هر انسانى كمترين اطّلاعى از تاريخ اسلام داشته باشد به خوبى در مىيابد كه هيچ كسى مانند اميرمؤمنان على(ع) با پيغمبر همراه و همگام نبوده است، او كه دوران كودكى را در دامان پيامبر سپرى كرد و از خوى و بوى او بهره فراوان برد، آنچنان با پيامبر همراه بود كه بيش از همراهى فرزند با والدين. و در غار حرا نيز قبل از بعثت او را همراهى مىكرد و هنگام بعثت اوّلين فرد و اوّلين مردى بود كه پيامبر را همراهى نمود و به او ايمان آورد و در «يوم الدار» و روز علنى شدن رسالت تنها فردى كه پيامبراكرم را همراهى كرد و مدال افتخار «انت وصيّى و خليفتى» را نصيب خويش نمود على(ع) بود. و در شعب ابىطالب نيز سه سال همراه پيامبر بود و در شب هجرت پيامبر اكرم(ص) اين على(ع) بود كه با جان خويش پيامبر را يارى و همراهى نمود و خطر را به جان خريد و جاى پيغمبر خوابيد، و بعد از آن نيز بهترين همگامى را داشت چرا كه امانتهاى موجود نزد پيامبر(ص) را به مردم برگرداند و برخى بانوان به جامانده از جمله دختر پيامبر اكرم(ص) فاطمه زهرا را به مدينه رساند، و در مدينه نيز كه آغاز زحمات و جنگها بود على(ع) در تمامى جنگها حضرت را يارى و همراهى نمود و در برخى صحنهها همچون جنگ احد هفتاد زخم را بر تن خريد تا پيامبر(ص) را يارى و همراهى نمايد، و تا آخرين لحظه نيز از همراهى پيامبر اكرم(ص) دست بر نداشت تا آن جا كه سر مبارك پيامبر اعظم در لحظه پرواز روحش به ملكوت اعلى به دامان على(ع) بود و بعد از رحلت، مراسم تغسيل و تكفين و تدفين نيز توسط او انجام گرفت. راستى بايد گفت او از كودكى تا رحلت پيامبراكرم با او و همراه او بود و بعد از رحلت نيز همراه وصيّت و سنّتها و دستورات او. آنچه پيش رو داريد نگاهى است اجمالى به همگامى و همراهى اميرمؤمنان با خاتم پيامبران(ص). على در دامن پيامبر(ص)
همراهى على(ع) با پيامبر اكرم(ص) به دوران كودكى او برمى گردد و در واقع تحت نظارت مستقيم پيامبر اكرم(ص) تربيت شده است.
عموم سيره نويسان نوشتهاند كه: «پيش از بعثت پيامبر، خشكسالى عجيبى در مكه پديد آمد، ابوطالب عموى پيامبر كه عائله زيادى داشت و بزرگ قريش بود وضع درآمد او با هزينه او چندان متوازن نبود، و نسبت به برادر خود «عباس» چندان ثروتى نداشت، وضع زندگى ابوطالب در چنين سال قحطى پيامبر را بر آن داشت (كه) با عموى ثروتمند خود “عباس” مذاكره نمود و قرار گذاردند كه براى گشايش كار “ابوطالب” برخى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببرند، تا از اين راه به هزينه زندگى او كمك كنند و در نتيجه «على» را پيامبر و «جعفر» را عباس به خانه خود برد.(1)
على(ع) در آن زمان حدود هشت سال داشت و پيامبر خواست با اين نقشه علاوه بر كمك مالى از نظر تربيتى حضرت را مستقيماً تحت نظر بگيرد.
خود آن حضرت در اين باره مىفرمايد: «و قد علمتم موضعى من رسول اللّه(ص) بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة وضعنى فى حجره و انا ولد يضمّنى الى صدره و يكنفنى فى فراشه و يمسّنى جسده و يشمّنى عرفه و كان يمضغ الشّىء ثم يلقمنيه و ما وجد لى كذبة فى قول ولاخطلة فى فعل…و لقد كنت اتّبعه اتباع الفصيل اثر امّه يرفع لى فى كلّ يومٍ من اخلاقه علماً و يأمرنى بالاقتداء به؛(2) شما موقعيت مرا نسبت به رسول خدا در خويشاوندى (و همراهى و مقام و منزلت) نزديك و منزلت ويژه مىدانيد، پيامبر مرا در اتاق خويش (و يا در بغل خود) مىنشاند در حالى كه كودك بودم، مرا در آغوش مىگرفت و به سينه خود مىفشرد، و در بستر مخصوص خود مىخواباند، بدن خود را به بدن من مىچسباند و بوى پاكيزه خود را به من مىبوياند، و غذا را لقمه لقمه در دهانم مىگذارد، هرگز دروغى در گفتار من و اشتباهى در كردارم نيافت. از همان لحظهاى كه پيامبر را از شير گرفتند، خداوند بزرگترين فرشته خود (جبرئيل) را مأمور تربيت پيامبر نمود تا شب و روز، او را به راههاى بزرگوارى و راستى و اخلاق نيكو راهنمايى كند. من همواره با پيامبر بودم چنان كه (فرزند همراه با مادر است و) شتر بچّه با شتر است. پيامبر(ص) هر روز نشانه تازهاى از اخلاق نيكو را برايم آشكار مىفرمود. و به من فرمان مىداد كه به او اقتدا نمايم.»
حضرت در بيانش از ضرب المثل «اتّباع الفصيل اثر امّه» استفاده مىكند در عرب هرگاه بخواهند بفهمانند كه آن دو نفر هميشه با هم و همراه هستند از اين ضرب المثل استفاده مىكنند راستى چه كسى را مىتوان پيدا كرد جز على(ع) كه چنان همراهى با پيغمبر داشته باشد. همراه حضرت در غار حرا
على(ع) همه جا با آن حضرت بود حتى در خلوتهاى مناجاتى آن حضرت در غار حرا با او بود، خود در اين باره مىگويد: «و لقد كان يجاور فى كلّ سنة بحراء فاراه و لايراه غيرى؛ و به راستى پيامبر(ص) هميشه (چند ماه از) هر سال را در (غار) حرا(3) مىگذراند، من او را مشاهده مىكردم و غير از من كسى او را نمىديد.»(4) همراهى در آغاز بعثت
اولين كسى كه به پيامبر ايمان آورد و اوّلين مسلمان و اولين فردى كه با پيغمبر نماز گزارد على(ع) بود.
جابر مىگويد: پيامبر اكرم(ص) فرمود: «سه نفر چشم بر هم زدنى به وحى كافر نشدند مؤمن آل ياسين، على بن ابى طالب و آسيه زن فرعون.»(5)
در روايات متواترى از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه اوّلين فردى كه به او ايمان آورده است على(ع) است اين روايات را مرحوم علّامه امينى در الغدير جمع آورى نموده است كه به نمونههايى از آن اشاره مىشود.
1- رسول خدا(ص) به على(ع) فرمود: «هذا اوّل من آمن بى و صدّقنى وصلّى معى؛(6) اين (على) اوّل كسى است كه به من ايمان آورد، و مرا تصديق كرد و اول كسى بود كه با من نماز گزارد.»
2- در جاى ديگر فرمود:«انّ هذا اوّل من آمن بى و هذا اوّل من يصافحنى يوم القيامة،(7) اين (على) اوّل كسى است كه به من ايمان آورد، و اوّل فردى است كه در قيامت با من مصافحه مىكند.»
3- و خود آن حضرت فرمود:« انا عبداللّه و اخو رسول اللّه و انا الصّديق الاكبر لايقولها بعدى الاكاذب مفترى و لقد صلّيت مع رسول اللّه قبل الناس بسبع سنين و انا اوّل من صلّى معه؛(8) من بنده خدا و برادر رسول، صديق اكبر منم، و اين جمله را بعد از من كسى نگويد جز اينكه دروغگو باشد، با پيامبر هفت سال پيش از آن كه كسى با او نماز بخواند، نماز گزاردم و من اوّل كسى بودم كه با او نماز خواندم.» و در تعبيرات ديگر از آن حضرت آمده «انا اوّل من اسلم مع النبى»؛ «انا اوّل من صلّى مع رسول اللّه»(9) و…
ابن حجر، ابن عبدالبر و بسيارى از دانشمندان اهل سنّت نقل كردهاند كه عفيف كندى گفت: «در روزگار جاهليت وارد مكّه شدم و ميزبانم «عباس بن عبدالمطلب» بود و ما دو نفر در اطراف “كعبه” بوديم ناگهان ديدم، مردى آمد، در برابر “كعبه” ايستاد و سپس پسرى را ديدم كه آمد در طرف راست او ايستاد، چيزى نگذشت كه زنى را ديدم كه آمد در پشت سر آنها قرار گرفت و من مشاهده مىكردم كه اين دو نفر به پيروى از آن مرد ركوع و سجود مىنمودند، اين منظره بىسابقه حس كنجكاوى مرا تحريك كرد كه جريان را از “عباس” بپرسم، او گفت: آن مرد محمد بن عبداللّه است و آن پسر، برادر زاده او (على(ع)) و زنى كه پشت آنها است همسر محمد (خديجه) است… بخدا سوگند؛ روى زمين كسى پيرو اين آيين نيست جز همين سه نفر، سپس راوى مىگويد: آرزو مىكنم كه من چهارمين آنها باشم.»(10) همراهى در يومالدار
قبل از عمومى شدن دعوت پيامبر اكرم(ص) در سال سوم بعثت، به حضرت دستور داده شد كه اوّل بستگان و خويشاوندان خويش را به دين اسلام دعوت نما، آيه نازل شد كه «و انذر عشيرتك الاقربين؛(11) خويشاوندان نزديك خود را (از عذاب الهى) بترسان».
حضرت به على بن ابى طالب كه بيش از 15 سال نداشت دستور داد غذايى آماده كند و همراه آن شيرى نيز تهيه نمايد و آنگاه 45 نفر از سران بنىهاشم را دعوت نمود، ولى بعد از صرف غذا خواست رسالت خويش را اعلام نمايد ابولهب مجلس را بهم ريخت فرداى آن، برنامه قبلى را تكرار كرد و بعد از اتمام غذا فرمود: «به راستى هيچگاه راهنماى يك جمعيت به بستگان خود دروغ نمىگويد به خدايى كه جز او خداوندى نيست من فرستاده خدا به سوى شما، و جهانيان هستم…خدايم فرمان داده تا شما را به جانب او بخوانم: «فايّكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيّى و خليفتى» سپس كداميك از شما پشتيبان و هميار من خواهد بود تا برادر و وصى و جانشين من (در ميان شما) باشد.» همه در سكوت فرو رفتند، ولى على جوان پانزده ساله سكوت را شكست و عرض كرد: «اى پيامبر خدا من آماده پشتيبانى از شما هستم» رسولخدا دستور داد تا بنشيند و آن گاه گفتار خويش را تا سه بار تكرار كرد جز همان جوان پانزده ساله، نداى او را لبيك نگفت و جز على اعلام همراهى و همگامى و هميارى نكرد. پيامبر(ص) رو به خويشاوندان نموده فرمود: «انّ هذا اخى و وصيّى و خليفتى عليكم فاسمعوا له واطيعوه؛ به راستى اين (على) برادر و وصى و جانشين منست بر شما، پس به سخنان او گوش دهيد و از او پيروى كنيد.» و برخى افراد با خنده و تبسّم به ابوطالب گفتند: محمد دستور داده كه از پسرت پيروى كنى و از او فرمان ببرى…»(12)
راستى همگامى و هميارى به اين زيبايى را در كجاى تاريخ مىتوان يافت، و جز على(ع) كداميك از مسلمانان چنان همكارى و همراهى با پيامبر اكرم(ص) داشته؟ من همراه پيامبر بودم
بعد از علنى شدن دعوت بهانه جويىها و كارشكنىها شروع شد، از جمله روزى جمعى از قريش محضر آن حضرت آمدند، على(ع) جريان را اين چنين گزارش مىدهد. «و لقد كنت معه لمّا آتاه الملأمن قريشٍ؛ براستى من همراه پيامبر بودم آنگاه كه سران قريش نزد او آمدند و گفتند: اى محمد(ص) تو ادّعاى بزرگى كردى، كه هيچ يك از پدران و خاندانت نكردند، از تو معجزهاى مىخواهيم اگر پاسخ مثبت دادى و آن را نشان ما دادى تو پيامبر و فرستاده خدايى… گفتند: اين درخت را بخوان تا از ريشه كنده شود و نزد تو بايستد» پيامبر فرمود: خداوند بر همه چيز توانا است اگر اين كار انجام شود ايمان مىآوريد؟ و به حق شهادت مىدهيد؟ گفتند: بلى درخت به امر خدا از جا كنده شد و نزد پيامبر آمد «و من (على) طرف راست پيامبر ايستاده بودم. وقتى سران اين منظره را مشاهده كردند با كبر و غرور گفتند: به درخت فرمان ده، نصفش جلوتر آيد، و نصف ديگر در جاى خود بماند اين كار نيز انجام گرفت، باز گفتند اين نصف به نصف اصلى ملحق شود، اين هم انجام گرفت ولى ايمان نياورند: «فقلت انا لااله الّا اللّه انّى اوّل مؤمنٍ بك يا رسول اللّه و اوّل من اقرّبانّ الشجرة فعلت ما فعلت بامر اللّه تصديقا لنبوتك و اجلالاً لكلمتك؛(13) پس من گفتم: خدا يكى است، و من اول مؤمن به تو هستم اى رسول خدا! و نخستين فردى هستم كه اقرار مىكنم كه درخت به فرمان خدا براى تصديق نبوّت، و بزرگداشت دعوت رسالت آنچه را خواستى انجام داد امّا سران همگى گفتند: او ساحرى است دروغگو كه سحرى شگفت آور دارد و سخت با مهارت است.» همراهى در ليلة المبيت يا حساسترين شب زندگى پيامبر(ص)
طبق پيشنهاد ابوجهل بنا شد از هر قبيلهاى جوانى نيرومند با شمشير شبانه به خانه پيامبر(ص) حمله كنند و او را به قتل برسانند، آيه نازل و او را از اين نقشه خطرناك باخبر نمود «به خاطر آور) هنگامى را كه كافران نقشه مىكشيدند كه تو را به زندان بيفكنند يا به قتل برسانند و يا (از مكّه) خارج سازند آنها مكر كردند و خداوند هم تدبير مىكرد و خدا بهترين چارهجويان و تدبيركنندگان است.»(14) و جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت: امشب در بسترى كه هر شب در آن مىخفتى نخواب. پيامبر(ص) به على بن ابى طالب دستور داد كه: تو امشب در بستر من بخواب و اين بُرد حضرمى سبز مرا روى خود بينداز…(15)
گويند در آن شب كه على(ع) جاى پيامبر(ص) خوابيد، خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحى كرد كه: من در ميان شما عقد برادرى بستم…كدام يك از شما حيات ديگرى را بر حيات خود مقدم مىدارد؟ آن دو فرشته گفتند: ما حيات خود را دوستتر داريم و زندگانى ديگرى را بر زندگانى خود اختيار نمىكنيم، به آنان وحى شد كه ميان على(ع) و محمد(ص) عقد برادرى بستم و او جان خود را فداى نفس گران مايه محمّد(ص) ساخت و حيات محمّد(ص) را بر حيات خويش مقدم داشت… آن گاه آن دو ملك نزد على(ع) آمدند و گفتند: اى على مانند تو كيست كه خداى تعالى به سبب تو بر ملائكه مباهات مىكند.
سرى كه داشتم انداختم به پاى تو حيف
كه نيستم سر ديگر مرا به پاى دگر
آن جماعت وقتى شبانه ريختند و پيامبر(ص) را در جاى خود نديدند حضرت على(ع) را مورد ضرب قرار دادند، و ساعتى در مسجد زندانى نمودند.(16)
ابن عباس مىگويد: آن شبى كه على(ع) جاى پيامبر خوابيد اين آيه نازل شد: «و من النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة اللّه و اللّه رؤوف بالعباد؛(17) بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مىفروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.(18)
شيخ مفيد مىگويد: همين خفتن على جاى پيامبر سبب نجات رسول خدا و حفظ خون او گرديد تا بتواند رسالت خود را انجام دهد. و اگر اميرالمؤمنين اين فداكارى را انجام نمىداد، امر تبليغ رسالت پيامبر تمام نمىشد و دشمنان و حسودان بر او چيره مىشدند.(19)
اين همراهى و فداكارى در تاريخ نظير ندارد، و از تمجيد قرآن به دست مىآيد كه مسئله عظيم و بى سابقه بوده است.
و بعد از هجرت پيامبر(ص) على امانات مردم را به صورت علنى به صاحبان آنها برگرداند و آنگاه فواطم(فاطمه دختر حمزه، فاطمه دختر عتبه، فاطمه مادر على(ع)، فاطمه زهرا دختر پيغمبر(ص)) را و كسانى از بنى هاشم را كه قصد هجرت داشتند به سوى مدينه برد.(20) عقد اخوّت
پيامبر بعد از رسيدن به قبا منتظر على(ع) ماند با اين كه ابوبكر پيشنهاد داد كه حضرت منتظر نماند چون ممكن است تا يك ماه نيايد، حضرت فرمود: من هرگز عجله نخواهم كرد و تا پسر عمويم و برادرم نيايد، از اين جا نمىروم، او محبوبترين اهل بيت من، نزد من است و كسى است كه مرا با جان خود از مشركان حفظ كرد. ابوبكر به خشم آمد و به تنهايى وارد مدينه شد و پيامبر اكرم(ص) منتظر ماند تا على(ع) آمد، و بعد به سوى مدينه حركت كرد.(21)
در مدينه بعد از ساخت مسجد يكى از كارهاى حضرت اين بود كه سيصد نفر از مهاجر و انصار را با يكديگر برادر نمود و رو به مسلمانان نموده فرمود: فلانى تو برادر فلانى هستى و… كار اخوّت به پايان رسيد ناگهان على(ع) با چشمهاى اشكبار عرض كرد: اصحاب خود را با يكديگر برادر كرديد ولى عقد اخوّت ميان من و فرد ديگرى برقرار نكرديد، پيامبر فرمود: به اين علّت كار برادرى تو را عقب انداختم كه مىخواستم در پايان با تو برادر شوم «انت اخى فى الدّنيا و الآخرة؛(22) تو در دنيا و آخرت برادر من هستى.»
اين نهايت همگامى و همراهى على با پيامبر اكرم(ص) بود تا آن جا كه برادر دنيا و آخرت پيامبر گشت، و در دنيا و آخرت همراه و مصاحب او گرديد. ابن عباس نقل كرده كه پيامبر اكرم(ص) به على(ع) فرمود: انت اخى و صاحبى؛(23) تو برادر و همراه من هستى. كلمه “صاحبى” دلالتش بر همراهى على(ع) با پيامبر قوىتر از كلمه “اخى” است.
و در روايت پيش گفته از الغدير نقل شد، كه در منابع اهل سنّت آمده كه على(ع) فرمود: «انا عبداللّه و اخو رسوله؛(24) من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم.» جنگ بدر و همراهى على(ع)
على(ع) در جنگ بدر كه اولين جنگ با مشركين بود همگامى و همراهى مؤثرى با پيامبر اكرم(ص) داشت اولاً به فرماندهى گروهى چون زبيربن عوام، سعد ابى وقاص… انتخاب شد تا در كنار آب “بدر” رفته اطلاعاتى از دشمن به دست آورند، و اينگروه در كنار آب به دو غلام كه متعلق به قريش بودند برخورد كردند هر دو را جهت بازجويى و كسب اطلاعات دستگير نمودند.(25)
ثانياً در جنگ تن به تن بعد از اين كه وليد را از پا درآورد به كمك عبيده شتافت و “عتبه” را نيز از پا درآورد و در نتيجه بر اثر حمله عمومى پيروزى نهائى به دست آمد خود آن حضرت در اين باره در نامه به معاويه نوشت: «و عندى السيف الذى اغضضته بجدّك و خالك و اخيك فى مقامٍ واحد؛ شمشيرى كه من آن را در يك روز بر جد تو (عتبه پدر هند مادر معاويه) و دائى تو(وليد فرزند عتبه) و برادرت (حنظله) فرود آوردم هنوز در نزد من است.(26)
و پيامبر اكرم(ص) در جلسهاى خطاب به عبيدة بن حارث كه زخمى بود، درباره على(ع) چنين فرمود: «على فرزند ابوطالب را نمىبينى كه همانند شير در راه خدا و پيامبر مقاتله مىكند و فرزند ديگرش در جهاد خدا در زمين حبشه مىباشد…»(27) جنگ احد و نهايت همكارى و هميارى با پيامبر(ص)
در جنگ احد على(ع) بيش از 26 سال نداشت ولى جانانهترين دفاع را از پيامبر اكرم(ص) به نمايش گذاشت كه در اين بخش به برخى روايات از منابع فريقين اشاره مىكنيم:
1- ابن اثير مىنويسد: «وجود پيامبر از هر طرف مورد هجوم دستههايى از ارتش قريش بود، هر گروهى كه حمله مىكردند، توسط على(ع) با فرمان پيامبر اكرم(ص) متفرق و يا كشته مىشدند و اين جريان چند بار تكرار شد. در برابر اين فداكارى امين وحى نازل گرديد و فداكارى على(ع) را نزد پيامبر ستود و گفت: لاسيف الّا ذوالفقار و لافتى الّا على ؛ يعنى شمشيرى(خدمتگزارى) جز ذوالفقار(على) نيست و جوانمردى جز على وجود ندارد.»(28)
2- ابن ابى الحديد مىگويد: دسته هايى كه براى كشتن پيامبر هجوم مىآوردند، دسته پنجاه نفرى بودند و على در حالى كه پياده بود آنها را متفرق مىساخت سپس جريان نزول جبرئيل را نقل كرده مىگويد: اين جريان از نظر تاريخ مسلّم است و من آن را در نسخههاى كتاب غزوات محمد بن اسحاق ديدهام. حتى روزى از استادم «عبدالوهاب سكينه» از صحت آن پرسيدم، گفت: اين جريان سنداً صحيح است. من به او گفتم: چرا اين خبر صحيح را مؤلفان صحاح ششگانه ننوشتهاند وى در پاسخ گفت: خيلى از روايات صحيح داريم كه نويسندگان صحاح از درج آن “يا عمداً و يا…” غفلت ورزيدهاند.»(29)
3- ابو رافع مىگويد: روز جنگ احد، هنگامى كه على(ع) پرچم داران كفر (و در مجموع 12 نفر) را به قتل رساند، رسول خدا جماعتى از مشركان قريش را مشاهده كرد و به على(ع) فرمود: به آنان حمله كن على(ع) بر آنها حمله برد و جمع آنها را پراكنده ساخت و شيبة بن مالك را به قتل رساند، جبرئيل به رسول خدا گفت: «انّ هذه لمواساة؛اين است همدردى و فداكارى» رسول خدا فرمود: «انّه منّى و انا منه؛ او از من و من از اويم» جبرئيل گفت: «و انا منكما؛ من (نيز) از شمايم» آن گاه مردم صدايى شنيدند كه: «لاسيف الّا ذوالفقار و لا فتى الّا على»(30)
4- عمران بن حصين مىگويد: در روز جنگ احد، هنگامى كه مردم از اطراف پيامبر پراكنده شدند على(ع) در حالى كه شمشير در دست داشت، آمد و در برابر پيامبر ايستاد، رسول خدا سر مباركش را بلند كرد و فرمود: چرا با ديگران فرار نكردى، على(ع) گفت: يا رسول اللّه!آيا پس از اسلام، راه كفر را پيش گيرم، آنگاه به حملات مكرر على به دشمنان اشاره مىكند تا مىرسد به جريان آمدن جبرئيل: «جبرئيل گفت: يا رسول اللّه ملائكه از همراهى على(ع) با شما در عجب شدند، رسول خدا فرمود: چه چيزى او را از اين كار باز دارد “در حالى” كه او از من و من از اويم، جبرئيل گفت: من نيز از شمايم»(31)
اين بىنهايت درجه همراهى و هميارى است كه انسان حتى در حالى كه خود زخمى است با اين حال آن همه از پيامبر اكرم(ص) دفاع نمايد. خود مىفرمايد: «روز احد، شانزده ضربت بر من وارد شد كه چهار مرتبه به زمين افتادم، شخص زيباروى و خوش بويى دست مرا مىگرفت و بلند مىكرد و مىگفت: بر دشمنان حمله كن كه تو در اطاعت خدا و رسول او هستى و آنان از تو راضىاند. على(ع) مىگويد: رسول خدا را از اين جريان مطّلع ساختم فرمود: يا على! خدا چشم تو را روشن گرداند، آن شخص جبرئيل بوده است.»(32) همراهى در جنگ با بنى قريظه
در جنگ با يهود بنى قريظه على(ع) نقش مهمّى در همراهى حضرت داشت كه به صورت فهرست وار به اين هميارى اشاره مىشود:
1- پرچم ولايت در دست على(ع) بود و در حقيقت صاحب پرچم و پرچمدار او بود.
2- به شدّت از پيامبر اكرم پاسدارى مىكرد به گونهاى دور او را گرفته بود كه آن حضرت دشنام يهوديان بنىقريظه را متوجه نشود.
3- هنگامى كه بنى قريظه على(ع) را مشاهده كردند به شدّت دلهره و ترس بر آنها حاكم گشت.
4- على(ع) در كشتن يهوديان بنى قريظه نقش اصلى را ايفا كرد، از جمله حىّ بن اخطب يهودى به دست على كشته شد، و افتخار او اين بود كه به دست على(ع) كشته مىشود. و على(ع) با جوان مردى با او برخورد كرد بعد از قتل نه تنها او را برهنه و مثله نكرد بلكه از برداشتن اسلحه او نيز خوددارى كرد.(33) نقش و همراهى على(ع) در جنگ خندق
در سال پنجم هجرت كه جنگ خندق و يا احزاب پيش آمد، كفر با تمام قوا در مقابل اسلام قرار گرفت پيامبر اكرم(ص) فرمود: «…برز الايمان كلّه الى الشّرك كلّه؛تمام ايمان در برابر تمام شرك قرار گرفت.»(34)
عامل اصلى پيروزى پيامبراكرم(ص) در اين جنگ قهرمانىها و فداكارىهايى بود كه على(ع) از خود نشان داد. اولين فردى كه على(ع) با او درگير شد، و او را از پا درآورد قهرمان معروف عرب عمروبن عبدود بود، او به ميدان آمد و صداى «هل من مبارزش» بلند شد، هيچ كس پاسخ او را جز على(ع) جوان نداد. پيامبر شمشير خود را به على داد، عمّامه مخصوص بر سر او بست و در حق او چنين دعا كرد، خداوندا على را از هر سوء حفظ بنما…، پروردگارا على را از گزند دشمن حفظ بنما. سپس اين آيه را خواند «ربّ لاتذرنى فرداً و انت خيرالوارثين؛(35)پروردگارا مرا تنها مگذار و تو بهترين وارثى»(36) اين جمله نشان مىدهد كه همه اميد پيغمبر به جانشينى و همراهى اميرمؤمنان على(ع) بوده است جنگ آغاز شد حضرت با ضربتى عمرو را از پا درآورد و صداى تكبير او بلند شد، بعد از او قهرمان ديگرى به نام نوفل بن عبداللّه را از پا درآورد، و همين طور جبيل بن عمرو پسر عمرو را به قتل رساند، كه اين قهرمانىها باعث وحشت و اضطراب در لشكر قريش و از همه بيشتر ابوسفيان گرديد و با وزيدن طوفان و سرما ترس آنها دو چندان گرديده و زمينه فرار و شكست دشمن فراهم آمد.
پيامبر اكرم(ص) درباره ضربت على(ع) فرمود: «ضربة علىّ يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين؛ ضربت على در روز (جنگ) خندق برتر از عبادت جن و انس بود.»(37)
در نتيجه بايد گفت: بزرگترين پيروزى پيامبر(ص) در اين جنگ با نقش مهم على(ع)در يارى پيامبر(ص) و قهرمانىهاى آن حضرت به دست آمد. جنگ خيبر و نقش محورى على(ع)
در سال هفتم هجرت بعد از برگشت از حديبيّه، پيامبر با 1400 نفر پياده و دويست نفر سواره در حالى كه پرچم سفيد خود را به دست على(ع) داده بود به سوى خيبر حركت كرد، بيست و چهار روز چهارده هزار نفر يهوديان خيبر در محاصره بودند و سرانجام خيبر به دست على(ع) فتح شد.
بريده اسلمى و سهل…نقل مىكنند: رسول خدا هنگامى كه به قلعههاى خيبر فرود آمد، پرچم را به دست ابوبكر داد، او با گروهى رفت و شكست خوردند، فرداى آن روز عمر رفت او نيز شكست خورد، حضرت فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مىدهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر هم او را دوست دارند…سپس رسول خدا على(ع) را كه چشم درد داشت طلبيد و آب دهان به چشمان او ماليد و دعا كرد چشمان على شفا يافت، پيامبر اكرم(ص) پرچم را به دستش داد.(38) و زره خود را بر او پوشاند، عمّامه را با دست خود بر سرش نهاد و ذوالفقار را به كمر او بست.
حضرت درب قلعه خيبر را كند و سپر قرار داد در حالى كه 18 نفر توان جابه جايى آن را نداشتند و بعد آن را پلى روى خندق قرار داد كه هفتاد نفر توانست آن را به جاى خودش برگرداند.(39)
بعد از آن مرحب يهودى و برادرش حارث را كشت، و شدّت حزن و اندوه پيغمبر و مسلمانان را بعد از 24 روز با پيروزى به شادى تبديل نمود،(40) اين همه با دست با بركت و قدرتمند على(ع) انجام گرفت.
و خوب است اين يارى على(ع) را از زبان خودش بشنويم: «ما در برابر ارتش فزونتر يهود و دژهاى آهنين آنها قرار گرفتيم، دلاوران آنها هر روز از دژها بيرون آمده مبارز مىطلبيدند، و گروهى را مىكشتند در اين لحظه رسول خدا به من دستور داد تا برخيزم و به سوى دژ بروم. من با قهرمانان آنان روبرو شدم گروهى را كشته و گروهى را عقب راندم، و پناهنده دژ شدند و در را بستند من در دژ را كنده و تنها وارد دژ شدم، و كسى در برابر من مقاومت نكرد و من در اين راه كمكى جز خدا نداشتم.»(41)
در اين جنگ نيز اصلىترين قهرمانى كه به پيغمبر يارى رسانده و زمينه پيروزى او را فراهم نموده على(ع) بوده است. بر دوش پيغمبر
على(ع) در فتح مكه نيز همراهى و همكارى و نقش تعيين كنندهاى داشت از جمله در شكستن بتها كه پا بر دوش پيامبر اكرم(ص) گذاشت جريان را از زبان خود مولا مىشنويم:
على(ع) مىفرمايد: در فتح مكّه، شبى رسول خدا مرا به همراه خود به مسجد الحرام برد. رفتيم تا به كعبه رسيديم، فرمود: بنشين من نشستم و رسول خدا(ص) از دوش من بالا رفت و فرمود: برخيز وقتى برخاستم، نبى اكرم(ص) در من احساس ضعفى نمود و فرمود: بنشين، بعد فرمود: بر دوش من بالا برو و بتها را به زير انداز…
على(ع) مىگويد: هنگامى كه رسول خدا(ص) مرا بلند كرد، احساس كردم كه مثل اين كه اگر بخواهم به آسمان بروم، مىتوانم، پس بر بام كعبه رفتم و بت بزرگى كه از مس و يا از شيشه بود به زير انداختم. بعد همه بتها را به جز بت خزاعه كه با ميخهاى آهنين بسته بودند، به پايين انداختم، بعد پيامبر(ص) فرمود: كه آن را نيز جدا كنم من آن را كنده و به زير انداختم و شكسته شد. آن گاه رسول خدا به مقام ابراهيم كه به بيت متّصل بود، رفت و دو ركعت نماز گزارد.»(42) جنگ حنين و دفاع و يارى على(ع) از پيامبر اكرم
بعد از نماز صبح پيامبر و ياران وارد وادى حنين شدند، كفّار هوازن از هر سمت حمله كردند و مسلمانان را پراكنده نمودند، همه فرار كردند، جز گروهى از بنى هاشم كه در رأس آنها على(ع) بود. قرآن در اين زمينه مىگويد: «خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى كرد و در روز حنين در آن هنگام كه كثرت تعدادتان شما را مغرور ساخت ولى هيچ نفعى براى شما نداشت و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس پشت كرده فرار نموديد، آنگاه خداوند آرامش خود را بر رسول خدا و بر مؤمنان فرو فرستاد. و سپاهيانى فرود آمدند كه آنها را نمىديدند و كسانى را كه كفر ورزيدند عذاب كرد و سزاى كافران همين بود.»(43)
گفته شده كه مراد، نزول سكينه بر آن مؤمنين بود كه فرار نكرده و در كنار پيامبر باقى ماندند و آنان على(ع) و عباس و گروهى ديگر از بنى هاشم بودند. و ملائكه نيز براى تقويت قلوب مؤمنين نازل شدند.(44)
و اين مقاومت على(ع) و ياران او، و كمك و عنايت الهى باعث شد دشمن با هفتاد كشته و شش هزار نفر اسير و غنائم زياد شكست خورد و همين امر باعث شد گروه زيادى از كفّار مكه مسلمان شوند.(45) همراهى على در مسئله مباهله
پيامبر اكرم(ص) با گروهى از مسيحيان نجران درباره حضرت عيسى بحث نموده حضرت فرمود: «وضع حضرت عيسى در نزد خدا مانند آدم است كه با قدرت خدا از خاك آفريده شده…»(46) ولى نمايندگان نجران اين امر را نپذيرفتند و درخواست مباهله نمودند، در اين هنگام آيه مباهله نازل شد كه «هر كس پس از روشن شدن جريان با تو مجادله كند بگو بياييد فرزندان و زنان و نزديكان خود را گرد آوريم و لابه كنيم و بناليم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم»(47) بعد از آيه بنا شد همگى براى مباهله آماده شوند فرداى آن روز پيامبر اكرم(ص) در حالى كه حضرت حسين را در آغوش داشت (و يا در دست او) و دست حسن را گرفته بود و فاطمه به دنبال آن حضرت و على(ع) پشت سر وى حركت مىكردند، گام به ميدان مباهله نهاد. اسقف نجران با ديدن اين صحنه گفت: من چهرههايى را مىبينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه الهى بخواهند كه بزرگترين كوهها را از جاى بكند، فوراً كنده مىشود، هرگز روا نيست با اين قيافههاى نورانى و با اين افراد با فضيلت، مباهله نماييم، زيرا بعيد نيست كه همه ما نابود شويم و ممكن است دامنه عذاب گسترش پيدا كند و همه مسيحيان جهان را بگيرد و در روى زمين يك مسيحى باقى نماند.(48)
همراهى على(ع) در اين مسئله با پيامبر اكرم(ص) نشان از نزديكى بىنهايت على(ع) به پيامبر اكرم(ص) دارد و گواه زنده آن خود آيه است كه از على(ع) به «انفسنا» يعنى جان پيغمبر تعبير نموده است و شخص پيامبر اكرم(ص) با خواندن آيه تطهير «انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا»(49) و گفتن «اللّهم هؤلاء اهلى؛ خدايا اينها اهل بيت من هستند» مسئله را تأكيد و تأييد بيشتر نمود. جنگ تبوك و منزلت على(ع)
تنها جنگى كه على(ع) در آن شركت نكرد و همراه پيامبر اكرم(ص) نبود، جنگ تبوك بود، و به دستور خود پيامبر(ص) در مدينه ماند تا جلو خطر منافقان و برخى از فرصت طلبان را بگيرد، ولى منافقان شايع كردند كه على(ع) به خاطر دورى راه و شدّت گرما از شركت در جنگ خود دارى نموده، على(ع) خود را به پيامبر اكرم(ص) رساند و حضرت جمله تاريخى را كه نشان دهنده نزديكى على(ع) به پيامبر اكرم(ص) و بيانگر مقام امامت اوست بيان نمود و فرمود: «اما ترضى ان تكون منّى بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدى؟ آيا خشنود نمىشوى كه تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسى باشى جز اين كه پس از من پيامبرى نيست (همانطورى كه هارون وصى بلافصل موسى بود، تو نيز جانشين و خليفه من باشى»(50)
در اين جنگ به ظاهر همراه پيامبر نبود ولى نهايت درجه همراهى با پيامبر(ص) را داشت چرا كه تهمتها را به جان خريد و به دستور پيامبر اكرم(ص) در مدينه باقى ماند و حديث منزلت را نيز به عنوان پاداش اين فرمانبرى و همراهى دريافت نمود.
آرى به خاطر همين همراهى است كه خداوند نيز او را در جريان مباهله، در آيه تطهير، در آيه تبليغ و ولايت و همه جا در كنار پيامبر قرار داده، و پيامبر(ص) نيز او را از خود دانسته و به منزله جان خويش مىشمارد. دست على در دست پيامبر(ص)
در سال حجةالوداع وقتى پيامبر اكرم براى انجام فريضه حج حركت كرد، على(ع) در يمن بود و خود را به پيامبر اكرم(ص) رساند و براى عمره محرم شد. آن گاه على(ع) نزد رسول خدا رفت و خبر سفر يمن را به اطلاع او رساند رسول خدا(ص) به او فرمود: برخيز و طواف كن و همانند اصحابت از احرام خارج شو. على(ع) عرض كرد يا رسول اللّه! من هنگامى كه محرم مىشدم، گفتم: خدايا! محرم مىشوم همان گونه كه نبى و عبد و رسول تو محمد(ص) محرم شده است. پيامبر(ص) فرمود: آيا با خود قربانى آوردهاى؟ على(ع) گفت: نياوردهام پس رسول خدا او را در قربانى اى كه با خود آورده بود شريك نمود، و على (ع) در احرام با رسول (ص) خدا باقى ماند تا از حج فارغ شدند آنگاه رسول خدا (ص) آن شتران را از طرف خود و على قربانى نمود.(51)
و برخى افراد كه از على(ع) در نزد پيامبر(ص) شكايت كرده بودند كه حلههاى بيت المال را اجازه نداده استفاده كنيم، پيامبر(ع) فرمود: «مردم! از على شكايت نكنيد سوگند به خدا خشونتش در راه خدا بالاتر از آن است كه از او شكايت شود.»(52)
پيامبر اكرم (ص) در روز نهم در عرفات فرمود: «على منّى و انا من علىٍّ و لا يؤدّى عنى الّا انا و علىٌ ؛ على از من و من از على هستم و از من چيزى را ادا نكند مگر خودم يا على»(53)
روز پنج شنبه هجدهم ذى حجّه كاروان به جحفه رسيد، حضرت بعد از خطبه مفصّل دست على(ع) را گرفته بلند نمود به گونهاى كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد، جملاتى فرمود تا رسيد به اين جمله «فمن كنتُ مولاه فعلىٌّ مولاه؛پس هر كس من مولاى او هستم (بعد از من) على مولاى اوست» و اين جمله را نيز سه بار تكرار نمود.(54)
در غدير نه تنها همراهى على (ع) با پيامبر تثبيت شد كه ادامه خط رسالت در قالب امامت بر دوش على(ع) گذاشته شد تا همراهى و همكارى اين دو برادر ابدى و هميشگى شود. سر مبارك پيامبر(ص) به دامن على(ع)
همراهى و همكارى اين دو شخصيت برتر عالم هستى به دوران جنگ و طول 23 سال رسالت منحصر نمىشود بلكه على (ع) از كودكى با او و هميار او بود تا لحظه جان دادن و رحلت پيامبر اكرم (ص) و حضرت نيز تا آخرين لحظه بر امامت و فضيلت على(ع) تاكيد داشت، در روزهاى آخر هنگامى كه سران صحابه به نزد پيامبر اكرم (ص) به عيادت آمدند، فرمود: كاغذ و دواتى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از آن گمراه نشويد. در اين لحظه خليفه دوّم سكوت را شكست و گفت: بيمارى بر پيامبر غلبه كرده قرآن پيش شما است، كتاب آسمانى ما را كافى است، بر اثر اين حرف اختلافاتى در گرفت كه باعث ناراحتى پيامبر اكرم(ص) شد و به قول ابن عباس، بزرگترين مصيبتى كه براى اسلام پيش آمد اين بود كه اختلاف اصحاب مانع از آن شد كه پيامبر نامه مورد نظر خود را بنويسد.(55)
البته حضرت موضوع را جبران كرد، دستى بر دوش على گذاشت و دستى بر شانه ميمونه روانه مسجد شد، در حالى كه به شدّت، درد توان فرسا را تحمل مىكرد، به مردم فرمود: من دو چيز گرانبها را بين شما مىگذارم يكى قرآن و ديگرى همان عترت من است.(56) و در رأس اهل بيت على(ع) قرار دارد. وقتى برگشت منزل در آخرين لحظات عمر خويش چشمان خود را باز كرد و گفت: برادرم را صدا بزنيد على را صدا زدند، او در كنار بستر پيامبر نشست، و لحظات احتضار پيامبر فرا رسيد و در حالى جان سپرد كه سر او در آغوش على بود.(57)
امير مؤمنان على(ع) خود در اين باره مىفرمايد: «و لقد قبض رسول اللّه و انّ رأسه لعلى صدرى… و لقد ولّيت غسله و الملائكة اعوانى ؛براستى رسول خدا(ص) در حالى كه سر او بر سينه من بود قبض روح شد… و غسل او را با يارى ملائكه من انجام دادم.»(58)
و همين طور مراسم تكفين حضرت نيز توسط على(ع) انجام گرفت (59) بعداز كفن كردن صورت پيامبر(ص) را باز كرد در حالى كه اشك مىريخت اين جملات را گفت: پدرم و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا براستى با مرگ تو چيزى (و وحيى)قطع شد كه با مرگ ديگران اين گونه قطع نمىشود، و با مرگ تو رشته پيامبرى، و فرود آمدن پيام و اخبار آسمانى گسست.
مصيبت تو ديگر مصيبت ديدگان را به شكيبايى واداشت و همه را در مصيبت تو يكسان عزادار كرد. اگر به شكيبايى امر نمىكردى، و از بى تابى نهى نمىفرمودى، آن قدر اشك مىريختم تا اشك هايم تمام شود و اين درد جانكاه هميشه در من خواهد ماند، و اندوهم جاودانه شد كه همه اينها در مصيبت تو ناچيز است. چه بايد كرد كه زندگى را دوباره نمىتوان بازگرداند و مرگ را نمىشود مانع شد، پدر و مادرم فداى تو بود ما را در پيشگاه پروردگارت ياد كن و در خاطر خود نگه دار.(60) اولين كسى كه بر جنازه پيامبر نماز گزارد على(ع) بود و بعد از پيامبر(ص) نيز با سنت و دستورات پيامبر زندگى كرد تا خود نيز دار فانى را وداع گفت و شربت شهادت نوشيد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سيره ابن هشام، ج 1، ص 246، به نقل از فروغ ابديت جعفر سبحانى، قم، دارالتبليغ اسلامى، ج 1، ص 201. 2. نهج البلاغه، خطبه 192 (قاصعه) ص 398 شماره 115، ترجمه محمد دشتى. 3. حراء كوهى است در شمال مكّه به فاصله 6 كيلومترى. بر دامنه جنوبى كوه در ارتفاع 160 مترى (به فاصله نيم ساعت) غارى وجود دارد كه پيامبران گذشته و حضرت ابراهيم در آن عبادت مىكردند و خلوتگاه عبادت رسول خدا(ص) نيز بود كه آيات آغازين قرآن در آن جا نازل شد. 4. نهج البلاغه، همان، ص 398. 5. تاريخ بغداد، ج 14، ص 155. 6. الغدير، علامه امينى، دارالكتب الاسلاميه، ج 3، ص 221 و روايت 9. 7. همان، ص 220، روايت 4. 8. همان، ص 221، روايت 1. 9. همان، ص 221، روايت 2 – 4. 10. تاريخ طبرى، ج 2، ص 211، كامل ابن اثير ج 2، ص 37 – 38، اعلام الورى، ص 25، فروغ ابديت، ج1، ص 203، طبقات ابن سعد، ج 8، ص 17، قصّه كوفه، نظرى منفرد، ص 46 – 47. 11. سوره شعرا، آيه 214. 12. تاريخ طبرى، ج 2، ص 63-62؛ تاريخ كامل ابن اثير، ج 2، ص 40 – 41، مسند احمد حنبل، ج 1، ص 111؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 210 – 221؛ فروغ ابديت، ج 1، ص 212 – 214. 13. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 192، ص 400. 14. سوره انفال، آيه 30. 15. كامل ابن اثير، ج 2، ص 103؛تاريخ طبرى، ج 2، ص 372، قصه هجرت، نظرى منفرد، ص 86. 16. تاريخ روضة الصفا، ج 2، ص 176؛تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 92؛ نورالابصار، ص 77، الفصول المهمه، ص 47. 17. كامل ابن اثير، ج 2، ص 103، قصه هجرت، همان، ص 86 پاورقى. 18. سوره بقره، آيه 207. 19. بحارالانوار، ج 19، ص 56 ؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 101. 20. ارشاد شيخ مفيد، ج 1، ص 52 ؛ قصه هجرت، ص 89، 21. سيره حلبيّه، ج 2، ص 37؛ بحارالانوار، ج 19، ص 61. 22. روضه كافى، ص 340، حديث 536؛اعلام الورى، ص 76 ؛ قصّه هجرت، ص 120. 23. ينابيع المودة، ج 1، ص 55؛ البدايه و النهايه، ابن كثير، ص 226، ج 2؛ فروغ ابديت، ج 1، ص 375 ؛ سيره حلبيّه، ج 2، ص 21. 24. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 186. 25. الغدير، همان، ج 3، ص 223؛ المضف لابن ابى شيبه، ج 12، ص 65، ح 12133. 26. فروغ ابديت، ج 1، ص 408. 27. همان، ص 418، نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 516 نامه 26 با اندك تفاوتى و رك تاريخ طبرى، ج 2، ص 445. 28. بحارالانوار،ج 19، ص 255. 29. كامل ابن اثير، ج 2، ص 107 به نقل از فروغ ابديت، ج 2، ص 474. 30. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 251؛ فروغ ابديت، ج 2، ص 475. 31. تاريخ طبرى، ج 2، ص 514؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 154؛ قصّه هجرت، ص 321. 32. ارشاد شيخ مفيد، ج 1، ص 85. 33. الفصول المهمّه، ص 57، قصّه هجرت، ص 320. 34. اعيان الشيعه، ج 1، ص 399، قصه هجرت، ص 328. 35. اعيان الشيعه، سيد محسن الامين، دارالتعارف، ج 1، ص 397. 36. سوره انبياء، آيه 89. 37. كنزالفوائد، ص 137، به نقل از فروغ ابديت، ج 2، ص 545. 38. بحارالانوار، ج 20، ص 216، مستدرك حاكم، ج 30، ص 32. 39. تاريخ طبرى، ج 3، ص 12؛ صحيح بخارى، ج 5، ص 171؛ قصه هجرت، ص 497 – 499. 40. اعيان الشيعه، همان، ج 1، ص 405. 41. همان، و ر ك قصّه هجرت، ص 502. 42. خصال صدوق، ج 2، ص 16؛ فروغ ابديت، ج 2، ص 659. 43. روضةالصفا، ج 2، ص 462 ؛ سير حلبيّه، ج 3، ص 99، 101 به نقل از قصه هجرت، ص 586. 44. سوره توبه، آيه 26. 45. مجمع البيان، ج 5، ص 17. 46. سيره زينى دحلان، ج 2، ص 351 و قصّه هجرت، ص 614. 47. سوره آل عمران، آيه 61. 48. همان، آيه 62. 49. ر – ك كشاف، زمخشرى، ج 1، ص 282 – 283، مفاتيح الغيب، ج 2، ص 471 – 472؛ فروغ ابديت، همان، ج 2، ص 818؛ ابن اثير، كامل، ج 2، ص 112. 50. سوره احزاب، آيه 33. 51. بحارالانوار، ج 21، ص 207، سيره ابن هشام، ج 2، ص520. 52. ارشاد شيخ مفيد، ج 1، ص 171، قصّه هجرت، ص 728. 53. طبرى، تاريخ، ج 3، ص 148، قصّه هجرت، ص 729. 54. المراجعات، مراجعه، ص 48. 55. الغدير، همان، ج 1، ص 10. 56. صبح بخارى، كتاب علم، ج 2، ص 14، صح مسلم، ج 2، ص 14، مسند احمد، ج 1، ص 325، طبقات كبرى، ج 2، ص 244. 57. بحار الانوار، ج 22، ص 476. 58. طبقات، ج 2، ص 263، قصه هجرت، ص 774-776. 59. نهج البلاغه، فروغ ابديت، ج2، ص 870. 60. نهج البلاغه، خطبه 235، ص 472، محمد دشتى.
تمام نوشته های
ابراز نگرانى كنگره آمريكا از قدرت يافتن شيعيان در لبنان
كنگره آمريكا اخيراً در گزارشى با ارائه آمارى درباره جمعيت شيعيان در لبنان نسبت به قدرت يافتن آنها در اين كشور ابراز نگرانى كرد.
آمار منتشره از سوى كنگره درباره جمعيت طوايف مختلف بدين شرح است:
شيعيان: يك ميليون و 192 هزار نفر (34 درصد كل جمعيت). اهل سنت: 700 هزار نفر(20 درصد). مارونىها: 666 هزار نفر(19 درصد). دروزىها: 280 هزار نفر(8 درصد). ارتودوكس: 210 هزار نفر(6 درصد). ارمنىها: 210 هزار نفر(6 درصد). كاتوليك: 75 هزار نفر(5 درصد). سايرين: 70 هزار نفر(2 درصد).
در اين گزارش به منشور ملى سال 1943 پرداخته شده كه در آن نقش اصلى به مسيحيان داده شده تا اينكه پس از 15 سال جنگ داخلى، رنه معوض به عنوان رئيس جمهورى برگزيده شد. وى پس از مدتى ترور و الياس هراوى جانشين وى شد. در حال حاضر نيز اميللحود رياست جمهورى لبنان را بر عهده دارد كه در دوران وى رفيق حريرى نخست وزير لبنان بر اثر انفجارى مهيب كشته شد و اين ترور آغاز مرحلهاى جديد در لبنان بود كه در آن سوريه به دست داشتن در اين ترور متهم شد. در ادامه گزارش به روابط لبنان و ايالات متحده آمريكا در خلال دهههاى گذشته پرداخته شده است.
يكى ديگر از محورهاى گزارش، ناتوانى دولت لبنان در برابر حزب اللّه است كه باعث شده سنيوره نتواند به جز نام مقاومت نامى ديگر را براى اين جريان مورد استفاده قرار دهد. از سوى ديگر توافق ميان حزب اللّه و جريان ملى آزاد موازنه قوا را كه پس از ترور حريرى ايجاد شده بود، تعديل كرد.
در بخش حضور خارجى در لبنان، گزارش به حضور نيروهاى سوريه در لبنان در سالهاى گذشته و قطعنامه 1559 مىپردازد. بر اساس گزارش «ترى رود لارسن» فرستاده سازمان ملل به منطقه، با اين حال سازمان اطلاعات سوريه همچنان در لبنان حضور دارد اما مدركى در اين زمينه در دسترس نمىباشد.
گزارش در ادامه به اوضاع فلسطينىهاى ساكن لبنان پرداخته و مىگويد كه اصول گرايان فلسطينى را بايد به حساب آورد به ويژه كه فلسطينىهاى ساكن لبنان با القاعده در ارتباط بوده و برخى از آنها در عراق با نيروهاى آمريكايى جنگيدهاند. از جمله گروههاى القاعده مىتوان به «جندالشام» با 100 عضو و «عصبة الانصار» با 400 عضو اشاره نمود. بر اساس گزارش، بحران با حزباللّه با اوضاع فلسطين و نوع رابطه اين حزب با جنبش حماس فلسطين مرتبط است.
دولت آمريكا درصدد ارزيابى مجدد راهكارهايش در لبنان است. اين دولت از يك سو با قدرت از ارتش اسرائيل در برابر سازمانهاى تروريستى حمايت و بر حق اسرائيل در زمينه دفاع از خود تأكيد مىكند و از سوى ديگر خواهان ادامه روند دموكراسى در لبنان است.
گزارش كنگره در ادامه با هشدار نسبت به احتمال بروز جنگى داخلى يا سيطره جريانهاى تندروى طرفدار ايران و روسيه مىنويسد: اهداف آمريكا در چنين صورتى ضربات سنگينى خواهد خورد. اين در حالى است كه ايالات متحده كه خواهان نظام چند حزبى، اقتصاد آزاد و دموكراسى سياسى در لبنان است نمىتواند بازگشت لبنان به فضاى جنگ داخلى را تحمل نمايد. آمريكا نمىخواهد كه سازمانهاى مسلح را در مرزهاى لبنان و اسرائيل و همچنين بىثباتى در اين مرزها و منطقه را ببيند اما رشد نفوذ سوريه و ايران در منطقه و حمايت از تندروى و دشمنى با غرب و همچنين شبه نظاميان مخالف اسرائيل، اهداف آمريكا در زمينه مبارزه با تروريسم و ايجاد ثبات در منطقه را در معرض خطر قرار داده و آن را با مشكلاتى مواجه مىسازد.
پاورقي ها:
در آمدى بر سيره سياسى امام على ع
آغازين سخن
بررسى سيره پيشوايان معصوم(ع) در راستاى تشكيل حكومت اسلامى و به عهده گرفتن زمام اداره امور جامعه از مواردى است كه علاوه بر هدايت و نجات انسانها، نقش قابل تأمّلى را در حفظ آرمانهاى جامعه مسلمين ايفا مىكند.
از اين رو آن بزرگواران در دوران امامت خويش همواره در صدد تأسيس حكومت اسلامى بودند و آن را مسؤوليتى مهم از جانب خداى سبحان مىدانستند. گرچه دوران امامت حضرت على(ع) بسيار كوتاه بود، امّا خط مشى سياسى آن حضرت(ع) نشان مىدهد كه موضعگيرىاش معقولترين و پسنديدهترين روش ممكن بود و هرگونه حركت و موضعگيرى ديگرى غير از آن ممكن بود ضربات جبران ناپذيرى بر پيكر اسلام وارد سازد.
هر چند اميرمؤمنان على(ع) در مدت حكومت خويش به علت كارشكنىها و توطئههاى داخلى و خارجى نتوانست به همه آرمانهاى اصلاحى خود دست يابد، امّا بى شك در ارائه الگوى حكومتى بر مبناى تعاليم اسلام و منطبق با معيارهاى سياسى توفيق كامل داشت كه در اين نوشتار به خطوط برجسته آن به عنوان شاخصههاى آموزنده و سازنده اشاره مىشود، اميد است كه مورد توجه و عنايت مسؤولان واقعى و پويندگان راه امامت و ولايت قرار گيرد. عدالت خواهى و ظلم گريزى
اولين سياست حضرت على(ع) پس از پذيرش حكومت، برپايى عدالت و مبارزه با ظلم و تبعيض بود. از منظر آن حضرت قدرت و منصب ابزارى است براى برقرارى عدالت و احقاق حق و نابودى باطل.
مطالعه تاريخ زندگى اولين پيشواى شيعيان نشان گر آن است كه آن بزرگوار وقتى خلافت را پذيرفت، تمام سعىاش برقرارى عدالت و احياى ارزشهاى الهى و انسانى بود.
امام على(ع) علت پذيرش خلافت را بر هم خوردن عدالت در جامعه اسلامى شمرد و فرمود: «خدايا تو مىدانى كه من فرمانروايى و نشستن بر كرسى پادشاهى و رياست را اراده نكردهام و آنچه اراده كردهام تنها برپا داشتن حدود تو و تحقّق شرع تو و قراردادن امور در جاى خود و رساندن حقوق به صاحبانش و حركت در مسير سيره پيامبر(ص) است.»(1)
آن حضرت نيز در بيان بسيار زيبايى، ضرورت عدالت خواهى و ظلمگريزى خويش را به تصوير كشيده و فرموده است: «به خدا سوگند اگر تمام شب را بر روى خارها به سر ببرم و با غل و زنجير به اين سو و آن سو كشيده شوم، برايم بهتر است كه خداوند و پيامبرش را در حالى در قيامت ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم و چيزى از اموال عمومى را غصب كرده باشم.»(2)
برخورد انعطافناپذير و پرصلابت آن امام در برخورد با برادرش عقيل كه تقاضاى امتيازى از بيت المال مىكرد، نمونه بارزى از اهتمام آن حضرت بر اجراى عدالت و ظلم گريزى بود. قانون محورى
اصل ديگرى كه اميرالمؤمنين(ع) در سياست، مورد نظر داشت، «قانون محورى» بود، زيرا نظم در جامعه در سايه ايمان به قانون و عمل به آن پديد مىآيد و اگر پاسدار قانون، خود قانون شكنى كند، قانون شكنى براى همگان آسان مىگردد. آن حضرت قوانين الهى را بىپروا و بدون واهمه اجرا مىكرد و هرگز عواطف انسانى يا پيوند خويشاوندى، وى را تحت تأثير قرار نمىداد.
اميرمؤمنان على(ع) در طول زمامدارى خود، حتى يك لحظه از قانون گرايى كنار نرفت. يكسان نگرى او به قانون زبانزد همگان بود. «نجاشى» يكى از شاعران به نام عصر امام على(ع) بود و پيوسته با شعر خود، على(ع) را يارى مىكرد و به سرودهاى شاميان در انتقاد از آن حضرت پاسخ مىداد. اشعار حماسى او در پيشرفت سپاه امام مؤثر بود، ولى يك روز آلوده به گناه شد و لب به شراب زد و گناه او نزد حضرت على(ع) ثابت شد. آن بزرگوار بدون اين كه مقام و موقعيت او را در نظر بگيرد، حدّ شراب را بر او جارى ساخت.
اجراى حد بر قبيله شاعر، گران آمد و يكى از بزرگان به نام «طارق» بر على(ع) وارد شد و چنين گفت: «يا على! با اجراى حدّ بر شاعر قبيله ما، نجاشى، سينه ما را مجروح ساختى و تفرقه در ميان ما پديد آوردى. ما را به پيمودن راهى وادار كردى كه مىدانيم پايان آن جهنّم است (جدايى از تو و پيوستن به معاويه).
امير مؤمنان در پاسخ به او، مسئله قانونگرايى را يادآور شد و فرمود: اجراى حدود الهى بر غير خاشعان و خاضعان سنگين است. اى برادر بنىنهد! نجاشى فردى است از مسلمانان كه پرده حرمت يكى از محرّمات الهى را پاره كرده، لذا حد را براى او اجرا كرديم تا كفّاره گناهان او باشد.»(3) شايسته سالارى
امام على(ع) ميراث دار حكومتى بود كه در نظامهاى گوناگون ادارى، گزينشى، قضايى، نظامى و… روابط، جانشين ضوابط شده بود و انگيزههاى دودمانى، تملّق، ثروت اندوزى و قدرت نمايى، جانشين اصل تقوا و شايسته سالارى گرديده بود.
لذا به جاى افراد لايق و شايسته اعضاى خاندان زمامدار، متملّقان و فرصت طلبان در مراكز تصميمگيرى نفوذ كرده بودند و تحت عنوان مقدسات اسلامى و در سايه حكومت دينى، به دنبال كسب مقام و جمع آورى ثروتهاى باد آورده و اشباع نمودن خواستهها و تمايلات نفسانى مىپرداختند و در اين راه هيچ گونه حد و مرزى قايل نمىشدند.(4)
پيشواى بزرگ شيعيان با توجه به نابسامانىهاى مزبور، پس از دستيابى به حكومت با قاطعيّت فرمود: «و الّذى بعثه بالحقّ لتبلبلن بلبلةً و لتغربلنّ غربلةً و لتساطنّ سوط القدر حتّى يعود أسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم و ليسبقنّ سابقون كانوا قصروا و ليقصّرنّ سبّاقون كانوا سبقوا؛(5) سوگند به خدايى كه پيامبر(ص) را به حق مبعوث كرد، سخت آزمايش مىشديد و چون دانهاى كه در غربال مىريزند يا غذايى كه در ديگ گذارند، به هم خواهيد ريخت و زير و رو خواهيد شد تا آن كه پايين به بالا و بالا به پايين رود. آنان كه سابقهاى در اسلام داشتند و تاكنون منزوى بودند، بر سر كار مىآيند و آنهايى كه به ناحق پيشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.»
با يك نگاه گذرا به كارگزاران آن حضرت در مقامات گوناگون سياسى، قضايى، نظامى و اقتصادى چنين برداشت مىشود كه هيچ چيز جز شايسته سالارى در عزل و نصب و برآمدن و برافتادن آنها دخالت نداشته است. قدرتمندانى كه پيش از رهبرى آن پيشواى معصوم بر اساس تعلّقات خانوادگى، قدرت مالى و مصلحت جويى بر سر كار آمده بودند، فوراً بر كنار شدند و متعهدان كارشناس و لايق به كار گمارده شدند.
قاطعيّت بىمانند امام در برابر انحرافات و زيادهخواهىهاى سردمدارانى چون طلحه، زبير و معاويه، نشانه اهتمام آن حضرت در مورد تعهد و ايمان كارگزاران نظام اسلامى است.
پايمردى و توجه حضرت على(ع) به شايسته سالارى به اندازهاى بود كه حتى وحدت مسلمانان و يكپارچگى جهان اسلام نتوانست او را در اجراى شايسته سالارى به ترديد وادارد.
او تاوان جنگهاى تحميلى، جمل، صفين و نهروان را بر دوش كشيد، امّا هرگز براى بقاى دولت و گسترش سلطه خويش از اصول اسلامى و ارزشهاى بلند دينى از جمله شايسته سالارى مايه نگذاشت.(6) حقمدارى و اخلاق سياسى
يكى از مهمترين اهداف مولاى متقيان ارايه تصويرى اخلاقى از سياست بود. انديشههاى آن حضرت درباره سياست اخلاقى كاملاً اصيل است و به همين جهت در بررسى انديشههاى ايشان در اين زمينه به هيچ انديشه سياسى كهن و نو نياز نيست.
مبناى اخلاق از ديدگاه امام على(ع) حق مدارى است. امام به طور كلى تابع دستورات الهى بود و اصول اخلاقى را در زندگى فردى و سياسى خود كاملاً رعايت مىكرد.
جوهر انديشههاى اخلاقى امام على(ع) تفكيك مطلق حق و باطل و اطاعت كامل از حق است. حضرت در اينباره مىفرمايد: «فوالّذى لااله الّا هو انّى لعلى جادّة الحقّ…؛(7) سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست! من در جاده حق قدم بر مىدارم…»
از نظر حضرت على(ع) تشخيص حق اهميت حياتى دارد، ولى پيروى از حق مهمتر است. به همين دليل در انديشه آن امام همام «نسبىگرايى» راه ندارد و تمام مبارزاتش براى نشان دادن تفاوت حق و باطل بود. ايشان نزاع اصلى انسانها را نزاع حق و باطل مىداند و با بينشى مذهبى و الهى بزرگترين عامل اختلاف افراد بشر را پيروى عدّهاى از حق و عدّهاى ديگر از باطل مىداند.(8)
وصى پيامبر(ص) معتقد است: اگر زمانى حق و باطل با هم آميزند، تنها كسانى كه مورد لطف خدا قرار دارند، نجات مىيابند. پس اگر باطل از امتزاج و آميختگى با حق جدا باشد، مردم حق جو منحرف نمىشوند و اگر حق از پوشش باطل جدا شود و آزاد گردد، زبان بدخواهان از آن قطع مىگردد، ولى قسمتى از حق و قسمتى از باطل گرفته و مخلوط مىشوند. اينجاست كه شيطان بر اولياى خود مسلّط مىشود و آنان را فريب مىدهد، ولى آنانى كه مورد لطف الهى هستند نجات مىيابند.»(9)
امام على(ع) در عرصه سياست و حكومت نيز اثبات حق و عمل به آن را وظيفه اصلى حاكم مىداند. از اين منظر تفكيك اخلاق از سياست غير ممكن مىشود و اخلاق جزئى از سياست مىگردد و سياستى كه از مدار اخلاق خارج بشود، در واقع از مدار حق خارج شده است. انسان محورى
مردم دارى يكى از اصول سياسى حضرت على(ع) در حكومتش بود. امام در نامهاى به مالك اشتر چنين مىنويسد: «…ولاتكوننّ عليهم ضارياً تغتنم اكلهم فانّهم صنفان: امّا اخٌ لك فى الدّين او نظيرٌ لك فى الخلق…؛(10) همچون درنده ضرر زننده نسبت به رعيّت نباش كه خوردن اموال آنان را غنيمت بشمارى، زيرا مردم دو دسته هستند: دستهاى برادر دينى تو و دستهاى ديگر در آفرينش با تو همانند هستند.»
آن حضرت براى جان و مال تمام انسانها تحت شرايطى احترام قايل بود و هرگز انسانى را به جرم مسلمان نبودن فاقد احترام و بىبهره از حقوق اجتماعى نمىشمرد نقل مىشود كه يك پيرمرد مسيحى در تمام عمر خود، كار و تلاش نموده بود، امّا در آخر عمر از طريق گدايى زندگى مىكرد، روزى اميرمؤمنان على(ع) در عبور از گذرگاهى با اين وضع رقّت بار روبه رو شد و از احوال اين پيرمرد جست وجو نمود. سرانجام معلوم شد كه اين مرد فاقد هر نوع امكانات زندگى است و جز گدايى راه ديگرى براى زندگى ندارد.
كسانى كه پيرمرد را مىشناختند آمدند و شهادت دادند كه اين پيرمرد مسيحى است و تا جوان بود و چشم داشت كار مىكرد. او اكنون كه هم جوانى را از دست داده و هم چشم را، نمىتواند كار بكند و ذخيرهاى هم ندارد و از روى ناچارى گدايى مىكند.
حضرت فرمود: عجب! تا وقتى كه توانايى داشت، از او كار كشيديد و اكنون او را به حال خود گذاشتهايد؟ سوابق اين مرد حكايت مىكند در مدّتى كه توانايى داشته كار كرده، بنابراين وظيفه حكومت و اجتماع است كه تا زنده است، او را تكفّل كند. برويد و از بيت المال به او مستمرى بدهيد.(11)
امام على(ع) در نامهاى به «قثم بن عباس» كارگزار آن حضرت در مكه چنين نوشت: «… و بامداد و شامگاه با مردم بنشين و آن را كه فتوا خواهد، فتوا ده و آن را كه نيازمند دانش است، بياموز و با دانا به گفت و گو بپرداز. مردم پيام تو را جز از زبان خودت از كسى نشنوندو براى ملاقات خويش واسطهاى قرار مده و هيچ نيازمندى را از ديدار خود محروم نساز، زيرا اگر در اولين برخورد از ديدارت محروم شدند، هر چند در پايان حاجت خويش بستانند ولى تو را نستايند».(12) انتقاد پذيرى
اولين امام شيعيان در مسائل اجتماعى به پيروان خود ميدان اظهار نظر مىداد و با اين كه در مقام رفيع عصمت جاى دارد و از خطا و طغيان مصون است، خود را در معرض انتقاد قرار مىداد و آماده پذيرش انتقاد اصحاب خود بود، زيرا اگر عظمت و موقعيّت والى مانع از انتقاد گردد، مسلّماً چرخ اصلاحات به كندى پيش مىرود و عقدههاى روحى براى افراد پديد مىآيد. از اين رو آن حضرت در يكى از سخنان خود يادآور مىشود كه نبايد زمامدار مسلمانان را فوق انتقاد انگاشت، بلكه بايد در مواردى او را به خطايش آگاه ساخت. باز مىفرمايد: «از گفتن حق يا رأى زدن در عدالت باز نايستيد كه من نه برتر از آنم كه خطا نكنم و نه در كار خويش از خطا ايمن هستم، مگر اين كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه او از من بر آن تواناتر است.»(13)
بدون شك ائمه اطهار(ع) به حكم آيه «تطهير» از هر لغزشى مصون و معصوم هستند ولى در عين حال امام على(ع) به خطاپذيرى خود اشاره مىكند. اكنون بايد ديد چگونه مىتوان اين دو را با هم جمع كرد؟!
خطاپذيرى امام مربوط به وجود امكانى است و هر ممكن بالذاتى خطاپذير است ولى مانع از آن نيست كه در پرتو عنايات الهى از هر لغزشى مصون باشند. از اين گذشته هدف امام از اين سخن فتح مجال براى مسلمانان در طول زمان است تا افكار و انديشههاى خود را درباره سياستهاى زمامداران بازگو كنند كه اين آثار سازنده فراوانى به همراه دارد.(14) تملّق ستيزى
حضرت در خطبهاى كه در صفين ايراد نمود به شدّت ستايش گرى و چاپلوسى را نكوهش كرد و بر حاكمان واجب نمود كه به مقابله با اين آفت اجتماعى برخيزند و فرمود: «در نظر مردمان شايسته، زشتترين حالات زمامداران آن است كه بر آنان گمان رود كه دوستدار فخر و مباهات هستند و كارهايشان به حساب خود بزرگ بينى گذارده شود. بيزارم از آن كه بر من گمان آن بريد كه دوست دارم مرا بستاييد و من مدح و ثناى شما را بشنوم…»(15)
هنگامى كه دهقانان شهر «انبار» آن حضرت را بر سر راه صفين ملاقات كردند، به احترام وى پياده شدند و پيشاپيش او دويدند. حضرت فرمود: اين چه كارى بود كه كرديد؟ گفتند: عادتى است كه با آن حاكمان خود را بزرگ مىشماريم.
فرمود: به خدا سوگند كه حاكمان شما از اين كار سودى نبرند و شما در دنيايتان خود را به رنج و مشقت مىاندازيد و در آخرت بدبخت خواهيد شد و چه زيانبار است رنجى كه در پى آن كيفرى باشد و چه سودمند است آسايشى كه از آتش در امان است.(16) عفو و گذشت در منازعات سياسى
در درگيرىها، منازعات سياسى و جنگها افرادى كه اصول انسانى را نسبت به رقيب و دشمن خود رعايت نمايند، كمتر ديده مىشوند. برخى با غلبه بر طرف مقابل خود از هر ابزار و وسيله نامقدسى براى رسيدن به اهداف خود بهره مىجويند، امّا حضرت على(ع) هيچگاه از حريم عدل و انصاف و ملايمت و ملاطفت خارج نگرديد و اصول انسانى را رعايت مىنمود.
در پايان جنگ جمل كه نتيجه آن شكست سپاه ناكثين بود، آن حضرت اوضاع را به دقت بررسى كرد و عفو عمومى اعلام نمود. او به يارانش توصيه كرد كه فراريان را تعقيب نكنند، هيچ مجروحى را نكشند و هر كس سلاحش را بر زمين گذاشت، در امان خواهد بود.(17)
وصى رسول خدا(ص) پس از پيروزى بر اصحاب جمل با بازماندگان سپاه دشمن با عطوفت و ملايمت رفتار كرد.
شيوه رفتار امام با عايشه كه از سردمداران جنگ جمل بود و نسبت به آن حضرت بغض و كينه شديدى داشت، بسيار آموزنده و زيباست. او را به همراه چهل زن كه لباس نظامى مردانه پوشيده بودند، با احترام به مدينه فرستاد. عايشه مىپنداشت كه همراهان اعزامى او از سوى حضرت على(ع) مرد هستند و به همين علت مىگفت: على(ع) حرمت رسول خدا(ص) را در مورد من رعايت نكرده است، امّا پس از اين كه فهميد آنها زن هستند، براى امام دعا كرد كه حرمت پيامبر(ص) را در مورد او حفظ كرده است.(18)
در جنگ صفين با اين كه سپاه معاويه زودتر آب را تصرف كرده و سپاه على(ع) را از آن محروم كرده بود، پس از اين كه ياران امام آن را از تصرف دشمن بيرون آوردند، امام با دشمن مقابله به مثل نكرد و استفاده از آب را آزاد گذاشت.(19)
برخى از ياران معاويه چنين مىپنداشتند كه با افتادن آب دست سپاه عراق، آنها هم همچون سپاه شام رفتار خواهند كرد، امّا عمرو عاص خطاب به معاويه گفت: على(ع) مانند تو و يارانت رفتار نخواهد كرد.(20) امنيّت همگانى
حضرت على(ع) برقرارى امنيت را يكى از اهداف تأسيس حكومت خود مىداند و مىفرمايد: «اللّهمّ انّك تعلم انّه لم يكن الّذى كان منّا منافسةً فى سلطانٍ و لا التماس شىء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطّلة من حدودك؛(21) خدايا تو مىدانى كه جنگ و درگيرى ما براى به دست آوردن قدرت و حكومت و دنيا و ثروت نبود، بلكه مىخواستيم نشانههاى حق و دين تو را به جايگاه خويش بازگردانيم و در سرزمينهاى تو اصلاح را ظاهر كنيم تا بندگان ستم ديدهات در امن و امان زندگى كنند و قوانين و مقررات فراموش شده تو بار ديگر اجرا گردد.»
هدف آن حضرت از تأسيس حكومت، ايجاد امنيت فكرى، مالى و روانى از همه جهت بوده است و نيز مىفرمايد: «سربازان به فرمان خداوند، قلعههاى محكم مردم، زينت فرمانروايان و باعث عزت دين هستند و راههاى امنيت به اين وسيله تأمين مىشود.»(22)
امام متقين در زمانى كه حكومت را در اختيار داشت با تمام وجود براى برقرارى امنيت همگانى تلاش مىكرد و در مواردى براى برهم نخوردن امنيت جامعه از حقوق مسلّم خويش صرف نظر مىنمود. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 2، 299. 2. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 224، ص 458. 3. مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 147. 4. تاريخ تحليلى اسلام، سيد جعفر شهيدى، ص 118. 5. نهج البلاغه، خطبه 16، ص 59. 6. مجله معرفت، شماره 37، آذر و دى 1379، ص 27. 7. نهج البلاغه خطبه 197، ص 412. 8. فصلنامه فرهنگ كوثر، شماره 54، تابستان 1382، ص 66. 9. نهج البلاغه، خطبه 50، ص 102. 10. همان، نامه 53، ص 566. 11. وسايل الشيعه، حرّ عاملى، ج 2، ص 425. 12. نهج البلاغه، نامه 67، ص 608. 13. همان، خطبه 216، ص 444. 14. مجله معرفت، شماره 77، ارديبهشت 1383، ص 19. 15. نهج البلاغه، خطبه 216، ص 444. 16. همان، حكمت 37، ص 632 – 631. 17. تاريخ يعقوبى، احمد بن واضح يعقوبى، ج 2، ص 183. 18. الامامة و السياسة، ابن قتيبه دينورى، ج 1، ص 78. 19. نهج البلاغه، ص 188. 20. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 319. 21. نهج البلاغه، خطبه 131، ص 248. 22. همان، نامه 53، ص 572.
غدير، روز يأس كفّار و اكمال دين
##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
غدير يكى از روزهاى بسيار مهم در تاريخ زندگى پيامبر اسلام(ص)، بلكه مهمترين حادثه در تاريخ اسلام است. زيرا روزى است كه پيامبر اسلام(ص) اميرالمؤمنين على را رسماً براى جانشينى خود تعيين كرد. روزى كه كفّار در ميان امواج يأس فرو رفتند، زيرا آنها انتظار داشتند كه آئين اسلام قائم به شخص باشد و با از ميان رفتن پيامبر اوضاع به حال سابق برگردد و اسلام به تدريج برچيده شود، چنان كه در جنگ احد وقتى كه پيامبر(ص) مجروح شد و عدّهاى شايع كردند كه آن حضرت كشته شد. شيوع اين خبر باعث ايجاد اميد و اثر مثبت در كفار و مشركان و تزلزل در ميان مسلمانان گرديد به گونهاى كه عدّهاى به سرعت از ميدان جنگ خارج شدند، آيهاى نازل شد كه آن آيه حكايت از اين حقيقت دارد كه دين اسلام قائم به شخص نيست بلكه آئينى است كه تا ابد جاودان خواهد ماند. از اين رو فرمود: «و ما محمّد الّا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرّاللّه شيئاً و سيجزى اللّه الشاكرين؛(1) محمّد(ص) تنها فرستاده خداست. پيش از او هم فرستادگانى بودند كه از دنيا رفتند اگر او بميرد يا كشته شود بايد شما سير قهقرايى كنيد و به آئين بت پرستى برگرديد به آنها كه به عقب برگردند و به دوران كفر و بتپرستى باز گردند تنها به خود زيان مىرسانند نه به خدا زيرا با اين عمل تنها سعادت خود را از بين برده و گرفتار شقاوت مىشوند و خدا كوشش شاكران را پاداش مىدهد.»
در واقع خدا با نزول اين آيه به همه جهانيان از جمله به مسلمانان توجه مىدهد كه اسلام قائم به فرد و شخص نيست از اين رو همگان بايد بدانند اسلام ماندنى است، در مكّه نيز وقتى عبداللّه پسر پيامبر از دنيا رفت. مشركان به دليل اين كه فرزند پسر را تداوم بخش برنامههاى پدر مىديدند. تصور مىكردند با رحلت پيامبر اكرم(ص) برنامههاى او به خاطر نداشتن فرزند ذكور تعطيل خواهد شد، خداوند سوره كوثر را بر آن حضرت نازل كرد تا اين سوره پاسخى باشد به مشركان و كفار و اين كه دشمن پيامبر ابتر است و برنامه اسلام و قرآن هرگز قطع نخواهد شد بلكه به بقاء خودش ادامه خواهد داد.
يكى از مراحلى كه قرآن يأس كفار را اعلام مىكند روز غدير است. زيرا هنگامى كه مشركان مشاهده كردند مردى كه از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پيامبر در ميان مسلمانان بىنظير بود به عنوان جانشينى آن حضرت انتخاب شد و از مردم براى او بيعت گرفت، يأس ونااميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت و دريافتند كه اين دين و آئين ريشهدار و پايدار است. از اين رو قرآن فرمود: «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم و اخشون… .(2)»
امروز كفار از دين شما نااميد شدند، اول بايد ديد طمع كافر چه بود و حد و مرز آن چه اندازه بوده است تا معلوم شود كه امروز چه حادثهاى اتفاق افتاد كه توانست مخالفان اسلام را با تمام گستردگى آن و دشمنى آنان با كمال شدتش مأيوس و نا اميد كند وقتى اسلام ظهور كرد، كافران اعم از مشركان و يهوديان و مسيحيان به مبارزه با آن برخاستند زيرا آيين و دين خود را بر حق مىدانستند و روى تعصب و رسوبات جاهلى شرك را صحيح مىدانستند و سرانشان براى منافع ماديشان در حفظ آن مىكوشيدند و به يكديگر مىگفتند برويد بتها را حفظ كنيد، براى آنها در مقابل مشكلات صبر كنيد كه بتپرستى و حفظ بتها امرى است كه روى آن تصميم گرفته شده است همان طورى كه خداوند درباره امور مهم مىفرمايد: انّ ذلك من عزم الامور؛(3) يعنى كارى است كه بايد درباره آن تصميم گرفت.
يهوديان و مسيحيان هم دين خود را الهى و برحق مىدانستند و مىگفتند: «لن يدخل الجنة الامن كان هوداً او نصاراً».(4)
از اين رو گاهى رسول خدا را ديوانه و گاهى ساحر و گاهى كاهن و گاهى شاعر مىخواندند در واقع آنها بر دو كار تصميم گرفته بودند.
1- آيين خود را حفظ كنند از اين رو مىگفتند برويد و دين خود را حفظ كنيد.
2- از طرفى تلاش مىكردند تا اسلام را به هر وضعى است نابود كنند: «يريدون ان يطفئوا نور اللّه بافواههم؛(5) تلاششان اين بود كه نور خدا را خاموش كنند و براى خاموش كردن نور الهى هم مشركين نقش داشتند و هم كافران اما خداوند نورش را تمام مىكند، آنها مىخواستند دين شما را از شما بگيرند، شايان ذكر است، در واقع دشمنى و مخالفت مشركان و كافران مخالفت اقليمى و براى آب و خاك نيست بلكه براى خاموش كردن چراغ دين است و آنها از هر فرصتى براى اين منظور استفاده مىكنند بنابراين با اين كه كافران و مشركان مىخواستند با به سازش كشاندن پيامبر و برافروختن شعله جنگ و خاموش كردن نور الهى، دين را از بين ببرند اما در روز عيد غدير حادثه مهمى رخ داد كه كافران مأيوس شدند و آن نصب على(ع) به عنوان ولى و جانشين پيامبر(ص) بود زيرا آنها على(ع) را شناخته بودند كه او كيست و چه مىكند و چه مىگويد، از اين رو با روى كار آمدن على(ع) آن طمع خام به يأس مبدّل شد.
منشأ يأس كفّار آن است كه با نصب على(ع) دين داراى ولى و قيّم شد. دين از اين كه به شخص قائم باشد خارج و به معصوم متكى شد، در عصر پيامبر حفظ دين بر عهده پيامبر(ص) است و بعد از ارتحال آن حضرت بر عهده اهل بيت (ع) خواهد بود.
بعد از بيان اين مطلب به مسلمانان فرمود: از كفار نترسيد و از من بترسيد يعنى خطرى از ناحيه كفّار شما را تهديد نمىكند و اگر خطرى است از ناحيه خودتان هست. زيرا خداى سبحان وضع هيچ قومى را دگرگون نمىكند چز آن كه خودشان در خويشتن خويش دگرگونى ايجاد كنند «انّ اللّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم(6)».
و ملتى اگر اين تحول در آنها ايجاد شده و خدا ترس شدند همگان از آنها مىترسند و آن هم عالم شدن است «انّما يخشى اللّه من عباده العلماء »(7).
فقط عالمان از ميان بندگان الهى خدا ترسند. و انسان خداترس مطيع خدا و مطيع خدا از روحيه بسيار بالايى برخوردار خواهد بود و انسان هايى كه داراى روحيه مقاوم باشند در مقابل دشمن پيروزند به ويژه اگر رهبرى عادل و دينشناسى هدايت مردم را برعهده بگيرد. در تفسير على ابن ابراهيم آمده است كه يأس كفار براى آن است كه ولايت اميرالمؤمنين على ابن ابيطالب نازل شده است.(8) اجراى عدالت توسط رهبر سبب يأس دشمن
حضرت على (ع) در نهج البلاغه فرمود: اگر والى رهبر سياسى نصب شد كه رابطه او با مردم بر اساس قسط و عدل باشد. هم مردم حقشان را اداء كنند و هم والى قسط و عدل را رعايت كند چنين نظامى ماندنى است و دشمنانى كه طمع در نابودى و براندازى آن نظام را داشته باشند نااميد و مأيوس خواهند شد.
واعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرّعيه و حقّ الرعية على الوالى فريضة فرضها الله سبحانه على كلٍّ فجعلها نظاماً لالفتهم و عزّاً لدينهم فليست تصلح الرعية الّا بصلاح الولاة و لا تصلح الولاة الّا باستقامة الرعية فاذا ادّت الرعية الى الوالى حقّه و ادى الوالى اليها حقّها عزّ الحق بينهم و قامت مناهج الدين و اعتدلت معالم العدل و جرت على اذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان و طمع فى بقاء الدولة و يئست مطامع الاعداء؛(9).
در بيان حقوق الهى بزرگترين حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است، حق واجبى كه خداى سبحان بر دو گروه لازم شمرده و آن را عامل پايدارى پيوند ملت و رهبر و عزت دين قرار داد.
پس رعيت اصلاح نمىشود جز آن كه زمامداران اصلاح گردند و زمامداران اصلاح نمىشوند جز آن كه رعيت و مردم درست كار باشند.
آنگاه كه مردم حق رهبرى را ادا كنند و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزّت مىيابد و راههاى دين پديدار و نشانههاى عدالت بر قرار و سنت پيامبر(ص) پايدار گردد پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حكومت اميدوار و دشمن در آرزويش مأيوس مىشود.» اليوم اكملت لكم دينكم
در روز غدير بانصب على ابن ابيطالب (ع) دين كامل شد زيرا رهبرى پيدا كرد كه هم دين شناس است و هم عادل و معصوم است و هم دين را در همه ابعاد زندگى فردى و اجتماعى اجرا مىكند. امام باقر(ع) فرمودند: بنى الاسلام على خمسة اشياء على الصلاة و الزكاة و الحج و الصوم و الولاية. قال زراره و اىّ شىء من ذلك افضل فقال: الولاية افضل، لانّها مفتاحهن و الوالى هو الدليل عليهنّ؛(10)
دين داراى پنج پايه است: 1- نماز 2- زكات 3- حج 4- روزه 5 – ولايت از آن حضرت سئوال شد كدام يك از اين پنج پايه ارزش مندتر است فرمود: ولايت با فضيلتترين و با ارزشترين آن هاست و براى اين كه كسى خيال نكند كه ولايتى كه افضل بناهاى اسلام است به معناى محبت و اعتقاد به حقانيت اهل بيت و يا ولايت تكوينى است فرمود: ولايت كليد و مفتاح همه آنها و والى دليل بر آنها ست. يعنى ولايت به معناى حكومت و زعامت سياسى است و آن كه زعامت سياسى جامعه را برعهده دارد والى مسلمين است. او چون دين شناس و دين باور و متين و مفسّر دين و مجرى حدود آن و مدافع حريم است. كليد دين است. و اگر دين داراى ولى و قيمى با اوصاف گذشته باشد مقوّم دين و موجب كمال دين است، ناگفته نماند كه دين اسلام در زمان پيامبر(ص) نيز كامل بود زيرا در آن زمان قيّم و شارح و مبيّن دين و عامل و مجرى حدود و مدافع آن شخص آن حضرت بوده است و بعد از ارتحال آن حضرت اين شئون برعهده خليفه آن حضرت است و اين خليفه بايد با مستخلف عنه سنخيّت و هماهنگى داشته باشد و لذا جانشين رسول خدا از مقام عصمت برخوردار بود تا بتواند با برخوردارى از اين ويژگى به تفسير معصومانه وحى و اجراى آن بپردازد. مراد از كمال دين
واژه كمال در لغت مقابل نقص به كار مىرود و هنگامى چيزى بدان متصف شود كه هدف مورد نظر را بر آورده نمايد بنابراين تعيين (دقيق حد و مرز معناى آن وابسته به هدفى است كه از متعلق آن مد نظر است.
هنگامى كه اين واژه براى دين به كار مىرود اول بايد هدف آورنده آن را شناخت قدر جامع و مشترك همه اديان الهى كه همان دين پذيرفته شده در نزد خداى سبحان است، اسلام است، ان الدين عندالله الاسلام؛(11).
و اگر كسى غير از آن دينى را انتخاب كند پذيرفته نخواهد شد و من يتبغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه ؛(12).
و معناى دين در واقع تسليم و انقياد و فرمان بردارى در برابر خداى سبحان و فرمانهاى اوست و به عبارت ديگر دين در لغت به معناى خضوع و انقياد در برابر برنامه و مقررات معيّن مىآيد و در قرآن به معناى مجموعه معارف و احكام و مقرراتى اطلاق شده كه از جانب خداى سبحان نازل گشته تا برنامه زندگى بندگان باشد و مردم نيز بايد در برابر آن مقررات و معارف تسليم و منقاد باشند و دين در قرآن به كمال وصف شده است و حضرت اميرالمؤمنين(ع) نيز آن را به كمال وصف كرده است. از جمله در خطبه 86 فرمود :و انزل عليكم الكتاب تبيانا لكل شىء و عمّر فيكم نبيّه ازماناً حتى اكمل له و لكم فيما انزل من كتابه دينه الذى رضى لنفسه و انهى اليكم على لسانه؛(13).
خداى سبحان كتاب و قرآن را بر شما نازل كرد كه بيان گر همه چيز است و تمام امورى كه به هدايت و سعادت و نجات انسانها مربوط است در آن بيان شده است و پيامبر را آن مقدار در ميان شما عمر داده كه براى شما و او دينى را كه مورد رضاى اوست و در كتاب آسمانى اش نازل كرده كامل نمايد و برزبان پيامبرش اعمالى را كه بر شما لازم بود رسانده است.
بر اساس اين فراز از خطبه نهج البلاغه خداى سبحان به پيامبرش فرصت داده كه همه گفتنىها را بگويد و دين و آيين خدا را كامل گرداند و آن چه كه هدف اصلى از بعثت آن حضرت است يعنى مسئله انسان سازى و سعادت بشر در تمام زمينه هاست در بردارد. از جمله مسئله رهبرى دين بعد از خودش را نيز معرفى كرده است. در خطبه 183 نيز فرمود: القرآن آمرزاجر و صامت ناطق حجة الله على خلقه اخذ عليه ميثاقهم و ارتهن عليهم انفسهم اتمّ نوره و اكمل به دينه .
قرآن امر كننده و باز دارنده است، خاموش گويا و حجت خدا بر خلق است، خداوند پيمان عمل به آن را از بندگانش گرفته و آنان را در گروه دستورات قرآن قرار داده است، نور خدا را در ميان بندگان به وسيله آن كامل ساخت و دين و آيينش را با آن به حد كمال رساند.
در خطبه 18 نيز در جواب كسانى كه آراى متفاوت ارائه مىنمايند فرمود: ام انزل الله ديناً تاما فقصّرالرسول عن تبليغه و ادائه و الله سبحانه يقول: ما فرطنا فى الكتاب من شىء و فيه تبيان لكلّ شىء.
آيا خدا دين كاملى نازل كرده است ولى پيامبر در تبليغ و اداء آن كوتاهى نموده است حال آ نكه خداى متعال مىفرمايد: ما چيزى در قرآن فروگذار نكرديم و در قرآن بيان همه چيز آمده است.
بديهى است هيچ مسلمانى اين احتمال را درباره پيامبر نمىدهد كه او در تبليغ و اداء رسالت خود كوتاهى كرده باشد چرا كه در تبليغ و اداى وحى معصوم است بنابراين در تبليغ رسالت و وحى الهى كوتاهى نكرده است.
با توجه به اين كه دين خدا كامل است و در روز غدير به كامل بودن خبر داده است لازم است بدانيم كه كمال دين تنها به بيان احكام الهى نيست بلكه اين دين به مبيّن و شارح معصوم و مجرى معصوم دارد كه هم دين را به طور صحيح بيان كند و هم از تحريف و ايجاد بدعت در دين جلوگيرى نمايد و هم آن را به طور صحيح و كامل اجراء نمايد و اين، تحقق پيدا نمىكند جز اين كه پيامبر مسئول اين وظيفه مهم را مشخص نمايد و از ين رو در روايات كمال دين را به ولايت اميرالمؤمنين (ع) مىداند و اين امر در روز عيد غدير خم تحقق پيدا كرده است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «يوم غدير خم افضل اعياد امتى و هو اليوم الذى امرنى الله تعالى ذكره فيه بنصب اخى على ابن ابيطالب (ع) علماً لامتى يهتدون به من بعدى و هو اليوم الذى اكمل الله فيه الدين و اتمّ على امتّى النعمة و رضى بهم الاسلام ديناً؛(14) روز غدير خم از با فضيلتترين عيدهاى امت من است و آن روزى است كه خداى سبحان به من امر كرد تا برادرم على را به عنوان نشانه امتم منصوب كنم تا آنها بعد از من به وسيله وى هدايت شوند و اين روز همان است كه دين در آن كامل شده ونعمت بر امتم تمام گرديد. و اسلام به عنوان دين براى آنها پسنديده شده است» و در حديث ديگرى امام رضا(ع) فرمود: «و امرالامامة من تمام الدين؛(15) تمام و كمال دين به امر امامت است.» سرّ آن همان است كه گفته شد، امام هم اين را تبيين مىكند و هم از تحريف آن جلوگيرى مىنمايد و هم نمىگذارد در دين بدعت ايجاد شود و هم دين را درست اجرا مىكند. و اتممت عليكم نعمتى
خدا در روز عيد غدير نعمت خود را بر امت مسلمان به اتمام رساند و آئين اسلام به تكامل نهايى خود رسيد. زيرا بدون تعيين جانشينى براى پيامبر و بدون روشن شدن وضع آينده مسلمانان اين آئين به تكامل نهايى نمىرسد.
براساس اين آيه دين نعمتى است كه روابط انسان را با خلق و خالق و نظام هستى تنظيم مىكند و زمينه عبادت و عبوديت را براى او فراهم مىسازد و با انتخاب جانشين براى پيامبر اين نعمت ويژه و مطلق الهى به مرحله پايانى خود مىرسد و با نصب على(ع) به عنوان جانشين، اسلام نيز به كمال لازم خود رسيده است. و رضيت لكم الاسلام دينا
اسلام را به عنوان دين نهايى براى شما پذيرفتم يعنى روز غدير روزى بود كه اسلام با تكميل برنامه هايش به عنوان آيين نهايى از طرف خداوند پذيرفته شده است و با توجه به اين كه در اين روز على(ع) به عنوان جانشين پيامبر منصوب شد روشن مىشود كه نعمت الهى بدون جهت يافتن با رهبرى الهى تمام و مرضىّ خدا نيست.
خداى سبحان در سوره نور كه پيش از سوره مائده بر پيامبر نازل شده است فرمود: «وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم فى الارض كمااستخلف الذين من قبلهم و ليمكنّن لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبدّلنّهم من بعد خوفهم امناً؛(16).
خدا به آنهايى كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند وعده داده است كه آنها را خليفه خدا در روى زمين قرار دهد، همان طور كه پيشينيان آنان را چنين كرد و نيز وعده داد آئينى را كه براى آن پسنديده است مستقر و مستحكم گرداند و بعد از ترس به آنها آرامش بخشد.»
بر اساس اين آيه خداى متعال به مؤمنان و كسانى كه عمل صالح انجام دهند وعده داده است كه آئينى را كه پسنديده است در روى زمين مستقر مىسازد و زمانى اسلام در زمين مستقر و ريشهدار شد كه با ولايت توأم شده است.
اگر در اين آيه به مؤمنان وعده داده است كه سه ويژگى به افراد با ايمان اعطاء مىكند و آن خلافت در روى زمين و امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار و استقرار دينى كه مورد رضاى خدا مىباشد با وعدهها در روز عيد غدير با نصب على (ع) و با نزول آيه اكمال دين جامه عمل پوشيده است زيرا در اين روز نمونه كامل فرد با ايمان و عمل صالح يعنى على ابن ابيطالب (ع) به جانشينى پيامبر مبعوث شده است. نتيجهگيرى
با توجه به مجموع مطالبى كه در رابطه با آيه اكمال دين مطرح شده روشن مىشود كه امامت و ولايت از اركانى است كه با تحقق آن، هم كفار مأيوس مىشوند و هم دين كامل مىگردد و هم نعمت خدا به پايان مىرسد و هم دين اسلام به عنوان دين پسنديده مرضىّ خدا قرار مىگيرد. بنابراين پذيرش امامت و ولايت به عنوان امرى اعتقادى از اهميت فوق العادهاى برخوردار است كه همگان بايد آن را بپذيرند و به آن ايمان پيدا كنند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره آل عمران، آيه 144. 2. سوره مائده، آيه 3. 3. سوره لقمان، آيه 17. 4. سوره بقره، آيه 111. 5. سوره توبه، آيه 32. 6. سوره رعد، آيه 11. 7. سوره فاطر، آيه 28. 8. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 587. 9. نهج البلاغه، خطبه 216. 10. اصول كافى، ج 2، ص 18. 11. سوره آل عمران، آيه 19. 12. همان، آيه 85. 13. نهج البلاغه، خطبه 86. 14. تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 589. 15. همان. 16. سوره نور، آيه 55.
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
نظاميان صهيونيست در بيت حانون همه چيز را ويران كردند. (17/8/85)
نورى مالكى: با بعثىها و تروريستها مقابله مىكنيم.
فرياد ضد بوش سراسر اندونزى را فرا گرفت. (21/8/85)
كابينه سينيوره با استعفاى ششمين وزير در سراشيبى سقوط قرار گرفت.
حزب اللّه در آستانه تشكيل دولت قرار گرفت. (23/8/85)
فرانسه خواستار عقب نشينى نيروهاى آمريكايى از عراق شد.
كارتر رژيم صهيونيستى را عامل اصلى بحران خاورميانه معرفى كرد. (25/8/85)
سيد حسن نصراللّه: دولت بىاراده لبنان از واشنگتن دستور مىگيرد. (29/8/85)
بوش برو گم شو! اندونزى مستعمره نيست. (30/8/85)
ترور رئيس مجلس عراق نافرجام ماند. (2/9/85)
در پى اهانت سران ائتلاف 4 مارس، سيد حسن نصراللّه طرفداران خود را به آرامش فرا خواند.
آزادى معاون صدام طرح تازه آمريكا براى كودتا است.
شيعه كشى در عراق اوج گرفت. (4/9/85)
آمريكا، القاعده و بعثىها در قتل عام شيعيان عراق همكارى دارند. (5/9/85)
حزب اللّه: مردم براى سرنگونى دولت به خيابانها مىآيند.
اسلامگرايان در مرحله اول انتخابات بحرين به پيروزى چشمگيرى رسيدند. (6/9/85)
5 كودك عراقى با گلوله تانك اشغالگران به شهادت رسيدند.
كارتر رئيس جمهور اسبق آمريكا: فلسطين، سرزمين فلسطينىهاست نه اسرائيلىها. (9/9/85)
در پاسخ به فراخوان سيد حسن نصراللّه 2 ميليون لبنانى به حزب اللّه “آرى” گفتند.
آخرين گروه از نظاميان ايتاليايى خاك عراق را ترك كردند.
تظاهرات عظيم مردم لبنان براى سرنگونى دولت سينيوره انجام شد. (11/9/85)
اسلامگرايان اكثريت پارلمان بحرين را به دست گرفتند. (13/9/85)
در آستانه سقوط دولت لبنان، سينيوره به گلوله متوسل شد و حزب اللّه گفت: مقابله به مثل نمىكنيم. (14/9/85)
بن بلا نخستين رئيس جمهور پس از استقلال الجزاير: افتخار مىكنم كه سرباز سيد حسن نصراللّه باشم. (15/9/85) اخبار داخلى
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور بلاروس: كشورهاى مستقل با گسترش همكارى مشترك در برابر قدرتهاى سلطهگر ايستادگى كنند. (16/8/85)
مردم وفادار سمنان امروز ميزبان رهبر معظم انقلاب هستند. (17/8/85)
رهبر انقلاب در اجتماع به يادماندنى مردم سمنان: شكست پى در پى آمريكا در مقابل ايران اتفاقى نيست.
107 شركت تابعه وزارت نفت آماده واگذارى است. (18/8/85)
2 هزار ميليارد تومان اعتبار براى مبارزه با فقر اختصاص يافت. (21/8/85)
رهبر انقلاب در جمع مردم گرمسار: دولت براى خدمت به مردم كمر بسته است. (22/8/85)
وزير امور خارجه: بازنگرى در روابط با آژانس در دستور كار قرار گرفت. (23/8/85)
رهبر انقلاب در ديدار نبيه برى و جمعى از اعضاى حزب اللّه: لبنان نقطه آغاز شكست آمريكا و اسرائيل است.
رئيس جمهور: ظرف 2 سال همه سهامدار مىشوند. (24/8/85)
رئيس جمهور: تاقله رفيع انرژى هستهاى پيش خواهيم رفت. (25/8/85)
لاريجانى: تعليق غنى سازى را نمىپذيريم، تحقيق و توسعه فناورى هستهاى در ايران بايد كامل شود. (27/8/85)
در پى مقاومت تهران و مخالفت مسكو و پكن، آمريكا در برابر ايران يك گام ديگر عقب نشست.
محققان ايران در ساخت پوست زنده انسان در شرايط آزمايشگاهى به موفقيت رسيدند. (28/8/85)
مجلس انگشت نگارى از اتباع آمريكا را تصويب كرد.
ايران به جمع 3 كشور توليد كننده داروى بيمارى ام اس پيوست. (29/8/85)
مذاكرات رسمى رؤساى جمهور ايران و زيمبابوه در تهران آغاز شد.
رئيس جمهور در حاشيه بازديد 9 ساعته از سازمان صدا و سيما: ايران سوخت هستهاى مورد نياز خود را تا سال آينده تأمين خواهد كرد. (30/8/85)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور زيمبابوه: شكست پىدر پى آمريكا محصول پايدارى كشورهاست.
رئيس جمهور 3 وزير را مأمور رسيدگى به مشكلات مسكن اجارهاى كرد.
به مناسبت ارتحال آيت اللّه ميرزا جواد تبريزى اعلام عزاى عمومى شد. (1/9/85)
آخرين وداع با آيت اللّه تبريزى در موج اندوه تشييع كنندگان انجام شد. (2/9/85)
رهبر انقلاب: نيروهاى مسلح آماده باشند تا دشمنان طمع ورزى نورزند. (5/9/85)
در سقوط هواپيماى سپاه 38 نفر شهيد شدند.
جلال طالبانى به ايران آمد. بحران عراق در كانون مذاكرات تهران قرار گرفت.
حضرت آيت اللّه فاضل لنكرانى: عاملان توهين به پيامبر(ص) واجب القتل هستند. (7/9/85)
رهبر انقلاب در ديدار جلال طالبانى: عراق لقمهاى نيست كه از گلوى آمريكا پايين برود. (8/9/85)
تبليغات 164 نامزد مجلس خبرگان آغاز شد. (9/9/85)
رهبر انقلاب در ديدار نخست وزير تركيه: آمريكا با فضاحت از عراق خارج خواهد شد. (13/9/85)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور گامبيا: ايستادگى مسلمانان بر مبانى اسلامى مانع جولان قدرتهاى استكبارى مىشود. (14/9/85)
رئيس جمهور در اجتماع مردم مازندران: شورا و شهردارى نبايد محل اجحاف به مردم باشند. (15/9/85) اخبار خارجى
رسانهها و تحليلگران غرب: هيولاى صدام را ما به جان ملتها انداختيم. (17/8/85)
رئيس ستاد ارتش آمريكا: چارهاى جز خروج از عراق نداريم. (21/8/85)
اكثر نمايندگان مجلس دانمارك معتادند. (24/8/85)
آزمايش موشك هاتف – 5 با قابليت حمل كلاهك هستهاى در پاكستان انجام شد. (27/8/85)
با پيروزى “رافائل كوره” سياستمدار ضد آمريكايى، اكوادر هم به صف مخالفان آمريكا در آمريكاى لاتين پيوست. (7/9/85)
واشنگتن پست: با وجود دولت مالكى در عراق منافع آمريكا تأمين نمىشود.
هنرى كيسينجر وزير خارجه صهيونيست آمريكا مشاور سياسى پاپ شد. (12/9/85)
چاوز دوباره به رياست جمهورى ونزوئلا انتخاب شد. (14/9/85)
اشپيگل: نومحافظه كاران كاخ سفيد به آخر خط رسيدهاند. (15/9/85)
پاورقي ها:
على عليه السلام در كتاب خدا
مقاله وارده
دست بر قلم برديم تا با استعانت از خداوند سبحان بتوانيم ذرهاى از درياى بى كران صفات مولاى متقيان على(ع) را در كتاب آسمانى بيابيم و از خداوند متعال خواستاريم كه جسارت و گستاخى را بر ما ببخشد از آن رو كه ما قدرت فهم فضايل على(ع) را نداريم چه خامه شكسته و زبان الكن و فهم قاصر است و شناخت او فقط توسط خدا و پيغمبرش ميسّر مىشود و بس و ما هرچه بنويسيم و بخوانيم مثل آن است كه بر لب دريايى ايستاده باشيم و فقط از ساحل آن سود ببريم چون نمىتوانيم در وسط آن غوطه وربشويم چه هر كس به اندازه فهم و درك خود مىتواند از اين بحر لايتناهى استفاده كند.
در ضمن خاطر نشان مىشود مطالبى كه در اين جا مطرح شده كم و بيش خوانندگان محترم با آن آشنا هستند و تقريباً مطالب ما بازگو كننده صحبتها و نوشتههاى ديگران است و از اين رو كه سعى شده در حدّ توان قسمتى از آيات و مطالب مربوط به اين موضوع در اين مقاله گنجانده شود، حايز اهميت است.
از فضائل على(ع) سخن رانديم چون على(ع) از خانوادهاى است از بنىهاشم كه در همان اوائل رسالت پيامبر(ص) جزء اولين كسانى بودند كه ايمان آوردند و با او در سختيها و رنجها كه از سوى كافران تحميل مىشد و در تمام مصايب از قبيل شعب ابىطالب و تحت فشار گذاشتن پيامبر توسط كفار، كه دست از دعوت خود بردارد و مسائل ديگرى كه وجود داشت در كنار پيامبر بودند و از او دفاع مىكردند و على(ع) نيز در كنار پدر بزرگوار خود ابوطالب در كنار پيامبر و خانواده او بود و در غم و اندوه آنها شريك بود و على(ع) بعد از خديجه همسر پيامبر، اول كسى بود كه دعوت پيامبر را لبيك گفت و در همان جلسهاى كه پيامبر با خويشاوندان خويش در اوايل رسالت خود تشكيل داده بود علاقمندى به پيامبر و مسلمان شدن خود را مطرح كرد.
براى على(ع) همين بس كه او پسرعمو و داماد خاتم الانبياء(ص) بود و همسرى چون فاطمه سيده نساء عالمين داشت و فرزندانى چون حسن و حسين(ع) – سروران جوانان اهل بهشت – از او بودند. اگر بخواهيم نمونه بارزى از جامع خوبيها و فضايل را در تاريخ بيابيم جز على و خاندانش كس ديگر صاحب اين فضيلتها و امتيازها نبوده است و نيست. نخستين مسلمان چه كسى بود؟
در پاسخ اين سؤال همه متفقاً گفتهاند نخستين كس از زنان كه مسلمان شد خديجه همسر وفادار و فداكار پيامبر بوده و از مردان همه دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت على عليه السلام را نخستين كسى از مردان مىدانند كه دعوت پيامبر را پاسخ گفت .
اين مطالب را در ذيل آيه 100 از سوره توبه مطرح كردهاند و مىگويند منظور از «السابقون الاولون من المهاجرين و الانصارو…» همان حضرت على(ع) است كه اولين مسلمان است.(1) حديث ديگرى از پيامبر داريم در رابطه با اينكه حضرت على(ع) را اولين مسلمان و اولين ايمان آورنده مىداند: «يا على انت اوّل المؤمنين ايماناً و اول المسلمين اسلاماً و انت منّى بمنزلة هارون من موسى».(2)
قابل توجه اين كه حديث معروفى در اينجا داريم كه در كتب شيعه و اهل تسنن نقل شده است. طبق اين حديث آيه فوق درباره پيامبر(ص) و على عليه السلام نازل شده است. چون پيامبر دخترش فاطمه(س) را به همسرى على(ع) در آورد، به اين ترتيب على(ع) هم پسر عموى پيامبر و هم همسر دخترش بود و اين است معنى (نسباًو صهراً).(3)
سوره اعراف آيه 44 «…فأذّن مؤذن بينهم ان لعنة اللّه على الظالمين؛ندا دهندهاى در ميان آنها ندا مىدهد كه لعنت خدا بر ستمگران باد.» در اين كه اين مؤذن (ندا دهنده) كه صداى او را همگان مىشنوند و در حقيقت، سيطره تفوقى بر همه آنها دارد كيست؟ از آيه چيزى استفاده نمىشود ولى در روايات اسلامى كه در تفسير و توضيح آيه فوق آمده است غالباً به اميرمؤمنان على(ع) تفسير شده است. حاكم ابوالقاسم حسكانى كه از دانشمندان اهل سنت است به سند خود از محمد حنفيه از على(ع) نقل مىكند كه فرمود: «انا ذلك المؤذن ؛ آنكه اين ندا را مىدهد منم» و همچنين به سند خود از ابن عباس نقل مىكند كه على(ع) در قرآن نامهايى دارد كه مردم نمىدانند از جمله مؤذّن در آيه شريفه: «فاذّن مؤذن بينهم» على است كه اين ندا را در مىدهد و مىگويد: «الا لعنة اللّه على الذين كذبوا بولايتى و استخفوا بحقى؛ لعنت خدا بر آنها باد كه ولايت مرا تكذيب كردند و حق مرا كوچك شمردند.»
از طريق شيعه نيز روايات متعددى در اين زمينه وارد شده است از جمله اين كه (صدوق) با سند خود از امام باقر(ع) نقل مىكند كه اميرمؤمنان على(ع) به هنگام بازگشت از ميدان جنگ نهروان مطلع شد كه معاويه آشكارا او را دشنام مىدهد و يارانش را به قتل مىرساند حضرت برخاست و خطابهاى ايراد كرد و در ضمن فرمود: ندا دهنده در دنيا و آخرت منم، همانگونه كه خداوند مىفرمايد: «فاذّن مؤذن بينهم ان لعنة اللّه على الظالمين»من آن مؤذّن رستاخيزم و نيز مىفرمايد: «و اذان من اللّه و رسوله» به هنگام حج بايد از طرف خدا و پيامبر اين صدا به گوش همه مردم برسد. آن مؤذّن نيز من بودم.
ما فكر مىكنيم علت اين كه مولاى متقيان به عنوان مؤذن و ندا دهنده در آن روز انتخاب مىشود اين است كه اولاًدر دنيا نيز اين منصب را از طرف خدا و پيامبر(ص) داشت، زيرا پس از فتح مكه مأموريت پيدا كرد كه سوره برائت را در مراسم حج با صداى رسا براى همه مردم بخواند و اعلام دارد «و اذان من اللّه و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر انّ اللّه برىء من المشركين و رسوله؛اين ندايى است از طرف خداوند و پيامبرش به همه مردم در روز حج اكبر كه خدا و رسولش از مشركان بيزارند». ثانياً موقف على(ع) در تمام طول زندگى موقف مبارزه با ظلم و ستم و درگيرى مداوم با ظالمان و ستمگران بود. آن چنان كه حمايت از مظلوم و دشمنى با ظالم در تمام فرازهاى تاريخ زندگيش، با توجه به شرايط خاص عمرش مىدرخشد. همانطور كه نمايندگى از سوى پيامبر در مراسم حج و ابلاغ سوره برائت يكى از بزرگترين افتخارات او محسوب مىشود، و همانطور كه مبارزه با ظالمان و ستمگران از برجستهترين فضائل او است، تصدى اين منصب در قيامت كه دنباله همان برنامه است نيز فضيلت آشكارى محسوب مىشود.(4)
از ديگر آياتى كه در شأن مولاى متقيان على(ع) نازل شده است، آيه مباهله است كه به نقل از مفاتيح الجنان اين آيه (آيه مباهله) و آيه انّما وليكم اللّه در روز 24 ماه ذى الحجه نازل شده است.
مراد آيه «فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين؛(5) ابتهال در زبان عربى به دو معنى زارى كردن و لعنت كردن آمده است مباهله نيز به معنى يكديگر را لعنت كردن است. اين آيه و دو آيه پيش از آن درباره فرستادگان مسيحيان نجران نازل گشته كه پيش پيامبر(ص) آمدند و گفتند: شما درباره عيسى(ع) چه مىگوييد؟ پيامبر(ص) فرمود: او بنده برگزيده خدا بود او را پدرى نبود و خداوند او را همانند حضرت آدم(ع) آفريد، چون مسيحيان نجران به ناروا گفتار پيامبر اسلام را نپذيرفتند رسول خدا(ص) آنان را به (مباهله) فرا خواند، ولى ايشان كه در دل به درستى سخنان پيامبر(ص) پى برده بودند از مباهله سرباز زدند و به جاى آن جزيه پرداختند. عموم علماى شيعه و اكثر علماى اهل سنت بر اين قول متفقاند كه «ابناءنا و نساءنا و انفسنا؛ فرزندانمان و زنانمان و خودمان» در اين آيه به ترتيب بر امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و حضرت فاطمه(ع) و حضرت على(ع) منطبق است و پيامبر آنان را خواست و فرمود اينها اهل بيت منند.(6)
از فخر رازى كلامى در ذيل آيه مباهله منقول است كه نقل آن در اينجا مناسب است. فخر بن الخطيب گفت كه شيعه از اين آيه استدلال مىكند بر آن كه على بن ابيطالب(ع) از جميع پيغمبران بجز پيغمبر خاتم(ص) و از جميع صحابه افضل است زيرا كه حق تعالى فرمود: «و انفسنا و انفسكم؛ بخوانيم نفسهاى خود و نفسهاى شما را» و مراد از نفس، نفس مقدّس نبوى نيست، زيرا كه دعوت اقتضاى مغايرت مىكند و آدمى خود را نمىخواند پس بايد مراد ديگرى باشد و به اتفاق غير از زنان و پسران كسى كه بانفسنا تعبير از او شده بغير از على بن ابيطالب(ع) نبود. پس معلوم شد كه حقتعالى نفس على را نفس محمد گفته است و اتحاد حقيقى ميان دو نفس محال است. پس بايد كه مجاز باشد و در علم اصول مقرر است كه حمل لفظ بر اقرب مجازات اولى است از حمل بر ابعد و اقرب مجازات استواى على است با حضرت رسول(ص) به جميع امور و شركت در جميع كمالات مگر آن چه به دليل خارج شود مانند نبوت كه به اجماع بيرون رفته است و على در اين امر با او شريك نيست اما در كمالات ديگر با او شريك است كه از جمله فضيلت رسول خداست بر ساير پيغمبران و جميع صحابه و مردمان پس على(ع) نيز بايد فضل باشد.(7)
آيه نجوى سوره مجادله آيه 12: «يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقة ذالك خير لكم و اطهر فان لم تجدوا فان اللّه غفور رحيم؛ اى اهل ايمان هرگاه بخواهيد كه با رسول سخن سرّى گوييد پيش از اين كار بايد (مبلغى) صدقه دهيد كه اين براى شما بهتر و پاكيزهتر است و اگر از فقر چيزى براى صدقه نيابيد در اين صورت خدا البته آمرزنده و مهربان است.»
در شأن نزول اين آيه (زجاج) گفته است سبب آن بود كه توانگران نزد پيامبر خدا مىرفتند و درباره آنچه كه مىخواستند با وى به رايزنى نهانى مىپرداختند ولى تهيدستان از چنين امكانى برخوردار نبودند. از اين رو خداوند برايشان واجب ساخت كه پيش از شور و رايزنى با پيامبر(ص) چيزى (صدقهاى) – كم يا بيش – در راه خدا بدهند (ذلك خيرلكم و اطهر) يعنى پيشداشت صدقه براى شما بهتر و براى جلوگيرى از گناه كارسازتر است. زيرا كه با پرداختن آن، به انجام دادن كارى نيكو روى آوردهايد اگر براى صدقه دادن، چيزى به دست نياورديد، خداوند درباره آن از شما چشم خواهد پوشيد و شما را در پوشش بخشايش خود قرار خواهد داد. در پى اين دستور، ديگر كسى به نجوى با پيامبر روى نياورد ولى اميرالمؤمنين على(ع) يك دينار از كسى وام گرفت و آن را در راه خدا داد و با پيامبر(ص) به نجوى پرداخت و پس از آن، حكم تصدق براى رايزنى نهانى با پيامبر به وسيله آيهاى پس از آيه نجوى از ميان برداشته شد، عبداللّه بن عمر گفت: على بن ابيطالب داراى سه ويژگى بود كه اگر من يكى از آنها را دارا مىبودم از اشتران سرخ موى براى من دوست داشتنىتر بود: 1- همسرى وى با فاطمه 2- سپردن پرچم به دست وى در كارزار خيبر 3- آيه نجوى.(8)
آيه ديگرى كه درباره شأن و منزلت حضرت على(ع) نازل شده است آيه 207 سوره بقره است: «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رؤفٌ بالعباد؛ بعضى از مردم جان خود را در برابر خشنودى خدا مىفروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.» شأن نزول اين آيه چنين است كه هنگامى كه پيغمبر اسلام تصميم گرفت مهاجرت كند على(ع) را به جاى خويش قرار داد و شب هنگام كه مىخواست بسوى غار ثور برود و مشركان اطراف خانه را براى حمله به او محاصره كرده بودند دستور داد على(ع) در بستر او بخوابد و پارچه سبزرنگى (بُرد خضرمى) كه مخصوص خود پيغمبر بود روى خويش بكشد در اين هنگام خداوند به (جبرئيل و ميكائيل) وحى فرستاد كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانىتر قرار دادم كدام يك از شما حاضر است ايثار به نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدم دارد: هيچكدام حاضر نشدند به آنها وحى شد اكنون على در بستر پيغمبر من خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد، به زمين برويد و حافظ و نگهبان او باشيد. هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على نشسته بودند جبرئيل مىگفت: به به آفرين به تو اى على خداوند به وسيله تو به فرشتگان مباهات مىكند و در اين هنگام بود كه آيه فوق نازل گرديد و به همين دليل آن شب تاريخى به نام «ليلة المبيت» ناميده شده است.(9)
سوره (هل اتى) يكى ديگر از آيات مهمى است كه در شأن على(ع) نازل شده است و آن سوره، سوره دهر است كه دو آيه آن مشهورتر از همه آيات آن است از اين قرار «و يطعمون الطعام على حبه مسكيناً و يتيماً و اسيراً، انما نطعمكم لوجه اللّه لانريد منكم جزاء و لاشكوراً؛و هم بر دوستى او به فقير و اسير و طفل يتيم طعام مىدهند و گويند، ما فقط براى رضاى خدا به شما اطعام مىدهيم و از شما هيچ پاداش و سپاسى نمىطلبيم» و اين از كثرت جود و سخاوت، آن جناب روزها روزه مىگرفت و شبها بگرسنگى مىگذراند و قوت خود را به ديگران عطا مىفرمود و اين سوره در باب ايثار آن حضرت نازل شده. هم اين آيه و هم آيه 273 سوره بقره در شأن او نازل شده است كه مىفرمايد: «الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرّاً و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لا هم يحزنون؛ آنها كه اموال خود را به هنگام شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مىكنند مزدشان نزد پروردگارشان است و نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مىشوند.» آن حضرت درهمى در شب،درهمى در روز و درهمى در آشكارا، درهمى در نهان انفاق مىكرد.(10) آن حضرت كارگرى مىكرد واجرتش را تصدق مىنمود و خود از گرسنگى بر شكم مبارك سنگ مىبست و بس است شهادت معاويه كه اعدا عدو آن حضرت است كه در سخاوت آن جناب گفته: كه على(ع) اگر مالك شود خانهاى از طلا و خانهاى از كاه، طلا را بيشتر تصدق مىكند تا هيچ از آن نماند.(11)
يكى ديگر از آياتى كه شأن نزول آن را به حضرت على(ع) نسبت مىدهند، آيه برّ كه آيه 177 از سوره بقره است. به دليل طولانى بودن آيه آن را اينجا نمىآوريم و فقط ترجمه آن را ذكر مىكنيم. آيه اينگونه است: «نيكوكارى بدان نيست كه روى به جانب مشرق يا مغرب كنيد لكن نيكوكار كسى است كه به خداى عالم و روز قيامت و فرشتگان آسمان و كتاب آسمانى و پيغمبران ايمان آرد و دارائى خود را در راه دوستى خدا به خويشان و يتيمان و فقيران و رهگذران و گدايان بدهد و هم در آزاد كردن بندگان صرف كند و نماز بپا دارد و زكوة مال به مستحق برساند و با هر كه عهد بسته به موقع خود وفا كند و در كارزار و سختىها صبور و شكيبا باشد و به وقت رنج و تعب صبر پيشه كند كسانى كه بدين اوصاف آراستهاند آنها به حقيقت راستگويان عالم و ايشان پرهيزگارانند.»
سبب نزول آيه آن بوده كه يهود رو به مغرب و ترسايان رو به مشرق نماز مىگزاردند و مىگفتند: نيكويى خود همين گونه نماز گزاردن است كه ما مىگزاريم ولى خداوند با فرو فرستادن اين آيه گفتههاى آنان را تكذيب كرد، چون عوض شدن قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه سبب گشته بود كه در اين باره سخنان بسيارى گفته شود و حتى سخن را به اينجا رسانيده بودند كه گويى در طاعت خداوند جز به نماز نبايد روى آورد، اين آيه فرود آمد تا در پاسخ به اين سخنان به ويژه گفتههاى يهود، آنچه كه لازمست بيان گردد. در اين آيه براى كلمه «البر» دو معنى ياد كردهاند: 1- ابن عباس و مجاهد گفتهاند: همه نيكى تنها در روى آوردن به نماز نيست و طاعتهاى ديگر را نيز بايد به جاى آورند. 2- چنانكه ترسايان و يهودان مىپندارند، نيكى آن نيست كه به مشرق يا مغرب روى آورند، ولى نيكوكار كسى است كه به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتب آسمانى يا قرآن و به پاكى پيامبران ايمان آورد و با همه دلبستگى كه به دارايى خود دارد، آن را در راه خدا به نزديكان خود يا چنانكه از امام باقر و امام صادق(ع) روايت است به نزديكان پيامبر بدهد، چنانكه اين معنى در آيه: «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى (شورى – 23) هم آمده است. طبرسى مىگويد: اين آيه بر وجوب پرداخت زكات (دارايى)، دلالت دارد هم او مىنويسد آيه بالا درباره اميرمؤمنان(ع) است زيرا همه مسلمانان در اين گفته هم داستاناند كه او بود كه همه خوبيهاى ياد شده را دارا بود نه ديگران.(12)
در تفسير نور ذيل شرح آيه «برّ» چنين مىآورد. يكى از پيامها و نكتههاى اين آيه صبر است و يكى از شرايط رسيدن به مقام رهبرى نيز صبر و بردبارى است. آنجا كه مىفرمايد: «جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا؛ آنان را به خاطر صبرشان پيشوايان قرار داديم كه بر امر ما هدايت مىنمودند» (شاهد مثال) و از همين نكته نگارنده تفسير استفاده مىكند و مىگويد: چون صبر در حضرت على(ع) به تمام و كمال متجلى شده بود اين آيه در شأن او نازل شده است.(13)
آيه امانت يكى ديگر از آياتى است كه به حضرت على(ع) آن را تفسير كردهاند، آيه چنين است: «انّا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً؛ ما بر آسمانها و زمين و كوههاى عالم عرض امانت كرديم آنها امتناع ورزيدند و انديشه كردند تا انسان (ناتوان) بپذيرفت و انسان هم در مقام آزمايش و اداء امانت بسيار ستمكار و نادان است.»(14)
براى كلمه امانت در اين آيه، چند معنى ذكر كردهاند. 1- امانت عبارت است از فرمانبردارى از دستور خدا و پرهيز از نافرمانى وى. 2- ابن عباس و مجاهد، آن را به معنى احكام و فرائضى كه از سوى خدا بر مردم واجب گشته است، دانستهاند، حضرت على(ع) گفته است: امانتى كه خداوند بر آسمانها و زمين پيشنهاد كرد و آنها توان تحمل آن را در خود نديدند، نماز است. 3- به معنى امانت مردم و استوار ماندن در راه آن است. 4- امام جعفر صادق(ع) امانت را عبارت از ولايت على بن ابيطالب (ع) دانسته است. كلمه امانت در قرآن در چندين آيه به كار رفته است، ولى خداوند در اين آيه ارزش امانت را بزرگ داشته و فرمان داده است كه نسبت به انجام دادن آن استوار باشند و در پاسخ اين پرسش كه آسمانها و زمين و كوهها جمادند و تكليفى ندارند، پس چرا از سوى خداوند، چنين كلامى گفته شده است. گفتهاند كه منظور، اهل آسمانها و زمين و كوهها بوده است. يعنى اهل السماوات كه مضاف حذف شده و مضاف اليه در جاى آن نشسته است. ديگر آن كه نشان دادن شكوه و والايى اين امانت در نظر بوده است. بدين معنى كه آسمانها و زمين و كوهها با همه عظمتى كه دارند، از پذيرفتن اين امانت درمانده به خود لرزيدند ولى انسان برخود ستمگر و ناآگاه به چند و چونى اين امانت آن را بر خود پذيرفت. برخى حمل امانت را به معنى خيانت در آن گفتهاند و كلمه انسان را در معنى مردم خائن به امانت دانستهاند.
آيه ولايت يكى از مهمترين آياتى كه در شأن على(ع) نازل شده است و حقانيت او را بعد از پيامبر ثابت مىكند. «اليوم اكملت لكم دينكم…؛(15) و انما وليكم اللّه و رسوله…»(16) دو آيه ياد شده را مىتوان، از آيههايى كه نشان دهنده ولايت على بن ابىطالب (ع) هستند به شمار آورد. از اين رو است كه عبرانى در تفسير خود نخستين آيه از دو آيه بالا را آيه ولايت نام مىنهد هنگامى كه اين آيه فرود آمد، حضرت پيامبر اكرم(ص) دست حضرت على را گرفت و بالا برد و سپس گفت: «بار خدايا من مولا و سرپرست هر كس هستم، على نيز سرپرست اوست. خداوندا دوستدار او را دوست و دشمن او را دشمن دار، ياور او را يارى ده و كسى را كه وى را خوار شمرد، خوار دار.» از امام باقر و امام صادق(ع) روايت است كه اين آيه در بازگشت پيامبر از حجةالوداع پس از برگزيدن على(ع) به پيشوايى امت، در غديرخم نازل گشت و در قسمت دوم آيه همه مؤمنان مورد خطاب قرار گرفتهاند كه خداوند مىگويد: با پيروز ساختن شما بر دشمنانتان و بيرون راندن ايشان از سرزمين شما وى نعمت خود را بر شما كامل ساخته است و امر امامت على(ع) در كمال بخشيدن به دين، نقش بسزايى دارد.
بسيارى از مفسران از جمله امام باقر و امام صادق(ع) گفتهاند كه آيه 55 سوره مائده، هنگامى كه على بن ابىطالب(ع) در ركوع نماز، انگشترى خود را در راه خدا به سائل بخشيد درباره وى نازل گشته است. از امام باقر(ع) روايت است كه شمارى از يهوديان به اسلام گرويده نزد پيامبر(ص) آمدند و گفتند: اى پيامآور خدا، يوشع بن نون، به جاى موسى(ع) نشست، پس از تو چه كسى ما را سرپرستى خواهد كرد؟ پس اين آيه: «انّما وليكم اللّه و رسوله» فرود آمد، پيامبر آنان را به مسجد برد و ديدند سائلى از مسجد بيرون آمد، پيامبر از وى پرسيد كسى چيزى به تو داد، گفت: آرى اين انگشترى را به من داد، پرسيد: چه كسى آن را به تو داد؟ گفت: آن مرد نماز گزار، پيامبر پرسيد: در چه حالى آن را به تو داد؟ گفت: در حال ركوع، سپس پيامبر(ص) تكبير گفت و مردمان درون مسجد نيز تكبير گفتند.(17)
آيه تبليغ، آيهاى است در قرآن مجيد كه آغاز آن چنين است: «يا ايّها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس انّ اللّه لايهدى القوم الكافرين؛ اى پيغمبر آنچه از خدا بر تو نازل شد به خلق برسان كه اگر نرسانى تبليغ رسالت و اداء وظيفه نكردهاى و خدا تو را از شرّ و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت خدا گروه كافران را به هيچ راهى راهنمايى نخواهد كرد.»(18)
اين آيه، اين توهّم را كه پيامبر اسلام(ص) براى تقيه، بخشى از وحى را پنهان مىداشته است، از ميان مىبرد، از زيد بن ارقم، روايت است كه اين آيه درباره ولايت على(ع) فرود آمد، از اهل بيت، ابن عباس و جابر بن عبدالله روايت است كه خداوند به پيامبر(ص) وحى فرستاد كه على را جانشين خود ساز، پيامبر(ص) از آن بيم داشت كه بيان اين مطلب، برگروهى از مسلمانان گران آيد، كه اين آيه نازل گشت و پيامبر(ص) در روز غديرخم دست على را گرفت و گفت: آيا من نسبت به هستى شما مسلمانان از خود شما سزاوارتر نيستم؟ گفتند: آرى پس گفت: آن كسى كه من سرور اويم، على سرور اوست، خدايا دوست دار او را دوست، و دشمن او را دشمن دار و از همين جا است كه حديث غدير نيز مشهور شده است.(19)
آيه «و ان يكاد» يكى ديگر از آياتى كه در روز غدير خم بر پيامبر نازل شده است، آيه 51 سوره قلم از قرآن مجيد: «و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لماسمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون ؛ براستى كه مردمان كافر، هنگامى كه آيات قرآن را مىشنوند (در نگريستن به تو از فرط خشم) نزديك است كه ترا با(چشم زدن) از پاى درآورند (با وجود كمال خرد و وقار تو) و از روى رشك مىگويند كه او ديوانه است در صورتى كه تا فرا رسيدن روز رستاخيز، قرآن براى مردم مايه شرف و كرامت است. گفتهاند كه چون حضرت محمد(ص) مردم را از گمراهى رهانيده و آنان را به راه راست راهنمايى كرده است، هستى وى براى بشريت، جز شرف و افتخار نبوده است همه مفسران برآنند كه منظور از «ازلاق بابصار» چشم زخم است ولى جبايى آن را رد مىكند، ابن عباس «ليزلقونك» را به معنى ليزهقونك يعنى با چشمهاى خويش تو را خواهند كشت، مىخوانده است. اين آيه را به گونهاى ديگر نيز تفسير كردهاند: هنگام خواندن قرآن و فرا خواندن مردم به يگانهپرستى، كافران با دشمنى و كين توزى و ناباورى به تو مىنگرند و آنچنان تند به تو مىنگرند كه گويى نزديك است با نگاههاى خويش، تو را از جاى بكنند و بر زمين كوبند از حسان شتربان روايت كردهاند كه گفت: امام صادق(ع) در يكى از سفرهاى خويش در محل غدير خم به من گفت: هنگامى كه پيامبر(ص) در اينجا دستش را بالا برد تا پايگاه والاى على(ع) را به مردم نشان دهد، يكى از حاضران گفت:به چشمهايش بنگريد (منظور چشمهاى رسول اللّه(ص)) كه چگونه به اين سوى و آن سوى مىگردد، در اين هنگام جبرئيل آيه «و ان يكاد…» را براى وى آورد.(20)
آيه اكمال كه جزء آخرين آياتى است كه بر پيامبر نازل شده است و همچنين در شأن حضرت على(ع) نازل شده است و از مهمترين آياتى است كه بر امامت مولاى متقيان على(ع) دليل مىآورند و آن را حجت قرار مىدهند.
آيه 3 از سوره مائده: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً» اين آيه شريفه به اجماع شيعه در قضيه غدير خم نازل شده است و عدهاى از مفسرين و محدثين عامه هم با علماى شيعه در شأن نزول آيه متفقند ولى عده كثيرى از عامه قائلند كه آيه در عرفه روز جمعه در حجةالوداع بر پيغمبر(ص) نازل شده است چنانكه در صحيح مسلم و بخارى نقل شده است و از اين جهت در معنى آيه شريفه به اشكالى برخورد كردهاند و آن اشكال اين است كه خداوند متعال مىفرمايد: «امروز دين شما را كامل كردم» و لازمه آن اين است كه تا امروز دين كامل نبوده چنانكه فخر رازى و ديگران معترفند در صورتى كه در موقع نزول آيه و بعد از آن، آيه و حكمى نازل نشده است كه سبب تكميل دين گردد. زيرا سوره مائده بلكه اين آيه آخرين سوره و آيه است كه به پيغمبر نازل شده است و به فاصله 80 يا 81 و يا 82 روز بعد از نزول آيه شريفه پيغمبر اسلام(ص) از دنيا رحلت فرمود:(البته به قول شيعه كه نزول آيه را در غديرخم روز هيجدهم ذيحجه مىدانند، ولى اگر در عرفه نازل شده باشد ده روز افزوده مىشود)، به هر حال اشكال مزبور وارد است. در رفع اين اشكال علماى عامه مخصوصاً فخر رازى جوابهائى داده و توجيهاتى كردهاند كه رسا و معقول نيست. آيه اكمال در غدير خم بعد از آيه تبليغ نازل شده و خود فخررازى هم در تفسير آيه و شأن نزول آن بعد از احتمالات زياد اعتراف كرده است كه اين آيه (آيه تبليغ، در فضايل على(ع)نازل شده و روايات زيادى وارد شده، ولى فوراً كلام را ناتمام و ناقص گذاشته و مىگويد: اولى آنست كه بگوييم: راجع به يهود و نصارى است و اينكه خداوند متعال مىفرمايد: «و اللّه يعصمك من الناس» مراد يهود و نصارى است. در صورتى كه روايات بسيارى دلالت بر آن دارند كه مطلب غير از اين است و آيه اكمال هم بعد از آيه تبليغ و بلاشبهه در غديرخم و بعد از نصب على(ع) به خلافت و ولايت بلافصل از طرف پيغمبر اكرم(ص) نازل شده است و عده زيادى از مفسرين و محدثين بزرگ عامه هم بر اين حقيقت معترفند كه شرح مبسوط اين نقل قولها در دايرة المعارف تشيّع در جلد 1 ذيل آيه اكمال آمده است. اما از طرق شيعه كه تقريباً چنانچه قبلاً گذشت اتفاقى است، صاحب تفسير البرهان از على بن ابراهيم صاحب (تفسير) نقل مىكند: آخرين فريضهاى كه نازل شد مسئله ولايت على بن ابىطالب(ع) بود و بعد از آن فريضهاى نا
زل نشد مگر آيه اكمال، ابن بابويه از عبدالعزيز بن مسلم نقل مىكند زمانى كه حضرت على بن موسى الرضا(ع) به مرو تشريف آوردند و ما خدمت آن حضرت رسيديم در ضمن كلامى حضرت فرمود: در حجةالوداع و آخر عمر پيغمبر اكرم(ص) آيه شريفه اكمال نازل شد.(21) در پايان مقاله و در تأييد آيهها و نكات فوق يك شاهد مثال از تفسير نمونه مىآوريم كه رسول خدا(ص) على(ع) را دوبار (با صراحت) به يارانش معرفى كرده است. يك بار آن جا كه فرمود:(در غدير خم): (من كنت مولاه فهذا علىٌ مولاه؛ هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست) و اما بار دوم هنگامى كه آيه (..ان اللّه هو مولاه و جبرئيل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير؛… همانا خدا يار اوست و جبرئيل و مردان صالح با ايمان و فرشتگان حق يار اويند. (سوره تحريم، آيه 4) نازل شد رسول خدا دست على را گرفت و فرمود: اى مردم اين (صالح المؤمنين) است. نويسنده (روح البيان) بعد از نقل اين روايت از (مجاهد) مىگويد: مؤيد اين حديث حديث معروف (منزله) است كه پيامبر به على(ع) فرمود: «انت منى بمنزلة هارون من موسى» زيرا عنوان (صالحين) در آيات قرآن براى انبياء آمده است و از جمله در آيه (وكلاً جعلنا صالحين) (سوره انبياء، آيه 72) و در آيه (الحقنا بالصالحين) (سوره يوسف، آيه 101) مىباشد كه در اولى عنوان صالح به جمعى از انبياء و در دومى به حضرت يوسف اطلاق شده است و هنگامى كه على به منزله هارون باشد او نيز مصداق صالح است.(22)
اين مختصر سطورى كه به طور فشرده نوشته شد هرگز نمىتواند بازگو كننده فضيلتها و كرامتهاى مولاى متقيان باشد و از خوانندگان عزيز مىخواهيم كه خودشان عزمى جزم كنند و كمر همت به شناخت بيشتر مولايشان ببندند چه اينگونه مقالات و نوشتهها بدون كوشش خواننده و ژرف انديشى خودشان خيلى مورد اثر قرار نمىگيرد. درست است كه مشت نمونه خروار است و همين فضايل او كه ذكر شد نشان از درياى پهناور و وسيع دانش و كرامتهاى اوست و چنان شخصيتى را نمىتوان با يك مقاله شناخت ولى تفكر و تعمق در اين رابطه مىتواند گرهگشاى بعضى از مبانى فكرى ما باشد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. تفسير نمونه، ج 8، ص 103، ذيل آيه 100 سوره توبه. 2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 258. 3. تفسير نمونه، ج 15، ص 128. 4. تفسير نمونه، ج 6، ص 181، ذيل آيه 44 سوره اعراف. 5. سوره آل عمران، آيه 61. 6. دايرةالمعارف تشيع، ج 1،ذيل آيه مباهله، ص 251. 7. منتهى الآمال، تأليف شيخ عباس قمى، ص 177/176. 8. دايرةالمعارف تشيع،ذيل آيه نجوى، ص 252. 9. تفسير نمونه، ج 2، ص 46، ذيل آيه 207 سوره بقره. 10. تفسير نمونه، ج 2، ص 267، ذيل آيه 272 سوره بقره. 11. منتهى الآمال، تأليف شيخ عباس قمى، ص 177. 12. دايرةالمعارف تشيع، ج 1، ذيل آيه برّ، ص 246. 13. تفسير نور، ج 1، ص 35. 14. دايرةالمعارف تشيع، ج 1، ذيل آيه امانت، ص 245. 15. دايرةالمعارف تشيع، ج 1، ذيل آيه تبليغ، ص 247. 16. دايرةالمعارف تشيع، ج 1، ذيل آيه وان يكاد، ص 253. 17. دايرةالمعارف تشيع، ج 1، ذيل آيه اكمال، ص 244. 18. تفسير نمونه، ج 24، ص 280. 19. سوره احزاب، آيه 72. 20. سوره مائده، آيه 30. 21. همان، 55. 22. سوره مائده، آيه 67.
اوصاف اميرمؤمنان على (ع) در شعر شاعران
براى غناى سخن و موعظه و تأثير بيشتر آن، استفاده از چند چيز لازم است: 1- آيات قرآن و نكتهها و حكمتهاى آن 2- روايات جالب و بيان ريزه كاريهاى آن 3- حِكَمْ و امثال 4- آمار و مقايسه آن 5- شعر 6- قصّه و سرگذشتها.
در بين امور فوق شعر از جايگاه خاصى برخوردار است گاه ممكن است انسان نتواند مطلبى را از طريق آيات و روايات و يا حكم و امثال بخوبى به ديگران انتقال دهد، ولى با بيان يك شعر گاه بخوبى يك مطلب را به مستمعان و خوانندگان مىتوان انتقال داد. حتى براى شروع روضه ايجاد فضاى معنوى و حزنانگيز برخى اشعار مناسب، خيلى كارساز است.
بر خلق جهان محرم راز است على
نامش به لب اهل نياز است على
در مسجد كوفه چون شهيدش كردند
گفتند مگر اهل نماز است على
هم مىتواند مقام و منزلت حضرت را بيان كند و هم نهايت مظلوميت او را به تصوير كشد.
آنچه پيش رو داريد نگاهى است به برخى اشعار موضوعى درباره اميرمؤمنان(ع). 1- وصف على (ع) را نتوان گفت:
در مرتبه على نه وصف است و نه حدْ
هم منقبتش برون ز احصاء و عدد
ذاتش برى از عيوب و مشحون ز كمال
بى شبه و نظير و مثل چون ذات احد(1)
* *
شاها تو كجا خصم فرومايه كجاست
بى مدح تو در جمله كتب آيه كجاست
مولود حرم را كه شناسد حرمت ؟
حق داند و احمد كه تو را پايه كجاست
* *
پيدا بود از جبهه عشاق على
روشن بود از انفس و آفاق على
رو وام كن از حضرت حق چشم دگر
وانگاه ببين در رخ مشتاق على(2)
* *
بر چرخ حقيقت آفتابش على
مفتاح كليد فتح بابست على
در گوش خرد دُرّ خوشابست على
فرمود نبى كه بوترابست على(3)
* *
در روى تو مكه و منى مىبينم
در لعل تو زمزم و صفا مىبينم
من بوى تو را از همه جا مىشنوم
من روى ترا در همه جا مىبينم(4)
* *
ز بارگاه قدس حق يك نفس او كنار نيست
عليست عاشق خدا بندگيش شعار نيست
پيش يتيم بى نوا زانو زند گريه كند
لباس وصله مىزند اسير روزگار نيست
* *
شاخ گلى زگلشن حُسن نگار چيدنى است
بخواه وصل يار را كه آن جمال ديدنى است
لحظه به لحظه عمر او روايتش شنيدنيست
ناز اگر كند على ناز على خريدنى است
(على مردانى) 2- مولود كعبه
در كعبه على به لطف حق ديده گشود
آمد به وجود روشنى بخش وجود
غلتيد به خون خويشتن در محراب
داند به خدا، خدا كه اين راز چه بود(5)
* *
گفتم زچه كعبه را به عالم شرف است
وان خانه مطاف اهل دل صف به صف است
گفتا كه گهر مايه اوج صدف است
اين عاصمه زادگاه مير نجف است(6)
* *
در مخزن لايموت دُر دانه على است
در كون و مكان امير فرزانه على است
در كعبه ظهور كرد تا بر همه كس
معلوم شود كه صاحب خانه على است(7)
* *
روزى كه على به كعبه از مادرزاد
از ديدن غير ديده برهم بنهاد
تا جلوه دوست بيند اندر همه حال
آن ديده به رخسار محمد بگشاد(8)
* *
يكتا دُر شهوار جهان بود على
در خانه كعبه ديده بگشود على
از «فزت برب الكعبه» آرام گرفت
از ذكر خدا دمى نياسود على(9) 3- نام و ذكر على(ع)
اى نام تو رمز فتح و پيروزى ما
حاصل زولاى توست بهروزى ما
تا نام على شعار ما در رزم است
هر لحظه شود فتح دگر روزى ما(10)
* *
تا نام على ورد زبان است مرا
چون آيينه روشن دل و جان است مرا
نامش كه رقم شده است بر صفحه دل
در روز جزا خط امان است مرا(11)
* *
ننوشت براى درد روز و شب من
جز ذكر على معلّم مكتب من
گر غير على كسى بود مطلب من
اى واى من و كيش من و مذهب من(12)
* *
از نام تو رنگ سبزه زاران جهان
وى دادتو ورد رهسپاران جهان
خون تو به محراب عبادت جارى است
تا لاله برآرد از بهاران جهان(13)
* *
با نام على به پهنه رو آورديم
بر خصم شكست سو به سو آورديم
هر چند كه قطره قطره خون بخشيديم
صهباى ظفر سبوسبو آورديم(14) * *
بى ذكر على صومعه و ديرى نيست
كس را پى درك ذات او سيرى نيست
گويند كه از غير على چشم بپوش
هرجا نگرم على بود غيرى نيست(15) 4- على دست خدا
جز صدق و صفا نبود در كار على
او دست خدا بود و خدا يار على
چون داشت خدا را به نظر در هر كار
جز محض خدا نبود كردار على(16)
* *
اى سِرّ خفى نور جلى ادركنى
اى دست خداى ازلى ادركنى
تو دست خدايى و من افتاده زپاى
يا حضرت مرتضى على ادركنى(17)
* *
نور فلك از جبين تابنده اوست
سردارى كاينات زيبنده اوست
در وصف على بس كه بود دست خدا
در وصف خدا بس كه على بنده اوست(18) 5 – راه حرمين و باب علم
راه حرمين اگر زمن پرسى راست
آن راه زمرقد شه هر دو سراست
زان رو كه دَرِ مدينه علم على است
از در به درون خانه رفتن اولاست(19)
* *
در برج ولا مهر جهانتاب على است
بر شهر علوم سرمدى باب على است
از اوّل خلقت بشر تا محشر
مظلومترين شهيد محراب على است(20) 6- عين محمد(ص)
آن را كه به دل فروغ سرمَد باشد
داند چو على كه نور احمد باشد
از نور على چشم نبى روشن بود
يعنى كه على عين محمّد باشد(21) 7- همسر فاطمه
در عالم عشق حق على يكتا بود
در عرصه عصمت و وفا تنها بود
زان فاطمه شد همسر والاى على
زيرا چو على فاطمه بىهمتا بود(22) 8 – ولايت على(ع)
چون پرده شب روشنى روز دريد
در خم غدير خيمه زد آن خورشيد
از بهر كمال دين و اتمام نِعَم
برخلق، ولايت على داد نويد(23)
* *
از خم غدير روشنى يافت جهان
خورشيد ولايت على شد تابان
برداشت نقاب، احمد از چهر على
آن گنج نهان به امر حق گشت عيان(24)
* *
سوگند به او كه نيست كس مانندش
شاهان و گدايان همه حاجتمندش
كز بعد نبى جاى نبى حقّ على است
وز بعد على ز يازده فرزندش(25)
* *
هر كس به ولايت على قايل شد
تاريكى كفر از دلش زايل شد
معراج كمال علوى امروز است
كز دولت او دين خدا كامل شد(26) 9- مهر و تولاى على(ع)
با مهر على سرشته ايزد گل ما
جز حبّ على نباشد اندر دل ما
ما عشق على ز سينه بيرون نكنيم
چون نيست ز عُمر غير از اين حاصل ما(27)
* *
تا حبّ على بود مرا در رگ و پوست
رنجم ندهد سرزنش دشمن و دوست
جز نام على لب به سخن وا نكنم
از كوزه همان برون تراود كه در اوست(28) * *
در وصف على لبى كه گويا نشود
هرگز به مقام قرب پويا نشود
جز از ره دانش و تولّاى على
انسان به طريق عشق بينا نشود(29)
* *
از نور نبى واقف اين راه شديم
وز مهر على عارف اللّه شديم
چون پيروى نبى و آلش كرديم
ز اسرار حقايق همه آگاه شديم(30) 10 – توسل و دستگيرى على(ع)
عشق على از سينه ما كم شدنى نيست
مهرش به زر و مال فراهم شدنى نيست
خود را بكشى در ره اثبات ولايت
خصم على و فاطمه آدم شدنى نيست(31)
* *
جز دست تو كس گره گشايى نكند
در بحر زمانه ناخدايى نكند
مانند على به جان مولاى على
در عَرش فرشته پارسايى نكند(32)
* *
شاها به تو ما ديده احسان داريم
مهر تو سرشته در دل و جان داريم
غير از تو نداريم به كس روى نياز
مُوريم و نظر سوى سليمان داريم(33)
* *
من ديده به احسان على دارم و بس
سر در خط فرمان على دارم و بس
هر كس زده دست خود به دامان كسى
من دست به دامان على دارم و بس(34)
* *
اى شير خدا شاه ولايت مددى
اى بحر سخا كان(35) عنايت مددى
در وادى بى كفايتى حيرانم
اى صاحب رتبه كفايت مددى(36)
* *
زدام غم رها شوى اگر على مدد كند
دور ز هر بلا شوى اگر على مدد كند
مَحرم كبريا شوى اگر على مدد كند
زائر كربلا شوى اگر على مدد كند
* *
اى مظهر جمال و جلال خدا على
يا مظهر العجائب و يا مرتضى على
از «شهريار» پير زمين گير دست گير
اى دست گير مردم بى دست و پا على 11- يار بىنوايان
شاهى كه به اسرار جهان دانا بود
از رتبه به كل ما خلق مولا بود
شبها به خرابهها زروى شفقت
همدم به جذاميان نابينا بود(37)
* *
يك چشم نياز در قنوتش جاريست
صد چاه خروش در سكوتش جاريست
بر سفره بىطعام مسكين و فقير
از خوان كرم شبانه قوتش جاريست
* *
بر چرخ حقيقت آفتابست على
مفتاح كليد فتح بابست على
در گوش خرد در خوشابست على
فرمود نبى كه بوترابست على(38) 12- آيينه خداشناسى
بر نور خدا ذات على شد مرآت
تابيد از او به عالمى نور حيات
زآيات لبش كه معجز قرآن است
منسوخ شد انجيل و زبور و تورات(39)
* *
اى دل به على اهل سخا را بشناس
وز مهر و محبتش وفا را بشناس
گر زآنكه سر خداشناسى دارى
در ذات على ببين خدا را بشناس(40)
* *
اى دل به على نگر خدا را بشناس
وز روى على رمز ولا را بشناس
خواهى كه مقام عشق را بشناسى
برخيز و على مرتضى را بشناس(41)
* *
تمثال جمال بى مثال است على
آيينه عشق لايزال است على
سوگند به واژه واژه سوره نور
روح گل خورشيد كمال است على(42)
* *
اول به صفاى دل ولى را بشناس
آنگاه محمّد و على را بشناس
كن ديده ز انوار ولايت روشن
زين جلوه خداوند جلى را بشناس(43) 13- صراط مستقيم
بر دوزخ و فردوس قسيم است على
بر عالم ايجاد زعيم است على
شمشير كجش به خط خونين بنوشت
ميزان صراط مستقيم است على(44)
* *
چون سرو به باغ دين قد افراشت على
در گلشن جان گل صفا كاشت على
الحق كه از او حقيقت آمد به وجود
جز حق به جهان هيچ نپنداشت على(45) 14- قرآن در شأن على(ع)
جبريل امين تابع فرمان على
خلّاق جهان مدح و ثناخوان على
نه سوره «هل اتى» كه باشد مصحف
از فاتحه تا خاتمه در شأن على(46) 15- قسيم جنّت و نار
آن شاه كه او قسيم نار است و جنان
در ملك و ملل صاحب سيف است و سنان
ملك دو جهان مسخر اوست بلى
اين را به سنان گرفت آن را به سه نان(47) 16- على و عشق
اى دل به على نگر خدا را بشناس
وز روى على رمز ولا را بشناس
خواهى كه مقام عشق را بشناسى
بر خيز و على مرتضى را بشناس(48)
* *
اى نبض هزار ساله مَسلك عشق
يك شقشقه بازگو ز صد مدرك عشق
ايمان تو رمز عمليات دل است
با غمزهات آغاز شود پاتك عشق(49) 17- اخلاص على(ع)
از شير خدا خلوص و ايمان آموز
از حكمت او شيوه عرفان آموز
آگاه جز او نيست به اسرار خدا
از مكتب او رموز قرآن آموز(50)
* *
در ملك ولا شاه زمان است على
خورشيد سپهر لامكان است على
در پيكر تابناك اخلاص عمل
خوبان همه پيكرند و جان است على(51) 18- نماز على(ع)
او نغمه سوز و ساز را مىدانست
سوز دل اهل راز را مىدانست
معراج، هميشه سر به فرمانش بود
چون راز دل نماز را مىدانست(52) 19- صبر على(ع)
پولاد كجا، صبر و يقين تو كجا
اندوه كجا، حزن و برين تو كجا
اى تابش بى غروب اى قلّه سرخ
خورشيد كجا زخم جبين تو كجا(53)
* *
با چاه شبانه گفتگو داشت على
در عمق سكوت، هاى و هو داشت على
پيوسته شكسته استخوانى از درد
چون بغض سياه در گلو داشت على(54) 20- شجاعت على(ع)
فرياد دلش حضور بيدارى بود
سرشارترين سرود هوشيارى بود
وقتى كه به عرصه خطر مىآمد
آيات عروج بر لبش جارى بود(55) 21- سخاوت على(ع)
اى بى خبر از قدر و بهاى مولا
وز مرتبه و سخاى مولا
از حضرت مولا بطلب در عالم
هرچيز كه خواهى از خداى مولا(56) 22- داغ على(ع)
اى حسن تو مجموعه هر زيبايى
وز هر دو جهان زعشق تو شيدايى
نگذاشته داغ تو دلى را بى درد
سوداى تو كرده عالمى سودايى(57)
* *
آنشب به داغ مولى مهتاب گريه مىكرد
تصوير ماه در آب بىتاب گريه مىكرد
شد چهره عدالت گلگون زتيغ فتنه
پيش نگاه مسجد محراب گريه مىكرد
* *
چون روح ز جسم ما سوا رفت على
اى مسجد كوفه در كجا رفت على
در سجده خدا به ديدن او آمد
يا آنكه بديدن خدا رفت على
* *
گريبان فلك را چاك كردند
زمين را از عدالت پاك كردند
زچشمان ملائك اشك مىريخت
بميرم مرتضى را خاك كردند پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. اسماعيل دهقان. 2. ميرزا ابوالحسن نيشابورى، دوران صفويه. 3. خواجه عبداللّه انصارى قرن چهارم. 4. عباس فرات. 5. حسين لاهوت. 6. حميد سبزوارى. 7. صغير اصفهانى. 8. حميد سبزوارى، معاصر. 9. نيكو همت، معاصر. 10. آيت مهر آيين، معاصر. 11. محمد على مردانى، معاصر. 12. كامل خلخالى، قرن دهم. 13. فتح اللّه شكيبايى، معاصر. 14. حميد سبزوارى. 15. آغاسى كرمانى. 16. نيكو همت ،معاصر. 17. صغير اصفهانى. 18. شيخ بهائى. 19. همان. 20. محمد على مردانى. 21. عليرضا بيگ. 22. محمد تقى عبهرى. 23. مصطفى قمشهاى، معاصر. 24. همان. 25. اميرى تهرانى. 26. حبيب چاپچيان، احسان. 27. محمد على مردانى. 28. همان. 29. ميرزا ابوالحسن همدانى، طوطى. 30. فيض كاشانى. 31. نيكو همّت. 32. فتح اللّه شكيبايى. 33. صغير اصفهانى، معاصر. 34. همان. 35. كان = معدن. 36. صغير اصفهانى. 37. همان. 38. خواجه عبداللّه انصارى. 39. حسان چايچيان. 40. ميرزا معينالدين على، صفويه. 41. حميد سبزوارى. 42. احمد ده بزرگى. 43. عباس فراست. 44. حسان چاپچيان. 45. احمد ده بزرگى. 46. حيران يزدى، قاجاريه. 47. شاه نعمت اللّه ولى، قرن هشتم. 48. حميد سبزوارى. 49. على اكبر رشاد، معاصر. 50. نيكو همّت، معاصر. 51. محمد تقى عبهرى. 52. عباس براتىپور. 53. حسن حسينى. 54. نصر اصفهانى. 55. حسن كرمى نور. 56. هادى رنجبر. 57. فيض كاشانى.
سخنان معصومين ع
غدير خم
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله:
«يوم غدير خم افضل اعياد امتى و هو اليوم الذى أمرنى اللّه تعالى ذكره فيه بنصب اخى على بن أبىطالب علماً لامتى، يهتدون به من بعدى، و هو اليوم الذى اكمل اللّه فيه الدين، و اتم على امتى فيه النعمة و رضى لهم الاسلام ديناً»
(امالى صدوق، ص 76)
روز غدير خم برترين و با فضيلتترين اعياد امت من است و آن روزى است كه خداوند متعال به من دستور داد كه در آن روز برادرم على بن ابى طالب را به عنوان نشانه براى امتم منصوب نمايم تا پس از من به وسيله او هدايت شوند و آن روزى است كه خداوند دين را در آن كامل كرد و نعمت را بر امتم تمام كرد و اسلام را به عنوان دين برايشان برگزيد.
امام باقر عليه السلام:
«آخر فريضة انزلها اللّه تعالى الولاية، ثم لم ينزل بعدها فريضة، ثم نزل (اليوم اكملت لكم دينكم) بكراع الغميم، فأقامها رسول اللّه بالجحفه، فلم ينزل بعدها فريضة».
(تفسير قمى، ص 150)
آخرين فريضه و امر واجبى كه خداى متعال، نازل كرد، ولايت بود كه بعد از آن هيچ فريضهاى نازل نشده است. سپس اين آيه در منطقهاى به نام كراع الغميم در حجاز نازل شد« امروز دين را بر شما كامل كرديم» پس رسول خدا در جحفه، مطلب را براى مردم بيان كرد و آن را برپا نمود و پس از آن ديگر هيچ فريضهاى نازل نشد.
امام صادق عليه السلام:
«لما نزلت هذه الآية بالولاية، امر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله بالدوحات دوحات غدير خم فقممن، ثم نودى الصلاة جامعة، ثم قال: ايها الناس الست أولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: بلى. قال: فمن كنت مولاه فعلى مولاه، ربّ وال من والاه و عاد من عاداه. ثم امر الناس ببيعته و بايعه الناس.»
(بحارالانوار، ج 37، ص 138)
وقتى آيه ولايت نازل شد، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم دستور داد كه در غدير خم سايه بانى از درختان تناور درست كنند. سپس ندائى داده شد كه نماز به جماعت برپا مىشود. پس حضرت فرمود: اى مردم! آيا من نسبت به مؤمنين سزاوارتر از خودشان نيستم؟ عرض كردند: آرى. حضرت فرمود: پس هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. پروردگارا، دوست بدار هر كه او را دوست دارد ولايتش را بپذيرد و دشمن بدار هر كه او را دشمن بدارد. سپس به مردم دستور داد كه با او بيعت كنند و مردم هم بيعت كردند.
امام صادق عليه السلام:
«ان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لما انصرف من حجة الوداع، و صار بغدير خم، امر اللّه عز و جل جبرئيل عليه السلام ان يهبط على النبى صلى اللّه عليه و آله وقت قيام الظهر من ذلك اليوم و امره ان يقوم بولاية اميرالمؤمنين عليه السلام و أن ينصبه علماً للناس بعده و أن يستخلفه فى امته.»
(اقبال، ص 474)
رسول خدا هنگام بازگشت از حجة الوداع (آخرين حج حضرت) وقتى به غدير خم رسيد، خداى عز و جل به جبرئيل دستور داد تا بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم در ظهر آن روز، نازل گرديده و به او امر كند كه براى معرّفى ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بپا خاسته و او را براى بعد از خود، نشانه هدايت براى مردم و جانشين در امتش قرار دهد.
امام صادق عليهالسلام:
«ان هذا اليوم عظم اللّه حرمته على المؤمنين اذا اكمل اللّه لهم فيه الدين و تمم عليهم النعمة و جدّد لهم ما اخذ عليهم من الميثاق و العهد فى الخلق الاول…انه يوم عيد و فرح و سرور و صوم شكراً لله عزوجل.»
(اقبال، ص 472)
امروز (هيجدهم ذى حجه) روزى است كه خداوند حرمتش را بر مؤمنين، بزرگ و عظيم شمرده چرا كه در اين روز دينشان را كامل نمود و نعمتش را بر آنها تمام كرد و عهد و پيمانى را كه در روز نخست از آنان گرفت، تجديد نمود… امروز روز عيد و خوشحالى و شادمانى و روزهدارى به منظور شكر خداى عزوجل بر اين نعمت است.
پاورقي ها:
اوضاع در فلسطين مظلوم در گفتگو با اسماعيل هنيه نخست وزير منتخب فلسطين
مقدمه:
آقاى اسماعيل هنيه نخست وزير منتخب دولت فلسطين متولد سال 1963 ميلادى(1342 شمسى) و فارغ التحصيل دانشگاه اسلامى غزه است. وى طى چند نوبت مجموعاً بيش از 42 ماه در اسارت رژيم صهيونيستى زندانى بوده است و در سال 1992 ميلادى به همراه شهيد رنتيسى و بيش از چهارصد نفر از مجاهدان فلسطينى به مرج الزهور تبعيد شد.
آقاى اسماعيل هنيه علاوه بر مسؤوليتهاى متعدد در دانشگاه اسلامى غزه، به عنوان يكى از شخصيتهاى كليدى و عضو رهبرى سياسى حماس، مسؤوليت دفتر شهيد احمد ياسين را نيز به عهده داشته است. او در تاريخ 6 / 9 /2003 به همراه شيخ احمد ياسين مورد حمله تروريستى هواپيماى جنگى F61صهيونيستها قرار گرفت ولى به طور معجزه آسائى نجات يافت.
استاد اسماعيل هنيه پس از انتخابات مجلس قانونگذارى فلسطين كه حماس به اكثريت قاطع كرسيها دست يافت به عنوان نخست وزير دولت فلسطين برگزيده شد.
