرا كه فرهنگ تشيع قابل بازسازى به نفع تبهكاران نيست.
اين است كه به فرموده امام راحل: «در هيچ كشور و انقلابى جز انقلاب بعثت و رسالت و زندگى ائمه هدى – عليهم السلام – و انقلاب اسلامى ايران سراغ نداريم كه رهبران آن اينقدر آماج حملات و كينه‏ها گردند.» (صحيفه نور، ج 20،ص 242)
در انقلاب اسلامى ايران ديديم كه دشمن زخم خورده و خشمگين و عوامل كثيف آنان حتى از رنگين كردن محراب‏ها با خون عالمان و روحانيان هفتاد و هشتاد ساله نگذشتند چرا كه آنان را سكان دار انقلاب و ستيزه گران عليه دشمنان اسلام و غارتگران جهانى و افشا كننده نيرنگ‏هاى عناصر وابسته به آنان مى‏دانستند و به حق چنين است.
شهيدان بزرگوارى چون آيت اللّه مدنى و قاضى و دستغيب و اشرفى اصفهانى و بهشتى و مطهرى و قدوسى و باهنر در ارودگاه روحانيت شيعه خيمه زده‏اند و بايد خون آنان همچون طلايه داران تشيع ريخته شود چرا كه استكبار درنده خوى طعمه خود را در كشور ايران از دست داده و راه بازگشت ندارد و گناه اين را به گردن روحانيت مى‏اندازد چرا كه پرچم انقلاب در كف روحانيت است و آحاد ملت از حوزوى و دانشگاهى و كارگر و كشاورز و مرد و زن و استاد و دانشجو دل در گرو روحانيت دارد چرا كه آنان را آزموده‏اند و ديده و خوانده است كه روحانيت شيعه پاى هيچ قرارداد استعمارى را امضا نكرده و در برابر ستم و غارتگرى و استعمار گردن خم نكرده است و اين براى روحانيت شيعه افتخار بزرگى است.
مواضع روحانيت در برابر اقطاب ثروت و زر و تزوير
روحانيت با زندگى زاهدانه همواره از دست بردن به سفره سرمايه داران پرهيز داشته و با چپاولگران حقوق مردم در ستيز بوده و به همين دليل مورد خشم مرفهان و پول پرستان بوده است به فرموده امام راحل(ره): «علماى اصيل اسلام هرگز زيربار سرمايه‏داران و پول پرستان نرفته‏اند و همواره اين شرافت را براى خود حفظ كرده‏اند و اين ظلم فاحشى است كه كسى بگويد دست روحانيت اصيل طرفدار اسلام ناب محمدى(ص) با سرمايه داران در يك كاسه است و خداوند كسانى را كه اينگونه تبليغ كرده و يا چنين فكر مى‏كنند نمى‏بخشد. روحانيت متعهد به خون سرمايه داران زالو صفت تشنه است و هرگز با آنان سر آشتى نداشته و نخواهد داشت. آنها با زهد و تقوا و رياضت درس خوانده و پس از كسب مقامات علمى و معنوى نيز به همان شيوه زاهدانه و با فقر و تهيدستى و عدم تعلق به تجمّلات دنيا زندگى كرده‏اند و هرگز زير بار ذلّت نرفته‏اند…به هر حال خصوصيات بزرگى چون قناعت و شجاعت و صبر و زهد و طلب علم و عدم وابستگى به قدرتها و مهم‏تر از همه احساس مسؤوليت در برابر توده‏ها روحانيت را زنده و پايدار و محبوب ساخته است و چه عزتى بالاتر از اينكه روحانيت با كمى امكانات تفكر اسلام ناب را بر سرزمين افكار و انديشه مسلمانان جارى ساخته است و نهال مقدّس فقاهت در گلستان حيات و معنويت هزاران محقق به شكوفه نشته‏اند. راستى اگر كسى فكر كند كه استعمار روحانيت را با اين همه مجد وعظمت و نفوذ تعقيب نكرده و نمى‏كند ساده انديشى نيست؟»
(منشور روحانيت، پيام حضرت امام قدّس سرّه)
توطئه ترور شخصيت‏ها
در اينجا توصيه مؤكّد داريم كه علما و فضلا به ويژه نسل جديد روحانيت بار ديگر «منشور روحانيت» را كه پيام تاريخى امام خمينى (قدس سره) به روحانيون سراسر كشور بود بخوانند كه بسيارى مطالب را در موضوع سخن از گذشته و آينده موشكافى كرده و مى‏تواند افشاگر توطئه‏هاى روزانه عليه روحانيت باشد و راهگشاى افكار نسل نو را در برابر توطئه و شايعه سازى‏ها باشد. اين روزها اگر مى‏بينيم افرادى به راه افتاده و از اين مجلس به آن مجلس و از اين دانشگاه به آن دانشگاه كوچ مى‏كنند و يك مشت لاطائلات و اكاذيب را در ميان نسل دانشجو و جوانان خام مى‏پراكنند، اين توطئه ادامه همان توطئه‏هاى گذشته است كه بدان اشاره شد. اين دوره گردها و مزدوران فريب خورده از فضاى آزادى سياسى كشور سوء استفاده كرده و با شايعه سازى و دروغ‏پردازى سعى در مخدوش كردن چهره علما و فقها و محققان و نظريه پردازان حوزه‏ها دارند با همان سياست از پيش طراحى شده يعنى تخريب چهره اين بزرگان و دامن زدن به جوّ بى‏اعتمادى ميان مردم و مراجع و جوانان كشور نسبت به روحانيت تا اين پايگاه مستحكم را سست كنند و اعتبار و اعتماد را از بين ببرند و زمينه را براى نفوذ بيگانه‏گان و غرب باوران و وطن فروشان هموار سازند. يكى در سخنرانى منبرى دامن به اين جوّسازى مى‏زند و ديگرى در سخنرانى در دانشگاه و يكى نيز با قلم و ديگرى با شايعه سازى و دروغ‏پردازى و سرنخ همه اينها در دست دشمن مهاجم و اردوگاه وطن فروشانى است كه طرح نقشه مى‏كنند و القا مى‏نمايند و گروهى دانسته و ندانسته، و بسيارى به عقيده خودشان با حسن نيت!! و انگيزه دينى آنرا دامن مى‏زنند، در حقيت، همان دست‏هائى كه شيخ فضل اللّه نورى و مدرس را در صدر مشروطيت به شهادت رساندند و عالمان و ائمه جماعات و جمعه و مسؤولان نظام را در اول انقلاب با بمب و گلوله به شهادت رساندند، ترور كردند امروزه تغيير تاكتيك داده و با ترور شخصيت آنها در صدد ويران كردن پايگاه روحانيت‏اند تا هر يك را به نوعى از صحنه خارج كنند و روشنفكرى غربى را رواج دهند و زمينه حاكميت ليبراليسم و امپرياليسم و زور و زر را فراهم آورند و اكنون كه انقلاب اسلامى سى ساله مى‏شود جبهه نوين ديگرى را عليه انقلاب بگشايند و بدون ترديد اين ماجرا تمام شدنى نيست و سلاح را نبايد از كف نهاد كه جنگ ادامه دارد. و بر مسؤولين اطلاعاتى و امنيتى نظام است كه با عزمى جدى و ساز و كارى دقيق و گسترده پايگاه‏هاى دشمن را در هرجا و مكان و هر لباس و مقام شناسائى كرده و آن پايگاه‏هاى نفاق و جنايت را درهم بكوبند و اسناد وابستگى اين جريان به خانه دشمن را برملا سازند تا مردم دشمنان دين و ملت را بشناسند و زمينه فريبكارى و خيانت آنان از بين برود كه يكى از عرصه‏هاى مبارزه امروزه اينجاست و نبايد از پاى نشست.

/

نور در محاصره ظلمت آسيب شناسى جريان هاى معارض با امام على عليه السلام

نور در محاصره ظلمت‏
(آسيب‏شناسى جريان‏هاى معارض با امام اميرالمؤمنين(ع))
غلامرضا گلى زواره‏
انفكاك ناپذيرى قرآن و عترت‏
هنگام رحلت رسول اكرم(ص) جامعه نوپاى اسلامى به رشد و شكوفايى فكرى و معنوى لازم نرسيده و ريشه‏هاى چندين صد ساله جاهليت، از صحنه ذهن و روح مردم به طور كامل جدا نشده بود و بدون ترديد اگر امّت مسلمان با اين وصف، به حال خود واگذار مى‏گرديد، بار ديگر شعله‏هاى مخرّب جاهليت از اعماق وجودشان سر بر مى‏كشيد و هويت جامعه اسلامى را در معرض تهديد قرار مى‏داد.
در واقع موقع كوچ ابدى آخرين فرستاده الهى، اسلام به سان نهال نوپايى بود كه رسول اكرم(ص) مدت بيست و سه سال حراست و حفاظت از آن را عهده دار بود و رنج‏هاى وافرى را آن حضرت تحمّل نمود تا اين موجوديت مقدّس با دشوارى‏هاى اساسى و گرفتارى‏هاى نگران كننده مواجه نگردد. با اين وصف موازين برهانى و بنيان‏هاى خردمندانه هيچ گاه نمى‏پذيرد كه آن خاتم پيامبران بعد از سال‏هاى متمادى مشقّت و اهتمام در پرورش اين شكوفه شكوهمند، بى آن كه آن را به دست باغبانى شايسته و لايق ديگر بسپارد، آن را به حال خود وانهد و در انديشه آينده آن نباشد.
به علاوه لازم است پس از آن حضرت حافظى باشد تا شريعت الهى را از گزند اختلاف، تحريف و كذب صيانت كند و ضامن بقاى آن باشد، كه كسى جز امام معصوم نمى‏تواند چنين مسؤوليتى را عهده دار گردد، همان انسان والا و شخصيت كاملى كه در اعمال، رفتار، تصميم‏گيرى‏ها، معارف و علوم از هرگونه خطا، لغزش و معصيتى مصون است. اوست كه بايد رموز و ظرايف و دقايق قرآنى را تبيين كند و جزئيات احكام و موازين شرعى را بيان دارد و نگهبان سيره نبوى باشد به طورى كه مردم بتوانند به او اعتماد كنند و در صورت اختلاف به وى مراجعه نمايند و از اعماق جان و دل بر حكم و فرمانش گردن نهند. از اين روى در روايات مُستند از امامان به عنوان “ترجمان وحى” و “قرآن ناطق” نام برده شده است.
بديهى است مأخذ اساسى هرگونه حكم و قانون اسلامى آن است و تمامى آبادانى‏هاى علمى و فكرى و فرهنگى اسلام و مسلمانان بر آيات وحى استوار گرديده است و اعتبار و حيثيت ديگر منابع و مستندات دينى به آن وابسته مى‏باشد امّا قرآن و محتواى ژرف و بلندش نياز به تفسير، توضيح و تبيين دارد و رهروانى كه به اين مسير ناآشنا باشند، لازم است توسط امام معصوم هدايت گردند تا به درستى و راستى سرمنزل مقصود را بيابند. به علاوه در وراى الفاظ و معانى ظاهرى قرآن مقاصدى وسيع‏تر و محتوائى عميق نهفته است كه بايد رسول اعظم يا كسانى كه از سوى او گمارده شده‏اند و با فراسوى اين عوالم ظاهرى، ارتباط ملكوتى و معنوى دارند در اين وادى نيز رهبر باشند، تا آيات را آن چنان كه منظور كلام وحى است تفسير كنند و گرنه با برداشت‏هاى متفاوت و احياناً متعارض از قرآن توسط عدّه‏اى كه صلاحيت‏هاى لازم را بدست نياورده‏اند آفات زيادى گريبانگير بوستان جامعه توحيدى خواهد شد و با استمرار مسيرى نادرست و راهى پرآفت، فرقه‏هاى منحرف كه چون مرداب هايى از اقيانوس جامعه سربرآورده‏اند، در ميان مردم، بذر نفاق و گمراهى و نااميدى مى‏افشانند، از آن گذشته با وجود آن كه قرآن حاوى تمامى معارف است و در جامعيت و گستردگى موضوعات آن هيچ گونه ترديدى وجود ندارد ولى در اين كلام استوار الهى معارف و احكام غالباً در قالب كلّيات و مفاهيم عمومى بيان گرديده‏اند و روشن گرديدن جزئيات دستورات اسلامى به عهده رسول اكرم(ص) و ائمه هدى(ع) خواهد بود.
به جهت همين پيوستگى قرآن و عترت است كه پيامبر در آخرين روزهاى زندگى دنيوى خطاب به مردم فرمودند: «انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلوا ابداً و انّهما لن يفترقا؛(1) من در ميان شما دو امانت گرانبها باقى مى‏گذارم كتاب خدا(قرآن) و عترت و اهل بيت خودم، تا زمانى كه به اين دو (امانت نفيس) تمسّك جوئيد گمراه نخواهيد شد و اين دو يادگار من هيچ گاه از هم جدا نمى‏گردند.»
براى اين كه چنين امر مهمى محقّق گردد، رسول اكرم(ص) نهايت اهتمام خويش را به كار مى‏برد و بارها از اين كه افراد نالايق پس از آن حضرت، زمام امور را بر دست گيرند با اظهار نگرانى مى‏فرمايد: «انّما اخاف على امّتى الائمّة المضلّين؛(2) بر امّت خويش از فرمانروايان گمراه كننده بيمناكم.» «انّى اخاف عليكم استخفافاً بالدين و…تقدّمون أحدكم و ليس بأفضلكم فى الدين؛(3) بر شما از آن بيم دارم كه دين سبك شمرده شود و كسانى را جلو بياندازيد كه برترين شما در دين نمى‏باشند.» آن مصطفاى پيامبران و رحمت جهانيان در حديثى ديگر با صراحت بيان مى‏فرمايند: «امّا الّتى أخافها عليه، فغدر قريشٍ به من بعدى؛(4) بيم آن دارم كه قريش پس از من با او (على) از در فريب درآيند.»
نبى اكرم(ص) در واپسين لحظات زندگى نيز اطرافيان را مورد خطاب قرار دادند و توصيه نمودند كاغذ و قلمى براى ايشان حاضر كنند و فرمودند بيائيد برايتان مكتوبى بنگارم كه پس از آن گمراه نگرديد. در اين حال گروهى كه آرزوهاى خويش را در آستانه فنا مشاهده مى‏كنند به اهانتى شرم آور و تعابيرى تكان دهنده دست مى‏زنند و با غوغا سالارى فرياد مى‏زنند كتاب خدا براى ما كافى است.(5) و بدين گونه به فرمايش خاتم پيامبران اعتنايى نكردند و جوامع بشرى را از درك لغت امامت كه استمرار دهنده مسير انبياء عظام بود، محروم نمودند.
فضيلت در محاق مظلوميّت‏
اميرمؤمنان(ع) نخستين كسى بود كه بعد از خديجه كبرى(س) به نداى ملكوتى حضرت محمد(ص) لبيك گفت و در همان ساعات اوّل بعثت نبى اكرم(ص) به آن وجود آسمانى ايمان آورد. او نخستين كسى بود كه همواره چون سايه همراه رسول خدا(ص) بود و در موقعيت‏هاى گوناگون مخاطره‏انگيز از حضرتش دفاع مى‏كرد و جلو آزارهاى قريش و مشركين را مى‏گرفت و در اين راستا از تهديدها و فتنه انگيزى‏هاى كفّار و مشركين هراسى به دل راه نمى‏داد. در ليلة المبيت به جاى پيامبر خوابيد و بدون هيچ گونه هراسى جان خود را در معرض خطر قرار داد تا جان جانان حضرت محمد(ص) از گزند تروريست‏هاى مشرك مكّه مصون بماند. كه قرآن كريم به اين فداكارى اشاره مى‏كند(6) و منابع روايى و تاريخ گزارش چنين ايثارى را نقل نموده‏اند.(7)
در تمامى غزوات رسول اكرم(ص)، تنها مرد ميدان نبرد و شير بيشه فداكارى حضرت على(ع) بود كه با دليرى و مهابت ويژه‏اى، به نبرد با دشمنان اسلام و مسلمين مى‏پرداخت و لحظه‏اى پيامبر را تنها نمى‏گذاشت. از سوى ديگر رسول اعظم(ص) بهترين بانوان جهان يعنى حضرت فاطمه زهرا(س) را به عقد ازدواج فرزند ابوطالب درآورد و چندين مرتبه از وى به عنوان وزير، جانشين و امام پس از خود سخن گفت كه آخرين و مهم‏ترين آنها حماسه فراموش نشدنى غدير است.(8)
با اين وجود مشاهده مى‏كنيم در حالى كه حضرت على(ع) مشغول تجهيز غسل، كفن و دفن پيامبر اكرم(ص) بود، حقّ مسلّمش را ضايع كردند و كسانى كه با روى كار آمدن آن امام مظلوم، موقعيت سياسى خود را در خطر مى‏بينند اجازه نمى‏دهند آن اسوه پرهيزگاران زمام امور جامعه اسلامى را بر دست با كفايت خود بگيرد و به مدت حدود رُبع قرن آن حضرت را خانه نشين مى‏نمايند. چند ماهى بعد از رحلت رسول خدا(ص) وى را در سوگ همسرش حضرت زهرا(س) مى‏نشانند و بر حزن و تألّم او مى‏افزايند بدين گونه اجازه ندادند آن بحر موّاج الهى، حقايق ناب اسلامى را به سوى مردم برساند و چنين قلّه معرفت، بصيرت و تقوا را كه سينه‏اش از دانش، تدبير و صلابت ايمانى موج مى‏زد به امور جزيى واداشتند. خود حضرت مى‏فرمايند: صبر كردم در حالى كه به كسى مى‏ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد و با چشم خويش مى‏ديدم كه ميراثم(رهبرى و ولايت) را به غارت مى‏برند.(9)
آن خورشيد درخشان امامت اين مصائب را با كسى در ميان نمى‏نهاد تا اسلام بماند، قرآن حاكم باشد، خداوند از وى راضى باشد و بين صفوف مسلمين تفرقه پديد نيايد و اين خاموشى و سكوت در برابر آن همه ستم و حق كشى، مظلوميت حضرت را مضاعف مى‏نمايد. آن امام همام فرموده‏اند: از روزى كه پيامبر خدا رحلت فرمود تا كنون مدام مظلوم هستم.(10) پيامبر نيز نگرانى خود را از اين مظلوميت اعلام مى‏دارد و از اين كينه ورزى نسبت به جانشين راستين خود، مى‏گريد.(11)
راستى چرا به تأكيدهاى پيامبر اعتنايى ننمودند و اين گونه قرآن را از عترت جدا كردند و مردم را از آل محمّد محروم نمودند و چرا نخواستند مسلمانان، قرآن و احكام آن را از اهل خودش فرا گيرند و در دين و سياست به افرادى روى آوردند كه از فضيلت‏هاى معنوى و شايستگى‏هاى ذاتى بى بهره بودند و چرا دانشوران به معارف اهل بيت توجهى نكردند و در اين زمينه به اغيار اقبال نشان دادند و در حالى كه تمسّك به قرآن و عترت جامعه را از هرگونه ضلالتى بيمه مى‏نمود مى‏توان عوامل گوناگونى را براى پديد آمدن چنين ضايعه‏اى برشمرد:
1- رسوبات فكرى جاهليت، خرافات، تعصب‏هاى قومى و قبيله‏اى.
2- جاه‏طلبى خواص و غرض ورزى رشك ورزان.
3- خودمحورى، غرور كاذب و غفلت جوامع اسلامى از حقايق ناب علوى.
4- فاصله گرفتن از فضيلت‏ها و ارزش‏هاى قرآنى و روايى.
5 – كتمان حقيقت و ترجيح دادن منافع فردى و گروهى بر مصالح عموم مسلمانان.
6- تبليغات كاذب و موهوم و سوءاستفاده از بيانات پيامبر كه در مواضع ديگر و در ارتباط با مسايل ديگر مطرح فرموده بودند.
7- عافيت‏طلبى و عزلت جويى عدّه‏اى كه مى‏توانستند با حضور در صحنه‏هاى سياسى و اجتماعى، اين عرصه‏ها را بر مخالفان و دشمنان تنگ نمايند.
8 – جامعه‏اى كه مى‏بايست بستر مناسب را براى رهبرى امام على مهيا كند، به جاى پذيرش اين حقانيت، فريب اغواگرى‏ها و نيرنگ‏هاى افرادى را خورد كه در فضيلت، پارسايى، معرفت و بصيرت با آن امام همام فاصله‏اى بسيار زياد داشتند و متأسفانه مسلمانان تحت تأثير چنين ابرهاى تيره‏اى، زمام رهبرى جامعه را به دست كسانى سپردند كه نه كامل‏تر بودند و نه فاضل‏تر و در نتيجه كاستى‏ها را بر كامل‏ترين‏ها ترجيح دادند.
رشد سرطانى نفاق‏
سرانجام حضرت على(ع) پس از بيست و پنج سال بركنارى از زعامت امور مسلمين، با اصرار مردم در رأس جامعه اسلامى قرار گرفت و خلافت آن حضرت چهار سال و نه ماه استمرار يافت. مولاى متقيان در ايام كوتاه امّا پربار زمامدارى خويش شيوه رسول اكرم(ص) را به كار بست و غالب تغييراتى كه بعد از رحلت رسول خدا(ص) بوجود آمده بود، به حال اوّل برگردانيد كارگزاران نالايق را كه در مصادر امور بودند، از كار بركنار نمود و چون در صدد بود يك نهضت انقلابى را پديد آورد از اين رو گرفتارى‏هاى بسيارى را به دنبال داشت.(12)
امام در آغازين روزهاى خلافت طى سخنانى كه در جمع مردم بيان نمود، چنين فرمود: «و الّذى بعثه بالحقّ لتبلبلنّ بلبلةً، و لتغربلنّ غربلةً و لتساطنّ سوط القدر حتّى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم، و ليسبقنّ سابقون كانوا قصّروا و ليقصّرنّ سبّاقون كانوا سبقوا؛(13) سوگند به خداوندى كه پيامبر را به حق برانگيخت، سخت آزمايش مى‏شويد. چون دانه‏اى كه در غربال ريزند يا غذايى كه در ديگ گذارند، به هم خواهيد ريخت. زير و رو خواهيد شد. تا آن كه پايين به بالا و بالا به پايين رود. آنان كه سابقه‏اى در اسلام داشتند و تاكنون منزوى بودند، بر سر كار مى‏آيند و آنها كه به ناحق پيشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.»
به همين دلى عناصرى كه چنين روند شايسته و درستى را برنمى‏تابيدند در چهره‏هاى گوناگون، علم مخالفت با حضرت را برافراشتند و آشفتگى‏هاى خونين و مرارت بارى را به وجود آوردند و نبردهاى سنگينى را به امام تحميل كردند و براى اين كه جامعه را با خود همراه سازند ظاهرى موجّه به خود دادند در حالى كه باطنى خراب و گمراه كننده داشتند و سرانجام بهمن خطرناك نفاق به سوى اجتماع سرازير گرديد. حال سؤال اين است، با وجود آن كه روش حضرت على با شيوه پيامبر تفاوتى نداشت چرا پيامبر با آن سرعت پيشروى نمود و دشمن را يكى پس از ديگرى ساقط فرمود ولى وقتى امام اوّل با خصم مواجه مى‏گردد، برايش مانع تراشى مى‏كنند و آن پيشروى زمان پيامبر براى حضرت وجود ندارد. در جواب بايد گفت پيامبر با كسانى در نبرد بود كه كافر و يا مشرك بودند، ابوسفيانى كه در مقابل رسول خدا مى‏ايستد فرياد مى‏زند زنده باد بت هُبَل و طبيعى است كه اين شعار در برابر توحيد و يكتاپرستى و ايمان مسلمانان هيچ جاذبه‏اى ندارد امّا فرزند همين فرد يعنى معاويه حتى خود را كاسه داغ‏تر از آش معرفى مى‏نمايد و مى‏گويد از اسلام و قرآن دفاع مى‏كنم و موقعى كه مى‏خواهد جنگى را بر عليه اميرمؤمنان سامان دهد اين آيه را مطرح مى‏نمايد: «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً فلا يسرف فى القتل انّه كان منصوراً؛(14) هر كس به ستم كشته شود به طلب كننده خونش نيرويى داده‏ايم ولى در انتقام از حدّ نگذرد كه او پيروزمند است.» حال چقدر جامعه بايد هوشيار و بيدار باشد كه از وراى اين ظاهرسازى، چهره باطل را شناسايى كند و معاويه را به عنوان دشمن دين و قرآن تشخيص دهد امّا متأسفانه چنين فرهنگى بر جامعه حاكميت ندارد كه نقشه معاويه را نخست بشناسد و سپس آن را خنثى كند. از اين روى معاويه كه در قتل عثمان دست داشت و يا حداقل تعمداً در دفاع از وى كوتاهى نمود آن روزى كه متوجه شد از كشته خليفه سوم مى‏تواند بهره‏بردارى سياسى كند قتل عثمان را بهانه‏اى براى جنگ با حضرت على(ع) قرار داد كه حضرت با فراستى ويژه ماجراى پشت پرده را افشا نمود و موقعى كه اين خليفه خلافكار اُموى در نامه‏اى امام را متهم به كشتن عثمان نمود، اميرمؤمنان در
مكتوبى خطاب به وى نوشت: اين كه تو فراوان مسأله عثمان و قاتلان او را طرح مى‏كنى، آن جا كه يارى وى به سودت بود، چنين كردى و در مواقعى كه يارى رساندن او به سود خودش بود وى را وانهادى.(15)
در حالى كه از مجموعه بيانات حضرت على(ع) در نهج البلاغه برمى‏آيد كه آن حضرت اگرچه به روش عثمان انتقاد داشته اما كشته شدن اين خليفه را در مسند خلافت به دست شورشيان با مصالح كلّى اسلامى منطبق نمى‏دانسته است و قبل از آن كه چنين اتفاقى روى دهد، امام نگرانى خود را از اين بابت اعلام داشته است، با اين وصف نه حضرت على فرمان به قتل عثمان داد و نه رفتار انقلابيون را در اين باره تأييد كرد و تمام كوشش حضرت آن بود كه بدون خونريزى خواسته‏هاى بر حق مردم برآورده شود.(16)
جلوه ديگرى كه معاويه در ظاهرى آراسته و درونى منافقانه از خود بروز داد اين است كه در جنگ صفّين هنگامى كه پيروزى سپاهيان حضرت على(ع) را حتمى و شكست خود را نزديك ديد با مشورت عمروعاص دستور داد قرآن‏ها را بر نيزه كنند، اين حركت چنان زيركانه صورت گرفت كه عدّه‏اى از قواى امام متقين اعلام كردند ما تا حالا در راه قرآن مى‏جنگيديم ولى ديگر نمى‏توانيم با قرآن در نبرد باشيم و ادامه جنگ ديگر حرام است و تهديد نمودند ديگر نبايد كسى بجنگد و حضرت را تحت فشار قرار دادند تا مالك اشتر هم برگردد.(17)
فتنه‏هاى اُموى‏
علاوه بر خطر نفاق، عامل ديگرى كه فضاى سياسى و اجماعى عصر حضرت على(ع) را تيره و آشفته نمود، فتنه گرى اُمويان بود، آنان در نيرنگ هايى خطرناك، مردم را در وضع مبهم قرار دادند. اگرچه اجراى چنين نقشه‏هايى توسط معدودى صورت مى‏گرفت امّا عوارض ناشى از آن فراگير و فرساينده بود. به همين دليل امام على بن ابى طالب مى‏كوشد به جاى روى آوردن به فتوحات مسلمين، به اصلاح جامعه اسلامى بپردازد و امّت مسلمان را از اين سلول سرطانى كه از درون مشغول تخريب است، برهاند و كسانى چون عمار ياسر و ديگر صحابه، حضرت را در اين راه يارى مى‏كنند.
از اقداماتى كه در راستاى دور كردن مردم از اسلام راستين صورت گرفت اين بود كه معاويه تعصب قومى و ملّيت و گرايش‏هاى نژادى را كه پيامبر اكرم(ص) ميرانده بود، از نو زنده نمود و به مردم توصيه نمود تا مى‏توانيد به فرزندان خود اشعار جاهلى را بياموزيد زيرا مى‏خواست مسلمانان را به خُلق و خوى جاهليت بازگرداند. تبعيض در برخورد با مسلمانان به حدى رسيد كه حتى در انتخاب امام جماعت مساجد هم قوميّت خاصى بر ديگران، بدون شايستگى ذاتى، برترى داشت.
معاويه گروهى از افراد را كه صحبت پيامبر را درك كرده و در ميان مردم اعتبارى داشتند استخدام كرد، از ميان اين اشخاص آنانى كه اسير مقام و دنيا و جاه‏طلبى بودند براى تأمين نظر اُمويان به جعل حديث پرداختند و بازار حديث سازى رواج فزاينده‏اى يافت.
حركت ديگر، موروثى نمودن خلافت بود، يعنى هر كس خليفه پس از خويش را بدون در نظر گرفتن صلاحيت‏ها و معيارهايى كه اسلام مشخص نموده، تعيين نمايد و اين توصيه ابوسفيان بود كه فرزندش معاويه آن را اجرا كرد زيرا وى در سنين آخر زندگى و در حالى كه چشمان خود را از دست داده بود گفت: اى بنى اميه وقتى خلافت به دستتان رسيد نگذاريد از ميان شما خارج شود، باور نكنيد كه بهشت و جهنمى وجود دارد، با خيال راحت زمامدارى را براى يكديگر نگه داريد و خلافت را چون ميراثى در نظر بگيريد. علاوه بر اين، روش خلافت، به شيوه‏هاى مملكتدارى روميان و ايرانيان نزديك شد و ديگر آن موازين قرآنى و سنت نبوى در امر خلافت اجرا نمى‏شد. كار خطرناك ديگر معاويه اين بود كه عدّه‏اى از انسان‏هاى خالص و پرهيزگار را كه به خاندان عترت ارادت مى‏ورزيدند مسموم نمود و با اين كار حق طلبان و خيرخواهان و افراد نيكو روش را كه سدّ راه خود تلقى مى‏كرد، از بين بُرد. در جاهليت سرهاى مخالفان را بر نيزه مى‏كردند كه روش مذمومى بود و اسلام آن را منسوخ نمود امّا معاويه و امويان اين رسم منفور را دو مرتبه زنده كردند و سر عدّه‏اى از اصحاب حضرت على از جمله عمروبن حمق خزاعى را به نيزه نمودند. آن كسى كه معاويه از همه بيشتر از او هراس داشت حضرت على(ع) بود و چون متوجه شد حضرت به شهادت رسيده است بطور ناگهانى ماجراى انتقام خون عثمان را تعطيل نمود و در اين باره سكوت كرد و نيرنگ امويان چنان قوى بود كه مردم متوجه نشدند پس اين همه خونى كه در اين مسير بر زمين ريخته شد و جنگ صفين كه بر عليه حضرت على تدارك ديده شد و نيز ماجراى جنگ جمل براى چه بود و كسى هم از معاويه نپرسيد حالا كه تمام اختيارات بدست توست چرا قاتلان عثمان را مجازات نمى‏كنى؟!
معاويه احساس نمود حضرت على(ع) ديگر در ميان مردم نيست امّا فرهنگ و معارفش و خاطراتش مثل جويبارى در ميان امّت اسلامى جريان دارد و مشاهده كرد مردم تازه با كشته شدن حضرت على(ع) مى‏فهمند چه گوهر ارزشمندى را از دست داده‏اند، آن ملعون براى اين كه ياد حضرت را از دل‏ها محو كند، دستور داد بر بالاى منابر و در مراكز دينى و در هر نماز جمعه‏اى حضرت على(ع) را سبّ كنند و بر روى منبر پيامبر بر جانشين راستين او دشنام دهند!(18)
رشك ورزى خواص، جهالت عوام‏
عدّه‏اى ملاحظه مى‏نمودند كه حضرت على(ع) نزد رسول اكرم(ص) مقام فوق العاده‏اى دارد و خاتم پيامبران در موقعيت‏هاى مقتضى بارها شخصيت وى را مورد تكريم و تجليل قرار داد و او را از سايرين ممتاز نمود، حتى امام را در سنين جوانى بر تمامى اصحاب ترجيح مى‏داد، خواص با وجود آن كه مى‏دانستند اين تأييدها مبناى قرآنى و آسمانى دارد و از كانون وحى سرچشمه مى‏گيرد و نيز در وجود حضرت على(ع) شايستگى‏ها و لياقت‏هاى فراوانى بود، برايشان چنين روندى قابل تحمّل نبود و لذا حتى در زمان حيات رسول خدا(ص) سرو صداى اعتراض‏آميز آنان بلند گرديد و در اين زمينه پيامبر را مورد انتقاد قرار مى‏دادند. امّا چون موقعيت معنوى، علمى و اجتماعى حضرت على همچنان با حمايت پيامبر اكرم(ص) هر روز كه مى‏گذشت تقويت مى‏گرديد، مخالفان ناگزير شدند خاموش گردند و منتظر فرصتى بودند تا آتش رشك خود را برافروزند و عقده‏هاى روانى و حقارت‏هاى درونى را با ضربه زدن به پيكر خاندان وحى تخليفه نمايند و به محض آگاهى از رهبرى مولاى پرهيزگاران، حسادت‏ها افزايش و عقده‏ها گشوده گشت و شورش‏هاى متعدد داخلى فضاى جهان اسلام را در زمان حضرت على(ع) به شدت آشفته نمود.
از سوى ديگر لغو امتيازهاى قومى و طبقاتى و عزل افراد نالايق هنگام رهبرى امام على(ع) براى افرادى كه به ثروت اندوزى، رفاه‏طلبى و عافيت جويى روى آورده بودند به هيچ عنوان قابل پذيرش نبود، بسيارى از افراد جامعه و حتى عدّه‏اى از مهاجرين و انصار شناخت درستى از ويژگى‏هاى معنوى و پايگاه معرفتى اميرمؤمنان(ع) نداشتند و حتى تصوّر نمى‏كردند آن امام مظلوم جانشين راستين رسول خداست و از جانب پروردگار براى امامت مردم منصوب گرديده است، كلامش حجت و اطاعتش بر همه لازم مى‏باشد، در فاصله يك ربع قرن خانه نشينى مولاى متقيان نيز همه چيز به بوته فراموشى سپرده شده بود البته اين بدان معنا نيست كه جبهه حق وجود نداشت كم نبودند تعداد افرادى كه فكر مى‏كردند اميرالمؤمنين(ع) چهارمين خليفه‏اى است كه حداكثر از سه خليفه ديگر كمى عادل‏تر است. همين جهالت مردم و عدم شناخت درست از موقعيت حضرت على زمينه را براى متشنج نمودن اوضاع توسط قاسطين، مارقين و ناكثين فراهم ساخت.
چنين روند آفت زايى موجب گرديد تا افرادى كه اهل عبادت و روزه دارى بودند تصميم بگيرند براى حفظ اسلام كشتن حضرت على(ع) را در رديف به قتل رسانيدن معاويه و عمروعاص قرار دهند و همين جاهلان متنسّك چنين عمل كردند كه دشمنان رودررويى چون فرزند ابوسفيان از كارنامه آنان بهره بردارى خوبى به نفع خود كنند و بدون دردسر به غصب خلافت، انحرافات، سلطه گرى و فتنه‏انگيزى خويش ادامه دهند.
افراط و تفريط ها
وقتى افرادى از ميزان و اعتدال خارج شوند و از مفاهيم عقيدتى، فكرى و كلامى اسلام و حقايق قرآنى برداشت‏هايى ويژه داشته باشند به انحراف روى مى‏آورند و از رهبرى و قلّه اسلامى فاصله مى‏گيرند و رفته رفته چون سيلاب‏هاى بنيان كنى نه تنها براى مزارع و دشت‏هاى تشنه مُفيد نخواهند بود، بلكه بوستان‏هاى معارف و گلستان‏هاى ايمان را دچار پژمردگى نموده و باغ مصفا و با طراوت فضيلت را در معرض تخريب قرار مى‏دهند، به علاوه افراط گرى آنان سنگ بناى تحريف و بدعت و فرقه سازى را بوجود مى‏آورد و در عصر حضرت على(ع) اين روش غلط و آشفته منجر به پيدايش غاليان و خوارج گرديد.
امام پرهيزگاران در خصال پسنديده و اوصاف ربّانى يكتا بود. يار محرومان و حامى مظلومان به شمار مى‏آمد. حاكمى عادل، مجاهدى مؤمن، زاهدى پارسا و عارفى مبارز بود. هيچ عاملى او را از گام نهادن در مسير حق باز نمى‏داشت. كلامش شنوندگان را مبهوت مى‏ساخت، ترديدها را زايل مى‏نمود و نور اميد را در قلوب روشن مى‏كرد.
امّا همين ويژگى‏هاى بسيار عالى براى افرادى كه حقايق عالم را نمى‏شناختند و ايمان درستى هم نداشتند و در درك معارف ناب عاجز بودند يك نوع شكى را بوجود آورد كه محصول پرآفتش غالى گرى بود زيرا گفتند خدا در اين مرد حُلول كرده است و بدين ترتيب به سوى يك كجروى خطرناك فرو غلطيدند و سرانجام گفتند(العياذباللّه) اميرمؤمنان همان خداست؟!
امام استوار و راسخ به نبرد با اين خرافه رفت و تا نابودى اين مرداب انحراف آرام نگرفت. اولين كسى كه دم از اين انديشه باطل زد عبداللّه بن سبا بود كه به امام گفت: تو همان خدايى! حضرت وى را امر به توبه كرد و راهش را شيطانى معرفى نمود و دستور داد زندانش نمودند و چون از گناهش اظهار ندامت ننمود، حضرت او را در آتش سوزانيد.(19)
پيامبر و ائمه هدى از غُلات اظهار تنفر نموده و آنان را به شدت مذمّت كرده‏اند. بزرگان شيعه هم اين اشخاص منحرف را اهل بدعت دانسته و غُلات را كافر معرفى نموده‏اند.
فرقه دومى كه چون قارچى سمّى در عصر رهبرى حضرت على(ع) سربرآورد، خوارج بودند. آنان كه پس از جنگ صفين و ماجراى حكميت شكل گرفتند با تمسّك به قرآن و تظاهر به اسلام براى امام اوّل دشوارى هايى را فراهم نمودند و از خود عقايد فاسدى برجاى نهادند. آنان به طرز گمراه كننده‏اى كردارهاى خويش را با قرآن توجيه مى‏كردند و براى روش‏هاى باطل خود استدلال‏هاى عقيدتى مى‏آوردند و قرآن را به نفع مقاصدى كه داشتند تأويل مى‏نمودند.
اين منحرفين براى رهبرى جامعه اهميّت فوق العاده‏اى قايل نبودند و صرفاً به عنوان نماينده مسلمين به او مى‏نگريستند كه مسؤوليت دينى و سياسى جامعه را عهده دار بود و اگر پس از انتخاب و اتمام بيعت خلاف افكارش گام بر مى‏داشت هر لحظه‏اى قادر بودند عزلش كنند و در صورت سرپيچى با وى جنگيده و در مواقعى كه ضرورت ايجاب مى‏نمود امام را واجب القتل مى‏دانستند. آنان حضرت على(ع) را تا زمان راضى شدن به حكميت، خليفه مسلمين تصوّر مى‏كردند ولى پس از آن بناى تمرّد نهادند.
تحجّر و خشك انديشى و تعصب بى‏جا اساس افكار اين فرقه را تشكيل مى‏داد و كردارهاى وحشيانه آنان از تفكرات باطل و خباثت آلودشان حكايت داشت و سرانجام حضرت على(ع) ناگزير گرديد جنگ با شاميان را وانهد و در نهروان با اين قوم جاهل و منحرف بجنگد و غائله آنان را كه در راه عقيده خود قساوت‏ها به خرج مى‏دادند و حاميان حضرت را مى‏كشتند، بخواباند. ولى پس از چندى يكى از اين خوارج آن حضرت را در مسجد كوفه هنگام نماز، به شهادت رسانيد.(20)
پى‏نوشت‏ها: –
1. ميرحامد حسين متوفى 1306 ه.ق دانشمند بزرگ شيعه اين حديث را از حدود دويست نفر از علماى اهل تسنّن نقل كرده است كه اين مجموعه در كتاب ارزشمند عبقات الانوار به قلم وى آمده است.
2. بحارالانوار، ج 21، ص 181.
3. همان، ج 28، ص 32.
4. همان، ج 69، ص 227.
5. الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 2، ص 237.
6. سوره بقره، آيه 207.
7. نك: الفصول المهمه، ابن صباغ مالكى، ص 29؛ امالى، شيخ صدوق، ص 298، احقاق الحق، قاضى نور اللّه شوشترى، ج 3، ص 34 – 26.
8. حديث غدير، در زمره احاديث متواتر است يعنى جاى هيچ گونه ترديدى در متن يا سند آن وجود ندارد، نك: الغدير، علامه امينى، ج 1، ص 214.
9. نهج البلاغه، خطبه سوم.
10. سفينة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 108.
11. بحارالانوار، ج 28، ص 76.
12. شيعه در اسلام، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، ص 15.
13. نهج البلاغه، فرازى از خطبه شانزدهم.
14. سوره اسراء، آيه 33.
15. نهج البلاغه، نامه 37.
16. سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، ص 171 – 170.
17. نك: 15 گفتار، شهيد مطهرى، ص 132 و 134.
18. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ص 58 و 72 و ج 13، ص 222.
19. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 18، ص 554.
20. نك:مروج الذهب، ج 2، ص 415؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 47، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 281.

/

دانستنيهايى از قرآن همراه با راستگويان

همراه با راستگويان‏
“يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين”
(سوره توبه،آيه‏119)
اى مؤمنان! تقواى الهى داشته باشيد و همراه با راستگويان باشيد.
همواره در قرآن مجيد، هرگاه خطابى به مؤمنان آمده است، در آغاز از آنان مى‏خواهد كه تقوا داشته باشند. وچنان كه مكرر تذكر داديم، تقوى فقط ترسيدن نيست بلكه عبارت است از حالتى كه انسان بايد در تمام مراحل زندگى داشته باشد، و آن حالت خوف و رجاء است. ما همچنان كه بايد از غضب و خشم حق تعالى بترسيم، در مقابل به رحمت بى كرانش مى نگريم واز او پيوسته مى‏خواهيم ما را مورد رحمت و لطف خويش قرار دهد. و انگهى تقوى به اين معنى است كه اگر تمام كائنات كافر گردند يا نافرمانى كنند تو كه تقوا دارى همچنان استقامت داشته باشى و در ايمانت پابرجا بمانى. پس تقوا به معنى ايمانى است كه توأم با استقامت باشد. و از اين رو است كه پيامبر مى‏فرمود “شيّبتنى سورة هود” سوره هود مرا پير كرد، چرا كه در اين سوره، خداوند به پيامبر و همراهانش دستور مى‏دهد كه: “فاستقم كما أمرت و من تاب معك” پايدار باش هم خودت و هم همراهانت. و اين استقامت است كه ايمان را با رنگ مى‏سازد و آن را تقوادار مى‏سازد. ايمان با استقامت، تقوا است.
و چنان كه تذكر داديم همواره در قرآن، مؤمنان را به تقوا امر مى‏كند. در اين آيه شريفه، ضمن دستور تقوا، به مؤمنان، از آنها مى‏خواهد كه همراه باصادقان و راستگويان باشند. و مگر پس از ايمان و تقوا چيزى هست؟ آرى! همراه با صادقين شرط ايمان و تقوا است، زيرا راه راستگويان انسان را از انحرافات و كژيها نگه مى‏دارد و حق را كه چندان روشن و بيّن نيست از باطل تشخيص مى‏دهد.
حال بايد ديد راستگويان چه كسانى‏اند؟
قرآن در چند مورد، صادقين را معرّفى مى‏كند. در سوره بقره، آيه 177 آمده است: “ليس البرّ أن تولّوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكنّ البرّ من آمن بالله و اليوم الآخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و آتى المال على حبّه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و أقام الصلاة و آتى الزكاة و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا و الصابرين فى البأساء و الضرّاء و حين البأس، أولئك الذين صدقوا و أولئك هم المتقون” در اين آيه شريفه كه بيان اوصاف و ويژگيهاى مؤمنان مى‏كند كه خلاصه‏اش عبارت است از ايمان به خدا و روز جزا و ايمان به پيامبران و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و انفاق كنندگان در راه او به مستمندان و مستحقان و نماز گزاران و زكات پردازان و وفا كنندگان به پيمانشان و صابران در هنگام سختى‏ها و خوشى‏ها، سپس مى‏فرمايد اينان راستگويان اند و اينان تقواپيشگان. يعنى راستگويان كسانى هستند كه در تمام اين مراحل به راستى و درستى عمل كنند و هرگز در سختى‏ها و خوشى‏ها نلغزند و در هر حال صبر و شكر را از دست ندهند.
در جاى ديگرى از سوره حجرات آيه 15 مى‏فرمايد: “إنما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فى سبيل الله أولئك هم الصادقون” مؤمنان، تنها كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آوردند آنگاه هرگز نلرزيدند و ترديد نكردند و با مال و جان خود در راه خدا جهاد كردند، اينان به حق راستگويان اند. پس ملاحظه مى‏كنيد كه راستگويان درجه والاى ايمان و تقوا است چرا كه بسيارى از مؤمنان در زندگى خود دچار وسوسه مى‏شوند و گاهى مسائلى به قلبشان خطور مى‏كند كه خالى از ايمان است و چه بسا در سختى‏ها و دشوارى‏ها بلغزند وبلرزند و دنبال انحراف و كژى بروند. ولى صادقان كسانى هستند كه ضمن ايمان و تقواى الهى هرگز در هر حال شك و ترديدى به دلشان حتى خطور هم نمى كند. راستى چه كسى مى‏تواند اين چنين باشد؟ خدايا ما كه نمى توانيم به آن حد از ايمان و تقوا بالا رويم ولى همواره بايد بكوشيم تا راستگويان ما را بپذيرند. و راستگويان چنان كه از آيات قرآن بر مى‏آيد مصاديقشان مشخص است و از آن چند نفر كسى كه خود آنها را از هر رجس و پليدى پاك و منزه كردى، تجاوز نمى‏كند.
راستگو كسى است كه اعلام مى‏دارد: “لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً” اگر پرده‏ها پس برود بر يقينم افزوده تر نمى شود. و چه كسى جز امير مؤمنين و فرزندان پاكش سلام الله عليهم مى‏تواند اين ادعا را بكند؟!
پس بايد صادقان را در جاى ديگرى جستجو كنيم و اگر خواهان رستگارى و پيروزى هستيم به آنان تمسك كنيم و به دامن پاكشان چنگ زنيم شايد خدا ما را بپذيرد و از گناهانمان در گذرد و ما را به وسيله آن راستگويان در روز حسرت نجات بخشد و از عذاب غضبش برهاند.
و قطعا دستور به مؤمنان كه آنها را به همراهى با راستگويان فراخواند، همين ولايت است كه پيروى از ولايت، همراهى با راستگويان و صادقان است و لا غير.
سليم بن قيس هلالى از امير المؤمنين عليه‏السلام نقل مى‏كند كه در ميان جمعى از مسلمين فرمود: شما را به خدا آيا نمى دانيد كه خداوند در قرآن فرموده است: “يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين؟” سلمان عرض كرد: يا رسول الله أعامة هى أم خاصة؟ آيا اين صادقين عام و شامل است كه همه را در بر مى‏گيرد يا افراد خاصى مقصود آيه است؟ حضرت پاسخ داد: همه مؤمنان مأمور به اين امر شده‏اند ولى مصداق صادقين خاص است و تنها برادرم على و اوصياى پس از ا و را تا روز قيامت در بر مى‏گيرد.مسلمانان جواب دادند آرى به خدا شنيديم .
آرى، شنيدند كه بايد همراه با على باشند ولى هواى نفس و پيروى از باطل‏ها آنها را واداشت كه دست از على بردارند و به ديگران بپيوندند.
در تفسير برهان (ج 2، ص 170) آمده است كه نافع از عبدالله بن عمر نقل مى‏كند كه گفت: “إن الله سبحانه أمر أولاً المسلمين أن يخافوا الله ثم قال: كونوا مع الصادقين يعنى مع محمد و أهل بيته” خداى سبحان اولاً مسلمانان را امر مى‏كند كه از خدا بترسند سپس مى‏فرمايد كه همراه با راستگويان باشيد يعنى با محمد و خاندانش. و الفضل ما شهدت به الاعداء. در موارد ديگرى نيز از ابن عباس رضوان الله عليه نقل شده است كه مقصود از صادقين، على بن أبى طالب است. و اين معنى از خود آيه نيز روشن مى‏شود زيرا پس از دستور به تقوا كه به نظر مى‏رسد بالاترين مرحله ايمان است، دستور مى‏دهد كه بايد همراه با راستگويان باشيم نه اينكه خود راستگويان، چرا كه ما نمى توانيم به آن مقام بالا برسيم و تنها خواص و نخبگانند آنان كه به اين مقام دست يافتند و به اين درجه رسيدند و ما اگر مى‏خواهيم كه خداوند اعمالمان را قبول كند بايد تلاش كنيم كه با صادقان باشيم يعنى تنها از آنها پيروى و تبعيت كنيم شايد كه رستگار شويم.
خدايا ما را از پيروان صادقان قرار ده آمين رب العالمين.

/

سخنان معصومان عيب جويى از ديگران

سخنان معصومين‏
سخنانى از امام امام على عليه السلام‏
عيب جويى از ديگران‏
«أَكبرُ العَيبِ أن تَعيبِ ما فيكَ مِثلُه.»
(نهج البلاغه، حكمت 353)
بزرگترين عيب آن است كه آنچه را كه خود دارى، بر ديگران عيب شمارى.
«مَن نَظَر فى عَيبِ نَفسِه اشتَغَل عَن عَيبِ غَيره.»
(نهج البلاغه، حكمت 349)
هر كه در عيب خود نگرد عيب جويى ديگران از نظرش برود.
«لايُعابُ المَرءُ على تَأخِيرِ حَقِّهِ، انّما يُعابُ مِن أَخذِ ما لَيسَ لَه.». (نهج البلاغه، حكمت 166)
آدمى را عيب نيست كه حقش به تأخير افتد همانا عيب آن است كه دست بناحق برآرد.
«مَن نَظَرَ فى عُيُوبِ النّاسِ فَأَنكَرَها، ثُمّ رَضِيَها لِنَفسِهِ، فَذلِكَ الأحمَقُ بِعَينِه.» (نهج البلاغه، حكمت 349)
هر كس عيبهاى مردم را ديد و بر آنها نپسنديد سپس همان را بر خود پسنديد بعينه احمق است.
«مَن عابَ عيبَ، وَ من شَتَمَ أُجيب.»
(كنزالفوائد، ج 1، ص 279)
كسى كه عيب (ديگران) گويد، عيبش را بگويند. و كسى كه دشنام دهد، پاسخ بشنود.
«أَعسَرُ العُيُوبِ صَلاحاً العُجبُ واللّجاجة.»
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 322)
سخت درمانترين عيبها، عيب (خودپسندى) و لجبازى است.
«طُوبى لِمَن شَغَلَهُ عَيبُهُ عَن عُيوبِ الناس.».
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 296)
خوشا به حال كسى كه توجه به عيبش او را از توجه به عيبهاى مردم باز دارد.
«كُن فى الحرصِ على تَفَقُّدِ عُيوبِكَ كَعَدُوّك.»
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 305)
براى پيدا كردن عيبهايت مثل يافتن دشمنت حريص باش.
«ايّاكَ و مُعاشَرَةَ مُتتَبِّعِى عُيوبِ النّاس، فَانّهُ لَم يَسلَم مُصاحِبُهُم مِنهُم.» (غررالحكم، ج 1، ص 160 و 19)
بر تو باد به دورى از معاشرت با كسانى كه در جستجوى عيبهاى مردمند، زيرا همنشين آنها از گزندشان سالم نمى‏ماند.
«أعقَلُ النّاسِ مَن كانَ بِعَيبِهِ بَصيراً، و عَن عَيبِ غَيرِهِ ضَريراً.»
(غررالحكم، ج 1، ص 201 و 409)
خردمندترين مردم كسى است كه بيناى عيب خويش و نابيناى عيب ديگرى باشد.
«ذووأ العيوبِ يُحيُّونَ اشاعَةَ مَعائِبِ النّاسِ، لِيَتَّسِعَ لَهُم العُذرُ فى مَعايبهم.» (غررالحكم، ج 1، ص 365 و 37)
صاحبان عيوب، شايع كردن عيوب مردم را دوست مى‏دارند تا براى عذر تراشى عيبهاى خود در وسعت باشند.
«لاتَعِب غيرك بما تأتيه، ولاتعاقب غيرك بذنبٍ تُرخِّص لنفسك فيه.» (غررالحكم، ج 2، ص 336 و 232)
ديگرى را به عيبى كه خود انجام مى‏دهى، ملامت مكن و كسى را به گناهى كه بر خود روا مى‏دارى، عقوبت نكن.
«مَن تَتَبَّعَ خَفِيّاتِ العُيوبِ، حَرَّمَهُ اللّه مَودّاتِ القُلوب.»
(غررالحكم، ج 2، ص 188 و 729)
هر كه در جستجوى عيبهاى پنهانى مردم باشد، خداوند دوستى دلهاى مردم را بر وى حرام گرداند.
«من بَحَثَ عَن عُيوبِ النّاس فَليَبدَء بِنَفسِه.»
(غررالحكم، ج 2، ص 194 و 837)
كسى كه در پى كنجكاوى و تفتيش از عيوب مردم است بايد اول از (عيب) خودش شروع كند.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
وزارت دفاع عراق: سلاح تروريست‏ها در بصره ساخت اروپاست.
همزمان با افشاى بخشهايى از توافق نامه استعمارى آمريكا ناوهاى جنگى آمريكا و ناتو در سواحل لبنان استقرار بى سابقه يافتند. (16/2/87)
جنبش حماس: كاسه صبرمان لبريز شده، محاصره غزه را مى‏شكنيم.
لبنان با مداخلات آمريكا در آستانه تحولات خطرناك قرا گرفت. (17/2/87)
مردم فلسطين در شصتمين سالگرد اشغال كشورشان لباس سياه پوشيدند. (19/2/87)
ضرب شست حزب اللّه، توطئه آمريكا را در هم شكست.
سيد حسن نصراللّه: دستانى را كه براى خلع سلاح مقاومت دراز شود قطع مى‏كنيم. (21/2/87)
اسرائيل: حزب اللّه 3 سال تلاش ما را يك شبه برباد داد.
حسنى مبارك سالگرد اشغال فلسطين را به سران رژيم صهيونيستى تبريك گفت. (22/2/87)
در شصتمين سالگرد اشغال فلسطين، اسرائيل اعتراف كرد؛ ملت‏ها ما را به رسميت نمى‏شناسند.
كاخ سفيد: قدرت حزب اللّه نگران كننده است.
علماى الازهر خواستارتحريم صدور گاز مصر به رژيم صهيونيستى شدند. (23/2/87)
مشاور سياسى نخست وزير سابق عراق: پذيرش توافقنامه امنيتى واشنگتن – بغداد اسارت ملت عراق است.
جنبلاط: به سيد حسن نصراللّه بگوييد ما و آمريكا جنگ را باختيم. (25/2/87)
رقص گرگ‏ها در سالگرد 60 سال جنايت نمايش يافت. (26/2/87)
در پى عقب نشينى دولت سينيوره دومين پيروزى حزب اللّه پس از جنگ 33 روزه بدست آمد. (28/2/87)
اكثر نمايندگان عراق با توافقنامه امنيتى بغداد – واشنگتن مخالفت كردند. (29/2/87)
اجلاس دوحه اختصاص 11 وزير به مقاومت لبنان را پذيرفت.
بوش از نورى مالكى در پى اهانت تفنگداران به قرآن كريم عذرخواهى كرد.
شيخ الازهر: حزب اللّه، لبنان را از نابودى نجات داده است. (1/3/87)
با تحقق خواسته‏هاى مقاومت در اجلاس دوحه، آرامش به لبنان بازگشت، 26 سال پيش فرزندان سلحشور امام خمينى شهرى كه صدام آن را دژ مستحكم خود خوانده بود به قوت ايمان و استوارى اراده خويش از چنگال غاصبان بيرون آوردند و قلب امام و امت را شاد ساختند. امروز در آستانه سالگرد چنان روزى حزب اللّه لبنان به عنوان فرزندان معنوى امام خمينى(ره) پشت صهيونيسم جهانى به عنوان كينه توزترين دشمنان اسلام ناب محمدى(ص) را دوباره بر خاك رساندند. شادمانى بر مبارزان نوش باد.
با انتشار نهايى توافق‏هاى نشست دوحه، مردم لبنان به خيابان‏ها ريختند و پيروزى تازه حزب اللّه را جشن گرفتند. (2/3/87)
آيت اللّه سيستانى در پاسخ به يك استفتاء: مبارزه مسلحانه با اشغالگران مجاز است. (4/3/87)
آيت اللّه سيستانى خطاب به مردم عراق: نارضايتى خود را از حضور اشغالگران اعلام كنيد.
آيت اللّه سيستانى: تا زنده‏ام امضاى پيمان امنيتى با آمريكا ممكن نيست. (5/3/87)
ميشل سليمان رئيس جمهور جديد لبنان رسماً آغاز به كار كرد. (6/3/87)
سيد حسن نصراللّه:افتخار مى‏كنيم عضو حزب ولايت فقيه هستيم.
سيد حسن نصراللّه: آمريكا و اسرائيل قدرت حمله به هيچ كشورى را ندارد. (7/3/87)
عليرغم مخالفت مراجع و فعالان سياسى عراق، شوراى عالى امنيت ملى عراق، توافقنامه امنيتى با آمريكا را تأييد كرد. (8/3/87)
دادگاه لبنان قرار بازداشت سرهنگ معمرقذافى را به جرم ربودن امام موسى صدر صادر كرد.
در اثر فشار افكار عمومى و مخالفت مراجع تقليد، دولت عراق مذاكرات مربوط به طرح امنيتى با آمريكا را متوقف كرد. (12/3/87)
نسيم نسر پس از 6 سال از اسارت صهيونيست‏ها آزاد شد. اسير آزاد شده لبنانى از سيد حسن نصراللّه قدردانى كرد.
توافقنامه امنيتى واشنگتن – بغداد تا پايان سال جارى مسكوت ماند.
اخبار داخلى
رهبر انقلاب: هرگاه اسلامى‏تر عمل كرديم موفق‏تر بوديم.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى: نبايد به جاى مقابله با دشمن به خود مشغول شويم. (16/2/87)
رهبر انقلاب: اتحاد و خوشى بينى، راه حل مشكلات است. (17/2/87)
پاسخ ايران به بسته 1 + 5: پيشنهاد تعليق، آپارتايد هسته‏اى است.
جوانان از نمايشگاه بين المللى كتاب استقبال بى سابقه كردند. (18/2/87)
رهبر انقلاب در جمع نخبگان تأكيد فرمودند: نوآورى نياز لحظه به لحظه كشور است. (19/2/87)
لاريجانى رئيس هئيت مديره فراكسيون اصولگرايان شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: هرگز زير بار محروميت از فناورى هسته‏اى نمى‏رويم. (21/2/87)
رهبر معظم انقلاب از نمايشگاه بين المللى كتاب تهران بازديد كردند.
نيويورك تايمز با اشاره به برقرارى آتش بس در شهرك صدر: آمريكا هيچكاره است، ايران، عراقى‏ها را آشتى داد.
وزير امور خارجه:انگليس بايد عامل حمله تروريستى به سفارت ايران را تحويل دهد. (24/2/87)
رئيس جمهور در جمع خبرنگاران داخلى و خارجى: پس از 60 سال جنايت، اسرائيل به آخر خط رسيده است.
رئيس جمهور: شخصاً براى حل مشكل مسكن وارد مى‏شوم. (25/2/87)
آيت اللّه شاهرودى: بمب گذارى شيراز آغاز يك سلسله اقدامات تروريستى بود.
سهام عدالت روستائيان، عشاير و كاركنان لشكرى و كشورى دو برابر افزايش يافت.
سيد مهدى هاشمى سرپرست وزارت كشور شد. (26/2/87)
رئيس جمهور عراق در پاسخ به آمريكا: كمك ايران به ملت عراق دخالت نيست. (29/2/87)
مظاهرى: شرط سپرده گذارى براى دريافت وام حذف شد.
براى نهمين بار در آسيا فوتسال ايران بر سكوى قهرمانى ايستاد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در يادواره اسيران و 4500 شهيد لشكر 92 زرهى خوزستان: ملت ايران با مقاومت و ايستادگى حق خود را خواهد گرفت. دفاع مقدس مى‏تواند يكى از درسهاى هميشگى دانشگاه‏هاى جنگ دنيا باشد. (30/2/87)
در جلسه صميمانه توديع و معارفه، پورمحمدى جاى خود را به هاشمى داد. (31/2/87)
200 نماينده از خدمات پورمحمدى تشكر كردند.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور اريتره:جنگ‏هاى قومى قبيله‏اى در آفريقا توطئه آمريكا و اسرائيل است.
البرادعى: مدركى بر نظامى بودن فعاليت‏هاى هسته‏اى ايران و جود ندارد. (1/3/87)
رهبر معظم انقلاب: گروه‏هاى سياسى بايد مرز خود را با غير خودى‏ها و بيگانگان حفظ كنند. (2/3/87)
لاريجانى انتخاب اصولگرايان براى رياست مجلس هشتم شد. (6/3/87)
مجلس هشتم امروز با پيام رهبر انقلاب گشايش مى‏يابد.
شهرام جزايرى به 11 سال حبس محكوم شد! (7/3/87)
اعتراف صريح عبدالقدير خان، پدر بمب هسته‏اى پاكستان: مشرف مرا مجبور كرد عليه ايران دروغ بگويم. (12/3/87)
لاريجانى با 237 رأى 90 درصد آرا، وبدون رأى مخالف رئيس مجلس شد.
در نوزدهمين سالگرد ارتحال، بر ادامه راه امام خمينى تأكيد شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: استراتژى امام ادامه حاكميت اسلامى با اتكاء به مردم است. (13/3/87)
اخبار خارجى
هشدار ائتلاف عراق يكپارچه به مالكى: توافقنامه بغداد – واشنگتن عراق را به پايگاه نظامى آمريكا تبديل مى‏كند. (17/2/87)
تعداد قربانيان ميانمار به 22 هزار نفر رسيد. (18/2/87)
مدودف، رسماً بر كرسى رياست كرملين نشست. (19/2/87)
پوتين رياست جمهورى را داد، نخست وزيرى را گرفت. (21/2/87)
زلزله 8/7 ريشترى چين، هزاران قربانى گرفت.
رئيس سابق مجلس رژيم صهيونيستى: اسرائيل كشتى سرگردان با آينده‏اى نامعلوم است. (24/2/87)
135 هزار كشته و مفقود آخرين آمار تلفات زلزله چين اعلام شد.
آمريكا براى عربستان نيروگاه هسته‏اى مى‏سازد. (29/2/87)
نيويورك تايمز: حماقت بوش و هوشمندى ايران عامل شكست‏هاى آمريكاست. (30/2/87)
در 150 شهر فرانسه، اعتصاب و تظاهرات مردمى عليه ساركوزى برپا شد. (4/3/87)
فرود خونين در خيابان‏هاى هندوراس، هواپيماى مسافربرى حامل 42 سرنشين در هندوراس هنگام فرود بر روى باند باران خورده فرودگاه از باند خارج شد و وارد يكى از خيابان‏هاى شهر سالوادور گرديد. (12/3/87)

/

دو ميلاد بزرگ ؛ ميلاد مادر و فرزند

دو ميلاد بزرگ، ميلاد مادر و فرزند
ميلاد مادر
بيستم جمادى الثانى سال پنجم هجرت روزى است كه خورشيد عفت و عصمت و طهارت در افق بشريت طلوع كرد و پاك‏ترين بانوى جهان قدم به عرصه گيتى نهاد. امروز، روز تولد پاكى و عفت است و زهراى اطهر سلام اللّه عليها در اين روز ديده به جهان گشود تا هم خود مظهر پاكى‏ها باشد و هم اين كه پاك‏ترين فرزندان را به جهان عرضه كند.
زهراى مرضيه سلام اللّه عليها، تنديس عفّت و معرفت و مظهر استقامت و شجاعت بود. او مصداق اعلاى طهارت و ياور رسالت بود و امامت به دست او و نسل او استمرار جاودانه يافت.
زهراى مرضيه، هم ميراث رسالت و هم نگهبان بزرگ اين ميراث بود. او هم از ثقلين و هم از پاسداران سترگ ثقلين بعد از رحلت رسول خدا بود.
فرياد او و همسر عرش نشينش نخستين و بلندترين فريادى بود كه در حراست از ميراث رسالت و خط راستين ديانت در تاريخ طنين افكن شد. بعد از رسول خدا، وجود شريف زهراى مرضيه سلام اللّه عليها، مهبط ملائك شد زيرا كه آن بزرگوار پاره پيكر رسالت بود و براى تداوم رسالت، شجاعانه قد برافراشت.
بعد از رحلت رسول خدا، حضرت صديقه كبرى چندان نزيست و پس از مدت كوتاهى به پدر بزرگوارش ملحق شد. اين دوره از حيات زهراى مرضيه گرچه بسيار كوتاه بود، ولى از حساس‏ترين فراز حيات زهراى اطهر محسوب مى‏شود. در اين دوره، درياى وجود صديقه كبرى در ابعاد مختلف فيضانى شكوهمند يافت و آن بزرگوار شجاعانه به تبيين معارف، مبانى و ارزش‏هاى دين همت گماشت. تبيين مسأله بنيادين امامت، از اساسى‏ترين موضوعاتى بود كه مورد توجه صديقه كبرى قرار گرفت و آن بزرگوار نسبت به اهميت اين ميراث عظيم رسالت، به مسلمانان هشدار داد. حضرت زهراى مرضيه بيان مى‏فرمود كه انتظام ملت اسلام از امامت است و آن چه پيروان دين پاك محمّد(ص) را از خطر پراكندگى مى‏رهاند توجه اساسى به ولايت اهل بيت است.
حضرت زهراى مرضيه به موازات طرح اهميت ولايت، قرآن را نيز به عنوان محور و خزينه معارف دين معرفى مى‏كرد و به مسلمانان هشدار مى‏داد كه از قرآن دست بر نكشند و در فهم احكام دين و رسيدن به معرفت اعلاى دينى، قرآن كريم را همچون راهگشايى صادق برگزينند.
آن بزرگوار مى‏فرمود:قرآن با مطالب و محتوايى روشن در پيش روى شماست و اوامر و نواهى آن آشكار است. پس بر خلاف اين محتواى روشن حكمى صادر نكنيد كه از زيان كاران خواهيد بود.
ناآگاهى و سردر گريبان، زندگى دنيايى كردن، از عواملى بود كه پس از رحلت رسول خدا در جامعه اسلامى رخ نمود و آن را با خطر انحراف مواجه كرد. صديقه كبرى براى مقابله با اين خطر، به مسلمانان هشدار داد و به آن‏ها نصيحت كرد كه در راه صيانت از ميراث راستين اسلام همچنان استوار بمانند و از دنيا گرايى و رفاه‏طلبى مهلك بپرهيزند.
حضرت صديقه كبرى در راه صيانت از زلال دين، پيروى از سنت رسول خدا را نيز امرى حياتى مى‏دانست و به مسلمانان تأكيد مى‏فرمود كه هرگز شيوه محمد مصطفى(ص) و سنت رسول خدا را فراموش نكنند و از پيامدهاى خطرناك بى اعتنايى به سنت رسول خدا در هراس باشند.
حضرت زهراى مرضيه در واپسين دوره حيات خويش، گذشته از آن كه در راه استمرار خط راستين رسالت شجاعانه اقدام مى‏كرد، تبيين احكام و مسائل دين را نيز از نظر دور نمى‏داشت و با بيانى مؤثر حقايق و رموز احكام را براى مردم بيان مى‏داشت تا به فرايض دين، نگرشى الهى و هدفدار داشته باشند.
در راستاى اين اهداف بود كه آن بزرگوار، نماز را عاملى براى زدودن كبر، زكات را وسيله‏اى براى پاك كردن نفوس و افزايش روزى و روزه را طريقى براى اثبات اخلاص بنده ذكر مى‏فرمود. آن بزرگوار حج را عاملى براى استحكام بنيان دين مى‏شمرد و عدالت و دادگرى را وسيله‏اى براى پيوند دادن قلوب مسلمانان مى‏دانست.
صديقه كبرى به مسلمانان هشدار مى‏داد كه اگر جامعه اسلامى پايبند به ارزش‏ها و اصول اسلامى نباشد و مردم گرد محور امامت جمع نشوند، آينده نامباركى در انتظار مردم و جامعه خواهد بود و طوفان بلا و مصيبت پى در پى در جامعه خواهد وزيد.
زمانى كه زهراى اطهر جامعه را به سوى هدايت و استمرار دقيق خط رسالت فرا خواند ولى عكس العمل مناسبى از جامعه دريافت نكرد، حزن و اندوهش مضاعف شد. از يك سو در غم از دست دادن پدر كه سرور كائنات و صاحب رسالتى عظيم بود، غوطه مى‏خورد و از سوى ديگر به آينده پر تلاطم اسلام و راه نامطمئنى كه در پيش روى مسلمين قرار گرفته بود مى‏گريست.
ميلاد فرزند
همچنين بيستم جمادى الثانيه (1320قمرى) سالروز ميلاد مسعود فرزند برومند آن حضرت، امام خمينى رضوان اللّه تعالى عليه است. از چنين مناسبت خجسته‏اى، با توجه به نيازى كه جهان امروز به معنويت و آزاد انديشى و آزادمنشى دارد، بايد براى تشريح اصول، ارزشها و آرمانهاى مكتبى كه حضرت زهرا بانوى اول آن و امام خمينى از برجسته‏ترين پرورش يافتگان آنست تلاش كرد.
نعمت بزرگ انقلاب و نظام مقدّس جمهورى اسلامى، تجلّى پرتوى از اين معنويت و بركات همين مكتب است. امام خمينى با تمسك به تعليمات اسلام و آنچه از بركات وجود پيامبر گرامى اسلام و فاطمه زهرا و ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين به بشريت رسيده است توانست مردم ايران را به قيام عليه ظلم و فساد و استبداد داخلى و سلطه بيگانگان تشويق نمايد و بساط دوهزار و پانصد سال ستم شاهى را برچيند و انقلاب اسلامى را به پيروزى برساند.
پيروزى يك انقلاب به نام خدا و تأسيس يك نظام حكومتى به نام دين در يكى از حساسترين نقاط جهان، بزرگترين مانع بر سر راه قدرتهاى استكبارى بود. دقيقاً به همين دليل بود كه از اولين لحظات پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، كارشكنى‏ها و كينه توزى‏ها عليه اين انقلاب و نظام برخاسته از آن شروع شد و انواع و اقسام ضربات، از حمله نظامى گرفته تا محاصره اقتصادى و دشمنى‏هاى سياسى و تهاجم فرهنگى بر آن تحميل شد. قطعاً اين تلاش‏هاى دشمنانه همچنان ادامه خواهد يافت زيرا هدف دشمن، از ميان برداشتن نظام جمهورى اسلامى است.
در بخش تهاجم فرهنگى، تلاش براى بى هويت كردن زن ايرانى، محور عمده و شاخص فعاليتهاى دشمنان نظام دشمنان جمهورى اسلامى است. به زن، در دوران قبل از انقلاب، به مثابه يك كالا نگاه مى‏شدو ابزارى بود براى بوالهوسى‏ها و سوداگرى‏هاى حاكمان و سودجويان، اين نگاه با پيروزى انقلاب اسلامى تغيير كرد. زن ايرانى در همه صحنه‏هاى انقلاب حضور يافت و در عين حال كه متانت خود را حفظ كرد، راه رشد و تعالى علمى را نيز در پيش گرفت و تا قلّه دانش و خدمت به جامعه پرواز كرد.اين نعمت بزرگ را زنان ايرانى به بركت مكتب فاطمه زهرا سلام اللّه عليها و همت و بلند نظرى امام خمينى دارند.
اين، موفقيتى است كه دشمنان انقلاب و بدخواهان نظام جمهورى اسلامى آنرا برنمى‏تابند و به همين دليل سرمايه گذارى عظيمى براى از بين بردن اين موفقيت بزرگ به عمل مى‏آورند.
تجربه اندلس، كه اروپائيان براى جلوگيرى از پيشرفت اسلام تا قلب اروپا به انواع و اقسام ابزارهاى فرهنگى بويژه زن، متوسل شدند، بايد براى ما درس عبرت مهمى باشد، موج فزاينده تهاجم فرهنگى با هدف دور ساختن زنان و دختران از حريم عفت و متانت كه اكنون در فضاى جامعه مشاهده مى‏شود، هشدار مهمى است كه نبايد بى تفاوت از كنار آن گذشت. مسؤولين فرهنگى، خانواده‏ها و همه ارگانها و نهادهايى كه به نحوى با مسائل فرهنگى سرو كار دارند بايد با ترويج صحيح منش حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها، با اين موج خطرناك مقابله كنند و راه را بر دشمنان ببندند.زنان ايرانى، حضرت فاطمه زهرا را الگوى خود مى‏دانند و در جامعه ما زمينه كاملاً مناسبى براى تعالى معنويت بر اساس اين الگو وجود دارد. از اين زمينه و اين فرصت بايد حداكثر استفاده را به عمل آورد و راه تعالى را هموارتر كرد و معنويت آينده زن ايرانى را تضمين نمود.
با تبريك سالروز اين دو ميلاد بزرگ و روز زن به تمامى وفاداران به اسلام و آرمانهاى انقلاب اسلامى، اميد است زنان قهرمان ميهن اسلامى ما نيز در راه پاسدارى از ارزشهاى دينى، صلابتى زهرا گونه داشته باشند.

/

برگ هايى از زندگى و مبارزات شهيد بهشتي

برگهايى از زندگى و مبارزات شهيد بهشتى‏
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى در سال 1307 در يك خانواده روحانى در اصفهان ديده بدنيا گشود. تحصيلات ابتدائى و سطح را در حوزه علميه اصفهان گذراند و پس از آن رهسپار قم شد. در قم از محضر اساتيد بزرگى چون آيت الله بروجردى، آية الله محقق داماد، امام خمينى و علامه طباطبائى در رشته‏هاى فقه، اصول، فلسفه و عرفان كسب فيض كرد. علاوه بر فلسفه اسلامى، فلسفه‏هاى مكتبهاى فلسفى شرق و غرب را نيز مطالعه كرد تا از اين رهگذر علاوه بر اينكه نسبت به آن مكاتب آگاهى و بينش كسب كند به حقانيت فلسفه و عرفان اسلامى نيز پى برد. آشنايى و تسلط او به زبانهاى عربى، انگليسى و آلمانى باعث شد كه مستقيما متون اصلى كتب اسلامى و منابع مكتبهاى شرقى و غربى را مورد مطالعه و تحقيق قرار دهد.
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى بزودى در فقه، اصول، فلسفه، عرفان، معارف قرآن، علم حديث، علم رجال، اديان، روانشناسى، جامعه‏شناسى، تاريخ و كتبهاى اقتصادى جهان صاحب نظرى انديشمند و توانا شد. يكى از مهمترين و پرثمرترين فعاليتهاى شهيد بهشتى را بايد حركت او به اروپا و تلاشهاى خستگى ناپذيرش براى هدايت نسل جوان مسلمان ايرانى كه براى تحصيل به خارج عزيمت كرده بودند نام برد.
شهيد بهشتى بنا بر ضرورت و با اصرار مراجع تقليد به هامبورگ سفر نمود تا در مسجدى كه توسط مرحوم آيت الله بروجردى بنيان گذارده شده بود و محل تجمع مسلمانان هامبورگ بود، به فعاليت و هدايت و ارشاد پردازد.
البته انگيزه اصلى هجرت شهيد بهشتى بخارج از كشور همان احساس نيازى بود كه مسلمانان هامبورگ بوجود يك روحانى مبلغ و محقق داشتند.
شهيد بهشتى در آن ديار احساس مى‏كرد كه جوانان مسلمان نياز شديدى به يك تشكيلات اسلامى دارند و در برابر سازمانهاى الحادى كه به اغواى دانشجويان مى‏پرداختند، وجود چنين سازمان و تشكيلاتى بيشتر ضرورى مى‏نمود. با اين بينش، اتحاديه انجمنهاى اسلامى دانشجويان در اروپا توسط شهيد بهشتى بنيان نهاده شد و فعاليتهاى اسلامى سامان گرفت. شهيد بهشتى با ايراد سخنرانى، سازماندهى، سمينارهاى اسلامى، تهيه جزوات، رهنمودهاى تشكيلاتى و در مواردى كمك مالى از مسجد هامبورگ، دانشجويان مسلمان ايرانى را ارشاد مى‏نمود. علاوه بر فعاليتهاى فوق «مركز اسلامى هامبورگ» با رهنمودهاى آن عالم متفكر راه هدايت و راهنمايى مسلمانان ايرانى را طى مى‏نمود. همين مركز بود كه بارها از جانب شاه براى ديدار از آن تلاش و تقاضا به عمل آمد، ولى هر بار شهيد بهشتى مانع اينكار مى‏شد تا اينكه سرانجام شاه خائن به كمك پليس آلمان به مركز اسلامى هامبورگ رفت تا بدين ترتيب علاوه بر تظاهر به اسلام، شهيد بهشتى را نيز لكه دار نمايد، لكن وقتى به آنجا رفت متوجه شد شهيد بهشتى قبل از آمدن او به شهرى ديگر رفته تا بدينوسيله نقشه او را نقش برآب نمايد.
شهيد بهشتى بيش از پنج سال در آلمان بسر برد و در سال 1349 به ايران آمد و ساواك بازگشت مجدد او را به آلمان ممنوع كرد.
درباره ممنوعيت سفر به آلمان و توطئه‏اى كه ساواك عليه آن شهيد تدارك مى‏بيند در كتاب «شهادتنامه» چنين آمده است:
«شهيد مظلوم آيةالله بهشتى وقتى در سال 1349 به ايران آمد ديگر ساواك شاه به او اجازه بازگشت به آلمان را نداد. او را دستگير هم نكرد، ولى توطئه بزرگى عليه او تدارك ديد تا شخصيتش را براى هميشه خرد كند. ساواك فكر كرده بود اگر بهشتى را دستگير كند او بزرگ خواهد شد، پس چه بهتر كه بجاى زندان، او را به دام توطئه بيافكند. توطئه اين بود كه عوامل ساواك همه جا گفتند و شايع كردند كه بهشتى وهابى است و اهل ولايت نمى‏باشد.
بهشتى همواره از اختلاف ريشه برانداز شيعه و سنى رنج مى‏برد و معتقد بود كه ايجاد اتحاد ميان شيعه و سنى كه جهانخواران همواره از تفرقه آنها عليه اسلام بهره بردارى مى‏كنند يكى از ابعاد مهم مبارزه با استكبار جهانى است. ساواك با استفاده از همين زمينه او را به وهابى گرى متهم كرد و تعدادى از روحانيون غافل نيز آلت دست شدند. و به بهانه دفاع از ولايت بهترين چهره‏هاى مدافع ولايت را آماج تهمتهاى ناروا قرار دادند. ساواك گرچه در اين توطئه ناكام ماند، ولى توانست از سرعت حركت مبارزاتى بهشتى و همرزمانش تا حدودى بكاهد.»
شهيد بهشتى از جدايى دو قشر تحصيلكرده جامعه يعنى طلاب علوم دينى حوزه‏هاى علميه و تحصيلكرده‏هاى مدارس دانشگاهها، رنج مى‏برد و همواره در تلاش بود تا اين دو قشر را بهم نزديك كند و سياستهاى استعمارى را كه در طول تاريخ عليه دخالت دين در مسائل اجتماعى و سياست تبليغات مى‏كردند، رسوا سازد.
او براى نيل به اين مقصود دبيرستانى در قم تأسيس نمود و بدينوسيله محلى براى آشنايى و تماس روحانيون و دانش‏آموزان بوجود آورد. نام اين دبيرستان نيز به پيروى از سياست پاك و والاى آن شهيد كه مى‏خواست قشر روحانى و نسل جوان با هم در تماس و مرتبط باشد، «دين و دانش» گذاشته شد.
دبيرستان دين و دانش كه در سال 1333 در قم تأسيس شد اولين اقدام مهم آن شهيد جهت مبارزه با سياست استعمارى جدايى دو قشر روحانى و دانشجو بود.
شهيد بهشتى علاوه بر مديريت، به تدريس زبان انگليسى در اين دبيرستان اشتغال داشت و علت انتخاب درس انگليسى پيروى از هدف والاى خويش جهت نزديكى روحانى به قشر تحصيلكرده جوان و اثبات اين حقيقت كه روحانيت علاوه بر علوم دينى بر علوم روز و مسائل اجتماعى نيز تبحر داشته و آنگونه كه تبليغ مى‏كنند كه اينان كارشان در گوشه‏اى خزيدن و مسأله گفتن است، نيست. خود آن شهيد بزرگوار در اين باره چنين مى‏گفتند: «من خودم با اينكه طبعاً مى‏بايست به تدريس تعليمات دينى در دبيرستانها مى‏پرداختم، به دو منظور بجاى اين كار تدريس زبان انگليسى را عهده دار شدم: هدف اول اين بود كه مى‏خواستم حقوقى كه از فرهنگ مى‏گرفتم در ازاى آموزش علوم دينى نباشد، چون گرفتن پول براى آموزش علم دين در شريعت مذموم است. هدف دوم اين بود كه عملاً ذهن دانش‏آموزان را متوجه اين نكته كرده باشم كه روحانيون در چهارچوب حوزه‏ها محصور نيستند و علاوه بر علوم حوزه‏اى با علوم روز آشنايى دارند.»
شهيد بهشتى دانشگاه و قشر دانشگاهى را نيز از نظر دور نمى‏داشت. او در همان حين كه در حوزه علميه قم عالى‏ترين مقام علمى را كسب كرده و بدرجه اجتهاد نائل آمده بود و از مدرسين حوزه علميه محسوب مى‏شد، در تهران دوره دانشكده الهيات و معارف اسلامى را تا اخذ درجه دكترا طى نمود و با اينكه نيازى به تحصيل در دانشكده نداشت و خود از اساتيد دانشكده بسيار فاضل‏تر بود، براى اينكه بتواند گامهايى مؤثر جهت پيوند روحانى و دانشجو بردارد، تحصيل در دانشكده را انتخاب نمود و با اين عمل خويش افكار حوزه را در جامعه دانشگاهى رسوخ داد و در طرد انديشه‏هاى دشمنان اسلام جهت تفرقه افكنى بين دو قشر روحانى و دانشجو، در حد امكان تلاش نمود.
از جمله اقدامات مهم فرهنگى و اجتماعى شهيد بهشتى بايد از تأسيس مدرسه منتظريه (حقانى) قم نام برد. اين مدرسه كه به كمك همرزمانش از جمله شهيد قدوسى تأسيس گشت، برنامه‏هاى منظمى جهت تحصيل طلاب علوم دينى ارائه داد و محلى شد براى تجمع طلاب علوم دينى و تحصيل بر اساس روش جديد ارائه شده از جانب آن شهيد و همرزمانش. كسانى كه در اين مدرسه پرورش يافتند مهمترين و بيشترين نقش و سهم را در مبارزه با رژيم پهلوى به عهده داشتند و پس از پيروزى انقلاب نيز خدمات بزرگى را به جامعه انقلابى ايران ارائه داده و مى‏دهند.
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى با نهضت ملى ايران و مبارزات اسلامى آيةالله كاشانى گام در عرصه مبارزه نهاد و شكست اين مبارزات بود كه ذهن بيدار و خلاق شهيد بهشتى متوجه اين امر شد كه تا روحانيت از تشكلى قوى برخوردار نباشد نمى‏تواند در امور پيشرفت كند و لذا از آن پس بود كه او به كمك همرزمانش سعى وافر داشتند كه به مبارزات مردم نظم و سامان دهند و نيروهاى مؤمن و مخلص را به گرد هم جمع آورند.
شهيد بهشتى در سال 1341 بفرمان حضرت امام به عضويت شوراى روحانيت جمعيتهاى مؤتلفه اسلامى در آمد و حكم اعدام انقلابى منصور توسط اين شورا و به امضاء او و شهيد مطهرى صادر شد.
شهيد بهشتى در سال 1342 به جرم فعاليتهاى انقلابى عليه رژيم شاه از اقامت در قم ممنوع و از آن شهر تبعيد شد. آن شهيد بزرگوار در اثر مبارزه و حركت در مسير اهداف نهضت الهى امام خمينى در فاصله سالهاى 49 تا 57 سه بار توسط ساواك دستگير شد. او از عناصر فعال جامعه روحانيت بود كه در سازماندهى و رهبرى تظاهرات و راهپيماييهاى ميليونى مردم مسلمان ايران نقشى بزرگ بعهده داشت، بطوريكه آخرين بارى كه ساواك او را دستگير نمود، به او اعلام كردند: تو را دستگير كرده‏ايم تا راهپيماييهاى تاسوعا و عاشورا صورت نگيرد. شهيد بهشتى در پاسخ به مزدوران شاه مى‏گويد: اشتباه شما در همينجاست، چه مرا آزاد كنيد و جه نكنيد اين راهپيمائيها صورت خواهند گرفت، اين كارها قائم به شخص نيست.
شهيد مظلوم آيت الله بهشتى در آبان ماه سال 57 پس از هجرت امام از عراق به پاريس، سفرى جهت زيارت رهبر كبير انقلاب به پاريس نمود در اين سفر بود كه هسته اصلى شوراى انقلاب اسلامى تشكيل شد و خود آن شهيد و مرحوم استاد شهيد آيةالله مطهرى رحمةالله عليه از عناصر اصلى اين شورا بودند.
پس از انقلاب‏
پس از آنكه انقلاب مقدس اسلاميمان با رهبريهاى پيامبر گونه حضرت امام بطرزى معجزه آسا به پيروزى رسيد، شهيد بهشتى كه از دانشى وسيع و فكرى روشن و قدرت مديريتى كم نظير و صبر و استقامتى وافر برخوردار بود، براى خدمت به انقلاب كمر همت بر بست و با ايثار و گذشت و جامعيت بى نظيرش در تمام مسائل علمى و سياسى و اجتماعى، خدمات شايانى به اسلام و انقلاب ارائه داد.
فعاليتهاى ايثارگرانه و قدرت شگرف او در انجام امور سازش ناپذيرى او بود كه باعث شد دشمنان اسلام و انقلاب او را عامل و مسبب تحقير و شكست خود در جامعه اسلامى ايران دانسته و به انحاء مختلف دست به تلاش زنند تا شخصيت والاى او را متلاشى كنند و خود بر مسند قدرتى كه از آن جز نابودى اسلام قصد و نيتى نداشتند، تكيه زنند.
بنى صدر، اين مهره آمريكايى يكى از بزرگترين موانع راه سلطه جوييهاى نامشروع خويش را وجود شهيد بهشتى مى‏دانست. نه تنها بنى صدر، بلكه تمام گروههاى معاند و ضدانقلاب از جمله سازمان مجاهدين خلق و عوامل ليبرال و ملى گرا و روشنفكرهاى وابسته، با آن بزرگوار سرستيز داشتند.
بنى صدر و دار و دسته‏اش كه مهمترين آنان مجاهدين خلق (منافقين) بودند با طرحى خائنانه در نظر داشت كه روحانيت و نيروى مؤمن و فعال و متعهدى را كه سخت بر معيارهاى مكتبى اصرار مى‏ورزند، از تسلط بر امور دور سازد و خط متمايل به غرب را جايگزين آن كند. او با ملاقاتهايى كه با مأموران سيا در پاريس و تهران داشت قول همكاريهاى لازم را در اين زمينه به آنها داد.
نا جوانمرادنه‏ترين راهى كه او براى نيل به هدف شوم خويش انتخاب نمود اين بود كه توسط عواملش شخصيت شهيد بهشتى را در سطح جامعه لكه دار كند و بر اين اساس بود كه سيل دروغ و تهمت و ناسزا از همه طرف بسوى شهيد مظلوم سرازير گشت و اين تبليغات مسموم نه تنها در تمام شهرها رسوخ نمود، بلكه در دل روستاهاى كشور نيز راه پيدا كرد.
چيزى نگذشت كه تهمتهاى «قدرت‏طلبى كردن»، «انحصار طلب بودن» «سوء استفاده كردن از بيت المال»، «بانى تمام نابسامانيها و عقب ماندگيها بودن»، «ارتباط با بيگانه داشتن» و دهها تهمت و افتراء ديگر شخصيت مقدس شهيد بهشتى را در سطح جامعه اسلامى ايران بزير سؤال برد و اين تبليغات دروغ علاوه بر اينكه خوراك تبليغاتى دشمنان داخلى انقلاب گرديد، رسانه‏هاى گروهى دنياى استكبار را نيز تغذيه نمود. شهيد مظلوم آيت الله بهشتى بخاطر اينكه بر معيارهاى اسلامى سخت پافشارى مى‏كرد و سعادت و رستگارى ملت اسلام را جز با اطاعت از مقام ولايت فقيه ميسر نمى‏دانست و هر انديشه باطل و انحرافى ديگرى را كه مى‏خواست ولايت فقيه را از ارزش انداخته و روحانيت اسلام را منزوى سازد طرد مى‏نمود، مورد خشم و غضب و كينه طيف گسترده‏اى كه با نظام جمهورى اسلامى مخالفت مى‏كردند و از دشمنان سرسخت روحانيت بودند، واقع شد.
شهيد بهشتى محور مبارزه با ليبراليسم و منافقين بود. همه بر گرد شمع نورانى وجودش جمع مى‏شدند و با پيروى از رهنمودهاى سازنده‏اش با كودتاى خزنده بنى صدر مقابله و مبارزه مى‏كردند. آنان مى‏دانستند كه بهشتى جز اسلام را نمى‏خواهد و مخالفت و مبارزه‏اش با بنى صدر عليرغم تصور بعضى از دوستان ناآگاهى كه تحت تأثير جوّ حاكم قرار گرفته بودند، يك مسأله شخصى نيست آنان مى‏دانستند شهيد بهشتى از فحش و تهمت و دروغ نمى‏هراسد و تا پاى جان بر حاكميت ارزشهاى اسلامى اصرار خواهد ورزيد. و آنان مى‏دانستند كه جز اينكه به گرد آن رجل عظيم القدر الهى جمع شوند و از او كه از نزديكترين افراد به رهبر كبير انقلاب است، پند و راهنمائى بگيرند، راه درست و صواب را نخواهند يافت و به سر منزل مقصود نخواهند رسيد.
با اين درك و بينش عميق بود كه اين 72 تن از آغاز تا لحظه مرگ از او جدا نشدند و در سراى جاويد هم با هم هستند و غرق در رحمت و بركات خداوندى بسر مى‏برند، و همانا هر كس كه در اين دنيا به راهى و همراه كسى باشد در آن سرا نيز با او محشور است و همانگونه كه يزيديان با يزيديان محشور مى‏شوند. حسينيان نيز با حسينيان محشور مى‏گردند و اينان چه نيكو همنشينانى هستند.
بهشتى و يارانش عاشقانه بسوى ملكوت اعلى پر كشيدند
شهيد بهشتى تا جان در بدن داشت بر سر حاكميت اسلام فرياد زد. او مى‏گفت: انقلاب اسلامى ايران دومين تجربه انقلاب بنيادى اسلام در تاريخ ماست و بر ماست كه به هوشيارى و وظيفه‏شناسى و پيروى از امام امت اين رهبر انقلاب و پيرو راستين پيامبر بزرگوار اسلام انقلابمان را پاينده‏تر كنيم و شرط اين است كه راه هرگونه تحريك عليه اسلام و شعار نه شرقى، نه غربى را ببنديم.»
او با قاطعيت تمام هر انديشه‏اى كه با موازين مكتب اسلام انطباق نداشت رد مى‏كرد و تكيه‏اش نه بر شرق بود و نه بر غرب، كه جز اسلام را راه نجات نمى‏دانست و با هر كس كه جز اين فكر مى‏كرد به مبارزه بر مى‏خاست. او اعلام مى‏كرد كه: «من و همفكرانم با كسانى كه بخواهند سياست نه شرقى، نه غربى را خدشه دار كنند مبارزه مى‏كنيم» شهيد بهشتى بر حفظ هويت اسلامى انقلاب سخت تأكيد داشت و ملت مسلمان زجر كشيده در راه حاكميت اسلام را اينگونه هشدار مى‏داد:
«ملت مسلمان متعهد ايران! هشيار باش! آگاه باش! حفظ هويت و اصالت اسلامى انقلاب كن! فرياد كشيدى (نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى) حفظ هويت اسلامى انقلاب نيازمند به حضور دائم، آگاهانه، هشيارانه، فداكارانه تو در صحنه است».
او مى‏گفت: «در جمهورى اسلامى كسانى بايد حكومت كنند كه خدمت كنند.»
و از مردم مى‏خواست كه در انتخاب افراد خدمتگزار دقت كنند و هوشيار باشند:
«كسانى را انتخاب كنيد كه تشنه قدرت نباشند. تشنگان قدرت حق حكومت كردن ندارند و در جمهورى اسلامى عاشقان خدمت براى مسئوليتها بايد دعوت شوند و اين شما هستيد كه بايد اينگونه افراد را پيدا كرده و مسئوليت را بر دوش آنها بگذاريد.»
و بدين طريق بود كه دشمنان اسلام از مواضع قاطع او وحشت داشتند و لحظه‏اى ديدنش را تحمل نمى‏كردند. اين سخن او كه: «مسأله اصلى حاكميت مكتب و حاكميت نظام ارزشى بر رفتار ماست» براى كسانى كه منفذى را جستجو مى‏كردند كه بوسيله آن ارزشهاى غربى را وارد پيكره نظام كنند، غير قابل تحمل بود.
همچنين اين سخن او كه: «آنچه براى ما بعنوان اصل و ارزش نخستين و مبداء و سرچشمه ارزشهاى ديگر مطرح است اسلام است و اسلام است و اسلام» همچون تيرى زهرآگين بر قلب ناپاك غرب باوران و شرق قبله گان فرو مى‏نشست.
و سرانجام وقتى ديدند كه با حربه تهمت و دروغ و حيله و نيرنگهاى گوناگون نمى‏توانند اين مرد خدا را از صحنه خارج كنند، تصميم گرفتند كه دست به قتل او آلوده سازند و ننگ و عذاب دنيا و آخرت را براى خويش فراهم آورند.
پس از آنكه با آگاهيها و تيزهوشيهاى امام عزيز و مبارزات ياران توانايش چون شهيد مظلوم آيةالله بهشتى، بنى صدر خائن از اريكه قدرت نفسانى و شيطانى خويش فرو آمد و دست ناپاك او از سر امّت اسلام كوتاه شد. بدستور آن مهره بيگانه عوامل مزدورش با كار گذاشتن بمبى در سالن اجتماعات دفتر مركزى حزب جمهورى اسلامى بهشتى مظلوم و 72 تن از يارانش را بشهادت رساندند.
بهشتى و يارانش لباس خاكى را از تن دريدند و جامه زيباى سراى باقى را كه آرزويش را داشتند بر تن كردند. بهشتى و يارانش عاشقانه بسوى ملكوت اعلى پر كشيدند.
بهشتى و يارانش آسوده در جوار رحمت بى منتهاى حق تعالى آرميدند.
و جز ننگ و عذاب و خذلان نصيب دشمنان اسلام نشد و اسلام عزيز را با اين خونهاى پاك، جان و حياتى تازه رسيد.
امام راجع به ايشان فرمودند: اين پيش آمد براى همه ملت ناگوار بود و يك اشخاصى كه براى خدمت خودشان را حاضر كرده بودند و خدمتگزاران اين كشور بودند، اشخاصى بودند كه آنقدرى كه من از آنها ميشناسم از ابرار بوده‏اند. از اشخاص متعهد بوده‏اند كه در رأس آنها مرحوم شهيد بهشتى است. ايشان را من بيست سال بيشتر مى‏شناختم. مراتب فضل ايشان و مراتب تفكر ايشان و مراتب تعبد ايشان بر من معلوم بود. و آنچه كه من راجع به ايشان متأثر هستم، شهادت ايشان در مقابل او ناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين كشور بود. مخالفين انقلاب افرادى كه بيشتر متعهدند، مؤثرتر در انقلابند، آنها را بيشتر مورد هدف قرار داده‏اند. ايشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها در طول زندگى بود، تهمتهاى ناگوار به ايشان مى‏زدند. از آقاى بهشتى مى‏خواستند يك موجود ستمكار، ديكتاتور، معرفى كنند، در صورتيكه من بيش از بيست سال ايشان را مى‏شناختم و بر خلاف آنچه اين بى انصافها در سرتاسر كشور تبليغ كردند و مرگ بر بهشتى گفتند من او را يك فرد مجتهد، متدين، علاقه‏مند به ملت، علاقه‏مند به اسلام و به دردبخور براى جامعه خودمان مى‏دانستم، و شما گمان نكنيد كه اين آقايان وارد شده‏اند در اين شغلهاى دولتى اينها يك اشخاصى بوده‏اند يا هستند كه راهى براى استفاده جز اين مقام ندارند. اينها هر كدام اشخاص متعهدى بودند كه در پيش روحانيت مقام بزرگ داشتند، و آنطور نبود كه واخورده باشند كه بخواهند بيايند اينجا انحصار طلب باشند. خدا انصاف بدهد به آنهايى كه انحصار طلب بودند و مى‏خواستند بهشتى و خامنه‏اى و رفسنجانى و امثال اينها را از صحنه خارج كنند.
مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه‏اى فرمودند: بدليل اينكه شهيد مظلوم بهشتى داراى شخصيت ممتازى بود همواره مورد حمله ليبرالها و منافقين واقع مى‏شد به قول شاعر:اول بلا به مرغ بلند آشيان رسيد. آنكس كه آشيانش و پروازش بلندتر و شخصيت اش برجسته‏تر است بيشتر از همه مورد تهاجم دشمنان قرار مى‏گيرد. دشمنى با كسى كه تأثيرى در روند اين مبارزه ندارد كارى ندارد.
شهيد بهشتى بزرگترين تأثير را داشت، يعنى از شخص امام كه بگذريم، در ميان مردم ديگرى كه در كار مبارزه و رهبرى اين مبارزه و اداره اين انقلاب نقش داشتند، از همه مؤثرتر مرحوم شهيد بهشتى بود. طبيعى بود كه او را بيشتر مورد تهاجم قرار بدهند.

/

ده منزل سلوك در آثار حضرت امام خمينى ره

ده منزل سلوك درآثارحضرت امام خمينى(سلام الله عليه)(1)
ياسر جهانى پور
مقدمه‏
آنچه مايه سعادت و هدايت آدمى است، شناخت خداوند و راههاى وصول به اوست وتوحيد و يكتاپرستى يگانه راه دستيابى بشريت به آن مقصد نهايى است.بى ترديدآن علمى كه انسان رابيشتر به اين راه نزديك مى‏كند، علم عرفان است كه شريفترين علوم الهى است. و اصل و مبدأ و مقصد و ظاهر و باطن آن همه توحيد و شناخت حق و حقيقت است. عارفان به اين نكته تأكيد داشته و دارند كه هر عمل خيرى درعين نورانيت وصفا داراى يك نقطه تاريك و سياهى است اگر مقصود و هدف الهى نباشد. آموختن علم حتى علم عرفان و سير و سلوك با اين همه سفارشهايى كه در اسلام به آن شده اگر همراه باعمل نباشد و تنها به يادگيرى اصطلاحات و مفاهيم اكتفا شود جز ظلمت چيز ديگرى به همراه نخواهد داشت. پس بر سالك راه حق و حقيقت لازم است كه دل رانورانى به ياد خدا كرده و نيت را صفا و جلا داده و اخلاص را به مرتبه قلب برساند و آنگاه قدم در راه سلوك نهد. در اين مقاله سعى شده كه بيشتر به عرفان عملى پرداخته شود واز بحث پيرامون شناخت خدا و آثار و اسما و صفاتش كه مورد بحث عرفان نظرى است دورى شود.
منزل اول: يقظه (بيدارى)
جمعى از عرفا اين منزل را اولين منزل از منازل سلوك قرار داده‏اند. اهميت آن به حدى است كه بدون آن هيچ سلوكى انجام نخواهد گرفت. ما پيش از اين در مقاله‏اى با عنوان ذكر در آثار امام خمينى كه در همين مجله به چاپ رسيد در مورد بيدارى و غفلت توضيحات كامل را داده‏ايم و اينك از شرح دوباره آنها خوددارى مى‏كنيم.
نكته اول: بايد دانست كه بيدارى شامل دو مرتبه است.اول بيدارى فكر. و آن عبارت است از اينكه فكر از بند قيود گناه و غفلتهاى كلى و معاصى كبيره خارج شود. به عبارت ديگر بينديشد راهى كه رفته و مى‏رود اشتباه بوده و نياز به تغيير مسير دارد. اين اولين مرتبه بيدارى است. دومين مرتبه بيدارى، بيدارى دل است به اين معنا كه دل را كه به مثابه رئيس و فرمانده بدن است از قيود و بندهاى گناهان آزاد كند. مطلب مهم در اينجا آن است كه انسان براى هر عملى كه انجام مى دهد اثرى درقلب او پيدا مى‏شود اگر عمل نيكى باشد نورانيت و اگر عمل نادرست و گناهى باشد ظلمت و تيرگى حاصل مى‏شود. با توجه به اين كه فرد مدت زيادى در گناه بوده و از او اعمال خلاف شرع بسيار سرزده است، ناگزير اگر بيدارى فكرى برايش حاصل شد بايد كه دل را هم از اين خواب غفلت بيدار كند. زيرا دل به دليل تيرگى ناشى از گناه ميل به معاصى داشته و هنوز از آنهالذت مى‏برد؛ بنابراين بيشتر همت وتوجه علماى اخلاق معطوف به اين نكته بوده و سعى آنهابر بيدار كردن طالبان سعادت براين مطلب استوار بوده است.ما در نكته بعد به دو مورد از موارد احياى دل اشاره مى‏كنيم.
نكته دوم: طريقه منقول از مرحوم مبرور زبدة العارفين آقا محمد بيدآبادى( ره) در تصفيه قلب و سلوك .
«سالك مدتى قبل از شروع دراربعين درايام بيكارى مداومت نمايد بر ذكر الله خاطرى وناظرى و نوافل را با خشوع بجاآورد تا ميل كاملى به هم رسد بعد آن شروع در اربعين نمايد و از حيوانى احتراز نمايد ونوافل را طرّاًبا خشوع بجا آورد و در بين نافله شب و شفع سيصد و شش مرتبه يا حىّ و يا قيّوم را متصلاً تكرار كند تا نفس قطع نشده چون نفس قطع شود نفس كشيده بگويد: برحمتك استغيث اللهم احى قلبى و چون نفس راتازه كرد باز شروع كند به تكرار نهج سابق تاتمام شود بعد از آن به اتمام باقى نوافل بپردازد واربعين رابدين نهج تمام كند بعد از اتمام شروع به آيه نور نمايد در بامداد و در هر نورى از انوار پنجگانه متوسل شود به يكى ازاصحاب كساء و آل عبا صلوات الله عليهم، اين عمل باعث حيات قلب كه عبارت است از علم به مطالب كليه مى‏شود. مكرر به تجربه رسيده است.»(1)
طريقه ديگرمنقول ازحضرت امام خمينى است كه ايشان ازعرفاى پيش از خود از جمله مرحوم عارف ميرزا جواد ملكى تبريزى و ملا حسينقلى همدانى اخذ نموده‏اند؛ مى‏فرمايند : آرى باذكر حقيقى ، حجابهاى بين عبد و حق خرق شود و موانع حضور مرتفع گردد…و درهاى ملكوت اعلى به روى سالك باز باشد… ولى عمده آن است كه قلب در آن ذكر زنده باشد و مرده نباشد و با مردگان انس نگيرد… بالجمله براى زنده نمودن دل ، ذكر خدا و خصوص اسم مبارك ياحىّ و يا قيّوم با حضور قلب مناسب است…و از بعض اهل ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزى يك مرتبه در سجده رفتن و بسيارگفتن لااله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين براى ترقيات روحى بسيارمناسب است.(2)
نكته سوم: باآن كه جمعى از عرفا تفكر را منزل و مقام اول از سير و سلوك دانسته‏اند لكن بايد دانست ميان اين دو مرتبه ازبيدارى و كيفيت حصول آنها تفاوت است.آنچه براى بيدارى فكر مؤثر است، موعظه و نصيحت و تشويق و ترغيب به بهشت و ترساندن از جهنم است. مهمترين وظيفه عالم اخلاقى در نوشتن يك كتاب اخلاقى مراعات همين نكته است وگرنه صرف آموزش اخلاق ونقل چند حكايت و روايت كه اثرى بر آن مترتب نباشد، هيچ بيدارى و تنبيهى نه تنها حاصل نخواهد شد بلكه بر ظلمت وتيرگيها افزوده مى‏شود. دراين رابطه امام خمينى درجاى جاى كتب خود ضمن نصيحت و ترغيب به رعايت تقوا و عمل صالح ، مسلمين راباموعظه به بيدارى فراخوانده‏اند. از آن جمله مى‏فرمايند:غفلت از حق كدورت قلب رازياد كند و نفس و شيطان را برانسان چيره كند و مفاسد را روزافزون كند و تذكر و يادآورى از حق، دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد و جلوه گاه محبوب كند و روح را تصفيه نمايد وخالص كند واز قيد اسارت نفس انسان رابراند و حب دنيا را كه منشأ خطيئات و سرچشمه سيئات است از دل بيرون كند و همّ را همّ واحد كند و دل رابراى ورود صاحب منزل پاك وپاكيزه نمايد.(3)
و نيز مى‏فرمايند : بايد دانست اگر انسان از خود غفلت كند و در صدد اصلاح نفس وتزكيه آن برنيايد و نفس را سرخود بار بياورد هر روز ، بلكه هر ساعت بر حجابهاى آن افزوده شود وازپس هرحجابى آن افزوده شود واز پس هر حجابى ، حجابى بلكه حجبى براى او پيدا شود تا آنجا كه نور فطرت بكلى خاموش شود و از محبت الهيه در آن اثرى و خبرى باقى نماند بلكه از حقتعالى و آنچه به او مربوط است متنفرگردد و ريشه عداوت حق و مقربان درگاه مقدس او در قلبش محكم گردد تا آنجا كه به كلى درهاى سعادت به روى اوبسته شود و راه آشتى با حقتعالى و شفعاء منسدّ گردد و مخلّد در ارض طبيعت گردد كه باطن آن درعالم ديگر جلوه كند و آن خلود در عذاب است.(4)
واماآنچه براى بيدارى دل مؤثر و پر فايده است،ذكر و فكر است .فكر در چندامراز جمله مرگ ، احوال بزرگان ، آيات قرآن ، نشانه هاى خداوندى ، وذكر شامل مواردى كه ياد شد.
منزل دوم: توبه‏
پس ازآن كه براى سالك تنبه و بيدارى پيدا شد، و دلش از انوار الهى بهره اى گرفت، براى سلوك الى الله عزم مى‏نمايد و به عبارت ديگراشتياقى در وجود او پيدا شده و شوقى در نهاد او جوشش مى‏كند تابانيرويى فوق العاده و عزمى قوى پاى در سلوك نهد و اين مهمترين نتيجه واثر بيدارى دل است؛ قبل از آن لازم است كه به چند نكته توجه كند.
اول اين كه با همان نيرويى كه در ابتداى سيردارد با همان تا به آخرادامه دهد و سلوك رانيمه كاره رها نكند و اين عبارت است از ثبات در سلوك .
دوم آن كه براى سلوك خود تا حدامكان استاد و راهنمايى پيدا كند كه بزرگان فرموده‏اند: طى اين مرحله بى همرهى خضرنكن زيرا كه در اين مسير شيطان دربسيارى از كمينگاهها نشسته ومترصدگمراه نمودن سالك است پس استادى لازم است كه سالك رااز خطرات احتمالى و كمينگاههاى شيطان با خبر كند. ديگر آن كه سالك در بسيارى از موارد شايد نتواند از ميان چند راه ،راه خود راپيدا كند. در اين مواقع نياز به استاد و مرشدى است تا سالك را به مسير صحيح خود هدايت كند. فى‏الجمله يافتن استادى براى سلوك متضمن فوايد بسيار از جمله مواردى كه ذكر شد مى‏باشد.
سوم آن كه سالك متوجه باشد براى رسيدن به اغراض دنيوى و كرامات و ديدن عجايب و غرايب ، سلوك نكند كه نتيجه اين كار هلاكت محض در درگاه خداوند است. بزرگترين هدف درسلوك خود را فناى فى الله و وصول و رضاى خداوند قرار دهد و براى اين كار سلوك انبياء و اولياء را الگو قرار داده و از حضرات ائمه ، خصوصا حضرت امام حسين(ع)امداد بطلبد كه بسيار مفيد فايده خواهد بود.
وآخراين كه دستورات علما و عرفاى پيشين را مورد توجه قرار داده و در بعضى موارد از آنها استفاده كند. مسلماً آنچه كه ايشان بدان اشاره كرده‏اند به لحاظ آن كه از باطنى نورانى برخاسته مفيد فايده براى همه سالكان خواهد بود. اين مقاله كه هم اينك پيش روى شماست بااشاره به بعضى از نكات عاليه عرفانى درصدد برآوردن همين نكته براى طالبان سعادت و خير است.
نكته اول: توبه به معنى بازگشت ازگناه ودراصطلاح اهل علم پشيمانى برگناه است. پس از آن كه براى سالك بيدارى حاصل شد،اولين كارى كه بايد طبق دستور علماى اخلاق بكند ، توبه است. يعنى آن كه در دل نيت كند از گناهانى كه در گذشته كرده ، به سوى خدا بازگشت كند. اين بازگشت و رجوع متضمن سه اصل است :
اول اينكه: از گناهان خود واقعاً پشيمان شده و عزم نمايد كه ديگربه سمت آن گناهان بازنگردد.
دوم اين كه: حقوقى كه از مردم ضايع نموده ، همه را جبران نمايد.و به عبارت ديگرحق‏الناس را ادا كند. زيرا حق الناس به لحاظ آن كه مستلزم ظلم است از مواردى است كه خداوند از آن نگذشته و مشمول شفاعت واقع نمى شود.
سوم اين كه: حقوقى كه از خداوند ضايع نموده ادا نمايد. يافرايض و واجباتى كه از روى سهل انگارى يابى توجهى در وقت خود انجام نداده همه راقضا كند.
از مواردى كه متفرع بر پشيمانى است ، گريه و اندوه است به اندازه‏اى كه گوشتى كه از راه حرام بر تن فرد روئيده بااين اندوه از بين رفته و مطابق روايت گوشت نو برويد. از موارد متفرع بر عزم آنكه به طرق مختلف كه ذكر مى‏شود فكر بازگشت به گناه را هم از ذهن خود بيرون كند ؛ زيرا نفس به دلايل مختلف طالب گناه بوده و معصيت براى اولذّت بخش است ، به همين دليل فكرگناه ممكن است انسان را ناخود آگاه به سمت گناه بكشاند و نيز از موارد ديگر كه متفرع بر عزم به عدم بازگشت به سوى گناه است آن كه اگر به هر دليل ميلى براى او به انجام گناه پيش آمد ، يا عمل خلاف شرعى مرتكب شد خود را تنبيهى سخت كند تا ديگر اشتياق به معصيت پيدا نكند.ازاين مورد نمونه‏هاى عملى بسيار در ميان علماء نقل شده است.از مواردى كه متفرع برحق الله است آن كه همانطور كه شيرينى گناه را بر نفس خود چشانيده وازآن لذت برده است تلخى عبادت و مخالفت بانفس را هم به خود بچشاند و اين امر در ضمن انجام قضاى واجبات و اداى فرايض و نوافل و عبادات مستحب صورت خواهد گرفت.
نكته دوم: خداوند براى توبه حقيقى سه اثر و يا سه پاداش در قرآن ذكر فرموده است كه عبارتند از :
رستگارى و سعادت: و توبوا الى الله جميعاايهاالمومنون لعلكم تفلحون.(5)
تبديل سيئات به حسنات:الّا من تاب وآمن وعمل عملا صالحافاولئك يبدل‏الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما.(6)
محبوب خداوند شدن: انّ الله يحبّ التوابين و يحبّ المتطهرين.(7)
نكته سوم : شروطى كه حقتعالى براى توبه ذكر فرموده عبارت ازسه شرط است كه در ذيل به آنها اشاره مى‏شود:
شرط اول عبارت است ازاين كه ، توبه قبل از مرگ و رؤيت احوالات آخرت باشد
وليست التوبه للذين يعملون السيئات حتى اذا حضراحدهم الموت قال انى تبت الآن؛(8) درتفسيراين آيه ازطريق احاديث منقول ازائمه اطهارروايت شده است كه مقصود از رسيدن مرگ ديدن احوالات آخرت است.
عن الامام الصادق وقد سئل عن قول الله عزّوجلّ وليست التوبه للذين …ذلك اذا عاين امرالاخره.(9)
وعن رسول الله(ص):من تاب قبل ان يعاين قبل الله توبته.(10)
شرط دوم آن‏كه گناه به جهالت و غفلت نه ازروى عناد و لجاجت ازانسان صادر شده باشد.
انماالتوبه على الله للذين يعملون السوء بجهاله.(11)
انه من عمل منكم بجهاله ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم.(12)
و شرط سوم آن كه توبه فرد توبه نصوح باشد.
ياايهاالذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحاً.(13)
درمعناى توبه نصوح روايات مختلف با مضامين تقريباً يكسان وارد شده است.
امام على فرمود:توبه نصوح پشيمانى به قلب ،استغفار با زبان وعدم بازگشت به گناه است.
ونيز امام هادى فرمود : توبه نصوح آن است كه باطن انسان مانند ظاهراو بلكه برتراز آن گردد.
وامام كاظم فرمود : نصوح يعنى فردى توبه كند و ديگر به گناه بازنگردد.(14)
نكته چهارم : مرحوم عارف كامل ميرزا جواد ملكى تبريزى(ره) در باب توبه مى‏فرمايند: خوب است در مقام اقدام به توبه، عملى را كه سيد بزرگوار در اقبال ، در اعمال ماه ذى‏القعده روايت كرده بجا بياورد و تفصيل آن اين است كه حضرت ختمى مرتبت (ص) روز يكشنبه دوم ذى القعده بيرون تشريف آورده فرمودند : ياايهاالناس كدام يك از شمااراده توبه دارد؟ عرض كرديم همه ما مى‏خواهيم توبه نماييم. فرمودند : غسل بكنيد و وضو بگيريد و چهار ركعت نماز در هر ركعت يك مرتبه حمد و سه مرتبه توحيد ويك مرتبه معوذتين بخوانيد و بعد از نماز هفتاد مرتبه استغفار و ختم به لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم نماييد و بعد از آن بگوييد: يا عزيز و يا غفار اغفرلى ذنوبى و ذنوب جميع المؤمنين و المؤمنات فانه لايغفرالذنوب الا انت و فرمود : هيچ بنده‏اى نيست ازامت من كه اين عمل را بكند جزاين كه منادى از آسمان ندا دهد اى بنده خدا عملت را از سربگير كه توبه تو مقبول است و گناه تو آمرزيده، الى آخرحديث.(15)
نكته پنجم: امام خمينى در بيان توبه مى‏فرمايند كه مهمترين اثر قبولى توبه باز شدن درهاى رحمت و غيب بر دل سالك است.
«اى عزيز اكنون تا حجابهاى غليظ طبيعت نور فطرت رابكلى زائل نكرده و كدورتهاى معاصى صفاى باطنى قلب رابكلى نبرده ودستت ازدار دنيا كه مزرعه آخرت است و انسان در آن مى‏تواند جبران هر نقصى و غفران هر ذنبى كند كوتاه نشده دامن همتى بر كمر زن و درى از سعادت به روى خود باز كن و بدان كه اگر قدمى در راه سعادت زدى و اقدامى نمودى و با حق از سر آشتى در آمدى و عذر ماسبق خواستى درهايى از سعادت به رويت باز شود و از عالم غيب از تو دستگيريها شود و حجابهاى طبيعت يك يك پاره شود و نور فطرت به ظلمتهاى مكتسبه غلبه كند و صفاى قلب و جلاى باطن ظهور كند و درهاى رحمت برويت باز شود و جاذبه الهيه تو را به عالم روحانيت جذب كند و كم كم محبت حق در قلبت جلوه كند و محبتهاى ديگر رابسوزاند و اگر خدايتعالى در تو صدق و اخلاص ديد تو را به سلوك حقيقى راهنمايى كند و كم كم چشمت را از عالم كور كند و به خود روشن فرمايد و دلت را از غير خودش وارسته و به خودش پيوسته كند».(16)
نكته ششم : بر اساس آنچه از آثار بزرگان و علماى اخلاق از جمله حضرت امام خمينى (ره) بر مى‏آيد آن است كه بعد از اداى شرايط توبه مهمترين و بهترين و پر فضيلت ترين عمل براى قبولى توبه سجده هاى طولانى همراه با اشك واندوه است.
«وازبعض اهل ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزى يك مرتبه در سجده رفتن و بسيار گفتن لااله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين براى ترقيات روحى خوب است. و از بعضى سالكان راه آخرت نقل فرموده كه چون از حضرت استاد خود فايده اين عمل را شنيد در هر شب و روزى يك مرتبه به سجده مى‏رفت و هزار مرتبه اين ذكر شريف را مى‏گفت و از بعضى ديگر نقل نموده كه سه هزار مرتبه مى‏گفت. و از حضرت زين العابدين (ع) منقول است كه سنگ خشن زبرى را ملاحظه فرمود سر مبارك را بر آن نهاد و گريه كرد و هزار مرتبه گفت: لا اله الّا حقا حقا لا اله الّا تعبّداً ورقّاً لا اله الّا ايماناً و تصديقاً… وارد شده است كه طول سجده از دين ائمه واز سنن اوّابين است».(17)
منزل سوم: مشارطه و مراقبه و محاسبه‏
اين سه شرط را بزرگان مشايخ عرفان ، از اركان سلوك دانسته و رعايت آنها را از ابتداى سلوك تا به آخر الزامى دانسته‏اند. حقيقت آن است كه اين سه ركن از مكمّلهاى توبه و قبولى وارزشمندى آن هستند. كيفيت رعايت اين سه شرط به تفصيل در كتب اخلاقى ذكر شده است و مااينك به اجمال به بحث پيرامون اين اركان مى نشينيم.
نكته اول: پس ازآن كه سالك از معاصى توبه خالص و نصوح نموداولين كارى كه براو واجب است آن است كه راهى پيش گيردتاديگربه سمت گناهان سابق برنگردد. آن عملى كه بهتراز هر كار ديگر وى را در رسيدن به اين مطلوب يارى مى‏دهد رعايت اين سه ركن است .ركن اول كه مشارطه است عبارت است ازاين كه در ابتداى روز با خود شرط كند كه تا به آخر روز از انجام هرگناهى دورى كند. براى پرورش اين فكر و شرط لازم است كه ركن دوم يعنى مراقبه رامدنظرداشته باشد. مراقبه يعنى آنكه درتمام روز با كمال دقت مواظبت بر اين امر داشته باشد كه گرد گناه نگردد و به اصطلاح از نفس خود مراقبت كند. چون روز به شب و موقع خواب رسيد پيش ازخواب چند دقيقه اى اعمال خود رابه حساب كشيده وخوب و بد آنهارابسنجد. نتيجه اين كار آن است كه اگر عمل بدى ديد يا خود را تنبيه كرده و يااستغفار نمايد واگر عمل نيك وخوبى ديد از خدا زيادت طلبيده و سپاسگذارى نمايد.
نكته دوم: به لحاظ آن كه يكى از قوا و نيروهاى نفس نيروى شهوت است ،اگر در كنترل عقل قرارنگيردانسان راازراه سعادت دور كرده واو رابه ورطه گمراهى مى كشاند. محبت كه از اثرات اين نيروست بمثابه شهوت اگر در راه صحيح خود نباشد ، موجب گمراهى انسان است. يكى از مواردى كه براى سالك لازم است كه ازآن مراقبت شديد به عمل بياورد مسأله دوستى دنيا وغيرخداست. دل اگرازعشق غيرخداپر شد عواقبى چند به دنبال خود دارد:
اول اين كه دل به غير صاحبخانه سپرده شده است.حقتعالى در سوره احزاب آيه 4 مى‏فرمايد : ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه اين آيه بدين معناست كه در يك ضمير، دو دوست نمى گنجد بنابراين اگر دل از عشق غير حق لبريز شد ديگر جايى براى محبت خداباقى نمى ماند واين خود بزرگترين خسران براى انسان است. ما در عمل نيز شاهد چنين حقيقتى هستيم. انسانهاى دنياطلب وآنانى كه تمام وجهه و همت خود رابراى رسيدن به مقاصد دنيوى صرف مى‏كنند اغلب دراموراخروى خود دچار نقصان وكمبود بوده واز ياد خدا غافلند.
دومين اثر سوء دنيا طلبى كه از عواقب مورد اول است اين كه موقع مردن انسان دچار دو حالت وحشتناك و هراس آور مى‏شود يااين كه با بغض وكينه حقتعالى از دنيا مى‏رود و يا اين كه بافريب شيطان از گفتن شهادتين عاجز مى‏گردد و اينها همه از اثرات دوستى و محبت غيرخداست.
امام مى‏فرمايند: آن كس كه مبتلا به حب نفس است و دنبال آن حب دنياست…درحال احتضار و كوچ بعضى از امور بر انسان ممكن است كشف شود و دريابد كه مامور خداوند او را از محبوب و معشوق خود جدا مى‏كند با غضب خدا و نفرت و دشمنى او كوچ كند و اين عاقبت حب نفس و دنياست.(18)
و سومين اثرش اين كه بر طبق حديث شريف حب الدنيارأس كل خطيئه انسان براى بدست آوردن بيشتر دنيا و طمع درآن مرتكب انواع گناهان شده تاجايى ميرسد كه ازانجام هرگناهى هيچ باكى ندارد و اين بزرگترين عامل در سياهى قلب وتيرگى نفس است.
نكته سوم: امام خمينى(ره) مى‏فرمايند : مراقبت و محاسبه نفس درتشخيص راه خودخواهى وخداخواهى ازجمله منازل سالكان است.(19)
از اين كلام اين نكته فهميده مى‏شود كه مراقبت هر يك از سالكان باتوجه به مدارج سلوكشان متفاوت است.سالك دراوايل سلوك چون به فكرآن است كه از گناه دورى كند ، بالطبع مراقبه اش متضمن همين مطلب بوده وفراترنمى رود؛چون ازاين حدگذشت،مراقبه دقيق‏تر شده و به مرحله تشخيص خودخواهى ازخداخواهى مى‏رسد. و به عبارت ديگر تميز ريا و اخلاص و اين كه كار براى نفس خود مى‏كند يابراى خدا و اين مرحله البته از مهمترين و دقيق‏ترين و خطرناكترين مراحل سلوك است. دراين مرحله بسيارى از سالكان به لحاظ آن كه عزم الهى نداشته و در پى هواى نفس ازابتدابوده‏اند دچار هلاكت معنوى و دور افتادگى از خدا مى‏شوند.پس كسى كه مى‏بيند به دنبال رسيدن به كرامات و امور خارق‏العاده است بهتراست كه ازاول دراين راه قدم نگذارد و اگر گذاشت و به عواقب بدى رسيد كسى غير خود را سرزنش نكند.
منزل چهارم: ذكر
در باره ذكر پيش ازاين در مقاله‏اى كه در همين مجله به چاپ رسيد بحث نموده‏ايم و اينك از بازگويى دوباره همان مطالب خوددارى مى‏كنيم.
عن ابى حمزه الثمالى عن ابى‏جعفر(ع) قال: مكتوب فى التوراة التى لم تغيّران موسى سأل ربه فقال : يا رب اقريب انت منى فاناجيك ام بعيد فاناديك؟ فاوحى الله عزّوجلّ اليه يا موسى انا جليس من ذكرنى فقال موسى: فمن فى سترك يوم لاسترالّا سترك؟ فقال: الذين يذكروننى فاذكرهم ويتحابون فىّ فاحبّهم فاولئك الذين اذااردت ان اصيب اهل الارض بسوء ذكرتهم فدفعت عنهم بهم.(20)
ابوحمزه ثمالى ازامام باقرنقل مى‏كند كه فرمود:درتوراتى كه تغييرننموده،نوشته شده هماناموسى ازپروردگارش سؤال كرد: بار خدايا آيا تو به من نزديكى تا مناجات كنم با تو يا دورى تا صدايت كنم؟ پس خداوند به او وحى كرد اى موسى من همنشين كسى هستم كه مراياد كند. پس موسى سؤال كرد: كيست درپناه تو روزى كه پناهى غيراز پناه تونيست؟فرمود: آنها كه مراياد مى‏كنند پس من آنهاراياد مى‏كنم ونيز آنان كه در راه من با هم دوستى مى‏كنند پس آنهارادوست دارم اينهاآنانى‏اند كه وقتى بخواهم به اهل زمين بدى برسانم ياد آنهامى‏كنم پس آن عذاب راازآنان بواسطه آنهارفع مى‏كنم.
نكته اول: بايد دانست كه ذكر به نسبت با مراتب يقين متفاوت خواهد بود. يقين نقطه مقابل شك است همانگونه كه علم نقطه مقابل جهل است وبه معنى ثبوت ووضوح چيزى آمده است وطبق آنچه ازاخباروروايات استفاده مى‏شود به مرحله عالى ايمان يقين گفته مى‏شود. امام باقر(ع) فرمود: ايمان يك درجه ازاسلام بالاتر است و تقوا يك درجه از ايمان بالاتر ويقين يك درجه برتر از تقوا است. سپس افزود: ولم يقسم بين الناس شى‏ء اقل من اليقين، در ميان مردم چيزى كمتراز يقين تقسيم نشده است.(21)
براساس آيات وروايات يقين شامل سه مرتبه است:
1- علم اليقين (كلّا لوتعلمون علم اليقين(22) و آن اين است كه انسان از دلائل مختلف به چيزى ايمان آورد مانند كسى كه بامشاهده دود ايمان به وجود آتش پيدا مى‏كند. كسى كه صاحب اين مقام است از روى ايمان به وجود حقتعالى و ثواب و عقاب ذكر مى‏گويد.
2 – عين اليقين (ثم لترونّها عين اليقين)(23) وآن درجايى است كه انسان به مرحله مكاشفه و معاينه مى‏رسد وباچشم خود مثلا آتش را ملاحظه مى‏كند.يا خدا و صفات و آثار او را در همه عالم مشاهده مى‏نمايد واز روى محبت و عشق به ذات حق ذكراو مى‏گويد.
3 – حق اليقين (انّ هذا لهو الحق اليقين)(24) وآن همانند كسى است كه وارد آتش شود و سوزش آن رالمس كند و به صفات آتش متصف گردد و اين بالاترين مرحله و مرتبه يقين است.و در اين مرحله ذاكر كسى است كه از زبان حق ذكر مى‏گويد. خوديت و منيت ذاكر در اين مقام به لحاظ فنادر ذات حقتعالى مندك ومتلاشى شده است،پس بالاترين مرتبه، ذكر براى اين گروه از خاصان درگاه الهى است. در اين حال به خود ذاكر، ذكر گفته مى‏شود.بنا بر اين تنديس ومجسمه ذكر كسى است كه مردم با ديدنش به ياد خدابيفتند.
نكته دوم: همانطور كه بارها گفته شده ذكر بر دو مرتبه لسانى وقلبى است. براى اين كه ذاكر، ذكر به زبان قلب بگويد ناچار بايد ابتدا به زبان ظاهر شروع كند.به جهت اثرگذارى بهتر ذكر در قلب رعايت چند نكته لازم است:
يكى آن كه: در جاى تاريك ذكر بگويد تا چشم از ديدن ظواهر غافل شود.اين كارباعث مى‏شود حواس ذاكر مختل نشده و يكسره ملتفت به ذكرگفتن باشد.واگردرجاى تاريك نيست بهتراست چشمهاى خودرابرهم نهاده وباحال آرامش وطمأنينه وبافراغت بال ذكربگويد.
دوم آن كه: با وضو و رو به قبله باشد.اين كار نشان از آن دارد كه ذاكر به ذكر و مذكور توجه واقعى دارد.
سوم آن كه: بهتر است نفس را حبس كند تاتوجهش به ذكر و مذكور بيشتر گردد.
چهارم اين كه: افضل آن است كه بعد از انجام طاعت مستحب ياواجبى ذكر بگويد زيرا اثر پذيريش بيشتر از مواقع ديگر است.
پنجم اين كه: اگر مقدور است جاى خلوتى را براى ذكر گفتن انتخاب كند تا گفتگوى ديگران خاطر او را بهم نريزد. در صورتى كه موارد فوق اجرا شود اثر گذارى ذكر بر دل چند برابر شده و قلب زودتر از زبان به ذكر حق باز كند و اگر شرايط فوق مقدور نبود در هر حالى مى‏توان ذكر گفت. زيرا كه ذكر حق به لحاظ نورانيتى كه دارد اثر خود را هر چند اندك و ناچيز بر قلب خواهد گذاشت.
امام خمينى ضمن تأكيد بر اهميت ذكر قلبى مى‏فرمايند: تا لااله الاالله با قلم عقل بر لوح صافى قلب نگاشته نشود انسان، مؤمن به وحدت خدا نيست و وقتى اين كلمه طيبه الهيه در قلب وارد شد سلطنت قلب با خود حقتعالى شود و ديگر انسان كس ديگر را مؤثر در مملكت حق نمى داند و از كسى ديگر متوقع جاه و جلال نيست.(25)
و باز در جاى ديگر مى‏فرمايند : غفلت از حق كدورت قلب را زياد مى‏كند و نفس و شيطان را بر انسان چيره كند و مفاسد را روز افزون كند و تذكر و ياد آورى از حق دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد و جلوه گاه محبوب نمايد و روح را تصفيه و خالص كند و از قيد اسارت نفس انسان رابرهاند و حبّ دنيا را كه منشأ خطيئات و سرچشمه سيئات است از دل بيرون كند و همّ را هم واحد كند و دل را براى ورود صاحب منزل پاك و پاكيزه نمايد. پس اى عزيز دل را عادت بده به ياد محبوب بلكه به خواست خدا صورت قلب ، صورت ذكر حق شود و كلمه طيبه لا اله الا الله صورت اخيره و كمال اقصاى نفس گردد كه از اين زادى بهتر براى سلوك الى الله يافت نشود.(26)
منزل پنجم: اخلاص‏
اخلاص تصفيه عمل ازشوائب همراه بانيت صحيح است .زيراعمل با پاكى نيت ، تصفيه شده و لياقت ورود در محضر ربوبى را مى‏يابد.
عن الرضا(ع ):ان اميرالمؤمنين كان يقول طوبى لمن اخلص لله عبادته و دعائه ولم يشغل قلبه بما ترى عيناه و لا ينسى ذكر الله بما تسمع اذناه ولم يحرك صدره بما اعطى غيره»(27) امام رضا از قول اميرالمومنين فرمود: بهشت براى كسى است كه خالص كند براى خدا عبادت و دعايش را و قلبش به آنچه چشمانش ببيند مشغول نشود و به آنچه گوشهايش مى شنوند ياد خدا را فراموش نكند و سينه اش به آنچه به ديگران عطا شده تحريك نشود( يعنى دچار وسوسه و كفران نشود).
نكته اول: مراتب كلى اخلاص عبارت است از اخلاص در دين و اخلاص در عمل.
فرد با اخلاص در دين از دايره شرك و نفاق بيرون رفته و به اسلام حقيقى داخل مى‏شود همچنان كه حقتعالى مى‏فرمايد : الاّالذين تابوا و اصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دينهم لله فاولئك مع المؤمنين و سوف يؤت الله المؤمنين اجراً عظيماً.(28)
اخلاص در عمل كه پس از خالص نمودن دين از كفر و شرك است داراى مراتب بسيار بر حسب نيات مى‏باشد. اولين مرتبه آن تصفيه عمل است از توجه به غير ، مرتبه ديگرش تصفيه عمل است از توجه به خود الى آخر من مراتبه. مرتبه آخر آن مخصوص كسانى است كه از خود بيخود شده و به حال تكوين و جمع بين كثرت و وحدت و به مقام بقا بعد الفنا رسيده‏اند. براى اين گروه اخير حقتعالى چند ويژگى در سوره صافات ذكر فرموده كه ذكر آنها خالى از لطف نيست.
اول فرمود : و ما تجزون الّا ما كنتم تعملون الّا عباد الله المخلصين.(29)
به اين معنا كه هركس هر آنچه كرده جزا مى‏بيند جز بندگان مخلص كه جزاى آنها چيزى فراتر است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده زيرا اينان كه فانى در حق شده‏اند عملشان نه ازخودبلكه از خداست از اينرو پاداش آنها را كسى جز خدا نمى داند. فلا تعلم نفس مااخفى لهم من قرّة اعين جزاء بما كانوا يعملون(30)مخلصين علاوه بر آن كه براعمالشان جزا داده مى‏شوند بر نيتشان كه افضل از اعمالشان نيز هست و تمام مراتبشان بر درستى نيتشان استوار مى‏باشد نيز جزا داده مى‏شوند.
دوم فرمود : فكذبوه فانهم محضرون الّا عبادالله المخلصين.(31)
يعنى آنكه در پيشگاه حقتعالى حاضر مى‏شوند جز بندگان با اخلاص زيرا آنان قيامت كبراى نفسانيه را گذرانيده و حساب خود راپس داده‏اند بنابراين آنها را روز جزابى حساب به جايگاهشان فى مقعد صدق عند مليك مقتدر برند.(32)
سوم فرمود: سبحان الله عما يصفون الاعبادالله المخلصين.(33)
يعنى آن كه خدا از آنچه توصيف مى‏كنند پاك و منزه است جز بندگان مخلص كه هيچ كس جز ايشان نمى‏تواند خدا را آنگونه كه هست تنزيه و تقديس كند زيرا كه غير اين جماعت كسى خدا را آنطور كه بايد نشناخت. و به عبارت ديگر همه خداوند را به زبان حال وقال خود تسبيح مى‏كنند جز بندگان مخلص كه برترين تسبيح مخصوص ايشان است و حمد و تسبيح ايشان باحمد و تسبيح ديگران متفاوت است زيرا خداوند از زبان آنها حمد خود براى خود مى كند.
چهارم فرمود : فانظر كيف كان عاقبة المنذرين الّا عبادالله المخلصين.(34)
بنگرحال ترساننده شدگان را جز بندگان بااخلاص ، زيرا آنان از حال تبشير و تنذير بيرون رفته و در صراط تجليات اسمائى و صفاتى قرار گرفته‏اند پس حالشان حال دهشت و هيمان است نه خوف و رجا.به عبارت ديگر مخلصين علاوه برآنكه جزو گروه منذرين‏اند از آن درجاتى بالاتر رفته و به خدا رسيده‏اند پس حساب اين گروه از آنان جداست.
نكته دوم: اولين و اساسى ترين ركن عبادات اخلاص است و آن مايه نجات و سعادت در پيشگاه حقتعالى و باعث يأس شيطان و نافعترين چيز در روزى كه هيچ كس به حال انسان نفعى نمى رساند، مى‏باشد كمااين كه حق از زبان ابراهيم فرمود: و لا تخزنى يوم يبعثون يوم لاينفع مال و لابنون الّا من اتى الله بقلب سليم(35) پس براى تحصيل آن انسان سالك بايدبه هر روش وطريقى توسل جسته وبانفس سركش به مجاهده سخت برخيزد.اولين مرتبه ازاخلاص ترك رياست كه در نظر اهل الله شرك جلى است. در ذيل به چند روش براى كسب اخلاص و ترك ريا اشاره مى‏شود:
بهترين كار براى ترك ريا آن است كه هر جا خوف آن مى‏رود كه در معرض ريا قرار بگيرد، از آن محلها دورى كند تا ملكه اخلاص در او قوى شود پس از آن در جمع حضور يابد. اين يك قاعده كلى براى ترك رياست.
پس سريعترين راه براى ريشه كنى ريا در ابتدا دورى از جماعت است. و اين اگر چه براى نفس دشوار است بدليل آن كه مهمترين عامل ريا در جمع حاصل مى‏شود لاجرم از آن چاره‏اى نيست.علامت ريا آن است كه انسان در نفس خود مشاهده مى‏كند كه وقتى تنهاست مايل به طاعات نيست اگربا زحمت و يا از روى عادت هم عبادتى بكند آن را با حال نمى‏كند بلكه سر و دست عمل را شكسته ، پاك و پاكيزه تحويل نمى‏دهد ولى وقتى در مساجد و مجامع حاضر شدو در محضر عمومى مشغول آن گرديد آن را از روى نشاط و دلچسبى و سرور و حضور قلب انجام مى‏دهد، مايل است ركوع و سجودش طولانى شده مستحباتش نيكو انجام گرفته اجزاء و شرايطش درست ملاحظه شود.
روش كلى براى دفع و قلع و قمع تمام رذائل بر طبق آنچه بزرگان اخلاق فرموده‏اند، قيام عليه نفس به طريق عكس آنچه ميل اوست مى‏باشد. براى دفع ريا لازم است خلاف آنچه نفس خواهان آن است يعنى حضور نيافتن در جمع براى نشان ندادن خود ، عمل كرد.زيرا نفس رياكار دائم علاقه دارد كه خود را در معرض ديد و تحسين ديگران قراردهد.امام مى فرمايند: بهترين علاجها كه علماء اخلاق واهل سلوك از براى اين مفاسد اخلاقى فرموده‏اند،اين است كه هر يك از اين ملكات زشت را كه در خود مى‏بينى در نظر بگيرى و بر خلاف آن چندى مردانه قيام نمايى و همت گمارى برخلاف نفس تا مدتى و برضد خواهش آن رذيله رفتاركنى . و از خداى تعالى در هر حال توفيق بطلبى كه باتواعانت كند در اين مجاهده مسلما بعد از مدت قليلى آن خلق زشت رفع شده وجنود رحمانى به جاى آن برقرار مى شود.(36)
همچنان كه پيش از اين در منازل سلوك اشاره شد منزل دوم مشارطه و مراقبه و محاسبه است. سالك چون عزم خود راجزم نمود تا ريا و توجه به غير وحتى خود رااز وجودش ريشه كن كند، لازم است به اين سه ركن توجه ويژه داشته باشد.به وقت محاسبه اگر در خود ريايى ديد بهتر است تا خود را تنبيه كند شايد با سختگيرى بر نفس اين صفت پليد دست از او بردارد.بهتر است سالكى كه ريادراوست به اين مطلب فكر كند كه اين كسانى كه براى خوش آمد آنها عبادت مى‏كند همان بندگان ضعيفى هستند كه اگرخداوند يك لحظه آنان رابه خودشان واگذارد هيچ‏كارى از دستشان برنمى‏آيد و همه هلاك مى‏شوند. پس اى عزيز، براى يك خيال باطل، يك محبوبيت جزئى بندگان ضعيف، يك توجه قلبى مردم بيچاره، خود رامورد سخط و غضب الهى قرار مده.(37)
حضرت امام با عنايت خاص نسبت به اين مسئله و بزرگ نشان دادن آن، غافلان را آگاه نموده وازآن برحذر داشته و در آثار خود به اين مطلب مكرر اشاره فرموده‏اند.ازآن جمله مى‏فرمايند:
معلوم است اعمال قلبيه در صورت خالص نبودن مورد توجه حقتعالى واقع نشود و او نپذيرد و به شريك ديگر واگذار فرمايد كه آن شخصى است كه براى نشان دادن به او عمل مى شود. پس اعمال قلبيه مختص به آن شخص مى‏شود.واز حد شرك بيرون رفته وبه كفرمحض وارد مى‏شود بلكه مى‏توان گفت اين شخص نيزازجمله منافقين است.بيچاره گمان كرده مؤمن است ولى مشرك است دراول امر در نتيجه منافق است.(38)
و در بيان درمان ريا مى فرمايند:
مدتى مواظبت كن از قلب خود و اعمال و حركات و سكنات خودراتحت مراقبه آورده وخفاياى قلب راتفتيش كن و حساب شديد از او بكش مثل اين كه اهل دنيا از يك نفر شريك حساب مى‏كشند، هر عملى را كه شبهه ريادراوست ترك كن گرچه عمل خيلى شريفى دراوباشد حتى اگرديدى واجبات راعلن كردن خالص نمى توانى بكنى درخفابكن.(39)
نكته سوم: مهم‏ترين اثراخلاص كه دراحاديث مكرر به آن اشاره شده است ، جارى شدن چشمه هاى حكمت بر قلب و زبان است. عن‏النبى (ص) قال : مااخلص عبداًلله عزّوجلّ اربعين صباحاً الاجرت ينابيع‏الحكمة من قلبه على لسانه(40) حكمت مذكور در روايت غير از معانى علمى و فلسفى آن و شامل درك حقايق كليه، كشف اسرار و وصول به كنه اشياى عالم است. خداوند متعال درقرآن حكمت رابه عظمت ستوده و از آن با عنوان خيركثير ياد فرموده است. يؤت الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيراً كثيراً (41).
پى‏نوشت‏ها:
1. ملااحمد نراقى، الخزائن، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى و حسن زاده آملى،ص‏389.
2. امام خمينى، شرح جنود عقل و جهل، دفتر نشر آثارامام،1380،ص‏124.
3. امام خمينى،چهل حديث،دفتر نشرامام،1376، ص‏291.
4. شرح حديث جنودعقل وجهل،ص‏83.
5. سوره نور، آيه‏31.
6. سوره فرقان،آيه 70.
7. سوره بقره،آيه 222 .
8. سوره نساء،آيه 18.
9. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، دارالحديث، 1416،ج‏1، ص 342 .
10. همان.
11. سوره نساء،آيه 17.
12. سوره انعام،آيه 54.
13. سوره تحريم،آيه 8.
14. ميزان الحكمه،ج‏1، ص‏342.
15. ميرزا جواد ملكى تبريزى، رساله لقاء الله، چاپ دهم، فيض كاشانى،ص 81.
16. شرح حديث جنود عقل و جهل ،ص 85 و 86.
17. همان، ص 125.
18. صحيفه امام،ج‏16 ،ص 222.
19. همان.
20. شيخ كلينى،اصول كافى،ترجمه سيدجواد مصطفوى،انتشارات اسلاميه، ج 2،ص 496.
21. آية الله مكارم شيرازى، تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، چاپ 22 ، ج 27 ،ص 284.
22. سوره تكاثر،آيه 5.
23. سوره تكاثر، آيه‏7.
24. سوره واقعه، آيه 95.
25. شرح چهل حديث،ص 38.
26. همان، ص 291 و292.
27. سيد عبدالله شبّر،اخلاق، ركن اول، باب اول، فصل دوم، ص‏17.
28. سوره نساء،آيه 145.
29. سوره صافات،آيه 39 و 40.
30. سوره سجده،آيه 17.
31. سوره صافات،آيه 127 و 128.
32. سوره قمر،آيه آخر.
33. سوره صافات،آيه 159 و160.
34. سوره صافات،آيه 73و74 .
35. سوره شعراء،آيه 87 و 88 و 89.
36. شرح چهل حديث،ص 15.
37. همان،ص 39.
38. همان،ص 37.
39. امام خمينى،پرواز در ملكوت ،ص 54.
40. رساله سيرو سلوك منسوب به بحر العلوم،نشر هجرت، 1401، ص 90.
41. سوره بقره،آيه 269.

/

آسيب شناسى مديريت از منظر امام على عليه السلام

آسيب‏شناسى مديريت از منظر امام على(ع)
اسماعيل نساجى زواره‏
ضرورت بحث‏
توسعه و پيشرفت هر جامعه‏اى مرهون موفقيّت‏هاى به دست آمده از ناحيه مديريت مى‏باشد. در فرآيند مديريت اسلامى يكى از مهم‏ترين نكات در خور تأمّل انتخاب شايسته‏ترين افراد براى مسؤوليت‏هاى سالم در جامعه اسلامى است تا از يك سو اشتباهات و انحرافات احتمالى به حداقل برسد و از سوى ديگر جامعه در مسير رشد و شكوفايى قرار گيرد.
وقتى جامعه‏اى بر اساس آرمان‏هاى دينى شكل گرفته باشد، امّا بر اساس افكار و ايدئولوژى مادّى و غير مذهبى اداره مى‏شود، بى ترديد در بخش مديريت آسيب‏هاى جبران ناپذيرى را متحمّل خواهد شد كه شناخت اين آسيب‏ها امرى ضرورى است.
اصطلاح آسيب‏شناسى مديريت، يعنى شناخت اشكالاتى كه در حوزه حكومت متوجه امور ادارى، سياسى و اجتماعى شود كه نگارنده سعى دارد در اين مقال به بيان اهمّ آن‏ها از منظر امام على(ع) بپردازد. اميد است كه در سال نوآورى و شكوفايى مورد توجه مسؤولين محترم نظام جمهورى اسلامى قرار گيرد تا سازمان‏ها و دواير گوناگون كمتر با چالش‏هاى اجرايى، ادارى و قانونى روبرو شوند.
تكبّر و خودخواهى‏
اولين عامل آسيب‏زا در حوزه مديريت و امور اجتماعى غرور و خودخواهى است كه معمولاً پس از رسيدن به مقام در برخى از مسؤولين و مديران مشاهده مى‏شود. در اثر غفلت از حقيقت، بشر ممكن است به محض رسيدن به رياست دچار تكبّر و خودپسندى شود كه اين رذيله اخلاقى بزرگ‏ترين آفت كارى اوست و مى‏تواند تمام آثار مثبت مسؤوليت وى را از بين ببرد. اينجاست كه حضرت على(ع) همواره كارگزاران و مديران نظام اسلامى را به دورى از تكبّر و خود بينى توصيه مى‏كند. آن حضرت در عهدنامه خود به مالك اشتر چنين مى‏فرمايد:
«ايّاك و الاعجاب بنفسك و الثّقة بما يعجيك منها و حبّ الاطراء فانّ ذلك من اوثق فرص الشّيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين؛(1) مبادا هرگز دچار خودپسندى شوى و به خوبى‏هاى خود اطمينان كنى و به پرهيز از اين كه دوست داشته باشى ديگران تو را ستايش كنند، زيرا حالت غرور و خودپسندى مناسب‏ترين فرصت براى شيطان است تا كردار نيك نيكوكاران را نابود كند.»
بر اساس انديشه سياسى امام على(ع) غرور و خودخواهى بزرگ‏ترين آفت مديريت است كه زمامداران و مديران را به سوى خودكامگى و سرانجام ذلّت و خوارى مى‏كشاند، بنابراين مسؤولين نظام اسلامى نبايد در اثر اين صفت رذيله، گرفتار وسوسه‏هاى شيطانى شده و از راه حق خارج شوند، بلكه هميشه بايد مواظب باشند تا به غرور و خود بينى دچار نگردند.
عدم دسترسى مردم به مسؤولين‏
يكى ديگر از آسيب‏هايى كه مسؤولين و مديران را از مسير اصلى حكومت و مديريت منحرف مى‏سازد، جدايى ميان مسؤولين و مردم است. امام على(ع) در سيره خود همواره كارگزاران و مسؤولين حكومتى را نسبت به اين آسيب مهم هشدار مى‏داد و به آنان مى‏فرمود كه ميان خود و عموم مردم نبايد هيچ گونه فاصله و مانعى قرار دهيد. آن حضرت خطاب به مالك اشتر مى‏فرمايد:
«فلا تطوّلنّ احتجابك عن رعيّتك فانّ احتجاب الولاة عن الرّعيّة شعبة من الضّيق و قلّة علمٍ بالامور و الاحتجاب منهم يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فيصغر عندهم الكبير و يعظم الصّغير و يقبح الحسن و يحسن القبيح و يشاب الحقّ بالباطل؛(2) هيچ گاه خود را به مدّت طولانى از مردم پنهان مكن، زيرا دور بودن زمامداران از چشم عموم مردم خود موجب نوعى محدوديّت و بى‏اطلاعى نسبت به كارهاى مملكت است. پنهان شدن زمامداران آگاهى آنان را نسبت به بسيارى از مسائل از بين مى‏برد، در نتيجه بزرگ نزد آنان كوچك و كوچك نزد آنان بزرگ مى‏شود و نيز كار نيك زشت و كار زشت زيبا جلوه داده مى‏شود و حق با باطل آميخته مى‏گردد.»
از اين رو مديريت پسنديده در اداره امور بايد پاسخگوى نيازها و پرسش‏ها و جهت دهنده مسير توده‏هاى مردم باشد.
بى‏توجهى نسبت به طبقه محروم‏
از ديگر آسيب‏هاى رفتارى مسؤولان و مديران، كم توجهى يا بى توجهى به طبقه محروم و قشر آسيب‏پذير جامعه است.
مولاى پرهيزگاران در نهج البلاغه مديران و كارگزاران را به توجه بيش‏تر به قشر محروم جامعه و تأمين خواسته‏هاى آنان توصيه نموده است. آن حضرت به مالك اشتر چنين مى‏فرمايد: «مبادا سرمستى حكومت تو را از رسيدگى به محرومان باز دارد كه هرگز انجام كارهاى فراوان و مهم عذرى براى ترك مسؤوليت‏هاى كوچك‏تر نخواهد بود. همواره در فكر مشكلات آنان باش و از آنان روى بر مگردان. امور كسانى از فقرا را رسيدگى كن كه به ظاهر به چشم نمى‏آيند و ديگران اين قشر را كوچك مى‏شمارند و كم‏تر به تو دسترسى دارند.»(3)
حضرت على(ع) در ادامه به اين نكته اشاره مى‏كند كه من از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: «لن تقدّس امّة لايؤخذ للضّعيف فيها حقّه من القوىّ غير متتعتعٍ؛(4) ملّتى كه حق ناتوان را از زورمندان باز نستاند، رستگار نخواهد شد.»
پس مديران در جامعه اسلامى علاوه بر تأمين نيازهاى اوليه محرومان از بيت المال بايد براى استرداد حقوق از دست رفته آنان اقدام نمايند و وظيفه دارند كه علل و عوامل ثروت‏هاى بادآورده را شناسايى و ريشه كن كنند و اجازه ندهند كه عدّه‏اى با تجاوز به حقوق ديگران، به انباشت ثروت نامشروع بپردازند.(5)
انحصار طلبى‏
انحصارطلبى آن است كه مدير و كاگزار در حوزه قدرت و اختيارش همه چيز را به خود و خويشاوندانش اختصاص دهد، بدين معنا كه قدرت، امكانات و ديگر امتيازات اجتماعى را به اقوام و دوستان خود اختصاص دهد و ديگران را از آن‏ها محروم سازد. اميرالمؤمنين على(ع) در انديشه سياسى خود فرمانروايان و كارگزاران را به شدّت از اين مسئله برحذر داشته، به طورى كه به مالك اشتر مى‏فرمايد: «از امتياز خواهى بپرهيز و چيزى را كه همه مردم نسبت به آن يكسان هستند به خود اختصاص مده. هر كارگزار و مسؤولى نزديكان و خويشاوندانى دارد كه توقع برترى، امتيازخواهى و دخالت در قراردادها بدون رعايت انصاف را دارند، ولى تو چاره‏اى بينديش و به هيچ يك از اطرافيان و وابستگان چيزى از مال، زمين و…واگذار مكن و مبادا در تو طمع كنند تا قراردادى به سود آنان منعقد كنى، زيرا اين كار مايه ضرر ساير مردم مى‏گردد.»(6)
از فرمان‏هاى امام على(ع) به مسؤولين و مديران نظام اسلامى چنين بر مى‏آيد كه انحصارطلبى بزرگ‏ترين آفت دولت است.
تاريخ جهان دولت‏هاى فراوانى را سراغ دارد كه در اثر انحصارطلبى زمامداران و مديران به سرعت رو به ضعف رفته و زمينه زوالشان فراهم گرديده و نابود شده‏اند .امروزه نيز زمامداران و مسؤولين بسيارى از كشورهاى اسلامى و غير اسلامى گرفتار انحصارطلبى‏هاى گوناگون حزبى، نژادى، زبانى و مذهبى هستند كه همين عوامل موجب نابسامانى‏هاى حكومتى شده است، بسيارى از جنگ‏ها و تجاوزها در جهان معلول انحصارطلبى زمامداران است، از اين رو دست اندركاران امور حكومتى بايد تلاش نمايند تا با تربيت درست مديران و مسؤولين از بروز اين آفت جلوگيرى كنند.
روى كار آمدن افراد نالايق‏
ورود افراد نالايق به حوزه مديرت يك جامعه ضربات جبران ناپذيرى بر پيكره ارزش‏هاى آن جامعه مى‏زند.
حضرت على (ع) درباره انسان‏هاى بيمار و ناكارآمد مى‏فرمايد: «فانّ المتكاره مغيبه خيرٌ من مشهده و قعوده اغنى من نهوضه؛(7) سست عنصران ناراضى نبودشان بهتر از حضورشان و بى‏كارى آنان از اقدامشان مفيدتر است.» واگذارى امور به افراد نالايق و ناآگاه از آسيب‏هاى مديريتى است. با توجه به گستره دامنه دار مديريّت و مسؤوليت نبايد كارها به كسانى سپرده شود كه احساس وظيفه نكنند و نتوانند بار سنگين اين رسالت را تا پايان بر دوش بكشند.
داستان حضرت يوسف(ع) و اشاره آن حضرت به استعداد و قابليّت خويش در اداره امور اقتصادى مؤيّد مطالب مزبور است. قرآن كريم از زبان اين پيامبر(ع) مى‏فرمايد: «قال اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظٌ عليمٌ؛مرا سرپرست گنجينه‏هاى سرزمين مصر قرار بده، زيرا امانت دارى با وفا و آگاه هستم.»
مولاى پرهيزگاران(ع) در عهدنامه خود به مالك اشتر درباره انتخاب مديران لايق اين گونه توصيه مى‏كند: «و اجعل لرأس كلّ امرٍ من امورك رأساً منم لايقهره كبيرها و لايتشتّت عليه كثيرها؛(8) براى هر يك از كارها رييس و مديرى انتخاب كن، مسؤولى كه كارهاى بزرگ او را مغلوب نسازد و زيادى كارها وى را پريشان و خسته نكند.»
بنابراين شايستگى، كاردانى و تعهد و در يك كلام شايسته سالارى برخاسته از دين يكى از لوازم اساسى در مديريت در عرصه فرهنگى، ادارى و اجتماعى است.
همكارى با صاحبان قدرت و ثروت‏
جدا شدن از عموم مردم و همراهى با قدرتمندان و صاحبان ثروت، از ديگر آسيب‏هاى بزرگ است كه استقلال مديريت صحيح را تهديد مى‏كند و روند آن را از رسيدن به اهداف آرمانى، همچون جامعه عدالت محور دور مى‏كند و به پرتگاه‏ها و چالش‏ها خواهد كشاند. در دين مبين اسلام آن چه از ابتدا مايه افتخار بوده است، دورى از صاحبان زور و ثروت و مقابله با آنان جهت اجراى عدالت.
نبى مكرّم اسلام از آغاز تا پايان رسالت خود تمامى تلاش‏هاى خويش را مبذول داشت تا از وادى منفعت پرستان و زراندوزان به دور باشد و بتواند رسالت الهى را خالى از هرگونه جانب دارى و مصالح به صورت ناب در اختيار تشنگان مكتب الهى قرار دهد.
امام على(ع) در خطابى به مسؤول جمع آورى زكات چنين سفارش مى‏كند: «فاذا قدمت على الحىّ فانزل بمائهم من غير ان تخالط ابياتهم؛(9) هنگامى كه بر قبيله‏اى وارد شدى در منازل آنان مسكن نگزين و بر سر سفره كسى ننشين و بر لب آب چشمه يا قنات آنان كه عمومى است فرود آى.»
به راستى رمز پويندگى و بالندگى مديريت سالم دورى از وابستگى به قدرت‏هاست و اين امر مهم جز با ايجاد صفاتى همچون قناعت، شجاعت و بردبارى در مجموعه سازمان‏ها ممكن نيست.
جزئى نگرى و عدم اولويت بندى‏
يكى ديگر از عوامل آسيب زا در موفقيّت مديران، عدم شناخت اولويت‏ها و طبقه بندى كارهاست. پرداختن به كارهاى روزمره و ادارى بدون اولويت بندى زمينه سردرگمى را فراهم مى‏نمايد. هم چنين اقدام به امور جزئى و غير ضرورى پردازش كارهاى مهم را به تعويق مى‏اندازد.
امام على(ع) راز كاميابى در مديريت را دورى از امور كوچك و پرداختن به امور مهم مى‏داند و در اين زمينه مى‏فرمايد: «به دنبال كارهاى مهم برو و از پرداختن و دل مشغولى به كارهاى غيرضرورى بپرهيز، زيرا با ترك كارهاى غير مهم زمينه رسيدگى به امور اساسى فراهم مى‏آيد.»(10)
بى‏ترديد در مقوله پر ارزش و مهم مديريت هرگونه سستى و جزئى نگرى و نداشتن اولويت‏بندى، چيزى جزء انهدام و پاشيدگى به دنبال نخواهد آورد. آن حضرت باز در اين زمينه مى‏فرمايد: «من اشتغل بغير المهمّ ضيّع الاهمّ؛(11) هر كس خود را به امور جزيى مشغول سازد، زمينه پاشيدگى و تضييع مسائل مهم‏تر را فراهم نموده است.»
بنابراين بر مديران و برنامه ريزان لازم است تا خود را از بند مسائل جزئى و امور غير مفيد برهانند و با اولويت‏شناسى زنجيره‏اى از زمينه‏هاى كارى سنجيده شده را به ترتيب اهميّت فراهم آورند تا با تمركز نيروها بر يك محور، كارها با سرعت و دقّت بيش‏تر به پيش روند. با توجه به مطالب ياد شده پرداختن به امور اساسى و اولويت‏شناسى و داشتن طرح و برنامه‏اى كلى مى‏توان مديريت سازمان‏ها و ادارات را با سرعتى مطمئن به سوى اهداف تعيين شده به پيش برد.
ناهماهنگى و سهل انگارى‏
سهل انگارى در مديريت و ناهماهنگى در سازمان دهى منابع انسانى و غير انسانى تلاش‏ها را در درون مجموعه خنثى مى‏كند و موجب دوباره كارى، تخريب نيروها و حتّى دور شدن از اهداف اصلى خواهد شد.
ساختن نظامى پيوسته، هماهنگ و متمركز بدون مديران هم دل و هم سو ممكن نيست، از اين رو انتخاب همراهانى دلسوز مى‏تواند به ساختارى فرهنگى، اجتماعى، نظام‏مند و پيشروى به سوى هدف مشترك منجر شود.
مولاى مؤمنان در اشاره به همين مسئله در توصيه‏اى به مالك اشتر بر ايجاد شبكه‏اى از مسؤولان همدل و فداكار تأكيد مى‏كند: «وليكن آثر رؤوس جندك عندك من واساهم فى معونته؛(12) فرماندهان تو بايد كسانى باشند كه از همه بيش‏تر به سربازان كمك رسانند و از امكانات مالى خود بيش‏تر در اختيارشان بگذارند.» بنابراين يكى از عوامل هدر رفتن و فرسايش نيروها در مجموعه يك سازمان، سهل انگارى و روى برتافتن از مديريت صحيح است.
خود رأيى‏
تحقيقات نشان داده است مديرانى كه در كارها و برنامه‏هاى خود با افراد نخبه و كارشناس مشورت مى‏كنند، در امور ادارى و اجتماعى كم‏تر گرفتار خطا و لغزش مى‏شوند و بيش‏تر امور آنان با موفقيت كامل تحقق مى‏پذيرد. بر عكس مديران و مسؤولانى كه مستبد هستند و خود را بى‏نياز از افراد، ديگران و تبادل نظر با آنان مى‏دانند هرچند از نظر موقعيّت و مقام جايگاه والايى دارند، ولى بيش‏تر به خطاهاى بزرگ دچار مى‏شوند و خود را به هلاكت مى‏اندازند.
حضرت على(ع) در اين زمينه مى‏فرمايد: «من استبدّ برأيه هلك و من شاور الرّجال شاركها فى عقولها؛(13) كسى كه خود رأى باشد، هلاك مى‏شود و كسى كه با افراد صاحب انديشه مشورت كند، در عقل آنان شريك مى‏شود.»
تلاش در عرصه مشاوره و نظارت بر عملكرد زير مجموعه يكى از مؤلّفه‏هاى مهم در مديريت صحيح و سالم است.
نبود نظارت و كنترل‏
نبود كنترل و نظارت بر عملكرد يك زير مجموعه، اصل مديريت و رياست را دچار مشكل مى‏كند. از آن جايى كه دين مبين اسلام دينى كامل و جامع است، در اين زمينه دستوراتى دارد و مسؤولين سازمان‏ها را به داشتن يك نظام دقيق و عادلانه نظارت و بررسى سفارش مى‏كند، زيرا كه سلامت و موفقيّت هر مجموعه و سازمانى وابسته به وجود نظارت و بازرسى دقيق در آن سازمان است.
امام على(ع) در عهدنامه معروف خود به مالك اشتر درباره نظارت چنين دستور مى‏دهد: «ثمّ تفقّد اعمالهم و ابعث العيون من اهل الصّدق و الوفاء عليهم فانّ تعاهدك فى السّر لامورهم حدوةٌ لهم على استعمال الامانة و الرّفق بالرّعية…؛(14) با فرستادن مأموران مخفى و راستگو و با وفا كارهاى كارگزاران را زير نظر بگير، زيرا بازرسى مداوم و پنهانى سبب مى‏شود كه آنان به امانت دارى و مدارا با زير دستان ترغيب شوند.»
آن حضرت در دوران حكومت خود در زمينه نظارت و مراقبت بر كارگزاران و مسؤولين بسيار دقيق و هوشيارانه عمل مى‏كرد. نامه هايى كه براى كارگزاران و عمّال خود در شهر و استان‏هاى گوناگون مى‏نوشت و در آن‏ها نقاط قوّت و ضعف آنان را متذكّر مى‏شد گوياى اين مطلب است كه امام همواره بازرسان و ناظران مخفى بر كارگزاران و مسؤولان جامعه مى‏گماشت تا كليه رفتار و عملكردشان را به طور دقيق زير نظر بگيرند و نتيجه اين نظارت و بررسى را براى آن حضرت گزارش كنند.
فقدان عدالت اجتماعى‏
آخرين عامل آسيب زا در حوزه مديريت و امور اجتماعى كه در اين نوشتار بدان اشاره مى‏شود، فقدان عدالت اجتماعى در متن جامعه است. نبود عدالت در حوزه مديريت ضربات جبران ناپذيرى بر پيكره ارزش‏هاى راستين جامعه مى‏زند و مسؤولين و مديران را از مسير اصلى حكومت و مديريت منحرف مى‏سازد.
امام على(ع) براى زدودن شرايط ناعادلانه زندگى و دست‏يابى به عدالت، آن هم با توجّه به بى عدالتى جامعه آن روز كه حكومت خليفه سوم به آن دامن زده بود، شعار عدالت اجتماعى را مطرح كرد و در راه تحققّ آن سياست هايى را در پيش گرفت.
سراسر زندگى امام نشان دهنده اعتدال و اجراى عدالت در جامعه است. ظلم ستيزى و مبارزه با ستم و بيدادگرى چه در دوران حكومت و چه پيش از آن از ويژگى‏هاى زندگى امام متقين است. آن حضرت به مالك اشتر در اين زمينه مى‏فرمايد: «برترين چيزى كه موجب چشم روشنى واليان مى‏شود، برقرارى عدالت در جامعه و آشكار شدن علاقه رعايا نسبت به آنان است.»(15)
على(ع) در اين فراز از گفتار خود به مالك او را به رفتار عادلانه با مردم و پرهيز از ظلم و ستم و دورى از تبعيض در بين آنان سفارش مى‏كند، يعنى مديران و مسؤولين نبايد خود و بستگان خويش را در مسائل شخصى و امتيازات اجتماعى بر ديگران مقدّم بدارند، زيرا در صورتى كه مسؤول يك سازمان عدالت را رعايت نكند، مرتكب ظلم شده است. چنين مسؤولى محبوبيّت مردمى خود را از دست مى‏دهد. طبيعى است كه با رفتار ناعادلانه و تبعيض‏آميز مسؤولين نارضايتى عمومى پديد مى‏آيد و در اثر آن پايه‏هاى قدرتشان به تدريج رو به ضعف مى‏رود. بر اين اساس يكى از ويژگى‏هاى مديران و كارگزاران طبق فرمان‏هاى حكومتى حضرت على بن ابى طالب(ع) عدالت خواهى است، بنابراين مسؤولين نظام اسلامى بايد از چنين خصوصيّتى برخوردار باشند تا بتوانند حق و عدالت را در جامعه اجرا نمايند.
امروز بيش از هر زمان ديگر به خصوص در نظام جمهورى اسلامى ضرورت اين موضوع (عدالت خواهى) احساس مى‏شود، زيرا نظام مقدّس جمهورى اسلامى براى رسيدن به اهداف و آرمان‏هاى جديد خود نيازمند نيروهاى متخصص و كاردان است كه داراى ويژگى‏هاى تعهد و عدالت خواهى باشد كه اگر اين خلأ ايجاد شود، نظام اسلامى با چالش‏هاى اجرايى و قانونى روبرو مى‏شود.
پى‏نوشت‏ها:
1. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه 53، ص 588.
2. همان، ص 584.
3. همان، ص 582.
4. همان، ص 584.
5. اخلاق كارگزاران، آيت اللّه جوادى آملى، ص 134.
6. مأخذ قبل، ص 586.
7. همان، نامه 4، ص 484.
8. سوره يوسف، آيه 55.
9. مأخذ قبل، نامه 53، ص 580.
10. همان، نامه 25، ص 504.
11. ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ج 8، ص 513.
12. همان، ج 5، ص 514.
13. نهج البلاغه، نامه 53، ص 574.
14. همان، حكمت، 161، ص 664.
15. همان، نامه 53، ص 587.
16. همان، ص 575.

/

اختلاف و واگرايى هشدارهاى اجتماعى 10

هشدارهاى اجتماعى (10)
اختلاف و واگرايى‏
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏
قال على(ع): “ايّاكم و الفرقه، فأنّ الشّاذ عن اهل الحق للشيطان كما انّ الشاذ من الغنم للذّئب؛(1)از واگرايى و تفرقه دورى كنيد، زيرا اگر گروه اندكى – ولو حق باشند – از امت اسلامى جدا گردد، طعمه شيطان مى‏شوند مانند گوسفندى كه اگر از گله دور افتد طعمه گرگ بيابان است.»
امام على(ع) در اين فراز نورانى، به چند نكته اساسى اشاره نموده‏اند:
1- هشدار نسبت به طرفداران تفرقه و اختلاف.
2- اختلاف مايه نابودى است گرچه در بين طرفداران حق باشد.
3- شياطين محور تفرقه و اختلافند و همواره از واگرايى سخن مى‏گويند.
4- گرگهاى اجتماعى دام گسترده‏اند تا هر عضوى از امت اسلام را كه از مجموعه جدا شود طعمه خود سازند.
با توجه به نكات مورد اشاره مى‏توان به خطر عميق و فراگير تفرقه و واگرايى پى برد و از ضرورت همگرايى و وحدت و اتحاد سخن گفت. در اين فصل از نوشتار اين موضوع را در چند محور بررسى خواهيم كرد.
باطن وحدت و تفرقه‏
اگر با نگاه ژرف و ريشه بين به موضوع وحدت و اختلاف بنگريم به اهميت وحدت و اتحاد از ديدگاه قرآن و عترت پى خواهيم برد و به زشتى و خطر و عاقبت تفرقه خواهيم رسيد.
ريشه وحدت و تفرقه، توحيد و شرك است. اگر كسى در عالم هستى با بينش توحيدى زندگى كند همواره تلاش مى‏ورزد كه همه دور افتادگان از محور حق را به اين محور نزديك و پراكندگى‏ها را به جمع و جماعت نزديك سازد.
جلوه توحيد در صحنه اجتماع آن است كه همگى به يك مقصد و مقصود بيانديشند و اختلاف سلايق و تنوع استعدادها را در جهت رسيدن به وحدت جهت دهى نمايند و از هرگونه دو دستگى و چند دسته‏اى بپرهيزند، از سوى ديگر اختلاف ريشه در شرك دارد. كسى كه مبدأ و مقصد واحد را باور نكرده است خود بين است و همه چيز را به سمت و سوى خود و منافع خويش مى‏كشد.
بزرگان نكردند در خود نگاه‏
خدابينى از خويشتن بين مخواه‏
آنان كه در لجنزار «منيّت» و خودخواهى گرفتار شده‏اند و از گلزار «عبوديّت» و بندگى دور افتاده‏اند، هرگز به وحدت و اتحاد نمى‏انديشند و همواره بر طبل تفرقه و اختلاف مى‏كوبند. از اين رو باطن وحدت به توحيد و رحمت مى‏رسدو ريشه تفرقه و اختلاف به شرك و نتيجه آن نقمت و عذاب است.
رسولخدا(ص) فرمود:
«الجماعة رحمة و الفرقة عذاب؛(2) جماعت و همگرايى رحمت است، تفرقه و واگرايى عذاب و نقمت.»
نكوهش تفرقه و فرهنگ دينى‏
در قرآن كريم توصيه و دستور اكيد به وحدت و اتحاد و نهى و نكوهش فراوان از تفرقه و اختلاف به چشم مى‏خورد كه به چند نمونه از آن اشاره مى‏كنيم:
1. «واعتصموا بحبل اللّه جميعاًو لاتفرقوا واذكروا نعمت اللّه علكيم اذ كنتم اعداء فألّف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته اخواناً؛(3) و همگى به ريسمان الهى (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله وحدت) چنگ زنيد، و پراكنده نشويد، و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دلهاى شما، الفت ايجاد كرد. و به بركت نعمت او، برادر شديد.»
امر و دستور صريح خداوند به اتحاد و همدلى و همگرايى و نهى از تفرقه و واگرايى نشان دهنده اهميت دادن به مقوله و موضوع اتحاد و پرهيز كردن از تفرقه و اختلاف است. تبديل «عداوت» به «اخوّت» يكى از دستاوردهاى نهضت رسول اكرم(ص) بود كه در اين آيه به آن اشاره شده است.
2. «و اطيعوا اللّه و رسوله و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم؛(4) و از خدا و پيامبر فرمان ببريد و نزاع و اختلاف نداشته باشيد كه اگر چنين باشيد سست خواهيد شد و عظمت شما از دست خواهد رفت.»
واژه «ريح» را لغت نويسان و مفسران اينگونه معنى كرده‏اند:
صاحب مفردات گويد: «ريح» گاهى به مفهموم پيروزى و غلبه به كار مى‏رود. مجمع البيان گويد: «تذهب ريحكم»يعنى «تذهب صولتكم و قدرتكم»(5) ذهاب ريح به معناى از دست دادن صولت و قدرت است.
زمخشرى «ريح» را كنايه از «وقار» دانسته است.
بهر تقدير، باد سمبل حركت است، باد عامل حركت كشتى‏ها، عامل جدايى كاه از گندم، عامل تلقيح گياهان و درختان مى‏باشد و فوايد و منافع ديگرى نيز مانند «بشارت دهنده ياران» و عامل گردافشانى برخى گياهان و درختان در گرو وجود باد است اين كه قرآن مى‏گويد:نزاع و اختلاف مايه ذهاب ريح است يعنى آنچه جامعه دينى را به حركت و حيات و بارآورى و استوارى و عزتمندى و متانت و وقار مى‏رساند وحدت و همدلى است، اگر كشمكش و تفرقه در اين جامعه نفوذ كرد همه اين بركتها و آثار از بين خواهد رفت.
اگر سياق آيه شريفه را در نظر بگيريم مى‏بينيم كه خداوند متعال در مقام خطاب به مسلمانان در برابر كفار و مشركان، به آنان دستور مى‏دهد كه اگر دوست داريد در جبهه جنگ، عزتمند و فاتح و پيروز باشيد بر محوريت توحيد و رهبرى دينى حركت كنيد، نيرو و قدرت و توان خود را با نزاع و اختلاف هدر ندهيد، در برابر دشمن سرسخت و با صلابت و در بين خود با رأفت و وحدت باشيد.
تا صولت، قدرت و عظمت شما محفوظ بماند و علم و پرچم عزت شما همواره در اهتزاز باشد كه اين رمز پيروزى و استوارى شماست.
3. قرآن مجيد هنگامى كه چهره بهشتيان را ترسيم مى‏كند از آنها به عنوان «اخواناً على سرر متقابلين؛(6) ياد مى‏كند در حالى كه همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند.» وهنگامى كه چهره دوزخيان را به تصوير مى‏كشد از آنان اين گونه ياد مى‏كند كه:
«ان ذالك الحقّ تخاصم اهل النار؛(7) اين يك واقعيت است گفتگوهاى خصمانه دوزخيان.»
معلوم مى‏شود در جامعه بهشت گونه روحيه اخوت و همدلى و برادرى و خرسندى و خوشحالى حاكميت دارد، و در جامعه جهنمى، خصومت و عداوت و كينه توزى رواج دارد و رو به افزايش است.
امام صادق(ع) فرمود: «ايّاكم و الخصومة فانّها تفسدالقلب و تورث النفاق؛(8) از خصومت بپرهيزيد كه قلب وجانتان راتباه مى‏سازد و نفاق را در جامعه به جا مى‏گذارد.»
على(ع) مى‏فرمايد: «الزموا الجماعة و اجتنبوا الفرقة؛(9) به وحدت و اجتماع رو آوريد و از تفرقه و اختلاف دورى گزينيد.»
محور وحدت و روح اتحاد
براى رسيدن به همبستگى و اتحاد و انسجام ملى و دينى عوامل گوناگونى را مى‏توان بر شمرد و آن گاه به عامل اصلى و بنيادى آن دست يافت.
1. هدف مشترك‏
هدف مشترك جمعى از كوهنوردان آنان را به سمت و سوى قلّه به حركت مى‏آورد در يك صف قرار مى‏دهد، هدف مشترك گروهى از بازرگانان، آنان را در آماده سازى مقدّمات تجارت و كيفيت و چگونگى خريد و فروش در يك مسير واحد قرار مى‏دهد.
هدف مشترك چه از مقوله سياسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى باشد عامل وحدت و هم گرايى است.
2. دشمن مشترك‏
دشمن مشترك نيز عامل همدلى و انسجام و اتحاد يك ملت مى‏شود، بسيارى از جوامع بشرى با همه اختلافهاى داخلى كه داشته‏اند به هنگام هجوم دشمن به مرز و بوم خود دست به دست هم داده و مشت محكمى بر دهان دشمنان متجاوز كوبيده‏اند و آنها را به عقب رانده‏اند.
3. تبار مشترك‏
تعصب فاميلى، قومى و نژادى و ملى نيز يكى ديگر از ريشه‏هاى همدلى و وحدت است البته اين عامل در برخى از جوامع پر رنگ و اساسى است و در برخى به عنوان عامل درجه دوم بشمار مى‏رود.
4. عقيده و آرمان مشترك‏
از همه اتحادها و انسجام‏ها پايدارتر و ماندگارتر و در عين حال نتيجه بخش‏تر اتحادى است كه بر اساس آرمان و عقيده و ايمان يك ملت شكل مى‏گيرد. اين گونه اتحادها مايه فطرى و فرهنگى دارد و پايه‏هاى جامعه را استوار مى‏سازد و روحيه هم گرايى را نهادينه مى‏كند و ريشه‏هاى واگرايى و اختلاف را از بين مى‏برد.
استعمارگران و مستكبران دنيا همواره در صدد اختلاف و نزاع بين مسلمانان و جوامع اسلامى هستند زيرا مى‏دانند اگر امت اسلامى در سايه عقيده و باور توحيدى و با شعار «لا اله الّا اللّه» حركت كنند زمينه‏هاى سلطه و حاكميت غارتگران بين المللى را از آنان مى‏گيرند و شوكت و هيبت و هيمنه اسلامى سيل گونه همه خار و خاشاكهاى موجود در مسير راه را از مسير بر خواهد داشت و رودخانه خروشان امت اسلامى همه موانع را بر طرف خواهد ساخت.
جان فوران، محقق آمريكايى در رابطه با طرح اختلاف افكنى در بين ملت ايران از سوى ابرجنايتكاران جهانى مى‏نويسد:
«من كه تاريخ سياسى ايرانى‏ها را بررسى كردم متوجه شدم كه ايرانى‏ها صاحب خصلتى هستند كه وقتى در برابر دشمن قرار مى‏گيرند، همه با هم متحد مى‏شوند و ائتلاف گسترده و فراگير تشكيل مى‏دهند، اما وقتى دشمن را شكست دادند دچار اختلاف مى‏شوند، تاريخ ايران نشان مى‏دهد كه قدرتهاى استعمارى از اين اختلاف سوءاستفاده كرده و خود را به يك گروه نزديك نموده و ديگران را از صحنه خارج كرده و پيروزى را از آن خود نموده‏اند. به نظر من تنها راه آسيب زدن به ايرانى‏ها شكستن مقاومت آنهاست. راهش هم اين است كه تكه تكه شان كنيد، اگر اين كار را بتوانيد انجام بدهيد آن وقت يك قدرت خارجى وارد شده و مى‏تواند كار را يكسره كند.»(10)
عصاى سليمان و موريانه اختلاف‏
امروز به بركت رنج و تلاش امام راحل و هدايتهاى رهبرى و خون پاك شهيدان كشور ايران و نظام اسلامى آن بر فراز قلّه عزت، شرف، اقتدار و ابتكار قرار گرفته است، اين نظام را مى‏توان به عصاى سليمان مانند كرد كه ممكن است موريانه‏هاى اختلاف آن را از درون متلاشى و زمينه سلطه بيگانگان را فراهم آورد.
هشدار امام على(ع) در آغاز اين فصل بر اين كه «ايّاكم و الفرقة» بايد آويزه گوش يكايك مردم و مسؤولان نظام اسلامى باشد، دشمن براى شرارت و شيطنت هيچ حربه‏اى بهتر از اختلاف و نزاع در دست ندارد. بايد مانند دو دست باشيم كه هميار و همكار و همراه يكديگرند و بر اساس تعاون به پيش مى‏روند، نه مانند دو چشم كه يك عمر در كنار همند و از يكديگر بى خبر.
مقام معظم رهبرى در يك رهنمود پدرانه و در عين حال مدبرانه در زمينه گسترش اتحاد و وحدت و پرهيز از نزاع و اختلاف بويژه در بين مسؤولان فرمودند:
«هماهنگى مسؤولانى كه در قواى مختلف با رأى مردم انتخاب شده‏اند، زمينه حل مشكلات را فراهم مى‏آورند و به همين علت بايد در دولت، مجلس، قوه قضائيه و عرصه‏هاى گوناگون سياسى و مطبوعاتى از طرح هر مسأله‏اى كه اين فضاى همدلى و همكارى را تضعيف مى‏كند، خوددارى كرد و از كوتاهى هايى كه در اين مسير روى داده و مى‏دهد استغفار كرد.»(11)
پى‏نوشت‏ها:
1- غرر الحكم، آمدى، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 326.
2. نهج الفصاحة، حديث 1194.
3. سوره آل عمران، آيه 103.
4. سوره انفال، آيه 46.
5. مجمع البيان طبرسى، ج 4 – 3، ص 548.
6. سوره ص، آيه 64.
7. سوره حجر، آيه 47.
8. بحارالانوار،مؤسسة الوفاء، ج 75، ص 186.
9. غررالحكم، ج 2، ص 240.
10. مجله معرفت، شماره 94، ص 86.
11. كيهان مورخ، 9/8/84.

/

ياد خدا

ياد خدا
حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
هر انسانى در زندگى فردى و اجتماعى خود مطلوب و هدفى دارد كه براى تحقق بخشيدن به آن تلاش و كوشش مى‏كند. زمانى انسان در راه رسيدن به هدف و مطلوب تلاش مى‏كند كه از سويى از نيروى تحرّك بخش و انگيزاننده به سوى آن چه كه مطلوب اوست برخوردار باشد و از سويى از نيروى بازدارنده و نگاه دارنده از آن چه كه مانع رسيدن او به مطلوب يا موجب كندى پيشرفت او مى‏گردد بهره‏مند باشد، و به عبارت ديگر: انسان در تلاش‏هاى فردى و اجتماعى خود به انگيزه احتياج دارد تا در او تحرّك ايجاد كند و او را وادار سازد به سوى مطلوب و هدف حركت كند و به نيروى بازدارنده‏اى نيازمند است تا موانع رسيدن به مطلوب را كنار زند. از اين رو انسان هايى كه در زندگى هدف آن‏ها تأمين نيازهاى مادى است انگيزاننده او جلب منفعت و بازدارنده او دفع ضرر است يعنى هرچه كه سبب جلب منفعت بيشتر او گردد و سود بيشترى را متوجه او كند از آن استقبال مى‏كند و هرچه كه موجب ضرر شود از آن گريزان است.
انسان با ايمانى كه در جهت لقاء الهى و رستگارى و نجات خود در تلاش است نيازمند به دو نيروى توان بخش و حركت آفرين و نگاهدارنده است. آن چه كه در انسان تحرّك ايجاد مى‏كند ياد خدا و صفات جلال و جمال او و نعمت‏هاى بى پايانش است و آن چه كه بازدارنده از موانعى چون خود بينى‏ها و تجاوزها است همانا ياد خداست.
از اين رو قرآن كريم فرموده است: «يا ايها الّذين آمنوا اذكروا اللّه ذكراً كثيراً و سبّحوه بكرة و اصيلاً؛(1) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خدا را بسيار ياد كنيد و صبح و شام او را تسبيح گوييد و او را به پاكى ياد كنيد.»
انسانى كه به ياد خدا باشد هم وظائف خود را براى رسيدن به لقاء اللّه به درستى انجام مى‏دهد و هم از معصيت و نافرمانى اجتناب مى‏كند. زيرا ياد خدا يعنى توجه به سرچشمه قدرت روحى و معنوى و عامل سعادت و كمال.
از آن جايى كه عوامل غفلت در زندگى‏هاى مادى بسيار فراوان و تيرهاى وسوسه شيطان از هر سو حيات واقعى انسان را نشانه مى‏گيرد، براى مبارزه با آن جز ياد خدا و با تمام وجود به ياد خدا بودن مؤثر نخواهد بود.
شايان توجه است كه قرآن فرمود:زياد و پيوسته به ياد خدا باشيد و اين به اين معناست كه ياد خدا بايد بر همه اعمال انسان پرتو افكن بوده و بر آن نور و روشنايى بيفكند و در همه صحنه‏هاى زندگى انگيزه مناسب الهى با ياد خدا براى عبادت و اطاعت بوجود خواهد آمد.
و به عبارت ديگر: هنگامى كه ياد خدا برده مى‏شود يك دنيا عظمت، قدرت، علم و حكمت در قلب انسان متجلى مى‏گردد. زيرا خداى سبحان داراى اسماء حسنى و صفات عليا و صاحب تمام كمالات و منزّه از هرگونه عيب و نقص است، توجه مداوم به چنين حقيقتى كه داراى چنان اوصافى است روح انسان را به نيكى‏ها و پاكى‏ها سوق مى‏دهد و از بدى‏ها و زشتى‏ها پيراسته مى‏دارد و در واقع اوصاف جمال الهى در آدمى تجلّى مى‏كند و آدمى كه اوصاف جمال الهى در او تجلّى كرد از گناه و فساد و آلودگى اجتناب مى‏نمايد.
در حقيقت ياد او، ياد مراقبت او، ياد حساب و جزاى او، ياددادگاه عدل او و بهشت و جهنم و دوزخ او است و اين ياد است كه جان را صفا و دل را نور و حيات مى‏بخشد.
راز كثرت ياد خدا
اين كه قرآن در آيه مورد بحث از مؤمنان خواسته تا زياد به ياد خدا بوده و در همه حالات و شؤون او را ياد كنند براى آن است كه:
اولاً: شيطان در حال غفلت به انسان حمله مى‏كند و اگر كسى به ياد خدا متذكر باشد به دام شيطان نمى‏افتد.
ثانياً: ياد خدا سنت حسنه‏اى براى تقويت روح فرشتگى در انسان ذاكر است. زيرا ملائكه دائماً به ياد خدا هستند و هرگز خسته و افسرده نمى‏شوند: «يسبّحون الليل و النهار لايفترون؛(2) تمام شبانه روز تسبيح خدا ميگويند و سست نمى‏شوند.» پس انسانى كه مى‏خواهد فرشته خو شود پيوسته به ياد خداست.
در كثرت ياد شده كميت و كيفيت هر دو بايد لحاظ شود زيرا خداى سبحان از ذكر بدون اخلاص و حضور قلب به عنوان ذكر قليل و اندك ياد مى‏كند: «ولايذكرون اللّه الّا قليلا؛(3) منافقان كم به ياد خدا هستند.» زيرا ذكر آن‏ها بدون روح و زبانى است و در واقع ذكر كثير يعنى ذكر با روح و با خلوص است كه حافظ انسان است.
حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «انّ اللّه سبحانه وتعالى جعل الذكر جلاءً للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقادبه بعد المعانده؛(4) خداى سبحان ياد خود را مايه جلاى قلب‏ها قرار داده كه بر اثر آن گوش، پس از سنگينى (بر اثر غفلت) شنوا شود و چشم پس از كم سويى بينا گردد و از لجاجت و عناد به اطاعت و انقياد باز گردد و رام شود.
هنگامى كه انسان نام خدا را به عظمت مى‏برد و اوصاف جمال و جلالش رااز علم و قدرت و سمع و بصر و مقام رحمانيّت و رحيميت و مراقبت او را نسبت به بندگان بر مى‏شمارد و پرده‏هاى غفلت از مقابل چشم او كنار مى‏رود و حق را به خوبى مى‏بيند. غوغاى هوا و هوس‏ها فرو مى‏نشيند و نداى داعيان حق را شنيده و در برابر فرمان خداى متعال به انقياد كامل دست مى‏يابد.
معنا و حقيقت ذكر
ذكر در لغت به معناى مطلق ياد كردن و توجه داشتن است خواه به زبان باشد و خواه به قلب و دل و خواه به فعل و عمل، اما حقيقت ذكر: توجه قلبى و باطنى انسان به ساحت قدس پروردگار است در حقيقت ذكر خدا، عبارت است از يك حالت خدا بينى روحانى و توجه باطنى به خداى جهان به گونه‏اى كه آدمى خدا را حاضر و ناظر خويش در محضر پروردگار جهان بداند، كسى كه اين چنين به ياد خدا باشد به دستورات خدا عمل مى‏كند، واجبات را انجام مى‏دهد و محرّمات را ترك مى‏كند.
حضرت على(ع) فرمود: «لاتذكر اللّه سبحانه ساهياً و لاتنسه لاهيا واذكره ذكراً كاملاً يوافق فيه قلبك لسانك و يطابق اضمارك و اعلانك ولن تذكره حقيقة الذكر حتى تنسى نفسك فى ذكرك و تنفقدها فى امرك؛(5) خداى سبحان را از روى سهو و غفلت ذكر نگو و او را فراموش مكن، خداى را ذكر كامل بگو به طورى كه قلب و زبانت همراه و باطن و ظاهرت هماهنگ باشند، خدا را به حقيقت ذكر ياد نمى‏كنى جز در صورتى كه در حال ذكر، نفس خودت را فراموش كنى و در انجام كار، خودت را نيابى.»
عارفى گويد: ذكر روح عبادت عملى و نهايت ثمره آن است و آن را اولى است كه موجب دوستى و حب خداست و آخرى است كه موجب السن به خداوند است زيرا مريد او آغاز كار با تكلف و زحمت ذكر خدا مى‏كند تا بتواند دل و زبان خود را از وسواس منصرف كند، پس اگر موفق به مداومت بر ذكر گردد اُنس به خداوند پيدا مى‏كند و حبّ مذكور يعنى خدا در دلش كاشته مى‏شود.
جهت تنبيه و بيدارى از مثالى استفاده مى‏شود و آن اين كه، هرگاه در حضور يكى از ما از كسى ستايشى به عمل آيد و او را به داشتن صفات پسنديده ياد كنند، آن شخص به سبب شنيدن وصف او و كثرت ذكر خير او، وى را دوست داشته و به او عشق ورزد. سپس به جهت يادآورى فراوان از او ناچار به يك يادآورى بيشترى از او دچار مى‏گردد به حدى كه تاب نديدن او را ندارد، چرا كه هر كس چيزى را دوست بدارد فراوان از او ياد مى‏كند و هر كه فراوان از چيزى ياد كند، هرچند با تكلّف و زحمت هم باشد آن را دوست خواهد داشت.
همچنين ذكر خدا در آغاز كار با تكلّف صورت گيرد تا اين كه ميوه انس و دوستى او را به بار آورد و در آخر كار تاب آوردن بر عدم ديدار او ممكن نمى‏شود.(6)
بنابراين انسان گرچه به ذكر لفظى مى‏پردازد اما آن چه مهم است كه ذكر لفظى وسيله‏اى براى ذكر قلبى گردد به گونه‏اى كه آدمى پيوسته خود را در محضر او ديده و او را حاضر و ناظر برخود بداند.
مراتب ذكر
ذكر مقامى بسيار وسيع و داراى مراتب و درجاتى است كه اولين مرتبه‏اش ذكر لفظى و زبانى و نهايت آن انقطاع كامل است.
الف: ذكر زبانى‏
كسى كه به ذكر و ياد خدا است همينكه به خدا توجه كرد به قصد قربت اذكار مخصوص را بر زبان جارى سازد بدون آن كه به معانى آن‏ها توجه داشته باشد.
ب: ذكر معنوى‏
انسانى كه به قصد قربت ذكر مى‏گويد، در همان حال معناى آن را بر ذهن خود خطور دهد و به دل سرايت دهد تا دل از آن متأثر گردد.
ج: ذكر قلبى‏
در اين مرتبه زبان از قلب پيروى مى‏كند و ذكر مى‏گويد و در باطن ذات به مفاهيم ذكرها ايمان دارد كه زبان با پيروى از قلب به گفتن ذكر مشغول مى‏شود. اين ذكر است كه عميق‏ترين اثرات روحى و معنوى را براى انسان داراست.
د: ذكر در تمام حالات‏
انسانى كه دائم الحضور است و پيوسته خود را در حضور خدا مى‏بيند و با او انس دارد و اگر لحظه‏اى غفلت كند احساس گناه كرده و به درگاه خدا توبه مى‏كند.
البته اين مرحله ويژه بندگان خاص خدا است كه هميشه با ياد خدا پيوند برقرار كرده و هيچ نوع علاقه و تمايلى كه معارض با حبّ الهى و رضا و خوشنودى او باشد در او راه نمى‏يابد.
مواقف ذكر
در آيات و روايات از مؤمنان خواسته است كه پيوسته به ياد خدا باشند و ذكر و ياد خدا را عمل هميشگى خودشان بدانند و درباره اولواالالباب فرموده است: «الذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و على جنوبهم؛(7) آنان كه در حال ايستاده و نشسته و آن گاه كه به پهلو خوابيده‏اند به ياد خدا هستند.» يعنى خردمندان هميشه و در همه حالات به ياد خدا هستند.
در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده كه آن حضرت فرمود: «هر چيزى حد و اندازه‏اى دارد جز ذكر و ياد خدا كه هيچ حد و مرزى براى او نيست.»
«فرض اللّه عزّ و جلّ الفرائض فمن ادّا هنّ فهو حدّ هنّ و شهر رمضان فمن صامه فهو حدّه و الحج فمن حجّ فهو حدّه الّا الذكر فانّ اللّه عزّ و جلّ لم يرض منه بالقليل و لم يجعل له حدّاً ينتهى اليه ثم تلاهذه الآيه «يا ايها الذين آمنوا اذكروا اللّه ذكراً كثيراً و سبّحوه بكرة و اصيلا» و فقال لم يجعل اللّه عزّو جلّ له حداً ينتهى اليه؛(8) خداى سبحان فريضه‏ها را واجب كرده است هر كس آن را ادا كند حدّ آن را تأمين كرده است، هر كس در ماه رمضان روزه بگيرد، حدش انجام گرديده است و حج را هر كس بجا آورد همان حد آن است جز ياد خدا كه خداى سبحان به كم آن راضى نشده و براى كثير آن حدّى قائل نگرديده است سپس آيه را خواند كه‏اى مؤمنان زياد به ياد خدا باشيد و صبح و شام او را تسبيح كنيد يعنى خدا حدّ و مرزى براى ذكر قرار نداده است.» سپس امام صادق فرمود: پدر من امام باقر(ع) كثيرالذكر بود و بسيار ذكر مى‏گفت. هر وقت با او راه مى‏رفتم ذكر خدا مى‏گفت به هنگام غذا خوردن نيز به ياد خدا بود. حتى هنگامى كه با مردم سخن مى‏گفت از ذكر خدا غافل نمى‏شد. و مى‏فرمودند: كه در هر مجلسى به ياد خدا باشيد و اگر در مجلسى نيكان و بدان در آن حضور دارند، اگر بدون ياد خدا آن مجلس را ترك كنند در روز قيامت براى آن‏ها حسرت و افسوس خواهد بود.(9)
با همه تأكيدهايى كه در كثرت ذكر شده است اما در برخى مواقع تأكيد بر ذكر و ياد به عمل آمده است زيرا آن مواقع اگر انسان دچار غفلت شود احتمال لغزش او فراوان است و آن موارد عبارتند از:
الف: هنگام ملاقات با دشمن‏
آدمى وقتى در ميدان كارزار در برابر دشمن قرار گرفت به روحيه قوى نيازمند است تا دچار تزلزل نشود اين جاست كه او با ياد خدا روحيه سرباز مجاهد را تقويت مى‏كند و در ميدان جنگ احساس مى‏كند كه تنها نيست، تكيه گاه نيرومندى دارد كه هيچ قدرتى در برابر او مقاومت نمى‏كند.
افزون بر آن ياد خدا، ياد دنيا و تعلقات دنيا را از دل او بيرون مى‏كند و با آرامش و قوت و قدرت به فلاح و رستگارى و پيروزى نائل مى‏شود: «يا ايّها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا و اذكروا اللّه كثيراً لعلّكم تفلحون؛(10) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هنگامى كه گروهى از دشمنان را در برابر خود در ميدان نبرد ببينيد ثابت قدم باشيد و خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار و پيروز شويد.»
ب: هنگام خلوت و تنهايى‏
يكى از مواقعى كه انسان بايد بياد خدا باشد زمانى است كه تنهاست زيرا در حال تنهايى شيطان به انسان نزديك و او را وسوسه مى‏كند و با وسوسه كردن اوهام و افكار او را مشغول و زمينه‏هاى گناه را براى او فراهم مى‏كند از اين رو امام صادق(ع) فرمود: «شيعتنا اذا خلوا ذكروا اللّه كثيراً؛(11) شيعيان ما وقتى تنها شدند زياد خدا را ياد مى‏كنند.» و در روايت ديگرى امام باقر(ع) فرمود: «فى التورات مكتوب فيما ناجى اللّه به موسى بن عمران به يا موسى خفنى فى سرّ امرك احفظك من وراء عوراتك و اذكرنى فى خلواتك و عند سرور لذّاتك اذكرك عند غفلاتك؛(12) در تورات نوشته شده است كه هنگام مناجات موسى با خدا، خدا به او فرمود: اى موسى در پنهان از من بترس تا تو را حفظ كنم و در خلوت‏ها و هنگام خوشى‏هايى كه در اثر لذت حاصل مى‏شود مرا ياد كن تا در غفلت‏ها به ياد تو باشم.»
ج: هنگام ورود به بازار
يكى از چيزهايى كه انسان را از خدا غافل و در نتيجه زمينه خطا و گناه را فراهم مى‏كند توجه به دنيا و مظاهر دنياست، انسانى كه وارد بازار مى‏شود اگر بازارى نباشد كالاهاى دنيا در برابر او جلوه نمايى مى‏كند و او را به خود مشغول مى‏نمايد اگر امكان فراهم كردن آن را نداشته باشد دچار حسرت و افسوس مى‏شود و اگر امكان فراهم كردن آن را داشته باشد به خود آن مشغول مى‏گردد و اگر بازارى باشد هميشه در معرض انواع آفت هاست آفت هايى چون گران فروشى، كم فروشى، غشّ و تقلّب و خيانت در معاملات و امثال آن ها، اينجاست كه انسان اگر بخواهد از اين آفت‏ها خود را مصون بدارد نيازمند به نيروى باز دارنده بسيار قوى است كه از درون او را كنترل كند و اين نيروى بازدارنده قوى همانا ياد خداست. حضرت على(ع) فرمود: «اكثروا ذكر اللّه اذا دخلتم الاسواق و عند اشتغال الناس فانه كفّارة للذنوب و زيادة فى الحسنات و لاتكتبوا فى الغافلين؛(13) هنگامى كه وارد بازار مى‏شويد و هنگام اشتغال مردم، بسيار خدا را ياد كنيد كه ياد خدا كفّاره گناهان و افزايش حسنات است و انسانى كه به ياد خدا باشد در رديف اهل غفلت نوشته نمى‏شود.»
د: هنگام خشم و غضب‏
يكى از مواردى كه انسان دچار لغزش مى‏شود هنگامى است كه دچار حالت خشم و غضب شود. زيرا انسانى كه دچار حالت خشم شود زبانش در اختيارش نيست، و گاهى اعضا و جوارح او در اختيارش نيست از اين رو زبان به بدگويى مى‏گشايد و به ديگران فحش مى‏دهد و يا ممكن است فردى را مورد ضرب و شتم قرار دهد و به طور كلى به حركات و رفتار ناهنجار دست يازد و اگر آدمى در اين حال بخواهد بر خود مسلّط شده و برخود و اعضاء و جوارح خود مسلط باشد به عمل بازدارنده‏اى بسيار قوى نيازمند است و آن عامل قوى همان ياد خدا است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «يقول اللّه عزّ و جلّ يا ابن آدم اذكرنى حين تغضب اذكرك حين اغضب فلا امحقك فيمن امحق؛(14) خداى سبحان مى‏فرمايد: اى فرزند آدم هنگام خشم و غضبت به ياد من باش تا من هنگام غضب به ياد تو باشم و در موردى كه كسى را هلاك و نابود مى‏كنم تو را نابود نسازم.»
ه: هنگام تصميم‏گيرى و…
آدمى هنگامى كه براى كارها تصميم‏گيرى مى‏كند بايد به ياد خدا باشد از اين رو پيامبر خدا(ص) فرمود: «اذكروا اللّه عند همّك و عند لسانك اذا حكمت و عند يدك اذا اقسمت؛(15) در سه زمان به ياد خدا باشيد: 1- هنگامى كه بر انجام كارى تصميم گرفتى 2- هنگام داورى و قضاوت در پيشگاه زبان 3- در موقع تقسيم وقتى دستت را مى‏گشايى».
در اين روايت از مؤمنان خواسته است هنگام تصميم‏گيرى و همت بر انجام كارها و در حالت قضاوت و داورى كه آدمى هميشه در معرض خطاست و در موقع تقسيم كردن كه به طور طبيعى امكان لغزش وجود دارد، به ياد خدا باشند تا در اين شرائط از لغزش مصون بمانند.
در حقيقت ذكر و ياد خدا براى آن است كه انسان در برابر لغزش‏ها مصونيت پيدا كند از اين رو در شرائطى كه امكان لغزش بيشتر است ياد خدا نمودن تأكيد شده است.
در روايتى پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من اطاع اللّه فقد ذكر اللّه و ان قلّت صلاته و صيامه و تلاوته و من عصى الله فقد نسى اللّه و ان كثرت صلاته و صيامه و تلاوته؛(16) هر كس خدا را اطاعت كند، در حقيقت خدا را ياد كرده است، گرچه نماز و روزه و تلاوت قرآنش كم باشد و كسى كه خدا را معصيت كند، در حقيقت خدا را فراموش كرده است گرچه قرآن خواندن و نماز و روزه‏اش زياد باشد. در واقع اثر مهم ياد خدا به طاعت خدا و ترك معصيت اوست.
آثار ذكر
با توجه به اين، ذكر و ياد خدا يك مقام باطنى و استكمال حقيقى معنوى و روحانى است و انسانى كه به ياد خدا مى‏پردازد ودر قلب خود به ياد خداست آثار و علائمى دارد كه با آن آثار از انسان غافل از خدا امتياز داده مى‏شود و وجود آن كمال و حقيقت باطنى با آن آثار شناخته مى‏شود كه برخى از آن آثار عبارتند از:
1- پاى بندى به اطاعت خدا
انسانى كه پيوسته به ياد خداست در باطن ذات خود جمال الهى مشاهده مى‏كند و خود را در محضر او مى‏بيند و انسانى كه همواره خود را در محضر خدا ببيند از دستوراتش پيروى مى‏كند، فرمان‏هاى الهى را اجرا و از نواهى او اجتناب مى‏كند و اگر انسانى خواست بداند به ياد اوست مقدار تعهد خود را نسبت به اوامر و نواهى الهى مشاهده كند در صورت پاى بندى به آن در مقام ذكر خواهد بود.
امام صادق(ع) فرمود: «من كان ذاكر اللّه على الحقيقه فهو مطيع و من كان غافلاً فهو عاص؛(17) هر كس واقعاً، به ياد خدا باشد مطيع او خواهد بود و هر كه غافل باشد گناهكار است.»
2- بصيرت و بينش درونى‏
يكى از آثار ذكر خدا دست يافتن به روشن بينى و بصيرت درون است انسانى كه به اين حالت روشن بينى رسيد شيطان را ديده و او را دفع مى‏كند قرآن كريم در سوره اعراف آيه 203 فرمود: «انّ الذين اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون؛ آنان كه از تقوا برخوردارند هنگامى كه دسته هايى از شيطان او را مسّ كنند، متذكر شده و به ياد خدا مى‏افتند و در اين حال آن‏ها ديده مى‏شوند.» يعنى افراد با تقوا هنگامى كه با وسوسه‏هاى شيطانى مواجه شوند با ياد خدا و نعمت‏هاى بى پايانش و با ياد عواقب شوم گناه و مجازات دردناك آن، ابرهاى تيره و تار وسوسه‏هاى اطراف قلب آن‏ها كنار مى‏رود و راه حق را به روشنى مى‏بيند. براى توضيح مطلب توجه به دو نكته لازم است:
الف: شيطان به هر موجود متمرّد و سركشى اطلاق مى‏شود كه در صدد آزار رساندن به انسان است و اين شيطان به صورت‏هاى گوناگون در برابر انسان ظاهر مى‏شود تا او را اغوا كرده و به انحراف و گناه بكشاند.
ب: از منظر قرآن، شيطان دشمن سرسخت انسان است و همواره با وسوه كردن او، موجبات ضلالت و گمراهى او را فراهم مى‏كند و باعث بدبختى او مى‏گردد بنابراين انسانى كه در معرض وسوسه و اغواء دشمن سر سختى قرار دارد كه قسم خورده تا او را منحرف سازد به ابزارى نيازمند است كه با آن بتواند شيطان را طرد و با او مقابله كند و ذكر و ياد خدا تنها وسيله سلامت از وسوسه‏هاى شيطان و طرد اوست. امام على(ع) فرمود: «ذكر اللّه رأس مال كلّ مؤمن و ربحه السلامة من الشيطان؛(18) ياد خدا سرمايه مؤمن است كه سودن سلامتى از وسوسه‏هاى شيطان است.»
و همان حضرت فرمود: «ذكر اللّه مطردة الشيطان؛(19) ياد خدا وسيله طرد و دفع شيطان است.»
در آيه مورد بحث نيز گروه شيطان را به مانند دشمنى معرفى كرده است كه در اطراف قلب انسان طواف مى‏كند تا راه نفوذى به قلب پيدا كند.
اين جاست كه آدمى نياز به ديدبانى است آگاه و هوشيار كه مراقبت و نگهبانى داده تا اين دشمن به حريم قلب او راه نيابد و ياد خدا آن وسيله‏اى است كه پرده‏هاى غفلت را كنار زده و اطراف قلب او را روشن و نورانى مى‏كند در اين صورت شيطان ديده شده و با ديده شدن دشمن به طور طبيعى آدمى آنرا دفع و طرد مى‏كند و به بيان ديگر: راه ورود شيطان در انسان دو چيز است:
الف: نارسايى و ناتوانى فكرى و عقلى كه موجب ايجاد انحراف فكرى و لغزيدن به سوى باطل مى‏شود. راه مقابله با نفوذ شيطان در اين رابطه تقويت نيروى عقل از طريق تعقّل و تفكر و تحصيل علوم و حقايق يا رسيدن به مرحله يقين مى‏باشد و انسانى كه به مقام يقين رسيد كه شيطان دشمن سرسخت اوست و مى‏خواهد نورانيت و روشنايى را از انسان بگيرد و او را دچار ظلمت‏ها و تاريكى‏ها سازد به طور طبيعى با او برخورد مى‏كند و اين همان تقواى علمى و معرفتى است كه جهل و ناتوانى فكرى را دفع مى‏كند.
ب: نارسايى‏هاى روحى و رذايل اخلاقى مانند هوس و تمايلات، حرص و حسد و كبر كه شيطان از اين طريق در انسان نفوذ كرده و او را به گناه وا مى‏دارد و انسانى كه از تقوا برخوردار است و از خدا پروا مى‏كند با هوس و رذايل مبارزه كرده و فقط خدا در قلب او حضور دارد و انسانى كه به ياد خداست و خدا در قلب او حضور دارد با اين امور نيز برخورد مى‏كند. بنابراين پروا پيشگان با ذكر و ياد خدا عامل نفوذ شيطان يعنى جهل، غفلت، نسيان و هوس‏ها را به قلب خود مى‏بندد.
3- آرامش قلبى و روحى‏
هميشه اضطراب و نگرانى يكى از بزرگترين بلاى انسان‏ها بوده و هست و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى كاملاً محسوس است و در برابر آن آرامش از ارزش‏مندترين نعمت‏هاى الهى در زندگى انسان بوده و در سعادت انسان نقش مهمى ايفا مى‏كند، قرآن كريم با يك جمله كوتاه نزديك‏ترين راه براى كسب آرامش را به انسان معرفى كرده و فرموده: «الذين آمنوا و تطمئن القلوبهم بذكر اللّه الا بذكر اللّه تطمئن القلوب؛(20) آن‏ها كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند و دل هايشان به ياد خدا مطمئن و آرام است، آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دل‏ها آرامش مى‏يابد.»
براى اينكه روشن شود ذكر خدا چگونه موجب آرامش مى‏شود در آغاز بايد به عوامل اضطراب اشاره كرد:
به طور كلّى عوامل اضطراب و دل هره را مى‏توان در موارد زير خلاصه كرد:
اول: انواع مصيبت‏ها از قبيل بيمارى‏هاى خود و بستگان، مرگ خود و وابستگان، ظلم‏ها و تعديات و حق كشيهاى ديگران، ناسازگارى‏ها و مزاحمتها.
دوم: ناراحتى و حسرت در اثر فقدان امور دنيا كه به آن‏ها دسترسى ندارد.
سوم: ترس از اين كه آن را دارد از دست بدهد، مى‏ترسد اموالش از بين برود، ترس از اين كه فرزندش را از دست بدهد، ترس از اين كه بيمار شود يا بميرد. احتمال زوال نعمت‏ها و مانند آن آرامش را از انسان سلب مى‏كند.
چهارم: گاهى انسان به دليل احساس پوچى زندگى و بى معنا دانستن آن، دچار اضطراب و دلهره مى‏شود.
پنجم: گاهى انسان به دليل احساس تنهايى چه تنهايى فيزيكى به اين گونه كه در محيطى به تنهايى زندگى كند و چه تنهايى روانى و روحى به اين صورت كه احساس مى‏كند كسى به او توجه نمى‏كند و از زحمت او قدردانى نمى‏كند.
با توجه به اين عواملى كه براى اضطراب برشمرده شد، ياد خدا در صورتى كه آن ياد حقيقى و قلبى باشد در او حالت آرامش ايجاد مى‏كند زيرا انسانى كه هميشه خدا را با خود مى‏بيند و عظمت و جلال و جمال الهى براى او تجلّى مى‏كند و او را سرچشمه همه كمالات و خيرات به لحاظ اين كه خدا را دارد همه چيز را دارد و چون خدا را دارد به امور دنيا دلبستگى ندارد تا از فقدان آن‏ها در ترس و اندوه باشد و هنگام وقوع حوادث ناخوشايند او را مونس خود مى‏داند و در حال تنهايى همواره او را با خود مى‏يابد. از اين رو امام حسين(ع) در دعاى عرفه فرمود: «ماذا وجد من فقدك و ما الذى فقد من وجدك؛(21) آن كه تو را يافت چه چيزى را از دست داده است و كسى كه تو را از دست داد چه چيزى يافته است.» در واقع انسان مؤمن با ياد خدا و وجدان و يافتن او همه چيز را يافته است زيرا خدايى را دارد كه همه چيز را دارد.
قرآن كريم فرمود: «من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا؛(22) اگر كسى از ياد خدا اعراض كند گرفتار معيشتى ضنك و زندگى تنگ خواهد شد.» زيرا كسى كه خدا را فراموش و با او قطع رابطه كند، چيزى غير از دنيا براى او نمى‏ماند كه به او دل ببندد. در نتيجه تمام تلاش‏هاى خود را منحصر در آن مى‏كند و فقط به اصلاح زندگى دنيا مى‏پردازد و روز به روز آن را توسعه مى‏دهد و اين زندگى او را آرام نمى‏كند. زيرا همواره عمر او ميان دو چيز خلاصه مى‏شود اولى تلاش براى بدست آوردن چيزهاى جديد و دوم ترس از جدا شدن از دارايى‏ها.
اصولاً تنگى زندگى به خاطر كمبودهاى معنوى و نبودن غناى روحى است به خاطر عدم اطمينان به آينده و ترس از نابود شدن امكانات موجود و وابستگى بيش از حد به جهان ماده است و آن كس كه به خدا ايمان دارد و دل به ذات او بسته، از همه نگرانى‏ها در امان است.
4- خدا به ياد انسان متذكر
يكى از آثار ذكر آن است كه اگر انسانى به ياد خدا باشد خدا نيز به ياد اوست: «فاذكرونى اذكركم؛(23) بياد من باشيد تا به ياد شما باشم.» خدا با ياد كردن مؤمن، گناه را از او باز مى‏دارد و او را از خطر معصيت مى‏رهاند چنان كه درباره حضرت يوسف(ع) فرمود: «ولقد همّت به وهمّ بها لولا ان رآبرهان ربّه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين؛(24) آن زن قصد او كرد و او نيز اگر برهان پروردگار را نمى‏ديد قصد وى مى‏كرد اين چنين كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.»
مشاهده حضور حق و شهود قلبى خدا از كاملترين مصاديق ياد حق است پاداش و اثر چنين يادى آن است كه سوء و فحشا از انسان باز داشته شده و گناه و فحشاء به سراغ او نمى‏آيد. در واقع اين لطف ممتاز خدا نسبت به انسان متذكر است زشتى و گناه را از نزديك شدن به انسان سالك صالح و شاهد حق باز مى‏دارد.
5 – خوديابى
گاهى كار انسان غافل به آن جا مى‏رسد كه سر گرمى‏هاى مختلف، چنان او را به خود مشغول مى‏دارد كه او حتى خود را فراموش مى‏كند و از ياد مى‏برد كه او يك انسان است، آزاد آفريده شده است، حق زندگى دارد.
حق انتخاب راه دارد، حق دارد اين انتخاب را به خوبى انجام دهد، و فراموش مى‏كند كه او مى‏تواند جهان را بشناسد و در آن با اراده انسانى خود، سازندگى داشته باشد، قرآن مى‏گويد: انسانى كه خدا را فراموش كند خود را نيز فراموش مى‏كند: «ولاتكونوا كالذين نسوا اللّه فانسيهم انفسهم، اولئك هم الفاسقون؛(25) مانند آنها كه خدا را از ياد برده‏اند نباشيد كه اين بى‏خبرى آنان موجب شد كه خدا آنان را از خودشان بى‏خبر گردانيد اين‏ها آن فاسقانند.» در اين آيه نتيجه و پى آمد فراموش كرد خدا را خود فراموشى مى‏داند روشن است كه در مقابل آن اگر انسانى خدا را ياد كند خود را به ياد مى‏آورد يعنى ياد خدا موجب خوديابى مى‏شود.
موانع ذكر
پس از آشنايى با حقيقت ذكر و ياد خدا و مراتب و آثار آن حال به موانع ذكر اشاره مى‏شود با توجه به اين كه خدا به انسان نزديك است و از رگ گردن انسان به او نزديك‏تر است چرا آدمى از ياد او غافل است از اين رو، در اين قسمت به موانع ذكر اشاره مى‏شود و سپس راه زدودن آن تبيين مى‏گردد و اما موانع ذكر
1- تعلقات و وابستگى‏هاى مادى و معنوى‏
انسانى كه وابسته به دنيا و داشته‏هاى خود باشد به گونه‏اى كه آن چه براى او ارزش دارد امور دنيوى باشد و همين امور او را به خود مشغول سازد به طورى كه با اشتغال به آن‏ها آدمى از ياد خدا غافل مى‏شود و او را فراموش مى‏كند.
2- حجاب اعمال‏
علاوه بر تعلقات و وابستگى‏ها انسان گاهى در حجاب اعمال خود قرار گرفته و از ياد خدا غافل مى‏شود به اين صورت كه آدمى با ملاحظه اعمال خوب خود، دچار غرور و عجب و خود فريبى شده و در نتيجه خدا را فراموش مى‏كند.
3- همنشينى با غافلان‏
گاهى انسان در اثر همنشينى با غافلان و بى‏خبران از خدا غافل مى‏شود همنشينانى كه خود اهل ذكر و ياد خدا نيستند و انسان را نيز از ياد خدا غافل مى‏كنند.
راه زدودن موانع حجاب‏
براى از بين بردن اين موانع و زدودن آنها آدمى بايد به تلاش و كوشش مداوم بپردازد و براى اين كار بايد اولاً به معرفت و شناخت كامل خدا رسيده و با معرفت او به سير و سلوك و به تلاش و كوشش خالصانه اقدام كند و صفحه دلش را از آن موانع پاك سازد و ثانياً به تخليه و تحليه و تجليه بپردازد، يعنى نفس خود را از كليه رذايل و آلودگى‏ها و قيود مادى پاكسازد و صفحه دل را به انجام واجبات و اطاعت پروردگار و آراستن به فضائل زينت بخشد و علاوه بر آن، آن را به ترك مكروهات و انجام مستحبات صيقلى دهد در اين صورت است كه انسان مى‏تواند اين موانع را از سر راه خود بردارد. و پيوسته به ياد خدا يعنى كمال و جمال مطلق باشد.
نتيجه گيرى‏
آن چه در اين مقال به عنوان يكى از برنامه‏هاى مؤمنان بررسى شد پرداختن به ذكر و ياد خدا است كه اولاً ياد خدا هم انگيزاننده انسان به سوى كمال و هم مانع از سقوط انسان و هلاكت اوست و ثانياً مراد از اين ذكر اعم از ذكر زبانى و قلبى است و ثالثاً با اين كه خوب است انسان در همه حالات به ياد خدا باشد اما در برخى مواقع تأكيد خاص شده تا به ياد او باشيم و رابعاً به آثار مهم ذكر يعنى پاى‏بندى به اطاعت خدا و بصيرت و بينش درونى و آرامش قلبى و روحى و خداى سبحان به ياد انسان بودن و خوديابى وپرداخته شده و در نهايت به موانع ذكر و راه‏هاى زدودن آن اشاره گرديد. اميد است كه مؤمنان راستين با توجه نمودن به برنامه الهى به انجام آن پرداخته و از آثار آن بهره‏مند شوند.
پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره احزاب، آيه 42 – 41.
2. سوره انبياء، آيه 20.
3. سوره نساء، آيه 142.
4. نهج البلاغه، خطبه 222.
5. تصنيف غررالحكم، ص 189.
6. بحرالمعارف، ج 1، ص 184 – 183.
7. سوره آل عمران، آيه 191.
8. اصول كافى، ج 2، ص 499.
9. همان، ص 496.
10. سوره انفال، آيه 45.
11. اصول كافى، ج 2، ص 499.
12. بحارالانوار، ج 13، ص 328.
13. همان، ج 73، ص 173.
14. همان، ج 90، ص 152.
15. همان، ج 74، ص 1.
16. همان، ج 90، ص 156.
17. همان، ج 93، ص 158.
18. غررالحكم، ص 404.
19. همان.
20. سوره رعد، آيه 28.
21. مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.
22. سوره طه، آيه 124.
23. سوره بقره، آيه 152.
24. سوره يوسف، آيه 24.
25. سوره حشر، آيه 19.

/

كجا مثل خديجه مى توان يافت

كجا مثل خديجه مى‏توان يافت‏
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
نيست زنى در سخا به پاى خديجه‏
چشم فلك خيره بر وفاى خديجه‏
بنت «خويلد» كه چرخ پير عقيم است‏
تا كه بزايد زنى به جاى خديجه‏
رفعت طبع و صفاى باطن وى را
كس نشناسد مگر خداى خديجه‏
يك زن و اين قدر جانفشانى و ايثار
چشم خِرَد مات بر عطاى خديجه(1)
در حدوده سه، يا فراتر از سه دهه پيش از اسلام، در دامن طبيعت و پاك و سالم حجاز، و در كرانه چاه جوشان زمزم، اين يادگار الهام‏بخش «هاجر» و «اسماعيل» دخترى ديده به جهان گشود كه در زندگى پر فراز و نشيب و تاريخ سازش نشان داد كه دلى به شفافى آينه صاف، انديشه‏اى به جوشانى زمزم، و فطرتى به زلالى آبشارهاى بلند و زيبا و پاك و دور از دسترس داشت.
خانواده او بر خلاف رسم سياه و منحط زمانه، مقدم او را گرامى داشتند و ضمن تبريك ولادت او به پدرش «خويلد» و مادرش «فاطمه» نام نوزاد خويش را «خديجه» به مفهوم برگزيده و گسسته و بيگانه‏اى از ناپسندى‏ها و نازيبايى‏ها و نارواها برگزيدند.(2)
اوصاف تبار خديجه‏
خديجه در خاندانى اصيل و برجسته و ممتاز ديده به جهان گشود كه به اين ويژگى و امتيازات آراسته بود.
1- فرهنگ دوستى و دانش خواهى.
2- معنويت جويى و دورى از پرستش‏هاى حقارتبار و بيداد و گناه.
3- ترقى خواهى و تحوّل‏طلبى و دورى از عقب ماندگى و محافظه كارى و تاريك‏انديشى.
4- حريت‏طلبى و ستم ستيزى و آزادگى.
5 – درايت و آينده نگرى و ژرف‏انديشى.
6- استقلال جويى و انتخابگرى و ذوق و ابتكار و پرهيز از واپسگرايى و دنباله روى.(3)
اين دختر از نظر ريشه و تبار هم از سوى پدر و هم از سوى مادر با پيامبر خويشاوندى داشت. در نياى چهارم از طريق پدر و نسل هشتم از سوى مادر عموزاده پيامبر به شمار مى‏رفت.(4)
پدر خديجه‏
پدر خديجه «خويلد» از چهره‏هاى برجسته و شجاع زمان خويش بود. تاريخ نگاران آورده‏اند وقتى پادشاه ستمگر «يمن» تصميم گرفت «حجرالاسود» را از ديوار كعبه جدا نموده براى رونق بخشيدن به معبد يمن انتقال دهد. براى مقابله چند كار انجام داد:
1- با پادشاه «يمن» ملاقات نموده و او را از اين كار به شدّت برحذر داشت و گفت: «و انّ ربّ البيت لن يتركه بل ستحلّ عليه اللعنة تؤدّى به الى التهلكة؛براستى صاحب خانه آن رها را نمى‏كند (و از آن دفاع خواهد كرد) بلكه (متجاوز را) به لعنت ابدى گرفتار نموده هلاك خواهد ساخت.
2- با دعوت سران قريش و چهره‏هاى با نفوذ، شوراى امنيّت ملّى تشكيل داد و با اين شعار آنان را به مقاومت دعوت نمود: «الموت احسن من ذلك؛ مرگ بهتر از اين (ذلّت) پذيرى است.»
3- در مرحله سوّم شمشير خود را بر گرفت: «و خرج و خرجت معه قريشٌ بسيوفهم؛و به ميدان دفاع قدم گذاشت و قريش نيز با شمشيرهايشان او را همراهى كردند.» و در نتيجه شاه يمن را از حمله باز داشتند.»(5)
مادر خديجه‏
او كه «فاطمه» نام داشت و در يكى از اصيل‏ترين خاندان عرب ديده به جهان گشود. از ويژگى‏هاى او اين بو دكه اسير ارزش‏هاى منفى و ذلّت بار خرافى نشد بلكه دل و دامان و انديشه و رفتار را پاك مى‏داشت و وجود خود را به ارزش‏هاى راستين آراسته نمود و به دين و آيين پدران توحيدگرا و عدالتخواه حضرت ابراهيم و اسماعيل ايمان داشت.(6)
برادرزاده خديجه‏
خديجه برادر زاده‏اى به نام «حكيم» داشت كه از سويى سرآمد ثروتمندان و نامداران عرب بود و ثروت خويش را در راه بخشش به محرومان و دستگيرى از افتادگان به كار مى‏برد و از سوى ديگر مرد خرد و خرد ورز و صاحب نظر و خود ساخته بود تا آنجا كه در سن پانزده سالگى به عضويت «دارالندوة» يا مجلس مشورتى قريش – كه از شرائط آن عمر و تجربه چهل ساله بود – در آمد. اين شخص در روش و منش و مديريت خديجه تأثير به سزايى داشته است.(7)
عموى توحيدگرا
ورقة بن نوفل عموى دانشمند و خداجوى خديجه بود. درباره او مى‏خوانيم: «از جمله اعضاى برجسته خاندان خديجه عمويش «ورقه» بود او مرد خردمند و خوشفكر و انديشورى بود كه در پى تحقيق و تفكّر در مورد آيين توحيد گرايانه ابراهيم بود، او كسى بود كه مشاور و مورد اعتماد خديجه بود از جمله در امر ازدواج با پيامبر(ص) و خبر از نزول وحى بر قلب مصفاى پيامبر(ص) بر گفته‏هاى او اعتماد كرد.
او دانشور و صاحب نظر در معارف و مفاهيم و مقررات كتابهاى آسمانى پيشين، و يك كشيش آگاه و حق طلب و آزادمنش و بى تعصب بود و بر ضد شرك و خرافات و بيداد فرياد مى‏زد. نمونه اشعار او در توحيد و يكتاپرستى و پيرامون جهان پس از مرگ نشاگر عظمت و درايت او مى‏باشد.(8)
ابن هشام مى‏گويد: از جمله كسانى كه عليه بت پرستى سخن گفت ورقه بود، او خطاب به قوم خود مكيان گفت: «جامعه و مردم ما از راه و رسم ابراهيم خليل انحراف جسته و در برابر بت‏ها و معبودهاى دروغين سجده مى‏كنند! اين سنگى كه آنان در برابرش سجده مى‏كنند نه قدرت شنيدن دارد و نه ديدن و نه مى‏تواند به كسى سود و زيانى برساند.(9)
توصيه‏هاى ورقه به خديجه‏
ورقه به برادر زاده‏اش چنين سفارش مى‏كرد: «دخترم! از همراهى و همنشينى با كم خرد بپرهيز! چرا كه او در حالى كه در انديشه سود رسانى و نيكى به توست، زيانت مى‏رساند.چنين كسى دور را در نظرت نزديك و نزديك را دور جلوه مى‏دهد اگر در زندگى امانتى به او بسپارى به آن خيانت مى‏ورزد و اگر امانتى به تو بسپارد، به تو جسارت و اهانت روا مى‏دارد.
دخت ارجمندم! انسان كم خرد اگر سخنى گويد، دروغ مى‏پردازد و اگر تو سخنى به او بگويى به تو و گفتارت بها نمى‏دهد. و تو را بسان سرابى مى‏پندارد و وصف مى‏كند كه تشنه آن را آب مى‏پندارد و هنگامى كه به آن مى‏رسد آبى نمى‏يابد.(10)
و در جاى ديگر اين گونه او را مورد مهر قرار مى‏داد «دخترم! نه با انسان‏هاى نادان و ناآگاه كشمكش و ستيزه نما و نه با عالمان و آگاهان، چرا كه گروه نخست، انديشه و منطق تو را نمى‏فهمند و آماج گستاخى و اهانت قرار مى‏دهند. و گروه دوم دانش شان تو را از چيرگى بر آنان در جدال باز مى‏دارد افزون بر اين، انسان سعادتمند و كمال جو كسى است كه از دانش و دانشمند راه درست بجويد و بپرسد.(11)
اين سخنان سخت در شكل‏گيرى شخصيت خديجه اثر بخش بود.
القاب خديجه‏
القاب هر شخص بر گرفته از اوصاف و رفتار اوست كه بخوبى مى‏تواند نشانگر و بيانگر شخصيت او باشد.
حضرت خديجه نيز از اين امر مستنثى نيست، القابى براى او ذكر شده است كه نشانگر عظمت و رفعت او است:
1- طاهره‏
زرقانى گويد: «…و كانت تدعى فى الجاهليّة بالطّاهرة لشدّة عفافها؛(12) خديجه در دوران (تيره) جاهليت بخاطر شدّت عفافش “طاهر” و پاكيزه خوانده مى‏شد.»
و يكى ديگر از نويسندگان اهل سنّت مى‏گويد: «و كانت فى الجاهليّة الطّاهرة؛(13) او (خديجه) در دوران جاهليت پاك و طاهر بود.»
علّامه مامقانى فقيه و رجال شناس نامدار معاصر نيز در وصف خديجه آورده است: «كانت تدعى فى الجاهليّة الطاهره»(14)
2- سيده زنان قريش‏
يكى از دانشمندان اهل سنّت مى‏نويسد: «و كانت تسمّى سيّدة نساء قريشٍ؛(15) خديجه سيده زنان قريش ناميده شده بود.»
در آخرين لحظات كه در بستر مرگ افتاده بود گريه مى‏كرد. اسما به او گفت: «اتبكين و انت سيّدة نساء العالمين و انت زوجة النّبىّ و مبشّرةٌ على لسانه بالجنّة؛(16) آيا گريه مى‏كنى؟ در حالى كه شما سرور زنان عالميان(زمان خود) و همسر پيامبر هستى، و بر زبان نبى بشارت بهشت داده شده‏اى.»
3- مباركه‏
مباركه كه به معناى بالندگى و نيك بختى و افزايش آمده است.و راغب اين چنين معنى مى‏كند: «اصل البرك صدر البعير – و البركة ثبوت الخير الالهى فى الشى‏ء».(17)
اين لقب پيش از ولادت آن بانو بر زبان خداوند متعال خطاب به مسيح آمده است آنجا كه نشانه‏هاى پيامبر خاتم را ترسيم مى‏كند، مى‏فرمايد: «نسله من مباركةٍ و هى ضرّة امّك فى الجنّة؛(18) نسل او (پيامبر خاتم) از (بانوى) مباركه است كه او همدم مادرت(مريم) در بهشت است.»
على (ع) نيز در اشعارى جانسوز كه در رثاى او فرموده، مى‏فرمايد:
…مهذّبةٌ قد طيّب اللّه خيمها
مباركةً و اللّه ساق لها الفضلا(19)
بانوى خود ساخته كه خداوند خيمه و گرداگردش را پاكيزه ساخته است بانوى پر بركتى كه خدا او را (به خاطر پاكى و..)به سوى فضيلت سوق داده است.»
و از عبداللّه بن سليمان – كه باتورات و انجيل و عالمان مسيحى و يهودى آشنا بود – نقل شده است كه: ما در نويدها و بشارت‏هاى انجيل درباره آخرين پيامبر خدا چنين خوانديم كه خدا خطاب به مسيح فرمود: آن حضرت در زندگى خويش همسرانى بر مى‏گزيند با اين حال نسل خيلى زياد نخواهد شد. نسل ماندگار او از زن با بركت و مباركه‏اى است كه در بهشت پر طراوت جاى دارد: «…انّما نسله من مباركة لها بيتٌ فى الجنة….»(20)
4- صدّيقه خديجه‏
صديق كه به معناى راستگويى و با راست بودن گفتار و عقيده است، از ديگر القاب آن بانوى با عظمت است. قرآن كريم مى‏فرمايد: «و الذين آمنوا باللّه و رسوله اولئك هم الصديقون؛(21) و كسانى كه به خدا و پيامبر او ايمان آورده‏اند، آنان همان راستگويانند.»
اين آيه مى‏گويد: كسى كه ايمان واقعى به خدا و رسولش داشته باشد جزء صديقين است. يقيناً حضرت كه دوّمين مسلمانى است كه به پيامبر اكرم(ص) ايمان آورده است مصداق اين آيه شريفه مى‏باشد و همچنين مصداق آيه ذيل نيز مى‏باشد كه مى‏فرمايد: «و من يطع اللّه و الرسول فاولئك مع الّذين انعم اللّه عليهم من النبيّين و الصدّيقين و الشّهداء و الصّالحين و حسن اولئك رفيقاً؛(22) و هر كه از خدا و پيامبرش فرمان برد همراه كسانى خواهد بود كه خدا به آنان نعمت ارزانى داشته است همچون پيامبران و صدّيقان و شهيدان و شايستگان و اينان چه نيكو رفيقانند.»
حضرت خديجه هم خود از صدّيقان است و هم همراه صديقان (از جمله حضرت مريم(23)(ع)) در بهشت.
در فرازى از زيارت نامه پيامبر اكرم(ص) مى‏خوانيم: «السّلام على ازواجك الطّاهرات الخيرات، امّهات المؤمنين،خصوصاً الصّديقة الطاهرة…خديجة الكبرى امّ المؤمنين…؛(24) سلام بر همسران پاك نيكو كردارت كه مادران مؤمنين هستند به ويژه بر آن بانوى صديقه پاك (سرشت) خديجه كبرى مادر مؤمنين باد.»
در ذيل جملات فوق به صفت و لقب ديگرى از آن بانو اشاره شده است كه عبارت است از «خديجه كبرى» بانوى ارجمند كه او را بخاطر ژرف نگرى و درست انديشى و پاك منشى و آراستگى به ارزش‏هاى والاى انسانى به اين نام خوانده‏اند چرا كه او در شرايطى بود كه پيامبر در تدبير امور و ساماندهى شؤون و در همه ابعاد زندگى اجتماعى و سياسى او را به عنوان وزير و معاون و مشاور بزرگ خويش از جامعه زنان مى‏نگريست و از خرد بزرگ و درايت نيكو و مديريت تحسين برانگيز او بهره مى‏گرفت.(25)
و زينب(س) نيز به اين وصف و لقب در صحراى كربلا، در كنار اجساد شهدا، اشاره كرد آنجا كه فرياد برآورد «الى اللّه المشتكى و الى محمّدٍ المصطفى…و الى خديجة الكبرى؛(26) به سوى خدا و نزد پيامبر خدا محمد(ص) و خديجه كبرى شكايت مى‏برم.
5 – غرّاء(بلند جايگاه)
در دعاى ندبه آن بانو با عنوان “غراء” كه به مفهوم بلند جايگاه و پرفراز و پر معنويت آمده ياد شده آنجا كه مى‏خوانيم: «اين ابن النّبىّ المصطفى و ابن علىّ المرتضى و ابن خديجة الغرّاء و ابن فاطمة الكبرى؛كجا است پسر نبى برگزيده و پسر على مرتضى و خديجه غراء و بلند جايگاه و پسر فاطمه كبرى.»
جناب ابوطالب نيز در حين خواستگارى از خديجه به بلند مرتبگى آن بانو اشاره دارد آنجا كه مى‏گويد:
«انّ ابن اخينا خاطبٌ كريمتكم الموصوفة بالسّخاء و العفّة وهى فتاتكم المعروفة المذكورة فضلها الشّامخ خطبها…؛(27) اينك برادر زاده ما محمد(كه بى نياز از وصف و ستايش است) به خواستگارى دخت گرامى شما كه داراى وصف بخشندگى و عفت مى‏باشد، همان دختر شما كه شهره آفاق است و برتريش زبانزد همگان، و مقامش ارجمند (و بلند مرتبه) است.»
در جملات فوق علاوه بر بلند مرتبگى(الشّامخ خطبها) آن بانو به چند صفت قابل تمجيد آن بانو نيز اشاره شده است: 1- كريم و بزرگوار 2- سخاوتمند و بخشش گر 3- عفت و پاكدامنى 4- معروفه و شناخت شده در بين مردم و جامعه.
6- زكيّه‏
در مفردات راغب درباره زكيّه مى‏خوانيم: «اصل الزكاة النموّ الحاصل من بركة اللّه؛(28) اصل زكات به معناى بالندگى است كه از بركت خداوند بدست مى‏آيد.»
در قرآن كريم هم، ماده زكى به معناى پاكى و پاكيزگى(29) بى گناهى (30) و رشد و بالندگى (31) به كار رفته است.
حضرت خديجه نيز به تناسب پاكيزگى و رشد و بالندگى و آراستگى به ويژگى‏هاى اخلاقى و كارهاى شايسته، به لقب «زكيّه» خوانده شده است.
در زيارت نامه پيامبر اكرم(ص) مى‏خوانيم: «السّلام على ازواجك الطّاهرات خصوصاً…الزّكية خديجة الكبرى؛(32) سلام بر همسران پاكت خصوصاً بانوى پاك سرشت خديجه كبرى باد.»
7- راضيّه، مرضيّه‏
راضيه كسى است و نفسى است كه از تدبير و تقدير حكيمانه خدا خشنود و راضى باشد، و مرضيّه به نفسى گفته مى‏شود كه مورد پسند الهى باشد و خداوند از رفتار و گفتار او اعلام رضايت كند. راغب مى‏گويد: در قرآن كريم مى‏خوانيم: «يا ايّتها النّفس المطمئنة ارجعى الى ربّك راضيّةً مرضية؛(33) اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.»
در واقع اين دو واژه بيانگر برترين و عظيم‏ترين مقامات روح ونفس انسانى است كه مى‏تواند به آن دست يابد، نتيجه راضيّه و مرضيّه بودن آن است كه روح به مرحله “مطمئنه” صعود كند لذا در روايات بر امام حسين(ع) تطبيق شده است. حضرت صادق(ع) فرمود: «سوره فجر را در هر نماز واجب و مستحب بخوانيد كه سوره حسين بن على(ع) است…»(34)
در زيارت نامه پيامبر اكرم(ص) اين دو لقب با عظمت به خديجه كبرى داده شده است:
«السّلام على ازواجك الطّاهرات الخيرات…خصوصاً الصديّقة…الرّاضية المرضيّة خديجة الكبرى امّ المؤمنين؛(35) سلام بر همسران پاك و نيكو كردارت، خصوصاً بانوى صديقه و خشنود از خدا و مورد پسند الهى، خديجه كبرى مادر مؤمنان.»
آرى خديجه كبرى به گونه‏اى زندگى كرد و در راه اسلام فداكارى نمود كه مورد رضايت الهى قرار گرفت و «مرضيّه» لقب يافت و آن چنان در مقابل تقديرات الهى (از محاصره اقتصادى گرفته تا تنهايى و رنج‏ها و بيماريها و دادن ثروتها و…) تسليم و راضى بود كه به لقب «راضيه» ارتقاع درجه يافت.
در ضمن جملات زيارت نامه پيش گفته به شش لقب، از لقبهاى پر افتخار آن بانو اشاره شده است:
1- «صديقه» يا گواهى كننده و تصديق كننده حق، با رفتار و كردار شايسته خويش.
2- «طاهره» يا پاك سرشت و پاك‏روش.
3- «زكيّه» يعنى پاك و بالنده از نظر جسم و روح.
4- «راضيه» يعنى خشنود از تقديرات الهى.
5 – «مرضيه» يعنى انسانى كه خداوند از رفتار و كردار او خشنود است.
6- «خديجه كبرى» كه به معناى بانوى ارجمند و بلند مرتبه است.
پى‏نوشت‏ها:
1. شعر از حاج حسين فولادى قمى.
2. ر.ك:فروغ آسمان حجاز خديجه(ع) على كرمى فريدنى، قم دفتر فرهنگى نسيم انتظار، 1385، ص 31- 33.
3. همان، ص 82.
4. خديجه، دختر «خويلد» فرزند«اسد»، فرزند«عبدالعزى»فرزند«قصىّ» فرزند كلاب بود. و نسبت پيامبر(ص) نيز از اين طريق، عبداللّه، فرزند عبدالمطلب، فرزند هاشم فزرند عبدمناف، فرزند قصى، فرزند كلاب، به قصى مى‏رسد.
5.الانوار الساطعه، سيلاوى، ص 9 – 10، به نقل از فروغ آسمان حجاز، همان، ص 90 – 91.
6. فروغ آسمان حجاز، همان، ص 91.
7. همان، ص 92 – 94.
8. فاطمه زهرا(س) توفيق ابو علم، ص 32.
9. سيره ابن هشام، قاهره، مطبعة المصطفى البابى، ج 1، ص 222 – 223.
10. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، ج 74، ص 193.
11. يا نبت اخى لاتمارى جاهلاً و لا عالماً فانّك متى ماريت جاهلاً اذلّك و متى ما ريت عالماً منعك علمه و انّما يسعد بالعلماء من اطاعهم. همان، ج 2، ص 130 – 131، ح 16.
12. شرح المواهب، اللدنيّه، زرقانى، ج 1، ص 199.
13. هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 218.
14. تنقيح المقال، مامقانى، ج 3، ص 77 و ر.ك: بهجة قلب المصطفى، ص 187.
15. شرح المواهب، همان، ج 1، ص 199.
16. الانوار الساطعة، همان، ص 351.
17. مفردات راغب اصفهانى، تهران نشر الكتاب، 1404، ص 44 و ر.ك: تاج العروس واژه “برك” و لسان العرب.
18. بحار، همان، 21، ص 352؛ كحل البصر، محدث قمى، چاپ بيروت، ص 70.
19. همان، ج 44، ص 193؛ مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 70.
20. متن «قرأت فى الانجيل فى وصف النّبى نكاح النساء ذو النسل القليل انمّا نسله من مباركة لها بيت فى الجنة، بحار الانوار، همان، ج 43، ص 122.
21. سوره حديد، آيه 19.
22. سوره نساء، آيه 69.
23. و امّه صدّيقةٌ؛ و مادرش بسيار راستگو بود.سوره مائده، آيه 75.
24. بحارالانوار، ج 100، ص 189.
25. ر.ك: لغت نامه دهخدا،ج 21، ص 300؛ عمده ابن بطريق، ص 204؛ فروغ آسمانى حجاز، ص 62.
26. در رواق چشم‏هاى اشكبار، على كرمى فريدنى.و فروغ آسمان حجاز، ص 64.
27. بحارالانوار، ج 16، ص 69.
28. مفردات راغب، ص 213.
29. قد افلح من زكيها(شمس، آيه 9).
30. اقتلت نفساً زكيّةً(كهف، 74) .
31. ذلكم ازكى لكم و اطهر(بقره،232).
32. بحار، ج 100، ص 189.
33. والفجر، آيه 28 – 27.
34. مجمع البيان، طبرسى، بيروت، دارالمعرفه، ج 10، ص 481.
35. بحار، ج 97، ص 188.

/

حراست بيت المال از ديدگاه علوى

حراست بيت‏المال از ديدگاه علوى‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
مقدّمه
روش زمامدارى در اسلام و روابط حكومت با جامعه، بر اساس مساوات و عدالت و احترام و رعايت حقوق همگان و توجّه به آحاد ملّت و حذف تشريفاتِ بيهوده است.
«حاكم» در اسلام، فردى است كه مسئوليّتش از افراد ديگر بيشتر و وظائفش از همگان خطيرتر است. حاكم مانند برادرى مهربان و خادمى دلسوز و امين، انجام وظيفه مى‏نمايد و حكومت را وسيله اشباع غرايز حيوانى، خودخواهى و نخوت قرار نمى‏دهد.
حاكم نمى‏تواند خود و كسانش را بر ديگران برگزيند و براى خود و وابستگانش دستگاه و تجمّلات فراهم كند و به روش كسرى و قيصر عمل نمايد، از مردم فاصله بگيرد و بيش از حقّ خود از «بيت‏المال» بردارد.
حكومت در اجتماع اسلامى، بايد درخشان‏ترين مظهر «عدالت اسلامى» باشد و از استبداد و استثمار، به هر نحوه، منزّه باشد و در تقسيم بيت‏المال بين افراد ملت هيچ‏گونه تبعيض روا ندارد….
حكومت امام على عليه‏السلام نشان دهنده تمام اين اصول و روشن‏ترين تجلّى حكومت انسانى و معرّفِ حقيقى روح عدالت و مساوات اسلام است.
در اين نوشتار مختصر، بمناسبت شهادت آن بزرگوار تنها به حفظ و حراست از بيت‏المال و بهره‏گيرى از آن در حكومت امام على عليه‏السلام مى‏پردازيم.
ستيز با ناهنجارى
در فرهنگ امام على عليه‏السلام بهره‏گيرى از بيت‏المال و حفظ و حراست از آن بر اساس قانون، از اهميّت ويژه‏اى برخوردار است. يكى از امورى كه حضرت بر آن اصرار و پافشارى مى‏ورزيد، جلوگيرى از بخشش‏هاى نارواى بيت‏المال و تقسيم مساوى آن بين مسلمانان، اعم از عرب، عجم، مولى و عبد بود؛ چيزى كه بسيارى از اصحاب از آن رويگردان بوده، تاب و تحمل پذيرش آن را نداشتند. اين عده به همين جهت، يكى بعد از ديگرى به آن حضرت اعتراض نموده و پس از مدّتى كناره‏گيرى، عَلَم مخالفت و دشمنى برافراشتند.
از زمان خليفه دوم، بيت‏المال بر اساس سوابق و درجات اصحاب تقسيم مى‏شد. در زمان عثمان نيز همين سياست، با تساهل افزون‏ترى ادامه يافت؛ يعنى نه تنها طبق ديوان عمر، اموال بيت المال به طور نامساوى تقسيم مى‏شد؛ بلكه حاتم‏بخشى‏هاى بى‏حساب و كتابى از سوى خليفه سوم صورت مى‏گرفت. از اين رو ذائقه بسيارى از اصحاب به اخّاذىِ ناروا از بيت‏المال عادت كرده، مسئله تساهل در استفاده غير عادلانه از بيت‏المال رواج يافت. امام على عليه‏السلام پس از رسيدن به خلافت، در همان روزهاى نخست، فرمود:
«اَلا و اِنَّ كلّ قطعة اقطعها عثمان من مالِ اللّه مردودٌ على بَيتِ المال المسلمين…(1)و اللّه لو وجدتُهُ قد تزوّج به النّساء و ملك به الاماءُ، لرددتُه فانّ فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه أضيق(2) آگاه باشيد هر قطعه زمينى را كه عثمان از مال خدا به كسى هديه داده، به بيت‏المال مسلمانان عودت داده خواهد شد… قسم به خدا! اگر با آن اموال، زنانى كابين بسته و يا كنيزانى خريده باشند، آن را بازپس خواهم گرفت؛ زيرا «عدالت» مايه گشايش و رفاه است و آن كس كه عدالت بر او گران آيد، تحمّل ظلم و ستم برايش گران‏تر خواهد بود.»
على عليه‏السلام سپس براى تمام كارگزارانش اين بخشنامه را صادر فرمود:
«لايسخروا المسلمين، من سألكُم غير الفريضة فقد اعتدى فلاتعطوه(3) هر كس بيش از سهم تعيين شده‏اش را طلبيد، زياده‏طلبى كرده است. از پرداخت زياده، خوددارى كنيد».
تقسيم مساوى بيت‏المال، موجب نارضايتى و اعتراض بسيارى از بيعت كنندگان و دوستان دور و نزديك آن حضرت شد؛ به طورى كه افرادى چون: طلحه، زبير و حتى نزديكان آن حضرت چون: برادرش عقيل (4)و خواهرش امّ هانى (5) بدان اعتراض كردند.
يحيى بن عروة بن زبير مى‏گويد: وقتى نزد پدرم سخن از على عليه‏السلام به ميان مى‏آمد، او از حضرت بد مى‏گفت، ولى يك بار به من گفت: «پسرم! قسم به خدا! مردم از على جدا نشدند مگر به خاطر دنيا».
اسامة بن زيد، پيكى نزد حضرت فرستاد و گفت:
«عطاى مرا بفرست، شما مى‏دانى كه اگر در دهان شير بروى، با شما مى‏آيم».
اميرمؤمنان عليه‏السلام در پاسخ نوشت:
«انّ هذا المال لمن جاهد عليه، و لكن لى مالاً بالمدينة فأصب منه ما شئت(6)اين مال براى كسى است كه در جهاد شركت كرده باشد؛ اما من در مدينه مالى دارم، هرچه مى‏خواهى از آن بگير.»
امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد: يكى از دوستان اميرمؤمنان عليه‏السلام از ايشان مالى درخواست نمود، حضرت فرمود:
«يخرج عطائى فأُقاسِمُك هُو؛ آنگاه كه حقوق من رسيد، از آن به تو مى‏دهم»؛ ولى آن شخص به آن مقدار قانع نشد و گفت: برايم كافى نيست. به معاويه پيوست.(7)
قانون‏مدارى
در فرهنگ آن امام، بهره‏گيرى از بيت‏المال مسلمانان بر پايه قانون، از اهميّت ويژه‏اى برخوردار است. يكى از توصيه‏هاى مهم و كاربردى على عليه‏السلام به كارگزارانش، بهره‏گيرى معقول و قانونى از بيت‏المال است. حضرت بارها كارگزارانش را از خطرها و آفت‏هاى قانون شكنى در مورد بيت‏المال، برحذر داشته است. سياست اقتصادى على عليه‏السلام در مورد بهره‏گيرى از بيت‏المال، يكى از اصولى‏ترين سياست‏هاى اقتصادى است كه براى كارگزاران همه دوره‏ها كاربرد دارد.
متأسّفانه يكى از امورى كه جوامع امروزه را رنج مى‏دهد، استفاده و بهره‏گيرى غير قانونى برخى از كارگزاران و نزديكان آنها از بيت‏المال است. سرگذشت برخى از اين دست كارگزاران، نشان مى‏دهد كه يكى از عوامل مهمّ ناهنجارى آنان مربوط به بهره‏گيرى ناروا از اموال عمومى بوده است. برخى از نزديكان كارگزاران و اطرافيان آنها از قدرت، سوء استفاده كرده، آن‏گونه از بيت‏المال بهره مى‏گيرند كه گويا تمام بيت‏المال، اموال شخصى آنان است. على عليه‏السلام در مورد استفاده غير قانونى عثمان بن عفّان و نزديكان او از بيت‏المال، مى‏فرمايد:
«و قام معه بنو أبيه يَخْضَمُونَ مالَ اللّه خِضْمَةَ الاِبلِ نِبتَةَ الرَّبيع(8) هنگامى كه عثمان به خلافت قيام كرد، خويشاوندانش با او ايستادند و بيت‏المال را مانند شترِ مهار بريده‏اى كه گياهان بهارى را بچرد، خوردند و بر باد دادند.»
بر اساس ضرورتِ رعايت قانون در بهره‏گيرى از بيت‏المال است كه على عليه‏السلام به مالك اشتر توصيه مى‏كند كه خود و نزديكان او در استفاده از اموال عمومى، حريم قانون را حفظ كنند:
«و ايّاكَ و الاِستئْثارَ بما النّاسُ فيه أسوةٌ(9) بپرهيز از اينكه چيزى را به خود مخصوص دارى كه بهره همه مردم در آن (بيت‏المال) يكسان است.»
همچنين مى‏فرمايد:
«والى، نزديكان و خويشاوندانى دارد كه خوى برترى جويى دارند و گردن فرازى… ريشه ستم اينان را با بريدن اسباب آن درآور و به هيچ‏يك از اطرافيان و خويشاوندانت زمينى را به بخشش وامگذار…»(10)
ثروت‏هاى بادآورده
حضرت در اموال كارگزاران به شدّت دقّت مى‏كرد؛ اگر كسى به طور غير منتظره صاحب ثروت يا خانه و زمينى مى‏شد، به سرعت منبع درآمد او را جست و جو مى‏كرد. اگر كارگزارى به ناحق از بيت‏المال سهم افزون‏ترى براى خود مى‏گرفت، با برخورد تند على عليه‏السلام مواجه مى‏شد. از اين رو، زياده‏خواهان از آن حضرت جدا شده، به معاويه مى‏پيوستند. كما اينكه يزيد بن حجيه فرماندار «رى» و دشتپى(11) مصقلة بن هبيرة (12) و نعمان بن عجلان (13) پس از خيانت در بيت‏المال، به سوى معاويه گريختند.
«شريح قاضى» در كوفه خانه‏اى به هشتاد دينار خريد(14) حضرت سريع «قنبر» را دنبال او فرستاد و به شدّت وى را مورد بازخواست قرار داد. شريح، خود ماجرا را چنين نقل مى‏كند:
وقتى نزد على عليه‏السلام رفتم، گفت: به من خبر رسيده خانه‏اى به هشتاد دينار خريده‏اى…؟ گفتم: بله اى اميرمؤمنان!
ايشان فرمود:
«اى شريح! از خدا بترس، همانا به زودى كسى به سراغت مى‏آيد كه به سند خانه‏ات نمى‏نگرد و به دلائل و توجيهات تو بر مالكيت اين خانه، نگاه نمى‏كند، تو را از خانه‏ات بيرون آورده، به قبر تسليم مى‏كند، در حالى كه نه مالى همراه دارى و نه خانه‏اى! قدرى درنگ كن! ببين اين خانه را از غير مالت نخريده باشى و يا از مال غيرِ حلال نپرداخته باشى، كه اگر چنين باشد، در دنيا و آخرت خسارت كرده و زيان نموده‏اى.»(15)
امام على عليه‏السلام در نامه‏اى به يكى از نمايندگانش مى‏فرمايد:
«… به من اطلاع داده‏اند كه تو زمين را برهنه كرده‏اى و محصول درختان و زراعت را براى خويشتن جمع كرده‏اى و چيزى به مردم نداده‏اى و همه اموال بيت‏المال را هم براى خويش اندوخته‏اى! بنابراين، گزارش كار خود و حسابِ دخل و خرجت را برايم بفرست. و به ياد داشته باش كه حسابرسى خداوند در رستاخيز، از حسابرسى و بررسى مردم، دقيق‏تر است؛ زيرا ممكن است در اينجا، كسى گزارشْ برخلاف واقع بنويسد، يا دروغى بگويد، اما در روز قيامت همه چيز روشن است و پرونده‏ها حقايق را نشان مى‏دهند.»(16)
برخورد امام على عليه‏السلام با برادرش عقيل كه سهم بيشترى از بيت‏المال مى‏خواست حاكى از دقّت بسيار و اهتمام آن امام همام در بهره‏گيرى از بيت‏المال و رعايت قانون است. عقيل به خاطر سختى معيشت، خدمت آن حضرت رسيد و گفت:
برادر! فرزندانم گرسنه هستند، زندگى‏ام به سختى مى‏گذرد، مقدارى سهم ما را از بيت‏المال زياد كن.
حضرت كه در بالاخانه‏اى مُشْرِف به سراى تجّار بود، فرمود:
برادر! برخيز، مقدارى از پول‏هايى كه در اين تجارتخانه است، بياور.
عقيل پاسخ داد:
آيا مرا به سرقت امر مى‏كنى؟
حضرت فرمود:
برادر! تو مرا به دزدى دعوت مى‏كنى؟ اين بيت‏المال مسلمانان است. من حق ندارم بيش از آنچه به ديگران مى‏دهم، به تو بدهم.
اين است سيره حكومتى على عليه‏السلام و آن هم مسئله خاموش كردن چراغش در نيمه شب و عدم استفاده از روغن چراغ بيت‏المال براى كار شخصى خود!(17)
على عليه‏السلام نهايت توجّه خود را در زمينه حفظ و حراست از بيت‏المال و بهره‏گيرى صحيح از آن به كار گرفته؛ تا آنجا كه به كارگزارانش دستور مى‏دهد كه حتّى در نوشتن نامه‏ها از اسراف بپرهيزند. مى‏فرمايد:
«أدقّوا اقلامكم و قاربوا بين سُطوركم و احذِفوا عن فُضولِكم و اقصدوا قَصْدَ الْمَعانى و ايّاكم و الْاِكْثار فانّ اموال المسلمين لاتحتمل الاضرار؛(18) قلم‏ها را نازك كنيد، فاصله سطرها را كم، مطالب اضافى را حذف كنيد و به معانى توجّه داشته باشيد. از پرنويسى، دورى شود، زيرا اموال مسلمانان تحمّل ضرر ندارد.»
نتيجه‏گيرى‏
از مطالبى كه گذشت، درمى‏يابيم كه «سيره حكومت علوى عليه‏السلام» روشن‏ترين تجلّى حكومت انسانى و مُعَرِّف حقيقى روح عدالت و مساوات اسلامى است.
بخشش‏هاى نارواى بيت‏المال و تقسيم غير عادلانه آن در «حكومت علوى» مردود و مطرود است. سياست على عليه‏السلام در مورد بهره‏گيرى از بيت‏المال و حفظ و حراست از اموال عمومى، فقط تئورى نيست كه آن را بنويسيم و در كنارى بگذاريم؛ بلكه دستورالعملى است براى كشوردارى كه بايد همه كارگزاران آن را ملاكِ عمل خود قرار دهند؛ چرا كه با رعايت اين قبيل دستورالعمل‏ها، افراد بى‏خانمان و نيازمند، سامان مى‏گيرند و عدالت اجتماعى، تحقّق مى‏يابد.
در نحوه رفتار على عليه‏السلام با كارگزارانش در مورد بيت‏المال، دو نكته مهم قابل توجّه است:
1. نظارت دقيق زمامدار جامعه اسلامى كه البته قبل از هر كس، خود زمامدار بايد تعدّى و تخطّى نكند بر اجراى صحيح قانون در اموال عمومى توسّط كارگزارانش.
2. برخورد قاطع زمامدار با كارگزارانى كه قانون‏شكنى مى‏كنند.
شايان ذكر است كه: كارگزاران و هر كسى كه به نحوى با بيت‏المال سر و كار دارد و متصدّى آن است، بايد توجّه و دقّت كامل داشته باشد كه استفاده غير قانونى از بيت‏المال، ظلم بزرگى است؛ به دليل اينكه اموال عمومى، مال همه يتيمان، پابرهنگان، فقيران، ضعيفان و قشر آسيب‏پذير جامعه است كه در صورت «سوء استفاده»، حقّ همه آنها ضايع مى‏شود و اين، ستمى نابخشودنى است و از لحاظ وجدانى، عقلى و نقلى، محكوم و مذموم است.
پى‏نوشت‏ها:
1. محمّدباقر محمودى، نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 1،ص 98؛ دارالتعاريف، بيروت، 1396 ق.
2. نهج البلاغه، خطبه 15.
3. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 4، ص 31.
4. همان، ج 1،ص 224.
5. همان، ص 224 و 225.
6. شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏الحديد، ج 4، ص 102.
7. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 4،ص 146 و 147.
8. نهج البلاغه، خطبه شقشقيه. در مورد سوء استفاده عثمان از بيت‏المال، ر.ك: مروج الذّهب، ج 2،ص 350؛ الغدير، ج 8، ص 275 – 287 و شرح نهج‏البلاغه، ابن ميثم، ج 1، ص 167.
9. نهج‏البلاغه، ترجمه جعفر شهيدى، ص 34.
10. همان، ص 338.
11. شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى‏الحديد، ج 4، ص 83 و 85 ؛قاموس الرّجال، محمّدتقى تسترى، جامعه مدرّسين، قم، ج 9، ص 438.
12. قاموس الرّجال، تسترى، نشر الكتاب، تهران، ج 9، ص 7.
13. همان، ص 220.
14. هر «دينار» معادل ده درهم بوده و اين مبلغ در آن روزگار براى خريد خانه‏هاى گلى كوفه مبلغ گزافى به شمار مى‏آمد.
15. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 1، ص 602.
16. نهج البلاغه، ترجمه فيض‏الاسلام، نامه 40، ص 955.
17. نهج السّعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 1، ص 224.
18. بحارالانوار، ج 41، ص 105 و ج 104،ص 275.

/

دانشور نوآور ابتكارات شهيد آيت الله سيد مصطفى خمينى

دانشور نوآور
(ابتكارات و ارزيابى‏هاى فكرى و شكوفايى علمى و فرهنگى شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى )
آخرين قسمت‏
غلامرضا گلى زواره‏
ديدگاه‏هاى عارفانه‏
آيت اللّه مصطفى خمينى در عرفان نظرى و عملى به درجاتى عالى دست يافت، بحثهاى عرفانى وى هم در رساله هايى به طور مستقل و بصورت حواشى بر تأليفات حكما و عرفا قابل مشاهده است و نيز در مطالب تفسيرى او مى‏توان اين نگرش را ملاحظه كرد. او عقيده دارد تا زمانى كه انسان در عالم طبيعى زندگى مى‏كند از مالكيت الهى كه بر وى ظاهر مى‏گردد بهره‏اى ندارد ولى وقتى به عالم مثال ارتقا يافت احاطه‏اش به صور علمى و قواى نفس آشكار مى‏شود و چون به جهان آخرت رسيد كه قيامت عظمى و رجعت كبراست متوجه حالات قبلى خود مى‏گردد و براى او مشخص و روشن مى‏شود كه ذات الهى مالك همه چيز است و توحيد افعالى را بعد از فناى ذاتى درك مى‏كند.
در روشن كردن معناى وحدت وجود و اين كه با وحدت موجود بستگى ندارد مثالى را مى‏آورد: برحسب ظرفيت‏هاى گوناگون آب بر روى كره زمين فراوان است و اين تنوع و تكثر با نابودى ظرف‏ها چون درياها، اقيانوس‏ها، چشمه‏ها، رودخانه‏ها و خليج‏ها از بين مى‏رود، در واقع اين قالب‏ها و مرزها، محدوديت به وجود مى‏آورند و گرنه در حقيقت آب كمى و زيادى وجود ندارد، كسى هم كه وحدت ذاتى وجود را مى‏پذيرد عنوان‏هاى اسباب كثرت را اعتبارى مى‏داند و با تمسّك به ثنا و عبادت از اين قشرها، لباس‏هاى فرسوده و فناپذير و حصرها رها گردد، كثرت قابل مشاهده براى وجود، خارج از حقيقت آن هستند و حصول كثرت براى وجود به وسيله اعيانى كه عارض بر آن هستند ممكن نيست هر چند اين كثرت وهمى را نمى‏شود جدا كرد.
به نظر مصطفى خمينى سوره حمد از چهار سفر معنوى حكايت مى‏كند و ايشان اين برابر سازى اسفار اربعه با سوره حمد را از بخشندگى‏ها و مهربانى‏هاى الهى نسبت به خود مى‏داند سوره فاتحه چگونگى سلوك اصحاب ايمان و ايقان و ارباب انس و عرفان را بيان مى‏كند. در سفر به سوى خدا، حق در حجاب خلق ديده مى‏شود و در رجوع اين سفر، خلق در حجاب حق نمود پيدا مى‏كند و مى‏گويد اياك نعبد و ايّاك نستعين و چون در اين حال كه حال صحو بعد از محو است مى‏خواهد ثابت بماند مى‏گويد: اهدنا الصراط المستقيم و اين سير معنوى به بزرگان اصحاب ايمان و عرفان كه به حق از خلق در حجابند اختصاص دارد.
بنابراين صراط مستقيم حالت برزخى كبرا و متوسط بين محو مطلق و صحو كلّى تام است و اهدنا الصراط المستقيم اشاره دارد كه سعادت بشر به گونه كلّى در اختيار انسان نمى‏باشد، بر خلاف شقاوت آدمى كه در حوزه اختيار اوست، طلب هدايت به صراط مستقيم براى آن است كه تمامى شرايط سعادت فراهم گردد. سالك پس از سه سفر اوّلى، تحت اسماء الهى يعنى ربّ، رحمن الرحم و مالك يوم الدين اقدام به سفر چهارم روحانى خود مى‏كند.(1)
ايشان در پژوهش‏هاى تفسيرى و عرفانى خويش بر اين باور است كه: روز قيامت اكنون وجود دارد اگر روز قيامت اكنون نباشد نمى‏توان عالم قبر را برزخ دانست زيرا ميان نيستى و هستى حاجزى تصوّر نمى‏گردد، برزخ يعنى مانع و فاصله ميان دو چيزى كه وجود دارند، به اعتقاد وى قيامت درون حجاب‏هاى آسمان‏ها و زمين است، تا هنگامى كه انسان در اين حجاب‏ها قرار گرفته است، اين ويژگى از فهم او فاصله دارد ولى اگر آن موانع را فرو بگذارد و مقام عنداللهى بيابد،قيامت بر او آشكار مى‏گردد، او درباره دوزخ و جنّت هم چنين ديدگاهى دارد، آتش هم اكنون قلب و روح انسان مغرور و عاصى و غرق در گناه و خلاف را مى‏سوزاند ولى حجاب‏ها وى را از درك سوختن و احساس درد و سوزش محروم نموده است، با مرگ، اين حجاب‏ها برداشته شد واو آشكارا و از روى يقين مى‏داند دوزخ وجود دارد چنان كه خداوند مى‏فرمايد: «و انّ جهنم لمحيطة بالكافرين».(2)
موعظه‏اى ملكوتى‏
اى برادر حقيقى ام و اى عزيزم، گول ژرف نگرى‏ها و مسايل دقيقى كه در اين كتاب‏هاست نخور و به درك كليّات و ظرايف علوم قانع مشو، چه با اين همه، حمّال معانى و مفاهيم و باركش لطايف و ظرايف گردى. از اخبار و آثار، به ظواهر آن‏ها كه خود حجاب و پوشش حقايق‏اند بسنده مكن، آن چه وظيفه توست، آن است كه در ربّ كه تو را بپروريد و از روى لطف و عنايت ناخوشايندى‏ها را از تو باز داشت و نعمت هايش را بر تو فرو ريخت، تدبّر كنى، دانش‏ها،فن‏ها، مسايل فكرى و برترى هايى از اين دست، مادامى كه قلب تو را متحوّل و نورانى نكنند و اخلاق شايسته را در تو پديد نياورند تاريكى و سياهى اند كه در مسير آينده تو(دنيا، برزخ، قيامت و…) مايه سنگينى و وبال تو خواهند بود.
تو هر آن براى نجات از شومى پيامدها و آثار اين دانش‏ها و دريافته‏ها و صور، به خدا پناه برى چرا كه علم هم بزرگ‏ترين حجاب است و هم نورى است كه خداوند آن را بر هر كه خواهد به بخشايد بنابراين برنامه كوتاه، در عوامل و اسباب پرورش و رشد خود بينديش، بنگر كه تو ذرّه‏اى از نطفه پست و پليدى بودى كه از پدر به رحم مادر منتقل شدى، چگونه آن نطفه خون بسته شد، سپس تبديل به علقه و گوشت سفت تا شده گرديد، بعد از آن، از همان تكه گوشت اعضاى گوناگون برآمد. استخوان‏هاى منظم، رباطها، ناخن‏ها، رگ‏ها، روده‏ها، و… را با نظم و هماهنگى ويژه و استوارى كه از هم نپاشد توليد شد.
بعد از آن در هر يك از اين اندام‏ها گونه هايى از نيروى بينايى، شنوايى، بويايى، چشايى، و لامسه پديد آمد، سپس در سينه مادر، بهترين و مناسب‏ترين مايع به حال تو كه شيرى لذيذ، گوارا و خوشخور است، به وديعت نهاده شد. سپس خداوند مهرورز، دل مادر و پدر را به تو پر از محبت كرد و در زواياى جان و كنج دل آنان، دوستى، شيفتگى و عشقت را نهاد، تا از آن چه به تو روى آورد نگهبانى كرده و ناخوشايندى‏هايى كه به تو هجوم مى‏آورند و به ميليون‏ها شمار آنان مى‏رسد از تو دور كند، بنگر به آن چه براى رشد و بالندگى بُعد مادى و برطرف كردن نيازهاى جسمى است آفريده است از خوراكى‏ها، آشاميدنى‏هاى گوناگون، همگون و ناهمگون.
وقتى در اين ساحت نعمت‏هاى مادى، ساعتى انديشيدى و دقيقه‏اى به درنگ فرو رفتى به مسايل روحى، آداب اخلاقى و اعتقادات باطنى، درنگ كن كه خداوند تعالى كه آگاه به همه اسرار و عوالم است نيازهاى تو را در ديگر آفاق و زمان‏ها و ميدان‏ها نيز ديده و همه وسايل كه تو را از آفات و بلاهايى كه رنج‏ها و گرفتارى‏هاى دنيوى در برابر آن بسيار كم و آسان است، آماده ساخته است، پيامبران را فرستاد، كتاب‏ها فرستاد. پيامبران بزرگوار و گرامى رنج‏ها كشيدند بيرون از شما و اين نبود مگر براى نگهدارى تو، از مجازات پيامدهاى كارهايت در برزخ و قيامت چه آنان طبيب جان‏ها، كه براى هدايت و تربيت بشر و كمال رساندن او بر انگيخته شده‏اند وقتى تو اهل بصيرت و انديشه شدى و متوجه زوايا و گستردگى اين همه لطف و نعمت گشتى، آيا دوستى، شيفتگى و عشق اين وجود بزرگ و با عظمت، كريم و بخشنده مهربان و مهرور،در دلت پديد نمى‏آيد كه تو را شيفته او كند، با اين همه، اگر اين حال برايت پيش نيايد، مرگ براى تو بهتر از زندگى است چه نيكو گفته است گوينده بلند مرتبه: «بل هم اضلّ سبيلاً»(3)
ولى اگر شيفتگى و عشق در جانت پديد آمد، بر تو باد به فزونى آن تا در قلب تو غير او هيچ نماند آيا پسنديده است بر انسان آگاه، به همه سوى‏هاى قضايا كه خود را به غير از پروردگار عزيز و سربلندى بسپارد كه درباره او گفته شده است: «او را بندگانى ديگر جز تو هست ولى تو را ربّى جز او نيست».(4)
شگفتا! چگونه در خدمت به او و انجام وظايف عبادى و اطاعت او سهل انگارى مى‏كنى، گويا تو را جز او پرورش دهنده و پروردگارهايى است، در حالى كه چنان خداوند رحيم تو را مورد لطف قرار مى‏دهد و مى‏پرورد كه گويا بنده‏اى جز تو او را نيست، منزّه است او، چه همه مهر و رحمت او عظيم است و تربيت او كامل.
بنابر آن چه تقدير شد و به نگارش آمد و تا حدّ برهان و شهود ابلاغ شد و به تو رسيد، در اقدام به آن چه كه از تو مى‏خواهد، سستى مكن، از گردن كشان و سرپيچندگان از آن چه فرمان داده است يا بازداشته، مباش، بكوش كه همه وجودت در گرو خواسته او و مصروف مقاصد او گردد.
از مهم‏ترين خواسته‏هاى خداوند، اقدام و اهتمام به كارهاى مسلمانان و هدايت بشر به راه راست است، پس تو هم در گسيل مردم و توجه آنان به آخرت و كوچك كردن دنيا نزد آنان و بزرگ كردن ديندارى در دلشان، مظهر اسم ربّ باش كه خداوند يار و مددكار است.(5)
آشنايى با علوم غريبه‏
شهيد سيد مصطفى خمينى با علم حروف و اعداد آشنايى كافى داشت، او با اين دانش‏ها در يكى از سفرهاى خود به شهر ابهر(از توابع استان زنجان) نزد شيخ زين العابدين معروف به امام ابهرى متوفى:1389 ه.ق از بزرگان اين فن آشنا شد.(6)
آن شهيد دانشور، دانش حروف و اعداد را از علوم شريف مى‏داند كه عهده‏دار معارف غريبه است و از مبادى علمى و دقيق برخوردار است. اين علم در زمان‏هاى گذشته، توسط صاحب نظران تدوين يافته و علم جفر و رمل را هم در بر مى‏گيرد. از منابع او در علم حروف و اعداد كتاب‏هاى شمس المعارف الكبرى و لطايف العوارف امام احمد بن على بونى است. توجه به علم اعداد، حروف و اوقاف در تفسير قرآن از ويژگى‏هاى اين مفسّر است. بر اساس منابع عرفانى حضرت امام جعفر صادق(ع) نخستين كسى است كه علم جفر را با حروف صامت برابر كرد و كتاب خدا را در بردارنده چهار موضوع دانست: «عبارات، اشارات، لطايف و حقايق».(7)
دكتر محمد على لسانى فشاركى مى‏نويسد: نگرش جامع الاطراف مفسّر به همه دانش‏ها در كنار دانش تفسير قرآن كريم و تمامى آنها را در خدمت قرآن كريم و تفسير آن دانستن تا آن جا مؤثر افتاده است كه در بخشى از تفسير حتى علوم غريبه نيز با تفصيل نسبى مطرح شده‏اند، توجيه عمده مفسّر براى وارد كردن اين علوم در تفسير اين است كه هرچند بى خبران از اين علوم بغض و عنادى آشكار با اين علوم و صاحبان آن‏ها دارند، از آن سوى ديگر اين علوم نزد اهلشان شأنى راسخ و نزد صاحبانشان شرافتى خاص دارند و اين چنين اختلاف نظر امرى طبيعى است.(8)
مفسّر به مناسبت تفسير بسم اللّه الرحمن الرحيم به علم حروف، اعداد و اوفاق پرداخته و حدود پنج صفحه را به تبيين اين علوم در ارتباط با بسمله و ترسيم مربعات مربوطه و توضيح آن‏ها اختصاص داده است.(9)
سيد مصطفى عقيده دارد همه موجودات جلوه‏گاه تمامى اسماء و صفات الهى هستند، بر اساس تفسير اوفاقى و علوم غريبه از اين آفريده‏ها مى‏توان به «ب»،«الف»، «س» و «سيم» اشاره كرد، هر يك از اين اسم‏ها افزون بر جلوه فراگير وقتى گفته مى‏شود: «ب» يعنى بهجة اللّه يعنى اين ويژگى در آن ها چيرگى دارد، «الف» در ميان سه حرف ياد شده در بيرون آمدگى و برگرفتگى از اصل، پوشيدگى و در پرده قرار دارد و اين در پردگى به حق نزديك‏تر است.
الف به سبب استوارى، صفت فعل حق و اول عدد و حروف و ام الكتاب است، در همه حروف ركن بوده و مخرج آن به قلب از همه حروف نزديك‏تر است و قلب مبدأ اول در عالم انسان است و به باور وى «ب» در بسمله چون آيينه صاف است كه تنها الف را در خود باز مى‏تاباند و «س» ضمن نماياندن غير، ادراك را به خود فرا مى‏خواند و «م» مبدأ ظهور كثير است. سين به مناى سناء الحق و روشنايى حضرت حق است، «م» از دايره امكان حكايت دارد و برزخ مالك و مملوك است. ذات غيبى اسم و رسم ندارد و شمار صفت‏ها و اسماء از ذات در آن منتفى است و از آن تعبير به «الف» و حضرت احديث مى‏شود، مرتبه با تعين اسماء ذات كه حضرت و احديت و «ب» ناميده مى‏شود. اگر جلوه اسمايى نبود عالم در تاريكى مى‏ماند و از اين جلوه به فيض اقدس تعبير مى‏شود و «ب» واسطه تكوين و پيوند تعلق وجود از واجب به ممكن است. بنابراين الف وجود مطلق عام حقيقى واجبى و «ب» وجود اضافى اعتبارى امكانى وحدانى است و نقطه تحت «ب» عبارت است از صورت ممكن و تعيين آن پس «الف» ويژه مرتبه وجود مطلق «ب» ويژه مرتبه نبى مطلق (حضرت رسول اكرم(ص)) و نقطه ويژه ولى مطلق (خاتم الاولياء) است، چون همان گونه كه «ب» با نقطه برجستگى امتياز مى‏يابد، نبوت نيز، با ولايت برجستگى و امتياز مى‏يابد.
به تعبير ديگر، مرتبه ذات غيبى كه همان غيب الغيوب و در حجاب مطلق است و نمى‏توان به آن علم يافت و مقام الجمع و غماء ناميده مى‏شود و مرتبه ذات با تعيين اين كه در مرتبه فروتر قرار دارد، مقامات تفصيلى و غماء خوانده مى‏شود. آن علامه شهيد مى‏نويسد: بيم از به درازا كشيدن سخن و ناسازوارى آن سبب شده است كه بيش از اين به علم و اوفاق و طلسمات اشاه نشود و گرنه روشن مى‏كردم اين كه نقل شده امام على(ع) براى عبداللّه بن عباس از شب تا صبح در بقيع از «ب» سخن مى‏گفته، به چه معناست.
نگرش‏ها و نقدهاى اصولى‏
در عصر شيخ انصارى دانش اصول به شكوفايى و بالندگى رسيد و گسترش يافت، رفته رفته از محدوده خود پا را فراتر نهاد، بزرگانى چون آيت اللّه بروجردى و امام خمينى كوشيدند اين علم را از زوايد، اضافات و نكات غير ضرور پالايش كنند، سيد مصطفى كه از خرمن دانش، بينش و بصيرت اين دو فروغ فقاهت خوشه‏ها چيد و خود ستاره‏اى تابناگ گرديد از آيت اللّه بروجردى و والدش شيوه‏هايى را آموخت و مجموعه افكار اصولى خود را به حوزه‏ها ارائه داد ابتكارش در اين عرصه آن است كه علاوه بر پيگيرى روش استادان خود، دانش اصول را با تحرير نوين، پيراستن و آراستن ويژه مطرح ساخت و در اين وادى به نوآورى‏ها و ابداعاتى ناب دست يافت. وى تأكيد كرد اصول مقدمه‏اى بر فقه است و نمى‏توان مانند ديگر دانش‏هاى اعتبارى و حقيقى بر آن علم نهاد. مقدمه چينى‏هاى فراوان، ذكر دليل‏هاى گسترده و يادآورى‏هاى اضافى در پايان بحث‏ها بيان‏گر آن است كه اين دانش بى جهت و غير اصولى رشد يافته و كمتر در مسير تكاملى گام نهاده است، او مى‏افزايد به دليل همين تورّم غير ضرور علم اصول از هدف اصلى خود كه پرورش افكار و پيدايش نيروى استنباط مى‏باشد دور شده و دچار بخش بندى‏هاى گوناگون و احتمالات فراوانى در طرح مسايل شده كه هيچ گونه ضرورتى ندارد زيرا حوزه اصولى دو محور است: آفرينش مسئله‏اى جديد و قاعده‏اى نوين، گشايش مشكلاتى كه از گذشته وجود داشته است، از ديدگاه وى علم اصول جويندگان دانش را گرفتار بحث‏هاى دست و پاگير و گسترش استدلال در مسايل بديهى، روشن و معمولى كرده كه گاهى به مناقشات بيهوده، مسائل وهمى و تسويلات شيطانى منجر شده است.
علامه شهيد به شيوه آموزشى دانش اصولى انتقاداتى دارد و براى بر طرف كردن اضافات و مطالب بى ارتباط با آن، راه كارهايى را گوشزد مى‏كند، جدا كردن مسائل اصولى از نكات كلامى و فلسفى، توجه به سير تاريخى مسايل اصولى و بهره گرفتن از كارشناسان خبره و خردمند در مسايل حقوقى، اجتماعى، قضايى مى‏تواند دانش اصول را از مطالب كم فايده و حاشيه‏اى دور سازد و مسير اصلى آن را هموارتر و روشن‏تر نمايد و دانشمندان اين رسته را در شناخت موضوعات بدست آوردن حجت و دليل واضح براى استنباط دقيق و واقع بينانه مدد مى‏رساند.
آن شهيد مرز بندى بين خطاب شخصى و قانونى و جدا كردن آن دو در بحث‏هاى اصولى را، بسيار راه گشا و كارساز مى‏داند، كه اين نكته را در مكتب امام خمينى آموخت، به شايستگى از آن در گشودن دشوارى‏هاى اين علم بهره گرفت و با پردازش و پرورش نوينى آن را مطرح و در اصول كارآمد ساخت، او تأكيد مى‏كند طرح اين اصل از سوى بنيان گذارش يعنى امام خمينى بارقه‏اى ملكوتى و سفره‏اى الهى بوده است و به روشنى مى‏گويد چنين ابداعى ويژه والد مكرّم است و شرح و تفسيرش نزد ماست و از تمام ريزه كارى‏هاى آن آگاهى داريم.
اصل سهولت و آسان‏گيرى در بسيارى موارد به فقيه اصولى يارى مى‏رساند و او را از احتياطهاى دست و پاگير نجات مى‏دهد و افق روشنى را مى‏گشايد، سيد مصطفى مى‏گويد احتياط، نيروها و استعدادها را هدر مى‏دهد، اوقات را تباه مى‏سازد، از اين رو فقيه راستين آن است كه آيين اسلام را به عنوان مكتبى اسان و در خور فهم و عمل، براى همگان معرفى كند، آن گونه كه صاحب شريعت فرمود: من بر دين آسان برانگيخته شدم، چه بسا احتياط در برخى موارد، خلاف احتياط باشد نبايد شريعت را به گونه‏اى جلوه داد كه مردم از آن گريزان گردند و زمينه پذيرش دين در ميان انسان‏ها از بين برود. معيار آسانى و آسان‏گيرى گاهى در قانون‏هاى اصلى و دستورات خداوندى ديده مى‏شود به عنوان نمونه نماز شكسته و عدم روزه‏دارى براى مسافر واجب مى‏شود، قرآن مى‏فرمايد: «يريد اللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر»(10) و نيز در كلام وحى تأكيد گرديده است: «و ما جعل عليكم فى الدين من حرج»(11) اصولى راستين با توجه به اين اصل‏هاى قرآنى تكليف را بر مكلّفان دشوار نسازد، آن شهيد مى‏نويسد:در مواقعى معيار و مصلحت آسان‏گيرى چنان قوت دارد كه موجب پيدايش اصل ترخيص مى‏شود و اين جنبه بر تكليف مقدّم مى‏گردد، البته شارع در تكليف‏ها به جلبه‏هاى خوب و بد آن‏ها كاملاً توجه دارد ولى سهولت را هم در نظر مى‏گيرد. او در جايى خاطرنشان مى‏نمايد: قانون گذار شرع مقدّس هدف عالى و برتر را در نظر دارد ولى از طرفى مردمانى را مى‏بيند كه به جهت توانايى‏ها و ظرفيت‏ها با هم يكى نمى‏باشند و براى آن كه رعايت اين تفاوت‏ها را بنمايد از آن هدف برتر دست بر مى‏دارد و به كم‏تر و حداقلّى آن قانع مى‏گردد، دانشورى كه مى‏خواهد به قواعد استنباط و ابزار استخراج احكام شرعى آگاهى يابد و آن را در فقه بكار گيرد بايد كارهاى كم دردسر را براى مردم بيابد.
آن دانشور وارسته در نقدهاى اصولى حرف‏هاى تازه‏اى دارد و او را بايد به حق قهرمان اين عرصه دانست گرچه در نهايت فروتنى مى‏زيست اما در مقابل آراى استادان مى‏ايستاد و اگرچه براى پدرش مقام فوق العاده علمى و فكرى قايل بود و وى را مجدّد اسلام مى‏شمرد و صاحب ابتكارات اصولى به حساب مى‏آورد امّا نظرات امام را نقد مى‏كرد. او با شجاعت فضاى انديشه زمان را به نقد مى‏كشيد و حصارهاى اطراف را مى‏شكافت و اين ويژگى از صلابت علمى، ذهن موشكاف و قدرت ابداعى و ابتكارى او حكايت دارد او تكيه بر دقت‏هاى عقلى را در بحث‏هاى اصولى نادرست دانست و نيز استفاده از مفاهيم و قواعد ديگر علوم را در موضوع اصول فقه امرى مخاطره‏آميز تلقى كرد و اين استفاده در مواقعى مضر به بحث‏هاى اصولى دانست، حتى تأكيد نمود بحث كردن از مفاهيم لغوى در صورتى كه در قرآن و سنت نيامده باشد در اين عرصه موضوع لغوى مى‏باشد و مباحث اصولى را متورّم مى‏سازد.(12)
شهيد سيد مصطفى خمينى براى مباحث اصول فقه چندان جايى در تفسير قرآن در نظر گرفته و بنابر ان نهاده كه نوع بحث‏هاى اصولى را به كتاب تحريرات الاصوليه خود ارجاع دهد، با وجود اين، در محدوده اعتدال آن را از علم تفسير جدا ندانسته است و تفكيك نمودن مباحث اين دانش را از موضوعات تفسيرى نپسنديده است، چنانچه درباره خطاب‏هاى قرآن خاطرنشان مى‏نمايد گاه شخصى و جزئى و موردى هستند و گاه عمومى، در خطاب‏هاى نوع اول خردمندانه نمى‏باشد كس ديگرى به كارى مكلّف گردد در حالى كه مشخص است تبعيت نمى‏كند اما در خطاب‏هاى قانونى، عرفى و شرعى حالات افراد در نظر گرفته نمى‏شود و بر مصالح كلّى تأكيد مى‏گردد، در اين مورد هم وقتى كثيرى از مردم در مقام پذيرش باشند كفايت مى‏كند، مولّف در برخى بحث‏هاى تفسيرى نكات اختلافى علم اصول را مطرح كرده است.
تأمّلات فقهى‏
شهيد آيت اللّه سيد مصطفى خمينى نگاشته‏هاى ارزشمندى در فقه داشته كه متأسفانه بخش مهمى از آن‏ها در هنگام يورش مأموران ساواك به منزل امام خمينى در 15 خرداد 1342 ش به تاراج رفته است، او در برخى حواشى و يادداشتها و تقريرات فقهى به اثر بزرگى در اين موضوع به نام كتابنا الكبير اشاره دارد و شرح مبسوطى از بحث‏هاى فقهى را به آن نوشته ارجاع مى‏دهد، او پژوهش‏هايى در مباحث نوين فقهى داشته كه اكنون در دسترس مشتاقان يافته‏هاى فقهى نمى‏باشد.
او برخى نگارش‏هاى فقيهان را به مناسبت، مورد نقد و ارزيابى قرار مى‏دهد و نظر نو و راه گشا در موضوع مورد بحث پيش روى خوانندگان مطرح مى‏كند، از جمله اين كه فقهاى شيعه هرگونه غنايى را جز در موارد نادر حرام دانسته‏اند بر نمى‏تابد و مى‏نوسيد: هيچ دليلى بر حرام بودن غنا به معناى گسترده‏اش وجود ندارد، آن چه نهى گرديده، نوعى از غناست و اين ديدگاه با نظر برخى علما تفاوت دارد و مى‏افزايد من نظر به حرام بودن غنا دارم هرچند حرام‏هاى ديگرى هم همراهش نباشد ولى بر اساس نظر آنان، آنگاه غنا حرام است كه مجلس لهوى باشد. به اعتقادى غنا در اعياد مذهبى و مجالس شادى اگر با حرامى توأم نگردد و محتواى آواز لغو و باطل نباشد اشكالى ندارد اما خواندن آواز در محافل گناه و در حضور پادشاهان و ستمگران حرام است هرچند با لهوى همراه نباشد.
سيد مصطفى با استناد به آيات و روايات چنين نتيجه مى‏گيرد كه غنا نه هميشه و همه جا و همه گونه آن حرام است و نه مدام و همه نوع و همه جا حلال بلكه غنا به دليل خاصيت لهو، لغو و باطل بودن ممنوع مى‏شود.
آن شهيد تصريح مى‏نمايد نظام اسلامى بعد از آن كه احساس كرد خمس، زكات و مانند آن‏ها براى اداره جامعه كافى نمى‏باشد مى‏تواند وجوه ديگرى را تحت عنوان ماليات و گمركات از مردم بگيرد و براى عملى گرديدن اين مقصد نهادهايى را پديد آورد، البته اگر شرايط اجتماعى براى دريافت پرداخت‏هاى شرعى مهيا باشد بدون شك شكاف‏هاى اقتصادى با خمس و زكات بر طرف مى‏شود و ديگر نيازى به اخذ ماليات و مانند آن نمى‏باشد.
ديدگاه مشهور فقهاى شيعه حرام بودن پيكر تراشى و تصويرگرى انسان و ديگر آفريده‏هاى جاندار است، شهيد مصطفى خمينى مى‏گويد بايد انگيزه حرام بودن اين مشاغل و آگاهى از شرايط زمانى صدور اين حكم مورد توجه قرار گيرد، سپس متذكر مى‏شود ممنوع بودن تصويرگرى و مجسمه سازى در روزگارى كه اين مصنوعات در برابر خداى سبحان به عنوان بت مورد استفاده قرار مى‏گرفت، روشن است و اصولاً در برهه‏اى از تاريخ و مقطعى از يك بستر فرهنگى جوامع اين كارها از روى جهالت، خرافات و پوچى صورت مى‏گرفت و مردم در برابر مجسمه‏ها و پيكرهاى مصنوعى به سجده مى‏افتادند و مشاغل مذكور جاهليت، بت پرستى، شرك و كفر را رواج مى‏داد اما نمى‏توان اين حكم را فراگير و بدون قيد و حصرى صادر كرد و اگر پيكر تراشى با انگيزه ذوقى، هنرى، ميراث فرهنگى و فعاليت‏هاى تفريحى صورت گيرد حكم جداگانه‏اى دارد، بطور يقين حرام بودن، جاهايى را در بر مى‏گيرد كه انگيزه‏هاى جاهلى و زنده نگاه داشتن شعائر بت پرستى در ميان باشد در اين صورت نه تنها پيكر تراشى و چهره نگارى حرام است بلكه از نگهدارى پيكرها و چهره‏هاى مصنوعى نهى گرديده است و اگر منظور از اين فعاليت جنبه‏هاى هنرى و مطالعات مردم‏شناسى باشد، گويا اشكالى ندارد.
دسته‏اى روايات وجود دارند كه يادآور شده‏اند در روز قيامت به پيكرتراشان فرمان مى‏رسد ساخته‏هاى خود را زنده كنيد و چون از احياى آن‏ها ناتوان مى‏گردند به مجازات الهى مبتلا مى‏شوند، شهيد سيد مصطفى خمينى اين دسته روايات را از نظر سند و دلالت ناقص مى‏داند و از ديدگاه او روايت بدون سند اگر چه راوى آن شناخته شده باشد فاقد اعتبار است، به علاوه عاقلانه نيست كه هر چهره‏پردازى با هر انگيزه‏اى كه داشته بايد به پيكرى كه تراشيده روح بدمد و اين ديدگاه براى ثابت كردن حرام بودن چهره‏نگارى و مجسمه سازى كافى نيست، افزون بر آن پذيرش اين گونه روايات، اعتقاد به محشور گرديدن آفريده‏هاى بى جان است و چنين چيزى در كلام اسلامى جايگاهى ندارد.(13)
آن شهيد بر خلاف عدّه‏اى از مفسّران كه پرداختن به مباحث فقهى را بيرون از حوزه كار تفسير تلقّى كرده‏اند، طرح و تبيين مسايل فقهى را در قلمرو تفسير نه تنها جايز بلكه لازم دانسته است البته افراط در فقهى ديدن و فقهى گردانيدن قرآن را مورد انتقاد قرار مى‏دهد و گاه نيز از مفسّرانى انتقاد مى‏كند كه پاره‏اى مباحث فقهى را به آياتى نسبت مى‏دهند كه آن‏ها از اين گونه موضوعات دورند به باور او آياتى كه در مقام ستايش مؤمنان يا توصيف اهل ايمان است و جنبه‏هاى كلامى و اخلاقى را در نظر دارند در مقام تشريع نبوده و استدلال فقهى به اين دسته آيات بى ارتباط است، در عين حال خود سيد مصطفى با رعايت قواعد استنباط از ظاهر برخى آيه‏ها نكات فقهى استخراج مى‏كند(14) و احياناً مطالب فقهى را به گونه‏اى استدلالى مورد نقد و بررسى قرار مى‏دهد، به عنوان نمونه برخى مفسّران از آيه اياك نعبد و ايّاك نستعين چنين استفاده كرده‏اند كه نه تنها عبادت غير خدا باطل است، بلكه بندگى خدا براى تحصيل بهشت و فرار از دوزخ باطل است زيرا منظور از واجب عبادت خالص است، امّا وى اين برداشت نادرست را موجب تأسف دانسته است و مى‏افزايد در اين آيه حصرى وجود ندارد.(15)
شهيد سيد مصطفى خمينى در زمره محققان توان مندى است كه ضمن نشر انديشه‏هاى امام خمينى درباره اصل ولايت فقيه و حكومت اسلامى، به بحث و بررسى در اين باره پرداخت و رساله‏اى با عنوان اسلام و حكومت به نگارش درآورد و در ضمن ديگر مباحث فقهى استدلالى خويش به تناسب موضوعات اين مقوله را مورد توجه قرار داد. او حكومت را اصلى انفكاك‏ناپذير از دين دانست و در اين‏باره به سيره پيامبر اكرم(ص) در تشكيل نظام اسلامى، تعيين تكليف رهبرى آينده توسط خاتم پيامبران، موضوعات ضمانت اجرايى اين آيين و جامعيت و آميختى اسلام با ديانت استناد كرد.
وى تأكيد نمود: ائمه پيروان خود را به عدم پذيرش حكومت‏هاى ستمگر تشويق مى‏نمودند و در صدد بودند نظام ظالمانه را از بين برده و ملّت مسلمان را به تشكيل حكومت عادلانه و بر حق برانگيزند.
علامه سيد مصطفى براى اثبات اصل ولايت فقيه به دليل‏هاى عقلى و نقلى استناد جسته است او تبليغ، ارشاد اسلامى، گسترش فرهنگ اسلامى، تعزيرات، فتوا، قضاوت، دريافت اموال خراج، اوقاف عامه، جزيه، نذورات، صدقات، مال مجهول المالك، ارث كسى كه وارث ندارد، انفال، نصب واليان، ولايت بر وصايا و اوقافى كه وصى و متولى وقف ندارند، حفظ اموال افراد يتيم، غائب، ديوانه، سفيه و تصرف در آن‏ها بر حسب مصلحت، تشكيل و مجهز نمودن ارتش، اداره كارگزاران حكومتى، نظارت بر بازار، ضرب سكّه، اجراى حدود، اجبار محتكر به فروش كالا، قيمت گذارى‏ها، تعيين رؤيت هلال ماه، اصلاح راه‏ها و مسيرهاى ارتباطى، احداث مراكز و اماكن عمومى، خيريه، بهداشتى و درمانى، امر به معروف و نهى از منكر، دفاع از مرزها و مردم و آبرو و اموال امت مسلمان و حتى اقليت‏هاى دينى را جزو اختيارات و وظايف ولى فقيه بر شمرده است. آن شهيد ضمن تأكيد بر مطلق بودن اختيارات ولى فقيه، يادآور مى‏شود قيد مطلق مربوط به حوزه اختيارات است يعنى در اداره يك قلمرو و سرزمين مبسوط اليد است نه آن كه هرگونه بخواهد، مى‏تواند عمل كند.
حاكميت اسلامى در صورتى مشروعيت مى‏يابد كه به احكام الهى عمل شود، حقوق مردم صيانت گردد، دست اندركاران براى خود امتيازى ويژه قايل نباشند و براى تحقق عدالت بكوشند و اين اصل با خودمحورى، ضايع كردن حقوق مردم، تحميل نمودن شرايط آشفته اقتصادى و اجتماعى به مردم ناسازگارى دارد. شيوه حكومت ولى فقيه استمرار روش حكومتى پيامبر و حضرت على(ع) است كه ديگران تا زمانى كه قصد براندازى و درگيرى مسلحانه نداشتند مى‏توانستند اعتراض و انتقاد هم به برخى شيوه‏هاى اجرايى كارگزاران و واليان داشته باشند.
آن علّامه بزرگوار تصريح مى‏نمايد فقاهت صرفاً به شناخت احكام فرعى بسنده نمى‏گردد بلكه عقايد، اخلاق، مناسبات سياسى و روابط بين الملل را در بر مى‏گيرد، در واقع فقيه به تمامى زوايا، ابعاد و جوانب اسلام و مسلمانان اشراف دارد. در تزاحم شرايط مى‏گويد اگر مملكت در شرايط آرامش و امنيت بسر مى‏برد فقيه داناتر براى رهبرى شايسته‏تر است امّا در صورت آشفتگى‏هاى سياسى و به خطر افتادن مرزهاى مسلمين و شورش ياغيان و طمع متجاوزان، شخص شجاع‏تر براى بدست گرفتن نظام سياسى در اولويت قرار دارد البته شرط بر اين است كه در ولىّ فقيه ايمان، تقوا و عدالت وجود دارد.(16)
پى‏نوشت‏ها:
1. نك: تفسير القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى، ج 1، ذيل تفسير سوره حمد، و نيز بنگريد به مقاله ملاصدرا از منظر شهيد مصطفى خمينى، محمد اسماعيل زاده، مجموعه مقالات جهانى حكيم ملاصدرا، ج 1(ملاصدرا و حكمت متعاليه)، تهران، خرداد 1378، ص 154 – 152.
2. سوره توبه، آيه 49.
3. سوره فرقان،آيه 44.
4. انّه تعالى يملك عباداً غيرك و انت ليس لك ربّ سواه.
5. اين دستورالعمل در مجله حوزه، شماره 82 – 81 درج گرديده است.
6. تفيسر القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى، تصحيح و تحقيق سيد محمد سجادى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ج 1، ص 119.
7. مجله حوزه، همان، ص 199 – 198.
8. تفسير روحانى، دكتر محمد على لسانى فشاركى، تهران، عروج، 1376، ص 183.
9. تفسير القرآن الكريم، ج 1، ص 203 – 197.
10. همان، ص 143 – 133 و ج 2، ص 49.
11. سوره بقره، آيه 185.
12. سوره حج، آيه 78.
13. نك: تحريرات فى الاصول، سه جلدى، شهيد مصطفى خمينى، تحقيق و تصحيح سيد محمد سجادى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، مقاله رويكردهاى نوين استاد در دانش اصول، ابوالقاسم يعقوبى، مجله حوزه، ش 82 – 81، ص 167 – 126، مجموعه مقالات، مقاله احمد مبلغى در اين باره.
14. بنگريد به تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 253 – 251، همان ص 386 – 385، ج 3، ص 461؛ ج 4، ص 275 و 339؛ تفسير روحانى، ص 203 – 199.
15. بنگريد به ديدگاههاى فقهى شهيد سيد مصطفى خمينى، اسماعيل اسماعيلى، حوزه، همان ص 38 – 34.
16. تفسير روحانى، ص 194 – 193.
17. برخى مباحث فقهى در تفسير آيت اللّه سيد مصطفى خمينى، محمد رحمانى، مجله بينات، ش 15، پاييز 1376، ص 74.
18. بنگريد به كتاب الاسلام و الحكومة، سيد مصطفى خمينى.

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏
محمد اصغرى نژاد
چه اشكالى دارد؟
هنگامه عمليات كربلاى پنج بود. ديدم برادرى با لباس خاكى به ما نزديك مى‏شود. وقتى به ما رسيد، گفت: برادران، شما در معرض ديد دشمن هستيد. ان شاءاللّه بعد از طلوع آفتاب، جابه جا شويد.
اين راگفت و رفت.
من و هم سنگرم آرام از پى ايشان قدم مى‏زديم. پوتين‏هاى پاره‏اش از اصابت تركش خمپاره و زخمى شدن پاهايش حكايت مى‏كرد.
ديدم ميان اجساد عراقى‏ها رفت اين سو و آن سوى رفت تا پوتين براى خود پيدا كند. به او گفتم: برادر، يك جفت كفش هم براى من پيدا كن.
گفت: به چشم.
ناگهان هم سنگرم لباسم را كشيده، گفت: مگر اين شخص را نمى‏شناسى؟!
گفتم: نه.
گفت: بابا، اين حبيب شمايلى است!
با شگفتى پرسيدم: معاون لشگر؟
او كه حرف‏هاى ما را شنيده بود، گفت: اصلاً مهم نيست. چه اشكالى دارد يك جفت كفش براى شما پيدا كنم. نه اصلاً مهم نيست.
با خود گفتم: وقتى معاون فرمانده لشكر چنين باشد، چه گونه از جبهه دل بكنم.(1)
دارم شهيد مى‏شوم‏
يادم هست يكى از بچه‏ها به نام حسين كارگر، طلبه جوانى از بچه‏هاى يزد بود. او در قم درس مى‏خواند. بچه زرنگ، باهوش و تيزى بود. يك روز به محوطه بيمارستان پادگان ابوذر آمد. در آنجا او به نگهبانى مى‏پرداخت.
به من گفت: مى‏دونى؟ از اينجا خسته شدم.
گفتم: مى‏خواهى چه كار كنى؟
گفت: مى‏خواهم بروم جبهه.
گفتم: اينجا به وجود شما خيلى احتياج است.(بيابان برهوت بود و به وجود نگهبان احتياج بود.)
در حقيقت به وجود آنها عادت كرده بوديم. و با وجود آنها در بيمارستان احساس امنيت مى‏كرديم. گفتم: اين كار را نكن.
گفت: نه، اتفاقاً مى‏خواهم بروم.
گفتم: چه جورى مى‏خواهى بروى؟
گفت:فقط مى‏خواهم شما به قرآن تفألى بزنى.
گفتم: ببين كارگر، من اين كار را نمى‏توانم بكنم. برو پيش آيت اللّه صدوقى در ستاد فرماندهى همشهرى خودت هم هست. بگو برايت استخاره كند.
گفت: نه مى‏خواهم تو تفأل بزنى.
به هر حال يك كم چونه زدم. چون يك مقدار كم سن بود و من از نظر سنى تقريباً از همه بزرگتر بودم، تفألى به قرآن برايش زدم. آيه 111 سوره توبه آمد: خدا جان و مال اهل ايمان را به بهاى بهشت خريدارى كرده، آنها در راه خدا جهاد مى‏كنند كه دشمنان را به قتل برسانند و يا خود كشته شوند. اين وعده قطعى است بر خدا و عهدى است كه در تورات و انجيل و قرآن ياد فرموده…
بعد گفت: حالا كه اين آمد، پس مى‏روم.
بعد بلند شد و رفت. سه روز بعد جنازه‏اش را آوردند. بچه‏ها گفتند: نماز ظهرش را كه خواند، بلند شد كه نماز عصرش را بخواند. در آن حال يكى از دوستانش را صدا كرد كه هوشمند، هوشمند، شهيد شدم! يا مهدى و تمام.
گفت دارم شهيد مى‏شوم، يا مهدى و تمام.
يك تركش خيلى كوچك به قلبش خورده بود. وقتى كه جنازه‏اش را آوردند، من در حال كار بودم. بچه‏ها گفتند: جنازه كارگر را آورده‏اند.
من فكر مى‏كردم مجروح شده. البته آيه قرآن مى‏فرمود كه من ديگر او را نخواهم ديد. وقتى جنازه را مشاهده كردم، ديدم خواب خواب است. آن قدر زيبا خوابيده كه حد ندارد. همان موقع پزشك‏ها او را عمل كردند ولى فايده نداشت. قلبش پاره شده بود. همان موقع قرآن را كه باز كردم، همان آيه آمد.(2)
سفاكان عراقى‏
تعداد زيادى از رزمندگانى كه در والفجر مقدماتى به اسارت عراقى‏ها درآمدند و شمار قابل توجهى از مجروحين به وحشيانه‏ترين شيوه‏ها به شهادت رسيدند. مرتضى شادكام گويد: يكى از مواردى كه خيلى براى ما مهم و مشكوك بود، سيم‏هاى تلفن بود كه ديده مى‏شد. سرسيم را مى‏گرفتيم و به دنبال آن زمين را مى‏كاويديم. كم كم به شهدايى دست مى‏يافتيم كه دست و پاى شان را با سيم تلفن بسته و آنها را دفن كرده بودند. غالب شهدايى كه در اين وضعيت پيدا مى‏كرديم، مطمئن بوديم زنده به گور شده‏اند. اگر موقع اسارت مجروح بودند، نيازى به بستن دست و پاى شان نبود. شهيد هم كه وضعيتش مشخص است كه با تير يا تركش به شهادت رسيده. بستن دست و پا حاكى از اين است كه آنها را به اين حالت بسته‏اند تا نتوانند خود را از زير خاك يا هر چيز ديگرى نجات دهند.(3)
پروانه‏هاى سوخته‏
در خاطره‏اى از جعفر ربيعى در جريان عمليات والفجر مقدماتى يا والفجر يك آمده است: بعد از طى مسيرى حدود 25 كيلومتر در عمق خاك عراق، براحتى مى‏توانستيم تردد وسائل نقليه دشمن را روى جاده مشاهده كنيم. ساعت، 11 شب بود. در ادامه حركت به طرف مواضع عراقى‏ها، به سيم‏هاى ارتباطى تلفن برخورد كرديم. سيم‏ها را قطع و به راه خود ادامه داديم. بعد از طى چند متر، ناگهان يك مين منوّر در برخورد با پاى يكى از بچه‏ها روشن شد. همه روى زمين خوابيدند. لحظاتى بعد انفجارى شديد همه را متحير ساخت. در يك لحظه تعدادى از بچه‏ها بر اثر انفجار مين گوشت كوبى به خون غلتيدند. يكى با صداى بلند شهادتين مى‏گفت. ديگرى به پيشگاه امام حسين عرض ادب مى‏كرد. سه يا چهار نفر هم دردم با شهادت رسيدند. در آن شب تعدادى از رزمندگان براى جلوگيرى از نور افشانى مين‏هاى منور، خود را روى آنها انداختند و پروانه‏وار با سوختن خود، راه را براى ديگران هموار ساختند. آثار ناشى از سوختگى در اثر برخورد با مين‏هاى منور، روى استخوان‏هاى آن عزيزان، – كه در عمليات تفحص شناسايى شده بودند – آشكار بود.(4)
ايثارگر خاموش‏
زمانى كه از طرف وزارت مسكن، منازلى در سپيدار اهواز به جمعى از نيروها تقسيم شد، يك پلاك را هم به آقا حبيب(5) دادند. وى در حالى كه رنگ رخسارش از ناراحتى تغيير يافته بود، گفت: من خانه دارم.
البته او در شهر بهبهان فقط يك قطعه زمين داشت و فرصت و قدرت مالى ساخت آن را پيدا نكرده بود. او در موارد مشابه اين امتياز – مثل امتياز خودرو – هم اين گونه برخورد مى‏كرد و رزمندگان ديگر را به جاى خود معرفى مى‏نمود. امتياز خانه را به من واگذار كرده، من تا دو هفته از اين موضوع بى‏خبر بودم. و با آن كه مرتب با او بودم، چيزى از ايثارش نگفت تا آن كه اين خبر را از ديگران دريافت كردم.(6)
غم‏نامه گردان حنظله‏
يكى از حزن‏انگيز و در عين حال حماسى‏ترين قسمت‏هاى والفجر مقدماتى، ماجراى گردان حنظله است. 300 تن از رزمندگان اين گردان درون يكى از كانال‏ها به محاصره دشمن درآمدند. و چند روز صرفاً با تكيه بر ايمان سرشار خود به مبارزه پرداختند و به مرور توسط سفاكان عراقى يا عطش شديد شاهد شهادت را در آغوش گرفتند. دشمن پست مدام به وسيله بلندگو از آنها مى‏خواست تسليم شوند اما هر بار با فرياد تكبير بچه‏ها مواجه مى‏شد. محمودوند – از معدود بازماندگان اين گردان – گويد: مهمات كم داشتيم. بچه‏ها در خاك‏ها دنبال فشنگ كلاش مى‏گشتند. به علت پيش روى زياد ما، از آتش پشتيبانى توپ خانه و اين جور چيزها خبرى نبود. يك هفته مقاومت كرديم. مختصر آب و كمپوت‏هاى باقى مانده جيره بندى شده بود. تشنه گى و گرسنگى بيداد مى‏كرد. محاصره هم شده بوديم. در عين حال هر وقت صداى بلندگوى دشمن بلند مى‏شد، بچه‏ها همگى با آخرين توان خود، هم صدا مى‏شدند و تكبير مى‏گفتند. من تكبيرهايى كه از لب‏هاى قاچ قاچ شده و تفتيده بچه‏ها را تا زمانى كه زنده‏ام فراموش نمى‏كنم.
در دفترچه ياد داشت يكى از شهداى گردان حنظله آمده است: امروز، روز پنجم است كه در محاصره هستيم. آب را جيره بندى كرده‏ايم. نان را جيره‏بندى كرده‏ايم. عطش، همه را هلاك كرده، همه را جز شهدا كه حالا كنار هم در انتهاى كانال خوابيده‏اند. ديگر شهدا تشنه نيستند. فداى لب تشنه‏ات پسر فاطمه.(7)
غيرت كاظمى‏
احمد كاظمى فردى بسيار غيور بود. براى ايشان بسيار سخت بود در عملياتى كه با فتح همراه نبود و ناچار مى‏شد به نيروهايش دستور عقب گرد دهد، عقب نشينى كند. در چنين مواقعى ما فرماندهان ديگر را مى‏فرستاديم تا او را برگردانند. در كربلاى 4 كه پس از دو ساعت درگيرى متوجه لو رفتن منطقه عملياتى از ناحيه دشمن شديم و در پى آن دستورهاى لازم براى عقب نشينى يگان‏ها صادر كرديم، لشكرها موظف شدند پيش از روشن شدن هوا به مقرهاى اصلى خود باز گردند. كاظمى اما زير بار نرفت. او حتى با تعدادى از يارانش به رودخانه زد و از آنجا عبور كرد و قصد داشت انفرادى با دشمن بجنگد و البته تا وسط اروند هم رفت، ولى براى جلوگيرى از «احساس تمرد» عقب گرد كرد.(8)
پى‏نوشت‏ها:
1. راوى احمد زمزم، ر.ك: صبح ارغوانى، ص 123 – 121.
2. خاطره از خواهر «فاطمه،ر» ر.ك: فكه، ش 43، ص 27.
3. راوى: زهره فرح نژاد، ر.ك: ستاره‏هاى بى نشان، ج 1، ص 880 – 86.
4. فكه، ص 32 و 33.
5. ر.ك: فكه، ص 25 و 26.
6. فكه، ص 26.
7. اين شهيد در كربلاى چهار، به عنوان معاون فرماندهى لشكر ولى عصر(عج) فعاليت نمود.
8. راوى: محمد حسن ينسى، ر.ك: صبح ارغوانى، ص 52 و 53.
9. فكه، ص 37 – 35.
10. راوى:برادر محسن رضايى، ر.ك: پرواز آخر، ص 96.

/

دانستنيهايى از قرآن قرآن خير جامع

دانستنى‏هايى از قرآن‏
قرآن، خير جامع‏
«و قيل للذين اتقوا ماذا أنزل ربكم قالوا خيرا. للذين أحسنوا فى هذه الدنيا حسنة، و لدار الآخرة خير، و لنعم دار المتقين»
(سوره نحل،آيه 30)
و هنگامى كه به اهل تقوى گويند: خداى شما چه فرستاده و چه چيزى نازل كرده؟ گويند: خير را. همانا براى كسانى كه كار نيك كردند، در اين دنيا پاداش نيك است و سراى آخرت بهتر و برتر است و منزلگاه تقواپيشگان چه نيكوست.
پيوسته در قرآن مقارنه و مقايسه دو طيف وجود دارد: خوبان وبدان.. مؤمنان و مشركان. در آيات قبل از اين آمده است كه وقتى از مشركان پرسيده مى‏شود كه خداوند چه نازل كرده، پاسخ مى‏دهند: چيزى جز خرافات پيشينيان نيست ولى اگر غريبه اى وارد مكه شود و از مؤمنان بپرسد: خداى شما چه چيزى را بر شما نازل كرده، جوابش مى‏دهند: آنچه نازل شده خير است. در قرآن اسامى زيادى براى قرآن آمده است از جمله: فرقان.. نور.. شفاى قلوب.. هدايت و غير ذلك كه همه دلالت بر عظمت و شموليت قرآن در فائده رساندن به جوامع بشرى دارد ولى در اينجا واژه “خير” در پاسخ مؤمنان ديده مى‏شود كه گويا شامل تمام آن صفات عاليه مى‏گردد يعنى: قرآن خير مطلق است كه متضمن سعادت، خوشبختى، رفاه، و پيشرفت مادى و معنوى انسان در تمام زمينه‏هاى زندگى است. خير شامل تمام فضائل و منشهاى والاى اخلاقى و وظايف دينى و اعمال نيكو مى‏شود كه قرآن همه اين مسائل را در بر دارد. و خير يك كلمه كوتاه است كه معانى بزرگى را از قبيل عقايد درونى و اعمال برونى و محورهاى صلاح و شعارهاى عبوديت و پارسائى در بر مى‏گيرد.
و بى گمان براى كسانى كه در پى اصلاح و خير جامعه باشند بايد از محور خير كه همان قرآن كريم است پيروى كنند و به دستورات اخلاقى و عملى آن متعهد و ملتزم باشند تا اينكه در دنيا و آخرت خير ببينند زيرا خير و شر هر امتى در گرو رفتار و كردار بزرگان و رهگشايان آن امت است، پس اگر مسئولان و راعيان به برنامه هاى قرآن متعهد باشند و احكام قرآن را عملا اجرا كنند و خود پيش از ديگران به آنها عمل كنند، جامعه رو به صلاح و خير مى‏رود و امت به احسان و نيكى مى‏پردازد و اگر پيش كسوتان و راهبران مردم ره كژ بروند و دنبال هواى نفس باشند و مردم را در انتخاب هدف گمره و سردرگم كنند و نسبت به احكام انسان ساز قرآن بى اهميت باشند و بى مبالات، قطعا جامعه به سوى انحطاط و بى هدفى‏پيش مى‏رود و احكام عاليه قرآن در نظر عامه مردم بى رنگ مى شود و جز شر و بدى نتيجه اى در بر نخواهد داشت.
وانگهى اصل و اساس زندگى جاى ديگرى است “وانّ الدار الآخرة لهى الحيوان” سراى آخرت جايگاه زندگى است و اگر ما اين چند روز دنيا را با نيت نيك و با عمل نيك پشت سر بگذاريم، به زندگى جاويد و بى نهايت مى‏رسيم و سراى آخرت خير محض و سعادت خالص است كه در آنجا اثرى از ناگوارى‏ها و سختى‏ها و رنج ها و دردهاى دنيوى نيست ولى در صورتى اين جاودانگى با سعادت و خوشى مقرون است كه در دنيا عمل صالح انجام داده باشيم و تقوا را پيشه خود ساخته باشيم.
در كتاب امالى از أمير المؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود: “عليكم بتقوى الله فإنها تجمع الخير و لا خير غيرها و يدرك بها من الخير ما لا يدرك بغيرها من خير الدنيا و الآخرة قال الله عزّ وجلّ وقيل للذين اتقوا ماذا أنزل ربكم… و قرأ هذه الاية” هنگامى كه حضرت اين آيه را تلاوت مى‏كند،فرمايد: شما را به تقوى و پرهيزكارى سفارش مى‏كنم زيرا تقوى جامع تمام خيرات است و هيچ خيرى جز آن نيست و همچنين با تقوى مى‏توان به خير و خيرات دنيا و آخرت دست يافت كه جز با تقوى چنين خيرى به دست نيايد. و لنعم دار المتقين: آرى… چه نيكو و چه با صفا است منزلگاه پرهيزكاران در روز جاويدان. درست است كه هرچه در آنجا حاصل آيد، نتيجه كِشت دنيا است كه گفته اند: “الدنيا مزرعة الآخرة” و اگر امروز بكاريم فردا در آن ديار درو خواهيم كرد و چه بيچاره اند كسانى كه اينجا را به بطالت و تنبلى گذراندند و در روز جاودانگى انگشت حسرت به دهان گيرند و چه سود !
بكوش امروز تا تخمى بپاشى‏
كه فردا برخورى، قادر نباشى‏
گر اينجا كِشت كردن را نورزى‏
در اين خرمن به نيم ارزن نيرزى‏
آرى، اگر انسان در اين سراى دنيا تقوى را پيشه خود قرار دهد بهترين استفاده را از آن بَرد كه دنيا وسيله رسيدن به مدارج عاليه آخرت است و در صورتى دنيا ناپسند و نكوهش شده باشد كه انسان در آن به دنبال هواها و هوسها و شهوتهاى خود باشد نه دنبال كسب رضاى پروردگار.
چيست دنيا از خدا غافل بُدن‏
نى قماش و نقره و فرزند و زن‏
مال را كز بهر دين باشى حمول‏
نعم مال صالح خواندش رسول‏
آب در كشتى هلاك كشتى است‏
آب اندر زير كشتى پشتى است‏
در ادامه آيه آمده است: “جنات عدن يدخلونها تجري من تحتها الانهار لهم فيها ما يشاؤون كذلك يجزى الله المتقين” چه كسى اينچنين مزد مى‏دهد جز خدا كه اگر با تقوا باشيد نه تنها در جنات عدن و آسايشگاه راستى و درستى جايت دهند بلكه در آنجا هر چه خواستى به تو مى‏دهند لهم فيها ما يشاؤون و اين بالاترين مزد است كه در مقابل چند سال كوتاه دنيوى حاصل مى‏گردد. ولى چه شده است ما را كه آن همه بشارتهاى خداوند را فراموش كرده‏ايم و به دنبال هوس‏ها و شهوتهاى بى حاصل خويش هستيم ؟! چه شده است كه آن همه تهديد و وعيد در قلب سياه ما اثر نمى گذارد و آن همه بشارت و پيك دلربا، دل ما را به خدا متوجه نمى‏سازد؟!
به خودآئيم و دراين ماه مبارك كه ماه خودسازى و ماه كِشت است براى روزگار جاودانه مان ذخيره كنيم. بيائيد دوستان باهم عهد و پيمان ببنديم كه به قرآن و به احكامش وفادار باشيم و آن را سرمشق زندگى چند روزه خود قرار دهيم تا به دار المتقين آخرت نائل شويم. هر چه زودتر دست به كار شويم و لحظات عمر را بى هوده و بى‏فايده نگذرانيم كه همانا راه رسيدن به بهشت از ميان دشواريها و سختى‏ها و تلخى‏ها مى‏گذرد و مزد آن برد جان برادر كه كار كرد. والسلام على عباد الله المتقين.

/

سخنان معصومان روزه در كلام امام على عليه السلام

سخنان معصومين‏
روزه در كلام امام على عليه السلام‏
«كم من صائمٍ ليس له من صيامه الّا الجوع و الظّمأ، و كم من قائمٍ ليس له من قيامه الّا السّهر و العناء، حبّذا نوم الأكياس و افطارهم.» (نهج البلاغه، حكمت 145)
چه بسيار روزه دارى كه از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره‏اى نبرد و بسيار شب زنده دارى كه از شب زنده داريش بهره‏اى غير از بيدارى و رنج ندارد، چه خوب است خواب عارفان زيرك و افطارشان.
«لكلّ شى‏ءٍ زكاةٌ و زكاة البدن الصّيام.» (نهج البلاغه، حكمت 136)
براى هر چيزى زكاتى است و زكات بدن روزه گرفتن است.
«فرض اللّه الصّيام ابتلاءً لاخلاص الخلق.». (نهج البلاغه، حكمت 252)
خداوند روزه را آزمايشى براى اخلاص بندگانش قرار داد.
«قال عليه السلام فى بعض الأعياد: انّما هو عيدٌ لمن قبل اللّه صيامه و شكر قيامه و كلّ يومٍ لايعصى اللّه فيه فهو عيدٌ.»
(نهج البلاغه، حكمت 428)
امام عليه السلام در يكى از اعياد فرمود: همانا امروز عيد است براى كسى كه روزه‏اش مورد قبول، و شب زنده داريش مشكور باشد، و هر روزى كه در آن معصيت خدا نشود، آن روز، عيد است.
«الصّوم عبادةٌ بين العبد و خالقه، لايطّلع عليها غيره، و كذلك لايجازى عنها غيره.» (ابن ابى الحديد، ج 20، ص 296)
روزه، عبادتى است ميان بنده و آفريدگارش و كسى غير از او بر آن آگاه نمى‏گردد و همچنين كسى غير از او بدان پاداش نمى‏دهد.
«ليس الصّوم الامساك عن المأكل و المشرب الصّوم الامساك عن كلّ ما يكرهه اللّه سبحانه.»
(ابن ابى الحديد، ج 20، ص 259)
روزه، امساك از خوردن و آشاميدن نيست بلكه روزه، خوددارى از تمامى چيزهايى است كه خداوند سبحان آنها را بد مى‏داند.
«حبّب الىّ من دنياكم ثلاثةٌ:اكرام الضّيف، والصّوم فى الصّيف، و الضّرب فى سبيل اللّه بالسّيف.».
(مستدرك نهج البلاغه، ص 187)
سه چيز از دنياى شما برايم دوست داشتنى است: گرامى داشتن مهمان، روزه دارى در تابستان، و شمشير زدن در راه خدا.
«صيام الأيّام البيض من كلّ شهرٍ يرفع الدّرجات و يعظّم المثوبات.» (غررالحكم، ج 1، ص 416،62)
روزه دارى در ايام البيض(سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم) از هر ماهى، درجات آدمى را بالا برده و پاداشش را بزرگ مى‏سازد.
«الصّيام أحد الصّحّتين.» (غررالحكم، ج 1، ص 84،1723)
روزه دارى يكى از دو تندرستى است.
«صوم الجسد الامساك عن الأغذية بارادةٍ و اختيارٍ خوفاً من العقاب و رغبةً فى الثواب و الأجر.»
(غررالحكم، ج 1، ص 417،78)
روزه دارى بدن، خوددارى از غذاها با اراده و اختيار است در حالى كه انسان از عقوبت (خدا) بترسد و به ثواب و اجر الهى ميل و رغبت داشته باشد.
«صوم النفس امساك الخمس عن سائر المآثم و خلوّ القلب من جميع اسباب الشرّ»
(غررالحكم، ج 1، ص 417،79)
روزه روح، خوددارى حواس پنجگانه از همه گناهان و پاك كردن دل از كليه اسباب شرّ و بدى است.
«صوم القلب خيرٌ من صيام اللّسان و صوم اللّسان خيرٌ من صيام البطن.» (غررالحكم، ج 1، ص 417،80)
روزه دل، بهتر از روزه زبان و روزه زبان بهتر از روزه شكم است.
«صيام القلب عن الفكر فى الآثام أفضل من صيام البطن عن الطعام.» (غررالحكم، ج 1، ص 416،63)
روزه دل، از اين كه فكر در گناهان نكند برتر از روزه شكم از طعام است.
«صوم النفس عن لذّات الدّنيا أنفع الصيام.»
(غررالحكم، ج 1، ص 416،64)
خوددارى نفس از لذتهاى دنيا، سودمندترين روزه‏هاست.

/

جهان اسلام ؛ رويش ها و ريزش ها5

جهان اسلام رويش‏ها و ريزش‏ها
قسمت پنجم‏
غلامرضا گلى زواره‏
تنگناهاى اقليت‏هاى مسلمان‏
مسلمانان در آغاز، اقليتى بسيار كوچك و اندك بودند كه پس از بعثت رسول اكرم(ص) شكل گرفتند. به رغم كارشكنى‏هاى مخالفان، زجرها و آزارهاى شديد مشركان و كفار، مقاومت و پايدارى و اخلاص پيامبراكرم(ص) سبب گرديد تا اين اقليت رشد يابد و در مدتى قريب بيست و پنج سال و قبل از رحلت حضرت محمد(ص) مبدّل به اكثريتى قابل توجه در عربستان گرديد. قرآن به اين موضوع اشاره دارد:
«واذكروا اذ انتم قليلٌ مستضعفون فى الارض تخافون ان يتخطّفكم النّاس فاويكم و ايّدكم بنصره و رزقكم من الطّيبات لعلكم تشكرون؛(1) و به ياد آوريد آن هنگام را كه اندك بوديد و در شما زبون شدگان اين سرزمين بيم آن داشتيد كه مردم شما را از ميان بردارند و خدا پناهتان داد و يارى كرد و پيروز گردانيد و از چيزهاى پاكيزه روزى داد باشد كه سپاس گوئيد.»
اين تعبير بسيار لطيف است و كمى نفرات مسلمانان را در آغاز آشكار مى‏سازد، آن چنان كه دشمن به آسانى مى‏توانست آنها را از بين ببرد ولى خداوند آنها را نجات داد.
البته در آيه ديگرى چگونگى پيروزى نيروى اندك بر سپاه فراوان، توضيح داده شده است:
«كم من فئة قليله غلبت فئة كثيرة باذن اللّه مع الصابرين؛(2) چه بسيار اتفاق افتاده كه به يارى خداوند گروهى اندك بر لشكرى بسيار غالب آمده و خدا يار و معين صابران است» اگر مردم از نيروى ايمان و صبر و استقامت فاصله گيرند به هيچ عنوان نصرت خداوند متعال شامل حالشان نخواهد شد.
مسلمانى كه در فشار اكثريت ديگر نمى‏تواند خداى يكتا را پرستش كند و حق بندگى را آن گونه كه خدايش مى‏خواهد، قادر نيست به جاى آورد، مى‏تواند به سرزمينى كه در آنجا بهتر مى‏تواند فرايض دينى را انجام دهد مهاجرت كند، مهاجرت رسول اكرم(ص) از مكه به مدينه و نيز هجرت اولين مسلمانان به حبشه مصداق برجسته از چنين حالتى مى‏باشد، آنقدر هجرت در اسلام حاوى ارزش است كه مهاجرت پيامبر از شهر مكه به يثرب، مبدأ تقويم مسلمين گشت.
همچنين مسلمان اگر احتمال شكست را مى‏دهد مى‏تواند اين راه را برگزيند، به انگيزه دانش اندوزى و تقويت بنيه علمى نيز مى‏توان مهاجرت مى‏كرد.
در اثر اسكان بازرگانان مسلمان در بنادر تجارتى كشورهاى غير مسلمان اولين اقليت‏هاى مسلمان در نواحى ديگر شكل گرفتند، آنان نخستين جوامع اسلامى را در سواحل هند، سريلانكا، آفريقاى شرقى، مجمع الجزاير فيليپين، تايلند و جزاير اقيانوس هند، پديد آوردند و رفته رفته بر اثر ازدواج و تكثير نسل و اسلام آوردن ديگر افراد، اقليتى ناچيز تبديل به اكثريتى قابل توجه شد، مسلمانان اندونزى و مالزى اين گونه شكل گرفتند.
نمونه عكس آن را هم داريم، سرزمين‏هاى اسلامى به دست افراد غير مسلمان افتاد و بدين گونه كثرت سكنه مسلمان به موضع ضعف رانده مى‏شود و مهاجرت افرادى كه مذاهب ديگرى دارند، نسبت پايين زاد و ولد در ميان مسلمانان و تبليغات مسيحى‏ها، مسلمانان را تبديل به اقليت مى‏كند در فلسطين اشغالى، تايلند، اتيوپى و…اين گونه اتفاق‏ها، به وقوع پيوستند. گاهى، مسلمانان به عنوان قدرت سياسى بر سرزمينى نفوذ مى‏يابند و به محض سقوط از موضع اقتدار، افراد مُسلم در كشور خويش خود را در وضع اقليت مشاهده مى‏كنند، نمونه آن هند و بالكان است.
مسلمانانى كه در كشورهاى غير اسلامى سكونت دارند با مشكلات گوناگونى روبرويند كه مى‏توان اين دشوارى‏ها را در موارد ذيل مورد بررسى قرار داد:
1- برخى اقليت‏هاى مسلمان در كشورهايى زندگى مى‏كنند كه فعاليت‏هاى روزافزون مبلغان مسيحى با بهره‏گيرى از امكانات مادى، ايجاد بيمارستان و مدارس، بسيار شديد است و دولت مركزى هم از ترويج مسيحيت حمايت مى‏كند و از اين رو مسلمانان در معرض تهديد و آزار قرار مى‏گيرند.در كشور آفريقايى ليبريا قبلاً 90% مسلمان زندگى مى‏كردند ولى وقتى سياهپوستان مسيحى از آمريكا به اين ناحيه مهاجرت كردند و زمام امور را بدست گرفتند و صاحب قدرت سياسى، اقتصادى و فرهنگى شدند، مسلمانان را كه صاحبان اصلى آن سرزمين بودند به صورت بيگانه هايى درآوردند و آنان را آزار و شكنجه كردند و حقوقشان را پايمال نمودند و تعدادى از قبايل مسلمان را با بكارگيرى وسايل تبشيرى وادار به قبول مسيحيت كردند چون قدرت واقعى ليبريا ديگر در اختيار مسيحى‏ها بود و بدين گونه نه تنها پيشرفت اسلام در آنجا متوقف گرديد بلكه افراد مسلمان در اقليت قرار گرفتند.(3)
مالزى كشورى اسلامى در آسياى جنوب شرقى است ولى 20% سكنه آن مسيحى هستند كه اقليت مسيحى از افراد ثروتمند به شمار مى‏آيند و در اين كشور كليساهاى متعددى وجود دارد كه محل انجام مراسم مذهبى مسيحيان است. روز كريسمس در مالزى تعطيل رسمى است و در زمان برگزارى مراسم عيد پاك ايالت سارواك كه اكثريت آن مسيحى‏اند، تعطيل مى‏گردد درگيرى‏هاى قومى و مذهبى كه ميراث استعمار است در اين كشور بين مسلمانان و افراد مسيحى وجود دارد و الفباى لاتين وارد زبان بومى و اسلامى مالايو شده است كه اين عوامل خطرزا احتمال مى‏رود در آينده اكثريت اسلامى مالزى را مورد تهديد جدى قرار دهد.
فيليپين را مى‏توان نمونه بارزى از به ثمر رسيدن كشوشش‏هاى استعمارى در خارج كردن اسلام از صحنه‏هاى قدرت در اين منطقه برشمرد. اسلام در روزگاران گذشته بر اين مجمع الجزاير حكومت مى‏راند و مسلمانان در اين سرزمين حيات سياسى فوق العاده‏اى داشتند.
در قرن نهم هجرى بخش اعظم از جزايرى كه فيليپين امروزى را تشكيل مى‏دهند در مرحله‏اى پيشرفته از اسلام گرايى قرار داشت و سه دولت اسلامى صولو، ماكوميندانائو و مانيلا در اين قلمرو حمرانى مى‏كردند، در نيمه قرن بيستم ميلادى دولت‏هاى مزبور منقرض و حكومتى مسيحى به پشنوانه آمريكا سلطه خود را بر سراسر فيليپين‏گسترش داد.
كليساى كاتوليك به صورتى بى‏رحمانه اسلام زدايى را در اين منطقه پيش گرفت و با تغيير نظام آموزش، دگرگون نمودن زبان و از بين بردن نهادهاى فرهنگى و سنت‏هاى مسلمانان و سپردن اهرم‏هاى قدرت به دست مسيحى‏ها، تلاش نمود تا مسلمانان مورو را به اقليتى مذهبى تبديل كند.اين برنامه‏ها با حمايت آمريكا استمرار يافت و در برخى شهرها تعداد كليساها بيش از تعداد مساجد گشت، كوچ حساب شده مسيحيان به نواحى مسلمان نشين و وادار كردن مسلمانان به ترك اجبارى مناطق بومى خود، بر مشكلات مسلمانان افزود، سرانجام جزاير ميندانائو كه تا قبل از نفوذ آمريكايى‏ها اكثريتى مسلمان داشت به دليل اسكان مهاجرين مسيحى به منطقه‏اى با اكثريت مسيحى تبديل شد.(4)
2- مشكلات اجتماعى‏
اقليت‏هاى مسلمان در بسيارى از كشورهاى جهان در معرض فشارهاى گروههاى اكثريت هستند، در اين نواحى با وجود آن كه آزادى عقيده و مذهب و توجه به حقوق انسان‏ها و گرايش‏هاى آنان وجود دارد ولى مسلمانان نمى‏توانند فعاليت‏هاى اسلامى خود را، آن گونه كه شايسته است، پى‏گيرند.
موضوع ديگر اين است كه در كشورهاى غيراسلامى قيد و بندهاى اخلاقى در روابط زن و مرد وجود ندارد و افكار منحرف در صدد آزادى‏هاى جنسى و بى‏بند و بارى هستند، در چنين جوامعى مسلمانى كه مى‏خواهد با انديشه‏اى سالم از ارزش‏هاى اسلامى صيانت كند و اين تفكّر و باور را به پسران و دختران خويش انتقال دهد با مشكلى بزرگ روبروست، چرا كه عملاً تفكيك ميان اقليت‏هاى مسلمانان و ساير افراد در عرصه‏هاى آموزشى، تجارى، ادارى، اجرايى و ساير امور، مقدور نمى‏باشد و از اين روى مسلمانان در كشورهايى كه اكثريت غير اسلامى دارند خصوص اروپا، براى رعايت ظواهر اسلامى خصوص حجاب مشكل دارند، اين موضوع موقعى به معضلى بزرگ تبديل مى‏شود كه در مهد دموكراسى و در كشورهايى چون فرانسه رعايت پوشش اسلامى در مدارس و دانشگاهها ممنوع مى‏شود، در اين مورد بايد مراقب بود بانوان هويت خود را در مقابل وسوسه‏هاى اكثريت حفظ كنند و مسايل ارزشى و مذهبى در طرز رفتار و فكر و سنت‏هاى آنان نمود يابد.
در پاره‏اى جوامع، اقليت‏هاى مسلمان از هرگونه فرصت در زمينه‏هاى اجتماعى و اقتصادى محروم بوده‏اند و با ديده حقارت، نفرت و تمسخر به آنان نگريسته‏اند و بارها از لحاظ محل سكونت از جامعه، معزول بوده‏اند، اين احساس بيگانگى و تبعيض در رفتار با مسلمانان، امكان دارد نوعى احساس كمبود و بيهودگى را در برخى افراد پديد آورد.
گاهى براى از بين بردن اقليت‏هاى مسلمان از سياست ترك سرزمين بومى بهره مى‏گيرند و آنان را ناگزير مى‏نمايند به نقاطى كه با فرهنگ و سنت آنان در تضاد است، مهاجرت كنند، در اين كشورها در عين حال كه عقيده دارند فرهنگ‏هاى گوناگون مى‏توانند در كنار هم زندگى كنند، وجود اقوام مسلمان را برنمى‏تابند و مى‏كوشند اقليت مسلمان را به استحاله و جذب شدن در اكثريت حاكم وادارند جدى‏ترين مسئله كه يك اقليت مسلمان با آن مواجه است همين استحاله اجتماعى در جامعه اكثريت است، اين روند به تدريج خصوصيات اسلامى اقليت را بى‏رنگ مى‏كند و سپس آن را محو مى‏نمايد، اگر مسلمانان از تشكّل خوبى برخوردار نباشند، روابط اجتماعى آنان ضعيف باشد و از مدارس اسلامى، مسجد، مراكز دينى و اجتماعى كافى محروم باشد چنين ضايعه‏اى سريع‏تر صورت مى‏گيرد. حذف نام‏هاى اسلامى كه ناشى از ازدواج‏هاى مختلط است از عواملى است كه به استحاله كمك مى‏كند، محروم گرديدن از نخبگانى معتقد و با ايمان و رهبرانى مدبّر و دل سوز چنين پديده‏اى را دامنه دار مى‏سازند.
مسلمانى كه در كشورى غير مسلمان زندگى مى‏كند بايد زبان و فرهنگ خويش را حفظ كند و جذب عادات اجتماعى اكثريت نشود، از عادات بى‏بند و بارى، بپرهيزد و در اين عقيده راسخ باشد كه اسلام تنها دينى است كه بنا به آيه قرآن، مورد پذيرش خداوند مى‏باشد، اعتقاد به اين كه همه اديان يكى هستند و پلوراليسم امرى طبيعى است اولين نشانه استحاله است.
مسلمانان بايد در مكان‏هاى جغرافيايى ويژه خود تمركز يابند و بين محل زندگى آنان و مساجد و مراكز دينى فاصله زيادى نباشد، ارتباطهاى اجتماعى مسلمين با يكديگر تداوم يابد و از موضع اقتدار و هويتى اصيل و آيينى پرافتخار با اكثريت غير مسلمان مناسبات اجتماعى و رفتارى برقرار نمايد.
3- دشوارى‏هاى فرهنگى، آموزشى و پرورشى
اسلام از مليت هايى با فرهنگ‏هاى متفاوت، امتى واحد بوجود آورد، رمز اين موفقيّت تكيه بر ايمان، پرهيزگارى و اخلاص بود، پس اين تجانس فرهنگى صرف نظر از جدايى‏هاى جغرافيايى بايد حفظ گردد، به علاوه اقليت‏هاى مسلمان كه در برخى كشورها زندگى مى‏كنند به لحاظ مسايل قومى و زبانى و سنت‏هاى محلى، با يكديگر ارزش‏هاى فرهنگى مشتركى دارند، مسلمانان آسياى ميانه، قفقاز، چين و هند اين ويژگى را دارند.
اقليت‏هاى مسلمان بايد بدانند كه اجداد آنان در پاره‏اى از كشورهاى مهم نقش ارزشمندى در اعتلاى فرهنگى و هنرى داشته‏اند، فقدان زبان واحد عربى كه لسان قرآن و سنت است از مشكلات مهم در ميان جوامع اسلامى است زيرا اختلاف‏هاى مسلمانان در فرهنگ گفتارى و نوشتارى، آنان را از يكديگر جدا مى‏كند و نيز وقتى اقليتى از زبان اسلام محروم است، در جستجوى منابع فرهنگى از متون اسلامى دچار مشكل مى‏گردد. به علاوه وقتى جامعه‏اى با ضعف فرهنگى در كشورى ديگر، مواجه گردد، امكان دارد جذب عقايد و افكارى شود كه با بينش مذهبى او مغايرت دارد. عامل مهم براى حفظ موجوديت اسلامى اقليت‏هاى مسلمان در سرزمين‏هاى غير اسلامى، گسترش آموزش زبان عربى است، زيرا در غياب چنين زبانى، افراد در معرض خطر شديد ذوب فرهنگى قرار مى‏گيرند و زمينه براى از دست دادن پشتوانه بيان و شناخت و ايمان آنان فراهم مى‏شود.
آموزش و پرورش در اسلام مى‏كوشد فرد مسلمان را مؤمن و مخلص تربيت كند تا بتواند بر اساس ارزشهاى الهى و اخلاق اسلامى مناسبات فردى و اجتماعى خود را سامان دهد. امّا در نظام‏هاى آموزشى كشورهاى غير مسلمان، هيچ‏گونه تعهدى نسبت به اصول انسانى و اسلامى ديده نمى‏شود، در حال حاضر مسلمين از بابت ضررهايى كه آموزش‏هاى غير مذهبى بر فرزندانشان وارد مى‏نمايد، نگران هستند، زيرا كودكانى در محيطى قرار مى‏گيرند كه از ايمان به خدا و رسول اكرم(ص) كاملاً دور است، به اطفال اجازه داده نمى‏شود كه طبق تعاليم اسلام عمل نمايند، آنان هرگز با معيارهاى اسلامى تربيت نمى‏شوند، البته مدارس اسلامى مجزّا مى‏توانند اين دشوارى‏هاى را تا حدودى برطرف كنند.
مشكل ديگر زيستن در جامعه‏اى است كه در رشد و شخصيت افراد تأثير بسزايى دارد، فرزندان در محيطى غير اسلامى با آداب و رسوم و رفتارهايى روبرو مى‏شوند كه ضد ارزش‏هاى اسلامى‏اند و نيز با آموزش‏هاى نهاد خانواده در تضاد است و اين دوگانگى براى آنان آسيب زاست و اين در حالى مى‏باشد كه آموزش دينى اقليت مسلمان به دليل كمبود امكانات بسيار عقب است و نقس مؤسسات دينى به مرور كاهش يافته است جوانان اقليت‏هاى مسلمان از طريق وسايل ارتباط جمعى، شبكه‏هاى ماهواره‏اى و اينترنت در معرض تلقين روش‏هاى غربى و ضد دينى قرار مى‏گيرند و بدين گونه از تربيت اسلامى دور مى‏شوند.
زمينه‏هاى بحران‏
بحران‏ها به اعتبار عواملى كه بوجود آورنده آن‏ها هستند مى‏توانند عرصه‏هاى گوناگونى را در برگيرند امّا چه زمينه‏هايى مى‏تواند براى جهان اسلام بحران ايجاد كند، در ذيل به اين عوامل اشاره مى‏نمائيم.
1- مهم‏ترين عاملى كه از گذشته كوشيده است، دنياى اسلام رادچار ناامنى و تشنج كند استعمار مى‏باشد كه در قالب حركات جاسوسى، هيأت‏هاى تبشيرى، تلاش‏هاى تحقيقى و اكتشافى، فراماسونرى و شرق‏شناسى اين هدف را پى گرفته است.
استعمارگران در هنگام اعطاى استقلال ظاهرى به كشورهاى مسلمان، ميراث‏هاى شومى برجاى نهاده‏اند، از موارد مهم در اين عرصه، دخالت در مرزهاى سياسى سرزمين‏هاى اسلامى است كه بسيارى از مناقشات كشورهاى همسايه از ترسيم حدود غيرواقعى توسط ابرقدرت‏ها ريشه مى‏گيرد، در آفريقا، تعيين مرزهاى سياسى براى كشورها با واقعيت‏هاى جغرافيايى، قومى، مذهبى و فرهنگى هيچ گونه تطابقى ندارد و گاهى منافع مشترك قبايلى توسط خطوط مرزى دچار تهديد شده است و هر از گاهى اين قبيله‏ها با يكديگر به نزاع برمى‏خيزند.
استعمار برنامه‏هاى ديگرى را هم براى تشتت در جهان اسلام به اجرا گذاشته است: فرقه سازى و فرقه گرايى، احياى ناسيوناليسم، باستان گرايى، ترويج زبان‏هاى غير اسلامى، تحريف حقايق تاريخ اسلام و ايجاد ترديد و شبهه در انديشه‏هاى جوانان، ترويج تصوف، گوشه‏گيرى و كناره‏گيرى از دنيا، تكيه بر جبرگرايى، هويت بخشى به مخالفان مسلمان و تحقير ارزشهاى فرهنگى مسلمانان.
2- توزيع ثروت، امكانات و درآمدها در جهان اسلام با اصول عدالت اسلامى كاملاً منافات دارد، برخى از شدّت سيرى و پرخورى به انواع بيمارى‏هاى قلبى، عروقى، سرطان‏ها و مانند آن‏ها مبتلا مى‏شوند و از بين مى‏روند و عدّه‏اى ديگر از شدّت گرسنگى و قحطى، خشكسالى‏هاى دوره‏اى منازعات قومى و مرزى از ميان مى‏روند، عدّه‏اى از كشورهاى مسلمان بر اثر صادرات محصولات خود، سرمايه‏هاى مسلمين را در بانك‏هاى كشورهاى بيگانه خوابانيده‏اند تا به توسعه اجانب كمك كنند. از طرف ديگر برخى سرزمين‏هاى اسلامى براى ادامه حيات اقتصادى و اجتماعى خود به بانك‏هاى كشورهاى غربى و نيز بانك‏هاى جهانى مراجعه مى‏كنند و با قبول شرايط ذلت آورى وام‏هايى اخذ مى‏كنند كه براى آنان يك دام سياسى و فرهنگى محسوب مى‏گردد.
كشورهاى مسلمان پس از آن كه دولت عثمانى تجزيه گرديد كمتر براى اتحاد و انسجام گام برداشته‏اند و امروزه امت اسلامى بيشتر از گذشته با خطر تجزيه، فروپاشى و تبديل شدن به تكه‏هاى نژادى، طايفه‏اى و مذهبى مواجه است در حالى كه قرآن بر توحيد تأكيد دارد كه سرچشمه فرهنگ وحدت است و يكتاپرستى صرفاً شهادت زبانى يا ايمان قلبى نمى‏باشد بلكه بايد در شخصيت انسان‏ها و حيات جوامع بازتاب يابد تا يگانگى ميان سخن، كردار و رفتار و وجدان تحقق بخشيده شود. در جامعه اسلامى نبايد به هيچ بهانه‏اى تفرقه و تخرب و تجزيه حكمفرما باشد و اگر در گوشه‏اى از جهان اسلام مشكلى پيدا شود بايد ديگر كشورها در از بين بردن آن تلاش كنند. شايسته نيست جهان اسلام انواع نيازهاى غذايى، دارويى، فنآورى، محصولات كارخانه‏اى و ارتباطى را از خارج تأمين كند در حالى كه توانايى‏هاى فوق العاده‏ايى دارد، وابستگى غذايى و اقتصادى خود، وابستگى‏هاى ديگرى را به همراه مى‏آورد. چرا بايد درآمد سرانه بالا، رفاه اجتماعى، توسعه پايدار، بهترين امكانات و تجهيزات مختص غربى‏ها باشد و جهان اسلام در پريشانى و آشفتگى بسر ببرد با وجود آن كه منابع و سرمايه‏هاى طبيعى فراوانى دارد.
چرا بايد آثار تمدن نو، دانش جديد و ارتباطات و بسيارى از مفاهيم رايج چون دولت، حقوق ملت، آزادى و نظاير آن متناسب با معيارهاى فكرى و ارزشى استكبار شكل گيرد و اين روند جوامع مسلمان را تحت تأثير قرار دهد.
در عرصه قدرت و سياست همه چيز بر اساس منافعى تعريف مى‏شود كه غالباً با مصالح مسلمانان سازگارى ندارد، در چنين اوضاع آشفته‏اى كه از انواع توطئه‏ها خالى نمى‏باشد جهان اسلام بايد براى استقرار نظامى عينى و متناسب با هويت تاريخى و فرهنگى و همگام با مقتضيات زمان تلاش دشوارى را انجام دهد.
3- ديدگاههاى غرب نسبت به مسلمانان‏
در آثار، افكار و انديشه‏هاى غربى شاهد تهاجمى شگفت‏انگيز نسبت به ديدگاههاى اسلامى هستيم، پژوهش‏هاى غربى وقتى بخواهند علمى هم برخورد كنند، اسلام را زاييده روح عربى قلمداد مى‏كنند و نيز در كتابهايى كه مى‏نويسند از تمدن عرب سخن مى‏گويند نه فرهنگ و تمدن مسلمانان، سلمان رشدى مرتد به خاتم پيامبران نسبت‏هاى ناروا مى‏دهد و در دشنام و ناسزا به چهره‏هاى مقدّس مسلمين قلم‏فرسايى مى‏كند، امّا محافل و رسانه‏هاى غربى استقبال شايان توجهى از وى به ميان مى‏آورند و بدون دليل خردپذير از او حمايت مى‏كنند و افراد مسلمان را به جبرگرايى، جمود فكرى، برخوردهاى خشن و رفتارهاى جاهلانه متهم مى‏نمايند، روزنامه‏هاى اروپايى به بهانه آزادى بيان و قلم با نگارش مقاله، گزارش و ترسيم كاريكاتور به شخصيت معصوم و خصوصى نبى اكرم(ص) اهانت روا مى‏دارند و چون مسلمانان جهان با تكيه بر غيرت دينى به مثابه آتشفشان مى‏خروشند و فرياد اعتراض سر مى‏دهند، غربى‏ها اين دفاع مقدّس و محكوم نمودن حركتى موهن و قبيح را مخالفت با دموكراسى مى‏دانند!
در تحقيقات اروپائيان تمدن اسلامى اقتباس تقليدى از يونان، مسيحيت و يهود قلمداد مى‏گردد و تا به آنجا پيش مى‏روند كه دانش و فرهنگ اسلامى را برگرفته از ميراث علمى يونانى‏ها و ساسانيان تلقى كرده‏اند و آن همه نقش مؤثّر و ارزنده مسلمانان را در شكوفايى فرهنگ و معرفت اروپايى و نجات دادن غربى‏ها از جاهليت قرون وسطى را انكار مى‏كنند، ناگفته نماند كه برخى از نويسندگان خوش فكر و بى غرض اروپايى همچون ويل دورانت، آلدوميه لى، برتولد اشپولر، زيگريد هونكه و… در اين خصوص به حقايقى اعتراف كرده‏اند و نكات مفيدى را يادآور گرديده‏اند.
اروپايى‏هاى غير منصف عقب ماندگى مسلمانان را به عنوان نقطه ضعفى مى‏دانند كه ناشى از فرهنگ و اعتقادات اسلامى مى‏باشد، آنان مسلمين را متهم مى‏كنند كه به دليل باور به جبرى بودن حيات بشرى، گوشه‏گيرى و تصوف، واگذار كردن امور به موهومات و خرافات، نقض حقوق بانوان، نظام‏هاى ديكتاتورى و ناديده گرفتن حق انسان‏ها در عرصه‏هاى اجتماعى و سياسى، دچار اين عقبگرد شده‏اند در حالى كه از سُلطه‏هاى استكبار و نقش امپرياليسم در غارت جهان اسلام و حرت‏هاى استعمارى آنان، سخنى به ميان نمى‏آورند و اشاره به اين حقيقت نمى‏كنند كه در بسيارى از كشورهاى اسلامى به دليل ميراث شوم ابرقدرت‏هاى استثمارگر در فقر و رنج و عقب افتادگى بسر مى‏برند.
ريشه‏هاى اين ذهنيت منفى در ميان غربى‏ها نسبت به مسلمانان در ماجراى اندلس،فتح سيسيل و سارونى، نبرد پواتيه، جنگ‏هاى صليبى و استعمارگرى نهفته است و به علاوه غرب خود را بسيار خودمحور مى‏پندارد و جهانى را مى‏پذيرد كه طبق معيارهاى اروپايى و آمريكايى شكل گرفته باشد و هرگونه كوشش، جهش، درخشش و نوآورى علمى و فنآورى را كه از مدل غربى مأخوذ نباشد، بر نمى‏تابد و آن را توطئه‏اى بر عليه امنيت جهانى تلقى مى‏كند، برخورد دوگانه اروپا با تلاش‏هاى علمى ايرانيان مصداقى از اين ديكتاتورى فكرى و فنى غرب است.
غالب قدرت‏هاى جهانى براى اين كه به حركت‏هاى سلطه‏گرانه خود استمرار دهند اسلام ستيزى و اسلام هراسى را به عنوان ابزار راهبردى سياست‏هاى توسعه طلبانه خود، پيش گرفته‏اند و اگر در گوشه‏اى از جهان اسلام توسط عدّه‏اى كه اهل جمود و ركود هستند همچون طالبان و القاعده رفتارى خشن و مغاير با ارزش‏هاى دينى مشاهده گردد آن‏ها را براى تمام مسلمانان تعميم مى‏دهند و در فرهنگ خويش و نيز رسانه‏هاى خبرى اسلام را مساوى با تروريسم معنا كرده‏اند در حالى كه خود از تروريست‏ها حمايت مى‏كنند و از دولت غاصب اسرائيل كه به طور رسمى دست به ترور و خشونت مى‏زند، دفاع مى‏نمايند، محافل استكبارى خيزش‏هاى اسلامى، صدور انقلاب اسلامى و بيدارى مسلمامان را كه مقدّمه‏اى براى تجديد حيات و قدم نهادن به سوى شكوفايى علمى و فرهنگى است زمينه‏اى براى تروريسم مى‏دانند و خيزش‏هاى ضد ستم، تجاوز استكبار را توطئه مى‏نامند.
امّا از آن سوى مسلمانان و خصوص آنانى كه هويت اسلامى خود را كشف كرده‏اند و به ارزش‏هاى معنوى و مقدّس بازگشته‏اند و نسبت به موازين دينى متعهد و ملتزم مى‏باشند عقيده دارند:
الف: غربى‏ها از جهان غيب و ايمان فاصله گرفته‏اند و انسان و منافع او را جاى خداوند قرار داده‏اند.
ب: غرب به موازات توسعه صنعتى و ترقى علمى و دستآوردهاى تمدّنى، فرهنگ، تربيت و خانواده را فراموش كرده و زمينه‏هاى فروپاشى روابط اجتماعى و عاطفى آدميان را فراهم نموده و اخلاق و فضيلت‏هاى دينى را نفى كرده است.
ج: اگرچه ارمغان تمدن غرب رفاه و توسعه امكانات مادى و ايجاد زمينه براى آسايش انسان را تا حدودى تأمين كرده است امّا اولاً: توزيع اين تسهيلات و تجهيزات به هيچ عنوان عادلانه نمى‏باشد، ثانياً: براى بدست آوردن منابع اوليه اين امور، دنياى اسلام و جهان سوم را به بدبختى و عقب افتادگى واداشته و به منظور تأمين بازار مصرف، كوشيده مسلمانان را در حالتى از وابستگى علمى، فكرى و صنعتى نگه دارند.
د: غربى‏ها براى تهاجم عليه جهان اسلام از مفاهيمى چون حقوق بشر، دموكراسى، حقوق زنان، انتخابات، آزادى، مديريت سياسى و ادارى سوء استفاده مى‏كنند و اين عناوين را به عنوان ابزارى براى يورش به مسلمين قرار مى‏دهند و يا آن كه در اجراى آن‏ها برخوردى دوگانه دارندبه عنوان نمونه كشورهايى كه مورد حمايت غرب هستند اگر هم نقض حقوق بشر كنند و يا براى اعطاى آزادى با مردمان خود مشكل داشته باشند، مورد اعتراض قرار نمى‏گيرند و گاهى حمايت هم مى‏شوند اما در جهان اسلام اگر مجرمى مجازات شود و يا براى رعايت عفاف و ترويج فضيلت و از بين رفتن خلاف، قوانينى اعمال گردد، آن‏ها را مخالف با حقوق انسان‏ها تلقى مى‏كنند، به جاى اين كه سازمان‏هاى بين المللى وسيله‏اى باشند براى توسعه عدالت در جهان، گسترش امنيت و تأمين حقوق مردم، اين مراكز به ابزارى براى تهديد عليه كشورهاى اسلامى تبديل شده‏اند و قطعنامه‏هايى كه صادر مى‏كنند با واقعيت‏ها هيچ‏گونه سازگارى ندارد و اجراى مفاد آن‏ها در حقيقت مطامع و مقاصد استكبار را تأمين مى‏نمايد و ملل محروم را بيش از گذشته دچار مشكل مى‏سازد حتى اگر قطعنامه اسى به نفع مسلمين و براى محكوم كردن دشمنان آنان صادر گردد، توسط قدرت‏هاى غربى وتو مى‏گردد و يا در حد نوشته‏اى باقى مى‏ماند و جنبه كاربردى به خود نمى‏گيرد.
4- نظريه برخورد تمدن‏ها
پس از پايان يافتن ايّام جنگ سرد و بعد از فروپاشى شوروى، آمريكا در صدد برآمد جهان را از حالت دو قطبى كه سال ا سياست جهانى را بر اساس آن طراحى و برنامه‏ريزى شده بود، خارج و آن را به جهان يك قطبى با محوريّت خود تبديل كند.
از آن سوى آمريكا براى ايجاد تعادل در سياست جهانى به دنبال قدرتى ديگر بود كه بتواند در مقام رقيبى بالقوه در برابرش مطرح گردد يا حداقل قدرتى باشد كه بتوان آن را به عنوان قدرت درگير با منافع آمريكا معرفى كرد تا بر اساس چنين واقعيت يا تصوّرى، طرح‏هاى اين ابرقدرت براى تداوم يا گسترش حضورش و خارج از مرزهاى ايالات متحده آمريكا و بطور كلى استمرار سلطه‏اش بر جهان بتواند به اجرا درآيد، به عبارت ديگر جهان يك قطبى به قطب ديگرى نياز داشت تا بتوان با مطرح كردنش بى آن كه مانعى جدّى در برابر نقشه‏هاى آمريكا پديد آيد، تعادل جديدى در سياست جهان ايجاد گردد از اين جهت ديدگاه هانتينگتون(5) در خصوص ضرورت برخورد تمدّن‏ها مطرح گرديد، تبليغات گسترده‏اى كه در دهه‏هاى اخير براى توجيه اين انديشه صورت گرفته است اين گمان را تقويت مى‏كند كه آمريكايى‏ها در جهان يك قطبى مورد نظر خويش به دنبال زمينه سازى براى ايجاد قطب ديگرى هستند كه نيروى اصلى آن مادّى و تسليحاتى نمى‏باشد بلكه ريشه در انديشه و فرهنگ دارد. اسلام نه تنها به عنوان يك دين بلكه به مثابه شيوه زندگى و سياست حكومتى، به مخالفت جدى با فرهنگ جديدى بر مى‏خيزد كه آمريكا را ترسيم كرده است، افزايش شمار مسلمانان در جهان و بويژه در كشورهاى غربى و رَوَند مهاجرت مسلمانان به كشورهاى اروپايى و تجديد حيات معنوى در ميان افراد مسلمان، نگرانى‏هاى شديد طراحان سياست جهانى را شدّت بخشيده است و اسلام و مسلمانان را تنها خطرى شناخته‏اند كه با بهره‏بردارى از آن مى‏توان طرح تعادل سياست جهانى را در دو قطبى نماياندن جهان يا در واقع ادامه سلطه‏گرى قطب واحد به رهبرى آمريكا در جهان توجيه كرد.
امّا براى چنين وضعى مى‏بايست جريانى ايجاد شود كه بر اساس آن بتوان ضمن مقابله با قدرت اسلام و مسلمين، قدرت‏هاى اسلامى و با ابزارهاى فكرى و فرهنگى يك دشمن فرضى موهوم پديد آورد، حادثه يازدهم سپتامبر 2001 م، فرصت مناسب را براى اين وضع مهيّا ساخت، رويدادى كه بيشترين ضربه را متوجّه جهان اسلام نمود و پس از چنى اتفاقى كه عمق فاجعه آن گريبانگير مسلمين شده تمامى كشورهايى كه با مسلمانان مشكل دارند و در رأس آنها آمريكا و دُوَل اروپايى به راحتى بدترين فشارها را بر مسلمين وارد مى‏نمايند بدون آن كه صداى مخالفى شنيده شود و مسلمانان مخالف اصلى حقوق بشر قلمداد مى‏گردند و افراد مسلمان كه در اروپا و آمريكا زندگى مى‏كنند زير فشارهاى گوناگون سياسى و اجتماعى قرار گرفته‏اند و به دليل ترس از برچسب تروريسم قادر به دفاع از حقوق طبيعى نمى‏باشند، در پوشش مبارزه با تروريسم نه تنها مردمان جهان را از مسلمانان و اسلام دور ساخته و نسبت به آنها بدبين كرده‏اند بلكه خود مسلمانان را از ورود به صحنه‏هاى سياسى و اجتماعى به دليل ادعاى كاذبى مبنى بر شكرت آنان در حادثه 11 سپتامبر ترسانيده‏اند، روابط مسلمانان با افراد پيرو اديان ديگر دچار اختلال گرديده و در سطح بين الملل كشورهاى مسلمان تحت فشارهاى گوناگون قرار گرفته‏اند، مطرح كردن محور شرارت نيز نتيجه ديدگاه جديدى است كه آمريكا محور آن مى‏باشد، تقسيم جهان به موافق و مخالف تروريسم و در واقع موافق و مخالف آمريكا مفهوم مبارزه با حق را با مشكل مواجه كرده و دست جانيان جهانى را براى هرگونه كشتار و تشنجى باز گذاشته است، سكوت جهان در برابر اين ستم آشكار خطرناك‏تر از ايّام جنگ سرد است. ظهور شخصيتى تبليغاتى به نام بن لادن و جمع شدن قواى افراطى مسلمان از نقاط مختلف جهان در افغانستان و طرح مسايل خشونت اميز به شيوه‏اى منفى و مغاير با روح اسلام و سپس همراه شدن اين مسايل با عمليات روز يازدهم سپتامبر پديده جديدى را به عنوان دشمن ناخواسته تمدن جديد، قدرت‏هاى غربى و سرانجام انسان‏هاى غير مسلمان به شدت وارد فرهنگ اجتماعى جهان ساخته است و قبل از اين كه فرصتى براى هضم اين ساختار جديد براى جامعه جهانى به وجود آيد به عنوان دشمن باالفعل و گسترده در جهان شناخته شده است كه نه تنها براى آمريكا بلكه براى فرهنگ و تمدن نوع مدرن و توسعه يافته اروپايى و آمريكايى كه كوشيده است سلطه خود را بر دنيا تحميل كند، مى‏تواند خطرساز باشد.
بنابر اين قطب جديد ساختگى آمريكا را از رخوت سياسى بيرون مى‏آورد و به تحرك بين المللى وادار مى‏كند، با اين ساختار آمريكا تقسيم بندى نوينى را بر جهان تحميل مى‏كند كه بر اساس آن مفهوم تروريسم مخالف با آمريكاست و موافق آمريكا از تروريسم نفرت دارد و هرگونه مبارزه مسلمانان براى رهايى از استبداد، اشغال و زورگويى و نيز تحرّك‏هاى مسلمانان در مسير دانش و فرهنگ، مخالفت با جريان سازى و تقسيم بندى جهانى محسوب مى‏گردند و بايد سركوب شوند.(6)
اما در مورد حادثه يازدهم سپتامبر كه جهان اسلام را متهم ساخته است، برخى نكات تأمّل برانگيز وجود داد. آقاى «گرهارد ويسنوسكى» متفكّر علوم سياسى در آلمان خاطرنشان مى‏نمايد: اين حملات از داخل آمريكا طرّاحى و به مورد اجرا درآمده بود كه هدف اصلى، تغييرات اساسى در جهان بوده است، اين تغييرات كه در چارچوب هدف اصلى بودند عبارتند از: دستيابى به منافع نفت خاورميانه، ايفاى نقش جديد در جهان، جلوگيرى از فروپاشى ناتو، سر و سامان دادن به اقتصاد جنگ در آمريكا از طريق افزايش بودجه نظامى و بنابراين نقش آن نوزده نفر مرد عرب كاملاً منتفى است و هيچ مدركى براى اثبات اين ادّعا كه آنان در هواپيما بوده‏اند كه موجب انفجار شده وجود ندارد.
بين كميسيون تحقيق حوادث 11 سپتامبر و سرويس‏هاى امنيتى آمركيا هم رابطه وجود دارد و معرفى اين تشكيلات به عنوان يك كميسيون بى‏طرف يك نقشه تبليغاتى است و وظيفه اصلى آن آرام كردن خانواده‏هاى قربانيان بوده است.(7)
“تى پرى ميسانه” نويسنده و روزنامه نگار فرانسوى در كتابى تضادها و تناقض گويى‏هاى دولت آمريكا درباره 11 سپتامبر را بيان كرده است، نقطه اوج اين افشاگرى آن جايى است كه وى مى‏گويد: هيچ هواپيمايى در آن روز به آسمان وزارت دفاع آمريكا برخورد نكرده است، بلكه يك موشك از نقطه نامعلومى اين ساختمان را هدف قرار داده است.(8)
“موريل ميراك” خبرنگار مجلّه EIRآمريكا در مطلبى كه در دوازدهمين كنفراس بين المللى خليج فارس – آسيا در پرتو تحوّلات جهانى، در تهران، به صورت سخنرانى ارائه كرد مى‏گويد: اين كه كاخ سفيد حوادث مذكور را به گروههايى از مسلمانان نسبت داده است صحت ندارد و اصولاً اين رويداد يك حادثه تروريستى نبود بلكه كودتايى نظامى است كه توسط عناصر سازمان اطلاعاتى و نظامى آمريكا عليه آن كشور سازماندهى شده بود.
روزنامه فرا منطقه‏اى «الاشرق الاوسط» به نقل از گزارش مفصل ارتش آمريكا نوشته است نقش سازمان جاسوسى رژيم اشغالگر قدس يعنى موساد در عمليات 11 سپتامبر فاش گرديده است.(9)
به علاوه اسامه بن لادن كه يك شاهزاده سرمايه‏دار عربستانى است با حمايت رسمى سازمان سيا و براى قلع و قمع گروههاى جهادى طرفدار ايران و استقرار گروه متعصب و ضد شيعيان طالبانى، در افغانستان بوجود آمد. بن لادن كه افكار ضد شيعه داشت با كمك ” i.s.i” مأموريت جذب قواى پراكنده افغانى و آموزش و سازماندهى آنان را عهده دار شد بنابراين تروريست‏ها تربيت شده امپرياليسم هستند تيرى كه ابرقدرت‏ها بر عليه مسلمانان شليك كردند، به سوى خودشان كمانه كرده است.
پى‏نوشت‏ها:
1. فرهنگ جغرافيايى، ص 95 – 94؛ روزنامه ايران، شماره 2223 و 2226، گيتاشناسى نوين كشورها، شبكه خبر سيماى جمهورى اسلامى ايران، ساعت 18، 2 خرداد 1385.
2. سوره انفال، آيه 26.
3. سوره بقره، آيه 249.
4. اقليت‏هاى مسلمان در جهان، مجموعه مقالات، ترجمه ايرج كرمانى، ص 72.
5. گزيده مقالات دوازدهمين كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى، ص 312 – 310.
6. HUNTINGTON .
7. جهان پس از يازدهم سپتامبر، دكتر حسن بشير، روزنامه اطلاعات، شماره‏هاى 22870 – 22871 (23 و 24 شهريور 1383)، جهان اسلام و غرب، محمد على تسخيرى، روزنامه اطلاعات، شماره‏هاى 23190 – 23191 (چهارم و پنجم آبان 1383).
8. مصاحبه راديو آلمان با گرهارد ويسنوسكى، واحد برون مرزى صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران، روزنامه جام جم، 22 شهريور 1383، شماره 1243.
9. ناگفته‏هاى حادثه 20 شهريور از زبان يك روزنامه نگار فرانسوى، روزنامه جمهورى اسلامى، 22 مهر 1381، شماره 6753.
10. رزنامه قدس، 16 مهر 1380، شماره 3968.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‏ها و نوشته‏ها
كدام سوره هفت حرف را ندارد؟
مرحوم آيت اللّه بروجردى از كربلايى كاظم ساروقى سؤالات متعددى از قرآن مى‏پرسد كه همه را پاسخ مى‏دهد. آن گاه كربلايى كاظم به آقا مى‏گويد: شما اين همه از من پرسيديد، من پاسخ دادم. حالا من مى‏خواهم يك كلام از شما بپرسم، آقا تبسمى كرد و حضّار از اين درخواست به خنده افتادند. مرحوم آيت اللّه بروجردى فرمودند: بپرس. پس مى‏پرسد: كدام سوره است كه هفت حرف را ندارد؟
آقا قدرى فكر كرد و فرمود: به خاطر ندارم، شما خودت بگو. او مى‏گويد: آن سوره «فاتحة الكتاب» است كه هفت حرف مربوط به هفت طبقه جهنم را ندارد. آن را از فاتحة الكتاب كه سوره رحمت است برداشتند و آن هفت حرف اين است: «ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف». بعد كربلايى كاظم آياتى را مى‏خواند كه اين حروف در آنها آمده است و اين حروف در كلمات «ثبور»، جهنّم»، «خسران»،«زقّوم»، «لظّى»، «فزع» آمده است.
آن گاه آيت اللّه بروجردى قلم و كاغذ خواسته، دستور دادند كه اين موارد را ياد داشت كنند، بعد هم صد تومان به كربلايى كاظم انعام مى‏دهد.
(ستارگان حرم، گروهى از نويسندگان فرهنگ كوثر، زائر، چاپ اول، 1382، ص 135 و 136)
احترام استاد
از آيت اللّه حائرى يزدى (ره) نقل شده است كه فرمودند: «توفيقاتى كه در زندگى نصيب من شده، همه مرهون خدماتى است كه نسبت به استادم، مرحوم سيّد محمد فشاركى(ره) انجام داده‏ام. زمانى ايشان به شدّت بيمار شدند، تا جايى كه من مدّت شش ماه براى قضاى حاجت ايشان طشت مهيّا مى‏كردم و به اين كار افتخار مى‏نمودم.»
(مجله، خشت اول، شماره 8، 1386، ص 53)
بايد كار كرد، كار كار!
وقتى از علّامه محمد تقى جعفرى (ره) درباره علت موفقيتش سؤال كردند، گفت: «…دو علّت دارد: يكى اختيارى و يكى غير اختيارى. عنصر غير اختيارى در واقع همان ذوق و عشقى است كه خداوند نسبت به دانش در من قرار داد. البته، من پسر خاله خدا نيستم، بلكه اين عنصر در افراد ديگرى هم هست. در هر زمينه‏اى كه من مطالعه مى‏كردم، مى‏ديدم علاقه دارم.دليل علمى مسئله هم اين است كه هر يك از علوم، بعدى از حقيقت را نشان مى‏دهند و انسان هم جوياى كشف حقيقت است.
عنصر ديگر (و اختيارى) پشتكار است. استعداد و نبوغ اگر چه مهم است، ولى نبايد به آنها اعتماد كرد. سالها پيش كه در نجف بوديم، فرق ما و طلبه‏هاى عرب اين بود كه آنها پشتكار عجيبى داشتند و ما استعداد فراوان. خلاصه بايد كارى كرد، كار، كار! به استعداد نمى‏توان زياد تكيه كرد.»
(فروغ انديشه، گذرى بر زندگانى علّامه محمد تقى جعفرى)
بسم اللّه و روح اللّه‏
حضرت امام خمينى (ره) در دوران تحصيل هميشه منظم بود و به موقع در جلسات درس حاضر مى‏شد. مرحوم آية اللّه شاه آبادى(استاد امام) مى‏گفت: «روح اللّه، واقعاً روح اللّه است. نشد يك روز ببينم ايشان بعد از «بسم اللّه»در درس حاضر باشد. هميشه پيش از آنكه بسم اللّه درس را بگويم در درس حاضر بود.»
(مجله خشت اول، شماره 7، 1385، ص 19)
من خود را مسؤول مى‏دانم‏
آيت اللّه فشاركى (ره) استاد آيت اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره) بعد از درس از منبر پايين آمد و شاگردان اطراف ايشان را مى‏گرفتند و ايشان با صبر و حوصله، گاهى تا يك ساعت به پرسشهاى شاگردانش پاسخ مى‏داد.
روزى يكى از شاگردانش گفت:
«آقا شما خسته شديد، يك درس روى منبر گفتند، يك درس هم پايين منبر!» ايشان در پاسخ فرموند: «من خودم را مسؤول و موظّف عند اللّه مى‏دانم كه وقتى كسى چيزى را نفهميده، تفهيم كنم و مطمئن شوم چيزى را كه سؤال كرده، فهميده است لذا براى من مسئله‏اى نيست، من خستگيها و سختيها را تحمّل مى‏كنم.»
(مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمين نظرى منفرد، پايگاه حوزه، ش 16، ص 11)
پينه بر سينه‏
مرحوم آية اللّه مرعشى نجفى(ره) از فرزند مير حامد حسين، صاحب عبقات الانوار چنين نقل كرده‏اند: «پدرم در اواخر عمر قدرت نشستن نداشتند، ولى با اين حال، باز هم به مطالعات خود ادامه دادند، ايشان كتاب را بر روى سينه خود نهاده، مى‏خواندند و به قدرى اين كار را ادامه دادند كه بعد از وفات، ديديم سينه آن بزرگوار بر اثر فشار لبه كتاب پينه بسته و زخمى شده است.»
(مجله خشت اول، شماره 8، 1386، ص 37)
اگر پيامبر را مى‏ديدى چه مى‏كردى؟
امام صادق(ع) فرمود: «زليخا از يوسف اجازه (ى ملاقات) خواست. به وى گفته شد: اى زليخا! به خاطر رفتارت با يوسف، خوش نداريم تو را نزد او ببريم.
زليخا گفت: من از كسى كه از خدا مى‏ترسد، نمى‏ترسم. وقتى بر يوسف(ع) وارد شد، يوسف(ع) به وى گفت:زليخا! چه شد كه تو را رنگ پريده مى‏بينم؟ زليخا گفت: سپاس خداى را كه پادشاهان را بر اثر معصيت، برده گردانيده و بردگان را به خاطر اطاعت (خدا) پادشاه گردانيد.
يوسف به وى گفت: چه چيزى تو را بدان رفتار واداشت؟ گفت: زيبايى چهره‏ات اى يوسف! يوسف(ع) گفت: چه مى‏كردى كه اگر پيامبرى را به نام محمد(ص) مى‏ديدى كه در آخر زمان خواهد بود و او از من زيبا روتر، خوش خلق‏تر و دست و دل بازتر است؟
زليخا گفت: راست مى‏گويى، يوسف(ع) گفت: چگونه دانستى كه من راست مى‏گويم؟
زليخا گفت:زيرا هنگامى كه از او ياد كردى، مهرش در دلم افتاد.
آن گاه خداوند به يوسف(ع) وحى كرد كه «زليخا راست مى‏گويد و من هم او را دوست مى‏دارم، چون محمد(ص) را دوست دارد.» پس از آن خداوند – تبارك و تعالى – به يوسف(ع) دستور داد با زليخاازدواج كند.»
(ر.ك: الامالى، شيخ طوسى، مؤسسة البعثه، دارالثقافه، قم، چ اول، 1414 ق، ص 456، ح 1020).
مرا به خاطر خدا دوست بداريد!
نوجوانى كه به سنّ بلوغ نرسيده بود، بر پيامبر(ص) سلام كرد و از شادمانى به پيامبر(ص) لبخند زد.
پيامبر(ص) به وى فرمود: «اتحبّنى يافتى؛ اى جوان!آيا مرا دوست دارى؟»
گفت: بلى، به خدا سوگند اى پيامبر خدا! پيامبر(ص) فرمود: «مثل عينيك؛ مانند چشمانت؟»
گفت: بيشتر.
فرمود: «مثل ابيك؛مانند پدرت؟»
گفت: بيشتر.
فرمود: «مثل امّك؛مانند مادرت؟»
گفت بيشتر.
فرمود: «مثل نفسك؛ به اندازه خودت؟»
گفت: به خدا سوگند بيشتر اى پيامبر خدا!
فرمود: «امثل ربّك؛ آيا مانند پروردگارت، گفت: خدا، خدا، خدا! اى پيامبر! اين دوستى از آن تو يا هيچ كس ديگر نيست. همانا تو را به خاطر دوستى خداوند دوست مى‏دارم.
پيامبر(ص) به اطرافيانش رو كرد و فرمود: «هكذا كونوا أحبّوا اللّه لاحسانه اليكم و انعامه عليكم و احبّونى لحبّ اللّه؛ اينچنين خداوند را به خاطر احسان و نعمت هايش بر شما دوست بداريد و مرا به خاطر دوستى خداوند.»
(ارشاد القلوب، حسن ديلمى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، ص 161)