آقاى هنيه به عنوان يكى از چهرههاى محبوب و موقّر حماس داراى بينشى قوى و جامع و فكرى منسجم و بيانى جذاب مىباشد. مجالست با وى خستگىناپذير است، سخنانش منوّر به آيات قرآن كريم و احاديث نبوى است، او هر چند 43 سال بيشتر ندارد و رنج مجاهدتها و زندانهاو آزارهاى مستمر دشمن ظاهر او را ده سال بيشتر نشان مىدهد اما پختگى او بسى فراتر از سن اوست. متنى كه تقديم خوانندگان پاسدار اسلام مىشود خلاصهاى است از آنچه در يك نشست دوستانه چند ساعته مطرح گرديد و تا آنجا كه حافظه نويسنده يارى داد ترجمه و به تحرير در آمده است. چشم انداز وضعيت كلى فلسطين و رژيم اشغالگر فلسطين را چگونه مىبينيد؟
* آنچه در مورد رژيم اشغالگر صهيونيستى مسلّم است اين است كه نسل اول كه مؤسسين و پايه گذاران اين رژيم بودهاند به پايان رسيده است و نسلى كه بعد از آنها روى كار آمدهاند هر يك بازنده عرصه مأموريت خود بودهاند صهيونيستها هم اكنون دچار ضعف رهبرى هستند و دوره افول و انفعال آنها فرا رسيده است. اين در حالى است كه اكنون ابتكار عمل در دست ملت فلسطين است. امروز عليرغم فشارهاى روزافزون بى نظير آمريكا و غرب در همراهى با رژيم صهيونيستى، ملت فلسطين، تمام قامت در مقابل آنها ايستاده است و راه مقاومت را ادامه مىدهد. جنابعالى به فشارهاى روز افزون و بى نظير دشمن صهيونيستى اشاره كرديد البته همه از جنايتهاى بى شمار اسرائيل و حمايتهاى آمريكا و غرب از اسرائيل نسبت به ملت مظلوم فلسطين اطلاع دارند اما اطلاعات ما از بيرون صحنه است مايل هستيم جنابعالى كه در درون صحنه بلكه در كانون و آماج اين فشارها هستيد ولو به طور اجمال اين مطلب را بازگو نمائيد.
* رژيم صهيونيستى همراه با حمايت بيدريغ آمريكا و غرب در سه عرصه سختترين فشارها را بر ملت فلسطين تحميل كرده است.
اول محاصره اقتصادى و مالى
اين كه مىگويم بىنظير براى اين كه در مورد عراق وقتى محاصره اقتصادى اعمال شد در كنار آن نفت در برابر غذا را گذاشتند ولى در مورد مردم فلسطين از همه جوانب راهها را بستهاند اسرائيل 000/000/700 دلار حقوق فلسطينىها را بلوكه كرده است حدود 500 ميليون دلار كالاهاى متعلق به مردم فلسطين را در بنادر توقيف كرده و از واردات و صادرات جلوگيرى مىكنند. فعاليتهاى بانكى را متوقف و حسابهاى فلسطينىها را و همچنين راههاى ديگران را از طريق بانكى بر ما بستهاند 3000 صياد فلسطينى از صيد كردن و ورود به دريا ممنوع شده و بىكارند، كارگاههاى توليدى در اثر مجموعه اين فشارها به تعطيلى كشيده شده است. و بيش از 100 هزار كارگر فلسطينى سالهاست كه بيكارند. بخش زيادى از كارگران فلسطينى كه محل كارشان در مناطق 1948 بوده است از ورود به آن مناطق ممنوع و بيكار شدهاند، همه راهها را بستهاند و حتى راه رفح – مسير اتصال به مصر – را بستهاند و معمولاً 20 روز اين راه را مىبندند و گاهى يكى دو روز باز مىكنند و خلاصه از هر كارى كه از طريق فشار اقتصادى فكر مىكنند مىتواند ملت فلسطين را از پا درآورد دريغ نكردهاند.
دوم محاصره سياسى و خبرى
اسرائيل و حاميانش با همه توان تلاش مىكنند ملت فلسطين و دولت منتخب آنان را منزوى نشان بدهند. از شوراى امنيت و وتوهاى آمريكا گرفته تا كنفرانسهايى كه به نام فلسطين برگزار مىكنند جملگى در غياب ملت فلسطين و نمايندگان منتخب آنها و در جهت حذف و به انزوا كشاندن دولت منتخب فلسطينى است.
سوم محاصره امنيتى و نظامى
دشمن صهيونيستى تهاجمات نظامى و تروريستىاش را به نقطه اوج رسانده است و سختترين و بىرحمانهترين هجمه را نسبت به ملت و رهبران مقاومت به كار گرفته است با هواپيماهاىF61 آمريكايى پيوسته خانهها و اشخاص را مورد هدف بمبارانهاى وحشيانه قرار مىدهد. نمونه جنايتهاى هر روز صهيونيستها اين كه با يك شليك 15 نفر از اعضاء يك خانواده را در يك لحظه قطعه قطعه كردند و فقط يك دختر چند ساله از مجموع آن خانواده زنده ماند و همگان فيلم اين دختر بچه را كه پيش چشمش شهادت تمام اعضاء خانوادهاش را مشاهده كرده بود و ضجّه مىزد مشاهده كرديد.
در اينجا آقاى اسماعيل هنيه فيلمبردارى كه همراه هئيت فلسطينى حضور داشت را معرفى كرد كه فيلم آن كودك و آن صحنه توسط او گرفته شده، فيلمى كه توجه دنيا را به خود جلب كرد. دليل اوجگيرى جنايات رژيم صهيونيستى به خصوص در سه زمينهاى كه اشاره كرديد و همچنين دستگيرى تعداد زيادى از اعضاء كابينه شما و اعضاى مجلس قانونگذارى فلسطين توسط صهيونيستها چيست؟
* هدف رژيم صهيونيستى به زانو درآوردن ملت است، دشمن مىخواهد ملت فلسطين را از انتخابى كه كرده است پشيمان كند، صهيونيستها و حاميان آنها مىخواهند، دولت برخاسته از اراده ملت فلسطين را يا وادار به تسليم كنند يا از صحنه خارج و آن را ساقط كنند. دشمن با همه توان و با استفاده از همه راه كارها تلاش مىكند كه ما را وادار كند كه رژيم غاصب را به رسميت بشناسيم و بر آنچه گذشته است صحّه بگذاريم و روند سازشكارى را امضا كنيم و در غير اين صورت صحنه را به نفع آنان ترك گوئيم. اين خواسته دشمن است كه به طور مستقيم و غير مستقيم و از طريق اعمال فشارهاى روزافزون در همه زمينهها، مىخواهند بر ما تحميل كنند. بحمد اللّه دولت منتخب ملت فلسطين تاكنون، راست قامت ومحكم در برابر اين فشارها ايستاده است به نظر شما اوّلاً اين فشارها آيا روى اراده ملت فلسطين اثر گذاشته است؟ ثانياً آيا حماس و دولت منتخب ملت فلسطين در ادامه راه و در مقابل خواسته دشمنان چگونه عمل خواهد كرد؟
* در ارتباط با بخش اول سؤال بايد بگويم ملت مقاوم و بيدار فلسطين با آگاهى كامل از استراتژى و خط مشى حماس و پيش بينى حاصل از تجربه و شناخت عميق دشمن و رفتارها و عكس العملهاى آن، چنين انتخابى را كرده است و نظر سنجيها هم نشان مىدهد كه اگر مصممتر از گذشته نشده باشند و اگر باورشان به درستى راه مقاومت بيشتر نشده باشد، همچون گذشته در اين مسير ايستادهاند و اين فشارها و كشتارها نتوانسته است بر آنها تأثير بگذارد. – در اثناء گفتگو گوشى تلفن به آقاى اسماعيل هنيه داده شد. از داخل فلسطين تماس گرفته بودند و تظاهرات گسترده مردم غزّه در حمايت از دولت آقاى اسماعيل هنيه و شخص ايشان را به وى گزارش دادند – .
در مورد بخش دوم سؤال بايد به صراحت اعلام كنم كه ما سوار بر تانك يا با كودتا و امثال آن اين جايگاه را نگرفتهايم ما در مسير مقاومتمان همواره آماده شهادت بودهايم نه دنبال وزارت. همانطور كه قبلاً اشاره كردم مردم آگاه و مقاوم فلسطين ما را بر اساس سياستها و برنامه هائى كه اعلام كرديم، انتخاب كردهاند، بنابراين ما به هيچ وجه نمىتوانيم به خواستههاى دشمن پاسخ مثبت دهيم و بر خلاف اكثريتى كه ما را انتخاب كردهاند يعنى به شعارها و راه و روش ما رأى دادهاند، عمل كنيم و به مردممان پشت كنيم. ما چنين حقى را نداريم ما ملتزم به حقوق ملت فلسطين هستيم و در هيچ شرايطى از آن تنازل نمىكنيم. مقاومت را حق مشروع ملت فلسطين مىدانيم و هرگز بر ضد آن با دشمنان همكارى و همراهى نخواهيم كرد، بازهم تأكيد مىكنم ما اين راه را تا رسيدن به شهادت آغاز كردهايم نه براى رسيدن به وزارت. امروز يكى از توطئههاى شيطانى شيطان بزرگ و صهيونيستها، ايجاد درگيريها و دامن زدن به اختلافات و بر افروختن آتش خانمانسوز جنگهاى داخلى است در مورد فلسطين نيز همواره اين دغدغه علاقمندان به فلسطين را نگران كرده است. لطفاً ديدگاه و نگاهتان را در اين مورد بفرمائيد.
* ما هميشه اعلام كردهايم و تلاش كردهايم كه وحدت ملى حفظ شود و بار ديگر به اهميت سرنوشتساز اين مسأله تأكيد و التزام خودمان را به آن تكرار مىكنيم. نه فقط در مورد فلسطين كه در همه جهان اسلام نسبت به اين مسأله حساس هستيم و به توطئههاى آمريكا و دشمنان در اين زمينه توجه داريم نمونه آن تلاشى است كه دشمنان اسلام در عراق، لبنان و… براى برافروختن جنگ شيعه و سنى به كار گرفتهاند كه بايد با هوشيارى كامل همگى در حفظ وحدت ملى و خنثى كردن توطئه دشمنان تلاش كنيم.
در مورد فلسطين بايد بگويم اولاً ملت فلسطين از آگاهى بالائى برخوردارند و همواره در اين زمينه با حساسيت و هشيارى برخورد كردهاند. ما هم در دولت تمام تلاش خودمان را به كار گرفتيم تا حكومت وحدت ملى برقرار شود هنگام تشكيل دولت به همين منظور حاضر شديم از 24 وزير به 14 وزير تا 9 وزير تنازل كنيم ولى آنها همراهى نكردند، برخى به اين گمان كه اين دولت چند ماه ديگر سقوط خواهد كرد و نبايد در دولتى كه خيلى زود دچار فشار و شكست خواهد شد شركت كنند. عدّهاى زير فشار آمريكا و ترس از اين كه نام آنها را در ليست تروريستها قرار دهند و بعضى هم به دليل اين كه اكراه داشتند در چتر دولت حماس قرار گيرند و… از پذيرش مشاركت در دولت استنكاف ورزيدند ما هر كارى را كه در توانمان بود براى حفظ وحدت ملى انجام دادهايم و همچنان خود را ملتزم به حفظ وحدت مىدانيم البته معلوم است تلاش براى حفظ وحدت ملى يك مسؤوليت مشترك است و مستلزم پذيرش و پايبندى طرف مقابل نيز مىباشد. با توجه به اين كه طرف مقابل شما اصل موجوديت اسرائيل را به رسميت شناخته است شما چگونه مىتوانيد با آنها به وحدت برسيد؟
* ما اگر به جاى اين كه نقاط افتراق را محور قرار دهيم، روى نقاط مشترك تكيه كنيم مىتوانيم به وحدت برسيم نقطه افتراق ما با آنها در استراتژى ماست كه كليّت رژيم صهيونيستى غاصب را نفى و خواستار آزادى كل فلسطين هستيم و روشن است كه اگر مثلاً مالكيت دزد را بر مال سرقت شده بپذيريم و به رسميت بشناسيم به مالك آن خيانت كرده و چه بسا راه احقاق حق بسته شود اما نقطه اشتراك ما در مورد سرزمينهاى 1967 است كه روى آن مىتوانيم به صورت تاكتيكى وحدت برقرار كنيم. بنابراين ضمن اين كه ما از استراتژى اصلى خود عقب نشينى نخواهيم كرد آزادى مناطق 67 مىتواند محورى براى مشاركت، وحدت و همراهى ما قرار گيرد. جنابعالى به شايستگى از ضرورت وحدت و مواجهه جدى با توطئه آمريكا براى ايجاد تفرقه و جنگهاى داخلى صحبت كرديد و با صراحت نگرانى خود را از جنگ شيعه و سنى در عراق و لبنان و… ابراز كرديد در اينجا، با اجازه شما مىخواهيم بدون مجامله سؤالى را مطرح كنيم و جواب روشنى را بشنويم. همه مىدانيم كه القاعده و گروه الزرقاوى در عراق در واقع از عوامل اصلى ايجاد فتنه مذهبى و كشتار شيعيان هستند و روى ديگر سكه آنها موجه ساختن استمرار اشغالگرى آمريكا در عراق بوده است با اين حال شايعه حمايت و تجليل از زرقاوى بعد از كشته شدن او از سوى حماس تعجب ناباورانه شيعيان را برانگيخت آيا توضيحى براى اين قضيه داريد؟
* سياست روشن حماس و دولت منتخب عدم دخالت در امور داخلى ديگر كشورهاست. با اين حال هيچگاه از توطئهها و فشارهاى آمريكا عليه ايران، لبنان، عراق و… غافل نيستيم. چرا كه حفظ قدرت و وحدت آنها براى ما هم بسيار مهم است، در مورد حمايت يا تجليل از زرقاوى با قاطعيت مىگويم به هيچوجه و از سوى هيچ فرد يا گروه وابسته به حماس هيچگونه اطلاعيهاى صادر نشده است، امّا آنچه به نام حماس و حتى تحت عنوان گردانهاى عزالدين قسام منتشر شد از سوى دشمنان ما تهيه و پخش شد آنها كه اين اطلاعيهها را به نام حماس جعل كردند را مىشناسيم ولى در شرائط حاضر نمىتوانيم آنها را افشاء كنيم. هدف آنها از اين كار اين بود كه حماس را با القاعده مرتبط جلوه بدهند و براى ما مشكل ايجاد كنند. ارزيابى جنابعالى از سفر به ايران چگونه است؟ آيا اولين بار است كه به ايران مىآييد؟
* اولين بار است كه به ايران سفر كردهام البته قبل از ايران از قطر و بحرين و سوريه نيز ديدار داشتم و با مسؤولان عاليرتبه اين كشورها ملاقاتهاى خوبى داشتم و نتايج ارزشمندى هم به نفع ملت فلسطين حاصل شد، اما بيشترين اميدها و آرزوهاى ما روى ايران متمركز است ايران كشورى بزرگ با ملّتى بزرگ مىباشد همه چيز برايم در اين سفر جالب و ارزشمند بود. ملاقات بسيار گرم و صميمانه با رهبر معظم انقلاب اسلامى نقطه اوج دلگرمى ما در اين سفر بود. استقبال بسيار ارزشمند رئيس جمهور محترم. رئيس تشخيص مصلحت نظام، معاون اول رئيس جمهور، رئيس مجلس شوراى اسلامى، وزير خارجه و ديگر مسؤولان عاليرتبه همگى مايه اميدوارى و نويد بخش بود، همانطورى بود كه از جمهورى اسلامى ايران يعنى كشور امام خمينى و كانون انقلاب اسلامى انتظار مىرفت.
ملت فلسطين همواره دوستدار جمهورى اسلامى و سپاسگزار حمايتهاى بىدريغ دولت و ملت ايران بوده است. اين همه به بركت رهبرىهاى حضرت امام خمينى است كه از دهها سال پيش مسأله فلسطين را در رأس مسائل جهان اسلام و روز قدس را روز اسلام اعلام كرد. امروز با اسلامى شدن مسأله فلسطين و مقاومت و بيدارى شگفتانگيز ملت فلسطين و پشتيبانى مسلمانان، دوره شكوفائى و پيروزىهاى پى در پى در جبهه اسلام و شكستهاى مكرر آمريكا و صهيونيستها فرا رسيده است، پايدارى پيروزمندانه ملت فلسطين و شكلگيرى دولت منتخب، شكست مفتضحانه اسرائيل از حزب اللّه لبنان، شكست آمريكا در عراق و ديگر تحولات كوچك و بزرگ در سطح منطقه و جهان و ناتوانى آمريكا در مسدود كردن راه پيشرفتهاى علمى و تكنولوژيكى ايران همه و همه نشان از فرا رسيدن دوران افول دشمنان اسلام و ادامه پيروزىها و پيشرفتهاى جهان اسلام در سطح كلان و افول ستاره داود در سرزمين مقدّس فلسطين و درخشش پيروزمندانه ملت فلسطين در راه آزادسازى كل فلسطين دارد.
پاورقي ها:
دانستنىهايى از قرآن
دو مزد
«يَا أيّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَآمِنُوا بِرَسُوِلِه يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَيَجْعَل لَّكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ». (سورهحديد – آيه 28)
اى مؤمنان! تقواى الهى داشته باشيد و به پيامبرش ايمان آوريد تا به شما از مهر خود دو مزد دهد و برايتان نورى قرار دهد كه به تاريكى دل با آن راه رويد و شما را بيامرزد كه خدا آمرزگار است و مهربان.
كفلين من رحمته: مقصود از دو نوع مزد يا دو برابر مزد چيست؟ كفل به معناى سهم و نصيب است. اين دو مزد چه مىباشد كه خداوند به تقواپيشگانى مىدهد كه ايمان به رسول خدا نيز دارند؟ برخى از مفسران بر اين عقيدهاند كه اين آيه خطاب به اهل كتاب است كه خداوند مىخواهد به آنان بگويد به خاطر ايمانتان به پيامبران گذشته و ايمان به خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله و سلم خداوند دو مزد و دو اجر به شما خواهد داد و برخى گويند خطاب به منافقان و يا به كل مردمى است كه به ظاهر ايمان آوردند و ايمان واقعى نداشتند و قرآن به آنان خطاب مىكند كه اگر همزمان با ايمان ظاهرى ايمان واقعى نيز داشته باشيد خداوند به شما دو اجر خواهد داد ولى اين امر بعيد به نظر مىرسد براى اينكه ايمان ظاهرى ارزش و مزدى ندارد و اصلا ايمان تا درونى و واقعى نباشد و از قلب و روان انسان بر نيانگيزد هيچ اثرى در انسان و سرنوشتش نخواهد داشت. ايمان آنگاه ارزشمند است كه از زبان فراتر رود به قلب برسد و انسان با تمام وجود خدا را بپذيرد و به او ايمان آورد و در برابر فرمانهايش سر تسليم فرود آرد و اوامر و نواهيش ر ابا دل و جان قبول كند زيرا لقلقه لسان كافى نيست و ايمان به ظاهر در سرنوشت او مؤثر نخواهد بود.
از اين روى به نظر مىرسد تأويل و تفسير نخست صحيح تر باشد كه خداوند به يهوديان و نصارى سفارش مىكند كه اگر به رسول خدا نيز همچون رسولان گذشته ايمان آوريد ايمانتان كامل مىشود و به سبب اين كمال، خداوند از رحمت گسترده اش به شما دو نصيب مىدهد و به شما نورى عطا مىكند كه با آن نورسبب ايمان ديگران در اين جهان گرديد و در جهان اخروى نيز شما را مىبخشد و از گناهانتان درگذرد زيرا او است مهربان و آمرزنده.. و خداوند با اين آيه تمام موحدان و پيروان اديان الهى را به اسلام و تسليم در برابر رسولش دعوت مىكند و به آنانفهماند كه اگر از اختلافات دست بردارند و قرآن را پيشواى خود قرار دهند خداوند آنان را بيش از پيش مورد رحمت و مهر خود قرار مىدهد و از تاريكيهاى جهالت دور مىسازد.
راغب اصفهانى در مفرداتش گويد: كفلين من رحمته يعنى كفلين من نعمته. دو بهره از نعمتهايش و چه بسا مقصود نعمتهاى دنيوى و اخروى باشد چنانكه همواره از خدا مىخواهيم كه هم حسنات دنيا را به ما دهد و هم حسنات آخرت را، هم نعمتهاى دنيا را به ما ارزانى بخشد هم نعمتهاى بى شمار عقبى را «ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة» و برخى از مفسران گويند مقصود از كفلين نعمتهاى پى در پى و متوالى است.
و به نظر مىرسد كه مقصود از كفلين دو بهره از دو أمرى است كه در اين آيه مورد بيان قرار گرفته يكى ايمان و ديگرى تقوا چه آنكه ايمان و باور به تنهائى كافى نيست ولى قطعا ايمان رحمت آور است پس ايمان يك كفه ترازوى رحمت است و تقوا كفه دومش كه با تقوا ايمان تكامل مى يابد و انسان به بهترين بهره دست مىيابد. وراى هر ايمان يك انسان با تقوا نيست چه آنكه تقوا فضيلتى است بالاتر و فراتر از ايمان. و چه بسا انسانى مؤمن باشد ولى با تقوا نباشد اما نمى شود با تقوائى پيدا كرد كه مؤمن نباشد، پس اگر ايمان و تقوا با هم در شخصى جمع شوند او داراى دو فضيلت و دو بهره از رحمت خواهد بود و كيست مهربانتر از خدا كه به بندگان با تقوا و با ايمانش لطف بيشترى كند و آنان را چنان نورى بخشد كه راهنماى راهش باشد و او را از ظلمتكدههاى جهل و تاريكى و انحراف رهائى بخشد و از خطا و لغزش در امان نگهدارد. در آيه اى ديگرفرمايد: «فأولئك يبدّل الله سيئاتهم حسنات» و اين بالاترين درجه مهربانى است كه خداوند افراد مؤمن و با تقوا را از آنچنان لطفى برخوردار مىكند كه حتى سيئات و بديهاشان را تبديل به حسنات مىكند. راستى كجاى دنيا كسى را مىتوان يافت كه نه تنها بديهايمان را ناديده بگيرد بلكه آنها را مبدّل به خوبيها و حسنات كند؟ او جز خداى رحمان و رحيم نيست.
و اما مراد از نور چيست؟ ممكن است اين نور همان نور ايمان و تقوا باشد و ممكن است مقصود از نور قرآن باشد كه در جاى ديگرى از قرآن مى فرمايد: «قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين» همانا از سوى خداوند براى شما نورى و كتابى آشكار آمد كه نور قرآن كنايه از هدايتى است كه توسط قرآن پرتوش قلب مؤمن را فرا مىگيرد و او را از افتادن در منجلابهاى فساد و كژيها نگه مىدارد.
و برخى نيز گفته اند كه منظور همان نورى است كه در روز رستاخيز پيشاپيش مؤمنان و همچنين از سمت راستشان حركت مىكنند تا تاريكيها را پيش رويشان بردارند و آنان را به سوى بهشت برين روانه سازند چنانكه در همين سوره آمده است: «يوم ترى المؤمنين و المؤمنات يسعى نورهم بين أيديهم و بأيمانهم».
ولى شايد اين نور اختصاص به روز قيامت نداشته باشد بلكه عبارت از نورى است كه به طور كلى هم انسان را در دنيا رهائى مىبخشد و هم در آخرت او را از عذاب الهى دور مىسازد و نجات بخش است.
در تفاسير معصومين عليهمالسلام آمده است كه مقصود از نور امام معصومى است كه مردم به او اقتدا مىكنند و در حقيقت اين بالاترين مصاديق نور است و اين همان نعمت بزرگ ولايت است كه از ما در آخرت سؤال مىشود «و لتسألن يومئذ عن النعيم».
و سرانجام سومين ارزش و مزد همان مغفرت الهى است كه از هر مزدى براى انسان ارزشمندتر و سازنده تر است كه اميدواريم خداوند ما را نيز مورد لطف و آمرزش خود قرار دهد و از تقصيرات بى شمارمان درگذرد.
پاورقي ها:
تحريريه در سوگ
در آخرين مراحل تكميل مجله جهت چاپ و انتشار، هاتف از رحلت نويسندهاى توانا، روحانى وارسته و انسانى متواضع به ديار باقى خبر داد. حجةالاسلام و المسلمين محمد ملامحمدى مشهور به محمدى اشتهاردى در 62 سال عمر پر بركت خويش به تأليف بيش از 150 جلد كتاب در تفسير، تاريخ اسلام، زندگى اهل بيت عصمت و طهارت(ع) و موضوعات فرهنگى، اخلاقى همت گماشت و در راه اعتلاى اسلام از هيچ كوششى دريغ نورزيد.
استاد محمدى اشتهاردى در تأليف گروهى 27 جلد «تفسير نمونه» نقش ويژه و برجستهاى ايفا نمود و بر تحرير كتاب «تفسير پيام قرآن» اقدام شايسته كرد.
آثار فرهنگى و اخلاقى آن متفكر دينى موجب رهيافت بسيارى از جوانان در مسير هدايت و بازيابى عقيدتى، پالايش فكرى و زدودن آلايش خرافى از اذهان جماعت مسلمين گرديده است.
محصولات و آفرينشهاى دينى، متقن و تحقيقات و پژوهشهاى ارزشمند ايشان در تحكيم تاريخ تشيع و ترويج فقه جعفرى از آثار ماندگار و مورد استفاده هميشگى است.
با همه سابقه طولانى اين نويسنده پرتوان در تحرير مقالات و كتب مختلف و همكارى پيوسته با مراكز و مؤسسات فرهنگى و پژوهش، مطبوعات نام بلند آوازه، ديده و شنيده نشده است كه كمترين انتظار و توقع مادى و دنيايى طلب نموده باشد چرا كه او هدفى والاتر و ارزشمندتر را دنبال مىكرده است و به فكر انجام رسالت دينى و تكليف اجتماعى خود بوده و از انجام اين فعاليت و تلاش و كوشش فكرى و اسلامى لذت مىبرد.
اين نويسنده توانا و پركار با ويژگىهاى شخصيتى و سجاياى اخلاقى فراوان، در وصف نيايد و در اين صفحات نگنجد. امّا به مصداق اين مثل معروف كه «آب دريا را اگر نتوان كشيد * هم به قدر تشنگى بتوان چشيد» به چند مورد كه خود از نزديك شاهد آن بودهايم اشاره مىشود.
* همكارى مستمر، منظم و متنوع ايشان گوياى تواضع تعهد،دلسوزى و علاقه وافر آن انديشمند به ترويج و تبليغ اسلام و فقه جعفرى و تشيع علوى است.
با توجه به سابقه ممتد و ديرين همكارى آن زنده ياد با مجله پاسدار اسلام حتى يكبار نه در اصل حق تأليف كه امرى معمول و مرسوم در فرهنگ مطبوعاتى و بين اصحاب قلم است و نه در ميزان و نوع پرداخت آن سخنى به ميان نياورد.
در طول مدت همكارى آن جنت مكان با مجله حتى در زمان بيمارى هيچ پيش نيامد كه تأخير در تأليف و ارائه مقاله رخ دهد. يكى از منظمترين و منضبطترين نويسندگان بودند كه بنابر مصوبات هيأت تحريريه و آنچه كه از نظر موضوعى سازماندهى و تقسيم كار مىشد مقاله را به هنگام و در موعد مقرر ارائه مىنمود تا در انتشار به موقع مجله خللى وارد نشود. هرچند داراى ويژگىها و خصلتهاى ستودنى زيادى بودند ليكن نظم در امور و اقدام به موقع ايشان در هر امرى ستودنى و برجستهتر مىنمود.
* در دوره نسبتاً طولانى كه درگير ستيز و مبارزه با بيمارى بودند و جهت درمان ناگزير از رفت و آمد و ادامه درمان در مراكز درمانى مختلف بودند هيچكس به ياد ندارد اشارهاى به نيازها و استمداد نموده باشد.
با اينكه محبوب همه بود و دولتمردان بسيارى از مسؤولين كشورى از ارادتمندانش بودند و هر يك با افتخار كمر به خدمت ايشان مىبستند و منتظر اشارهاى جهت اجابت تقاضايش بودند ليكن حتى در مدتى كه در بيمارستان شهيد مصطفى خمينى و… بسترى بودند و عزيزى از مديران كشورى كه دستوراتش در آنجا نافذ و خواستهاش قرين اجابت بود هرچه اصرار كرد تا اقدامى در اين امور نمايد مورد قبولش واقع نشد و همچون ساير مراجعهكنندگان و ديگر بيماران كه تحت درمان بودند عمل نمود. بلندى روح و مناعت طبع اين روحانى وارسته و مخلص و متخلق به اخلاق و ادب دينى و نويسنده صاحب نام، تواضع و فروتنىاش در برخوردهاى اجتماعى، قناعت و كم توقعىاش در امور دنيوى و مادى از او شخصيتى كمنظير و انسانى محجوب و محبوب ساخته بود.
نه خدمت در انبوه تأليف و تصنيف و نه اخلاص در تلاش و عمل و نه شهرت او را مغرور نساخت و هيچ تغييرى در برخورد و رفتار متواضعانهاش را سبب نشد.
مجله پاسدار اسلام افتخار داشت از قلم ايشان به منظور تبليغ و ترويج و گسترش اسلام به عنوان بسترى براى اشاعه و نشر آثارش استفاده نمايد. فقدان اين عالم روحانى و عارف صمدانى ضايعهاى اسفناك براى جامعه اسلامى و خسارتى جبرانناپذير براى اصحاب مطبوعات مخصوصاً مجله پاسدار اسلام است.
از توصيف فضائل آن فقيد سعيد همين بس كه در بستر بيمارى كه بانگ رحيل به گوش جانش مىرسيد و در آخرين دقايق عمر پر بركت و قرين موقعيتش باز هم به فكر تأمين مقاله ويژه سال پيامبر اعظم(ع) و غدير بوده و به آقازادهاش سفارش كرده بود كه مقالهاى در اين خصوص براى پاسدار اسلام قلمى كردهام آن را برسانيد. اين آخرين نوشته ايشان است كه به دست رسيد تا مصداق همراهى ايشان تا آخر عمر با پاسدار اسلام باشد.
وظيفه مىدانيم از مقام شامخ اين شخصيت برجسته فرهنگى و روحانى تجليل نموده و ارتحال آن بزرگ مرد را به خاندان معظمش تسليت گفته و خود را در غم اين فقدان، سهيم و شريك بدانيم.
روحش شاد و يادش جاودانه باد.
پاورقي ها:
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
نماز براى شهادت
در عمليات كربلاى 2، سردار محمود كاوه – فرمانده تيپ ويژه شهداء – كار عجيبى كرد. نيروهاى خط شكن را كه جلو فرستاد، بازگشت و يك نماز دو ركعتى خواند، بعد از نماز گفت: «اين نماز را فقط به دو دليل خواندم: اول براى پيروزى بچههاى خط شكن و بعد…، يكى از بچهها پرسيد: «بعد چه؟» گفت: «دلم مىخواهد اگر خدا لايقم بداند، اين نماز، آخرين نماز باشد.» و خدا لايقش دانست.(1) شگرد نماز شب خوانها
از نيمه شب به بعد اگر به محل مراسم صبحگاهى پايگاه سر مىزدى، گمان مىكردى بچهها مشغول نماز جماعت اند. اما وقتى به ساعت نگاه مىكردى، متوجه اشتباهت مىشدى و مىفهميدى نماز شب مىخوانند، و هر كس براى آن كه شناخته نشود، شگردى به كار مىبرد: يكى به سر و صورتش چفيه مىبست، يكى پتو روى سرش مىانداخت، و برخى هم در گوشههاى دنج و خلوات، قامت رسايشان را در مقابل معبود مىشكستند.(2) آرزوى سوختن سينه
هر چه فكر مىكردم، نمىتوانستم بفهمم كى و كجا او را ديدهام. با لباس خاكى، اصلاً شبيه آن كسى كه ديده بودم نبود. بچه يك محله بوديم. قدش بلند بود و چهارشانه. دستمال ابريشمى به مچ دستش مىبست و دكمه يقهاش را باز مىكرد و با بقيه سر كوچه مىنشست. هيچ وقت دوست نداشتم باآن جمع، هم كلام باشم. يك روز به سنگر ما آمد و گفت: بچه محلهايم.
باورش كمى مشكل بود كه او را اينجا ببينم. وقتى چند روز بعد با هم خودمانى شديم، از او پرسيدم: اينجا چه مىكنى؟ گفت: اومديم ببينيم اينجا چه جوريه، اونجا كه خبرى نبود. آن شب وقتى پشت يكى از خاكريزها ديدم كه چفيه روى صورتش انداخته و نماز شب مىخواند، فهميدم همه چيز را پيدا كرده است. يك بار هم وقتى مصيبت حضرت زهرا(س) مىخواندند، آن قدر گريه كرد كه گفتم الآن از هوش مىرود.
يك دفعه – روز يا شبش را خاطر ندارم – پيش من آمد و گفت: حاج آقا، آمادهام بروم آن دنيا! اما از حضرت زهرا(س) شرم دارم.
بعد دكمههاى پيراهن خاكى اش را باز كرد. عكس يك زن روى سينهاش خال كوبى شده بود. در حالى كه اشك در چشمش حلقه زده بود با بغض گفت: مىخوام طورى بسوزه كه هيچ اثرى ازش نمونه! آن روز وقتى خبر شهادتش را آوردند، به سرعت بالاى جنازهاش رفتم. روى شكم افتاده بود. او را برگرداندم. پيراهن خاكى نيم سوختهاش را كنار زدم، باوركردنى نبود! طورى سوخته بود كه اثرى از خال كوبى نمانده بود. لبخندى به لبانش نقش بسته بود.(3) عزت نفس و صبر عجيب نوجوان 17 ساله
در بيمارستان الرشيد نوجوان 17 سالهاى را در حال بى هوشى كامل به اتاق ما آوردند. پس از ساعتها چشم باز كرد. مىگفت در منطقه قصر شيرين به جبهه عراقىها نفوذ كرده بود كه بر اثر انفجار يك مين شكمش دريده شد و از هوش رفت. وقتى به هوش آمد، خود را در حالى كه شكمش را بخيه و دست و پايش را بسته بودند، در كف يك حمام ديد.
هر گاه از شدت درد فرياد مىزد، او را با زدن چند ضربه به بدن مجروحش ساكت مىساختند در عين حال دعا و راز و نياز با خدا و ذكر را فراموش نمىكرد.
او براى آن كه از ما كمك نگيرد، از تخت پايين آمد و به دستشويى مىرفت. براى همين بخيههاى شكمش شكافت و خون از زير باندها بيرون زد. هر چه فرياد زد پزشك بيايد، بى فايده بود. هر لحظه حال او وخيمتر مىشد. بعد از مدتى ما را از آنجا بردند. بعدها فهميدم كه به علت شدت جراحات به شهادت رسيده است.(4) آرزوى قهرمان
طلبهاى به نام «قهرمان گريوانى» در چندين عمليات شركت كرد. يك بار به من گفت: دوست دارم در عمليات شركت كنم و نهايت تلاشم را در پيروزى لشكر اسلام به كار بگيرم. و دست آخر مثل امام حسين (ع) به شهادت برسم به گونهاى كه بدنم توى آفتاب داغ بماند و پاره هايش را كسى نتواند جمع كند مگر خود آقا.
بعد از عمليات كربلاى 5 خبر شهادت و مفقود الجسد شدن قهرمان به من رسيد. بعداً جنازهاش پيدا شد. گلوله توپ بالاتنهاش را به كلى برده بود و مابقى جسدش را با اين نشانهها شناسايى كردند: از روى پلاكى كه به كمر بسته بود، مهر و تسبيحى كه در جيب داشت، بند پوتين سفيدى كه هميشه انتخاب مىكرد.(5) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 82. 2. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 88. 3. رواى: على اصغر كاويانى، ر.ك: معبر، ش5،ص49. 4. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 135. 5. راوى: رضا گرايوانى، ر.ك: كيهان (1/5/74) به نقل از عاشقان بى ادعا، ص124 و 125.
بسيج، آموزش استقامت، رويش فداكارى
اسوههاى ايثار
بسيج درخت پرثمرى است كه شكوفههاى شكوهمند آن رايحه ايثار، اخلاص و مقاومت را در فضاى انسانيت پراكنده مىسازد، در بوستان بسيج دلاورانى گمنام پرورش يافتهاند كه با رشادت خالصانه عروج به سوى عرش، قدس و ملكوت را زمزمه كردهاند. از اين نهاد معطر هزاران عاشق به قلّه رفيع شهادت رسيدهاند و ميليونها نوجوان و جوان جوياى رضاى حق كه تشنه معرفت و شيفته زيارت حسين بن على عليه السلام بودهاند به اين بارگاه پُربار راه يافتهاند.
اين گلستان كه با نام سالار شهيدان عجين گشته و عطر عترت رايحهاى جهانبخش به آن عطا كرده آن چنان ابهت، صلابت و درخششى دارد كه هر روز و هر زمان كه بگذرد بر رونق، نام آورى، تأثيرگذارى و بركاتش افزوده مىشود.
تربيت يافتگان اين مدرسه با انگيزهاى الهى، مقاومتى كم نظير، برنامه ريزىهاى حساب شده و جهت دار، گوش به فرمان ولايت به دفاع از آرمانها و ارزشهاى انقلاب اسلامى برخاستهاند و از اين روى از بدو تأسيس، خار چشم دشمنان بودهاند و گروههايى كوشيدند با باتلاقهاى آلوده و مردابهاى متعفن خود كدورت و شكستى بر اين حريم وارد سازند امّا خود باخته، سرافكنده و خسران ديده، نوميد،افسرده و رسوا شدند. بسيج يك خيزش ژرف، ارزشى، منطقى و منطبق بر نيازهاى جامعه اسلامى است. بصيرت بسيجى با ايمان و پارسائى توأم گرديده و محصولات ارزندهاى را به ارمغان آورده است. آنها كه دلشان به نور الهى منوّر است و در قبال مسلمانان احساس مسؤوليت مىنمايند و مىكوشند پرچم سربلندى و عزت اسلامى را در فرازين قلّه جهان به اهتزاز درآورند در حقيقت بسيجى هستند. حضور پرنشاط و ريشه دار و رشد دهنده در تمامى عرصههاى فكرى، علمى، فرهنگى كه شرافت، استقلال و استوارى ملتى را كه در پرتو قرآن و عترت ترسيم كند نيز يك حركت خودجوش بسيجى است كه استمرار و ژرف بخشيدن به آن در گستره زمان و مكان ضرورتى اجتنابناپذير مىباشد.(1)
بسيج را بايد مفهومى فراگير دانست كه عموميت آن طيف وسيعى از انديشههاى متعالى را در خود جاى داده است. عنوان و لقب اين واژه مقدس مىتواند هماى سعادت را بر دوش هر فردى از هر قشرى از جامعه فرو بنشاند. بسيجى با تعهد و تقوا، عزم و اراده، صفا و صداقت، شجاعت و همّت، عدالت خواهى، تيزهوشى و زمانشناسى در فرازهاى حساس انقلاب و نظام اسلامى حضورى مداوم و سرنوشت ساز دارد.
در واقع بسيج يك هويت فرهنگى، روشن، پاك و آينده نگر است و كردارش براى رضايت كردگار است و با چنين هدفى هر جا كه به وجود بسيجى نياز باشد، حضور خالصانه و معنادارش بدون درنگ و عارى از هرگونه فرصت سوزى و عافيتطلبى، مشاهده مىگردد. حال امكان دارد اين حضور در دفاع مقدس باشد يا عرصههاى علمى و يا احياناً خنثى كردن نقشههاى رنگارنگ و تشويش آفرين و كينه توزانه دشمنان، هرجا كه بسيجى اخلاص، توانمندى و ابتكار خود را به نمايش بگذارد دغدغهها و نگرانىها و آشفتگىها چون برفى كه در برابر آفتاب تابستان قرار گيرد، از بين مىروند و به جايش امنيت، آرامش، اميد، رشد و توسعه هويدا مىگردد.
متأسفانه تفكر بسيجى پس از دوران دفاع مقدّس، در مقاطعى خاص و در پيچ و خمهاى سياسى و جناح بازى در محاق مظلوميت قرار گرفته و افرادى براى مطرح نمودن حزب و دسته خود و يا تحكيم پايههاى قدرتطلبى خويش سعى كردهاند اين شجره طيّبه را مورد يورش طوفانهاى پرگرد و غبار خود قرار دهند و از سوى ديگر تبرها و تيشه هايى بدست گرفتند تا ريشههاى اين نهال ناب را آماج نيتهاى آلوده خود سازند امّا عِرض خود بردهاند و زحمتى براى آن فداكاران فراهم كردهاند و اين غوغاهاى شيطانى، طشت نفاق و دورويى آنان را از بام غرور بر دشتى خشك و بىحاصل افكنده است و اصولاً بسيجى مشغول تلاش و درپى گرهگشايى از مشكلات مردمان و مؤمنان و محرومان صالح است و ديگر جايى براى طيفهاى سياسى باقى نمىگذارد و دنياگرايى، رفاهطلبى،گروه گرايى و سرسپردگى به جناحى خاص را بر نمىتابد و حتى با اين آفتها و علفهاى هرز در ستيز است.
جرثومههاى زنگ زده و رنگ باخته خاطرههاى فداكارىهاى بسيجىهاى مخلص و با اقتدار را در ايام دفاع مقدس فراموش كردهاند كه چگونه آنان جان بر كف و شجاعانه بر سپاه پرتشويش متجاوزان متجاسر يورش آوردند و تكبير رعد آساى آنان چنان بر قلب مريض و اندام عليل كينه توزان رعشه افكند كه ديگر قادر نمىباشند در هيچ زمانى اين رسوايى، شكست و سرافكندگى را ترميم كنند. نمادهاى ناب
بسيج در لغت يعنى سامان، جهاد، آمادگى، عزم،تجهيزات و برگ سفر مهيا ساختن و نهاد بسيج جذب، آموزش و سازماندهى و حفظ انسجام آحاد نيروها و امكانات مردمى و دولتى را به منظور آمادگى عمومى براى تأمين و توسعه ضرورتهاى ارزشى، ملى و انقلابى و نيز مقابله با هرگونه تهديد عليه اهداف، علائق و دستاوردهاى انقلاب اسلامى بر عهده دارد، امام خمينى بسيج را اين گونه تعريف كردهاند: بسيج ميقات پابرهنگان و معراج انديشه پاك اسلامى است كه تربيت يافتگان آن، نام و نشان در گمنامى و بىنشانى گرفتهاند و مقام معظم رهبرى، عنوان بسيج را اين گونه ترسيم نمودهاند: بسيج عبارت است از تشكيلاتى كه در آن افراد متفرّق و تنها، به يك مجموعه عظيم و منسجم، به يك مجموعه آگاه و متعهد و بصير و بيناى به مسايل كشور و نياز ملت تبديل مىشوند. مجموعهاى كه دشمن را بيمناك و دوستان را اميدوار و خاطر جمع مىكند.(2)
در يك نگرش والا، بسيج سازمانى نظامى نيست كه صرفاً در زمان جنگ و به منظور دفاع در برابر دشمنان شكل گرفته باشد، بلكه نهادى است وسيع و پاسخگوى نيازهاى اساسى و حياتى جامعه و با اجزاى ديگر نظام چنان هماهنگى و پيوند دارد كه انفصال آن جز با انحلال جامعه اسلامى متصوّر نيست. بسيجى در عمل علاقه خود را به پيشرفت، حفظ، گسترش و اعتلاى نظام اسلامى و شأن و حيثيت ملّت مسلمان نشان مىدهد يعنى بسيجى بودن معيار و ملاكى است كه بر اساس آن ميزان تعهّد اعضاى آن به اصول و آرمانهاى انقلابى و اسلامى سنجيده مىشود و البته پر واضح است كه اقتدار نظام تا حدّ زيادى مديون بسيج و حضور همه جانبه مردم در صحنههاى گوناگون، تحت رهبرى مقام باقداست ولايت مىباشد و حتى رسيدن به
اقتدار و شوكت جهانى مسلمانان با بسيجى همه جانبه و فراگير در جهان ميسّر خواهد بود و اين امر شدنى است و به فرمايش امام خمينى بايد به دنبال تحقق آن بود.
بسيج و بسيجى متعلّق به قشر خاص، كشورى و منطقهاى و برههاى از زمان نمىباشد اين نهاد مقدس مرزها را در هم مىنوردد و مىتوان اين مفهوم را به سراسر جهان سرايت داد، اوج اين واژه در هنگامى است كه رهبران الهى بسيجى بودهاند و هابيل اولين شهيدى است كه خداوند خلعت بسيجى را به وى پوشانيد. حضرت امام حسين(ع) بزرگ بسيجى عالم امكان بود كه نه تنها در سرنوشت مسلمانان بلكه در تجديد حيات ساير ملل و جوامع تأثيرى عميق داشت. قيام آن حضرت نخستين حركت و خروش تمام عيار از حيث جان و مال در مقابل دنياى تزوير و تبذير بود و اقدام و شهامت را براى بشريت در هميشه تاريخ به ارمغان نهاد. پيروان بسيجى فرهنگ عاشورا با الهام از حماسه حسينى نبض هر حركت انقلابىاند و نسبت به اجتماع، فرهنگ و سياست، حساسيّت بروز مىدهد و با حضور دائم در ميدان امر به معروف و نهى از منكر عرصه را بر اهل ابتذال و فساد آفرينان تنگ مىسازد، چون مىداند عقب نشينى يا سكوت در اين عرصه، تهاجم و گستاخى هرزه كاران را به دنبال مىآورد.
حضرت امام حسين(ع) فرياد: «هيهات منّاالذله»، خروش «يا سيوف خذينى» و شعار «القتل لنا عادة و كرامتنا الشهادة» را در گوش جانها و ضمير خفته انسانها طنين انداز نمود و اين آواى توحيدى چون پتكى بر سر يزيديان فرود آمد و طومار تباهىهاى آنها را درهم پيچيد و به زباله دانى تاريخ افكند. رمز بقاى انقلاب اسلامى، ايستادگى و مقاومت در برابر مخالفان و دشمنانى است كه هر لحظه در كمين هستند تا بر آرمانها و ارزشها بتازند
و بذر شقاوت و شرارت در جامعه بيافشانند و گلبرگهاى عزت و عظمت را با يورش وحشيانه خود، پرپر سازند و اين شيوه را فداكاران و مجاهدان در مكتب امام حسين(ع) فرا گرفتهاند.(3)
نهضت سترگ كربلا نماد نابى از روحيّه بسيجى است كه به بهترين شكل ممكن در تمامى صحنهها و لحظات آن مشاهده مىگردد و از مردى سالخورده به نام حبيب ابن مظاهر، كودكى شيرخواره، نوجوانى سيزده ساله، جوان هاشمى تا بانويى با شهامت در اين حركت با بركت حضور دارند و به ايفاى نقش خويش پرداخته و رسالت خود را به نحو احسن در حد توان انجام دادهاند. ريشههاى قرآنى
تفكر بسيجى، فرهنگ ارزشى پربارى است كه براى احياى قرآن و فعال نمودن ارزشهاى فراموش شده از صدر اسلام تا عاشوراى حسينى و قيامهاى مسلمين در مسير تاريخ و انقلاب اسلامى، شكل گرفته است، جنبههاى گوناگون حماسى بسيج كه درس ايثار، رشادت و پايدارى را به انسانها مىآموزد، ريشههاى روشنى در فرهنگ قرآنى دارد.
خداوند در قرآن مىفرمايد: ولو لادفع اللّه النّاس بعضهم ببعضٍ لهدّمت صوامع وبيعٌ و صلواتٌ و مساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيراً و لينصرنّ اللّه من ينصره انّ اللّه لقوىٌ عزيز؛(4) و اگر خداوند بعضى را توسط برخى ديگر دفع نكرده بود، ديرها، كليساها،كنشتها و مسجدهايى كه نام خدا در آنها به فراوانى برده مىشود ويران مىگرديد و خدا هر كس را كه ياريش كند، كمك مىنمايد و او خدايى است توانا و پيروزمند.
آرى اگر بسيجيان، مؤمنان و ايثارگران مخلص از اهل ايمان دفاع نكنند و دست روى دست بگذارند طاغوتها، مستكبران و ستمگران اجازه نمىدهند مردم به عبادت و ذكر خدا روى آورند، البته مدافعان قلمرو توحيد در اين عرصه تنها نمىباشند و وعده الهى درباره نصرت آنان حتمى است و از امدادهاى پروردگار با وجود آن كه در بسيارى از ميادين از نظر نفرات و ساز و برگ جنگى در اقلّيت بودند بر دشمنان پيروز شدند. البته آنان پس از اين غلبه و فتح بزرگ به زندگى دنيايى، عيش و نوش و رفاهطلبى روى نمىآورند بلكه فتوح افتخار آفرين را نردبانى براى ترقى معنوى خود و جامعه قرار مىدهند و ارتباط خويش را با خدا محكم و با جامعه الهى پيوندى استوار دارند و به برپايى نماز، پرداخت زكات و امر به معروف و نهى از منكر توجه مىنمايند. زيرا اين امور پايههاى اساسى يك جامعه سالم را به وجود مىآورند:
«الّذين ان مكّناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزّكوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و للّه عاقبة الامور؛(5) همان كسان كه اگر در زمين مكانتشان دهيم نماز مىگزارند، زكات مىدهند و امر به معروف و نهى از منكر مىكنند و فرجام امور با خداست.»
قرآن در فراز ديگرى به دنبال نبرد داود با جالوت و به قتل رسانيدن او مىفرمايد:
«فهزموهم باذن اللّه و قتل داود جالوت و آتاه اللّه الملك و الحكمة و علّمه ممّا يشاء و لولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعضٍ لفسدت الارض ولكن اللّه ذوفضلٍ على العالمين؛(6) پس به خواست خدا ايشان را بشكستند و داود جالوت را به قتل رسانيد و خدا به او حكومت و حكمت داد و آن چه مىخواست به وى آموخت و اگر خداوند بعضى از مردم را توسط بعض ديگر دفع نمىكرد زمين تباه مىشد ولى حق تعالى فضل و كرم خويش را بر جهانيان ارزانى مىدارد. و اين آيه خود حكمت تأسيس بسيج و فلسفه جهاد و دفاع در راه خدا را گوشزد مىنمايد.
قرآن براى تحقق يافتن چنين امر مباركى مىفرمايد:
«انفروا خفافاً و ثقالاً و جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل اللّه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون؛(7) به سوى نبرد روانه شويد خواه بر شما آسان باشد خواه سخت و با دارايى و اموال و جان خويش در راه خدا جهاد كنيد، اگر بدانيد خير شما در اين است.» يعنى هيچ عاملى نبايد بهانهاى براى عدم بسيج مردم به سوى ستيز با كفار، مشركان و متجاوزان گردد، فقر يا ثروت، كثرت مشاغل زندگى، دل بستگى و وابستگى به خانواده، خويشاوندان و دوستان، مانع اين حركت نخواهد بود. تجهيز نيروها و امكانات در برابر دشمنان نيز اصلى است كه قرآن بر آن تأكيد دارد: «و اعدّوا لهم مااستطعتم من قوةٍ و من رباط الخيل ترهبون به عدوّ اللّه و عدوّكم و آخرين من دونهم لاتعلمونهم اللّه يعلمهم و ماتنفقوا من شىء فى سبيل اللّه يوفّ اليكم و انتم لاتظلمون؛(8) و در برابر (دشمنان) تا مىتوانيد نيرو و اسبان سوارى آماده كنيد تا دشمنان خدا و خودتان و جز آنها كه شما نمىشناسيد و البته خدا مىشناسد را(از قدرت خود) بترسانيد و آن چه را كه در راه خدا هزينه مىكنيد، به تمامى به شما بازگردانيده شود و به شما ستم نمىگردد.»
يكى از جنبههاى مورد توجه در قرآن استقامت در راه حق است و خداوند به رسولش مىفرمايد: «فاستقم كما امرت و من تاب معك؛(9) همچنان كه مأمور شدهاى ثابت قدم باش» و امام خمينى در اين باره مىگويد: «در اين دنيا كسانى كه براى شرافت خودشان،…براى شرافت اسلام امورى را انجام مىدهند…اگر در دنبالش استقامت داشته باشند، آنها را حوادث نلرزاند، اينها به مقصد مىرسند براى اين كه استقامت يك امر مهمّى است. چه بسا پيروزىهايى كه براى ملّتى پيش مىآيد براى اين كه استقامت ندارند و سستى مىكنند آن پيروزى از دستشان مىرود.»(10)
استقامت براى رفع فتنه لازم است و رسول اكرم (ص) نگران آن است كه مبادا امّت اسلامى پايدارى نورزند و چون استقامت از شروط مهم پيروزى است امام خمينى از مردم اين مرز و بوم انتظار دارد تحول روحى مزبور را حفظ كنند، اين ويژگى نهضت اسلامى را بيمه مىنمايد، ملّت پايدار، از مشكلات هراس ندارد و براى صدور انقلاب خود از اين اصل استوار بهره مىبرد و بايد براى استقرار حق و محو باطل به اين عنصر سازنده و رشد دهنده روى آورد. امام خمينى يادآور مىشود:
«پيامبر اكرم(ص) و ائمه هدى در چه غربتهايى براى دين حق و امحاء باطل استقامت و ايستادگى نمودهاند و از تهمتها و اهانتها و زخم زبانهاى ابولهبها، ابوجهلها و ابوسفيانها نهراسيدهاند و در شديدترين محاصرههاى اقتصادى در شعب ابى طالب به راه خود ادامه دادهاند و تسليم نشدهاند و سپس با تحمل هجرتها و مرارتها در مسير دعوت حق و ابلاغ پيام خدا و حضور در جنگهاى پياپى و نابرابر و مبارزه با هزاران توطئه و كارشكنىها، به هدايت و رشد همت گماشتهاند كه دل صخرهها و سنگها و بيابانها و كوهها و كوچهها و بازارهاى مكه و مدينه پر است از هنگامه پيام رسالت آنان.»(11) نمونههايى از صدر اسلام
در عصر بعثت هنگامى كه مسلمانان در مكّه به ترويج دين مبين اسلام مشغول بودند پيوسته از طرف جوامع شرك زده و جاهلى مورد شكنجههاى شديد روانى و بدنى قرار مىگرفتند و لذا بطور مكرّر از رسول اكرم(ص) تقاضا مىنمودند، ترتيبى اتخاذ گردد تا نقشههاى آنان را خنثى كرده و شرارتهاى دشمنان را درهم بشكنند اما پيامبر(ص) كه از جانب وحى چنين دستورى را دريافت نفرموده بود آنان را در انتظار نزول آيه جهاد و دفاع مىگذاشت و چون هجرت به مدينه صورت گرفت با افزايش نيروى انسانى و اضافه شدن بر توانمندىهاى مسلمانان، فرمان وحى براى دفع توطئه مشركان، كفّار و منافقان صادر گشت.
آن چه در اين ميان بيشتر توجه آدمى را به سوى خود جلب مىكند شور، هيجان و استقبال گستردهاى است كه در جامعه مدينه پس از اجازه جهاد ديده مىشود. حتى كسانى كه از امكانات مادى و بدنى برخوردار نبودند، احساس وظيفه مىكردند. چنانچه پيرمردى نابينا از اصحاب رسول خدا(ص) به حضور حضرت مىرسد و عرضه مىدارد: كسى را ندارد كه عصايش را بگيرد و وى را راهنمايى كند و در عين حال نگران است كه مبادا پيش خداوند از عدم شركت در بسيج عمومى براى دفع كفر و ستم معذور باشد. او هم مىخواهد اهل بغى را به هلاكت برساند و راه رشد را براى انسانها ترسيم نمايد، همه مسلمانان با اشتياق در صدد آن هستند كه موانع اسارت انسانها را از طريق نبرد با تباهىها و تيرگىها از بين ببرند تا خورشيد هدايت بر وجودشان پرتو افشانى كند و در مسير درستى و راستى قرار گيرند.
جمعى براى گرفتن مركبى نزد پيامبر مىآيند و چون از آن حضرت مىشنوند: مركبى كه شما را بر آن سوار كنند، در اختيار ندارم، افسرده و غمگين مىگردند. قرآن به اين نكته اشاره دارد: «و لا على الّذين اذا ما اتوك لتحملهم قلت لااجد ما احملكم عليه تولّوا و اعينهم تفيض من الدّمع حزناً الّا يجدوا ما ينفقون.»(12) و نيز بر آنان كه به نزدت آمدند تا ساز و برگ نبردشان دهى و تو گفتى كه ساز و برگى ندارم و آنها براى خرج كردن هيچ نيافتند و اشك ريزان و محزون بازگشتند، گناهى نيست.»
در ادامه آيه خشم و عذاب خدا مختص كسانى است كه با وجود توانگرى از پيامبر رخصت مىخواهند و بدان خشنودند كه با خانه نشينان در خانه بمانند كه خدا بر دل اين افراد مهر نهاده است كه نمىدانند.
مسلمانان صدر اسلام حتى در نبردهايى كه شخص پيامبر در آنها حضور نداشتند و به آنها سريه مىگفتند، با اشتياق و هيجان حضور مىيافتند لذا آيهاى نازل شد كه بر اساس آن لازم است جمعى در مدينه بمانند و از پيامبر احكام دين خود را فرا گيرند و پس از بازگشت رزمندگان از جبههها، به آنان نيز بياموزند. زيرا مسلمين عصر جاهليت را پشت سر نهادهاند و دشمنانى را كه از اين سياهى رهايى يافته بودند در پيش داشتند و از اين روى، از آيينى كه مايه سعادت و عامل نجاتشان بود دفاع مىنمودند به گونهاى كه دشمنان را با تمام عُدّه و عدّه از پاى درآوردند و پرچم پرافتخار اسلام را بر بام جهان برافراشتند. آنان در شرايطى اين بسيج عمومى را پذيرا شدند كه از حداقل امكانات مادى و نيروى انسانى برخوردار بودند به گونهاى كه حتى گاهى هر چند نفر رزمنده به يك خرما قناعت مىكردند و در شرايط گرماى طاقت فرساى جزيرة العرب وضع ناگوارى داشتند.
امام خمينى(قدس سره) درباره پيشينه بسيج در صدر اسلام مىفرمايد:
«پيغمبر اسلام مردم را بسيج كرد، همين سر و پابرهنهها را بسيج كرد بر ضد مشركين و قتال كرد و جنگها كرد تا مشركين را دماغشان را به خاك ماليد و عدالت اجتماعى را ايجاد كرد. اصحاب صفّه كه معروف است اينها يك عدهاى بودند كه توى مسجد مىآمدند روى صفّهاى، يك سكويى آنجا مىخوابيدند. در جنگهايى كه مىشد اين نداشتند چيزى، يك خرما را (اين طور مىگويند) اين دهنش مىگذاشت و درمىآورد و مىداد به آن، آن دهنش مىگذاشت در مىآورد مىداد به آن، اين طور بود وصفشان، اينها را پيغمبر بسيج كرد بر ضد اين سرمايه دارها، بر ضد اين قدرتمندها، بر ضد اين مشركين كه مردم را غارت مىكردند.»(13)
زنان صدر اسلام با پركردن خلأ نبود مردان، كارهاى آنها را انجام مىدادند و به امور خانواده مىپرداختند تا رزمندگان با خاطرى آسوده به نبرد بپردازند و با توجه به اين كه جهاد بر زنان واجب نمىباشد برخى از بانوان با تجربه براى كمك به مجاهدان كه غالباً فرزندان، برادران و خويشاوندان و شوهران خود بودند، همراه آنان از مدينه بيرون مىآمدند و با سيراب كردن تشنگان، شستن لباس رزمندگان و پانسمان كردن زخم مجروحان به پيروزى مسلمين عليه كفر و الحاد كمك مىكردند. حكمت و ضرورت تشكّل بسيجى
انقلاب اسلامى از بدو تولّد آماج صدها توطئه و تهديد بوده و در ادامه نيز بر حجم اين تهديدات افزوده شده است. به علاوه برخى دشمنان چهره در نقاب كشيده و نه به عنوان دشمن آشكار بلكه در نقش يك خصم نامرئى ريشهها و اساس انقلاب را هدف قرار دادهاند. پس از شكستهاى مكرر عوامل استكبار و كارگزاران ابرقدرتها در اعمال انواع برخوردهاى فيزيكى، آنان را بر آن داشته تا از ساير ابزارها و روشها براى هجوم به اين نهضت اسلامى و مردمى كه جهان اسلام و محرومان جهان چشم اميد خود را به آن دوختهاند، استفاده كنند و اصولاً ماهيت ضد استكبارى و دشمن ستيزى انقلاب و نيز دفاع از مظلومان و مستضعفين صالح جهان، باعث شده كه اين مشعل مقدّس از نظر بيگانگان و ايادى آنان به عنوان نيروى بازدارنده، براى اجراى نقشههاى ايشان، دور نماند.
بر همين اساس پايه بزرگترين بسيج مردمى به دستور امام بنا نهاده شده، مجموعهاى كه با اتكا به حضور مقتدرانه و خالصانه مردم نه تنها در بعد نظامى، آمادگىهاى لازم را كسب كرده بلكه قادر است متناسب با شرايط مختلف هر نوع مأموريتى را در هر عرصهاى، اجرا كند و براى خنثى نمودن هر نقشهاى مهيّا باشد.
بعد از تسخير انقلابى لانه جاسوسى آمريكا انتظار آن مىرفت كه از سوى اين جهانخوار وحشى توطئهها و تحريكاتى بر ضد ايران انقلابى شدت يافته و با گسترش آنها، زمينه دخالت نظامى را آماده نمايد تا با حمله مسلحانه به ايران و انقلاب اسلامى، نظام مردمى ايران را از پاى درآورد بديهى است در اين تهاجم متجاوز، امّت اسلام نمىتوانست از مشتهاى خويش بهره گيرد و در برابر اين ابرقدرت بايستد بلكه ضرورت مسلّح شدن و آموزش نظامى براى همه مشخص بود همچنين انسجام نيروهاى مؤمن و مردمى، ضرورت يك تشكّل خودجوش را مورد توجه قرار داد از اين رو امام خمينى فرمان تاريخى تشكيل بسيج عمومى را صادر كرده و در باب ضرورت آن فرمودند: «الآن در رأس همه مسايل اسلامى ما قضيه مواجهه با آمريكا است و بايد تمام تجهيزات ما به طرف اين دشمن باشد. مبادا يك وقتى تبليغاتى سويى بشود و نظر ما هم تشتت پيدا كند…اگر غفلت بشود مملكت از بين مىرود. غفلت نكردن به اين است كه همه قوا را و هرچه فرياد داريد بر سر آمريكا بكشيد. قواى خودتان را مجهز بكنيد و تعليمات نظامى پيدا كنيد و به دوستانتان تعليم دهيد.»
مسلّح شدن صرف و نظامى گرديدن بدون در نظر گرفتن ابعاد ديگر هدف اصلى نبود و امت مسلمان بايد با نيّتى پاك و خالص بداند براى چه قدم به ميدان مبارزه مىنهد، لهذا امام بسيج همه جانبه را مطرح كردند: «من از آن چه تا كنون به همّت مردان و زنان با شرف و رزمنده شده است اميد آن دارم كه در بسيج همه جانبه، آموزش نظامى و عقيدتى، اخلاقى و فرهنگى با تأييدات خداوند متعال موفق شوند…بكوشيد تا هرچه بيشتر نيرومند شويد در علم و عمل و با اتكال به خداى قادر مجهز شويد به سلاح و صلاح كه خداى بزرگ با شماست.»
وقتى بسيج اين گونه عمل كند عاملى براى رشد و تعالى امّت اسلام خواهد بود. با آن خصوصياتى كه امام امت براى تشكيلات ذكر كرده و خط مشى آن را مشخص فرمودهاند و با توجه به كارنامه درخشان اين نهاد خودجوش، بسيج مىتواند الگويى براى محرومان جهان باشد: «من اميدوارم كه اين بسيج عمومى اسلامى، الگو براى تمام مستضعفين و ملّتهاى مسلمان عامل باشد و قرن پانزدهم، قرن شكستن بتهاى بزرگ و جايگزينى اسلام و توحيد به جاى شرك و زندقه و عدل و داد به جاى ستمگرى و بىدادگرى و قرن انسانهاى متعهد به جاى آدم خواران بىفرهنگ باشد.»(14)
بنابراين به دنبال هوشيارى و درايت بىنظير امام خمينى و به بركت اين دور انديشى و هدايت انقلاب در مسير اصلى خود و پس از بر ملأشدن ماهيت سلطه جو و تجاوزكارانه آمريكا در ماجراى سقوط لانه جاسوسى و انقلاب دوم در پنجم آذرماه سال 1358 يعنى در مدتى كمتر از يك ماه بعد از اين حركت، فرمان تاريخى امام خمينى در تشكيل بسيج صادر گرديد:(15)
«مملكت اسلامى بايد همهاش نظامى باشد و تعليمات نظامى داشته باشد، بايد اين طور باشد كه يك مملكتى كه بيست ميليون (نفر) جوان دارد، بيست ميليون تفنگدار داشته باشد و بيست ميليون ارتشى داشته باشد و يك چنين مملكتى آسيبپذير نيست.»(16) در نگرش مقام معظّم رهبرى
بسيجى آن كسى است كه در ميدان عمل وارد مىشود، تن به حادثه و موج مىدهد، سرما و گرما را تحمّل مىكند و از لذّتهاى شيرين زير دندان هر انسان، به راحتى چشم مىپوشد، بسيج يعنى آن مجموعهاى از مردم اعم از جوانان مشغول به تحصيل، يا مشغول به كار موظف ادارى يا مشغول به كار كشاورزى و كارگرى يا مشغول به مشاغل آزاد ديگر، كه با ايمان عميق توأم با عواطف و احساسات و صادقانه خود حاضرند همه توانشان را در خدمت اهداف نظام و انقلاب و منافع ملّت بكار ببرند. بسيج يعنى حضور ناشى از ايمان و اخلاص و انگيزه دينى و ايمان صادقانه در هر ميدانى كه انسان احساس مىكند كارآيى دارد كه نمونه بارز آن ميدان جنگ بود. بسيجى آرمان گرا و با اخلاص و با گذشت و در هر ميدانى تن به كار بده است يك روز ميدان نبرد است به آن كار، تن مىدهد، يك روز هم ميدان سياست و ميدان علم و تحقيق و پژوهش و نوآورى است. بسيجى هرجا وارد شود، اين گونه عمل مىكند. خيلى از اين پيشرفتهايى كه امروز فلان نشريه نظامى بينالمللى وابسته به آمريكائىها با نگرانى از آن ياد مىكند و مىگويد ايران به فلان سلاح دست يافته يا دارد دست پيدا مىكند، توسط همين بسيجىها حاصل شده است.
چون نيروى مؤمن و بسيجى داراى هدف است، مىفهمد دارد چه كار مىكند، لذا چنين نيرويى اميدوار و هم شاد است.
بسيج يكى از معجزات انقلاب و از كارهاى عظيمى بود كه امام بزرگوار ما با آن ديد و بصيرت نافذ و تدبير حكيمانه الهى، اين نهال برومند و پرثمر و مبارك را به وجود آورد. بسيج در آن روزى كه با فرمان امام بزرگوار در سراسر كشور اسلامى مانند گياه معطّر و مباركى شروع به رويش كرد كشور نهايت نياز را به يك حركت عمومى و برخاسته از ايمان و اخلاص و صفا داشت. اين پاسخ به يك نياز حقيقى بوده، دست قدرتمند امام بذر بسيج را در سرتاسر اين كشور پاشيد بدون اين كه براى تحليل گران، سياسيون سابقه دار و حتى انقلابيون قديمى و مخلص قابل پيش بينى باشد و اين بذر مبارك در همه زواياى كشور روئيد و باليد و ثمربخش شد.
در دوران جنگ تحميلى بسيج درخشيد، عالىترين مضامين انسانى در بسيج معنا شد و تجسّم يافت، پرجاذبهترين جلوههاى هستى در بسيج خود را نشان داده در دنيايى كه خود خواهى و خودپرستى و حرص و هواى نفس، اغلب حوادث آن را رقم مىزند بسيج مظهر عشق و فداكارى و گذشت و نگاه حكيمانه يك جوان به عالم وجود شد و بعضى تصوّر كردند كه با پايان جنگ، بسيج هم پايان خواهد گرفت، بعضى هم صلاح انديشى كردند كه با پايان دوران جنگ ديگر احتياجى به بسيجى نيست، فكرهايى كه از نور بصيرت معنوى برخوردار نمىباشد، بهتر از اين محصولى نمىدهد، بسيج آن روز از مرزهاى نظام جغرافيايى كشور دفاع كرد و در ميدان رزم توانست خود را نشان دهد اما اگر مرزهاى دفاعى انقلاب فقط به مرزهاى جغرافيايى منحصر شود.
امروزه نيروى مقاومت بسيج كه مجموعه عظيمى در سازمان وسيعى از، عمدتاً، جوانان كشور است بايد اين مسؤوليت را بر دوش خود احساس كند كه دست جوانان نوخاسته كشور را بگيرد. بسيج مىتواند اين نقش بزرگ را ايفا كند كه براى استقرار معنويت در جامعه به عنوان ملجأ و پناهگاه دلهاى باصفاى جوانان و راهنماى دلسوز و دردشناس و همدل، دست جوانان را بگيرد.(17) فرهنگ بسيجى
بسيج اگر چه يك نظام بيست ميليونى است تا از توطئهها جلوگيرى كند و نيروهايش مهيّاى فداكارى در راه اسلام و كشورند و جوانان اين تشكّل آمادهاند در دل شب، نخوابند و استراحت نكنند تا مردم شهرها و روستاها در آرامش و امنيت باشند و گستره آن مجموعهاى از مردم را در بر مىگيرد و عرصههاى فعاليت آن گسترده است امّا آن چه كه اهميت دارد تفكر، فرهنگ و ارزشهاى بسيجى است كه مىتواند آحاد جامعه را از درون متحول كند و آنان را به رشد معنوى و اخلاقى برساند. فرهنگ بسيج از ايثار، خلوص، هدفمندى،توكل، ساده زيستى و پرهيز از تجملات موج مىزند و در يك كلام فضايل و خصال خداپسندانه را ترويج مىدهد. اگر بناست انقلاب و نظام اسلامى از تهاجم دشمن مصون باشد، كشورى آزاد و مستقل داشته باشيم و در جهت امنيت ملى، توسعه فرهنگى و اقتصادى برنامه ريزى كنيم و جامعه را به سرافرازى و عزت برسانيم بايد فرهنگ و مجموعهاى از باورها، بايدها و نبايدهاى بسيجى را در تار و پود جامعه، ريشه دار سازيم، در تمامى سطوح ادارى، علمى، فنى و اجتماعى همه بايد به خصوصيات بارز بيسجى مجهز و مسلح باشند و نمونهاى از يك عضو اين تشكل در فضيلتها و درونى كردن ارزشها باشند تا بتوانند زمينههاى ترقى، رشد و تعالى خود و جامعه را فراهم سازند اين فرهنگ مشخصات و نمودهايى دارد كه شناخت آنها، تصويرى روشن از بسيجىها فراروى ما قرار مىدهد، برخى از اين ويژگىها عبارتند از: 1- شناخت ضرورتها و مقتضيات زمان:
انسان بايد بداند در چه شرايط و فضايى بسر مىبرد و راه برون رفت از شرايط ايستا و راكد را هم بايد بداند، بسيجى با هوشيارى نسبت به رويدادها، تعقيب زنجيرهاى حوادث و ژرفنگرى در رويدادها، در تمامى صحنهها به ايفاى نقش پرداخت و به دليل اين بصيرت و شناخت، موضعگيرىهايش مناسب و درست بود به فرمايش حضرت على(ع) هر كس به زمان سياسى و اجتماعى خود آگاه باشد، تند بادهاى حوادث به او يورش نمىآورد: «العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس». 2- اخلاص:
صداقت در گفتار، رابطه با خدا، ارتباط با مردم و اخلاص در انگيزهها، هدفها و تلاش، با روح بسيجى عجين شده است كه بايد اين رايحه آرامش بخش به سوى جامعه سرايت يابد. 3- پرهيز از عافيتطلبى و سست عنصرى:
بسيجى در تمامى تصميمهاى بزرگ، كارهاى خطير و سرنوشت ساز و بحرانهايى كه جامعه را در معرض تهديد قرار مىدهد، حضورى فعال دارد، از مشكلات نمىهراسد و خطر را به جان مىخرد و با بهانهها و دست آويزها به گريز و پرهيز و اختفاو عزلت پناه نمىبرد. اصولاً كسى كه جان خود را به نور ايمان صيقل داده و از چشمه پر بهره قرآن و عترت جرعهها نوشيده و هدف خويش را خالص نموده، از اين گونه رفتارها گريزان است و در تنگناهاى حوادث، حماسه مىآفريند و با توجيهات غلط و عافيت طلبانه به شدّت مخالف است. 4- بصيرت و معرفت:
بسيجى در برابر دشوارىها، صبور است، در مسايل گوناگون درنگ مىكند، كارهايش با آگاهى و بينش ژرف توأم است، در موضعگيرىها، دقت و سنجش دارد، از شتابزدگى مىپرهيزد و به جا و حساب شده و اصولى تصميم مىگيرد. او فراست و بصيرت را بر اثر پارسايى و پرهيزگارى و ارتباط با خدا بدست آورده است كه رسول اكرم(ص) مىفرمايند: «اتّقوا فراسة المؤمن لانّه ينظر بنور اللّه عزّ و جلّ؛ از فراست مؤمن بپرهيزيد زيرا با نور الهى به همه چيز مىنگرد.» بنابراين قدرت تشخيص بسيجى والا، فوق العاده و اثر بخش است. 5 – بر محور قرآن و عترت:
رسول اكرم(ص) فرمودهاند: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا ابداً و انّهما لن يفترقا»(18)
دقت در اين حديث معتبر و مستند اين اصل را ثابت مىكند كه اولاً اهل بيت و قرآن با هم پيوندى استوار دارند و ثانياً اين دو تا روز رستاخيز با هم هستند و قول و فعل عترت نبىاكرم(ص) همچون قرآن از خطا و اشتباه مصون بوده و حجت محسوب مىگردند. بر همين اساس بسيجى هم پيرو قرآن و رسول اكرم است و نظرات آنان را به مرحله اجرا در مىآورد. پيوند دائمى با اين دو ثقل، آدمى را از لغزشها، انحرافات، گروهگرايى، جناح بازى و حزب گرايىهاى بيهوده، مصون مىنمايد. بسيجى هركجا باشد ولايى مىانديشد، عمل مىكند و مطابق با آرمانهاى حاكميت الهى و قرآنى، پيش مىرود.(19) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. در اين باره بنگريد به بسيج و تفكر بسيجى در آيينه رهنمودهاى رهبر معظم انقلاب اسلامى، مؤسسه فرهنگى قدر ولايت. 2. روزنامه اطلاعات، شماره 22642، هفتم آذر 1381، ص 7. 3. حسين مصلح بسيجى، محمد حسين مردانى نوكنده، روزنامه كيهان، 10 اسفند 1382، شماره 17895، ص 6. 4. سوره حج، آيه 39. 5. همان سوره، آيه 40. 6. سوره بقره، آيه 251. 7. سوره توبه، آيه 41. 8. سوره انفال، آيه 60. 9. سوره هود، آيه 112. 10. تبيان، دفتر 24 (جنگ و دفاع در انديشه امام خمينى)، ص 85 – 84. 11. صحيفه نور، ج 20، ص 132. 12. سوره توبه، آيه 92. 13. ويژه نامه گراميداشت هفته بسيج، آذرماه 1381، نيروى مقاومت بسيج سپاه، معاونت آموزش. 14. مجله پيام انقلاب، شماره 72، ششم آذرماه سال 1361، ص 38 – 36. 15. گلبرك، ماهنامه مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما، شماره 81، ص 31، مصاحبه با مسؤول واحد بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، پيام انقلاب، همان، ص 40. 16. ياد ايام، ج 1، ص 312، تبيان، دفتر 33، ص 48، مأخوذ و برگزيده از كتاب معجزه انقلاب اسلامى، معاونت آموزش نيروى مقاومت بسيج سپاه. 17. بنگريد به تبيان، دفتر 24، ص 81 – 80. 18. اين حديث را ميرحامد حسين از دويست نفر از علماى اهل سنت نقل كرده و مجموعه تحقيقات وى در اين باره را در شش جلد تحت عنوان «عبقات الانوار» به طبع رسانيده است. 19. بسيج پيوند با ولايت، مسعود علوى، نمايه 159، ص 1، ايثارگران، سال اول، شماره سوم، مهر 1380، مقاله دكتر محمد رضا سنگرى.
آموزههاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى 14
تلاش و شوق شاگردان در تحصيل علم و كمال
در چهاردهمين فراز از دعاى امام عصر(عج) چنين مىخوانيم: «وَعَلَى الْمُتَعَلِّمين بالْجهْدِ و الرّغْبةِ؛ كوشش و شوق در راه تحصيل را به شاگردان كرامت فرما.»
در اين فراز از دعا، سخن از دو ويژگى شاگردان ممتاز و برجسته به ميان آمده كه در عرصه تحصيل علم و كمال، پرتلاش شده و اشتياق سرشارى به آموختن داشته باشند. شاگردى كه شوق و تلاش به تحصيل و كسب علوم و فضايل نداشته باشد، هرگز به مقامات عالى علم و كمالات نخواهد رسيد، چنان كه در همه كارها، شوق و تلاش اثر به سزايى در رسيدن به مقامات و اهداف دارند. در مورد ويژگى اول اگر شوق و عشق به كارى نباشد، انسان نسبت به آن كار، دل سرد و دل زده است، و نمىتواند به توفيق عالى دست يابد، و اصولاً يكى از اصلىترين اركان توفيق عشق و شوق، و به عبارت ديگر ذوق است، از اين رو استعداد سنجى و شناخت ذوق و شوق انسان در آنچه كه دوست دارند، يكى از عوامل ترقّى و رشد شايسته است، و نقش مهمى در ترقّى انسانها دارد. به هر حال آنان كه از درس و بحث لذّت مىبرند، و با همه وجود مشتاق تحصيل و رشد هستند قطعاً به توفيقات عالى دست مىيابند، ولى اگر چنين ذوق و شوقى در كار نباشد، در نيمه راه مىمانند، و يا رشدشان بسيار كند و ناقص خواهد بود. با توجه به اين كه ويژگى دوم يعنى كوشش و تلاش نيز بستگى به عشق و شوق دارد.
بسيارى هستند كه در مسير راه خسته شده و با كمال افسردگى توقّف مىكنند و يا به عقب بر مىگردند، وقتى علت را از آنها مىپرسى، در پاسخ مىگويند ذوق و شوق اين كار را ندارم، و يا شوق من در اين راستا اندك است. بر همين اساس مىتوان گفت كه برترين دعا براى شاگردان آن است كه از درگاه الهى بخواهيم تا به آنها شوق و تلاش خستگىناپذير در راه تحصيل بدهد، كه اگر خداى نكرده آنها از اين دو موهبت محروم شوند، قطعاً به جايى نخواهند رسيد. تشويق اسلام به تحصيل و آموختن
فراز فوق در لباس دعا، انسانها را به تحصيل علم و كمال، و شاگردى از محضر استاد و معلّم مىستايد، و از خدا مىخواهد كه شوق و تلاش را به شاگردان عطا فرمايد. بنابراين تا شاگرد نباشيم، مشمول اين دعاى امام عصر(عج) نيستيم. در اسلام به تحصيل علم و كمال، و شاگرد شدن، و معلم شدن براى پرورش و آموزش شاگردان، اهميت بسيار داده شده، و از آن بسيار تمجيد و تشويق به عمل آمده است. قرآن مىفرمايد: «يرْفَعُ اللّه الَّذين آمنوا منْكُمْ و الّذينَ اوُتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ؛(1) خداوند كسانى را كه ايمان آوردهاند، و كسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مىبخشد.»
روشن است كه كسى داراى علم مىشود، كه به تحصيل علم بپردازد و مدتى شاگرد و محصّل باشد، بنابراين چنين شاگردى، از نظر قرآن در جستجوى درجاتى عظيم از موهبتهاى الهى است. مقام تحصيل علم در درجهاى است كه مطابق قرآن، خداوند به موسى (ع) كه از پيامبران اولواالعزم است دستور مىدهد براى شاگردى در محضر معلّمى (به نام خضر) سفر كند، و در نزد او به آموختن بپردازد. موسى(ع) مطابق دستور، به اين سفر پر رنج تن مىدهد و با يك نفر يار همسفر از مصر بيرون آمده، پس از پيمودن چند فرسخ به محل تلاقى دو دريا مىرسند، حضرت خضر(ع) را در آنجا مىبينند، موسى (ع) به محضر او رسيده و با كمال فروتنى به او مىگويد: «… هَلْ اَتَّبِعُك على انْ تُعلّمن ممّا عُلّمْت رُشْداً؛(2) آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است به من بياموزى؟» از اين عبارت استفاده مىشود كه موسى(ع) براى تحصيل و علم و شاگردى نمودن از محضر يك معلم، حاضر شده كه از او پيروى كند و در همه جا دنبال او حركت نمايد، تا در پرتو آن، به مقام علم و كمال و صلاح دست يابد. آن معلم نيز مطابق آيات قرآن به او مشروط به اين كه صبر كند قول مساعد مىدهد.(3)
رسول اكرم(ص) فرمود: «ما اسْترْذَلَ اللّهُ تعالى عَبْداً اِلّا حُرِّمَ الْعلْمُ؛(4) خداوند هيچ انسانى را مانند كسى كه خداوند او را از تحصيل علم محروم نموده، كوچك و حقير و خوار ننموده است.»
اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «اَلنّاسُ ثلاثَةٌ، فعالِمٌ رَبّانىٌ، و مُتَعَلّمٌ على سبيل نَجاةٍ، و هَمَجٌ رعاعٌ…؛(5) مردم سه گروهند، اول علماى ربّانى و الهى، دوم دانش طلبان و شاگردان كه در راستاى نجات(در محضر استاد) دنبال تحصيل علم و كمال هستند. و سوم احمقان بى سرو پا ….»
از اين عبارت استفاده مىشود كه انسان شايسته كسى است كه يا استاد الهى باشد و يا شاگرد چنين استادى. بنابراين اگر از اين دو محور خارج شود، در سرازيرى هلاكت قرار گرفته است. نظير اين مطلب از پيامبر اعظم (ع) نقل شده كه فرمود: «اَلْعالمُ و الْمُتَعَلّمُ شريكان فى الْأجْر، و لاخيْر فى سائرِ النّاسِ؛(6) دانشمند و شاگرد آن، در كسب پاداش الهى شريك هستند، اما در ساير مردم كه از اين دو محور بيرون هستند، خير و سعادتى نخواهد بود.»
و نيز از گفتار آن حضرت است: «مَنْ خرَجَ من بيْتِهِ يَطْلُبُ عِلْماً شَيّعَهُ سبْعوُن اَلْفَ مَلَكٍ يَسْتَغْفرُونَ لَهُ؛(7) كسى كه از خانهاش براى تحصيل علم بيرون رود، هفتاد هزار فرشته او را بدرقه نموده و براى او از درگاه الهى طلب آمرزش مىكنند.»
و امام صادق(ع) فرمود: «من دوست ندارم جوانى از شما را بنگرم مگر اين كه صبح كند در حالى كه يكى از دو حال باشد، يا دانشمند باشد و يا شاگرد دانشمند، اگر چنين نباشد از قافله عقب مانده، و چنين كسى كه عمرش را تباه ساخته، و چنين كسى گنهكار است.»(8) و از گفتار حضرت على(ع) است: «الْعِلْمُ ضالّةُ الْمُؤْمِن؛(9) علم گم شده مؤمن است.» يعنى انسان با ايمان به جستجوى آن مىپردازد تا آن را بجويد.
جالب اين كه ابوذر مىگويد: پيامبر(ص) فرمود: «نشستن يك ساعت در نزد دانشمند براى مذاكرات علمى، و علم آموزى، نزد من محبوبتر و بهتر از هزار شبى است كه هر شب آن هزار ركعت نماز بخواند، و نيز بهتر از شركت در هزار جهاد، و ختم قرآن است… اى ابوذر! ساعتى نشستن براى گفتگوى علمى بهتر از عبادت يك سال است كه روزهايش را روزه، و شبهايش را به شب زنده دارى به سر برد. و نگاه به چهره دانشمند، براى تو بهتر از آزاد نمودن هزار برده است. و از سخنان لقمان به فرزندش اين است كه: «پسر جانم در مجلس علما، تنگاتنگ بنشين، كه خداوند با نور حكمت، قلبها را زنده مىكند، چنان كه باران شديد و پر آب آسمان، زمين خشك را زنده و سرسبز مىسازد.»(10)
از اين روايات كه پارهاى از روايات بسيار است، به روشنى استفاده مىشود كه تحصيل علم و دانشطلبى از نظر اسلام، از ارزشهاى بسيار والايى است، كه حتماً هر مسلمانى به آن اهميت مىدهد و با شوق و تلاش فراوان براى دست يابى به آن سعى و كوشش مىنمايد. ارزش بسيارِ سعى و تلاش براى كسب علم
علم و معرفت به قدرى ارزشمند است، كه قرآن و معصومين(ع) با تعبيرات مؤكّد و گوناگون انسانها را به تلاش پى گير و كوشش فراوان براى تحصيل آن فرا خواندهاند. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اُطْلُبوُا الْعِلْم وَلَوْ بِالصّينِ، فانّ طَلَبَ الْعِلْمِ فريضَةٌ على كُلِّ مُسْلِمٍ؛(11) علم را فراگيريد گرچه با مسافرت به چين باشد، بدانيد كه تحصيل علم بر هر انسان مسلمان واجب است.»
امام صادق (ع) فرمود: «در راه تحصيل علم بكوشيد گرچه با غوّاصى و غوطه ور شدن در اعماق درياها، و ريختن خون دل باشد، اگر مردم مىدانستند كه علم و دانش در چه مقام بسيار ارزشمند است، آن را گرچه با ريختن خون دل، و رفتن در اعماق درياها مىجستند و كسب مىكردند.»(12)
يعنى تا اين حد به سعى و تلاش خود ادامه مىدادند، و هرگز در اين مسير خسته نمىشدند، بلكه با شوق و عشق فراوان و با تحمل خطرها و زحمات طاقت فرسا، آن را دنبال مىكردند.
روزى يكى از مسلمين مدينه به محضر رسول خدا(ص) آمد و گفت: «ثواب حضور در تشييع جنازه مؤمن بيشتر است، يا حضور در مجلس كسب علم؟» آن حضرت در پاسخ فرمود: «هرگاه كسانى براى تشييع و دفن حاضر باشند، حضور در مجلس تحصيل علم بهتر از حضور در تشييع جنازه هزار مؤمن، و بهتر از عيادت هزار بيمار، و بهتر از شب زنده دارى هزار شب است كه روزهايش را روزه بگيرد،… آيا نمىدانى كه سعادت دنيا و آخرت به وسيله علم حاصل مىشود، چنان كه بدبختى دنيا و آخرت معلول جهل است؟»(13)
در داستان موسى و خضر(ع) كه در قرآن سوره كهف آمده، موسى(ع) براى جستجوى معلّمى چون خضر(ع) به قدرى كوشيد و در اين راستا زحمتها و تلاشهاى طاقت فرسا نمود كه بى نظير است، و مطابق روايات هنگامى كه خضر(ع) ديد موسى (ع) طاقت و استقامت براى ادامه تحصيل را ندارد، به موسى گفت: «هذا فِراقٌ بَيْنى و بَيْنَكَ؛(14) اينك وقت جدايى من و تو است.» و به اين ترتيب به او جواب منفى داد، موسى (ع) كه تشنه علم و معرفت بود، و در اين راستا تلاش پويا و پرجوش داشت، به قدرى از اين جواب ناراحت شد كه از او پرسيدند: سختترين حادثه در زندگى تو چه حادثهاى بود؟ در پاسخ گفت: «هيچ يك از آن همه مشكلات (عصر فرعون و عصر حكومت بر بنى اسرائيل، با آن همه رنجها) همانند گفتار خضر(ع) برايم رنج آور نبود كه خبر از فراق و جدايى خود از من داد، و مرا از علوم خود محروم ساخت.»
اسلام به قدرى مرز كوشش براى تحصيل علم را وسيع و باز نموده كه امام على(ع) فرمود: «اَلْحِكْمَةُ ضالّةُ الْمُؤمِنِ، فَخُذ الْحِكْمَةَ و لَوْ مِنْ اَهْلِ النِّفاقِ؛(15) علم و حكمت، گم شده مؤمن است، پس براى تحصيل آن تلاش كن، گرچه آن حكمت در نزد اهل نفاق باشد.»
و اين كوشش به قدرى ارزشمند است كه رسول اكرم (ص) فرمود: «هر انسانى كه براى تحصيل علم و كمال به سوى خانه يا مجلس درس دانشمندى حركت مىكند، براى هرگامى كه در اين راه بر مىدارد، خداوند پاداش يك سال عبادت را در نامه عمل او ثبت مىكند.»(16)
امام على (ع) در خطبه متّقين، يكى از صفات آنها را چنين برمى شمرد: «وَ حِرْصاً فىِ عِلْمٍ؛(17) آنها در كسب علم، حرص و ولع شديد دارند.» چند نمونه از شوق و تلاش فرزانگان به علم
تشويق اكيد اسلام به فراگيرى علم، و عشق ورزى و تلاش خستگىناپذير براى تحصيل آن، باعث شد كه در طول تاريخ اسلام، دانشمندان بزرگى در رشتههاى مختلف علوم پديدار شدند كه هر يك منشأ خدمات علمى و اجتماعى بسيار در جهان شده، تا آنجا كه صيت تمدن علمى آنها سراسر جهان را فرا گرفت، و تا آنجا كه پايه سازان تمدن و پيشرفتهاى علمى در جهان شدند، و افتخارات ماندگار بسيارى در جهان پديدار ساختند، در اينجا نظر شما را به چند نمونه از سعى، تلاش و اشتياق شديد مسلمين به فراگيرى علم جلب مىكنيم:
1- از تشويقهاى حضرت زهرا(س) به فراگيرى علم اين كه روايت شده: روزى بانويى به محضر حضرت زهرا(س) آمد و عرض كرد: مادر ناتوانى دارم كه درباره نماز، مسايلى را نمىداند، مرا نزد شما فرستاده تا آن سؤالات را از شما بپرسم. حضرت زهرا(س) با كمال اشتياق فرمود: بپرس. او پرسيد و پاسخ شنيد تا اين كه سؤالات او به ده سؤال رسيد. از بسيارى پرسش خود اظهار شرمسارى نمود، و عرض كرد: «اى دختر رسول خدا! بيش از اين شما را زحمت نمىدهم.»
فاطمه (س) فرمود: «آنچه نمىدانى بپرس، آيا شخصى را مىشناسى كه در برابر صد هزار دينار، اجير شود كه فقط يك روز بار سنگينى را بر بالاى بام ببرد، و اظهار خستگى كند؟ او عرض كرد:نه. فاطمه (س) فرمود: من نيز در پيشگاه خدا اجير شدهام كه در برابر هر مسألهاى كه مىپرسى و به تو پاسخ مىدهم، پاداش بگيرم كه اگر بين زمين تا عرش را پر از مرواريد كنند و به من بدهند، باز ارزش آن پاداش بيشتر است، بنابراين من سزاوارتر از آن اجير هستم كه اظهار خستگى نكنم، من از پدرم شنيدم كه فرمود: «علماى پيرو ما وقتى در قيامت محشور مىشوند به اندازه تحصيل علمشان، و به قدر تلاش و كوششى كه در آگاهى بخشى و راهنمايى مردم كردهاند، به آنها پاداش و جايزه خواهند داد.»(18)
2- ابوريحان بيرونى (متوفى حدود 430 ه.ق) كه از دست پروردگان اسلام است به قدرى به علم و دانش عشق مىورزيد و براى تحصيل آن تلاش مىكرد، كه همواره قلم در دستش بود، و در همه روزهاى سال – جز روز نوروز و روز مهرگان – به تحصيل و تدريس علم و دانش در رشتههاى مختلف مىپرداخت. از اين رو از علماى برجسته و سترگ گرديد، و شاگردان بسيارى تربيت كرد. تا آنكه در بستر بيمارى افتاد. و در آستانه مرگ قرار گرفت. در اين هنگام يكى از شاگردانش براى عيادتش به بالين او آمد، ابوريحان به او گفت: مسأله جدّات هشتگانه (كه از علوم رياضى است) را در فلان روز چگونه برايم بيان كردى؟ اكنون برايم بگو. او عرض كرد: آيا در اين حال مسألهاى را بيان كنم؟ ابوريحان گفت: «اى آقا! اگر من در حالى كه به اين مسأله آگاه هستم بميرم بهتر از آن نيست كه ناآگاه از آن بميرم؟» من آن مسأله را برايش بيان كردم، و سپس از خانه او خارج شدم هنوز به خانهام نرسيده بودم كه خبر فوت او را شنيدم.»(19)
3- ابوالحجاج اقصرى يكى از عارفان وارسته و علماى برجسته اسلام بود، و در علم و كمال به حد عالى رسيده بود، روزى يكى از شاگردان از او پرسيد: استاد تو چه كسى بوده است؟ او در پاسخ گفت:سوسك سرگين غلطان بود. حاضران گمان كردند كه شوخى مىكند، گفت:شوخى نمىكنم. گفتند:سوسك چگونه استاد تو بوده است؟ در پاسخ گفت: شبى مشغول عبادت و شب زنده دارى بودم، ناگاه ديدم سوسكى از پايه چراغ بالا مىرود، مىخواهد خود را كنار نور چراغ برساند، ولى در مسير راه خسته مىشد و مىافتاد، شمردم هفتصد بار به بالا رفت و در وسط راه برزمين افتاد، وقت نماز صبح فرا رسيد، براى نماز برخاستم و بيرون رفتم، پس از نماز به خانه برگشتم ديدم آن سوسك به كنار فتيله رسيده و به هدف نايل شده است، همين كوشش و استقامت آن سوسك را، سرمشق قرار دادم،و در سايه همين تلاش پى گير و استقامت به اين مقام منيع علمى رسيدم.(20)
4- دانشمندان بسيارى از مسلمين و غير مسلمين براثر همين جد و جهد و پشتكار به مقامات عالى رسيدند، مثلاً در مورد اديسون كاشف برق مىنويسند: شب و روز مشغول فكر و مطالعه بود، گاهى چنان غرق تفكر و مطالعه و تحقيق بود كه شام و نهار را فراموش مىكرد، صبح به آزمايشگاه خود مىرفت، و تا شب به تحقيق و بررسىهاى علمى ادامه مىداد. و در نتيجه به كشف برق كه بزرگترين كشفيات تاريخ است دست يافت.(21)
5 – علّامه امينى صاحب الغدير، كه در شمار علماى برجسته جهانى، زبانزد جهان اسلام است، به قدرى در تحقيق و بررسىهاى علمى كوشا بود، كه در اين راه به مسافرت طولانى دست زد، و از كتابخانههاى مصر و هند و دمشق و… استفادهها نمود، و در هر مورد چندين ساعت پشت سرهم به مطالعه و كندوكاو علمى اشتغال داشت. و اين روش را تا آخر عمر ادامه داد.
6 – يكى از علماى معروف مرجع كل آيت اللّه العظمى حاج آقا حسين بروجردى (متوفى 1380 ه.ق) به قدرى در راه تحصيل، پركار و كوشا بود، كه گاهى شبها كه مشغول مطالعه مىشد، همچنان به مطالعه ادامه مىداد تا اينكه صداى اذان صبح را مىشنيد. بارها مىفرمود: «هيچگاه از مطالعه علمى خسته نمىشوم، بلكه هرگاه از كارهاى زياد خسته شوم، خستگى خود را با مطالعه رفع مىكنم.» او شيفته علم و كتاب بود، هيچگاه از مطالعه و تتبع و تحقيق مطالب علمى احساس خستگى نمىكرد، به طور كلى مطالعه در زندگى ايشان بسيار مؤثّر بود، و اهميت فراوان داشت، از ايام جوانى تا آخر زندگى، جز هنگام بيمارى و بسترى شدن، از مطالعه و درس و بحث غفلت نمىورزيد. مطالعه كتب علمى موجب آرامش اعصاب و آسايش فكر ايشان بود، و آن را غذاى روح مىدانست.(22) از اين رو به مقامات بسيار عالى علمى نايل گرديد اينها چند نمونه از نتيجه تلاش و عشق در كسب علوم است كه خاطرنشان گرديد، بر همين اساس امام عصر(عج) از درگاه الهى مىخواهد كه به محصلين و شاگردان، دو خصلت شوق به علم و تلاش پرشور در اين راه را عنايت فرمايد، و با اين دعا، اين دو ويژگى را به ما مىآموزد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره مجادله، آيه 11. 2. سوره كهف، آيه 66. 3. همان، آيات 67تا82. 4. كنزالعمال، حديث 28807. 5. نهج البلاغه، حكمت 147. 6. بحارالانوار، ج 2،ص25. 7و8. همان، ج 1، ص170. 9. همان، ص168. 10. بحارالانوار، ج 1،ص 204. 11. همان، ص 180. 12. بحارالانوار، ج 78، ص 277، و ج1،ص 177. 13. همان، ج1، ص 204. 14. تفسير ابوالفتوح رازى، ذيل آيه 78 سوره كهف. 15. نهج البلاغه، حكمت 80. 16. بحار، ج 1، ص 184. 17. نهج البلاغه، خطبه 193. 18. مُنية المريد شهيد ثانى، ص 2. 19. الكنى و الالقاب، ج 1، ص 78. 20. همان، ص 46. 21. مردان علم در ميدان عمل – در اين كتاب از شخصيتهاى متعددى نام برده شده كه بر اثر تلاش و شوق به علم، به عالىترين مقامات رسيدهاند. 22. زندگانى زعيم بزرگ عالم تشيع آيت اللّه بروجردى، از على دوانى، ص 148و149.
مافياى ويژه خوارى يا تروريستهاى عرصه اقتصاد
قسمت دوم
در بخش نخستين مقال به عملكرد مافياى ويژه خوارى اين ويروسهاى مزمن در اقتصاد و بيمار ما اشارتى داشتيم و از نابسامانى مديريتهاى اقتصادى و بازبودن ورودى اين عرصه براى نفوذيها و موريانهها كه با شگردها و شاهكارهاى پيچيده از اين فضاى باز سوء استفاده كرده و مىكنند، كلمهاى چند نگاشتيم. اكنون به چند مورد از اين ويژهخوارىها كه هنوز هم كار گردانها و حاميان آنها براى مردم شناخته نيستند، و مردم انتظار دارند پرده از چهرههاى آنان برداشته شود – مىپردازيم و سپس به بحث ثروت و ثروت اندوزى از ديدگاه اسلام و فاصلهاى كه ما با آن داريم، خواهيم پرداخت. سوء استفاده در قراردادها
1- در گزارش تفريغ بودجه ديوان محاسبات كشور از شش ميليارد دلار فروش نفت سخن به ميان آمده كه نه به خزانه رفته و نه در اختيار بانك مركزى قرار گرفته است بنابر اين گزارش متهم رديف اول اين پرونده به خارج از كشور گريخته است.
2- همچنين گزارش ديوان محاسبات در قرار داد صدور گاز به شارجه (معروف به قرارداد كرسنت) 21 ميليارد دلار تخلف صورت گرفته كه ديوان محاسبات جلو آن را گرفته است. قيمت گاز در اين قرارداد ارزانترين پايه در جهان محاسبه شده يعنى براى هر يك هزار متر مكعب 7/5 دلار و براى هفت سال محاسبه شده در حاليكه بهاى گاز فروخته شده به تركيه هر هزار متر مكعب 84 دلار محاسبه شده است! واقعاً چه كسانى و با چه قيمتى حاضر شدهاند سرمايه كشور را رايگان تا مرز 21 ميليارد دلار به جيب خارجىها بريزند؟!
3- در گزارش ديگر آمده: بازرسان ويژه وزارت نفت پرونده متخلفان يك پروژه را كه صدها ميليون دلار به كشور ضرر رسانده به قوه قضائيه ارسال كردهاند. اين پرونده مربوط به يك شركت داخلى توليد كننده لولههاى گاز است كه با تبانى يكى از مديران وزارت نفت به رغم امضاى قراردادى به مبلغ 100 ميليون دلار از تحويل توليدات خود سرپيچى كرده است. بازرسان ويژه اين وزارتخانه همچنين از ابطال مناقصه، جابجائى و عزل مديران و مسؤولان كميسيونهاى معاملات و در ليست سياه قرار دادن شركتهاى متخلف به عنوان تصميمات اين وزارتخانه خبر دادهاند…
اينها گوشههايى از تخلفات و سوء استفادهها است كه طى ساليان اتفاق افتاده و جسته و گريخته از پرده بيرون افتاده است و چه بسيار مواردى كه سرنخ بدست نداده است. در زمينههاى ديگر، غير مورد نفت و گاز چون عمليات بانكى موارد بسيارى است كه بخشى از آن از طريق رسانهها به اطلاع مردم رسيده است از آقاى «ر» 8/28 درصد از سهام بانك پارسيان به مبلغ 293 ميليارد تومان از شركت ايران خودرو خريدارى كرده و بيش از دو برابر سهام مذكور يعنى 670 ميليارد تومان از اين بانك وام گرفته است و تعيين ميزان دريافتى وى از سيستم بانكى در دست بررسى است…»
اين يك نمونه از حرص جهنمى يك سرمايه دار در كشورى كه مىخواهد عدالت اجتماعى را مستقر كند!
سوء استفاده از منابع بانكى با ارقام ميلياردى و نجومى تنها در اين مورد بانك خصوصى نبوده و نيست و هر از چندگاه خبرهائى از اين دست را مردم مىشنوند يا در مطبوعات مىخوانند. اما جاى اين سؤال همچنان هست كه اين بانكها كه اينگونه سخاوتمندانه از وام نجومى به مافياهاى ثروت مىدهند چرا براى چندصد هزار تومان وام اشتغال يا ازدواج يك جوان مدتها سر مىدوانند! و از اينجا به آنجا پاس مىدهند؟! اين از يكسو، از سوى ديگر چرا اين متخلفان و مافياهاى اقتصادى در پيشگاه قانون بطور جدى مجازات نمىشوند و نامشان به صراحت اعلام نمىشود؟ جاى آن دارد ديوان محاسبات و بازرسها كه بسيارى از اين پروندهها را در زمينههاى مختلف كشف مىكنند صريحاً اعلام و نتيجه اقدامات قانونى را به اطلاع مردم برسانند.. و به وجدان عمومى اعتماد و اطمينان بدهند كه نظام در مبارزه با مفاسد اقتصادى جدى است و با كسى شوخى ندارد. اما در زمينه نفت و گاز
نفت و گاز يك سرمايه ملى و متعلق به آحاد مردم است كه در باب انفال يا معادن مورد بحث قرار مىگيرد و دولت اسلامى به عنوان نماينده ملت بايد آن را مديريت كند و در جهت عمران و آبادى كشور و تأمين رفاه و نياز آحاد مردم بكار گيرد. درآمد كلان نفت و گاز سالهاست كه شفاف سازى نشده و اعداد و ارقام صدها ميليارد دلارى آن نه تنها به اطلاع ملت نرسيده بلكه در اختيار مجلس شوراى اسلامى و نمايندگان ملت هم قرار نگرفته است! هنوز شركت ملى نفت اساسنامه ندارد و با اينكه مجلس هفتم در ماههاى نخستين كار خود بطور رسمى وجدى اين وزارتخانه را مكلّف ساخته اساسنامه شركت نفت را به مجلس بفرستد هنوز پاسخى نداده است. و اين مشكل امروز نيست بلكه به دو دولتهاى گذشته باز مىگردد كه وزارت نفت از دادن اساسنامه و شفاف سازى مسائل اين سرمايه ملى طفره رفته است. انتظار مىرود در اين دولت كه عزم جدى بر مبارزه با مفاسد اقتصادى و رفع تبعيض را دارد به خواسته قانونى مجلس پاسخ داده شود و مانند دولتهاى پيشين عمل نكنند تا مسائلى مانند آنچه تا كنون پيش آمده رخ ندهد.
نكته قابل ذكر ريخت و پاشها و ولخرجىها و حقوقهاى كلان و بىحد و مرزى است كه در اين وزارتخانه وجود داشته است. استدلال اين وزارتخانه اين بوده كه شركت نفت درآمد كلان دارد و بايد به كاركنان آن نيز برسد!! اين استدلال مضحك هنگامى مايه شگفتى بيشتر مىشود كه يكى از مسؤولين در دولت گذشته گفته بود صنعت نفت و صنعت فولاد يك نهاد توليدى است اما وزارت آموزش و پرورش، وزارت علوم يا بهداشت و درمان هزينهاى هستند. و بنابراين هر وزارتخانه يا شركت دولتى كه درآمد بيشتر دارد بايد بيشتر حقوق بدهد! هرچند با تبعيض و بى عدالتى همراه باشد. مثلاً يك ليسانسه در آموزش و پرورش 200 هزار تومان بگيرد و در صنعت فولاد يا وزارت نفت مثلاً چهارصد هزار تومان و يا بيشتر كه به ميليونها نيز بالغ مىگردد. وزارت نفتىها فكر مىكنند نفت و گاز ميراث پدرشان بوده كه بطور دلخواه به هر كس خواستند بدهند يا پدرانشان كلنگ به دست گرفته و نفت را از دل زمين استخراج كرده و براى فرزندانشان كه فقط در وزارت نفت تشريف دارند به ارث گذاشتهاند و آنها هر نوع خواستند ميان خود برادروار قسمت كنند! ديگر نمىدانند اين ذخيره خداداده متعلق به همه ملت است و ميلياردها ميليارد از بودجه كشور طى سالها هزينه شده تا اين سرمايه ملى به بهره بردارى رسيده است و امروز عدّهاى مدعى وراثت آنند و بسيارى از مهرههاى تجارى نفت در خارج به سر مىبرند و در معاملات و فروش نفت هر نوع كه دلخواهشان باشد عمل مىكنند و با پول ملت در انبوه دلار غوطهورند. آيا كدام عدل و قانونى ايجاب مىكند عدّهاى با سرمايه ملى اينگونه عمل كنند نه اساسنامه بدهند نه بيلان كار و نه شفاف سازى نمايند! وقت آن است كه دولت همصداى با مجلس جهت شفاف سازى مسائل نفت و گاز وارد عمل شود و راههاى خروج اين سرمايه ملى را در كنترل گيرد تا از درآمد نفت آحاد اين ملت و روستائيان دور افتاده از آن سهمى داشته باشند. و بقول معروف نفت سر سفرههاى مردم بيايد…
و همين سياست را در ساير منابع ملى پيش گيرد كه انفال و درآمدهاى عمومى بر اساس فقه اسلامى و عدل قرآنى به صاحبان حق برسد آنگونه كه سيره صالحان و روش حكومت پيشوايان عدالت و پيامبر و امام رهنمود مىدهد و از انحصار عدّهاى خاص خارج شود.
دراينجا و به مناسبت بحث اموال عمومى و معارف آن از منظر اسلام به يكى از آيات قرآن كه بى تناسب با بحث ما نيست مىنگريم كه مصارف انفال و منابع عمومى را به پيامبر اكرم(ص) رهنمون شده است.
«وما افاء اللّه على رسوله من اهل القرى فللّه و للرسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين وابن السبيل كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم…»
(سوره حشر، آيه 7)
آنچه خداوند به عنوان فىء از اموال اهل شهرها و روستاها بر فرستاده خويش بازگردانيد از آن خدا و رسولش و خويشاوندان او و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است تا ميان ثروتمندان شما دست به دست نشود، و به جيب سرمايه داران نرود….
هرچند آيه كريمه در مورد «فىء» است يعنى اموالى كه در فتوحات اسلامى به دست مسلمانان افتاده و براى آن جنگى صورت نگرفته و حق ويژه و سربازان اسلام نيست و مورد آيه اموال و اراضى يهود بنى نضير است كه در تفاسير بيان شده ولكن تأمل در روح و پيام آيه و آيات ديگر ابواب ثروت و منابع عمومى مسلمين.
چنين پيام مىدهد كه اسلام و نظام اقتصادى آن كه قرآن و حديث و سيره و فقه بيانگر آن است، با «تداول ثروت» و دست به دست شدن اموال بوسيله ويژه خواران به شدت در تضاد است. آيه كريمه فوق با اينكه اختيار اين اموال و غنائم را دردست پيامبر(ص) نهاده امّا تأكيد مىورزد كه حتى اين اموال كه متعلق به پيامبر است، قرار نيست جزو سرمايههاى افراد خاص در آيد بلكه مصارف آن مسلماناناند و پيامبر آن را مديريت مىكند تا در راه خدا و دين و ملت خرج شود و در خدمت نيازمندان و خويشاوندان پيامبر و يتيمان و بيچارگان و آوارهگان قرار گيرد.
سيره مبارك پيامبر اكرم(ص) و خاندان و اوصياء آن حضرت مخصوصاً اميرالمؤمنين(ع) نشان مىدهد كه آن بزرگواران حتى مال و دارائى شخصى خود را صرف مردم نيازمند مىكردند و هرگز ملك و مستغلات و سرمايه و گنجينه نيندوختند و از خود كاخ و باغ و مال بجاى ننهادند.
از پيامبر اكرم(ص) جز حجرههاى محقّر و گلين كه در توسعه مسجد النبى جزو مسجد درآمد چيزى نماند و از اميرالمؤمنين(ع) با آنكه آنهمه مزرعه را آباد كرد و چاهها حفر نمود، چيزى براى خاندان آن حضرت باقى نماند و همه را وقف فقرا نمود…
«تداول ثروت» و انحصارطلبى و ويژه خوارى در عهد عثمان و با نفوذ امويان در نظام حاكم پديد آمد و مسير عدل اسلامى را به انحراف كشيد و خلافت به سلطنت تبديل شد و بزم شراب و عيش و نوش بياراستند و سود و سرمايه را به جيب مفت خواران و حاشيههاى دربارها ريختند و اين سيره سيّئه قرنها ادامه داشت و ادامه دارد تا مىرسد به امروز كه در يكى از اين ديارها فرياد عدالتخواهى برخاسته و مىخواهد سيره محمد(ص)و على(ع) را الگوى خويش قرار دهد كه كار بسيار دشوارى است چرا كه بريدن اموال نامشروع از گلوى حريص ثروت اندوزان و مرفهان از يك جهاد سختتر و عكس العملهاى آن سهمگينتر است. با اينهمه اين مسؤوليت دولت اسلامى و حاكميت دينى است. حقى كه خداوند بر حاكمان و عالمان مقرر داشته كه به اقامه عدل و اعطاى حق بپاخيزند. اميرمؤمنان على(ع) فرمود: خداوند از عالمان پيمان گرفته پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم را تحمّل نكنند و براى رفع آن قيام كنند و نيز در يكى از خطبههايش با اشاره به دشوارى اجراى حق و عدل فرمود:
«فقد جعل اللّه سبحانه لى عليكم حقا بولاية امركم و لكم علىّ من الحق مثل الذى لى عليكم، فالحق اوسع الاشياء فى التواصف و اضيقها فى التناصف…»
(خطبه 216، نهج البلاغه)
خداى سبحان براى من حقى بر شما قرار داده از آن جهت كه ولايت امر شما را بعهده دارم و شما نيز بدينگونه بر من حقى داريد، حق گستردهترين اشياء است در توصيف اما تنگترين عرصهها در انصاف دادن…
آرى اجراى عدالت به زبان آسان اما در عمل بسيار دشوار است. مبارزه با بىعدالتى و حق كشى و ويژهخوارى صداى خيلىها را در مىآورد و مجرى عدل بايد غرامت آنرا بپذيرد. به همين جهت بود كه على(ع) را جامعه آنروز تحمّل نكرد و بسيارى از طمعكاران آن حضرت را رها كردند و به دامن معاويه چنگ زدند و بر سر سفره او چريدند و حتى بعضى نزديكان حضرت هنگامى كه سختگيرى آن حضرت را در تقسيم بيت المال ديدند دست نياز به سوى معاويه دراز كردند و حتى جمعى از ويژهخواران و سهم خواهان، جنگهاى خونين بر ضد حكومت علوى به راه انداختند و بالأخره بگفته جيران خليل جيران، على(ع) در محراب عبادتش شهيد عدل خود شد. «و قتل فى محراب عبادته لشدة عدله».
بنابراين ما نبايد انتظار داشته باشيم مبارزه با مفاسد اقتصادى و فشردن گلوى ويژه خواران و اجراى عدل و حق به آسانى صورت پذيرد. همانگونه كه نبايد انتظار داشت دولت به تنهائى بتواند تحقق بخش اين آرمان باشد، بلكه وظيفه همه دستگاههاست بويژه نهادهاى قضائى و بازرسى و محاسبات و بلكه وظيفه همه مردم است كه در اين پيكار از پاى ننشينند، وسوسه مشتى واسطهها كه با قيافه حق بجانبى در تصميم شخصيتها نفوذ مىكنند و جاده ويژهخوارى را هموار مىكنند، نتواند اين حركت را كُند كند. معمولاً بزرگان و علماء و دينداران مردمى هستند صادق و خوش قلب و دل رحم كه از اين ابزار، نفوذيها استفاده مىكنند و چه بسيار پروندهها كه با همين ابزار وسط راه گم شده و مسير آن تغيير كرده و ظالم به جاى مظلوم نشسته تا بتواند دست آوردهاى ميلياردى را حفظ كند. بنابراين هوشيارى و عزم و قاطعيت دستگاه قضائى و مسؤولان عالى رتبه و پايين دست در اجراى عدالت نقش بنيادين دارد كه به آن بايد توجه كافى شود. انشاءاللّه و به اميد آن روز
پاورقي ها:
برخى مقامات كريمه اهل بيت
اى اختر آسمان هفتم
رعنا گل گلستان هفتم
هم دختر هفتم از امامان
هم خواهر هشتمين ايشان
هم عمّه حضرت جوادى
همچون تو كجاست پاكزادى
معصومه رضا نهاد نامت
مىخواست نشان دهد مقامت
آن كس كه تو را كريمه خوانده
بر لب سخنى ثمينه رانده
كى جان دگر سزا به قربان
چون گشته پدر تو را به قربان
هجران پدر ترا ز يك سو
دورى تو از رضا ز يك سو
آن پيكر خسته تو فرسود
طاقت ز كف و قرار بر بود…(1)
ابن جوزى يكى از علما و مورخان اهل سنّت در قرن هفتم مىنويسد: در بين اولاد موسى كاظم(ع) چهار دختر به نام فاطمه وجود دارد:
1- فاطمه صغرى كه به او بىبى هيبت گفته مىشود، و در مدخل جنوبى شهر باكو در آذربايجان شوروى (سابق) دفن است.
2- فاطمه وسطى كه در شهر رشت مدفون مىباشد.
3- فاطمه اخرى (ستّى فاطمه) كه در اصفهان دفن شده است.
4- فاطمه كبرى (فاطمه معصومه) كه مدفن او در قم، زيارتگاه شيعيان و اهل دل مىباشد.(2) حضرت معصومه در يك نگاه
نام آن حضرت فاطمه كبرى، نام پدرش موسى بن جعفر(ع) و نام مادر بزرگوارش نجمه خاتون است. القاب او عبارت اند از: معصومه، كريمه اهل بيت، طاهره، حميده، رشيده، تقيّه،مرضيّه، رضيّه، برّه اختُ الرّضا(ع).(3)
ولادت آن حضرت در اول ذى قعدة الحرام 173 هجرى قمرى در مدينه منوّره واقع شده است و در 23 ربيع الاول 201 هجرى وارد قم شد، و بعد از 17 روز سرانجام در دهم ربيع الثانى 201 در سن 28 سالگى دار فانى را وداع گفت و مرقد شريف آن بانو، زيارتگاه عاشقان اهل بيت در قم گرديد. مقامات و منزلتهاى معنوى
كمتر امام زادهاى به اندازه حضرت معصومه(ع) مورد توجّه و سفارش امامان معصوم قرار گرفته است. حضرت عبدالعظيم حسنى با آن همه عظمت، بيش از يكى دو روايت در موردش وارد نشده است، ولى در باره عظمت و مقامات فاطمه معصومه (ع) حدود يازده روايت وارد شده است، حتى سالها قبل از ولادت آن حضرت (حدود 45 سال قبل) امام صادق(ع) سخنان بسيار ارزشمندى درباره عظمت و فضيلت آن بانو بيان داشته است كه نشان از اوج عظمت و فضيلت آن حضرت دارد.
يكى از شيعيان به محضر امام صادق(ع) شرفياب شد و مشاهده كرد كه آن حضرت در كنار گهواره با كودكى سخن مىگويد، تعجب كرد و عرض كرد: آيا با كودك نوزاد سخن مىگويى؟ حضرت صادق(ع) فرمود: اگر تو هم مايل هستى مىتوانى نزد او بيايى و با او گفتگو كنى. او مىگويد: نزد گهواره آن نوزاد رفتم، سلام كردم، جواب سلام را داد و به من فرمود: نامى كه براى دختر تازه به دنيا آمدهات برگزيدهاى عوض كن، زيرا خداوند آن نام را دشمن مىدارد (سخن نوزاد اشاره به نام دخترى بود كه به تازگى، خداوند به من عنايت فرموده بود، كه او را «حميرا» نامگذارى كرده بودم).
سخنان آن نوزاد و اطلاع او از اخبار پنهانى و نهى از منكر او، مرا بيشتر به تعجب واداشت و بهت زده شدم، امام صادق(ع) فرمود: تعجب نكن! اين كودك فرزندم موسى است خداوند از او دخترى به من عنايت كند كه نامش فاطمه است او در سرزمين قم به خاك سپرده مىشود، و هر كس او را زيارت كند، بهشت بر او واجب مىشود.(4)
و در جاى ديگر فرمود: «ستُدْفنُ فيها امْرأةٌ منْ اوْلادى تُسمّى فاطمةُ فمنْ زارها وجبتْ لهُ الجنّةُ؛ به زودى بانويى از فرزندان من به نام فاطمه در آن (قم) دفن مىشود، هر كس او را زيارت كند، بهشت براى او واجب مىگردد.»
در ذيل روايت آمده است كه امام صادق(ع) اين سخن را قبل از ولادت امام كاظم (ع) فرمود.(5) با توجه به اين كه امام كاظم(ع) در سال 128 (ه.ق)چشم به جهان گشوده است و تولد حضرت معصومه در سال 173 رخ داده است امام صادق(ع) اين سخن را 45 سال قبل از تولد حضرت معصومه فرموده است. الف: ارزش يافتن قم
قم يكى از سرزمينهاى برگزيده الهى است كه بابى از بهشت در آنجا قرار دارد و در پذيرش ولايت اميرمؤمنان بعد از مكّه و كوفه در رتبه چهارم قرار دارد چنان كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «يا على انّ اللّه عزّ اسمهُ عرضَ ولايتك على السّماوات فَسَبَقَتْ اليها السماء السابعه… فبصّت اليها مكه… ثم سبقتْ اليْها قُم فزَيّنَها بالعرب و فتح اليه باباً من ابواب الجنّةِ؛(6) اى على! خداوند ولايت تو را بر آسمانها عرض كرد، آسمان هفتم براى پذيرش ولايت تو سبقت گرفت… آنگاه مكه سبقت گرفت… بعد قم براى پذيرش ولايت تو پيشقدم شد و خداوند آن را به واسطه عرب (اشعريها) زينت بخشيد و درْبى از دربهاى بهشت را به سوى آن باز كرد.»
امّا يقيناً وجود با بركت فاطمه معصومه در ارزش بركات نازله بر قم سهم تعيين كنندهاى دارد امام صادق (ع) فرمود: «انّ للّه حرماً و هو مكّةُ، و لرسولهِ حرماً و هو المدينةُ و لامير المُؤمنين حرماً و هو الكوفة و لنا حرماً و هو قم، و ستُدفنُ فيها امرأةٌ من ولْدى تُسمّى فاطمه، من زارها وجبتْ لهُ الجنّةُ؛(7) براى خدا حرمى است كه آن مكه است، و براى رسول خدا (هم) حرمى است كه مدينه باشد، و براى اميرمؤمنان حرمى است كه كوفه (نجف) باشد و براى ما (اهل بيت(ع)) حرمى است كه قم باشد به زودى بانويى از فرزندان من در آنجا دفن مىشود كه نامش فاطمه است، هر كس او را زيارت كند بهشت بر او واجب مىشود»
يكى از شاخسار رحمت اينجاست
يكى از خاندان عترت اينجاست
اگر بوى بهشت آيد عجب نيست
يكى از هشت باب جنّت اينجاست
در جايى ديگر فرمود: «قُم بلدنا و بلدُ شيعتنا مطهّرةٌ مقدسّةٌ ؛(8) قم شهر ما و شهر شيعيان ماست قم پاك و پاكيزه است.»
وجود با عظمت حرم حضرت معصومه در قم بركات متعددى را در پى داشته كه به نمونههايى اشاره مىشود: 1- مركزيت شيعيان:
وجود با بركت حضرت معصومه (س) باعث شد كه شيعيان از تمام نقاط عالم همچون پروانه به گرد وجود شمع حرم جمع شوند، و اين پيشبينى توسط امامان معصوم (ع) سالها قبل اعلام گرديد.
در روايت پيش گفته امام صادق(ع) «بلد شيعتنا» تعبير نمود، و در جاى ديگر فرمود: «اذا اصابتْكم بليّةٌ و عناء فعليْكُم بِقُمْ فانّه ماْوى الفاطميين…؛(9) زمانى كه رنج و زحمت و گرفتارى به شما روى آورد، به قم روى آوريد، زيرا قم پناهگاه فاطميان و محل آسايش مؤمنان است.»
امام هشتم (ع) فرمود: «انّ للجنّة ثمانيه ابواب و واحدٍ منْها لاهل قم، و هم شيعتُنا منْ بين ساير الْبلاد، خمر اللّه تعالى ولايتنا فى طينتهم؛(10) بهشت داراى هشت درب است و يكى از آنها براى مردم قم است، و آنان در ميان مردم ساير شهرها بهترين شيعيان ما هستند خداوند ولايت ما را در طينت آنان قرار داد.»
امام هفتم (ع) فرمود: «قُمْ عُشّ آل محمّدٍ و ماْوى شيعتهمْ و لكن سيُهْلك جماعةٌ منْ شبابهمْ بمعْصيّة آبائهم و الاستخفافُ و السّخريّةُ بكبرائهم و مشايخهمْ و مع ذلك يدْفعُ اللّه عنْهُمُ شرّ الاعادى و كلّ سوء ؛(11) قم آشيانه آل محمد(ص) و پناهگاه شيعيان آنهاست، ولى به زودى گروهى از جوانان به خاطر نافرمانى پدرانشان و سبك شمردن و مسخره كردن بزرگان و كهنسالان نابود مىشوند، ولى با همه اينها خداوند شرّ دشمنان و هرگونه بدى را از آنان دفع مىكند.»
روايت فوق در عين حالى كه هشدارى است براى آن دسته از جوانهايى كه حرمت علما و بزرگان و پدران را نگه نمىدارند بشارتى است در اين زمينه كه قم مركز شيعيان و آشيانه آل محمد(ص) مىشود و با بركت وجود حضرت معصومه(س) بلا از آنها دفع مىگردد.
امام صادق(ع) فرمود: «در جبل مكانى است كه به آن «بحر، دريا» گفته مىشود «و يسمّى بقم و هو معدن شيعتنا؛(12) و آن قسمت قم ناميده مىشود و آنجا مركز شيعيان ماست.»
و در حديث ديگر فرمود: «اهل خراسان نشانههاى ما هستند، و مردم قم ياران ما…»(13) 2- نزول رحمت و بركت:
على (ع) فرمود: «صلواتُ اللّه على اهل قم، و رحمة اللّه على اهل قم، سقى اللّه بلادَهُمُ الْغيْثَ؛(14) درود خدا بر مردم قم، رحمت و لطف خدا بر آنها باد، خداوند شهرهاى آنان را از باران سيراب نمايد.» و نكته بسيار جالبى در اين روايت آمده كه نشان از استجابت دعاى امام صادق(ع) و ديگر امامان دارد. چرا كه قم با اين كه شهر كويرى است ولى بارندگى خوب و مناسبى داشته و دارد.
و در حضور امام هفتم(ع) وقتى نام قم برده شد و از تمايل آنها به حضرت مهدى(ع) سخن به ميان آمد، حضرت فرمود: «رضى اللّه عنْهُم ؛(15)خداوند از آنان (اهل قم) خشنود گردد.» 3- مركز علم و دانش:
از زمانى كه حضرت معصومه در قم دفن شده است، اين شهر مركز علم و دانش بوده و هست و در اين زمان به اوج خود رسيده است. و تاكنون صدها مرجع و عالم دينى و هزاران كتاب درباره اسلام و معارف اسلامى به جامعه بشرى تحويل داده شده است و اين هم امرى است كه پيشاپيش توسط امامان معصوم اعلام گرديده است.
امام صادق(ع) فرمود: «كوفه به زودى از مؤمنان خالى مىشود، و علم از آن جمع مىشود، همانطورى كه مار در لانهاش جمع مىشود، «ثمّ يظهرُ العلم ببلْدةٍ يُقالُ لها قُم و يصيرُ معدناً للعلم و الْفَضْل حتّى لا يبْقى فى الارض مستضْعف فى الدّين حتّى المخدّرات فى الحجال، و ذلك عند قرب ظهور قائمنا ؛(16) سپس علم و دانش در شهرى كه به آن قم گفته مىشود، ظاهر مىگردد، و آنجا مركز علم و فضيلت مىشود، تا جايى كه هيچ كس حتى خانمهاى پشت پرده در دين (آگاه مىشوند) مستضعف باقى نمىمانند و اين نزديك ظهور قائم ما (مهدى(ع)) خواهد بود.
راستى چه روايت زيبايى و چه بشارت مسرّت آورى. اميدواريم كه آن زمان همين دوران باشد.
و در جاى ديگر فرمود: «خدا به كوفه بر ساير شهرها احتجاج كرده و به مؤمنان آنجا در مقابل مردم ساير شهرها احتجاج مىكند، و به واسطه شهر قم به ساير شهرها (هم) احتجاج مىكند، خداوند قم و مردم آن را رها نكرده تا مستضعف (فكرى و فرهنگى) نشوند، بلكه آنان را موفق و تأييد كرده است.»(17)
و در روايت ديگرى ضمن دعا درباره اهل قم و بيان اوصاف آنان فرمود: «سلام اللّه على اهل قم يسقى الله بلادهم الغيث و ينزّل اللّه عليهم البركات، و يبدّل اللّه سيئاتهم حسناتٍ، هم اهل ركوعٍ و سُجُودٍ و قيامٍ و قعودٍ، هم الفقهاء العلماء، هم اهل الدراية و الرواية و حُسْنُ الْعبادةِ؛(18) سلام بر مردم قم، خداوند شهرهاى آنان را با باران سيراب مىكند، و بركتها را بر آنان نازل مىكند، و بديهاى آنان را به خوبى تبديل مىكند، آنان اهل دانش و از علماء هستند، اهل درك حقايق و روايت و نيكو عبادت كردن هستند.» 4- مركز ياران مهدى (ع)
به بركت وجود حرم كريمه اهل بيت نه تنها قم مركز شيعيان، و شهر اجتهاد و علم فقاهت و مرجعيت و دانش گشته بلكه مركز ياران حضرت مهدى نيز خواهد بود، چنان كه اين را نيز امام صادق(ع) پيشگويى نموده است.
عفان بصرى مىگويد: امام صادق (ع) به من فرمود: مىدانى چرا قم (قم) ناميده شد؟ گفتم خدا و پيامبرش و شما آگاه تريد حضرت فرمود: «انما سمّى قم لانّ اهلهُ يجْتمعونَ معَ قائم آل محمّد – صلوات اللّه عليه – و يقومون معهُ و يسْتقيمونَ عليْه و ينصُرونهُ ؛(19) به اين علّت قم ناميده شده چون اهل آن با قائم آل محمد (ص) همراه مىشوند با او قيام مىكنند و او را يارى مىكنند و (بر اين يارى) استوار خواهند بود.»
يكى از اصحاب مىگويد: خدمت حضرت صادق(ع) نشسته بودم حضرت اين آيه را خواند «حتى اذا جاء وعدُاوليهما…؛(20) يعنى هنگامى كه نخستين وعده فرا رسد مردانى پيكار جو را بر شما مىفرستيم (حتى براى بدست آوردن مجرمان) خانهها را جستجو مىكنند و اين وعدهاى است قطعى، پس ما گفتيم: فداى شما شويم، اينها چه كسانى هستند؟ حضرت سه بار فرمود: «هم و اللّه اهْلُ قم ؛ به خدا قسم آنان اهل قم هستند.» ب – پاداش زيارت حضرت معصومه:
ارزش معنوى ديگر كه حكايت از مقام معنوى بالاى حضرت معصومه دارد پاداش فراوانى است كه بر زيارت آن حضرت مترتب است.
از آنجا كه آن بانو در سه ضلع ولايت يعنى: فرزند و خواهر و عمه امام، قرار گرفته، چنان كه در زيارتنامه آن حضرت مىخوانيم «السلام عليك يا بنت ولىّ اللّه، السلام عليك يا اُخت ولىّ اللّه، السلام عليك يا عمّة ولىّ اللّه» از همان سه ضلع امامت نيز روايت فراوانى درباره پاداش زيارت آن حضرت نقل شده است. از جمله:
امام صادق(ع) فرمود: «فمن زارها وجبت له الجنّةُ ؛(21) پس هر كس او (فاطمه) را زيارت كند، بهشت بر او واجب مىگردد.»
از امام رضا (ع) از فاطمه دختر موسى بن جعفر (ع) سؤال شد :فقال:من زارها فلهُ الجنّة ؛(22) هر كس او (فاطمه) را زيارت كند بهشت براى او خواهد بود.»
و امام جواد (ع) فرمود: «من زار عمّتى فلهُ الجنّه؛(23) هر كس عمهام (فاطمه) را درقم زيارت كند براى او بهشت خواهد بود.» به همين مضمون روايات متعددى از حضرات معصومين نقل شده است. ج – طهارت و پاكى:
هر چند عصمت در مرحله عالى، اختصاص به معصومين دارد، ولى شواهدى در دست است كه نشان مىدهد فاطمه معصومه (ع) در مرحلهاى از عصمت قرار دارد، امام هشتم (ع) آن بانو را با لقب «معصومه» ياد كرده است و فرموده است: «من زار المعصومة بقم كمن زارنى؛(24) كه نشان از پاكى و طهارت نسبى آن حضرت دارد. در زيارت آن حضرت مىخوانيم «السلام عليك ايّتها الطّاهرة الحميدة الكبّرة الرّشيدة التّقيّة النّقيّة المرضيّة ؛(25) سلام بر تو اى پاكيزه ستوده، اى نيكوكار رشيده، پاك و پاكيزه، اى بانوى شايسته و پسنديده.» د – كريمه اهل بيت (ع):
از ديگر مقامات آن حضرت كه توسط امام باقر(ع) به آن حضرت نسبت داده شده است، كريمه اهل بيت بودن است. از مرحوم آيت الله العظمى سيد محمود مرعشى نقل شده است كه بسيار علاقمند بودم كه به طريقى محل قبر شريف جدهام حضرت زهرا(س) را بيابم. براى اين مقصود، ختم مجرّبى انتخاب كرده و چهل شب به آن مداومت كردم، تا شايد با اين طريق، از محل مرقد شريف حضرت زهرا(س) آگاه گردم. شب چهلم بعد از انجام ختم و توسل فراوان به بستر خواب رفتم در عالم خواب به محضر امام باقر(ع) يا امام صادق(ع) رسيدم، امام به من فرمود: «عليك بكريمة اهل البيت ؛به دامن كريمه اهل بيت چنگ بزن.» تصور كردم كه منظور امام (ع) از اين جمله حضرت زهرا(س) است. عرض كردم: آرى قربانت گردم، من نيز ختم را براى همين گرفتم كه محلى شريف قبر حضرت را دقيقتر بدانم و زيارتش كنم. حضرت فرمود: منظور من، قبر شريف حضرت معصومه در قم است. سپس افزود: به خاطر مصالحى، خداوند اراده كرده است كه قبر حضرت زهرا(س) براى هميشه براى همگان مخفى باشد. از اين رو قبر حضرت معصومه تجليگاه قبر شريف حضرت زهرا(س) قرار داده و شكوه و عظمت مرقد حضرت زهرا(س) را در قبر حضرت معصومه متجلّى كرده است.
مرحوم سيد محمود مرعشى وقتى از خواب بر مىخيزد، تصميم مىگيردكه با اعضاى خانواده خود روانه قم شود و در آنجا ساكن گردند.(26) ه – مقام شفاعت
هر چند شفاعت كبرى مخصوص پيامبر اكرم (ص) و بعد از او در اختيار امامان معصوم (ع) مىباشد اما در بين صالحان و اولياء الهى و امامزادگان حضرت معصومه(س) نيز داراى مقام شفاعت است و مىتواند در حق شيعيان خويش شفاعت نمايد.
امام صادق (ع) فرمود: «الا انّ قم كوفتنا الصّغيرةُ الا انّ للجنّة ثمانية ابواب ثلاثٌ فيها الى قم تُقبضُ فيها امرأةٌ هى من ولدى، اسمها فاطمة بنت موسى تدْخُلُ بِشفاعتها شيعتى الْجنّة باجمعهم؛(27) قم، كوفه كوچك است. براى بهشت هشت در است كه سه در آن به سوى قم است. زنى در قم وفات مىكند كه از اولاد من است و نامش فاطمه دختر موسى بن جعفر است در روز قيامت با شفاعت او تمام شيعيان من وارد بهشت مىشوند.»
در زيارت نامه آن حضرت مىخوانيم «يا فاطمة اشفعى لى فى الجنّة؛(28) اى فاطمه (معصومه) مرا در داخل شدن به بهشت شفاعت كن.»
و از اين شفاعت اين است كه «فانّ لك عنداللّه شأناً من الشّأن ؛(29) (اينكه ما از تو شفاعت طلب مىكنيم به خاطر اين است كه) تو در محضر الهى شأن و منزلت وصف ناپذيرى دارى.» مقام علمى
محل رشد و نموّ و تربيت فاطمه معصومه (س) خاندانى بود كه مخزن اسرار دانش الهى و منبع علم و معرفت شمرده مىشد. حضور وى در كنار پدرى همچون امام موسى بن جعفر(ع) و برادرى چون حضرت رضا(ع) كه از علم «لدنّى» بر خوردار بودند، سبب شد فاطمه معصومه(س) از نظر علمى و آگاهى به مسائل دينى و معارف اسلامى اعم از احكام و اخلاق و… در حدّ بالايى از رشد علمى برسد تا آنجا كه گاهى با نبود پدر بزرگوارش به پرسشهاى دينى و فقهى شيعيان پاسخ مىداد. از جمله نقل شده است كه روزى گروهى از شيعيان وارد مدينه شدند و براى حل مشكل خويش سراغ خانه موسى بن جعفر را گرفتند، كاروانيان وقتى به در خانه امام آمدند، متوجه شدند كه آن حضرت به مسافرت رفته است. خستگى راه و نبود امام هفتم (ع) سخت بر كاروانيان گران آمد، ناگهان يكى از دختران آن حضرت سكوت غمبار كاروانيان را شكست و فرمود: پرسشهاى خود را به من بدهيد تا به تمام آنها پاسخ دهم. پاسخها را با دقت تمام نوشت و به كاروانيان باز گرداند. كاروانيان شگفت زده به پاسخها نگريستند و با سبك شدن بار غم و اندوهشان راه ديار خويش در پيش گرفتند. در مسير راه به امام هفتم(ع) برخوردند و داستان پاسخ گويى دخترش فاطمه معصومه را بازگو نمودند و پاسخها را به او نشان دادند، حضرت لبخندى زد و سه بار فرمود: «فداها ابوها؛ پدرش فدايش باد.»(30)
حضرت معصومه (س) علاوه بر پاسخگويى به سؤالات شرعى مراجعه كنندگان، احاديثى را نيز از خود به يادگار گذاشته است.
قابل ذكر است تاريخ اسلام بانوان محدّثه متعددى را در صفحات خويش جاى داده است كه اين محدّثات در عصر رسالت به 45 نفر و در عصر اميرمؤمنان على(ع) به سيزده نفر و همچنين راويان زن از فاطمه زهرا(س) به هفت نفر از امام حسن(ع) به چهار نفر، راويان زن از امام حسين به سه نفر، از امام سجاد(ع) به سه نفر، امام باقر(ع) چهار نفر، امام صادق(ع) 33 نفر، امام كاظم(ع) به پنج نفر، امام رضا(ع) به هشت نفر، و از امام جواد(ع) به پنج نفر و از امام هادى (ع) به سه نفر، و از امام حسن عسكرى(ع) به يك نفر مىرسند.(31)
در بين اين محدّثهها نام فاطمه معصومه سلاماللّه عليها در بين راويان پدرش امام هفتم(ع) و برادرش حضرت رضا(ع) مىدرخشد. كه به نمونه از روايات آن بانو اشاره مىشود.
1- حضرت فاطمه معصومه از فاطمه دختر امام صادق(ع) از فاطمه دختر امام باقر(ع)، از فاطمه دختر امام سجاد(ع) از فاطمه و سكينه دختران امام حسين (ع) از ام كلثوم دختر فاطمه زهرا(س) از فاطمه زهرا نقل مىكند كه فرمود: «انسيتم قول رسول اللّه يوم غدير خمٍّ :من كنتُ مولاهُ فعلى مولاه و قوله: انت منّى بمنزلة هارون من موسى ؛(32)آيا سخن رسول در روز غدير را فراموش كرديد كه فرمود: هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست (و آيا فراموش كرديدكه) جايگاه تو (على) نسبت به من مانند (جايگاه) هارون (در برابر) موسى است.»
2- حب اهل بيت (ع)
حضرت فاطمه معصومه با سند فوق تا مىرسد به زينب دختر على(ع) و او از مادرش فاطمه زهرا(س) نقل نموده كه فرمود: «الا من مات على حبّ آل محمدّ مات شهيداً؛(33) همانا هر كس با محبّت آل محمد(ص) بميرد شهيد مرده است.»
3- دوست داران على(ع)
فاطمه معصومه(ع) از فاطمه دختر امام صادق (ع) با همان سند فاطميات نقل مىكند تا مىرسد به ام كلثوم دختر اميرالمؤمنين(ع) و او از فاطمه زهرا(س) نقل مىكند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «هنگامى كه مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم، در آنجا قصرى از درّ سفيد ميان خالى ديدم كه داراى درى بود زينت شده با درّ و ياقوت و روى آن پردهاى آويخته بود. وقتى سر بلند كردم ديدم بر بالاى آن نوشتهاند «لا اله الّا اللّه، محمد رسولُ اللّه، علىّ ولى القوم ؛ خدايى جز خداى يگانه نيست، محمد رسول خداست، على ولىّ و صاحب اختيار مردم است و بر پرده نوشته شده بود: «بخٍ بخٍ مَن مثل شيعة علىٍّ؛ به به چه كسى مانند شيعه على است.»
وقتى داخل شدم قصرى از عقيق سرخ در آن ديدم كه وسط آن خالى بود اين خانه نيز درى داشت كه پردهاى مزيّن به زبرجد بر آن آويخته بود. وقتى سرم را بلند كردم ديدم بر او نوشته «محمّد رسول الله، على وصىّ المصطفى ؛ محمد رسول خدا، على وصى مصطفى است.» و بر پرده نوشته بود «بشّر شيعةَ علىٍّ بطيب المولد؛ به شيعه على بشارت بده به حلال زادگى.» وقتى وارد شدم به قصرى از زمرد سبز رسيدم كه زيباتر از آن را هرگز نديده بودم. درى از ياقوت قرمز داشت كه با انواع لؤلؤ زينت شده بود. بر پرده آن نوشته بود «شيعة علىّ هم الفائزون، شيعيان على رستگارانند، پرسيدم: دوست من جبرئيل، اين كاخ از آن كيست؟
پاسخ داد: «يا محمّد، لابن عمّك و وصيّك علىّ بن ابى طالب(ع) يحشر النّاس كلّهم يوم القيامة حفاةٌ عراة الّا شيعة علىّ…؛ اى محمد! اين خانه پسر عمو و جانشين تو على بن ابى طالب است، در روز قيامت همه مردم پا برهنه و عريان محشور مىشوند، جز شيعيان على، و همه مردم با نام مادرشان صدا مىشوند جز شيعيان على كه با نام پدرانشان خوانده مىشوند.
درباره راز اين مسئله پرسيدم، پاسخ داد: «لانّهم احبّوا عليّاً فطاب مولدهم ؛ چون على را دوست داشتند و لادتشان پاك (وحلال) گرديد.» 4- پاكيزگى امام حسين (ع)
فاطمه معصومه با سندش تا مىرسد به صفيّه عمّه پيامبر اكرم نقل نموده كه وقتى امام حسين متولد شد من پرستارش بودم. پيامبر(ص) فرمود: عمه جان فرزندم را نزد من آور، «فقلت: يا رسول الله انالم ننظفه لله فقال: يا عمه انت تنظفه ان اللّه تبارك و تعالى قد نظفه مطهّرة؛ عرض كردم، اى رسول خدا! من او را پاكيزه نكردهام (و نشستهام) فرمود: عمه! تو مىخواهى او را پاك كنى؟ خداوند او را پاكيزه و مطهر كرده است.»(34)
5- آن بانوى مكرمه هنگامى كه در ساوه بيمار گشت به اطرافيان خويش فرمود: مرا به قم ببريد زيرا از پدرم شنيدم كه فرمود: شهر قم مركز شيعيان ما مىباشد.»(35) منزلت معصومه در نزد امامان (ع)
امام صادق(ع) او را شفيعه روز جزا، و فرزند خود دانسته و زيارت او را باعث وجوب بهشت دانسته است و امام باقر(ع) او را كريمه خطاب نموده است و حضرت رضا(ع) او را معصومه خوانده و پاداش زيارت او را بهشت دانسته است و امام جواد(ع) نيز پاداش زيارت او را (36) بهشت معرفى كرده است. و امام زمان (ع) نيز براى عمهاش احترام فراوان قائل شده و هر گاه لازم بداند به زيارت آن بانو مىآيد، و بزرگان خوابهاى متعددى درباره تشريف فرمايى آن حضرت به حرم حضرت معصومه (ع) نقل كردهاند.(37) منزلت كريمه اهل بيت در نزد علما و مراجع
در اين زمينه قصّهها و گفته فراوان است به صورت فهرست وار به نمونههايى اشاره مىكنيم:
1- صدرالمتألهين شيرازى: هرگاه شبههاى برايم پيش مىآمد كنار قبر حضرت معصومه(س) در قم (از كهك) مىآمدم و از آن حضرت استمداد مىكردم و شبهه فلسفى من حل مىشد.(38)
2- شيخ عباس قمى: افضل دختران حضرت موسى بن جعفر سيده جليله معظمه فاطمه بنت امام موسى بن جعفر(ع) معروفه به حضرت معصومه است كه مزارش در بلده طيّبه قم است.(39)
3- آيةاللّه بروجردى: شاه وقت عربستان از آيةاللّه بروجردى درخواست ملاقات مىكند، ايشان درخواست ملاقات را رد مىكند و مىفرمايد: اين شخص اگر قم بيايد به زيارت حضرت معصومه(س) نرود توهين به آن حضرت خواهد شد و من تحمّل آن را ندارم به هيچ وجه.(40)
4- آية الله اراكى، نامبرده در مقدّمه حاشيه «دُررالاصول» مىنويسد: «هر چند به خاطر كمى استعداد و اندك بودن وقت، من شايسته اين كار (نوشتن حاشيه) نبودم ولى با تكيه به توجّه حضرت فاطمه (س) اين كار را در جوار اين بقعه منوره و با توسّل به لطف و عنايت آن بزرگوار انجام دادم…»(41)
5- آيةاللّه مرعشى: معظم له هنوز در قيد حيات بود، فرمود: تا كنون شصت سال است كه هر روز من اولين زائر حضرتم.(42)
6- علامه طباطبائى(ره): هنگام روزه پيش از افطار به حرم ملكوتى كريمه اهل بيت حضرت معصومه مشرف مىشد و با بوسه بر مزار آن بانوى بزرگ عالم اسلام روزه خود را مىگشود.(43)
7- آيةاللّه گلپايگانى: طلاب عزيز بر شماست كه قصد را خالص كنيد و ارتباط مداوم خود را با ائمه اطهار(ع) مخصوصاً حضرت صاحب و مولايم حضرت ولىعصر(ع) تداوم بخشيد و كثرت تلاوت قرآن كريم و ادعيه صالحه و عرض اخلاص و ادب به دُخت حضرت موسى بن جعفر(ع) و اينها همه رمز موفقيّت و توفيق در راه ادامه تحصيل ما است.(44)
حسن ختام را اشعارى از آيةاللّه صافى گلپايگانى قرار مىدهيم:
اين بارگه كه خاك درش مشك ازفر است
بويش چو بوى خلد برين روح پرور است
درا الشفا و عقده گشا و فرح فزاست
باب امان زمحنت فرداى محشر است
طور حضور و مطلع نور و مطاف حور
آرامگاه دختر موسى بن جعفر است
خاتون دين پناه كه برهان عزّتش
هر صبح و شام صيحه اللّه اكبر است
هر كس درى به خانه و راهى گزيده است
چشم اميد لطفى صافى بر اين در است پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. محمد تقى مدّاح. 2. ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص 315، و ر.ك: محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 48، ص 286، و ص 317، سيد جعفر آل بحرالعلوم، تحفة العلوم، ج 2، ص 37. 3. ابن القادر زيارتنامهاى در كتاب انوار المشعشعين، شيخ محمد على بن حسن كاتوزيان تهرانى، 1327 هجرى، ج 1، ص211 آمده، و كريمه اهل بيت، على اكبر مهدى پور، 1415ه.ق، ص38. 4. ملبوبى،منهاج الدّموع، ص 441، محمدى اشتهاردى، حضرت معصومه، فاطمه دوم، ص 131. 5. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 6، ص 117، دراالكتب الاسلاميه، و ج 99، بيروت، دار احياء التراث العربى، ص 267،حديث5. 6. بحار الانوار، ج 60، ص 212، دار مكتب الاسلاميه، مستدرك الوسائل، ج 10، ص 204و بحار چاپ بيروت، مؤسسه الوفا، ج 57، ص 212، حديث 21. 7. بحار الانوار، ج 60، ص216، ج 48، ص 317، و چاپ بيروت، ج 57، ص 214، حديث 31. 8. شيخ عباس قمى، سفينةالنبى،ج 2، ص 447. 9. مجالس المؤمنين، ج 1، ص 83، و بحارالانوار، بيروت، ج57، ص 215، روايت 32. 10. بحار الانوار، ج 60، ص 216، تاريخ قم، ص 100. 11. بحار الانوار، ج 60، ص 214،دارالكتب الاسلاميه تاريخ قم، ص 98، چاپ بيروت،ج 57، ص 214. 12. بحار الانوار، ج 60، ص 212، تاريخ قم، ص 98. 13. همان، ص 214، تاريخ قم، ص 98. 14. بحارالانوار، ج 60، ص 228، مجالس المؤمنين، ج 1، ص83. 15. بحار الانوار، ج 60، ص 213، و ج 57، چاپ بيروت. 16. همان، ص 213، تاريخ قم، ص 95. 17. همان، ص 217، و ج 57، چاپ بيروت، ص57. 18. همان، ص 216،چاپ بيروت؛ج 57، ص 216؛ تاريخ قم، ص100، اسراء، آيه 5. 19. همان، تاريخ قم، ص 100، و روضه كافى، ص 175، تفسير عياشى، ج 2، ص 281، تفسير برهان، ج 2، ص 416. 20. بحار الانوار، ج 48،ص 317، بيروت. 21. همان، ص 316. 22. سفينة البحار، ج 2، ص 376. 23. هر كس معصومه را در قم زيارت كند مثل اين است كه مرا زيارت نموده، ناسخ التواريخ، ج 3، ص68و رياحين الشريعه، ج 5، ص35. 24. محمد على كانوزيان، انوار المشعشعين، ج 1، ص 211. 25. كريمه اهل بيت (ع)، مهدى پور، ص 43-45، حضرت معصومه، فاطمه دوم، ص 139. 26. جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص 617، بحار، ج 60، ص 216، و ج 102، و مجالس المؤمنين، ج 1، ص 83، بيروت ج 57، ص 367. 27. بحار الانوار، ج 99، ص 267، بيروت. 28. همان. 29. كريمه اهل بيت، على اكبر مهدى پور، ص 171، تاريخ اهل بيت، ص 82. 30. ر.ك اعلام النشا، ص 692، بارگاه معصومه تجليگاه فاطمه زهرا، سيد جعفر مير عظيمى، ص 35-43. 31. الغدير، علامه امينى، ج 1، ص 197، بحار الانوار، ج 36، ص 353، عوالم، ج 1، ص 353، حديث 2. 32. عوالم، ج21، ص 354، حديث3، آثار الجنة، ج 1، ص 8-9، اللؤلؤ المشمينة، ص 217. 33. بحار الانوار، ج 68، ص 77، عوالم ج21، ص 325، ينابيع المودّه، ص 257، المسلسلات، شيخ ابوجعفر بن احمد قمى، ص108. 34. بحار الانوار، ج 43، ص 243. 35. درياى سخن، سقازاده تبريزى به نقل بارگاه فاطمه معصومه، همان، ص 45-46. 36. برگرفته از رواياتى پيش گفته. 37. انوار المشعشعين، ج 1، ص 212، بارگاه فاطمه معصومه، همان، ص 46. 38. حسين مظاهرى، جهاد با نفس، ج 4، ص 185. 39. منتهى الآمال، ص 844. 40. مجله حوزه، شماره 43. 41. بارگاه معصومه، همان، ص 110. 42. همان، ص 119، فروغى از كوثر، ص 55. 43. جواد محدثى، پيام زن، ص 17، شماره 11بهمن 71. 44. وصيت نامه آيةالله گلپايگانى، ص 2.
امام رضا (ع) نماد فضيلتها
طليعه نوشتار
امام هشتم شيعيان حضرت على بن موسى الرضا (ع) روز يازدهم ذيقعده سال 148 ه. ق در مدينه ديده به جهان گشود.(1)
دوران امامت آن حضرت 20 سال بود كه با سه تن از حكمرانان مستبدّ عباسى، يعنى هارون (ده سال)، امين (پنج سال) و مأمون (پنج) سال معاصر بود. امام رضا در آخر ماه صفر سال 203 ه. ق در سن 55 سالگى توسط مأمون مسموم شد و در سناباد نوقان كه امروزه يكى از محلات مشهد مقدس محسوب مىشود به شهادت رسيد و در محل مرقد فعلى به خاك سپرده شد. (2)
آن بزرگوار همانند ديگر امامان معصوم(ع) دارنده تمام كمالات و فضائل اخلاق انسانى در مرتبه اعلى بود. او آن چنان در قلّه شكوهمند كمال و فضيلت قرار داشت كه نه تنها دوستان و پيروانش او را ستودهاند، بلكه دشمنان كينه توز و سرسخت به مدح و ستايش او پرداختهاند. درباره اوصاف اخلاقى آن حضرت «ابراهيم بن عباس» مىگويد: «هرگز نديدم كه امام رضا (ع) به كسى يك كلمه جفا كند و نديدم كه سخن شخصى را قطع كند و نديدم كه نيازمندى را از درگاه خويش رد كند. او هرگز در حضور افراد تكيه نمىداد و هرگز او را نديدم كه با صداى بلند خنده كند، بلكه خندهاش تبسم و لبخند بود. وقتى كه خلوت مىكرد و كنار سفره مىنشست، همه خدمت كاران و غلامان را كنار سفره مىنشاند.»(3)
آن چه خوانندگان عزيز و محترم در پيش رو دارند، گامى است در بيان فضائل اخلاقى و صفات حميده پيشواى هشتم شيعيان اميد است كه ره توشهاى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت. برترين انديشمند
خود امام رضا (ع) در مورد دانش بىكران حضرتش و برترى بر انديشمندان و متفكّرين علوم مختلف مىفرمايد: «زمانى من در مسجدالنبى مىنشستم و در آن موقع دانشمندان زيادى در مدينه بودند، هرگاه يكى از آنها در پاسخ پرسشى عاجز مىگشت و ديگران هم نمىتوانستند از عهده جواب برآيند، همگى به من اشاره مىكردند و مسائل مشكل را مطرح مىكردند و من پاسخ همه آنها را مىدادم.»(4)
مرحوم شيخ صدوق مىگويد: «مأمون در هر جا كه احتمال مىداد دانشمندى باشد و توانايى مناظره و مباحثه با امام رضا(ع) را داشته باشد به مجلس خويش دعوت مىكرد و او را با امام هشتم(ع) وارد بحث مىنمود.
او در اين زمينه تلاشهاى فراوانى به عمل آورد تا انديشمندان و نظريه پردازان فرقهها و گروههاى مختلف اسلامى و غيراسلامى در مباحثه علمى بر آن حضرت پيروز شوند، امّا امام رضا(ع) در تمام آن جلسات و مناظرههاى سنگين و پيچيده بر تمام دانشمندان عصر خويش غلبه مىكرد. آن حضرت با كسى به بحث و مناظره نمىپرداخت مگر اين كه در پايان، طرف مقابل به فضيلت و برترى و دانش سرشار امام هشتم (ع) اعتراف مىنمود و در برابر استدلالهاى قوى و محكم او سر تعظيم فرود مىآورد.»(5) درياى كرم
«يسع بن حمزه» مىگويد: در مجلس امام رضا(ع) مشغول گفت و گو بوديم كه مردى وارد شد و گفت: سلام بر تو اى فرزند پيامبرخدا! من مردى از دوستان شما هستم. اكنون از زيارت خانه خدا بازگشتهام و چيزى كه بتوانم با آن خود را به خانه برسانم ندارم. مرا به ديارم بفرست، من داراى نعمت و دولت هستم و مستحق صدقه نيستم. آنچه به من ببخشى از سوى شما صدقه خواهم داد. امام (ع) از او خواست بنشيند بعد از پايان جلسه حضرت به خانه رفت و لحظاتى بعد در را بست ؛ سپس دستش را از بالاى در بيرون آورد و پرسيد آن مرد خراسانى كجاست؟ مرد پاسخ داد: اين جا هستم. امام(ع) فرمود: اين دويست دينار را بگير و با آن هزينه سفرت را تأمين كن. يكى از ياران حضرت پرسيد: فدايت شوم به او مهربانى كردى و چهره پنهان ساختى؟!
حضرت فرمود: چون نيازش را برآوردم، نخواستم خوارى خواهش را در چهرهاش ببينم. آيا اين حديث پيامبر(ص) را نشنيدهاى كه فرمود: كار نيكى كه پنهان انجام شود، برابر هفتاد حج است.(6) مدافع حريم اسلام
مسأله دفاع فرهنگى و علمى از كيان اسلام و جلوگيرى منطقى از بدعتها و گمراهىها از ضروريات اسلام است و موجب پاداشهاى عظيم و محبوبيّتهاى بسيار بزرگ در پيش گاه خداوند خواهد شد ؛ به طورى كه پيامبر(ص) در مورد نگهبانى از حريم دين و حكومت اسلامى فرموده است: «يك شب نگهبانى از حريم حكومت اسلامى برتر از هزار شب عبادت كه روزش را انسان روزه بگيرد مىباشد.»(7)
حضرت امام رضا(ع) در اين راستا مىفرمايد: «عدهاى از غاليان، اخبارى را در مورد تشبيه به خدا و مسأله جبر در شأن ما به دروغ جعل كردند و با اين بيهوده گويىها عظمت خدا را كوچك نمودند.
هر كس آنها را دوست بدارد با ما دشمنى نموده و هر كس آنها را دشمن بدارد با ما دوستى نموده است ؛ هر كس با آنها رابطه برقرار سازد از ما بريده است و هركس از آنها ببرد با ما پيوند برقرار نموده است، هركس نسبت به آنها بى اعتنايى كند، به ما نيكى نموده و هركس به آنها نيكى كند، به ما بى اعتنايى و جفا كرده است: هر كس آنها را گرامى بدارد به ما اهانت نموده و هر كس كه به آنها اهانت كند، به ما احترام نموده است، هر كس به آنها بدى كند به ما خوبى كرده و هر كس به آنها خوبى كند، به ما بدى نموده است، هر كس آنها را تصديق كند، ما را تكذيب نموده و هركس كه آنها را تكذيب كند، ما را تصديق نموده است. هر كسى كه شيعه ماست، هرگز آنها را يار خود نگيرد و با آنها همكارى ننمايد.»(8) كرامات رضوى
معجزات و كرامات حضرت رضا(ع) بسيار زياد است، به طورى كه شيخ حرّ عاملى مىنويسد: «معجزات امام رضا (ع) از حدّ تواتر تجاوز كرده است.»(9) بنابراين چه بسيار انسان هايى هستند كه با تشرّف به بارگاه ملكوتى آن امام همام (ع) از درياى بى كران كرامتش بهره و نصيبى بردهاند.
شيخ صدوق مىگويد: وقتى ركن الدوله، يكى از وزراى حكومت آل بويه را از رفتن به زيارت امام على بن موسى الرضا(ع) با خبر ساختم، به من گفت: مرقد آن امام (ع) را بارها زيارت كردهام و حاجتهاى زيادى از ايشان گرفتهام. هنگامى كه به آن جا رفتى براى من دعا كن و به جاى من زيارت نما كه در آن مكان دعا اجابت مىشود.(10)
«ابومنصور عبدالرزّاق» وقتى فهميد كه حاكم توس (معروف به بيوردى) فرزندى ندارد، به او گفت: چرا به زيارت امام رضا (ع) نمىروى تا در آن جا از خداوند فرزندى طلب كنى؟ من بارها در آن جا حوائجى از خداوند خواستهام و خداوند حاجتم را به بركت آن امام بزرگوار بر آورده نموده است. حاكم توس مىگويد: نزد امام رضا(ع) رفتم و از خداوند حاجتم را خواستم. خداوند فرزند پسرى به من عطا كرد.(11) انيس قرآن
ره پويان راه يقين و سالكان كوى عشق از آن جايى كه دل در گرو ذات اقدس خداوند دارند، كتاب او را پرتوى از ذات الهى و واسطه سخن ربّ مالك با عبد سالك مىدانند، از اين رو با قرآن انس ويژهاى داشته و دل و جان و اعمال خويش را با آن گوهر حيات بخش خدايى مىكنند.
در سيره هشتمين ستاره فروزان آسمان امامت و ولايت انس با قرآن به وضوح ديده مىشود. آن بزرگوار هر سه روز يك بار تمام قرآن را تلاوت مىكرد و در آيات آن تدبّر مىنمود.