/

فلسفه رجعت در نظام شيعه آخرين قسمت

فلسفه رجعت در نظام شيعه‏
آخرين قسمت‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
شبهات رجعت‏
با وجود اين كه انديشمندان شيعه ماهيّت مسئله رجعت را با دلائل متقن و منطقى و…بيان داشته‏اند، شبهاتى از سوى برادران اهل‏سنت درباره حقانيت رجعت عنوان شده است. علاوه براين، برخى از نويسندگان مسلمان نيز در گذشته و حال در كتابهاى خود به نقد اصل رجعت پرداخته، شبهاتى پيرامون آن وارد كرده‏اند، و چه بسا اظهار داشته‏اند كه اين عقيده ريشه اسلامى ندارد و از انديشه‏ها و عقايد مكاتب و مذاهب ديگر به اسلام سرايت نموده است؛ البته عالمان بزرگ اسلامى كه پاسداران مرزهاى عقيده و ايمان هستند، هرگز اين‏گونه انتقادات و اعتراضات را بدون پاسخ نگذارده، بلكه با بيان و قلم، رايت مقدس دفاع از آرمانهاى اصيل اعتقادى را بردوش كشيده‏اند. بنابراين، ملاحظه مى‏كنيم كه كتب بسيارى در بررسى عقيده رجعت و نفى شبهات وارده بر آن، نگاشته و هرگاه مخالفان و منكران لبه حمله خويش را تيزتر كرده‏اند، اين مدافعين شريعت محمدى(ص) نيز بر شمار نوشته‏هاى علمى خود افزوده و چون مشعلهايى فروزان به روشنگرى و هدايت پويندگان راه حق و جويندگان چشمه‏هاى زلال معرفت پرداخته‏اند.
در اينجا به منظور روشن ساختن اذهان با كمال بى‏طرفى و استمداد از خداوند متعال، توجهات حضرت بقية الله الاعظم(عج) به برخى از شبهات عمده، پاسخ درخور خواهيم داد.
1- عقيده به رجعت از ساخته‏هاى «عبدالله بن سباء» است:
مهم‏ترين شبهه‏اى كه منكران، بر آموزه رجعت وارد كرده‏اند، اين است كه مى‏گويند: انديشه رجعت، از تراوشات فكرى «عبدالله بن سباء» يهودى بوده كه با حيله‏گرى خاصى اين تفكر را در ميان شيعيان رواج داده است وگرنه دليل معتبرى بر صحت چنين انديشه‏اى وجود ندارد، براين اساس، شيعه متأثر از يهود شده است.
توضيح بيشتر اين كه: در زمان خليفه سوم(عثمان)، مردى يهودى از اهل صنعاى يمن به نام «عبدالله بن سباء» ظاهراً اسلام آورد، ولى در پنهان به منظور آشوبگرى و فتنه‏انگيزى در سرزمين پهناور اسلامى و ايجاد اختلاف ميان مسلمانان، از يمن به شهرهاى بزرگ مسلمان‏نشين مانند كوفه، شام، بصره و مصر سفر كرده در مجامع مسلمين حضور يافت. او در بين مردم عقايد خاصى را تبليغ مى‏نمود. از آن جمله مى‏گفت كه: «پيغمبر اسلام (ص) نيز مانند عيسى بن مريم به دنيا بازمى‏گردد» با گذشت زمان، اين سخنان در اذهان گروهى از مسلمانها جاى گرفت و منشأ پيدايش اعتقاد به رجعت شد.
يكى از مفسران بنام اهل‏سنت دراين‏باره مى‏نويسد: اولين كسى كه معتقد به رجعت شد، «عبدالله بن سباء» بود، اما در ابتدا آن را به پيامبر اسلام(ص)، نسبت داد و سپس «جابر جعفى» در آغاز سده دوم از او متأثر شده و معتقد به رجعت حضرت اميرالمؤمنين(ع) شد، امّا زمانى براى آن مشخص ننمود، در قرن سوم بود كه مذهب اماميه اثناعشريه رجعت همه ائمه و دشمنان (به دنيا) را تثبيت نمود و زمان آن را هنگام ظهور مهدى، معين كرده و بر آن به روايات اهل‏بيت استدلال نمود….(1)
احمد امين مصرى نيز پس از آن كه مبدأ پيدايش تفكر شيعى (عقيده به رجعت) را به «عبدالله بن سباء» نسبت داده، تعاليم و آموزشهاى او را اين‏گونه بيان مى‏كند: مشهورترين آموزشهاى «ابن سباء»، ولايت حضرت على (ع) و رجعت بود.
اما رجعت اين‏گونه آغاز مى‏شود كه حضرت محمد (ص) به دنيا رجوع مى‏كند.
و از جمله سخنان «ابن‏سباء» اين بود كه: تعجب است كه كسى تصديق به رجعت حضرت عيسى(ع) داشته باشد، ولى رجعت محمد (ص) راتكذيب كند. آن‏گاه اين تفكر متحوّل شده (علت اين تحول مشخص نيست) به اين كه حضرت على(ع) نيز رجوع خواهد كرد «ابن حزم» مى‏گويد: ابن‏سبا، هنگامى كه على به شهادت رسيد گفت: اگر هزار بار او را برايم بياوريد، كشته شدن او را باور نخواهم كرد و على نخواهد مرد، تا اين كه زمين را آن‏گاه كه پر از جور و ستم شده باشد، پر از عدل و داد كند. انديشه رجعت را از ابن سباء از يهود گرفته است و نزد آنان چنين بوده كه: الياس به سوى آسمان رفته و بزودى برمى‏گردد و دين و قانون را اقامه مى‏كند و اين تفكر در زمانهاى پيشين در مسيحيت وجود داشته است.(2)
سخن ما به افرادى همچون احمد امين مصرى كه گويا فردى محقّق و اهل تعمّق و تأمل هستند، اين است: «يك چنين نسبت»؟!! و آن هم بدون هيچ دليل و مدرك، از روش تحقيق و آداب مناظره بسى دور است. شخص محقّق و اهل تأمّل، بايد گفتار خود را به طور مستند مطرح نمايد. آيا با وجود دلائل عديده‏اى كه انديشمندان شيعه آن را از مصادرى كه همه انسانهاى عاقل و خداپرست قبول دارند بر آموزه رجعت اقامه مى‏كنند، باز هم جا دارد كه عقيده رجعت را ساخته و پرداخته فكر يك يهودى مجهول الهويه (افسانه‏اى) بدانيم؟
پاسخ: پاسخهاى متعدد و مفصّلى به چنين شبهه‏اى داده شده است كه بهترين آنها پاسخى است كه علامه كه محقق مرتضى عسكرى در اثر تحقيقى و پر بارش «عبدالله بن سباء و اساطير آخرى» به صورت تفصيلى و جامع بيان نموده است و ما به طور فشرده آن را نقل مى‏كنيم.
زندگى ابن سباء
خلاصه آنچه مورخان در طول قرنهاى گذشته درباره عبدالله بن سباء آورده‏اند، چنين است: او مردى يهودى از اهل صنعاى يمن بوده كه در زمان عثمان خليفه سوم، به ظاهر اسلام آورد، ولى قصد او مكر و تفرقه ميان مسلمانان بود، وى براى تبليغ به شهرهاى مختلف سفر مى‏كرد و از جمله به كوفه وشام و بصره رفته و در ميان مسلمانان اعتقاداتى را از پيش خود رواج مى‏داد كه تا آن روز سابقه نداشت و مى‏گفت: همان‏طور كه حضرت عيسى بن مريم را رجعتى است براى حضرت محمد (ص)، نيز چنين خواهد شد، عبدالله بن سباء براى ترويج افكارش مبلّغانى را به شهرهاى اسلامى مى‏فرستاد و دستور داده بود كه به بهانه امر به معروف و نهى ازمنكر، فرمانداران وقت را بكوبند تا بدين شكل بسيارى از مسلمانان به آنان پيوستند؛ همين افراد بودند كه به خانه خليفه سوم (عثمان) ريخته و او را كشتند و همان پيروان ابن سباء بودند كه جنگ جمل را به راه انداختند(3).
راويان اين داستان‏
راويان اين داستان از آغاز تا كنون بيست و دو نفر بوده‏اند و همگى آنان اين داستان را از «سيف بن عمرو» نقل كرده‏اند.
و برخى از مورخان به نامهاى: طبرى، ابن ابى بكر و ذهبى، بدون واسطه از سيف نقل كرده اما بقيه مورخين اين داستان رااز چهار نفر فرق روايت كرده‏اند.(4)
وجود چنين مرد افسانه‏اى از طريق فردى به نام «سيف بن عمرو تميمى» در ميان مورخان و راويان پخش شده است.
وى مطالب دروغ بسيارى را ساخته و به دست راويان اخبار سپرده است و آنان نيز در اثر عدم توجه و دقت كافى، به نقل اين گونه روايات بى‏اساس پرداخته‏اند. طبرى در كتاب تاريخ معروف خود، هفتصد و يك روايت مى‏آورد كه سند همه آنها به همين شخص منتهى مى‏گردد و همه آنها حوادث سالهاى 11 تا 37 هجرى را در بر مى‏گيرد و شگفت‏آور آن كه در كتاب تاريخ ياد شده تنها يك روايت مربوط به حوادث سال دهم هجرى از سيف نقل شده است. گويى تمام آگاهى‏هاى تاريخى او منحصر به همين چند سال پر ماجرا بوده و از ساير زمانها كمترين اطلاعى نداشته است.»(5)
سيف بن عمرو كيست؟
سيف بن عمرو تميمى (م: بعد از 170ق) كه راوى اصلى ماجراى عبدالله بن‏سباء است، در ميان كتابهاى رجالى معتبر اهل‏سنت توثيقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حديث‏ساز و حتى متهم به كفر و زندقه كرده‏اند؛ ازاين‏رو، گزارش تاريخى او فاقد هرگونه اعتبار و ارزشى است، دانشمندان علم رجال در مورد او چنين گفته‏اند:
الف) يحيى بن معين (م: 323 ق) مى‏گويد: حديث تو ضعيف و سست است.
ب) سنايى (م: 303 ق) گفته است كه: او ضعيف است، حديثش را ترك كرده‏اند، نه مورد اعتماد است و نه امين.
ج) ابوداود (م: 354 ق) مى‏نويسد: او بى‏ارزش بوده و بسيار دروغگو است.
د) ابن‏حبان (م: 354 ق): حديثهايى را كه خود جعل مى‏كرده، آنها را از زبان شخص موثّقى نقل كرده است و نيز مى‏گويد:
سيف متهم به زندقه (كفر) است و گفته‏اند او حديث جعل كرده است؛ البته علماى ديگر اهل‏سنت همچون حاكم نيشابورى و فيروزآبادى و ابن حجر و سيوطى و دارقطنى و صفى‏الدين نيز او را تضعيف و حديث وى را متروك مى‏دانند.(6)
ازاين بررسى، به خوبى آشكار مى‏شود كه مستند سخنان افرادى همچون، آلوسى و احمد امين رواياتى است كه از سيف بن عمرو نقل شده و بر طبق اظهار نظر بزرگان علم رجال و حديث اهل‏سنت، سيف بن عمرو صلاحيت لازم را براى نقل حديث نداشته و روايات او فاقد هرگونه ارزش تاريخى است.
نسب واقعى عبدالله بن سباء
استاد علامه عسكرى مى‏گويد: ما كه دهها سال است در مدارك و مصادر اسلامى تحقيق و پژوهش مى‏كنيم تا به حال درباره نسب عبدالله بن سباء كوچكترين مطلبى نيافته‏ايم.(7)
اما از برخى تحقيقات چنين به دست مى‏آيد كه عبدالله بن‏سباء، همان «عبدالله بن وهب» است؛ چنان‏كه بلاذرى (م: 279 ق) در «انساب الاشراف» تصريح مى‏كند كه او «عبدالله بن وهب» است و نيز سعد بن عبدالله اشعرى (م: 300 ق) در «المقالات و الفراق» چنين گفته است.(8)
حال كه مشخص شد ابن سباء، همان «عبدالله بن وهب» است، مناسب است فشرده‏اى از شرح حال او بيان شود كه او هيچ‏گاه اعتقاد به رجعت و وصايت را در ميان شيعيان ترويج نكرده است. عبدالله بن وهب، شخصى بود كه در اثر كثرت سجود كف دستها و زانوهاى او پينه بسته بود. او در جنگهاى على بن ابى طالب (ع)، در ركاب او بود. هنگامى كه در جريان جنگ صفين مسئله حكميت پيش آمد و عدّه‏اى با حضرت به مخالفت برخاستند، عبدالله بن وهب نيز به آنان پيوست و آنچنان او بغض و عداوت حضرت على(ع) را به دل گرفت كه حضرت را منكر خدا معرفى نمود. گروهى از خوارج در منزل او اجتماع مى‏كردند، وى آنان را به زهد و پارسائى دعوت مى‏كرد و پس از انسجام يافتن، ياران او به روستاها و كوههاى اطراف مى‏رفتند. برخى او را به عنوان خليفه پيامبر(ص)، به زعامت خود انتخاب كردند و به تدريج از كوفه خارج شدند. امام على(ع) كه اوضاع را چنان ديد، با لشكريانش به تعقيب آنان پرداخت و همه آنان به جز ده نفر را به هلاكت رساند… .(9)
از مطالب ياد شده درمى‏يابيم كه قضاياى تاريخى كه بر اساس آن شيعه را متأثر از «عبدالله بن سباى يهودى» معرفى مى‏كنند ريشه‏اش به سيف بن عمرو تميمى برمى‏گردد و او نيز از نظر بزرگان رجالى اهل‏سنت مورد اعتماد نيست.
اما خود عبدالله بن‏سبا هم كه وجود خارجى نداشت و آنچه واقعيت تاريخى داشت، شخصى به نام عبدالله بن وهب بود كه او در زمره دشمنان على بن ابى طالب (ع) بود، نه از علاقمندان او كه به خواهد تفكر وصايت يا رجعت را در ميان شيعيان رواج دهد.
بنابراين، «عبدالله بن سبا» از افسانه‏هاى ساخته و پرداخته سيف بن عمرو تميمى، همان شخصى كه در ميان كتابهاى رجالى معتبر اهل‏سنت توثيقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حديث‏ساز و حتى متهم به كفر و زندقه كرده‏اند مى‏باشد؛ بدين جهت است كه پروهشگرى منصف همچون، دكتر طه حسين در اين‏باره مى‏نويسد: «ابن السوداء، يعنى: عبدالله بن سباء، يك چهره افسانه‏اى و موهوم بوده كه دشمنان شيعه او را براى شيعه ذخيره نموده‏اند.»(10)
2 – رجعت باطل است، زيرا از نوع تناسخ باطل (منتقل شدن نفس انسان از بدنى به بدن ديگر) مى‏باشد.
يكى از اشكالاتى كه منكران، بر آموزه رجعت وارد كرده‏اند، اين است كه رجعت، نوعى تناسخ است و تناسخ به اتفاق همه مسلمانان، باطل است، پس رجعت، باطل است.
قائلان به رجعت، پاسخ اين شبهه را چنين بيان مى‏كنند كه: نظريه «تناسخ» براساس انكار رستاخيز پى‏ريزى شده و پيروان اين مكتب، پاداش و كيفر اعمال و رفتار را منحصر به دنيا مى‏دانند. چكيده اين اعتقاد آن است كه: «جهان آفرينش پيوسته در گردش است و هر دوره‏اى تكرار دوره پيشين بوده و اين گردش و تكرار پايان ندارد. روح هر انسانى پس از مرگ بار ديگر به دنيا باز مى‏گردد، و اين بازگشت مبتنى بر كردار و رفتار پيشين اوست. اگر در روزگار گذشته كردارى نيك و شايسته داشته، دوران بعد را با شادى و خوشى سپرى مى‏نمايد، و اگر مرتكب اعمال ناروا و زشت شده، گرفتار حزن و اندوه مى‏گردد».
البته ناگفته نماند قائلين به تناسخ به چهار گروه تقسيم مى‏شوند: برخى از تناسخ در بدنهاى بشرى سخن مى‏گويند، گروهى به تناسخ در كالبد حيوانات معتقدند، و جمعى نيز تناسخ در نباتات و شمارى تناسخ در جمادات را مطرح مى‏سازند، كه در كتابهاى فلسفى، كلامى و روائى، نادرستى اين عقايد ثابت گرديده است.(11)
از اين مطالب به روشنى درمى‏يابيم كه تناسخ هيچ‏گونه سازگارى و مشابهت با رجعت ندارد. معتقدان به رجعت، هرگز منكر قيامت نيستند، بلكه يقين به وقوع اين رستاخيز بزرگ همگانى دارند. آنان هيچ‏گاه از تكرار بى‏نهايت دوره‏هاى آفرينش سخن نمى‏گويند، بلكه آنان به پيروى از قرآن‏كريم، معتقدند كه براى جهان پايان و فرجامى قطعى وجود دارد. و افزون براين، بنابر عقيده قائلان به رجعت، هرگز روح هيچ انسانى به جسم شخص ديگر منتقل نمى‏شود، بلكه روح شخص رجعت‏كننده به جسم خود او (بدن نخستين) تعلق مى‏يابد و به آن بازمى‏گردد.
به تعبير ديگر، قائلان به «تناسخ» بازگشت انسان را به اين جهان به عنوان معاد تلقى كرده و اين بازگشت را درباره همه افراد بشر باور دارند. بنابراين، بازگشت به سراى ديگر و حيات در عالم آخرت را به طوركلى انكار مى‏نمايند؛ در حالى كه معتقدان به رجعت، تنها بازگشت گروهى بس انگشت شمار به اين جهان را، براى يك سلسله مصالح تجويز مى‏كنند كه پس از آن بار ديگر به سوى عالم آخرت شتافته و در روز ميعاد همراه ديگر انسانها محشور خواهند شد.
3- شبهه ناسازگارى رجعت با آيات قرآنى‏
مفسران اهل‏سنت، رجعت را با برخى از آيات قرآن‏كريم ناسازگار دانسته‏اند؛ چنان‏كه زمخشري در تفسير «كشّاف» معتقد است كه رجعت با آيه شريفه: «ألم يروا كم اهلكنا قبلهم من القرون أنّهم اليهم لايرجعون»(12) بر اهالى سرزمينى كه نابودشان كرديم، بازگشت نيست، منافات دارد. وى مى‏گويد: اين آيه از جمله آياتى است كه قول به رجعت را نفى مى‏كند. سپس او براى تأييد مدعايش روايتى از ابن عباس نقل مى‏نمايد؛ بدين مضمون كه شخصى به ابن‏عباس گفت: چه بدگمان مى‏كنند كسانى كه مى‏گويند على (ع) قبل از قيامت به دنيا بازمى‏گردد. ابن‏عباس گفت: چه بدگمان كرده‏اند، ما زنان آن حضرت را نكاح و ميراث او را تقسيم كرده‏ايم.(13)
قبل از پاسخ اشكال، يادآورى چند نكته ضرورى به نظر مى‏رسد:
نخست آن كه در اين آيه شريفه بازگشت همه كفّار ممنوع شمرده نشده، بلكه تنها از گروهى سخن گفته شده كه به عذاب الهى گرفتار و نابود شده‏اند. بنابراين با اين آيه نمى‏توان بر ممنوع بودن بازگشت همه كافران و گناهكاران هر چند به أجل طبيعى درگذشته باشند استدلال نمود. پس هرگاه بازگشت‏كنندگان در رجعت از گروه دوم باشند، هرگز اين آيه مانع از بازگشت آنان نيست.
نكته دوم اين كه بايد ديد هدف از رجعت كافرانى كه نابود شده‏اند، چيست و چرا قرآن‏كريم آن را ممنوع اعلام مى‏دارد؟ هدف از رجعت اين افراد آن است كه به جهان بازگردند، عمل صالح انجام دهند و گذشته سياه خويش را جبران كنند. قرآن‏كريم يك چنين بازگشتى را ممنوع اعلام مى‏كند و ممنوعيت اين رجعت، بر ممنوع بودن رجعت به شكل ديگر كه در آن امكان عمل صالح و ميدان براى كار نيست، دلالت ندارد. بنابراين، آيه شريفه بازگشت كسانى را نفى مى‏كند كه عمرى را با كفر و عصيان گذرانده‏اند و در حال مرگ، آرزوى بازگشت به دنيا و جبران گناهانشان را دارند كه ممنوع شمرده است.
گواه بر اين كه هدف آيه نفى رجعت، بازگشت براى جبران گذشته و انجام عمل صالح است، آيه پيش از آن مى‏باشد، آنجا كه مى‏فرمايد: «فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه و انّاله كاتبون»(14) هركس عمل صالح انجام دهد در حالى‏كه به يگانگى خدا ايمان دارد، تلاش او بى‏پاداش نمى‏ماند و ما كارهاى او را مى‏نويسيم.
به تعبير ديگر: در آيه نخست، از مؤمنان نيكوكار سخن به ميان آمده كه پاداش اخروى اينان از بين نخواهد رفت و تلاشهايشان در پيشگاه خداوند ثبت و ضبط مى‏شود؛ سپس در آيه بعد از كفارى ياد مى‏كند كه بر اثر گناه و نافرمانى هلاك شده‏اند. آن‏گاه اعلام مى‏دارد كه بازگشت اين گروه به دنيا ممكن نيست. روشن است كه مفهوم جمله اين است كه كافران و بدكاران در عالم آخرت بهره‏اى ندارند و به پاداش دست نمى‏يابند، و نيز نمى‏توانند براى جبران كارنامه سياه خويش بار ديگر به دنيا برگردند.
نكته آخر اين كه آيه ياد شده فقط ازكفار سخن مى‏گويد، و درباره رجعت ديگر انسانها سكوت كرده است.
با توجه به نكات ياد شده معلوم مى‏شود كه استدلال به اين آيه شريفه بر ممنوعيت رجعت شگفت‏آور است؛ زيرا هدف از رجعت انجام عمل صالح و جبران گذشته كافران و تبهكاران نيست. بلكه آنان بدين جهت به دنيا بازگردانده مى‏شوند كه شكوه و عظمت مؤمنان را مشاهده كنند و سرافكنده شوند و بر گذشته تاريك خود افسوس خورند، يا از عظمت و شوكت و جلال مؤمنان واقعى به خشم آيند.
ملاصدراى شيرازى نيز در پاسخ مى‏گويد: رجعت نكردن برخى از كفار كه به صورت ابدى هلاك شده‏اند، بر عدم رجعت انسانهاى كاملى كه داراي زندگى علمى و عرفانى بوده‏اند، دلالت نمى‏كند. بنابراين، هيچ مانعى نيست كه برخى از ارواح با اذن و قدرت پروردگار، به دنيا نازل شوند تا ديگران را كه در بند قيود و تعلّقات دنيوي زندانى شده‏اند، آزاد سازند. سپس وى در رد روايتى كه زمخشري براي تأييد مدعايش آورده، مى‏گويد: اولاً اين روايت، صرف نقل داستانى است كه معلوم نيست صحيح باشد و بر فرض كه صحيح باشد، مضمون آن قابل پذيرش نيست؛ زيرا آنچه در امور اعتقادي معتبر است، يا برهان است و يا نقل صحيح قطعى كه از اهل‏بيت عصمت و ولايت رسيده باشد. در حالى كه روايات فراوانى به طريق صحيح از اهل‏بيت نبوت (ع) درباره حقانيت رجعت وارد شده است و عقل نيز آن را منع نمى‏كند؛ زيرا نظير آن در امتهاي گذشته زياد واقع شده است.(15) بنابراين، درمى‏يابيم كه رجعت، هيچ‏گونه ناسازگاري با آيه شريفه ندارد.
همچنين آلوسى از ديگر مفسر معروف اهل‏سنت معتقد است كه آيه: «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلّى أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كلاّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(16) آن هنگام كه مرگ گريبانگير يكى از آنان (مشركين) شود، مى‏گويد خداوندا! بار ديگر مرا به دنيا بازگردان تا اعمال شايسته‏اى را كه ترك كرده‏ام، انجام دهم (از طرف خدا خطاب مى‏رسد كه) هرگز، اين سخنى است كه فقط بر زبان جارى مى‏كنند و در وراء آنان برزخى است تا آن روز كه مبعوث شوند. ازاين‏رو، با توجه به اين آيه و آيات مشابه ديگر كه رجعت به دنيا را پيش از قيامت نفى مى‏كنند، عقيده به رجعت مخالف قرآن‏كريم است و هيچ گونه اعتبار و ارزشى ندارد.
اين مفسر اهل‏سنت مى‏نويسد: «چگونه مى‏توان مسئله رجعت را از اين آيات شريفه استفاده كرد، در حالى كه از آن منع مى‏كند. چنان كه مى‏فرمايد: «قال رب ارجعون لعلّى اعمل صالحاً فيما تركت…» كه ظهور در عدم رجعت به صورت مطلق دارد و از اين كه زنده كردن بعد از مردن و برگرداندن به دنيا از امورى است كه مورد قدرت خداوند است، بحثى در آن نيست؛ جز آن كه بحث در وقوع آن است.»(17)
در پاسخ اين مفسر مى‏گوييم: اين اشكال ناشى از عدم درك شما به عقيده صحيح شيعه نسبت به رجعت است، رجعتى كه شيعه بدان عقيده دارد اين است كه گروهى از خواصّ انسانهاى ظالم و كافر در هنگام ظهور امام عصر(عج) براى انجام وعده الهى مبتنى بر انتقام از گردنكشان تاريخ به دنيا بازمى‏گردند، چنين رجوعى به دنيا مورد نفى آيه شريفه نيست، آيه شريفه رجوع برخى مشركان به جهت اصلاح اعمال ننگين گذشته خود را مورد انكار شديد قرار داده است، بنابراين رجعتى كه در آيه مورد نفى و انكار واقع شده نوع خاصى از رجعت است كه هيچ ارتباطى به رجعت مورد ادعاى شيعه ندارد. از سوى ديگر آيه هيچ‏گونه عموميتى نسبت به نفى رجعت ندارد تا از طريق عمومش رجعت اصطلاحى شيعه را شامل شود در نتيجه رجعتى كه در آيه شريفه مردود شمرده شده ارتباطى به رجعت اصطلاحى شيعه ندارد.
4- آيا رجعت مستلزم خروج از فعليت به ماده است؟
يكى از اشكالاتى كه منكران، بر آموزه رجعت وارد كرده‏اند، اين است كه مى‏گويند: از سنتهاى الهى در جهان آفرينش اين است كه هر انسانى كه تولد يافت و پس از گذراندن چندين سال در اين دنيا، چشم از جهان فرو مى‏بندد، يك رشته قوه‏ها، و توانها در او فعليت يافته و به صورت كمال بروز مى‏نمايد. مثلاً روزى كه به دنيا قدم مى‏نهد، امكان آگاهى در او وجود دارد و پس از مدتى اين امكان جامه فعليت به خود مى‏پوشد و به صورت موجود زنده آگاه درمى‏آيد. همچنين است ديگر قوه‏ها و توانهائى كه در سرشت انسان به وديعت نهاده شده و با گذشت زمان فعليت مى‏يابد و او را به موجودى كامل تبديل مى‏كند. بنابراين، همه افراد بشر از قوه آگاهى، قوه شنوائى، قوه بينائى، قوه خواندن و نوشتن و ساير قوه‏ها و توانها برخوردارند و پس از مدتى همه اين قوه‏ها را در چهارچوب فعليت، واجد مى‏شوند. ازاين‏روست كه گويند: هر انسانى در لحظه مرگ با يك رشته فعليتها و انقلاب «امكان‏ها» به «شدن»ها جهان را ترك مى‏كند.
حال اگر عقيده به رجعت درست باشد، يعنى پس از مرگ، دوباره زنده شود و به دنيا بازگردد، لازمه آن اين است كه بعد از رسيدن به مرحله فعليت، مرتبه به قوه و استعداد بازگردد و اين محال است(18) و با حكمت حق تعالى سازگار نيست و به يك معنى كارى لغو به شمار مى‏رود.
پاسخ: علامه طباطبايى(ره) مى‏فرمايد: در صحت اين مطلب كه هرگاه چيزي به فعليّت برسد، برگشتن آن به حال قوه، محال است، شكى نيست؛ ولى مورد بحث ما از آن موارد نيست؛ زيرا انسان وقتى از قوا خارج مى‏شود و به فعليت مى‏رسد كه واجد هر كمالى كه برايش ممكن است، بشود و جدايى روح از بدن، به مرگ طبيعى باشد،؛ يعنى روح انسانى دوره تكامل خود را پيموده و نهايت استفاده‏اش را از بدن كرده باشد؛ به گونه‏اى كه استعداد هيچ كمالى برايش باقى نماند، امّا در مرگ اخترامى كه مفارقت روح از بدن، به واسطه عارضه‏اى مانند بيمارى يا قتل و جز آن است، بازگشت به دنيا هيچ محذوري ندارد؛ زيرا ممكن است انسان، استعداد كمالى را در زمانى داشته باشد و بعد بميرد و مجدداً در زمان ثانى، براى كمال ديگرى مستعد شود و براى استيفاى آن زنده شود. يا اين كه استعداد كمالى را (مشروط به اين كه بعد از زندگى در برزخى باشد)، پيدا كند و بعد از تحقق آن شرط، زنده شود و به دنيا بازگردد تا آن كمال را به دست آورد كه در هر يك از اين دو فرض، مسئله رجعت و برگشتن به دنيا جايز است و مستلزم محذور محال نيست.(19)
بنابراين: محال بودن رجوع فعليت به قوه، هرگز مستلزم امتناع رجعت نيست و كمترين خدشه‏اى بر اين عقيده وارد نمى‏آورد.
به علاوه آن‏كه: وقوع رجعت در امتهاى گذشته، نشان نادرستى اين اشكال است؛ زيرا اگر رجعت محال باشد، هرگز نبايد واقع شود. بنابراين اگر كسى بگويد كه ما اصل رجعت را انكار مى‏كنيم و تحقق آن را مستلزم رجوع فعليت به قوه مى‏دانيم؛ اما تحقق رجعت در امتهاي گذشته را به دليل تصريح قرآن كريم مى‏پذيريم؛ سخنى ناروا گفته و مرتكب خطائى بزرگ شده است؛ چون قرآن كريم هرگز بر خلاف مسلّميّات عقلى و علمى سخن نمى‏گويد و هيچ‏گاه از وقوع امور محال خبر نمى‏دهد. به ديگر سخن: اگر رجعت محال باشد، قرآن از وقوع اين امر محال گزارش نمى‏دهد، و چون در اين كتاب آسمانى با صراحت از تحقق رجعت سخن به ميان آمده، خود نشانه امكان وجود اين امر و نفى اشكال ياد شده است.
5 – آيا رجعت مستلزم تشويق به گناه نيست؟
ديگر از اشكالات منكران، اين است كه مى‏گويند اعلام رجعت صحيح نيست، زيرا كسانى را وادار مى‏كند كه توبه از گناهان خود را موكول به آينده زمان رجعت كنند.
پاسخ اين شبهه چنين است كه: اولاً بازگشت در رجعت عمومى نيست و تنها عده‏اى از مردم رجعت مى‏كنند و ثانياً: احدى نمى‏داند كه آيا او جزء رجعت‏كنندگان است يا خير، و همين كه نمى‏داند بازمى‏گردد يا خير؟ در بازداشتن وى از گناهان كفايت مى‏كند.
در فهرست نجاشى، حكايتى از «مؤمن الطاق» آورده كه يكى از مخالفان به او گفت: آيا به رجعت عقيده دارى؟ گفت: آرى، مخالف مى‏گويد: پانصد دينار به من وام ده تا هنگام رجعت به تو پس دهم. مؤمن الطاق هم به او مى‏گويد: ضامنى بياور تا ضمانت كند. آن وقت تو بسان يك انسان بازگشت مى‏كنى تا بتوانم وام خود را از تو بستانم، از كجا معلوم كه بوزينه برنگردى؟!(20)
6- اگر رجعت كنندگان توبه كنند؟
يكى ديگر از اشكالات منكران، اين است كه مى‏گويند: بدون ترديد افراد رجعت‏كننده از دو گروه تشكيل مى‏شوند. گروه اول آنان‏كه دوران حيات خود را همراه با ايمان و تقوا سپرى كرده‏اند و گروه دوم كسانى كه جز ناپاكى و پليدى كار ديگرى از ايشان سرنزده است. به طور مسلم، افراد گروه دوم كه جريانها را در برزخ از نزديك مشاهد كرده و حقايق بر آنها آشكار شده است، پس از بازگشت به اين جهان راه توبه را پيش خواهند گرفت. حال بايد ديد كه آيا توبه چنين افرادى پذيرفته مى‏شود يا خير؟ اگر پاسخ سؤال مثبت باشد، برخلاف حكمت الهى است، زيرا دوران زندگى دنيائى ايشان به سرآمده و سرنوشت ابدى آنها تعيين شده است. و اگر پاسخ سؤال منفى باشد، بر اين افراد ستم رفته و وعده خداوند درباره پذيرش توبه گنهكاران تحقق نيافته است.
اين اشكال را به دو گونه مى‏توان پاسخ داد:
نخست اين كه: توبه اين‏گونه افراد پذيرفته نمى‏شود، زيرا توبه‏اى در پيشگاه خدا ارزش دارد كه از روى اختيار و آزادى صورت پذيرد، نه دليل مشاهده قهر الهى و عذابهاى دردناك.
توضيح بيشتر اين كه: براساس آيات قرآن‏كريم، مرتكبين گناه، يا از اعتقاد به آئين حق سرباز مى‏زنند؛ هرگاه از كرده خود پشيمان شده به درگاه خدا باز گردند، توبه ايشان پذيرفته است. اما اگر در آخرين لحظات زندگى (هنگام آشكار شدن حقايق و نشانه‏هاى مرگ و عذاب)، انسان گناهكار و يا كافر به درگاه خدا توبه كند، توبه او پذيرفته نخواهد شد.
قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيماً. و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن، ولا الذين يموتون و هم كفار، اولئك اعتدنالهم عذاباً اليماً»(21) بازگشت به آغوش رحمت الهى، تنها به كسانى اختصاص دارد كه از روى نادانى مرتكب كار زشت مى‏شوند و فورى نيز توبه مى‏كنند اينان هستند كه خداوند توبه ايشان را مى‏پذيرد، و خداوند دانا و حكيم است. اما توبه براى كسانى نيست كه در منجلاب گناهان غوطه‏ور بوده و هنگام فرا رسيدن مرگ نداى توبه سر مى‏دهند، و يا آنان كه در لحظه مرگ با حالت كفر مى‏ميرند. ما براى اين‏گونه افراد عذابى دردناك آماده كرده‏ايم.
با دقت در آموزه‏هاى دينى درمى‏يابيم كه توبه ارزشمند، توبه‏اى است كه از دل برخيزد و از روى اختيار انجام گيرد. اما كسى كه با ديدن نشانه‏هاى قطعى مرگ و علائم عذاب الهى توبه مى‏كند يا ايمان مى‏آورد، به هيچ روى شايسته تقدير و تشويق نيست؛ زيرا چنين فردي راهى جز اين نداشته و اضطرار و اجبار او را به اين كار واداشته است. به همين جهت است كه قرآن‏كريم از ماجراى غرق شدن فرعون (22) و ايمان آوردن وى در آخرين لحظات زندگى ياد كرده و به صراحت اعلام مى‏دارد كه اين ايمان هيچ سودى براى وى نخواهد داشت و هرگز پذيرفته درگاه الهى نيست.
بنابراين، انسانى كه سراسر عمر خود را در زشتى و گناه و كفر سپرى كرده و حتى براى لحظه‏اى انديشه ايمان به خدا و توبه در آستان روبوبى را به خاطر نگذرانده است، اگر بعد از مردن و انتقال به عالم برزخ و مشاهده كيفر و پاداشها و شناخت حق و راستى از باطل و كژى به دنيا بازگردد و توبه كند، اين توبه هيچ ارزشى ندارد و در پيشگاه خدا پذيرفته نيست.
پاسخ دوم: چنين افرادى كه قلوبى مسخ شده و تاريك دارند، پس از بازگشت نيز توبه نمى‏كنند.
توضيح اين‏كه: ديدن حقايق و آشكار شدن واقعيتها موجب عبرت بسيارى از انسانها مى‏شود و افراد زيادى را از ادامه كفر و گناه بازمى‏دارد. اما در برابر اين‏گونه افراد خداجو و حق‏پذير كسانى نيز يافت مى‏شوند كه با وجود مشاهده همه آثار عظمت خداى تعالى، همچنان در گرداب كفر و گناه غوطه مى‏خورند. به طور كلى كسانى آمادگى توبه و بازگشت به درگاه خدا را دارند كه سراسر روح و روان آنان را سياهى و بدانديشى فرانگرفته و نقطه سفيدى در آن بر جاى مانده باشد، ولى آن گروه كه در طول دوران زندگى خود بر اثر فساد و كژى، روح و روان خود را آنچنان آلوده كرده‏اند كه كمترين نشانى از مهر و لطف خدا در آن وجود ندارد، هرگز با مشاهده واقعيتها توبه نمى‏كنند.
قرآن‏كريم در بيان اين حقيقت شگفت‏انگيز مى‏فرمايد: «وَلَوْ تَرَىَ إِذْ وُقِفُواْ عَلَى النَّارِ فَقَالُواْ يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلاَ نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين. بَلْ بَدَا لَهُم مَّا كَانُواْ يُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ»(23) اى كاش مى‏ديدى آن لحظه‏اى را كه (مجرمان) بر كنار آتش دوزخ نگاه داشته شدند و گفتند: اى كاش ما (به دنيا) باز گرديم و از اين پس نشانه‏هاى پروردگارمان را تكذيب نكرده در شمار مؤمنان قرار گيريم. بلكه براى آنان آنچه كه از قبل پنهان مى‏داشتند، آشكار شده و هرگاه به دنيا بازگردانده شوند، همان روش را ادامه داده و همچنان به كارهاى ناروا دست مى‏يازند. و اينان دروغگويند.
بنابراين نمى‏توان گفت: هر كس بميرد و در عالم برزخ با حقايق جهان آشنا شود، در صورت بازگشت به دنيا حتماً توبه خواهد كرد و از گناه دورى خواهد گزيد. اين سخن درباره سران و پيشتازان كفر هرگز درست نيست و در قلب آنان جائى براى پذيرش حق و توبه نمانده است. و با توجه به آن كه رجعت كفار منحصر به كسانى است كه وجودشان با كفر و ستم آميخته شده، قاطعانه مى‏توان گفت كه اين‏گونه افراد، بعد از بازگشت نيز همان روش را پيش مى‏گيرند و همان عقيده باطل را ادامه مى‏دهند.
و آخر دعوانا أن الحمدلله رب‏العالمين.
پى‏نوشت‏ها:
1. سيد محمود آلوسى بغدادى، تفسير روح المعانى، ج 10، جزء بيستم، ص 27.
2. احمد امين، فجر الاسلام، ج 1، ص 169، بيروت، دارالكتاب العربى، 1969 م.
3. سيد مرتضى عسكرى، عبداللّه بن سبا و اساطير اخرى، ج 1، ص 35 – 37، بيروت، دارالزهراء، 1403 ق.
4. همان.
5. علامه امينى،الغدير، ج 8، ص 327 – 328.
6. سيد مرتضى عسكرى، عبداللّه بن سبا و اساطير اخرى، ج 1، ص 76 – 78، بيروت، دارالزهرا، 1403.
7. همان، ج 2، ص 320.
8. همان، ص 321.
9. همان، ص 324.
10. دكتر طه حسين، على و بنوه، ص 91، چاپ مصر.
11. ر.ك:صدرالمتألهين، اسفار، ج 9، باب 8، فصل 1، ص 3، كه در مورد ابطال تناسخ مى‏فرمايد: «…فلو تعلقت نفس منسلخة ببدن آخر عند كونه جنيناً او غير ذلك، يلزم كون احدهما بالقوه، و كون الشى‏ء بما هو بالفعل و ذلك ممتنع، لأن التركيب بينهما طبيعى اتحادى، و التركيب الطبيعى تسجيل بين امرين احدهما بالفعل و الآخر بالقوه.» بحار الانوار، ج 4، ص 320 – 322.
12. سوره انبياء، آيه 95.
13. زمخشرى، تفسير كشاف، ج 4، ص 14.
14. سوره انبياء، آيه 94.
15. صدرالمتألهين شيرازى، تفسير القرآن الكريم، ج 5، ص 75.
16. سوره مؤمنون، آيه 99 و 100.
17. سيد محمود آلوسى بغدادى، تفسير روح المعانى، ج 10، جزء بيستم، ص 27.
18. شريعت سنگلجى، اسلام و رجعت، به نقل از ابوالقاسم موسوى، مناهج المعارف، ص 515، با اندكى دخل و تصرف.
19. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 2، ص 107.
20. بحارالانوار، ج 52، ص 107.
21. سوره نساء، آيه 18.
22. سوره يونس، آيه 90 – 91.
23. سوره انعام، آيه 27 – 28.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
رسانه‏هاى اسرائيلى: تبادل اسيران پيروزى ديگرى براى سيد حسن نصراللّه است.
روزنامه الرزى: دولت قاهره از گسترش تفكر شيعه در مصر جلوگيرى مى‏كند.
تعداد ديگرى از نظاميان تركيه به اتهام شركت در كودتاى خزنده عليه اسلامگرايان دستگير شدند. (15/4/87)
هواپيماهاى آمريكايى در افغانستان مجلس عروسى را به خاك و خون كشيدند. (17/4/87)
تروريست‏هاى طالبان مردم كراچى را به خاك و خون كشيدند.
كاخ سفيد با پيشنهاد مالكى براى خروج اشغالگران مخالفت كرد. (19/4/87)
آيت اللّه سيستانى: توافقنامه امنيتى غير شرعى است اشغالگران بايد عراق را ترك كنند. (20/4/87)
ميشل سليمان، رئيس جمهور لبنان: حزب اللّه تروريست نيست، خالق مقاومت ملى است.
زنان عراقى: از مخالفت مرجعيت با توافقنامه امنيتى حمايت مى‏كنيم.
تشكيل دولت ملى لبنان دستاورد تازه حزب اللّه است.
يك فعال آمريكايى صلح: آمريكا مى‏خواهد با توافقنامه امنيتى، عراق را مستعمره خود كند. (24/4/87)
در روزى خونين براى اشغالگران آمريكايى در افغانستان 9 تفنگدار كشته و 21 نفر مجروح شدند.
سخنگوى دولت عراق: موافقت نامه امنيتى با آمريكا از دستور كار دولت عراق خارج شد. (25/4/87)
مبادله اسيران، جشن در لبنان، عزا در اسرائيل بود. (27/4/87)
در بازتاب جهانى پيروزى حزب اللّه در مبادله اسيران، شيمون پرز: اسرائيل خون گريه مى‏كند.
روسيه صاحب كرسى دائم در سازمان كنفرانس اسلامى شد.
بازتاب پيروزى حزب اللّه لبنان در رسانه‏هاى جهان: حزب اللّه ثابت كرد كه نماينده جهان عرب است. (29/4/87)
القدس العربى: ابتكار حزب اللّه در آزادى اسيران بايد براى جهان عرب الگو باشد.
بر اساس آخرين نظر سنجى‏ها سيد حسن نصراللّه محبوب‏ترين رهبر جهان عرب اعلام شد. (30/4/87)
مردم تركيه به حمايت از دولت اسلامگراى اردوغان تظاهرات كردند.
شيخ نبيل قاووق: پيروزى بعدى حزب اللّه بر افراشتن پرچم مقاومت در مزارع شبعاست. (31/4/87)
سمير قنطار: همه بايد در حمايت از سيد حسن نصراللّه لباس رزم بپوشند.
شليك به فلسطينى چشم بسته تازه‏ترين جنايت نظاميان صهيونيست است. نظاميان رژيم صهيونيستى در تازه‏ترين جنايت خود به سوى يك جوان اسير فلسطينى در حالى كه دست‏ها و چشم‏هايش را بسته بودند تيراندازى كردند. يك دختر 14 ساله فلسطينى از پنجره منزل خود از اين صحنه فيلمبردارى كرد و آن را در اختيار يك مؤسسه دفاع از حقوق بشر گذاشت. (1/5/87)
كارادزيچ، جلاد صرب و قاتل مسلمانان بوسنى دستگير شد.
اخبار داخلى
جليلى و سولانا بر مذاكره بدون پيش شرط تعليق تا 15 روز ديگر توافق كردند.
وزير نفت: توليد نفت بالاتر از نياز بازار است. آمريكا نفت مازاد را ذخيره مى‏كند. (15/4/87)
معاون قضايى دادستان كل كشور از مجازات اعدام براى دارندگان 30 گرم هروئين خبر داد.
رئيس ستاد كل نيروهاى مسلح: اگر منافع ايران به خطر بيفتد، تنگه هرمز را مى‏بنديم. (16/4/87)
نشست مشورتى رئيس جمهور با 100 اقتصاددان با هدف ارزيابى طرح تحوّل اقتصادى صورت گرفت. (17/4/87)
رئيس جمهور در مالزى آمادگى ايران براى تأمين عادلانه انرژى كشورهاى عضو گروه «دى 8» را اعلام كرد. (18/4/87)
هشدار روزنامه صهيونيستى معاريو:پذيرش ايران هسته‏اى بهتر از نابودى اسرائيل است.
جشن فارغ التحصيلى دانشجويان خارجى دانشگاه‏هاى ايران برگزار شد.
رئيس جمهور در اجلاس دى 8: ظرفيت گروه دى 8 بايد در اختيار كشورهاى اسلامى قرار گيرد. (19/4/87)
در پى شليك موشك با برد 2000 كيلومتر در مانور موشكى سپاه، اسرائيل: با ايران جنگ نداريم. (20/4/87)
آيت اللّه جوادى آملى پركارترين مؤلف ايران شناخته شد. (23/4/87)
سردار رادان خطاب به مردم ايران: به قاچاقچيان و اراذل رحم نمى‏كنيم.
رئيس جمهور: نيروهاى مسلح ايران دست هر متجاوزى را قطع مى‏كنند.
يك ميدان جديد نفتى با ظرفيت بيش از يك ميليارد بشكه در انديشمك كشف شد. (24/4/87)
به رغم تهديدهاى 1 + 5 گازپروم روسى به جاى توتال فرانسوى قراداد انتقال نفت درياى خزر به درياى عمان را امضاء كرد. (25/4/87)
رهبر معظم انقلاب خطاب به جنگ طلبان در آمريكا و اسرائيل: حماقت كنيد، پاسخ ما دندان شكن خواهد بود.حمله كننده به ايران حتى پس از ترك مسؤوليت هم مجازات خواهد شد.
آمريكا در يك عقب نشينى: در مذاكرات ژنو شركت مى‏كنيم.ويليام برنز، معاون وزير امورخارجه آمريكا در مذاكرات دبير شوراى عالى امنيت ملى ايران با نمايندگان 1 + 5 و سولانا حضور خواهد يافت. (27/4/87)
تازه‏ترين توجيه براى عقب نشينى آمريكا، هاآرتص: برنز به ژنو مى‏رود تا مواظب سولانا باشد. (29/4/87)
جليلى در كنفرانس خبرى مشترك با سولانا: غرب انتخاب كند، 1 + 6 يا 1 – 7.
مذاكرات هسته‏اى ژنو قيمت نفت و طلا را كاهش داد. (30/4/87)
بازتاب جهانى مذاكرات ژنو، آمريكا نشان داد به كمتر از تعليق هم راضى است. (31/4/87)
با موافقت رهبر معظم انقلاب سرپرستى صمصامى به وزارت اقتصاد تمديد شد.
دولت و بخش خصوصى در يك نشست 4 ساعته با حضور رئيس جمهور درباره طرح تحول اقتصادى تبادل نظر كردند. (1/5/87)
هفته نامه تام: اعزام برنز به ژنو تسليم آمريكا در برابر ايران بود. (2/5/87)
رئيس جمهور در جمع پرشور مردم ياسوج: غرب درباره مذاكرات ژنو دروغ مى‏گويد. (3/5/87)
روسيه خطاب به آمريكا:ايران را تحريك نكنيد.
بزرگترين توافقنامه توليد خودرو ميان ايران و مالزى صورت گرفت.
آيت اللّه هاشمى رفنسجانى: راه حل مسائل هسته‏اى مذاكره است. اولتيماتوم بى معناست.
30 نفر از اراذل و اوباش و قاچاقچيان فردا در تهران اعدام مى‏شوند. (5/5/87)
پانزدهمين نشست وزيران خارجه “نم” در تهران آغاز به كار كرد، تهران كانون رايزنى 118 كشور عضو عدم تعهد شد.
مانور ملى مقابله با آلودگى نفتى در درياى خزر صورت گرفت.
با حضور رئيس جمهور خط توليد خودرو در مشهد با ظرفيت 25 دستگاه در ساعت افتتاح شد. (7/5/87)
جزئيات طرح جمع آورى اطلاعات اقتصادى خانوارها توسط رئيس مركز آمار ايران تشريح شد.
متكى خواستار عضويت ايران در شوراى امنيت سازمان ملل شد.
سردار رادان در گفت و گو با كيهان:از قول من بنويسيد مزاحمان مردم را آرام نمى‏گذاريم. (8/5/87)
رهبر انقلاب در ديدار مسؤولان نظام تأكيد كردند: يك قدم هم عقب نمى‏نشينيم.
در بيانيه پايانى اجلاس جنبش غيرمتعهدها 118 كشور جهان از برنامه هسته‏اى ايران حمايت كردند. (12/5/87)
با ورود رئيس جمهور سوريه مذاكرات حساس بشار اسد در تهران آغاز شد.
رئيس جمهور به بانك مركزى براى پرداخت تسهيلات به مردم مهلت يك ماهه داد. (13/5/87)
رهبر انقلاب در ديدار بشار اسد با ايشان بر استحكام روابط تهران – دمشق تأكيد كردند. (14/5/87)
فرمانده كل سپاه در كنفرانس خبرى به مناسبت روز پاسدار:اراده كنيم تنگه هرمز را مى‏بنديم. (15/5/87)
اخبار خارجى
مردم فيليپين:تفنگداران آمريكايى را از كشورمان اخراج كنيد. (15/4/87)
يك ميليون كره‏اى در سئول فرياد مرگ بر آمريكا سر دادند.
در مراسم روز استقلال آمريكا مخالفان جنگ، بوش را “هو” كردند.
سوريه مذاكره مستقيم با اسرائيل را نپذيرفت. (16/4/87)
147 ميليون نسخه ضد افسردگى براى سربازان آمريكايى در عراق نوشته شده است. (18/4/87)
دبيركل سازمان ملل خواستار افزايش اعضاى شوراى امنيت شد.
در اعتراض به امضاى قرارداد سپر موشكى واشنگتن – پراگ، روسيه، آمريكا را تهديد به برخورد نظامى كرد.
حمله افراد مسلح به كنسولگرى آمريكا در تركيه 16 كشته و زخمى بر جاى گذاشت. (20/4/87)
پليس مجروح تركيه دسته گل اهدايى كنسولگرى آمريكا را نپذيرفت. (22/4/87)
دادستان اسرائيل: اولمرت تا گلو در فساد فرو رفته است. (24/4/87)
در پى ارزانى قيمت هنداونه، كشاورزان خشمگين مجارستانى صدها تن محصول هندوانه خود را در خيابان‏ها متلاشى كردند. عكس صحنه‏اى از اين ماجراست در برابر يك سوپر ماركت زنجيره‏اى در بوداپست. (29/4/87)
يك پايگاه خبرى آمريكا:دولت بوش در مورد ايران به مردم خود دروغ مى‏گويد. (31/4/87)
دادگاه پاكستان دهان عبدالقديرخان را بست. دادگاه اسلام آباد از پدر هسته‏اى پاكستان خواسته است كه با هيچ كس درباره برنامه‏هاى هسته‏اى حرفى نزد. (2/5/87)
سناتور آمريكايى: بوش بايد در دادگاه لاهه محاكمه شود. (7/5/87)
تظاهرات ضد بوش در 80 شهر آمريكا برگزار شد. تظاهر كنندگان خواستار خروج سربازان آمريكايى از عراق و افغانستان شدند. همچنين شعار مى‏دادند:«جرج بوش و ديك چنى را استيضاح كنيد»، «دست آمريكا و اسرائيل از ايران كوتاه». (14/5/87)

/

مقام علمى سياسى امام جواد عليه السلام

آغازين سخن
مطالعه سيره و زندگى ائمه اطهار(ع) و توجه به تلاشهاى علمى و سياسى آنان نشان مي‌دهد كه آن بزرگواران چشمههاى جوشان معرفت و گنجينههاى علوم الهى هستند كه چون چراغى پرفروغ و خاموش نشدنى در وادى جهل و ظلمت پرتوافشانى مىكنند،به طورى كه در عرصه علم و دانش تاريكى را از بين برده و در حوزه سياست اميد حق ستيزان را نوميد مىسازند.
امام جواد(ع) همانند ديگر امامان معصوم(ع) داراى كمالات علمى و انديشههاى سياسى در مرتبه اعلى است كه بعد از شهادت پدر بزرگوارش، در كودكى، امامت و رهبرى شيعيان را به عهده گرفت و به رغم مشكلات حادّ جامعه مسلمين نقش شايسته‌اى در راه گسترش دانش و فرهنگ حيات بخش اسلام ايفا نمود.
مقاله‌اى كه از نظر خوانندگان عزيز مىگذرد گامى است در بيان تلاشهاى علمى و سياسى آن گوهر نبوى. اميد است كه ره توشه‌اى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت.
فضاى سياسى و اجتماعى
امام جواد(ع) در دوره‌اى امامت خويش را آغاز كرد كه به رغم اقتدار شيعيان، عرصه سياسى و اجتماعى جامعه گرفتار چالشهاى عميق عقيدتى و درگيرىهاى مختلف شده بود.
دوران امامت آن حضرت با خلافت دو نفر از خلفاى ستم پيشه عباسى (مأمون و معتصم) مقارن بود.
مأمون به دليل اين كه با قتل امام رضا(ع) دچار بدنامى و تزلزل شده بود،
صلاح نمي‌ديد كه بيش از آن به آزار امام جواد(ع) بپردازد. هم چنين به دليل قدرت شيعيان در آن روزگار تمام سعى خود را بر آرام نگه داشتن اوضاع مصروف مي‌داشت، لذا به منظور دست يابى به چنين هدفى ناچار شد آن حضرت را مانند پدرش امام رضا(ع) در قدرت سهيم كند. امام ولايتعهدى را قبول كرد، مشروط بر اين كه هرگز در كارى دخالت نكند و اين امر مشروع بودن حكومت خليفه را با سؤال روبه رو مىكرد. امام جواد با گذاشتن شروطى مبنى بر دخالت نكردن در امور، عملاً ناچار شدن خود را به پذيرش ولايتعهدى به نمايش گذاشت و نقشه خليفه را كه با اين هدف درصدد كسب مشروعيّت بود، ناكام گذاشت.
مسأله مخاطره آميزى كه در اين مقطع حسّاس شيعيان را تهديد مىكرد، قدرت گرفتن و پيشرفت «مذهب معتزله» بود. مكتب اعتزال در آن زمان رواج و رونق بسيارى گرفته بود و حكومت وقت از طرفداران آن بسيار حمايت مىكرد. آنان دستورات ومطالب دينى را به عقل خويش عرضه مىنمودند و آن چه را كه عقلشان صريحاً تأييد مىكرد، مىپذيرفتند و بقيّه را انكار مىكردند و چون نيل به مقام امامت در سنين خردسالى با عقل ظاهر بينشان سازگار نبود، پرسشهاى دشوار و پيچيده‌اى را مطرح مىكردند تا به پندار خويش حضرت جواد(ع) را در ميدان رقابت علمى و سياسى شكست دهند. امّا آن امام با پاسخهاى قاطع و استدلالهاى قوى از اين مناظرهها سربلند بيرون آمد و هرگونه ترديد در مورد امامت خويش را از بين برد و اصل امامت را تثبيت نمود و نشان داد كه برخوردارى از منصب الهى در خردسالى هيچ مشكلى ندارد.
از ديگر مسائل مطرح در اين عصر، تهاجم عقيدتى و نيرنگ بازىهاى دو خليفه ملعون عباسى(مأمون و معتصم) با مردم بود. به گواهى تاريخ مأمون مكّارترين و منافقترين خليفه عباسى بود كه براى كسب پيروزى نهايى و قطعى بر انديشه شيعه بسيار كوشيد و هدف نهايى وى از تشكيل مناظره با امامان شيعه شكست ايشان و در نهايت سقوط مذهب تشيّع بود، زيرا او مىخواست براى هميشه ستاره تشيّع افول
كند و بزرگترين مانع در برابر حاكمان غاصب و ستمگر از ميان برداشته شود، امّا در چنين عصرى امام محمد تقى(ع) قاطعانه و با اقتدار الهى تمام در برابر انحرافات، مسامحهها، توهينها و ديگر مكرهاى خلفاى باطل ايستاد و از حقانيّت دين اسلام و شيعيان دفاع كرد.() ايشان به رغم محدوديّتهاى موجود از سوى دستگاه خلافت، از طريق نصب وكلا و نمايندگان، ارتباط خود را با شيعيان حفظ مىكرد. در سراسر قلمرو حكومت مأمون و معتصم آن حضرت كارگزارانى را اعزام مىكرد و با فعاليّتهاى سياسى گسترده از تجزيه نيروهاى شيعه جلوگيرى مىنمود.
از جمله: آن بزرگوار به وكلاى خود اجازه مي‌داد كه به درون دستگاه خلافت نفوذ كرده و مناصب حسّاس حكومتى را در دست بگيرند. هم چنين برخى از كارگزاران امام نيز به عنوان حاكم شهرها منصوب شدند و همه امور را با دقّت تحت نظر داشتند.() در دوران امامت امام نهم بعضى از انحرافات عقيدتى مطرح بود كه ريشه در دورانهاى قبل داشت، ولى آن بزرگوار به مناسبتهايى با اين انحرافات برخورد مىكرد و با اعلام موضع خويش، نظر حق و صائب را بيان مىنمود و مردم را از باورهاى ناصحيح و غلط باز مي‌داشت.
امام جواد(ع) در برابر فرقه هايى كه در دوران امامتش وجود داشت، شيعيان را راهنمايى مىكرد. يكى از اين فرقهها “اهل حديث” بود كه مجسّمى مذهب بوده و خدا را جسم مىپنداشتند. امام درباره آنان به شيعيان مىفرمود:
كه اجازه ندارند پشت سر هر كسى كه خدا را جسم مي‌داند، نمازگزارده و به او زكات بپردازند.()
“واقفيّه” يكى ديگر از فرقههاى موجود انشعابى از شيعه بود كه به صورت معضلى بزرگ در مقابل شيعيان مطرح شده بود؛ آنان كسانى بودند كه پس از شهادت امام كاظم(ع) بر آن حضرت توقّف كرده و امامت فرزندش على بن موسى الرضا(ع) را نپذيرفتند.
“زيديه” نيز فرقه‌اى بود منشعب از شيعه كه طعن آنان بر امامان معصوم(ع)، سبب
موضعگيرى تند ائمه در برابر اين گروه شد، چنانكه در روايتى از امام جواد(ع) واقفيّه و زيديّه مصداق آيه: «وجوهٌ يومئذٍ خاشعةٌ عاملةٌ ناصبة»() خوانده شدند و در رديف ناصبىها قرار گرفتند.()
منزلت علمى
با اين كه مناصب الهى وابسته به سن خاص نيست و خداوند مقام نبوّت را در كودكى به بعضى از پيامبران اعطا نموده، ولى با اين حال امامت پيشواى نهم و مقام علمى او نه تنها از طرف مخالفان مورد ترديد جدّى واقع شد، بلكه افراد عادّى از شيعيان و برخى از بزرگان و علماى شيعه نيز در اين مسئله گفت و گو داشتند و در واقع اين قضيّه به صورت يك معضل اعتقادى درآمده بود.
“ابن رستم طبرى” از دانشمندان قرن چهارم مىنويسد :«زمانى كه سن امام جواد(ع) به شش سال و چند ماه رسيد، مأمون پدرش امام رضا(ع) را به شهادت رساند و شيعيان در حيرت و سرگردانى فرو رفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سن ابوجعفر را كم شمردند و شيعيان در ساير شهرها متحيّر شدند.»() به همين جهت شيعيان اجتماعاتى تشكيل دادند و ديدارهايى با آن حضرت به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اين كه داراى علم امامت است، پرسشهايى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن دريافت نمودند، مقام علمى آن بزرگوار را باور كردند و آرامش يافتند.
با طرح پرسشهايى از امام جواد(ع) نه تنها عظمت علمى آن حضرت در نزد شيعيان به اثبات رسيد، بلكه علماى مذاهب ديگر اين عظمت علمى را باور كردند. از جمله:
“ابن حجر هيثمى” مىنويسد :«مأمون او را به دامادى انتخاب كرد، زيرا با وجود سن كم از نظر علم و آگاهى و حلم بر همه دانشمندان برترى داشت.»()
هم چنين دانشمندان ديگرى كه به مقام علمى و والاى آن حضرت اعتراف نموده‌اند، عبارتند از: احمد بن خطيب بغدادى (متوفاى 463 ق) يحيى بن اكثم (متوفاى 242 ق)،
عزالدّين ابن اثير جوزى(متوفاى 630 ق)، ابن تيميه حرّانى دمشقى (متوفاى 758 ق) ابن عماد حنبلى دمشقى (متوفاى 1089 ق) و دانشمندان ديگر…
از زيباترين و جالبترين جلوههاى علم و فضل امام نهم “بازخوانى انديشهها” مىباشد. قاسم بن عبدالرحمان مىگويد: به مذهب زيديّه گرايش داشتم كه به شهر بغداد سفر كردم.
مدّتى در آنجا بودم. روزى در يكى از خيابانهاى آن شهر، مردم را ديدم كه با شور و شوق در جنب و جوش هستند. بعضى مي‌دوند و برخى سعى مىكنند تا خود را به نقاط بلند برسانند.
بعضى نيز ايستاده و به نقطه‌اى خيره شده‌اند، پرسيدم: مگر چه شده؟ گفتند: ابن الرضا(ع) مي‌آيد.
من هم ايستادم و به نظاره پرداختم حضرت سوار بر مركب به سوى ما مي‌آمد. همان طور كه به او نگاه مىكردم، با خودم گفتم:خداوند گروه اماميه را از رحمت خود دور كند.
آنان معتقدند كه پروردگار سبحان، اطاعت از اين جوان را بر مردم واجب گردانيده است. همين كه اين به ذهنم خطور كرد، حضرت خطاب به من اين آيه را تلاوت كرد: «فقالوا ابشراً منّا واحدا نتّبعه انّا اذاً لفى ضلالٍ و سعر؛() قوم ثمود گفتند: آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم؟ اگر چنين كنيم، در گمراهى و جنون خواهيم بود. در اين هنگام با خود گفتم: مثل اين كه او ساحر است و از دل من خبر مي‌دهد. بار ديگر حضرت خطاب به من اين آيه شريفه را تلاوت كرد: «أالقى الذّكر عليه من بيننا بل هو كذّاب اسرٌ؛() آيا تنها به او وحى نازل شده است؟ نه او آدم بسيار دروغگو و خود پسند است.»
وقتى ديدم آن حضرت از انديشههاى قلبى من خبر مي‌دهد، اعتقادم به آن بزرگوار كامل شد و از مذهب زيديه دست برداشتم و به امامت ايشان اقرار كردم و اعتراف نمودم كه او حجّت خدا بر مردم است.()
تربيت شاگردان
در دوره امام جواد(ع) تا زمان امام حسن
عسگرى(ع) به دليل فشارهاى سياسى و كنترل شديد فعاليّتهاى آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعاليّتهاى علمى آن بزرگواران بسيار محدود بود، هر چند از علم وسيعى برخوردار بودند.
پيشواى نهم شيعيان با توجه به اين كه در سن جوانى به شهادت رسيد، در عمر كوتاه و با بركت خويش علاوه بر انجام وظايف سنگين رهبرى امّت، به تربيت شاگردانى كه بتوانند پيام آسمانى خاندان نبوّت و امامت را به نسل بعدى منتقل سازند، توجه خاص داشت.
دانشمندان علم رجال و تراجم تعداد اصحاب و شاگردان امام محمد تقى(ع) را يك صدو ده نفر ذكر كرده‌اند.() بيست و شش نفر از آنان مجموعاً هفتاد و هشت اثر نوشته‌اند كه يكى از آنان «على بن مهزيار» است با تأليف سى و پنج اثر. ديگرى «محمد بن عبداللّه بن مهران» است كه داراى هفت اثر مىباشد و سومى «معاويه بن حكيم» با هفت اثر.()
يكى از اصحاب امام جواد(ع) حضرت عبدالعظيم حسنى(ع) است كه مقدار قابل توجهى حديث از امام نقل كرده است.()
از ديگر چهرههاى برجسته و درخشان از بين شاگردان و راويان آن حضرت مىتوان از «احمد بن محمد بن نصر بزنطى»، «زكريا بن آدم»، «حسين بن سعيد اهوازى» و «احمد بن محمد بن خالد برقى» كه هر كدام در صحنههاى علمى و فقهى وزنه‌اى خاص به شمار مي‌رفتند، نام برد. قابل ذكر است كه روايت كنندگان از امام جواد(ع) منحصر به راويان و محدّثان شيعه نمىباشند، بلكه محدّثان و دانشمندان اهل تسنّن نيز معارف و حقايقى از اسلام را از آن حضرت نقل كرده‌اند، از جمله :«خطيب بغدادى» احاديثى با سند خود از آن بزرگوار نقل كرده است.() هم چنين «ابوبكر احمد بن ثابت» و «ابواسحاق ثعلبى» در كتب تاريخ و تفسير خويش رواياتى از آن امام نقل كرده‌اند.()
نكته قابل دقت در روايات رسيده از امام جواد(ع) تنوّع روايات در موضوعات مختلف و مورد نياز آن زمان بوده است كه به عنوان نمونه به اين موضوعات مىتوان اشاره كرد:
.1 توحيد و بسيارى از شبهاتى كه در اين زمينه در آن زمان مطرح بوده است.()
.2 تفسير قرآن، تأويل و بيان بطون آيات.
.3 روايات فقهى در باب نماز، زكات، حج و…
.4 بيان فلسفه و علل احكام.
مناظرههاى علمى
دولت عباسى به منظور درهم شكستن چهره علمى امامان(ع) و زير سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان، جلسات مناظره و گفت‌وگوى علمى تشكيل مي‌داد. البته با اين كار عباسيان نه تنها به مقصود خويش نمي‌رسيدند، بلكه موجب رسوايى و فضاحت خود مىشدند.
از آنجا كه امام جواد(ع) نخستين امامى بود كه در خردسالى به منصب امامت رسيد، آن حضرت مناظرات و گفت و گوهايى داشته است كه برخى از آنها بسيار مهم و مفيد بوده است.
راز برپايى آن مناظرات اين بود كه از يك طرف امامت آن امام به خاطر كمى سن براى بسيارى از شيعيان كاملاً ثابت نشده بود، از اين رو براى اطمينان خاطر و به عنوان آزمايش، سؤالات فراوانى از ايشان مىكردند. از طرف ديگر مكتب اعتزال و افراطى گرى در بهره‌ورى از عقل رونق يافته بود و حكومت وقت نيز از آنان پشتيبانى مىكرد، لذا اين گروه سؤالات عقلى دشوارى مطرح مىكردند تا به پندار خامشان حضرت را در ميدان رقابت علمى شكست دهند، ولى در همه اين مناظرات، امام جواد(ع) با علم امامت كه ناشى از علم خداوندى است، با پاسخهاى قاطع هرگونه شك و ترديد را در مورد امامت خود از بين برد. به همين جهت است كه بعد از ايشان در دوران امامت امام هادى(ع) كه در كودكى به امامت رسيد، مشكلى ايجاد نشد و براى همه روشن شده بود كه خردسالى مانع منصب امامت نمىشود.
مناظره آن بزرگوار با «يحيى بن اكثرم» و «ابن ابى داود» و غلبه بر آن دو از اين نمونه مناظرات است.()
پاسدار حريم وحى
نهمين امام شيعيان بر اين باور بود كه آيات الهى بايد در سطح جامعه فراگير شود و تمام مسلمانان در گفتار و رفتار و استدلالهاى روزمره خود از قرآن و معارف بلند آن بهره گيرند. به همين جهت سعى مىكرد كه در گفت و گوها و معاشرت و برخورد با مردم از آيات قرآن استفاده كند.
امام جواد(ع) به عنوان پاسدار حريم وحى از تفسيرهاى نابهجا و غير عقلانى آيات قرآن جلوگيرى كرده و علما و دانشمندان را به سوى فهم صحيح آيات راهنمايى مىكرد.
روزى در مجلس معتصم برخى از دانشمندان به آيه‌اى استناد كرده و يك حكم شرعى صادر نمودند. امام كه در آن جلسه حضور داشت، خطاى آنان را گوشزد نمود و تفسير صحيح را براى حاضرين بيان كرد. «محمد بن مسعود عياشى سمرقندى» در تفسير خود ماجراى آن مجلس را چينين آورده است: در زمان معتصم عباسى عوامل خليفه، عدّه‌اى دزد را دستگير كرده و از مركز خلافت در مورد چگونگى مجازات آنان خواستار دستور بودند.
خليفه در مورد اين حادثه حساس مجلس مشورتى تشكيل داد و از دانشمندان عصر، كيفيّت اجراى حدّ شرعى را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در اين مورد بهترين راه كار است، آن جا مىفرمايد: «انّما جزاء الّذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فى الارض فساداً ان يقتّلوا او يصلّبوا او تقطّع ايديهم و ارجلهم من خلافٍ اوينفوا من الارض…؛() كيفر كسانى كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مىخيزند و در روى زمين در اشاعه فساد تلاش مىكنند، اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پاى آنان بر عكس يكديگر قطع شود و يا اين كه از سرزمين خود تبعيد گردند.»
آنان به خليفه پيشنهاد كردند طبق اين آيه يكى از كيفرهاى فوق را در مورد تبهكاران انتخاب كند. معتصم عباسى در همان جلسه از امام نيز نظر خواست. آن حضرت اول از اظهار نظر خوددارى كرد، امّا وقتى كه با اصرار خليفه مواجه شد، نظر خود
را چنين اعلام كرد: ايشان در استدلال به آيه خطا كردند. استنباط حكم شرعى از اين آيه دقت بيشترى مىطلبد و بايد تمام جوانب مسأله در نظر گرفته شود و نسبت به جرمهاى مختلف كيفرها فرق مىكند؛ زيرا اين مسأله صورتهاى مختلف و احكام جداگانه دارد:
ـ1 اگر اين راهزنان فقط راه را نا امن كرده‌اند، و نه كسى را كشته و نه مالى را به غارت برده‌اند، مجازات آنان فقط حبس است و اين همان معنى «نفى الارض» است.
ـ2 اگر راه را نا امن كرده و افراد بىگناهى را كشته‌اند، امّا به مال ديگران تجاوز نكرده‌اند، مجازات آنان اعدام است.
ـ3 اگر امنيّت را از راههاى عمومى سلب كرده، انسانهاى بى گناه را كشته و مال مردم را نيز به غارت برده‌اند، كيفر آنان بايد سختتر باشد، يعنى اول دست و پايشان را به عكس هم ديگر قطع مىكنند، سپس به دار مجازات آويخته مىشوند. معتصم اين نظريه را پسنديد و به عامل خود دستور داد كه طبق نظر امام جواد(ع) عمل كند.()
استدلال به قرآن
مسئله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، در عصر امامت خود ايشان نيز مطرح بود،لذا اين مسئله را از خود ان حضرت مىپرسند.
مرحوم كلينى مىنويسد: شخصى محضر امام جواد(ع) شرف ياب شد و گفت: يابن رسول اللّه! عدّه‌اى از مردم نسبت به موقعيت امامت شما شبهه ايجاد مىكنند. حضرت در پاسخ چنين فرمود: خداوند متعال به حضرت داود(ع) وحى كرد كه فرزندش سليمان(ع) را جانشين خود قرار دهد، با اين كه سليمان كودكى خردسال بود.
اين موضوع را برخى از دانشمندان بنى اسرائيل نپذيرفتند و در اذهان مردم شك و شبهه ايجاد كردند، به همين جهت خداوند به حضرت داود(ع) وحى كرد كه عصا و چوب دستى اعتراض كنندگان و سليمان(ع) را بگير و هر كدام را با علامتى مشخص كن كه از چه كسى است؟ سپس آنها را شبانگاه در جايى پنهان نما. فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها برويد و چوب دستىها را
برداريد. چوب دستى هر كس سبز شده باشد، همان شخص جانشين و حجّت بر حق خدا خواهد بود.
همگى اين پيشنهاد را پذيرفتند و چون به مرحله اجرا درآوردند، عصاى حضرت سليمان(ع) سبز شده بود. پس از آن همه افراد پذيرفتند كه او حجّت و پيامبر خداست.()
«على بن اسباط» يكى از ياران امام محمد تقى(ع) مىگويد: روزى به محضر آن حضرت رسيدم در حالى كه در مورد امامت ايشان در خردسالى شك و ترديد داشتم. در همان لحظه امام در برابر من نشست و فرمود:خداوند درباره امامت حجّت آورده، همان طورى كه درباره نبوت حجّت آورده است. قرآن كريم درباره حضرت يحيى(ع) مىفرمايد: «…و آتيناه الحكم صبيّاً؛() ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم.» و درباره حضرت يوسف(ع) مىفرمايد: «و لمّا بلغ اشدّه آتيناه حكماً و علماً…؛() هنگامى كه به حدّ رشد رسيد، به او حكم نبوّت و دانش داديم» بنابراين همان گونه كه ممكن است خداوند علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت رادر دوران كودكى نيز عطا كند.()
احاديث و كلمات قصار
در منابع تشيّع و تسنّن از امام محمد تقى(ع) بيش از دويست و بيست حديث در زمينههاى مختلف فقهى، اخلاقى و اجتماعى به ما رسيده است. شايان ذكر است كه تعداد يك صد و بيست نفر، احاديث صادره از آن حضرت را روايت كرده‌اند.
از اين مقدار حديث كه از آن بزرگوار نقل شده مىتوان به عظمت علمى و احاطه ايشان بر مسائل فقهى، تفسيرى، عقيدتى و نيز دعا و مناجات پى برد، چنان كه در لابلاى كلمات قصار زيبايى كه از آن حضرت برجاى مانده، كمالات اخلاقى ايشان به خوبى نمايان است.
بخشى از كلمات قصار امام را «ابن صبّاغ مالكى» در كتاب «الفصول المهمّه» آورده است. همين طور در كتاب «تحف العقول» و مصادر ديگر نيز اين نوع كلمات فراوان يافت
مىشود. هم چنين بخش عمده روايات فقهى امام را بايد در نامههايى كه در پاسخ به بلاد مختلف اسلامى فرستاده‌اند، جست و جو كرد.() حسن ختام اين نوشتار را با حديثى زيبا و با بركت از آن امام همام زينت مي‌دهيم كه فرمود: «ثلاث خصالٍ تجتلب بهنّ المحبّة؛الانصاف فى المعاشرة و المواساة فى الشدّة و الانطواع و الرّجوع على قلبٍ سليمٍ؛() با سه چيز مىتوان محبت ديگران را جلب نمود: انصاف داشتن در برخوردها، همدردى با ديگران در سختىها و راحتىها و داشتن قلب سليم.» اميد است كه اين حديث و ساير احاديث نورانى آن حضرت مشعلهاى فروزانى باشد در دهكده ظلمانى جهان امروز و چراغ هايى در كوره راههاى دشوار زندگى.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 50، ص .74
. تاريخ غيبت، امام دوازدهم، حسين جاسم، ترجمه سيد محمد نقى، آيت اللّهى، ص 79 ـ .78
. التوحيد، شيخ صدوق، ص .101
. سوره غاشيه، آيات 3 ـ 2.
. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، رسول جعفريان، ص 490.
. دلايل الامامة، محمد بن جرير طبرى، ص 204.
. الصواعق المحرقة، ابن حجر هيثمى، ص .205
. سوره قمر، آيه .24
. همان، آيه .25
. منتخب ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ص .51
. نك: رجال طوسى، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، ص 409 ـ .397
. نك: سير حديث در اسلام، سيد احمد ميرخانى، ص 278 ـ .266
. حيات فكرى و سياسى امامان شعيه(ع)، ص .491
. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 2، ص .35
. مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب مازندرانى، ج 4، ص .384
. التوحيد، ص .82
. نك: حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 486 ـ .482
. سوره مائده، آيه .33
. تفسير عياشى، محمد بن مسعود عياشى، ج 1، ص .315
. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص .383
. سوره مريم، آيه .12
. سوره يوسف، آيه .22
. اصول كافى، ج 1، ص .384
. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع)، ص 490 ـ .489
. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج ،2 ص .349

/

هشدارهاى اجتماعى 12

قال على(ع): “اِيّاكَ وَ العَجَلَ فَأِنّه مَقرُونٌ بِالعِثار؛()از شتاب كردن در كارها دورى كن، زيرا عجله و شتابكارى با لغزش همراه است.
در اين سخن نورانى علوى به هشدار ديگرى از هشدارهاى اجتماعى اشاره شده است كه معمولاً بيشتر انسانها در زندگى اجتماعى گرفتار آن هستند و آن «شتابكارى و شتابزدگى» است.
راغب اصفهانى در تبيين واژه عجله گويد:
«هر چيزى را كه آدمى پيش از وقت و فصل
خودش طلب كند بر آن (عجله) صدق مىكند و ريشه اين صفت نكوهيده در قوه شهويه انسانى است از اين رو غالباً مورد مذمت و نكوهش قرار گرفته است.»()
مرحوم نراقى گويد:
«عجله و شتابكارى آن است كه آدمى به مجرد اين كه امرى به خاطر او خطور كند اقدام به آن نمايد، بدون آن كه اطراف آن را ملاحظه نمايد و در عاقبت آن تأمّل كند، و اين از كم دلى و ضعف نفس است. و از راه هاى بزرگ شيطان و ان لعين، بسيارى از فرزندان آدم را با اين صفت به هلاكت رسانيده.»()
-عوامل شتابزدگى
عشق و علاقه بيش از حد به يك موضوع، سطحى نگرى و بسته انديشيدن و نيز سيطره هوى و هوس بر انسان هر كدام به نوبه خود مىتوانند از عوامل عجله و شتابزدگى در كارها بشمار آيند.
مثلاً در خريد و فروش و معامله منزل و اتومبيل و يا در امر مهم ازدواج و يا در انتخاب شريك تجارى ممكن است انسان بر اثر شتاب و عجله گرفتار مشكلات فراوان و گاه خانمان سوز گردد. انسان در گزينش همكار، همراه و همسر نبايد بى گدار به آب زند بلكه بايد جوانب آن را به شايستگى بررسى نمايد تا به پى آمدهاى ناگوار آن گرفتار نشود.
از آن جا كه بررسىهاى سطحى و شتابان حقيقت را بر انسان آشكار نمىسازد، چه بسا با يك اقدام بى تأمّل و با شروع يك كار با دستپاچگى در دست اندازهايى بيفتد كه به آسانى نتواند از آن بيرون آيد.
از اين رو گفته‌اند «به بين جا را بنه پارا» پيش از آن كه پروژه‌اى را در زندگى آغاز كنى پيرامون آن بيانديش، منافع و مضار، سود و زيان آن را چه مادى و چه معنوى بررسى كن، آن گاه دست به انجام و اقدام آن بزن. چه بسيارند كسانى كه بر اثر شتابزدگى، يك عمر در پشيمانى و ندامت زيسته‌اند و نتوانسته‌اند پي‌آمدهاى زيانبار اقدام عجولانه خود را جبران نمايند. تلخ كامىها، شكستها و مصيبتهاى فراوانى كه بر اثر شتابزدگى دامنگير انسانها شده است قابل شمارش نيست، بسيارى از ما انسانها در پرونده كارى خود از اين شتابكارىها داشته و به خسارتهاى آن واقفيم، چه خوب است كه آنها را مايه عبرت و سرمايه آينده خويش و فرزندانمان قرار دهيم و از عجله و شتابزدگى در زندگى فردى و اجتماعى بپرهيزيم.
 نكوهش شتابزدگى در فرهنگ دينى
اسلام از هر چيزى كه آدمى را از رسيدن به كمال معنوى و نتيجه مطلوب در زندگى باز مي‌دارد به شدت جلوگيرى كرده و آن را مورد نكوهش قرار داده و نسبت به آن هشدار داده است تا انسان با توجه به آن
نكوهشها و هشدارها بىفكرى و بىتدبيرى نكند و با مطالعه و بصيرت همه سويه امور زندگى اجتماعى خود را سامان دهى نمايد. در رابطه با عجله و شتابكارى نيز همين نكوهشها و هشدارها را مشاهده مىكنيم:
امام على(ع) فرمود:
«ايّاك و العجلة بالأمور قبل اوانها و التّساقط فيها عند زمانها؛() از شتاب كردن در كارها پيش از فرارسيدن زمان آنها، و كوتاهى كردن در آنها وقتى زمانشان فرا رسيد دورى كن.»
در اين حديث شريف عدم زمانشناسى ريشه شتابزدگى شمرده شده و ضرورت زمانشناسى براى انجام كارها از وظايف انسان مسلمان بشمار آمده است.
كسى كه فصل و زمان انجام كار را نشناسد دست به اقدام آن در غير زمان انجام آن مي‌زند و كار او ابتر و بىنتيجه مىگردد.
از سوى ديگر اگر فصل انجام كارى فرا رسيد و آن را انجام نداد فرصت را از دست داده و كوتاهى در انجام آن نموده است.
مانند كسى كه ميوه را قبل از رسيدن بچيند و يا ميوه رسيده را با تأخير از درخت جدا كند كه در هر دو صورت زيان كرده و كارى بىحاصل انجام داده است.
در بيان ديگرى آن حضرت شتابزدگى را با نابخردى همسو دانسته است:
«من الخرق المعاجلة قبل الامكان و الاناة بعد الفرصة؛() شتاب در كارى پيش از توانايى يافتن آن، و سستى و درنگ بعد از دست دادن فرصت، نشانه نابخردى است.»
از پى آمدهاى شتابزدگى اندوه و غصه بى پايان است، امام على(ع) فرمود:
«العجل قبل الأمكان يوجب الغصّة؛() شتاب كردن پيش از توانايى يافتن بر كارى موجب اندوه است.»
لغزش و لغزندگى يكى ديگر از پي‌آمدها و آثار زيانبار عجله است كه در فرهنگ دينى نسبت به آن هشدار داده شده است:
امام على(ع) فرمود:
«العجل يوجب العثار؛() شتابكارى موجب لغزش است.»
«مع العجل يكثر الزلل؛() با شتابزدگى
لغزشها زياد مىشود.»
امام جواد (ع) سه چيز را مايه پشيمان نشدن در كارها بيان كرده است:
«ثلاثٌ من كنّ فيه لم يندم: ترك العجلة و المشورة و التّوكّل على اللّه عند العزيمه؛() سه صفت است كه در هر كه باشد در كارهاى زندگى دچار پشيمانى نگردد :1ـ شتاب نكردن 2ـ راى زنى نمودن ـ3 توكل بر خدا به هنگام انجام كار داشتن.»
-عجله ممدوح
آنچه درباره ناپسند بودن و زيانبار بودن شتابزدگى به قلم آورديم از يك نگاه كلان و كلى درست است، اما از اين نكته نبايد غافل شويم كه فرق است بين سرعت و شتاب در كار خير و بين شتابكارى و شتابزدگى در انجام كارها.
«عجله مذموم آن است كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت، صورت گيرد، و عجله ممدوح آن است كه: بعد از تصميمگيرى لازم در اجرا درنگ نشود و لذا در روايات مىخوانيم كه در كار خير عجله كنيد. يعنى بعد از آنكه خير بودن كارى ثابت شد، ديگر جاى مسامحه نيست.»()
آنچه در فرهنگ دينى به عنوان «عجله ناپسند» مورد نكوهش قرار گرفته آن مواردى است كه انسان چشم و گوش بسته بدون مطالعه و بدون بررسى كارشناسانه بخواهد دست به كارى كوچك يا بزرگ بزند كه نمي‌داند خير است يا شر. به نفع است يا به ضرر، اما آن گاه كه كارى را با بصيرت مورد مطالعه قرار داد و تمام جوانب آن را با همه احتمالات آن بررسى كرد و معلوم شد كه انجام آن ضررى به دين و دنياى او نمي‌زند، بلكه خير و بركت و عاقبت به خيرى را به دنبال دارد. مسامحه و تأخير در آن روا نيست، بلكه سرعت و شتاب مورد تأكيد و سفارش دين نيز مىباشد، آياتى از قبيل:
الف: «سارعوا الى مغفرة من ربكم.»()
ب :«فاستبقوا الخيرات.»()
گوياى اين واقعيت است كه در كار خير حاجت به استخاره نيست، اگر خير بودن آن برايت روشن شده و به اثبات رسيده است در انجام آن درنگ روا مدار.
امام صادق(ع) فرمود:
«مَن هَمّ بِشَىءٍ مِنَ الخَيرِ فَليُعَجِّلُهُ فَاِنّ َكُلَّ شَىء فيه تَأخيرٌ فَأِنّ لِلشَّيطانِ فيه نَظرةٌ؛() كسى كه تصميم به كار خيرى گرفت، بايد عجله كند، زيرا هر كارى را كه در آن تأخير كنيد، شيطان در آن حيله‌اى مىكند.»
رسولخدا(ص) فرمود:
«اِنَّ اللّه يُحبّ مِنَ الخَير ما يُعجّل؛() خداوند كار نيكى را دوست دارد كه در آن شتاب شود.»
امام صادق(ع) فرمود:
«كان ابى يقول: اذا هممت بخير فبادر، فأنّك لا تدرى ما يحدث؛() پدرم مىفرمود: هرگاه آهنگ كار خوبى كردى،بشتاب، زيرا نمي‌دانى كه چه پيش خواهد آمد.»
در انجام كار خير رهزنان بسيارند چه شياطين داخلى و چه شيطنتهاى بيرونى، چه بسا انسان به قصد انجام كار خيرى مصمم مىشود ولى براثر تأخير و باخبر شدن دوستان، يا خويشان و فرزندان و يا افراد بى انگيزه در كار خير، در انجام آن دچار ترديد و دو دلى مىشود و در نتيجه به انجام آن كار موفق نمىگردد.
رسولخدا(ص) فرمود:
«درنگ كردن در هر كارى خوب است به جز در كار آخرت.»()
-وقار و درنگ
«ضد صفت عجله “وقار” است و آن عبارت است از اطمينان نفس و سكون آن در گفتار و كردار و حركات و سكنات، هم پيش از آن كه شروع در يكى از آنها كند، و هم بعد از آن تا هر جزئى از آن كار را به موافق فكر و تدبير به جا آورد.
و تأمل نمودن پيش از شروع را “توقف” گويند، و تأمّل بعد از آن را “تأنّى” و “انائت” نامند، پس وقار شامل اين هر دو است و آن نتيجه قوت نفس و پر دلى است.»()
در بخش اول نوشتار گفته شد كه عجله هم مورد نكوهش است و هم مورد هشدار و بايد از آن دورى جست و پرهيز كرد، آنچه در اين فصل مورد بررسى و توجه است صفت مقابل آن يعنى درنگ كردن در كارها و
شتاب نكردن در انجام و شروع آنهاست.
در معارف و فرهنگ دينى به اين نكته نيز توجه شده و با عبارتهاى گوناگون از آن ستايش و مدح شده است.
رسولخدا(ص) فرمود:
«الأناة من اللّه و العجلة من الشّيطان؛() درنگ و تأنى در كارها از سوى خداى رحمان است و شتاب و عجله در آنها از سياستهاى شيطان.»
روشن است كه هدفهاى غريزه حيوانى ريشه شيطانى دارد و چون غريزه حيوانى انسان كفاف آن را نمي‌دهد و كم مي‌آورد. جويندگان اهداف حيوانى همواره عجول و شتابزده‌اند چون خطر از دست دادن آن مال و منال و مقام و مانند آن را مي‌دهند و ترس آن را دارند كه رقيبان آنها را از دست آنان بگيرند، از اين رو اين گونه كسان هميشه در دام صفت زشت عجله گرفتارند.
اما كسانى كه دنبال اهداف انسانى هستند، چون زير پوشش صفت رحمانى حق قرار دادند و اين رحمانيت آن اندازه گسترش دارد كه همه اشياء عالم را فرا گرفته است، از اين رو خطر از دست دادن و ربايش در آن وجود ندارد به همين جهت خواستاران آنها با تأمّل و درنگ به سوى آنها گام برمى دارند.
و نكته اين كه در دعا مىخوانيم خداوند شتابكار نيست همين است كه:
«انّما يعجّل من يخاف الفوت؛() همانا كسى شتاب مىكند كه ترس از دست دادن چيزى را داشته باشد.»
بنابراين آن كس كه نگرش رحمانى دارد وجودش درياى بى طوفان و آرامى را مانند است كه هيچگاه دچار امواج نمىگردد و طمأنينه و وقار و آرامش بر وجودش حاكم
است و اما كسى كه نگرش و نگاه شيطانى دارد، همواره در اضطراب و تلاطم است و هر آن احتمال از دست دادن داشته ها را مي‌دهد و از اين رو همواره شتابان و شتابزده عمل مىكند تا از رقباى دنياطلب و افزون خواه خويش عقب نيفتد.
امام صادق(ع) فرمود:
«مَعَ التَّثَبّتِ تَكُونُ السَّلامَةُ وَ مَعَ العَجَلَه تَكُون النَّدامَة؛() در درنگ كردن سلامت است و در عجله ندامت.»
رسولخدا(ص) فرمود:
«اِنّما اَهلَكَ النّاسَ العَجَلَةُ وَلَو اَنَّ الناسَ تَثَبَّتُوا لَم يهلك اَحدٌ؛() مردم را عجله نابود مىكند، اگر مردم با تأمّل كارها را انجام مي‌دادند، كسى هلاك نمىشد.»
-تدبير و تأنى در مديريت
يكى از آسيبهاى بزرگ مديريت و مديران در جريان حاكميت و حكومت دينى، بلاى شتابزدگى و اقدامهاى غير كارشناسانه و شتابزده است.
مدير مدبّر كسى است كه پشت صحنه هاى تصميمگيرى را شفاف ببيند و بشناسد و پي‌آمدهاى مصوبات و برنامه ها را مورد بررسى قرار دهد، از اظهار و اعلام برنامه ها و پروژه هاى خام به شدت پرهيز نمايد.
امام جواد(ع) مىفرمايد:
«اظهار الشّىء قبل ان يستحكم مفسدةٌ له؛() آشكار ساختن هر چيز (برنامه ها و سياستهاى آينده) پيش از آن كه جوانب آن مستحكم شده باشد فسادانگيز است.»
مدير آگاه و بصير از مطرح كردن طرحهاى ناپخته دورى مىكند تا دچار شتابزدگى نگردد. در روايات اسلامى آمده است كه:
«بِئس الظَّهيرُ اَلرَّأىُ القَصير؛() بد پشتوانه‌اى است فكر خام (و كارشناسى نشده حرفى زدن و طرحى را اعلام كردن)».
خطر شتابزدگى در مديران ارشد نظام به مراتب از مديران ميانى آسيب آفرينتر است از اين رو بايد در تصميم گيريهاى كلان اقتصادى، اجتماعى، سياسى، نظامى و هر گونه اظهار نظرى كه مربوط به زيرساختهاى فرهنگى و اجتماعى است، كمال احتياط و تأنى و تأمّل را داشته باشند و هيچگاه احساساتى و شتابزده دست به كارى نزنند و مردم هم دولتمردان را در انجام كارها و طرحها به شتابكارى نكشانند. مقام معظم رهبرى همواره به دولتمردان و مردم اين توصيه را داشته‌اند كه با يادآورى آن تذكر پدرانه و توصيه پيامبرانه در حكم تنفيذ رئيس جمهور دولت نهم اين بخش از نوشتار را به پايان مىبريم:
«البته نبايد شتابزدگى كرد. من هم به رئيس جمهور محترم عرض مىكنم كه از شتابزدگى اجتناب شود، آرمانها با جدّيت تعقيب شود. اما هيچ گونه شتابزدگى به وجود نيايد هم به مردم عزيزمان توصيه مىكنم كه در درخواستها شتابزدگى را اعمال نكنند.»()
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. غررالحكم، ج 2.
. مفردات راغب واژه (عجل).
. معراج السعادة، ص 218، چاپ هجرت.
. ميزان الحكمه، ج 7، مترجم، ص 3488.
. همان.
. همان.
. ميزان الحكمه، ج 7، ص 3484.
. همان.
. بحارالانوار، ج 75، ص .81
. تفسير نمونه، ج 12، ص 60.
. سوره آل عمران، آيه .133
. مائده، آيه .48
. تفسير نمونه، ج 12، ص 45.
. همان.
. ميزان الحكمه، ج 7، ص .3486
. همان.
. معراج السعادة، ص .221
. ميزان الحكمة، ج 7، ص .3484
. مصباح المتهجد، ص .195
. ميزان الحكمة، ج 7، ص .3484
. همان.
. تحف العقول، ترجمه حسن زاده، ص .826
. غررالحكم، واژه (رأى).
. سخنان مقام معظم رهبرى 12/5/.84

/

جوان در كلام امام صادقع

-اشاره:
در مكتب مترقى اهل بيت توجه ويژه‌اى به جوانان و نوجوانان شده است و هر كدام از امامان معصوم(ع) به نوعى به اين گروه اجتماعى پرداخته‌اند.
آنچه پيش رو داريد، نگاهى گذرا به جوانان از ديدگاه حضرت صادق(ع) است.
-هدايت جوانها
بعد از اينكه پدر محمد بن عبداللّه بن حسن در دوران عباسيان به شهادت رسيد و او دست به قيام زد و مردم را به سوى حق دعوت نمود، حضرت امام صادق(ع) به عنوان راهنمايى به او فرمود: «يا ابن اخى عليك بالشّباب ودع عنك الشّيوخ؛() اى فرزند برادرم! جوانان را درياب و پيران را رها كن!»
امام صادق(ع) در روايات ديگر نيز اين مسئله را بيان نموده‌اند كه جوانها زودتر حرف حق را مىپذيرند و به سوى خير و نيكى مىشتابند و آمادگى بيشترى دارند. از جمله، از اسماعيل بن عبدالخالق چنين نقل شده است كه من شنيدم حضرت صادق(ع) از ابوجعفر اَحوَل مىپرسيد: به بصره رفتى؟ گفت: بلى، فرمود: «اقبال مردم را به امامت و ورود آنان را به اين مرام چگونه يافتى؟ گفت: به خدا سوگند كه شيعيان اندك‌اند و تلاشهايى كرده‌اند، امّا آن هم اندك است.
آنگاه (امام صادق(ع) به او) فرمود: «عليك بالاحداث فانّهم اسرع الى كلّ خيرٍ؛() بر تو باد به جوانان(و به دنبال آنها رفتن) كه آنان در (پذيرش) هر نيكى و خيرى با شتاب ترند.»
تجربه پيروزى انقلاب اسلامى و حضور جوانان در صحنههاى مختلف، و جذب شدن آنان به اسلام و انقلاب و روحانيت و رهبرى انقلاب، و همين طور حضور تمام عيار جوانان در صحنههاى مختلف جنگ تحميلى، دوران سازندگى و پيشرفتهاى علمى، مهر تأييدى است بر مضامين احاديثى كه مطرح گشت.
-جوان و كسب دانش
فراگيرى دانش در جوانى همچون نقشى است بر سنگ كه تا پايان عمر، انسان را همراهى مىكند، از اينرو هر كس هرچه دارد، از جوانى دارد، به همين سبب است كه پيشوايان دينى سخت بر اين مسئله سفارش كرده‌اند كه در جوانى دنبال علم و دانش باشيد.
در كلام الهى نيز دوره جوانى، دوره منحصر به فردى است. آنجا كه در قرآن كريم مىفرمايد: «و لمّا بلغ أشدّة و استوى
آتيناه حكماً و علماً؛() چون به حدّ رشد و كمال خويش رسيد، به او علم و حكمت عطا كرديم.»
امام صادق(ع) در تفسير آن فرموده‌اند: «اشدّه ثمانى عشرة سنةٌ و استوى التحى؛() اشدّ يعنى هجده سالگى و استوى يعنى ريش درآورد.»
امام صادق(ع) مىفرمايند: «لست احبّ ان ارى الشّابّ منكم الّا غادياً فى حالين امّا عالماً او متعلّماً فان لم يفعل فرّط و ان فرّط ضيّع فان ضيّع اثم و ان اثم سكن النّار والّذى بعث محمّداً بالحقِّ؛() دوست ندارم جوانان شما را جز در دو حالت ببينم: دانشمند يا دانشجو. اگر (جوانى) چنين نكند، كوتاهى كرده و اگر كوتاهى كرد، تباه ساخته و اگر تباه ساخت، گناه كرده است و اگر گناه كند، سوگند به آنكه محمد(ص) را به حق برانگيخت، دوزخ جايگاه او خواهد شد.»
به همين سبب است كه جوانان بايد از عمر خويش استفاده كافى ببرند تا بعداً پشيمان نگردند.
-جوان و عبادت
بهترين دوران براى رشد معنوى و بالندگى روح انسان، دوران جوانى است. انبياى بزرگوار كه لياقت دريافت وحى و افتخار رسيدن به نبوت را پيدا كردند، بر اثر عبادتهاى دوران جوانيشان بود.پيامبر اكرم(ص) فرموده‌اند: «خداوند بزرگ به جوان عبادت پيشه، نزد فرشتگان افتخار مىكند، در حالى كه مىفرمايد: بنده‌ام را بنگريد! براى من خواستههاى نفس خود را كنار نهاده است.»()
حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر تأكيد نموده است، آنجا كه فرمود: «انّ أحبّ الخلائق الى اللّه تعالى شابٌّ حدث السّنّ فى صورةٍ حسنةٍ جعل شبابه و ماله فى طاعة اللّه تعالى ذاك الّذى يباهى اللّه تعالى به ملائكته فيقول عبدى حقّاً؛() به راستى كه دوست داشتنىترين مردم نزد خداوند، جوان كم سال و خوش سيمايى است كه جوانى و زيبايي‌اش را در راه فرمانبرى از خداوند بزرگ قرار داده است. آنكه خداوند بزرگ به وى نزد فرشتگان افتخار مىكند و مىفرمايد اين بنده حقيقى من است.»
امام صادق(ع) كه بيش از ديگران به سخنان خويش عمل مىكرد، در جوانى اهل بيشترين عبادت بود. ايشان مىفرمايند: «اجتهدت فى العبادة و انا شابٌّ فقال لى أبى يا بنىّ دون ما أراك تصنع فانّ اللّه عزّ وجلّ اذا أحبّ عبداً رضى عنه باليسير؛() در جوانى بسيار در عبادت مىكوشيدم. پدرم به من فرمود: فرزندم! از آنچه انجام مي‌دهى، كم كن، زيرا خداوند عزيز و جليل اگر بنده‌اى را دوست بدارد، با عبادت كم هم از او خشنود مىگردد.»
-آثار عبادت در جوانى
عبادت در هر سنّ و سالى، آثار گرانسنگى دارد، امّا در جوانى آثار و بركات ويژه‌اى به همراه خواهد داشت.
از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمودند: پيامبر خدا، نماز صبح را با مردم خواند. سپس جوانى را در مسجد ديد كه از شدّت بىخوابى سر مىجنباند. رنگش زرد بود، جسمش لاغر و چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود. پيامبر(ص) به وى فرمود: جوان! چگونه صبح كردى؟
گفت: اى پيامبر! با يقين صبح كردم.پيامبر(ص) از سخنش شگفت زده شد و فرمود: هر يقينى حقيقتى دارد. حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: اى پيامبر! يقين من همان است كه مرا اندوهگين ساخته و شبها بيدار نگاهم داشته و روزها (با روزه‌دارى) تشنه‌ام كرده است. خود را از دنيا و آنچه در آن است، رها ساختم. گويا بر عرش پروردگارم مىنگرم كه براى رستاخيز برپا شده، و مردم براى حسابرسى از قبرها سر برآورده‌اند و من در ميان آنانم.
پيامبر خدا به يارانش فرمود: او بنده‌اى است كه خداوند دلش را به نور ايمان روشن ساخته است. سپس فرمود: آنچه دارى نگهدار!
جوان گفت: اى رسول خدا!برايم دعا كن كه همراه تو به شهادت نايل آيم!
پيامبر(ص) برايش دعا كرد. چيزى نگذشت كه در يكى از جنگهاى پيامبر شركت جست و پس از به شهادت رسيدن نه نفر، به شهادت رسيد و او دهمين نفر بود.»()
-همراهى با پدر
از امورى كه حضرت صادق(ع) در مورد جوانان سفارش نموده‌اند، اين است كه آنها نبايد همراهى پدر را رها كنند. خصوصاً در اين دوران كه دوستان ناباب و دزدان فكر و ايمان فراوان‌اند كه بر ضرورت اين كار مي‌افزايد، چرا كه پدر دلسوز هميشه مواظب است كه خطر انحراف جوانش را تهديد نكند.
حضرت صادق(ع) فرموده‌اند: «دع ابنك يلعب سبع سنين و يؤدّب سبع سنين و الزمه نفسك سبع سنين؛() بگذار فرزندت هفت سال بازى كند (و آزاد باشد) و هفت سال تربيت شود و هفت سال او را با خود همراه بدار.»
-جوان و خوش اخلاقى
اخلاق نيك براى همه لازم، مفيد و مثمر ثمر است، چنان كه امام صادق(ع) مىفرمايند: «حسن الخلق من الدّين و هو يزيد فى الرّزق؛() خوش خلقى بخشى از دين است و روزى را افزون مىكند.»
اما اين امر براى جوان زيباتر، مفيدتر و لازمتر است. ايشان در جاى ديگرى چنين مىفرمايند كه هرگاه ورقة بن نوفل بر خديجه دختر خويلد وارد مىشد، به وى چنين سفارش مىكرد: «اعلمى أنّ الشّاب الحسن الخلق مفتاحٌ للخير مفلاقٌ للشّر؛() بدان كه جوان خوش اخلاق، كليد خوبيها و قفل بديها است…».
-جوان و ازدواج
از مهمترين دغدغههاى دوران جوانى، مسئله ازدواج است. هر جامعه كه امر ازدواج جوانها را به خوبى و سادگى حل نموده، كمتر دچار انحرافات است. و هر جامعه‌اى كه نسبت به اين امر بىتفاوت بوده، ضربههاى سختى از ناحيه انحرافات جنسى جوانان خورده است، به همين سبب، پيامبراكرم(ص) و امام معصوم(ع) طرحها و راهكارهاى مفيدى براى اين مسئله انديشيده‌اند.
پيامبراكرم(ص) فرموده‌اند: «هر جوانى كه در سنّ كم ازدواج كند، شيطان فرياد بر مي‌آورد كه «واى بر من! واى بر من! دو سوّم دينش را از دستبرد من مصون نگه داشت.» پس بنده در
يك سوّم باقى مانده، تقواى الهى پيشه سازد.»()
حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر به عنوان يك راهكار مهم تأكيد دارند، آنجا كه مىفرمايند: «جوانى از انصار به نزد پيامبر(ص) آمد و از نيازمندي‌اش نزد ايشان شكوه كرد. پيامبر(ص) به وى فرمود:«ازدواج كن!»
جوان گفت: خجالت مىكشم بار ديگر نزد پيامبر(ص) باز گردم (و بگويم كه با دست خالى چگونه ازدواج كنم؟!) آن گاه مردى از انصار به وى رسيد و گفت: دخترى زيبا دارم. پس آن را به ازدواج آن جوان درآورد. از آن به بعد، خداوند در زندگى او گشايشى ايجاد كرد. جوان نزد پيامبر آمد و داستان را باز گفت. آنگاه پيامبر خدا(ص) فرمود: اى جوانان! بر شما باد به ازدواج.»()
اين دسته از احاديث، اين حقيقت را ثابت مىكند كه در ازدواج، داشتن تمكّن مالى شرط نيست، بلكه حتى ممكن است ازدواج سبب تمكّن مالى نيز شود.
-زمينهگاه در جوانى
راز اينكه امامان ما اين همه بر امر ازدواج تأكيد داشته‌اند، اين است كه با توجه به اينكه شهوت جنسى در دوران جونى در اوج خود قرار دارد، زمينه گناهان ناشى از آن بيشتر است و با عدم ازدواج، احتمال آلودگى به گناهان بيشتر است.
امام صادق(ع) فرموده‌اند: «وقتى يوسف با همسر سابق عزيز(مصر) ازدواج كرد، او را باكره يافت. به وى گفت: چه چيزى تو را بر آن كار (زشت كه قبلاً نسبت به من كردى) واداشت؟
گفت: سه خصلت: جوانى، ثروت و اينكه همسر نداشتم.(يعنى پادشاه ناتوانى جنسى داشت)() اين حديث نشان مي‌دهد كه يكى از عوامل انحرافات جنسى، عدم ارضاء صحيح ميل جنسى در دوران جوانى است.
حضرت صادق(ع) در جاى ديگر فرموده‌اند: «روز قيامت، زنى زيبا آورده مىشود كه به خاطر زيبايي‌اش فريب خورده است. زن مىگويد: خدايا! مرا زيبا آفريدى و گرفتار شدم. مريم آورده مىشود و گفته مىشود تو زيباترى يا اين؟او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد. و نيز مرد(جوان و) زيبايى آورده شود كه به خاطر زيبايي‌اش (در دوران جوانى) فريفته شده است و مىگويد:پروردگارا! مرا زيبا آفريدى و چنين گرفتار زنان شدم. در اين هنگام يوسف(ع) آورده مىشود و به وى گفته مىشود: تو زيباترى يا اين؟ او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد.»
-سفارش به جوانان
حضرت صادق(ع) براى اصلاح جوانان توصيههاى مهم و كارسازى دارند كه به نمونه هايى اشاره مىشود:
الف. ايشان در حديثى مىفرمايند«:يا معشر الاحداث اتّقوا اللّه و لاتأتوا الرّؤساء دعوهم حتّى يصيروا أذناباً لاتتّخذوا و الرّجال و لائج من دون اللّه انا و اللّه خيرٌ لكم منهم ثمّ ضرب بيده الى صدره؛() اى گروه جوانان! تقوا پيشه كنيد و نزد رئيسان نرويد. رهايشان كنيد تا زمانى كه از رياست بيفتند. مردان (شخصيّتهاى برجسته) را به جاى خداوند دوست همراز مگيريد. به خدا سوگند! من برايتان بهتر از آنان هستم. آن گاه با دست بر سينه‌اش زد(يعنى به جاى ما به دنبال رهبران ستمكار نرويد).»
در اين حديث گرانسنگ حضرت به چند نكته اشاره نموده‌اند:
1ـ تقوا و پاكى را پيشه سازيد.
2ـ به دنبال رؤسا و مقام داران نباشيد.
3ـ شخصيت زده نشويد.
4ـ ما را در زندگى رها نكنيد كه از هر نظر مصالح شما را تأمين مىكنيم.
ب. آن حضرت در جاى ديگر، سخنان لقمان به فرزند جوانش را به عنوان سفارش به جوانان نقل نموده است. آنجا كه مىفرمايد: «يا بنىّ ايّاك و الضّجر و سوء الخلق و قلّة الصّبر فلايستقيم على هذه الخصال صاحب و الزم نفسك التّؤدة فى امورك و صبّر على مؤونات الاخوان نفسك و حسّن مع جميع النّاس خلقك؛() فرزندم! بپرهيز از گرفتگى و بد خُلقى و ناشكيبايى، چرا كه با اين خصلتها، دوستى استوار نمىماند. آرامش و وقار را در كارهايت حفظ كن و خود را بر هزينه كردن براى برادران وادار و با تمام مردم اخلاقت را نيكو ساز.»
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، بيروت، دارصعب و دارالتعارف، 1401 ق، ج 1، ص 362، ح .17
. همان، ج 8، ص 93، ح 66.
. سوره يوسف، آيه 22.
. معانى الاخبار، ابن بابويه قمى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1361 ش، چاپ اوّل، ص 226.
. امالى، طوسى، قم، دارالثقافة للنشر،1414 ق، ص 303، ح 604.
. ر.ك: كنزالعمّال، متقى هندى، بيروت، مؤسسة الرسالة، ج ،15 ص 776، ح .43057
. اعلام الدين، حسن ديلمى، قم مؤسسه آل البيت، ص .120
. اصول كافى، ج 2، ص 87، ح .5
. ر.ك: كافى، ج 2، ص 53؛ ترجمه اين حكمت نامه جوان، ص 400 و .401
. من لايحضره الفقيه، صدوق، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، ج ،3 ص 492، ح 4743.
. تحف العقول، على بن شعبه، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1404 ق، ص 373.
. الامالى، شيخ طوسى، ص 302، ح 598.
. ر.ك: بحارالانوار، ج 103، ص 221، ح 34.
. ر.ك:كافى، ج 5، ص 330، ح 3.
. ر.ك: بحارالانوار، ج 12، ص 296، ح .79
. بحارالانوار،ج 24، ص 246، ح 5؛ تفسير العياشى، ج 2، ص ،83 ح 32.
. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 373، ح 5762.

/

انتظار سازنده

-چكيده:
انتظار با چه تفسيرى مى تواند سازنده و تاثيرگذار در جامعه اسلامى باشد؟ در اين نوشتار نويسنده به اين پرسش پاسخ مي‌دهد و مفهوم انتظار را مرتبط با مجموعه كل دين مى داند و اين كه در عصر غيبت تكليف مسلمانان همانند عصر حضور بلكه سنگين تر است و متقابلا تفسيرهاى اشتباه از اين مفهوم به همه مفاهيم دينى آسيب مى رساند و عرصه را براى سوء استفاده ها فراهم مى آورد.
-مقدمه:
انتظار در فرهنگ تشيع جايگاه ويژه‌اى دارد. مى توان آن را به عنوان يكى از عوامل بنيادين در بالندگى تاريخ تشيع دانست. البته مسئله انتظار و مهدويت اختصاص به شيعه ندارد؛ بلكه همه فرقههاى اسلامى به گونه‌اى از آن سخن گفته‌اند و در اديان آسمانى هم، ظهور منجى در رديف عقايد مهم آنان قرار دارد؛ اما به نظر مى رسد بهترين برداشت و تفسير از اين مسئله در بينش تشيع و كلام امامان معصوم(ع) قابل بررسى و تحليل مى باشد؛ زيرا نزديكترين ديدگاه بلكه مساوق با قرآن و سيره نبوى است.
آينده جهان در نگاه قرآن و وعدههاى آن، آينده‌اى روشن، اميد دهنده و پيروزمند براى انسانهاى صالح ترسيم شده است. پاره‌اى از آيات قرآن كه بر پيامبر(ص) اعظم نازل گرديده، اين حقيقت را بيان مى نمايد كه چشم اندازى نويد بخش و رهايى آفرين فرا روى صالحان و بندگان شايسته خداوند به نظاره نشسته، بدون ذرّه‌اى تخلف در وعده آسمانى، از اين مقوله با تعبيرهاى گوناگونى ياد شده است از جمله: وراثت زمين از آن بندگان صالح (انبياء/ 105) پايانى نيكو و نشاط انگيز براى باتقوايان (اعراف/ 128) پيروزى و برترى دين خداوند على رغم مشركان و كافران (توبه/ 33) و (صف/ )9 امامت مستضعفان (قصص/ )5
-مسئله اصلى
مفهوم و پديده انتظار مرتبط با همين مسئله‌اى است كه در فرهنگ قرآنى مطرح مى باشد و به زندگى مسلمانان معناى خاصى مى بخشد و اگر به خوبى از آن بهره بردارى گردد و معناى واقعى و غيرتحريف شده‌اش براى عموم مردم تعريف بشود، بسيارى از مشكلاتى كه امروز دامن گير جوامع اسلامى است، برطرف خواهد
شد؛ البته به شرط پاى بندى حتمى و پيروى منطقى از لوازم آن كه مهمترين آن ها عبارتست از عمل نمودن به همه توصيه ها و سفارشاتى كه از معصومين(ع) براى عصر غيبت صادر شده است. اين مؤلفه، انتظار واقعى و درست را از انتظار ظاهرى و غير درست جدا مىكند.
پرسش مهم اين است كه چگونه مى توان در عصر غيبت به يك مفهومى منطقى كارآمد از انتظار دست پيدا كرد تا عامل پويايى در حيات اجتماعى مسلمانان باشد؟ در پاسخ به اين پرسش (كه در واقع فرضيه اصلى اين نوشتار را تشكيل مى دهد) مىتوان گفت: در صورتى كه انتظار در فرم صحيح خودش مديريت بشود، حتمآ مقوله‌اى سازنده و نشاط آفرين خواهد بود. مسؤوليت تبيين اين مسئله در مرحله اول با كسانى است كه عهده‌دار هدايت و فرهنگسازى جامعه هستند به ويژه پژوهشگران دين.
چنانچه اين تعهد تاريخى و دينى درست انجام شود، جامعه اسلامى از بركات آن بهره مند مى شود؛ البته زمينه ها و عوامل مهم ديگر نيز مى بايست فراهم گردد و به يكسان سازى و بهسازى فرهنگ انتظار سازنده كمك نمايند؛ از فضاهاى آموزش رسمى گرفته تا مجامع عمومى از قبيل مساجد، جلسات مذهبى زنانه و مردانه، رسانه ها و عوامل مؤثر در اطلاع رسانى.اين انسجام دينى از گسست فرهنگى و تهاجم توليدات بيگانگان جلوگيرى مى كند. واقعيت آن است كه ما در ارائه چهره دين كارآمد و تامين كننده سعادت فردى و اجتماعى چندان موفق نبوده ايم و شايد كمى هم دير شده است؛ اما اگر باز هم سستى و سهل انگارى بكنيم، بايد در انتظار پيامدهاى ناگوار ديگر باشيم.
-انتظار واقع گرايانه
اهميت دادن اسلام به تعهد عملى مسلمانان نسبت به ايمان و اعتقاد آنان، تصويرى واقعگرا از دين ارائه كرده است. هر عاملى كه سبب كم رنگ شدن اين مؤلفه بشود، نوعى تحريف و ارتجاع تلقى مى گردد. اين آسيب ممكن است دامن هر يك از مفاهيم دينى را بگيرد و آن را از هويت اصلي‌اش تهى كند. امام على(ع) در چهارده قرن و اندى پيش نگرانى خود را از اين مساله اظهار مى دارد كه روزگارى بر مردم خواهد گذشت كه از قرآن فقط رسم و نشان آن باقى مىماند و از اسلام هم تنها نام آن، مساجد در آن روزگار بنايى؛ شكوه خواهد داشت در حالى كه مايه هدايت نخواهد بود.()
با اين وصف، ما با دو مفهوم از انتظار رو به رو هستيم:
1ـ انتظار رسمى و اسمى
2ـ انتظار حقيقى و واقع گرايانه.
كدام يك از اين دو مفهوم با حقيقت دين سازگارى دارد؟ بهتر است پاسخ اين پرسش را از يك كارشناس و متخصص دين شناس دريافت كنيم. ايشان با تجربه فراوانى كه از شناخت جريانات دينى و فرهنگى دارد اين گونه اظهار مى دارد:
معناى انتظار از مسير اصلى انحراف پيدا كرده و به مجالس و ظواهر تبديل شده است.()
كم رنگ شدن انتظار در معناى منطقى خود، سبب رشد
ظاهرگرايى مى شود و در نتيجه بازار «مدعيان دروغين» مرتبط به امام زمان(عج) فرصت پيدا مى كنند تا با الغائات فريبنده، گروهى را گرد خود جمع نمايند و با اين عمل خود، هم به دين خيانت كنند و هم فرهنگ عمومى را با چالشهاى جدى مواجه سازند و در نتيجه وحدت ملى نيز آسيب پذير مى شود كه اين در روند توسعه همه جانبه كشور هم، مشكلاتى به وجود خواهد آورد.
-تصويرى از انتظار كارآمد
در انتظار واقعى عوامل تخديري و ظاهرگرايى دينى كه روح نااميدى را در دل انسان پرورش مى دهد، جايگاهى ندارد. جامعه منتظر، جامعه با نشاط، توانمند و پرحركت است. مىتوان اين گونه تعبير نمود كه در جامعه و فرهنگ انتظار، مردمانش همواره در حال برگزارى آزمون و تمرين چگونه زندگى كردن بر مبناى فهم درست از قرآن و دين هستند؛ يعنى همه افعال عبادى، اخلاقى، سياسى و اجتماعى مناسب اين فرهنگ است و قرار نيست معجزه‌اى رخ دهد و يا دستى از آسمان بيرون آيد تا مشكلات و ناهنجارىها و همه كژى را برطرف نمايد.
لذا در قرآن دو نشانه مهم و عمده براى پيروان دين محمد(ص) بيان مى كند و حتى بنيان سعادت بشرى را مبتنى بر تحقق آن دو مى داند و آن عبارت است از ايمان و عمل شايسته. ايمان در معناى عميق و گسترده اش يعنى دست يافتن به باور و اعتقادى كه فرد در سايه آن به حوزه امن الهى راه مى يابد (اشاره به سوره العصر) و عمل صالح يعنى آنچه با فطرت و نهاد دست نخورده آدمى در تلائم است و مايه تعالى انجام دهنده‌اش مى گردد. خداوند به زمان سوگند ياد مى كند كه: همه انسان ها در زيان و خسران قرار دارند مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل خوب انجام دادند (سوره العصر).
مرحوم علامه طباطبايى در بيان اين سوره و اهميت آن مىگويد: اين سوره به صورت خلاصه و اشاره كل معارف قرآنى را در بر دارد.()
به نظر مى رسد جايگاه عمل صالح در عينيت كمال ايمان در عرصه زندگى فردى و اجتماعى آن قدر اهميت دارد كه علامه از اين سوره چنين تصويرى ارائه مى دهد.
-انتظار و عمل
بنابراين در فرهنگ انتظار، پيروان آن اهل عمل هستند و در انتظار يك اتفاق به سر نمى برند بلكه همواره تلاش مى كنند تا ضمن درخواستهاى مكرر و دعا به درگاه خداوند، با انجام تكاليف و تعهدات دينى، خود را به وضعيت مطلوب برسانند و زمينه ظهور موعود را فراهم نمايند.
حديث انتظار فرج و بهترين عبادت، در كتاب هاى حديثى ما به وفور وارد شده است. پيامبر(ص) اين گونه فرموده است كه: «افضل اعمال امتى انتظار فرج الله؛() بهترين اعمال امت من انتظار فرج الهى است». اگر ما در اين روايت، انتظار مطلق را فرض بگيريم، بدون ترديد برترين مصداق آن، در انتظار نشستن مسلمانان براى ظهور مهدى موعود است.
-انتظار و سنت نبوى
موضوع انتظار فرج در سخنان ديگر معصومين(ع) نيز گزارش شده و به ارزش و جايگاه آن تأكيد فراوان گرديده است. حضرت امير(ع) در يكى از جلساتى كه با اصحاب خود داشتند، چهارصد نكته مربوط به دين و دنياى مسلمانان را در حوزههاى مسائل اخلاقى، اجتماعى، سياسى، رفتاري، بهداشتى و… بر مى شمرند. از جمله در مورد انتظار فرج مى فرمايند: «انتظروا الفرج و لا تيأسوا من روح الله فان احبّ الاعمال الى الله عزوجل انتظار الفرج.»()
منتظر فرج بمانيد و هرگز از رحمت الهى نااميد نگرديد چرا كه بهترين كارها در پيشگاه خداوند، انتظار فرج است.امام جواد(ع) نيز بهترين اعمال شيعيان را انتظار فرج مى داند. «افضل اعمال شيعتنا، انتظار الفرج.»()
دقت داشته باشيم مساله انتظار همزاد شريعت و دين نبوى است يعنى زمانى كه هنوز شخص پيامبر(ص) حضور داشته است، به عنوان اولين شخصيت اسلام به اين موضوع متذكر مى شود كه در فراروي امت اسلامى چه جريان مهم و حياتى وجود دارد. پيامبر(ص) با طرح موضوع انتظار در واقع تكليف امت را پس از خود معين كرده است. يعنى اين كه جامعه اسلامى تا آينده اي نامشخص (تنها براى خداوند ظهور موعود معلوم است).()
مىبايست عهده دار زنده نگاه داشتن دين باشند، آن هم با چنگ زدن به كتاب و عترت؛ البته با تدبير عالمان دينى كه داراي شرايط باشند و تعامل امت با آنان و مراجعه به دريافت هاي اجتهادي عالمان از سوي مردم در مسائل نوظهور، اين يعنى مشخص شدن تكليف دين داران در دوره غيبت و انتظار تا پديد آمدن ظهور حضرت حجت. از اين رو است كه در روايات معصومين(ع) از حاملان علم دين به امناء الرسول ياد شده است كه به زبان امروزى مى توان به عنوان كارشناس دين (مجتهد) تعبير نمود.
پيامبر(ص) فرمود: «الفقها، امناء الرسل ما لم يدخلوا فى الدنيا».()
فقيهان امناى پيامبران هستند البته تا زمانى كه دنيايى نشده باشند. از ايشان مى پرسند كه نشانه آن چيست مى فرمايد: دنباله روى از سلطان و اقبال به دنيا پس اگر فقيهى اين چنين كرد نسبت به دين خودتان از او ترسناك و در انديشه باشيد و در روايت ديگرى آمده: «الفقها، امناء الرسل فاذا رايتم الفقهاء قدركنوا الى السلاطين فاتهموهم؛() فقها امناى پيامبرانند اما اگر احساس كرديد به سوى سلاطين گرايش داشتند، آنان را در مظان اتهام قرار دهيد.»
-انتظار، جريان مستمر
نتيجه منطقى بحث تا اين مرحله چنين خواهد بود كه مسئله انتظار يك جريان دنباله دار و مستمر است و يك منتظر واقعى و يك جامعه منتظر، روابط و مناسبات زندگى خود را به گونه‌اى تنظيم مى كند كه برآيند آن، بروز و ظهور خوبى ها و اجراى عدالت است. گر چه هيچ گاه انتظار تحقق جامعه آرمانى امام زمان(عج) نمى رود، ولى هدف و جهت تكاپوي فرهنگ و خرد جمعى، عينيت يافتن آن
جامعه خواهد بود. با اين وصف انتظار يك جريان ذهنى منفى و خالى از عمل و حركت نيست. انتظار آدمى را به نااميدى و مسدود شدن باب اراده و تحول آفرينى، دعوت نمى كند. انتظار مفهومى مخالف از زندگى و تعهد با آنچه كه در كليت انديشه دينى وجود دارد، ارائه نمى نمايد.
سوگمندانه بايد اعتراف كرد در تجربه تاريخى تشيع در بخشى از بدنه فكرى آن، برداشت ها و تحليلهاى ناصوابى صورت گرفته كه زمينه ساز بسيارى از مشكلات حتى بازماندگىهاى اجتماعى شده است. جامعه منتظر و فرد در حال انتظار همواره در حال بازسازى و آماده سازى توانمندىهاى خود براى ظهور در آن اتفاق بزرگ (ظهور موعود) است. براى آمدن حضرت ولى عصر(عج) پيش از آنكه دعا خواندن و استغاثه نمودن لازم باشد، انطباق ذهنى و رفتارى با خصوصيات جامعه مهدوى ضرورى است.اينكه امام صادق(ع) فرموده است: «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع؛() مردم را با غير زبان، در عمل؛ به اسلام فرا بخوانيد.» شايد در عصر انتظار و غيبت معصوم، اين حقيقت ضرورت و مصداقيت بيشترى داشته باشد.
اگر بين عمل و باور ذهنى ما فاصله باشد، هرگز نمى توان ادعا كرد ما يك منتظر واقعى هستيم، در قرآن از اين مقوله به شدت انتقاد شده است كه: «لم تقولون ما لا تفعلون» (صف/ 2) چرا چيزى را مى گوييد كه به آن عمل نمى كنيد؟ ما اگر از انتظار مىگوييم، بايد ما را به سمت و سويى بكشاند كه لحظه‌اى از دغدغه اجراى احكام واقعى اسلام غافل نمانيم؛ از كوچكترين عمل اخلاقى گرفته تا بزرگترين عمل اجتماعى ـ سياسى؛ همه بايد بوى انتظار بدهد. طبيعى است اگر در عصر غيبت متعهد به عملى كردن تعهدات دينى نباشيم، در عصر حضور نيز؛ آمادگى اجراى منويات امام مهدى (عج) را نخواهيم داشت.
راستى هيچ گاه فكر كرده ايم اگر ظهور حضرت حجت رخ دهد، قرار است چه اتفاقات خاصى صورت گيرد؟ مگر نه اين است كه ايشان احيا كننده و اجرا كننده سيره حضرت محمد(ص) خواهد بود. همانگونه كه امام حسين(ع) در منشور حركت خود پيروى از سيره جد خويش را از انگيزه هاي اساسى، برشمرد.()
ابوسعيد خدرى روايت مى كند كه از پيامبراكرم(ص) شنيدم فرمود: از امت من مردى قيام خواهد كرد كه بر طبق سنت من عمل مى كند. خداوند باران رحمت را بر او فرو مى فرستد و زمين بركاتش را براى او مى روياند. جهان به واسطه او پر از عدل و داد خواهد شد، بعد از آنكه ظلم و بى عدالتى عالم گير شده باشد.()
بنابراين عصر ظهور، يعنى عصر رسول الله(ص)، يعنى عصر اميرالمؤمنين(ع) و يعنى عصر ديگر معصومين(ع).
در فاصله عصر غيبت و عصر ظهور، تكليف و تعهد دينى به همان قوت صدر اسلام و بلكه بيشتر متوجه همه مسلمانان است. امام صادق(ع) در باب نشانههاى ياران قائم(عج)، عمل پاك و رفتارهاى نيكوى اخلاقى را در رديف مهمترين تكاليف قرار مى دهد. ايشان مى فرمايند: «من سره ان يكون من اصحاب القائم فلينتظرو ليعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر.»()
-انتظار اميد بخش و سازنده
پيش بينى كه امام سجاد(ع) نسبت به دوران غيبت دارد و از آينده آن خبر مى دهد، براى منتظران به ويژه جامعه ايرانى كه به عنوان يك كشور شيعه شناخته شده است، بسيار اميدوار كننده است. ايشان در برابر پرسشهاى كلامى يكى از اصحاب خود به نام ابوخالد كه وارد بر حضرت شد درباره حجت الهى و امام مطالبى را ايراد مى كند، از جمله در وصف اهل زمان غيبت و منتظرين حضرت مهدى(عج) مى فرمايد: اى اباخالد، كسانى كه در زمان غيبت به امامت دوازدهمين حجت خدا عقيده دارند و منتظر ظهور او هستند، بهترين همه زمان ها مى باشند. خداوند به آنان چنان بصيرت و معرفتى عطا مى كند كه عصر غيبت برايشان همچون دوران مشاهده و ظهور مى نمايد؛ آنان را همانند كسانى قرار مى دهد كه گويا در كنار پيامبر(ص) با شمشير مى جنگد آنان اخلاص حقيقى دارند و پيروان راستين ما هستند و در نهان و آشكار مردم را به دين خداوند مى خوانند.()
همچنانكه از اين سخن امام سجاد(ع) بر مى آيد، انسان منتظر كسى است كه بر اساس همان دستورات دينى صادره از سوى آورنده قرآن عمل كند. اگر امام مهدى(عج) را احيا كننده سنت نبوى مى دانيم، سهم ما به عنوان منتظران حكومت جهانى و تلاش جدى
براى بازتوليد اين سيره، بسيار است. شايد با اين حقيقت فاصله داشته باشيم و بيشتر به ظاهر مقولههاى دينى پرداخته‌ايم كه البته به اندازه خود قابل ارزش است؛ اما مگر تنها راه نگهدارى از دين پرداختن به همين ظواهر است؟!
اگر دين يك زندگى سالم را براى پيروان خود به ارمغان مي‌آورد، حتمآ راه كارها و توصيههاى سازنده‌اى را هم بيان كرده است؛ يعنى قرار است يك انسان و يك جامعه مسلمان در دوران انتظار با همان سازو كارها هم به وظيفه خود عمل كند و هم دنيا و هم واپسين آن را آبادگرداند. از مجموعه مطالب پيرامون انتظار و منتظر، بر مى آيد اين دوران،دوران بلاتكليفى و سردرگمى مسلمانان نيست، بلكه فرصتى است براى تلاش تا رسيدن به وضعيتى مطلوب،همان گونه كه در فرهنگ روايات به فراوانى عدالت در روى زمين از آن ياد شده است. از اين رو وقتى پيامبر(ص) درباره بشارت ظهور مهدى(عج) خبر مى دهد، به مسئله عدالت و تقسيم اموال عمومى به صورت درست، اشاره مىكند. آن حضرت مى فرمايند :
شما را به مهدى(عج) مژده مى دهم آن گاه كه مردمان با هم اختلاف يابند و ناامنى ها و دل نگرانى ها آنان را در برگيرد،بپاخيزد و عدل و داد را در دنيايى كه آكنده از ظلم و ستم گشته، مى گستراند و اموال (دارايىها و امكانات اقتصادى) را بين همه به درستى تقسيم مى كند و اين چنين است كه اهل آسمان و ساكنان زمين از او خشنود مى شوند.()
-عدالت و انتظار
حقيقت آن است كه انسان تنها در جامعه عدل مى تواند هويت و منزلت خويش را پيدا كند و از همه توانمنديها براى رسيدن به كمال و سعادت استفاده كند. رسول اعظم(ص) درباره نقش عدل در جهان هستى اين گونه تعبير مى كند: «بالعدل قامت السموات و الارض».() استوارى و قوام آسمان ها و زمين با عدل موزون بودن، بنا شده است.
رازمندى اين همه مبارزات و قيامهاى گروههاى انسانى بر تحقق عدالت در طول حيات بشرى، همين بوده كه زيست سالم و واقعى فقط در محيط عدل امكان پذير خواهد بود.
اين حقيقت مورد اشاره كلام پيامبر(ص) قرار گرفته است، آنگونه كه از ايشان روايت شده (يا به عنوان سخن ايشان شهرت پيدا كرده است)() كه: «الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم»() .حكومت ممكن است با كفر باقى بماند و دوام داشته باشد،اما ظلم و بيدادگرى آفت جدى آن است.
در تحليل و فهم متن اين عبارت اين گونه به ذهن مى رسد كه جريان كفر بيشتر به حوزه باور افراد مربوط مى شود و چه بسا انسانهايى با گرايشهاى مختلف اعتقادى در كنار هم به صورت مسالمت آميز زندگى كنند با فرض اينكه نسبت به حقوق و اخلاقيات انسانى وفادار باشند ؛ اما ظلم كه بيشتر به حوزه عمل و رفتار ارتباط پيدا مى كند، سلامت نظام زندگى را تهديد مى كند. افراد جامعه را پريشان خاطر مى سازد. عقدههاى روانى در ميان آنان توليد مى كند.
امام على(ع) از پيامبر(ص) نقل مى كند كه ايشان بارها اين سخنان را براى مردم بيان مىفرمود: جامعه‌اى كه فرد ضعيف نتواند به آسانى به حقوق خود دست پيدا كند، جامعه‌اى غيرمقدس است.()
هدف اساسى همه پيامبران و مصلحان بزرگ تاريخ، فراهم نمودن جامعه‌اى با محور عدالت بوده در فرهنگ دين، انتظار براى غيبت يافتن چنين آرمانى به عنوان يك عبارت بزرگ شمرده شده؛ يعنى اگر انسانهايى در غوغاي ظلم و بى عدالتى جهان، همواره نگرانى و دغدغه عدالت داشته باشند، عبادتى بزرگ انجام مى دهند، البته اين يك تعارف و شعار نيست، بلكه مقوله‌اى است ارزشمند، گر چه ممكن است در عينيت بخشيدن به آن، همواره با چالشهاى جدى روبه رو بود. عمده آن است كه آهنگ و افق حركت انسان، به سوى عدالت باشد.
به نظر مى رسد اين تعبير كه امام زمان(عج) زمانى خواهد آمد كه دنيا پر از ظلم شده باشد، اشاره به اين حقيقت باشد كه گر چه دورههاى طولانى بر عمر بشر بگذرد، اما بالاخره روزگارى فراخواهد رسيد كه اكثريت آدمها مناسباتى را طلب كنند كه در آن، هيچگونه بى عدالتى وجود ندارد، يعنى جامعه انسانى از همه رنجها و نابرابرىها به ستوه مى آيد و گويا نهاد آن، حضور انسان و رهبرى را مى طلبد تا تيشه بر ريشه ظلم بكوبد و اندوه تاريخى جهان را زايل كند. به اين روايت دقت كنيد: قال رسول الله(ص): «يخرج فى امتى رجل يبعثه الله غياثآ للناس.» پيامبر(ص) وجود نازنين حضرت ولى عصر(عج) را فريادرسى براى مردمان مي‌دانند.()
اميد به تحقق چنين آرمانى در وعدههاى قرآنى و سنت نبوى بيش از هر مكتب و فرهنگ ديگر،پررنگ تر است. اين مؤلفه به صورت مساله انتظار نمود پيدا مى كند: پس انتظار دورانى است كه انسان ها ضمن تلاش و جديت براى انجام وظايف دينى و اخلاقى خود،هرگز گرفتار نااميدى و سرخوردگى نخواهند شد، بلكه همواره سرزنده و با نشاط به سوى آينده‌اى روشن گام بر مي‌دارند.
-بعثت و انتظار
پشتوانه فكرى و اعتقادى اين مساله، باورى است كه قرآن در باب انگيزه و قوام بعثت پيامبران القا مى كند و آن عبارت است از برپايى و توسعه قسط. به اين آيه توجه كنيد: به راستى ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم، به انصاف برخيزند.() مرحوم علامه طباطبايى مى نويسد: قسط (آنگونه كه در مفردات راغب آمده) عبارتست از: بهره‌اى كه بر پايه عدالت به هر كس مى رسد؛ مانند تقسيم به نصف با اين برداشت از معناى قسط ،جامعه‌اى كه پيامبران و در راس آنان پيامبراكرم(ص) در جهت تحقق آن كوشيده اند، جامعه اي است كه اين مفهوم در تمام عرصه هاى آن معنى دار باشد.
پديده‌اى كه در عصر ظهور، مورد وعده الهى در قرآن و روايات قرار گرفته است، بسيار قابل ملاحظه مى باشد كه چرا در جريان انتظار و ظهور موعود اهميت درجه اول به مسئله توزيع عدالت داده شده است.
استاد شهيد مطهرى پاسخ هوشمندانه‌اى به اين پرسش مي‌دهد كه: از مجموعه آيات و روايات استنباط مى شود، قيام مهدى موعود آخرين حلقه از مجموع حلقات مبارزات حق و باطل است كه از آغاز جهان برپا بوده است. مهدى موعود تحقق بخش ايده آل همه انبياء و اولياء و مردان مبارز راه حق است.()
حضرت قائم(عج) به عنوان آخرين ولى، اجرا كننده مهمترين هدف آخرين نبى خواهد بود كه همان عينيت دادن به مفهوم عدالت در شريان جامعه انسانى است. اين به هم پيوستگى برخاسته از متن دين مى باشد كه در بردارنده مفهومى است فراگير براى همه اقوام و ملل تا روزى كه عمر اين جهان مادى به سرآيد.
-نتيجه
1ـ اين كه انتظار پديده اى جدا از مجموعه تعاليم، باورها و فرهنگ دينى جامعه ما نيست و معناى درست آن را بايد مرتبط با كليت دين، فهم كرد.
ـ2 ضرورى است كه حساسيت مسئله انتظار را بيش از پيش باور داشته باشيم و با مديريت مدبرانه،آن را از آسيبها و چالشهاى تزويرگرايانه، نگه‌دارى كنيم و بپذيريم كه در دوران انتظار، تعهدمان بسى سنگين تر از دوران حضور است.
ـ3 با فرض تحقق انتظار سازنده و كارآمد، هم تكليف دينى خود را انجام داده ايم و هم در رسالت تاريخى در برابر آيندگان، انسان هايى تكليف مند جلوه مى نماييم.
4ـ مديريت انتظار بر عهده كسانى است كه به پژوهش در عرصه دين مى پردازند و همچنين همه رسانه هايى كه به گونه‌اى در الغاء و مسائل و مفاهيم دينى تاثيرگذار هستند.
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. نهج البلاغه، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى .426
. آيت اللّه ابراهيم امينى، روزنامه قدس، 26/6/84 ص .7
. علامه طباطبايى، الميزان،ج 20، ص .355
. عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 39 و مسند زيد بن على ص .496
. بحارالانوار،ج 10، ص .90
. الصراط المستقيم،الى مستحق التقديم،ج 2،ص .231
. از جمله موضوعات در توقيع امام(ع): و اما ظهور الفرج، فانه الى الله و كذب الوقاتون، طبرسى،احتجاج،ص .469
. عوائد الايام،ص 187، كافى، ج 1، ص .46
. عوالى اللئالى، ج 4،ص .59
. الاصول السته عشر،ص .151
. شريف القريشى، ص .288
. مجمع الزوائد،ج 7،ص .318
. غيبت نعمانى،ص .200
. طبرسى،احتجاج، ج 2، ص .318
. انتظار در انديشه ها،ص 9، به نقل از تفسير الدرالمنثور، ج 6، .75
. عوال اللئالى،ج 4،ص .103
. امالى، شيخ مفيد، .310
. شرح اصول كافى، ج 9، ص .300
. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد،ج 7، ص .87
. الحاوى للفتاوى، ج 2، ص ،132جلال الدين سيوطى.
. سوره حديد، آيه 25؛ترجمه مهدى فولادوند.
. قيام و انقلاب مهدى(عج) .64

/

غروب سپيده گشا

-افول يك ستاره
پايان زندگى هر كس به مرگ اوست جز مرد حق كه مرگ وى آغاز دفتر است
در سال 1356ش به دليل افزايش استبداد و گسترش اختناق در ايران، نارضايتىها و اعتراضات مردمى و مخالفتهاى گروهها و جمعيتها با دستگاه ستم فزونى گرفت، از سوى ديگر بيمارى سرطان خون شاه شدت گرفته و چون احتمال داده مىشد به هلاكت برسد تمهيداتى مقدماتى به عمل آمده بود كه تا زمان به قدرت رسيدن فرزندش رضا پهلوى، همسرش فرح ديبا نايب السلطنه گردد، رئيس جمهور آمريكا، جيمى كارتر، در ژانويه سال1977 ميلادى (دى 1356ش) به طور ضمنى گفت: كشورهايى كه در آنها اساساً حقوق بشر ناديده گرفته شود ممكن است از
كمكهاى اقتصادى و تسليحاتى آمريكا محروم گردند. اين مسائل موجب گشت كه شاه تصميم گرفت از روش ديكتاتورى قبلى دست بردارد و اصلاحاتى در نظام قضايى، اجرايى و ادارى انجام داد و به دليل فشار افكار عمومى خصوص سازمان عفو بين‌الملل و كميسيون بين‌المللى قضات از شكنجههاى شديد مخالفين كاست.
روشنفكران و مبارزين سياسى به ارسال و تكثير نامههاى اعتراض‌آميزى پرداختند كه تا آن زمان امكان چاپ آنها وجود نداشت، مقارن اين انتقادها و افشاگرىها و نيز افزايش فشارهاى بين المللى نظير انجمن حقوقدانان و نيز گروههاى چريكى و مذهبى، مسايل و مشكلات اقتصادى و اجتماعى روز به روز حادتر مىگرديد، شاه در
برابر اين واقعيتها و جهت ارضاى افكار عمومى ژستهايى گرفت، در فروردين 1356 براى نخستين بار درهاى دادگاهى كه براى بررسى فعاليتهاى ضد رژيم تشكيل گرديده بود، به روى عموم باز شد، به سازمان صليب سرخ بين المللى اجازه دادند كه از برخى زندانهاى ايران بازديد كنند، شكنجه افراد تا حدود قابل توجهى كاهش يافت، قوانين جديدى كه وضع دادگاههاى نظامى را كه زندانيان سياسى را محاكمه مىكردند تا حدّى بهبود مىبخشيد اعلام گرديد، آثار دكتر على شريعتى كه اخيراً از ممنوعيّت و سانسور آزاد گرديده بود، اكنون در مقياس وسيعى به فروش مي‌رفت. در تير 1356 امير عباس هويدا از سمت نخست وزيرى عزل گرديد و جمشيد آموزگار به جاى او روى كار آمد.()
با وجود اين وضع و بهبود يافتن اوضاع سياسى، رژيم شاه به ضديت با ارزشهاى اسلامى و شعائر شيعه و علماى اسلامى ادامه داد و به شدت نگران آن بود كه نهضت اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى در اين شرايط چون رودخانه‌اى خروشان گسترش يابد و سيلابهاى ناشى از اعتراضهاى مردمى و نيروهاى انقلابى با هدايت و نظارت امام خمينى بساط او را درهم بريزد، از اين جهت تصميم گرفت جنايت ديگرى را بر كارنامه سياه خود اضافه كند، از اين روى عوامل ساواك براى ضربه زدن به نيروى محركه انقلاب اسلامى در صدد به اجرا درآوردن نقشه‌اى مرموز و مشكوك برآمدند.
آنان به خوبى مي‌دانستند حاج سيد مصطفى خمينى در سفر و حضر همراه پدر و بازوى تواناى وى و برنامه ريز فعاليتهاى انقلابى نيروهاى پيرو امام بود و اگر چنين شخصيت علمى، تأثيرگذار، مقاوم، قاطع و سازشناپذير را از ميان بردارند به تصور باطل خويش به اهداف ذيل دست مىيابند:
ـ1 با از بين رفتن سيد مصطفى ضربه روانى شديد به پدرش وارد مىشود و در نتيجه از مشى قبلى و تقويت و تحريض مبارزان دست بر مي‌دارد.
ـ2 پيشگيرى از خطرهاى بعدى كه امكان دارد اين دانشمند سياستمدار جوان براى رژيم پديد آورد.
ـ3 جلوگيرى از سياسى شدن حوزه نجف كه با اقدامات حاج آقا مصطفى به كانونى براى مخالفت جدّى عليه رژيم پهلوى تبديل شده بود.
ـ4 ايجاد هراس در ميان مخالفان و مبارزان و اين كه از بيم كشته شدن به مخالفتهاى خود با نظام استبدادى پايان دهند يا حداقل كوششهاى سياسى خود را تقليل دهند.()
در صورتى كه نه تنها اين حركت عوامل ساواك بر پيكر انقلاب و قاطعيت امام ضربه و خللى وارد نكرد بلكه باعث سرعت بخشيدن و گسترش نهضت اسلامى شد و زمينههاى فتح و ظفر را فراهم آورد بنابراين با شدت گرفتن فعاليتهاى سياسى و مبارزاتى و تلاشهاى علمى و فرهنگى حاج آقا مصطفى رژيم پهلوى تشخيص داد وجود
اين شخصيت در خارج از كشور و در كنار امام خمينى مانع برنامههاى فاسد و ضد اسلامى اوست، به همين سبب كوشيد او را از ميان بردارد. دليل اين مدعا اظهاراتى است كه در زمان به هلاكت رسيدن تيمور بختيار در عراق از سوى مقامات ايران مطرح شد و طى آن راديو تهران اعلام كرد: دو نفر ايرانى به ايران اسلحه وارد مىكنند كه يكى از آنان سيد مصطفى خمينى است. از همين گفته روشن مىشود كه نظام استبدادى حاكم بر كشور ايران وجود ايشان را بزرگترين قدرت مخالف در بيرون از مرزهاى سياسى مي‌دانسته است.
پس از آن رژيم برنامه ترور اين عزيز را در دستور كار خود قرار داد. حتى گروهى از نيروهاى زبده و ورزيده امنيتى ساواك به بغداد اعزام شدند و مأموريت يافتند تا با حمايت و تحت پوشش سياسى سفارت ايران در بغداد دست به عمليات تروريستى بزنند و همچنين چند شخصيت مستقر در نجف اشرف جزو فهرست آنان بود، از آن كسان يكى هم شهيد سيد مصطفى خمينى بود كه البته دشمنان موفق نشدند نقشه خويش را عملى كنند و اين گروه از هم پاشيد.
شهيد سيد مصطفى خمينى چند ماهى قبل از شهادتش نقل كرده است: به يك شب وقتى از حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين باز مىگشتم در طول مسير به عيادت يكى از علماى نجف رفتم، در آن جا نشسته بودم كه درب به صدا درآمد، پسر آن عالم خبر داد دو نفر آمده‌اند و با شما كار دارند، گفتم بگو بيايند بالا يكى جوان و ديگرى مسن بود، آن جوان سؤالاتى كرد و اخبارى از داخل ايران داد، از جمله اين كه دولت ايران تشخيص داده است كه شما از سرسختترين مخالفان رژيم ايران در خارج كشوريد لذا گروهى تشكيل داده‌اند شما را در نجف ترور كنند. علاوه بر اين موارد عينى ديگرى در آن مقطع روشن مىكند كه مرگ حاج‌آقا مصطفى طبيعى نبوده و رژيم منفور ستم شاهى آن را طرح ريزى كرده بود.()
گويا يكى از اهل كشف و شهود هم اين ضايعه را پيش بينى كرده بود حجةالاسلام و المسلمين امام جمارانى نقل كرده است هم
حاج احمد آقا و هم حاج سيد محمد بجنوردى براى من گفته‌اند، سال 1355 همراه حاج آقا مصطفى به لبنان رفتيم و از آن جا در شهر بعلبك كه از توابع اين سرزمين است گشت و گذارى داشتيم يك بار كه خسته شده و كنار خيابانى نشسته بوديم مردى در كسوت عربها خيلى خاكى و خودمانى و صميمى آمد پيش ما نشست، او با لهجه‌اى عربى خيلى جذّاب و گيرا صحبت مىكرد، آن مرد رو به حاج آقا مصطفى كرد و گفت شما دنبال يك سرى مسايل و اهدافى هستيد كه به زودى پيروزى نصيبتان مىشود و سپس افزود البته آن زمان شما در قيد حيات نمىباشيد و سال بعد در فقدانتان مردم سوگوار مىگردند، حاج آقا مصطفى خواست به آن مرد كمكى بكند ولى متوجه نشد او چطور از آن جمع فاصله گرفت و به كجا رفت.()
حاج آقا مصطفى بعد از مرگ دكتر على شريعتى گفته بود: ساواك فهرستى از پنجاه و شش نفر تهيه كرده كه مرموزانه كشته شوند، من و پدرم نيز جزو اين ليست مىباشيم.() و گويا آن علامه وارسته از طريق يك نوع فراست درونى يا كشفهاى باطنى شهادت خويش را پيشبينى كرده بود چرا كه حضرت امام را وصى خود قرار داد در حالى كه معمولاً پدر، پسر خود را وصى قرار مي‌دهد.()
سرانجام در روز اول آبان 1356، نهم ذيقعده سال 1397 به طرزى مرموز در منزل خود به شهادت رسيد. در حالى كه يك روز قبل از آن حاج آقا مصطفى خيلى شاداب، با نشاط و در نهايت سلامت به سر مىبرد و هيچ كسالتى در وضع مزاجى او مشاهده نمىگرديد، گفته شده كه افرادى با وى ديدار كرده و او را مسموم كرده‌اند.()
-نقشه مرموزانه ساواك
شهادت حاج آقا مصطفى بر حسب قرائن متعدد در محافل سياسى و انقلابى و رسانه‌اى به ساواك نسبت داده شد. در تاريخ كمبريج آمده است: در اواخر اكتبر سال 1977م فرزند ارشد امام خمينى يعنى حاج سيد مصطفى خمينى كه شخصيتى قابل و يار اصلى پدر بود ناگهان در نجف درگذشت،
مرگ او را عموماً به پليس امنيتى شاه نسبت مي‌دادند و در تهران و ساير شهرها تظاهراتى در محكوميت آن چه كه قتل ايشان تلقى مىشد برگزار شد.()
احمد حسين يعقوب در كتاب الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران القصة الكامله نوشته است حاج آقا مصطفى كه رابط پدر و انقلابيون ايران و ديگر مناطق بود و نامهها و بيانيهها و اعلاميههاى امام را منتشر مىكرد و از ستونهاى مهم نهضت اسلامى به شمار مي‌آمد در اين ايام فداى توطئه ساواك قرار گرفت و مأموران امنيتى نسبت به قتل او اقدام كردند.() محمد حسنين هيكل نويسنده مصرى نيز در كتابش مىنويسد سيد مصطفى در سال 1977 م توسط ساواك به قتل رسيد.()
دكتر سيد جلال الدين مدنى نوشته است: سيد مصطفى شخصيتى جوان و سازشناپذير مذهبى سياسى به شمار مي‌آمد كه براى رژيم خطرى بالقوه محسوب مىگرديد، وى را بدون اين كه سابقه بيمارى داشته باشد در اتاق خواب درگذشته مىيابند و با توجه به موارد ديگر مرگهاى مشكوكى كه مردم دست ساواك را در آن وارد مي‌ديدند، اين مورد نيز عنوان شهادت يافت و در ايران به تجليل زياد از او پرداختند، اين تجليل تا به آن جا رفت كه رژيم پهلوى را به عكس العمل وارد ساخت، دكتر مدنى در پاورقى كتابش خاطرنشان مىنمايد در دوران رژيم شاه به تعدادى مرگهاى مشكوك برمىخوريم كه آنها را مردم طبيعى ندانسته و هر كدام را جنايتى از ناحيه ساواك تلقى كرده‌اند، جلال آل احمد كه از مخالفين رژيم و فرهنگ مبتذل غربى بود و رژيم از انتشار برخى آثارش جلوگيرى مىكرد در سال 1345 در دهكده ييلاقى خود در شمال ايران به طرزى ناگهانى درگذشت و ساواك دستور دفن فورى او را داد. دكتر سيد باقر كاشانى فرزند آيت اللّه كاشانى از پزشكان متعهدى بود كه عليه رژيم مبارزه‌اى جدّى داشت و براى نيروهاى امنيتى شاه مانع مىتراشيد، او در سال 1350 در تصادف مشكوكى كشته شد، اين حادثه بر بسيارى باور نيامد و كار ساواك ناميده شد، بويژه زدو خوردى كه در مراسم تشييع جنازه‌اش
صورت گرفت نشانه توطئه‌اى از پيش به اجرا درآمده بود. غلامرضا تختى ورزشكار خوش فكر و مورد علاقه مردم كه قهرمان كشتى در ايران به شمار مي‌آمد در سال 1345 اعلام گرديد كه خودكشى كرده امّا چون قبلاً پليس شاه برايش محدوديت هايى انجام مي‌داد و او هم با يك نوع استقلال فكرى زير بار زور نمي‌رفت، كسى انتحار او را باور نكرد و گفته شد دربار شاهنشاهى در كشتنش نقش داشته است.
دكتر حسن ارسنجانى وزير اسبق كشاورزى رژيم پهلوى كه در زمان اصلاحات اراضى وزير كشاورزى بود.() وى در تهيه مقدمات برنامه كودتاى سرلشكر ولى اللّه قرنى دست داشت و به همين مناسبت از طرف دادگاه نظامى ارتش مدتى بازداشت و زندانى گرديد ولى محكوميت نيافت، با اين حال پس از آزادى، جمعيت ازادى را كه او تشكيل داده بود شاه منحل كرد. وى در سال 1342 توسط محمد رضا پهلوى از وزارت عزل گرديد و مدتى سفير كبير ايران در ايتاليا بود، ارسنجانى در سال 1348 درگذشت و مرگ او به دليل سكته قلبى اعلام گشت امّا شهرت يافت به دليل انتقاد به رژيم شاه، به قتل رسيده است.() حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى در تاريخ 26/7/1359 بمناسبت فرا رسيدن سالروز شهادت آيت اللّه سيد مصطفى خمينى پيامى صادر كرد كه در فرازى از آن آمده بود: برادرم همچون يكى از شهداى قبل از پيروزى انقلاب به دست عوامل شاه مسموم شد. از خصوصيات بارز اين مرد خدا دشمنى پرو پا قرص با شاه و
رژيم او و جهت دار بودنش در مبارزه و صراحتش در برخورد با مسايل اصولى…بود.()
پزشكان با رؤيت جسد آن مرحوم احتمال قوى دادند ايشان در اثر مسموميت به شهادت رسيده باشد ولى امام خمينى با كالبد شكافى جسد مخالفت كرده آن روح قدسى در توجيه اين كار فرمود: كشف علمى شهادت سيد مصطفى موجب تحريك و خشم حزب بعث مىگردد و در نتيجه بسيارى از طلاب روانه زندان و دچار مشكل خواهند شد، لذا از انجام اين كار ممانعت كردم. هم چنين افراد و اتومبيلهاى مشكوك با شماره پلتيك (سياسى) در مراسم تشييع و تدفين سيد مصطفى شركت داشتند، گفته مىشود يكى از اين افراد سرهنگ اشرفى، از نزديكان شاه بوده است.()
از پاره‌اى گزارشهاى ساواك بر مي‌آيد كه رژيم پهلوى از تلاشهاى سياسى سيد مصطفى به شدت نگران بوده و تمامى ارتباطها و برنامههايش را با حساسيت پيگيرى مىكرده است. در گزارش 15/2/1352 آمده است: ضمن آن كه در حال حاضر عامل اصلى فعاليتهاى خمينى فرزند او مصطفى مىباشد و محتمل است با توجه به تمايلات افراطى قذافى در زمينه مسايل اسلامى خمينى و بعضى از افراد مخالف مقيم عراق، به آن كشور مسافرت كنند.() در خبر 12/11/1351 كه منابع امنيتى رژيم ايران تنظيم كرده‌اند مىخوانيم: در حال حاضر وضع خمينى در عراق به اين ترتيب است كه كليه كارها و فعاليتها در دست پسرش مصطفى افتاده و تمام طرفداران خمينى اطراف پسرش جمع شده‌اند، نظريه: پسر خمينى عالم و اهل دين است متناسب سياسى وى نيز از طرف همكاران تأييد گرديده است لذا به اهميت خبر مىتوان اطمينان نمود.()
در يك سند خيلى محرمانه ساواك كه جزو اسناد طبقه بندى حفاظتى مىباشد اين گزارش ديده مىشود: در سفر حج سال جارى(بهمن 1353) پسر آيت اللّه خمينى در مكه و مدينه مشاهده شد، نامبرده با لباس روحانى در مكه، در مسجد الحرام ديده شد،
چند نفر از اشخاص ناشناس با وى در گفتگو بودند.()
بيشتر نگرانىهاى ساواك از بابت وى، نقش حاج آقا مصطفى در پيوند نيروهاى حوزوى و دانشگاهى مىباشد كه اين تلاش نقشه رژيم پهلوى را كه قصدش تشديد اختلاف بين اين دو قشر بود بر هم مي‌زد و بدين گونه مرگ او را رقم زدند.()
محمد حسن رجبى از مورّخان معاصر يادآور گرديده است: مرگ غير منتظره سيد مصطفى در حالى كه هيچ گونه بيمارى قلبى نداشت نمىتوانست با شروع فعاليتهاى سياسى جديد امام در نجف از نظر همه ياران و شاگردان امام بدون ارتباط باشد، دليل آنان اين بود كه حاج آقا مصطفى از زمان شروع نهضت در سال 1341 ش در كنار امام قرار داشت و دست راست ايشان محسوب مىشد و يك چهره انقلابى بود كه با روحانيان، روشنفكران و دانشجويان مسلمان و مبارز داخل و خارج كشور ارتباط داشت از اين رو ساواك با به شهادت رسانيدن وى كوشيد يك مخالف جدى را از سر راه رژيم پهلوى بردارد و امام را تنها بگذارد.()
-ضايعه‌اى اسفناك
آرى سرانجام آن شب شوم با تمامى آشفتگىهايش فرا رسيد، شام آخرين روز مهرماه سال 1356 خانم معصومه حائرى، همسر حاج آقا مصطفى دل درد شديدى داشت كه برايش پزشك آوردند، حاج احمد آقا هم آن شب به منزل برادر آمده ولى شب نماند، از قرار معلوم سيد مصطفى اول شب به خانم خود مىگويد من امشب مهمان دارم و دير مي‌آيم، شما شام بخوريد و بخوابيد، من خودم بعد از رفتن انان همان بالا مىخوابم فرزندشان حسين آخر شب كه به منزل مي‌آيد مىبيند چراغ اتاق پدرش خاموش است ولى صبح كه مىخواهد برود حرم پدرش براى نماز صبح چراغ را روشن مىكند بعد خادم منزل براى ايشان خاكشير مىبرد و مىبيند آقا سر روى مهر نهاده و در حال سجده است و هرچه صدا مىكند بلند نمىشود، شانه‌اش را تكان مي‌دهد، مىبيند صورت حاج آقا مصطفى كبود گرديده است،
در حال فرياد زدن مي‌دود و معصومه خانم را صدا مي‌زند، او هم احمد آقا را خبر مىكند و آقا را مىبرند بيمارستان، كه پزشكان مىگويند فوت شده است، از آن جا كه تمام بدن حلقه حلقه كبود بود آن نشانههاى مسموميت را در وى ديدند، البته دولت بعثى از اعلام نظر پزشكان جلوگيرى كرد ولى دليل مرگ همان تأثير سمّ بر كبد تشخيص داده شد.()
خانم حائرى در اين باره گفته است: آقا مصطفى شبها مطالعه داشت، آن شب گفته بود اگر ميهمان آمد من درب را باز مىكنم شما بخوابيد، اما ديگر نفهميديم كه ميهمانان چه موقع آمدند و كى رفتند و چه شد صبح زود وقتى براى ايشان صبحانه مىبرند مىبينند در حال نشسته، سرش به پايين خم گرديده است، فوراً رفتم بالا ديدم دستهاى آقا بنفش است و لكههاى بنفش روى سينه‌اش هم مشاهده مىشود كه بلافاصله او را به بيمارستان رسانديم، علت مرگ صد در صد مسموميت بود ولى پزشكان را تهديد كردند تا نظر خود را نگويند.()
حجةالاسلام و المسلمين سيد محمود دعايى خاطره آن روز را چنين يادآور شده است: آن روز صبح براى تهيه نان بيرون رفته بودم، هنوز آفتاب نزده بود ديدم ننه صغرى فرياد مىكشد، پاى برهنه مي‌دود و بر سرش مي‌زند، از ديدن اين صحنه بسيار تكان خوردم،نان را به دست كسى دادم و گفتم به خانه‌ام برساند و سراسيمه رفتم ديدم آن مرحوم پشت سجادهشان دراز كشيده‌اند، طلبه‌اى آن حوالى بود، به او گفتم
مي‌روى حاج احمد آقا را خبركنى و بگويى خيلى فورى به منزل اخوى سر بزند، او هم رفت و احمد آقا را صدا زد و ما موفق شديم با يك تاكسى ايشان را به بيمارستان منتقل كنيم، پزشك كشيك بعد از معاينات اوليه تشخيص داد ايشان از دنيا رفته‌اند، با علائمى كه روى پوست بدنش وجود داشت مشخص بود كه مرگ ناشى از مسموميّت بوده است. حاج احمد آقا وقتى از بيمارستان به منزل رفت متحيّر بود كه چگونه خبر را به امام برساند، او به طبقه بالاى منزل رفت و امام كه متوجه ورودش شده بود پرسيد از حاج آقا مصطفى چه خبر، احمد گفت چيزى نيست، امام دوباره كه پرسيد باز پسرشان جواب نداد، ظاهراً سومين دفعه بود كه با پرسش امام حاج احمد نتوانست خوددارى كند و به گريه افتاد. امام فرمود: اگر مرده بگو، مرگ حق است، ادامه گريه احمد آقا موضوع را براى امام روشن كرد. كسانى كه در آن لحظات سعى مىكردند امام را تنها نگذارند مثل مرحوم حاج شيخ حبيب اللّه اراكى و آقاى سيد عباس خاتم يزدى از افراد شايسته و اطرافيان رهبر بودند، كه ديدند امام چند لحظه‌اى به دست خود نگاه كرد و بعد از گفتن لاحول ولاقوّة الّا باللّه و انا لله و انا اليه راجعون فرمودند مصطفى اميد آينده اسلام بود، امانتى بود و از دست ما رفت، در آن زمان اين نگرانى وجود داشت كه چنين تحمّل فوق العاده امام خداى ناكرده باعث ناراحتى قلبى ايشان شود و به همين دليل تلاش مىكردند در مجالسى كه جمعيت براى عرض تسليت به حضورشان مي‌رسيدند، فردى ذكر مصائب خاندان عصمت و طهارت را بخواند چون امام نسبت به اين خاندان حساسيت داشتند و اشك مي‌ريختند.()
در پى شهادت حاج آقا مصطفى امام در ياد داشتى چنين نگاشت: بسمه تعالى. انالله و انا اليه راجعون. در روز يكشنبه نهم شهر ذى قعدة الحرام 1397 مصطفى خمينى نور بصرم و مهجه قلبم دارفانى را وداع كرد و به جوار رحمت حق تعالى رهسپار شد. اللهم ارحمه و اغفرله و اسكنه الجنة بحق اوليائك الطاهرين عليهم الصلوة و السلام.
با انتشار خبر شهادت آن عامل ربانى
حوزه نجف در هاله‌اى از سوگ و ماتم فرو رفت، درسهاى حوزه تعطيل شد و روحانيت به سوگ نشست. پيكر آن شهيد توسط ياران و شاگردانش به كربلا انتقال داده شد، در اين مراسم جمعيت انبوهى شركت كردند، بيش از هفتاد دستگاه ماشين حامل جنازه را به كربلا و بالعكس همراهى مىكردند. بدن سيد مصطفى را با آب رودخانه فرات غسل دادند ودر محل خيمه گاه امام حسين(ع) كفن پوش نمودند و پس از طواف در حرم مطهر حضرت سيدالشهدا(ع) و حضرت عباس(ع)، ساعت هفت بعد از ظهر همان روز اول آبان 1356 به نجف اشرف باگزدانيدند.
روز دوشنبه دوم آبان (دهم ذيقعده) جنازه آن شهيد در حدود ساعت نه صبح از مسجد بهبهانى كه در آن موقع بيرون دروازه نجف بود آماده تشيع گرديد، امام در اين مكان حضور يافت و پس از مكثى كوتاه و خواندن فاتحه در بخشى از مسير جنازه را همراهى كرد. اصولاً ايشان خيلى كم در مراسم تدفين، نماز ميّت يا تشييع افراد شركت مىكرد و اگر شخص متوفى از افراد برجسته و والا بود شكل شركتشان بدين گونه بود كه از حدود پنج دقيقه قبل از حركت جنازه حضور پيدا مىكردند و بعد از اين كه جنازه حركت داده مىشد، مسافتى را در تشييع جنازه شركت مىكردند و خود را به كنارى كشيده و به منزل باز مىگشتند، آن روز در مراسم تشييع پيكر پاك فرزندشان عيناً همين شيوه را انجام دادند و هيچ گونه امتيازى قايل نشدند، در تمامى آن مراحل همه به رفتار امام خيره شده بودند كه ايشان چطور با صبر و تحمّل و بدون ذرّه‌اى تزلزل چون كوهى استوار حركت مىكنند.
شب اول دفن پيكر حاج آقا مصطفى امام به منزل فرزندشان آمدند تا به عروس خود اين ضايعه را تسليت گويند، وقتى از درى وارد شدند كه هميشه حاج آقا مصطفى به پيشواز مي‌آمد، عروسشان جلو آمد و گفت چه كار كنم؟ مصطفى كجاست، اين صحنه خيلى ناراحت كننده و اندوهبار بود امّا امام با استقامت ويژه خود اشك نريختند و با حالتى قاطعانه خطاب به خانواده فرزندش فرمودند صبر كنيد، به خاطر خدا صبر كنيد. امام
خطاب به همسر خودشان نيز فرمودند: امانتى خداوند متعال به ما داده بود و اينكه از ما گرفت، من صبر مىكنم شما هم صبر كنيد و صبرتان براى خدا باشد.
اين جريان اسف‌انگيز نه تنها در حالت روحى و فكرى امام اثرى نگذاشت بلكه نتوانست نظم و برنامه ريزى روز مرّه ايشان را برهم بزند.ايشان ساعتى از روز را براى مطالعه كتابهاى جديدى كه به دستشان مي‌رسيد اختصاص داده بود، در همان ايام كتاب طلوع انفجار حاج سيد جوادى را در دست مطالعه داشت حاج احمد آقا گفته است وقتى امام از تشييع جنازه بازگشت موقع خواندن كتابهاى مورد نظرش بود و همان كتاب طلوع انفجار را گشوده و به خواندنش مشغول گرديد.
تمام اين حالات بيانگر آن است كه امام آنقدر خالصانه در مسير راه درستى كه برگزيده بود گام بر مي‌داشت كه هيچ اتفاقى نمىتوانست دگرگونى منفى در وجودشان پديد آورد. در تمام آن مدت چند جمله كوتاه از امام درباره آن فرزند ارشد و دانشورش شنيده شد يكى همان جمله اول كه مصطفى اميد آينده اسلام بود و ديگرى در اولين مراسم شروع درسشان بعد از آن واقعه بسيار گذرا و كوتاه از كسانى كه تسليت گفته و يا به ديدنشان آمده بودند تشكر كردند و در اين مورد كه بسيارى از الطاف الهى را ما متوجه نمىشويم، سخن به ميان آوردند و افزودند خداوند الطاف خفيه‌اى دارد و الطاف جليله‌اى و چه بسا اين اتفاقها از مصداقهاى لطفهاى مخفى خداوند باشد كه ما در وضع كنونى متوجه نمىشويم. امام ثابت كرد مسايل مربوط به مرگ فرزند و دل بستگىهاى عاطفى به هيچ وجه نمىتواند در مسير ايشان مشكلى بوجود آورد، اين واكنش امام دشمن را ناكام كرد و شهادت حاج آقا مصطفى درخت انقلاب را آبيارى كرد و منشأ بركات و تحوّلات فراوانى گرديد.
-امواج خروشان
در هنگام تشييع جنازه پيكر آيت اللّه سيد مصطفى خمينى، بازار نجف يكپارچه تعطيل گرديد، در صحن مطهر حضرت امام على(ع) آيت اللّه سيد ابوالقاسم خويى بر
پيكر آن شهيد نماز خواند و جنازه در كنار مرقد و بارگاه مقدّس حضرت مولا اميرمؤمنان(ع) به خاك سپرده شد.
شب هنگام امام پس از زيارت حرم مطهر مولاى پرهيزكاران به سراغ مزار فرزند عارف، عالم و فداكار خود رفت و با چهره‌اى گشاده و آرام اعلام فاتحه كرد و در پايان از حاضران خواست براى مصطفايش طلب مغفرت كنند و در آن لحظه كه تمامى ديدگان گريان و اشك ريزان بود امام از سر قبر فرزند دل بندش برخاست و بدون كوچكترين آزردگى و گرفتگى از حاضران تشكر كرد و از آن جا بيرون رفت.()
در رسانههاى جمعى و مطبوعات جهان اين حادثه با تفاوتهايى گزارش گرديده بود، خبرگزارى فرانسه در دوم آبان 1356(24 اكتبر 1977 م) نوشت: جنبش آزادى در ايران طى يك بيانيه كه در پاريس انتشار يافت اعلام كرد مصطفى خمينى فرزند ارشد بزرگترين مرجع شيعيان جهان روز 23 اكتبر به طور اسرارآميزى درگذشته است. خبرگزارى فلسطينى وفا گزارش داد: سيد مصطفى خمينى پسر امام روح اللّه خمينى در نتيجه بدرفتارىهاى پليس مخفى ايران جان خود را از دست داد. روزنامه المجاهد چاپ الجزاير در هشتم دسامبر 1977 م نوشت: مصطفى خمينى فرزند امام روح اللّه خمينى مقام مذهبى مسلمانان شيعه در ايران، به دست ساواك به قتل رسيد. روزنامه ارشاد چاپ كراچى در نوشتارى به قلم سيد حسن عبقاتى در 16 ذيقعده 1397، هفتم آبان 1356 نوشت: مرگ ناگهانى فرزند سعيد و برومند حضرت آيت اللّه العظمى آقا روح اللّه خمينى مرموز و اسرارآميز و صدمه‌اى بس بزرگ براى حضرت آيت اللّه و خسارت جبران ناپذيرى براى دنياى علم و دين است.
در پى شهادت حاج آقا مصطفى از سوى مراجع، علما، مدرسين و طلّاب حوزه علميه قم تلگرام تسليتى صادر گرديد كه در آن آمده بود، ضايعه اسفناك فرزند برومند اسلام حاج آقا مصطفى خمينى موجب تأثر جامعه روحانيت و امت اسلام گرديد و اين مصيبت را به ساحت مقدس ولى عصر و امام خمينى تسليت گفته بود، علماى تهران هم تلگراف
تسليتى براى امام ارسال نمودند وضايعه مزبور را تسليت گفتند، روحانيون مبارز هم در اينباره اعلاميه‌اى صادر كردند.()
در پاسخ به پيامهاى هم دردى علما و مردم، امام خمينى در 21 آبان 1356ش پيام تشكرى صادر فرمود. امام در پاسخ به تلگراف تسليت ياسر عرفات به مناسبت شهادت فرزندشان، ضمن برشمردن مصائب و دشوارىهاى به وجود آمده در زمان طاغوت نوشتند اين مصيبتها در مقابل مصائبى كه بر امت اسلام و مسلمين وارد شده و مىشود ناچيز است، ايشان در پاسخ به تسليت نامه دانشجويان مسلمان خارج از كشور نوشتند: اين جانب از تمام حضرات آقايان كه در اين حادثه اظهار محبت كرده و تسليت داده‌اند تشكر مىكنم.()
در همان روزهايى كه علما و افراد، اين حادثه را به امام تسليت مىگفتند، ايشان مراقب بود در مصائب ديگر با بازماندگان هم دردى كند، چنانچه در آن ايام پيكر ميرزا على آقا نائينى فرزند آيت اللّه ميرزا محمد حسن نائينى را از ايران به نجف آورده بودند، فرزند آن مرحوم گفته است پس از انجام مراسم تشييع و تدفين والدم به محضر امام رفتم تا شهادت فرزندشان را تسليت گويم ولى قبل از آن معظم له به من تسليت گفت.
بيت مرحوم آيت اللّه حكيم جهت عرض تسليت در منزل خدمت امام رسيدند، امام قبل از هر چيز با يك روح آرام و مطمئن احوال آيت اللّه سيد محمد باقر حكيم (رئيس قبلى مجلس اعلاى عراق) را كه در آن ايام در زندان بعثىها به سر مىبرد از آقاى سيد محمد رضا حكيم جويا شد.()
امام جواب ملت ايران را با صدور پيامى سازنده و ارزنده عنايت فرمود كه در ضمن سپاسگزارى از هم‌دردى مردم و عموم طبقات امت مسلمان ايران خاطر نشان ساخت: ما با گرفتارى عظيم و مصيبتهاى دل خراشى كه داريم نبايد از مصائب شخصى ذكرى به ميان آوريم، آن گاه امام در ادامه درباره نيرنگ اجانب و عمّال آنها و نيز گرفتارىهايى كه سلسله پهلوى براى مسلمانان ايرانى بوجود آورده‌اند اعلام خطر كرد و از عموم مسلمانان و خصوص علما، روشنفكران و دانشگاهيان خواست بطور
جدّى از اسلام و احكام حيات بخش كه ضامن استقلال و آزادى است، دفاع كنند و حقايق را به گوش مجامع بين المللى و بشرى برسانند.()
دكتر مصطفى چمران در يك نطق راديويى گفت جمعى از طلّاب با ديدگانى گريان به محضر امام مي‌روند تا فقدان حاج آقا مصطفى را به معظم له تسليت گويند، پدر مصيبت ديده از آن زارىهاى طلّاب ناراحت مىشود و مىفرمايد: امانتى بود كه خدا به ما داد و از ما گرفت، اين كه گريه ندارد.()
خبرنگار روزنامه فرانسوى زبان لوموند هفت ماه پس از اين حادثه در 16 ارديبهشت 1357 در نجف اشرف از امام خمينى پرسيد: فكر مىكنيد فرزند شما به قتل رسيده است اگر چنين نيست چرا مرگش باعث انفجار و تظاهرات شده است. امام خمينى در جواب وى فرمود: من با قطع و يقين نمىتوانم بگويم چه اتفاقى افتاده است ولى مي‌دانم كه وى شب قبل از درگذشتش صحيح و سالم بود و مطابق گزارشهايى كه به من رسيده است اشخاص مشكوكى آن شب حادثه به خانه وى رفته‌اند و فرداى آن شب فوت كرده است، چگونه؟ من نمىتوانم اظهار نظرى بكنم، نارضايى مردم به اين مناسبت ابراز شد. مسلماً مردم خدمتگزار خود را دوست مي‌دارند و مرا و نيز پسرم را خدمتگزار خود مي‌دانند. به دنبال اين جريان هر كشتارى كه رژيم ترتيب داد تظاهرات تازه‌اى را به مناسبت چهلم كشته شدگان موجب گرديد. امّا مطلب اصلى و
اساسى پسر من نيست، مسأله اساسى عصيان و شورش همه مردم بر ضد ستمگرانى است كه به آنها ستم مىكنند.() ادامه دارد
-
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. ريشههاى انقلاب ايران، نيكى آركدى، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهى، ص 345 ـ .341
. مجموعه مقالات…، ص .115
. از ايران به ايران، ج 2، ص 31.
. گنجينه دل (مجموعه خاطرات ياران در وصف حاج سيد احمد خمينى) تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دوم، 1375، ص 167.
. ياد و ياد آوران، نگارش عليرضا خواجوئى، ص 55.
. پا به پاى آفتاب، ج اول، ص .158
. خاطرات آيت اللّه شيخ مرتضى بنى فضل، به كوشش عبدالرحيم اباذرى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، ص 189، جريانها و سازمانهاى سياسى ايران، ص .537
. سلسله پهلوى و نيروهاى مذهبى به روايت تاريخ كمبريج، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، چاپ سوم 1375.
. الامام الخمينى و الثورة الاسلامية فى ايران القصة الكامله، احمد حسين يعقوب، بيروت(لبنان) مؤسسه الغدير، چاپ اول 1420 (2000م)، ص 129.
. ايران روايتى كه ناگفته ماند، محمد حسنين هيكل، ترجمه حميد احمدى، ص .245
. تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اول 1361، ج دوم، ص 242 و 243.
. فرهنگ رجال و مشاهير تاريخ معاصر ايران، ج اول، ابوالفضل شكورى، ص 239.
. مجموعه آثار يادگار امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، اسفند 1384، ص 84 ـ 83.
. هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامى، بخش تاريخ بنياد تاريخ انقلاب اسلامى، قم، چاپ اول، 1371، ج دوم، ص 742 ـ 741.
. راز توفان (ياد نامه آيت اللّه سيد مصطفى خمينى)، ص .175
. همان، ص .176
. همان، ص .177
. همان، ص 32 ـ .31
. زندگينامه سياسى امام خمينى.
. عطر سبز سحر، مجله پيام زن، ش 116، آبان 1380، ص 77.
. انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، تدوين مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، چاپ اول 1376، روزنامه كيهان، ش 15478، ص12.
. شاهد ياران، آبان 1385، ش 12، ص 44، و نيز بنگريد به پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 91 ـ 90.
. شاهد ياران، همان، ص 44، انقلاب اسلامى به روايت اسناد ساواك، ص 4، پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 158 و 159؛ صحيفه دل، ج 1، ص 83 و 84، مجله 15 خرداد، ش 15 و 16، ص 122.
. مجله پانزده خرداد، همان، ص 124، صحيفه دل، ص 106، پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 228.
. فصلنامه 15 خرداد، همان ص 128 ـ 127.
. در اين باره بنگريد به اسناد انقلاب اسلامى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى چاپ اول 1374، ج دوم، ص 212 و 213 و 388 و 389 و نيز همان ج سوم، ص 232 ـ 229، همان، ج ،4 ص 381 ـ 365.
. هفت هزار روز تاريخ ايران، ج 2، ص 744، .769
. صحيفه دل، ج اول، ص 84 ـ 83.
. اين پيام در 29 ذى قعده 1397 هـ.ق صادر گرديده و در كتاب نهضت روحانيون ايران، ج 5 و 6، ص 537 ـ 534 درج شده است.
. همان، ص .518
. حماسه نوزدهم دى قم (1356)، به كوشش على شيرخانى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1377، ص 82 ـ .81

/

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

در شرايطى كه مكتب ماركسيسم، فروپاشيده است و فريادهاى اضمحلال مكتب ليبرال دمكراسى غرب نيز به گوش مي‌رسد، حركت اسلامى روز به روز در حال گسترش است و انقلاب اسلامى به عنوان موتور محرك اين مكتب فكرى بزرگ بايد عوامل پيشرفت و ايستادگى خود را بيش از پيش تقويت كند.
ملت ايران با تمام وجود بر سر بيعت خود ايستاد و نتيجه اين ايستادگى هم تحقق وعده الهى و استقرار حاكميت دينى در ايران بود.
استمرار ايستادگى و وفاى به اين بيعت قطعاً كمك الهى را همانند گذشته در پى خواهد داشت.
حركت اسلامى كه به بركت پيروزى انقلاب اسلامى و در آن شرايط سخت شروع شد، با وجود توطئهها و طوفانهاى گوناگون، به بركت ايستادگى و كمكهاى الهى روز به روز قدرتمندتر شد و اكنون ديگر نامى از مكتب ماركسيسم نمانده است و مكتب ليبرال دموكراسى نيز با همه هيمنه سياسى، اقتصادى و نظامى خود، در مقابل جهانيان به زمين خورده است.
انقلاب اسلامى دو مدعى بزرگ ايدئولوژيك داشت كه يكى از آنها ماركسيسم و ديگرى ليبرال دموكراسى غرب بود كه بر اساس انديشهها و افكار خود براى مسائل دنيا برنامه‌ريزى مىكردند.
اين مكتب براى خود ادعاها و شعارهايى داشت كه باختند و در نهايت شكل و ظاهر باقيمانده از ماركسيسم مانند يك تار عنكبوت در فاصله زمانى كوتاهى از هم فروپاشيد و از بين رفت.
با فروپاشى ماركسيسم، مكتب ليبرال دموكراسى غرب دچار وسوسه سلطه تك قطبى بر جهان و پيشبرد سياستهاى خود بدون وجود رقيب شد و همه دنيا را در اختيار خود مىپنداشت.
ادعاهاى سياسى و شعارهاى دروغين حقوق بشر و دموكراسى اين مكتب در گوانتانامو، ابوغريب، حمله به عراق، حمله به افغانستان، و بمباران مناطق مختلف بر ملا شد و امروز نيز حباب كاذب حاكميت پول در دنياى غرب شكسته شده و فريادهاى آنان به آسمان بلند شده است.
امروز حباب كاذب پول در دنياى غرب شكسته شده و فريادهاى آن به آسمان بلند شده و خود آنها مىگويند دوران حاكميت مطلق آمريكا به پايان رسيده است.
در چنين شرايطى بايد عوامل اصلى پيدايش انقلاب اسلامى به عنوان موتور محرك حركت اسلامى و استمرار آن يعنى ايمان الهى، روحيه اميد به آينده و روحيه كار و تلاش را بيش از پيش تقويت كرد.
تقويت اميد به آينده در ميان مردم به ويژه جوانان يكى از نيازهاى اصلى در بخش فرهنگ عمومى است كه امامان جمعه در اين زمينه مىتوانند تأثيرگذارى بالايى داشته باشند.
برخى تلاش دارند تا به هر بهانه‌اى مردم را نااميد و ذهن آنان را از حركت اصلى غافل كنند.
انقلاب اسلامى با قدرت و قوت به پيش مي‌رود و ممكن است برخى از اشكالات هم وجود داشته باشد اما عدّه‌اى تلاش دارند تا بگويند اين قطارى كه پرقدرت در حال حركت است، از خط خارج شده و يا در حال عقبگرد است در حاليكه اين گونه القائات خلاف واقع است.
بايد فرهنگ صرفه جويى و قناعت، فرهنگ مسئوليت پذيرى، وجدان كارى، روحيه ايثار، روحيه سخت كوشى، فرهنگ تعاون و همكارى، انضباط فردى و اجتماعى، احترام به قانون، الگوى خانواده ايرانى اسلامى، سنت ازدواج ساده و آسان، ترويج ازدواج به هنگام، ترويج محافل دينى فرزندان به عنوان نمونههايى از فرهنگ غنى اسلامى در ميان مردم گسترش يابد.
حضور در مساجد و ارتباط با علما و همچنين اشراف و نظارت بر نزديكان نيز بايد مورد توجه ائمه جمعه باشد. (23/7/)87
امام خمينى ثابت و استوار حضرت رضا سلام اللّه عليه مهمان ما ايرانيها
اين عيد سعيد به همه ملتها خصوصاً ملت ايران و … انشاء اللّه مبارك باشد خداوند انشاءاللّه شما پيروان اسلام را حفظ كند كه در راه اسلام، در راه ملت خودتان كوشش كنيد انشاء اللّه…
ماو شما پيروان مكتبى هستيم كه اين مكتب، ائمه هدى عليه السلام جريان دهنده او بودند بعد از رسول خدا و حضرت رضا سلام اللّه عليه كه مهمان ما ايرانىها هست و ما مفتخريم به اين كه زير سايه ايشان هستيم، مجرى اين بودند. ماها پيروان آنها هستيم و پيروان آنها بايد لااقل يك پرتوى از آن چيزى كه آنها داشتند تحصيل كنند و دقت كنند و كوشش كنند كه تحصيل بكنند. آنها تمام عمرشان را صرف كردند براى اسلام، تاريخ، از پيغمبر اسلام آن طور نقل مىكند، از ائمه هدى هم نقل مىكند كه اينها دايماً مشغول مجاهده بودند، علاوه بر آن مجاهدات معنوى كه فوق طاقت ماهاست، مشغول مجاهده بودند براى تحكيم مبانى اسلام و كوتاه كردن دست كسانى كه به ملتها ظلم مىكنند، منتها هر كدام به آن مقدارى كه آن وقت قدرت داشتند. و مع الأسف نگذاشتند كه آن قدرتى كه بايد براى آنهاحاصل بشود تا ما طعم او را بچشيم و بتوانيم تبيعت كنيم. اما امروز ما در يك كشورى هستيم كه به حسب واقع و به حسب ادعاى همه ماها كشورى است كه اسلامى است و براى اسلام خدمت مىشود، اين يك وظايفى دارد كه ما بايد در آن وظايف كوشا باشيم، وظيفه‌اى كه از همه وظايف بالاتر است اين است كه اخلاص داشته باشيم براى كارهايى كه مىكنيم.شما گمان نكنيد كه اتكاء به ماوراى خدا براى ما بتواند يك كارگشايى بكند، اتكاء به خدا بكنيد. اگر ما يك روز اتكاء خودمان را از خدا برداشتيم و روى نفت گذاشتيم يا روى سلاح گذاشتيم، بدانيد كه آن روز، روزى است كه ما رو به شكست خواهيم رفت.شما امروز بحمداللّه موجب سرافرازى ملت ايران شديد و ملت ايران هم موجب سرافرازى اسلام. و اخلاص پيدا كنيد و در كارهاى خودتان، اتكاء خودتان را به خداى تبارك تعالى قوى كنيد كه نصر و نصرت بدون اتكاء او حاصل نمىشود.
شما ملاحظه مىكنيد الآن قدرتهاى بزرگى كه اتكاء دارند به آن سلاحهاى عجيب و غريب خودشان، خودشان در اضطراب دارند زندگى مىكنند، گمان نكنيد كه كاخ سفيد و…الآن آرام نشسته‌اند و با وضع آرام زندگى مىكنند و اين اضطراب براى اين است كه آنها تبع شيطان هستند و شيطان نمىگذارد كه طمأنينه پيدا بشود در قلب انسان.
و من به شما سفارش مىكنم كه بعد از اخلاص، اتحاد را، وحدت را، اگر اخلالى به اين وحدت شياطين پيدا بكنند و بتوانند اخلال بكنند به وحدت شما… بدانيد كه شما گرفتار آن “كيد” شيطانى شديد و شكست همراهش است.
حفظ جمهورى اسلامى يك فريضه است بر همه ما و ما اگر چنانچه اين فريضه را به درستى بخواهيم انجام بدهيم، بايد همه با هم همراه باشيم. (28/4/)65

/

غدیر و اکمال دین

غدير در يك نگاه
“غدير” در لغت به تالاب و آبگير گفته مىشود كه آب باران و سيل در آن جمع مىشود() و “غدير خم” آبگيرى است بين مكه و مدينه در ناحيه “جُحفه” واقع در دو ميلى جحفه كه چشمه‌اى در آن مي‌ريخته و ماجراى ابلاغ ولايت على(ع) در آنجا واقع شده است.()
در آخرين سال عمر پيامبراكرم(ص) مراسم حجةالوداع با شكوه هرچه تمامتر با حضور پيامبر(ص) به پايان رسيد. قلبها در هاله‌اى از نور و معنويت فرو رفته و لذّت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت.
ياران پيامبر(ص) كه عدد آنها را 90 تا 124 هزار نوشته‌اند، از خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ، در پوست نمىگنجيدند. اين مجموعه تنها از مردم مدينه نبود، بلكه مسلمانان نقاط مختلف جريره عربستان براى كسب اين افتخار تاريخى بزرگ، حضرت را همراهى مىكردند.
بعد از پايان مراسم، در روز پنج شنبه سال دهم هجرت كاروان به سرزمين جحفه و بيابان خشك و سوزان غدير خم رسيد. اين نقطه در واقع چهار راهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مىكند، راهى به سوى مدينه در شمال، راهى به سوى عراق در شرق، راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش مي‌رود و در همين جا بود كه مىبايست آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد.
خورشيد از نصف النهار گذشت و مؤذّن پيامبراكرم(ص) با صداى اللّه اكبر، مردم را به نماز ظهر دعوت كرد و مردم به سرعت آماده نماز شدند، ولى داغى هوا به قدرى زياد بود كه عدّه‌اى مجبور شدند كه قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى خود بيفكنند.
بعد از پايان نماز، پيامبر اكرم(ص) بر فراز منبرى از جهاز شتر قرار گرفت تا پيام مهمّ و تازه الهى را به مردم برساند.
آن حضرت بعد از حمد و ثناى الهى و گرفتن اعتراف از مردم بر انجام امر رسالت و تبليغ آن و بيان حديث ثقلين و… غدير و اكمال دين
دست على(ع) را بالا برد و فرمود: «من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه؛هر كس من مولا(و رهبر) او هستم، على مولا (و رهبر) اوست.» و اين سخن را سه بار و به گفته برخى از راويان حديث، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن آيه «اكمال» نازل شد و مراسم بيعت با امير مؤمنان(ع) به عنوان ولى و جانشين پيامبر اكرم(ص) انجام گرفت.()
آيه اكمال
«اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً؛() امروز كافران از دين شما نااميد شده‌اند. بنابراين، از آنها نترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را كامل و نعمتم را براى شما تمام كردم و راضى شدم كه اسلام براى شما دين و آيين باشد.»
شرح واژههاى آيه
“يوم” در چهار معنا استعمال شده است:
.1 مدّت زمانى كه از طلوع فجر آغاز و به غروب خورشيد ختم مىشود. بنابراين معناى يوم در مقابل ليل است مانند: «يوم سبتهم»() و «فعدّةٌ من أيّام اخر»().
.2 به معناى مجموع شبانه روز، مانند نماز يوميّه.
.3 به معناى عصر، روزگار و برهه‌اى از زمان، همچون: «تلك الايّام نداولها بين النّاس».()
.4 به معناى مرحله، چنان كه درباره خلقت آسمان و زمان فرمود: «فى ستّة أيّام».()
الف و لام “اليوم” در آيه اكمال، براى عهد است و اشاره به روز معيّن و مشخّصى دارد كه نزد گوينده و شنونده معلوم است. بدين ترتيب، واژه “اليوم” به معناى امروز در مقابل ديروز و فردا مىباشد و “اليوم” دوم تأكيد و تكرار آن براى اهميت آن روز بزرگ است.
“تمام” شدن يك چيز بدين معنى است كه به جايى برسد كه تمام اجزاى آن بدان ملحق شود و احتياج به چيز ديگرى نداشته باشد، در حالى كه ناقص، به اشياى خارج از خودش احتياج دارد.()
“كمال” شىء به اين است كه به جايى برسد كه غرض از آن شىء حاصل شود.()
“دين” در لغت به معناى خضوع و انقياد در برابر برنامه و مقررات معين است() و در اينجا بر مجموعه احكام و معارفى اطلاق غدير و اكمال دين
شده كه از جانب خداى سبحان نازل گشته تا برنامه زندگى بندگان او باشد.
اسناد اكمال به دين نشان مي‌دهد كه چيزى به اين مجموعه اضافه شده است وليكن از سنخ ساير اضافات نيست، بلكه از امورى است كه تغيير اساسى در دين ايجاد كرده و آن را از جهت عمودى پيش برده است.
ذكر كلمه “لَكُم” براى اشاره به اين است كه در اكمال دين، منفعت و مصلحت مكلّف ملاحظه شده است.
نعمت مطلق و مشروط
نعمت بيانگر نوع خاصى از برخوردارى و خوشگوارى است كه گاهى مشروط است، مانند تمام موجودات هستى كه در خدمت انسان اند تا در مسير سعادت از آنها استفاده كند و چنانچه در اين مسير قرار گرفت، نعمت است و گرنه نقمت است، ولى ولايت الهى و ولايت اولياى او، نعمت مطلق است كه هميشه نعمت است و هرگز نقمت نخواهد شد؛ زيرا اگر اين نعمت براى كسى وجود داشته باشد، حتماً مايه تقرّب و بلكه عين تقرّب است.()
اضافه “نعمت” به ضمير متكلّم “ى” كه به خدا بر مىگردد، حكايت از شرافت اين نعمت
مىكند. “رضيت” از ماده “رضى” است و آن به معناى موافقت و تمايل داشتن نسبت به چيزى است و مفسّران آن را به معناى اختيار و برگزيدن دانسته‌اند.()
“اسلام” از ريشه “سلم” مقابل خصومت و به معناى موافقت شديد ظاهرى و باطنى است، به گونه‌اى كه هيچ اختلافى وجود نداشته باشد.()
اليوم” كدام روز است؟
آنچه از آيه استفاده مىشود، اين است كه در يكى از روزهاى صدر اسلام حادثه‌اى عظيم رخ داد كه قرآن كريم ويژگيهاى ذيل را براى آن ذكر مىكند:
.1 اميد تمام دشمنان را كه براى نابودى اسلام دندان طمع تيز كرده بودند، به يأس مبدّل كرد: «يئس الّذين كفروا».
.2 افزون بر تبديل شدن اميدشان به يأس، آن چنان زمينه فعاليت آنها را خنثى كرد كه ترس مسلمانان را از آنان بى جهت دانست: «فلاتخشوهم».
.3 امكان داشت كه مسلمانان با پشت پا زدن و ناديده گرفتن آن نعمت بزرگ، كفران نعمت كنند و زمينه غضب الهى و بازگشت سلطه كفار را فراهم و اميد تازه‌اى در آنان ايجاد كنند. از اين رو، براى پيشگيرى از اين مسئله فرمود: «واخشون».
.4 پيشرفتى كيفى (كمال) در دين الهى ايجاد كرد و مايه تكامل آن گرديد: «اكملت لكم دينكم».
.5 پيشرفت كمّى (تماميّت) در نعمت مطلق الهى (ولايت) ايجاد كرد و آن را به مراحل پايانى رساند: «اتممت عليكم نعمتى».
.6 در مرحله ابلاغ نيز خدا راضى شد تا اسلام دين ابدى مردم گردد: «رضيت لكم الاسلام ديناً».()
پس بايد روزى را در تاريخ اسلام پيدا كرد كه اين خصوصيات شش گانه را داشته باشد.
روزهاى برجسته‌اى كه در تاريخ اسلام وجود دارد و ممكن است همان روز معين باشد، عبارت است از:
.1 روز تولد پيغمبر اكرم(ص) كه هر چند سر فصل مهمى در تاريخ بشر بود و موجب حوادث مهمّى شد، ليكن هيچ يك از
خصوصيات اكمال دين، اتمام نعمت، يأس دشمنان و… در آن وجود نداشت و با تاريخ نزول آيه هم سازگارى ندارد.
.2 روز مبعث، چنان كه ممكن است مراد از «والعصر» عصر بعثت باشد. اين هم نمىتواند مراد باشد، زيرا بعثت حادثه‌اى بود كه فقط على(ع) و خديجه(س) از آن باخبر شدند و كافران از آن حادثه عظيم مطّلع نشدند تا نااميد شوند. افزون بر اين، در آن روز دين كامل نشده بود.
.3 «يوم الانذار» و روز اعلام عمومى دعوت از ناحيه پيامبراكرم(ص) در سال سوم هجرت. اين هم نمىتواند مقصود باشد، زيرا اعلان عمومى، نه تنها موجبات يأس سران شرك را فراهم نكرد، بلكه طمع آنان را به نابودى اسلام برانگيخت، گذشته از اين، بخش ناچيزى از دين تا آن روز ابلاغ شده بود و تا رسيدن به مرحله كمال فاصله فراوانى داشت.
.4 روز هجرت از مكه و نجات از آزار مشركان. اين روز نيز مدّ نظر نيست، چرا كه اوّلاً هجرت بر اثر هراس از آزار و اذيت مشركان مكه صورت گرفت. پس موجب نااميدى كافران نشده بود و ثانياً روز هجرت روز كمال دين نبود.
.5 روز ورود به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى. اين هم نمىتواند مقصود باشد، چرا كه اين روز مايه يأس مشركان نشد. نشانه‌اش جنگ بدر و احد و خندق است كه مشركان خودشان را به مدينه رساندند. افزون بر اين، بسيارى از آيات پس از آن روز نازل شده است.
.6 روز فتح مكه، اين هم نمىتواند مدّ نظر باشد، زيرا اوّلاً بسيارى از احكام و آيات پس از فتح ـ كه در سال هشتم هجرى اتفاق افتاد ـ نازل شد. پس دين در اين روز كامل نشده بود، ثانياً فتح مكه نيز مايه يأس كامل نشده بود؛ به دليل اينكه به پيمانهاى عدم تعرّض پايبند بودند و به سنت جاهلى خود نيز ـ مانند برهنه حج كردن زنها ـ عمل مىكردند. به قول اميرمؤمنان (ع) «اسلام نياورده‌اند، بلكه (اظهار اسلام كرده‌اند و) اجباراً تسليم شده بودند و كفرشان را پنهان مي‌داشتند. پس آن گاه كه ياران(وعِدّه و عُدّه) فراهم شد، عليه اسلام آشكار كردند.()
و ثالثاً تاريخ نزول اين سوره مدّتها بعد از فتح مكّه بوده است.
.7 روز نزول آيات اوّل سوره برائت و اعلام آن در سال نهم هجرت.
اين هم نمىتواند مراد باشد؛ زيرا اگرچه اعلام برائت، مشركان مكه و حتى مشركان و بت پرستان حجاز را تحت فشار قرار داد، ولى در آيه مىفرمايد: همه كافران، يعنى مشركان مكه، يهوديها، نصرانيها، امپراطور قدرتمند ايران و روم و…مأيوس شدند.
همچنين دين نيز در آن روز به كمال خودش نرسيده بود. افزون بر آن سوره برائت مدّتها قبل از نزول اين سوره بوده است.
.8 روز عرفه، يعنى نهم ذى الحجة سال دهم هجرت كه اسلام به اوج شكوفايى خود رسيده بود و بسيارى از مسلمانان مراسم عبادى حج را همراه رسول خدا(ص) به جا آوردند. محور اصلى تفاسير عامّه در آيه اكمال، همين احتمال است و مدّعى هستند كه اين آيه در سرزمين عرفات نازل شده است ؛ ولى با دقت، روشن مىشود كه اين روز نيز منظور نيست، زيرا در اين روز حادثه قابل توجهى پيش نيامد تا موجب يأس كفار و تكميل دين باشد.يأس مشركان قريش در ماجراى فتح مكه حاصل شد و يأس مشركان حجاز هنگام نزول آيات برائت و اعلام آن توسط اميرمؤمنان(ع) در سال نهم هجرى اتفاق افتاد، امّا بقيّه كفار اعم از يهود، نصارى، مجوس، و… در آن روز يعنى روز عرفه سال دهم هجرى هنوز اميدوار بودند.
علاوه بر اين، وقوع چنين حجّى با حضور پيامبر اكرم(ص) موجب كمال حج است و هرگز موجب كمال دين نمىشود، هر چند در روز عرفه هنوز اعمال حج هم تمام نشده بود.
همچنين پيغمبر اكرم(ص) حدود هشتاد روز بعد از روز عرفه حجة الوداع در قيد حيات بود و برخى از احكام و آيات در اين مدّت نازل شد. بدين جهت، روز عرفه، دين به حدّ كمال خود نرسيده بود.()
احتمال معقول
شايان توجه است كه منافقان و مشركان لجوج همواره از طرق مختلف تلاش مىكردند جلوى تبليغات پيامبراكرم(ص) را
بگيرند. آنان از طريق تهمت و افترا، محاصره اقتصادى و اخراج از مكّه كارشكنى كردند و در مدينه نيز منافقان بارها در جنگهاى رسول خدا(ص) با مشركان سرپيچى كردند و با مشركان روابط مرموز سياسى ـ اطلاعاتى برقرار كردند و عقايد مردم را به بازى گرفتند، امّا هيچ يك به نتيجه نرسيد.
در كنار اين توطئهها، پيوسته به مرگ آن حضرت دل بسته بودند و مىگفتند :«او پادشاهى همانند ساير پادشاهان است كه با مرگ او تمام ادعاهايش فراموش خواهد شد؛ زيرا فرزند پسر ندارد تا بعد از او راهش را ادامه دهد. به همين علّت، او را «ابتر» و بلاعقب و بى دنباله مىناميدند.»() كه سوره كوثر در ردّ اين نسبت نازل شد.
زمخشرى با اشاره به اين ماجرا مىگويد: «كانوا يقولون انّ محمداً صنّورٌ اذا مات مات ذكره؛() آنان مىگفتند: به راستى محمد صنور(فرد ضعيف، ذليل، بدون اهل و دنباله و بى يار و ياور) است كه با مرگش ياد او مىميرد.»
شكى نيست كه نه تنها ملك و سلطنت با مرگ مَلِك و سلطان مىميرد، بلكه دين، آيين و قانون نيز هرچند كامل، عادلانه و حق باشد، با مرگ آورنده آن با تهديد مواجه مىشود، زيرا با مرور ايّام و حوادث، نيازهاى جديدى پيش مي‌آيد كه پاسخ گويى به آنها و تطبيق آن حوادث بر خطوط كلّى دين و اصول قانون از عهده هر كسى بر نمي‌آيد.
اگر براى دين و قانون، متولّى مشخص و معين وجود داشته باشد، در كوران حوادث و بحران اجتماعى محفوظ مىماند؛ خواه آن فرد مشخص شده باشد يا اينكه به بيان شرايط و معيارهاى شايستگى وى اكتفا شده باشد، ولى اگر متولّى معين نشده باشد و دين بدون متولّى بماند، حتى از جانب هواداران در معرض تهديد است و با افزوده شدن دشمن بيگانه، خطر بسيار جدّىتر خواهد بود.
بنابراين، انتظار و تحليل دشمنان قسم خورده نسبت به نابودى و از هم پاشيدگى دين اسلام با مرگ پيامبر اكرم(ص) انتظارى طبيعى و تحليلى مطابق با سنّت اجتماعى بوده است.
بدين ترتيب، اگر با تعيين جانشينى براى
پيغمبر اكرم(ص) رهبرى دينى از فرد حقيقى با عنوان و حقيقت “عصمت” منتقل مىشد، نتايج زير به دست مي‌آمد:
.1 تمام نقشههاى دشمنان نقش بر آب مىشد و آخرين اميدشان به يأس مبدّل مىگشت.
.2 تغيير كيفى و پيشرفت عمودى در دين حاصل مىشد و سبب تكامل آن مىگرديد؛ زيرا دين، متولّى و مفسّر رسمى پيدا مىكرد و از تحريف محفوظ مانده، با دفاع جانانه از آن موجبات استقامت دين در مقابل بيگانه را فراهم مىكرد. از آنجا كه اين حكم، از سنخ ساير احكام نيست، نزول احكام و آيات ديگر در باقى مانده عمر پيغمبر اكرم(ص) منافاتى با اكمال دين پيدا نمىكرد.
.3 نعمت ولايت الهى كه در ولايت پيغمبر اكرم(ص) تبلور يافته بود، با جعل ولايت براى جانشينان آن حضرت به اتمام مي‌رسيد.
.4 در چنين شرايطى ترسيدن مسلمانان از دسيسههاى دشمنان بى جهت بود.
.5 اسلام با داشتن چنين متولّيانى مىتوانست دين برگزيده الهى براى جامعه بشرى براى هميشه تاريخ باشد.
.6 بايد از خدا ترسيد و در پذيرش يا ردّ چنين متولّيان و جانشينانى حبّ و بغضهاى شخصى را دخالت نداد.()
بنابراين، تمام خصوصيّتهاى شش گانه‌اى كه در آيه مطرح شده است، با تعيين جانشينى براى آن حضرت حاصل مىگرديد.
بدين ترتيب، اگر “اليوم” مصداقى در تاريخ اسلام داشته باشد. كه با توجه به اخبار، آيه كريمه، قطعاً چنين مصداقى وجود دارد…روزى جز هيجده ذى الحجه سال دهم هجرى كه در آن روز پيغمبر اكرم(ص) به دستور خداى سبحان على(ع) را به جانشينى خود نصب كرد، نخواهد بود.
اين همان احتمالى است كه تمام مفسّران شيعه در كتب خود آورده‌اند و روايات متعددى از طريق فريقين آن را تأييد مىكند و با محتويات آيه كاملاً سازگار است.
آرى، روز غديرخم روزى است كه پيامبر اكرم(ص) امير مؤمنان على(ع) را رسماً براى جانشينى خود تعيين كرد و كفار در امواجى از يأس فرو رفتند، چرا كه مشاهده كردند مردى چون على(ع) كه از نظر علم و تقوا و قدرت و
عدالت بعد از پيامبر اكرم(ص) در ميان مسلمانان بى نظير بود، به عنوان جانشينى پيامبر خدا(ص) انتخاب شد و از مردم براى او بيعت گرفته شد و يأس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت ؛ زيرا فهميدند با تعيين ولايت، اسلام آيينى ريشه دار و ماندگار گشت و با تعيين متولّى و مفسّرى چون على(ع) و فرزندان معصومش بعد از او، اسلام كامل شد و نعمت به نهايت رسيد.
روايات مؤيّده
روايات فراوانى از طرق معروف اهل سنّت و شيعه نقل شده است كه به صراحت بيان مىكنند كه آيه اكمال در روز غدير خم و به دنبال ابلاغ ولايت على(ع) نازل گرديد. در ادامه به نمونه هايى اشاره مىشود:
.1 حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب «ما نزل من القرآن فى علىٍ(ع)» از ابوسعيد خدرى (صحابى معروف) نقل كرده كه پيامبر(ص) در غدير خم على(ع) را به عنوان ولايت به مردم معرفى كرد و مردم متفرق نشده بودند كه آيه «اليوم اكملت لكم…»نازل شد. در اين هنگام، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اللّه اكبر على اكمال الدّين و اتمام النّعمة و رضى الرّبّ برسالتى و بالولاية لعلىّ (ع) من بعدى ثم قال من كنت مولاه فعلىّ مولاه…؛() اللّه اكبر بر كامل شدن دين و تمام شدن نعمت و خشنودى خداوند از رسالت من و ولايت على(ع) بعد از من. سپس فرمود: هر كس من مولاى اويم، على(ع) مولاى اوست. خداوندا! آن كس كه او را دوست بدارد، دوست بدار و آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار! هر كس كه او را يارى كند، ياري‌اش كن و هر كس دست از ياريش برداشت، دست از او بردار!»
.2 جلال الدين سيوطى اين گونه نقل كرده است: «لمّا نصب رسول اللّه(ص) عليّاً يوم غدير خمٍّ فنادى له بالولاية هبط جبرئيل عليه بهذه الآية (اليوم اكملت لكم دينكم؛() وقتى كه پيامبر خدا(ص) در روز غدير خم على بن ابى طالب(ع) را به جانشينى خود نصب كرد و به ولايت او ندا داد، جبرئيل با آيه «امروز دين شما را كامل كردم…» بر آن حضرت نازل شد.»
.3 امام باقر(ع) فرمود: «آخر فريضةٍ انزلها اللّه تعالى الولاية ثمّ لم ينزل بعدها فريضةً ثمّ نزّل (اليوم اكملت لكم دينكم) بكراع الغميم؛() آخرين فريضه‌اى كه خداى تعالى نازل كرد، ولايت بود كه پس از آن فريضه‌اى را نازل نكرد. آن گاه آيه (اليوم اكملت لكم دينكم) را در منطقه كراع الغميم (نام وادى بين مكه و مدينه كه در حوالى جحفه واقع شده و ماجراى غدير در آن اتفاق افتاده است.) نازل كرد.»
و به طور كلّى، در كتاب الغدير شانزده روايت در اين زمينه، ودر تفسير برهان و نور الثقلين ده روايت از طرق مختلف نقل شده كه اين آيه درباره على(ع) و در روز غدير خم نازل گرديده است.()
مرحوم علامه سيد شرف الدين مىنويسد :«نزول اين آيه در روز غدير در روايات صحيحى از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده و اهل سنّت، شش حديث با اسناد مختلف از پيامبر(ص) در اين زمينه نقل كرده‌اند كه صراحت در نزول آيه در اين جريان دارد.»()
بحث را با قسمتى از اشعار “غديريه” آقاى سازگار به پايان مىبريم:
پيام نور به لبهاى پيك وحى خداست
بخوان سرود ولايت كه عيد اهل ولاست
غدير، عيد خدا، عيد احمد، عيد على
غدير عيد نيايش غدير عيد دعاست
غدير سلسله‌دار كمال دين تا حشر
غدير آينه دار على ولى اللّه است
غدير حاصل تبليغ انبيا همه عمر
غدير ميوه توحيد اولياء همه جاست
غدير هديه نور از خدا به پيغمبر(ص)
غدير نقش ولاى على به سينه ماست
غدير يك سند زنده يك حقيقت محض
غدير خاطره‌اى جاودانه و زيباست
غدير صفحه تاريخ وال من والاه
غدير آيه توبيخ عاد من عاداست
هنوز لاله اكملت دينكم رويد
هنوز طوطى اتممت نعمتى گوياست
هنوز خواجه لولاك را نداست بلند
كه هر كه را كه پيمبر منم على مولاست
چنان كه من همگان را به نفس اولايم
على وصىّ من از نفس او به او اولاست()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. فرهنگ معين، ج 2، ص .2393
. همان، ج 6، ص 1244؛ التحقيق، علامه مصطفوى، چاپ اعتماد، 1385، مركز نشر آثار علامه مصطفوى ج، ص .139
. ر.ك: ترجمه الغدير علامه امينى، احمد امينى، نجفى، تهران، چاپ دوم، 1372 ش، ج 1، ص 29 ـ 34؛ تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1370 ش، ج 5، ص 8 ـ .11
. سوره مائده، آيه .3
. سوره اعراف، آيه 163.
. سوره بقره، آيه :184«پس تعدادى از روزهاى ديگر.»
. سوره آل عمران، آيه 140، «و ما اين روزها را بين مردم مىگردانيم.»
. سوره اعراف، آيه 54،«در شش روز».
. المفردات راغب اصفهانى، دفتر نشر الكتاب، ص 75 ـ 76.
. همان، ص 441.
. ظهور ولايت در صحنه غدير، محمد صفايى،نشر اسراء، 1380ش، ص .47
. همان، ص 52.
. الكشاف، محمود زمخشرى، بيروت، دارالكتاب، ج 1، ص 605.
. التحقيق، همان، ج 5، ص .228
. تفسير الميزان، علامه طباطبايى، دارالكتب الاسلاميه، چهارم 1362 ج 5، ص 184 ـ 185.
. نهج البلاغه، نامه .16
. ر.ك: ظهور ولايت در صحنه غدير، ص 63 ـ 77، تفسير نمونه، ج 4، ص 263 ـ 264؛ تفسير الميزان، همان، ص 183 ـ .185
. تفسير الميزان، همان، ص 185.
. الكشاف، ج 4، ص 808، ذيل آيه 1 سوره كوثر.
. ظهور ولايت در صحنه غدير، ص 84 ـ 87، با تلخيص؛ الميزان، همان، ج 5، ص 185 ـ 190.
. فرائد السمطين، محمد جوينى، بيروت، مؤسسة المحمودى، 1398 ق، ج 1، ص 78، ح 46 و 47؛ الغدير، علامه امينى، تهران، دارالكتب السلامية، ج 1، ص 230.
. درالمنثور، سيوطى، ج 3، ص 19؛ ر.ك: الغدير، ص 231 ـ 232.
. نورالثقلين، جوينى، ج 1، ص 588.
. الغدير، ص 230 237، تفسير برهان، ج 1،ذيل آيه 3 مائده، به نقل از: تفسير نمونه، ج 4، ص 267.
. المراجعات، سيد شرف الدين چاپ چهارم، ص .38
. نخل ميثم، غلامرضا سازگار(ميثم)، قم، نشر حق بين، 1376 ش، ص 67 ـ .68

/

دانستنيهايى از قرآن

«و إن تطع أكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله، إن يتبعون إلا الظن و إن هم إلا يخرصون»” ( سوره انعام،آيه)116
اگر از اكثريتى كه در زمين هستند، پيروى كنى تو را از راه خدا گمراه سازند زيرا اكثريت مردم پيروى از ظن و گمان مىكنند و جز به دروغ سخن نمى گويند.
يكى از مسائلى كه بسيار بحث در باره آن مىشود، رأى اكثريت است كه برخى آن را معيار صحت مي‌دانند و برخى ديگر به آن بى تفاوت هستند. و شايد نظام دموكراسى مبتنى بر احترام رأى اكثريت باشد بلكه خود اين مسأله به عنوان قانون تلقى مىشود. البته بحث در قانونگذارى و تصويب قوانين وضعى مثل قانون راهنمائى و رانندگى نيست، زيرا اين قوانين قابل تغيير است و همواره متكاملتر مىشود و هيچگاه نمى تواند قانون ثابت و لا يتغيرى باشد ولى قوانينى كه برگرفته و استنباط شده از قرآن و سنت است قوانينى است الهى كه به عنوان تشريع تلقى مىشود و هيچ كس حق تغيير و تبديل در آن را ندارد. اين مطلب را فقط براى تذكر عرض كردم و گرنه بحث ما راجع به نظر اكثريت در تصويب قوانين نيست ولى به طور كلى آيا رأى اكثريت مىتواند نظر درست و محكمى باشد يا اينكه نظر دانشمندان هر صنف در كار خود محترم است. قطعا نظر اكثريت در اين موارد ارزشمند نيست زيرا همواره قرآن اكثريت را مورد انتقاد و سرزنش قرار داده و اكثريت را نپذيرفته است.. بلكه در موارد زيادى تأكيد مىكند كه اكثر مردم نادان، نا فهم و بى ايمان هستند «أكثرهم لا يشعرون.. أكثرهم لا يعلمون.. و ما أكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين» بنا بر اين محك و معيار صحت هرگز نمى تواند نظر اكثريت قرار داد.
اگر امروز با دقت به اوضاع جهان بنگريم مىبينيم اكثر جنگ ها و نبردها و كشمكشها و ظلمها نتيجه رأى و نظر اكثريت بوده است بلكه اين اكثريت هستند كه دنيا را پر از فساد و فحشا كرده‌اند به گونه اى كه راه رسيدن به خوشبختى و زندگى بى درد سر را بر همه بسته‌اند. و اين رأى اكثريت است كه امروزه دنيا را به بن بست اقتصادى رسانده و مشكلات غير قابل حلى را بر مشكلات روزمرهمردم افزوده است. اين رأى اكثريت است كه جهانخواران را به حمله بى كران به مظلومان و محرومان واداشته زيرا آن را راه رسيدن به منافع شخصى خود مىپندارند. و اين نظر اكثريت است كه غرب و شرق را عليه يك كشور مظلوم شورانده و به ستيز واداشته كه چرا براى رسيدن به حق ضايع خود در اين جنگل بى رحم، به فكر چاره افتاده و مىخواهد بدون وابستگى به ددان و
خونخواران به حق مسلم خود چنگ بزند و مانند ديگران به حيات با كرامت و با عزت خود ادامه دهد. از آن گذشته خود شاهديم كه در تمام ادوار تاريخ بيشتر مردم كافر، گمراه و هواپرست بوده‌اند و هميشه حق خواهان اندك و لذا امير المؤمنين عليه‌السلام به ما سفارش مىكند كه در راه هدايت و حق از اندك بودن حق خواهان نهراسيد «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة أهله».
در اين آيه شريفه نيز همين مطلب مورد تأكيد قرار گرفته و علتش هم بيان شده است. مىفرمايد: اگر بخواهى گوش به حرف اكثريت مردم بدهى تو را از راه خدا منحرف و دور مىسازند زيرا اكثريت مردم خردمند و فهميده نيستند و معمولا پيرو حدس و گمان مى باشند كه اين گمانهاى بى جا منجر به دروغ و فريب مىشود. در جاى ديگرى مىفرمايد :«إن يتبعون إلا الظن و إن الظن لا يغنى من الحق شيئا» اينان دنبال گمان و حدس خود مي‌روند و همانا گمانها هرگز نمى تواند راه رسيدن به حق باشد.
البته مفهوم مخالف اين آيه مىتواند اين مطلب باشد: أقليت مردم كه دانشمندان و حكيمان هستند بيشتر با دليل و برهان مطالب خود را به كرسى مىنشانند و از هواپرستى و گمان پردازى به دورن و لذا سخن آنان بيشتر به واقع و حقيقت نزديك است. و قطعا شرط اول پذيرش سخنان آنان اين است كه با تقوا باشند و مطالب خود را از قرآن و سنت استخراج كرده باشند زيرا مطلبى قابل قبول است كه مهر و امضاى خدا و برگزيدگان خدا برآن خورده باشد و نتيجه هواخواهى و تخمين و گمان نباشد. در ادامه مطلب مىفرمايد :«إنّ ربّك هو أعلم من يضل عن سبيله و هو أعلم بالمهتدين» و همانا پروردگارت بيش از همه دانا به حال منحرفان و گمراهان است، چنانكه او اعلم به حال هدايت شدگان نيز مىباشد. پس بايد پيروى از كسى كرد كه سخن خدا را تكرار مىكند زيرا تنها راه رسيدن به حق و حقيقت راه مستقيم الهى است. وانگهى انسان هر چند به بالاترين مقام علمى نائل شود باز هم فكر و ذهنش محدود است و نمى تواند همه جوانب امر را بررسى كند. خداوند مىفرمايد :«و ما أوتيتم من العلم إلا قليلا» جز اندكى از دانش چيزى به شما نرسيده است. و اين خطاب به همه مردم است چه دانشمندان و چه ديگران.بنا براين اگر مىبينيم اكثريت آرا محترم شمرده مىشود نه از باب اين است كه اكثريت اشتباه نمى كنند بلكه از روى ناچارى است. تازه اگر بپذيريم كه نمايندگان مردم، آنها كه بيشتر مورد تأييد مردم اند حق قانونگذارى دارند، در صورتى قوانين آنان لازم‌الاجرا است كه با فيلتر علما و مراجع، تصحيح و تبيين شود و مخالف حكم شرع نباشد و نمايندگان خود نيز از دانش بيشترى بهرهمند باشند. و سر انجام اين قوانين وضعى است كه قابل تغيير و تبديل است.
مطلب ديگرى كه از اين آيه استفاده مىشود اين است كه نمى توان از راه حدس و گمان به معارف الهى دست يافت بلكه بايد تكيه بر دانش و يقين كرد. و اصلا صريحا خداوند نهى كرده است كه پيروى از مطلبى كنيم كه بدون علم به دست آمده است «و لا تقف ما ليس لك به علم» در خاتمه اميدواريم خداوند ما را به راه حق جويان كه پيوسته اقليت بوده‌اند هدايت كند. --

/

سخنان معصومين

«مَن اَرادَ اَن يَكُونَ اَقوىَ النّاسِ، فَليتَوَكَّل عَلَى اللّهِ.» (بحارالانوار، ج 71، ص )143
هر كس خواست نيرومندترين مردم باشد، توكّل بر خدا كند.
«اِذا كَذِبَ الوُلاةُ حُبِسَ المَطَرُ وَ اِذاجارَ السُّلطانُ هانَت الدَّولَةُ وَاِذا حُبِسَتِ الزَّكاةُ ماتَتِ المَواشى.» (امالى طوسى، ج 1، ص )77
اگر فرمانروايان و واليان دروغ گويند، باران نبارد، و اگر سلطان و حاكم ستم ورزد، حكومت از هم بپاشد و اگر از زكات خوددارى شود گوسفندان بميرند.
«حافِظُوا عَلى مَواقيتِ الصَّلواتِ فَاِنَّ العَبدَ لايأمَن الحَوادِثَ وَ مَن دَخَلَ عَلَيهِ وَقتُ فَريضَةٍ فَقَصَّرَ عَنها عَمداً مُتَعَمِّداً فَهُوَ خاطِىء.». (فقه الرضا، ص )6
نمازها را در وقتهايش بخوانيد زيرا بنده خدا نمىتواند حوادث را پيش بينى كند، پس اگر وقت نماز واجب بر بنده‌اى فرا رسد و او عمداً به آن اهميت ندهد (و در اول وقت نخواند) همانا او خطا كار است.
«بِرُّ الوالِدَينِ واجِبٌ وَ اِن كانا مُشرِكين، وَلا طاعَةَ لَهُما فى مَعصِية الخالِق.» (عيون اخبار الرضا، ج 2، ص )124
نيكى به پدر و مادر واجب است گرچه مشرك باشند، ولى در معصيت پروردگار نبايد آنان را اطاعت كرد.
«اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَمَرَ بِثَلاثَةٍ مَقرُونٍ بِها ثَلاثَةٌ أُخرى:اَمَرَ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ فَمَن صَلىّ وَ لَم يُزَكِّ لَم تُقبَل مِنهُ صَلاتُهُ، وَ اَمَرَ بِالشُّكرِ لَهُ وَ لِلوالِدَينِ فَمَن لَم يَشكُر والِدَيهِ لَم يَشكُرِ اللّهَ، وَ اَمَرَ بِاتِّقاءِ اللّهِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ، فَمَن لَم يَصِل رَحِمَهُ لَم يَتَّقِ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ.» (عيون اخبار الرضا، ج 1، ص )258
خداوند به سه چيز امر كرده كه آنها را با سه چيز ديگر مقرون نموده است: به نماز و زكات امر كرده پس اگر كسى نماز بخواند و زكات ندهد، نمازش پذيرفته نمىشود. و به سپاس خود و سپاس والدين امر فرموده پس اگر كسى پدر و مادرش را سپاس نگويد، خدا را سپاس نگفته است. و به تقوى و صله رحم امر كرده پس اگر كسى صله رحم نكند، از خدا نترسيده است.
«كُلَّما احدَثَ العِبادُ مِنَ الذُّنُوبِ ما لَم يَكُونُوا يَعمَلُون اَحدَثَ لَهُم مِنَ البَلاء مالَم يَكُونُوا يعرِفُون.» (كافى چاپ قديم، ص )442
هرگاه مردم به گناهى تازه كه قبلاً به انجام نمىپرداختند، آلوده شوند با بيماريها و مشكلات جديدى كه برايشان ناآشنا خواهد بود، مواجه مىگردند.
«ما اَعمالُ العِبادِ كُلُّهُم عِندَ المُجاهِدينَ فى سَبيلِ اللّهِ اِلّا كَمَثَلِ خُطّافٍ اَخَذَ بِمِنقارِهِ مِن ماءِ البَحرِ.». (كنزالعمّال، حديث )10681
تمام اعمال بندگان در مقايسه با مجاهدان فى سبيل اللّه همچون قطره آبى است كه پرستويى با منقارش از دريا برگيرد.
«اِنَّما اِتَّخَذَ اللّهُ اِبراهيمَ خَليلاً لاَنَّهُ لم يُرِد اَحَداً وَ لَم يَسأَل اَحَداً قَطُّ غَيرَ اللّهِ تَعالى.» (علل الشرايع، ص )23
همانا خداوند ابراهيم را به دوستى خويش برگزيد، براى اينكه هيچ گاه قصد غير خدا نكرد و هرگز جز از “اللّه” چيزى نخواست.
«لِلتَّوكُلِ دَرَجاتٌ: مِنها اَن تَثِق بِه فى امرِكَ كُلِّه وَ تَعلَم انّ الحُكمَ فى ذلِكَ لَهُ فَتَتَوَكَلَ عَلَيهِ بِتَفويضِ ذلِك اِلَيه» (بحارالانوار، ج 78، ص )336
توكّل داراى درجاتى است: بعضى از درجات آن اين است كه در تمام امورت به خداوند اعتماد نمايى و بدانى كه در تمام اين امور حكم، حكم اوست، پس با واگذارى آنها به خدا، بر او توكّل نمايى.
--

/

هشدارهاى اجتماعى

قال على(ع): “اِيّاك ان تستخف بالعلماء فأنّ ذلك يزرى بك و يسىء الظّن بك و المخيلة فيك؛() از سبك شمردن عالمان(دينى) دورى كن زيرا اين بى حرمتى تو را حقير مىكند و بدگمانىها را نسبت به تو برمي‌انگيزد و انديشههاى نابجا و خيالپردازىها را درباره تو ايجاد مىكند.”
در ادامه نوشتار تحت عنوان “هشدارهاى اجتماعى” به يكى ديگر از هشدارها اشاره مىكنيم كه توجه به آن در گسترش امنيّت اجتماعى و استحكام پايههاى زيرين جامعه نقش بنيادى و اساسى و سرنوشت ساز دارد.
بى ترديد “عالمان دينى” مشعلداران حركت جامعه‌اند، آنان زنبوران عسلى را مانند هستند كه در بوستان حوزه از گلهاى شيرين و دلپذير قرآن و عترت بهره مىبرند و آنها را تبديل به شهد ناب مىسازند و در اختيار مردم قرار مي‌دهند.
دانشمندان شيعى و اسلامى نخست به تولد شخصيت خويش در فضاى حوزه مىپردازند آن گاه به توليد شخصيّت پرداخته و به تربيت و تهذيب انسانها همّت مىگمارند و آنان را پرورش مي‌دهند.
“استخفاف” علماى دين و دانشمندانى كه عمرى را در فهم و درك دين و سپس ترويج و تبليغ آن سپرى كردند، امرى ناپسند و غير منطقى، است سنگ زدن و چراغهاى راه را شكستن بى حرمتى به نور و روشنايى است. عالمان دينى سنگربانان و ديده بانان دينند، دين دانى و ديندارى مردم در گرو حضور اين بزرگواران در ميدان است، اگر به وسيله بى احترامى و سبك شمردن به حاشيه رانده شوند، پايههاى اعتقادى و اخلاقى مردمان مسلمان سست و متزلزل مىگردد و در برابر گردابهاى شهوات و گردبادهاى شبهات تاب و توان مقاومت نخواهند داشت و در نتيجه جامعه گرفتار هزاران مسأله اخلاقى و اجتماعى ناروا و ناپسند خواهد شد.
اگر فرهنگ استخفاف و بى احترامى و سبك شمردن دين و نمادهاى دينى و منارههاى بلند ديانت كه رايت علم و عزّت را برافراشته‌اند در جامعه رواج يابد هيچ مانعى و رادعى براى گسترش فساد و ميدان گرفتن فاسدان وجود نخواهد داشت.
فرهنگ استخفاف و سبك شمردن
براى روشن شدن مضمون والاى حديث شريف در آغاز نوشتار نسبت به “استخفاف علماء” هشدار داده بود، بىمناسبت نيست كه نگاه نوشتار را گستردهتر سازيم و به پى آمدهاى ناگوار فرهنگ استخفاف در جامعه دينى در تمام ابعاد آن نظرى بيفكنيم، آن گاه به تفسير حديث بپردازيم.
“استخفاف” در لغت به معناى سبك شمردن، تحقير كردن، از چشم انداختن هر چيز و يا هر شخص است، هرگفتار، رفتار، نوشتار، اشاره، كنايه، عكس، فيلم، نقاشى، كاريكاتور و مانند آن كه پيام و نتيجه‌اش سبك شمردن و حقير جلوه دادن دين و نمادهاى آن و مردم دين‌دار باشد، مورد نكوهش و سرزنش اسلام و آموزههاى دينى ازموارد و مناطق ممنوعه و خطوط قرمز بشمار مي‌رود.
استخفاف مردم
مردم به عنوان پايههاى اصلى جامعه از جايگاه اصيل و اساسى برخوردارند رأى آنان در سرنوشت جامعه تأثير بنيادى دارد، حضور آنان تعيين كننده و تحوّل آفرين است، تعبير زيباى امام خمينى كه فرمود”:ميزان رأى مردم است” به گونه‌اى هويت بخشيدن و شخصيّت دادن به مردم در جامعه و حكومت دينى است، كلمه زيباى مقام معظم رهبرى بر “مردم سالارى دينى” نوعى احترام و حرمت دادن به مردم و نقش آفرينى آنها در ميدانهاى سياسى و اجتماعى است.
هرگونه قانون، و برنامه‌اى كه بخواهد اين جايگاه را از مردم بگيرد و آنها را فاقد نقش و جايگاه در سرنوشتشان بداند نوعى “استخفاف” آنان بشمار مي‌رود.
رابطه مردم در نظام ارزشى دينى رابطه ماهى و آب است، اگر آبى وجود نداشته باشد حيات ماهى در خطر است. اين آب است كه منشأ حيات و زندگى است.
بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران در آغازين سخنرانى خود در بهشت زهرا در سال 1357 فرمود:”من با پشتوانه اين مردم دولت تعيين مىكنم و به دهن اين دولت مي‌زنم” يعنى امام به عنوان حاكم دينى و به عنوان ولىّ فقيه اقتدار خود را از مردم مىگيرد گرچه مشروعيّت حضور مردم و نفوذ رأى آنان در گرو تنفيذ ولايت فقيه
است اما تا حضورى نباشد تنفيذى صورت نمىگيرد. شايد اين مثال تا اندازه‌اى نقش رهبرى و مردم را بتواند به اذهان نزديك سازد. شما در نظر بگيريد معلمى در كلاس درس كنار تخته قرار گرفته و به دانش‌آموزان مىگويد آنچه را مىنويسم با هم بخوانيد دانش‌آموزان با گوشهاى تيز و چشمهاى باز به تخته مىنگرند، معلّم يك صفر مىنويسد و به آنها مىگويد بخوانيد همه مىگويند خوانده نمىشود، معلم صفرهاى زيادى رديف مىكند مثلاً شش صفر مىنويسد مىگويد حالا بخوانيد، دانش‌آموزان هم صدا مىگويند: ناخواناست خوانده نمىشود، معلم از آنان مىپرسد براى خوانا شدن اين صفرها چه بايد كرد؟ دانش‌آموزان مىگويند:” بايد عدد در كنار آن صفر قرار داد” معلم در كنار آن شش صفر عدد يك را قرار مي‌دهد همه دانش‌آموزان يك صدا مىخوانند:”يك ميليون!”
از اين مثال معلوم شد كه صفرها به خودى خود نمىتوانند اظهار شخصيت بكنند بايد عددى در كنار آنها قرار گيرد تا هويت و ماهيت آنها را آشكار سازد و به فعليّت برساند، در نظام ارزشى اسلام آن عدد ولىّ و رهبر و امام جامعه است رهبرى دينى زمينه ساز بروز شخصيت و حيات مردم در جامعه است ملت ناخوانا به وسيله امام و رهبر دانا و توانا خوانا و سربلند مىشوند البته اين نكته را نبايد از نظر دور داشت همين صفرها كه به ظاهر چيزى نيستند و خوانده نمىشوند هنگامى كه در كنار عدد قرار مىگيرند به عدد اقتدار مىبخشند هرچه بر عدد صفرها افزوده مىشود بر اقتدار حاكميت و حاكم دينى افزوده مىگردد.
من آن صفرم كه هيچ ارزش ندارم ولى سر خيل صدها و هزارم
اَلِف از قدرت من اَلف گردد فزايد اعتبارش زاعتبارم
در نظام دينى كه مردم سالارى دينى بر اساس ولايت فقيه عادل شكل مىگيرد حيات و شخصيت مردم در گرو حضور رهبرى دينى در رأس جامعه است و عزّت و اقتدار رهبرى نيز وابسته به حضور پرشكوه و آگاهانه مردم.
امام به امّت حرمت و عزّت و شخصيّت مىبخشد، و امت به امام، قدرت و اقتدار و هيبت و شكوه.
بر خلاف نظامهاى طاغوتى كه در آنها فرهنگ استخفاف حاكم است يعنى فرهنگ حاكم در جامعه استبدادى و طاغوتى آن
است كه مردم ندانند، مردم از واقعيات بى خبر باشند، آنان نقشى در سرنوشت جامعه ندارند قرآن به اين نكته ظريف اين گونه اشارت كرده است:
“فأستخف قومه فأطاعوه”()
(فرعون) قوم خود را (تحميق كرد و عقول آنها را) سبك شمرد در نتيجه از وى اطاعت كردند.
راه و رسم همه حكومتهاى جبار و فاسد و ظالم در طول تاريخ بر آن بوده است كه براى ادامه خود كامگى، مردم را در سطح پايين از فكر و انديشه نگه مي‌داشتند و با انواع وسائل فكر و ذهن آنها را سبك مىكردند تا نفهمند كه بر آنان چه مىگذرد و چه كسانى بر آنها حكومت مىكنند.
در اين نظامها بيدارى و هشيارى مردم و رشد فكرى آنان بزرگترين دشمن و خطر بشمار مي‌رود.
اما در حكومت دينى كه بر اساس ارزشهاى الهى شكل گرفته (بصيرت و آگاهى) مردم يك ارزش والا به حساب مي‌آيد و به فرمايش امام على(ع) “اكثر النّاس قيمة اكثرهم علماً”() بيشترين قيمت براى آگاهترين مردم است.
استخفاف به دين و ارزشهاى دينى
يك بعد ديگر از “استخفاف” سبك شمردن ارزشهاى دينى در جامعه است مقصود از ارزشهاى دينى آن امورى است كه از سوى دين حرمت نهادن به آنها به عنوان يك وظيفه و تكليف مسلمانان اعلام شده و در عرف مردم هم به عنوان امر مقدّس و محترم و با ارزش پذيرفته شده است هرگونه بى احترامى و سبك شمردن نسبت به اين گونه امور، ضد ارزش و كار ناپسند بشمار مي‌رود، رسول اكرم(ص) فرمود:” كيف بكم اذا فسد نساؤكم وفسق شبابكم و لم تأمروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنكر؟ قيل له: و يكون ذلك يا رسول اللّه؟ قال: نعم و شرّ من ذلك، وكيف بكم اذا امرتم بالمنكر و نهيتم عن المعروف؟ قيل يا رسول اللّه و يكون ذلك؟ قال نعم و شرّ من ذلك و كيف بكم اذا رأيتم المعروف منكراً و المنكر معروفاً”()
چگونه باشيد آنگاه كه زنانتان فاسد شوند و جوانانتان بدكاره گردند و امر بمعروف و نهى از منكر نكنيد؟ گفتند اى پيامبر خدا آيا اين ممكن است؟ فرمود: آرى و از اين بدتر نيز توان بود، چگونه باشيد آنگاه كه به منكر امر كنيد و از معروف نهى نماييد. گفتند آيا
اين ممكن است، فرمود و از آن بدتر اين كه نيك را زشت و زشت را نيك انگاريد.
در اين هشدار پيامبر اعظم(ص) به چند نكته اشاره شده است:
1. زنان و جوانان دو قشر و گروه آسيبپذير جامعه‌اند، همواره دشمنان از اين دو كانال و به واسطه اين دو گروه تهاجم خود را نسبت به ارزشها آغاز مىكنند و از اين دو گروه براى استخفاف ارزشها يارگيرى مىنمايند.
2. عدم احساس مسؤوليت نسبت به گسترش معروفها و جلوگيرى از منكرها يك آفت و خطر بزرگ در جامعه دينى است، معروف گسترى و منكر ستيزى دو وظيفه واجب و مهم براى هر مسلمانى است كه ادعاى دين دارى مىكند ترك و رها كردن اين دو و بى تفاوتى نسبت به گسترش زشتىها و پستىها چهره جامعه ارزشى را نا زيبا و ناپسند جلوه مي‌دهد.
3. از اين بدتر آن كه عدّه‌اى آگاهانه يا ناآگاهانه مردم را به كارهاى زشت و منكر فرا خوانند و از كارهاى پسنديده و معروف باز دارند، عرف جامعه به افراد فاسد ميدان دهد و عرصه را بر انسانهاى ارزشى تنگ سازد.
4. و از اينها بدتر آن كه: معيارها در جامعه دگرگون گردد. يعنى درنگاه مردم ارزشها و معروفها منكر قلمداد شوند و ضد ارزشها و منكرات ارزش تلقى گردند، يعنى انسانهاى لاابالى و بى قيد كه داراى روحيه اباحيگرى هستند در جامعه محترم باشند، انسانهاى مقيد به ارزشها و تكليف محوران امنيّت نداشته باشند.
در اين حديث استخفاف به ارزشها و ارزشمداران به خوبى از زبان رسول اكرم(ص) ترسيم شده است، آن حضرت نسبت به اين جريان منفى و ضد ارزشى هشدار داده‌اند، تا مردم غيرتمند و مسؤولان قدرتمند جلو اين فاجعه را بگيرند و نگذارند سرمايههاى انسانى و ارزشى جامعه به غارت رود و عدّه‌اى فاسد مفسد در حاشيه امن زندگى كنند. رفاه و ثروت خود را به رخ ديگران بكشند و با بدحجابى و بى حيايى روش و منش اشراف گونه و اسراف وار، به ارزشهاى نهادينه شده دينى مردم دهن كجى و بى اعتنايى نمايند حركت فرهنگى حساب شده و اعمال راههاى پيشگيرى براى سد كردن اين هجمه و تهاجم وظيفه فرد فرد جامعه و در رأس آن حاكميت دينى و دولت اسلامى است.
مرحوم مجلسى در كتاب شريف “بحارالانوار” فصلى زير عنوان”:استخفاف به دين و بى اعتنايى به امر خداوند” باز كرده و با استفاده از آيات و روايات هشدارهاى بصيرت بخش و آگاه كننده‌اى به دينداران داده است كه به يك حديث از آن از امام رضا(ع) از پدران بزرگوارشان از اميرالمؤمنين(ع) بسنده مىكنيم كه فرمود:
“سمعت رسول اللّه (ص) يقول: انى اخاف عليكم استخفافاً بالدّين و بيع الحكم و قطيعة الرحم و ان تتخذوا القرآن مزامير، تقدمون احدكم و ليس بأفضلكم فى الدين”() از پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: من مىترسم بر شما از سبك شمردن دين و فروش داورى، و قطع رحم و اين كه قرآن را با ساز و آواز بخوانيد، و اين كه كسانى بر شما مقدّم شوند (و مديريت كنند) كه در ديندارى از شما برتر نيستند.
در اين سخن نورانى به خوبى مسأله استخفاف به دين و ارزشهاى دينى بيان و ترسيم شده و بيانگذار دين اسلام نسبت به آن هشدار لازم را داده است و امامان معصوم(ع) نيز هرگونه “تهاون و استخفاف” نسبت به دين و ارزشهاى دينى را موجب كيفر در روز قيامت دانسته‌اند.()
استخفاف به نماز
در ميان ارزشهاى دينى (نماز) خاكريز نخستين به شمار مي‌رود، اگر اين خاكريز سقوط كند تهاجم و حملههاى شياطين يكى پس از ديگرى ادامه پيدا مىكند و تا نابودى تمامى ارزشها پيش مي‌رود. اهتمام اسلام به امر نماز از اين جهت است كه اگر نماز و فرهنگ آن در جامعه دينى رونق و رواج داشته باشد و اگر صفوف نمازگزاران هر روز فشردهتر گردد، شياطين آشكار و پنهان در صف پولادين امت اسلام نفوذ و رخنه نخواهند كرد، اما اگر اين ديوار بشكند و اين سيل به راه افتد آثار تخريب و ويرانگرى آن همه ابعاد جامعه را فرا خواهد گرفت.
اگر قرآن اصرار به “اقامه نماز” دارد به اين خاطر است كه انجام شايسته اين عبادت، جامعه و فضاى آن را در فضاى معنوى ذكر و ياد خدا نگه مي‌دارد و به اين وسيله سپهر معنوى دين، جامعه را واكسينه مىكند. و در نتيجه اين پيام نماز كه: “انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر”() تحقق مىيابد. استخفاف به دين شامل استخفاف به نماز هم مىشود، لكن به اين جهت اين عنوان را جداگانه آورديم كه نماز(وجه) و چهره دين است اگر چهره دين خدشه دار گردد گويا همه دين آسيب ديده است و شايد همين جايگاه كليدى نماز در بين ديگر ارزشهاى دينى باعث شده است كه قرآن كريم و اولياى دين نسبت به استخفاف نماز هشدارهاى جدّى و قاطعى داده‌اند:
قرآن مىفرمايد”:ويل للمصلين الّذين هم عن صلوتهم ساهون”() واى بر نمازگزارانى كه در نماز خود سهل انگارى مىكنند.
يعنى نه براى اصل آن ارزشى قائلند، و نه به اوقات آن اهميتى مي‌دهند و نه اركان و شرائط آن را به شايستگى رعايت مىكنند.
در آيات و روايات عناوين: “ضايع الصلاة”()، “تارك الصلاة”() “سارق الصلاة”()،”صلاة كسالى” () و مانند آن آمده است كه همه و همه گوياى ناپسند بودن بى اهميتى به نماز است و در زبان نورانى امام صادق(ع) هم موضوع “استخفاف صلاة ” به كار رفته است:
“انّ شفاعتنا لاتنال مستخفاً بصلاته”() شفاعت (ما اهل بيت) به كسانى كه نمازشان را سبك بشمارند نخواهد رسيد.
در حديثى طولانى پيامبراكرم(ص) در پاسخ دخترش فاطمه زهرا(س) كه پرسيده بود: اى پدر جزاى مردان و زنانى كه نمازشان را سبك مىشمارند چيست؟ فرمود”: هر كس نمازش را سبك بشمارد خداوند او را به پانزده خصلت مبتلا مىسازد: شش خصلت در دنيا، سه خصلت هنگام مرگ، سه خصلت در گور، و سه خصلت در قيامت هنگامى كه از قبرش بيرون آيد.
اما آنچه در دنيا به او مي‌رسد:
خداوند بركت را از عمرش برمى دارد و نيز از روزيش، سيماى صالحان را از چهره‌اش مي‌زدايد، به عملى كه انجام مي‌دهد پاداشى داده نمىشود، دعايش به آسمان نمي‌رود و ششم اين كه براى او در دعاى صالحان نصيبى نيست.
و آنچه هنگام مرگش به او مي‌رسد:
نخستين آنها اين است كه خوار مىميرد، دوم گرسنه جان مي‌دهد، سوم آن كه با تشنگى از اين جهان رخت برمىبندد. پس اگر از نهرهاى دنيا به او بنوشانند سيراب نمىشود.
و اما آنچه در گورش به او مي‌رسد:
نخستين آنها اين است كه خداوند فرشته‌اى مىگمارد تا او را در گورش آشفته سازد، دوم آن كه گورش را بر او تنگ مىكند و سوم اينكه گورش تاريك است.
و اما آنچه روز قيامت هنگام بيرون آمدن از گورش به او مي‌رسد:
نخستين آنها اين است كه خداوند فرشته‌اى مىگمارد تا او را به صورت “روى زمين” بكشد در حالى كه مردم به او مىنگرند، دوم آنكه بازخواست سختى مىشود و سوم آنكه خداوند به او نمىنگرد و پاكش نمىسازد و عذابى دردناك دارد.()
استخفاف رهبران مذهبى و امامان معصوم(ع)
بخش ديگر استخفاف، سبك شمردن پيشوايان معصوم(ع) و رهبران دينى و امامت و ولايت اهل بيت(ع) و نيز ولايت جانشينان آنان است.
پاسداشت حرمت پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) او، يك اصل عقلايى و شرعى است پيامبرى كه براى اعتلاء امت هرگونه رنج و زحمت را متحمّل شد و براى سربلندى مسلمانان بار سنگين هجرت و جهاد را به جان خود خريد و در اين راه هم خون داد و هم خون جگر شد، آيا شايسته است كه نسبت به او و خاندانش بى حرمتى شود و نسبت به آنان استخفاف صورت گيرد؟! يقيناً اين شيوه نه عقل پسند است و نه عرف پسند.
پيامبر(ص) بنيانگذار عزّت و شرف و مجد و كرامت امت اسلام است او همه ناگواريها را به جان خود خريد تا انسانها به جايگاه شايسته خود برسند و مكارم اخلاقى و اصول فضيلتها در بين آنان نهادينه شود و فرهنگ گردد. آيا پاداش چنين پيامبرى آن است كه نسبت به او و يادگاران او و وابستگان او بى اعتنايى و استخفاف صورت گيرد؟ پاسخ اين پرسش منفى است، عقل و انسانيت اقتضا مىكند كه حرمت حريم او و اهل بيتش رعايت گردد.
گلايه و شكايت پيامبر(ص) از برخى از به ظاهر مسلمانان در اين رابطه را بشنويد، آن حضرت فرمود:
“يا معاشر الناس هؤلاء اهل بيتى يستخفون بهم و انا حىٌّ بين ظهرانيكم”() اى مردم به اهل بيت من بى اعتنايى و استخفاف صورت مىگيرد در حالى كه من در بين شما هستم!؟
اين سخن را آن حضرت هنگامى فرمود كه على بن ابى طالب(ع) در مشربه‌ام ابراهيم وارد بر پيامبر(ص) شد و مىخواست نزديك آن حضرت قرار گيرد مكانى براى نشستن پيدا نكرد، و كسى هم به آن حضرت جا نداد.
اين قصه هم غربت و مظلوميت على(ع) را نشان مي‌دهد و هم حكايتگر حسادتها و كينهها نسبت به اين شخصيت دوم جهان اسلام در عصر حضور پيامبراكرم(ص) است. و اما بعد از رحلت بر آن امام همام چه گذشت و چگونه او را استخفاف كردند او را براى بعيت نامشروع به مسجد بردند، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
همين سيره سيّه را در دوران حاكميت بنى اميه و بنىعباس نسبت به امامان معصوم(ع) تاريخ ثبت كرده است و داستان سفره و شراب و تعارف آن به امام هادى(ع) و نيز داستان جلب امام صادق(ع) به دربار در نيمه شب با لباس عادى و مانند آن از اين قبيل است، امام حسن مجتبى(ع) نماد مظلوميت و غربت است، از سوى دوست و دشمن استخفاف شد در داخل خانه و بيرون از آن به آن حضرت بى حرمتىها انجام گرفت تا آنجا كه به دست خودىهاى دست نشانده بيگانه به شهادت رسيد.
امام صادق(ع) مىفرمايد:
“اعلم انّ الحسن بن على(ع) لما طعن و اختلف الناس عليه سلم الأمر لمعاويه فسلمت عليه الشيعة عليك السلام يا مذلّ المؤمنين، فقال (ع) ما انا بمذل المؤمنين و لكنى معز المؤمنين، انى لما رأيتكم ليس بكم عليهم قوة سلمت الأمر لأبقى انا و انتم بين اظهرهم كما عاب العالم السفينة لتبقى لأصحابها و كذلك نفسى و انتم لنبقى بينهم.”()
بدان كه چون حسن بن على(ع) نيزه خورد و مردم (بر سر حكومت) او اختلاف كردند كار (ظاهر) را به معاويه واگذاشت و شيعه بر او چنين سلام كردند: سلام بر تو اى خوار ساز مؤمنان”(حضرتش) گفت: من نه خوار ساز مؤمنانم كه عزيز كننده ايشانم، چون ديدم كه شما را (با هواداران معاويه) ياراى پايدارى نيست كار را واگذاشتم تا من و شما در ميان آنان بمانيم.همچنانكه آن داناى فرزانه كشتى را عيبناك كرد تا براى سرنشينان بماند، كردار شخص من با شما چنان است تا در ميان آنان بمانيم.
مأمون عباسى در آغاز ورود امام رضا(ع) به طوس با استقبال با شكوه مردم نسبت به امام رضا(ع) روبرو شد و در صدد استخفاف آن حضرت برآمد، مجالس مناظره و بحث آزاد برگزار كرد تا مگر امام را در برابر پرسش پرسشگران خفيف و خرد كند لكن بر خلاف اين توهم، مجالس علمى آن حضرت گُل كرد و مردم فريفته علم و دانش و كمالات آن حضرت شدند، به حاجب دستور داد مردم را از پيرامون آن حضرت پراكنده سازند آن گاه به آن حضرت نگاه حقيرانه از روى استخفاف كرد.
امام رضا(ع) از مجلس مأمون در حال غضب و خشم بيرون آمد و به جايگاه خود رفت و وضو ساخت و دو ركعت نماز خواند و در حال قنوت اين چنين فرمود:
“اللهم ياذا القدرة الجامعة و الرحمة الواسعة…صلّ على من شرفت الصلوة بالصلوة عليه و انتقم لى ممّن ظلمنى و استخف بى و طرد الشيعة من بابى و أذقه مرارة الذّل و الهوان كما اذا قنيها و اجعله طريد الأرجاس و شديد الأنجاس”() اى خدايى كه همه قدرتها از آن تو است و رحمت تو گسترده است… بر كسيكه درود را به خاطر او شرافت بخشيدى درود فرست و انتقام مرا از آن كه بر من ستم كرد و شيعيان را از پيرامون من پراكنده ساخت و مرا خوار كرد، بگير. و تلخى ذلّت و خوارى را به او به چشان آن گونه كه به من چشانيد و او را مطرود پليدان و ناپاكان قرار ده.
اباصلت گويد دعاى امام به پايان رسيد، اوضاع شهر دگرگون شد ناآرامى شهر را فرا گرفت و زن بدكاره‌اى رهبرى گروهى را عهده‌دار شد كه جزء اشرار بودند و به جايگاه مأمون حمله‌ور شدند و مردم ديدند كه او با خفت و خوارى پا به فرار نهاده و مورد ضرب لشكر مهاجم قرار گرفته و كلاه خود آن بشكسته است. شخصى به او در اين حال به نام “اميرالمؤمنين” خواند، آن خانم بدكاره به او گفت: ساكت شو مادرت به عزايت بنشيند اگر اين اميرالمؤمنين است چگونه مردان فاجر و فاسق بر زنان و دختران حكومت او مسلط شده‌اند، و او مطرود و خوار و خفيف گشته است.()
گزيده سخن آن كه امامان معصوم(ع) در مقاطع گوناگون تاريخ مورد تهاجم و استخفاف ستمگران قرار گرفته و به خاطر هدف والايى كه داشته‌اند آن را تحمّل نموده و گاه به نفرين عليه تبهكاران بسنده كردند و گاهى حتى از اين حربه هم استفاده نكردند و با حلم و بزرگوارى از آن عبور كردند.
استخفاف عالمان دينى
عالمان دينى به عنوان ادامه دهندگان راه نبوت و امامت در عصر غيبت در موضع نگهبانى دين قرار دارند، چشم تيزبين آنان حملات دشمنان را رَصَد مىكند و راههاى رخنه و نفوذ آنان را شناسايى مىنمايد از اين رو در روايت از آنان به عنوان “مرابطان” و مرزداران ايمان و باور مردم ياد شده است كه در برابر هجمه شياطين مي‌ايستند و دين داران ناتوان را يارى مي‌رسانند و از تسلّط دشمنان بر آنان جلوگيرى مىنمايند.
از آن جا كه دشمن به نقش حساس و كليدى اين كارشناسان و فقيهان دين باور و دين شناس واقف است همواره در صدد شكستن هيبت و حرمت آنان بوده و هست، مسلمانان بايد هشيار باشند و نقشه دشمنان را بشناسند و آن را نقش بر آب سازند.
امام صادق(ع) فرمود:
“العاقل لايستخف بأحد و احق من لايستخف به ثلاثه: العلماء و السلطان و الأخوان، لأنه من استخف بالعلماء افسد دينه و من استخف بالسلطان افسد دنياه، و من استخف بالأخوان افسد مروته”()
خردمند هيچ كس را سبك نشمارد و سزاوارترين كسان كه نشايد ايشان را سبك شمرد سه گروهند: دانشمندان، سلطان و برادران زيرا هر كه دانشمندان را سبك شمارد، دينش را تباه كند و هر كه سلطان (و مدير موفق) را ناچيز انگارد دنيايش را تباه كند و هر كه برادران را سبك شمارد، مردانگيش را تباه كرده است.
ترديدى نيست كه حرمت عالمان و پاسداشت حقوق آنان از زيرساختهاى مهم امنيّت اجتماعى و بهداشت روانى جامعه است.
جامعه دينى كه خواستار زيست متعالى است و مىخواهد در پرتو ارزشهاى دينى زندگى عزتمندانه داشته باشد، بايد از حافظان ارزشها و مدافعان خط مقدّم گسترش دهنده ارزشها يعنى روحانيان و عالمان دينى حمايت كند و از هر اقدامى كه خدشه به آبروى اجتماعى آنان مي‌زند پرهيز نمايد.”البته دانشمندان دينى نيز بايد خود را از جايگاههاى تهمت دور نگه دارند تا ذهنيّتهاى مردم نسبت به آنان مخدوش نگردد”.
در نظام ارزشى اسلام جايگاه عالمان جايگاهى رفيع، منيع و بلند مرتبه است “يرفع اللّه الّذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات”() خداوند كسانى را كه مؤمنند و داراى دانش، رفعت و درجه والا بخشيده است. طبيعى است آن كه را خدا بلند كرده و والايى بخشيده بايد احترام كرد و حريم حرمت او را پاسداشت.
امام صادق(ع) فرمود:
“العلم اصل كلّ حال سنىء و منتهى كلّ منزلة رفيعة”() ريشه هر رفعتى و اوج هر منزلت والايى، دانايى است.
عالمان دين در زبان پيشوايان معصوم(ع) به عنوان:
نزديكترين مردم به درجه نبوت و پيامبرى.()
همانند پيامبران بنى اسرائيل.()
وارثان پيامبران.()
چراغهاى روى زمين.()
برتر از مجاهدان و شهيدان.()
در مقايسه با عابدان مانند خورشيد با ديگر ستارگان.()
نگاه به چهره او عبادت.()
در ميان نادانان همچون شخص زنده است در ميان مردگان.()
معرفى شده‌اند و اين نشاندهنده مقام و موقعيت آنان در نگاه دين بانان است.
از سوى ديگر:
علم و دانش چراغ خرد است “العلم مصباح العقل”()
هيچ شرافتى چون دانش نيست”لاشرف كالعلم”()
دانش، ميراثى گرانمايه است” العلم وراثة كريمة”()
دانش، جمالى است كه پوشيده نمىماند”العلم جمال لايخفى”()
دانش ريشه همه خوبيهاست”العلم رأس الخير كله”()
علم، حيات و زندگى است”العلم حياة”()
دانش، برتر از دارايى است”العلم افضل من المال”()
بارورى شناخت به كسب دانش است”لقاح المعرفة دراسة العلم”()
دانش، راه بهشت است”طريق الجنة العلم”()
اين تابلوها گوياى شرافت علم و جلالت عالمان و نقش كليدى آنان در هدايت و رهبرى جامعه انسانى است.
حديثى كه در آغاز اين بخش از نوشتار به عنوان “هشدار اجتماعى” از امام على(ع) آورديم سه نكته را در رابطه با استخفاف علما يادآورى مىكند:
1ـ سبك شمردن عالمان دينى سبب مىشود كه مردم نسبت به شخص سبك شمار و تحقيرگر نگاه منفى پيدا كنند و در نتيجه از چشمها بيفتد و محبوبيّت اجتماعى او فروكش نمايد.
2ـ سوء ظن و بدگمانى نسبت به كسيكه عالمان دينى را هدف قرار مي‌دهد و آنها را در مرأى و منظر خوار و سبك جلوه مي‌دهد، افزون مىشود.
3ـ بى اعتمادى و پندارهاى ناروا نسبت به چنين شخصى در ذهن مردم ايجاد مىگردد آنها را به خيالهاى باطل مىكشاند.
بنابراين وظيفه عالمان دينى آن است كه خود در عمل پيشتاز باشند و عملشان علمشان را تأييد و تثبيت كند و از دادن هرگونه سوژه منفى به دست مردم خوددارى نمايند و از آن سو وظيفه و تكليف مردمان آن است كه نسبت به اين مرزداران شريعت و مشعلداران هدايت، ادب و احترام و حرمت را رعايت نمايند و از هرگونه قلم يا قدم و اقدام و گفتارى كه آنان را در نگاه مردمان خوار و سبك مىسازد دورى نمايند.
پى نوشتها
. غررالحكم، آمدى، چاپ دانشگاه، ج 2، ص .319
. سوره زخرف، آيه .54
. ميزان الحكمه، رى شهرى، مترجم، ج 8، ص .16
. تحف العقول، عربى، ص .35
. بحارالانوار، مجلسى، مؤسسة الوفاء، ج 69، ص .227
. همان.
. سوره عنكبوت، آيه .45
. سوره ماعون،آيه 5 و .4
. سوره مريم، آيه 59 ؛ ميزان الحكمه، ج 6، ص .320
. ميزان الحكمه، ج 6، ص 319 ـ .318
. همان، ص .324
. سوره توبه، آيه .54
. سفينة البحار، هشت جلدى، ج 2، ص .656
. ميزان الحكمه، ج 6، ص 322 ـ .321
. بحارالأنوار، ج 23، ص .154
. تحف العقول، ص .228
. بحارالأنوار، ج 49، ص 83 ـ .82
. همان.
. تحف العقول، ص .230
. سوره مجادله، آيه .11
. ميزان الحكمه، ج 8، ص .12
. همان، ص .18
. همان.
. همان.
. همان.
. همان، ص .19
. همان، ص .22
. همان، ص .26
. همان، ص .20
. همان، ص .8
. همان، ص .9
. همان، ص .7
. همان، ص .8
. همان، ص .11
. همان، ص .13
. همان، ص .15
. همان، ص .27
. همان، ص .33

/

دانش و آگاهى عباسع

شاهى به دو صد عزّت و اجلال آيد با شوكت و فرّ و جاه و اقبال آيد
امروز حسين آيد و فردا عباس خورشيد ز پيش و مَه زدنبال آيد
قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس، روز چهارم شعبان سال 26 هـ.ق در مدينه منورّه ديده به جهان گشود و در روز عاشورا، سال 61 هجرى قمرى در كربلاى معلّى در راه حمايت از دين و قرآن، و در راه نصرت اهل بيت(ع) و امام زمان خويش در سن 34 سال و 5 ماه و 6 روزگى به شهادت رسيد.
پدر بزرگوارش اميرمؤمنان على(ع) و مادر گراميش فاطمه‌ام البنين دختر حزام بن خالد بن ربيعه كلابى است.()
آن قمر عشيره با “لبابه” دختر عبداللّه بن عباس ازدواج و از آن حضرت دو پسر به نامهاى عبيداللّه و فضل باقى ماندند كه نسل او از عبيداللّه مىباشد.
مراسم نامگذارى
دامن علقمه و بوى گل ياس يكى است قمر هاشميان در همه ناس يكى است
سير كردم عدد ابجد و ديدم به حساب نام زيباى اباصالح و عباس يكى است()
اميرمؤمنان على(ع) از برادرش عقيل خواست كه از خانواده شجاع و با اصالت همسر شايسته براى او انتخاب كند. عقيل با شناختى كه از طوائف عرب داشت، فاطمه‌ام البنين را انتخاب نمود. وقتى عباس از اين بانوى با كرامت به دنيا آمد، حضرت قنداقه او را به دست گرفت و نام او را “عباس” يعنى شير بيشه شجاعت و عبوس و خشمگين در برابر باطل”() گذارد.
«ثمّ اذّن فى اذنه اليمنى و اقام فى اليسرى ثمّ قبل يديه و استعبر و بكى؛() سپس در گوش راست اذان و در گوش چپ اقامه گفت، آنگاه دستهايش را بوسيد و
گريه كرد.»
و در جواب پرسش ام البنين كه چرا گريه مىكنى؟ فرمود :«گويا مىبينم كه اين دست (يوم الطف) در كنار شريعه فرات در يارى برادرش حسين از بدن جدا خواهد شد.»
پنج امامى كه تو را ديده‌اند دست علم گير تو بوسيده‌اند
چشم خداوند چو دست تو ديد() بوسه زد و اشك زچشمش چكيد
علم را از باب علم آموخت
نسبت به شخصيّت ابى الفضل العباس(ع) از جهاتى اجحاف شده است گروهى از مردم فقط عباس را به شجاعت مىشناسند و از عبادت و بندگى او بىخبرند، با اينكه قاتل عباس گفت: جوانى را كشتم كه از زيادى عبادت پيشانى او پينه بسته بود.
عدّه‌اى از مداحان و جوانان در اين
دوران فقط از عباس زيبايى و جمال او را گرفته‌اند، و بقيّه جهات را رها كرده‌اند. بحثى نيست كه عباس هم شجاع بود و هم زيبا، به گونه‌اى كه معروف شده بود در مدينه بنام “قمر العشيره” ولى شخصيّت واقعى عباس را فقط شجاعت و زيبايى او تشكيل نمي‌دهد.
حقيقت اين است كه عباس يك شخصيت جامع و چند جانبه داشت هم در شجاعت بى نظير بود و هم در زيبايى بى مثال و هم در بندگى و عبادت بى بديل، چنان كه از نظر آگاهى و علمى نيز بغير از معصومان نظير نداشت. در اين بخش به نمونه هايى كه نشان دهنده مقام علمى عباس است اشاره مىشود.
الف: او علم را چشيده است
عباس تا 15 سالگى همراه و زير نظر پدر بود لذا حضرت او را هم از جهات تربيتى و هم از جهت علمى به خوبى پرورش داده بود، امرى كه خود اميرمؤمنان على(ع) بدان اعتراف و در بيان نغزى به آن تصريح نموده است آن حضرت فرمود: «انّ ولدى العباس زقّ العلم زقّاً؛()براستى فرزندم عباس (در كودكى) علم را مكيده و چشيده است.»
زقّ در لغت
مانند كبوتر كه آب غذا را مستقيم به دهان جوجه‌اش منتقل مىكند، گويا على(ع) به صورت مستقيم علوم را به او آموخته است. اين تعبير اشاره دقيقى دارد به انتقال علم از راه غير عادى، يعنى اين گونه نبوده كه ساعت خاصى مثلاً على(ع) براى عباس كلاس داشته و او نيز درسها را خوب خوانده و حفظ كرده است. سخن از چشيدن علم است كه حضرت على(ع) علم را به او چشانده و او نيز اين ظرفيّت را داشته كه علم را بمكد و آن را بچشد.
در كتاب “العين”() كه از قديمىترين و معتبرترين كتاب لغت شيعه است زق، را اين گونه معنى نموده است1:ـ زق ظرف آب است كه از پوست ساخته شده باشد. زق الطائر الفرخ يعنى پرنده از راه دهان به دهان به جوجه‌اش غذا داد.
و زقاق هم به طريقى كه از كوچه باريكتر است گفته مىشود. همه اين معانى
نشان از آن دارد كه فراگيرى علم عباس از پدر بزرگوارش على(ع) به طريق عادّى و مدرسه‌اى نبوده است و گرنه اين تعبير مورد نداشت.
جالب است كه بدانيد كه اين تعبير در روايات در رابطه با امامان معصوم(ع) از جمله اميرمؤمنان على(ع) به كار رفته است.
على(ع) بعد از اين كه فرمود”:سلونى قبل ان تفقدونى؛ از من بپرسيد قبل از آن كه من را از دست دهيد.”
فرمود: «هذا ما زقّنى رسول اللّه زقّاً؛() اين علمى است كه رسول خدا(ص) به من چشانده است.»
و همچنين يزيد درباره كلّ اهل بيت اين تعبير را به كار برد.
در مجلس يزيد، على بن الحسين، حضرت سجاد(ع) اجازه سخنرانى خواست در ابتدا يزيد اجازه نداد مردم به او گفتند: اين جوان بيمار كه توان سخن گفتن ندارد. يزيد گفت”:انّه من اهل بيتٍ قد زقّوا العلم زقّاً؛()اين (جوان) از خانواده‌اى است كه علم را (با تمام وجود) چشيده‌اند.”
البته خطبه حضرت سجاد(ع) بخوبى سخن يزيد را تثبيت كرد كه خاندان اهل بيت به‌امر الهى و از سرچشمه الهى، وجودشان با علوم عجين شده است و ژرفاى علوم را چشيده‌اند.
2ـ بصيرت نافذى داشت
حضرت صادق(ع) ضمن بر شمردن بيست صفت والا براى عباس، جمله‌اى درباره علم و آگاهى بيان داشته كه سخت نياز به دقت و كنجكاوى دارد.
آن حضرت فرمود”:كان عمّنا العباس نافذ البصيرة صلب الايمان، جاهد مع ابى عبداللّه وابلى بلاءً حسناً و مضى شهيداً؛() عمويم عباس دائماً داراى بينش نافذ و عميق بود. و ايمانى محكم و پايدار و در ركاب امام حسين(ع) جهاد نمود و نيكو مبارزه كرد تا به شهادت رسيد.”
حوادث را فقط از چهره ظاهر آنها نمي‌ديد با آگاهى عميقى كه داشت عمق و ژرفا و پشت پرده و پشت صحنه حوادث را تا عمق ممكنش مىخواند.
مرور كوتاه بر حوادث عاشورا، ژرفاى
آگاهى ابى الفضل و موضع گيريهاى او را نشان مي‌دهد.
يك: حركت از مدينه
بسيارى بودند كه خيرخواه جدّى و حامى سرسخت سلامتى امام حسين(ع) بودند، ولى به اين مرحله از تصميم و اراده نرسيدند كه با جان از حسين(ع) همراهى كنند چرا كه عمق آگاهى آنها آينده را زير بال خود قرار نداد، و يا اراده محكمى كه بتوانند در چنين وادى قدم گذارند نداشتند مانند عبداللّه بن عباس كه خيلى تلاش كرد كه مانع رفتن امام به كوفه شود و به شدّت در اين امر دلسوزى كرد.() ولى وقتى اراده امام را جدّى يافت و عزم او را جزم شده، هرگز نتوانست اعلام كند كه من هم با شما در كربلا مي‌آيم.
و همين طور محمد حنفيّه هر چند عذر داشت ولى به اين نقطه نرسيد كه واقعاً عزم خود را در همراهى امامش جزم نمايد. و عبداللّه جعفر شوهر حضرت زينب با همه ارادتهايى كه به امام حسين(ع) داشت همسرش زينب(ع) را اجازه داد و دو تا از فرزندان خويش را همراه امام حسين(ع) فرستاد. ولى خود شركت نكرد. و اين نفوذ بصيرت را نداشت كه در “فوز عظيم” شركت نمايد.و ديگران…
امّا ابوالفضل العباس با نفوذ بصيرتى كه داشت هم خود همراه حسين(ع) از مدينه حركت و هم برادران خويش را با نفوذ شخصيتى و تسلّط معنوى كه داشت همراه خود برد و تا آخرين لحظه در كنار حسين ماندند و خود را و نام خويش را براى ابد جاودانه و سعادتمند نمودند.
دو: ردّ امان نامه
روز نهم شمر همراه عبداللّه بن ابى المحل (كه امّ البنين عمّه او بود) نامه‌اى از عبيداللّه بن زياد براى در امان بودن عباس و برادران او گرفتند عبداللّه بن ابى المحل نامه را بوسيله غلام خود (كزمان)() به كربلا فرستاد و او پس از ورود به كربلا متن نامه را براى فرزندان امّ البنين و در رأس آنها عباس قرائت كرد، عباس و برادرانش كه از عمق توطئه به خوبى آگاه بودند، در جواب
عبداللّه محترمانه گفتند: ما را حاجتى به امان نامه تو نيست، امان خدا بهتر از امان عبيداللّه پسر سميّه است.()
ولى شمر كه به خوبى مي‌دانست وجود عباس و برادران او در اردوى حسينى براى او و امثال او سخت ترس آور و زيان آور است دوباره خود به نزديك خيمهگاه حسينى آمد.
فرياد زد: براى عباس و عبداللّه و جعفر و عثمان فرزندان على بن ابى طالب(كه مادرشان ام البنين است) امان نامه آورده‌ام!، عباس و برادران او در جواب گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته باشد؟؟!!()
اين جواب عباس نشان از عمق و نفوذ بصيرت او دارد كه بخوبى توطئه دشمن را مىشناخت پس از ردّ امان نامه بود كه عمر سعد اعلان جنگ نمود. عباس به محضر امام خويش رسيد و عرض كرد: اى برادر! اين سپاه دشمن است كه تا نزديكى خيمهها آمده است.
امام حسين(ع) جمله‌اى فرمود كه نشان مي‌دهد سخت براى عباسش ارزش و مقام قائل است. فرمود: «اركب بنفسى انت…؛() سوار شو جانم فداى تو باد و از آنها بپرس چه روى داده است؟ و براى چه آمده‌اند؟….كه سرانجام عباس مهلت گرفت.
اين تعبير امام آن نفوذ بصيرت عباس را تفسير مىكند، با توجّه به اين نكته كه در كلام معصوم، جاى هيچ گونه تعارف وجود ندارد. كه عباس آن قدر آگاه و روشن بين بود كه امام معصوم و برادرش خود را فداى او مي‌داند.
سه: موضعگيرى عباس در شب عاشورا
در شب عاشورا رسماً امام حسين(ع) بيعت خود را برداشت و فرمود”:و انّى قد آذنت لكم جميعاً فانطلقوا فى حلّ ليس عليكم منّى ذمامٌ؛() من به شما اجازه مي‌دهم و بيعت خود را بر مي‌دارم تا از سياهى شب براى پيمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنيد…”
و بعد از خطبه چراغ را نيز خاموش كرد، بعد از روشن شدن چراغ اوّلين كسيكه لب به
سخن گشود عباس بود. عرض كرد: ما براى چه دست از تو برداريم؟! براى اينكه پس از تو زنده بمانيم؟! خدا نكند كه هرگز چنين روزى را ببينم.()
همين سخنان آگاهانه عباس باعث شد هم بستگان و ياران آن اصحاب اعلام وفادارى نمايند و امام حسين(ع) نيز در حق آنان دعا فرمود.
چهار: حمايت از دين و امام
شهداى كربلا همه رجز خوانده‌اند ولى هيچ رجزى به زيبايى و جامعيّت رجز حضرت عباس نيست آنهم در حالى كه دست از بدن جدا شده است:
واللّه ان قطعتم يمينى انّى احامى ابداً عن دينى
و عن امام صادق اليقينى نجل النّبىّ الطاهر الامين
بخدا سوگند اگر دست راستم را جدا كرديد، من هميشه حامى دينم خواهم بود، و حامى امامى كه در ايمانش صادق است، و فرزند پيامبر پاك و امين است.
با اين كه قاعدتاً بايد مىگفت دستم را قطع كرديد، با دست چپ و يا با دندان آب را به خيمه گاه مي‌رسانم و يا از قوم و قبيله خود حمايت مىكنم. حضرت هيچ يك از اين مسائل را مطرح نكرد بلكه بر مسئله دين و امامت تكيه كرده كه اين نشان دهنده عمق آگاهى او به مكتب و امامت است. آرى دين آن قدر ارزش دارد كه در حال قطع دست هم بايد دم از دين زد و در حال جان دادن نيز حمايت خود را از امام خويش بايد اعلام نمود اين همان نفوذ بصيرت است.
از آنچه گفتيم بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه حضرت عباس داراى بينش الهى برگرفته از پدر بود، و در مسائل دينى و سياسى و اجتماعى نيز داراى بصيرت ژرف و عميق بود، دليل اين ادعا موضع گيريهاى اوست در حوادث كربلا.
اين روز را كه به نام روز جانباز نامگذارى شده به مقام معظم رهبرى و به همه ايثارگران، جانبازان و خانوادههاى معظم شهدا تبريك و تهنيت عرض نموده، پيروى از حضرتش را در چگونگى حمايت از مقام عظماى ولايت از خداوند منّان خواستاريم.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بطل العلقمى، شيخ عبدالواحد مظفر، نجف، ج 2، ص 6 ؛ معارف و معاريف دائرة المعارف جامع اسلامى، سيد مصطفى دشتى، مؤسسه فرهنگى آرايه، 1385، ج 4، ص 156، زندگى قمر بنى هاشم، عماد زاده، ص 53، خصايص العباسيه، ص .119
. از نظر حساب ابجدى كنيه حضرت مهدى يعنى “ابا صالح” مساوى با 133 مىباشد كه عباس نيز مىشود .133
. ترتيب كتاب العين للخليل، جامعه مدرسين قم، 1414 هـ.ق، ص 509.
. زندگى قمر بنى هاشم، همان، ص 53؛ زندگانى حضرت ابوالفضل العباس، علّامه باقر شريف قرشى، ترجمه سيد حسن اسلامى قم، ص 28، خصائص العباسيّه، محمد ابراهيم كلباسى، مؤسسه انتشارات خاصه، 1408، ص 119 ـ .120
.اشاره به على(ع) است كه هم (عين اللّه” بود و هم (يد اللّه)و….
. مقرّم، مقتل الحسين، بيروت، دارالكتاب، ص 169، سيماى امام حسين(ع)، ص 182.
. العين، همان .347
. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 40، ص 153 و 178، باب 93 و احتجاج طبرسى، ج ،1 ص .258
. بحارالانوار، همان، ج 45، ص 137، باب .39
. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، بيروت دارالتعارف، 1403، ج ،7 ص 430، العباس بن على(ع) ص 36 ـ 39 نفس المهموم، شيخ عباس قمى ، قم، بصيرتى، ص 176؛ قصّه كربلا، نظرى منفرد، انتشارات سرور، دوازدهم 1383، ش .347
. ر.ك: مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهانى، قاهره، داراحياء الكتب العربيه، ص 109، الامام الحسين و اصحابه، فضلعلى قزوينى، قم، چاپ باقرى، ص 125؛ طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسين، ص .61
. خوارزمى نام اين غلام را “عرفان” ذكر كرده است (مقتل الحسين، خوارزمى).
. الكامل فى التاريخ، ابن اثير بيروت، دارصادر، ج 4، ص .56
. انساب الاشراف، بلاذرى، دارالتعارف، بيروت، ج 3، ص 184.
. ارشاد شيخ مفيد، قم، مؤسسه آل البيت(ع) لاحياء التراث، ج ،2 ص 89.
. كامل ابن اثير، همان، ج 4، ص .57
. ارشاد شيخ مفيد، همان، ج 2، ص .92

/

فضيلت ماه شعبان

ماه شعبان براى انسان به سوى خدا يكى از ماههاى سال است و براى آن جايگاه بزرگ و پر فضيلتى در احاديث و روايات اسلامى از سوى پيشوايان دينى گزارش شده است.
زيرا اولاً شخصيتهاى بزرگ و ارزشمند كه از ستارگان آسمان ولايت و امامت به شمار مي‌آيند در ماه شعبان ديده به جهان گشوده‌اند مانند ولادت با سعادت حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) كه در روز سوم ماه شعبان اتفاق افتاده و نيز در روز چهارم اين ماه ولادت با سعادت حضرت ابوالفضل(ع) رخ داده، در روز پنجم آن ولادت حضرت سجاد(ع) مىباشد همچنين در پانزده شعبان ولادت پر بركت قطب عالم امكان حضرت ولى اللّه الأعظم مهدى موعود اتفاق افتاده است كه خداوند به وسيله او به هر مظلومى از اولياء و انبياء و اصفياء خويش از زمانى كه پدر ما آدم(ع) به زمين آمده، وعده نصرت فرموده و وعده داده كه زمين را پس از آنكه از ظلم و ستم و بى عدالتى پر شده، از عدل
و داد پر كند.ثانياً علاوه بر موارد ذكر شده طبق برخى روايات نيمه اين ماه شب قدر به شمار آمده كه پيشوايان دينى به احياء و شب زنده دارى آن سفارش و تأكيد كرده‌اند. ثالثاً ماه شعبان ماه بسيار شريفى بوده و منسوب به پيامبر اكرم(ص) است.
فضيلت ماه شعبان از نگاه احاديث و روايات
رسول خدا(ص) فرمودند: “رجب شهر اللّه و شعبان شهرى و رمضان شهر امّتى”() رجب ماه خدا و شعبان ماه من و رمضان ماه امت من است. همچنين فرمودند: “شعبان شهرى رحم اللّه من أعاننى على شهرى”() شعبان ماه من است خدا بيامرزد كسى كه مرا به ماه من اعانت كند. و نيز در حديثى ديگر پيامبر مىفرمايد: “ماه شعبان ماهى است كه اعمال انسانها بالا مي‌رود در حاليكه مردم از آن غفلت مىكنند.”() همينطور از امام على(ع) گزارش شده كه فرمودند: ماه شعبان ماه رسول خدا(ص) است.()
روزه‌دارى در ماه شعبان
پيامبر مىفرمايند :”شعبان ماه من است هر كس يك روز از اين ماه را روزه بدارد بهشت بر او واجب مىشود”، و در برخى احاديث از شعبان به سيد و سرور ماهها تعبير شده است.()
در روايتى از حضرت صادق(ع) گزارش شده كه هنگامى ماه شعبان فرا مي‌رسيد، پدرم امام سجاد(ع) اصحاب و ياران خود را جمع مىكرد و چنين مىفرمود:اى اصحاب من، مي‌دانيد اين چه ماهى است؟ اين ماه شعبان است و حضرت رسول (ص) مىفرمود:
شعبان ماه من است پس روزه بداريد براى دوستى و محبت پيامبر خود و براى تقرّب و نزديك شدن به پروردگار، به حق آن خدايى كه جان على بن الحسين به دست قدرت اوست، سوگند ياد مىكنم كه از پدرم حسين بن على(ع) شنيدم كه او نيز از پدرش اميرالمؤمنين(ع) شنيده است كه مىفرمايد: “هر كس روزه بدارد ماه شعبان را براى محبّت پيامبر(ص) و تقرّب به سوى خدا، خدا او را دوست دارد و او را به كرامت و بزرگوارى خود در قيامت نزديك گرداند و بهشت را بر او واجب نمايد.
از صفوان جمال روايت شده كه مىگفت امام صادق(ع) به من فرمود وادار كن كسانى را كه در اطراف تو هستند به روزه ماه شعبان. گفتم فدايتان شوم. مگر در فضيلت آن چيزى مىبينيد فرمودند: بلى به درستيكه رسول خدا(ص) هرگاه مي‌ديد هلال ماه شعبان را، امر مىفرمود به منادى كه در مدينه ندا مىكرد: اى اهل مدينه من از جانب خداوند به سوى شما مبعوث شدم آگه باشيد كه شعبان ماه من است. پس خدا رحمت كند كسى را كه مرا بر ماه من يارى كند يعنى روزه بدارد.()
از امام صادق روايت است كه اميرالمؤمنين(ع) فرمود: “ما فاتنى صوم شعبان مذ سمعت منادى رسول اللّه(ص) ينادى تلى شعبان فلن يفوتنى ايّام حياتى صوم شعبان ان شاء اللّه”() روزه ماه شعبان از من فوت نشد از زمانى كه شنيدم منادى رسول خدا(ص) فرياد مىكرد. بنابراين هرگز روزه ماه شعبان از من در ايام زندگانى ام
فوت نخواهد شد.(اگر خدا بخواهد).
روايت شده كه روزه دو ماه شعبان و رمضان توبه و مغفرت از خداست.()
روزى در نزد امام صادق(ع)، ذكر روزه ماه شعبان به ميان آمد. حضرت فرمود كه در فضيلت روزه شعبان چنين و چنان است. حتّى آنكه مردى مرتكب خون حرام مىشود پس در ماه شعبان روزه مىگيرد. به او نفع بخشيده و او آمرزيده مىشود.()
اعمال زيادى در ماه شعبان وارد شده ولى آنچه از روايات استفاده مىشود اين است كه بهترين دعاها و ذكرها در اين ماه استغفار است. هر كه در هر روز اين ماه هفتاد مرتبه استغفار كند مثل آن است كه هفتاد هزار مرتبه در ماههاى ديگر استغفار كرده است. عمل ديگرى كه در اين ماه سفارش شده صدقه دادن است اگرچه به اندازه نصف دانه خرمايى باشد. تا خداوند بدن او را بر آتش جهنم حرام گرداند.()
عمل ديگر روزه ماه شعبان آنچه در قبل گذشت، از امام صادق(ع) درباره فضيلت روزه ماه رجب سؤال كردند حضرت فرمود: چرا از روزه ماه شعبان غافليد؟ پرسيدند كسى كه يكروز از شعبان را روزه بدارد چه قدر ثواب دارد؟ فرمود: به خدا قسم بهشت ثواب اوست.()
دوباره پرسيدند بهترين اعمال در اين ماه چيست؟ فرمود تصدّق و استغفار. هر كه در اين ماه صدقه دهد خداوند او را تربيت كند. همچنان كه يكى از شما بچه شترش را تربيت مىكند تا آنكه در روز قيامت به صاحبش برسد.()
روزه ماه شعبان به خصوص در پنجشنبه ماه ثوابى بسيار دارد، روايت شده كه در هر پنجشنبه ماه شعبان آسمانها را زينت مىكنند، پس ملائكه عرض مىكنند: خداوندا روزه داران اين روز را بيامرز و دعاى آنها مستجاب مىشود.() همچنين پيامبر(ص) فرموده :هر كه روز دوشنبه و پنجشنه شعبان را روزه دارد حقتعالى 20 حاجت دنيوى و 20 حاجت اخروى او را برآورده مىسازد.()
در اين ماه صلوات بر محمّد و آل محمد(ص) بسيار سفارش شده. همچنين نمازهاى بسيار سفارش شده كه براى طريقه
انجام آن به مفاتيح الجنان مراجعه فرمائيد.
در مجموع اين ماه انجام نماز، روزه، زكات، امر به معروف و نهى از منكر، صدقه بر فقرا و مساكين، نيكى به پدر و مادر و همسايگان و اصلاح بين بستگان سفارش بسيار شده است.
مناجات
يكى از كارهايى كه بزرگان و پيشوايان دين در اين ماه انجام مي‌دادند، مناجات با رب الارباب است از جمله مناجاتها مناجات معروف شعبانيه است كه از اميرالمؤمنين و فرزندان او است كه در ماه شعبان مىخواندند و آن مناجاتى است كه براى اهلش عزيز و گرامى است و براى خاطر آن به ماه شعبان مأنوس مىشوند بلكه انتظار آن را مىكشند و مشتاق آمدن ماه شعبان مىشوند و در آن مناجات علوم سرشارى در كيفيّت معامله بنده با خداى متعال است كه در آن اظهار ادب در طريق معرفت حق و سؤال و دعا و استغفار نسبت به خداى خود بيان شده و استدلالات ظريف و لطيفى كه سزاوار مقام عبوديّت براى استحكام مقام اميدوارى مناسب حال مناجات است، ذكر كرده و دلالت صريح و روشن در معناى قرب و لقاى خداوند و ديدار او تنظيم شده است كه به آن وسيله شبهات انسانها و شكيّات منكران و وحشت اهل شك و شبهه را برطرف كرده است.
حال به فرازهايى از مناجات اين ماه اشاره مىشود.
لازم به ذكر است كه اين مناجات مهمترين اعمال اين ماه است بر انسانها كه بعضى فقرات آن را در تمام سال ترك نكند گرچه در قنوت نماز خويش و ساير حالات روزمرّه خود به آن با خداى خود ارتباط پيدا كند.گفتنى است غفلت از آن غفلت از همه خوبىهاى اين ماه است.
آنجا كه مىگويد: “انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النّور فتصل الى معدن العظمه و تصير ارواحنا معلّقة بعزّ قدسك”()
يعنى اى خدا واضح و روشن ساز چشمهاى دل و جان ما را به شعايى كه با آن
به تو نظر كنند، تا اينكه اين چشمها و دلها، پردههاى نور را پاره كند و به معدن عظمت و بزرگى مقام تو واصل گردد و روح و روان ما به واسطه ارتباط با تو عزيز و بر هواهايمان غالب و پيروز شود.
و لازم است بيشتر تأمّل و دقت نمايد كه آيا در قلب او چشمى هست كه به وسيله آن درك نور كند و از خود بپرسد آن پردههاى نور چيست؟ و آيا آن چيزى كه به نور تو محتجب شده و به معدن عظمت و بزرگى مقام تو متّصف است، چه مىباشد؟
دعا در ماه شعبان
دعا غير از قرائت و خواندن كلمات و حروف است، تا اينكه بداند چه مىگويد؟ و از پروردگار خود چه درخواست مىكند؟ در اين صورت بر دعا كننده صدق نمىكند كه از پروردگار خود فلان چيز را خواسته است بلكه صدق مىكند كه الفاظى را قرائت كرده و خواننده الفاظ، غير دعا كننده و خواهنده است.
خداى متعال مىفرمايد: “امّن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السّوء”() و نيز در جاى ديگر مىفرمايد: “ادعونى استجب لكم”() و همچنين مىفرمايد: “اسألوا اللّه من فضله”() “انّ اللّه كان بكم رحيما”() گفتنى است اين مناجات تكان دهنده با اين مفاهيم عظيم از بركات محمّد و خاندان اوست كه قدر و عظمت آن را كسى نمي‌داند كه صاحب دل آگاه و قلبى آكنده از محبت كوى دوست باشد چون در قرآن به صراحت بيان شده است براى كسى كه قلبى آگاه و گوشى شنواى از حقيقت دارد شهادت و گواهى را به همراه مي‌آورد “انّ فى ذالك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد.”()
و غافلان، از معرفت آن دور و از فوائد بزرگ و انوار درخشان آن مهجوراند و به جانم سوگند كه بيشتر از مردم قدر نعمت “مناجات” را نمي‌دانند و همانا منشأ اين مناجات علوم و معارف ارجمندى است كه جز كسانى كه پا در اين راه گذاشته‌اند، كس ديگرى بر مقام و حدود آن آگهى نخواهد يافت و آنان اولياء خدا يعنى آنچنان كسانى هستند كه از راه كشف و مشاهده به آن
دسترسى يافته‌اند و رسيدن به حقايق اين “مكاشفات” همانا بزرگترين نعمات آخرت است كه هيچ يك از نعمات دنيوى را به آن مقايسه و سنجش نتوان نمود و اشاره صادق آل محمّد(ع) به اين موضوع است، آنجا كه مىفرمايد: “اگر مردم آنچه را كه در فضيلت معرفت خداست مي‌دانستند چشمان خود را به آنچه دشمنان از زرق و برق حيات دنيوى بهره‌ورند نمىگشودند و دنياى آنها در نزد آنان از آنچه در زير پاهاى خود لگد مىكنند پستتر مىنمود و به معرفت خداوند مانند آن كسى كه همواره در باغهاى بهشت با اولياء خدا مصاحب باشد متنعم مىشدند و لذّت مىبردند.
مرحوم صدوق در كتاب من لايحضره الفقيه روايت كرده كه: شنيدم از اباعبداللّه(ع) كه مىفرمود: كسى كه روز اول ماه شعبان روزه بگيرد بهشت بر او واجب مىشود و هر كس دو روز روزه بگيرد، خداوند در هر روز و شبى در دنيا به او نظر مي‌افكند و نظر خود را به او در بهشت ادامه مي‌دهد و هر كس سه روز روزه بدارد، خدا را در عرش او و بهشت خود زيارت مىنمايد. يعنى زائر خدا مىشود همانطور كه اگر كسى قصد خانه خدا كند، قصد خدا را نموده است.()
البته همه اعمال را بهتر است به آنچه سبك و آسانتر است عمل نمايد تا آنكه آن عمل را از روى نشاط به جاى آورد و بين آن و بين “ذكر خود” از ساير اعمال و فكر خويش را بر حسب حال خود جمع نمايد.()
فرازهايى از مناجات شعبانيه:
خدايا بشنو دعايم را هرگاه دعا كنم و صداى ناله‌ام را بشنو هنگامى كه صدايت كنم. و به من رو كن هنگامى كه تو را مناجات كنم. خدا يا اگر مرا محروم كنى چه كسى به من روزى دهد و اگر تو مرا خوار كنى چه كسى مرا يارى كند. خدايا از خشم و غضبت به تو پناه مىبرم. خدايا اگر من شايسته رحمت تو نيستم پس تو بر اينكه بر من به فضل وسيعت جود كنى شايسته‌اى.
خدايا گناهان من را در دنيا مىپوشانى ولى من به پوشاندن خطاها در آخرت نيازمندترم. زيرا در قيامت بايد در حضور پيامبران، صلحا و شهدا پاسخ گوى اعمال خود باشم. چون در اين دنيا همه مردم مثل خودم خطا كارند ولى در قيامت شرمندگى در حضور پيامبران و امامان
معصوم را چگونه چاره جويى كنم؟
خدايا اگر مرا به جرمم مؤاخذه كنى تو را به عفوت مؤاخذه مىكنم. و اگر مرا به گناهم بازخواست كنى تو را به مغفرتت بازخواست مىكنم. و اگر مرا داخل جهنّم كنى به اهل جهنّم اعلام مىكنم كه من خدا را دوست داشتم.
خدايا عمرى را در غفلت و بى خبرى و فراموشى گذراندم و جوانى ام را در حال مستى و دورى از تو به پيرى رساندم. خدايا غرور به كرمت مرا بيدار نكرد.
خدايا مرا از آنانى قرار ده كه وقتى او را خواندى، پاسخت را داد. خدايا مرا از كسانى قرار ده كه همواره به ياد تو هستند و پيمان تو را نمىشكنند. همواره شكرگزار تو هستند.
خدايا مرا به نور عزّت فروزنده ايت پيوند ده تا تو را بهتر بشناسم و از غير تو جدا شوم.()
از جمله اعمالى كه در ماه شعبان به آن سفارش شده تمرين سكوت است. روزى ياران در اطراف پيامبر بيدار و مشغول نماز و قرآن خواندن بودند دشمنان، مسلمانان را تيرباران كردند به واسطه تاريكى و نديدن مسلمانان. نزديك بود مسلمانان شهيد شوند كه ناگاه از دهان چند تن از ياران نورهايى ساطع شد كه لشكرگاه مسلمانان را روشن كرده و سبب قوّت و دليرى آنها شد. پس شمشير كشيده و دشمنان را كشته و زخمدار و اسير نمودند. برگشتند و جريان را براى حضرت رسول(ص) نقل كردند فرمودند: اين نورها به جهت اعمال برادران شما است و يك يك آنها را نام برد و مىفرمايد همه نيكبخت مىشوند جز كسانى كه در امور ديگران سركشى مىكنند.()
اول شعبان
خداوند در روز اول شعبان به درهاى بهشت امر مىكند كه باز شويد و به شاخههاى درخت طوبى امر مىكند كه شاخههايش را نزديك اين دنيا بياورد، هر كس درى از خير و نيكى را در اين روز فرا گيرد، هر كه نماز مستحبى در اين روز ادا كند، هركه در اين روز، روزه بگيرد، هر كه ميان زن و شوهرش يا پدر و فرزندش يا خويشاوندانش يا مرد و زن همسايه‌اش يا مرد و زن بيگانه صلح برقرار كند، كسى كهطلبى از كسى دارد از او كم كند، كسى كه
قرضى را كه صاحبش از بازگشت آن مأيوس شده به يادآورد و آنرا ادا كند، كسيكه كفالت يتيمى را بر عهده بگيرد، كسيكه قرآن يا چيزى از آنرا بخواند، كسيكه خدا را به ياد آورد و نعمتهاى او را بشمارد و او را شكر كند، كسيكه مريضى را عيادت كند، كسى كه به پدر و مادر يا يكى از آنها نيكى كند، كسى كه جنازه‌اى تشييع كند، كسى كه مصيبت زده را تسليت گويد، كسى كه كار خير انجام دهد. حتماً به شاخه‌اى از درخت طوبى آويخته مىشود.
همچنين اگر درى از شرّ و گناه را در اين روز فرا گيرد، كسى كه در اداى نمازش كوتاهى كند و آنرا ضايع كند، كسى كه فقيرى در نزد او بيايد و او قادر بر تغيير حالش باشد و به وى نرسد ولى او را كمك نكند، كسى كه بدكارى از او عذرخواهى نمايد امّا او عذر او را نپذيرد بلكه او را بيشتر از بدى او عقوبت كند، كسى كه ميان زن و شوهرش، پدر با فرزندش يا ميان دو همسايه جدايى اندازد، كسى كه بر تنگدستى سختگيرى بگيرد، كسى كه بر يتيمى جفا كند و به او آزار رساند و همچنين مال او را تباه نمايد، كسى كه خوانندگى كند و در آن خواندن بر معاصى و گناهان برانگيزند، كسى كه كارهاى قبيح خود را در جنگها و انواع ستمهاى خود را بر بندگان بشمارد و بر آنها افتخار كند، كسى كه به عيادت مريض خود نرود، كسى كه جنازه‌اى را تشييع نكند به دليل خوار و پست بودن آن فرد در نظرش، كسى كه از مصيبت زده دورى نمايد و به او به خاطر حقارت و كوچكى جفا كند، كسيكه پدر و مادر خود يا يكى از اين دو را عاق كند، حتماً به شاخهاى درخت زقّوم آويخته مىشود البته منافقين، بيشتر به شاخههاى او آويخته مىشوند.()
نيمه شعبان
نيمه شعبان بسيار گرامى و داراى ارزش فراوانى است. از حضرت صادق(ع) روايت است كه مىفرمايد از حضرت باقر(ع) از فضيلت و برترى شب نيمه شعبان سؤال شد فرمود: آن شب برترين شبها بعد از ليلة القدر است و در آن شب است كه خداوند فضل خود را به بندگان عطا مىفرمايد و آنها را به كرم خود مي‌آمرزد. پس در تقرّب جستن به
سوى خدا در اين شب تلاش كنيد. همانا شبى است كه خدا قسم ياد كرده به ذات مقدّس خود كه سائلى را از درگاه خود دست خالى برنگرداند و نيمه شعبان شبى است كه حقتعالى آنرا براى ما و امامان در مقابل شب قدر كه براى پيامبر(ص) است، قرار داده است.() پس شايسته است كه در اين شب به دعا و ثنا و شب زنده دارى بپردازيم.
اعمال شب نيمه شعبان چند چيز است:
)1 غسل كه باعث كاسته شدن گناهان مىشود.
)2 احياء اين شب به نماز و دعا و استغفار همانطور كه امام سجاد(ع) انجام مي‌دادند (در روايت آمده هر كه اين شب را احياء دارد در روزى كه دلها مىميرند دل او هرگز نمىميرد).
)3 زيارت امام حسين(ع) كه با فضيلتترين اعمال در اين شب است و باعث آمرزش گناهان مىشود. هركه مىخواهد امام حسين(ع) را زيارت كند بايد زيارت حضرت را بخواند و اقلّ زيارت آن حضرت اين است كه بر پشت بام رود و به چپ و راست رو به آسمان كند و زيارت حضرت را با اين كلمات بخواند: “السلام عليك يا ابا عبداللّه السّلام عليك و رحمة اللّه و بركاته”. و هر كس امام حسين(ع) را اينگونه زيارت بنمايد اميد است ثواب حج و عمره براى او نوشته شود.
لازم به ذكر است كه شب نيمه شعبان يكى از شبهاى قدر و شب تقسيم روزىها و مرگهاست.() علاوه بر اين گفته شده كه بامداد نيمه شعبان، روز قيامت شروع خواهد شد.
نماز در شب نيمه شعبان
امام صادق(ع) در مورد با فضيلتترين دعاها در شب نيمه شعبان مىفرمايند:
هنگامى كه نماز عشاء را به جاى آوردى دو ركعت نماز بگزار، در ركعت اول، حمد و سوره “قل يا ايّها الكافرون” و در ركعت دوم توحيد بخوان پس از سلام سى سه مرتبه “سبحان اللّه”، سى سه مرتبه “الحمد لله” و سى و چهار مرتبه “اللّه اكبر” سپس بگويد: “يا من اليه ملجأ العباد” پس از آن سجده كند و بيست مرتبه بگويد “يا رب” هفت مرتبه
“يا الله” و هفت مرتبه “لاحول ولا قوّة الّا باللّه” ده مرتبه “ماشاء اللّه لاقوّة الّا بالله” سپس صلوات بر پيامبر(ص) بفرستد و حاجات خود را بخواهد، حضرت فرمود به خدا قسم خداى متعال به كرم و فضل خود، آنرا به تو مي‌دهد.()
در حديث ديگر آمده است كه رسول خدا(ص) فرمود: “در شب نيمه شعبان خواب بودم كه جبرئيل(ع) نزد من آمد و گفت: يا محمّد(ص) آيا در اين شب به خواب مي‌روى؟ گفتم: اى جبرئيل مگر امشب چه شبى است؟ گفت: نيمه شعبان است، برخيز يا محمّد(ص) پس مرا به پا داشت و مرا به بقيع برد به من گفت، سر خود را بلند كن، اين شبى است كه در آن درهاى آسمان باز است و درهاى رحمت و رضوان و مغفرت و توبه و جود و احسان باز است و خداوند به شماره موها و پشمهاى چهارپايان آزاد مىكند و نيز در آن شب اجلها و ارزاق مردم از اين سال به سال ديگر تقسيم مىگردد و هرچه در تمام سال اتّفاق مي‌افتد در اين شب وارد مىگردد”.()
فضيلت دعاى كميل و خواندن آن در شب نيمه شعبان
از اعمال مخصوص اين شب دعاى كميل است كه با تأسى به اميرالمؤمنين(ع)، آن را در سجده بخوانى روايت است كه كميل ديده است كه امام على(ع)، در شب نيمه شعبان دعا را در سجده خوانده است.() در روايتى ديگر آمده كه كميل گفت: با مولايم على(ع) در مسجد بصره نشسته بودم و گروهى از اصحابش گرد او جمع شده بودند. يكى از آنها عرض كرد معناى فرمايش خداى تعالى كه فرموده: “فيها يفرّق كلّ امر حكيم”() چيست؟ آن حضرت فرمود: شب نيمه شعبان است به آن كسى كه جانم به دست اوست بنده‌اى از بندگان خدا نيست مگر اينكه آنچه از نيك و بدبر او جارى مىشود در شب نيمه شعبان بر او مقرر شده است و هيچ بنده‌اى آن شب را احياء ندارد و دعاى خضر(ع) را نمىخواند مگر اينكه دعاى او مستجاب گردد!
هنگامى كه حضرت به منزل بازگشت من شبانه به خدمتشان رفتم و درب را
كوبيدم فرمود: اى كميل! تو را چه مطلبى است؟ عرض كردم يا اميرالمؤمنين! مطلبم دعاى خضر(ع) است. فرمود: اى كميل! بنشين و هنگامى كه اين دعا را حفظ كردى در هر شب جمعه يا در ماهى يك مرتبه يا در سالى يك مرتبه، يا در عمر خودت يك مرتبه آن را بخوان خداوند از تو چاره سازى و ياريت كند روزيت دهد و هرگز مغفرت خود را از تو باز ندارد
سپس فرمود بنويس: “اللهم انى اسئلك برحمتك الّتى وسعت كل شىء….”()
آخرين جمعه ماه شعبان
در روايتى آمده كه حضرت رضا(ع) در آخرين جمعه از ماه شعبان به اباصلت فرمود: بيشتر شعبان گذشت و اين آخرين جمعه آن است، در اين باقيمانده ماه تقصيرهاى گذشته ات را تدارك كن و بر آنچه به كارت مي‌آيد همّت كن، در دعا و استغفار و تلاوت قرآن بسيار بكوش و از گناهان خويش به سوى خدا توبه كن تا ماه رمضان فرا مي‌رسد بر خدا مخلص باشى. امانتى كه بر گردن دارى ادا ساز، هر كينه‌اى در قلب تو از برادر مؤمنت باشد آن را برانداز و هر گناهى بر تو مانده كه مرتكب آن شده‌اى آن را از دل ريشه كن ساز و از خدا پروا داشته باش و بترس و در آشكارا و پنهان بر او توكّل نماى. همانگونه كه خود فرموده: “ومن يتوكّل على الله فهو حسبه انّ اللّه بالغ أمره قد جعل اللّه لكلّ شىءٍ قدراً”() يعنى آنكس كه بر خداى توكل كند خدا او را بس است زيرا خداوند امر خود را به انجام رساننده است و براى هر چيز اندازه‌اى قرار داده است.
“اللّهم ان لم يكن غفرت لنا فى ما مضى من شعبان فاغفرلنا فيما بقى منه” ()
در اين ماه خداى تعالى به احترام و حرمت ماه رمضان گردنهايى را از جهنّم آزاد مىسازد.()
ثواب روزه سه روز آخر ماه شعبان
و اما در روزه سه روز آخر ماه شعبان براى كسى كه تمام آن را روزه نداشته فضيلتى است كه براى انسان سزاوار نيست آن را رها كند، صدوق(ره) از امام صادق(ع)
روايت نموده است كه هر كس سه روزه آخر شعبان را روزه بگيرد و به ماه رمضان متصل كند، خداوند روزه دو ماه پى در پى را براى او مىنويسد.() آخر هر ماه اغلب براى اصلاح خود و انجام كارهايى كه در طول ماه از دست داده‌ايم است كه اميد است به نحو احسن از پايان هر ماه به ويژه ماه شعبان به دليل ارزش آن و ماه بعدى آن يعنى ماه رمضان استفاده كنيم. در شب آخر شعبان براى ماه رمضان دعايى است از امام صادق(ع) كه براى خواندن آن بايد به مفاتيح الجنان مراجعه كنيم.() به اميد استفاده مضاعف از اين دو ماه پربركت.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. وسايل الشيعه، ج 10، ص .480
. همان، ص .497
. همان، ص .502
. همان، ص .493
. همان، ج 8، ص .98
. بحارالانوار، ج 94 و 79 باب 56.
. المراقبات، ص 173.
. كافى، ج 4، ص 93.
. بحارالانوار، ج 101، ص 382، باب 9 و ج 94 ص .71
. همان، ج 94، ص 72
. شيخ طوسى، الخصال، ج 2، ص .605
. همان.
. وسائل الشيعه، ج 10، ص 493.
. الاقبال، ص 685.
. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
. سوره نمل، آيه 62.
. سوره غافر، آيه 60.
. سوره نساء،آيه .32
. سوره نساء، آيه .29
. سوره ق، آيه .37
. وسائل الشيعه، ج 10، ص 503.
. مراقبات به نقل از من لايحضره الفقيه، ص 176.
. مفاتيح الجنان، ص .259
. همان، 266.
. مفاتيح الجنان، ص 267 و بحارالانوار، ج 73، ص 357، باب 67 و ج 94، ص .61
. مفاتيح الجنان، ص .272
. المراقبات، ص 185.
. مفاتيح الجنان، ص 278، (از ابى يحيى).
. روايتى در اقبال الأعمال (المراقبات)، ص 182.
. المراقبات، ص 192، به نقل از اقبال الأعمال.
. سوره دخان، آيه .4
. المراقبات، ص 193، به نقل از اقبال الأعمال.
. سوره طلاق، آيه .3
. مفاتيح الجنان، ص .282
. المراقبات، ص 196، به نقل از عيون اخبارالرضا(ع).
. المراقبات، ص .198
. اقبال الأعمال، ص .258
روز پاسدار و جانباز بر محافظين انقلاب اسلامى مبارك باد
* پاسدارى به معناى نگهبانى، نگهدارى، مراقبت و محافظت مىباشد و پاسدار كسى را مىگويند كه براى محافظت از شىءمورد نظر، با تمام وجودش به نگهبانى و حراست بپردازد.
* پاسدارى وظيفه‌اى است كه وجدان هر انسانى او را به نحوى موظف مىكند كه به آنچه بيشتر علاقه دارد، بيشتر پاسدارى كند.
* بنابراين، پاسدارى كه مىخواهد از انقلابش نگهدارى كند و بالاترين غريزهها كه همانا غريزه مذهب است او را به اين راه كشانده است، بى گمان مىبايست نه تنها از جان و مال و آبرو و انديشه خود مايه بگذارد كه از زن و فرزند و عزيزان خويش نيز در اين راه مقدّس صرف نظر كند.
* پاسداران انقلاب مقدّس اسلامى ما از برادران عزيز پاسدار گرفته تا ارتشيان مخلص و تا بسيجيان جان بر كف و تا تك تك افراد متعهّد اين ملّت پا برجا و استوار آنچنان نگهبانى و محافط از انقلاب مىكنند كه دشمنان تا دندان مسلح ما ـ با آن همه گستردگى و فزونى و آن همه نقشهها و نيرنگها و توطئهها ـ به دست و پا افتاده‌اند و به قول خودشان اكنون ديگر نه راه پس دارند و نه راه پيش.
انقلاب همچون سيلى بنيان كن، ريشه آنها را از زمين بر مىكند و چنان پيشروى دارد كه از هزاران فرسنگ نواى دلرباى “اللّه واحد، خمينى قائد” از زبان فلسطينى دربند، لبنانى در ميدان رزم، سودانى در تظاهرات خيابانها، مراكشى در درگيرى با دژخيمان و هر مستضعفى در گوشه و كنار جهان به گوش مي‌رسد و تا اين انقلاب برپا است، به كورى چشم حسد ورزان، دشمن بايد جاى
ديگرى غير از اين جهان براى خود در نظر بگيرد و دوستان بايد از حرارت آن اميدى بيشتر كسب كنند كه با آن اميد كاخ ستمگران را بر سرشان واژگون نموده، حكومت عدل الهى را جايگزين حكومتهاى بيدادگر و جابر نمايند.
پس عزيزان، ما چه وظيفه‌اى داريم؟
* حال كه درخت انقلاب را فرزندان مخلص اين كشور اسلامى با دادن خون به ثمر رسانده‌اند، نبايد گذاشت لحظه‌اى پژمرده شود و از اين روى، چاره‌اى جز آبيارى آن نيست، تا آنگاه كه ريشه هايش در زمين مستحكم شود و سايه‌اش بر سراسر گيتى بگسترد.
هان اى پاسدار اسلام!
ما همان وظيفه‌اى را كه اولين پاسدار اسلام “حضرت حسين بن على عليه السلام” براى ما تعيين كرده است، راه پاسدارى از اسلام براى خود تعيين كرده‌ايم.
حسين(ع) در برابر ظالمان زمان ايستاد ما هم بايد بايستيم.
حسين(ع) دست ذلّت به يزيديان نداد، ما هم نبايد بدهيم.
حسين(ع) از خون خود و جوانان و اصحاب و خويشانش گذشت.
ما هم براى ادامه راه خونين حسين(ع) بايد از خون خود و عزيزان خود سرمايه گذارى كنيم و زير لواى حسين(ع) كه امروز بدست رهبر معظم انقلاب برافراشته شده است، به مبارزه و پيكار با فتنه انگيزان ادامه دهيم، تا ان شاء اللّه با اين پاسدارى به احدى الحسينين دست يابيم و در هر صورت پيروزى از ما است. 

/

انتخابات رياست جمهورى

رياست جمهورى دهم در 22 خرداد 88 با ويژگىهايى كه داشت طى سال گذشته تقريباً بى نظير بود، از نظر مشاركت مردم، رقابتهاى تنگاتنگ و دشوار، آرايش سياسى جريانهاى مختلف، توطئه از پيش طراحى شده و دخالت بيگانگان در امور داخلى كشورمان، بد اخلاقى انتخاباتى، قانون گريزى و منطق ستيزى برخى جريانها، دامن زدن به فتنه هدايت شده از سوى پاره‌اى گروههاى محارب و يا فريب خورده و آغشتن دست به خونهاى مردم بى گناه كه شيرينى حضور گسترده تاريخى را در كام ملت تلخ كرد و بالأخره پى آمد و عبرتهايى كه براى همگان درس‌آموز است.
و اين آزمون تاريخى در عين حال انقلاب را در آغاز دهه چهارم در مقطع مستحكم ديگرى قرار داد و در چشم بيگانگان و دشمنان قسم خورده خاك يأس و نوميدى پاشيد.
ـ حضور گسترده و ستودنى ملت
مشاركت 85 درصدى واجدين شرايط رأى و چهل ميليون آراء در هيچيك از انتخابات كشورها سابقه ندارد. حداكثر مشاركت مردم در كشورهاى مدعى دموكراسى از 40 درصد تا حداكثر 60 درصد در نوسان است و رقم 85 درصدى براى آنان رؤيايى بيش نيست. اما در جمهورى اسلامى ايران پس از 30 سال كه انقلاب و نظام اسلامى امواج سهمگين را از سر گذراند به حق شبيه يك معجزه تاريخى بود كه پايههاى نظام را تحكيم كرد و گرد يأس بر چهره بيگانگان افشاند، آنها هيچ فرصتى را براى به چالش كشيدن
جمهورى اسلامى از دست نداده و از تحميل جنگ و توطئه كودتا و هجمه فرهنگى و جنگ روانى و رسانه‌اى و تحريم اقتصادى و حمايت از تروريسم و تصويب بودجههاى كلان كاخ سفيد براى خرابكارى و براندازى در ايران و ساير توطئهها طرفى نبستند و به جاى دلسرد كردن مردم از حضور پاى صندوقهاى رأى، شاهد حضور استثنايى بودند اين بار نيز به اين جا رسيدند كه ملت ايران به نظام حاكميتى دينى خود وفادار است و همه جريانهاى سياسى با وجود ديدگاههاى مختلف به نظام جمهورى اسلامى و دست آورد خون شهدا و گفتمان انقلاب وفادارند و رأى دادن به هر يك از كانديداها در مرحله اول رأى به نظام اسلامى و در مرحله بعد به كانديداى خاص است. از اين بابت آنچه جاى كمترين ترديد نيست رأى 85 درصدى ملت بزرگ است كه با شور و شوق پاى صندوقهاى رأى آمده و به نامزد مورد نظر خود رأى داده‌اند بدون اينكه فشار و هراسى در اين مشاركت ملى باشد. از اين منظر ملت آزمون ستودنى داشت و شايسته بهترين درودها و تقديرهاست.
ـ مردم بازيچه نخبهگان سياسى نيستند
نكته حائز اهميت اينكه پاى مردم را در كشمكشهاى سياسى و جناحى كشيدن ظلم به مردم و تضييع حق آنهاست. مردم از انگيزهها و تنشهاى بعضى نخبهگان سياسى چندان دل خوشى ندارند، مردم اگر به هر كانديدا رأى مي‌دهند. مردم دولتى مىخواهند خدمتگذار كه در فكر آنان باشد و عزّت و عظمت ايران اسلامى را پاس دارد، مردم مىخواهند فضاى امن و آرامش روحى داشته باشند تا براى اداره زندگى خود تلاش كنند، هنگامى كه انتخابات تمام شد سر كار و زندگى خود بروند و با اين حال بسيارى از مردم هنگامى كه از جريانهاى پشت پرده و توطئههاى هدايت شده آگاه شوند نگاهشان نسبت به جريانهاى سياسى واقعى مىشود و بيزارى مىجويند و در حمايت از هر جريانى كه با آرمانهاى آنان همسوئى ندارد تعهدى ندارند.
بنابراين نبايد تصوّر كرد اقشار رأى دهنده مردمى همواره دغدغه حمايت از انديشه نامزدهاى خود را دارند و براى هميشه خواهند داشت حتى اگر به ماهيت جريانهاى سياسى در تجربههاى جارى آگاه شوند. بطور خلاصه نبايد آراء ميليونى مردم را به نفع جريانهاى خاص مصادره كرد. چرا كه بسيار ديده‌ايم كه اعتماد مردمى در فراز و نشيب حوادث سياسى رنگ باخته و با آشكار شدن واقعيات به گونه ديگر رقم خورده است (مانند رأى يازده ميليونى بنى صدر) در هر حال حضور با شكوه مردم از همه اقشار ستودنى است هرچند برخى جريانها جايگاه آن را نشناخته و دچار توهم در داورىها شده‌اند.
ـ آرايش سياسى در انتخابات
در رقابتهاى انتخاباتى معمولاً نوع تفكر سياسى نقش مؤثر دارد و نامزدها و هواداران آنها با آن انگيزه سياسى به ميدان رقابت مي‌آيند. اين موضوع در انتخابات اخير بسيار شفاف و روشن بود. دو جريان اصول گرايى و اصلاحطلبى آرايشى سياسى داده بودند.
جريان اصولگرايى كه بر اسلاميت و اصول و ارزشها و دست آورد خون پاك شهيدان و گفتمان اصيل انقلاب و امام و رهبرى و ولايت فقيه و استكبار ستيزى و تسليم ناپذيرى اصرار مي‌ورزد و با اين خصيصه ذاتى خشم امپرياليسم و صهيونيسم را برانگيخته است و عبور از آن خسارتى است عظيم و غير قابل جبران و تمام تلاش دشمنان ميهن اسلامى براى منزوى كردن اين تفكّر و به شكست كشاندن آن مىباشد و بر سر اين ايده شيطانى ميلياردها هزينه كرده و امپراطور خبرى و جاسوسى و سالوس و شيطنت را به كار گرفته‌اند تا جوهره انقلاب را كم رنگ ساخته و به تدريج آن را مسخ و از صحنه مديريت كشور حذف كنند.
جريان ديگر، آرايش سياسى گروه هايى كه با تجديد نظر خواهى در اصول و ارزشها در دولت اصلاحات خون به دل ملت كرده بودند و امروزه پشت سر برخى اشخاص كمين كرده و مترصد فرصت ديگرى هستند و مطمع نظر دشمنان و زمينه ساز بازگشت ساختار شكنان و نا اهلان قرار دارند ناگفته نماند كه اصلاحطلبى، با مفهوم صحيح آن بدور از اصولگرائى نيست، اگر اصلاحات را به مبارزه با فساد و در همه ابعادش معنا كنيم با اين مفهوم اصولگرايى و اصلاحطلبى در يك راستا قرار دارند و تضاد و رقابت در اينجا مطرح نيست.
ـ اصلاحات در عرف سياسى
اما در عرف سياسى اصلاحات مفهوم ديگرى دارد. اصلاحات در عرف سياسى روز به معنى تجديد نظر در اصول و آرمانهايى است كه يك رژيم سياسى بر آن بنيان شده يعنى معارضه با بنيادها و زيرساختهاى يك نظام و سست كردن پايهها و دگرگون سازى آنها كه نمونههاى آن را در كشورهاى مختلف جهان ديده‌ايم. قرائن و شواهد بسيارى وجود دارد كه اصلاحات مطرح شده در برخى دولتهاى پيشين ما به معناى بازنگرى در اصول و ارزشها بيشتر قابل تفسير است. فراموش نكرده‌ايم كه در دولت اصلاحات بعض هواداران آن چه كردند؟ برخى احزاب و تشكلها با اعتصاب در مجلس و طرح خروج از حاكميت و نفى ولايت فقيه كه اصول مسلّم قانون اساسى است، و زير سؤال بردن گفتمان امام و رهبرى نظام و عنوان به موزه فرستادن آن، و اباحيگرى فرهنگى و هتك مقدّسات اسلام و زير سؤال بردن دفاع مقدّس و…پروژه اصلاحات را دنبال مىكردند كه با پاسخ منفى ملت روبرو شدند و در انتخابات مجلس هفتم و دولت نهم جريان اصلاحطلبى را منزوى كردند و نظام و انقلاب در مسير اصلى خود قرار گرفت و اصولگرايى راه اصلاحطلبى را به مفهومى كه آنها دنبال مىكردند مسدود كرد.
بارى در انتخابات اخير آن جريانها بار ديگر به عرصه آمدند و همه احزاب ورشكسته و حتى غير قانونى ريز و درشت متحد شدند تا اصولگرايى را به عقب برانند و انقلاب را در مسيرى ديگر قرار دهند و همه پشت سر برخى كانديداها سنگر گرفتند ـ خواه آن كانديداها متوجه بودند يا نبودند ـ و پير و جوانشان را با رنگهاى مختلف جمع كردند و همه امكانات را به صحنه آوردند تا به هدف خود دست يابند. از آن طرف هم دشمنان قسم خورده ما به هجوم
تبليغاتى عليه جريان اصولگرايى و نامزد اصولگرا دست يازيدند و ميلياردها پول خارجى و داخلى خرج كردند تا به زعم آنها انقلاب مخملى و درام و رنگى شكل گيرد و ابزارهاى تخريب و تحقير و تهمت و ناروا بكار گرفتند البته نه از اين بابت كه چشم اميد به نامزد خاصى داشتند بلكه با اين هدف كه اصولگرايى را ناكام بگذارند و حاكميت را با يارگيرى از داخل و فشار از خارج از مسير خود منحرف كنند كه بحمداللّه ناكام ماندند و خداوند چيزى خواست كه آنها نمىخواستند و ملت راهى را برگزيد تا دشمنان را بيشتر خشمگين كند و شگفتا كه بعضى خودىها توان درك اين واقعيت را نداشتند و با پيمودن راههاى انحرافى اراده ملت را ناديده گرفتند و از اين آزمايش دشوار سر بلند بيرون نيامدند.
ـ طرح تقلّب در انتخابات و اغتشاش
طرح زير سؤال بردن انتخابات نيز پروژه از پيش طراحى شده بود كه ماهها قبل از خارج و داخل هدايت مىشد. و با اعلام نتيجه انتخابات اوج گرفت و اين حربه خطرناكترين ابزارى است كه در اين روزها مطرح مىشود. كسانيكه قبل از شمارش آراء و اعلام نتيجه خود را پيروز انتخابات مي‌دانستند و هيچ دليلى بر اين مدعا جز توهم نداشتند با اصرار و فشار خواهان ابطال انتخابات شدند، مردم را به خيابانها كشاندند و زمينه را براى آشوبگران و مزدوران و منافقان فراهم كردند و خسارتهاى مالى وجانى پديد آوردند كه مىبايست پاسخگوى آن باشند با اين اقدامات مشروعيت انتخابات را كه سى بار طى سى سال با همين ساز و كار انجام مىشد مورد ترديد قرار دادند و در دلها شبهه آفريدند كه نفس اين عمل بزرگترين گناه است. نظامى كه بر پايه مبانى دينى و مردمسالارى بنيان شده و در تمام شؤونات حكومتى قانون حاكم است و مردم حضور فعّال دارند، در صدر نظام رهبرى ولى فقيه نظارت دارد و نهادهاى قانونى مانند شوراى نگهبان و فقها و حقوقدانان عادل و متعهدين مردم نظارت دارند و هزاران تن از نمايندگان نامزدها ناظر رأىگيرىها بوده‌اند و شوراى نگهبان ده درصد آراء مأخوذه را بصورت قرعه بازشمارى كرده و هيأتهاى ناظر را فراخوان كرده و تخلّف قابل استنادى مشاهده نشده و رهبرى نظام روشنگرى لازم را نموده و مجال بررسى را بيش از زمان معمول فراهم ساخته و حرف آخر و فصل الخطاب را عنوان فرموده است، در چنين شرائطى ادعاى تقلّب و اصرار بر ابطال انتخابات آيا جز بدعت گزارى خود ساخته و جمود بر دعوى نامعقول نام ديگرى دارد؟!
يكى از عبرتهاى اين ماجرا همين است كه اگر شرائط به نفع آنان تمام مىشد و طرف شكست خورده درخواست ابطال انتخابات را مىكرد چه مقدار به او حق مي‌دادند؟!
آيا اينگونه حركات در شأن يك آدم عادى و عاقل است و نامى جز ديكتاتورى و تعصب كور مفهومى دارد؟
ـ تضعيف نظام بالاترين گناه
خطر بالاتر از ديكتاتورى و تمرّد بر قانون، تضعيف نظام است كه به هيچوجه قابل توجيه نيست قابل ذكر اينكه در زمان حضرت
امام نيز گاه مسائلى مىگذشته كه امام با احساس خطر براى نظام به آن پرداخته‌اند. و اين را در موارد متعدد از صحيفه نور مىتوان يافت از جمله:”تشخيص شوراى نگهبان مخالف قانون نيست، مخالف اسلام هم نيست ميزان است، همه بايد بپذيريم” “كسى حق ندارد در مصاحبهها و نطقها و رسانهها به آن توهين و يا آن را تضعيف نمايد” “اگر كسى بخواهد فساد كند و به مردم بگويد اين شوراى نگهبان كذا، اين فساد است، يك همچو آدمى مفسد است و بايد تحت تعقيب مفسد فى الأرض قرار گيرد” “من هشدار مي‌دهم كه تضعيف و توهين به فقهاى شوراى نگهبان امرى خطرناك براى كشور و اسلام است، هميشه انحرافها بتدريج در يك رژيم وارد مىشود و در آخر آن را ساقط مىنمايد، لازم است همه به طور اكيد به مصالح اسلام و مسلمين و به قوانين توجه كنيم و هر چند مخالف نظر و سليقه شخصى مان باشد به آن احترام بگذاريم و به اين جمهورى نو پا كه مورد هجوم قدرتها و ابرقدرتها است وفادار باشيم”.
موارد از اينگونه در كلام جاودانه امام راحل فراوان است و اى كاش آنها كه امروزه از امام دم مي‌زنند و ادعاى همراهى او را دارند نگاهى به عملكرد خود مىكردند كه چه مقدار به انديشههاى امام و توصيهها و وصاياى آن حضرت وفا دارند؟ اين روزها مىبينيم همين افراد با بيانيهها و سايتها نظام را زير سؤال مىبرند و مشرعيت دولت منتخب را با رأى 5/24 ميليون آراء ملت مخدوش مىسازند و آب به آسياب دشمن مي‌ريزند. ايكاش اينها به خود مي‌آمدند، نفس سركش را مهار مىكردند و به مجازات روز بازپسين ايمان مي‌آوردند و غريزه خودپرستى را سركوب مىكردند.”ان النفس امارة بالسوء الا ما رحم ربى”.
و آنچه مايه شگفتى ديگر است موضعگيرى برخى تجمعات روحانى است كه در اين نظام سابقه مديريت و مسؤوليت داشته و با همين ساز و كار از موقعيت خود بهره بردارى كردند و اين روزها چوب حراج به حيثيت روحانيت زدند و مواضعى دشمن شاد كن گرفتند.
اين برادران روحانى در كار خود بينديشند و با اين نوع موضعگيرىها و زير سؤال بردن نظام اسلامى و خوراك تبليغاتى براى بيگانگان فراهم كردن گناه نابخشودنى مرتكب نشوند و روح امام و شهيدان را آزار ندهند آنها هيچ حجت شرعى براى اظهارات و بيانيههاى خود ندارند، هرچند شيطان اعمال سوء آدمى را در نظرش زيبا جلوه مي‌دهد.
ـ بذر كينه در دلها پاشيدن
گناه ديگر جريان اصلاحطلبى و برخى نامزدها و اطرافيان افراطى آنها اينست كه علاوه بر زير سؤال بردن مشروعيت نظام به نفع دشمنان اسلام، تخم كينه در دلها مىپاشند و آرامش روانى جامعه را هدف مىگيرند و اين يك پديده بدعت و جديد است كه نه در كشور ما طىّ سى سال سابقه داشته و نه در كشورهاى ديگر پذيرفته است. در بازى سياسى يكى برنده است و يكى بازنده و پس از ختم انتخابات و رقابتها بازندگان دم فرو مىبندند و پى كار خود مي‌روند، اين يك پديده زشت است كه پايان انتخابات آغاز خصومت
و توطئه و سم پاشى و شايعه پراكنى و دامن زدن به اختلافات باشد كه دود آن به چشم مردم برود و حتى در خانهها ميان پدران و مادران و فرزندان جوّ بى اعتمادى و بدگمانى بوجود آورند و بازيگران صحنه با شكم سير در جايگاه نرم و گرم بنشينند و بيانيه بنويسند و مردم را به جان هم بيندازند و در هر فرصتى نغمه‌اى ساز كنند و تعزيه راه بيندازند و نگذارند مردم در كار و زندگى خود آرامش داشته باشند و مسؤولين به خدمت ملت تلاش كنند.
ـ مسؤوليتهاى دولت منتخب
نكته آخر اينكه دولت منتخب برگزيده ملت است كه بيگانگان را مأيوس كرد و به هفتاد ميليون ايرانى تعلق دارد و وامدار هيچ جريانى نيست. دولت قانونى مىبايست عزم خود را جهت خدمت به آحاد مردم جزم كند و بدور از تنشهاى سياسى و جناحى راه خدمت گذارى و مبارزه با مفاسد را به پيمايد. و عزت ايران اسلامى را در عرصه جهانى همچنان پاسدار و مدافع حقوق ملت در برابر زياده خواهىهاى استكبار باشد، دولت با چنين خط مشى بطور قطع از حمايت ملت برخوردار خواهد بود. جريان اصولگرايى و گفتمان امام و انقلاب كه امروز خواست توده ملت است و بارها و بارها در اجتماعات و راهپيمايىها بر آن تأكيد داشته‌اند، بايد همچنان سرلوحه دولت باشد. امروزه دولت با پشتوانه محكمتر از گذشته ملى و موضع قوىتر و با صلابت بيشتر مىتواند در برابر توطئهها و شيطنتهاى خارجى ايستادگى كند. جوّ سازيها و شانتاژهاى درونى و برونى دولت را از راه مستقيم خود كه خدمت به عدالت و عزّت و مصلحت است باز دارد. موضع دولت همانگونه كه رهبر معظم فرمودند به ديدگاه ايشان نزديكتر و به آرمانهاى ملت پيوستهتر است و دولت قدر اين نعمت را مىبايست بداند. تجربه 4 ساله دولت مىتواند چراغ راه آينده باشد، پيوند قوىتر از گذشته با روحانيت و مرجعيت و تعامل سازنده و متكى به اصول و مشورت با مجلس و نمايندگان مردم و معرفى كابينه‌اى قوى و جدا كردن راه خود از برخى افراد مسئله دار از وظائف اوليه دولت است بهرهگيرى بيشتر از كارشناسان و سعه صدر بيشتر و تكيه بر اصل مشورت و ديدگاهها مىتواند دولت را بيش از پيش به خدمت و ارتقاى كشور و توسعه و رفاه يارى رساند. همه بايد دولت را يارى دهند. شرائط سياسى و اقتصادى و فرهنگى بسيار حساس است و همكارى همه دلسوزان نظام را طلب مىكند كه در اين راستا همه صاحبان فكر و انديشه و دلسوزان مىبايست خدمتگزاران ملت را يارى دهند.
به اميد كمك خداوند و بندگان صالح او


/

روح اخوت و برادرى در عوامل حفظ يا گسست آن

انسان يك موجود اجتماعى است و بر اساس اجتماعى بودن با ديگر انسانها پيوند برقرار مىكند و با آنها متحد و يگانه مىشود حال سؤال اين است كه معيار اتحاد و پيوند انسانها با يكديگر چيست و يا چه چيزى مىتواند؟ آيا نژاد و خون مىتواند معيار پيوند قرار گيرد، آيا محل سكونت و وطن و زندگى در محدوده مرزى خاص مىتواند معيار برادرى باشد؟ آيا داشتن زبان مشترك مىتواند عامل پيوند بين انسانها قرار گيرد يا عامل ديگرى غير از امور ياد شده مىتواند اين پيوند را به وجود آورد؟ آيا دين و مذهب كه در حقيقت عامل معنوى است مىتواند در اين امر تأثير داشته باشد؟
بر اساس آموزههاى اسلام نژاد و خون و ارتباط سببى و نسبى و اشتراك در نژاد يا رنگ پوست و محل زندگى و سكونت و زندگى در محدوده مرزى خاص عامل پيوند بين انسانها محسوب نمىشود بلكه اسلام دخالت زبان و
نسب و نژاد و جز آن را در تنظيم روابط اجتماعى ابطال نموده و آن را خلاف تكامل مادى و معنوى انسان دانسته و مانع اهداف واقعى آفرينش انسان معرفى كرده است و تنها عامل تنظيم روابط اجتماعى و ايجاد پيوند بين انسانها را ايمان دينى معرفى مىكند.
در صورت تحقق ايمان دينى در افراد جامعه روح برادرى و اخوت در آن ايجاد شده و زمينه ساز هر نوع تكامل در زندگى مادى و معنوى معرفى مىكند.
از اين رو قرآن كريم فرمود: “انما المؤمنون اخوة”() مؤمنان برادران يكديگرند. يعنى مسلمانان از هر نژاد و هر قبيله و داراى هر زبان و هر سن و سال كه باشند با يكديگر برادرند. به عبارت ديگر: اسلام تمام مسلمانها را به حكم يك خانواده مي‌داند و همه را برادر خطاب كرده است نه تنها در لفظ و در شعار بلكه در عمل و تعهدهاى متقابل نيز همه با هم برادرند.
در روايات نيز بر اين مسئله تأكيد كرده است
كه به نمونه هايى از آن اشاره مىشود:
پيامبر اسلام(ص) فرمود: “المسلم اخوالمسلم لايظلمه و لا يخذله و لا يسلمه”() مسلمان برادر مسلمان است، هرگز به او ستم نمىكند او را خار نمىسازد و او را در برابر حوادث تنها نمىگذارد.
امام صادق(ع) فرمود: “المؤمن اخ المؤمن كالجسد الواحد اذا اشتكى شيئاً منه وجدالم ذلك فى ساير جسده و ارواحهما من روح واحدة”() مؤمن برادر مؤمن است و همگى به منزله اعضاء يك پيكرند كه اگر عضوى از آن به درد آيد ديگر عضوها را قرارى نماند و ارواح آنها از روح واحدى گرفته شده است.
در روايت ديگرى فرمود: “المؤمن اخ المؤمن عينه و دليله، لايخونه و لايظلمه و لا يغشّه و لا يعده عدة فيخلفه”() مؤمن برادر مؤمن است و به منزله چشم او و راهنماى اوست به او خيانت و ستم روا نمي‌دارد، با او غش و تقلّب معامله نمىكند و هر وعده‌اى كه به او بدهد تخلف نخواهد كرد.
در روايت ديگرى فرمود: “المسلم اخو المسلم هو عينه و مرآته و دليله، لايخونه و لا يخدعه و لا يظلمه و لا يكذّبه و لا يغتابه”() مسلمان برادر مسلمان است، او چشمش و آيينه‌اش و راهنماى اوست به او خيانت نمىكند، او را فريب نمي‌دهد، به او ستم نمىكند، او را تكذيب نمىكند و پشت سر او سخن نمىگويد.
با توجه به اين كه در تعاليم اسلامى مؤمنان برادران يكديگرند بايد تلاش شود تا اين برادرى محفوظ بماند و از آن چه كه باعث گسست اين برادرى شود اجتناب گردد كه به برخى عوامل حفظ وحدت اشاره مىشود.
1ـ خوش اخلاقى
يكى از امورى كه باعث حفظ اخوّت و برادرى مىشود برخورد با مؤمنان با خوش اخلاقى است. امام صادق(ع) فرمود: “ما يقدم المؤمن على اللّه عزّ و جلّ بعمل بعد الفرائض احبّ الى اللّه تعالى من ان يسع الناس بخلقه”() محبوبترين كار مؤمنان بعد از انجام فرائض الهى برخورد با مؤمن با اخلاق خوب است.
در روايات فراوانى بر حسن خلق در روابط اجتماعى تكيه شده است.
2ـ گشاده رويى
يكى از چيزهايى كه مؤمنان براى حفظ برادرى بايد رعايت كنند گشاده رويى و با
خوشرويى برخورد كردن است. شخصى خدمت پيامبراكرم(ص) رسيد و از او نصيحتى را درخواست كرد حضرت ضمن سفارشها فرمود: “الق اخاك بوجه منبسط”() با برادر مسلمانت با گشاده رويى ملاقات كن.
3ـ رعايت صداقت و راستگويى و امانت‌دارى
امام صادق(ع) فرمود: “لاتنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شىء اعتاده فلوتركه استوحش لذلك ولكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته”() به طولانى شدن ركوع و سجود افراد نگاه نكن، چه بسا او به آن عادت كرده باشد و اگر آن را ترك كند دچار وحشت شود اما به راستگويى و امانت دارى او نگاه كن.
4ـ اهتمام به امور مسلمانان
يكى از چيزهايى كه درتحكيم پيوند برادرى تأثير فوق العاده دارد اهتمام به امور مسلمانان است به گونه‌اى كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: “من اصبح لايهتم بامور المسلمين فليس بمسلم”() انسانى كه به امور مسلمانان اهتمام نداشته باشد مسلمان نيست. زيرا انسانها مخلوق خدا هستند و محبوبترين انسانها نزد خدا آنانى هستند كه به مخلوق الهى سود رسانده و آنها را شادمان سازد. “الخلق عيال اللّه فاحب الخلق الى الله من نفع عيال اللّه و ادخل على اهل بيته سروراً”() انسانها عيال خداوندند و محبوبترين مخلوق نزد خداوند آن انسانى است كه به عيال الهى نفع رساند و خاندان او را شادمان سازد.
5 ـ احترام بزرگان و مهربانى نسبت به كوچكان
يكى از امورى كه باعث تحكيم وحدت و اخوت اسلامى مىشود اين است كه به بزرگان احترام كنيم و نسبت به افراد كوچك مهربان و دلسوز باشيم. امام صادق(ع) فرمود: “عظموا اكباركم و صلوا ارحامكم و ليس تصلونهم شىء اقل من كف الاذى عنهم”() بزرگانتان را احترام كنيد و با خويشاوندان صله رحم نمائيد و بهترين مصداق صله رحم آن است كه از آزار آنان خوددارى كنيد. و همان حضرت فرمود: “ليس منا من لم يوقر كبيرنا و يرحم صغيرنا”() از ما اهل بيت نيست كسى كه بزرگان را احترام نكرده و نسبت به كوچكها دلسوزى نداشته باشد.
6ـ به ديدار مؤمنان رفتن
يكى از امورى كه در آموزههاى اسلامى بر
آن تأكيد شده است به ديدار مؤمنان رفتن است. امام صادق(ع) فرمود: “مازار مسلم اخاه المسلم فى اللّه و لله الا ناداه اللّه عزّ و جلّ ايّها الزائر طبت و طابت لك الجنه”() مسلمانى كه با برادر مسلمانش براى خدا ديدار كند فرشته‌اى از سوى خدا به او خطاب كرده و مىگويد: كار خوبى كردى بهشت بر تو گوارا باد.
7ـ مصافحه و معانقه كردن
يكى از آداب برخورد مسلمانان با يكديگر آن است كه در ديدار با همديگر دست در دست برادر مسلمانش نهاده و با او معانقه نمايد. امام باقر(ع) فرمود: “انّ المؤمنين اذا التقيا فتصافحا ادخل اللّه عزّ و جلّ يده بين ايديهما و اقبل بوجهه على اشدّ هما حباً لصاحبه”() مؤمنان در هنگام ديدار با يكديگر مصافحه كرده و دست در دست يكديگر گذارند و وقتى اين كار را انجام دادند خداى سبحان دستش را بين دست آن دو قرار مي‌دهد و با تمام محبت به آن كه بيشتر دوستش را دوست بدارد توجه مىكند.
امام صادق(ع) فرمود: “انّ المؤمنين اذا اعتنقا غمرتهما الرحمة”() مؤمنان وقتى با هم معانقه مىكنند رحمت الهى آنهارا در بر مىگيرد.
8 ـ خوشنود كردن مؤمنان
خوشحال كردن مؤمن از جمله امورى است كه در تحكيم پيوند اجتماعى بين مؤمنان تأثير فوق العاده‌اى دارد از اين رو در تعاليم اسلامى بر آن تأكيد شده است.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: “ان احبّ الاعمال الى اللّه عزّ و جلّ ادخال سرور على المؤمنين”() محبوبترين كارها نسبت به خداى متعال وارد كردن خوشحالى و نشاط بر مؤمنان است و خوشحال كردن مؤمن به آن است كه گرسنگى اش را برطرف كنى، غم و اندوه را از او بزدايى، بدهكاريش را اداء كنى، حاجاتش و نيازهايش را برطرف سازى، مؤمنى را سير كنى، برهنه‌اى را بپوشانى، به او لطف نموده و به او مهربانى كرده و تكريمش كنى.
9ـ صلح و آشتى
صلح و آشتى از كارهايى است كه در بهبود روابط اجتماعى نقش بسزايى دارد زيرا با اصلاح بين مردم كدورتها زدوده شده و دشمنىها دور مىشود. از اين رو در روايات اسلامى به اين امر ترغيب كرده و فرموده است: “لان اصلح بين اثنين احبّ الىّ من اتصدق بدينارين”() اگر بين دو نفر آشتى كنم بهتر است تا اين كه دو
دينار صدقه بدهم. و در روايت ديگرى فرمود: صدقه‌اى كه خدا او را دوست دارد اصلاح بين مردم است.
براى همين است كه قرآن فرمود: “انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتقوا اللّه لعلكم ترحمون”() مؤمنان برادران يكديگرند، بنابراين در ميان آنها صلح را برقرار كنيد(و به نزاع و تخاصم بين آنها خاتمه دهيد) تقواى الهى را پيشه كنيد تا مشمول رحمت خدا شويد.
عوامل گسست برادرى و پيوندهاى اجتماعى
قرآن كريم براى ساختن جامعه اسلامى علاوه بر دعوت به برادرى در پرتو ايمان آنها را نسبت به امورى كه باعث گسستن اين برادرى شده و پيوندهاى اجتماعى را متزلزل مىكند نيز هشدار داده است از اين رو در آيه 11 و 12 سوره حجرات خطاب به مؤمنان آنها را از اين عوامل باز داشته است و فرمود: “يا ايّها الذين آمنوا لايسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيراً منهم و لانساء من نساء عسى ان يكن خيراً منهن و لا تلمزوا انفسكم ولاتنابزوا بلالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان و من لم يتب فاولئك هم الظالمون”() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزاء كنند شايد آنها از اينها بهتر باشند و نه زنانى زنان را استهزاء كنند شايد آنان از اينان بهتر باشد و يكديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان نام كفر بگذاريد و آنها كه توبه نكنند ظالم و ستمگرند.
“يا ايّها الذين آمنوا اجتنبوا كثيراً من الظنّ ان بعض الظنّ اثم و لا تجسّسوا و لا يغتب بعضكم بعضاً ايحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه و اتقوا اللّه ان اللّه تواب رحيم”() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از بسيارى گمانها بپرهيزيد، چرا كه بسيارى از گمانها گناه است و هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند و آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد به يقين همه شما از اين كار كراهت داريد، تقواى الهى پيشه كنيد كه خدا توبهپذير مهربان است.
در اين آيه خداى سبحان مؤمنان را از شش كار باز داشته است:
1ـ استهزاء 2ـ عيب جويى 3ـ لقب زشت دادن 4ـ بدگمانى 5 ـ تجسّس 6ـ غيبت. كه به تفصيل از اينها سخن به ميان مي‌آيد.
اول: استهزاء
استهزاء كه به معناى بيان كردار يا گفتار يا صفتى از صفات يا نقصى از نقصهاى فردى براى خنداندن مردم است يكى از كارهاى زشت است كه در قرآن از آن نهى كرده است.
اين استهزاء ممكن است به صورت صريح و با گفتار و رفتار صورت گيرد و ممكن است به صورت اشاره و كنايه باشد.
بايد توجه داشت كه استهزاء و مسخره كردن تجاوز به حريم آبروى ديگران و تحقير ديگران است علاوه اين عمل موجب آزار مؤمنان نيز مىشود.
سرچشمه استهزاء حسّ خود برتر بينى و كبر و غرور است كه از ارزشهاى ظاهرى و مادى مانند داشتن ثروت، زيبايى يا تعلّق به نژاد يا قبيله خاص به وجود مي‌آيد و از اين به استهزاء مىپردازد در حالى كه معيار ارزش در پيشگاه خداوند تقوا و پاكى است و چون هيچ كس نمىتواند بگويد: من در پيشگاه خدا از ديگرى برترم، به همين دليل تحقير و استهزاء ديگران يكى از زشتترين عيوب اخلاقى است.
گاه ممكن است منشأ استهزاء ديگران به طمع مال يا مقام باشد كه براى خوشايند ديگران به مسخره كردن ديگران مىپردازد و گاه منشأ سرچشمه آن كينه و نفرت است كه فردى براى نشان دادن كينه خود فرد ديگر را مورد استهزاء قرار مي‌دهد و گاه منشأ آن حسادت به موقعيت افراد است كه فرد حسود به دليل نداشتن موقعيت فرد مورد نظرش او را مسخره مىكند تا او را از رتبه و شأنش پايين بياورد.
پيامدهاى استهزاء
استهزاء و تمسخر ديگران براى كسى كه ديگران را مورد استهزاء قرار مي‌دهد هم پيامد دنيوى دارد و هم پيامد اخروى.
پيامد دنيوى آن عبارت است از: سبك شدن مسخره كننده و كينه و دشمنى ميان او و فرد مورد تمسخر و سست شدن پيوند برادرى و ريشخند ديگران نسبت به او مىشود و در آخرت نيز فرد مسخره كننده دچار عذاب الهى مىگردد.
ـ عيب جويى و طعن به ديگران
يكى از رذايل اخلاقى كه موجب گسست اخوت و برادرى ايمانى مىشود عيب جويى از ديگران است كه قرآن مىفرمايد: “ولاتلمزوا انفسكم” مؤمنان نبايد همديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار دهند و از اين طريق سبب رنجاندن آنان شوند در واقع بيان عيب ديگران تجاوز به حريم ديگران است كه مانند مار يا عقربى شخص را مىگزد، اين عيب جويى گاهى
زخم زبان با بيان عيبهاى واقعى فرد است گاهى باعيبهاى پندارى، به اين صورت كه چيزى كه عيب نيست، عيب به پندارد از باب مثال كسى را به دليل داشتن عقايد درست يا رفتارى صحيح و صداقت و يك رنگى عيب جويى كنند. خانمى كه از حجاب بهرهمند است او را امّل بخوانند، انسانى كه صداقت و امانت دارى و رعايت دستورات دينى را مورد توجه قرار داده ساده به پندارند و او را ساده و فاقد تدبير معرفى كنند و انسان ايثارگر را احمق و نادان بدانند.
سرچشمه عيب جويى ديگران كينه توزى و دشمنى شخصى و حسد است انسانى كه كينه كسى را در دل دارد از او عيب جويى مىكند تا از اين طريق او را برنجاند و كينه توزى خود را آرام كند و يا به خاطر موقعيت ديگران از نظر اجتماعى و فقدان آن موقعيت و جايگاه براى عيب جو او را واميدارد تا به عيب جويى بپردازد.
در قرآن كريم در سوره همزه فرمود: “ويل لكل همزة لمزه الذى جعل مالاً و عدّده يحسب ان ماله اخلده “() واى بر هر عيب جوى مسخره كننده‌اى، همان كسى كه مال را جمع آورى و شماره كرده (بى آن كه حساب مشروع و نامشروع كند) گمان مىكند اموالش سبب جاودانگى اوست.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: “الاانبئكم بشراركم قالوا بلى يا رسول الله قال المشاؤون بالنميمه، المفرّقون بين الاحبّة الباغون للبراء المعايب”() آيا شما را از شريرترين افراد آگاه سازم، گفتند آرى اى رسول خدا فرمود: آنها كه بسيار سخن چينى مىكنند، در ميان دوستان جدايى مي‌افكنند و براى افراد پاك و بيگناه در جستجوى عيوبند.
در اين آيه سرچشمه عيب جويى را غرور و تكبر ناشى از علاقه به مال مي‌داند به تصوّر اين كه مال باعث جاودانگى او مىشد. در حالى كه مال مانند همه امور ديگر مادى، فناپذير است و اگر آدمى بداند كه منشأ جمع آورى به گفته امام معصوم(ع) ممكن است امورى نظير بخل و حرص و مانند آن باشد چنان چه امام رضا عليه‌السلام فرمود: “لاتجمع المال الا بخمس خصال: بخل شديد و امل طويل و حرص غالب و قطيعة رحم و ايثار الدنيا على الآخره”() مال جز با پنج خصلت جمع نمىشود. بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم و مقدم داشتن دنيا بر آخرت.
از اين روايت استفاده مىشود كه انسان سخاوتمند و كسى كه آرزوهاى دور و دراز ندارد مراقب حلال وحرام خواهد بود، به ارحام خود كمك مىكند و از حرص به دور باشد غالباً اموال
در نزد آن جمع نمىشود.
علاوه در اين آيه پندار جاودانگى به مال را نيز دليل بر جمع مال دانسته است در حالى كه مال فناپذير است و امر فناپذير سبب جاودانگى انسان نخواهد بود.
ـ لقب زشت دادن
بسيارى از افراد بى بند و بار اصرار دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند و از اين طريق آنها را تحقير كرده و شخصيتشان را بكوبند و از اين طريق از آنها انتقام بگيرند و كينه و عقده‌اشان را خالى كنند.
اسلام از اين عمل زشت نهى مىكند و هر اسم و لقبى را كه مفهوم نامطلوبى دارد و موجب تحقير مسلمانى مىگردد ممنوع شمرده است.
در قرآن پس از نهى از لقب بد دادن مىفرمايد: “بئس الاسم الفسوق بعد الايمان” بسيار بد است بر كسى كه بعد از ايمان آوردن نام كفر بگذارند.
در پايان آيه براى تأكيد مىفرمايد آدمى بايد از اين كارهاى زشت يعنى استهزاء و عيب جويى و لقب زشت دادن توبه كند و اگر توبه نكند و از اين اعمال دست برندارد ظالم و ستمگر خواهد بود “و من لم يتب فاولئك هم الظالمون” چه ظلمى از اين بالاتر كه انسانى با سخنان نيش دار و تحقير و عيب جويى، قلب مردم با ايمان را كه مركز عشق خداست بيازارد و شخصيت و آبروى آنها را كه سرمايه بزرگ زندگى آنان است از بين ببرد.
ـ بدگمانى
يكى از كارهايى كه باعث گسست برادرى مؤمنان مىشود سوءظن و بدگمانى نسبت به آنهاست و اين بدگمانى در واقع وارد شدن در حريم امن درون وجود انسان است كه آدمى با اين ويژگى آن حريم امن درون را نا امن مىكند و حرمت و شخصيت افراد را در هم مىشكند از اين رو قرآن فرمود: آدمى حق ندارد نسبت به ديگرى گمان بد ببرد و در انديشه خود امنيت ديگران را سلب كند. پيامبر گرامى اسلام(ص) فرمود: “انّ اللّه حرّم من المسلم دمه و ماله و عرضه و ان يظنّ به السوء”() خداى سبحان خون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده و همچنين گمان بد بردن را نيز حرام نموده است.
گمان بد نه تنها به طرف مقابل و شخصيت او ضربه وارد مىكند براى كسى كه گرفتار سوء ظن و بدگمانى است نيز بلائى بزرگ است زيرا سبب مىشود كه او را از همكارى با مردم و
تعاون اجتماعى بركنار كند و دنيايى آكنده از گوشهگيرى فراهم سازد و اين گوشهگيرى عامل وحشت او گردد چنان چه حضرت على(ع) فرمود: “من لم يحسن ظنه استوحش من كل احد”()كسى كه گمان بد داشته باشد از همه كس وحشت دارد.
گرچه سوء ظن و بدگمانى در اختيار انسان نيست و از امورى كه از اختيار انسان خارج است در انسان به وجود مي‌آيد اما در واقع نهى از بدگمانى، نهى از ترغيب آثار است يعنى هرگاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن آدمى پيدا شد، در عمل به آن اعتنا نكرده، طرز رفتار خود را تغيير ندهد علاوه بر آن مىتوان با منصرف كردن ذهن از آن چه به آن مبتلا شده و مشغول شدن به انديشههاى مثبت، گمان بد را از خود دور سازد از اين رو اميرالمؤمنين(ع) فرمود: “ضع امر اخيك على احسنه حتى يأتيك ما يقلبك منه و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سؤ رأيت تجدلها فى الخير محملاً”() اعمال برادرت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن تا دليلى بر خلاف آن قائم شود و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر مادام كه مىتوانى محمل خوبى براى آن بيابى…
بهرحال خوددارى از سوء ظن و بدگمانى از جامعترين دستورها در زمينه روابط اجتماعى انسان هاست كه زمينه ساز امنيت كامل انسانها حتى در انديشه افراد خواهد بود.
ـ تجسّس و جستجوگرى در امور نامطلوب
يكى از امورى كه بر اخوت ايمانى ضربه مي‌زند جستجوگرى در كار ديگران است و سبب آن بدگمانى است كه اگر اين خصلت در انسان به وجود آمد او را وامي‌دارد تا به كشف اسرار و رازهاى نهانى مردم بپردازد و چون اسلام مىخواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنيت باشند به هيچكس اجازه نمي‌دهد در آن به تجسّس بپردازد و آبرو و حيثيت ديگران را بر باد دهد.
ناگفته نماند تجسّس در زندگى خصوصى ممنوع است ولى كسب اطلاعات به منظور حفظ امنيّت جامعه و همچنين كشف توطئه‌اى كه به امنيّت جامعه اخلال وارد مىكند لازم و ضرورى است كه بايد به آن پرداخته شود.
ـ غيبت
يكى از امورى كه موجب جدايى مؤمنان از يكديگر مىشود غيبت ديگران است تا از اين
طريق آبرو و حيثيت ديگران را بر باد دهد از اين رو در قرآن انسانهاى مؤمن را از غيبت باز داشته است تا از اين طريق آبروى انسان محفوظ مانده و حرمت افراد هم نشكند.
غيبت كردن به اندازه‌اى زشت است كه قرآن كريم آن را از نوع خوردن گوشت برادر مرده مي‌داند و همان طور كه انسان از خوردن گوشت برادر مرده كراهت دارد بايد از غيبت كردن نيز كراهت داشته باشد. زيرا آبروى برادر مؤمن و مسلمان همچون گوشت تن اوست و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى مانند خوردن گوشت بدن اوست. پيامبر اكرم(ص) فرمود: “يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه لاتغتابوا المسلمين و لا تتبعوا عوراتهم فانه من يتبع عورة اخيه تتبع الله عورته و من تتبع اللّه عورته يفضحه فى جوف بيته”()
اى گروهى كه به زبان ايمان آورده‌ايد و نه به قلب غيبت مسلمانان نكنيد و از عيوب پنهانى آنها جستجو نكنيد زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداى سبحان اسرار او را فاش مىسازد و در دل خانه‌اش رسوايش مىسازد.
غيبت در اصل به اين است كه آدمى در غياب كسى سخن بگويد كه عيبى از او فاش سازد امام صادق(ع) فرمود: “الغيبة ان تقول فى اخيك ما ستره اللّه عليه و اما الامر الظاهر
فيه مثل الحدة و العجلة فلا و البهتان ان تقول ما ليس فيه”()
غيبت آن است كه درباره برادر مسلمانت چيزى را بگويى كه خداى متعال آن را پنهان داشته است اما چيزى كه ظاهر است مانند تندخويى و عجله داخل در غيبت نيست اما بهتان آن است كه چيزى را بگويى كه در او وجود ندارد.
نتيجه گيرى
در اين مقاله از رابطه ايمان و برادرى سخن به ميان آمده است در واقع روح برادرى از ايمان برمىخيزد كه يك امر معنوى است نه از امور مادى مانند نژاد، زبان و داشتن زندگى جغرافيايى مشترك و…و اين برادرى اگر بخواهد استمرار پيدا كند بايد از عواملى كه سبب تحكيم آن مىگردد استفاده گردد و از آن چه كه سبب گسست آن مىشود پرهيز گردد در قرآن كريم امورى مانند استهزاء و بدگمانى و عيب جويى و لقب زشت به افراد دادن و بدگمانى و تجسّس به قصد افشاى اسرار ديگران و غيبت كردن از جمله عواملى مي‌داند كه سبب گسست اين پيوند مىشود از اين رو بر مسلمانان لازم است هم به عوامل تحكيم روابط اجتماعى توجه و هم از عوامل تزلزل روابط اجتماعى پرهيز كنند.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره حجرات، آيه .10
. محجة البيضاء، ج 3، ص .332
. اصول كافى، ج 2، ص .166
. همان،ص .167
. همان،ص .166
. همان،ص 100.
. همان،ص .103
. همان،ص .105
. همان،ص .163
. همان،ص .164
. همان،ص .165
. همان.
. اصول كافى،ج 2، ص .178
. همان،ص .179
. همان،ص 184.
. همان،ص .189
. همان،ص 209.
. سوره حجرات، آيه .10
. سوره حجرات، آيه .11
. همان، آيه .12
. سوره همزه، آيات 1 و 2 و .3
. اصول كافى، ج 2، ص .369
. نورالثقلين، ج 5، ص .668
. المحجة البيضاء، ج 5، ص .268
. غررالحكم، ص .697
. اصول كافى، ج 2، ص 362.
. محجةالبيضاء، ج 5، ص .252
. اصول كافى، ج 2، ص 357.

/

مهمترين شاخصه هاى منتظران واقعى

اشاره
سير تكاملى نظام آفرينش و نقش انسان در سر نوشتش، چنين اقتضا مىكند كه هر كس به تناسب رشد خود و دوره‌اى كه در آن زندگى مىكند با وظايفى و مسئوليتهايى كه متوجّه وى مىگردد به خوبى آشنايى و شناخت پيدا كند تا ضمن دستيابى خود به تكامل، به سعادت جامعه نيز يارى رساند…و بدينسان است كه دورانى كه به تحقّق عدالت سراسرى و مطلق منتهى مىشود؛ وظايفى سنگينتر و مسئوليتهاى سترگتر دارد.
در عصر غيبت كبرى امام مهدى(عج) نيز از جمله مسائلى كه همواره مسلمانان، به ويژه شيعيان و پيروان اهلبيت(ع) خواهان فهم آن هستند، شناخت ويژگىهاى منتظران واقعى آن حضرت است؛ در اين نوشتار مختصر برآنيم تا با مطالعه در آموزههاى اصيل اسلامى، به مهمترين شاخصههاى منتظران در عصر غيبت كبراى آن امام همام بپردازيم.
كسب معرفت نسبت به حضرت مهدى(عج)
يكى از مهمترين شاخصههاى منتظران، كسب معرفت (شناخت) آن امام همام است. در منابع روايى از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: روزى امام حسين(ع) بر اصحاب خويش وارد شدند، بعد از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر اكرم (ص) فرمودند: “يا ايها الناس انّ الله ما خلق العباد الا ليعرفوه فاذا عرفوه عبدوه فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه، فقال له رجل: بابى انت وامّى يابن رسول الله ما معرفة الله؟
قال: معرفة اهل كل زمان امامهم الذى يجب عليهم طاعته”() اى مردم! خداوند بندگان را نيافريد، مگر براى اين كه او را بشناسند، زمانى كه او را شناختند، او را پرستش كنند و هنگامى كه او را پرستش كردند، با عبادت و پرستش او از بندگى غير او بىنياز گردند.
مردى عرض كرد: اى پسر پيامبر! پدر و مادرم فداى شما باد، معرفت خداوند چيست؟
فرمود: شناخت اهل هر زمانى نسبت به امامشان، امامى كه طاعت او بر آنان واجب است.
معرفت (شناخت) امام زمان، اهميت ويژه‌اى در زندگى و مرگ انسانها دارد؛ زيرا مرگ هركس، چكيده زندگى است. هركسى آنگونه مىميرد كه زندگى كرده است.
در اهميت شناخت امام و حجّت هر زمان، همين بس كه نشناختن وى، مساوى با بى دينى و جهالت است.
چنان كه در حديث مشهور بين مسلمانان از پيامبر اكرم (ص) روايت شده است كه فرمودند: “من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية”() هركس بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است. بنابراين، براساس سخن پيامبر(ص) هر كس امام زمانش را نشناسد، نه تنها مرگش جاهلى است، بلكه زندگى او نيز، زندگى جاهلانه خواهد بود.
از فخر رازى روايت شده كه رسول خدا(ص) فرمودند: “من مات ولم يعرف امام زمانه، فليمت إن شاء يهوديّآ و إن شاء نصرانيّآ”() هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، پس بايد بميرد اگر مىخواهد يهودى و اگر مىخواهد نصرانى.
اينجاست كه سرّ حكيمانه سخن امام صادق(ع) براى ما روشن مى شود كه فرمودند: “اللهم عرِّفنى نفسك فإنَّك ان لم تعرّفنى نفسك لم اعرف نبيك. اللهم عرّفنى نبيك فانك ان لم تعرّفنى نبيك لم اعرف حجتك. اللهم عرّفنى حجتك فانك ان لم تعرّفنى حجتك، ضللت عن دينى؛() خدايا! خودت را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناسانى پيامبرت را نخواهم شناخت.
خدايا! پيامبرت را به من بشناسان كه اگر پيامبرت را به من نشناسانى، حجت تو را نخواهم شناخت. خدايا! حجّت خود را به من بشناسان كه اگر حجّت خود را به من نشناسانى، از دينم گمراه مىگردم.” اين دعايى است كه امام صادق(ع) براى زمان غيبت امام عصر(عج) تعليم داده‌اند. با توجه به مضمون اين گونه دعاها در مىيابيم كه شناخت پيامبران الهى از طريق شناخت و معرفى خدا صورت مىگيرد و شناخت حجّت الهى نيز از طريق شناخت پيامبران.
پس از معرفى، بندگان برگزيده خدا به مردم، وظيفه خلق است تسليم و پذيرفتن اين معرفى است. درست مانند وظيفه‌اى كه در برابر شناخت خدا بر عهده مردم بود.
بنابراين اگر كسى به گمان خود، به معرفت خدا و ربوبيت او گردن نهد و خود را در پيشگاه مقدسش تسليم نمايد، امّا در پذيرفتن راهى كه خداوند براى بندگى خود قرار داده، حالت انكار، يا شك و ترديد داشته باشد، در حقيقت بنده خدا نبوده، بلكه پيرو هواى نفس و ميل خويش نموده است. بنابراين تنها راه نجات، همانا معرفت و در پى آن تسليم شدن به پيامبران و حجج الهى است كه خداوند آنها را “ولىّ” و “خليفه” خويش در زمين قرار داده است.
اى يوسف گم گشته محبوب كجائى؟ اى نور خدائى!
اين است گمانم كه تو رنجيده زمايى؟ گفتى كه نيايى
هستيم مقر همه تقصير و خطايى كانون عطايى
بردار نقاب و كن صلح و صفايى بى چون وچرايى
اى مهدى موعود امم! نور هدايت!جانم به فدايت
تمسّك به ريسمان ولايت اهلبيت (ع)
ولايت اهلبيت (ع) دو گونه است :
الف) ولايت تكوينى: اين نوع ولايت بدين معناست كه حضرات معصومان(ع) به إذن و اراده الهى، مىتوانند در مقام تكوين و عينيّات خارجى، دخل و تصرف كنند، مانند معجزات انبياء(ع) و كرامات اولياء (ع).
ب) ولايت تشريعى كه به معناى ولايت و سرپرستى جامعه و مؤمنين است. ائمه اطهار(ع)، هر كدام در زمان خود، ولىّ و سرپرست جامعه بوده و مردم را هدايت تشريعى مىكنند.
يكى از ويژگى مهم منتظران در زمان غيبت، چنگ زدن به ريسمان ولايت اهلبيت (ع) است.
امام صادق (ع) فرمودند: “طوبى لشيعتنا المتمسكين بحبلنا فى غيبة قائمنا”() خوشا به حال شيعيان ما! آنان كه در زمان غيبت قائم ما به ريسمان (ولايت) ما تمسك مىجويند.
همچنين امام سجاد (ع) فرمودند: “من ثبت على موالاتنا “ولايتنا” فى غيبة قائمنا اعطاه الله عزّو جلّ اجر الف شهيد من شهداء بدر و احد”() هر كس در غيبت قائم ما بر دوستى (و عقيده به امامت ما) ثابت قدم باشد، خداى متعال اجر هزارشهيد از شهداى بدر و احد به او عطا مىكند.
و نيز امام صادق (ع) فرمود: “يأتى على الناس زمان يغيب عنهم امامهم” زمانى بر مردم فرارسد كه پيشوايشان از آنان غايب گردد.
زراره پرسيد: در آن زمان مردم چه كنند؟ امام(ع) فرمود: “يتمسكون بالامر الذى هم عليه حتى يتبيّن لهم”()به همان امر (ولايتى) كه برآنند چنگ زنند، تا برايشان آشكار شود.
تهذيب نفس و اصلاح فردى
يكى از ويژگى مهم منتظران دولت كريمه امام عصر (عج)، پارسائى و آراستگى به اخلاق نيك و پسنديده است. در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: “من سرّه ان يكون من اصحاب القائم، فلينتظر وليعمل بالورع و محاسن الاخلاق، و هو منتظر”() هر كس شادمان مىگردد از اين كه از ياران حضرت مهدى (عج) باشد، بايد منتظر باشد و به پرهيزكارى و اخلاق نيكو رفتار نمايد و او منتظر (واقعى) است. همچنين آن حضرت فرمود: “انّ لصاحب هذا الامر غيبة فليتق الله عبد وليتمسك بدينه”() به يقين براى صاحب اين امر غيبتى است، پس بنده خدا بايد تقواى الهى پيشه كند و به دينش چنگ زند.
كسب آمادگى نظامى براى ظهور امام عصر (عج)
يكى ديگر از شاخصههاى منتظران فرج قائم آل محمد(ص)، كسب آمادگىهاى نظامى و مهيا كردن تسليحات مناسب هر عصر براى يارى و نصرت امام غائب است، چنان كه در روايتى كه نعمانى به سند خود از امام صادق(ع) نقل كرده آمده است”:ليعدن احدكم لخروج القائم عليه السلام و لوسهما، فان الله تعالى اذا علم ذلك من نيته رجوت لان ينسئ فى عمره حتى يدركه فيكون من اعوانه و انصاره”() هر يك از شما بايد براى خروج حضرت قائم (ع) هر چند به اندازه يك تير، مهيا كند. هرگاه خداى تعالى چنين نيّتى از او ببيند، اميدوارم عمرش را طولانى كند تا آن حضرت را درك كند و در زمره ياران و همراهانش قرار گيرد.
همچنين در روايت ديگرى مرحوم كلينى به سند خود از امام كاظم (ع) نقل مىكند كه: “من ارتبط دابة متوقعآ به امرنا و يغيظ به عدونا و هو منسوب الينا ادر الله رزقه، و شرح صدره و بلغه امله و كان عونا على حوائجه”() هركس مركبى را به انتظار امر ما نگاه دارد و به سبب آن دشمنان ما را خشمگين سازد در حالى كه خودش به ما منسوب باشد، خداوند روزيش را فراخ گرداند، به او شرح صدر عطا كند، او را به آرزويش برساند و در رسيدن به خواسته هايش او را يارى كند.
نكته شايان توجه اين كه: نحوه آمادگى و مهيا بودن بستگى به شرايط زمان و مكان دارد و اگر در بعضى از روايات سخن از آماده كردن اسب و شمشير براى ظهور ولى امر(عج) به ميان آمده، و براى آن فضيلت بسيار بر شمرده شده است، به اين معنا نيست كه اينها موضوعيت دارند، بلكه با اندكى تأمّل روشن مىشود كه ذكر اين موارد تنها به عنوان تمثيل و بيان لزوم آمادگى رزمى براى يارى آخرين حجّت حق مىباشد، و مسلمآ در اين عصر بر شيعيان لازم است كه با مسلّح شدن به تجهيزات نظامى روز، خود را براى مقابله با دشمنان قائم آل محمد(عج) آماده سازند، و البته در حال حاضر به خاطر وجود حكومت شيعى و حاكميت فقيه جامع الشرايط بر سرزمين اسلامى اين وظيفه در درجه اول بر عهده حكومت اسلامى است كه در هر زمان قواى مسلّح كشور را در بالاترين حد آمادگى نظامى قرار دهند تا به فضل خدا در هر لحظه كه اراده الهى بر ظهور منجى عالم بشريت حضرت مهدى(عج) قرار گرفت بتوانند به بهترين نحو در خدمت آن حضرت باشند.
امر به معروف و نهى از منكر
يكى از ويژگى مهم مسلمانان و منتظران در عصر غيبت و حتىّ عصر ظهور آن امام همام پاسدارى از دين و حفظ حقوق مردم و سلامت و نظم جامعه اسلامى است. هر فرد منتظر بايد در برابر آحاد جامعه اسلامى احساس مسؤوليت كرده، در راه اصلاح و ساختن افراد تلاش نمايد، تا جامعه و افراد آن آماده پذيرش حكومت جهانى حضرت مهدى (عج) شوند.
اصلاح جامعه از راه امر به معروف و نهى از منكر تحقق مىيابد و قانون امر به معروف و نهى از منكر در متن آموزههاى اسلام بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است.
امام باقر (ع) فرمودند: “ليعن قويّكم ضعيفكم و ليعطف غنيّكم على فقيركم ولينصح الرجل اخاه النصيحة لنفسه”() توانمندان شما بايد به ضعيفانتان كمك كنند و اغنياء شما بايد به فقرايتان مهربانى كنند، هر كس بايد برادر (دينى)اش را نصيحت كند، نصيحتى كه به نفع برادرش باشد.
قرآنكريم مىفرمايد: “كنتم خير امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر”() شما بهترين امّتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شده‌اند؛ (چه اينكه) امر به معروف و نهى از منكر مىكنيد.
همچنين امام صادق (ع) فرمود: “انّ الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء، فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحل المكاسب و تردّ المظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر”() بىترديد امر به معروف و نهى از منكر راه انبياء(ع) و طريقه صالحان است. (امر به معروف و نهى از منكر) وظيفه‌اى سترگ (و خطير) است كه به وسيله آن ساير واجبات انجام مىپذيرد و راهها امنيت مىيابد و در آمدها حلال (و مشروع) مىگردد، مظالم باز گردانده مىشود، زمين آباد مىشود و از دشمنان انتقام گرفته مىشود و امور سامان مىيابد.
آرى، اگر همه مسلمانان خود را موظّف به اجراى امر به معروف و نهى از منكر در جامعه اسلامى بدانند، قدمهاى اوّليّه براى نيل به جامعه ايده‌آل و مطلوب مهدوىّ برداشته مىشود.
نكته بسيار شايان توجه اين است كه واژه انتظار نبايد ابزارى براى بهانه و سستى و خمودى منتظران قرار گيرد. به بيان روشنتر سكون و بى تحرّكى براى منتظران حضرت، خلاف آيات و روايات موجود درباره مهدويّت و خلاف عقل و اين تفسير از انتظار بهانه‌اى براى بى قيدى و بىتكليفى است. انتظار سازنده كه مورد نظر تعاليم حياتبحش اسلام است، اين است كه يك مسلمان و منتظر براى تحقق آرمانهايى كه از كتاب و سنّت دريافت كرده همواره در تكاپو و تلاش باشد.
برخى از اين آرمانها عقيدتى است و برخى عملى (مثل عدالت) واينها در پيوند با يكديگرند.
محو ظلم و جهل، آرمانهايى است كه قرآن براى مسلمان ترسيم مى كند و مسلمان در تلاش براى تحقق اين آرمانهاست و ارتباط اين قضيه با مسئله مهدويّت و منتظر اين است كه ما آن حضرت را قلّه اين حركت مي‌دانيم؛ نه بدين معنا كه آن حضرت بايد به تنهايى اين معضلات را رفع كند، كه اين تفكّر قوم بنى اسرائيل در برابر حضرت موسى(ع) بوده است. بنابراين، بر همه مسلمانان به ويژه منتظران واقعى آن حضرت فرض است كه در اصلاح جامعه از راه امر به معروف و نهى از منكر، يعنى تفكّر و آرمانهاى مهدويّت از هيچ تلاشى دريغ ننمايند.
انتظار فرج
يكى از ويژگى منتظران در عصر غيبت، انتظار فرج است.
مقصود از انتظارالفرج چيست؟
فرج به معناى نصرت و پيروزى، و مقصود نصرت و پيروزى حكومت عدل علوى بر حكومتهاى كفر و شرك و بيداد است. پيروزى حكومت عدل گسترى كه به رهبرى امام عصر(عج) تشكيل مىگردد. بنابراين، مقصود ار انتظار فرج، انتظار تحقق يافتن اين آرمان بزرگ است. بى ترديد منتظر حقيقى كسى است كه حقيقتآ خواهان تشكيل چنين حكومتى باشد؛ و اين خواسته آنگاه جدى و راست است كه شخص منتظر عامل عدل و گريزان از ستم و تباهى باشد. در غير اين صورت، انتظار فرج در حد يك ادعا و شعار بى محتوا باقى خواهد ماند. بدين جهت، در روايات آمده است كه انتظار فرج، خود فرج است.() زيرا كسى كه حقيقتآ منتظر ظهور حجّت خدا و تأسيس حكومت عدل گستر اوست، زندگى خود را بر پايه عدل استوار مى سازد و او انسانى است كه نحوه رفتار و سير و سلوكش در زمان حضور و غيبت امام تفاوتى ندارد و قبل از تشكيل حكومت عدل، چنين حكومتى را در زندگى خود پايدار ساخته است. بنابراين انتظار حقيقى ريشه در معرفت به حق و عدل و ايمان و عشق به آن دارد و آثارش نيز در عمل نمايان مىشود. چنين حقيقت اصيل و عميقى با لفظ و شعار به دست نمي‌آيد و با بىتفاوتى و با مقدسات دينى و رسالتهاى انسانى در تعرض و تناقض است. براساس اين بينش در مىيابيم كه انتظار فرج به معناى بىتفاوتى نسبت به آنچه در جوامع بشرى مىگذرد و دست روى دست گذاشتن به اميد اين كه امام زمان(عج) ظهور و امور را اصلاح كند نيست. بديهى است انتظار فرج، به شرحى كه گذشت، بهترين عبادت است. چنين منتظرى مقامى بس عالى و جايگاهى بس بلند دارد و هرگاه در زمان غيبت از دنيا برود، به منزله كسانى است كه پس از ظهور حضرت حجّت(عج) زنده بوده، تحت فرمان او در راه خداوند جهاد مىكنند.()
امام على (ع) فرمودند: “انتظروا الفرج، و لا تيأسوا من روح الله، فانّ احبّ الاعمال الى الله عزّ و جلّ انتظار الفرج”() منتظر فرج باشيد، و از گشايش الهى مأيوس نگرديد، زيرا كه محبوبترين كارها نزد خداى بزرگ انتظار فرج است.
زمينه اصلى پايبندى به تكليف و پيوند با حق و عدل و با امامموعود (ع) در انتظار تحقق مىپذيرد. انتظار به اين معناست كه پديد آورنده اميد است؛ و يأس است كه عوامل اصلى تكليف نشناسى و بى تعهدى و دورى از حق و عدالت و گسستن پيوند از امام و آرمانهاى الهى اوست؛ براين اساس است كه انتظار فرج و اميد به آينده و تحقّق جامعه آرمانى مهدوى برترين اعمال () شمرده شده است.
همچنين جامعه و مردم معتقد به اسلام و دين باوران راستين و معتقدان به درستى وعدههاى قرآن و پيامبر و امامان، بايد از رخنه وسوسههاى شيطانى در دل خود مانع گردند، و در دوران تباهيها، دشواريها، حوادث ناگوار، شكستهاى پياپى، رنگ باختگى ادعاها، نافرجامى تلاشها و كوششها، به نتيجه نرسيدن قيامها و منحرف شدن انقلابها، بايد در دل و درون استوار باشند، و هيچگونه تزلزل و نااميدى به خويش راه ندهند. شكيبا باشند و بدانند كه هرگونه يأس در هر شرايطى پديده‌اى شيطانى است.
امام صادق (ع) فرمودند: “…فلا يستفزنك الشيطان، فان العزة لله و لرسوله و للمؤ منين، و لكن المنافقين لا يعلمون. الا تعلم انّ من انتظر امرنا و صبر على ما يرى من الاذى و الخوف، هو غداً فى زمرتنا…”() شيطان تو را تحريك نكند؛ زيرا كه عزّت از آن خدا و پيامبر و مؤمنان است، ولى منافقان نمي‌دانند. آيا نمي‌دانى كسى كه منتظر امر ما (حاكميت و اجتماع آرمانى ما) باشد، و بر بيمها و آزارهايى كه مىبيند شكيبايى ورزد در روز بازپسين در كنار ما خواهد بود… .
بارى، تلاشهاى ناكام، كوششها و جوش و خروشهاى فراوانى كه به هدف نرسيده است، ممكن است كسانى را دچار يأس و شكست كند، و شكيب از ايشان بستاند، و از كارآيى دين خدا و رهبرى الهى و آينده آن مأيوس سازد. اين يأس از منطق دين و آيين خرد بدور است. بايد از نفوذ چنين انديشههايى در ذهن افراد و جامعه پيشگيرى كرد، و با تكيه به خدا و ايمان به حتميت وعدههاى الهى و اعتقاد به اصالت راه پيامبران و حقانيت تعاليم امامان معصوم (ع)، پايدارى را زنده نگاه داشت، و صبر پيشه كرد، و اميدها را به يأس بدل نساخت و پيروزى دين خدا و عزّت حتمى مؤمنان و تحقّق جامعه عدالت بنياد مهدوى را وعده تخلفناپذير دانست.
همچنين آن حضرت در روايتى ديگر فرمود: “اقرب ما يكون العباد من الله جلّ ذكره و ارضى ما يكون عنهم اذا افتقدوا حجة الله جلّ و عزّ و لم يظهر لهم و لم يعلموا مكانه و هم فى ذلك يعلمون انه لم تبطل حجة الله جلّ ذكره و لا ميثاقه، فعندها فتوقعوا الفرج صباحا و مساء”() زمانى بندگان به خداى بزرگ نزديكترند و خدا از ايشان خشنودتر است كه حجّت خداى متعال از ميان آنان ناپديد گردد و ظاهر نشود و آنان جايش را (هم) ندانند. با اين همه بدانند كه حجّت و ميثاق خدا باطل نشده است. در آن زمان، هر صبح و شام چشم انتظار فرج باشيد.
نكته‌اى كه در روايات مربوط به انتظار فرج حضرت ولى عصر(عج) بسيار به آن پرداخته شده، مسئله صبر در اين انتظار و پاداش صابران در اين دوران است.
امام صادق(ع) به نقل از پيامبر اكرم(ص) فرمود: “سيأتى قوم من بعدكم، الرجل الواحد منهم له اجر خمسين منكم، قالوا: يا رسول الله! نحن كنا معك ببدر و اُحد و حُنين و نزل فينا القرآن؟ فقال: انكم لو تحملوا لما حملوا لم تصبروا صبرهم”() پس از شما كسانى بيايند كه يك نفر از ايشان پاداش پنجاه نفر از شما را داشته باشد. (اصحاب) گفتند: اى رسول خدا(ص)! ما در جنگ بدر و احد و حنين با تو بوديم و درباره ما آيه نازل شده است؟ پيامبر(ص) فرمود: اگر آنچه (از حوادث ايّام) به ايشان مي‌رسد، به شما رسد، صبر آنان را نداريد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: “انتظار الفرج بالصبر عبادة”() انتظار فرج با صبر، عبادت است.
امام رضا(ع) فرمود: “ما احسن الصبر و انتظار فرج”() چه نيكوست شكيبائى و انتظار فرج.
امام حسين(ع) فرمود: “له غيبة يرتد فيها اقوام و يثبت فيها على الدين آخرون، فيؤذون و يقال لهم: “متى هذا الوعد ان كنتم صادقين” اما انّ الصابر فى غيبته على الاذى و التكذيب بمنزلة المجاهد بالسيف بين يدى رسول الله”() براى او (مهدى) غيبتى است كه اقوامى در آن از دين خارج شوند و گروهى بر دين ثابت قدم بمانند و آزار و اذيت مىكشند و به آنها گفته مىشود: اين وعده (ظهور) چه وقت عملى مىشود، اگر راست مىگوييد؟ بىترديد صبر كننده در زمان غيبت در برابر آزار و تكذيب (مخالفان)، به منزله جهاد كننده با شمشير در ركاب رسول خدا (ص) است.
جوامع شيعه، داراى چنين انتظارى است اگر شيعى مذهب است.
در دعاها، حالت انتظار منتظران راستين، چنين ترسيم شده است: “فلو تطاولت الدهور، و تمادت الاعمار، لم ازدد فيك الا يقينا، و لك الا حُبّآ و عليك الا متكلا و معتمدآ، و لظهورك الا متوقعآ و منتظرآ و لجهادى بين يديك مترقبآ…”() اگر روزگاران به دراز كشد و عمر طولانى شود، يقينم به تو افزون گردد، و دوستيم فزونى يابد، و بر تو (بيش از پيش ) تكيه كنم و مدد بخواهم، و چشم به ظهورت دارم و منتظرم، و آماده جهاد در راه توام… .
گذشت روزگار و استمرار نظامهاى طاغوتى و انبوهى حوادث و ويرانيها و سيطره ناكامى و سلطه شكستهاى پياپى و
انقلابهاى نافرجام، منتظر راستين را از آينده مأيوس نخواهد ساخت، و در اصالت راه و كار خود ترديد نخواهد كرد، و در نيمه شب سرد و تاريك يلداى زندگى، ايمان به نيمروز گرم و روشن تابستان را در دل زنده و پويا نگاه خواهد داشت… .
 محبّت و دلبستگى به حضرت مهدى(عج)
يكى از مهمترين احساسهاى شيعه در برابر امام خود، دلدادگى، شيدايى، محبت و دوست داشتن اوست و بىگمان از برجستهترين آثار معرفت امام، محبت به آن وجود مقدس است. حال به هر ميزان اين شناخت بيشتر باشد، محبت آنها بيشتر، و هر قدر محبت بيشتر باشد، از وجود سنخيت با آن انوار مقدس حكايت مىكند، و هر ميزان كه سنخيت با آن ذوات مقدس افزايش يابد، نشان از تقرّب به ذات اقدس الهى است و اين والاترين كمال است.
انسان وقتى به كسى علاقه داشته باشد، ياد و خاطره محبوب هميشه در فكر و ذهنش حضور دارد و اين موجب مىشود كه زندگيش رنگ و بوى معشوق بگيرد. اگر محبوب انسان موجودى متعالى و ملكوتى باشد، اين الگوپذيرى زمينه رشد و تعالى او را فراهم مىسازد و اگر محبوب و معشوق او موجودى پست و فرومايه باشد، اين الگو پذيرى موجب سقوط و هلاكت وى خواهد شد.
ازاين‌رو، اهميّت محبّت به اهلبيت(ع) است كه خداوند در قرآن كريم، مزد رسالت پيامبر اكرم(ص) را مودّت و دوستى خاندان او قرار داده است و مىفرمايد: “قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى”() بگو من از شما در برابر رسالتم مزدى طلب نمىكنم، به جز دوستى و مودت نسبت به اهل بيتم.
همچنين پيامبر اكرم(ص) فرمود: “لا يؤمن عبد حتى اكون احب اليه من نفسه و اهلى احب اليه من اهله و عترتى احب اليه من عترته و ذاتى احب اليه من ذاته”() هيچ بنده‌اى ايمان (واقعى) نمي‌آورد، مگر اين كه در نزد او من از خودش محبوبتر و اهلبيت من و خاندان من از اهلبيت و خاندان او محبوبتر باشند و ذات من از ذات خودش محبوبتر باشد.
همچنين فرمود: “مَن أَحَبَّ أَن يَلقَى اللهَ وَ قَد كمُلَ إِيمانُهُ وَ حَسُنَ إِسلامُهُ فَليَتَوَلِّ الحُجَّةَ صاحِبَ الزَّمانِ المُنتَظَرَ” () هركس دوست دارد خدا را ملاقات كند، در حالى كه ايمانش كامل و اسلامش نيكو باشد، پس دوست دارد حضرت حجّت (عج) را. بنابراين، ايمان با محبت و ولايت امام عصر(عج) كامل مىشود و يكى از شاخصههاى منتظر واقعى، دوستى با آن حضرت و تقويت آن در قلب است.
امام حسن عسكرى(ع) خطاب به حضرت مهدى (ع) فرمودند: “واعلم ان قلوب اهل الطاعة و الاخلاص نزع اليك مثل الطير الى او كارها”() بدان كه دلهاى اهل بندگى و اخلاص به سوى تو پر مىكشند؛ همچنان كه پرنده به سوى آشيانه‌اش پر مىكشد. البته اين طور نيست كه محبت يك طرفه باشد، بلكه امامان معصوم(ع) نيز نسبت به شيعيان واقعى ابراز علاقه و محبت كرده و مىكنند، و در غم و شادى آنان شريكند.
امام رضا(ع) فرمود: “الامام الامين الرفيق، و الاخ الشفيق، و كالامّ البرة بالولد الصغير”() امام، امين و دوست است، و برادر دلسوز است، و مانند مادرى است كه نسبت به فرزند خردسال خود مهربان است.
همچنين امام على(ع) فرمود: “انّا لنفرح لفرحكم و نحزن لحزنكم”() ما در شادمانى شما شاد و براى اندوه شما اندوهگين مىشويم.
اين كلام آن حضرت بيانگر ارتباط عميق احساس امام با امّت را روشن مىكند، و مبيّن غمگسارى آن وجود مقدس نسبت به همه امّت است.
امام رضا(ع) فرمود: “ما من احد من شيعتنا . . . لا يغتم الّااغتممنا لغمه، و لا يفرح
الّافرحنا لفرحه، و لا يغيب عنا احد من شيعتنا اين (ما) كان فى شرق الارض وغربها”() هيچ كس از شيعيان ما . . . غم ديده نمىشود، مگر آن كه ما نيز در غم او غمگين مىشويم و شاد نمىشود، مگر اين كه از شادى او شاد مىشويم، و هيچ يك از شيعيان ما در مشرق و مغرب زمين از نظر ما دور نيستند.
احساس لطيف و عميق امام نسبت به آحاد امّت، مانند احساس برادرى برادر مهربان و بالاتر از آن، احساس مادران مهربان نسبت به فرزندان خردسال خود شمرده شده است؛ و اين تمثيلى است از آنچه براى ما نمونه و سمبل گوياى محبت و دوستى است، و گرنه احساس و محبت الهى امام، به نسبت بيكرانگى و عظمت روح امام، قابل توصيف نيست؛ چنانكه امام رضا(ع) در پايان اين حديث اشاره فرمودند.
امام مهدى (عج) فرمود: “انه انهى الى ارتياب جماعة منكم فى الدين و ما دخلهم من الشك والحيرة فى ولاة امرهم، فغمنا ذلك لكم لا لنا، وساءنا فيكم لا فينا”() از ترديد گروهى از شما(شيعيان) در دين، و شك و سرگردانى در مسئله واليان امرشان آگاه شدم، پس اين غم ما به خاطر شما است نه به خاطر خود ما، و براى شما متاثر شديم نه براى خودمان.
در اين روايت و مانند آنها حضرت مهدى (عج) نسبت به شيعيان ابراز محبت و علاقه نموده و اعلام كرده است كه از گمراه شدن آنها به شدّت ناراحت و متأثّر مىشود.
“…الهى الهى، اين اين كفايتك التى هى نصرة المستضعفين من الانام ، و اين اين عنايتك التى هى جنة المستهدفين لجور الايام. الى الى بها يا ربّ نجنى من القوم الظالمين. انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين. مولاى ترى تحيرى فى امرى، و تقلبى فى ضرى، و انطواى على حرقة قلبى، و حرارة صدرى، فصلّ يا رب على محمد و آل محمد و جدلى يا ربّ بما انت اهله، فرجآ و مخرجآ، و يسّرلى يا ربّ نحو البشرى منهجآ…”() خداوندا! خداوندا! كجاست؟ كفايت تو (بندگانت را) كه همان ياريگر مستضعفان است.
و كجاست؟ كجاست؟ عنايت تو كه سپر
هدف قرار گرفتگان بيداد روزگاران است. (اين كفايت و عنايت را) اى پروردگار به من ارزانى دار؟ و مرا از ستمكاران رهايى بخش، به من زيان رسيده است و تو مهربانترين مهربانى اى مولاى من! سرگردانى مرا در كارم و گرفتاريم را در آزارها مىبينى، و مىنگرى كه با آتش دل و سوز سينه در هم آميخته‌ام. پس اى خداوند بر محمد و آل محمد درود فرست، و به شايستگى خود، رهايى و گشايشى ببخشاى، و راه رسيدن به مژده ها و شاديها را بگشاى ….
آرى، اين چنين شور و سوزها در احساس خدايى امام نسبت به نجات انسان وجود دارد. و امام بدينسان دلسوز، يار، ياور و غمگسار مظلومان و محرومان و سرگشتگان است.
 دعا براى تعجيل در فرج امام عصر (عج)
منتظر واقعى هر لحظه انتظار محبوب را مىكشد و از خدا مىخواهد كه هر چه زودتر او را برساند؛ بنابراين، دعاى فراوان براى فرج آن حضرت، از شاخصه هميشگى منتظر واقعى است. دعاى براى تسريع در فرج آن امام همام، مورد توصيه آن حضرت نيز مىباشد.
در منابع روايى از حضرات معصومان(ع) دعا براى فرج امام زمان(عج) به عنوان يكى از عوامل نجات انسانها در دوران سخت و دشوار غيبت كبرى مطرح شده است.
در روايتى از امام حسن عسكرى (ع)نقل شده كه فرمودند: “والله ليغيبن غيبة لا ينجوا فيها من الهلكة الّا من ثبته الله عزّ و جلّ على القول بامامته و وفقه فيها للدعاء بتعجيل فرجه”() به خدا سوگند كه او غيبتى (سخت) مىكند. در آن غيبت، از هلاكت نجات نمىيابد مگر كسى كه خداى عزّ و جلّ او را بر قول به امامت آن حضرت ثابت بدارد و او را در عصر غيبت بر دعاى به تعجيل فرج او موفق بدارد.
دعا براى تعجيل فرج امام زمان (عج) سنّتى است كه ديگر ائمه اطهار (ع) نيز به آن عمل مىكردند.()
همچنين خود آن امام همام نيز در موارد زيادى شيعيان را به دعاى براى فرج خويش توصيه فرموده است. چنان كه آن حضرت در
پايان توقيع به جناب اسحاق بن يعقوب مىفرمايد: ” وأَكثِرُو الدُّعاءَ بِتَعجيلِ الفَرَجِ، فَإِنَّ ذلِك فَرَجُكم”()براى تعجيل در فرج، زياد دعا كنيد كه همانا آن فرج شماست.
درباره زمان و نحوه دعا براى فرج امام زمان (عج) توصيههاى زيادى از سوى اولياى دين بيان شده است كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مىشود:
الف) در منهاج العارفين آمده است: “مستحب است انسان پس از نماز صبح صد مرتبه بگويد: اللهم صل على محمد وآل محمد وعجّل فرجهم.”()
ب) مرحوم شيخ بهائى نقل مىكند: “پس از نماز صبح و در حالى كه با دست راست محاسن خود را گرفته و كف دست چپ را به سوى آسمان مىگيرى، هفت مرتبه مىگويى: يا رب محمد وآل محمد صلّ على محمد وآل محمد وعجّل فرج محمد وآل محمد.”()
ج) علامه مجلسى در كتاب “المقباس” نقل كرده است كه :”در تعقيب نماز صبح قبل از آن كه با كسى صحبت كند صد بار بگويد: يا ربّ صلّ على محمد وآل محمد، وعجّل فرج آل محمد واعتق رقبتى من النار.”()
د) كتاب “جمال الصالحين” از امام صادق(ع) نقل كرده است كه حضرت فرمودند :”از حقوق ما بر شيعيان اين است كه پس از هر نماز واجب دست خود را به چانه گرفته و سه بار بگويند: يا رب محمد عجّل فرج آل محمّد يا ربّ محمّد احفظ غيبة محمد، يارب محمد انتقم لابنة محمد صلى الله عليه و آله”()
هـ ) مرحوم شيخ طوسى در كتاب “مختصر المصباح” در جايى كه وظيفههاى شب جمعه را ذكر مىكند، صد بار اين دعا را سفارش مىكند: “اللهم صلّ على محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم، واهلك عدوّهم من الجن والانس من الاولين والاخرين.”()
صدقه دادن به قصد سلامتى امامعصر(عج)
صدقه دادن براى سلامتى حضرت، از جمله شاخصههاى منتظران آن امام بزرگوار، در عصر غيبت است. گرچه حفظ وجود مقدس امام زمان(ع) به اراده و مشيت الهى است، ولى اسباب ياد شده نيز به اذن و مشيت الهى مىباشند، و به اصطلاح در
طول آن هستند نه در عرض آن، و ثانيآ نتيجه عمده اين اعمال در حقيقت به خود انسان بازمىگردند، و دعا كردن براى سلامتى وجود مبارك امام زمان(عج) و صدقه دادن براى آن حضرت، ضمن اين كه پيوند معنوى انسان را با حجت خدا برقرار و مستحكم مىسازد، مايه سلامتى خود و دفع ناگوارىها و شدايد خواهد بود.
آرى، بدون شك آن حضرت، بىنياز از آن است كه منتظران، براى سلامتي‌اش دعا نموده و صدقه بدهند، ولى ابراز ارادت به آن بزرگوار و اعلام تبعيت از آن حضرت، نشانهها و علايمى دارد كه از آن جمله مىتوان علاقه به سلامتى حضرت‌اش را عنوان كرد.
ياد فراوان امام عصر (عج)
ياد كردن از محبوب عادت ديرينه منتظران عاشق است كه چندى منتظر محبوب خويش هستند؛ اما نتوانسته‌اند پس از مدتها انتظار او را ببينند و حال خود را لا اقل با ياد او و نام او آرام مىكنند. به ياد آوردن امام عصر و عنايت او به شيعيان با ذكر احاديث، كرامات، مقام امام و عنايت امام به شيعيان وظيفه ديگرى است كه منتظران واقعى احساس مى كنند و بدين طريق همواره نام و ياد آن حضرت را زنده نگه مي‌دارند.
امام على (ع) فرمود: “من احب شيئآ لهج بذكره”() هر كس چيزى را دوست بدارد، همواره نام آن را بر زبان دارد.
و امام كاظم(ع) درباره غيبت امام زمان(عج) فرمود: “يغيب عن ابصار الناس شخصه ولا يغيب عن قلوب المؤمنين ذكره”() خودش از ديدگان مردم پنهان مىشود، ولى ياد او از دلهاى مؤمنان مخفى نمىشود.
منتظران عاشق در دعاى ندبه كه زمزمه‌اى عاشقانه است هر صبح جمعه با معشوق خويش ارتباط برقرار نموده و به ياد او سرشك از ديدگانشان جارى مىگردانند. چه زيباست نغمههاى عاشقان مهدى آنجا كه مىگويند: “عزيزٌ علىَّ أن أرى الخلق و لا ترى و لا اسمع لك حسيسآ و لا نجوى؛ بسيار بر من سخت است كه خلق را ببينم و
تو را نبينم و از تو صدايى نشنوم.”
“هل من معين فاطيل معه العويل و البكاء؟ هل من جزوع فاساعد جزعه اذا خلا؟ هل قذيت عين فساعدتها عينى على القذى؟ هل اليك يا ابن احمد سبيل فتلقى؟ هل يتصل يومنا منك بعدة فنحظى؟
آيا كسى هست كه مرا يارى كند تا به همراهى او ناله و گريه را طولانى كنم؟ آيا ناله كننده و بىتابى هست كه من با زارى او را در هنگام تنهائيش يارى و همراهى كنم؟ آيا در چشمى خار رفته است كه چشم من (در ناراحتى و اشك) با او همدردى نمايد؟ اى زاده احمد! آيا راهى به سوى تو هست كه به ملاقات تو منتهى گردد؟ آيا روز (جدايى) ما به فرداى (وصال) مي‌رسد كه از آن حظ بريم؟”
نكته شايان توجّه اين كه: البته آن امام همام(عج) نيز از ياد شيعيان خويش غافل نيست و اگر ارتباط ما با يوسف زهرا(عج) برقرار شود و در همه امور زندگى به ياد و ذكر آن حضرت باشيم، به يقين مورد عنايت و لطف خاصّه آن واسطه فيض الهى قرار مىگيريم، چنان كه در نامه آن حضرت به مرحوم شيخ مفيد به اين موضوع اشاره شده است. آن حضرت مىفرمايد: “انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم”() ما از رسيدگى به حال شما كوتاهى نمىكنيم و ياد شما را از خاطر نمىبريم.
يارب آن مونس جان محرم اسرار كجاست و آن طبيب دل بىطاقت بيمار كجاست
يك جهانند گرفتار فراقش يا رب آن رهاننده اين جمع گرفتار كجاست()
حزن و اندوه در فراق حضرت ولى عصر (عج)
يكى از نشانههاى دوستى، محزون بودن در فراق و دورى از دوست و محبوب است. بديهى است كه علاقمندان به امام زمان(عج) در دوران غيبت كبراي در فراق او اندوهگين بوده و اين حزن و اندوه را به گونههاى مختلفى بروز مي‌دهند.
ائمه اطهار(ع) نيز براى امام زمان(عج) مىگريستند؛ چنان كه سدير صيرفى مىگويد: خدمت مولايمان امام صادق(ع) رفتيم و امام را در حال گريه و ناله ديديم. او
آنگاه حالت امام را اينگونه تشريح مىكند: “هو يبكى بكاء الوالد الثكلى ذات الكبد الحرسى قد نال الحزن من وجنتيه و شاع التغيير فى عارضيه و املاء الدموع محجريه و هو يقول سيدى غيبتك نفت رقادى وضيقت على مهادى وابتزت منى راحة فؤادى، سيدى غيبتك اوصلت مصابى بفجائع الابد”() او همچون مادر فرزند از دست داده، مىگريست، اندوه از گونههاى مباركش پيدا بود و رنگ چهره‌اش تغيير كرده بود. اشكهاى او لباسش را خيس كرده بود و در اين حالت مىگفت: مولاى من! غيبت تو، خواب را از چشمانم ربوده و زمين را بر من تنگ نموده و آسايش دلم را از من گرفته است. مولاى من! غيبت تو، بلا و مصيبت مرا به فاجعههاى ابدى پيوند داده است.
شاعر عرب حزن و اندوه قلبى خود را در غم دورى از حضرت مهدى (عج) چنين بيان كرده است:
قلبى اليك من الاشواق محترق ودمع عينى من الاماق مندفق
الشوق يحرقنى والدمع يغرقنى فهل رايت غريقا وهو محترق؟()
و شاعرى پارسى گوى، ابيات فوق را چنين به فارسى در آورده است:
دل زشوق ديدنتسوزد چو عود از فراقت ديده بارد همچو رود
غرقه در سيلاب اشك و دل كباب كس غريق شعله ور كى ديده بود
“اللهمَّ أعنّا عَلَى تاديةِ حقوقِهِ إليه” خدايا! ما را در اداى حقوقى كه امام زمان (عج) بر ما دارد يارى فرما.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. بحارالانوار، ج 5،ص .312
. شيخ طوسى، غيبت نعمانيه، ص 129، ح 6،چاپ مكتبة الصدوق؛ بحارالانوار، ج 8،ص 368 و ج 32،ص 321 قندوزى، ينابيع الموده، ج 3، ص .372
. فخررازى، مجموعة الرسائل، رسالة المسائل الخمسون، ص 384، مسئله 47،چ مصر، 1328 هـ.ق.
. مرحوم كلينى، اصول كافى، كتاب الحجة، باب فى الغيبة، ترجمه و شرح مصطفوى، ص 60 ،ح 5، تهران، 1344 ش.
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 2،باب ،34 ح .5
. همان، ج 1،ص .439
. همان، ج 2،باب 33،ح .44
. غيبت نعمانى، ص 200،ح .16
. اصول كافى، ج 2،باب فى الغيبه، ص .132
. غيبت نعمانى، باب ماجاء فى ذكر الشيعه، ص 173 بحارالانوار، ج 52،ص .366
. الكافى، ج 6، ص 535،ح .1
. بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، عماد الدين طبرى الأملى الكنجى، چاپ نجف اشرف، ص .113
. سوره آل عمران،آيه .110
. الكافى، ج 5،ص 56 التهذيب طوسى، ج 6،ص 180 و تحف العقول، ص .227
. بحارالانوار، ج ،52 ص .128
.”من مات منكم على هذا الامر منتظرآ له كان كمن كان فى فسطاط القائم (ع).” (بحارالانوار، ج 52،ص 125).
. بحارالانوار، ج 52، ص .123
. رسول خدا (ص) فرمود: “افضل اعمال امتى انتظار الفرج” با فضيلتترين اعمال امت من، انتظار فرج است.
. الكافى، ج 8،ص 37؛ مكيال المكارم، ج 2،ص .290
. اصول كافى، ج 2،باب نادر فى الغيبه، ص .127
. الكافى، ج ،8 ص .37
. قطب الدين راوندى، الدعوات، ص 41، چاپ: مدرسة الامام المهدى.
. بحارالانوار، ج 52،ص 129.
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 1،ص .437
. مفاتيج الجنان، ص .527
. سوره شورى،آيه .23
. بحارالانوار، ج 27،ص 75؛امالى، ص 86، ح 30.
. بحارالانوار، ج 36،ص 296، باب41،ح .152
. كمال الدين و تمام النعمة، ج 2،ص 348، ح 19.
. تحف العقول، ص .324
. مكيال المكارم، ج 1،ص .94
. همان، ج 1،ص .454
. بحار الانوار، ج 53، ص .178
. الصحيفة المهدية، ص .115
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 2،ص .260
. بحارالانوار، ج 98،ص .158
. كمال الدين و تمام النعمه، ج 2،ص .361
. منهاج العارفين، ص .108
. مفتاح الفلاح، ص 206 ؛مصباح المتهجد، ص .53
. مكيال المكارم، ج 2،ص .13
. همان، ص .7
. همان، ص .31
. غرر الحكم و دررالكلم، ج 1،ص .231
. كمال الدين و تمام النعمه، ج ،2 ص 221، ح 6.
. احتجاج، ج 2،ص 598.
. يار غائب از نظر، محمد حجّتى، ص .35
. كمال الدين، ج 2،باب ،34 ص .21
. مكيال المكارم، ج 2، ص .250

/

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

شكرگزارى حركت عظيم و با شكوه ملت ايران در 22 خرداد و حضور نزديك به 40 ميليونى مردم در پاى صندوقهاى رأى، حفظ وحدت، مهربانى، نگاه مشفقانه، نشاط و تداوم حركت انقلابى در ميان مردم و نخبگان و اشتباه نگرفتن دوست و دشمن است.
انتخابات پرشور 22 خرداد كه با مشاركت بى نظير 85 درصدى مردم همراه بود نشان داد كه انقلاب اسلامى بعد از گذشت 30 سال توانايى اينگونه به صحنه آوردن مردم را دارد، بنابراين دشمنان دست بكار شدند تا ميان مردم ايجاد اختلاف كنند كه تا حدى هم موفق شدند ولى ملت بايد اين توطئه را خنثى كند.
گاهى ممكن است اين رقابت داخل خانواده به عصبانيت هم كشيده شود اما اين مسئله ربطى به بيگانگان ندارد.
برخى از سران كشورهاى غربى در سطح رئيس جمهور، نخست وزير و وزير خارجه در مسائل داخلى ملت ايران كه به آنها ارتباطى نداشت صراحتاً دخالت كردند و بعد هم گفتند كه در مسائل ايران دخالت نمىكنند، در حاليكه آنها ضمن تشويق به اغتشاش گرى مردم ايران را اغتشاشگر معرفى كردند.
اينكه عدّه‌اى نامزد مورد نظرشان رأى نياورد و احساس افسردگى و ناراحتى كنند طبيعى است و معناى اين مسئله اغتشاش گرى نيست زيرا بر اساس نتيجه انتخابات، اكثريت و اقليتى در كشور است و قواعدى وجود دارد، بنابراين معرفى مردم ايران در رسانههاى آمريكايى و اروپايى تحت سلطه صهيونيستها، به عنوان اغتشاشگر اهانت به ملت است.
اين دولتها بايد مراقب اظهارات و رفتار خصمانه خود باشند زيرا ملت ايران عكس العمل نشان خواهد داد.
ما اظهارات و رفتارهاى مداخله جويانه اين دولتها را محاسبه خواهيم كرد و قطعاً در آينده روابط جمهورى اسلامى ايران با آنها تأثير منفى خواهد داشت.
اگر مسؤولين جمهورى اسلامى با يكديگر اختلافاتى هم داشته باشند در ايستادگى در مقابل دشمن و در حفظ استقلال كشور با يكديگر يك كلام هستند و دشمن بداند كه نخواهد توانست ميان ملت ايران انشقاق ايجاد كند.
همه سران كشورهاى استكبارى بدانند، هنگامى كه پاى دشمنان به ميان بيايد ملت ايران با وجود برخى اختلاف سليقهها در مقابل دشمنان متحد و مشتى واحد عليه آنها مىشوند.
تصور نكنيد كه اگر شما از يك جريانى به خيال خود دفاع كرديد و يا اسم برخى افراد را آورديد آن جريان به شما متمايل خواهد شد، ابداً چنين اتفاق نخواهد افتاد زيرا دروغگويى شما براى ملت ايران آشكار است و آنان مي‌دانند كه هدف شما ايجاد بدبينى ميان مردم و نخبگان و ادامه كينه‌ورزى نسبت به نظام اسلامى است.
حمايت دولتهاى غربى از برخى افراد و يا مخالفت آنها با برخى ديگر همه فريب است زيرا از نظر آنها هر كسى كه به نظام اسلامى، قانون اساسى و آرمانهاى ملت ايران پايبند باشد دشمن است.
سى سال تجربه ايستادگى نظام اسلامى و تو دهنى ملت ايران به سران زورگو و متجاوز هنوز برخى كشورهاى غربى را بيدار نكرده است و همچنان به اين كشور و ملت طمع دارند در حاليكه آنها اشتباه مىكنند و نتيجه اين اشتباه خود را خواهند ديد.
چنين دنبالههايى همواره در سالهاى گذشته نيز وجود داشته‌اند اما اين افراد بدانند كه دشمنان و گرگهاى درنده از اين دنبالهها تا آنجا كه منافعشان اقتضاء كند استفاده و بعد اين افراد را همچون دستمالى به گوشه‌اى پرت خواهند كرد.
اين معدود دنبالههاى فريب خورده علامتهاى غلطى مي‌دهند كه دشمنان نيز فريب اين علامتها را مىخورند اما مردم و نخبگان و همه جناحها بايد مراقب باشند تا دوست و دشمن را اشتباه نگيرند و رفتارى را كه بايد با دشمن داشته باشند، با دوست انجام ندهند.
نظام اسلامى بر اساس وظيفه خود با كسانى كه زندگى و آسايش مردم را برهم مي‌زنند و جوانها را تهديد مىكنند برخورد خواهد كرد اما مبادا دشمن را با دوست اشتباه بگيريم و دوست را بخاطر يك خطا دشمن به حساب بياوريم.
از آن طرف عدّه‌اى هم بايد مراقب باشند تا دشمن معاند را دوست تصوّر نكنند و فريب حرفهاى او را نخورند.
هر فتنه‌اى در مقابل حق و در مقابل ملتى هوشيار از بين خواهد رفت و به لطف خداوند فتنههايى كه دشمن در قضاياى اخير به آنها اميد بسته بود تمام شد.
حقيقت اصيل و ماندگار، همان انتخابات پرشكوه و با حضور نزديك به 40 ميليون نفر از ملت ايران و ابراز اعتماد آنان به نظام اسلامى بعد از گذشت سى سال و انتخاب يك رئيس جمهور با بيش از 24 ميليون رأى است. (16/4/)88
امام خمينى ثابت و استوار
روز مبارك سوم شعبان
روز مبارك سوم شعبان المعظم را كه روز طليعه پاسدار و پاسدارى از مكتب مترقى اسلام است به عموم هم ميهنان و بخصوص پاسداران انقلاب اسلامى تبريك عرض و بحق بايد اين روز معظم را روز پاسدار بناميم. روز ولادت با سعادت بزرگ پاسدار قرآن كريم و اسلام عزيز است، پاسدارى كه هرچه داشت، در راه هدف اهداء كرد و اسلام عزيز را از پرتگاه انحراف و رژيم طاغوت بنى اميّه نجات داد. رژيم منحط بنى اميّه مي‌رفت تا اسلام را رژيم طاغوتى و بنيانگذار اسلام را بر خلاف آنچه بوده معرفى كند، معاويه و فرزند ستمكارش به اسم خليفه رسول اللّه با اسلام آن كرد كه چنگيز با ايران و اساس مكتب وحى را تبديل به رژيم شيطانى نمود. اگر فداكارى پاسداران عظيم الشأن اسلام و شهادت جوانمردانه پاسداران و اصحاب فداكار او نبود، اسلام در خفقان رژيم بنى اميّه و رژيم ظالمانه آن وارونه معرفى مىشد و زحمات نبى اكرم(ص) و اصحاب فداكارش به هدر مي‌رفت.
هان اى پاسداران عصر حاضر و انقلاب اسلامى! به امام امت و پاسدار قرآن كريم و اسلام عزيز اقتداء نموده حق پاسدارى از انقلاب اسلامى را به خوبى ادا كنيد و از اين منصب بزرگ كه منصب انبياء عظام و اولياء خداوند تعالى است به خوبى حفاظت كنيد. (9/4/)58
اينك كه پاسداران…عصر حاضر اين روز بزرگ پر بركت جاويد را روز پاسدار اعلام نموده‌اند، مسؤوليتى بس بزرگ و تكليفى بس عظيم را عهده دار شده‌اند، گوئى آنان به ياد پاسداران عاشورا و انگيزه جانفشانىها و فداكارىهاى كربلا اين روز را انتخاب نمودند و نيكو انتخابى است و بزرگ مسؤوليتى.نيكوست كه ادامه خون سرخ تشيع را تداعى مىكند و پر مسؤوليت است كه انگيزه آن فداكارى و جانبازى آنچنان لطيفه الهى دارد كه آن خون را ثار اللّه و از مرزهاى حجب نور و ظلمت فراتر برده و از خودىها و خودبينىها پيراسته و به مرز “العبودية جوهرة كنهه الرّبوبية” رسانده و آراسته و دست ما از آن كوتاه است. لكن مأيوس نشويد و كوشش كنيد تا به كوشش خويش رنگ اسلامى ـ الهى بيشترى دهيد و به فداكارى خويش اخلاصمندتر باشيد كه بحمداللّه هستيد. (16/3/)60
طلوع آفتاب سوم شعبان كه سالروز طلوع شمس معنويت و پاسدار اسلام و مجدد حيات قرآن كريم و نجاتبخش امّت خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلّم از شب تاريك به عصر ظلمانى حكومت جائرانه يزيديان كه مي‌رفت تا قلم سرخ بر چهره نورانى اسلام كشد و زحمات طاقت فرساى پيامبر بزرگ اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم و مسلمانان صدر اسلام وخون شهداء فداكار را به طاق نسيان سپارد و به هدر دهد، بر همه مسلمانان جهان و شيعيان خط سرخ امامت و ملت فداكار در صحنه ايران بزرگ و رزمندگان در راه هدف مقدّس و خصوص سپاه پاسداران عزيز كه اين روز عظيم الشأن را براى خود انتخاب نموه‌اند مبارك باد.
سپاه پاسداران كه ركنى بزرگ در پيروزى انقلاب اسلامى است با اقتدا به مولاى خود سيد مظلومان عليه الصّلوة و السلام. نجاتبخش ملت ايران و اسلام عزيز از شبهاى تاريك و ظلمانى ستمشاهى بوده و در پاسدارى از انقلاب و هدفهاى آن عاملى مؤثر و ركنى ركين بوده و هست. سپاه در جبهههاى دفاع مقدّس از اسلام و ميهن اسلامى، با وحدت و انسجام كامل با ارتش معظم و بسيج عزيز و ژاندارمرى و عشاير مكرم و ساير قواى نظامى و انتظامى و مردمى، چون صفّى آهنين و بنيانى مرصوص پاسدارى نموده و دشمنان اسلام و بشريت را از ميدانهاى نبرد مفتضحانه رانده است و براى خود و اسلام و ميهن معظم ايران افتخارهايى آفريده است كه تاريخ فراموش نخواهد كرد و حضرت بقية اللّه ارواحنا لتراب مقدمه الفدا از نظر مبارك نخواهد برد و پروردگار جلّ و اعلا بر خدمتگزاران به اسلام و ميهن اسلامى كه اين رزمندگان بحمد اللّه تعالى از آنانند، رحمت و بركت خود را دريغ نخواهد فرمود. (6/3/)62

/

خاطراتی از منبری شدن مرحوم فلسفی

مرحوم زنده ياد محمد تقى فلسفى واعظ شهير، از پدرى عالم و مجتهد به نام مرحوم حاج شيخ محمد رضا تنكابنى كه از عالمان بزرگ تهران بودند و مادرى با ايمان و با فضيلت به نام طوبى در دهم ربيع المولود به سال 1326 هـ.ق در تهران متولد شد و در 28 شعبان 1419 قمرى چشم از جهان بست.
تحصيلات
درس جديد را تا پايان دبستان ادامه داد و بعد از آن وارد علوم دينى گرديد، از مقدّمات شروع و تا سطح را نزد پدر و ديگر اساتيد ادامه داد.
زمينه براى منبرى شدن
خود مىگويد: در خلال اين احوال، مادرم مسأله منبر رفتن مرا پيش آورد كه در نتيجه، خط من و برادرم از هم جدا شد. مرحومه مادرم روى علاقه شديدى كه به حضرت امام حسين(ع) داشت، به پدرم گفت كه فلانى بايد منبرى شود. پدرم مىگفت: آنها بايد درس بخوانند و اين با منبر جمع نمىشود. مادرم مىگفت: نمىشود كه يكى از بچّههاى من در خدمت حضرت امام حسين(ع) نباشد؟ پس بايد حتماً منبرى شود. خلاصه پدرم از يك طرف مىگفت: بايد تحصيل من ادامه پيدا كند و مادرم از طرف ديگر اصرار داشت كه بايد منبرى شوم سرانجام توافق كردند كه ما بچهها به گفته پدرمان از روز شنبه تا غروب چهارشنبه در اختيار درس و بحث و مدرسه باشيم و از صبح پنج شنبه و شب و روز جمعه، من در اختيار منبر باشم. پدرم افزود كه در وسط هفته آن كه منبرى است، نبايد منبر برود و به تحصيل ادامه دهد مطالعه او هم بايد هر شب در حضور خود من باشد تا بدانم جايى براى منبر نرفته است.
پدرم در مقابل بوى چراغ نفتى لامپا خيلى حساسيت داشت، و نمىتوانست با چراغ لامپا و لولههاى لامپايى مطالعه كند، لاله‌اى تهيه كرده بود، و يك شمع گچى در داخل آن مىگذاشت و روشن مىكرد. با شعله اين شمع خود ايشان مطالعه مىكردند، و ما دو برادر هم در كنار ايشان مطالعه مىكرديم گاهى براى حلّ مشكل سؤالاتى از ايشان داشتيم، و گاهى هم ايشان فراغت پيدا مىكرد و از ما سؤالاتى مىنمود، روى هم رفته، مرحوم پدرم خيلى مراقب درس و بحث ما بود بعد از اينكه يكى، دو سال ادبيات خواندم، عمامه گذاشتم پدرم شخصاً سرما عمّامه گذاشت، عمامه گذارى مثل امروز تشريفاتى نداشت كه جشن بگيرند و عمامه را توى سينى بگذارند و آقايى آن را بردارد و سر طلبه بگذارد. مرحوم پدرم خودش عمّامه را بست و بر سر من گذاشت.
اولين بار كه منبر رفتم
اولين بارى كه بناشد منبر بروم، نزد آقاى شيخ على اكبر رشتى كه فاميلش عزى بود و منبر مي‌رفت، رفتم و گفتم، يك منبر براى من بنويس.
خاطراتى از منبرى شدن مرحوم فلسفى حجةالاسلام سيد جواد حسينى
گفت: دو قران مىگيرم و مىنويسم. دو قران به او دادم و او براى من يك منبر نوشت من اين منبر را از حفظ كردم. تصميم گرفتم اوّلين منبرم در همان مسجد فيلسوف باشد كه پدرم شبها در آن جا نماز جماعت اقامه مىكرد. بعد از نماز عشا منبر رفتم…
من شروع به سخن كردم و مطالب منبرى را كه از حفظ كرده بودم، تحويل دادم. خيلى خوب به خاطر دارم كه ابتداى منبرى كه آقاى عزى برايم نوشته بود، چند بيت شعر داشت و من با آن اشعار منبر را شروع كردم.
بى مهر على به مقصد دل نرسى تا تخم نيفشانى به حاصل نرسى
بى دوستى على و اولاد على هرگز به خدا قسم، به منزل نرسى
كشتى نجاتت زهلاكت است على بنشين كه به ورطههاى قاتل نرسى
«حبّ علىّ حسنة لا تضر معها سيئة؛ دوستى على (ع) حسنه‌اى است كه با وجود آن هيچ گناهى به آن زيان نمي‌رساند.»
تمام منبر را از حفظ خواندم و آن منبر دو قرانى خيلى مورد توجّه واقع شد. شايد در آن موقع 15 ساله يا 16 ساله بودم بعضىها همان شب به پدرم گفتند: اجازه بدهيد جلسه‌اى هم در خانه بگيريم و ايشان اين منبرى كه اين جا رفته، در خانه برود و به اين ترتيب اولين منبرم خيلى مورد توجّه قرار گرفت. آن شب وقتى به منزل آمديم، پدرم فرمود: با اين كه اوّلين منبرت بود، خوب صحبت كردى و مطالب را بدون وحشت و نگرانى و اضطراب خوب بيان داشتى.
دوّمين منبر
چند روز بعد به آقا شيخ على اكبر گفتم يك منبر ديگر بنويس. براى منبر دوّم نيز دو قران از من گرفت و يك منبر ديگر كه با اين آيه شروع مىشد نوشت.
“قل يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذّنوب جميعاً انّه هو الغفور الرّحيم؛() بگو اى بندگانى كه بر خود اسراف كرده‌ايد، از رحمت خداوند نااميد نشويد، براستى خداوند تمام گناهان را مي‌آمرزد، زيرا او بخشنده و مهربان است.”
منبر من از همان اوّل مقبول واقع شد. گاهى جايى يك دهه از من دعوت مىكردند، ولى قبول نمىكردم، چون ده منبر از حفظ نداشتم وقتى به من مراجعه مىكردند همان دو سه منبرى را كه آقا شيخ على اكبر، جور كرده بود و از حفظ داشتم، و خودم هم چند جمله‌اى به آن اضافه كرده بودم، تحويل مي‌دادم.
ترقى تدريجى در منبر
… استقبال از منبرم از همان شب اوّل شروع شد، بعد از چند منبر كه عبارات كتابهاى فارسى را حفظ مىكردم و عيناً بيان مي‌داشتم خودم هم ذوق به خرج مي‌دادم و مطالب را با زحمت زياد مرتب مىكردم.
بعد از چندى، همزمان با ادامه تحصيل، رفته رفته در ايّام هفته، منبرهاى خانگى متعدد در شب جمعه، صبح جمعه، عصر جمعه شب پنج شنبه و گاهى ماهيانه وعده مي‌دادم…
ادامه تحصيل براى تقويت بنيه منبر
چون كارم را بر اساس منبر قرار داده بودم، لازم دانستم مدارج دروس سطح و خارج را به مقدارى كه منبر نياز داشت، يعنى آگاهى كامل از شؤون دينى طى كنم. حدود نيازم در امر سخنرانى اين بود كه فروع را درك كنم و با فتاوى فقها و نحوه كار آنها آشنا باشم تا در مواقع لزوم بتوانم راجع به آنها سخن بگويم يا جواب مردم را در آن حَد بدهم. براى اين منظور، چند ماهى به قم رفتم، ولى چون آب قم شور و هوايش بسيار گرم بود، وضع مزاجم را دگرگون كرد و نتوانستم بمانم. به همين جهت درسها كه تعطيل شد به تهران برگشتم تا هم به تحصيل ادامه دهم و هم به كار منبر برسم.
ايجاد تحوّل در سبك منبر
استقبال و توجّه مردم به منبرم زياد بود، همين توجه موجب تشويقم گرديد. در واقع بخشى از موفقيّت من در امر منبر، مرهون همان استقبال فراوان مردم بود.
در زمانى كه منبر را آغاز كردم راهنما و استادى نبود كه برنامههاى دقيق منبر را از او فرا گيرم. البته در آن زمان چندين نفر منبرى معروف بودند…من براى آموختن منبر مكرّراً در ماه رمضان و محرم و صفر به مجالس آنان مي‌رفتم و سخنانشان را مىشنيدم ولى اغلب بدون گرفتن نتيجه و بهره‌اى از مجلس خارج مىشدم…
من از همان زمان كه پاى منبرها مي‌رفتم، دچار تضاد فكرى مىشدم و با خود مىگفتم: اگر منبر آن بوده كه پيغمبر اكرم(ص) مي‌رفتند و مردم را از تمام جهات مىساختند، پس اينها چيست؟ و اگر منبر آن است كه اينان مي‌روند، چرا نتايج مطلوب عايد نمىگردد؟
من از همان زمان متوجه شدم كه آن منبرها چنان نيست كه بايد باشد. اولياى اسلام مردم كثيرى را ساخته و چه فداكارانى را كه از ميان آنها به ميدان جنگ و جهاد نفرستاده‌اند، ولى اين منبرها چرا نمونههاى آنها را نمىسازد؟
بارها به خود گفتم: نمي‌دانم عيب اين منبرها چيست؟ نهايتاً گفتم: بايد ببينم پيغمبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) در اين خصوص چه گفته‌اند و چه رهنمودهايى به ما داده‌اند. پس از آن مدّتى به مطالعه اخبار و احاديث پرداختم. ديدم اصلاً روش پيغمبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع) در مسلمان سازى غير از راهى است كه اين وعاظ مي‌روند.
اينها چيزهايى مىگويند كه عملاً هيچ فايده‌اى براى مردم ندارد. مثلاً واعظى در منبر مىگفت: من امسال در ماه مبارك رمضان مىخواهم توحيد بگويم. امّا به جاى آن كه براى گفتن توحيد نخست در اثبات خدا، آيات الهى، دقايق خلقت، و بعد در علم خدا، اراده خدا، قدرت خدا، فرق بين صفات ذاتى و افعالى خدا و…صحبت كند يكباره اين آيه را مىخواند؟ “شهد اللّه انّه لا اله الّا هو؛() خداوند گواهى دهد كه جز او خدايى نيست.”
و مىگفت: مردم. خدا بر حق است و ترديد نكنيد، و ديگر توضيح و استدلالى را لازم نمي‌ديد يا واعظى ديگر به منبر مي‌رفت و مثلاً در يك ماه رمضان 30 روز مردم را معطّل مىكرد و يك سلسله مطالب مىگفت كه ربطى به زندگى مردم نداشت و انسان ساز نبود.
حتى واعظى به دليل اين كه مردم عادت داشتند با انگشت حساب كنند، در منبرى گفت: خداوند فرشته‌اى خلق كرده است كه هزار دست دارد و در هر دستى صد هزار انگشت دارد و در هر انگشتى صد هزار بند انگشت، و او حساب اعمال بندگان را با بندهاى انگشتان خود منظور مىكند اين سخنان چه اثرى در تربيت مردم مىتوانست داشته باشد؟
من حيث المجموع متوجه شدم منبر بايد حاوى تعاليم الهى در ساختن عقايد، اخلاق و اعمال و زندگى مردم باشد و اين مطالب در خلال روايات فراوان آمده است.
نتيجه اين تشخيص آن شد كه مسير منبر را از وضع عادى خود به جهت ديگرى سوق دادم و اين امر موجب استقبال گرم شنوندگان گرديد و آن چنان شد كه مجلس شوراى ملّى آن روز كه در سه روز آخر دهه سوم ماه صفر مجلس عزادارى تشكيل مي‌داد و از وعاظ معروف دعوت مىنمود مرا در سن 19 و در دو سال پياپى جهت سخنرانى دعوت كرد.()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره زمر، آيه .53
. سوره آل عمران، آيه .3
. ر.ك: خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفى، ص 47 ـ 66 و ر.ك گفتار فلسفى، مصطفى قنبرى، ص 413 ـ .420

/

سخنان معصومين

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله:
«لَو لَم يَبقَ مِنَ الدَّهرِ اِلّا يَومٌ لَبَعَثَ اللّهُ رَجُلاً مِن اَهل بَيتى يَملأها عَدلاً» (الغيبة، ص )46
اگر جز يك روز از روزگار باقى نمانده باشد، خداوند مردى را از خاندان من بر خواهد انگيخت تا زمين را پر از عدل و داد كند.
امام على عليه السلام:
«اَلا: اِنَّهُ اَشبَهُ النّاسِ خَلقاً وَ خُلقاً وَ حُسناً بِرَسُول اللّهِ(ص)» (منتخب الأثر، ص )182
آگاه باشيد كه او (حضرت مهدى) در خلقت، اخلاق و زيبايى، شبيهترين مردم به پيامبر خداست.
امام على عليه السلام:
«اَلا: اِنَّهُ ولِىُّ اللّه فى اَرضِه وَ حُكمُهُ فى خَلقِه وَ اَمينُه فى سِرِّهِ وَ عَلانيته.» (نجم الثاقب، ص )118
آگاه باشيد او (مهدى) جانشين خداوند در زمين و حكم خدا در مخلوقات و امين خداوند در آشكار و نهان است.
امام على عليه السلام:
«اَلمُنتَظِرُ لِأَمرِنا كَالمُتَشَحِّطُ بِدَمِه فى سَبيلِ اللّه.» (كمال الدين، ص )645
آن كه منتظر امر (فرج) ماست، مانند كسى است كه در راه خدا در خونش تپيده باشد.
امام حسين عليه السلام:
«لَو اَدرَكتُهُ لَخَدَمتُهُ اَيّامَ حَياتى.» (عقدالدرر، ص )160
اگر زمانى ايشان (امام مهدى(ع)) را درك كنم، تا آخر عمر به او خدمت مىكنم.
امام سجاد عليه السلام:
«اِذا قامَ القائِمُ اَذهَبَ اللّهُ عَن كُلِّ مُؤمِنٍ اَلعاهَةَ وَ رَدَّ اِلَيه قُوَّتَه.» (غيبة نعمانيّه، ص )317
هنگامى كه مهدى(ع) قيام كند، خداوند تمام امراض را از مؤمن دور مىكند و قدرت حقيقى را به او عطاء مىنمايد.
امام باقر عليه السلام:
«اِذا ظَهَرَ القائِمُ يُسَوّى بَينَ النّاسِ حَتّى لاتَرى مُحتاجاً اِلى الزَّكاة»” (بحارالانوار، ج 52، ص )390
آن زمان كه حضرت مهدى(ع) ظهور كند بطورى بين مردم مساوات و عدالت برقرار مىكند كه هيچ محتاج به زكاتى ديده نمىشود.
امام باقر عليه السلام:
«اِنَّما سُمِّى المَهدِىّ لِأنَّهُ يَهدى لامرٍ خَفىّ» (بحارالانوار،ج 51، ص )30
قائم ما به اين جهت مهدى ناميده شده كه هدايت مىكند بسوى كارى كه پوشيده شده است.
امام صادق عليه السلام:
«اِذا قامَ القائِمُ لايَبقى اَرضٌ اِلّا نُودِىَ فيها شَهادَةُ اَن لا اِله اِلّا اللّهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه » (بحارالانوار، ج 52، ص )340
هرگاه قائم قيام كند، هيچ سرزمينى باقى نمىماند مگر آن كه نداى توحيد پروردگار و رسالت حضرت محمّد(ص) در آن طنين انداز شود.
امام صادق عليه السلام:
«اِذا قامَ قائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ حَكَمَ بِحُكمِ داوُدَ وَ سُليمانَ، لايَسأَلُ النّاسَ بَيّنَةً» (بحارالانوار، ج 52، ص )320
هنگامى كه قائم آل محمّد (ع) ظهور كند مانند داود و سليمان (به علم خود) داورى مىكند و از كسى در قضاوت، بيّنه و گواه نمىخواهد.
امام كاظم عليه السلام:
«طُوبى لِشيعَتِنا اَلمُتَمَسِّكينَ بِحَبلِنا فى غَيبَةِ قائِمِنا» (كمال الدين، ج 2، ص )361
خوشا به حال آن شيعيان ما كه در دوران غيبت قائم ما به ريسمان ما چنگ بزنند.
امام رضا عليه السلام:
«فَاِذا خَرَجَ اَشرَقَتِ الأَرضُ بِنُورِ رَبِّها» (بحارالانوار، ج 52، ص )321
هنگامى كه حضرت مهدى ظهور كند، زمين به نور پروردگارش روشن مىشود.
امام مهدى عليه السلام:
«اِنّى اَمانٌ لِأَهلِ الأَرضِ كَما اَنَّ النُّجُومَ اَمانٌ لِأَهل السَّماء» (كمال الدين،ص )485
به درستى كه من امان براى اهل زمين هستم. همان طور كه ستارگان امان براى اهل آسمانند.