امام رضا(ع) شبها هنگام خوابيدن، در بستر خويش زياد قرآن مىخواند و چون به آيهاى مىرسيد كه در آن يادى از بهشت يا جهنم شده است، مىگريست و از خداوند بهشت مىطلبيد و از دوزخ به خداوند پناه مىبرد: «… فاذا مرّ بآيةٍ فيها ذكر جنّةٍ او نارٍ بكى و سأل اللّه الجنّة و تعوّذ به من النّار.»(12)
همچنين درباره اوصاف قرآن سخنان گهربارى از ايشان به يادگار مانده است كه هر خواننده را به فكر و انديشه در اين كتاب وا مىدارد. آن حضرت قرآن كريم را كتاب هدايت گر، سرچشمه حيات و مايه عزّت دانسته، بنابراين مىفرمايد: «هو حبْل اللّه المتين و عروتُهُ الوثْقى و طريقتُهُ المُثلى، المؤدّى الى الجنّة و المنجى من النّار لا يخْلُقُ من الازمنة و لا يغثُّ على الالسنة لانّه لمْ يجعلْ لزمانٍ دون زمانٍ بلْ جُعل دليلُ البرهان و حجّةٌ على كلّ انسانٍ لايأتيه الباطلُ منْ بين يديه و لا من خلفه تنزيلٌ من حكيمٍ حميدٍ؛(13) قرآن ريسمان محكم الهى و دستگيره محكم و راهى نمونه و بى بديل است كه به بهشت منتهى مىشود و انسان را از آتش نجات مىدهد. در طول زمان كهنه نمىشود و ارزش و اعتبار خود را از دست نمىدهد، زيرا براى يك عصر قرار داده نشده است، بلكه راهنما، برهان و حجّت براى هر انسان است. باطل و نادرستى در آن راه نمىيابد، نه از پيش رو و نه از گذشتهها. اين كتاب فرستاده خداى حكيم و ستوده است». پاسدار نماز
همه پيامبران و امامان و اولياى خدا حرمت نماز را به بهترين وجه حفظ مىكردند و آن را با كيفيت بسيار عالى اقامه مىنمودند. پس از معرفت به خدا و اصول اعتقادات، بر همه چيز آن را مقدّم مىداشتند.
از منظر حضرت رضا(ع) هيچ عملى برتر و با ارزشتر از نماز نيست و آن را در اول وقت اقامه مىكرد به همين جهت آن حضرت (ع) به «ابراهيم بن موسى» فرمود: «لاتؤخّرنّ الصّلوة عن اوّل وقتها الى آخر وقتها من غير علّةٍ…؛(14) نماز را هميشه در اول وقت شروع كن و آن را بدون علت از اول وقت به تأخير مينداز…»
امام هشتم به هيچ قيمتى فضيلت نماز اول وقت را از دست نمىداد. حتى در مهمترين جلسات سياسى و علمى امام به نماز اول وقت اهميّت مىداد. نقل مىشود كه به دستور مأمون، علماى برجسته از فرقههاى گوناگون در مجالس مناظره حاضر مىشدند و امام رضا(ع) با آنها بحث و مناظره مىكرد. در يكى از اين مجالس «عمران صائبى» كه از دانشمندان بزرگ بود، حاضر شد و درباره توحيد با امام رضا(ع) وارد گفت و گو گرديد. در آن جلسه امام سؤالهاى او را با حوصله، متانت و استدلالهاى قطعى پاسخ داد و او را به سوى توحيد متمايل كرد. هنگامى كه بحث و مناظره به اوج خود رسيده بود، حضرت رضا(ع) احساس كرد كه وقت اذان ظهر و هنگام نماز است، بنابراين به مأمون فرمود: وقت نماز فرا رسيده است.
عمران صائبى كه به حقايقى دست يافته و از درياى دانش سرشار امام هشتم بهرههايى برده بود با التماس گفت: آقاى من! گفت و گو و پاسخهاى خويش را قطع مكن، زيرا دل من آماده پذيرش سخنان شماست. امّا آن حضرت تحت تأثير سخنان عاطفى و احساس برانگيز او قرار نگرفت و فرمود: عيبى ندارد نماز را مىخوانيم و دوباره به گفت و گو ادامه خواهيم داد. در اين حال امام و همراهان به اقامه نماز مشغول شدند. حضرت بعد از اقامه نماز دوباره به گفت و گو ادامه داد و پاسخهاى روشن گرانه خويش را ارايه نمود.(15) اسوه شجاعت
پس از شهادت حضرت امام موسى كاظم(ع) دوران امامت حضرت امام رضا(ع) در عصر هارون آغاز شد. با اين كه شرايط بسيار سخت بود امام امامت خود را آشكار و هدايت مردم را شروع كرد.
محمدبن سنان كه يكى از شيعيان است مىگويد: به امام رضا(ع) عرض كردم: «شما چگونه جرأت كرديد كه بعد از پدرتان، امامت خود را آشكار كنيد با اين كه از شمشير هارون خون مىچكد؟» آن حضرت در پاسخ سؤال من فرمود: «همان گونه كه پيامبر(ص) در برابر ابوجهل ايستادگى و مقاومت كرد و فرمود: اگر ابوجهل يك دانه مو از سرم بردارد من پيامبرنيستم، من نيز به شما مىگويم: اگر هارون از سرم يك لاخه مو بگيرد، من امام نيستم.»(16) حكيم خردورز
امام رضا(ع) در روزگارى كه امامت الهى در حد پادشاهى و ولايت عهدى تنزّل يافته بود، از عقل و خرد خويش بيشترين بهره را برد و با تشكيل مناظرات و احتجاجات عقلانى، خردورزان را جذب خويش نمود و عدهاى از آنها را به راه اصلى و حجت ظاهرى و امامت هدايت نمود.
آن حضرت در تمام عرصههاى زندگى به ويژه عرصه سياسى اش رفتارى كاملاً حكيمانه و خردورزانه داشت. پذيرش ولايت عهدى در دوران امامتش يك موضع كاملاً عاقلانه بود كه توانست تمام شيطنتها و نقشههاى مأمون را خنثى كند.
نتيجه اين خردورزى و تدبير آن شد كه اولاً: افرادى كه حتى امام را نمىشناختند و يا بغض آن حضرت را در دل داشتند با اين تدبير حكيمانه جزو عاشقان و شيفتگان امام رضا(ع) شدند.
ثانياً: نه تنها مأمون نتوانست معارضان و مخالفان شيعى را به خود خوش بين سازد، بلكه امام (ع) مايه اميد و تقويت روحيه آنان شد و ثالثاً: نه تنها مأمون نتوانست امام(ع) را متهم به حرص بر دنيا و عشق به مقام و منصب نمايد، بلكه حشمت ظاهرى بر عزّت معنوى او افزود.
كوتاه سخن اين كه مأمون در اين معامله نه تنها چيزى بدست نياورد، بلكه بسيارى چيزها را از دست داد. اين جا بود كه مأمون احساس شكست و خسران كرد و در صدد برآمد كه خطاى فاحش خود را جبران كند كه تنها راه آن شيوه توسل به قتل و نقشه بود.(17) پاورقي ها:پىنوشتها: 1. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص486. 2. الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، شيخ مفيد، ص304. 3. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ج 2، ص 182. 4. بحار الانوار، مجلسى، ج 49، ص 100. 5. مأخذ قبل، ج 1، ص 152. 6. اصول كافى، ج 4، ص 24. 7. نهج الفصاحه، ترجمه ابوالقاسم پاينده، حديث 1355. 8. اثباة الهداة، شيخ حرّ عاملى، ج 7، ص 446- 445. 9. همان، ج 6، ص 117. 10. همان، ج 6، ص 103. 11. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص279. 12. همان، ص 196. 13. بحارالانوار، ج 17، ص 210. 14. همان، ج 49، ص49. 15. التوحيد، شيخ صدوق، ص 434. 16. انوار البهيّه، محدّث قمى، ص340. 17. گزيدهاى از پيام مقام معظّم رهبرى (دامت توفيقاته) به نخستين كنگره حضرت امام رضا(ع) به نقل از مجلّه پاسدار اسلام، شماره 273، شهريور 1383، ص 13.
نظارت عمومى، امر به معروف و نهى از منكر از عوامل پيشرفت
##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
اساسىترين شرط صلاح و سعادت جامعه آگاهى به حدود و وظائف است و اگر جامعهاى از بهترين قوانين و مقررات، هرچند كامل و پيشرفته، برخوردار باشد ولى افراد جامعه نسبت به آن آگاهى نداشته و به بايد و نبايدهاى اجتماعى و حقوقى و اخلاقى و… معرفت نداشته باشند نمىتوانند شاهد سعادت و خوشبختى باشند و به عبارت ديگر: صرف داشتن قوانين كافى نيست بلكه در مرحله اول، همه افراد جامعه بايد به آن آگاهى داشته باشند و در مرحله دوم بايد آن آگاهى و آشنايى به عمل بيانجامد و در رفتار همگان مشهود گردد در غير اين صورت بىنتيجه و فاقد اثر مطلوب است.
پس آگاهى به وظايف و قوانين و مقررات و عمل به آن دو شرط لازم در صلاح و سعادت جامعه و در نتيجه پيشرفت جامعه است.
براى اين كه قوانين و مقررات در جامعه به عمل منتهى شود نيازمند به ضمانت اجرايى است و اين ضمانت اجرايى گاه درونى و گاه بيرونى است ضمانت اجرايى درونى قوانين و مقررات همانا ايمان به خدا و قيامت است، اگر انسانى در پرتو تربيت صحيح به ايمان دست يابد و خدا را ناظر بر اعمال خود بداند و بيابد كه پيوسته در محضر خداست و قيامتى وجود دارد كه او بايد پاسخگوى اعمال خود باشد، به گونهاى عمل مىكند كه علاوه بر صلاح و سعادت دنيوى، خوشبختى و سعادت ابدى خود را رقم مىزند كه طبيعى آن عمل به قوانين و مقررات خواهد بود.
بايد توجه داشت كه تنها ضمانت اجراى درونى در همه شرائط و براى همه انسانها كارايى ندارد از اين رو بايد ضمانت اجرايى بيرونى نيز وجود داشته باشد از اين رو در نظامهاى دنيا از نيروى انتظامى و قوه قضائيه به عنوان ناظر و ضامن اجراى قوانين اجتماعى ياد مىكنند اما در اسلام علاوه بر ضمانت اجراى درونى و ضمانت اجراى بيرونى مانند نيروى انتظامى و قوه قضائيه، همه آحاد جامعه را ناظر و ضامن اجراى قوانين مىداند. نه تنها همگان را موظف به اجراى وظائف مىداند بلكه همگان را ناظر بر اجراى مقررات مىداند. زيرا همگان را مسؤول مىداند تا در پرتو اين نظارت همگانى به فلاح و رستگارى برسند.
قرآن كريم فرمود: «ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون؛(1) بايد از شما امتى باشد كه به خير دعوت كرده و امر به معروف و نهى از منكر كنند و آنان همان رستگارانند.»
امر به معروف و نهى از منكر وظيفهاى است كه اگر عملى گردد يك شبكه گسترده فرهنگى و اجرايى از مجموعه افراد ملت به وجود مىآورد كه در آن هر فردى در مقابل آن چه كه در محيط اطرافش مىگذرد بى تفاوت نمىماند، كارهاى نادرست را مورد انكار و نهى قرار مىدهد و انجام دهندهاش را به واقعيت آشنا و از آن برحذر مىدارد و بر كارهاى خوب تأكيد مىكند.
زيرا مىداند در پرتو اين وظيفه هم خود رستگار مىشود و هم جامعه به پيشرفت گام برمىدارد بنابراين مىتوان گفت امر به معروف و نهى از منكر كه روح آن، همان مسؤوليت نظارت همگانى است به عنوان يكى از وظائف مؤمنان، جامعه را به سوى تمدن و پيشرفت و ترقى سوق مىدهد.
از اين جهت است كه در قرآن مسلمانان را به دليل اين كه به چنين سلاحى مجهزند به عنوان بهترين امت معرفى كرده است و فرمود: «كنتم خير امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر(2) شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم ظاهر شدهايد امر به معروف و نهى از منكر مىكنيد.» بر اساس اين آيه جامعهاى كه مىخواهد بهترين باشد بايد اين معيار را مورد توجه قرار دهد و آن را مورد توجه جدى و عمومى قرار دهد يعنى با اصل امر به معروف و نهى از منكر، همه افراد در برابر سلامت جامعه مسؤولاند و درصدد مبارزه با مفاسد و آلودگىها بر مىآيند. و با حربه امر به معروف و نهى از منكر با آنها برخورد مىكنند و با انجام اين وظيفه به نا بسامانىهاى اجتماعى پايان مىدهند. آثار اجراى امر به معروف و نهى از منكر
امام باقر(ع) فرمود: «ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المكاسب و تردّ المظالم و تعمرالارض و تنتصف من الاعداء و يستقيم الامر؛(3) امر به معروف و نهى از منكر مسئوليت بزرگى است كه با آن همه فرائض و واجبات برپا مىشود، راهها با آن امن مىگردد. كسب و كار مردم حلال مىشود. حقوق افراد تأمين مىگردد. در پرتو آن زمين آباد مىشود، از دشمن انتقام گرفته مىشود و همه كارها روبراه مىگردد.»
با توجه به اين كه جامعه پيشرفته جامعهاى است كه مقررات در آن اجرا مىشود و حقوق همه انسانها، رعايت عدالت تأمين مىگردد و آبادانى در آن تحقق پيدا مىكند پس امر به معروف و نهى از منكر كه نتيجه اجراى آن امور ياد شده است از عوامل پيشرفت خواهد بود. وحدت اجتماعى و نظارت همگانى
با توجه به اين كه قرآن در سوره آل عمران در آغاز انسان را به وحدت اجتماعى از پرتو اعتصام به حبل الله دعوت مىكند و به دنبال آن وظيفه نظارت همگانى را مطرح مىنمايد. استفاده مىشود كه اگر امر به معروف و نهى از منكر نباشد، عوامل مختلفى كه دشمن بقاى وحدت اجتماعى هستند، همچون موريانه، از درون ريشههاى اجتماع را مىخورندو آن را متلاشى مىسازند بنابراين حفظ وحدت اجتماعى بدون نظارت عمومى ممكن نيست. امر به معروف و نهى از منكر وظيفهاى عقلى
با توجه به اين كه انسانها در اجتماع زندگى مىكنند و بين آنها پيوند اجتماعى برقرار است هيچ كار بدى در اجتماع انسانى به نقطه خاصى محدود نمىشود. بلكه هر چه باشد همانند آتشى ممكن است به نقاط ديگر سرايت كند پس به حكم عقل بايد جلوى سرايت اين آتش را گرفت تا ديگران به آثار سوء آن مبتلا نشوند و به عبارت ديگر: به لحاظ اين كه در اجتماع اگر زيانى متوجه آن گردد، ضرر اجتماعى است وبه دليل عقل افراد اجتماع محيط زيست خود را پاك نگهدارند و براى پاك نگه داشتن آن از هرگونه تلاش و كوششى خود دارى نكنند. پس به حكم عقل بر هر انسانى لازم است ديگران را با دلسوزى راهنمايى كرده و آنها را به كار خير تشويق و از خطر و انحراف جلوگيرى كنند. امر به معروف و نهى از منكر روش انبياء الهى
امام باقر (ع) فرمود: «ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء؛(4) امر به معروف و نهى از منكر راه پيامبران الهى و روش صالحان است.
كار اصلى انبياء الهى ارشاد مردم و وادار كردن آنها به انجام معروف و بازداشتن آنها از انجام منكر است تا در پرتو آن جامعه اصلاح شود از اين رو حضرت شعيب پيامبر(ع) به قوم خود فرمود: «و ما اريد ان اخالفكم الى ما انهاكم عنه ان اريد الّا الاصلاح ما استطعت؛(5) غرض من از آن چه شما را نهى مىكنم مخالفت با شما نيست بلكه تنها مقصود من تا آن جا كه بتوانم اصلاح امر شماست.»
در تورات و انجيل وقتى پيامبر اسلام را معرفى مىكند مىفرمايد: «يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر؛(6) اى پيامبر شما را به معروف امر و از منكر نهى مىكند» بنابراين همه پيامبران الهى و شايستگان براى اصلاح مردم و برقرارى سامان اجتماعى اين وظيفه بزرگ را انجام مىدادند. وعده الهى به مؤمنان و وظيفه مؤمنان در برابر آن
خداى سبحان به مؤمنان وعده داد كه به آنها حكومت الهى اعطاء كند «وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكننّ لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنّهم من بعد خوفهم أمناً يعبدوننى لايشركون بى شيئاً؛(7) خدا به كسانى از شما كه ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند وعده مىدهد كه آنها را قطعاً خليفه روى زمين خواهد كرد، همانگونه كه به پيشينيان خلافت روى زمين را اعطا كرد و دين و آئينى را كه براى آنها پسنديده پا برجا و ريشه دار خواهد ساخت و خوف و ترس را به امنيت و آرامش مبدل مىكند، آن چنان كه تنها مرا مىپرستند و چيزى را براى من شريك نخواهند ساخت.»
خداى سبحان در اين آيه به كسانى كه داراى دو صفت ايمان و عمل صالح باشند سه نويد داده است:
1- استخلاف و حكومت روى زمين
2- نشر آئين حق، حق به طور اساسى و ريشه دار در همه جا.
3- از ميان رفتن تمام اسباب خوف و ترس و وحشت و ناامنى. كه نتيجه اين امور سه گانه پرستش آزادانه خدا و گردن نهادن به فرمان الهى و چيزى را شريك خدا قرار ندادن است.
با توجه به اين كه خدا در اين آيه به مؤمنان و كسانى كه عمل صالح انجام دهند، وعده حكومت الهى داده است از آنها مىخواهد كه وقتى به زمامدارى رسيدند آنها نيز بايد به عهد خود وفا كنند «الذين ان مكنّاهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكات و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عاقبة الامور؛(8) آنها كسانى هستند كه هرگاه در روى زمين به آنها قدرت بخشيديم نماز را برپا مىدارند و زكات را ادا مىكنند و امر به معروف و نهى از منكر مىنمايند و در تمام اين امور ياد شده هدفشان خداست.»
بر اساس اين آيه انسانهايى كه در پرتو عنايات الهى به قدرت رسيدند و بر دشمنان پيروز شدند، همچون خودكامگان و جباران به عيش و نوش و لهو و لعب نمىپردازند و در غرور و مستى فرو نمىروند. بلكه پيروزىها و موفقيّتها را نردبانى براى ساختن خويش و جامعه قرار مىدهند. ارتباطشان را با خدا محكم و با خلق خدا پايدار مىسازند و با امر به معروف و نهى از منكر اساس جامعه سالم را پى ريزى مىكنند. قدرت و امر به معروف و نهى از منكر
از آيه فوق استفاده مىشود كه امر به معروف و نهى از منكر تنها يك موعظه و نصيحت عاجزانه در برابر خلافكار نيست بلكه مأموريتى از موضع قدرت است، زيرا بدون قدرت نمىتوان از منكرات جلوگيرى كرد.
ناگفته پيداست كه اين قدرت در سايه وحدت و اطاعت از رهبرى عادل و شجاع و بصير و دانستن تخصصهاى گوناگون و رشد علمى و هوشيارى عموم مردم پيدا مىشود.
از اين رو خدا در اوصاف مؤمنان فرمود: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعون اللّه و رسوله اولئك سيرحمهم اللّه انّ اللّه عزيز حكيم؛(9) مردان و زنان با ايمان دوست و ولىّ و يار و ياور يكديگرند، آنها را به نيكىها دعوت مىكنند و از زشتىها و بدىها باز مىدارند، نماز را به پا مىدارند و زكات را مىپردازند، فرمان خدا و پيامبر را اطاعت مىكنند، خداى سبحان به زودى آنها را مشمول رحمت خويش مىگرداند زيرا خدا عزيز و داراى قدرت و حكيم است.» پيامدهاى ترك امر به معروف و نهى از منكر
در آيات و روايات پيامدهاى سوئى براى ترك اين وظيفه بزرگ الهى ذكر شده است كه به مواردى از آنها اشاره مىشود.
1- سلطه ستمگران و اشرار
حضرت امير(ع) در وصيتش به فرزندانش و همه انسانها بعد از ضربت خوردن آن حضرت فرمود: «لاتتركوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولّى عليكم شراركم ثم تدعون خياركم فلايستجاب لكم؛(10) امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه بدان شما بر شما مسلّط مىگردند. آن گاه هرچه خدا را بخوانيد، استجابت نمىكند.»
2- مردهاى بين زندگان
حضرت مولى الموحدين در سخنى فرمود: «تارك لانكار المنكر بلسانه و قلبه و يده فذلك ميّت الاحياء؛(11) تارك و رها كننده منكر با دست و زبان و قلب مردهاى بين زندگان است.
3- مغبوض خدا واقع شدن
پيامبر اسلام(ص) فرمود: «ان اللّه عزّ و جلّ ليبغض المؤمن الضعيف الذى لادين له فقيل: و ما المؤمن الضعيف الذى لادين له قال الذى لاينهى عن المنكر؛(12) خداى سبحان مؤمن ناتوانى را كه دين ندارد مبغوض مىدارد از آن حضرت سؤال شد كه مؤمن ضعيف بى دين كيست؟ آن حضرت در جواب فرمود: آن انسانى كه نهى از منكر نمىكند.»
4- نابودى بركتها و از دست دادن يارى الهى
پيامبر اسلام(ص) فرمود: «لاتزال امتى بخير ما امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و تعاونوا على البرّ و التقوى فاذا لم يفعلوا ذلك نزعت منهم البركات و سلّط بعضهم على بعض و لم يكن لهم ناصر فى الارض و لافى السماء؛(13) امت من پيوسته بر خير است مادامى كه به معروف امر و از منكر نهى مىكند و بر نيكى و تقوا همكارى دارد، هنگامى كه اين فريضه الهى را انجام ندهد بركتها از آنها باز ستانده و بعضى بر برخى ديگر سلطه پيدا مىكند و براى آن يارى كنندهاى در زمين و آسمان نخواهد بود.»
با توجه به آثارى كه بر ترك امر به معروف و نهى از منكر متوجه انسان و جامعه مىشود روشن مىگردد كه اگر جامعه بخواهد در برابر سلطه ستمگران و اشرار و گسترده شدن فساد و تباهىها مصونيت پيدا كند بايد اين فريضه بزرگ الهى را به بهترين شكل و با تمام قوت و قدرت به انجام برساند. شيوههاى امر به معروف و نهى از منكر
يكى از مسائل مهمى كه در امر به معروف و نهى از منكر بايد مورد توجه قرار گيرد شيوههاى امر به معروف و نهى از منكر است، و بهترين شيوه براى امر به معروف و نهى از منكر همان شيوهاى است كه انسانهاى كامل و انبياء الهى در پيش گرفتند، پيامبر اسلام (ص) مأمور بود كه با حكمت و موعظه حسنه و جدال احسن مردم را به سوى توحيد دعوت كند: «ادع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن»(14) چرا بايد برخى را با حكمت و برخى را با موعظه حسنه و برخى را با جدال احسن دعوت كرد؟ براى اين كه ظرفيت فكرى، روحى و علمى مردم متفاوت است گروهى را بايد با استدلال و گروهى را بايد با موعظه و گروهى را با مجادله دعوت كرد. بنابراين بايد با رعايت ظرفيت افراد شيوه مناسب را انتخاب كرد و او را اصلاح نمود.
علاوه بر آن گاهى در امر به معروف و نهى از منكر بايد زمينههاى فساد و نابسامانى اجتماعى و گناهان را از بين برد از باب مثال بايد از راه ايجاد اشتغال زمينه سرقت و دزدى را از بين برده از راه تأمين نيازمندىها در حد معقول از رشوهخوارى جلوگيرى كرد بايد با فراهم كردن شرائط جهت ازدواج از انحرافات اخلاقى و فحشاء جلوگيرى كرد، با پر كردن ايام فراغت به روش صحيح فرصت انحراف و فساد را از دست افراد گرفت و در مجموع بايد در مرحله اول از شيوه پيشگيرى استفاده شود و در صورت مؤثر نبودن پيشگيرى از شيوه درمان بهرهبرد و با فساد برخورد كرد. غيبت كردن عامل انحطاط
چنان كه امر به معروف و نهى از منكر عامل پيشرفت و ترقى جامعه است در برابر آن غيبت كردن عامل انحطاط است يعنى اگر انسانى در غياب انسان ديگرى به بدگويى بپردازد به لحاظ اين كه نشانه ضعف و ناتوانى و عجز انسان است، عامل انحطاط خواهد بود، حضرت على(ع) فرمود: «الغيبة جهد العاجز(15) غيبت تلاش و كوشش آدم عاجز و ناتوان است.»
انسان عاجز وقتى توان امر به معروف و نهى از منكر را نداشت و پشت سر كسى كه به تبهكارى تن مىدهد غيبت مىكند تا خود را سبك كند نه آن كه شخص تبهكار را اصلاح كند علاوه بر آن كه به لحاظ شرعى كار حرامى را انجام داده است، نشانه ضعف نفس و فقدان شهامت و شجاعت است. فقط شخص غيبت كننده از خود عقده گشايى مىكند، اما اين شخص مشكلى از جامعه را حل نكرده است.
قرآن كريم كه غيبت كردن را خوردن گوشت برادر مرده مىداند نشانه همين مسئله است كه انسان مرده در برابر ديگرى مقاومتى ندارد از اين رو هر انسانى مىتواند مرده را جابجا كرده و يا از گوشت او بخورد. انسانى كه پشت سر ديگرى غيبت مىكند به لحاظ اين كه خود فرد تبهكار حضور ندارد مشكلى از مشكلات جامعه را حل نمىكند و حتى شايد موجب افزودن مشكلى از مشكلات جامعه شود زيرا فردى كه از او غيبت مىشود از خود مقاومت نشان مىدهد و خود را بىگناه جلوه مىدهد.
بنابراين اگر جامعهاى افراد آن امر به معروف و نهى از منكر مىكنند به دليل اين كه داراى قدرت و توان و شجاعت و شهامتند با انجام اين وظيفه الهى جامعه را از نابسامانى مىرهانند و او را به سوى پيشرفت و ترقى سوق مىدهند از اين رو پيامبراكرم(ص) فرمود: «لن تقدّس امّة لايؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متعتع؛(16) ملتى كه حق ناتوانان را از زورمندان بدون اضطراب در سخن گفتن و بدون بهانهاى بازنستاند رستگار نخواهد شد» و على(ع) فرمود: بالاترين جهاد سخن حق پيش روى حاكمى ستمكار است. اما در مقابل آن انسان ناتوان كه شهامت رويارويى با ستمگران را ندارد به غيبت او مىپردازد كه نتيجه آن افزايش ستم و فساد خواهد بود و با گسترده شدن ستم و فساد جامعه دچار انحطاط خواهد شد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره آل عمران، آيه 104. 2. همان، آيه 110. 3. وسايل الشيعه ج 16، ص 119. 4. همان. 5. سوره هود، آيه 88. 6. سوره اعراف،آيه 157. 7. سوره نور، آيه 55. 8. سوره حج، آيه 41. 9. سوره توبه، آيه 71. 10. نهج البلاغه، نامه 47. 11. همان، كلمات قصار 374. 12. وسايل الشيعه، ج 16، ص 122. 13. همان، ص 123. 14. سوره نحل، آيه 125. 15. كلمات قصار، شماره 462. 16. نهج البلاغه، نامه 53، بند 111.
تأثير محيط زيست سالم بر انسان در آموزههاى اسلامى
مقدمه
به طور قطع يكى از امورى كه زمينهساز سعادت و كمال انسان در دنيا و آخرت است، داشتن محيطى سالم و امن است، كه انسان بتواند در پناه آن، به تربيت جسم و جان خويش بپردازد و اصولاً يكى از وظائف مهم بشر كه حفظ جان است، جز با زيستن در محيط سالم و زيبا امكانپذير نيست. بدين سبب شرط اوليه داشتن روحى سالم، جسم سالم است و جسم سالم نيز فقط زمانى حاصل مىشود كه انسان از محيط زيست طبيعى سالم و دلگشا بهرهمند باشد.
محيط زيست طبيعى سالم تأثير شگرفى بر روح و روان آدمى دارد. محيط پاك و آراسته و خرّم، زندگى را شاداب و معطر مىسازد. شنيدن آواز روحبخش پرندگان، ترنم لطيف جويباران، آهنگ دلرباى چشمهساران، صفاى سبز سبزهزاران، نسيم لطيف كوهستان، رقص دلنشين درختان و زيبايى شهر و ديار، همه و همه تأثير اعجابانگيزى بر زندگى و حيات انسان دارند. هر كسى از تماشاى چنين منظرههاى زيبايى احساس آرامش و نشاط كرده و امنيت و آسايش را در حيات خويش لمس مىكند. بر عكس، آسيب رساندن به محيط زيست و نابودى طبيعت باعث وارد آمدن صدمات و زيانهاى جبرانناپذيرى به بشريت مىشود.
افسردگى و افزايش بيمارىهاى روحى و روانى انسان امروز بدون ارتباط به آسيب رساندن به محيط زيست نيست. هيچ كس نمىتواند منكر بشود كه تخريب محيط زيست تأثير منفى بر شيوه رفتار آدميان مىنهد، و اثرات ويرانگرى بر اخلاق فردى و جمعى جامعه بشرى بر جاى مىگذارد.
آب و هوا، درختان و گياهان، غذاها و ميوهها و به طور كلى طبيعت و محيط زيست نقش عظيمى در زندگى بشر دارند.
سلامت محيط زيست بر هوش و استعداد و لياقتهاى فردى اثر مىگذارد و ميانهروى در اخلاق و منش متأثر از ميانهروى در محيط زيست است.
ساكنان مناطق معتدل كره زمين، داراى ويژگىها و روحيههاى خاص هستند كه مقايسه با جوامع ساكن در مناطق گرمسير و سردسير، از تفاوت بسيارى برخوردارند.
محيط زيست افزون بر تأثير در قد و قامت و چگونگى اندام ظاهرى، بر فكر و انديشه و اعمال و رفتار انسان داراى تأثير شگرف است.(1)
قرآنكريم و روايات اسلامى فوائد بسيار آب، هوا، گياهان و درختان را با تعبيرهاى بسيار دقيق و گاهى شگفتانگيز برشمردهاند و از تأثير به سزاى آنها بر تن و روان آدمى سخن گفتهاند.
دانشمندان مسلمان و غيرمسلمان نيز با توجه به طبيعت، از تأثير حيرتآور آن بر جسم و جان انسان سخنها گفته و در مقايسه با جامعههاى مختلف بشرى تأثير فراوان طبيعت را بر اعمال و رفتار و فكر و انديشه و نيز خصوصيات ظاهرى انسان، تبيين و تشريح كردهاند. از اينرو، در اين نوشتار برآنيم تا با ذكر برخى از آيات و روايات و گفتار دانشمندان مسلمان و غير مسلمان تأثير محيط زيست طبيعى سالم بر انسان را مورد بررسى قرار دهيم. آثار روانى آب و هوا بر انسان از ديدگاه قرآن و روايات
در آموزههاى اسلامى از تأثير طبيعت در انسان به گونههاى مختلف، سخن به ميان آمده است، چنانكه قرآنكريم درباره اثر محيط زيست مىفرمايد: «و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربّه و الذى خبث لايخرج الاّ نكدا…؛(2) سرزمين پاكيزه، گياهش به فرمان پروردگار مىرويد؛ اما سرزمينهاى بدطينت و شورهزار، جز گياه ناچيز و بىارزش، از آن نمىرويد.»
از اين آيه شريفه استفاده مىشود همان طور كه طبيعت و سرزمين پاك در رشد و پرورش بهينه گياهان مؤثر است، در رشد و تكامل انسان نيز مؤثر مىباشد، و همانگونه كه از زمينهاى شوره زار، جز گياهان بى ارزش نمىرويد، محيط آلوده نيز تأثير منفى و اثرات زيانبارى بر تربيت انسان دارد.
براين اساس، امام على(ع) در مذمت اهل بصره مىفرمايد: «اخلاق شما پست، پيمانهاى شما سست، سيره و روشتان دورويى و آب شهرتان شور(بدطعم) است.»(3) و در بيانى ديگر فرمود: خاك سرزمين شما بدبوترين خاكهاست؛ از همه جا به آب(سطح دريا) نزديكتر و از آسمان دورتر است (منطقه پست و پايين) كه 9دهم بديها در محيط شماست.(4)
آب تأثير شگرفى بر جسم و روح انسان دارد، به تعبير قرآنكريم «مايه حيات» همه چيز آب است.(5) و به بيان امام صادق (ع) طعم آب، طعم زندگى است: از امام صادق (ع) در باره طعم آب پرسيدند، حضرت فرمود: «براى يادگرفتن بپرس، نه براى به دشوارى انداختن؛ طعم آب، طعم زندگى است.»(6)
علامه مجلسى (ره) در تشريح اين حديث مىنويسد: «مراد از (طعم زندگى) اين است كه طعم آب با ساير مزهها قابل مقايسه نيست و از بالاترين وسايل براى ايجاد و بقاى حيات است؛ پس مزه آب، مزه حيات است.»(7)
نگاه مسلمانان به آب، نگاهى سرشار از قداست و پاكيزگى و عظمت است، آب وسيلهاى است كه زمينه ارتباط آنان با معبودشان را فراهم مىسازد. در شريعت اسلام هيچكس نمىتواند به راز و نياز با خدا بپردازد و در آستان مقدس او به نماز ايستد، مگر اين كه با آب خود را شستشو دهد(8) و اين شستشو با آب داراى خصوصيات ويژگىهاى است كه اگر درست انجام شود، نام وضو و غسل به خود مىگيرد.
هيچ مسلمانى نمىتواند به طواف خانه خدا بپردازد، جز آن كه زمينه آن را با آب فراهم آورده باشد و نيز تماس با خطوط قرآنكريم جايز نيست، مگر اين كه قبلاً زلال آب تماس گرفته باشد.
آب نه تنها جسم ظاهرى را شستشو مىدهد، بلكه حالتى روحى و روانى در انسان ايجاد مىكند و به او تقدس مىبخشد.(9) و زمينهساز راهيافتن به حريم مقدسات دينى مىشود.
قرآن كريم مىفرمايد: «و انزلنا من السماء ماءً طهوراً؛(10) ما از آسمان، آبى طهور فرو فرستاديم.»
مفسران در تشريح طهور گفتهاند: طهور يعنى، بسيار پاكيزه كه خود به خود پاك است و غير خود را پاكيزه مىكند، چرك را از جسم شستشو مىدهد و پليدىهاى روحى را از روان مىزدايد.»(11)
در روايات اسلامى به مسلمانان توصيه شده است كه هرگاه براى تطهير يا وضو نگاهشان به آب افتاد بگويند: «الحمدلله الذى جعل الماء طهوراً و لم يجعله نجساً؛(12) سپاس خداى را كه آب را (طهور) قرار داد (پاك و پاك كننده) و آن را پليد قرار نداده است.» بدين سان، آب با وصف پاككنندگى، چهرهاى مقدس به خود مىگيرد كه رفتن به حضور خالق يكتا بدون آن ميسر نمىشود و (و آنگاه كه آب يافت نشود و يا به دليلى براى شخص مضر باشد، بايد به جاى آن بر خاك پاك تيمم كرد.)(13) و تماشاى آب، شكر و سپاس الهى را مىطلبد. افزون بر اين، در روايات نگاه به آب جارى توصيه شده و آن را سبب جلاى چشم و افزودن روشنايى آن دانستهاند. چنان كه از امام صادق (ع) نقل شده است: «چهار چيز چهره را روشن و نورانى مىكند كه يكى از آنها نگاه كردن به آب جارى است.»(14)و نيز امام كاظم (ع) فرمود: نگاه به آب جارى چشم را جلا داده و به روشنايى آن مىافزايد.(15) بر اساس اين روايات نگاه كردن به آب جارى، خود نقشى به سزا در شادى و انبساط روحى داشته و علاوه بر روشن كردن چشم دل و افزايش بصيرت انسان، داراى تأثير قابل توجهى در تقويت نور چشم ظاهرى است.
افزون براينها، برخى آبها، مانند آب باران، آب جوشيده، آب زمزم، آب فرات و …مورد تمجيد بيشترى قرار گرفته و از آثار شگرف آنان بر جسم و روح آدمى اشاره شده است. نقش تربيتى هوا
هوا نيز همانند آب يكى از عوامل فوالعاده مهم حياتى براي زندگى انسان است؛ عامل حياتى كه بدون آن حتى لحظهاى زندگى امكانپذير نيست. اين عامل حياتى اطراف زمين را فرا گرفته است و ما اكسيژن مورد نياز خود را به وسيله تنفس از هوا مىگيريم. در هوا مقادير زيادى اكسيژن وجود دارد و گياهان نيز پيوسته اين موجود را تجديد مىكنند و نمىگذارند اين ماده حياتى از اندازه لازم كسر شود. در بيانات معصومان (س) از تأپير شگرف هوا بر جسم و جان سخن رفته و آثار مخصوص هواى هر فصل بيان شده است.
در منابع روايى اسلام به منافع فراوان گرما و سرما در طول سال اشاره شده و نيز در قرآن و روايات «بادها» با اهميت تلقى شدهاند. پيداست كه باد چيزى جز هوا نيست و اگر هوا حالت وزش به خود گيرد، باد ناميده مىشود.(16)
امام على (ع) درباره اثر هواى هر فصل بر انسان فرموده است: «از سرما در آغاز آن (فصل خزان) پرهيز كنيد و در پايان آن (فصل بهار) به اسقبال آن بشتابيد (در پاييز خود را بپوشانيد و در آغاز بهار از لباسهاى خود كم كنيد)؛ زيرا تأثير سرما بر بدنها و درختان يكسان است. اوّل سرما درختان را مىسوزاند (باعث ريزش برگها و خشكاندن درختان مىشود و پايان آن مىروياند درختان را به برگ و بار مىآورد).»(17)
كلام امام درباره تأثير طبيعت بر جسم و جان آدمى بسيار روشن و صريح است و همانگونه كه طبيعت بر جسم و بدن اثرگذار است، بر روح و روان بشر نيز اثرگذار مىباشد؛ حضرت در اين بيان حكيمانه به مقايسه بين سرماى پاييز و سرماى بهار پرداختهاند گر چه به ظاهر، سرماى ابتداى پاييز و سرماى ابتداى بهار از جهت درجه برودت يكسان مىنمايد و هر دو فصل را فصل اعتدال هوا به شمار مىآورند، ولى تأثير اين دو كاملاً متضاد بوده و اثرى مخالف يكديگر دارند.
ابن ميثم بحرانى در شرح اين مطلب مىنويسد: پرهيز از اول سرما كه ابتداى پاييز است به اين دليل است كه تابستان و پاييز هر دو از جهت خشكى (يبوست) مشترك هستند و بدنها با حرارت تابستان خو كردهاند؛ از اين رو، هنگامى كه با سرما مواجه شوند، به سرعت از آن متأثر شده و دو نيروى برودت و يبوست كه طبيعت ضعف و فناست در بدن قوى مىشود و به همين دليل درختان خشك شده و برگهاى آنها مىسوزد و بدنها ضعيف و لاغر مىشود… امّا سرما در آخر زمستان و طليعه بهار اثرى به عكس دارد؛ زيرا زمستان و بهار در طبيعت رطوبت، اشتراك دارند، ولى زمستان سرد است و بهار گرم و از اينرو سرماى آخر زمستان با حرارت بهارى ممزوج شده و از شدت سرما كاسته مىشود و اين اعتدال حرارت همراه با رطوبت زمينه مناسبى براى ايجاد طبيعت حيات و زندگى است و سبب رشد گياهان و به برگ و بار آمدن درختان و تقويت بدن انسانها مىشود.(18) ابن ابى الحديد نيز ضمن تأييد سخن بالا، مواجه شدن بدن را با سرماى ابتداى پاييز به انسانى تشبيه مىكند كه ناگهان از مكان بسيار گرم به خانه بسيار سرد وارد شود، ولى مواجهه با سرماى طليعه بهار، موجب ضرر نيست؛ زيرا بدن با سرماى شديدترى در زمستان خود گرفته است.(19)
امام صادق (ع) در گفتگو با «مفضل بن عمر» به سودمندى بسيار در وجود سرما و گرما (در طول سال) اشاره فرموده و آن راسبب عبرت بشر و دليل محكمى بر تدبير حكيمانه الهى دانستهاند.
«(اى مفضل) به گرما و سرما با ديده عبرت بنگر كه پياپى بر اين عالم وارد مى شوند؛ اين دو دما، با فزونى و كاستى و تعادل باعث شدهاند كه فصول و تنوع هوا در سال پديد آيد و مصالح فراوان را در پى داشته باشند؛ اين دو (گرما و سرما) بدنها را دباغى كرده و باعث پايدارى و استحكام آنها مىگردند؛ تأمل كن كه چگونه يكى از آن دو به تدريج وارد ديگرى مىشود و آن ديگرى اندك اندك كم مىشود و ديگرى آرام آرام افزوده مىشود تا هر يك به منتهى درجه خود در فزونى و كاستى برسند؛ اگر يكى از آن دو، ناگهان وارد ديگرى مىشد، باعث بيمارى و زيان بدنها مىشد….»(20)
در قرآن و روايات اسلامى از تأپير مهم بادها در زندگى انسان و نقش عظيم آن در عدم تعفن اشياى روى زمين سخن به ميان آمده است. خداوند متعال در سوره مباركه ذاريات، سوره را با سوگند به بادها آغاز مىكند: «و الذاريات ذرواً» كه همه مفسران قرآن مراد از آن را بادها دانستهاند(21) و دليل آن را بيان پيامبر اكرم(ص)(22)و حديث امام على (ع)(23) در پاسخ سوال ابن كوا و… دانستهاند.
شيخ طوسى (ره) پس از بيان اين كه شايد مراد قسم به پروردگار بادها باشد، مىگويد: اگر قسم به خود بادها باشد دليل آن، عظمت مهمى است كه در سكون و وزش بادها، براى پراكندن ابرها و گردافشانى ميوهها و غذاها نهفته است.(24) مرحوم طبرسى دليل قسم به بادها را دو چيز دانسته است: نخست سودمندىهاى فراوان در بادها براى بندگان؛ و دوم اين كه بادها دليلى بر وحدانيّت خداوند و نوآورى آفرينش اوست.(25) جالب اين است كه خداوند پس از سوگند به بادها، به سه چيز ديگر سوگند خورده است: «فالحاملات وقراً فالجاريات يسراً فالمقسّمات أمراً»(26) گرچه مراد از آنها را ابرهاى حامل باران و كشتىها و ملائكه دانستهاند، اما بعيد نشمردهاند كه مراد از اين سه نيز بادها باشند و فخر رازى اين احتمال را نزديكتر به واقع دانسته است؛ زيرا بادها افزون بر پراكنده كردن ابرها و گردافشانى غذاها، ابرها را حمل و جابجا كرده و در فضا به آسانى جريان داشته و ابرها را براي نقاط مختلف زمين تقسيم مىكند.(27) در هر صورت سوگند به بادها، نشان از نقش عظيم بادها بر زندگى بشر و تأثير آن بر جسم و جان انسانهاست؛ روايات اسلامى اين نكته را به روشنى بيان كرده و متذكر شدهاند كه بادها باعث عدم تعفّن اشياى روى زمين هستند و اگر بادها وجود نداشتند، تعفّن اشيا و آلودگى محيط زيست بشر، مشكلات بسيارى را براى انسان به وجود مىآورد.
امام صادق(ع) در اينباره فرمود:
«اگر چند روز بادها حبس شده و نوزند، همه چيز تغيير پيدا كرده و فاسد مىشوند.»(28)
علامه مجلسى در شرح اين حديث مىنويسد: بادها باعث دفع فساد از اشياى روى زمين مىشوند و به منزله روح و بدن هستند كه هرگاه روح از بدن خارج شود، بدن متعفن مىشود، چنانكه اگر باد نوزد، فساد و تعفن روى زمين را فراخواهد گرفت.(29)
امام صادق (ع) در گفتگو با مفضل، به تفصيل از سودمندىهاى باد سخن گفته كه هر يك با واسطه و يا بدون واسطه بر جسم و جان انسان اثر مىگذارند، حضرت مىفرمايد: «باد باعث خوشبوئى اجسام بوده و ابرها را از جايى به جايى منتقل مىكند تا سود آن به عموم مردم برسد و نيز باعث برانگيختن و پديد آمدن ابرها و پراكنده كردن آنها و بارور شدن گياهان و درختان(30) و حركت كشتىها و سد شدن آب و خشك شده رطوبتها و لطيف شدن غذاها و بر افروختن آتش و زنده شدن چيزهاى روى زمين مىشود.»
«پس اگر باد نبود گياهان خشك و شكسته و همه چيز فاسد شده و حيوانات مىمردند.(31) نمىنگرى (اى مفضل) كه هنگام خوابيدن و ركود باد چگونه مصيبت برپا مىشود و جانها را در معرض هلاكت مىافكند، سالمان را بيمار و بيماران را ناكار و ميوهها را فاسد و سبزىها را متعفن مىگرداند، و «وبا» را به دنبال دارد و غلات را نابود مىكند.»(32)
ابن عباس باد را لشكر بزرگ خداوند دانسته است. از وى گزارش شده است كه آب و باد دو لشكر از لشكرهاى الهىاند و باد لشكر بزرگ خداست.(33) تأثير محيط زيست بر انسان از ديدگاه انديشمندان اسلامى و غير اسلامى
تأثير محيط زيست در زندگى انسان را كسى نمىتواند ناديده انگارد. اين موضوع از چنان اهميتى برخوردار است كه دانش جديد به عنوان «اكولوژى» در كنار ساير دانشها پديدار گشته است. اين دانش، عبارت است از: «مطالعه روابط ميان موجودات و محيط زيست آنها» بنابراين، «اكولوژى انسانى» تحقيقى درباره تأثير انسان بر روى محيط زيست و تأثير محيط زيست بر انسان مىباشد. و محيط زيست به قول «راجرز» (متخصص دانش اكولوژى) نه فقط شامل وسائل مادى و فضاى محيط بر دنياى انسان مىگردد، بلكه اشياى غير مادى (فرهنگ) را نيز در برمىگيرد، مىباشد.(34) و كه در واقع طيف گستردهاى از عوامل احاطه كننده، اعم از انسانى و غير انسانى، ملموس و غيرملموس را «محيط» گويند.(35)
انسان موجودى تأثير پذير است؛ محيط اطراف بر او اثر مىگذارند و شخصيت او در محيط زندگى او شكل مىيابد.
دانشمندان مباحث تربيتى، محيط زندگى انسان را به دو نوع مهم تقسيم كردهاند:
الف – محيط اجتماعى: منظور از محيط اجتماعى، انسانها و روابط و پيوندهايى است كه افراد يك جامعه را احاطه نموده است. پيوندهاى فرهنگى كه به وسيله رسانههاى جمعى و مجلات و نشريات و كتب و صدا و سيما صورت مىگيرد. و پيوندهاى اقتصادى كه به وسيله داد و ستد و … و پيوندهاى سياسى به وسيله حكومت، و پيوندهاى اخلاقى … كه بين افراد حاكم است. و خلاصه عوامل تشكيل دهنده محيط اجتماعى، موضوعاتى است كه در دانش اجتماعى و علوم انسانى مورد بحث قرار مىگيرد. اين نوع محيط در تكوّن شخصيت انسان نقش به سزايى دارد كه در مباحث تربيتى بايد بحث شود.
ب – محيط جغرافيايى (طبيعى): منظور از آن، همه عوامل در برگيرنده انسان است و آن عبارت از: آب و هوا، نور و حرارت، مسكن و خوراك، پوشاك و…. هر امر مادى كه انسان به آنها احاطه شده است، به مقدار قابل ملاحظهاى در تكون شخصيت او مؤثر است و هر انسانى تا حدى صفات و خلقياتش متناسب با محيط زيست طبيعى اوست؛ چنان كه محيط زيست طبيعى در تشكيل صفات جسمانى، از سفيدى و سياهى و رنگ مو، چاقى و لاغرى و بلندى و كوتاهى قد و مزاج و ساير صفات جسمانى تأثير به سزايى دارد.
متفكران و دانشمندان نيز از ديرباز به اين نكته مهم توجه داشته و به مناسبتهايى آن را يادآور شدهاند؛ آنان معتقدند كه شرايط زندگى و آب و هوا و شرايط جغرافيائى در زندگى انسان و در تكون شخصيت وى تأثير به سزايى دارد. توجه به محيط جغرافيايى، ويژه تنها ژئوپوليتنها نيست، بلكه انديشمندان، فلاسفه، سياستمداران، نظاميان و علماى اجتماع از هردوت و ارسطو گرفته تا ابنسينا و منتسكيو و ابن خلدون، رابطه اقليم را با رفتار انسانى مورد بررسى قرار دادهاند. پيروان مكتب بقراط در قرن پنجم قبل از ميلاد، تأثير آب و هوا و شرايط جغرافيائى را در عادات و اخلاق و فيزيولوژى انسان مطرح ساختند.
ارسطو، بر اين باور بود كه: انسان و محيط زيست دو چيز جداناپذير از يكديگرند؛ به نظر وى، انسان هم از عوامل جغرافيايى (محيط طبيعى) و هم از نهادهاى سياسى، تأثير مىپذيرد.(36)
فيلسوف مشهور، ابن سينا، پستى و بلندىهاى زمين را در چگونگى سامانيابى تن و روان آدمى مؤثر مىدانست. وى كوهستانى بودن منطقه سكونت انسان را سبب چالاكى و دليرى دانسته و متقابلاً بر اين باور بود كه پستى و خفگى منطقه سكونت، افسردگى و بيمارى را در پىدارد. وى دراين باره مىنويسد:
«ساكنان مناطق مرتفع و كوهستانى، نيرومند، قوىبنيه، دلير و چالاكاند و كسانى كه در مناطق خوش آب و هوا سكنى گزيدهاند از نشاط و شادابى و سلامتى خاصى برخوردارند.(37) مردمان سرزمينهاى مرتفع، تندرست، نيرومند، چست و چالاك و داراى عمر زياد هستند، و ساكنان مناطق سنگلاخى داراى تن سخت و در هم فشرده و مفاصل محكماند، قوىبنيه و در جنگها دليرند، در ياد گرفتن حرفهها زيرك و اغلب كم خواب و بد اخلاق هستند.»(38)
همانگونه كه پستى و بلندى سرزمينها، بر ساكنان آنان تأثير مىگذارد، بادها و نسيمهاى فصلى و نيز آب و هوا مناطق گوناگون بر جسم و جان انسان داراى تأثيرهاى متفاوتى هستند. باد پاييزى بدن را خشك و پژمرده مىكند و بر عكس نسيم دلنواز بهارى روح افزاست، دل را جلا مىدهد، خستگى را از تن مىزدايد و آدمى از نشاط و شادابى زايد الوصفى برخوردار مىشود.
ساكن مناطق گرمسير، در مقايسه با مردم ناطق سردسير، داراى تفاوتهاى بسيارى در جسم و جان و تن و روان هستند؛ آب و هواى مناطق مسكونى آنان نه تنها به رنگ پوست و زيبايى اندام تأثير مىگذارد، بلكه حتى خلق و خوى آنان نيز، از آن متأثر مىشود.
دانشمندان مسلمان همواره بدين نكته توجه داشته و بر آن تأكيد كردهاند، از اين روى به تعريف آب و هواى خوب و بد پرداختهاند.
ابن سينا معتقد بود كه ساكنان مناطق سردسير، نيرومند و از دل و جرأت بيشترى برخوردارند و اگر منطقه مسكونى آنان مرطوب نيز محسوب شود، مردمانش چاق و تر و تازهاند.
وى همچنين مردم مناطق مرطوب را به زيبا رويى توصيف كرده و در عين حال بر اين نكته توجه مىدهد كه آنان در ورزش زود خسته مىشوند.
همچنين او متذكر مىشود كه روحيه و حالات و رفتار مردم مناطق خشك كاملاً برعكس حالات و رفتار مردم مناطق مرطوب است.(39)
ابن سينا به طوركلى در معرفى هواى خوب و بد چنين مىگويد: «هواى خوب و مطلوب، هوايى است كه آزاد باشد و مواد خارجى از قبيل بخار و دود با آن نياميخته باشد و نيز در بين ديوارها و سقف محبوس نباشد (و آن در صورتى است كه تباهى فراگير بر هوا عارض نشده باشد و گرنه هواى جاهاى سرپوشيده سالمتر است) و بوى بد به دور باشد؛ هواى آزاد علاوه بر شرايط يادشده، لازم است از نسيمهاى مطبوع مدد گيرد. بديهى است كه بادهاى سلامتبخش غالباً در بلندىها و جلگههاى هموار مىوزد.»(40)
به طوركلى مىگوييم هوايى كه بعد از غروب خورشيد زود سرد شودو هنگام طلوع خورشيد زود گرم شود، هوايى لطيف است و در حالت عكس مخالف آن، بدترين هوا آن است كه دل را افسرده و نفس را تنگى بخشد.(41)
ابنسينا در مورد هواى آلوده مىگويد: هواى آلوده، تنفس را تنگ و اخلاط را زياد مىكند. وجود هواى آلوده را با دو علامت مىتوان تشخيص داد: نخست اين كه در چنين هوايى ستارهگان كوچك در آسمان به زحمت ديده مىشوند؛ دوم اين كه درخشندگى ستارگان درخشان كاهش مىيابد و اين اجرام مرتعش به نظر مىرسند.(42)
منتسكيو در قرن هيجدهم به تفصيل از آثار شرايط جغرافيائى سخن گفت. منتسكيو عوامل جغرافيائى مانند، اقليم، منابع طبيعى، كوهستانى بودن يا جزيره نشينى و صحرانشينى را بر خلق و خوى اقوام مؤثر مىداند. منتسكيو در اثر مشهور خود «روح القوانين» درباره طبيعت و آب و هوا بحث كرده و مىگويد: صفات روح و عواطف انسانى در اثر آب و هواهاى مختلف تفاوت دارند. او مىگويد كه هواى سرد منتهىاليه الياف خارجى بدن ما را منقبض مىكند و اين انقباض باعث افزايش فعاليت آنها شده، موجب برگشت خون از انتهاى بدن به طرف قلب شده و هواى سرد طول اين الياف را كمتر نموده و بر نيروى آنها مىافزايد. برعكس هواى گرم منتهىاليه الياف را سست و دراز مىكند و از نيرو و قابليت حركت آن مىكاهد. از نظر منتسكيو انسانى كه در اقاليم سردسير پرورش مى يابد داراى قوت بيشتر، قلبى قوىتر، اعتماد به نفس، گذشت، عدم انتقام، صداقت و دورى از حيله و نيرنگ است.(43) همچنين وى مىنويسد: «در كشورهاى شمال، بدن شبيه به يك ماشينى است كه سالم و خوب شناخته شده باشد؛ اما زمخت است. چنين بدنى لذت خود را در چيزهايى مىداند كه بيشتر اعمال بدنى را تحريك كند و بنابراين از شكار و مسافرت و جنگ و شراب لذت مىبرند. در كشورهاى شمالى ملتهايى خواهيد يافت كه كمتر معايب دارند و به اندازه كافى صداقت و صراحت لهجه و تقوى در آنها يافت ميشود؛ ولى به كشورهاى گرمسير وقتى نزديك مىشويد، گمان خواهيد كرد كه از سرچشمه اخلاق دور مىشويد. عواطف شديد توليد جنايات بزرگ مىكند هر كس مىخواهد مزاياى تسكين اميال و عواطف را از دست ديگرى بربايد و به خود تخصيص دهد.»(44) وى در همان اثر معروفش مىنويسد: «آب و هواى گرم، كم و بيش موجب سستى مىشود و برعكس در آب و هواى سرد اثرى است كه سكنه آن نقاط را كم و بيش نيرومند مىنمايد و مىتوانند زحمات سخت و طولانى را تحمل كنند؛ اين موضوع نه تنها با مقايسه ملل و كشورهاى مختلف ثابت مىشود، بلكه هرگاه در يك كشور نيز سكنه نقاط گرمسير و سردسير آن را با هم مقايسه نمائيد، اين حقيقت به دست مىآيد. مثلا جرئت و فعاليت ملل شمالى چين زيادتر از فعاليت ملل جنوبى آن كشور است و همين طور فعاليت سكنه كرهشمالى از سكنه جنوبى آن بيشتر مىباشد.»(45)
مورخ مشهور ابن خلدون نيز در مقدمه خويش تأكيد فراوانى بر آب و هوا و نقش آن در امر عمران و آبادانى نموده است؛ وى معتقد است كه ساكنان مناطق معتدل (كه از حرارت سوزان جنوب و سرماى شمال كره زمين در امانند) از جهت خلق و خوى و صورت و سيرت در اعتدال قرار دارند و براى ايجاد تمدن و عمران، معاش و اقتصاد و هنر و دانش مناسبترند. او مرز اين بحث را تا مسئله نبوتها پيش برده و دليل بعثت انبياء در اين مناطق را (چرا كه خبري از بعثت پيامبرى در مناطق قطب شمال يا جنوب به ما نرسيده است) در همين نكته دانسته و رشد علوم و صنايع و … را در اين مناطق در ارتباط با همين مطلب مىداند و متذكر مىشود كه دورى از اعتدال در آب و هوا، موجب دورى از دانش و دين و نيز دورى از رفتارهاى انسانى مىشود.
ابنخلدون مىافزايد: «محيط زيست بر هوش و استعداد، درايت و كفايت فردى اثر مىگذارد و سلامتى عقل و روح و ميانهروى در اعمال و رفتار در گرو سلامت محيط زيست است. ساكنان مناطق معتدل كره زمين، از نشاط و شادابى ويژهاى برخوردارند، روش آنان معتدل و منشى ميانه دارند، افراط و تفريط در زندگى آنا كمتر و آبادانى و عمران در مناطق آنان بيشتر است. اعتدال بر جسم و رنگ پوست و اخلاق و عقايد آنان حاكم است، دورانديشى و تعقل در امور و شيوه آنهاست و سبكسرى و شادى بيش از حد كمتر در بينشان رواج دارد، نوع قد و قامت، رنگ و چگونگى اندام ظاهرى و درونى و حتى فكر و انديشه و اخلاق و منش هركس به طبيعت و محيط زيست وى بستگى دارد.»(46)
همچنين مىگفت: «مردم سكن در كوهستانها، يعنى مناطق سرد، بيشتر آيندهنگر و اهل تفكر و سحر خيزند و همواره آذوقه سال آينده را فراهم مىآورند.»(47)
ارسطو نيز بر اين مسئله تأكيد دارد كه: «مردم اروپا دليرند، ولى كم هوش، ليكن مردم آسيا هوشمندند.»(48)
از مطالب ذكر شده درمىيابيم كه پستى و بلندى سرزمينها و نيز گرمسير و سردسير بودن آب و هواى مناطق (شرايط اقليمى) مختلف بر جسم و روح آدمى تأثير بسيار مهمى دارند؛ به طورى كه حتى شكل ظاهرى و رنگ پوست هركس با منطقه مسكونى او در ارتباط مستقيم است و علاوه بر آن، شرايط اقليمى بر خلق و خوى و رفتار و منش انسان اثر قابل توجهى دارد.
نكته شايان ذكر اين كه، محيط جغرافيائى حتى بر سياست، اجتماع، و اقتصاد، نيز تأثير مىگذارد؛ به گونهاى عدهاى از دانشمندان، عقب ماندگى و يا پيشرفت جوامع بشرى را مربوط به موقعيت جغرافيائى و اوضاع اقليمى آن مىدانند. گروهى ديگر از دانشمندان دائره تأثيرگذارى موقعيتهاى جغرافيائى را آنقدر وسعت دادهاند كه حتى موسيقى، سازها، نواها و رقصهاى اقوام مختلف را بازتاب اوضاع و احوال جغرافيائى و اقليمى مختلف آنها مىدانند. گروهى از دانشمندان معتقدند كه عوامل ژئوپوليتيكى تأثير مستقيمى در منازعات و بحرانهاى قومى داشته و طبيعت و ساختار جغرافيائى جوامع نقش بزرگى در ساختار روحى مردم نيز ايفا مىكند. آنها مىگويند: كوههاى بلند و سر به فلك كشيده، معلمان بزرگىاند كه غرور و سركشى را بر ساكنان خود مىآموزند و زندگى در آغوش آنها روحيه انسان را سخت و مقاوم بار آورده و ساختار روانى او را به شكل كوه در مىآورد. طبيعت نقش مؤثرى در هويت ملتها و تمدنها داشته كه صفحات نخستين تاريخ بشر گواه روشنى بر آن است. تأثير گياهان در انسان از نظر اسلام
گياهان و درختان، سهمى به سزا و نقشى بسيار مهم در زندگى بشر دارند. تلطيف هوا، تعادل دماى محيط، حفاظت از خاك و تأمين
بخشى از مواد غذايى مورد نياز انسان و ساير موجودات، بخشى از سودمنديهاي فراوان آنهاست. افزون بر اينها، گياهان و به طوركلى فضاى سبز كه شامل مراتع و جنگلها و پاركها مىشود، تأثير بسيار مثبتى بر روح و روان آدمى دارند.
تماشاى گلبرگهاى لطيف و خوشرنگ، غنچههاى زيبا و بانشاط، شكوفه هاى دلربا و جذاب، گلهاي رنگارنگ و باطراوت، تركيب موزون برگها، چشمانداز بهجتآور بوستانها و جنگلها، انسان را غرق در لذت و شادى مىكند. افسردگىها و غمها را مىزدايد و در وى تازگى سرورآميز مىآفريند.
تماشاى گياهان خرم و سرسبز و نگاه به مناظر جذاب آنها، از مواردى است شريعت اسلام بدان دعوت نموده است، و تعبيرهاى پيشوايان معصوم (ع) نيز در بيان فوائد فراوان اين نعمتهاى خدادادى (گياهان)، بسار حيرتانگيز است.
قرآنكريم در چندين آيه، گياهان را «شادىآفرين» دانسته و آنها را به «بهجتانگيزى» توصيف مىكند كه به جهت اختصار به سه آيه شريفه اشاره مىكنيم:
قرآنكريم مىفرمايد: «و ترى الارض هامده، فإذا انزلنا عليها الماء اهتزّت و ربت و انبتت من كل زوج بهيج؛(49)زمين را مرده و فسرده مىبينى و چون آب باران بر آنها فرستيم، بجنبد و بر دمد و انواع گياهان زيبا و شادىآفرين بروياند.»
واژه «بهيج» از ماده «بهج و بهجه» است كه به معناى شادى، خوشحالى و سرورى است كه از نيكويى و زيبايى چيزى برخيزد. چنان كه مفسر بزرگ شيعه، شيخ طوسى (ره) مىفرمايد:
«بهجت، چشمانداز زيبايى است كه وقتى انسان بدان مىنگرد، غرق در شادى و سرور مىشود …(50) و «بهيج» صورت زيبايى است كه تماشاى آن لذتآور و سرورآفرين است.»(51)اين آيه شريفه مشعر بر اين است كه در پرتو فرود آمدن باران، زمين جنبشى سرورآميز را آغاز مىكند و در پى آن، اناع گوناگون گياهان در آن مىرويد و سبزى و خرمى آن چشم هر بينندهاى را مىنوازد و قلبش را سرشار از شادى و بهجت مىنمايد.
همچنين در آيهاى ديگر مىفرمايد:
«و الارض مددناها و القينا فيها رواسى و انبتنا فيها من كل زوج بهيج؛(52) زمين را بگسترديم و در آن كوههاى بلند و استوار نهاديم و از هرگونه گياه زيبا و بهجتافزا در آن رويانديم.»
همچنين در اينباره در آيه ديگر خداوند متعال وصف زيباى «ذات بهجه» را به درختان داده و مىفرمايد: «و انزل لكم من السماء ماء فانبتنا به حدائق ذاتبهجة؛(53)خداوند براى شما از آسمان آبى فرو فرستاد كه بدان بوستانهاى خرم و شادىآفرين رويانديم.» اين طراوت، نشاط و بهجتانگيزى گياهان و درختان در انسان انگيزهاى ايجاد مىكند و او را به سمت عمران و آبادانى زمين و اميدوارى به زندگى سوق مىدهد. چنان كه علامه شعرانى (ره) در اين باره مىنويسد: «خرمى گياه سبز و درخت و گل و شكوفه كه در اين آيات ذكر شده است، در انسان رغبت و نشاطى به وجود مىآورد كه زمين را آباد كند و كشت و زرع بسيار شود و روزى مردم فراح گردد.»(54)
در سخنان گوهربار معصومان (ع) نيز از تأثير بسيار مثبت گياهان و درختان در جسم و روح آدمى، تعبيرهاى گونانى آمدهاست.
در برخى از قبيل روايات، از تأثير مناظر سرسبز بر تقويت ديده و بصيرت انسان و زودن افسردگىها و از بين رفتن بيمارىها روحى و روانى، سخن به ميان آمده است، و در بعضى از رقابت لذت تماشاى گياهان با لذتهاى ديگر بحث شده است، كه به جهت اختصار، به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
در روايتى از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود: «چهار چيز چهره را نورانى و روشن مىكند كه يكى از آنها تماشاى گياهان خرّم و سرسبز است.»(55)
از امام كاظم(ع) نيز روايت شده كه فرمود: «ثلاثة يجلين البصر، النظر الى الخضرة و النظر الى الماء الجارى و….؛(56) نگاه به گياهان خرم و سرسبز، چشم را جلا مىدهد و بر روشنايى آن مىافزايد.» گاهى احتمال داده مىشود كه مراد از اينگونه روايات اين است كه نگاه كردن بر سبزى و خرمى گلها و گياهان، بر بصيرت آدمى مىافزايد و چشم دل را روشن مىسازد؛ زيرا در برخى تعبيرها، اينگونه آمده است:
«نگاه به سبزى و نشستن روبه روى كعبه (و نگريستن بدان) …. و پاكيزه نگه داشتن محل سكونت، بر قوت ديده مىافزايد.»(57)
اما با امعان نظر درمىيابيم كه ذكر موارد ديگرى در رديف گياهان سرسبز، همچون «آب جارى» و «سرمه كشيدن هنگام خواب»، شاهد بر اين است كه موارد ياد شده در روايات، علاوه بر روشن كردن چشم دل و افزودن بر بصيرت آدمى، كه با نظاره و تأمل عميق در تمام مخلوقات الهى به دست مىآيد داراى تأثير مهمى در تقويت نور چشم ظاهرى است.
در روايتى از امام رضا (ع) نقل شده كه فرمود : «الطيب نشره و العسل نشره، و الركوب نشره و النظر الى الخضره نشره؛(58)بوى خوش، عسل، سواركارى و نگاه به مناظر سرسبز و خرم، باعث نشاط و شادى مىشود.»
بر طبق اين نقل، نگاه به مناظر جذاب و سرسبز گياهان برخى از بيمارىها را روحى و روانى را از بين مىبرد و افسردگىها و غمها را مىزدايد. چنان كه تشريح منعاى واژه «نشره» مؤيد آن است : «نشره چيزى است كه موجب آرامش وراحتى اعصاب. مىشود، پس از آن كه دچار بيمارى و افسردگى شده است.»
از مجموع روايات ياد شده درمىيابيم كه تماشاى سرسبزى و خرمى گياهان و درختان لذت بخش و شادى آفرين است؛ به گونهاى كه گاه شگفتى و حيرت انسان را برمىانگيزد و با ديگر لذتها و خوشىها رقابتى پيروزمندانه مىكند.
امام صادق (ع) به مفضلّ مىفرمايد: «مع ما فىالنبات من التلذذ بحسن منظره و نظاراتها التى لايعدلها شىء من مناظر العام و ملاهيه.»(59)
امام صادق (ع)، در ابتدا متذكر منافع فراوان گياهان و درختان و استفاده بيشتر از آنها مىشود، و آنگاه مىفرمايد: نگاه كن به گلهاى رنگارنگ، شكوفههاى زيبا و درختان سرسبز و خرم، جنان لذتى به آدمى مىبخشد كه هيچ لذيى را با آن برابر، نمىتوان كرد.
در منابع روائى اسلام، بر اين نكته تاكيد شده كه «سفرههاى خويش را با سبزى آراسته كنيد» و نهادن سبزى در سفره، در رديف «بسمالله» ذكر شده است:
«سفرههاى خود را با سبزي، سرسبز كنيد؛ زيرا وجود سبزى در سفره همراه با بسمالله، دوركننده شيطان است؛ در روايتى ديگر آمده است: سفرههاى خود را با سبزى زينت دهيد.»(60)
در روايت ديگرى، «حنّان» گزارش مىكند كه: «من همراه امام صادق (ع) بر سر سفره بوديم، حضرت سبزى ميل فرمود، ولى من به دليلى سبزى مصرف نمىكردم، امام به من فرمود: مگر نمىدانى كه هيچگاه براى اميرالمؤمنين، على (ع) غذا نمىآوردند، مگر اين كه در كنار آن سبزى وجود داشت؟ گفتم چرا؟ حضرت فرمود: دلهاى مؤمنان سبز است و به سبزى اشتياق دارد.»(61)
بر اساس روايت ديگرى امام كاظم (ع) فرمود: «اما علمت انّى لا آكل على مائدة، ليس فيها خضرة؟؛(62) من از سفرهاى غذا نمىخورم كه در آن سبزى نباشد.»
روايات ياد شده، به روشنى بر اهميت نظاره و مصرف سبزىها دلالت دارد و تأكيدى است بر تأثير سبزىها بر جسم و روح آدمى.
برخى از روايات تأثير مثبت و شگرف استشمام گلها و يا درختان ويژهاى را در روان آدمى برشمرده است؛ چنان كه امر به استشمام گل سرخ و نرجس و… شده است و بوى عطرآگين ملائكه به بوى خوش گل تشبيه شده است.
امام كاظم (ع) به نقل از پدران بزرگوارش (ع) از پيامبراكرم (ص) نقل مىكند كه حضرت فرمود: «بوى خوش فرشتگان الهى، بوى (دلانگيز) گل است…»(63)پيامبر اكرم (ص) در اهميت استشمام گل سرخ فرمود: «هركس مىخواهد بوى عطرآگين مرا ببويد، گل سرخ را استشمام كند.»(64)
درباره گل نرجس نيز از پيامبر اسلام (ص) نقل شده كه فرمود: «گل نرجس را حد اقل در هر روز يا در هر هفته يا در هر ماه يا در هر سال و يا در طول عمر يكبار ببوئيد؛ زيرا در دل انسان مايهاى از جنون و جذام و برص وجود دارد كه استشمام گل نرجس آن را ريشهكن مىكند.»(65)
از امام على (ع) نيز نقل شده كه فرمود: «گل نرجس را حد اقل در هر سال يك بار ببوئيد؛ زيرا در دل انسان حالتى است كه تنها گل نرجس آن را مىزدايد.»(66)
در روايتى از امام رضا (ع) نيز نقل شده كه فرمود: «استشمام گل نرجس را به تأخير نيندازيد؛ همانا بوئيدن آن مانع از ابتلاء به زكام در زمستان است.»(67)
بديهى است، اينگونه روايات، بيانگر اهميت استشمام گل به ويژه گل سرخ و گل نرجس و بيانكننده تأثير مهم و شگرف آن بر جسم و روان آدمى است.
از آنچه گذشت درمىيابيم كه غنچهها، شكوفهها، درختان، جنگلها و مراتع از زيباىهاى طبيعتاند كه خداوند در زمين به وديعت نهاده است.
اساساً تأمل عميق در مظاهر زيباي عظيم آفرينش در جسم و روح آدمى سه اثر بسيار بزرگ دارد:
الف – تماشاى طبيعت سرسبز و اصولاً شگفتىهاى زيباى جهان هستى مىتواند انسان را به نظاره زيبايىهاى نامحسوس رهنمون كند؛ به گونهاى كه حقايقى چه به طور مستقيم و چه به طور غيرمستقيم براى انسان روشن خواهد گشت كه حتى در احساس عظمت ملكوت درونى و ملكوت بيرونى ظاهر خواهد گشت، ولى متأسفانه چه اندكاند افرادى كه قدرت گذشت از سطوح ظاهرى درون و بيرون به اعماق حقايق و به قول افلاطون از سايهها به واقعيات را بوده و از اين راه به معرفتهاى والاترى در قلمرو درون ذات و برون ذات موفق شوند.
ب – غمها را مىزدايد، به انسان آرامش و آسودگى خاصى مىبخشد و او را شاد و خوشحال مىكند.
ج – خداوند روح بشر به گونهاى آفريد كه استعداد بسيار گستردهاى دارد كه بدون ارتباط با زيبايىها، راكد و خنثى مىگردد و در نتيجه روح تنها با كميت و گسترشهاى مادى محض ارتباط پيدا مىكند و خود را در قفس مىبيند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. مقدمه ابن خلدون، ص 82. 2. سوره اعراف، آيه 58. 3. صبحى صالح، نهج البلاغه، خ13. 4. همان. 5. سوره انبياء، آيه 30. 6. بحارالانوار، ج66،ص447. 7. همان. 8. داشتن وضو يا غسل شرط تكاليف واجب است و براى انجام دعاها و تكليفهاى مستحبى، مستحب است و اصولاً وضو داشتن در تمام حالات در اسلام امرى نيكوست. (ر.ك: عروة الوثقى، ج1،ص141وسائل الشيعه، ج1،ص258. 9. وسائل الشيعه، ج1،ص276. 10. سوره فرقان،آيه 48. 11. ر.ك: تفسيرالميزان، ج15،ص226،تفسير مجمع البيان، ج7،ص301،تفسير كشاف، ج3،ص284. 12. وسائل الشيعه، ج1،ص110و 282. 13. سوره نساء،آيه 43 ،سوره مائده،آيه 6. 14. بحار الانوار، ج76،ص289. 15. همان، ج10،ص246و ج59،ص144. 16. در گفتگو بين امام صادق(ع) و مفضل نيز به اين نكته اشاره شده است: «و منه جالهواء( الريح الهابة». بحارالانوار، ج3،ص 120. 17. نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 1146،حكمت ؛123 صبحى صالح، ص 491،حكمت 128. 18. كمال الدين هيثم بن على بن ميثم بحرانى، شرح نهج البلاغه، قم، انتشارات دفترتبليغات، ج5،ص311. 19. شرح نهج البلاغه، ج18،ص319. 20. بحار الانوار، ج3،ص118. 21. ر.ك :روح المعانى ، آلوسى، ج 27 – 28،ص2،مجمع البيان ، طبرسى، ج9،ص254،تبيان، طوسى، ج9،ص379،تفسير شبر، ص486،تفسير كشاف، زمخشرى، ج4،ص 394. 22. روح المعانى، ج28-27،ص2. 23. كشاف، ج4،ص394. 24. التبيان، ج9،ص379. 25. مجمع البيان، ج9،ص254. 26. سوره ذاريات،آيه 4-2. 27. تفسير الميزان، ج18،ص369،كشاف، ج4،ص394. 28. بحارالانوار، ج57،ص15. 29. همان. 30. بارور كردن گياهان توسط بادها در قرآن نيز مطرح شده و رياح لواقح ناميده شده اند، سوره حجر،آيه 22. 31. بحارالانوار، ج57،ص 7و ج3،ص102. 32. همان، ج3،ص119. 33. همان، ج57،ص18. 34. ادوارد، س، راجرز، اكولوژى انسانى و بهداشت، ديباچه مؤلف، ترجمه: دكتر سياوش آگاه، چاپ اول، سال1348،مؤسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعى. 35. ر.ك: جميز بابر و مايكل اسميت، ماهيت سياستگذارى خارجى، ترجمه دكتر سيف زاده، ص135،چاپ اول، سال1373،تهران، نشر قومس. 36. همان، ص138-134. 37. قانون، ابن سينا، كتاب اول، ترجمه عبدالرحمن شرفكندى (ههژار)، چ: ششم، سروش، 1370،ص213. 38. همان، ص213. 39. همان. 40. قانون در طب، كتاب اول، ص197. 41. همان، ص214. 42. همان، ص199. 43. منتسكيو، روح القوانين، ص230. 44. همان، ص233. 45. همان، ص274. 46. مقدمه ابن خلدون، ص86-82. 47. همان، ص161. 48. ر.ك: ارسطو، سياست، ترجمه حميد عنايت، شركت سهامى كتابهاى جيبى، چاپ سوم، 1358،ص297. 49. سوره حج،آيه 62. 50. التبيان فى تفسيرالقرآن، ج8،ص108. 51. همان، ص239. 52. سوره ق،آيه 7. 53. سوره نمل،آيه 60. 54. نثر طوسى، ص97. 55. بحارالانوار، ج76،ص289،و ج73،ص«:94اربع يضئن الوجه: النظر الى الوجه الحسن، و النظر الى الماء الجارى، و النظر الى الخضرة و الكحل عندالنوم». 56. تحف العقول «ابن شعبه» مترجم عطايى؛ بحار ج10، ص246 و ج59، ص 144و ج75،ص291و ج101،ص 45و با تعبير «يجلون البصر» در ج76،ص291،الشوكانى، الفوايد المجموعه، ص241. 57. قال الشافعى: «اربعه تقوى البصر: الجلوس تجاه الكعبه، الكحل عندالنوم و النظر الى الخضره و تنظيف المجلس.» 58. بحارالانوار، ج76،ص289. 59. بحارالانوار، ج3،ص129. 60. مكارم الاخلاق، ص176. 61. وسائل الشيعه، ج16،ص513. 62. وسايل الشيعه، ج 16،ص531. 63. بحارالانوار، ج66،ص177. 64. همان، ج73،ص147و ج62،ص299 با اندكى اختلاف. 65. بحارالانوار، ج62،ص99. 66. تمام نهج البلاغه، تحقيق و تنسيق: صادق الموسوى، بيروت، الذار الاسلاميه، 1414،ص 547.با اندكى تفاوت در الفاظ: بحارالانوار، ج66، ص176. 67. بحارالانوار، ج62،ص324.
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
بخشى از ديوار حايل در عمليات بىسابقه مبارزان فلسطينى منهدم شد، مبارزان فلسطينى براى نخستين بار پس از ساخت ديوار حايل توسط اسرائيل، بخشى از اين ديوار را منهدم كردند. انهدام ديوار حايل نشان داد، اسرائيل نمىتواند براى جلوگيرى از نفوذ مبارزان فلسطينى به داخل سرزمينهاى اشغالى 1948 به اين ديوار اتكا كند.
تلويزيون دولتى دانمارك، اهانت به پيامبر اسلام (ص) را تكرار كرد. (16/7/85)
مسلمانان به هتك حرمت پيامبر اسلام (ص) در تلويزيون دانمارك اعتراض كردند. (17/7/85)
تعداد كشتههاى غيرنظامى عراق از مرز 650 هزار نفر گذشت. (20/7/85)
سركوب نمازگزاران مسجد الاقصى در آستانه روز قدس شدت گرفت. (22/7/85)
“كاكا” ستاره برزيلى فوتبال جهان مسلمان شد.
مجلس و دولت عراق همكارى تروريستها با اشغالگران را افشا كردند. (25/7/85)
در راهپيمايى روز جهانى قدس، امت اسلامى خواستار نابودى رژيم صهيونيستى شد. (29/7/85)
به دليل حضور نماينده اسرائيل، وزير خارجه لبنان اجلاس قطر را تحريم كرد. (6/8/85)
سيد حسن نصرالله در جشن بزرگ مقاومت: تا تهديد هست سلاح را زمين نمىگذاريم.
روزنامه ايندينپدنت استفاده رژيم صهيونيستى از سلاحهاى حاوى اورانيوم در جنگ لبنان را فاش كرد.
سر اسقف كانتربرى از حجاب اسلامى در انگليس دفاع كرد. (7/8/85)
واشنگتن پست: آيت اللّه سيستانى مقامات آمريكايى را مثل عروسك بازى مىدهد. (8/8/85)
سيد حسن نصر اللّه: آمريكا آيندهاى در خاورميانه ندارد. (11/8/85)
صهيونيستها يك بار ديگر نوار غزه را به خاك و خون كشيدند. (13/8/85)
مشاركت مستقيم آمريكا در كشتار مردم فلسطين فاش شد. (14/8/85)
بازتاب جهانى رأى دادگاه براى مهره سوخته آمريكا، حكم اعدام صدام، پايكوبى در شهرهاى عراق را رقم زد. (15/8/85) اخبار داخلى
كيهان از حضور چهرههاى شاخص در انتخابات خبرگان خبر داد.
در پى شكست نشست لندن، روسيه: نمىگذاريم آمريكا ما را به رويارويى با ايران بكشاند.
سيد حسن نصراللّه از وزارت بهداشت كشورمان تقدير كرد.
رهبر انقلاب: علاج دردها و مشكلات كشور در پيشرفت علمى است. (16/7/85)
هشدار 6 ماه پيش كيهان: تخلف 1000 ميليارد تومانى در بانك پارسيان اتفاق افتاد.
مجلس، بيمارستانهاى خصوصى را ملزم به عقد قرار داد با سازمانهاى بيمهگر كرد.
خبرگزارىها با اشاره به قهرمانى حسين رضازاده: ركورد هركول ايرانى به اين زودىها قابل دسترسى نيست. (17/7/85)
مدالهاى قوىترين مرد جهان تقديم مردم و رهبر انقلاب شد. پهلوان حسين رضا زاده: هر سه مدال طلا را تقديم مردم و رهبر انقلاب اسلامى مىكنم. اميدوارم با توكّل به خدا و ادامه تمرينات در مسابقه آسيايى دوحه قطر نيز مدال بگيرم.
دكتر احمدى نژاد رئيس جمهور چون پدرى مهربان، كودكان بىبهره از دستان محبتآميز پدر را در آغوش كشيد و روزه خود را در جمع صميمى آنها افطار كرد.
ديوان محاسبات: ايران از قرارداد كرسنت 22 ميليارد دلار زيان مىبيند. (18/7/85)
رهبر انقلاب در ديدار مسؤولان و كارگزاران نظام: همدلى را حفظ كنيد، گلايهها را سر سفره مردم نگذاريد. (19/7/85)
در پايان مهلت ثبت نام، 495 نفر نامزد انتخابات خبرگان شدند.
رئيس جمهور: وقت آن رسيده گوش چند نفر را بپيچانيم. (20/7/85)
ولى امر مسلمين در خطبه نماز جمعه هشدار داد: مردم مقابل مردم، توطئه جديد غرب در منطقه است. (22/7/85)
5 شهيد گمنام بر شانههاى مردم روزه دار تشيع شدند. (24/7/85)
ثبت نام براى انتخابات شوراها آغاز شد.
لايحه 4600 ميليارد تومانى متمم بودجه به دولت رفت.
رايس: آمريكا به تنهايى حريف ايران نمىشود.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: وحدت و انسجام ملى مىتواند ما را از بحرانها عبور دهد. (25/7/85)
دانشجويان با رهبر انقلاب ديدارى صميمانه داشتند.
مركز بزرگ شيعهشناسى در مسجد جمكران تأسيس مىيابد.
رهبر معظم انقلاب: گرايش ظاهرى به مظاهر دين كافى نيست، جوانان بايد در معارف دينى عميق شوند.
اتحاديه اروپا خواستار توقف فورى برنامه هستهاى ايران شد. (26/7/85)
لاريجانى: غرب تعليق را براى حفظ آبرو مىخواهد. (27/7/85)
بىنظيرترين روز قدس در ايران و جهان برگزار شد. (29/7/85)
اعتراف شوراى روابط خارجى آمريكا: ايران براى مقابله با آمريكا اهرمهاى زيادى در اختيار دارد.
رهبر معظم انقلاب از نمايشگاه بين المللى قرآن كريم بازديد دو ساعته داشتند.
صندوق بين المللى پول: درآمدهاى ارزى ايران از 80 ميليارد دلار خواهد گذشت. (30/7/85)
استيضاح رأى نياورد، وزير جهاد كشاورزى ماندگار شد. (1/8/85)
واگذارى سهام عدالت امروز آغاز مىشود.
رهبر انقلاب در خطبه نماز عيد فطر بر پرهيز از تخريب در انتخابات تأكيد كردند.
دومين آبشار 164 تايى سانتريفيوژ ايران راه اندازى شد. (6/8/85)
اقدام سؤال برانگيز دستگاه قضايى؛ مسؤولان دانشگاه هاوايى تبرئه شدند.
با حكم فرمانده كل قوا، فرمانده جديد نيروى هوايى ارتش منصوب شد. (7/8/85)
مصرى وزير رفاه شد.
نيويورك تايمز: اگر ايران كوتاه بيايد، غرب خواستههاى بيشترى را مطرح مىكند. (8/8/85)
پرفشارترين مخزن گازى جهان در خوزستان به بهرهبردارى رسيد. (9/8/85)
عضو ارشد مركز تحقيقات استراتژيك كانادا: درگيرى با ايران پايان برترى نظامى آمريكاست.
مجلس فقط به كليات لايحه واردات بنزين رأى داد. (10/8/85)
رزمايش بزرگ پيامبر اعظم(ص) آغاز شد. تنگه هرمز در قبضه موشكهاى ايران.
سهميه بندى بنزين براى امسال منتفى شد. (11/8/85)
همزمان با رزمايش پيامبر اعظم(ص) در خليج فارس، اسرائيل: توان مقابله با موشكهاى ايران را نداريم.
آخرين تحولات در پرونده هستهاى ايران؛ مخالفت صريح روسيه و چين با پيش نويس قطعنامه اروپا مبنى بر تحريم ايران. (13/8/85)
راهپيمايى نفرت از شيطان بزرگ در سالگرد 13 آبان برگزار شد. (14/8/85)
با 155 رأى موافق محمد عباسى وزير تعاون شد.
شرايط جديد بازنشستگى در مشاغل سخت و زيان آور اعلام شد.
بازرسان آژانس از آبشار دوم غنى سازى ايران بازديد كردند. (15/8/85) اخبار خارجى
راهپيمايى حمايت از چاوز در خيابانهاى كاراكاس انجام شد.
با واگذارى 3 ايالت در افغانستان آمريكا به طالبان پيشنهاد سازش داد.
آزمايش بمب اتمى كره شمالى دنيا را غافلگير كرد و به اقتصاد جهانى شوك تازهاى وارد ساخت. (18/7/85)
تأسيسات نفتى شل به تصرف جوانان معترض نيجريه درآمد. (19/7/85)
هشدار كره شمالى به غرب؛ هرگونه تحريم را اعلان جنگ تلقى مىكنيم. (20/7/85)
رئيس ستاد ارتش انگليس: بايد از عراق خارج شويم، ديگر ميهمان ناخوانده نمىخواهند.
برخورد هواپيما به برج 50 طبقه، ارزش سهام آمريكا را كاهش داد. برخورد يك هواپيماى كوچك دوموتوره با آسمانخراش 50 طبقه در منهتن نيويورك بار ديگر خاطره تأثر برانگيز 11 سپتامبر را براى نيويوركىها زنده كرد. (22/7/85)
لس آنجلس تايمز: كره شمالى آمريكا را دست انداخته است. (24/7/85)
البرادعى از توانايى 30 كشور جديد در دستيابى به سلاح هستهاى خبر داد. (25/7/85)
فايتشال تايمز:دوره سلطه آمريكا بر خاورميانه روبهپايان است. (26/7/85)
10 تفنگدار آمريكايى در درگيرىهاى عراق به هلاكت رسيدند. (27/7/85)
فرانسه: براى حضور در افغانستان بهاى سنگينى پرداختهايم. (29/7/85)
تظاهرات ضد دولتى 5 شهر آلمان را فراگرفت. (1/8/85)
وزير خارجه اسپانيا: با مرگ “نقشه راه” بايد از ايران كمك گرفت. (7/8/85)
چاوز ورود اسرائيلىها را به خاك ونزوئلا ممنوع كرد. (8/8/85)
درپى موافقت حسنى مبارك با اصلاح قانون انتخابات، رياست جمهورى در مصر موروثى مىشود. (10/8/85)
چين و روسيه: حق السكوت آمريكارا (در رابطه با تحريم ايران) نمىپذيريم.
مقاومت سودان، واشنگتن را مجبور به عقب نشينى از مواضع خود كرد. (14/8/85)
مردم آمريكا در انتخابات فردا نمايندگان كنگره را مشخص مىكنند.
پاورقي ها:
خانواده و روابطِ همسران از ديدگاه حضرت امام رضا ع
پيمانى پاك
تشكيل خانواده در اسلام، مسئلهاى حياتى و برنامهاى عالى است كه اگر چه برمبناى مقررات و قوانين قرآنى، روايى و شرعى جامه عمل مىپوشد امّا نخستين مايههاى آن بصورت غريزه، محبّت، عاطفه و اشتياق متقابل زوج به ارادهى حكيمانه حضرت بارى تعالى در نهاد انسان قرار داده شده است. ايجاد آرامش و مودت بر اثر ازدواج از نشانههاى لطف خداوند مىباشد.(1)
به علاوه محكمترين و برترين برنامه براى جلوگيرى از گناه و صيانت جامعه و نجات دادن نسل جوان از سقوط در باتلاق منكرات، ابتذال و فحشاء، ازدواج مىباشد. براين اساس در مرحله اوّل بر والدين، اقوام و نهادهاى ذيربط واجب است كه نسبت به ايجاد مقدمات اين سنت الهى و حركت پسنديده اقدام كنند و با دستان خويش با سادهترين روش زمينه پيمانى پاك را فراهم آورند. در مرحله بعد بر پسران و دختران است كه بناى زندگى و سعادتمندانهاى را به دور از تكلّفات و با اجتناب از شرايط سخت برپا نمايند. البته اين موضوع با مقدماتى انجام مىپذيرد. پژوهش پيرامون همسر دلخواه
تشكيل كانونى به نام خانواده اهميت شايان توجهى دارد زيرا براى هر كسى يك بار در طول زندگيش اين فرصت پيش مىآيد و هر كدام از دختر و پسر مىخواهد براى خود شريكى در مسير زندگى خويش برگزيند كه تا پايان عمر با وى خواهد بود و از همه اسرار و رموز او باخبر خواهد گرديد. شريكى كه مادر فرزندان، و مربّى كودكان است و يا آن كه پدر و مسؤول و مدير خانواده است و در صورت انتخاب درست، به اعتبار، عزت و آبروى طرفين افزوده خواهد شد، بنابراين عقل و برهان چنين قضاوت مىكند كه دربارهى همسر آينده بايد بررسى هايى بعمل آورد. از اين جهت حضرت امام رضا(ع) فرمودهاند: «النكاحُ رِقٌ فاذا انْكَحَ اَحَدُكُمْ وليْدةً فَقَدْ ارقّها فلْينْظُرْ اَحَدَكُمْ لِمَنْ يَرُقُّ كريمته.»(2)
براساس اين روايت نورانى كسى كه دختر خويش را شوهر مىدهد در واقع او را از حوزه ى اختيار خويش بيرون مىآورد و در اختيار ديگرى قرار مىدهد بنابراين بايد خانوادهها بررسى كنند كه دختر خويش را به چه كسى مىدهند و پارهاى از حيات خود و محصول تلاشها، تربيتهاى خويشتن را به دست چه فردى مىسپارند. بنابراين دختر و پسر قبل از ازدواج بايد از روحيات، عادات، اخلاق و سلامت فيزيكى و روانى يكديگر در حد ضرورت باخبر باشند. از اين جهت است كه رسول اكرم (ص) تأكيد نمودهاند با افراد داراى حسب و نسب وصلت كنيد زيرا تمامى خصال و صفات والدين به فرزندان انتقال مىيابد.(3) خانوادهها مراقب باشند دختر با ايمان خود را به جوانى كه اهل حق و حقيقت نمىباشد و خود در باتلاق انحراف دست و پا مىزند ندهند و براى جوان پاك خود دخترى را كه به ارزشها و فضايل پشت پا زده است انتخاب نكنند. حضرت امام رضا(ع) مسلمانان را از وصلت با شرابخواران نهى كردهاند: «و ايّاكَ انْ تُزَوَّجَ شارِبَ الَخَمْر فان زَوَّجْتهُ فكانما قَدّتْ الى الزّنا؛(4) اجتناب كن از اين كه دختر خود را به شرابخوارى بدهى كه اگر او را به چنين تبهكارى شوهر دهى گويا آن كه آن پاكدامن را به زنا دادهاى؟!» آرى آن كه پاى بند واجبات الهى نمىباشد و از ارتكاب فسق و فجور پروا ندارد و از حسنات اخلاقى بى بهره است نبايد به عنوان همسر آينده برگزيده شود زيرا بنا به فرمايش ائمه هدى آثار حرام و گناه در نسل آشكار مىگردد.(5) مراسم عروسى
آداب و رسوم عقد و عروسى بايد توأم باوقار، حفظ كرامت و شخصيت و به دور از هرگونه محرمات و عوامل محرّك شهوات باشد تا رحمت الهى را جلب كند و عاملى براى عمل گرديدن بركات آسمانى گردد. در فرهنگ اسلامى تأكيد بر اين است كه اين مراسم بهتر است شب هنگام برگزار شود چنانچه عروسى حضرت زهرا(س) در هنگام شب انجام گرديد. رسول خدا(ص) توصيه نمودند دختران عبدالمطلب و زنان مهاجر و انصار شب عروسى حضرت فاطمه بدنبال آن بانوى بزرگوار حركت كنند، شادى نمايند، شعر بخوانند و ذكر الله اكبر و الحمدلله بر زبان جارى سازند و از چيزى كه خداوند بر انجام آن رضايت ندارد پرهيز كنند. حضرت امام رضا(ع) با الهام از بيانات رسول اكرم (ص) و تأسّى بر سيره و سنّت جدّش و جدّهاش فرمودهاند: «مِن السّنةِ التّزويج باللّيل لأنَّ اللّه جَعَلَ الليل سكَناً و النساء انما هُنَّ سُكن؛(6) عروسى در شب هنگام روش رسول خدا است زيرا خداوند شب را مايه آرامش قرار داده است و زن هم موجب تسكين روحى است.» اين حديث يك نكته مهم را كه جنبه روانشناسى دارد مطرح مىكند زيرا معمولاً شب هنگام آدمى از فشارهاى روانى كمترى برخوردار است و روح آدمى فراغت بهترى دارد و براى انجام برنامههاى فرح بخش مهيّاتر است و اصولاً افراد خسته و افسرده و دچار مرارت نمىتوانند مسرور و شادمان باشند. همچنين مطابق آيه قرآن: «و جعلنا الليل لباساً»(7) شب پوششى است بر اندام زمين و موجوداتى كه بر روى آن زيست مىكنندو انسانها با فرا رسيدن شب مىتوانند فعاليتهاى فرساينده را تعطيل كنند و روح خسته را آرام نمايند و با اين وصف نه تنها عروس و داماد بلكه ميهمانان با فراغت خاطر در مراسم مذكور حضور مىيابند زوجين نيز در پايان اين برنامه با خوابيدن به آسايش لازم دست مىيابند و در سحرگاهان به عنوان بهترين وقت براى عبادت و ذكر به راز و نياز با محبوب مىپردازند.
غذا دادن به ميهمانان نيز در فرهنگ اسلامى استحباب فوق العادهاى دارد و رسول اكرم (ص) يكى از موارد وليمه دادن راموقع عروسى دانستهاند البته به فرمايش آن حضرت دعوت شدگان نبايد براى رفتن به اين مراسم شتاب كنند زيرا يادآور دنياو زندگى ظاهرى است.(8) حضرت على بن موسى الرضا(ع) فرمودهاند: «مِنَ السّنّةِ اِطْعامُ الّطعام عند التّزويج»(9) يعنى از سنت پيامبر اكرم (ص) طعام دادن هنگام ازدواج است. پرداخت مهريه
خانواده عروس و داماد بنا بر عُرف جامعه و سنتهاى محلى و رعايت موازين شرعى و ارزشى بايد در حدى بدور از افراط وتفريط در مسئله مهر و صداق توافق كنند. البته امساك از رسانيدن صداق به صاحب آن حرام و گناه است. رسول اكرم (ص) فرمودهاند:مهريه زن بايد به او مسترد گردد و كسى كه از پرداخت آن امتناع نمايد، به اندازه ى حقّ زن، در روز قيامت از حسنات او بر مىدارند و در پروندهى همسرش قرار مىدهند و چون كار نيكى به اندازهى ترميم حقوق زن باقى نماند به گناه پيمان شكنى او را به سوى آتش مىبرند زيرا هر عهد و پيمانى مسؤوليت دارد، هشتمين فروغ امامت در اين باره مىفرمايند: «انَّ اللّه تعالى غافِرُ كُلّ ذنبِ الّا مَنْ جَحَدَ مهْراً أواغتَصَب أجيراً اجْرته او باع رجُلاً حُرّاً؛(10) حضرت رضا (ع) از پدران بزرگوارش از رسول خدا(ص) روايت كردهاند خداوند متعال هر گناهى را مورد آمرزش قرار مىدهد مگر گناه انكار مهر زن يا غصب دستمزد اجير يا فروش انسان آزاد.» البته از جانب پيامبر و عترت او خطاب به زنان با كرامت توصيه شده است: اگر زمينه مناسبى در خصوص بخشيدن مهر خود به شوهر مشاهده كنند از اين خصلت عالى كه بيانگر جود و كرم و نشانه سخاوت و بزرگوارى است چشم پوشى نكنند. نظافت و آراستگى
در منابع اسلامى آمده است خداوند زيبا آفرين جمال و زيبايى را دوست دارد و مىخواهد آثار اين نعمت را در بندگان خود ببيند و چون بانوان مظهر اين صفت هستند زينت برايشان زيبندهتر است البته در مسايل خانواده دستورات براى نظافت و آراستگى ظاهر و ايجاد جذبه، متقابل است و اين فكر كه مرد نيازى به زينت ظاهر و رعايت نظافت ندارد، مورد قبول نمىباشد چنانچه حضرت امام رضا(ع) مىفرمايند: «لقد ترك النساء العّفة لترك ازواجهن التهية لهُنّ ؛(11) چه بسا كه بى توجهى مرد به آراستگى ظاهر سبب گردد كه زن از پاكدامنى فاصله بگيرد (و اين فضيلت عفت را از دست بدهد) حضرت امام رضا (ع) تأكيد فرمودهاند: «من اخلاق الانبياء التّنظُفُ ؛(12) پاكيزگى از خلق و خوى انبياست.»
با توجه به اين روايت زن و شوهر بايد طهارت و پاكيزگى در بدن، لباس و حتى منزل و لوازم آن را مورد مراعات قرار دهند و در اين زمينه مرد بايد به همسرش كمك كند و بر زن هم لازم است با رعايت نظافت در امور خانه و آراستگى ظاهر موجبات خشنودى پروردگار و شادمانى همسر خود را فراهم كند تا از اين راه سلامت روحى و روانى خانواده تأمين گردد آنان بايد به اين معنا توجه داشته باشند كه گام نهادن در اين قلمرو با ثواب توأم است و نوعى عبادت به حساب مىآيد. حضرت امام رضا(ع) از پدران بزرگوار خود روايت نمودهاند: «زنان بنى اسرائيل از عفت و پاكى دست برداشتند و اين مسئله هيچ سببى نداشت جز آن كه شوهران آنان، خود را نمىآراستند. سپس آن حضرت افزودند: انّها تشتهى منك مثل الّذى تشتهى منها؛(13) (زن هم از مرد همان انتظارى را دارد كه مرد از او دارد) از آن سوى زن مجاز نمىباشد براى غير شوهر آرايش كند. رسول اكرم (ص) از اين كه زن در خارج خانه لباس جذّاب بپوشد به صورتى كه نظر ديگران را به سوى خود جلب نمايد، نهى فرموده و از اين كه زيور با خود بردارد منع كردهاند. امنيت روانى و اطمينان قلبى
وقتى آرايش و پيرايش براى يكديگر صورت گيرد علاوه بر ايجاد روابط پسنديده ى اخلاقى و روانى و ازدياد عواطف قلبى موجبات اطمينان زوجين نسبت به هم را پديد مىآورد و اين كه هر دو به اين باور برسند كه تمامى علاقه و ارادت خويش را در راه رضايت هم بكار گيرند. اينجاست كه نه زن به مردى غير از شوى خويش نظر خواهد داشت و نه مردى نسبت به زن ديگرى انديشه مىنمايد و امنيتى كه از اين رفتار متقابل بدست مىآيد همه ى ابعاد زندگى زن و مرد را تحت پوشش قرار مىدهد و هر گونه بدبينى و بى اطمينانى در روابط خانوادگى را محو مىكند و بدين گونه پايههاى نظام خانواده بر اساس حُسن روابط و سلامت روحى استوار خواهد شد و اين همان است كه قرآن مىفرمايد: «هُنّ لباسٌ لَكُمْ و انتم لباسٌ لَهُنّ ؛ يعنى در واقع هر كدام حافظ امنيت ديگر و مايه ى زينت و افتخار همسر مىگردد.» كلينى در فروع كافى اين حديث را از امام رضا(ع) نقل مىكند: «عن ابى الحسن على بن موسى الرضا قال ما افاد عبد و فائدة خيراً من زوجة صالحة اذا رآها سرّته و اذا غاب عنها حفظته فى نفسها وماله»(14) يعنى از حضرت رضا روايت شده كه ايشان فرمودند:هيچ فايدهاى به كسى نمىرسد بهتر از اين كه برايش بانويى باشد كه نگاه كردن به او و مصاحبت با او موجب شادمانى همسر باشد و در غياب شوهر امانت دار و حافظ حريم خويش و خانواده و اموال شوهر است. از آن جهت كه مسؤوليت امنيت روانى خانواده برعهده زن است و كليدهاى عاطفه و رموز ايجاد روابط قلبى بدست اوست از اين جهت اسلام از زن انتظارى متناسب با اين جايگاهش دارد و در واقع چون سعادت و شقاوت خانواده به بانوى خانه وابسته است در روايات ائمه هدى بالاترين زينت و نهايت سعادت براى مرد، برخوردارى از همسرى شايسته، معرفى شده است. جايگاه خانواده
خانواده هسته ى نخستين تشكيل ساختمان جامعه به شمار مىرود و عواملى چون عشق و محبت و عاطفه را در وجود انسانها ريشه دار مىنمايد. با رعايت موازين ارزشى اسلامى زندگى خانوادگى شكوفا مىگردد و آيين اسلام حقوقى براى اعضاى آن بوجود مىآورد كه با مراعات و اجراى آن، صفا و صميميت چون چشمهاى جوشان در خانواده جارى مىگردد.در حضور مناسبات اخلاقى و روابط بين اعضاى خانواده حضرت امام رضا(ع) يك اصل كلّى، جالب و داراى پيامى روان شناختى را مطرح مىفرمايند: «اجْعلْ مُعاشرَ تَكَ مَعَ الصغيرو الكبير؛(15) يعنى برخورد خود را با افراد كوچك و بزرگ زيبا و نيكو گردان» كه اين اصل در حُسن معاشرت و بهبودى آن تأثيرى فراوان دارد، اين سخن مىتواند برگرفته از فرمايش رسول اكرم (ص) باشد كه مىفرمايند: «خيركم خيركم لاهله و انا خيركم لاهلى :(16) بهترين شما كسى است كه براى اهل خانهاش نيكو باشد و من نيكوترين شما براى خانوادهام هستم. مرد خانه حقّ ندارد به هر دليلى ارتباط با همسر خويش را بيش از چهار ماه ترك نمايد فكر اين كه زن به ترك آن راضى باشد يا اينكه براى مرد مسافرت واجبى و لازمى چون حج و كسب معاش پيش آيد، اين كه چنين آميزشى حاوى خسرانى غير قابل جبران باشد. گروهى به محضر حضرت امام رضا(ع) آمدند و عرض كردند: اى پسر رسول خدا(ص) مردى زنى جوان دارد و چون مصيبتى متوجهاش گرديده، مدت چند ماه و بلكه يك سال است كه ارتباط با همسر خويش را ترك كرده است البته اين كار به دليل اذيت، آزار و انتقام نبوده بلكه به علت اندوه و افسردگى خاطر از اين معاشرت اجتناب كرده است. آيا با اين عمل عصيان و ترك گناهى مرتكب شده است. امام فرمودند: بلى، ترك اين ارتباط بيش از چهار ماه گناه دارد.(17) ابراز محبت و ايجاد مودت
اصل محبت را خداوند در قلب زن و شوهر قرار مىدهد و بر آنان است كه اين نعمت باطنى و حالت قلبى را كه موجب آرامش زندگى و صفا و پاكى است بوسيله جانبدارى از هم، گذشت و فداكارى، خوش اخلاقى، توقع در اندازه و ظرفيت لازم، حفظ شئون و شخصيت طرفين و اجتناب از بگو مگوهاى بيهوده حفظ كنند و از عواملى كه به محبت و عاطفه خلل وارد مىنمايد بپرهيزند زيرا تبديل اين عاطفه و شوق به كينه و نفرت و بغض در صورتى كه ملاك شرعى و عقلى در كار نباشد مبدل نمودن نعمت به نقمت و بلاست و خود نوعى ناسپاسى به شمار مىآيد البته به فرمايش حضرت امام رضا(ع) دلها را رغبت و نفرت و نشاط و سستى مىباشد، هنگامى كه دل ميل و اقبال مىكند بينش و ادراك دارد و زمانى كه بى ميل است افسرده و ناتوان مىباشد از اين روى هنگامى كه درون با نشاط توأم مىباشد بايد دلها را بكار گرفت و زمانى كه حالت سستى و رخوت دارد بايد آن را رها كرد تا توان و آرامش خود را بازيابد.(18)
زن و شوهر در روابط عاطفى با يكديگر بايد اين بيان گُهربار امام رضا(ع) را در نظر گيرند كه مىفرمايند: اگر مؤمنى خشمگين شود عصبانيت، وى را از طريق حق بيرون نمىبرد و اگر شادمانى يابد اين خرسندى وى را دچار باطل نمىسازد و چون به اقتدارى مىرسد بيشتر از آنچه حق دارد، نمىگيرد.(19) حضرت امام رضا(ع) در سيره ى عملى خويش در جهت تقويت عواطف و تكريم شخصيت حاضران در خانه و در جمع معاشرين اين گونه بودند. ابراهيم بن عباس مىگويد: هرگز شخصيتى برتر از امام رضا(ع) نديدم، هرگز پاى خويش را در مقابل همنشين خويش دراز نمىنمود و پيش از او تكيه نمىداد. به خدمتگزاران دشنام نمىگفت، صدايش به خنده بلند نمىشد و همواره با غلامان و زيردستان خود كنار سفره ى غذا مىنشست.(20) حضرت امام رضا(ع) اعتقاد داشتند: اگر نسبت به كسى محبتى داريد آن را آشكار كنيد زيرا اظهار دوستى نيمى از خردمندى به شمار مىآيد بنابراين زن و شوهر بايد عواطف خود را در خصوص يكديگر علنى سازند و در اين مورد از خجالت و شرمسارى پرهيز كنند.(21) يكى از امورى كه بر رونق و صفاى خانه مىافرايد تلاوت قرآن مىباشد. حضرت على بن موسى الرضا(ع) فرمودهاند: در خانه هايتان برنامهاى براى تلاوت قرآن كريم ترتيب دهيد به درستى هرگاه در منزلى قرآن خوانده شود امور اهلش سهل و آسان مىگردد و خير و بركتش بسيارشده و در غير اين صورت اهل خانه در تنگناى فكرى و روانى و اقتصادى قرار مىگيرند.(22)
بر اين اساس عوامل معنوى و روى آوردن به سنتهاى مذهبى مىتواند روابط عاطفى و فضاى روان شناختى خانواده را تحت تأثير قرار دهد. در مواقعى حتى ابراز عواطف هم برقرار است ولى گويا احساس آرامش از خانه رخت بربسته است و اين بدان دليل مىباشد كه اهل خانه از ذكر خداوند اعراض نمودهاند چرا كه قرآن مىفرمايد: «وَ مَنْ اعْرَضَ عَنْ ذكرى فانَّ لَهُ معيشة ضنكا.»(23)
از تأكيد اسلام بر آرامش و مودت و رحمت كه خصلت و خويى است كه در زندگى خانواده كسى جارى است چنين بر مىآيد كه در مفهوم ارزشى اين آيين نوع و شكل فضايى كه زوجين مىخواهند در پرتو آن زندگى نوين خود را آغاز كنند، نمايان مىگردد و چنين نيست كه شخص بخواهد از طريق آن صرفاً منفعتطلبى شخصى و طمع ورزى نسبت به ديگران را پى گيرد و نيز اين گونه نمىباشد كه هوى و هوس و اميال نفسانى در آن برانگيخته شود تا بتوان از آنها به عنوان شالوده ساختمان اين زندگى استفاده نمود بلكه فضايى است كه در آن بر انسانيت و فضيلت تأكيد مىگردد، روابط از سرچشمهاى عالى و پاكيزه متأثرند كه در آن هر دو طرف در زندگى مشترك به عاطفه و محبت وابستهاند.عطوفتى كه يك احساس ناگهانى و زودگذر نبوده و بر ارزشهاى والا و خردهاى مقدس استوار است زيرا عواطف ناگهانى و هيجانى در برابر اميال و هواهاى متضاد تاب مقاومت ندارد و به سرعت رنگ مىبازد. مسؤوليت پذيرى و عواطف
از ديدگاه فرهنگ اسلامى چنين استنباط مىگردد كه گرايش براى تشكيل خانواده از احساس ژرف متأثر گرديده است. نيازمندى روح و روان و احتياج عاطفى در يك چهارچوب معنوى رشد دهنده آدمى را وادار مىكند تا در فرصتى مناسب به اين مسئله جامه ى عمل بپوشاند. هدف از تشكيل خانواده در اسلام همان دستيابى به اطمينان روحى است تا انسان پس از رسيدن به اين مرحله احساس نمايد به خويشتن اصل خويش نائل گرديده است و به اعتبار اين كه رحمت و مودت شالوده و پايهى روابط در نظام آفرينش مىباشد شخصيت انسان در اين برنامه تكامل مىيابد. اسلام از مرد مىخواهد سرآغاز بنيان نهادن خانواده را با مسؤوليت پذيرى معنوى و عملى توأم نمايد و نه صرفاً براى اشباع سيرى ناپذيرى غرائز انسانى. رحمت ملهم از سرشت ارتباطات همسران است و زوجين را وادار مىكند با توجه به ظرفيت خانوادگى، روحى و اجتماعى يكديگر را درك كنند و مسؤوليتهاى خود را پذيرا باشند. پس با يكديگر به صورت صميمى زندگى كنند و در اين فضا از تنگ نظرى و خود خواهى، كه زندگى خانوادگى را متلاشى مىسازد، دورى خواهند جست. زيرا آنگاه كه محبت و عاطفه وارد زندگى مىگردد فرد محورى و خودنگرى را دگرگون مىكند. انسانى كه از لاك خود بيرون آمده است به رغم تأثيرپذيرى در شكلگيرى و ساختار شخصيت از محيطهاى گوناگون و شرايط متفاوت، بر سخنى كه بر زبان مىآورد، گامى كه بر مىدارد، كارى كه انجام مىدهد مراقبت دارد و در واقع رحمت را صرفاً در انديشه و احساس پاكيزه مجسّم نمىنمايد بلكه آن را در زندگى عملى تحقق مىبخشد. پس با اين وصف هر كدام از زن و شوهر به دردها و مشكلات و گرفتارىهاى يكديگر توجه دارند و خطاها و نارسايىها را با مدارا، وفق و حكمت اصلاح مىكنند تا مبادا به جاى سازندگى، ويرانگرى حاصل گردد.
اگر اين گونه عمل گردد زندگى اعضاى خانواده به آرامشى راستين مبدّل خواهد گشت، آرامشى كه زندگى درونى و بيرونى همهى افراد خانواده را در بر مىگيرد و به صورتى خواهند زيست كه روح و عقل و عواطف آنان به دور از نزاعها و جدالها بيجا مىباشد. اين مودت از نعمتهاى الهى است و بايد قدردان آن بود و در زندگى مشترك از آن بهره گرفت و بركاتش را بكار بايد بست. در غير اين صورت امكان دارد بر اثر ناسپاسى اين هديه ى معنوى و عطيه الهى، آن را از دست بدهيم چنانچه حضرت امام رضا(ع) فرمودهاند: «احْسنوا جوار النّعم فانّها وَحشيّة مانأت عن قوم فعادتْ اليهم»(24) يعنى نعمتهاى الهى را كه در اختيارتان است گرامى بداريد چرا كه آنها گريزان مىباشند. از هر كه كناره گيرند ديگر بازگشتى برايشان نمىباشد. حضرت امام رضا(ع) در بيانى ديگر زندگى توأم با آرامش را اين گونه معرفى كردهاند: «العيْشُ الِسّعةُ فى المنازل و الفضل فى الخدم و كثْرة المُحبين؛(25) منزل وسيع، همكاران و خدمتگزاران افزون و دوستداران فراوان (كثرت اهل محبت و مودت).» گشايش براى اهل خانه
تأمين معاش حلال و فراهم بودن امكانات زندگى براى اهل خانه در ايجاد آرامش و افزايش صميميت دخالت مهمى دارد، امام على بن موسى الرضا(ع) فرمودهاند: «من اصْبَحَ مُعافى فى بَدَنه مخلّى فى سربه و عندهُ قُوُت يومه فكانّما خيّرتْ له الدنيا؛(26) هر كس صبح كند در حالى كه تنش سالم و خاطرش آسوده و معاشش تأمين باشد از مواهب يك زندگى مطلوب و آرام برخوردار است.»
تلاش در جهت فراهم آوردن تسهيلات براى خانواده در درجهاى از اهميت است كه حضرت امام رضا (ع) فرمودهاند:كسى كه در پى بدست آوردن درآمدى براى تأمين معاش عائلهاش باشد بهتر از مجاهدان در راه خداست.(27)
حكمت اين تأكيد آن است كه اهتمام و تكاپو در اين خصوص اثرى مهم در پيوند عاطفى اعضاى خانواده دارد و روابط محبت آميزافراد خانه را تحكيم و قوت مىبخشد. حضرت امام رضا(ع) در روايتى ديگر از پيروان خود مىخواهد براى ايجاد گشايش در زندگى و رفاه اهل خانه بكوشند: «صاحبُ النّعمةِ يَجِبُ انْ يُوَسّع على عيالهِ؛(28) (افرادى كه از نعمتى برخوردارند بايد بر زن و فرزند خود گشايش دهند)».
اصولاً در فرهنگ اهل بيت (ع) يكى از نشانههاى سعادت انسان اين است كه فرد بتواند به وضع خانواده خود رسيدگى كند، در اين باره نيز هشتمين ستاره ى درخشان آسمان امامت چنين گوهر افشانى كردهاند: «يَنْبَغى لِلّرُجل انْ يُوَسّع على عيالهِ لئلا يتّمنو موْته؛(29) يعنى شايسته است مرد بر اهل خانه (از لحاظ مخارج زندگى) سختگيرى نكند تا اين كه آنان مرگ او را از خداوند درخواست كنند. اهميت تلاش براى امور رفاهى خانواده موجب نمىشود كه آدمى از اعتدال، قناعت و كسب رزق حلال دورى گزيند. حضرت امام رضا(ع) در اين باره تأكيد نمودهاند: حقيقت ايمان بنده كامل نمىگردد تا اين كه سه خصلت را دارا باشد. بصيرت در دين، اعتدال و ميانه روى در امور زندگى و خانواده و بردبارى در سختىها و مصائب.(30) همچنين آن فروغ امامت فرمودهاند: «منْ رضِىَ عَنِ الله تعالى بالقليل مِن الرزق رضى اللّه منه بالقليل من العمل؛(31) هر كس به روزى اندكى كه خدا به او مىدهد راضى باشد پروردگار همان عمل اندك را از وى مىپذيرد و در خصوص رضايت داشتن بر رزق حلال مىفرمايد:هر كس به روزى حلال امّا كم خشنود باشد رنجش كمتر و خاندانش در آسايش و آرامش زندگى مىكنند و خداوند عيوب دنيا و كيفيت رفع آنها را به او مىآموزد و وى را با سلامتى در بهشت مستقر مىسازد.(32) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره روم، آيه 12. 2. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 14، ص52. 3. مكارم الاخلاق، طبرسى، ص 196. 4. بحارالانوار، ج 79، ص 142. 5. وسايل الشيعه، ج 17، ص 81. 6. ازدواج در اسلام، آية الله مشكينى، ص 112. 7. سوره نبأ ،آيه 10. 8. مستدرك الوسايل،باب نكاح، فصل 31. 9. صحيفة الرضا، ص 402. 10. بحارالانوار، ج 100، ص 351. 11. مكارم الاخلاق، ص 489. 12. ميزان الحكمه، ج 10، ص 95. 13. بحار الانوار، ج 100، ص 249. 14. وسايل الشيعه، ج 14، ص 22. 15. صحيفة الرضا، ص 400. 16. جامع السعادات، ج 2، ص 139. 17. شيوه همسردارى، علامه سيد محمد حسين فضل الله، ترجمه لطيف راشدى، ص111. 18. تحليلى از زندگى امام رضا(ع)، محمد جواد فضل الله، ترجمه سيد محمد صادق عارف، ص 230. 19. همان، ص 236. 20. كشف الغمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 274. 21. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 4، بخش دوم، ص 19. 22. دُرّة البيضاء، ص 22-21. 23. سوره طه، آيه 122. 24. صحيفة الرضا، ص 402. 25. كافى، ج 6، ص 526. 26. دُرَرُ الكلام منْ اقوال الامام على بن موسى الرضا(ع)، ص 81. 27. تحليلى از زندگى امام رضا(ع)، ص 231. 28. صحيفة الرضا، ص 403. 29. جامع السعادات، ج 2، ص 14. 30. صحيفة الرضا، ص 381. 31. دُرَرُ الكلام…، ص 73. 32. صحيفة الرضا، ص 401.
مصاحبه با حجةالاسلام سيد حسن نصرالله
عضو بلندپايه شوراى مركزى حزب اللّه لبنان مقدمه:
در طول سالهاى گذشته مصاحبههاى متعددى از مجاهد بزرگ جهان اسلام حضرت حجةالاسلام و المسلمين سيد حسن نصر اللّه بالخصوص در دهه 60 تقديم امت پاسدار اسلام گرديد با عنايت به رويدادهاى اخير و توجه جهانيان به مسايل لبنان و نقش حزب اللّه و رهبرى آن در اين مسائل قسمتى از مصاحبهاى را كه مجله پاسدار اسلام در فروردين 1367 با رهبر حزب اللّه كه آن زمان جوانى مجاهد و عضو شوراى مركزى حزب اللّه بود انجام داده بود تقديم امّت حزب اللّه مىكنيم تا معلوم شود كسى كه مقلّد امام و پيرو خطّ رهبرى باشد طول زمان و حوادث و مشكلات و توطئههاى گوناگون ذرّهاى در ثبات عقيده، خطّ مشى و اراده مستحكم آن خلل ايجاد نمىكند و مواضعى را كه حزب اللّه در بَدوِ تشكيل اعلان نموده اكنون هم پس از بيست و دو سال همان مواضع اعلام و پيگيرى مىشود.
جناب حجةالاسلام سيد حسن نصراللّه از چهرههاى درخشان تقوى و جهاد و مبارزه در لبنان و يكى از مسؤولين بلندپايه و بنيانگذاران حزب اللّه لبنان مىباشد. او در سال 1960 ميلادى(1338 ه.ش) در يكى از روستاهاى جبل عامل و در خانوادهاى نجيب و مستضعف به دنيا آمد در مدارس لبنان تا مرحله ماقبل ديپلم تحصيل كرد و سپس در سال 1976 ميلادى براى تحصيل در مكتب اميرالمؤمنين عليه السلام رهسپار نجف اشرف شد و بى وقفه به درس و بحث ادامه داد. پس از گذشت يكسال و سه ماه همراه با عدّهاى از طلاب علوم دينى لبنانى، به اتهام فعاليت عليه حزب صهيونيستى بعثى، از عراق اخراج و به لبنان بازگشت. وى ضمن فعاليت در مسائل سياسى و اجتماعى، همچنان تحصيلات دينى خود را در لبنان ادامه مىداد تا اينكه مرحله «سطح» را گذراند، سپس نزد بعضى از علماى بزرگ آن ديار به درس خارج پرداخت ولى ديرى نپائيد كه يورش وحشيانه دشمن صهيونيستى به لبنان در سال 1982 آغاز شد و نيروهاى اسلام به منطقه جبل عامل روانه شدند، در اين ميان آقاى نصراللّه دريافت كه امروز روز جهاد و مبارزه است و بايد در صف مبارزين و مجاهدين فى سبيل اللّه سلاح بدست بگيرد و با دشمنان به پيكار بپردازد، از اين روى، خود را به نيروهاى مسلّح مسلمان رساند و در گردانهاى آموزشى به آموختن روشهاى نوين مبارزه پرداخت و همانجا بود كه همراه با ديگر ياران خود، صفوف بهم پيوسته حزب اللّه لبنان را تشكيل دادند و تا امروز افتخار خدمت به اين عزيزان را در صفوف مختلف نبرد بعهده دارد. خدايش توفيق دهد كه همراه با رزمندگان مسلمان لبنانى به پيروزى نهايى دست يافته و حكومت اسلامى را در لبنان تشكيل دهند ان شاء اللّه.
مجله پاسدار اسلام كه افتخار معرّفى اين چهرههاى تابناك پيرو خط مقدّس رهبرى انقلاب را در خطّههاى گوناگون اسلامى دارد اين بار پاى صحبت اين پيكارگر حق جوى و اين روحانى دلسوخته لبنان مىنشيند تا از زبان وى حزب اللّه را به ملت شهيدپرور ايران بشناساند: شناسنامه حزب اللّه لبنان – لطفاً نمودارى از چهره حزب اللّه در لبنان را ترسيم كنيد؟
* بسم اللّه الرحمن الرحيم. با سلام و درود بر امام مسلمين و رهبر مستضعفين حضرت امام خمينى ارواحنا فداه و با سلام و تحيت بر شهداى اسلام.
حزب اللّه لبنان عبارت از يك جريان انقلابى مسلمان است كه متعهد به خط امام و رهبرى آن حضرت است و در اين چارچوب، حزب اللّه لبنان بر تمام افرادى كه داراى چنين آرمانى باشند اطلاق مىشود خواه ضمن تشكيلات معينى باشند و خواه خارج از تشكيلات باشند. ولى به طور كلّى نخستين بارى كه اسم حزب اللّه به عنوان يك حركت اسلامى بر سر زبانها آمد،؟ موقعى بود كه تجاوز رسمى اسرائيل به لبنان در سال 1982 آغاز شد و نيروهاى صهيونيستى قسمت گستردهاى از سرزمينهاى لبنان را اشغال كردند و مقاومت فلسطينى شكست خورد و از لبنان رانده شد و بسيارى از احزاب و گروههاى سياسى كه دم از ملّيت و پيشرفت مىزدند و شعارهاى دروغين مبارزه با اسرائيل را سر مىدادند، شكست خوردند، و مردم محروم لبنان در چنين جوّ وحشتزائى احساس يأس و نوميدى كرده و چنين پنداشتند كه جز يك قدرت و آن هم قدرت اسرائيل، هيچ نيرويى در لبنان وجود ندارد و در برابر ماشين نظامى اسرائيل ناچار سر تسليم فرود آوردند و معتقد شدند كه لبنان جزيى از كشور صهيونيستى شده و هرگز توان رهايى از آن را ندارد.
من آن روزهاى سخت و دشوار را به ياد مىآورم، همان روزها كه نيروهاى انقلاب اسلامى از طريق سوريه وارد لبنان شدند،لبنانى كه در حال سقوط كامل بدست صهيونيستها بود. در آن دوران سخت و حسّاس تنها يك نيرو وجود داشت كه عزم جدى و مبارزه و نبرد با دشمن صهيونيستى را داشت و اين نيروى جديد، همان مؤمنين متعهد و پيرو خط امام بودند كه در آن وقت عددشان بسيار كم بود ولى با مرور ايّام و بدست آوردن پيروزيهاى چشمگير بر عددشان افزوده شد تا آنجا كه توانستند هيبت آمريكا و اسرائيل را بشكنند و معنويّت و اعتماد به نفس مردم را به آنان بازگردانند و دشمن تا دندان مسلّح را مجبور به فرار از لبنان كنند و آن را به شكستى مفتضحانه وادارند.
و همچنان اين حركت انقلابى و اسلامى گسترش يافت و نيرومند شد تا به وضعيت فعلى رسيد كه دشمنان براى آن حسابها باز كردهاند و براى امروز منطقه و آينده سياسى آن، آن را از ياد نمىبرند بويژه آمريكا كه تمام منافع خود را در لبنان از دست داده و اسرائيل كه مواجه با قدرتى نيرومند شده است كه امنيّت و وجودش را به خطر انداخته است.
بنابراين، حزب اللّه لبنان عبارت از تمام مؤمنين و متعهدين لبنانى است كه خط امام را براى خود برگزيده و رهبرى حضرتش را با جان و دل پذيرا شده و دستوراتش را بىچون و چرا اطاعت مىكنند، از هر گروه و طايفهاى كه باشند، چرا كه هر كس خط امام را قبول داشته باشد و از آن تبعيت كند، ما او را حزب اللّه مىدانيم. اهداف حزب اللّه لبنان – اهداف حزب اللّه لبنان در تشكلى كه به خود گرفته و در آينده چه خواهد بود؟
* همانگونه كه عرض كرديم، اولين تشكل حزب اللّه از آنجا آغاز شد كه نيروهاى اسرائيلى به لبنان يورش برد و قصد اشغال آن را داشت و در اين راستا نيروهاى آمريكايى، فرانسوى، انگليسى، ايتاليايى و ارتش لبنان كه وابسته به رژيم كافر فالانژ است، در كنار آن، وارد جنگ با مسلمانان محروم شدند. در برابر اين نيروى نظامى گسترده كه لبنان را احاطه كرده بود، حزب اللّه براى نبرد بىامان با آنها سربلند كرد و اولين هدفش اخراج دشمن و آزادسازى سرزمين لبنان و رهانيدن ملت از چنگال خون آشامان بود كه بحمداللّه با مقاومتى دليرانه، پيروزيهاى بزرگى را – همانگونه كه خود شاهد بوده و هستيد – بدست آورد. ولى اگر اهداف حزب اللّه لبنان را به صورتى روشنتر و دقيقتر بخواهيم بيان كنيم بايد بگوئيم:
حزب اللّه لبنان خود را جزئى تفكيكناپذير از انقلاب اسلامى ايران مىداند و در نتيجه آرمانهايش، همان آرمانهاى انقلاب اسلامى است.
حزب اللّه لبنان خود را هرگز از انقلاب اسلامى جدا نمىداند، او اين راه را براى خود برگزيده و همان شعارها و اهداف و افكار را بازگو و تكرار مىكند و همان خط سياسى را دنبال مىكند، دشمن دشمنان انقلاب اسلامى و دوست ياران آن است، حزب اللّه لبنان قطعهاى از انقلاب اسلامى ايران است كه در سرزمينى به نام لبنان به سر مىبرد. اهداف درازمدت
و اما اهداف داز مدت ما، همانگونه كه از بيانات امام استفاده مىشود، عبارت است از: شكستن هيبت مستكبران و قطع اميد آنان از دخالت در كشورهاى مسلمين و رهانيدن مستضعفين از چنگال جهانخواران.
و در محدوده لبنان، هدف حزب اللّه آزادسازى اين سرزمين از نفوذ استعمارگران است كه اين نفوذ شكلهاى گوناگونى به خود گرفته چه در جهت استعمار سياسى و اجتماعى و چه در جهت استعمار اقتصادى و يا فرهنگى و حتى نظامى، و تلاش براى سرنگونى رژيم كنونى حاكم بر لبنان چرا كه رژيمى است كافر و متجاوز و ظالم.
از اهداف اصلى حزب اللّه نيز، مبارزه و پيكار با اسرائيل است بلكه اين بارزترين اهداف است كه حزب اللّه لبنان شعار مبارزه بى امان تا نابودى اسرائيل و صهيونيستها را همواره بلند كرده و معتقد نيست كه فقط اسرائيل را از سرزمينهاى لبنانى طرد كند بلكه همانگونه كه امام فرموده است بايد اسرائيل را از عالم وجود خارج سازد و لذا يك نيروى مقاومت نيرومند و شجاع اسلامى ايجاد كرد كه در رسانههاى گروهى جهانى به نام «مقاومت اسلامى حزب اللّه» معروف شده است. و شعارهايى كه حزب اللّه لبنان براى رسيدن به اين هدف مىدهد عبارتند از: «حربا حرباً حتى النّصر – زحفاً زحفاً نحو القدس» جنگ جنگ تا پيروزى و همه با هم پيش به سوى قدس.
بنابراين، پيشروى به سوى قدس نيز يكى از اهداف بزرگ و اصلى حزب اللّه لبنان است و يكى ديگر از آرمانهاى ما تلاش براى پديد آوردن و ساختن جامعهاى صددرصد اسلامى و مبتنى بر وحدت حقيقى ميان شيعه و سنى و كوشش دسته جمعى براى برپائى حكومتى اسلامى است كه در سايه آن تمام اقشار ملت به استقلال و آزادى بر سند و از حقوقى متساوى برخوردار گردند.
هدف ديگر ما اين است كه افكار و شعارهاى امام و خط امام را به منطقه و دنياى عرب منتقل سازيم چرا كه ما به زبان عربى سخن مىگوئيم و مىتوانيم در بين اعراب تأثير بسزائى بگذاريم و تجربه انقلاب اسلامى را به ساير ملّتهاى عرب منتقل سازيم. دستاوردهاى حزب اللّه – با عرض معذرت بفرمائيد كه تا چه اندازه به اين اهداف نائل آمدهايد؟
* حزب اللّه تا كنون به دست آوردهاى مهمى دست يافته است كه برخى از آنها را مىتوانيم يادآور شويم:
اولاً: در سال 1982 كه اسرائيل به لبنان تجاوز كرد، سه هدف عمده داشت:
1- بيرون راندن مقاومت فلسطينى از لبنان.
2- برپائى حكومت مركزى نيرومندى در لبنان كه در خط اسرائيل باشد و يك قرارداد مانند قرارداد ننگين «كمپ ديويد» با اسرائيل امضاء كند كه در حقيقت «امين جميل» چنين قراردادى را تحت نام «قرارداد 17 ايّار» امضاء كرد.
3- به نابودى كشاندن حركت اسلامى در لبنان. چرا كه پيش تهاجم اسرائيل، روشن بود كه لبنان بيشتر از ساير نقاط جهان وابسته به انقلاب اسلامى و رهبرى امام خمينى است و لذا خواستند اين حركت را در نطفه خفه كنند پيش از آنكه خطرى جدّى براى آنان در برداشته باشد و آينده سياسى منطقه را بهم بريزد.
اين اهداف سه گانه بود كه اسرائيل را وادار به يورش و تهاجم مسلّحانه نمود و نيروهاى چند ملّيتى نيز به لبنان راه يافتند تا خانواده «جميل» را كه سرسپرده و وابسته به دشمنان بود بر لبنان حاكم سازند و بدينسان «بشر جميل» و پس از او، «امين جميل» را به حكومت رساندند، و امين جميل اهداف دشمنان را يكى پس از ديگرى محقق مىساخت، از اول با اسرائيل قرارداد 17 ايّار را امضاء كرد و سپس فلسطينيان را بيرون راند. اينجا بود كه حزب اللّه لبنان با شعارهاى سياسى اسلامى روشن خويش وارد ميدان كارزار شد و عمليات شهادت طلبانه بزرگى را آغاز كرد كه در نتيجه يك مقاومت نوين پايهگذارى شد كه با اسرائيل كارزار مىكرد و امنيتش را به خطر مىانداخت و اينجا بود كه اسرائيل و اربابانش اعتراف كردند كه در هجوم سال 1982 اشتباه بزرگى مرتكب شدهاند. چرا؟ براى اينكه مقاومت فلسطينى كه در لبنان بسر مىبرد آماده بود كه با اسرائيل قرارداد ببندد و در يك كنفراس بين المللى آن را به رسميت بشناسد و تنها به يك بخش كه بر روى آن دولت فلسطينى را تأسيس نمايد، بسنده نمايد و ساير قسمتهاى فلسطينى همچنان تحت نفوذ اسرائيل باقى باشد. اينها ديدند كه اشتباه كردهاند زيرا مقاومت فلسطينى را بيرون راندند و به جاى آن مقاومتى ديگر پديد آمد با مقاومتى اسلامى كه هرگز حاضر نيست كوچكترين امتيازى به اسرائيل بدهد و آرمانش جنگ و نبرد با اسرائيل تا آزادسازى قدس است. اين بزرگترين دستاورد حزب اللّه بود كه نقشه اسرائيل را نقش برآب كرد و آن را گرفتار جنگى مستمر و شديد نمود.
ثانياً: آمريكا و اسرائيل همراه با نيروهاى چند مليتى آمدند كه حكومت خاندان «جميل» را تثبيت سازند و نيرو بخشند ولى عمليات شهادت طلبانه حزب اللّه كه نيروهاى «مارينز» و نيروهاى فرانسوى را هدف قرار داده بود و بسيارى از نيروهاى چند مليتى را از لبنان اخراج نمود، و همچنين عملياتى كه عليه نيروهاى اسرائيلى متجاوز برپا شد، خاندان «جميل» را تضعيف و رژيم لبنان را به فلاكت كشاند تا آنجا كه قرارداد صلح با اسرائيل خودبخود سقوط كرد چرا كه رژيم لبنان كه آن را امضاء كرده بود، خود قادر بر كنترل اوضاع در لبنان نبود.
ثالثاً: اسرائيل كه با هجوم به لبنان قصد داشت حكومت اسلامى را در نطفه خفه كند نه تنها به اين هدفش نرسيد بلكه حركت اسلامى با تشكل و انسجام بيشترى براى مقابله با اسرائيل، توان و نيرو گرفت، اضافه بر اين كه نيروهايى از پاسداران انقلاب اسلامى و مردم حزب اللهى لبنان در اين تشكّل جديد وارد شدند و حركت اسلامى را رشدى فزون از حد بخشيدند تا جائى كه دنياى استكبارى در برابر اين حركت هماهنگ و گسترده اسلامى به وحشت افتاده و سردرگم شده است و لذا بنظر ما – همانگونه كه امام مىفرمايند – در اين تهاجم اسرائيلى، الطاف خفيّهاى براى ما نهفته شده بود، چنانكه جنگ دشمن بعثى با ايران اسلامى نيز خير زيادى دربر داشت و لذا امام فرمود: «الخير فيما وقع»، ما هم مىگوئيم: «الخير فيما وقع».
رابعاً: ما توانستيم هيبت آمريكائىها را بشكنيم و به ملتمان و دنيا ثابت كنيم كه نبايد در برابر قدرت پوشالى آمريكا خاضع باشند، و آمريكايى كه گمان مىكردند، شكست نمىخورد، ثابت كرديم كه ناتوان است و شكست مىخورد و براى مؤمنين در لبنان بلكه تمام مسلمانان ثابت شد اين سخن بزرگ كه امام مىفرمايد: «آمريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند»، و اين دستاوردى مهم بود كه توانست منافع آمريكا را در لبنان به خطر انداخته و يا به تعطيل كشاند و لبنان بحمد اللّه مقبرهاى براى مستشاران و جاسوسان آمريكائى شد كه به هيچ وجه در آن، احساس امنيت نمىكنند.
دستاورد ديگرى كه به آن رسيديم اين است كه بيشتر مردم لبنان با اختلاف گروهها و عقايدشان، به اين مطلب رسيدند كه بايد رژيم موجود در لبنان سقوط كند، و گرچه در جايگزينى آن اختلاف نظر دارند اما بر اين عقيده توافق دارند كه نظام كنونى موجود در لبنان بايد سرنگون شود، هرچند ما معتقديم كه هيچ جايگزينى جز نظام اسلامى را قبول نداريم و اميدواريم اين فرهنگ در ميان امّت مسلمان لبنان جا افتد، و حزب اللّه لبنان در اين راستا از هر تلاشى فروگذار نخواهد بود كه در كنار برنامههاى جهادگرانه و نبردهاى مسلحانه، كارهاى تبليغاتى و فرهنگى گستردهاى را انشاء اللّه انجام دهد.
در هر صورت، خداى را سپاس مىگوئيم كه حزب اللّه هرگز از خط صحيح اسلام و امام منحرف نشده و براى حفظ وحدت تلاش فراوان داشته و با وجود جنگها و فتنههاى داخلى كه توسط توطئه گران برافروخته شده، در هيچ يك از اين فتنهها دخالت نداشته و تمام توان خود را براى مبارزه اصلى با اسرائيل صرف خواهد كرد و همواره از گروههاى متخاصم مسلمان – از امل گرفته تا فلسطينيان – خواسته است كه به جنگهاى بىفايده خود پايان دهند و نيروهاى خود را براى مبارزه با اسرائيل نگهدارند.
و خداى را شكر كه توانستيم با بسيج عمومى نيروهاى مسلمان، مقاومت اسلامى خود را منحصر به مناطق مرزى با اسرائيل ننمائيم بلكه جنگ با اسرائيل را هدف تمام مسلمانان لبنان قرار دادهايم و اكنون تمام شهرها و مناطق لبنان درگير جنگى بى امان با اسرائيل هستند و مقاومت منحصر به شيعيان نيست بلكه بحمد اللّه برادران اهل سنّت نيز دوش بدوش شيعيان در اين نبرد مقدّس سهيم هستند. برنامههاى آينده – برنامههاى آينده حزب اللّه لبنان چه مىباشد؟
* اهداف ما برنامههاى آيندهمان را ترسيم مىكند:
1- نخستين برنامه ما اين است كه در تقويت بنيه نظامى مقاومت اسلامى بيفزائيم و از امكانات انسانى و تسليحاتى بيشترى برخوردار گرديم و با ساير مسلمين – غير از لبنانىها – نيز به توافق برسيم كه بنحوى در اين مقاومت اسلامى همكارى نمايند، چرا كه مهمترين آرمان ما نابودى اسرائيل است و اين مسؤوليت تمام مسلمانان جهان است، و چنين برنامهاى بىگمان نياز به تبليغات بيشتر و تمرينات نظامى افزونتر و تهيّه عِدّه و عُدّه دارد كه به اين خاطر برنامه ريزىهايى شده است.
2- تلاش براى بالا بردن سطح فرهنگ اسلامى مردم و تبليغات بىوقفه در اين راستا. ما بايد مفاهيم عاليه اسلام را به تمام مردم لبنان برسانيم و بفهمانيم و مستضعفين را دعوت به قيام و شورش عليه مستكبرين و جنايتكاران بنمائيم و دست دشمنان را قطع سازيم و رهبرى جهانى امام امّت را تثبيت كنيم.
3- نهادهاى اسلامى را در لبنان برقرار سازيم كه در آينده جايگزين نهادهاى طاغوتى و پليد رژيم كافر لبنان باشند، و اين نهادها بتوانند خدمات واقعى خود را به مسلمانان و مستضعفين لبنان ارائه نمايند.
4- همانگونه كه اطلاع داريد اكنون مشكل بزرگ اقتصادى كه توسط آمريكا و اسرائيل طرح ريزى شده گريبانگير ملت محروم لبنان گشته است تا اينكه از راه به گرسنگى كشاندن و تحت فشار اقتصادى قرار دادن مردم، آنان را از اهداف حق طلبانه خود دور ساخته و از انقلاب اسلامى ايران و رهبرى معظم آن منزجر نمايند. ما بايد اين مشكل اقتصادى، اجتماعى را با برنامهريزى دقيق، از بين ببريم كه بايد عرض كنم: در چارچوب اين آرمان، خدمات فراوانى داشتهايم كه البته سهم مهم آن را جمهورى اسلامى ايفا نموده است.
جمهورى اسلامى با يك طرح ضربتى، كمكهاى شايان تقديرى انجام داده كه تا اندازهاى وضعيت اجتماعى موجود را بهبود بخشيده است، از جمله كمكهاى ضربتى اينكه 113000 دانشآموز را روانه مدارس كرده، در حالى كه وضع مادّى آنها چنين اقتضايى را نداشت بويژه اين كه بيشتر مدارس لبنان، ملّى و خصوصى است و براى تحصيل دانشآموزان، مبالغ نسبتاً زيادى تقاضا مىكنند. و در اين راستا نيز 2500 دانشجو را روانه دانشگاههاى كشور كرده است.
امسال سرماى شديدى لبنان را فرا گرفته بود و هزينه تهيه مواد سوختى خيلى بالا بود كه از عهده خانوادههاى مستضعف خارج بود و مىتوان گفت: كمكهاى جمهورى اسلامى در اين زمينه، نياز سوختى تمام خانوادههاى مستضعف در مناطق سرد لبنان را برآورد و مواد سوختى را به رايگان در اختيار آنها قرار داد.
همين امسال سيل، مناطق زيادى از «بقاع» لبنان را فرا گرفته و ضررهاى فراوانى وارد آورده بود كه كمكهاى بىشائبه جمهورى اسلامى، ضررهاى وارده بر نيازمندان را جبران كرد. و هم اكنون برنامه كمكهاى غذايى به خانوادههاى مستضعف وجود دارد كه مواد غذايى را به يكصد و سى هزار خانواده فقير مىرساند. در هر صورت اين خدمات اقتصادى و اجتماعى جمهورى اسلامى از طريق دستگاههاى حزب اللّه لبنان و با همكارى علما و برادران اهل سنّت و ديگر خيرانديشان تحقق مىپذيرد و يكى از برنامههاى آينده ما اين است كه اوضاع اجتماعى مسلمانان را بهبود بخشيم و نيازهاى مادّى را – تا آنجا كه در توان داريم – برطرف سازيم تا اين كه بتوانند با آرامش خاطر، به نبرد اسلامى خود با دشمن صهيونيستى غاصب، ادامه دهند.
و از برنامههاى دراز مدت ما نيز اين است كه نهادهاى اقتصادى و اجتماعى جديدى پايهريزى كنيم كه مشكل بزرگ اقتصادى را برطرف و بيكارى و تورم را مرتفع و جامعه اسلامى لبنان را به مرحله خودكفايى نزديك سازد. بنابراين، در كوتاه سخن برنامههاى آينده ما عبارتند از:
1- برنامه نظامى و تصميم جدّى بر پيكار بىامان با اسرائيل متجاوز، و آنچه كه در چارچوب جنگ با اسرائيل پيش مىآيد از قبيل تمرينات نظامى و ايجاد آمادگى لازم و تهيه امكانات بشرى و تسليحاتى.
2- تبليغ اسلام از نظر مكتبى و خط فكرى و برنامه كارى و پيوند دادن امت مسلمان به رهبرى امام.
3- اهميت دادن به مسأله اقتصادى و رها ساختن جامعه مسلمان لبنانى از مشكل مصيبت بار گرسنگى، و از سويى ديگر پايه ريزى نهادها و مؤسسات جديد اقتصادى تا رسيدن به مرحله خودكفايى.
4- تلاش براى عموميت دادن به قيام اسلامى در لبنان كه تمام گروههاى مسلمان را در بر گيرد و آنان را از فتنههاى مستمرى كه بىگمان توطئه اجانب و دشمنان اسلام است، خارج سازد و به يك وحدت اسلامى برساند كه بتوانند با رهنمودهاى امام امت، در برابر مستكبرين بايستند و به آزادى و استقلال واقعى نائل آيند. – لطفاً اگر ممكن است به اختصار بفرمائيد نحوه وجود اسرائيل در لبنان كنونى چگونه است؟
* اسرائيل به دو گونه، در لبنان وجود دارد: يكى به صورت مستقيم و ديگرى غير مستقيم.
نيروهاى اسرائيل اشغالگر به طور مستقيم در منطقهاى محاذى مرزهاى لبنان – فلسطين در داخل سرزمينهاى لبنانى و به عمقهاى مختلف كه از هر منطقهاى تا منطقهاى ديگر به نام «نوار مرزى» شناخته مىشود، وجود دارد. و همچنين ارتش لبنان جنوبى با رياست انتوان لحد كه تشكيل يافته از لبنانيان مسيحى و عدد كمى از مسلمانان خودفروخته است، مىتوان به عنوان وجود غير مستقيم اسرائيل در لبنان تلقى كرد چرا كه ارتش انتوان لحد صددرصد مزدور براى اسرائيل و در خدمت صهيونيستها است. اينان بيشتر در مناطق شرقى لبنان وجود دارند و گرچه لبنانى هستند ولى جزئى از ارتش صهيونيستها به حساب مىآيند. و امّا در مناطق مسلمان نشين از وجود آشكار اسرائيل خبرى نيست جز اينكه برخى خودفروختگان وجود دارند كه به حساب اسرائيل جاسوسى مىكنند و در خدمت سازمان امنيت اسرائيل مىباشند. مشكلات حزب اللّه – مشكلات و خطرهائى كه حزب اللّه لبنان با آنها روبرو است چه مىباشد؟
* بعضى از مشكلات تاكنون حل شده ولى برخى هنوز به حال خود باقى است. مثلاً خطر انحراف سياسى در جنبش حزب اللّه لبنان به هيچ وجه وارد نيست چرا كه ارتباط و پيوند عميق و ناگسستنى با امام امت مانع از امكان پيدايش هر نوع انحرافى مىشود و اصلاً براى يك جنبش اسلامى انقلابى كه با رهنمودهاى امام مسير خود را دنبال مىكند، خطر انحراف معنى ندارد. دومين خطرى كه ممكن است جنبشها با آن مواجه شوند تفرقه و تشتت و از هم پاشيدگى است كه اين هم در مورد حزب اللّه لبنان وارد نيست زيرا اساس كار ما اطاعت از رهبرى حكيمانه امام امت است، وانگهى ايمان و اعتقاد به مبدأ و معاد و پيروى از احكام مقدسّه اسلام، بهترين ضمانت براى سلامت و وحدت و همبستگى ما مىباشد. و لذا ما از نظر مذهبى و اخلاقى در رفتارها و گفتارها و برخوردهاى اعضاى امت حزب اللّه هيچ وحشتى نداريم.
تنها خطرى كه ما با آن مواجهه هستيم، توطئههاى همه جانبه آمريكا و فرانسه و اسرائيل و مزدورانشان در منطقه است چرا كه نيروهاى استكبارى به اين نتيجه رسيدهاند كه تنها سدّ راهشان و تنها گروهى كه منافعشان را در منطقه به خطر مىاندازد، حزب اللّه است و لذا همواره كوشش مىكنند كه حزب اللّه را از جلو راه خود بردارند و آنها را متلاشى سازند. بنابراين، ما پيوسته خطر جنگ و پيكار و دفاع از خويشتن را در پيش داريم ولى آنچه ما را خرسند مىسازد اين است كه حزب اللّه با قدرت در صحنه حاضر است و حمايت مردمى از آنان مانع از هرگونه توطئهاى است كه منجر به نابودى يا متلاشى شدن آنان مىشود، هرچند در اين راه پرپيچ و خم، علما و برادران عزيزى را از دست دادهايم كه بىگمان خون آن شهيدان، جنش ما را فعّالتر و نيرومندتر ساخته و افرادمان را زيادتر و نيروهايمان را افزونتر و تصميممان را براى رسيدن به هدف جدّىتر ساخته و مىسازد.
يكى ديگر از خطرهائى كه جنبش ما را تهديد مىكند، كشيده شدن به جنگها و درگيريها و نزاعهاى داخلى است كه بحمداللّه تاكنون توفيق دخالت نكردن در اين درگيريهاى داخلى داشتهايم و ما مصمم بر آن هستيم در هيچ درگيرى و جنگى كه در چارچوب خط صحيح اسلامى نباشد، وارد نشويم و خود را آلوده نسازيم.
يكى ديگر از خطرها، جنگ اقتصادى در لبنان است كه چه اثرهاى بد و ناروائى داشته و منجر به فقر و بدبختى و حتّى فساد در بعضى از موارد شده است، در اين مورد نيز تلاش ما بر اين است كه با آن جدّى روبرو شويم و با اتكال بر خداى بزرگ و استمداد از جمهورى اسلامى ايران، در اين زمينه، موفقيتهايى داشتهايم و اميدواريم با تقديم كمكهاى اقتصادى و مادى به مستضعفين و بيچارگان، بر اين مشكل بزرگ نيز فائق آئيم. توقّع از حزب اللّه ايران – در ضمن مصاحبه، فرموديد: حزب اللّه لبنان خود را جزئى تفكيكناپذير از حزب اللّه ايران مىداند، شما چه انتظارى از حزب اللّه ايران داريد؟
* حزب اللّه ايران تجربه بزرگ انقلاب اسلامى را به مسلمين جهان آموخت و حزب اللّه لبنان نيروى ايمان و معنويتش را از دست آوردها و پيروزيهاى درخشان حزب اللّه ايران فرا مىگيرد و از سوئى ديگر امروز رهبرى جهان اسلام بدست انقلاب اسلامى ايران است و در نتيجه حزب اللّه لبنان انتظار دارد كه انقلاب اسلامى از عهده اين رهبرى بزرگ به خوبى برآيد و در حقيقت بايد گفت: خداى تبارك و تعالى ملّت مسلمان ايران را برگزيد كه الگويى براى حزب اللّه واقعى باشد و مستضعفين جهان را راهنمائى كنند همانگونه كه ياران پيامبر بزرگ اسلام صلى اللّه عليه و آله را براى تبليغ اسلام در جهان و رهبرى مستضعفين آن زمان برگزيد و از اين روى بايد فداكارىها و ايثارها و فعاليتها در اين راستا بيشتر شود و صبر و تحمّل و بردبارى در راه انجام اين وظيفه سنگين الهى افزونتر گردد و آنچه مسلمانان لبنان انتظار دارند اين است كه جنگ با صدام كافر به مرحله جدّىترى برسد تا بزودى اين عنصر فاسد و رژيم منحطش از بين بروند زيرا سقوط صدام، بمعناى سقوط رژيمهاى دست نشانده در منطقه است و آنجا است كه نوبت به جنگ با اسرائيل غاصب مىرسد و مسلمانان جهان از تمام سرزمينهاى اسلامى بپا مىخيزند و تحت رهبرى امام آخرين ضربت را بر پيكر اسرائيل جنايتكار وارد مىآورند انشاء اللّه و قدس آزاد مىگردد. پس انتظار ما اين است كه جديت و تلاش بيشتر براى به سقوط كشاندن رژيم صدام پليد بعمل آيد تا اين كه پيروزى حقيقى در خاورميانه بدست آيد ان شاء اللّه.
پاورقي ها:
سخنان معصومين
نشانههاى نفاق
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله:
«مَن كانَ لَهُ وَ جهانِ فى الدُّنيا كانَ لَهُ لِسانانِ مِن نارٍ يَومَ القِيامَة» (جامع السعادات، ج 2، ص 319)
كسى كه در دنيا دوچهره باشد روز قيامت 2 زبان از آتش خواهد داشت.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«لِلمُنافِقِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: اِذا حَدَثَ كَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ خَلَف وَ اِذا ائتَمَنَ خانَ» (نورالثقلين، ج 2، ص 246)
منافق سه علامت دارد: وقتى حرف مىزند دروغ مىگويد، وقتى وعده داد تخلف مىكند و آنگاه كه امانتى پيش او قرار گرفت خيانت مىكند.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اِنّى لا اَخافُ عَلى اُمَّتى مُؤمِناً وَ لامُشرِكاً اَمّا المُؤمِن فَيَمنَعُهُ اللّهُ بِايمانِهِ وَ اَمّا المُشرِكُ فَيُخزيهِ اللّهُ بِشِركِه وَلكِنّى اَخافُ عَلَيكُم كلَّ مُنافِقٍ عالِمِ اللِّسان يَقُولُ ما تَعرِفُونَ وَ يَفعلُ ما تُنكِرُون »
(سفينة البحار، ج 2، ص 606)
من براى امت خود نه از مؤمن مىترسم و نه از مشرك زيرا مؤمن بر اثر ايمانى كه دارد كارى به كار برادر دينى ندارد مشرك را هم خدا به خاطر شركش سرنگون مىسازد. من براى شما فقط از منافقها مىترسم. منافقى كه آگاه است. با زبان مطلبى را مىگويد كه شما مىدانيد و عمل مىكند آنچه را شما منكر آن هستيد.
امام على عليه السلام:
«…وَلكِنّى اَخافُ عَلَيكُم كُلَّ مُنافِقِ الجَنانِ، عالِم اللِّسانِ.»
(نهج البلاغه، نامه 28)
من براى شما از منافقان قلبى كه به زبان شما آگاهند وحشت دارم.
امام على عليهالسلام:
«اُوصيكُم بِتَقوى اللّهِ وَ اُحَذَّرِكُم اَهلَ النِّفاقِ فَاِنَّهُم الضّالُونَ المُضِّلُون» (سفينة البحار، ج 2، ص 606)
شما را به پرهيزكارى سفارش مىكنم و پرهيز مىدهم از منافقين، زيرا اينان گمراه شده و گمراه كنندهاند.
امام على عليه السلام:
«لَو عَلِمَ النّاسُ اِنَّهُ مُنافِقٌ كاذِبٌ لَم يَقبَلُوا مِنهُ وَ لَم يُصَدِّقُوا قَولَه» (نهج البلاغه، خطبه 210)
اگر بدانند كه كسى منافق و دروغگو است حرف او را قبول نمىكنند و گفتهاش را نمىپذيرند.
امام على عليه السلام:
«اِنَّ المُنافِقينَ كانُوا يَذكُرُونَ اللّهَ عَلانِيَةً وَ لايَذكُرُونَه فِى السِّر»
(نورالثقلين، ج 4، ص 73)
منافقين با خدا در حضور مردم حرف مىزند اما در پنهانى بيادش نيستند.
امام حسين عليه السلام:
«اِيّاكَ وَ ما تَعتَذِرُ مِنهُ فَاِنَّ المُؤمِنَ لايَسىء وَ لا يَعتَذُر وَ المُنافِقُ كُلُّ يَومٍ يَسىء وَ يَعتَذِر» (تحف العقول، ص 179)
از كارى كه بعد از آن عذرخواهى كنى بپرهيز، زيرا مؤمن نه اشتباه مىكند و نه عذر مىخواهد و منافق هر روز كار بد مىكند و عذر مىخواهد.
امام باقر عليه السلام:
«بِئسَ العَبدُ عَبداً يَكُونُ ذاوَجهَينِ وَ ذالِسانَينِ يَطوى اَخاهُ شاهِداً وَ يَأكُلُهُ غائِباً اِن اُعطِىَ حَسَدَهُ وَ اِن أبتُلِى خَذَلَهُ.»
(ارشاد القلوب، ص 178 و عقاب الاعمال، ص 319)
دو چهرهها و دوزبانهها افراد بدى هستند: در حضور انسان از او تعريف مىكنند و پشت سرش از او غيبت مىنمايند. اگر به آنها كمك شود حسادت مىورزند و اگر گرفتار شد او را ترك مىكنند.
امام صادق عليه السلام:
«اَربَعُ عَلاماتٍ لِلنِّفاقِ: قَساوَةُ القَلبِ وَجُمُود العَينِ و الاِصرارُ عَلى الذّنب وَ الحِرصُ عَلى الدُّنيا.» (سفينة البحار، ج 2، ص 605)
نفاق 4 علامت دارد، قساوت قلب، خشكى چشم، تكرار گناه و حرص به دنيا داشتن.
پاورقي ها:
دانستنيهايى از قرآن
شب زنده داران
«كانوا قليلا من الليل ما يهجعون و بالاسحار هم يستغفرون»
(سوره ذاريات، آيه 17)
تقواپيشگان تنها اندكى از شب را مى آرميدند و سحرگاهان آنان به استغفار مشغول بودند و در اموال و دارائيشان براى سائلان و بينوايان حقى قائل بودند.
هجوع: هجوع در زبان عرب به معناى خواب كم است. و با اينكه خود هجوع به معناى خواب اندك است آيه تأكيد دارد بر اينكه اندكى از شب را مى خوابيدند وانگهى حرف ” ما ” نيز زياده بر تأكيد و مبالغه است. به هر حال اين آيه شاهد است بر اينكه مؤمنان با تقوا بسيار كم مى خوابند و بيشتر ساعتهاى شب را به استغفار و ذكر خدا مى گذرانند.
البته در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه راوى از تفسير اين آيه مى پرسد. حضرت مى فرمايد: «كانوا أقل الليالى تفوتهم لا يقومون فيها» و بنابراين حديث ألف و لام الليل براى استغراق است. يعنى قليلى از افراد شب نه از اجزاء شب. و به عبارت روشنتر: كمى از شبها مى شد كه آنان به عبادت و نماز نمى گذراندند و بيشتر شبها براى نماز شب برخاسته و به عبادت سپرى مىكردند.
در تفسير مجمع البيان گويد: ” معناه قلّ ليلة تمرّ بهم الّا صلّوا فيها ” و اين تأييد همان روايتى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده كه كمتر شبى بر آنها مى گذشت و به نماز و عبادت نمى گذراندند.
در كتاب تهذيب الاحكام از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: «كان القوم ينامون و لكن كلما انقلب أحدهم قال: الحمد لله و لا اله الا الله و الله أكبر » در اين روايت مطلب به طور ديگرى وارد شده كه آنان نيز مى خوابند ولى هرگاه به سوئى مى غلطيدند وحركت مى كردند ذكرى از اذكار خدا را بر زبان جارى مى كردند يا لا اله الا الله و يا الحمد لله و يا الله اكبر مى گفتند.
و معناى روايت اين است كه حتى اگر وقت زيادى را به خواب مىگذراندند ولى هرگاه در اثناى خواب بيدار مى شدند هرچند بين خواب و بيدارى بودند از ذكر خدا غفلت نمى كردند و به هر وسيلهاى به ياد خدا بودند. و همه اينها تأكيد بر اين است كه حتى اگر ساعتهاى بيشترى از شب را به خواب برويم بايد همواره به ياد خدا باشيم و هرگاه چشممان باز شد و بيدار شديم ، به نحوى خدا را ياد كنيم و ذكر بگوئيم.
آيه دوم شرح آيه قبل است يعنى علت خوابيدن كم و استراحت بسيار اندك مؤمنان را بيان مى كند. و أما اينكه مى فرمايد و در هنگام سحر و اواخر شب استغفار مىكنند، به اين معنا نيست كه ساعتهاى طولانى شب را تنها با استغفار به سر مىبرند بلكه دال است بر اينكه شب را به عبادت و ذكر و استغفار و تسبيح و نماز مىگذرانند. و ممكن است به خاطر اينكه تأكيد شده است در روايات كه در نماز وتر هفتاد مرتبه استغفار كنند، به اين خاطر استغفار را مقدم بر ديگر اذكار آورده است و شايد هم اهميت استغفار را مى خواهد بيان كند زيرا مهم ترين حاجت انسان مؤمن اين است كه خداوند او را بيامرزد و از گناهانش بگذرد. و براى رسيدن به آن استغفار لازم است حال چه با ذكر استغفار باشد و چه با استغفار عملى كه از استغفار لفظى مهم تر است. و شايد معناى استغفار كردنشان در سحرگاهان اين باشد كه چون آغاز وقت سحر مى شد استغفار مى كردند تو گوئى تمام شب را به گناه سر برده اند و اكنون كه سحرگاهان شده با تمام خضوع در برابر ذو الجلال استغفار كنان دست را به سوى آسمان بلند كرده و او را مى خوانند و مىخواهند كه از گناهانشان درگذرد. و اينكه خداوند آنان را استغفاركنندگان مىداند دليل بر اين است كه استغفار شايسته اين مؤمنان خداجوى است كه براى كارهاى نيك و اعمال صالح خود هيچ ارزشى قائل نباشند و لذا هر شب به هنگام سحر استغفار گويند نه آنان كه گناه مى كنند و بر گناهشان اصرار مى ورزند. و اگر اجابتى هم باشد آنان را در بر گيرد نه اينان را.