/

شرح نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى سلام الله عليه

نكته :23 اهميت دادن به نمازهاى پنجگانه
پس نماز فلاح مطلق است و آن خير الاعمال است و سالك بايد اين لطيفه الهيه را با تكرار و تذكر تام به قلب بفهماند و فطرت را بيدار كند و پس از ورود به قلب،فطرت از جهت كمال و سعادت طلبى به آن اهميت دهد و از آن محافظت و مراقبت نمايد.()
نماز كاملترين نوع نيايش و اظهار بندگى و شكرگذارى به شكلى مخصوص و معين در برابر پروردگارى است كه انسان به او اعتقاد و ايمان كامل دارد و وجود خود و نعمتهايى كه دارد را از طرف او مى داند.نماز ارتباط معنوى ميان آفريده و آفريدگار و در خواست يارى از اوست و از اين رو در اسلام به آن اهميت فوق العاده‌اى داده شده و به منزله عمود براى خيمه توصيف شده و خداوند در قرآن مؤمنين را به اقامه نماز امر فرموده و آن را يك عمل واجب براى ايشان نوشته است از آن جمله مىفرمايد:
“حافظوا على الصلوات و الصلوة
الوسطى و قوموا لله قانتين”()
“فاقيموا الصلوة ان الصلاة كانت على المؤمنين كتابآ موقوتآ”()
بررسى برخى نكات در مورد نماز از قرآن و احاديث
نكته اول: خداوند مىفرمايد:به صبر و نماز يارى بجوييد كه نماز بزرگ است جز براى خاشعين() معناى استعانت جستن از نماز در واقع برقرار كردن يك رابطه معنوى با حقتعالى هنگام وقوع مشكلات مادى و روحى است.به لحاظ آنكه نماز معجونى از اذكار مختلف و كاملترين مراتب آن است،انسان به وقت برخورد با مصائب مىتواند در نماز به هر وسيله‌اى از او كمك و يارى بطلبد به زبان ديگر انسان در نماز مىتواند عاشقانهترين نوع مكالمات خود را با خدا بكار برد.در مورد امور معنوى از جمله سير و سلوك نماز يكى از بهترين وسايطى است كه مى تواند انسان را به هدف نزديكتر كند.
نكته دوم :خداوند دو صفت نماز گزاران را از نشانههاى مؤمنان دانسته است. اولين نشانه آنكه بر نمازشان محافظت مىكنند يعنى هيچگاه نمازشان را ترك نمىكنند و ديگر آنكه خشوع را نيز رعايت مىكنند تا نماز بر قلوب ايشان تأثير گذاشته و آنان را از كجرفتاريها و انحرافات نگاه دارد.پس براى تأثير گذاشتن نماز دو شرط لازم است يكى محافظت بر نماز و ديگرى رعايت خشوع. “قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون …والذين هم على صلاتهم يحافظون”()
نكته سوم: خداوند مىفرمايد: “انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر”() نماز انسان را از بديها و زشتيها باز مي‌دارد زيرا نماز چنان تأثيرى در انسان به جا مىگذارد كه اگر نماز گذار شرايط آن را مراعات كند هيچگاه به سراغ بديها نمي‌رود و از آن شرايط همانطور كه نام برديم مداومت و خشوع در نماز است. اگر برخى از مردم نماز گزار مرتكب كارهاى ناپسند مىشوند به اين دليل است كه به دستورهاى لازم در نماز عمل نمىكنند و در نتيجه نمازشان تأثير لازم را در آنها ندارد و از ثمرات عالى آنها بهره نمىبرند از رسولخدا نقل شده كه فرمود :”همانگونه كه اگر انسان در شبانه روز پنج نوبت، خود را شستشو دهد ناپاكى و آلودگى از بدن او زدوده مى شود نمازهاى پنجگانه نيز چنين است و انسان را از گناهان و ناپاكيهاى اخلاقى پاك مى كند”.()
نكته چهارم: كسى كه به نماز اهميت نمي‌دهد مورد نكوهش خداى متعال قرار گرفته است.خداوند در قرآن مى فرمايد :”فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون والذين هم يراؤون”() واى بر نماز گزارانى كه در نمازشان سهل انگارى مى كنند و ريا مى نمايند. بنابراين شايسته است انسان نماز رابسيار مهم شمرده و آن را در اول وقت و بدون هيچگونه رياكارى انجام دهد.در قرآن است كه وقتى از دوزخيان پرسيده مى شود “ماسلككم فى سقر”() اولين پاسخى كه مي‌دهند آن است كه مى گويند: “لم نك من المصلين”() از امام كاظم نقل شده: پدرم هنگام وفات چنين گفت: “پسرم كسى كه نماز را سبك شمرد به شفاعت ما نايل نخواهد شد.”() و نيز نقل است روزى رسولخدا در مسجد نشسته بودند كه مردى وارد شد و مشغول نماز گرديد ولى ركوع و سجود را به طور كامل و صحيح به جا نمي‌آورد حضرت فرمودند :حالت او مانند نوك زدن كلاغ است اين مرد اگر در اين حال و با چنين نمازى بميرد به دين من از دنيا نرفته است.()
امام خمينى(ره) مىفرمايند: “اين سهل انگارى در نماز ناشى از ضعف ايمان به خدايتعالى و رسول و اخبار اهلبيت عصمت است بلكه اين مساهله ناشى از سهل انگارى محضر ربوبيت و مقام مقدس حق است”() همچنين مى فرمايند: “پس اى عزيز مبادا در امر ديانت خصوصآاين نمازهاى پنجگانه تهاون كنى و آن را سست شمارى. خدا مى داند كه انبياء و اولياء از كمال شفقت بر بندگان خدا اين قدر ترغيب نمودند والا ايمان ما نفعى به آنها نرساند”()
دليل سهل انگارى در نماز چيست؟
انسان هر موضوعى را كه به آن اهميت بيشترى بدهد مسلمآ توجهش به آن موضوع يا كار بيشتر از توجهش به ديگر امور است و به اصطلاح به روى آن مطلب حساس خواهد شد و اگر نتواند زمانى آن را انجام دهد يا از آن موضوع باز بماند ناراحت و غمگين مى شود.سهل انگارى در نماز نيز به همين دليل است يعنى شخص امر نماز را كوچك مىشمرد و آنطور كه بايد به آن اهميت نمي‌دهد و در مجموع انسان به خاطر آنكه گناه را كوچك مىشمرد، از انجام آن ابايى نداشته و ترسى ندارد. پس اولين كارى كه انسان بايد درباره رفع اين قضيه بكند اين است كه موضوع را در نظر خود مهم جلوه دهد و اين كار مقدور نيست جز با رياضت نفس و پيروى از عقل و شرع نمودن.
نكته پنجم: خداوند از نشانههاى منافقان كسالت در نماز و رياكارى را نام مىبرد:” اذا قاموا الى الصلاة قاموا كسالى يراؤون الناس”() بنابراين براى دور ماندن از نفاق بايد از اين دو امر دورى كرد. در مورد حضور قلب و دورى از ريا توضيحات كافى در نكات قبل داده شده است.
نماز و انبياء در قرآن
حضرت ابراهيم ـ بت شكن تاريخ ـ هنگامى كه خانه كعبه را بنا نهاد،پيش آن دعا كرده فرمود: “رب اجعلنى مقيم الصلاة”() خدايا مرا اقامه كننده نماز قرار ده و از ميان عبادات، خصوصآ نماز را ذكر كردن نشان از اهيت آن پيش انبياء عظام دارد.
همچنين اسماعيل(ع)اهل خود را به نماز توصيه مىنمود :”وكان يأمر اهله بالصلاة”() چنانكه لقمان به فرزند خود مى فرمود :”يا بنى اقم الصلاة”()
و خداوند عيسى، موسى، و محمد( و در مجموع همه انبياء) را امر به نماز فرمود.به پيامبر اسلام فرمود :”وأمر اهلك بالصلاة و اصطبر
عليها”() خانواده‌ات را به نماز امر كن و خود بر آن شكيبا باش و عيسى در گهواره فرمود خداوند مرا به نماز سفارش كرده است.() و چون موسى به پيامبرى مبعوث شد حقتعالى به او فرمود: “واقم الصلاة لذكرى”() اينها همه نشان از بزرگى و عظمت اين عبادت به درگاه خداوند دارد.
نكته :24 شكر گذارى از نعمتهاى حق
درقلب آثار شكر از قبيل خضوع و خشوع و محبت و خشيت و امثال آن است و در زبان ثنا و مدح و در جوارح اطاعت و استعمال جوارح در رضاى منعم.()
شكر به معناى تصوّر نعمت و اظهار آن و سپاسگذارى از منعم است. به عبارت ديگر شكر عبار ت از شناخت نعمت منعم و شادمانى و سرور نسبت به آن، عمل به مقتضاى اين سرور با عزم بر امور خير، سپاسگذارى از منعم و استعمال نعمت در راه بندگى خداوند است.()
شكر داراى سه مرتبه و ركن است:اول شكر قلبى و آن اين است كه در دل متوجه و متذكر نعمتهاى خدا باشد و به اين مطلب ايمان داشته باشد كه هر چه دارد از اوست و اگر بنده‌اى چيزى به او عطا مىكند بداند كه خداوند اراده فرموده كه او اينچنين عطايى نسبت به او داشته باشد. همچنانكه مروى است موسى(ع) در مناجات گفت: الهى آدم را به يد قدرت خود آفريدى و او را در بهشت خود جاى دادى و حوا را به او تزويج نمودى چگونه شكر تو را نمود؟ خداى تعالى فرمود :دانست كه اينها از من است.() نتيجه شكر باطنى و ايمان قلبى نسبت به نعمتهاى حقتعالى، دو چيز است :اول شكر زبانى، يعنى به هنگام استفاده از نعمتهاى بىكران الهى زبان به حمد و سپاس الهى بگشايد و دوم شكر عملى يعنى آنكه نعمتهايى كه خداوند به او عطا فرموده است را در راهى كه خداوند اراده كرده و مورد رضاى اوست به كار گيرد. چنانكه در روايت است كه امام صادق(ع) فرمود :شكر هر نعمتى اگر چه بزرگ باشد آن است كه حمد خداى را كند.() و فرمود: شكر نعمتها اجتناب از محرمات است و تمام شكر گفتن الحمدلله است.()
مرحوم ملا احمد نراقى(ره) مى فرمايد: شكر عبارت است از شناختن نعمت از منعم و آن را از او دانستن و به آن شاد و خرم بودن و به مقتضاى آن شادى عمل كردن به اين معنى كه خير منعم را در دل گرفتن و حمد او را كردن و نعمت را به مصرفى كه او راضى باشد رساندن.
پس شكر منعم حقيقى كه حضرت آفريدگار است آن است كه همه نعمتها را از او دانى و او را منعم و ولىّ خود شناسى و اگر كسى ديگر با تو نيكى كند چنين دانى كه خداى تعالى دل او را مسخر فرموده كه به آن نيكى اقدام نموده و او را خواهى نخواهى بر اين داشته و كسى كه اين را فهميد يك ركن شكر را به جا آورده بلكه بسا باشد كه همين را شكر گويند و اين شكر قلبى است. و ركن ديگر شكر خدا آن است كه: به نعمتهاى الهى كه به او عطا كرده شاد و خرم باشد اما نه از اين راه كه باعث لذت و كامرانى او در دنياست بلكه از اين راه كه به واسطه آنها مىتواند تحصيل رضاى منعم را كند و خود را به قرب و جوار لقاى او برساند. و علامتش اين است كه از نعمتهاى دنيويه شاد نشود مگر به چيزى كه اعانت بر تحصيل آخرت نمايد. و از هر نعمتى كه او را از ياد خدا باز دارد و از راه حق مانع محزون و غمناك گردد و چون اين صفت را تحصيل كرد ركن دوم شكر را به جا آورده و ركن سوم، آن است كه در دل و زبان حمد و ثناى او را به جا آورد و حمد دل آن است كه خير خواه كافه مخلوقات الهى بوده نيكويى ايشان را جويد و حمد زبان آن است كه اظهار شكرگذارى او را كند. و ركن چهارم آن است كه نعمتهاى الهيه را صرف رضا و مقصود او نمايد مثلاً اعضا و جوارح كه از نعمتهاى الهى است در طاعات و عبادات او به كار برد و از استعمال آنها در عصيان او احتراز كند. حتى اينكه از جمله شكر چشمها آن است كه هر عيبى از مسلمى بيند نديده پندارد و از جمله شكر گوشها آنكه هر نقصى كه از مسلمى بشنود نشنيده انگارد و امثال آنها.()
درسهايى از قرآن
.1 خداوند انسانها را امر به شكرگذارى نموده فرمود :”يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروالله ان كنتم اياه تعبدون”() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد از روزيهاى پاكى كه خداوند براى شما ارزانى داشته بخوريد و شكر او را به جاى آوريد اگر تنها او را مى پرستيد.
.2 حقتعالى مرتبه شكرگذارى را بالاتر از مرتبه تقوا قرار داده فرمود آنانكه تقوا را رعايت مىكنند شايد به درجه شكرگذارى برسند.”فاتقوا الله لعلكم تشكرون”() اين آيه نشان مي‌دهد شكر و سپاس از نعمتهاى حق مرتبه بالايى است كه تنها كسانىكه جزو متقين هستند به آن درجه نائل مىشوند.از اين روست كه در بسيارى از آيات قرآن فرمود: “قليلا ما تشكرون”() يا فرمود: “ولكنّ اكثر الناس لا
يشكرون”() واين به آن خاطر است كه به جا آوردن تمام مراتب و اركان شكر(يعنى زبانى، قلبى و عملى) آنطور كه شايسته و سزاوار است، جز از عهده كمى بر نمي‌آيد.
.3 يكى از آثار و عواقب شكرگذارى در دنيا افزايش روزى و نعمتهاى ديگر است.زيرا كه حق خود وعده داده و فرمود :”لئن شكرتم لازيدنكم”() اين حقيقت در روايات فراوانى نيز مورد تأكيد قرار گرفته است از جمله امام على فرمود: خداوند در سپاس گفتن را بر بنده‌اى نمىگشايد، درحالىكه در نعمت را به روى او ببندد.()
.4 بزرگى و عظمت مقام شكر همانطور كه پيش از اين به آن اشاره شد، زمانى معلوم ميشود كه با تأمّل در آيات قرآن مىبينيم كه حقتعالى ابراهيم و نوح كه دو تن از انبياء اولواالعزم هستند را صاحبان مقام شكر معرفى نموده و آنها را به اين صفت مىستايد درباره نوح مى فرمايد:”انه كان عبدآ شكورآ”() و نيز در مورد ابراهيم فرمود :”شاكرآ لانعمه اجتباه و هداه الى صراط مستقيم”() يعنى ابراهيم بنده شاكر ما بود و ما نيز به خاطر همين شكرگذاري‌اش ،وى را (براى رسالت) انتخاب نموده و به راه مستقيم هدايتش نموديم. همچنين حكمت را هم رديف شكر قرار داده و در مورد لقمان حكيم فرمود: “ولقد آتينا لقمان الحكمه ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه”() و ما به لقمان حكمت عطا كرديم و فرموديم شكر خداى را به جاى آور كه هر كه شكر كند به نفع خود شكر كرده است. و از زبان سليمان فرمود :”رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت علىّ و على والدى و ان اعمل صالحآترضاه”() خداوندا توفيق شكر نعمتهايى كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته‌اى، عنايت فرما و مرا به عمل صالح خالصى كه مرضىّ توست موفق بدار.ونيز به پيامبر اعظم خود فرمود:”بل الله فاعبد و كن من الشاكرين”() خدا را پرستش كن و از شاكرين باش.
غرض از ذكر اين آيات نشان دادن بزرگى و عظمت مقام شكر پيش خداوند است؛ تا پس از ياد آورى مقام آن، از اهمال و سستى نسبت به آن دست برداشته و با برداشتن قدمى هر چند كوچك در راه رضاى محبوب، ذرّه‌اى از نعمتهاى خداوند كه به ما ارزانى داشته را جبران كرده و دل امام زمان را از خود راضى و خشنود بگردانيم. و بدانيم كه اگر مال يا علمى داريم از خدا داريم و او واهب همه اين خيرات براى ماست پس بر ماست شكر آنها را به جا آورده زكات مال يا علم خود را بپردازيم و از مستمندان
و ضعفا دستگيرى كنيم و به اين مطلب يقين داشته باشيم كه اگر از مال يا علم خود انفاق كنيم چيزى از آن كم نمىشود زيرا خداوند خود وعده داده كه اگر شما شكر نعمت را انجام دهيد او بر نعمتش مي‌افزايد. نمونه اين موارد را در تاريخ و زندگى روزمره خود بسيار ديده و مى بينيم. به اميد روزى كه نيازمندى در جامعه محتاج نان شب خود نباشد.
نكته :25 فراموشى گناهان
نسيان گناهان از بزرگترين عقوبات حقّ است در دنيا كه انسان را از جبران آنها باز مي‌دارد و از بزرگترين اسباب عقاب است در آخرت.()
دليل نسيان گناه، كوچك شمردن آن است. و كوچك شمردن گناه نيز به اين معناست كه معاصى خود را ناچيز شمارد. از بزرگترين مضّرات كوچك شمردن گناه آن است كه انسان نسبت به گناه جرى و لا ابالى شده و ابتدا از گناهان كوچك شروع كرده و به گناهان بزرگ مى رسد تا جايى كه معاصى كبيره نيز در نظر او كوچك مىشوند.
توجه به اين نكته لازم است كه بدانيم مخالفت امر خدا، هر اندازه هم كه ظاهرآ كوچك باشد، چون در پيشگاه عظمت الهى واقع مى شود، بسى بزرگ است. هرچه معرفت انسان به مقام الهى بيشتر باشد به همان اندازه گناه در چشم او بزرگ و عظيم است. به عبارت ديگر فراموشى خدا و ياد عظمتش سبب آن مىشود انسان گناهان را كوچك بشمارد، نتيجه كوچك شمردن گناهان هم فراموش كردن آنها و ترك توبه است.امام باقر(ع)فرمود :”مصيبتى مانند سبك شمردن گناه و خشنودى از خويشتن نيست.”()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. آداب الصلاه امام خمينى(ره)،ص .142
. سوره بقره، آيه .238
. سوره نساء، آيه .103
. سوره بقره، آيه .45
. سوره مؤمنون،آيه 2 و .9
. سوره عنكبوت، آيه .45
. من لا يحضره الفقيه،شيخ صدوق،ج 1،ص .136
. سوره ماعون، آيه 6 ـ .4
. سوره مدثر،آيه .42
. سوره مدثر، آيه .43
. كافى،شيخ كلينى،ج 3، ص .270
. وسائل الشيعه،شيخ حر عاملى،باب 9 از ابواب فرايض ج ،4 ص .37
. سرّ الصلاه امام خمينى، ص .24
. چهل حديث امام خمينى، ص .496
. سوره نساء،آيه .142
. سوره ابراهيم،آيه .40
. سوره مريم، آيه .55
. سوره لقمان،آيه .17
. سوره طه، آيه .132
. سوره مريم،آيه .31
. سوره طه،آيه .14
. چهل حديث امام خمينى، ص .343
. جامع السعادات،ملا مهدى نراقى، ج 3، ص .233
. محجه البيضاء،ملا محسن فيض كاشانى،ج 6، ص .146
. كافى، ج 2، ص 95، ح .11
. همان ح .10
. معراج السعاده،ملا احمد نراقى،ص .746
. سوره بقره، آيه .172
. سوره آل عمران، آيه .123
. سوره ملك، آيه .23
. سوره غافر،آيه .61
. سوره ابراهيم،آيه .7
. نهج البلاغه، حكمت .435
. سوره اسرا، آيه .3
. سوره نحل، آيه .121
. سوره لقمان،آيه .12
. سوره نمل، آيه .19
. سوره زمر، آيه .66
. سر الصلاه امام خمينى، ص .53
. بحار الانوار ،علامه مجلسى، ج 78، ص .165

/

شرح نكته هايى اخلاقى از كلمات امام خمينى سلام الله عليه

نكته :23 اهميت دادن به نمازهاى پنجگانه
پس نماز فلاح مطلق است و آن خير الاعمال است و سالك بايد اين لطيفه الهيه را با تكرار و تذكر تام به قلب بفهماند و فطرت را بيدار كند و پس از ورود به قلب،فطرت از جهت كمال و سعادت طلبى به آن اهميت دهد و از آن محافظت و مراقبت نمايد.()
نماز كاملترين نوع نيايش و اظهار بندگى و شكرگذارى به شكلى مخصوص و معين در برابر پروردگارى است كه انسان به او اعتقاد و ايمان كامل دارد و وجود خود و نعمتهايى كه دارد را از طرف او مى داند.نماز ارتباط معنوى ميان آفريده و آفريدگار و در خواست يارى از اوست و از اين رو در اسلام به آن اهميت فوق العاده‌اى داده شده و به منزله عمود براى خيمه توصيف شده و خداوند در قرآن مؤمنين را به اقامه نماز امر فرموده و آن را يك عمل واجب براى ايشان نوشته است از آن جمله مىفرمايد:
“حافظوا على الصلوات و الصلوة
الوسطى و قوموا لله قانتين”()
“فاقيموا الصلوة ان الصلاة كانت على المؤمنين كتابآ موقوتآ”()
بررسى برخى نكات در مورد نماز از قرآن و احاديث
نكته اول: خداوند مىفرمايد:به صبر و نماز يارى بجوييد كه نماز بزرگ است جز براى خاشعين() معناى استعانت جستن از نماز در واقع برقرار كردن يك رابطه معنوى با حقتعالى هنگام وقوع مشكلات مادى و روحى است.به لحاظ آنكه نماز معجونى از اذكار مختلف و كاملترين مراتب آن است،انسان به وقت برخورد با مصائب مىتواند در نماز به هر وسيله‌اى از او كمك و يارى بطلبد به زبان ديگر انسان در نماز مىتواند عاشقانهترين نوع مكالمات خود را با خدا بكار برد.در مورد امور معنوى از جمله سير و سلوك نماز يكى از بهترين وسايطى است كه مى تواند انسان را به هدف نزديكتر كند.
نكته دوم :خداوند دو صفت نماز گزاران را از نشانههاى مؤمنان دانسته است. اولين نشانه آنكه بر نمازشان محافظت مىكنند يعنى هيچگاه نمازشان را ترك نمىكنند و ديگر آنكه خشوع را نيز رعايت مىكنند تا نماز بر قلوب ايشان تأثير گذاشته و آنان را از كجرفتاريها و انحرافات نگاه دارد.پس براى تأثير گذاشتن نماز دو شرط لازم است يكى محافظت بر نماز و ديگرى رعايت خشوع. “قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون …والذين هم على صلاتهم يحافظون”()
نكته سوم: خداوند مىفرمايد: “انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر”() نماز انسان را از بديها و زشتيها باز مي‌دارد زيرا نماز چنان تأثيرى در انسان به جا مىگذارد كه اگر نماز گذار شرايط آن را مراعات كند هيچگاه به سراغ بديها نمي‌رود و از آن شرايط همانطور كه نام برديم مداومت و خشوع در نماز است. اگر برخى از مردم نماز گزار مرتكب كارهاى ناپسند مىشوند به اين دليل است كه به دستورهاى لازم در نماز عمل نمىكنند و در نتيجه نمازشان تأثير لازم را در آنها ندارد و از ثمرات عالى آنها بهره نمىبرند از رسولخدا نقل شده كه فرمود :”همانگونه كه اگر انسان در شبانه روز پنج نوبت، خود را شستشو دهد ناپاكى و آلودگى از بدن او زدوده مى شود نمازهاى پنجگانه نيز چنين است و انسان را از گناهان و ناپاكيهاى اخلاقى پاك مى كند”.()
نكته چهارم: كسى كه به نماز اهميت نمي‌دهد مورد نكوهش خداى متعال قرار گرفته است.خداوند در قرآن مى فرمايد :”فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون والذين هم يراؤون”() واى بر نماز گزارانى كه در نمازشان سهل انگارى مى كنند و ريا مى نمايند. بنابراين شايسته است انسان نماز رابسيار مهم شمرده و آن را در اول وقت و بدون هيچگونه رياكارى انجام دهد.در قرآن است كه وقتى از دوزخيان پرسيده مى شود “ماسلككم فى سقر”() اولين پاسخى كه مي‌دهند آن است كه مى گويند: “لم نك من المصلين”() از امام كاظم نقل شده: پدرم هنگام وفات چنين گفت: “پسرم كسى كه نماز را سبك شمرد به شفاعت ما نايل نخواهد شد.”() و نيز نقل است روزى رسولخدا در مسجد نشسته بودند كه مردى وارد شد و مشغول نماز گرديد ولى ركوع و سجود را به طور كامل و صحيح به جا نمي‌آورد حضرت فرمودند :حالت او مانند نوك زدن كلاغ است اين مرد اگر در اين حال و با چنين نمازى بميرد به دين من از دنيا نرفته است.()
امام خمينى(ره) مىفرمايند: “اين سهل انگارى در نماز ناشى از ضعف ايمان به خدايتعالى و رسول و اخبار اهلبيت عصمت است بلكه اين مساهله ناشى از سهل انگارى محضر ربوبيت و مقام مقدس حق است”() همچنين مى فرمايند: “پس اى عزيز مبادا در امر ديانت خصوصآاين نمازهاى پنجگانه تهاون كنى و آن را سست شمارى. خدا مى داند كه انبياء و اولياء از كمال شفقت بر بندگان خدا اين قدر ترغيب نمودند والا ايمان ما نفعى به آنها نرساند”()
دليل سهل انگارى در نماز چيست؟
انسان هر موضوعى را كه به آن اهميت بيشترى بدهد مسلمآ توجهش به آن موضوع يا كار بيشتر از توجهش به ديگر امور است و به اصطلاح به روى آن مطلب حساس خواهد شد و اگر نتواند زمانى آن را انجام دهد يا از آن موضوع باز بماند ناراحت و غمگين مى شود.سهل انگارى در نماز نيز به همين دليل است يعنى شخص امر نماز را كوچك مىشمرد و آنطور كه بايد به آن اهميت نمي‌دهد و در مجموع انسان به خاطر آنكه گناه را كوچك مىشمرد، از انجام آن ابايى نداشته و ترسى ندارد. پس اولين كارى كه انسان بايد درباره رفع اين قضيه بكند اين است كه موضوع را در نظر خود مهم جلوه دهد و اين كار مقدور نيست جز با رياضت نفس و پيروى از عقل و شرع نمودن.
نكته پنجم: خداوند از نشانههاى منافقان كسالت در نماز و رياكارى را نام مىبرد:” اذا قاموا الى الصلاة قاموا كسالى يراؤون الناس”() بنابراين براى دور ماندن از نفاق بايد از اين دو امر دورى كرد. در مورد حضور قلب و دورى از ريا توضيحات كافى در نكات قبل داده شده است.
نماز و انبياء در قرآن
حضرت ابراهيم ـ بت شكن تاريخ ـ هنگامى كه خانه كعبه را بنا نهاد،پيش آن دعا كرده فرمود: “رب اجعلنى مقيم الصلاة”() خدايا مرا اقامه كننده نماز قرار ده و از ميان عبادات، خصوصآ نماز را ذكر كردن نشان از اهيت آن پيش انبياء عظام دارد.
همچنين اسماعيل(ع)اهل خود را به نماز توصيه مىنمود :”وكان يأمر اهله بالصلاة”() چنانكه لقمان به فرزند خود مى فرمود :”يا بنى اقم الصلاة”()
و خداوند عيسى، موسى، و محمد( و در مجموع همه انبياء) را امر به نماز فرمود.به پيامبر اسلام فرمود :”وأمر اهلك بالصلاة و اصطبر
عليها”() خانواده‌ات را به نماز امر كن و خود بر آن شكيبا باش و عيسى در گهواره فرمود خداوند مرا به نماز سفارش كرده است.() و چون موسى به پيامبرى مبعوث شد حقتعالى به او فرمود: “واقم الصلاة لذكرى”() اينها همه نشان از بزرگى و عظمت اين عبادت به درگاه خداوند دارد.
نكته :24 شكر گذارى از نعمتهاى حق
درقلب آثار شكر از قبيل خضوع و خشوع و محبت و خشيت و امثال آن است و در زبان ثنا و مدح و در جوارح اطاعت و استعمال جوارح در رضاى منعم.()
شكر به معناى تصوّر نعمت و اظهار آن و سپاسگذارى از منعم است. به عبارت ديگر شكر عبار ت از شناخت نعمت منعم و شادمانى و سرور نسبت به آن، عمل به مقتضاى اين سرور با عزم بر امور خير، سپاسگذارى از منعم و استعمال نعمت در راه بندگى خداوند است.()
شكر داراى سه مرتبه و ركن است:اول شكر قلبى و آن اين است كه در دل متوجه و متذكر نعمتهاى خدا باشد و به اين مطلب ايمان داشته باشد كه هر چه دارد از اوست و اگر بنده‌اى چيزى به او عطا مىكند بداند كه خداوند اراده فرموده كه او اينچنين عطايى نسبت به او داشته باشد. همچنانكه مروى است موسى(ع) در مناجات گفت: الهى آدم را به يد قدرت خود آفريدى و او را در بهشت خود جاى دادى و حوا را به او تزويج نمودى چگونه شكر تو را نمود؟ خداى تعالى فرمود :دانست كه اينها از من است.() نتيجه شكر باطنى و ايمان قلبى نسبت به نعمتهاى حقتعالى، دو چيز است :اول شكر زبانى، يعنى به هنگام استفاده از نعمتهاى بىكران الهى زبان به حمد و سپاس الهى بگشايد و دوم شكر عملى يعنى آنكه نعمتهايى كه خداوند به او عطا فرموده است را در راهى كه خداوند اراده كرده و مورد رضاى اوست به كار گيرد. چنانكه در روايت است كه امام صادق(ع) فرمود :شكر هر نعمتى اگر چه بزرگ باشد آن است كه حمد خداى را كند.() و فرمود: شكر نعمتها اجتناب از محرمات است و تمام شكر گفتن الحمدلله است.()
مرحوم ملا احمد نراقى(ره) مى فرمايد: شكر عبارت است از شناختن نعمت از منعم و آن را از او دانستن و به آن شاد و خرم بودن و به مقتضاى آن شادى عمل كردن به اين معنى كه خير منعم را در دل گرفتن و حمد او را كردن و نعمت را به مصرفى كه او راضى باشد رساندن.
پس شكر منعم حقيقى كه حضرت آفريدگار است آن است كه همه نعمتها را از او دانى و او را منعم و ولىّ خود شناسى و اگر كسى ديگر با تو نيكى كند چنين دانى كه خداى تعالى دل او را مسخر فرموده كه به آن نيكى اقدام نموده و او را خواهى نخواهى بر اين داشته و كسى كه اين را فهميد يك ركن شكر را به جا آورده بلكه بسا باشد كه همين را شكر گويند و اين شكر قلبى است. و ركن ديگر شكر خدا آن است كه: به نعمتهاى الهى كه به او عطا كرده شاد و خرم باشد اما نه از اين راه كه باعث لذت و كامرانى او در دنياست بلكه از اين راه كه به واسطه آنها مىتواند تحصيل رضاى منعم را كند و خود را به قرب و جوار لقاى او برساند. و علامتش اين است كه از نعمتهاى دنيويه شاد نشود مگر به چيزى كه اعانت بر تحصيل آخرت نمايد. و از هر نعمتى كه او را از ياد خدا باز دارد و از راه حق مانع محزون و غمناك گردد و چون اين صفت را تحصيل كرد ركن دوم شكر را به جا آورده و ركن سوم، آن است كه در دل و زبان حمد و ثناى او را به جا آورد و حمد دل آن است كه خير خواه كافه مخلوقات الهى بوده نيكويى ايشان را جويد و حمد زبان آن است كه اظهار شكرگذارى او را كند. و ركن چهارم آن است كه نعمتهاى الهيه را صرف رضا و مقصود او نمايد مثلاً اعضا و جوارح كه از نعمتهاى الهى است در طاعات و عبادات او به كار برد و از استعمال آنها در عصيان او احتراز كند. حتى اينكه از جمله شكر چشمها آن است كه هر عيبى از مسلمى بيند نديده پندارد و از جمله شكر گوشها آنكه هر نقصى كه از مسلمى بشنود نشنيده انگارد و امثال آنها.()
درسهايى از قرآن
.1 خداوند انسانها را امر به شكرگذارى نموده فرمود :”يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروالله ان كنتم اياه تعبدون”() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد از روزيهاى پاكى كه خداوند براى شما ارزانى داشته بخوريد و شكر او را به جاى آوريد اگر تنها او را مى پرستيد.
.2 حقتعالى مرتبه شكرگذارى را بالاتر از مرتبه تقوا قرار داده فرمود آنانكه تقوا را رعايت مىكنند شايد به درجه شكرگذارى برسند.”فاتقوا الله لعلكم تشكرون”() اين آيه نشان مي‌دهد شكر و سپاس از نعمتهاى حق مرتبه بالايى است كه تنها كسانىكه جزو متقين هستند به آن درجه نائل مىشوند.از اين روست كه در بسيارى از آيات قرآن فرمود: “قليلا ما تشكرون”() يا فرمود: “ولكنّ اكثر الناس لا
يشكرون”() واين به آن خاطر است كه به جا آوردن تمام مراتب و اركان شكر(يعنى زبانى، قلبى و عملى) آنطور كه شايسته و سزاوار است، جز از عهده كمى بر نمي‌آيد.
.3 يكى از آثار و عواقب شكرگذارى در دنيا افزايش روزى و نعمتهاى ديگر است.زيرا كه حق خود وعده داده و فرمود :”لئن شكرتم لازيدنكم”() اين حقيقت در روايات فراوانى نيز مورد تأكيد قرار گرفته است از جمله امام على فرمود: خداوند در سپاس گفتن را بر بنده‌اى نمىگشايد، درحالىكه در نعمت را به روى او ببندد.()
.4 بزرگى و عظمت مقام شكر همانطور كه پيش از اين به آن اشاره شد، زمانى معلوم ميشود كه با تأمّل در آيات قرآن مىبينيم كه حقتعالى ابراهيم و نوح كه دو تن از انبياء اولواالعزم هستند را صاحبان مقام شكر معرفى نموده و آنها را به اين صفت مىستايد درباره نوح مى فرمايد:”انه كان عبدآ شكورآ”() و نيز در مورد ابراهيم فرمود :”شاكرآ لانعمه اجتباه و هداه الى صراط مستقيم”() يعنى ابراهيم بنده شاكر ما بود و ما نيز به خاطر همين شكرگذاري‌اش ،وى را (براى رسالت) انتخاب نموده و به راه مستقيم هدايتش نموديم. همچنين حكمت را هم رديف شكر قرار داده و در مورد لقمان حكيم فرمود: “ولقد آتينا لقمان الحكمه ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه”() و ما به لقمان حكمت عطا كرديم و فرموديم شكر خداى را به جاى آور كه هر كه شكر كند به نفع خود شكر كرده است. و از زبان سليمان فرمود :”رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت علىّ و على والدى و ان اعمل صالحآترضاه”() خداوندا توفيق شكر نعمتهايى كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته‌اى، عنايت فرما و مرا به عمل صالح خالصى كه مرضىّ توست موفق بدار.ونيز به پيامبر اعظم خود فرمود:”بل الله فاعبد و كن من الشاكرين”() خدا را پرستش كن و از شاكرين باش.
غرض از ذكر اين آيات نشان دادن بزرگى و عظمت مقام شكر پيش خداوند است؛ تا پس از ياد آورى مقام آن، از اهمال و سستى نسبت به آن دست برداشته و با برداشتن قدمى هر چند كوچك در راه رضاى محبوب، ذرّه‌اى از نعمتهاى خداوند كه به ما ارزانى داشته را جبران كرده و دل امام زمان را از خود راضى و خشنود بگردانيم. و بدانيم كه اگر مال يا علمى داريم از خدا داريم و او واهب همه اين خيرات براى ماست پس بر ماست شكر آنها را به جا آورده زكات مال يا علم خود را بپردازيم و از مستمندان
و ضعفا دستگيرى كنيم و به اين مطلب يقين داشته باشيم كه اگر از مال يا علم خود انفاق كنيم چيزى از آن كم نمىشود زيرا خداوند خود وعده داده كه اگر شما شكر نعمت را انجام دهيد او بر نعمتش مي‌افزايد. نمونه اين موارد را در تاريخ و زندگى روزمره خود بسيار ديده و مى بينيم. به اميد روزى كه نيازمندى در جامعه محتاج نان شب خود نباشد.
نكته :25 فراموشى گناهان
نسيان گناهان از بزرگترين عقوبات حقّ است در دنيا كه انسان را از جبران آنها باز مي‌دارد و از بزرگترين اسباب عقاب است در آخرت.()
دليل نسيان گناه، كوچك شمردن آن است. و كوچك شمردن گناه نيز به اين معناست كه معاصى خود را ناچيز شمارد. از بزرگترين مضّرات كوچك شمردن گناه آن است كه انسان نسبت به گناه جرى و لا ابالى شده و ابتدا از گناهان كوچك شروع كرده و به گناهان بزرگ مى رسد تا جايى كه معاصى كبيره نيز در نظر او كوچك مىشوند.
توجه به اين نكته لازم است كه بدانيم مخالفت امر خدا، هر اندازه هم كه ظاهرآ كوچك باشد، چون در پيشگاه عظمت الهى واقع مى شود، بسى بزرگ است. هرچه معرفت انسان به مقام الهى بيشتر باشد به همان اندازه گناه در چشم او بزرگ و عظيم است. به عبارت ديگر فراموشى خدا و ياد عظمتش سبب آن مىشود انسان گناهان را كوچك بشمارد، نتيجه كوچك شمردن گناهان هم فراموش كردن آنها و ترك توبه است.امام باقر(ع)فرمود :”مصيبتى مانند سبك شمردن گناه و خشنودى از خويشتن نيست.”()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. آداب الصلاه امام خمينى(ره)،ص .142
. سوره بقره، آيه .238
. سوره نساء، آيه .103
. سوره بقره، آيه .45
. سوره مؤمنون،آيه 2 و .9
. سوره عنكبوت، آيه .45
. من لا يحضره الفقيه،شيخ صدوق،ج 1،ص .136
. سوره ماعون، آيه 6 ـ .4
. سوره مدثر،آيه .42
. سوره مدثر، آيه .43
. كافى،شيخ كلينى،ج 3، ص .270
. وسائل الشيعه،شيخ حر عاملى،باب 9 از ابواب فرايض ج ،4 ص .37
. سرّ الصلاه امام خمينى، ص .24
. چهل حديث امام خمينى، ص .496
. سوره نساء،آيه .142
. سوره ابراهيم،آيه .40
. سوره مريم، آيه .55
. سوره لقمان،آيه .17
. سوره طه، آيه .132
. سوره مريم،آيه .31
. سوره طه،آيه .14
. چهل حديث امام خمينى، ص .343
. جامع السعادات،ملا مهدى نراقى، ج 3، ص .233
. محجه البيضاء،ملا محسن فيض كاشانى،ج 6، ص .146
. كافى، ج 2، ص 95، ح .11
. همان ح .10
. معراج السعاده،ملا احمد نراقى،ص .746
. سوره بقره، آيه .172
. سوره آل عمران، آيه .123
. سوره ملك، آيه .23
. سوره غافر،آيه .61
. سوره ابراهيم،آيه .7
. نهج البلاغه، حكمت .435
. سوره اسرا، آيه .3
. سوره نحل، آيه .121
. سوره لقمان،آيه .12
. سوره نمل، آيه .19
. سوره زمر، آيه .66
. سر الصلاه امام خمينى، ص .53
. بحار الانوار ،علامه مجلسى، ج 78، ص .165

/

بخل و فشرده دستى هشدارهاى اجتماعى 6

هشدارهاى اجتماعى(6)
بُخل و فشرده دستى‏
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏
قال على (عليه السلام):
«اياكم و البخل، فانّ البخل يمقته الغريب و ينفرمنه القريب؛از خصلت بخل دورى كنيد، چه اين كه انسان بخيل را بيگانگان دشمن دارند و خويشان از او گريزان و متنفرند.»(1)
يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى كه در قرآن و حديث به آن پرداخته شده و نسبت به آن هشدار داده شده، صفت زشت بُخل و خسيس بودن و فشرده دست و زفت بودن است.
از يك نگاه كلى و كلان انسانها را مى‏توان به چهاردسته تقسيم كرد:
1. انسان سخىّ و با سخاوت‏
2. انسان بخيل و با خساست‏
3. انسان كريم و با گذشت و بزرگوار
4. انسان لئيم و پست‏
در ميان اين چهار دسته، انسان خوب داريم و خوبتر، و بد داريم و بدتر.
«سخى» خوب است چون از آنچه خداوند به او عطا كرده هم خود بهره مى‏برد، هم ديگران را بهره مى‏رساند و كمك مى‏كند. به تعبير روايت (يَأكُلُ وَ يُعطى).
«كريم» خوبتر است، زيرا آن اندازه بزرگوار است كه از آنچه خود دوست مى‏دارد مى‏گذرد تا ديگران استفاده كنند، ايثارگر است (لايأكل و يعطى).
«بخيل» بد است و آن كسى است كه خود و خانواده‏اش به اندازه‏اى كه از ضعف و سستى نميرند مى‏خورند و مصرف مى‏كنند، اما هيچ كس كنار سفره آنان را نديده و از داشته‏ها و دارايى‏هاى آنان سودى و استفاده‏اى نمى‏برد(يأكل و لايعطى).
«لئيم» بدتر است، زيرا نه خود خورد و نه كس دهد گنده كند مگس دهد. انسان لئيم آن اندازه در پستى و پلشتى فرو رفته كه به خود و خانواده‏اش ستم مى‏كند، تنگ مى‏گيرد، فشار و گرسنگى و فشرده دستى را آن اندازه گسترش مى‏دهد كه دريغش مى‏آيد غذاى مناسب بخورد، لباس مناسب بپوشد، از تفريح و لذت سالم بهره‏مند گردد، همواره در پى جمع مال است و شمارش آن (لايأكل و لايعطى).
موضوع اين فصل از نوشتار انسانهاى «بخيل» هستند، در اين رابطه بحثهاى گوناگونى مطرح است كه به چند محور آن اشاره مى‏كنيم:
بُخل و شُحّ‏
در فرهنگ قرآنى و روايات دينى دو واژه «بُخل» و «شُح» به كار رفته است كه گرچه هر دو بار منفى دارند و نشاندهنده روحيه پست و روش ناهنجار اجتماعى برخى از انسانها به شمار مى‏روند، اما بين آن دو تفاوت اندكى نيز وجود دارد. در حديثى مى‏خوانيم كه امام صادق(ع) به يكى از ياران خود فرمود: «اَتَدرى مَا الشَّحيح» آيا مى‏دانى «شحيح» كيست؟
او در جواب عرض كرد: «هُوَ البَخيل» منظور بخيل است.
امام فرمود:
«اَلشُّحُّ اَشَدُّ مِنَ البُخل، انّ البَخيلَ يَبخَلُ بِما فى يَدِهِ و الشَّحيحُ يَشُحُّ بِما فى اَيدِى النّاسِ وَ عَلى ما فى يَدِهِ حَتّى لايَرى فى اَيدِى النّاسِ شَيئاً اِلّاتَمُنُّ اَن يَكُونَ لَهُ بِالحِلِّ و الحَرامِ وَ لايَقنَعُ بِما رَزَقَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلّ».(2)
شُح (و تنگ چشمى) از بخل (و فشرده دستى) شديدتر است، بخيل كسى است كه به آنچه خود دارد بخل مى‏ورزد، اما (شحيح) و تنگ چشم هم به مال مردم و هم به مال خودش بخل مى‏ورزد.
تا جايى كه هرچه دست مردم مى‏بيند آرزو مى‏كند كه، به حلال يا حرام از آنِ او باشد، از آنچه خدا روزيش كرده نه سير مى‏شود و نه سود مى‏برد.
از اين حديث نورانى استفاده مى‏شود كه صفت زشت بخل گاهى دائره‏اش محدود است و حوزه وجود خود و خانواده انسان را فرا مى‏گيرد و تيره و تار مى‏سازد، و گاهى اين صفت بخل با حرص و سيرى ناپذيرى توأم مى‏گردد و مرزهاى حلال و حرام را درهم مى‏شكند و نه تنها خود كار نيك و خوب نمى‏كند، بلكه از كار خوب ديگران و بخشش و عطاى آنها نيز رنج مى‏برد و در عذاب است.
اين گونه انسانها در زندانى كه با دست خويش ساخته‏اند اسيرند و هيچگاه لذت زندگى و آسايش و آرامش آن را درك و لمس نمى‏كنند قرآن راه رستگارى و رهايى و فلاح را در دورى گزيدن از اين آلودگى مى‏داند و مى‏فرمايد:
«وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ المُفلِحُون؛(3) و كسانى كه خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خويش باز داشته رستگارانند.»
از امام حسن مجتبى(ع) پرسيده شد معناى (شُح) چيست؟
فرمود: «آنچه را در دست خود بينى مايه شرف پندارى و آنچه را انفاق كنى تلف شده بشمارى.»(4)
در فرهنگ و معارف دينى هم نسبت به (بخل) هشدار داده شده و هم نسبت به (شح) حديث آغازين نوشتار در رابطه با رذيلت بخل بود و اما درباره (شح):
امام على(ع) فرمود:
«اِيّاكَ وَ الشُحُّ فَاِنَّهُ جِلبابُ المَسكَنَةِ وَ زَمام يقادُ بِهِ اِلى كُل دنائَة؛(5) از تنگ چشمى و بخل بپرهيز، زيرا اين صفت آدمى را به خوارى و ذلت مى‏كشاند و افسارى است كه انسان را به سوى تمام بديها و پستى سوق مى‏دهد.»
بخل و بدگمانى به خدا
از آيات و روايات استفاده مى‏شود كه انسان بخيل مشكل اعتقادى دارد و رفتار او بازتابى از انديشه و باور اوست.
على(ع) مى‏فرمايد:
«اَلبُخلُ بِالمَوجُودِ سُوءُ الظَّنِّ بِالمَعبُود؛(6) بخل ورزيدن به آنچه در دست هست بدگمانى به معبود است.»
يعنى آن كه دارد و دل و جرأت خرج كردن و كار خير نمودن و دست ديگران گرفتن را ندارد گويى چنين مى‏پندارد كه آنچه از مالش جدا مى‏شود جايگزين ندارد و خزائن خداوند را خالى مى‏بيند و اعتقاد به جبران و ده برابر برگرداندن كار نيك از سوى خدا را ندارد.
قرآن مجيد مى‏فرمايد:
«اَلّذينَ يَبخَلُونَ وَ يَأمُرُونَ النّاسَ بِالبُخلِ وَ يَكتُمُون ماآتاهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ وَ اَعتَدنا لِلكافِرينَ عَذابا مُهيناً؛(7) آنان كه بخل مى‏ورزند و مردم را به بخل فرمان مى‏دهند و آنچه را كه خداوند از فضل خودش به آنان داده است پوشيده نگه مى‏دارند و ما براى كافران عذابى خوار كننده را فراهم آورده‏ايم.
از پايان آيه شريفه استفاده مى‏شود كه بخيل در رديف كافران است و گويى خدا باور نيست.
نكوهش بخل و ستايش سخاوت‏
در منابع دينى شديدترين هشدارها و كوبنده‏ترين تعبيرها نسبت به بخيل به كار رفته است و در برابر از صفت زيبا و مثبت و راهگشاى سخاوت ستايش و تعريف شده به گونه‏اى كه در مقايسه بين اين دو مى‏توان به زشتى بخل و زيبايى سخاوت به خوبى پى برد و آشنا شد.
از باب نمونه درباره خوى زشت بخل در رابطه با همنوعان و هم كيشان و در ارتباط با جامعه اين گونه روايت شده است:
امام على(ع) فرمود:
«اَلبُخلُ عارٌ؛(8) بخل ننگ است».
«اَقَلُّ النّاسِ راحَةً اَلبَخيل؛(9) آدم بخيل كمتر از همه مردم در آسايش است.»
«اَلبُخلُ يُمَزّقُ العِرض؛(10)بخل آبرو را بر باد مى‏دهد».
«اَلبُخلُ اَذَمُّ الأَخلاق؛(11) بخل نكوهيده‏ترين خوى است.
و شايد هم از همه اين‏ها روشن‏تر اين حديث امام على(ع) است كه فرمود:
«اَلنَّظَرُ اِلىَ البَخيلِ يُقسِى القَلب؛(12) نگاه به آدم بخيل سنگدلى مى‏آورد!!
در برابر از سخاوت به بهترين عبارتها تمجيد و ستايش شده است، امام على(ع) فرمود:
«اَلسَّخاءُ خُلقُ اللّهِ الأَعظَم؛(13) بخشندگى خوى بزرگ خداوند است.»
«اَلسَّخاءُ ثَمَرةُ العَقل؛(14) بخشندگى ميوه درخت خردمندى است.»
«اَلسَّخاءُ يَزرَعُ المَحَبَّة؛(15) بخشندگى تخم دوستى مى‏افشاند.»
رسول گرامى اسلام(ص) در يك مقايسه و ريشه‏يابى سخاوت و بخل را اين گونه ترسيم نموده است:
«اَلسَّخاءُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ الجَنَّةِ اغصانُها مُتَدَلّياتٌ فِى الدُّنيا فَمَن اَخَذَ بِغُصنٍ مِنها قادَهُ ذلِكَ الغُصنُ اِلى الجَنَّةِ و البُخلُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ النّارِ اَغصانُها مُتَدَلَياتٌ فِى الدُّنيا فَمَن اَخَذَ بِغصنٍ مِنها قادَهُ ذلِكَ الغُصنُ اِلى النّار؛(16) سخاوت درختى از درخت‏هاى بهشت است كه شاخ‏هاى آن در دنيا آويخته است و هركه شاخى از آن بگيرد همان شاخ وى را سوى بهشت مى‏برد.
و بخل درختى است كه شاخ‏هاى آن در دنيا آويخته است و هر كه شاخى از آن بگيرد همان شاخ وى را به سوى جهنم مى‏كشاند.
از اين بيان ملكوتى استفاده مى‏شود كه سخاوت ريشه در بهشت دارد و از صفات بهشتيان به شمار مى‏رود، و بخل از جهنم ريشه مى‏گيرد و آدم بخيل و حريص درونش جهنم سوزانى است كه هم خود او را مى‏سوزاند و هم آتش او جامعه را فرا مى‏گيرد.
انسان سخى و بخشنده وجودش كوثر است، طاهر است و مطهر زنده است و حياتبخش، مبارك است و بركت آفرين، ساخته شده و سازنده اجتماع است، آدم بخيل سوزنده است و ويرانگر، وجود او انسانها را به تباهى و سنگدلى مى‏كشاند واز كار خير باز مى‏دارد.
عصاره سخن آن كه انسان باسخاوت از انبساط روحى برخوردار است، فضاى روح و جان او توسعه معنوى ويژه‏اى يافته به گونه‏اى كه معنويت از وجودش سرشار است و تراوش مى‏كند و به ديگران مى‏رسد.
ولى آدم بخيل گرفتار انقباض و گرفتگى روحى و روانى است، مانند كرم ابريشم به دور خود مى‏تند و در آخر هم در همان زندان خود ساخته گرفتار مى‏شود و راه برون رفت را بر خود مى‏بندد.
قرآن چه زيبا ترسيم كرده است داستان اين دو دسته از انسانها را .
«فَاَمّا مَن اَعطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالحُسنى فَسَنُيَسِّرَه لِليُسرى وَ اَمّا مَن بَخِلَ وَ استَغنى وَ كَذَّبَ بِالحُسنى فَسَنُيَسِرُهُ لِلعُصرى».(17)
اما آنكس كه (در راه خدا) انفاق كند و پرهيزگارى پيش گيرد و جزاى نيك الهى را تصديق كند، ما او را در مسير آسانى قرار مى‏دهيم، اما كسى كه بخل ورزد(از اين راه) بى‏نيازى طلبد و پاداش نيك (الهى) را انكار كند، بزودى او را در مسير دشوارى قرار مى‏دهيم.
داستان مرد بخيل و مرد بخشنده‏
در شأن نزول اين آيات در تفاسير چنين آورده‏اند كه:
«مردى در ميان مسلمانان بود كه شاخه يكى از درختان خرماى او بالاى خانه مرد فقير عيالمندى قرار گرفته بود صاحب نخل، هنگامى كه بالاى درخت مى‏رفت تا خرماها را بچيند، گاهى چند دانه خرما در خانه مرد فقير مى‏افتاد و كودكانش آنها را بر مى‏داشتند، آن مرد از نخل فرود مى‏آمد و خرما را از دستشان مى‏گرفت (آن قدر بخيل و سنگدل بود كه اگر خرما را در دهان يكى از آنها مى‏ديد، انگشتش را در داخل دهان او مى‏كرد تا خرما را بيرون آورد. مرد فقير، به پيامبر(ص) شكايت آورد، پيغمبر(ص) فرمود: برو تا به كارت رسيدگى كنم، سپس صاحب نخل را ملاقات كرده فرمود: اين درختى كه شاخه‏هايش بالاى خانه فلان كس است،به من مى‏دهى تا در مقابل آن درختى در بهشت از آن تو باشد؟ مرد گفت: من درختان نخل بسيارى دارم، و خرماى هيچكدام به خوبى اين درخت نيست (و حاضر به چنين معامله‏اى نيستم).
كسى از ياران پيامبر(ص) اين سخن را شنيد، عرض كرد: اى رسولخدا! اگر من بروم و اين درخت را از آن مرد خريدارى كنم و واگذار نمايم، شما همان چيزى را كه به او مى‏داديد به من عطا خواهى كرد؟
فرمود: آرى‏
آن مرد رفت، صاحب نخل را ديد، با او گفتگو كرد، صاحب نخل گفت: آيا مى‏دانى محمد(ص) حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل اين درخت به من بدهد (و من نپذيرفتم) و گفتم: من از خرماى اين درخت بسيار لذت مى‏برم و نخل فراوان دارم و هيچكدام خرمايش به اين خوبى نيست؟
خريدار گفت: آيا مى‏خواهى آن را بفروشى يا نه؟
گفت نمى‏فروشم، مگر آن كه مبلغى را كه گمان نمى‏كنم كسى بدهد، به من بدهى!
گفت: چه مبلغ؟ گفت: چهل نخل!؟
خريدار تعجب كرده گفت: عجب بهاى سنگينى براى نخلى كه كج شده مطالبه مى‏كنى، چهل نخل؟
سپس بعد از اندكى سكوت گفت: بسيار خوب، چهل نخل به تو مى‏دهم.
فروشنده (طمعكار) گفت: اگر راست مى‏گويى، چند نفر را به عنوان شهود بطلب!
اتفاقاً گروهى از آن جا مى‏گذشتند، آنها را صدا زد و بر اين معامله شاهد گرفت. آن گاه خدمت پيامبر(ص) آمد. عرض كرد: اى رسول خدا!! اين نخل به ملك من درآمد و تقديم شما مى‏كنم، رسولخدا(ص) به سراغ خانواده فقير رفت و به صاحب خانه گفت: اين نخل از آن تو و فرزندان تو است.
اين جا بود كه آيات فوق نازل شد (و گفتنى‏ها را درباره بخيلان و سخاوتمندان گفت).(18)
اين بود ماجراى دو انسانى كه يكى خداباور بود و معادشناس و تجارت سودمندى را انجام داد كه به آسانى چنين معامله‏اى پيش نمى‏آيد طرف معامله پيامبر(ص) نتيجه معامله درخت بهشتى، و از آن سوى طبيعت زفت و گرفته آن مردى كه چسبيده به دنيا بود و از توفيق معامله با پيامبر خدا محروم گشت و دنياى پست را جايگزين آخرت و بهشت برين ساخت.
آرى نتيجه رذيله بخل اين است كه آدمى را از تابش انوار وحى و سفير الهى محروم مى‏سازد و از قافله معنويت و نور او را به وادى ظلمت و نار مى‏كشاند.
مصداقهاى بخل‏
آنچه از مصداق بخل بيشتر تبادر به ذهن مى‏كند، بخل در امور مالى است به كسيكه روحيه بخشش و انفاق مال ندارد، خمس و زكات مالش را پرداخت نمى‏كند، در پرداخت حقوق مالى واجبش كوتاهى مى‏كند و با توجيه و راه فرار درست كردن از زير آن شانه خالى مى‏نمايد، به اين نمونه افراد «بخيل» مى‏گويند لكن از جستجو در منابع دينى به دست مى‏آيد كه بخل مصاديق مثبت و منفى ديگرى هم دارد كه اشاره به آن در پايان اين بخش از نوشتار خالى از فايده نيست.
سلام نكردن‏
اسلام در برنامه معاشرت مسلمانان شعار«سلام» كردن را قرار داده كه با اجراى آن فضاى جامعه دينى، فضاى خيرخواهى، سلامت خواهى و سِلم و همزيستى مسالمت‏آميز است.
در فرهنگ دينى براى سلام كننده اجر و پاداش فراوان پيش بينى شده(19) و يكى از نشانه‏هاى تواضع و فروتنى شمرده شده است.
افشاء و گسترش سلام و آشكارا گفتن آن نيز مورد تأكيد قرار گرفته است در برابر از كسانى كه روحيه گريز از سلام كردن را دارند (بخيل) اطلاق شده است.
امام حسين(ع) فرمود:
«اَبخَلُ النّاسِ مَن بَخِلَ بِالسَّلام»(20) بخيل‏ترين افراد كسى است كه از سلام كردن شانه خالى مى‏كند.
رسولخدا(ص) فرمود:
«مَن بَدءَ بِالكَلامِ قَبلَ السَّلامِ فَلاتُجيبُوهُ وَ قالَ: لاتَدعُ اِلى طَعامِكَ اَحداً حَتّى يُسَلِّم».(21)
هر كه پيش از سلام گفتن، آغاز به سخن كند، جوابش را ندهيد و فرمود: هيچ كس را به غذايت تعارف مكن، تا وقتى كه سلام كند.
بخل مثبت‏
صفت بُخل در مواردى مثبت و مورد ستايش است كه از آن جمله است، بُخل در دين، يعنى مايه نگذاشتن از دين و هزينه نكردن از شريعت. برخى از انسانهاى مسلمان دين فروشى مى‏كنند، به كمترين چيز مادى عقيده و مرام و اعتقاداتشان را مى‏فروشند به گفته شاعر:
در كوى ما شكسته دلى مى‏خرند و بس‏
بازار دين فروش از آن سوى ديگر است‏
امام على(ع) مى‏فرمايد:
«مَن بَخِلَ بِمالِهِ ذَلَّ، مَن بَخِلَ بِدينهِ جَلّ».(22)
هركه در مال خود بخل ورزد، خوار شود، و هر كه در دين خود بخل ورزد سربلند گردد.
امام حسين(ع) مى‏توانست با يزيد بيعت كند و از دين مايه بگذارد و سالم زندگى كند اما چنين نكرد و كشته شدن با شمشيرها را بر ذلت پذيرى و دين فروشى ترجيح داد از اين رو عزيز عالم و آدم شد و با سخاوتى كه از خود نشان داد ماندگار و پرآوازه عالم هستى گرديد.
ميدان ندادن به نفس‏
يكى ديگر از موارد بخل مثبت آن است كه انسان به هوا و هوسهاى نفسانى و حيوانى ميدان ندهد، خواهشهاى او را بى‏پاسخ بگذارد و از اجراى آن امساك ورزد اگر به اژدها ميدان داده شود همه ارزشهاى انسانى و اسلامى را مى‏بلعد او امّاره به بديهاست اگر ملامت نشود و زير نظر عقل و خرد و وحى الهى قرار نگيرد، انسان را به وادى مى‏برد كه خاطرخواه اوست.
از اين رو در فرهنگ دينى به اين نكته اشاره شده است كه:
«فَأَملِك هَواكَ وَ شُحَّ بِنَفسِكَ عَمّا لايَحِلُّ لَكَ فَاِنَّ الشُّحّ بِالنَفسِ الأنصافُ منها فيما احبت اَو كَرِهَت.»
زمام هوا و هوس را در دست گير، و آنچه برايت حلال نيست نسبت به خود بخل روادار، زيرا بخل نسبت به خويشتن اين است كه راه انصاف را در آنچه محبوب و مكروه تو است پيش‏گيرى.
اين موضوع از نوشتار را با كلامى ديگر از امام على(ع) درباره اين خوى زشت اجتماعى و اين هشدار به پايان مى‏بريم:
«اِيّاكَ وَ الأمساكَ فَأِنَّ ما اَمسَكتَهُ فَوقَ قُوتِ يَومِكَ كُنتَ فيه خازِنا لِغَيرَك».
از بخل و امساك خوددارى كن، زيرا آنچه را كه نسبت به آن بخل مى‏ورزى و از قوت روزانه‏ات پس انداز مى‏كنى به دست ديگران خواهد افتاد.(و در روز واپسين كه روز حسرت است دست تهى خواهى ماند و آه و حسرت خواهى كشيد.)
پى‏نوشت‏ها:
1. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 326.
2. ميزان الحكمه، باب (بخل) و نيز تفسير نمونه، ج 23، ص 529.
3. سوره حشر، آيه 10.
4. تحف العقول، بيروت، ص 158.
5. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 292.
6. ميزان الحكمة، ج 1(عربى)، ص 375.
7. سوره نساء، آيه 37.
8 ، 9 ، 10 ، 11 ، 12. ميزان الحكمة،(عربى)، ج 1،ص 375.
13 ، 14 ، 15. ميزان الحكمة (عربى)، ج 4، ص 420 – 419.
16. نهج الفصاحه، حديث 1760.
17. سوره الليل، آيات 10 – 4.
18. تفسير نمونه، ج 27، ص 87 – 85.
19 و 20. تحف العقول، ص 177.
21. ميزان الحكمة واژه سلام.
22. همان، واژه بخل، ج 1، ص 375.
23. نهج البلاغه، نامه 53.
24. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 309.

/

امام عسكرى عليه السلام و استفاده وسيع از علم غيبى

امام عسكرى(ع) و استفاده وسيع از علم غيبى‏
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
مى‏درخشد زهره زهرا امام عسكرى‏
مى‏كند روشن دو عالم را امام عسكرى‏
مى‏دهد نور جنان از چهره تابان او
همچو پيغمبر بود زيبا امام عسكرى‏
امام حسن عسكرى(ع) در ماه ربيع الثانى (هشتم، دهم، و يا چهاردهم) 232 ه.ق در مدينه منوّره بدنيا آمد، و بانور خويش خانواده و شهر مدينه و قلوب شيعيان را نورانى نمودو در هشتم ربيع الاول بوسيله معتمد عباسى مسموم و به شهادت رسيد.
پدر بزرگوارش حضرت هادى(ع) و مادر مكرمه‏اش «حديثه» كه بنام «سوسن» نيز ياد شده است در عظمت او گفته شده است: «و كانت من العارفات الصّالحات و كفى فى فضلها انّها كانت مفزع الشيعة بعد وفاة ابى محمّدٍ؛(1) او از زنان عارفه و آشنا به مسائل و صالحه (و نيكوكار) بود، در فضيلت او همين بس كه بعد از شهادت ابى محمد(حسن عسكرى(ع)) پناهگاه (و نقطه اتكاى) شيعيان بود.»
آن حضرت در سن 22 سالگى پدر را از دست داد، و بعد از 6 سال امامت، در سال 260 ه.ق در سن 28 سالگى به شهادت رسيد و در خانه خود سامرّا در كنار مرقد پدرش به خاك سپرده شد(2) خلفاى ستمگر دوران آن حضرت عبارتند از:
1- المعز باللّه (252 – 255)
2- المهتدى باللّه(255 – 256)
3- المعتمد باللّه(256 – 279).
آنچه پيش رو داريد (به مناسبت شهادت حضرت عسكرى(ع)) نگاهى است به استفاده وسيع حضرت از علم غيبى و آگاهى خدادادى كه ما با ذكر اسباب و علل اين عمل نمونه‏هايى از پيشگوييهاى غيبى آن حضرت ارائه مى‏دهيم به اميد آن كه باعث آگاهى بيشتر و محبّت افزونتر به مقام و منزلت آن امام همام شود.
قرآن و علم غيبى معصومان(ع)
در قرآن كريم آياتى داريم كه علم غيب را مخصوص خداوند متعال مى‏دانند مانند: «و عنده مفاتح الغيب لايعلمها الّا هو؛(3) در نزد او كليدهاى غيب است جز او كسى كليدهاى غيب را نمى‏داند.» و امثال آن(4) ولى استثنايى كه در اين آيه آمده «عالم الغيب فلايظهر على غيبه احداً الّا من ارتضى من رسول؛(5) داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى‏سازد مگر رسولانى كه آنان را برگزيده…»
نشان مى‏دهد كه اختصاص علم غيب به خداى متعال به اين معنى است كه غيب را مستقلاً و از پيش خود (و بالذّات) كسى جز خداى متعال نمى‏داند، ولى ممكن است پيغمبران پسنديده و مرضىّ حق به تعليم الهى و خدايى از غيب آگاه شوند و امكان دارد پسنديدگان ديگر همچون امامان معصوم(ع) نيز به تعليم خاص پيامبر اكرم(ص) و امامان قبلى از علوم غيبى و پنهانى برخوردار شوند،(6) چنان كه آيات ديگر و روايات فراوان و دليل عقلى اين مسئله را تأييد مى‏كند.
از قرآن كريم به دو آيه بسنده مى‏كنيم:
1- «…ليكون الرّسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء على النّاس؛(7) در كتابهاى پيشين و در اين كتاب آسمانى شما را “مسلمان” ناميد، تا پيامبر گواه بر شما باشد، و شما گواهان بر مردم.»يقيناً مراد از “تكونوا” همه مردم نيست چون اولاً اتحاد شاهد و مشهور عليه لازم مى‏آيد.ثانياً همه مردم از اعمال يكديگر اطلاع ندارند تا در قيامت گواهى دهند، معلوم مى‏شود ” شهداء” افراد خاصى هستند كه در آيه مشخص شده‏اند.
امام باقر(ع) در توضيح اين آيه فرمود: «فرسول اللّه(ص) الشّهيد علينا بما بلغنا عن اللّه تبارك و تعالى نحن الشّهداء على النّاس يوم القيامة…؛(8) پس رسول خدا(ص) گواه است بر ما نسبت به آنچه به ما رسيده است از خداى بلند مرتبه و ما گواه بر مردم هستيم در روز قيامت.»
و از خود پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: «عنى بذلك ثلاثة عشر رجلاً خاصّةً دون هذه الامّة ثمّ قال أنا و اخى و احد عشر من ولدى؛(9) مقصود از اين آيه فقط سيزده مرد است، نه تمام امّت (اسلامى) سپس فرمود: «آن سيزده نفر) من و برادرم(على(ع)) و يازده نفر از فرزندانم (از نسل على و حسين(ع))».
در روايت ديگر مى‏خوانيم كه پيامبر(ص) گواه بر آل محمد(ص) و آل محمد(ص) گواه بر مردم است.(10)
توجه داريم كه گواهى بر اعمال مردم در روز قيامت لازمه ضرورى و حتمى آن اين است كه بر تمامى اعمال مردم، از ريز و درشت، از ظاهر و پنهان آگاهى و نظارت دقيق داشته باشند لازمه قطعى اين آيه علم غيب داشتن امامان معصوم(ع) است.
2- «و قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله و المؤمنون…؛(11) بگو: عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مى‏بيند، و بزودى به سوى داناى نهان و آشكار، بازگردانده مى‏شويد، و شما را به آنچه كرديد خبر مى‏دهد.»
از امام صادق(ع) از اين آيه پرسش شد، فرمود: «والمؤمنون هم الائمّة؛(12) (مراد) از مؤمنان امامان(معصوم) هستند.» و امام باقر فرمود: «ما من مؤمنٍ يموت او كافرٍ يوضع فى قبره حتى يعرض عمله على رسول اللّه(ص) و على اميرالمؤمنين عليه السلام و هلمّ جرّاً الى آخر من فرض اللّه طاعته على العباد فذلك قوله «قل اعملوا…؛(13) هيچ مؤمنى از دنيا نمى‏رود، و هيچ كافرى در قبر نهاده نمى‏شود مگر اين كه اعمالش بر رسول خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) عرضه مى‏شود و همين طور ادامه مى‏يابد تا آخرين كسى كه خداوند طاعت و پيروى او را واجب نموده است.»
روايات فراوانى داريم كه مى‏رساند امامان از امور غيبى اطلاعات دارند كه در ضمن برخى از آنها بيان شد، در اين قسمت فقط به بخشى از يك روايت بسنده مى‏كنيم.
امام هشتم فرمود: «فان محمّداً كان امين اللّه فى خلقه فلمّا قبض كنّا اهل البيت ورثته، فنحن امناء اللّه فى ارضه، عندنا علم البلايا و المنايا…؛(14) محمد(ص) امين خدا در ميان خلقش بود، هنگامى كه قبض روح شد ما اهل بيت وارث او شديم. پس ما (نيز) امينان خدا در زمينش هستيم، در نزد ما علوم بلايا و اخبار مردم است (و ما از اوضاع مردم آگاهى داريم)».
و از نظر عقلى نيز امام بحسب مقام نورانى خود، كاملترين انسان زمان خود و مظهر تمام اسماء و صفات خدايى هستند و بالفعل به همه چيز عالم و به هر واقعه شخصى آشنا مى‏باشند و بحسب وجود عنصرى و خاكى خود هرگاه بخواهند به چيزى توجه كنند حقايق غيبى براى او روشن و آشكار مى‏گردد.(15)
استفاده وسيع از علم غيبى‏
از شخص پيامبر اكرم(ص) گرفته تا امامان معصومان(ع) درموارد متعددى از علم غيبى و پيشگويى‏هاى غيبى و پنهانى در موارد لازم و ضرورى استفاده نموده‏اند، در مواردى كه اساس حقانيت اسلام با مصالح عالى امت (همچون مشروعيت امامت آنان) در معرض خطر قرار مى‏گرفت از اين آگاهى به صورت “ابزار” هدايت استفاده مى‏كردند تا آنجا كه مى‏توان گفت پيشگوييها و گزارشهاى غيبى امامان، بخش مهمّى از زندگينامه آنان را تشكيل مى‏دهد، ولى با يك نگاه گذرا به زندگانى امام حسن عسكرى(ع) در مى‏يابيم كه آن حضرت بيش از امامان ديگر آگاهى غيبى خود را آشكار نموده و از آن بهره برده است.(16)
شاهد مدّعا
شاهد مدّعا تحقيق يكى از نويسندگان معاصر در اين زمينه است، وى در گزارشى از كرامات و خبرهاى غيبى و اقدامات خارق العاده امام عسكرى(ع) مى‏نويسد: “قطب راوندى” در “خرائج” جمعاً چهل مورد، و “سيد بحرانى” در “مدينة المعاجز” صد و سى و چهار مورد را يادآور شده است.
راز استفاده وسيع از علم غيبى‏
در اين قسمت، اين موضوع را مورد بررسى قرار مى‏دهيم كه چرا حضرت عسكرى(ع) به صورت گسترده از علم غيبى استفاده و بهره برده است.
1- شرائط نامساعد
اوّلين عاملى كه مى‏توان به آن اشاره نمود شرائط نامساعد و جوّ اختناقى است كه براى حضرت عسكرى و پدر بزرگوارش پيش آمد. از زمانى كه امام هادى(ع) به صورت اجبارى به سامرا منتقل گرديد، به شدّت تحت كنترل بود، از اين جهت امكان معرّفى فرزندش “حسن” به عنوان جانشين و امام بعدى براى شيعيان وجود نداشت، و كوچكترين گامى در اين مسير مى‏توانست جان فرزندش را به شدّت به خطر اندازد. به همين دليل كار معرّفى امامت، حضرت عسكرى(ع) به شيعيان و گواه گرفتن در اين باب در ماههاى پايانى عمر امام هادى(ع) صورت گرفت.(17) به گونه‏اى كه هنگام رحلت حضرت هادى هنوز بسيارى از شيعيان از امامت امام حسن عسكرى آگاهى و اطلاع نداشتند. به اين جهت مجبور بود حضرت جهت معرّفى خويش از علوم غيبى و پيشگوييهاى پنهانى استفاده كند، اين نكته را در داستان اول (مرد همدانى و علوى) داستان پنجم(ناصبى) داستان ششم (نوه ابوذر غفارى) و داستان ابوالاديان به خوبى مى‏توان مشاهده كرد.
2- مطرح شدن امامت محمد!
عامل ديگر در اين زمينه اعتقاد گروهى از شيعيان به امامت “محمد بن على” برادر حضرت عسكرى(ع) در زمان حيات حضرت هادى بود، هر چند حضرت با آن مبارزه مى‏كرد ولى با اين حال عدّه‏اى تلاش داشتند مسئله را تبليغ و تثبيت نمايند. پس از شهادت امام هادى(ع) گروهى از نادانان و خيانت كاران همچون “ابن ماهويه” اين پندار را دستاويز قرار داده به انحراف و گمراه ساختن افكار شيعيان از امامت حضرت عسكرى(ع) پرداختند.(18)
3- اختناق شديدتر
هر چند امام جواد(ع) و حضرت هادى(ع) در اختناق به سر مى‏بردند، ولى اختناق دوران عسكرى(ع) به شدّت بيشتر از آن دو بزرگوار بود، اوّلاً حضرت را در محلّه “عسكر” و پادگان نظامى سكونت اجبارى دادند، ثانياً حضرت را ناگزير كرده بودند كه هر هفته روزهاى دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود و ثالثاً حضرت را زندانى نمودند و در زندان نيز توسط برخى جاسوسان تحت كنترل و نظر بود.(19) لذا به هيچ وجه نمى‏توانست حضرت آنچنان كه بايد خود را معرّفى كند.
مجموع اين عوامل باعث شده بود كه گروهى نسبت به امامت آن حضرت تشكيك روا دارند، و حضرت را مورد امتحان و آزمايش قرار دهند.(20) و يا در اين زمينه مكاتبه نمايند.(21) كه از داستان‏هاى آتى بخوبى اين مسئله را مى‏توان متوجّه شد. تا آن‏جا حضرت مورد شك و ترديد قرار گرفته بود كه در پاسخ گروهى از شيعيان در اين زمينه دردمندانه فرمود: «ما مُنِىَ احدٌ من آبائى بمثل مامُنيتُ به من شكّ هذه العصابة فىّ فان كان هذا الامر امراً اعتقد تموه و دِنتُم به الى وقتٍ ثمّ ينقطع فللشّك موضعٌ و ان كان متّصلاً ما اتّصلت امور اللّه فى معنى هذا الشكّ؟؛(22) هيچ يك از پدرانم، آن گونه كه من گرفتار ترديد (گروهى از) شيعيان شدم مورد ترديد واقع نشدند، اگر اين موضوع (امامت) كه شما به آن معتقد و پاى بنديد موقت و منقطع بود، جاى شك و ترديد داشت و اگر امامت امرى است پيوسته و مستمر كه (چنين است) تا امور الهى جريان دارد پابرجاست، ديگر اين شك و ترديد چه معنا دارد؟»
حضرت عسكرى براى زدودن زنگار اين شك و ترديدها و براى حفظ ياران و دلگرمى آنها، و يا هدايت گمراهان ناگزير بود از علوم غيبى استفاده كند، و اين راه بهترين راه براى هدايت و جلب مخالفان و تقويت ايمان و زدودن شك و ترديد، از دل شيعيان بود.
شيخ حرّ عاملى در “اثبات الهداة” صد و سى و شش مورد، و علّامه مجلسى در “بحارالانوار” هشتاد و يك مورد را ثبت كرده‏اند و اين آمار به خوبى نشان از آن دارد كه گزارشهاى غيبى از ناحيه آن حضرت و استفاده از اين علم خدادادى وسيع بوده است.
نمونه‏هايى از خبرهاى غيبى حضرت‏
1- خبر از تصميم دو نفر
ابوالقاسم كاتب راشد نقل مى‏كند: كه مردى از سادات علوى براى كار و كوشش، و تحصيل روزى از خانه خود در سامراء خارج شد و در خارج شهر به مردى از اهل همدان برخورد نمود كه آمده بود و مى‏خواست امام حسن عسكرى(ع) را زيارت كند. مرد همدانى پرسيد: اى مرد! از كجا مى‏آيى و اهل كدام شهرى؟ مرد علوى جواب داد اهل سامرّا و در پى تحصيل روزى از خانه‏ام خارج شده‏ام، او گفت: آيا حاضرى مرا به خانه امام حسن عسكرى(ع) راهنمايى كنى و در عوض پنجاه دينار از من بگيرى؟ مرد علوى جواب داد مانعى ندارد و هر دو به سمت خانه حضرت عسكرى آمدند… وقتى رسيدند اذن ورود خواستند، حضرت عسكرى به آن دو اجازه ورود داد در حالى كه در صحن منزل نشسته بود، وقتى نگاهش به مرد همدانى(جبلّى) افتاد فرمود: تو فلانى فرزند فلانى هستى؟ عرض كرد:بله، فرمود: بله پدرت درباره ما به تو وصيت كرده است آمده‏اى آن وصيّت را ادا كنى، «و معك اربعة الف دينارٍ هاتها» و با تو چهار هزار دينار است كه آن را تحويل بده، «فقال الرّجل نعم» آن مرد گفت: بله (همين طور است) و آن را به حضرت تقديم كرد. آنگاه به علوى نگاه كرد و فرمود: «خرجت الى الجبل تطلب الفضل فاعطاك هذا الرّجل خمسين ديناراً فرجعت معه؛ تو براى تحصيل فضل (الهى و روزى) به سوى جبل خارج شدى، اين مرد (همدانى) به تو پنجاه دينار داد، و تو هم با او برگشتى و الآن هم، پنجاه دينار به تو عطا مى‏كنيم.»(23)
در اين روايت چند خبر غيبى از حضرت نقل شده است: 1- اسم و رسم مرد همدانى(جبلى) ر اگفتن بدون آشنايى قبلى. 2- خبر از وصيّت پدر آن مرد. 3- خبر از مبلغ دقيق مالى كه وصيّت شده بود كه به امام پرداخت شود. 4- خبر از قرار داد علوى با مرد همدانى.
2- تو دويست دينار دارى‏
اسماعيل بن محمّد كه از فرزندان عبداللّه بن عباس است مى‏گويد: مبلغ دويست دينار پول داشتم كه آنها را در زمين دفن كرده بودم، و بر سر راه امام عسكرى(ع) قرار گرفته و به او عرض كردم: يابن رسول اللّه من درآمدى ندارم تا براى شب و روزم نانى تهيه كنم و در وضع اسفناكى بسر مى‏برم، تا جايى كه حتى يك دينار پول ندارم، و جاى تعجب اين بود كه اسماعيل در حضور امام به دروغ سوگند ياد كرد. حضرت از شنيدن سخنان اسماعيل ناراحت شد و فرمود: چرا به دروغ قسم ياد مى‏كنى، و من مى‏دانم كه تو دويست دينار دفن كرده‏اى ولى «…انّك تحرم الدّنانير التى كنت دفنتها…» اين را بدان كه روزى شديداً به آن پول محتاج مى‏شوى و لكن از آن استفاده نمى‏برى؟ و امام اضافه كرد كه من اين سخنان را براى اين نمى‏گويم كه تو را از احسان خود محروم سازم، آنگاه به غلام خويش دستور داد كه هرچه دارى به او بپرداز، و غلام موجودى حضرتش را كه صددينار بود، به وى داد: از اين جريان مدّتى گذشت تا زمانى كه اسماعيل شديداً به آن دويست دينار دفن شده نياز پيدا كرد با اين كه جاى دفن دينارها را تغيير داده بود وقتى سراغ آن رفت متوجّه شد كه پسرش دينارها را خرج كرده و حتى يك درهم باقى نگذاشته است.(24)
در اين روايت نيز حضرت چند خبر غيبى داد: 1- ناحق قسم ياد كردن اسماعيل 2- مبلغ دقيق دينارهاى دفن شده را گفتن 3- از همه جالب‏تر اين كه خبر داد از آن دينارها بهره نمى‏برى.
3- خبر از دل پرسشگر
مردى از امام پرسيد: چرا سهم الارث مرد دو برابر سهم الارث زن است؟ مگر زن بى‏چاره چه گناهى دارد؟ حضرت در جواب فرمودند: براى اين كه: نفقه مرد از زن بيشتر است. مرد در جهاد و جبهه شركت مى‏كند، و هزينه زندگى خانواده‏اش را تأمين مى‏كند، در “ديه عاقله” – كه بر اثر قتل خطائى پيش مى‏آيد – كه بر مردان فاميل واجب است شركت دارد. ولى زن در تمامى آنچه گفته شد معاف است.
پرسشگر چون جواب حضرت را شنيد، در دل با خود گفت: اين سؤال را “ابن ابى العوجاء” از امام صادق(ع) سؤال كرده بود، آن حضرت به همين صورت جواب داده بود.
حضرت عسكرى(ع) (درجا) از قلب او خبر داد و فرمود: اى ابا محمد(كنيه پرسشگر) صحيح است. اين سؤال، سؤال ابن ابى العوجاء است، اگر معنى پرسش شما يكى باشد، جواب ما اهل بيت نيز يكى است. ما اوّل و آخرمان با هم تفاوتى ندارند، و همه در علم يكسان هستيم، و همگى نور واحد، و از شجر واحدى مى‏باشيم، (منتهى) پيامبر خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) فضيلت بيشترى دارند.(25)
4- خبر از دل خادم‏
ابى حمزه نصير خادم مى‏گويد: از امام عسكرى(ع) بارها شنيدم كه با غلامانش كه ترك زبان، رومى و..بودند با زبان آنها صحبت مى‏كرد، من از اين مسئله تعجب كردم، و در دل با خودم گفتم: “آخر” اين (امام) در مدينه به دنيا آمده (چگونه تركى و رومى و… صحبت مى‏كند)…اين را با خود گفتم، پس حضرت عسكرى رو كرد به من فرمود: «ان اللّه جلّ اسمه ابان حجّته من سائر خلقه و اعطاه معرفة كلّ شى‏ءٍ و هو يعرف اللّغات و الاسباب و الحوادث، و لولا ذلك لم يكن بين الحجّة و المحجوج فرقاً؛(26) براستى خداوندى كه نامش بلند است، حجّتش را از ديگر مخلوقاتش ممتاز نموده(به اين صورت كه) به او شناخت همه چيز را عطا فرموده، و او (حجّت خدا) به زبانهاى مختلف اسباب و علل كارها و حوادث(گوناگون كه پيش مى‏آيد) آگاهى و شناخت دارد، اگر اين نبود، بين حجّت (و امام) و مردم فرقى نبود.(27)
5 – جواب ناصبى‏
محمد بن عياش مى‏گويد: چند نفر بوديم كه در مورد كرامات امام عسكرى(ع) گفتگو مى‏كرديم، فردى ناصبى(دشمن اهل بيت) گفت: من نوشته‏اى بدون مركب براى او مى‏نويسم، اگر آن را پاسخ داد مى‏پذيرم كه او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتيم، ناصبى نيز بدون مركّب روى برگه‏اى مطلب خود را نوشت و آن را با نامه‏ها به خدمت امام فرستاديم، حضرت پاسخ سؤالهاى ما را مرقوم فرمود و روى برگه مربوط به ناصبى(كه گويا از امام خواسته بود، اسم او و پدرش را بگويد) اسم او اسم پدرش را نوشت!
ناصبى چون آن (نامه) را ديد از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانيت حضرت را تصديق كرد و در زمره شيعيان قرار گرفت.(28) در اين روايت نيز حضرت با علم غيبى خط بى مركب را خواند و باعث هدايت ناصبى شد.
6- تو غفارى هستى؟
شخصى به نام (حلبى) مى‏گويد: در سامراء گرد آمده بوديم و منتظر خروج(امام عسكرى(ع)) از خانه بوديم تا او را از نزديك ببينم. در اين هنگام نامه‏اى از حضرت دريافت كرديم كه در آن نوشته بود: «هشدار كه هيچ كس بر من سلام نكند و كسى با دست به سوى من اشاره نكند، در غير اين صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!» در كنار من جوانى ايستاده بود، به او گفتم: از كجايى؟ گفت: از مدينه. گفتم: اينجا چه مى‏كنى؟ گفت: درباره امامت “ابومحمد” اختلافى پيش آمده است، آمده‏ام تا او را ببينم و سخنى از او بشنوم يا نشانه‏اى ببينم تا دلم آرام گيرد، من از نوادگان «ابوذر غفارى»(29) هستم، در اين هنگام امام حسن (ع) همراه خادمش بيرون آمد. وقتى كه روبروى ما رسيد، به جوانى كه در كنار من بود، نگريست و فرمود: آيا تو غفارى هستى؟ جوان پاسخ داد: آرى. امام فرمود: مادرت “حمدويه” چه مى‏كند؟ جوان: خوب است. حضرت از كنار ما گذشت. رو به جوان كردم و گفتم: آيا او را قبلاً ديده بودى؟ پاسخ داد: خير، گفتم: آيا همين تو را كافى است؟ گفت: كمتر از اين نيز كافى بود.(30)
7- سه نشانه‏
“ابوالاديان” مى‏گويد: من از خدمتگزاران امام عسكرى عليه السلام بودم و نامه‏هاى آن حضرت را به شهرها مى‏بردم. در بيمارى كه امام با آن از دنيا رفت، به خدمتش رسيدم. حضرت نامه‏هايى نوشت و فرمود: اينها را به مدائن مى‏برى. پانزده روز در سامراء نخواهى بود، روز پانزدهم كه داخل شهر شدى، خواهى ديد كه از خانه من ناله و شيون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشته‏اند. گفتم: سرور من! اگر چنين شود، امام بعد از شما كيست؟ فرمود: هر كس بر جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من او است. گفتم: نشانه ديگرى بفرماييد فرمود: هر كس از آنچه در ميان هميان (كمربند) است خبر دهد، او امام بعد از من است. هيبت و عظمت امام مانع شد كه بپرسم: مقصود از آنچه در هميان است چيست؟ من نامه‏هاى آن حضرت را به “مدائن” بردم و جواب آنهارا گرفته و روز پانزدهم وارد سامراء شدم. ديدم همانطور كه امام فرموده بود، از خانه امام صداى ناله بلند است. نيز ديدم برادرش “جعفر” (كذّاب) در كنار خانه آن حضرت نشسته و گروهى از شيعيان، اطراف او را گرفته به وى تسليت، و به امامتش تبريك مى‏گويند!! من از اين جريان يكّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام شده باشد، پس وضع امامت عوض شده است، زيرا من با چشم خود ديده بودم كه جعفر شراب مى‏خورد و قمار بازى مى‏كند و اهل تار و طنبور بود. من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسليت و امامتش را تبريك گفتم ولى از من چيزى نپرسيد! در اين هنگام “عقيد” خادم خانه امام، بيرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را كفن كردند، بياييد نماز بخوانيد، جعفر وارد خانه شد. شيعيان در اطراف او بودند “سمّان”(31) و “حسن بن على” معروف به سلمه پيشاپيش آنها قرار داشتند. وقتى كه به حياط خانه وارد شديم، جنازه امام عسكرى عليه السلام را كفن كرده و در تابوت گذاشته بودند، جعفر پيش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتى كه خواست تكبير نماز را بگويد، ناگاه كودكى گندمگون و سياه موى كه دندانهاى پيشينش قدرى با هم فاصله داشت، بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را كنار كشيد و گفت: عمو كنار برو، من بايد بر جنازه پدرم نماز بخوانم. جعفر در حالى كه قيافه‏اش دگرگون شده بود، كنار رفت. آن كودك بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود كنار قبر پدرش امام هادى(ع) دفن كردند. بعد همان كودك روبه من كرد و گفت: اى مرد بصرى! جواب نامه‏ها را كه همراه توست بده! جواب نامه‏ها را به وى دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه(نماز بر جنازه، خواستن جواب نامه‏ها) حالا فقط هميان مانده، آنگاه پيش جعفر آمدم و ديدم سر و صدايش بلند است. «حاجز و شاء» كه حاضر بود به جعفر گفت: آن كودك كه بود؟! او مى‏خواست با اين سؤال جعفر را (كه بى خود ادعاى امامت كرده بود) محكوم كند. جعفر گفت: واللّه تا به حال او را نديده‏ام و نمى‏شناسم! در آنجا نشسته بوديم كه گروهى از اهل قم “قم” آمدند و از امام حسن عليه السلام پرسيدند؟ و چون دانستند امام رحلت فرموده‏اند، گفتند: جانشين امام كيست؟ حاضران جعفر را نشان دادند. آنها به جعفر سلام كرده تسليت و تهنيت گفتند و اظهار داشتند: نامه‏ها و پولهايى آورده‏ايم. بفرماييد:نامه‏ها را چه كسانى نوشته‏اند و پولها چقدر است؟ جعفر از اين سؤال برآشفت و برخاست و در حالى كه گرد جامه‏هاى خود را پاك مى‏كرد، گفت: اينها از ما انتظار دارند علم غيب بدانيم!! در اين ميان خادمى از ميان خانه بيرون آمد و گفت: نامه‏ها از فلان كس و فلان كس است و در هميان هزار دينار است كه ده تا از آنها را آب طلا داده‏اند. نمايندگان مردم قم نامه‏ها و هميان را تحويل او داده و به خادم گفتند: هر كس تو را براى گرفتن هميان فرستاده، او امام است.(32)
در نتيجه بايد گفت كه امامان معصوم(ع) طبق آيات قرآنى و روايات وارده برخوردار از علم غيبى هستند و در موارد لازم و ضرورى جهت هدايت انسانها از آن استفاده مى‏كنند امّا حضرت عسكرى(ع) بخاطر شك و ترديدهايى كه درباره امامت آن حضرت به وجود آمده بود مجبور شد، به صورت وسيع و گسترده، براى شك زدايى، تقويت ايمان شيعيان، و هدايت گمراهان و اقناع مخالفان از علوم غيبى استفاده نمايند.
پى‏نوشت‏ها:
1. شيخ عباس قمى، الانوار البهيّه، مشهد، كتابفروشى جعفرى، ص 151 ؛ مهدى پيشوايى، سيره پيشوايان مؤسسه امام صادق(ع)، ص 615.
2. الارشاد، شيخ مفيد، مكتبه بصيرتى، ص 245 و سيره پيشوايان، همان، ص 616.
3. سوره انعام، آيه 59.
4. سوره يونس، آيه 20؛ سوره هود، آيه 123، نحل، آيه 77.
5. سوره جن، آيه 26.
6. ر.ك معنويت تشيّع، علّامه سيد محمد حسين طباطبايى، انتشارات تشيّع بى تا، ص 214.
7. سوره حج، آيه 78.
8. تفسير الصافى، فيض كاشانى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 3، ص 392.
9. همان.
10. همان.
11. سوره توبه، آيه 105.
12. تفسير الصّافى، ج 2، ص 374.
13. همان.
14. بصائر الدرجات، ص 119، ح 3.
15. ر ك معنويت تشيّع، ص 214.
16. ر ك سيره پيشوايان، ص 644.
17. حياة الامام العسكرى، محمد جواد طبسى، دفتر تبليغات اسلامى قم، ص 121، سيره پيشوايان، ص 644.
18. اثبات الوصيه، مسعودى، نجف، المطبعة الحيدريه، 1374، ص 234، سيره پيشوايان همان، ص 645.
19. ر.ك: بحارالانوار، ج 5، ص 251، 311، 313؛ فصول المهمه ابن صبّاغ،، ص 304.
20. اثبات الوصية، ص 246.
21. همان، ص 238.
22. تحف العقول، على بن شعبه حرّانى، ترجمه حسن زاده، انتشارات آل على(ع) 1382، ص 888، ح 7.
23. محسن فيض كاشانى، المحجة البيضاء، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 4، ص 330.
24. اصول كافى، ج 1، ص 509، ح 14 ؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 413 ؛ فصول المهمّه، ص 268، مناقب شهرآشوب، ج 4، ص 437؛ تجليات ولايت، ص 494؛ محجة البيضاء، ج 4، ص 326.
25. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 437 ؛ حر عاملى اثبات الهداة، ج 4، ص 407 شماره 32 تجليات ولايت، على اكبر بابازاده، ص 496.
26. ارشاد شيخ مفيد، ص 322، كشف الغمّة، ص 305؛ به نقل از محجة البيضاء، ج 4، ص 326.
27. همان.
28. مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 440، به نقل از سيره پيشوايان، ص 628.
29. غفار نام قبيله اباذر بود.
30. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 50، ص 269؛ سيره پيشوايان، ص 649.
31. روغن فروش، مقصود عثمان بن سعيد عمرى از ياران نزديك امام عسكرى(ع) است.
32. كمال الدين، صدوق قم، جامعه مدرسين، 1405 ه.ق، ص 475 به نقل از سيره پيشوايان، ص 660 – 659.

/

كارنامه مجلس هفتم و چشم انداز مجلس هشتم

كارنامه مجلس هفتم و چشم انداز مجلس هشتم‏
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
«مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگانى رأى دهند كه متعهد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسؤوليت كنند و طعم تلخ فقر را چشيده باشند و در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنج ديدگان تاريخ، اسلام عارفان مبارزه جو و در يك كلمه اسلام ناب محمّدى(ص) باشند. و افرادى را كه طرفدار اسلام سرمايه دارى، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بى‏درد، اسلام منافقين، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان و در يك كلمه اسلام آمريكايى هستند، طرد نموده و به مردم معرفى نمايند.» (امام خمينى، سلام الله عليه)
«بايد مراقب بود كه انتخابات ملعبه دست بيگانگان نشود و گروه‏ها و افراد سياسى بايد مرزهاى خود را با دشمن مشخص كنند. زيرا اگر اين مرزها كم رنگ و يا پاك شود احتمال عبور دشمن از اين مرزها و يا افتادن برخى افراد خودى در دامن دشمن وجود دارد.» (مقام معظم رهبرى، آيت اللّه خامنه‏اى)
در مقاله پيشين از مسؤوليت نمايندگى و شرائط مسؤوليت پذيرى در نظام اسلامى سخن گفتيم و در اينجا نگاهى گذرا به عملكرد مجلس هفتم خواهيم داشت كه طى چهار سال چه كرد و كدام خطوطى را ترسيم نمود و مصوبات آن با چه رويكردى شكل گرفت و در تحولات اجتماعى، فرهنگى و سياسى و سياست خارجى چه تأثيراتى برجاى گذاشت.
هر چند بيان تفصيلى كارنامه چهار ساله مجلس از حوصله اين مقال بيرون است اما با توجه به دو نكته اساسى به اجمال آن بايد پرداخت.
نكته اول اينكه: مجلس هفتم با شعار اصولگرايى به ميدان آمد و اكثريت قاطع آن را با رأى ملت، اصولگرايان تشكيل داده‏اند، يعنى كسانيكه به نظام اسلامى و خط امام و ولايت امر و ارزشهاى اسلامى و گرايش توده ملت فكر مى‏كنند. شعار اصولگرايى انتظاراتى را در مردم بوجود مى‏آورد كه اين انتظارات بحق است و نمايندگان بايد از عهده آن برآيند.
نكته دوم اينكه: گروه‏هايى از جريان‏هاى هدايت شده سياسى داخلى و جريانهايى از خارج سعى بر اين دارند كه دولت و مجلس را ناكارآمد جلوه دهند و كارشكنى‏هاى جدى در روند امور را در دستور كار خود دارند كه جريان اصولگرايى را در سياستهايش با شكست روبرو كنند و چرخ‏هاى نظام اسلامى را يا فلج كرده و از كار بيندازند تا مردم را دلسرد كنند و اميدها و آرمانهاى اصيل انقلاب را در دلها بميرانند و زمينه تسليم پذيرى در برابر دشمنان و سياستهاى استكبارى را فراهم سازند و بازگشت حاكميت استعمارى را همچون گذشته تاريخ قبل از انقلاب به نحو خزنده ميسر سازند.
بى‏جهت نيست كه جريان اصولگرايى دولت و مجلس همواره مورد خشم و هجوم تبليغاتى و فشارهاى سياسى و اقتصادى دشمنان اين مرز و بوم بوده و از آغاز تشكيل مجلس هفتم سردمداران كاخ سفيد اعلام كردند كه ما اين مجلس را به رسميت نمى‏شناسيم! كه البته اين سند افتخارى است براى مجلس و دولت كه مورد خشم ابرجنايتكاران عصر باشند. مشكل نظام هنگامى است كه آمريكاييها و ديگر سلطه گران از آن حمايت كنند كه هر جريانى در اين راستا قرار گرفته بايد حساب كار خود را بكند و ملت آنها را بشناسند. به فرموده مقام معظم رهبرى:
«هم مردم و هم آن دسته‏اى كه رئيس جمهور آمريكا از آن اعلام حمايت كرده است بايد فكر كنند كه چرا آمريكا مى‏خواهد از آن دسته حمايت كند و آن دسته چه نقصى داشته كه آمريكا را به فكر حمايت از آن انداخته است؟!»
اينكه دشمن روى برخى مشكلات مثلاً گرانى‏ها انگشت مى‏گذارد تا نوميدى و دلسردى بيافريند و يا تهديدهاى ديگر را مطرح مى‏كند ريشه در همين فضا سازى و ايجاد يأس و نوميدى در دلهاى مردم دارد. در حاليكه مردم هوشيار و انقلابى ما مى‏دانند نظام اسلامى چه خدمات ارزشمندى در اين سى‏سال داشته و پيشرفت‏هاى علمى و رشد فرهنگى و صنعتى را در كشور شاهدند كه چشم جهانيان را خيره كرده است و اينهمه خصومتهاى شيطان بزرگ و جبهه استكبارى براى اينست كه كشور ايران افراشته قامت نباشد.
اما به رغم شيطنت‏هاى دشمنان ايران اسلامى، ترقى و تعالى پيش روى ملت ايران است و مكر و نيرنگ بدخواهان به جايى نخواهد رسيد (و مكروا و مكر اللّه و اللّه خير الماكرين) و البته مسؤولان نظام نيز به فكر چاره‏جويى مشكلات اقتصادى و تورم و گرانى بايد باشند كه اين حق ملت بويژه اقشار آسيب‏پذير است.
بارى، سخن از عملكرد جريان اصولگرايى در مجلس و دولت است كه موضعگيرى‏هاى قاطع آن اميد دشمنان را به يأس مى‏كشد. شاهد اين ماجرا اظهارات اخير سردمداران آمريكا است كه چشم اميد به جبهه اصلاحات دوخته و مكرر بر زبان آورده‏اند. بوش در سخنرانى راديويى چندى پيش خود با بيان اين مطلب كه اصلاح طلبان دمكراتيك و تندروها با يك لحظه سرنوشت ساز مواجه است، گفته: «ما از دمكرات‏ها و اصلاح طلبان از بيروت و بغداد گرفته تا دمشق و تهران حمايت مى‏كنيم و در كنار همه آنهايى كه براى ساختن آينده‏اى همراه با آزادى، عدالت و صلح تلاش مى‏كنند خواهيم ايستاد!!
البته عدالت و صلح و آزادى نظير آنچه آمريكاييها و متحدانش در عراق و افغانستان و غزه فلسطين به اجرا درآورده‏اند!
واقعاً مايه ننگ است براى جريانى سياسى در ايران كه بوش از آنها حمايت كند و اين جريانها بايد به ملت ايران پاسخ دهند به چه دليل شيطان بزرگ و سفاكانى كه خون ملتهاى مظلوم از ناخن‏هايشان مى‏چكد از آنها حمايت مى‏كنند؟ و چرا برخى از اين جريانها موضع خود را در برابر اين حمايت‏هاى ننگ آور براى مردم روشن نمى‏كنند، و از حمايت‏هاى كاخ سفيد تبرّى نمى‏جويند؟
ذكر اين نكته از آنرو لازم است كه مردم هوشيار و آگاه ايران بدانند در انتخابات مجلس هشتم به كدامين جريان رأى دهند! كه قطعاً ملت بزرگ راه خود را يافته و مى‏داند به نام چه كسانى رأى به صندوق بريزد. حضور مردم در پاى صندوق‏هاى رأى و انتخاب درست پاسخ دندانشكن به سردمداران كفر جهانى بويژه سردمداران كاخ سفيد و شخص بوش و همكارانش خواهد بود كه در صحنه سياسى كشور خودشان نيز منزوى شده‏اند و از چرخه سياست خارج خواهند شد. و همين سرنوشت براى جريانهاى وابسته‏اى است كه به حمايت‏هاى بيگانه چشم دوخته‏اند.
برگرديم به اصل مطلب، عملكرد مجلس هفتم در يك فهرست‏كوتاه با اشاره به پاره‏اى موارد و مصوبات كليدى.
نگاهى به كارنامه مجلس هفتم‏
مجلس هفتم يكى از موفق‏ترين مجالس بعد از انقلاب بوده است. پرهيز از موضعگيرى‏هاى تند سياسى و تنش‏هاى جناحى، اتخاذ مواضع اصولى در مسائل داخلى و خارجى، همراهى با دولت خدمتگزار در عين حال با موضع نقادانه و مستقل، تصويب قوانين در جهت مصالح كشور و خدمت‏رسانى به مردم به ويژه اقشار آسيب‏پذير و كشاورزان، نظارت بر عملكرد دستگاه‏هاى اجرايى و تذكر و سؤال، موضع‏گيرى قاطع در رد تحميل‏هاى خارجى و لغو تعليق غنى سازى، و لغو قرارداد ترك سل كه دست بيگانه و صهيونيسم را در شبكه تلفن همراه باز مى‏گذاشت.
كاهش دادن سود بانكى، تصويب و اصرار شجاعانه در اجرايى شدن تبصره 13 و سهميه بندى بنزين و جلوگيرى از قاچاق اين سرمايه ملى به خارج، تصويب لايحه اصل 44 قانون اساسى و مشاركت دادن بخش خصوصى و تصويب لايحه سرنوشت ساز مسكن كه طى چند سال ميلون‏ها واحد مسكونى ارزان قيمت در اختيار افراد بى‏خانمان قرار خواهد داد، تصويب قانون در رابطه با بسيج سازندگى و حمايت از اين نهاد مردمى و موارد ديگر.
بخشى از قوانين مصوب در مجلس هفتم‏
– قانون الزام دولت به اقدام قانونى جهت اجرايى شدن نظام هماهنگ پرداخت به كاركنان دولت كه به تصويب شوراى نگهبان رسيد و دولت موظف به اجراى آن با ساز و كار مناسب مى‏باشد و در سال 87 شروع به اقدام عملى آن خواهد شد.
– قانون تضمين خريد محصولات كشاورزى و تأمين ضرر و زيان دير كرد بوسيله دولت و خريد سلف محصولات.
– قانون الزام دولت به اقدام قانونى نظام هماهنگ پرداخت مستمرى بازنشستگان.
– قانون الزام دولت به اخذ مجوز رسمى شوراى اسلامى در دو قرارداد 124 و 130 برنامه توسعه اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى معروف به ايران سل و فرودگاه امام خمينى معروف به “تاو”.
– قانون تأمين منابع مالى براى جبران خسارت ناشى از خشكسالى و يا سرمازدگى و بخشودگى آب بها و حق النظاره آبهاى كشاورزى.
– قانون تأسيس صندوق ضمانت سرمايه‏گذارى صنايع كوچك و زودبازده.
– قانون افزايش حقوق بازنشستگى مستخدمين شهيد و جانباز از كار افتاده و مفقودالاثر تا 60 درصد.
– قانون تثبيت قيمت‏هاى فرآورده‏هاى نفتى، گاز، برق، آب، تلفن، پست و… حق اشتراك و عوارض…
– قانون بيمه محصولات كشاورزى.
– قانون حمايت از ايجاد نواحى صنعتى روستايى.
– قانون دسترسى آزاد به شبكه حمل و نقل ريلى و توسعه راه‏هاى كشور.
– قانون برابر بودن دفترچه بيمه درمان روستاها با شهرها.
– قانون الزام دولت به تعليق اقدامات داوطلبانه غنى سازى در صورت ارجاع پرونده هسته‏اى به شوراى امنيت.
– قانون مربوط به برقى بودن چاه‏هاى كشاورزى.
– قانون اصلاح و افزايش مستمرى والدين شهدا.
– قانون مقاوم سازى مدارس بدون استحكام با سه ميليارد و 954 ميليارد دولار از ذخيره ارزى طى برنامه چهارم سالهاى 85 تا 88.
– قانون منطقى كردن سود تسهيلات بانكى متناسب با نرخ بازدهى در بخش‏هاى مختلف اقتصادى.
– قانون احياى معاونت پرورشى و تربيت بدنى در وزارت آموزش و پرورش.
– قانون جامع كنترل و مبارزه ملى با دخانيات.
– قانون تسهيل ازدواج جوانان و ابلاغ آن به دولت جهت اجرا.
– قانون ساماندهى مد و لباس و ابلاغ آن به دولت و مسؤوليت چند وزارتخانه در اجرايى شدن آن.
– قانون تخصيص 2% از درآمد حاصل نفت و گاز به استانهاى نفت خيز و شهرستانها و بخشهاى محروم.
– قانون دست‏يابى به فن آورى هسته‏اى صلح‏آميز و تأمين چرخه سوخت 20هزار مگاوات برق.
– قانون حمايت از حقوق و مسؤوليت‏هاى زنان در عرصه‏هاى داخلى و بين المللى بر اساس منشور مصوب شوراى عالى انقلاب فرهنگى بر اساس قوانين اسلامى در امر خانواده و جامعه.
– قانون لايحه اصل 44 قانون اساسى كه گامى در جهت جذب سرمايه‏هاى بخش خصوصى و كوچك كردن دولت است.
و تصويب دهها موافقت نامه بين المللى تجارى، اقتصادى، فرهنگى با كشورهاى خارجى.
بديهى است كه براى هر يك از مصوبات قانونى ده‏ها و گاه صدها ساعت كار مطالعاتى و كارشناسى مركز پژوهشهاى مجلس وديگر كارشناسان و بحث و مذاكره در كميسيون‏ها و كميته‏هاى تخصصى لازم است تا يك طرح يا لايحه به تصويب كميسيون برسد و به صحن علنى بيايد و مورد گفتگو قرار گيرد و مخالف و موافق ديدگاه‏هاى خود را مطرح كنند و رأى‏گيرى شود و به شوراى نگهبان برود تا اگر اصلاحاتى لازم است دوباره به كميسيون و مجلس برگردد و اصلاحات انجام پذيرد و بصورت قانون به قوه مجريه (دولت) تسليم گردد. طى اين مراحل نياز به وقت و بحث و گفتگو و توجه و اهتمام دارد تا يك قانون براى اجرا آماده گردد…
نظارت بر دستگاه‏هاى اجرايى‏
علاوه بر اين، كار نماينده منحصر به قانون گذارى نيست، بلكه نظارت بر دستگاه‏هاى اجرايى نيز از وظايف مجلس است. اين نظارت از تذكر رسمى در مجلس و سؤال در كميسيون آغاز مى‏شود و گاه به صحن علنى مى‏آيد كه وزير مربوطه جهت پاسخگويى حاضر مى‏شود و گاه به استيضاح مى‏رسد. گاه مسؤولين سازمانها به كميسيون‏ها فرا خوانده مى‏شوند.
از قانونگذارى و نظارت كه بگذريم، نماينده در حوزه نمايندگى خود مراجعات بيشمارى دارد. اين مراجعات به تمام حوزه‏هاى ادارى و اجتماعى و فردى و مسائل خانوادگى و سازمان‏ها و نهادها و ادارات مختلف مربوط مى‏شود كه نماينده اين مراجعات را بدون پاسخ نمى‏گذارد و براى پيگيرى هر يك اقدام مناسب لازم است. در دفتر نمايندگى انواع خواسته‏ها و توقعات از موكلين و مراجعين مطرح و عرضه مى‏شود كه هزينه مادى و معنوى و وقت گذارى بسيارى را طلب مى‏كند. نماينده دلسوز آن است كه حداكثر وقت خود را جهت حل مشكلات مردم و پاسخ به درخواست‏ها اختصاص دهد. از عملكرد كليه دستگاه‏هاى شهر يا استان آگاه باشد در هر مورد موضع مناسب بگيرد از مسائل فرهنگى و اجتماعى و ادارى و استخدامى گرفته تا دستگاه‏هاى قضايى و اجرايى و انتظامى و غيره. اينست كه انبوه مشكلات و مسؤوليت‏ها پيش روى نماينده قرار دارد كه اگر در انجام آنها بكوشد تأثيرات سرنوشت سازى بر جامعه خواهد داشت. مردم راضى و خداوند بزرگ كه اين مسؤوليت را به نماينده داده راضى خواهند شد. و مردم گواهى مى‏دهند كه نمايندگان اصولگرا در اين عرصه خدمتگزارى به مردم فرو گذار نكرده‏اند.
مجلس هفتم از ديدگاه رهبرى نظام‏
مقام معظم رهبرى كه نگاه و قضاوتشان از براى همه حجت و سند است بارها از مجلس هفتم تقدير فرموده و عملكرد نمايندگان اين دوره را ستوده‏اند. معظم له مجلس هفتم را به درختى تشبيه كردند كه در سنگلاخ روئيد و استوار و ماندگار خواهد بود، و نيز فرمودند: «اين مجلس در موضع رفيع قانونگذارى ايستاد و در همه فراز و نشيب‏ها موضع ضد استكبارى را علناً با صراحت و وضوح و منطق بيان كرد. از امتيازات اين مجلس اين بود كه منشأ تشنجات سياسى و بگو مگوهاى اختلاف افكن در بيرون نشد: و نيز خطاب به نمايندگان فرمودند: موضع قاطع شما در قضيه هسته‏اى هم يكى از نقاط برجسته است. خيلى خوب عمل كرديد، كار درست همين بود كه دولت را الزام كنيد به ايستادگى، دولت هم علاقمند به اين كار و پيشرو در اين كار است. هماهنگى مجلس و دولت هم از بركات اين دوره است، دشمنانى هم داشته و دارد كسانى هستند كه با هماهنگى دولت و مجلس مخالفند. مجلس نشان داد كه به طبقات ضعيف در جامعه اهتمام مى‏ورزد، به سياست‏هاى اصل 44 پاسخ خوبى داد… خسته نباشيد! انشاء اللّه، خداوند كمكتان كند تا بتوانيد همين صراط مستقيم را با پرهيز از مزلّات ادامه بدهيد». اينها بخشى از اظهارات مقام معظم رهبرى درباره مجلس هفتم است.
به طور خلاصه مصوبات و اقدامات و موضعگيرى‏هاى مجلس هفتم در همه زمينه‏هاى: فرهنگى، سياسى، اقتصادى و عمرانى ستودنى است هرچند اجرايى شدن همه مصوبات و تصميمات شرائط اجرايى و ساز و كار عملى خود را مى‏طلبد كه هماهنگى مجلس و دولت و همدلى همه دستگاه‏ها مى‏تواند اين مصوبات قانونى را عملى ساخته و ميوه شيرين آن را ملت لمس كند.
مجلس هشتم و اولويت‏هاى آن‏
انتخابات آينده نيز از لحاظ اهميت فوق العاده است، همانگونه كه اشاره كرديم دشمنان اين ملت از خارج و برخى جريانهاى معلوم الحال از داخل به آينده انتخابات و مجلس هشتم چشم دوخته كه اگر مسير آن را منحرف كنند و يا مردم را از حضور در اين وظيفه مهم‏دلسرد نمايند جاده را براى نفوذ خود و اجراى سياستهاى شيطانى و متزلزل كردن اركان حاكميت و دولت اينده هموار ساخته‏اند كه بطور قطع آگاهى و هوشيارى و تعهدشناسى ملت بزرگ ما همچون هميشه چنان مجالى را به دشمنان سوگند خورده خود نخواهد داد. وقتى مردم ايمان به جريان اصولگرا دارند و نظام را دلسوز و خدمتگزار ميهن و ملت و دين مى‏دانند به وسوسه‏هاى خناسان گوش نخواهند داد. مردم از مشكلات زمان و فشارهاى دشمنان و تحريم‏ها و كارشكنى‏هاى سازمان داده شده خبر دارند و بخشى از مشكلات را به اين عوامل ارتباط مى‏دهند و البته اين بدان معنى نيست كه مسؤولان تمام توان و تلاش خود را براى حل مشكلات بكار نگيرند. مهم اينست كه مسؤولان نظام به مشكلات و فشارهاى اجتماعى و معيشتى بى‏توجه نبوده و راه كار خروج از اين مشكلات را بررسى كنند و به اقتضاى زمان و شرائط موجود چتر حمايتى خود را بر مردم بگسترانند. كه قطعاً چنين است و به يارى خداوند سياستهاى نظام دولت و مجلس و همه دست‏اندركاران به نتيجه مطلوب خواهد رسيد و حضور مردم در انتخابات پاسخى دندان شكن به دشمنان قسم خورده خواهد بود.
و اما اولويت‏هاى مجلس هشتم‏
– پيگيرى سند چشم انداز بيست ساله و طرح و تصويب لايحه‏هاى علمى و عملى در رابطه با تحقق اهداف اين سند اعلام شده از سوى مقام معظم رهبرى.
– پيگيرى مصوبات اصل 44 و قانون ساماندهى مسكن كه راه برون رفت از بحران كنونى مسكن است.
– پافشارى بر اصل صرف‏جويى در هزينه‏ها و صرف بودجه‏ها در راستاى سياستهاى اعلام شده مجلس هفتم و دولت نهم و برنامه پنج ساله اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى.
– پيگيرى مصوبات كليدى مجلس هفتم در خدمت رسانى به قشرهاى ضعيف و كم‏درآمد، كارگران، كارمندان، فرهنگيان، بازنشسته گان، كشاورزان، روستائيان و عشائرو…
– تلاش در جهت عملى شدن نظام هماهنگ پرداخت كه از آغاز مجلس هفتم تا پايان همواره مورد توجه نماينگان بوده و مصوبه آن به دولت جهت اجرا داده شده است و گام‏هاى اوليه آن برداشته شده است.
– اصلاح و تصويب قانون كار با هدف امنيت شغلى كارگران شركت‏ها و احقاق حقوق آنها.
– مبارزه با تورم و گرانى‏ها كه معضل بزرگ جامعه است.
– مبارزه با ناهنجاريهاى اجتماعى و اخلاقى و تهاجم فرهنگى هدايت شده از سوى دشمنان و استبكار جهانى.
– پافشارى بر اصول و ارزشهاى اسلامى و استكبار ستيزى و هوشيارى در برابر توطئه‏ها
– پيگيرى طرح اشتغال و مبارزه با بيكارى و حل مشكلات جوانان و فارغ التحصيلان با همكارى دولت.
– تقويت بخش سلامت و خدمات درمانى به همه اقشار بويژه محرومان و بيمه همگانى.
– پاسدارى از اقتدار نظام اسلامى در عرصه‏هاى علمى سياسى، اقتصادى و استقلال و رشد و شكوفايى و اهداف ديگر ازاين قبيل…
بديهى است اين خواسته‏ها تنها با مصوبات مجلس و قانونگذارى تأمين شدنى نيست، بلكه همكارى و همبستگى و مشاركت همه جانبه كليه دستگاه‏هاى اجرايى و تعامل مجلس و دولت و همكارى نهادهاى ذى ربط را طلب مى‏كند كه امدادهاى خداوندى يار و مددكار خواهد بود و توشه اين راه ايمان و اخلاص و علم و عمل و جهاد و استمداد از توجهات حضرت بقية اللّه اعظم(عج) خواهد بود. «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم»

/

ضرورت رسالت از نظر قرآن و حديث

ضرورت رسالت از نظر قرآن و حديث
ذبيح الله اسماعيلى
در اين مقال ابتدا نمونه هايى از آيات قرآن را در خصوصِ ضرورت نبوت مورد بحث قرار مى‏دهيم و سپس رواياتى چند را بررسى خواهيم كرد.
قرآن از جنبه‏هاى گوناگون به فلسفه بعثت و نبوت پرداخته است: گاهى انگيزه بعثت را تعليم و تربيت بشر مى‏داند1 در بعضى آيات اتمام حجت بر بندگان (در اعمال خير و خلاف آنان) به عنوان دليل نبوت ذكر گرديده است‏2 چنان چه در برخى ديگر از آيات اجراى عدالت و قسط،3 نجات از ظلمت‏ها و جهالت‏ها4، تثبيت و تكميل توحيد5، تذكر و يادآورى‏6 و امثال آن‏7 به عنوان غرضهاىِ نبوت اشاره شده است.
نكته مهم در باب ضرورت نبوت از نظر قرآن اين است كه قرآن بر نياز بشر تكيه مى‏كند؛ مثلاً عدالت و تزكيه و تعليم را يكى از محورهاى اساسى بعثت پيامبران معرفى مى‏كند. اين خود نشان آن است كه عدالت و يا تعليم وتربيت نياز محورى انسان است و گرنه دليلى بر تاكيد قرآن نبود، زيرا در صورتى كه بشر به عدالت نيازى نداشته باشد و يا اين احتياج بدون رهبرى انبيا (از راه عقل و دانش بشرى مثلاً) برآورده شود، اصرار قرآن لغو و بيهوده مى‏نمود.
تحليل بحث اين است كه انسان همان طورى كه براى بقاى خود نيازمند تغذيه و آب و هوا است و بدون آن حيات ندارد، عدالت و يا تعليم وتربيت هم يك ركن اصلى زندگى بشر به شمار مى‏رود كه بى‏آن هرگز براى افراد بشر زندگى مطلوب به دست نمى‏آيد؛ به عبارت بهتر، انسان همه تلاش خود را بر اين اساس پايه گذارى مى‏كند تا به زعم خويش به زندگى سعادت بخش دنيوى يا اخروى برسد. گرچه ممكن است در اين مسير مصاديق كاذبى را به عنوان سلامت و سعادت زندگى بپندارد؛ مثل اين كه تصور مى‏كند پول پرستى و ثروت خواهى و مانند آن يك كمال واقعى يا پايدار است. اما در هر حال به دنبال زيست بهتر و كمال برتر است و به يقين هر نوع زندگى را نمى‏خواهد. قرآن هم بر اين اساس از زندگى مطلوب به حيات طيبه تعبير فرموده است.8 و بدون شكّ از نشانه‏هاى حيات طيّبه عدالت و يا تعليم و تربيت به شمار مى‏آيد، چرا كه آن گاه حيات طيّبه به وجود مى‏آيد كه عدالت و تعليم و تربيت صحيح در جامعه پديدار گردد. نقش پيامبران الهى از اين جا روشن مى‏شود كه از هدفهاى اساسى آنان تحقق قسط و عدالت به دست خود مردم در جامعه است 9 پرسشى كه در اين جا مطرح است اين كه چگونه عدالت يكى از نيازهاى اساسى آدميان است؟ پاسخ به اين سؤال با چند مقدمه روشن مى‏شود:
1- اين است كه بشر به حكم تركيب وجودى داراى اميال و غرايز گوناگون است.
2- از طرف ديگر تمام اين اميال و غرايز به تنهايى قابل بهره‏ورى نيست يعنى احتياج به همكارى همگانى افراد دارد.
3- عموم افراد انسانى همواره – به دليل حس خودخواهى – درصدد بهره بردارى بيشتر و برتر از جوانب مختلف و منافع گوناگون است و چه بسا اين حبّ ذات سبب نفوذ به حريم حقوق ديگران شود و آن هنگام است كه هرج ومرج در جامعه رخ مى‏دهد و راه امنيت و آسايش كه اصلى‏ترين وسيله تأمين حيات است در معرض فنا قرار مى‏گيرد. آن چيزى كه مى‏تواند عهده دار برخوردارى همگانى براساس معيارهاى درست زندگى گردد و از بروز نابرابرى جلوگيرى نمايد، «عدالت» است ؛ نيازِ انسان به «عدالت» از همين جا روشن مى‏شود، زيرا تجربه طولانى زندگى بشر نشان داده است كه هر گاه «عدالت» معيار زندگى و پيشرفت عمومى و تكامل فردى، بود زمينه رشد و تعالى افراد بشر فراهم آمد و «حيات طيّبه» پى‏ريزى شد و آن هنگام كه عدالت از صحنه زندگى انسان كنار رفت چهره قتل و غارت و فقر و فاقت رخ نموده است.10
تا اين جا روشن شد كه «عدالت» نياز ضرورى بشر است.
سؤال ديگرى كه به نظر مى‏رسد اين است كه : آيا انسان مى‏تواند خود به تنهايى و بدون رهبرى پيامبران «عدالت» را در جامعه بشرى برپا دارد؟ پاسخ اين است كه تحقق «عدالت» در همه شئون زندگى منوط به چند چيز است كه نخست بايد عدالت از ظلم به درستى بازشناسى شود؛ به عبارت ديگر، مصاديق مختلف هر يك مشخص گردد.11 مرحله دوم: قانون عدل بتواند جامع حقوق همه افراد در تمام زمينه‏ها باشد. شرط ديگر آن اين است كه داراى مجرى عادل و دادگرى سالم باشد كه هرگز به سمت و سوى تمايلات نفسانى و خواسته‏هاى شخصى گرايش نداشته باشد.12 وقتى اين شرايط را در نظر مى‏گيريم تنها در سايه مكتب انبيا و رهبرى آنان است – كه به دليل برخوردارى از وحى الهى و به دور بودن از لغزش‏هاى علمى و عملى – مى‏توان به عدالتى جامع دست يافت.
تعليم وتربيت
انسان از بعد تعليم و تربيت – هم كه يك نياز اصلى و محور تكامل است – محتاج برنامه و نيازمند به هدايت الهى است، زيرا دانش محدود و عقل ناچيز او نمى‏تواند جامع همه راه‏هاى پيشرفت باشد؛ به ويژه كه دست خوش لغزش و خطا هم مى‏گردد، چرا كه هم فكر و دانش شخصى و هم جمعى انسان در حال دگرگونى و اختلاف است .13 بشر براى رسيدن به كمال ،نخست بايد داراى برنامه‏اى روشن باشد كه بر معيارهاى جامع علمى و معرفتى استوار است كه هيچ نقطه ابهامى ندارد. به طور قطع تنها علومى كه از ناحيه پيامبران در اختيار آدميان گذاشته شده است داراى چنين خصوصيت است كه هم رشد فردى و هم تعالى اجتماعى را بى‏كم وكاست ارزانى مى‏نمايد. چنان كه از بعد تربيت روحى و معنوى هم – كه در واقع زيربناى زندگى است – نياز به الگويى مناسب و نمونه‏اى عينى و عملى دارد، زيرا تهذيب نفس و اخلاق بدون داشتن نمونه كامل عينى به دست نمى‏آيد. اين الگوى مناسب جز فرستادگان الهى نيستند، زيرا تربيت بر خلاف علم پيش از آن كه جنبه صورى و ذهنى داشته باشد خاصيت عينى و درونى دارد14و تا نفوذ در اعماق وجود انسان پيدا نكند هرگز نمى‏تواند ابعاد رفتار آدمى را دگرگون ساخته و به شكل صحيح درآورد. و به همين جهت است كه سيره عملى پيامبران به ويژه پيغمبر اسلام بيشترين تأثير و نفوذ تربيتى را بر پيروان خود برجاى گذاشته است. در تاريخ زندگى رسول اكرم (ص) آمده است كه ايشان به قدرى بر قلوب يارانش تسلط معنوى داشته‏اند كه آبِ دست او را براى تبرّك و شفا مى‏برده‏اند 15 روان شناسان تربيتى امروز هم عقيده دارند كه داشتن الگوى رفتارى مناسب از عوامل مهم رشد و تكامل شخصيت اخلاقى و تربيتى به شمار مى‏آيد.16 تاريخ به غير از مكتب و زندگى پيامبران، برنامه‏اى را سراغ ندارد كه بتواند تا اين اندازه در حيات معنوى و اخلاقى بشر تأثير گذاشته باشد. اين تأثير فوق العاده ايشان به دليل ارتباط با عالم الوهيت و برخوردارى از فضايل و كمالات غيبى است كه توانست هم چنان نقش و نفوذ خود را – على رغم گذشت قرن‏هاى زياد – در عرصه زندگى آدميان تا به امروز حفظ نمايد.17 و برهمين اساس است كه قرآن سرلوحه برنامه‏هاى انبيا را تربيت و تعليم بشرى و شكوفايى كمالات نفسانى مى‏داند و مى‏فرمايد: سرّ رسالت پيغمبران، بشارت و انذار است كه در سايه آن ايمان و عمل صالح (همان صفات برجسته انسانى) بروز مى‏كند و ناامنى و نگرانى كه عامل اصلى سقوط هر جامعه است رخت مى‏بندد.18 در آيه ديگر سرمشق گرفتن از پيامبر را در راه حفظ تعالى و نيل به سعادت ابدى يادآورى مى‏فرمايد19 چنان كه در مقامى ديگر از تزكيه و تعليم به عنوان منّت خداوند متعال بر بندگان خود اشارت كرده است. 20
نبوت از نظر روايات دينى
از آن جا كه روايات اسلامى هم سوى قرآن و در راستاى تفسير آن است نظير قرآن به فلسفه رسالت انبيا پرداخته است كه به ذكر نمونه هايى از آن مبادرت مى‏شود:
از امام صادق – عليه السلام – روايت است كه ايشان در پاسخ به سؤال يكى از زنادقه (منكران دين) پيرامون بعثت فرمود: از آن جا كه خداوند عالم خالق هستى و برتر موجودات است و از سوى ديگر رابطه بندگان با خدا… بدون واسطه – ممكن نيست، بايد سفيرانى در ميان مردم باشند تا اوامر و نواهى الهى را به ايشان برسانند و انسان‏ها را به مصالح و مفاسد امورشان آگاهى بخشند و عوامل تباهى و فنا را بشناسانند؛ اينان همان پيامبران هستند كه با برخوردارى از علم و حكمت و اخلاق و تربيت الهى، برگزيده شده‏اند… 21 در روايت ديگرى، على (ع) تأييد و تقويت عقل و احياى فطرت و جلوگيرى از غفلت و يادآورى نعمت خداوند را به عنوان عوامل بعثت انبيا اشارت فرمود22. چنان كه در كلامى ديگر رهايى انسان‏ها از بت پرستى و يا بندگى شيطان و گرايش به سوى طاعت الهى را سبب رسالت پيغمبران ذكر نموده است.23 در توحيد صدوق، به نقل از رسول گرامى اسلام، آمده است كه پيامبران براى اين برگزيده شده‏اند تا بشر علاوه بر راهنمايى به سوى توحيد و دورماندن از انحراف به غير او؛ در برابر اعمالى كه انجام مى‏دهد مسئول است و عذرى بر انجام خلاف و خطا يا ترك خير و خوبى نداشته باشد.24 و هم از آن بزرگوار روايت است كه فرمود: براى تكميل مكارم اخلاقى و فضايل انسانى برگزيده شده‏ام.25
نتيجه بحث
نكات برجسته‏اى كه در اين جمع بندى استفاده مى‏شود اين است كه گرچه هم در قرآن و هم در احاديث دينى به جنبه‏هاى گوناگون علل بعثت انبيا اشارت رفته است ؛ مهم‏ترين اصول تعاليم پيامبران از نظر قرآن و حديث چند چيز است :
الف) احياى فطرت توحيدى انسان و گرايش او به سوى خداوند تعالى كه محور اصلى كمال ابدى بشر است ؛ همان چيزى كه هدف اصلى آفرينش انسان هاست.26
ب) تعالى روحى و معنوى يا تربيت نفسانى، بر اساس ايمان و عمل صالح كه از اركان مهم پيشرفت افراد بشر است.27
ج) برپايى عدل و قسط در ميان مردم و آزادى بشر از قيود بندگى بت و شيطان به سوى پرستش خداوند هستى كه در تكامل جامعه انسانى سهم به سزا دارد.28
پى‏نوشت‏ها:
1 ) «هوالذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة…» جمعه /2 – آل عمران /164.
2 ) «رسلاً مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعدالرسل و كان الله عزيزاً حكيماً» نساء/165.
3 ) «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط…» حديد/25 .
4 ) «الر كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور…»ابراهيم /1.
5 ) «و لقد بعثنا فى كل امة رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت…» نحل /36 ونظير آن در سوره انبيا / 25.
6 ) «و لقد يسّرنا القرآن للذكر فهل من مدّكر» قمر/17و22و25و32و40 «فذكر انما انت مذكر» غاشيه / 21.
7 ) الذين يتبعون الرسول الامى الذى يجدونهم مكتوباً عندهم فى التورية والانجيل…و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم…» اعراف / 157.
8 ) «من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيوة طيبه و لنجزينّهم، اجرهم باحسن ما كانوا يعملون» نحل / 97.
9 ) «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط…» حديد/ 25.
10 ) بارها در خبرهاى رسانه‏هاى جهانى آمده است كه قريب دو ميليارد از جمعيّت جهان زير خط فقر زندگى مى‏كنند و در بعضى جوامع در هر دقيقه يك تجاوز، قتل و جنايت رخ مى‏دهد.
11 ) گفتنى است كه «عقل» در اين زمينه فقط اظهار نظر كلى مى‏كند واز بيان مصاديق گوناگون عاجز است.
12 ) قوانين بشرى، به دليل آن كه محصول فكر محدود و دانش ناچيز انسان است نمى‏تواند راه روشنى ارائه دهد.از اين رو يا بر اساس منافع اكثريت شكل مى‏گيرد نه همه افراد و يا جامع تمام ابعاد زندگى نيست و به همين دليل همواره در حالِ دگرگونى و تحول است.
13 ) اختلاف در برنامه ريزى‏ها و تغيير قوانين به خصوص قوانين حقوقى نشان مى‏دهد كه دانش بشر كافى نيست، از اين رو مى‏بينيم علوم بشرى على رغم اين همه پيشرفتى كه دارد هنوز نتوانسته است معيار روشنى همگانى را براى زندگى ارائه كند.
14 ) و به همين دليل است كه قرآن خطاب به پيامبر اكرم مى‏فرمايد: «و انّك لعلى خلق عظيم» قلم / 4.
15 ) منتهى الآمال، بخش وقايع سال ششم هجرى ،ص 75، چاپ اسلاميه، تاريخ چاپ 38 شمسى.
16 ) رجوع شود به كتب روانشناسى از جمله كتاب روانشناسى تربيتى ص 187، تأليف دكتر على شريعتمدارى.
17 ) لازم به ياد آورى است كه آن چه تا امروز بشر از زندگى اخلاقى و تربيتى دارد و هر جا كه سخن از حقوق انسانى و ارزش‏هاى اخلاقى مطرح است ريشه در تعاليم پيامبران دارد(ر. ك و استاد مطهرى، حكمتها و اندرزها، ص 12)
18 ) «و ما نرسل المرسلين الا مبشّرين و منذرين فمن آمن واصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون» انعام / 48.
19 ) «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله واليوم الآخر و ذكرالله كثيراً» احزاب / 21.
20 ) «لقد منّ الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين» آل عمران / 164.
21 ) اصول كافى ج / 1 باب الاضطرار الى الحجة حديث / 1 و علل الشرايع ص‏120چاپ بيروت.
22 ) «… فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكر و هم منسىّ نعمته…» نهج البلاغه خطبه 1.
23 ) «فبعث الله محمداً(ص) بالحق ليخرج عباده من عبادةالاوثان الى عبادته و من طاعة الشيطان الى طاعته…» نهج البلاغه خطبه/147.
24 ) «… و بعث اليهم الرسل لتكون له الحجةالبالغة على خلقه… وابتعث فيهم النبيين مبشّرين و منذرين ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حىّ عن بيّنة و ليعقل العباد عن ربّهم ماجهلوه فيعرفوه بربوبيّته بعد ما انكروا و يوحدوه بعد ماعضدوا (او عندوا)، توحيد صدوق، باب التوحيد، حديث 4 / 45، چاپ جامعه مدرسين و نظير آن در نهج البلاغه خطبه 144و 147.
25 ) «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» كنزالعمال ج 11 / 31969ص 420؛ الميزان، ج 6، ص 308 (متن عربى) به نقل از تهذيب شيخ طوسى.
26 ) «و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون» ذاريات / 56 ونظير آن در سوره نحل / 36، انبيا/ 25.
27 ) «و ما نرسل المرسلين الاّ مبشّرين و منذرين فمن آمن و اصلح فلاخوف عليهم و لا هم يحزنون» انعام / 48 «قد افلح من زكيّها» شمس/9.
28 ) «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط…» حديد/ 25، «الذين يتبعون الرسول الامّى الذى يجدونهم مكتوباً عندهم فى التورية والانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر و يحلّ لهم الطّيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم…» اعراف / 57 «و لقد بعثنا فى كلّ امّة رسولاً ان اعبدوا الله واجتنبواالطاغوت…» نحل / 36.

/

سوالاتى پيرامون زيارت عاشورا

سؤالاتى پيرامون زيارت عاشورا
عبداللّه امينى پور
در زيارت عاشورا فرازهاى گوناگونى قرار گرفته كه با توجه به معانى آن جملات سؤالاتى به ذهن مى‏رسد كه نياز به پاسخ دارد.
در اين مقاله به پاره‏اى از سؤالات، پاسخ داده شده كه توجه خوانندگان عزيز را به آن جلب مى‏كنيم‏
1- «و لعن اللّه بنى امية قاطبة» چرا دعا مى‏كنيم خدا همه بنى اميه را (تك تك شان را) از رحمتش دور كند؟ خوبان بنى اميه چه گناهى دارند كه بايد مورد لعن قرار گيرند؟
پاسخ:
1- لعن هيچ مؤمن و مسلمانى هرچند گناهكار باشد، جايز نيست و فقط بايد كافران معاند و ستيزندگان با حق و اولياى حق را لعن كرد. اين از آموزه‏هاى مهم قرآن و عترت است و امامان معصوم(ع) هيچ گاه جز دشمنان سرسخت حق را لعن و نفرين نكردند.
2- نسبت افراد از نظر قرآن به نسب ظاهرى نيست بلكه آنچه افراد را به هم منسوب مى‏كند، ارتباطهاى ايمانى و روحى است كه پايدار بوده و در دنيا و آخرت پايدار است. اين مطلب در قرآن بارها مورد تأكيد قرار گرفته است از جمله خداوند به حضرت نوح وعده مى‏دهد كه اهل و خانواده او را از عذاب نجات خواهد داد و وقتى عذاب فرا مى‏رسد فرزند او غرق مى‏گردد. حضرت نوح به خداوند عرض مى‏كند: «انّ ابنى من أهلى؛ فرزند از اهل من است» و خداوند فرمود: «انّه ليس من أهلك؛(1) او از اهل تو نيست.»
در آيه ديگر از زبان حضرت ابراهيم(ع) به عنوان يك اصل كلى مى‏فرمايد: «فمن تبعنى فانّه منّى؛(2) هر كس مرا پيروى كند از من است».
و باز به عنوان يك اصل كلى، حق تعالى مى‏فرمايد:
«و من يتولّهم فانّه منهم؛(3) هر كس اهل كتاب را دوست بدارد و ولايت آنان را بپذيرد، به درستى كه از آنان است.»
بنابر اين آيات آنچه نسب شخص را به واقع معلوم مى‏كند، نه نسب ولادتى ظاهرى و جسمى است بلكه نسب ايمانى و روحى و معنوى است و بنى اميه همه كسانى هستند كه پيرو راه معاويه و يزيد هستند و بر آن راضى بوده و بر تداوم آن راه اصرار دارند و هر كس محب اهل بيت و خدا و ايمان و عمل صالح بوده از بنى اميه نيست و از بنى هاشم است هرچند فرزند بلافصل معاويه يا يزيد باشد.
3- گاهى قومى آن چنان در درياى كفر و شرك و ظلم غوطه‏ور مى‏شوند كه از آن هيچ جوانه پاكى نخواهد روئيد. خداوند در مورد قوم نوح به آن حضرت چنين وحى مى‏كند:
«انّه لن يؤمن من قومك الّا من قد آمن؛(4) از قوم تو جز آنان كه ايمان آورده‏اند، كسى ديگر به ايمان نخواهد گراييد.»
و حضرت نوح نيز اين گونه قوم را نفرين مى‏كند:
«ربّ لاتذر على الأرض من الكافرين دياراً انّك إن تذرهم يضلّوا عبادك ولايلدوا إلّا فاجراً كفّاراً؛(5) خدايا احدى از كافران را بر روى زمين مگذار، زيرا اگر آنان را واگذارى بندگانت را گمراه ساخته و جز بدكار كافر نزايند.»
و علم به اين وضعيت را فقط خدا و بندگان خاص او به اذن او مى‏دانند.
زيارت عاشورا در كتب معروف دعا ثبت شده از جمله: مصباح المتهجد شيخ طوسى، مصباح كفعمى، بحارالانوار و كتب حديثى ديگر و بنابر نقل شيخ طوسى اين دعا را خداوند به جبرئيل(ع) و او به رسول خدا(ص) و آن حضرت به امامان تعليم داده و آنان به شيعيان خود ياد داده‏اند و خداوند وقتى قومى را به تمامى لعن مى‏كند، با لعن خود خبر مى‏دهد كه از اين قوم مؤمنى بر نخواهد خاست.
بنابراين لعن يك قوم از جانب خدا و اولياى الهى دلالت دارد كه آن قوم همگى – گذشتگان و آيندگان آنان – گمراه و ظالم‏اند و اين لعن بدين جهت به همه آنان تعلق گرفته است. در عين حال اگر از آن قوم مؤمنى هم برخيزد با ايمان آوردن، نسبتش با آنان قطع مى‏شود و ديگر از آن قوم حساب نمى‏شود تا لعنت آن قوم به او هم شامل گردد.
2- «اللّهم انّ هذا يوم تبركت به بنو اميّة و ابن آكلة الاكباد اللّعين ابن اللّعين على لسانك و لسان نبيّك صلّى اللّه عليه و آله فى كلّ موطن و موقفٍ وقف فيه نبيّك صلّى اللّه عليه و آله؛ آيا پسر هند جگرخوار(معاويه) (و پسرش يزيد) و پدرش(ابوسفيان) را پيامبر در هر منزل و مسكن كه توقف داشت(هر جا و مكانى كه توقف مى‏كرد) لساناً لعن مى‏نمود؟ ضمناً لسان خدا يعنى چه؟
پاسخ:
آرى، خداوند و پيامبر، ابوسفيان، معاويه و يزيد را لعن كرده‏اند و پيامبر بارها و بارها در مواقف فراوان اين برائت را اظهار كرد هم چنان كه در مواقف بسيار به امام حسين(ع) ابراز محبت كرد و براى او اقامه عزا نموده، اظهار مودّت نسبت به بندگان برگزيده و اظهار برائت از سردمداران كفر و گمراهى يك وظيفه الهى براى همه مؤمنان و ازجمله براى رسول خداست و اين هم جزو رسالت‏ها و وظايف آن حضرت بوده است. اين اظهار برائت‏ها و بيزارى‏ها نصب تابلو براى آيندگان است تا بدانند اين گروه گمراه و گمراه كننده‏اند و از آنان دورى جويند و حريم بگيرند تا در امان بمانند. لعن‏هاى پيامبر نسبت به ابوسفيان، معاويه و يزيد در كتب روايى و تاريخى فراوان ثبت شده است.
«لسان خدا» عبارت محاوره‏اى است و گرنه خداوند تعالى داراى اعضاء و جوارح نيست تا زبان داشته باشد. همين كه خدا اين لعن را به سمع و گوش بندگان خود رسانده و در قرآن خود كه كلام او مى‏باشد، ثبت كرده است، در محاوره و گفتگو به «جارى شدن بر زبان او» تعبير مى‏شود همچنان كه «يداللّه» به معناى دست خدا نيست زيرا حق تعالى دست ظاهرى ندارد و جسم ندارد بلكه قدرت خدا و يارى دهى خدا به «دست خدا» تعبير شده است و لفظ ديگرى رساتر از اين لفظ براى اين معنا وجود ندارد تا بدان معنا رسانده گردد.
آكلة الاكباد هند همسر ابوسفيان است و معاويه فرزند اوست هم چنان كه يزيد هم نوه و فرزند او است و يزيد (يعنى فرزند هند) و بنى اميه، همگى روز عاشورا را بعد از شهادت امام حسين(ع) به عنوان روز پيروزى عيد و جشن گرفتند.
3- «السّلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين». على بن الحسين كيست؟ على اكبر يا على اوسط(امام سجاد)؟ لطفاً دليل خود را بگوييد، يعنى ذكر شود كه آيا قرائنى وجود دارد كه نشان دهد منظور كيست؟
پاسخ:
زيارت عاشورا زيارت امام حسين(ع) و كسانى است كه با آن حضرت شهيد شده و در كربلا دفن شده‏اند. وقتى زيارت مى‏خوانيم بايد متوجه زيارت شونده باشيم و خود او يا مقبره او مد نظر ما باشد. در اين زيارت مى‏گوييم:
«سلام بر حسين و بر على فرزند حسين و بر فرزندان ديگر حسين و بر اصحاب حسين».
معلوم است كه منظور از فرزندان و اصحاب در اين عبارت آن فرزندان و اصحابى هستند كه با امام در كربلا بوده و همراه ايشان شهيد شده و در كنار ايشان دفن شده‏اند و چون همه آنان در يك محدوده كوچك (حائر حسينى يعنى موضع قبر امام و ديگر يارانش) هستند، پس همگى مى‏توانند در يك لحظه مورد توجه ما باشند و اما فرزندان ديگر امام حسين(ع) و اصحاب ديگر آن حضرت اگر چه بلند مرتبه و شايسته درود فرستادن هستند و باشند، ولى در اين مقام مورد توجه ما نيستند تا سلام ما شامل آنان شود. امام سجاد(ع) دفن شده در كنار امام حسين(ع) نيست تا وقتى ما امام و شهداى كربلا را زيارت مى‏كنيم و سلام مى‏دهيم، او را هم ياد كنيم ولى حضرت على اكبر در زمره آنان است و اگر در اين زيارت آن بزرگوار جداگانه ذكر شده، نشان از عظمت و جلال ايشان دارد از اين رو آن حضرت جداگانه ذكر شده با اين كه او نيز از جمله اولاد امام حسين(ع) است.
و اما امام سجاد(ع) گرچه در كربلا حضور داشت، ولى آنجا به شهادت نرسيد و دفن نشد و زيارتى براى ايشان در كربلا وارد نشده است.
4 – «والعن عبيداللّه بن زيادٍ و ابن مرجانة و عمر بن سعدٍ و شمرا و آل ابى سفيان و آل زيادٍ و آل مروان الى يوم القيمة». اصولاً كسى كه مرده و دستش از دنيا كوتاه است، آيا از بدخواهى نيست كه بخواهيم او از رحمت حق دور شود؟ آيا اين از «رحمة للعالمين» بودن دور نيست؟ ما معتقديم ائمه دشمنانشان را هم دوست داشتند، حتى كسى را كه با او مى‏جنگيدند، به سرنوشتشان علاقه‏مند بودند، و هميشه پيش از شروع جنگ آن‏ها را به راه حق و صحيح راهنمايى مى‏كرده‏اند. يعنى مى‏خواستند مردم را به رحمت حق نزديك سازند. ما از انسان‏ها متنفر نيستيم، بلكه از اعمالشان متنفريم(لو علم المدبرين كيف اشتياقى بهم لماتوا شوقا» پس چرا كسى كه مرده او را لعن مى‏كنيم، آن هم لعنى هميشگى.
پاسخ:
محبت به مخلوقات خداوند و سعى و تلاش در آشنا كردن آنان با حق تعالى و برگرداندن آنان به سوى خدا خصيصه ذاتى اولياء است. آنان چشمه جوشان محبت هستند و محبت را به همه بندگان نثار مى‏كنند، جفاى مخلوقات را فراموش مى‏كنند و از ستم ظالمان چشم مى‏پوشند و اين آموزه مكتب آنان به پيروانشان نيز هست.
اما نسبت به دشمنان حق و انسانيت و پيشوايان گمراهى امر غير از اين است. خداى تعالى كه رحمن و رحيم و ارحم الراحمين و…است، خودش نسبت به دشمنان حق و پيشوايان گمراهى قهر و غضب دارد و لعن ابدى خود را نثار آنان كرده است. توجه كنيد:
«انّ الّذين يكتمون ما أنزلناه من البيّنات و الهدى من بعد ما بيّناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون».(6)
آنان كه آيات روشن و هدايتگر را بعد از بيان آنها براى مردم در كتاب خدا، كتمان مى‏كنند، آنان را خداوند لعن مى‏كند و لعن‏كنندگان.
«كيف يهدى اللّه قوماً كفروا بعد إيمانهم و شهدوا أنّ الرسول حقّ و جاءهم البيّنات و اللّه لايهدى القوم الظالمين اولئك جزاؤهم أنّ عليهم لعنة اللّه و الملائكة و الناس أجمعين».(7)
چگونه هدايت كند خدا قومى را كه بعد از ايمان و شهادت به حقانيت رسالت، كفر مى‏ورزند با اينكه آيات روشن بر آنان نازل شده و خداوند ستمكاران را هدايت نمى‏كند. كيفر اينان لعنت خدا، ملائكه و همه مردم است.
كسى كه با حق به ستيز برخاسته و منشأ گمراهى شده، ميكروبى است كه آثار وخيم او حتى پس از مرگش هم ادامه دارد و مستحق لعن ابدى است و ترحم بر پلنگ تيز دندان ستمكارى بود بر گوسفندان. اينان بنيانگذاران و قوام دهندگان سنّت گمراهى و ستمگرى هستند و سزاوار لعن و نفرين ابدى و ترحم بر چنين موجودات ستم پيشه نه نشان از رحمت و رحمانيت بلكه نشان از جهالت دارد. جهالت به آثار وخيم وجودى آنان كه هم چنان تداوم دارد.
5 – «السّلام عليك يا ثاراللّه وابن ثاره و الوتر الموتور» لطفاً معنا كنيد، و ضمناً بفرماييد كه آيا خون خواهى عملى از روى كينه نيست؟ و مگر مؤمن ازعقده و كينه خالى نيست؟
پاسخ:
«ثار» را “خون” و “خونخواهى و انتقام” معنا كرده‏اند. خونخواهى عملى است كه از نظر حق تعالى و انسان‏هاى سليم النفس جايز شمرده شده است. قرآن مى‏فرمايد:
«من قُتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً»(8)
آن كس كه مظلومانه كشته شود، ولىّ او سلطه (و حق قصاص و خونخواهى) دارد.
امام حسين(ع) بنده خاص خدا و دعوت كننده به صراط حق بود و به خاطر همين دعوتگرى و مخالفت با گمراه كنندگان از راه حق، مورد قهر و غضب ستمگران قرار گرفت و كشته شد، از اين رو “ولىّ” او خود حق تعالى گرديد و حق تعالى خونخواهش شد، از اين رو به “ثار اللّه” يعنى كسى كه خدا خونخواهش مى‏باشد، نام گرفت.
عبارت وارد شده در يكى از زيارات اين معنا را بيان مى‏كند. در آن زيارت آمده: «و انّك ثار اللّه فى الأرض و الدم الذى لايدرك ثاره أحد من اهل الأرض ولايدركه الّا اللّه وحده»(9) شهادت مى‏دهم تو خون خدايى در زمين، خونى كه كسى جز خدا خونخواه او نيست.
گروهى نيز «ثار» را به معناى “خون” گرفته‏اند يعنى خون خدا يعنى همچنان كه خون جارى در رگ‏ها حياتبخش كيان وجود است، امام حسين(ع) هم همچون خون حياتبخش دين خدا است همچنان كه پدر گرامى‏اش “اسد اللّه” و “يد اللّه” و “ثار اللّه” بود. بنابر اين معناى عبارت اين گونه است:
سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون خدا و اى تنهاى تنها شده.
و اما كيفر بعد از مرگ، تجسّم عمل است و نامگذارى آن به خونخواهى و… براى تقريب به ذهن مى‏باشد. كسى كه گناهى مرتكب مى‏شود، با ارتكاب خود، قيامتش را مى‏سازد و آن را خود ساخته يا در جهنمى كه خود افروخته.
و وجه ديگر نام گذارى خونخواهى، رعايت حقوق مظلوم است. وقتى كسى مظلوم واقع مى‏شود بايد دادگاهى باشد تا حق او را از ظالم بستاند، كسى كه ناحق كشته شده، در دنيا ديگر براى او احقاق حقى نيست و بايد در دادگاه آخرت احقاق حق صورت بگيرد و حاكم دادگاه گاهى خودش شاكى مى‏شود از جمله در مورد امام حسين(ع) خود حق تعالى خصم قاتلانش مى‏باشد و به اين وجه او خونخواه امام مى‏باشد.
6- لطفاً معنا كنيد: «السّلام عليك يا ابا عبداللّه و على الارواح الّتى حلّت بفنائك» در ترجمه نوشته «كسانى كه به آستانت فرود آمدند». يعنى كسانى كه به زيارت امام مى‏آيند؟ يا كسانى كه در كربلا كنار قبر ايشان خاك شده‏اند؟ يا كسانى كه در وجود حسين فانى شدند، و جانشان را در راه او دادند(ياران حسين(ع))؟
پاسخ:
منظور كسانى است كه در ركاب حضرت شهيد شدند و در كنار ايشان دفن گرديدند – نه ديگر مدفونان در كربلا – اينان كسانى هستند كه به آستان حضرت آمده و در آنجا بار انداخته و ملازم شده‏اند. «فناء» يعنى فضاى باز جلو منزل، كسانى كه حوارى و فدايى امام شدند و در راه ايشان به شهادت رسيدند. اين زيارت امام حسين(ع) و ياران آن حضرت است كه در ركاب ايشان شهيد شده‏اند، نه زيارت زائران كربلا يا مدفونان كربلا.
7 – «والعن عبيد اللّه بن زيادٍ و ابن مرجانة» مگر ابن مرجانه همان عبيداللّه بن زياد نيست؟ پس چرا بينشان «واو» آمده؟
پاسخ:
ابن مرجانه همان عبيداللّه است و تكرار دوباره آن با “واو” عطف تفسيرى معمول است. عبيداللّه بن زياد فرد شناخته شده‏اى بود و ظلم و ستم بى حد او نسبت به شيعيان على بن ابى طالب او را مشهور ساخته بود ولى در اين زيارت و در خطابه‏هاى اهل بيت و اسراى كربلا، ابن زياد به مردم بيشتر معرفى شده و با معرفى مادر وى، اوج خباثت، ناپاكى و رذالت او به شنوندگان منتقل شده است. مرجانه مادر عبيداللّه بن زياد از زنان بدكار مشهور و معروف بود(10) و معرفى ابن زياد در اين زيارت و در خطابه‏هاى ديگر به “ابن مرجانه” يادآورى خباثت اصل و طينت و ريشه اوست.
8 – «و لعن اللّه امّةً دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم الّتى رتّبكم اللّه فيها» مگر امامان از رتبه امامت و مقام ولايت دفع و ازاله شدند؟ اين مقامات قابل منع نيست از طرف مردم.
پاسخ:
مقام امامان چند چيز است:
1- وساطت بين پيامبر و مردم در بيان و تفسير دين و رفع اختلاف.
2- مقام هدايت و راهبرى و دستگيرى طالبان هدايت.
3- مقام حكومت و قضاوت و تصدى رياست امور دين و دنياى مردم.
نصب امامان به اين مقامات از طرف خداوند صورت گرفته و به جهت شايستگى ذاتى آنان است. آنان به اوج بندگى رسيده و خداوند آنان را صالح براى تصدى اين مقامات روحانى و معنوى يافته و به اين مقامات نصب كرده است.
اين مقامات از طرف مردم قابل دفع و زوال نيستند اما تحقق بالفعل اين مقامات با مراجعه مردم صورت مى‏پذيرد. وقتى مردم در مقام حلّ اختلاف يا فهم دين به امام مراجعه نكنند يا دست خود را به دست او ندهند تا آنان را به راه حق ببرد و يا از ايشان نخواهند كه زمام امور مادى و معنوى آنان را به دست گيرد، امام در مقام عمل واسطه و هدايتگر و حاكم نخواهد بود. حالا كسانى كه اجازه نمى‏دهند مردم به امامان رجوع كنند و بيان دين را از آنان بگيرند و خود را به آنان بسپارند و زمام امورشان را به دست بگيرند اين كسان در حقيقت امامان را از اين مقامات كنار زده و دفع كرده‏اند.
وقتى مردم به خواست خود يا به قهر و جبر منع كننده‏اى، به امام مراجعه نكنند، ديگر امام مبيّن دين و هدايتگر و حاكم مردم نخواهد بود و آن مانع امام را از تصدّى اين مقامات منع كرده، و اين مقامات را از امام سلب كرده و به ديگرى سپرده است. آنان امام را از مقام بيان دين كنار زدند و ديگران مانند كعب الاحبار و ابوهريره را بر آن مقام گمارد. حكومت را از امامان گرفتند و خود حاكم شدند.
9- «اللّهم لك الحمد حمد الشّاكرين لك على مصابهم، الحمد للّه على عظيم رزيتى» چرا خدا را بر مصيبتى كه به آن‏ها رسيده حمد و شكر مى‏گوييم؟ يعنى «خدا را شكر كه اين بلا به سر حسين آمد!» و چرا خدا را بر مصيبت زدگى خود حمد مى‏گوييم؟
پاسخ:
قسمت اول سؤال شما، ناشى از برداشت اشتباه شماست «مُصاب» يعنى مصيبت ديده «مصابهم» يعنى كسانى كه به مصيبت امام و يارانش دردمند و مصيبت زده شده‏اند و اين جاى شكر فراوان دارد. بسيارى از مسلمانان به مصيبت امام و يارانش مصيبت زده نشده‏اند و آن فاجعه عظيم دل آنان را به درد نياورده و از نظر آنان اهميتى نداشته است. اينان مصيبت زدگان به اهل بيت نيستند چون حبّ اهل بيت را نداشته‏اند ولى من و شما چون دوستدار اهل بيت هستيم با آمدن محرم عزادار مى‏شويم و اين جاى شكر بسيار دارد كه ما در زمره عزاداران و مصيبت زدگان كربلا هستيم. ما از اينكه امام خانواده گرامى‏اش به اين مصيبت عظمى گرفتار شدند، غم زده‏ايم و دردمنديم نه اينكه شاكر خوشحال از اينكه مصيبت زده شده‏اند. ما شاكريم كه در زمره مصيبت زدگان هستيم نه در زمره بى‏تفاوت‏ها يا در زمره شادى رسيدگان. حزب اموى و طرفداران بنى اميه اين روز ذوق زده و شادى زده‏اند. اين روز عيد آنان است ولى روز عزاى ماست و اين جاى شكر بسيار دارد كه ما در زمره حزب اموى نيستيم و در زمره حزب نبوى و علوى هستيم. و مصيبت ما هم در اين روز عظيم است، عظيم‏تر از مصيبت مرگ پدر و مادر و فرزندمان. مصيبت ما در اين روز بزرگترين مصيبت است و اين نشان از حبّ فوق العاده ما به خانواده رسول خدا(ص) دارد و نعمتى عظيم است و سپاس فراوان مى‏طلبد.
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره هود، آيه 46.
2. سوره ابراهيم،آيه 36.
3. سوره مائده، آيه 51.
4. سوره هود، آيه 36.
5. سوره نوح، آيه 26 – 27.
6. سوره بقره، آيه 159.
7. سوره آل عمران، آيه 86 – 87.
8. سوره اسراء،آيه 33.
9. ترجمه كامل الزيارات، ص 683 زيارت 16.
10. تراجم اعلام النساء، محمد حسين اعلمى حائرى، ج 2، ص 399.

/

نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير تابعين

نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير تابعين‏
عبداللّه دانيالى‏
مقدمه‏
جايگاه و نقش اهل بيت عليهم السلام در ترويج و توسعه فرهنگ قرآنى همزمان با نقش تأثيرگذار رسولخدا(ص) در تفسير آيات قرآن و تربيت مفسران گران قدرى از صحابه، از حضرت على(ع) به عنوان صدرالمفسرين و آگاه‏ترين اشخاص به ظاهر و باطن قرآن، شروع مى‏شود. على بن ابى طالب(ع) به عنوان يك شاگرد ويژه، كه تمام مسائل وحى و شريعت را از رسول خدا(ص) آموخته بود، خود به تربيت مفسران پرداخت و به گونه‏اى در فرهنگ و دانش آن عصر نفوذ نمود كه هيچ يك از صحابه داراى هر دانش و منصبى كه بودند، خود را بى‏نياز از وى نمى‏ديدند. بزرگ‏ترين مفسران صحابه پس از حضرت على(ع) مانند ابن عباس، ابن مسعود و ابى بن كعب، به علم بى‏نظير آن حضرت اعتراف نموده‏اند، بلكه در بسيارى از موارد، علم تفسير خود را وامدار ايشان مى‏دانند. ابن عباس مى‏گويد: تمام آنچه را از تفسير فرا گرفتم، از على بن ابى طالب(ع) است.(1)
ابن مسعود با اتصال معنوى و رابطه فكرى با على (ع)، آموزه‏هاى خود را متأثر از دانش و معلومات او مى‏داند و مى‏گويد: «من تفسير را از على(ع) بر گرفتم و از او استفاده بردم و معلوماتم را بر او خواندم. بى شك على(ع) بهترين و دانشمندترين مردم پس از پيامبر خداست.»(2)
افزون بر آن، اين شيوه در خاندان اهل‏بيت عليهم السلام ادامه يافته و پس از عصر صحابه، در دوران‏هاى بعد نيز اين تلاش‏ها ادامه مى‏يابند و پيشوايان از اهل بيت عليهم السلام به افاضه علوم و گسترش فرهنگ قرآنى مى‏پردازند. خانواده على بن ابى طالب نيز اين كار را انجام مى‏دادند و حتى حضرت زينب عليها السلام به بانوان قرآن مى‏آموخت. امام سجاد و امام باقر و ساير ائمه عليهم السلام ادامه دهنده اين راه بوده‏اند.
اين نوشتار به نقش اهل بيت عليهم السلام در تفسير تابعين مى‏پردازد. منظور از “تابعى” كسى است كه صحابى را ملاقات كرده و ايمان به پيامبر آورده و در حال اسلام از دنيا رفته باشد(3) و منظور از «اهل بيت عليهم السلام» همان‏گونه كه در آيه «تطهير» (احزاب،33) مطرح شده است و روايات فراوانى از شيعه و اهل سنت آن را تأييد مى‏كند،(4) پيامبر (ص)، على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين عليهم السلام است. اما در مفهوم گسترده‏ترى، مطابق روايات، شامل چهارده معصوم عليهم السلام مى‏شود كه در روايات نام تك تك آن‏ها آمده است.(5)
اما از آن رو كه بيش‏تر روايات تفسيرى تابعين و مطالب رسيده از آن‏ها در تفسير(6) همزمان با امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام مى‏باشد، بدين جهت در اين نوشتار نقش اين سه امام در تفسير تابعانى كه هم عصر بوده‏اند، مورد بررسى قرار مى‏گيرد:
افراد زيادى از تابعان كه به تفسير قرآن معروفند، دانش تفسير خود را وامدار اين امامان مى‏دانند. از جمله آن‏ها مى‏توان به سعيد بن جبير، طاووس يمانى، عطيه سعد عوفى، جابر بن يزيد جعفى، محمد بن سائب كلبى، سدى كبير، قتاده، زيد بن اسلم و ده‏ها شخصيت ديگر اشاره كرد.
پيش از هر چيز، به برخى از مهم‏ترين مبانى و اصولى كه اين امامان به شاگردان خود ارائه نموده‏اند، اشاره مى‏شود.
مبانى اهل بيت در تفسير تابعين‏
اهل بيت عليهم السلام داراى مبانى بسيار روشن و گويايى در تفسير هستند. اين مبانى در آموزه هايى كه به شاگردان مكتب تفسيريشان ارائه داده‏اند، نقش تعيين كننده و اثرگذار در فهم و برداشت‏هاى قرآنى دارند كه مهم‏ترين آن‏ها عبارتند از:
1- تفسير با امور علمى و قطعى
شرح و توضيح كلام خداوند با امور ظنى و احتمالى منجر به تفسير به رأى مى‏شود و از مصاديق سخن گفتن بدون علم درباره قرآن است كه منجر به شبهه «افتراء على اللّه» خواهد شد. امام باقر عليه السلام در مكتب تفسيرى خود از تفسير به اين شيوه نهى نموده است: از جمله در سفارش به قتادة بن دعامه (117 ه.ق) از تابعين مدرسه عراق (كه روايات فراوانى در تفسير دارد) اين مطلب را بيان داشته است. زيد شحّام گويد:قتادة بن دعامه نزد ابوجعفر امام باقر(ع) آمد. امام فرمود: اى قتاده، تو فقيه اهل بصره هستى؟ گفت: چنين مى‏پندارند، ابوجعفر فرمود: به من خبر رسيده است كه تو قرآن را تفسير مى‏كنى؟ قتاده گفت: آرى. امام به وى فرمود: با علم آن را تفسير مى‏كنى يا با جهل؟ گفت: با علم.
ابوجعفر عليه السلام فرمود: اگر با علم آن را تفسير مى‏كنى، پس تو، تو هستى(كه در همان رتبه‏اى هستى كه گمان مى‏كنى). حال من از تو مى‏پرسم.
قتاده گفت:بپرس. امام عليه السلام از معناى آيه‏اى سؤال نمود و او پاسخ ناصحيح داد و امام او را متوجه اشتباهش نمود و فرمود: واى برتو اى قتاده! اگر قرآن را از پيش خود(و با رأى و ديدگاه شخصى خود) تفسير مى‏كنى پس به حقيقت، هم خود هلاك شده‏اى و هم ديگران را هلاك كرده‏اى.(7)
از اين روايت استفاده مى‏شود كه تفسير بايد بر اساس علم باشد و در غير اين صورت، اگر بر اساس رأى و ديدگاه شخصى باشد، موجب هلاكت خود مفسر و ديگران خواهد شد.
2- توجه به مسائل اعتقادى(بُعدِ توحيدى) آيات‏
در برخى مواقع، ائمه عليهم السلام مخاطبان خود را به بُعدِ توحيدى آيات توجه مى‏دادند:
در روايت است كه عمروبن عبيد(8) از امام باقر عليه السلام معناى غضب خداوند در آيه «و من يحلل عليه غضبى فقد هوى» (طه، آيه 81) را پرسيد. حضرت فرمود: «هو العقاب يا عمرو، انه من زعم ان اللّه – عزّ و جلّ – زال من شى‏ء الى شى‏ء فقد وصفه صفة مخلوق…»(9)
در روايت ديگرى آمده است: «كسى كه گمان ببرد، چيزى مى‏تواند خداوند را تغيير دهد، كافر است».(10)
امام باقر عليه السلام توحيد حقيقى را بيان نموده و بعد توحيدى در آيات را مورد توجه قرار داده است.
3- توجه به بعد ولايى آيات‏
جابر بن يزيد جعفى (م 127 ه.ق) كه از تابعان مدرسه عراق است، گويد: از امام باقرعليه السلام درباره آيه شريفه «لئن قتلتم فى سبيل اللّه اومتم»(11) پرسيدم.
امام باقر عليه السلام فرمود: اى جابر، آيا مى‏دانى منظور از «سبيل اللّه» در آيه چيست؟ پاسخ دادم: نه، نمى‏دانم، مگر اين كه از تو بشنوم.حضرت فرمود: “سبيل اللّه” على عليه السلام و فرزندانش مى‏باشد و آيه مى‏فرمايد:كسى كه در راه ولايت اينان كشته شود، كشته شده راه خداست و كسى كه در ولايت (و با ولايت) اينان بميرد، در راه خدا مرده است.(12)
توجه به بُعدِ ولايى آيات نه تنها در اين روايات، بلكه در بسيارى از سخنان ائمه اطهار عليهم السلام يك اصل حاكم بر تفسير و فهم قرآن مى‏باشد. در روايتى، امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد: «ان اللّه جعل ولايتنا اهل البيت قطب القرآن و قطب جميع الكتب، عليهايستدير محكم القرآن.»(13)
4- جاودانه بودن قرآن‏
قرآن كريم آخرين كتاب آسمانى براى هدايت بشر است، از اين رو، بايد قوانين آن به گونه‏اى باشند كه تا روز قيامت بتوانند نقش هدايتگرى براى فرد و جامعه ايفا نمايند. لازمه اين مبنا برخوردار بودن قرآن كريم از احكام جاودانه و انطباق با زمان‏هاى حال و آينده و نيز برخوردارى از باطنى عميق است.
بدين روى، امام باقر عليه السلام در روايتى مى‏فرمايد: «اگر اين طور باشد كه وقتى آيه‏اى درباره قومى نازل شد، پس از آن كه آن قوم مردند، آيه نيز بميرد، چيزى از قرآن باقى نمى‏ماند. ولى قرآن كريم تا آسمان و زمين هست، جارى است.»(14)
همچنين امام صادق عليه السلام فرموده است: «قرآن تأويلى دارد كه بسان روز و شب و مه و مهر در جريان است.»(15)
امام سجاد عليه السلام و تفسير قرآن‏
على بن الحسين عليه السلام صاحب صحيفه كامله سجاديه، زبور آل محمد صلى اللّه عليه و آله، پس از واقعه كربلا ملجأ و پيشواى دينى و فكرى و معنوى شيعه در عصر خود بود. از لابه لاى تفاسير شيعه و اهل سنت روايات تفسيرى فراوانى از ايشان به چشم مى‏خورد كه مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در كتاب الامام زين العابدين 21 مورد آن را نقل كرده است.(16) همچنين تفسير معروف و مفصلى از «بسم اللّه الرحمن الرحيم» در تفسير البرهان (ج 1، ص 45 و نيز ص 49) وجود دارد كه امام عليه السلام تمام كلمات اين جمله را به صورت بسيار زيبا و كامل تفسير كرده است.
در تفسير نورالثقلين (ج 2، ص 272 و ج 5، ص 664) نيز مذاكرات تفسيرى بين امام سجاد عليه السلام و عباد بصرى نقل شده است.
در ضمن روايتى از امام على بن الحسين عليه السلام نقل شده است:منظور از “قريه” در آيه شريفه «و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة» (انبياء، آيه 11) اهل قريه است. دليل آن جمله بعد در همين آيه است: «و انشأنا بعدها قوما آخرين.» در اين جمله تعبير به “قوما” شده و اين قرينه‏اى است بر اين كه اهل قريه‏اى نابود مى‏شود و قومى ديگر جاى آن‏ها مى‏آيد.(17) امام سجاد عليه السلام شاگردان بسيارى را در تفسير تربيت نمود كه برخى از شاگردان مكتب تفسيرى آن حضرت عبارتند از:
1. سعيد بن جبير(م 95 ه.ق)
روايات فراوانى در كتاب‏هاى تفسيرى شيعه و اهل سنت از وى نقل شده است. وى در سال 95 ه.ق در سن 49 سالگى به دست حجاج بن يوسف ثقفى به شهادت رسيد.(18) مناظره او با حجاج معروف است.(19) از روايات استفاده مى‏شود كه وى شيعه و از محبان اهل بيت عليهم السلام بوده و علت قتل وى را نيز همين دانسته‏اند. او پيرو امام زين العابدين عليه السلام بود و آن حضرت نيز وى را مى‏ستود.(20)
سعيد بن جبير اعلم تابعان و مفسران زمان خود بود و وثاقت او مورد اتفاق اصحاب صحاح سته اهل سنت و كتب اربعه شيعه مى‏باشد.(21)
قتاده، كه خود از مفسران به نام تابعان است، مى‏گويد: چهار تن در موضوعات و مسائل گوناگون اعلم مردم زمان خود بودند: عطاء بن ابى رياح در احكام و آيين دينى، سعيد بن جبير در تفسير، عكرمه در تاريخ و سيره و حسن بصرى در حلال و حرام.(22)
2. سعيد بن مسيب(م 94 ه.ق)
ابومحمد سعيد بن مسيب از مفسران معروف تابعان است. در كتاب‏هاى رجال از شخصيت او تمجيد شده و وى را از محبان اهل بيت عليهم السلام شمرده‏اند. كشى در رجال خود، در ضمن روايتى از امام كاظم عليه السلام او را حوارى امام على بن الحسين عليه السلام به شمار آورده است.(23) دانشمندان اهل سنت نيز او را ستوده‏اند. ابن خلكان او را “سيد تابعان” و يكى از فقهاى سبعه مدينه مى‏داند.(24)
در روايتى نيز امام صادق عليه السلام فرمودند: «سعيد بن مسيب و قاسم بن محمد بن ابى بكر و ابوخالد كابلى از ثقات على بن الحسين عليه السلام بودند.»(25)
در هر صورت، شيخ طوسى او را از اصحاب امام سجاد عليه السلام مى‏داند و فرموده: «از آن حضرت شنيده و روايت كرده است.»(26) محدث قمى نيز وى را حوارى امام سجاد عليه‏السلام به شمار آورده است(27) و در نتيجه، مى‏توان گفت: بعيد نيست كه او عمده علوم خود را از آن حضرت فرا گرفته باشد.
بنابراين، رواياتى كه درباره مذمت او وارد شده همه ضعيف و مردودند.(28)
3. طاووس بن كيسان(م 106 ه.ق)
ابوعبدالرحمن طاووس بن كيسان همدانى از ايرانيان و يكى از مفسران معروف تابعان است.(29) رواياتى در فضايل و تقواى او بيان و ابن شهرآشوب،(30) شيخ طوسى و صاحب روضات الجنات او را از اصحاب امام سجاد عليه السلام معرفى نموده‏اند.(31)
4. سدى كبير(م 127 ه.ق)
اسماعيل بن عبدالرحمن كوفى معروف به “سدى كبير” از مفسران تابعى و در ميان تابعان، از جمله افرادى است كه بيش‏ترين روايات تفسيرى را نقل كرده.(32) سدى از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام بوده است.(33)
5. زيد بن اسلم عدوى(م 136 ه.ق)
ابواسامه زيد بن اسلم عدوى اهل مدينه و از مفسران تابعى است (34) و در كتاب‏هاى تفسيرى شيعه و سنى رواياتى از او نقل شده. نام او در سند روايات اهل سنت آمده و او را از راويان صحاح سته برشمرده‏اند.(35) نام او همچنين در سند روايات شيعه، از جمله در فروع كافى (ج 6، ص 415) و بحارالانوار (ج‏2، ص 299 و ج 3، ص 8 حديث 19) آمده است.
ابن نديم كتابى تفسيرى براى وى نقل كرده است.(36) در هر صورت، اهل سنت وى را از كبار تابعين و ثقه در روايات معرفى كرده‏اند.(37) علماى شيعه از جمله شيخ طوسى نيز وى را از اصحاب امام سجاد عليه السلام برشمرده‏اند. تعبير شيخ‏نشان مى‏دهد كه او با امام سجاد عليه السلام همنشين بوده است.(38)
آية اللّه خوئى نيز وى را از اصحاب امام سجاد عليه السلام مى‏داند و مى‏نويسد: «و عدّه البرقى ايضا فى اصحاب السجاد و الصادق عليهما السلام.»(39)
6. ابوحمزه ثمالى(م 148 ه.ق)
ابوحمزه ثمالى ثابت بن دينار كوفى از محبان اهل بيت عليهم السلام و از شيعيان خاص امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام است. وى صاحب تفسيرى مستقل بوده كه با تأسف اين تفسير از بين رفته است.(40)
امام رضا عليه السلام او را سلمان زمان خود معرفى كرده است.(41)(در برخى نسخه‏ها، او لقمان معرفى شده است).(42)
ابن نديم در الفهرست(43) و آقا بزرگ تهرانى در الذريعه(44) و داوودى در طبقات المفسرين(45) وى را صاحب تفسير معرفى كرده‏اند.
وى روايت كننده «رساله حقوق» و «دعاى سحر ماه رمضان» معروف به «دعاى ابوحمزه ثمالى» از امام سجاد عليه السلام است.
7. عطاء بن سائب‏
عطاء بن سائب ابومحمد ثقفى كوفى از پيشوايان حديث است كه روايات زيادى در كتب تفسيرى شيعه و اهل سنت دارد.
آية اللّه خويى روايت او را از امام على بن الحسين عليه السلام در مسأله «قضا» آورده، سپس فرموده است: «اين روايت دلالت بر شيعه گرى او دارد.» سپس مى‏گويد: «توثيقاتى كه از او درباره احاديث پيشين او رسيده و پس از آن(از نظر فكرى) تغيير كرده است، شايد از آن جهت باشد كه ابتدا از عامه بوده و سپس مكتب اهل بيت عليهم السلام را پذيرفته است.»(46)
8. ضحاك بن مزاحم(م 105 ه.ق)
ضحاك بن ابراهيم هلالى، از مفسران تابعين، آراء تفسيرى فراوانى در منابع شيعه و اهل سنت دارد، از جمله مجمع البيان طبرسى و تفسير القرآن العظيم ابن كثير روايات وى را نقل كرده‏اند: وى داراى تفسيرى بزرگ است كه مرجع تفسير طبرى و طبرسى قرار گرفته است. ضحاك از اصحاب امام زين العابدين عليه السلام شمرده مى‏شود.(47)
امام باقر عليه السلام و تفسير قرآن‏
ابن نديم در كتاب خود، الفهرست از كتاب تفسير امام باقر عليه السلام نام مى‏برد: كتاب الباقر محمد بن على عليه السلام(57 – 114) اين كتاب را ابوالجارود زياد بن منذر، رئيس فرقه جاروديه زيديه، از آن حضرت روايت مى‏كند.(48)
نجاشى و شيخ طوسى نيز از وجود تفسيرى براى ابوالجارود كه آن را از امام باقر عليه السلام روايت مى‏كند، خبر داده‏اند و اين نقل داراى سند نيز مى‏باشد.(49)
بسيارى از روايات ابوالجارود از امام باقر عليه السلام هم اكنون در تفسير على بن ابراهيم قمى وجود دارند. شيخ آقا بزرگ تهرانى مى‏نويسد: «ابوالجارود، نامش زياد بن منذر(م 150 ه.ق)، وى از آغاز ولادت نابينا بوده و طايفه زيديه جاروديه منسوب به اوست. سه امام(امام زين العابدين، امام محمد باقر، و امام صادق عليهم السلام) را درك كرده است، اما در اين تفسيرش از خصوص امام باقر عليه السلام روايت مى‏كند و اين در زمانى بوده كه از نظر مذهب، مشكل نداشته است. و احتمال اين است كه ابوالجارود تفسير را با املاى امام باقر عليه السلام نوشته باشد.»(50)
در هر صورت، چه ابوالجارود را موثق بدانيم يا ندانيم، اشكال اين تفسير اين است كه راوى آن مجهول است و اتصال سند و واسطه‏هاى آن از على بن ابراهيم قمى، كه اوايل قرن چهارم بوده تا ابوالجارود كه فوت او 150 هجرى مى‏باشد، روشن نيست.
امام باقر عليه السلام در عصر خود به توسعه علوم دينى از جمله تفسير پرداخت و شاگردان فراوانى را تربيت نمود كه برخى از شاگردان تفسيرى آن حضرت عبارتند از:
1. عطيه بن سعيد عوفى(م 111 ه.ق)
او از اصحاب امام باقر عليه السلام است كه تفسيرى بزرگ در پنج جلد به او نسبت داده شده.(51) اگر اين نسبت صحيح باشد، در آن زمان چنين تفسيرى با اين حجم كم نظير، بلكه بى نظير بوده است.
2. عطاء بن ابى رياح(م 114 ه.ق)
وى از فقهاى نامدار مكه و فرزندان او (عبدالملك و عبداللّه و عريف) همه از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بوده‏اند.(52) او همان كسى است كه حديث “ولايت” را در آخرين بيمارى ابن عباس از وى نقل كرده است.(53)
امام باقر عليه السلام در روايتى او را ستوده و ابونعيم او را در شمار تابعانى آورده كه از امام باقر عليه السلام روايت كرده‏اند.(54)
3.ابان بن تغلب(م 141 ه.ق)
ابوسعيد بكرى كوفى، شيخ طوسى درباره او مى‏گويد: «ثقه و جليل القدر و داراى منزلتى بزرگ است. او از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام بوده و از ايشان روايت كرده و نزد ايشان از جايگاه خاصى برخوردار است.»(55)
هرگاه به مدينه مى‏آمد، حلقه‏هاى درس ديگران به خاطر او تعطيل مى‏شد و «سارية النبى» (ستونى در مسجد النبى) پيامبر صلى اللّه عليه و آله كنار آن مى‏نشست به وى واگذار مى‏شد.(56) البته اين كار به فرمان امام باقر عليه السلام انجام مى‏گرفت. حضرت به او فرمودند: «در مسجد بنشين و فتوا بده، زيرا دوست دارم در ميان شيعيانم مثل تو را ببينم.»(57)
4. جابربن يزيد جعفى(م 128 ه.ق)
جابر از مفسران تابعى و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بود. شيخ طوسى او را از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام شمرده است.(58)
سيد حسن صدر مى‏نويسد:جابر بن يزيد جعفى از پيشوايان حديث و تفسير است و آن‏ها را از محضر امام باقر عليه السلام آموخته.(59)
نجاشى مى‏گويد: جابر بن يزيد جعفى عربى اصيل بود و به ديدار امام باقر و امام صادق عليهما السلام نايل آمد و در زمان امام صادق عليه السلام در سال 128 ه.ق درگذشت. او چند كتاب دارد كه از جمله آن‏ها تفسير است.(60) از روايات استفاده مى‏شود كه او از اصحاب سِرّ اهل بيت عليه السلام بوده است.(61) كشى از جابر نقل كرده است كه گفت: امام باقر عليه السلام هفتاد هزار حديث براى من روايت فرمود كه آن‏ها را براى احدى نقل نكرده و نخواهم كرد.(62)
آراء تفسيرى جابر(مباحث كلامى و اعتقادى، دفاع از ولايت و بيان ناسخ و منسوخ) به نقل از امام باقر عليه السلام در تفسير عياشى(از جمله ج 1، ص 227، ح 61 و ص 330، و ح 148 و ص 59) آمده است. در تفاسير ديگر نيز (از جمله البرهان سيد هاشم بحرانى و نورالثقلين حويزى) روايات تفسيرى فراوانى از جابر نقل شده است.
5. شهر بن حوشب اشعرى(م 111 ه.ق)
وى از مفسران تابعى، از امام ابوجعفر باقر عليه السلام روايت كرده كه برخى از رواياتش از طريق ابوحمزه ثمالى است. كلينى در ابواب گوناگون كافى از جمله «الاشارة و النص على الحسن بن على» از وى روايت كرده است.
آية اللّه معرفت مى‏نويسد: طبرسى و على بن ابراهيم قمى بيش‏تر از طريق ابوحمزه به واسطه شهر بن حوشب از امام باقر عليه السلام روايت مى‏كنند.(63)
6. ابونضر محمد بن سائب كلبى (م‏146 ه.ق)
وى از مفسران عالى قدر و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بوده است.(64)
امام صادق عليه السلام و تفسير
مكتب شيعه وامدار تحوّل فرهنگى است كه امام صادق عليه السلام ايجاد نمود. افزون بر روايات فراوان در مسائل گوناگون اعتقادى، فقهى، اخلاقى و تفسيرى و پر بودن كتاب‏هاى تفسيرى شيعه مانند تفسير عياشى، نورالثقلين، البرهان، تفسير قمى و نيز مجمع البيان و تفسير صافى از گفتارهاى ارزشمند اين امام بزرگ، دو كتاب به نام‏هاى مصباح الشريعه و تفسير جعفر الصادق در كتاب حقايق التفسير القرآن به ايشان منسوبند. مصباح الشريعه تاكنون چندبار به چاپ رسيده است (در ايران توسط حسن مصطفوى و در بيروت با تحقيق على زيعور و توسط مؤسسه عزالدين للطباعة و النشر چاپ شده) ولى مانند بيش‏تر كتاب‏هاى حديثى به صورت سندى و نقل قولى به امام صادق عليه السلام منتسب شده است و ظاهر كلماتى كه در آغاز هر باب با مدح و اعظام حضرت آمده، نشان مى‏دهند كه اين كتاب دست كم توسط حضرت صادق عليه‏السلام نگارش نيافته است. بيش‏تر كتاب حاوى مضامين اخلاقى و نكات اعتقادى است، اما كلمات آن حضرت در كتاب حقائق التفسير ابوعبدالرحمن سلمى(325 – 412) و ديگر كتاب‏هاى منسوب به ايشان كه بخش مشخصى از آن مباحث تفسيرى و تأويلى است به خوبى آشكار است و مطالب تفسيرى به نوعى عرفانى و بكر است و گرايش باطنى و رمزى دارد.(65)
امام صادق عليه السلام شاگردان فراوانى تربيت كردند، به گونه‏اى كه شاگردان آن حضرت را تا چهار هزار تن گفته‏اند. اما شاگردان ايشان در تفسير افزون بر افرادى مانند ابوحمزه ثمالى، جابربن يزيد جعفى و عطاء بن ابى رياح و حتى ابوالجارود – كه پيش از اين نام آن‏ها ذكر شد و اصحاب دو يا سه امام بوده‏اند – شخصيت‏هاى ديگرى نيز در تفسير ذكر گرديده است كه برخى از آن‏ها عبارتند از:
1.يحيى بن كثير(م 105 ه.ق)
ابونضر يحيى بن كثير (م 105 ه.ق) كه ابن حجر وى را از جمله راويان امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام مى‏شمارد و از برخى نقل كرده است كه وى «به پيروى مذهب تشيع شهرت دارد»(66) در تفاسير، نام او آمده است، از جمله در تفسير مجمع البيان ذيل آيه 25 سوره بقره كه آيه شريفه «واتوا به متشابها» را تفسير نموده است.(67)
2. شعبة بن حجاج (م 106 ه.ق)
او از نخستين افرادى است كه به تدوين مجموعه‏هاى حديثى پرداختند. شافعى گفته است: اگر شعبه نبود، روايت و حديث در عراق شناخته نمى‏شد.(68) شيخ طوسى او را در زمره اصحاب امام صادق عليه السلام آورده است.(69)
3. سفيان بن عيينه(م 198 ه.ق)
ابو محمد سفيان بن عيينه هلالى كوفى در سال 163 در مكه رحل اقامت افكند و همان جا ماند تا اين كه در سال 198 درگذشت. او از بزرگان سلف، از جمله امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام روايت كرده و بسيارى از بزرگان حديث نيز از او روايت كرده‏اند.
نجاشى مى‏گويد: «او نوشته‏اى دارد كه از گفتار جعفر بن محمد فراهم آورده است.» آن گاه سند خود را نسبت به آن نوشته، از وى بيان مى‏كند.
شيخ طوسى و برقى او را از اصحاب امام صادق عليه السلام شمرده‏اند.
مرحوم كلينى در كافى و شيخ طوسى در تهذيب و على بن ابراهيم قمى در تفسيرش از او روايت كرده‏اند.(70)
4. عبدالرحمن بن زيد(م 182)
عبدالرحمن بن زيد بن اسلم عدوى، پدرش زيد بن اسلم پيش از اين از جمله اصحاب امام سجاد عليه السلام ذكر شد، اگرچه برقى، وى (پدر) را نيز از اصحاب امام صادق عليه السلام برشمرده است.
اما مرحوم شيخ طوسى تنها عبدالرحمن بن زيد را در شمار اصحاب امام صادق عليه السلام آورده است.(71)
مرحوم كلينى در كتاب كافى در ابواب گوناگون از او روايت كرده است.
افرادى همچون محمد بن فضيل بن كثير ازدى از وى روايت كرده‏اند. شيخ مفيد در رساله عدديه درباره او مى‏گويد: او از فقيهان و سرآمد بزرگان است كه حلال و حرام و فتوا و احكام از ايشان اخذ مى‏شود و راه طعنه بر آنان بسته است.(72)
بحث تحول فرهنگى كه امام صادق عليه السلام پديد آورد، خود جايگاه خاصى مى‏طلبد و نياز به كتاب‏ها دارد. همچنين بررسى شاگردان ايشان تنها به موارد مزبور خلاصه نمى‏شود، بلكه افرادى همانند ابوبصير يحيى بن ابوالقاسم اسدى (م 150 ه.ق) از اصحاب اجماع و ابان بن تغلب و محمد بن سائب كلبى و افراد فراوان ديگر را نيز مى‏توان نام برد: حتى افرادى كه مقدارى مسأله‏دار بوده‏اند: همانند قتاده و واصل بن عطاء نيز به نوعى از شاگردان آن حضرت به حساب مى‏آيند. برخى از افراد ديگر نيز، كه از تابعان تابعين مى‏باشند، از جمله شاگردان امام صادق عليه السلام ذكر شده‏اند كه در مجموع، به همين مقدار اكتفا مى‏شود.
نكات لازم در مكتب تفسيرى امام صادق عليه السلام: با بررسى روايات تفسيرى در منابع تفسيرى شيعه، مى‏توان نكاتى را در اين زمينه مطالعه كرد:
1. حجم روايات تفسيرى وارد شده از امام صادق عليه السلام قريب 12 روايت را تشكيل مى‏دهد.
2. بررسى زندگى راويان و وثاقت آن‏ها با استفاده از كتب تاريخ و رجالى بحثى قابل توجه در كار تحقيق است.
3. امام صادق عليه السلام در تفسير روش‏هاى گوناگونى داشته‏اند.
4. مبانى تفسيرى ارائه شده از جانب آن حضرت بحثى قابل بررسى است.
پى‏نوشت‏ها: –
1. ذهبى، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 96.
2. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 89، ص 105.
3. شهيد ثانى، الدراية فى مصطلح الحديث، ص 120 و 122.
4. جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور، ج 3، ص 603؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 331؛ طبرى، تفسير جامع البيان، ج 10، ص‏296.
5. صافى گلپايگانى، منتخب الأثر، ص 47 و 48.
6. برخى از محققان از جمله مرحوم مامقانى در مقياس الهداية فى علم الدراية، ج 3، ص 312 و 313 عصر تابعان را از سال سى تا سال 180 ه.ق مى‏داند اما بيش‏ترين روايات تفسيرى ما بين نيمه قرن اول تا نيمه قرن دوم مطرح بوده‏اند.
7. محمد بن يعقوب كلينى، روضه كافى، ص 142، ح 485.
8. عمروبن عبيد بصرى از ياران و شاگردان حسن بصرى است كه معتقد بود: مرتكب كبيره فاسق است. وى در سن 64 سالگى در سال 144 ه.ق فوت كرد. وى مناظراتى با برخى از افراد داشته، از جمله پرسش‏هايى از آيات قرآن از امام باقر عليه السلام نموده است. (ر.ك: محدث قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 265، ماده “عمرو”.)
9. حويزى، نورالثقلين، ج 3، ص 386.
10. محدث قمى، پيشين، ج 2، ص 265.
11. سوره آل عمران، آيه 157.
12. عياشى، تفسير عياشى، ج 1، ص 202.
13. تفسير عياشى، ج 1، ص 5.
14. همان، ص 11.
15. محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 23، ص 79.
16. سيد عبدالرزاق موسوى مقرم، الامام زين العابدين، ص 289 و نيز ر.ك: عقيقى بخشايشى، طبقات مفسران شيعه، ج 1، ص 264.
17. حويزى، ج 3، ص 414.
18. محدث قمى، ج 1، ص 622.
19. كشى رجال كشى، مؤسسه آل البيت، ج 1، ص 335 و چاپ نجف، ص 110.
20. همان.
21. ر.ك: سيد محمد باقر حجتى، سه مقاله در تاريخ تفسير، ص 45.
22. جلال الدين سيوطى، الاتقان، ج 4، ص 204.
23. كشى، اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 43.
24. ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 2، ص 375.
25. محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص 393، باب «مولد الصادق عليه السلام» حديث 10.
26. رجال طوسى، ص 90.
27. محدث قمى، ج 1،ص 623.
28. ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، معجم رجال حديث، ج 8، ص 135.
29. محمد هادى معرفت، التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 1، ص 343.
30. ر.ك: ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج 5، ص 8 – 10.
31. مناقب آل ابى‏طالب، ج 4، ص 177.
32. محدث قمى، ج 2، ص 94.
33. ر.ك:خضيرى، تفسير التابعين، ج 1، ص 302.
34. صدر، تأسيس الشيعه، ص 326.
35. ذهبى، ج 1، ص 126.
36. ابن حجر، ج 3، ص 342.
37. ابن نديم، الفهرست، ص 366.
38. ذهبى.
39. طوسى، رجال، ص 114. اگرچه شيخ طوسى در زمره اصحاب امام صادق عليه السلام نيز نام وى را ذكر كرده است.
40. سيد ابوالقاسم خويى، پيشين، ج 17، ص 335.
41. اگرچه اخيراً تفسيرى به نام ايشان با عنوان «تفسير ابوحمزه ثمالى» منتشر شده كه حاصل روايات منقول از ايشان است.(انتشارات دليل، 1378).
42. نجاشى، رجال، ص 15 و 16.
43. سيد ابوالقاسم خوئى، ج 21، ص 136.
44. الفهرست، ج 36.
45. آقا بزرگ طهرانى، الذريعه، ج 4، ص 252.
46. داودى، طبقات المفسرين، ج 1، ص 126.
47. سيد ابوالقاسم خوئى، ج 11، ص 145 (ش 7688).
48. ر.ك:محمد هادى معرفت، ج 1، ص 460.
49. ابن نديم، پيشين، ص 37.
50. نجاشى، ص 170، رقم 448؛ شيخ طوسى، الفهرست، ص 72، رقم 293.
51. آقا بزرگ طهرانى، ج 4، ص 251.
52. همان، ج 4، ص 282.
53. ر.ك:كشى، ص 188(چاپ نجف) و نيز ر.ك: محدث قمى، ج 2، ص 216.
54. محمد باقر مجلسى، ج 36، ص 287.
55. ابونعيم، حلية الاولياء، ص 188 و 311.
56. شيخ طوسى، ص 5 و 6.
57. نجاشى، ص 8.
58. همان، ص 7.
59. شيخ طوسى، ص 111 و 163.
60. صدر، ص 326.
61. اختيار معرفة الرجال، ص 192(چاپ مشهد)، ش 337.
62. ر.ك: ذهبى، ج 1، ص 465.
63. سيد ابوالقاسم خويى، پيشين، ج 4، ص 21 – 17.
64. محمد هادى معرفت، پيشين، ج 1، ص 465.
65. مؤدب، روش‏هاى تفسيرى، ص 135.
66. ر.ك: سيد محمد على ايازى، سير تطور تفاسير شيعه، ص 39 و 40.
67. ابن حجر، ج 11، ص 267، ش 538.
68. طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 65.
69. ابن حجر، ج 4، ص 338.
70. شيخ طوسى، رجال، ص 218.
71. ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، ج 8، ص 157، ش 5236.
72. شيخ طوسى، رجال،ص 232، ش 138.
73. سيد ابوالقاسم خوئى، ج 9، ص 328 و ج 17، ص 147، فصلنامه معرفت شماره 71.

/

فلسفه رجعت در نظام شيعه

فلسفه رجعت در نظام شيعه‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
مقدمه‏
يكى از آرزوهاى ديرينه بشر گسترش عدالت در سراسر گيتى و ريشه سوزى بيداد از همه آباديهاى زمين است؛ و اين اميد و آرزو به شكل نوعى اعتقاد در اديان الهى تجلى نموده است. در طول تاريخ، كسانى كه مدعى تحقق اين ايده شدند، طرحها ريختند و چاره‏ها انديشيدند، ولى، نتوانستند بشر خسته دل را اميدى بخشند.
آرى؛ انديشه ظهور حضرت مهدى (عج) تنها چراغ فروزانى است كه مى‏تواند تاريكى‏ها و غبار خستگى را از انسان دور كند.
روزى كه او مى‏آيد و حكومت واحد جهانى تشكيل مى‏دهد، انحراف و بى‏عدالتيها را محو مى‏سازد و ابرهاى خودخواهى و نفاق را كنار مى‏زند تا بشر لذت و زيبايى زندگى واقعى را در سايه حكومت اهل‏بيت(ع) و پياده شدن همه احكام اسلام ناب محمدى(ص) را با تمام وجود احساس كند.
در آستانه اين ظهور نورانى آن منجى بشريت، حوادث شگفت‏انگيزى اتفاق مى‏افتد كه از جمله آنها بازگشت گروهى از مؤمنان واقعى براى درك و تماشاى عظمت و شوكت جهانى اسلام و حكومت دولت كريمه خواهد بود؛ البته عده‏اى از كافران بد طينت نيز در اين ميان پيش از بر پائى رستاخيز به دنيا برمى‏گردند تا به سزاى پاره‏اى از اعمال ننگين خويش برسند. بازگشت گروهى از مؤمنان خالص و كافران ستمگر به اين جهان پيش از قيامت، «رجعت» ناميده مى‏شود.
رجعت، يكى از مسائل مورد اختلاف ميان مذاهب اسلامى است كه از عقايد مسلم شيعه به شمار مى‏آيد و مورد تأييد اهل‏بيت (ع) نيز قرار گرفته است.(1) بر اين‏اساس، گروهى از مؤمنان راستين و عده‏اى از كافران بدسرشت، هنگام ظهور منجى عالم بشريت، حضرت مهدى (عج) به اين دنيا بازگردانده مى‏شوند تا مؤمنان به ثواب يارى آن حضرت در تشكيل حكومت عدل و قسط جهانى نائل آمده، از درك و تماشاى عظمت و شوكت دولت كريمه اسلام، لذت ببرند(2) و كافران به سزاى پاره‏اى از اعمال ننگينشان برسند.
برخى از خرده‏گيران بر شيعه، امكان رجعت را مورد ترديد قرار داده و اعتقاد به آن را ناپسند دانسته‏اند؛ بدان حد كه گفته‏اند: «رجعت، مذهب گروهى از اعراب جاهليت بوده است كه برخى از فرق اسلامى (شيعه) بدان گرويده‏اند.»(3)
ترديد و مناقشات مخالفان در صحت رجعت از يك سو و پيچيدگى مسئله از سوى ديگر، پرسشها و شبهاتى را برانگيخته كه از آن جمله است: منظور از رجعت چيست؟ آيا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات (ائمه (ع) و گروهى از مؤمنان و كافران) به دنياست و يا به معناى بازگشت دولت و قدرت به خاندان رسالت است؟ آيا رجعت به معناى نخست، ممكن است؟ آيا همان‏گونه كه رجعت در امت‏هاى پيشين واقع شده است، در امت اسلامى نيز واقع خواهد شد؟ رجعت چه زمانى واقع مى‏شود؟ چه كسانى مشمول رجعت مى‏شوند؟ آيا رجعت همگانى است يا اختصاصى؟ و بالاخره فلسفه آن چيست؟
اين پرسشها و نظاير آنها، موجب شده است كه انديشمندان اسلامى كتب و مقالات گرانمايه‏اى در تبيين اين موضوع بنگارند و يا در كتب كلامى، بابى را به اين موضوع مهم اختصاص دهند. در اين نوشتار با كمال بى‏طرفى سعى شده است تا با مطالعه در منابع اصيل اسلامى، اين موضوع مهم مورد بررسى قرار گيرد و نگارنده در اين راه براى صيانت از اشتباه از خداوند متعال و وجود مقدس حضرت بقية اللّه الاعظم(عج) عاجزانه استمداد و استعانت مى‏جويد.
مفهوم‏شناسى «رجعت»
1. معناى لغوى‏
«رجعت» در لغت به معناى «بازگشت» است. لغت‏شناسان در توضيح واژه «رجعت» گفته‏اند: «رجعت، مصدر مرة از ماده «رجوع» به معناى يكبار بازگشتن يا بازگردانيدن است.»(4)
و نيز در «اقرب الموارد» درباره واژه «رجعت» آمده است: «رجع الرجل رجوعاً و مرجعاً، و معه انصرف … هو يؤمن بالرجعة، اى بالرجوع الى الدنيا بعدالموت»(5) يعنى رجوع به معناى بازگشت است و فلانى به رجعت ايمان دارد، يعنى او به رجوع به دنيا پس از مرگ اعتقاد دارد؛ پس واژه رجعت در لغت به معناى «يكبار بازگشت يا بازگردانيدن» است. ناگفته نماند كه اصل «رجوع» كه به معناى بازگشتن و بازگردانيدن (لازم و متعدى) به كار رفته است؛ مثل: «فرجع موسى الى قومه غضبان أسفاً»(6) و «فإن رجعك الله الى طائفة منهم…» (7) كه واژه «رجع» در آيه شريفه نخست، لازم است، چنان‏كه گفته مى‏شود: «رجع الرجل» و در آيه شريفه دوم، متعدى مى‏باشد. ازاين‏رو، واژه «رجعت» كه مصدر مرة از ماده رجوع است، به معناى يكبار بازگشتن و يا بازگردانيدن به حال اوّل است.
البته الفاظ مختلفى براى بيان اين اصل اعتقادى در قرآن‏كريم و روايات اسلامى به كار رفته است، مانند: رجعت، اياب، كره، رد، حشر، كه همه در معناى بازگشت مشتركند، ولى در ميان همه اين الفاظ، لفظ رجعت مشهورتر است.
2. معانى اصطلاحى
رجعت همانند بسيارى از واژه‏ها علاوه بر معناى لغوى، در علوم مختلف در معانى گوناگونى به كار رفته، و با توجه به اين معانى است كه مى‏توانيم تصوير و شناخت صحيحى از معناى مورد بحث داشته باشيم. لغتنامه دهخدا معانى اصطلاحى مختلفى براى رجعت برشمرده است، كه به اختصار اشاره مى‏شود:
الف) اصطلاح فقهى: بازگرديدن مرد به سوى زن مطلقه خود در مدت قانونى و شرعى.
ب) اصطلاح نجومى: رجعت نزد منجمان و اهل هيئت، عبارتست از حركتى غير از حركت كوكب متحيره به سوى خلاف توالى بروج و آن را رجوع و عكس نيز مى‏نامند.
ج) اصطلاح عرفانى: نزد اهل دعوت عبارتست از رجوع و كال و نكال و ملال صاحب اعمال به سبب صدور فعل زشت از افعال، يا متكلم گفتارى سخيف از اقوال.(8)
د) اصطلاح جامعه‏شناسى: در علوم اجتماعى، برخى جامعه‏شناسان به هنگام بحث از قانونمندى جامعه و تاريخ ، بر اين باورند كه قوانين تطوّرات تاريخى در همه جوامع مشترك است و تاريخ سه مرحله، ربانى و قهرمانى و انسانى را طى مى‏كند و هميشه اين ادوار تكرار مى‏شوند و آنان اين حركت تاريخ را «أدوار و اكوار» و «رجعت» گويند.(9)
روشن است كه هيچكدام از معانى چهارگانه مذكور مورد بحث ما نيست و آنچه در اين تحقيق مورد توجه است اصطلاح كلامى است.
ه) اصطلاح كلامى: رجعت در اصطلاح كلامى (متكلمان) عبارت است از بازگشت برخى از اموات به دنيا بعد از ظهور حضرت مهدى(عج) و قبل از قيامت.
مرحوم «سيد مرتضى» كه از بزرگان شيعه است، چنين مى‏فرمايد: «رجعت، عبارت است از اين كه خداوند در هنگام ظهور حضرت مهدى(عج)، گروهى از شيعيان را كه قبلاً از دنيا رفته‏اند، دوباره زنده مى‏كند تا به ثواب يارى آن حضرت نائل شوند و دولت (كريمه) او را مشاهده كنند و نيز جمعى از دشمنان آن حضرت را دوباره زنده مى‏كند تا از آنان انتقام بگيرد.»(10)
قاضى ابن برّاج در تعريف رجعت مى‏گويد: «معناى رجعت اين است كه خداوند، هنگام ظهور حضرت قائم (ع) دسته‏اى از دوستان و پيروان وى را كه قبلاً وفات نموده‏اند، دوباره زنده مى‏كند تا به ثواب يارى و اطاعت آن حضرت و نيز ثواب جنگ با دشمنانش نائل آيند.»(11)
شيخ مفيد (ره)، در تبيين معناى اصطلاحى (كلامى) رجعت چنين مى‏فرمايد: «ان الله يرد قوماً من الاموات الى الدنيا فى صورهم التى كانوا عليها فيعز فريقاً و يذل فريقاً و المحقين من المبطلين و المظلومين منهم من الظالمين و ذلك عند قيام مهدى آل محمد (عليهم السلام»(12) خداوند گروهى از اموات را به همان صورتى كه در گذشته بودند، به دنيا برمى‏گرداند، و گروهى را عزيز و گروهى ديگر را ذليل مى‏كند و اهل حق را بر اهل باطل غلبه و نصرت داده، و مظلومين را بر ظالمين و ستمگران غلبه مى‏دهد، اين واقعه هنگام ظهور ولى عصر(ع) رخ خواهد داد.
دانشمند معاصر شيعى، علامه مظفر دراين‏باره مى‏گويد: «عقيده شيعه در رجعت، بر اساس پيروى از اهل‏بيت(ع) چنين است: خداوند عده‏اى از كسانى را كه در گذشته از دنيا رفته‏اند، به همان اندام و صورتى كه داشته‏اند، زنده كرده و به دنيا برمى‏گرداند. به برخى از آنان عزت مى‏دهد و پاره‏اى را ذليل و خوار خواهد كرد و حقوق حق‏پرستان را از باطل‏پرستان مى‏گيرد و داد ستمديدگان را از ستمگران مى‏ستاند و اين جريان يكى از رويدادهايى است كه پس از قيام مهدى آل محمد به وجود مى‏آيد. كسانى كه پس از مردن به اين جهان بازمى‏گردند يا از ايمان بالا برخوردارند يا افرادى در نهايت درجه فساد و آن‏گاه دوباره مى‏ميرند»(13).
در يك جمع بندى بين تعريف‏هاى فراوان رجعت، مى‏توان گفت كه رجعت عبارت است از: بازگشت گروهى از مؤمنان محض به دنيا، و كافران محض پس از مردن و قبل از قيامت، در حكومت حضرت مهدى (عج) و روشن است كه انبياء و ائمه(ع) به عنوان اشرف مؤمنان محض در بين رجعت كنندگان خواهند بود.(14)
رجعت و ديدگاه‏هاى مختلف‏
در ميان انديشمندان اسلامى اختلاف است كه آيا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات به دنيا، در اين امت نيز واقع خواهد شد يا خير؟ برخى به پرسش پاسخ مثبت و بعضى ديگر، پاسخ منفى داده‏اند؛ البته ناگفته نماند كه اين اختلاف در دو سطح كاملاً متفاوت صورت گرفته است؛ گاهى اين اختلاف، بيرون‏مذهبى است و زمانى هم درون‏مذهبى.
در اختلاف نخست، اطراف دعوا را دانشمندان اهل‏سنت از يك سو و انديشمندان شيعه از سوى ديگر تشكيل مى‏دهند. اهل‏سنت به سبب اختلاف مبنايى كه با شيعه دارند، مسئله رجعت را كه از جمله مشهورات نزد شيعه اماميه است، انكار كرده «و اعتقاد بدان را قبيح مى‏شمردند و راويان احاديث مربوط به رجعت را بدنام كرده و احاديث آنها را مردود و بيان احاديث مربوط به رجعت را به منزله كفر و شرك، بلكه زشت‏تر به حساب مى‏آورند و اگر در كتابهايشان از رجعت بحث شده، براى بيان آراء شيعه در مورد رجعت و سرزنش بر آنهاست.»(15)
در اينجا خطاب به برادران اهل‏سنت مى‏گوئيم: «ممكن است از دو جهت به رجعت ايراد وارد شود:
1- از اين جهت كه وقوعش محال است.
2- احاديث مربوط به آن، دروغ است.
بنا به فرض محال كه اين دو جهت درست باشد، اعتقاد به رجعت به اين درجه از زشتى نيست كه شما مى‏پنداريد؛ چه بسا گروه‏هائى از مسلمانان، به امور محال يا اموري كه نصّ آشكار در مورد آن وارد نشده معتقدند (مانند، اعتقاد به جايز بودن گناه يا اشتباه براى پيامبر (ص)، يا اعتقاد به اين كه به قول بعضى‏ها، پيامبر (ص) جانشين بعد از خود را انتخاب نكرد)؛ ولى با اين اعتقادات، نسبت كفر و خروج از اسلام را به آنها نمى‏دهيم كه برادران اهل‏سنت چنين نسبتهائى را به ما داده‏اند!!»(16)
بسى جاى تعجب است كه در روايات برادران اهل‏سنت ديده شده كه آنها بيش از شيعه در اين خصوص روايت نقل كرده‏اند؛ «از جمله در روايات آنها اشاره به اين است كه مولى امير المؤمنين (ع) بعد از ضربت خوردن در مسجد كوفه به دست اشقى الاشقياء، ابن ملجم مرادى، و بعد از رحلتش مانند ذوالقرنين دوباره به دنيا برمى‏گردد؛ همچنين در كتابهاى آنها ديده شده كه جماعتى از مردم عادى را نام برده‏اند كه آنها بعد از مرگ، و پيش از دفن و بعد از دفن به دنيا برگشتند و سخن گفتند و چيزها نقل كردند و سپس مردند!
حال كه برادران اهل‏سنت، خود اين‏گونه موضوعات را نقل كرده و در كتابهاى خود نوشته‏اند، چرا حاضر نيستند قبول كنند كه اهل‏بيت(ع) دوباره به دنيا بازگردند و چرا از روايات ائمه اطهار(ع) در خصوص رجعت، اظهار تنفر مى‏كنند؟!!! رجعتى كه علماى ما و اهل‏بيت پيامبر اعظم اسلام عليهم السلام و شيعيان آنها معتقدند از جمله علائم و معجزات پيامبر اسلام(ص) است، چرا مقام آن رسول رحمت (ص) در نزد برادران اهل‏سنت با انكار رجعت بايد از موسى و عيسى و دانيال پيامبر كمتر باشد؟!! زيرا مى‏دانيم كه خداوند متعال به دست آنها مردگان بسيارى را زنده گردانيد وتمام علماى اهل‏سنت نيز آن را قبول دارند.»(17)
امّا اختلاف درون مذهبى، اطراف دعوا را خود شيعيان تشكيل مى‏دهند؛ زيرا آنها هرچند در اصل وقوع رجعت، با هم توافق كامل دارند، اما در تفسير و حقيقت رجعت، اختلاف نظر دارند.
ديدگاه اول: گروهى از اماميه رجعت را بازگشت دولت و قدرت آل‏محمد (ص) تفسير كرده‏اند، نه رجوع اشخاص.
ديدگاه دوم: كه صحيح‏ترين ديدگاه است و در بين امت اسلامى، شيعه اماميه بر آن باور است، اين است كه: عقيده به رجعت، درست و صحيح است و خداوند متعال در موقع ظهور امام مهدى(عج) گروهى از شيعيان آن حضرت را كه قبلاً از دنيا رفتند، به دنيا بازگردانده مى‏شوند تا به ثواب ياري و مساعدت وى و مشاهده دولت آن حضرت رستگار شوند؛ هممچنين گروهى از دشمنان آن حضرت نيز به دنيا بازگردانده مى‏شوند، تا از آنها انتقام گرفته شود.
بنابراين، دو رويكرد عمده در ميان شيعيان در مسئله رجعت پديد آمد كه در ادامه، مورد بحث و بررسى قرار خواهد گرفت.
1- رجعت، بازگشت دولت است، نه اشخاص‏
همان‏گونه كه اشاره شد، رجعت از نظر گروه اندكى از شيعيان متقدم، عبارت است از بازگشت دولت و قدرت آل محمد (ص) در زمان ظهور حضرت قائم (ع) نه بازگشت اعيان و اشخاص امامان (ع). با اين توضيح كه هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) گستره دولت و قدرت او سراسر عالم را فراگرفته، عدالت واقعى كه امامان پيشين، هماره در صدد تحقق بخشيدن آن بوده‏اند، در زمان ظهور آن حضرت محقق خواهد شد و چون چنين قدرت و دولتى مورد خواست و تمناي همه ائمه معصوم (ع) و از جمله، حضرت مهدى (عج) بوده است، مى‏توان آن را دولت همه اهل‏بيت ناميد. بدين‏ترتيب، مراد از رجعت، بازگشت قدرت، دولت و سيطره اهل‏بيت(ع) خواهد بود، نه بازگشت اشخاص و اعيان ائمه (ع).(18)
2- رجعت يا بازگشت دوباره ائمه معصوم (ع) به دنيا
رويكرد رايج در مسئله رجعت كه اكثر شيعيان بدان باورند، رجعت به معناي بازگشت اعيان و اشخاص حضرات معصومان (ع) و بعضى از پيروان و دشمنان آنان، هنگام ظهور حضرت مهدى(عج) يا پس از آن به دنياست. براساس اين ديدگاه، ائمه معصوم شيعه بازمى‏گردند و زمام امور جهان را به دست گرفته، ساليان سال، حكومت مى‏كنند و نيز برخى از دشمنان بدكردار آنها به دنيا برگردانده مى‏شوند تا به كيفر پاره‏اى از اعمال ننگين خويش در اين دنيا برسند.
كسانى كه با آثار و افكار انديشمندان شيعه در گذشته و حال، اندك آشنايى دارند، به خوبى مى‏دانند كه رجعت به معناى يادشده، در طول تاريخ، از عقايد مسلّم اكثر شيعيان بوده و جز گروهى اندك، كسى با آن مخالفت نكرده است.
جايگاه رجعت در اعتقادات شيعه‏
اعتقاد به رجعت از باورهاى مسلم و ترديدناپذير شيعه است؛ تا بدانجا كه پيروى مذهب تشيع و اعتقاد به رجعت متلازم يكديگر بوده و برخى از ياران و پرورش يافتگان مكتب «اهل بيت» با همين صفت معرفى شده‏اند، و خرده‏گيران بر شيعه نيز همين اعتقاد را وسيله نكوهش و مخالفت خويش قرار داده‏اند.
اعتقاد به رجعت و بازگشت نخبگان امّت، پيش از قيامت، به دنيا، از ويژگى خاصى برخوردار است و در منابع اسلامى اهميت آن با بيانات گوناگونى مطرح شده است. در برخى روايات روز رجعت را يكى از روزهاى الهى كه عظمت و قدرت الهى در آن متجلى خواهد شد، برشمرده‏اند. امام باقر (ع) مى‏فرمايد: «ايام الله عزو جل ثلاثة يوم يقوم القائم و يوم الكرة و يوم القيامة»(19) روزهاى خدا سه روز است؛ روزى كه قائم (عج) قيام مى‏كند و روز رجعت و روز قيامت.
منظور از «ايام الله؛ روزهاى خدا چيست؟»
علامه طباطبائى دراين‏باره مى‏فرمايد: «اين‏كه ايام خاصى به خدا نسبت داده مى‏شود با اين كه همه روزها متعلق به خداست، نكته‏اش اين است كه در آن روزهاى خاص، امر خدا چنان ظهورى مى‏يابد كه براى هيچ كس ديگرى اين ظهور پيدا نمى‏شود. مثل مرگ در آن موقعى كه تمام اسباب دنيوى از تاثيرگذارى مى‏افتد و قدرت و عظمت الهى ظهور و بروز مى‏كند. ايشان در ادامه احتمال ديگرى را در تفسير «ايام‏الله» بيان مى‏كند كه ممكن است مقصود اين باشد كه نعمتهاى الهى در آن روز ظهور خاصى مى‏يابند، كه آن ظهور براى غير او نخواهد بود، مثل روز نجات حضرت ابراهيم (ع) از آتش.
پس منظور از «ايام‏الله» روزهايى است كه امر الهى اعم ازنعمت يا نقمت، عزت و ذلت ظهور تامّ مى‏يابد.»(20)
در حديثى از امام صادق (ع)، عدم ايمان به رجعت، همسنگ و هموزن انكار ايشان قرار داده شده و كسانى را كه به اين موضوع اعتقاد ندارند، خارج از دايره «امامت و ولايت» معرفى فرموده‏اند: «ليس منا من لم يؤمن بكرتنا و لم يستحل متعتنا؛ از ما نيست كسى كه ايمان به رجعت نداشته باشد….»(21)
آن حضرت در حديث ديگرى، يكى از شرايط ايمان را اعتقاد به رجعت برشمرده و مى‏فرمايند: «من اقرّ بسبعة اشياء، فهو مؤمن و ذكر منها الايمان بالرجعة»(22) هر كس به هفت چيز اعتقاد داشته باشد، مؤمن است، و در ميان آن هفت چيز ايمان به رجعت را ذكر فرمودند. لازمه چنين سخنى آن است كه ايمان كامل زمانى حاصل مى‏شود كه علاوه بر اعتقاد به توحيد و…، اعتقاد به رجعت نيز وجود داشته باشد. بر اين اساس بر هر شيعه‏اى اين اعتقاد ضرورى است، از سوى ديگر اين اميد را در دل خويش زنده نگه مى‏دارد كه اگر پيش از ظهور منجى عالم بشريت از دنيا برود خداوند وى را براى نصرت دين خويش و درك لقاى آن حضرت ، به دنيا برمى‏گرداند.
حال پرسشى كه در اينجا مطرح مى‏شود اين است كه: آيا اعتقاد به رجعت از منظر تشيّع، از اصول دين است يا اصول مذهب، و يا هيچ‏كدام، بلكه از ضروريات مذهب شيعه به شمار مى‏رود؟
برخى از محققان و نويسندگان معاصر آن را از اصول مذهب تشيّع(23) و عده‏اى از ضروريات آن (اصول دين) مى‏دانند(24) و عده‏اى نيز بر اين باورند كه اعتقاد به رجعت، نه از اصول مذهب و نه از ضروريات آن، بلكه از امورى است كه نزد اكثر شيعيان، پذيرفته شده است.(25)
قبل از پاسخ به اين پرسش، ضرورى مى‏نمايد كه ابتداء مفهوم و تصوير روشنى از دو واژه «اصول دين» و «اصول مذهب» به دست آوريم تا بهتر بتوانيم به پاسخ سؤال يادشده بپردازيم.
همان‏طور كه مى‏دانيم، دين در يك تقسيم‏بندى به اصول دين و فروع دين تقسيم مى‏شود و منظور از اصول دين، در اين تقسيم، هرگونه اعتقاد معتبر دينى است كه مربوط به بينش و شناخت خدا و جهان و انسان مى‏شود، و فروع دين، همان احكام عملى است كه وظايف فردى و اجتماعى پيروان آن دين را بيان مى‏كند. به عبارت ديگر منظور از اصول دين، اساسى‏ترين و زيربنايى‏ترين امور اعتقادى است، در مقابل ساير امور اعتقادى كه نسبت به آنها جنبه تبعى و فرعى دارند، آن اصول عبارتند از: توحيد ، نبوت و معاد كه اديان الهى در سه اصل فوق مشتركند كه اين اصول در حقيقت پاسخى به روشنترين سؤالات فكرى انسانند. و طبيعى است كه انكار هر يك از اين سه اصل، موجب خروج از دين و اثبات كفر است.
امّا اصول مذهب: عبارت از اين است كه گاهى پيروان يك مكتب كه در اصول بنيادى دين با يكديگر مشتركند، برداشتها و تلقيات مختلفى از دستورات و پيامهاى دينى دارند، كه موجب پيدايش روشهاى مختلفى در دين مى‏شود. اين برداشتها و طرز تفكر خاص از مكتب با حفظ اصول و وجوه اشتراك را اصول مذهب مى‏گويند. عدم اعتقاد به اين اصول موجب خروج از دين نمى‏شود، بلكه موجب خروج از آن طرز تفكر و برداشت خاص مى‏شود، مثل اعتقاد به عدل و امامت، كه عدل از امور اعتقادى تابع توحيد و امامت تابع نبوت است. از اين‏رو، مى‏بينيم مذاهب مختلفى پديد آمده، همچون شيعه و سنّى كه هر كدام طرز تفكر خاصى نسبت به امامت دارند.
اعتقاد به رجعت از اصول دين نيست و معتقد نبودن به آن هم موجب كفر و خروج از دين نيست، بلكه از اصول مذهب اماميه است؛ به طورى كه اعتقاد به اصل رجعت گروهى از مؤمنان و كافران، به دنيا پيش از قيامت، ضرورى است. هر چند كه باور داشتن جزئيات مسائلى كه در رجعت اتفاق مى‏افتد لازم و ضرورى نيست.
در سخنان بسيارى از انديشمندان كلامى، رجعت به عنوان يك امر اعتقادى مطرح شده، به طورى كه اعتقاد به آن را ضرورى شمرده‏اند، به عنوان نمونه: مرحوم شبّر مى‏فرمايد: «پس اعتقاد به اصل رجعت به طور اجمالى واجب است… هر چند كه تفاصيل آن موكول به ائمه اهل البيت مى‏شود.»(26)
نكته شايان توجّه اين است كه مطالب يادشده مبنى بر ضرورت اعتقاد به رجعت، بدان معنى نيست كه از ديدگاه عقايد شيعى، اصل رجعت در شمار اصول دين بوده و همپايه اعتقاد به توحيد، نبوت و معاد مى‏باشد؛ بلكه بسان بسيارى از ضروريات دينى يا رويدادهاى تاريخى انكارناپذير، از مسلمات قطعى محسوب مى‏گردد. به عنوان مثال: همه مسلمانان باور دارند كه جنگ بدر، نخستين غزوه‏اى بود كه بين مسلمانان و مشركان مكّه در سال دوم هجرت به وقوع پيوست… اما قطعيّت چنين حادثه‏اى و اعتقاد به وقوع آن در زمره اصول عقايد اسلامى به شمار نمى‏آيد. و با اين همه، كسى ازمسلمانان را نيز ياراى انكار آن نيست.
بنابراين، «شيعه در عين اعتقاد به رجعت كه آن را از مكتب ائمه اهلبيت (ع) گرفته است، منكران رجعت را كافر نمى‏شمرد، زيرا رجعت از ضروريات مذهب شيعه است، نه از ضروريات اسلام؛ ازاين‏رو، رشته اخوت اسلامى را با ديگران به خاطر آن نمى‏گسلد، ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مى‏دهد.»(27)
آثار اعتقاد به رجعت
درباره نقش اعتقاد به رجعت در زندگى شيعه، مى‏توان گفت كه بدون ترديد همان‏گونه كه انتظار فرج، عبادتى بس بزرگ است و نقش مهم و به سزايى در پويايى و تحرك جامعه ايفا مى‏كند، اعتقاد به رجعت و بازگشت، هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) نيز مى‏تواند نقش مهم و به سزايى در نشاط دينى و اميد در حكومت جهانى آن حضرت داشته باشد.
در روايات آمده است كه يك گروه از رجعت كنندگان، كسانى هستند كه داراى ايمان محض هستند؛ از اين جهت شخص علاقه‏مند به درك محضر آن امام آخرين و حجت الهى، نهايت تلاش خود را به كار خواهد برد تا به درجات بالاى ايمان برسد تا در زمره رجعت كنندگان باشد. از اين‏رو، اهميت اعتقاد به رجعت، كمتر از اعتقاد به مهدويت و انتظار فرج نيست.
دلائل اثبات رجعت‏
بزرگان علماى شيعه براى اثبات اين اعتقاد از تمامى دلائل عقلى و نقلى بهره جسته‏اند كه در اين نوشتار تنها به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1- دلائل عقلى‏
پيش ار آن كه به سائر دلائل اثباتى رجعت بپردازيم، قبلاً امكان چنين پديده‏اى را از نظر فلسفى و علمى بررسى مى‏كنيم و آن‏گاه به سراغ سائر ادلّه مى‏رويم.
نخست بايد دانست كه مسئله «رجعت» در جهان مادى با مسئله حيات مجدد در روز رستاخيز كاملاً مشابهت دارد و رجعت و معاد دو پديده همگون هستند، با اين تفاوت كه رجعت محدودتر بوده و قبل از قيامت به وقوع مى‏پيوندد؛ اما در قيامت همه انسانها برانگيخته شده زندگى ابدى خود را آغاز مى‏كنند. بنابراين، كسانى كه امكان حيات مجدد را در روز رستاخيز پذيرفته‏اند، بايد رجعت را كه زندگى دوباره در اين جهان است، ممكن بدانند؛ و از آنجا كه روى سخن ما با مسلمانان است و مسلمانان اعتقاد به معاد را از اصول شريعت خود مى‏دانند، بناچار بايد امكان رجعت را نيز بپذيرند.
معاد از نظر يك فرد مسلمان، معاد جسمانى عنصرى است، يعنى روح آدمى به همين بدن مادي عود مى‏كند. حال اگر چنين بازگشتى در آن مقطع زمانى مقرون به اشكال و مانع نباشد، طبعاً بازگشت آن به اين جهان قبل از قيامت نيز مقرون به اشكال نخواهد بود؛ زيرا امر محال در هيچ زمانى انجام‏پذير نيست.
براى آن‏كه كمى گسترده‏تر سخن بگوئيم، يادآور مى‏شويم كه انسان تنها از چند عنصر مادي تركيب نيافته، بلكه حقيقت وجود او را جوهرى مجرد به نام «روح» تشكيل مى‏دهد كه حيات وى به وجود همين روح بستگى داشته و همان است كه بعد از مرگ زنده مى‏ماند و در روز رستاخيز به بدن بازمى‏گردد. وجود روح مجرد و زنده بودن آن امرى است كه مورد پذيرش همه فلاسفه الهى و پيروان شرايع آسمانى بوده و از نظر دلائل عقلى و دريافتهاى فطري، قابل قبول است و قرآن نيز در اين زمينه با صراحت سخن مى‏گويد. براهين اثبات وجود روح بيش از آن است كه در اينجا منعكس گردد، ولى به جهت اختصار تنها به ذكر يك دليل وجدانى بسنده مى‏كنيم:
هر فردى از افراد انسان، افعال و كارهاى خود را به خويش نسبت مى‏دهد و مى‏گويد: گفتم، شنيدم، ديدم و … حرف «ميم» كه در آخر اين كلمات قرار گرفته، همان واقعيت انسان است كه در زبان فارسى از آن به «من» تعبير مى‏كنند. آيا اين «من» همان بدن انسان است و انسان واقعيتى جز بدن ندارد، و حقيقت زندگى جز آثار مادي بدن و واكنشهاى فيزيكى و شيميايى مغز و سلسله اعصاب چيز ديگرى نيست؟
به تعبير ديگر: آيا روح و روان جز بدن انسانى و انعكاس ماده و خواص آن چيز ديگرى نيست؟ و با ابطال اين خواص و از ميان رفتن تأثيرات متقابل اجزاء بدن در يكديگر، روح و روان انسان نيز باطل شده و حقيقتى از انسان جز يك مشت رگ، و پوست و استخوان باقى نمى‏ماند؟ طرفداران اين نظر از اصول «ماتريسم» الهام مى‏گيرند؛ در اين مكتب انسان به ماشينى مى‏ماند كه از ابزار و آلات مختلف تركيب يافته و تأثيرات متقابل اجزاء ماده نيروى تفكر و درك در او پديد آورده و با پراكندگى اجزاء، آثار تفكر و حيات به كلى نابود مى‏شود.
در برابر اين نظر، نظر ديگري است كه فلاسفه بزرگ جهان، به ويژه حكماى اسلامى با دلائل روشن آن را ثابت كرده و به اصالت وجود جوهرى مستقل و اصيل كه واقعيت انسان بدان بستگى دارد و از ماده و آثار ماده مجرد و پيراسته است، معتقد گرديده‏اند و بر وجود اين جوهر كه مبدأ حركت و احساس در حيوان و تدّبر و انديشه در انسان است، با دلائل فلسفى استدلال نموده‏اند. در ميان آن همه دلائل، دليل روشنى دارند كه چون جنبه همگانى دارد، نقل مى‏شود: هر انسانى ناخود آگاه اعضاء بدن و حتى خود بدن را به واقعيت ديگرى به نام «من» نسبت مى‏دهد و مى‏گويد: دست من، پاى من، مغز من، قلب من و بدن من. يك چنين انتساب در حالت ناخودآگاه حاكى از آن است كه هر فردي خود را به واقعيت ديگرى به نام «من» وابسته مى‏داند كه در پشت پرده، شخصيت ظاهرى و مادي او قرار گرفته است و همه كارها، اعضاء و حتى بدن را به آن نسبت مى‏دهد.(28)
خداوند هنگامى كه چگونگى آفرينش انسان را بازگو مى‏كند، از دميدن روح در وى ياد كرده به لحاظ ارج و عظمت اين پديده غير مادى، آن را به خود نسبت مى‏دهد و مى‏فرمايد: «الذى احسن كل شى‏ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين…»(29) «ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده»(30) آن كسى كه هرچه را آفريد، نيكو قرار داد و آفرينش انسان را از خاك آغاز كرد…، سپس او را هماهنگ نمود و از روح خويش در وى دميد، و برا ي شما گوش و چشم و قلب قرار داد.
به هر صورت، وجود روح مجرد از نظر همه مسلمانان، قطعى و انكارناپذير است و نيازى به ذكر دليل و برهان ندارد. ازاين‏رو، بر هيچ‏كس مخفى نيست كه آدمى با فرارسيدن پيك أجل از ميان نمى‏رود؛ بلكه فقط ارتباط بدن وى با روح قطع شده حيات مادى از كالبد او رخت برمى‏بندد. روح هرگز نمى‏ميرد و مرگ جز گسسته شدن پيوند روح از بدن چيز ديگرى نيست، و اين گسستگى تا روز رستاخيز ادامه دارد و در آن هنگام كه خداى قادر قاهر همه آفريدگان را زنده مى‏فرمايد، بار ديگر اين روح به بدن بازگشته و جسم بى‏جان حيات دوباره مى‏يابد. بنابراين، با توجه به آن‏كه بين رجعت و معاد شباهت كامل وجود دارد و هر دو عبارت از بازگشت انسان به حيات مجدد و آفرينش نوين و به ديگر سخن پيوند مجدد روح با بدن مى‏باشند؛ امكان رجعت اثبات مى‏گردد، زيرا وقوع معاد امرى است مسلم و پذيرفته شده.
از مطالب يادشد درمى‏يابيم كه عقل درباره اثبات رجعت، همان قدر ايفاى نقش مى‏كند كه در اثبات معاد نقش دارد، پس مى‏توان گفت: بازگشت به دنيا از نظر عقل، هيچ‏گونه مانعى نداشته و عقل هيچ‏گونه مخالفتى با آن ندارد؛ زيرا قدرت ذات اقدس الهى بر هر چيز ممكن تعلق مى‏گيرد و عقل امتناعى در زنده شدن مردگان بعد از مردن سراغ ندارد.
2- دلائل و شواهد قرآنى‏
يكى از دلايل چهارگانه، قرآن است. از نظر شيعه، قرآن به مسئله رجعت پرداخته و ثبوت و وقوع آن را هم در امتهاى گذشته و هم در آخرالزمان و در آيات متعددى به صورت مفصل بيان كرده است.
يكى از دلائل وقوع آن، وجود مواردى از بازگشت به دنيا در امتهاى گذشته است كه قرآن‏كريم در ضمن بيان وقايع و رخدادهايى كه در امتهاى گذشته واقع شده برخى از آنها را بيان فرموده است.
با امعان نظر در اين آيات شريفه درمى‏يابيم كه بازگشت مردگان به دنيا امرى است ممكن و قابل قبول كه با سنتهاى الهى مخالفت ندارد. روشن است كه هدف از آوردن اين آيات، جز اثبات امكان بازگشت به جهان مادى و وقوع آن در امتهاى پيشين چيز ديگرى نيست. هر چند ميان رجعت نزد شيعه و بازگشت افرادى از امتهاى گذشته تفاوتهايى وجود دارد كه در منابع روايى مربوط به رجعت نقل شده است. به تعبير ديگر: آياتى كه بيانگر بازگشت افرادى از امتهاى گذشته به دنيا است، گوياى آن است كه رجعت محال نيست و به صورت كمرنگ، در امتهاى پيشين وجود داشته است. ازاين‏رو، قائلين به رجعت سخنى محال و عجيب و غريبى نگفته‏اند.
به طور كلى آياتى را كه درباره رجعت وارد شده را مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد: دسته‏اى كه بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد و دسته‏اى كه بر وقوع آن در آينده دلالت مى‏كند.
الف) دلايل ثبوتى و وقوعى رجعت‏
استدلال به آياتى را كه حكايت از وقوع رجعت در امتهاى گذشته دارد مى‏توان در قالب يك قياس منطقى به صورت زير بيان كرد:
رجعت، امرى است كه بارها در امتهاى پيشين رخ داده است و هر امرى كه در امتهاى گذشته رخ داده باشد، در اين امت (امت پيامبر اسلام) نيز واقع خواهد شد، پس نتيجه مى‏گيريم كه رجعت در اين امت نيز واقع خواهد شد.(31)
نكته شايان توجه اين كه همان گونه كه ملاحظه مى‏شود، استدلال مزبور به صورت شكل اول از اشكال چهارگانه استدلال منطقى است كه در صورت تمام بودن مقدمات آن ، در صحت نتيجه آن نمى‏توان ترديد كرد.
اكنون بايد ديد آيا مقدمات آن تمام است يا خير؟ براى اثبات مقدمه نخست(صغرى) به آيات زير كه همگى بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد، تمسك شده است:
1- مرگ چند هزار نفر و حيات دوباره آنان: قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «الم‏تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله موتوا، ثم احياهم انّ الله لذو فضل على الناس و لكنّ اكثر الناس لايشكرون»(32) آيا نديدى گروهى را از ترس مرگ از خانه‏هاى خود بيرون رفتند، در حالى كه هزاران تن بودند، پس خداوند به آنها فرمود: «بميريد»، پس خداوند آنها را زنده كرد، كه خداوند نسبت به بندگان خود صاحب فضل و احسان است، امّا بيشتر مردمان سپاسگزارى نمى‏كنند.
اين آيه شريفه بيانگر اين است كه آنچه در امتهاى گذشته رخ داده در اين امت( امت پيامبر اسلام) نيز رخ خواهد داد و يكى از آن وقايع مسئله رجعت و زنده شدن مردگانى است كه در زمان ابراهيم و موسى و عيسى و عزير و ارميا و غير ايشان اتفاق افتاده بايد در اين امت نيز اتفاق بيفتد.(33)
در تفسير اين آيه شريفه، مفسران سخنان فراوانى بيان كرده‏اند كه آيا شمار آنها10 هزار، 30 هزار، 40 هزار و يا70 هزار نفر بوده؟ و آيا اهل شام بودند و يا اهل «داوَرْدان» در شرق واسط؟(34) و اين كه آيا از ترس طاعون فرار كردند، يا از وبا و يا از جهاد؟ ولى اتّفاق نظر دارند كه آنها هزاران نفر بوده‏اند كه از ترس مرگ، از خانه و كاشانه خود گريختند و به فرمان خداوند در يك لحظه از دنيا رفتند و به قدرت پروردگار يك بار ديگر به اين جهان برگشتند.(35)
برخى از مفسّران فاصله مرگ و زنده شدن آنها را هشت روز بيان كرده‏اند(36) ولى برخى ديگر تصريح كرده‏اند كه كاملاً بدن آنها فرسوده و استخوانهايشان پوسيده بود.(37)
امام صادق (ع) از اين فاصله به «روزگارى بس طولانى» تعبير(38) و امام رضا (ع) تعداد آنها را 35 هزار نفر و فاصله مرگ آنان را تا هنگام زنده شدن، 60 سال بيان فرموده است.(39)
از امام باقر(ع) روايت شده كه آنها به زندگى خود بازگشتند، در خانه‏هاى خود مسكن گزيدند، با همسران خود زندگى كردند، آن‏گاه با أجل طبيعى از دنيا رفتند.(40) و معناى رجعت چيزى جز اين نيست.
2- زنده شدن پس از صد سال مرگ: «اَوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَة وَ هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها، قالَ أَنّى يُحْيى هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها؟ فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ، قالَ: كَمْ لَبِثْتَ؟ قالَ: لَبِثْتُ يَوْماً اوْ بَعْضَ يَوْم. قالَ: بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عام. فَانْظُرْ اِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ. وَ انْظُرْ اِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ. وَ انْظُرْ اِلَى الْعِظامِ، كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً. فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ، قالَ: أَعْلَمُ اَنَّ اللهَ عَلى كُلِ‏ّ شَىْ‏ء قَدير»(41)يا همانند كسى كه از كنار دهكده‏اى گذشت، كه ديوارها بر روى سقفهاى آن فرو ريخته بود. گفت: چگونه خداوند اينها را پس از مرگشان زنده مى‏كند؟ خداوند او را يكصد سال ميراند، سپس زنده كرد و به او فرمود: چقدر درنگ كرده‏اى؟ گفت: يك روز يا قسمتى از آن. فرمود: نه، بلكه يكصد سال درنگ كردى. به غذا و نوشيدنى‏ات بنگر كه هيچ‏گونه تغيير نيافته‏اند، ولى به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه متلاشى شده) براى اين كه تو را نشانه‏اى براى مردمان قرار دهيم. اينك به استخوانها نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته به يكديگر پيوند داده، گوشت بر آنها مى‏پوشانيم. هنگامى كه (اين حقيقت) بر او آشكار شد، گفت: مى‏دانم كه خدا بر هر چيزى تواناست.
بيشتر مفسران معتقدند كه يكى از پيامبران الهى در راه سفرى طولانى از روستائى عبور كرد و با آثار مرگ و نيستى در اين سرزمين روبه‏رو شد، به ياد رستاخيز و زنده شدن مردگان افتاد و در حالى‏كه قدرت كامله خدا را باور داشت، با شگفتى از خود پرسيد: مردگان اين روستاى ويران را بعد از درنگ دراز مدت در قبر چه كس حيات دوباره مى‏بخشد؟ آن‏گاه پروردگار بزرگ با ميراندن وى پاسخ اين پرسش را بيان فرمود. او مرد، مركبش از هم متلاشى شد، ولى غذائى كه همراه داشت هيچ‏گونه دگرگونى نيافت. پس از صد سال زنده شد و گمان كرد كه تنها يك نيمروز خوابيده است؛ زيرا هنگام ظهر جانش را ستاندند و پيش از غروب آفتاب به دنيا بازگشت؛ اما چون به مركب پوسيده خود نگريست، دريافت كه مرده و بار ديگر زنده شده است و هنگامى كه اين مركب در مقابل ديدگان او زنده شد، باور كرد كه خداى سبحان همه مردگان را در روز قيامت زنده مى‏نمايد.(42)
اين آيه شريفه صراحت دارد كه شخص مزبور به مدت صد سال از دنيا رخت بربسته سپس به اذن خداوند متعال حيات مجدد يافته است، و اين نمونه‏اى روشن بر امكان بازگشت مجدد ارواح به دنيا مى‏باشد. همچنان كه خداوند قاهر نيز در پايان آيه مى‏فرمايد: «ولنجعلك آية للناس، و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحماً، فلما تبين له قال اعلم ان الله على كل شى‏ء قدير»(43) و براى آن كه ترا براى مردم نشانه (قدرت خود) قرار دهيم، و به استخوانهاى (الاغ) بنگر كه چگونه آنها را به يكديگر پيوند داده سپس بر آن گوشت مى‏پوشانيم؛ پس چون اين جريان را مشاهده كرد، گفت: باور دارم كه خدا بر هر كارى تواناست.
مشهور اين است كه اين شخص «عُزَير» نام داشت، اما برخى مفسّران، اين داستان را مربوط به «ارميا» دانسته‏اند و در مورد اين كه آيا اين شخص مؤمن بود يا نه، در ميان مفسّران اقوال مختلفى است، ولى آنچه مسلّم است، اين است كه به نصّ قرآن‏كريم شخصى را خداوند منّان يكصد سال تمام ميرانده، سپس او را زنده كرده و مركبش را نيز در برابر ديدگانش زنده نموده است.(44)
هنگامى كه عُزَير به شهر آمد و به كسان خود گفت كه من عُزَير هستم، باور نكردند، پس تورات را از حفظ خواند، آن‏گاه باور كردند؛ زيرا كسى جز او تورات را از حفظ نداشت.(45)
از امام على (ع) روايت شده كه هنگامى كه عُزَير از خانه بيرون رفت، همسرش حامله بود و عُزَير پنجاه سال داشت، چون به خانه بازگشت، او با همان طراوتِ 50 سالگى بود و پسرش 100 ساله بود.(46)
اين داستان، يكى از روشنترين ادلّه رجعت است كه امام على (ع) در برابر «ابن كوّا» كه از خوارج بود، به آن استدلال فرمود.(47) ديگر امامان معصوم (ع) نيز به آن استدلال كرده‏اند و دانشمندان شيعه نيز در طول قرون و اعصار، در كتابهاى تفسيرى و عقيدتى خود به آن استناد نموده‏اند.(48)
3- زنده شدن گروهى از بنى اسرائيل: حضرت موسى (ع) هفتاد نفر از برگزيدگان قوم خود را به كوه «طور» برد، تا شاهد گفتگوى ايشان با خدا و دريافت الواح از سوى خداوند متعال باشند، هنگامى كه به كوه طور رسيدند و گفتگوى حضرت موسى (ع) را با خدا مشاهده كردند، گفتند: «و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فاخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون، ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون»(49) اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نمى‏آوريم، مگر اين كه خدا را آشكارا به ما بنمايانى؛ پس صاعقه شما را در برگرفت، در حالى كه مى‏نگريستيد. سپس شما را بعد از مرگتان برانگيختيم، شايد سپاسگزارى كنيد.
اين آيات شريفه به داستان گروهى از پيروان حضرت موسى (ع) اشاره مى‏نمايد كه خواستار ديدار خدا بودند، هر چه حضرت موسى(ع) آنها را از اين خواسته جاهلانه منع كرد، آنان بر خواهش خود اصرار ورزيدند، تا سرانجام صاعقه آمد و همه آنها را نابود كرد. ولى خداوند آنان را حيات دوباره بخشيد. مفسران معتقدند كه اين آيات درباره هفتاد نفر از قوم بنى‏اسرائيل نازل شده است، همانان كه براى ميقات پروردگار برگزيده شدند و به سبب جهالت گرفتار عذاب گرديدند: «و اختار موسى سبعين رجلاً لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفة قال رب لوشئت اهلكتهم من قبل و اياى»(50) موسى هفتاد نفر ازمردان را براى ميقات ما برگزيد، پس چون لرزش شديد آنان را فراگرفت، موسى عرضه داشت: پروردگارا اگر مى‏خواستى من و ايشان را پيش از اين هلاك مى‏كردى.
حضرت موسى (ع) عرضه داشت: بار پروردگارا! اگر اين گروه زنده نشوند، من چگونه به سوى قوم خود بروم؟ آنها مرا به قتل اينان متّهم خواهند ساخت! خداوند منّان بر او منّت نهاد و آنها را زنده كرد و همراه حضرت موسى به سوى خانه و كاشانه خود باز گشتند. در مورد سرگذشت آنها هيچ اختلافى بين امّت اسلامى نيست و قرآن‏كريم به صراحت از مرگ آنها و سپس زنده شدنشان سخن گفته است: «ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون»(51) آن‏گاه شما را پس از مرگتان برانگيختيم، تا شايد سپاسگزار باشيد.
قرآن‏كريم به روشنى تأكيد مى‏كند كه آنها به وسيله صاعقه جان سپردند، سپس با قدرت پروردگار، دوباره زنده شدند و معناى «رجعت» چيزى جز زنده شدن پس از مرگ نيست.
همه مفسّران در تفسير آيه شريفه به مرگ آنها و سپس زنده شدنشان به درخواست حضرت موسى و به قدرت خداوند متعال تصريح كرده‏اند.
بيضاوى در تفسير «انوار التنزيل» مى‏نويسد: «مقيد كردن كلمه «بعث» به كلمه «موت» از آنروست كه گاهى انسان بعد از بى‏هوشى يا خواب برانگيخته مى‏شود (كه آن را نيز بعث مى‏گويند)، ولى اينان در اثر صاعقه حيات خود را از دست داده بودند.»(52)
همچنين در «كشاف» آمده است: «صاعقه آنان را ميراند و اين مرگ يك شبانه روز به طول انجاميد.»(53)
طبرى در «جامع البيان» مى‏نويسد: «صاعقه آنان را هلاك كرد، سپس برانگيخته شدند و به مقام پيامبرى رسيدند.»(54)
سيوطى در تفسير «درالمنثور» و تفسير «الجلالين» و ابن كثير دمشقى و فخررازى، نيز بر همين معنى تأكيد ورزيده و برانگيختن بعد از صاعقه را به «زنده كردن»، تعبير مى‏كنند.(55)
مفسران شيعه، مانند شيخ طوسى در تبيان و شيخ طبرسى در مجمع البيان نيز بر همين عقيده‏اند، و به طور كلى تتبع در كتب تفسير بيانگر آن است كه همه نويسندگان كتب تفسير همگام با مفسران نخستين قرآن، مانند: قتاده، عكرمه، سدى، مجاهد و ابن عباس بر اين نظر اتفاق دارند كه هفتاد تن از افراد قوم بنى‏اسرائيل در اثر صاعقه‏اى آسمانى جان خود را از دست دادند و خدا بر ايشان مرحمت فرموده براى دومين بار آنان را به دنيا بازگرداند.
امام على (ع) در مورد اين هفتاد نفر فرمود: «اين هفتاد نفر برگزيدگان حضرت موسى(ع) پس از مرگ زنده شدند، به خانه‏هاى خود رفتند، ازدواج كردند، صاحب اولاد شدند و پس از فرارسيدن اجلشان از دنيا رفتند.»(56)
4- زنده شدن مقتول بنى‏اسرائيل: «و اذ قتلتم نفسا فادارأتم فيها والله مخرج ما كنتم تكتمون، فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون»(57) و (ياد آوريد) آن هنگام را كه انسانى را كشتيد و درباره قاتل او اختلاف كرديد، حال آن كه خدا ظاهركننده آن چيزي است كه شما پوشيده داشتيد. پس گفتيم بخشى از آن گاو را به قسمتى از آن مرده بزنيد. اين چنين خداى يكتا مردگان را زنده مى‏كند و نشانه‏هاى خود را به شما مى‏نماياند، شايد خرد خويش را بكار گيريد.
داستان پيرمردى است كه ثروتى سرشار و نعمتى بى‏شمار و پسرى يگانه داشت كه پس از مرگ پدر همه آن ثروت به او منتقل مى‏شد، ولى عموزادگانش كه تهى‏دست بودند بر او حسد كردند و او را به قتل رسانيدند و جسدش را در محله قومى ديگر انداختند و تهمت قتل را به آنها بستند و به خونخواهى برخاستند. اختلاف شديدى پديد آمد و كار پيكار به محضر حضرت موسى (ع) كشيده شد تا در ميان آنها داورى كند. آن‏گاه خدا به حضرت موسى وحى كرد كه به همان خويشاوندان فرمان دهد گاو ماده‏اى را ذبح نموده و قسمتى از بدن اين گاو را به بدن مقتول زنند تا او زنده شود و قاتل خود را معرفى كند.
هر گاو ماده‏اى را كه ذبح مى‏كردند كفايت مى‏كرد، ولى آنان با پرسشهاى بيجا كار خود را دشوار ساختند و در هر بار نشانه‏هايى(58) گفته شد كه آن نشانه فقط با يك گاو تطبيق نمود كه متعلق به كودكى يتيم بود. ناگزير آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند و سر بريدند و قسمتى از بدن گاو را به بدن مقتول زدند، او با قدرت الهى زنده شد و گفت: اى پيامبر خدا! مرا پسر عمويم به قتل رسانيده است، نه آنها كه به قتل متّهم شده‏اند و حضرت موسى (ع) امر فرمود: پسر عمويش را قصاص كردند.(59)
از امام حسن عسكرى (ع) روايت شده كه: شخص مقتول شصت سال داشت هنگامى كه به اذن خدا زنده شد، خداى تبارك و تعالى هفتاد سال ديگر به او عمر داد و يكصد و سى سال عمر كرد، و تا پايان عمر از نشاط و تندرستى و سلامتى حواسّ برخوردار بود.(60) پروردگار مهربان پس از نقل اين داستان مى‏فرمايد: «و خدا اين‏گونه مردگان را زنده مى‏كند» بدين معنى كه رويداد مذكور نشانى از قدرت خلل‏ناپذير الهى بر زنده كردن مردگان بوده و هيچ‏كس را نرسد كه به انكار اين و اقعيت مسلم دست يازد.
در ميان مفسران هيچ‏گونه اختلافى درباره اين شرح آيات وجود ندارد، وتنها اختلافات جزئى آنان به كلمه «بعض» مربوط مى‏شود، و به طور دقيق معلوم نيست كدام عضو گاو را به چه بخشى از بدن مقتول تماس دادند.
سيوطى در «درالمنثور»، طبرى در «جامع البيان»، ابن كثير در تفسير خود نقل مى‏كنند كه در اثر اين كار شخص مقتول زنده شد، قاتل خود را نام برد و از دنيا رفت.(61)
طبرى در شرح جمله «كذلك يحيى الله الموتى» مى‏نويسد: «اين سخن، خطابى است از خداوند به بندگان مؤمن و احتجاجى است با مشركانى كه رستاخيز را دروغ مى‏شمردند، بدين شرح كه، اى تكذيت‏كنندگان حيات پس از مرگ! از زنده شدن اين شخص مقتول عبرت بياموزيد؛ زيرا همان‏گونه كه من اين شخص را حيات دوباره بخشيدم، مردگان را نيز بعد از درگذشتشان در روز قيامت زنده خواهم نمود.»(62)
فخر رازى و زمخشرى و بيضاوى معقتدند كه در كلام خدا جمله‏هايى پنهان است و در حقيقت چنين بوده است: «پس گفتيم كه قسمتى از بدن مقتول را به عضوى از گاو بزنيد، آنان اين كار را انجام دادند و مقتول زنده شد» كه جمله بعدى بر وجود اين جمله پنهان دلالت مى‏كند.(63)
در ميان مفسران شيعه نيز كسى جز اين نگفته و همگى داستان ياد شده را كار خارق‏العاده‏اى مى‏دانند كه بازگو كننده قدرت انكارناپذير خداوندى است.
از ديگر موارد رجعت كه در امتهاى گذشته رخ داده است، مى‏توان به رجعت اصحاب كهف (64) و برگشت اهل ايوب(65) و رجعت ذى‏القرنين(66) و… اشاره كرد؛ البته اذعان به رجعت در امتهاى گذشته، اختصاص به قرآن‏كريم ندارد، بلكه در برخى از كتب آسمانى اديان ديگر نيز اشاراتى به رفته است، كه در پايان همين مبحث به آن اشاره خواهد شد.
بدين‏ترتيب، ترديدى در تمام بودن مقدمه نخست (صغرى= وقوع رجعت در امتهاى پيشين) باقى نمى‏ماند؛ اما آيا هر چيزى كه در امتهاى گذشته واقع شده باشد، در اين امت نيز رخ خواهد داد؟ (كبرى).
براى اثبات اين مقدمه (كبرى) به حديث نبوى مورد قبول شيعه و اهل‏سنت تمسك شده است. مضمون اين حديث كه با تعابير مختلف روايت شده، چنين است كه پيامبر اعظم (ص) مى‏فرمايد: «هر چيزى كه در امتهاى پيشين رخ داده باشد، در اين امت نيز رخ خواهد داد.»(67)
و نيز فرمود: «يكون فى هذه الامه كل ما كان فى بنى اسرائيل حذو النعل بالنعل و القزة بالقزة»(68) هر اتفاقى كه در بنى اسرائيل رخ داده بدون اندكى (ذره‏اى) كم و زياد در اين امت هم رخ مى‏دهد.
همچنين در كلامى ديگر مى‏فرمايد: «به آن خدايى كه جانم به دست اوست شما مسلمانان با هر سنتى كه در امتهاى گذشته جريان داشته روبه‏رو خواهيد شد و آنچه در آن امتها جريان يافته مو به مو در اين امت جريان خواهد يافت، به طورى كه نه شما از آن سنتها منحرف مى‏شويد و نه آن سنتها كه در بنى اسرائيل بود، شما را ناديده مى‏گيرد».(69)
كثرت نقل احاديثى به اين مضمون در مجامع حديثى سنى و شيعى، ترديد در صحت آن بر جاى نمى‏گذارد و به يقين پيام‏آور بزرگ اسلام براى امت خود چنين مطلبى را فرموده‏اند؛ بنابراين امت اسلامى با تمام رويدادهاى امم پيشين روبه‏رو خواهد شد و حوادث مربوط به آنان بدون كم وكاست در ميان اين امت به وقوع خواهد پيوست. بدين‏سان مقدمه دوم قياس كه برگرفته از احاديث نبوى است نيز اثبات مى‏گردد، در نتيجه آن نيز نبايد ترديد كرد، پس رجعت در اين امت نيز واقع خواهد شد.
موارد يادشده، تنها چند نمونه از دهها مورد بازگشت مردگان به اين جهان در ميان پيشينيان مى‏باشد كه در قرآن‏كريم بيان شده است. اگر بخواهيم در اين نوشتار، تحقيق را در مجموع سوره‏هاى قرآن‏كريم ادامه دهيم، به دهها نمونه ديگر برخواهيم خورد، ازاين‏رو، به جهت اختصار از آنها صرف‏رنظر نموده، به ذكر همين چند مورد بسنده مى‏كنيم.
پى‏نوشت‏ها:
1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 53،ص 92 بيروت، دارالاحياء التراث العربى، چاپ سوم: امام صادق (ع) مى فرمايد: «از ما نيست كسى كه ايمان به رجعت ما نداشته باشد و متعه را حلال نداند.»
2. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل الشريف المرتضى، ج‏1،ص 125 تحقيق: سيدمهدى رجايى، قم، دارالقرآن.
3. ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، .، ج 2، ص 202؛ مؤسسه اسماعيليان، چاپ چهارم، قم.
4. فراهيدى، كتاب العين، ج 1، ص 225، بيروت، مؤسسه اعلمى، چاپ اول؛ جوهرى، الصحاح فى اللغة و العلوم، ج 3، ص 1216 راغب اصفهانى، المفردات فى قريب القرآن، ص 188 بيروت، دارالمعرفه؛ ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث، ج 2 ،ص 202، ابن منظور، لسان العرب، ج 8،ص 114، بيروت، دارصادر، چاپ سوم؛ فيروزآبادى، القاموس المحيط، ص 648، بيروت، دارالفكر؛ فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 2، ص 151، تهران، انتشارات مرتضوي، چاپ سوم.
5. سعيد الخورى الشرتونى، اقرب الموارد، ج 1، ص 2 مؤسسةالنصر.
6. سوره طه، آيه 86.
7. سوره توبه، آيه 83.
8. على اكبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، حرف «راء».
9. ر.ك: مصباح يزدى، جامعه و تاريخ، ص 14، چاپ سازمان تبليغات اسلامى.
10. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل شريف مرتضى، ج 1،ص 125.
11. ابن براج، جواهرالفقه، ص 268، قم، جامعه مدرسين، چاپ اول.
12. شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 86، ناشر مكتبة الداورى، قم.
13. محمدرضا مظفر، عقايد الاماميه، ترجمه: عليرضا مسجدجامعى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص 294.
14. ر.ك: شيخ مفيد، اوائل المقالات فى المذاهب والمختارات، ج 4، ص 77 سيدمرتضى، جوابات المسائل التبانيات، ج‏1، ص 125؛ شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 29، ترجمه: سيد هاشم رسولى محلاتى، دار الكتب، قم.
15. محمدرضا مظفر، عقايدالاماميه، ص 81.
16. همان، ص 83.
17. مرحوم على دوانى، مهدي موعود، ترجمة جلد سيزدهم بحارالانوار، علامه مجلسى، دارالكتب الاسلاميه، ص 1234 – 1235.
18. سيدمرتضى،رسائل شريف مرتضى، ج 1،ص 125؛ شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 36 – 35.
19. شيخ صدوق، الخصايص، مكتبة الصدوق، ص 108؛ بحارالانوار، ج 53، ص 63، از قول امام صادق (ع).
20. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 12،ص 18 – 19؛ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت.
21. بحارالانوار، ج 53،ص 92 و 121.
22. همان، ص 92 و 121.
23. محمدرضا ضميرى، رجعت يا بازگشت به جهان، ص 18،تهران، نشر موعود، چاپ اول.
24. علامه مجلسى، حق اليقين، ج 2،ص 248، چاپ دوم، انتشارات رشيدى؛ سيد عبدالحسين طيّب، كلم الطيب، ص 586، تهران، كتابفروشى اسلاميه.
25. محمدرضا مظفر، عقائد لااماميه، ص 84، ميرزاجواد تبريزي، صراط النجاة، ج 3، ص 421، دفتر نشر برگزيده، چاپ اول؛ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 6،ص 367، چاپ دوم، مؤسسه النشر الاسلامى، قم،
26. عبدالله شبّر، حق اليقين فى معرفة اصول الدين، ج 2، ص 35،منشورات اعلمى.
27. تفسير نمونه، ج 15،ص 561.
28. ر.ك: اصالت روح از نظر قرآن، ص 25 – 24.
29. سوره سجده، آيه 7.
30. همان، آيه 9.
31. شيخ حرعاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 68.
32. سوره بقره، آيه 243.
33. علامه طباطبايى، تفسيرالميزان، ص 161.
34. ياقوت، معجم البلدان، ج 2،ص 435.
35. طبرى، جامع البيان، ج 2،ص 365؛زمخشرى، الكشّاف، ج 1،ص 290؛ فخر رازى، التّفسير الكبير، ج 6،ص 175؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 231؛ سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 310.
36. فخر رازى، التفسير الكبير، ج 6،ص 174.
37. طبرى، جامع البيان، ج 2، ص 366.
38. طبرسى، الاحتجاج، ص 344.
39. حويزى، تفسير نور الثّقلين،ج 1،ص 241.
40. عيّاشى، تفسير، ج 1،ص 130؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 1،ص 347 ؛ فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1،ص 250.
41. سوره بقره، آيه 259.
42. تفسيركشاف، ج 1،ص 295؛ تفسير درالمنثور، ج 1،ص 331؛تفسير القرآن العظيم، ج 1،ص 314.
43. سوره بقره، آيه 259.
44. طبرى، جامع البيان، ج 3،ص 20؛زمخشرى، الكشّاف، ج 1،ص‏307؛ فخر رازى، التّفسير الكبير، ج 7،ص 34؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 289؛سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 331.
45. زمخشرى، الكشاف، ج 1،ص 307؛طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 370؛سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 332؛ فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص 269.
46. قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 294؛طبرسى، مجمع البيان، ج 1،ص 370؛ شيخ حرّ عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، ص 151.
47. بحارالانوار، ج 14،ص 374.
48. كه از جمله آنان مى توان از شيخ طوسى در تفسير تبيان، شيخ مفيد در اجوبه مسائل عكبريّه، شيخ صدوق در اعتقادات، شيخ طبرسى در احتجاج، شيخ حرّ عاملى در ايقاظ و علاّمه مجلسى در بحارالانوار نام برد.
49. سوره بقره، آيه 56 – 55.
50. سوره اعراف، آيه 153.
51. سوره بقره، آيه 56.
52. بيضاوى، تفسير انوارالتنزيل، ذيل آيه 56 بقره.
53. زمخشرى، الكشاف، ج 1،ص 27.
54. طبرى، جامع البيان ج 1،ص 230.
55. درالمنثور، ج 1، ص 70؛ تفسير الجلالين، ج 1،ص 8؛ تفسيرالقرآن العظيم، ج 1،ص 93 ؛مفاتيح الغيب،ج 3،ص 86.
56. بحارالانوار، ج 53،ص 73 و 129؛فيض‏ركاشانى، تفسيرصافى،ج 4،ص 77.
57. سوره بقره، آيات 73 – 72.
58. ر.ك: سوره بقره، آيه 12 – 67.
59. تفسير برهان، ج 1،ص 112 – 108؛تفسير صافى، ج 1،ص 124.
60. تفسير صافى، ج 1، ص 129؛تفسير برهان،ج 1،ص 110.
61. درالمنثور، ج 1،ص 79؛ جامع البيان، ج 1، ص 285؛ تفسير القرآن العظيم، ج 1،ص‏112.
62. جامع البيان، ج 1،ص 285.
63. مفاتيح الغيب، ج 3،ص 125؛ كشاف، ج 1،ص 222؛ تفسير بيضاوى ذيل آيه.
64. سوره كهف، آيه 45.
65. سوره انبياء، آيه 83.
66. طبرسى، مجمع البيان، ج 6،ص 756.
67. سليمان بن احمد طبرانى، المعجم الكبير، ج 10،ص 39؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 7،ص 273 ؛سيدبن طاووس حسنى، اليقين، ص 339؛ ابن كثير دمشقى، تفسيرالقرآن العظيم، ج 2، ص 364؛ علاء الدين متقى هندى، كنزالعمال، ج 11،ص 253؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 7،ص 405.
68. شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعه فى البرهان على الرجعة، ترجمه: سيد هاشم رسولى محلاتى، دار الكتب، قم، ص 29.
69. بحارالانوار، ج 53،ص 127.

/

جهان اسلام؛ رويش ها و ريزش ها 3

جهان اسلام رويش‏ها و ريزش‏ها
قسمت سوم‏
غلامرضا گلى زواره‏
آيين حيات بخش
اسلام مكتب كامل و جامع، هماهنگ و منسجم است كه برنامه‏هاى حيات بخش آن بشريت را به سوى سعادت دنيوى و اخروى رهنمون مى‏نمايد، اين آيين به تمامى ابعاد و نيازهاى بشر از قبيل عواطف، انديشه و خرد، جامعه، معنويت و بعد بدنى توجه كامل دارد و در اين ابعاد مطابق مقتضيات هر زمان و مكان برنامه‏هاى رشد دهنده و خوبى را ارائه مى‏دهد ملاك‏هاى اين جامعيت عبارتند از اين كه تمام دستورات آن از سوى خداوندى كه به سوى رسولش وحى گرديده، كه تمام خصوصيات آدمى در لوح محفوظ اوست و خدايى كه خالق انسان است بيش از همه به وجود او احاطه دارد، دين اسلام با سرشت آدمى و فطرت بشريت مطابق است، قوانين آن براى بشر مشقّت آور نمى‏باشد و او را براى فضايل و مكارم پرورش مى‏دهد، بين اجزاى گوناگون و سطوح تعليمات اسلام هيچ گونه تناقضى وجود ندارد و عوامل جغرافيايى و اقليمى، زبان و نژاد و هر گونه عامل اجتماعى و سياسى در اساس اين دين دگرگونى ايجاد نمى‏كند و در گستره ى تاريخ و پهنه‏ى جغرافيايى، دچار تحوّل نمى‏شود، با خرد سالم و عقل ملكوتى كاملاً تطبيق مى‏كند.
قرآن كه برهان رسالت و معجزه ى نبى اكرم (ص) مى‏باشد و كتاب هدايت انسان هاست، تعاليم و دستوراتى دارد كه به طبقه، گروه، جامعه و نژاد خاصى اختصاصى ندارد و خطاب آيات همه ى آدميان را در هر منطقه‏اى و در هر عصر و هر شغل و مقامى در بر مى‏گيرد. «تبيان لكلّ شى‏ء».(1)
«هدىً و رحمةً لقوم يؤمنون».(2) «و ما هو ذكر للعالمين».(3) رسول اكرم(ص) نيز در قرآن رحمةللعالمين (4) «انّى رسول اللّه اليكم جميعاً»،(5) معرفى گرديده است. مسلمانان صدر اسلام نيز با تحول معنوى و معرفتى كه اسلام در روح و فكر و دل آنان بوجود آورد، پا در ميدان نهضت علمى و فرهنگى نهادند و پايه‏هاى تمدنى عالى و انسان ساز را بوجود آوردند. مسلمين با پذيرش اسلام كه روح تازه‏اى به كالبد آنان دميده بود، در سراسر كره ى زمين با تكاپو و تلاش خستگى‏ناپذير معارف و مكارم را به همه جا گسترش دادند. از آنجا كه آنان هدفى پاك و خالض داشتند و نيز تعاليم اسلام منطبق با عقل و فطرت بود و از سويى جامعه ى آن زمان از ستم حكّام و سلاطين و نيز جاهليت فكرى و فرهنگى منحط رنج مى‏برد، مردمان جهان، اسلام را به عنوان آيينى پويا و پرتلاش پذيرفتند. نيروى رهبرى فكرى كه مسلمانان در پرتو باورهاى دينى بدست آوردند موجب گرديد كه در طول دوازده قرن از لحاظ تمدن و فرهنگ بر ديگر جوامع برترى يابند.
از سوى ديگر جهان اسلام با جمعيتى قابل توجه كه يك چهارم سكنه جهان را تشكيل مى‏دهد، موقعيت حساس جغرافيايى و استراتژيكى و برخوردار بودن از منابع مهم انرژى، آب و معدن و محصولات مهم كشاورزى و دامى و نقش ارزشمند در شكوفايى اقتصاد و مبادلات بازرگانى جهان، امتيازات ويژه‏اى را بدست آورده است. حال سؤال اين است چرا مسلمانان با اين همه توان و برتريهاى گوناگون عقيدتى، علمى، مادى و مانند آن در مسير عقب افتادگى و ضعف و خمود و جمود گام نهاده‏اند و از گره‏گشايى مشكلات خود ناتوان هستند و در برابر سياستهاى جهانى و نقشه‏هاى ابرقدرتها موضعى منفعل بخود گرفته است، علّت چيست.
وضع كنونى جهان به مسلمانان اجازه نمى‏دهد كه از توسعه و ترقى باز مانند و نشاط و پويايى خود را از دست بدهند، اين در حالى است كه هجرت و جهاد، تحرك و تعالى از ارزش‏هاى مسلّم اسلام است و پيكار در راه حقيقت، حمايت از محرومان و از بين بردن تضادهاى طبقاتى در اين آيين كارى صواب است كه ثواب اخروى هم دارد، اسلام آمده است تا زنجيرهايى را كه بر پشت و دست و پاى مردم است بردارد: «يضع عنهم اصرهم و الا غلال الّتى كانت عليهم».(6) و مردم خود قيام به قسط كنند؛ ليقوم النّاس بالقسط »(7) پس چرا پيروان اين دين دچار سكون، ركود و بى تحركى شده‏اند و به وضع موجود تن در داده‏اند و در برابر حوادث جهان كه برايشان آفت زا و زيان بار است كمتر عكس العمل نشان مى‏دهند، ماركيست‏ها كه شناختى از تأثير شگرف و شگفت دين ندارند خواسته‏اند اين گونه تلقى كنند كه اديان افيون توده‏هاست يعنى پيوستگى آنان به دين موجب تخدير، راكد شدن و فلج گرديدن آنان گرديده است در حالى كه اين ادّعاى سراسر كذب و به دور از واقعيت با اسلام وفق نمى‏دهد چرا كه اين آيين محرك و برانگيزاننده مسلمين عليه ظلم، دفاع از مظلوم و محروم و كوشش براى استقرار عدالت و آزادى راستين است، اصل امر به معروف و نهى از منكر و نيز احساس مسؤوليت هر مسلمان در برابر جامعه و مردم از مسايلى است كه اسلام برآن‏ها تأكيد دارد تا جامعه از حركت و جنبش در مسيرى درست و مقصدى عالى غافل نباشد.(8)
با بررسى‏هاى گوناگون مى‏توان علل زير را براى اين وضع اسف بار ذكر نمود:
1- مهجوريت منابع اعتقادى و فكرى مسلمانان‏
يعنى قرآن و سنت كه اين ضايعه خود ريشه در عواملى دارد از جمله كشيدن حجاب بر معانى قرآن و اظهار عدم فهم آن توسط مردم، توجه به امور ظاهرى از قبيل خواندن آن به قصد ثواب و نيز استفاده از آيات آن در مجالس سوگوارى، سوگندها و عروسى‏ها، دور افتادن از مفسّران اصلى قرآن يعنى اهل بيت رسول اكرم(ص)، تفسير به رأى و علم زدگى.
2- تصور نادرست و غير منطقى از ارزش‏هاى الهى و اخلاقى انسان‏ساز
از قبيل قضا و قدر، توكل، زهد. شهيد مطهرى در اين باره مى‏نويسد: «در ميان كشورهاى دنيا به استثناى بعضى، كشورهاى اسلامى عقب مانده‏ترين كشورها هستند. چرا؟ بايد بگوئيم اسلامى كه در مغز و روح اين ملت هاست… ملت‏ها را عقب مى‏برد و يا بايد اعتراف كنيم كه حقيقت اسلام در مغز و روح ما موجود نيست بلكه اين فكر اغلب در مغزهاى ما به صورت مسخ شده، موجود است.»(9)
3- ايجاد و تحريف در عقايد و اخلاق‏
ترويج خرافات و باورهاى موهوم و رواج سنت‏هاى غلط اجتماعى كه نه تنها با دستورات اسلامى موافق است بلكه با نصّ قرآن و حديث در تضاد مى‏باشد برخى بدعت‏ها و خرافات را خلفاى اموى و عباسى در جهان اسلام رواج دادند و پاره‏اى از آداب و رسوم منحط توسط عدّه‏اى از اقوام و قبايل به جامعه اسلامى رسوخ پيدا كرد مراكز تبشيرى مسيحى و يهوديان نيز در تحريفات و بدعت‏ها، نقش داشته‏اند.
اين امور ارزش‏هاى دينى را از محتواى اصيل و هويتى معنوى خالى كرده نيروى اراده، قدرت اختيار و توانايى فكرى را از مسلمين سلب كرد.
4- فاصله گرفتن از فضيلت‏هاى اخلاقى و انسانى و روى آوردن به رذالت هايى كه انحطاط اجتماعى را بوجود مى‏آورد
همانگونه كه باورهاى عميق و ايمانى خالص مى‏توانند در رفتارها و اعمال مردم اثرى مفيد برجاى گذارند و در اصلاح كردار و مناسبات فردى و اجتماعى مردم نقش مهمى ايفا كنند خصلت‏هاى منفى و خلق و خوى مغاير با اعتقادات، مسلمين را از ايمان و معنويت جدا ساخت و نيروى معرفتى و توان روحانى آنان را به تحليل برد.
5 – روى آوردن به مداهنه و سازشكارى به جاى رفق و مدارا
قرآن مى‏فرمايد: «فلا تطع المكذّبين و دّولو تدهن فيدهنون»(10) يعنى از منكران پيروى مكن (زيرا) دوست دارند با آنان سازش كنى تا با تو سازش كنند. سازش نمودن با كافران، مشركان، منافقان، دشمنان و افرادى كه تفكرى باطل و سياستى مستكبرانه را پى مى‏گيرند يعنى دست برداشتن از ارزش‏ها، مدارا يعنى نرمى و ملايمت با مردم و مداهنه يعنى كوتاه آمدن از حقيقت و موافقت با دشمنان اسلام.(11)
رسول اكرم(ص) مى‏فرمايد: «امرت بمداراة النّاس كما امرت بتبليغ الرّسالة»(12) يعنى به مدارا به مردم مأمور شده‏ام چنانكه به تبليغ رسالت.
رسول گرامى اسلام در دورانى از نبوتش يارانى اندك داشت ولى در همين ايام هم مداهنه نكرد و پيشنهادهاى مخالفان را براى سازش رد كرد، دشمنان با شكنجه و محاصره‏اى اقتصادى و تهديد و تطميع در پى خاموش كردن فرياد فرحزاى توحيد بودند كه نبى اكرم(ص) براى آن مى‏كوشيد اما آن حضرت هرگز سكوت و سازش ننمود، در عوض پيامبر هنگامى كه به اقتدار سياسى و اجتماعى دست يافت با مردم مدارا نمود، در هنگام فتح مكه در برخورد با آنانى كه مسلمانان را كشته بودند و بذر كينه و خصومت كاشته بودند از در رحمت و نرمى وارد گرديد و مخالفان را آزاد نمود،(13) حضرت على (ع) و ائمه هدى هم چنين روشى را پى گرفتند.
6- ملى‏گرايى و تعصبات قومى و نژادى:
از عواملى كه ديانت و نقش ارزشهاى اسلامى را از متن جامعه به حاشيه كشانيد حس تعصّب قومى و نژادى بود، در واقع استكبار براى درهم شكستن اتحاد جهان اسلام اين تفكر را ميان مناطق اسلامى ترويج كرد، زيرا دول استعمارى اين اتّحاد و وفاق مسلمانان را براى منافع سياسى و اقتصادى خويش مضر مى‏دانستند. آنان با شگردى تازه كه سوگمندانه مؤثر هم واقع شد احساسات ملى و قومى را در ميان اعراب و ترك‏ها تقويت نمودند تا موفق شوند امپراتورى عثمانى را از درون متلاشى نمايند. اوج رواج اين انديشه در قرن نوزدهم ميلادى مى‏باشد و اولين كشورهايى كه چنين تفكرى در آنها رخنه نمود مصر و تركيه هستند.
ناپلئون شخصاً براى بارور نمودن اين حس و برانگيختن تعصّب و تفاخر مصريان نسبت به گذشته باستانى مؤسسه‏اى به نام بنياد مصر تأسيس كرد كه به ظاهر انجمن علمى و پژوهشى در تاريخ و فرهنگ مصر باستان بود ولى هدف اصلى آن تقويت مصر گرايى در برابر وحدت اسلامى و فاصله گرفتن از دولت اسلامى بود. روشنفكران غرب زده نيز پرچمدار قوميت مصرى بودند.
ارمينوس وامبرى كه يكى از روحانيان يهودى مجارستانى بود و از خاورشناسان معروف مى‏باشد درباره لزوم احياى مليت ترك آثار زيادى منتشر نمود كه آثارش مورد استقبال روشنفكران غرب زده ترك واقع شد. از اهداف عمده يهوديان از برانگخيتن ملّى گرايى زمينه سازى براى اشغال فلسطين بوده است. در نتيجه اين دسيسه‏ها نهضت ناسيوناليس تركان جوان را ايجاد كردند كه سلطان عبدالحميد را عزل كرده و سياست برترى نژاد ترك و حركت ضد عرب را آغاز نمودند.
قيام شريف حسين در ژوئن 1916 كه تحقق ناسيوناليزم عرب به شمار مى‏آمد محصول زمينه چينى‏ها و دخالت مستقيم دولت انگليس بود.(14)
در حالى كه بعثت رسول اكرم(ص) فكر تشكيلات قومى و قبيله‏اى را بر انداخت و آن خاتم رسولان جامعه بى طبقه و جهانى اسلام را تأسيس كرد و مليّت‏هاى گوناگون را در جامعه اسلامى مجتمع ساخت و رنگ‏ها و گرايش‏هاى نژادى را از آنان گرفت.
7- از خود بيگانگى و خود باختگى در برابر غرب:
از مشكلات كشورهاى اسلامى اين است كه با نقشه‏هاى استعمارى از هويت اصيل خويش فاصله گرفتند و با كنار گذاشتن ارزشهاى خود به تجدّد، تقليد از فرهنگ و رفتار غربى روى آوردند، بديهى است جامعه‏اى كه خصوصيات خويش را فراموش كند و به آداب و رسوم ملل بيگانه توجه كند ديگر نمى‏تواند در طريق استقلال فرهنگى، سياسى و اقتصادى گام بردارد و در ضمن زمينه‏ها را براى سلطه ى مهاجمين فراهم مى‏سازد، فرهنگ وابسته اجازه نمى‏دهد در جوامع اسلامى ترقى و تعالى بوجود آيد.
امام خمينى در جمع نمايندگان سازمانهاى آزادى بخش جهان در 20ديماه 1358 چنين رهنمود داده است: «تا ملت شرق خود اين معنا را كه خودش هم يك موجودى است، خودش هم يك ملتى است و شرق هم يك جايى است درك نكند نمى‏تواند استقلال خود را بدست بياورد شرق خود را در مقابل غرب باخته و گم كرده، مكتبش را گم كرده، مكتب بزرگ اسلام كه رأس همه مكاتب است را گم كرده است. شما هم مكتب داريد و هم ذخاير داريد و آنها از دست شما همه چيز را گرفته‏اند و از همه بالاتر اين كه در ملت‏ها انحراف پيش آورده‏اند و جوان‏ها را منحرف كرده‏اند. جوان‏هاى ما را از آن خاصيتى كه بايد نيروى جوانى داشته باشند تهى كرده‏اند تا بعد از اين كه اين نيروها گرفته شد خزائن و ذخاير ما را ببرند و جوان‏ها بى تفاوت باشند.»(15)
امام در جاى ديگر فرموده است «… بايد به فكر باشيم كه خودمان شخصيت پيدا بكنيم، توجه بكنيم به تاريخ اسلام ببينيم اسلام در دنيا چه كرده و چه كارهايى اسلام كرده است كه اين‏ها مى‏گويند از اسلام كارى نمى‏آيد… محتوا را غربى‏ها كشيدند و به جاى آن تزريق غربيّت كردند و لهذا همه چيز را مى‏گويند از آنجا بياور.»(16)
البته اين عارضه ريشه در عوامل گوناگونى دارد و ملتى به خود باختگى و غرب زدگى روى مى‏آورد كه فرهنگ دينى و هويت مذهبى را فراموش كند، به رفاه‏طلبى و تجمّل گرايى رويكرد نشان دهد، از علم و صنعت باز بماند، برنامه ريزى هيأت حاكمه هم به اين ضايعه كمك مى‏نمايد.
8 – تهاجم فرهنگى:
دشمنان براى آن كه به مقاصد پليد خود برسند و از بيدارى و خيزش ملل مسلمان جلوگيرى كنند و نيز از آنجا كه اسلام را مانعى بزرگ براى قدرت‏طلبى و غارت خود تلقى مى‏نمايند، از راههاى زير به فرهنگ و ارزش‏هاى مسلمانان يورش مى‏آورند، به مخدوش نمودن تاريخ اسلام و اهانت به پيامبران و ائمه، اشاعه ى شهوات و بى بند و بارى، استفاده از تجهيزات تبليغاتى پيشرفته براى ترويج مطالب غير واقع و بدبين نمودن جهانيان نسبت به اسلام و مسلمين، منزوى كردن مسلمانان و اسلام در عرصه‏هاى سياسى و اجتماعى در فرهنگ مهاجم و بيگانه انسان محورى در مقابل خداباورى وجود دارد، علوم تجربى و كشف‏هاى دانشمندان كه برخى در سطح فرضيه هايى باقى مانده‏اند جاى تعاليم آسمانى را مى‏گيرد، به جاى توجه به سعادت اخروى به ماده و دنيا اصالت داده مى‏شود، آرامش در بى كرانگى توحيد فراموش مى‏گردد و لذت جويى‏هايى كوتاه و فناپذير و توام بانگرانى‏ها و افسردگى‏هاى فراوان ترويج مى‏شود، به جاى آن كه انسان را از قيد پليدى‏ها و رذالت‏ها و قيود منفور نجات دهند، از آزادى توام با هرج و مرج صحبت مى‏كنند كه فساد، فحشاء، پوچ گرايى، مصرف گرايى، لاابالى گرى، سستى بنيان خانواده و مانند آن، همراهش مى‏باشد، مهاجمان فرهنگى از ميان اقشار گوناگون جوانان و بانوان را انتخاب مى‏كنند و از ابزارهاى هنرى، ورزشى و مدگرايى بهره مى‏جويند و به ميدان مبارزه با فرهنگ ارزش مى‏آيند تا باورها را ضعيف كنند، تحريف‏هاى معنوى پديد آورند، هويت اصيل را نفى كنند، مسلمانان را از تاريخ افتخار آفرين خويش جدا نمايند، اسوه‏هاى خودى را طرد كرده به ترور شخصيت‏هاى شايسته بكوشند و از روشنفكران بيمار و وابسته، نخبگان خود باخته و مانند آنها دفاع كنند، جريان‏هاى انحرافى مطرح كرده و تفرقه‏هاى قومى و نژادى را ايجاد كنند.(17)
9- تفرقه و پراكندگى:
يكى از علل اصلى كه مسلمانان را در مخاطره قرار داده است، اختلافات قومى، مذهبى و جعرافيايى مى‏باشد و با وجود آن كه قرآن مسلمانان را برادر هم خوانده: «انما المؤمنون اخوة»(18) در آتش تفرقه و جدايى‏هاى مذهبى و قبيله‏اى، برخرمن اقتدار جهان اسلام حريق افكنده است. غالب اختلافات مسلمين ناشى از سوء تفاهم بى مورد و ناآگاهى نسبت به آراء و نظريات يكديگر مى‏باشد. بر خلاف نظر رسول اكرم (ص) كه مى‏فرمايد: «ليس منا من دعا الى العصبيه» (از ما نيست كسى كه مردم را به سوى تعصب‏ها فرا مى‏خواند) ولى نوعى عصبيّت قومى، نژادى، مليتى و مذهبى در رگ و خون مسلمانان نفوذ كرده است. دشمنان نيز مى‏كوشند بذرهاى تفرقه را در ميان جوامع اسلامى منتشر كنند. امام خمينى يادآور شده است: «…در دول اسلامى بين طوايف مسلمين به اسم اسلام و به اسم مذهب چيزهايى پخش مى‏كنند، تبليغات مى‏كنند كه طوايف مسلمين به جان هم بيفتند و باهم اختلاف شيعه سنّى پيدا بكنند و آنها (ابر قدرت‏ها) به ذخايرى كه مسلمين دارند دسترسى پيدا بكنند و نتوانند مسلمين كارى انجام دهند.»(19)
امام نقشه اختلاف بين مذاهب اسلامى را جنايت استكبار مى‏داند: طرح اختلاف بين مذاهب اسلامى از جناياتى است كه به دست قدرتمندان كه از اختلاف بين مسلمانان سود مى‏برند و عمال از خدا بى خبر آنان… ريخته شده و هر روز بر آن دامن مى‏زنند و گريبان چاك مى‏كنند و در هر مقطعى به اميد آن كه اساس وحدت مسلمين را از پايه ويران نمايند، طرحى براى ايجاد اختلاف عرضه مى‏دارند.»(20)
يوسف قرضاوى مى‏نويسد: «حقيقت آن است كه اختلاف به خودى خود نمى‏تواند خطرساز باشد آنچه خطر آفرين است، تفرقه و كينه توزى است كه خداوند و رسول اكرم(ص) پيوسته از آن نهى كرده‏اند.»(21)
10- استبداد و اختناق سياسى:
يكى از مشكلاتى كه در بسيارى از كشورهاى اسلامى قابل مشاهده است، فشارهاى سياسى و اختناق شديد از طرف حاكمانى است كه بايد با برنامه ريزى و آينده نگرى زمينه‏هاى ترقى و توسعه، رفاه، امنيت و رشد مادى و معنوى مردمان را فراهم سازند. آنان متأسفانه در امور مشترك انسان‏ها تصرف مى‏كنند و غالباً تأمين كننده ى منافع ابرقدرت‏ها و نيز پيروى كننده از هوى و هوس‏ها و اميال بيهوده هستند. گذشته از آن تفكر استبدادى جامعه را از نظر اهل علم و خرد و دانشوران محروم مى‏نمايد اسلام مخالف استبداد و احيا گر عدل، مساوات و سفارش كننده به مشورت است و حضرت على(ع) تأكيد مى‏فرموده‏اند هر كس استبداد پيشه كند هلاك مى‏شود فرد مستبد ارزش‏هاى الهى و انسانى را مسخ مى‏كند و با سلطه فكرى و سياسى افراد جامعه را دچار مرگ تدريجى مى‏كند. فرد ستم گر ثروت‏هاى ملى و منابع حياتى كشور را در راه باطل و نا صحيح بكار مى‏گيرد و اجازه نمى‏دهد مردم به شيوه‏اى عادلانه از اين ذخائر خدادادى بهره‏مند شوند. در واقع استبداد، فاجعه‏اى است از وبا سخت‏تر، هولناك‏تر از آتش و مخرب‏تر از سيل كه سبب ضعف و سقوط اخلاق و كرامت‏هاى انسانى مى‏شود، فضيلت‏هاى دينى را به زوال مى‏برد و افكار انسانى را دچار ركود مى‏نمايد. اسلام نابى كه رسول اكرم(ص) براى آن رسالتى پر رنج را تحمل كرد و زجرها كشيد هيچ گاه با استبداد كنار نيامده است و هميشه از حق، عدالت، آزادگى و محرومين صالح دفاع كرده است.
حكام پاره‏اى از كشورهاى اسلام، بويژه در يك قرن اخير، غافل از مقاصد ديانت اسلام هستند و از حقايق اسلامى آگاهى اندكى دارند، به همين دليل نيرنگ‏هاى متعدد استكبار آنها را اغفال مى‏كند اهمّ گرفتاريهاى مسلمين از همين دولى است كه نه به مصالح اسلام توجه دارند و نه به امور مسلمين فكر مى‏كنند، بلكه ناخواسته به دشمنان كمك مى‏كنند. امام خمينى خاطر نشان فرموده‏اند: «دورى دول اسلامى از قرآن كريم، ملت اسلام را به اين وضع سياه نكبت بار مواجه ساخته و سرنوشت ملت‏هاى مسلمان و كشورهاى اسلامى را دستخوش سياست سازشكارانه استعمار قرار داده است…»(22)
امام به نكته‏اى جالب توجه دارند: «يكى از مشكلاتى كه مسلمانان عموماً به آن مبتلا هستند مشكل دولت‏ها و ملت‏هاست، دولت‏ها آن قدرى كه ما اطلاع داريم شما هم مطلع هستيد، دولت هايى هستند كه با ملتشان تفاهم ندارند. معامله دولت‏ها با ملت‏ها هم معامله دشمن با دشمن است »(23)
رسول اكرم (ص) كه از نظر علم، عصمت، فضايل معنوى و پاكى در سطحى بالاتر از مردم بود اما با تهيدستان همنشين و با بينوايان هم غذا مى‏شد.(24) رأفت و رحمت در رفتار و سيره‏اش تجلى داشت، در معاشرت با مسلمانان از خود بزرگوارى نشان مى‏داد، برجفاها و تندى‏ها صبر مى‏كرد، تكلّف در زندگى آن حضرت مشاهده نمى‏گرديد و به مشكلات مردم رسيدگى مى‏كرد. حكام كشورهاى مسلمان بايد در شيوه‏هاى حكومتى و مديريت كلان سرزمين‏هاى مسلمان، اخلاق و رفتار نبى اكرم(ص) را الگوى خويش قرار دهند و خود را تافته ى جدا بافته‏اى از مردم ندانند.
11- سكولاريزم:
اين واژه جدايى دين از سياست را مى‏رساند، در نظام سكولار مبناى دولت ناسيوناليسم قانون گذارى طبق خواست بشر و تأكيد بر حاكميت علوم بشرى به جاى دانش الهى مطرح است، در اين نظام، دين در دستگاه سياسى، ادارى، نظام اجرايى و مناسبات مردم با حكومت مركزى جايگاهى ندارد و رسالت مذهب صرفاً به ايجاد رابطه فرد با خدا منحصر مى‏گردد! نغمه ى جدايى دين از سياست، به اندكى پس از رحلت رسول اكرم(ص) باز مى‏گردد، زيرا در همان زمان مسير خلافت از جايگاه اصلى خود منحرف گرديد، انحطاط از آنجا آغاز شد كه قرآن و عترت از هم جدا شدند در حالى كه خاتم پيامبران در واپسين روزهاى حيات دنيوى خويش فرمودند: انّى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابداًو انّهما لن يفترقاً.(25) يعنى من در ميا نشما دو امانت گرانبها باقى مى‏گذارم يكى كتاب خدا قرآن، ديگرى عترت و اهل بيتم را، مادام كه به اين دو تمسّك يابيد گمراه نخواهيد شد و اين دو يادگار هيچ گاه از هم جدا نمى‏شوند.
وقتى دو اصل اساسى را از هم دور نمودند خلافت از محتواى اصيل خود خارج شد و زاويه انحراف به تدريج روبه افزايش رفت و در دوره اموى آداب جاهلى به عنوان فرهنگ ترويج مى‏گرديد و كسانى رهبرى جامعه اسلامى را عهده دار بودند كه با روح و معنويت اسلام بيگانه بودند و تنها به تشريفات ظاهرى اكتفا كردند.
بنابراين سنگ بناى سكولاريزم در سقيفه بنى ساعده بوجود آمد.
در اروپا سكولاريزم بازتاب طبيعى حوادثى بود كه قبل از رنسانس و در قرون وسطى رخ داد، زيرا در اين ايام كليساى كاتوليك عمداً به صورت قدرت امپراتورى در آمده و نمونه تمام عيار يك دين كامل بود، در چنين عصر تاريكى علم شجره ممنوعه تلقى گرديد و ميان دانش و دين تعارض پديد آمد و با هر گونه نوآورى و ابتكار و خلاقيت مقابله مى‏شد تا آن كه نهضت اصلاح دينى رفوريسم پديد آمد كه از نفوذ اين مذهب در زندگى بكاهد كه مارتين لوتر از پيشگامان آن بود، رفته رفته آنان كه مى‏خواستند در روند انحرافى اربابان كليسا اصلاحات پديد آورند، خود دچار انحطاط شدند و دين را از صحنه‏هاى سياسى و اجتماعى حذف كردند و با انديشه سكولاريزم، اومانيسم، عقل مدارى، علم زدگى، اصالت ماده، ليبراليسم، اباحى گرى و تساهل را در غرب و حتى كشورهاى غير اروپايى از جمله سرزمين‏هاى اسلامى رواج دادند.
گرفتارى‏ها و مشكلات‏
مسلمانان در دهه‏هاى اخير با دشوارى‏ها و ناگوارى‏هاى نگران كننده‏اى روبرويند كه بدآنها اشاره خواهد شد:
1- شاخص غم‏انگيز و اندوه آلود جهان اسلام فقر است، تعدادى از سرزمين‏هاى مسلمان نشين با وجود ذخائر معدنى و آبى و انرژى، جزو مناطق عقب افتاده دنيا بوده و صرفاً معدودى از كشورهاى اسلامى در آمد سرانه بالايى دارند. پايين بودن درآمد سرانه كه از اقتصاد نابسامان و متزلزل ناشى مى‏گردد امكان هرگونه تحرك عملى جهت ارتقاى سطح زندگى، توسعه علمى، فنى و صنعتى، امور خدماتى و رفاهى را از كشورهاى فقير گرفته و آنها را به سوى اقتصاد و تك محصولى سوق داده است در اين صورت نبض حيات اقتصادى آنان در دست قدرتهاى بزرگ قرار مى‏گيرد و ابرقدرت‏ها هر موقعى كه نياز بدانند با نقشه‏هاى سياسى، كشورهاى تك محصولى را دچار بى ثباتى نموده، اقتصاد آنان را به ورطه سقوط مى‏كشانند كه اين روند اوضاع سياسى، امنيتى، اجتماعى آنان را تهديد مى‏نمايد.
نكته ديگر اين كه بين كشورهاى مسلمان در زمينه منابع انرژى و معدنى، توليدات و خدمات فاصله زيادى وجود دارد و حتى شكاف عميق اقتصادى را مى‏توان در داخل برخى سرزمين‏هاى مسلمان از شهرى به شهر ديگر و روستاها و مانند آن‏ها مشاهده كرد، اگر چه تعدادى از كشورهاى جهان اسلام در زمينه توليد انرژى هيدروكربور و صادرات آن در رتبه بالايى قرار دارند ولى پاره‏اى از سرزمين‏هاى مسلمان نشين از كم‏ترين ذخيره انرژى محروم‏اند. در صورتى كه مبادلاتى عادلانه و مناسبات تجارى عادلانه بين كشورهاى مسلمان صورت گيرد بسيارى از مشكلات اقتصادى مورد اشاره حل مى‏شود و جهان اسلام از اين رهگذر مى‏تواند به سوى توسعه و تعالى گام بردارد.
2- مسئله فلسطين، در رأس مسايل غمبار و اسفناك جهان اسلام قرار دارد. در سال 1917 م با صدور اعلاميه بالفور، دولت انگليس رسماً از تشكيل دولت يهود در فلسطين حمايت كرد. در سال 1947 م طرح تقسيم فلسطين در سازمان ملل متحد تصويب و يك سال بعد به اجرا درآمد. در 1967م ارتش رژيم اشغالگر قدس با بهره‏گيرى از اصل غافلگيرى به فرماندهى موشه دايان با بمباران هوايى سوريه و مصر و هم زمان حمله زمينى سريع نيروهاى مكانيزه تحت پوشش هوايى، جنگ شش روزه‏اى را به راه انداخت و موفق گرديد مساحت قابل توجهى از كشورهاى مصر، اردن و سوريه را اشغال كند. در سال 1982م رژيم صهيونيستى با هدف انهدام تشكيلات سازمان آزادى بخش فلسطين در لبنان، وارد اين كشور شد كه در سال 1998م در اثر مقاومت شيعيان لبنان، وادار به عقب نشينى گرديد. پس از آن كشورهاى عربى به صلح با اسرائيل روى آوردند، برخى گروههاى فلسطينى هم بر اثر برخى تحولات بين المللى به صلح گرايش يافته‏اند تا بتوانند در سرزمين‏هاى باقى مانده در دست فلسطينى‏ها درباريكه غزه و كرانه غربى رود اردن حكومت خود گردان پديد آورند.
اما آنچه كه به مردم فلسطين شور و نشاط بخشيده و آنان را به آينده‏اى درخشان اميدوار كرده است نهضت خود جوش انتفاضه مى‏باشد، ناكام ماندن رژيم اشغالگر قدس از نابود نمودن ملت فلسطين و عاجز گشتن از سلب هويتش از يك سو و شكست و ناكامى اعراب در آزاد سازى فلسطين و نرم شدن برخى از فلسطينى‏ها در برابر شعارهاى مطرح شده از سوى حكومت‏هاى عربى از عوامل پيدايش قيام مردمى اهالى اين سرزمين اشغال شده است.(26)
علاوه بر جنبش جهاد اسلامى حركت ديگرى كه از نظر حجم بزرگتر از آن است، جنبش حماس مى‏باشد. در انتخابات ژانويه 2006 م مطابق ذى الحجه 1426 و بهمن 1384 كه با حضور هزار ناظر خارجى و داخلى برگزار شد حماس توانست از 132 كرسى پارلمان 76 كرسى را به خود اختصاص دهد كه اين پيروزى شگفت‏انگيز، اسرائيل، غرب و آمريكا را غافل‏گير نمود. دولت برخاسته از اين انتخابات موفق، در اولين روزها با كارشكنى‏هاى استكبار روبرو شد و عملاً دولت حماس را با تنگناها و معضلاتى فرساينده مواجه ساخت و اين در حالى است كه دولت مذكور از طريق اخذ رأى و از ميان مردم برخاسته است ولى چون نمى‏خواهد با اشغالگران سازش نمايد و در صدد است به احقاق حقوق فلسطينى بپردازد، بدون آن كه آمريكا و اسرائيل را خشنود سازد به چنين وضعى بايد دچار گردد.
3- افغانستان: مردم افغانستان تا سال 1972م(1352ه.ش) زير سلطه ى پادشاهان بوده‏اند. محمد داود هم با كودتا روى كار آمد. از سال 1978م(1357ه.ش) دولت كمونيستى با حمايت مستقيم شوروى در افغانستان زمام امور را بدست گرفت.
بعد از كودتاى ماركسيستى حدود يكصد هزار سرباز شوروى در افغانستان متمركز شد و با خشونت تمام و مجهز بودن به پيشرفته‏ترين سلاح‏ها در صدد گرديد مقاومت مسلمانان اين كشور را در هم شكند كه موفق نگرديد و ناگزير شد با رسوايى تمام از اين سرزمين بيرون برود.
مردم افغانستان پس از اين پيروزى نفس راحتى كشيدند و براى باز سازى و عمران كشور خويش مهيا گرديدند اما به دليل اختلافات مجاهدين افغان و خيانت برخى فرماندهان نظامى و حمايت دولت پاكستان، گروه منجمد و عقب افتاده‏اى به نام طالبان در اين سرزمين محروم و مظلوم شكل گرفت و در شرايطى كه مردم افغانستان در بحران اقتصادى و اجتماعى و فقر عمومى بسر مى‏بردند اين تشكّل منحرف و انحصار طلب بر گُرده ى مردم سوار گشت.
پس از حادثه سپتامبر سال 2001 م (شهريور1380) آمريكا به بهانه سركوب تروريست‏ها و درهم كوبيدن قواى طالبان به افغانستان حمله برد، در هنگام اين يورش خويش، آمريكايى‏ها از طريق اوراق تبليغى كه از فراز هواپيماها به نواحى گوناگون اين كشور مى‏ريختند و نيز از راديوهاى فارسى زبان خود، قول دادند كه پس از سقوط طالبان، به سرعت اين سرزمين را باز سازى مى‏كنند اما هنوز اين كشور با بحران‏هاى گوناگونى روبروست و حامد كرزاى كه رياست دولت افغانستان را عهده دار است همچنان وارث ستم‏هاى گوناگونى است كه ابرقدرت‏هاى شرق و غرب به اين كشور كرده‏اند، سرزمينى كه از عقب مانده‏ترين كشورهاى جهان است و مردمش پس از دهها سال جنگ و گرسنگى و رنج استحقاق شرايط پايدارى را براى زندگى بهتر دارند و بايد از رفاه و امنيت برخوردار شوند اما كى اين امور عملى شود مشخص نيست؟
4- عراق مركز خلافت حضرت على(ع) و محل بروز قيام امام حسين (ع) مى‏باشد و مشهد تنى چند از ائمه هدى، اصحاب امامان و برخى از فداكاران صدر اسلام در اين سرزمين زيارتگاه شيعيان است، خلفاى مستبد عباسى نيز اين كشور را كانون قدرت و زمامدارى خويش تعيين كردند و سال‏ها بغداد مركز حكمرانى آنان بود. عراق تا اواخر جنگ جهانى اول جزو قلمرو دولت عثمانى بود و سپس زير سلطه انگلستان قرار گرفت كه بر اثر مبارزات مردم مسلمان عراق به رهبرى علماى شيعه دولت بريتانيا ناگزير گرديد در سال 1312 ه.ش (1933م) استقلال اين كشور را به رسميت بشناسد. پس از استقلال، عراق ابتدا رژيم سلطنتى داشت و در سال 1337 ه.ش (1958م) پس از كودتايى رژيم جمهورى روى كار آمد از اين تاريخ كودتاهاى خونينى در عراق روى داد و در سال 1347ه.ش(1968م) حزب بعث پس از يك‏بار تجربه شكست با كودتايى بر سر كار آمد، اين حزب با تصفيه‏هاى خونين و خفقانى كه بوجود آورد توانست حكومت جابرانه و خونخوار خويش را تحت شعارهاى مردم فريب ناسيوناليستى مترقى حفظ كند.
سرانجام در اواخر سال 1381 امريكا به اين كشور يورش برد و پس ار سرنگون نمودن تشكيلات حزب بعث و درهم كوبيدن قدرت صدام حسين كه زمانى خود، وى را تقويت كرده بود، عراق را همراه انگلستان به اشغال خويش در آورد. اگر چه مردم اين سامان از نابودى رژيم ديكتاتورى اظهار شادمانى كردند اما حضور بيگانگان در كشورشان براى آنان درد سرهاى خونينى را فراهم كرده است مردم تامين مالى و جانى ندارند و هر لحظه تروريست‏ها عده‏اى را به خاك و خود مى‏كشند. گويى با تداوم اشغالگرى، تهديد تروريسم قوى‏تر شده است. بدين گونه كشورى كه در جهان اسلام اهميت فرهنگى توام با قداست دارد و دومين ذخاير بزرگ نفت خاورميانه را در اختيار دارد به صورت موضوعى براى تحريك قدرت‏هاى بزرگ باقى مانده و امريكا مى‏كوشد تا گام‏هاى امپرياليستى بريتانيا را دنبال كند و به نظر مى‏رسد رنج و مشقت طولانى مدت مردم عراق تداوم يابد اگر چه مردم ساختار سياسى عراق را احيا كرده و با تشكيل پارلمان و روى كار آمدن دولت جديد، قدرى از سختى‏ها ى مردم اين مرز و بوم كم مى‏گردد ولى توطئه‏هاى استكبارى هم‏چنان در عراق فاجعه و جنايت بوجود مى‏آورد.
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره نحل، آيه 89.
2. سوره يوسف، آيه 111.
3. سوره قلم، آيه 52.
4. سوره انبياء،آيه‏107.
5. سوره اعراف، آيه 158.
6. سوره اعراف، آيه 175.
7. سوره حديد، آيه 25.
8. در اين زمينه بنگريد به كتاب خمود و جمود، محمد اسفنديارى.
9. ده گفتار، شهيد مطهرى، ص 144.
10. سوره قلم، آيه 9.
11. همه ما برادريم، محمد اسفنديارى، ص 138-140.
12. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى ،ص‏48.
13. مغازى، واقدى، ج 2، ص‏822؛سيره ابن هشام، ج 1،ص 285.
14. اسلام و ملى‏گرايى، على محمد تقوى، ص‏36و42.
15. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 22، ص 137.
16. همان، ص‏121.
17. نك: گزيده مقالات فارسى دوازدهمين كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى، گردآورى سيد جلال مير آقايى، مقاله ى حسن عاشورى لنگرودى.
18. سوره حجرات، آيه 10.
19. صحيفه نور، ج اول، ص‏87.
20. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 15، ص 126.
21. بيدارى اسلامى، دكتر يوسف قرضاوى، ترجمه عبدالرسول گلدانى، ص 14(چاپ تهران، نشر احسان).
22. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر 15، ص 62.
23. همان ،ص‏67.
24. بحارالانوار، ج 16، ص 228.
25. دانشمند بزرگ شيعه مير حامد حسين (متوفى 1306ه.ق) اين حديث را از 200 نفر از علماى اهل تسنّن نقل كرده است و مجموعه پژوهشهاى وى در مورد اين روايت و سند و دلالت آن در كتاب 6جلدى عبقات الانوار به طبع رسيده است.
26. انتفاضه و طرح اسلامى معاصر، دكتر فتحى ابراهيم شقاقى، ص 85.

/

مديريت از ديدگاه امام رضا عليه السلام

مديريت از ديدگاه امام رضا(ع)
غلامرضا گلى زواره‏
تعاليم حيات بخش‏
حضرت امام رضا(ع) فرموده‏اند: خدا رحمت كند كسى را كه امر ما را احياء كند، يكى از اصحاب سؤال كرد چگونه امر شما زنده مى‏گردد؟ فرمود: دانش ما را مى‏آموزد و به مردمان تعليم مى‏دهد به درستى اگر دانسته‏هاى زيباى ما را دريابند از ما پيروى مى‏كنند.(1) (نه از كس ديگرى) يعنى به سوى مسير صحيح هدايت مى‏شوند و به سعادت هر دو جهان مى‏رسند.
در روايت ديگرى آن حضرت مى‏فرمايند: خدا بيامرزد كسى را كه ما را در نظر مردم محبوب سازد نه آن كه بغض بوجود آورد، سوگند به خداوند اگر سخنان و آموزش‏هاى نيكوى ما براى مردمان بيان گردد، آنان به عزّت و سربلندى دست مى‏يابند و هيچ كس قادر نخواهد بود كوچك‏ترين خرده‏اى بر آنان بگيرد.(2)
راستى ايجاد حبّ واقعى و ژرف در نسل جوان و ساير اقشار مردم نسبت به اهل بيت پيامبر صرفاً با شعارهاى سطحى و برنامه‏هاى تقويمى و زودگذر به مناسبت‏هاى خاص عملى مى‏گردد يا آن كه شايسته است در عرصه‏هاى گوناگون علمى، اجتماعى و فرهنگى آموزش‏هاى گرانبهاى ائمه هدى را تبيين كنيم، اگر معارف مكتب علوى، حسينى و رضوى براى مردم معرفى شود و در جنبه‏هاى گوناگون برنامه ريزى و اجرا گردد، سربلندى، عزت و كرامت جامعه تأمين خواهد شد و مردمان در قلمرو انديشه، رفتار و مناسبات انسانى به نور و رستگارى مى‏رسند و خود را از مكتب‏ها و مسلك‏هاى وارداتى، افكار و انديشه‏هاى ناپايدار و دروغين بى‏نياز مى‏بينند راستى چرا در يك جامعه شيعه و بين انسان هايى كه به خاندان خاتم رسولان ارادت ويژه‏اى دارند بايد در زمينه مديريت و امور اجرايى و نظام سياسى انديشه‏هاى عدّه‏اى متفكر غربى را در نظر گرفته و آن‏ها را اساس كار قرار دهيم و اين جواهرات معنوى و مرواريدهاى معرفت را به بوته فراموشى بسپاريم، بدون شك يكى از علل مهم تحميل پاره‏اى ناگوارى‏ها و آشفتگى‏ها به جامعه به دليل همين فاصله گرفتن از سرچشمه‏هاى نور و حكمت مى‏باشد. ضرورت دارد ما همگام با ارادت قلبى و عاطفى و ايمانى به اهل بيت، معارف و انديشه‏هاى كاربردى آن بزرگواران را در زندگى فردى و اجتماعى پياده كنيم.
در نوشتار حاضر جنبه‏هايى از برنامه‏ها، وظايف و آفات مديريت را با تكيه بر سخنان گُهربار و سيره ارزشمند هشتمين فروغ امامت مورد توجه قرار داده‏ايم.
الف: ضرورت مديريت‏
مطالعه در تاريخ زندگى بشر و روابط اجتماعى، ضرورت اين اصل را به اثبات مى‏رساند و مؤيد اين واقعيت است كه اصل مديريت لازمه هر جامعه مى‏باشد و هركجا افرادى جمع شده‏اند تا زندگى خويش را بر اساس همكارى و تعاون تكميل كنند نياز به مدير در رأس برنامه‏هاى آنان قرار گرفته است و اين ويژگى محور و موضوع حركت‏ها و تلاش‏هاى آنان بوده است، فضل بن شاذان نيشابورى مى‏گويد درباره ضرورت مديريت از امام رضا(ع) شنيدم كه فرمود:انّا لانجد فرقة من الفرق و لاملّة من الملل بقوا و عاشوا الّا بقيّم و رئيس لما لابدّ لهم منه فى الامر الدين و الدنيا؛(3) به درستى كه ما در بررسى احوال بشر هيچ گروه و فرقه‏اى را نمى‏يابيم كه در زندگى موفق و پايدار باشد مگر بوجود سرپرستى كه امور مادى و معنوى (دين و دنياى) آنان را مديريت نمايد، هيچ مكتبى به اين روشنى اهميت مديريت و رهبرى را بيان نكرده كه سعادت و پايدارى يك ملت را در زندگى دنيوى و امور دينى مرهون آن بداند.
آن حضرت در جاى ديگر در سخنى جالب، والى مسلمين و مدير امت مسلمان را به ستون خيمه تشبيه كرد و فرموده‏اند: اما علمت انّ والى المسلمين مثل العمود فى وسط الفسطاط من اراده اخذه؛(4) آيا نمى‏دانى كه والى مسلمانان همچون ستون ميان خيمه است (كه اولاً تمام بار سقف بر روى آن استوار است و ثانياً مانند نقطه مركزى دايره شعاعش نسبت به همه جوانب يكسان است) به طورى كه هر كس در هر زمان و از هر طرف كه اراده كند به او دسترسى خواهد داشت.
امام اگرچه شرط غلبه بر مشكلات را توفيق الهى مى‏داند ولى تأكيد مى‏نمايد اين باور كفايت نمى‏كند و بايد مدير براى حلّ دشوارى‏ها تلاش كند:
من سأل التوفيق و لم يجتهد فقد استهزء بنفسه؛(5) كسى كه توفيق از خداوند بخواهد ولى كوشش نكند(كه برناهموارى‏ها غلبه يابد) خود را مورد استهزاء قرار داده است.
مشروعيّت مدير
در بينش شيعه ضرورت مديريت را بايد در اصل استوار امامت جستجو كرد، البته منظور اين نيست كه اين موضوع مهم را در سطح يك مديريت اجتماعى و سياسى پايين آوريم، بلكه رهبرى امام خيلى والاتر از مسايل اجرايى، ادارى و اجتماعى است، اما شجره طيّبه امامت كه ريشه در وحى دارد و از نور نبوت تغذيه مى‏گردد و از جويبارهاى عصمت استفاده مى‏كند، شاخه‏هاى سرسبز، نشاط آور و فرح‏انگيز خود را بر جامعه بشرى مى‏افكند و مديريت يكى از شاخه‏هاى اين درخت شكوهمند، تناور و با صلابت است.
مديريت را اگر اين گونه ارتقا دهيم و با امامت مرتبط نمائيم، عوارض و آفاتش كاسته مى‏گردد، حضرت امام رضا(ع) امامت را اساس اسلام حيات بخش مى‏داند: انّ الامامة اسّ الاسلام النامى.(6) مشروعيت مديريت در جامعه به اين دليل است كه با امامت پيوند دارد و هرگاه اين ارتباط قطع شود تمام حركت‏ها و خواص خود را از دست مى‏دهد.
حضرت امام رضا(ع) در اين باره فرموده‏اند:
«بوسيله امام نماز و زكوة، روزه، حج و جهاد تمام و خراج و صدقات افزون و حدود و احكام اجرا، مرزها و مناطق حفظ مى‏گردد.»(7) اگر كسى از اين ويژگى محروم باشد نه تنها اعمالش ناقص مى‏باشد بلكه خود از حوزه اسلام خارج است هرچند با نام مسلمان در جامعه اسلامى باشد زيرا پيامبر اكرم(ص) فرموده‏اند: كسى كه بدون امام بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.(8)
حضرت امام رضا(ع) در تفسير آيه «والسماء رفعها و وضع الميزان»(9) فرموده‏اند: ميزان اميرالمؤمنين است، خدا او را براى مردم امام (معين) كرده است، پرسيده شد: الّا تطغوا فى الميزان (در ميزان سركشى نكنيد)يعنى چه؟ امام فرمود: امام را نافرمانى نكنيد، گفته شد: «اقيموا الوزن بالقسط» به چه معناست، امام گفتند: امام را به دادگرى برپا داريد (پيروى و يارى كنيد) پرسيده شد: ولاتخسروا الميزان يعنى چه امام پاسخ دادند: در حقوق امام كمى و كاستى روا مداريد.(10) در اين حديث ميزان و وزن كه در كلام وحى آمده به امام تفسير گرديده است در برخى آيات ميزان در كنار كتاب قرار گرفته است.(11)
از آن جا كه «وزن» در كتب لغت شناخت اندازه هر چيز است، مراعات حد تعادل و اعتدال و عدالت از عبارت اقيموا الوزن بالقسطبدست مى‏آيد و اين نكات رعايت عدالت را در تمام اقوال و افعال انسان ثابت مى‏كند(12) و عدل يعنى چيزى را در جاى خود قرار دادن چنانچه حضرت على(ع) فرموده‏اند: العدل يضع الامور مواضعها.(13)
امير مؤمنان عدل را پايه‏اى دانسته‏اند كه استوارى جهان به آن وابسته است و عدالت را مايه پايدارى مردمان معرفى كرده‏اند(14) پس عدل محور ضابطه تشكيل جامعه انسانى و سبب استوارى زندگى جوامع است و هم در نظام هستى و تكوين و هم در نظام تشريع اين مشخصه مشاهده مى‏گردد و اين خود مى‏تواند روشنگر مفهوم سخن امام رضا(ع) باشد كه چهره امام را به عنوان ميزان در خلقت و جامعه تبيين كرده‏اند.(15)
آن حضرت فرموده‏اند: استعمال العدل و الاحسان موذن بدوام النعمة…؛(16) به كار بستن دادگرى و نيكوكارى، عامل پايدارى نعمت‏هاست.
مدير و ميزان‏
حضرت امام رضا(ع) مى‏فرمايند: از جمله (دليل‏هاى پيروى از ولىّ امر) اين است كه هيچ كدام از فرقه‏ها و ملت‏ها ديده نمى‏شوند كه جز به داشتن سرپرست و رئيسى كه به دين و دنيايشان رسيدگى كند، باقى مانده باشند. پس در حكمت حكيم روانيست كه مردم را از چيزى كه ناگزير بايد داشته باشند و دوام و قوامشان جز به آن ميسّر نيست محروم سازد.
كسى كه به راهنمايى او با دشمنان خود مى‏جنگند و غنائم را تقسيم مى‏كنند و او نماز جمعه و جماعت آنان را برپا مى‏دارد و از تعدّى ستمگران بر ديگران جلوگيرى مى‏كند، ديگر اين كه چون آفريدگان بر حدّ محدودى قرار گرفته و فرمان يافته‏اند كه از اين حد در نگذرند تا كارشان تباه نشود، اين كار جز به آن ميسر نمى‏شود كه برايشان امينى بگمارند، تا آنان را از تجاوز از حدّ و درآمدن به ناحيه‏اى كه براى ايشان ايجاد خطر كند باز دارد.(17)
آرى امام ميزان و معيار پياده كردن حق و عدل است، پس امين اموال اشخاص و اعراض و نفوس است و چون بر كلّ مسايل اجتماعى و اقتصادى، مبادلات، بازار، كارگاهها و مزارع نيك نظارت مى‏كند تا ستم و بيدادى رخ ندهد و غصب، بهره كشى، احتكار، گران فروشى، رباخوارى و غبن و ديگر اسباب باطل پيش نيايد.
در اين حديث حضرت امام رضا(ع) معيار و ميزان بودن امام و حاكم اسلامى را بطور كلّى براى تمامى بخش‏هاى جامعه در امور دينى و دنيايى بيان مى‏كنند، يعنى ضمن آن كه مرز ديانت، حدودش، شيوه پياده كردن آن، توسط امام مشخص مى‏گردد، امور دنيوى را با برنامه ريزى، ارائه ضوابط عدل و حق سامان مى‏بخشد و سعادت همگان را فراهم مى‏سازد.
چون امام معيارهاى درست جمع گرايى، زندگى اجتماعى و عوامل استوارى جامعه را به مردم مى‏آموزد و آن‏ها را در متن جامعه عملى مى‏سازد، مردمان را در جامعه‏اى فداكار، صميمى و قانون شناس و دادور بار مى‏آورد و آنان را از خودخواهى، سلطه جويى، سودجويى، ستم پيشگى و تجاوزكارى كه از عوامل پراكندگى،سستى و تزلزل در جامعه است باز مى‏دارد.(18)
روابط ظالمانه‏اى كه موجب پيدايش حسّ بدبينى، كينه توزى‏ها، تضادها و رقابت‏هاى ناسالم است با حضور امام كه ميزان عدل است برچيده مى‏شود به همين دليل امام رضا(ع) مى‏فرمايند: ما سرپرست مؤمنان هستيم كه به سود آنان حكم مى‏كنيم و حقوقشان را از ستمگران مى‏ستانيم.(19)
پس بيشترين بخش در فلسفه سياسى كه هشتمين فروغ امامت ترسيم مى‏كند و قلمرو مسؤوليت مديران و كارگزاران نظام اسلامى را ترسيم مى‏كند به برقرارى عدالت اجتماعى و سامان بخشيدن به مسايل اقتصادى، رفع ستم و استضعاف اقتصادى اختصاص دارد.
حتى در حديثى پرداخت بدهى افرادى كه از پرداخت آن ناتوان هستند از وظايف كارگزار شمرده شده است: مردى از امام رضا(ع) پرسيد: فدايت شوم، خداى متعال مى‏گويد: فنظرة الى ميسرة(پس مهلت داده مى‏شود تا گشايشى پديد آيد) منظور از اين مهلت دادن(نظره) چه مى‏باشد، آيا حدّ و تعريفى دارد كه معلوم گردد به آن كس كه در عسرت است تا چه اندازه بايد مهلت دهند در صورتى كه مال مردى را گرفته و خرج خانواده خود كرده و او را محصولى نمى‏باشد كه منتظر رسيدن آن باشد وطلبى ندارد كه چشم به راه دريافت آن بنشيند و اموالى در جايى ندارد كه انتظار رسيدن آن را بكشد؟ امام در پاسخ فرمودند:آرى چندان مهلت مى‏دهند تا خبر آن به امام برسد و امام به جايش طلب وى را از سهم بدهكاران (كه درزكات هست) مى‏پردازد، به شرط آن كه مال وام گرفته را در مسير معصيت و خلاف خرج ننموده باشد.(20)
مدير و كاركنان و نيروى انسانى‏
مدير غالب طرح‏ها و برنامه‏هاى مديريت را از طريق همكاران اجرايى مى‏كند و در واقع تمام افرادى كه در سازمان‏ها، نهادها و تشكيلات دولتى مشغول كارند كارگزاران مديرند و بازو و عاملى براى وى مى‏باشند، در فرهنگ اسلامى نقش همراهان و ياران در ترويج و گسترش انديشه‏هاى الهى از موقعيتى ويژه برخوردار است، مديرى كه به اخلاص، كمال خواهى، دل سوزى، صداقت گويى و درستى مزيّن مى‏باشد در چهارچوب ضوابط ارزشى و با رعايت اصل فطرت و كرامت‏هاى انسانى انديشه‏ها و طرح‏هاى مفيد، سازنده، رشد دهنده و اصلاحى را به دست همكاران مؤمن، متعهد و داراى وجدان دينى و اخلاقى مى‏سپارد و از آنان مى‏خواهد به عنوان تكليف شرعى در گسترش و اجراى آن‏ها بكوشند. حضرت عيسى به كمك اصحاب خاص خود كه حواريون نام داشتند آئين يكتاپرستى را پيش برد و نسبت به گسترش آن در جوامع كوشيد، اين افراد از شاگردان شايسته آن حضرت بودند كه در اثر مجاهدت‏هاى طولانى و تزكيه درونى به مقام والايى رسيده بودند.(21)
حضرت امام رضا(ع) فرموده‏اند: به اين جهت شاگردان عيسى(ع) را حواريون گفته‏اند كه موفق شدند از طريق جهاد با نفس به مقام اخلاص دست يابند و درون را از كدورت پاك كنند و نيز به وسيله موعظه و تذكر ديگران را از تيرگى‏هاى زشت گناهان بشويند.(22)
آن پيامبر الهى در منصب رهبرى الهى و مديريت هدايتى و ارشادى جامعه چنين افرادى را برگزيد تا به كمك آن‏ها جامعه را به فضيلت آراسته نمايد و خلاف‏ها را از آنان دور كند.
در نهضت عظيم رسول اكرم(ص) مهاجرين و انصار به عنوان بازوان پرتوان پيامبر در پيشبرد برنامه‏ها و اهداف اسلامى نقش ارزنده‏اى عهده دار شدند و در شرايطى سخت و آشفته، بار سنگين اجراى احكام الهى را در بعد تبليغ و عمل و در ميدان‏هاى فرهنگ، معرفت و جهاد بر دوش جان كشيدند، همان‏ها كه خداوند آنان را پيشگامانى ناميد كه در صدر اسلام در ايمان سبقت گرفتند و آنها كه به نيكى از آنان پيروى كردند، پروردگار از آنان خشنود و آنها نيز از خداوند خشنود شدند.(23)
امام رضا(ع) در سيره عملى خويش مراقب كاركنان و خدمتگزاران بود، ابراهيم بن عباس مى‏گويد هيچ‏گاه نديدم كه امام ابوالحسن الرضا(ع) كلمه‏اى به زيان كسى بر زبان آورد و نه سخن كسى را پيش از پايان آن قطع كند و نه حاجت كسى را كه به اداى آن توان داشت ردّ كند، هيچ موقع نزد كسى كه در حضورش نشسته بود، پايش را دراز نكرد و بر متكا در برابر افراد تكيه نداد به دوستان و كارگزارانش هرگز سخنى ناشايست نگفت و چنان بود كه هرگاه به خلوت مى‏رفت و سفره غذاى خويش را مى‏گسترانيد همه كاركنانش را بر سر آن مى‏نشانيد و حتى دربانان و مهتران را بسيار احسان مى‏كرد و صدقات فراوان مى‏داد و اين كار را غالباً در شب‏هاى تاريك انجام مى‏داد.(24)
آرى اين گونه نبود كه امام صرفاً از اطرافيان و كارگزاران وظايفى را بخواهد و آنان را ملزم كند كه در اين راستا از عمق وجود بكوشند ولى از تكريم، تشويق، احترام و رفاه آنان غافل گردد، حرمت همه را در رفتارهاى خويش حفظ مى‏كند، عمق توجه امام به اطرافيان و ملازمان در اين روايت آشكار مى‏گردد:ياسر مى‏گويد:(در روزى كه امام رضا(ع) مسموم گرديد و در اثر آن به شهادت رسيد) پس از اين كه نماز ظهر را گذارد به من گفت: اى ياسر مردم (اهل خانه، كاركنان و خادمان) چيزى خوردند؟ عرض كردم اى آقاى من! چه كسى مى‏تواند غذا بخورد با اين كه شما در چنين وضعى به سر مى‏بريد در اين هنگام بر جاى خويش راست نشست و فرمود: سفره را حاضر كنيد و همگان را بر سر آن فراخواند و كسى را فروگذار نكرد و يكايك را مورد مهر و محبت خويش قرار داد هنگامى كه همه سير شدند امام (بر اثر تأثير زهرى كه مأمون به حضرت داده بود) بيهوش بر زمين قرار گرفت.(25)
اين گونه بزرگداشت نيروهاى انسانى در سيره امام، شكوفا گرديده است، آن فروغ هشتم در قلمرو انديشه، تربيت و رفتار چنين معيارهايى را به بشريت آموخت و در ميدان عمل خود پيشتاز و تجسّم بخش كامل آن تعاليم بود و به يقين جامعه پيرو مكتبش بايد در مناسبات انسانى و برنامه‏هاى مديريتى چنين باشد و اين گونه عمل كند.
همزيستى و همگامى با محرومان و رنج ديدگان‏
محصول روابط اجتماعى و اقتصادى ظالمانه تشكيل طبقات و پديد آمدن يك جامعه با تضادهاى اجتماعى آشكار است، امام امتيازات طبقاتى را از بنياد واژگون نمود، عبداللّه بن صلت مى‏گويد، مردى از اهل بلخ گفت در سفر خراسان با امام بودم، روزى سفره‏اى انداختند و غلامان سياه و غير آنان را بر سر آن فراخواندند(و همه باهم با خود ايشان غذا خوردند) گفتم: اى كاش براى اين‏ها سفره‏اى جداگانه ترتيب مى‏داديد، فرمود: خاموش باش، خداى همه يكى است، مادر يكى و پدر يكى (پس تفاوت نيست) و پاداش هر كس به كردار او بستگى دارد.(26)
امام در تعاليم والاى خويش به كارگزاران و ديگر مسؤولان نظام اسلامى مى‏آموزد هر كسى بايد در گام نخست در انديشه ساختن خود باشد و شايستگى‏هاى لازم را در وجود خويش آشكار سازد و با ديگران با تعهد و به خوبى رابطه برقرار كند و خدمتگزار همه مردم باشد.
امام در خراسان تمام اموال خود را در روز عرفه (ميان مردم و نيازمندان) تقسيم كرد، در اين هنگام فضل بن سهل گفت: اين كار با خسران توأم است، حضرت فرمود: بلكه چنين كارى قرين با غنيمت و منفعت است، آنچه را كه براى دست‏يابى به پاداش الهى و كرامت انسانى بخشيدى زيان و غرامت تلقى مكن.(27)
معمر بن خلّاد مى‏گويد: هنگامى كه امام رضا(ع) غذا مى‏خوردند، سينى مى‏آوردند و نزديك سفره مى‏گذاشتند، آن حضرت به بهترين غذايى كه برايش مى‏آوردند مى‏نگريست و از هر خوراكى مقدارى را برداشته و در آن سينى مى‏نهادند، سپس دستور مى‏دادند آن سينى غذا را براى بينوايان ببرند امام نمى‏تواند غذايى را ميل كند كه محرومان از آن نخورده‏اند، اين شيوه در راستاى همان محورهاى اصولى در تعاليم الهى امام است كه انسان‏ها ارزشى همانند دارند و بايد نيازهاى آنان برآورده شود امام فرموده‏اند: عونك للضّعيف افضل من الصدقه؛(28) يارى به افراد ناتوان از صدقه در راه خدا برتر است.
حتى در تعاليم رضوى كارى كه خدمت در دربارها را جبران مى‏كند و عمل نامشروع كمك به ستمگران را محو مى‏سازد، يارى رساندن به مردم و گره‏گشايى از كار آنان است، حسين انبارى مى‏گويد: مدت چهارده سال به امام رضا(ع) نامه نوشتم و از كار در دربار پادشاه اجازه خواستم، امام در جوابم نوشت، نامه‏ات را خواندم و از هراسى كه در اين شغل دارى آگاه شدم. اگر مى‏دانى كه هرگاه معتدى كارى(در دربارها) كردى، طبق دستورات رسول اكرم(ص) عمل مى‏كنى و دستياران و كاتبان تو از هم كيشان تو خواهند بود و هنگامى كه مالى به دستت رسيد بخشى از آن را به بينوايان مؤمن مى‏دهى تا بدان اندازه كه خود مانند يكى از آنان باشى، اگر اين گونه عمل كنى، كار تو در دربار سلاطين با خدمت به برادران دينى ترميم مى‏گردد و گرنه (خدمت در دربارها) جائز نمى‏باشد.(29)
امام در حديث زير نقش حياتى كارگزاران نظام اسلامى را چنين ترسيم مى‏نمايد:
آن حضرت به مأمون گفت: درباره امت محمد و فرمانروايى كه برايشان دارى از خدا بترس، زيرا كارهاى آنان را تباه كرده‏اى و كار را به دست كسانى سپرده‏اى كه به غير حكم خداوند بلند مرتبه داورى مى‏كنند و خود در اين سرزمين ماندگار شده و خانه هجرت و محل فرو آمدن وحى را ترك كرده‏اى و بر مهاجران و انصار با نبود تو ستم مى‏رود و سوگند و پيمان هيچ مؤمنى را نگاه نمى‏دارند و روزگار بر مظلومان به سختى مى‏گذرد و آنان براى زندگى به هزينه‏اى دسترس ندارند و كسى را نمى‏يابند كه نزد او از اوضاعى كه دارند شكايت كنند.(30)
ماجراى اين حديث آن است كه روزى مأمون خدمت امام رفت و با خود نامه‏اى طولانى داشت كه متن آن را براى حضرت خواند، در آن مكتوب آمده بود كه برخى روستاهاى كابل به دست لشكريان اسلام فتح گرديده است وقتى خواندن آن خاتمه يافت امام فرمودند آيا فتح مناطقى از قلمرو شرك و كفر تو را خرسند ساخته است، مأمون پرسيد آيا اين خبر شادمانى ندارد كه امام مطالب فوق را فرمودند و به او تأكيد كردند تو عدالت را در داخل سرزمين‏هاى اسلامى برقرار كن و فقر و محروميت را از ريشه برانداز و به گرفتارى‏هاى مردم رسيدگى كن كه اين مايه خشنودى و خوشحالى يك حاكم اسلامى است نه كشورگشايى و فتوحات تازه و افزون بر قلمرو جغرافيايى.(31)
امام از سويى تصريح مى‏نمايند كه بر اثر عواملى، افرادى در جامعه زندگى مى‏كنند كه از نظر سلامتى مشكل دارند و پديدآمدن آنان بر اثر بيمارى، سالخوردگى، حوادث طبيعى و جنگ‏ها طبيعى است امّا بقاى آنان به همان حال نگران كننده از نظر اسلام محكوم است، بايد كارشان را در كمترين زمان سامان داد و از تعهد و تكليف انسانى و حكومتى در اين زمينه فراموش نكرد و ضرورت دارد كار اين گونه افراد درست شود تا از آن وضع آشفته رهايى يابند:
«…لان اللّه كلّف اهل الصحة القيام بشأن اهل الزمانه و البلوى»(32)
يعنى خداوند توانمندان (آنان را كه امكانات، قدرت و شرايطى را در اختيار دارند) مكلف كرده است كه امور زندگى بيماران از كار افتاده و بلا ديدگان را سامان دهند.
كه اين كلام سخن حضرت على(ع) را به اذهان متبادر مى‏نمايد:
«اللّه اللّه فى الطبقه السّفلى من الّذين لاحيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البؤسى و الزّمن»(33) خدا را خدا را در كار فرودستان يعنى بينوايان و نيازمندان و فقيران و بيماران زمين گير كه هيچ كارى از دستشان برنمى‏آيد.
امام رضا(ع) در سخن ديگرى از اين واقعيت بيشتر پرده برمى‏دارد و با صراحت افزون‏ترى مسؤوليت كارگزاران مسلمان را مطرح مى‏فرمايند:
اگر زمام حكومت را در دست گيرم غذاى ساده‏تر و كم ارزش‏ترى (نسبت به زمان زمامدارى) خواهم خورد و لباس خشن و زبر(پس از لباس‏هاى نرم) در برخواهم كرد و (پس از آسايش) با سختى و مشقّت خواهم زيست.(34) و باز اين كلام گهربار مؤيّد كلام با كرامت حضرت على(ع) كه فرموده‏اند:خداوند مرا براى مخلوقات خودش امام قرارداد پس بر من واجب ساخت كه درباره خودم و خوردنى و نوشيدنى و لباس‏هايم، همچون ناتوان‏ترين مردم زندگى كنم تا فقير به فقر من اقتدا كند و ثروتمند به سركشى برنخيزد.(35)
حضرت امام رضا(ع) از ديدگاهى ديگر رسيدگى به اوضاع مسلمانان را مورد تأكيد قرار مى‏دهد و آن اين كه هر فردى از كارگزاران با مردمان تحت قلمرو خويش برادر دينى هستند و از اين منظر بايد با آنان به برابرى و برادرى رفتار كنند در هر چيزى كه برابرى در آن رواست.(36)
در روايتى آن حضرت از اجداد خود نقل مى‏كند كه در نظر پيامبراكرم(ص) برترين مسلمان كسى است كه بهتر و بيشتر از ديگران به بخشش اموال و كمك رسانى اجتماعى اقدام كند و خيرخواه‏ترين افراد نسبت به برادران خود و جامعه اسلامى باشند.(37)
اصولاً حضرت امام رضا(ع) برادرى را كه به هميارى و مساوات در مسايل اجتماعى و اقتصادى نينجامد، رد مى‏كند: آن امام همام خطاب به اسماعيل راوى حديث از امام باقر(ع) نقل كرده است: اى اسماعيل، آيا در ميان آشنايان خود چنين ديده‏اى كه هرگاه كسى جامه‏اى ندارد و ديگرى آن را اضافه دارد، به او بدهد، گفتم نه، فرمود: اگر كسى پوششى دارد و براى ديگرى مى‏فرستد تا او نيز پوشش داشته باشد، جواب دادم خير آنگاه امام (به نشانه ابراز تأسّف عميق) دست بر زانوى خويش زد و فرمود: اين‏ها برادر يكديگر نمى‏باشند.(38)
توجّه به كرامت‏هاى انسانى
از ديدگاه امام رضا(ع) وظايف كارگزاران و دست اندركاران نظام اسلامى در برخورد با برادران مسلمان خلاصه نمى‏گردد و آنان بايد براى تمامى انسان‏هاى تحت قلمرو خود صرف نظر از مرام و مسلكى كه دارند كرامت قايل گردد و حقوق افراد غير مسلمان را هم در نظر گيرند.
اين دقت و تأكيد تا آن جاست كه امام رضا(ع) اجازه نمى‏دهد يك فرد ذمّى كه دينى غير اسلام اختيار كرده است آزادى فرزندش را با امور مادى معاوضه كند و آزادى‏اش به جرم اين كه گرسنه است و مجاز نمى‏داند به بهانه رفع احتياجات اقتصادى كسى برده شود و اختيارات خداداى او سلب گردد.
زكريا فرزند آدم مى‏گويد: از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم مردى از اهل ذمّه(غير مسلمان ساكن در سرزمين‏هاى اسلامى) كه به فقر و گرسنگى مبتلا شده بود فرزندش را آورد و گفت: فرزندم مال تو او را خوراك بده و او برده تو باشد، امام فرمود:(انسان) آزاد خريده و فروخته نمى‏شود اين كار شايسته تو نمى‏باشد. از دميّان نيز روا نخواهد بود.(39)
نقل كرده‏اند مرد سالخورده نابينايى به گدايى مشغول بود، حضرت على(ع) پرسيد اين كيست گفتند اى اميرمؤمنان(ع) مردى نصرانى است، آن امام پرهيزكاران فرمود: از او چندان كار كشيده‏ايد تا كهنسال و ناتوان شد، حال به او چيزى نمى‏دهيد، مخارجش را از بيت المال مسلمين بدهيد.(40)
منطق آن حضرت در نامه‏اى به مالك اشتر اين است: مردم يا برادر دينى تو هستند يا نظير نوعى تو(41) و نيز امام حسين(ع) تأكيد مى‏كردند: كار نيك همچون رگبارهاى تند است كه همه را در بر مى‏گيرد نيكوكار و بدكار(42)، امام صادق(ع) فرموده‏اند: سه چيز است كه تمام مردم بدان‏ها نياز دارند(و بايد همه از آن‏ها برخوردار گردند) امنيت، عدالت و رفاه.(43)
حضرت امام رضا(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده‏اند: اوج خردمندى بعد از ايمان به خدا دوستى با مردم و نيكوكارى نسبت به هر انسان نيكوكار و بدكارى است.(44) آن فروغ فروزان خطاب به على بن شعيب فرمود: كسى از همه مردم بهتر زندگى مى‏كند كه ديگران در زندگى او شريك باشند.(45)
آن حضرت از پدران خود، از امام على(ع) نقل نموده‏اند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: نيكى كن نسبت به افرادى كه شايسته‏اند و آنان كه اين گونه نمى‏باشند(اگر به انسان) خوب و شايسته‏اى دست نيافتى، تو خود سزاوار نيكوكارى (و دست يازيدن به كار خير) هستى.(46)
اباصلت مى‏گويد: به امام رضا(ع) گفتم: اى فرزند رسول خدا اين موضوع چيست كه شما فرموده‏ايد مردمان بردگان شمايند، امام پاسخ داد: خداوندا تو گواهى كه من هيچ‏گاه چنين سخنى نگفته‏ام و از هيچ يك از پدرانم نيز نشنيده‏ام كه چنين گفته باشند، پروردگارا تو به ظلم هايى كه از اين امّت بر ما رفته است آگاهى دارى و اين (تهمت) از آنهاست.(47)
امام رضا از اجداد خود از امام على(ع) نقل كرده است كه مسلمانان به پيامبر اكرم(ص) گفتند: اى فرستاده الهى اگر كسانى را كه در حوزه قدرت تو هستند در پذيرش اسلام مجبور كنى، نفرات ما زياتر مى‏گردد و در برابر دشمنان قوى مى‏شويم، پيامبر فرمود: من هيچ گاه با انجام دادن كارى كه بدعت است و درباره‏اش دستورى نرسيده است به ديدار خداى بلند مرتبه نخواهم رفت، من از زورگويان نمى‏باشم.(48)
در اين روايت حضرت امام رضا(ع) آزادى اراده و انتخاب انسان را مورد توجه قرار مى‏دهد، آدمى بايد خود ايمان را برگزيند و با اين گزينش شايسته رسيدن به پاداش مى‏گردد، اين تعليم عظمت ارزش انسان حقوق و حرمت او را روشن مى‏سازد.
ياسر مى‏گويد: نامه‏اى از نيشابور به اين مضمون به مأمون رسيد: مردى مجوسى در لحظات آخر زندگى وصيت كرده است اموال زيادى از دارائى‏اش را ميان بينوايان تقسيم كنند، قاضى نيشابور آن اموال را ميان مسلمانان تقسيم كرده است، مأمون خطاب به امام رضا(ع) گفت: اى سرورم در اين باره چه مى‏فرمائيد، امام فرمود: (اگر چه) مجوسيان به بينوايان مسلمان چيزى نمى‏دهند (امّا) نامه‏اى به آن قاضى بنويس تا همان مقدار از ماليات‏هاى مسلمانان بردارد و به بينوايان مجوسى بدهد.(49)
ريّان فرزند شبيب مى‏گويد از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم: خواهرم وصيت كرده است براى گروهى از مسيحيان (كه به آنان اموالى بدهم) ولى من مى‏خواهم آن را به گروهى از افراد مسلمان بدهم امام فرمود: وصيت را به همان صورت كه هست اجرا كن، خداوند متعال گفته است: گناه آن بر كسانى است كه آن (وصيت) را عوض كنند و تغيير دهند.(50)
مدير مذموم‏
حضرت امام رضا(ع) مى‏فرمايند:خمس من لم تكن فيه فلاترجوه لشى‏ءٍ من الدّنيا والآخرة من لم تعرف الوثاقة فى ارومته، والكرم فى طباعه و الرّصانة فى خلقه و النّبل فى نفسه و المخافة لربّه؛(51) پنج چيز اگر در كسى نبود در امور دنيا و آخرت از او انتظار كار نيك نداشته باش: اصالت خانوادگى، اخلاق نيكو، پايدارى در خلق و خوى، بزرگوارى روح و كرامت نفس و پرهيز از پروردگارش. مديرى كه از اين خصال بهره‏اى ندارد نه تنها در كارهاى خود موفق نخواهد بود و مردم به خيرش اميدى ندارند بلكه براى اقشار جامعه كارشكنى بوجود مى‏آورد و به فردى دردسر ساز و مشكل آفرين تبديل مى‏گردد و سطح نارضايتى‏هاى عمومى را افزايش مى‏دهد دست اندازى به منصب مديريت به عنوان رياست و نه براى خدمت انحطاط و هلاكت هرچه بيشتر را رقم مى‏زند. مردى خدمت امام رضا(ع) درباه شخصى كه اين مقام را وسيله‏اى براى ارضاى خودخواهى‏هاى خويش مى‏دانست سخن به ميان آورد و عرض كرد او در چنين مسندى رياست‏طلبى را بر خدمت ترجيح مى‏دهد. امام در مثالى قابل درك عموم فرمودند:
چنين رياستى براى ديانت و اعتقادات مسلمانان زيان بارتر از آن است كه دو گرگ گرسنه در ميان گله گوسفندى بيفتند كه چوپان نداشته باشد،(52) در واقع در اين بيان پرمعنا و در عين حال ساده، امام مدير را همچون چوپانى امانتدار براى حفظ منافع مردم به حساب مى‏آورد و هرگاه به جاى چوپان، گرگ‏هايى بر امور مردم مسلط گردند، فاجعه‏اى بزرگ در عرصه مديريت پديد مى‏آيد و زمينه زيان بار فرهنگى، اخلاقى و اقتصادى جامعه فراهم مى‏گردد، از نظر امام صادق(ع) حتى اراده و تفكر چنين مديريتى هلاكت به شمار مى‏آيد: «من اراد الرئاسة هلك»(53) حضرت امام رضا(ع) تأكيد نموده‏اند: ولايفرض اللّه العباد طاعة من يعلم انّه يظلّمهم و يغويهم؛(54) خداوند بر بندگان خود پيروى كسى را واجب نمى‏كند كه مى‏داند بر آن‏ها ستم كرده و گمراهشان مى‏نمايد، پس دستورات مديرى كه از مسير شرع و ديانت، قانون و عدالت خارج گرديده قابل اطاعت و اجرايى كردن نمى‏باشد و بر نيروى انسانى كه در اختيارش مى‏باشد فرض است كه از پيرامون چنين مديرى پراكنده شوند و مردم نيز نبايد از توصيه‏ها، بخشنامه‏هاى باطل و بيهوده و ظالمانه‏اش متابعت كنند.(55)
در كلام گهربار ديگرى امام هشتم چنين درّ افشانى كرده‏اند:
لم يخنك الامين ولكن ائتمنت الخائن؛(56) انسان امين به تو خيانت نكرده است بلكه تو به خائن اعتماد كرده‏اى، بسيارى از عقب ماندگى‏ها و نارسايى‏ها از مديريت‏هاى ظاهرساز اما خائن و نقشه‏هاى خائنانه آنان ريشه مى‏گيرد، تكيه بر چنين كارگزارانى فسادهاى مالى، كم فروشى، غصب اموال، احتكار، رباخوارى،بهره كشى و تضاد طبقاتى را بوجود مى‏آورد.
خائن‏هاى خادم نما بر حسب ظاهر طرح‏ها و نقشه هايى ارائه مى‏دهند كه مى‏تواند در نظر افراد سطحى نگر سازنده جلوه كند و به صلاح جامعه شناخته شود اما با اجراى آن‏ها زيان بارى و عوارض سوء آن‏ها آشكار مى‏گردد.
بدين جهت مديران دل سوز، متعهد و مؤمن و نيز برنامه ريزان متدين بايد از نيّت‏هاى شوم مديران خائن و وابسته پرده بردارند و با منطق استدلال، دلايل علمى و اصول فنى و تخصصى زيان كارشان را براى مردم روشن نمايند.
از شگردهاى اين خائنان آن است كه طرح‏ها و برنامه‏هاى مترقى و سازنده را با نيرنگ‏هايى خاص، از مسير اصولى و درست خود منحرف مى‏كنند و در نتيجه آن طرح مفيد را با شكست روبرو مى‏سازند، به عنوان نمونه اگر قانونى ارائه شود كه بر اساس مفادّ آن، اقشار جامعه امنيت اقتصادى داشته باشند و احساس كنند كه ميدان براى توليد، كار، هنرمندى و فعاليت‏هاى صنعتى باز است و مى‏توانند به كارهاى سازنده روى آورند و جامعه را از محروميت برهانند، اين كارگزاران خائن وارد ميدان مى‏گردند و مفهوم و موضوع كاربردى آن قانون سازنده و حياتى را منحرف مى‏كنند و آن را به نفع زالوهاى اجتماعى و سرمايه داران وابسته تفسير مى‏كنند، همچنين اگر طرحى براى محدوديت نقشه‏هاى محتكران، گران فروشان و رباخواران تدوين و ارائه گردد تا جامعه به سوى امنيت اجتماعى و اقتصادى سوق يابد، در مفهوم و مسير اجرايى آن انحراف ايجاد مى‏كنند و در نتيجه مأموران به جاى آن كه به سراغ اين آفت‏ها و غدّه‏هاى سرطانى بروند در صدد محدود كردن سرمايه‏هاى مفيد و سازنده هستند و توليد كنندگان اصلى و نيروهاى كارآمد و مفيد را دچار مشكل مى‏كنند و درست بر عكس، حاصلى شوم و نگران كننده بوجود مى‏آورند و در نتيجه بخش‏هاى اقتصادى خيرانديش و متعهد به حقوق جامعه و طبقات مصرف كننده و مقررات دولت را به ورشكستگى مى‏كشانند بخش‏هاى قدرتمند و سرمايه‏هاى كلانى را كه بذر فساد و خلاف مى‏افشاند بى رقيب مى‏سازند كه جز به غارت امكانات فكرى، فرهنگى و مادى مردم به چيزى نمى‏انديشند.(57)
و تاره وقتى قوانين قضايى به سراغ آنان مى‏آيد و قاضى مى‏خواهد آنان را به اين جرم سنگين محاكمه كند مى‏گويند ما قصد اصلاح داشته‏ايم، قرآن چه نيكو فرموده است: واذا قيل لهم لاتفسدوا فى الارض قالو انّما نحن مصلحون؛(58) وقتى به ايشان گفته مى‏شود در زمين فساد و تباهى نكنيد (در جواب) مى‏گويند ما اهل صلاح هستيم.
حضرت امام رضا(ع) به نقل از پيامبر اكرم(ص) فرموده‏اند: از ما نيست هر كس كه در كار مسلمانى غش به كار برد يا به او زيان رساند و يا با او به نيرنگ رفتار كند(59) كه اين سه آفت در يك مدير خائن ديده مى‏شود.
تباه كارى و ندانم كارى‏
حضرت على بن موسى الرضا(ع) در حديثى درخشان اين گونه به واقعيتى تلخ تصريح فرموده‏اند:
انّ اللّه يبغض القيل و القال و اضاعة المال و كثرة السّؤال؛(60) به درستى كه خداوند قيل و قال(گفتار بى فايده و شعار دادن) و تباه سازى اموال و زياد درخواست كردن را دشمن مى‏دارد.
در مسايل مديريتى تباه كارى به دلايلى روى مى‏دهد گاهى بر اثر اسراف و يا مصرف بيش از اندازه بودجه‏هاى كشور در امور غير ضرورى و در مواقعى نبودن توانايى‏ها، مهارت‏ها و تخصّص مى‏تواند چنين فاجعه‏اى را بوجود آورد، در مواقعى دست اندركاران يك تشكيلات اجرايى چنان افراطى به مسايل مذهبى و عبادى و زهدهاى صوفيانه گرايش نشان مى‏دهند و در اين گونه مسايل به گونه‏اى زياده روى مى‏كنند كه از واقعيت‏هاى مسلّم اجتماعى، نارسايى‏هاى اقتصادى غافل مى‏گردند و بر اثر كوتاهى و سهل انگارى ناخواسته امكانات، ظرفيت‏ها، استعدادها و سرمايه‏هاى ملى و عمومى را ضايع مى‏كنند.
شهيد آيت اللّه مطهرى تأكيد نموده‏اند فرهنگ و تمدن مسلمانان به دو جهت افول نمود گروهى به مسايل اجتماعى بى رغبتى نشان دادند و از مردم فاصله گرفتند تا به معنويت و معرفت بپردازند و عدّه‏اى هم دنياگرايى محض را مورد توجه قرار دادند و هردو گروه فوق رشد و شكوفايى اقشار مسلمانان را به بوته فراموشى سپردند و در نتيجه آنان از توسعه و ترقى و تعالى فكرى و فرهنگى بازماندند.(61)
عارف معروف مرحوم آيت اللّه على قاضى طباطبايى ضمن اين كه در مسير معنويت بر اثر تزكيه و عبادت واخلاص مقامات عالى را بدست آورده بود امّا از رسيدگى به مسايل خانواده، اجتماع و فقيران غفلت نداشت و مى‏گفت آدمى كه مى‏خواهد خدا را عبادت كند و به دستورات شرعى و دينى عمل كند بايد توانايى‏هاى بدنى هم داشته باشد، نمى‏توان آن امكانات مادى را به فراموشى سپرد، سواركارى به مقصد مى‏رسد كه مركب خوبى داشته باشد و اين مركب هم بايد از انرژى و تحرك برخوردار باشد تا بتواند راكب را كمك كند، در اين جهان مادى عروج معنوى در شرايط مساعد طبيعى و با فراهم بودن امكانات مادى فراهم مى‏شود بالاتر از همه اين سخن‏ها، فرمايش حضرت رسول اكرم(ص) است كه مى‏فرمايند: فلولا الخبز ما صلّينا ولا صمنا؛(62) اگر نان نباشد نه ما مى‏توانيم نماز بخوانيم و نه قادريم روزه بگيريم.
اين كه در قرآن اموال سبب قوام و برپايى خوانده شده و در احاديث ائمه هدى بر ضرورت تأمين معاش و امور زندگى مردم تأكيد شده است براى عملى گرديدن واقعيت مزبور است، بايد شرايط و زمينه‏هاى مساعد حيات آدمى فراهم باشد تا قدرت و فراغتى براى سير باطنى و رشد معنوى به دست آورد و در واقع او بايد از نردبان‏هاى دنيايى هم براى اين ترقى ملكوتى كمك بگيرد.(63)
در فرهنگ رضوى مدير كم خرد، محروم از تشخيص درست و تخصص لازم مذمت گرديده است:
البرائة ممّن نفى الاخيار…و آوى الطّرداء للعناء…واستعمل السّفهاء؛(64) نفرت و بى‏زارى از افرادى كه نيكان را تبعيدى (و منزوى) كردند و آنان را كه رسول اكرم(ص) رانده و لعنت كرده بود در كانون اسلامى پناه دادند(و جذب كردند) و كم خردان و محرومان از تشخيص صحيح را به كار گماردند، جزء اسلام خالص است. اين سخن گزيده‏اى از نامه است كه حضرت امام رضا(ع) به درخواست مأمون نگاشته و در آن كليات اصول و فروع دين را بيان كرده‏اند.
در اين روايت حضرت امام رضا(ع) نابسامانى‏هاى اجتماعى و مشكلات نظام اجرايى و ادارى را به عللى نسبت مى‏دهد كه يكى از آن‏ها روى كارآمدن جاهلان، ساده انديشان و غير متخصّصان است قرآن هشدار مى‏دهد: ولا تؤتوا السّفهاء اموالكم الّتى جعل اللّه لكم قياماً؛(65) اموال(توانايى‏هاى مالى) را كه خداوند مايه قوام كار(و سامان يابى زندگى شما) قرار داده است در اختيار كم خردان و نادانان قرار مدهيد، رسول اكرم(ص) خطاب به ابن مسعود فرموده‏اند: هرگاه به كارى دست زدى با دانايى و خردمندى عمل كن و از اين كه بدون تدبير و دانايى كارى انجام دهى اجتناب كن زيرا خداوند فرموده‏اند: چون آن زن مباشيد كه رشته و بافته خود را پس از تابيدن، پنبه و قطعه قطعه كرد.(66) اميرمؤمنان(ع) نيز سوء تدبير و كم كفايتى را كليد فقر تلقى كرده‏اند و حتى عامل هلاكت و نابودى جامعه‏اى را تدبير بد دانسته‏اند.(67)
آن حضرت فرموده‏اند: اندوه من از اين بابت است كه بر اين امّت كم خردان و بدكاران حاكم شوند.(68)
امام صادق(ع) اعتماد كردن به فرد خيانت پيشه و تباه كننده اموال (ناوارد) را يكى دانسته‏اند. (69)
يكى از راويان حديث متذكر گرديده‏اند: مردى به امام صادق(ع) عرض كرد: چنين درك كرده‏ام كه ميانه روى و تدبير نيمى از كسب و كار است، امام فرمودند:نه (چنين نيست) بلكه تدبير تمام كسب و كار خواهد بود.(70) آن حضرت در سخنى ديگر تأكيد كرده‏اند: آن كس كه سرپرستى امورى از مسلمانان را بپذيرد ولى(به دليل آگاهى اندك و محروم بودن از مهارت و توانايى علمى و فكرى) آن را تباه كند، خداوند او را ضايع مى‏نمايد.(71)
گاهى مدير و كارگزار انسان مهربان و خوبى است، شعارهاى جالب و جذّابى مطرح مى‏كند، نيت خير هم دارد ولى اين‏ها براى اداره جامعه كافى نيست بايد كوشيد با روش‏هاى علمى و درست و استفاده از تجربه‏هاى اهل فن مشكلات را بر طرف كرد. خودمحورى و اتكا به آگاهى‏هاى اندك و آزمون و خطاهاى مستمرى را بوجود مى‏آورد كه صدمات و لطماتى را متوجه همين مردمى مى‏كند كه ما به آن‏ها ارادت مى‏ورزيم و دوستشان داريم، ارتباط مردم با دولت ضرورتى اجتناب‏ناپذير است ولى زياده روى در آن نيز كارگزاران را از برنامه‏ريزى‏هاى ريشه‏اى و اساسى و جهت دهنده دور مى‏كند و اين روند مثل آن مى‏ماند كه يك خلبانى كه بايد هواپيما را در مسيرى درست هدايت كند بيايد از مسافران پذيرايى گرمى كند و عواطف و احساسات خويش را به آنان بروز دهد، آن خلبان اگر واقعاً دوستدار جان مردم است بايد در كابين مخصوص قرار گيرد و هواپيما و سرنشينان آن را به سلامت به مقصد برساند.
در مواقعى به دليل ضعف كارشناسى‏ها و مهارت‏ها امور اساسى و بنيادى زايد و اضافى تلقى مى‏گردد و كارگزار كم تشخيص و ناتوان فكرى احساس مى‏كند برخى امكانات و تشكيلات مزاحم اوست و لذا به حذف آن‏ها اقدام مى‏كند اين تصميم نادرست همچون كسى است كه براى كم كردن وزن بيايد اندام‏هاى حياتى بدن را بردارد يا آن كه راننده‏اى آمپر اتومبيل را كنار بگذارد و يا براى آن كه راحت رانندگى كند،علائم راهنمايى و رانندگى و هشدارهاى نصب شده بر سر راه خود را از جاى خود بردارد، مدير توانمند كسى است كه از ظرفيت‏هاى موجود با رعايت قوانين و در نظر گرفتن وضع مردم حداكثر استفاده اصولى و درست را نمايد و جامعه را به سوى توسعه‏اى پايدار، رفاهى همه جانبه و امنيتى پايدار سوق دهد.
نگاه عقلانى، در نظر گرفتن واقعيت‏ها و استفاده از نيروهاى متخصص، اين مسير را هموار مى‏كند.
تكاثرطلبى و فزون خواهى‏
حضرت امام رضا(ع) در نامه‏اى كه براى مأمون نگاشته‏اند فرموده‏اند: از موارد اسلام خالص بيزارى از كسانى است كه اموال را منحصر به خود مى‏كنند.(72)
در پرتو اين تعاليم به چنين خصلت هايى در اخلاق انحصارطلبان و فزون خواهان دست مى‏يابيم: تمايل به سودجويى در برابر طلب پاداش و قرب الهى، ترك نيكوكارى و احسان و خيرخواهى، رعايت تعهدهاى فاميلى نه به منظور صله ارحام بلكه براى تحكيم پايه‏هاى قدرت‏طلبى، بخل و خسّت در برابر انفاق، گشاده دستى و سخاوت، حرص و طمع در برابر گذشت و ايثار مالى، انحصارطلبى در برابر نوع دوستى، ترك تعهد و مسؤليت‏شناسى.(73)
حضرت امام رضا(ع) دلايل تكاثرطلبى را اين گونه بيان كرده‏اند:
لايجتمع المال الّا بخصال خمسٍ: ببخل شديد، و املٍ طويل و حرص غالب و قطيعة الرحم و ايثار الدنيا على الآخرة؛(74) مال دنيا جمع نگردد مگر در سايه پنج صفت: بخل زياد، آرزوهاى طولانى، حرص غلبه يافته بر آدمى، ترك صله رحم، دنياطلبى و فراموشى آخرت.
از ديدگاه امام حكمت وجودى نظام اسلامى و دولت نظارت بر بخش‏هاى گوناگون اقتصادى و اجتماعى است كه مبادا تباهكارى و فزون‏طلبى اوج گيرد.
چه اگر چنين نمى‏بود هيچ كس لذت جويى و سودمندى خود را به خاطر جلوگيرى از تباه شدن ديگران فرو نمى‏گذاشت، پس براى مردمان سرپرستى قرار داده شده تا از فساد و تباهى بازشان دارد و حدود و احكام را ميان ايشان اقامه كند.(75)
امام مشكل اساسى يك نظام اجرايى معيوب و آفت زده را چنين بيان فرموده‏اند: اموال را ميان ثروتمندان به گردش گذاشته است (افراد غنى سرمايه‏هاى اصلى را در اختيار گرفته‏اند) مردم به سود خوارى تمايل پيدا كرده‏اند، از گناهان كبيره كاستن(از كار و كالاى مردم) است و خيانت به آنان، كسانى كه با خودكامگى اموال عمومى را به خود اختصاص داده‏اند.(76)
وقتى چنين روش هايى از عملكردهاى حكومت‏هاى طاغوتى و غير دينى به حساب آمد و بيزارى از آن‏ها تكليف اسلامى است مى‏توان به اين واقعيت پى برد كه چقدر خود اين تكاثرطلبى و يا زمينه دادن به فزون خواهان به هر روش و شيوه‏اى كه باشد و به دست هر كس انجام گيرد چقدر قباحت دارد.
هر برنامه و روشى كه اموال را از عموميّت و بهره بردارى عمومى بيندازد و به جمع معدودى از خواص و اشراف و به تعبير قرآن ملأمترفين و مسرفين سرازير سازد محكوم و غير اسلامى است، آزادى محض اقتصادى و عدم كنترل دولت‏ها و رهاسازى بدون نظارت بخش خصوصى موجب مى‏گردد كه امكانات مختص عموم در دست اهل تكاثر قرار گيرد و با ادامه اين وضع روند مذكور كه ضد حق، عدل و تعاليم ائمه است به تهيدستى مردم، تورّم زياد، مشكلات اقتصادى و افزايش فقيران و نيازمندان منجر گردد.
امام هشتم فرموده‏اند: بيزارى از افرادى كه به آل محمد(ص) ستم كردند و نفرت از پيمان شكنان، منحرفان و مرتدان و برائت از انحصارطلبان در اموال، جزو نشانه‏هاى اسلام و ايمان خواهد بود.(77) در نامه امام به مأمون آمده است: دوستى اولياى الهى واجب است، چنان كه خصومت با دشمنان خدا و بيزارى از ايشان و پيشوايشان فرض است و نيز انزجار از انحصار طلبان. و اين نكته سخن رسول اكرم(ص) را در اذهان تداعى مى‏كند كه فرموده‏اند:
پنج كس هستند كه من و هر پيامبر مستجاب الدعوه‏اى آنان را لعنت كرده‏ايم، آن فردى كه در كتاب خدا آيه‏اى زياد گرداند و فردى كه سنت و سيره را فراموش كند و نيز آن شخصى كه اموال عموم را به خود اختصاص دهد و آن را براى خويش حلال شمارد.(78)
امام رضا(ع) هشدار داده‏اند كه كالاها و مواد حرام(نه تنها) مورد نياز مردمان نيست بلكه تباه كننده و ويران‏گر و نابود كننده (هستى فرد و جامعه) است.(79)
دليل اين امر روشن است زيرا تكاثرطلبى و جمع اموال عمومى آن هم از طريق خلاف و نامشروع مايه فساد، طغيان و ظلم مى‏گردد و جامعه اسلامى را به مرز سقوط نزديك مى‏كند زيرا اموال و امكاناتى كه موجب صلاح و بقاء و رفاه مردم است در انحصار افراد خاصى قرار مى‏گيرد و از دسترس نيازمندان و مصالح كلى جامعه دور نگاه داشته مى‏شود كه اين وضع نتيجه‏اى جز نابودى و عقب افتادگى ندارد.
پى‏نوشت‏ها:
1. معانى الاخبار، ج 1، ص 174.
2. بحارالانوار، ج 78، ص 348.
3. همان، ج 23، ص 32.
4. همان، ج 49، ص 165.
5. همان، ج 78، ص 356.
6. نگرشى بر مديريت اسلامى، سيدرضا تقوى دامغانى، ص 52.
7. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 438.
8. بحارالانوار، ج 8، ص 12.
9. سوره الرحمن، آيه 7.
10. الحياة، ج 2، ص 449، تفسير قمى، ج 2، ص 343؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 375.
11. از جمله سوره حديد، آيه 25.
12. نك: المفردات، راغب اصفهانى، ص 543، مجمع البيان، طبرسى،
ج 9، ص 198.
13. نهج البلاغه، ص 1290، الحياة، ج 6، ص 412.
14. غررالحكم، ص 19، بحارالانوار، ج 78، ص 83.
15. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 272.
16. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق،ج 2، ص 24.
17. همان، ج 2، ص 101، الحياة، ج 2، ص 418.
18. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 293 و 294.
19. مسند الامام الرضا(ع)، ج 1، ص 136.
20. الحياة، ج 2، ص 489.
21. نگرشى بر مديريت اسلامى، ص 121.
22. بحارالانوار، ج 14، ص 273.
23. سوره توبه، آيه 100.
24. مسند الامام الرضا، ج 1، ص 45؛ عيون اخبارالرضا(ع)، ج 2، ص 184.
25. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 241.
26. كافى كلينى، ج 8، ص 230، الحياة، ج 2، ص 222.
27. بحارالانوار، ج 49، ص 100.
28. صحيفه الرضا، جواد القيّومى الاصفهانى، ص 394.
29. كافى، ج 5، ص 111؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 312.
30. بحارالانوار، ج 49، ص 165.
31. عيون اخبار رضا، ج 2، ص 159 و 160؛ معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 261.
32. الحياة، ج 5، ص 232.
33. نهج البلاغه، ص 1019.
34. مكارم الاخلاق، طبرسى، مسند امام رضا، ج 2، ص 362.
35. كافى، ج 1، ص 410.
36. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 250.
37. نك: عيون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 318؛ معانى الاخبار، ص 79 و 80؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 84.
38. مسند امام رضا، ج 1، ص 296.
39. التهذيب، ج 7، ص 77؛ مأخذ قبل، ج 2، ص 304.
40. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 11، ص 49.
41. نهج البلاغه، ص 993، عهدنامه مالك اشتر.
42. تحف العقول، ص 174.
43. همان، ص 236.
44. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 35.
45. مسند امام رضا، ج 2، ص 315.
46. همان، ج 1، ص 292.
47. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 184.
48. همان، ج 1، ص 435.
49. همان، ج 2، ص 115.
50. كافى، ج 7، ص 16؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 410.
51. صحيفة الرضا، ص 383.
52. اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، باب طلب الرياسة.
53. همان مأخذ.
54. تحف العقول، مارُوى عن الامام على بن موسى الرضا(ع) كلامه فى جوامع الشريعه، ص 421.
55. مبانى مناسبات انسانى در مديريت اسلامى، سيد محمود حسينى (سياه پوش) ص 346.
56. بحارالانوار، ج 78، ص 335.
57. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى.
58. سوره بقره، آيه 11.
59. سفينة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 318.
60. تحف العقول، ص 326؛ الحياة، ج 6، ص 200.
61. نك: عظمت و انحطاط مسلمين، مقدمه شهيد مطهرى در كتاب انسان و سرنوشت به قلم ايشان.
62. الحياة، ج 3، ص 226.
63. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 144.
64. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126؛ الحياة، ج 3، ص 160 و ج 4، ص 345.
65. سوره نساء، آيه 5.
66. مكارم الاخلاق، ص 538.
67. غررالحكم، ص 191 و 190.
68. نهج البلاغه، ص 1050.
69. الحياة، ج 4، ص 351.
70. امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 283 ؛ سفينة البحار، ج 2، ص 431.
71. ثواب الاعمال، ص 309؛ الحياة، ج 6، ص 352 و نيز بنگريد به الحياة، ج 1، ص 304 و 368، معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 141 و 142.
72. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126.
73. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 389 – 388.
74. خصال، صدوق، ج 1، ص 276؛ الحياة، ج 4، ص 49.
75. بحارالانوار، ج 6، ص 60؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 102.
76. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 94 و 126 و 127.
77. مسند امام رضا، ج 2، ص 502؛ همان مأخذ، ج 2، ص 126.
78. كافى، كلينى، ج 2، ص 293.
79. بحارالانوار، ج 6، ص 93، علل الشرايع، صدوق، ص 592.