برخى از مفسران بر اين باورند كه چون نماز خود طلب مغفرت است از خداىسبحان،پس استغفار كردن همان نماز به جاى آوردن است و اين جانب بر آنم كه هر عمل نيكى و هر ذكر خدائى خود به نحوى استغفار و طلب آمرزش از خدا است و لذا استغفار عام است كه همه اعمال نيك و همه اذكار را در بر گيرد.
در روايتى آمده است كه ضرار، كه خود از اصحاب باوفاى امير المؤمنين عليه السلام است، بر معاويه وارد شد. معاويه از او خواست كه آنچه در باره على عليه السلام مى داند بيان كند، ضرار از او خواست او را از جواب معاف كند ولى معاويه اصرار كرد و او ناچار زبان گشود و سخن گفت كه: ” هان اى معاويه، آگاه باش كه من با دو ديده ام او را نيمه شبى يافتم كه به مسجد آمده و در محراب مسجد ايستاده و مى ناليد و زار زار مى گريست تو گوئى كه چون مارگزيده اى از ناله مى گريد و همگام با گريستن دست در محاسن خود داشته مى فرمود: ” يا دنيا غرّى غيرى… قد طلقتك ثلاثا لا رجعة فيها ” اى دنيا ديگرى را فريب ده كه من تو را سه طلاقه كرده ام و هرگز بازگشتى به سوى تو نخواهم داشت. و بعد از آن فرمود: «فيعشك قصير و خطرك يسير و أملك حقير آه من قلة الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد» اى دنيا زندگى تو بسيار كوتاه است و اهميتت اندك و آرزويت بى ارزش. آه آه از كمى توشه راه درازى راه و دورى منزل و بزرگى آن منزلگاه آخرين.
ارشاد ديلمى روايت كرده كه خداوند به حضرت داود خطاب كرد: «يا داود عليك بالاستغفار فى دلج الليل بالاسحار» اى داود بر تو باد به استغفار در تاريكى شب هنگام سحر.
و در كافى شريف روايت شده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: «خير وقت دعوتم الله فيه الاسحار و تلا الآية فى قول يعقوب سوف أستغفر لكم و قال أخرهم الى السحر» بهترين وقت استغفار سحرگاهان است، در آن وقت خدا را بخوانيد. سپس حضرت آيه اى را تلاوت فرمود كه مربوط به حضرت يعقوب است آنگاه كه به فرزندانش وعده داد كه براى آنان استغفار كند، پيامبر فرمود كه حضرت يعقوب اين استغفار را تأخير انداخت تا وقت سحر.
از امام باقر عليه السلام روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: منادى ندا كند در وقت سحر: آيا در اين هنگام كسى هست كه خدا را بخواند تا او را اجابت كنم. آيا استغفار كننده اى هست كه او را بيامرزم آيا خواهان حاجتى هست كه حاجتش را برآورم.
در روايت آمده كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: كيف الاستغفار؟ فرمود: بگوئيد: «اللهم اغفر لنا و ارحمنا و تب علينا انّك أنت التواب الرحيم» خدايا ما را بيامرز و در پناه رحمت گسترده ات قرار ده زيرا تو بسيار مهربان و تواب و بخشاينده اى.
به هر حال از اين روايات چنين بر مى آيد كه بهترين وقت براى استغفار و طلب آمرزش از خدا سحر است زيرا در آن هنگام مردم در خواب راحت به سر مىبرند و در آسايش تمام در بستر خواب آرميده اند و چه خوش باشد كه بنده صالحى از خواب راحت برخيزد و با استغفار دست دعا و نيايش را به سوى حضرت ذو الجلال بلند كند و خدا را با تمام وجود بخواند تا آنكه خدايش او را بيامرزد و دعايش را اجابت كند و چه لذتى بالاتر از نيايش در سحرگاهان. خدايا ما را از شب زنده داران استغفار كننده قرار ده.
آمين رب العالمين.
پاورقي ها:
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
كوچك همه شما
تازه به تبليغات لشكر عاشورا آمده بودم كه مأموريت پيدا كردم از اهواز وسايل نقاشى تهيه كنم. بعد خواستم برگردم ولى براى هر ماشينى دست بلند مىكردم، نگه نمىداشت تا آن كه پيكانى ايستاد، راننده لباس بسيجى به تن داشت و خوش مشرب بود. تا رسيدن به پادگان كلى صحبت كرديم. راننده، بسيجى با حالى بود. در بين راه چند لطيفه هم برايش تعريف كردم و كلى خنديديم. از رفتارش خيلى خوشم آمد و تصميم گرفتم دوستى مان ادامه پيدا كند.
بعد از چند روز مجدداً او را در حال وضو گرفتن ديدم. با هم صحبت كرديم. يك روز از كنار ساختمان ستاد مىگذشتم كه او را ديدم كه كاغذ پارهها و آشغالها را از اطراف ساختمان جمع مىكرد. از پشت به شانهاش زده، گفتم: پدر آمرزيده، مگر عقل ندارى؟! مگر اينجا نيروى خدماتى نيست؟! تو چرا اين كارها را مىكنى؟! برو دنبال رانندگى خودت… فكر نمىكردم اين قدر خام باشى.
تبسمى كرد و گفت: مگر ما با نيروهاى خدماتى چه فرقى داريم؟ آنها بسيجى هستند ما هم بسيجى هستيم. بيا تو هم كمك كن آشغالها را جمع كنيم.
گفتم: ول كن بابا. بيا برويم اتاق ما يك استكان چاى بخوريم و با هم گپ بزنيم.
گفت: حالا وقت مناسبى نيست، بعداً مزاحمتان مىشوم.
وقتى مىخواستم از او خدا حافظى كنم، پرسيدم: من خودم را در اولين ديدار به شما معرفى كردم ولى هنوز اسم شما را نمىدانم.
با تبسم گفت: اسم من به چه درد تو مىخورد؟ من كوچك همه شما هستم.
يك روز جلسهاى در ستاد بود كه جمعى از فرماندهان سپاه زنجان هم بودند. به ستاد كه رسيدم، دوستم را ديدم كه كنار در اتاق فرماندهى ايستاده بود، جلو رفتم و گفتم: پسر تو اين جا چه كار مىكنى؟ مثل اين كه تو هم با بزرگها نشست و برخاست مىكنى؟
يكى از پشت پيراهنم را كشيد برگشتم، او حميد احدى بود.(1) پيراهنم را از دستش كشيده، گفتم: حالا وقت شوخى نيست حميد! دوستم تعارف مىكرد داخل برويم، ولى باز حميد با پيراهنم ور مىرفت. گفتم: حميد چرا اين جورى مىكنى؟
حميد مرا گوشهاى كشاند و گفت: حسن، خيلى بداست! بيا اين طرف، چرا اين طورى مىكنى؟ گفتم مگر چه كار مىكنم؟ من با اين بسيجى از روزى كه به لشكر آمدهام، دوست هستم و مىخواهم بدانم اينجا چه كار مىكند.
او گفت: حسن، مگر او را نمىشناسى؟ اسمش را نمىدانى؟ گفتم: خوب نه، ولى مدتهاست با هم دوست هستيم.
حميد گفت: او فرمانده لشكر عاشوراست. تو چه طور او را نمىشناسى؟! خشكم زد.(2) منت خدا
برادر على ابراهيمى خاكباز در تاريخ 3/3/47 در قم متولد شد و در تاريخ 18/1/66 در منطقه پاسگاه زيد جام شهادت سركشيد. وى چونان جمعى از پاكباختگان كوى دوست از عروج خويشتن آگاهى داشت. او در وصيتنامه به اين حقيقت اشاره كرده، گويد:«حمد و سپاس رب عالميان كه باب جهاد را به روى من گشود و من لياقت شركت در اين جهاد را پيدا كردم. و خداوند در اين جهاد بر من منت نهاد و توانستم به شهادت برسم و ان شاءالله كه مورد قبول وى خواهد شد.»(3) وصيتنامه جانسوز
شهيد سيد مهدى حسينى يكى ديگر از فرهيختگانى بود كه از شهادت خويش اطلاع داشت اين حقيقت از قسمتهايى از وصيتنامه او قابل درك است.
او در جايى از وصيتنامه خطاب به همسرش مىگويد: همسرم، دلم نمىخواست در چنين ايام و سنينى شما را رها مىكردم و تنهايتان مىگذاشتم، اما دست روزگار، ما را از هم جدا كرد. جدايى اى كه به اين زوديها بازگشت ندارد. همسرم، حال ديگر بعد از شهادتم تو را همسر شهيد مىنامند. تا كنون همسر يك پاسدار بودى و ليكن از حالا ديگر همسر شهيد هستى. همسرم پس از شهادتم به وصايايم عمل كن. همسرم، در تربيت فرزندانم بكوش و به آنان بياموز كه پدرتان شهيد شده، خونش را فقط به صرف دفاع از اسلام ريخته و بدن پدرتان به خاطر حمايت از رهبر، تكه تكه شده.
سيد مهدى در قسمتى ديگر از وصيتنامه خطاب به فرزندش كميل گويد: پسرم هرگز مادرت را تنها نگذار. چون قلب مادرت از شهادت و فراق پدرت سوخته شده است.(4) نوع جديدى از اسلحه
عمليات والفجر هشت بود. به يكى از بچههاى بسيجى اسلحه تحويل نمىدادند. بعداً معلوم شد موجى است. مىترسيدند جان خود و ديگران را به خطر بيندازد. گذشت تا يك شب كه خبر آوردند از سنگر زده بيرون و در بين راه اگزوز ماشينى پيدا كرده و آن را مثل اسلحه گرفته و رفته جلو. چند نفر عراقى او را ديدهاند و به خيال اينكه اسلحه جديد است، خودشان را باخته و تسليم شدهاند.يك مرتبه بچهها مىبينند او چند نفر را انداخته جلو و به طرف مقر مىآيد. قضيه را كه از اسرا مىپرسند، مىگويند: ما فكر كرديم اين نوع جديدى از اسلحه است.(5) راه سريع خواباندن نىها
در منطقه عملياتى والفجر 8 نى زارهاى زيادى بود. در ميان نىزارها سكوهاى مخصوصى براى تانكها ساخته شده بود كه بتوانند از همانجا سنگرهاى دشمن را هدف بگيرند. تنها مانع، نىزارها بودند. بالاخره قرار شد نىها را بخوابانند. در اين كار برادر، گرامى و مغفورى (آن دو بعداً به شهادت رسيدند) كمك مىكردند. البته چون خواباندن نىها با دست يا پا زمان زيادى لازم داشت، برادر، گرامى براى سرعت در عمل، خودش را روى نىها پرتاب مىكرد. برادر مغفورى هم همين شيوه را انتخاب كرد. گرچه نىها بدنهاى شريف آنها را زخمى مىكرد ولى معتقد بودند با اين روش به هدف زودتر مىرسيم.(6) عظمت روح شهيد كلهر
شهيد يدالله كلهر در عمليات خيبر بدون اسلحه براى شناسايى جزيره مجنون با موتور رفت. پس از مدتى پيشروى، ناگهان خود را مقابل خاكريز دشمن ديد. در حالى كه تك تيراندازها و تيربارچى او را هدف گرفته بودند، با كمال خونسردى پايين آمد. كمى به نيروهاى بعثى خيره شد و با حالت تحكّم و اشاره دست به آنها فهماند كه از خاكريز پايين بيايند. تيربارچى در حالى كه پشت تيربار مسلح نشسته بود، با ترس و لرز دستهايش را پشت سرش گذاشت و پايين آمد. بقيه نيروها نيز به رديف راه افتادند و به طرف شهيد كلهر كه جثهاى درشت و هيكلى با ابهت داشت، رفتند. او آنها را به اسارت گرفت و به طرف نيروهاى خودى آورد.(7) پيكر مثله شده
دشمنان از خدا بى خبر پيكر پاك غلام حسين زينى وند را تكه تكه كرده بودند. گوش هايش را بريده بودند تا از دست كثيف سردمداران خود يعنى دشمنان قرآن و ولايت جايزه بگيرند. وقتى پدر، پيكر پسر را غسل مىداد، شكاف ايجاد شده بر اثر گلولهها را با پنبه پر مىكرد و خم به ابرو نمىآورد.(8) جنايت كاران عراقى
يكى از صحنههايى كه اسرا را بشدت تحت تأثير قرار داد، رويدادى بود كه در اردوگاه 11 تكريت رخ داد. جنايت كاران عراقى بعد از به صف كردن اسرا، يكى از نوجوانان بسيجى را كه 15 سال بيشتر نداشت و سروصورتش خونى بود، به محوطه اردوگاه آوردند و آب جوش روى پيكر مطهرش ريختند و او را روى خرده شيشه و نمك غلتاندند و آن قدر او را با اين رفتار شكنجه كردند كه به لقاءالله رسيد. سفاكان عراقى سپس او را روى سيم خاردار انداختند و بدن مقدسش را به گلوله بستند تا وانمود كنند در هنگام فرار كشته شده است.(9) چرا نمىآيى؟
در كربلاى يك، على رضا داورزنى به شهادت رسيد. بعد از مدتى محمدرضا داورزنى را در مسجد محل ديده، پرسيدم: شهادت على رضا چه تأثيرى روى شما گذاشت؟
گفت: هيچ تأثيرى بر من نگذاشت.
زمان عمليات كربلاى پنج بود. محمد رضا شب قبل از حركت به من گفت: حاج على يادت است از تأثير شهادت على رضا پرسش كردى؟
گفتم: بله.
گفت: الآن دلم براى على رضا تنگ شده است. ديشب او را در خواب ديدم كه مرا در آغوش گرفته بود و مىفشرد. مىگفت: محمد رضا، چرا نمىآيى برويم فوتبال بازى كنيم؟ برو ساكت را بردار و بيا برويم كه مىخواهيم فوتبال بازى كنيم.
محمدرضا اين جملات را كه مىگفت، گريه مىكرد. بچههاى داخل سنگر هم گريه مىكردند و منقلب شده بودند. دو، سه روز بعد محمدرضا به على رضا پيوست.(10) همچون حضرت يوسف (ع)
كسانى كه در طول تاريخ در دام شياطين انسى قرار گرفتند و از آن به مدد الهى نجات پيدا كردند، از اولياء خداوند به شمار مىآيند. در دوران هست ساله دفاع مقدس هم نمونه هايى از اين اولياء الله سراغ داريم. در اينجا به يكى از آنها اشاره مىكنيم: قرار بود قرارگاه رمضان در سال 65 در منطقه كلانشين عملياتى را انجام دهد. براى اين منظور مىبايست منطقه مورد شناسايى قرار گيرد. اين مأموريت به عهده دو تن از برادران عزيز صورت گرفت. اين دو بزرگوار با لباسهاى مبدّل وارد مناطق تحت نفوذ دشمن شدند. وقتى به دست دمكراتها افتادند، خود را از نيروهاى مجاهدين خلق معرفى كردند و آزاد گشتند. و وقتى توسط مجاهدين به اصطلاح خلق اسير شدند، خود را از اعضاى دمكرات معرفى كردند. و طى دو شبانه روز اكثر پايگاههاى دشمن را شناسايى كردند. اما وقتى خواستند مراجعت كنند، توسط عشاير طرف دار صدام دستگير شدند. و چون مشكوك به نظر مىرسيدند، شكنجه گشتند. در عين حال براى آن كه يقين كنند آن دو به اصطلاح آنها پاسداران خمينى هستند يا نه چهار زن را در اختيارشان قرار دادند. يكى از دو نفر كه نامش اباذر بود، به عشاير عراقى گفت: چرا ما را مىزنيد و آن گاه اين گونه مورد پذيرايى قرار مىدهيد؟!
او در دنباله گفت: آن دو زن زيبارو را به من بدهيد آن دو زن ديگر را كه قيافه مناسبى ندارند، به دوستم. و امشب ما با اينها باشيم كافى است.
عشاير عراقى وقتى برخورد او را اين گونه ديدند، گفتند: اينها راست مىگويند كه پاسدار خمينى نيستند، آنگاه زنها را برگرداندند و به آن دو نفر گفتند: ببخشيد، ما مىخواستيم شما را امتحان كنيم.
بدين ترتيب آنها هم از دام آن چهار شيطان انسى رهايى پيدا كردند و به حضرت يوسف (ع) اقتدا نمودند و هم از دست عشاير طرفدار صدام و اطلاعات بسيار با ارزشى در اختيار نيروهاى سپاه و ارتش قرار دادند.(11) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. حميد كه از فرماندهان گردانهاى لشكر 31 بود، در بدر به آسمان پر كشيد. 2. راوى :حسن فرخانى، رك :خداحافظ سردار، ص78-74. 3. رك :معماى حضور، ص18. 4. قسمتهايى از وصيتنامه آن شهيد، رك: يانثارات الحسين(ع)، ش 238، ص 11 5. فرهنگ جبهه، مشاهدات،ج 6، ص33 و 34. 6. راوى: سردار رحيمى، ر.ك: از عراق تا عراق، ص77. 7. راوى: امير سرتيپ دوم دربندى، ر.ك: با راويان نور، دفتر 3، ص158. 8. ر.ك: روايت عشق (خاطرات مرتبط با شهداى ايلام)، دفتردوم، ص153. 9. ر.ك: قدس، 26 مرداد 85، ص14. 10. راوى: حاج على جهانى، ر.ك: گامى به آسمان، ص 14و 15. 11. راوى: سبزعلى حيدرى، ر.ك:خاطرات و خطرات، ص 473-472 (با تصرف).
جويبار جاويد
(بررسىهايى درباره سبك و ابتكارات علامه طباطبايى در الميزان) مقدمه
24 آبان ماه، سالروز رحلت مفسّر گرانمايه و فيلسوف جهان تشيع، استاد علامه سيد محمد طباطبايى مىباشد، نوشتار حاضر كه در خصوص شيوههاى تفسيرى ايشان مىباشد، بدين مناسبت تدوين و تهيه گرديد كه اميد است مورد توجه علاقهمندان قرار گيرد. مفسرى گرانمايه و تفسيرى بلندپايه
مفسر عاليقدر، علامه طباطبايى، در زمره حكيمان وارستهاى است كه انوار الهى بر وجودش تابيدن گرفت و وى را به مقامات بالاى معنوى و علمى رساند و به فرزانهاى برجسته مبدّل كرد. او اسوه فضيلت و بحرى سرشار از معارف و عرفان اسلامى بود. وى اين مراتب و كمالات را بهسادگى بهدست نياورد و در راه اعتلاى حق، تزكيه درون، صفاى باطن و زُهد، با اخلاصى كمنظير و صداقتى خاص گام برداشت و با چنين ويژگىهاى پسنديده و توانايىهاى علمى و كوششهاى فكرى، به ساحل قرآن و عترت رسيد و به تبيين كلام وحى پرداخت.
با قرآن، معارف ملكوتى را درك كرد و با استناد به آيات اين كتاب جاويد و برهان رسالت رسول اكرم(ص) به تشريح مباحث اعتقادى و كلامى دست زد و به بركت اين توانمندى كوشيد تا افكار را بيدار كند، انديشهها را غنا بخشد و با نورى قرآنى درميان آحاد جامعه پرتوافشانى كند.
در تشريح نكتههاى تفسيرى و روايى، شرح صدر داشت و بر اين باور بود كه علوم و دانستههاى بشرى نبايد چون بارى بر دوش ذهن حمل شود و سپس آدمى آنها را بر كلام خداوند و سخن معصوم تحميل كند و درواقع دانشهاى گوناگون بايد اين زمينه را بهوجود آورد تا تشنگان حقايق ناب با آمادگى افزونترى به خدمت قرآن بروند و از اين اقيانوس مقدس و بىانتها جرعههايى جانبخش بنوشند.(1)
علامه طباطبايى دربرابر مسائلى كه بر اجتماع مىگذشت، احساس مسئوليت كرد و با شناخت موقعيت حساس و درك مقتضيات زمان، تكليف خويش را بهخوبى فهميد و با تحمل رنجى مداوم تصميم گرفت احتياجات واقعى و اساسى نسل جوان را برآورده سازد و از اين جهت در زمانىكه تدريس فقه و اصول، مهم تلقى مىشد و زمينهساز اشتهار اجتماعى و تحكيم موقعيت علمى بود، تمامى توان خود را بهكار گرفت تا به تكليف خويش عمل كند و به موضوعات قرآنى با سبكى ابتكارى و شيوهاى جالب و جاذب رويكرد داد. (2)
ايشان در اين باره مىنويسد:
هنگامىكه از تبريز به قم آمدم، مطالعهاى در نيازهاى جامعه اسلامى و وضع حوزه علميه قم كردم و پس از سنجيدن آن به اين نتيجه رسيدم كه اين حوزه، نياز شديدى به تفسير قرآن دارد تا مفاهيم والاى اصيلترين متن اسلامى و عظيمترين امانت الهى را بهتر بشناسد و بهتر بشناساند.(3)
انگيزه ديگر علامه اين بود كه در دهههاى اخير تفاسيرى نوشته مىشد كه مؤلفان آنها دربرابر تهاجم فرهنگى غرب، سعى مىكردند به جامعه چنين القا كنند كه هدف اصلى قرآن تربيت انسانها است. شيخ محمّد عبده كه تفسيرالمنار را نگاشت و سيّد قطب كه تفسير فى ظلالالقرآن را نوشت، به جنبههاى اجتماعى و تربيتى قرآن پرداختند. اگرچه اين آثار داراى نكات آموزندهاى بودند، دو اشكال داشتند: نخست اينكه صرفاً به يكى از ابعاد قرآن روى آورده بودند، دوم اين كه ديدگاهشان از سرچشمههاى حكمت اهلبيت(ع) بىبهره بود. افرادى چون “طنطاوى” هم صرفاً به جنبههاى علمى قرآن توجه كرده بودند. علامه از اين وضع احساس نگرانى كرد و ديدگاه اين مفسران را تصحيح، و تشخيصهاى اشتباه آنان را روشن ساخت. مؤلف گرانمايه تفسير الميزان از جايگاه رفيع مفسّرى محقق و حكيمى سترگ با اشراف به ابعاد مختلف فرهنگ اسلامى، اثرى ماندگار پديد آورده است كه جامع و ناظر بر همه آن چيزى است كه در عرصه تفكر زمان مىگذشته است. به ديگر سخن، الميزان از تحولاتى كه در آن عصر رخ داده، بهره گرفته و براساس واقعيتها و نيازها و در راستاى پاسخگويى به مشكلات جوامع اسلامى پديد آمده است.
مؤلف اين اثر گرانسنگ چون ديدهبانى بصير و بافراست تمامى حركتهاى فكرى و فرهنگى را در اين عرصه زير ذرّهبين پژوهشهاى پُرمايه خود قرار داد و با استفاده از نور قرآن و فرهنگ عترت، اجتماع را با كتابى آشنا ساخت كه ضمن آنكه قداست معنوى دارد، مىتواند راهنماى بشريت هم باشد و نيز منبعى عظيم براى كاوشگران معارف الهى قلمداد شود.
علامه، افزون بر تبيين آيات و تفسير ظاهر قرآن، غموض و ابهامهايى را كه در فهم آيات مطرح است، در قالب بحثهاى مستقلى مطرح كرد و با تكيه بر كلام وحى، صدها معضل اجتماعى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى را گشود و بنبستهاى موجود در اين زمينهها را برطرف ساخت.(4)
اين ژرفكاوى، وسعتنظر و مقاصد هوشمندانه، در تفسير الميزان با حالاتى چون تزكيه و فضايل اخلاقى مؤلفش در همآميخت و اثرى پديد آورد كه بىگمان در سير تفسيرنگارى نظير ندارد. آن مفسر عالىمقام از چنان روح و معنويت باصفايى برخوردار بود كه وقتى به آيات رحمت، غضب و توبه برمىخورد، دگرگون مىشد و سرشك از ديدگان مىباريد.
استاد سيّدمحمّدباقر موسوى همدانى مىگويد:
در يكى از روزهاى سرد زمستانى كه زير كرسى نشسته بوديم و من تفسير فارسى را مىخواندم و ايشان متن عربى را، وقتى بحث به آمرزش گناهان و رحمت پروردگار متعال رسيد، تأثرشان بهحدّى رسيد كه نتوانستند به گريه بدون صدا اكتفا كنند و با صداى بلند مىگريستند.(5)
اين ويژگىها از صداقت، پاكى نفس و اخلاص مؤلف الميزان حكايت دارد و همين خصال پديدآورنده اثر مزبور موجب شد تفسير الميزان درميان تفاسير ديگر برجسته و ممتاز شود.
علامه طباطبايى با تأليف اين كتاب، درس تفسير الميزان را كه قبلاً در حوزهها سابقه نداشت، متداول ساخت. چنين طرحى با آن مايههاى والاى علمى، از سوى دانشمندى مهذب، مخالفت گروهى تنگنظر تُنُكمايه را كه دچار انجماد فكرى بودند و هرگونه تحول و ابتكارى را برنمىتابيدند، برانگيخت و حتى كتابى تحت عنوان حولالميزان عليه تفسيرالميزان نوشتند و بهقدرى اين ابرهاى تيره و تار و غبار غوغاگران براى خورشيد فروزانى چون علامه طباطبايى، مانع و مشكل ايجاد كرد و بهحدى فضاى فكرى آشفته و پريشان شد كه وى ناگزير شد از برخى مراجع تقليد براى تفسير مذكور تقريظ بگيرد تا از اين رهگذر بتواند آتش ناگوارى را كه رشكورزان برافروخته بودند، خاموش سازد.(6)
شايان ذكر است هنگامىكه علامه در تبريز بهسر مىبرد، تفسيرى از آغاز تا سوره مباركه اعراف بر قرآن كريم نوشت كه مختصر بود و از روى همان، تفسير را تدريس مىكرد.
ولى بعداً تفسير الميزان را به سبك نوين نگاشت. شروع اين حركت بزرگ در سال 1374ه.ق. و خاتمه آن در شب قدر بيست و سوم رمضانالمبارك سال 1392ه . ق. انجام شده وى ضمن نگارش، برخى مفاهيم و مضامين آن را به طلاب تدريس مىكرد.(7)
اقدام خالصانه و عالمانه علامه طباطبايى در عرصه قرآن و تفسير موجب شد تا محصولِ اهتمامش پايدار بماند و حتى دانشوران به مطالعه آن نياز مبرمى پيدا كنند؛ چنانچه شهيد مطهرى متذكر شده است:
اصولاً بيشتر مطالبى را كه در كتابها و نوشتههاي خود دارم، ريشههايش را از علامه طباطبايى و خصوص از الميزان گرفتهام. علامه شخصيت عجيبى است. ايشان يك سبك بيان و اسلوب خاص دارند. عالىترين مسائل معارف را آنچنان بهراحتى و در جملات كوتاه بيان مىفرمايند كه وصفناشدنى است. بهنظر من، ايشان مطالب را در يك حالت الهاممانند مىنويسند.(8)
امام موسى صدر از دانشمند برجسته لبنانى شيخ محمّدجواد مغنيه، نقل كرده كه او مىگفته است: “از وقتى الميزان بهدستم رسيد، كتابخانهام تعطيل شد و پيوسته اين كتاب روى ميز مطالعهمن قرار دارد.” شيوهاى شايسته
تفسيرالميزان جامعترين تأليف تفسيرى جهانِ تشيع در عصر حاضر تلقى مىشود كه از نظر سبك نگارش درميان شيعه و سنى، اثرى برتر است.(9)
اين اثر ثمين در اوج تحولات تفسيرنگارى قرن چهاردهم هجرى به رشتة تأليف درآمد و پديدآورندهاش اگرچه از فضاى اين ايام متأثر، اما هيچگاه همچون برخى، مرعوب و مجذوب چنين دگرگونىهايى نشد.(10)
علامه طباطبايى براى تدوين تفسيرش به منابع و مراجع متعددى مراجعه كرد امّا هرگز با تسامح و تساهل از اين آثار نگذشته و آنچه را نقل كرده با شيوه نقد و تحليل ارزيابى و مطالب درست را از نادرست تفكيك كرده است. داورى وى درمورد اقوال دانشمندان و نيز رد يا قبول اظهارات آنان در پرتو قرآن است.
دليل عمده شهرت الميزان در اين است كه تفسير مزبور حاوى جوانب و مسائل گوناگون است درحالىكه تفاسير ديگر از ديدگاه خاصى يا جنبهاى كلامى و احياناً از زاويه فلسفى و تمايلات عرفانى به نگارش درآمدهاند. علامه در روشهاى تفسيرى از علوم گوناگون بهره گرفته و به همين دليل الميزان در موضوعات كلام، فلسفه، علوم اجتماعى، اقتصاد، اصول، فقه، ادبيات، روايت و عرفان مطالب خواندنى دارد. عامل ديگرى كه الميزان را برجسته مىكند مربوط به پديدآورندهاش است؛ زيرا علامه در بسيارى از موارد فوق صاحبنظرى ريزبين، دقيق و نكتهپرداز بهشمار مىرود. ازاينرو هر صاحبفنى با رجوع به اين تفسير مىتواند مطالب مطلوب خود را بيابد.
شيوه تفسيرى علامه “قرآن به قرآن” است كه طىّ آن، به كمك آيات ديگر، از آيهاى رفع ابهام كرده است. درواقع در اين زمينه، الميزان احياگر روش تفسيرى ائمه هدى عليهمالسلام است. آنچه عظمت اين اثر را ارتقا مىدهد بهرهمندى گسترده از چنين سبكى است و برخى از محققان معاصر، آن را نوعى الهام تلقى كردهاند. آيتا… سيّدمحمّدحسين حسينىتهرانى گفته است: به علامه عرض كردم وقتى به مطالعه اين تفسير مشغول مىشوم، در برخى اوقات كه آيات را بههم ربط مىدهيد و زنجيروار آنها را با يكديگر موازنه و از راه تطبيق، معنا را استخراج مىكنيد، جز آنكه بگويم قلم الهام الهى آن را بهدست شما جارى ساخته است تعبير ديگرى ندارم.(11)
علامه، خود، در اين باره چنين مىنويسد:
“تفسير آيه با استمداد از تدبر و استنطاق معناى آيه از مجموع آيات مربوطه و استفاده از روايت درمورد امكان. طريق سوم (تفسير قرآن به قرآن) همان روشى است كه در گذشته استنتاج كرديم و آن روشى است كه پيامبر اكرم صلّىاللهعليهوآله و اهلبيت عليهم السّلام او، در تعليمات خود به آن اشاره فرمودهاند. چنانكه رسول اكرم صلّىاللهعليهوآله مىفرمايد: «و انّما نزّل ليصدق بعضه بعضا»(12)
اميرمؤمنان(ع) مىفرمايد: «ينطق بعضه ببعض و شهيد بعضه على بعض»(13)
و از بيان گذشته روشن است كه اين طريق غير از طريقهاى است كه پيامبر فرمودهاند: «هر كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، جاى خود را در آتش مهيّا نمايد»؛ زيرا در اين روش، قرآن با قرآن تفسير مىشود، نه با رأى تفسيركننده.(14)
خداوند سبحان كه در قرآن تجلى كرده، كلام خود را بهعنوان «نور مبين» معرفى مىكند.(15) امكان ندارد چيزى نور باشد، ولى نكاتى مبهم در آن ديده شود. علامه در مقدمهاى كه بر تفسير الميزان نوشته، يادآور مىشود:
روشى كه در پيش گرفتهايم اين است كه قرآن را با قرآن تفسير كنيم و آيه را با تدبر در نظير آن روش سازيم و مصاديق را بهوسيلة خواصى كه خود آيات بدست مىدهند بشناسيم. خداوند به صراحت مىفرمايد: «… وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَىءٍ …»(16)
چگونه مىشود پذيرفت كه قرآن بيانگر همه چيز باشد ولى بيانگر خودش نباشد؟ آنچه از تتبع در روايات بهدست مىآيد، مؤيد اين است كه پيامبر صلّىاللهعليهوآله كه تعليميافتة قرآن و معلّمِ آن است و اهلبيت آن حضرت عليهمالسّلام كه به تصريح حديث ثقلين، مقام معلمى و تفسيري قرآن را دارا هستند، قرآن را بدين شيوه تفسير مىكردند و كاوشگر نيرومند حتى يك مورد نمىيابد كه پيامبر و يا ائمه در تفسير قرآن از نظريههاى عقلانى و يا علمى سود جسته باشند. بدينسان راه روشن و هموارى كه راهنمايان كلام وحى پيمودهاند ما نيز تا آنجا كه مىتوانيم به يارى خداوند، اين روش را دنبال خواهيم كرد و هرگز در تبيين و تفسير آيات، به نظريههاى فلسفى، آراى، علمى و مكاشفات عرفانى بهره نخواهيم بُرد.(17)
بنابراين هيچ نكته مبهمى در قرآن وجود ندارد تا بخواهيم آن را به كمك غيرقرآن بشناسيم. البته تأكيد قرآن بر اين است كه معارف مكنون مندرج در اين كلام را جز پاكان و افراد مطهر درنمىيابند.(18) در كلام قرآن، مطهرون نيز معرفى شدهاند.(19)
طبق آن، دست همگان به كلام وحى نمىرسد. تنها پاكان چنين لياقتى را بهدست مىآورند. از سوى ديگر، قرآن اصرار دارد كه هرچه رسول اكرم(ص) به شما امر فرمود آن را فرا بگيريد و آنچه را نهى كرد، از آن اجتناب كنيد!(20)
و در اين ارجاع نيز نكتة مبهمى وجود ندارد. همچنين قرآن، پيامبر را بهعنوان بيانكنندة حدود و جزئيات آيات وحى معرفى مىكند:
«… وَ اَنْزَّلْنَا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَىِّنَ لِلنّاسِ مَانُزِّلَ اِلَيْهِمْ …»(21)
بر اين اساس، قرآن در كمال وضوح، پيامبر(ص) و اهلبيت او را مرجع فهم معارف، حدود و قوانين و مانند آن قرار داده است. شيوة خاص الميزان هم به تأسى از روش خاندان عترت در تفسير قرآن است و نيز علامه در بحثهاى تفسيرى از روايات اين بزرگان كمك گرفته است. ريشههاى روشنايى
علامه كوشيده است آيات كليدى و ريشهاى قرآن را شناسايى كند و با آنها درهاى بسيارى از آيات ديگر را بگشايد. در اين مسير، سخن از كلمه يا كلام مشابه نيست تا فهرستها و لغتنامهها راهگشا باشند، بلكه بايد از چنين آثارى پرواز كرد و به كنگرة «وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ»(22)
رسيد و اسرارى را كه بر روى نامحرمان مغاليق است، به چهرة خود بهعنوان گشايندهها ديد و از چنين آيات كليدى گرههاى بسته را گشود.
اين مفسر كه آگاهى فراگيرى نسبت به تمامى ظواهر قرآن بهدست آورده بود هر آيه را كه مطرح مىساخت به گونهاى دربارهاش بحث مىنمود كه در سراسر قرآن كريم مطمع نظر بود، زيرا يا از آيات موافق بهعنوان استدلال يا استمداد سخن بهميان مىآمد و يا اگر دليل و احياناً تأييدى از آيات ديگر وجود نداشت آية محلّ بحث بهنحوى تفسير مىشد كه با هيچ آيهاى متناقض نباشد و هرگونه احتمال يا وجهى را كه منافى ساير آيات بود، مردود مىدانست، زيرا بر اين باور بود كه تناقض با انسجامِ اعجازآميز كتاب الهى ناسازگار است.
آشنايى كامل علامه با قرآن نهتنها موجب شد كه وى آيات و كلمات را با ارجاع به يكديگر حل كند بلكه در تفسير حروف مقطعه نيز همين روش را اعمال مىكرد، زيرا به كمك بررسى سورههايى كه داراى حروف مقطعة بسيط هستند، مانند «الم» و «ص» و نيز بررسى سورههايى كه داراى حروف مقطعه مركباند، مانند «المص» پى مىبرد كه حرف مقطع رمزى است به محتواى سورهاى و اشارهاى سرى به مضمون آن دارد. حتى انس فراوان علامه با قرآن كريم موجب شد كه وى با تدبر در متن سوره با قطع نظر از مسائل تاريخى، اطمينان حاصل كند كه آن سوره مكى يا مدنى است، سپس شواهد نقلى را در اين باره تأييد مىكرد.
وي از آيات كليدى قرآن بهعنوان «غرر آيات» ياد مىكرد و خاطرنشان مىساخت كه درخشش چشمگير چنين آياتى نهتنها راهگشاي بسيارى از آيات ديگر قرآن است بلكه پاية محكمى براي حلّ بسيارى از غموض احاديث خواهد بود.(23)
اين شيوه، يعنى پىبردن به كثيرى از آيات ازطريق آيههاى زيربنايى و معارف كليدى همان روش ائمه اطهار عليهمالسّلام است كه به قول علامه طباطبايى، اگر چنين سبك سابقهدارى به نسيان سپرده نمىشد و ادامه پيدا مىكرد، بسيارى از اسرار قرآنى آشكار مىشد.(24)
روش مذكور، بهترين مصداق براى آية «… وَ لَوْكَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِاللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً.»(25)
است كه بهصورت قياس استثنايى بيان شده است، يعنى: هيچگونه اختلافى در سراسر قرآن مجيد نيست. منظور اين كلام، فقط بيان عقايد سلبى قضيه نيست كه بين معانى قرآن اختلافى وجود ندارد، بلكه مقصود بيان عقد اثباتى آن است؛ يعنى همه مفاهيم قرآنى با هم منسجم و هماهنگاند و به يكديگر تمايل و گرايش دارند و هر آيه در محتواى خود، صادق و نسبت به مضمون آيات ديگر، بدون واسطه يا باواسطه مصدّق است، چرا كه حضرت على عليهالسّلام تصريح فرمودهاند: «اگر آيات قرآن مصدّق هم نبودند در آنها اختلافات زيادى مشاهده مىشد.» و سپس به آية شريفة فوق استناد كردهاند.(26)
علامه در روش تفسير قرآن به قرآن تا سوره مباركة يوسف پيش رفته و بعد از اين سوره، روش مذكور را ادامه نداده است. زيرا زمانىكه آيات اوليه را توضيح مىداده و تفسير مىكرده، به ناچار تمامى آيات مربوط به آن را از اواسط يااواخر قرآن ذكر كرده و براى تبيين آيات نخستين از آنها كمك گرفته است. از اينرو، زمانىكه همين روش استمرار مىيافت، كمكم به آياتى مىرسيد كه قبلاً توضيح كافى دربارة آنها ارائه شده بود و هرگونه توضيح اضافى موجب تكرار مكررات مىشد؛ بدينجهت علامه در اواخر قرآن به توضيح مجدد آياتى كه قبلاً و شايد بارها تفسير شده بود نيازى نديد و اين راز اصلى عدم توضيح آيات در اواخر است.(27) تأسى به سيرة ائمه عليهمالسّلام
با بررسىهايى كه صورت گرفت، روشن مىشود تنها روش معقول و مقبول، تفسير قرآن به قرآن است و صحّت تفسير به سنّت قطعى نيز بهنوعى به قرآن بازمىگردد؛ زيرا طبق نصوص معتبر، احاديث بايد به قرآن عرضه شوند و روايات معارض با كلام وحى كنار گذاشته شوند. رسول اكرم صلّىاللهعليهوآله فرمودهاند:
هر حقى حقيقتى و هر مطلب درستى، درخشندگى و برجستگى خاصى دارد؛ پس هرچه موافق كتاب خدا بود، بگيريد و هرچه غير از آن بود، رهايش كنيد.(28)
امام صادق عليهالسّلام نيز فرمودهاند:
پيامبر اكرم صلّىاللهعليهوآله فرمودهاند: «اى مردم! آنچه از من به شما مىرسد و موافق كتاب خداست، آن را گفتهام و اگر چيزى از ناحية من به شما رسيد كه مخالف كتاب خدا بود، نگفتهام (صحّت ندارد).»(29)
آن حضرت بههنگام تفسير آيات از قرآن كمك مىگرفت و حضرت علىعليهالسّلام هم در اينباره فرمودهاند:
از بيان الهى استفاده كنيد و بدانيد قرآن يگانه ناصحى است كه خيانت نمىكند و تنها راهنمايى است كه گمراه نمىسازد و سخنگويى است كه دروغ نمىگويد و كسى با او همنشين نشد مگر آنكه با فزونى و كاستى از كنارش برخاست. فزونى از رشد و هدايت و كاستى در گمراهى. پس درمان خود را از قرآن بخواهيد، با دوستى قرآن به خداوند روى آوريد و توسط آن از مخلوقات چيزى نخواهيد.(30)
سيره امامان و صحابه و تابعين نيز اين بوده است كه به هنگام تفسير قرآن از كلام وحى استمداد جويند.(31)
استوارى اين سبك چنان بديهى است كه اهل تسنن به استحكام آن اذعان كردهاند و زمخشرى مىگويد: «محكمترين معانى آن است كه قرآن به آن دلالت كند.»(32)
طبرى در ديباچه تفسير خود نوشته است: «و كان تعالى ذكره و تقدست اسماءه احكم الحكما و احلم الحكماء و كان معلوماً ان ابينالبيان بيانه و افضلالكلام كلامة.»(33)
البته اين مفسران ضمن آنكه لزوم تفسير قرآن به قرآن را پذيرفتهاند، در تفاسير خود از بهكاربردن اين سبك درماندهاند. علامه طباطبايى در جلد اول و نهم تفسيرش يادآور مىشود:
اين مجموعه (قرآن) در تبيين خودش نيازى به غير ندارد، اما اينگونه نيست كه همة افراد اين توان را داشته باشند كه از خود قرآن مفاهيم آن را استخراج كنند ولى كسانىكه راسخ در قرآن و معارف آن هستند و از دقت خاصى برخوردارند و مقدماتى از نظر فنون ادبى و لغت قرآنى را مىدانند و براى ورود در قرآن اهليت دارند با تفكر و تأمل مىتوانند قرآن را با قرآن تفسير كنند جز مواردى كه نادر و استثنايى است.
دلايل سهگانه ايشان براى اثبات ضرورت رويكردشان به اين شيوه چنين است: نخست اينكه قرآن نور مبين است و به غير خود نيازى ندارد؛ دوم تحدّى قرآن منوط به اين است كه كلام وحى از غنا و روشنى لازم برخوردار باشد و اين تحدّى زمانى كامل است كه اولاً فهم قرآن براى مخاطبانش ميسر باشد و ثانياً فهم قرآن متكى به ديگرى نباشد، سوم در احاديث بسيار تأكيد شده است كه به قرآن تمسك جوييد و روايات را به آن عرضه كنيد و اين سفارش مؤكد هنگامى صحّت دارد كه هرچه در حديث آمده و از رسول اكرم صلّىاللهعليهوآله نقل شده است، از قرآن استفاده شود و اگر فهم قرآن به روايات متوقف باشد، دور لازم مىآيد.
استاد آيتالله محمّدهادى معرفت مىگويد:
علامه مىفرمايد: قرآن در القاى مطالب و بيان مقاصد خود شيوهاى غير از روش متعارف عقلا پيش گرفته است و لذا اگر كسى بخواهد قرآن را با همين سبك و اصول و مقررات متداول در محاوره، تفسير كند، تفسيرش به رأى است. من وقتى درباره تفسير و شرايط آن، آفات و منابع تفسير بررسى مىكردم و مىنوشتم كه اكنون به نام التفسير و المفسرون چاپ شده است، به اين نكته كه رسيدم فرمايش علامه را نقل كردم ولى در اين انديشه بودم كه چه مىخواهد بگويد؟! ازاينرو در كنارش نوشتم: جاى تأمل است و بايد دقت شود. بدون مبالغه ده سال تمام روى اين موضوع فكر مىكردم كه علامه چه مىخواهد بگويد. پس از اين مدت به فرمايش ايشان پى بردم. علامه مسئلة نوى را مطرح كرده كه هماكنون هم با عنوان شناخت زبان وحى در اروپا مطرح است وهرمنوتيك (تأويل متن) ناميده مىشود. مىگويند اساساً وحى زبان مخصوصى دارد و عادى نيست. نمىتوان همانگونه كه براى تفهيم و تفهم سخنان مردم به سراغ آنان مىرويم، بهدنبال زبان وحى باشيم. ايشان مىخواهد بفرمايد اساساً قرآن زبان خاص و اصطلاحاتى مختص خود دارد و گاه مطالب خود را در قالب واژههايى مطرح ساخته نه براساس عرف عام، بنابراين بايد قرآن با فرهنگ خودش تفسير گردد.(34) ظرافتها و دقتها
آيتالله جوادىآملى كه از روش مذكور در تفسير قرآن استفاده كرده است، مىنويسد:
بهترين و كارآمدترين روش تفسيرى قرآن كه شيوة اهلبيت عليهالسّلام هم هست، سبك خاصى دارد كه به كمك آن، هر آيه از قرآن كريم با تدبّر در ساير آيات قرآن و بهرهگيرى از آنها باز و شكوفا مىشود.
وى مىافزايد:
از گفتار، رفتار و نوشتار اَقْدَمين، قُدما، مُتأخران و معاصران، عطر دلانگيز قرآن به شامه جان مىوزد، ليكن چنين نافهاى را بايد در سوق كالاى گرانبهاى الميزان جستوجو كرد.
هزار نقد به بازار كاينات آرند
يكى به سكة صاحبعيار ما نرسد
الميزان و ما ادراك ما الميزان «ذَلِكَ فَضْلُاللهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ …»(35)
راز كاميابى مؤلف بزرگوار الميزان در تفسير قرآن به قرآن بعداً روشن خواهد شد.(36) تفسير كاشف نيز با الهام از روش الميزان به نگارش درآمده است و مؤلفش در مقدمه آن مىنويسد:
از آنجا كه پارهاى از قرآن پاره ديگر را تفسير مىكند، سعى ما بر آن خواهد بود كه قرآن را با قرآن تفسير كنيم. در پذيرش نظريهها و آراى تفسيرى در معانى ظاهرى و باطنى، قرآن را ميزان قرار دهيم.(37)
شهيد آيتالله مطهرى نيز در بحثهاى تفسيرى خود كه تحت عنوان «آشنايى با قرآن» مجلداتى از آنها به زيور طبع آراسته شده است به سبك علامه طباطبايى نظر دارد.
از ويژگىهاى الميزان جمعكردن ميان دو شيوه تفسيرى ترتيبى و موضوعى است؛ يعنى با رعايت ترتيب در تفسير آيات بهصورت آيه به آيه و سوره به سوره، از جايگاه رفيع تفسير موضوعى غافل نبوده است و هر دو جنبه را با كمال دقت و ظرافت دنبال كرده و تفسيرى كامل و جامع عرضه داشته است.
علامه طباطبايى تا آنجا كه قلم تواناى ايشان فرصت يافته، مقاصد عالى و معارف والاى قرآن را دستهبندى كرده و آماده و كامل به پژوهشگران روشنضمير تحويل داده است. وى از طفرهرفتن و گريز به مطالب بيرونى اجتناب كرده و نكات مطروحه را فقط از ديدگاه قرآن و با عرضهكردن آيات، بر يكديگر، ارزيابى كرده است. از جنبه تفسير ترتيبى هرآنچه مشتاقان معارف قرآنى، از نكتهها و ظرافتهاى ادبى، اشارات علمى، ارزشها، شرح و تفسير و رفع ابهامها كه بدانها نياز دارند، برآورده ساخته، با ذوقى سرشار و قدرتى شگرف تمامى ابعاد آن را بررسى كرده است.(38)
نوانديشى، جستوجوى نيازهاى فكرى و روحى افراد اجتماع در پرتو قرآن، دفاع از مبانى دينى و اثبات كارآيى اعتقادات در اداره زندگى بشرى و هدايت جوامع انسانى به سوى كمال و سعادت از خطوط برجسته الميزان است. گذشته از اينكه اصل تفسير، سبك موضوع را دنبال مىكند در جاى جاى اين اثر گرانبها مباحث و موضوعات مستقلى به چشم مىخورد كه بهتناسب مفهوم آيات درجهت حلّ معضلات فكرى، فرهنگى و اجتماعى عنوان شده است.
منظور از تفسير موضوعى آن است كه آيات گوناگونى را كه دربارة موضوعى خاص در سراسر قرآن، در حوادث و فرصتهاى مختلف آمده است جمعآورى و جمعبندى كرده است تا و از مجموع آن، نظر قرآن در موضوع و ابعادى خاص روشن شود. جوانههاى اين نوع تفسير در خود قرآن قابل مشاهده است زيرا در تفسير آيات متشابه از آيات محكم استفاده شده است. سپس ائمة هدى عليهالسّلام اين شيوه را به طالبان معارف وحى آموختهاند. از افرادى كه در اين زمنيه پيشگام هستند علامه مجلسى است كه در هريك از فصلهاى كتاب گرانسنگ بحارالانوار وقتى به بحثهاى مورد نظر مىپردازد، آيات مربوط به آنها را هم مىآورد. سپس با ديدى كلى به آنها مىنگرد و در مواردى نظريات مفسران را نقل مىكند و در تبيين آيات مىكوشد.(39)
تفسير پيام قرآن كه زير نظر آيتالله ناصر مكارمشيرازى توسط گروهى از محققان حوزه تأليف شده است، نمونهاى از رويكرد به تفسير موضوعى علامه طباطبايى است. تفسير موضوعى آيتالله جوادى آملى نيز اين ويژگى را دارد. كاوشهايى كه شهيد آيتالله مطهرى در آثارى چون مقدمهاى بر جهانبينىاسلامى، فطرت، جهاد، سيره نبوى، خاتميّت و نظاير آنها انجام داده است نوعى تفسير موضوعى بهحساب مىآيند كه متأثر از سبك علامه طباطبايى است.
مقام معظم رهبرى حضرت آيتالله خامنهاى در كتاب طرح كلى انديشههاى اسلامى، شهيد آيتالله بهشتى در كتاب خدا از ديدگاه قرآن، آيتالله دكتر مفتح در كتاب آيات اصول اعتقادى قرآن، آيتالله مصباح يزدى در كتاب معارف قرآن، آيتالله سبحانى در كتاب مفاهيم قرآن و آيتالله دكتر احمد بهشتى در مجموعة چهار جلدى حكومت در قرآن، انسان در قرآن، خانواده در قرآن و مستضعف در قرآن از سبك علامه طباطبايى پيروى كردهاند. سيدعلىاكبر قرشى در كتاب نگاهى به قرآن، در مبحث عالم خلق و امر، از نويسندگانى است كه آراى تفسيرى علامه را نقل كرده و بهعنوان نظر برتر، برگزيده است. شناسايى آيات كليدى
مزيت ديگر الميزان در آن است كه تفسير ظاهرى و باطنى و نيز مباحث تأويلى هم دارد، آن هم از سنخ حقايق خارجى نه مفاهيم و معانى؛ آنسان كه بين ظواهر قرآن همگونى، ميان بواطن آيات هماهنگى، و در تأويل آيات همسانى، با رعايت انسجام كامل ديده مىشود.
آرى! علامه موفق شده است آيات كليدى قرآن را نيك بشناسد، آنگاه با اين مفاتيح در خزاين تأويل را بگشايد و حقايق فراتر از مفاهيم و معانى عادى را دريابد و چراغى فراروى طالبان شناخت معارف اصيل قرآنى برافروزد. علامه با اينكه قبل از هر چيزى بهعنوان شخصيتى فلسفى و عرفانى شناخته مىشد، برخلاف بسيارى از فيلسوفان مفسر و عارفان تأويلگرا و يا علمگرايان توجيهگر، كوشيد تا قلمرو آرا و فرضيههاى علمى و فلسفى را از ساحت قرآن و تفسير ممتاز كند و آنها را درهم نياميزد. او نه مىتوانست تطبيق قرآن بر فرضيههاى جديد را بپذيرد و نه تأويل قرآن بر پايه مكاشفات عرفانى و تصورات اهل تصوف و نه اعتماد كردن بر رواياتى را كه از نظر سند، ضعيف، مخدوش و مناقض قرآناند.
علامه معناى متداول تأويل را نمىپذيرد كه عبارت است از معناى خلاف ظاهرى كه مراد باشد و اعتقاد اين مفهوم براى تأويل بعدها در جامعه اسلامى رايج شده است. به باور وى، مفهوم تأويل قرآنى عبارت است از: روح حقيقت و معناى مهمى كه كلام بازگوكننده آن است و گوينده از آن موضع سخن مىگويد و اين حقايق تنها دراختيار رسول اكرم صلّىاللهعليهوآله و ائمه طاهرين عليهالسّلام است و هماكنون نزد حضرت ولىعصر(عج) است.
اساساً تأويلى كه صوفيان به دنبالش رفتهاند با آنچه مورد نظر قرآن است فاصلة زيادى دارد و انحراف اين فرقه از همين بدفهميدن كلمه تأويل و جايگزينكردن آن بهجاى تنزيل آغاز شد و به آنجا كشيد كه هرچه دلشان خواست گفتند و نامش را تأويل قرآن نهادند. همچنين علامه از آنهايى كه در علوم اجتماعى و طبيعى غرق شدهاند و مىخواهند با ديدگاههاى محدود قرآن را درك كنند و آيات قرآنى را با يافتههاى علمى تطبيق دهند، انتقاد مىكند و خاطرنشان مىسازد كه آنان با اين ذهن تنگ و دربند و مايل به مادهگرايى و باورنكردن چيزى سواى امور مادى و خواص آن، مىخواهند كلام وحى را بفهمند! از اين جهت گفتند عرش، كرسى، لوح و قلم و جود خارجى ندارند و چنين كلماتى بايد تأويل شوند زيرا با اين شكل درك نمىشوند. حقايق مربوط به عالم برزخ و معاد را به بهانه اينكه علوم طبيعى، آنها را بررسى نكرده و نمىتواند بررسى كند و ابزارش را هم ندارد، با قوانين و نظامهاى مادى توجيه كردند.
علامه اين سؤال را مطرح مىكند كه اگر اينگونه مفسران نمىخواهند چيزى را بر قرآن تحميل كنند چرا نظريات علمى را مسلّم مىپندارند و به خود اجازه نمىدهند از آنها تخطى كنند؟ لذا اين گروه، تباهىهايى را بهبار آوردند كه در گذشته برخى تفسيرنويسان مرتكب شدند. درنتيجه، روشهاى تفسيرى قديم و جديد در يك نارسايى اشتراك دارند و آن عبارت از اين است كه نتايج بحثهاى فلسفى و علمى را بر مفاهيم قرآنى تحميل كردهاند و تفسيرشان به تطبيق تبديل شده است و از عوارض اين انحراف آن است كه بسيارى از حقايق محتوم قرآنى مجاز مىگردند و تنزيل آيات جايشان را به تأويلات مىدهند.
علامه مىافزايد: سرچشمة اين اعوجاج و كژفهمى از اختلافات مفسران در درك مفهوم كلمات و آيات نيست زيرا قرآن به لسان عربى مبين است و هيچ فرد عربزبان و نيز غير آن كه به زبان و ادبيات عرب آشنا باشد در فهم آن درنمىماند، بلكه اين تصورات ناقص خطورات فكرى و برخى پيشفرضهايى است كه به قرآن عرضه مىشود.
به باور ايشان، با كنار هم نهادن آياتى كه قرينه و مشابه هم هستند بايد قرآن را بفهميم و مصداقهاى آنها را مشخص كنيم، آنگاه به سراغ بحثها و پژوهشهاى علمى برويم. معناى واقعى تدبر اين است كه خود را در معرض تدبير قرآن قرار دهيم و آن را بپذيريم و همگام و همسو با آن حركت كنيم تا به مقصد مطلوب و مورد پسند قرآن برسيم. همان تدبير كه در امر جهان آفرينش جريان دارد و نظامهاى پيچيدة هستى را به يكديگر مىپيوندد در تنظيم و تربيت آيات موجود است. دست تدبير خداوندى همچنانكه در جزء و كلّ جهان هستى دخالت دارد، در تفصيل آيات بهوضوح ديده مىشود.
تدبّر در قرآن، آدمى را به كشف نظامهاى حيرتانگيز قرآنى و نظمى مهم مىرساند. براى رسيدن به اين هدف مقدس بايد مفاهيم هريك از آيات را به يارى نظاير آنها توضيح دهيم و بفهمانيم. اين راه درست و مسير هموار فهم قرآن همان روش تفسيرى الميزان است و همان مسيرى است كه معلمان راستين قرآن، يعنى عترت رسول اكرم(ص) هادى آن هستند.(40) ابتكارى شگفت
علامه طباطبايى هنگام تفسير هر سوره، آيات را به بخشهايى تقسيم كرده است، زيرا آيات داراى سياق واحدى هستند و يا يكى از اهداف سوره را در بردارند. هر بخش امكان دارد مشتمل بر يك يا چند آيه باشد و حتى ممكن است بيش از ده يا بيست آيه را شامل شود؛ اما ايشان سورههاى كوتاه را غالباً يكجا بررسى كردهاند. وى در آغاز تفسير هر سوره، هدف اساسى آن سوره و آياتش را بيان مىكند و مىكوشد تا هر سوره را بهطور مستقل، براساس مضامين و مقاصدش شرح دهد.
علامه بر اين باور است كه تمامى سورهها از نوعى هماهنگى و تماميت برخوردارند كه ميان قسمتهاى يك سوره يا ميان يك سوره و سورههاى ديگر يافت نمىشود. بر اين اساس، هر سوره درصدد بيان معانى خاصى است و هدف آن جز با درنظرگرفتن تمامى معانى آن تأمين نمىشود. همچنين ايشان در آغاز تفسير هر سوره، آيات مكى و مدنى را مشخص مىكند و گاهى آراى مختلف را در اينباره ارزيابى مىكند و چهبسا برخى از آنها را كه با سياق كلى آيات در تعارض هستند مردود مىشمارد.
علامه مباحث اعرابى را تا آنجا كه به فهم آيه و رفع پيچيدگىها كمك كند، مطرح مىسازد و از زيادهروى در بيان اقوال و حالات مختلف نحوى اجتناب مىكند. گاهى يك حالت يا بيش از آن، از اشكال و حالات بلاغت، مانند روش التفات و نكرهآوردن، حذف و استعاره و شيوههاى ديگر را در آيهاى ذكر مىكند تا نكته يا مطلبى روشن شود.(41)
علامه طباطبايى مىگويد علماى بيان در گذشته براى هر سوره مسئلة حسن افتتاح و حسن اختتام مطرح كردهاند و اين را يكى از دلايل اعجاز قرآن دانستهاند و مىگويند قرآن بدون مقدمه وارد مطلبى نمىشود بلكه در آغاز ديباچهاى لطيف و ظريف مىآورد تا ذهن و روح خواننده را مهيا سازد و سپس به مطلب اصلى مىپردازد. آنگاه كه سوره مىخواهد به پايان برسد، جمعبندى مىكند و مطالب را ناقص رها نمىكند.
علامه مىافزايد: آيا امكان دارد بين آيات هر سوره انسجامى وجود نداشته باشد؟ و توجه مخاطبان را به اين نكته معطوب مىسازد كه ملاحظه كنيد اختلاف تعداد آيههاى هر سوره روى چه حسابى است؟! چرا يكى 286 آيه دارد و ديگرى 3 آيه؟ آيا اين وضع بىحساب است؟
علامه متذكرمىشود اين واقعيت امرى اتفاقى نيست و هر سوره هدفى را دنبال مىكند و تا آن هدف كامل نشود،سوره به پايان نمىرسد و اختلاف تعداد آيات هر سوره مبتنى بر هدفى است كه در آن سوره دنبال شده است.
اين نكات تازه و ابتكارى را علامه طباطبايى مطرح كرده است كه پاسخگوى بسيارى از سؤالات است و گوشههايى از حكمت الهى را در تعيين تعداد آيات هر سوره روشن مىسازد.(42)
علامه طباطبايى از آيات اصلى و كليدى قرآن بهعنوان “غرر آيات” ياد مىكند. ميزان شناسايى آيات زيربنايى براى همة معارفى كه علامه ارقام آنها را در تفسير خود به هفت محور بحثى رسانده است.(43)
همان آيات صريح يا ظاهر معارف توحيدى است، زيرا تمامى مسائل اسلامى كه در قرآن، اعم از عقايد، اخلاق و احكام مطرح است به توحيد خداى سبحان برمىگردد و با استنباط آيات زيربنايى بر محور يادشده علامه، هر وجه احتمالى را كه در بين وجوه و احتمالات گوناگون دربارة آية مورد بحث شده، مخالف توحيد بود، باطل مىدانست و هر ديدگاهى را كه به توحيد نزديكتر بود، مىپذيرفت. ايشان از آن جهت كه براساس توحيد، تمامى فيضها از سوى خداوند سبحان تنزّل مىيابد و هيچ موجودى نه خود مستقل است و نه به غير خداوند اتكا دارد و نه در محدودة طبيعت خلاصه مىشود؛ بلكه تمامى موجودات ريشة غيبى دارند. علامه آيهاي را كه بر اين اصل دلالت دارد و نيز آياتى را كه بر صيانت قرآن كريم از هر گزند تحريفآور مهر تأييد مىزند، از غرر آيات مىدانست و با استناد به آية شريفة «وَ اِنْ مِنْ شىءٍ اِلّا عِنْدَنا خَزائِنُه…»(44)
نهتنها مسئلة انزال حديد، پوشاك و پر مرغان و انزال هشت زوج از چهارپايان و مانند آنها را از باب تفسير قرآن به قرآن حل مىكرد بلكه مسئلة تنزيل وحى، فرشته و قرآن و نيز هدايت ملكوتى كه مختصِّ مقام امامت است كه مصداق «… اَئِمَّة يَهْدُونَ بِاَمْرِنَا …»(45)
هستند و نيز موضوع ايمان در عالم ذر و اخذ ميثاق به وحدانيت خداوند سبحان و سبق بر قضا و قدر، پيوند لوح و اثبات لوح محفوظ و ديگر مسائل غيبى را در پرتو درك والاى خود حل مىكرد.(46) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. ميراث ماندگار، ج اول،بخش دوم، ص136. 2. سيره و روش اخلاقى علامه طباطبايى، ابوذر ابراهيمى، ص 44. 3. يادنامة علامه طباطبايى،ص39. 4. الميزان در ميان تفاسير،استاد محمدعلى مهدوىراد، كيهان فرهنگى،سال ششم، ش 8. 5. مجله وقف ميراث جاويدان،سال اول، شماره اول، ص25. 6. گفتوگو با آيتالله مسلم ملكوتى، بصائر،سال سوم، ويژة علامه طباطبايى. 7. مهر تابان (ياد نامه علامه طباطبايى) سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص41. 8. جلوههاى معلّمى استاد(مطهرى)، ص 174. 9. حق و باطل، شهيد مطهرى، ص 89. 10. گفتگو با آيت الله محفوظى، بصائر، همان ،ص19. 11. مهرتابان، ص 45. 12. كنزالعمال، حسام الدين هندى، ج اول، ص 619،حديث 2861. 13. نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 192. 14. شيعه در اسلام، علامه طباطبايى، ص 88. 15. سوره نساء، آيه 174. 16. سوره نحل، آيه 89. 17. الميزان، ج اول، مقدمه علامه. 18. سوره نساء ،آيه 174. 19. سوره احزاب، آيه 32. 20. سوره حشر، آيه 62. 21. سوره نحل، آيه 44. 22. سوره انعام، آيه 59. 23. آيينه مهر، ص 34-33. 24. الميزان، ج 1، ص 12-10. 25. سوره نساء، آيه 82. 26. نهج البلاغه، ص 61. 27. بصائر، ص 6و12. 28. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص 19. 29. همان مأخذ. 30. نهج البلاغه، خطبه 17، فراز دوّم. 31. روش تفسيرى علامه در الميزان، مجله مشكوة، ش38، بهار1372، ص 38. 32. همان مأخذ. 33. جامع البيان، طبرسى، ج اول، مقدمه كتاب. 34. گفتگو با استاد آيه الله معرفت، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، شماره 9و10،ص273. 35. سوره جمعه، آيه 4. 36. تفسير تسنيم، آية الله جوادى آملى، ج اول، مقدمه. 37. تفسير كاشف، سيد محمد باقر حجّتى و سيد عبدالكريم بىآزار شيرازى، ج اول، ص 13. 38. فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، همان ،ص278. 39. همان، ص234. 40. شرح فشردهاى بر مقدمه تفسير الميزان، محمد على لسانى فشاركى، ص 60-54. 41. نك:مجلات گوناگون الميزان. 42. فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، ص 277. 43. تفسير الميزان، ج اول، ص11. 44. سوره حجر، آيه 121. 45. سوره انبياء، آيه 73. 46. آيينه مهر، ص 36.
از بحيرا تا پاپ
نويد نورانى
يكى از عواملى كه انسان را به صدق گفتار فرستادگان الهى مطمئن مىنمايد و موجب مىگردد تا پيامبران راستين از مدعيان دروغين تشخيص داده شوند علاوه بر معجزات پيامبران، گواهى رسولان گذشته نسبت به نبى بعدى است. آن چه در كتابهاى آسمانى دلالت بر نبوّت رسول اكرم (ص) دارد مواردى است كه قرآن كريم، تورات، انجيل، زبور دارد و آثار شعياى نبى، شمعون و حزقيل(ع) آمده است.
قرآن مىفرمايد: «و اذقال عيسى ابن مريم يا بنى اسرائيل انّى رسول اللّه اليكم مصدّقاً لما بين يدىّ من التوراة و مبشراًبرسول يأتى من بعدى اسمه احمد؛(1) و عيسى فرزند مريم گفت: اى بنى اسرائيل بدرستى كه من پيامبر خدا بر شما هستم توراتى را كه قبل از من بوده، تصديق مىكنم و به پيامبرى كه بعد از من مىآيد و نامش احمد است بشارتتان مىدهم.» نبى اكرم از سنين صباوت دو نام داشت و مردم او را با اين نام خطاب مىكردند يكى محمّد كه عبدالمطّلب (جدّش) برايش برگزيد و ديگرى احمد كه آمنه او را به آن ناميده بود و اين مطلب از مسلّمات تاريخ اسلام مىباشد.
در آيهاى ديگر مىخوانيم: «و اذ اخذ الله ميثاق النبييّن لما آتيتكم من كتاب و حكمةٍ ثمّ جاءكم رسولٌ مصدقٌ لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنه قال ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين ؛(2) و خدا از پيامبران ميثاق گرفت كه شما را كتاب و حكمت دادهام، به پيامبرى كه آيين شما را تصديق مىكند و به رسالت نزدتان مىآيد گرايش يابيد و يارى اش كنيد. آيا اقرار كرديد و ميثاق را پذيرفتيد، پاسخ دادند، اقرار كرديم، گفت پس گواهى دهيد و من نيز همراهتان از شاهدانم.»
اهل تفسير مىگويند خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرموده مگر اين كه حضرت محمّد (ص) و خصالش را برايش گفته و از او پيمان گرفته كه اگر او را درك كند به وى ايمان آورد و هم برخى افزودهاند مقصود اين است كه شخصيت محمد(ص) را براى امّت خويش بيان كند و از ايشان تعهد بگيرد كه به او ايمان آورند وبراى نسل بعد از خود موضوع را روشن سازند و نيز گفتهاند كه خطاب «جاءكم رسول» به اهل كتاب معاصر رسول خداست. حضرت على(ع) هم فرمودهاند خداوند متعال از پيامبران گذشته درباره خاتم رسولان پيمان گرفته است كه اگر زنده بودند و محمّد(ص) مبعوث گشت به او ايمان آورده و به امدادش بشتابند و از قوم خود هم در اين باره پيمان بگيرند.(3)
رسول خدا(ص) فرمودهاند، من نتيجه دعاى حضرت ابراهيم هستم و عيسى به من مژده داده است و منظور از دعاى ابراهيم اين آيه است كه قرآن از قولش نقل مىكند:
«ربنّا و ابعث فيهم رسولاً منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم انّك انت العزيز الحكيم.»(4)
اما آنچه در كتابهاى آسمانى گذشته آمده، توسط مغرضان تحريف شده و مواردى را كه در آنها بطور صريح از رسول خدا (ص) نام برده، از روى رشك ورزى، ستم، انكار و بدبختى خويش، حذف كردهاند و نسبت به خداوند افترا بستهاند در حالى كه دانشمندان يهودى و مسيحى ضمن بيان علومى كه از انبياء گرفتهاند و هم از صحف خود نقل كردهاند اعتراف به نبوّت پيامبراكرم(ص) نمودهاند و سالها قبل از ولادت و ظهور خاتم پيامبران اين موضوع را طرح نموده و به نسلهاى بعد از خود توصيه
كردهاند، امّا طبق آيه قرآن «فمنهم من آمن و منهم من صدّعنه»(5) گروهى از ايشان به پيامبر اكرم (ص) ايمان آوردند و گروهى از او روى برگرداندند(كارشكنى نمودند). نمايندگان نجران
آيين مسيحيت تا يك و نيم قرن قبل از طلوع اسلام، در شبه جزيره عربستان نفوذ نكرده بود، در آن موقع هم مبلّغان مسيحى براى فعاليتهاى تبشيرى به داخل اين صحراى خشك مىرفتند. نخستين هيأت مسيحى كه عازم جنوب عربستان شد به سال 356 ميلادى توسط امپراتور كونستانتينوس به رياست تئوفيلوس بود، وى كليسايى در عدن در سرزمين حميريان ساخت، مردم نجران در سال 500 ميلادى به وسيله فنيمبون قدّيس شامى با مسيحيت آشنا شدند.(6) از نواحى تحت نفوذ روم هم نصرانيت براى طوايف ربيعه، غسان و برخى از افراد قضاعه آمد، بدين گونه آيين مسيح به عربستان راه يافت.(7) از آن سوى ذونواس پادشاه يمن به دين يهود گرائيد ولى بين امپراتور حبشه و وى نزاع سختى پيش آمد، ذونواس به انتقام اين برخورد خشن، به نجران آمد تا مسيحيان نجران را قتل عام كند كه اين ماجرا در قرآن كريم تحت عنوان اصحاب اخدود آمده است: «قُتل اصحاب الاخدود، النّار ذات الوقود اذهم عليها قعود.»(8) طبق اين آيات ذونواس مسيحيانى كه دين خود را رها نمىكردند در گودال مىافكند و از آتش پر مىكرد و چون امپراتور روم از سرزمين يمن دور بود از فرمانرواى حبشه كمك خواست كه به اين
ترتيب داستان ابرهه و آمدن سپاه حبشه به يمن پيش آمد كه يمن را تصرف نموده و ذونواس را كشتند و آيين مسيح جانشين دين يهود در اين قلمرو گرديد و كليساهاى رسمى در يمن ساخته شد، به دنبال همين امر حكايت ابرهه و عام الفيل نيز به ميان آمد.(9)
رسول اكرم(ص) به موازات مكاتبه با سران سياسى و مذهبى جهان نامهاى به اُسقف نجران كه به ابوحارثه موسوم بود نوشت و ساكنان اين منطقه مرزى حجاز و يمن را كه مكانى بسيار با صفا بود، به اسلام دعوت نمود. نمايندگان پيامبر نامه را به اُسقف نجران تحويل دادند. وى مكتوب نبى اكرم را با دقت خواند و براى تصميم نهايى شورايى مركب از شخصيتهاى مذهبى تشكيل داد، اين شورا نظر داد كه گروهى به عنوان هيأت نمايندگى نجران به مدينه بروند تا از نزديك با حضرت محمد(ص) تماس بگيرند و دلائل نبوّتش را بررسى كنند.(10)
نمايندگان نجران مذاكرات مفصلى با پيامبراكرم(ص) انجام دادند و در پايان گفتند چون مطالب مطرح شده ما را قانع نمىكند در وقت معينى با هم مباهله كنيم و بر دروغگو نفرين بفرستيم البته از آيه مربوط به مباهله (سوره آل عمران، آيه 61) بر مىآيد موضوع مباهله را پيامبر مطرح كرده است نه مسيحيان، مقرر گرديد اين مراسم در خارج از مدينه و در دامنه صحرا انجام گيرد، رسول اكرم (ص) براى اين منظور حضرت على(ع)، فاطمه زهرا(س)،
امام حسن و امام حسين(ع) را برگزيدند، سران هيأت نمايندگى كه در حال گفتگو با هم بودند وقتى سيماى نورانى پيامبر را با افرادى از خاندان و خانوادهاش ديدند انگشت حيرت به دهان گرفتند و دريافتند پيامبر به دعوت و دعاى خود اعتقاد راسخ دارد وگرنه فردىكه در هدف خود ترديد دارد عزيزان خويش را در معرض بلاى آسمانى و عذاب الهى قرار نمىدهد، از اين روى اُسقف نجران گفت اين چهرهها اگر از درگاه الهى بخواهند كوهها از جاى كنده شوند، در دم اتفاق مىافتد و درست نيست، با اين قيافههاى نورانى مباهله كنيم و امكان دارد همه نابود شويم و حتى يك مسيحى در جهان باقى نماند و به اتفاق آراء تصويب كردند هر ساله مبلغى به عنوان جزيه بپردازند و حكومت اسلامى در برابر آن، از جان و مالشان دفاع كند، رسول اكرم (ص) رضايت خويش را از اين بابت اعلام فرمودند و افزودند عذاب آسمانى سايهاش را به نجران گسترده بود و اگر از در مبادله وارد مىشدند صورت انسانى خود را از دست مىدادند و در آتش برافروخته مىسوختند، اين مباهله كه در 25 ذيحجه سال دهم هجرت روى داد سند افتخار اسلام و تشيع و معجزه مهمى به شمار مىآيد.(11) بشارت راهب مسيحى
در آستانه تولد پيامبر در نواحى گوناگون شبه جزيره عربستان، شام و برخى نقاط هم جوار عدهاى از افراد مسيحى در ديرها به حالت عزلت و انفرادى زندگى مىكردند. چون رسول خدا(ص) به سن دوازده سالگى رسيد همراه عموى خود، ابوطالب، كه با كاروان قريش براى تجارت به شام مىرفت، رهسپار شام شد، اين سفر در دهم ربيع الاول سال سيزدهم واقعه فيل اتفاق افتاد. چون كاروان به بصرى، كه روستايى در سرزمين حوران و از توابع دمشق بود، رسيد، راهبى به نام بحيرى كه در صومعه خود به سر مىبرد و از علوم مسيحى آگاه بود، برايشان خوراكى تهيه كرد در حالى كه متداول نبود او به كاروان قريش توجهى كند و چون دليلش را از وى پرسيدند گفت ابرى روشن بر سر رسول اكرم (ص) سايه افكنده بود، همچنين وقتى كاروان در حوالى صومعه كنار درختى رسيد، راهب مزبور متوجه شد ابر در بالاى درخت ايستاد و شاخههاى درخت چنان پايين آمد كه بر پيامبرسايه افكند. وقتى همه، اجتماع نمودند تا خوراك آماده شده را ميل كنند، از ميان همه رسول خدا به دليل كمى سن زير همان درخت كنار اموال كاروان باقى ماند، بحيرا در بين آن جمع كسى را با صفاتى كه مىشناخت نديد از اين روى گفت نبايد كسى از شماها، از حضور در سفره من امتناع مىكرد، پاسخ دادند همه آمدهاند جز پسرى كه كوچكترين ماست و مراقب بارهايمان مىباشد، بحيرا گفت: او را هم فرا بخوانيد و هنگامى كه برخى خصوصيات را در آن حضرت به دقّت بررسى كرد، خطاب به ايشان گفت: اى پسر تو را به لات و عزّى سوگند مىدهم كه از هر چه سؤال مىكنم به من پاسخ دهى، حضرت فرمود مرا به آنها سوگند مده كه از هيچ چيز به اندازه آنها نفرت ندارم. بحيرا سؤالاتى را مطرح كرد و حضرت پاسخ داد كه مطابق دانستههاى آن راهب بود. آن گاه به مهر نبوّت كه در ميان دو شانه پيامبر بود نگريست و چون فارغ شد روى به ابوطالب نمود و گفت اين نوجوان با تو چه نسبتى دارد، او جواب داد: فرزندم مىباشد. بحيرا گفت نبايد اين گونه باشد و پدرش در حال حيات نيست، ابوطالب گفت: برادرزادهام است و پدرش وقتى او در رحم مادرش بود، درگذشت. راهب گفت: راست گفتى، برادرزاده ات را به زادگاهش بازگردان و از قوم يهود دربارهاش بترس، زيرا اگر او را دريابند، شرّى برايش برپا مىكنند، براى اين پسر شأن و منزلت عظيمى است. ابوطالب پس از انجام كارهاى تجارى حضرت را به مكه بازگردانيد.(12)
برخى منابع افزودهاند بحيرا خاطر نشان ساخت: به زودى اين نوجوان بتها را خواهد شكست و دينش جهانى خواهد شد، در اين هنگام درختى كه رسول خدا زير آن ايستاده بود و خشكيده بود سبز شد و ميوه آورد و بحيرا چنين كرامتى را تأييد نمود و نزديكتر آمده و دستهاى پيامبر را بوسيد و گفت اگر بعثت شما را دريابم ايمان مىآورم.(13)
خديجه دختر خويلد چون از راستگويى، امانت دارى و مكارم اخلاقى رسول خدا (ص) خبر يافت به حضرت پيشنهاد كرد با سرمايه او همراه غلامش ميسره براى تجارت رهسپار شام شود پيامبر پذيرفت و در سال بيست و پنجم واقعه فيل در 25 سالگى از مكه بيرون رفت و چون به بصرى رسيد، نسطور راهب وى را ديد و ميسره را به نبوّت او مژده داد.(14)
قبل از هجرت پيامبر به مدينه، ابوعامر راهب رئيس مذهبى مسيحيان در اين ديار به شمار مىرفت كه با اين مهاجرت مهم موقعيت و اعتبار خود را از دست داد و پيشرفت آيين اسلام آتش خشم و خصومت را در قلب او، شعله ور مىساخت، او همچون مارى زخم خورده براى فرود آوردن نيش زهرآگين خويش مهيّا گشت و در ابتدا با منافقان مدينه همداستان شد و براى تعقيب نقشه شوم خود به مكه رفت و بت پرستان و مشركان را نحريك نمود و سپس در نبردهاى بدر و اُحد و حُنين به نفع اين مخالفان شركت كرد، بعد به روم گريخت و امپراتورى اين قلمرو را براى يورش به مسلمانان مهيا ساخت، در مدينه هم منافقان را به ساختن مسجد ضرار وادار كرد تا تفرقهاى خطرناك در اين شهر بوجود آورد. پيامبر اكرم(ص) با آگاهى از نقشه وى و احساس خطر از سوى امپراتورى روم، آماده دفاع گرديد كه به دنبالش غزوه تبوك رخ داد و چون روميان از اقتدار مسلمانان آگاه شدند خطر يورش دشمن خارجى كاهش يافت و نقشه ابوعامر خنثى شد و با مراجعت پيامبر از نبرد تبوك توطئه داخلى هم كشف گرديد و مسجد ضرار كه پايگاه دشمنان و عامل شكاف بين مؤمنان گشت به دستور رسول اكرم (ص)، ويران شد.(15) به سوى حبشه
حبشه در آن زمان نسبت به آن چه اكنون اتيوپى ناميده مىشود وسيعتر بوده و كشورهاى سومالى، اريتره، جيبوتى و بخشى از سودان جزو آن بودهاند. وقتى رسول خدا(ص) ملاحظه فرمود يارانش در معرض آزار و اذيت و شكنجههاى مشركان مكه قرار گرفتهاند، به آنان فرمود: خوب است به سرزمين حبشه برويد، فرمانرواى آن جا به كسى ستم نمىكند تا خداوند برايتان گشايشى فراهم نمايد، ياران پيامبر(ص) كه يازده مرد و چهار زن بودند پذيرفتند و پوشيده و پنهان، برخى سواره و عدهاى پياده خود را به بندر شعيبه كه بر كرانه درياى سرخ واقع بود رسانيدند. اين مهاجرت در رجب سال پنجم بعثت صورت گرفت، از آن جا مسلمانان با دو كشتى تجارى عازم حبشه شدند، مشركان تا كنار بحر احمر آنان را تعقيب كردند و چون به ساحل دريا رسيدند مسلمين از محل دور شده بودند. مسافران مذكور شعبان و رمضان را در حبشه ماندند و وقتى شنيدند قريش اسلام آوردهاند و ديگر مرارت و زحمتى براى مسلمانان مكه در كار نيست در ماه شوال به وطن خويش بازگشتند البته چون به حوالى مكّه رسيدند و متوجه شدند آنان به دروغ، اسلام آوردهاند، بطور پنهانى يا در پناه افرادى ديگر وارد مكه شدند و بيش از پيش به آزار و شكنجه مبتلا گرديدند.
رسول اكرم(ص) ديگر بار به آنان اذن داد تا راهى حبشه شوند، مهاجران اين نوبت هشتاد و سه نفر مرد و هيجده نفر زن بودند كه سرپرستى آنها را جعفر بن ابى طالب عهده دار گرديد.
مشركان كه از آسودگى و امنيت مهاجران در حبشه اطلاع يافتند برآن شدند افرادى را نزد حاكم آن جا بفرستند تا مسلمانان را از حبشه برانند و به مكّه باز گردانند، عبدالله بن ابى ربيعه و عمروبن عاص بن وائل براى اين منظور انتخاب شدند، آنان حامل هدايايى براى نجاشى و وزرايش بودند. ابوطالب باخبر يافتن از اين نقشه اشعارى براى حاكم حبشه فرستاد و او را برنگهدارى، پذيرايى و حمايت از مهاجرين ترغيب نمود. از آن سوى وزيران بر اثر تبليغات مشركان و پس از دريافت هدايا خطاب به نجاشى گفتند: اينان را به آن دو نفر تسليم كن تا به سوى ديار و تبارشان بازگردند. نجاشى خشمگين گرديد و گفت: نه به خدا سوگند هرگز آنان را تسليم نمىكنم زيرا بر من و كشورم پناه آورده و ما را به ديگران برگزيدهاند ولى مهاجران را فرامى خوانم و درباره ادعاهاى اين دو نفر از آنان پرسش مىكنم، اگر چنان چه اين دو مىگويند باشند تسليمشان مىكنم در غير اين صورت از ايشان حمايت مىكنم تا در حبشه بمانند. نجاشى در حالى كه كشيشها را حاضر ساخته بود رو به مسلمانان نمود و گفت اين دينى كه جداى از قوم خود آوردهايد نه كيش من است و نه آيين ملل جهان، پس برايم بازگوئيد كه چيست؟
آنگاه جعفربن ابى طالب سخن آغاز كرد و گفت: پادشاها، ما در دوران جاهليت بتها را مىپرستيديم، و مردار مىخورديم، كارهاى خلاف انجام مىداديم و با خويشاوند و همسايگان رفتار بدى داشتيم. وضع همين بود تا خداوند پيامبرى كه نسب، راستى، امانت و پاكدامنى او را مىشناسيم به سويمان فرستاد و او ما را به بكتا پرستى فراخواند و به درستى و راستى امر نمود و نهى از كارهاى زشت را مورد تأكيد قرار داد. ما هم تصديقش كرديم و به او ايمان آورديم… پس قوم ما، برما تاختند و به آزارمان پرداختند تا از پرستش خدا به بندگى بتها بازگرديم و چون به ستم خود ادامه دادند به كشورتان آمديم تا در پناه شما قرار گيريم. نجاشى گفت از آن چه پيامبرتان از سوى خدا آورده چيزى همراه داريد جعفر گفت: آرى، نجاشى گفت: بخوان، جعفر آياتى از سوره كهيعص را تلاوت نمود كه نجاشى و كشيشها با شنيدن آنها گريستند. آن گاه نجاشى روبه عمرو و عبدالله كرد و گفت اين سخن و آن چه عيسى آورده است، هر دو از يك جا فرود آمدهاند. برويد كه سوگند به خداوند آنها را تسليم نمىكنم، آنان وقتى اين وضع را ديدند تصميم گرفتند نقشهاى ديگر را به اجرا بگذارند پس عمروعاص روز بعد نزد نجاشى رفت و گفت اينها عقايد خاصى درباره عيسى دارند، در اين باره، از ايشان سؤال كن، نجاشى بار ديگر آنان را فرا خواند و گفت درباره حضرت عيسى چه مىگوئيد؟ جعفر پاسخ داد: باور ما در اين باره همان است كه پيامبرمان فرموده است او بنده خدا رسول او، روح او و كلمه اوست كه آن را به مريم، دوشيزه پاكدامن القاء كرده است.(16) نجاشى گفت عيسى از آن چه شما گفتيد بالاتر نمىباشد كه وزيران اين سخن را برنتابيدند، پادشاه حبشه افزود اى مسلمانان برويد و شما در امانيد، دوست ندارم در برابر كوهى از طلا يكى از شما را آزار دهم، هداياى آن فرستادگان قريش را پس دهيد كه نيازى بدانها ندارم. پس عمرو و عبدالله به زشتى از نزد وى رفتند و مسلمانان در سرزمين مذكور با كمال آرامش اقامت گزيدند، اين وضع مشركان مكّه را در موجى از نگرانى و آشفتگى فرو برد.(17) امپراتورى متزلزل
امپراتورى روم شرقى وارث ابرقدرت روم به شمار مىرفت و قُسطنطنيه، استانبول فعلى، با كليساهاى بزرگ به عنوان مجلّلترين شهر جهان مركز روم شرقى بود. اين امپراتورى در عين حال كشورهاى غربى اروپا تا اسپانيا، يونان، تركيه، فلسطين، مصر و بخش هايى از آفريقا را در تصرّف داشت. قسطنطين، امپراتور روم به سال 323 ميلادى در محلى به نام بيزانتيوم لشكر ليسنيوس را شكست داد و در همان جا شهر قسطنطنيه را بنا نهاد. جانشينان قسطنطين تا يازده قرن بعد در اين شهر ماندند تا سال 1453 ميلادى كه اين شهر به تصرّف سلطان محمد فاتح پادشاه مسلمان دولت عثمانى در آمد و بدين گونه ابرقدرت روم شرقى(بيزانس) سقوط كرد.
در آستانه ميلاد رسول اكرم (ص) تا سال 565 ميلادى امپراتورى معروف قلمرو بيزانس يوستينيانوس بود. وى در طول حكومت 38 ساله خود طى پنجاه جنگ شهرهاى زيادى را با خون ريزىهاى فراوان به چنگ آورد، او حكومت خود را وديعهاى الهى مىدانست و از كسانى كه به حضورش مىرسيدند مىخواست كه زانو بزنند. حكومت او با فساد ادارى، مالياتهاى گزاف و مجازاتهاى هوس بازانه آلوده گرديد و از اين روى پس از مرگش مردم ناراضى، ارتش تحليل رفته، خزانه تهى و خرابىهاى ناشى از جنگهاى متوالى موجبات انحلال امپراتورى مزبور را فراهم كردند و سوريه، فلسطين، مصر، آفريقا و اسپانيا در حوزه اسلام در آمد.(18) هيچ چيز از امپراتورى بيزانس باقى نماند جز چند بندر آسيايى، قطعاتى از ايتاليا، شمال آفريقا، يونان، يك نيروى دريايى و پايتختى محاصره شده و دچار وحشت.(19)
با اين وجود دستگاه مسيحيت با شدّت هر چه تمامتر سدّ بزرگى در مقابل دعوت و توسعه روزافزون اسلام ايجاد كرده و از نفوذ آن در قلمروهاى مسيحى با تمام قوا جلوگيرى به عمل مىآورد مبارزه منفى با آيين اسلام به صورت يك سانسور شديد در سرزمينهاى مسيحى نشين ادامه داشت و كوچكترين سرو صدا درباره اسلام سركوب گرديد و كسانى كه به پيامبر اكرم(ص) مىگرويدند به دست عُمّال امپراتورى اعدام مىشدند كه نمونه آن اعدام استاندار عمّان است او كه فروةبن عامر نام داشت از سوى امپراتور روم در اين قلمرو حكومت مىكرد وى بر اثر شنيدن نداى توحيد، اسلام آورد ولى دولت روم او را معزول و زندانى كرد و چون از آيين اسلام دست برنداشت در فلسطين او را بر دار زدند.(20)
قيصر روم با خدا پيمان بسته بود كه هرگاه در نبرد با ايران پيروز شود به شكرانه اين پيروزى از مقرّ حكومت خود، قسطنطنيه پياده به بيت المقدس برود، در اين حال دحيه كلبى مأمور شد نامه پيامبر اكرم (ص) را به وى برساند وى در بُصرى اطلاع يافت كه قيصر عازم بيت المقدس است لذا مأموريت خود را به آگاهى حاكم اين منطقه رسانيد و به راه خود ادامه داد و در شهر حمص از توابع شام با قيصر ملاقات كرد و نامه را به وى تقديم نمود، قيصر توسط مترجمى عربى از محتواى نامه كه پيامبر در آن، او را به اسلام دعوت كرده بود، آگاه شد و چون احتمال داد نويسنده آن، همان محمد موعود تورات و انجيل باشد در صدد برآمد در اين خصوص اطلاعاتى دقيق بدست آورد و وقتى مطمئن شد دعوت محمد(ص) حقيقت دارد، براى بدست آوردن طرز تفكر سران روم اجتماع عظيمى در يكى از صومعهها تشكيل داد و نامه پيامبر را براى آنان خواند، تشنّج بزرگى در اين مجلس پديد آمد و قيصر از مخالفت اين افراد بيم ناك شد، لذا از جايگاه خود كه مكان بلندى بود برخاست و گفت مىخواستم شماها را بيازمايم. صلابت و استوارى شما در آيين مسيح مورد اعجاب و تقدير من قرار گرفت سپس دحيه را خواست و او را احترام كرد و پاسخ نامه پيامبر(ص) را داد و هديهاى هم براى آن حضرت ارسال نمود.(21)
در اوايل سال هشتم حارث بن عمير ازدى از سوى پيامبراكرم(ص) همراه نامهاى روانه دربار شام گرديد، فرمانرواى مطلق شامات در آن ايّام حارث بن ابى شمر غسانى بود كه به دست نشاندگى از طرف قيصر در آنجا حكومت مىكرد. وقتى سفير رسول اكرم(ص) وارد شهرهاى مرزى اين قلمرو گرديد شرحبيل كه فرماندار اين نقاط بود در دهكده موته سفير را دستگير كرد و پس از بازجوئىهاى آزار دهنده، برخلاف تمام اصول انسانى و جهانى دستور داد دست و پايش را بستند و او را كشتند، پيامبر براى انتقام از اين زمامدار خودسر سربازان خويش را فراخواند، مقارن اين حادثه رويداد اسفانگيز ديگرى رخ داد كه آن حضرت را براى نبرد جدّىتر ساخت در ماه ربيع الاوّل سال هشتم، كعب بن عمير غفارى از جانب پيامبر مأموريت يافت كه با 15 نفر كه همگى به سلاح تبليغ مجهز بودند به سرزمين ذات اطلاح در وراى وادى القرا قرار داشت، روانه گردد و اهالى آنجا را به يكتاپرستى دعوت كند، سپاه مزبور چنين نمود ولى با مخالفت ساكنين آن جا روبرو شد و اهالى، اين مبلّغان را جز يك نفر كه با بدن مجروح جان سالم بدر بردند، كشتند، اين ضايعه موجب شد
فرمان جهاد صادر گردد و بدين گونه غزوه موته به وقوع پيوست و سپاه اسلام در نقطهاى به نام شارف با روميان روبرو شدند و سپس بر حسب مصالحى در سرزمين موته فرود آمدند.(22)
استقرار گروهى از سربازان رومى در نواحى شام و ممانعت آنان از پيشرفت اسلام موجب گشت كه رسول اكرم(ص) با لشكرى بزرگ پاسخ اين متجاوزان را بدهد و اين متجاوزان را تنبيه نمايد، اين ماجرا غزوه تبوك را بوجود آورد.(23) گزارش خشونت
اربابان كليسا در قرون بعد خشونتها و تعصبهاى خشك خود را نسبت به مسلمانان با حوادثى تلخ و فجايع ضد انسانى ادامه دادند، يكى از تاريكترين صفحات چنين جناياتى هشت فقره جنگ صليبى به دست اين افراد است. كشيشى كه به زيارت تربت عيسى در قدس شريف رفته بود از اين كه اراضى مقدس در اختيار مسلمانان است سخت خشمگين شد و هنگام مراجعت، مردم مسيحى و روحانيت اين آيين را عليه مسلمين تحريك كرد تا آن كه در سال 1095 ميلادى به دستور پاپ اورين دوّم مجمعى از روحانيون و رؤساى مسيحى تشكيل شد و پاپ در اين جلسه از ملّيت مسيحى خواست اسلحه بردارند و تربيت عيسى را نجات دهند. از عموم اسقفها هم تقاضا كرد مردم مسيحى را عليه مسلمانان بشورانند و وعده داد هر كس در اين نبرد مقدس (!) شركت كند تمام گناهانش آمرزيده مىشود! بدين ترتيب پس از يك سال تبليغات دامنه دار اوّلين اردوى مجاهدين مسيحى با شركت يك ميليون نفر به سوى بيت المقدس حركت كردند و به قتل وغارت روى آوردند و از ارتكاب هر گونه اعمال شنيع خوددارى نكردند و اولين سپاه صليب در 15 ژوئيه 1099 ميلادى وارد بيت المقدس شد و اين شهر را به تصرف درآورد، گودفرو آدوبويون در نامهاى به پاپ نوشت خون مسلمانان تا زانوى مركبهاى ما مىرسيد.(24) يك كشيش مسيحى مىگويد در گذرها و ميدانهاى
بيت المقدس از سرها و پاهاى مسلمانان تل هايى بوجود آمده و سپاهيان صليبى از روى آنها عبور مىكردند، مجروحين را در آتش مىسوزانيدندو در معبد سليمان لاشههاى مقتولين در خون شناور بودند.(25)
گوستاولوبون اعتراف مىكند كردار صليبىها در رديف درّندهترين و بيشعورترين وحشىهاى روى زمين قرار دارد.(26) جان ديون پُورت مىنويسد: كيست كه از دستگاه مسيحيت خجلت زده نباشد مقصود همان تحريكاتى است كه برعليه مسلمانان به هيجان آمد و جناياتى برعليه انسان هايى مرتكب شدند كه در قلمرو خويش از مسيحيان حمايت مىنمودند.(27)
ويل دورانت مورّخ معروف مسيحى نوشته است: در كوچهها توده هايى از سر، دست و پاهاى مقتولان مسلمان ديده مىشد، زنان را به ضرب دشنه مىكشتند، ساق پاى اطفال شيرخوار را گرفته و آنها را به زور از سينه مادران جدا كرده و به بالاى ديوارها پرتاب مىكردند و در نتيجه هزاران مسلمان را كه در شهر مانده بودند كشتند.(28)
اسپانيا و پرتغال كه در آن زمان اندلس ناميده مىشد در هنگام فرمانروايى مسلمانان به رشد و شكوفايى رسيد و مسيحيان نيز با آزادى كامل در اين نواحى مراسم خود را انجام مىدادند امّا وقتى مسيحيان برمنطقه مزبور استيلا يافتند مسلمانان را بين مرگ و قبول مسيحيت مخيّر ساختند و آنان كه مقاومت كردند مُثله شدند و اجساد نيمه جانشان در آتش سوخت، شهرها و جلوههاى فرهنگى و هنرى آنها را طعمه حريق مىنمودند و هر جا مىرسيدند با شمشير به جان مردم مىافتادند، مساجد مسلمين را مورد هتك قرار داده و صليبها را برفراز منارههاى آنها نصب مىكردند و ناقوسها را برفرازشان به صدا در مىآوردند، مورّخان اروپايى نوشتهاند در اندلس نيم ميليون نفر مسلمان توسط
مسيحىها كشته شدند.(29) امّا تاريخ پرافتخار اسلام به خوبى نشان مىدهد گروههاى مسيحى كه در مجاورت مسلمانان مىزيستهاند باوجود اين كه قدرت مقاومت و دفاع در برابر مسلمين نداشتهاند، در هيچ بُرههاى از تاريخ از طرف افراد مسلمان مورد شكنجه قرار نگرفته و حتى نمونهاى كوچك از رفتار بى رحمانه درباره آنان وجود ندارد، قبايل و دستههاى متفرق مسيحى بر طبق پيمانى كه با مسلمانان بسته بودند در كمال آرامش و امنيت بسر مىبردند و مسلمين حمايت و دفاع از تمامى حقوق آنان را عهده دار بودند. روابط مسلمانان با اقليتهاى مسيحى همواره براساس مُسالمت و هم زيستى و پيمانهاى دوجانبه بود. افراد مسلمان در تمام فتوحاتى كه نصيبشان مىشد همين ملايمت را مُراعات مىكردند و چنان برخوردشان با ملتهاى مغلوب، انسانى و توأم با رأفت بود كه وقتى مجاهدان اسلام با آنان روبرو مىگشتند از جان و دل مسلمان مىشدند و برخى از گروههاى رنج ديده آنان كه از زيستن در قلمرو روميان زجرهاى فراوانى ديده بودند سپاهيان اسلام را نجات دهندگان آسمانى لقب مىدادند، گوستاولوبون اذعان مىدارد: رعاياى مسيحى كه ستمهاى فراوانى از دست هم كيشان خود تحمّل كرده بودند حكومت مسلمين را باكمال رغبت تمكين مىنمودند زيرا مىديدند از امنيت و آزادى خوبى برخوردارند. آداممتز مستشرق معروف نوشته است اقليتهاى غير مسلمان در سرزمينهاى اسلامى آزادانه بسر مىبردند در حالى كه در اروپاى مسيحى اين وضع وجود نداشت كليساها در قلمرو مسلمانان چنان آزاد بود كه گويى از قلمرو حكومت مسلمين خارج بود، دكتر دونگان گرين لز مىنويسد نجابت و وسعت نظر دين اسلام كه به تمامى اديان الهى احترام مىگذارد به عنوان ميراث بزرگ بشرى شناخته مىشود و بر روى چنين بنايى مىتوان آيينى جهانى را پايه گذارى كرد. سرتوماس آرنولد هم در كتاب الدعوة الاسلام به اين ويژگىها اشاره دارد و جرجى زيدان در اثر
معروف خود (تاريخ تمدن اسلام) نكات جالبى را در اين باره مطرح كرده است، آلبرماله مورخ معروف اروپايى و دكتر ا،س، ترتون مؤلف كتاب اهل ذمّه در اسلام سلوك شايسته مسلمانان را با افراد مسيحى ستودهاند. هانرى دىكاسترى نيز اين رفتار مسالمتآميز را از نظر دور نداشته است. نگرشها و رفتارهاى كينه توزانه
محافل وابسته به غرب از زمان جنگهاى صليبى تا دهههاى اخير در تأليفات، تبليغات و موضع گيريهاى سياسى، سيماى مؤسس آيين اسلام را مورد تحريف قرار دادهاند و كوشيدهاند با برداشتهاى مغرضانه و غلط روش زندگى و شيوه رفتار پيامبر مسلمانان را نزد مسيحيان مخدوش سازند، حتى عصر روشنگرى و خرد در اروپا نتوانست اين ناسزاگويىها و تعصبهاى ناروا را دگرگون سازد. در سالهاى پايانى قرن هيجدهم و نوزدهم ميلادى غربىها ارزيابى متناقضى از شخصيت رسول اكرم(ص) ارائه دادند،
در اين ايام ضمن آن كه عدهاى همان روشهاى منفى قبلى را ادامه دادند گوته آلمانى جنبههاى معنوى و معرفتى پيامبراكرم(ص) را مورد توجه قرار داد اما اين روزنه كوچك در برابر آن تيرگىهاى آشفته اروپايى نمىتوانست عرض اندام كند تا آن كه كارلايل در سال 1840 ميلادى با تجليل و ستايش از خاتم رسولان به عنوان پيامبرى بزرگ منش نگرشهاى كينه توزانه اروپائيان را نسبت به حضرت محمد(ص) مورد نكوهش شديد قرار داد. از آن سوى يك ربع قرن قبل از انتشار اثر گوته ناپلئون پس از تصرف مصر، او رشليم را پشت سر نهاد و مسلمانان را قتل عام نمود و خاطره خونين و اسف بار جنگهاى صليبى را احيا كرد كه نقشهاش با تصرف مجدّد بيت المقدس توسط مسلمانان نقش برآب شد، به دنبال آن غربىها سلطههاى استعمارى خود را بر قلمروهاى مسلمانان در آفريقا و آسيا آغاز كردند، در دهههاى اخير هم اين مسيرهاى متضاد ادامه يافت، نمونه رفتار نفرت بار برعليه رهبر مسلمانان جهان كتاب «آيات شيطانى» سلمان
رشدى مىباشد كه مورد حمايت شديد محافل غربى قرار گرفت،(30) كشتار مسلمانان در بوسنى هرزگوين توسط صربهاى مسيحى و نيز قتل عام افراد مسلمان در سرزمين هايى چون افغانستان، عراق، فلسطين، لبنان، سودان، سومالى و برخى نقاط ديگر و در فشار قرار دادن اقليتهاى مسلمان در مهد آزادى و تمدن يعنى اروپا نيز همچنان كينههاى غربىها را نسبت به اسلام و جوامع اسلامى نشان مىدهد.
جديدترين اين اهانتها از سوى پاپ بنديكت رهبر مسيحيان كاتوليك جهان، در دانشگاه رگتربگ صورت گرفت او با نقل گفتگوى امپراتورى بيزانس مانوئل دوم پالئولوگوس با فردى پارسى، اسلام و پيامبر آن را به خشونتطلبى و عقل گريزى متهم كرده و چنين امرى را خلاف خواست خداوند دانسته است، هرچند پاپ بعدها بر اثر اعتراض شديد مسلمانان جهان اعلام كرد كه چنين نقل قول هايى نمىتواند منعكس كننده نظرش باشد امّا او از موضعى همدلانه با امپراتور اين نكات را بيان كرد و چنين نظرى نادرست و غير منطقى كه در واقع از روى بى فكرى و عدم توجه به حقايق ناب اسلام ناب محمدى(ص) صورت گرفته بود بسيار برايش دردسرآفرين و مشكل ساز گرديد و با نفرت و خشم جهان اسلام مواجه گشت(31)، دين ستيزى و ناسازگارى با باورهاى يك و نيم ميليارد مسلمان از سوى يك شخصيت مذهبى در حالى كه مؤمنان و متدينان با طيف گستردهاى از انديشهها و عملكردهاى الحادى روبرويند خلاف مصلحت بوده و به جاى همگرايى اديان، به جنگهاى مذهبى و درگيرىهاى جاهلى و قرون وسطوايى دامن مىزند و بدبينى و بدگمانىها را افزايش مىدهد و براى جوامع انسانى خسارت آفرين و مصيبت زاست و يك اظهار تأسف صرف توسط پاپ كافى نيست و در حالى كه استكبار جهانى براى گسترش سلطه به جنگ تمدنها توجه دارد چنين سخنان موهن همگامى بازورگويى، تجاوز، تهاجم و خونريزى است و آنگهى كارنامه آنانى كه مدام از صلح و محبّت دم مىزنند گواهى مىدهد كه بزرگترين جنايات را غربىها مرتكب شدهاند كه به نمونه هايى در اين نوشتار اشاراتى گذرا داشتيم، به علاوه تاريخ نشان مىدهد در نيمه قرن بيستم رهبران كليساهاى كاتوليك تن دادن به نازيسم در آلمان و فاشيسم ايتاليا را موعظه مىكردهاند.(32) پاپ بنديكت شانزدهم تابعيت آلمانى دارد و قبل از آن كه در سلك روحانى درآيد، عضو سازمان جوانان نازى بوده و سپس دانشگاه لاهوت رفته و در رشته كلام مسيحى تحصيل كرده و فارغ التحصيل شده است بنابراين تخصص او در كلام مسيحى است و از معارف اسلامى آگاهى ندارد او اگر عاقلانه و با بررسىهاى علمى، وارد ميدان فكر و موضعگيرىها مىگرديد مشاهده مىكرد اسلام منادى مدارا، رأفت و مهربانى است و احترام متقابل ميان پيروان اديان اسلامى را در عرصه نظر و عمل مورد توجه قرار داده است، پيامبر اكرم (ص) نمونهاى عالى از رحمت، اخوّت، مسالمت، گذشت و مدافع راستين حقوق انسانهاى مؤمن مىباشد قرآن كريم او را رحمت عالميان مىداند و كلام وحى بر قلب رئوفش نازل گرديد ضمن توجه به صلح و آرامش، انسانها را بارها به خردمندى، تفكر و اجتناب از خونريزى و خلاف، دعوت كرده و البته در برابر دشمنان دين و مردم و مخالفان حقيقت و معرفت ضمن تأكيد بر برهان و ارائه دلايل منطقى، قاطعيت و استوارى نشان مىدهد و پايمال نمودن حق و عدم رعايت موازين الهى و تضييع حقوق انسانها را برنمى تابد و براى خلافكاران و گناهكاران امنيت و آرامش قائل نمىباشد.
در خاتمه بايد خاطر نشان ساخت سخنان نسنجيده، اظهارات واهى و مطالب بى اساس پاپ بار ديگر تهاجم طراحى شده و سلطه گرى غرب را عليه اسلام و پيروانش به نمايش نهاد و با زير پا نهادن علايق مذهبى مسلمانان جهان با فضاحت تمام روند تهاجم به اصول و مبانى اعتقادى مسلمانان را در سطحى وسيعتر از گذشته پى گرفته است، اين سخنان تكامل مقطعى پروژهاى شوم و نافرجام است كه مىكوشد بيدارى اسلامى حتى در قلب اروپا و امواج روزافزون اسلام گرايى را در سطح جهان مانع شود و صد البته نگران از دست دادن شعاع نفوذ و سيطره اعتقادى و مذهبى خويش است. او ضمن تهمت ناروا به اسلام به سياستهاى سلطه گران جهانى براى ايجاد بحران مذهبى ميان مسلمانان و مسيحيان كمك كرده است و به فرمايش مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنهاى اتهام بى توجهى اسلام به عقلانيت همچون انكار نور خورشيد است چرا كه در هيچ كتاب آسمانى به اندازه قرآن برعقل و
تعقل تأكيد نشده است و تمدن درخشان اسلامى بر اساس اين بينش شكل گرفت. او با كمال بى انصافى معناى جهاد اسلامى را نفهميده است زيرا اين عنصر براى آزاد نمودن ملتها از سلطه قدرتهايى است كه مردمان را به بردگى كشاندهاند به تعبير معظم له: گمان مىرود پاپ در اين زمينه فريب خورده و توجه نكرده است كه پشت سر اين گونه سخنان چه مقاصد و اهدافى دنبال مىشود.(33) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره صف، آيه 6. 2. سوره آل عمران، آيه 81. 3. نهايت الارب فى فنون الادب، نويرى، ج اول، ص112. 4. سوره بقره، آيه 129. 5. سوره نساء، آيه 55. 6. تاريخ عرب، فيليپ حتى، ص78. 7. تاريخ الرسل و الملوك، ص 920، جهان در عصر بعثت، ص19. 8. سوره بروج، آيات 4 تا6. 9. محيط پيدايش اسلام، شهيد مظلوم آيت الله دكتر بهشتى، ص48-47. 10. نك: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 66، سيره حلبى، ج 3، ص 239، بحارالانوار، ج 21، ص 285. 11. فروغ ابديت، آيت الله جعفرسبحانى، ج دوم، ص 442-438. 12. سيره ابن هشام، ج 1، ص 193، سيرة الحلبيه، ج 1، ص 119، نهايت الارب فى فنون الادب، ج 1، ص 98. 13. فروغ ابديت، ج اول، ص 173-172، معصوم نخست، محمدصادق اسماعيل گرمارودى، ص 72. 14. تاريخ پيامبر اسلام، دكتر محمد ابراهيم آيتى، ص 69-68، نهايت الارب، ج اول، ص 102-103. 15. تفصيل اين ماجرا را در اسدالغابه، ج اول، طبقات ابن سعد، جچهارم، مغازى واقدى، ج سوم، سيرةابن هشام، ج دوم و بحار الانوار، ج 21 مطالعه بفرمائيد. 16. سوره نساء، آيه 171. 17. رجوع كنيد به: الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 55-54، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 110-108، تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 72، تاريخ پيامبر اسلام، آيتى، ص 149- 145. 18. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 10، ص 196. 19. جهان در عصر بعثت، ص 103-102. 20. تاريخ طبرى، ج 2، ص 293، پاسداران صلح و همزيستى، ص118. 21. بحارالانوار، ج 20، ص 379، الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص444. 22. نك: فروغ ابديت، ج دوم، فصل 47. 23. همان مأخذ، فصل 54. 24. تاريخ قرون وسطى، آلبرماله، ج 2، ص 257. 25. تاريخ تمدن اسلام و عرب، گوستاولويون، ص 410. 26. همان، ص 410. 27. عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، جان ديون پورت، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى، ص 139. 28. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 13، ص 15. 29. عظمت مسلمين در اسپانيا، ص 243، تمدن اسلام و عرب، ص338، پاسداران صلح، ص 135. 30. بنگريد به كتاب محمد در اروپا، مينو صميمى، ترجمه عباس مهرپويا و نيز كتاب محمد رسول خدا، به قلم آندمارى شيمل ترجمه حسن لاهوتى. 31. رودرويى حقيقت و مصلحت، حسينعلى رحمتى، روزنامه اطلاعات، شماره 23739، 7/7/1385. 32. از سازمان جوانان نازى تا واتيكان، على اكبر عبدالرشيدى، همان مأخذ، شماره 23730، 28/6/1385. 33. سخنان مقام معظم رهبرى در ديدار با اعضاى ستاد اقامه نماز، روزنامه همشهرى، 28 شهريور 1385، شماره 1819.
آموزههاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى13
زهد و خيرخواهى دو وظيفه بزرگ علماء
در سيزدهمين فراز از دعاى امام عصر(عج) چنين مىخوانيم: «و تفضّل على علمائنا بالزّهْد و النّصيحة؛ خدايا! علماى ما را به داشتن پارسايى و خير خواهى نمودن از مردم تفضّل فرما.»
در اين دعا به دو وظيفه بسيار مهم و بزرگ علما و دانشمندان تصريح نموده، و امام (عج) به آنها مىآموزد كه داراى اين دو ويژگى باشند، كه براى جذب آحاد مردم به سوى آنها، نقش آموزههاى آنها به مردم، و اصلاح جامعه بسيار سازندهتر و اثر بخش است. توضيح اين كه: كار اصلى علما و دانشمندان در رابطه با جامعه، مسأله هدايت و تعليم و تعلّم است، و دانشمند اگر علاوه بر زهد و پارسايى، و به عبارت روشنتر خودسازى و تسلّط بر هوسهاى نفسانى، نسبت به مردم احساس مسؤوليّت و دل سوزى كند و خيرخواه مردم باشد، قطعاً در دل مردم جاى مىگيرد، و در نتيجه مسأله هدايت و آموزش او بهتر و عميقتر و وسيعتر و شتابانتر مؤثّر واقع خواهد شد. چرا كه او براثر دو ويژگى زهد و خيرخواهى، محبوبيت فوق العادهاى در جامعه پيدا كرده، و مردم اطراف او را مىگيرند، و با كمال عشق و شور به گفتار او گوش فرا داده و دل مىبندند. چرا كه او را از خود و خدمتكار ودل سوز جامعه، و انسان دوست مىدانند، و طبعاً شيدا و گرويده رفتار او مىشوند. از يكى از دانشمندان كه در محضر امام خمينى (قدّس سرّه) بود نقل مىكنند گفت: يكى از حاضران از امام پرسيد: «چرا مردم آن همه شما را دوست دارند؟ امام در پاسخ فرمود: براى اين كه ما نوكرشان هستيم.» اين پاسخ امام بيانگر شدت پارسايى و تواضع او است، و نيز حاكى از آن است كه ايشان نسبت به مردم بسيار دل سوز بوده، از اين رو در حضور آنها داراى محبوبيت شديد شده است. اگر دانشمندى زاهد و ناصح و دل سوز نباشد، هرگز خود را به عنوان نوكر مردم معرفى نمىكند. و راز نفوذ فوق العاده بعضى از علما در ميان مردم همين زهد و خيرخواهى مخلصانه آنها به مردم است. و همين موجب سيادت و آقايى آنها شده، چنان كه پيامبر(ص) فرمود: «سيّد الْقوم خادمهمْ؛(1) خدمت گذار مردم، آقاى آنها است.» معنى و ارزش زهد و پارسايى از نظر قرآن و پيشوايان
زهد به معنى ترك دنيا نيست، بلكه به معنى عدم دلبستگى به دنيا و امور مادى است، بنابراين به دنبال دنياى خوب رفتن، و تحصيل اموال از راه حلال، و اداى حقوق آن، هيچ منافاتى با زهد ندارد، بر همين اساس اميرمؤمنان على (ع) در پاسخ كسى كه از معنى زهد پرسيد، فرمود: «تنكّب الْحرام ؛(2) زهد يعنى دورى و كنارهگيرى از حرام است و در سخن ديگر فرمود: همه ابعاد زهد در دو جمله قرآن گنجانده شده است، آنجا كه خداوند (در آيه 23 سوره حديد) مىفرمايد: «لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم؛ تا به آنچه از دست دادهايد تأسف نخوريد، و به آنچه به شما داده شده، دلبسته و شادمان نباشيد.» آنگاه فرمود: «پس كسى كه برگذشته افسوس نخورد، و به آنچه را دارا است شادمان نگردد، چنين فردى زاهد است.»(3)
پيامبر(ص) اين مطلب را با اين بيان، تبيين فرموده آنجا كه مىفرمايد: «زهد و پارسايى در دنيا به حرام كردن حلال، و تباه نمودن مال و ثروت نيست، بلكه زهد و پارسايى در دنيا آن است كه آنچه در اختيار تو است، براى تو اطمينان آورتر از آنچه در دست خدا است نباشد.»(4)
بنابراين زهد به معنى عدم وابستگى به دنيا است، در عين آن كه منافات ندارد كه انسان از امور دنيا برترين بهره بردارى را بكند و آن را وسيله امور معنوى و آخرت قرار دهد.
و در مورد ارزش زهد سخن بسيار است به عنوان نمونه، پيامبر(ص) فرمود: «خداوند به چيزى كه بهتر از زهد در دنيا باشد پرستش نشده است.»(5) يعنى زهد بهترين عامل زمينه ساز براى پرستش خدا است، و ترك آن، حجاب مهم در دورى از عبادت الهى به حساب مىآيد.
و امير مؤمنان على (ع) در سخنى فرمود: «الزّهد اصل الدين، الزّهد ثمرة الدين ؛(6)عليك بالزهّد فانّه زين الدّين؛(7) زهد اساس دين، ميوه آن است، و بر تو باد به زهد ورزى، چرا كه زهد مايه آراستگى و زيبايى دين است.»
نتيجه اين كه انسان زاهد، ذليل امور مادى نمىشود، و مىتواند در فضاى ملكوت به راحتى پرواز نمايد، و لباس زهد مايه آراستگى او است، و او را از زشتىها و آلودگىها حفظ مىكند، و مىتواند پايه و مايه رشد و كمالات عالى معنوى گردد، به ويژه براى علماء و دانشمندان مايه زيبايى و جذب و محبوبيت خواهد شد، چنان كه ضد آن، مايه نكبت، و تنفّر خواهد گرديد. بنابراين، اين خصلت براى علما و راهنمايان جامعه،برترين خصلت بوده، و نقش ژرف و عظيمى را در هدايت انسانها ايفا مىكند. ولى عالمان دنياپرست و اشرافى كه برخلاف شيوه زهد اسلام گام بر مىدارند، نمىتوانند منشأ و سرمايه و معيار هدايت قرار گيرند، و به جاى اين كه مردم را قدمى به سوى نور هدايت جلب كنند، قدمهايى آنها را از آن نور دور مىسازند.
البته بايد توجه داشت كه زهد داراى درجاتى است كه اساس آن همان حالت عدم دلبستگى به دنيا است، حال اگر كسى مراقب كامل باشد تا اين اساس را در ابعاد مختلف و عرصههاى گوناگون حفظ كند، مىتواند به درجه عالى زهد برسد، و به همين نسبت به محبوبيت خود نزد مردم و در نتيجه، جذب و هدايت آنها بيفزايد. از اين رو علماى ربّانى اسلام مانند شيخ انصارى، شيخ حسن نجفى صاحب جواهر الكلام، محقّق سبزوارى صاحب منظومه، ملّا صدرا، مثلهاى عالى زهد بودند از اين رو توانستند منشأ آثار و بركات بسيار گردند، و همواره در زندگى و مرگ، الگوى هدايت و جذب براى مردم شوند. و روز به روز بر رهروان حق و طالبان ارزشها بيفزايند، در غير اين صورت قطعاً به جاى جذب باعث طرد و گمراهى انسانها مىشدند.
بر همين اساس در روايات ما آمده است: پيامبر(ص) فرمود: «من اخذ العلم من اهله، و عمل بعلمه نجا، و من اراد به الدّنيا فهى حظّه؛(8)كسى كه علم را از اهلش تحصيل كند، و به آن عمل نمايد نجات مىيابد، وكسى كه دنيا را هدف از تحصيل علمش قرار بدهد، بهره او همان دنيا است، و بهره ديگرى نخواهد داشت.» نيز فرمودند: خداوند به داود (ع) وحى كرد: «دانشمند شيفته دنيا را بين من و خود واسطه قرار نده، كه چنين دانشمندى تو را از محبت من باز مىدارد، و چنين علما و دانشمندانى قطاع الطريق و ره زنان بندگان شيداى من هستند، كوچكترين كيفر من نسبت به اين گونه عالمان اين است كه شيرينى مناجاتم را از دل آنها ريشه كن مىكنم.»(9) امام صادق (ع) فرمود: «هر گاه دانشمندى را دنياپرست يافتيد، او را در دين خود متهم كنيد (يعنى بدانيد كه دين داريش حقيقى نيست)، زيرا دوست هر چيزى گرد محبوبش مىگردد.»(10)و در سخنى ديگر فرمود: «دانشمندان فقيه تا وقتى كه وارد در دنيا نشدهاند، (نماينده) امين پيامبرانند، ولى وقتى كه وارد دنيا شدند، اين مقام از آنها سلب مىشود، شخصى از آن حضرت پرسيد: ورودشان در دنيا چگونه است؟ فرمود: «اتّباع السلطان، فاذا فعلوا ذلك فاحذروهم عن دينكم ؛(11) پيروى از سلطان وقت، اگر آن چنين روشى داشته باشند، در مورد حفظ دينتان از آنها دورى كنيد.»
اين گونه روايات بيانگر آن است كه خروج از مرز زهد و پارسايى، آفت خطرناكى براى دين مردم خواهد بود و بايد از چنان علما و دانشمندانى فاصله گرفت، چرا كه نه تنها همنشينى با آنها سودمند نيست، بلكه زيان آور بوده و به آيين انسان آسيب فراوان مىزند. نصيحت كردن، دومين ويژگى مهم علما
دومين وظيفه مهم كه در دعاى فوق براى علما و دانشمندان بيان شده، مسأله نصيحت است.
يعنى دانشمندان بايد خيرخواه مردم باشند، و در راستاى فرمان خدا و قرآن و دستورهاى پيامبران و امامان (ع) به نصيحت مردم بپردازند، و در نهان و آشكار، دل سوز و خيرخواه مردم باشند، نسبت به جامعه و انسانها احساس مسؤوليّت كنند، و بى تفاوتى را گناه بزرگ بشمرند، همواره در خيرخواهى و هدايت انسانها سعى و تلاش نمايند. دانشمندى كه ناصح مشفق نباشد، به علم خود خيانت كرده، و بزرگترين وظيفه خود را زير پا نهاده است. خداوند در قرآن، پيامبرانى مانند هود (ع) و نوح(ع) و صالح(ع) و شعيب(ع) را به عنوان ناصح معرفى فرموده(12) و به ما مىآموزد كه رهروان راه انبيا بايد خيرخواه مردم بوده، و به نصيحت مردم بپردازند. و از اين مسؤوليت شانه خالى نكنند.
رسول خدا(ص) فرمود: «ارجمندترين انسان در پيشگاه خدا در قيامت كسى است كه براى نصيحت مردم تلاش بيشتر مىكند.»(13) امام صادق (ع) فرمود: «به شما باد نصيحت كردن مردم براى رضاى خدا، و اين خصلت به قدرى ارزشمند است كه خدا را به بهتر از آن ملاقات نكنى.»(14)
و در سخن ديگر فرمود: «يجب للْمؤمن على المؤمن النّصيحة له فى المشهد و المغيب؛(15) بر مؤمن واجب است كه در حضور و غياب، خيرخواه مؤمن باشد و او را نصيحت كند.»
كوتاه سخن آن كه مسأله نصيحت كردن از خصال اصلى هر مؤمنى نسبت به مؤمن ديگر، به ويژه هر عالم با ايمانى نسبت به مردم است. و از زير مجموعههاى مسأله هدايت در روشن گرى است، كه از صفات پيامبران و اولياء خدا مىباشد، كه ضد آن مسأله بى تفاوتى است، كه از صفات كافران و منافقان مىباشد. و به راستى اگر اين خصلت در ميان همه قشرها به طور كامل رعايت مىشد، نقش بسيار مهم و گستردهاى در هدايت و ايجاد مدينه فاضله داشت، و جامعه را به گلستانى از ارزشها و كمالات تبديل مىكرد. چرا كه اگر هر انسانى مانند خيرخواهى به خود خيرخواه ديگران باشد، اثر بسيار سازنده براى پاك سازى و به سازى جامعه دارد. چنان كه پيامبر(ص) فرمود: «لينصح الرّجل منكم اخاه كنصيحته لنفسه ؛(16) هر شخصى از شما بايد همچون خيرخواهى به خودش، خيرخواه برادر با ايمانش باشد.» اميرمؤمنان على (ع)در فرازى از نصايح خود به فرزندش امام حسن (ع) مىفرمايد: «و امحض اخاك النّصيحة حسنة كانت، او قبيحة؛(17) نصيحت خالص خود را براى برادرت مهيّا ساز، خواه نيك باشد يا بد.» بنابراين مسأله نصيحت را نسبت به انسانها، گرچه بد باشند نبايد ترك كرد. بلكه با كمال خلوص و دل سوزى، بايد به انجام آن همّت نمود.
روشن است كه دانشمندان و آگاهان، براى اين كار مقدمتر هستند، زيرا نصيحت آنها از روى آگاهى و با شيوه صحيح است، كه قطعاً اثر بيشتر خواهد داشت.
توضيح بيشتر آن كه دانشمند دل سوز و خداشناس،بايد همچون چراغى تابان در ميان مردم باشد، و زندگى آنها را روشن نمايد، و با هدايتهاى روشنگرانه خود، آنها را از گمراهى نجات بخشد. و اين همان مسأله هدايت است كه در رأس كارهاى پيامبران و امامان و علماى الهى بوده است، و مسأله هدايت به قدرى مهم است كه پيامر اكرم (ص) وقتى كه حضرت على (ع) را براى هدايت و نصيحت مردم يمن، به سوى يمن فرستاد، هنگام بدرقه به على (ع) فرمود: «و ايم اللّه لان يهدى اللّه على يديك رجلاً خيرلك ممّا طلعت عليه الشّمس و غربت؛(18) سوگند به خدا هرگاه خداوند به دست تو يك نفر را هدايت كند، براى تو بهتر است از آنچه خورشيد بر آن مىتابد و غروب مىكند.» حضرت على(ع) به يمن رفت و با نصايح مشفقانه خود، آن چنان دلهاى مردم را به سوى اسلام جذب كرد، كه در آغاز قبيله بزرگ همدان، مسلمان شدند، و سپس قبايل ديگر يكى پس از ديگرى به اسلام گرويدند. آن حضرت موضوع را در ضمن نامهاى به رسول خدا(ص) گزارش داد. آن بزرگوار بسيار خشنود شد، و سجده شكر به جا آورد. و بر قبيله همدان سلام و درود فرستاد(19) و اين از افتخارات زندگى امام على (ع) است، كه در پرتو نصايح مشفقانه او، مردم پرجمعيت يمن، مسلمان شدند. آرى زهد و خيرخواهى على (ع) چنين معجزاتى مىآفريد، و نقش به سزايى در هدايت مردم داشت. بار ديگر به ياد دعاى امام عصر(عج) همنوا با آن حضرت مىشويم كه: «خدايا علماى ما را در داشتن پارسايى و خيرخواهى نمودن از مردم، تفضّل فرما.»
شواهد در ميان علما و مراجع ما بسيار است كه در پرتو زهد و خيرخواهى از مؤمنان داشتند، و همواره در بحرانهاى حوادث به ويژه سياسى در برابر طاغوت ايستادگى نموده، و طرفدارى از مردم كردند، و ترفندهاى استعمارگران آنها را از مردم جدا نكرد، به عنوان نمونه نقل مىكنند: مرحوم آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى (متولد 1365 ه. ق) در آن هنگام كه زعامت مرجعيت را بر عهده داشت، از طرف نورالسعيد نخست وزير آن عصر كشور عراق همراه حاج مهدى بهبهانى يكى از تجّار معروف به محضر آيت الله اصفهانى آمد و پس از تعارفات گفت: سفير انگليس مىخواهد به طور خصوصى خدمت شما برسد، ايشان قبول نكردند و پس از اصرار آقاى بهبهانى فرمود: «مانند ساير مردم به طور عمومى و علنى بياييد.» سرانجام پس از تعيين وقت، روز موعود فرا رسيد، و سفير همراه وزراء و رجال عراق به محضر آقا آمدند، پس از تعارفات سفير به آقا گفت: «دولت بريتانيا نذر كرده اگر در جنگ جهانى بر آلمان پيروز گردد، صد هزار دينار (معادل چندصد ميليون تومان كنونى) به شما تقديم كند. اينك كه پيروز شده، من چك صد هزار دينار را آوردهام. آنگاه تقديم كرد. آقا چك را گرفت و پس از لحظهاى به سفير فرمود: در اين جنگ بسيارى آواره شدند، به دولت بريتانيا بگو ابوالحسن به نمايندگى از مسلمانان وجه مختصرى براى كمك به مردم جنگ زده به شما پرداخت، آنگاه يك چك صدهزار دينارى به ضميمه چك سفير به سفير داد، و از كمى وجه عذر خواهى كرد سفير با شرمندگى در برابر سياست و هشيارى آيت الله اصفهانى، چكها را گرفت، و آنگاه از جا برخاست و بيرون رفت و به نورالسّعيد گفت: «ما خواستيم شما شيعيان را استعمار كنيم و بخريم، ولى پيشواى شما ما را خريد و پرچم اسلام را بركاخ بريتانيا برافراشت.»(20) اين يكى از آثار زهد فقهاى عظام است، كه داراى چنين آثار درخشانى خواهد شد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. بحارالانوار، ج 76، ص273. 2. همان، ج 7، ص310، معانى الاخبار، ص 251. 3. بحارالانوار، ج 78، ص70. 4. همان، ج 77، ص172. 5. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 333. 6. غررالحكم، ميزان الحكمة، ج 4، ص 250. 7. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 90. 8. اصول كافى، ج 1، ص 46. 9و10. همان. 11. همان. 12. سوره اعراف، آيات 62 و 68 و 79 و 93. 13. اصول كافى، ج 2، ص 208. 14. همان. 15. همان. 16. همان. 17. نهج البلاغه، نامه 31. 18. بحارالانوار، ج 21، ص 361. 19. ارشاد شيخ مفيد، ص 31، بحار، ج 21، ص363، كامل ابن اثير، ج 2، ص 305. 20. گنجينه دانشمندان، ج 1، ص 320.
مافياى ويژه خوارى يا تروريستهاى عرصه اقتصاد
مبازره با مفاسد اقتصادى و تروريستهاى اين عرصه هر از چند گاه دستاويز دست اندركاران امور و مسئولين كشور قرار مىگيرد و مطبوعات و رسانهها خوراك تبليغاتى و رسانهاى از آن مىسازند. ولى در عمل حركت جدّى و پيگيرى لازم صورت نمىپذيرد و مافياى اقتصادى و ويژه خواران مانند مارهاى سمى جابجا مىشوند و چهره عوض مىكنند و اقتصاد بيمار ما را دردمندتر از گذشته با مشكل روبرو مىسازند و با احتكار، يا انحصار و يا ويژهخوارى، حقوق عمومى را به چالش مىكشند و در نتيجه دود گرانيها و تورم به چشم اقشار آسيبپذير جامعه مىرود و فشار آن بر مردم بيشتر سنگينى مىكند كه كمترين بهره را بابيشترين تلاش از اين سفره گسترده دارند. حقيقت اين است كه در كشور ما هيچ نوع كاستى از نظر منابع و پول و مايحتاج عمومى وجود ندارد و درآمدهاى نفتى و صادراتى و سرمايهاى از هر زمان بهتر و بيشتر است و امكانات بالقوه و بالفعل در خزانه ملّى وجود دارد. در سالهاى اخير قيمت نفت در تاريخ كشورمان بى سابقه بوده و صادرات غير نفتى نيز رو به رشد فزونى دارد و صندوق ارزى و ريالى ما از هر زمان ديگر غنىتر و روبه افزايش است با اين حال تورّم و گرانى نيز با اين روند سير صعودى دارد و فقر و غنى عميق مىشود. مشكل كجاست كه با اين پشتوانه خداداد و منابع سرمايهاى نتوانستهايم يك نظام اقتصادى پويا و عادلانه را پى ريزى كنيم و با حاكميت و نظارت بر اقتصاد و توليد و توزيع و مصرف، اين امكانات را به آحاد مردم و نقاط محروم بكشانيم و از اين منابع سرشار دورترين نقاط مرزى بهره گيرند و در
خانهها سرسفره مردم (به مثل معروف) از اين سرمايههاى ملى نوائى آورده شود و فاصلههاى طبقاتى از ميان برخيزد و فشار اقتصادى برگرده مردم كاهش يابد و اين در حالى است كه افراد يا باندهاى فساد مالى سرچشمه دارائىها را به دست گرفته و با رباخوارى و بهره كشى و ويژه خوارى مىبلعند و به حلقوم حاشيههاى خود سرازير مىكنند… . مشكل مديريت در اقتصاد
آسيبشناسى اقتصادى به ما نشان مىدهد كه مشكل اصلى تا كنون نبودن مديريت علمى و با نگرش اسلامى بر اقتصاد و نابسامان بودن بازار و توليد و توزيع روند تجارت و حاكميت بر سرمايه و پول و دارائيهاى ملى است به علاوه سوء استفادهها و فرصتطلبىهاى مافياى پنهان و آشكار كه در فضاى كنونى و با استفاده از خلأ حاكميت جدى و عدم نظارت و پيگيرى و به تكاثر و انباشت ثروت سرگرمند و اين مفسدان مرئى و نامرئى آنچنان به راههاى سوء استفاده واردند كه شيطان را درس مىدهند!و ما نشستهايم و از مجازات خائنان به اموال عمومى و اعلام اسامى مفسدين اقتصادى حرف مىزنيم و مردم در عمل جز مورد بسيار ناچيزى از اين برخورد را نمىبينند، ديوان محاسبات كشور اسناد قطورى از تخلفات را در تفريغ بودجه سالهاى اخير ارائه مىدهد و تحقيقات اطلاعاتى و بانكى و قضائى از اختلاس و سوء استفاده مالى ارقامى از پروندهها را گزارش مىكنند و چند روزى صداى آن در رسانهها مىپيچد و مردم در انتظار محاكمه و مجازات مفسدان اقتصادى مىمانند و وسط راه رشته قطع مىشود و سرانجام نه نامى از مافياى سودپرست ديده مىشود و نه از بازگشت اموال به صاحبان اصلى آن يعنى مردم و اقشار محروم و بيت المال! مشكل كجاست؟ چرا يك عزم جدى وجود ندارد؟ چرا يك اراده استوار و پيگيرى مستمر ديده نمىشود؟ چنين به نظر مىرسد كه آنانكه دم از عدالت مىزنند و بايد عزم جدى در مبارزه با فساد و تبعيض داشته باشند هنوز آنگونه كه بايد طعم تلخ فقر و مشكل عائلهمندى و ناكافى بودن حقوق و درآمدها را بدرستى لمس نكردهاند هرچند خود اهل تكاثر نيستند اما عمق مشكل جامعه را يا درك نكرده و يا كثرت مشاغل به آنان اجازه نمىدهد كه فكر و عمل را متمركز كنند و مبارزه با مفاسد را به جائى برسانند و با اينكه مقامات عاليه كشور به اين ضرورت پى بردهاند و مىخواهند آن را به آخر برسانند اما وقتى كار به دستگاههاى ذى ربط و زيرين مديريت مىرسد حربهها كند مىشود و باب توجيه و تاويل و سفارشات گشوده مىگردد و بخشى از عوامل مافياى اقتصادى كه در دل دستگاهها جا خوش كردهاند نمىگذارند كار مبارزه به نتيجه برسد چرا كه خود آنها يا شريك اند و يا خريدار مىشوند و يا اصولاً اعتقاد به عدالت ندارند و يا نفوذى اند و چهره عوض كرده و ژست خيرخواهى به خود مىگيرند و خريدار آبروى!اشخاصى مىشوند كه با كمال جسارت و جرئت به حقوق عمومى لطمه مىزنند و بى اعتمادى را در جامعه دامن مىزنند و يا احتمالاً عوامل ديگرى در كار است كه مبارزه با فساد به آخر نمىرسد و گاهى هم گزينشى عمل مىشود و برخى به دام مىافتند و برخى از دام مىگريزند، تمام احتمالات فوق قابل عمل است، اينست كه مبارزه با مفاسد راه به جائى نمىبرد… در هرحال ساز و كار لازم، عزمى جدى و بازخواستى مسئولانه لازم است تا شعار مبارزه با تروريستهاى اقتصادى در گفتار نماند
كه موجب بى اعتمادى گردد و آخرين تيرها از تركش رها شود و هدفها را نزند و دست خالى در اين عرصه بمانيم و همان آش و همان كاسه و گرد نوميدى به چهره مردم بنشيند.
ما اگر در صدد اجراى عدالتيم و مبارزه با فساد را جدّى مىدانيم بايد به سيره اميرالمؤمنين(ع) برگرديم كه پس از آنكه بر كرسى خلافت ظاهريه نشست و ديد كه ثروتهاى عمومى و بيت المال سراز خانه نخبگان سياسى و فاميلى در آورده و ميان فقر و غنا شكافى عميق پديد آمده، به تصفيه و پاكسازى پرداخت و فرمود: بخدا اگر اين ثروتها در قباله زنان هم رفته باشد آنرا بيرون كشيده و به بيت المال برمى گردانم.
هر چند برنامه انقلابى امير عدالت به جهت موانع موجود و عادات ويژه خوارى با بسيارى از دشواريها روبرو شد و جامعه آنروز به ويژه خواص و مرفهين كه سر در آخور بيت المال داشتند ظرفيت اين عدالت را نداشتند و جمعى از جاهطلبان و شيفته گان ثروت سربه طغيان برداشتند و تا ساماندهى جنگهاى خونين پيش رفتند و مردم را به زور و زر و تزوير خريدند و حكومت عدل على(ع) را با چالش بروبرو كردند كه تاريخ اسفبار آن پيش روى گشوده است، اما با اينهمه مشكلات و موانع يك چيز ماند وآن سيره علوى بود در اجراى عدالت، عدالتى كه حتى فرزندان و برادران و خاندان آن جضرت از آن مستثنى نشدند. بعبارت ديگر گرچه جامعه آنروز عدل امام را برنتابيد و على (ع) در محراب عبادت شهيد عدل خود شد اما فرهنگ عدالتخواهى و معيار عدالت گسترى و طرد فساد و تبعيض باقى ماند تا پس از چهارده قرن دانشمندان و نويسندگان غير مسلمان على(ع) را ميزان حق و باطل بدانند و نداى عدالت انسانيت بنامند و از اسطوره عدالت خواهى و قاطعيت آن حضرت كتابها و مقالهها بنويسند، تا در جهان غربت عدالت روزنهاى به بهشت عدالت خواهى باز باشد كه عدالت نمرده و هرچند اجراى آن دشوار است اما مرد عدالت را از اين دشواريها هراس نيست. «و لايخافون فى الله لومة لائم» و اين درسى باشد براى پيروان آن حضرت كه كمرها را محكم ببندند و بيش از اين تبعيض و فساد را تحمل نكنند. اسلام و مفاسد اقتصادى
تمدن اسلامى گونه هائى از قوانين اقتصادى را ترسيم مىكند، چه از نظر منابع ثروت و كسب درآمد و چه از نظر قوانين و شرايع حاكم بر كسب و تجارت و توليد و چه از نظر مصرف اموال و در عين حال به عواقب نامطلوب و بازتاب فردى و اجتماعى و دنيوى و اخروى مفاسد اقتصادى هشدار مىدهد.موضوعاتى چون اكل مال به باطل رشوه، رباخوارى، غش در معاملات و اسراف و تبذير، تكاثرو حرامخوارى، ثروت اندوزى و مال پرستى و آثار زيانبار آن در قرآن آمده و مورد نهى و تحذير و توبيخ قرار گرفته است. به عنوان مثال به چند آيه مىنگريم:
1- «و لا تأكلوا اموالكم بينكم بالمال و تدلوا بها الى الحكّام لتأكلوافريقاً من اموال الناس بالاثم و انتم تعلمون»، سوره بقره، آيه 188.
اموال يكديگر را به باطل و به شيوه نامشروع نخوريد و به عنوان رشوه به حاكمان ندهيد تا بدانوسيله بخشى از اموال مردم به گناه و حرام نخوريد در حاليكه خود مىدانيد چه مىكنيد.
آيه كريمه مردم را مكلف ساخته تا از حرامخوارى و شيوههاى نامشروع در كسب مال بپرهيزند و بطور خاص از رشوه دادن به قضات به منظور جلب رأى آنها به نفع خود برحذر داشته است. مىدانيم كه يكى از مجارى حرامخوارى و عامل مفاسد اقتصادى دستگاه قضائى ناصالح است كه آيه كريمه نيز بدان اشاره دارد. چه آراء ناحقى كه در محاكم به دست قضات صادر مىشود و چه رشوهها و بقول امروز زيرميزىها كه به برخى از آنان داده مىشود و با بست و بند و پول و پارتى حقوق مظلومان پايمال گردد. كار بجائى رسيده كه ارباب رجوع اميدوار نيستند كه بدون پول و پارتى به حق خود برسند. البته قضات ديندار و با وجدانى هم پيدا مىشوندكه خدا را در نظر بگيرند كه اينها انگشت شمارند و مع الاوسف جوّ حاكم بردستگاه قضائى نااميد كننده است و نگارنده اين مقال موارد بسيارى را از آنچه مىگويد مشاهده كرده و از اينكه به نفع مظلومى وارد شود و با مسئولى صحبت كند نااميد شده است. چه اموالى كه به ناحق مصادره شده و به حلقوم دستگاههاى دولتى يا برخى نهادهاى امدادى و يا اشخاص، سرازير شده و صاحب مال فريادش به جائى نرسيده كه با چه دليلى محصول عمر او به صورت ساختمان يا زمين زراعتى از او گرفته شده است؟! و چه مافياهاى پول و زمين خورانى كه با سند سازى و رشوه و نيرنگ صاحب ميلياردها شده و خدا مىداند كى و كجا و چگونه به اين موارد رسيدگى خواهد شد؟!و سرنوشت مفسدان اقتصادى كه پروندههاى قطورشان روى ميز دادسراها و دادگاهها مانده است، بالاخره به كجا ختم خواهد شد. آيا رسيدگى به اين پروندهها چند ماه يا چند سال وقت مىخواهد؟ و آيا وعدههائى كه مسئولان داده و مىدهند كه مفسدان اقتصادى را كه برخى دستگاههاى دولتى و قضائى نيز آتش بيارآنند، معرفى خواهند كرد و به كيفر خواهند رساند، بالاخره عملى مىشود؟!
2- «و آتوا اليتامى اموالهم و لاتتبدّلوا الخبيث بالطيّب و لا تأكلوا اموالهم الى اموالكم انّه كان حوباً كبيرا»، سوره نساء،آيه 2.
اموال يتيمان را به آنها بازگردانيد و مال پليد و حرام را به مال پاكيزه و حلال تبديل نكنيد و اموال آنها را با اموال خود نياميزيد و بخوريد كه اين گناهى بزرگ است.
3- «الذين يأكلون اموال اليتامى ظلماً انّما يأكلون فى بطونهم ناراً و سيصلون سعيرا»، سوره نساء، آيه 10.
آنانكه اموال يتيمان را به ستم مىخورند همانا آتش را در شكمهايشان جاى مىدهند و به زودى به آتش دوزخ در خواهد آمد.
4- «يا ايها الذين آمنوا انّ كثيراً من الاحبار و الرهبان ليأكلون اموال الناس بالباطل و يصدّون عن سبيل الله و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لاينفقونها فى سبيل الله فبشّرهم بعذاب اليم…»
اى كسانيكه ايمان آوردهايد، (بدانيد) كه بسيارى از روحانيون و راهبان اهل كتاب (تورات و انجيل) اموال مردم را به باطل مىخورند و بدينوسيله مانع بر سرراه خدا مىشوند، آنانكه از طلا ونقره گنجينه مىسازند و آنرا در راه خدا انفاق نمىكنند به عذاب دردناك بشارت ده.
در اين آيه كريمه به نكاتى مىتوان دست يافت:
افرادى هستند از بيرون آئين مسيحى و يهودى به نام دين و در كسوت روحانيان كه به مال پرستى آلوده مىشوند و مطامع دنيوى آنان را مىفريبد و دين خدا دستمايه دنيا گرفته و آخرت را به مال و جاه مىفروشند كه مورد نكوهش اند. بديهى است كه يهودى يا مسيحى بودن در تقبيح عملكرد اينان دخالتى ندارد و هر آنكس كه به نام دين در چنين وضعى باشد مورد نكوهش و مستوجب عذاب است هر چند در آئين اسلام باشد، چه دين فروشانى بودند در دربار خلافتهاى جور و وعاظ السلاطين و قضات وابسته كه به نفع غاصبان و جنايتكاران فتوى مىدادند و حق را كتمان مىكردند و آيات قرآن را به مذاق تبهكاران تفسير مىنمودند تا از دنياى آنها برخوردار شوند و كاسه ليس سفرههاى رنگين آنان باشند و در هر زمان امكان دارد چنين افرادى وجود داشته باشند كه بى ترديد نكوهش قرآن متوجه آنان نيز خواهد بود اينها دين را ملعبه دنيا ساخته و علاوه بر فساد مالى فسادى فرهنگى و اعتقادى و دينى را باعث مىشوند كه خطر آن بيش از مفاسد مالى است.
بنابراين مفاسد اقتصادى مفاسد دينى و ايمانى و اعتقادى را نيز در پى دارد كه نبايد از آن غفلت ورزيد. قسمت پايانى آيه و ادامه آن در آيه بعدى از ثروت اندوزى و گنجينه داران ثروت كه حقوق مردم آن را نمىدهند سخن گفته و عقوبت سخت آخرت را نويد مىدهد. و بدين ترتيب تكاثر ثروت اندوزى از طريق نامشروع منشأ فساد دين و عذاب آخرت است و هرگز نمىتواند منشأ خير براى جامعه باشد.
گاهى مىبينيم كه برخى از مسئولان، مبارزه با مفاسد را عامل فرار سرمايهها مىدانند و از طرح مبارزه با فساد اقتصادى اظهار نگرانى مىكنند در حالى كه آيات قرآنى به گونه ديگر سخن مىگويد. آنچه مسلم است هرگز با ثروتهاى نامشروع نمىتوان به صلاح اجتماع كارى كرد. آنانكه ثروتهاى خود را به دلار تبديل مىكنند و در بانكهاى خارج انباشته مىكنند غارتگرانى هستند كه حاضر نيستند ثروت خود را در خدمت به مردم مسلمان و كشور خود بكار گيرند، نه آن ثروتها را از طريق مشروع بدست آورده و نه اين ثروتها خيرى براى مردم دارد.
آرى دولت بايد از سرمايه گزارى سالم حمايت كند و فضائى در امنيت اقتصادى در كشور فراهم شود تا آنانكه عشق به خدمت همنوعان خود دارند در آبادانى كشور و ايجاد كار و اشتغال راغب شوند و تسهيلات و خدمات و امكانات رونق صنعت و كشاورزى و اشتغال را در اختيار آنها قرار دهند. اين امنيت سرمايه گذارى و اقتصادى است كه مع الاوسف هميشه سرمايه گزارى بخش خصوصى با مشكل روبرو بوده و دولت حمايتهاى لازم را نكرده و از اين بابت وزارتخانهها و بانكها و نهادهاى خدمت رسانى در جهت توليد و اشتغال مسئوليت دارند مشوّق سرمايه گزارى باشند نه مانع و مشكل تراشى كنند و زمينه فرار سرمايهها را فراهم سازند. مسئولان بايد ضمن مبارزه با مفاسد اقتصادى بخش خصوصى را يارى دهند كه ثروتها به خارج كشور فرار نكندو كارها معوّق نماند. ادامه دارد
پاورقي ها:
ره آورد حكومت مهدوى ع
بشريّت از نظر صنعتى و تكنولوژى و وسايل ارتباطى، و ارتباط جمعى به اوج خود رسيده است اما دغدغهها و نگرانىهاى جدّى را گريبانگير است كه هر يك مىتواند به نابودى انسانها منجر شود.
نگرانى از بى خبرى در عصر ماهواره و اينترنت… با اين كه خبر رسانى از طريق مجلات و روزنامهها و ماهوارهها و اينترنت و… به سرعت فوق تصوّر رسيده ولى واقعيت امر اين است كه سيطره قدرتهاى جهانى و صهيونيسم بين المللى بر رسانههاى عمومى باعث شده است كه واقعيات آنچنان كه هست به سمع و ديد آنها نرسند، و بر عكس امور غير واقعى به صورت قطعى و متواتر جلوه نمايند، اگر كوچكترين دقتى درباره تبليغ بمب هستهاى داشتن عراق در دوران صدام كه بهانه حمله آمريكا به عراق شد، و يا داستان «بن لادن» و القاعده و… و خطر آن براى جهان غرب و صدها مورد از اين نمونه كه سيطره تبليغى غرب آن را به سازمان ملل و خيلى از كشورها باوراند، داشته باشيم به اين مسئله پى مىبريم. و همين طور در ناحيه هستىشناسى، انسانشناسى، علوم پزشكى و صدها علم ديگر بشر با جهلهاى فراوان روبرو است كه خود باعث مشكلات و نگرانىهاى فراوانى شده است.
نگرانى ديگر كه بشريت را تا لبه نابودى كشانده وجود بمبهاى هستهاى است كه صدها بار مىتواند زمين را به نابودى كشاند، هرچند سيطره رسانهاى جهانى تلاش مىكند اين خطر را متوجه كشورهاى خاصى كه از بمب هستهاى برخوردار نيستند نمايند ولى واقعيت غير از آن است، گاه خود آنها نيز اين مسئله را اعتراف مىكنند كه تنها ذرّاد خانه اتمى آمريكا يا روسيه براى نابودى دهها بار زمين كافى است.
نگرانى سوّم وضعيّت اقتصادى جهان است كه تورّم به صورت جهانى فراگير درآمده و هر روز برآمار گرسنگان، بيكاران، و خيابان نشينان در همه كشورها افزوده مىشود، و اگر در كنار ندارى و فقر آلودگى هواى شهرها و گرم شدن زمين را بر اثر گازهاى گلخانهاى سوراخ شدن لايه ازون و نابودى جنگلها و پيشرفت بيابانها و وجود سيلها و زلزلهها، و كمبود بارندگى در بسيارى از نقاط جهان… .
در نظر بگيريم حيات و زندگى ثروتمندان نيز در مخاطره افتاده و هر روز اين نگرانى بيشتر مىشود.
نگرانى چهارم كه بشريت از آن به شدّت رنج مىبرد، و با همه پيشرفتهاى صنعتى، زندگى براى آنها به صورت زندانى وحشتناك در آمده عدم امنيّت جهانى است، امروزه با وجود ابرقدرتها امنيّت كشورها به شدت به خطر افتاده و قدرت يك قطبى جهان يعنى غرب به سركردگى آمريكا با كوچكترين بهانه هر كشورى را كه بخواهد مورد هجوم و اشغال قرار مىدهد، و در درون كشورها و دولتها نيز امنيّت جانى، قضائى، مالى به شدت كاهش يافته و در شرف نابودى قرار گرفته است. از همه مهمتر عدم آرامش روانى است كه وجود فساد و بى بندوبارى، فيلمهاى مبتذل، دين زدايى و دين گريزى، روان انسان را براى او به صورت جهنمى در آورده كه مجبور است براى فرار از آن به اعتياد و خوردن شراب، خوردن قرصهاى روانگردان و يا خودكشى و… روى آورد.
جاى اين مسئله مطرح است كه انتظار آمدن حضرت مهدى(ع) با توجه به اينكه هر روز نگرانىها بيشتر و بيشتر مىشود و خطرها چند برابر مىگردد، چگونه مىتواند اين مشكلات را حل كند تا چه حد مىتواند اين عقيده به باور واقعيت نزديك باشد؟ آنچه پيش رو داريد نگاهى است به ره آورد حكومت مهدوى (ع) و اين كه چگونه نگرانىها و معضلات و مشكلات در آن زمان حل خواهد شد. الف – رشد عقلانى و جسمانى بشر
شكى نيست كه علوم مختلف پيشرفت شگرفى داشته و علوم عقلى نيز در هر مكتبى مخصوصاً اسلام پيشرفتهايى داشته، امّا با همه اينها آن رشد عقلانى درخور بشر هنوز پديد نيامده است، يكى از تحوّلات عظيمى كه در دوران مهدويت پيش خواهد آمد، و خود باعث تحوّلات عظيم ديگر نيز خواهد شد رشد عقلانى انسانها است. يقيناً مراد از رشد عقلانى، همان عقلى كه «عبد به الرّحمن و اكتسب به الجنان ؛خدا به وسيله آن عبادت مىشود و بهشت به چنگ مىآيد عقلى كه معيار تشخيص حق و باطل است، با اين عقل بسيارى از تحيّرهاى فكرى و خطوط التقاطى قابل تشخيص و درك خواهد بود.
امام باقر(ع) فرمود: «اذا قام قائمنا وضع يدهُ على رُئوس الْعباد فجمع به عقولهم و كمُلت به احلامُهُم ؛(1) هنگامى كه قائم ما قيام كند، دستش را بر سر بندگان گذارد و عقول آنها را با آن جمع كند و افكارشان با آن تكميل شود.»
در روايت ديگر مىخوانيم امام على (ع) فرمود: «(مهدى) دست بر سر بندگان خداوند گذارد پس هيچ مؤمنى باقى نمىماند جز آنكه قلبش محكمتر از پارههاى آهن گردد و خداوند به او نيز قدرت چهل مرد را عنايت فرمايد.»(2)
اين كه در روايات يكى از دلائل غيبت را امتحان مردم دانسته «همانا آن آزمايشى از جانب خدا است كه خداوند خلق خود را به آن وسيله مىآزمايد»(3) شايد يكى از رازهايش اين باشد كه مردم از نظر ظرفيّت، لياقت چنان رشد عقلانى را پيدا نمايند.
نكته مهم اين است كه اين رشد عقلانى به وسعت و گستردگى تمام بندگان «العباد» است و همچون مكتبهاى فلسفى و عقلانى و يا ورود در مراكز علمى اختصاص به گروهى از مردم نخواهد داشت، قطعاً مشكلاتى كه از ناحيه كمبود عقلها متوجه بشر شده است با اين رشد عقلانى برطرف خواهد شد.
اما اين رشد عقلانى چگونه به وجود خواهد آمد، براى ما روشن نيست ولى به اين مقدار روشن است كه اين كرامت كه منسوب به دست با كرامت آن حضرت است با عنايت الهى تحقق مىيابد و كرم بى نهايت خداوندى پشتوانه اين كرامت خواهد بود. ب – پيشرفت شگرف علوم
از تحوّلات عظيم و غير قابل دركى كه در زمان ظهور حضرت مهدى به وقوع خواهد پيوست و مشكلات عديدهاى از بشر را مىتواند حل كند پيشرفت علوم مختلف است. البته قابل انكار نيست كه بشريّت با تلاشهاى فراوان به پيشرفتهاى زيادى دست يافته ولى با اين حال در هر بخشى از پيشرفتها با زيانها و مشكلات جدّى روبرو است، خيلى از داروهاى پيشرفته زيانهايى نيز در پى داشته و دارد، و بسيارى از وسائل پيشرفته ارتباطى مضرّاتى براى جسم و جان بشر دارد، خلاصه در تمام بخشها هر پيشرفتى همراه با برخى مضرّات بوده و هست، راز اين قضيه هم اين است كه علم بشر محدود است، و در واقع گوشهاى را كشف كرده و گوشههاى فراوانى از آن براى او مجهول و نامعلوم است.
امام صادق (ع) فرمود: «علم و دانش بيست و هفت حرف (شعبه و شاخه) است. تمام آنچه پيامبران الهى (براى مردم) آوردند، دو حرف بيش نبود و مردم تا كنون جز دو حرف را نشناختهاند، اما هنگامى كه قائم ما قيام كند، بيست و پنج حرف ديگر را آشكار و در ميان مردم منتشر مىسازد و دو حرف را به آن ضميمه مىكند تا بيست و هفت حرف كامل و منتشر گردد.»(4)
اطلاق اين حديث تمام پيشرفتهاى بشرى تا قبل از ظهور را مىگيرد و هر آنچه پيشرفت حاصل شود همان دو حرف خواهد بود، اما اين پيشرفت در زمان دولت حق، و ظهور حضرت مهدى به دوازده برابر رشد و پيشرفت خواهد كرد، راستى پيشرفت شگرفى است كه در عرصه تمامى علوم پيش خواهد آمد و با اين پيشرفتها هم بسيارى از مشكلات را رفع خواهد نمود، و هم از آن جهت كه وسيع و همه جانبه است و ريشه گرفته از منبع لايزال الهى است زيانها و ضررهايى را نيز در پى نخواهد داشت.
و با اين پيشرفت بخش مهمى از نگرانيهاى بشر رفع خواهد شد، و دانش و آگاهى وسيع تمام عرصههاى بشرى را زير بال خواهد گرفت. نمونه هايى از پيشرفتها
1- پيشرفت وسائل ارتباطى: امام صادق (ع) فرمود: «انّ قائمنا اذا قام مدّاللّهُ لشيعتنا فى اسماعهم و ابصارهم حتّى لايكون بينهم و بين القائم بريدٌ يكلّمُهُم فيسمعون و ينظرون اليه و هو فى مكانه؛(5) هنگامى كه قائم ما قيام كند خداوند آنچنان گوشها و چشمهاى شيعيان ما را تقويت مىكند كه ميان آنها و حضرت قائم(ع) واسطهاى نخواهد بود.او با آنها سخن مىگويد و آنان سخن او را مىشنوند و او را مىبينند، در حالى كه او در مكان خودش مىباشد(و آنها در نقاط ديگر).»(6)
در حديث ديگرى مىخوانيم «در زمان حضرت قائم (ع) يك انسان مؤمن در حالى كه در مشرق است برادر دينى خود را كه در مغرب است مىبيند، همچون كسى كه در غرب عالم است برادرش را در شرق زمين مىبيند.»(7)
و در حديث ديگرى آن حضرت فرمود: «هنگامى كه امور به دست حضرت صاحب الامر(ع) برسد، خداى تبارك و تعالى هر زمين پستى را براى او بالا مىبرد، و هر زمين بلندى را پايين مىآورد تا اين كه همه جهان همانند كف دست برايش آشكار شود.آيا كدام يك از شما در كف دست او تار مويى باشد آن را نمىبيند.»(8)
2- ابر سركش: امام باقر(ع) فرمود: «ذوالقرنين ميان دو ابر مخيّر شد: يكى ابر رام وديگرى ابر ناآرام، و او ابر رام را براى خود برگزيد و ابر ناآرام را براى صاحب شما نگه داشت.
گفته شد: ابر ناآرام چيست؟ فرمود: ابرى كه با رعد و برق و غرّش باشد، كه صاحب شما سوار بر آن خواهد شد. آرى! صاحب شما سوار ابر مىشود، همه اسبابهاو ابزارها را زير پا مىگذارد، اسبابهاى هفت آسمان و هفت زمين را.»(9) ج – ريشه كنى ظلم و ظالمان
طبق حديث معروف و متواتر «يملأ الارض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً؛(10) زمين را پراز عدل و داد مىكند چنان كه پر از ظلم و ستم شده است.» آن حضرت زمانى ظهور خواهد كرد كه ظلم و ستم فراگير و ستمگران و ظالمان برزمين سيطره پيدا نمودهاند از بزرگترين دستاورد حكومت مهدوى آن است كه در آن دوران، دوران ستم سوزى و ريشه كنى ظلم و ستم و نابودى ستمگران خواهد بود، اين ره آورد نتايج گرانبها و ارزشمندى براى بشريت خواهد داشت، هم از زجرها و عذابهاى ستم راحت مىشوند، و هم از خطر اسلحههاى پيشرفته و خطرناك همچون بمب هستهاى و گازهاى كشنده و… در راحتى و امنيّت قرار خواهند گرفت و از اين جهت نيز بشر آسوده و آرام خواهد شد. در اين زمينه رواياتى وجود دارد كه به نمونههايى اشاره مىشود.
1- خداوند در شب معراج خطاب به پيامبراكرم (ص) فرمود: «و لاطهّرن الارض بآخرهم من اعدائى و لاملّكنّه مشارق الارض و مغاربها… و يجمع الخلق على توحيدى ؛(11) و زمين را به وسيله او از دشمنانم پاك مىسازم و شرق و غرب جهان را به او تمليك مىنمايم… و همه مخلوقات را بر توحيد من گرد آورد.»
2- پيامبر اكرم (ص) فرمود: «ابشّركم بالمهدىّ يملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً يرضى عنه ساكن السّماء و ساكن الارض؛(12) شما را به مهدى (ع) مژده دهم كه او زمين را پراز عدل و داد مىكند همان طورى كه پراز ظلم و ستم شده است ساكنان آسمان و زمين از او خشنود مىشوند.»
3- بساط گناه برچيده مىشود، امام باقر(ع) فرمود: «انّ الدّنيالا تذْهب حتّى يبعث اللّه عزّو جلّ رجلاً منّا اهل الْبيت يعملُ بكتاب اللّه لايرى فيكُم منكراً الّا انكرهُ؛(13) دنيا به پايان نمىرسد تا اين كه خداى تعالى مردى از خاندان مرا برانگيزد كه به كتاب خدا (قرآن) عمل كند، و درميان شما كار زشتى را نبيند جز آنكه جلوگيرى نمايد.»