/

انتصاب على عليه السلام به رهبرى جامعه

انتصاب على(ع) به رهبرى جامعه‏
آخرين قسمت
فاطمه وثوقى‏
ه – اشرافى گرى مانع رشد اقتصادى‏
همدردى عملى با مستمندان و شريك غم آنها بودن در رأس امور اصلاحى اميرمؤمنان قرار داشت چنانچه آن حضرت در پايين‏ترين سطح زندگى آن زمان، زندگى مى‏كردند بطوريكه مشهور است، خانواده حضرتش سه روز بدون افطار روزه گرفتند و غذاى افطارى خود را به نيازمندان بخشيدند.
امام، هنگامى كه چهره‏هاى درهم كشيده فقرا را نظاره مى‏كردند و از عقب ماندگى آنها دلشان بدرد مى‏آمد. در نابودكردن پيكر فقر كه در زمان عثمان به اوج خود رسيده مصمم‏تر مى‏گشتند. بقول “جرج جرداق” نويسنده مسيحى لبنانى: على(ع) به خوبى مى‏دانست كه فقر به هرگونه فضيلتى غالب مى‏آيد تا فرد را بسوى كفر و الحاد سوق دهد. از آن پس على در هر ميدانى با فقر مى‏جنگيد و راه را بر آن مى‏بست.(1) در فقرزدائى از جامعه امام اقدامات اساسى به عمل آوردند كه از جمله آنها مبارزه با اشرافى گرى و زياده‏طلبى عدّه‏اى قليل از سرشناسان جامعه بود.
«آن حضرت تهديد كرده بودند كه هر آنچه به غير استحقاق ملك كسى باشد خواهد گرفت ولو كابين همسران آنها باشد.» خود آن حضرت مى‏فرمايند: «خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.»(2) اين چنين بود كه حضرتش لباس‏هاى ساده و كهنه خود را وصله مى‏زد. و از نان خشك و خالى تغذيه مى‏نمود تا اينكه التيام زخم‏هاى فقرا باشد. از طرف ديگر با حفر چاه و قنوات و وقف نمودن آنها براى فقرا با فقر مى‏جنگيد و به ياران و كارگزاران خود نيز توصيه مى‏كردند كه با ساده زيستى و قناعت الگوى عملى امت باشند. امام در عين حال كه در نهايت قناعت و ساده زيستى زندگى مى‏كردند، آنرا به عموم جامعه تعميم نمى‏دادند و مى‏فرمودند: «امام شما از دنياى شما به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضايت داده است. بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد اما با پرهيزكارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى، مرا يارى كنيد.»(3)
در نامه‏اى خطاب به كارگزار خود فرمودند: «گزارشى از تو به من‏داده‏اند كه اگر چنان كرده باشى خداى را به خشم آورده‏اى و امام خويش را نافرمانى كرده‏اى. خبر رسيده كه تو غنيمت مسلمانان را كه نيزه‏ها و اسب‏هاشان گردآورده و با ريخته شدن خون‏هايشان بدست آمده، به اعرابى كه خويشاوندان تواند و ترا برگزيدند، مى‏بخشى…اگر اين گزارش درست باشد در نزد من خوار شده و منزلت تو سبك گرديده است.»(4) گرايش به دنياپرستى و تجمل گرايى فاصله طبقاتى را در جامعه افزايش داده و موجب عقب ماندگى هر جامعه از سازندگى و بالندگى مى‏گردد بنابراين همت امام بر اين بود كه ثروت و رفاه در جامعه به صورت اعتدال درآمده و موجب غرور عدّه‏اى و اندوه عدّه‏اى ديگر نباشد كه هر دو صفت از عوامل بازدارنده پرستش حقيقى به شمار مى‏آيد. بنابر نقل تاريخ نگاران افرادى كه در عصر عثمان به اشرافى‏گرى معروف بودند همان‏ها در حكومت علوى تحمّل اجراى عدالت را نداشته و لذا سر به شورش برداشته و رودرروى رهبر خود قرار گرفتند. عثمان به قدرى دست اطرافيان خود را در حيف و ميل بيت المال بازگذاشته بود كه نهايتاً موجب خشم مسلمانها گرديد و زبان اعتراض بر وى گشوده شد. اين حيف و ميل‏ها سبب فقر هرچه بيشتر فقرا گرديد و آنان را در جامعه منزوى ساخته بود. پايه گذارى اين تبعيض و بى‏عدالتى از زمان خليفه دوم بنا نهاده شد و به قدرى در ميان مردم ايجاد تنش كرد تا اينكه خليفه گفته بود: اگر امسال را زنده بمانم. مساوات را بين همه قبائل (عرب و عجم، سياه و سفيد) رعايت خواهم كرد. آنگونه مى‏كنم كه رسولخدا و ابوبكر انجام مى‏دادند.(5)
بنابر نقل مسعودى در مروج الذهب: «زبير در بصره خانه‏اى ساخته كه تجار و ثروتمندان بحرين و غير آن امروز هم در آنجا اطراق مى‏كردند و در كوفه و مصر و اسكندريه هم خانه هايى ساخت و نيز بعد از مرگ وى پنج هزار دينار و هزار اسب، هزار عبد و كنيز باقى ماند، و طلحه صحابى نامدار ديگر خانه‏اى در كوفه ساخت كه معروف به «دار الطلحتين» در كناسه مى‏باشد.»(6)
عبدالرحمن عوف (از نزديكان عثمان) هزار شتر(7)و سه هزار گوسفند و 200 اسب و…داشت.(8) آنقدر طلا بر جاى گذاشته بود كه با تبر تكه تكه مى‏كردند كه دستان تبر زنان تاول زد و براى هر زن هشتاد هزار دينار طلا رسيد.(9)
عثمان به يكى از فرزندان مروان بن حكم كه داماد خودش بود. اموال نواحى آفريقا را كه پانصدهزار دينار طلا بود در يك نوبت به او داد.(10)
نمونه هايى از اين قبيل در تاريخ خلفا قبل از اميرمؤمنان به چشم مى‏خورد كه موجب گرايش آنها به دنياطلبى و فساد و تباهى گرديد. بنابر نقل جرج زيدان:مسلمين قبل از آن به عظمت و پيشرفت اسلام توجه داشتند اما تجمّل گرايى مسير زندگى آنها را تغيير داد.
2- اصلاحات صحيح و عادلانه زمينه ساز هدايت‏
همان گونه كه اشاره شد. رسيدن به اهداف بلند و عالى اسلامى جز با رفع موانع موجود و زمينه سازى براى رسيدن به قله‏هاى سعادت، امكان‏پذير نبود. شاخص‏هاى بارز در راستاى ايجاد زمينه‏هاى مساعد براى پيشرفت مسلمانان، از ديدگاه اميرمؤمنان چيزهايى بودند كه بيشترين انگيزش و اثرگذارى را در ميان مردم به همراه داشت در اين بخش به گوشه هايى از اين شاخص‏هاى هدايت اشاره مى‏گردد.
الف: كارگزاران مسؤول و متعهد
براى ايجاد فضاى سالم براى رشد و تربيت، اسباب و ابزارهاى گوناگون به كار گرفته مى‏شود تا در فضاى امن و آرام خلّاقيت‏ها و توانمندى‏ها به منصه ظهور گذاشته شود. از جمله امكانات زمينه ساز در اصلاحات علوى، وجود و انتخاب افراد متعهد و مسؤول و كاردان و متخصص در امور مورد نظر بود. تاريخ اثبات كرده است در هر جامعه‏اى عامل مؤثر در حركت و تلاش، ترقى و حتى وقوع انقلاب‏ها بر عليه ظلم و استبداد، نقش و شيوه رهبرى و مديريتى مردان مسؤول و متعهد اثر گزار، بوده است. به طوريكه شيوه‏هاى مدبرانه آنها عامل راه گشايى براى رفع مشكلات فردى و اجتماعى بوده است و هم چنين سپرى در مقابل تهاجم غير انسانى و غيراخلاقى بنابر اين اميرمؤمنان افراد مورد اطمينان و مسؤوليت‏پذير و… را براى خدمت به مردم انتخاب نمود تا بدين گونه با اجراى صحيح قوانين الهى از هرج و مرج جلوگيرى نموده و جامعه را به سوى هدف معين شده پيش ببرند. و در سايه هدايت حكيمانه آنها و عملكرد مثبت اخلاقى و رفتارى آنها، مردم الگوپذيرى نيز داشته باشند، خود آن حضرت ضمن اينكه دنيا را سه طلاقه كرده بودند مى‏فرمودند: «هر پيروى را امامى است كه از او پيروى مى‏كند و از نور دانشش روشنى مى‏گيرد. آگاه باش! امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت داده است …» و خواستار تقوا و پاكدامنى كارگزاران شده و بدان‏ها توصيه مى‏نمودند كه ممكن است براى خود رفاهى فراهم آورند اما شايسته يك رهبر دل سوز نيست كه خود در رفاه باشد، اما مردمان تحت نفوذ او از اقل زندگى بى‏بهره باشند بنابراين مى‏فرمودند: «اگر من مى‏خواستم مى‏توانستم از عسل پاك يا از مغز گندم و بافته‏هاى ابريشم، براى خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد،… در حاليكه در “حجاز” و “يمامه” كسى باشد كه به قرص نانى نرسد. يا هرگز شكمى سير نخورد.»(11) امام با اين تفكّر و انديشه بلند، اقدام به اصلاحات نمودند تا آنجا پيش رفتند كه با اطمينان خاطر مى‏فرمود: «در مناطق تحت نفوذ من همه مردم از يك نان مطلوب استفاده مى‏كنند.»
در همين راستا، در انتخاب كارگزاران خود دقت بيشتر به خرج داده و همواره عملكرد آنها را زير نظر داشتند و با اندك اعتراض مردم، آنان را مورد مؤاخذه قرار مى‏دادند. از جمله توصيه‏هاى امام به كارگزاران اين بود كه در هر حال حقوق انسانى مردم را رعايت نموده و با نرمش و مهربانى با آنها برخورد نمايند. و عدالت را يكسان در حق آنها به اجرا بگذارند. در نامه معروف به مالك اشتر چنين توصيه فرمودند: «مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرار بده و با همه مهربان باش، مبادا هرگز چونان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى، زيرا مردم دو دسته‏اند، دسته‏اى برادر دينى تو و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مى‏باشند. اگر گناهى از آنان سر زد…آنان را ببخشاى و بر آنان آسان‏گير، آنگونه كه دوست دارى خدا ترا ببخشايد…انصاف را رعايت كن اگر چنين نكنى، ستم روا داشتى،…دوست داشتنى‏ترين چيزها در نزد تو، در حق ميانه‏ترين و در عدل فراگيرترين، و در جلب خشنودى مردم گسترده‏ترين باشد. هنگام نماز با طولانى كردن نماز، مردم را پراكنده نكن، مبادا قراردادى را امضاء كنى كه در آن براى دغلكارى و فريب راه‏هايى وجود دارد. مبادا دچار خودپسندى گردى و به خوبى‏هاى خود اطمينان كنى و ستايش را دوست داشته باشى، كه همه اينها از بهترين فرصتهاى شيطان براى هجوم آوردن به توست. «مبادا با خدمتهايى كه انجام دادى بر مردم منت گزارى»(12) تمام هرآنچه كه يك كارگزار و رهبر براى اداره كشور بدان نياز دارد امام در نامه معروف به مالك اشتر بدانها اشاره فرموده‏اند.
ب: بازسازى سيستم اقتصادى‏
يكى از عوامل رشد و بالندگى در هرجامعه بنيه اقتصادى آن جامعه است از آنجا كه چرخهاى اقتصادى با چرخش به موقع و به جاى خود امكان شكوفايى خلاقيتها و استعدادها را مهيا مى‏نمايد. بنابراين اصلاح ساختار تقسيم و مصرف بيت المال يكى از دغدغه‏هاى اصلى امام على(ع) بود، آن حضرت علاوه بر تقسيم عادلانه اموال عمومى بدست خود، نظارت دقيق بر عملكرد عمّال خود داشتند كه مبادا از اموال عمومى دينارى در جهت تضييع حقوق مسلمانها مصرف گردد.
اگر امام در تقسيم اموال عمومى سخت‏گيرى مى‏كردند بخاطر رعايت حال عموم مردم بود كه اغنياء با اندوختن ثروت به تباهى كشيده نشوند و فقرا از شدت اندوه ندارى از قافله كمال عقب نمانند و هر روز فقيرتر نگردند و انگيزه عبادت و طاعت از آنها گرفته نشود. امام در عين سخت‏گيرى در برابر اموال خدا و مردم در مورد شخص خويشتن بسيار سهل گير و بخشنده بود. بطوريكه معاويه گفت: «اگر على(ع) دو اتاق پر از طلا و كاه داشته باشد هر دو را مى‏بخشد (اول طلا را مى‏بخشد).»(13)
آن حضرت با رعايت كردن حال فقرا مايه اميد و انگيزش آنها براى زندگى و تلاش مى‏شدند و در برابر كسانى كه به اين عملكرد چشمگير و بى نظير امام اعتراض مى‏كردند كه چرا عرب و عجم را در تقسيم اموال به يك چشم مى‏نگرى؟ مى‏فرمودند: «من در كتاب خدا نديدم كه فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحق برترى داشته باشند.» تقسيم عادلانه بيت المال مولاى متقيان زبان زد خاص و عام بود. آن حضرت پس از تقسيم اموال خزانه مسلمين را جارو كرده و نماز (شكر) مى‏گزاردند. «در يك مورد امام پس از تقسيم اموال بين نمايندگان هفت قبيله، يك عدد نان بر جاى مانده را دوباره به هفت قسمت تقسيم نموده و بين نمايندگان قبائل پخش كردند.»(14)
مى‏فرمودند: «اگر مال از آن من بود همگان را برابر مى‏دانستم، چه رسد كه مال مال خداست بدانيد كه بخشيدن به كسى كه مستحق آن نيست با تبذير، اسراف يكى است.»(15)
مراقبت دقيق و شديد از حيف و ميل شدن اموال عمومى مسلمانان با اين انگيزه الهى صورت مى‏گرفت كه بنابر تعبير خود آن حضرت: «وضع موجود مبنى بر پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم آنها را دگرگون مى‏سازد.» خود آن حضرت با قرار گرفتن در كنار زندگى فقرا و محرومان و…بار سنگين درد و آلام تهيدستى را از دوش مردمان سبك مى‏گردانند و آنها را به زندگى ساده و بى‏آلايش اميدوار مى‏ساختند. امام در خطبه متقين مى‏فرمايد: «متقى كسى است كه خودش از ناحيه سختگيريهاى خودش در رنج است اما مردم از ناحيه او در آسايشند.» و نيز مى‏فرمود: «خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.» از منظر امام سيستم اقتصادى و قضايى به عبارت ديگر، امنيت اقتصادى و اجتماعى در اولويت برنامه اصلاحى حكومت دينى قرار دارد. زيرا نقش انگيزش اين دو سيستم در تسريع رشد و شكوفايى حائز اهميت است. اقتصاد هر جامعه بسان استخوان بندى آن جامعه مى‏باشد. به ويژه در حكومت دينى، موجب آرامش روحى و فكرى بوده و موجب افزايش آرامش فردى و اجتماعى نيز مى‏گردد بدين معنا كه هرگاه شكمى گرسنه باشد خداپرستى گسترش نخواهد
يافت، چرا كه انسان گرسنه از بى‏عدالتى دينداران مى‏نالد كه در رسيدگى به وضع معيشتى هم نوع خود كوتاهى نموده‏اند، بنابراين انگيزه دين گريزى در او بيش از ساير افراد مهياست.گرچه امام بزرگوار در راه پياده كردن، اين طرح (فراگيرى عدالت اجتماعى) با مشكلات عديده‏اى روبرو شد. مسلمانان مرفه و بى درد نه تنها امام و رهبر خود را يارى نكردند بلكه رو در روى رهبر خود قرار گرفتند. اما على‏رغم همه مشكلات و كارشكنى‏ها توانستند يك سيستم اقتصادى نمونه‏اى را به جهان اسلام عرضه كنند كه در همه اعصار قابليت كاربردى دارد.
ت: باز سازى حصار امنيت‏
زمانى‏كه مولاى متقيان به خلافت رسيدند، وضع اجتماعى و…چنان آشفته بود كه امام مايل بودند نظير افراد عادى جامعه در خدمت مردم باشند تا اينكه امير و رهبر آنها باشند. در آن روزهاى بحرانى كه عثمان به قتل رسيد و هجوم مردم به طرف امام بيش از حد انتظار بود، امام حكومت را قبول نمى‏كردند و با صراحت مى‏فرمودند: اوضاع خيلى آشفته است من اگر وزير شما باشم بهتر است تا امير شما باشم، امام آينده را پيش بينى مى‏كردند كه اين مردم بعد از رسولخدا(ص) با سه خليفه‏اى روبرو بودند كه هر كدام از آنها به نوعى مردم را از اسلام اصيل دور كرده بودند، بنابراين بازگشت به صراط مستقيم با وضع تعريف شده مشكل به نظر مى‏رسيد. در اين رابطه فرمودند: «الا انّ اخوف الفتن عندى عليكم فتنة بنى اميّه فانّها فتنة عمياء مظلمة..»(16) و اسلام را به بيراهه مى‏بردند مخصوصاً از ناحيه معاويه ضربات عليه اسلام بسيار سنگين و شكننده بود. در چنين موقعيتى آن حضرت مى‏بايست در چندين جبهه مهم به رويارويى با دشمنان مختلف فرهنگى، عقيدتى، امنيتى و… به نبرد و مقابله بپردازد تا اينكه بتواند امنيت نسبى را دوباره به جامعه اسلامى بازگرداند از جمله سنگرهاى مبارزاتى آن حضرت سنگر قضاوت و دادرسى بود كه مى‏بايست سالم سازى شود تا مردم ستم ديده طعم گواراى عدالت را بچشند در اين راستا آن حضرت فرمودند: «اتأمرونى ان اطلب النّصر بالجور فيمن ولّيت عليه… مرا فرمان مى‏دهيد تا پيروزى را بجويم به ستم كردن درباره آن كه (افراد تحت نفوذ) والى اويم؟! بخدا كه نپذيرم تا جهان سرآيد.»(17) آيا چنين كارى از عهده اميرمؤمنان بر مى‏آيد. آنجا كه خطاب به فرزند خويش مى‏فرمايد: «مواظب باش هرچه امروز قضاوت مى‏كنى بايد فرداى قيامت در پيشگاه عدل الهى جواب دهى.» اين توجه دادن در مورد داورى دو خط نوشته شده است كه توسط دو كودك نگاشته شده، كسى كه در مورد يك نوشته حساسيت نشان مى‏دهد چگونه مى‏تواند به هنگام ربوده شدن خلخال از پاى يك زن غيرمسلمان تحت نفوذش بى‏تفاوت باشد؟ و اقدامى به عمل نياورد. از توصيه‏هاى مؤكّد امام به اطرافيان خود به ويژه، فرزندانشان اين بود كه: هنگام قضاوت نفس خود را در مورد اتهام قرار دهيد به اين معنا كه خود را در جايگاه خاطى و شاكى قرار بدهيد و سپس قضاوت بنمائيد. و نيز توصيه مى‏كردند كه همواره ياور مظلوم باشند «كونا للظالم خصماً و للمظلوم عونا».
يكى ديگر از اركان امنيتى حفظ و تقويت سپاهيان و رجال سياسى(اعم از كارگزاران و قاضيان) در حكومت دينى است كه امام در اين زمينه نيز اقدامات چشمگير و قابل توجهى داشتند. و خطاب به كارگزاران توجه به تمام اقشار ملت از جمله رسيدگى به امور سپاهيان را از اصلاحات كليدى برمى‏شمردند. و در مورد پايدارى و سلامت جسمى و روانى و معنوى آنها توصيه‏هاى ويژه داشتند. از جمله: «جهاد لباس تقوا، و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است. كسى كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند، خدا لباس ذلت و خوارى بر او مى‏پوشاند.»(18)
در نامه بلند و معروف خطاب به مالك اشتر ضمن برشمردن تمام حقوق و وظايف اقشار مختلف جامعه، آن حضرت در مورد سپاهيان به فرماندهان نيز توصيه‏هايى پدرانه مى‏نمايند: «…پس در كارهاى آنها بگونه‏اى بينديش كه پدرى مهربان درباره فرزندش مى‏انديشد، و مبادا آنچه را كه آنان را بدان نيرومند مى‏كنى در نظرت بزرگ جلوه كند و نيكوكارى تو نسبت به آنان – هر چند اندك باشد – خوام پندار، زيرا نيكى، آنان را به خيرخواهى تو خواند و گمانشان را نسبت به تو نيكو گرداند. و رسيدگى به امور كوچك آنان را به خاطر رسيدگى به كارهاى بزرگشان وامگذار زيرا از نيكى اندك تو سود مى‏برند و به نيكى‏هاى بزرگ تو بى نياز نيستند.» «برگزيده‏ترين فرماندهان سپاه تو، كسى باشد كه از همه بيشتر به سربازان كمك رساند و از امكانات مالى خود بيشتر در اختيارشان گذارد، به اندازه‏اى كه خانواده‏هايشان در پشت جبهه، و خودشان در آسايش كامل باشند، تا در نبرد با دشمن سربازان اسلام تنها به يك چيز بينديشند.» «پس آرزوهاى سپاهيان را برآور و همواره از آنان ستايش كن و كارهاى مهمى كه انجام داده‏اند برشمار، زيرا يادآورى كارهاى ارزشمند آنان شجاعان را برمى‏انگيزد، و ترسوها را به تلاش وا مى‏دارد…»(19)
رهبر متقين ضمن اينكه سپاهيان زير دست فرماندهان را به آنها سفارش مى‏كردند. بر جهت نظم و انضباط نظامى و جلوگيرى از هرج و مرج به سربازان توصيه مى‏كردند كه در اطاعت فرماندهان خود كوشا باشند. «من (مالك اشتر) را بر شما و سپاهيانى كه تحت امر شما هستند فرماندهى دادم گفته او را بشنويد و از فرمان او اطاعت كنيد.او را چنان زره و سپر نگهبان خود برگزينيد، زيرا كه مالك نه سستى به خرج داده و نه دچار لغزش مى‏شود.»(20)
بدين گونه در اركان نظامى اتحاد و اطمينان و اعتماد به نفس جان دوباره گرفت و تا بدانجا پيش رفت كه در سايه اجراى عدالت سربازان پاى‏برهنه تا پاى شهادت ايستادگى كردند و حصار امنيت را بر دور تا دور سرزمينهاى اسلامى با خون مطهر خود كشيدند.
د: احياء شخصيت و هويت دينى و انسانى‏
برقرارى ارتباط عاطفى همواره كليد ورود به قلوب انسانهاست. انسان از روزى كه آفريده شده تا روزى كه از پا افتاده باشد. نياز به محبت و ابراز علاقه دارد، امام متقين مى‏فرمايد: «قلوب انسانها به مانند حيوان وحشى است هر كس بقدر توان خود آنها را رام مى‏كند.»(21) خود حضرتش از درياى محبت خود تمام كسانى كه تشنه محبت بودند و حتى دشمنان شخصى خود را سيراب مى‏كردند و محبتهاى ايشان در قالب‏هاى گوناگون بر دل و جان نيازمندان، حيات دوباره مى‏بخشيد. گاهى در كنار فقيرى بر سر سفره بى‏نانش زانو مى‏زند، گاهى فرماندارى را مورد تفقد قرار مى‏دادند، گاهى به درد دل پيرزنى گوش مى‏دادند، گاهى در كنار خرما فروش در كنار طبق خرمايش ايستاده و به جاى او كارش را انجام مى‏دادند و فراوان موارد ديگر، كه همواره جزئى از زندگى آن رهبر فرزانه بود. اينگونه بود كه اقشار مختلف مردم دوستدار و خواهان ايشان بودند. حتى خود معاويه با آن همه دشمنى و سرسختى كه با امام داشت در خلوت از اطرافيان مى‏خواست كه از على(ع) برايش بگويند.
امام بر مبناى عهد الهى كه به عنوان خليفة اللّه و پدر امت با خداى مهربان داشت تمام سعى و تلاش خود را به كار گرفته تا اينكه اسباب و ابزارهاى گوناگون دل مردم را به سوى خداوند مهربان سوق بدهند، بنابراين همه همت و كوشش ايشان در جهت زمينه سازى اين هدف مقدّس انجام مى‏گرفت. مهربان، اعطاى شخصيت، فراهم نمودن لوازم زندگى و…همه و همه در اتحاد امت و يكپارچگى آنها و مقاومت در برابر بى‏عدالتى‏ها و تجاوز آثار بسيار مهم و سرنوشت ساز به همراه داشت. هرچند جنگ‏هاى داخلى و سياستهاى شيطانى عدّه‏اى منافق پيشه، مانع روند رشد و گسترش عدالت علوى شدند. اما در عين حال امام توانستند يك آرامش نسبى براى عموم سرزمين‏هاى تحت نفوذ خود فراهم نمايند و زمينه عبادت و طاعت را در ميان مردم مهيا نمايند.
اقشار آسيب‏پذير جامعه از منظر امام كسانى بودند كه جز رهبران جامعه اعم از حاكمان، واليان محل و غيره اميد و پناه‏گاهى نداشتند بر همين اساس امام به كارگزاران خود توصيه أكيد داشتند كه مراقب وضع محرومان، ستمديدگان باشند. حتى در مورد اخذ ماليات رعايت حال آنها را توصيه مى‏كردند: «بايد تلاش تو در آبادانى زمين بيشتر از جمع آورى خراج باشد… پس اگر مردم شكايت كردند، از سنگينى ماليات يا آفت زدگى، يا خشك شدن آب چشمه‏ها يا كمى باران…در گرفتن ماليات به ميزانى تخفيف ده تا امورشان سامان گيرد.» «ثم اللّه اللّه فى الطّبقة السّفلى…» سپس خدا را خدا را در خصوص طبقات پايين و محروم جامعه كه هيچ چاره‏اى ندارند…بخشى از بيت المال و بخشى از غله‏هاى زمين‏هاى غنيمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پايين اختصاص بده، زيرا براى دورترين مسلمانان همانند نزديك‏ترين آنها سهمى مساوى وجود دارد و تو مسؤول رعايت آن مى‏باشى.»
«همواره در فكر مشكلات آنان باش و از آنان روى برمگردان به ويژه امور كسانى را از آنان بيشتر رسيدگى كن كه از كوچكى به چشم نمى‏آيند و ديگران آنان را كوچك مى‏شمارند و كمتر به تو دسترسى دارند.»(22)
همانگونه كه ذكر شد رعايت حال عموم مردم اعم از مسلمانان و غير مسلمان سرلوحه حكومت علوى بود. آنجا كه امام در نامه معروف خود به مالك اشتر از همه اقشار جامعه ياد كرده و توصيه به رعايت حال و موفقيت آنها را مى‏نمايد. چرا كه رهبر دلسوز به خوبى آگاه است كه آحاد مردم بمانند حلقه‏هاى زنجير درهم تنيده و به شكل ريسمان محكم درآمده و اركان حاكميت را مراقبت و پاسدارى مى‏نمايند. چه آنكه در مزارع به كشت و كار پرداخته و چه آن كه در شهر به سازندگى و بافندگى همت گماشته است. «مهربانى تو نسبت به سربازان دل‏هايشان را به تو مى‏كشاند. همانا برترين روشنى چشم زمامداران، برقرارى عدل در شهرها و آشكار شدن محبت مردم نسبت به رهبر است، كه محبت دلهاى رعيت جز با پاكى قلب‏ها پديد نمى‏آيد.» (به عبارت ديگر خدمات متقابل رهبر و مردم مهربان و اطاعت مردم در مقابل ايثار و فداكارى رهبر) در مورد استحكام بنيه روانى و شخصيتى قاضى اينگونه توصيه كردند: «سپس از ميان مردم برترين فرد را براى قضاوت انتخاب كن…خسته نشود، زود خشمناك نگردد… پس از انتخاب قاضى هرچه بيشتر در قضاوت‏هاى او بينديش و آنقدر به او ببخش كه نيازهاى او برطرف گردد و به مردم نيازمند نباشد و از نظر مقام و منزلت او را گرامى دار كه نزديكان تو به نفوذ در او طمع نكنند.»(23) امام به درايت حكيمانه مى‏دانستند هرگاه كسانى كه در رأس امور اجرايى قرار مى‏گيرند نياز به گراميداشت و دلجويى…دارند بنابراين از حقوق شخصيتى و معنوى آنها غافل نبودند.
«پس در امور كارمندانت بينديش و پس از آزمايش به كارشان بگمار…كارگزاران دولتى را از ميان مردم با تجربه و با حياء از خاندان‏هاى پاكيزه و با تقوا كه در مسلمانى سابقه درخشانى دارند انتخاب كن… سپس روزى فراوان بر آنان ارزان دار، كه با گرفتن حقوق كافى در اصلاح خود بيشتر مى‏كوشند.»«سپس در امور نويسندگان و منشيان به درستى بينديش و كارهايت را به بهترين آنها واگذار…به كاتبان و نويسندگان اعتماد داشته باش كه در ميان مردم آثارى نيكو گذاشته و به امانتدارى از همه مشهورترند»«سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير…(آنها) پديد آورندگان وسايل زندگى و آسايش زندگى از نقاط دوردست و دشوار مى‏باشند از بيابانها، درياها، صحراها جاهاى سختى كه مردم در آن اجتماع نمى‏كنند يا براى رفتن به آنجا شجاعت ندارند.»(24) كسانى كه در قرون گذشته و يا در عصر حاضر ادعا مى‏كردند كه اسلام دين زور و شمشير است، شاهد و سندى بر ادعاى خود ندارند(زمانى كه فلسطين اشغالى بدست صهيونيست‏ها افتاد مسيحيان فلسطين خواهان زندگى در كنار مسلمانها شدند) مردم ساير اديان كم و بيش با شيوه‏هاى حكومت و مردمدارى مسلمانان آشنا شده بودند براى همين سبب ساليان متوالى در سرزمين‏هاى اسلامى به زندگى بى‏دغدغه مشغول بودند.
«روزى اميرمؤمنان از كوچه و بازار عبور مى‏كردند مرد نابينايى را مشاهده كردند كه در حال گدايى از مردم است امام از اطرافيان در مورد آن مرد سؤال كردند. مردم گفتند: يا اميرالمؤمنين او مردى يهودى است، امام از جواب مرد مسلمان چنان برآشفت كه زبان به مذمت آنها گشودند و فرمودند: در جوانى از او كار كشيده‏ايد (يعنى به جامعه خدمت كرده) حالا كه پير و نابينا شده او را به حال خود، رها مى‏كنيد؟ و سپس دستور دادند از بيت المال مسلمين سهمى براى او پرداخته شود.»(25)
امام به اطرافيان خود نيز گوشزد مى‏كردند كه رعايت برخوردهاى اجتماعى را داشته باشند و از موقعيت خود سوء استفاده ننمايند «چون برادرت از تو جدا گردد، تو پيوند دوستى را برقرار كن، اگر روى بر گرداند تو مهربانى كن و چون بخل ورزد تو بخشنده باش، به هنگام گناهش عذر او را بپذير، چنان كه گويا بنده او مى‏باشى و او صاحب نعمت تو مى‏باشد…، با دشمن خود با بخشش رفتار كن زيرا سرانجام شيرين و پيروزى است(انتقام يا بخشيدن) اگر خواستى از برادرت جدا گردى جايى براى دوستى باقى گذار تا اگر روزى خواست به سوى تو بازگردد بتواند.»(26) بيشترين افرادى كه دور شمع وجود آن حضرت جمع مى‏شدند كسانى بودند كه در اثر فتوحات برون مرزى به اسارت درآمده بودند كه اصطلاحاً به آنها (موالى) مى‏گفتند و اكثر موالى ايرانى بودند كه دور اميرمؤمنان جمع شده بودند. هرگاه به امام انتقاد مى‏كردند كه چرا اين همه غير عرب را به دور خود جمع كرده‏اى؟ مى‏فرمودند: «مى‏گوييد مردمان شكم گنده را دور خود جمع كنم، كه مراد حضرت ثروتمندان بى درد جامعه بود. امام كسى نبود كه موالى را با اسم و رسم و نسب بشناسد، با آنها مى‏نشست با آنها درد دل مى‏كردند، با آنها بر سر يك سفره مى‏نشستند كه شايد غم غربت و تنهايى از چهره غمبار آنان كاسته شود. رهبر مهربان حتى در مورد قضاوت و داورى نيز از عنصر محبت غفلت نمى‏كردند جايى كه مى‏بايد حدود الهى جارى شود، انگشتان دزد را قطع مى‏كنند اما سپس فرزند خود را در پى او روانه مى‏كنند: پسرم برو عمويت را برگردان!! با دعا و نيايش به سوى خداى بزرگ شفاى انگشتان قطع شده را مى‏نمايند و آنها را بر سر جاى خود مى‏گذارند.»
در مورد ديگرى دست نوازشگرشان به همراه هدايا به سوى مردمى كه بر اثر اشتباه سربازان لشكر با حمله خود، زنان منطقه را ترسانده‏اند و در مورد سرقت خلخال پاى زنى اندوهگين مى‏گردد. اين است حكومت عدل علوى كه عدالت را در همه جاى جاى حكومتش مى‏توان به وضوح مشاهده كرد، اين جاست كه يادآورى سخن «جرج جرداق مسيحى، نويسنده لبنانى دلها را به آتش مى‏كشد: اى روزگار چه مى‏شد تمام توان و قدرت خود را بكار مى‏گرفتى و موجودى مثل على را بار ديگر به جهان مى‏آوردى.»
در هيچ جاى گيتى پهناور رهبرى اين چنين مشاهده نشده است كه در عين اقتدار و توان و قدرت، در نهايت مهربانى و بردبارى و اظهار همدردى با مردم جامعه خويش زندگى نمايد: «آيا به همين رضايت دهم كه مرا اميرالمؤمنين مى‏خوانند و در تلخى‏هاى روزگار با مردم شريك نباشم؟ و در سختى‏هاى زندگى الگوى آنان نگردم؟ اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد.(در حالى سير بخوابم كه) پيرامونم شكم‏هاى گرسنه از گرسنگى به پشت چسبيده و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد.»(27) آن نويسنده مسيحى بهتر از ديگران امام على(ع) را شناخته بود و براى همين اظهار تأسف كرده و مى‏گويد: «اگر به على 30 سال مهلت داده بودند. تمام زمينه‏هاى سعادت و هدايت و… براى مردم مهيا كرده بود، راه را به همه نشان داده بود.»
پى‏نوشت‏ها:
1. صداى عدالت انسانى، جرج جرداق، ج 1، ص 166.
2. سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، ص 228.
3. نهج البلاغه، دشتى، نامه 45.
4. همان، نامه 43.
5. هاشمى نژاد، ص 12.
6. مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 123.
7. الغدير، علامه امينى(ره)(عربى)، ج 8، ص 284.
8. مسعودى، ج 2، ص 133.
9. الغدير،علامه امينى(ره)، ج 8، ص 284.
10. هاشمى نژاد، ص 30.
11. نهج البلاغه، دشتى، نامه 45.
12. همان،نامه 53.
13. استاد قرائتى، ص 167.
14. همان.
15. نهج البلاغه دكتر شهيدى، خطبه 126.
16. همان، خطبه 93.
17. همان، خطبه 126.
18. نهج البلاغه، دشتى، خطبه 27.
19. همان، خطبه 53.
20. همان، خطبه 13.
21. ترجمه گويا و فشرده نهج البلاغه، جعفر امامى – محمد رضا آشتيانى، كلمات قصار.
22. نهج البلاغه، دشتى، نامه 53.
23. همان.
24. همان.
25. سخنرانى علامه محمد تقى جعفرى (ره).
26. نهج البلاغه، دشتى، نامه 31.
27. همان، نامه 45.

/

خاطرات سبز از ياد شهيدان

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏
محمد اصغرى نژاد
آيينه فداكارى‏
عمليات والفجر 2 بود. دشمن در يكى از محورها، همراه با آتش سنگين توپخانه اقدام به پاتك كرد. تلفات ما زياد بود و دستور عقب نشينى صادر شد. در آن منطقه تخليه مجروحين و شهدا غير ممكن و بسيار مشكل بود. براى همين هر كس فقط مسؤوليت جان خود را به عهده داشت. بيشتر بچه‏ها عقب نشينى كردند. برخى چون ستار جزو آخرين نفرات بودند. من مجروح بودم و ناله مى‏كردم. وقتى ستار ناله‏ام را شنيد، به كمك شتافت به او اصرار كردم كه سعى كند خودش را نجات دهد… اما ستار مصمم و استوار در زير جهنم آتش دشمن، گفت: يا هرد و مى‏رويم و يا هر دو شهيد مى‏شويم.
در حالى كه تيربار داشت كار مى‏كرد، بدن مجروح من را هم با خود حمل كرد تا به واحد سيار بهدارى برساند. من جانم را مديون فداكارى و ايثار او مى‏دانم و هيچ گاه شجاعت و مردانگى‏اش را از ياد نخواهم برد.(1)
اخلاص محمد حسين‏
محمد حسين از سال‏هاى نخست جنگ در جبهه بود ولى خيلى گمنام بود و كمتر كسى مى‏دانست ليسانسش كامپيوتر است و در وزارت خارجه، مسؤوليتى دارد.
محمد حسين در اوقات فراغت خود به آسايشگاه جان بازان مى‏رفت و بدون هيچ چشم داشتى به آنها انگليسى ياد مى‏داد. تا زمان شهادتش كسى نمى‏دانست چشم راستش مصنوعى است و در اثر شليك ضد انقلاب، بينايى‏اش را از داست داده.(2)
دو بار محكم به او زدم‏
در اواخر سال 64 وارد گردان مالك اشتر از لشكر كربلا شدم.
بعداز ظهر يك روز با بچه‏ها مشغول بازى فوتبال شديم. ضمن بازى متوجه فردى شدم كه بند پوتينش باز بود. او را نمى‏شناختم. به خاطر اين كه به او بفهمانم بازى را جدى بگيرد، عمدى چندبار به پايش پيچيدم تا زمين بخورد. حتى دوبار محكم به پاهايش لگد زدم اما او متواضعانه به من لبخند زد.
بعد از بازى اعلام شد نيروهاى گردان جمع شوند تا فرمانده گردان با آنها صحبت كند. يكى از نيروها ما را به خط كرد و از فرمانده دعوت كرد به جايگاه برود. ناگهان ديدم فرمانده گردان همان فردى است كه در بازى پاپيچ او شده بودم.(3)
به خاطر يك عكس‏
او مى‏خواست بيدارش كند ولى من نمى‏گذاشتم. به طرف گفتم: مگر نمى‏دانى چه قدر كم مى‏خوابند؟
با جرّ و بحث ما محمود از خواب بيدار شد و پرسيد: چه خبر است؟
به آن شخص گفتم: آخر كار خودت را كردى.
سپس به محمود گفتم: يك بسيجى مى‏خواهد با شما صحبت كند.(4)
محمود به او گفت: در خدمتم‏
بسيجى گفت: مى‏خواستم با شما عكس بگيرم.
محمود دم پايى پوشيد و در محوطه با او يك عكس گرفت، البته چهار پنج بار اين طرف و آن طرف رفت تا بسيجى راضى شود.
محمد كه برگشت، سراغ بسيجى رفته، گفتم: آيا ارزش داشت به خاطر يك عكس فرمانده تيب را از خواب بيدار كنى و اين طرف و آن طرف بكشانى؟!
سرش را پايين انداخت و گفت: شنيده بودم آدم فروتنى است ولى دوست داشتم اين را از نزديك ببينم.(5)
حتى به من نگفت كه…
قرار بود چند روز بعد به نيك شهر برود. دلم شور مى‏زد، مى‏دانستم نيك شهر شاه راه رفت و آمد سوداگران مرگ است و نيروهاى زيادى در آنجا به شهادت رسيده‏اند. يك روز صبح برايم زنگ زد و گفت: شايد نتوانم براى عيد برگردم. به هر حال اگر نيامدم، سر سفره هفت سين فراموشم نكنيد.
با خود گفتم: خدايا، نكند آخرين بار باشد كه صداى فرزندم را مى‏شنوم!
بار قبل از نيك شهر زياد صحبت كرد. مى‏گفت: مردم آنجا خيلى محروم‏اند. نه حمام دارند، نه مسجد و نه راه درست و حسابى. اگر مى‏بينى كمتر به مرخصى مى‏آيم، آنجا مشغول ساختمان سازى براى مستمندان هستم.
نزديك عيد شد، از نيك شهر برايم زنگ زدند و گفتند: پسرتان شهيد شده است!
حسابى جا خوردم، اشك در چشمانم حلقه زد…
يكى از هم‏رزمانش گفت: براى سم پاشى خشخاش رفته بوديم كه با سوداگران مرگ روبه رو شديم. آنها بالاى كوه بودند و به شدت بر ما گلوله مى‏ريختند. ناگهان عيسى تيرخورد و در حالى كه خود را به جاى امنى مى‏رساند گفت: شما برويد و كمك بياوريد.
و لحظاتى بعد رداى سبز شهادت به تن كرد.
من از اين كه روح بلند او را در نيافته بودم، خود را سرزنش مى‏كردم. عيسى آن قدر متواضع بود كه حتى به من نگفت سرهنگ است. يك شب او را به خواب ديدم. بغلش كرده و گريستم. دستمالى درآورد و اشك هايم را پاك كرد و گفت: مادرجان، چرا ناراحتى؟… گفتم: تو هدف بزرگى داشتى و به آن رسيدى. من با فرزندانت چه كنم؟ هر روز سراغ تو را مى‏گيرند؟ گريه‏اش گرفت و گفت، مادر جان آنها را اول به خدا و بعد به شما مى‏سپارم.(6)
مردان بى ادعا
من در اين روستا نه ملك دارم، نه آب و روزها براى اهالى روستا(7) آبيارى مى‏كنم و در قبال آن مزد مى‏گيرم. اينجا چند خانواده شهيد ديگر هم هستند. آنها هم به من مى‏گويند برو و از بنياد شهيد حقوق بگير و آن را براى شهيد خودتان خرج كن. اما من مى‏گويم پول چيز نامردى است. معلوم نيست وقتى به دستم رسيد، آن را در راه شهيد خرج كنم. خداوند از زمان تولد تا امروز روزى ما را داده است. اگر روزى نداد، به بنياد شهيد مراجعه خواهم كرد.(پدر شهيد حسين عظيمى زاده).
مادر شهيد در دنباله مى‏گويد: من هنوز چهره فرزندم را در آخرين لحظات خداحافظى به ياد دارم. او مى‏گفت: «مادرم، مبادا بعد از شهادتم به طرف بنياد شهيد برويد و از آنها تقاضاى چيزى بكنيد!»(8)
نپذيرفتن مسؤوليت فرماندهى در عين شايستگى
سردار شهيد مهندس ناصر فولادى مدافع ولايت فقيه و ازجمله مبارزان دوره انقلاب و نمونه بارز يك مؤمن و خدمت‏گزار واقعى بود و در افق بالايى از معرفت دينى و عرفان قرار داشت. اين دلاور مرد سخت كوش، بعد از فعاليت‏هاى فراوانى كه در راستاى پيشبرد اهداف انقلاب در زمينه‏هاى مختلف اجتماعى و سياسى داشت، در مرحله سوم عمليات بيت المقدس رداى سبز شهادت به تن كرد و آسمانى شد. برادر اسماعيل زاده درباره شايستگى ايشان براى فرماندهى و علت آن مى‏گويد: من در كامياران با شهيد فولادى آشنا شدم. ايشان از فاتحان لانه جاسوسى آمريكا بود. به خاطرم هست كه در عملياتى در سومار، وقتى به خط مقدم رسيديم، تصميم گرفتيم از بين خودمان فرمانده‏اى برگزينيم. رأى‏گيرى شد و همه بر اين نظر متفق القول شدند كه ناصر فولادى فرمانده شود، زيرا او درس خوانده و محبوبيت خاصى در بين گروه داشت. اما ايشان نپذيرفت و اين مسؤوليت را به شهيد على ماهانى واگذار كرد.(9)
بهار بهروز
بهروز لطفى در عمليات‏هاى گوناگون، با شجاعت و شهامت عليه عراقى‏هاى متجاوز مى‏جنگيد. لياقت و شايستگى و كارآيى و رزم‏آورى سيد بود كه او را به عنوان يك جهادگر پيكارگر لايق معرفى نمود. در خيبر لياقت و شجاعت خود را در گستره بيشترى ظاهر ساخت و بعد از يازده ماه رزم و جنگ در ميادين شرافت و حيثيت، فرماندهى گردان انصارالمجاهدين را به او واگذار كردند. و زمانى كه پشت جبهه برگشت، مسؤول ستاد پشتيبانى جنگ اهر شد. البته بهروز نمى‏توانست در پشت جبهه زندگى خوشى داشته باشد. او در اوايل 64 رهسپار كوى عشق شده، در والفجر 8 به عنوان فرمانده گردان حضرت اباعبداللّه(ع) در كنار ياران خود خطوط پدافندى خصم زبون را در هم شكست‏
بهروز لطفى سرانجام در بهار 68 در پى مصدوميت گازهاى شيميايى در عمليات نصر 7، رداى سبز شهادت به تن كرد و يارانش را در غمى جانكاه گذاشت.(10)
طلوع خورشيد
در روزهاى نخست جنگ، خط پدافندى ما در جبهه «دبّ حردان» اهواز بود، يك روز صبح زود كه از خواب بيدار شدم، فردى را ديدم كه در حال سركشى از خط بود. فكر كردم يكى از برادران ارتشى است. مشغول كار خود شدم، آن فرد همراه دو تن ديگر وارد سنگر ما شدند. ناگهان ديدم آيت اللّه خامنه‏اى هستند. با يونيفورم نظامى و كلتى به كمر به ديدار ما در خطرناك‏ترين نقطه – كه فقط يك كيلومتر با دشمن فاصله داشت – آمده بودند.(11)
معامله با خداوند
وقتى براى مداواى مريض خود به تهران مى‏رفتيم، يكى از دوستان حاجى از ايشان پول قرض خواست. حاجى مبلغى به او داد. به بيمارستان كه رسيديم، پزشك گفت: بايستى بسترى شوى. براى همين هزينه درمان را طلب كردند، اما حاجى فقط نصف آن را داشت. با ناراحتى به او گفتم: اگر به دوست خود پول قرض نمى‏دادى، حالا تمام هزينه درمان را داشتيم.
ايشان بدون آن كه پشيمان شده باشد گفت: او قرض خواست، من هم در راه خدا به او دادم. بعد هم پس مى‏گيرم. خدا كريم است.
يك ساعت از آن گفت و گو گذشت. نمى‏دانستم چه كار كنم تا اين كه در راه روى بيمارستان يكى از دوستان ايشان را ديديم و ماوقع را براى او بازگو كرديم، ايشان هزينه درمان را پرداخت كرد و من فهميدم كه كسى كه در راه خدا قرض مى‏دهد، نه تنها خدا او را معطل نمى‏كند بلكه چندين برابر آن را پاداش مى‏دهد.(12)
راهنمايى آن حيوان‏
در جريان محاصره سوسنگرد با چهارتن از برادران شناسايى مواضع عراقى‏ها رفته بوديم. در بازگشت در مسير ناشناخته‏اى قرار گرفتيم و نمى‏دانستيم چه كار كنيم. ناگهان يك رأس از گاوهايى كه در منطقه پراكنده بود، درست در راستاى مسيرى كه ما تصميم داشتيم از آن عبور كنيم، حركت كرد و چون روى مين رفت، تكه تكه شد. آنجا بود كه فهميديم در مسير ما ميدان مين قرار دارد و با اين نصرت الهى مسير خود را تغيير داديم.(13)
پى‏نوشت‏ها:
1. راوى همرزم شهيد ستار تركمان، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 118 و 119.
2. راويان:خانواده شهيد محمد حسين بدخشان، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 104.
3. راوى: همرزم شهيد(حميد رضا)، ر.ك: فرهنگ‏نامه جاودانه تاريخ، ج 5،(استان مازندران)، ص 440.
4. يعنى سردار شهيد محمود كاوه فرمانده تيپ ويژه شهدا.
5. ر.ك: مسافران ملك اعظم، ص 47.
6. راوى: آمنه روحى آهنگرى، ر.ك: ملكوتيان زمين، ص 16 – 14.
7. منظور روستاى كرمجگان در حومه قم است.
8. راوى: محمود ملاحسينى از برادران ايثارگران تيپ 2، ر.ك: معبر، ش 6، ص 18.
9. ر.ك: هميشه بمان بويژه ص 123 و 143(ديوان بيگى، بازنويس، كرم شاهى، وديعت، كرمان، اول 85).
10. ر.ك: گل‏هاى عاشورايى، ج 2، ص 175 – 173.
11. راوى: حجت الاسلام و المسلمين عاملى، ر.ك: معبر(شهريور 86)، ص 20.
12. راوى: پدر سردار شهيد هوشنگ ورمقانى، ر.ك: آرزوى وصال، ص 53 و 54.
13. راوى: همسر شهيد ابوالقاسم ناصرى؛ ر.ك: سروهاى سرخ، ص 131، (رجايى، صرير، تهران، اول 85).

/

دانستنيهايى از قرآن حسودى دشمنان نسبت به آل محمدص

دانستنى‏هايى از قرآن‏
حسودى دشمنان نسبت به آل محمد(ص)
«أم يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله، فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما»
( سوره نساء، آيه 54)
آيا رشك مى‏ورزند نسبت به آن مردمى كه خداوند به آنها از فضل خود عنايت فرمود حال آنكه ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت و سلطنتى عظيم داديم.
حسد يكى از بدترين و قبيح‏ترين صفات اخلاقى انسانها است كه اگر از ذهنيت تجاوز كند و به فعليت رسد خانمان سوز خواهد بود و چه بسيار بلاها و مصيبتها به خاطر حسد بر سر مردم فرود مى‏آيد. حسد از بدترين خصلتها است كه دارنده‏اش را آنچنان زجر مى‏دهد تا آنكه ايمان خود را به خاطر حسدش بكلى از دست دهد و نعمتى را كه خداوند به ديگرى عطا كرد خواهان نابود شدن و زوال آن باشد. و مى‏توان گفت كه بيشتر ظلم‏ها و ستم‏هائى كه در جهان رخ مى‏دهد، منشأش حسد است.
و گويا نخستين پديده‏اى است كه در جهان خلقت پيدا شد و ابليس گرفتارش شد كه بر حضرت آدم حسد ورزيد و تا ابد از رحمت الهى مطرود و منفور گرديد. و همين رشك بود كه پسر آدم را توسط برادرش به قتل رساند. و همين حسد بود كه باعث شد بنى أميه و قبل از آنها ديگران با اهل بيت پيامبر چنان رفتارى كنند كه حتى حاضر به سوزاندن خانه زهرا گردند و پسر رسول خدا را به قتل برسانند و فجايع بى‏شمارى مرتكب شوند كه تاريخ آنها را با اشك به ثبت رسانده است و هرچه از دست آنان برنيامد بنى عباس به عهده گرفتند و جنايتهاى پيشينيان را ادامه دادند و همچنان اين ظلم ها تا امروز و تا فردا به وقوع پيوسته و خواهد پيوست تا آن روز كه قائم آل محمد روحى فداه قيام كند و انتقام خونهاى پاك نياكان و ديگر خوبان را از دشمنان بازستاند.
در روايتى از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: “الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب” حسد، حسنات و نيكى ها را مى‏زدايد و از بين‏برد، چنانكه زبانه آتش هيزم را در بر گيرد و به خاكستر مبدل سازد.
به هر حال اين آيه مباركه اشاره دارد به حسد و كينه‏اى كه دشمنان با أميرالمؤمنين و ساير اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام داشتند كه در حقيقت دشمنى و كينه آنان با شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود و نمى توانستند ببينند خداوند آن همه مقام و فضيلت به اينان داده است و آنان را مورد لطف خاص خود قرار داده و در ميان تمام خلايق، برگزيده است.
مقصود از ناس كيست؟
از قرينه آل ابراهيم معلوم مى‏شود مقصود از ” ناس ” در آيه كريمه پيامبر و خاندان گراميش مى‏باشد زيرا در برابر اين حسد مردم خداوند مثل به ابراهيم و آل ابراهيم مى‏زند كه به آنها نيز كتاب و حكمت داد و آنان را بر مردم تفضيل فرمود، پس چه جاى تعجب دارد اگر در زمان معاصر (دوران رسالت رسول‏اكرم)خداوند گروهى را از ميان شما مردم برگزيند و از هر رجس و پليدى پاك و مطهر گرداند و آنان را هم كتاب و هم حكمت دهد كه گويا كتاب دليل نبوت است و حكمت دليل امامت.
در حديثى از امام محمد باقر عليه‏السلام در تفسير اين آيه آمده است كه فرمود: “جعل منهم الرسل و الانبياء و الائمة فكيف يقرّون فى آل ابراهيم و ينكرونه فى آل محمد” خداوند از آنان پيامبران و رسولان و امامان قرار داد ؛ پس چگونه درباره آل‏ابراهيم اقرار دارند و نسبت به آل محمد انكار مى‏كنند؟!
و در روايت ديگرى از امام صادق عليه‏السلام نقل شده كه راوى مى‏پرسد، آنانكه مورد حسد قرار گرفته‏اند، چه كسانى مى‏باشند؟ حضرت مى‏فرمايد : نحن المحسودون.
و در امالى نيز از جابر نقل شده كه امام باقر عليه‏السلام تأكيد فرمود كه مقصود از واژه “ناس” در اين آيه رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام مى‏باشند.
حكمت: چنانكه اشاره شد كنايه از ولايت و امامت است همانگونه كه “كتاب” كنايه از رسالت و نبوت است. تفسيرهاى مختلفى براى حكمت آمده مثل آنكه گويند حكمت به معناى شناختن حقايق اشياء است همانگونه كه هست يا حكمت به معناى علم به خوبى‏ها و أعمال صالحه است يا آنكه عبارت است از انجام كارى كه سرانجام خوب و پسنديده است يا آنكه عبارت است از تشبه به خداوند در علم و عمل به اندازه طاقت و توانى كه در انسان وجود دارد و همه اينها در ولايت به معناى اعم خلاصه مى‏شود پس ولايت از نتايج حكمت است.
و أما ملك عظيم يعنى رسالت و جانشينى رسالت كه هيچ مُلكى بزرگتر و عظيم تر از آن نيست. اين مُلكهاى ظاهرى كه سلاطين و قدرتمندان دارند، مُلك نيست بلكه ملك همان وزنه بزرگ و سهمگين رسالت و امامت است چه به صورت ظاهر پديدار گردد مانند خلافت ظاهرى كه چند صباحى أمير المؤمنين داشت و يا خلافت واقعى كه آن حضرت و فرزندانش از آن برخوردار بودند و منصبى الهى بود هرچند به صورت ظاهر خانه نشين بودند يا در گوشه زندان به سر مى‏بردند. و ما بر اين باوريم كه دشمنى امروز استكبار جهانى با ايران اسلامى منشأش همان حسدى است كه پيشينيان نسبت به خاندان رسالت داشتند زيرا ما پيروان واقعى آن بزرگوارانيم و از اين روى تعجبى ندارد كه سفيانيان و دجالان امروز با ما همچون نياكانشان دشمنى كنند به اين اميد كه ما به خود آئيم و با وحدت و همبستگى جلوى توطئه‏هاى دشمنان را بگيريم.

/

پاسخ به اهمّ شبهات عزادارى

درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين بذر همت در جهان افشاند، افكار حسين
گرندارى دين به عالم، لااقل آزاده باش اين كلام نغز مىباشد زگفتار حسين
مرگ با عزّت زعيش در مذلّت بهتر است نغمه‌اى مىباشد از لعل درربار حسين
حادثه تلخ و جان سوز شهادت سالار شهيدان حسين بن على(ع) و ياران با وفاى او در سال 61 هجرى قمرى باعث شد عزادارى به صورت فرهنگ و مكتبى در جامعه اسلامى خصوصاً تشيّع بروز و ظهور نمايد، و قلبها و سرزمينها را در نوردد، و همچنان در قلب تاريخ و جان و دل ملّتها به پيش رود و آثار تحوّلات شگرفى را در بشريت ايجاد نمايد، و صَفِ حق جويان و حقيقت طلبان را در مقابل ستمگران و ظالمان همواره تقويت نموده سرپا نگهدارد.
به موازات پيشرفت اين مكتب و فرهنگ در طول تاريخ، شبهاتى پيرامون عزادارى بر اهلبيت(ع) يا از طرف دشمنان و يا از سوى مذاهب مختلف و يا از سوى اذهان حقيقت جو و حقيقت ياب مطرح بوده و هست كه حَلِّ اين شبهات و اشكالات در هر عصرى مىتواند به نوعى به رشد و بالندگى اين مكتب كمك و يارى رساند.
آنچه پيش رو داريد پاسخ به اهمّ شبهاتى است كه در اين عصر و زمان مطرح است. اميد كه روح بلند سرور شهيدان ما را در ارائه صحيح و محكم پاسخها يارى رساند. انشاء اللّه.
پرسش 1ـ آيا پرسش و مطرح كردن شبهات عزادارى امر معقول و مطلوبى است؟
هم سؤال از علم خيزد هم جواب همچنانكه خار و گُل از خاك و آب
در پاسخ بايد گفت پيشرفت “جامعه” و “فرهنگ” آن در گرو پرسشهاى حقيقت جويانه و پاسخهاى عاقلانه و عميق آن است به همين جهت پيشوايان دينى، خصوصاً امامان معصوم(ع) سخت بر امر پرسش و سؤال نمودن تأكيد و پافشارى نموده‌اند.
از جمله امام باقر(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل نموده است كه فرموده است: «العلم خزائن و مفتاحها السّؤال فاسئلوا يرحمكم اللّه فانّه يؤجر فيه اربعة السّائل و المعلّم و المستمع و المجيب لهم؛() علم گنيجنه هايى است و كليد آن پرسش است پس سؤال كنيد! خدا شما را مورد رحمتش قرار دهد، زيرا پرسش باعث مىشود، چهار كس اجر برد، پرسشگر، معلّم، شنونده و كسى كه جواب مي‌دهد.»
لذا از طرح شبهات و نقد و انتقاد نبايد ترسيد چرا كه شبهات و پاسخ آن «بنيانهاى معرفتى انسان را به مسائل اسلامى و مؤلّفههاى فرهنگ تقويت مىكند و نبايد فراموش كرد كه در پرتو اين پشتوانه نظرى، ايمان آدمى نيز تعالى مىيابد، زيرا ايمان بر پايه معرفت و خردورزى شكل مىگيرد. از اين رو اگر
توجيه و تبيين موجّهى از عزادارى ارائه گردد، (و شبهات مطرح شده برطرف شود) پايههاى باور جوانان و نسل معاصر نسبت به اين موضوع تقويت خواهد شد.»()
پرسش 2ـ آيا عزادارى ريشه قرآنى دارد؟ و يا فقط در فرهنگ تشيّع ريشه دارد؟
در پاسخ اين شبهه بايد گفت عزادارى ريشه قرآنى نيز دارد و آيات عديده‌اى بر اين امر دلالت دارد كه به نمونه هايى اشاره مىشود:
الف: سوگوارى يعقوب در فراق يوسف
با اين كه يوسف فقط مفقود الاثر بود و مرگ او حتمى نبود، يعقوب، پيامبر الهى و پدر بزرگوار او آنچنان در فراق او گريه كرد كه نابينا شد. چنان كه در قرآن كريم مىخوانيم «و قال يا اسفى على يوسف و ابيضّت عيناه من الحزن فهو كظيمٌ؛() و گفت: اى اندوه (بر فراق) يوسف و چشمان او از اندوه سفيد شد امّا خشم خود را فرو مىبرد.»
آن قدر گريه كرد كه برادران يوسف از حزن و اندوه پدر به ستوه آمدند و گفتند: «تاللّه تفتؤا تذكر يوسف حتّى تكون حرضاً او تكون من الهالكين؛() به خدا قسم تو آن قدر ياد يوسف مىكنى تا در آستانه مرگ
قرارگيرى يا هلاك گردى.» او در جواب گفت: «انّما اشكوا بثّى و حزنى الى اللّه و اعلم من اللّه ما لاتعلمون؛() من غم و اندوهم را تنها به خدا مىگويم (و شكايت نزد او مىبرم) و از خدا چيزهايى مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد.»
اين آيات بخوبى گريه طولانى حضرت يعقوب را منعكس مىكند و زمخشرى نيز روايت كرده است كه حضرت يوسف از جبرئيل مدت اندوه و گريه پدر را جويا شد؟ پاسخ داد: هفتاد سال به طول انجاميد و درباره پاداش گريه او سؤال كرد: پاسخ داد: گريه او پاداش برابر هفتاد شهيد را داشت.()
طبرى از حسن بصرى نقل نموده كه «از هنگامى كه حضرت يوسف از نزد پدر بيرون رفت تا زمانى كه مراجعه كرد هشتاد سال طول كشيد و در اين مدّت همواره اندوه قلبى او را فرا گرفته بود و گريه مىكرد تا بينايى خود را از دست داد،» و حسن بصرى گفته است :«در آن روزگار در روى زمين خليفه‌اى بزرگوارتر از حضرت يعقوب در پيشگاه خداوند متعال وجود نداشت.»()
از آيه فوق و روايات نقل شده بخوبى استفاده مىشود: گريه و اندوه در سوگ عزيزان، ساليان درازى هم طول بكشد مانعى ندارد. به اين جهت است كه حضرت سجاد(ع) در پاسخ كسانى كه به گريههاى شديد و طولانى آن حضرت در سوگ پدر بزرگوارش اعتراض مىكردند، فرمود: «مگر شما از گريه و عزادارى يعقوب اطلاع نداريد؟ او ساليان طولانى در فراق يوسف گريست تا بينايى خود را از دست داد، در صورتى كه فرزندش حيات داشت و تنها از جلو چشمانش ناپديد شده بود. امّا من با چشمان خود ديدم كه پدرم و 17 تن از اهل بيت پيامبر(ص) را شهيد كردند و سرشان را از تن جدا نمودند.»()
ب: تعظيم شعائر الهى
قرآن كريم مىفرمايد: «و من يعظّم شعائر اللّه فانّها من تقوى القلوب؛() و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد اين كار نشانه تقواى دلهاست.»
يكى از علماى اهل سنّت مىنويسد :«شعائر جمع شعير( يا شعيره) به معناى علامت است و هرچه كه از ديدن آن خدا به ياد آيد، شعائر خداست، و شعائر اللّه اختصاص به صفا و مروه ندارد.» چنانكه از دهلوى نقل شده است كه «…محبّت شعاير اللّه عبارت است از محبّت قرآن و پيامبر و كعبه، بلكه هر چيز
كه به خدا منتسب باشد حتى اولياى خدا.»()
مرحوم علّامه طباطبايى مىنويسد :«شعاير عبارت است از نشانه هايى كه انسان را به سوى خدا راهنمايى مىكند و منحصر به صفا و مروه و مانند آن نمىشود بنابراين هر نشانه‌اى اكه انسان را به ياد خدا بيندازد تعظيم آن موجب تقواى الهى مىگردد و تمام نشانهها را در بر مىگيرد.»()
و عزاداريها بهترين مصداق شعائر الهى است چرا كه در آنجا قرآن خوانده مىشود و مسائل دينى مطرح مىگردد، مردم به ياد خدا و قيامت مي‌افتند و در هجران و شهادت اولياء خدا گريه مىكنند.
ج: عزادارى فرياد مظلومان و ستمديدگان
«لا يحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم؛() خداوند متعال فرياد زدن به بدگويى را دوست ندارد جز براى كسانى كه مورد ستم قرار گرفته‌اند.»
راستى چه كسى مظلومتر از آل محمد(ص) خصوصاً امامان شيعه و شهداى كربلا سراغ داريد، گريه بر شهداى كربلا، و مظلوميّت امامان فرياد عليه همه ستمگران است حتى ستمگران اين زمان.
د: عزادارى اظهار مودّت به اهل بيت(ع)
در قرآن كريم مىخوانيم: «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودّة فى القربى؛() بگو اجرى بر رسالتم از شما نمىخواهم مگر دوستى بستگانم را». دوستى نشانه هايى دارد يكى از آنها اين است كه در شادى اهل بيت شاد و در ماتم آنها اندوهناك باشد.
و امام رضا(ع) نيز فرمود: «اى پسر شبيب ان سرّك ان تكون معنا فى الدّرجات العلى من الجنان فاحزن لحزننا و افرح لفرحنا و عليك بولايتنا فلو انّ رجلاً تولّى حجراً لحشره اللّه معه يوم القيامة؛() اگر دوست مي‌دارى كه همنشين ما در بهشت برين باشى، در غم و اندوه ما اندوهناك و در شادى ما شادمان باش و ولايت ما را بپذير، چه آن كه اگر كسى سنگى را دوست بدارد روز قيامت با آن محشور مىگردد.»
بر اساس همين اصل بود كه در كوفه و شام برخى از آنانى كه به اهلبيت و اسرا بَد مىگفتند وقتى متوجّه شدند كه اينها اقرباى پيامبر(ص) مىباشند گريه و زارى مىكردند و از اين راه مودّت خويش را اظهار مىنمودند. چنان كه در گزارش جانسوز مسلم گچكار از كوفه اين معنى بخوبى منعكس شده است.() و همچنين در داستان آن پيرمرد شامى كه در ابتدا خطاب به امام سجاد(ع) و همراهان گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه شما را كشت و مغلوب كرد و مردم شهرها را از وجود شما راحت نمود و اميرمؤمنان يزيد را بر شما پيروز گردانيد.»
آنگاه كه امام سجاد(ع) خود را معرّفى نمود و فرمود :«بخدا سوگند بدون شك ما همان خاندان رسول خدا(ص) هستيم و بحق جدّمان سوگند كه ما همان خاندان مىباشيم.» پيرمرد پس از شناخت آنها گريه كرد و عمّامه خود را از شدّت ناراحتى از سر گرفت و به زمين انداخت و سپس رو به آسمان نمود و گفت :«خدايا ما در پيشگاه تو از دشمنان آل محمد بيزارى مىجوئيم….»()
پرسش 3ـ آيا در گفتار و رفتار پيامبر اكرم(ص) جايى ديده شده كه در سوگ عزيزان خود و يا ديگران عزادارى نموده باشد؟!
اين شبهه را بيشتر وهابيّون و سلفىها و هم مسلكان آنها دامن مي‌زنند براى روشن شدن حقيقت امر ما نمونههايى را از منابع اهل سنّت ارائه مىكنيم كه رسول خدا(ص) در موارد و مواضع متعدد عزادارى و سوگوارى نموده‌اند.
در ابتدا به اين نكته اشاره كنيم كه قرآن كريم صريحاً مىفرمايد: «ما آتاكم الرّسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوه؛() آنچه رسول آورده بگيريد و از آنچه نهى كرده دورى كنيد.» آوردن رسول شامل آيات قرآنى، گفتار، رفتار و تقرير آن حضرت مىشود چنان كه در آيه ديگر مىفرمايد: «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنة؛() به راستى در اقتدا به رسول خدا سرمشق و الگوى نيكويى است.»
نمونههايى از سخنان و سيره رسول خدا(ص)
الف: عزادارى در سوگ شهداى احد و عمويش حمزه:
ابن مسعود مىگويد: «ما راينا رسول اللّه(ص) باكياً اشدّ من بكائه على حمزة وضعه فى القبلة ثمّ وقف على جنازته و انتحب حتّى نشق يقول: يا عمّ رسول اللّه!و اسد اللّه! و اسد رسول اللّه! يا حمزة! يا فاعل الخيرات يا حمزة! يا كاشف الكربات يا ذاب، يا مانع عن وجه رسول اللّه!؛() رسول خدا در شهادت حمزه به گونه‌اى به شدّت گريست كه مانند آن را از آن حضرت نديده بوديم، جنازه او را در قبله نهاد آنگاه ايستاد و با صداى بلند گريه سر داد تا اين كه بيهوش شد و پس از آن فرمود: اى عموى رسول خدا! اى شير خدا و شير رسول خدا! اى حمزه، اى انجام دهنده كار خير، اى حمزه، اى برطرف كننده سختيها از پيامبر، اى كسيكه دشمن را از برابر رسول خدا دور كرده، وجود او را نگهدارى نمودى.»
واقدى مىگويد: وقتى صفيه خواهر حمزه كنار جنازه او آمد. نزد پيامبر نشست هرگاه صفيه گريه مىكرد آن حضرت نيز گريه مىكردند، هرگاه با صداى بلند گريه مىكرد آن حضرت نيز با صداى بلند مىگريستند و هرگاه حضرت فاطمه گريه مىكرد آن حضرت نيز گريه مىكردند.»()
محمد طبرى مىنويسد :«پيامبر از كنار خانه دو گروه از انصار به نام بنى عبدالاشهل و بنى ظفر گذشتند كه بر شهيدان احد گريه و عزادارى مىكردند، چشمان مباركش پر از اشك شد و آنگاه فرمود«:لكن حمزة لابواكى له؛ حمزه گريه كننده ندارد.» سعد بن معاذ و سيد بن خضير كه از ياران آن حضرت بودند در هنگام بازگشت به خانه‌اى از بنى عبدالاشهل دستور دادند جلسه گريه و عزادارى را رها ساخته و خانه حمزه بروند و براى عموى پيامبر گريه و عزادارى كنند.»()
ابن عبدالبر مىگويد :«سخن پيامبر ـ لكن حمزة لابواكى له ـ به گونه‌اى تأثير گذاشت كه از آن پس هيچ خانمى بر مرده خود گريه نمىكرد جز آنكه در آغاز بر حمزه و آنگاه بر عزيز خود گريه مىكرد.»()
اين روايات و گزارشها نشان مي‌دهد كه گريه و عزادارى بر شهداى راه خدا موضوعيّت دارد، و بايد ياد و نام آنها گرامى داشته شود. ابن هشام مىنويسد: پس از حادثه احد شعراى فراوانى براى شهيدان بويژه سالار شهيدان حمزه مرثيه سرودند، مانند حسّان بن ثابت() كعب بن مالك،() عبداللّه بن رواحه، ضراربن خطاب، صفيه خواهر حمزه.()
ب: عزادارى در سوگ شهادت جعفر
انس بن مالك مىگويد :«پيش از آنكه خبر شهادت فرماندهان سپاه در جنگ تبوك نشر يابد پيامبر اكرم(ص) فرمود: زيد، جعفر و عبداللّه رواحه شهيد شده‌اند. آنگاه فرمود: فرماندهى جنگ را در آغاز زيدبن حارثه بر عهده داشت، پس از شهادت ايشان جعفر بن ابى طالب پرچم را برافراشت تا به شهادت رسيد، آنگاه عبداللّه امير سپاه شد وى نيز شهيد شد. پس از آن چشمان مباركش پر از اشك شد و گريست».()
اسما همسر جعفر مىگويد: رسول خدا فرمود: اى اسما! فرزندان جعفر كجا هستند؟ من فرزندان او را خدمت آن حضرت آوردم، حضرت آنها را در
آغوش كشيد و مورد نوازش قرار داد سپس چشمان مبارك آن حضرت پر از اشك شد و گريه كرد. عرض كردم گويا از جعفر خبرى به شما رسيده است؟ فرمود: آرى امروز به شهادت رسيد.()
ج: سعد بن عباده
سعد بن عباده رييس قبيله خزرج در حال بىهوشى بود، حضرت فرمودند: تمام كرده است آنگاه پيامبر گريست و همراهان حضرت نيز گريه كردند، برخى به آن حضرت اعتراض كردند، حضرت فرمودند :«آيا نمي‌دانيد كه خداوند كسى را به خاطر اشك چشم و اندوه قلبى عذاب نمىكند؟ آنگاه حضرت به زبانشان اشاره كردند و فرمودند: تنها زبان انسان است كه باعث عذاب مىگردد (بخاطر كفرگويى) مگر آن كه خدا بنده‌اش را مورد رحمت قرار دهد و عذاب نكند.»()
دـ گريه در مرگ فرزندش ابراهيم
انس بن مالك مىگويد: بر پيامبر وارد شديم در حالى كه ابراهيم (فرزندش) در حال جان دادن بود ديدم كه پيامبر(ص) اشك مي‌ريخت و گريه مىكرد: عبدالرحمان گفت: يا رسول اللّه شما چرا گريه مىكنيد؟ آن حضرت فرمودند: اين گريه رحمت است و اضافه كردند چشم مىگريد و قلب از شدّت اندوه مىسوزد، ولى سخنى كه بر خلاف رضاى حق باشد بر زبان نمىگويم. سپس فرمود: «و انّا بفراقك يا ابراهيم لمحزونون؛() اى ابراهيم ما در فراق تو محزون و اندوهگين هستيم.»
در نقل جابر آمده كه عبدالرحمان بن عوف وقتى عرض كرد شما از گريه نهى فرموده‌ايد چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: من از گريه جلوگيرى نكردم، بلكه از دو گونه فرياد منع كردم كه معمولاً افراد احمق و فاجر از خود سر مي‌دهند، يكى از فرياد و صدا در هنگام مصيبت همراه با خراشيدن صورت و پاره كردن گريبان و ديگرى از صدايى (كه در مجالس جشن و سرور مانند ناله) شيطان (بلند مىشود).»()
هـ. گريه در فراق دخترش
انس مىگويد :«يكى از دختران پيامبر(ص) در مدينه از دنيا رفت در مراسم تشييع و دفن او حضور داشتيم، ديديم كه چشمان مبارك رسول خدا(ص) در كنار قبر دخترش پر از اشك بود و گريه كرد.»()
وـ گريه كنار قبر مادرش آمنه
بعد از فراگير شدن رسالت، حضرت كنار قبر مادرش آمنه رفته آنچنان گريه كردند كه همراهان نيز به گريه افتادند. ابوهريره نقل كرده است كه «زار النبى قبر امّه فبكى و بكى من حوله؛() نبى قبر مادرش را زيارت كرد پس گريه كرد و اطرافيان نيز گريه كردند.»
ز: گريه در مرگ عثمان بن مظعون
يكى از ياران بسيار خوب پيامبر عثمان بن مظعون بود. وقتى از دنيا رفت پيامبر در سوگ او گريست. عايشه مىگويد: رسول خدا(ص) عثمان بن مظعون را در حالى كه فوت كرده بود بوسيد و گريه كرد و در تعبير ديگر آمده كه اشك از چشمان مباركش جارى بود.»()
پرسش 4ـ آيا درست است كه پيامبر اكرم(ص) قبل از شهادت امام حسين(ع) براى او گريه و عزادارى نموده است؟
در جواب اين پرسش نيز سعى مىكنيم از منابع اهل سنّت استفاده
بريم كه آن حضرت قبل از شهادت امام حسين(ع) به حال او گريه كرده‌اند، تا به امّت اسلام تعليم دهد كه بر اين فرزندش سوگوارى و عزادارى نمايند.
الف: هنگام ولادت
بيهقى نقل نموده كه اسما بنت عميس به على بن الحسين(ع) گفت: «من در ولادت حسن و حسين قابله جده‌ات فاطمه(س) بودم وقتى حسين به دنيا آمد، رسول خدا به سراغ من آمد و فرمود: اى اسما فرزندم را بياور، حسين را در پارچه سفيدى قنداق كرده به دست آن حضرت دادم و در گوش راست اذان و در گوش چپ ايشان اقامه گفتند، آنگاه او را در دامن خود گذاشتند وگريستند! عرض كردم پدر و مادرم فدايت، چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: بر اين پسرم! گفتم او كه هم اكنون متولد شده است. فرمود: اى اسماء پسرم را گروه ستمگران خواهند كشت. خداوند شفاعتم را به ايشان نرساند! آنگاه فرمود: اى اسماء اين مطلب را براى فاطمه مگو چون تازه بچّه دار شده است.»() با اينكه در مراسم ولادت رسم بر اين است كه شادى مىكنند ولى براى اوّلين بار در تولّد نوزادى عزادارى شد.
ب: خواب ام الفضل و گريه حضرت
ام الفضل مىگويد :«به محضر رسول خدا(ص) وارد شدم و عرض كردم ديشب خواب ناراحت كننده‌اى ديدم، حضرت فرمودند: خوابت را نقل كن. عرض كردم: خواب ديدم گويا قطعه‌اى از بدن مبارك شما جدا و در دامن من گذاشته شد، حضرت فرمود: خواب خوب ديده‌اى، از فاطمه(س) فرزندى به دنيا مي‌آيد و در دامن تو رشد مىكند چندى بعد فاطمه حسين را به دنيا آورد و همان گونه كه رسول خدا فرموده بود (اتفاق افتاد).
روزى بر آن حضرت وارد شدم، حسين را در دامن خود نشاند و چشمانش پر اشك شده و گريست. عرض كردم پدرم و مادرم به قربانت اى رسول خدا! شما را چه شده است؟ فرمود :اتانى جبرئيل عليه الصلوة والسلام فاخبرنى انّ امّتى ستقتل ابنى فقلت هذا؟ فقال نعم واتانى تربة من تربته حمراءٌ؛ جبرئيل نزدم آمد و خبر داد كه امّتم فرزندم حسين را به قتل مي‌رسانند گفتم: اين فرزند را؟ فرمودند: آرى، سپس خاك را به من دادند و اين خاك همان خاكى بود كه ساليان بعد حسين بر روى آن به شهادت رسيد.»()
ج: سوگوارى در منزل ام سلمه
ام سلمه مىگويد :«حسن و حسين(ع) در جلو پيامبر(ص) در خانه من مشغول بازى بودند، جبرييل نازل شد و گفت: اى محمّد! امّت تو فرزندت حسين را شهيد خواهند كرد آنگاه رسول خدا(ص) گريست، سپس حسين را در آغوش گرفته و به سينه چسباند و فرمود: «وديعةٌ عندك هذه التربة و قال رسول اللّه(ص) يا ام سلمه اذا تحولت هذه التربة دماً فاعلمى انّ ابنى قد قتل؛() اين تربت در نزد تو امانت باشد خاك را بوسيدند و فرمودند ام سلمه، هرگاه اين تربت رنگ خون به خود گرفت، بدان كه فرزندم حسين به شهادت رسيده است.»
و: گريه رسول خدا در منزل عايشه
عايشه مىگويد :«روزى جبرييل بر رسول خدا(ص) نازل و به آن حضرت وحى نمود، حسين نزد پيامبر(ص) وارد شد و از شانه و پشت آن جناب بالا مي‌رفت و بازى مىكرد. جبرييل گفت: اى محمد! به زودى امّت تو فتنه مىكنند و اين فرزند كوچك تو را پس از تو خواهند كشت، آنگاه جبرييل دست برد و خاك سفيد رنگى آورد و گفت: فرزندت در اين سرزمين كشته مىشود، نام آن طف است! پس از آنكه جبرييل از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالى كه
خاك را در دست داشت و گريه مىكرد بر گروهى از يارانش كه ابوبكر، عمر، على، حذيفه، عمار و ابوذر در بين آنها حضور داشتند وارد شدند و فرمودند: جبرييل به من خبر داده است كه فرزندم حسين پس از من در سرزمينى به نام طف كشته مىشود و اين خاك را به من نشان داده كه محل شهادت و قبر او در اين خاك خواهد بود.»()
هـ. سوگوارى در منزل زينب
حافظ ابويعلى از زينب دختر جحش روايت مىكند «در يكى از روزهايى كه رسول خدا(ص) در منزل من بود. امام حسين كه تازه راه مي‌رفت وارد اتاق رسول خدا (ص) شد او را گرفتم. فرمودند: رهايش كن او را رها كردم آنگاه وضو گرفته و به نماز ايستادند و همچنان او را در آغوش داشتند هرگاه به ركوع مي‌رفتند او را بر زمين مىنهادند. پس از نماز نشستند و گريستند. عرض كردم: يا رسول اللّه امروز موضوعى از شما مشاهده كردم كه تا كنون مثل آن را نديده بودم، فرمودند: جبرييل آمد و خبر داد كه امّتم اين كودك را مىكشند، به جبرييل گفتم: تربت او را به من نشان ده جبرييل خاك سرخ رنگى برايم آورد.»()
وـ سوگوارى در منزل على(ع)
ابوالحسن عبيدى عقيقى از امام على(ع) نقل نمود كه «رسول خدا براى ديدار به منزل ما آمدند…بعد از صرف غذا دست آن حضرت را شستم و او دست بر سر و صورت و محاسن خود كشيدند، سپس رو به قبله دست به دعا برداشتند و با چشمانى اشكبار سه بار خود را به زمين انداختند. نتوانستم سبب را جويا شوم در اين ميان حسين از پشت آن حضرت بالا رفت، مجدداً رسول خدا گريستند، حسين گفت: پدرجان از شما حركتى ديدم كه نظير آن را تاكنون نديده بودم! رسول خدا فرمودند: فرزندم! از ديدار شما مسرّتى يافتم كه تاكنون اين طور خوشحال نشده بودم امّا جبرييل حبيبم بر من نازل و مرا از كشته شدن تو آگاه نمود و قتلگاه شما پراكنده خواهد بود. اين خبر مرا بسيار اندوهگين ساخت از خداوند متعال براى شما خواستار خير و خوبى شدم.»()
زـ سوگوارى اصحاب همراه رسول خدا(ص)
در روايت آمده است كه امام حسين(ع) كودكى دوساله بود. پيامبر(ص)
براى سفرى آماده گرديدند در همان گامهاى نخستين ناگهان توقف نموده و فرمودند: هم اكنون جبرييل مرا از سرزمينى آگاه نمود كه در كنار شط فرات قرار دارد و نامش كربلا است، حسين فرزند فاطمه در آن سرزمين به شهادت مي‌رسد. از قاتل او جويا شدند؟ فرمود: مردى است كه نامش يزيد مىباشد كه فرزندم را به قتل مي‌رساند و هم اكنون محل كشته شدن و دفن حسين را با چشم خود مىنگرم. آنگاه پيامبر(ص) با حالت غمگينى و ناراحت از سفر برگشتند و سفر را ناتمام گذاشتند. پس از پايان يافتن سخنان، دست راست را بر سر حسن و دست چپ را بر سر حسين گذاشت سپس دست را به سوى بالا بلند نمود و فرمود: بارالها! محمد بنده و پيامبر توست و اين دو، پاكان اهل بيت و برگزيدگان ذريّه من و اصل و ريشه من هستند اين دو را در ميان امّتم به جانشينى خود مىگذارم «اللّهم فبارك له فى قتله و اجعله من سادات الشهداء…؛ خدايا شهادت را براى حسين مبارك گردان و او را سرور شهيدان قرار ده، خدايا براى قاتل و خواركننده‌اش بركتى قرار مده.»
زمانى كه سخنان حضرت به اينجا رسيد صداى مردم حاضر در مسجد به گريه بلند شد، حضرت فرمود:اتبكون ولاتنصرونه؟ آيا براى او گريه مىكنيد و او را يارى نمىكنيد؟ پس از آن از مسجد خارج شد و بعد از لحظاتى در حالى كه رنگشان متغيّر و چهرهشان برافروخته بود به مسجد بازگشتند و با چشمان گريان فرمود :«اى مردم دو گوهر گرانبها در ميان شما بر جاى مىگذارم، كتاب خدا و عترتم كه آميخته با آب حياتم و ثمره وجودم مىباشند. اين دو از هم جدا نخواهند شد تا هنگامى كه كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و من در مورد اهل بيتم از شما چيزى جز دوستى آنان نمىخواهم و اين چيزى است كه پروردگارم به من دستور فرموده است. پس مواظب باشيد كه در روز قيامت در كنار كوثر شما را ملاقات نكنم در حالى كه با اهل بيتم دشمنى نموده و بر آنان ستم كرده باشيد.»()
نزول مكرر جبرييل بر پيامبراكرم(ص) نشان دهنده اهميّت عزادارى بر امام حسين(ع) است و اين كه اين مسئله را هم متوجّه شوند.
پرسش 5 ـ فلسفه عزادارى بر اهل بيت خصوصاً امام و فوايد آن چيست؟
1ـ اظهار مودّت و دوستى اهل بيت(ع)
قرآن كريم() و روايات، دوستى خاندان رسالت و اهل بيت را واجب شمرده است و يكى از مهمترين لوازم دوستى اظهار همدردى و هم دلى با آنان است.()
2ـ انسان سازى
عزادارى آگاهانه و عاشقانه اثرش اين است كه فضائل و مناقب و آرمانهاى فردى كه براى او عزادارى مىشود به عزاداران منتقل مىگردد و در واقع آن فرد يا افراد به عنوان الگويى كامل در بين جامعه مطرح مىشود. و الگوگيرى باعث سهولت پيمودن راه هدايت و رسيدن به قلّه سعادت مىشود: قرآن كريم در مورد اقتدا به پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ولكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنةٌ؛() براى شما در (رفتار) رسول خدا الگوى نيكويى است.»
بعد از رسول اكرم(ص) اسوههاى امّت همان امامان معصوم(ع) همانهايى كه در راه دين خدا مسموم شدند و يا به شهادت رسيدند مىباشند، و يكى از آن اسوهها سرور شهيدان حسين بن على(ع) است.
خود آن بزرگوار در نامه‌اى به سليمان بن صرد خزاعى و مسيّب و…نوشت: «فلكم فى ّ اسوةٌ؛() براى شما در رفتار من الگو است.»
و در عزاداريهاست كه اوصاف سازنده الگو تبيين و ترويج مىشود.
3ـ جامعه سازى
هنگامى كه مجلس عزادارى عامل انسان سازى و فردسازى شد تغييرات و اصلاحات درونى انسان به عرصه جامعه نيز كشيده مىشود و جامعه را نيز مىسازد و آرمان و اهداف والاى اهل بيت بر جامعه حكم فرما مىشود، به عنوان نمونه اگر به بيانات، سخنان و شعارهاى عاشورا دقّت كنيم بخوبى مىتوان عناصر انسان ساز و جامعه و فرهنگ ساز را مشاهده نمود، مواردى همچون:
عبادت و بندگى، ايثار و فداكارى، شجاعت، توكّل، صبر، امر به معروف و نهى از منكر، حرمت بيعت با افرادى چون يزيد، شهادتطلبى، خدامحورى، ذلّت ناپذيرى و…مىتوان نام برد.()
4ـ نوعى اعتراض به ظالمان زمان و حمايت از مظلومان جهان. به همين جهت در جريان انقلاب در شبهاى عاشورا يك مرتبه عزادارى تبديل به شعار عليه نظام طاغوت شد كه:
شب عاشوراست امشب پهلوى رسوا است امشب
5 ـ عامل تقويت حسّ عدالت خواهى و انتقام جويى از ستمگران
اين درسى است كه بخوبى امامان خصوصاً حسين بن على(ع) به جامعه بشرى داد، و شيعيان به خوبى به آن حضرت اقتدا نمودند، لذا در طول تاريخ اسلام هميشه فرد يا افرادى از شيعيان براى عدالت و انتقام از ستمگران زمان خويش قيام نمودند، كه نمونه آن را مىتوان قيام توابين و شيعيان كوفه، قيام مختار، قيام زيد بن على، شهداى فخ و ديگر انقلابهاى شيعه دانست.
6ـ زمينه ساز اجتماع و ارتباط شيعيان با همديگر در مسير دفاع از حق
به همين جهت در طول تاريخ، عزادارىها مورد نهى و نفرت ستمگران بوده است و تلاش كرده‌اند كه جلو عزاداريها را بگيرند. و حتى در اين زمان ابرقدرتهاى دوران، به آن اندازه كه از عزاداريها ترس دارند از مسائل ديگر بيم ندارند.
پرسش 6ـ چرا عزادارى ساير امامان مانند عزادارى امام حسين(ع) نيست؟
اين به دليل گستره كمى و كيفى واقعه عاشورا است. وضعيّت خاص جهان و مسلمانان آن عصر، حالات حاكمان مسلمان و ظلمهاى فراوان آنان، دربند كشيده شدن انسانيت و آزادى و تحقير امت اسلامى، سلب امنيّت، تشديد ظلم عليه شيعيان، فراموشى آموزههاى دينى همچون امر به معروف و نهى از منكر، شيوع بدعتها و ورود آنها در حوزه دين، فراموشى اخلاق اسلامى و انسانى و… از يك سو و موقعيّت ويژه اباعبداللّه از جهت مظلوميّت و تنهايى، كيفيّت برخورد مسلمانان به ظاهر دوست با حضرت،
دوستانش بيوفا و دشمنانش بى امان با كدامين سركند، مشكل، دوتا دارد حسين
نوع جنگ و برخورد نامناسب با آن حضرت، اصحاب و اهل و عيال، آموزهها و درسهاى متنوع تربيتى، اجتماعى، سياسى، فرهنگى جريان عاشورا خصوصاً كلمات امام حسين(ع) همه و همه شكل خاص و ويژه‌اى به اين حادثه داده است تا در طول زمان ابعاد گوناگون و پيچيده و ژرف و عميق آن، موضوعات و مسائل فراوانى را براى تحقيق و پژوهش پيش روى محققان گذارد.() و اين حادثه بيشتر مطرح شود به همين جهت است كه رسول اكرم(ص)، اميرمؤمنان على(ع)، حضرت زهرا(س)، امام حسن مجتبى(ع)، و امامان، پس از اباعبداللّه(ع) سخت برعزادراى و زنده نگهداشتن نام امام حسين(ع) تأكيد نموده‌اند، و عملاً خود آن بزرگواران نيز ياد و نام حسين(ع) را گرامى مي‌داشتند و در مناسبتها از او ياد مىكردند و براى او عزادارى و سوگوارى مىنمودند.()
باز هم به جهت همين نكته است كه امام حسن مجتبى(ع) در آخرين لحظات عمر خويش كه برادرش حسين(ع) براى او گريه مىكرد، فرمود: «لايوم كيومك يا اباعبداللّه؛() روزى بسان روز تو اى حسين(سخت و دردناك) نيست.» و اين جمله از امام صادق(ع) نيز نقل شده است.
از همه مهمتر داستان عاشورا و عزادارى و سوگوارى براى آن به گونه‌اى است كه ياد و نام همه امامان زنده مىشود، و در واقع مكتب اهلبيت زنده مىگردد.
لذا امام صادق(ع) فرمود :«فضيل آيا مجالس عزا برپا مىكنيد و از اهل بيت و آنچه بر آنان گذشته سخن به ميان مي‌آوريد؟ فضيل عرض كرد: آرى قربانت گردم. امام فرمود: اين گونه مجالس را دوست دارم «فاحيوا امرنا يا فضيل» پس امر ما را زنده گردانيد كه هر كس امر ما را زنده كند مورد لطف و مرحمت خدا قرار مىگيرد(اى) فضيل هر كس از ما ياد كند يا نزد او از ما ياد كنند و به اندازه بال مگسى اشك بريزد خدا گناهانش را مي‌آمرزد اگر چه بيش از كف دريا باشد.»()
اى نخل دين قوى شده از جان نثاريت قربان آن بصيرت و آن هوشياريت
سر سبز باغ دين، تو زخونت نموده‌اى قربان باغبانى و آن آبياريست
تن زير بار ذلّت و پستى نداده‌اى صد مرحبا به استقامت و آن پايداريت()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. اعلام الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت، چاپ اول، 1422 ق، ج 7، ص 155، حلية الاولياء، ج ،3 ص .183
. پرسش و پاسخهاى برگزيده، ويژه محرّم، شماره 13، گروه مؤلّفان، مفاله محمد رضا كاشفى، نشر معارف، 1384، ص .165
. سوره يوسف، آيه .84
. سوره يوسف، آيه .85
. همان،آيه 86.
. زمخشرى تفسير كشاف،بيروت دارالكتاب العربى، ج 2، ص 497؛ تفسير كبير فخر رازى، ج 18،ص .193
. همان، ،.2
. وسائل الشيعه، حرّ عاملى، بيروت، داراحياء التراث، ج 2، ص 923 باب جواز البكاء على الميّت؛ مناقب آل ابى طالب، على بن شهر آشوب.
. سوره حج، آيه 32.
. حجةالبالغه، شاه ولى اللّه دهلوى، ص 69، الاصول الاربعه فى ترديد الوهابيّه، صاحب جان هندى حنفى، ص 30.
. علّامه طباطبايى، تفسير الميزان، دارالكتب الاسلامية، ج 1، ص 414، ذيل آيه 165 بقره.
. سوره نساء، آيه .148
. سوره شورى، آيه .23
. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 44، ص 287 باب ثواب البكاء على مصيبة الحسين(ع).
. بحارالانوار، ج 45، ص 114 ـ 115.
. ر.ك:ترجمه لهوف، سيد بن طاووس، ص 176 ـ 178.
. سوره حشر، آيه .7
. سوره احزاب، آيه .21
. سيرة الحلبيّه، حلبى، ج 2، ص 60، منتخب كنزل العمال، ج 2، ص 40، المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، كتاب الجنائز، ج 1، ص 381، و ر.ك وسائل الشيعه، همان، ج 2، ص 924.
. مغازى، واقدى، ج 1، ص 315 ـ 317.
. تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، حوادث سنه سوّم هجرى، جنگ احد، ج 2، ص 27.
. الاستيعاب، عبداللّه محمد بن عبداللّه قرطبى، ج 1، ص 426؛ مسند، احمد حنبل، ج 2، ص 40.
. سيرة النبويّه، ابن هشام، ج 3، ص 159.
. همان، ص .166
. همان، ص 167 ـ .173
. صحيح بخارى، ج 4، باب 789، فضائل اصحاب النبى فى غزوة التبوك، فتح البارى ج 8، ص 413.
. طبقات ابن سعد، باب تسمية النساء المسلمات المبايعات، ج 8، ص 282.
. جامع الاصول فى الاحاديث الرسول، محمد بن اثير جزرى، ج 11، ص 101 شماره 8573، صحيح بخارى، ج 3، ص 140، باب البكاء عند المريض.
. صحيح بخارى، باب 828، ص 158، فتح البارى، ج 3، ص .135
. ولكن نهيت عن صوتين احمقين فاجرين صوت خمش وجوه وشق جيوب» جامع الاصول، همان ج 11، ص 105 شماره 8577، ترمذى گفته اين حسن و صحيح است.
. صحيح بخارى، ج 1، باب 817، كتاب الجنائز، ح 1201.
. مسند احمد حنبل، ج 2، ص 441.
. جامع الاصول، همان، ج 11، ص 95، شماره .8566
. مقتل، ابوالمؤيّد خوارزمى، ج 1، فصل ششم در فضائل حسنين، ص 88 ؛ ذخائر العقبى محب الدين طبرى، ص 119، باب 9.
. مستدرك على الصحيحين، كتاب معرفة الصحابه، ج 3، ص 176؛ كنزالعمّال، ج 12، ص 123، ح 34300؛ المنتظم، ج 5، ص 78، ج 6، ص .386
. مجمع الزوائد، نورالدين هيثمى، ج 9، ص 189، باب مناقب الحسين، ذخائر العقبى، باب ذكر رؤيا ام سلمه، ص 147، مسند احمد حنبل، ج 3، ص .265
. الصواعق المحرقه، ابن حجر، فصل سوم فى الاحاديث الوارده فى بعض اهل البيت، ص 192، اعلام النبوة، ماوردى، ص 83، مقتل خوارزمى، ج 1، ص .159
. مجمع الزوايد، ابوبكر هيثمى، باب مناقب حسين بن على، ج 9، ص 188، كنزالعمّال، همان، ج 6، ص 223.
. مقتل خوارزمى، فصل چهاردهم، ج 2، ص .167
. مقتل ابن جوزى، ج 1، ص 164.
. سوره شورى، آيه 42.
. اين بخش را در ذيل پرسش عزادارى در قرآن و آيه مودت توضيح داده شده.
. سوره احزاب،آيه 21.
. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 44، ص .381
. ر.ك: فرهنگ عاشورا، ص 268 ـ 271؛ پرسشها و پاسخها، ج 13، نشر معارف، ص 167 ـ .168
. رـ ك: پاسخها و پرسشها، ص 178 ـ 179؛ با حسين، نفس مطمئنه، ص 5 ـ 18.
. بحارالانوار، ج 44، ص 223، 243، 245، ص 281، 282، 291، 293، و….
. شيخ صدوق، امالى، ص .77
. همان، ص 282 ـ 289.
. آية اللّه حاج آقا على صافى گلپايگانى، راز دل، ص 576.

/

سخنان معصومان جرعه اى از چشمه سار نبوى

سخنان معصومين (ع)
جرعه‏اى از چشمه سار نبوى‏
«حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا.»
(بحارالانوار، ج 70، ص 73)
به حساب نفستان برسيد، پيش از آن كه به حسابتان برسند و خودتان را بسنجيد (با معيار حق) پيش از آن كه شما را بسنجند.
«اَكيَسُ الكيِّسَينِ مَن حاسَبَ نَفسَهُ وَ عَمِلَ لِما بَعد المَوتِ وَ اَحمَقُ الحُمَقاء مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ وَ تَمَنّى عَلَى اللّه الاَمانى.»
(بحارالانوار، ج 77، ص 40)
زيرك‏ترين زيركان كسى است كه به حساب خود برسد و براى بعد از مرگش عمل كند، و نادانترين افراد كسى است كه از هواى نفس پيروى كند و آرزوهاى نابجا داشته باشد.
«اِذا كانَ يَومَ القيامة أَنبَتَ اللّهُ لِطائفَةٍ مِن اُمَّتى أَجنِحَة فَيَطيرُونَ مِن قُبُورِهِم اِلَى الجَنانِ يَسرَحُونَ فيها و يَتَنَعَّمُونَ كَيفَ شاؤُوا. فَتَقُولُ لَهُمُ المَلائِكَةُ (هَل رَأَيتُم حِساباً؟ فَيَقُولُونَ: ما رَأَينا حِساباً فَيَقُولُونَ: هَل جُزتُم عَلَى الصراطِ؟ يَقُولُون: ما رَأَينا صِراطاً. فَيَقُولُونَ: هَل رَأَيتُم جَهَنَّمَ؟ فَيَقُولُونَ: ما رَأَينا شَيئَاً. فَتَقُولُ المَلائكَةُ: مِن اُمَّةِ مَن أَنتُم؟ فَيَقُولُونَ: مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلى اللّه عَليه وَ آله. فَيَقُولُونَ: نَشَدتُمُ اللّهَ حَدِّثُونا ما كانَت أعمالُكُم فِى الدُنيا؟ فَيَقُولُونَ: خِصلَتانِ كانَتا فينا فَبَلَغَنا اللّهُ هذهِ المَنزِلَة بِفَضلِ رَحمَتِهِ فَيَقُولُونَ: وَ ما هُما؟ فَيَقُولُونَ: كانَتا كُنّا اِذا خَلَونا نَستَحيى أَن نُعصِيَهُ وَ نَرضى بِاليَسير مَمّا قُسِّم لَنا. فَتَقُولُ المَلائِكَةُ يَحِقُّ لَكُم هذا».
(ميزان الحكمه، ج 2، ص 418؛ به نقل از: تنبيه الخواطر، ج 1، ص 230)
چون روز رستاخيز فرا رسد، خداوند براى دسته‏اى از امّت من بال‏هايى پديد آورد و آنان از گورهاى خود به سوى بهشت پرواز كنند و در آن جا آسوده و از نعمت‏ها، هرگونه كه خواستند، برخوردار مى‏شوند. آن گاه فرشتگان به آنان مى‏گويند: آيا مورد محاسبه قرار گرفتيد؟ مى‏گويند: ما محاسبه‏اى نديديم. فرشتگان مى‏گويند: آيا از پل صراط عبور كرديد؟ مى‏گويند: ما صراطى نديديم. فرشتگان مى‏گويند: آيا دوزخ را مشاهده كرديد؟ مى‏گويند: ما چيزى نديديم. فرشتگان مى‏گويند: شما از امت كدام پيامبر هستيد؟ مى‏گويند: از امت محمد(ص). فرشتگان مى‏گويند: شما را به خدا سوگند مى‏دهيم كه بگوييد در دنيا چه اعمالى داشته‏ايد؟ مى‏گويند: در ما دو خصلت وجود داشته كه خداوند به فضل رحمت خود، ما را به اين موقعيت رسانده است. فرشتگان مى‏گويند: آن دو خصلت كدامند؟ مى‏گويند: ما هرگاه در خلوت بوديم، از خدا شرم داشتيم كه نافرمانى‏اش كنيم و از آنچه روزى ما بود به اندكى راضى و خرسند بوديم. فرشتگان مى‏گويند: اين مقام و منزلت براى شما شايسته و حقّ شماست.
«جاهِدُوا اَنفُسَكُم بِقلَِّةِ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ تُطلّكم و المَلائِكَةُ وَ يَفِرُّ عَنكُمُ الشَيطان.»
(ميزان الحكمه، ج 2، ص 143)
با نفس‏هاى خود جهاد كنيد با كم كردن از غذا و نوشيدنى، تا فرشتگان بر شما سايه افكنند و شيطان از شما فرارى گردد.
«ما مِن عَبدٍ يُخلِصُ العَمَلَ لِلّهِ تَعالى اَربَعينَ يَوماً اِلّا ظَهَرَت يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبِه عَلى لِسانِه»
(بحارالانوار، ج 70، ص 242)
هيچ بنده‏اى نيست كه چهل روز اعمالش را براى خدا انجام دهد مگر آن كه چشمه‏هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى شود.
«طُوبى لِمَن اَخلَصَ لِلّه العِبادَة و الدُّعاء…»
(همان، ص 229)
خوشا به حال بنده‏اى كه عبادت و دعا را خالصانه براى خدا انجام دهد.
«اِنَّ الرَّجُلُ يُدرِكُ بِحُسنِ خُلقِه دَرَجَةَ الصّائِمِ القائِم».
(ميزان الحكمة، ج 3، ص 140)
گاهى انسان در سايه خوشخويى، به مقام و رتبه روزه‏داران شب زنده‏دار مى‏رسد.
«مَثَلُ الجَليسِ الصّالِحِ مَثَلُ العَطّارِ اِن لَم يُعطِكَ مِن عِطرِه اَصابَكَ مِن ريحِه وَ مَثَلُ الجَليسِ السُّوءِ مَثَلُ القَين اِن لَم يُحرِق ثوَبَكَ اَصابَكَ مِن ريحِه»
(ميزان الحكمه، ج 9، ص 50)
مَثَل همنشين شايسته و خوب، مثل عطّار است كه اگر از عطر خودش هم به تو ندهد ولى بوى خوش او به تو مى‏رسد و مَثَلِ همنشين بد همچون كوره‏پز آهنگرى است كه اگر لباس تو را هم (جرقه‏هاى آتش كوره نسوزاند) ولى بوى كوره به تو مى‏رسد.

/

حج ابراهيمى و نگاهى به نظر امام راحل و مقام معظم رهبرى

ابراهيم در ميان انبياء و رسولان جايگاه ويژه و خاصى دارد تا آنجا كه خداوند متعال در قرآن كريم 69 بار نام او را در 25 سوره بيان و منعكس نموده است و اوصاف برجسته او را در قرآن متذكر شده است و او را به عنوان الگوى انسانها و مؤمنين معرّفى نموده است.
چرا حج ابراهيمى؟
عنوان مقاله و شهرت اين عنوان بر سر زبانها و بنانها اين پرسش را به ذهن مي‌آورد كه چرا بايد گفت “حج ابراهيمى” و چرا حج، به حج آدمى، حج موسائى، حج عيسوى، حج صالحى و حج محمّدى و…معروف نشده است؟ با اين كه حج قبل از حضرت آدم انجام مىگرفت و انبياء
به حج مشرف شده‌اند.
امام صادق(ع) مىفرمايد: «چون آدم در انجام حج خود به منا رسيد، فرشتگان به ديدار او آمدند گفتند: اى آدم! حجّت قبول، بدان كه دو هزار سال قبل از تو اين خانه طواف شده و بر آن حج گزارده شده است.»()
و همچنين در جواب زراره فرمود :«آيا انتظار دارى درباره خانه‌اى كه دوهزار سال قبل از آدم حج گزارده شده در چهل سال احكامش گفته شود؟() ولى در زمين اوّلين انسان و نخستين پيامبرى كه حج نموده است آدم ابوالبشر است طبق روايتى حضرت آدم هزار بار به طواف كعبه آمده و هفتصد حج تمتع و سيصد عمره انجام داده است.»()
و همچنين ديگر پيامبران نيز به حج خانه
خدا رفته‌اند: زراره از امام باقر(ع) درباره زيارت خانه خدا قبل از بعثت رسول خدا مىپرسد، حضرت مىفرمايد: «مردم پيشتر هم حج مىگذاردند و ما به شما خبر مي‌دهيم كه آدم،نوح و سليمان همراه با جن و انس و پرندگان حج خانه خدا انجام دادند، موسى سوار بر شترى سرخ حج گزارد، در حالى كه «لبّيك لبّيك» مىگفت.»()
ابن عباس، صحابى پيامبر خدا(ص) مىگويد:با پيامبر(ص) از جايى عبور كرديم از حضرت پرسيدم: اين كدام وادى است، ايشان فرمود: وادى عسفان، سپس فرمود :«هود و صالح سوار بر شترهاى سرخ بودند كه زمام آنها ليف خرما بود و پوشش آنها عبا و ردايشان راه راه بود. بر اين وادى گذشتند در حالى كه لبّيك مىگفتند حج بيت
العتيق مىكردند.»()
خضر كه آب حيات نوشيده و هنوز زنده است هر سال در حج حضور مىيابد و در عرفات به دعاى مؤمنان آمين مىگويد.() و كشتى حضرت نوح(ع) در آن زمان كه زمين غرق شد، مأموريت يافت تا به دور خانه خدا بچرخد و در هنگام بازگشت هم طواف نسا نمود و سعى مروه و صفا انجام داد پس در وادى جودى استقرار يافت.()
در مسجد خيف هفتصد پيامبر خدا نماز خواندند، در ميان ركن و مقام هفتصد رسول الهى خفته‌اند. همراه با موسى(ع) هفتاد پيامبر از بنى اسرائيل لبّيك گفتند، در يك كلام تمام انبياء به اين سفر عاشقانه رفته‌اند، و پايان بخش همه، ختم انبياء رسول خاتم است كه «لبّيك ذاالمعارج» گفت و معراج خود را تكميل نمود و در پايان عمر حجةالوداع را به جاى آورد.() امام خمينى(ره) مىگويد: «و از نكاتى كه حجاج محترم بايد به آن توجه كنند، اين كه مكّه معظمه و مشاهد مشرفه آينه حوادث بزرگ انبياء و اسلام و رسالت پيامبر اكرم است، جاى جاى اين سرزمين محل نزول و اجلال انبياء بزرگ و جبرئيل و يادآور رنجها و مصيبتهاى چندين ساله است…»() امّا با همه اين برنامهها حج، بنام حج ابراهيمى شهرت يافته، چرا و راز اين مطلب چيست؟
اوصاف ابراهيم(ع)
در جواب بايد گفت شايد راز اين قضيّه اين باشد كه ابراهيم(ع) بانى و تعمير كننده كعبه است و از اوصافى برخوردار است كه كمتر پيامبرى اين اوصاف را دارا بوده است، در قرآن به اوصاف متعددى از حضرت ابراهيم اشاره شده است كه به اهمّ آنها اشاره مىشود:
1ـ ابراهيم يك امّت بود «انّ ابراهيم كان امّةً».()
2ـ ابراهيم اوّل مسلمان بود. «انا اوّل المسلمين ؛ من نخستين مسلمانم.»()
3ـ ابراهيم باريافته به مقام امامت بود: «انى جاعلك للناس اماما».()
4ـ پيروز شده در امتحان الهى «واذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلماتٍ فاتّمهن؛() هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسائل گوناگونى آزمود و او (بخوبى) از عهده اين آزمايشها برآمد.»
5 ـ ابراهيم خادم خانه خدا «ان طهّرا بيتى للطائفين؛خانه‌ام را براى طواف كنندگان پاك كنيد.»()
و هم فرمود: «وطهر بيتى للطائفين و القائمين؛() خانه‌ام را براى طواف كنندگان و نمازگزاران پاك كن.»
6ـ ابراهيم بنيان گزار و معمار كعبه «و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت؛() هنگامى كه ابراهيم ستونهاى خانه خدا را بالا برد.»
7ـ ابراهيم تسليم محض فرمان الهى: «قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمين؛() در آن زمان كه پروردگارش به او گفت: اسلام بياور! گفت: در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم.»
8 ـ ابراهيم محبوب خدا است «و اتّخذ اللّه ابراهيم خليلاً؛() خدا!ابراهيم را دوست خود قرار داد.»
9ـ ابراهيم حليم و بردبار بود «انّ ابراهيم لحليمٌ اوّاه منيب؛() به راستى كه ابراهيم، بردبار و دلسوز و بازگشت كننده(به سوى خدا) بود.
10ـ ابراهيم بت شكن بود «و تاللّه لاكيدنّ اصنامكم… فجعلهم جذاذاً الّا كبيراً لهم؛() به خدا سوگند در غياب شما نقشه‌اى براى نابودى بت هايتان مىكشم، سرانجام همه آنها جز بزرگشان را قطعه قطعه كرد.»
11ـ نخستين مجرى برائت از مشركين: «انّنى برىءٌ ممّا تشركون؛() به راستى كه من از شريكهايى كه شما (براى خدا) مىسازيد بيزارم.»
12ـ سرد شدن آتش در برابر ابراهيم به فرمان الهى: «قلنا يا نار كونى برداً و سلاماً على ابراهيم؛() گفتيم اى آتش! برابر ابراهيم سرد و سالم باش.»
13ـ قربانى كردن فرزند: «فلمّا اسلما و تلّه للجبين؛() پس هر دو (ابراهيم و اسماعيل) تسليم فرمان خدا شدند و او را به پيشانى (جهت قربانى) بيفكند.»
14ـ دريافت كننده سلام ويژه الهى «سلامٌ على ابراهيم؛() سلام بر ابراهيم.»
15ـ هجرت براى خدا «و اعتزلكم و ما تدعون من دون اللّه؛() و از شما و آنچه غير خدا مىخوانيد كناره مىگيرم.»
16ـ مهمان نواز و با سخاوت «هل اتاك حديث ضعيف ابراهيم المكرمين؛() آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است.»
17ـ رهيافته به ملكوت آسمانها و زمين «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السّماوات و الارض و ليكون من الموقنين؛() و اين چنين، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين باشد.»
18 ـ شاكر و سپاسگزار الهى: «شاكراً لانعمه؛() شكرگزار نعمتهاى پروردگار بود.»
19ـ صادق و راستگو بود «واذكر فى الكتاب ابراهيم انّه كان صدّيقاً نبيّاً؛() در اين كتاب ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راستگو و پيامبر (خدا) بود.»
20ـ وفا كننده به پيمانهاى الهى «و ابراهيم الّذى وفى؛() همان كسى كه وظيفه خود را به طور كلّى وفا و ادا كرد.
21ـ حنيف و مسلم يا مقام ويژه «ما كان ابراهيم يهوديّاً و لانصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً؛() ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه موحّدى خالص و مسلمان بود.»
22ـ توكل و اعتماد بر خدا «اعتماد من تنها به آن خدايى است كه مرا آفريده و به راه راستم هدايت كرد، چون گرسنه شوم سير و چون تشنه شوم سيرابم مىگرداند و چون بيمار شوم، شفايم مىبخشد، او كسى است كه مرا مىميراند و سپس زنده مىكند و او كسى است كه اميد دارم گناهم را در روز جزا ببخشد.»()
23ـ كليم اللّه بودن «و اذ قال ابراهيم ربّ…قال و من كفر؛() هنگامى كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا… خداوند در پاسخ فرمود: كسى كه كافر شده بهره كمى خواهيم داد.»
24ـ مطيع فرمان خدا «قانتاً للّه؛() ابراهيم مطيع فرمان خدا بود.»
25 ـ الگوى خوبان، بخاطر اوصاف فوق خدا ابراهيم را الگوى مؤمنان دانسته و مىفرمايد: «قد كانت لكم اسوة حسنةً فى ابراهيم؛() براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم وجود داشت» مجموع اوصاف پيش گفته و غير آن مىتواند عاملى باشد براى اينكه حج كامل، بنام حج ابراهيمى معروف گردد.
زنده نگهداشتن حج ابراهيمى در فرهنگ دينى
علاوه بر بيان اوصاف ابراهيم در منابع دينى تلاش شده به هر نحوى ياد و نام ابراهيم زنده بماند و تك تك رفتارهاى او به عنوان عمل واجب و يا سنّت، ماندگار شده است. و از سادهترين قرار دادها گرفته تا مهمترين آن، در موقع حج، به نام حج، تنظيم شده است به نمونههايى در اين باره توجّه شود.
1ـ حج مبناى اجاره
در جريان اجاره و استيجار موسى و شعيب در قرآن كريم مىخوانيم: «على ان تأجرنى ثمانى حججٍ؛() هشت حج، اجير من هستى» هشت سال را به صورت هشت “حج” ياد كرده‌اند. نفرمود: تو اجير من باش، مدّت اجاره هشت سال است، بلكه فرمود: مدت اجاره هشت حج است چون سالى يك بار گزارده مىشود و هر حجّى نشانه يك سال است. اين سادهترين قراردادى است كه با نام “حج”() يادگار حضرت ابراهيم همراه است.
2ـ قرارداد خدا با موسى در ايّام حج: وقتى موساى كليم به مقام والاى نبوت بار يافت خداوند سبحان مىخواست بهترين و مهمترين قرارها را با پيامبر خود تنظيم كند، زيرا انتخاب مدّت قرار، به عهده متكلّم است نه بر عهده كليم خدا. ذات اقدس الهى به موساى كليم فرمود: تو مهمان چهل شبه من مىباشى، امّا در مراسم
حج «و واعدنا موسى ثلاثين ليلةً و اتممناها بعشرٍ فتم ميقات ربّه اربعين ليلةً؛() ما به موسى وعده سى شبه داديم (كه تا سى شب ميهمان ما باشد) سپس اين سى شب را با ده شب ديگر تكميل نموديم (و وعده داديم كه ده شب گذشته از آن سى شب ميهمان ما باشد.) پس ميقات و موساى (كليم) با خداى (سبحان) چهل شبه تمام شد.»
اين قرار اربعين از آغاز ذى قعده شروع شد و تا دهم ذيحجّه به طول انجاميد كه مهمترين مراسم حج و زيارت در اين اربعين است و بهترين فرصت براى چلّهگيرى همين چهل روز مىباشد.()
3ـ براى نورانى شدن مردم ايّام حج را يادآورى كنيد.
درباره موساى كليم در نورانى كردن مردم در قرآن كريم مىخوانيم: «و لقد ارسلنا موسى بآياتنا ان اخرج قومك من الظّلمات الى النّور و ذكّرهم بايّام اللّه؛() براستى ما موسى را با آيات خود فرستاديم(و به او گفتيم) قومت را از تاريكى به نور خارج كن و ايّام اللّه (يعنى ايام حج) را به ياد آنها بياور.»
4ـ مكه مسكن ابراهيم
قرآن كريم اين مسئله را يادآور مىشود كه مكّه محل سكونت ابراهيم(ع) فرزند و همسرش بوده و از زبان او نقل مىكند كه «ربّنا انّى اسكنت من ذرّيّتى بوادٍ غير ذى زرعٍ عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة…؛() اى پروردگار ما، برخى از فرزندانم را به وادى اى بدون كشت و زراعت نزديك خانه گرامى تو جاى دادم. تا نماز بگزارند.» هدف ابراهيم از اقامه در مكه عبادت و برپائى نماز بوده است و تذكر قرآن اين جريان را به اين جهت است كه مردم در جاى جاى مكّه به ياد ابراهيم و رفتارهاى او و بنيانگذارى او باشند.
5 ـ مقام ابراهيم از آيات بيّنات
«فيه آياتٌ بيّناتٌ مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً؛() در آن آيات و معجزات روشنى است (از جمله) مقام ابراهيم و كسى كه داخل آن شود در امنيّت است.»
از امام صادق(ع) سؤال شد؟ «ما هذه الآيات البيّنات؟» فرمود«:مقام ابراهيم حيث قام على الحجر فاثرت فيه قدماه، والحجر الاسود و منزل اسماعيل؛() اين آيات و نشانهها چيست؟ فرمود:مقام ابراهيم زمانى كه بر سنگ ايستاد (براى بالا بردن ديوار خانه خدا) پس جاى دو پاى او در آن ماند، و (ديگرى) حجرالاسود و (سومى) منزل و حجر اسماعيل است.»
قرآن اين آيات را متذكر مىشود تا همچنان ياد ابراهيم و حج ابراهيمى در ذهنها زنده بماند.
6ـ نماز در مقام ابراهيم
از آنجا كه ابراهيم “امام ناس”() است و الگوى حسنه مؤمنان() است لذا تك تك اعمال او در حج به عنوان سنّت واجب و يا مستحب مورد سفارش قرار گرفته است تا حج ابراهيمى همچنان زنده بماند. لذا خداوند براى زنده ماندن مقام ابراهيم مىفرمايد: «و اذ جعلنا البيت مثابةً للنّاس و امناً و اتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى…؛() و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم، و (براى تجديد خاطره) از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد.»
لذا از نظر اسلامى خواندن دو ركعت نماز طواف پشت مقام ابراهيم(ع) واجب شمرده شده تا ياد و خاطره ابراهيم و حج ابراهيمى در ذهنها زنده بماند.
7ـ سعى ابراهيم
همين طور سعى ابراهيم(ع) سنتى براى يكى از مناسك و اركان حج شد. و تمام حج گزاران در طول تاريخ به اين سنّت عمل و تأسّى به سيره ابراهيم كرده‌اند، ابراهيم(ع) سنّت گزار است، زيرا خود تمامى سنن الهى را پذيرفته و بر اساس آن عمل كرده است، پس بايد سعى ابراهيمى داشت و همچون ابراهيم(ع) ميان دو قطب حج يعنى صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت سعى ابراهيم(ع) مسيرى به سوى روشنايى است، آينه‌اى كه در آن انسان خويشتن واقعى را مىبيند، سعى ابراهيم(ع) خلوتى با خويشتن گمشده است. اين سعى آميزه‌اى زيبا از عشق است و عرفان، سعى ابراهيم(ع) از جنس نور و سرور است، تلاشى از سنخ شعور و حضور است.()
چو مرغى سوى مسعى پر كشيدم
زمروه تا صفا چندى دويدم
در اوج تشنگى از ماده رستم
كنار زمزم و صفا رسيدم
و در روايات نيز سخت بر عظمت ايام حج تكيه شده است و تلاش شده كه حج ابراهيمى هميشه زنده بماند.
ـ1 پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ما من ايّام ازكى عند اللّه سبحانه و تعالى و لا اعظم اجراً من خيرٍ فى عشر الاضحى؛() هيچ زمانى به عظمت دهه اول ذيحجه و ازكى از آن نمىباشد.» و در حديث ديگر فرمود: «ما من ايّامٍ العمل الصّالح فيها احبّ الى اللّه عزّ و جلّ من ايّام العشر؛() هيچ زمانى عمل
محبوبتر در نزد خداوند از ايام ده روز (ذى حجّه) نيست.» لذا تأكيد شده است كه هيچگاه حج تعطيل نشود.
حضرت صادق(ع) فرمود: «اگر مردم حج را تعطيل كردند بر امام و پيشوا لازم است كه آن ها را مجبور بر انجام حج نمايند، زيرا «فانّ هذا البيت انّما وضع للحج» اين خانه براى حج بنا شده است. پس اگر فقير بودند از بيت المال به آنها جهت انجام حج كمك شود.()
نشانههاى حج ابراهيمى
مقام معظم رهبرى در پيام خود مىگويد: «پروردگارا! به امام و قائد راحل ما آن عبد صالح..نصيب وافر به روح پاك او عايد فرما! و آرزوى بزرگ او را كه همانا قيام “حج ابراهيمى” و بهره بردارى امّت اسلامى از اين مراسم عظيم الهى است جامه عمل بپوشان.»()
آية اللّه جوادى آملى مىگويد: حضرت امام راحل (قدّس سرّه) كارى را كه ابراهيم خليل انجام داد، احيا كرده است. ما در چهره زيارت نامه بسيارى از اولياى الهى مىخوانيم كه: «اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و آتيت الزكاة؛ من شهادت مي‌دهم كه تو نماز و زكات را بپا داشته و زنده كردى.»
حضرت امام امّت (قدّس سرّه) گذشته از اينكه بخشهاى عبادى را اقامه كرد “حج” را نيز اقامه كرد. “اقامه حج” غير از “حج كردن” است، چه اينكه اقامه نماز غير از نماز خواندن است. لذا مىتوان در حرم حضرت امام راحل (قده) صريحاً گفت كه: «اشهد انّك قد اقمت الحج؛() من شهادت مي‌دهم كه تو حج را بپا داشتى و كارى را كه خليل الرحمن(ع) انجام داد. تو زنده كردى.»
حال بايد ديد حج ابراهيمى چه نشانه هايى دارد كه در كلام امام و رهبرى بر آن تأكيد شده و چگونه اين حج در اين دوران اقامه شده است.
1ـ برائت و تبرّى از مشركين
حضرت ابراهيم خود از شرك مبرّا بود لذا قرآن كريم صريحاً مىفرمايد: «و لم يك من المشركين؛() ابراهيم از زمره مشركان نبود.» و در آيه ديگر مىخوانيم «و ما كان من المشركين؛() ابراهيم از زمره مشركان نبود» لذا در همان دوران ابتداى جوانى از مشركان تبرّى جست و بتها را درهم شكست «به خدا سوگند در غياب شما نقشه‌اى براى نابودى بتهايتان مىكشم! سرانجام همه آنها را جز بت بزرگشان قطعه قطعه كرد.»() امام راحل (قدّه) مىگويد: «كعبه معظمه يكتا مركز شكستن اين بتهاست. ابراهيم خليل در اول زمان و حبيب خدا و فرزند عزيزش مهدى موعود روحى فداه در آخر الزمان از كعبه نداى توحيد سر دادند و مي‌دهند.»()
و آنگاه كه مبعوث به رسالت گرديد، و خانه خدا را بنا و تعمير نمود مأمور شد كه اوّلاً خانه را تطهير نمايند چنان كه خداوند متعال مىفرمايد: «و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهّرا بيتى للطّائفين و العاكفين والرّكع السّجود؛() و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان، پاك و پاكيزه كنيد.» «اين بتهايى كه در اين جا هست يا مىخواهند نصب كنند، برداريد. اينجا “معبد الهى” است. جاى بتها، بت پرستى، بت سازان و بت فروشان نيست، اين خانه بايد تطهير شود و در اين محدوده شرك و مشرك راه پيدا نكند».() و در آيه ديگر مىخوانيم: «واذ بوّأنا لابراهيم مكان البيت ان لاتشرك بى شيئاً و طهّر بيتى للطّائفين و القائمين و الرّكع السّجود؛() (به خاطر بياور) زمانى را كه جاى خانه “كعبه” را براى ابراهيم آماده ساختيم تا خانه را بنا كنند و به او گفتيم: چيزى را همتاى من قرار مده، و خانه‌ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك ساز» تطهير چون اطلاق دارد شامل خالص شدن براى عبادت، خالى از بت و بت پرستى، طهارت از حدث اكبر، طهارت از خبث طهارت بنيانى، يعنى بنابر اساس تقوا، و طهارت از بوى بد باشد و چون متعلق تطهير ذكر نشده است، دلالت بر شمول همه اين امور را دارد() بارزترين مصداق پاكى و تطهير مىتواند، تطهير از شرك باشد.
امام راحل مىگويد: «و طهر بيتى للطّائفين…؛() اين تطهير از همه ارجاس است كه بالاترين آنها شرك است كه در صدر آيه كريمه است.»
مقام معظم رهبرى مىگويد: «حج مظهر توحيد و كعبه خانه توحيد است اين كه در آيات كريمه مربوط به حج بارها از ذكر اللّه سخن رفته، نشانه آن است كه در اين خانه و به بركت آن بايد هر عامل غير خدا از صحنه ذهن و عمل مسلمين زدوده شود و بساط انواع شرك از زندگى آنان برچيده شود. در اين محيط محور و مركز هر حركتى خداست و طواف و سعى و رمى و وقوف و ديگر شعائر اللّه حج هر يك به نحوى نمايش انجذاب به “اللّه” و طرد و نفى و برائت از “انداد اللّه” است.»()
بعد از اين كه حضرت ابراهيم(ع) خانه را تطهير مىكند مأمور مىشود كه مردم را به حج دعوت كند «و اذّن فى النّاس بالحجّ يأتوك رجالاً و على كلّ ضامرٍ يأتين من كلّ فجّ عميق؛() و مردم را دعوت عمومى به حج كن، تا پياده و سواره بر مركبهاى لاغر از هر راه دورى به سوى تو بيايند.» اين ندا همان است كه در
اسلام هم مطرح شده است كه هر كس مستطيع است بايد مكه برود «و للّه على النّاس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً؛() و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه(او) كنند، آنها كه توانايى رفتن به سوى آن را دارند.»
گذشت زمان دوباره خانه خدا را به بت پرستى و شرك آلوده نمود، تا آن زمان كه حضرت ختمى مرتبت فرزند ابراهيم خليل مأمور شد كه اعلان كند تا خانه خدا از شرك و آلودگى پاك شود و برائت از مشركين اعلان گردد. «براءةٌ من اللّه و رسوله الى الّذين عاهدتم من المشركين فسيحوا فى الارض اربعة اشهر و اعلموا انّكم غير معجزى اللّه و انّ اللّه مخزى الكافرين؛() (اين اعلان) بيزارى از سوى خدا و پيامبر او، به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بسته‌ايد! با اين حا ل، چهار ماه (مهلت داريد كه آزادانه) در زمين سير كنيد و بدانيد شما نمىتوانيد خدا را ناتوان سازيد، خداوند خوار كننده كافران است.»
در اين آيات با دو تعبير از مشركان اعلام برائت شده است «براءة من اللّه» و «انّ اللّه برىء من المشركين» مرحوم علّامه طباطبايى مىنويسد: اين آيات در صدد تشريع محض برائت نيست، بلكه متضمن انشاء حكم و قضاء به برائت از مشركان است.چرا كه خداوند در اينجا پيامبر را نيز شريك در حكم نموده است و اگر تشريع محض بود تنها به خود نسبت مي‌داد، چنان كه مىفرمايد: «ولايشرك فى حكمه احداً»() امّا در جايى كه حكم به معناى ولايت، سياست و داورى باشد به پيامبر(ص) نسبت داده مىشود. و قضا در اينجا به معناى رفع امان از مشركانى است كه پيشتر با آنها عهد بسته بود.()
به عبارت ديگر تشريك پيامبر(ص) در اين برنامه براى اين است كه بيان كند اين مسأله تنها يك توصيه و سفارش نيست بلكه سياست كاربردى و عملى است و بايد مجرى اصلى حكومت آن را به اجرا، بگذارد و لذا به دنبال آن عمل گرديد. محدثان، مفسّران و مورخان شيعه() و سنّى() نقل كرده‌اند كه پيامبر(ص) ابتدا ابوبكر را براى ابلاغ پيام برائت مأمور نمود. سپس على(ع) را در پى فرستاد و به وى دستور داد تا پيام را از وى گرفته و خود اعلام نمايد. و سرّ آن اين بود كه جبرييل(ع) بر پيامبر نازل شد و گفت: اين برنامه را خود يا يك كسى كه مانند تو مىباشد اعلام كند. و على(ع) طبق آيه مباهله به منزله جان نبىّ است «انفسنا و انفسكم».()
حسكانى با نقل چهل روايت مىنويسد: پيام
رسان برائت على بن ابى طالب(ع) بوده است. از جمله از انس بن مالك نقل مىكند كه «انّ رسول اللّه(ص) بعث ببراءة مع ابى بكرٍ الى اهل مكّة، فلمّا بلغ ذاالحليفة بعث اليه فردّه و قال لايذهب به الّا رجلٌ من اهل بيتى، فبوث علياً؛() به راستى رسول خدا ابوبكر را با (آيات) برائت به سوى اهل مكّه فرستاد سپس هنگامى كه به ذوالحليفه رسيد او را برگرداند و فرمود: نبايد اين (آيات) را ببرد مگر مردى از اهلبيتم پس على(ع) را فرستاد.»
علاوه بر آيات برائت موادى در بيانيه برائت گنجانده شده بود از جمله:
1ـ لغو پيمان مشركان.
2ـ عدم حق شركت در مراسم حج در سال آينده.
3ـ ممنوع بودن ورود مشركان به خانه خدا.
4ـ ممنوع بودن طواف به صورت عريان.()
بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) حج اقامه نشد هرچند مردم به حج مي‌رفتند، تا زمان على(ع) «در زمان حكومت حضرت على(ع) حج اقامه شد شايد سر اينكه در زيارت نامه معصومين(ع) همواره «اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و آتيت الزكاة» آمده نه بيش از آن، اين است كه در دست آنان قدرت حكومتى نبوده، تا حج را «اقامه» كنند.
حضرت امام مجتبى(ع) بيش از بيست بار پياده به مكّه رفت، ولى نگذاشتند او حج را اقامه كند، چه اينكه ساير ائمه معصومين(ع) پياده يا سواره حج مىكردند ولى حج را اقامه نكردند. امّا ابن عباس كه شاگرد حضرت على بن ابى طالب(ع) است به دستور آن حضرت موفق شد كه حج را اقامه كند.() آنگاه كه حضرت على(ع) عهده دار حكومت شد، نامه‌اى براى قثم ابن عباس، نماينده رسمى خود در مكّه نوشت «يابن عباس! اقم للنّاس الحجّ و ذكّرهم بايّام اللّه؛ ابن عباس! حج را اقامه و مردم را به “ايّام اللّه” متذكر كن.»() ادامه دارد

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. فروع كافى، كلينى، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، تحقيق على اكبر غفارى، ج 4، ص .194
. من لايحضره الفقيه، صدوق، قم، مؤسسةالنشر الاسلامى، ج 2، ص 306.
. همان، ج 2، ص .147
. تفسير عياشى، تحقيق، رسول محلاتى، تهران المكتبة للعلميّه، 1380 هـ.ق، ج 1، ص 186، ح .96
. فروع كافى، همان، ج 4، ص 205، روايت .4
. اسرار عرفانى حج، محمد تقى فعّالى، نشر مشعر، 1386، اول، ص 212.
. فروع كافى، ج 4، ص 212.
. حج در كلام امام خمينى، مؤسسه نشر آثار امام خمينى، 1372، ص .13
. ر.ك اسرار عرفانى حج، ص 212 ـ .211
. سوره نحل، آيه 120.
. سوره انعام، آيه 162 و .163
. سوره بقره، آيه .124
. همان.
. سوره بقره، آيه .125
. سوره حج، آيه .26
. سوره بقره، آيه .127
. همان، آيه .131
. سوره نساء، آيه .125
. سوره هود، آيه .75
. سوره انبياء، آيه 57 ـ .58
. سوره انعام، آيه .78
. سوره انبياء، آيه .6
. سوره صافات، آيه .109
. همان.
. سوره مريم، آيه .48
. سوره ذاريات، آيه .24
. سوره انعام، آيه .75
. سوره نحل، آيه .121
. سوره مريم، آيه .41
. سوره نجم، آيه .37
. سوره آل عمران، آيه .67
. سوره شعرا، آيه 78 ـ .82
. سوره بقره، آيه 126.
. سوره نحل، آيه 120.
. سوره ممتحنه، آيه 4.
. قصص، آيه 27.
. ر.ك: بنيان مرصوص امام خمينى(قده) جوادى آملى، نشر اسوه، 1375، ص 262.
. سوره اعراف، آيه 142.
. بنيان مرصوص، همان، ص 263.
. سوره ابراهيم، آيه 5.
. همان، 37.
. سوره آل عمران، آيه .97
. نورالثقلين حويزى، قم، المطبعة العلميّه، ج 1، ص 366.
. سوره بقره، آيه .
. سوره ممتحنه، آيه .4
. سوره بقره، آيه 125.
. ر.ك اسرار عرفانى حج، همان، ص 329.
. وسائل الشيعه، حر عاملى، مؤسسه الوفاء، ج 10، 221.
. همان.
. نهج البلاغه، فيص الاسلام، نامه 67، ص 1063.
. پيام مقام معظم رهبرى، 26/3/1370 به نقل از حج در كلام و پيام امام خمينى (قده) ص .3
. بنيان مرصوص، جوادى آملى، ص 271 ـ 272.
. سوره نحل، آيه 120.
. همان، آيه 123.
. سوره انبياء، آيه 57 ـ 58.
. سوره حج در پيام و كلام امام خمينى، ص 14.
. سوره بقره، آيه 125.
. بنيان مرصوص امام خمينى، جوادى آملى، همان، ص 272.
. سوره حج، آيه 26.
. درسنامه تفسير آيات حج، حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج، درالحديث 1386، ص 259.
. حج در كلام و پيام امام خمينى (قده) ص 14.
. پيام مقام معظم رهبرى به حجاج، 26/3/،1370 http://www.shareh.com.
. سوره حج، آيه 27.
. سوره آل عمران، آيه 97.
. سوره توبه، آيه 1 و .2
. سوره كهف، آيه 26.
. تفسير الميزان، علّامه طباطبائى، قم، جامعه مدرسين، ج 9، ص 147.
. تبيان، طوسى، ج 5، ص 169؛ مجمع البيان، طبرسى، ج 3، ص 3.فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 3، ص 371، كنزالدقائق، مشهدى، ج 5، ص 391؛ برهان بحرانى، ج 2، ص 101.
. ر.ك: سنن نسائى، ج 5، ص 374، قندوزى ينابيع المودّة، ص 218؛ الجامع الاحكام، قرطبى، ج 8، ص 67، رشيد رضا، تفسير منار، ج 10، ص 159.
. سوره آل عمران، آيه .61
. شواهد التنزيل، حاكم حسكانى، تحقيق محمودى، وزارت ارشاد اسلامى، 1411، ج 2، ص 305.
. تفسير الميزان، علّامه طباطبائى، ج 9، ص 196و تفسير آيات حج، ص .240
. بنيان مرصوص امام خمينى (قدر)، ص .270
. نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 67، ص .1067

/

يادى از يادگار امام به مناسبت سالگرد رحلت حجة الاسلام حاج سيد احمد خميني

يادى از يادگار امام‏
بمناسبت سالگرد رحلت حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى(ره)
چهره محبوب و آشناى مردم‏
پيام رهبر معظم انقلاب در سوگ يادگار امام‏
بسم اللّه الرحمن الرحيم‏
انا لله و انا اليه راجعون‏
سرانجام پس از هفته‏اى اندوهبار و سرشار از اضطراب و نگرانى، بار سنگين مصيبت فرود آمد و امت وفادار، دستخوش طوفان غم و محنت شد.
يادگار امام و فرزند دلبند و عزيزترين كس او، دنياى فانى را وداع گفت و چهره محبوب و آشناى مردم و غمخوار كشور و انقلاب و خدمتگزارى صديق براى هدفهاى امام عظيم راحل، و انديشه‏اى روشن و چشمى تيزبين در خدمت نظام اسلامى، كشور و ملت و دوستان و دوستداران خود را ترك كرد و ايران اسلامى را به عزاى خويش نشانيد.
در دوران پر حادثه انقلاب، مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى يكى از مؤثرترين عناصر در جريانات كلى كشور و انقلاب بود. او براى رهبر كبير انقلاب، فرزندى مهربان و در عين حال، مشاورى امين و يارى ديرين و سربازى فداكار و مريدى گوش به فرمان و كارگزارى لايق و كارآمد بود.
امام بزرگ ما بارها محبت پرشور و اعتماد عميق و تحسين قلبى خود نسبت به اين فرزند خاضع و مطيع خود را بر زبان آورده بود و نزديك‏ترين‏ها، گواهى صادق آنچنان پدرى را در حق پسر يگانه‏اش، از آن زبان پرهيزكار شنيده بودند.
در طول سال‏هاى انقلاب چه بسيار گره‏ها كه بدست او گشوده شد و چه بسيار كارهاى بزرگ كه به تدبير او انجام شد.
از اينها برتر، نقش اين عنصر پرتلاش و پرتوان در حراست عاشقانه از سلامتى جسمى، آرامش خاطر امام بزرگوار بود.
بى شك سلامت و توان جسمى و قدرت كارى آن قائد عظيم الشأن در دوران پرمخاطره ده ساله با كهولت سنى و بيمارى قلبى، در ميان عوامل و اسباب عادى، از همه بيشتر به ابتكار و و مراقبت و پيگيرى دلسوزانه اين فرزند مهربان دلبسته بود.
ملت ايران از اين بابت بسى مديون اين عزيز فقيد است.
تاريخچه خدمات ارزنده آن مرحوم به دوران پس از پيروزى منحصر نمى‏شود. نقش ايشان در دوران مبارزه ملت ايران نيز برجسته و فراموش نشدنى است و هرچه زمان به مقطع پيروزى انقلاب اسلامى نزديك‏تر مى‏شود، اين نقش و سهم صاحب آن، بزرگتر و روشن‏تر مى‏گردد. و چون فاصله زمانى ميان فقدان فاجعه‏آميز مرحوم آيت اللّه حاج سيد مصطفى خمينى فرزند بزرگ و نام آور امام و روزهاى بازگشت رهبر كبير انقلاب به كشور مى‏رسد نقش مرحوم حاج سيد احمد آقا در قضاياى انقلاب، وضعى استثنايى و منحصر به فرد مى‏يابد.
بى شك در آخرين ماه‏هاى دوران نهضت، هيچكس در رابطه با امام بزرگوار نقشى تا بدين حد بزرگ و مؤثر از خود بروز نداده است. تلاش بى وقفه و پروانه وار ايشان در كنار مشعل فروزان امام عزيز – رضوان اللّه عليه – بسى بركات را منشأ گشته و بسى دشوارها را آسان نموده است.
اكنون اين يادگار امام از ميان ما رفته و ما را در فقدان خود مهموم و مغموم به جا گذاشته است. شكوه اين غم جانكاه را به پيشگاه صاحب و مولاى خود حضرت بقية اللّه الأعظم مى‏بريم و از او دعا براى صبر و تسلى مى‏طلبيم و در عين حال، نخستين تسليت را هم به او مى‏گوييم.
تسليت بعدى به مادر داغدار و محنت كشيده‏اى است كه بار سنگين مصائب بزرگ در دل او سنگينى مى‏كند و نيز همسر گرامى و فداكار ايشان و به خانواده معظم و بيت معزز حضرت امام راحل بويژه فرزندان گرامى اين عزيز و بالاخص به يادگار برومندش جناب حجةالاسلام حاج سيد حسن خمينى و نيز به عموى بزرگوارشان جناب حجة الاسلام و المسلمين حاج آقا پسنديده و ديگر خاندانهاى وابسته و به همه ملت بزرگ ايران و به همه مسلمانان جهان تسليت مى‏گويم.
خداوند روح آن مرحوم را مشحون از رحمت و فضل خود قرار دهد و او را با اوليائش محشور فرمايد. آمين رب العالمين.
جمعه بيست و شش اسفند 73
سيد على خامنه‏اى‏
نظرات و ديدگاهها
امام، يكى از خصوصياتش خودسازى بود. يعنى، وقتى ايشان بحمداللّه در انقلاب پيروز شد و رهبرى اين نظام را به عهده گرفتند، قريب به شصت سال روى خودشان كار كرده بودند. امام اولين تأليفشان يك كتاب عرفانى – اخلاقى بود.
دومين تأليفشان هم همچنين، سومين تأليفشان هم همچنين.
يعنى سالها روى مسائل عرفانى و خودسازى كار كرده بودند و بحمداللّه موفق شدند و جزاى اين كار بزرگشان را از خدا گرفتند. جزاى خوبى هم گرفتند آن اين بود كه مى‏دانيم در آن دنيا جاى امام بسيار خوب است، و در اين دنيا هم به مناسبت آن پاكيها به صورتى درآمدند كه وقتى جمله‏اى مى‏گفتند مردم به خيابانها مى‏ريختند.
به نظر من، اين به خاطر مرجعيت امام نبود. اين نفوذ كلمه مال اين نبود كه امام يك رهبر سياسى قوى بود. براى اينكه رهبران سياسى قوى در دنيا زياد مى‏بينيم. ما مرجع و فقيه زياد ديديم. اما اين چيزى كه در امام به صورت يك مسأله واقعاً مافوق حالت معمول بود آن خلوص و پاكى امام بود. آن چيزى بود كه در موقع صحبت كردن، كليه شنوندگانش و كليه كسانى كه چه مستقيم صحبت ايشان را مى‏شنيدند و چه از طريق راديو و تلويزيون مى‏شنيدند در فكر، ذهن و قلبشان جا مى‏گرفت و طبق دستور امام عمل مى‏كردند.
اينكه مردم دنبال كلام امام را مى‏گرفتند و به خيابانها مى‏آمدند و آن تعدادى كه شهيد شدند، مجروح شدند، زندان رفتند، شكنجه ديدند، درست است كه همه اين مبارزات و اوضاع اجتماعى چنين حالتى را به وجود آورده بود، اما اينكه از غير خدا نترسيدن در مردم ايران پيدا شده بود مسلم، نتيجه خلوص كلام امام بود.
اگر همه دست به دست هم بدهيم، همه نيروهاى مردمى ايران، مسؤولان عزيز نظام، هر كسى در هر نقطه‏اى كه هست، اگر كارش را خوب انجام دهد و براى مردم كار كند و خوب كار كردن را ملاك خدمت به مردم قرار دهد، و ايمان داشته باشد كه خدمت به مردم خدمت به خداست مطمئناً بسيارى از اين معضلات حل مى‏شود.
اگر ما بخواهيم براى مردم كار كنيم، و اگر بخواهيم نظاممان پابرجا باشد، و بخواهيم خدمت كنيم تا اين نظام – كه نظام اسلامى و خدايى است و از خون هزاران نفر به وجود آمده و از زحمات بسيار زياد امام و ساير مسؤولان به وجود آمده است – پابرجا و الگو باشد، ناچار بايد قضاياى اقتصادى را حل كنيم.
اگر بخواهيم قضاياى اقتصادى را حل كنيم، بايد قضاياى سياسى را حل كنيم. اگر بخواهيم قضاياى سياسيمان را حل كنيم بايد محاسبه داشته باشيم، مبادله داشته باشيم، ببينيم اگر قدمى كه بر مى‏داريم براى خداست، اين اعتراضى را كه داريم براى خداست. يا نه اين براى اين است كه مى‏خواستم مطرح باشم، چون من مطرح نيستم حالا نبايد اين باشد، اين بعد سياسى دارد! اگر ما توانستيم در خودمان چنين حالتى را به وجود آوريم كه واقعاً براى خدا كار كنيم مى‏بينيم كه صدى نود و نه اين قضايا تمام مى‏شود. و اگر صدى نود و نه قضاياى واقعى مسؤولان ما حل شود به همانگونه مسائل نظام حل مى‏شود.
ما هرچه در مقابل ابرقدرتها خصوصاً آمريكا نرمش به خرج دهيم، وضعمان در تمام زمينه‏ها بدتر خواهد شد و اين تحليل كه اگر ما مسائلمان را در تمام زمينه‏ها با كشورهاى غربى و قدرتهاى شرقى حل كنيم، مسأله ديگرى نداريم، اشتباه است.
ما در زمينه جنگ نيز معتقديم كه اگر در مقابل خواستهاى ناحق آمريكا كوتاه بياييم آنها فكر مى‏كنند كه ما ضعيف هستيم و تا سقوط كامل ما را زير فشار مى‏گذارند.
ما از هر چه بگذريم، نمى‏توانيم از آرمانهاى انقلاب و امام بگذريم و دشمن به چيزى غير از اين راضى نمى‏شود.
استحكام در سياست خارجى موجب مى‏شود ما راهمان را با قوت ادامه دهيم، ولى ركود و يا عقبگرد از سياستهاى تدوين شده كه از آن ضعفى احساس شود، انقلاب را دچار سستى مى‏كند و نظام لحظه‏اى نمى‏تواند مقاومت كند.
آرمانهاى انقلاب، آمريكا و شوروى را در مقابل ما خاضع كرده بود، اگر ما ترس از ابرقدرتها داشته باشيم، كار به اينجا كشيده مى‏شود كه گويى ما دنبال آمريكا افتاده‏ايم و التماس مى‏كنيم.
امام هنر منهاى جهت را قبول نداشتند. حضرت امام در پيامشان به هنرمندان تأكيد فرمودند كه هنرى مورد قبول است كه ترسيم كننده مرز بين فقر و غنا باشد. اسلام زمانى هنر را ارج مى‏نهد كه در جهت مردم و خدا باشد. اگر هنرمند توانست ترسيم كننده چهره كريه استكبار و ظلم باشد كارى مورد قبول كرده است. اگر هنرمند با خلق اثر خود چه با سرودن شعر، چه با خلق يك نقاشى، مجسمه يا نظاير آن توانست ترسيم كننده ظلم بى حد و حصر استكبار باشد، كارى كرده است. و در صورتى كه هنرمند هنر را براى هنر بخواهد مسلماً از ديدگاه اسلام و امام تلاشش بى‏ارزش است.
هنرمندان زمانى مى‏توانند كوله بار مسؤوليتشان را زمين بگذارند كه ديگر ظلمى در جهان نباشد. هنرمند متعهد مسلمان همواره در روند تاريخ مبارزات حق طلبانه مسؤوليت دارد كه به بهترين وجه ترسيم كننده حماسه‏هاى جاودانه پيروان اسلام ناب محمّدى باشد. هنر متعهد، هنرى است كه مردم را آگاه كند نه اينكه آنها را دچار خمودگى نمايد. اگر هنر توانست نقشى روشنگرانه داشته باشد مطمئناً حركت مردم را به سوى نقطه اوج كه همان حركت به سوى خداست هدايت خواهد كرد.
شما عزيزان از هر كسى بهتر مى‏دانيد كه حضرت امام(س) چه مقدار به بسيجيان علاقه داشتند. انقلاب ما به واسطه شور و شوق اسلامى مردم و انقلابيهاى عاليقدر انقلاب اسلامى پيروز شد. بايد مردم هم اين پيروزى را تا سر حد رسيدن به اهداف و مقاصد عالى بنيانگذار جمهورى اسلامى دنبال كنند.
ماهيت انقلاب ما اسلامى و مردمى است. اسلامى است براى اينكه نظام ما بر پايه معيارها و دستورات الهى و اسلامى تنظيم شده است، نظام ما بر پايه دين اسلام و بر پايه احكام عالى اسلام شكل گرفته است. مسؤولان با تمام وجود تلاش مى‏كنند تا محتواى اين نظام از هر حيث اسلامى شود…شما مى‏دانيد حضرت امام فرمودند: «اى كاش من يك پاسدار بودم.» مى‏دانيد كه حضرت امام فرمودند: «از خداوند مى‏خواهم تا با بسيجيانم محشور گرداند.» امام نزديك به 80 سال رياضت كشيدند تا انقلاب پيروز شد و ده سال بعد از انقلاب با تمام دسيسه‏ها دست و پنجه نرم كردند از خدا خواستند تا يك سپاهى و در آخرت چون يك بسيجى محشور شوند. چه تعريفى بهتر و گوياتر از اين مى‏توان براى نشان دادن علاقه حضرت امام به شما بسيجيان عزيز پيدا كرد؟ پس از پيروزى انقلاب امام با ديد وسيع و تيزى كه داشتند تشكيل بسيج را اعلام كردند. در يكى از سخنرانيهايشان فرمودند: «ما براى دفاع از انقلابمان بايد بيست ميليون سرباز و نظامى داشته باشيم.» به دنبال اين صحبت، بسيج مردمى و زيباى كليه نيروهاى اسلامى در سراسر جهان اسلام تشكيل شد.
اتحاد پايدار مردم ما محركه اصلى و مهم نظام و انقلاب در شرايط دشوار به شمار مى‏رود، و اگر اتحاد بين نيروهاى مؤمن به انقلاب نبود تنها يكى از حركتهاى دشمنان براى نابودى نظام اسلامى ما كافى بود. در برابر تمامى حوادث و ضرباتى كه انقلاب را مورد هجوم قرار داد عامل اتحاد موجب استوارى نظام شد و دشمنان را يكى بعد از ديگرى مأيوس كرد.
شما عزيزان انجمنهاى اسلامى براى اينكه خطوط اساسى و اصولى اسلام ناب محمدى را تبيين كنيد چاره‏اى نداريد جز اينكه با حوزه ارتباط برقرار كنيد و با محافل دانشگاهى در تماس باشيد. اگر در برقرارى اين ارتباطها موفق شويد كار بزرگى كرده‏ايد و مى‏توانيد قدمهاى بعدى را با اطمينان خاطر برداريد.
امروز برخورد آراء و انديشه‏ها موجب رشد جامعه اسلامى مى‏شود. در برخورد آراء و انديشه‏ها نبايد علايق و سليقه‏هاى شخصى را ملاك و معيار اسلامى دانست. اگر امروز ما شاهد دو جريان سياسى در داخل نظام هستيم اين به خاطر اعمال سليقه‏هاى شخصى است. ما اگر بخواهيم به اسلام امام خمينى برسيم بايد علايق فردى را كنار بگذاريم و به روايات ائمه هدى(ع) متكى باشيم. البته اختلاف در سليقه خود به خود اشكالى ندارد، اما وقتى كه مصالح نظام در كار است بايد ساير مصالح را فداى آن كرد.
انجمنهاى اسلامى بايد سعى كنند نسبت به اعضاى خود شناخت كامل داشته باشند. كسانى را كه به اسلام امام خمينى(س) معتقدند در مجموعه خود جذب كنند و كسانى كه به قاطعيت اسلامى و انقلابى اعتقاد ندارند و براى كسب منافع شخصى وارد انجمنهاى اسلامى مى‏شوند، طرد كنند. در عرصه مبارزات عقيدتى بايستى لبه تيز حملات خودمان را متوجه استكبار جهانى به سركردگى آمريكا كنيم. اگر ما در اين عرصه حملات خودمان را به طرف دست نشاندگان آمريكا هدايت كنيم در واقع مبارزه‏مان را به سمت درگيرى با معلول هدايت كرده‏ايم و از علت غافل شده‏ايم. من بارها گفته‏ام آمريكا مى‏خواهد هويت اسلامى و حيثيت انقلابى شما را از بين ببرد.
بايد مردم فلسطين خود فلسطينيها در ابتدا دست به كار شوند، پس به عنوان پيشقراولان جنگ، به عنوان اولين خاكريز جنگ با اسرائيل چاره‏اى نيست جز اينكه مردم فلسطين براى دفاع از ميهن اسلاميشان وارد مبارزه عملى بشوند. همان كارى كه شما براى انديشيدن درباره آن جمع شده‏ايد بايد عمل كنيم، يعنى بايد ببينيم دولت ايران براى شما چكار مى‏كند، بايد ببينيم دولتهاى مبارز و انقلابى براى شما چكار مى‏كند. راه عملى رسيدن به اهداف انقلابى شما چيست؟ امام مى‏گويند: اولين خاكريز را بايد خود شماها بزنيد، مردم فلسطين بايد اولين خاكريز را داشته باشند. اما، حالا مردم فلسطين كه تعدادى اندك هستند و اين همه دشمن دارند، امام مى‏فرمايند:
«اين ماده فساد كه در قلب كشورهاى اسلامى كه با پشتيبانى دول بزرگ جايگزين شده است و ريشه‏هاى فسادش هر روز كشورهاى اسلامى را تهديد مى‏كند بايد با همت كشورهاى اسلامى و ملل بزرگ اسلام ريشه كن شود.»
قدم بعد براى نجات فلسطين مسلمانهاى كشورهاى اسلامى هستند. آنها بايد دست در دست برادران مبارز فلسطين كمك كنند تا بتوانند اين ماده فساد را از اين منطقه بكنند.
قدم بعدى را امام تحريم اقتصادى مى‏دانند. شما ببينيد اگر سران كشورهاى اسلامى به اندازه بال مگسى دلشان براى مردم فلسطين مى‏سوخت لااقل اين بود كه بيايند صدور نفت را تحريم كنند، روابط اقتصادى را تحريم كنند. نه با اسرائيل، بلكه با آمريكا. ما مى‏دانيم مبارزه با اسرائيل يعنى مبارزه با آمريكا.آمريكا از اسرائيل جدا نيست. امام به اين معنا اصرار دارند. مبارزه با اسرائيل چيزى جداى از مبارزه با آمريكا يا انگليس نيست. چيزى جداى از مبازره با شوروى نيست. حال آنها كه ادعاى مبارزه دارند و نمى‏خواهند بجنگند لااقل تحريم اقتصادى كنند. امام در قدم سوم مى‏فرمايند:
«اسرائيل قيام مسلحانه بر ضد كشورهاى اسلامى نموده است. بر دول و ملل اسلام قلع و قمع آن لازم است.»
اين فتوا است، يعنى امام فتوا دادند كه «بر دول و ملل اسلامى قلع و قمع آن لازم است. كمك به اسرائيل چه فروش اسلحه و مواد منفجره و چه فروش نفت حرام و مخالفت با اسلام است، رابطه با اسرائيل و عمال آن چه رابطه تجارى و چه رابطه سياسى، حرام و مخالفت با اسلام است.»
امام فتوا دادند كه ارتباط سياسى و اقتصادى با اسرائيل و كسانى كه به اسرائيل كمك مى‏كنند و در جاهاى ديگر است، اين حرام است.
پس سه مرحله شد: خاكريز اول مردم انقلابى فلسطين، خاكريز دوم ملل مسلمان كشورهاى اسلامى، خاكريز سوم اعمال تحريم اقتصادى و سياسى نسبت به اسرائيل و كشورهاى حامى او مانند آمريكا.
اما از همه اينها مهمتر چيست؟ امام مى‏گويند، براى مبارزه با اسرائيل از همه اينها مهمتر برگشت به خويشتن خويش است. از همه اينها مهمتر مبارزه براى احياى فرهنگ اسلامى است. اگر ما براى فرهنگ اسلامى مبارزه كرديم، مروج فرهنگ اسلامى بوديم، قهرى با فرهنگ غرب و شرق معارضيم و اگر مبارزه با فرهنگ غرب و شرق كرديم ما به نيروى خودمان متكى مى‏شويم. اگر ما طبق معيارهاى اسلامى حركت كنيم به چيزى غير از مبارزه با اسرائيل و اخراج اسرائيل از سرزمينهاى اسلامى راضى نمى‏شويم. پس زيربناى تمام آنها مبارزه فرهنگى است كه امام مى‏فرمايند:
«ما تا به اسلام رسول اللّه(ص) برنگرديم، مشكلاتمان سرجاى خودش هست.»
در فرهنگ پيغمبر(ص) آنچه حلّال مشكلات است فرهنگ اصيل اسلامى است. خضوع در مقابل غرب و شرق از نظر اسلام محكوم است.
پس آن عده از انقلابيهاى ديروزى كه امروز مرتب يك پايشان توى فرانسه است، يك پايشان توى انگلستان و يك پايشان توى آمريكا است، يك پايشان پيش نوكران اينها در كشورهاى اسلامى است، اينها چون معتقد به فرهنگ اسلامى نيستند چيزى غير از شكست عايدشان نمى‏شود…
حضرت امام در باب مبارزه فرهنگى و رجوع به خويشتن خويش و مبارزه با اسرائيل جمله‏اى دارند، ايشان مى‏فرمايند:
«پس از گردن نهادن به احكام اسلام هيچ امرى را بر مسلمانان واجبتر از اين نمى‏دانم كه با جان و مال خويش در راه گرامى داشتن اسلام به دفاع بپردازند.»
همه بايد از صميم قلب براى اسلام تلاش كنيم. هنگامى كه مى‏بينيد خونهاى برادران و خواهران بيگناه شما در سرزمينهاى مقدس جارى است و هنگامى كه مشاهده مى‏كنيم دلاوران و مجاهدان سرزمينهاى ما به دست صهيونيزم تبهكار و سران آن كشته مى‏شوند در اين شرايط هيچ راهى جز ادامه جهاد نمى‏ماند و بر همه مسلمانان واجب است كه كمك‏هاى مادى و معنوى خود را در اين جهاد مقدّس صرف كنند. (برگرفته از كتاب مجموعه آثار يادگار امام)

/

تمدن غرب در سراشيبى سقوط 2

در مقاله پيشين گفتيم تمدّن غرب به دلائلى در سراشيبى سقوط قرار گرفته و آثار و نشانههاى اين افول را كما بيش مشاهده مىكنيم. البته اين مايه شگفتى نيست كه اين تمدن كه شاخصه اصلي‌اش ارتقاى علمى و جهش فناورى و رشد چشمگير تكنولوژى است، رو به افول و سقوط باشد و يا اين نگاه را ساده انديشى بناميم كه چگونه اين تمدّن بزرگ و غول آسا رو به سقوط برود؟! تاريخ بشر در بستر خود شاهد سقوط تمدّنهاى بزرگى بوده كه در روزگاران گذشته پرچمدار بوده و اكنون آثارشان در ويرانهها دفن شده و بيش و كم از زير خاك سر بيرون مي‌آورد. آشوريها، كلدانيها ،اشكانيان، ساسانيان، سلجوقيان و… و تبارها و نژادها و رژيمهاى حاكم در گذشته به نسبت شرائط زمانشان كم قدرتتر از رژيمهاى قدرتمند كنونى نبوده‌اند، اما امروز از آنان جز افسانه‌اى درهم شكسته باقى نمانده و سنگهاى حجّارى شده و كاسه و كوزههاى شكسته تفسيرى است بر كاخهاى جبروت آن كاخ نشينان كه تأمّل در تاريخ زندگى آنان و عبرت گرفتن از آن مىتواند چراغ راه آينده انسانها باشد. از اينرو قرآن كريم بخشى از آيات خود را به ترسيم سرگذشت پيشينيان اختصاص داده، با اين هدف كه انسانها به وضع موجود مطمئن نباشند و خط مشى خود را بگونه‌اى انتخاب كنند كه بدفرجامى حاصل آن نباشد.
علل و عوامل سقوط تمدنها
نكته مهم در اين مقال بررسى علل و عواملى است كه سقوط تمدّنها را در پى دارد و نيز عواملى كه موجب ثبات و بقاى آن مىگردد. هر چند تفصيل بيان اين عوامل از حوصله اين مقال بيرون است اما به اختصار مىتوان گفت: اگر يك تمدّن و فرهنگ با فطرت آدميان كه فطرت خدائى است همسوئى داشت، اگر ايمان و عقل و منطق را كه شالوده فكر آدميان است اساس تمدّن و فرهنگ ساخت، اگر عطوفت و مهر را مبناى عمل با آحاد تحت حاكميت قرار داد، اگر تمام اركان قدرت را عاريتى و امانتى دانست كه آفريدگار جهان به آنان سپرده است، بى ترديد شانس ماندگارى براى چنين تمدّنى به واقعيت نزديكتر خواهد بود چرا كه به نص صريح قرآن آنچه براى خير بشريت نقش دارد در زمين مىماند «و اما ما ينفع النّاس فيمكث فى الارض»(سوره رعد آيه 17) قرآن كريم باطل را به كفهاى روى آب و حق را به آب و جواهرات تشبيه مىكند كه يكى در معرض فنا قرار دارد و ديگرى داراى خصلت ماندگارى است، چرا كه حق براى انسانها سودمند و مايه خير بشريت است.
ناگفته پيداست كه اين ماندگارى فرهنگ و تمدن براى پويندگان حق به معناى بقاى تخت و تاج و ابنيه و آثار نيست، چرا كه عناصر مادى در آزمايشگاه طبيعت فرسوده و متلاشى مىگردد و به فرض ماندن تمدّن و فرهنگ،
چيزى فراتر از اينهاست. بلكه معناى ماندگارى فرهنگ حق و تمدّن منطبق با فطرت آدميان، ماندن فكر و انديشه، معنويت و مفاهيم و جريان انسان ساز و فضيلت پرور است همانگونه كه انبياء بزرگ و رهبران آسمانى و ايده و آرمان الهىشان در قالب دين و آيين ماندگار شده است.
در حاليكه از نمرود و فرعون و قيصر و كسرى جز بدنامى و بدفرجامى اثرى نيست. نام ابراهيم و موسى و عيسى و محمد(صلوات اللّه عليهم) بر تارك تمدّنها مي‌درخشد و تا از فرهنگ و معنويت اثرى هست نام و ياد اين طلايه داران توحيد تداعى مىشود. اينها قافله سالاران فرهنگ آسمانى بودند كه موهبت و مائده آسمانى را به زمين آورده و جهان مرده را روح و حيات بخشيده‌اند. اين است معناى ماندگارى حق…و اگر در تاريخ پرماجراى اسلام جز بدنامى از معاويه و يزيد و مروان و هارون و مأمون و منصور باقى نمانده براى اينست كه اينها بنام اسلام و آيين حق، پرچمدار باطل وگمراهى و ستم و استبداد بوده و فرهنگ قيصر و كسرى را پاسدارى مىكردند. اگر از اينها كاخهاى سبز و سرخ و هزار و يك شب بغداد مانده باشد اين تمدّن و فرهنگ اسلام نيست، حقيقت فرهنگ و تمدّن اسلامى را در مكتب عدل و امامت اميرمؤمنان على عليه السلام و وارثان ولايت و پرچمداران فرهنگ و انقلاب و ستم ستيزى چون مكتب امام صادق(ع) و قيام عاشوراى حسينى(ع) و ادامه اين فرهنگ را در تداوم رهبرى دينى بايد جستجو كرد.
خلاصه آنكه جلوههاى تمدن و فرهنگ را به جاى آنكه در ابنيه و آثار و حجارى و تذهيب جستجو كنيم ـ هر چند اينها نيز آثار هنرى هنرمندان تاريخ است ـ بيش از آن فرهنگ و تمدّن را در انديشه و دانش و عملگرايى اخلاقى و حق جويى و نوع دوستى و خيررسانى بايد كاويد.
 دموكراسى غربى يا تروريسم دولتى!
نكته ديگر درباره تمدّن غربى نوع دموكراسى و تفسيرى است كه از اين واژه مىكند. هرگاه غربىها قصد تصرّف كشورى را به منظور اجراى سياستهاى سركوب و سلطه گرانه خود مىكنند، پرچم دموكراسى را بر مي‌دارند! و با اين عنوان به دخالت سياسى،
نظامى و قتل و غارت و شكنجههاى قرون وسطائى دست مي‌زنند. نمونه اين سياست را در اشغال عراق و افغانستان ديديم و ديگر موارد كه مردم جنايات صدام سفّاك و ديكتاتور را از ياد برده و آرزو مىكنند صدام مانده بود و آمريكا نمي‌آمد! با اينهمه بوش در آخرين روزهاى ننگين رياست تروريستى خود در عراق از دموكراسى دم زد كه پاسخ خود را از مردم عراق و آن خبرنگار قهرمان دريافت كرد. نمونه ديگر آن قتل عام مردم مظلوم غزه و ددمنشى رژيم اشغالگر است و زشتترين چهره‌اش كه با طراحى آمريكا و حمايت دولتهاى غربى و عربى بدنام صورت گرفت و بىشرمانهترين سخن اظهارات بوش بود كه حماس را مقصّر اعلام كرد و وزير خارجه‌اش با وقاحت تمام گفت: جنگ ما جنگ ارزشهاست! آرى، ارزش و حقوق بشر و دموكراسى در تفسير غربى و آمريكايى آن، يعنى يك ملت را از حقوق اوليه و آب و غذا و دارو و اظهار عقيده و انتخاب سرنوشت محروم كردن و اهريمن درنده‌اى چون اسراييل را در جنايت هايش سلاح و تجهيزات دادن و اين حوادث هرچند بسيار تلخ است اما درسهاى آموزنده‌اى به ملتها مي‌دهد يعنى بيش از پيش نظام ارزشى غرب و وابستگان به آمريكا و دولتهاى خود فروخته عربى را شناساند.
گذشته و آينده سلطه غربىها
بر اين اساس است كه مىگوييم تمدّن غربى رو به افول است. چرا كه در اين تمدّن نه تنها از ارزشهاى فرهنگى و اخلاق و معنويت و مفاهيم آسمانى خبر و اثر نيست بلكه اين تمدّن به محو ارزشهاى متعالى و حقوق انسانى كمربسته و غرور علمى و روح استكبار اهريمن اين تمدّن را در نورديده است. از آن تاريخ كه فناورى و تكنولوژى و دانش مادى، غربىها را در جهان مطرح كرد (كه البته نبايد فراموش بكنيم كه اين انقلاب علمى و صنعتى چنانكه در مقاله پيشين اشاره كرديم از علوم و دانشمندان اسلامى مايه گرفته است) متعاقب آن غرور و سركشى غرب آغاز شد و سلطه استكبارى بر كشورها كليد خورد و دراين سو و آن سوى جهان به گشت و گذار پرداختند تا منابع ثروت را در جاى جاى جهان كشف كنند و به غارت و چپاول آن بپردازند و مقدمه اين چپاول سلطه سياسى و يا سلطه نظامى و مزدور گمارى در رأس
حاكميت كشورهاى تحت سلطه بود كه تاريخ پرماجراى اين سلطه را با رنجنامه ملتهاى كشورهاى تحت ستم در مجالى ديگر بايد به گفتگو نهاد.
در همين شرائطى كه اين قلم در دست نگارش است جنايات غربىها به سردمدارى آمريكا در كشورها از جمله كشورهاى اسلامى همچون عراق، افغانستان، فلسطين اشغالى و غزه قهرمان و مظلوم و زخم خورده به جائى رسيده كه مردم جهان جنايات آيشمين و هيتلر را فراموش كرده‌اند. همه اينها جلوههاى تمدّن غربى و حقوق بشر آمريكايى است، هرچند همانگونه كه قبلاً گفتيم جايگاه تمدّن غربى به موجب عملكرد سردمداران استكبار جهانى امروزه به نازلترين مرتبه رسيده و روز به روز تنفر و انزجار جهانى از عملكرد اين دولتها و بيش از همه دولت خودكامه و متجاوز آمريكا به چشم مىخورد.
بوسه وداع و انتفاضه كفش!!
نمونه اين را در برخورد ملتها در تظاهرات عليه سياستهاى رئيس جمهور در حال احتضار آمريكاـ بوش مىبينيم. كار به جايى رسيده كه خبرنگار عراقى الزيدى خبرنگار تلويزيون عراق اين عنصر جنايتكار و سفّاك تاريخ را در يك جلسه مطبوعاتى در عراق با لنگه كفشهاى خود هدف مىگيرد و هنگامى كه اين سفّاك از دموكراسى در عراق حرف مي‌زند، به نيابت ملّت عراق كفشهاى خود را از پاى درآورده و به دهان بوش پرتاب مىكند و مىگويد :«اين بوسه وداع ايست اى سگ!» كه اين پاسخ تاريخى براى اين خبرنگار آزاد به عنوان يك سند ثبت مىگردد و بدون ترديد اگر مراقبتهاى امنيتى و حفاظت و ترس نبود ميليونها انسان ديگر دهان بوش را با لنگه كفش مىكوبيدند. اينست پاسخ تحقيرآميز براى سران خودكامه و سلطهگر غرب چه آمريكا، چه انگليس و يا هر متجاوز ديگر كه در شرائطى كه بدترين جنايات ضد بشرى و قرون وسطايى در غزه و عراق و افغانستان و زندانها و شكنجهگاههاى ابوغريب و گوانتانامو بدست اين تبهكاران اتفاق مي‌افتد بازهم اين بى شرمها از حقوق بشر و دموكراسى سخن مىگويند؟! و البته بيدارى ملتها و تودهها از عراق و افغانستان و لبنان فراتر رفته و طشت رسوايى استعمارگران از بام فلك افتاده است.
تصوير حقارت‌آميز رئيس جمهور محتضر آمريكا و بازتاب جهانى آن در حافظهها مىماند و جا دارد كه رژيم جديد آمريكا از اين ماجرا درس بگيرد و تغييرى در استراتژى سياسى خود در تعامل با كشورها بدهد. زيرا دوره سلطه گرى و سلطه پذيرى به پايان رسيده است. هر چند بعيد بنظر مي‌رسد جريان استكبارى شيطان بزرگ و لابى صهيونيستى چنين مجالى را به كسى بدهد و بديهى است كه ايران اسلامى در اين تغيير و تحوّلات چشم به راه هيچگونه تغييرى نيست، چرا كه گذشته عملكرد دموكراتها را فراموش نمىكند.
بارى چالشهاى تمدن غربى تنها در مبانى سياسى و عملكرد استكبارى نيست و بُعد انسانى و اخلاقى و خانوادگى و اقتصادى غرب در بدترين شرايط قرار دارد كه در فرصت ديگر بدان خواهيم پرداخت و اين مطلبى است كه نويسندگان و ارباب قلم بايد بدان بپردازند و تمدّن غرب را به چالش بكشند.
 اصول خدشه ناپذيرى نظام اسلامى
اصولاً خط مشى سياسى و زيربناى ايدئولوژيكى جمهورى اسلامى ايران اين نيست كه به يك قدرت خارجى متكى باشد و هر جريان سياسى يا جناحى كه دست به سوى بيگانه دراز كند و پيام آن نوعى اميدوارى به بيگانه باشد از نظر ملت ما مطرود و منفور است. البته ايران اسلامى با رسالت هدايتگرى كه براى مردم ديگر جهان دارد، امكان ندارد پيام صلح جويانه و منشور هدايتگرى براى اقطاب قدرت داشته باشد كه اين هرگز به معناى اتكا و اميدوارى به بيگانه نيست و اين متفاوت با جريانهاى سياسى است كه از هم اكنون در آستانه انتخابات رياست جمهورى كشورمان نوعى داد و ستند به بيگانه دارند و سردمداران كاخ سفيد مستقيم و غير مستقيم از آنها حمايت مىكنند. جريانهاى سياسى داخل كشور به خوبى مي‌دانند كه ملت كوچكترين گذشتى درباره كسانى كه لبخند به بيگانه بزنند و يا چشم به راه حمايت آنان باشند (ندارد و) اين از اصول سياستهاى خدشهناپذير نظام اسلامى است كه احدى حق ندارد از اين خط قرمز عبور كند. ملّت بزرگ ما با همه مشكلاتى كه طى سالها پيش روى داشته حاضر است هرگونه فشار و محروميتى را تحمّل كند و چون سالار شهيدان
فرياد بزند: «هيهات منّا الذلّه» و اين روزها كه حماسه عاشوراى حسينى(ع) در خاطرهها تجديد مىشود خط مشى سالار شهيدان و استقامت آن بزرگ امام مجاهد در برابر دشمنان مىبايست الگو و سرمشق همه باشد كه آزمايش امروز ما در برابر يزيديان زمان مقاومت در برابر شيطان بزرگ و فشارهاى استكبارى و زياده خواهان جهانى است.
اعم از تحريم اقتصادى يا تهديد نظامى كه البته نخ نما شده و براى مردم ما جز مسخره مفهومى ندارد و در اين خصوص توصيه اينست كه انديشههاى امام راحل و معمار انقلاب اسلامى خمينى كبير ـ سلام اللّه عليه ـ بار ديگر بازنگرى شود كه كدام جريان در راستاى انديشههاى آن بزرگ گام برمي‌دارد و كدام جريان روى برتافته است؟!
جشن سى سالگى نظام و چشم‌انداز آن
در بهمن ماه سال جارى انقلاب اسلامى ايران سى ساله مىشود. نظام اسلامى به دليل مبانى و اصول پايدار خود كه نفى سلطه بيگانه از شاخصههاى بارز آن است، طى اين سالها زير رگبار تبليغات و تهديدات و جنگ و تحريم و توطئههاى فرهنگى و اقتصادى امواج سهمگين را از سر گذرانده و اينك مىتوان گفت اين درخت تناور ريشه دوانده و به ثمر بخشى رسيده هرچند مشكلات پيش روى كم نبوده است. هر اندازه فشار افزايش يافته، ريشه نظام اسلامى استوارتر شده است درست مانند ميخى كه هر اندازه بر آن بكوبند استوارتر مىگردد. از چهار سوى جهان نگاه مردم عالم به سوى انقلاب اسلامى دوخته و در حال الگوگيرى از آن مىباشند. يكى از بركات اين نهضت عظيم، به چالش كشيده شدن نظام سلطه جهانى و تابوى ايالات متحده و شكست اسطوره شكست ناپذيرى رژيم صهيونيستى و فروپاشى اقتدار زورمدارانه آمريكا است كه داعيه دار كدخدائى دهكده جهان و بازيگر عرصه سياسى بين المللى است.
در اين روزها كه قدرت در آمريكا جابجا مىشود به نوشته واشنگتن پست :«بوش با پذيرش شكست از ايران، كاخ سفيد را ترك مىكند» اعترافات از اين دست را فراوان مىبينيم و به يكى دو مورد محدود نمىشود. اينها براى يك
ملت از بند رهيده، دست آورد كمى نيست، اگر قدر اين عطيّه الهى و موهبت آسمانى را بدانيم و در پاسدارى از آن لحظه‌اى كوتاهى نكنيم.
افزون بر اين سپاس اين نعمت اينست كه چهره زيبا از اين انقلاب در عمل نشان دهيم چه در عملكرد داخلى و تعامل با مردم فداكار و صبورمان در سيستم مديريتها و تكريم آحاد ملت كه به فرموده حضرت امام ولى نعمت ما هستند و چه در تعامل با زياده خواهىهاى خارجى و پايدارى در برابر فشارها، درست همانگونه كه قرآن مي‌آموزد :«اشداء على الكفار رحماء بينهم؛ در برابر كفار سرسخت و نسبت به يكديگر مهربان »
 خطر استحاله انقلاب را جدى بگيريم
هر انقلابى علاوه بر تهاجمات بيرونى از درون نيز با يك خطر جدى روبرو است و آن خطر استحاله است. فراموش نكرديم كه پس از رحلت نبى اكرم(ص) آيين نوپاى اسلام دستخوش چه تحوّلاتى شد و امامت حق با دسيسه سياست بازان چگونه منزوى گرديد و عدل امامت بالأخره سر از بيدادگرى خلافت و سلطه باقى ماندههاى كفر و نفاق چون امويان و عباسيان سردرآورد و چه خسارتهاى عظيمى بر بشريت تاريخ از اين جريانهاى انحرافى وارد آمد و اگر نبود مكتب راستين امامت و ولايت كه در ميان انبوه تاريكىها و بدعتها و تحريفها و زورمداريها، از خانه اهلبيت پيامبر درخشيد و حق و باطل را تفكيك كرد معلوم نيست چه بر سر اسلام مي‌آمد و اگر قرار بود مردم اسلام را در قصرهاى شام و بغداد و حكومت يزيديان جستجو كنند، بايد فاتحه اسلام خوانده مىشد، چنانكه حضرت سيد الشهدا(ع) فرمود :«و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» اين ماجرا در هر زمان قابل تكرار شدن است. انقلاب اسلامى نيز كه برآمده از نهضت حسينى(ع) و مكتب علوى(ع) و فرهنگ جعفرى(ع) است امروزه با اين خطر روبرو است كه آنرا بايد جدى گرفت و با تمام وجود در پاسدارى از فرهنگ انقلاب استقامت ورزيد و بهاى آن را بايد پرداخت، زيرا دشمنان بيرونى و ستون پنجم داخلى همان توطئه را دنبال مىكنند كه به تدريج انقلاب را از مسيرش منحرف سازد و البته با چراغ خاموش و به نام انقلاب به استحاله آن بپردازند چنانكه با
مشروطيت چنين كردند…
عناصر بنيادين نظام بويژه حاكميت و تك تك آنان كه دل در گرو ارزشها و دست آوردن خون شهداء دارند بايد مراقب باشند انقلاب استحاله نشود و نامحرمان زمان امور را بدست نگيرند.
مطلب ديگر: نوع عملكردها است كه بايد بر اساس منطق و مصلحت و بدور از خطا و اشتباه و غفلت و بى خيالى باشد. حفظ نظام كه امام راحل آن را اهم واجبات برشمارند به عملكرد درست و جبران كاستىها و اصلاح نابسامانيها و پرهيز از اختلافات و دنياگرايى و خودستائيها و تعصّبات جناحى و خطى و تمسّك به ريسمان خدا و عمل خالص و نصيحت پذيرى و اهتمام به حل مشكلات جامعه و جلب اعتماد و امنيّت افكار عمومى و سوژه ندادن به بدخواهان است و در اين فرآيند مسؤولان امر در صف مقدم تكليف اند. مع الأسف مواردى به چشم مىخورد كه برخى مسؤولان فراموش كرده‌اند در چه شرائطى قرار دارند، اوضاع جهان و توطئه دشمنان را ناديده گرفته و با پاره‌اى از اشتباهات دست مىيازند و به اصل مشورت و تفاهم چندان پايبند نيستند كه هرچند اينها گناه كبيره نيست ولى بازتاب آن بيش از گناه كبيره است.
هر عملى و اقدامى كه به تضعيف نظام و سست كردن پايههاى اعتماد مردم مي‌انجامد نه تنها در پيشگاه ملت منفور است، در محكمه عدل الهى نابخشودنى است. نظام اسلامى پس از چهارده قرن كه بر تاريخ اسلام گذشته و امروز در عرصه جهان درخشيده برآمده از قرنها مجاهده و درد و رنج ميليونها انسان پاك باخته‌اى كه چوبههاى دار و زندانهاى مخوف و زنده به گور شدن را پذيرفتند تا فرهنگ متعالى ولايت را به نسلهاى بعدى بسپارند و امروزه ما وارثان اين فرهنگ و ميراث طلايه داران ايمان و ايثار و شهادت هستيم كه در قالب يك حكومت مستقل اسلامى براى ما فراهم آمده است، لذا حق نداريم كوچكترين اشتباه و سهل انگارى و كج انديشى و انحراف از حق را مرتكب شويم با توجه به اين مسؤوليت خطير شايستگى رسالت اسلامى و امامت ديگر ملّتها را خواهيم داشت. از خداوند بزرگ در اين مسير دشوار و آزمايش سخت كمك مىطلبيم.