4- خونى به ناحق ريخته نمىشود، ابوسعيد خدرى از پيامبراكرم (ص) روايت كرده است كه فرمود: «تاْوى اليه اُمّته كما تاْوى النّحلُ الى يعسوبها يملأ الارض عدلاً كما ملئت جوراً، حتّى يكون النّاسُ على مثل امرهم الاوّل لا يوْقظُ نائماً و لا يهريق دماً؛(14) امتهاى اسلامى به سوى او پناه مىبرند، آنچنان كه زنبوران عسل به سوى ملكه خود پناه مىبرند، عدالت را در سراسر گيتى مىگستراند همچنان كه پر از ستم شده تا جايى كه صفا و صميميّت صدر اسلام را به آنها باز مىگرداند، خفتهاى را بيهوده بيدار نمىكند (آسايش كسى را بر هم نمىزند) و خونى را (به ناحق) نمىريزد.» د – پيشرفتهاى اقتصادى
واقعيت امر اين است كه منابع اقتصادى و كشاورزى و نعمتهاى خدادادى به قدرى وجود دارد كه زندگى بشر را به راحتى تأمين كند بشر براثر گرسنگى و فقر و ندارى گرفتار نابودى نشود، ولى تصاحب ثروتها توسط عدهاى خاص، و تسلط قدرتها بر جهان، وصرف بودجههاى سنگين براى امور نظامى و تسليحاتى همين طور هزينههاى سرسام آور و دستگاههاى تبليغاتى و امور وابسته به آنها، و هزينههايى كه صرف رقابتهاى ناروا در اين صحنهها و امثال آن شده است، و هزينههايى كه صرف تجملات و تزيينات ناروا مىشود باعث تورّم جهانى، و فقر و گرسنگى و عقب ماندگى كشورهاى جهان سوم شده است.
با ظهور مهدى و نابودى قَدَرْ قدرتها تمام بودجههاى سنگين امور نظامى، و تبليغاتى و تهاجم فرهنگى و تجملات و… صرف زندگى تمام بشريت خواهد شد و خارج شدن ثروت از دست عدهاى خاص و توزيع عادلانه آن بين همه مردم باعث وفور نعمتها و خود كفائى جامعه واحد جهانى در دوران حكومت عدل جهانى خواهد شد. انفاق بى حدّ
پيامبر اكرم (ص) فرمود: «انّ فى امّتى المهدى… فيجى ءُ اليه الرّجل فيقول يا مهدى اعطنى قال فيحشى له فى ثوبه ما استطاع ان يحملهُ؛(15) مهدى از امت من است… مردى به محضر او مىآيد و مىگويد: اى مهدى! به من چيزى ببخش! پس آن حضرت به اندازهاى كه آن مرد بتواند بردارد و حمل كند (ثروت و مال) در دامان او مىريزد.»
در آن دوران تمام ثروتها در نزد مردى گرد مىآيد كه به حال همه بشريت دلسوز است و ذرهاى در فكر جمع مال و ثروت نيست و هرگز در زندگى او اسراف و تجمّلات ناروا وجود ندارد، لذا همه بشريت بهرهمندند و برخوردار.
امام باقر(ع) فرمود: «اذا ظهر القائمُ… يجتمع… اليه اموال اهل الدّنيا كلّها من بطْن الارض و ظهرها فيقال للنّاس تعالوا الى ما قطعتم فيه الارحام و سفكتم فيه الدّم… فيعطى عطاء لم يعطه احدٌ قبلهُ؛(16) هنگامى كه قائم قيام كند… مال همه اهل دنيا از درون و بيرون زمين نزد آن حضرت گرد مىآيد. پس به مردم گفته مىشود كه به سوى چيزى (مالى) بياييد كه صله ارحام را در آن ترك كرديد(و به بستگان كمك مالى نكرديد) و خون ناحق در راه آن (جمع مال) ريختيد… پس عطا و بخششى مىكند كه هيچ كس (حتى امامان قبلى) پيش از او چنين عطايى نكرده است.» گنجها در اختيار مهدى (ع)
قطعاً چنان عطاهايى منبع با بركت لازم دارد، يكى از منابع در آمد آن حضرت، گنجهاى بى شمار زمين است كه آن روز در اختيار آن حضرت قرار مىگيرد. در اين باره روايات فراوان داريم كه به برخى از آنها اشاره مىشود.
1- پيامبر اكرم (ص) فرمود: «و يُخرجُ له الارضُ افلاذ كبدها؛(17) زمين به بركت وجود او پاره جگر را آشكار مىسازد.»
2- ستونهاى طلا و نقره: در روايت ديگرى از رسول خدا(ص) درباره زمان ظهور حضرت مهدى مىخوانيم «و تُلقى الارض افلاذ كَبِدها؛ زمين پارههاى جگرش را بيرون مىريزد.»
ابن عباس پرسيد، پارههاى جگر زمين چيست؟
رسول اكرم (ص) فرمود: «امثالُ الاُسطوانة من الذّهب و الفضّة؛(18) ستونهاى از طلا و نقره است.
در حديث ديگرى فرمود: «يستخرجُ الكُنوز، يفتح مدائن الشّرك ؛(19) گنجها را بيرون مىآورد و شهركهاى شرك را فتح مىكند.»
3- تمام گنجها با بركاتش: على (ع) در اين زمينه فرمود: «و تظهرُ له الكنوزُ ؛ تمام گنجها(ى عالم) براى او آشكار مىشود.»
و بركات نيز بر آن افزوده مىشود. امام صادق (ع) فرمود: «تُظهرالارض كنوزها و تُبْدى بركاتها؛ زمين تمام گنجينههاى خود را آشكار مىسازد و بركاتش را بيرون مىفرستد.»
بر اثر وجود بابركت آن حضرت و پاك شدن زمين از لوث وجود ناپاكان، بارانهاى مناسب و موسمى به صورت متناوب فرو خواهد آمد، و بر اثر اين بارندگيهاى متناوب وضعيت كشاورزى رونق بالايى گرفته و زمين سرسبز و آباد خواهد شد، اين آبادى، هم فقرزداست و هم باعث پاكيزگى هواى زمين از آلودگى خواهد گشت و از طرف ديگر با تدبير آن حضرت جلوى صنايع و گازهاى سمّى و گلخانهاى كه عامل آلودگى هوا هستند گرفته مىشود. در روايات تعبيرات زيبايى از آمدن بارانهاى متناسب و مفيد و آبادانى زمين و سرسبزى شگرف آن به ميان آمده است كه به نمونههايى اشاره مىشود.
در مورد نزول باران به اين روايات برخورديم:
1- نزول بركت از آسمان، ابونعيم از رسول خدا (ص) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «يخرج رجلٌ من اهل بيتى و يعمل بسنّتى و ينزّلُ اللّه له البركة من السّماء؛(20) مردى از اهل بيت من قيام مىكند و طبق سنت من رفتار مىنمايد و خداوند بركت را براى او از آسمان نازل مىكند.»
2- ابوسعيد خدرى از پيامبر(ص) نقل كرده است كه حضرت فرمود: «يخرجُ اُمّتى المهدى، يسقيه اللّهُ الغيث، تخرج الارض نباتها و يعطى المال صحاحاً، و تكثرُ الما شيّة، و تعظُمُ الامّةُ؛(21) در پايان روزگار امّت من، مهدى (ع) خروج مىكند، خداوند در زمان او زمين را با باران رحمتش سيراب مىنمايد و زمين گياهانش را مىروياند او ثروت را به طور مساوى بين مردم تقسيم مىكند، در آن زمان چهارپايان فراوان شود(و دامدارى رونق يابد) و امت بسيار بزرگ و با عظمت گردد.»
3- زيادى باران و وفور نعمت: پيامبر اكرم(ص) فرمود: «تنعّم اُمّتى فى زمن المهدىّ نعمةً لم يتنعّموا مثلها قطُّ، يرسل السّماءُ عليهم مدراراً و لاتدعُ الارض شيئاً من نباتها الّا اخرجته و المال يومئذٍ كدوس يقوم الرّجلُ يقولُ: يامهدى! اعطنى فيقول خذ؛(22) امّت من در زمان مهدى (ع) آنچنان از نعمت الهى بهرهمند مىشوند كه هرگز نظير آن ديده نشده است، آسمان باران رحمتش را سيل آسا بر آنها فرو مىريزد، زمين چيزى از گياهانش را باقى نمىگذارد جز اين كه آن را مىروياند. در آن روز ثروت بر روى هم انباشته مىشود، هر كسى كه بيايد و بگويد: اى مهدى! به من عطا كن، مىفرمايد: بگير.»
محمد بن سنان با سندش از امام صادق(ع) نقل مىكند كه حضرت فرمود: «توصلوا و تبارّوا و تراحموا فوالّذى فلق الحبّة و برء النسمة لياْتينّ عليكم وقتٌ لا يجدُ احدكم لديناره و درهم موضعاً؛(23) صله رحم به جاى آوريد و با همديگر نيكى و مهربانى كنيد كه سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد روزى فرا مىرسد كه يك نفر از شما نتواند محلى را پيدا كند براى مصرف درهم و دينارش.»
على (ع) فرمود: «اگر قائم ما قيام كند، آسمان بارانش را نازل مىكند و زمين گياهان خويش را بيرون نمايد، پرندگان و چهارپايان در آشتى به سر برند تا آنجا كه زنى از عراق به شام مىرود هر جا پا مىگذارد سرسبز است، و در حالى كه زينت او برسرش مىباشد، هيچ درندهاى مزاحم او نمىشود.»(24)
و در جاى ديگر فرمود: «يخرج فى آخر اُمّتى المهدى يسقيه اللّه الغيث و تخرجُ الارض نباتها و تكثرُ الماشية و تعظمُ الاُمّةُ؛(25) در پايان امّت من مهدى خروج مىكند، خداوند براى او باران مىفرستد و زمين گياه خويش را بيرون مىكند… و گلّهها فراوان شده و امّت (اسلام) بزرگ خواهد شد. مجموعه اين عوامل باعث مىشود در دوران ظهور حضرت مهدى (ع) آنچنان زندگى با رونق و بانشاط به وجود آيد كه در هيچ زمانى چنان زندگى ديده نشده است. جالب اين است كه در اين زمينه روايت بسيار زيبايى در منابع اهل سنت آمده كه بخوبى چنان زندگى را به تصوير كشيده است.
ابن شيبه از رسول خدا نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «يكون فى اُمّتى المهدى تعيش اُمّتى فى زمانه عيشاً لم تعشهُ قبل ذلك ؛(26) در بين امّت من مهدى خواهد بود آن چنان امتم در زمان او (با وضعيت مناسب روحى و اقتصادى) زندگى مىكنند كه قبل از آن چنان زندگى اى نداشتهاند.»
آنچنان زندگى به وجود خواهد آمد كه تمام هستى از حكومت او اعلام رضايت مىكنند حتى پرندگان هوا.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «المهدىُّ رجلٌ من ولدى… يرضى فى خلافته اهل الارض و اهل السّماءِ و الطّيرُ فى الجوّ؛(27) مهدى مردى است از فرزندان من… در دوران خلافت او اهل زمين و آسمان و پرندگان هوا رضايت دارند»و در روايتى حذيفه يمانى از پيامبر نقل كرده كه فرمود: «يفرح به اهل السّماء و اهل الارض و الطّير و الوحوش و الحيتان فى البحر؛(28) ساكنان آسمان، مردم روى زمين، پرندگان هوا، درندگان صحرا، و ماهيان دريا همه و همه از او خشنود مىشوند.»
حتى مردگان و رفتگان از دنيا در عالم برزخ از بركت وجود حضرت مهدى (ع) و وضعيتى كه پيش آمده شاد و خوشحال مىگردند «مردهاى (از مؤمنان) باقى نماند، مگر آنكه خوشحالى (قيام مهدى) برقلب او وارد مىشود در حالى كه در قبر و عالم برزخ مىباشد، همديگر در قبرهايشان زيارت مىكنند و بشارت قيام مهدى را به همديگر مىدهند»(29) ه – امنيت همه جانبه
از ديگر دستاوردهاى حكومت مهدوى امنيّت فراگير و همه جانبه است كه مهمترين دغدغه بشريت در عصر كنونى شمرده مىشود. به وجود آمدن امنيت همه جانبه در منابع دينى هم به صورت كلى به عنوان دست آورد حكومت مهدوى شمرده شده است و هم به صورت خاص و موردى تبيين و مشخص شده است.
اما به صورت كلى به اين موارد برمى خوريم.
1- قرآن كريم مىفرمايد: «وعد الله الّذين آمنوا منكم و عملوا الصّالحات ليستخلفنّهُم فى الارض كما استخلف الّذين من قبلكم و ليمكّننّ لهم دينهم الّذى ارتضى لهم و ليُبدّلنّهم من بعد خوفهم امناً يعبُدُوننى لا يشركون بى شيئاً و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون؛(30) خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهايى شايسته انجام دادهاند وعده مىدهد كه قطعاً آنان راحكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد و اين آيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به امنيّت و آرامش (همه جانبه) مبدّل مىكند (آنچنان) كه تنها مرا مىپرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت، و كسانى كه پس از آن كافر شوند آنها فاسقانند.»
از مرحوم طبرسى نقل شده است كه اهل بيت فرمودهاند «انّها فى المهدىّ من آل محمدّ؛(31) اين آيه درباره مهدى آل محمّد مىباشد.»
و از تفسير روح المعانى از امام سجاد(ع) نقل شده است كه «آنها به خدا سوگند، شيعيان هستند خداوند اين كار را براى آنها به دست مردى از ما انجام مىدهد كه «مهدى» اين امّت است، زمين را پراز عدل و داد مىكند، آن گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد، و هم او است كه پيامبر(ص) در حق وى فرمود: اگر عمر دنيا جز يك روز باقى نماند خداوند آن روز را آن قدر طولانى مىكند تا مردى از دودمان من كه نامش نام من است حاكم برزمين شود، و صفحه زمين را پر از عدل و داد مىكند آن گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد.»(32)
روايات فوق اوّلاً تأييد مىكند كه آيه ى فوق مربوط به حضرت مهدى است و آن امنيّت همه جانبه مربوط به دوران حكومت او مىشود و ره آورد ظهور است.
ثانياً خود برقرارى عدالت همه جانبه از عوامل اصلى برقرارى امنيّت همگانى و همه جانبه است.
و در دعاى افتتاح با اشاره به همين آيه مىخوانيم «و صلّ على ولىّ امرك القائم المؤمّل و العدل المنتظر… الّلهمّ اجعلهُ الدّاعى الى كتابك، و القائم بدينك، استخلفْهُ فى الارض كمااستخلفت الّذين من قبله مكّن له دينه الّذى ارتضيته له، ابدله من بعد خوفه امناً يعبدك لا يشرك بك شيئاً؛(33) و درود بفرست بر ولىّ امرت، قيام كننده تمنّا شده، و عدل انتظار رفته، خدايا او را دعوت كننده به كتابت و برپا دارنده دينت قرار بده، و جانشين گردان او را در زمين چنان كه كسانى قبل از او را جانشين قرار دادى، و ريشه دار گردان براى او دينى را كه پسنديدهاى و ترس او را به امنيت تبديل گردان تا تو را بپرستد و چيزى را با تو شريك قرار ندهد.»
اما به صورت موردى و جزئى نيز به اقسام امنيت اشاره شده كه به نمونههايى مىپردازيم: 1- امنيّت قضائى:
امام صادق (ع) فرمود: «اذا قائم القائم حكم بالعدل و ارتفع فى ايامه الجور…؛(34) هنگامى كه قائم ما قيام كند به عدالت حكم مىكند و در دوران او ستم برداشته مىشود.»
امام صادق (ع) فرمود: «هنگامى كه قائم قيام كند براى هر كشورى از كشورهاى جهان فرمانروايى مىفرستد و (به او) مىگويد: دستور العمل تو در كف دست تو مىباشد هرگاه حادثهاى براى تو روى دهد كه حكم آن را نفهمى و ندانى چگونه در مورد آن داورى كنى، به كف دستت نگاه كن و به آنچه در آن است عمل كن »(35) درك واقعى روايت فوق براى ما مشكل است اين قدر مسلّم است كه دستورات دقيق قضائى بدون هيچ گونه اشتباه و خطائى در دسترس حاكمان و قضات قرار مىگيرد.
امنيت قضائى تا آنجا توسعه مىيابد كه زنان در منزل نيز بين فرزندان و در حق شوهران داورىهايى مىكنند كه براساس كتاب الهى است. امام باقر(ع) فرمود: «در زمان او آن قدر به شما دانش و حكمت داده مىشود كه زن خانه دار در خانه خود با كتاب خدا و سنت پيامبر داورى مىكند»(36)
اين نهايت پيشرفت در امر داورى است كه در امور جزئى زندگى روزمره كه نياز به داورى است نيز بر اساس كتاب و سنت حكم مىشود. 2- امنيّت راهها
ناامنى راهها از جهات مختلف (تصادفات، راهزنها، خطرهاى ديگر…) از دغدغههاى ديگرى است كه در دوران ظهور مهدى تبديل به آرامش و امنيّت مىشود.
امام صادق(ع) فرمود: «اذا قام القائم… امنت به السّبل؛(37) هر گاه قائم ما قيام كند… راهها امن مىگردد.»
در روايت ديگرى مىخوانيم كه امام باقر (ع) فرمود: «و وسّع الطريق الاعظم و كسر كلّ جناح خارج فى الطّريق، و ابطل الكنف و الميازيبٍ الى الطّرقات، و لا يترك بدعةً الّا ازالها و لا سنّةً الّا اقامها؛(38) راههاى اصلى را توسعه، بالكن هايى كه به داخل راهها آمده از بين مىبرد، ناودانهايى را كه به كوچه مىريزد برمى دارد، هيچ بدعتى نميماند مگر اين كه آن را از بين مىبرد، و هيچ سنّت نيكى نميماند جز اين كه آن را برپا مىدارد.»
و همچنين على (ع) فرمود: «اگر قائم ما قيام كند… پرندگان و چهارپايان در آشتى به سر برند و تا آنجا كه زنى از عراق به شام مىرود و هر جا پا مىگذارد سرسبز است و در حالى كه زينت او بر سرش مىباشد هيچ (انسان) و درندهاى مزاحم او نمىشود.»(39)
در روايات فوق كوچكترين ناامنى طريق و راهها، همچون وجود ناودانهاو بالكنها نيز مورد توجّه قرار گرفته، كه در آن زمان حتى از اين ناحيه نيز نگرانى در كار نخواهد بود. 3-4-5 – امنيت مالى، جانى، ناموسى و…
در روايت طولانى از اميرمؤمنان على(ع) چنين نقل شده است: «حضرت مهدى (ع) فرمان روايان خود را به تمام كشورها مىفرستد تا عدالت را در بين مردم پياده كنند (در آن زمان) گرگ و گوسفند در يك مكان مىچرند، كودكان با مارها و عقربها بازى مىكنند و هيچ آسيبى به آنها نمىرسد. شرّ و بدى از بين مىرود و خير و خوبى ميماند. انسان يك مدّ مىكارد و 700 مدّ حاصل برداشت مىكند چنان كه قرآن كريم مىفرمايد:«همانند يك دانه كه از آنها هفت خوشه برويد در هر خوشهاى صد دانه داشته باشد، و خداوند به هر كس كه بخواهد بيشتر هم عطا مىفرمايد.»(40)
ربا برداشته مىشود، زنا برداشته مىشود، شرابخوارى از بين مىرود، ريا و خودنمايى از بين مىرود، مردم به اطاعت و عبادت رو مىآورند. دين و آيين رونق مىيابد. نمازها با جماعت خوانده مىشود، عمرها طولانى مىشود، امانتها رعايت مىشود، درختان پرثمر مىشود، بركتها بسيار زياد مىگردد، اشرار به هلاك مىرسند، از دشمنان اهل بيت كسى باقى نميماند.»(41)
در روايت فوق هم به امنيّت مالى اشاره شده مانند از بين رفتن ربا خوارى و خيانتهاى مالى، و همين طور كم محصولى، و هم امنيّت جانى، مانند سالم ماندن از شروران، چون اشرارى باقى نميماند و سالم ماندن از گزندگان و درندگان و در نتيجه عمرها طولانى مىشود و همين طور به امنيت ناموسى اشاره دارد كه در آن زمان بساط بى عفتى برچيده مىشود و از همه مهمتر امنيت دينى و معنوى كاملى برقرار مىشود. و عدالت فراگير
با پيشرفت علم و دانش و رشد عقلانى بشريت، و بهبودى اوضاع اقتصادى جهان در تمام بخشها، و برقرارى امنيّت جامعه، بشر طعم شيرين عدالت همه جانبه را خواهد چشيد، و در آن دوران خواهد فهميد كه عدالت فراگير واقعى يعنى چه؟ در اين زمينه روايات فراوانى وجود دارد كه فقط به نمونههايى اشاره مىشود. 1- عدالت فقرزدا
احمدحنبل در كتاب مسند خود از پيغمبر اكرم (ص) نقل مىكند كه فرمود: «ابشّركم بالمهدىّ يبعثُ فى امّتى على اختلاف من النّاس و زلازل، فيملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً يرضى عنه ساكن السّماء و الارض، يقسّم المال صحاحاً؛ شما را به ظهور مهدى بشارت مىدهم، او در ميان امت من برانگيخته مىشود، ظهور وى پس از اختلاف زياد و تزلزل و عدم امنيت خواهد بود (پس از ظهور) زمين را پر از عدل و داد مىكند، همان گونه كه پراز ظلم و جور شده است. ساكنان آسمانها و زمين از او راضى مىشوند و اموال را به طور صحيح تقسيم مىكند.
فقال له رجلٌ :ما صحاحاً؟ قال: بالسّويّة بين النّاس قال: و يملأ اللّه قلوب امة محمّد (ص) غنىً و يسعهم عدله حتّى يأمر منادياًفيقول من له فى مال حاجةً فما يقوم من النّاس الّا رجلٌ فيقول: ائت السّادن يعنى الخازن فقل له: انّ المهدى يأمرك ان تعطينى مالاً؛ پس مردى پرسيد معنى صحيح چيست؟ فرمود: مال را به طور مساوى در ميان مردم تقسيم مىنمايد سپس فرمود: خداوند دلهاى پيروان محمّد(ص) را پراز بى نيازى مىكند، و عدالت مهدى همه جا را فرا مىگيرد تا آنجا كه دستور مىدهد كسى با صداى بلند اعلام كند: هر كس نيازى مالى دارد برخيزد هيچ كس اظهار نمىنمايد جز يك نفر، امام دستور مىدهد نزد خزانه دار برود و به او بگويد: مهدى (ع) به تو فرمان مىدهد كه مالى در اختيار من قراردهى.
فيقول له: احثّ حتّى اذا جعله فى حجرة و ابرزه ندم فيقول كنت اجثع امّة محمدً(ص) نفساً او عجز عنّى ما وسعهم قال: فيردّه فلا يقبل منه فيقال له: انّا لا نأخذ شيئاً اعطيناه؛ پس خزينه دار مىگويد: بگير و دامن او را پر مىكند چون در اختيار او قرار مىگيرد پشيمان مىشود كه چرا آزمند و حريص شده است. لذا مال را بر مىگرداند، ولى خزينه دار نمىپذيرد و مىگويد: ما آنچه را كه بخشيديم پس نمىگيريم.»(42)
نكته در خور دقت در روايت فوق كه خيلى از مشكلات را حل مىكند اين است كه امّت پيامبر و مردم در آن زمان از نظر روحى و روانى به حالت استغنا و بى نيازى مىرسند و از آز و حرص پاك مىگردند اين عامل، هم عدالت فراگير را در پى دارد، و هم بهبودى وضعيت اقتصادى جامعه را بدنبال دارد، و هم ضامن بقاء و ماندگارى امنيّت همه جانبه است.
2- مسلم بن حجاج نيشابورى در كتاب «صحيح» خود از ابوسعيد خدرى و جابربن عبدالله نقل مىكند كه پيامبراكرم (ص) فرمود: «يكون فى آخر الزّمان خليفة يقسّم المال و لايعدّهُ؛(43) در آخر الزّمان خليفهاى مىآيد كه مال را بى حساب (بين همه) تقسيم مىكند.»
در منابع شيعه احاديث فراوان در اين باب داريم كه به برخى موارد اشاره مىشود:
3- على(ع) مىفرمايد: «الا و فى غد و سيأتى غدٌ بما لا تعرفون يأخُذُ الوالى من غيرها عمّالها و على مساوئى اعمالها، و تخرج له الارض افاليذ كبدها و تلقى اليه سلماً مقاليدها فيريكهم كيف عدلُ السّيرة، و يحيى ميّت الكتاب و السّنّة؛(44) آگاه باشيد! فردايى كه شما را از آن هيچ شناختى نيست زمامدارى حاكميت پيدا مىكند كه غير از خاندان حكومت امروزى است (او مهدى است) و عمّال و كارگزاران حكومتها را بر اعمال بدشان كيفر خواهد داد. زمين ميوههاى دل خود را براى او بيرون مىريزد، و كليدهايش را به او مىسپارد. او روش عادلانه در حكومت حق را به شما مىنماياند و كتاب (خدا) و سنت (پيامبر(ص)) را زنده مىكند»
4- امام باقر (ع) فرمود: «اذا قام قائم اهل البيت، قسّم بالسّويّة، و عدل فى الرّعّيه فمن اطاعه فقد اطاع اللّه، و من عصاهُ فقد عصى اللّه؛(45) هنگامى كه قائم اهل بيت قيام كند، مال را به طور مساوى تقسيم مىكند و در ميان رعيت به عدالت رفتار مىنمايد پس هر كس كه از او فرمان بردارى كند از خدا فرمان بردارى كرده، و هركس كه او را نافرمانى كند خدا را نافرمانى كرده است، و در ادامه فرمود :زمين را پر از عدل و داد و روشنايى مىكند چنان كه پر از ظلم و جور و شرّ شده بود»
5- امام صادق (ع) فرمود: «و اذا قائم القائم حكم بالعدل و ارتفع فى ايّامه الجور؛(46) زمانى كه قائم قيام كند، به عدالت حكم او حكومت مىكند، و در دوران (حكومت) او ستم (از روى زمين) برداشته مىشود.»
با عدالت فراگير و از بين رفتن ستم اساسىترين مشكل بشرى كه تبعيضها و بى عدالتىها و نابرابرى مىباشد از بين خواهد رفت، و در آن روزگار است كه بشر روى خوش ديده و طعم شيرينى عدالت را خواهد چشيد. ه – آزادى كامل و واقعى
از ديرينهترين آرزوها و خواستههاى بشرى در طول تاريخ آزادى واقعى داشتن و آزاد زيستن بوده، در راه به دست آوردن اين نعمت خدادادى تلاش و انقلابها نموده اما هرگز آن آزادى واقعى نصيب بشر نگشته است چرا كه بسيارى آن را به آزادى جنسى و حيوانى تعبير نمودند و انسان را در حد يك حيوان بى بندو بار سقوط دادند، و مدعيان آزادى و دمكراسى نيز از آزادى آن معانى را مد نظر داشته و دارند كه به نفع خودآنهاست و منافع آنها را تأمين مىكند، در مهد به اصطلاح آزادى يعنى فرانسه، انسان آزاد هر كار خلاف انسانى انجام دهد، و حتى همجنس بازى آزاد و قانونى است ولى پوشيدن روسرى و داشتن حجاب كه انتخابى است براى حفظ عفت و نجابت آزاد نيست و همين طور كشورهاى ديگر كه انسان عار دارد از آنها نام ببرد، در يك كلام انسان امروز نه آزادى فكرى دارد و نه آزادى معنوى، نه آزادى انتخاب دارد، و نه آزادى ابراز و بيان، از همه بدتر اسير خواستهاى مختلف حيوانى خويش گشته است. به اين جهت نياز است كه منجى واقعى بشر بيايد تا انسان را واقعاً آزاد كند و از هر جهت انرژى خفته انسانها آزاد گردد تا بتواند به سمت بى نهايت به پرواز در آيد و هيچ كس نتواند مانع او شود.
يكى از بزرگترين ره آوردهاى ظهور مهدى(ع) و حكومت مهدوى، تحقق آرزوى ديرينه بشر، آزادى واقعى و كامل است در اين باب امير مؤمنان على (ع) مىفرمايد: «الا و انّ من ادركها منّا يسرى فيها بسراجٍ منيرٍ، و يحذو فيها على مثال الصّالحين ليحلّ فيها ربقاًو يعتق فيها رقّاً، و يصدع شعباً و يشعب صدعاً؛(47) بدانيد آن كس از ما (حضرت مهدى (ع)) كه فتنههاى آينده را در يابد با چراغى روشنگر در آن گام مىنهد و بر همان سيره و روش پيامبر(ص) و امامان (ع) رفتار مىكند تا گرهها (و بندها) را بگشايد، بردگان و ملّتهاى اسير را آزاد سازد، جمعيّتهاى گمراه و ستمگر را پراكنده و حق جويان پراكنده را جمع آورى مىكند.» برآورده شدن آرزوها
ره آورد ديگرى كه در روايات به آن اشاره شده است و در واقع جمع بندى تمامى دست آوردهاست برآورده شدن تمامى آرزوهاى منطقى بشرى در آن دوران است. على (ع) مىفرمود: «و اراكم ما كنتم تأملون؛(48) در (دوران مهدى (ع)) است كه نشان مىدهد آنچه را آرزو داشتيد(و به آرزوهاى خود خواهيد رسيد).»
اهم آرزوهاى واقعى بشر همان است كه در مجموع مقاله به آن اشاره و در روايتى به مجموع آنها اشاره شده كه به عنوان حسن ختام تمامى آن را منعكس مىكنيم.
شيخ مفيد و مرحوم مجلسى با اسناد خود از امام صادق (ع) نقل كردهاند كه آن حضرت فرمود: «اذا قائم القائم حكم بالعدل، و ارتفع فى ايّامه الجورُ، و امنت به السّبلُ و اخرجت الارض بركاتها؛ هنگامى كه (حضرت) قائم (ع) قيام كند، به عدالت حكم و حكومت مىكند، و در دوران حكومت او (در روى كره زمين) ظلم برچيده مىشود، و راهها امن مىگردد. زمين بركات خود را خارج مىسازد. «و ردّ كلّ حقّ الى اهله و لم يبق اهل دينٍ حتّى يظهروا الاسلام و يعترفوا بالايمان، اما سمعت اللّه سبحانه يقول «وله اسلم من فى السّموات و الارض طوعاً و كرهاً و اليه يرجعون»(49) هر حقّى به صاحب حق بر مىگردد و هيچ پيرو دينى در روى زمين باقى نمىماندمگر اين كه دين اسلام را مىپذيرد و ايمان مىآورد آيا نشنيدهاى كه خداوند سبحان مىفرمايد: «هر كس در آسمانها و زمين است خواه ناخواه در برابر او تسليم هستند و همه به سوى او باز مىگردند» «و حكم بين النّاس بحكم داود و حكم محمّد(ص) فحينئذٍ. تظهر الارض كنوزها و تبدى بركاتها و لا يجد الرّجل منكم يومئذٍ موضعاً لصدقته و لا لبرّه، لشمول الغنى جميع المؤمنين» و او (مهدى(ع)) در ميان مردم به حكم حضرت داود(ع) و حكم حضرت محمد(ص) حكومت مىكند. پس در اين هنگام است كه زمين گنجينههاى خود را آشكار مىسازد، و بركتهايش را بيرون مىفرستد ديگر انسان براى صدقه و بخشش محلى پيدا نمىكند، زيرا بى نيازى همه مؤمنان را در برمى گيرد.
ثم قال: انّ دولتنا آخر الدّول و لم يبق اهل بيتٍ لهم دولةٌ الّا ملكوا قبلنا لئلّا يقولوا اذا رأوا سيرتنا، اذا ملكنا سرنا بمثل سيرة هؤلاء و هو قول اللّه تعالى: «و الْعاقبةُ للْمتّقين»(50) سپس فرمود: دولت ما در پايان همه دولتها خواهد بود. و هيچ خاندانى كه بخواهند به حكومت برسند باقى نخواهند ماند مگر اين كه پيش از ما حكومت خواهند نمود. و اين بدان جهت است كه وقتى راه و روش ما را ديدند، نگويند: اگر ما هم به حكومت مىرسيديم مانند اينها به عدالت رفتار مىكرديم و اين است معناى سخن خداى تعالى كه فرمود: «سرانجام كار از آن پروا پيشهگان است»
اى دل نخور اندوه و غم سرها به سامان مىرسد
با يك جهان شور و شعف آن جان جانان مىرسد
ويرانگر كاخ ستم باجيش ايمان مىرسد
احياگر دين خدا حامى قرآن مىرسد
چشم انتظاران را بگو يوسف زكنعان مىرسد
اى دل شب هجرانها آخر به پايان مىرسد پاورقي ها:پىنوشتها: – 1- بحار الانوار، محمد باقر مجلسى، ج 52، ص 336، ح71، ص 328. 2- كمال الدين شيخ صدوق، قم، جامعه مدرسين، 1405، ص 653. 3- علل الشرايع، ج 1، ص 244، و كتاب الغيبه، شيخ طوسى، ص 166 و… . 4- موسوعة احاديث المهدى، كورانى، قم، مؤسسه المعارف الاسلاميه، 1411، ج 4، ص 53 – متن حديث چنين است. 5- كلمه بريد شامل: پست، تلگراف، تلفن، تلويزيون و رايانه و… مىشود. 6- بحارالانوار، ج 52، ص 336،ج72، كافى، ج 8، ص 241. 7- منتخب الأثر، ص 483، حديث 3، حق اليقين شبّر، ص 229، ح 1 . 8- بشارة الاسلام، ص 243. 9- بحارالانوار، ج 52، ص 321. 10- غيبت شيخ طوسى، ص 204، اعلام الورى، ص 425. 11- بحار الانوار، ج 52 ،ص 312. 12- فصول المهمة، ص 297، مسند احمد، ج 3، ص 37. 13- كافى، ج 8، حديث 597، بشارة الاسلام، ص 246. 14- منتخب الأثر، فصل 7، ص 478، باب 7، حديث 2. 15- سنن ترمندى، بيروت، دارالفكر، 1408 ه. ق، ج 4، ص 439 ، حديث 2232. 16- بحارالانوار، ج 52، ص 390، ذيل روايت 212. 17- منتخب الأثر، فصل 2، باب 1، ص 168، حديث 78. 18- مستدرك حاكم، ج 4، ص559. 19- بحارالانوار. 20- عقدالدرر، مقدسى شافعى. 21- منتخب الأثر، فصل 7، ص473، باب 4، ح 1، مستدرك حاكم، ج 4، ص588. 22- عقدالدرر، باب 7، ص 195، الفتن، نعيم بن حمّاد، ص 253، حديث 992. 23- غيبت نعمانى، ص 150، باب 10، حديث 8. 24- بحار الانوار، ج 10، ص 104، حديث 1. 25- حديث 38700، ميزان الحكمه، ج 1، ص 187، حديث 1245. 26- الكتاب المصنف، ابن ابى شيبه، بيروت، دارالكتب العلمية، ج 7، حديث 19484، رك: بحار الانوار، ج 51، ص 78. 27- عقد الدرر، مقدّسى شافعى، قم جمكران اول، 1416ق، باب 3، ص 34، منتخب الأثر، ج 2، ص 136. 28- منتخب الأثر، فصل 7، ص 472، باب 3، حديث 3، الحاوى للفتاوى، ج 2، ص 82. 29- كمال الدين، شيخ صدوق، مؤسسه النشرالاسلامى، ص 653، منتخب الأثر، ج 2، ص 139، حديث 506. 30- سوره نور، آيه 55. 31- مجمع البيان، ج 7، ص 152، به نقل از تفسير نمونه، چاپ بيست و ششم، ج 14، ص 568. 32- در كتاب منتخب الأثر، لطف الله صافى ص 123، حديث به اين مضمون از منابع مختلف اسلامى مخصوصاً از منابع سنّت نقل شده است، به ص 247 به بعد آن مراجعه شود. 33- مفاتيح الجنان، دعاى افتتاح، ص 360. 34- بحار الانوار، ج 52، ص 338، حديث 83، ارشاد مفيد، ص 364. 35- بحار الانوار، ج 52، ص 365، حديث 144، غيبت نعمانى، ص 319، باب 21، حديث 8. 36- «و تؤتون الحكمة فى زمانه حتّى انّ المرأة لتقضى فى بيتها بكتاب اللّه و سنّة رسوله» بحار الانوار، ج 52، ص 352، حديث 106. 37- بحار الانوار، ج 52، ص 338، حديث 83. 38- همان، ج 52، ص 339، حديث 84، وارشاد مفيد، ج 2، ص 385. 39- كنزالعمال، 38700 و ميزان الحكمه، ج 1، ص 187، ح1245. 40- سوره بقره، آيه261. 41- عقدرالدرر، ص 211، باب 7. 42- مسند احمد حنبل، ج 3، ص 38. 43- صحيح مسلم، ج 2، ص 672، كتاب الفتن و اشراط الساعه، حديث 67. 44- نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 182، خطبه 138. 45- غيبت نعمانى، باب 13، ح 26، ص 342. 46- بحارالانوار، ج 52، ص 338، حديث 83. 47- خطبه 150، ص 194، نهج البلاغه، محمد دشتى. 48- همان، ص 186. 49- سوره اعراف، آيه 128. 50- بحار الانوار، ج 52، ص 338، حديث 83، ارشاد مفيد، ج 2، ص 364.
«در آمدى بر تلاشهاى فرهنگى امام صادق ع»
اشاره
از مهمترين رموز موفقيّت در زندگى، تلاش و پايدارى در راه هدف مىباشد. تحرّك و پويايى كه از اعتقاد راسخ انسان سرچشمه مىگيرد، در راه رسيدن به مقصود ضرورىترين عامل به شمار مىآيد.
مطالعه سيره و زندگى ائمه اطهار (ع) و توجه به تلاشهاى فرهنگى آنان نشان مىدهد كه آن بزرگواران چشمههاى جوشان معرفت و گنجينههاى حكمت الهى هستند كه چون چراغى پر فروغ و خاموش نشدنى فراسوى علم را با پرتو افشانى خود روشن مىكنند. آنان با انديشهها و تلاشهاى فرهنگى خود، تاريكىها را از بين برده و در هر زمان اميد حق ستيزان را نوميد مىساختند.
امام صادق (ع) همانند ديگر امامان معصوم (ع) داراى كمالات و فضايل انسانى در مرتبه اعلى است كه بعد از شهادت پدر بزرگوارش امامت و رهبرى شيعيان را به عهده گرفت و به رغم مشكلات حادّ جامعه مسلمين در مدت 34 سال امامت پر بركت خويش، نقش شايستهاى در گسترش فرهنگ حيات بخش اسلام انجام داد.
مقالهاى كه از نظر خوانندگان عزيز و محترم مىگذرد، گامى است در بيان تلاشهاى فرهنگى و علمى آن گوهر نبوى. اميد است كه ره توشهاى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت. 1- دعوت به ولايت پذيرى
بزرگترين ظلمى كه بعد از رحلت پيامبراسلام (ص) نسبت به جهان اسلام و بشريّت شد، اين بود كه امامت و ولايت را از مسير حق منحرف كردند. كم كم كار به جايى رسيد كه از زمان معاويه آن را به سلطنت تبديل نمودند و مردم را چون بردگان به خدمت مىگرفتند.
آنان مىخواستند كه ديگر از امامت و جانشينى خاتم پيامبران و رهبرى حقيقى و دينى اثرى نماند. وقتى نوبت به امامت امام صادق (ع) رسيد در مناسبتهاى گوناگون با بيانات شيواى خود، اهميت اين مسأله را بيان فرمود.
«عيسى بن سرى» مىگويد: به امام صادق (ع) عرض كردم پايههايى كه دين اسلام بر آن بنا شده است، به من بفرما. آن حضرت فرمود: «گواهى به يگانگى خداوند و اين كه محمد(ص) رسول و فرستاده اوست: اقرار نمودن به آن چه از جانب خداوند آورده (قرآن) و ولايتى كه خداوند به آن امر فرموده و آن ولايت آل محمد است.»(1)
يكى از انتظارات واقعى امام صادق (ع) از شيعيان واقعى اين است كه نسبت به امامان خويش معرفت و شناخت داشته باشند و با دل و جان ولايت آنها را بپذيرند نه اين كه فقط مدّعى ولايت مدارى باشند، آن حضرت با تبيين علايم و نشانهها، ولايت پذيران اصلى را از غير اصلى جدا نموده به طورى كه مىفرمايد: «شيعيان سه دسته هستند: گروهى به وسيله ما زينت مىيابند و ما را وسيله عزّت و آبروى خويش قرار مىدهند، گروهى ما را وسيله درآمد زندگى دنيايى خويش قرار داده و از اين طريق زندگى مىكنند و گروهى از ما و به سوى ما هستند با امنيت ما آرامش مىيابند و با ترس ما ترسان هستند، در برابر جفاكاران خودنمايى ندارند، اگر پنهان باشند كسى سراغ آنها را نمىگيرد و اگر آشكار باشند به آنها اعتنا نمىشوند. گروه سوم به حقيقت شيعيان واقعى و راهنمايان مردم هستند.»(2)
امام صادق(ع) علاوه بر سفارشهاى مكرّر به ولايت پذيرى و امامشناسى در مكتب تربيتى خويش، شيعيان ولايى تربيت نمود و آنان را ولايت مدار بار مىآورد. در اين زمينه داستان «عبدالله بن يعفور» يكى از شيعيان با اخلاص و فداكار كه در پذيرش ولايت ائمه اطهار (ع) اسوهاى كامل و نمونهاى بارز براى تمامى شيعيان مىباشد، قابل تأمّل و دقت است او با همه عظمت علمى و موقعيت اجتماعى در برابر فرمان امام خويش تسليم محض بود. 2- استناد به قرآن
جايگاه و نقش ائمه اطهار (ع) در ترويج و توسعه فرهنگ قرآنى به ويژه تفسير قرآن كريم، نقش كليدى و اساسى در تبيين حقايق قرآنى است. با اندكى تأمّل در زندگانى حضرت امام جعفر صادق (ع) روشن مىشود كه قرآن در سيره و سخن آن امام بزرگوار جايگاه ويژهاى داشته و زندگى روزمرّه خود را با آيات قرآن آن چنان آميخته بود كه در تمام ابعاد پرتو افشانى مىكرد.
آن حضرت با حالت ملكوتى خاصى آيات قرآن را در نماز تلاوت مىكرد، به طورى كه از حالت عادى خارج مىشد. روزى يكى از حاضران از او پرسيد: اين چه حالى بود كه به شما دست داد؟ فرمود: «پيوسته آيات قرآن را تكرار كردم تا اين كه به حالتى رسيدم كه گويى آن آيات را به طور مستقيم از زبان نازل كنندهاش مىشنيدم.»(3)
«مسعدة بن صدقه» مىگويد: شنيدم كه از امام صادق (ع) پرسيده شد: آيا امر به معروف و نهى منكر بر تمام مردم واجب است؟ حضرت فرمود: خير! به حضرت عرض شد چرا؟ فرمود: بر كسى واجب است كه توانمند، داراى جايگاه علمى و عالم به معروف و منكر باشد و بر انسان ناتوان واجب نيست، دليل آن قرآن كريم است كه مىفرمايد: «و لتكن منكم امّةٌ يدْعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر؛(4) بايد از ميان شما گروهى باشند كه به خير دعوت كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند.»
تعبير (منْكم) عدهاى خاص را بيان مىكند، نه عموم مردم را چنان كه در اين آيه شريفه آمده است: «و من قوْم موسى امّةٌ يهدون بالحقّ و به يعدلون ؛(5) و برخى از قوم موسى به راه حق هدايت مىكنند و به آن باز مىگردند.» يعنى عدهاى از قوم موسى به حق هدايت مىكنند نه همه. در اين جا امام صادق (ع) به حرف «من» در (منكم) و (من قوم موسى) استدلال كرد كه امر به معروف و نهى از منكر بر همه افراد واجب نيست، بلكه بر كسانى كه توانايى و آگاهى نسبت به معروف و منكر داشته باشند، واجب است.(6) 3- تأسيس دانشگاه و تربيت شاگردان
امام صادق (ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش امام محمد باقر(ع) در طول 34 سال امامتش با پنج طاغوت اموى و دو طاغوت عباسى روبرو بود. در اين ايام بر اثر جنگ و ستيزهاى بنى عباس براى براندازى حكومت بنى اميه و درگيرى شديدى كه آنها با يكديگر داشتند، فضاى بازى براى آن حضرت فراهم شد. آن امام همام در اين فرصت توانست وسيعترين دانشگاه اسلامى را پى ريزى كند و در اين راستا توفيقات سرشارى به دست آورد، به طورى كه حدود چهار هزار نفر شاگرد از مجلس درس او با واسطه و بدون واسطه استفاده مىكردند و بسيارى از آنان به مقامات عالى علمى و فقهى نايل شدند. برجستگان و فرزانگانى همچون: «زرارةبن اعين»، «هشام بن حكم»، «جابربن حيان»، «ابان بن تغلب»، «مفضّل بن عمر»، «مؤمن الطالق»، «هشام بن سالم»، «معلّى بن خنيس» و… از اين دانشگاه فارغ التحصيل شدند كه هر كدام استاد برجسته و پايه گذار علوم و صاحب كرسى تدريس در فنون گوناگون علوم شدند و كتابهاى مختلفى براى آگاهى بخشى به نسلهاى آينده تأليف نمودند و منشأ آثار و بركات و تحولات عظيمى در تاريخ اسلام و تشيّع شدند.
حضور در دانشگاه جعفرى مخصوص شيعيان نبود، بلكه افراد زيادى همچون «ابوحنيفه» رئيس مذهب حنفى، «مالك ابن انس» رئيس مذهب مالكى، سفيان بن ثورى، يحيى بن سعيد و… از شاگردان اين دانشگاه بودند.(7)
آن حضرت شاگردان خود را براساس ذوق و استعداد تعليم مىنمود و در همان رشته تشويق و تعليم مىداد و اين گونه بود كه مكتب تشيع در اثر تلاشهاى فرهنگى امام صادق (ع) به صورت چشمگيرى گسترش يافت و به اكثر قلمروهاى اسلامى رسيد و بسيارى از مسلمانان در آن دوران طلايى به مكتب اهل بيت (ع) گرويدند. 4- شكوفايى علم فقه
امام صادق (ع) در پرورش و شكوفايى علم فقه تلاش فراوان مىكرد، بنابراين عظمت علمى آن امام بزرگوار در اين علم در اوج قرار دارد و شاگردان بى شمارى را در زمينه فقه و نشر آن تربيت نموده است.
در علم فقه بهترين نظريات را ارائه نموده كه هم اكنون روايات فقهى او در كتب اربعه (تهذيب و استبصار شيخ طوسى، كافى كلينى و من لايحضره الفقيه شيخ صدوق، گردآورى شده است و شاگردانى همچون «جميل بن دراج»، «عبدالله بن مسكان»، «حمّاد بن عثمان» و… در فقه تحويل جامعه اسلامى داده است.
آن حضرت براى حل مشكلات جامعه در عصر غيبت مىانديشيد و براى مردم مسلمان كه از امام خود دور هستند و دسترسى به حجّت خدا ندارند، تقليد و پيروى از مجتهدان و فقهاى جامع الشرايط را سفارش مىكرد.
امام صادق (ع) در مورد شرايط يك فقيه كامل و جايگاه او مىفرمود: «هر كس از ميان شما حديث ما را روايت و در حلال و حرام ما دقت كند و احكام ما رابشناسد، پس بايد او را به عنوان حاكم شرع و مجتهد پذيرفت و هرگاه طبق نظر ما حكم كند و كسى آن را نپذيرد بدرستى (رد كننده) حكم خدا را سبك شمرده و فرمان ما را رد كرده است و هر كس فرمان ما را رد كند فرمان خدا را رد كرده است.»(8) 5- نشر علم حديث
آثار به جاى مانده در زمينه حديث از امام صادق (ع) بيشتر از ساير معصومين (ع) است. هيچ كتاب فقهى، حديثى و تفسيرى شيعه نمىتواند از كلام امام صادق (ع) خالى باشد.
امام صادق (ع) در حوزه علم حديث و آيات الاحكام بيشترين فرصت را يافت و توسط چهار هزار نفر از شاگردان خود، تفكرات شيعى رادر دورترين نقاط جهان منتشر نمود.
هر يك از شاگردان آن حضرت نيز خدمات بزرگ فرهنگى و علمى را در مناطق مختلف عهده دار شد و حتى رهبران برجسته اهل سنّت در عرصه حديث از محضر آن گرامى بهرهمند شدهاند: به طورى كه ابوحنيفه بارها مىگفت: «اگر آن دو سال كه نزد امام صادق (ع) درس خواندم نبود، من هلاك مىشدم.»(9) 6- كشف علم شيمى
يكى از علومى كه از محضر پيشواى ششم نشأت گرفته و بعداً در ساير مناطق رشد و توسعه يافت، «علم شيمى» است.
از آن جايى كه امام صادق (ع )هر دانشى را به اهل آن مىآموخت و شايستگى و استعداد افراد را معيار تعليم علوم قرار مىداد، علم شيمى را به شاگرد شايسته و ممتاز خود، «جابربن حيّان كوفى» آموخت.
او در اين علم مهارت يافت و به پدر شيمى موسوم گرديد. جابربن حيّان چنان در اين عرصه درخشيد و تعاليم صادق آل محمد(ع) را به دنيا عرضه كرد كه پيشرفت علوم و تكنولوژى جهان غرب امروزه مديون انديشههاى اوست.
امروزه تأليفات جابربن حيّان در كتابخانههاى مهم دنيا نگهدارى مىشود. نسخهاى از كتاب «الخواص الكبير» در موزه انگلستان و نسخهاى از كتاب «الاحجار» در كتابخانه ملى پاريس موجود است .
معروفترين كتاب وى، «مجموعه كامل اسرار طبيعت» است كه بار اول در سال 1490 ميلادى به چاپ رسيد و در سال 1668 ميلادى به انگليسى و در سال 1672 به فرانسه ترجمه شد او همه اين مهارتها و فنون را از محضر حضرت صادق (ع) به دست آورد.(10) 7- نشر آثار جاويدان
شاگردان حوزه شيعى آن حضرت آثار گران بهايى را از خود آن بزرگوار نقل نمودهاند و يا خود تأليف كردهاند. برخى از كتابهاى منسوب به حضرت امام صادق (ع) به شرح زير است:
1- كتاب «التوحيد» كه آن حضرت املا كرد و مفضّل بن عمر آن را تحرير نمود.(11)
2- «رسالةٌ فى وجوه معايش العباد» كه در زمينه انواع شغلها، تجارت و صنعت مىباشد.(12)
3- «رسالةٌ فى الغنائم» كه پاسخهاى آن حضرت پيرامون خمس و غنايم است.(13)
4- «الجعفريّات» كه مجموعه رواياتى است به ترتيب ابواب فقه كه امام كاظم (ع) آن را نقل نموده است.(14)
5- «نثر الدرر» صحيفهاى است در كلمات قصار آن حضرت(ع) كه گويا به صورت مجموعهاى واحد بوده و «ابن شعبه حرّانى» آن را در كتاب «تحف العقول» يك جا آورده است.(15)
6- «رسالة الامام الى اصحابه» كه راهنمايى براى سلوك يارانش مىباشد.(16)
7- «الرسالة الاهوازيّه» كه در پاسخ والى اهواز نوشته شده است.(17)
8- «كتاب الحجّ» كه «ابان بن عبدالملك» آن را نقل كرده است.(18)
به جز اينها نوشتههاى ديگرى نيز به آن حضرت منسوب است. 8 – تشويق به تفكّر
پيشرفتهاى جوامع و افراد بر اثر بهره ورى از توان عقل و تفكّر و قدرت عمل و تلاش است. پيامبران، امامان و بندگان صالح خدا همگى اهل فكر و تعقّل بودهاند. در منزلت ابوذر غفارى امام صادق(ع) فرمود: «كان اكثر عبادة ابى ذرٍّ التفكّر و الاعتبار؛(19) بيشترين عبادت ابوذر، انديشه و عبرت اندوزى بود.»
امام صادق(ع) در سيره رفتارى و عملى خود براى انديشه و تفكّر ارزش والايى قايل هست و زيباترين و رساترين سخنان را درباره ارزش تعقّل و تفكّر در مسائل دينى بيان فرموده است.
آن حضرت مىفرمايد: «لا خير فى من لايتفقّه من اصحابنا. انّ الرّجل منهم اذا لم يستغن بفقهه احتاج اليهم فاذا احتاج اليهم ادخلوهُ فى باب ضلالتهم و هو لايعلمُ ؛(20) از دوستان ما كسى كه در دين خود انديشه و تفقّه نكند، ارزش ندارد. اگر يكى از دوستان ما در دين خود تفقّه نكند و به مسايل و احكام آن آشنا نباشد، به ديگران (مخالفينما) محتاج مىشود، هر گاه به آنها نياز پيدا كرد، آنان او را در خط انحراف و گمراهى قرار مىدهند در حالى كه خودش نمىداند.»
ضرورت يادگيرى احكام دينى در منظر پيشواى ششم آن قدر مهم است كه مىفرمايد: «اگر به جوانى از جوانان شيعه برخورد نمايم كه در دين تفقّه نمىكند، او را تأديب خواهم كرد.»(21) 9- بهرهگيرى از افراد توانا
ششمين اختر تابناك آسمان ولايت و امامت با ارزيابى قابليّتها و توانمندىهاى شاگردان خود، برخى از آنها را براى پاسخ به سؤالات و گفتگوهاى علمى پرورش داده بود. به عنوان مثال در مباحث كلام و مباحث اعتقادى به ويژه مسائل امامت، افراد ممتاز و برگزيدهاى همچون «هشام بن سالم»، «هشام بن حكم»، «حمران بن اعين» و… را تربيت كرده و به موقع از آنها استفاده مىكرد.
«يونس بن يعقوب» مىگويد: نزد امام صادق (ع) بودم كه مردى از سرزمين شام به ديدن آن حضرت آمد و اظهار داشت كه من مردى هستم صاحب فقه و كلام، اكنون آمدهام تا با يارانت بحث و گفتگو كنم: حضرت فرمود: اين علم كلامى كه تو درباره آن صحبت مىكنى از كلام رسول خداست يا ساخته ذهن خودت است؟ مرد گفت: بخشى از آن كلام پيامبر(ص) است و بخشى از آن كلام خودم. امام فرمود: پس تو شريك رسول خدا هستى؟ گفت: نه، حضرت فرمود: پس به تو وحى رسيده است؟ گفت: نه، اينجا بود كه امام صادق (ع) به من روى كرد و فرمود: اى يونس! اين مردى است كه پيش از آن كه سخن بگويد، خود را محكوم كرده است. سپس فرمود: اى يونس! اگر كلام مىدانستى با او مناظره مىكردى! اكنون بيرون رو و ببين چه كسانى از صاحبان كلام را پيدا مىكنى، آنها را نزد من بياور. يونس مىگويد: بيرون رفتم و تعدادى از متكلمين همچون: حمران بن اعين ، هشام بن سالم، قيس بن ماصر و… را ديدم. آنها را به حضور امام بردم و آن حضرت دستور داد تا با مرد شامى مناظره كنند. آنها هر كدام با مرد شامى بحث و گفتگو كردند و بر او در زمينه ى علم كلام غالب گشتند.(22) 10- دعوت به پيروى از اخلاق حسنه
نياز به اخلاق حسنه يك نياز بشرى و انسانى است و به جامعه خاصّى اختصاص ندارد. به همين جهت پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اگر انسان بداند چه چيزى براى او در اخلاق نيك وجود دارد، حتماً متوجه مىشود كه او به داشتن اخلاق نيكو نيازمند است.»(23)
حسن خلق آن قدر عظمت و ارزش دارد كه هر كسى به عمق و ژرفاى آن نمىرسد و به هركس عنايت نمىشود، چنان كه امام صادق (ع) فرمود: «ولا يكون حُسنُ الخُلق الّا فى كلّ ولىٍّ و صفىٍّ و لا يعلم ما فى حقيقة حُسن الخُلق الّا اللّه تعالى؛(24) و حسن خلق يافت نمىشود مگر در وجود دوستان و برگزيدگان خداوند و آن چه در حقيقت خلق نيكوست، جز خداوند متعال كسى نمىداند.»
رئيس مكتب جعفرى نه تنها به بيان اهميت و ارزش اخلاق بسنده نكرده، بلكه در سيره خود براى ثمر بخش بودن آن در جامعه به بيان موارد و مصداقهاى عينى آن نيز پرداخته است تا مسأله مذكور ملموستر و محسوستر شود. از آن حضرت در مورد مكارم اخلاق سؤال شد، فرمود: «العفوُ عمّن ظلمك وصلةُ من قطعك و اعطاءُ من حرمك و قولُ الحقّ و لو على نفسك؛(25) گذشت از كسى كه به تو ستم روا داشته است و ارتباط داشتن با كسى كه با تو قطع رابطه كرده است و عطا نمودن به كسى كه تو را محروم ساخته و گفتن سخن حق هر چند به ضرر تو باشد.»
آن حضرت در ادامه اين موضوع به ثمرات و فوايد اخلاق نيك اشاره نموده است و مىفرمايد: «حُسنُ الخُلق يزيدُ فى الرّزق؛(26) خوى نيك باعث افزايش روزى مىشود.»
در روايتى ديگر شيعيان را به خوش رفتارى با خانواده سفارش نموده و آن را موجب طولانى شدن عمر مىداند و مىفرمايد: «من حسُن بِرُّهُ فى اهل بيته زيد فى عمرهِ؛(27) هر كس با خانواده خود، خوش رفتارى كند، عمرش طولانى مىشود.»
هم چنين رعايت اصول اخلاقى و توجه به آداب انسانى و خوش برخوردى را از ويژگىهاى مكتب تشيّع دانسته و آن را بر شيعيان راستين لازم شمرده و بر اجتناب از بدخلقى تأكيد نموده است. فرجام سخن
امام صادق(ع) طى 34 سال امامت بابركتش شور و نشاط علمى و فرهنگى خاصى در جامعه اسلامى گسترش داد كه در تاريخ زندگى بشر كم سابقه بوده است. وى در ميدان مبارزه با همه جريانات فكرى به مخالفت برخاست تا عقايد باطل را بكوبد و انديشههاى منحرف را اصلاح كند و عقايد ناب اسلامى را به تشنگان حقيقت هديه نمايد. ولى سرانجام اين بزرگ مرد تاريخ انسانيت، مورد خشم دستگاه غاصب عباسى قرار گرفت، زيرا هرگز منصور را خوش نمىآمد كه شاهد پيشرفت علمى و شهرت روزافزون امام باشد. او ترس آن را داشت كه شايد روزى امام (ع) كرسى خلافت را از زير پايش بيرون بكشد و حكومتش را واژگون سازد، بنابراين در پى ضربه زدن به وجود مبارك آن حضرت بود تا اينكه سرانجام با انگور زهرآگين امام را به شهادت رساند.
امام صادق (ع) در روز دوشنبه 25 شوال سال 148 هجرى قمرى در مدينه منوره وفات يافت و در خاك پاك قبرستان بقيع كنار پدرش و اجدادش به خاك سپرده شد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. اصول كافى، كلينى، ج 3، ص34. 2. ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 264، آذرماه 1382، ص27. 3. بحارالانوار، مجلسى، ج 84، ص 248. 4. سوره آل عمران، آيه 104. 5. سوره اعراف، آيه 159. 6. تفسير نور الثقلين، على بن جمعة الحويزى، ج 1، ص380. 7. منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ج 2، ص 139. 8. تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 6، ص 218. 9. سير اعلام النبلاء، شمس الدين ذهبى، ج 6، ص 257. 10. ماهنامه مبلغان، شماره 72، شوال 1426 ه.ق، ص 31-30. 11. الفصول المهمّه، ابن صباغ مالكى، ص 222. 12. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، صى 331. 13. همان، ص 331. 14. الذريعة الى تصانيف الشيعه، علّامه شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 2، ص 109. 15. مأخذ قبل، ص 324-315. 16. اصول كافى، ج 8، ص 14-2. 17. بحارالانوار، ج 77، ص 189. 18. رجال نجاشى، ابوالعباس نجاشى، ص 14. 19. مأخذ قبل، ج 22، ص 431. 20. اصول كافى، ج 1، ص 25. 21. بحارالانوار، ج 1، ص 261. 22. الارشاد، شيخ مفيد، ص 261. 23. ميزان الحكمة، رى شهرى، ج 2، ص 799. 24. بحار الانوار، ج 68، ص 393. 25. معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 191. 26. بحارالانوار، ج 71، ص 395. 27. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 208.
اتحاد عامل پيشرفت و اختلاف عامل انحطاط
##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
در بينش توحيدى و جهان بينى اسلامى همه جهان و پديده هايش از جمله عزت و ذلت و قدرت جوامع و پيشرفت و انحطاط آنها در دست خداى سبحان است و مؤثّر واقعى و حقيقى اوست. اما سنت خداوند چنين است كه افراد و جوامع را بر اساس سعى و تلاش و اعمال اختيارى خودشان به نتيجهاى برساند. اگر زمينههاى تكامل و معيارها و عوامل تعالى و پيشرفت را در خود ايجاد كنند به رشد و تعالى و پيشرفت نائل مىشوند و اگر عوامل و معيارهاى انحطاط و ذلت در آنها موجود باشد دچار خوارى و سقوط مىگردند اين مطلب به صورت يك قاعده كلى در سوره مباركه رعد مطرح شده است «انّ اللّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم ؛(1)همانا خداوند سرنوشت مردمى را تغيير نمىدهد، جز آن كه آنان در خويشتن تغيير و تحولى بوجود آورند.»
همين سنت هميشگى الهى و قانون فراگير درباره اقوام و ملتها را در سوره انفال در ضمن آيات مربوط به جنگ و شكستى كه مشركين دچار آن شدهاند از راه تشبيه سرنوشت آنها به سرنوشت آل فرعون مطرح مىسازد و مىفرمايد: «كدأب آل فرعون و الذين من قبلهم كفروا بآيات اللّه فاخذهم اللّه بذنوبهم انّ اللّه قوى شديد العذاب، ذلك بان اللّه لم يك مغيّراً نعمة انعمها على قوم حتى يغيّروا ما بانفسهم كدآب آل فرعون و الذين من قبلهم فاهلكناهم بذنوبهم و اغرقنا آل فرعون و كل كانوا ظالمين ؛(2) چگونگى حال قريش همانند دودمان فرعون و آنها كه پيش از آنها بودند، مىباشد آنان كه به آيات خدا كفر ورزيدند، سپس خدا آنها را به گناهانشان گرفت زيرا خداوند قوى و با قدرت و كيفر او شديد و سخت است. اينها به خاطر آن است كه خداى سبحان هر نعمت و موهبتى را به قوم و ملتى ببخشد هيچ گاه آن را دگرگون نمىسازد مگر آن كه خود آن ملت دگرگون شوند و تغيير يابند و در خود تحول ايجاد كنند همچون حالت فرعونيان و اقوام پيشين كه آيات پروردگارشان را تكذيب كردند، سپس ما هم به خاطر گناهانشان هلاكشان كرديم و فرعونيان را در امواج غرق ساختيم و تمام اين اقوام و افرادشان ظالم و ستمگر بودند.»
با مطالعه در تاريخ اقوام وملتها دريافت مىشود كه جوامعى آخرين ترقى را طى كرده و دستهاى به پايينترين مرحله انحطاط رسيدند و جوامعى روزى دچار ضعف و عقب ماندگى بود اما روز ديگر عزيز و قدرتمند شده و پيشرفت كردهاند و جوامعى به عكس از عالىترين مرحله تمدن و پيشرفت گرفتار خوارى و ذلت شدند. اما انسان هايى كه به خوبى از عهده تحليل اين حوادث برنمى آيند علل و عوامل پيشرفتها يا انحطاط را گاهى به عوامل موهوم و خرافى مانند شانس و طالع و اقبال نسبت مىدهند و عدهاى آن را معلول قضا و قدر مىدانند و عدهاى نيز آن را توطئه بيگانگان به حساب مىآورند ولى هيچكدام علل واقعى اين حوادث را درك نمىكنند.
قرآن كريم مىفرمايد: به جاى نسبت دادن اين حوادث و فراز و نشيبها به علل موهوم و خيالى يا قضا و قدر يا توطئه بيگانگان و مانند آن، عامل اصلى آن را در وجود خود و در فكر و روحيه و اخلاق و نظام اجتماعى خود جستجو كنيد و به ايثار ملت هايى كه فكر و انديشه خود را به كار مىگيرند، دست برادرى و اتحاد بهم مىدهند و از تصميم جدى و سعى تلاش بهره مندند و به ايثار و فداكارى مىپردازند و به جهاد و مبارزه با موانع بپامى خيزند به قطع پيروز مىشوند و در مقابل اگر از علم و دانش و تلاش و كوشش بى بهره باشند و در شرايط حساس اصل ايثار و فداكارى و مبارزه نباشند و گرفتار اختلاف و پراكندگى يا تنبلى و سهل انگارى و مانند آن باشند، دچار سقوط و انحطاط مىشوند.
مرحوم علامه طباطبايى در ذيل آيه سوره رعد نوشتند: خداى سبحان چنين حكم رانده و حكمش را حتمى كرده كه نعمتها و موهبتهايى كه به انسان مىدهد، مربوط به حالات نفسانى خود انسان مىباشد كه اگر آن حالات موافق با فطرتش جريان يافت آن نعمتها و موهبتها هم جريان خواهد داشت، از باب مثال اگر مردمى به خاطر استقامت فطرتشان به خدا ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند، به دنبال آن نعمتهاى دنيا و آخرت به سويشان سرازير مىشود، چنان كه فرمود: «ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السّماء و الارض؛(3) اگر مردم شهر و ديار همگى ايمان آورده و پرهيزكار مىشدند همانا درهاى بركات آسمان و زمين را بر روى آنها مىگشوديم و مادامى كه آن حالت در دلهاى آنان دوام داشته باشد.»اين وضع از ناحيه خدا دوام مىيابد و هر وقت كه ايشان حال خود را تغيير دادند، خداوند وضع رفتار خود را عوض مىكند و نعمت رابه نقمت مبدّل مىسازد.(4)
به عبارت ديگر: اين اصل قرآنى كه يكى از مهمترين برنامههاى اجتماعى اسلام را بيان مىكند، به ما مىگويد: هرگونه دگرگونى بيرونى متكى به تغييرات و دگرگونى درونى ملتها و اقوام است و هر گونه پيروزى و شكستى كه به قومى مىرسد از همين جا سرچشمه مىگيرد.
بنابراين اگر جامعهاى دچار انحطاط و ناكامى گرديده بايد به انقلاب درونى دست زد و فكر و ايمان و اخلاق را دگرگون ساخت تا با مطالعه در خود نقاط ضعفهاى خود رابشناسد و با تلاش در جهت رفع آن، زمينه را براى پيشرفت و پيروزى فراهم سازند.
اگر رهبران فكرى جامعه بر اساس اين اصل جامعه را رهبرى كنند و در جامعه تحول ايجاد كنند شاهد پيروزى و موفقيت خواهند بود.
تاريخ بشر شواهد فراوانى با توجه به اين اصل اساسى و جاودانى در خود دارد كه اهل مطالعه مىتوانند با مطالعه تاريخ، آن را بيابند.
با توجه به اين اصل انسانها بايد عوامل پيشرفت و انحطاط را شناخته و با استفاده از عوامل پيشرفت، در جهت تكامل گام بردارند و با ترك عوامل انحطاط از سقوط و تباهى جلوگيرى كنند، در ادامه يكى از عوامل يعنى اتحاد و اختلاف مورد بررسى قرار مىگيرد. اتحاد عامل پيشرفت
يكى از عوامل پيشرفت جامعه اتحاد و انسجام افراد جامعه و هماهنگى آنان با مسئولان آن جامعه است. جامعهاى كه افراد با هم متحد و هماهنگ باشند در پيشرفت موفقند، تجربه نشان مىدهد ملتى كه از ويژگى اتحاد برخوردار باشند پيشرفت مىكنند علاوه بر آن اصل مسئله از امور بديهى و روشن است اما سخن در اين است كه چگونه در جامعهاى اتحاد و هماهنگى تحقق پيدا مىكند آيا اتحاد و هماهنگى از راه انعقاد قرارداد توسط دولتمردان ايجاد مىشود. آيا تنها با انعقاد قرارداد مىتوان دلها را بهم ارتباط داد و بهم نزديك ساخت با اين كه تجربه نشان داد بسيارى از دولتمردان قرارداد حسن تفاهم امضاء مىكنند ولى هنوز مركب آن خشك نشده گرفتار جنگ و ستيزه مىشوند، روشن مىشود تنها با قرارداد نمىتوان به اين حقيقت دست يافت، حال اين سؤال مطرح مىشود كه از چه راهى مىتوان دلها را به هم نزديك كرد تا انسجام و اتحاد در جامعه استقرار پيدا كند. سخن قرآن در اين رابطه چيست؟
بايد گفت از منظر قرآن كريم هماهنگى و اتحاد در سايه اعتصام به حبل الهى كه نتيجه آن پيوند قلب هاست تحقق پيدا مىكند و آن كه دلها را بهم پيوند مىدهد خداى سبحان است در سوره مباركه آل عمران خطاب به مؤمنان فرمود: «و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرّقوا و اذكروا نعمة اللّه عليكم اذكنتم اعداء فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً؛(5) همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام) چنگ بزنيد و پراكنده نشويد و نعمت بزرگ خدا بياد آوريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او در ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت اين نعمت برادر شديد.»
در اين آيه به نعمت بزرگ اتحاد و برادرى اشاره شده و مسلمانان را به تفكر وادار مىكند كه اگر چه ملتى در يك زمانى با هم دشمن بودند اما در پرتو ايمان و اسلام با هم برادر شدند و با يگانگى در كنار هم زندگى مىكردند.
نكته جالب توجه اين كه تأليف قلوب و پيوند دلها به خداى سبحان نسبت داده شده است و اين نشان مىدهد كه از طريق عادى ومعمولى نمىتوان ملت پراكنده و كينه توز را به ملتى متحد و برادر تبديل كرد جز اين كه خداى سبحان در آنها تحول ايجاد كرده و آنها را بهم متحد سازد.
در سوره انفال نيز فرمود: «و الّف بين قلوبهم لوانفقت ما فى الارض جميعاً ما الّفت بين قلوبهم و لكنّ اللّه الّف بينهم انه عزيز حكيم؛(6) و در ميان دلهاى آنها الفت ايجاد نمود، اگر تمام آن چه روى زمين است صرف مىكردى كه در ميان دلهاى آنها الفت ايجاد كنى نمىتوانستى ولى خداى سبحان در ميان انها الفت ايجاد كرد، او توانا و حكيم است.»
از اين آيه استفاده مىشود كه الفت و پيوند بين دل را خداى متعال ايجاد مىكند و از طرق مادى و عادى نمىتوان چنين الفتى ايجاد كرد.
كسانى كه با عصر جاهليت آشنا هستند مىدانند در آن زمان مردمان گرفتار عداوتها و كينه توزىها بودند كه پيوسته درصدد انتقام گرفتن از يكديگر بودند و آتش جنگ و ستيز با كمترين بهانه در ميان آنان شعله ور مىشد اما آمدن اسلام در بين آنان انقلاب و دگرگونى در افكار انديشهها و جانهاى آنها ايجاد نمود كه در نتيجه شخصيت آنها دگرگون شده و طرز تفكر آنها عوض شده است به گونهاى كه اعمال گذشته در نظر آنان پست و ناچيز جلوه مىكرد زيرا توحيد واقعى و ايمان در نظر آنان ارزش اساسى محسوب مىشد.
و به عبارت ديگر: پذيرش يك دين و ايمان و اعتقاد به خدا و قيامت و وحى مىتواند عامل اتحاد باشد. اگر انسانى معتقد باشد خدايى است كه همه جا مشهود انسان هاست و اين خدا به همه خاطرات، آگاه است و از ثبتها نيز آگاهى دارد و اين ثبتها و ضمائر و خاطرات در روزى كه نهانها آشكار مىشود ظهور مىكند اين انسان دچار كينه و عداوت و دشمنى نمىشود و اهل نيرنگ و فريب و جاه طلبى نمىگردد و به رشوه و اختلاس و دروغ مبتلا نمىشود. سرّ عامل تأليف قلوب بودن خدا
اما اين كه چرا عامل تأليف قلوب خداست و در پرتو ايمان به خدا و قيامت برادرى تحقق پيدا مىكند آن است كه قلب در اختيار انسان نيست بلكه در اختيار خداى سبحان است اما اين كه چرا در اختيار ما نيست آن است كه نمىتوانيم خواستهها و خاطرات خود را كنترل كنيم.
اگر قلب ما در اختيار ما بود مىتوانستيم خواستهها را مهار كنيم و چيزى كه چشم ديد يا گوش شنيد آن را نخواهيم در حالى كه چنين نيست در بخش خاطرات و انديشه نيز چنين است كه ما توان آن را نداريم كه يك نماز پنج دقيقهاى با تمركز حواس اقامه كنيم و اگر آدمى در دو عنصر و محور انديشهها و خواستهها نتواند دل را رام كند روشن مىشود كه قلوب در اختيار ما نبوده و نيست و كسى مىتواند دلها را به هم مرتبط كند كه مقلب القلوب باشد و آن خداست.
ذات اقدس الله در قرآن كريم يكى از مهمترين نعمتهاى اسلام را ايجاد وحدت مىداند و مىفرمايد: ما جامعه را به گونهاى تربيت كرديم كه آنها با ماوراء طبيعت آشنا شدند، فهميدند خدايى هست، قيامتى هست، فرشتههايى هستند و نبوت و رسالتى هست كه آدميان از آن جا مدد مىگيرند و مىيابند كه مالك دلها همان خداى سبحان است كه خود قلب را آفريده است او از همه خاطرات ما آگاهى دارد «لله ما فى السموات و مافى الارض و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ؛(7)نظام هستى و آن چه كه در آسمان و زمين است براى خداست و از اين رو اگر آن چه در دل داريد، آشكار سازيد يا پنهان، خداوند برطبق آن محاسبه مىكند.»
در واقع آيه به انسانها توجه مىدهد كه تصور نكنيداعمال قلبى و نيتهاى شما بر خداى سبحان كه حاكم بر هستى زمين و آسمان است مخفى مىماند بلكه همه آن چه كه هست در محضر خداست و خداى سبحان از آن آگاه است.
از طرف ديگر: قلب و دل كه همان روح انسانى است حقيقتى مجرد و غير مادى است و حقيقت مجرد را خداى سبحان كه حقيقت مجرد است بهم پيوند مىدهد.
با توجه به اين دو نكته يعنى اين كه خدا مالك نظام هستى و دل هاست و خود حقيقت مجرد است قلبها در اختيار اوست و مىتواند در آنها تحول ايجاد كند و دلها را بهم ارتباط دهد و با اين ارتباط تأليف قلوب تحقق پيدا كند.
با اين مطالب روشن مىشود كه منشأ اتحاد و پيوند دلها خداوند است و بايد بدانيم خداوند چگونه دلها را به هم پيوند مىدهد روشن است آدميان بايد به خدا و پيامبران و دين الهى ايمان داشته و در مقام عمل از آنها اطاعت كنند از اين رو خداى سبحان فرمود: «انما المؤمنون اخوة؛مؤمنان با هم برادرند.»(8) و اگر اختلافى وجود دارد در پرتو آن ايمان اين اختلاف را از بين ببرند، «كان الناس امة واحدة فبعث الله النبييّن مبشرّين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الّا الذين اوتوه من بعد ماجائتهم البيّنات بغياً بينهم، فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم؛(9) مردم در آغاز يك دسته بودند و تضادى در بين آنها وجود نداشت تا اينكه به تدريج اختلافهايى در بين آنها پديد آمد، خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت مىكرد با آنها نازل نمود تا در ميان مردم در آن چه اختلاف داشتند، داورى كند، افراد با ايمان در آن اختلاف نكردند تنها گروهى از كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند و نشانههاى روشن به آنها رسيده بود به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف كردند، خداوند آن هايى را ايمان آورده بودند به حقيقت آن چه مورد اختلاف بود به فرمان خودش رهبرى نمود، اما افراد بى ايمان همچنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند و خدا هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مىكند.»
از اين آيه استفاده مىشود كه حلقه اتصال و عامل اتحاد آدميان از هر نژاد و زبان و قوميت و پيوند دهنده بين آنان، ايمان به خدا و آيين الهى است كه تمام اين مرزها را در هم مىشكند و همه انسانها را زير يك پرچم جمع مىكند.
اگر جامعهاى متحد و هماهنگ باشد و در صف واحد قرار داشته باشند به پيروزى و موفقيت نائل مىشود اگر در قرآن مىفرمايد حزب الله پيروز است بهمين دليل است چنان كه فرمود: «و من يتولّ الله و رسوله و الذين آمنوا فانّ حزب الله هم الغالبون؛(10)كسانى كه ولايت و سرپرستى خدا و پيامبر و افراد با ايمان را بپذيرند پيروز خواهند شد زيرا آنها در حزب خدا خواهند بود و حزب خدا پيروز است.
براستى اگر جمعيتى از حزب الله باشند يعنى ايمان محكم و تقوا و عمل صالح و اتحاد و همبستگى كامل و آگاهى و آمادگى كافى داشته باشند بدون ترديد در تمام زمينهها پيروز خواهند بود.
در سوره مجادله نيز پس از بيان ويژگىهاى حزب الله فرمود: «الا انّ حزب اله هم المفلحون ؛(11)آگاه باشيد كه حزب خدا پيروز و رستگار است.»
در واقع حزب الله به كسانى گفته مىشود كه براساس محبت و ولايت الهى و ايمان به خدا در كنار هم قرار گرفتهاند به گونهاى كه خدا از آنها راضى و آنها از خدا راضى هستند و اگر مردمى اين چنينى در كنار هم قرار گيرند كسى نمىتواند در آنها رخنه كرده و صفوف آنها را در هم شكند، وقتى صفوف متحد و هماهنگ باشد به طور طبيعى به فلاح و رستگارى مىرسد و در برابر دشمن پيروز خواهند شد اين جامعه پيروز به پيشرفت و تعالى نائل مىگردد. اختلاف عامل انحطاط جامعه
چنان كه اتحاد و هماهنگى و انسجام عامل پيشرفت جامعه است در مقابل آن اختلاف و تفرقه عامل انحطاط و سقوط يك جامعه به شمار مىرود به اين معنا كه اگر جامعهاى دچار تفرقه و ناسازگارى باشد و هر فرقه و گروه راهى را انتخاب كند كه با راهى كه ديگران انتخاب كنند تفاوت داشته باشد دچار اختلاف است و اگر جامعه دچار اختلاف گرديد آثار متعدد رخ مىنمايد كه از جمله آنها از بين رفتن ابّهت و شوكت مؤمنان و خفّت و ذلّت در دنيا و سستى در پيكار با دشمنان و شكست در برابر دشمن و شعله ور شدن آتش نزاع و جنگ و در نهايت سقوط جامعه مىباشند قرآن در آيات متعددى به اين پيامدها اشاره مىكند.
در سوره مباركه انفال فرمود: «و اطيعوا الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم ؛(12)فرمان خدا و پيامبرش را اطاعت نمائيد و نزاع مكنيد تا سست شويد و قدرت و شوكت و هيبت شما از بين برود.»
در اين آيه مىفرمايد: اطاعت خدا و پيامبر محور اتحاد است و سرپيچى از اطاعت خدا و پيامبر منشأ نزاع و اختلاف مىشود كه نتيجه نزاع و اختلاف، سستى و ناتوانى و از ميان رفتن قدرت و عظمت مؤمنان مىگردد.
در سوره مباركه آل عمران فرمود: «و لقد صدقكم الله وعده اذتحسّونهم باذنه حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد مااريكم ما تحبّون؛(13) خداوند وعده خود را به شما راست گفت در آن هنگام دشمنان را به فرمان او به قتل مىرسانديد و اين پيروزى ادامه داشت تا اين كه سست شديد و در كار خود به نزاع پرداختيد و بعد از آن كه آن چه را دوست مىداشتيد به شما نشان داد نافرمانى كرديد.
اين آيه درباره جريان جنگ احد است كه مسلمانان در آغاز آن جنگ با اتحاد و شجاعت خاص جنگيدند و پيروز شدند و لشكر دشمن پراكنده شد ولى نافرمانى جمعى از مجاهدان سبب شد كه ورق برگردد و شكست سختى به لشكر اسلام وارد گردد، قرآن مىفرمايد:خدا وعده پيروزى داده است و اين وعده تا زمانى كه دست از استقامت و پيروى پيامبر بر نداشته بوديد ادامه داشت.
شكست از آن زمان شروع شد كه سستى و نافرمانى و نزاع در بين شما در گرفت. وقتى ملتى به نزاع و اختلاف دامن زد و از اتحاد و هماهنگى كه عامل بقاء ملتهاست دست برداشت به طور طبيعى دچار سقوط و انحطاط خواهد شد. عوامل اختلاف
اختلاف عواملى دارد كه بايد آن عوامل شناسايى شود و از طريق برخورد با عامل از اصل اختلاف جلوگيرى كرد و عمده عوامل اختلاف عدم تعقل و جهل و دنياطلبى است. اگر جامعهاى از خردورزى بهرهاى نداشته و گرفتار جهل و نادانى و در نتيجه دنياطلبى گردد گرفتار اختلاف خواهد شد.
قرآن كريم در سوره حشر فرمود: «تحسبهم جميعاً و قلوبهم شتّى ذلك بانّهم قوم لا يعقلون؛(14)به ظاهرشان مىنگرى آنها را متحد مىبينى در حالى كه دلهاى آنها پراكنده است اين به خاطر آن است كه قومى بى عقلند.»
از اين آيه دريافت مىشود كه تفرقه و نفاق درونى ناشى از جهل و بى خبرى و نادانى و بى خردى است و علت اساسى همه آن است كه چون از ايمان به خدا بى بهرهاند از اين رو هر كدام به منافع خويش فكر مىكنند و حفظ منافع مادى موجب تضاد و كشمكش خواهد بود در حالى كه اگر از عقل و خردورزى بهره گيرند اصولى چون ايمان و توحيد و ارزش الهى را معيار قرار مىدهند تا در پرتو آن هماهنگى و انسجام خود را حفظ كنند.
راه كارهاى زدودن اختلاف
قرآن كريم براى برقرارى يگانگى و حفظ آن از بين بردن اختلاف امورى را ذكر مىكند كه برخى براى جلوگيرى از تفرقه و بخشى به درمان آن ناظر است.
توجه به نقاط مشترك و تأكيد بر آن را از جمله آنها مىداند مثل اصل دين و ايمان مشترك، سرزمين مشترك و مانند آن.
چنگ زدن به ريسمان الهى زمينه تفرقه و اختلاف را از بين مىبرد. مراجعه به سنت پيامبر نيز محورى براى حل اختلاف و ايجاد وحدت و همبستگى ايجاد مىكند، «فان تنازعتم فى شىء فردّوه الى الله و الرسول؛(15)اگر در چيزى نزاع و اختلاف كرديد به خدا و رسول مراجعه كنيد.»مراجعه به رسول در آيه مراجعه به سنت معنى شده است.(16) نتيجهگيرى
آن چه در اين مقاله مطرح شده اين است كه پيشرفت و انحطاط جامعه به انسان و خواست مربوط است از اين رو آدمى بايد با شناخت عوامل اختلاف را از خود دور سازد. يكى از مهمترين عامل پيشرفت اتحاد و هماهنگى افراد جامعه و عامل انحطاط جامعه تفرقه و اختلاف است كه بايد تلاش كرد تا اتحاد را برقرار و حفظ و از تفرقه و اختلاف پرهيز كرد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره رعد، آيه 11. 2. سوره انفال، آيه 52 و53. 3. سوره اعراف، آيه 96. 4. الميزان، ج 11، ص 310. 5. سوره آل عمران، آيه 103. 6. سوره انفال، آيه 63. 7. سوره بقره، آيه 284. 8. سوره حجرات، آيه 10. 9. سوره بقره، آيه 213. 10. سوره مائده، آيه 56. 11. سوره مجادله،آيه 22. 12. سوره انفال، آيه 46. 13. سوره آل عمران، آيه 152. 14. سوره حشر، آيه 14. 15. سوره نساء، آيه 59. 16. نهج البلاغه، خطبه 125.
عوامل رستگارى در قرآن
مقدمه
اسلام به عنوان كاملترين و جامعترين دين الهى خوشبختى و رستگارى انسانها را در قرآن بيان كرده است و در آيات متعددى به اين موضوع پرداخته است. در قرآن حدود 40 مرتبه(1) از فلاح (رستگارى) سخن گفته شده و در ضمن آيات مربوطه از صفات و علائم رستگاران و سعادتمندان واقعى و اخروى سخن رانده است كه البته رستگارى از هر دو بعدش هم دنيوى و هم اخروى مدنظر بوده و از آنجا كه حيات اخروى جاودانى و ابدى است از اهميت بيشترى برخوردار مىباشد.
فلاح (رستگارى) از ماده «فلح و فلاح» در اصل به معنى شكافتن و بريدن است و به هر نوع پيروزى و رسيدن به مقصد و خوشبختى اطلاق شده است. در حقيقت افراد پيروز و رستگار و خوشبخت، موانع را از سر راه خود برمىدارند و راه را براى رسيدن به مقاصد هموار مىسازند و پيش مىروند. فلاح و رستگارى به معنى وسيع آن هم پيروزىهاى مادى را شامل مىشود و هم معنوى را. پىروزى و رستگارى دنيوى در آن است كه انسان آزاد و سربلند، عزيز و بىنياز زندگى كند كه اين امور جز در سايه ايمان امكانپذير نيست و رستگارى آخرت در اين است كه در جوار رحمت پروردگار در ميان نعمتهاى جاويدان، در كنار دوستان شايسته و پاك و در كمال عزت و سربلندى به سر برد.(2) عوامل رستگارى در قرآن
اما عواملى كه انسان را به رستگارى مىرساند و سعادتمند ابدى مىكند عبارتند از: 1 – ايمان:
خداوند در سوره مؤمنون مىفرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»(3) يعنى مؤمنان رستگار شدند. مؤمنان يعنى تصديق كنندگان به خدا و يگانگى او و پيغمبران او و آنچه نبى خاتم(ص) آورده است. رستگارى حقيقى بسته به ايمان حقيقى و مقيد به تمام شرايط است كه در آيات بعد به صورت واضح و روشن ذكر مىفرمايد.(4)
انتخاب فعل ماضى «افلح» در مورد رستگارى مؤمنان، براى تأكيد هر چه بيشتر است؛ يعنى رستگارى آنها آنقدر مسلم است كه گويى قبلاً تحقق يافته و ذكر كلمه «قد» قبل از آن نيز تأكيد ديگرى براى موضوع است. تعبيراتى همچون خاشعون، معرضون، راعون و يحافظون همه دليل بر آن است كه برنامههاى مؤمنان راستين در اين اوصاف برجسته، موقّتى و محدود نيست؛ بلكه مستمر و دائمى است.(5)
ايمان به معناى اذعان و تصديق به چيزى و التزام به لوازم آن است مثلاً ايمان به خدا در قرآن به معناى تصديق به يگانگى او و پيغمبرانش و تصديق به روز جزا و بازگشت به سوى او و تصديق به هر حكمى است كه فرستادگان او آوردهاند.(6)
البته لازمه ايمان عمل صالح است و ايمان تصديق توأم با تسليم و اطمينانخاطر است.(7)
ايمان به خدا و پيامبر9(8) و ايمان به كتابهاى پيشين(9) و روز رستاخيز و آخرت(10) مايه سعادت اخروى مىباشند. «در قرآن هر جا كه صفات مؤمنان را مىشمارد به دنبال ايمان، عمل صالح را ذكر مىفرمايد يعنى ايندو و با هم موجب خوشبختى انسان است.»(11) «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً؛(12) هر كس كار شايستهاى كند خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده مىكنيم» و نيز «الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَتِ طُوبَى لَهُمْ وَ حُسْنُ مََابٍ؛(13) آنها كه ايمان آورند و كارهاى شايسته انجام دادند، پاكيزهترين (زندگى) نصيبشان است و بهترين سرانجامها.»
خداوند در سوره نور مىفرمايد: «إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُواْ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُواْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(14) سخن مؤمنان، هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند تنها اين است كه مىگويند: «شنيديم و اطاعت كرديم». و اينها همان رستگاران واقعى هستند و همچنين در آيه بعد اطاعت كنندگان از خدا و رسول را سعادتمندان واقعى مىشمرد. از اينجا فهميده مىشود كه مقتضاى اعتقاد قلبى بر پيروى آنچه خدا و رسولش حكم مىكنند همين است كه دعوت خدا و رسول را لبيك گويند نه اينكه آن را رد كنند.(15) 2 – نماز:
از عوامل بسيار مهم رسيدن به سعادت اخروى نماز مىباشد خدا مىفرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ؛(16) مؤمنان رستگار شدند، كسانى كه در نمازشان خشوع دارند.» خشوع به معناى تواضع و ادب جسمى و روحى است كه در برابر شخص بزرگ يا حقيقت مهمى در انسان پيدا مىشود و آثارش در بدن ظاهر مىگردد در واقع كسانى كه به هنگام نماز آن چنان حالت توجه به پروردگار مىيابند كه از غير او جدا مىگردند و چنان غرق حالت تفكر و حضور و راز و نياز با پروردگارشان مىشوند كه بر تمام ذرات وجودشان اثر مىگذارد. اين نماز موجب خودسازى و تربيت انسان است و وسيلهاى براى تهذيب روح و جان است.(17)
همچنين در سوره حج آمده «يَأَايّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ارْكَعُواْ وَ اسْجُدُواْ وَ اعْبُدُواْ رَبَّكُمْ وَ افْعَلُواْ الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(18) اى كسانى كه ايمان آوردهايد ركوع كنيد و سجود به جا آوريد و پروردگارتان را عبادت كنيد و كار نيك انجام دهيد، شايد رستگار شويد. در اين آيه ركوع و سجود توصيه شده كه دو ركن مهم نمازند و در پايان وعده رستگارى داده شده است.
همچنين در آيات ديگر محافظت و مراقبت در نماز توصيه شده است و موجب رستگارى انسان شمرده مىشود. در سوره مؤمنون هفت صفت(19) براى مؤمنان سعادتمند ذكر شده كه ابتدا و انتهاى اين صفات در مورد نماز است. اين امر بيانگر اهميت نماز است و علاوه بر خشوع، مراقبت و حضور قلب در نماز، نشانه رستگارى معرفى شده است.
در برخى آيات قرآن، ذكر خداوند و مداومت بر آن زمينه دستيابى به فلاح و رستگارى معرفى شده است. «يَأَايّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُواْ وَاذْكُرُواْ اللَّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(20) اى كسانى كه ايمان آوردهايد هنگام كه (در ميدان نبرد) با گروهى روبرو مىشويد ثابت قدم باشيد و خدا را فراوان ياد كنيد باشد كه رستگار شويد. در سوره جمعه آورده «…وَ اذْكُرُواْ اللَّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(21) آياتى نظير آيههاى مذكور دلالت بر اهميت ذكر خدا و دعا و مناجات با او براى سعادتمند شدن در زندگى دارد. 3 – عمل خير:
انجام عمل خير و نيكىهاى فراوان از عوامل ديگر سعادت ابدى انسان مىباشد. «وَالْوَزْنُ يَوْمئذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَ زِينُهُ فَأُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(22) وزن كردن اعمال و سنجش ارزش آنها در آن روز، حق است. كسانى كه ميزانهاى (عملِ) آنها سنگين است، همان رستگارانند.» در سوره حج مىفرمايد: «…وَ افْعَلُواْ الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛(23) كار نيك انجام دهيد شايد رستگار شويد. از اين آيه بدست مىآيد هر چه اعمال خير و نيك انجام دهيم در مسير رسيدن به سعادت قدم بر مىداريم. 4 – تزكيه نفس:
عامل ديگرى كه انسان را به زندگى سعادتمند رهنمون مىشود تزكيه نفس است. «قد افلح من زكها؛(24) به يقين رستگار شد كسى كه به تزكيه نفس پرداخت.» خداوند در سوره شمس پس از اينكه هفت بار به آفريدههاى بزرگ و مهم (مثل خورشيد، ماه و…) قسم ياد نموده مىفرمايد (قد افلح من زكها) به يقين سعادتمند شد كسى كه نفس خود را از آلودگيها (گناهان) زدود و پاك كرد و اين نشانگر اهميت پيراستن جسم و جان از ناپاكىها است كه در نتيجه آن رستگارى و خوشبختى نصيب آدمى مىشود.
آنگاه كه انسان نفس خود را پاكيزه كرد و آن را از صفات حيوانى مبرّا نمود آنچه خير و مايه رستگارى اوست از جانب خدا به وى الهام مىگردد.(25)
تا نفس مبرّا ز مناهى نشود
دل آينه نور الهى نشود
خداوند در سوره اعلى مىفرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى»(26) يعنى يقيناً، كسى كه پاكى جُست، رستگار شد. آرى هر كس در مقام مجاهده با نفس برآمد سعادتمند گشت و قابليت سكونت در جوار رحمت الهى را كه همانا كمال خوشبختى است پيدا كرد. 5 – تقوا:
خداوند در آيات متعددى بعد از بيان صفت تقوا به رستگارى و سعادتمندى بشارت داده است. در سوره مائده آمده: «قُل لَّا يَسْتَوِى الْخَبِيثُ…فَاتَّقُواْ اللَّه اولى الالباب لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛(27) بگو هيچگاه ناپاك و پاك مساوى نيستند… از مخالفت خدا بپرهيزيد اى خردمندان، شايد رستگار شويد.»
زمانى كه انسان از هوا و هوس پيروى نكند و نفس خود را از آلودگى به معاصى حفظ كند در زندگى ابدىاش سعادت خواهد بود. همچنين از طرح تقوا به عنوان عامل مهم رستگارى در چندين آيه در قرآن به اهميت اين ويژگى در زندگى انسان پى مىبريم.
يكى از موارد با اهميت سعادت و خيرورزى انسان، داشتن تقواست كه از مصاديق آن كه در قرآن ذكر شده نگهداشتن نفس از حرص و بخل(28)، رويگردانى از لغو(29)، دورى از شراب و قمار و بتپرستى و شرك(30) و رباخوارى(31) و نيز حفظ عفت و پاكدامنى مىباشد.(32) 6 – زكات:
يكى ديگر از عوامل مهم پيروزى و ظفرمندى در دنيا و آخرت مسأله زكات است. كه شامل زكات شرعى، انفاق مال و صدقه و زكات فطره مىباشد.(33)دادن زكات چه زكات مال و چه زكات فطره موجب خوشبختى اداء كننده آن مىباشد خداوند در سوره اعلى فرموده: «قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى * وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى؛(34) به يقين كسى كه پاكى جُست رستگار شد و آن كه نام پروردگارش را ياد كرد سپس نماز خواند.»
در سوره مؤمنون هم زكات دادن از عوامل رستگارى به شمار آمده است. «وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَوةِ فَعِلُونَ»(35) در اينجا اداء زكات و مداومت بر آن كه جنبه اجتماعى و مالى دارد از صفات مؤمنان و رستگاران بيان شده است.
مطابق آيات قرآن انسان براى رسيدن به نهايت كاميابى غير از توجه ويژه به نماز و اعمال عبادى به مسائل اجتماعى كه از مهمترين مصاديق آن مسأله زكات است توجه نمايد چرا كه نماز زحمت جسمى براى فرد بدنبال دارد. و زكات دادن گذشتن از مال دنيا براى رضاى خداوند متعال است و اثر آن جلا دادن و صفا دادن به قلب و موجب نورانيت روح انسانى مىباشد. مصداق ديگر براى اين موضوع انفاق در راه خداست. در سوره روم آمده: «فََاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ذَ لِكَ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(36) پس حق نزديكان و مسكينان و در راه ماندگان را ادا كن اين براى آنها كه رضاى خدا را مىطلبند بهتر است و چنين كسانى رستگارانند.
ذى القربى به معناى صاحب قرابت از ارحام است و مقصود خويشاوندان مىباشد و مسكين كسى را گويند كه از فقير بدحالتر باشد و ابن سبيل مسافرى را گويند كه در راه مانده و حاجتمند است.(37) پس حقوق اين گروهها را بايد ادا كرد تا به فلاح و كاميابى دست يافت. 7 – جهاد:
در چندين آيه بعد از بيان جهاد در راه خدا يا با جان و يا با مال وعده رستگارى داده شده است. «…وَجَاهدُواْ فِى سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(38) يعنى و جهاد كنيد در راه خدا شايد كه رستگار شويد. در سوره توبه مىفرمايد: «لَكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ جَاهَدُواْ بِأَمْوَ لِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ وَأُوْلَئكَ لَهُمُ الْخَيْرَ تُ وَأُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(39) ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آوردند با اموال و جانهايشان جهاد كردند؛ و همه نيكىها براى آنهاست؛ و آنها همان رستگارانند.
همچنين پايدارى در مقابله با دشمن و مراقبت از كار دشمن نيز از عواملى است كه نتيجه آن رسيدن به سعادت مىباشد در سوره انفال مىفرمايد «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ … فَاثْبُتُواْ و …لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(40) ثابت قدم باشيد و پايدارى كنيد باشد كه رستگار شويد. در موقعيتى كه با كافران در حال جنگ هستيد پايدارى كنيد و فرار نكنيد تا در دنيا پيروز شويد و در آخرت هم سعادتمند. در سوره آل عمران مىفرمايد: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ…وَرَابِطُواْ …لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(41) مراقب كار دشمن باشيد و هشيار باشيد تا از دشمن آسيب نبينيد. باز هم نتيجه اين كار را فلاحت و سعادتمندى مىداند. دشمنشناسى مسأله مهمى است كه انسان در همه دوران بايد مورد توجه قرار دهد و با توجه به شناختى كه از دشمن پيدا كرده است به تدبير امور بپردازد و راههاى مقابله با او را كشف كند و نقاط ضعف و قوت او را بشناسد تا هرگز مغلوب دشمن نشود.
در سوره مجادله آيه 22 مىفرمايد: «لَّا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ… أُوْلَئكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَآ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» هيچ قومى نخواهى يافت كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشد و در عين حال با كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مىكنند دوستى كند، هرچند دشمن خدا و رسول، پدران و يا فرزندان و يا برادرانشان و يا قوم و قبيلهشان باشد؛ براى اينكه خداوند در دلهايشان ايمان را نوشته و… ايشان حزب خدايند آگاه باشيد كه حزب خداوند رستگارانند. به نظر مىرسد كه اين آيه دلالت بر اهميت عقيده و باور مىكند كه به گونهاى كه وقتى انسان به خدا ايمان آورد ديگر دشمنان خدا را به دوستى برنمىگزيند يعنى همان دشمنى با دشمنان خدا و رسول و همان تبرّى كه جزو فروع دين ماست مىباشد. چگونه ممكن است جمع شود بين دوستى با كسى و دوستى با دشمن او.(42) 8 – وفاى به عهد:
در سوره مؤمنون از جمله هفت صفتى كه براى مؤمنان رستگار شمرده است وفاى به عهد و پيمان است. «وَ الَّذِينَ هُمْ لاماناتهم وَ عَهْدِهِمْ رَ عُونَ؛(43) آنها كه رعايت امانت و عهد مىكنند». افراد يك جامعه اگر پايبند به عهد و پيمان باشند و امانتدارى از ويژگىهاى آنها محسوب شود خيلى از مشكلات امروز حل مىگردد از جمله يكى از آن امانات همين مسئوليتهايى است كه به افراد واگذار مىشود اگر همگان به اين نكته توجه داشته باشند كه مسئوليتى كه به آنها سپرده شده است امانتى بيش نيست و عهدى است كه بين خود و اداره يا شركت و يا نظام خود منعقد كرده است حساستر و دقيقتر خواهد شد تا آن مسئوليت را هم در حضور جامعه و مردم و هم در محضر خداوند بارىتعالى بهتر و مفيدتر به انجام برساند و لغزش به خود راه نداده با ايمانى راسخ به اداى مسئوليت و تكليف خويش در قبال جامعه و مردم بپردازد. البته در تفاسير منظور از امانات به فرزندان يا زنان(44) يا امامت ائمه:(45) و يا مطلق ولايت و حكومت تعبير شده است.
خلاصه اينكه از نظر قرآن يك پله از پلههاى رسيدن به سعادتمندى، همان وفاى به عهد و امانت است. 9 – استفاده از «وسيله» براى تقرب به خدا:
خداوند در سوره مائده مىفرمايد: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِى سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(46) اى كسانى كه ايمان آوردهايد از مخالفت خدا بپرهيزيد و وسيلهاى براى تقرب به او بجوئيد؛ و در راه خدا جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد. حقيقت وسيله به درگاه خدا، مراعات راه خداست به اينكه اولاً به احكام او علم پيدا كنى و در ثانى به بندگى او بپردازى و ثالثاً در جستجوى مكارم و عمل به مستحبات شريعت باشى.(47)
وسيله نوعى توسل است در مورد خداوند كه منزه از مكان و جسم است توسل معنوى و پيدا كردن رابطهاى است كه بين بنده و پروردگارش اتصال برقرار كند و از آنجا كه بين بنده و پروردگارش هيچ رابطهاى به جز عبوديت نيست قهراً وسيله عبارتست از اينكه انسان به حقيقت عبوديت را دست يابد و به درگاه خداى تعالى وجهه مسكنت و فقر به خود گيرد. و همچنين گفتهاند وسيله به معناى رساندن خود به چيزى با ميل و رغبت است. و برخى گفتهاند مقصود توسل به ائمه(ع) كه در نزد خدا صاحب آبرويند و دست به دامن شدن ائمه(ع) براى تقرب به خداوند بارىتعالى مىباشد.(48) 10 – امر به معروف و نهى از منكر:
خداوند در سوره آل عمران مىفرمايد: «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(49)
يعنى بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيكى و امر به معروف و نهى از منكر كنند و آنها همان رستگارانند. از اين آيه مستفاد مىشود كه امر به معروف و نهى از منكر به طور مستقل به سعادت انسان منتهى مىشود. البته اين كار شرايطى دارد كه با وجود آن شرايط بر فرد واجب مىشود كه امر به معروف كند و نهى از منكر(50) نمايد. امت در اصل از ماده «امّ» به معنى هر چيزى است كه اشياء ديگرى به آن ضميمه گردد و به همين جهت «امت» به جماعتى كه جنبه وحدتى در ميان آنها باشد گفته مىشود خواه وحدت از نظر زمان باشد يا مكان و يا هدف و مرام؛ چون به دنبال آيات پيش كه به اخوّت و اتحاد توجه دارد به مسأله امر به معروف و نهى از منكر اشاره كرده اين در حقيقت به منزله يك پوشش اجتماعى براى محافظت از جمعيت است؛ زيرا اگر مسئله امر به معروف و نهى از منكر در ميان نباشد عوامل مختلفى كه دشمنِ بقاىِ «وحدت اجتماعى» هستند، همچون موريانه از درون، ريشههاى اجتماع را مىخورند و آن را از هم متلاشى مىسازند. بنابراين حفظ وحدت اجتماعى بدون نظارت عمومى ممكن نيست.(51)
احاديث معتبر زيادى بر اهميت اين امر به معروف و نهى از منكر در جامعه اسلامى دلالت دارد از جمله روايتى از امام باقر(ع) كه فرمودند: «امر به معروف و نهى از منكر راه انبياء و طريق صلحاء است. فريضه بزرگى است كه به آن است قيام تمام فرائض، راهها به آن ايمن مىشود و كسبها به آن حلال مىگردد و مظالم به سبب آن رد مىشود و زمين به آن آباد مىگردد و به آن انصاف از دشمنان ظهور مىيابد و استقامت امور به آن حاصل آيد.»(52)
همچنين على(ع) مىفرمايد: تمام كارهاى نيك و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر چون آب دهان است در برابر درياى پهناور. اين دو وظيفه بزرگ در حقيقت ضامن اجراى بقيه وظايف فردى و اجتماعى است و در حكم روح و جان آنها مىباشد و با تعطيل آنها تمام احكام و اصول اخلاقى، ارزش خود را از دست خواهد داد.(53) 11 – صبر و سفارش به آن:
در سوره آل عمران مىخوانيم: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَاتَّقُواْ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(54) اى كسانى كه ايمان آوردهايد (در برابر مشكلات و هوسها) استقامت كنيد؛ و در برابر دشمنان (نيز) پايدار باشيد و از مرزهاى خود، مراقبت كنيد و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد. چنانچه مشاهده مىشود در اين آيه فرموده كه اى اهل ايمان در كار دين صبر كنيد و يكديگر را به صبر و مقاومت سفارش كنيد و مهيا و مراقب كار دشمن بوده و خدا ترس باشيد شايد كه رستگار شويد. همه دستورات در آيه مذكور به طور مطلق آمده و معناى عام را در بر دارد.(55) 12 – توبه:
خداوند در سوره نور مىفرمايد: «…وَ تُوبُواْ إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(56) يعنى دستور به توبه و بازگشت به سوى خداوند داده و مىفرمايد به سوى خدا بازگرديد اى مؤمنان باشد كه سعادتمند شويد. خداوند در اين آيه بعد از تذكرات و دستوراتى كه در مورد حفظ عفت و آبرو به مردان و زنان مؤمن مىدهد مىفرمايد در هر جايى كه مخالفت اين احكام را نموديد توبه كنيد و از مخالفت اوامر الهى به موافقت باز آييد كه اميد رستگارى براى شما هست.
و نيز در سوره قصص مىفرمايد: «فَأَمَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَعَسَى أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ»(57) يعنى اما كسى كه توبه كند، و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد اميد است از رستگاران باشد.پس توبه و انابه از گناهان گذشته و قرار گرفتن در زير چتر حمايت الهى و اطاعت از اوامر خداوند متعال گام مهمى در رسيدن به هدف متعالى انسانى يعنى سعادت دنيوى و اخروى مىباشد؛ زيرا در آيات مختلفى از توّاب بودن و توبهپذير بودن خداوند سخن به ميان آمده است.
خلاصه اينكه از نظر قرآن عواملى كه در اين مقاله مورد بررسى قرار گرفت پلّههاى اصلى ارتقاء به جايگاه ظفرمندى و سعادت و قرار گرفتن در جوار رحمت الهى كه كمال پيروزى و رستگارى است مىباشد.
به عبارت ديگر با تأمل و تدبر در آيات مطرح شد و در مطالب پيشين مىتوان گفت كه اعتقاد قلبى به اصول دين و التزام عملى به فروع دين در نهايت، ختم به رستگارى و فلاحت انسان مىگردد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. محمد فؤاد عبد الباقى، المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الكريم، قم، نويد اسلام، 1383.2. مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 14، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1353 – 1366 ش، 27 جلد، 13686 ص)، ص 193.3. سوره مؤمنون، آيه 1.4. شاهزاده عليرضا ميرزا خسروانى، تفسير خسروى، ج 6، تهران، چاپ الاسلاميه، 1390 – 1397 ق، (8 جلد، 3994 ص) ص 108. 5. تفسير نمونه، ج 14، ص 203.6. سيدمحمد حسين طباطبايى، ترجمه تفسير الميزان، ج 15، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1363 ش، ص 4؛ تفسير مخزن العرفان، ج 9، ص 5. 7. سيدعلى اكبر قرشى، احسن الحديث، ج 7، تهران، واحد تحقيقات اسلامى، چاپ اول، 1366 ش، ص 96.8. سوره مؤمنون،آيه1. 9. سوره بقره ، آيه4.10. سوره بقره، آيه 4 و سوره لقمان، آيات 5 و 4.11. ترجمه تفسير الميزان، پيشين، ص 5.12. سوره نحل، آيه 97.13. سوره رعد، آيه 29.14. سوره مؤمنون، آيه 51.15. ترجمه تفسير الميزان، پيشين، ج 15، ص 200.16. سوره مومنون، آيه 1و2.17. تفسير نمونه، پيشين، ج 14، ص 193-204.18. سوره حج، آيه 77.19. سوره مومنون، آيات 1 تا9.20. سوره انفال، آيه 45.21. سوره جمعه، آيه 10.22. سوره اعراف، آيه 8.23. سوره حج، آيه 77.24. سوره شمس، آيه 14.25. مخزن العرفان، پيشين، ج 4، ص 150.26. سوره اعلى، آيه 14.27. سوره مائده، آيه 100.28. سوره حشر، آيه 9.29. سوره مومنون، آيه 3.30. سوره مائده، آيه 90.31. سوره آل عمران،آيه 135.32. سوره مومنون، آيه 5.33. ترجمه تفسير الميزان، پيشين، ج 15، ص 3، تفسير نمونه، پيشين، ج 14، ص 196 و ج 20، ص 438.34. سوره اعلى، آيات 14و 15.35. سوره مومنون، آيه 4.36. سوره روم، آيه 38.37. ترجمه تفسير الميزان، پيشين، ج 16، ص 276.38. سوره مائده، آيه 35.39. سوره توبه، آيه 88 (آيه 35 مائده و 200 آل عمران هم مربوطاند). 40. سوره انفال، آيه 45.41. سوره آل عمران، آيه 200.42. تفسير مخزن العرفان، ج 5، ص 202.43. سوره مومنون، آيه 8.44. محمد جواد نجفى، تفسير آسان، ج 13، ص 274، تهران، كتابفروشى اسلاميه، چاپ اول، 1362 – 1364.45. تفسير نمونه،پيشين، ج 14، ص 200.46. سوره مائده، آيه 35.47. ترجمه تفسير الميزان، پيشين، ج 5، ص 532.48. همان مدرك. 49. سوره آل عمران، آيه 104.50. تفسير عاملى، پيشين، ج 2، ص 154.51. تفسير نمونه، پيشين، ج 3، ص 42.52. همان. 53. تفسير نمونه، ج 3، ص 42.54. سوره آل عمران، آيه 200.55. تفسير احسن الحديث، پيشين، ج 2، ص 185.56. سوره نور، آيه 31.57. سوره قصص، آيه 67.
نقش قرآن در تربيت انسان
«يا ايها الناس قد جائتكم موعظه من ربكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمه للمومنين»(1) نقش قرآن در تربيت
نقش قرآن چون در اين عالم نشست
نقش هاى كاهن و ناپاك شكست
فاش گويم: آنچه در دل مضمر است
اين كتابى نيست، چيز ديگر است
چون به جان در رفت، جان ديگر شود
جان چو ديگر شد، جهان ديگر شود(2)
قرآن كريم كلام بى نظير خداوند است، و در بين اين همه موجودات مخاطب او انسان است، انسانى كه داراى روحى الهى است، داراى قلبى براى فهميدن و دلى براى ادراك كردن، در اعتبار و ارزش قرآن، همين بس كه سخن بى مانند خداست ودر اعتبار و ارزش انسان همين بس كه هم سخن و مخاطب خداوند براى وحى انسان است.
قرآن به عنوان يك كتاب آسمانى و كاملا غير بشرى و نازل شده من عندالله و از جهان غيب بر هر كس كه قرائت شود يا هر كس كه قرائت كند به شدت تحت تأثير كلمات معنوى آن قرار مىگيرد، هيچ گاه از خواندن آن خستگى و ملالت حاصل نمى آيد بلكه هر لحظه آدمى را كه صاحب دلى پذيرا و قلبى صاف باشد، به سوى خود مى كشاند و در واقع صاحب جاذبه اى قوى و نيرومند است اين است كه هر كس به سمت آن مى رود، به گونه اى از آن تاثير گرفته و لاجرم نمى تواند اين تاثير را پنهان كند.
در طول تاريخ به حوادث شگفت انگيز و مستندى برخورد مى كنيم كه از يك سو بيانگر نفوذ عظيم قرآن در قلوب شنوندگان حتى بيگانگان از اسلام و از سوى ديگر دليل روشن بر عجز مخالفان از مقابله به مثل مى باشد، بررسى اين حوادث تاريخى مسايل زيادى را به انسان مى آموزد كه به نمونه هايى از آن در اين نوشتار اشاره شده است.(3) سيره و روش برخى از دانشمندان اسلامى:
مرحوم فيض كاشانى:
مرحوم فيض كاشانى در كتاب ارزشمند المحجة البيضاء از قول يكى از حكيمان چنين مى گويد:
يكى از حكيمان مى گويد كه ابتدا قرآن را مى خواندم و لذتى نمى بردم، چندى بعد كه آن را مى خواندم چنان بود كه گويى آن را از رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى شنوم كه بر اصحابش مى خواند بالاتر رفتم و آن را از جبرئيل شنيدم كه بر پيامبر مى خواند.
از آن هم بالاتر رفتم و اينك آن را از خود خداوند مى شنوم و لذتى مى برم و تنعمى دارم كه نمى توانم از آن بگذرم.(4)
مرحوم اقبال لاهورى:
مرحوم اقبال لاهورى در اواخر زندگى اش، دچار ضعف و بيمارى چشم شده بود و از معالجه نيز محروم مانده بود. تنها مونسش قرآن بود او با همان اندك بينايى به قرآن مى نگريست و با لذتى سرشار از ايمان آيات را قرائت مىكرد. و مى گفت: پدرم به من توصيه كرده است كه فرزندم هر گاه قرآن مى خوانى، چنان بخوان كه گويى خداوند آن را به تو نازل كرده است.(5)
چون كه قرآن حق بگريختى
با روان انبياء آميختى
هست قرآن حال هاى انبياء
ماهيان بحر پاك كبريا
ور بخوانى و نه اى قرآن پذير
انبياء و اولياء را ديده گير
ور پذيرايى چو برخوانى قصص
مرغ جانت تنگ آيد در قفس
مرغ كز اندر قفس زندانى است
مى نجويد رستن از نادانى است
روح هايى كز قفس ها رسته اند
انبياى رهبر شايستهاند(6)
سيره مرحوم حضرت امام خمينى ره:
نكته برجستهاى كه در سيره اخلاقى و تربيتى آن رهبر بزرگوار به صورت ممتاز و قابل تحسين وجود دارد اين است كه ايشان على رغم حضور در نقطه ثقل مبارزات سياسى و اجتماعى، هرگز از اذكار و نوافل و زيارت غافل نبودند و در انجام دادن آنها مقيد به نظم و ترتيب خاصى بودند.
اينك به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم: يكى از نزديكان مرحوم امام مى گويد: امام روزانه چندين نوبت قرآن مى خواندند، با همان صداى ملكوتى كه داشتند ايشان در هر فرصت و مناسبتى كه پيش مى آمد، قرآن مى خواندند، معمولا بعد از نماز صبح، قبل از نماز ظهر و عصرو مغرب و عشاء يا در هر فرصت ديگر مقيد به اين مستحب الهى بودند و ما بارها كه در ضمن روز خدمت ايشان مىرسيديم امام را مشغول خواندن قرآن مى يافتيم.
يكى از همراهان امام در نجف اشرف درباره ايشان اظهار مى كردند كه:
ايشان هر روز ده جزء قرآن در ماه رمضان مى خواندند، يعنى هر سه روز يك دوره قرآن مى خواندند. برخى از برادران خوشحال بودند كه دو دوره قرآن خوانده اند ولى بعد مى فهميدند كه امام ده يا يازده دوره قرآن را خوانده اند.(7) حكايتهايى درباره نقش تربيتى قرآن:
حكايتى از اصمعى:(8)
زمخشرى در تفسير كشّاف از اصمعى نقل مى كند كه از مسجد بصره بيرون آمدم ناگهان چشمم به يك عرب بيابانى افتاد كه بر مركبش سوار بود. وقتى با من روبرو شد گفت: از كدام قبيله اى؟! گفتم از بنى اصمع گفت از كجا مىآيى؟ گفتم:از آنجا كه سخن خداوند رحمان(قرآن) را مى خوانند گفت براى من هم بخوان!
من آياتى از سوره و الذّاريات را براى او تلاوت كردم تا به آيه «و فى السماء رزقكم و ما توعدون»(9) رسيدم گفت: كافى است! و برخاست و شترى كه با خود داشت قربانى كرد و گوشت آن را در ميان نيازمندان تقسيم نمود، شمشير و كمانش را نيز شكست و كنار انداخت و رفت اين داستان گذشت. تا اينكه من(اصمعى) با هارون الرشيد به زيارت خانه خدا مى رفتيم و مشغول طواف بوديم ناگهان ديديم كسى با صداى آهسته مرا فرا خواندنگاه كردم ديدم همان مرد عرب است، لاغر شده و رنگ از صورتش پريده است پيدا بود كه عشق آتشين بر او چيره گشته و او را بى قرار ساخته است وقتى مرا ديد سلام كرد و گفت بار ديگر همان سوره ذاريات را برايم بخوان! هنگامى كه به همان آيه رسيدم فريادى زد و گفت ما وعده خداى خود را به خوبى يافتيم، سپس گفت: آيا بعد از اين هم آيه اى هست من آيه بعد را خواندم. «ربّ السّماء والارض انّه الحق»(10)
بار ديگر فريادى زد و گفت «يا سبحان الله من ذاالّذى أغضب الجليل حتى الجئوه الى اليمين.»
يعنى راستى عجيب است، چه كسى خداوند جليل را به خشم آورده كه اين گونه سوگند ياد مى كند آيا سخن او را باور نكردند كه ناچار از قسم شده اين جمله را سه بار تكرار كرد و بر زمين افتاد و مرغ روحش به سوى آشيان ملكوت پرواز كشيد.
حكايت پيامبر(ص) با مرد عرب:(11)
در حديثى آمده مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد: گفت از آنچه خداوند به تو ياد داده به من بياموز، پيامبر صلى الله عليه و آله سوره زلزال را براى او خواند. تا به اين آيه شريفه رسيد «فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره»
كسى كه ذره اى كار نيك يا بد را انجام دهد آن را مى بيند.
او گفت: همين آيه يا همين سوره مرا كفايت مى كند، پيامبر صلى الله عليه و آله درباره او فرمودند: او را به حال خودش واگذاريد “رجع فقيها” او فقيه شد و بازگشت. حكايتى از سيد قطب:(12)
در تفسير فى ظلال در ذيل آيه 38 سوره يونس «أم يقولون افتريه قل فأتوا بسورة مثله» ماجراى عجيبى از زندگى خود نقل مى كند او مى گويد:
من از حوادثى كه براى ديگران واقع شد. سخنى نمى گويم، تنها حادثهاى را بيان مى كنم كه براى خود من اتفاق افتاد و شش نفر ناظر آن بودند، ما شش نفر مسلمان بوديم كه با يك كشتى مصرى، روز جمعه به اين فكر افتاديم كه نماز جمعه را در قلب اقيانوس و بر روى كشتى برپا داريم، و علاوه بر اقامه فريضه مذهبى مايل بوديم يك حماسه اسلامى در مقابل يك مبلغ مسيحى كه در داخل كشتى نيز دست از برنامه هاى تبليغاتى خود بر نمى داشت بيافرينيم به خصوص اينكه او مايل بود حتى ما را به مسيحيت تبليغ كند!
ناخداى كشتى كه يك نفر انگليسى بود موافقت كرد نماز جمعه را در عرشه كشتى به جا آوريم و به كاركنان كشتى كه همه از مسلمانان آفريقا بودند نيز اجازه داده شد كه با ما نماز بخوانند و آنها از اين جريان بسيار خوشحال شدند، زيرا نخستين بار بود كه نماز جمعه در برابر آنان بر عرشه كشتى انجام گرفت من(سيد قطب) به خواندن خطبه نماز جمعه، و سپس امامت نماز پرداختم و جالب اينكه مسافران غير مسلمان، اطراف ما حلقه زده بودند. و با دقت انجام اين فريضه، مذهبى را مى نگريستند پس از پايان نماز، گروه زيادى از آنها نزد ما آمدند و اين موفقيت را تبريك گفتند. در ميان اين گروه خانمى بود كه بعداً فهميديم يك زن مسيحى اهل يوگسلاوى است كه از جهنم تيتو و كمونيسم فرار كرده است، او فوق العاده تحت تأثير نماز ما قرار گرفته بود، به حدى كه اشك از چشمانش سرا زير بود و نمى توانست خود را كنترل كند.
او به زبان انگليسى ساده و آميخته با تأثر شديد و خضوع و خشوع خاصى سخن مى گفت و از جمله سخنانش اين بود بگوييد ببينم كشيش شما با چه لغتى سخن مى گفت؟ سرانجام به او گفتم كه ما به لغت عربى صحبت مى كرديم، ولى او گفت: من هر چند يك كلمه از مطالب شما را نفهميدم اما به وضوح ديدم كه اين كلمات آهنگ عجيبى داشت و از اين مهم تر چيزى كه نظر مرا فوق العاده به خود جلب كرد اين بود كه در لابلاى خطبه امام شما جملههايى وجود داشت كه از بقيه ممتاز بود اين جمله ها داراى آهنگ فوق العاده مؤثر و عميقى بود آن چنانكه لرزه به اندام من مىانداخت.
گويا اينها مطالب ديگرى بود، فكر مى كنم هنگامى كه امام شما اين جمله ها را ادا مىكرد، مملو از روح القدس مى شد!
كمى فكر كردم و متوجه شدم اين جمله ها همان آيات قرآن بود كه من در لابلاى خطبه و ضمن نماز آنها را مى خواندم اين جريان ما را تكان داد و متوجه اين نكته ساخت كه آهنگ مخصوص قرآن آن چنان مؤثر است كه حتى بانويى را كه يك كلمه از معناى آن را نمى فهمد تحت تأثير شديد خود قرار مى دهد. حكايت فضيل بن عياض:(13)
«فضيل بن عياض» مردى متظاهر به فسق بود، بر سر راه كاروان هاى تجارى و مسافرتى قرار مى گرفت و بازور و تهديد اموال كاروانيان را به غارت مى برد، دزدى قهار و چيره دست بود و تمام مردم او را با همان صفاتش مى شناختند او كه از راه دزدى اموال فراوانى را بدست آورده بود و از وضع مالى مناسبى برخوردار بود، شبى براى دزدى به خانهاى به قصد دستبرد زدن وارد شد.
صاحب منزل در حال قرائت قرآن بود كه فضيل با طرح و نقشه قبلى روى ديوار منزل قرار گرفت. همين كه خواست وارد خانه شود، قرائت قرآن صاحب منزل توجهاش را جلب نمود.
صاحب خانه، اين آيه را تلاوت كرد كه:
«الم يأن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله»(14)
آيا وقت آن نرسيده است كه قلب هاى كسانى كه ايمان آورده اند با ياد خدا خاشع شود.
فضيل بن عياض با شنيدن اين آيه تمام وجودش شعله ور شد و از ديوار پايين آمد و مثل اينكه اين آيه بر او نازل شده باشد تحت تأثير قرار گرفت، سرانجام از عالم حيوانى به عالم انسانى درآمد و در جمع مهاجران حقيقى به سوى خدا قرار گرفت وى با يك تصميم جدى از تمام گناهان خود توبه كرد و دست از قمار و شراب و شهوت رانى كشيد و تا جايى كه صاحبان اموال بدست آمده از راه دزدى را مى شناخت راضى كرد و اموال را باز گرداند به طورى كه امروزه در عرفان او را در زمره زهاد بزرگ به حساب مى آورند. حكايتى از مرحوم محمد تقى جعفرى:(15)
مرحوم محمد تقى جعفرى در خصوص شرح حال استاد معرفتى خودشان مرحوم شيخ مرتضى طالقانى مى فرمايند: استاد ما به من فرمود كه من تا چهل سالگى در دهات طالقان چوپانى مىكردم روزى در حال چرانيدن گوسفندان، تلاوت آياتى از قرآن با صدايى بسيار زيبا به گوشم رسيد حالم دگرگون شد و گفتم: خدايا عمر من به آخررسيد. و اين نامه تو را (قرآن) نخوانده و چشم از دنيا خواهم بست؟!
از بيابان برگشتم و گوسفندان مردم را به خودشان برگرداندم و از اشخاص مطلع و آگاه پرسيدم كه من براى درس خواندن به كجا بروم؟ گفتند برو به حوزه علميه اصفهان…. اين مقاله توسط آقاى محمد سليمانى از نيشابور گردآورى و براى مجله ارسال شده است.
پايان بخش اين مقاله دعاى حضرت سجادعليه السلام و غزل قرآنيه مرحوم الهى
دعاى حضرت سجاد عليه السلام:(16)
«اللهم اجعل القرآن وسيلة لنا الى اشرف منازل الكرامة و سلماً نعرج فيه الى محل السلام»
پروردگارا براى ما قرآن را شريف ترين وسيله منزلهاى كرامت و نردبانى كه با آن به سوى محل سلامت عروج كنيم، قرار ده.
غزل قرآنيه از مرحوم مهدى الهى قمشه:(17)
چه خوش است يك شب بكشى هوا را
به خلوص خواهى زخدا، خدا را
مگر آشنايىز ره عنايت بخردبه خارى گل باغ ما را
فلكا شكستى دل عاشقان را
به چه روى بستى كمر جفا را
چو شكستى اين دل مشو ايمن از وى
كه بسوزد آهش قلم قضاء را
نه حريف مائى فلكا كه يارم
شكند به نازى صف ما سوى را
نه به راه كويش سفرى خرد را
نه به باغ حسنش گذرى صبا را
نه ز دام شوق تو رهد الهى
نه به درد عشقت اثرى دوا را پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. قرآن كريم، سوره مباركه يونس، آيه 57 و58. 2. كليات ديوان اقبال لاهورى، با مقدمه احمد سروش،ص317. 3. پيام قرآن، حضرت آيت الله مكارم شيرازى، ج18،ص17. 4. اوصاف پارسيان، عبدالكريم سروش، ص 181،به نقل از المجحه البيضاء، الباب الثالث، من كتاب آداب تلاوه القرآن. 5. همان منبع ص 182. 6. تفسير و نفد و تحليل مثنوى، مرحوم محمد تقى جعفرى، 679/1. 7. سيماى فرزانگان، رضا مختارى، ص 159. 8. پيام قرآن 9695/8 به نقل از تفسير كشاف 40/4. 9. قرآن كريم، سوره مباركه الذاريات، آيه 22. 10. قرآن كريم، سوره مباركه الذاريات، آيه 23. 11. انوار البهيه، مرحوم محدث قمى، ص 331 و تفسير روح البيان، 495/10. 12. پيام قرآن، 98/8 به نقل از تفسير فى ظلال القرآن سيد قطب، 422/4. 13. بركرانه عصمت، على اصغر ظهيرى، ص 52 و53 به نقل از گفتارهاى معنوى مرحوم مطهرى، ص 226. 14. قرآن كريم، سوره مباركه، حديد، آيه 16. 15. فيلسوف شرق، محمدرضا جوادى، ص59. 16. صحيفه سجاديه، دعاى 142، ختم قرآن 17. ديوان حكيم الهى قمشهاى، با انضمام و مقدمه، حسين الهى قمشهاى، ص40.
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
اعتراف محافل غربى 5 سال پس از حادثه 11 سپتامبر: پروژه نافرجام بوش اسلام را در خاورميانه زنده كرد. (16/6/85)
حزب الله خواستار استعفاى دولت لبنان شد. حزب الله لبنان براى نخستين بار پس از پايان جنگ 33 روزه رژيم صهيونيستى بر ضد اين كشور، آشكارا و قاطعانه سرنگونى كابينه سينيوره را خواستار شد. (22/6/85)
سيد حسن نصرالله: جنگ ما در 2 جبهه بود؛ توپ و تانك اسرائيل و خنجر گروههاى داخلى. (23/6/85)
يك خاخام اسرائيلى خواستار كشتار مسلمانان فلسطينى شد. (25/6/85)
خشم جهان اسلام عليه پاپ ابراز شد. جهان اسلام خواستار عذرخواهى پاپ شد.
هشدار حزب الله به اروپا: كوركورانه از آمريكا پيروى نكنيد. (26/6/85)
حزب الله از تغيير احتمالى در مأموريت نيروهاى سازمان ملل ابراز نگرانى كردند.
سيد حسن نصرالله در جشن بزرگ مقاومت: تا تهديد هست سلاح را زمين نمىگذاريم. (28/6/85)
يك ميليون لبنانى در جشن بزرگ مقاومت شركت كردند. (1/7/85)
جشن پيروزى لبنان، خبر اول 450 رسانه جهان بود.
تروريستها در آغاز ماه مبارك رمضان 65 عراقى را به خاك و خون كشيدند. (2/7/85)
وزير خارجه سابق رژيم صهيونيستى: جنگ با حزب الله امنيت اسرائيل را آسيبپذير كرد. (3/7/85)
جنبلاط و سميرجعجع همسو با اسرائيل خواهان خلع سلاح حزب الله لبنان شدند. (4/7/85)
بيانيه مشترك حزب الله و جنبش امل: اسلحه را زمين نمىگذاريم.
وزراى خارجه 57 كشور اسلامى: پاپ سخنان خود را پس بگيرد. (5/7/85)
سازمان ملل: اسرائيل يك ميليون بمب خوشهاى در جنوب لبنان كارگذاشته است. (8/7/85)
اميل لحود: هر كس خلع سلاح حزب الله را بخواهد خائن است.
بانوى تازه مسلمان رئيس جامعه اسلامى آمريكاى شمالى شد.
«ايمن الظواهرى» مرد شماره دو القاعده در تازهترين تهديد خود اعلام كرد ؛ اسرائيل و كشورهاى عربى حاشيه خليج فارس هدف بعدى القاعده است. (9/7/85)
توطئه تضعيف شيعيان در جريان انتخابات پارلمانى بحرين افشا شد. (13/7/85)
رژيم صهيونيستى از تشكيل ارتش حماس در نوار غزه به هراس افتاده است. (15/7/85) اخبار داخلى
هيئت بلند پايه عراقى در تهران با رئيس جمهور رايزنى كردند.
چين: تحريم ايران نتيجه عكس مىدهد.
ايران اسلامى غرق در نور و جشن نيمه شعبان شده است.
رئيس جمهور: دوران زورگويى مستكبران به پايان رسيده است.
جنگنده صاعقه به ناوگان نيروى هوايى ارتش پيوست. همچنين براى نخستين بار در كشور، بمب دوهزار پوندى هدايت شونده با نام «قاصد» از سوى متخصصان وزارت دفاع و پشتيبانى نيروهاى مسلح طراحى و توليد شد و با توليد اين سلاح ايران به جمع بسيار محدود كشورهاى داراى تكنولوژى تسليحات و مهمات هوشمند و هدايت شونده پيوست. (16/6/85)
مذاكره سولانا و لاريجانى آمريكا را عصبانى كرد. (19/6/85)
آخرين خبرها از مذكرات وين: غرب براى مصالحه با ايران چراغ سبز نشان داد.
لاريجانى و سولانا در پايان دور دوم مذاكرات خود در وين اعلام كردند: ايران و اروپا بر سر ادامه مذاكرات اتمى توافق كردند. (20/6/85)
اعتراف صريح محافل اطلاعاتى و سياسى غرب: ايران هستهاى را نمىتوان متوقف كرد.
رايس اعتراف كرد صدام آغاز كننده جنگ با ايران بوده است. (21/6/85)
نورى مالكى در تهران: هيچ مانعى نمىتواند اجراى توافقات ايران و عراق را متوقف كند.
نشست غير متعهدها با دفاع از برنامه هستهاى ايران آغاز شد. (22/6/85)
رهبر انقلاب در ديدار مالكى ؛ خروج اشغالگران راه حل مشكلات عراق است. (23/6/85)
انتقاد بى سابقه بازرسان آژانس از دروغ پردازيهاى آمريكا درباره برنامه هستهاى ايران صورت گرفت. (25/6/85)
رهبر انقلاب در در ديدار نخبگان جوان: از ناكامى نترسيد، وارد ميدانهاى بزرگ علمى شويد.
جامعه مدرسين حوزه علميه قم خواستار عذر خواهى رسمى پاپ شد.
رئيس مجلس در بازديد از پالايشگاه نفت تهران: سهميه بندى بنزين بايد هرچه سريعتر انجام شود. (26/6/85)
شوراى اطلاعات امنيتى آمريكا و انگليس: اشتباه نكنيد، ايران با تحريم قوىتر مىشود.
طوفان و بارش كم سابقه در گيلان رخ داد.
118 كشور عضو جنبش عدم تعهد از فعاليتهاى هستهاى ايران حمايت قاطع كردند.
رهبر انقلاب: شهريار شاعرى حكيم و از ماندگاران شعر فارسى است. (27/6/85)
رهبر انقلاب با اشاره به نقش زورگويان جهانى در بحران آفرينى مذهبى: شيطان بزرگ پاپ را فريب داده است.
احمدى نژاد در گفتگو با تايم: آمريكا رفتار خود را عوض كند همه چيز حل مىشود.
ركورد جديد در خريد گندم ثبت شد. تا كنون 11 ميليون و 300 هزار تن گندم از كشاورزان خريدارى شده است. (28/6/85)
ايران 5 فروند هواپيماى مسافربرى از روسيه خريدارى كرد.
مخالفت متحدان بوش با تحريم: خبر گزارى فرانسه: آمريكا در مقابل ايران تنها مانده است.
احمدى نژاد خواستار اصلاح ساختار شوراى امنيت سازمان ملل شد. (29/6/85)
سخنان بى پرده احمدى نژاد از تريبون سازمان ملل: جهان بايد از شوراى امنيت حساب بكشد.
رئيس جمهور در مجمع عمومى سازمان ملل متحد: انحصار قدرتها و سازمان ملل بايد شكسته شود.
در حضور رهبر انقلاب و فرمانده كل قوا در دانشگاه علوم دريايى نوشهر، ناوچه موشك انداز جوشن رسماًبه نيروى دريايى ارتش پيوست. (30/6/85)
لاوروف: همه شرايط براى گفت و گو با ايران مهياست. (1/7/85)
با رويكرد متفاوت فرانسه، آلمان و روسيه، 1+5 به هم ريخت. ائتلاف جديد در نشست پاريس صورت گرفت. (2/7/85)
كروبى ائتلاف با اصلاح طلبان را نپذيرفت.
51 ميليارد تومان يارانه براى تثبيت قيمت بليت قطار تصويب شد.
فرمانده نيروى دريايى ارتش ورود نسل جديد زيردريايى توليد ايران به خليج فارس را خبر داد. (3/7/85)
با هدف تعيين زمان راه اندازى نيروگاه بوشهر رايزنى فشرده در مسكو در حال انجام است. آقازاده: 6 ماه كافى است.
آقازاده هشدار داد: روسيه نيروگاه اتمى بوشهر را تا 6 ماه ديگر تحويل دهد. (4/7/85)
انحلال وزارت رفاه يا رأى اعتماد به وزير پيشنهادى به سرنوشت وزارت رفاه بحث روز مجلس است. طرح دو فوريتى انحلال وزارت رفاه توسط تعدادى از نمايندگان در حالى به صحن مجلس آورده شد كه حداد عادل ديروز رسماً اعلام كرد سه شنبه آينده جلسه رأى اعتماد به عبدالرضا مصرى وزير جديد رفاه و تأمين اجتماعى به جاى پرويز فاطمى برگزار مىشود.
محفل انس قاريان قرآن با رهبر معظم انقلاب برگزار شد. (5/7/85)
مردم از طرح جديد جايگزينى خودروهاى فرسوده استقبال كردند.
با حضور رئيس جمهور رقابت 42 كشور در مسابقات بين المللى قرآن آغاز شد.
دو فوريت طرح انحلال وزارت رفاه رأى نياورد.
پيشرفتهترين توپ دريايى جهان در ايران ساخته شد.
رئيس جمهور: هيچ ابرقدرتى نمىتواند ايران را از فناورى هستهاى منع كند. (6/7/85)
چهارمين دور گفت وگوى على لاريجانى و سولانا در برلين برگزار شد. ايران: تعليق رانمى پذيريم، اروپا: به مذاكره ادامه مىدهيم.
رئيس جمهور: غرب مىخواهد براى يك روز هم كه شده غنى سازى را متوقف كنيم.
كشتى ايران نايب قهرمان جهان شد.
رئيس كمسيون اقتصادى مجلس: دليل گرانىهاى اخير ضعف دستگاههاى دولتى است. (8/7/85)
در آستانه ثبت نام نامزدهاى انتخاباتى مجلس خبرگان و شوراها، تكاپوى انتخاباتى گروهها و جريانهاى سياسى بالا گرفت.
فهمى هويدى نويسنده سرشناس مصرى: اسرائيل نگران نرمش واشنگتن در مقابل ايران است.
رئيس جمهور: دانشگاهها بايد مظهر اخلاق و عدالت خواهى باشند. (9/7/85)
رهبر انقلاب در ديدار اعضاى هيأت دولت: فرصت را غنيمت شماريد، نگذاريد به مردم فشار بيايد.
مجلس از پاسخ وزير خارجه قانع شد.
آيت الله يثربى امام جمعه كاشان دعوت حق را لبيك گفت. (10/7/85)
ساندى تايمز به نقل از تحليلگران ارشد اطلاعاتى در واشنگتن: آمريكا بايد زندگى در كنار ايران هستهاى را بياموزد.
گمرك ايران خبر داد: 44 درصد واردات خودرو در دست 10 نفر است.
رئيس مجلس خطاب به هيئت عالى نظارت بر انتخابات شوراها: بايد از ورود متجاوزين به حقوق در شوراها جلوگيرى كرد. (11/7/85)
با مصوبه ديروز مجلس 2 درصد درآمد نفت به 10 استان محروم و نفت خيز اختصاص يافت.
پرونده زمين خوارى 680 ميليارد تومانى به جريان افتاد.
ثبت نام از داوطلبان انتخابات خبرگان آغاز شد.
رئيس جمهور در مراسم جشن دانش آموختگى و تحليف و اعطاى سردوشى دانشجويان دانشگاه علوم انتظامى: نيروى انتظامى با عزت و اقتدار در خدمت ملت است.
ايران به فناورى تعيين جنسيت در دامها قبل از بارورى دست يافت. (12/7/85)
رهبر انقلاب: ايرانىها در پيشرفتهاى علمى بايد خط شكن باشند.
با تنها ماندن آمريكا و انگليس، نشست 1+5 در لندن لغو شد. (15/7/85) اخبار خارجى
وزير مشاور و 5 دستيار بلر استعفا كردند. (16/6/85)
رهبر محافظه كار انگليس:بلر لندن را برده واشنگتن كرده است.
سفارت آمريكا در دمشق گلوله باران شد.
بوش به اشتباه آمريكا در عراق اعتراف كرد. (22/6/85)
با پيروزى راستگرايان در انتخابات پارلمانى، پايان حاكميت 12 ساله سوسيال دموكراتها در سوئد رقم خورد.
نئونازىها در شرق آلمان به مجلس محلى راه يافتند. (28/6/85)
كودتاى نظامى در تايلند به وقوع پيوست. شمارى از نيروهاى وفادار به فرمانده ارتش تايلند «تاكسين شنياواترا» نخست وزير اين كشور را از كار بركنار كردند و مقر دولت بانكوك را به تصرف خود درآوردند.
كوفى عنان: عراق در آستانه جنگ داخلى است. اگر وضعيت كنونى مدتى ديگر ادامه يابد خطر فروپاشى عراق در ميان جنگ داخلى شديد وجود دارد. (29/6/85)
در پى برخورد يك ترن هوايى پيشرفته با خودروى خدماتى در شمال غربى آلمان 25 مسافر كشته شدند. (2/7/85)
تظاهر كنندگان ضد آمريكايى در سئول: سربازان ما را از عراق برگردانيد. مردم كره جنوبى در اعتراض به حضور نظامى آمريكا در كشورشان در خيابانهاى سئول دست به تظاهرات زدند. (3/7/85)
واشنگتن پست: بى احترامى به آمريكا در مجمع عمومى بيشتر از سالهاى قبل بود. (4/7/85)
آمريكا به خاطر حمايت مسكو از تهران روابط گرجستان و روسيه را به هم زد. (8/7/85)
آمريكا تظاهرات ضد جنگ در 10 شهر آمريكا را سركوب كرد.
وزير خارجه اسبق آمريكا: آمريكا در جهان دچار سردرگمى شده است. (9/7/85)
ارتش انگليس و طالبان، پنهانى توافق كردند. (10/7/85)
ژنرالهاى آمريكايى: رامسفلد بوش را به باتلاق عراق فرستاد. (11/7/85)
در سومين روز از مأموريت خاورميانهاى، سبد رايس هنوز خالى است.
لس آنجلس تايمز هشدار داد: سرنوشت شاه ايران در انتظار پادشاه اردن. (13/7/85)
در آستانه انتخابات كنگره، تظاهرات ضد بوش 120 شهر آمريكا را فرا گرفت. (15/7/85)
پاورقي ها:
سخنان معصومين ع
بدعت در دين ممنوع!
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله:
«اِذا ظَهَرَت البِدَعُ فى اُمَّتى فَليُظهِرِ العالِمُ عِلمَهُ فَمَن لَم يَفعَل فَعلَيهِ لَعنَةُ اللّهِ.»
(الحقائق، ص 31)
وقتى در ميان ملت من بدعت آشكار شد، دانشمند بايد علم خود را آشكار سازد اگر آشكار نساخت، لعنت خدا بر اوست.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«كُلُّ بِدعَةٍ ضَلالَةٌ وَ كُلُّ ضَلالَةٍ فى النّار»
(عقاب الاعمال، ص 307)
هر بدعتى موجب گمراهى است و هر گمراهى در ميان آتش است.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«مَن تَبَسَّمَ فى وَجهِ مُبتَدِع فَقَد اَعانَ عَلى هَدمِ دينِه»
(سفينة البحار، ج 1، ص 63)
كسى كه با روى باز بدعتگزار را بپذيرد به ويران ساختن دين خود كمك كرده است.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«سَتُفرَقُ عَلى بِضعٍ وَ سَبعينَ فِرقَةً اَعظَمُها فِتنَةً عَلى اُمَّتى قَوم يَقيسُون الاُمورَ فَيُحَرِّمُونَ الحَلالَ وَ يُحَلِلّون الحَرام»
(الطوائف فى معرفة المذاهب، ص 525)
شما شيعيان به هفتاد و چند فرقه خواهيد شد، بدترين فرقهها براى امت من گروهى هستند كه موضوعها را به هم مقايسه مىكنند و حلال را حرام مىدانند و حرام را حلال.
امام على عليهالسلام:
«مَن اَفتى النّاسَ بِغَيرِ عِلمٍ لَعَنَتهُ مَلائِكَةُ السَّموات و الاَرض.»
(عيون الاخبار، ج 2، ص 46)
كسى كه بدون علم فتوا بدهد، فرشتگان آسمانها و زمين او را لعنت مىكنند.
امام باقر عليه السلام:
«اَدنى الشِركِ اَن يَبتَدِعَ الرَّجُلُ رَاياً فَيُحِبُّ عَلَيهِ و يُبغِض»
(عقاب الاعمال، ص 307)
نزديك به شرك اين است كه كسى نظر تازهاى عرضه كند و روى نظر خود دوست و دشمن بسازد.
امام باقر عليه السلام:
«كُلُّ بِدعَةٍ ضَلالَةٌ وَكُلُّ ضَلالَةٍ سَبيلُها اِلى النّار»
(اصول كافى، ج 1، ص 56)
هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى راهش به آتش جهنم است.
امام صادق عليه السلام:
«ثَلاثٌ عَلى كُلِّ اِنسانٍ تَجنبُها: مُقارَنَةُ الاَشرارِ و مُحادَثَةُ النِّساءِ وَ مُجالَسَةُ اَهلِ البِدَع»
(تحف العقول، ص 235)
سه موضوع است كه هر فردى بايد از آن پرهيز كند از نزديك شدن با اشرار، گفتگو با زنان و همنشينى با بدعتگذاران.
امام صادق عليه السلام:
«خَصلَتَينِ مُهلِكَتَينِ: تُفتى بِرَأيكَ اَوتَدين بِما لاتَعلَم»
(تحف العقول، ص 272)
دو خصلت است كه انسان را به هلاكت مىاندازد به نظر خود فتوى بدهى و به مطلبى كه نمىدانى معتقد باشى.
امام صادق عليه السلام:
«اَنهاكَ عَن خِصلَتَينِ فيهِما هَلَكَ الرِّجالُ: اَن تُدينَ اللّه بِالباطِلِ وَ تُفتى النّاسَ بِما لاتَعلَم»
(خصال، ج 1، ص 52)
خدا از دو كار كه موجب هلاكت مردم است منع كرده است: به باطل عقيده پيداكنى و به آنچه نمىدانى فتوا بدهى.
امام كاظم عليه السلام:
«مَن نَظَرَ بِرَأيِهِ هَلَكَ وَ مَن تَرَكَ كِتابَ اللّهِ وَ قَولَ نَبِيِّه كَفَر»
(اصول كافى، ج 1، ص 57)
كسى كه به فكر خود عمل كند، هلاك مىگردد و كسى كه قرآن و نظر پيامبر(ص) را ترك كند كافر مىگردد.
امام حسن عسكرى عليه السلام:
«اِذا قَامَ الْقائِمُ (ع) اَمَرَ بِهَدْمِ الْمَنابِرِ الَّتى فى الْمساجِدِ و ذَكَرَ عِلَّتُهُاِنَّها مُحْدَثَةٌ مُبْتَدَعَةٌ لَمْ يُبْنِها نَبِّىٌ وَ لاحُجَةٌ»
(سفينة البحار ج 1، ص 63)
امام قائم (ع) كه قيام كرد دستور مىدهد منبرهاى مساجد را خراب كنند. و علت آنرا فرمود: به روش اختراعى و بدعتى كه نه پيامبر(ص) و نه امام (ع) آنرا پذيرفتهاند بوجود آمده است.
پاورقي ها:
دانستنيهايى از قرآن
بر خود سخت نگيريد
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ وَكُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّبًا وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِىَ أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ» (سورهمائده،آيه87)
اى آنانكه ايمان آورديد چيزهاى پاكيزهاى را كه خداوند براى شما حلال كرده، حرام نكنيد و تجاوز ننمائيدكه همانا خداوند متجاوزان را دوست نمى دارد و از آنچه خدا به شما روزى كرده از نعمتهاى حلال و نيكو تناول كنيد و از خدائى كه به او ايمان داريد بهراسيد.
در روايتهاى متعددى از كتب سنى و شيعه نقل شده است كه سبب نزول اين آيه، اين بود كه پس از يك سخنرانى پيامبر و ترساندن مردم از عذاب الهى، برخى از ياران با تقواى رسول خدا در منزل عثمان بن مظعون رحمة الله عليه جمع شدند و سوگند ياد كردند كه شبها را به عبادت بپردازند و روزها را روزه بگيرند و از همبستر شدن با زنان امتناع كنند ولى رسول خدا به آنان فرمود: «ألم أنبئكم أنكم اتفقتم على كذا و كذا ؟… إن لانفسكم عليكم حقا فصوموا و أفطروا و ناموا فإنى أقوم و أنام و أصوم و أفطر و آكل اللحم و الدسم و آتى النساء» من مأموريت ندارم به چنين وضعى كه شما براى خود پسنديدهايد. همانا نفس شما بر شما حق دارد پس هم روزه بداريد و هم افطار كنيد.. هم شب را به عبادت بگذرانيد و هم پاسى از آن را بخوابيد. من هم عبادت و تهجد مىكنم و هم استراحت مىنمايم و مى خوابم.. من گاهى روزه مىگيرم و گاهى افطار مىكنم.. من گوشت و غذاهاى چرب مى خورم و با زنان معاشرت مىكنم.. اين سنت و روش زندگى من است «فمن رغب عن سنتى فليس منى» هركه از سنت من اعراض كند و روى برگرداند از من نيست سپس، طبق روايتى، مردم را جمع كرد و خطبهاى خواند كه در آن گوشزد كرد: «ما بال أقوام حرموا النساء و الطعام و الطيب و النوم و شهوات الدنيا أما انى لست آمركم أن تكونوا قسيسين و رهبانا فإنه ليس فى دينى ترك اللحم و لا النساء و لا اتخاذ الصوامع و انّ سياحة أمتى الصوم و رهبانيتهم الجهاد. أعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا و حجوا و اعتمروا و أقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و صوموا رمضان و استقيموا يستقم لكم فإنما هلك من كان قبلكم بالتشديد شددوا على أنفسهم فشدد الله عليهم فأولئك بقاياهم فى الديارات و الصوامع فأنزل الله الآية.»
چه مىشود كه گروهى از شما زنان و طعام و غذاهاى خوشمزه و چرب و ساير مباحات را بر خود حرام كردهاند بدانيد و آگاه باشيد كه من شما را امر نمى كنم كه مانند احبار و ژنده پوشان نصارى باشيد، زيرا در دين من ترك گوشت و تحريم زنان و رفتن به صومعه نيست. سياحت امت من روزه و رهبانيتشان رفتن به جهاد است. خدا را بپرستيد و به او شرك نورزيد. حج و عمره كنيد، نماز و زكات را اقامه نمائيد و ماه رمضان را روزه بداريد. استقامت داشته باشيد و بدانيد آنان كه قبل از شما بودند به خاطر فشار آوردن و سختگيرى بر خود هلاك شدند و خدا نيز بر آنان سخت گرفت و آنان كه در صومعه ها و ديرها ماندهاند بقاياى آنانند. و پس از خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله اين آيه مبارك نازل شد. نكته مهمى كه خداوند در اين آيه به آن اشاره و تأكيد كرده است اين است كه در مسائل زندگى از حد تجاوز نكنيم و راه اعتدال را پيش گيريم. اسلام نه افراط را قبول ندارد و نه تفريط را. نه مىپذيرد كه بى خيال هرچه ديديم چه حلال و چه حرام بخوريم و استفاده از هرگونه نعمتى چه از راه درست به دست آمده باشد و چه از راه باطل و نادرست ، بنمائيم و نه اينكه آنقدر بر خود سخت بگيريم كه نعمتهاى حلال و پاكيزه خداوند را كه براى خشنودى و لذت ما آفريده است بر خود حرام گردانيم و از آنها استفاده مشروع نكنيم.
حرام و حلال: أرباب لغت گويند: «التحريم هو العقد على ما لا يجوز فعله للعبد و التحليل حل ذلك العقد.» تحريم يعنى بستن گره بر آنچه بر بنده خدا جايز نيست انجام دادنش و تحليل(حلال كردن) گشودن آن گره است. و در آيه مباركه به شدت نكوهش شدهاند آنان كه حلال و طيب و نعمتهاى پاك خدا را بر خود حرام مىكنند و به انگيزه زهد از غذاهاى نيكوى خداوند و از ساير نعمتهاى خوب و حلال چشم پوشى مى كنند.
راغب اصفهانى در مفرداتش گويد: «الحرام الممنوع منه اما بتسخير الهى و إما بمنع قهرى و إما بمنع من جهة العقل أو من جهة الشرع» حرام به معناى چيزى است كه ممنوع مىباشد چه به دستور خدا و چه به منع اجبارى يا از راه عقل و يا اينكه شرع اسلام آن را منع كرده باشد. به هر حال حرام شرعى، آن چيزى است كه استفاده از آن غلط و نا مشروع باشد و هيچ كس نمى تواند از پيش خود چيزى را بر خود ممنوع كند جز اينكه خداوند و از راه رسولش أمرى را حرام نمايد و مرتكبش را عقاب كند. در قرآن آمده است: «الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث…» آنانكه پيروى مىكنند از رسول ، همان پيامبر امّى كه نامش را در تورات و انجيل خودشان نوشته مىبينند، همو كه آنان را امر به كارهاى نيك مىكند و از كارهاى بد بازمىدارد و براى آنان نعمتهاى پاكيزه و طيب را حلال مىكند و آنچه بد و ناپاك است بر آنان حرام مىگرداند.
معلوم مىشود آنچه را كه خداوند به امر خدا حرام نموده ناپاك و بد است، مثل گوشت خوك يا شراب يا حيواناتى كه با ذبح شرعى كشته نشده است كه همه اينها چنانچه ثابت شده است داراى ضررها و زيانهاى قطعى است.
لا يحب المعتدين: در آخر آيه به شدت ابراز انزجار مىكند از آنان كه تجاوز مىكنند و از مرزهائى كه خداوند قرار داده تعدّىنمايند و مىفرمايد كه خداوند تجاوزگران را دوست نمى دارد يعنى از آنان متنفر است و انتقام خواهد گرفت به خاطر اينكه از حد مطلوب تجاوز كردند و حلال خدا را بر خود و ديگران حرام نمودند. و علت مبغوض بودن آنان و روش فكريشان از نظر قرآن اين است كه هرچه از حدّ و مرزش تجاوز كند ناپسند مىباشد، پس همانگونه كه لا أبالى بودن و بى قيدو بند بودن و به حلال و حرام اهميت ندادن نكوهيده است به همان اندازه زياده روى كردن و افراط نمودن در أمور و حلال خدا را حرام كردن به هر انگيزهاى نكوهيده و ناپسند است. و اينكه خداوند مىفرمايد: «لا تعتدوا» مقصود اين است كه تجاوز و تعدّى بر حكم خدا نكنيد كه اين در حقيقت تمرّد و سرپيچى از دستور الهى است مضافا بر اينكه تجاوز به خداوند مىباشد در سلطه تشريعيش. در آيهاى ديگر مىفرمايد: «تلك حدود الله فلا تعتدوها و من يتعدّ حدود الله فأولئك هم الظالمون» اينها حدود و مرزهاى الهى است بنا بر اين از اين حدود الهى تجاوز نكنيد كه هر كه چنين كند قطعا از ستمكاران و ظالمان است. خداوندا ما را توفيق ده كه از حدودت تجاوز نكنيم و حلالت را حلال بدانيم و از آنچه تو حرام كردهاى بپرهيزيم. والسلام
پاورقي ها:
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
عجب فرماندهى داريد
يك روز ماشين لندرورى آمد و كنار گروهان ايستاد. چند نفر از بچههاى ارتشى هم پيش ما بودند. در ماشين باز شد و آقا مهدى زين الدين آمد پايين. بچهها به طرفش رفتند و او را دوره كردند. چند نفر با او دست داده و روبوسى كردند و با هم رفتند به يكى از سنگرها. يكى از درجه دارهاى قديمى ارتش كنار من نشسته بود. پرسيد اين كيست، از رفقاى شماست؟
گفتم: رفيق كه هست، رفيق همه ماست ولى از آن گذشته فرمانده لشكر هم هست.
از تعجب دهانش بازمانده بود، گفت: امكان ندارد! مگر مى شود فرمانده لشكر به گروهانى كه از مقر لشكر دور افتاده است، سربزند، آنهم اين طورى و بدون محافظ، وسط اين همه آدم كه دورهاش كردهاند؟!
ما مىخنديديم و مىگفتيم: مگر چيست؟ خُب فرمانده ماست ديگر. مگر نمىشود آدم با فرماندهاش روبوسى كند؟
درجه دار مزبور گيج شده بود و مانده بود چه بگويد، او براى ما تعريف كرد كه گاهى مىشود كه چند سال در يك تيپ خدمت مىكرده ولى فرمانده تيپ را حتى يكبار هم نديده. خودش با آن كه خيلى مذهبى نبود ولى هرجا ما را مىديد، مىگفت: عجب فرماندهى داريد! قدرش را بدانيد. واقعاً بى نظير است. من كه آرزوم است چنين فرماندهى داشته باشم.(1) تنهايى مىخواهم بجنگم
در عمليات بدر وقتى همه نيروها عقب نشينى كردند. امير سرلشكر شهيد على صياد شيرازى حاضر نشد باز گردد. براى همين بسيجيان جان بركف كه عاشق فرمانده بودند، دستها و كمر ايشان را گرفتند و به زور داخل قايق گذاشتند تا عقب برود. در وسط آب فرمانده، خود را داخل آب انداخت تا برگردد وقتى او را از آب بيرون كشيدند، فرياد كشيد و گريه كرد و گفت: شما حق نداريد فرمانده را بىاختيار از صحنه بيرون ببريد. بسيجىها گفتند: جناب سرهنگ ، همه عقب رفتهاند، تو خط به شما نياز دارند. اما صياد گريه كرد.
دست آخر هم به التماس افتاد و گفت: شما را به خدا ول كنيد مرا. اصلاً من خودم تنها مىخواهم بمانم و بجنگم. اسلام در خطر است. كشور در خطر است. بگذاريد بمانم. بابا، شما زير دست من هستيد، من كه تحت امرتان نيستم!(2) شير بيشه تخريب
«خدامراد زارع» به خاطر شجاعت به شير تخريب معروف بود. او بازوى سردار شهيد على رضا عاصمى – فرمانده تخريب – در تخريب به شمار مىآمد. خدا مراد گاهى به شوخى مىگفت: من از اول جنگ تا به حال مجروح نشدهام و از آمپول هم مىترسم. از خدا خواستهام كه مجروح نشوم.
خدامراد از اهالى يكى از روستاهاى نورآباد فارس و دبير زبان آن منطقه بود ولى هيچ كس از بچههاى تخريب از آن خبر نداشتند. بعد از شهادت خدامراد جمعى از نيروها به همراه فرمانده تخريب به ديدار خانوادهاش رفتند. در آنجا نيروهاى تخريب توصيفى از شجاعتهاى خدامراد كردند كه براى اهالى مايه تعجب بود.
خدامراد در جريان عمليّات بدر به وسيله گلوله كاليبر دشمن كه به سرش اصابت كرد، به شهادت رسيد.(3) تحمل عجيب درد پا…
خانه از وجود برادران پاسدارى كه براى عيادت از برادر فرومندى، آمده بودند، كم كم خلوت شد و دكتر براى تعويض پانسمانش حاضر گشت. وقتى چشمم به زخم عميق او افتاد، بسيار متأثر شدم و گريستم. دكتر باند بسيار بزرگى را با سرقيچى داخل زخم مىكرد و آن را شست و شو مىداد. ما حتى نمىتوانستيم به آن نگاه كنيم. گريه هم مىكرديم ولى آقاى فرومندى رفتارى طبيعى داشت و با ما صحبت مىكرد. دكتر خيلى تعجب كرده ، مىگفت: آقاى فرومندى انسان عجيبى است!
از آقاى فرومندى پرسيديم: مگر اين زخم درد ندارد؟
گفت: چرا، هر زخمى دردى دارد ولى زخمى كه در راه رضاى خدا باشد، درد ندارد، چون براى خداست.(4) لباس چند منظوره
به او گفتم: حسين جان، اين يك رسم است كه وقتى به خواستگارى مىروى، حداقل لباس تازهاى بپوش. نا سلامتى مىخواهند تو را بپسندند!
جواب داد: لازم نيست. لباس بسيجى، لباس چند منظوره است. هم لباس دامادى است، هم لباس آخرت.
حسن حسين زاده بدون اين كه صبر كند كسى او را بپسندد، با لباس بسيجى در عمليات والفجر 8 به حجله شهادت رفت.(5) قربانى امام
با چشمان اشك آلود و ملتمسانه گفت: مادر، شما مگر مسلمان نيستيد؟! چرا از شش برادر يكى را به كمك امام نمىفرستيد؟! صداى دشمن را نمىشنويد؟! به پدرم بگو قربانى امام آماده شده است. بگذارد اين قربانى به ميدان برود. واقعاً نمىخواهيد به امام قربانى بدهيد؟!
رضايت ما را گرفت و فرداى همان روز اعزام شد. اعزام آخرش مثل ديگر اعزامهايش نبود. چون رفت و ديگر بر نگشت. حتى نشانهاى هم از او پيدا نكرديم. اصلاً نمىخواهيم پيدا كنيم. مگر آدم قربانى را كه داده، دوباره مىخواهد؟!(6) فرمانده بى ادعا
بسيجى پيرى سرپرست حمام صحرايى پادگان دزفول بود. يك روز آقاى مهدى باكرى به قصد بازديد از وضعيت بهداشتى حمام به آنجا رفت. هنگامى كه درون حمامها را نگاه مىكرد، آن پيرمرد گفت: آى برادر، كجا؟ بيا برو ته صف!
دست آقا مهدى را گرفته بود و او را تا آخر صف برده بود. در راه اين طور نصيحتش مىكرد: تو كه بسيجى خوبى هستى. چرا بدون نوبت مىروى داخل حمام؟…
آقا مهدى گفت: پدرجان، من نمىخواستم حمام بروم…
وقتى ديد پيرمرد متوجه منظورش نمىشود، رفت و آخر صف ايستاد تا نوبتش بشود و با خيال آسوده بتواند داخل حمام را نگاه كند.
در اين بين يكى از بسيجىها پيرمرد را كنارى كشيد و توضيح داد كه ايشان آقا مهدى است. وقتى پيرمرد فهميد كه فرمانده لشكر در آخر صف ايستاده، برگشت و دستهايش را دور گردن ايشان انداخت و تند تند گفت: ببخشيد، من شما را نشناختم…
آقا مهدى هم پيرمرد را بوسيد و گفت: پدرجان، شما كار خوبى كرديد…شما وظيفه تان را انجام مىدهيد.(7) فكر كردم شهيد شدهام
در عمليات والفجر يك به اتفاق فردى به نام ممدوح براى بچههاى خمپاره انداز با آيفا آب مىبرديم. يك بار صداى سوت خمپارهاى شنيدم كه داشت نزديك ما مىآمد، در آن زمان توى ماشين بودم. تا آمدم از ماشين بپرم پايين، عقب آيفا بلند شد، معلوم شد خمپاره از دريچه مخزن آب توى تانكر افتاده و داخل آب منفجر شده است. بر اثر انفجار خمپاره به بيرون از ماشين پرتاب شدم. در آن لحظه فكر كردم شهيد شدهام. با خود مىگفتم: مىگويند توى آن دنيا فقط يك رنگ وجود دارد و آن هم رنگ سبز است. خيال مىكردم بايد رنگ سبز ببينم ولى ديدم رنگها قرو قاطىاند. فهميدم زندهام و شهيد نشدهام.(8) علت بى توجهى به درخواست مادر
وقتى دوستان همرزمش براى عرض تسليت به خانه ما آمدند، گفتم: وقتى پسرم مىخواست سوار ماشين شود، او را بوسيده، گفتم: سوار ماشين كه شدى، كنار پنجره بنشين تا خوب تو را ببينم. اما حدود نيم ساعت به اتوبوس هايى كه رزمندگان را به جبهه مىبردند، نگاه كردم اما او را نديدم. اين موضوع تا مدتها مرا مىرنجاند.
يكى از دوستانش با چشمانى اشك آلود گفت: مادرجان، جعفر يك ماه قبل از اعزام خواب ديده بود اين بار كه جبهه برود، ديگر برنمىگردد. او خوابش را براى من تعريف كرد و گفت كه تا لحظه شهادتش آن را براى كسى بازگو نكنم. جعفر گفته بود: من كنار پنجره اتوبوس ننشستم زيرا نمىخواستم در لحظههاى آخر گونههاى اشك آلود مادرم را ببينم.(9) شگفتى آن ميدان مين
در عمليات مطلع الفجر به ميدان مينى رسيديم كه مىبايست هرچه زودتر آن را باز مىكرديم ولى هم وقت كم بود و هم ما – كه چهار نفر بوديم – تخصص لازم را نداشتيم. ميدان مين هم ميدان پيچيدهاى بود. البته هر كارى مىتوانستيم، انجام داده بوديم. در حال مشورت با دو، سه نفر از برادران عزيزمان بوديم كه يكى از آنها – كه حدود سيزده ساله بود – با حالت خاصى بلند شد و گفت: من داوطلبم كه از اينجا رد شوم! اگر رد شدم، راه برايتان باز شده و شما كار خود را انجام دهيد.
اين را گفت و بدون اين كه منتظر پاسخ ما بماند وارد ميدان مين شد و خوشبختانه بدون اين كه دچار صدمهاى بشود، از آن عبور كرد و حتى سنگر تيربار دشمن را كه ما را مورد هدف قرار داده بود، خاموش ساخت.
در پى او ما وارد ميدان شديم اما دو تن از ما مجروح و زخمى شدند.(10) تا دو ساعت ديگر
قبل از عمليات كربلاى پنج بود، و ما – جمعى از بچههاى گروهان غواص الحديد از گردان حمزه از لشكر ولى عصر(عج) – مشغول شوخى با فرمانده بوديم كه ناگهان گفت: بچهها، ديگر شوخى بس است. چند لحظه اجازه بدهيد. مىخواهم وصيت نامه بنويسم. من تا دو ساعت ديگر شهيد مىشوم. بگذاريد برايتان چيزى به يادگار بگذارم.
نيم ساعت بعد حمله آغاز شد، و حدود دو ساعت بعد از آن فرمانده ما (جان محمد جارى) به ملاقات معشوق رفت و كربلايى شد.(11) مهر مهرورزان
حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد على اكبر ابوترابى، به سال 1318 ش در شهر قم به دنيا آمد. وى تحصيلات ابتدايى تا دبيرستان را با موفقيت طى كرد و سپس در سال 37 براى كسب علوم حوزوى راهى مشهد مقدس شد و در ادامه به قم بازگشت و از محضر بزرگانى چون شيخ مجتبى قزوينى بهرهمند گرديد. از جمله افتخارات سيد حضور در درس خارج فقه و اصول امام(ره) در نجف اشرف بوده است. سيد علاوه بر درس در مبارزه با رژيم سفاك پهلوى هم فعال بود، بعد از انقلاب نيز به دامنه مبارزات او اضافه شد و با پوشيدن لباس رزم در كنار شهيد چمران، نقطه عطف جديدى در تاريخ مبارزاتش رقم خورد و سرانجام در يكى از مأموريتهاى گشت و شناسايى به اسارت دشمن بعثى درآمد و ده سال در اردوگاههاى مخوف آن ديومنشان گرفتار بود. وجود سيد – كه عمرى در راه تهذيب نفس و كسب كمالات معنوى مجاهده كرده بود – براى اسراى ايرانى يك غنيمت بسيار بزرگ به حساب مىآمد و كاردانى و مديريت بالا و بى نظير او مايه آرامش و طمأنينه برادران مىشد و از به وجود آمدن فتنهها جلوگيرى مىكرد و ضريب امنيّت را در آسايشگاهها به طرز چشمگيرى بالا مىبرد، در ذيل به پارهاى از ويژگىهاى رفتارى آن فرزانه نيكبخت از منظر مهرورزى مىپردازيم:
1- حاج آقا از جمله افرادى بود كه به ورزش و سلامت جسم هم زياد اهميت مىداد. او هميشه به اسرا توصيه مىكرد با ورزش، شادابى و طراوت خود را حفظ كنند و خود نيز عملاً به اين كار مبادرت مىورزيد. ايشان بعد از آزادى هم پياده روى و ورزش را ترك نكرد و به فتح قلههاى بلند ايران چون دماوند و دنا پرداخت. در كوهنوردى نگران جا ماندهها بود. بارها ديده شد كه بار اضافى ديگران را حمل مىكرد.
2- اين اسطوره مقاومت نسبت به كسانى كه براى آنها مشكلى به وجود مىآمد، بيشتر اهتمام مىورزيد. اگر كسى مريض مىشد، بلافاصله به عيادتش مىرفت و سعى مىكرد به وسيلهاى چون بيان جملهها و داستانهاى اميدوار كننده غم و اندوه را از او بزدايد.
3- اگر احساس مىكرد بين دو نفر اندك كدورتى ايجاد شده، همه كارها را رها مىكرد و ميان آن دو آشتى برقرار مىنمود. حتى اگر بين سربازان عراقى اختلافى در مىگرفت، به يارى آنان مىشتافت و ميانشان صلح برقرار مىكرد.
4- حاج آقا نمىتوانست ببيند كسى غمگين و افسرده است. در مناسبتها و اعياد سفارش مىكرد برنامهها شاد و با نشاط باشد. وقتى بچهها را خندان و سرحال مىديد، بسيار مىخنديد.
5 – در عين مهربانى و صفا از بذله گويى و شوخىهاى سبك پرهيز داشت.
6- هيچگاه از كسى بد نمىگفت يا گلايه نداشت. به ديگران هم توصيه مىكرد خوبىهاى برادران را بگويند و اگر نقطه ضعفى ديدند به يارى آنها بشتابند و برايشان دعا كنند.
7- به بچهها عشق مىورزيد و آنان را فرزندان امام خطاب مىكرد. حاضر بود تمام سختىها را به جان بخرد، اما خارى به پاى كسى نرود.
8 – خدمت به اسرا را از بزرگترين عبادتها مىدانست و در اين راه سر از پاى نمىشناخت. او براى برادران اسير حاضر بود جان خود را فدا كند.
9 – مرحوم ابوترابى يك پارچه عشق و ايمان و اخلاص و محبت و اسطوره مقاومت و خويشتن دارى و صبر و پايدارى بود، رهبر انقلاب در توصيف وى فرمود: «او همچون خورشيدى بر دلهاى اسيران مظلوم مىتابيد و چون ستاره درخشانى هدف و راه را به آنان نشان مىداد.»
10 – حاج آقا به اسرا مىگفت: به عراقىها هم احترام بگذاريد. مگر نه آن است كه ما براى نجات اينها قيام كردهايم و براى خدمت به اينها به جبهه آمدهايم؟ و اكنون كه فرصتى به دست آمده، خالصانه براى رضا و خشنودى خدا به آنها احترام بگذاريد، نه از آن جهت كه اسير دست آنها هستيم.(12) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. راوى: على مدنى، ر.ك: تو كه آن بالا نشستى، ص 51. 2. ر.ك: يالثارات الحسين(ع)، ش 123، ص 11. 3. ر.ك: نگين تخريب، ص 183 (پاورقى متن). 4. راوى: غلام رضا كيوان لو، ر.ك: گامى به آسمان، ص 38 و 39. 5. برادر شهيد، ر.ك: رازهاى پاك، ص 50. 6. راوى: مادر شهيد على اوسط فكرى، ر.ك: رازهاى پاك، ص 34 و 35. 7. راوى: حسن حق جو، ر.ك: خدا حافظ سردار، ص 32 و 33. 8. راوى: اظهر نيارى، ر.ك: اروند ما را با خود مىبرد، ص 91 و 92. 9. راوى: مادر شهيد جعفر تشكرى، ر.ك: گامى به آسمان، ص 11 و 12. 10. راوى: سردار محسن كريمى، ر.ك: خاطرات ماندگار، ص 144 و 145. 11. كرامات شهدا، ص 58، به نقل از با راويان نور، دفتر 3، ص 106. 12. ر.ك: فرهنگ كوثر، ش 41، ص 63 به بعد.
عدالت محورى در قرآن و حديث
آخرين قسمت اسلام مكتب معتدل
از آنجا كه عدالت از اهداف اساسى بعثت پيامبران است، در دين محمّدى كه خاتم آنهاست اجراى عدالت در جامعه بشرى هدف اصلى است و در آيات و روايات در سيره عملى رسول اكرم(ص) و اهل بيت او نيز اجراى عدالت به صورت اصلى بنيادين مطرح گشته و مورد تأكيد بسيارى قرار گرفته است. رابطه انسان با خداوند، با خويشتن، با محيط پيرامون و نيز با انسانهاى ديگر، هر كدام ويژگى و مقوله خاصى است و داراى قلمرو و اعمالى مىباشد ولى همه در صورت رعايت عدالت شكل درستى بخود مىگيرند. در واقع هر عملى كه امكان دارد از انسان سر بزند و يا لازم باشد كه انجام بگيرد از اين چهار قلمرو بيرون نمىباشد و بنابراين مىتوان گفت كه همگى اصول شرايع و آيين اديان آسمانى در عدل و احسان خلاصه مىگردد و اين دو، جوهر همه احكام و تعاليم آسمانى است. ابومالك مىگويد به امام سجاد(ع) عرض كردم مرا از دين خدا آگاه كن، امام فرمود همه تعاليم دين، حقگويى، داورى طبق عدالت و وفاى به عهد است. همه دين خدا همين هاست.(1)
در اسلام تمامى پستهاى حسّاس را به افراد عادل واگذار مىكنند، در قضاوت، امامت جمعه و جماعت، عدالت شرط اساسى است، مرجع تقليد، رهبرى و مسؤول بيت المال بايد عادل باشند، در مسايل خانواده و بحثهاى حقوقى و روابط بين دو زوج نيز به عدالت تأكيد مىگردد و در واقع اسلام اهميت خاصى به عدالت داده و آن را در تاروپود جامعه و در مسايل حقوقى، اجتماعى، خانوادگى و اقتصادى، شرط اساسى دانسته است.(2)
اصولاً اسلام مكتب اعتدال است و امّت اسلامى امّتى معتدل هستند، نظام آن عادلانه است. خداى تعالى عادل است و عدل از صفات كمال اوست و خداوند عالم همه صفات كمال را دارا مىباشد و نيز كراراً در كلام خود عدل را ستوده و ظلم را نكوهش مىكند و مردم را به عدالت امر نموده و از ظلم نهى مىكند: «انّ اللّه لايظلم مثقال ذرّةٍ(3)؛ خدا به اندازه ذرّهاى به كسى ستم نمىكند و :ولا يظلم ربّك احداً؛(4) خداوند به هيچ موجودى ستم نمىكند.» علامه طباطبايى مىنويسد: خداى متعال عادل است زيرا عدالت در حكم يا در اجراء آن اين است كه استثنا و تبعيض برندارد و در مواردى كه مشمول حكم هستند بطور يكنواخت ثابت شود و در مواردى كه قابل اجراست به طور يكنواخت به اجرا درآيد.(5)
عدالت الهى كه زيربناى عدالت اجتماعى است، در طول تاريخ در مسير تحريف قرار گرفته است. مكتب تشيع كه جلوهگاه اسلام راستين است وقتى مشاهده نمود اين عدالت به صورت خطرناكى و بر خلاف موازين علمى توجيه مىگردد و عدّهاى، جنايات ستمگران را با مطرح كردن اصل جبر به حساب خدا مىگذارند و اسلام وسيلهاى براى موجّه نمودن بيدادگرىهاى زمامداران گرديده است، براى جلوگيرى از اين تحريف و نابودى، عدالت خداوند را به عنوان يكى از اصول بنيادى اسلام اعلام كرد بدين معنا كه اسلام بدون عدل، ديگر اسلام نيست و انكار عدل در واقع مساوى انكار اسلام است: البته از روايات برمىآيد كه شيعيان از زمان ائمه اطهار(ع) هموزن توحيد براى اعتقاد و به عدل ارزش قائل بودهاند و اين دو اصل را حساسترين اركان اسلام دانستهاند.(6)
اصل عدل و تبعيت احكام از مصالح و مفاسد نفس الامرى و نيز اصل حسن و قبح عقلى و حجيت عقل به عنوان زيربناى فقه شيعى شناخته شده و جاى خويش را در اين رشته از علوم اسلامى بازيافته است. استاد شهيد مطهرى مىنويسد: ريشه اصلى طرحهاى علمى و عملى مسأله عدل در جامعه اسلامى را، بايد در درجه اول در خود قرآن جستجو كرد، قرآن است كه بذر انديشه عدل را در دلها كاشت و آبيارى كرد و دغدغه آن را چه از نظر فكرى و فلسفى و چه از نظر علمى و اجتماعى در روحها ايجاد كرد اين قرآن است كه مسئله عدل و ظلم را در چهرههاى گوناگونش طرح كرد.(7)
بيشترين آيات مربوط به عدل، درباره عدل جمعى و گروهى است، اعم از خانوادگى، سياسى قضايى و اجتماعى، كه تعداد آنها به 16 آيه مىرسد.
عدل قرآن از آن جا كه به توحيد يا معاد ارتباط مىيابد، به نگرش انسان درباره هستى و آفرينش شكل خاص مىدهد و به عبارت ديگر نوعى جهان بينى است. آنجا كه به نبوت، تشريع و قانون مربوط مىشود به يك مقياس و معيار و قانون شناسى مربوط مىشود و به عبارت ديگر جاى پايى است براى عقل كه در رديف كتاب و سنّت قرار گيرد و جزء منابع فقه و استنباط به شمار آيد. آنجا كه به امامت و رهبرى مربوط مىشود، يك شايستگى است آنجا كه پاى اخلاق به ميان مىآيد آرمانى انسانى است و آنجا كه به اجتماع كشيده مىشود يك مسؤوليت است. چگونه ممكن است مسألهاى كه در قرآن تا اين پايه بدان اهميت داده شده كه هم جهان بينى است و هم معيار شناخت قانون و هم ملاك شايستگى زعامت و رهبرى و هم آرمانى انسانى و هم مسؤوليتى اجتماعى، مسلمين با آن عنايت شديد و حساسيت فراوانى كه در مورد قرآن داشتند، نسبت به آن بىتفاوت بمانند. شهيد مطهرى پس از طرح اين مباحث، خاطرنشان مىنمايد:
ما معتقديم دليلى ندارد كه در پى علّتى برويم و فكر خود را خسته نماييم كه چرا از آغاز نهضتهاى فكرى و عملى مسلمين، همه جاكلمه عدل به چشم مىخورد. علت حسّاسيت مسلمين نسبت به اين مسئله و راه يافتن اين اصل در كلام و فقه و حوزههاى اجتماعى اسلام بدون شك قرآن بود.(8) قرآن كريم بزرگترين كتاب فراخوان به وجوب اجراى عدالت است، كتابى كه هدف بعثت پيامبران را ايجاد زندگى عادلانه در ميان جوامع بشرى تلقى نموده است كتابى كه خود را هادى اهل تقوا خوانده و نزديكترين راه رسيدن به تقوا را اجراى عدالت دانسته است، كتابى كه حضرت على(ع) آن را اين گونه معرفى مىكند: هوالناطق بسنّة العدل… رياض العدل و عذرانه؛(9) قرآن از سنت عدالت سخن مىگويد، قرآن بوستانهاى سرسبز و تالابهاى عدالت است.
بنابراين، معتقدان به كلام وحى بايد پىگيرترين افراد براى گسترش و اجراى عدالت باشند و اگر بخواهند قرآن را زنده كنند لازم است بدان عمل نمايند و در رأس آن پس از نماز و عبادت برپا نمودن عدالت است. قرآن هنگامى در جامعه حيات دارد و فعال است كه همگان به دستورات آن عمل كنند، از نهىهاى آن پرهيز نمايند و امرهاى آن را عملى سازند.(10) ناگفته نماند حضرت رسول اكرم(ص)، على(ع) و فرزندان او را «عدل قرآن» ناميدند.(11) اهل بيت و عدالت
خداوندى كه انسانها را آفريد و برنامههاى سعادت آنها را از طريق رسولش روشن كرد فروغهاى فروزان نبوت و امامت را مسؤول نظارت بر عدالت معرفى مىكند، پس از پيامبراكرم(ص) حافظ حقوق و مسؤول هدايت مردم ائمه هدى هستند كه در خصال، كمالات و لياقتها و عصمت همچون آن بزرگوار مىباشند. در تعاليم نظرى و عملى اهل بيت(ع) سفارشهاى فراوانى درباره اجراى عدالت ديده مىشود، اين موضوع در سخنان، اخلاق و روش سياسى اجتماعى حضرت على(ع) موج مىزند. از نظر آن حضرت اصلى كه مىتواند تعادل اجتماع را حفظ كند و به پيكر اجتماع آرامش بدهد عدالت است. آن امام همام چون تشنگان به دنبال چشمه زلال عدالت بود، خود تنديش عدالت به شمار مىآمد و ذرّات وجودش با عدالت آميختگى داشت و از كوچكترين ستمى حتى گرفتن دانهاى جو از مورچهاى گريزان بود او در اين راستا به گفته و نوشته و شعار اكتفا نمىكرد بلكه عملاً براى محو ستم و استقرار عدالت تلاش مىكرد و حتى از عزيزترين بستگانش هم نمىگذشت زيرا خدايش به عدل فرمان داده بود. هرگز چون سياستمداران دنياپرست مصلحت انديشى نكرد و هيچ گاه از ستمى چشم پوشى ننمود، محبت و عطوفت پدرانهاش نيز مانع از اجراى عدالت نگشت، او نگهدار و برپادارنده عدالت گرديد تا جايى كه در راه عدالت به شهادت رسيد. او حكومت را وسيلهاى تلقى كرد تا توسط آن اقامه حق نمايد و باطل را محو كند، از راه حكومت عدالت در جامعه ترويج يابد، تحت لواى حكومت الهى مردم به حقوق واقعى خويش برسند، فكرهاى خفته بيدار شود، انحرافات از بين برود، ايشان به ابن عباس فرمود: حكومت براى من از اين كفش وصله دار ارزش كمترى دارد مگر اين كه اقامه حق كنم يا باطلى را از بين ببرم.(12)
اميرمؤمنان از همان روزهاى نخستين كه زمامدار مسلمين گرديد، عدالت اجتماعى را برپاساخت كه به دليل همين شيوه شايسته و برنامهاى انقلابى كينهها شعلهور گرديد و آتش جنگ، فتنه و طغيان حوادث تلخ و ناگوارى را پديد آورد. آن حضرت تأكيد مىفرمايد: برپايى دولت عدل از واجبات است.(13) و گوشزد نمودهاند كه: هر كس عادل باشد حكمتش تأثيرگذار مىگردد،(14) حضرت مىفرمايند: عدل جامعه را پايدار مىكند(15) و باعث شكست دشمنان مىگردد،(16) با اجراى عدالت بركتها زياد مىشود،(17) و هر كسى كه عدالت گسترى نمايد خداوند بر او رحمت مىفرستد(18) و از نشانههاى بزرگوارى عمل كردن به روش عادلانه است.(19)
متأسفانه قدر حضرت على(ع) و عدالت خواهى همه جانبهاش شناخته نشد و مسلمانان از دستورات ايشان پيروى نكردند، مردم هنگامى پى به عدالت آن حضرت بردند كه ديگر امامى در ميانشان نبود و حاكم ستمگرى چون حجاج بن يوسف ثقفى بر كوفه تسلط يافت.(20)
حضرت امام حسن(ع) و حضرت امام حسين(ع) نيز رسالت پايدارى عدل و نابودى ظلم را دنبال كردند، عاشورا دستِ بلندى است كه از افق كربلا برآمد و تا قلّه خورشيد فرا رفت و تا هماره تاريخ بر فرازماند و سياهىهاى جاهليت از نو جان يافته از چهره خورشيد اسلام و قرآن فروشسته شد. عاشوراى حسينى براى هميشه حق را از باطل جدا ساخت و سرانجام فروغ حق از مشرق تابناك عاشورا طلوعى جاويدان كرد، حقى كه بخوبى عدل را دربر مىگيرد.(21)
پيام شب عاشورا نماز است و پيام روز عاشورا عدالت است. در زيارت اول ماه رجب مىخوانيم: «اشهد انّك قد امرت بالقسط و العدل و دعوت اليهما و انّك صادق صديق، صدقت فيما دعوت اليه؛ گواهى مىدهم اى امام حسين كه توبه اجراى قسط و عدل فرمان دادى و جامعه اسلامى را به عدل فراخواندى و تو راستگو و صدّيقى (ولىّ راستين پروردگارى) و به هرچه فراخواندى، صادقانه فراخواندى.
نويسنده و دانشور شيعى لبنان – محمد جواد مغنيه – مىنويسد: «نام امام حسين نماد ژرف هدايت است…سر فصل فداكارى در راه حق و جانبازى در راه عدالت، چنانكه نام يزيد نشانه فساد و تباهى، ستم و هتك مقدسات و نشر فجور و رذالت است.»(22)
نشر عدالت در سراسر جهان و از بين بردن هرگونه نابرابرى و تبعيض، در رأس انقلاب حضرت مهدى(عج) قرار دارد. ايجاد عدالت، اقدام اصلى و سرلوحه همه برنامههاى آن امام منجى است اصلى كه محورىترين هدف انبياء بوده است. اصولاً در تبيين مشخصات عصر ظهور به عدالت تأكيد زيادى شده است زيرا براى ساختن جامعهاى ارزشى و تشكيل اجتماعى قرآنى پايه نخستين و كار اصلى عدالت گسترى است.
عدل آشكارترين صفت آن امام است به همين دليل در دعاى شبهاى رمضان حضرت مهدى(عج) “عدل” ناميده شده است: «اللهم وصل على ولىّ امرك القائم المؤمل و العدل المنتظر» پروردگارا به ولىّ امر خود كه قيام كننده آرمانى و عدل مورد انتظار همه است درود فرست. در كتاب كمال الدين در خبرى از رسول اكرم(ص) در وصف مهدى موعود(عج) آمده است: «اول العدل و آخره» يعنى آغاز عدل و پايان آن است. كمتر حديثى درباره آن امام رسيده است كه از عدل تهى باشد و روايات در اين باره به حد تواتر رسيده است. رسول اكرم(ص) مىفرمايند: خداوند از فرزندان حسين امامانى قرار داده است كه امر مرا اقامه مىكنند. نهم آنان مهدى امتم مىباشد، او شبيهترين مردمان است به من در سيما، گفتار و كردار. پس از غيبتى طولانى و سرگردانى و سردرگمى مردم، ظهور مىكند، آنگاه امر خدا را آشكار مىسازد پس زمين را از عدل پر مىكند پس از آن كه از ستم و بيداد لبريز شده باشد.(23) كشتزار جامعه تشنه عدالت
شيعه عدالت را در دو جهت يعنى مسؤوليت انسان و عدالت خدا در پاداش و كيفر او و نيز ايجاد نظم عادلانه براى توزيع امكانات و تصدّى مناصب و رعايت حقوق همه افراد، از متن قرآن و حديث و سيره عملى پيامبران و اولياء اخذ كرده و خواستار آن گرديده كه اين موضوع رعايت شود.(24) به اعتقاد شيعه اگر در جامعه عدالت همه جانبه برقرار گردد، محيط براى رشد، تكامل فراهم است و روند عمومى حركت تكاملى جامعه هماهنگ با روند تكاملى جهان خواهد بود. غايت اصلى دين در بعد حيات اجتماعى اقامه عدل است يعنى عدم سازش با ستم و تبعيض و كمك رسانيدن به افراد ستم ديده، اصل اقامه عدالت در اين واقعيت نهفته است كه هيچ ظالمى مورد تأييد قرار نگيرد و مظلوم تحت فشار و تضعيف واقع نشود.
از آنجا كه عدالت اجتماعى براى جوامع جنبه حياتى دارد و نبودن آن مرگ هر اجتماعى را اعلام مىدارد، آيين مقدس اسلام مقرّر داشته است كه عدالت بايد بدون توجه به اختلافهاى قومى و ملى و حتى مذهبى و در يك سطح عمومى و همه جانبه و درباره همه افراد حتى نسبت به مخالفان و دشمنان اجرا گردد، قرآن تأكيد مىكند مبادا دشمنى با گروهى، شما را به بى عدالتى وادار كند.(25)
اسلام راستين براى داشتن جامعهاى آسيبناپذير، تجاوزكاران و گردن كشانى را كه عدالت اجتماعى را به خطر انداختهاند اگرچه هم كيش و برادر ايمانى هم بوده باشند محكوم مىسازد و دستور مىدهد هرگاه دو گروه از مسلمانان، با يكديگر به نبرد برخيزند، در آغاز بين آنان صلح برقرار سازيد، و اگر يكى از آن دو بر ديگرى ستم كرد باقوم ظالم پيشه و متجاوز پيكار كنيد تا آن كه به فرمان خداوند از ظلم خود دست بردارد و هرگاه به راه حق برگشت با حفظ عدالت آنها را سازش دهيد و همه جا عدل را مراعات كنيد.(26)
تعاليم انسان ساز اسلام براى حفظ عدالت اجتماعى، مقاومت در برابر هرگونه جورى را به پيروان خود، واجب كرده است. زيرا ستم و تجاوز، امنيت عمومى را تهديد مىكند. كاروانهاى اقتصادى و مراكز توليدى اجتماع را تعطيل مىسازد، فقر و پريشانى به سوى جامعه رخ نشان مىدهد، سطح فرهنگ تنزل مىنمايد به شخصيت افراد ضربه مىخورد و حيات روانى و تربيتى انسانها به سوى ذلّت، حقارت و…سوق داده مىشود. قرآن مىفرمايد: «والذين اذا اصابهم البغى هم ينتصرون؛(27) هرگاه (به مؤمنان) ستمى برسد، به كمك يكديگر برخاسته و با اين تجاوز مخالفت مىكنند» امام صادق مىفرمايد: جمعيتى كه حقوق زيردستان را از زورمداران نگرفتند پاك و منزّه نمىباشند.(28) اسلام حمايت از ستمگر و دوستى با وى را با چنان دقتى پىگيرى كرده است كه اگر كسى در ذهن و روح مايل است كه ظالمى در قيد حيات باشد و بقاء او را خواستار باشد با آن ستمگر بوده و همراهش داخل دوزخ مىگردد.(29)
رسول اكرم(ص) فرمودند: كسانى كه قبل از شما زندگى مىكردند، از بين رفتند، زيرا چون بزرگى و صاحب عنوانى از آنها مرتكب سرقت مىگرديد، متعرض وى نمىگشتند ولى اگر فرد بينوايى دزدى مىكرد او را تنبيه مىنمودند!(30)
تجمع بىرويه ثروت و قرار گرفتن اموال فراوان در دست عدهاى خاص كه منجر به استثمار و در نتيجه به اسراف و فساد مبدّل خواهد گشت از نظر اسلام محكوم است، قرآن كريم وجوب پرداختن حق فقرا و مساكين را از دارائىهاى اغنياء اين گونه توجيه مىكند: كى لايكون دولةً بين الاغنياء منكم(31) (تا اين كه چنين اموالى بدست توانگرانتان نيفتد و صرفاً در دست آنها به گردش نيايد) البته هرگاه ثروت از طرق مشروع تحصيل گردد و به مقدار لازم در مصارف توصيه شده و لازم انفاق گردد مازاد آن كه براى مالكش باقى مىماند مشروع و مورد حمايت قانون خواهد بود: ولاتأكلوا اموالكم بينكم بالباطل(32) (اموال يكديگر را به ناحق و حرام نبريد) حضرت على (ع) مىفرمايند: الرعيّة لايصلحها الّا العدل(33) (مردمان را چيزى جز عدالت اصلاح نمىكند)امام صادق(ع) متذكر گرديدهاند: انّ النّاس يستغنون اذا عدل بينهم؛(34) مردمان اگر عدالتى در ميان باشد، همه بى نياز خواهند گشت. امام كاظم(ع) نيز فرمودهاند: خداوند هيچ گونه مالى را رها نگذاشته است، بلكه آن را تقسيم نموده و (بر اساس تعيين الهى و تشريع اسلامى) حق هر صاحب حقى را به وى داده است. خواص و عوام و فقيران و تمامى قشرها…اگر در ميان مردم به عدالت رفتار مىگرديد همه بىنياز مىشدند و مسكين و نيازمندى در بين آنان باقى نمىماند.(35)
به فرمايش امام صادق(ع) مردم به عدالت نياز دارند.(36) آن حضرت تأكيد مىنمايند: مردمان فقير، نيازمند، گرسنه و برهنه نگشتند مگر در اثر گناه اغنياء (ظلم و ستم).(37)
امام يازدهم حضرت عسكرى(ع) فرمودهاند: «اغنياؤهم يسرقون زاد الفقرا؛(38) اين توانگران آنهايند كه توشه تهيدستان را به سرقت مىبرند و از دسترس بينوايان خارج مىكنند.»
طبيعى است وقتى جامعه به سوى شكاف اجتماعى و فقر ناشى از بى عدالتى روى آورد به لحاظ اعتقادى و باورها و ارزشها هم داراى مشكل مىگردد. رسول اكرم(ص) هشدار دادهاند: ولم يفقرهم فيكفرهم؛(39) (حاكم اسلامى) نبايد مردم را فقير كند تا كافرشان سازد.
سعدى در باب اول گلستان در سيرت شاهان، نقش مثبت عدالت اجتماعى را چنين مشخص كرده است:
«به حكم آن كه عدل و احسان و انصاف خداوند مملكت، موجب امن و استقامت رعيّت است و عمارت و زراعت بيش اتفاق افتد پس نام نيكو و راحت و اَمن و ارزانى غلّه و ديگر متاع به اقصاى عالم برود و بازرگانان و مسافران رغبت نمايند و قماش و غلّه و ديگر متاعها بياورند و ملك و مَملكت آبادان شود و خزاين معمور و لشكريان و حواشى فراخ دست، نعمت دنيا حاصل و به ثواب عقبى واصل و اگر طريق ظلم رود، بر خلاف اين…»(40)
فرستادگان الهى كه از حقيقت جامعه، انسان و سعادت او، آگاهى كامل داشتند به نيكى مىدانستند كه تمامى احكام، آموزشها و برنامههاى آنان در پرتو بهبود روابط انسانى، امنيت اجتماعى، عدالت تحقق مىپذيرد و بدينسان زمينه عينيت يافتن احكام آماده مىگردد. در جامعه عادل و نظام دادگستر، انسان درست، تربيت مىشود و با آسايش و فراغت به تكليف تن مىدهد و به مقررات، اصول اجتماعى و حقوق همگان احترام مىگذارد و در پرتو تعهدشناسى و مسؤوليت پذيرى است كه جامعه به خوشبختى واقعى دست مىيابد و راه عروج به معنويت و ملكوت هموار مىگردد. در سايه سياه ستم و اجتماع جور بنياد كه هيچگونه امنيت اجتماعى و عدالت معيشتى ندارد نمىتوان انتظار داشت مردمان وظيفه شناس باشند، از حدود خويش تجاوز نكنند و به احكام شرع و دين پاى بند باشند.(41)
ملتى كه اقشارش تحت ستم قرار گيرند و نظام حاكم بر آنان، به اجراى عدالت نپردازد و تبعيض روا دارد، نه تنها به عزت نمىرسد بلكه همواره در حالت ذلّت و تو سرى خوردن و تبعيض ديدن بسر خواهد برد، از اين جهت امام موسى كاظم(ع) فرمودهاند: طاعة ولاة العدل تمام العزّ؛(42) موقعى جامعهاى به عزّت كامل مىرسد كه صرفاً از حاكمان عادل پيروى كند. در احاديث رسيده از رسول اكرم(ص) و ائمه هدى(ع) آمده است: كه فقر نزديك به كفر و بلكه مىتواند بخشى از كفر و بدبينى اعتقادى باشد پس بايد عاملى كه موجب خروج از دين مىشود و خود قسمتى از بى ايمانى است، در جامعه اسلامى وجود نداشته باشد و چنين ضايعهاى بدون اجراى عدالت از ميان نمىرود، سازندگى روانى، اجتماعى و نيز عمران و آبادانى شهرها و روستاها و رونق اقتصادى و شكوفايى در توسعه علمى و صنعتى و فنى بر اجراى عدالت متوقف است سازندگى بدون عدالت شكاف بسيار عميقى بين اقشار اجتماعى به وجود مىآورد و امنيت و آسايش شهروندان و روستائيان را سلب مىكند. حضرت على(ع) مىفرمايند: لايكون العمران حيث يجور السّلطان؛(43) زمانى كه عدالت اجرا نشود، عمران و آبادانى وجود ندارد.
استاد محمد رضا حكيمى مىنويسد: «سازندگى منهاى اجراى عدالت، در جهت زندگى سرمايه داران مُدرن و مرفهان بى درد تأثير مثبت دارد و اغنيا و توانگران دست اندركاران را به اميال و آمال خود مىرساند و چرك دستى هم نصيب جمعى از قشرهاى محروم مىكند. بزرگترين سازندگى با اجراى عدالت آغاز مىگردد بويژه در يك انقلاب (منبعث از ارزشها) كه همه بايد به سازندگى انقلابى بينديشند و در آغاز به اجراى عدالت بپردازند تا همه قشرها از صميم دل به كار سازندگى كمك كنند و به نتايج آن در سطح عموم – نه كسانى و گروهى چند – اميدوار باشند.»(44)
حضرت على(ع) مىفرمايند: «ما عمرت البلدان بمثل العدل؛(45) هيچ چيزى چون عدالت كشورها را نمىسازد.»
عدالت موجب پيوند ناگسستنى تودههاى انسانى با رهبرى مىگردد و اين ارتباط مقدس موجب ايثار و فداكارى مىشود و اين چگونگى بنيادهاى بيداد و تبعيض و جور را فرو مىريزد.
امام على(ع) در ترسيم جامعه كوفه مىفرمايد: همه ساكنان شهر كوفه از امكانات رفاهى و معيشتى برخوردارند. حتى پايينترين افراد، نان گندم مىخورند، مسكن دارند و از آب آشاميدنى فرات (خوب و سالم) استفاده مىكنند.(46)
و حضرت امام رضا(ع) درباره امام منجى حضرت مهدى(عج) فرمودهاند:
خداوند زمين را به دست قائم(عج) از هر ستمى پاك گرداند و از هر ظلمى پاكيزه سازد. آنگاه كه قيام كند ميزان عدل را در ميان مردم نهد و بدين گونه هيچ كس نمىتواند به ديگرى ستم كند.(47) جنبهها و گستره عدالت
عدالت را از يك لحاظ به دو قسم فردى و اجتماعى تقسيم مىكنند، نوع فردى آن است كه شخص با رعايت دستورات اسلامى و شرعى، خويشتن را به اخلاق اسلامى آراسته سازد و خصال معتدل را در وجود خود پرورش داده و شكوفا سازد و در اين راه از افراط و تفريط اجتناب ورزد و اين ويژگىها را با تقوا، ايمان، تزكيه و ارتباط با خدا، تقويت كند، در بعد اجتماعى يعنى اين كه فرد در برخورد با ديگران با انصاف عمل كند، درباره كسى ستم روا مدارد، حقوق انسانها و استحقاق آنان را در نظر گيرد، آنچه را براى خود ناپسند مىدارد براى ديگران روا ندارد، در حال خشم و خروش درونى، به افراد تعدّى نكند، چون بين دو نفر داورى نمايد حق را بگويد و ذرّهاى طرف يكى از آنها را نگيرد. چشم خود را از افراد نامحرم جامعه حفظ كند.(48)
در برخى منابع عدل را به چهار بخش تكوينى، تشريعى، اجتماعى و اخلاقى تقسيم نمودهاند.
قوانين حاكم بر جهان هستى و موجودات و نيز روابط بين آنها از عدالت تكوينى حكايت دارد و چون در نظام شرع و قوانين اسلامى و تشريح احكام اصل عدل رعايت شده، از آن به عدل تشريعى تعبير گرديده است، نظام عادلانهاى كه روابط اجتماعى انسانها را اصلاح نمايد و سامان دهد و عملاً براى رسيدن اقشار جامعه به حقوق معنوى و مادى خود تلاش كند، عدالت اجتماعى ناميده شده است. انسانى كه از نظر تربيتى، روحى و رفتارى قابل اعتماد باشد، مىتواند مصداق عدل اخلاقى قرار گيرد.(49)
عدل اجتماعى را نيز در چهار محور تقسيم كردهاند: خانوادگى، قضايى، اصلاحى و سياسى، ناگفته نماند كه عدالت اجتماعى و فردى از هم فاصله ندارند و با يكديگر مغاير نيستند و اصولاً اين دو لازم و ملزوم هم بوده و هر كدام مىتوانند ديگرى را تقويت كنند و چنانچه وقتى عدالت اجتماعى بطور كامل و واقعى اجرا شود، افراد به امنيت روانى و آرامش روحى رسيده و بهتر مىتوانند در جهت تزكيه درونى و خودسازى و آراستن روح به خصال پسنديده اهتمام ورزند و نيز در جامعهاى كه افرادش حالات اخلاقى و رفتارى عالى را در وجود خويش شكوفا ساختهاند بهتر مىتوان عدالت اجتماعى پياده نمود.(50)
پارهاى منابع، عدل را شامل دو قسم عقلى و شرعى دانستهاند، اولى را خِرَد سالم و عقل نيكو درك مىكند و در هيچ زمانى منسوخ نمىگردد و هيچ شرايط تاريخى و جغرافيايى و نيز هيچ عامل اجتماعى و فرهنگى نمىتواند آن را دگرگون كند مثل نيكى كردن به كسى كه نيكى نموده است و نيازردن انسانى كه از آزردن آدمى اجتناب كرده است، عدل تشريعى يعنى اين كه در پرتو احكام دين كه از قرآن و حديث منشأ مىگيرد افراد در جزا و پاداش يكسان هستند البته ظرفيتها، توانايىها و تفاوتها ملاحظه مىگردد.
عدالت در زندگى فردى و اجتماعى شامل عدالت در گفتار، كردار و رفتار است، چنانچه حضرت على(ع) تمامى اين جنبهها را به طور كامل، رعايت مىنمودند.(51)
اصول و عوامل عدالت در جامعه شامل جنبههاى زير است:
1- برابرى انسانها و نفى هرگونه امتياز قومى، طبقاتى، نژادى و جغرافيايى.
2- عدل حقوقى براى هيچ دستهاى حقوق خاص و امتيازات معيّنى وجود ندارد و همه داراى استعداد رشد و شكوفايى و رسيدن به مقامات علمى، ادارى، فنى و اجتماعى هستند.
3- توجه به اراده مستقل، خود آگاهى و قدرت انتخاب و آگاهى و اين كه همه داراى ارزشهاى انسانى هستند و جايى براى تبعيض انسانى و طبيعى باقى نمىماند.
4- ثروتهاى طبيعى و منابع عمومى قابل بهرهبردارى براى انسانهاست و اصولاً اين امكانات از نظر مالكيت مختص خداوند است و مردم آفريدگان او هستند كه بايد از مواهب خالق خويش برخوردار گردند. عدالت اين است كه هرجا بنده روزى داشته باشد و هر كس رمقى دارد حق استفاده از قوت و غذا و امكانات مادى را خواهد داشت.
5 – فراهم نمودن امكانات انديشه نه تحميل اراده و فكر و فلسفهاى در جهت منافع و خواستهاى جناحى، گروهى، حزبى و طبقاتى و نه تحذير و تحريف حقايق و اختناق فكرى. بايد شرايط به گونهاى باشد كه هر كس با آزادى انديشه، آگاهانه انتخاب كند و با معرفت و بصيرت گزينش نمايد.
البته در اين راستا هدايت و ايجاد امكانات سازنده و رشد دهنده بايد باشد ولى اين هدايت بايد پاك و خالص و براى خدمت به انسان باشد نه به خدمت گرفتن انسان و كورنمودن سرچشمههاى انسانى او، انسان حق فراگيرى دانش اندوزى و آگاهى را دارد و جامعه عادل آن است كه براى همه افراد امكان باسواد شدن و ترقى علمى و پيدا كردن مهارت و فنون را فراهم سازد.
6- امكان كار و تلاش مفيد و پربار براى همه فراهم گردد و حتى در اين راستا افراد هدايت و تربيت شوند وتا خلاقيت فكرى، ذهنى و عملى آنان شكوفا گردد و بتوانند سازنده و فعال باشند و در سايه كوشش و رويش از مواهب خدادادى برخوردار گردند.
7- نبايد بهرهورى فردى يا قشرى از جامعه امكانات رشد، آرامش و امنيت ديگران را سلب كند، تكامل و توسعه حق همه افراد است و نبايد ياد گرفتن عدهاى به قيمت محروميت تحصيلى عدهاى ديگر شود و يا كار داشتن اشخاص، ديگران را از اشتغال محروم كند.
8- قانونى در جامعه به اجرا درآيد كه در خدمت مصالح واقعى همه افراد و در طريق ايجاد محيط مساعد براى رشد و بهره ورى تمامى اشخاص باشد، بر اساس سرشت انسان و نيز ساختن انسان متعادل، اسلام چنين قانونى را دارد، مجريان قانون بايد مدافع حق و حقوق انسانها باشند نه مدافع منافع گروهى و جناحى و شخصى.
9 – احراز موقعيتهاى اجتماعى بر اساس شايستگىها و صلاحيتها باشد، كه اينها را بر اساس ضوابط و معيارهايى قانون اسلامى تنظيم مىكند. بر اين اساس هر گونه خود كامگى، برترىطلبى، سلطه جويى و به بند كشيدن افراد بر خلاف عدالت اجتماعى است، دستگاه داورى عادل و پاك و آگاه با ارادهاى قوى بايد مدافع حقوق مردم و مانع تجاوز، تكاثر، فساد و تبعيض باشد.
10 – آگاهى عمومى به حقوق و وظايف و مراقبت در حفظ و اجراى آن و اصل انتقاد سازنده و احياى عنصر امر به معروف و نهى از منكر در جامعه ضرورت دارد.
11- اخوت اسلامى مورد توجه مىباشد زيرا زيربناى عاطفى، پيوند قلبى و ايمانى در حفظ حقوق و حدود افراد و در راه برقرارى مصالح اجتماعى نقش مهمى دارد.
12- در نظام عدالت اجتماعى، به خودسازى و تلاش مستمر براى تهذيب نفس و تربيت معنوى اخلاق بسيار اهتمام مىگردد، زيرا خودخواهىها، رقابت ناسالم و سلطهطلبىها از روح رشد نيافته منشأ مىگيرد و جامعه را به سوى فساد و ابتذال و مرداب رذالت سوق مىدهد. در گلستان زندگى مردم آفتهاى خطرناكى وجود دارند كه جز با تصفيه و سازندگى افراد و احياء ايمان و احساس معنوى و سازندگى پىگير و انتقاد از خود، اينها از بين نخواهد رفت.(52)
13- جامعهاى كه بر اساس عدل اسلامى اداره مىگردد با پيروان آيينها و مكاتب الهى ديگر در ساير كشورها پيوندى عادلانه دارد و بر اثر ارتباطى كه با آنان برقرار مىنمايد نسبت به تحريفات و انحرافاتى كه آنها بدان مبتلا شدهاند طرحهاى تبليغى و ارشادى را به اجرا مىگذارد و چنين افرادى را متوجه حقيقت دين مىنمايد و باورها و گرايشهاى مذهبى آنان را اصلاح مىكند.
14- اقوام و سرزمينهايى كه قصد تعرّض و تهاجم دارند و مىخواهند مسلمانان را از امنيت، عدالت و قسط محروم سازند محارب و مهاجم محسوب مىگردند و براى حمايت از مسلمين، مال و جان چنين جوامعى فاقد هرگونه احترامى است و هرگونه رابطه دوستانه با آنان ممنوع است و موضوع جهاد، دفاع و آمادگى دفاعى و نظامى در اين حال مطرح مىگردد. همچنين اگر كشورى با سرزمين اسلامى قرارداد صلح يا عدم تعرّض منعقد نموده، معاهده و مصالح به شمار مىآيد و بايد به پيمان آن احترام گذاشت ولى اگر اثبات گردد كه درصدد توطئه و تجاوزى عليه امت اسلامى است در اين حال صلح و معاهده مذكور از بين مىرود و دشمن محارب به حساب مىآيد.
15 – افراد، گروهها و فرقههايى كه غير مسلمان هستند و در داخل حوزه حاكميت اسلامى زندگى مىكنند، تحت حمايت به سر مىبرند و مال و جان و حتى شعائر دينى آنان محترم است و مىتوانند به صورت مسالمتآميز با مسلمانان زندگى كنند و از حقوق انسانى برخوردار گردند، البته در صورتى كه اين فِرَق بخواهند توطئهاى ترتيب دهند يا قصد براندازى داشته باشند و نيز در صدد آن باشند كه با دشمنان مسلمانان روابط مخفيانه و جاسوسى برقرار كنند، حكم شكل ديگرى پيدا مىكند. عوامل اجرايى عدالت
اين امور عبارتند از:
1- تشكيل حكومت اسلامى كه به نص قرآن كريم براى اجراى عدالت است، زيرا هدف دين، تزكيه و تعليم بشر است يعنى رشد در جنبههاى معرفتى، علمى و عملى و حكومت دينى بايد زمينه چنين امورى را پديد آورد و موانع را از ميان ببرد و اين مهم جز با اجراى قسط و عدالت ميسّر نمىباشد تمامى جنبشهاى اسلامى و قيامهاى شيعى براى تعقيب چنين هدفى سامان داده شده است.
امام خمينى(ره) مىفرمايد: «ما يك همچو اسلامى (مىخواهيم) كه عدالت باشد در آن، اسلامى كه در آن ظلم نباشد، اسلامى كه آن شخص اولش با آن فرد آخر همه در سوا(مساوى) در مقابل قانون باشند.»(53)
امام خمينى در جاى ديگر ياد آور مىشود: «سرلوحه هدفتان، اسلام و احكام عدالت پرور آن باشد و ناچار بدون حكومت اسلامى عدالت خواه، رسيدن به اين هدف محال است. تولّى و تبرى دو اصلى اساسى اسلامى است. بايد با حكومت عدل، موافق و به حكومت عادل دل ببنديد و از رژيم غير اسلامى كه در رأس آن رژيم منحط پهلوى است تبرّى كنيد.»(54)
امام در مصاحبه با خبرنگاران انگليسى، فرانسوى و آلمانى فرمود: «طرز حكومتى كه ما پيشنهاد مىكنيم حكومت جمهورى اسلامى است و اساسش بر آزادى و استقلال كشور و عدل و تعديل تمام دستگاههاى دولتى است.»(55) در جمع گروهى از پرسنل نيروى هوايى و زمينى در 19 بهمن 1357 فرمودند: «ما اميدواريم كه با هم پيوستگى به هم، بتوانيم اين طاغوت را از بين ببريم و به جاى آن يك حكومت عدل اسلامى…تعيين كنيم…»(56) و طى سخنانى در مدرسيه فيضيه قم (دهم اسفند 1357) خاطرنشان ساختند: «از شما مىخواهم، از ملت مىخواهم كه اين نهضت را نگه دارند تا تأسيس حكومت عدل اسلامى.»(57)
در جمع گروهى از عشاير بويراحمد(14 تيرماه 1358) فرمودهاند:
«حكومت بايد اسلامى باشد كه ديگر ظلمى و اختناقى در كار نباشد، ديگر زير بار ظلم اجانب در كار نباشد كه منافعمان را هرچه داريم بردارند و بروند و هيچ كس حرفى نزند.»(58) 2- رهبرى جامعه اسلامى
امام صادق(ع) حاكميت زمامداران عادل را زمينه و علّت اصلى احياى هر حق و عدل و مرگ هر ستمى و فسادى مىشمارد و دين الهى را در پرتو چنين حاكميتى پايدار مىداند: مشخص است كه ولايت والى عادل و واليان او، مايه زنده شدن هر حق و عدالت و فناى ستم و تباهى است. بنابراين هر كس در تقويت قدرت و استيلاى او اهتمام ورزد و در مديريت دستيارش باشد در طاعت خدا كوشيده و به تقويت دين خدا پرداخته است.(59)
امام صادق(ع) فرمودهاند كه اميرمؤمنان مىفرمايند: خداى را به خود خدا بشناسيد و پيامبر را به اداى رسالت و اولواالامر را به امر به معروف، اجراى عدالت و نشر احسان.(60)
همچنين مولاى متقيان تأكيد مىنمايند: كار حكومت و اجراى حدود و اقامه نماز جمعه به سامان نمىرسد مگر اين كه پيشوايى عادل در رأس قرار داشته باشد.(61)
از نظر اسلام از نشانههاى مهم زمامداران عدالت پيشه اين است كه زندگى آنها با افراد كم درآمد و محروم هم سطح باشد تا ميان او و بينوايان پيوند واقعى وجود داشته باشد وگرنه مستضعفين نمىتوانند از روى علاقه قلبى زمامدارى او را بپذيرند و حامى واقعى او باشند. آنها خود به خود ميان خويشتن و او فاصلهاى احساس مىنمايند، احساسى كه آنها را آرام نخواهد گذاشت و عليه او تحريك خواهد كرد. حضرت على(ع) مىفرمايند: خدا بر زمامداران عدالت پيشه مقرر نموده است كه زندگى خود را در حد زندگى مردمان ناتوان و كمدرآمد قرار دهند مبادا كه آنان دچار وسوسه گردند.(62) (خود را از رهبرى جدا بدانند و به انحراف از حق كشيده شوند) به عبارت ديگر در جامعه اسلامى رهبرى با اقشار فقير سرنوشت مشترك دارد و چنين فرمانروايى نه تنها از منافع افراطى و ضد عدالت پردرآمدها حمايت نمىكند، بلكه قدرتى نيرومند در برابر آزمندى، تجاوزطلبى، تكاثر خواهى و ضمانت اجرايى براى عملى ساختن عدالت اجتماعى است. امام خمينى در اين باره گفته است: «آن كه در رأس حكومت است با مردم دوست باشد و در بين مردم بنشيند و با آنها صحبت كند، هر كس هر حاجتى دارد به او بگويد وقتى يك حكومت اين طور شد ملت دنبال او و حافظ اوست، همانطور كه او حافظ ملت و پشت سر ملت است و ما مىخواهيم يك همچو تفاهمى پيدا شود كه ملت حافظ دولت و دولت هم حافظ منافع ملت در همه جهات باشد…»(63)
3- لزوم قانون و مقررات وضعى
بشر بدون يك سلسله مقررات مورد قبول كه وظايف و تكاليف، حقوق و حدود افراد را مشخص كند نمىتواند به زندگى اجتماعى مبتنى بر عدالت ادامه دهد، البته قانون مزبور بايد عادلانه باشد و يك حركت تكاملى را به طور يكسان براى همه فراهم كند و تفاوت طبقاتى را محو نمايد، همه را در شرايط مساوى به سوى رشد و پيشرفت سوق دهد، امورى را مبنا قرار دهد كه بر حقيقت، فضيلت، پرهيزگارى و بصيرت معنوى استوار است.
قانون اسلام كه از جانب خداوند، پيامبر و معصوم وضع گرديده است به دليل آگاهى و علم قانون گذار به دليل همه جانبه بودن و بى غرضى و توجه به مصالح همگان مىتواند به طور كامل خصوصيات فوق را دارا باشد و پى گير اجراى عدالت گردد. البته اين قانون بايد توسط عواملى ضمانت اجرايى داشته باشد كه عبارتند از رشد فكرى و مذهبى مردم، عواطف دينى، ايمان به خدا و اعتقاد به روز جزا، احترام عميق به قانونى كه خداوند و فرستادگان يا اولياء الهى وضع نمودهاند، امر به معروف و نهى از منكر.
مردم بايد آن چنان نظارت صالحانهاى داشته باشند كه به سهم خود از حق و قانون پاسدارى كنند و در صورت تخلف در برابر حق كشىها و قانون شكنىها احساس مسؤوليت نمايند و امر به معروف و نهى از منكر را شيوه خود قرار دهند، آيات و روايات متعددى مؤيد آن است كه همه مردم وظيفه دارند براى اجراى عادلانه قانون و حمايت از حق اهتمام ورزند، نظام اجتماعى هر چقدر خوب و عادلانه باشد در صورتى مىتواند سعادت مردم را تضمين كند كه بيمارى بى تفاوتى به هرجهتى در آنها به حدى نرسد كه نابودشان كند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 79. 2. عدالت اجتماعى، محسن قرائتى، ص 10 – 9. 3. سوره نساء، آيه 40. 4. سوره كهف، آيه 44. 5. آموزش دين (2 – 1)، علامه سيد حسين طباطبايى، جمع آورى و تنظيم سيد مهدى آيت اللهى، ص 145. 6. نك: توحيد صدوق و معانى الاخبار به نقل از بحارالانوار، ج 5، ص 17. 7. عدل الهى، ص 36 – 35. 8. همان، ص 38 و نيز يادداشتهاى استاد مطهرى، ج 6، ص 151 و 242. 9. غررالحكم، ص 330، نهج البلاغه، ص 641. 10. جامعه سازى قرآنى، ص 81 – 79، عصر زندگى، ص 34. 11. فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامى، ج 2، ص 288، فرهنگ اصطلاحات قرآنى، محمد يوسف حريرى، ص 233. 12. نهج البلاغه، خطبه 33. 13. غررالحكم، ج 1، ص 360. 14. همان، ج 2، ص 159. 15. همان، ج 1، ص 102. 16. بحارالانوار، ج 75، ص 359. 17. غررالحكم، ج 1، ص 291. 18. همان، ج 2، ص 204. 19. همان، ج 2، ص 254. 20. تجلّى امامت، سيد اصغر ناظم زاده قمى، ص 85. 21. قيام جاودانه، ص 14، ص 93 و 103. 22. الشيعه و يوم عاشورا، محمد جواد مغنيه، مجله رسالة الاسلام، محرم 1379، شماره سوم، سال يازدهم، ص 265 – 261. 23. مكيال المكارم، ج 1، ص 119 – 118، كمال الدين، ج 1، ص 257. 24. شناخت اسلام، دكتر بهشتى و ديگران، ص 412. 25. نك: سوره مائده، آيه 11. 26. سوره حجرات، آيه 9. 27. سوره شورى، آيه 38. 28. وسايل الشيعه، باب وجوب الامر بالمعروف. 29. مكاسب ،باب معرفة الظالمين، ص 54؛ اسلام آيين دادگرى، سيد رضا تقوى دامغانى سالنامه پيام اسلام، سال 1352، ص 288 – 287. 30. جامعه توحيدى اسلام و… مصطفى السباعى، ترجمه سيد محمد على حيدرى، ص 104. 31. سوره حشر، آيه 7. 32. سوره بقره، آيه 188. 33. غررالحكم، ص 29، الحياة، ج 6، ص 400. 34. كافى، ج 3، ص 568. 35. همان، ج 1، ص 542؛ الحياة، ج 6، ص 345. 36. تحف العقول، ص 236. 37. وسايل الشيعه، ج 6،ص 4. 38. مستدرك الوسايل، ج 2، ص 322. 39. اصول كافى، ج 1، ص 406. 40. گلستان سعدى، باب اول، حكايت سوم، ص 40. 41. عصر زندگى، ص 35. 42. تحف العقول، ص 287 ؛ الحياة، ج 6، ص 344. 43. غررالحكم، ص 350. 44. جامعه سازى قرآنى، ص 118. 45. غررالحكم، ص 309. 46. بحارالانوار، ج 40، ص 327. 47. كمال الدين، ج 2، ص 372. 48. معارف و معاريف، ج 7، ص 292 – 290. 49. يادداشتهاى استاد مطهرى، ج 6، ص 219؛ عدل الهى، ص 37. 50. يادداشتهاى استاد مطهرى، ج 6، ص 225. 51. نك: تجلى امامت، ص 73 به بعد. 52. با استفاده از كتاب شناخت اسلام، دكتر بهشتى و ديگران، ص 360 – 356. 53. صحيفه امام، ج 9، ص 426. 54. صحيفه نور(چاپ قديم)، ج 2، ص 13. 55. نداى حق، ص 63، در جستجوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 88. 56. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 93. 57. همان، ص 94. 58. همان، ص 104. 59. تحف العقول، ص 244. 60. اصول كافى، ج 1، ص 85. 61. دعائم الاسلام، ج 1، ص 184؛ بحارالانوار، ج 89، ص 86. 62. نهج البلاغه، ص 188. 63. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 104.
روشهاى تربيتى در قرآن
آخرين قسمت بعضى از الگوهاى تربيتى در قرآنكريم
به رغم وجود عوامل محدودكننده انسان مانند وراثت، طبيعت و جامعه انسان مىتواند به اراده خود مسير خويش را برگزيند و از حصار عوامل محدودكننده در اطراف خود بيرون آيد؛ حتى اين توانايى را پيدا مىكند كه سرنوشت جديدى را براى جامعه و تاريخ خود رقم زند.
براى نمونه: قرآنكريم، همسر فرعون و حضرت مريم را به عنوان الگوهايى براى مؤمنان ذكر مىكند. آنان با وجود محيط ناسالم، طريق صلاح و رستگارى را برگزيدند.(1)
قرآن به تأثيرپذيرى انسان از محيط و شرايط گوناگون اذعان دارد و به او نسبت به تأثيرات آنها هشدار مىدهد. در مورد فرزند حضرت نوح (ع) خداوند به صراحت مىفرمايد: او از اهل تو نيست؛ زيرا به دليل متأثر شدن از عوامل محيطى ناصالح، از مسير صلاح و درستى خارج شده است.(2)
خداوند متعال به ستايش از جوانان «اصحابكهف» مىپردازد كه با هجرت از محيط فاسد، خود را از عوامل محيطى ناسالم دور ساختند و ايمان خويش را حفظ كردند.(3)
مىتوان گفت: اقدام شجاعانه سحره فرعون در زير پا گذاشتن موقعيت اجتماعى خود و ايمان آوردن به حضرت موسى(ع) الگوى توبه حقيقى براى ديگران مىشود.(4)
به جهت اختصار چند نمونه از الگوهاى قرآنى را ذكر مىكنيم:
* يوسف، قهرمان مقاومت در مقابل شهوت.(5)
* جوانان كهف، اسوه هاى مهاجرت در راه خدا براى رشد و هدايت.(6)
* اسماعيل، نماد تسليم در مقابل فرمان خدا.(7)
* ابراهيم، الگوى فطرت جويى، عادت گريزى و بت شكنى.(8)
* نوح، الگوى پايدارى و استقامت در تبليغ دين.(9)
* ايّوب، قهرمان صبر و تحمّل در شدايد روزگار.(10)
* داود جوان، نمونه شهامت و شجاعت در مبارزه با طاغوت.(11)
قرآنكريم در همه اين موارد مىفرمايد: «… اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است، پس به هدايت آنان اقتداكن….»(12) برترين الگوى تربيتى قرآن
قرآنكريم پيامبر اسلام(ص) را سرمشق و الگوى مطلق در همه ابعاد زندگى براى همه خداجويان و كسانى كه اعتقاد به رستاخير دارند، معرفى مىكند: «بىترديد، براى شما در همه ابعاد (چه در صبر و مقاومت و چه در ديگر اوصاف و افعال نيكو) اسوه و الگوى نمونه در (اقتداى به) رسول خدا(ص) است. براى آن كه به ثواب خدا و روز قيامت اميدوار باشد و ياد خدا بسيار كند.»(13)
قرآنكريم پيامبر گرامى اسلام(ص) را به عنوان اسوه و الگوى تربيت مردم معرفى مىكند و از او به عنوان صاحب «خُلق عظيم» ياد نموده است: «و تو اخلاق عظيم و برجستهاى دارى»(14) در اين كه مقصود از «خلق عظيم» پيامبر اكرم(ص) چيست؟ اقوالى گفته شده است از جمله:
الف) تو بر دين بزرگى هستى كه دين اسلام است.
ب) تو متخلّق به اخلاق اسلام و بر طبع بزرگى هستى و حقيقت اخلاق آن است كه انسان نفس خود را به آن بيارايد.
ج) خلق عظيم صبر بر حق و بخشش وسيع و تدبير به اقتضاى عقل است.
د) عايشه گويد: اخلاق پيامبر متضمّن بود، آنچه كه در ده آيه اول سوره مؤمنون آمده است و كسى را كه خداوند ستايش كند بر اين كه اخلاق بزرگى دارد، ديگر بعد از آن ستايش، ستايشى نيست.
ه) خداوند خلق او را عظيم فرموده براى اين كه با اخلاقش با مردم معاشرت داشت و با قلبش جدا بود، پس ظاهرش با مردم باطنش با خدا بود.
آرى، پيامبر گرامى اسلام (ص) به سبب «خُلق عظيم» و «رحمة للعالمين» بودن، آينه مكارم اخلاقى براى همگان است، تا آنجا كه بارها مىفرمودند: «من فقط براى تكميل و تمام كردن مكارم اخلاق مبعوث گشتهام.»(15) و در آيه ذيل، خداوند در اوجى تماشايى، رسولش را به داشتن چشم محبت و رحمت و لطف همراه با شكيبايى با مؤمنان مىستايد و به حبيب مهربانش، حضرت محمد(ص)، مباهات مىكند: بىترديد، پيامبرى (حضرت محمد (ص)) از ميان خودتان (از پيكره خودتان) به سوى شما آمده است كه رنجهاى شما بر او به غايت ناگوار است.
قرآن كريم «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم»(16) رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار به هدايت شما دارد، و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است، به اندازهاى پيامبراكرم براى هدايت و راهنمايى و رسيدن به سعادت مردم تلاش مىكرد و غمناك بود كه خداوند در قرآن در چند مورد به آن حضرت تسليت مىگويد و مىفرمايد: ناراحت و غمناك مباش، از جمله: «جان خودت را به خاطر شدت تأسف بر آنها از دست نده كه خداوند به آنچه انجام مىدهند عالم است.»(17)
«گويى مىخواهى خود را از غم و غصه به خاطر اعمال آنها هلاك كنى، اگر آنها به اين گفتار ايمان نياورند.»(18)
«گويى مىخواهى خود را هلاك نمايى كه چرا اينها ايمان نمىآورند»(19) اين اوصاف برجسته كه حرص بر هدايت و تربيت مردم و مهربانى نسبت به مؤمنين و ناراحتى از عدم ايمان كفار و منافقين است، فقط در قرآن براى پيامبر اكرم(ص) ذكر شده است.
قرآن كريم دستورات مختلفى به پيامبر اكرم(ص) مىدهدكه مقصود اصلى از آن دستورات، تربيت و تزكيه مردم است كه مردم با عمل كردن به اين دستورات و فرامين قرآن بتوانند به فضايل و مكارم اخلاق دست يابند.
نگاه معنادار پيامبر اكرم (ص) كه از سر عشق و علاقه به انسانها برمىخيزد، كافى است انسان را به حركت درآورد و در صف بلال و سلمان و ابوذرها بنشاند.
امام على(ع) مىفرمايد: «پيامبر (ص) هر روز يكى از مكارم اخلاقى خود را براى من آشكار مىساخت و مرا به پيروى از آن امر مىكرد.»(20) 2- روش انذار و تبشير
يكى از روشهاى مؤثر در تربيت كه در قرآن كريم بدان اشاره شده است، «انذار و تبشير» است. مقصود از انذار بيم دادن و ترسانيدن از عواقب گناهان و اعمال زشت است و منظور از تبشير نويد دادن به رحمت و فضل الهى است.
واژه شناسان و همچنين مفسران، واژه «انذار» را به عنوان بيم دادن و آنچه مردم را در مورد عواقب سوء رفتارشان آگاه مىسازد، و «تبشير» را به عنوان آگاهى دادن يا نويددادن به رحمت و فضل الهى و پيامدهاى خوشايند رفتار تعريف مىكنند.(21) حتى زمانى كه پيامبران الهى (ع) به دليل سرپيچى مردم اندوهگين مىشدند، وحى آنها را متقاعد مىساخت كه موظف نيستند مردم را به قبول رسالتشان وادار كنند؛ تنها رسالت آنها اطمينان از انتقال كلام خدا به مردم بود.(22)
زمخشرى در تفسير آيه 119 سوره بقره، مىگويد: پيامبران (ع) فقط وظيفه دارند مردم را از سرانجام و عاقبتشان آگاه سازند. بنابراين، پيامبر نمىتواند مردم را در ايمان به خدا مجبور سازد. چنان كه ذيل آيه شريفه نيز دلالت دارد كه به دليل ايمان نياوردن دوزخيان، از تو بازخواست نمىشود.(23)
مفسر بزرگ اهل سنت، فخررازى، در تفسير آيه 213 سوره بقره مىگويد: در اين آيه، واژه «مبشرين» پيش از «منذرين» آمده است؛ زيرا تبشير بسان پيشگيرى از بيمارى است، در حالى كه انذار همانند درمان بيمارى پس از وقوع آن است. بىترديد هميشه، تبشير و پيشگيرى قبل از درمان ايفاى نقش مىكند.(24)
متفكر شهيد استاد مطهرى(ره) نيز در تفسيرى جالب از دو واژه «انذار و تبشير» مىفرمايد: تبشير مانند يك عامل جذب و جلب كننده (قائد) است كه مردم را به كسب پاداش فرامىخواند، اما انذار يك عامل سوقدهنده (سائق) است كه در عين آن كه مردم را بيم مىدهد تا از كيفر اجتناب كنند، آنها را به صراط مستقيم رهنمون مىسازد.
بنابراين، بشارت و انذار يا تشويق و تهديد، (انذار و تبشير) بخش مهمى از انگيزههاى تربيتى را تشكيل مىدهد. انسان هم بايد در برابر انجام كار نيك تشويق شود و هم در برابر كار بد كيفر ببيند تا آمادگى بيشترى براى پيمودن مسير اول و گام نگذاردن در مسير دوم پيدا كند. تشويق به تنهايى براى رسيدن به تكامل اخلاقى فرد يا جامعه كافى نيست؛ زيرا انسان در اين صورت مطمئن است كه انجام گناه براى او خطرى ندارد. از طرفى انذارِ تنها نيز براى تربيت اخلاقى افراد مؤثر نيست، چون ممكن است روحيّه يأس و نااميدى چنان كه در زمان كنونى افراد روانى و مأيوس زياد شدند به وجود آورد.
قرآنكريم در وصف انبياى الهى مىفرمايد: «فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين»(25) خداوند پيامبران را نويددهنده و بيمدهنده برانگيخت و نيز مىفرمايد: «و ما نرسل المرسلين الّا مبشّرين و منذرين»(26) ما انبيا را نفرستاديم، مگر در حالى كه نويددهنده و بيمدهنده بودند.
آرى، انبيا و رسولان الهى كه مربيان حقيقى و معلمان دلسوز بشر بودند از اين دو روش براى تربيت اخلاقى و روحى انسانها استفاده كردهاند. از نظر قرآنكريم انذار و ترسانيدن تنها در افرادى كه روح حقيقتطلبى و حقجويى در آنهاست اثر مىكند و در افراد معاند و لجوج تأثير ندارد. چنان كه قرآنكريم در چند آيه به اين مطلب تصريح مىكند: «انّما انت منذر من يخشيها»(27) همانا كسانى كه خشيت الهى دارند آنها را مىترسانى و نيز مىفرمايد: «لينذر من كان حيّاً»(28) پيامبر به وسيله قرآن، كسانى را كه حيات انسانى دارند و قلب آنها سالم و پاك است مىترساند. 3- روش موعظه و اندرز
قرآنكريم، يكى از روشهاى مؤثر در تربيت روحى انسانها را «موعظه و اندرز» مىداند و در بسيارى از آيات به آن سفارش نموده گرچه خود قرآن كتاب موعظه و اندرز است كه از طرف پروردگار براى شفاى بيمارىهاى درونى انسان و كسب فضايل اخلاقى نازل شده است. چنان كه قرآنكريم مىفرمايد: «يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربّكم و شفاء لما فى الصدور»(29) اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده و درمان آنچه در سينههاست؛ گرچه از اين موعظه قرآن فقط اهل تقوا و بهرهمند مىشوند. «و موعظة للمتقين» اين تعبير در چهار مورد از قرآن آمده است.(30)
قرآنكريم پر از ارشاد و اندرز است. سراسر سوره لقمان و ديگر قصص قرآن، بيشتر جنبه پند و اندرز دارد. چنان كه لقمان حكيم براى تربيت فرزندش او را موعظه مىنمود: «اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه»؛ زمانى كه لقمان به فرزندش گفت و حال اينكه او را موعظه مىكرد، اين چنين موعظه نمود: «يا بنىّ لاتشرك باللّه انّ الشرك لظلم عظيم»(31) پسرم! براى خدا شريكى مگير، زيرا شرك ستمى بزرگ است.
خداوند پيامبر گرامى اسلام (ص) را مأمور به موعظه كرد: «قل انمّا اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى و فرادى»(32) يعنى بگو: كه من شما را به يك موضوع پند مىدهم و آن اين كه چه دو نفر باشيد چه يك نفر براى خداوند كار كنيد.
حكمت بزرگ تربيت در موعظه و اندرزها نهفته است. «در شنيدن اثرى است كه در دانستن نيست.»(33) مستمع بايد پذيرا باشد و واعظ نيز خود الگوي عملى گفتههايش باشد. از اينروست كه موعظه امام على (ع) در «همام» چنان اثرى مىگذارد، كه پس از شنيدن صفات متقين مدهوش گرديده و به لقاى خدا مىپيوندد.
از ديدگاه قرآنكريم، انسان در سراسر عمر، به موعظه و پند و اندرز نيازمند است، چه نوجوان باشد چه عمر او زياد باشد. بنابراين قرآن موعظه لقمان به فرزند نوجوانش را چنين بيان مىكند: «پسرم! براى خدا شريكى مگير، زيرا شرك ستمى بزرگ است.»(34) همچنان كه موعظه خداوند به حضرت نوح را كه عمر طولانى داشت، نيز بيان مىكند.(35) 4- روش نصيحت و خيرخواهى
يكى از روشهاى مؤثر براى تربيت نفس كه قرآن بدان اشاره نموده است، روش «نصيحت و خيرخواهى» است. واژه «نصيحت» از ماده «نُصح» به معناى خلوص و بىغل و غش بودن است. «ناصح العسل» به معنى عسل خالص است و اين تعبير در مورد سخنانى كه از روى نهايت خلوص و خيرخواهى گفته مىشود به كار رفته است.
نصيحت و خيرخواهى و ارشاد ارائه راه رشد و هدايت به سوى آن است. اين عمل از وظايف پيامبران الهى و ائمه معصوم (ع) و مطلوب اولياء دين به شمار مىرود.
امام سجاد (ع) در فرازى از دعاى «مكارم الاخلاق» در مناجات خود با خداوند عرض مىكند: «وَاجْعَلْنى مِنْ أَهْلِ السَّدادِ وَ مِنْ أَدِلَّةِ الرَّشادِ؛ بارپروردگارا! مرا از ثابت قدمان و ملازمان حق و از راهنمايان به سوى رشد و فضايل اخلاقى قرار ده.»(36)
و نيز در دعاى «افتتاح»، بنده سالك از خدا اين چنين طلب مىكند: «اَللَّهُمَّ اِنَّا نَرْغَبُ اِلَيْكَ فى دَوْلَةٍ كَريمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الاسْلامَ وَ اَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ اَهْلَهُ وَتَجْعَلُنا فيها مِنَ الدُّعاةِ اِلى طاعَتِكَ وَ الْقادَةِ اِلى سَبيلِكَ…؛ پروردگارا! دولت كريمهاى كه اسلام و اهلش را به وسيله آن عزت بخشى و نفاق و منافقان را به خاك مذلت نشانى، از تو مىطلبيم، و در آن حكومت ما را از داعيان و هدايتگران به طاعت خويش و از پيشوايان دعوتكننده به راه خود قرار ده.»
قرآنكريم انبيا و پيشوايان دينى را نصيحت كنندگان و خيرخواهان بشر معرفى مىنمايد كه در سوره «اعراف» قرآنكريم از چهار نفر آنها ياد مىنمايد: حضرت نوح (ع)؛ حضرت هود (ع)؛ حضرت صالح (ع)؛ حضرت شعيب (ع). حضرت نوح (ع) مىفرمايد: «ابلّغكم رسالات ربى و انصح لكم»(37) پيامهاى پروردگار را به شما مىرسانم و شما را نصيحت مىكنم.
حضرت هود (ع) گويد: «ابلّغكم رسالات ربى و أنا لكم ناصح امين»(38) رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مىكنم و خيرخواه امينى براى شما هستم.
حضرت صالح (ع) گويد: «ياقوم لقد ابلغتكم رسالات ربى و نصحت لكم و لكن لا تحبّون الناصحين»(39) اى قوم! من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى را انجام دادم، ولى شما خيرخواهان را دوست نداريد.
حضرت شعيب (ع) گويد: «لقد ابلغتكم رسالات ربى و نصحت لكم»(40) من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى نمودم.
آرى، پيامبران الهى براى آگاهى و آشنايى بشر به وظايف خويش و تربيت اخلاقى آنان، از نصيحت و خيرخواهى به عنوان يك روش استفاده نمودهاند.
پيامبر گرامى اسلام (ص) انسانها را به نصيحت كردن يكديگر تشويق مىفرمايد: «انّ اعظم الناس منزلة عندالله يوم القيامة امشاهم فى ارضه بالنصيحة لخلقه»(41) بزرگترين مردم از لحاظ مرتبه نزد خدا در روز قيامت كسى است كه براى نصيحت خلق در زمين بيشتر سعى و تلاش نمايد.
در روايتى از امام صادق (ع) نقل شده كه مىفرمايد: «يجب للمؤمن على المؤمن النصيحة له فى المشهد و المغيب»(42) بر مؤمن واجب است كه در حضور و غياب، خيرخواه مؤمن باشد و نيز مىفرمايد: «عليكم بالنّصح لله فى خلقه فلن تلقاه بعمل افضل منه»(43) بر شما باد به نصيحت كردن مخلوق براى رضاى الهى كه خدا را به عمل بهتر از آن ملاقات نكنى.
هدف از ارشاد و نصيحت، ارتقاى سطح تربيت و فرهنگ و ترويج فضايل اخلاقى و تعظيم شعائر است. گرچه برخاسته از ترك واجب يا ارتكاب كار حرامى نباشد، يعنى لازم نيست تا از شخصى گناه يا ترك واجبى سر زند كه به خاطر جلوگيرى از آن اين كار واجب شود. بلكه بيشترين هدف از اين عمل، پيشگيرى و ايجاد مصونيت در جامعه، نسبت به جرم و سرپيچى از وظيفه، محسوب مىشود، و همين نيز تفاوت آن با امر به معروف و نهى از منكر است. و اين كارى است بس شريف كه هم شكر زبان است و هم زكات دانش.
نكتهاى كه تذكر آن ضرورى مىنمايد اين است كه برخى از مردم وقتى كار خطايى و يا عيبى را از كسى مشاهده مىكنند، در مقابل چشم ديگران آن را براى وى بازگو مىكنند و در جمع مردم به او تذكر مىدهند. اين شيوه، گذشته از اين كه آبروى او را برده و ساير افراد را كه ممكن است متوجه خطاى او نشدهاند از عمل و رفتار او آگاه مىسازد و چنين امرى شايد از مصاديق اشاعه فحشاء هم محسوب شود نصيحت و تذكر را بىاثر ساخته و ممكن است موجب دشمنى و عداوت او نيز گردد. در حالى كه صرفنظر كردن از آن در آن هنگام و يادآورى آن در «پنهانى»، تأثير سخن را چندين برابر خواهد كرد، زيرا مربى با اين عمل، صداقت و دلسوزى خود را ثابت نموده و با جلب اعتماد او، به مقصود تربيتى خود نزديك مىشود.
امام عسكرى (ع) مىفرمايند: «مَنْ وَعَظَ أَخاهُ سِرّاً، فَقَدْ زانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِيَةً، فَقَدْ شانَهُ»(44) هر كس برادر دينى خويش را در پنهانى پند و اندرز دهد، مايه زينت او شده و كسى كه او را در حضور ديگران اندرز دهد، مايه خوارى او شده است.
اين نكته به ويژه در ارتباط والدين با فرزندان خود از اهميت بسزايى برخوردار است، زيرا پدر و مادر از هر كس بدين امر سزاوارترند كه در عين دلسوزى و مراقبت از حال فرزندان خود و هدايت و تذكر به موقع خطاهاى آنها، عيبپوش جوانان و نوجوانان خويش باشند و نقايص و خطاهاى آنان را، نزد هيچ جمعى برملا نكنند. 5 – وصيت به خير و حق
قرآنكريم، يكى از روشهاى مؤثر و مفيد در تربيت را مسئله «وصيت» دانسته است. وصّيت به عنوان يك روش تربيتى فقط در هنگام مرگ و آن هم براى تقسيم اموال و تعيين تكاليف به كار نمىرود، بلكه وصيت كه به معناى سفارش و خواستن بعضى از امور است، به صورت گسترده در شريعت اسلام براى بيان وظايف فردى و اجتماعى و رعايت مسايل اخلاقى به كار رفته است.
قرآنكريم از حضرت عيسى (ع) نقل مىكند: «و اوصانى بالصلوة و الزكوة ما دمت حيّاً»(45) خداوند به من وصيت و سفارش كرد كه تا وقتى زنده هستم، نماز بخوانم و زكات بپردازم.
خداوند به انسان سفارش مىكند كه «و وصّينا الانسان بوالديه حُسناً»(46) با پدر و مادر خود به خوبى رفتار كند، ولى اگر آنها فرزندان خود را وادار كنند كه: «لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما»(47) آنچه را كه نمىدانند شريك خدا قرار دهند، در اين صورت نبايد از آنان اطاعت كند.
قرآنكريم مىفرمايد انسانها در قيامت در خسران و زيان هستند، مگر كسانى كه اهل ايمان و عمل صالح باشند و مردم را به حق و حقيقت و صبر و استقامت و فضايل اخلاقى و مكارم نفسانى توصيه كنند.(48)
پيامبر اكرم (ص) بسيارى از مسايل تربيتى و اخلاقى را به صورت وصيت بيان داشتهاند. وصيّتهاى آن حضرت به تفصيل در كتاب «مكارم الاخلاق» مرحوم طبرسى درج شده است. از جمله وصيّتهاى آن حضرت به امام على (ع) اين است كه چهار چيز را قبل از چهار چيز درياب: «شبابك قبل حرمك و صحتك قبل سقمك و غناك قبل فقرك و حياتك قبل مماتك» جوانى را قبل از پيرى؛ سلامتى را قبل از بيمارى؛ بىنيازى را قبل از فقر؛ زندگى را قبل از مرگ. 6- روش تفكر در طبيعت
در قرآنكريم بيش از 750 آيه اشاره به ظواهر طبيعت مىكند. ابعاد گوناگون جلوهها و زيبايىهاي آن را يادآور مىشود. در اغلب اين آيات، ما را توصيه به مطالعه كتاب طبيعت و پندآموزى آن مىكند. بىگمان، هدف اين آيات، طرح علوم طبيعى و بيان قوانين آن نيست، هر چند به نكاتى اشاره دارد كه پس از قرنها اهميت و حساسيت آن شناخته شده و خبر از اين حقيقت مىدهد كه گوينده آن در اتصال به مبدأ الهى و آفريننده جهان است. آفرينندهاى كه از همه چيز خبر دارد و با آگاهى آنها را پديد آورده و براى ما رام كرده است. قرآن كتاب هدايت است و منظور از ذكر اين شگفتىها تدبر در موجودات طبيعى و توجه به نشانههاي آن در اصل خلقت است. از اينرو در آيات مختلف به تدبّر و تفكّر در طبيعت دستور داده است. چه آنها كه به تفكّر در مجموعه خلقت امر كرده و چه آنها كه به انديشه در جزء جزء آن، مانند زنبورعسل، شتر، كوهها و نهرها، درختان و ميوهها، باران، آفتاب و ماه، خواب و غير آن فرمان داده است.(49)
جهان آفرينش آنقدر حيرتانگيز و شگفتآور است كه بشر عادي هيچگاه نمىتواند مدّعى شود كه به تمامى اسرار آن واقف گشته است. و آنچه تاكنون بدان دست يافته، در برابر مجهولاتش همچون قطرهاى در كنار اقيانوس بيكران است. بر اساس تعليم قرآنكريم، شماره موجودات الهى و اسرار آن، پايانناپذير است.(50)
جهان طبيعت دو چهره دارد، يكى ملك و ديگرى ملكوت. صورت ملك آن همين ظاهر طبيعت، و ملكوت عالم، باطن و حقيقت آن است. و به بيان ديگر، ملكوت جهان جنبه ربطى و وابستگى آن به مبدأ آفرينش است.
تفكّر در طبيعت دو دستاورد مهم براى بشر به ارمغان دارد؛ يكى آنكه او را بر طبيعت تسخير بيشترى مىبخشد و در جهت بهرهورى زيادتر و قانونمندتر به او كمك مىكند و ديگر اين كه راه ورود به ملكوت عالم را به روى او باز مىكند.
بسيارى از متفكّران در عمليّات فكرى و پژوهشى خود، تنها در همين محدوده مُلك مىمانند و وراى آن را جستجو نمىكنند و در نظر اين كسان، جهان طبيعت، جز همين ظاهر آن چيز ديگرى نيست.
قرآنكريم درباره آنان مىفرمايد: «يعلمون ظاهراً من الحياة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون»(51) آنان جز ظاهرى از زندگى دنيا نمىدانند و از وراى آن كه جهان آخرت است غافلاند.
اينان در تحقيقات خود چنانچه بدان سوى ديگر نيز هدايت شوند، بدان پشت مىكنند و به حسابش نمىآورند.
قرآنكريم درباره آنان مىفرمايد: «… و إن يروا سبيل الرّشد لايتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغىِّ يتخذوه سبيلا ذالك بانّهم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين»(52) اگر راه رشد بر آنان عرضه شود دنبال نمىكنند و اگر طريق ضلالت به آنان ارائه شود مىپذيرند و اين بدان خاطر است كه نشانهها و آيات ما را تكذيب كرده و از آن غافلاند.
در حالى كه بر اساس آنچه از آيات قرآنى استفاده مىشود، تفكّر صحيح در پديدهها و موجودات دنياى طبيعت، به جهت ارتباط و پيوستگى عميق بين مُلك و ملكوت، انسان را به صورت قهرى به سوى عالم ملكوت هدايت مىكند. براى نمونه، قرآنكريم مىفرمايد: «الّذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النّار»(53) بر اساس آنچه از آيات قرآنى استفاده مىشود، تفكّر صحيح در پديدهها و موجودات دنياى طبيعت، به جهت ارتباط و پيوستگى عميق بين مُلك و ملكوت، انسان را به صورت قهرى به سوى عالم ملكوت هدايت مىكند.
آنهايى كه چه در حال قيام و چه در حال نشستن به ياد خدايند و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند مىگويند پروردگارا! باطل و بيهودگى در ساحت خلقتت راه ندارد. پاك و منزهى. ما را از عذاب جهنّم محافظت فرما!
امام خمينى (ره) در اين زمينه مىگويند: «اگر تدبّر در آفرينش آسمانها و زمين نموده و به صنفهاى فرشتگان آسمانى و زمينى و صفها و طوايف سپاهيان «اللّه» ايمان آوردى … حقيقت نفوذ مشيّت الهى و حتميّت آن و بسط احاطه آن براى تو مكشوف مىشود …»(54) در روايتى از امام صادق (ع) آمده است: «أفضل العبادة إدمان التّفكر فىاللّه و فى قدرته» بافضيلتترين عبادتها تداوم تفكّر و انديشه در صفات خدا و مظاهر قدرت او است.(55) 7- ياد مرگ و قيامت
قرآنكريم يكى از روشهاى مؤثر در تربيت را «ياد مرگ و قيامت» دنسته است. اين صحيفه آسمانى وقتى پيامبران الهى را به عظمت و بزرگى ياد مىكند، مىفرمايد: ياد قيامت و سراى آخرت بود كه آنها را به اين مرتبه والا و مقام و منزلت عالى انسانى رسانيد.
«به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را صاحبان (دستهاى نيرومند) و (چشمان بينا) ما آنها را با خلوص ويژهاى خالص كرديم و آن يادآورى سراى آخرت بود و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند.»(56)
قرآنكريم علت تباهى و سقوط افراد گنهكار را فراموشى قيامت و روز حساب دانسته و مىفرمايد: «كسانى كه از راه خداوند گمراه شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند.»(57)
بىشك يكى از پندآموزترين و تكان دهندهترين حوادث در زندگى بشرى «مرگ» است، كه توجّه بدان قلبهاى مستعدّ را از خواب غفلت بيدار كرده و كاخ آمال و آرزوهاى دروغين و خيالى شخص را بر سرش خراب مىكند و غرور و نخوت را از اعماق جان آدمى ريشهكن مىنمايد. ياد مرگ و قيامت در تربيت و تهذيب روح انسان تأثير فراوان دارد و در منابع روايى اسلام نيز بدان اشاره شده است.
امام صادق (ع) مىفرمايد: «ذكر الموت يميت الشهوات فى النفس و يقلع منابت الغفلة و يقوّى القلب بمواعد اللّه و يرق الطبع و يكسر اعلام الهوى و يطفئ نار الحرص و يحقّر الدنيا»(58) ياد مرگ شهوات در نفس را مىميراند و غفلت انسان را از بين مىبرد و باعث قوت قلب انسان به وعدههاى الهى مىشود، طبيعت انسان را نرم و هوس را مىشكند و آتش حرص را خاموش و دنيا را در نظر انسان حقير مىكند.
رسول اكرم (ص) مىفرمايد: «اكثروا ذكر هادم اللّذات»(59) زياد به ياد از بين برنده لذّتهاى مادى باشيد.
امام على (ع) مىفرمايد: «اكثروا ذكر الموت تهوّن عليكم المصائب»(60) زياد به ياد مرگ باشيد تا مصيبتها و سختيهاى روزگار بر شما آسان شود.
از پيامبر اكرم (ص) روايت شه كه فرمود: «برترين زهد در دنيا ياد مرگ است و برترين عبادت ياد مرگ است و برترين انديشه ياد مرگ است.»(61)
و نيز فرمود: «زيرك ترين مردم كسى است كه بيشتر به ياد مرگ باشد.»(62)
«هر كس زياد به ياد مرگ باشد، به اندك سرمايه دنيا راضى مىشود.»(63)
«هر كس زياد به ياد مرگ باشد، خداوند او را دوست دارد.»(64)
آموزههاى اسلامى براى تهذيب روح بشر و تربيت وى، موضوع ياد مرگ و قيامت را در ابعاد مختلفى مطرح كردهاند كه به چند نمونه از آنها اشاره مىكنيم:
1- در طهارت: در دعاى وضو مىخوانيم: خداوندا! صورت مرا سفيد گردان در روزى كه صورتها سياه خواهد بود. «اللّهم بيّض وجهى يوم تسودّ فيه الوجوه»
2- در نماز: در نماز مىخوانيم: «مالك يوم الدين» از اين كه مسئله مالك و صاحب اختيار بودن خداوند در قيامت، در نماز مطرح شده، روشن مىشود كه انسان نمازگزار در نماز بايد به ياد قيامت باشد.
3- در انفاق: «انما نطعمكم لوجه اللّه … انا نخاف من ربّنا يوماً عبوساً قمطريراً»(65)
4- در روزه: پيامبر اكرم (ص) مىفرمايد: «و اذكروا بجوعكم و عطشكم فيه جوع يوم القيامة و عطشه»(66) به وسيله گرسنگى و تشنگى روزه، از گرسنگى و تشنگى روز قيامت ياد كنيد.
5 – در جهاد: قرآنكريم به كسانى كه به بهانه گرمى هوا به جهاد نمىرفتند مىفرمايد: «قل نار جهنم اشدّ حرّاً لو كانوا يفقهون»(67) اى پيامبر! به آنان بگو آتش دوزخ از اين هم گرمتر است، اگر مىدانستيد.
6- مبارزه با طاغوت: قوم فرعون هنگامى كه ايمان آوردند و از فرعون برگشتند، فرعون آنان را به كشتن تهديد كرد آنها براى ادامه مبارزه با او موضوع قيامت را مطرح كردند: «انما تقضى هذه الحيوة الدنيا انّا الى ربّنا لمنقلبون.»(68)
7- در حمام: امام صادق (ع) مىفرمايد: «نعم البيت الحمام يذكر فيه حرّ جهنم»(69) حمّام خوب خانهاى است، زيرا انسان گرما و حرارت جهنم را در آن به ياد مىآورد.
8 – در كار و كسب: قرآنكريم، به كسانى كه كم فروشاند، مىفرمايد: «آيا اينها گمان نمىكنند كه در روز قيامت (براى محاسبه ) مبعوث نمى شوند.»(70)
9- هنگام خواب: پيامبر اكرم (ص) فرمود: «اذا اويت الى فراشك فانظر ما كسبت فى يومك و اذكر انّك ميّت و انّ لك معادا»(71) هرگاه به رختخواب رفتى، فكر كن در روز چه كارى انجام دادى و مرگ و قيامت را يادآور.
10- عيادت مريض؛ تشييع جنازه؛ زيارت قبور. پيامبر اكرم (ص) مىفرمايد: «عودوا المرضى و اتبعوا الجنائز يذكّركم الآخرة»(72) «فزوروا القبور تذكر الموت»(73) 8 – مراقبه و محاسبه
يكى از روشهاى تربيت در قرآنكريم «مراقبه و محاسبه» است كه علماى اخلاق و ارباب معرفت درباره اين موضوع بسيار تأكيد و توصيه فراوان نمودهاند.
معناى «مراقبه و محاسبه» مرحوم نراقى در «جامع السعادات» مىنويسد: معناى «مراقبه» آن است كه هميشه ملاحظه كند ظاهر و باطن خود را تا اين كه اقدام به معاصى نكند و واجبات از او ترك نشود تا اين كه در هنگام محاسبه ملامت و ندامت متوجه او نشود. و معناى «محاسبه»، اين است: كه انسان در هر شبانه روز وقتى را معين كند كه به حساب نفس خويش برسد كه چه اعمالى را انجام داده و طاعتها و گناهانش را موازنه و سنجش نمايد و نفس خويش را سرزنش كند. اگر در طاعت الهى تقصير نموده يا مرتكب معصيت شده، و شكر نمايد خداوند را اگر واجبات را انجام داده و معصيتى از او صادر نشده و شكر زيادترى نمايد، اگر موفق به بعضى اعمال خير و مستحبى شده است.»(74)
انسان بايد همواره در طول روز و تا هنگام استراحت شبانگاهى به كشيك نفس پرداخته و لحظهاى از آن غافل نباشد تا وسوسههاى نفسانى و حالات شيطانى نتواند وى را از جاده حق و اعتدال خارج كرده و به سوى عمل و يا صفتى زشت سوق دهد و يا كار پسنديده را در نظرش به صورت ديگرى جلوه دهد و يا با تنبلى و كسالت او را از اقدام و ادامه بر انجام آن منصرف كند.
اين قدم بسيار مهمى است كه در آغاز، سخت و دشوار است، ولى به تدريج از دشوارى آن كاسته و آسان خواهد شد.
امام على (ع) مىفرمايد: «رحم اللّه عبداً راقب ذنبه و خاف ربّه»(75) خداوند رحمت كند بندهاى را كه مواظب نفس خويش باشد (گناه نكند) و از خداوند خود بترسد.
فيض كاشانى(ره) مىفرمايد «مراقبت» دو قسم است:
اول: مراقبت كسانى كه به پايه تقرب رسيدهاند و از مقربين محسوب مىشوند؛ به اين است كه از عظمت و جلال خدا كاملاً مراقبت مىكنند و قلب را مستغرق جلال او مىدانند و از هيبت او شكسته حالند و نمىتوانند به ديگرى توجه كنند و اين افراد كسانىاند كه به غير از خدا نظرى ندارند و خداوند كارهاى ديگر آنان را كفايت مىكند.
دوم: مراقبت مردم پرهيزكار كه اصحاب يميناند و آنها افرادى هستند كه كاملاً مىدانند خدا از ظاهر و باطنشان با خبر است و ملاحظه جلال و جمال او آنان را به وحشت نينداخته و دلهايشان به حد اعتدال باقى است و از هر عملى كه باعث رسوايى در عالم آخرت مىشود، از آن خوددارى مىنمايند.(76)
اصولاً حسابرسى و تفتيش نسبت به حالات نفسانى و اعمال صادر شده از شخص در طول روز، از ضرورىترين كارهاست كه بدون آن هيچ حركتى رو به سامان نخواهد رفت. انسان در محاسبه است كه نقاط ضعف و قوت خود را مىيابد و به مقدار توانايى خود در برخورد با موانع و غلبه بر عوامل بازدارنده از حركت به سوى هدف واقف مىگردد.
امام على (ع) مىفرمايد: «لازم است انسان عاقل به حساب خود رسيدگى كند و تمام عيبها و زشتىهايى را كه دارد، نسبت به دين و رأى و اخلاق و ادب اين كه ثبت و ضبط كند و آنها را به ذهن خود بسپارد يا آن كه در صفحه كاغذى بنويسد و براى برطرف نمودن آنها فعاليت كند.»(77)
امام رضا (ع) مىفرمايد: «ليس منّا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم»(78) آن كس كه همه روزه به حساب خويشتن رسيدگى نكند از ما نيست.
كنترل و اداره نفس، كار آسان و سادهاى نيست، بلكه به تدبير، بردبارى و تلاش د فراوان نياز دارد، مگر نفس امّاره به اين سادگى تسليم مىشود؟ و مگر به آسانى پاى ميز محاكمه و حسابرسى حاضر مىگردد؟ در اين كه چگونه به حساب خود بپردازيم، بايد گفت: يكى از راههايى كه در حسابرسى نفس، مؤثر و مفيد است، اين است كه انسان به ياد محاسبه شديد و سخت قيامت بيفتد كه در آن هنگام از جن و انس حسابرسى دقيق مىكنند. قرآنكريم مىفرمايد: «سنفرغ لكم ايّه الثقلان»(79) به زودى به حساب شما مىپردازيم اى دو گروه انس و جن!
امام على (ع) مىفرمايد: «حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و زنوها قبل ان توازنوا»(80) قبل از آن كه در قيامت به حساب شما برسند، در دنيا به حساب خود بپردازيد و قبل از آن كه كارهاى شما رابسنجند، خود رابسنجيد.
قرآن در آيات متعدد موضوع حسابرسى قيامت را مطرح نموده كه به جهت اختصار به چند مورد اشاره مىكنيم:
1- «و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه»(81) اگر آنچه را در نفس داريد ظاهر سازيد يا مخفى كنيد، خدا شما را به آن حساب خواهد كرد.
2- «و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئاً و ان كان مثقال حبة من خردل اتينابها و كفى بنا حاسبين»(82) ميزانهاى عدالت را در قيامت برپا مىداريم، پس هيچ كس مورد ستم قرار نخواهد گرفت و اگر به مقدار يك مثقال از دانه خردل، عمل داشته باشد آن را براى حساب خواهيم آورد و خود ما براى حسابگرى كافى هستيم.
3- «يومئذ الناس اشتاتاً ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شراً يره»(83) در قيامت مردم دسته دسته خارج مىشوند تا اعمالشان را مشاهده كنند پس هر كسى ذرّه اى كار خير انجام داده باشد آن را خواهد ديد و هر كس ذرّهاى كار شر انجام داده باشد آن را مشاهده خواهد نمود.
قرآنكريم براى تربيت بشر در مورد فراوانى مىفرمايد: خداوند رقيب و عالم به اعمال شما است: «همانا خداوند بر اعمال شما مراقب و حافظ و آگاه است.»(84)
حضرت عيسى (ع) مىفرمايد: هنگامى كه مرا از ميانشان گرفتى تو خود مراقب آنها بودى. از آيات قرآن به استفاده مىشود كه همه اعمال و حركات و گفتار و حتى نفس كشيدنها و افكار و نيّات آدمى در نامه عملش ثبت وضبط مىگردد و براى حساب قيامت باقى مىماند. ازاينرو، بر هر انسان مؤمن لازم است مواظب و مراقب نفس خويش باشد كه گناه نكند و فرائض الهى از او ترك نشود. قرآنكريم مىفرمايد: «و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لا كبيرة الّا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا»(85) و كتاب نهاده مىشود، پس مجرمين را مىبينى كه از آنچه در نامه عملشان به ثبت رسيده، ترسانند و مىگويند: اى واى اين كتاب چگونه هيچ امر كوچك و بزرگ را فرو نگذاشته، مگر آن كه آن را به شمار آورده است و همه اعمالشان را حاضر مىيابند و پروردگارت به هيچ كس ظلم نمىكند. «يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً و ما عملت من سوء تودلو انّ بينها و بينه امداً بعيداً»(86) روز قيامت هر كسى هر عمل خيرى را انجام داده، حاضر مىيابد و نيز هر عمل بدى را مرتكب شده حاضر مىيابد و آرزو مىكند كه بين او و عملش فاصله زيادى باشد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره تحريم، آيه 11 و 12. 2. سوره هود، آيه 46 – 42. 3. سوره كهف، آيه 26 – 9. 4. سوره اعراف، آيات، 113 و 120؛ سوره يونس، آيه 80 به بعد؛ سوره شعراء، آيه 38 – 46. 5. سوره يوسف، آيات 21 – 56. 6. سوره كهف، آيات 9 – 26. 7. سوره ابراهيم، آيات 35 – 41، سوره حج، آيه 51،43،42،26،58 سوره شعراء، آيات 69 – 92؛ سوره صافات، آيات 83، 113. 8. سوره ابراهيم، آيات 35 – 41، سوره حج، آيه 51،43،42،26،58 سوره شعراء، آيات 69 – 92؛ سوره صافات، آيات 83، 113. 9. سوره اعراف، آيات 59 – 64 ؛ سوره يونس، آيات 71 – 73 ؛ سوره نوح، آيات 1- 27؛ سوره هود، آيات 2 – 49 ؛ سوره صافات، آيات 75 – 82. 10. سوره نساء، آيه 163 ؛ سوره انعام، آيه 44 ؛ سوره انبياء، آيات 83 و 84 ؛ سوره ص، آيات 41 – 44. 11.سوره سبأ، آيات 4 – 13 ؛ سوره ص، آيات، 17 – 26؛ سوره انيباء، آيات 78 – 80 ؛ سوره بقره، آيه 251. 12. سوره انعام، آيه 90. 13. سوره احزاب، آيه 21. 14. سوره قلم، آيه 4. 15. حاج شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج1، ص 410. 16. سوره توبه، آيه 128. 17. سوره فاطر، آيه 8. 18. سوره كهف، آيه 6. 19. سوره شعرا، آيه 3. 20. نهج البلاغه، خطبه: 192. 21. مفردات راغب اصفهانى، ص 48 ؛ تفسيرالميزان، ج 2، ص 127. 22. سوره طه، آيه 2؛ سوره كهف، آيه 6، سوره شعراء، آيه 3، سوره نحل، آيه 82. 23. زمخشرى، كشاف، ج1،ص 182. 24. فخررازى، تفسيرالكبير، ج 6، ص 14. 25. سوره بقره، آيه 213. 26. سوره كهف، آيه 56. 27. سوره نازعات، آيه 45. 28. سوره يس، آيه 70. 29. سوره يونس، آيه 57. 30. سوره بقره، آيه 66 ؛ سوره آل عمران، آيه 138؛ سوره مائده، آيه 46؛ سوره نور، آيه 34. 31. سوره لقمان، آيه 13. 32. سوره سبأ، آيه 46. 33. استاد شهيد مطهرى، ده گفتار، ص 224. 34. سوره لقمان، آيه 13. 35. سوره هود. 36. صحيفه سجاديه، دعاى20، مكارم الاخلاق. 37. سوره اعراف، آيه 62. 38. سوره اعراف، آيه 68. 39. همان، آيه 93. 40. همان. 41. اصول كافى ، ج2، ص 258. 42. فروع كافى، ج 3، ص 296 – 297. 43. بحارالانوار، ج 74، ص 338. 44. تحف العقول، ص 368. 45. سوره مريم، آيه 31. 46. سوره عنكبوت، آيه 8. 47. همان. 48. سوره عصر، آيه 2 – 3. 49. سوره آل عمران، آيه 191؛ سوره رعد، آيه 3؛ سوره نحل، آيات 10 – 11 و 69 ؛ سوره غاشيه، آيات 17 – 20 ؛ سوره نبأ، آيه 6 – 16 . 50. سوره لقمان، آيه 27 ؛ سوره كهف، آيه 109. 51. سوره روم، آيه 7. 52. سوره اعراف، آيه 146. 53. سوره آل عمران، آيه 191. 54. شرح دعاى سحر، ص 187. 55. وسائل الشيعه، ج11، ابواب جهاد نفس، باب 5، ح 1 ص153. 56. سوره ص،آيه 46. 57. همان، آيه 26. 58. بحارالانوار، ج6، ص 132- 133. 59. همان. 60. همان. 61. همان، ص 137. 62. همان، ص 135. 63. همان، ص 136. 64. همان، ج 16، ص 265. 65. سوره انسان، آيه 10. 66. بحارالانوار، ج 96، ص 356. 67. سوره توبه، آيه 81. 68. سوره طه، آيه 72. 69. بحارالانوار، ج 73، ص 77. 70. سوره مطففين، آيه 4. 71. بحارالانوار، ج 76، ص 190. 72. مستدرك، ج 1، ص 119. 73. بحارالانوار، ج 22، ص 530. 74. جامع السعادات ، ج3، ص 640. 75. غررالحكم. 76. حقايق، ص 304. 77. بحارالانوار، ج 17، ص 116. 78. اصول كافى ، ج2، ص 455. 79. سوره الرحمن، آيه 26. 80. غررالحكم، ص 385. 81. سوره بقره، آيه 284. 82. سوره انبياء، آيه 47. 83. سوره زلزال، آيه 8. 84. سوره نساء. 85. سوره كهف، آيه 49. 86. سوره آل عمران، آيه 30.
آموزههاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى 12
پرهيز از بيهوده گرايى و غيبت
در دوازدهمين فراز از دعاى امام عصر (عج) چنين مىخوانيم: «و اشددْ اسماعنا عن اللّغو و الغيبة؛ خدايا! گوشهاى ما را از شنيدن گفتار بيهوده و غيبت ببند.»
در اين فراز از دعا سخن از شنيدن دو گناه بزرگ ديگر به ميان آمده كه بسيار رايج است و علاوه بر آثار شوم و پيامدهاى كمر شكن، باعث فرصت سوزى و اتلاف وقت، و صرف عمر عزيز در راه باطل و امور بى فايده، و غالباً خانمان سوز و ويرانگر شده و مىتوان آنها را از بلاهاى بزرگ اجتماعى و سياسى و اخلاقى و فرهنگى ناميد، چرا كه چنين بلاهايى در همه اين عوامل سازنده، اثر منفى مىگذارند، و چون موريانه، درون هويت و شخصيت انسان را مىخورند، و به پودرى از زشتىها و پلشتىها تبديل مىنمايند. معنى بيهوده گرايى و غيبت
بيهودگى و بيهوده گرايى آن است كه انسان وقت عزيز و پر ارزش خود را در امور نادرست، و بدون فايده و نتيجه مثبت، يا شنيدن آن مصرف كند، وانرژى خود را كه بايد در مسير سازنده و مفيد به مصرف برساند، در راه باطل و عاطل، و احياناً در بى راهههاى گمراهگر و بى محتوا، و سرانجام هيچ و پوچ صرف كند. همانند باغبانى كه نهالى از درخت پر ثمر كاشته، به جاى اين كه آب و كود به آن برساند، و يا آفات را از آن دفع كند، آب و كود را به بيابان شورزار و بىفايده ريخته، براى دفع آفات هيچ گونه همّتى نمىكند، بلكه خود سبب آفات مىشود، روشن است كه چنين درختى از محتوا تهى شده، و چون اسكلتى بى جان، در معرض سقوط و نابودى قرار مىگيرد. و به عنوان مثال ديگر انرژى نفت يا گاز را به جاى اين كه با استفاده از مخزنها و لوله كشىها، به طور عادلانه بين مردم براى استفاده بهينه تقسيم كند، آن را به دريا بريزد، كه نه تنها اين انرژى در اين صورت تلف شده، بلكه موجب كشته شدن ماهيان و حيوانات دريا، و آلوده شدن آبهاى آن، و كثيف كردن محيط زيست و به دنبال آن انواع امراض و نابسامانىها و ناهنجارىها شده است، آيا به راستى چنين كارهاى ابلهانه صحيح است؟ و آيا هيچ خردمندى دست به كارى كه باعث آن همه ناملايمتها شده مىزند؟!
گناه بزرگ دومى كه در فراز فوق ذكر شده، مسأله غيبت كردن است، در تعريف غيبت از طرف لغت شناسان و فقها تفاسير مختلفى شده است، كوتاه سخن آن كه مرحوم فقيه بزرگ شيخ مرتضى انصارى (صاحب مكاسب) با استفاده از روايات متعدّد، و گفتار علماى بزرگ، آن را چنين تعريف كرده: «حقيقت غيبت آن است كه در پشت سر ديگرى، چيزى بگويى كه اگر بشنود ناراحت گردد.»(1)
چنانكه در حديثى از رسول خدا (ص) مىخوانيم: در محضرش نام شخصى به ميان آمد، بعضى از حاضران گفتند: او آدم عاجز و ناتوانى است، پيامبر (ص) به آنها فرمود: «شما او را غيبت كرديد.» آنها عرض كردند: اى رسول خدا، ما صفتش را گفتيم. پيامبر(ص) فرمود: «اگر چيزى را مىگفتيد كه در او نبود به او تهمت (گناه بزرگتر از غيبت) زده بوديد نه غيبت.»(2) و در سخنى امام صادق(ع) فرمود: «غيبت آن است كه در غياب مسلمانى چيزى بگويى، كه خداوند آن را بر او پوشانده است.»(3)
خلاصه اين كه از آيات و روايات در معنى غيبت چنين استفاده مىشود كه غيبت داراى چهار ركن است:
1- در پشت سر كسى (در غياب كسى) سخنى گفته شود 2- آن سخن كه بيانگر عيبى هست، پوشيده باشد 3- آن سخن، بيان عيبى باشد 4- هنگامى كه غيبت شونده آن را بشنود غمگين و ناراحت شود. در اينجا تذكر اين نكته لازم است كه بعضى با توجيه گناه غيبت يا گناه ديگر، آن را نخست جايز نموده آنگاه غيبت مىكنند، كه چنين توجيهى بر غلظت گناه مىافزايد، و كيفر آن را بيشتر مىكند، مثلاً غيبت مىكند و مىگويد صفتش را گفتم، و يا غيبت مىكند و مىگويد در جضورش هم مىگويم (با اينكه در حضور او نيز به خاطر ايذاء و هتك حرمت مؤمن، حرام است)، يا مىگويد: مگر دروغ مىگويم، فلان كس اين عيب را دارد. و يا مىگويد: غيبتش مباد. و اين گونه گفتار عذر تراشى براى فرار مصنوعى از گناه است، مانند كسى كه با كلاه شرعى مىخواهد از ربا خوارى فرار كند، با اين كه ربا را با سرپوش گناه فريبنده ديگر حلال كرده، و گناه بزرگتر و مضاعفى انجام داده است. البته ناگفته نماند كه در مواردى به عنوان استثناء، غيبت جايز است مثلاً پيامبر(ص) فرمود: «غيبت چند گروه، غيبت نيست از جمله 1- فاسقى كه آشكارا گناه كند 2- پيشوايى كه بسيار دروغ گويد»(4) و نيز ناگفته نماند كه اگر كسى غيبت شخصى را كرد، و انسان از آن شخص دفاع كرده،و غيبت او را رد كند، واجب است اين كار را بكند، و داراى پاداش بسيار است، از جمله پيامبر(ص) فرمود: «كسى كه آبروى مؤمنى را با رد غيبت كننده حفظ كند، البته بهشت بر او واجب مىشود.»(5)
و امام صادق (ع) فرمود: «كسى كه در نزد او از مؤمنى غيبت مىشود، با رد آن غيبت، آن مؤمن را يارى كند، خداوند او را در دنيا و آخرت يارى مىكند، و اگر او را يارى نكند و از او دفاع و حمايت ننمايد با اين كه قدرت آن را دارد خداوند او را در دنيا و آخرت به خود واگذار كرده و او را حقير و خوار خواهد كرد.»(6)
نيز نبايد فراموش كرد كه غيبت كردن به صورتهاى مختلف انجام مىگيرد، مانند: غيبت با زبان، غيبت با اشاره دست يا چشم و ابرو، غيبت در لباس طنز و شوخى، و گاهى در مقام خيرخواهى، و گاهى حتى با سكوت، مثلاً مىگويد: «فلان كس داراى صفات بسيار خوبى است، ولى… سكوت مىكند.» و گاهى به صورت مفهوم، كه نقل مىكنند روزى يكى از بستگان امام خمينى قدس سرّه به امام عرض كرد: «اين بانوى خادمه، بسيار خوب است.» امام فرمود: غيبت نكن. چرا كه معنا و مفهوم اين سخن آن است كه خادمه ديگر بسيار خوب نيست. در اين راستا نظر شما را به گفتار آيت الله مكارم شيرازى (مدظله) جلب مىكنيم:
«گاه تصور مىشود كه غيبت تنها با زبان است، در حالى كه حقيقت غيبت، اظهار عيوب پنهانى است كه اگر صاحبش بشنود ناراحت مىگردد. اين كار ممكن است با زبان، يا از طريق قلم، يا اشارات دست و چشم و ابرو، و گاه در لباس كنايه و شوخى و طنز باشد، واى بسا غيبت هايى در لباس شوخى و طنز خطرناكتر از غيبت با زبان به طور جدى است. چرا كه انسان در شوخى و طنز آزادى بيشترى احساس مىكند… و نيز بسا اگر با صراحت بيان مىكرد، چيز كمى به نظر مىرسيد، اما چون با اشاره اجمالى بيان مىكند، ذهن طرف به سراغ هر گناهى مىرود. يا اين كه مىگويد: فلان كس داراى صفات بسيار خوبى است. ولى… سپس سكوت مىكند. و گاه در مقام خيرخواهى و دل سوزى مىگويد: خداوند عاقبت فلان كس را خير كند، يا مىگويد: من از عاقبت او سخت بيمناكم. و در واقع گناه را در لباس طاعت عرضه مىكند، و به گفته بعضى از بزرگان مرتكب گناه مضاعف مىشود. هم غيبت و هم رياكارى، غيبت از اين رو كه با همان گفتار سربسته عيبهاى زيادى به طرف نسبت مىدهد، رياكارى از اين نظر كه مىخواهد بگويد من اهل غيبت نيستم، و مطيع فرمان خدا مىباشم. ضمناً بايد توجه داشت كهانگيزهها و عوامل مختلفى باعث غيبت مىشود مانند: خودخواهى، حسادت، غرور، انحصارطلبى، كينه توزى، دنياپرستى، رياكارى، ستودن خويش، سرگرمى ناسالم، سوءظن، انتقام جويى، فرونشاندن خشم، مسخره كردن، و امورى از اين قبيل.»(7) و نيز بايد توجه داشت كه فرقى نمىكند كه غيبت از مؤمنان دور دست باشد، يا غيبت از بستگان، مانند غيبت كردن پدر از فرزند خود و به عكس، غيبت كردن شوهر از همسرش و به عكس، و ساير نزديكان نسبت به همديگر. مبارزه قرآن و اسلام با بيهودهگرايى
در قرآن در آيات متعددى از بيهودگى، گفتار و رفتار بيهوده نهى شده(8) از جمله در توصيف مؤمنان مىفرمايد: «و الذين هم عن اللّغو معرضون ؛(9) آنها از كارهاى بيهوده اعراض و دورى مىكنند.» و نيز در وصف و تمجيد حق طلبان از اهل كتاب (مانند نجاشى و سلمان قبل از اسلام، و امثال آنها) مىفرمايد: «و اذا سمعوا لغواً اعرضوا عنه؛(10) و هنگامى كه سخن لغو و بيهودهاى بشنوند، از آن روى بر مىگردانند.»
واژه لغو در لغت به معنى هرگونه لغو و بيهودگى و اعمال پوچ و سرگرمىهاى زيانبخش يا بى هدف است، كه موجب تباهى و اتلاف وقت انسان شده، و عمر انسان را برباد مىدهد. بنابراين شامل هرگونه فرصت سوزىها و وقت گذرانىهاى بى حاصل و سرگرمىهاى بى فايده خواهد شد. قرآن در توصيف بهشت و بهشتيان مىفرمايد: «لا يسمعون فيها لغواً الّا سلاماً؛(11) اهل بهشت در بهشت، هرگز گفتار لغو و بيهودهاى نمىشنوند، و جز سلام (و امور سلامت بخش روح و جسم) در آنجا سخنى نيست.» اشاره به اين كه انسانهاى بهشتى و پاك در دنيا نيز با دورى از هرگونه بيهودگى، در زندگيشان فضاى معطر بهشتى ايجاد مىكنند، و خود را از آلودگى از هر گونه هرزگى و امور پوچ و وقت سوز، حفظ مىنمايند.
نيز مىفرمايد: «و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضلّ عن سبيل اللّه…؛(12) بعضى از مردم سخنان بيهوده را مىخرند تا مردم را از روى نادانى از راه خدا گمراه سازند.»
در حديثى از امام باقر(ع) نقل شده اين آيه در مورد نضربن حارث نازل شده، او مرد تاجرى بود، به ايران سفر مىكرد، داستان هاو افسانههاى ايرانيان را مىشنيد، و به مكه مىآمد و براى قريش نقل مىكرد، مردم به جاى شنيدن آيات قرآن، به دور او گرد مىآمدند، و قصههاى بيهوده او را مىشنيدند، و در نتيجه شنيدن آيات قرآن را ترك مىكردند.
روايات متعددى نيز وجود دارد، كه منظور از لهو در آيه فوق، غنا (موسيقىهاى حرام) است، كه يك نوع بيهودگى و لغو رايج است.(13) بنابراين شامل انواع موسيقىها و داستانهاى بيهوده در فيلمها و سينماها شده، كه موجب دورى از حق، و فاصله گرفتن از مطالب سازنده و مفيد مىشود، كه حرام بودن چنين كارى به قدرى بزرگ و زشت است كه خداوند در ذيل آيه فوق مىفرمايد: «اولئك لهم عذابٌ مهينٌ؛ براى آنان عذابى خوار كننده است.» با كمال تأسف اين برنامههاى باطل در زمان ما كه رسانههاى ارتباط جمعى فراوان شده، به صورت رسانههاى سمعى و بصرى و سىدىها و… در همه جا رايج شده، مؤمنان بايد بسيار مراقب باشند كه خود و فرزندانشان، آلوده به اين پليدىها نشوند كه موجب غرور و غفلت شده، و انسان را فرسخها از حريم حق دور مىسازند. در روايت آمده به امير مؤمنان على (ع) خبر رسيد كه قصّه گويى به مسجد آمده، و گروهى را به دور خود جمع نموده، و براى آنها قصههاى بيهوده نقل مىكند، آن حضرت وارد مسجد شد، پس از دريافت صحت خبر، آن قصه گو را با ضرب تازيانه از مسجد بيرون كرد، و جلسه وقت كشى او را به هم زد.(14) نيز روايت شده شخصى از امام صادق(ع) پرسيد: آيا شنيدن قصههاى (بى محتواو ناصحيح) قصه گوها روا است؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «نه، جايز نيست، كسى كه به سخن سخن رانى گوش فرا دهد، (گويى) او را پرستيده است، اگر آن سخن ران از سوى خدا سخن مىگويد، او خدا را پرستيده، و اگر از (ياوههاى) ابليس سخن مىگويد، ابليس را پرستش نموده است.»(15)
اين گونه روايات به روشنى بيانگر آن است كه بايد به طور جدى و به شدت، از امور بيهوده، به هر شكل و عنوان از سمعى و بصرى باشد پرهيز نمود. تا آنجا كه قرآن دو واژه «لهو» و «لغو» را به طور مكرر آورده و پيرو آن خود را از هر گونه بيهودگى بر حذر داشته است. گرچه آن لهو و بيهودگى از ناحيه ثروت و فرزند خود باشد، چنان كه مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون ؛(16) اى كسانى كه ايمان آوردهايد اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل و سرگرم نكند، و كسانى كه چنين كنند زيانكارانند.»
آرى بايد از هرگونه عامل سرگرمى باطل، گرچه نزديكترين امور به انسان باشند مانند ثروت و فرزند، جلوگيرى گردد، تا فكر و زندگى و وقت انسان، آلوده به تباهى نشده، و انرژى انسان در امور باطل به مصرف نرسد. در حديثى آمده: «روزى امام صادق (ع) قصه گويان ياوه گو را لعنت كرد، و آنها را مايه دروغ و ننگ براى اسلام خواند.»(17) تعبير آن حضرت در اين حديث به «لعنهمالله؛ خدا آنها را لعنت كند.» با نداى بسيار بلند و شفّاف، همچون آژير خطر، ما را از خطرناك بودن بيهودگىها، و امور بى فايدهاى كه عمر و وقت عزيز انسان را به هدر مىدهند، هشدار داده، تا بلكه با ارادهاى محكم نه تنها تسليم امور بيهوده نشويم، بلكه با آن به نبرد برخيزيم، تا نه عامل آن باشيم، و نه شنونده آن.
قرآن در تمجيد امامان و اولياء خدا كه از گوهر گرانبهاى وقت استفاده كرده، و آن را در راه لغو و بيهوده تلف نمىكنند، چنين تعبير كرده مىفرمايد: «رجالٌ لا تلهيهم تجارةٌ و لا بيعٌ عن ذكرالله و اقام الصلاة و ايتاء الزّكاة؛(18) آنها راد مردانى هستند كه تجارت و داد و ستد، آنها را از ياد خدا و برپا دارى نماز و اداى زكات، غافل و سرگرم نسازد.»
اين آيه دلالت دارد كه سرگرمىهاى باطل عامل دورى از ارزش هايى مانند نماز و زكات شده، و انسان را از عوامل تكامل، و زيورهاى انسانيت محروم مىسازد. و حجابى بر سر راه كمالات خواهد شد، پس اگر مىخواهيم به سعادت ابدى برسيم، بايد حتماً از امور باطل پرهيز نماييم. روايت شده دلقكى در عصر امام سجاد(ع) در مدينه مىزيست كه مردم را مىخندانيد، گاه اشاره به امام سجاد (ع) مىكرد و به مردم مىگفت: اين مرد مرا خسته كرد، هر چه توان داشتم به كار بسته ولى نتوانستم اين مرد را بخندانم، حتى روزى آن حضرت عبور مىكرد، آن دلقك از پشت سر او حركت نمود، و در مسير راه عباى آن حضرت را از دوشش گرفت، امام (ع) به او اعتنا نكرد، همراهان آن حضرت او را دنبال كرده و عبا را از او گرفتند، و بر دوش امام (ع) افكندند. امام سجاد (ع) پرسيد: اين شخص چه كسى بود؟ عرض كردند دلقكى از اهالى مدينه بود كه (با حركات و گفتار بيهوده خود) مردم را مىخنداند. امام(ع) فرمود: به او بگوييد: «ان لله يوماً يخسر فيه المبطلون ؛(19) خداوند داراى روزى است كه در آن روز (يعنى قيامت) بيهوده كاران زيان مىبينند.»(20)
نيز در فرازى از دعاى امام سجاد (ع) در اين راستا آمده: «و عمّرنى ما كان عمرى بذلة فى طاعتك فاذا كان عمرى مرتعاً للشّيطان فاقبضنى اليك ؛(21) خدايا تا هنگامى كه عمرم در راه انجام فرمانت به كار رود به من عمر بده، و اگر عمرم چراگاه شيطان گشت مرا بميران.»
اين سخن عميق هشدارى جدى است كه براى عمر و وقتمان فوق العاده ارزش قايل شويم و آن را قدر بدانيم. و اگر خداى نكرده وقت ما در راه لغو و بيهوده و خلاف صرف گردد، مرگ بهتر از زندگى است. مبارزه قرآن و اسلام با غيبت كردن
غيبت كردن از گناهان كبيره است كه در قرآن و گفتار پيامبر(ص)و امامان (ع) با تأكيد و شدّت، از آن نهى شده است، غيبت يك نوع اشاعه عيبها و زشتىها است كه در قرآن براى اشاعه كننده، وعده عذاب دردناك دنيا و آخرت داده شده آنجا كه مىخوانيم: «انّ الذين يحبّون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذابٌ اليم فى الدنيا و الآخرة؛(22) كسانى كه دوست دارند زشتىها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد، عذاب دردناكى براى آنها در دنيا و آخرت است.»
و در مورد ديگر مىخوانيم: «ولا يغتب بعضكم بعضاً ايحبّ احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكر هتموه؛(23) و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد، به يقين همه شما از اين امر كراهت داريد.» در اين آيه با صراحت از گناه غيبت نهى شده، سپس با تشبيه به نكته هايى اشاره شده است، توضيح آن نكتهها اين كه فرد غائب به مرده تشبيه شده كه قدرت دفاع از خود ندارد، و هجوم به كسى كه بر اثر عدم حضور، قدرت دفاع ندارد، يك نوع ناجوان مردى زشتى است، از طرفى خوردن گوشت مرده منشأ انواع بيمارىهاى جسمى و روحى است، غيبت نيز منشأ پيامدهاى زشت است. نكته ديگر اين كه غيبت كننده انسان ناتوانى است كه بر اثر عجز از رويارويى، در غياب به بدگويى مىپردازد، و انگهى همان گونه كه حيوان مردار خوار موجب نشر ميكربهاى بيمارى زا مىگردد، غيبت كننده نيز عامل نشر زشتىها مىشود. قرآن مجيد با ذكر اين تشبيه، وجدان انسانها را در برابر اين گناه بزرگ تحريك كرده، تا بزرگى اين گناه را درك كنند، كه منشأ ناهنجارىهاى كمرشكن مىگردد. و در پايان آيه كه با سؤال (آيا هيچ يك از شما دوست دارد…) فطرت و انسانيت انسان را بر مىانگيزد، تا او از درون شرم كرده و با كنترل خود، موجب آن همه زشتى نشود. در آيه ديگر مىخوانيم: «ويلٌ لكل همزةٍ لمزه؛(24) و اى بر هر غيبت جوى مسخره كننده.»
اين آيه كه يك نوع تهديد كوبنده و هشدار دهنده است، عذاب سخت الهى را متوجه كسى مىكند كه با نيش زبان و اشارات دست و چشم و ابرو، در پشت سر يا پيش رو، مؤمن را آماج طعن و مسخره قرار مىدهد. به گفته بعضى هُمَزَه به معنى غيبت كننده، و لُمَزَه به معنى عيبجو است، و بعضى اولى را به معنى عيب جويى آشكار، و دومى را به معنى عيبجويى پنهان و با اشاره دانستهاند…
در روايات اسلامى در مورد زشتى گناه بزرگ غيبت كردن، بسيار سخن به ميان آمده، در اينجا نظر شما را به روايت زير جلب مىكنيم:
پيامبر(ص) فرمود: «كسى كه ايمان به خدا و قيامت دارد، در مجلسى كه در آن از امام حق بدگويى مىگردد، يا مسلمانى غيبت مىشود نمىنشيند.»(25) نيز فرمود: «كسى كه غيبت مرد يا زن مسلمانى را كند، خداوند نماز و روزه او را چهل شبانه روز قبول نمىكند، مگر اين كه غيبت شونده از او راضى گردد.»(26)
امام صادق (ع) فرمود: «الغيبة حرامٌ على كل مسلمٍ، و انّها لتأكل الحسنات كما تأكل النّار الحطب؛(27) غيبت كردن بر هر مسلمانى حرام است، و موجب نابودى حسنات و پاداشها مىشود، آن گونه كه آتش هيزم را مىسوزاند و نابود مىكند.»
و از گفتار ژرف پيامبر(ص) است: «هيچ مجلسى با غيبت كردن آباد نمىشود، مگر اين كه از نظر دين ويران مىگردد، حال كه چنين است، گوش خود را از شنيدن غيبت پاك و كنترل كنيد، چرا كه گوينده و شنونده، هر دو در گناه غيبت شريك هستند.»(28) بنابراين با تمام وجود، از اعماق قلب و جان،بادعاى امامعصر(عج) همنوا شويم و به خدا عرض كنيم: «خدايا! گوشهاى ما را از شنيدن گفتار بيهوده و غيبت ببند.» پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. مكاسب شيخ انصارى، ص 41. 2. المحجة البيضاء، ج 5، ص 256. 3. وسائل الشيعه، ج 8 ،ص 602. 4. بحار الانوار، ج 75 ،ص261. 5. همان. 6. همان، ص262. 7. اقتباس از تفسير موضوعى پيام قرآن، ج 3، ص 110 و 111. 8. مانند آيات: 41 مائده، 62 مريم، 3 مؤمنون، 72 فرقان، 55قصص، 6 لقمان، 45 مدّثر، 35 نبأ، 224 شعراء. بحار، ج 72، ص 264. 9.سوره مؤمنون، آيه 3. 10. سوره قصص، آيه 55. 11. سوره مريم، آيه 62، نظير اين مطلب در سوره نبأ، آيه 35. 12. سوره لقمان، آيه 36. 13. اقتباس از تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 194 و 195. 14. فروع كافى، ج 7، ص 263، حديث 20. 15. بحار، ج 72، ص 264. 16. سوره منافقين، آيه 9. 17. بحار، ج 72، ص 264. 18. سوره نور، آيه 37. 19. چنانكه در آيه 78 غافر مىخوانيم «و خسر هنالك المبطلون ». 20. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 158. 21. صحيفه سجاديه، دعاى 20. 22. سوره نور، آيه 19. 23. سوره حجرات، آيه 12. 24. سوره همزه، آيه 1. 25. بحار، چاپ اسلاميه، ج 75، ص 264. 26. بحار، ج 75، ص 258، حديث 53. 27. جامع السعادات نراقى، ج 3، ص 305. 28. بحار، ج 75، ص 259، فرازى از حديث 53 – بايد توجه داشت، كه شنيدن غيبت نيز همانند غيبت كردن است، و در دعاى امام عصر(عج) كه اين مقاله در شرح فرازى از آن است، به شنيدن غيبت تكيه شده، و به ما آموخته كه به خدا عرض كنيم: گوشهايمان را از شنيدن غيبت، مسدود كنيم.
ويژگيهاى حكومت و كارگزاران حضرت مهدى عج در قرآن و حديث
مقدمه
موضوع حكومت حضرت مهدى(عج) و كارگزاران او از مهمترين و بحثانگيزترين موضوعاتى است كه از گذشتههاى دور در ميان اديان مختلف آسمانى مطرح بوده است، كه پيروان اديان آسمانى حداقل سه دين اسلام، مسيحيّت و يهود در اين عقيده مشترك است كه آيندهى جهان بهدست صالحان و خداپرستان است. از اينرو هركدام از اديان، حكومت آخرالزمان را از آن خود مىدانند بهطور مثال مسيحيان، منجى آخرالزّمان را حضرت مسيح مىدانند در حالىكه مسلمانان معتقدند او از نسل پيامبر اسلام(ص) است و دين او اسلام و براساس شريعت محمّدى قيام و حكم مىراند.
از اينرو در اين نوشته برآنيم كه ويژگيهاى حكومت و كارگزاران حضرت مهدى(عج) را بهطور مختصر از منظر قرآن و حديث مورد تحقيق و بررسى قرار دهيم. ماهيّت حكومت جهانى مهدويت
حكومت جهان اسلام به رهبرى امام زمان(عج) داراى روح و ماهيت ويژهاى است كه ديگر حكومتها از آن بىبهرهاند. ماهيت حكومت اسلام، آموزههاى وحيانى است كه به او تعليم مىدهد كه خداى او يكى است و فقط بايد در برابر او عبادت و كرنش كند و در رفتار و كردارش از دايره بندگى خدا بيرون نرود زيرا فرمود: «يعبدوننى لا تشركون بى شيئاً»(1) اين حكومت پيامى دارد كه در بستر عمل به ارزشهاى وحيانى، دنياى بهترى را به وى ارزانى بدارد و متأسفانه آنچه در حكومت امروز بشرى كمتر يا اصلاً به چشم نمىخورد خداست و عدم پاىبندى به وحى و اخلاق و ارزشهاى معنوى است .
اساساً تاروپود حكومت مادى بر سرمايهاندوزى، مالپرستى و سود بيشتر از هر طريق و ترفندى بناگذارى شده است. و اين تاروپود جاى عشق به خوبىها، ارزشها، ايثار و مجاهدتها و بالأخره زيبائيهاى زندگى را اشغال كرده بهطورى كه جامعهى انسانى را از گردونهى خوبىها حذف نموده .
بنابراين حكومت مادى بر اين پندار است كه دين و امور معنوى در پيوندهاى اجتماعى ناكارآمد است و اين پندار تا جايى در افكار و انديشه جامعه بشرى ريشه كرده كه معتقد است تمدّن و حكومت را بايد بدون در نظر گرفتن ارزشها پايهريزى كرد.
استاد شهيد مرتضى مطهرى در اين باره مىنويسد: «فكر خدا و زندگى اخروى را بايد كنار گذاشت … بايد رأفت و رقت قلب را دور انداخت، رأفت از عجز است. فروتنى و فرمانبردارى از فرومايگى است . حلم و حوصله، عفو و اغماض، از بىهمّتى و مستى است . مردانگى بايد اختيار كرد . بشر بايد به مرحله مرد برتر برسد، عزم و اراده داشته باشد اين است روح حكومت مادى غرب كه از باب نمونه به آن اشاره كرديم .»(2)
ولى حكومت جهانى مهدويت كه به همّت تواناى امام عصر(عج) توسعه و گسترش مىيابد براساس وحى و ماهيت دينى جلوهگرى مىكند داراى چند ويژگى خواهد بود. 1 – عدل و احسان
در حكومت جهانى اسلام عدل و احسان سنگ زيرين است.
اجراى عدالت اجتماعى و گسترش آن از بنيادىترين حكومت مهدويّت است كه پيامبر اكرم(ص) نيز و امام بعد از آن بر اين حقيقت انگشت نهادهاند كه امام زمان(عج) خواهد آمد و جهان پر از ظلم و جور را پر از عدل و داد خواهد كرد .(3) بنابراين مىتوان گفت سرآغاز انقلاب اجتماعى و حكومت جهانى آن حضرت اجراى عدالت براساس دين است. و اين اجراى عدالت نيازمند كارگزاران و كاركنانى عادل و نيكوكار است .
او، ادامهدهندهى راه پيامبران و اولياء است .
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط(4)؛ ما فرستادگان خود را با نشانههاى روشن و پيغامهاى راست فرستاديم و با ايشان كتاب و ترازو فرستاديم تا مردمان را به دادگرى به پا دارند». از اينرو همانطور كه پيامبران وظيفه داشتند كه برابر كتاب و ميزان، مردمان را به دادگرى به پا دارند حضرت مهدى(عج) نيز وظيفه دارد بر سيره پيامبران، جامعه انسانى را به دادگرى به پا دارد و از نارواها و ستم بازدارد .
«انّ الله يأمر بالعدل والاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء والمنكر والبغى …(5)؛ خدا به عدل و احسان و بخشش به خويشاوندان فرمان مىدهد از فحشا و زشتكارى و ستم نهى مىكند».
اين آيه اصول ارزشهاى فردى و اجتماعى را ترسيم كرده و نيز از ضد ارزشها و پليدىها بازداشته است و اين آيه به معناى واقعى و كامل در عصر ظهور پياده خواهد شد، عدل يعنى نگهداشت دقيق حقوق مردمان و مبارزه فراگير، و همهسويه با نابرابريها و احسان، جايگاه برترى در ميان ارزشهاى اجتماعى اسلام دارد كه به يك معنا بالاتر از عدالت است. زيرا اگر در هر حكومتى پايههاى حقوقى انسانى، براساس عدالت اجتماعى استوار گردد، در اين صورت جلوههاى احسان و نيكوكارى، فضاى جامعه را مىآكند.
به فرموده امام على(ع) عدل قانونى است فراگير و قابل گسترش «سائس عام»(6) و احسان نيز ارزشى است ويژه: «عارض خاص».(7) وظيفه اوليه در هر حكومت و جامعهاى بهخصوص در جامعهى دينى نهادينه كردن بنيادهاى اجتماعى براساس عدل است اگر مردم در حكومتى كه همهى نهادها و اركان آن بر هِرم عدل استوار گشته باشند. در آنوقت است كه ريشههاى نوعدوستى، برادرى، مهرورزى، توانا مىگردند. همانطور كه در ابتداى اين فصل اشاره شد ماهيت اصلى حكومت جهانى مهدويت دائرمدار بندگى و عبوديت است، همان كه خداى متعال به آن فرمان داده .
«امر الّا تعبدوا الّا ايّاه».(8)
عبوديت و بندگى وقتى به اوج مىرسد كه بنده آنچه را كه معبودش از همه چيز بيشتر دوست دارد. در راه پياده كردن آن تلاش ورزد. اسماعيل بن مسلم مىگويد: در محضر امام صادق(ع) بودم كه شخصى از آن حضرت پرسيد بين اين دو آيه: «انّ الله يأمر بالعدل والاحسان» و «امر ربى الّا تعبدوا الّا ايّاه» چگونه مىتوان جمع كرد. حضرت فرمود: «نعم، ليس فى عباده امر الّا العدل والاحسان»(9) بلى، خداوند براى بندگان خود دستورى ندارد جز اجراى عدالت و عمل به احسان .
بهعبارت ديگر «عدل» نماد فرهنگ اجتماعى اسلام است و «احسان» نماد فرهنگ اخلاقى آن . اگر اين دو ركن ركين در جامعه و حكومتى رواج يابد و ساختار اجتماعى آن حكومت بر اين دو استوار و پايهريزى گردد دو واقعيت ديگر كه از ويژگيهاى فرهنگ و حكومت جهانى مهدويت است روشن مىگردد.
تراز حكومت حضرت مهدى(عج) عدل است كه در پرتوى آن، ديگر ارزشها جايگاه واقعى خود را مىيابند.
مرحوم شيخ صدوق در اين باره مىگويد: «يظهر الله به الأرض من كلّ جور و يقدسها من كل ظلم … فاذا خرج وضع ميزان العدل بين النّاس، فلا يظلم احدٌ احداً.»(10)
در حكومت جهانى حضرت مهدى جهان از هرگونه ستم پاك مىشود. آنگاه كه ظهور كند، ميزان عدل را در ميان جامعه بشرى بنا خواهد كرد، هيچكس به ديگرى ستم روا نخواهد داشت . 2 – استحكام پيوندهاى اجتماعى
بهطور كلى تاروپود و ساختار هر تمدّنى و حكومتى را افراد آن مىسازند. جامعه بشرى با برخوردارى از روح جمعى، پايههاى حكومت را بنا مىكنند و بر پويايى و شكوفايى آن مىافزايند. انسانها پارههاى پيكر هر حكومت مىمانند كه به هر نسبت پيوند و زندگى جمعى آنان بيشتر باشد آثار پيشرفت و توسعه در آن حكومت نمايانتر است .
در آموزههاى اسلامى مفاهيم و واژههايى وجود دارد كه پيام آنها بنيانگذارى و شكوفاسازى و استحكام روحيه جمعى و اجتماعى است. مانند اين كلمات «توادّ»(11) «تراحم» «تعاضد»(12) «تواصى»(13) و از همه گوياتر واژه «تعاون» كه خداوند در قرآن بعنوان يك دستور اجتماعى به انسانها مىفرمايد.
«تعاونوا على البرّ والتّقوى ولا تعاونوا على الأثم والعدوان»(14) در نيكوكارى و خويشتندارى يكديگر را همكارى كنيد، در گناه و تجاوز همكارى نكنيد ».
بنابراين از آيات و روايات بخوبى استفاده مىشود كه تعاون بر نيكى و نيكويى، به مفهوم گسترده آن فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى در يكى از ابزارهاى تمدّن اسلامى است و روشن است كه پيدايش روح جمعى و تعاون ساخته و پرداخته حكومت اسلامى است .
پيدايش اين روحيه در جامعه اسلامى، پيشرفتهاى مادى و معنوى و توسعه مادى و تكامل معنوى گستردهاى بهدنبال دارد و در زمينههاى عاطفى و اخلاقى نيز از سازندگى چشمگيرى برخوردار است .
استاد مطهرى مىنويسد: «زنده بودن اجتماع به اين است كه در افراد آن اجتماع روح اجتماعى و حسن اجتماعى و عاطفه اجتماعى وجود داشته باشد … يعنى خودت را همواره بهجاى ديگران بگذار و براى آنها همان را بپسند كه براى خود مىپسندى و همان را كراهت داشته باش كه براى خويشتن كراهت دارى».(15)
همانطور كه گفته شد مسئله تعاون نقش حياتى در تمدّن و جوامع بشرى دارد از اينرو در سيره و روش زندگى پيامبر(ص) و امامان معصوم(عليهمالسلام) به نمونههايى برمىخوريم كه بر اين اصل بلند و بنيادى به روشنى تأكيد شده است . در تاريخ آمده كه روزى پيامبر(ص) در سفرى كه همراه ياران بودند در منزلگاهى براى پخت غذا نياز به هيزم بود پيامبر نيز در اين كار همكارى مىكند.(16) و يا آن حضرت در كندن خندق در اطراف مدينه براى خود سهمى قرار داد و شروع به كندن مىكند .(17)
در سيره امام على(ع) نيز نمونههايى فراوان ديده مىشود كه آن حضرت در كارها و حركتهاى جمعى شركت مىجويد. امام صادق(ع) در هنگامهها با مردم همراه مىشود كه از جمله در زمان خشكسالى مدينه آنچه براى خود ذخيره كرده بود كه تا پايان سال به مصرف برساند، به بازار عرضه كرد، كه مبادا ذخيرهسازى او به مردم آسيب برساند .
در مدينه، داستان ايثار و تعاون انصار نسبت به مهاجران، آنچنان گويا و روشن است كه هركس اندك آشنايى با آيات قرآن داشته باشد به اين حقيقت پى مىبرد. قرآن از اين روحيه و سيرهى مسلمانان به نيكى و زيبايى ياد مىكند و با اين شيوه، ساختار حكومت اسلامى را كه به دست تواناى پيامبر اكرم(ص) و مسلمانان با ايمان و خالص پايهريزى شده، ترسيم مىكند .
«والذين تبوء الدار والايمان من قبلهم يحبّون من هاجر اليهم ولا يجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا و يؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة و من يوق شحّ نفسه فاولئك هم المفلحون(18)؛ كسانى كه قبل از ايشان در مدينه و در ايمان جاى گرفتند در حالى كه هركس را كه بهسوى آنان هجرت كرد دوست مىداشتند و در دل خويش نسبت به آنچه داشتند نيازى احساس نمىكردند و ديگران را بر خويش مقدم مىداشتند، گرچه آن چيز ويژه ايشان مىبود و كسانى كه بخل از درون مهار كند، همانا رستگارانند».
خلاصه سخن اينكه اين ويژگى در ساختار حكومت اسلامى و شكوفايى آن نقش بنيادى و اساسى داشته است و همين ويژگى در حكومت جهانى حضرت مهدى نيز بهگونهى گسترده پديدار خواهد شد .
در حكومت جهانى مهدويت ارزشهاى انسانى مانند:
ايثار، انساندوستى، تعاون و نوعدوستى، برادرى، امدادرسانى آنچنان ريشهدار و از استحكامى برخوردار است كه گويى همگى در يك خانواده زندگى مىكنند و نيازهاى خويش را از جيب و كيسهى يكديگر بدون مانع برطرف مىسازند «من» و «تو» در آن جامعه مفهومى ندارد بلكه آنچه معنا و حقيقت دارد «ما» است كه خود را مىنماياند .
«قال اسحاق بن عمار: كنت عند ابى عبدالله(ع) فذكر مواساة الرجل لأخوانه و ما يجب عليهم فدخلنى من ذلك امر عظيم. فقال انما ذلك اذا قام قائمنا وجب عليهم ان يجهزوا اخوانهم و يقووّهم».(19) اسحاق بن عمار مىگويد نزد امام صادق(ع) بودم و از يارى و غمخوارى هركس با برادرانش و آنچه بر آنان واجب است سخن به ميان آمد .
من از اين موضوع در شگفت شدم امام(ع) فرمود: اين هنگامى است كه قائم ما قيام كند، كه در آن روزگار بر همگان واجب است يكديگر را يارى رسانند و يكديگر را نيرو بخشند. در آخرالزمان، اين مكارم اخلاقى و بزرگوارىهاى انسانى است كه پايههاى حكومت جهانى اسلام را استحكام مىسازند .
اما باقر(ع) مىفرمايد: «… حتى اذا قائم القائم جاءت المزامله و يأتى الرجل الى كيس اخيه فيأخذ حاجته لا يمنعه».(20)
به هنگام قيام قائم «آل محمد» آنچه ديده مىشود دوستى و يگانگى و تعاون و الفت است تا آنجا كه هركس آنچه نياز دارد، از جيب ديگرى برمىدارد، بدون هيچ دشوارى و بازدارندهاى .
بهراستى تصوير و ترسيم چنين جامعهاى چقدر دلپذير و دلنشين است. زيرا در حكومت و جوامع امروزى بخصوص غيرالهى رقابت و تفوق تنگاتنگ مادى در ساخته و زندگىهاى آنان موج مىزند و اساس ارزشهاى معنوى و كمالات انسانى را دگرگون ساخته و روح جمعى و تعاون و همكارى و برادرى را رخت بربسته و جوامع به دو دسته تقسيم شده: جامعههايى كه فقير و گرسنه هستند و هرچه تلاش مىكنند به حقوق خويش نمىرسند و مداوم بهطور مستقيم يا غيرمستقيم تحت سلطهى زورمداران و سلطهگران و بالاخره صاحبان قدرت مىباشند و هرگز توان خروج از اين وضعيت اَسفبار را ندارند. پس هميشه بايد تحت سلطه و فرمان آنان باشند .
دستهى ديگر از جوامع صاحبان ثروت و مكنت و قدرتند كه چيزى را بنام ارزش و كرامت انسانى نمىشناسند و اصولاً ارزشهاى كمالات انسانى را همان ثروت و قدرت و سلطه تعريف مىكنند. و اين چنين است كه در روزگار ما در عصر حكومت جديد متأسفانه سرنوشت بنىآدم را در عصر حاضر همينها بهدست گرفتهاند و براى آنان خط و نشان مىكشند.
درست برخلاف آن در حكومت جهانى مهدويت، شيرازه نظام اجتماعى جهان بر تعادل و تعاون دور مىزند آنچنان روحيهها پرورش مىيابد، غل و غشها و ناخالصىها و خودخواهىها از ميان مىرود كه «مزامله» يعنى دوستىها خالص مىگردد، پيوندهاى اجتماعى و انسانى براساس تعادل و تعاون، راستى، درستى، يكدلى و يكرنگى استحكام پيدا مىكند و خلاصه فرهنگ مهدويت جانها را با تزكيه و افكار و انديشهها را با تعليم به پاكى و پاكيزگى سوق مىدهد. 3 – برقرارى امنيت
در هر فرهنگ و حكومتى، امنيت اجتماعى اصل است. از مهمترين نيازهاى اساسى بشر، برقرارى امنيّت است، امنيّت سياسى، قضايى، قانونى، اقتصادى، حقوقى، اجتماعى، فرهنگى، اخلاقى، خانوادگى .
بستر زندگى سالم و جامعه صالح و با امنيّت و آرامش را فراهم مىسازد.
قهراً جامعهى اين چنينى آثار و بركاتى دارد كه پيوندهاى انسانى و اجتماعى با آرامش و بىتنش شكل مىگيرد. تلاشهاى اقتصادى با رونق و شادابى انجام مىگيرد، رفتارهاى ناهنجار اخلاقى و خشونتها و خشمها فروكش مىكند، قانونگرايى رواج مىيابد. صاحبان ثروت و قدرت خون فرودستان را نمىمكند. فاصله بين دولتمردان و رعيت از بين مىرود، ميدان براى نقد و نظر فراهم مىگردد و كاستىها از روى خيرخواهى گفته مىشود. نقطههاى قوت دولت مردان بهدور از چاپلوسى و گزافهگويى مطرح مىگردد.
همهى افراد جامعه براساس احترام متقابل به يكديگر نگاه مىكنند و به يكديگر اعتماد مىكنند و در نتيجه همگان با احساس مسئوليت همديگر را نصيحت مىكنند.
از مهمترين محصولات امنيّت، پديدار شدن نشانههاى عدالت است و مردم وحدت و همبستگى بيشترى پيدا مىكنند و در اين صورت است كه راههاى نفوذ هجومها و شبيخونهاى دشمنان داخلى و خارجى را با تمام توان مىبندند و آقايى و سربلندى خويش را پاس مىدارند.
و يكى از خصائص و ويژگىهاى حكومت جهانى مهدويت برقرارى امنيت به معناى اعم آن است، همهجا و در همهى موارد ذكر شده، امنيت و آرامش در حد اعلاى آن توسعه و گسترش پيدا مىكند و در آن حكومت جان و مال و ناموس و آبروى مردمان از هر گزند و آسيبى در امان مىماند.
شايد آيهى شريفهى سوره نور بر همين مورد يعنى حكومت جهانى آن حضرت تطبيق پيدا كند.
«وليبدلّنهم من بعد خوفهم اَمنا».(21)
امام صادق(ع) مىفرمايد: آيهى شريفه دربارهى حكومت امام زمان است و سپس ادامه مىدهند «در آن زمان چندان امنيت بر سراسر جهان گسترده مىشود كه از هيچ چيز به چيز ديگر، زيان نمىرسد، ترس و وحشتى به چشم نمىخورد. حتى جانوران و حيوانات در بين مردم رفت و آمد مىكنند و نسبت به يكديگر آزارى ندارند.(22)
ايمان نيز كه آرامبخشى دلهاست سايه خود را بر جامعهى مهدوى مىافكند. فضاى آن روز جامعه، سرشار از اعتماد و اطمينان به يكديگر است. در پرتو كلمه توحيد دلها به هم نزديك و ضريب ناامنيها به صفر مىرسد.»(23)
متأسفانه در جامعههاى عصر حاضر رقابتهاى بىهدف و ناسالمى كه بر اثر ترس و عدم اعتماد از يكديگر بهوجود آمده و درد بىدرمانى است كه حكومت امروز آنرا به ارمغان آورده و ملتها را فرا گرفته، ناامنيهاى خانوادگى و ناهنجاريهاى اجتماعى در اينگونه جامعهها بهخوبى نشان مىدهد كه دنياى به اصطلاح متمدّن امروز صنعتى و داراى تكنولوژى در برآوردن آرامش روحى و روانى ناتوان بوده است. گرچه توانسته است تا اندازهاى زمينه آسايش مادى و جسمى شهروندان را فراهم سازد. اين واقعيت ثابت مىكند كه دنياى انسانها را نمىتوان هميشه و همهجا با قراردادهاى اجتماعى بىروح و خشك و بدون پشتوانه معنوى و ايمانى تربيت كرد، تا در آشكار و پنهان حريم حرمت و حقوق ديگران را نگاهدار باشند و همين حقيقت نياز به آمدن شخص مصلح و رهايىبخش و نجاتدهندهاى را كه زمينهساز امنيت همهجانبه باشد ثابت مىكند.
در عقايد مسلمانان و پيروان حقه محمدى(ص) آن اصلاحگر و نجاتدهنده و امنيتگستر، امام زمان حضرت حجة بن الحسن(ع) است كه با قيام و ظهور خود امنيت را توسعه و مىگستراند و اين نياز مهم انسانى را به جامعه انسانى ارزانى مىدارد و زندگى آرامبخش را براى جهان بشريت فراهم مىسازد و با تدبير چهرهى حكومت هولناك و ترسآلود را به حكومت انسانى و اميدبخش بدل مىكند . 4 – ساماندهى اقتصادى
در تعاليم دينى و آموزههاى آن بين مسائل اقتصادى و مسائل معنوى پيوندى استوار ديده مىشود. در اين باب روايات فراوان است از جمله اين روايت:
پيامبر(ص) فرمود: «لولا الخبز ما صلّينا ولا صمنا ولا ادّينا فرائض ربّنا»(24)، بدون نان، نه عبادت مىتوان كرد و نه روزه مىتوان گرفت و نه واجبات ديگر را مىتوان انجام داد .
«ثلاثة تحتاج الناس طراً اليها: الامن والعدل والخصب»(25) سه چيز است كه همه مردم به آن نياز دارند: امنيت، عدالت و فراوانى ارزاق .
در روايات اسلامى آمده است كه در فرهنگ و عدل جهانى و حكومت جهانى مهدويت(ع) اين واقعيت نويد داده مىشده كه آن حضرت رفاه اقتصادى را همراه با عدالت اجتماعى بهگونهاى گسترده و فراگير، فراهم خواهد آورد .(26)
و نيز در حديث ديگر نقل شده كه آن حضرت در پرتو مديريت شايسته و سالم و برنامههاى جامع و سياستهاى واقعنگر، زمينه شكوفايى استعدادها فراهم مىآيد، تلاش و كوشش مردم با انگيزههاى معنوى در مىآميزد و بهرهگيرى از منابع طبيعى و خدادادى دوچندان مىشود.(27)
در حديث ديگر فرموده: «كار وجههى عبادت و تكليف به خود مىگيرد نيروهاى بالقوه و پنهان ميدان بروز و ظهور مىيابند، خلقوخوى مردم دوستى و خدمتگزارى در بين مردم، رشد مىكند.(28)
در چنين جامعهاى زندگى اقتصادى، چهره نوينى پيدا مىكند و همگان از زندگى سالم و به دور از تشويش خاطر و نگرانى و اضطراب بهرهمند مىشوند.(29)
بواسطهى پيشرفت علم و صنعت تكنولوژى در زمان آن حضرت منابع جديد و ناپيدا كشف مىشوند، و زمين آنچه در درون خود دارد بيرون مىافكند و بهرهبردارى از آن آغاز مىشود.»(30)
براساس روايات در حكومت جهانى مهدويت(ع) فرآوردههايى به جامعه عرضه مىشود كه تا آن روز بر بشر ناشناخته بوده است. راههاى توليد سالم و توزيع عادلانه بهعنوان ارزش وظيفه ايمانى و دينى نمودار مىشود و در نتيجه، اقتصاد جامعه، در پرتو مديريت صحيح آن حضرت شكوفا مىشود و بركت و فراوانى نعمت، سرتاسر جهان را فرا مىگيرد و همه از نعمت الهى به آسانى استفاده مىبرند .
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ينعم امّتى فى زمن المهدى(عج) نعمةً لم يتنعّموا قبلها قطّ، يرسل السماء عليهم مدراراً ولا تدع الارض شيئاً من نباتها الّا اَخرجته».(31) فرمود: پيروان من در زمان حكومت جهانى مهدى(عج) به آسايش و به نعمتهايى دست مىيابند كه بيش از آن در هيچ دورهاى از حكومتهاى گذشته به آن دست نيافتهاند. در آن دوره آسمان باران فراوان مىبارد و زمين نيز تمام روييدنيهايش را بيرون مىاندازد.
قرآن در اينباره مىفرمايد:
«ولو ان اهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض(32)؛ اگر مردم قريهها ايمان آورده و پرهيزگارى پيشه كنند، بركات آسمانها و زمين را به رويشان مىگشائيم ».
براساس اين آيه و آيات ديگر معيارهاى قرآنى، تقوا و خويشتندارى، نيكوكارى و عدالتگسترى …(33) و زمينههاى نزول و ريزش رحمتها و بركات از سوى پروردگار مىشود اگر فضاى جامعه، فضايى معنوى و الهى باشد و زبانهاى دعاگو، آلوده به گناه نگردد و لقمهها حلال و قصد نيّتها خدايى، بىشك رزق و روزىها فراوانتر مىگردد.(34)
روشن است هنگامى كه پيوند انسانها بر پايه عدالت و نيكى شكل مىگيرد، بينوايان و مستمندان از ياد نمىروند و هر كسى مرز خود را مىشناسد و به حقوق ديگران، دست دراز نمىكند.
در چنين جامعهاى نعمتها و بخششهاى پروردگار بر مردمان فرو مىريزد و بسيارى از گرفتاريهاى اجتماعى، برطرف و بنبستهاى اقتصادى گشوده مىشود و راه براى پيشرفت هموار مىگردد.
زيرا در قرآن وعده داده شده: «من عمل صالحاً من ذكرٍ او انثى و هو مؤمن فلنحيينَّه حيوة طيبةً و لنجزينّهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون»(35) حكومت حضرت مهدى(عج)، حيات طيّبه، بر پايه ايمان و عمل صالح رخ مىنمايد. از يكسو طمعهاى زايد مهار مىگردد. مساوات و عدالت دامن مىگستراند. بخل و تنگچشمى، دامن بر مىچيند و از سوى ديگر، انگيزهها براى تلاش بيشتر و خالصتر مىشود. و استفادهى بهتر و سالمتر از طبيعت آماده مىگردد. طبيعى است كه زمينهى فراوانى نعمتها و رونق مسائل اقتصادى نيز پديد آيد و گسترش يابد.
امام على(ع) در اين باب مىفرمايد: «و تخرج له الارض اَفاليد كبدهها و تلقى اليه سلماً مقاليدها فيريكم كيف عدل السّيرة و يحيى ميّتَ الكتاب والسنَّة».(36) زمين گنجينههاى خود را برون اندازد و كليدهاى خويش را از دَر آشتى، تسليم او سازد، پس روش عادلانه را به شما بنمايد و آنچه از كتاب و سنت مرده است زنده كند. 5 – رشد عقل و گسترش دانش
در نظام و حكومت اسلامى، عقل جايگاه ويژهاى دارد و ركن حركت و تلاش بهشمار مىرود عقل ستون نيمهى دين است و بدون عقل دين جايگاه حقيقى خود را پيدا نمىكند. اساساً دين بدون عقل شناخته نمىشود و مجهول مىماند. عقل است كه گوهر و جوهر دين را مىشناسد و به انسان مىفهماند و دستور مىدهد در برابر آن سر فرود آورد، و به فرمانهايش گردن نهد. خلاصه، عقل، راهنماى انسان است بهسوى زيبائيها، خوبيها، ارزشها، راستىها و پرهيزدهنده از خطرها . از اينرو در قرآن از عقل به خِردورزى،(37) انديشيدن(38) به علم و دين آگاه شدن(39) و فرزانگى(40) سفارش بسيار شده است، و در فقه اسلامى نيز عقل يكى از منابع چهارگانه اجتهاد بهشمار مىرود كه اجتهاد بدون در نظر گرفتن اين ركن مهم و پايه استوار، ناتمام است. امام صادق(ع) دربارهى پرسش شد جايگاه عقل در زندگى بشر چگونه است؟ حضرت در پاسخ مىفرمايد: «العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان». يعنى عقل چيزى است كه به آن خداوند عبادت مىشود و بهشت بهدست مىآيد. سپس سؤالكننده پرسيد: آنچه معاويه در زندگى خود به كار بست چه بود؟ حضرت در پاسخ فرمود: «تلك النكراء، تلك الشيطنة و هى شبيهة بالعقل و ليست بالعقل»(41) يعنى آنچه معاويه داشت، نيرنگ، فريب و شيطنت بود و آن مانند عقل بود نه خود عقل .
در حكومت اسلامى مهدويت(ع) عقل و بندگى، عقل و اخلاق، عقل و ارزش و عقل و تقوا پيوند ناگسستنى دارند. هرگاه عقل با يكى از اينها كه برشمرديم و صدها ارزش والاى ديگر، همراه نبود از مدار خارج مىشود و جامعه به نيرنگ مىآلايد و هرگونه سودجويى، استثمار، استعمار و به بردگى واداشتن ديگران، خردورزى نام مىگيرد. علم و تكنولوژى كه دستاورد عقل و خرد است، اگر با عقل سالم، عقل به دور از هوى و هوس و اگر عقل به دور از آلودگىها بهكار گرفته نشود، فاجعه به بار مىآورد، همان فاجعهاى كه امروز شاهد آن هستيم .
عقل سالم، محور جامعه انسانى و حكومت اسلامى است كه راهنما به سوى نيكىها، زيبائيها و ارزشهاست . عقل است كه با اخلاق همراه و همخانه و همزاد است و جدايى بين آنها در پندار نگنجد.
در آموزههاى دينى، بويژه شيعى، به پيوند عقل و اخلاق توجه ويژه شده است.
امام صادق(ع) مىفرمايد: «انّا لحبّ من كان عاقلاً، عاملاً، فهماً، فقيهاً، حليماً، مدارياً، صبوراً، صدوقاً و وفيا».(42) ما دوستار كسانى هستيم كه عقل، دانش، فهم، فقاهت، بردبارى، نرمش و صبر دارند و اهل وفا و راستىاند.