/

عماد؛ آيينه اخلاص و جهاد

عماد، آيينه اخلاص و جهاد
تا ديروز اندكى نام او را شنيده و آنهايى هم كه او را ديده بودند اندكى او را شناخته بودند. شايد بهترين تعبير در مورد وى همانا سخن مولايش و رهبرش “سيد مقاومت” باشد كه گفت: «رضوان در آسمانها شناخته‏تر از زمين بود» از زمينيان تنها او بود كه “مالكش” را مى‏شناخت و عمق ايمان، اخلاص، درايت، تيزهوشى و وفادارى او را مى‏دانست. گرچه رضوان مايه آرامش و رضاى او بود اما او همه رضوان‏ها را هم در راه رضا و رضوان مولايش دوست مى‏داشت پس از تقديم گلى ديگر از رضوان خود به رضوان الهى چه باك.
مى‏گفت كه من هميشه نگران ربودن رضوان بودم و خود او هميشه نگران مرگ در بستر، پس شهادت قضايى است كه هم من راضيم، هم رضوان و هم خداى رضوان.
اما دشمن هم عماد را مى‏شناخت. او عماد را با تپش‏هاى لرزان قلب خود و رنگ پريده رخسار خود مى‏شناخت. نام عماد براى دشمن كابوس مرگ و نابودى بود. دشمن همه وجود خود و قدرت خود را در مقابل يك انسان تنها، ناتوان مى‏يافت. ترس دشمن از عماد نشانى بود از زبونى او و هم نشانى براى عظمت يك انسان كه بندگى خدا را براى خود انتخاب كرده بود.
وه كه چه زود اندوه ياران و شادى دشمنان پايان يافت. اگر تا ديروز نام رضوان تنها آشناى شبها، سنگرها و گلوله‏ها بود. امروز جاى او در قلب‏هاست، قلب هزاران هزار پير و جوان و زن و مرد. امروز او تنها غريب نيست بلكه دوست داشتنى‏ترين آشناى همه انسانهاى آزاده و سرافراز است. اگر در حياتش غيرمستقيم از درياى وجود او بهره مى‏بردند، امروز با شهادتش همه آزادگان را فرصت نوشيدن جرعه‏اى از كمال وجودش فراهم آمده است. مزارش به ميعادگاه عاشقان تبديل گشته و هر روز هزاران پروانه عاشق همچون شمعى مزارش را در آغوش مى‏گيرند و از روح بلند او يارى و مددجسته و پيمان خويش را براى استوارى و ادامه راه او تجديد مى‏نمايند. اگر تا ديروز رضوان يك رهرو بود امروز او يك راه است، ستاره‏اى است در آسمان هدايت و خورشيدى در مسير حيات.
شادى دشمنانش نيز ديرى نپاييد. خنده‏هاى مستانه‏اش در كوتاه زمانى بر لبانش خشك گرديده و سايه ندامت بر چهره ظلمانى‏اش نشست. آن زمانى كه درياى انسانها را در بدرقه او به چشم ديد.
آن زمانى كه ملتهاى آزاده سرتاسر جهان را درهم پيمانى او حاضر و كمربسته يافت و آن زمانى كه تولد هزاران هزار عماد را از خون و شهادت وى باور نمود. دشمن خيلى زود دانست كه ديگر با يك عماد روبرو نيست بلكه با خيلى از رضوان‏هايى كه ديگر هرگز آنها را نخواهد شناخت رودر رو خواهد بود. مجاهدانى كه بر خشم ديروز خود، وظيفه پاسدارى از خون رضوان را هم افزوده‏اند و با خوارى و نابودى دشمنانش آن را احياء خواهند نمود.
و اما خانواده رضوان كه در وجود آنها بار ديگر اعجازى از اعجازهاى كربلا و عاشورا را مى‏توان متجسّم يافت. پدر و مادرش در كنار جسم پاك او اشكهاى خود را در سينه محبوس مى‏دارند كه مبادا عرق شرم بر پيشانى رهبرشان بنشيند. مادرش شير زن مجاهدى است كه پس از تقديم سه قربانى از اينكه فرزند ديگرى براى تقديم ندارد شرمسار است و به جاى اندوه و پرسش از جهاد و فؤاد و عمادش از سيدشان كه “نصراللّه” است مى‏پرسد و بر بقاى او دعا مى‏نمايد.
همسرش به تعبير مادر رضوان كوه استوارى است كه در همه حال يار و ياور همسر بوده و تنها آرزويش همچون همسر “وهب” رضاى الهى، شهادت در راه او و پيوستن به رضوان در رضوان الهى است. فرزندانش از اينكه خون بزرگ مردى همچون عماد را در رگهاى خود جارى دارند بر خود مى‏بالند و نه مانند يتيمان كه همچون شيران بيشه براى پاسدارى از راه پدر به پا خاسته و لباس رزم او بر تن نموده‏اند. امروز آنها خود منادى جهاد و مقاومت گشته و نيك مى‏دانند كه همچون زينب(س) بايد حافظ خون شهيد خود و همه شهيدان ديگر باشند و عالمى را با حضور و دفاع خود الهام بخش بوده و حسين فاطمه(س) و فرزند حسينى خود را يار و ياور گردند. آنها نيك مى‏دانند كه جانهاى تشنه بسيارى مشتاق شنيدن از رضوانشان بوده و از اينرو است كه آغوش به روى همه مشتاقان گشوده و مهياى سخن گفتن از دوست گشته‏اند و شايد پيام زيباى آنها در بزرگداشت شهيد عزيز را بتوان پاسخى به اين اشتياق دانست كه چنين بر زبان شيرين و استوار فرزندش “جهاد” جارى گشت و روح جان انسانها را مصفّا و لبريز از عشق و تحسين نمود و اينك ترجمه متن پيام “جهاد” فرزند شهيد عماد را كه در مراسم هفتمين روز شهادت پدر كه با حضور صدها هزار نفر در حومه جنوبى بيروت ايراد كرد مى‏خوانيم:
«سلام و درود بر آقا و مولايم دبير كل محترم حزب اللّه جناب‏آقاى سيد حسن نصراللّه و سلام بر….خداوند متعال در كتاب مقدّس خود مى‏فرمايد: بسم اللّه الرحمن الرحيم: من المؤمنين رجال صدقوا ماعاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.
حضار محترم، اين اولين بارى است كه اينجانب در مقابل شما ايستاده و نام خود را به طور آشكار و با افتخار و عزّت اعلام مى‏نمايم. من جهاد عماد مغنيه هستم. فرزند فرمانده مجاهد بزرگى كه خود و همرزمانش نام وى را نه از روى خوف و ترس بلكه براى حفظ سلامتى او و راه مقدسش پنهان داشتند.
از روزى كه چشمانم بر تفنگش گشوده و در دامان او پرورش يافته و در ميان بازوانش از سنگرى به سنگر ديگر منتقل شدم و كودكى خود را با سختيها و خطرات او همراه نمودم، او را پدرى يافتم كه براى فرزندان خود مظهر مهربانى و عطوفت بوده و عليرغم همه گرفتارى‏هاى كارى با رأفتى پدرانه آنها را مورد تفقّد قرار مى‏داد.
براى اولين بار در مقابل شما ايستاده‏ام تا انتساب خود را به خانواده‏اى اعلام نمايم كه از زمانهاى دور در زمره خانواده‏هاى شهداء قرار گرفته، يعنى از زمانى كه دو عموى شهيد خود “جهاد” و “فؤاد” را تقديم نموده و امروز نيز پدرم به رداى بلند و والاى شهادت مفتخر گرديده است.
مانند تويى يا حاج عماد هرگز مرگ را جز با شهادت ملاقات نمى‏كند چرا كه هيچگاه خداوند او را از برآورده كردن آرزويش يعنى شهادت مأيوس نخواهد كرد.
دوست دارم در ميان شما ايستاده و از طريق قلبهاى شما كه مالامال از عشق به شهيدى است كه هرگز او را نشناخته بوديد و اندوهگين از سفر رهبرى كه هرگز او را نديده بوديد پدرم را مخاطب قرار دهم و بگويم كه‏اى پدر ميوه جهاد طولانى‏ات در دنيا پيروزى و در آخرت رضوان الهى بود و آن قلب آكنده از عشق تو به اين مردم قهرمان و مقاومى كه از شادى آنها شاد و از غم آنها غمگين مى‏شدى و خون مقدّس خود را براى آن فدا نمودى امروز “عشق و خشم” را ميوه داده است.
آنها ما را در ميان حلقه محبّت خود مى‏گيرند در حالى كه فقط نام تو و تاريخ جهاد تو را مى‏دانند و از ما نيز فقط انتساب به تو را. پدر عزيزم علاقه و اشتياقم به تو هرگز خاموش نگرديده و هميشه در انتظارت خواهم ماند. ما پيوسته مشتاق آن تبسّمى خواهيم ماند كه شادى را در وجود ما آكنده مى‏كرد، همانگونه كه استوارى را در قلب‏هايمان. ما پيوسته مشتاق آن برق چشمانى خواهيم ماند كه با روشن كردن افقهاى دوردست، امنيّت را براى ما به ارمغان آورده و در پيمودن راهى كه با اراده خود انتخاب نموده‏ايم هدايتمان مى‏نمود. همان راهى كه راه تو نيز بود. اى پدر همانگونه كه در زمان حياتت وجودت را اطمينان و اميد فرا گرفته بود امروز نيز آرام بخواب چرا كه در شهادتت نيز همانند حياتت آنچه را كه تكليف تو بود به سرمنزل مقصود رساندى.
و اما ما فرزندانت و آنكه تو را شناخت و آنكه در مدرسه تو درس آموخت راهت را به پايان خواهيم رساند.
تو پدر و همراهى بودى كه هيچگاه سكون نداشت. مجاهدتهاى شبانه تو در ميادين جهاد، روشنگر راه، استوار كننده اراده‏ها و بازوها بوده و خونت هزاران هزار مبارز و عماد را بارور خواهد نمود. در يادواره تو با تو مى‏گويم كه مريدان و همرزمانت همه در عهدها و قسمهاى خود پايدار بوده و ما به عهدى كه بسته‏ايم و به راهى كه عمر و جانت را فدا نمودى وفادار خواهيم ماند. باتو عهد مى‏بنديم كه حامل پيام روح مقدست باشيم و آن را به آنكه و آنچه دوست داشتى برسانيم. پس اى ارزشمندترين انسانها با دلى آرام و مطمئن به سوى خدا برو و در بهشت سكنى گزين.
اى رهبر بزرگ مقاومت ما هم چون حسينيانى كه هميشه آماده جانبازى با حسين خود هستند در همه حال آماده فداكارى در ركاب تو مى‏باشيم. يا “اباهادى” همانگونه كه شهيد مجاهد، رضوان عزيز با تو بود ما نيز تا وقتى كه بر مرگ وارد شويم يا مرگ بر ما وارد شود با تو خواهيم بود. و تو اى پدر مطمئن باش كه اين پيروان راستين و وفادار و فرمانبردار، امروز با الهام از خون مقدّس تو، با قوّت و قدرت بيشترى آماده فداكارى و جانبازى خواهند بود. اى پدر به نام خونت، به نام زخمهايت، به نام تبسّمت، به نام جهاد خستگى ناپذيرت از طرف تويى كه زنده‏اى و نزد خدايت متنعّم و از طرف مادر،برادران و خواهرانم و همه خانواده، نهايت سپاس و امتنان خود را از اين همه لطف و محبّت و همدردى و مشاركت در تبريك شهادت رهبر بزرگ حاج عماد تقديم مى‏دارم و يقيناً اين همدردى عهدى و پيوندى است دوباره با راه مقاومت خالصانه و شريف.
به نام تو اى پدر، خطاب مى‏كنم پدر شهداء دبير كل محترم حزب اللّه را كه ما با تو خواهيم ماند. ما فرزندان رضوان فرزند شماييم همانگونه كه فرزندان همه شهداء فرزندان شمايند. در همه حال تحت امر تو خواهيم بود و هرگز اين راه و ميدان‏هاى جهاد را ترك نخواهيم نمود و هرگز سلاح بر زمين نخواهيم گذاشت و همچون هميشه اين ندا را سر خواهيم داد كه: «لبيك يا نصراللّه».
يادش و راهش پر رهرو باد
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام‏

/

تجلّى تولّى و تبرّى در زيارت عاشورا

آفرينش انسان بر فطرت
ـ1 خداى سبحان انسان را با ويژگى فطرت آفريده است، فطرتى كه اساس آن عشق به كمال مطلق و خير و سعادت و تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است، ويژگى كه همگانى و تغييرناپذير است. يعنى اصل اين فطرت در همه انسانها وجود دارد. گرچه ممكن است در تشخيص مصداق كمال مطلق يا نقص گرفتار خطا و اشتباه شوند. به همين منظور خداى سبحان دين را كه همگام و هماهنگ با فطرت است در اختيار آدمى قرار داده و از او خواسته است تا تمام توجهش را متوجّه دين هماهنگ با فطرت كند و با استفاده از آن در علم و عمل خود را به كمال مطلق نائل و از نقص مصون بدارد «فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر النّاس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ولكنّ اكثر الناس لايعلمون؛() پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن، اين فطرتى است كه خداى سبحان انسانها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست، اين است آيين استوار، ولى اكثر مردم نمي‌دانند.»
 خدا كمال مطلق و طاغوت نقص و شر
ـ2 براى اين كه انسانها در مسير فطرت گام بردارند و از خطا در تشخيص مصداق كمال مطلق و نقص و شقاوت مصونيّت پيدا كنند خداى سبحان در ميان هر امّتى پيامبر برانگيخته تا حجت بر آنها تمام شود و مصداق واقعى كمال مطلق را شناخته و راه رسيدن به آن را بيابند و همچنين مصداق نقص را شناخته و راه مصونيت از آن را بيابند.
«ولقد بعثنا فى كلّ امّة رسولا ان اعبدواللّه و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدى اللّه و منهم من حقّت عليه الضلالة فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذّبين؛() ما در هر امّتى رسول فرستاديم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد، خداى متعال گروهى را هدايت كرد و گروهى ضلالت و گمراهى دامنشان را گرفت، پس در روى زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بود.»
اساس دعوت همه انبياء دعوت به توحيد و پرستش خداى يگانه و دورى از طاغوت و مبارزه با اوست. زيرا اگر پايههاى توحيد محكم نشود و
طاغوتها از جوامع انسانى و محيط افكار طرد نگردد هيچ برنامه اصلاحى قابل پياده شدن نخواهد بود. اگر آدميان بدانند كمال مطلق خداست و راه رسيدن به كمال مطلق عبادت و سر سپردگى و تسليم شدن در برابر خداست و نقص، طاغوت است و راه مصونيت از آن اجتناب از طاغوت و مبارزه با اوست و با اين آگاهى اين رهنمود انبياء را انتخاب كنند به طور طبيعى عشق به كمال در او شكوفا مىشود ولى اگر از اين نعمت استفاده نكنند دچار گمراهى مىگردد. زيرا دسته اول از مقدّمات هدايت را كه همانا عبارت از عقل و فطرت و فرستادن انبياء و ارائه آيات تكوينى و تشريعى خداست تا تصميمگيرى آزادانه، پذيرفته و به سر مقصود رسيده‌اند و دسته دوم با لجاجت و خيره سرى و استكبار و غرور از پذيرش مقدّمات هدايت سرباز زده و خود را به طاغوت و باطل نزديك كرده و در نتيجه گرفتار ضلالت و گمراهى شده و از مقصود دورمانده‌اند.
در پايان آيه نيز براى بيدار كردن گمراهان و تقويت روحيه هدايت يافتگان اين دستور عمومى را صادر كرده كه در روى زمين سير كنند
و آثار گذشتگان را كه بر روى زمين و در دل خاك نهفته است بررسى كنند و بيابند، سرانجام كار كسانى كه آيات خدا را تكذيب كردند به كجا كشيده است.
انسانى كه به منظور آموختن درس و عبرتگيرى از گذشتگان در زمين سير مىكند هم با ظالمان و ستمگران و اهل باطل و آثار آنها روبرو مىشود و هم با پاكان و نيكان و اهل توحيد و آثار آنان مواجه مىگردد به طور طبيعى انسان بيدار با مشاهده نتايج اعمال ظالمان و اهل باطل، از باطل و ستم و انحراف اجتناب مىكند و با ديدار آثار نيكان و پاكان، خود را به نيكى و پاكى مي‌آرايد.
نكوداشت نيكان به مقتضاى فطرت
ـ3 گرامى داشت انسانهاى شايسته و فرهيخته و تأثير گذار و نقش آفرين و مصلحان تاريخ و زنده نگهداشتن نام و ياد آنان در تمام جوامع بشرى رواج دارد. جوامع با تعظيم صاحبان كمال و علم و دانش و بزرگداشت مقام آنان از آنها تجليل به عمل مي‌آورند. بايد توجه داشت كه تجليل و تعظيم بزرگان و صاحبان كمال ريشه در كمال دوستى انسان و گرايش فطرى او به كمال دارد و چون هر كسى با سائقه فطرى الهى به مال عشق مي‌ورزد در برابر انسانهاى كامل و صالح ستايش كرده و در ساحت او كرنش مىكند و اين ستايش و كرنش در برابر انسانهاى كامل چه زنده و مرده تفاوتى نمىكند.
چنان چه آدميان در برابر فرهيختگان و صاحبان كمال ستايش و كرنش مىكنند نسبت به انسانهاى طالح و آلوده و ستمگر حالت نكوهش داشته و او را مذمّت كرده و طرد مىكنند.
زيارت مصداقى از بزرگداشت افتخار آفرينان
ـ4 زيارت پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت آن حضرت كه در روايات فراوانى تأكيد شده است علاوه بر پيوند وثيق بين زائر و مزور نكوداشت عظمت و مقام آنها و به انگيزه عشق به كمال و كمال خواهى است كه در اين جا به بيان دو روايت اكتفا مىشود.
امام حسن مجتبى(ع) فرمود: من به پيامبر خدا عرض كردم پاداش كسى كه به زيارت تو اقدام كند چه خواهد بود؟ پيامبر اكرم(ص) فرمود«:من زارنى او زاراباك اوزارك اوزار اخاك كان حقاً علىّ ان ازوره يوم القيامة حتّى اخلّصه من ذنوبه؛() كسى كه مرا يا پدرت
را يا تو را يا برادرت را زيارت كند بر من لازم است كه در روز قيامت با او ديدار كرده و او را از گناهانش رها سازم.»
امام حسين(ع) نيز خطاب به پيامبر عرض مىكند، كسى كه به زيارت ما مىپردازد چه پاداشى براى اوست؟ فرمود«:يابنىّ من زارنى حيّا او ميتاً و من زار اباك حيّاً او ميتاً و من زار اخاك حيّاً و ميتاً و من زارك حيّا و ميتاً كان علىّ ان ازوره يوم القيامه و اخلصه من ذنوبه و ادخله الجنّه؛() فرزندم، كسى كه در حال حيات و زندگى يا مرگ مرا و پدرت و برادرت و خودت را زيارت كند بر من است كه او را در روز قيامت زيارت كنم و او را از گناهان نجاتش دهم و وارد بهشتش سازم.»
5 ـ يكى از امامانى كه به زيارت او تأكيد شده زيارت امام حسين(ع) است كه در برخى روايات گفته شده اگر كسى قبر حسين(ع) را در كنار فرات زيارت كند مانند كسى است كه خدا را فوق عرشش زيارت كرده باشد و يا اگر كسى آن حضرت را با معرفت و شناخت حقش زيارت كند خداى سبحان او را در اعلى عليين قرار دهد و اگر كسى قبر حسين(ع) را در حالى كه به حقش معرفت دارد زيارت كند خداى سبحان گناهان گذشته و آينده‌اش را مىبخشد.()
و يكى از زياراتى كه بر خواندن آن و مداومت بر آن تأكيد شده زيارت روز عاشوراى امام حسين(ع) است.
امام باقر(ع) فرمود: اگر كسى در روز عاشورا از نزديك امام حسين را با چشم گريان زيارت كند خداى سبحان به او پاداش دو هزار حج و دو هزار عمره و دوهزار شركت در جهاد كه در ركاب پيامبر خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) باشد اعطا مىكند. از آن حضرت سؤال شد اگر كسى امكان حضور در كربلا و حرم مطهر آن حضرت را در روز عاشورا نداشته باشد و از راه دور بخواهد آن حضرت را زيارت كند تكليف چيست؟ حضرت فرمود: پيش از ظهر در جاى بلندى بايست و پس از اشاره به سوى مرقد آن حضرت بر او سلام كن و بر ستمگران و كشندگان او لعن و نفرين بفرست، آنگاه دو ركعت نماز زيارت بخوان و هرچه مىتوانى بر مصيبت او گريه كن و خاندانت را نيز بر اين عمل وادار ساز، و در خانه مصيبت آن حضرت را اقامه كن سپس فرمود: هر كه اين كار را انجام دهد من ضمانت مىكنم كه خداى سبحان پاداش ياد شده را به او بدهد. پس از بيان مطالب به بيان اصل زيارت مىپردازد.()
اين زيارت با سلام و درود بر امام حسين(ع)
به عنوان فرزند پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و سرور اوصياء و فاطمه زهراء سرور زنان عالم و سلام و درود بر او به عنوان خون خدا و فرزند خون خدا و يگانه روزگار و سلام بر كسانى كه در آستانه او عاشقانه ايثار و فداكارى كردند آغاز مىشود. و با بيان مصائب او و عظمت آن مصائب مطالب ادامه پيدا مىكند پس از آن به لعن و نفرين ظالمان مىپردازد و مطالب فراوانى در آن بيان مىكند.
ظهور تولّى و تبرّى در زيارت عاشورا
از تأكيد بر زيارت امام حسين به گونه كلّى و زيارت آن حضرت در روز عاشورا و خواندن زيارت عاشورا در همه ايام استفاده مىشود كه يكى از نكات مورد توجه تجلّى و ظهور تولّى و تبرّى در زندگى شيعيان و پيروان اهل بيت رسول اللّه(ص) است، در زيارت عاشورا تولّى و اظهار ولايت و پذيرش آن به خوبى آشكار است و همچنين تبرّى و اظهار برائت و انزجار از ظالمان و ستمگران و كسانى كه آنها را به شهادت رساندند.
حال به فرازهايى از اين زيارت اشاره مىشود.
فرازهايى كه گوياى تولّى است در چند بند بيان مىشود
الف: در فراز اول كه با سلام و درود بر آن حضرت آغاز مىشود و زائر مىگويد:سلام برتو اى اباعبداللّه، سلام بر تو اى فرزند رسول خدا، سلام بر تو اى فرزند اميرالمؤمنين و سرور اوصياء، سلام بر تو اى فرزند فاطمه سرور زنان جهان، سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون خدا و يگانه روزگار، سلام بر تو و جانهاى پاكى كه در آستانه تو فرود آمدند، سلام الهى بر همه شما در هميشه زمان، تا هنگامى كه من زنده‌ام و روز و شب پايدار باقى است.
اى اباعبداللّه، بى ترديد مصيبت تو بسيار سخت و تحمّل آن بر همه انسانهاى مسلمان بسى دشوار است نه تنها بر موجودات زمينى بلكه ديدن آن صحنههاى دلخراش و جانكاه براى ساكنان آسمانها نيز سنگين بود.
ب: يا ابا عبداللّه انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم الى يوم القيامة؛ اى حسين، اى ابا عبداللّه، بى شك تا روز رستاخيز بر اين عقيده استوار مىمانم كه در كنار ياران شما بوده و در جبهه همرزمان شما باشم.
ج: بابى انت و امى، لقد عظم مصابى بك فاسئل اللّه الّذى اكرم مقامك و اكرمنى
بك، ان يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت محمد(ص) اللهم اجعلنى عندك وجيها بالحسين (ع) فى الدّنيا و الآخرة.
پدر و مادرم فداى تو باد، تحمّل مصيبت تو بسيار سخت است، از خدايى كه منزلت كريمانه‌اى به تو بخشيد و مرا در سايه آشنايى با تو گرامى داشت مشتاقانه خواستارم در ركاب پيشواى پيروزى از خاندان نبوى(ص) كه به هدف خونخواهى تو برمىخيزد، توفيق حضور داشته باشم.
بار خدايا مرا در پرتو الطاف سالار شهيدان در دنيا و آخرت جزو رو سفيدان و آبرومندان درگاهت قرار ده.
در فراز بعدى زائر راه تقرّب به خدا و پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را ولايت و محبت امام حسين(ع) و بيزارى از دشمنان آنها مي‌داند.
فرازهايى كه به بيان تبرّى مىپردازد
الف: در مجموع اين زيارت تبرّى به صورت لعن و نفرين نسبت به كسانى كه اساس ظلم و ستم را بنيان نهادند بيان مىشود. از جمله مىفرمايد :فلعن اللّه امّة اسّست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعن اللّه امّة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم الّتى رتّبكم اللّه فيها و لعن اللّه امّة قتلكتم و لعن اللّه الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم، برئت الى اللّه واليكم منهم و من اشياعهم و اتباعهم و اوليائهم.
لعنت خداوند بر كسانى كه اساس ظلم بر شما خاندان نبوى را بنيان نهادند، لعنت خدا بر نامسلمانانى كه منزلت خدادادى شما را ناديده گرفتند و شما را از جايگاه امامت بيرون راندند و خلافت الهى شما را به يغما بردند.
لعنت خدا بر كسانى كه بر اثر ترس و جهالت و سفاهت به طاغوت زمان پيوستند و زمينه كشتار شما را فراهم ساختند، از همه اين افراد و كسانى كه سبب شيوع و گسترش تفكر اموى شدند و گروهى كه به جاى پذيرش ولايت الهى ولايت طاغوت را پذيرفتند و افرادى كه طوق بندگى و پيروى بى چون و چراى آنان را به گردن آويختند از همگى آنان گسسته، به خدا و خاندان پاك شما مىپيوندم.
در فراز بعدى مصاديق ظالمان را متذكر شده و از افرادى چون آل زياد و آل مروان و همه فرزندان اميه و ابن مرجانه (ابن زياد) و عمر بن سعد و شمر ياد مىكند كه ملعون هستند و در پايان اين فراز مىگويد: نه تنها اين افراد مورد لعن و نفرين خدايند بلكه كسانى كه مقدّمات پيكار با حسين(ع) را فراهم ساختند مورد لعن قرار داده و فرمود:و لعن اللّه امّة اسرجت و الجمت و تنقّبت لقتالك يعنى لعنت خدا بر سپاهيانى كه با آماده سازى مقدمات و ساخت زين و لگام براى اسبهاى جنگى و پوشيدن نقاب زمينه كشتار شما را فراهم كردند.
ب: در يك فراز اظهار برائت و انزجار مىكند از كسانى كه پايه گذار ستم بر اهل بيت و شيعيان آنها بودند و از خدا مىخواهد كه اين اظهار برائت را روزى آنان قرار دهد و در شعار ويژه‌اى كه گفته شد صد بار آن را بگوييد، به صورت كلى مىگويد :اللهم العن اوّل ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد و آخر تابع له على ذلك اللّهم العن العصابة الّتى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت على قتله اللّهم العنهم جميعاً؛ خدايا نخستين ستمگر بر اهل بيت پيامبر و همه پيروانش را لعنت كن گروهى كه به جنگ با امام حسين(ع) برخاستند و آنان كه سپاهيان جهالت و سفاهت را بدرقه كردند و كسانى كه به اين جنايت هولناك رضايت دادند، افكار آنان را پسنديدند و به كردار آنان شادمان شدند، خدايا همگى آنان را لعنت كن از مجموعه اين زيارت چند مطلب استفاده مىشود.
اول: تقرّب به خدا از راه دوستى و ولاء امام حسين(ع) و اهل بيت به طور كلّى و دوستى و موالات دوستان آنها و برائت و انزجار از ظالمان و ستمگران و پيروان و دوستان و زمينه سازان گسترش تفكّر ستم و ستمگرى حاصل مىشود.
بنابراين كسانى كه تنها با ابراز محبّت و دوستى و پيوند با آنها به خواهند به مقامات معنوى نائل شوند پندارى بيش نيست بلكه اين ولايت و دوستى بايد ملازم با برائت و انزجار از ظالمان و دوستان آنها نيز باشد.
دوم: برائت تنها به اين نيست كه آدمى از ظالمان و ستمگران اعراض كند بلكه بايد با اظهار تبرّى از آن و هر كسى كه به گونه‌اى با ظلم و ستم همراه است نيز ملازم باشد از اين رو كسانى كه مستقيماً به اهل بيت ستم كرده‌اند يا ستمگران را يارى نمودند و يا به ستم بر آنان راضى باشند هر سه گروه در ستم سهيم اند و تبرّى و انزجار از آنها نيز لازم است.
سوم از زيارت عاشورا استفاده مىشود كه برائت از ظالمان و ستمگران به اين است كه آنها را مورد لعن قرار دهند. در واقع اين گروه از رحمت و مغفرت خدا محرومند چنان كه ملاحظه مىشود كه در قرآن گروه هايى چون ظالمان()،دروغ گويان،() كافران،() و كسانى كه حق را كتمان كرده‌اند.() مورد لعن خداى سبحان قرار گرفتند و بلكه برخى علاوه بر لعن خدا، مورد لعن لعن كنندگان نيز قرار گرفتند، خواه فرشتگان باشند يا مؤمنان يا هر كسى، بنابراين اگر در زيارت عاشورا كسانى كه به پيامبر و اهل بيت آن حضرت ستم كرده‌اند، مورد لعن قرار گرفتند بايد توجه داشت كه اين مطلب ريشه قرآنى دارد.
چهارم: زائرى كه زيارت عاشورا را قرائت مىكند خواستههايى دارد كه از جمله آن خواستهها اين است كه خداى سبحان حياتش و مماتش و زندگى و مرگش را زندگى و مرگ پيامبر و اهل بيت آن حضرت قرار دهد و مىگويد :اللّهم اجعلنى فى مقامى هذا ممّن تناله منك صلوات و رحمة و مغفرة، اللّهم اجعل محياى محيا محمّد و آل محمّد و مماتى ممات محمّد و آل محمّد؛ خدايا مرا در اين جايگاهى كه هستم از كسانى قرار ده كه از درود و تحيّت، لطف و رحمت و عفو و مغفرت تو بهرهمند باشد. خدايا زندگى و مرگ مرا با حيات و ممات پيامبر و اهل بيتش همگون قرار ده، در اين فراز زائر مىگويد: زندگى پيامبر و اهل بيت آن حضرت زندگى همراه با انس با خدا و عزّت و طهارت و در واقع زندگى پاكيزه وحيات طيّب
بوده است به من نيز همان زندگى را اعطاء كن و مرگى ده كه در آن عزّت و با عشق به لقاى الهى باشد. چنان كه مرگ آنها نيز مرگ با عزّت و همراه با عشق به لقاء الهى بوده است.
زيرا معيار حيات پاكيزه و زندگى سعادتمندانه چيزى جز همراهى و هماهنگى با آن بزرگواران نيست آنها هستند كه اسوه و الگوى آدميان هستند، بنابراين انسانى كه مىخواهد زندگى و مرگ سعادتمندانه داشته باشد بايد الگوهاى زندگى و مرگ سعادتمندانه را كه معصومين عليهم السلام هستند بشناسد و با ابعاد زندگى آنها آشنايى پيدا و در عمل نيز در همه ابعاد زندگى از آنها پيروى نمايد. در اين صورت است كه مرگ او و حيات او مرگ و حيات سعادتمندانه خواهد شد.
چگونگى دريافت درود و رحمت الهى
در قسمت آغاز اين فراز زائر از خدا مىخواهد كه در جايگاهى كه قرار دارد از كسانى قرار دهد كه به او درود و رحمت و مغفرت اعطاء مىگردد. قرآن كريم راه آن را به ما توجّه داده از جمله در سوره بقره فرمود«:و بشّر الصابرين الّذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا للّه و انا اليه راجعون، اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون.»()
و بشارت ده به صبر پيشگان، آنها كه هرگاه مصيبتى به ايشان مي‌رسد مىگويند: ما از خدائيم و به سوى او باز مىگرديم اينها همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدايت يافتگانند چنان چه پيامبر و ائمه معصومين(ع) از ويژگى صبر و استقامت برخوردارند و به همين دليل مشمول درود و رحمت خدا قرار گرفتند. انسان مسلمان نيز بايد با صبر و ايستادگى در برابر گناهان ونسبت به اطاعت الهى و در برابر مصائب و رويدادهاى تلخ از درود خاص الهى و رحمت حق بهرهمند شوند.
اسباب مغفرت الهى
و اگر بخواهند از مغفرت الهى برخوردار باشند بايد از راههاى گوناگون از جمله تحصيل تقواى الهى و پروا پيشگى به مغفرت الهى نائل شوند«:يا ايها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً و يكفّر عنكم سيئاتكم و يغفرلكم؛() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد از مخالفت خدا پرهيز كنيد براى شما وسيله‌اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مي‌دهد و گناهانتان را مىپوشاند و شما را مورد مغفرت و آمرزش قرار مي‌دهد.»
از جمله امورى كه سبب برخوردارى از مغفرت الهى مىشود، دوستى خدا همراه با پيروى از پيامبر است:« قل ان كنتم تحبّون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفرلكم ذنوبكم؛() بگو اگر خدا را دوست مي‌داريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد.»
يكى از امورى كه باعث مغفرت الهى مىشود، گفتن سخن حق و درست و منطقى است: «يا ايّها الّذين آمنوا اتقوا اللّه و قولوا قولاً سديداً يصلح لكم اعمالكم و يغفرلكم ذنوبكم؛() اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد تقواى الهى پيشه كنيد و سخن حق بگوييد تا خدا كارشما را اصلاح كند و گناهانتان را بيامرزد.»
نتيجه گيرى
آن چه كه در اين مقاله تحت عنوان ظهور و تجلّى و تبرّى در زيارت عاشورا مورد بررسى قرار گرفته است روشن مىشود كه:
اولاً: آدمى بر فطرت الهى آفريده شده است كه به مقتضاى آن فطرت الهى به كمال عشق مي‌ورزد و از نقص و شرّ گريزان است.
ثانياً :به مقتضاى اين گرايش فطرى انسان به خداى سبحان كه كمال مطلق است عشق مي‌ورزد و به تبع آن به هرچه كه وجهه الهى داشته باشد از جمله به اولياء الهى و انسانهاى كامل نيز عشق مي‌ورزد و چون به آنها عشق مي‌ورزد به ديدار آنها مي‌رود و به زيارت آنها مىپردازد تا از اين راه، هم عشق و محبّت خود را به آنها نشان دهد و هم از راه باطل و انحراف فاصله بگيرد.
ثالثاً: يكى از زيارت هايى كه محبّان اهل بيت به آن ترغيب شدند زيارت عاشورا است كه خطاب به سيد الشهداء حسين بن على(ع) خوانده مىشود كه محتواى اين زيارت از سويى تجلّى و ظهور تولّى و اظهار محبت نسبت به اولياء حق و پيامبر و اهل بيت پيامبر است كه با درود با امام حسين(ع) آغاز مىشود و از سوى
ديگر تبلور تبرّى و اظهار انزجار نسبت به ظالمان و ستمگران و همراهان آنان و كسانى كه به آن تمسّك مىكنند و به ظلم آنها راضيند نيز مىباشد كه با توجه به تأكيد بر مداومت بر آن انسان اين درس را از مكتب فكرى امام دريافت مىكند كه بايد با ستم و ستمگران مبارزه كند.
رابعاً: انسان زائر با اظهار تولّى و تبرّى با توجه به معرفتى كه نسبت به حق امام حسين(ع) پيدا مىكند در مقام دعا از خداى سبحان درخواست مىكند كه زندگى او زندگى پيامبر و اهل بيت او و مرگ او مرگ پيامبر و اهل بيت او باشد يعنى زندگى كه در آن توحيد و اخلاق و ارزشهاى انسانى و عشق به خدا جلوه كند و مرگ او نيز با عشق به لقاء الهى و توأم با عزّت و ارجمندى بوده و با مغفرت و آمرزش الهى در درگاه حق حضور يابد.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره روم، آيه .3
. سوره نحل، آيه .35
. ثواب الاعمال، صدوق، ص .107
. همان، ص 108.
. همان، ص 110 به بعد.
. بحارالانوار، ج 98، ص 290 ـ 291.
. سوره اعراف، آيه .44
. سوره آل عمران، آيه .61
. سوره بقره، آيه .89
. سوره بقره، آيه .159
. همان، آيات 155 ـ .157
. سوره انفال، آيه .29
. سوره آل عمران، آيه .31
. سوره احزاب، آيه .71

/

همه لب به اعتراف مى گشايند

همه لب به اعتراف مى‏گشايند
اشاره‏
رود خونى كه از شهيدان كربلاى معلى بر صحراى طفّ جارى شد، فرات حقيقتى گشت كه جرعه نوشان عزت و آزادگى را از هر مذهب و مسلك و هر دين و آيين به قدر تشنگى سيراب كرد. در اين مسير هر انديشمندى كه صداى كربلا بعد از قرنها به گوشش مى‏رسد، از عظمت آن لب به اعتراف مى‏گشايد و از عظمت روح امام حسين(ع) مى‏نويسد. در اين نوشتار مختصر، سخنان تعدادى از بزرگان و متفكّران جهان را در اين باره مى‏خوانيد.
ابن ابى الحديد
اين دانشمند نامدار اهل سنت، مى‏نويسد: «سالار پرشكوه شكست ناپذيران روزگار و قهرمان كسانى كه در برابر ذلّت و تحقير سر فرود نياورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردى و شرافت و مرگ پر افتخار را زير سايه شمشيرهاى آخته داد، و آن را بر سازش با بيداد و فريب برگزيد، پدر يكتاپرستان گيتى حسين(ع)، فرزند رشيد على(ع) است. استبدادگران اموى به آن شخصيت تسخير ناپذير و يارانش امان دادند، امّا او بدان دليل كه نمى‏خواست در برابر ذلّت و بيداد سر خم كند، و نيز بيم آن داشت كه اگر با پذيرش امان نامه كشته هم نشود، ذلّت بر او و ديگر آزاد منشان رهرو راهش از سوى «عبيد» و ديگر خودكامگان سياهكار و حقير تحميل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگى ذليلانه برگزيد.»
علامه محمد اقبال لاهورى‏
علامه اقبال، انديشمند، عارف و شاعر پر آوازه پاكستانى، بحق از مفاخر و انديشمندان اهل سنت در قرون معاصر است.
از ميان رهبران اهل سنت، اين مصلح بزرگ اسلامى، بيش از ديگران به اهميت زنده نگه داشتن محرم و عزادارى امام حسين اهتمام ورزيد و اين موضوع را با قلم و شعر مورد تأكيد قرار داد. او در جاى جاى ديوان شعرخود از امام حسين (ع) و عشق او به حقيقت و لزوم پيروى از آن حضرت و آموزش آزادى و آزادگى از قيام وى ياد مى كند و سرانجام خود تصريح مى كند نه تنها آزادى بلكه:
رمز قرآن از حسين آموختيم‏
ز آتش او شعله ها افروختيم‏
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز
تازه از تكبير او ايمان هنوز
اى صبا! اى پيك دور افتادگان!
اشك ما بر خاك پاك او رسان(1)
چارلز ديكنز نويسنده انگليسى مى‏گويد:
«اگر منظور امام حسين (ع) جنگ در راه خواسته‏هاى دنيايى خود بود، من نمى‏فهمم چرا خواهران و كودكانش را همراه خود برد؟ پس عقل چنين حكم مى‏كند كه او به خاطر اسلام، فداكارى كرد.»(2)
جستيس آ. راسل، شاعر انگليسى: «… آنها دهان مبارك امام را با شلاقهاى خود نواختند. اى بدنى كه زير پاى ستوران قرار گرفتى، اين همان بدن پاكى است كه بينندگان را مسحور مى‏كرد. خونى كه از رگهاى مبارك ريخته و خشك شده معجونى آسمانى است كه تاكنون هيچ چيزى با چنين رنگ الهى، رنگ نشده است. اى زمين برهنه و باير كربلا كه در روى تو نه علفى است و نه چمنى، براى ابد آهنگ حزن و آه تو بر تو پوشيده باد، چون كه در سرزمين تو بدن پاره مقدس پسر فاطمه(س) افتاده است كه روح خويش را به خدا تقديم نمود.»(3)
موريس دوكبرى، مورّخ اروپايى:
«اگر تاريخ‏نويسان ما حقيقت روز عاشورا را درك مى‏كردند، اين عزادارى را غير عادى نمى‏پنداشتند. پيروان امام حسين(ع) به واسطه عزادارى براى امام مى‏دانند كه زبونى و پستى و زيردستى و استعمار و استثمار را نبايد قبول كنند؛ زيرا شعار امام و پيشواى آنان تن ندادن به ظلم و ستم بود. حسين در راه شرف و ناموس و مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام از جان و مال و فرزند گذشت و زير بار استعمار و ماجراجويى‏هاى يزيد نرفت. پس بيائيد ما نيز شيوه او را سرمشق خود قرار داده و از ظلم يزيديان و بيگانگان خلاصى يافته و مرگ با عزّت را بر زندگى با ذلّت ترجيح دهيم؛ اين است خلاصه تعاليم اسلامى…».(4)
بارتولومو:
وى به مسئله‏اى تازه در تاريخ اشاره مى‏كند كه از ارتباط ايرانيان با امام حسين (ع) حكايت دارد و آن اين‏كه نماينده امام حسين (ع) در پنج فرسخى كوفه در محلّى به نام «سلوجى» براى ايرانيان به زبان فارسى سخنرانى و حكومت يزيد را براى آنها افشا كرد: «… از روزى كه يزيد به جاى پدر در دمشق نشست، فسق و فجور در دستگاه علنى شد،… درآمد بيت‏المال فقط صرف پرداخت مستمرى كسانى گرديد كه مى‏توانند وسايل فسق و فجور يزيد را فراهم كنند. زنهاى بيوه و يتيمانى كه شوهر و پدرشان در جنگ كشته شده‏اند، در بلاد گدايى مى‏كنند و هيچ‏كس به فكر تأمين زندگى آنها نيست. احترام خانواده نبوّت رفته،… امام حسين (ع) مشاهده مى‏نمايد حكومت ظلم و فساد بزودى اسلام را از بين خواهد برد؛ از اين رو تصميم گرفت براى نجات اسلام از ظلم و ستم، اقدام كند.»(5)
ويل دورانت:
«شيعيان در كربلا در جايى كه امام حسين (ع) به قتل رسيده، به يادگار وى زيارتگاه بزرگى ساخته‏اند و هنوز هم هر ساله حادثه غم‏انگيز قتل وى را نمايش مى‏دهند و عزادارى مى‏كنند و از يادگار على و دو فرزندش حسن و حسين (ع) تجليل به عمل مى‏آورند.»(6)
سليمان كتانى:
از ديدگاه اين نويسنده، هنوز هم صداى خونخواهى حسين پس از قرن‏ها به گوش مى‏رسد: «اى معاويه… پسرت يزيد با حسين بناى خشونت و بى‏رحمى را گذاشت، سرش را بريد و به عنوان هديه شيرينى به خواهرش زينب داد تا به كربلا بيايد و فرياد شيون از ناى شيعه و طرفدارانش بر آيد كه هنوز هم به خونخواهى حسين بلند است.»(7)
توماس كارلايل، مورّخ و فيلسوف انگليسى:
«بهترين درسى كه از سرگذشت كربلا مى‏گيريم اين است كه امام حسين (ع) و يارانش ايمانى استوار به خدا داشتند. آنها با اعمال خويش ثابت كردند كه در مقام مبارزه حق و باطل، تفوّق عددى و كثرت عددى اهميّت ندارد و پيروزى حسين (ع) با وجود اقليّتى كه داشت، باعث شگفتى من است.»(8)
جرج جرداق، دانشمند و اديب مسيحى:
«آن غيرتمندى كه تا اين پايه به ناموس مردمان اهتمام مى‏ورزيد و در حمايت از همسر و خانواده ديگران دمى از مجاهدت باز نمى‏ايستاد، چون در ميدان رزم (طفّ) يكه و تنها ماند و از زخم شمشير و نيزه و زوبين بر زمين نشست و اوباش كوفه و سربازان مزدور دستگاه حاكم را ديد كه از هر سو به سرپناه (خيمه) زن و فرزندانش حمله‏ور هستند، دست پولادين خونين بر آورد و ندا زد كه: «هان اى نامردان! اگر دين نداريد، آزادگى را در زندگى فرو مگذاريد.»(9)
همچنين وى مى‏گويد: وقتى يزيد مردم را تشويق به قتل حسين (ع) و مأمور به خونريزى مى كرد آنها مى گفتند: «چه مبلغ مى‏دهى؟»؛ امّا ياران حسين (ع) به او مى گفتند: «ما با تو هستيم؛ اگر هفتاد بار كشته شويم، باز مى‏خواهيم در ركابت جنگ كنيم و كشته شويم.»
فردريك جمس:
«درس امام حسين(ع) و هر قهرمان شهيد ديگرى اين است كه در دنيا اصول ابدى عدالت و ترحّم و محبت وجود دارد كه تغيير ناپذيرند و هم‏چنين مى‏رساند كه هرگاه كسى براى اين صفات، مقاومت كند و بشر در راه آن پافشارى نمايد، آن اصول هميشه در دنيا باقى و پاپدار خواهد ماند.»(10)
مَهاتما گاندى (رهبر استقلال هند):
من زندگى امام حسين (ع)، آن شهيد بزرگ اسلام را به دقّت خواندم و توجّه كافى به صفحات كربلا نموده‏ام و بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايستى از سرمشق امام حسين(ع) پيروى كند.(11)
محمّد على جناح (رهبر بزرگ پاكستان):
هيچ نمونه‏اى از شجاعت، بهتر از آن كه امام حسين (ع) از لحاظ فداكارى و تهوّر نشان داد در عالم پيدا نمى شود. به عقيده من تمام مسلمانان بايد از سرمشق اين شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربان كرد پيروى نمايند.(12)
لياقت على خان (نخستين نخست وزير پاكستان):
اين روز محرّم، براى مسلمانان سراسر جهان معنى بزرگى دارد. در اين روز، يكى از حزن آورترين و تراژديك ترين وقايع اسلام اتفاق افتاد، شهادت حضرت امام حسين (ع) در عين حزن، نشانه فتح نهايى روح واقعى اسلامى بود؛ زيرا تسليم كامل به اراده الهى به شمار مى رفت. اين درس به ما مى آموزد كه مشكلات و خطرها هر چه باشد، نبايد ما از آن پروا كنيم و از حق و عدالت منحرف شويم.(13)
ادوارد براوْن (مستشرق معروف انگليسى):
آيا قلبى پيدا مى شود كه وقتى درباره كربلا سخن مى شنود، آغشته با حزن و ألم نگردد؟ حتّى غير مسلمانان نيز نمى توانند پاكى روحى را كه در اين جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت انكار كنند.(14)
ل. م. بويد:
در طىّ قرون، افراد بشر هميشه جرأت و پردلى و عظمت روح، بزرگى قلب و شهامت روانى را دوست داشته اند و در همينهاست كه آزادى و عدالت هرگز به نيروى ظلم و فساد تسليم نمى شود. اين بود شهامت و اين بود عظمت امام حسين (ع)؛ من مسرورم كه با كسانى كه اين فداكارى عظيم را از جان و دل ثنا مى‏گويند شركت كرده‏ام، هرچند كه 1300 سال از تاريخ آن گذشته است.(15)
واشنگتن ايروينگ (مورخ مشهور آمريكايى):
براى امام حسين (ع) ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن اراده يزيد نجات بخشد، ولى مسئوليت پيشوا و نهضتبخش اسلام اجازه نمى داد كه او يزيد را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى اميّه آماده ساخت. در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در ريگهاى تفتيده، روح حسين (ع) فناناپذير است. اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من، اى حسين(ع)!(16)
توماس ماساريك:
گر چه كشيشان ما هم از ذكر مصائب مسيح مردم را متأثر مى سازند، ولى آن شور و هيجانى كه در پيروان حسين (ع) يافت مى شود در پيروان مسيح يافت نخواهد شد و گويا سبب اين باشد كه مصائب مسيح در برابر مصائب حسين (ع) مانند پركاهى است در مقابل يك كوه عظيم پيكر.(17)
ماربين آلمانى (خاورشناس):
حسين (ع) با قربانى كردن عزيزترين افراد خود و با اثبات مظلوميت و حقانيّت خود، به دنيا درس فداكارى و جانبازى آموخت و نام اسلام و اسلاميان را در تاريخ ثبت و در عالم بلند آوازه ساخت. اين سرباز رشيد عالم اسلام به مردم دنيا نشان داد كه ظلم و بيداد و ستمگرى پايدار نيست و بناى ستم هر چه ظاهراً عظيم و استوار باشد، در برابر حقّ و حقيقت چون پركاهى بر باد خواهد رفت.(18)
آنتوان بارا (مسيحى، كتاب: حسين در انديشه مسيحيت):(19)
من در مورد زندگى و حركت حسين (ع) بيشتر به بعد انقلابى شخصيت ايشان شيفته شده ام. آن حضرت در مرامنامه قيام خود اعلام مى كند: «انى لم اخرج اشراً ولا بطراً و لامفسداً و لا ظالماً انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى»؛ من از روى هوسرانى و خوشگذرانى و براى افساد و ستمگرى قيام نكرده‏ام بلكه قيام من براى اصلاح در امت جدم و براى امر به معروف و نهى از منكر و حركت براساس سيره جد و پدرم است. اين روح انقلابى مى تواند كار معجزه آسا بكند اگر هر انسانى در هر زمان و مكان از آن برخوردار باشد و ما در سالهاى پيروزى انقلاب و عزت و افتخارات اخير در ايران شاهد بوديم مردم و رهبران اين كشور براساس اين فلسفه حركت خود را آغاز و با ظلم و استكبار مخالفت كردند و با تمام قدرت در برابر آن قيام نمودند. بعد ديگر شخصيت امام حسين (ع) كه مرا شيفته خود كرده، تواضع ايشان در كنار روح انقلابى است اين دو خصيصه نمى تواند در يك شخص جمع شود. تواضع از صفات و ويژگيهاى برگزيدگان خداست او در عين احساس عزت و آزادگى و سرافرازى در برابر دشمنان، تواضع خاص خود را دارد. اين بعد عظيمى است كه از ويژگى امام بشمار مى‏رود.
حماسه حسين (ع) تنها مختص سنى و شيعه و مسلمان نيست بلكه متعلق به هر مومن است؛ چنان كه در حديث آمده «انّ لقتل الحسين حرارةً فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابدا».
در اين حديث نگفته فى قلب المسلم. بلكه هر انسان آزاده‏اى كه به راه و رسم حسين ايمان دارد را شامل مى شود. از اين رو، جهانيان و انديشمندان وقتى از سيره حسين آگاه مى شوند شيفته آن مى گردند. همان طور كه شيفته راه و مسلك على ابن ابى طالب(ع) شده‏اند.
وى، تشيع را بالاترين درجات عشق الهى معرفى مى كند و امام حسين(ع) را فقط متعلق به شيعه يا مسلمانان نمى‏داند بلكه متعلق به همه جهانيان مى داند و او را با عبارت «حسين گوهر اديان» معرفى مى كند و در پايان، سخنش را با اين عبارت به انتها مى‏رساند كه «حسين عليه السلام در قلب من است».(20)
بنتُ الشّاطى (نويسنده مصرى):
زينب، خواهر حسين(ع) لذّت پيروزى را در كام ابن زياد و بنى اميّه تلخ كرد و در جام پيروزى آنان قطرات زهر ريخت، در همه حوادث سياسى پس از عاشورا، همچون قيام مختار و عبدالله بن زبير و سقوط دولت امويان و برپايى حكومت عباسيان و ريشه دواندن مذهب تشيّع، زينب، قهرمان كربلا نقش برانگيزنده داشت.
عبّاس محمود عقّاد (نويسنده و اديب مصرى):
جنبش حسين (ع)، يكى از بى نظيرترين جنبشهاى تاريخى است كه تاكنون در زمينه دعوتهاي دينى يا نهضتهاى سياسى پديدار گشته است … دولت اموى پس از اين جنبش، به قدر عمر يك انسان طبيعى دوام نكرد و از شهادت حسين(ع) تا انقراض آنان بيش از شصت و اندى سال نگذشت.
احمد محمود صُبحى:
اگر چه حسين بن على (ع) در ميدان نظامى يا سياسى شكست خورد (به ظاهر)، امّا تاريخ، هرگز شكستى را سراغ ندارد كه مثل خون حسين(ع) به نفع شكست خوردگان تمام شده باشد. خون حسين (ع)، انقلاب پسر زبير و خروج مختار و نهضتهاى ديگر را در پى داشت، تا آنجا كه حكومت اموى ساقط شد و نداى خونخواهى حسين(ع)، فريادى شد كه آن تختها و حكومتها را به لرزه درآورد.
محمد زُغلول پاشا (در مصر، در تكيه ايرانيان):
حسين(ع) در اين كار به واجب دينى و سياسى خود قيام كرده و اين گونه مجالس عزادارى، روح شهادت را در مردم پرورش مى دهد و مايه قوّت اراده آنها در راه حق و حقيقت مى گردد.
عبد الرحمن شرقاوى (نويسنده مصرى):
حسين (ع)، شهيد راه دين و آزادگى است. نه تنها شيعه بايد به نام حسين (ع) ببالد، بلكه تمام آزادمردان دنيا بايد به اين نام شريف افتخار كنند.
طه حسين (دانشمند و اديب مصرى):
حسين (ع) براى به دست آوردن فرصت و از سرگرفتن جهاد و دنبال كردن از جايى كه پدرش رها كرده بود، در آتش شوق مى سوخت. او زبان را درباره‏ء معاويه و عمّالش آزاد كرد، تا به حدّى كه معاويه تهديدش نمود. امام حسين (ع)، حزب خود را وادار كرد در طرفدارى حق سختگير باشند.
عبد المجيد جَودهُ السحّار (نويسنده مصرى):
حسين(ع) نمى توانست با يزيد بيعت كند و به حكومت او تن بدهد، زيرا در آن صورت، بر فسق و فجور، صحّه مى گذاشت و اركان ظلم و طغيان را محكم مى كرد و بر فرمانروايى باطل تمكين مى نمود. امام حسين (ع) به اين كارها راضى نمى شد، گر چه اهل و عيالش به اسارت افتند و خود و يارانش كشته شوند.
علامه طنطاوى (دانشمند مصرى):
(داستان حسينى) عشق آزادگان را به فداكاري در راه خدا برمى انگيزد و استقبال مرگ را بهترين آرزوها به شمار مى آورد، چنانكه براى شتاب به قربانگاه، بر يكديگر پيشى جويند.
العُبيدى (مفتى موصل):
فاجعه كربلا در تاريخ بشر نادره اى است، همچنان كه مسبّبين آن نيز نادره‏اند… حسين بن على(ع) سنّت دفاع از حق مظلوم و مصالح عموم را بنا بر فرمان خداوند در قرآن به زبان پيامبر اكرم (ص) وظيفه خويش ديد و از اقدام به آن تسامحى نورزيد. تمام هستى‏اش را در آن قربانگاه بزرگ فدا كرد و به اين سبب نزد پروردگار، «سرور شهيدان» محسوب مى شود و در تاريخ ايام، «پيشواى اصلاح طلبان» به شمار رفت. آرى، به آنچه خواسته بود و بلكه برتر از آن، كامياب گرديد.
گيبون (مورخ انگليسى):
در طى قرون آينده بشريت و در سرزمينهاى مختلف، شرح صحنه حزن آور مرگ امام حسين موجب بيدارى قلب خونسردترين خواننده خواهد شد. چندانكه يك نوع عطوفت و مهربانى نسبت به آن حضرت در خود مى يابد.
نيكِلْسون (خاورشناس معروف):
بنى اميّه، سركش و مستبد بودند، قوانين اسلامى را ناديده انگاشتند و مسلمانان را خوار نمودند … و چون تاريخ را بررسى كنيم، گويد: دين بر ضدّ فرمانفرمايى تشريفاتى قيام كرد و حكومت دينى در مقابل امپراطورى ايستادگى نمود. بنابراين، تاريخ از روى انصاف حكم مى كند كه خون حسين (ع) به گردن بنى اميّه است.
سر پرسى سايكسْ(خاورشناس انگليسى):
حقيقتاً آن شجاعت و دلاورى كه اين عدّه قليل از خود بروز دادند، به درجه‏اى بوده است كه در تمام اين قرون متمادى هر كسى كه آن را شنيد، بى اختيار زبان به تحسين و آفرين گشود. اين يك مشت مردم دلير غيرتمند، مانند مدافعان ترموپيل، نامى بلند غيرقابل زوال براى خود تا ابد باقى گذاشتند.
تاملاس توندون (هندو، رئيس سابق كنگره ملّى هندوستان):
اين فداكاريهاى عالى از قبيل شهادت امام حسين(ع) سطح فكر بشريت را ارتقا بخشيده است و خاطره آن شايسته است هميشه باقى بماند.
تذكر: علاوه بر منابع ياد شده، در تهيه اين مقاله در برخى موارد از سايتهاى اينترنتى كه در ذيل مى‏آيد استفاده شده است:
شيعه نيوز http:// www. Shia- news. Com
حوزه http:// www. Hawzah. Net
مجله خانواده سبز http:// www. Ksabz. net
پى‏نوشت‏ها: –
1. كليات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، ص 74 و 75.
2. رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، ص 52.
3. همان، ص 53.
4. ابن مخنف، مقتل الحسين، ترجمه حجت الله جودكى، ص 74 – 75.
5. كورت فريشلر، امام حسين (ع) و ايرانيان، ترجمه ذبيح‏الله منصورى، ص 11 و12.
6. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهرى، ج 4، ص 249.
7. سليمان كتانى، امام على مشعلى و دژى، ترجمه جلال‏الدين فارسى، ص 236.
8. مجله نور دانش، سال دوم، ش 3، ص 96.
9. صوت العدالة الاسلاميه، شماره 4، ص 76.
10. مجله نور دانش، شماره 3،سال 1341 ش.
11. همان.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. همان.
16. همان.
17. قيام حسين و يارانش، ص 20.
18. درسى كه حسين به انسان‏ها آموخت، ص 439.
19. آنتوان بارا كه سورى الاصل و ساكن كويت است خود نويسنده‏اى توانا واديبى باذوق است و علاوه بر كتاب فوق 15 جلد كتاب ديگر نيز به رشته تحرير درآورده كه بيشتر آنها در حوزه ادبيات و رمان و داستان مى باشد. وى همچنين روزنامه نگارى است حرفه‏اى كه اخيراً چهل و يكمين سال فعاليت مطبوعاتى‏اش را آغاز كرده ، او در مجلات و روزنامه‏هاى معروف و مختلف فعاليت داشته و در حال حاضر سردبير هفته نامه شبكه الحوادث كويت است.
20. روزنامه كيهان، 4/11/1385.

/

هشدارهاى اجتماعى13

1 ـ كبر و خودبينى حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال رسول اللّه(ص): “اِيّاكم والكبر فانّ ابليس حمله الكبر على ان لا يسجد لآدم و ايّاكم و الحرص فأنّ آدم حمله الحرص على ان تأكل من الشّجرة و ايّاكم و الحسد فأنّ بنى آدم انّما قتل احدهما صاحبه حسداً فهنّ اصل كلّ خطيئة؛()رسولخدا(ص) فرمود: از تكبر دورى گزينيد چه اين كه كبر شيطان را وادار كرد كه بر آدم سجده نكند(وحال آن كه دستور خدا بود) و از حرص و آز دورى كنيد زيرا همين صفت باعث شد كه آدم از ميوه درخت (ممنوعه) بهره گيرد. و از حسد بپرهيزيد كه علت كشتن يكى از فرزندان آدم ديگرى را حسد بود. و (بدانيد) كه اين سه ريشه و اساس هر خطا و گناهى است.
پيامبر اكرم(ص) در اين حديث نورانى امت خويش را از سه چيز نهى كرده و به آنان نسبت به اين سه هشدار داده است:
1ـ كبر
2ـ حرص
3ـ حسد
جالب آن است كه نمونههاى عينى و واقعى كه گرفتار اين سه صفت ناپسند شدند نيز در اين سخن ترسيم شده است.
شايد بتوان از اين حديث يك نكته تربيتى را پيش از تشريح و توضيح آن دريافت كرد و آن اين است كه: بهترين روش تربيت و مؤثرترين روش واداشت و بازداشت مردم به صفات نيك و بد، از راه الگو دهى و نمادها است.
يك مربى تربيتى اگر در لابلاى آموزش فضيلتها و نهى از رذيلتها به نمونههاى عينى آن نيز اشاره كند هم در نفوس متربى زودتر تأثير مىگذارد و هم ماندگارتر و ماندنىتر خواهد بود.
زيرا بشر بسيارى از معقولاتش را از راه محسوسات به دست مي‌آورد و راز داستانها و مَثَلهاى قرآن نيز همين است كه انسانها از راه مطالعه در زندگى الگوها و اسوههاى نيك و حسنه، راه كمال را پيش گيرند و پيش روند و با درسگيرى از الگوهاى منفى از رذائل و رفتارهاى نادرست دورى گزيده و از سرنوشت آنان درس عبرت بگيرند.
در اين كلام نورانى مربى و معلم بشريت، جامعه بشرى را نسبت به سه آسيب بزرگ و بنيادى هشدار مي‌دهد و از آنان مىخواهد كه با توجه به نمونههاى عينى و
عملى ياد شده يعنى سرنوشت ابليس با آن سابقه طولانى در عبادت و آدم با آن مقام والاى بندگى و نبوّت، و نيز فرزندان آدم با آن جايگاه و موقعيت، عبرت بگيرند و از اين صفات منفى و لغزنده بسوى سقوط و نابودى، پرهيز كنند و فضاى روح و جان خود را از ظلمت كبر و تاريكى حرص و آتش حسد پاك نگهدارند.
كبر و استكبار
بزرگان اخلاق در تعريف تكبّر و فرق آن با عجب گفته‌اند:
«و آن عبارت است از حالتى كه خود را بالاتر از ديگرى بيند و اعتقاد برترى خود را بر غير داشته باشد و فرق آن با عُجب آن است كه آدمى خود را شخصى داند و خود پسند باشد اگرچه
پاى كسى در ميان نباشد، ولى در كبر بايد پاى غير نيز در ميان آيد تا خود را از آن برتر داند و بالاتر ببيند.»()
به ديگر سخن تكبّر از سه عنصر تشكيل مىشود:
«نخست آن كه براى خود جايگاهى مىبيند و مقامى قائل است.
دوم آن كه براى ديگرى نيز مقامى ترسيم مىكند و در نظر مىگيرد.
در مرحله سوم مقام خود را به رخ ديگران مىكشد و خود را بالاتر و برتر از آنان مىبيند و بر اين كار خوشنود و خوشحال مىگردد.»()
در حقيقت سرزمين وجود انسان متكبر مانند ميدان پر از مين است، اين مينها عبارت از همان “منيّت” اوست، مين “خود محورى”، خودخواهى، خودبرتر بينى، برترى جويى، فخر فروشى، و مانند آن.
اگر آدمى در مكتب الهى و در مدرسه پيامبران درس “عبوديّت” نگيرد و آن را در صفحه جان و جامعه‌اش جارى نسازد، گرفتار مينهاى منيّت مىگردد كه هر آن احتمال انفجار آن هست.
فلسفه اين كه اگر همه پيامبران در يك زمان زندگى مىكردند با هم اختلافى نداشتند همين است كه آنان به مقام عبديّت و عبوديّت راه يافته‌اند، در آن مقام منيّتها و منىها رخت بر مىبندد و همه خود را بنده خدايى مىبينند كه شايسته كبريايى و بزرگى است و غير او چيزى و كسى نيست.
همه هرچه هستند از او كمترند كه با هستي‌اش نام هستى برند
و علت اين كه جبهه استكبار همواره در برابر خط رسالت و امامت موضع گرفته و گرد و غبار راه مي‌اندازد و هياهو مىكند و جولان مي‌دهد، همين است كه روح انسان مستكبر شكل گرفته از اين است كه همواره خود را بزرگ مىشمارد و ديگران را كوچك مىبيند و حاضر نيست حقيقت را بپذيرد و زير بار واقعيتهاى زندگى برود.
انگيزههاى تكبّر
اسباب و عواملى كه باعث مىشود انسان روحيه تكبّر و استكبار داشته باشد چند چيز است:
1ـ علم و دانش
2ـ عمل و كاركرد نيك
3ـ نسب و خانواده
4ـ زيبايى جسمى
5 ـ قوت بدنى
6ـ مال و ثروت
7ـ فزونى ياران و ياوران
.1 چه بسا دانشمندانى كه علم آنها “حجاب اكبر” مىشود. به جاى آن كه علم آنها نردبان كمال و معرفت گردد وسيله غرور و فخر آنها بر ديگران مىشود و آنان را به وادى سقوط و ذلّت مىكشاند، پيامبر اكرم(ص) فرمود :«آفة العلم النّسيان؛() آفت علم فراموشى است.»
يك لحظه بينديش اگر خداوند آنچه را داده از تو بگيرد چه خواهى كرد؟ پس به اندوختههاى علمى خود مغرور مباش.
.2 برخى بر اثر انجام يك عمل نيك و انجام عبادت چنين احساسى در آنها به وجود مي‌آيد كه گويى خود را يك سرو گردن از ديگران بالاتر مىپندارند و بايد ديگران آنان را احترام ويژه كنند و از آنها تعريف و تمجيد نمايند. به ديگر سخن كارهاى خوب خود را به رخ ديگران مىكشند و عبادت خود را منّتى بر ديگران به شمار مي‌آورند و ديگران را بشمار نمي‌آورند، رسولخدا(ص) درباره اين گونه افراد فرمود :«كفى بالمرء شرّاً ان يحقّر اخاه المسلم؛() براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و ضعيف سازد.»
.3 برخى از مردم به حسب و نسب عالى خود مىنازند، اين كه در يك خانواده شريف
و معروف به دنيا آمده‌اند، از اين كه در بيت علم و تقوا مي‌زيند آن را براى خود امتيازى مىبينند و به رخ ديگران مىكشند، در حالى كه از ديدگاه دين و آموزههاى دينى حسب و نسب معيار و ملاك برترى نيست و هيچكس بر ديگرى جز به تقوا و انسانيت برترى ندارد. رسولخدا(ص) اين گونه نگاه را آسيب اجتماعى مؤمن دانسته و فرمود :«آفة الحسب الفخر؛() آفت بزرگ زادگى فخر فروشى است.»
.4 چهارمين چيزى كه ممكن است اسباب تكبّر و تفاخر گردد “جمال و زيبايى” و حسن ظاهر است، برخى از انسانها كه از قد و قامت رعنا و زيبا برخوردارند و اندام موزون و متناسب دارند به جاى آن كه از خالق و آفريننده خويش ياد كنند و شكرگزار او باشند به مخلوقى مانند خود تفرعن مىفروشند و ديگران را كه فاقد چنين نعمتى هستند و از درجه زيبايى كمترى برخوردارند مورد سرزنش و نكوهش قرار مي‌دهند و اين آفتى است كه پيامبر(ص) نسبت به آن هشدار داده‌اند :«آفة الجمال الخيلاء؛() آفت زيبايى تكبّر است.»
البته اين روحيه در بين زنان شدت و شهرت بيشترى دارد. چه اين كه به تعبير مولاى مؤمنان على(ع) :«انّ النّساء همّهنّ زينة الحياة الدّنيا؛() به درستى كه زنان همّتشان آرايش زندگى دنياست.»
ولى همه بايد بدانند كه زينت و زيبايى پايدار نيست، ممكن است يك حادثه كوچك باعث شود كه چهره زيبا و اندام موزون تبديل به قيافه‌اى وحشتناك و غير قابل تحمّل گردد.
.5 پنجمين سبب از اسباب تكبر بهره مندى از مال و ثروت فراوان است، ثروت اندوزان و سرمايه دارانى كه از سرمايه انسانى بىبهره‌اند به پول و مال و منال خود مىبالند و ديگران را به اين وسيله به چيزى نمي‌انگارند، خانههاى مجلّل و مركبهاى مدرن خود را وسيله تفاخر و تكبّر قرار مي‌دهند و گاه مؤمنان فقير را با تعبيرهايى از قبيل اين كه خرج يك روزه من به اندازه تمام دارايى توست، تحقير مىكنند اين گونه كسان غافلند از اين كه اگر مال و ثروت مايه آبرومندى و عزّت بود امروز نام قارونها به
عنوان يك مظهر فزون خواهى و تكاثر مورد ملامت قرار نمىگرفت و ضرب المثل در حرص و آز نبود.
قرآن عاقبت قارون را كه به فرمان خدا زمين او را در كام خويش فرو برد، درس عبرتى براى همه ثروتمندان از خدا بى خبر قرار داده و هشدار داده است كه :«الهكم التّكاثر؛() افزونطلبى (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (واز خدا غافل ساخته است).»
.6 عامل ششم در پيدايش تكبّر در برخوردهاى اجتماعى، بهره مندى از قدرت و نيروى جسمانى با موقعيت سياسى و اجتماعى است. كسانى كه به هر دليل به قدرت دست يافته‌اند و برو بيايى براى خود دارند، در اين گيرو دار خود را گم كرده و به اين ظواهر فريبنده دل مىبندند گاهى تبختر و خود بزرگ بينى در آنان به حدّى مي‌رسد كه خودشان را خدا و يا سايه خدا مىپندارند(انا ربّكم الأعلى ـ السّلطان ظلّ اللّه) اما اگر معناى سايه خدا را درك مىكردند از اين حالت منفى و تنفرآميز خود بر مىگشتند، زيرا سايه همواره تابع صاحب سايه است، وقتى شاخههاى درخت به حركت در مي‌آيد سايه هم متحرّك ديده مىشود، هنگامى كه درخت و شاخه هايش ثابت و آرام است سايه هم ثابت به نظر مي‌رسد.
كسى كه مىگويد من سايه خدايم بايد مطيع و فرمانبردار او باشد و تابع حركات و سكنات صاحب سايه باشد.
و گرنه ادّعاى او ادّعايى پوچ و بى اساس و برخاسته از يك خود فريبى و مردم فريبى است.
.7 هفتمين و آخرين عاملى كه ممكن است آدمى را به درد بى درمان و نابود كننده تكبّر گرفتار سازد، فزونى ياران و مددكاران و كثرت پيروان و مريدان و اطرافيان است.
ممكن است عالمى به كثرث شاگردان و شيخ قبيله‌اى به وسيله زيادى اقوام و پادشاهى به وسيله لشكريان انبوه، و مُرادى به وسيله زيادى مريدان گرفتار اين حالت زشت و ناپسند تكبّر قرار گيرند.
لكن اگر ديده بصيرت باشد و به جاى خود بينى، خدابينى بر وجود آدمى پرتو
افكند همه اين وسايل غرور و كبر تبديل به وسيله كمال و سعادت مىگردد و آدمى را از فرش به عرش و از ملك به ملكوت به پرواز در مي‌آورد:
بزرگان نكردند در خود نگاه خدابينى از خويشتن بين مخواه
فروتنى و تواضع
نقطه مقابل تكبّر و خودخواهى تواضع و فروتنى است، مطرح كردن بحث تكبّر بدون اشاره به موضوع تواضع ناقص و ناتمام است از اين رو اشاره‌اى كوتاه به اين صفت زيباى اخلاقى كه آثار اجتماعى فراوان دارد نيز خواهيم داشت.
در روايات دينى و آيات قرآنى هم اين دو در مقابل هم مطرح شده‌اند :«اذلّة على المؤمنين اعزّة على الكافرين؛() ذلّت و عزّت را قرآن در برابر هم قرار داده و على(ع) مىفرمايد :«ضادو الكبر بالتواضع؛()به وسيله تواضع با تكبّر مقابله كنيد»
در جاى ديگر قرآن يكى از ويژگيهاى “بندگان شايسته خدا را” تواضع بر شمرده و مىفرمايد :«و عبادالرّحمن الّذين يمشون على الأرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً؛() بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه مي‌روند و هرگاه كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند) به آنها سلام مىگويند(و با بزرگوارى و كرامت از كنار آنان مىگذرند).»
در ساحت و صحنه اجتماع تواضع ثمرات و نتايج فراوانى دارد، زيرا انسان متواضع مانند درخت پر ثمره‌اى است كه در دسترس همگان قرار مىگيرد.
سر فرو مي‌آورد هر شاخه از بارآورى مىكند افتادگى انسان اگر دانا شود
درختهاى انار، هلو و مركبات آن چنان فروتنند كه بچههاى كم سن و سال هم به آنها دسترسى دارند، برخلاف برخى درختان ميوه دار و يا بى ثمر كه به آسانى نمىتوان به شاخ و برگهاى آنها دست يافت.
مؤمن بايد آنچنان زندگى كند كه به درد همه برسد، امكان دسترسى به او آسان باشد و برقرارى ارتباط با او دست انداز نداشته
باشد، از اين رو در روايات اسلامى مىخوانيم:
«بخفض الجناح تنتظم الأمور؛() با تواضع و محبّت كارها نظم و سامان مىيابد.»
بويژه مديران و مسؤلان بايد از اين ويژگى رفتارى در حد اعلى برخوردار باشند تا بتوانند براى ارباب رجوع گرهگشايى كنند.
كسيكه در برج عاج زندگى مىكند و از متن جامعه گريزان است نمىتواند ادعاى رهبرى و اداره اجتماع را داشته باشد، روشنفكرانى كه اُتو كشيده و پرستيژى زندگى مىكنند در جامعه دينى جايگاهى ندارند. زيرا در جامعه دينى (خفض جناح) يكى از نشانههاى انسان خدوم و خادم اجتماع است و آنكه از اين نعمت بىبهره است شايستگى اداره امور مردم و پذيرفتن مديريت و مسؤليت را ندارد كوتاه سخن آن كه: يكى از هشدارهاى اجتماعى جدى كه آيات و روايات نسبت به آن با شدّت و كثرت اشاره كرده‌اند و مردم را از آن بازداشته‌اند رواج روحيه تكبّر و خودخواهى در جامعه دينى است و در برابر يكى از خصلتهايى كه بر گسترش آن تأكيد شده است، روحيه فروتنى و تواضع در ساحت اجتماع و در ارتباط با ديگران است.
حديثى كه در اول اين فصل از پيامبر بزگوار اسلام(ص) عنوان كرديم داراى سه هشدار بزرگ اجتماعى بود كه به بخش اول آن اشارت كرديم و ادامه آن را در بخشهاى بعدى نوشتار دنبال خواهيم كرد.

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. نهج الفصاحة، شماره .931
. معراج السعادة، نراقى، ص .268
. اخلاق در قرآن، آية اللّه مكارم شيرازى، ج 2، ص .43
. ميزان الحكمه، ج 1، مترجم، ص 178.
. نهج الفصاحه، شماره .2166
. ميزان الحكمة، ج 1، ص .178
. همان.
. نهج البلاغه، خطبه .153
. سوره تكاثر، آيه .1
. سوره مائده، آيه .53
. تصنيف غررالحكم، حديث .5148
. سوره فرقان، آيه .63
. غررالحكم، حديث .4302

/

امير قافله عشق

امير قافله عشق‏
مرورى كوتاه بر زندگى سردار سرلشكر شهيد حاج ابراهيم همت‏
فرمانده لشكر 27 محمد رسول اللّه(ص)
هر سال 17 اسفند ماه، ياد و خاطره سردار بزرگ اسلام شهيد حاج ابراهيم همت در ذهن رزمندگان لشكر 27 حضرت رسول(ص) زنده مى‏شود و در ذهن دوستداران خود غم و اندوه و فراق را زنده مى‏كند.
حاجى در سال 1343 در شهرضاى اصفهان متولد شد. در سال 1354 از دانشراى تربيت معلم اصفهان فارغ التحصيل گرديد و سپس در سال 1356 براى گذراندن خدمت نظام وظيفه اقدام كرد و مدتى در مدارس راهنمايى شهرضا به تدريس تاريخ پرداخت.
در ذيل اشاره مختصرى به فعاليت‏هاى حاج همت مى‏اندازيم.
عضويت در كميته دفاع شهرى و مبارزه با عناصر مسلح خوانين طاغوتى و ضد انقلاب و تشكيل سپاه شهرضاو تصدى امور فرهنگى تبليغاتى اين نهاد، سفرى كوتاه به سيستان و بلوچستان جهت كارهاى فرهنگى و تبليغى و عمرانى در اين استان از بهمن 57 تا ارديبهشت 59 مأموريت به مناطق كردنشين غرب كشور و ورود به شهرستان پاوه، مشاركت فعال در امور تبليغى و فرهنگى سپاه و سرپرستى روابط عمومى سپاه پاوه و انتصاب به سمت فرماندهى سپاه پاوه از بهار 59 تا آذر 1359، فرماندهى كل جبهه اورامانات و پاوه از آذر 59 تا دى ماه 1360،عزيمت به سفر حج به همراه احمد متوسليان و محمود شهبازى در سال 1360، طراحى و فرماندهى عمليات محمد رسول اللّه(ص) در محورهاى پاوه و مريوان به اتفاق حاج احمد متوسليان، عزيمت به منطقه جنوب و مشاركت در تشكيل تيپ 27 حضرت رسول اللّه(ص)، انتصاب به سمت مسؤول ستاد پشتيبانى تيپ 27 و هدايت بخشى از گردان‏هاى تيپ طى چهار مرحله عمليات فتح المبين و مراحل اول و دوم عمليات الى بيت المقدس، انتصاب به سمت قائم مقام تيپ 27 تا پايان مرحله چهارم نبرد الى بيت المقدس و آزادى خرمشهر از 12 دى 1360 تا 4 فروردين 1361، عزيمت به سوريه با سمت جانشين فرماندهى قواى محمد رسول اللّه(ص) و حضور فعال به همراه احمد متوسليان و بازگشت نيروها به ايران از تاريخ 21 خرداد تا 15 تير 1361، فرماندهى تيپ 27 محمد رسول اللّه(ص) از مرحله سوم عمليات رمضان تا عمليات مسلم بن عقيل، تشكيل سپاه 11 قدر و فرماندهى اين سپاه متشكل از پنج لشكر نيروى زمينى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در نبرد زين العابدين(ع) والفجر مقدمانى و والفجر يك، فرماندهى لشكر 27 در نبردهاى والفجر چهار و عمليات ويژه خيبر و بالأخره نوشيدن شربت شهادت در غروب روز هفده اسفند 1362 در محل تقاطع جاده‏هاى جزاير مجنون شمالى و جنوبى – از وى دو فرزند به نام‏هاى آقا مهدى و آقا مصطفى برجاى مانده است. در اينجا به جا است كه مرورى اجمالى به زندگى شهيد همت از نگاه خانواده‏اش (پدر و مادر، برادر و همسرش داشته باشيم.)
از نگاه پدر
حاج آقا على اكبر، پدر بزرگوار شهيد حاج همت از فعاليت‏هاى حاج همت در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى چنين مى‏گويد كه در آن روز كه ابراهيم بالاى جيپ لندرور رفت و قطعنامه را خواند، عوامل شاه وى را شناسايى كرده بودند خود ابراهيم مى‏دانست ديگر شهرضا جاى ماندن نيست. با يكى از همكارانش شهر را ترك كردند دو ساعت بعد نيروهاى نظامى به خانه ما ريختند اما از پسرم اثرى نيافتند ما هم از ايشان بى خبر بوديم تا اين كه ده روز بعد ابراهيم از “كازرون” يا “سميرم” با منزل خواهرش تماس گرفت. بين ما رمزى بود، پرسيد: آسمان ابرى است؟ گفتم: نه صاف صاف است. دو روز بعد ابراهيم خود را به شهرضا رساند. و باز روز از نو روزى از نو، مدام در جنگ و گريز با نيروهاى نظامى بود تا اين كه يك روز سراسيمه وارد خانه شد.
هراسان بود نفس نفس مى‏زد روى پله‏هاى جلوى در كوچه نشست و بنا كرد به گريه كردن، پرسيدم: هان ابراهيم، چى شده؟ جواب داد يكى از دوستانم تير خورده است در حال تظاهرات بوديم كه مأمورها تيراندازى كردند. غضنفرى كنار من بود يكدفعه پريد جلو و تير به او اصابت كرد، اين تير مى‏بايست به من مى‏خورد ولى…
از نگاه مادر
هنگامى كه حاج همت با خانم و بچه‏هايش از اسلام آباد غرب به شهرضا برگشته بودند و بعد از كمى استراحت وقتى سر حرف باز شد، مادرش رو به او كرد و گفت: «ننه، ابراهيم! بيا اين جا، يه خونه بگير و زن و بچه ات را از آوارگى نجات بده تا كى اين طرف و آن طرف، يك روز انديمشك، يك روز اهواز، يك روز دزفول، يك روز كرمانشاه، حالا هم اسلام آباد…!»
لبخندى زد و جواب داد: فعلاً كه جنگ است تا ببينيم بعد چى مى‏شه.
مادرش گفت: خوب جنگ باشه، تو هم زن دارى، بچه دارى بيا و مثل همه يك زندگى آسوده داشته باش، باز هم خنديد و گفت: ما خونه داريم، اين طورى هم نيس!.
– پس كو، كجاست؟
– همين جا، توى ماشين بلند شو بيا بهت نشون بدم.
مادرش را كنار ماشين برد. در صندوق عقب را باز كرد، داخل صندوق مقدارى ظرف، دو سه تا پتوى سربازى، چند تكه لباس و كمى ماست چكيده و نان خشك محلى گذاشته بود.سپس رو به مادرش كرد و گفت: «اينهم خونه و زندگى ما.»
مادرش سرى تكان داد و پرسيد: «ننه! جنگ كى تموم ميشه؟»
در حالى كه در صندوق عقب ماشين را مى‏بست،آهى كشيد و گفت: «نترس ننه، ما زودتر از جنگ تموم مى‏شيم.» مادرش حرفى نزد و او حرفش را ادامه داد: «ما دنيا را به دنيادارها واگذار كرديم و تا موقعى كه جنگ هست، همين جورى زندگى مى‏كنيم، زن و بچه هام كه راضى هستن، الآن وقت آن نيست كه به فكر دنيا و آسوده زندگى كردن باشيم.»
از نگاه برادر
در يكى از شبهاى عمليات مسلم‏بن عقيل، همراه حاج همت رفتم تا سرى به منطقه آزاد شده بزنيم همچنان جلو مى‏رفتيم، من راننده بودم، يك بار احساس كردم به نقطه‏اى رسيده‏ايم كه امكان جلو رفتن نيست، حاجى پياده شد من هم پياده شدم تازه متوجه شديم وارد يك معبر مين شده‏ايم كه تنها به اندازه عبور يك ماشين پاكسازى شده است.باز در همين عمليات حاج همت بالاى ارتفاعات گيسكه رفته بود. داخل يك سنگر در كنار او بودم. خيلى به دشمن نزديك شده بوديم و حاجى با دوربين، ارتفاعاتى را كه در شهر مندلى عراق در دامنه آن واقع شده بود نگاه مى‏كرد، آمده بود تا براى ادامه عمليات، منطقه را ديده بانى و شناسايى كند. همان موقع دشمن متوجه حضور ما شد و اولين گلوله خمپاره را شليك كرد، گلوله در پنجاه شصت مترى سنگر فرود آمد. دومى به سى، چهل مترى رسيد و سومى نزديك‏تر افتاد حاجى با خونسردى دستى به پشت من زد و گفت: بلند شو برويم كه بعدى داخل سنگر است، سريع بلند شديم و كمتر از صد متر از سنگر فاصله نگرفته بوديم كه خمپاره بعدى سنگر ما را ويران كرد.»
از نگاه همسر
با شناخت هرچه بيشتر ابعاد شخصيتى حاجى وابستگى و علاقمندى‏ام نسبت به او بيشتر مى‏شد، اما فراتر از آنچه گفته شده دلسوزى و حس مسؤوليت وى نسبت به نيروهاى بسيجى و يا – به قول خودش دريادلان – حاضر در جنگ بود. بارها از حضور خود در خانه متأسف و متأثر مى‏شد. علت را جويا شدم و او در حالى كه بغضى گلويش را مى‏گرفت و اشك در چشمانش حلقه مى‏زد، پاسخ مى‏داد: ما بسيجى‏اى داريم كه بيشتر از يازده ماه است كه در جبهه جنگ مى‏جنگد و به خانواده‏اش سر نزده، آن وقت ما…»
خاطره دوم: مادامى كه اطمينان نداشت غذاى مناسب به نيروهاى خط مقدم جبهه رسيده باشد لب به غذا نمى‏زد و در خانه هم كه بود اجازه نمى‏داد دو جور غذا سر سفره بگذارم، حتى اگر عزيزترين ميهمانان به خانه مان آمده بود.
خاطره سوم: از اوقاتى كه نسبت به حاجى حسادت مى‏كردم لحظات به جاى آوردن عبادت شخصى او بود. اذان را كه مى‏شنيد آرام و بى صدا مى‏رفت و مشغول نماز مى‏شد گاه نيمه‏هاى شب كه براى شيردادن بچه‏ها از خواب برمى‏خاستم حاجى را نمى‏ديدم دقت كه مى‏كردم، از سوز صدا و ناله‏اش پى‏مى‏بردم در اتاق ديگر مشغول عبادت است.
به ندرت نمازى را از حاجى مى‏ديدم كه در آن اشك نريزد و ذكر دعاها و نوحه‏هايى كه گاه گاه در خلوت با خود زمزمه مى‏كرد خبر از سوز درون و آرزوهاى ناگفته وى مى‏داد.
خاطره چهارم: تنها تقاضاى من از حاجى، اين بود كه عقد ما را امام(ره) جارى كنند، حاجى، مدتى اين دست و آن دست كرد و گفت: «من مى‏توانم يك خواهشى از شما داشته باشم؟ فكر مى‏كنم تنها خواهش من در طول عمرم باشد…اجازه بدهيد كه براى عقد پيش امام نرويم! گفتم چرا؟ گفت: من روز قيامت نمى‏توانم جوابگو باشم.
مردى كه بايد وقتش را صرف يك ميليارد مسلمان به اضافه مستضعفان دنيا كند بخشى از آن وقت را به عقد خود اختصاص دهم.
من فكر مى‏كنم اگر اين كار را بكنيم يك گناه نابخشودنى است.»
خاطره پنجم: بعد از شهادت حاجى هم، حضور او را به عينه در زندگى حس مى‏كنم، يادم مى‏آيد يك بار يكى از فرزندان حاجى، پس از گذشت روز سختى در اوج تب مى‏سوخت، نيمه شب بود. همه توصيه مى‏كردند كه بچه را به دكتر برسانيم. اما من به دلايلى موافق اين كار نبودم، نزديك نماز صبح گريه‏ام گرفت و خطاب به حاجى گفتم: «بى معرفت! دو دقيقه بيا اين بچه را نگه‏دار؟» نزديك صبح براى لحظه‏اى نمى‏گويم خوابم برد، يقين دارم كه خوابم نبرد، حاجى براى لحظه‏اى آمد و بچه را از دست من گرفت و دو سه بار دست به سر او كشيد…وقتى كه من به خود آمدم ديدم تب بچه قطع شده است، به خود گفتم: اين حالت شايد نشانه‏هاى قبل از مرگ بچه باشد، آفتاب كه زد با حالت بى‏قرارى و اشك و آه بچه را به دكتر رساندم دكتر گفت: اين بچه كه ناراحتى ندارد…

/

پارسايى و پايدارى بانوان

تكريم پسنديده
پروردگار متعال براى رسيدن انسانها به مقاصد عالى و سعادت ابدى قوانين استوار و متقنى مطابق با نيازهاى درونى و شرايط فطرى آنها توسط برگزيدگان خويش ابلاغ كرد و مسير هدايت را براى تمامى انسانها هموار نمود، ولى تعداد بسيارى به جاى روى آوردن به چشمه پاكى و حقيقت و حظّ از نسيم فرحناك معنوى در گردابهاى نفسانى و هيجانات شهوانى گرفتار شده و ظلم و تعدّى به حقوق ديگر انسانها كه بنابر كرامت ذاتى مورد احترام خالق هستى بودند را سر لوحه عمل خويش قرار دادند.
نمونه بارز جامعه‌اى كه آتش جهل و خرافه در آن زبانه مىكشيد و نشاط فكرى و روحى از آن رخت بر بسته بود و سايه ظلم و اختناق در جاى جاى آن به چشم مىخورد و مردم از ابتدايىترين حقوق خويش محروم بودند، عصر
بعثت بود. در اين بين زنان بيش از مردان مورد اذيت و آزار قرار مىگرفتند و حقشان تضييع مىشد.
با تابش آذرخش حيات پاك نبوى و طلوع پرفروغ اسلام در ظلمتكده زر و زور و تزوير، انسانها به كرامت حقيقى خود واقف شده و هويت انسانى زن نيز همچون مردان گرامى داشته شد و بر يكسان بودن جوهره وجودى زن و مرد و بهرهگيرى از حقوق واقعى تأكيد گرديد. پيام آسمانى «انا خلقناكم من ذكرٍ و انثى»() خلقت اين دو موجود را يكسان دانست و زن را بر خلاف تصوّر جامعه مرده جاهلى داراى سرشتى ملكوتى، نفخه الهى و فطرتى پاك معرفى نمود. و به او حق حيات اجتماعى، مالكيت مشاركت در فعاليتهاى متناسب با مقتضيات زيستى و عاطفى داد. و زن و مرد را در زمينه ساز بودن تكامل يكديگر به مثابه لباسى
دانست كه به حفظ آبرو، حيثيت و پوشيدگى از ناروائى و زشتىها مي‌انجامد.
در آئين احمدى ارج نهادن به مقام زن چنان گسترده و عميق است كه در كلام وحى از او به عنوان اسوه برتر ياد شده است :«ضرب اللّه مثلاً للذين آمنوا امرأة فرعون»() و قابل توجه اينكه در رسيدن به مقامات عالى انسانى چون ايمان، صبر، يقين و حيات طيب، زنان را همانند مردان دانسته و تفاوتى بين آنها قائل نگرديده و پاداش عمل صالح و زندگى برتر را برايشان نويد داده است: «من عمل صالحاً من ذكر اوانثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبه»() در كنار اين مقامات، زن در نقش همسرى و مادرى والاترين و شريفترين مسؤوليتها را هماهنگ با آفرينش خود عهده دار مىباشد و موجودى منحصر به فرد است كه توان تربيت شخصيتهاى برجسته‌اى را دارد كه در پرتو خصائل و رفتار نيكشان جوامع بسيارى، راه سعادت مىيابند و به ترقى، عدالت اجتماعى و كمال واقعى مي‌رسند.
اسوههاى شايسته
بدون شك وجود مطهر حضرت فاطمه زهرا(س) پسنديدهترين چهره زن در تاريخ اسلام و بشريت است، رسول خدا(ص) او را سرور زنان عالم ناميد، كه با اعمال و رفتارش حقيقت و ماهيت يك زن متعالى و رشد يافته در بستر ايمان و فراخناى تعاليم الهى را متبلور مىسازد. امام خمينى مىفرمايد :«به منظور حفظ اعتبار عظيم زنان، همه بايد به آن گوهر يكتا و بى همتاى زنان، حضرت فاطمه زهرا(س) اقتدا كنند.»()
و دليل اين اقتدا و رهيابى را چنين بازگو مىنمايند كه :«معنويات و جلوههاى الهى جلوههاى جبروتى، جلوههاى ملكى و ناب سوتى همه در اين موجود (يعنى حضرت فاطمه زهرا(س)) مجتمع است.»()
افتخارى از اين بالاتر نيست كه استمرار ذرّيه پيامبر اكرم(ص) از وجود يك زن سرچشمه مىگيرد و بر نگرش و تفكر جاهلانى كه زن را كالايى بى ارزش جهت بهرهكشى و بيكارى و يا وسيله‌اى براى منافع خويش مي‌دانستند مهر باطل مي‌زند. در سنت و سيره محمّدى(ص) كه برگرفته از تعاليم قرآنى و هدايت گستر الهى است نه تنها براى حضرت زهرا(س) با ويژگىهاى يك زن نمونه، بلكه براى تمامى بانوانى كه با پاكى، درستى، عفت و حجاب و شعار و شعور ديندارى زندگى مىكنند. منزلتى والا و احترامى ويژه قائل مىشود. شخصيت
هايى چون حضرت مريم(س) خديجه، آسيه همسر فرعون و هاجر آن بانوى موحد، از اين تبارند. در اجراى بخشى از مناسك حج كه مطابق با سنت پيامبر برگزار مىگردد، نه تنها بانوان، بلكه مردان به اين الگوى استقامت، بندگى و اخلاص اقتدا مىكنند و همانند او هفت بار سعى بين صفا و مروه را مىپيمايند و در تواضع به آستان حق صفاى ايمان را مىچشند.طواف بر گرد خانه خدا بدون دور زدن حجر اسماعيل بنابر نظر اكثريت علماء باطل است و آن محلى است كه هاجر و فرزندش در آن زندگى و سپس دفن شده‌اند.
حضور دليرانه و صبورانه حضرت زينب(س) در حادثه كربلا، جلوه يك زن در مقام ايمان، مقاومت و دفاع از حقوق مظلومان را به نمايش مىگذارد، وى پس از شهادت امام حسين(ع) نه تنها منزوى و منفعل نشد بلكه رسالت آن حضرت را به عالىترين شكل به انجام رساند و با بيانات و حركات كوبنده، دشمن را مفتضح و رسوا نمود و پتكى محكم بر پيكر بى رمق و مرده آن نابخردان سست ايمان فرود آورد تا جايى كه امام سجاد(ع) او را «عالمه غير معلمه؛ داناى نياموخته» ناميد.()
شجاعت و شكيبايى حضرت زينب(س) سبب گرديد زنان همراهش در صحنه نبرد بهترين نقشها را آفريدند و در راه همدلى و همسويى با پيام و رسالت آن بانو لحظه‌اى تمرد، كوتاهى و نقصى را بوجود نياوردند.
مادر وهب از جمله حماسه سازان آن دوران است، وقتى فرزندش رودرروى لشكر ستم مي‌ايستد او را به مبارزه تشويق مىكند و مىگويد: تا در مقابل امام حسين(ع) كشته نگردى از تو راضى نمىشوم و در پايان جنگ كه دشمن سر او را از بدن جدا كرده بسوى خيمه پرتاب مىكند مادر سر را برداشته مىبوسد و به ميدان مي‌اندازد و بيان مي‌دارد: آنچه در راه خدا دادم پس نمىگيرم.()
بعد از آنكه قاصد امام حسين(ع) زهيربن قين را كه نزديكى چادر آن حضرت مستقر شده بود فراخواند، وى از رفتن امتناع كرد، همسرش كه شاهد ماجرا بود او را ندا داد كه: فرزند رسول خدا(ص) تو را دعوت كرده اجابتش نمىكنى؟ تأثير كلام اين زن سبب شد زهير از جا برخاسته و به محضر امام شرفياب شود و جزء ياران آن حضرت درآمده و به فيض شهادت نائل گردد.
امام خمينى با دلالت بر اين شواهد مىفرمايد :«زن يكتا موجودى است كه مىتواند از دامن خود افرادى به جامعه تحويل دهد كه از بركاتشان يك جامعه، بلكه جامعهها به استقامت و
ارزشهاى والاى انسانى كشيده شوند.»(). سرّ اين نكته آن است كه عواطف بانوان با جاذبههاى به موقع در قوى نمودن روحيه مردان و تشجيع آنها براى حضور در صحنههاى اجتماعى، سياسى و حماسى بسيار مؤثّر است و با رأفت زنان كه جلوه‌اى از رحمت الهى مىباشد چه بسيار خشونتهاى نابجا در خانواده و جامعه تعديل گشته و از بروز عواقب ناخوشايند، ركود و كندى در كار جلوگيرى مىشود. امام خمينى رهبر نهضت اسلامى ايران، زنان را عناصرى فعّال كه توانايى انجام كارهاى بزرگ دارند معرفى كرده و نقش رهبرى، هدايتگرى و پيروزى را در حوزه تلاش آنان مي‌داند :«بانوان ايران و بانوان قم و ساير بلاد، در اين پيروزى(انقلاب اسلامى) پيشقدم هستند، آنها مردان را تشجيع كردند. مردان ما مرهون شجاعتهاى زنهاى شير دل هستند.»()
استقامت بىنظير
زن در ايران اگرچه در تمامى صحنهها پابه پاى مردان حضور نداشت، امّا به گواه تاريخ بر خلاف زنان غربى از نعمت مالكيت، ارث و بسيارى از حقوق ديگر بهرهمند بود و از اركان مهم نظام خانواده به حساب مي‌آمد. زنان مسلمان ايرانى به صورت پيدا و نهان در هر زمانى كه احساس كردند اصلاحات اجتماعى به آنها نياز دارد و يا حضورشان گره‌اى از مشكلات جامعه را مىگشايد، جسورانه پا به ميدان گذاشتند و در پيروى از نداى حقطلبى رهبران دينى از هيچ كوششى دريغ نورزيدند. حضور اجتماعى زنان مسلمان قبل از انقلاب مشروطه، در نهضت تنباكو از نقاط برجسته مشاركت آنان در عكس العملهاى ملى و مذهبى بود. در پى مخالفت علماء و مردم نسبت به قرارداد ننگين تنباكو در دوران سلطنت ناصرالدين شاه وقتى خبر رسيد كه ميرزاى آشتيانى از معترضين به قرارداد فوق و حمايت كنندگان از فتواى ميرزاى شيرازى تحت فشار واقع شده و شاه از او خواسته است كه يا در ملأ عام قليان بكشد و يا از ايران خارج شود و به عتبات برود، زنان همگام با مردان بر ضد حكومت تظاهرات مىكنند و جمعى از آنان در سنگلج، محل استقرار ميرزاى آشتيانى جمع مىشوند و با اعلام حمايت از تداوم مبارزه حتى بدون حمايت مردان اقدام به بستن بازار مىكنند و در تبريز نيز زنان در مخالفت با قرارداد شاه همراه مردان به پا مىخيزند و بازار شهر به علامت اعتراض بسته مىشود و بيش از بيست هزار نفر مسلح به شاه تلگراف مي‌زنند كه زير بار قرار داد نخواهند
رفت. پس از چند روز كه از بسته شدن بازار مىگذرد مأموران دولتى به زور و تهديد و وعده و پاداش بازاريان را مجبور به بازكردن مغارههاى خود مىكنند. اما چند ساعت پس از اين اتفاق دسته‌اى از زنان به زور اسلحه بازار را مىبندند. و از صحنه دور مىشوند تا از تعرض مأموران در امان باشند.
زنان پادشاه در پى فتواى تحريم تنباكو از سوى ميرزاى شيرازى دست به اقدام زده و با شكستن قليانها از شاه خواستند به تقاضاى علما پاسخ مثبت دهد و بيش از اين استقلال كشور و آبروى دولت را به خطر نيندازد.()
با ورود جدى فرهنگ غرب خصوصاً در آستانه انقلاب مشروطه وضعيت زنان نيز تحت تأثير قرار گرفت. اول از نقطه نظر حضور فعّال و مؤثر آنها در اجتماعات و دوم مشاركتهاى نيمه سرّى قشرى از زنان متعهد و انقلابى كه سبب تعجّب مخالفان و بيدارى بيشتر مردان شد كه عزم آنها در مبارزه كمتر از بانوان بود. به عنوان مثال: وقتى كه ستارخان سردار ملى در آذربايجان عليه ظلم و ستم قاجارها و نفوذ بيگانگان قيام كرد، در ميان افرادى كه به حمايت از وى كشته شده بودند پيكر بيست زن مشروطه خواه بدست آمد كه با پوشش مردانه در مبارزات شركت نموده بودند.()
بعد از واقعه تحصن مشروطه خواهان در سفارت انگليس زنان معترض، اجتماعات متعددى را در خيابانهاى تهران ترتيب دادند و در اعتراض به كشته شدن نخستين شهيد مشروطه كه طلبه‌اى به نام سيد عبدالحميد بود هيجانات خود را بروز داده و با حضور به موقع در معابر و خيابانها انقلابيون را عليه حكومت تشويق كردند.()
جالب اينكه زنان با شنيدن خبر تبعيد علماى طرفدار مشروطه و مخالف شاه، اطراف كالسكه مظفرالدين شاه كه از يك مهمانى مي‌آمد جمع شدند و با فرياد و گريه و زارى گفتند :«ما رهبران دين را مىخواهيم، ما مسلمان هستيم، حكم مجتهدان را واجب الاطاعه مي‌دانيم. تمام امور ما به دست آقايون بوده و هست. چطور راضى شويم علما را نفى بلد و تبعيد نمايند. اى شاه مسلمان بفرما:رؤساى مسلمانان را احترام كنند. اى حاكم مسلمان براى اهل اسلام ذلّت نخواهيد، اى پادشاه اهل اسلام، وقتى روس و انگليس با تو از در جنگ درآيند ملت ايران به حكم آقايان با اين متجاوزان جهاد مىكنند.»()
تلاشها و خدمات ارزنده جمعى از زنان ايرانى در جهت تحقق انقلاب مشروطه در قالب انجمنهاى نيمه سرى، ستايش بعضى خارجيان
از جمله اقتصاددان معروف “مورگان شوستر” كه مدتى را در ايران زندگى كرده بود را برانگيخت زيرا زنان به ناتوانى عناصر سازش كار و محافظه كار اگرچه از حاميان مجلس بودند اذعان داشتند و همچنين در حمايت از كالاهاى بومى و عدم خريد منسوجات اروپايى و تأسيس بانك ملى مشاركت كردند. آنها ضمن تحريم اجناس بيگانه از مردم خواستند لباسهاى قبلى خود را بپوشند و به توليد پارچه و لباس داخلى اميدوار باشند. علاوه بر موارد ياد شده وقتى مظفرالدين شاه فرمان مشروطيت را امضاء كرد، مجلس تقاضاى زنى را منتشر كرد كه خواستار حمايت رسمى از آموزش زنان و مشاركت اجتماعى ايشان شده بود و از دولت تقاضاى دقت و توجه بيشترى به مدارس دخترانه را داشتند و در نهايت به شيوه‌اى خلاقانه به تأسيس و اداره مدارس زنانه، مراكز بهداشتى و درمانى و كانونهايى براى نگهدارى و تربيت كودكان بى سرپرست بدون انتظار پاسخ شنيدن از كارگزاران وقت اقدام كردند.()
در دوران اختناق رضاخانى، وى با حربه كشف حجاب سعى در محو ارزشهاى ملى و هويت دينى مردم داشت لذا فرمان داد زنها چادر را ترك كنند و در مجامع عمومى و خارج از منزل بدون حجاب ظاهر شوند. و اگر آنها با لباسهاى بلند و روسرى به سر، به كوچه و خيابان بيايند با زور روسرى را از سرشان برداشته و آن را پاره كنند. زنان در مقابل اين اعمال پايدارى نموده و حتى ماندن در خانه را به بى حجابى در انظار نامحرمان ترجيح دادند. يكى از ناظران در اين باره مىگويد: پاسبانان همچون لشكر مغول متعرض زنان مىشدند و چادر از سرشان برمي‌داشتند و يا آن را پاره مىكردند.
بسيارى از زنان آبستن از خوف چنين وحشى گرىها بچههاى خود را سقط مىكردند و عدّه‌اى هم سكته نموده بودند.() مقاومت مردم، علماء و مردان و زنان با غيرت در رويداد ننگين كشف حجاب در تمام نقاط ايران سبب رسوايى رژيم رضاخان شد و به فرموده امام خمينى: «آنچنان بانوان پايدارى كردند كه مشت به دهان آنها زدند، در تهران و ساير شهرستانها هم اكثريت زنها با آن مخالفت كردند و تو دهنى زدند.»()
د رمشهد مردم و روحانيان در مسجد گوهرشاد اجتماع كردند و عليه اين يورش فرهنگى معترض گرديدند، مقاومت و دفاع زنان از آرمانهاى مذهبى در اين قيام منجر به شهادت دهها نفر از آنان توسط نيروهاى مسلح سرلشكر ايرج مطبوعى بود كه غريبانه و شبانه در بيابانهاى اطراف مشهد دفن شدند.() سراب آزادى
در طول ساليان متمادى، همان گونه كه بسيارى از توصيهها و دستورات الهى توسط حاكمان ظالم به بوته فراموشى سپرده شد، احكام مربوط به احياى ارزش زن و كرامتها و استعدادهاى ذاتى او در معرض غفلت و گاه تحريف واقع گرديد. و در سدههاى اخير به اسف انگيزترين وضع خود رسيد. مكاتب و جوامع گوناگون به حقوق راستين و جايگاه واقعى زنان توجهى نكردند و با نقشهها و برنامههاى حساب شده عزّت كريمانه و توانمندىهاى گرانمايه به همراه لياقتهاى درونى را از زنان سلب كردند. گرچه در مواردى آتش انقلاب و اعتراض عليه چنين افكارى از زير خاكستر مظلوميت آنها شعله كشيد اما به نتايج موفقيت‌آميزى دست نيافت. زيرا دعوتهاى فريبنده و اغوا كننده غرب در جوامع اسلامى نشر پيدا كرد و شعار تساوى حقوق زن و مرد و اعلام رفع تبعيض از زنان همه جا را پر كرد. و متأسفانه با همكارى سرسپردگان داخلى و پيروى جمعى كه اين نواها را عامل رهايى از تحقير و عقب ماندگى مي‌دانستند نقشههاى بيگانگان تا حدى به ثمر نشست. ولى در عمل ثابت شد كه اين حركتها چيزى جز محو ارزشهاى والا و به تحليل بردن گوهر عفاف و حجاب و خودباختگى و وابستگى فرهنگى و اخلاقى حاصلى بدنبال نداشت.
شعار آزادى دروغين و ويران ساز، در سرزمينهايى كه اكثريت آنان مسلمان بودند چنان گسترشى يافت كه برخى زنهاى مسلمان نيز به دام اين نيرنگ افتادند و غبار ابتذال بر هويت اصيل و راستين آنها نشست و جايگاه مادرى، تربيت اولاد و نقش آفرينى در كنار مردان بر عليه ظلم و ستم، آنان را از اوج عزّت به حضيض ذلّت كشاند و اندك، اندك رسومات اجتماعى اقوام مختلف با شريعت درآميخت و زنان را به انزوا كشاند و يا تعدادى به مراكزى كه متناسب با خصوصيات روحى و اخلاقى آنان
نبود روى آوردند. در اين راستا روابط عاطفى برخاسته از طبيعت انسانى و آسايش بخش اين قشر از جامعه تحت الشعاع تبليغات كاذب قرار گرفت و مناسباتشان با ديگر اعضاى خانواده دچار تنش شد و به اقرار گردانندگان برنامههاى آزادى زنان در غرب، پيامدهاى تيره‌اى را به همراه داشت.
“جرير گريز” از رهبران گرايشهاى ضد تبعيض زنان در غرب مىگويد: به گفته‌اى، آزادى زن و به آزاد شدن مرد از تعهدات خانوادگى نسبت به همسر و فرزندان به ويژه در تأمين هزينههاى خانواده منجر شده است. مرد امروز، زندگى بدون مسؤوليت مىطلبد و زنان را با مشكلات اقتصادى تنها گذاشته است. «به گونه‌اى كه امروز تأنيث فقر در جهان غرب به مسئله بحث برانگيز تبديل شده است. زندگى مشترك بدون ازدواج به مردان اين فرصت را مي‌دهد كه با رها كردن زندگى، زن را با مشكلات ناشى از حضانت طفل كه به موجب قانون به زن واگذار شده است تنها رها سازد.»()
متأسفانه با تلاشهاى مثبت گروهى بيداردل در جوامع مسلمان جهت مبارزه و شكوفايى استعدادهاى ملى و مذهبى باز گروهى در پى تحولاتى از نوع غربى بودند، زيرا تنها راه سعادت را الگو بردارى از جهان به اصطلاح متجدد فرنگى و رهايى از مظاهر سنتى مي‌دانستند. به همين دليل در اواخر سلطنت قاجار، جنبشهايى توسط تعدادى از زنها بوجود آمد كه با هدايت فرزندان و همسران تحصيل كرده در غرب تأثير پذيرى آنها را از فرهنگ غرب دوچندان كرد و پيروى بعضى از زنان روشنفكر ايرانى از زنان متجدّد غرب در ابتدا به تشكيل كلاسهاى دخترانه به سبك جديد، انتشار مجلات و بعضاً تشكيل انجمنهاى زنان محدود مىشد. تا اينكه با به قدرت رسيدن
خاندان پهلوى فصل تازه‌اى در تاريخ زنان ايران گشوده شد و بى هويتى حاكمان بر سرنوشت اين كشور چهره پنهان خود را آشكار نمود و تا مدتها سبب عقب ماندگى و گسيختگى فرهنگ و عزّت و اقتدار ملّت، خصوصاً قشر زنان شد. كشف حجاب در سال 1317 كه به بهانه آزاد كردن نيمى از نيروهاى انسانى جامعه تحقق يافت. نقطه آغازى بود كه تأثير بسزائى در شكلگيرى برداشتهاى منفى در ذهنيت جامعه مسلمان ايرانى گذاشت و بدنبال آن با طرح لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى در دوره محمد رضاشاه حق زنان را مانند مردان در رأى دادن و رأىگيرى مساوى دانسته و بهانه‌اى براى حضور مفسده‌انگيز و مبتذل زنان بوجود آوردند. علماء و خصوصاً حضرت امام خمينى(ره) در آن زمان به مخالفت با لايحه مذكوربرخاست و بيان داشت، نقشههاى پشت پرده رژيم به منظور فساد زنان و مردان كشيده شده و هدف آزادى زنان نيست.
احياى هويت
امام خمينى آن وارث راستين اجداد طاهرينش به احياى كرامت و شخصيت زن مسلمان همّت گماشت. امام نيك مي‌دانست پيرايههاى بى اساس بسته شده به اسلام و حقوق زن از يك طرف و بى اطلاعى بانوان از ديگر سو، سبب تحميل افكار نادرست و القاء تبليغات منحرف بر اين قشر شده است. در سخنرانىها و مصاحبهها و حتى نامهها سعى در نشان دادن چهره واقعى زن و بيدار شدن شخصيّت گم شده وى نمود و ايشان تأكيد داشتند كه «در نظام اسلامى زن همان حقوقى را دارد كه مرد دارد، حق تحصيل، حق كار، حق مالكيت، حق رأى دادن، حق رأى گرفتن، در تمامى جهاتى كه مرد حق دارد زن هم حق دارد… اسلام خواسته است كه زن و مرد حيثيت انسانيشان محفوظ باشد. اسلام خواسته است كه زن ملعبه دست مرد نباشد».()
در همان زمان ايشان بيان داشتند كه :«زنان از نظر اسلام، نقس حسّاسى در بناى جامعه اسلامى
دارند و اسلام زن را تا حدّى ارتقاء مي‌دهد كه او بتواند مقام انسانى خود را در جامعه بازيابد و از حد شىء بودن بيرون بيايد و متناسب با چنين رشدى است كه مىتواند در ساختمان حكومت اسلامى مسؤوليتهايى را به عهده بگيرد».()
نظر امام خمينى به عنوان رهبر و مقتداى جامعه دينى برگرفته از عمق معارف الهى و عنايت همه جانبه مكتب اسلام نسبت به زن بود. وجه بارزى كه مكاتب غربى و بعضاً انسانهاى مسخ شده از تبليغات گمراه كننده آنان براى زنان قائل مىشدند. حالت مصرف گرائى، استفاده تبليغاتى و برداشت دون از شأن آنها بود. امام نقش زن را فراتر از يك انسان دنيا زده با ويژگىهاى سطحى مادى مي‌دانست به اين سبب مىفرمود :«نقش بانوان در عالم از ويژگىهاى خاصّى برخوردار است. صلاح و فساد يك جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جامعه سرچشمه مىگيرد. زن نقش بزرگى در اجتماع دارد، زن مظهر تحقق آمال بشر است.»()
امام در صدد بود بر اساس سنت رسول اكرم(ص) به زن نگريسته شود يعنى علاوه بر پذيرش مسئوليت مادرى و همسرى از ديگر توانائيهايش بهره ببرد. تأكيد ايشان بر اين بود كه زنان هم، بايد همانند مردان به اسلام خدمت كنند و به اندازه وسعشان در صحنه باشند. خانم مرضيه حديدهچى(دباغ) مىگويد: وقتى در نجف خدمت امام رسيدم از تكليف خود سؤال كردم فرمودند :«بمانيد تا انقلاب پيروز شود. همه با هم بر مىگرديم. چون سؤال كردم كه آيا اجازه مي‌دهيد در كنار خواهران و برادران فلسطينى با غاصبان بجنگم؟ فرمودند: هركجا ببينيد براى اسلام مفيد است و مىتوانيد خدمت بكنيد تكليف است.»()
در انديشه امام خمينى، زن صاحب رأى مستقل است و حق تعيين سرنوشت و دخالت در عرصه زندگى را دارد و از اينكه مجبور به اطاعت محض و تبعيت بىچون و چراى ديگران باشد نهى شده است. امام مىفرمايد :«ما مىخواهيم زن به مقام والاى انسانيت برسد. زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد.»() و در جاى ديگر ضمن يادآورى مسؤوليت پذيرى آنها گوشزد مىنمايد :«اگر زنهاى انسان ساز از ملّتها گرفته شوند ملتها به شكست و انحطاط مبدّل خواهند شد.»()
در اين ميان زنانى كه طالب تغيير شرايط حاكم بر سرنوشتشان و رهايى از قيد بندگى و رسيدن به جايگاه واقعى خويش هستند بايد، اولاً: در جهت كسب ديدگاههاى صحيح درباره سرشت و خلقت الهى زن بكوشند و ثانياً: مسؤوليت حقيقى زن در كانون خانواده و اجتماع
را بپذيرند و در نقش يك بانوى مسلمان و آگاه به تعاليم دينى انجام وظيفه كنند. و ضمن دورى از تعلقات مادى و كم ارزش، موجب اقتخار خود و جامعه گردند و مصداق كلام امام گردند كه فرمود :«ما مفتخريم كه بانوان… با آزادى شجاعانه خود بر مبناى ايمان از محروميت هايى كه توطئه دشمنان و با آشنايى دوستان نسبت به احكام اسلام و مقاصد قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتى كه دشمنان براى منافع خود به دست نادانان….به وجود آمده بودند خارج نموده‌اند.»()
حضور در عرصههاى سياسى اجتماعى
افق روشن انقلاب اسلامى كه با رشادتهاى مردان و زنان مسلمان و رهبرى بى نظير امام خمينى(ره) از پس ابرهاى تيره و تار ظالمانه طاغوت متجلّى گرديد. از پشتوانه محكم اعتقادى ملتى برخوردار بود كه در شريانهاى حياتشان عشق به اسلام و شور مكتب موج مي‌زد. اگرچه در دوره هايى از تاريخ استعمارگران براى مسخ ارزشهاى والاى انسانى و غفلت از هويت ملى و مذهبى جامعه ايرانى با انواع ترفندها و نقشهها و صرف هزينههاى بسيار كوشيدند تا اعتقادات مردم خصوصاً زنان را سست نمايند. امّا به تلاش و همّت باغبان دلسوز انقلاب برنامههاشان بىثمر ماند و حداقل در سرزمين ايران به مقصود نهايى خود نائل نگشتند.
مبارزه فعالانه زنان در جنبش انقلابى سال 57 كه با تأثير از آموزههاى دينى، قيام عاشورايى و رهبرى الهى صورت پذيرفت را بايد پديده‌اى چشمگير در تاريخ معاصر ايران دانست. آنها با حضور در ميدان مبارزه عليه طاغوت هاجر وار، اسماعيلهاى خود را به مذبح آوردند و بدون هيچ گونه دلبستگى و ترسى آنها را فداى مكتب و رهبر نمودند.
در شب دوازدهم محرم 1383 مطابق با 15 خرداد 42 دژخيمان به منزل امام خمينى حملهبردند و ايشان را دستگير كردند. هنوز صبح نشده بود كه خبر دستگيرى رهبر، همه مردم را نگران و هيجان زده كرد و عدّه‌اى از علماء و مردم به منظور اعتراض به اين عمل راهى صحن مطهر حضرت معصومه(س) شدند. براى نخستين بار در نهضت امام خمينى زنان با ايمان در كنار مردان در حالى كه بسيارى از آنان كودكان خردسال خود را به بغل گرفته بودند به جمع تظاهر كنندگان پيوستند. جمعيت از زن و مرد به خيابانها ريختند و با شعار حمايت از امام
خمينى عليه رژيم طاغوت لعن و نفرين فرستادند. هنوز تظاهر كنندگان بيش از دويست متر از صحن مطهر فاصله نگرفته بودند كه با يورش عوامل خونخوار روبرو گشتند و هدف گلوله واقع شدند. امّا آنان بدون اعتنا به آتشى كه بر سر آنها مىباريد، قهرمانانه به پيش رفتند و دليرانه از سينه فرياد خشم برآوردند. اين مقاومت ظلم ستيز با بجا گذاشتن كشتهها و زخمىها، بعد از حدود ده ساعت درهم شكسته شد و شهر قم به صورت ماتمكده‌اى كه با يورش دشمن ويران گرديده در تاريكى وحشت زايى فرو رفت، زنان زيادى در اين حادثه در خون خود غلطيدند و گروهى بى سرپرست شده، برادر و فرزندشان به شهادت رسيد، گويى عاشورا دوباره برپا گرديده است.()
اين شهامت و پايدارى را در مقاطع ديگر نهضت اسلامى به طور گسترده شاهد و ناظريم.
برخى از افراد از تهران و قم براى امام در نجف پيام دادند خواهرانى كه در تظاهرات شركت مىكنند ممكن است دستگير شوند و هتك حرمت گردند و شكنجه ببينند و با اين دلايل انتظار داشتند امام زنها را از حضور در صحنه معاف كند، در حالى كه ايشان از اين طرز فكر عصبانى شده بودند بر مشاركت همه جانبه زنان در نهضت تأكيد كرده و حركت سياسى بدون حضور آنها را توأم با نقص و كاستى دانسته و فرمودند :«خانمها دوش به دوش مردان و در كنار آقايان در تمامى مراحل شركت داشته باشند و هيچ كس حق ندارد كه تفوهى نسبت به مسأله جدا كردن خانمها از حركتهاى سياسى و اجتماعى و فرهنگى داشته باشد.»()
حضور سياسى، اجتماعى زنان در صحنههاى انقلاب كه بدنبال احياء هويت آنان از سوى رهبر نهضت به وقوع پيوست چنان بود كه نويسندگان و تحليل گران خارجى نيز نتوانستند آن را پنهان كنند و بى تفاوت از كنارش بگذرند. خانم “فانى اوچوآ، ُجوا” مىگويد: به طور يقين زنان ايران اولين كسانى بودند كه عليه مرد سابق سلطنت يعنى “شاه” جلو آمدند. اولين كسانى بودند كه دريافتند اگر آنها ابتدا و قبل از مردان اقدام نكنند همه چيز از دست مي‌رود. آنها با سرعتى فوق العاده ملاحظه كردند. اگر سلسله پهلوى را نابود نمىكردند، خانواده، ميهن، و سنتهاى هزار سالهشان نابود مىشد. به همين دليل همين زنان ايرانى بودند كه نه تنها شوهران و فرزندان خود را براى رفتن به خيابانها جهت اعتراض عليه رژيم سلطنتى برانگيختند، بلكه آنها در حالى كه فرياد مي‌زدند: «اللّه اكبر» به خيابانها و ميادين بزرگ و كوچك
شهرهاى اين كشور رفتند. و خيلى زودتر از آنكه مردان آگاه شوند كه مىبايست “روح حسين” را مجسّم كنند، زن ايرانى اولين كسى بود كه دريافت هر يك از آنها روح “زينب” است در جنگ عليه معاويه ستمكار و گناهكار از خاندان اميه.()
پشتوانه ارزشمند
امام بر اين باور بود، زنان در حركتهاى سياسى و اجتماعى كه منجر به سقوط رژيم ستمشاهى گرديد و استكبار جهانى را به هراس انداخت نقش بسيار ارزنده‌اى داشتند «شما بانوان در ايران ثابت كرديد كه در پيشاپيش اين نهضت قدم برداشتيد، شما سهم بزرگى در نهضت اسلامى ما داريد. شما در آينده براى مملكت ما پشتوانه هستيد. در دامن شما مردان و بانوان بزرگ تربيت مىشوند. شما ملت شريف ديديد كه زنهاى محترم ايران پيش از مردان به ميدان رفته و سد عظيم شاهنشاهى را درهم شكستند. و ما همه مرهون قيام و اقدام آنها هستيم.»()
امام در مصاحبه با نماينده مجله عربى “القومى العربى” از نقش زنان در مبارزات اين گونه ياد مىكنند :«در تظاهرات خيابان، زنان ما بچههاى خردسال خود را به سينه فشرده، بدون ترس از تانك و توپ و مسلسل به ميدان مبارزه آمده‌اند. جلسات سياسى اى كه زنان در شهرهاى مختلف برپا مىكنند كم نيست. آنان نقش بسيار ارزنده‌اى در مبارزات ما ايفا كرده‌اند. مادران شجاع فرزندان اسلام خاطره جانبازى و رشادت زنان قهرمان را در طول تاريخ زنده كرده‌اند. درچه تاريخى اين چنين زنانى را سراغ داريد و در چه كشور.»()
و در سخنرانى ايشان كه در مدرسه فيضيه كه به سال 1357 هـ.ش صورت گرفته است اين حقايق درباره زنان مطرح شده است. «شما خواهران عزيز و شجاع دوشادوش مردان، پيروزى را براى اسلام بيمه كرديد… شما زنان دلير در اين پيروزى پيشقدم بوديد و هستيد. شما مردان را تشجيع كرديد، ما همگى مرهون شجاعتهاى شما زنان شيردل هستيم…عنايتى كه اسلام به زنان دارد بيشتر از عنايتى است كه به مردان دارد. در اين نهضت زنان حق بيشترى از مردان دارند.»
همسر امام ـ بانو خديجه ثقفى ـ در گفتگويى چنين گفته‌اند: نقشى كه زنان در اين انقلاب عهده دار گشتند و اجرا كردند به قدرى درخشان و احترام‌انگيز بود كه بدون اغراق بايد بگويم براى من باور كردنى نبود. نظم و ترتيبشان در صفوف فشرده و انضباطى كه از يك روح بزرگ و مؤمن به انقلاب سرچشمه
مىگرفت به قدرى پر عظمت و شگفت‌انگيز بود كه اصلاً به تصوّر درنمي‌آيد. من به خودم اجازه نمي‌دهم نسبت به اين بانوان عزيز و با شرفى كه با شركت فعّال خود در انقلاب در عين اينكه دين خود را به كشور و مردم آن ادا كردند موجب سربلندى و سرافرازى نسوان در جنبشهاى انقلابى و رهايى بخش نيز شدند، دلسوزى كنم يا براى آينده آنان نگران باشم، بانوان در اين انقلاب آن چنان شخصيتى كه از خود نشان دادند…كه ما را تا ابد نسبت به سرنوشت مردم اين كشور مطمئن ساخته‌اند.()
در انقلاب ايران زنان با تشويق امام به صحنه مبارزه آمدند. نه تنها در عصر انقلاب بلكه در دوره بازسازى، به طور كلّى در همه عرصه هايى كه جامعه براى ترقى، پيشرفت، عدالت و ثبات اجتماعى تلاش مىكند دخالت مستقيم زنان را مشاهده مىكنيم. چنانچه با تعمق در فرمايشات بنيانگذار جمهورى اسلامى بنگريم درمى يابيم ايشان مكرّر بر نقش و حضور زن در صحنه تأكيد داشتند و اين موضعگيرى نه بر سر اتفاق و نه تاكتيك براى پيروزى انقلاب بود، بلكه عقيده مسلّم ايشان و حكايت از آن داشت كه نقش زنان در انقلاب برتر از مردان است و اين قشر را پيشرو نهضت اسلامى مي‌دانست و مىفرمود :«اين پيروزى را قبل از آنكه از مردان داشته باشيم از بانوان داريم.»
تأثير تابناك
درخشش پرفروغ انقلاب اسلامى بسيارى از مردمان جهان و خصوصاً بانوان را به خود جلب نموده و امروز در نقاط پيشرفته و به اصطلاح متمدّن جهان، زنان حسرت آزادى و آزادگى را به دل دارند كه اسلام به آنها عطا نموده است و از امتيازات دروغين روى گردان هستند.
در انگلستان و فرانسه تأثير انقلاب اسلامى را در برگزارى مراسم راهپيمايى به مناسبت ايام اللّه و اعتراض به سياست جهانى استكبار و نيز انتشار كتب، جزوات مذهبى و مانند آن مىبينيم كه حداقل نيمى از اين تلاشها مربوط به خواهران است. تعداد زيادى از بانوان بعد از انقلاب از آمريكا به ايران آمده و جذب آرمانهاى اسلامى شده‌اند. عشق به انقلاب اسلامى در برخى بانوان آمريكايى چنان است كه در سال 1366 هـ.ش، شصت و شش نفر از آنان كه بعد از انقلاب اسلامى مسلمان شده‌اند به ايران آمدند و از وزير آموزش و پرورش وقت خواستند كه اجازه دهد بچههاى آنان در مدارس ايران درس بخوانند زيرا بدآموزىهاى منحط فرهنگ غرب را به روشنى مشاهده كرده بودند.()
خانم فانى اچوآ اهل كشور كلمبيا در مقاله‌اى كه در كنگره بين المللى نقش زنان از ديدگاه امام خمينى در سال 1378 ارائه داده چنين مىنگارد: به عنوان يك زن و يك خبرنگار، انقلابات پيچيده جهان را مطالعه نمودم انقلاب ايران يك شگفتى عجيب بود. نيمكره غربى ما تنها از انقلاب فرانسه و انقلاب آمريكا به عنوان اوج سمبل انقلابى ايده آل مدح و ستايش كرده است. گرچه در اين انقلابها منكر عظمت پيشرفت سياسى و اجتماعى نيستم، اما زنان نقش آفرين در اين انقلابها ميادين را پر مىكردند و آشوبگران بزرگى بودند تا حركت را به نام خود رقم بزنند. مثلاً در انقلاب فرانسه تمام دنيا از “شارلوت دلاكوردياره” به عنوان بزرگترين زن فعّال در كانون اتحاد كشور نام مىبرند و يا در كشور خودم كلمبيا كه به افتخار “آنتونيا سانتوس”و “پوليكارپاسالاباريتا” چهرههاى برجسته از استقلال ملى ما در جنگ عليه اسپانيول در قرن هيجده و نوزده مجسمه هايى برپا كردند. امّا با اين همه هيچ يك از زنان غربى به مجامع انقلابى راه نيافتند، نه كرسى، نه سخنى و نه حتى حق رأى، در آنجا مردان حضور داشتند و زنها فقط فرياد مي‌زدند و اغتشاش مىكردند، امّا قدرت و نقش زن ايرانى كمّى و كيفى است. كمّى از آن جهت كه بعد از بيست سال از انقلاب، زنان به چند كرسى دست يافته و حتى به معاونت رئيس جمهور انتخاب مىشوند و نقش كيفى آنان، اينكه زن كسى است كه اخلاق عمومى و خصوصى اين جامعه را اداره مىنمايد، روح و معنوياتش تمامى رشتههاى روزانه زندگى اين جامعه را پيش مىبرد.()
وى كه قدرت انقلابى زنان ايران را حقيقتى بزرگ و پنهان براى غرب دانسته مىگويد: «در مقابل چشمان حيرت زده دنياى غرب، جامعه ايرانى يك خانواده مردسالار و سرباز متعلّق به دوران قبايل عرب بيابان نشين و افسانه‌اى سنتى از نسل سام نيست، اين جامعه يك خانواده زن سالار واقعى است. كسانى كه در “چادر” عنصر پيروى و تبعيت زنان ايرانى را ديده‌اند اشتباه مىكنند. بر عكس از اين چادر است كه با فرهنگ خود بر دنيا تسلّط مىيابند. زنان، كسانى هستند كه تمام حركتهاى زندگى خانوادگى را كنترل مىنمايند و موتور واقعى انقلاب بوده و هستند.»()
اين نويسنده با برداشت از كلام امام خمينى كه فرمود: اين پيروزى را بيش از مردان از بانوان كسب كرديم، نوشته است يكى از عناصر مهمى كه امام خمينى را براى كسب پيروزى به حركت درآورد نيروى حركت و جنبش عجيب و فوق العاده‌اى بود كه بر جامعه ايرانى تسلّط داشت و دارد، نيروى فوق العاده‌اى كه امروزه نه خارجيان و نه خود ايرانيان آن را در نمىيابند يعنى نيروى روحى، روانى و جامعهشناسى كه زن ايرانى دارا مىباشد.()
امام خمينى كه دائماً از فعاليتها و جنبشهاى انقلابى زنان تجليل مىنمايد تأثير موقعيت آنان را از اسلام مي‌داند و بيان مي‌دارد: «اسلام زن را به جايگاهى ارتقا مي‌دهد كه مىتواند دوباره موقعيت انسانى خود را در جامعه انتقال بدهد. بنابراين او بايد از اينكه تنها يك شىء باشد رهايى پيدا كند و براى ارتقاء به چنين پايگاهى، زنان مىتوانند مسؤوليتها را در چهارچوب حكومت اسلامى انجام دهند».()
خانم اشراقى، دختر امام نيز از پيشرفت حضور زنان بعد از انقلاب اسلامى چنين مىگويد :«با ظهور انقلاب تغييرات عمده‌اى در مورد زنان اتفاق افتاد. زن به ارزش و موقعيت والاى خود به عنوان يك زن دست يافت و دوباره شخصيّت خالص و با ارزش خود را به عنوان يك مسلمان پيدا كرد. بعد از انقلاب، زن رسماً نه به حساب زن بودن، بلكه به حساب يك بشر شناخته شد… امروزه
مىبينيم كه تعداد قابل ملاحظه‌اى از انديشمندان را زنان جامعه تشكيل مي‌دهند. آنها كاملاً با عقايد و اصول اسلام آشنا شده و همزمان از نيازهاى عصر ما و ملزومات جامعه شان آگاه هستند، آنها از دانش مذهبى و نيز علوم جديد برخوردارند.»()
و در نهايت از تأثيرات انقلاب بر وضعيت زنان مسلمان ايران دفاع دليرانه و پشتيبانى شرافتمندانه آنان در طول 8 سال جنگ تحميلى از مكتب و رهبر بود و به گفته يكى از تحليل گران خارجى: يكى از صفحات بسيار حيرت‌انگيز، تاريخ زن در تمام اعصار است، زيرا مادران، همسران و خواهران بودند كه مردان را به دفاع از ملّت و اسلام، بيشتر برانگيختند.()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره حجرات، آيه .13
. سوره تحريم، آيه .11
. سوره نحل، آيه .97
. صحيفه نور، ج 19، ص .279
. همان، ج 6، ص .185
. نفس المهموم، ص .217
. نقش زنان در تاريخ عاشورا، على قائمى، ص .62
. صحيفه نور، ج 16، ص .192
. همان، ج 6، ص .299
. گلشن ابرار، ج 8، ص .140
. مشاركت سياسى زنان در ايران، نسرين مصفا، ص .109
. همان.
. تاريخ بيدارى ايرانيان، ناظم الاسلام كرمانى، ص .300
. انجمنهاى نيمه سرى زنان در نهضت مشروطه، ترجمه جواد يوسفى، ص 17 ـ .10
. تاريخ شفاهى انقلاب اسلامى، غلامرضا كرباسچى، ص .257
. در جستجوى راه از كلام امام خمينى دفتر سوم (زن)، ص 45.
. زن و حضور تاريخى، ص .15
. يزدانى عباس و جندقى، بهروز(مترجم) فمينيسم و دانشهاى فمينيستى، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، ص 138.
. مجله 15 خرداد، خرداد و تير 70، ش 2، ص 34 ـ 33.
. همان.
. صحيفه نور، ج 7، ص 341.
. پابه پاى آفتاب، امير رضا ستوده، ج 1، ص 204 و 203.
. صحيفه نور، ج 6، ص .186
. همان، ص 182.
. صحيفه نور، ج 21، ص 398.
. همگام با خورشيد، اسماعيل فردوسى پور، ص 109 ـ .108
. پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 156.
. مجموعه مقالات كنگره بين المللى جايگاه و نقش زن از ديدگاه امام خمينى، ج 2، مهر 78، ص 180.
. مجله پيام انقلاب، ص 16.
. مجله راه زينب، شماره 38، ص 6.
. همان، ص 14.
. روزنامه رسالت، ش 3979، 18/7/78.
. مجموعه مقالات كنگره…ص 182 و 176.
. همان، ص .179
. همان.
. الگوى زن اصيل و آزاد در عصر انقلاب، محمد تقى حشمت الواعظين، ص 223.
. زن روز، ش 1643، ص 44 ـ .42
. همان.

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام‏
سيد حسن نصراللّه: اكنون از هر زمان قوى‏تر هستيم. (19/10/86)
مردم فلسطين به بوش: قاتل كودكان: به خانه‏ات برگرد. (20/10/86)
پاسخ سيد حسن نصراللّه به آمريكا: بوش فرعون است، دشمنى با او افتخار است.
بوش: وارد جنگ ايدئولوژيك با اسلام شده‏ايم. (25/10/86)
تظاهرات گسترده مردم مصر عليه سفر بوش انجام شد. (26/10/86)
در نبرد خيابانى در جنوب عراق 70، تروريست به هلاكت رسيدند.
نوار غزه در محاصره كامل نظاميان اسرائيلى قرار گرفت.
90 شبه نظامى در ناآرامى‏هاى شمال غرب پاكستان كشته شدند. (30/10/86)
نورى مالكى مراسم عاشوراى امسال را نتيجه بازگشت ثبات به عراق دانست. (1/11/86)
غزه بدون آب، برق، گاز و دارو است.
سكوت جهانى در قبال مرگ تدريجى 5/1 ميليون فلسطينى در غزه شرم‏آور است. (2/11/86)
محاصره غزه محصول همدستى دولت مصر با رژيم صهيونيستى است. (3/11/86)
پس از تركيه، دانمارك به دومين كشور مسلمان اروپا تبديل مى‏شود.
اين وحشيگرى‏هاى مدرن صهيونيست‏ها در قبال مردم مظلوم فلسطين را ببينيد.
رژيم صهيونيستى نيمى از جمعيت 5/1 ميليونى غزه را در نقاط مرزى مصر آواره كرد. (6/11/86)
محاصره غزه به نفع حماس تمام شد. (8/11/86)
ارتش لبنان تظاهرات مخالفان سينيوره را به خاك و خون كشيد. (9/11/86)
ضرب الاجل 3 روزه حزب اللّه به دولت سينيوره اعلام شد. (10/11/86)
دولت اسرائيل قربانى شكست ارتش در جنگ 33 روزه با حزب اللّه شد. (11/11/86)
اعتراف كميته صهيونيستى وينوگراد به پيروزى حزب اللّه، جنگ 33 روزه اسطوره ارتش اسرائيل را شكست. (13/11/86)
مردم بحرين به دستگيرى مخالفان سياسى اعتراض كردند.
در جريان عمليات شهادت طلبانه در شهر ديمونا واقع در جنوب سرزمين‏هاى اشغالى چهار صهيونيست كشته و بيش از 16 تن ديگر زخمى شدند، شهر ديمونا به دليل وجود نيروگاه هسته‏اى تحت شديدترين مراقبت‏هاى امنيتى از سوى نيروهاى امنيتى اسراييل قرار دارد. (16/11/86)
يك روز پس از عمليات شهادت طلبانه در شهر اتمى ديمونا، حمله موشكى به اسرائيل باعث انهدام دو كارخانه شد.
80 درصد مردم تركيه از لغو ممنوعيت حجاب حمايت كردند. (17/11/86)
موشك حماس در فاصله 50 مترى شيمون پرز اصابت كرد. (18/11/86)
لايحه حجاب در پارلمان تركيه با اكثريت قاطع به تصويب رسيد. (20/11/86)
شبكه تلويزيونى رژيم صهيونيستى: حماس در مبارزه با اسرائيل، مثل حزب اللّه عمل مى‏كند. (21/11/86)
از سوى منابع اسرائيلى فاش شد، همكارى موساد و سينيوره در ترور رفيق حريرى. (23/11/86)
دولت‏هاى عربستان و امارات به گروه تروريستى “اليمانى” حداقل 100 ميلون دلار كمك مالى كرده‏اند.
موساد: تل آويو در تيررس موشك‏هاى جديد حزب اللّه است. (24/11/86)
عماد مغنيه فرمانده ارشد حزب اللّه لبنان شهيد شد. پاداش 30 سال جهاد
عمليات گروه تروريستى “اليمانى” براى كشتار روز اربعين در عراق كشف شد. (25/11/86)
سيد حسن نصراللّه در مراسم تشييع پيكر شهيد عماد مغنيه: جنگ با اسرائيل را به خارج از لبنان مى‏كشانيم.
سيد حسن نصراللّه: اين سخن را با مسؤوليت من در تاريخ بنويسيد، عليه صهيونيست‏ها در سراسر جهان مى‏جنگيم. سقوط اسرائيل آغاز شده است.
مادر شهيد مغنيه: كاش فرزند بيشترى براى فدا كردن در راه مقاومت داشتم. (27/11/86)
وحشت از انتقام سراسر اسرائيل را فرا گرفت. (28/11/86)
اسرائيل به دنبال تهديدهاى دبيركل حزب اللّه تدابير گسترده نظامى – امنيتى انديشيد. (30/11/86)
اسرائيل: حماقت كرديم، ترور مغنيه بازى با آتش بود.
مخالفان مشرف در انتخابات پاكستان پيروز شدند. (1/12/86)
سيد حسن نصراللّه:به صهيونيست‏ها مجال آرامش نخواهيم داد. (2/12/86)
سيد حسن نصراللّه: نقاط ضعف دشمن را شناسايى كرده‏ايم، زوال اسرائيل نزديك است. (4/12/86)
قرضاوى: مسلمانان جهان، كالاهاى دانماركى را تحريم كنند. (6/12/86)
اخبار داخلى
برف و سرما در ايران ركورد 50 ساله را شكست.
عيدى امسال كاركنان دولت 200 هزار تومان تعيين شد. (19/10/86)
رهبر معظم انقلاب: گروهها،هوشيار باشند، حمايت آمريكا ننگ است.
تايم: ايران نشان داد اينجا خليج فارس است. ايرانى‏ها در ماجراى تنگه هرمز بدون شليك يك گلوله به آمريكايى‏ها يادآور شدند كه شير نفت جهان در دست ايران است.
واردات آلمان از ايران 50 درصد افزايش يافت.
رهبر انقلاب: مبادا خرافه و كارهاى غيرمعقول موجب ضايع شدن عزادارى محرم شود. (20/10/86)
با گسترش تأسيسات نفتى در عسلويه، ايران مى‏تواند از صدور گاز مايع، سالانه 100 ميليارد دلار درآمد داشته باشد.
آيت اللّه مجتهدى تهرانى و استاد دكتر سيد جعفر شهيدى به لقاء اللّه پيوستند. (24/10/86)
ملت و رهبر از فقيه وارسته و معلم بزرگ اخلاق “آيت اللّه مجتهدى تهرانى” تجليل كردند. (25/10/86)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: عاشورا موجى در اقيانوس بشريت ايجاد كرد كه جاودانه است. (27/10/86)
غزه در آتش و خون است، ايران خواستار اجلاس اضطرارى شد.
وزير كشور:عدّه‏اى ثبت نام كرده‏اند كه رد صلاحيت شوند. (1/11/86)
پاسخ رهبر انقلاب به نامه حداد عادل: مصوبات مجلس براى همه قوا لازم الاجرا است. (2/11/86)
با تأكيد بر شكست روند صدور قطعنامه، جليلى: موضوع هسته‏اى ايران بايد به آژانس برگردد.
فاز دوم تصفيه خانه بزرگ اصفهان به بهره‏بردارى رسيد.
با تصويب دولت جريمه ديركرد بازپرداخت تسهيلات بانكى ممنوع شد.
فرياد اعتراض مردم ايران عليه جنايات صهيونيست‏ها و سكوت مجامع جهانى بلند شد. (6/11/86)
فرمانده كل سپاه در مصاحبه با الجزيره: بوش سرافكنده به منطقه آمد، دست خالى بازگشت. (8/11/86)
وزيرخارجه: گزارش آتى آژانس، نگرانى غرب و اطمينان ايران را به دنبال خواهد داشت.
مجلس انتقال صندوق‏هاى آراء را قبل از شمارش ممنوع كرد. (9/11/86)
پيش بينى وزير كشور، 35 ميليون نفر در انتخابات شركت مى‏كنند.
متهمان پرونده ارتشاء در گمرگ فرودگاه مهرآباد به اعدام محكوم شدند. (10/11/86)
طرح ممنوعيت چاپ پوستر انتخاباتى در شوراى نگهبان رد شد.
فجر انقلاب، طلوع بى‏غروب پيروزى مبارك باد. 29 ساله شديم.
رئيس جمهور در اجتماع مردم بوشهر:ملت ايران در حال رسيدن به قله فناورى هسته‏اى است. (11/11/86)
رهبر انقلاب در گراميداشت سالروز تاريخى ورود امام (ره) در مرقد مطهر بنيانگذار جمهورى اسلامى حضور يافت.
بيش از 1000 ميليارد تومان اعتبار براى تسريع در آبادانى استان بوشهر تصويب شد. (13/11/86)
قائم مقام حزب اعتماد ملى: فقط خارجى‏ها از تحصن مجلس ششم استقبال كردند.
بهره بردارى از 718 طرح آب، برق و مخابرات در دهه فجر آغاز شد.
رئيس جمهور و هيأت وزيران با امام راحل تجديد پيمان كردند. (14/11/86)
در اجلاس وزارى خارجه كشورهاى اسلامى، ايران خواستار تحريم رژيم صهيونيستى شد.
متخصصان ايرانى براى اولين بار در جهان داروى زخم ديابت ساختند. (15/11/86)
با حضور رئيس جمهور و پرتاب موشك كاوشگر يك، اولين سفير ايران به فضا رفت.
براى اولين بار در كشور، توليد گندم از مرز 15 ميليون تن گذشت.
فهرست جبهه متحد اصولگرايان براى تهران نهايى شد.
با ساخت ماهواره اميد و پرتاب موشك كاوشگر به فضا جمهورى اسلامى يازدهمين كشور فضايى جهان شد. (16/11/86)
برگزيدگان جشنواره بين المللى خوارزمى معرفى شدند. (17/11/86)
شوراى نگهبان لايحه مبارزه با پولشويى را تأييد كرد.
البرادعى: ايران راه حل بسيارى از ابهامات هسته‏اى را ارائه كرده است. (18/11/86)
رهبر معظم انقلاب: دولت‏هاى اسلامى بايد محاصره غزه را بشكنند.
رهبر انقلاب در ديدار فرماندهان و پرسنل نيروى هوايى ارتش: مردم ايران در راهپيمايى 22 بهمن حضور خود را به بيگانگان نشان خواهندداد. (20/11/86)
سخنگوى شوراى نگهبان: علت عمده عدم احراز صلاحيت‏ها، فقدان مدرك تحصيلى است. (21/11/86)
رسانه‏ها و محافل بين المللى شگفت زده شده‏اند از اين همه شور، انقلاب جوان‏تر از هميشه.
واگذارى سهام عدالت به 120 هزار زن سرپرست خانوار از امروز آغاز شد. (23/11/86)
لوموند: البرادعى درگزارش خود پرونده ايران را مختومه اعلام مى‏كند. (24/11/86)
كروبى: ديدارم با آيت اللّه جنتى بسيار صميمى بود.
كليات لايحه بودجه 87 در مجلس تصويب شد.
آژانس: غرب نمى‏خواهد پرونده هسته‏اى ايران بسته شود.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در همايش بين المللى بزرگداشت “علامه بلاغى” در قم، در برابر تفرقه افكنى‏هاى دشمن بايد ايستاد. (25/11/86)
رهبر انقلاب: خون مطهر شهيد مغنيه صدها مثل او مى‏آفريند.
فرمانده كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى: سپاه از اصولگرايى به عنوان يك تفكر حمايت مى‏كند نه يك جناح سياسى. (27/11/86)
120 ميليارد تومان تسهيلات براى شهريه دانشجويان اختصاص يافت.
رهبر معظم انقلاب به مناسبت درگذشت آيت اللّه توسلى پيام تسليت فرستاد. (28/11/86)
رهبر انقلاب: مردم در انتخابات مراقب افراد دو رو باشيد.
بررسى بودجه 293 هزار ميليارد تومانى در مجلس پايان يافت.
با حضور وزراى نفت و اقتصاد، بورس نفت راه اندازى شد.
رهبر معظم انقلاب: خانواده انقلاب بايد همگرايى خود را روز به روز مستحكم‏تر كنند. (29/11/86)
البرادعى ماجراى تهديد به ترور از سوى اسرائيل را فاش كرد.
آمريكا: نظر ما تأمين نشود، گزارش آژانس بى ارزش است.
البرادعى: با فشارهاى زيادى روبرو هستم ولى تهديد آمريكا نمى‏تواند بر گزارش من تأثير بگذارد.
بنزين با قيمت آزاد براى ايام نوروز عرضه مى‏شود. (30/11/86)
بهره‏بردارى از ميدان نفتى آزادگان زودتر از موعد آغاز شد.
مجلس به وزير جديد آموزش و پرورش رأى اعتماد داد. (1/12/86)
رئيس جمهور در اجتماع پرشور مردم بندر عباس: غرب بايد گزارش البرادعى را بپذيرد.
در جلسه علنى ديروز مجلس الحاقيه مجمع تشخيص مصلحت به بودجه 87 بحث برانگيز شد.
در پرواز مشهد – تهران مهارت خلبان جان 100 مسافر را نجات داد. (2/12/86)
آژانس: تمام موضوعات پرونده هسته‏اى ايران حل و فصل شده است.
گزارش البرادعى حيثيت غرب را به چالش كشيد.
تصميم قطعى براى فروش آزمايشى بنزين آزاد گرفته شد.
جبهه متحد اصولگرايان 290 نامزد خود را نهايى كرد.
74 شناور تندرو ساخت ايران تحويل ارتش و سپاه شد. (4/12/86)
آمريكا: گزارش آژانس ما را نا اميد كرد.
پيروزى هسته‏اى كام مردم را شيرين كرد.
سخنگوى دولت: فروش بنزين آزاد فقط براى نوروز را اعلام كرد.
سيد حسن خمينى: عزت و استقلال خود را فداى دوستى با آمريكا نمى‏كنيم.
ايران خواستار خروج پرونده هسته‏اى از دستور كار شوراى امنيت شد.
عرضه بنزين 500 تومانى در ايام نوروز تثبيت قيمت تورمى بنزين است. (5/12/86)
هاشمى: عملكرد شوراى نگهبان در خور تقدير است.
رئيس جمهور: پيروزى هسته‏اى، محصول مقاومت ملت است. (6/12/86)
اعضاى مجلس خبرگان به ديدار رئيس جمهور رفتند. هاشمى رفسنجانى ميهمان احمدى نژاد.
اخبار خارجى‏
2 جنگنده آمريكايى در خليج فارس سقوط كردند. (19/10/86)
هاآرتص: 2007 سال افكندگى اسرائيل بود. (20/10/86)
اينديپندنت با اشاره به ناكامى سفر اخير بوش: اردك لنگ دست خالى از خاورميانه بازگشت.
فرانسه با موافقت امارات در مجاورت تنگه هرمز پايگاه نظامى احداث مى‏كند. (27/10/86)
وزير كشور انگليس: جرأت نمى‏كنم شب‏ها در خيابان‏هاى لندن قدم بزنم. (1/11/86)
طرح براندازى دولت اردوغان توسط مسؤولان امنيتى تركيه لو رفت. (7/11/86)
سوهارتو ديكتاتور سابق اندونزى درگذشت. (8/11/86)
شوراى امنيت با تسليم در برابر آمريكا، قطعنامه محكوميت اسراييل را بايگانى كرد. (11/11/86)
اوپك با خواست آمريكا براى افزايش توليد نفت مخالفت كرد.
سازمان ديده بان حقوق بشر: آمريكا و اروپا حق ندارند رعايت حقوق بشر را از ديگران بخواهند. (13/11/86)
فرمانده صهيونيست: اسرائيل در تيررس موشك‏هاى دوربرد است. (15/11/86)
ديدار وزير خارجه قطر با وزير جنگ رژيم صهيونيستى افشاء شد. (16/11/86)
جان بولتون ساعتى پيش از احضار مك كانل به سنا: گزارش اطلاعاتى آمريكا را گويا ايرانى‏ها نوشته‏اند.
3 ژنرال پاكستانى در سقوط هلى‏كوپتر كشته شدند.
رئيس “سيا” به استفاده از شكنجه اعتراف كرد. (18/11/86)
وزير دفاع آمريكا: ملزم به دفاع از عراق نيستيم. (20/11/86)
فرمانده ارتش پاكستان نظاميان را از ديدار با مشرف منع كرد. (24/11/86)
مصوبه سنا: استراق سمع در آمريكا نياز به مجوز دادگاه ندارد.
پوتين غرب را به عمليات متقابل موشكى تهديد كرد. (25/11/86)
در صورت پيوستن به پيمان ناتو، پوتين كشورهاى اروپاى شرقى سابق را با موشك تهديد كرد. (27/11/86)
در كاخ سفيد، بوش و سعودالفيصل پشت درهاى بسته مذاكره كردند. (28/11/86)
حزب بوتو و نواز شريف بدون مشرف دولت تشكيل مى‏دهند. (4/12/86)
واشنگتن، تل آويو و پاريس براى بحران آفرينى در لبنان توافق كردند. (5/12/86)

/

شناخت صلابت و اقتدار اسلام به بركت انقلاب اسلامى

در گستره پژوهشگران و نظريه پردازان
پيروزى انقلاب اسلامى در ايران موجب گسترش بحثهاى جدّىتر در مطالعات اسلامشناسى و شيعه پژوهى در غرب گرديده است. فرهنگستان فنون وادبيات آمريكا در سال 1366 ش طرحى گسترده را در اين زمينه موضوع بررسىها و تحقيقات خود قرار داد كه سه هزار نفر از مليّتهاى گوناگون با آن همكارى مىكنند، پژوهشگران برجسته‌اى از دانشگاههاى هاروارد،برينستون و كلمبيا در زمره آنان مىباشند، هدف از اين طرح كه تاكنون مجلداتى از آن منتشر شده است، كمك به ارتقاى سطح آگاهى سياستمداران آمريكايى به نقش مذهب در جهان است از جمله مباحثى كه در اين طرح عنوان گرديده برخى موضوعات ذيل مىباشد:
ـ1 وجوه اشتراك و افتراق انقلاب اسلامى با ساير انقلابهايى كه در جهان صورت گرفته چه مىباشد.
ـ2 بررسىهاى تكنيكى درباره اين تحوّل همچون نحوه بسيج تودهها، سازماندهى تظاهرات در شهرها، ارتباط ميان عناصر انقلابى و نيز نحوه برخورد رژيم استبدادى با اين امور.
ـ3 تأثير انقلاب اسلامى بر روى بحث
هايى كه تحت عنوان فاندامنتاليزم (اصالت گرايى و بازگشت به ريشهها = ) مطرح است. بحث درباره اين كه اصول گرايى شيعه چه ويژگى هايى دارد، آيا نوستالژيك است يا واقع گرا، سنتى است يا رو به آينده دارد و اصولاً انقلاب هايى كه از باورهاى دينى سرچشمه مىگيرند چه مشخصاتى دارند.
ـ4 تأثير انقلاب اسلامى بر جامعهشناسى دين، قبلاً اميل دوركيم و ماكس‌وبر گفته بودند جوامع در سير عقلانى شدن عناصر اسطوره‌اى و رمز آلود را به حاشيه مي‌رانند و تدريجاً آنها را حذف مىكنند با وقوع انقلاب در ايران چنين ديدگاهى متزلزل گرديد زيرا اين پديده ثابت كرد جوامع نه تنها در مسير سكولار شدن گام نمىنهند بلكه آنها كه در ابتدا سكولار بوده‌اند به امر قدسى باز مىگردند.
در بحثهاى مربوط به جامعهشناسى غربىها مكرّر از انقلاب اسلامى به عنوان يك شاخص و سمبل حركتى در بازگشت به معنويت و مذهب ياد كردند.()
نويسندگان غربى كه به تحليل و بررسى درباره انقلاب اسلامى پرداخته‌اند گرچه در مجموع نكات جالبى را در اين ارتباط گوشزد نموده‌اند ولى به دليل انديشههاى سكولاريستى
و انسان محورىهاى خود و عدم شناخت جامعه ايران و نيز جوامع اسلامى در بخش هايى از آثار خويش، حقايق را به گونه‌اى مطرح كرده‌اند كه با واقعيتهاى تاريخى و سياسى انقلاب اسلامى تطبيق نمىكند. آنان از تك ساحت بودن فرهنگ غربى متأثر بوده‌اند و به همين دليل ملاك سنجش صحت يا نادرستى يك جريانى را مسايل معيشتى و اقتصادى تلقى كرده‌اند، آنان دانستههاى خود را درباره روحانيّت مسيحى به عنوان پيش فرض در پژوهشهاى خويش دخالت داده و تصوّر كرده‌اند علما و روحانيت شيعى وضعى مشابه آنان را دارد، مورد ديگرى كه اين تحقيقات را مورد تأمّل قرار مي‌دهد اين است كه برخى مطالب را بدون ذكر مأخذ معتبر و مستند درج نموده‌اند يا آن كه به منابع دست دوم و سوم استناد نموده و نيز احتمال دخالت ديدگاههاى سياسى، گروهى و حزبى مؤلّفان منابع مزبور را در نوشتههاى آنان، در نظر نگرفته‌اند، در برخى از نوشتههاى غربيان كه به انقلاب اسلامى ايران اختصاص يافته است، مطالب مضحك و خنده دارى هم ديده مىشود”بورس مورليش” در مقاله‌اى تحت عنوان :«خمينى مخفى» در بيان عواملى كه تأثير عميقى بر شخصيت رهبر كبير انقلاب گذاشته است يادآور مىشود شهادت امام حسن مجتبى(ع) توسط سمّ بر روحيه امام خمينى تا بدانجا اثر نهاده است كه عنوان مسموم سازى بسامدى بالايى در سخنرانىها و نوشتههاى ايشان دارد، به عنوان نمونه رهبر انقلاب تأكيد مىكرد فرهنگ غربى افكار ملتهاى جهان سوم را مسموم مىكند و موسيقى غربى اخلاق جوانان ايرانى را مسموم مىسازد، هم چنين آمريكا را جرثومه‌اى زهرآلود مي‌دانستند.()
كريستيان برومبرژه ايران شناس فرانسوى در مقاله‌اى با عنوان اسلام و انقلاب در ايران با روشى مردم شناسانه به سراغ انقلاب اسلامى رفته و سعى در تجزيه و تحليل آن دارد، كه البته رهيافت او فرهنگى است و سعى دارد تشيع و نمادهاى شيعى را محورهاى اصلى تحليلهاى خود قرار دهد، او مىگويد پنج خصوصيت اين مذهب را انقلابى جلوه مي‌دهد و باعث مىشود در حركتهاى سياسى اجتماعى به بزرگى انقلاب اسلامى ايران اثر گذار باشد: استقلال
مالى علماى شيعه، استقلال سياسى آنان، توان تشكيلاتى و سازماندهى حوزههاى علميّه، اصل امامت و استمرار آن در اصل فقاهت، زنده نگه داشتن كربلا و نمادهاى جاودانه آن كه مورد اخيرش از همه در پيروزى انقلاب ايران اثر گذارتر بوده است.
ژان پى يردگارد در مقاله «قم شناسان در نزد آيت اللّهها» سه نكته برجسته را در انقلاب ايران مورد تحليل قرار مي‌دهد: وحدت تمامى قشرهاى مردم، اسلامى بودن همراه با شهادتطلبى و موضوع كشتارها و ترورهاى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، وى يادآور مىشود جامعه ايران در آستانه انقلاب به اقليّت غرب گرا و اكثريت مسلمان و معتقد به فرهنگ دينى تقسيم مىگرديد. اين جمع كثير نه تنها تحت سلطه گروهى اندك بودند بلكه توسط آنان تحقير هم مىشدند، براى بيرون آمدن از اين وضع نامطلوب غالب مردم امام خمينى را در مقام رهبر و اسلام را به منزله راه حل انتخاب كردند كه خود امام از ميان اين اكثريت برخاسته بود و به زبانى سخن مىگفت كه قاطبه مردم آن را درك مىكردند، زبان نمادها و حماسههاى كربلا شالوده اصلى فرهنگ عموم مردم را تشكيل مي‌داد.
«اليويه روا» در مقام يك ايران شناس فرانسوى در مقاله تشيع و انقلاب ثابت مىكند كه چگونه تشيع به عامل اصلى انقلاب در ايران تبديل گرديد.()
ميشل فوكوى فرانسوى در سالهاى قبل از انقلاب در كنار ژان پل سارتر نامهها و اعلاميههاى تندى عليه رژيم استبدادى شاه و به طرفدارى از مردم ايران صادر مىكرد كه در پاى اكثر آنها امضاى فوكو به چشم مىخورد. او كه عمرى را به بد بينى نسبت به جنبشهاى آزادى بخش و انقلابهاى جهانى گذرانيده بود در پاييز سال 1357 به عنوان روزنامه نگار به ايران آمد و تحوّلات انقلاب را دنبال كرد.
دو چيز در حركت انقلابى مردم ايران فوكو را شديداً مجذوب خود ساخت: طراوت و منحصر به فرد بودنش، در بررسىهاى غربى پيرامون انقلاب اسلامى فوكو روش واقع گرايانه و بدون پيش فرضهاى غربى دارد. از منظر او، اين انقلاب نخستين قيام فرامدرن عصر حاضر و
اولين خيزش بزرگ عليه نظامهاى زمينى بود. فوكو سريعاً به اين نتيجه رسيد كه با پديده‌اى غير معمولى و خارق العاده روبرو گرديده است كه پى آمدش فراى مرزهاى ايران، به سطح جهانى مي‌رسد، به اعتقاد او اين اولين جنبش بر ضد نظم جهانى است. به نظر فوكو هدف انقلاب مزبور نه عادى سازى اشكال قدرت نظير ساير انقلابهاى جهان بلكه نفى راديكال گذشته در جهت آينده‌اى دور است. اين انقلاب مىخواهد به اسلام دوران پيامبر برگردد و به پيش برود. رمز موفقيت انقلاب در اراده جمعى عليه نظام شاهنشاهى و تظاهرات چند ميليونى و اعتصاب عمومى آن بود. آن چه به انقلاب جاذبه و زيبايى مىبخشد تعاملى است ميان كل مردم و دولت تهديد كننده آنها.()
يورگن هابرماس فيلسوف مشهور آلمانى كه به ايران هم آمده بود مىگويد: اين انقلاب با جنبشهايى كه حول روابط توليد و مبارزات طبقاتى فعالند تفاوت دارد. زيرا مسئله اصلى آن فقر فرهنگى، روند عقلانيت يك بعدى و استحاله حيات است و طى آن كوشش مىگردد كه چگونه مىتوان از اشكال تهديد شده زندگى دفاع نمود و به تجديد حيات پرداخت، او مي‌افزايد در انقلاب ايران جوانب مثبت دينى و شعور مذهبى و نقش روانكاوانه آن و ساماندهى به اخلاق اجتماعى و ارتباطى و تأثير اين عوامل بر تحوّلات سياسى، بوروكراتيك و سرمايه دارى قابل مشاهده مىباشد.()
رابرت كالسون، نويسنده برجسته كانادايى كه خود را فردى غربى و غير مسلمان ناميده است از انقلاب ايران به عنوان يك معجزه ياد كرده و گفته است: اين شگفت‌انگيز مىباشد كه يك انقلاب مكتبى و الهى بتواند در جهان امروز، اين گونه تحقق يابد و در جهت استقرار عدالت پيش رود. اصالت و اخلاص ناشى از اين تحوّل در سطح وسيع در ميان مردم به چشم مىخورد. از آن جا كه اين قيام يك بارقه الهى است از درك تمام ابعادش ناتوان مىباشم ولى محتوايش را درك كرده‌ام و مىكوشم درباره‌اش بيشتر تحقيق كنم و آن را در جهان منعكس نمايم تا قدرتها دريابند كه چه بخواهند و چه نخواهند اين انقلاب دائمى است و ما از آن الهام مىگيريم.()
جان فوران جامعه شناس آمريكايى آثارى
چند درباره تحوّلات خاورميانه، ايران و انقلاب دارد كه مهمترين آنها كتاب «مقاومت شكننده» مىباشد، او در بررسىهاى خود پيش فرضهاى غربى را نمايان ساخته و مىگويد تصوّر يك اسلام همگن به عنوان تنها علّت رويدادهاى انقلاب ايران تصوّر نادرستى است زيرا چندگانگى و تنوّع فرهنگ سياسى بر حوادث آن سايه افكنده است.()
پرواند آبراهاميان فصل واپسين كتاب «ايران بين دو انقلاب» خود را به بررسىهايى درباره انقلاب اسلامى ايران اختصاص مي‌دهد، او گرچه در ارائه مطالب متنوّع كتابش را در خور توجّه قرار داده است امّا يك سونگرى ايشان و استناد به منابع دست دوم و جهت دار، موجبات خدشه دار گرديدن بخش هايى از مطالب كتاب را بوجود آورده و در برخى اظهار نظرها دچار چنان خطايى گرديده كه به تحريفى آشكار انجاميده است با اين حال اعتراف مىكند: انقلاب اسلامى در رخدادهاى تاريخ جهان امروز از اين نظر بىهمتاست كه نه يك گروه اجتماعى جديد مجهز به احزاب سياسى و ايدئولوژىهاى غير مذهبى بلكه روحانيتى سنتى مسلّح به منبر مساجد و مدعى حق الهى را براى نظارت بر همه شؤون دنيوى به قدرت رسانيد.()
پروفسور حامد الگار در سال 1980 م چهار سخنرانى در موسسه اسلامى لندن ايراد كرده بود كه در همين كانون به صورت كتابى، انتشار يافت و در همان ايام به فارسى هم ترجمه شد، اين كتاب متضمّن پيش گفتارى است كوتاه و در عوض مقدمه‌اى مبسوط از دكتر كليم صديقى مدير مؤسسه اسلامى لندن تحت عنوان مرحله‌اى جديد در نهضت اسلامى كه طى آن ضمن توضيحى پيرامون وضع امّت اسلامى قبل از ظهور انقلاب اسلامى و اين كه تا آن زمان اين جامعه راهبر و طلايه دارى نداشته است، از اين انقلاب به عنوان تجديد مطلع وحدت جهانى امّت اسلام ياد و تجليل مىكند. وى مي‌افزايد انقلاب مزبور يك حادثه نيست بلكه زنجيره‌اى از جريانى پويا و مداوم است و نمىتواند دفعتاً و سريعاً پايان يابد. زمانى طولانى و شايد يك نسل يا بيشتر لازم است تا اين قيام به صورت معيار درآيد.()
حامد الگار كه سنّى مذهب است علاوه بر
شناخت و درك عميقى كه از انقلاب اسلامى ايران دارد هم دلى محسوس و احياناً ژرفى با اين حركت دينى، از خود بروز مي‌دهد، قبلاً از او كتابى تحت عنوان نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت به فارسى ترجمه شد. او در سخنرانى سوم خود مىگويد: هرچند بنابر يك سنت ديرينه انقلاب به طور كلّى توسط علماى شيعه و در رأس آنان امام خمينى رهبرى گرديده است، مع هذا نبايد اين حقيقت را از نظر دور داشت كه انديشه و آثار (بعضى روشنفكران) بود كه بخش وسيعى از اقشار جوان و تحصيل كرده ايران را آماده ساخت تا رهبرى آيت اللّه خمينى را پذيرا شده و با خلوص و شهامت از آن پيروى كنند.() او خاطر نشان مىنمايد بدون هيچ شك و شبهه‌اى بايد گفت آن چه در ايران رخ داده است غير مترقبهترين و در عين حال مسرّت بخشترين پيروزى امّت اسلامى در قرن حاضر است.()
گى روشه در كتاب خود “تغييرات اجتماعى” مىنويسد: انقلاب اسلامى، انقلابى مذهبى بود كه در انقلابهاى اين جهان نوين، انقلابى آفريد. به گفته گى روشه انقلابهاى رايج نوين هرگز نمىتواند در چهارچوب مفاهيم مذهبى بگنجد. ايدئولوژى انقلابى جديد مفاهيمى را كه مذاهب منحصر به صورت رمز و اشاره ماوراءطبيعى به كار برده‌اند، تغيير داده و آنها را به جهان مادى منتقل ساخته است.()
جان ال اسپوزيتو درباره اين حركت سترگ شيعى ايران گفته است: ايران نخستين انقلاب سياسى اسلامى موفق را به جهان عرضه كرد و مسلمانان سراسر جهان از ثمره آن كه همانا اوج گرفتن مفهوم هويت اسلام، بازگشت اقتدار مسلمانان در جهانى كه تحت سلطه ابرقدرتهاست محظوظ شدند، ايران آماده بود تا اصول خود را در كشور خويش و جهان خارج از آن تبليغ كند.()
كتاب “انقلاب ايران ايدئولوژى و نمادپردازى”() توسط بارى روزن نگاشته در پنج فصل تنظيم شده است، وى تحليلهاى خاص در مورد اين تحوّل را در سه محور پى مىگيرد:
الف: انقلاب ايران سنتى بوده و در اين رويكرد مباحث ضد مدرن تعريف و بازكاوى مىشود.
ب :اين حركت سنتى گذار براى رسيدن به گفتمان مدرن مىباشد.
ج: تحوّلات انقلاب را مىتوان در چهارچوب تفكّرات مدرن هم ارزيابى نمود، در نهايت به گونه‌اى انقلاب را تحليل مىكند كه با
مبانى شكلگيرى جريان نوخواهى در ايران هم سو باشد: براى تحليل صحيح انقلاب بايد آن را نوگرا و برخاسته از آموزههاى نوگرايى بدانيم و نه تحوّلى در مبناى سنّت.
چارچوب نظرى دفرترو درباره انقلاب اسلامى را غالباً مىتوان رد كتاب انقلاب اسلامى از چشم انداز نظرى جستجو نمود، اين كتاب در واقع دو فصل از كتاب جنبشهاى انقلابى اثر جيمز دفرترو مىباشد كه توسط خانم مشيرزاده ترجمه و مركز بازشناسى اسلام و ايران و مؤسسه فرهنگ، هنر و ارتباطات در سال 1379 آن را به چاپ رسانيده است، اين متفكّر كوشش دارد در تحليلهاى خود مسايل انقلاب را به گونه‌اى بررسى نمايد كه راه رشد و توسعه را منتهى به مدرنيسم غربى بداند، او رشد فزاينده درآمدهاى نفتى، افزايش انتظار مردم از سطح زندگى خود، رشد سريع نوسازى كه با جديت از سوى شاه دنبال مىشد و در جامعه آن روز ايران ظرفيت لازم براى آن وجود نداشت، به همراه شخصيت كاريزماتيك رهبرى، انگيزههاى احساسى و عاطفى را از علل وقوع انقلاب ذكر مىكند و در مجموع جنبههاى مادى و معنوى مؤثِّ در اين حركت را يكسان معرفى مىنمايد.
كتاب معروف خانم اسكاچپول با نام “دولتها و انقلاب اجتماعى”() نام دارد كه در سال 1972 م انتشار يافت، وى نماينده مشهور تئورى ساخت گرايى در تبيين انقلابهاى جهان است. او در اين اثر با تأكيد بر سه ويژگى مهم رئوس انديشه خود را ترسيم مىنمايد. اسكاچپول به نيكى در مىيابد كه پتانسيل اصلى فرهنگ مقاوم و مبارز در انقلاب ايران از حماسه حسينى سرچشمه مىگيرد. آن چه براى اين محقق حائز اهميّت جلوه مىكند توان ايدئولوژى اسلام خصوص تشيع در متّحد كردن تمام ايرانيان حتى در خارج از مرزها مىباشد، به اعتقاد وى رهبرى سازش ناپذير موفق گرديد يك كانال بومى براى ابراز اپوزيسيون مشترك عليه شاه بوجود آورد به گونه‌اى كه حتى ايرانيان غير مذهبى مىتوانستند تحت چنين لوايى گرد آيند زيرا همه آنان مىتوانستند در ماجراى عاشورا جنبه الهام بخش شهادت و فداكارى براى مبارزه با اختناق و ستم بيابند.()
خانم سربرنى محمدى كتابى نوشته است تحت عنوان «انقلاب بزرگ و رسانههاى كوچك» در اين اثر استفاده نيروهاى انقلابى از امكانات ناچيز همچون نوار كاست، اعلاميهها و شعارهاى ديوار در مقابل رژيمى كه تمام ابزارها و وسايل تبليغاتى و ارتباطى را در دست دارد
مورد بحث قرار گرفته است.()
خانم نيكى آر كدى استاد دانشگاه و محقق آمريكايى كتابى تحت عنوان «ريشههاى انقلاب ايران»() در يك مقدمه و نه فصل به رشته تحرير درآورده است، وى قبلاً كتابى تحت عنوان تحريم تنباكو در ايران نگاشته كه توسط شاهرخ قائم مقامى آن را به زبان فارسى برگردانيده است، ناگفته نماند كه علاوه بر كتاب «ريشههاى انقلاب اسلامى» وى دو اثر ديگر درباره اين پديده شگفت به رشته تحرير درآورده است :«مطالعه تطبيقى انقلابهاى ايران» ترجمه فردين قريشى، مندرج در نشريه متين، سال اول، شماره اول، سال 1377 ش و نيز «چرايى انقلابى شدن ايران» ترجمه فردين قريشى، مندرج در همان مجله، سال اول، ش دوم و سوم، سال 1378ش.
نيكى.آر.كدى در آخرين نوشته خود درباره انقلاب ايران اساساً حركتها و جنبشهاى ايرانيان را مبارزه‌اى تحت سيطره و هژمونى غرب و تحت مركزيت غرب مُدرن و صرفاً در جهت مقابله با امپرياليسم دانسته و معتقد است پس از انقلاب به ويژه بعد از دوم خرداد 1376 اين مبارزه در قالب نوخواهى و رسيدن به دولت مُدرن ادامه يافت و اكنون اين مقاومت استمرار دارد امّا اين تحليل وى از انقلاب اسلامى و مبارزات مردم مسلمان ايران كاملاً نادرست است چرا كه ستيز مردم با كانون غرب و در جهت مركز زدايى از غرب مُدرن بود و با پيروزى خود به اين هدف بزرگ رسيد و توانست بنيادهاى فكرى غرب از مُدرن تا پست مدرن را به چالش بكشاند. بررسى تحليلى كدى درباره اين انقلاب نشان مي‌دهد حاكميت روشها و پيش فرضهاى غربى باعث شده است كه وى چنين حركتى را كه مسير تاريخ و بشريت را تغيير داد از سطح يك انقلاب الهى به سطح يك انقلاب انسانى تنزّل دهد و در حقيقت پيام اصلى آن را كه نفى حاكميت مادى و تثبيت حاكميت خداوند بود ناديده بگيرد و يا از درك آن عاجز بماند. با اين حال اعتراف مىنمايد: در خارج از ايران هيچ حكومتى وجود ندارد كه بر پايه جنبش اسلامى مردم باور، به قدرت رسيده باشد و بسيارى از اهداف آن جنبش را تحقق بخشيده باشد.()
كلربرير و پيربلانشه كتابى تحت عنوان «ايران: انقلابى به نام خدا» نوشته‌اند اگرچه در اين نوشتار اشتباهات تاريخى و خطاهاى تحليلى به چشم مىخورد اما مؤلّفان به واقعيت هايى جالب اشاره كرده‌اند. كلربرير مىگويد: موج اعتراض مذهبى براى آن كه استقرار بيابد و شاه را مورد
اعتراض قرار دهد ضمن استناد به مفاهيم اسلامى كه به قرنها قبل برمىگردد در عين حال مطالبه عدالت اجتماعى را كه به نظر مي‌آيد در جهت فكر يا اقدام ترقّى باشد پيش مىكشد پىير بلانشه هم يادآور مىشود: آن چه مرا حيرت زده كرده، سر برداشتن تمامى يك ملّت است كه همه فرياد مي‌زدند مرگ بر شاه، در اين تظاهرات بين مبانى مذهبى، عمل حقوق همگانى و اقدام دسته جمعى رابطه‌اى ديده مىشد. مشكلات اقتصادى ايران در آن هنگام آن چنان نبود كه بر اثر آن ميليونها نفر به خيابانها بريزند و سينه برهنه با مسلسلها مواجه گردند.()
تحقير استكبار
پيروزى انقلاب اسلامى تحوّلاتى اساسى در موقعيت و استراتژى آمريكا در منطقه بوجود آورد افزون بر سقوط يك متحد، بر اثر اين خيزش اسلامى، آمريكا ايستگاههاى فوق العاده مهم استراق سمع الكترونيك خود را از دست داد. با انحلال دو مركز مراقبت استراتژيكى آمريكا در بهشهر و كنگان موقعيت اين كشور در كنترل فعاليتهاى اتمى شوروى سابق و تحركات نظامى آن در شمال ايران كاملاً تضعيف شد و اين امر حتى در تصويب قرارداد تجديد سلاحهاى استراتژيك با شوروى(سالت 2) از طرف سناى آمريكا مشكلاتى پديد آورد.()
وظيفه عمده كميته ضد براندازى سنتو تنظيم و توزيع اطلاعات در مورد فعاليتهاى شوروى در منطقه و تهيه برنامه هايى براى نبردهاى چريكى در صورت تجاوز اين كشور بود. با خروج ايران از پيمان مزبور و متعاقب آن، خروج پاكستان، اين سازمان نظامى سياسى به طور كامل فرو ريخت و از اين رو سقوط شاه و پيروزى انقلاب ضربه‌اى قاطع بر سياست سدّ نفوذ نظامى آمريكا عليه اتحاد شوروى وارد نمود و منافع حياتى ايالات متحده را در منطقه با چالش جدّى روبرو ساخت.()
دكترين نيكسون در سال 1969 م در جزيره گوام اعلام گرديد، بر اساس اين ديدگاه آمريكا براى حفاظت از منافع خويش به قدرتهاى منطقه‌اى كمك مىكرد و منطقه خليج فارس مناسبترين مكان براى به اجرا درآوردن اين نظريه بود و ايران مهمترين پايگاه استراتژيك به شمار مي‌رفت با سقوط ديكتاتورى حاكم بر ايران كه جانشين طبيعى قدرت رو به زوال انگلستان در خليج فارس محسوب مىگرديد بر استراتژى آمريكا در اين ناحيه سوق الجيشى اثر
منفى گذاشت، يكى از مقامات آمريكا اعتراف كرده بود: سقوط شاه نشانه فرو ريختگى بناى استراتژى ما در خليج فارس گرديد، استراتژى كه ما آن را بر قدرت اقتصادى و سياسى عربستان و نيروى نظامى و سياسى ايران پايه‌ريزى كرده بوديم، با محو ركن ايران نمىتوانست ايفاى نفش كند.()
پيروزى انقلاب به اعتبار آمريكا در منطقه لطماتى شديد وارد ساخت، اشغال سفارت آمريكا در تهران و دستگيرى عوامل اين لانه جاسوسى در حقيقت افول اراده سياسى اين ابرقدرت را بروز داد و حرمت و اعتبارش را درهم شكست و اين وضع چنان بحران زا شد كه حتى رژيمهاى مرتجع منطقه وابستگى خود به آمريكا را امرى منفى و سست كننده پايههاى حكومت خود تلقى كردند.()
به دنبال آن حكّام منطقه احساس خطر كردند و نگران عوارض خطرناكتر اين انقلاب و وقوع جنبش هايى در قلمرو خود گرديدند، از اين رو به منظور مقابله با خطراتى كه منافع ابرقدرتها و وابستگان آنان را در منطقه تهديد مىكرد تئورى هلال بحران تدوين گرديد و با اتخاذ سياست جديد نيروهاى واكنش سريع شكل گرفت تا نيازهاى مهم آمريكا در منطقه را همچون مقابله با انقلاب اسلامى، جلوگيرى از گسترش نفوذ شوروى، حمايت از دوستان ايالات متحده آمريكا را تأمين نمايد. علاوه بر اين، پايگاههاى نظامى آمريكا در كشورهاى خاورميانه گسترش يافت و شوراى همكارى خليج فارس به عنوان ستونى براى سد بستن در برابر قدرت ايران در سال 1981 م مطرح گرديد و سرانجام به گفته ويليام ليمن، مفسّر برنامه فرونت لاين، براى مهار توفان انقلاب اسلامى، جنگ تحميلى را عليه ايران به راه انداختند.
تسخير لانه جاسوسى، شكست توطئه كودتاى نظامى در طبس، فاش گرديدن كودتاى نوژه، جهانى گرديدن شعار مرگ بر آمريكا، خنثى سازى محاصرههاى اقتصادى، ايستادگى در برابر حضور نظامى نامشروع ناوگان آمريكا در خليج فارس و حمله موشكى به هواپيماى مسافربرى ايران در خليج فارس ابهت پوشالى آمريكا را درهم شكست و به قول امام خمينى ابرقدرتها بر اثر اين انقلاب الهى به خاك مذلّت كشانيده شدند، در واكنش به اين تحقيرها، آمريكا كوشيد با تهديد و هراس افكنى مردم مبارز ايران را نگران نمايد امّا امام در 17 آبان 1358 فرمود: «آمريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند، نترسيد، آمريكا عاجزتر از اين است كه در ايران دخالت نظامى كند.»()
انقلاب اسلامى از چهره كريه استكبار به سركردگى آمريكا پرده برداشت، آمريكا خود را به دروغ مدعى دموكراسى و دفاع از حقوق بشر بود كه انقلاب اين تزوير و نفاق را افشا كرد و سيطره مطبوعات و رسانههاى تبليغى نتوانست مانع اين روند گردد، كشتار جوانان انقلابى ايران توسط رژيم شاه با حمايت و تأييد آمريكا، حمايت از تروريستها و گروهكهاى محارب با نظام اسلامى ايران و پناه دادن به آنان، به راه افتادن جنگ تحميلى عراق عليه ايران با برخودارى از پشتيبانى سياسى، اطلاعاتى، نظامى و اقتصادى آمريكا و كشورهاى غربى و موشك باران شهرها و روستاهاى ايران، استفاده از بمبهاى شيميايى و ديگر حوادث كه مجال پرداختن به آنها نمىباشد نمونههايى بارز از سيماى ضد بشرى آمريكا و غربىها بود.
بنابراين با وقوع انقلاب اسلامى در يكى از حساسترين نقاط جهان همچون زلزله‌اى ارودگاه آرام استكبار را به تزلزل واداشت و براى اولين بار يك كشور اسلامى با اكثريت شيعه به طور شگفت انگيزى ابرقدرتها را به مبارزه طلبيد و به منافع گوناگون آنان خسارت وارد كرد و خواب تحليل گران و نظريه پردازان آنان را آشفته ساخت زيرا آنان كه معيارهاى تجربى و مادى را اساس بررسىهاى خود قرار داده بودند از پيش بينى اين حادثه، شناخت ماهيت و شيوههاى موفقيت آن عاجز ماندند و به تعبير امام خمينى از اراده الهى بىخبر بودند. سازمان  (سيا) پس از ارزيابىهاى لازم در مرداد 1357 ش اعلام كرد ايران در وضع انقلابى يا حتى آستانه يك خيزش قرار ندارد و تشكيلات اطلاعاتى  در تحليلهاى خود در ششم مهر 1357 اظهار اميدوارى كرد:انتظار مي‌رود كه شاه تا ده سال ديگر به طور فعّال زمام قدرت را
در دست داشته باشد.()
بر اساس اسناد بدست آمده از لانه جاسوسى مقامهاى اطلاعاتى و سياسى آمريكا عقيده داشتند: انقلاب اسلامى و حوادث پس از آن ما را نابود كرد و نيروهايمان را پراكنده ساخت و سازمان و روشهاى ما را به هيچ و پوچ مبدّل ساخت.()
كشيش انگليسى به نام پال هنت كه در دوران انقلاب اسلامى در اصفهان به سر مىبرد در خاطرات خود گفته است: ما هرگز باور نمىكرديم ايران در آستانه يك انقلاب قرار گرفته است.()
برترى انقلاب اسلامى در تقابل با فرهنگ الحادى و مادى غرب يكى از عوامل كينه توزىهاى استكبار عليه اين نهضت دينى و مردمى مىباشد. يكى از نويسندگان آمريكايى كه مدتى رياست مركز اطلاعات خاورميانه‌اى كاخ سفيد را عهده‌دار بود در مقاله‌اى نوشته است: زمانى اين خطر بزرگ براى غربىها از جنبههاى تهديد نظامى مطرح بود اما امروز انقلاب اسلامى به عنوان يك حركت فرهنگى زير بناى فكرى و عقيدتى دنياى غرب را تهديد مىكند.()
انقلاب اسلامى برخلاف روبرو بودن با نقشههاى گوناگون، ضمن غلبه بر بحرانهاى درونى و درهم شكستن توطئههاى خارجى به كانون اصلى الهام بخشى به آزادگان جهان تبديل گرديده است و اين كه امواج معنوى انقلاب كانون ترويج الحاد و كفر را نشانه گرفته استكبار را در بهت و حيرت فرو برده است چرا كه سبب گرديده در اعماق تاريكىهاى غرب ارزشهاى دينى و آرمانهاى مذهبى به پرتو افشانى و فروغ آفرينى بپردازند. دكتر غياث الدين صديقى رئيس پارلمان مسلمانان انگليس مىگويد: غرب نگران اين مسئله است كه صف گسترده طالبين رسميّت دين در اروپا و آمريكا به تدريج موجب سرنگونى تمدّن غربى شود.() افزايش جاذبه انقلاب اسلامى در ميان جوامع غربى، مسيحى و يهودى نيز هراس استكبار را روز افزون ساخته است. يكى از شهروندان آمريكايى با نوشتن نامه‌اى به نماينده وقت جمهورى اسلامى در سازمان ملل به بيان احساسات خود در قبال جمهورى اسلامى ايران پرداخته و يادآور گرديده است:در ميان ما آمريكايىها افراد بسيارى هستند كه نحوه مديريت جمهورى اسلامى ايران را كه در كنترل آزادىهاى به حد و حصر فردى، كه منشأ فساد در ايالات متحده است، مورد ستايش قرار مي‌دهند.()
يكى از اسقفها طى سخنانى درگوادالپ (در آمريكاى لاتين) گفت: در غرب ايمان واقعى وجود ندارد، مردم منطقه به ما اعتمادى ندارند، دست اندركاران جمهورى اسلامى ايمان واقعى دارند و موفق شده‌اند ايمان را با سياست و كشوردارى توأم كنند، از اين طريق مىتوان پرچم مبارزه با مفاسد و انحراف را پيش گرفت.()
تا قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، كشور ايران در سطح جهان و بين الملل نقش تعيين كننده‌اى نداشت و در معادلات سياسى جهانى به آن اعتنايى نمىگرديد ولى به بركت پيروزى انقلاب به عزّت و عظمت چشمگيرى دست يافت و از كشورى ضعيف و بىتأثير به قدرتى تأثيرگذار در تصميمگيرىهاى جهانى مبدّل گشت، نقش ايران در پرتحرّك گرديدن خيزشهاى جهانى، مخالفت ايران با سازشهاى خيانت‌آميز به حقوق مردم فلسطين، به زانو درآوردن ابرقدرتها برهم زدن نظام دو قطبى، سرنگون نمودن رژيمى استبدادى كه از طرف ابرقدرتها در تمامى عرصهها حمايت مىگرديد و سربلند بيرون آمدن در دفاع مقدّس، افشاى ادّعاهاى كاذب مناديان حقوق بشر و مروّجان دروغين دموكراسى، موجب شده است كه ابرقدرتها پى به اقتدار انقلاب اسلامى برده و اين حقيقت را پذيرفته‌اند كه ايران در سطح جهانى بسيار با نفوذ بوده و نقشى تأثير گذار و تعيين كننده دارد و اين ويژه را نمىتوان انكار كرد.
برخى مشاوران سياسى نظام حاكم بر آمريكا لب به اعتراف گشوده‌اند و گفته‌اند: انقلاب اسلامى يك حقيقت تاريخى است و بايد يك ايران مستقل و از نظر اقتصادى و نظامى با ثبات را باور داشت. از اين جهت و به دليل پيمودن قلّههاى عظمت است كه امام خمينى فرموده‌اند: «من با اطمينان مىگويم، اسلام ابرقدرتها را به خاك مذّلت مىنشاند. اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكى پس از ديگرى بر طرف و سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد.»()
و در وصيت نامه سياسى الهى خويش نوشته‌اند:
«كدام افتخارى بالاتر و والاتر از اين كه آمريكا با همه ادعاهايش و همه ساز و برگهاى جنگيش و آن همه دولتهاى سرسپرده‌اش و به دست داشتن ثروتهاى بى پايان ملّتهاى مظلوم عقب افتاده و در دست داشتن تمام رسانههاى گروهى در مقابل ملّت غيور ايران و كشور حضرت بقية اللّه ارواحنا لمقدمه الفداء چنان وامانده و رسوا شده كه نمي‌داند
به كه متوسل شود و رو به هر كس مىكند جواب رد مىشنود و اين نيست جز به مددهاى غيبى حضرت بارى تعالى….كه ملتها را بويژه ملت ايران اسلامى را بيدار نموده و از ظلمات ستم شاهى به نور اسلام هدايت نمود…»

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 67 ـ .65
. امام خمينى در پژوهشهاى غربى، مجلّه حضور، ش 18، ص .175
. روزنامه اطلاعات، 16/8/1379، ش 22053، ص .7
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 46 ـ 45، روزنامه اطلاعات، سه شنبه 7/3/1381، ش 22492، عصر انديشه (ويژه نامه نشريه پرتو)، خرداد 1385، ص .14
. روزنامه اطلاعات ش .22492
. انقلاب اسلامى در چشم انداز ديگران، ص 59 ـ .58
. بنگريد به كتاب “مقاومت شكننده”، چاپ چهارم، ترجمه احمد تدين.
. ايران بين دو انقلاب، يروند ابراهاميان، ترجمه كاظم فيروزمند و ديگران، ص .489
. انقلاب اسلامى در ايران، حامد الگار، ترجمه مرتضى اسعدى و حسن چيذرى، ص .12
. همان، ص .97
. همان، ص .151
. گى روشه، تغييرات اجتماعى، ص .236
. انقلاب ايران و بازتاب جهانى آن، جان. ال اسپوزيتو، ص.49
. اين كتاب توسط سياوش مريدى ترجمه و مركز بازشناسى اسلام و ايران آن را چاپ كرده است.
. اين كتاب با ترجمه سيد مجيد روئين تن در سال 1376 توسط انتشارات سروش منتشر شده است.
. حكومت تحصيل دار و اسلام شيعه در انقلاب ايران، ترجمه محسن امين زاده، ص 205 ـ 204 مندرج در كتاب رهيافتهاى نظرى به انقلاب اسلامى، قم، معارف، چاپ دوم، .1379
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص .62
. اين كتاب با ترجمه عبدالرحيم گواهى توسط انتشارات قلم در سال 1369 ش به طبع رسيده است.
. احياى مجدد اسلام در گذشته و حال با تأكيد بر ايران، ص.45
. ايران انقلاب به نام خدا، ترجمه قاسم ضعوى، ص 253، ،255 257، .258
. توطئه در ايران، سايروس ونس و برژينسكى، ترجمه محمود مشرقى، ص .56
. نك: ديكتاتورى و توسعه سرمايه دارى در ايران، ترجمه فضل اللّه نيك آئين.
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 187 ـ ،186 رويارويى انقلاب اسلامى ايران و آمريكا، جميله كديور، ص 160 ـ .158
. توطئه در ايران، ص .57
. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر چهاردهم، ص .455
. كارتر و سقوط شاه روايت دست اول، بابك آدين و ناصر ايرانى، ص .37
. اسناد لانه جاسوسى، ج 3، ص .94
. كشيشهاى انگليسى در دوران انقلاب اسلامى، پال هنت، ترجمه ابوترابيان، ص .23
. ماهنامه اميد انقلاب، ش .222
. فصلنامه حضور، ش 17، پاييز 1375، ص 19 ـ .18
. ماهنامه صبح، ش 70، خرداد .1376
. عصر امام خمينى، ص 370 ـ .369
. فرياد برائت (پيام به حجاج بيت اللّه الحرام)، ص .13

/

پرسش و پاسخ هايى

1ـ آيا دين يهود و يهوديان، ظهور منجى آخرالزمان را قبول دارند؟
در كتاب تورات و ملحقات آن، بشارات زيادى درباره آمدن موعود و ظهور مصلحى جهانى در آخرالزمان آمده است كه به قسمتى از آن اشاره مىشود:
الف: بشارت ظهور در زبور داوود
در بيش از 35 بخش از مزامير صد و پنجاه گانه، نويد ظهور آن موعود امم و منجى عالم موجود است:
زيرا كه شريران منقطع مىشوند؛ امّا متوكلان به خداوند، وارث زمين خواهند بود، چون كه بازوهاى شريران شكسته مىشود و خداوند، صديقان را تكيه گاه است. خداوند، روزهاى صالحان را مي‌داند و ميراث ايشان ابدى خواهد بود. صديقان، وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند شد، امّا عاصيان، عاقبت، مستأصل و عاقبت، شريران، منقطع خواهند شد.()
از دريا تا دريا و از نهر تا به اقصا زمين، سلطنت خواهد كرد.
تمامى ملوك، با او كرنش خواهند كرد و تمامى امم او را بندگى خواهند كرد، زيرا، فقير را وقتى كه فرياد مىكند و مسكين كه نصرت كننده ندارد، خلاصى خواهد داد. و به ذليل و محتاج، ترحم خواهد فرمود و جانهاى مسكينان را نجات خواهد داد.()
قومها را به انصاف داورى خواهد كرد. آسمان شادى كند و زمين مسرور گردد.()
ب: بشارت ظهور در كتاب اشعياى نبى
در بخشى از كتاب، خداوند، قريب الوقوع بودن تحقّق عدالت خويش را وعده مي‌دهد و مؤمنان را به اجراى عدالت فرا مىخواند و مىگويد: انصاف را نگاه بداريد، عدالت را جارى كنيد، زيرا كه آمدن نجات من و منكشف شدن عدالت من، نزديك است.()
آن گاه، انصاف، در بيابان، ساكن خواهد شد و عدالت، در بوستان مقيم خواهد گرديد و عمل عدالت سلامتى و نتيجه عدالت، آرامى و اطمينان خاطر خواهد بود تا ابدالآباد. و قوم من، در مسكن، سلامتى و در مساكن مطمئن و در
منزلهاى آرامى، ساكن خواهند شد.()
ج: بشارت ظهور در كتاب زكرياى نبى
در آن روز، يهوه(خدا) بر تمامى زمين پادشاه خواهد بود و در آن روز، يهوه واحد خواهد بود و اسم او واحد.()
د: بشارت ظهور در كتاب دانيال نبى
امير عظيمى كه براى پسران قوم تو ايستاده، خواهد برخاست و چنان زمان تنگى خواهد شد كه از حينى كه امتى به وجود آمده است تا امروز، نبوده و در آن زمان، هر يك از قوم تو كه در دفتر مكتوب ياد شود، رستگار خواهد شد و بسيارى از آنانى كه در خاك زمين خوابيده‌اند، بيدار خواهند شد، امّا اينان به جهت حيات جاودانى و آنان به جهت خجالت و حقارت جاودانى. و حكيمان، مثل روشنايى افلاك خواهند درخشيد و آنانى كه بسيارى را به راه عدالت رهبرى مىكنند، مانند ستارگان خواهند بود تا ابد الآباد. امّا تو اى دانيال! كلام را مخفى دار و كتاب را تا زمان آخر، مهر كن. بسيارى به سرعت تردد خواهند كرد و علم افزوده خواهد گرديد خوشا به حال آن كه انتظار كشد!()
ه: بشارت ظهور در كتاب حبقوق نبى
اگر چه تأخير نمايد، برايش منتظر باش، زيرا كه البته خواهد آمد و درنگ نخواهد كرد، بلكه جميع امتها را نزد خود جمع مىكند.()
2. ديدگاه انجيل و مسيحيان درباره موعود چيست؟
نام كتاب مقدّس مسيحيان، انجيل است كه به دست چهار نفر جمع آورى شده و به نام نويسندگان آن مشهور گشته است. انجيل كنونى مشتمل بر چهار انجيل متّى، مرقس، لوقا و يوحنا است. اينك، متن برخى از آن بشارتها را كه در انجيل آمده است، مي‌آوريم:
الف: متى
و فوراً بعد از مصيبت آن ايام، آفتاب، تاريك گردد و ماه، نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ريزند و قوتهاى افلاك، متزلزل گردد. آن گاه علامت پسر انسان در آسمان پديدار گردد و در آن وقت، جميع طوايف زمين، سينه زنى كنند و
پسر انسان را ببينند كه بر ابرهاى آسمان، با قوت و جلال عظيمى مي‌آيد.()
ب: انجيل مرقس
عيسى، خطاب به حواريون گفت :«زنهار كسى شما را گمراه نكند، زيرا كه بسيارى به نام من آمده، خواهند گفت كه من هستم و بسيارى را گمراه خواهند كرد، امّا چون جنگها و اخبار جنگها را بشنويد، مضطرب مشويد، زيرا وقوع اين حوادث، ضرورى است، ليكن انتها، هنوز نيست، زيرا امتى بر امتى و مملكتى بر مملكتى خواهند برخاست و زلزلهها در جاىها، حادث خواهد شد و اغتشاشها پديد مي‌آيد و اينها، ابتداى دردها مىباشد، ليكن شما از براى خود احتياط كنيد.
ولى از آن روز و ساعت، غير از پدر، هيچ كس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.پس بيدار شده و دعا كنيد، زيرا نمي‌دانيد آن وقت كى مىشود در شام يا نصف شب يا بانگ خروس يا صبح. مبادا ناگهان آمده، شما را خفته يابد.»()
ج: انجيل لوقا
و كمرهاى خود را ببنديد، چراغهاى خود را افروخته بداريد. خوشا به حال آن غلامان كه آقاى ايشان چون آيد، ايشان را بيدار يابد. پس شما نيز مستعد باشيد، زيرا در ساعتى كه گمان نمىبريد، پسر انسان مي‌آيد.()
د. انجيل يوحنا
و بدو قدرت بخشيده است كه داورى هم بكند، زيرا پسر انسان است. از اين تعجب نكنيد، زيرا، ساعتى مي‌آيد كه در آن، جمع كسانى كه در قبورند، آواز او را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد.()
لازم ذكر است در انجيل و ملحقات آن، هشتاد بار كلمه «پسر انسان» آمده است كه فقط سى مورد آن، با حضرت عيسى مسيح قابل تطبيق است امّا پنجاه مورد ديگر، از نجات دهنده‌اى سخن مىگويد كه در آخرالزمان و پايان روزگار ظهور خواهد كرد.()

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. كتاب مزامير، مزمور 37، بندهاى 9 ـ .38
. همان، مزمور، .72
. همان.
. كتاب اشعياى نبى، باب .59
. همان، باب .32
. كتاب زكرياى نبى، باب .14
. كتاب دانيال نبى، باب .12
. كتاب حبقوق نبى، فصل 2، بندهاى .3
. انجيل متى، باب .24
. انجيل مرقس، باب .13
. انجيل لوقا، باب .12
. انجيل يوحنا، باب .5
. مستر هاكس آمريكايى، قاموس كتاب مقدّس، به نقل از كتاب ظهور حضرت مهدى(عج) از ديدگاه اسلام و مذاهب و ملل جهان، نوشته سيد اسداللّه هاشمى شهيدى.

/

پيام مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه‌اى مدظلّه العالى

بسم اللّه الرحمن الرحيم
انا للّه و انا اليه الراجعون
جنايت هولناك رژيم صهيونيستى در غزه و قتل عام صدها مرد و زن و كودك مظلوم، بار ديگر چهره خونخوار گرگهاى صهيونيست را از پشت پرده تزوير سالهاى اخير بيرون آورد و خطر حضور اين كافر حربى را در قلب سرزمينهاى امّت اسلام، به غافلان و مسامحه كاران گوشزد كرد مصيبت اين حادثه هولناك براى هر مسلمان بلكه براى هر انسان با وجدان و با شرف در هر نقطه جهان بسى گران و كوبنده است، ولى مصيبت بزرگتر سكوت تشويق‌آميز برخى دولتهاى عربى و مدعى مسلمانى است چه مصيبتى از اين بالاتر كه دولتهاى مسلمان كه بايد در برابر تجاوز رژيم غاصب و كافر و محارب، از مردم مظلوم غزه حمايت مىكردند، رفتارى پيشه كنند كه مقامات جنايتكار صهيونيست، گستاخانه آنها را هماهنگ و موافق با اين فاجعه آفرينى بزرگ معرفى كنند؟
سران اين كشورها چه جوابى در برابر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله خواهند داشت؟ چه جوابى به ملتهاى خود كه يقيناً عزادار اين فاجعه‌اند خواهند داد؟ به يقين امروز دل مردم مصر و اردن و ساير كشورهاى اسلامى از اين كشتار، پس از آن محاصره طولانى غذائى و داروئى لبالب از خون است.
دولت جنايتكار بوش در واپسين روزهاى حكمرانى ننگين خود با همدستى در اين جنايت بزرگ، رژيم آمريكا را بيش از پيش روسياه كرد و پرونده جرائم خود را به عنوان جنايتكار جنگى قطورتر ساخت. دولتهاى اروپايى با بى تفاوتى و شايد همراهى خود در اين فاجعه بزرگ، يكبار ديگر دروغ بودن ادعاهاى طرفدارى از حقوق بشر را ثابت كردند و شركت خود در جبهه ضديت با اسلام و مسلمين را نشان دادند. اكنون سؤال من از علماء و روحانيون جهان عرب و رؤساى ازهر مصر اين است كه آيا هنگام آن نرسيده است كه براى اسلام و مسلمين احساس خطر كنيد؟ آيا هنگام آن نرسيده است كه به واجب نهى از منكر و كلمه حق عند امام جائر عمل كنيد؟
آيا عرصه ديگرى براى عريانتر از آنچه در غزه و فلسطين در جريان است در همدستى كفار حربى با منافقان امت براى سركوب مسلمانان لازم است، تا شما احساس تكليف كنيد؟
سؤال من از رسانهها و روشنفكران جهان اسلام و بويژه جهان عرب آن است كه تا چه هنگام به مسؤوليت رسانه‌اى و روشنفكرى خود بىتفاوت خواهيد ماند؟ آيا سازمانهاى حقوق بشر رسواى غرب و شوراى باصطلاح امنيت سازمان ملل بيش از اين هم ممكن است رسوا شوند؟
همه مجاهدان فلسطين و همه مؤمنان دنياى اسلام به هر نحو ممكن موظف به دفاع از زنان و كودكان و مردم بى دفاع غزه‌اند و هر كس در اين دفاع مشروع و مقدّس كشته شود شهيد است و اميد آن خواهد داشت كه در صف شهداى بدر و احد در محضر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله محشور شود.
سازمان كنفرانس اسلامى بايد در اين شرايط حساس به وظيفه تاريخى خود عمل كند و جبهه يكپارچه‌اى به دور از ملاحظه كارى و انفعال، در برابر رژيم صيهونيستى تشكيل دهد. بايد رژيم صهيونيستى به وسيله دولتهاى مسلمان مجازات شود. سران آن رژيم غاصب بايد به جرم اين جنايت و نيز محاصره طولانى مدت، شخصاً محاكمه و مجازات شوند.
ملتهاى مسلمان ميتوانند با عزم راسخ خود اين مطالبات را تحقق بخشند و وظيفه سياستمداران و علما و روشنفكران در اين برهه بسى سنگينتر از ديگران است.
اينجانب به مناسبت فاجعه غزه روز دوشنبه را عزاى عمومى اعلام مىكنم و مسؤولان كشور را به اداى وظائف خود در اين حادثه غم‌انگيز فرا مىخوانم.
و سيعلم الّذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون. سيد على خامنه‌اى 8/10/1387
29/ ذى الحجه الحرام/1429