امام صادق(ع) فرمود: «العلم سبعة و عشرون حرفاً فجميع ما جاءت به الرّسل حرفان فلم يعرف الناس اليوم غير حرفين، فاذا قام قائمنا اخرج خمسة والعشرين حرفا فبثها فى النّاس و ضمّ اليها الحرفين حتّى يبثّها سبعة و عشرين حرفا».(43) علم و دانش بيست و هفت بخش دارد، كه بشر تاكنون دو بخش از آن را آموخته است. بههنگام حكومت جهانى مهدويت(عج) بيستوپنج باب ديگر بر آن افزوده خواهد شد و در ميان جامعه گسترش مىيابد.
روشن است كه با پيشرفت علم به رهبرى پيشواى عالم و عادل، زمينه توسعه همهسويه و بهبود زندگى مردمان فراهم خواهد آمد و تغيير عميق پيدا خواهد شد.
از آنجا كه علم، تيغ دو دم است، اگر به دست نااهل سپرده شود، ويرانگرى به بار مىآورد در برنامهى آن حضرت «حضرت مهدى(عج)» تكامل اخلاقى، در كنار تكامل علوم نيز پيشبينى شده است.
امام باقر(ع) فرمودند: «اذا قائم قائمنا وضع يده على رؤوس العباد فجمع به عقولهم و اكمل به اخلاقهم».(44) در حكومت جهانى مهدويت دست محبت و امامت بر سر بندگان مىنهد.
رشد عقلانى همراه با رشد اخلاقى، جامعهاى رشيد بهوجود مىآورد كه شايستگى اداره تمام جهان را پيدا مىكند.
امام على(ع) در اين باب مىفرمايد: «يعطف الهوى على الهدى اذ عطفوا الهدى على الهوى و يعطف الرأى على القرآن اذا عطفوا القرآن على الرأى»(45) خواهش نفسانى را به هدايت آسمانى بازگرداند، و آن هنگامى است كه – مردم – رستگارى را تابع هوى ساختهاند و رأى آنان را پيرو قرآن كند، و آن هنگامى است كه قرآن را تابع رأى خود كردهاند.
بنابراين از متون و روايات چند چيز حاصل شد:
1 – معلوم شد كه روح حكومت جهانى اصلاحى امام زمان(عج) كه دورنمايى از حكومت والا و متعالى الهى قرآن است كه تربيت و انسانسازى را با عقلانيت و سياست سازش داده است و نتيجهى آن رهايى انسانهاى گرفتار در بند هوا و هوس و راهنمايى و ارشاد آن بهسوى فضايى روشن و سعادت همهجانبه است.
2 – و نيز معلوم شد، كه در فرهنگ و حكومت مزبور عقل و اخلاق طورى بههم پيچيده شده كه جداسازى آندو از يكديگر كارى است ناشدنى . خردورزى و تكامل مادى و معنوى، كاملكننده و يارىرسان يكديگرند.
3 – و نيز معلوم گشت كه بدون دين و ارزشهاى دينى و اخلاقى، بنيانهاى مدينه و حكومت هم سست و ناپايدار است .
4 – و نيز روشن شد: مدينه فاضلهى حكومت جهانى مهدويت(عج)، سرشار از شكوفايى و بالندگى عقلها و انديشهها است، علوم و فنون تكامل مىيابد و بشر هر روز به شناختهاى تازه و نويى دست مىيابد، دانايى و دانش بر جهل و غفلت، غلبه مىيابد. تكنيك و صنعت در مسير انسانيت قرار مىگيرد آن حضرت با نفس قدسى و پاك خويش بستر گسترش دانشها و ارزشها را فراهم مىسازد و بازدارندهها و موانع را از سر راه بشر دور مىسازد. ويژگىهاى كارگزاران حكومت جهانى مهدويت(عج)
در حديثى از امام على(ع) صفات كسانى كه با حضرت بيعت مىكنند و بعد جزء كارگزاران حضرت قرار مىگيرند، نقل شده، حديث عبارتست از:
«يبايعون على اَن لا يسرقوا ولا يزنوا ولا يسبّوا مسلماً ولا يَقتلوا محرّماً ولا يهتكوا حريماً محرما ولايهجموا منزلاً، ولا يضربوا احداً الّا بالحق، ولا يكنزوا ذهباً ولا فضّة ولا برّاً ولا شعيرا، ولا يأكلوا مال اليتيم، ولا يشهدوا بما لا يعلمون ولا يخربوا مسجداً، ولا يشربوا مسكراً، ولا يلبسوا الخزّ ولا الحرير، ولا يتمنطقوا بالذّهب، ولا يقطعوا طريقاً، ولا يخيفوا سبيلاً، ولا يفسقوا بغلامٍ ولا يحبسوا طعاماً من بُرِّ، ولا شعيرٍ، و يرضونَ بالقليل، و يشتمونَ على الطيب، و يكرهونَ النّجاسة، و يأمرون بالمعروف، و ينهونَ عن المنكر و يلبسون الخشنَ من الثياب و يتوسَدون التّراب على الخدودِ، و يجاهدون فى الله حقّ جهاده، و يشترط على نفسهِ لهم: آن يمشىَ حيث يمشونَ، و يلبسَ كما يلبسونَ، و يركب كما يركبون، و يكونَ مِن حيث يريدون و يرضى بالقليل، و يملاَ الارض بعونِ اللهِ عدلاً كما ملئت جوراً يعبُد اللّه حقّ عبادتِه، ولا يأخذ حاجباً ولا بوّاباً .(46)
1 – دزدى نكنند.
2 – زنا نكنند.
3 – به هيچ مسلمانى دشنام ندهند.
4 – خون حرامى نريزند.
5 – آبروى كسى را كه احترامش لازم است لگدمال نكنند.
6 – به خانهى كسى حمله نكنند.
7 – كسى را به ناحق كتك نزنند.
8 – طلا و نقره و گندم و جو ذخيره نكنند.
9 – مال يتيم نخورند.
10 – به چيزى كه نمىدانند، گواهى ندهند.
11 – مسجدى را ويران نكنند.
12 – مشروبات الكلى نخورند.
13 – جامهى حرير و ابريشم نپوشند.
14 – كمربند زرّين نبندند.
15 – راهزنى نكنند.
16 – راهها را ناامن نكنند.
17 – همجنس بازى نكنند.
18 – مواد خوراكى چون گندم و جو را احتكار نكنند.
19 – به مقدار اندك خشنود باشند.
20 – عطر بزنند.
21 – از پليديها دورى كنند.
22 – مردم را به نيكيها فرمان دهند.
23 – ديگران را از زشتيها باز دارند.
24 – لباس خشن بپوشند.
25 – خاك را بالش خود قرار دهند.
26 – در راه خدا آنگونه كه شايسته است جهاد كنند.
همانطور كه در حديث فوق آمده در نظام و حكومت مهدوى كارها و پستها، به شايستگان واگذار مىشود، ثروتهاى غصب شده به صاحبان ثروت برگردانده مىشود.
بيتالمال از چنگ غارتگران و حرامخواران و خيانتپيشهگان خارج مىشود، درهاى رفاه و بهرهمندى سالم از طبيعت و رزق و روزى حلال به روى مردم گشوده مىشود، ديو فقر و تنگدستى زوزهكشان سرزمين حكومت جهانى مهدويت را ترك مىكند.
همگان در اوج عزّت و به دور از هرگونه منّت و ذلّت، روزگار را مىگذرانند.(47)
به اميد ظهورش، انشاءاللّه پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) سوره مائده، آيه 55 .
2) مرتضى مطهرى، انسان كامل، ص 160 .
3) منتخب الأثر، ص 247 .
4) سورهى حديد، آيه 25 .
5) سوره نحل، آيه 90 .
6) نهجالبلاغه، حكمت 437 .
7) همان، حكمت 231 .
8) سوره يوسف، آيه 40 .
9) تفسير نورالثقلين، ص 87 .
10) شيخ صدوق كمالالدين، ج 2، ص 372 .
11) ميزان الحكمه، ج 1، ص 205، حديث 1403 .
12) سوره قصص، آيه 35 .
13) سوره عصر، آيه 4 و 5 .
14) سوره مائده، آيه 2 .
15) مرتضى مطهرى، حكمتها و اندرزها، ص 230 .
16) شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 3، ص 218 .
17) جعفر سبحانى، فروغ ابديت، ج 2، ص 126 .
18) سوره حشر، آيه 9 .
19) شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 8، ص 414 .
20) بحارالانوار، ج 52، ص 372 .
21) سوره نور، آيه 55 .
22) ابراهيم بن محمد نعمانى، كتاب الغيبة، ص 240 .
23) كمالالدين شيخ صدوق، ج 2، ص 646 .
24) كافى، ج 5، ص 73، حديث 13 .
25) تحفالعقول، بيروت، ص 236 .
26) بحارالانوار، ج 2، ص 362، حديث 131 .
27) بحارالانوار، ج 52، ص 317 .
28) همان، ج 51، ص 84 .
29) همان، ص 78 .
30) همان،ص 82 .
31) همان، ص 83 .
32) سوره اعراف، آيه 96 .
33) سوره نحل، آيه 90 .
34) سوره نوح، آيات 10 و 11 .
35) سوره نحل، آيه 97 .
36) نهجالبلاغه، ترجمه شهيدى، خطبه 138 .
37) سوره يوسف، آيه 2 .
38) سوره آلعمران، آيه 193 .
39) سوره توبه، آيه 123 .
40) سوره نساء، آيه 82 .
41) اصول كافى، ج 1، ص 11، حديث 3 .
42) تحفالعقول، ص 266 .
43) بحارالانوار، ج 52، ص 336 .
44) همان .
45) نهج البلاغه، خطبه 138 .
46) عبدالرحمن انصارى، در انتظار خورشيد ولايت، ص 284 به نقل از: آيةالله صافى «منتخب الاثر، ص 469 .
47) همان، ص 286 .
على (ع) از زبان پيامبر اكرم (ص) در منابع اهل سنّت
در مدح تو اى مظهر اضداد چه گوييم
بالاست مقام تو و گفتار قصير است
با اين كه تويى پادشه عالم هستى
كرباس تو را جامه و فرش تو حصير است
راستى درباره عظمت و فضائل و مقامات اميرمؤمنان على(ع) سخن گفتن هرچند در ابتدا سهل مىنمايد ولى با مقدارى فرورفتن در بحر فضائل بىشمار او انسان متوجه مىشود كه بيان فضائل سخت مشكل و دشوار است «كه عشق اول نمود آسان ولى افتاد مشكلها» زيبا گفته خليل بن احمد وقتى از او درباره فضائل على(ع) پرسش شد: «كيف اصف رجلاً كتم اعاديه محاسنه و حسداً و احبّائه خوفاً و ما بين الكلمتين ملأالخائفين؛(1) چگونه مىتوانم مردى را توصيف كنم كه دشمنانش از روى حسادت و دوستانش از ترس(دشمنان)محاسن او را پنهان نمودند، در بين اين دو رفتار شرق و غرب عالم محامدش را فراگرفته است.
آنچه پيش رو داريد نگاهى است گذرا به فضائل و اوصاف اميرمؤمنان على(ع) از زبان پيامبر اكرم(ص) در منابع اهل سنّت چرا كه:
خوشتر آن باشد كه وصف دلبران
گفته آيد در كتاب ديگران على را جز خدا و نبى(ص) نشناختند
راستى اين اعجوبه كون كيست كه همه در شناخت او در ماندهاند، عدّهاى او را تا سر حدّ خدايى بالا بردهاند، و عدّهاى حتى در بندگى او شك دارند كه :
در مسجد كوفه شهيدش كردند
گفتند مگر اهل نماز است على؟!
و آن كه او را حقيقتاً شناخت خداى او و رسول خدايش بود.
پيامبر اعظم(ص) خطاب به على(ع) فرمود: «يا على ما عرف اللّه حق معرفته غيرى و غيرك و ما عرفك حق معرفتك غير اللّه و غيرى؛(2) اى على! خداوند متعال را نشناخت به حقيقت شناختش جز من و تو، و تو را نشناخت آن گونه كه حق شناخت توست، جز خدا و من.»
و در جاى ديگر فرمود: «يا على لايعرف اللّه تعالى الّا انا و انت و لايعرفنى الّا اللّه و انت و لا يعرفك الّا اللّه و انا؛(3) اى على! خدا را نشناخت جز من و تو، و مرا نشناخت جز خدا و تو و تو را نشناخت مگر خدا و من.» فضائل بىشمار
كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست
كهتر كنم سرانگشت و صفحه بشمارم
پيامبرى هم كه على را شناخته اعتراف دارد كه فضائل او قابل شماره و احصى نيست.
ابن عباس مىگويد پيامبر اكرم(ص) فرمود: «لو انّ الفياض(4) اقلام و البحر مدادٌ و الجنّ حسّابٌ و الانس كتابٌ مااحصوا فضائل علىّ بن ابى طالبٍ؛(5) اگر انبوه درختان (و باغها) قلم، و دريا مركب، و تمام جنّيان حسابگر، و تمام انسانها نويسنده باشند قادر به شمارش فضائل على بن ابى طالب نخواهند بود»
و در جاى ديگر پيامبر اعظم فرمود: «انّ اللّه تعالى جعل لاخى علىٍّ فضائل لاتحصى كثرة فمن ذكر فضيلةً من فضائله مقرّابها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و ماتأخّر؛ براستى خداوند براى برادرم على(ع) فضائل بىشمارى قرار داده است كه اگر كسى يكى از آن فضايل را از روى اعتقاد و اعتراف بيان نمايد، خداوند گناهان گذشته و آينده او را مىبخشد. و من كتب فضيلةً من فضائله لم تزل الملائكة تستغفرله ما بقى لتلك الكتابه رسم، و من استمع فضيلةً من فضائله كفّر اللّه له الذّنوب الّتى اكتسبها بالاستماع و من نظر الى كتابٍ من فضائله كفّر اللّه له الذّنوب الّتى اكتسبها بالنّظر،(6) اگر كسى يكى از فضائل آن حضرت را بنويسد، تا هنگامى كه آن نوشته باقى است، ملائكه براى او استغفار مىكنند و اگر كسى يكى از فضائل آن حضرت را بشنود، خداوند همه گناهانى را كه از راه گوش انجام داده است مىبخشد، و اگر كسى به نوشتهاى درباره فضائل على(ع) نگاه كند، خداوند تمام گناهانى كه از راه چشم كرده است مىپوشاند و از آن در مىگذرد.» آنچه خوبان دارند تو تنها دارى
على نه تنها اوصاف خوبان عالم را داراست و «آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد» بلكه اوصاف تمامى پيامبران اولواالعزم را كه عصاره هستى هستند بجز پيامبر خاتم در او جمع آمده است.
بيهقى يكى از دانشمندان نامى اهل سنّت چنين روايت نموده كه پيامبر اكرم(ص) فرمود:
«من احبّ ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوحٍ(ع) فى تقواه و ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى عبادته فلينظر الى على بن طالب عليه الصّلوة و السّلام؛(7) هر كسى دوست دارد به علم و دانش آدم بنگرد و مقام تقوا و خودنگهدارى نوح را(مشاهده نمايد) و بردبارى ابراهيم(نظاره كند) و به عبادت موسى(ع) (پى ببرد) بايد به على بن ابى طالب(ع) نظر بيندازد.»
مناقب، روايت فوق را در دو مورد به اين صورت نقل نموده است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوح فى مهمه و الى يحيى بن زكريّا فى زهده، و الى موسى بن عمران فى بطشه، فلينظر الى على بن ابى طالب عليهالسلام؛(8) هر كس مىخواهد دانش آدم را، فهم (ژرف) نوح را، و زهد يحيى را و قاطعيّت موسى بن عمران را بنگرد، به على بن ابى طالب نظر كند.» محبت و علاقه پيامبر(ص) به على(ع)
هر كس جامع كمالات باشد محبوب دلها نيز هست، پيامبر اكرم(ص) كه خود محبوب عالميان و خوبان و پاكان است، عاشق شيداى على است، چرا كه به تصريح آيه مباهله، على جان پيامبر است «انفسنا» و جان هر كس شيرين و دوست داشتنى است.
به همين جهت بارها پيامبر اكرم(ص) مىفرمود: «من احبّ عليّاً فقد احبّنى…؛(9) هر كس على را دوست بدارد به من محبّت ورزيده است.» و فرمود: «محبّك محبّى و مبغضك مبغضى؛(10) دوستدار تو دوست من است، و دشمن تو دشمن من.»
شخصى از پيامبر اكرم(ص) پرسيد: «يا رسول اللّه انّك تحبّ عليّاً؟ قال: او ماعلمت انّ عليّاً منّى و انا منه؛(11) اى رسول خدا على(ع) را دوست مىدارى؟ فرمود: مگر نمىدانى كه على از من و من از اويم.»
آيا كسى جان شيرين و پاره تنش را دوست نمىدارد؟
مناقب با اسنادش از رسول خدا نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: «انّ اللّه عزّ و جلّ امرنى بحبّ اربعةٌ من اصحابى و اخبرنى انّه يحبّهم. قلنا: يا رسول اللّه من هم؟ فلكنّا يحبّ ان يكون منهم، فقال: الا انّ عليّاً منهم ثم سكت، ثمّ قال: الا انّ عليّاً منهم ثمّ سكت؛(12) براستى خداى عزيز و جليل مرا امر كرده است به دوستى چهارنفر از اصحاب، و خبر داد مرا كه خداوند(نيز) آنها را دوست مىدارد، گفتم: اى رسول خدا آنها كيستند؟ پس هر يكى از ماها دوست داريم جزو آنان باشيم. پس فرمود: آگاه باشيد على از آنهاست، سپس سكوت كرد، دوباره فرمود: به راستى على از آنهاست و سكوت كرد.»
عايشه مىگويد: هنگامى كه رسول خدا(ص) به حالت احتضار درآمد فرمود: ادعوا الىّ حبيبى؛ محبوب مرا بخوانيد، من به سراغ ابى بكر رفتم و او را احضار نمودم. وقتى ابابكر بر پيغمبر داخل شد حضرت نظرى به سوى او افكند سپس از او روى گردانيد و (براى مرتبه دوم) فرمود: «ادعوا الىّ حبيبى؛ محبوب مرا بخوانيد. آنگاه حفصه عمر را احضار كرد پيغمبر همان گونه كه از ابىبكر روى گردانيد از عمر نيز روى گرداند. عايشه گويد: من گفتم واى بر شما پيغمبر على بن ابى طالب(ع) را مىخواند، سوگند به پروردگار جز على را نمىخواهد. پس رفتند سراغ على (ع)، وقتى كه پيغمبر على را ديد، او را محكم به سينه چسبانيد آنگاه در گوش آن حضرت هزار حديث بيان فرمود كه هر حديثى راهگشاى هزار حديث بود.»(13)
از ابن عباس نقل شده است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «علىّ منّى مثل رأسى من بدنى؛(14) على نسبت به من مانند سر است نسبت به بدن.»
صد البته كه محبّتهاى پيامبر اكرم(ص) به على صرف محبّت عاطفى نيست بلكه بر اساس لياقتها و كمالاتى است كه مولا على(ع) دارا مىباشد كه به نمونههايى از كمالات و فضائل آن حضرت، از زبان خود پيامبر اكرم(ص) اشاره مىشود. علم على(ع)
علم و دانش على اكتسابى نيست تا استاد برتر از خود و شاگردان و هم دورههايى همسان خود داشته باشد، بلكه علم او «لدنى» است و و ريشه در علم الهى و آسمانى دارد، به اين جهت علم او برهمه انسانهاى معمولى و غير مرتبط با وحى آسمانى برترى و امتياز دارد، و به همين جهت است كه حتى در منابع اهل سنّت نيز از او به عنوان «اعلم النّاس» ياد شده است كه به نمونههايى اشاره مىشود:
1- پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اعلم امّتى من بعدى علىّ بن ابى طالب عليه السّلام؛(15) داناترين امّت من بعد از من على بن ابىطالب(ع) است.»
2- عبداللّه بن مسعود مىگويد، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «قُسّمت الحكمة على عشرة اجزاءٍ فاعطى علىّ تسعة و النّاس جزءً واحداً؛(16) حكمت (و دانش) به ده جزء تقسيم شده است و به على نه قسمت آن و به (مابقى مردم) يكدهم داده شده است.»
تمامى علوم بشرى و پيشرفتهاى آن جزء همان يكدهم است، و علم على(ع) نه برابر دانش تمامى بشريت است. و راز آن هم اين است كه ريشه در مهبط وحى الهى يعنى پيغمبر اكرم(ص) دارد، كه خود فرمود: «انا مدينة العلم و علىٌ بابها، فمن ارادالعلم فيأت الباب؛(17)من شهر علم (الهى و وحيانى) هستم و على دَرِ آن است پس هر كس اراده دانش دارد بايد از درب (شهر) وارد شود».
3- عايشه درباره على(ع) مىگويد: «هو اعلم النّاس بالسّنة؛(18) او داناترين مردم نسبت به سنّت (پيامبر اكرم(ص)) مىباشد.»
اى كاش خود عائشه به اين حديث عمل مىكرد، و به توصيههاى اميرمؤمنان(ع) توجّه مىكرد و جنگ جمل را به وجود نمىآورد.»
4- پيامبر اكرم(ص) بعد از تزويج فاطمه به على(ع) به دختر خود فرمود: «زوّجتك خير اهلى، اعلمهم علماً و افضلهم حلماً و اوّلهم سلماً؛(19) تو را به تزويج بهترين بستگانم و اهلم درآوردم، كه از نظر دانش داناترين، و از نظر حلم و بردبارى برترين، و از نظر اسلام اوّلين مىباشد.» عبادت على(ع)
عبادت و بندگى مولا امير مؤمنان على(ع) شهره جهان است، و مركز ثقل مقامات و منزلتهاى على(ع) در كنار علم خدادادى همان عبادتها و نمازها و نالهها و نيازهاى شبانه اوست، اين مسئله تا آنجا اهميت دارد كه خداوند به ملائكه مباهات و فخرفروشى بوسيله عبادتهاى اميرمؤمنان مىكند.
پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد: صبحگاهى جبرئيل با شادى و حالت بشارت بر من وارد شد. گفتم حبيب من چه شده تو را خوشحال و بشارت رسان مىبينم؟ پس گفت: اى محمد!(ص) چگونه خوشحال نباشم و حال آن كه چشمم بخاطر اكرامى كه خداوند نسبت به برادرت و جانشينت و امام امتت على بن ابى طالب روا داشته، روشن شده است، پس پيامبر اكرم(ص) فرمود: چگونه خداوند برادرم و امام امتم را گرامى داشته است؟
«قال: باهى بعبادته البارحة ملائكته و حملة عرشه و قال: ملائكتى انظروا الى حجّتى فى ارضى على عبادى بعد نبيّى، فقد عفر خدّه فى التّراب تواضعاً لعظمتى، اشهدكم انّه امام خلقى و مولى بريّتى؛(20)گفت: خداوند با عبادت ديشب على بر ملائكه و حاملان عرش مباهات نموده است. و فرموده است: ملائكه من نگاه كنيد به حجّتم بر برندگانم در زمين بعد از پيغمبرم،
براستى صورت و گونهاش بر خاك نهاده است بخاطر تواضع در مقابل عظمت من، شما را شاهد مىگيرم كه او (على) پيشواى مخلوقم، و سرپرست مردمان من مىباشد.»
در منابع شيعه آن قدر از عبادت اميرمؤمنان(ع) سخن به ميان آمده كه نياز به يك كتاب دارد، خالى از لطف نيست كه به ترجمه يك روايت اشاره كنيم:
ضراربن ضمره در حضور معاويه درباره على(ع) چنين گفت: «پس خدا را شاهد مىگيرم كه او را در بعض جايگاهش ديدم. در وقتى كه شب پردههاى تاريكىاش را انداخته بود و ستارگان ظاهر شده بودند، در حالى كه در محرابش ايستاده بود و محاسن خود را بر دست گرفته و مانند انسان مار گزيده به خود مىپيچيد و چون انسان غمديده گريه مىكرد… (گويا هنوز آواز او را در گوش جان دارم كه مىفرمود:) آه آه از كمى توشه، طولانى بودن سفر، وحشت راه و بزرگ بودن جايگاه ورود.»
پس آنگاه اشك معاويه جارى شدو با آستينش آن را پاك كرد و ديگران هم اشك ريختند سپس معاويه گفت، آرى ابوالحسن چنين بود…»(21)
نيمه شب زمزمهاى هست بلند
كه مرا مىگسلد بند از بند
هست جانسوزتر از ناله نى
كرده صد ناله به يك زمزمه طى
چه روان بخش صدايى دارد
سوز عشق است و نوايى دارد
بس كه با شور و نوا دمساز است
به سماوات طنين انداز است
آسمانها همه با آن عظمت
رفته زين حال فرو در حيرت
دشت و صحرا همه در بهت و سكوت
كه بلند است نواى ملكوت
اين نواى ابديت ازليست
شايد آهنگ مناجات على است
نيمه شب خلوت و رازى دارد
با خدا راز و نيازى دارد(22) امامت على(ع)
آن علم بى پايان و آن عبادت بى مثال زمينه لياقت امامت و پيشوايى او را فراهم نموده است. رواياتى كه بر امامت بلافصل آن مولا در منابع اهل سنّت وجود دارد بيش از آن است كه منعكس گردد و از طرفى حديث معروف ثقلين، حديث منزلت، حديث يوم الدّار، حديث غدير و امثال آن كه معروفند و متواترند بارها مطرح شده و در منابع فراوانى آمده است. آنچه در اين جا بدان اشاره مىكنيم برخى رواياتى است كه دلالت صريحترى دارند و كمتر در گفتهها به آنها اشاره شده است:
1- پيامبر اكرم(ص) به على(ع) فرمود: انگشتر به دست راست كن تا از مقرّبين باشى،عرض كرد يا رسول اللّه ؟ چه انگشترى بر دست كنم. فرمود: عقيق سرخ پس براستى آن كوه و سنگى است كه به وحدانيّت خدا اقرار كرده است: «ولى بالنّبوّة ولك بالوصيّة ولولدك بالامامة…؛(23) و به نبوت من و جانشينى (بلافصل) تو و امامت (يازده نفر) فرزندانت اقرار نموده است.»
2- از ابن بريده…نقل شده است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «لكلّ نبىٍّ وصىّ و وارث و انّ عليّاً وصييى و وارثى؛(24) براى هر پيغمبرى جانشين و وارثى است، و براستى على جانشين و وارث من است.»
3- در روايت مربوط به عبادت آن حضرت اين جمله را داشتيم كه خداوند به ملائكهاش فرمود: «اشهدكم انّه امام خلقى و مولى بريّتى؛(25) شما را شاهد مىگيرم كه او (على) امام مخلوقم و سرپرست آفريدههاى من است.»
4- عمروبن ميمون از ابن عباس نقل نموده كه رسول خدا(ص) به على(ع) فرمود: «انت ولىّ كلّ مؤمنٍ بعدى؛(26) يا على! تو بعد از من رهبر و سرپرست تمام مؤمنين هستى.»
در اين حديث با توجّه به كلمه “بعدى” معناى ولىّ صراحت در رهبرى و امامت دارد، و معنى ندارد كه پيامبر بفرمايد تو محبوب مؤمنان بعد از من هستى.
راستى بايد گفت پيامبر اكرم(ص) در معرّفى على(ع) و بيان منزلتها و مقامات اميرمؤمنان (ع) هرگز كوتاهى نكرد و با شيوههاى مختلف محوريت و رهبريت او را به جامعه معرّفى نمود، گاه دست او را بالا برد و فرمود: «اين على مولا و رهبر مردم است» و گاه مىفرمود: «على مع القرآن و القرآن مع على لن يفترقا…؛(27) على با قرآن است و قرآن با على(ع) است و هرگز آن دو از هم جدا نمىشوند.»
و گاه او را محور حق معرّفى نمود، در حديث متواتر اين جمله آمده است كه پيغمبر اكرم(ص) فرمود: «علىّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض يوم القيامة؛(28) على با حق است و حق با على است و هرگز آن دو از هم جدا نمىشوند تا در روز قيامت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.»
در روايت ديگر فرمود: «سيكون من بعدى فتنة، فاذا كان ذلك، فالزموا على بن ابى طالب، فانّه الفاروق بين الحقّ و الباطل؛(29) بزودى بعد از من فتنه(ها) پيدا مىشود، پس همراه على بن ابى طالب باشيد، زيرا او(معيار) جدا كننده بين حق و باطل است.»
و فرمود: «كسى كه از على جدا شود از من جدا شده، و كسى كه از من جدا شود از خدا فاصله گرفته است.»(30) قرآن در شأن على(ع)
آيات فراوانى را علماى اهل سنّت و مفسرين آنها در شأن امام على(ع) تفسير كردهاند و در تأييد آن رواياتى را از پيغمبر اكرم(ص) آوردهاند به طورى كه برخى از آنها مانند ابن حجر، خطيب بغدادى، سيوطى، گنجى شافعى، ابن عساكر، شيخ سليمان قندوزى و… از ابن عباس نقل كردهاند كه گفت: «نزلت فى علىّ ثلاث مأئة آيه؛(31) سيصد آيه در شأن على(ع) نازل شده است.»
و همين ابن عباس از پيامبر اكرم(ص) نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «ما انزل آية فيها «يا ايّها الذين آمنوا» و علىّ رأسها و اميرها؛و آيهاى كه در آن «يا ايّها الذين آمنوا» آمده، نازل نكرده است خداوند مگر آن كه على در رأس آن قرار دارد.»(32) يعنى تمامى اين آيات در ابتدا و قبل از همه در شأن على و مربوط به آن حضرت است. اطاعت از على(ع)
وقتى على(ع) امام و پيشواى مردم است و محبوب پيغمبر، و داراى علم لدنّى و الهى، و در اوج طاعت و بندگى قرار دارد، و معيار حق و باطل و ثقل جدا نشدنى از قرآن بحساب مىآيد بر مردم است كه از او و هر كس را كه او تعيين نموده است اطاعت كنند، و اين اطاعت لازم و ضرورى است پيامبر عظيم الشأن درباره اطاعت و پيروى از اميرمؤمنان تعبيرات فوق العاده ارزشمندى دارد كه به نمونههايى اشاره مىشود:
1- سلمان با سندش به فاطمه زهرا(س) نقل مىكند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «عليكم بعلىّ بن ابى طالب عليه السّلام فانّه مولاكم فاحبّوه، و كبيركم فاتّبعوه، و عالمكم فاكرموه، و قائدكم الى الجنّة(فعزّزوه) و اذا دعاكم فاجيبوه و اذا امركم فاطيعوه، احبّوه بحبّى و اكرموه بكرامتى، ماقلت لكم فى علىٍّ الّا ما امرنى به ربّى جلّت عظمته؛(33) بر شما باد به (همراهى) على بن ابى طالب عليه السلام، براستى او مولا و سرپرست شماست پس او را دوست بداريد، و بزرگ شماست پس از او پيروى كنيد و دانشمند شماست پس از او اكرام كنيد و پيشواى شما به سوى بهشت است پس او را عزيز داريد، هرگاه شما را (به كارى) دعوت كند اجابت كنيد، و اگر دستور داد اطاعت كنيد، بخاطر دوستى من او را دوست بداريد و به خاطر بزرگى من او را بزرگ شماريد.(بدانيد) من چيزى درباره على به شما نگفتم جز آنچه خداى بزرگ عظمت به آن امر كرده است.»
حديث آن قدر گويا و روشن است كه نيازى به هيچ توضيحى ندارد، و بالصراحة مىگويد آنچه درباره على(ع) سفارش شده، تماماً اوامرى است كه از سوى خداوند متعال صادر شده است راستى اگر جامعه اسلامى فقط به همين حديث عمل مىكردند، اين همه دچار انحراف و اختلاف و انشعاب نمىشدند.
2- پيامبراكرم(ص) به عمّار فرمود: «يا عمّار! ان رأيت عليّاً قدسلك واديّاً و سلك النّاس وادياً غيره فاسلك مع علىّ ودع النّاس انّه لن بدلك على ردى و لن يخرجك من الهدى؛(34) اى عمّار! اگر ديدى على به راهى مىرود، و مردم به راهى غير از او، تو با على حركت كن، و مردم (ديگر) را رها كن، زيرا على (فقط بر حق هدايت مىكند و) بر بدى و پستى راهنمايى نمىكند و از هدايت خارج نمىسازد.»
و با تأسف بايد گفت اكثريت مردم به هر راهى رفتند و سرشان به سنگ خورد، جز راه على را. و فقط گروه قليلى در طول تاريخ با على و راه على و اهداف و آرمانهاى على ماندند. محبّت به على(ع)
يقيناً اطاعت و پيروى بدون محبت و عشق يا ممكن نيست و يا بسيار سخت و طاقت فرساست.
آنچه اطاعت و پيروى صددرصد از يك امام و پيشوا را شيرين و سهل و راحت مىسازد محبّت به آن رهبر است. على(ع) از رهبرانى است كه در طول تاريخ محبوب بوده است، درباره محبّت به آن حضرت آن قدر روايات فراوانى وجود دارد كه يك كتاب قطور خواهد شد، آنچه به عنوان حسن ختام بيان مىشود برخى روايات است از منابع اهل سنّت:
1- پيامبراكرم(ص) فرمود: «عنوان صحيفة المؤمن حبّ علىّ بن ابيطالب(ع)؛ سرلوحه و تيتر نامه كردار مؤمنين دوستى على بن ابى طالب است. هر كس دوست مىدارد زندگيش همانند من(خداپسندانه) باشد و مردنش همانند من و جايگاهش در بهشتى باشد كه پروردگارم درختان آن را كاشته بايد «دوستدار على» باشد و دوستان على را نيز دوست بدارند، و به پيشوايان پس از من (از فرزندان على) اقتدا نمايند زيرا آنان عترت و ذريه و فرزندان من هستند و از گِل من به وجود آمدهاند، و از طرف خدا رزق و علم داده شدهاند، واى بر تكذيب كنندگان فضل آنها از امّت من، آنانى كه صِله من با آنها را قطع مىكنند، و خداوند شفاعتم را به آنها نرساند.»(35)
2- جابر از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده است كه پيامبر فرمود: «جبرئيل از طرف خداى عزيز و جليل ورقه سبزى از ياس را آورد كه بر روى آن (با رنگ) سفيد نوشته بود: «انى افترضت محبّة علىّ بن ابى طالب على خلقى عامةً، فبلّغهم ذلك عنّى؛(36) براستى من محبت على را بر همه مردم واجب كردم و اين را از طرف من (به همه) برسان.»(37)
3- ابوبرزه مىگويد: پيامبر اكرم در حالى كه ما نشسته بوديم فرمود: روز قيامت از چهار چيز پرسش مىشود قبل از آن كه كسى قدم از قدم بر دارد: 1- از عُمر كه كجا فانى نموده 2- از بدنش كه كجا كهنه كرده 3- و از مالش كه از كجا آمده و كجا مصرف شده است 4- و عن حبّنا اهل البيت؛ و از دوستى ما اهل بيت پرسش مىشود. فقال له عُمَرُ: فما آية حبّكم من بعدكم؟ قال: فوضع يده على رأس علىّ – و هو الى جانبه – و قال ان حبّى من بعدى حبّ هذا؛ پس عمر به حضرت عرض كرد: نشانه محبّت به شما بعد از شما چيست؟ راوى مىگويد: پيامبر دست خود را بر سر على – در حالى كه در كنارش نشسته بود – قرار داد و فرمود: براستى محبّت به من بعد از (مرگ) من محبّت به اين (على) است.»(38)
4- مناقب با اسنادش از پيامبر اكرم(ص) نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «يا على! هرگاه بندهاى خداى عزيز و جليل را بندگى كند همانند آن مقدارى كه نوح در ميان قومش ماند(بيش از هزار سال) و برايش به اندازه كوه احد طلا باشد و آن را در راه خدا ببخشد، پس آن را در راه خدا انفاق كند و عمرش به قدرى طولانى شود تا هزار مرتبه با پاى پياده به حج مشرّف شود سپس در ميان (كوه) صفا و مروه مظلومانه شهيد گردد، ولى محبّت و ولايت تو را نداشته باشد، اى على! بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد و داخل بهشت نخواهد شد.»(39)
و راستى با اين نمونهها و صدها امثال آن درباره محبّت على(ع) باز كسى مىتواند دشمن على باشد جز كسانى كه پيامبر اكرم(ص) آنها را اين گونه معرّفى نمود: «فانّه لايبغضك من العرب الّادعى ولامن الانصار الّا يهودى و لا من ساير النّاس الّا شقى؛(اى على!) براستى تو را دشمن نمىدارد از عرب مگر كسى كه زنازاده باشد و نه از انصار مگر كسى كه يهودى باشد، ونه از ساير مردم مگر كسى كه شقى باشد.» پاورقي ها:پىنوشتها: – 1- روضةالمتقين، ج 13، ص 265. 2- مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 268. 3- محمد تقى مجلسى، روضةالمتقين، ج 13، ص 273. 4- در نقل بحارالانوار دارد، «الرّياض = با همه درختان» ر ك بحارالانوار، ج 28، ص 197 و بحار ج 35، ص 8 – 9. 5- المناقب، الموفق بن احمد الخوارزمى، قم، جامعه مدرسين، چاپ چهارم، ص 32، ابن شاذان، مأة منقبه، قم مدرسةالامام المهدى(ع)، ص 177، حديث 99، اين حديث را منابع متعدد اهل سنت مانند، عسقلانى، لسان الميزان، ج 5، ص 62، ذهبى، ميزان الاعتدال، ص 467و…نقل نموده است. 6- المناقب، همان ص 32، حديث 2؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 19، ينابيع المودة، قندوزى باب 56، مناقب السبعون، حديث 70. 7- به نقل از شيخ طوسى، امالى، قم، دارالثقافه، 1416، ص 416، مجلس 14، ديلمى، ارشادالقلوب، انتشارات شريف رضى، 1412 ه.ق، ج 2، ص 363؛ علامه حلّى، شرح تجريد الاعتقاد، جامعه مدرسين قم، ص 221. 8- المناقب همان، ص 83، حديث 70، و ص 311، حديث 309. 9- كنزالعمّال، متقى هندى، بيروت، مؤسسة الرساله، ج 11، ص 622، حديث 33024. 10- همان، روايت 33023. 11- المناقب، همان، ص 64. 12- همان، ص 69، حديث 42. 13- خصال صدوق، جامعه مدرسين، ج 2، ص 651. 14- المناقب، همان، ص 144، روايت 167. 15- همان، ص 82، روايت 67، فرائد السمطين، جوينى، ج 1، ص 97، كفاية الطالب، الكرخى ص 332. 16- همان، ص 82، روايت 68 ؛ و حلية الاولياء، ابى نعيم، ج 1، ص 64. 17- المناقب، همان، ص 91، روايت 84، انساب الاشراف، ج 2، ص 124. 18- كنزالعمّال، همان، ج 11، ص 605، حديث 32926. 19- المناقب، همان، ص 319، حديث 322. 20- بحارالانوار، داراحياء التراث العربى، ج 41، ص 21 ذيل روايت 28. 21- اشك شفق، ص 182. 22- المناقب، ص 326، ح 335. 23- همان، ص 85، روايت 84. 24- همان، ص 319، حديث 322. 25- ابن كثير دمشقى، البداية و النهاية، بيروت، مكتبةالمعارف، ج 7، ص346. 26- المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، بيروت، دارالمعرفه، ج 3، ص 124، ينابيع المودة، سليمان قندوزى، باب 20، ص 103، تاريخ الخلفاء سيوطى، باب فضائل على(ع)، ص173. 27- المستدرك للحاكم همان، ج 3، ص 124، حديث 61، فرائد السمطين، همان، ج 1، ص 439، ينابيع المودة، همان، باب 20، ص 104، هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 135. 28- المناقب، همان، ص 105، روايت 108. 29- همان، ص 105، روايت 109. 30- خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 6، ص 221، شماره 3275؛ ينابيع المودة، همان، باب 42، ص 148؛ تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 2، ص 431. 31- المناقب، همان، ص 267، ح 249. 32- المناقب، همان، ص 316، حديث 316؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 78. 33- كنزالعمال، همان، ج 11، ص 614، روايت 32971. 34- تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 4، ص 410، و ابونعيم، حلية الاولياء، ج 1، ص 86. 35- المناقب، همان، ص 66، روايت 37. 36- همان، ص 77، روايت 59. 37- المناقب، ص 67، روايت 40؛ خوارزمى مقتل الحسين، ج 1، ص 69، ينابيع الموده، همان ص 252؛ و ج 2، ص 76 ؛ لسان الميزان، ج 5، ص 219 ؛ مودة القربى، شافعى همدانى، چاپ لاهور؛ ص 64 ؛ مناقب ابن مردويه، ص 73. 38- المناقب، خوارزمى، همان، ص 323، روايت 330.
علل و عوامل صلح امام حسن مجتبى ع
سال سوّم هجرى قمرى است. نيمى از ماه مبارك رمضان گذشته است، على و زهرا اين دو نور چشم رسولخدا(ص) لحظه شمارى مىكنند تا اوّلين هديه الهى و نخستين گل خوشبوى درخت نبوّت و ولايت را از خداى خود در اين ماه خجسته دريافت دارند. سرانجام در نيمه ماه و در بهترين زمان و مكان اين گل خوشبو به دنيا آمد و به امر پروردگار منّان “حسن” نامگذارى شد.
درباره امام حسن مجتبى(ع) و شخصيت، سيره، تاريخ و زندگى نامه وى بسيار نوشته و گفتهاند و زواياى مهمى از زندگى وى را به روى مردم گشودهاند. وليكن درباره صلح آن حضرت با معاويه و علل و عوامل پذيرش آن، گرچه سخنهاى زيادى گفته شده است، ولى اين مبحث هم چنان باز است و جاى بحث و بررسى بيشترى دارد. به ويژه در اين عصر كه طرح پرسشها و يا ايجاد شبههها در ميان جوانان و نوجوانان، از سوى مغرضان و بدخواهان به صورت گسترده و همه گير در جريان است و نياز به پاسخهاى تازهاى دارد.
لازم ديديم، پرسشهايى كه درباره صلح آن حضرت در (ربيع الثانى سال 41 قمرى) تا كنون مطرح و يا در آينده مطرح خواهند شد، به بيان علمى و تاريخى بررسى و سپس پاسخ آن را عرضه بداريم. بررسى پرسش
بنابر اعتقاد مذهبى شيعيان و پيروان مكتب اهل بيت(ع)، خلافت و جانشينى پيامبر خدا(ص)، امرى است منصوص و معيّن از جانب پروردگار متعال و خواست و اراده بشرى در آن، راه ندارد و ارتباط بين خدا و جانشين واقعى پيامبر خدا(ص)، خود پيامبر(ص) مىباشد.
بدين جهت رسول خدا(ص) بارها اين مأموريت را بر عهده گرفت و از جانب پروردگار متعال، جانشين خود را معرفى كرد.
آن حضرت، در ماجراى دعوت اقربين و انذار عشيره خود، در واقعه مباهله، در واقعه غدير به هنگام بازگشت از سفر حجةالوداع و در مناسبتهاى گوناگون ديگر، على بن ابى طالب(ع) را با صراحت به جانشينى خود منصوب كرد و در بسيارى از احاديث و روايات نقل شده از وى، اسامى تمامى امامان معصوم(ع) را به طور مجزّا بيان و امامت آنان را تصريح نمود و علاوه بر شيعيان، بسيارى از علماى اهل سنّت نيز آنها را نقل كردهاند.(1)
امامت بر امت و جانشينى پيامبر خدا(ص)، شؤونى دارد كه حكومت و زمام دارى بر مردم، از جمله آنها است. امامان معصوم(ع) تا جايى كه امكان داشت و زمينه براى آنان مهيا بود، براى به دست گرفتن حكومت اقدام مىكردند. امام على بن ابى طالب (ع) به همراه همسر مهربانش حضرت فاطمه زهرا(س) و يارى برخى از صحابه رسول خدا(ص) پس از رحلت پيامبر خدا(ص) براى به دست گرفتن خلافت اقدام نمود و تلاشهاى زيادى به عمل آورد ولى دسيسههاى مخالفان و شرارت دنيا طلبان، مانع از دستيابى وى به حق مسلّم خود شد و به ناچار، از حكومت و زمام دارى دور ماند.
تا اين كه پس از بيست و پنج سال شكيبايى و بردبارى آن حضرت، مردم به اشتباه خود و پيشىنيان خود پى برده و به آن حضرت روى آوردند و حكومت و زمام دارى را با وجود آن حضرت زينت دادند.
امام على(ع) پس از برعهده گرفتن حكومت، براى نيك داشت حكومت و توسعه عدالت تلاشهاى زيادى به عمل آورد و با مخالفتها و كار شكنىهاى گوناگونى روبهرو گرديد و در نتيجه، چند جنگ بزرگ را متحمل شد، ولى از پا ننشست و به خلافت خويش ادامه داد، تا اين كه مورد توطئه و فتنه منافقين و گروه كژ انديش خوارج قرار گرفت و به دست يكى از آنان به شهادت رسيد.
پس از وى امام حسن(ع) به خلافت رسيد و پس از شهادت امام حسن(ع) برادرش امام حسين(ع) به امامت نايل آمد. امام حسين(ع) براى كوتاه كردن دست غاصبان و ظالمان از حكومت و برگرداندن خلافت به مجراى اصلى خود، تلاش فراوانى نمود و قيام بزرگى به نام «قيام عاشورا» پديد آورد، ولى به آن دست نيافت و در اين راه، به دست سپاهيان خليفه غاصب، به شهادت رسيد.
امّا امام حسن مجتبى(ع) حكومتى كه در اختيار داشت، طى صلحى، آن را به دشمن ديرينه پدرش واگذار كرد.
در حالى كه امام حسن(ع) پس از شهادت پدرش امام على(ع) با ميل و رغبت مسلمانان و بيعت فراگير آنان، به خلافت رسيده و زمان حكومت را به دست گرفته بود. مناطق بزرگى از عالم اسلام مانند يمن، حجاز،بحرين، سواحل خيلج فارس و درياى عمان، عراق، ايران و مناطق شرقى و خراسان در تحت حكومت وى قرار داشته و وى را در برابر دشمنانش يارى مىكردند.
با اين حال، امام حسن مجتبى(ع) پس از حدود شش و اندى حكومت، با معاوية بن ابى سفيان صلح كرد و حكومت را ناباورانه به وى واگذار و از حق طبيعى و مسلّم خود درگذشت و براى هميشه از حكومت و خلافت ظاهرى به دور ماند.
در اين جا اين پرسش مطرح مىگردد كه آيا صلح با دشمن و چشمپوشى از حق خود و حقوق مؤمنان و مسلمانان با مبانى شيعه و مكتب اهل بيت(ع) منافاتى ندارد؟ اصولاً راز پذيرش صلح امام حسن(ع) چه بوده است؟ علل و عواملى كه وى را وادار به پذيرش صلح نمودهاند، چه بوده است؟ پاسخ
پاسخ پرسشهاى فوق را در ضمن چند نكته بيان مىكنيم:
1- هر يك از پيشوايان و امامان معصوم(ع) به يك فضيلت و برجستگى ويژهاى مشهور و معروف شدهاند، در حالى كه همه آنان، از عصمت و طهارت بهرهمند و داراى اخلاق و صفات كامل انسانى بودند و در هيچ كدامشان نقص و ضعفى عارض نشده و همگى در قلّه شايستگى و برترى قرار داشتند.
در ميان آنان، امام حسن مجتبى (ع) به ويژگى بردبارى و صلح خواهى معروف شده است. وى نه تنها پس ازپذيرش صلح، بلكه پيش از آغاز امامت و بر عهده گرفتن امر خلافت، در دوران كودكى، به اين صفت كامل انسانى متّصف بود. رسول خدا(ص) در حالى كه امام حسن مجتبى(ع) كودكى خردسال بود، دربارهاش فرمود: انّ إبنى هذا سيّدٌ يصلح اللّه به بين فئتين عظيمتين، يعنى: اين پسرم (حسن بن على) همانا شخصيت و سيّد بزرگوارى است كه خداوند سبحان به وسيله او، ميان دو گروه بزرگ، صلح و آرامش برقرار مىكند.
اين حديث شريف، با عبارتهاى مختلف، از سوى راويان شيعه و اهل سنّت نقل شده است.(2)
امامان معصوم (ع) متناسب با شرايط و اوضاع حاكم بر عصر خويش و بنابر وظيفهاى كه خداوند متعال بر عهده آنان گذاشته بود، اقدام و به آن پاىبند بودند. اوضاع عصر امام حسن مجتبى(ع) و شرايط آن زمان، اقتضا مىكرد كه آن حضرت، على رغم ميل باطنىاش، صلح با معاويه را به پذيرد و حكومت را به وى واگذارد و اين، وظيفهاى بود كه از سوى پروردگار متعال بر عهده وى گذاشته شده بود. بى ترديد راز بسيارى از كردار و رفتار امامان(ع)، به مرور زمان براى شيعيان و پژوهندگان حقيقت خواه روشن گرديده است، ولى راز و سرّ پارهاى از آنها شايد تاكنون شفّاف و روشن نشده و شايد آنچه گفته مىشود، تنها گمانهاى بيش نباشد و در آينده، ادله روشنتر و گوياترى پيدا گردد.
درباره صلح امام حسن مجتبى(ع) نيز علل و فلسفههايى بيان شده است كه برخى از آنها منطقى و قانع كننده است، ولى ممكن است در وراى آنها، راز بزرگترى وجود داشته كه غير از خود آن حضرت و امامام معصوم(ع) كسى از آن اطلاعى نداشته باشد.
به بيان ديگر، دانش و اطلاعات امامان معصوم(ع) به مراتب بالاتر و عالىتر از اطلاعات و دانش ديگران است و آنچه كه آن بزرگواران از طريق الهام آسمانى به آن دست يافته و عمل كردهاند، عقل ساير دانشمندان و پژوهندگان عالم در دست يابى به آنها ناتوان است.
2- در دين مبين اسلام، جهاد و جنگ با دشمنان و بدخواهان، داراى ارج و مقام ويژهاى است و از عبادتهاى بزرگ خدا شمرده مىشود، امّا بايد دانست كه جهاد، اصالتاً و ذاتاً مطلوب اسلام نيست، بلكه به دليل ضرورت هايى كه اجتناب از آنها غير ممكن است، واجب و مهم شمرده مىشود.
خواسته اصلى اسلام براى بشريت، عبارت است از: آزادگى، حقيقت جويى، رفع محروميت فكرى و اجتماعى، ستم ستيزى و ظلم ناپذيرى، رفع تبعيض نژادى و قومى، برقرارى قسط و عدالت اجتماعى، تقوا پيشهگى و خدامحورى در تمام مراحل زندگى.
چنين ارزشهاى والا و آرمانهاى بلند و مقدّس، در محيطى أمن و آسايش به دست مىآيد و پيامبران الهى (ع) همگى پس از رفع ستم كارىهاى مستكبران و مستبدان در صدد تشكيل چنين محيطى بودند. دعوت اصلى اسلام، همزيستى مسالمتآميز و صلح و آرامش بين مردم، به ويژه ميان مسلمانان است.
قرآن كريم، همه انسانهاى موحد و مؤمن را به همزيستى و آرامش كامل فرا مىخواند و مىفرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا ادخلوا فى السّلم كافّةً؛(3) يعنى: اى ايمان آورندگان، همگى به صلح و آرامش در آييد.»
در جاى ديگر فرمود: «انّماالمؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم؛(4) همانا، ايمان آورندگان برادران يكديگرند، پس ميان برادران خود آشتى برقرار نماييد.»
امام حسن مجتبى(ع) كه راز دار و سنگربان مقام نبوّت و امامت است، بيش از همه انسانها به پاسدارى از تلاشهاى جدّش محمد مصطفى(ص) و عدالت پرورى پدرش على مرتضى(ع) مىانديشيد. او خود را در برابر آنها مسؤول مىبيند و احساس مىكند كه با ادامه نبرد و خون ريزى به چنين مقصودى دست نخواهد يافت و راه آسانتر و كم خطرترى نيز وجود دارد كه آن، صلح است. بنابراين، پذيرش صلح و آرامش، نه تنها منافاتى با مبانى فكرى و عقيدتى مكتب اهل بيت(ع) ندارد، بلكه خواسته اصلى آن مىباشد.
3- صلح امام حسن مجتبى(ع) از انقراض شيعه و نابودى محبان و پيروان مكتب اهل بيت(ع) به دست سپاهيان معاويه پيشگيرى كرده است.
معاوية بن ابى سفيان به دليل كينههاى عصر جاهليت و نبردهاى خونين قريش بر ضد رسول خدا(ص) كه بسيارى از آنها با آتش افروزى و فرماندهى پدرش ابوسفيان شعله ور مىشود و از اين سو با رهبرى پيامبر اكرم(ص) و مجاهدتهاى اميرمؤمنان(ع) به پيروزى سپاه اسلام مىانجاميد، قلبى آكنده از عداوت و دشمنى نسبت به خاندان پيامبر(ص)و فرزندان اميرمؤمنان(ع) و ياران و شيعيانش در خود احساس مىكرد. خلافت امام على بن ابى طالب(ع) و جنگ صفين، آتش كينه نهفته وى را شعلهور و او را به تلاش آشكار و پنهان در نابودى مكتب اهل بيت(ع) واداشت.
ادامه نبرد امام حسن(ع) با معاويه و احتمال پيروزى سپاهيان شام بر سپاهيان عراق، آرزوى ديرينه معاويه را برآورده مىكرد و او با اين بهانه شيطانى، ريشه اسلام ناب محمّدى را مىخشكانيد و به جاى آن، اسلام تحريف و تفسير شده امويان را ترويج مىنمود.
امام حسن(ع) به اين مسئله، فطانت داشت و بدين جهت در برابر گلايهها و انتقادهاى برخى از ياران و شيعيان مىفرمود: «ويحكم، ما علمت، واللّه الُّذى عملت خير لشيعتى ممّا طلعت عليه الشمس او غربت. ألا تعلمون انّنى امامكم مفترض الطّاعة عليكم واحد سيّدى شباب اهل الجنة بنصّ من رسول اللّه(ص) علىّ؟ قالوا: بلى. قال (ع): أما علمتم انّ الخضر(ع) لمّا خرق السّفينة و أقام الجدار و قتل الغلام، كان ذلك سخطالموسى بن عمران، اذ خفى عليه وجه الحكمة فى ذلك،(5) و كان ذلك عند اللّه تعالى ذكره حكمة و صواباً…(6)؛واى بر شما، چه مىدانيد به آنچه كه من انجام دادم، به خدا سوگند آنچه كه من انجام دادم(يعنى صلح با معاويه) براى شيعيان من، بهتر است از هرچه كه بر آن خورشيد مىتابد و بر آن غروب مىكند. آيا نمىدانيد من امام شما هستم كه پيرويم بر شما واجب و فرض است.(آيا نمىدانيد) من يكى از دو سيد و سالار جوانان بهشت، به نصّ رسول خدا(ص) هستم؟ گفتند: بلى، مىدانيم. امام (ع) فرمود: آيا دانستهايد اين موضوع را كه حضرت خضر(ع) هنگامى كه كشتى را سوراخ، ديوار را بازسازى و پسر بچهاى را كشت، موجب ناراحتى و خشم حضرت موسى(ع) گرديد؟ زيرا حكمت و فلسفه چنين امورى بر موسى(ع) پنهان و ناآشكار بود، در حالى كه آنها در نزد پروردگار متعال، حكيمانه و بر طبق صواب بود.
امام حسن مجتبى(ع) در سخنى ديگر، در پاسخ كسى كه وى را پس از پذيرش صلح، با جمله «يا مذلّ المؤمنين» خطاب كرد، فرمود: «ما أنا بمذلّ المؤمنين ولكنّى معزّالمؤمنين. انّى لمّا رأيتكم ليس بكم عليهم قوّة، سلمت الأمر لأبقى أنا و أنتم بين أظهر هم، كما عاب العالم السّفينة لتبقى لأصحابها، و كذلك نفسى و أنتم لنبقى بينهم؛(7) من، خوار كننده مؤمنان نيستم، بلكه عزّت دهنده آنان مىباشم. زيرا هنگامى كه ديدم شما(شيعيان) را توان برابرى و ايستادگى با آنان (سپاهيان شام) نيست، أمر حكومت را واگذاردم تا من و شما(على رغم ميل آنان) باقى بمانيم. همان طورى كه شخص دانايى، يك كشتى را عيب دار مىكند تا براى مالكان و سرنشينانش باقى بماند (و از دستبرد غارتگران و ظالمان محفوظ بماند). داستان من و شما اين چنين است، تا بتوانيم ميان دشمنان و مخالفان باقى بمانيم.
هم چنين امام حسن(ع) در پاسخ به پرسش ابوسعيد، درباره علت پذيرش صلح با معاويه فرمود: «ولولا ما أتيت لما ترك من شيعتنا على وجه الأرض احد الّا قتل؛(8) اگر من اين كار را انجام نمىدادم(و با معاويه صلح نمىكردم) هيچ شيعهاى از شيعيان ما در روى زمين باقى نمىماند و همگى(به دست سپاهيان معاويه) كشته مىشدند.
4- صلح امام حسن(ع) عمل به تقيه بود.
تقيه، يكى از مختصّات و معارف بلند اسلامى، به ويژه مكتب اهل بيت(ع) است. مفهوم تقيه اين است كه انسان در مواردى از روى ناچارى و ضرورت، خود را مخالف عامه مردم (ناآگاه) و يا حكومت غاصب و ستم كار نشان ندهد و به منظور حفظ اسلام، يا جان و ناموس خود و يا مسلمانى از ابراز و اظهار برخى از معتقدات و يا كردار و رفتار خود چشم پوشى و وضعيت موجود را تحمل كند.
صلح امام حسن(ع) نيز اين چنين بود. آن حضرت براى حفظ اسلام و مصون ماندن آن از هرگونه انحراف و اعوجاج و جلوگيرى از كشتار بىرحمانه مسلمانان، به ويژه كشتار هدفمند پيروان مكتب اهل بيت(ع)، به ظاهر با قدرت و سلطه زمان خود كنار آمد و حكومت را به وى سپرد. پيداست كه تصميمات تقيهاى، تصميمات اجبارى و لاعلاجى است و تمامى امامان معصوم(ع) در عصر امامت خويش با اين مسئله روبه رو بودند، غير از آخرين آنان، حضرت حجت بن الحسن(ع) كه در عصر قيام و حضور وى، هيچ تقيهاى جايز نمىباشد.
امام حسن مجتبى(ع) نيز در حديثى به آن اشاره كرد و فرمود: أما علمتم انّه ما منّا أحد الّا و يقع فى عنقه بيعة لطاغية زمانه، الّا القائم الّذى يصلّى روح اللّه عيسى بن مريم(ع) خلفه، فانّ اللّه عزّ و جلّ – يخفى ولادته يغيب شخصه لئلّا يكون لأحد فى عنقه بيعة اذا خرج؛(9) آيا دانستيد به اين كه از ما (امامان معصوم(ع)) كسى نيست، مگر اين كه بيعت طاغى زمانش برگردن اوست، مگر قائم (آل محمد(ص)) همان امامى كه روح خدا، حضرت عيسى بن مريم(ع) در پشت سرش نماز مىخواند. چه اين كه خداوند متعال، ولادتش را پنهان و وجودش را غايب نمود، تا در آن هنگامى كه قيام مىكند، بيعت هيچ كس بر عهده او نباشد.
امام حسن مجتبى(ع) در جاى ديگر، در پاسخ معترضان به صلح فرمود: «…و انّ أبى كان يقول: و أىّ شىء أقرّ للعين من التّقيّة، انّ التّقية جنّة المؤمن، ولولا التّقيّة ما عبداللّه…(10) پدرم (امام على بن ابىطالب(ع)) مىفرمود: چه چيزى چون تقيّه، مايه روشنايى چشم است؟ همانا تقيه سپر مؤمن است و اگر تقيه نبود، خداوند سبحان، پرستش نمىشد.
پيش از همه امامان معصوم(ع)، خود اميرمؤمنان(ع) پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) به مدت بيست و پنج سال با اين وضعيت روبه رو بود و به اجبار و اكراه، از حق خود چشم پوشى كرد.
امام حسن مجتبى(ع) نيز ناچار بود براى حفظ اسلام و وحدت مسلمانان، چنين امر مكروهى را به پذيرد. خود آن حضرت در اين باره فرمود: «و انّ هذا الأمر الّذى اختلفت فيه أنا و معاوية حقّ كان لى، فتركته له، و انّما فعلت ذلك لحقن دمائكم و تحصين اموالكم،(11) و ان ادرى لعلّه فتنة لكم و متاع الى حينٍ؛(12) همانا در اين امرى كه من و معاويه درباره آن اختلاف داشتيم(يعنى حكومت و خلافت اسلامى) حقّ من بود، ولى ان را ترك و به وى واگذاردم و اين كار را به خاطر حفظ جان و خونتان و هم چنين حفظ مال و دارائى هايتان انجام دادم، و نمىدانم شايد اين آزمايشى براى شماست و مايه بهرهگيرى تا مدتى (معيّن) مىباشد.» 5 – كوتاهى سپاهيان
شايد مهمترين و اصلىترين علت صلح امام حسن مجتبى(ع) يارى نكردن فرماندهان و همراهى نكردن سپاهيان با آن حضرت بود.
از آن سو، معاوية بن ابى سفيان داراى سپاهى يك دست و جرّار بود، كه از آغاز ورود اسلام به منطقه شام و پذيرش اسلام توسط اهالى اين منطقه، سايه شوم وى را بر بالاى سرشان احساس كرده و او را امير فاتح مسلمانان و ميزان اسلام و كفر مىخواندند و مخالفان و دشمنانش را مخالف اسلام و قرآن مىدانستند.
امّا سپاهيان امام حسن مجتبى(ع) داراى چنين نظم و تشكلى نبودند. آنان از ميان اقوام و مليتهاى مختلفى برخاسته كه پس از رحلت رسول خدا(ص)، چهار خليفه را ديده و در حكومت خليفه پنجم به سر مىبردند. همان مردمى كه جرئت و جسارت كرده و سه خليفه از چهارخليفه پيشين را (به حق و يا به ستم) كشتند. اينان داراى مرام واحد و اتحاد كلمه نبودند. گرچه به ظاهر در سپاه امام حسن(ع) حضور داشتند و از امكانات و تجهيزات آن برخوردار بودند، ولى در مواقع خطير و حسّاس، به فكر و سليقه خودشان عمل مىكردند و از فرماندهى كل قوا، پيروى نمىكردند. همان طورى كه در عصر امام على(ع) نيز چنين مىكردند و آن حضرت را در لحظات حساس و سرنوشت ساز تنها مىگذاشتند و به أنحاى مختلف، وسيله آزار و رنجش وى را فراهم مىنمودند.
چنين مردم و چنين سپاهى، تحمّل و ظرفيت خواستهها و آرمان والاى امام حسن(ع) را نداشته و او را در برابر سپاه عظيم و يك دست معاويه تنها گذاشته و بسيارى از رزمجويان و سربازان و حتى فرماندهان به سپاه شام پيوسته و بسيارى ديگر سپاه طرفين را رها كرده و به شهرهاى خويش برگشتند و عدّهاى نيز با جدا شدن از سپاه، به ياغىگرى و غارتگرى روى آوردند. تنها عده كمى از سپاه آن حضرت، ثابت قدم مانده و بر بيعت خود باقى ماندند(شرح اين ماجرا را در بخش زندگى نامه امام حسن مجتبى(ع) بيان كرديم.)
امام حسن مجتبى(ع) در ضمن خطبهاى به اين مطلب اشاره كرد و فرمود: ولو وجدت أعواناً ما سلمت له الأمر، لأنّه محرّم على بنى اميّة؛(13) اگر يار و ياورى مىيافتم، حكومت را به معاويه واگذار نمىكردم. زيرا حكومت بر بنى اميّه حرام است.
آن حضرت درباره علت عدم لياقت بنى اميه براى تصدى حكومت و خلافت، فرمود: لو لم يبق لبنى اميّة الّا عجوز درداء، لنهضت دين اللّه عوجاً، و هكذا قال رسول اللّه(ص)(14)؛ اگر از بنى اميّه، جز پير زنى فرتوت نمانده باشد، همان عجوزه براى كج كردن دين خدا و دور ساختن از مسير الهى، اقدام و تلاش خواهد كرد و اين چيزى است كه پيامبر اسلام(ص) به آن خبر داده است.
لازم به يادآورى است كه امام حسن مجتبى(ع) نه تنها از سستى، ناهماهنگى و ناهمراهى ياران و سپاهيانش رنج مىبرد، بلكه از جانب طيفى از آنان، احساس ناامنى و خطر مىكرد و آنها عبارت بودند از طايفه گمراه و منافق پيشه خوارج، كه در ميان سپاهيان امام حسن(ع) پراكنده بودند و اگر دستشان به امام(ع) مىرسيد، از آسيبرسانى به وى هيچ إبا و امتناعى نداشتند (كه در بخش زندگى نامه آن حضرت به آن اشاره نموديم.»
ابن عربى، نويسنده كتاب «احكام القرآن» به اين مطلب تصريح كرد و گفت: و منها انّه راى الخوارج احاطوا بأطرافه، و علم انّه ان اشتغل بحرب معاوية استولى الخوارج على البلاد، و ان اشتغل بالخوارج استولى عليه معاوية؛(15) يكى از علل صلح امام حسن مجتبى(ع) اين بود كه وى مىديد خوارج، اطرافش را احاطه كرده (و در همه جا حضور پيدا كردند) و دانست به اين كه اگر او، جنگ با معاويه را ادامه دهد و در آن معركه مشغول گردد، خوارج بر بلاد اسلامى دست مىيازند و بر آنها مستولى مىشوند و اگر وى به جنگ با خوارج بپردازد و مشغول دفع آنان گردد، معاويه بر بلاد اسلامى و مناطق تحت حكومت وى مستولى مىگردد.»
گروه فتنه جوى خوارج، گرچه در ظاهر براى نبرد با سپاهيان شام به سپاه امام حسن مجتبى(ع) پيوسته و از امكانات وى بهرهمند مىشدند، ولى با حماقتها و افراط كارىهاى خود، هميشه آب در آسياب دشمن مىريختند و موجب تضعيف سپاه كوفه و تقويت سپاه شام مىشدند. اين گروه، چالشهاى بزرگى براى امام على بن ابى طالب(ع) به وجود آورده بودند و جنگ نهروان را بر وى تحميل كرده و سرانجام در مسجد كوفه، وى را به شهادت رساندند.
هم اينك در سپاه امام حسن مجتبى(ع) به فتنهانگيزى و پخش شايعات دروغين و بى اساس بر ضد امام حسن(ع) و ياران وفادارش، مشغول بودند و مترصد فرصتى بودند، تا امام حسن(ع) را از سر راه خويش بردارند و به آمال و آرزوهاى شيطانى خود برسند. امام حسن(ع) اگر از دردسرهاى سپاه شام خلاصى مىيافت، از دسيسههاى اين گروه ستم پيشه رهايى نداشت و با كيد و كين ناجوانمردانه آنان، در مسند خلافت به شهادت مىرسيد. 6- احساس خستگى مردم از جنگ
از ديگر عوامل پذيرش صلح از سوى امام حسن مجتبى(ع) بود. گرچه برخى از بيعت كنندگان با امام حسن مجتبى(ع) در كوفه انتظار داشتند كه آن حضرت، جنگ با معاويه را ادامه دهد تا او را از حكومت خودخوانده سرنگون سازد و شام را از سيطرهاش بيرون آورد، امّا توده مردم به دليل پشت سرگذاشتن چند جنگ داخلى و دادن كشتههاى زياد و خسارتهاى قابل توجه، رغبت چندانى در ادامه نبرد با شاميان نشان نمىدادند. مسلمانان، طى چهل سال كه از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه منوره و تشكيل حكومت اسلامى مىگذشت، علاوه بر غزوات و سريههاى زمان پيامبر اكرم(ص)، در عصر خلفاى سه گانه نيز جنگهاى بزرگ و طولانى مدت با روميان، ايرانيان و برخى از اقوام و ملل همجوار جزيرة العرب را پشت سر گذاشته و در عصر خلافت امام على بن ابى طالب(ع) نيز سه جنگ بزرگ داخلى را تحمّل كرده بودند.
بدين جهت، روحيه رزمى و جنگى چندانى از آنان مشاهده نمىشد و جز عدهاى از شيعيان مخلص و جوانان رزمجو، بقيه در لاك عافيتطلبى فرو رفته و به وضع موجود رضايت داده بودند.
به همين لحاظ هنگامى كه امام حسن(ع) و ياران نزديكش چون حجربن عدى و قيس بن سعد انصارى، مردم را به بسيج عمومى و حضور در اردوگاه سپاه دعوت كردند، عده كمى پاسخ مثبت دادند و بقيه رغبتى به آن نشان ندادند.
گردآورى چهل هزار رزمجوى و داوطلب جبهههاى جنگ براى سپاه امام حسن(ع) به آسانى فراهم نگرديد، بلكه با تبليغات و تلاشهاى فراوان و همه جانبه امام حسن(ع) و ياران و اصحاب فداكارش مهيا گرديد.
شايان ذكر است كه با توجه به جمعيت بالاى شهر كوفه و اطراف آن، اگر جنبش عمومى و بسيج سراسرى صورت مىگرفت، مىبايست بيش از يكصد هزار نفر از اين منطقه آماده نبرد مىشدند. اين غير از نيروهايى بود كه از ساير مناطق عراق، ايران، حجاز، يمن، عمان و ساحل نشينان خليج فارس مىتوانستند خود را به سپاه امام حسن(ع) برسانند.
قطب راوندى از حارث همدانى نقل كرد كه امام حسن(ع) به مردمى كه با وى بيعت كرده و قول مساعدت و همكارى داده بودند، فرمود: ان كنتم صادقين، فموعدما بينى و بينكم معسكر المدائن، فوافونى هناك فركب، و ركب معه من اراد الخروج، و تخلف عنه خلق كثير لم يفوا بما قالوه، و بما وعدوه، و غروه كما غروا اميرالمؤمنين (ع) من قبله؛(16) اگر(در گفتارتان) صادقيد، وعده گاه من و شما پادگان مدائن است. پس در آن جا به من بپيونديد.
پس آن حضرت، سوار شد و به سوى مدائن حركت كرد، كسانى كه قصد جنگ كرده بودند با وى حركت نمودند ولى جمعيت زيادى تخلف كرده و به آنچه گفته بودند، وفا نكردند و به آنچه وعده داده بودند، بر سر وعدهشان نيامدند و او را فريب دادند، همانطورى كه پيش از وى پدرش اميرمؤمنان(ع) را فريب داده بودند.
مردم عراق چنان خسته و بىرمق بوده و احساس كسالت و بىحالى مىنمودند، كه نشاط و خوشى را از سبط پيامبرخدا(ص) و خليفه وقت مسلمانان، يعنى امام حسن(ع) سلب نمودند و وى را وادار نمودند تا آنان را با اين سخن نكوهش و سرزنش كند: يا عجبا من قوم لاحياء لهم و لادين مرة بعد مرة، ولو سلمت الى معاوية الأمر، فايم اللّه لاترون فرجا ابداً مع بنى امية، واللّه ليسومنّكم سوء العذاب، حتى تتمنّون ان يلى عليكم حبشيا؛(17) شگفت از ملتى كه نه حيا دارد و نه هيچ مرتبهاى از مراتب دين را. اگر من أمر حكومت را به معاويه تسليم نمايم، پس به خدا قسم هيچ گاه شما در دولت بنى اميه، فرجى نخواهيد يافت(و يا فرح و شادى نخواهيد ديد). سوگند به خداوند متعال، با بدترين عذاب و آزار با شما بدى خواهند كرد، به طورى كه آرزو كنيد كه (سياهان) حبشى بر شما حكومت كنند(بهتر است از تحمّل حكومت بنى اميه).
ابن اثير در اين باره گفت: هنگامى كه معاوية بن ابى سفيان به امام حسن بن على(ع) پيشنهاد صلح داد، مردم به گرمى آن را پذيرفتند. امام حسن(ع) در خطبهاى پيشنهاد معاويه را به اطلاع لشكر خود رسانيد و خاطرنشان كرد: ألا و انّ معاوية دعانا الى أمر ليس فيه عزّ و لانصفة. فان اردتم الموت رددناه عليه و حاكمناه الى اللّه – عزّ و جلّ – لظبى السّيوف، و ان اردتم الحياة قبلناه و أخذنا لكم الرضى؛(18) آگاه باشيد، معاويه ما را به امرى فرا مىخواند كه نه عزّت ما در آن است و نه مطابق با انصاف است. اگر داراى روحيه شهادتطلبى هستيد، درخواستش را رد كنيم و دست به شمشير ببريم تا خداوند سبحان ميان ما حكم كند، ولى اگر زندگى دنيا را مىطلبيد، خواستهاش اجابت كرده و رضايت شما را فراهم كنيم.
هنگامى كه كلام امام(ع) به اين جا رسيد: فناداه النّاس من كلّ جانب: البقيه، البقيه، فلمّا افردوه أمضى الصلح؛(19) مردم از هر سو فرياد برآوردند كه ما زندگى و بقاى دنيايى را مىخواهيم، (با اين سخن، صلح را بر امام(ع) تحميل كردندو) امام(ع) پس از آن كه از آنها جدا شد، صلح با معاويه را امضاء نمود. 7- اضمحلال و از هم پاشيدگى كشورهاى اسلامى، خطر ديگرى بود كه جامعه مسلمانان را تهديد مىكرد.
مسلمانان آن عصر، چه آنانى كه در ظلّ حكومت عدالت جويانه امام حسن مجتبى(ع) زندگى مىكردند و چه در سيطره حكومت غاصبانه معاوية بن ابى سفيان به سر مىبردند با دشمنان مشتركى رو به رو بودند كه از هر سو آماده هجوم به مناطق اسلامى و باز پسگيرى سرزمينهاى آزاد شده بودند. آنان گرچه داراى مليت، قوميت و دينهاى متعدد و مختلف بودند، ولى در يك چيز اتفاق و اتحاد داشتند و آن نابودى اسلام و كشتار بى رحمانه مسلمانان و غارت سرزمينهاى اسلامى بود.
از اين رو، ادامه اختلاف و كشمشهاى داخلى، دشمنان بيرونى، به ويژه روميان را خوش حال و اميدوار مىكرد و زمينه هجوم و تجاوزشان را فراهم مىنمود.
امام حسن مجتبى(ع) به عنوان سبط اكبر رسول خدا(ص) و سكان دار اصلى دين و دلسوزترين شخص به مسلمانان و مؤمنان، به اين مسئله توجه خاص داشت و اگر معاويه و سپاهيان گمراه وى با بىخردى و دنياطلبى خود زمينه آمال و آرزوى دشمنان خارجى را فراهم مىكردند، امام حسن مجتبى(ع) و ياران و شيعيان مخلص او نمىتوانستند آنان را در اين راه مساعدت و همراهى كنند و عقل و شرع حكم مىكرد كه بايد به هر طريق ممكن نبرد ميان مسلمانان پايان يابد، تا اصل دين و حيات مسلمانان ادامه يابد.
زيرا اگر امام حسن(ع) نبرد با معاويه را ادامه مىداد، يكى از سه اتفاق ذيل روى مىداد:
1- پيروزى سپاه كوفه و سركوب سپاه شام.
2- پيروزى سپاه شام و نابودى سپاه كوفه.
3- عدم پيروزى طرفين و عقب نشينى اجبارى دوسپاه.
در هر صورت، مسلمانان به ضعف و كم توانى مىرسيدند و دشمنانشان كه سالها خود را تقويت و آماده چنين فرصتى كرده بودند، با هجوم سراسرى و مرگ بار، تومار مسلمانان را پيچيده و جامعه اسلامى را با چالش بزرگ مواجه مىنمودند.
در نتيجه، زحمات و تلاشهاى پيامبر خدا(ص) و ياران فداكارش به هدر مىرفت.
امام حسن(ع) به اين أمر فطانت داشت و در سخنى به آن اشاره نموده و فرموده: انّى لمّا رأيت النّاس تركوا ذلك الّا اهله، خشيت أن تجتثوا عن وجه الارض، فاردت ان يكون للدين فى الارض ناعى؛(20) هنگامى كه ديدم مردم جز عدهاى اين كار (جنگ با معاويه) را ترك كردند، ترسيدم كه ريشه شما از زمين كنده شود. پس مصمم شدم تا براى دين، در روى زمين فريادگرى باقى بگذارم.
8 – به وقوع پيوستن خيانتى بزرگ از سوى دنياپرستان چيزى نبود كه بتوان آن را ناديده گرفت. معاوية بن ابى سفيان براى درهم شكستن اتحاد و مقاومت سپاهيان كوفه، رشوهها و جايزههاى زيادى بذل و بخشش كرد و بسيارى از سران و بزرگان قبايل و طوايف و فرماندهان و اميران سپاه را از درهم و دينار و وعدههاى كاذب بهرهمند كرده و آنان را به خود و روى گردانى از امام حسن(ع) جلب نموده بود. به طورى كه برخى از آنان، نامههايى براى معاويه نوشته و اظهار پيروى و فرمانبردارى از او نمودند و برخى ديگر، پا را از اين فراتر گذاشته به وى نوشتند كه اگر وى بخواهد، حسن بن على(ع) را دستگير و به سپاه شام تحويل دهند و يا بر او شورش نموده و وى را به طورى پنهانى به قتل رسانند.(21)
در حقيقت، اگر امام حسن(ع) صلح را نمىپذيرفت اين خطر بزرگ وجود داشت كه جاه طلبان و منافقان، وى را دستگير و تسليم سپاه شام كنند و يا براى تقرّب به دستگاه معاويه و خوش آيند بنى اميه، امام(ع) را ناجوانمردانه ترور و به شهادت برسانند.
در هر صورت، اين يك پيروزى براى سپاه شام و فضيلت و منقبتى براى معاويه بود و براى خاندان نبوّت و امامت، شكست به شمار مىآمد.
امام حسن(ع) در اين باره فرمود: به خدا سوگند، اگر با معاويه نبرد مىكردم، مرا مىگرفتند و به وى تسليم مىنمودند. به خدا سوگند، اگر با او مسالمت كنم و عزيز باشم، برايم دوستداشتنىتر است از اين كه در حالى كه اسيرش باشم مرا بكشد و يا بر من منّت گذارد و تا پايان روزگار اين عار بر بنىهاشم بماند و معاويه هميشه خودش و أعقابش بر زنده و مرده ما به آن منّت بنهد.(22)
9- امام حسن(ع) از روشهاى غير اسلامى و شيوههاى سالوسانه پرهيز داشت، بر خلاف معاوية بن ابى سفيان كه براى تحكيم و تثبيت حكومت خود دست به هر كارى مىزد و هيچ گونه محدوديتى از جهت شرعى و عرفى براى خويش قائل نبود.
به همين انگيزه در دستگاه حكومتى خود از افراد شرور و خدعه گرى چون عمروبن عاص، مغيرة بن شعبه، بسربن ارطاة، مروان بن حكم و مسلم بن عقبه، بهره مىجست و از شيطنت و جنايت آنان به نحوى استفاده مىنمود.
امّا امام حسن مجتبى(ع) كه به مانند جدّش محمد مصطفى(ص) و پدرش امام على بن أبى طالب(ع) مظهر تقوا و عدالت بود و هدفش از زمامدارى، جز احقاق حق و اجراى عدالت اسلامى، چيز ديگرى نبود، طبعاً نمىتوانست به مانند معاويه رفتار نمايد.
سياست اهل بيت(ع) با سياست معاويه در تضاد و ميان آن دو، تفاوت از زمين تا آسمان بود.
معاوية بن ابى سفيان با انتخاب سياست «رسيدن به هدف از هر راه ممكن» سيطره سياسى و اجتماعى فزايندهاى بر ملت پيدا كرده بود و همين امر باعث شد كه صلح را با نيرنگها و سالوس كارىهايش بر سپاهيان عراق و بر امام حسن مجتبى(ع) تحميل نمايد.
او توانست با دادن رشوه و تطميع متنفذان، وعده به دنياطلبان، تهديد مخالفان، رواج بىبند و بارى، پخش شايعات بى اساس و انجام امور غير انسانى و غير شرعى ديگر، زودتر به هدفش برسد.
به هر روى، علل و اسباب متعددى دست به دست هم داد تا در جدال ميان نيكىها و زشتىها، خوبىها و بدىها و در حقيقت ميان حق و باطل، اين بار امام حسن مجتبى(ع) مقهور قهر ناجوانمردانه شيطان صفتان قرار گرفته و از حق طبيعى و الهى خويش محروم بماند و حكومت و زمام دارى مسلمانان با حيله و نيرنگ از اوستانده شود.
بىترديد، آنچه درباره اسرار و علل صلح امام حسن(ع) در اين جا بيان نموديم، كافى و وافى نبوده و جاى بحث و بررسىهاى بيشتر و عميقترى دارد و طالبان را به كتابهايى كه در خصوص «صلح» امام حسنبن على (ع) نگاشته شدهاند، ارجاع مىدهيم. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. الارشاد، شيخ مفيد، ص 356 ، تاج المواليد، مجموعه نفيسه، ص 26 ؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 162. 2. فضائل الخمسة، ج 2، ص 32 و ج 3، ص 388. 3. فضائل الخمسة، ج 3، ص 388 ؛ احكام القرآن، (ابن عربى)، ج 4، ص 1720. 4. سوره بقره، آيه 208. 5. سوره حجرات، آيه 10. 6. اشاره به داستان همراهى و مصاحبت حضرت موسى(ع) با حضرت خضر(ع) كه در سوره كهف، از آيه 65 تا 82 به آن اشاره شده است. 7. كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 316. 8. تحف العقول، ص 227. 9. بحارالانوار، ج 44، ص 1. 10. كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 316. 11. تحف العقول، ص 227. 12. شرح الأخبار فى فضائل الأئمة الأطهار(ع)، ج 3، ص 105، حديث 1039. 13. اشاره به آيه 111 سوره انبياء. 14. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576. 15. همان، ص 574. 16. احكام القرآن، ج 4، ص 1719. 17. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 574. 18. همان، ص 576. 19. اسدالغابة، ج 2، ص 14. 20. همان. 21. ترجمة الامام الحسن(ع)، ص 203. 22. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576. 23. رمضان در تاريخ، ص 150.
علل پيشرفت و انحطاط جامعه از منظر آموزههاى اسلامى
## تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
يكى از مباحث اساسى جامعهشناسى بحث علل پيشرفت وانحطاط جامعه است به اين معنا كه چگونه يك جامعه ترقى مىكند و چگونه و چرا جامعهاى سقوط مىكند، ناگفته نماند مفهوم پيشرفت و انحطاط روشن است و نياز به بيان ندارد آن چه كه مهم است، آن است كه تفسيرى صحيح از پيشرفت و انحطاط ارائه گردد.
علل و عوامل پيشرفت و انحطاط تبيين شود و روشن شود كه اگر جامعهاى پيشرفت كرد چگونه مىتوان آن پيشرفت را حفظ كرد و از سقوط و انحطاط آن جلوگيرى كرد و آن را از سقوط نجات داد.
مسئله پيشرفت و انحطاط از مسائل علوم انسانى است و وقتى مىتوان سخن صحيح را در اين رابطه بيان كرد كه هم انسان شناخته شود و هم جامعه شناخته گردد و چون انسان به جهان وابسته است در صورتى مىتوان انسان را شناخت كه جهان به خوبى شناخته گردد. وقتى انسان و جهان درست شناخته نشود انحطاط و پيشرفت جامعه نيز روشن نخواهد شد و به عبارت ديگر: تغيير پيشرفت و انحطاط جامعه به نوع جهانبينى بستگى دارد و چون جهان مختلف است تفسيرها از انحطاط و پيشرفت گوناگون است. انواع جهانبينى
دو نوع جهانبينى وجود دارد: 1- جهانبينى مادى 2- جهانبينى الهى
جهانبينى مادى هستى را مساوى ماده مىداند و عالم و آدم را مادى معرفى مىكند مىگويد: جهان داراى آغاز و انجام مادى است، اين نظام كيهانى در مرحلهاى ظهور مىكند و سرانجام نابود خواهد شد و بعد از زوال جهان چيزى نيست، انسان نيز يك پديده طبيعى و مادى است كه با تولد ظهور مىكند و با مرگ نابود مىشود. تمام حيات آدمى و حقيقت انسان بين گهواره تا گور خلاصه مىشود. وقتى جهان و انسان مادى باشد رابطه انسان و جهان نيز در همين مدار قرار مىگيرد و تحليل مىشود.
جهانبينى الهى
در جهانبينى الهى هستى اعم از ماده است بخشى از هستى ماده و بخشى از آن مجرد و غير مادى است. جهان نيز محدود به عالمطبيعت نيست بلكه بخشى از جهان طبيعت و بخشى از آن ماوراء طبيعت است. جهان نابود نمىشود بلكه جنبه جاودانهاى دارد، انسان نيز داراى وجود جاودانه است. انسان يك بدنى دارد كه در فاصله بين تولد و مرگ و گهواره و گور خلاصه مىشود ولى جانى دارد كه جنبه جاودانگى در او تأمين مىكند، اين روح و جان ظرف عقيده و افكار و انديشه و ملكات نفسانى و عواطف و گرايشهاى اوست و چون روح حقيقت مجرد است از بين نمىرود و چون ظرف از بين نمىرود، مظروف او كه عقيده و افكار و ادراكات و اوصاف نفسانى باشد نيز از بين نخواهد رفت، چنان كه قواعد رياضى و قواعد مبرهن فلسفى و قوانين كلى اخلاقى هرگز از بين نمىروند، روحى كه اين مسائل را ادراك مىكند نيز يقيناً از بين نمىرود، زيرا وقتى صفت پايدار بود، موصوف نيز پايدار خواهد بود. از باب مثال: اگر نقشى جاويد بود لوحى كه حامل اين نقش است جاويد خواهد بود، اگر معناى تقوا و عدالت و ايثار از بين نمىرود، روحى كه حامل اين اوصاف است از بين نخواهد رفت. بر اين اساس است كه هيچ وقت انسان نابود نمىشود. زيرا آن چه كه نابود شدنى است بدن انسان است. آن چه كه بين گهواره و گور خلاصه مىشود جسد و جسم انسان است. اما آن چه كه هويت واقعى انسان را مىسازد روح اوست و روح آدمى امرى جاودانه است. و چون روح جاودانه است ارتباطش با جهان نيز جاودانه است و جهان نيز غير از صبغه طبيعى و مادى. از صبغه ماوراء طبيعى و ملكوتى نيز برخوردار است اين جنبه ماوراء طبيعى و ملكوتى عالم جاويد است. معيار پيشرفت و انحطاط در جهانبينى قرآنى
قرآن در تفسير انحطاط و ترقى سبك خاصى دارد كه با جهانبينى و بينش آن هماهنگ است.
از ديدگاه قرآن كسانى كه بينش مادى دارند پيشرفت را از نظر اقتصادى به پيشرفت اقتصادى و رفاهى و از نظر سياسى به سياست بازى مىدانند. از باب مثال وقتى كه ادعاى پيشرفت و پيروزى آل فرعون را مطرح مىكند پيروزى و پيشرفت را در سياست بازى آن مىداند و گفته آنها را چنين نقل مىكند:
«قد افلح اليوم من استعلى ؛(1) هر كه اهل استعلا و برترىطلبى بود به فلاح و رستگارى مىرسد».
وقتى پيشرفت مالى و اقتصادى را مطرح مىكند مىفرمايد: «ان تكون امة اربى من امة؛(2) تمام تلاششان گروهى آن است كه از نظر مسائل رفاهى و مالى برجستهتر از ديگران باشد» از ثروتى برخوردار باشند كه برجستگى خود را با آن نشان دهند.(3)
اين گروه با اين ويژگىها در برابر انبياء مىايستند و با آنها مبارزه مىكنند گرچه در مبارزه خود شكست خوردند يعنى اين دسته با همه امكانات مالى و با همه مكر و فريب و تزوير سقوط كردند.
قرآن مىفرمايد: «وكم اهلكنا قبلهم من قرن هم احسن اثاثاً و رئياً؛(4) ما بسيارى را پيش از اين هلاك كرديم كه هم از نظر اثاث و لوازم خانگى از لوازم بيشترى برخوردار بودند و هم از نظر برخوردارى از مال و ثروت چشمگيرتر بودند»، افرادى كه در ديد مردم پيشرفته بودند و با چشمگير بودن، مردم را متوجه خودشان مىكردند و به عبارت ديگر: در گذشته عدهاى بودند كه از نظر اثاث و لوازم زندگى از زيبائى برخوردار بودند و هم به لحاظ مالى در معرض رؤيت مردم بودند اما با وجود اين هلاك شدند و اين امكانات و ثروت آنها را از سقوط و هلاكت حفظ نكرد. با اين بيان روشن مىشود كه سعادت و پيشرفت انسانى در گرو مال و ثروت و داشتن لوازم منزل زيبا نيست. برخوردارى از اين امور مشكل انسان را حل نمىكند.
زيرا مال و اولاد وسيله كمال و تقرب نيست چنان كه فرمود: «و ما اموالكم و لا اولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى ؛(5) اموال و فرزندان وسيله تقرب به كمال نيست».
همه آدميان مىدانند كه ناقص هستند نه حيات ما، نه عمر ما، نه سلامت ما، به دست ما نيست و روزى كه خطر فرا مىرسد مال و فرزند انسان براى او سودى ندارد.
خدا به پيامبر اسلام (ص) مىفرمايد: اگر مشركين حجاز و سردمداران شرك با سياست بازى در برابر تو صف آرايى كردند به آنها بگو: ما اقوامى را از بين برديم كه اين اقوام موجود يك عشر(يكدهم) قدرت آنها را نداشتند «ومابلغوا معشار ما آتيناهم ؛(6) يعنى مقتدران و قدرتمندان عصر تو بدانند كسانى قبل از آن هلاك شدند كه اين متمكنين يكدهم قدرت آنها را ندارند».
از اين سخنان استفاده مىشود كه نه قدرت و نه سياست بازى و نه ثروت عامل نجات و سعادت انسان نيست.
در برابر اين دسته انبياء هستند كه معيار فلاح و رستگارى را تزكيه نفس مىدانند «قد افلح من تزكّى ؛(7) هر كه اهل تهذيب روح و تزكيه جان است رستگار است» و فرمود «قد افلح من زكّيها؛(8) كسى كه خود را تزكيه و تهذيب كند به فلاح و رستگارى مىرسد» دليل اين مسئله آن است كه انسان فقط تن و بدن نيست بلكه آدمى جانى دارد كه ظرف انديشه و اوصاف نفسانى و عواطف است و اين جان مجرد است و چون جان و روح صبغه تجرد دارد با حقايقى بايد آراسته گردد كه با او هماهنگى داشته باشد.
بر اساس آموزههاى قرآنى پيشرفت انسان معلول رشد علمى و رشد عملى است، جامعهاى كه خوب بفهمد و فهميدهها را خوب عمل كند پيشرفت مىكند، رشد علمى به ايمان بر مىگردد و رشد عملى به عمل صالح و در قرآن كريم ايمان و عمل صالح دو ركن پيشرفت هستند.
در برابر عامل انحطاط انسان و جوامع به فقدان ايمان يا فقدان كارهاى خوب است جالب است كه به اين نكته توجه كنيم در ناحيه پيشرفت دو ركن معتبر است ولى در ناحيه انحطاط و سقوط فقدان يكى از آنها كافى است و آن كار بد موجب سقوط است اين كار بد چه از شخص خوب صادر شود و چه از شخص بد صادر شود يعنى اگر انسان به خدا و قيامت ايمان دارد ولى چون كار بد مىكند سقوط مىكند و گاهى آدم بدى است كه به خدا و قيامت اعتقادى ندارد او نيز سقوط مىكند.
با توجه به مطالب پيش گفته روشن مىشود تفسير پيشرفت و انحطاط فرد با جامعه به نوع جهانبينى افراد بستگى دارد، انسانى كه داراى جهانبينى مادى است آن را به گونهاى تفسير مىكند و انسانى كه داراى جهانبينى الهى است آن را به گونه ديگرى تفسير مىكند.
بر اساس بينش قرآنى و جهانبينى كه قرآن ارائه مىدهد پيشرفت جوامع و انسانها در پيشرفت فكرى و اعتقادى و علمى است كه از حق سرچشمه گرفته باشد و اساس آن را اعتقادات صحيح تشكيل دهد و در عمل در چارچوب آموزههاى دينى عمل كند چنين جامعه در همه ابعاد اقتصادى، سياسى و اجتماعى و فرهنگى و علمى پيشرفت خواهد كرد. حال با توجه به اين مطالب به بيان علمى پيشرفت و انحطاط جامعه پرداخته مىشود. عزّت در قرآن كريم
عزت از مباحثى است كه قرآن كريم آن را مطرح مىكند، عزّت از فضائل انسانى است و خوب و ذلّت از رذايل انسانى است و بد اما در حقيقت آن بيان ويژه خود را دارد.
عزّت به صلابت و نفوذ ناپذيرى است و لازمه صلابت و نفوذ ناپذيرى پيروزى است، براساس آموزههاى قرآن عزّت به اين معنا پيش خداست كه قرآن فرمود: «فانّ العزة لله جميعاً»(9) و اگر خدا عزيز محض است اگر كسى خواست از عزت سهمى ببرد، چارهاى ندارد كه با خدا رابطه داشته باشد، آنها كه با خدا رابطه دارند – مانند انبياء و شاگردان آن ها از عزّت برخوردارند «العزّة للّه و لرسوله و للمؤمنين؛(10) پيامبر عزيز است، مؤمنان عزيزند و سرّ بهره مندى آن از عزت وابستگى آنها به خداست» برخى به دنبال عزّت هستند اما نمىدانند كه عزّت كجاست و راه آن چيست چنان چه اگر انسانى تشنه است و به دنبال آب است اول بايد سرچشمه و محل وجود آب را بشناسد و در ثانى راه رسيدن به چشمه و دستيابى به آب را نيز بداند در اين صورت اگر حركت كرد و به آب رسيد و از آن استفاده كرد خود را از تشنگى نجات مىدهد.
قرآن كريم در باره منافقان فرمود: آنان به دنبال عزّت هستند ولكن بى راه مىروند زيرا عزّت واقعى پيش خداست. «ايبتغون عندهم العزّة فانّ العزّة لله جميعاً؛(11) منافقان با كافران ارتباط برقرار مىكنند آيا آنها به راستى مىخواهند از طريق اين ارتباط به عزت برسند، در حالى كه تمام عزتها مخصوص خداست». زيرا عزت همواره از علم و قدرت سرچشمه مىگيرد و تنها خدا عليم و قادر مطلق است ولى كفار قدرت و علمشان ناچيز است از اين رو آ نها نمىتوانند عزت را براى شما فراهم كنند.
در آيه ديگرى مىفرمايد: عدهاى عزت را از راه گناه تعقيب مىكنند نه از راه تقوا و لذا به آنها گفته مىشود از خدا پروا داشته باش، او عزت را در سايه گناه مىداند «و اذا قيل له اتق الله اخذته العزّة بالاثم».(12)
اين آيات نشان مىدهد كه عزت را بايد در سايه ارتباط با خدا بيابند زيرا سرچشمه عزتها اوست نه كفار و بيگانگان و نه راه گناه بلكه بايد با خدا رابطه برقرار كرد و از گناه پرهيز كرد. از اين رو در سوره فاطر فرمود: «من كان يريد العزّة فلله العزّة جميعاً اليه يصعد الكلم الطيّب و العمل الصالح يرفعه و الذين يمكرون السيئات لهم عذاب شديد و مكر اولئك هو يبور؛(13) كسانى كه عزت مىخواهنداز خدا بطلبند، زيرا تمام عزت از آن خداست (و راه وصول آن كسب عزت در پرتو عزت الهى است) سخنان پاكيزه به سوى او صعود مىكند و عمل صالح را بالا مىبرد و آنها كه نقشههاى سوء مىكشند عذاب شديد براى آن هاست و مكر و تلاش افسادگرانه آنان نابود مىشود و به جايى نمىرسد».
بر اساس اين آيه سرچشمه عزت خداست و راه رسيدن به آن عقيده خوب، منطق خوب، اوصاف نفسانى است كه به سوى خدا صعود مىكند و تنها عقيده و سخن كافى نيست بلكه عمل هم لازم است زيرا عمل صالح عقيده پاك را تقويت مىكند كه به سوى خدا صعود كند و وقتى صعود كرد به مركز عزت نزديك مىشود وقتى به مركز عزت نزديك شد پيشرفت مىكند و چيزى او را زايل نخواهد كرد و پيامبر و مؤمنان با كلمات طيّب و عمل صالح به مركز عزت نزديك شدند.
در مقابل اگر كسى از خدا فاصله گرفت در بخش عقيده دچار انحراف شد و در عمل به نافرمانى خدا مبتلا گرديد ذلت به سراغ او خواهد آمد. در واقع آن چه كه از منظر قرآن به صورت عزت و پيشرفت است اعتقاد و عمل است كه مواردى كه ذكر مىشود مصاديق آن اعتقاد و عمل مىباشد. عوامل پيشرفت
علل و عواملى كه در پيشرفت انسان و جوامع انسانى مؤثر است فراوان است برخى طبيعى است و برخى فكرى است و برخى اجتماعى و برخى روحى و معنوى كه در دين از آنها سخن به ميان آمده است. 1- عوامل طبيعى
يكى از مسائلى كه در پيشرفت جوامع مؤثر است شرايط طبيعى است كه آدمى در آن زندگى مىكند، اگر محيط طبيعى از سلامت و امكانات طبيعى مناسب برخوردار باشد پيشرفت مىكند از اين رو لازم است براى زندگى سرزمينى را انتخاب كند كه از شرايط خوبى برخوردار باشد، امام صادق (ع) فرمود: سرزمينى را براى زندگى انتخاب كنيد كه وجود سه اصل طبيعى را در آن احراز كرده باشيد «لاتطيب السكنى الّا بثلاث: الهواء الطيّب و الماء الغزير العذب و الارض الخوّاره ؛(14) زندگى در يك شهر وروستا وقتى گوارا است كه اولا مردم آن منطقه داراى هواى سالم بوده و از سلامت محيط زيست برخوردار باشند، زندگى بدون هواى سالم و پاكيزه گوارا نيست، ثانياً آب فراوان خوشگوار داشته باشند و ثالثاً زمينى داشته باشند كه نرم بوده و براى باغدارى و كشاورزى و مانند آن آماده باشد».
براساس اين سخن آدميان در انتخاب محل زندگى و سكونت بايد به دنبال انتخاب احسن باشد و محل زيبا و مناسب را براى زندگى انتخاب كند از اين رو نمىتواند جايى را كه نياكان او براى زندگى انتخاب كردهاند اما به لحاظ طبيعى و شرايط آب و هوايى براى زندگى پاكيزه مناسب نيست به دليل زندگى نياكان خود. تعصب داشته باشد و زندگى در همان شرائط نامناسب را ادامه دهد. اصول انسانى پيشرفت
امام صادق (ع) در كنار اصول سه گانه طبيعى به سه اصل انسانى اشاره كرده است كه جامعه براى بقاء و دوام نيازمند به آن سه اصل است «لايستغنى اهل كل بلد عن ثلاثة يفزع فى امر دنياهم و آخرتهم فان عدموا ذلك كانوا همجا، فقيهٌ عالمٌ ورعٌ، و اميرٌ خيرٌ مطاعٌ و طيّبٌ بصيرٌ ثقة؛(15) هر شهرى و كشورى نياز به سركرده است تا مردم در امور دنيوى و اخروى خود به آنها پناه ببرند و حل مشكلات خود را از آنها درخواست كنند به گونهاى كه اگر آن جامعه فاقد اين عناصر سه گانه باشد زندگى آنها انسانى نبوده و از خير بهرهاى ندارند اوّل داشتن فقهاى آگاه، مدير، مدبر، وارسته و پارسا، فقهاى دين شناس دين دار. زيرا اگر دين شناس دين دار در جامعه حضور داشته باشد هم با عمل خود و هم با سخن خويش مىتواند در دلهاى مردم نفوذ كند.
دوم: فرمان روايان و مسئولين سياسى كه هم در بينش هوشمندانه مسائل را تحليل كنند و هم خير خواه جامعه باشند و اگر جامعه از چنين مسئولينى بهرهمند باشند به طور طبيعى مردم از آن اطاعت مىكنند. زيرا اين دسته از مسئولين داراى پشتوانه مردمى هستند و اگر رهبران سياسى جامعه از پشتوانه مردمى برخوردار باشند، آن جامعه شكست نخواهد خورد. جامعه هيچگاه از زر يا زور يا نيرنگ اطاعت نمىكند و اگر اين عوامل بر جامعه مسلط شدند تا زمانى كه سلطه هست و ترس و وحشت حاكم است ممكن است چيزى گفته نشود ولى اگر روزنه ضعيفى پيدا شد آن جامعه مخالفت خود را نشان مىدهد و با عوامل زرو و زور و نيرنگ برخورد مىكند.
سوم: پزشك حاذقى كه مورد وثوق جامعه باشد، هم از نظر فنّ پزشكى از تخصص برخوردار و هم به لحاظ امانت دارى، مورد اعتماد مردم باشد. با اين بيان امام صادق(ع) معناى سخن رسول اكرم (ص) روشن مىشود كه فرمود: «انمّا العلم ثلاثة، آيةٌ محكمة او فريضةٌ عادلة او سنةٌ قائمة؛(16) علم سه چيز است آيه محكم و فريضه عادله و سنت قائمه، در واقع علم سه ركن است.
از مقايسه اين سخن رسول خدا (ص) و امام صادق (ع) روشن مىشود كه علم تنها علم تفسير و فقه و اصول و كلام و عرفان و حكمت نيست بلكه مراد هر علمى است كه در تأمين نياز جامعه سهم داشته باشد و همين علم است كه فرا گرفتن آن بصورت واجب عينى يا كفايى واجب است و اگر امتى به اين علوم آشنا شدند يعنى در بخش اعتقادات داراى عقايد خوب و محكم و مستدل بودند و در بخش اخلاقى داراى اخلاق فاضله بودند و در بخش علوم طبيعى و تجربى از بيگانه، مستغنى و بى نياز بودند و به بيگانه نياز نداشتند و در عمل بر اساس قسط و عدل عمل كردند آن جامعه سالم است و پيشرفت خواهد كرد.
در مقابل اگر جامعه فاقد دينشناس دين دار و مسئولين خيرخواه مطاع و پزشك آگاه و حاذق و مورد اعتماد باشد و يا در امور خود از جهت علمى و غير علمى به بيگانه نياز داشته باشد سقوط خواهد كرد. عوامل پيشرفت و سقوط از منظر امام على (ع)
علل پيشرفت يك امت و نشانههاى سقوط در بيانى از اميرالمؤمنين (ع) نيز تبيين شده است كه به آن اشاره مىشود حضرت فرمود: «يستدلّ على ادبار الدول باربع تضييع الاصول، والتمسك بالغرور، تقديم الاراذل و تأخير الافاضل؛(17) دولتها و جوامع زمانى به انحطاط گرايش پيدا مىكنند كه اصول ارزشى از بين برود و نيرنگ به عنوان اصل ارزشى مورد قبول قرار گيرد، فرومايه گان سمتها و مسئوليتها را به عهده گيرند و كسانى كه فاضلند منزوى شوند.
بنابراين اگر انسان با مطالعه دريافت اصول ارزشى در جامعه تضييع شده و تباه گرديده و نيرنگ و غرور و فريب جاى آن را گرفته و همچنين اگر پستهاى حساس جامعه در اختيار فرومايگان قرار گرفته و انسانهاى فاضل و شريف از تصدى آن مشاغل محرومند ، مىتواند استدلال كند كه آن جامعه به سوى سقوط و انحطاط مىرود و اگر يافت كه اصول ارزشى بر اركان جامعه حاكم است، صداقت و امانت دارى و تلاش و كوشش و عدالت و آزادى در آن جامعه برجسته است وانسانهاى شريف و فاضل مسئوليتهاى گوناگون را به عهده دارند آن جامعه پيشرفت خواهد كرد.
در بيان ديگرى امام على (ع) فرمود: «يستدل على الادبار باربع، سوء التدبير وقبح التبذير و قلة الاعتبار وكثرة الاعتذار؛(18) بر ادبار دولتها به چهار چيز استدلال مىشود 1- بدى تدبير 2- زشتى اسراف و تبذير 3- كمى اعتبار 4- بسيار مغرور شدن و يا بسيار پوزش خواستن».
بر اساس اين بيان اگر جامعهاى از مديريت خوب بهرهمند نباشد و گرفتار اسراف و تبذير و ريخت و پاش مالى باشد و از حوادث درس عبرت نگيرد و براى حوادث پيش بينى نشده، چارهانديشى وآينده نگرى نداشته باشد و به دليل خطاهايى كه مرتكب مىشود پيوسته پوزش بطلبد يا پيوسته در دام غرور باشد. آن جامعه و دولت سقوط خواهد كرد. ولى در مقابل آن اگر جامعه از مديريت و برنامه ريزى خوب برخوردار باشد و از اسراف و تبذير دورى گزيند و از حوادث و رويدادها درس عبرت بگيرد و از خطاء و اشتباه بجاى عذرخواهى بعد از خطا اجتناب كند پيشرفت خواهد كرد، چنان چه همان حضرت فرمود: «حسن التدبير و تجنّب التبذير من حسن السياسة؛(19) نيكويى تدبير و دورى و اجتناب نمودن از اسراف از نيكويى سياست است».
نتيجهگيرى: در اين مقاله اصل مسئله پيشرفت و انحطاط مطرح شد و بيان گرديد كه معناى انحطاط و پيشرفت روشن است اما مهم تفسير و بيان علل و عوامل آن است كه اين مسئله مهم مبتنى بر جهانبينى و بينشى است كه تفسير كننده آن را تبيين و بر آن اساس علل و عوامل آن را بيان مىكند سپس بر اساس جهانبينى دينى به برخى عوامل طبيعى و انسانى پيشرفت و انحطاط اشاره شده است. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره طه،آيه 64. 2. سوره نحل، آيه 92. 3. واژه اربى، از ماده ربوه به معناى برآمدگى و برجستگى است، برجستگى زمين در بيابان را (ربوه) مىگويند. ربا نيز چون برآمدن مال بدون تلاش و كوشش است از همين ماده مشتق است. 4. سوره مريم، آيه 74. 5. سوره سبأ، آيه 37. 6. سوره سبأ، آيه 45. 7. سوره الاعلى، آيه 14. 8. سوره شمس، آيه 9. 9. سوره نساء، آيه 129. 10. سوره منافقين، آيه 8. 11. سوره نساء، آيه 129. 12. سوره بقره، آيه 206. 13. سوره زمر، آيه 10. 14. تحف العقول، انتشارات جامعه مدرسين، ص320. 15. همان، ص321. 16. اصول كافى، ج 1، ص32. 17. شرح غرر و درر، ج 6، ص450، شماره 10965. 18. شرح غرر و درر، ج6،ص 449. 19. همان، ج 3، ص 385.
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
شليك دقيق حزب اللّه تلفات سنگين ارتش اسرائيل را به دنبال داشت.
شهرهاى صهيونيست نشين در فلسطين اشغالى همچنان آماج حملات موشكى كوبنده حزب اللّه قرار دارد. (17/5/85)
تحليل رسانههاى جهان: سيد حسن نصراللّه اسرائيل را به ستوه آورده است.
روزنامه صهيونيستى يديعوت آحارونوت: ارتش ما جنگ را باخته است. ارتشى كه بازندهترين افراد، بهترين تانكها و نيروى هوايى نمىتواند وارد يك دهكده كوچك شود و تلفات بسيارى را تحمل مىكند شكست خورده است. (19/5/85)
حزب اللّه سومين و چهارمين شناور جنگى را هم منهدم كرد.
جنوب لبنان گورستان صهيونيستها شد.
تروريستها در تازهترين جنايت زائران نجف اشرف را قتل عام كردند. (21/5/85)
30 تانك مركاواى اسرائيل در يك روز توسط حزب اللّه منهدم شد. (22/5/85)
اسرائيل به شكست خود پس از 32 روز جنگ نابرابر اعتراف كرد.
اسرائيل: هيچ ارتشى قدرت مقابله با حزب اللّه را ندارد.
لبنان پيروزى را جشن گرفت.
روزنامه صهيونيستى هاآرتص: اسرائيل شكست خورده از جنگ بيرون آمد. (23/5/85)
جنگ 33 روزه اسرائيل و حزب اللّه پايان يافت. (24/5/85)
بشار اسد: به دست جوانان، جولان را آزاد مىكنيم.
عمر البشير: از اين پس مانند حزب اللّه مبارزه مىكنيم.
وزير دفاع لبنان: هرگز حزب اللّه را خلع سلاح نمىكنيم.
مردم جنوب لبنان پس از 33 روز مقاومت در برابر شديدترين حملات ارتش اسرائيل اكنون سرافرازانه و با اميد به زندگى براى سازندگى دوباره به خانه و كاشانهشان باز مىگردند. (25/5/85)
12 هزار نظامى آمريكايى تاكنون در عراق به هلاكت رسيدهاند.
طى نامهاى به سيد حسن نصراللّه، 115 حزب عربى پيروزى حزب اللّه را تبريك گفتند. (26/5/85)
4 تفنگدار آمريكايى در ناآرامىهاى جنوب افغانستان به هلاكت رسيدند.
تروريستها و اشغالگران قتل عام در كاظمين را تكرار كردند. (30/5/85)
سيد حسن نصراللّه: تا آخرين قطره خون از ايران و سوريه دفاع مىكنيم. (1/6/85)
اسرائيلىها اين مرد را به جاى سيد حسن نصراللّه دستگير كرده بودند. (2/6/85)
دبير كل اخوان المسلمين از سوى پليس مصر بازداشت شد. (5/6/85)
مردم فلسطين: پيروزى حزب اللّه سرآغاز نابودى اسرائيل است.
در انفجارهاى ديروز بغداد و حلّه 40 نفر شهيد و 87 نفر مجروح شدند. (9/6/85)
آيت اللّه سيستانى در ديدار نورى مالكى: ارتش عراق را تقويت كنيد. (12/6/85)
حزب اللّه 2 شبكه جاسوسى موساد را متلاشى كرد. (13/6/85)
سيد حسن نصراللّه: همه بايد براى حفظ اين پيروزى كمك كنيم. (15/6/85) اخبار داخلى
تهران به قطعنامه شوراى امنيت پاسخ منفى داد.
متن كامل پيش نويس اصلاحيه قانون كار منتشر شد.
لاريجانى: تعليق را نمىپذيريم، غنى سازى را هم توسعه مىدهيم. (16/5/85)
ولى امر مسلمين جهان: دفاع از حزب اللّه بر همه واجب است.
رئيس جمهور ارزيابى عملكرد يكساله دولت را آغاز كرد. (18/5/85)
مردم تهران ديروز تابوت سازمان ملل را در اعتراض به عملكرد اين سازمان تشييع كردند. (22/5/85)
رئيس جمهور از نفرات برتر كنكور تقدير كرد. (23/5/85)
عاملان جنايت محور بم – جيرفت كشته و دستگر شدند.
ايران به جمع دارندگان دانش فنى كاتاليستهاى پلى اتيلن پيوست. (24/5/85)
ملت ايران پيروزى حزب اللّه را جشن گرفت. (25/5/85)
سهميه بندى بنزين منتفى شد.
رئيس جمهور در سفر به استان اردبيل: چرخه كامل سوخت هستهاى را حفظ خواهيم كرد. (26/5/85)
ولى امر مسلمين در پيام تبريك به سيد حسن نصراللّه: دست و بازوى حزب اللّه را مىبوسم.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: آمريكايىها از شكست در لبنان درس بگيرند و به معركه هستهاى ايران وارد نشوند. (28/5/85)
روزنامه اسپانيايى آ.ب. ث نزديك به محافل صهيونيستى: تاريخ پيروزى حزب اللّه را بايد به زبان فارسى نوشت.
رزمايش بزرگ «ضربت ذوالفقار» در شرق كشور آغاز شد. (29/5/85)
رهبر انقلاب: درباره فناورى صلحآميز هستهاى تصميم خود را گرفتهايم، با قدرت پيش خواهيم رفت. (1/6/85)
رهبر انقلاب: بسيجى بودن يعنى به ميدان آوردن همه توانايىها در راه آرمانهاى انقلاب. (2/6/85)
امام جمعه موقت تهران: چين و روسيه فريب آمريكا را نخورند.
رزمايش ضربت ذوالفقار از امروز در آبهاى خليج فارس و درياى عمان ادامه مىيابد. (4/6/85)
تلاش دانشمندان و متخصصان داخلى به بار نشست با گام بلند هستهاى، ايران به آب سنگين دست يافت. (5/6/85)
سد طالقان با ظرفيت 150 ميليون مترمكعب افتتاح شد. (6/6/85)
تأكيد رهبر معظم انقلاب بر اولويت كارى دولت: نياز كنونى كشور عدالت اقتصادى است. (7/6/85)
تجميع انتخابات به تصويب مجلس خبرگان رسيد. (9/6/85)
اروپا: به جاى تحريم با ايران مذاكره مىكنيم.
رئيس جمهور: همه ايران، امروز يك فرياد است، تأكيد بر حق مسلم در دستيابى به فناورى هستهاى .
رزمايش بزرگ هوايى ضربت ذوالفقار آغاز شد. (12/6/85)
كوفى عنان در تهران: ايران تعليق را نپذيرفت. كوفى عنان دبير كل سازمان ملل در بازگشت از تهران اطمينان يافت كه جمهورى اسلامى مصمم به استفاده از فناورى صلحآميز هستهاى است و قصد ندارد با توپ و تشر آمريكايىها از حق خود صرف نظر كند. اين سفر البته فرصتى بود تا وى درباره مسائل مهم منطقهاى و بين المللى به رايزنى با مقامات ايران بپردازد.
استفاده از هر كارگر خارجى يك ميليون تومان جريمه دارد.
اروميه به راه آهن سراسرى وصل مىشود. (13/6/85)
مركز مطالعاتى «چت هاوس» در لندن: غرب از ايران قدرتمند عقب مانده است.
در سومين مرحله از رزمايش بزرگ هوايى ذوالفقار، بهره بردارى از موشك پيشرفته هاك صورت گرفت.
تعاونىهاى مرزنشين از پرداخت ماليات معاف شدند. (15/6/85) اخبار خارجى
دادگاه آمريكا شنود مكالمات را غير قانونى خواند. (28/5/85)
هوگو چاوز 4 جاسوس سيا را از ونزوئلا اخراج كرد. (29/5/85)
تصادف دو قطار در مصر 85 كشته بر جاى گذاشت.
نورى مالكى خواستار خروج منافقين از عراق شد. (1/6/85)
پنتاگون: 40 هزار سرباز آمريكايى به كانادا پناهنده شدهاند. (7/6/85)
ديوان عالى اتريش حكم زندان مورخ انگليسى را تأييد كرد. (14/6/85)
حزب كارگر براى بركنارى تونىبلر ضرب الاجل تعيين كرد. (15/6/85)
پاورقي ها:
سخنان معصومين ع
رمضان، ماه خودسازى
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اَفضَلُ الاَعمالِ فِى هذا الشَّهرِ الوَرَعُ عَن مَحارِمِ اللّه»
(عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 295)
بهترين كارها در اين ماه، پرهيز از كارهايى است كه خداوند آنها را حرام كرده است.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اِنَّ الشَّقِىَّ مَن حُرِّمَ فى هذا الشَّهرِ العَظيم»
(عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 295)
همانا بدبخت آن كسى است كه از بركات اين ماه بزرگ، محروم شود.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«شَهرُ رَمَضانِ سَيِّدُ الشُّهُورِ وَ لَيلَةُ القَدرِ سَيِّدَة اللَّيالى وَ الفِردَوسُ سَيِّدُ الجَنانِ» (بحارالانوار، ج 40، ص 54)
ماه رمضان سيّد ماههاست، شب قدر سيّد شبها و فردوس سيّد باغهاى بهشت است.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اِنَّ اَبوابَ الجَنانِ فى هذَا الشَّهرِ مُفَتَحَةٌ فَاسئَلوا رَبَّكُم اَن لا يَغلِقَها عَلَيكُم، وَ اَبوابَ النيّرانِ مُغلَقَةٌ فَاسئَلُوا رَبَّكُم اَن لا يَفتَحها عَلَيكُم، وَالشَّياطينَ مَغلوُلَةٌ فَاسئَلُوا رَبَّكُم اَن لا يُسَلِّطَها عَلَيكُم»
(عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 295)
همانا درهاى بهشت در اين ماه باز است، از پروردگارتان بخواهيد كه آن را به روى شما نبندد، و درهاى دوزخ بسته است، از پروردگارتان بخواهيد كه آن را به روى شما نگشايد، و شيطانها به زنجير كشيده شدهاند، از پروردگارتان بخواهيد كه آنها را بر شما مسلّط ننمايد.
امام على عليهالسلام:
«لَيسَ الصَّومُ اَلاِمساكُ عَنِ المَأكَلِ وَ المَشرَبِ، اَلصَّوم اَلاِمساكُ عَن كُلِّ مايَكرَههُ اللّهُ.» (قصار الجمل، ص 395)
روزه فقط امساك از خوردن و آشاميدن نيست بلكه روزه امساك است از آن چه خداوند آن را اكراه دارد.
امام على عليه السلام:
«… ومجاهدة الصّيام فى الايّام المفروضات تسكيناً لاطرافهم و تخشيعاً لابصارهم و تذليلاً لنفوسهم و تخفيضاً لقلوبهم و اذهاباً للخيلاء عنهم لما فى ذلك من… و لحوق البطون بالمتون من الصيام تذلّلاً» (نهج البلاغه، خطبه 192)
خداوند بندگان مؤمنش را حفظ مىكند به وسيله…كوشش در گرفتن روزه در روزهاى واجب، براى آرام ماندن دست و پا و ديگر اعضاء از نافرمانى و خشوع چشمها و فروتنى جانها و زبونى دلها و بيرون كردن كبر و خودپسندى از آنان زيرا در… روزه است رسيدن شكمها به پشتها براى خضوع و اظهار عجز.
امام سجاد عليه السلام:
«اَللّهُم صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِه وَ اَلهِمنا مَعرِفَةَ فَضلِه و اِجلالَ حُرمَته وَ التَّحفُظَ مِمّا حَظَرتَ فيه» (صحيفه سجاديه، دعاى 44)
بار خدايا بر محمّد و آل او درود فرست و شناسايى برترى آن را (بر ماههاى ديگر) و بزرگداشت قداست و حقّش را، و دورى گزيدن از آنچه كه در آن منع و حرام كردهاى را به ما الهام كن.
امام سجاد عليه السلام:
«فَاَبانَ فَضيلَتَهُ عَلى سايِرِ الشُّهُورِ بِما جَعَلَ لَهُ مِن الحُرُماتِ المَوفُورَةِ وَ الفَضايِلِ المَشهُورَة» (صحيفه سجاديه، دعاى 44)
خداوند برترى ماه رمضان را بر ماههاى ديگر آشكار ساخت، به خاطر قداست و گراميداشت بسيار، و برترىهاى آشكار آن.
امام صادق عليه السلام:
«نُزِلتِ التَوراةُ فى سِتَّ مَضَينَ مِن شَهرِ رَمَضان و نُزِلَ الاِنجيلُ فى اِثنَتى عَشرَةَ مَضَت مِن شَهرِ رَمَضان و نُزِلَ الزَّبُورُ فى ثَمانِىَ عَشَرَ مَضَت مِن شَهرِ رَمَضانِ وَ نُزِل الفُرقانُ فى لَيلَةِ القَدر»
(بحارالانوار، ج 12، ص 75)
تورات در ششم ماه رمضان و انجيل در دوازدهم و زبور در هيجدهم و قرآن در شب قدر نازل گرديده است.
پاورقي ها:
دانستنىهايى از قرآن
يارى خدا ما را كافيست
«الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا وقالوا حسبنا الله ونعم الوكيل»
(سوره آل عمران – آيه 173)
مؤمنان به اين گونهاند كه اگر مردم (و منافقان) به آنان گفتند كه همانا مردم (دشمنان) صف آرائى كردهاند و گرد هم آمدهاند (كه شما را از بين ببرند و نابودتان سازند) پس از ايشان بهراسيد (نه تنها نمى ترسند) بلكه ايمانشان افزوده مىشود و در پاسخ آنان مىگويند خدا ما را بس است و او بهترين پشتيبان ما است.
اين آيه حكايت از يك جريان گذشته، در صدر اسلام دارد كه ابوسفيان مىخواست انتقام بگيرد پس نعيم بن مسعود اشجعى را فرستاد كه مسلمانان را از قريش بترساند و سپاهيان اسلام نه تنها نهراسيدند و نلرزيدند بلكه ايمانشان به خدا بيشتر شد و در پاسخ او همى گفتند: ما را خدا كافى است: ” حسبنا الله ” و او بهترين حامى است ” و نعم الوكيل “. ولى به هر حال نمونهاى است از وضعيت مسلمانان در برابر دشمنان اسلام در هر زمان و مكان. و به ما اين درس رادهد كه حوادث و سختى ها ما را از پاى در نياورد و در برابر دشمن هرچند مسلح به جديدترين و نيرومندترين سلاحها باشد تسليم نشويم و به خداى خود اكتفا كنيم و او را به حق نيرومندتر بدانيم نه اينكه فقط به زبان آوريم ولى در عمل از دشمنان خود بترسيم و خداى را از ياد ببريم.
مؤمن هميشه بايد در كشاكش زندگى همچو سنگ زيرين آسيا باشد، محكم و استوار، ثابت قدم و با قدرت، نه تنها خم به ابرو نياورد كه مقاومت كند، و در برابر تمام دشمنان خدا بى محابا بايستد و نترسد و نلرزد. امام صادق عليهالسلام مىفرمايد:
” إن المؤمن أشدّ من زبر الحديد. ان زبر الحديد اذا دخل النار تغير و ان المؤمن لو قتل ثم نشر ثم قتل لم يتغير قلبه ” همانا مؤمن از پاره هاى آهن شديد تر و محكم تر است چرا كه پاره آهن در آتش نرم مىشود و تغيير حالت مىدهد ولى مؤمن اگر كشته شود و دوباره زنده شود و باز هم كشته شود هرگز تغيير نمى كند و قلبش محكم و پا برجا است.
ضمنا از اينكه خداوند مىفرمايد كه در آن صورت ايمانشان زيادتر مىشود، معلوم مى شود كه هرچه دشمن بيشتر خود را آماده كند مؤمن سلحشورتر و جسورتر مىگردد و چون پا به كارزار گزارد بر ايمانش افزوده تر مى شود زيرا به خدا نزديكتر مىگردد و امدادهاى غيبى معنوى را با ديده قلببيند و بصيرتش در عقيدهاش بيشتر مىشود و قلبش در برابر نا ملايمات محكمتر مىشود، زيرا تا نبرد و جنگ نباشد انسان همچنان كسل و بى نشاط است ولى جنگ، ميدان آزمايش و صف آرائى ايمان و جدا شدن خوبان از بدان است. جنگ انسان را صيقلى و آبدار مىكند همانگونه كه طلاى ناب با آتش گداخته روشن تر و درخشنده ترگردد.
از آن سوى معلوم مىشود كه ايمان مردم يكسان نيست. و اين امرى است قطعى.هرچند فخر رازى (شيخ المشككين) تشكيك و ترديد كرده و مىگويد اگر ايمان تصديق است كه يكى بيش نباشد ولى اشتباه مىكند كه ايمان فقط تصديق نيست بلكه تصديق است همراه با عمل. تازه اگر فقط تصديق هم باشد، آنگونه كه على عليهالسلام حقايق را مىبيند و قدرت خدا را تصديق مىكند مانند خقيقت ديدن و تصديق ما است ؟ هرگز چنين نيست. على گويد: ” لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا ” اگر پرده ها بالا رود بر يقينم افزوده نمى شود. آيا ما چنين هستيم ؟ آيا اعتقاد ما به غيب مانند اعتقاد اولياى خدا است ؟ اين چه سخن اشتباهى است.
بنا بر اين ايمان قطعا قابل زياده و نقصان است چه اعمال اجزاء باشد يا شرايط و آثار و هرچه ايمان تقويت شود عمل برتر مى گردد زيرا ايمان، تصديق به تنهايى نيست بلكه تصديق است و عمل، باور است و اجرا، حقيقت است و پيكار.
حسبنا الله و نعم الوكيل: چه قدر زيبا و پر معنى است اين سخن بزرگ. اگر كسى معتقد به خدا باشد و در عقيدهاش راستگو باشد قطعا از هيچ قدرتى چه برونى و چه درونى نترسد زيرا تكيه گاهش آنقدر بلند است كه عنقا به آن راه نيابد و بشر به او دسترسى نداشته باشد. ابراهيم خليل عليهالسلام آنگاه كه در ميان آتش انداخته شد تنها سخنش اين بود: حسبنا الله و نعم الوكيل. روح القدس با آن عظمتش نزد او مى آيد و مىپرسد: اگر درخواستى دارى ما در خدمت حاضريم.
حضرت خليل الرحمن جواب مىدهد اگر هم داشته باشم از شما ندارم، خدا مرا كافى است.
حقا كه خدا براى مؤمن كافى است: ” أليس الله بكاف عبده ” و مگر خدا براى بندهاش كافى نيست.
و مىفرمايد: ” و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ أمره ” و اين تأكيد ديگرى است بر اينكه اگر كسى بر خدا توكل كند قطعا خدا او را كافى است و حاجتش را برآورده مىكند.. ولى ما كه خدا را نمى شناسيم و متأسفانه به آن قدرت لايزالى پى نمىبريم از اين سلاحهاى مادى مىترسيم و از آنكه دشمنان در يك صف جمع شدهاند و ما به ظاهر دست تنها هستيم مىهراسيم ولى اگر چشم بصيرت بين داشته باشيم در يك طرف همه دنيا و تمام تسليحات آنها را مى بينيم و در طرفى ديگر خدا را. آيا آن نيروها بيشتر و بالاتر است يا نيروى لا يزال الهى؟!
پس آنكه ما را مىترساند شيطان است و ما بايد هميشه از آن بيزار باشيم و به سوى رحمان روى آوريم. خداوند مىفرمايد:
” انما ذلكم الشيطان يخوف أولياءه فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين ” فقط و فقط شيطان است كه پيروان خود راترساند پس حتما از آنان نترسيد و اگر ايمان داريد (و راست مىگوئيد) از من بترسيد.
ترس از خدا انسان را قوى و نيرومندسازد. و اگر قلبى از خدا خشيت داشت محال است از دنيائيان و ماديان و شياطين انسى و جنى بترسد. به اميد اينكه مردم سلحشور و استوار ايران همچنان در برابر دشمنان ظاهرى و باطنى با قدرت بايستند و با تكيه بر خداى خود به نيروى بى نهايت او وصل شوند و از هيچ قدرتى نهراسند و نلرزند كه خدا آنان را كافى است و خود دشمنان را نابود خواهد ساخت. ما بايد به وظيفه خويش عمل كنيد و أعدوا لهم ما استطعتم به همين معنا است مه هرچهتوانيم بايد نيروهاى خود را آماده سازيم، بقيهاش را به او كه قدرت مطلق است واگذاريم و مطمئن باشيم كه ما به حول و قوه خدا پيروز و سرفرازيم آمين رب العالمين.
پاورقي ها:
امام مهدى در نگاه پيامبر اعظم ص
پيامبر اكرم اسلام(ص) آخرين پيامبر خدا و بزرگترين رسول الهى است همان بزرگ مردى كه از آغاز خلقت بشارت ظهور و آمدنش در زبان انبياء الهى آمده است. و دين خدا به رسالت و ابلاغ او لباس كمال و اكمال پوشيده است.
آن پيامبر رحمت براى پس از خود دوازده جانشين معصوم قرار داده كه ضامن حيات و بقاى اسلام و عزت و عظمت مسلمين و مؤمنين هستند. اولين آنها امام على بن ابى طالب(ع) و آخرين آنها حجة بن الحسن، مهدى، قائم آل محمد(ع) است.
اينان همه فرزندان و عترت و اهل بيت پيامبر اسلام(ص) هستند و پيامبر بزرگوار با همه آنها پيوستگى و ارتباط تام دارد. اينان فرزندان پاك و معصوم و جانشينان بر حق اويند و پيامبر جّد بزرگ ايشان و اصل و اساس و ريشه آنهاست. به گونهاى كه اينان همگى از پيامبرند و پيامبر از ايشان. ولى در اين ميان پيوندها و پيوستگىهاى عميق و ريشه دار و معنى دارترى بين پيامبر عظيمالشأن و مهدى امت است. پيوندى بىنظير ميان آخرين پيامبر و آخرين وصىّ. رابطهاى استوار بين خاتم الأنبياء و خاتم الأوصياء عليهم السلام.
در اين گفتار بر آنيم كه بعضى از مهمترين كلمات و سخنان گهربار پيامبر بزرگ اسلام را در معرفى چهره تابناك امام مهدى(ع) بياوريم و مهدى(ع) را در توصيف زيبايى محمّد (ص) تماشا كنيم. بشارت خدا به پيامبر(ص) درباره مهدى(ع)
هم پيامبر(ص) عزيز است كه مورد بشارت خداى بزرگ قرار مىگيرد و هم مهدى(ع) عزيز است كه خدا به وجود او پيامبرش را مسرور مىكند. روزى پيامبر(ص) به ميان مردم آمد در حالى كه از شدت سرور و خوشحالى متبسّم بود. مردم گفتند: اى رسول خدا، خدا شادى تو را زياد كند. پيامبر(ص) فرمود: به راستى هيچ روز و شبى نيست مگر اين كه مرا در آن تحفهاى از سوى خداست و اما امروز خدايم تحفهاى به من عطا كرد كه پيش از اين مانند آن را به من نبخشيده بود! جبرئيل از سوى پروردگارم آمد و مرا از او سلام رسانيد و گفت، اى محمد خداوند بزرگ از بنىهاشم هفت تن را اختيار كرد كه نه در گذشتگان و نه در آيندگان مانندى براى آنان اختيار نكرده و نخواهد كرد.
«انت يا رسول اللّه سيّدالنبيّين و على بن ابيطالب سيّد الوصيّين و الحسن و الحسين سبطاك سيّد الاسباط و حمزة عمّك سيّد الشهداء و جعفر ابن عمك الطيّار فى الجنّة يطير الملائكة حيث يشاء و منكم القائم يصلّى عيسى بن مريم خلفه اذا اهبطه اللّه الى الارض من ذرية على و فاطمة و من ولد الحسين(ع)؛(1) آن هفت تن عبارتند از تو اى رسول خدا سرور پيامبران خدا و على بن ابى طالب سرور اوصياء و حسن و حسين دو سبط تو سرور همه اسباط و حمزه عموى تو سرور شهيدان و جعفر پسر عم تو كه در بهشت با فرشتگان پرواز مىكند هرجا كه بخواهد و از شماست آن قائم كه عيسى فرزند مريم پشت سر او به نماز مىايستد آنگاه كه خدا او را به زمين فرو فرستد.(آن قائم كه) از فرزندان على و فاطمه و از فرزندان حسين(ع) است.» بشارت پيامبر(ص) به ظهور مهدى(ع)
در روايات متعددى كه فريقين نقل كردهاند پيامبراكرم(ص) با تعابير مختلف نسبت به ظهور مهدى(ع) بشارت داده است. در روايتى فرموده است: «لو لم يبق من الدنيا الّايوم واحد لطوّل اللّه عزّ وجلّ ذلك اليوم حتى يخرج رجل من ولدى فيملأها عدلاً و قسطاً كما ملئت جوراً و ظلماً؛(2) اگر از (عمر) دنيا نمانده باشد مگر يك روز. خداوند آن روز را طولانى خواهد كرد تا مردى از فرزندان من قيام كند پس زمين را از عدل و داد پركند همانگونه كه از ظلم و جور پرشده باشد.»
روشن است كه اين تعبير پيامبر(ص) كنايه از حتمى بودن قيام مهدى(ع) است همانگونه كه در قرآن كريم در آيه 55 از سوره نور، به حق درباره حكومت مهدى(ع) با عبارت «وعداللّه» آمده است تا بر همگان معلوم شود كه حكومت صالحان بر زمين از برنامههاى قطعى و غيرقابل برگشت الهى است زيرا كه وعدههاى خدا تخلف ندارد و خود فرموده است: «انّ اللّه لايخلف الميعاد».(3)
در روايتى ديگر پيامبراكرم(ص) به ظهور مهدى بشارت داده و درباره حكومت مهدى و برخى از ويژگىهاى آن سخن گفته است و در واقع بشارت خود را به توصيف جمال و زيبايى دولت مهدى(ع) مستند فرموده و روزگار بى نظير او را به خوبى ترسيم كرده است:
«ابشّركم بالمهدى يبعث فى امتى على اختلاف من الناس و زلازل فيملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً يرضى عنه ساكن السماء و ساكن الارض يقسم المال صحاحاً.فقال لرجل ما صحاحا؟ قال بالسوية بين الناس. قال و يملأ اللّه قلوب امة محمد(صلى اللّه عليه و آله) و سلّم غنى و يسعهم عدله، حتى يأمر منادياً فينادى فيقول: من له فى مال حاجة فما يقوم من الناس الّارجل، فيقول ائت السّدان يعنى الخازن فقل له انّ المهدى يأمرك ان تعطينى مالاً، فيقوله له احث، حتى اذا جعله فى حجره و ابرزه ندم، فيقول كنت اجشع امة محمدٍ نفساً او عجز عنى ما وسعهم؟ قال فيرده فلايقبل منه، فيقال له انّا لانأخذ شيئاً اعطينا؛(4) شما را به مهدى(ع) بشارت مىدهم او در ميان اختلافهاى مردمى برانگيخته مىشود پس زمين را از عدالت و داد پر مىكند همانگونه كه از ظلم و جور پرشده باشد. ساكنان آسمان و زمين از او خشنود خواهند بود. او اموال را به صورت كامل تقسيم مىكند. مردى از پيامبر پرسيد، مراد شما (از اين سخن) چيست؟ فرمود:(يعنى) به صورت مساوى در ميان مردم. (سپس) فرمود: و(در آن روز) خداوند دلهاى امت محمّد(ص) را از بىنيازى پر مىكند و عدالت مهدى همه مردم (و زواياى زندگى آنها را) فرا مىگيرد تا آنجا كه مهدى(ع) بر ندا دهندهاى امر مىكند تا ندا دهد. پس منادى مىگويد: كيست كه به مال نياز داشته باشد؟ پس از ميان مردم كسى برنمىخيزد(و مراجعه نمىكند) مگر يك نفر. مهدى(ع) (به او) مىگويد: نزد خزانه دار برو و به او بگو مهدى(ع) (مرا فرستاد و) تو را دستور داده كه مال به من ببخشى. خزانه دار به او مىگويد: آنچه مىخواهى بىشمار از اموال برگير، و آن شخص از اموال برداشته و به دامن خود مىريزد و مالك مىشود(ولى پس از آن) پشيمان مىگردد(و با خود) مىگويد: من از همه امت محمد(ص) حريصتر هستم آيا آنچه (از غناى نفس) آنها را فرا گرفته شامل من نگشته است؟ پيامبر(ص) فرمود:(پس از اين) آن اموال را(به خزانه دار) برمىگرداند ولى از او قبول نمىشود و به او گفته مىشود. ما مالى را كه بخشيديم باز پس نمىگيريم…»
در اين روايت زيبا نكاتى چند قابل توجه است:
1. پيامبر اكرم(ص) به همه امت بشارت داده است كه مهدى(ع) ظهور خواهد كرد آن زمان كه مردم در اختلاف و منازعات گرفتار شدهاند و گويا هيچ چارهاى و گريزى از آن پراكندگى ندارد و مهدى(ع) اجتماع پراكنده را سامان مىبخشد دلهاى جداى از يكديگر را به هم نزديك مىگرداند. مراد از «زلازل» هم ممكن است همان اختلاف اجتماعى باشد و ممكن است اشاره به زلزلههاى طبيعى پيش از ظهور باشد.
2. بشارت پيامبر نسبت به شخصيتى بزرگ است كه نزد اهل آسمان و زمين محبوبيت دوست داشتنى است و همگان از او و دولت او خشنود و راضى خواهند بود.
3. مهدى (ع) آن حاكم دادگرى است كه ثروت زمين و مواهب مادى الهى و امكانات خدادادى را به عدالت و مساوات در ميان مردم تقسيم مىكند و به همه تبعيضها و بىعدالتىها پايان مىدهد.
4. آن روز روزى است كه خداوند غنا و بىنياز را در دلهاى امّت قرار مىدهد. به همين جهت امت اسلامى بيش از آنكه از بيرون احساس بىنيازى داشته باشد از درون بىنياز خواهد بود و اين خصلت پايه و اساس بسيارى خوبىها و فضيلتهاى اخلاقى و معنوى خواهد گرديد.
توضيح و بيان اين تحوّل عظيم در روح آدمى اين گونه است كه نيازهاى انسانى گاهى واقعى است و در بسيارى از موارد دروغين و كاذب. نياز واقعى نياز به اوليات و ضروريات زندگى است كه حد و مرز آن معلوم و معين است و به زودى پايان مىيابد و به آسانى قابل تأمين است و نيازهاى كاذب، نيازهايى است كه بر اساس حرص و طمع در انسان شكل مىگيرد و يا به خاطر بلند پروازىها و چشم و هم چشمىها يا خودنمايى و تظاهر و يا حسّ زينت گرايى و تجمّل دوستى و در يك كلام دنياطلبى و دوستى دنيا. و اين بخش از نيازها پايانى ندارد و حد و اندازهاى نمىشناسد و همه همّت و توان انسان را به خود مشغول مىكند و به كلّى از آخرت و خدا و معنويت باز مىدارد.
اگر آدمى به غناى نفس و بىنيازى روحى دست يابد به آنچه كه خداوند روزى او مقدر كرده است اكتفا مىنموده و از زيادهخواهى و فزونطلبى پرهيز مىكند. چنين انسانى به حداقل زندگى هم قناعت مىكند و آرام مىگيرد و در طلب دنيا خود را خسته نمىكند و تمام وقت، اين در و آن در نمىزند بلكه به گونهاى معقول و منطقى و خداپسندانه در طلب مال و ماده مىرود و در دولت مهدى كه عدالت همه جا را مىگيرد همه امت از امكانات لازم براى زندگى مادى بهرهمند مىشوند و هيچ نقطهاى فراموش نمىشود و از قلم نمىافتد. به همين جهت است كه در روايت بالا آمده است كه وقتى منادى مهدى(ع) در ميان امت اعلام مىكند كه هر كس نيازمند است بيايد تا مهدى او را بىنياز كند، هيچ كس مراجعه نمىكند مگر يك نفر!(راستى اگر امروز چنين ندائى بدهند چه اتفاقى مىافتد!!) و آن يك نفر هم پس از جمع مال فراوان و بىشمار پشيمان مىشود و در مىيابد كه اين تقاضاى او خواهشى بر اساس حرص و آزمندى است نه نياز واقعى! و مىداند و خبر دارد كه در ميان امت و از نزديكان و آشنايان فراوان هستند كسانى كه در امكانات زندگى مانند او و يا كمتر و پايينترند ولى نيامدهاند و ازدحامى و هياهويى راه نيانداختهاند و در مىيابد كه او بايد مشكل را در جاى ديگر حل كند و بايد به غناء نفس و بىنيازى درونى برسد والّا نفس حريص سيرى ندارد و پيوسته مىخواهد و مىطلبد.
پس پيامبراعظم(ص) در اين روايت هم نسبت به ظهور شخص مهدى(ع) بشارت داده است و هم نسبت به آن زندگى سعادتمندانه و زيبايى كه در روزگار او پديد مىآيد. هم خبر مىدهد كه عدالت مهدى(ع) پايان فقر و ندارى است و انسان به رشد و رفاه مادى مىرسد و هم مهمتر و بالاتر، از غناء نفس و بىنيازى روحى بهرهمند مىشود و اين چنانكه گفته شد آغاز بسيارى از خوبىها و فضيلتهاست و شروع روابط خوب و شيرين اجتماعى. بشارت پيامبر(ص) به روزگار مهدى(ع)
در روايات نبوى گاهى به اصل ظهور مهدى بشارت داده شده و گاهى به ويژگىهاى دوره ظهور و يا ويژگىهاى شخصيّتى امام مهدى(ع) كه حاكم و والى يگانه آن روزگار است.
در روايات فراوان نسبت به فراوانى و بركتى كه در دولت مهدى(ع) نصيب مردم مىشود بشارت داده شده و اين البتّه از مظاهر عدالت مهدى است. به روايت زير توجه كنيد:
«انّ المهدى من عترتى من اهل بيتى يخرج فى آخر الزمان ينزل(اللّه) له من السماء قطرها و يخرج له (من) الارض بذرها فيملأ الارض عدلاً و قسطاً كما ملأها القوم ظلماً و جوراً؛(5) همان مهدى(ع) از عترت من است از اهل بيت من. در آخرالزمان قيام مىكند. خداوند باران آسمان را براى او فرو مىفرستد. و دانههاى زمينى را برايش مىروياند پس او زمين را از عدل و داد پر مىكند همانگونه كه قوم(ظالم) آن را پر از ظلم و ستم كردهاند.»
و در روايتى ديگر از حضرتش چنين نقل شده:
«…لاتدع السماء من قطرها شيئاً الاصبه و لا الارض من نباتها الّا اخرجته حتى تمنى الاحياء الاموات؛(6) آسمان از باران خود دريغ نمىكند و همه را فرو مىريزد و زمين هيچ از روئيدنيهاى خود را نگه نمىدارد و همه را مىروياند و چنان (بركت و فراوانى) مىشود كه زندگان(بازگشت) اموات را آرزو مىكنند.»
و اين فراوانى و بركت زمينه بسيار مناسبى است براى اين كه همه مردم از مواهب الهى بهرهمند شوند زيرا كه در آن زمان حكومت، حكومت عدالت است و حاكم آن مهدى دادگر و دادگستر. حاكم مهربانى كه غمخوار يك يك مردم است و فقر و ندارى را براى هيچ كس نمىپسندد و دارائى و بهرهمندى را براى همگان مىخواهد و نه خاصان و نزديكان خود! به اين دليل است كه در بيان پيامبر گرامى آمده كه امّت (و نه بخشى از بدنه اجتماع) از نعمتى بىنظير و بىسابقه بهرهمند مىشوند و مهدى به هر نيازمندى – هر كه باشد – مىبخشد و بىدريغ و بىشمار عطا مىكند:
«تنعم اُمتى فى زمن المهدى نعمة لم ينعموا مثلها قط، ترسل السماء عليهم مدراراً و لا تدع الارض شيئاً من النبات الا اخرجته و المال كدوس، يقوم الرجل فيقول يا مهدى اعطنى فيقول خُذ؛(7)
امت من در روزگار مهدى (عج) از چنان نعمتى برخوردار مىشوند كه هرگز پيش از آن بهرهمند نبودهاند! آسمان پى در پى بر آنها مىبارد و زمين چيزى از روئيدنى خود را (از ايشان) دريغ نمىكند مگر اينكه مىروياند و مال انبوه و متراكم و انباشته است (به گونهاى كه) مردى برخاسته و مىگويد: اى مهدى به من عطا كن! پس مهدى مىفرمايد: بگير!».
دقت در متن روايت مىرساند كه در زمان مهدى (ع) به هيچ وجه قيد و بندهاى دست و پاگير ادارى كه مردم را براى رفع نيازهاى زندگى به دردسر و زحمت فراوان مىاندازد، وجود ندارد و افراد با صراحت لهجه و آشكارا نياز خود را مطرح مىكنند و با سرعت پاسخ مىگيرند. زيرا كه در دولت مهدى و در سايه تربيت و رشد قرآنى آن حكومت مردمان تربيت شدهاند و بيش از نياز نمىطلبند و اعتماد كامل ميان حاكميت و مردم وجود دارد و از سوى ديگر خزانه حكومت هم آنقدر سرشار است كه به آسانى پاسخ گوى همه نيازهاست.
و هيچ گونه نگرانى نسبت به كسرى بودجه و اعتبار ندارد!
در روايات متعدد آمده است كه در حكومت مهدى (ع) فراوانى و بركت است و مهدى (ع) بى دريغ و بى شمار مىبخشد زيرا كه او حجت خدا و مظهر عطاء الهى است.
و در سايه اين فراوانى و بخشش الهى فقر و ندارى كه از بزرگترين معضلات اجتماعى در سطح كره خاكى است رفع مىشود و هيچ نيازمندى باقى نمىماند: «لا تقوم الساعة حتى يكثر فيكم المال فيفيض حتى يهمّ ربّ المال من يقبل صدقته و حتى يعرضه فيقول الذى يعرضه عليه لا ارب لى؛(8)
قيامت برپا نخواهد شد تا اينكه مال در ميان شما فراوان مىگردد. (به همه جا و هر كسى) مىريزد چنانكه صاحب مال به دنبال كسى مىگردد كه صدقهاش را قبول كند و تا آنجا كه مال خود را به كسى عرضه مىكند (ولى) آنكه مال به او عرضه شده مىگويد: نيازى به آن ندارم».
گويا تعبير صريح پيامبر(ص) مبنى بر عرضه شدن مال به شخصى براى اين است كه نهايت بى نيازى مردم را نسبت به اموال ديگران نشان دهد. چون گاهى دارنده مال به افرادى كه گمان به نياز آنها دارد، خبر مىدهد كه مالى دارد و حاضر است به آنها ببخشد و گاهى خود مال را حاضر مىكند و در معرض چشم و دل اشخاص مىگذارد و آنها نمىپذيرند و اين دو حالت بسيار متفاوت است. انكار قائم در بيان پيامبر(ص)
امامت و امامشناسى از اركان اسلام و مطابق روايات فراوان بر همه واجبات دين مقدم است و اساساً رمز قبولى همه اعمال پذيرش ولايت امام معصوم و حجت خداست. عامه و خاصه اتفاق دارند كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليه ؛كسى كه بميرد در حالى كه امام زمان خود را نشناخته است، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است».
مقصود از عدم معرفت به امام زمان، عدم اعتقاد به ولايت او و به دنبال آن عدم اطاعت از اوست و چنين انحرافى منشأ همه گمراهى هاست. به همين جهت است كه مرگ چنين كسى، مرگ زمان جاهليت شمرده شده است.
پيامبر اكرم اسلام در بيانى ديگر در خصوص عدم اعتقاد به مهدى (ع) به عنوان آخرين حجت الهى چنين فرمودهاند: «من انكر القائم من ولدى فى زمان غيبته مات (فقدمات) ميتة جاهلية؛هر كسى قائم از فرزندان مرا در زمان غيبت او انكار كند پس (با اين حال) بميرد به مرگ جاهلى مرده است.»
اينكه پيامبر اكرم (ص) انكار قائم (ع) را در زمان غيبت آن حضرت مطرح كرده است به جهت آنست كه غيبت آن بزرگوار و طولانى شدن آن سبب مىشود كه گروه زيادى از اعتقاد به ايشان باز مىگردند و اين مطلب در روايات فراوان بيان گرديده است و نسبت به آن هشدار داده شده است: «انّ على بن ابى طالب امام امتى و خليفتى عليهم بعدى و من ولده القائم المنتظر الذى يملأ الله به الارض عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما و الذى بعثنى بالحق بشيرا ان الثابتين على القول به فى زمان غيبته لاعزّ من الكبريت الاحمر.فقام اليه جابربن عبدالله الانصارى فقال: يا رسول الله و للقائم من ولدك غيبة؟ قال: اى و ربى ليمحص اللّه الذين آمنوا و يمحق الكافرين يا جابر انّ هذا لامر من امرالله و سرّ من سرّالله مطوىّ من عبادالله فاياك و الشك فيه فان الشك فى امرالله عزّو جلّ فهو كفر؛(9) به راستى كه على بن ابى طالب امام امت من است و جانشينى پس از من بر امت. و از فرزندان او قائم منتظر خواهد بود همان كه خدا به وسيله او زمين را از عدل و داد پر مىكند همانگونه كه از ظلم و جور پر شده است. قسم به آن خدائى كه مرا به حق بشارت دهنده مبعوث كرد. آنها كه در زمان غيبت او بر اعتقاد به او استوار و پايدار بمانند از گوگرد سرخ ناياب ترند!! جابربن عبدالله انصارى برخاسته و خطاب به پيامبر (ص) گفت: اى رسول خدا آيا براى قائم از فرزندان شما غيبتى خواهد بود؟ پيامبر(ص) فرمود: آرى به پروردگارم سوگند (غيبتى خواهد داشت) و هر آينه خداوند مؤمنان را امتحان مىكند. اى جابر، به راستى كه اين امر، از امور الهى است، و سرى از اسرار اوست كه از بندگان خدا پوشيده شده، پس مواظب باش كه نسبت به آن ترديد نكنى زيرا كه شك كردن در امر خداوند كفر است.»
و در قسمتى ديگر پيامبر اسلام (ص) پيوندهاى عميقى كه ميان حضرتش و مهدى (ع) وجود دارد را با صراحت بيان مىكند و آشكارا ارتباط خاتم الاوصياء را با خاتم الانبياء در اعتقاد و اطاعت و عصيان روشن مىسازد: «القائم من ولدى…من اطاعه فقد اطاعنى و من عصاه فقد عصانى و من انكره فقد انكرنى و من كذبه فقد كذبنى و من صدقه فقد صدقنى الى الله اشكوا المكذبين لى فى امره والجاحدين لقولى فى شأنه و المضلين لامتى عن طريقته و سيعلم الذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون؛(10)قائم (ع) از فرزندان من است…و هر كه از او اطاعت كند به تحقيق از من اطاعت كرده است و هر كه او را نافرمانى كند بى ترديد مرا نافرمانى كرده است. و هر كه او را در زمان غيبتش منكر شود به راستى كه مرا انكار كرده است. هر كه او را تكذيب كند قطعاً مرا تكذيب نموده و هر كه او را تصديق كند به تحقيق مرا تصديق كرده است .
من نزد خدا شكايت خواهم كرد از كسانى كه مرا در امر مهدى (ع) (و خبر دادن از او و ظهورش و جايگاهش) تكذيب كنند و گفتار مرا درباره او انكار كنند و امت مرا از راه مهدى گمراه سازند و به زودى آنها كه ظلم كردند خواهند دانست كه به چه جايگاهى خواهند رفت!!»
بنابراين اعتقاد به مهدى (ع) به عنوان آخرين جانشين بر حق پيامبراسلام (ص) از بزرگترين واجبات الهى است و هيچ مسلمانى را از آن گريزى نيست زيرا كه انكار او برابر با انكار نبوت خاتم الانبياء (ص) است و انكار پيامبر خاتم (ص) برابر با انكار همه انبياء الهى و اساس نبوت و وحى آسمانى است كه همان كفر آشكار است.
اين همه تأكيد و تشديد بر ضرورت اعتقاد به قائم (ع) نشانگر اهميت اين اعتقاد دينى و نقش آن در حفظ اسلام و ديانت اسلامى در ميان مسلمين است و نيز بيانگر خطراتى است كه از ناحيه فتنه گران امت و يا دشمن بيرونى متوجه اين اعتقاد ناب اسلامى است همانگونه كه امروز شاهد دشمنىهاى آشكار با عقيده مهدويت هستيم كه شياطين داخلى و خارجى مىكوشند تا با انواع شبهه مردم به ويژه جوانان را در اعتقاد به مهدى (ع) و حقيقت مهدويت سست كنند.(11) خبر دادن پيامبر از بعضى ويژگىهاى امام مهدى (ع)
در روايات متعددى كه در كتب فريقين آمده است، پيامبر اسلام(ص) از برخى ويژگىهاى مهم حضرت مهدى مانند غيبت آن بزرگوار و راز غيبت و معلوم نبودن زمان ظهور آن حضرت و اقتداء حضرت عيسى(ص) بر ايشان در نماز، خبر داده است.
«المهدى من ولدى تكون له غيبة و حيرة تضل فيها الامم يأتى بذخيرة الانبياء عليهم السلام فيملؤها عدلاً و قسطاً كما ملئت جوراً وظلماً؛(12)
مهدى (ع) از فرزندان من است، براى او غيبتى خواهد بود و حيرت و سرگردانى كه امتهايى در آن گمراه خواهند شد. او ذخيره و ميراث پيامبران الهى را مىآورد پس زمين را از عدل و داد پر مىكند همانگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد.»
در اين حديث شريف از چند ويژگى مهدى و زمان او خبر داده شده است .
1- او غيبتى خواهد داشت كه اوصياء پيشين نداشتهاند. آنها همه در ميان امت ظاهر بودهاند.
2- در زمان غيبت، حيرت و سرگردانى گروههايى از مردم رخ مىدهد و آنها گمراه خواهند شد، به بيان ديگر مهدى(ع) غائب مىگردد و گروههاى بسيارى درباره او به حيرت و سرگردانى و گمراهى گرفتار مىشوند.
3- مهدى (ع) ميراث دار همه انبياء الهى است و در هنگام ظهور با نشانهها و آثار پيامبران ظهور خواهد كرد. در روايات متعددى آمده كه انگشتر سليمان، عصاى موسى و…همراه حضرت مهدى(ع) خواهد بود زيرا كه او عصاره همه انبياء الهى است.
4- امام مهدى(ع) سراسر زمين را از عدالت پر خواهد كرد همانگونه كه از ظلم و جور لبريز شده است.
اين ويژگى حضرت همان هدف بزرگ قيام و انقلاب اوست و همان آرزوى بزرگ انبياء الهى و خواسته فطرى همه بشريت است. به همين جهت در روايات فراوان و نيز ادعيه و زيارات به اين خصوصيت معرفى شده است.
در روايتى ديگر از علت و فلسفه غيبت سخن گفتند:
«لابد للغلام من غيبة فقيل له: و لِمَ يا رسول اللّه؟ قال: يخاف القتل؛ آن نوجوان(مهدى عليه السلام) حتماً غيبتى خواهد داشت. به پيامبر عرض شد، علت غيبت او چيست اى رسول خدا؟ فرمود: از كشته شدن بيم دارد.»
مطابق اين بيان نبوى، علت غيبت حضرت مهدى(ع) حفظ جان حضرت است زيرا كه او آخرين حجت خداوند است كه بايد براى تحقق آرمانهاى الهى در زمان موعود زنده بماند بنابراين از سوى خدا مأمور است كه غائب شود تا از كشته شدن محفوظ بماند و بيم از كشته شدن در اين جا به عنوان يك امر شخصى نيست تا كسى اشكال كند كه مگر شهادت در راه خدا بزرگترين افتخار نيست؟ آرى شهادت در راه تحقق اهداف الهى قدرى عظيم است ولى اگر كشته شدن به معنى از بين رفتن اهداف الهى باشد چگونه خواهد بود؟!
بنابراين غيبت به اراده و خواست پروردگار و حكمت و تدبير او، سپرى براى حفظ جان امام(ع) و حجت آخرين خداست تا زمانى كه زمينه و بستر ظهور حق(ص) فراهم گردد.(13) و امام زمان ظهور او معلوم نيست وكسى جز خداوند از آن خبر ندارد و در اين پنهانى هم رمز و رازها و حكمتهايى نهفته است كه بر اهل دقت پنهان نمىماند.
«مثل القائم من ولدى مثل الساعة قال اللّه تعالى، يسألونك عن الساعة قل انّما علمها عند ربّى لايجلّيها لوقتها الا هو ثقلت فى السموات و الارض لاتأتيكم الّابغتة؛(14) مثل قائم(ع) از فرزندان من مثل قيامت است. خداوند تعالى(درباره قيامت) فرموده است: اى پيامبر از تو درباره قيامت سؤال مىكنند بگو همانا علم آن نزد پروردگار من است.»
بنابراين تعيين وقت براى ظهور كار ناپسندى است و همانطور كه در روايات متعدد آمده است اگر كسى براى ظهور وقت معينى را خبر دهد دروغ گفته است و بايد او را تكذيب كرد.(15)
و اما درباره حوادث ظهور، مهمترين رويداد كه نقطه عطفى در برنامه قيام و انقلاب امام مهدى(ع) است، جريان نزول عيسى(ع) از آسمان و نمازگزاردن ايشان پشت سر امام زمان(ع) است و اين حقيقتى است كه در روايات شيعه و سنى از پيامبر اسلام(ص) نقل گرديده است:
«كيف انتم اذا نزل ابن مريم فيكم و امامكم منكم؛(16) پيامبر اكرم(ص) (خطاب به مسلمين) فرمود: چگونه خواهيد بود وقتى (عيسى) فرزند مريم در ميان شما فرود آيد و حال آن كه امام شما از شما (مسلمين) باشد.»
از اين بيان پيامبر اسلام(ص) استفاده مىشود كه نزول عيسى از آسمان در دوران مهدى(ع) حادثهاى بزرگ است كه به نفع اسلام و مسلمين خواهد بود. عيسى بن مريم به عنوان پيامبر اولواالعزم(ع) مورد قبول اهل كتاب است و هم جمعيت بزرگ نصارى چشم به راه آمدن اويند و هم يهود به عنوان منجى به انتظار او نشستهاند. وقتى كنار مهدى(ع) قرار مىگيرد و پشت سر او به نماز مىايستد و او را امام خود و همه جمعيت قرار مىدهد بر حقانيت مهدى و حجت بودن او گواهى مىدهد و همه حق طلبان را عملاً به پشتيبانى و پيروى از امام مهدى(ع) فرا مىخواند.
در روايتى طولانى كه در ضمن آن مذاكرات و گفت و گويى بين پيامبر اكرم(ص) و يك يهودى صورت گرفته است آمده است:
مردى يهودى نزد پيامبر(ص) آمد…و پرسيد: شما برتريد يا موسى بن عمران كه خدا با او سخن گفت و تورات و عصا را بر او نازل كرد و دريا را براى او شكافت و با ابرها بر سرش سايه افكند؟! پيامبر اكرم(ص) فرمود: نيكو نيست كه بنده، خود را تزكيه كند ولى (چون سؤال كردى و مقام، مقام معرفى است) مىگويم: وقتى آدم(ع) خطا كرد، توبهاش اين بود كه گفت: خدايا تو را مىخوانم به حق محمد و آل محمد كه مرا ببخشى! و خداوند او را آمرزيد و همانا نوح(ع) چون بر كشتى سوار شد و از غرق شدن ترسيد گفت: خدايا من تو را به حق محمد و آل محمد مىخوانم كه مرا از غرق نجات دهى! پس خداوند او را از غرق نجات داد و همانا ابراهيم(ع) چون در آتش افكنده شد گفت: خدايا من تو را به حق محمد و آل محمد مىخوانم كه مرا از آتش نجات دهى! پس خداوند آتش را بر او سرد و سلامت قرار داد و همانا موسى(ع) چون عصاى خود افكند و در خود ترسى را حس كرد گفت: خدايا تو را به حق محمد و آل محمد مىخوانم كه مرا امان دهى پس خداوند بزرگ فرمود: نترس كه تو حتماً برتر و بالاترى(و بر ساحران پيروز خواهى شد).
اى يهود، به راستى كه اگر موسى مرا درك مىكرد و به من و نبوتم ايمان نمىآورد. نه ايمانش و نه نبوتش براى او سودى نداشت: «يا يهودى و من ذريتى المهدى اذا خرج نزل عيسى بن مريم بنصرته فقدمه و صلى خلفه؛(17) اى يهودى و از فرزندان من مهدى است وقتى قيام كند، عيسى فرزند مريم فرود مىآيد، براى يارى او، پس او را جلو قرار مىدهد و پشت سر او نماز مىخواند.»
در اين روايت زيبا برترىهاى پيامبر اكرم(ص) بر انيباء اولواالعزم و حضرت آدم(ع) به بيانات مختلف و علتهاى گوناگون بيان گرديده ولى پيامبر به طور خاص برترى خود را بر عيسى(ع) به گونهاى ديگر و متفاوت با برترى بر ساير انبياء الهى بيان فرموده است و آن اقتداء عيسى(ع) به مهدى است و اين كه از ياوران او خواهد بود. اين سخن زمانى معنى و مفهوم بلند آن آشكار مىشود كه به اين نكته توجه شود كه عيسى(ع) بزرگترين پيامبر خدا پس از حضرت رسول اكرم(ص) است و با اين جايگاه بلند و رفيع بايد به جانشين پيامبر آخرالزمان اقتدا كند و در صف ياوران او قرار گيرد. پيامبر اكرم(ص) و امام مهدى(ع) پيوندها
در روايات فراوانى كه فريقين نقل كردهاند پيوندها و رابطههاى عميقى كه در زمينههاى مختلف ميان پيامبر(ص) به عنوان خاتم الانبياء و مهدى(ع) به عنوان خاتم الاوصياء وجود دارد بيان گرديده است. ما در اين مجال، تنها از بيانات پيامبر گرامى اسلام(ص) استفاده مىكنيم:
پيوند پيامبر(ص) و امام مهدى(ع) هم در زمينه انتساب پدرى و فرزندى است و هم در اخلاق و ويژگىهاى شخصيتى و هم در شكل و شمائل ظاهرى و جسمانى.
پيوند خويشاوندى و خانوادگى آن دو بزرگوار با بيانات مختلفى ايراد گرديده است: 1- امام مهدى از عترت پيامبر(ص)
«قال (ص) لاتقوم الساعة حتى تملأ الارض ظلماً و جوراً عدواناً ثم يخرج رجل من عترتى او من اهل بيتى(18) يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً؛(19) قيامت بر پا نخواهد شد تا زمين از ستم و جور دشمنى لبريز گردد فرمود، پس مردى از عترت من يا از اهل بيت من قيام مىكند، زمين را از عدل و داد پر مىكند همانگونه كه از ظلم و دشمنى پر شده باشد.» 2- امام مهدى(ع) از اهل بيت پيامبر(ص)
«قال (ص) لاتقوم الساعة حتى يلى رجل من اهل بيتى يواطئ اسمه اسمى؛(20) قيامت بر پا نخواهد شد تا اينكه مردى از اهل بيت من حاكم شود، نام او شبيه نام من است.» 3- امام مهدى(ع) از فرزندان فاطمه(س)
«قال(ص) المهدى حق و هو من ولد فاطمه؛(21) مهدى(ع) حق است و او از فرزندان فاطمه(س) است.» 4- امام مهدى(ع) از نسل امام حسين(ع)
«قال (ص) لو لم يبق من الدنيا الّا يوم واحد لطوّل اللّه عزّو جلّ ذلك اليوم حتى يبعث فيه رجلاً من ولدى اسمه اسمى، فقام سلمان الفارسى رضى اللّه عنه فقال: يا رسول اللّه من اىّ ولدك؟ قال من ولدى هذا و ضرب بيده على الحسين؛(22) اگر از (عمر) دنيا جز يك روز نمانده باشد هر آينه خداوند آن روز را طولانى خواهد كرد تا مردى از فرزندان مرا در آن برانگيزد. او هم نام من است. سلمان فارسى برخاست و گفت:(آن مرد) از (نسل) كدام فرزندانت خواهد بود؟ فرمود: از اين فرزندم! و با دست خود بر حسين(ع) زد.» 5 – امام مهدى(ع) هم نام و هم كنيه پيامبر(ص)
«قال (ص) القائم من ولدى اسمه اسمى و كنيته كنيتى و شمائله شمائلى و سنته سنتى، يقيم الناس على ملتى و شريعتى و يدعدهم الى كتاب ربّى عزّ و جلّ و من اطاعه فقد اطاعنى و من عصاه فقد عصانى؛(23) قائم(ع) از فرزندان من است. نام او نام من و كنيه او كنيه من است و شمائل او شمائل من و سنت او سنت من، او مردم را بر آيين و شريعت من قرار مىدهد و به كتاب پروردگارم مىخواند هر كه او را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كه او را نافرمانى كند از من نافرمانى كرده است.»
در اين حديث شريف پيوندهاى معنى دار و ريشه دارى مطرح گرديده است. امام مهدى(ع) به جز اين كه در نام و كنيه مانند پيامبر اكرم(ص) است و در شمائل و ويژگىهاى ظاهرى و بدنى هم شبيه پيامبر است. او همچنين در سنت و سيره همان سنت و سيره پيامبر(ص) را پيشه خود مىكند و اين حقيقت به بسيارى از خرافهها و سخنان باطل پايان مىدهد! چون سيره پيامبر و سنّت نورانى او بسيار روشن و مبرهن است. شيوه برخورد پيامبر در زندگى فردى و اجتماعى و ارتباط با مردم و اقشار گوناگون آنها و نيز تعامل او با دوست و دشمن، همگى در تاريخ اسلام و پيامبر(ص) آمده است.
پيامبراكرم(ص) رهبرى مهربان و دلسوز است و از خشونت جز در برابر ظالمان و تبهكاران استفاده نكرده است.
او پدرى مهربان براى همه امت است و مظهر رحمة للعالمين پروردگار و امام مهدى(ع) نيز بر اساس سنت پيامبر(ص) رفتار مىكند و شمشير خود را براى جهانخواران و مستكبران و ظالمان به كار مىگيرد نه براى شيعيان و مؤمنان! در برخى ديگر از روايات اين گونه تعبير شده است كه مهدى(ع) در اخلاق، متخلق به اخلاق نبوى است و قرآن خلق پيامبر(ص) را خلق عظيم دانسته است بنابراين مهدى در اخلاق شريفتترين مردم است.
«قال(ص) يخرج رجل من امتى يواطئ اسمه اسمى و خلقه خلقى فيملؤها عدلاً و قسطاً كما ملئت ظلماً و جوراً؛(24) مردى از امت من قيام مىكند كه نام او نام من است و اخلاق او اخلاق من پس زمين را از عدل و داد پر مىكند همان گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد.» توصيف منتظران و ياوران مهدى(ع) در كلام پيامبر(ص)
پيامبر گرامى اسلام(ص) در كنار توصيفاتى كه درباره امام مهدى(ع) بيان داشته است درباره آنها كه در ركاب مهدى(ع) به يارى بر او مىخيزند و درجلب رضاى او مىكوشند هم سخن گفته است.
«قال(ص) طوبى لمن ادرك قائم اهل بيتى و هو يأتم به فى غيبته قبل قيامه و يتولّى اولياءه و يعادى اعداءه ذلك من رفقائى و ذوى مؤدتى و اكرم امّتى على يوم القيامة؛(25)خوشا به حال كسى كه قيام كننده اهل بيت مرا درك كند و حال آن كه در زمان غيبت او پيش از قيامش به او اقتدا كند و دوستان او را دوست داشته و با دشمنانش دشمنى كند. آنها از رفيقان من و مورد دوستى من هستند و گرامىترين امتم در نزد من در قيامت خواهند بود.»
اين بيان پيامبر(ص) اشاره به همان حقيقت نورانى است كه سعادت فرد و جامعه را در بر دارد و آن «اقتداء مأموم به امام حق» است. يعنى در هر زمانى لازم است مردم امام زمان خود را شناخته و بر پيروى كامل از او همت گمارند.همان گونه كه مردم زمان پيامبر و اميرالمؤمنين(ع) و ساير امامان معصوم(ع) به ايشان اقتدا مىكردند. و به عنوان امام حق، مأمور به اطاعت كامل از آنها بودند، همان گونه مردم در زمان غيبت بايد به امام مهدى(ع) به ايشان اقتداء مىكردند. و به عنوان امام حق، مأمور به اطاعت كامل از آنها بودند، همان گونه مردم در زمان غيبت بايد به امام مهدى(ع) اقتدا كنند و مواظب باشند كه ابرهاى غيبت مانع از بهرهورى آنها از خورشيد ولايت مهدى(ع) نگردد و مبادا كه به سبب غيبت و ديده نشدن امام به فرد يا گروه و حزبى ديگر داخل شوند و از مسير ولايت امام حق دور شوند. امام و حجت خدا، شأن امامت و رهبرى خود را دارد. چه ظاهر باشد و چه غائب و راه و رسم و ايده و مرام او پيمودنى است در همه حال. پس ملاك دوستى و دشمنىها هميشه و همه جا بايد بر اساس محوريت امام زمان(ع) باشد و اگر قرار است از كسى اطاعت كنيم تنها از كسى كه سمت نيابت از آن بزرگوار را داراست و خود امام به اطاعت او دستور داده است فرمان بگيريم كه همان علماى دين شناس و متعهّد هستند كه هدايتگر امت در زمان غيبت هستند. ايرانيان در توصيف پيامبر(ص)
حسن ختام اين گفتار را درباره توصيف پيامبر(ص) نسبت به ايرانيان قرار مىدهيم. آن حضرت درباره ديندارى و استوارى فارس بر ايمان فرمودند: «لو كان الدين عند الثريا لذهب اليه رجل اوقال رجال من ابناء فارس حتى يتناولوه؛(26) اگر دين در آسمان باشد هر آينه مردانى از فرزندان فارس به سوى آن خواهند رفت تا به آن دست يابند.»
و در بعضى از روايات آمده كه حضرت رسول اكرم(ص) در حضور اصحاب خود اشاره به سلمان فارسى كردند و گفتند قسم به آن كه جانم در دست اوست اگر ايمان در آسمان باشد مردانى از فارس به آن دست خواهند يافت.»(27)
اين روايات و مانند آنها از آن جهت مهم است كه در رواياتى متعدد نسبت به بعضى از شهرها و كشورها و مناطق و نقش آنها در ظهور مهدى(ع) خبر داده شده است و قرائن و شواهد گوياى آن است كه ايران و ايرانيان نقش برجستهاى در ايام ظهور خواهند داشت. همان گونه كه مىتوان اميدوار بود كه انقلاب اسلامى ايران به رهبرى فرزندى از فرزندان پيامبر(ص) در راستاى زمينه سازى براى ظهور مهدى(ع) باشد.
از پيامبر گرامى (ص) روايت شده: «يخرج ناس من المشرق فيوطّئون للمهدى؛(28) مردمى از مشرق قيام مىنمايند پس براى مهدى(ع) زمينه سازى مىكنند.»
آخرين سخن اين كه ايران پس از اسلام، همواره به جانبدارى و طرفدارى از پيامبر و اهل بيت پيامبر مشهور بوده است و در زمان غربت ائمه معصومين(ع) نيز بر بسيارى از شهرهايش به عنوان مأوا و پناهگاه فرزندان اهل بيت(ع) قرار گرفته است و اكنون كه زمان غيبت مهدى(ع) است به عنوان يكى از مهمترين پايگاههاى شيعه شناخته مىشود(به همين جهت مورد بغض دشمنان اسلام و اهل بيت(ع) است) و اميد است كه در زمان ظهور هم به عنوان مستحكمترين جبهه براى يارى حضرت مهدى(ع) باشد.
اللهم عجّل لوليّك الفرج و اجعلنا من خير انصاره و اعوانه. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. كافى، ج 8، ص 49، ح 10 ؛ بحارالانوار، ج 51، ص 77، باب 1، ح 36. 2. كمال الدين، ج 1، ص 317، باب 30، ح 4. 3. يعنى خداوند وعده را تخلف نمىكند. سوره رعد، آيه 31. 4. كنزالعمال، ج 14، ص 261، ح 38653 – الغيبه شيخ طوسى، ص 111. 5. الفتن، ابن حمّاد، ص 99. 6. الغيبه، شيخ طوسى، ص 111 – بحار الانوار، ج 51، ص74. 7. الفتن، ابن حمّاد، ص 99- منتخب الأثر، ص 472، فصل 7، باب 3، ح2. 8. معجم احاديث الامام المهدى، ج 1، ص 240، ح146. 9. منتخب الاثر، ص 492. 10. بحارالانوار، ج 51، ص 73. 11. كمال الدين و تمام النعمه، ص 411،ب39، ح6.آيه وسيعلم الذين . 12. براى آگاهى از توطئه دشمن به كتاب مهدى ستيزان مراجعه كنيد. 13. كمال الدين و تمام النعمه، ص 287، ب 25، ح 5. 14. كمال الدين، ج 1، ص 286،ب 25، ح 2. 15. گفتنى است كه در روايات متعدد امور ديگرى مانند اجراى سنت الهى آزمايش مردم، تحت بيعت ستمگران نبودن و… نيز به عنوان علت غيبت مطرح شده است و ممكن است هر يك از اين امور بخشى از علت يا حكمت غيبت باشند واللّه العالم. 16. اثبات الهداه، ج 3، ص 576، ب 32، ح 52. 17. صحيح بخارى، ج 4، ص 205، و صحيح مسلم، ج 1، ص 136، ب 71، ح 244 – 245. 18. ر.ك به منتخب الأثر، باب 18 عدم جواز توقيت و تعيين وقت براى ظهور، ص 573. 19. امالى، شيخ صدوق، ص 181، مجلس 39، ح4. 20. ظاهراً اين ترديد مربوط به راوى باشد. 21. مسند احمد، ج 3، ص 36 – منتخب الأثر، ص 148، فصل 2، ب 1، ح 19. 22. كنزالعمال، ج 14، ص 271، خ 38692. 23. الغيبه، شيخ طوسى، ص 114، تاريخ بخارى، ج 3، ص 346. 24. عقد الدرر، ص 24، ب 1، اثبات الهداء، ج 3، ص 617، باب 32، فصل 17، ح 174. 25. كمال الدين، ج 2، ص 411، ب 39، ح 6. 26. كشف الغمة، ج 3، ص 261، منتخب الأثر، ص 179، فصل 2، باب 2، ح 3. 27. كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 286، باب 25، ح 2. 28. سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1368، باب 34، ح 4088؛ كشف النعمه، ج 3، ص 267. 29. سنن ترمذى، ج 5، ص 384، باب 48، ح 3261. 30. عبدالرزاق، ج 11، ص 66، ح 19923 – صحيح مسلم، ج 4، ص 1972، باب 59، ح 2546.
عدالت محورى در قرآن و حديث
عدالت ميزان فضيلت
عدالت در لغت به معناى استواء يا استقامت است و يا به هر دو معنا، چنانكه از قول بزرگان مشخص مىگردد، برخى گفتهاند عدالت از خصال روح و روان انسان بوده و با تقوا ملازم مىباشد، چنانچه قرآن مىفرمايد: «اعدلوا هو اقرب للتقوى؛(1) عدالت پيشه نمائيد كه به پرهيزگارى نزديكتر است.» بر اثر ملكه عدالت آدمى انجام واجبات و ترك محرّمات را به صورت ملكهاى در خود بوجود مىآورد. و علماى شيعه وسنّى در اين معنا اتفاق نظر دارند، در واقع عدالت يك ويژگى روحانى و معنوى است كه انسان را از ارتكاب معاصى و خلاف شرع و تخلّف از فرامين پروردگار باز مىدارد و اجازه نمىدهد مؤمن از تقوا فاصله بگيرد، بلكه بالاتر از تقوا هم مىتواند قرار گيرد.(2) از امام صادق(ع) پرسيدهاند: عدالت اشخاص در ميان جوامع اسلامى به چه وسيلهاى شناخته مىگردد؟ فرمودند: شخص را به ستر و عفّت و كفّ نفس از خوردن حرام و نگهدارى فرج از زنا و دست، از ظلم و زبان از گناه مىشناسند.(3)
در برخى منابع روايى، عدالت از نشانههاى خردمندى است چنانچه حضرت على(ع) فرمودهاند: «من علامات العقل، العمل بسنة العدل»(4)در حديث ديگرى، وقتى از آن امام پرهيزكاران پرسيدند: انسان عاقل چه كسى است؟ در جواب آن، فرمودند: هو الّذى يضع الشىء مواضعه(5) و در تعريف عدل حضرت مىفرمايد:العدل يضع الامور مواضعها.(6)
بنابراين سخنان، كسى كه از خرد بهرهاى دارد به عدالت فكر مىكند و در صدد اجراى آن است. در حديث معتبر جنود عقل و جنود جهل از امام كاظم(ع) و امام صادق(ع) روايت شده است، عدالت در لشكر عقل قرار مىگيرد و ستم و جور جزو سپاهيان جهل است.(7)
امام خمينى (ره) در توضيح اين فراز از حديث نوشتهاند: «…عدالت… عبارت است از: تعديل جميع قواى باطنيه و ظاهريه و روحيه و نفسيه و به اين اطلاق، فيلسوف متقدم (ارسطاطاليس) گفته (است): عدالت همه فضيلت است نه جزوى از آن».(8) ايشان در جاى ديگر متذكر گرديدهاند: «عدالت… حد وسط بين افراط و تفريط و آن از امّهات فضايل اخلاقيّه است بلكه عدالت مطلقه تمام فضايل باطنيه و ظاهريه و روحيه و قلبيه و نفسيه و جسميه است زيرا كه عدل مطلق مستقيم به همه معناست چه در مظهريت اسماء و صفات و تحقق به آن كه استقامت مطلق است و مختص به انسان كامل است و ربّ آن حضرت اسم اللّه الاعظم است كه بر صراط مستقيم حضرت اسمائى است چنانچه مىفرمايد:«ما من دابّةٍ الّا هو آخذ بناصيتها انّ ربّى على صراط مستقيم؛(9) هيچ جنبندهاى نيست مگر آن كه زمام اختيارش را خداوند گرفته است، هر آينه پروردگار من بر راهى راست باشد» پس عدالت كه عبارت از حدّ وسط بين افراط و تفريط و غلوّ و تقصير است از فضايل بزرگ انسانيت است….»(10)
در واقع اعتدال حدّ طبيعى و سالم امور است و عقل از عوامل كشف واقعيات موجود در جهان تكوين است و پى بردن به سنّتها و قوانين تكاملى حاكم بر جهان و برجامعه و بر تكوين انسان و بهرهگيرى از آنها در مسير رشد و تكامل فرد و جامعه در حالى كه جهل منشأ افراط و تفريط و از ميان بردن اعتدال و توازن در حيات انفرادى و اجتماعى است،(11) از اين جهت حضرت على(ع) فرمودهاند: «لايرى الجاهل الّا مفرطاً أو مفرّطا؛(12) فرد نادان را جز در حال زياده روى و كم روى مشاهده نمىكنند.» كاربرد گوناگون عدل در قرآن
برخى عدل را مقابل ظلم دانسته و به معناى احقاق حق و اخراج حق از باطل گفتهاند.(13) در قرآن لفظ عدل با كاربردهاى گوناگون به كار رفته است: او عدل ذلك صياماً؛(14) يا برابر آن روزه بگيرد. و در جاى ديگر: و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم؛(15) هر چند بكوشيد هرگز نتوانيد در ميان زنان به عدالت رفتار كنيد. كه مراد از آن عدالت در محبّت و علاقه قلبى است، در آيهاى نيز قرآن مىفرمايد: «و لايقبل منها شفاعة ولايؤخذ منها عدل؛(16) شفاعتى از كسى پذيرفته نگردد و از كسى عوضى نستانند.» يعنى برابر گناه چيزى از شخصى گرفته نمىشود يا: «و ان تعدل كلّ عدلٍ لايؤخذمنها؛(17) و اگر براى رهايى خويش هرگونه فديه دهند پذيرفته نخواهد شد.» در اين آيه به معناى برابرى آمده است: «ثمّ الّذين كفروا بربّهم يعدلون؛(18) با اين همه كافران با پروردگار خويش، ديگرى را برابر مىدانند». اما در آيه: «و ممّن خلقنا امّة يهدون بالحق و به يعدلون؛(19) از مخلوقين ما عدهاى هستند كه به حق راه مىنمايند و به عدالت رفتار مىكنند.» كاربرد ديگرى دارد،
نظير: «و من قوم موسى امة يهدون بالحق و به يعدلون؛(20) گروهى از قوم موسى هستند كه مردم را به سوى حق هدايت مىكنند و به عدالت رفتار مىنمايند.» و بدين معناست كه آنان در حالى كه خود بر حق هستند اهل هدايت و عدالتند، البته در روايات منقول از اهل بيت(ع) منظور از يهدون بالحق و يا يهدون الناس بالحق ائمه هدى مىباشند.(21) توازن در جامعه
عدل را به معناى توازن و ميزان نوشتهاند، در روح آدمى اين مزاج و اعتدال ديده مىشود و اگر بهم بخورد، اختلالات روانى و ناراحتىهاى رفتارى ظاهر مىگردد، در اجتماع نيز بايد چنين تعادلى برقرار شود و همه از لحاظ تمامى حقوق مادى و معنوى، وظايف، توانايىها و مانند آن در حالتى از توازن و اعتدال بسر ببرند. امتيازات اين جامعه به تقواست نه چيز ديگر. البته حق ثابت است و قابل تغيير و تبديل نمىباشد امّا عدل رساندن اين حق به صاحبش مىباشد، نظير كارى كه دستگاه گردش خون مىكند و غذا و اكسيژن به تمامى اعضاء و جوارح بدن مىرساند و به هر عضو مطابق شايستگى و لياقت و نوع فعّاليت رسيدگى مىكند و اين نظام پيچيده بدن آدمى خود از عدالت پيروى مىكند و گرنه شخص بيمار است و بايد معالجه شود، حضرت على(ع) براى اجراى عدالت در جامعه و رسانيدن حقوق مردم به خودشان و نيز بر نتابيدن اين شيوه توسط دنيا طلبان و افراد حريص و سرانجام بر اثر خوى جهالت و تعصّب خوارج كه از مسير اعتدال خارج شده بودند، به شهادت رسيد.
وقتى پذيرفتيم كار عدل اين است كه موازنهاى ايجاد مىكند پس بايد تفاوت و اختلاف هم وجود داشته باشد تا ميان آنها تعادل برقرار گردد. عدالت اقتضا مىنمايد كه اختلافهاى طبيعى را به رسميت بشناسيم و در مقدرات تفاوتها را در نظر گيريم مولوى مىگويد.
عدل وضع نعمتى بر موضعش
نى به هر بيخى كه باشد آبكش
شهيد آيت اللّه مطهرى مىنويسد: «معناى عدالت اين نيست كه همه مردم در محصول رنج و زحمت و كار يكديگر، شريك باشند و مانند اعضاى يك خانواده هر كسى، هر چه به دست آورد، بى مضايقه در همان خانه خرج مىكند و جيبها يكى است البته ممكن است گاهى (نه هميشه) علايق خانوادگى تا اين اندازه صميميت به وجود آورد، كما اين كه علايق ايمانى هم احياناً همين مقدار صميميت بوجود مىآورد، امّا نمىشود حكم كلّى كرد و اين را به صورت قانون ذكر كرد. اين فوق عدالت و مساوات است، احسان است و فضل، عدالت رعايت استحقاق است… عدالت آن است كه تحت قاعده و قانون درمىآيد. معناى عدالت اين است كه امتيازاتى كه نصيب افراد مىشود بر مبناى صلاح و استحقاق باشد… عدالت تنها يك حسنه اخلاقى و يك نافله روحى نيست كه از نظر فردى خوب است، اين كه آدم، عادل باشد، عدالت معنايى وسيعتر(دارد) شامل حقوق اجتماعى است و اسلام به آن فوقالعاده اهميت داده و آن را وظيفه بزرگ اجتماعى مىداند. على بن ابى طالب(ع) شهيد راه عدالت شد. على نه تنها خودش عادل بود بلكه مردى عدالت خواه بود… آنچه جامعه را حفظ مىكند و پايه حفظ اجتماع است عدل است…»(22)
اجتماع همچون مجموعهاى است كه در آن اجزاء و ابعاد مختلفى به كار رفته است و هدف خاصى از آن منظور مىباشد. بايد شرايط معيّنى در آن ازحيث مقدار لازم هر جزء و از لحاظ كيفيت اجزاء رعايت شود و تنها در اين صورت آن مجموعه مىتواند باقى بماند و به حيات خود ادامه دهد و اثرى مطلوب و مفيد بر جاى بگذارد. از نظر تعادل اجتماعى آنچه ضرورى است اين مىباشد كه ميزان احتياجات در نظر گرفته شود و متناسب با آنها امكانات، تجهيزات و نيرو اختصاص يابد جهان موزون و متعادل است و در غير اين صورت برپا نبود، قرآن مىفرمايد.
«و السّماء رفعها و وضع الميزان؛(23) آسمان را برافراشت و ميزان را بر نهاد.»
بنابه نظر قاطبه مفسّرين مقصود اين است كه در بناى جهان، خداوند، عدالت را رعايت نموده است در حديث نبوى مىخوانيم: «بالعدل قامت السموات و الارض؛(24) همانا آسمانها و زمين بر اساس عدل برپاست.»
عدل به معناى تناسب و توازن از شؤون حكيم بودن و عليم بودن خداوند است و ذات بارى تعالى به مقتضاى علم و حكمت خود مىداند كه براى هر موجودى چه اندازهاى لازم و ضرورى است، معناى ديگر عدالت رعايت تساوى در استحقاقهاى مشابه است، رعايت حقوق افراد نيز در مقوله عدالت قرار مىگيرد يعنى اشخاص در مقام مقايسه با يكديگر حقوق و اولويتهايى دارند كه مىتواند بناى عدالت قرار گيرد، همچنين براى رسيدن جامعه به سعادت و خوشبختى بايد اين مسايل رعايت گردد كه وجدان هر فرد آن را تأييد مىكند(25) مولوى مىگويد:
عدل چه بود؟ وضع اندر موضعش
ظلم چه بود؟ وضع در ناموضعش
عدل چه بود؟ آب ده اشجار را
ظلم چه بود؟ آب دادن خار را!
مرحوم مولا مهدى نراقى اين توازن را به شكل ديگر ترسيم مىنمايد: عدالت عبارت است از ائتلاف همه قوا و اتفاق آنها بر فرمانبرى از عقل به طورى كه كشمكش از ميان برود و فضيلت مخصوص هر يك حاصل شود و شكّ نيست كه اتّفاق و اعتدال همه قوا، كمال آنهاست نه كمال قوّه عملى به تنهايى. مگر اين كه گفته شود ائتلاف صرفاً در به كاربردن هر يك از قوا بر وجه شايسته و مناسب خود تحقق مىيابد و به كار انداختن هر قوّهاى و لو قوّه نظرى از جانب قوّه عملى است زيرا شأن و كار او به كار انداختن اين قوا در جاى شايسته و در خور آنها به نحو اعتدال است و بدون اين معنا صدور فعل از قوه تحقق نمىيابد. عدالت مستلزم ملكات سه گانه يعنى حكمت، عفت و شجاعت است. اعتدال اخلاقى به منزله توازن در مزاج است. هنگامى كه اين حالت سه گانه حاصل گرديد براى عقل عملى قوه تسلط و تدبير نسبت به همه قوا حاصل مىشود، به طورى كه همگى فرمانبر او مىشوند و او هر يك را به مقتضاى رأى خود به كار مىبرد. پس اگر عدالت را عبارت از خود اين قوه يا خود تدبير و تصرف در بدن و امور منزل و شهر بدانيم، بدون دخالت ملكههاى سه گانه، در اين صورت عدالت صرفاً كمال عقل عملى خواهد بود. در هر حال عدالت و ملكات ملازم يكديگرند و حصول آن متوقف است بر وجود ملكات و آميختگى آنها و اين سه، اجزاى عدالتند.(26) عدل و مساوات اسلامى
مساوات با ابعاد گوناگون و در زمينههاى مختلف در آيات قرآن و احاديث فراوان مورد تأكيد قرار گرفته و جوانب آن تبيين گشته است، مساوات در نظام تكوين يعنى تمامى انسانها داراى آفرينشى مساوى و نيازهاى طبيعى و ارزشى برابرند و نژاد، زبان طايفه و خاستگاه جغرافيايى و تاريخى بر آن تأثيرى ندارد. قرآن مىفرمايد: «يا ايها النّاس انّا خلقناكم من ذكرٍ و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عنداللّه اتقيكم؛(27) اى مردمان شما را از مرد و زنى آفريديم و به صورت ملّتها و قبيله هايى درآورديم تا با يكديگر آشنا شويد و هم را بشناسيد(نه آن كه به وسيله نژاد و رنگ و طايفه بر يكديگر افتخار كنيد) همانا گرامىترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست. در اين آيه بر همسانى نوع انسان تأكيد شده و هرگونه امتياز، جز تقوا نفى گرديده است، در بيانى زيبا و عميق رسول اكرم(ص) آدميان را از آغاز خلقت آدم تا كنون همچون دندانههاى شانه دانستهاند.(28) حضرت امام رضا(ع) نيز در كلامى گُهربار فرمودهاند: پروردگار همه يكى است و پاداش افراد به اعمال است. (نه چيز ديگر).(29) طبق موازين قرآنى، انسانها در برابر قانون، حقوقى همسان دارند. حتى افراد مذاهب ديگر در جامعه اسلامى در اجراى قانون با مسلمانان يكى هستند. مواهب طبيعى نيز در اختيار تمام انسانهاست. همگان را قرآن به بهره بردارى از امكانات كره زمين اعم از معادن، جنگلها، مراتع، خوردنىها و نوشيدنىها فرا خوانده است: «الّذى جعل لكم الارض مهداً وسلك لكم فيها سبلاً و انزل من السماء ماءً فاخرجنا به من نباتٍ شتى كلوا و أرعواانعامكم؛(30) خدايى كه زمين را مكان آرامش شما قرار داد و برايتان در آن راههايى پديد آورد و از آسمان باران فرو فرستاد تا بدان انواعى از گياهان برويانيم، از آنها بخوريد و براى چارپايان نيز از آنها استفاده كنيد.»
مجموعه امكانات و اموال عمومى جامعه اسلامى كه بيت المال نام دارد در دست دولت و يا بالاترين نهاد ادارى اجرايى سپرده مىشود كه بايد در مصرف آن اصل مساوات رعايت شود چنانچه رسول اكرم(ص) و حضرت على(ع) در دوران حكومت و زعامت خويش اين گونه عمل مىكردند. اجراى اصل مساوات در بهره بردارى از اين سرمايهها و ثروتهاى عمومى، بنياد اشرافى گرى و تكاثرطلبى را از بين مىبرد و فقر و نادارى را زايل مىسازد و جامعه را به سوى عدالت سوق مىدهد برابرى در زندگى و امور معاش و به هنگام استفاده از امكانات در تعاليم اسلامى به مسلمانان آموزش داده شده است، از جمله اين كه ثروتمندان، بينوايان را فراموش نكنند، همسايگان در برابر گرسنگى يكديگر بى تفاوت نباشند.(31) البته با همه اين مزايايى كه اصل مساوات دارد نمىتوان آن را معادل عدالت دانست بلكه مىتوان گفت عدل تقسيم مساوى است، همه به اندازه كارى كه كردهاند پاداش داده مىشوند و يا مجازات مىگردند.(32) در واقع عدالت رعايت مساوات است در شرايط مساوى، عدالت اقتضا مىكند استحقاقهاى جامعه را به طور مساوى رعايت كنيم و اگر به افراد با توانايىهاى گوناگون همسان نمره دهيم خود نوعى ستم است(33) قرآن چنين مساواتى را محكوم مىنمايد: «ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسيدن فى الارض، ام نجعل المتقين كالفجار»(34)، «قل هل يستوى الذين يعلمون و الّذين لايعلمون».(35)
كلمه عدل با مترادف فارسى آن يعنى «داد» تفاوت دارد. چنانچه در تاريخ خاور زمين آمده است: كلمه خاص جديد آن دوره يعنى زمان داريوش براى مفهوم قانون در فارسى باستان دات(داد) بود كه بعدها متداول گرديد.(36) عدل با «جود» هم تفاوتى بارز دارد. جود احسان مالى است و در عين حالى كه يك نوع فداكارى به شمار مىآيد و به لحاظ اخلاقى فضيلتى ارزشمند به شمار مىآيد امّا نمىتواند معادل با عدالت قرار گيرد و عدل اشرف و افضل آن است و ركن اجتماع به شمار مىآيد. به تعبير شهيد مطهرى احسان وجود نفلى است كه تحت قاعده در نمىآيد و به منزله زينت و زيور اجتماع است، گذشته آن، تا فردى ملكه عدل را در خود تقويت نكرده باشد به ديگران نيكى نمىكند و از عاطفه اجتماعى بهرهاى ندارد.(37) قسط يعنى چه؟
مفردات راغب قسط را بهرهاى ناشى از عدل مىداند كه متوجه افراد مىشود. قرآن مىفرمايد:قل امر ربى بالقسط(38) يا: ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط(39) و: يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين للّه شهداء بالقسط.(40) و در چندين جا تأكيد دارد قسط را پيشه خود سازيد كه خداوند افراد مقسط را دوست دارد: انّ اللّه يحب المقسطين.(41)
آية اللّه ميرزا محمد تقى موسوى اصفهانى مىنويسد: مفهوم عدل از قسط عموميّت بيشترى دارد زيرا كه قسط در مورد اداى حق ديگران به كار مىرود چون اداى شهادت، قضاوت، وزن نمودن و پيمانه كردن و امثال آن و به عبارت ديگر قسط، تنها در مواردى استعمال مىشود كه به حق غير مربوط باشد و عدل در مورد حق ديگران و حق خود انسان به كار مىرود. پس معناى عدل موافقت با حق به طور مطلق است و قسط موافقت با حق مردم مىباشد.(42) بنابراين عدل رعايت دقيق حق و حقوق مردم است و برابرى همه در برخوردارى از حقوق و منافع مشروع و معقول خويش، چنانچه ظلم زيرپا نهادن حق و حقوق ديگران است و نابرابرى و تبعيض در برخوردارى هر كس از سهم و حق خويش.(43)
قسط به فتح اوّل يعنى رعايت عدالت در حق مردم امّا با كسره اوّل به معنى ظلم و انحراف است و قاسط يعنى: ظلم كننده و مقسط يعنى كسى كه از روى عدالت مردم را بهرهمند سازد. اقساط از باب افعال نيز آن است كه نصيب ديگرى داده شود و همان انصاف است.(44)
از قرآن بر مىآيد كه پيامبران براى اين كه مردم خود از درون بجوشند و قيام كنند و بيدار شوند و اقدام به قسط كنند، به سوى آنان فرستاده شدند:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس؛(45) و اين نكته ظريفى است كه اين مردم خفته، پايمال شده شهوات و خرافات، نظامهاى فاسد و استبدادى، بعد از آن كه با هدايت پيامبران الهى شناخت پيدا كردند و به بصيرت رسيدند و ملاك و معيارها را به دست آوردند، اصول و قوانين را درك كردند آن وقت هر كدام از جاى خويش بلند شوند و به قسط اقدام كنند.
بيّنه در آيه فوق، دليل و برهانى است كه مردم را روشن مىنمايد و از آن پس وقتى افراد از قيود و حدود نفسانى و مواريث حيوانى و تحميلهاى محيطى رها شدند و همه چيز براى آنان تبيين گرديد، اصول عملى و ثابت و تدوينى را به دست مىآورند آن وقت سهم هر كس را بر حسب لياقت بدهند اعم از سهم معنوى و مادى، استعداد هر كس را شكوفا سازند، موقعيت اجتماعى افراد را مشخص نموده و تثبيت سازند. حضرت على(ع) وقتى زمان جاهليت اعراب را ترسيم مىفرمايد متذكر مىگردد كه در اين جامعه: عالمها ملجم و جاهلها مكرم؛سرزمينى كه دانشمندش دهنه به دهانش زده شده و نادانش گرامى داشته شده است.» حال اگر جامعهاى از ساختمانهاى خوب، اتومبيلهاى آخرين مدل، مراكز صنعتى پيشرفته و ساير امكانات برخوردار باشد امّا مردمش از لحاظ فكرى اين گونه باشند در جاهليت بسر مىبرد و توسعه فكرى و گسترش انديشه در آن متوقف و منجمد است. انبياء و اولياء مىكوشند تا مردم از جاى بلند شوند و همه داعى به قسط و حامى آن باشند و بدان عمل كنند. آيه نمىگويد انبياء دست مردم را بگيرند و آنها را وادار به چنين امرى كنند، بلكه تأكيد دارد فرستادگان الهى كوشيدهاند مردم به اين درجه از آگاهى برسند كه قسط را در جامعه پياده نمايند، اجتماعى كه هر چيزى در آن به جاى خود و هر كسى در موقعيت حقيقى و واقعى خويش قرار دارد و هر انديشه و استعدادى قابليت خود را بروز دهد و هر فردى به ميزان عمل و تفكر و ابتكار، بهرهمند باشد. چنين دعوتى در ميان تمامى انبياء ديده مىشود و نيروى حق پشتيبان آن است.(46)
امام خمينى نيز براى به وجود آوردن اين آگاهى و بصيرت به پا خاست و مردم را نسبت به جنايات و فجايع و ابتذال اخلاقى و فرهنگى رژيم استبدادى حساس نمود و سپس آنان را براى متلاشى نمودن چنين تشكيلاتى برانگيخت و رهبرى نمود و انقلاب اسلامى را بنيان گذارى كرد. امام وضع جامعه را در رژيم پهلوى چنين ترسيم مىكند: «مردم به دو دسته تقسيم شدهاند ظالم و مظلوم. در يك طرف ميليونها مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است و در طرف ديگر اقليتهايى از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سياسى كه عيّاش و هرزهگر و فاسدند. مردم محروم كوشش مىكنند كه خود را از ظلم حكّام غارتگر نجات دهند تا زندگى بهترى پيدا كنند و اين كوشش ادامه دارد لكن اقليتهاى حاكم و دستگاههاى حكومتى جائر مانع آنهاست. ما وظيفه داريم مردم مظلوم و محروم را نجات دهيم و پشتيبان مظلومين و دشمن ظالمين باشيم.»(47) امام در جاى ديگر دليل اين وضع را بيان مىكند: «چون در گذشته براى برانداختن حكّام خائن و فاسد به طور دسته جمعى و بالاتفاق قيام كرديم و بعضى سستى به خرج دادند و حتى از بحث و تبليغ نظريات و نظامات اسلامى مضايقه نمودند بلكه به عكس به دعاگويى حكّام ستمكار پرداختند، اين اوضاع به وجود آمد».(48)
امام، جامعه پس از انقلاب اسلامى را اين گونه معرفى مىكند: «در آن صورت روابط بين انسانها چه اقتصادى و چه غير اقتصادى در داخل چنين جامعهاى و در رابطه اين جامعه با خارج تغيير مىكند و ضوابط عوض مىشود، همه امتيازات لغو مىشود. فقط تقوا ملاك برترى است. زمامدار با پايينتر فرد جامعه برابر است. ضوابط و معيارهاى الهى و انسانى مبناى پيمان و يا قطع روابط است».(49) اهميت و ضرورت عدالت
جهان آفرينش و نظام كائنات بر عدل استوار است، يعنى هيچ كدام از امور خلقت و نهادهاى تكوينى از اين قانون بيرون نمىباشد. حضرت على(ع) فرمودهاند: «العدل اساس به قوام العالم؛(50) عدل شالودهاى است كه جهان هستى بر آن بنا گرديده است.» هيچ چيز در اين نظام بيهوده، نابسامان و آشفته نيست، همه سيارات، ستارگان، كره زمين و موجودات آن، آسمانها و كهكشانها آن چنان قوانين دقيق و شگفت انگيزى دارند كه علم مىكوشد اين روابط را كشف كند و آنها را بكار گيرد، هرگونه تخلف از نظم عمومى و روابط حاكم بر آن باعث اختلال و آشفتگى است و اعتدال در پرتو قرار گرفتن در حوزه قوانين و سنتهاى قاطع طبيعى است تا هر چيز به جاى خود در مسير خود و در روند تكاملى مخصوص به خويش حركت كند.(51)
قرآن تصريح مىكند كه آفرينش بر عدل و توازن و بر اساس استحقاقها و قابليتها استوار است، در برخى از آيات از مقام فاعليت و تدبير الهى به عنوان مقام قيام به عدل ياد شده است: «شهد اللّه انّه لا اله الّا هو و الملائكة و اولواالعلم قائماً بالقسط؛(52) خداوند حكم كرد و فرشتگان و دانشوران نيز كه هيچ خدايى جز او، بر پا دارنده عدل نمىباشد»، استمرار نظام ضرورى موجودات جهان، دليل قاطع و روشنى است بر وجود قوانين عادلانه كه موجب پيدايش مجموعه هستى بوده و آن را به شكل مستمر و هميشگى برقرار ساخته است.
اصول علم الهى، نواميس ايجاد و نظام ربّانى نشان مىدهد كه آفريننده جهان در افعال خويش عادل بوده و هر موجودى را در مقام لايق خود تمكين ونصيب داده و نظمى با استقامت برقرار نموده است. آنچه كه در افق نظام تحقق دارد، به اندازهگيرى دقيق و غير قابل بيش و كم آفريده شده و آن مرتبه از هستى و كمّيت و كيفيت كمالى را كه حائز گرديده، براى آن ضرورى بوده است.(53)
خداوند علاوه بر نظام تكوين در امور تشريعى، اصل عدل را اساس قرار داده و حكمت بعثت را ارسال رسل و انزال كتاب را عدالت دانسته است، قرآن مىفرمايد: «قل امر ربّى بالقسط؛(54) بگو پروردگار من به عدل فرمان داده است». و نيز تأكيد مىنمايد: «ذلكم اقسط عند اللّه».(55)
قرآن مقام رهبرى و امامت را پيمان الهى، ضد ظلم و توأم با عدل مىداند و تصريح مىنمايد: «لاينال عهدى الظالمين».(56)ابو على طبرسى ذيل آيه اهدنا الصراط المستقيم نوشته است: براى آن چند معنى گفتهاند يكى اين كه مراد پيامبر و امامان بعد از او هستند و در اخبار شيعه اين نكته آمده است. بعد اضافه مىكند صراط مستقيم همان دينى است كه خداوند امر به قبول آن و عمل به آن كرده است يعنى توحيد و عدل و ولايت (امامت) كسى كه خدا پيروى از او را واجب كرده است.(57) امر به عدل توسط خداوند در قرآن تأكيد شده است.(58) و حضرت على(ع) مىفرمايد: هر كارى را با عدالت انجام بده.(59)
شناخت خداوند به عنوان امر كننده به عدل و برپا دارنده عدل اساسىترين معرفتى است كه تعاليم پيامبران بر آن استوار گرديده است. در واقع در تمامى شرايع الهى، عدالت، اصلى بنيادين است و محور اساسى برنامههاى فرستادگان الهى و تبليغات آسمانى توسط آن رسولان، اجراى عدالت و زندگى مردم بر شالوده عدالت است و با اين وصف هر جا ظلم باشد آن زندگى ضد رضاى الهى است و با هدف عالى پيامبران و ائمه هدى(ع) مغايرت دارد، اگرچه ظلمى اندك باشد و حاكم ظالم اولين فردى است كه پا به دوزخ مىگذارد.(60) هدف انبياء آن است كه مردم از چنان ايمان، اعتقاد به خدا و معاد و نيز فضيلتهاى اخلاقى برخوردار گردند كه تار و پود جامعه را متحول ساخته و خود به عدالت اقدام نموده و جامعهاى با معيارى عادلانه تشكيل دهند.
حضرت على (ع) مىفرمايند: «العدل رأس الايمان»(61) رسول اكرم(ص) جاهليت عربى را از بين برد و جامعهاى مبتنى بر عدالت بنيان نهادند(استقبل الناس بالعدل)(62) استاد محمد رضا حكيمى مىنويسد: قدرت دينى بايد كار را با اجراى عدالت آغاز كند و با همه مردم به ميزان عدل رفتار نمايد و هيچ عاملى و موقعيتى موجب تفاوت و امتياز نگردد…پس به سادگى نمىتوان هر چگونگى و هر برخوردى با جامعه و ملّت و اموال و امكانات و فرصت و پست را اسلامى ناميد و ريشه اسلام و اعتقادات مردم را متزلزل
كرد.بايستى كه قدرت اداره عموم مردم و راضى نگاهداشتن همه قشرها را دارد، عدالت است.(63)
بقاى حاكميت در گرو اجراى عدالت است چنانچه على(ع) فرمودهاند: «ما حصّن الدّول بمثل العدل؛(64) هيچ دژى همچون عملى ساختن عدالت، حاكميت را پاسدارى نمىنمايد.» آن حضرت به فرماندار خويش در بصره مىنويسد: اهالى را با تحقيق عدالت و انتشار احسان به دستگاه حكومت علاقهمندگردان و به هيچ روى در قلوب آنان ترس ميفكن.(65)
اگر حاكميتى در جهت اداره سالم امور گوناگون جامعه، رشد و شكوفايى افراد، تكريم انسانها و تكيه بر ارزشها و فضيلتها، عدالت را در نظر نگيرد، آنچه مىباشد اعمال قدرت است و نوعى ستم و تحميلى هر چند ظاهرى درست داشته باشد.(66)
امام اميرالمؤمنين(ع) مىفرمايند: «العدل حياة الاحكام»(67) اجراى عدالت موجب زنده گرديدن احكام و عمل نمودن به آنها مىشود. آرى ستون خيمه جامعه عدالت است و در واقع اجتماع پيكرى است كه روح و جان آن را عدالت تشكيل مىدهد. اهميت عدالت تا بدان حد است كه رسول اكرم(ص) مىفرمايند: «عدل ساعةٍ خيرٌ من عبادة سبعين سنّة».(68)
امام صادق(ع) در شرح آيه: «اذا دعاكم لما يحييكم» مىفرمايند: منظور ولايت على بن ابى طالب(ع) است زيرا قبول امامت او و پيروى از دستوراتش به امورات شما بهتر
سامان مىدهد و اجراى عدالت را در بين شما پايدارتر مىسازد.(69) پس عدالت آنچنان اهميتى را داراست كه مىتواند ملاك تولّى و فلسفه امامت قرار گيرد. همچنين امام صادق(ع) در تفسير آيه:اعلموا انّ اللّه يحيى الارض بعد موتها فرمودهاند: العدل بعدالجور، يعنى منظور از اين احياء زنده كردن زمين، عدالتى است كه پس از ستم حاكم مىگردد.(70)
امام كاظم(ع) نيز در توضيح آيه مورد اشاره فرمودند: اين كه خداوند متعال در قرآن كريم فرمودهاند زمين را پس از مردگى زندگى مىبخشند، اين زنده كردن به آن نيست كه با باران زمين را زنده كند بلكه خداوند مردانى را بر مىانگيزد تا اصول عدالت را زنده كنند، پس زمين در پرتو عدل احياء مىگردد( بى ترديد) اجراى حد خداوند در زمين مفيدتر از چهل روز بارندگى است.(71) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره مائده، آيه 7. 2. نك: جامع المقاصد، كشف اللثام و نيز مستمسك عروة الوثقى. 3. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، كتاب شهادات، باب 41. 4. غررالحكم، ص 306. 5. نهج البلاغه، ص 1191. 6. همان، ص 1290. 7. اصول كافى، ج 1، ص 22 – 21 ؛ تحف العقول، ص 296. 8. شرح حديث جنود و عقل و جهل، امام خمينى، ص 151. 9. سوره هود، آيه 56. 10. شرح حديث….، ص 150. 11. جامعه سازى قرآنى، محمد رضا حكيمى، ص 78. 12. نهج البلاغه، شرح عبده، جزء 3، ص 165. 13. فرهنگ معارف اسلامى، دكتر سيد جعفر سجادى، ص 1244. 14. سوره مائده، آيه 95. 15. سوره نساء، آيه 129. 16. سوره بقره، آيه 48. 17. سوره انعام، آيه 70. 18. همان، آيه 1. 19. سوره اعراف، آيه 181. 20. همان، آيه 159. 21. قاموس قرآن، سيد على اكبر قدسى، ج 4، ص 302 – 301. 22. يادداشتهاى استاد مطهرى، ج 6، ص 252 – 249. 23. سوره الرحمن، آيه 7. 24. تفسير صافى، ذيل آيه هفتم از سوره الرحمن. 25. نك: عدل الهى، شهيد مطهرى، ص 61 و 63. 26. ترجمه جامع السعادات (علم اخلاق اسلامى)، مولا مهدى نراقى، ترجمه دكتر جلال الدين مجتبوى، ج 1، ص 98 – 97. 27. سوره حجرات، آيه 13. 28. الاختصاص، ص 337. 29. الحياة، ج 2، ص 222. 30. سوره طه، آيه 54 – 53. 31. عصر زندگى، محمد حكيمى، ص 171 – 170. 32. المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، ص 324 و 403. 33. ياداشتهاى استاد مطهرى، ج 6، ص 245 – 247. 34. سوره ص، آيه 28. 35. سوره زمر، آيه 9. 36. ايران از نظر خاورشناسان، ص 139، به نقل از تاريخ خاور زمين. 37. يادداشتهاى استاد مطهرى، ج 6، ص 251. 38. سوره مائده، آيه 152. 39. سوره يونس، آيه 4. 40. سوره مائده، آيه 8. 41. همان، آيه 42؛ سوره ممتحنه، آيه 8 ؛ سوره حجرات، آيه 49. 42. مكيال المكارم فى قوائد الدعاء للقائم، ميرزا محمد تقى موسوى اصفهانى، قم مؤسسه امام مهدى، ج 1، ص 119 – 118. 43. عصر زندگى، ص 31. 44. قاموس قرآن، ج 6، ص 5 – 4. 45. سوره حديد، آيه 26. 46. با استفاده از بحثهاى تفسيرى مرحوم آية اللّه طالقانى در ذيل آيه مذكور. 47. ولايت فقيه، امام خمينى، ص 42. 48. همان، ص 50. 49. مصاحبههاى امام، ص 81 – 80، در جستجوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 89. 50. بحارالانوار، ج 78، ص 83، الحياة، ج 6، ص 33. 51. شناخت اسلام، دكتر بهشتى و ديگران، ص 122. 52. سوره آل عمران، آيه 18. 53. اصول عدالت اجتماعى، آية اللّه محمدى گيلانى، ص 4، عدل الهى، ص 36. 54. سوره اعراف، آيه 29. 55. سوره بقره، آيه 282 (آخرين آيه). 56. سوره بقره، آيه 124. 57. مجمع البيان، طبرسى، ج 1، ص 28. 58. سوره نحل، آيه 90. 59. غررالحكم، ص 67. 60. الحياة،ج 6،ص 352؛ جامع سازى قرآنى، ص 71. 61. غررالحكم، ص 39. 62. التهذيب، شيخ طوسى، ج 6، ص 154؛ الحياة، ج 6، ص 379. 63. جامعهسازى قرآنى، ص 74. 64. الحياة، ج 6، ص 330. 65. مستدرك نهج البلاغه، شيخ هادى كاشف الغطاى نجفى، ص 133. 66. جامعه سازى قرآنى، ص 61. 67. الحياة، ج 6، ص 404، غررالحكم، 30. 68. يك ساعت عدالت از هفتاد سال عبادت بهتر است(بحارالانوار، ج75، ص 352). 69. تفسير قمى، ج 1، ص 371، الحياة، ج 6، ص 505. 70. بحارالانوار، ج 75، ص 373. 71. مكيال المكارم، ج 1، ص 81.
روشهاى تربيتى در قرآن
اشاره
يكى از اهداف مهم شريعت انسانساز اسلام و بعثت انبيا(ع) تربيت و تزكيه انسان است. قرآنكريم كاملترين كتاب تربيتى و اخلاقى است و جامعترين هدفها و روشهاي تربيتى در ابعاد فردي و اجتماعى را دربردارد. با اندكى تدبر آيات اين صحيفه آسمانى درمىيابيم كه بهترين راه تربيت كه مبتنى بر شناخت حقيقت انسان و همه نيازها و وجوه اوست، راه وحى است، راه سنت الهى و سنت معصومين (ع) است،
قرآنكريم به آيينى فرامىخواند كه بهترين آيين تربيت است؛ چنان كه مىفرمايد: «ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم؛ همانا اين قرآن به آيينى درستتر و استوارتر راه مىنمايد.»
بيان هر چيزى در قرآن و سنت آمده است؛ چنان مىفرمايد: «و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شىء»(1) و فرو فرستاديم بر تو اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است. «و تفصيل كل شىء»(2)اين آيات شريفه بيانگر اين است كه قرآن نسبت به هر چيزى حالت روشنگرى دارد و چيزى از مسائل فردى و اجتماعى و دانشهاى مختلف نيست، مگر اين كه قرآن آن را بيان نموده است.
در اين نوشتار، برآنيم تا با مطالعه و تدبر در آيات روحبخش قرآنكريم به مهمترين روشهاى تربيتى را كه اين بزرگ صحيفه آسمانى بدان تصريح نموده مورد بررسى قرار دهيم. ابتداء لازم است قبل از ورود به بحث، توضيح مختصرى درباره «مفهوم تربيت و ضرورت تربيت و مراحل آن در اسلام» داده شود. مفهوم تربيت
تربيت، از نظر صرفى مصدر باب «تفعيل»، از فعل «ربَّى» از فعل ثلاثى مجرد «ربا يربو» است. لغويين در معانى اين واژهها چنين گفتهاند: «اربى الشىء، جعله يربو» يعنى شى را در شرايطى قرار داد كه رشد و نمو كرد. «ربّى، تربيه و تربّى الولد: غذاه و جعله يربوا»؛ يعنى به كودك غذا داد و او را رشد و نمو داد. اين در مورد هر چيزى كه رشد مىكند، مانند كودك و زراعت و امثال آن صادق است.(3) بنابراين، واژه «تربيت» در لغت، به معناى پرورانيدن يا پرورش دادن، يعنى: به فعليت رساندن نيروهاى بالقوه است.
تربيت، عبارت است از: فراهم كردن زمينهها و عوامل، براى به فعليت رساندن و شكوفا نمودن استعدادهاي انسان در جهت مطلوب. تربيت در واقع هنر تغيير رفتار انسان است. تربيت، برانگيختن استعدادها و قواى گوناگون انسان و پرورش آنها كه بايد با تلاش و كوشش متربى نيز توأم باشد تا انسان به منتهاى كمال نسبى خويش به ميزان طاقت و توانايى نائل شود.
در قران كريم، مشتقّات «تربيت» چند بار به كار رفته است از جمله:
الف) «و ترى الارض هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزّت و ربت»(4) زمين را خشك و بىحاصل مىبينى، پس هنگامى كه باران فرو مىفرستيم تكانى مىخورد و رشد و نموّ گياهان در آن آغاز مىشود.
ب) «و قل ربّ ارحمهما كماربّيانى صغيراً»(5) بگو خدايا! والدينم را مورد رحمت خود قرار ده، همان طور كه آنان مرا در كودكى مورد لطف و رحمت خويش قرار دادند. بعضى از محققّين گويند: ربّ در جمله «ربّيانى صغيرا» از مادّه «ربو» است، نه از مادّه «ربب» چون معناى تربيت، در نوع مواردى كه به كار رفته عبارت است از نموّ و زيادت جسمانى و پرورش مادّى؛ و تربيت و سوق دادن به كمال و سعادت معنوى در اغلب موارد ملاحظه نشده است. البتّه تربيت يك مفهوم عامّى دارد كه جميع مراتب حصول نشو و نما و زيادتى را به هر كيفيتى كه باشد، اعم از مادى و معنوى شامل مىشود(6) بنابراين واژه «تربيت»، با توجه به ريشه آن به معناى فراهم آوردن موجبات فزونى و پرورش است. افزون بر اين، تربيت به معناى تهذيب نيز استعمال شده كه به معناى از بين بردن صفات ناپسند اخلاقى است. گويا در اين استعمال نظر به آن بوده است كه تهذيب اخلاقى مايه فزونىِ مقام و منزلت معنوى است و از اين حيث مىتوان تهذيب را تربيت دانست. ضرورت تربيت
هيچ اجتماع انسانى وجود ندارد كه در آن عمل تربيتى به صورتى اعمال نشود. هيچ اجتماعى انسانى وجود ندارد كه مقررات و عقايد و معتقدات اخلاقى و دينى و دانش و فنون خود را به نسلهاى آينده منتقل نكند؛ اما اين انتقال در بدو امر، خود به خود و ناخودآگاه از طريق آداب و رسوم و سنتها صورت مىگيرد.
به نظر پروتاكوراس، سوفيست معروف يونان، «تربيت اخلاقى» نوعى تدريس علوم دينى يا انتقال معلومات يا دانشى خاص نيست؛ به نظر او در قلمرو اخلاق، جز اطلاع از ارزشهايى كه مورد تأييد وجدان جامعه است و بالتبع براى همه كس معلوم است، دانشى ديگر وجود ندارد. به هيچ وجه قاعده و قانونى براي عدالت و انصاف، خارج از آنچه در هر مدينهاي بدين عنوان پذرفته شده است (مادام كه بدين عنوان مقبول است) وجود ندارد.(7)
«زندگى» و «تربيت» براى انسان دو مفهوم لازم و ملزوم يكديكرند كه بدون يكى، وجود ديگرى امكان ندارد. انسان تازمانى كه زنده است به تربيت نيازمند است و او را تربيت مىكنند تا بتواند زندگى كند؛ زيرا زندگى، سازگارى با محيط طبيعى و اجتماعى است. البته هميشه سازگارى وجود ندارد، بلكه بعضى مواقع ناسازگارى نيز هست؛ چنان كه برخى از پيامبران، پيشوايان، علما و مصلحان در ميان امت خويش با محيط اجتماعىشان سازگارى نداشتند، چون سازگارى، مستلزم يادگيرى و بصيرت است، انسان ناچار است براى زنده ماندن با محيط طبيعى و اجتماعى خويش سازگارى پيدا كند و اين سازگارى، در صورتى سودمند خواهد بود كه سازنده و مثبت باشد و پيدايش اين نوع سازگاري، مستلزم تربيت صحيح است. البلته سازگارى صور گوانگونى از قبيل فرمانفرمايى، مدارا و آشتى دارد كه از حوصله اين خارج است.
«تربيت»، فرد را به وظايف خويش در مورد جامعه آگاه مىسازد. اين تربيت است كه به زندگى انسان حيات و معناي واقعى مىبخشد و باعث وجه تمايز او بر حيئان و موجب شكوفايى استعدادهايش مىشود. تربيت نقش اساسى در زندگى انسان دارد. «تربيت به معناى وسيع و صحيحاش اساس همه اصلاحات اجتماعى و رفتاري است. مهمترين و شايد تنها وسيله دگرگونى اجتماع به صورت مطلوب، تربيت است و تربيت بايد بر هر نوع اقدام سياسى يا اجتماعى ديگر مقدم باشد.»(8) با اندك تفكرى روشن مىشود كه انسان شدن انسان، مرهون كارهاى تعليمى و تربيتى است.
زندگى اجتماعى انساسان، عبارت است از: يك سلسله روابط؛ و اين روابط در صورتى سالم و سودمند خواهد بود كه فرد از تربيت اخلاقى برخوردار باشد. مراحل رشد
انسان در طول زندگى مراحلى را از رشد مىپيمايد و به تناسب هر مرحله و ويژگىهاى آن، تربيت خاصى را مىطلبد.
روانشناسان، كارشناسان تعليم و تربيت، دانشمندان علوم اجتماعى، فيزيولوژيستها با نگرشهاى متفاوت به تقسيمِ دوران رشد و تكامل انسان از كودكى تا كهولت پرداختهاند. برخى كارشناسان تعليم و تربيت اين مراحل را بدينگونه ذكر كردهاند:
1- مرحله شيرخوارگى از تولد تا تقريباً 2 سالگى.
2- مرحله دايگى يا پرستارى ميان 2 تا 5 سالگى.
3- مرحله كودكستانى ميان 5 تا 7 سالگى.
4- مرحله دبستانى ميان 7 تا 12 سالگى (پايان كودكى).
5 – مرحله دبيرستانى (دوره اوّل) از 12 تا 15 سالگى (آغاز نوجوانى).
6- مرحله دبيرستانى (دوره دوم) از 15 تا 18 سالگى.
7- مرحله دانشگاهى از 18 تا 22 سالگى (جوانى).
8 – مرحله بعد از تحصيل، دوران تشكيل خانواده.(9)
در متون آموزههاى اسلامى نيز مراحل رشد و تربيت انسان در ابعاد مختلف جسمانى و روحانى و مادى و معنوى مورد توجه قرار گرفته است. قرآنكريم مراحل آفرينش انسان را از نقطه آغازين خلقت او يعنى هنگامى كه خاك به صورت گياه درآيد و به مواد غذايى و سپس خون و نطفه مبدل گردد تا هنگامى كه در عالم جنين به صورت علقه و مضغه و… درآيد و آماده افاضه روح شود، متذكر مىگردد كه طى اين مراحل، تربيت تكوينى الهى او را همراهى مىكند و پس از ولادت به بيان سه مرحله رشد، يعنى: «كودكى، جوانى و بزرگسالى» مىپردازد كه در اينجا پاى مسئوليت تربيت انسان به ميان مىآيد: «هُوَالَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيوُخاً…»(10) اوست خداوندى كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه و آنگاه از علقه تا آن كه به صورت كودكى درآورد تا به مرحله رشد برسيد و رهسپار دوران پيرى شويد.
و در مناسبتى ديگر به بيان گرايشهاى طبيعى و غريزى انسان در مراحل مختلف رشد پرداخته و مىفرمايد: «أِعْلَمُوا اَنَّمَا الْحَيوةُ الدُّنيا لَعِبٌ وَ لَهوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُم وَ تَكاثُرٌ فِى الاموالِ وَالاوْلادِ…»(11) بدانيد كه زندگى دنيا، بازى، سرگرمى، آرايش، مفاخره و افزون طلبى در ثروت و فرزندان است.
اينها خصلتهاى طبيعى و غريزى انسان است كه در نظام تربيت اسلامى تعديل و هدايت مىشوند، و بديهى است كه در كنار اينها استعدادهاى متعالى و گرايشهاى معنوى است كه شخصيت حقيقى انسان را تشكيل مىدهد و به شيوه متعال و هماهنگ در تربيت اسلامى مورد توجه است. مراحل تربيت
در مراحل ياد شده و براى شكلگيرى شخصيت تكامل يافته انسان، اسلام رهنمودهاى گستردهاى دارد كه از آن جمله است: ازدواج مشروع و آداب آن، توصيههاى دوران باردارى، شيرخوارگى، حضانت تا رعايت موازينِ ديگر پرورشى در هريك از مراحل كه هركدام فصلى را از تربيت اسلامى تشكيل مىدهد و در خصوص مراحل تربيت و ويژگىهاى هريك روايات بسيارى نيز وجود دارد. از جمله پيامبراكرم(ص) براى انسان تا بيست و يك سالگى سه دوره هفت ساله قائل شدهاند: دوره «آقائى» كه كودك فرمانروايى مىكند، دوره «فرمانبردارى» كه نوجوان بايد مطيع مربيان باشد و دوره «وزارت» كه جوان مورد مشورت قرار مىگيرد: «الوَلَدُ سَيِّدٌ سَبْعَ سِنينَ و عَبْدٌ سَبْعَ سِنينَ وَ وَزيرٌ سَبْعَ سِنينَ.»(12) فرزند، هفت سال «آقا»، هفت سال «فرمانبردار» و هفت سال «وزير» (مشاور و همراه) است.
و نيز در روايتى ديگر مىفرمايد: «الغلام يلعب سبع سنين و يتعلم الكتابة سبع سنين و يتعلم الحلال و الحرام سبع سنين»(13) فرزندان هفت سال بازى مىكنند، هفت سال خواندن و نوشتن مىآموزند و هفت سال سوم را به آموختن آموزههاى دينى درباره حلال و حرام مىگذراند. با دقت در ويژگىهاى اين سه مرحله، ظرافت و جذابيت اين سخن، مشخص مىگردد. 1- مرحله سيادت
اين مرحله، از آغاز ولادت شروع مىشود. البته نبايد چنين تصور كرد كه آغاز تربيت از همان تولد است، بلكه هفت سال نخستين، مرحله «خودمدارى» است. دورانى كه كودك مىبايست آزاد باشد رشد نمايد و مسئوليتى متوجه او نگردد. از اينرو در روايات آمده است كه: «هفت سال كودك را براى بازى رها سازيد و…»
اصولاً فرايند طبيعى رشد، هنگامى به خوبى و به دور از آسيب پيش مىرود كه فرزندان در نخستين هفت سال زندگى، از آزادى كافى براى بازى، خودشناسى و اعمال خواستهها برخوردار باشند.
امام على(ع) مىفرمايد: «يُرخى الصبّىُ سَبْعاً ….»(14) تا هفت سالگى بر كودك سختگيرى نمىشود.
اين روايات بر اين نكته تأكيد دارند كه مرحله قبل از 8 سالگى، مرحله بازى است و بر پدران و مادران است كه بىهيچ فشار و اجبارى كودك را در بازى كردن آزاد بگذارند؛ جز بازىهاى خطرناكى كه والدين بايد كودكان را از آنها اجتناب دهند.
آقايى و بزرگى در اين سالها، به معناى داشتن آزادى كافى براى با خود بودن و تجربه آزادانه تلخى و شيرينىها است. والدين بايد به فرزندان فرصت و اجازه دهند كه آنگونه دوست دارند و خودشان تشخيص مىدهند، رفتار كنند. در اين مقطع سنى، شاخصترين ويژگى كودكان، روح كنجكاوى است. اين روح و نداشتن درك روشنى از خوبىها و بدىها، كودكان را وادار مىكند تا خودشان، توانايىها و محيط اطرافشان را بشناسند و از اين راه به شكوفايى، خوديابى و خودباورى برسند. 2- مرحله اطاعت
در مرحله اطاعت (هفت سال دوم تا چهارده سالگى) كودكان به علت درك ناتوانايىهاى جسمى و روانى خويش در مقابل بزرگترها به ويژه والدين خود روحيه تسليم گونه و اطاعت پذيرى دارند. علاوه بر اين، دوست دارند از آنها تقليد كنند و از ابراز پيروى از ديگران احساس لذّت مىكنند. براين اساس است كه پيامبر گرامى اسلام(ص) اين مرحله از عمر را دوره اطاعت ناميدهاند.
از ابتداى اين دوره، آموزش رسمى به طور جدى نيز شروع مىشود. در اين دوران، برخلاف مرحله سيادت وكودكى، ديگر نبايد او را كاملاً آزاد گذاشت، بلكه بايد تمام اوقات وى تحت مراقبت منظم، برنامهريزى شده و دقيق قرار گيرد، تا مسئله آموزش و تربيت او به خوبى پيش رود.
اگر كودك در هفتسال اول در شرايط مساعدى رشد كرده باشد، براى هفت سال دوم كه دوره اطاعت و فرمانبردارى و كسب تجربيّات مفيد است، آمادگى كافى خواهد داشت. از اين رو، در اين مرحله كه دوره آموزشهاى عمومى نيز مىباشد، بايد او را از جهت آداب و سنن اجتماعى، زندگى فردى، نظم و انضباط، عادتهاى پسنديده، صفات و سجاياى اخلاقى و فراگرفتن فنون و مهارتهاى مختلف مورد تربيت و آموزش قرار داد؛ زيرا رشد ذهنى، بالا رفتن قدرت حافظه، ظهور استعدادها، گرايش به زندگى اجتماعى، علاقه شديد به درك مجهولات و بسيارى اوصاف ديگر كه به تدريج در اين مرحله بروز مىكند، فرصت بسيار مناسبى براى ساختن شخصيت اخلاقى و انسانى كودكان است و والدين بايد با فراهم كردن مقدمات و امكانات لازم نسبت به سازندگى فرزندان خود در اين مرحله از هيچ كوششى دريغ نورزند. چنانچه كودكان در مرحله اطاعت تحت تربيت صحيح اسلامى قرار گيرند، به صفات اخلاقى زير آراسته خواهند شد.
1- اُنس به خدا و عادت به ذكر نام خدا در شروع كارها.
2- انجام عبادتهايى از قبيل نماز، روزه و….
3- فراگيرى قرآن و تلاوت آن.
4- آشنايى با احكام اسلامى از قبيل احكام طهارت، تطهير و نظافت و انجام آنها به طرز صحيح.
5 – رعايت ادب و احترام به بزرگترها و ابراز محبت به كوچكترها.
6- امانتدارى و رازدارى.
7- راستگويى و پرهيز از دروغ.
8 – پرهيز از حسادت و خيانت و…. 3- مرحله وزارت
پيامبر اكرم(ص) هفت سال سوّم زندگى را مرحله (وزارت) ناميده است. بيشتر روانشناسان بر اين باورند كه دوران نوجوانى از يازده يا دوازده سالگى آغاز و در سالهاى هفده يا هيجده سالگى پايان مىيابد، مىتوان گفت كه قسمت اعظم مرحله وزارت، سنين نوجوانى را دربرگرفته و سرانجام به سنين جوانى (دوره زندگى استقلالى) منتهى مىگردد.
مربى شايسته كسى است كه دوران جوانى را شناخته و از وضع عقل و عواطف و احساسات جوانان و پايههاى تربيتى آنان آگاه باشد تا بتواند برنامههاى خويش را به موقع به اجرا بگذارد. در اين دوره، رشد جسمانى، عقلانى و عاطفى تكامل مىيابد. ناموزونى بين احساسات و عقل، بزرگترين مشكل را براى جوانان در پى دارد. در اين دوره كه دوره تشخصطلبى جوان است و به شدت ميل به استقلال دارد و تمايلات در اين دوره بيشتر است، وظيفه مربى است كه به اين تمايلات اعتدال ببخشد و غرايز سوزانى را كه زبانه مىكشند و هر لحظه ممكن است جوانى را طعمه حريق نمايد، مهار كند و جوان را از پرتگاه ارضاى نادرست غرايز نجات دهد و او را وزير و مشاور خويش قرار دهد؛ به دليل اين كه اين مرحله، هنگام شكوفايى فكرى و «خود مديرى» است. در اين مرحله عواملى چون مشورت كردن و تبادل افكار مىتواند در رشد عقلى جوان نقش مؤثر ايفا كند.
پيامبر اكرم(ص) اين مرحله را مرحله «وزارت» ناميده است، و ما با نگاهى به تاريخ درمىيابيم كه حتى در اين دوره، جوانان پستهاى حساس و مهمى نيز داشتهاند، چنان كه پيامبر اكرم(ص) مسئوليتهاىِ ارشادى، آموزشى و اجرايى را به جوانان مىداد و از نيروهاى مؤمن و پرتلاش در جهت ترويج و توسعه اسلام و اداره جامعه اسلامى يارى مىجست.
«مصعب ابن عمير» را كه جوانى شايسته بود جهت ترويج اسلام به مدينه فرستاد تا قرآن و تعاليم دين را به مردم بياموزد و او از عهده اين مسئوليت به خوبى برآمد.
«معاذبن جبل» را براى تعليم و تربيت مردم مكه مأمور ساخت. «اسامةبن زيد» را كه نوزدهسال داشت به فرماندهى سپاه عظيم اسلام در جنگ با روميان گماشت و همگان را به اطاعت وى مأمور ساخت.
و نيز اين مسئله، در انقلاب اسلامى ايران نيز به خوبى نمايان بوده و هست و همين جوانان بودند كه در تمام عرصههاى نبرد حاضر بوده و حماسهها و رشادتها از خود به يادگار گذاشتهاند. مهمترين روشهاى تربيتى در قرآن
روشهاى تربيت و تزكيه نفس در شريعت اسلام به طور كلى بر دو قسم است: قسمتى از آنها مربوط به خود انسان است، مانند: ياد مرگ و قيامت و مراقبه و محاسبه و انجام عبادات، مانند: نماز و روزه و تفكر و انديشيدن در موجودات نظام هستى و… كه تمام اينها تأثير خاص خود را در جهت تزكيه روح بشر دارد و بخشى از آن مربوط به افرادى است كه در پى تربيت و هدايت بشريت هستند، مانند رهبران دينى كه از روشهاى مختلفى از قبيل: انذار و تبشير، نصحيت، موعظه و اندرز بهره مىگيرند. گرچه اين قسمت با قسم اول بىارتباط نخواهد بود؛ زيرا روشهاى يادشده در قسم اول را (مانند: ياد مرگو قيامت، مراقبه و محاسبه، تفكر) انسان به وسيله آموزشهاى انبياء و اولياء الهى مىآموزد و از سويى تصميمگيرنده در جهت تزكيه و تربيت خود انسان است كه قابليت لازم را براى بهرهگيرى از نصايح و مواعظ رهبران الهى فراهم مىكند. در اينجا به جهت تبيين مطلب به هر دو روش از ديدگاه قرآنكريم اشاره مىكنيم. 1- روش الگويى
واژه «الگو» كه در زبان عربى به «اسوه» از آن تعبير مىشود، داراى معنايى وزين و پربار است. هر دو «الگو و اسوه» را مىتوان هم به نمونههاى انسانى اطلاق نمود و هم به شيوه و طرز عمل؛ يعنى مىتوان گفت: فلان فرد اسوه يا الگوى سخاوت است و نيز مىتوان گفت: سخاوت الگو و اسوه نيكويى است.
در لغتنامه دهخدا آمده است: «اسوه، پيشوا، مقتدا، قدوه، پيشرو، خصلتى كه شخص بدان لايق مقتدايى و پيشوايى مىگردد… نمونه پيروى و اقتدا، سرمشق.»(15) اين واژه در اصل به آن معناى حالتى است كه انسان به هنگام پيروى از ديگرى به خود مىگيرد و به عبارت ديگر همان تأسى كردن و اقتدا نمودن است. بنابراين، معناى مصدرى دارد، نه معنى وصفى.
نقش «الگو» در هر يك از علوم و فنون و كمالات انسانى اين است كه جوينده آن مىفهمد، وصول به اين هدف، همچنان كه براى او ميسر شد، براى من نيز ممكن است، و نيز از باب «ره چنان رو كه رهروان رفتند»، او را از ترديد و سرگردانى در انتخاب مناسبترين و نزديكترين راه، نجات مىدهد و موانع و پيچ و خمهاى دشوار و رموز موفقيت اسوه و مجموعه تجربههاى راهگشاى او را در اختيار گرفته و در پيش روى خود قرار مىدهد. بنابراين، هر كس، در هر رشته و فنى كه به دنبال آن است اگر بخواهد در آن زمينه خاص، رشد كرده و مقامهايى كسب نمايد، انتخاب «اسوه و الگو» در آن رشته براى او، امرى اجتنابناپذير و ضرورى است.
برنامههاى عملى هميشه مؤثرترين برنامههاست؛ زيرا عمل، حكايت از ايمان عميق انسان به گفتارش مىكند و سخنى كه از دل برآيد بر دل نشيند. چنان كه در روايت آمده است: «كونوا دعاة الناس باعمالكم و لاتكنوا دعاة الناس بألسنتكم» مردم را با رفتار خود به حق رهبرى كنيد، نه با زبان خويش. هميشه وجود الگوها و سرمشقهاى بزرگ در زندگى انسانها وسيله مؤثّرى براى تربيت و پرورش روحى آنان بوده است، به همين دليل، پيامبران و پيشوايان معصوم(ع)، مهمترين قسمت هدايت و تربيت را با عملشان نشان مىدادند.
در قرآنكريم واژه «اسوه» سه بار به كار رفته: يك بار در مورد پيامبر اسلام(ص): «لَقَد كانَ لَكُم فى رَسُولِ اللّهِ اُسْوَة حَسَنَة..»(16) قطعاً براى شما در (اقتدا به) رسول خدا، سرمشقى نيكو است: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارد و خدا را فراوان ياد مىكند. و دو بار در مورد حضرت ابراهيم و پيروانش.(17)
قرآنكريم در بعضى آيات به پيامبر مىفرمايد: به ياد انبياى گذشته باش كه داراى صفات نيكو از قبيل اخلاص و صبر و مقاومت و شايستگى در عمل بودند يا اين كه مىفرمايد: همه انبياى از هدايت ما برخوردار بودند و از صالحان و شايستگان بودند، آنگاه بعداز ذكر آنها و صفاتشان مىفرمايد: بنابر اين به هدايت آنها اقتدا كن. «و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحق و يعقوب اولى الايدى و الابصار انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار و اذكر اسماعيل و اليسع و ذاالكفل و كلّ من الاخيار»(18) به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را صاحبان دستهاى (نيرومند) و چشمهاى (بينا) ما آنها را با خلوص ويژهاى خالص كرديم و آن يادآورى سراى آخرت بود و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند و به خاطر بياور اسماعيل و اليسع و ذوالكفل را كه همه از نيكان بودند. «و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصاً و كان رسولاً نبياً»(19) در اين كتاب آسمانى از موسى ياد كن كه او مخلص بود و رسول و پيامبر والا مقامى بود.
«واذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقاً نبياً»(20) در كتاب آسمانى خود از ادريس ياد كن كه او بسيار راستگو و پيامبر بزرگى بود.
«واذكر فى الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد»(21) در كتاب آسمانى خود از اسماعيل ياد كن كه در وعده هايش صادق و رسول و پيامبر بزرگى بود. «و وهبنا له اسحق و يعقوب كلاًّ هدينا و نوحاً هدينا من قبل و من ذريّته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هرون و كذلك نجزى المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين و اسماعيل و اليسع و يونس و لوطاً و كلاًّ فضلنا على العالمين و من آبائهم و ذريتهم و اخوانهم و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم، اولئك الذين هدايهم اللّه فبهديهم اقتده…»(22) و اسحاق و يعقوب را به او (ابراهيم) بخشيديم، و هر كدام را هدايت كرديم و نوح را (نيز) قبلاً هدايت نموديم، و از فرزندان او داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم، و اين چنين نيكوكاران را پاداش مىدهيم، و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس هر كدام از صالحان بودند و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط و هر يك را به جهانيان برترى داديم ، و از پدران آن ها و فرزندان آن ها و برادران آنها افرادى را برگزيديم، و به راه راست هدايت نموديم؛ آنها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده، پس به هدايت آنها اقتدا كن.
آرى، براى تربيت معنوى و تزكيه روحى مردم ذكر نمونه و اسوه امرى ضرورى است كه قرآنكريم به اين موضوع اهميت فوقالعاده قايل شده است و كرارا به پيامبر اكرم مى فرمايد: به ياد پيامبران بزرگ باش كه برخوردار از اين صفات برجسته انسانى و واجد فضايل و مكارم روحى بودند؛ البته روشن است كه مقصود اصلى خطاب به مؤمنان و گروندگان به اسلام است كه درس مقاومت و پايدارى و اخلاص و اعتقاد و عمل را از انبيا بياموزند وگرنه پيامبر اكرم(ص) مقتداى تمام پيامبران و اوليا و معصومان(ع) است.
آدمى هميشه در پى آن بوده كه انسانهاى نمونه و ايدهآل را در جهان بيرون، مشاهده كند و با الگو گرفتن از آنان، رفتارهاى فردى و اجتماعى خود را سامان دهد؛ زيرا آنچه كه انسانها را در مسير پرورش استعدادهاى خويش و سير الى اللّه مدد مىرساند و پيشرفت و ترقى را ميسر مىسازد، پيروى آگاهانه از اسوهها و الگوهاست؛ چون انسان الگو و نمونه، راههاى پرخطر و صعبالعبورى كه در پيش روى ديگر انسانهاست، به سلامت گذرانده و از پيچ و تابهاى آن و آفتهاى مسير، همراهان و دوستان راه، علل و نحوه شتاب گرفتن و يا كند شدن و ديگر مشكلات، به خوبى آگاه است. از اينرو، گفتهاند: مدلسازى رفتارى و انتخاب الگو، يكى از نيازهاى اساسى انسان است.
خداوند متعال، كه خالق انسان است و بر تمامى نيازهاى وى آگاهى كامل دارد، با برانگيختن پيامبران از ميان خود مردم و معرفى پيشوايان معصوم )ع( و عالمان وارسته، اين نياز انسان را پاسخ گفته است. قرآنكريم نيز به صراحت تمام، پيامبر اسلام(ص) و را به عنوان الگو و اسوه معرفى نموده و مىفرمايد: براى شما در پيامبر(ص) تأسى و پيروى خوبى است، مىتوانيد با اقتدا كردن به او خطوط زندگى خويش را اصلاح و در مسير صراط مستقيم قرار گيريد.
اصولاً يكى از روشهاى مهم تربيتى كه مورد تأكيد اسلام بوده و اكنون مورد توجه روانشناسان واقع شده است، «روش الگويى» است؛ يعنى الگوپذيرى از بزرگان در شئون مختلف زندگى.
امام صادق(ع) فرمود: «من دوست ندارم مسلمانى بميرد، مگر اين كه تمام آداب و سنن رسول خدا(ص) را ولو يكبار هم كه شده، انجام داده باشد.»(23)
الگوها، عامل تحرك انسانها و پويايى حيات ايشان مىشوند و جامعه را از ايستايى و يا عقبگرد بازمىدارند: اسوه و الگو، قوههاى خام و آرميده درون انسان را به فعليت درمىآورد و استعدادهاى نهفته را شكوفا مىسازد و از خمودى و خفتگى جلوگيرى مىنمايد.(24)
قرآنكريم بر تحرك آفرينى و تأثير بسزايى اسوهها تأكيد بليغى دارد، تا آنجا كه علاوه بر ارائه اسوههاى متعدد، به سبقتجويى در نيكىها سفارش مىكند: «فاستبقوا الخيرات»(25) و نيز دعاى مؤمنان راستين و بندگان حقيقى خدا را بازگو مىنمايد كه از خدا خواهان مقام امامت متقيناند: «عبادالرحمن، كسانىاند كه مىگويند: خدايا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مايه روشنى چشمان باشد و ما را پيشواى پرهيزگاران گردان.»(26)
اسوهها، عامل پيشگيرى از انحرافها و خطاها بوده و با حضور چشمگير و مؤثر خويش، جوّى از ايمان و صلاح و پاكى پديد مىآورند كه خود به خود، اجازه ظهور جلوههاى تباهى و انحراف را در جامعه نمىدهند. در تاريخ زندگانى پيشوايان و الگوهاى دين، بسيار اتفاق افتاده است كه انسانى بدكار آهنگ كارى پليد را داشته، اما در اثر مشاهده حالات و رفتار آموزنده و پرمعناى آنان به خود آمده و از زشتكارى و فسادانگيزى به سوى رفتار نيكو و خداپسند روى آورده است.
شايان ذكر است كه تأسى به پيامبر(ص) و ديگر اولياى الهى كه در قرآن به صورت مطلق آمده، تأسى و پيروى در همه زمينهها را شامل مىشود و به راستى اگر پيامبر(ص) و ديگر اولياى الهى در زندگى ما «اسوه» باشند، در ايمان و توكلشان، در اخلاص و شجاعتشان، در نظم و نظافتشان، در زهد و تقوايشان، به طور كلى همه برنامههاى زندگىمان دگرگون خواهد شد و نور و روشنايى سراسر زندگى ما را فراخواهد گرفت.
امروز، بر همه مسلمانان، به ويژه بر جوانان با ايمان و پرجوش، فرض است كه سيره پيامبر(ص) و اولياى معصوم(ع) را موبه مو بخوانند و به خاطر سپارند و آن نفوس مقدس را در همه چيز «قدوه» و اسوه خويش سازند كه مهمترين وسيله سعادت و كليد فتح و پيروزى همين است. بعضى از الگوهاى تربيتى در قرآنكريم
به رغم وجود عوامل محدودكننده انسان مانند وراثت، طبيعت و جامعه انسان مىتواند به اراده خود مسير خويش را برگزيند و از حصار عوامل محدودكننده در اطراف خود بيرون آيد؛ حتى اين توانايى را پيدا مىكند كه سرنوشت جديدى را براى جامعه و تاريخ خود رقم زند.
براى نمونه: قرآنكريم، همسر فرعون و حضرت مريم را به عنوان الگوهايى براى مؤمنان ذكر مىكند. آنان با وجود محيط ناسالم، طريق صلاح و رستگارى را برگزيدند.(27)
قرآن به تأثيرپذيرى انسان از محيط و شرايط گوناگون اذعان دارد و به او نسبت به تأثيرات آنها هشدار مىدهد. در مورد فرزند حضرت نوح (ع) خداوند به صراحت مىفرمايد: او از اهل تو نيست؛ زيرا به دليل متأثر شدن از عوامل محيطى ناصالح، از مسير صلاح و درستى خارج شده است.(28)
خداوند متعال به ستايش از جوانان «اصحابكهف» مىپردازد كه با هجرت از محيط فاسد، خود را از عوامل محيطى ناسالم دور ساختند و ايمان خويش را حفظ كردند.(29)
مىتوان گفت: اقدام شجاعانه سحره فرعون در زير پا گذاشتن موقعيت اجتماعى خود و ايمان آوردن به حضرت موسى(ع) الگوى توبه حقيقى براى ديگران مىشود.(30)
به جهت اختصار چند نمونه از الگوهاى قرآنى را ذكر مىكنيم:
* يوسف، قهرمان مقاومت در مقابل شهوت.(31)
* جوانان كهف، اسوه هاى مهاجرت در راه خدا براى رشد و هدايت.(32)
* اسماعيل، نماد تسليم در مقابل فرمان خدا.(33)
* ابراهيم، الگوى فطرت جويى، عادت گريزى و بت شكنى.(34)
* نوح، الگوى پايدارى و استقامت در تبليغ دين.(35)
* ايّوب، قهرمان صبر و تحمّل در شدايد روزگار.(36)
* داود جوان، نمونه شهامت و شجاعت در مبارزه با طاغوت.(37)
قرآنكريم در همه اين موارد مىفرمايد: «… اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است، پس به هدايت آنان اقتداكن….»(38) برترين الگوى تربيتى قرآن
قرآنكريم پيامبر اسلام(ص) را سرمشق و الگوى مطلق در همه ابعاد زندگى براى همه خداجويان و كسانى كه اعتقاد به رستاخير دارند، معرفى مىكند: «بىترديد، براى شما در همه ابعاد (چه در صبر و مقاومت و چه در ديگر اوصاف و افعال نيكو) اسوه و الگوى نمونه در (اقتداى به) رسول خدا(ص) است. براى آن كه به ثواب خدا و روز قيامت اميدوار باشد و ياد خدا بسيار كند.»(39)
قرآنكريم پيامبر گرامى اسلام(ص) را به عنوان اسوه و الگوى تربيت مردم معرفى مىكند و از او به عنوان صاحب «خُلق عظيم» ياد نموده است: «و تو اخلاق عظيم و برجستهاى دارى»(40) در اين كه مقصود از «خلق عظيم» پيامبر اكرم(ص) چيست؟ اقوالى گفته شده است از جمله:
الف) تو بر دين بزرگى هستى كه دين اسلام است.
ب) تو متخلّق به اخلاق اسلام و بر طبع بزرگى هستى و حقيقت اخلاق آن است كه انسان نفس خود را به آن بيارايد.
ج) خلق عظيم صبر بر حق و بخشش وسيع و تدبير به اقتضاى عقل است.
د) عايشه گويد: اخلاق پيامبر متضّمن بود، آنچه كه در ده آيه اول سوره مؤمنون آمده است و كسى را كه خداوند ستايش كند بر اين كه اخلاق بزرگى دارد، ديگر بعد از آن ستايش، ستايشى نيست.
ه) خداوند خلق او را عظيم فرموده براى اين كه با اخلاقش با مردم معاشرت داشت و با قلبش جدا بود، پس ظاهرش با مردم باطنش با خدا بود.
آرى، پيامبر گرامى اسلام (ص) به سبب «خُلق عظيم» و «رحمة للعالمين» بودن، آينه مكارم اخلاقى براى همگان است، تا آنجا كه بارها مىفرمودند: «من فقط براى تكميل و تمام كردن مكارم اخلاق مبعوث گشتهام.»(41) و در آيه ذيل، خداوند در اوجى تماشايى، رسولش را به داشتن چشم محبت و رحمت و لطف همراه با شكيبايى با مؤمنان مىستايد و به حبيب مهربانش، حضرت محمد(ص)، مباهات مىكند: بىترديد، پيامبرى (حضرت محمد (ص)) از ميان خودتان (از پيكره خودتان) به سوى شما آمده است كه رنجهاى شما بر او به غايت ناگوار است.
قرآنكريم «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم»(42) رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار به هدايت شما دارد، و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است، به اندازهاى پيامبراكرم براى هدايت و راهنمايى و رسيدن به سعادت مردم تلاش مىكرد و غمناك بود كه خداوند در قرآن در چند مورد به آن حضرت تسليت مىگويد و مىفرمايد: ناراحت و غمناك مباش، از جمله: «جان خودت را به خاطر شدت تأسف بر آنها از دست نده كه خداوند به آنچه انجام مىدهند عالم است.»(43)
«گويى مىخواهى خود را از غم و غصه به خاطر اعمال آنها هلاك كنى، اگر آنها به اين گفتار ايمان نياورند.»(44)
«گويى مىخواهى خود را هلاك نمايى كه چرا اينها ايمان نمىآورند»(45) اين اوصاف برجسته كه حرص بر هدايت و تربيت مردم و مهربانى نسبت به مؤمنين و ناراحتى از عدم ايمان كفار و منافقين است، فقط در قرآن براى پيامبر اكرم(ص) ذكر شده است.
قرآن كريم دستورات مختلفى به پيامبر اكرم(ص) مىدهدكه مقصود اصلى از آن دستورات، تربيت و تزكيه مردم است كه مردم با عمل كردن به اين دستورات و فرامين قرآن بتوانند به فضايل و مكارم اخلاق دست يابند.
نگاه معنادار پيامبر اكرم (ص) كه از سر عشق و علاقه به انسانها برمىخيزد، كافى است انسان را به حركت درآورد و در صف بلال و سلمان و ابوذرها بنشاند.
امام على(ع) مىفرمايد: «پيامبر (ص) هر روز يكى از مكارم اخلاقى خود را براى من آشكار مىساخت و مرا به پيروى از آن امر مىكرد.»(46) 2- روش انذار و تبشير
يكى از روشهاى مؤثر در تربيت كه در قرآن كريم بدان اشاره شده است، «انذار و تبشير» است. مقصود از انذار بيم دادن و ترسانيدن از عواقب گناهان و اعمال زشت است و منظور از تبشير نويد دادن به رحمت و فضل الهى است.
واژه شناسان و همچنين مفسران، واژه «انذار» را به عنوان بيم دادن و آنچه مردم را در مورد عواقب سوء رفتارشان آگاه مىسازد، و «تبشير» را به عنوان آگاهى دادن يا نويددادن به رحمت و فضل الهى و پيامدهاى خوشايند رفتار تعريف مىكنند.(47) حتى زمانى كه پيامبران الهى (ع) به دليل سرپيچى مردم اندوهگين مىشدند، وحى آنها را متقاعد مىساخت كه موظف نيستند مردم را به قبول رسالتشان وادار كنند؛ تنها رسالت آنها اطمينان از انتقال كلام خدا به مردم بود.(48)
زمخشرى در تفسير آيه 119 سوره بقره، مىگويد: پيامبران (ع) فقط وظيفه دارند مردم را از سرانجام و عاقبتشان آگاه سازند. بنابراين، پيامبر نمىتواند مردم را در ايمان به خدا مجبور سازد. چنان كه ذيل آيه شريفه نيز دلالت دارد كه به دليل ايمان نياوردن دوزخيان، از تو بازخواست نمىشود.(49)
مفسر بزرگ اهل سنت، فخررازى، در تفسير آيه 213 سوره بقره مىگويد: در اين آيه، واژه «مبشرين» پيش از «منذرين» آمده است؛ زيرا تبشير بسان پيشگيرى از بيمارى است، در حالى كه انذار همانند درمان بيمارى پس از وقوع آن است. بىترديد هميشه، تبشير و پيشگيرى قبل از درمان ايفاى نقش مىكند.(50)
متفكر شهيد استاد مطهرى(ره) نيز در تفسيرى جالب از دو واژه «انذار و تبشير» مىفرمايد: تبشير مانند يك عامل جذب و جلب كننده (قائد) است كه مردم را به كسب پاداش فرامىخواند، اما انذار يك عامل سوقدهنده (سائق) است كه در عين آن كه مردم را بيم مىدهد تا از كيفر اجتناب كنند، آنها را به صراط مستقيم رهنمون مىسازد.
بنابراين، بشارت و انذار يا تشويق و تهديد، (انذار و تبشير) بخش مهمى از انگيزههاى تربيتى را تشكيل مىدهد. انسان هم بايد در برابر انجام كار نيك تشويق شود و هم در برابر كار بد كيفر ببيند تا آمادگى بيشترى براى پيمودن مسير اول و گام نگذاردن در مسير دوم پيدا كند. تشويق به تنهايى براى رسيدن به تكامل اخلاقى فرد يا جامعه كافى نيست؛ زيرا انسان در اين صورت مطمئن است كه انجام گناه براى او خطرى ندارد. از طرفى انذارِ تنها نيز براى تربيت اخلاقى افراد مؤثر نيست، چون ممكن است روحيّه يأس و نااميدى چنان كه در زمان كنونى افراد روانى و مأيوس زياد شدند به وجود آورد.
قرآنكريم در وصف انبياى الهى مىفرمايد: «فبعث اللّه مبشرين و منذرين»(51) خداوند پيامبران را نويددهنده و بيمدهنده برانگيخت و نيز مىفرمايد: «و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين»(52) ما انبيا را نفرستاديم، مگر در حالى كه نويددهنده و بيمدهنده بودند.
آرى، انبيا و رسولان الهى كه مربيان حقيقى و معلمان دلسوز بشر بودند از اين دو روش براى تربيت اخلاقى و روحى انسانها استفاده كردهاند. از نظر قرآنكريم انذار و ترسانيدن تنها در افرادى كه روح حقيقتطلبى و حقجويى در آنهاست اثر مىكند و در افراد معاند و لجوج تأثير ندارد. چنان كه قرآنكريم در چند آيه به اين مطلب تصريح مىكند: «انما انت منذر من يخشيها» همانا كسانى كه خشيت الهى دارند آنها را مىترسانى و نيز مىفرمايد: «لينذر من كان حيّا» پيامبر به وسيله قرآن، كسانى را كه حيات انسانى دارند و قلب آنها سالم و پاك است مىترساند. 3- روش موعظه و اندرز
قرآنكريم، يكى از روشهاى مؤثر در تربيت روحى انسانها را «موعظه و اندرز» مىداند و در بسيارى از آيات به آن سفارش نموده گرچه خود قرآن كتاب موعظه و اندرز است كه از طرف پروردگار براى شفاى بيمارىهاى درونى انسان و كسب فضايل اخلاقى نازل شده است. چنان كه قرآنكريم مىفرمايد: «يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور»(53) اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده و درمان آنچه در سينههاست؛ گرچه از اين موعظه قرآن فقط اهل تقوا و بهرهمند مىشوند. «و موعظة للمتقين» اين تعبير در چهار مورد از قرآن آمده است.(54)
قرآنكريم پر از ارشاد و اندرز است. سراسر سوره لقمان و ديگر قصص قرآن، بيشتر جنبه پند و اندرز دارد. چنان كه لقمان حكيم براى تربيت فرزندش او را موعظه مىنمود: «اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه»؛ زمانى كه لقمان به فرزندش گفت و حال اينكه او را موعظه مىكرد، اين چنين موعظه نمود: «يا بنى لاتشرك باللّه ان الشرك لظلم عظيم»(55) پسرم! براى خدا شريكى مگير، زيرا شرك ستمى بزرگ است.
خداوند پيامبر گرامى اسلام (ص) را مأمور به موعظه كرد: «قل انمّا اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى و فرادى»(56) يعنى بگو: كه من شما را به يك موضوع پند مىدهم و آن اين كه چه دو نفر باشيد چه يك نفر براى خداوند كار كنيد.
حكمت بزرگ تربيت در موعظه و اندرزها نهفته است. «در شنيدن اثرى است كه در دانستن نيست.»(57) مستمع بايد پذيرا باشد و واعظ نيز خود الگوي عملى گفتههايش باشد. از اينروست كه موعظه امام على (ع) در «همام» چنان اثرى مىگذارد، كه پس از شنيدن صفات متقين مدهوش گرديده و به لقاى خدا مىپيوندد.
از ديدگاه قرآنكريم، انسان در سراسر عمر، به موعظه و پند و اندرز نيازمند است، چه نوجوان باشد چه عمر او زياد باشد. بنابراين قرآن موعظه لقمان به فرزند نوجوانش را چنين بيان مىكند: «پسرم! براى خدا شريكى مگير، زيرا شرك ستمى بزرگ است.»(58) همچنان كه موعظه خداوند به حضرت نوح را كه عمر طولانى داشت، نيز بيان مىكند.(59) 4- روش نصيحت و خيرخواهى
يكى از روشهاى مؤثر براى تربيت نفس كه قرآن بدان اشاره نموده است، روش «نصيحت و خيرخواهى» است. واژه «نصيحت» از ماده «نُصح» به معناى خلوص و بىغل و غش بودن است. «ناصح العسل» به معنى عسل خالص است و اين تعبير در مورد سخنانى كه از روى نهايت خلوص و خيرخواهى گفته مىشود به كار رفته است.
نصيحت و خيرخواهى و ارشاد ارائه راه رشد و هدايت به سوى آن است. اين عمل از وظايف پيامبران الهى و ائمه معصوم (ع) و مطلوب اولياء دين به شمار مىرود.
امام سجاد (ع) در فرازى از دعاى «مكارم الاخلاق» در مناجات خود با خداوند عرض مىكند: «وَاجْعَلْنى مِنْ أَهْلِ السَّدادِ وَ مِنْ أَدِلَّةِ الرَّشادِ؛ بارپروردگارا! مرا از ثابت قدمان و ملازمان حق و از راهنمايان به سوى رشد و فضايل اخلاقى قرار ده.»(60)
و نيز در دعاى «افتتاح»، بنده سالك از خدا اين چنين طلب مىكند: «اَللَّهُمَّ اِنَّا نَرْغَبُ اِلَيْكَ فى دَوْلَةٍ كَريمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الاسْلامَ وَ اَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ اَهْلَهُ وَتَجْعَلُنا فيها مِنَ الدُّعاةِ اِلى طاعَتِكَ وَ الْقادَةِ اِلى سَبيلِكَ…؛ پروردگارا! دولت كريمهاى كه اسلام و اهلش را به وسيله آن عزت بخشى و نفاق و منافقان را به خاك مذلت نشانى، از تو مىطلبيم، و در آن حكومت ما را از داعيان و هدايتگران به طاعت خويش و از پيشوايان دعوتكننده به راه خود قرار ده.»
قرآنكريم انبيا و پيشوايان دينى را نصيحت كنندگان و خيرخواهان بشر معرفى مىنمايد كه در سوره «اعراف» قرآنكريم از چهار نفر آنها ياد مىنمايد: حضرت نوح (ع)؛ حضرت هود (ع)؛ حضرت صالح (ع)؛ حضرت شعيب (ع). حضرت نوح (ع) مىفرمايد: «ابلغكم رسالات ربى و انصح لكم» پيامهاى پروردگار را به شما مىرسانم و شما را نصيحت مىكنم.
حضرت هود (ع) گويد: «ابلّغكم رسالات ربى و أنا لكم ناصح امين»(61) رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مىكنم و خيرخواه امينى براى شما هستم.
حضرت صالح (ع) گويد: «ياقوم لقد ابلغتكم رسالة ربى و نصحت لكم و لكن لا تحبون الناصحين»(62) اى قوم! من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى را انجام دادم، ولى شما خيرخواهان را دوست نداريد.
حضرت شعيب (ع) گويد: «لقد ابلغتكم رسالات ربى و نصحت لكم»(63) من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى نمودم.
آرى، پيامبران الهى براى آگاهى و آشنايى بشر به وظايف خويش و تربيت اخلاقى آنان، از نصيحت و خيرخواهى به عنوان يك روش استفاده نمودهاند.
پيامبر گرامى اسلام (ص) انسانها را به نصيحت كردن يكديگر تشويق مىفرمايد: «ان اعظم الناس منزلة عندالله يوم القيامه امشاهم فى ارضه بالنصيحة لخلقه»(64) بزرگترين مردم از لحاظ مرتبه نزد خدا در روز قيامت كسى است كه براى نصيحت خلق در زمين بيشتر سعى و تلاش نمايد.
در روايتى از امام صادق (ع) نقل شده كه مىفرمايد: «يجب للمؤمن على المؤمن النصيحة له فى المشهد و المغيب»(65) بر مؤمن واجب است كه در حضور و غياب، خيرخواه مؤمن باشد و نيز مىفرمايد: «عليكم بالنّصح لله فى خلقه فلن تلقاه بعمل افضل منه»(66) بر شما باد به نصيحت كردن مخلوق براى رضاى الهى كه خدا را به عمل بهتر از آن ملاقات نكنى.
هدف از ارشاد و نصيحت، ارتقاى سطح تربيت و فرهنگ و ترويج فضايل اخلاقى و تعظيم شعائر است. گرچه برخاسته از ترك واجب يا ارتكاب كار حرامى نباشد، يعنى لازم نيست تا از شخصى گناه يا ترك واجبى سر زند كه به خاطر جلوگيرى از آن اين كار واجب شود. بلكه بيشترين هدف از اين عمل، پيشگيرى و ايجاد مصونيت در جامعه، نسبت به جرم و سرپيچى از وظيفه، محسوب مىشود، و همين نيز تفاوت آن با امر به معروف و نهى از منكر است. و اين كارى است بس شريف كه هم شكر زبان است و هم زكات دانش.
نكتهاى كه تذكر آن ضرورى مىنمايد اين است كه برخى از مردم وقتى كار خطايى و يا عيبى را از كسى مشاهده مىكنند، در مقابل چشم ديگران آن را براى وى بازگو مىكنند و در جمع مردم به او تذكر مىدهند. اين شيوه، گذشته از اين كه آبروى او را برده و ساير افراد را كه ممكن است متوجه خطاى او نشدهاند از عمل و رفتار او آگاه مىسازد و چنين امرى شايد از مصاديق اشاعه فحشاء هم محسوب شود نصيحت و تذكر را بىاثر ساخته و ممكن است موجب دشمنى و عداوت او نيز گردد. در حالى كه صرفنظر كردن از آن در آن هنگام و يادآورى آن در «پنهانى»، تأثير سخن را چندين برابر خواهد كرد، زيرا مربى با اين عمل، صداقت و دلسوزى خود را ثابت نموده و با جلب اعتماد او، به مقصود تربيتى خود نزديك مىشود.
امام عسكرى (ع) مىفرمايند: «مَنْ وَعَظَ أَخاهُ سِرّاً، فَقَدْ زانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِيَةً، فَقَدْ شانَهُ»(67) هر كس برادر دينى خويش را در پنهانى پند و اندرز دهد، مايه زينت او شده و كسى كه او را در حضور ديگران اندرز دهد، مايه خوارى او شده است.
اين نكته به ويژه در ارتباط والدين با فرزندان خود از اهميت بسزايى برخوردار است، زيرا پدر و مادر از هر كس بدين امر سزاوارترند كه در عين دلسوزى و مراقبت از حال فرزندان خود و هدايت و تذكر به موقع خطاهاى آنها، عيبپوش جوانان و نوجوانان خويش باشند و نقايص و خطاهاى آنان را، نزد هيچ جمعى برملا نكنند. 5 – وصيت به خير و حق
قرآنكريم، يكى از روشهاى مؤثر و مفيد در تربيت را مسئله «وصيت» دانسته است. وصّيت به عنوان يك روش تربيتى فقط در هنگام مرگ و آن هم براى تقسيم اموال و تعيين تكاليف به كار نمىرود، بلكه وصيت كه به معناى سفارش و خواستن بعضى از امور است، به صورت گسترده در شريعت اسلام براى بيان وظايف فردى و اجتماعى و رعايت مسايل اخلاقى به كار رفته است.
قرآنكريم از حضرت عيسى (ع) نقل مىكند: «و اوصانى بالصلوة و الزكوة ما دمت حيا»(68) خداوند به من وصيت و سفارش كرد كه تا وقتى زنده هستم، نماز بخوانم و زكات بپردازم.
خداوند به انسان سفارش مىكند كه «و وصيّنا الانسان بوالديه حُسناً»(69) با پدر و مادر خود به خوبى رفتار كند، ولى اگر آنها فرزندان خود را وادار كنند كه: «لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما»(70) آنچه را كه نمىدانند شريك خدا قرار دهند، در اين صورت نبايد از آنان اطاعت كند.
قرآنكريم مىفرمايد انسانها در قيامت در خسران و زيان هستند، مگر كسانى كه اهل ايمان و عمل صالح باشند و مردم را به حق و حقيقت و صبر و استقامت و فضايل اخلاقى و مكارم نفسانى توصيه كنند.(71)
پيامبر اكرم (ص) بسيارى از مسايل تربيتى و اخلاقى را به صورت وصيت بيان داشتهاند. وصيّتهاى آن حضرت به تفصيل در كتاب «مكارم الاخلاق» مرحوم طبرسى درج شده است. از جمله وص پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره يوسف، آيه 111. 2. سوره نحل، آيه 89. 3. لسان العرب، باب راء، ماده «ربو». 4. سوره حج، آيه 5. 5. سوره اسراء، آيه 24. 6. التحقيق، ج4، ص 36. 7. ژان ساتو، ترجمه غلامحسين شكوهى، مربيان بزرگ، انتشارات دانشگاه تهران، ص 13. 8. محمود صناعى، آزادى و تربيت، ص 46. 9. مناقب خوارزمى، ص 272. 10. سوره غافر، آيه 67. 11. سوره حديد، آيه 20. 12. مكارم الاخلاق، ص 222. 13. شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 15، احكام اولاد، ص 194. 14. همان. 15. لغتنامه دهخدا، ج1، حرف «الف». 16. سوره احزاب، آيه 21. 17. سوره ممتحنه، آيه 4 و 6. 18. سوره ص، آيه 47 – 45. 19. سوره مريم، آيه 51. 20. همان، آيه 56. 21. همان، آيه 54. 22. سوره انعام،آيه 87 – 84 و 90. 23. سنن النبى، ص 15. 24. امام، الگوى امت، ص 59. 25. سوره مائده، آيه 48. 26. سوره فرقان، آيه 74 27. سوره تحريم، آيه 11 و 12. 28. سوره هود، آيه 46 – 42. 29. سوره كهف، آيه 26 – 9. 30. سوره اعراف، آيات، 113 و 120؛ سوره يونس، آيه 80 به بعد؛ سوره شعراء، آيه 38 – 46. 31. سوره يوسف، آيات 21 – 56. 32. سوره كهف، آيات 9 – 26. 33. سوره ابراهيم، آيات 35 – 41، سوره حج، آيه 51،43،42،26،58 سوره شعراء، آيات 69 – 92؛ سوره صافات، آيات 83، 113. 34. سوره ابراهيم، آيات 35 – 41، سوره حج، آيه 51،43،42،26،58 سوره شعراء، آيات 69 – 92؛ سوره صافات، آيات 83، 113. 35. سوره اعراف، آيات 59 – 64 ؛ سوره يونس، آيات 71 – 73 ؛ سوره نوح، آيات 1- 27؛ سوره هود، آيات 2 – 49 ؛ سوره صافات، آيات 75 – 82. 36. سوره نساء، آيه 163 ؛ سوره انعام، آيه 44 ؛ سوره انبياء، آيات 83 و 84 ؛ سوره ص، آيات 41 – 44. 37.سوره سبأ، آيات 4 – 13 ؛ سوره ص، آيات، 17 – 26؛ سوره انيباء، آيات 78 – 80 ؛ سوره بقره، آيه 251. 38. سوره انعام، آيه 90. 39. سوره احزاب، آيه 21. 40. سوره قلم، آيه 4. 41. حاج شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج1، ص 410. 42. سوره توبه، آيه 128. 43. سوره فاطر، آيه 8. 44. سوره كهف، آيه 6. 45. سوره شعرا، آيه 3. 46. نهج البلاغه، خطبه: 192. 47. مفردات راغب اصفهانى، ص 48 ؛ تفسيرالميزان، ج 2، ص 127. 48. سوره طه، آيه 2؛ سوره كهف، آيه 6، سوره شعراء، آيه 3، سوره نحل، آيه 82. 49. زمخشرى، كشاف، ج1،ص 182. 50. فخررازى، تفسيرالكبير، ج 6، ص 14. 51. سوره بقره، آيه 213. 52. سوره كهف، آيه 56. 53. سوره نازعات، آيه 45. 54. 55. سوره يونس، آيه 57. 56. سوره بقره، آيه 66 ؛ سوره آل عمران، آيه 138؛ سوره مائده، آيه 46؛ سوره نور، آيه 34. 57. سوره لقمان، آيه 13. 58. سوره سبأ، آيه 46. 59. استاد شهيد مطهرى، ده گفتار، ص 224. 60. سوره لقمان، آيه 13. 61. سوره هود. 62. صحيفه سجاديه، دعاى20، مكارم الاخلاق. 63. سوره اعراف، آيه 62. 64. سوره اعراف، آيه 68. 65. همان، آيه 93. 66. همان. 67. اصول كافى ، ج2، ص 258. 68. فروع كافى، ج 3، ص 296 – 297. 69. بحارالانوار، ج 74، ص 338. 70. تحف العقول، ص 368. 71. سوره مريم، آيه 31. 72. سوره عنكبوت، آيه 8. 73. همان. 74. سوره عصر، آيه 2 – 3. 75. سوره آل عمران، آيه 191؛ سوره رعد، آيه 3؛ سوره نحل، آيات 10 – 11 و 69 ؛ سوره غاشيه، آيات 17 – 20 ؛ سوره نبأ، آيه 6 – 16 . 76. سوره لقمان، آيه 27 ؛ سوره كهف، آيه 109. 77. سوره اعراف، آيه 146. 78. همان. 79. سوره آل عمران، آيه 191. 80. شرح دعاى سحر، ص 187. 81. وسائل الشيعه، ج11، ابواب جهاد نفس، باب 5، ح 1 ص153. 82. سوره ص،آيه 46. 83. همان، آيه 26. 84. بحارالانوار، ج6، ص 132- 133. 85. همان. 86. همان. 87. همان، ص 137. 88. همان، ص 135. 89. همان، ص 136. 90. همان، ج 16، ص 265. 91. سوره انسان، آيه 10. 92. بحارالانوار، ج 96، ص 356. 93. سوره توبه، آيه 81. 94. سوره طه، آيه 81. 95. بحارالانوار، ج 73، ص 77. 96. سوره مطففين، آيه 4. 97. بحارالانوار، ج 76، ص 190. 98. مستدرك، ج 1، ص 119. 99. بحارالانوار، ج 22، ص 530. 100. جامع السعادات ، ج3، ص 640. 101. غررالحكم. 102. حقايق، ص 304. 103. بحارالانوار، ج 17، ص 116. 104. اصول كافى ، ج2، ص 455. 105. سوره الرحمن، آيه 26. 106. غررالحكم، ص 385. 107. سوره بقره، آيه 284. 108. سوره انبياء، آيه 47. 109. سوره زلزال، آيه 8. 110. سوره نساء. 111. سوره كهف، آيه 49. 112. سوره آل عمران، آيه 30.
آموزههاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى
پرهيز از چشمچرانى و خيانت چشم
در يازدهمين فراز از دعاى امام عصر(عج) چنين مىخوانيم: «و اغضض ابصارنا عن الفجور و الخيانة؛ خدايا چشمهاى ما را از هرزگى و خيانت بپوشان.»
در اين فراز از دعاى حضرت مهدى(عج) به گناه بزرگ چشم چرانى و خيانت چشم، كه دريچهاى براى شهوت انگيزى و انحراف جنسى است اشاره شده، كه اگر كنترل نشود، پيامدهاى بسيار خطرناك داشته و موجب فروپاشى خانوادهها، آلودگى دامن، و بى بند و بارى و اعتياد، و خيانتها و انحرافات ديگر حتى قتل نفس و آدم ربايى و… مىگردد. نعمت چشم و شكر آن
در ميان نعمتها، نعمت چشم از نعمتهاى بسيار مهم و شگفتانگيز است، و به راستى از دست دادن چنين نعمتى دنيا را بر انسان تاريك مىكند، و موجب نابودى يكى از ابزار مهم شناخت و درك حقايق مىشود، چشم را معمولاً به يك دستگاه دوربين عكاسى تشبيه مىكنند، كه با عدسى بسيار ظريف خود از صحنههاى مختلف عكس بردارى مىكند، عكسهايى كه به جاى فيلم، روى شبكيه چشم منعكس مىشود، و از آنجا به وسيله اعصاب بينايى به مغز منتقل مىگردد، اين دستگاه عكس بردارى فوق العاده ظريف و دقيق، و در شبانه روز ممكن است هزاران عكس از صحنههاى مختلف بر دارد، ولى دستگاههاى عكس بردارى از جهات زيادى قابل مقايسه با عجايب چشم نيست كه اين مطلب در جاى خود بيان شده است، از جمله اين كه در دوربينهاى عكاسى بايد فيلمها را عوض كنند، و يك حلقه فيلم كه تمام شد بايد حلقه ديگرى جاى آن بگذارند، اما چشمهاى انسان در تمام طول عمر فيلم بردارى مىكنند، بى آنكه چيزى از آن عوض شود.(1) يكى از متخصصين چشم مىگفت: سيستم بينايى داراى دو نوع سلول است 1- سلولهاى استوانهاى 2- سلولهاى مخروطى كه روز و شب شيفت عوض مىكنند، سلول هايى كه غروب آفتاب مىآيند، سلولهاى سست و تنبل هستند، از اين رو مطالعه در آن وقت به چشم آسيب مىرساند.
بنابراين چشم و بينايى از نعمتهاى بزرگ است، و در برابر نعمت بايد شكرانه آن را بجا آورد، شكرانه چشم آن است كه انسان آن را از بدىها پاك سازد، و به وسيله آن به معرفت و كمالات خود بيفزايد، كه از آن در زبان قرآن به چشم بينا ياد شده، و آنان كه چشم بينا ندارند مورد سرزنش قرآن قرار گرفتهاند، چنان كه قرآن در وصف دوزخيان پستتر از حيوان مىفرمايد: «ولهم اعين لايبصرون بها؛(2) آنها چشمانى دارند كه با آن نمىبينند.» يعنى كور معنوى هستند. و در مورد ديگرى مىفرمايد: «الم نجعل له عينين؛(3) آيا براى او (انسان) دو چشم قرار نداديم.» اين تعبير بيانگر آن است كه انسان بايد با توجه به اين نعمتها، پرده غرور و غفلت را از جلو بينش خود بردارد، و از سوى ديگر در مورد اين نعمتهاى شگفت آور و كارساز بينديشد، و پيرامون آفريدگار اين نعمتها تفكّر كند، سپس با تحريك حس شكرگزارى در درون جانش، به سوى معرفت خداوند توجه عميق نمايد. و شكر عملى نعمت چشم به اين است كه آن را كنترل كند، و از هرگونه هرزگى و خيانت باز دارد، و نيز به اين مطلب توجّه داشته باشد كه كفران نعمت موجب سلب آن خواهد شد و چه بسا هرزگى خيانت با چشم موجب خشم الهى و نابودى و نابينايى چشم گردد. انسان غافل بر اثر غرور، يك چنين نعمتى را از دست بدهد، علاوه بر نكبتهاى ديگرى كه از ناحيه خيانت و هرزگى چشم عايد انسان مىشود. پرهيز از چشم چرانى از نگاه قرآن
قرآن مىفرمايد: «قل للمؤمنين يغضّوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم انّ اللّه خبيرٌ بما يصنعون – و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن؛(4) به مردان با ايمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گيرند، و حريم عفّت خود را حفظ كنند، اين براى آنها پاكيزهتر است، خداوند از آن چه انجام مىدهند آگاه است. و به زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند.» دو عامل براى حفظ حريم عفاف، و دورى از هرزگى و انحراف جنسى اثر به سزا دارد. 1- پرهيز از چشم چرانى كه بيشتر در مردان آشكار مىشود. 2- خود آرايى و خودنمايى كه بيشتر در زنان ديده مىشود. اسلام در هر دو مورد تأكيد كرده كه مراقب اين دو عامل باشيد تا از آسيبهاى انحرافات در امان بمانيد.
واژه يغضّوا و يغضضن از «غضّ» گرفته شده كه به معنى كاستن نگاه، و پايين آوردن آن است، يعنى لازم نيست كه مرد و زن هنگام عبور در كنار نامحرمان يا در مجالس آنها، چشمان خود را ببندند، كه منظره بدى پيدا كند، و يا راه رفتن را ناممكن سازد، بلكه منظور اين است كه انسان به هنگام نگاه كردن، هرگاه نامحرمى در حوزه ديدش قرار گرفت، چشمانش را به گونهاى فرو گيرد كه نامحرم از حوزه ديد تند او خارج شود. و در آيه فوق به فلسفه اين دستور اشاره شده و مىفرمايد: «انجام اين دستور براى آنها بهتر و پاكيزهتر است.» يعنى چشم چرانى و انحراف چشم، انسان را از مرز و حريم عفت خارج ساخته، و موجب آلودگى و لودگى و انحرافات جنسى و پيامدهاى شوم آن خواهد شد، و اخلاق انسان را تباه ساخته، و او را در پرتگاه سقوط قرار مىدهد. چنان كه تعبير به «فجور» در دعاى مورد بحث، مىتواند اشاره به انواع گناهانى باشد كه از بازتابهاى چشم چرانى به حساب مىآيد. پرهيز از خيانت چشم
خيانت از گناهان كبيرهاى است كه ضد آن امانت است، به همان اندازه كه امانت دارى خوب است، به همان اندازه بلكه بيشتر، خيانت، زشت و مورد نكوهش قرار گرفته است، تا آن جاكه اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «ايّاك و الخيانة فانّها شرّ معصية؛(5) از خيانت كردن پرهيز و دورى كن كه زشتترين گناه است.» نيز فرمود: «رأس النّفاق الخيانة؛(6) خيانت در رأس نفاق و دورويى است.» در مورد خيانت چشم، گاهى چشم در جاهاى مخفى و خلوتگاهها به طور مرموزى – كه كسى با خبر نشود – نگاه گناه آلود مىكند، از چنين گناهى به خيانت چشم تعبير مىشود، خداوند در قرآن هشدار داده و مىفرمايد: «يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصّدور؛(7) خداوند چشمهايى را كه به خيانت مىگردد و آنچه را در سينهها پنهان مىدارند مىداند.» قبل از اين آيه سخن از قيامت و سختىها و عذابهاى قيامت به ميان آمده، و اين آيه بيانگر آن است كه خدايى كه از حركات دزدكى و مخفيانه چشمها و اسرار درون سينهها آگهى كامل دارد، در آن روز بر اين اساس، دادرسى و داورى مىكند، و با اين آگاهى دقيق به حساب رسى مىپردازد، بنابراين مراقب باشيم كه حتى نگاه ضعيف ما هم، آلوده به گناه نباشد، كه از امام صادق(ع) در مورد اين آيه پرسيدند، فرمود: «آيا نديدهاى كه گاه انسان به چيزى نگاه مىكند. اما چنين وانمود مىكند كه به آن نگاه نمىكند؟ همين نگاه خيانت آلود است.»(8) توضيح اين كه خيانت در چشم داراى اشكال گوناگونى است، گاهى زُل و آشكار است، و گاهى استراق بصر و دزدكى است، و گاه به صورت اشاره و چشمك زدن كه مقدمه براى نقشه شيطانى است، به هر حال بايد به طور جدى و دقيق مراقب بود كه چشم هيچ گونه خيانت نكند، تا چه رسد به اين كه به مرحله هرزگى و چشم چرانى برسد.
به هر حال آنچه بايد مورد توجه كامل قرار گيرد اين است كه همه ما در محضر خدا هستيم، و خداوند بر همه چيز حتى به اسرار نهان آگاهى دارد، او به چگونگى يك لحظه بلكه كمتر از يك لحظه نگاه چشم آگاهى دارد، و بر اساس همين آگاهى، در روز قيامت قضاوت مىكند. بنابراين چنين عقيدهاى مىتواند نقش مهمى در تهذيب نفوس و مراقبت و كنترل چشم داشته باشد. مىگويند: يكى از علماى بزرگ نجف اشرف پس از پايان تحصيلات خود تصميم گرفت به وطن بازگردد، و براى هميشه در وطن به ارشاد مردم بپردازد، نزد استادش براى خداحافظى رفت، هنگام خداحافظى از او تقاضاى موعظه كرد، استاد به اوگفت: اندرزم كلام خدا است، اين آيه را هرگز فراموش نكن: «الم يعلم بانّ اللّه يرى؛(9) آيا انسان نمىداند كه خداوند همه چيز را مىنگرد؟» عوامل بازدارنده و نگهدارنده براى حفظ و پاكى چشم
در هر چيز تنها به معلول فكر كردن، و بى توجهى به علتها و عوامل، اثر بخش عميق و همه جانبه و اساسى نخواهد بود، بايد براى وصول به خصلت كنترل چشم، به علتها و عوامل، به طور قطع توجه نمود. اسلام ما را به اين عوامل و علتها توجه داده كه با توجه نظرى و عملى به آنها حتماً مىتوان به اين مرحله رسيد. و به عبارت ديگر بايد از اين عوامل خنجرى ساخت و با آن بر ديده هوس باز زد، تادل را آزاد نموده، و در سايه آزادى دل از هوسهاى سركش، چشم را نيز پاك نگهداشت، چرا كه اگر آب سرچشمه گل آلود باشد، آبهايى كه از آن نشأت مىگيرد نيز گل آلود خواهد شد.
بر همين اساس در اسلام دستورهاى وجوبى يا مستحبى، در اين راستا داده شده، مانند پوشش اسلامى زن و مرد، حفظ حريم عفاف، ممنوعيت اختلاط زن و مرد، سفارش اكيد به غيرت ورزى و حيا، ممنوعيت شركت در مجالس فسق و فجور، ترك خوردن و نوشيدن مال حرام، پرهيز از همنشين بد، اقدام به ازدواج، و محافظت جدّى و متقابل زن و شوهر در حفظ عفاف همديگر از نظرات مختلف، دورى از محيط فاسد و مسأله استيذان در ورود و خروج به خانه و… كه هر يك از اين علل و عوامل مىتواند نقش سازنده و مؤثّرى در پاك سازى چشم داشته، و آن را از هرگونه نگاههاى آلوده حفظ كنند.
و به طور كلى بايد مقدمات و زمينههاى انحراف چشم را شناخت، و عوامل بازدارندگى را نيز دانست، و در پرتو آنها، افسار گسيختگى چشم را مهار كرد. در ميان اين عوامل به عنوان مثال نظر شما را به مسأله استيذان (اجازه گرفتن) كه در قرآن آمده جلب مىكنيم، در قرآن، در دو آيه مىخوانيم: «يا ايها الّذين آمنوا ليستا ذنكم الّذين…؛اى كسانى كه ايمان آوردهايد بايد بردگان شما و همچنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيدهاند، در سه وقت از شما اجازه (ورود به خانه) بگيرند:
1- قبل از نماز فجر(آغاز وقت نماز صبح) 2- در نيمروز هنگامى كه لباسهاى (معمولى) خود را بيرون آوردهايد. 3- و بعد از نماز عشاء اين سه وقت خصوصى براى شما است، اما بعد از اين سه وقت گناهى بر شما و بر آنان نيست (كه بدون اذن وارد شوند) و بر گرد يكديگر بگرديد(و با صفا و صميميت به يكديگر خدمت نماييد) اين گونه خداوند آيات را براى شما بيان مىكند، و خداوند دانا و حكيم است.»(10)
توضيح اين كه در دو آيه مذكور، دو حكم اسلام در مورد آداب ورود به جايگاه و خانه خصوصى پدر و مادر بيان شده است: كودكان نابالغ بايد هنگامى كه به اطاق پدر و مادر وارد مىشوند، در سه وقت اجازه ورود بگيرند: 1- قبل از نماز صبح. 2- حدود ظهر 3- بعد از نماز عشاء، زيرا معمولاً مردم (از جمله پدر و مادر) در اين سه وقت مقيد به پوشانيدن خود، همانند ساير وقتها نيستند، و آنها در اين سه وقت يك حالت خصوصى دارند. بنابراين اولياى اطفال بايد كودكان نابالغ خود را به انجام اين برنامه وادار كنند، و اين سنّت را روش هميشگى و معمولى خود قرار دهند. اطلاق آيه شامل دختر و پسر مىشود، و همچنين ظاهر آيه بيانگر آن است كه بردگان مرد و زن نيز بايد اين برنامه را اجرا كنند.
ولى نوجوانان و جوانان بالغ در هر ساعت از ساعتهاى روز كه به خانه پدر و مادر وارد مىشوند، لازم است قبل از ورود كه به آنها اطلاع داده و اجازه ورود بگيرند، البته اين حكم مخصوص مكانى است كه پدر و مادر در آنجا استراحت مىكنند، و گرنه وارد شدن در اطاق عمومى (اگر اطاق عمومى داشته باشند) به ويژه به هنگامى كه ديگران هم در آن جاحاضرند، و هيچ گونه مانعى وجود ندارد، اجازه گرفتن لزومى ندارد.
اين دستور قرآنى حاكى از آن است كه براى حفظ چشم و دامن، بايد از امورى كه زمينه ساز و عوامل بازدارنده است استفاده كرد. روايت شده: مردى از رسول خدا(ص) پرسيد: «آيا هنگام ورود بر مادرم، اجازه بگيرم؟ پيامبر (ص) فرمود: آيا دوست دارى مادرت را برهنه بنگرى؟ او عرض كرد: نه، فرمود: پس اجازه ورود بگير.»(11)
و نيز قرآن ورود به خانه مردم را بدون اجازه ممنوع نموده، چنان كه مىفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، در خانه هايى غير از خانه خود، وارد نشويد، تا اجازه بگيريد، و بر اهل خانه سلام كنيد، اين برنامه براى شما بهتر است، و اگر كسى را در آن نيافتيد وارد نشويد تا اجازه داده شود، و اگر گفته شد باز گرديد، باز گرديد، اين برنامه براى پاك نگهداشتن شما برتر است».(12)
امام باقر(ع) فرمود: «من اطّلع فى بيت جاره فنظر الى عورة رجلٍ او شعر امرأةٍ او شىءٍ من جسدها، كان حقّاً على اللّه ان يدخله النّار مع المنافقين الّذين كانوا يتبحّثون عورات المسلمين…؛(13) كسى كه به خانه ديگرى سر بكشد و نگاه كند، آنگاه بدن ناپوشيده مردى، زنى يا قسمتى از بدن آن زن را بنگرد، بر خداوند سزاوار است كه او را همراه منافقانى كه در دنيا دنبال فاش ساختن عيبتهاى مسلمين بودند وارد دوزخ گرداند، چنين شخصى از دنيا نمىگذرد، مگر اين كه خداوند او را رسوا ساخته، و زشتىهاى او را در آخرت در معرض ديد مردم قرار مىدهد.»
توجه به عوامل بازدارنده و زمينهها براى كنترل چشم به قدرى ظريف و دقيق است كه اميرمؤمنان على(ع) در صدد بيان آن و آموزش ما مىفرمايد: من اكراه دارم كه بر زنان جوان سلام كنم، سپس علت آن را چنين تبيين مىكند: «اتخوّف ان تعجبنى صوتها فيدخل من الاثم علىّ اكثر ممّا اطلب من الاجر؛(14) از آن ترس دارم كه صداى زن جوانى مرا خوش آيد، و لغزشى به من دست دهد، كه گناهش از كسب پاداش سلام بيشتر باشد.» پيامدهاى نكبتبار چشم چرانى
چشم يكى از دريچههايى است كه رابط بين برون و درون انسان است، آنچه را مىبيند، به فكر و انديشه و به دل منتقل مىكند، هم مىتواند بهترين ابزار براى شناخت و پرورش روح و نيروى عقل و صفاى باطن باشد، و هم مىتواند بر اثر هرزگى عامل تيرگى باطن و ركود عقل و انديشه و سقوط انسانيت گردد. اگر امام عصر(عج) در دعاى مورد بحث به ما مىآموزد كه از خدا بخواهيم تا چشمانمان را از گناهان و خيانت حفظ كند، در حقيقت به ما هشدار مىدهد كه چشم هرزه و بىكنترل باعث بدبختىها و نكبتها و تيرگىهاى دنيا و آخرت است. و جرقّهاى براى انفجار و تخريب درون انسانيت مىباشد، خوبىها را از انسان مىگيرد، و تباهى را جايگزين آن مىسازد. چنان كه رسول اكرم(ص) فرمود: «النّظر سهمٌ من سهام ابليسٍ؛(15) نگاه به نامحرم، تيرى از تيرهاى شيطان براى شكار انسان است.» و در سخن امام صادق(ع) آمده كه: «نگاه به نامحرم تير زهرآلود از تيرهاى شيطان است و چه بسيار نگاهى كه موجب حسرت و غصّه طولانى شده است.»(16)
و از سخنان رسول خدا(ص) است: «هر چشمى در قيامت بر اثر سختى آن، گريان است، ولى چشمى كه از نگاه به حرام خدا خوددارى كند خندان است.»(17) اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «من اطلق طرفه كثر اسفه؛(18) كسى كه چشمش را بىبند و بار بگذارد، (بر اثر پيامدهاى شوم آن) اندوه و ناراحتى او بسيار خواهد شد.» رسول خدا(ص) فرمود: «خشم خداوند بسيار سخت است بر زن شوهردارى كه چشمش را ازنگاه به نامحرم پر مىكند.»(19)
اگر چشم چرانى چنين عواقب خطرناك و عذاب الهى را به دنبال دارد، به عكس پاك نگه داشتن چشم دريچه نور به سوى خدا است، و موجب مقامات عالى خواهد شد، چنان كه رسول خدا(ص) فرمود: «غضّوا ابصارهم ترون العجائب؛(20) چشمان خود را از نگاه به نامحرم فرو خوابانيد كه در اين صورت شگفتىهايى را مىنگريد.» چنان كه معروف است محمد ابن سيرين بر اثر پاكى چشم، و دورى از انحراف جنسى به مقام بس ارجمندى رسيد، كه همچون پيامبران به علم تعبير خواب دست يافت، و محبوبيت فوق العادهاى بين مردم پيدا كرد.(21)
روايت شده: حضرت يوسف(ع) وقتى كه به عنوان غلام، به عزيز مصر فروخته شد، نوجوان بود، پس از سه سال در كاخ عزيز به حد بلوغ رسيد، زليخا همسر عزيز فريفته او شد، يوسف(ع) هفت سال در كاخ به عنوان خدمتكار، حضور داشت، در اين مدت با اين كه همواره با زليخا رو در رو و نزديك بود، از ترس خدا حتى يكبار سرش را به سوى چهره زليخا بلند نكرد، همواره در برابر او چشمش را فرو مىآورد، روزى زليخا آرايش كرده در مكان خلوت به يوسف(ع) گفت: «سرت را بلند كن و مرا بنگر.» يوسف(ع) گفت: مىترسم بر اثر نگاه به تو (كه گناه است) مشمول كيفر الهى شده و كور شوم. زليخا گفت: چه چشمهاى زيبا و شهلايى دارى؟ يوسف جواب داد: وقتى كه از دنيا رفتم، نخستين عضو من كه در ميان قبر پوسيده و از جاى خود بر زمين مىافتد، همين چشمان من هستند. زليخا گفت: چقدر بوى خوش دارى و معطّر هستى؟ يوسف گفت: اگر پس از گذشت سه روز از مرگم، بوى بدن مرا استشمام كنى، از زشتى آن از كنار من فرار مىكنى. زليخا گفت: چرا به من نزديك نمىشوى؟ يوسف گفت: اگر به تو نزديك شوم، باعث دورى از خدا مىگردم، من مىخواهم با دورى از تو به قرب الهى نزديك شوم. زليخا گفت: فرش زيباى حرير و ابريشم در اينجا گسترده شده، به روى آن بيا، و كام مرا روا كن، و از من كامجويى نما. يوسف گفت: مىترسم بهرهام از بهشت را از دست بدهم. زليخا گفت: اگر تمكين نكنى تو را به شكنجهگران زندان مىسپارم، يوسف گفت: «اذاً يكفين ربّى؛ در اين صورت خداوند مهمّات مرا كفايت مىكند و دستم را گرفته و نجاتم مىدهد.»(22)
و در حديثى از امام رضا(ع) روايت شده: زليخا در خانه خلوت و بسته كه مىخواست يوسف(ع) را به دام بيندازد، در آنجا بتى بود، زليخا پارچهاى برداشت و بر روى بت انداخت. يوسف گفت: اين چه كارى بود كه كردى؟ زليخا گفت: از بت حيا كردم كه ما را در اين حال ببيند. يوسف گفت: «آيا تو از چيزى كه نه مىشنود و نه مىبيند و نه مىفهمد و نه مىخورد و نه مىآشامد حيا مىكنى، ولى من از خداوندى كه انسان را آفريد، و به او دانايى آموخت شرم نكنم؟»(23)
آرى اين است برنامه پيامبران و پاكان محبوب درگاه خدا، كه چشم و دامن خود را اين گونه در سختترين شرايط پاك نگه داشتند، و بر اثر اين استقامت استوار و اراده محكم، به عالىترين درجات معنوى از قرب الهى رسيدند.
در اينجا براى تكميل بحث نظر شما را به سه حادثه از برخورد شديد پيامبر(ص) با چشم چرانانى كه با چشم آلوده خود عفّت جامعه را تباه مىساختند جلب مىكنيم:
1- حَكَم بن ابى العاص پدر مروان در عين آنكه مسلمان بود، مردى هرزه و چشم چران بود، روزى از لاى درز در داخل حجره پيامبر(ص) نگاه كرد، پيامبر(ص) به قدرى ناراحت شد، كه عصاى خود را كه نوكى تيز داشت برداشت و او را تعقيب كرد، او فرار كرد و چون روباه گريخت. پيامبر(ص) فرمود: «اگر به او دست مىيافتم چشمش را از كاسه بيرون مىآوردم» سپس به دستور پيامبر(ص) او و پسرش مروان به طائف تبعيد شدند، و تا عصر خلافت عثمان در تبعيد بودند، سرانجام در عصر عثمان آزاد شدند، و يكى از اعتراضات مسلمين به عثمان همين بود كه چرا تبعيد شدگان پيامبر(ص) را به وطن باز گردانده است؟(24) و طبق روايت ديگر، حكم بن ابى العاص از پشت ديوار به خانه پيامبر(ص) چشم چرانى كرد، و پيامبر(ص) خواست او را با كمان هدف تير قرار دهد كه او گريخت.(25)
2- طبق روايت امام صادق(ع) به پيامبر(ص) خبر رسيد كه دو نفر به نام هيت و ماتع در مدينه چشم چران و سبك سر هستند، و در ميان مردان مىنشينند، و با گفتن جُكهاى شهوت برانگيز از اوصاف زنان مىگويند و خط قرمز حريم عفاف را مىشكنند، پيامبر(ص) بىدرنگ آنها را احضار كرد و پس از اخطار شديد، آنها را به محلى به نام العرايا كه در اطراف مدينه بود تبعيد كرد، آنها فقط حق داشتند در روزهاى جمعه براى خريدارى غذا و لوازم زندگى به مدينه آمده، سپس به تبعيدگاه باز گردند.(26)
3- در مدينه چند نفر كه روح بيمار و هوسانگيز داشند و با شايعه پراكنى، به حريم عفاف تجاوز مىكردند، مورد اخطار شديد پيامبر(ص) قرار گرفتند و در صف منافقان قلم داد شدند، و اين اخطار با نزول آيهاى بعد از نزول آيه حجاب (آيه 59 سوره احزاب) مسلمانان را بر ضد آنان شوراند، و آن آيه اين بود: «لئن لم ينته المنافقون و الّذين فى قلوبهم مرضٌ و المرجفون فى المدينة…؛ اگر منافقين و آنها كه در دلهايشان بيمارى است (و با هوسهاى خود مىخواهند به عفت جامعه آسيب برسانند) و نيز دروغ پردازان و شايعه پراكنان، اگر از كارشان دست برندارند تو را (اى پيامبر) بر ضدشان مىشورانيم، آنگاه جز زمان كوتاهى نمىتوانند در اين شهر بمانند.»(27)
بنابراين همنوا با حضرت مهدى(عج) عرض مىكنيم: «خدايا چشمهاى ما را از هرگونه هرزگى و خيانت بپوشان.» پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. براى توضيح بيشتر، و بيان ويژگىهاى چشم به تفسير نمونه، ج 27، ص 18 تا 22 مراجعه شود. 2. سوره اعراف، آيه 179. 3. سوره بلد، آيه 8. 4. سوره نور، آيه 30 و 31. 5 و 6. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 506. 7. سوره نور، آيه 19. 8. تفسير صافى، ذيل آيه 19 نور. 9. سوره علق، آيه 14. 10. سوره نور، آيات 58 و 59. 11. تفسير ابوالفتوح رازى، ج 8، ص 204. 12. سوره نور، آيات 27 و 28. 13. بحارالانوار، ج 104، ص 37 و 38. 14. مكام الاخلاق، ص 270، بحار، ج 104، ص 37. 15. بحار، ج 104، ص 39. 16. وسائل الشيعه، ج 14، ص 139. 17. خصال شيخ صدوق، ج 1، ص 61(به طور اقتباس). 18. بحار، ج 77، ص 286. 19. بحار، ج 104، ص 39. 20. همان، ص 41. 21. الكنى و الالقاب، ج 1، ص 319. 22. سفينة البحار، ج 1، ص 22 (واژه اسف) به نقل از دعوات راوندى، به روايت ابن عباس. 23. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 419. 24. الغدير، ج 8، ص 243. 25. سفينة البحار، ج 1، ص 293 (واژه حكم). 26. اقتباس از بحار، ج 22، ص 88. 27. سوره احزاب، آيه 60.
حماسه مقاومت لبنان
درسها و عبرتها
قلم را به دست گرفتم تا از حماسه مقاومت حزب اللّه شمهاى بنگارم ديدم كه ترسيم آن همه شكوه و عظمت نيست.انديشه را به جولان آوردم تا از آن دليرى و جوانمردى و رشادت و پايدارى اسطورهاى در برابر هجوم وحشيانه رژيم فاشيستى صهيونيستى چيزى بنگارم اما طاير انديشه فرو ماند و نتوانست به بلنداى آن نزديك شود. گفتم از درسهاى اين مقاومت و ضربات كوبنده و حمله حيدرى بر پس ماندههاى خيبر سر رشتهاى باز كنم اما صفحات اين مقاله ظرفيت آن نبود، بالأخره بر آن شدم كه با نگاهى گذرا به اين حماسه شكوهمند و دست آوردهاى افتخارآميز آن سطورى تحرير كنم و ارادت و سلام خود را بدين وسيله تقديم رزمندگان مقاومت و رهبرى با تدبير و شجاع آن و خانوادههاى شهيدان گرانقدر آن نمايم كه عزيزانشان را تقديم اسلام و ميهن اسلامى كردند و خشونتها و آوارگىها را زير رگبار آتش دشمن و باران گلولههاى خصم زبون تحمّل كردند و غرامت عزت و غيرت اسلامى و عربى را پرداختند و با چهره گشاده سرفراز از اين آزمايش بزرگ بيرون آمدند و شعر پايدارى سرودند و افتخار لبنان مقاوم را رقم زدند تا پيروزى خون بر شمشير را بار ديگر عينيّت بخشند. لبنان و جبهه مقاومت
لبنان كشورى كوچك و زيبا معروف به عروس خاورميانه، در ساحل درياى مديترانه كه با مناطق سبز و كوههاى بلند و تپههاى خرم و دشتها و رودهايش به اين كشور زيبايى بيشترى بخشيده است و قوميتهاى مختلف را در خود جاى داده و با دولتى مركب از مسيحى و مسلمان، با وحدت و انسجامى مثال زدنى در حوادث اخير كه اين وحدت و انسجام و حمايت يك پارچه از مقاومت حزب اللّه راه نفوذ دشمن را كه مىخواست با رخنه در صفوف ملت و دولت اختلاف بيندازد موفق نشد و جالب آن كه در همين روزهاى خونين كه وزير خارجه آمريكا رايس «اين جغد شوم بيگانه» خواست به لبنان بيايد دولت اجازه ورود به پيام آور جنگ نداد و او را تحقير كرد و با اين اقدام تودهنى به آمريكا زد كه مىخواست دولت را بفريبد و به هر قيمت وليد نامشروع خود اسراييل را يارى دهد تا پذيراى اين شكست نشود. و چنين نشد و «و ضربت عليهم الذلة و المسكنة» كه فرموده قرآن است درباره اين قوم عنود بار ديگر تحقق يافت… .
بارى اين كشور كوچك با يك رژيم متجاوز و مجرم بالذات همسايگى دارد كه با نداشتن سپر دفاعى كافى، همواره مورد تجاوز اسراييل بوده است و به راستى اگر مقاومت حزب اللّه نبود امروز لبنان از نقشه جغرافيا محو شده بود. حزب اللّه سد پولادينى است كه در خط مقدم سنگر گرفته و با پايدارى بىنظير چندين بار رژيم صهيونيستى را عقب رانده و رسوا كرده است. جنوب لبنان كه مركز شيعيان اين كشور است عرصه اين درگيرىهاست.
لبنان و جبل عامل و صور و صيدا… سرزمين ابى ذر غفارى بوده است كه سالها حماسه علوى را فرياد كردو امويان را رسوا نمود و بذر تشيع را پاشيد، تشيع ستم ستيز كه هر روز با ثمر بخشى گسترده بالندهتر شد و جامعه شيعه لبنان با عالمان و محققان برجسته و مبارزى همچون اباذر از فقاهت و شجاعت برخوردار بودهاند، جنوب لبنان را شهرها و روستاهاى بسيارى پوشش داده كه با درهها و كوههاى سرسبز و استراتژيك. زيبائى بيشتر گرفته است. خشم و حمله اسراييل همواره متوجّه اين نقطه بوده چرا كه مقاومت اسلامى را در آغوش دارد كه ديديم كه چگونه دشتهايش را به گورستان تانكهاى غول پيكر اسراييلى تبديل كرد. آمريكايىها مىخواستند حزب اللّه را خلع سلاح كنند و اين سنگرگاه مستحكم و دژ مقاومت را در هم بشكنند و مانع را از سر راه توسعه تجاوزگرى اسراييل بردارند و به ديگر كشورها حمله برند تا خاورميانه آمريكايى و اسراييلى شكل گيرد و رؤياى بىتعبير اسراييل از نيل تا فرات تحقق پذيرد! اما ناكام و روسياه برگشتند.
جنوب لبنان يعنى مهد پرورش خانوادههاى همان جبهه مقاومت كه طى 33 روز جنگ پرحادثه تاريخ خاورميانه را رقم زدند، با محوريت انقلاب اسلامى نه محوريت اسراييل، آنگونه كه آمريكا مىخواست! و با اين همه به اعتراف ناظران جهانى حتى يكى از اهداف اسراييل در حمله به لبنان محقق نشد. لبنان زير رگبار بمبهاى اهدائى آمريكا تخريب شد اما همچون سرو آزاد سرپا ايستاده و خرابيهايش نيز ساخته خواهد شد. آمريكا حزب اللّه را يك گروه تروريستى مىناميد اما امروز حزب اللّه محبوبترين چهره مقاومت در جهان است.
حزب اللّه نه تنها خود به قلّه پيروزى دست يافت و درسى فراموش نشدنى به آمريكا و اسراييل داد و ماشين جنگىشان را منهدم كرد بلكه ترس و وحشت را از دلهاى اعراب زدود كه مىترسيدند كمتر از گل به آمريكا و اسراييل بگويند! البته اگر اين درس را آموخته باشند كه سرخط بردگى در برابر آمريكا را پاره كنند. حزب اللّه 61 شهيد داد اما 120 تن از نيروى اسراييل را به هلاكت رساند، 120 تانك مركاواى ساخت آمريكا و پيشرفته و مجهز به انواع ابزارهاى جنگى را به آتش كشيد و ميلياردها دلار خسارت به شهرها و اقتصاد اسرائيل و مناطق توريستى آن با رگبار موشكها وارد ساخت و ارتش اسراييل نشان داد كه آن همه اسطوره سازى كاذب همان لانه عنكبوت است كه سيد حسن نصر اللّه مىگفت: «به خدا قسم، به خدا قسم، اسراييل از لانه عنكبوت سستتر است» و ديديم كه چنين بود و تا بدآنجا پيش رفت كه زلزلهاى در نظام سياسى اسراييل به وجود آورد حزب اللّه كارى كرد كه تمام ارتشهاى عرب نكرده بودند، او قهرمان جهان عرب و ستاره درخشانى معرفى شد كه به دولتهاى عربى آبرو داد – اگر قدر بدانند – و هيمنه پوشالى اسراييل را تار و پود گسست و به ديگر ملتها در فلسطين و عراق و افغانستان نيز آموخت كه راه برون رفت از حصار و فشار قدرتهاى اهريمنى چيست؟
آقاى بشار اسد در سخنرانى خود گفت: خاورميانهاى با محوريت حزب اللّه در حال شكلگيرى است. حزب اللّه از مرزهاى لبنان عبور كرد و همه جا را تسخير نمود.
بيگانگان و رسانههاى بيگانه با اعجاب و شگفتى از مقاومت و رهبرى آن ياد كردند از اين نمونه:
لوموند فرانسه: «ايمان، شهادت و راز دارى كليد موفقيت نظامى حزب اللّه بود.»
خبرگزارى فرانسه: «سيد حسن نصر اللّه در ميان مسلمانان جهان اعم از شيعه و سنى به سمبل مقاومت تبديل شده است.»
روزنامه آلمانى: «لبنان به ويتنام اسراييل تبديل شده است.»
هاآرتص اسراييل: «اسراييل از حزب اللّه سيلى سختى خورد كه جبران شدنى نيست.»
لوسآنجلس تايمز: «اسراييل در برابر حملات موشكى حزب اللّه عاجز شده است.»
خبرگزارى فرانسه: «جهان اسلام يك قهرمان جديد دارد و آن سيد حسن نصر اللّه است.»
روزنامه انگليسى تايمز: «مهارت و تعهد رزمندگان حزب اللّه اسراييل را به لرزه انداخته است.»
نخست وزير اسراييل گفت: ما ضربه سختى خورديم…
وزير خارجه آمريكا اين جغد شوم، گفت: توان حزب اللّه فوق تصوّر ما بود.
وزير جنگ رژيم صهيونيستى گفت: هيچ ارتشى در دنيا نمىتواند حزب اللّه را شكست دهد و صدها اعترافات از اين نمونه از قول دشمنان و رسانههاى بيگانه تا چه رسد به دوستان!
صدها نوزاد را در همان روزها به نام نصر اللّه ناميدند و اين نام را افتخارى براى كودكان و خانوادههاى آنها مىدانند. سيد حسن نصر اللّه كيست؟
يك روحانى 46 ساله از تبار رسولان، فرزند پيامبر و نواده امامان كه خون اجداد خويش را در رگها و جان و روان خود دارد.
اين روحانى مبارز، سرمايه معنوى خود را از انقلاب اسلامى گرفته وفادار به آرمانهاى امام خمينى و از مقلدان آن بزرگوار، مطيع امر ولىّ فقيه…عالمى متين، شجاع، سياست شناس، دشمن شناس، اسلام شناس، مدير، مدبّر و فرمانده پر اقتدار. حوادث اخير لبنان و كشتارهاى زنان و كودكان با هجوم موشكها و بمبها و نالههاى كودكان و زنان برخاسته از ميان آوارها و تخريب لبنان و زير ساختهاى آن به عنوان عامل فشار بر مقاومت به وسيله دشمن مهاجم و هيمنه ارتش چهارم دنيا و سلاحها و تجهيزات پيشرفته آمريكا و تبليغات گسترده امپرياليسم خبرى صهيونيستى آمريكايى در چهار سوى جهان و حملات هوائى و دريايى و زمينى و جنگهاى روانى و انواع فشارها پيش روى سيد قرار داشت. هر يك از اينها كافى بود كه در دل فرمانده با محدوديت ابزارهاى دفاعى در برابر دشمن، رخنهاى ايجاد كند و مقاومت را بشكند و زمينه موفقيت دشمن را فراهم آورد، اما سيد حسن با آرامش مثال زدنى و عزم آهنين و تدبيرى متين گام به گام مقاومت را رهبرى كرد و هرچه گفت عمل نمود، به مردم راست گفت، از دولتهاى زبون عربى كمك نخواست و تنها خواستهاش اين بود كه از پشت به مقاومت خنجر نزنند نه از قلبهايشان مدد خواست و نه از شمشيرهايشان و تنها از خداوند يارى طلبيد و چنين بودند ياران وفادار او و عزيزان لبنانى در مقاومت و بسيج جوانان لبنان تا آخر بار به منزل رسيد. دست آوردهاى سياسى اين پيروزى
نكته مهم پيامد سياسى پيروزى مقاومت و درسها و عبرتهاى آن است كه تحليل گران بايد به بيان و تفسير آن بنشينند و از اين حادثه مهم قرن بهره گيرند، شكست آمريكا و انگليس و ساير پادوهاى استكبار در اين ماجرا و خط بطلان بر خاورميانه جديد آمريكا در منطقه، شكسته شدن هيمنه ساختگى رژيم صهيونيستى و ارتش چهارم دنيا كه بيش از 33 روز تاب مقاومت نياوردند، آن هم در برابر يك تشكيلات شبه نظامى اما مؤمن و شهادت طلب، هشدار به دولتهاى عربى كه رژيم غاصب را به رسميت شناختهاند و روابط سياسى با او دارند يا در مقام بر قرار كردن اين روابطاند.
فعال و زنده بودن انديشه انقلاب اسلامى و باوراندن اين سخن امام راحل كه فرمود: اگر مسلمانان هر كدام يك سطل آب به طرف اسراييل بپاشند، از ميان خواهد رفت و اين رژيم نامشروع بايد از صفحه روزگار محو شود و اين قابل عمل است اگر مقاومت و مجاهدت و وحدت و خودباورى اسلامى دست به دست يكديگر بدهند.
مقاومت حزب اللّه و پيروزى بر اسراييل سرنوشت خاورميانه و بلكه جهان اسلام را رقم زد، نقشههاى آمريكا و اسراييل را نقش بر آب كرد، به آمريكا و اسراييل آموخت كه ديگر جسارت آن را ندارند كه كشورها و ملتها را تهديد به حمله كنند، چرا كه مشتهاى پولادين فرزندان اسلام و مقلدان امام و بسيجيان جهان آماده پاسخگويى است كه به فرموده امام :بدون ترديد ابرقدرتها را به خاك مذلت خواهند نشاند.
بنابراين پس از پيروزى حزب اللّه بر اسراييل تاريخ خاورميانه را دوباره بايد نوشت و آمريكاييها بايد بدانند خاورميانهاى جديد درحال شكلگيرى است با محوريت انقلاب اسلامى نه ايدههاى امپرياليستى و صهيونيستى.
آنچه جاى تأكيد بيشتر دارد افشا شدن هرچه بيشتر چهره كريه آمريكاست كه زير نقاب حقوق بشر و مبارزه با تروريسم قصد به آتش كشيدن جهان و غارت ملتها را دارد و پارهاى دولتهاى عربى را شاهان و شاهزادگان به بردگى كشيده است. خوشبختانه هرچه بر جنايات آمريكا مىگذرد از افغانستان و عراق گرفته تا فلسطين و لبنان و جنگ هشتساله رژيم صدام عليه ايران با هدايت آمريكا و ساير جنايات اين رژيم متجاوز جهانخواره و اذناب دست پرورده او چون انگليس همه و همه در ايجاد يك اجماع جهانى بر ضد آمريكا و امپرياليسم غربى نقش مؤثر داشته است. عبارت واشنگتن تايمز در اين مورد خواندنى است كه به آمريكاييها توصيه مىكند: «ريشهها و دلايل شكلگيرى احساسات ضد آمريكايى در جهان را كه به يك اجماع تبديل شده توجه كنيد. احساسات ضد آمريكايى در كشورهاى مسلمان به مرز خطرناكى رسيده است» و البته اين پديده مباركى است! ناكامى آمريكا در طرح خاورميانه جديد
روزى كه رايس «اين جغد شوم» از طرف بوش سردمدار حاكمان كاخ سفيد پيام و دستور حمله به لبنان را با هدف نابودى حزب اللّه و خلع سلاح مقاومت براى اولمرت آورد، آمريكا و اسراييل بر اين باور بودند كه با وجود نيروى هوايى و دريايى و زمينى مجهز رژيم اسراييل و سلاحهاى پيچيده و پيشرفته بى حد و حصر اهدايى آمريكا، طى يك هفته كار حزب اللّه را تمام و دولت لبنان را تسيلم خواهد كرد و يك گام بلند به سوى خاورميانه جديد با محوريت اسراييل و آمريكا خواهد برداشت و پس از لبنان نوبت سوريه و سپس ادامه تجاوز تا هر كجا در امكان باشد، مع الأسف برخى رژيمهاى كشورهاى عربى دست نشانده نيز هماهنگى كرده بودند كه با سكوت خود و حتى كمكهاى سياسى تبليغاتى و سوخت هواپيما اسراييل و آمريكا را يارى دهند كه لكه ننگ بر دامن اين رژيمها تا ابد باقى مانده، بارى آمريكا كه از سالها پيش در صدد اجراى پروژه خاورميانه بزرگ با محوريت اسراييل بود رژيم صهيونيستى را تشجيع و تجهيز كرد كه به حملات بى امان خود ادامه دهد يك هفته گذشت، دو هفته گذشت و چهار هفته و بالأخره 33 روز دفاع جانانه حزب اللّه و حملات كوبنده مقاومت به ارتش تا دندان مسلح رژيم اشغالگر و موشك باران شهرها تا عمق هشتاد كيلومترى اسراييل، آمريكا و اسراييل تو دهنى محكمى خوردند و نقشهها نقش بر آب شد و شكست مفتضحانه اسراييل و پيروزى افتخارآميز مقاومت درسى به صهيونيستها داد كه طى هفتاد سال اشغالگرى و تجاوز، خشونت و كشتار چنين درسى نياموخته بودند! حزب اللّه، آمريكا را سر جاى خود نشاند و فكر خاورميانه جديد را از انديشه دولتمردان آمريكايى و غاصبان اسراييلى زدود امروزه آمريكا علاوه بر گرفتارى خود در عراق و افغانستان، اسراييل شكست خورده را پيش روى خود مىبيند و شرمسارى هرچه بيشتر از گذشته درنگاه مسلمانان و آزادگان جهان به ويژه همان خاورميانهاى كه آمريكا در فكر ايجاد و دگرگونى آن بود و بىآبروئى هرچه بيشتر بوش و نومحافظه كاران با تز ميلتاريستى و جنگطلبى و چنگ و دندان به ملتها نشان دادن و دولتهاى سازشكار و زبون عربى را ترساندن و…
مقاومت لبنان و پيروزى مقاومت و سپاه آسمانى حزب اللّه خواب از چشم جهانخواران ربود و به آنها آموخت انديشه انقلاب اسلامى زنده است و سخن امام راحل(ره) كه گفته بود: «من با اطمينان مىگويم كه اسلام ابرقدرتها را به خاك مذلّت خواهد نشاند» در حال محقق شدن است. انديشه حزب اللّه بر گرفته از انديشههاى امام است و سيد حسن نصر اللّه يكى از مقلدان امام و وفادار به رهبرى كه هر روز بالندهتر از پيش مىرويد و «يعجب الزرّاع ليغيض بهم الكفار» و نيروهاى انقلابى را به شگفتى وامىدارد و كافران را به خشم و غيض و مرگ مىكشاند و به خواست خداوند اين رويش و پويش تا استقرار عدل جهانى ادامه خواهد يافت.
حقا كه اين قهرمانى و اين پايدارى اسطورهاى را با قلم نور بر صفحات تاريخ حماسه سازان بايد نوشت تا ملتهاى دربند بدانند براى پاره كردن زنجير استبداد و استكبار تنها راه همانا مقاومت و فداكارى است نه چانه زنى سياسى با جهانخواران. زنان و كودكان لبنانى به شاهان و شاهزادگان عرب آموختند كه تحمّل ذلت نوكرى بيگانه براى آنها جز بد نامى و خسران در پيشگاه خدا و خلق ندارد و بايد به آغوش اسلام برگردند… و اما سازمانهاى جهانى حقوق بشر
هرچند اين سازمانها با سوابق خود و آلت دست قدرتها بودنهيچگاه در جهت دفاع از حقوق ملتها حركتى نداشتهاند و فلسفه وجودى آنها توجيه قلدرىها و زورگوييها بوده است اما در ماجراى لبنان رسواتر از هميشه عمل كردند. هفتهها گذشت و چشم خود را بر جنايات اسراييل بستند صدايى از سنگ مزار سازمان ملل به گوش نرسيد و تنها هنگامى به صدور قطعنامه 1701 اقدام كردند كه اسراييل را از باتلاقى كه گرفتار آن شده بود نجات دهند و در همين قطعنامه از حق مردم لبنان دفاع نكردند آنهم با تأخير چند هفتهاى كه دبيركل كوفى عنان گفت: با اين تأخير اعتبار جهانى سازمان ملل مخدوش شد كه به اعتقاد ما مخدوش بود. مواضع شوراى امنيت و سازمان ملل در مورد حقوق كشورها از جمله انرژى هستهاى ايران فاقد كمترين اعتبار است و متن اين قطعنامهها را حاكمان زورگوى آمريكا و… مىنويسند..
و اما امروز وظيفه دولتها و ملتهاى مسلمان است كه به كمك لبنان زخم خورده بشتابند و در بازسازى اين كشور اسلامى يارى دهند و مسؤوليت تاريخى و الهى خود را به انجام رسانند…
پاورقي ها:
تفريح سالم
انسان همچنان كه به غذا و نوشيدنى و خواب و استراحت و نظافت نياز دارد، همين طور به تفريح و سرگرمى سالم نيز نيازمند است. و هيچ عاقلى نمىتواند اين نياز فطرى و طبيعى انسان را انكار نمايد. حتى حيوانات نيز از اين قانون كلى استثنا نيستند ساعتى را در شبانه روز مشغول بازى و تفريح هستند از پرندگان هوا گرفته تا درندگان صحرا، از خزندگان گرفته تا موجودات و ماهيان دريا، هم صحنههاى زيبايى از تفريح و بازى را به نمايش مىگذارند، حتى درنده خوترين حيوانات مانند شير و پلنگ و گرگ، ساعتى را با فرزندان خويش در كنار هم به بازى و شادى و تفريح سپرى مىكنند.
انسان قطعاً در اين جهت بايد پيشگام باشد چرا كه انسان يك موجود فولادى و يك جسم بى جان نيست كه هر چه بخواهد كار كند، بلكه موجودى است داراى روح و روان، و روح نيز همچون تن و جسم خسته مىشود، همانگونه كه جسم با استراحت و خواب انرژى مصرف شده را تأمين مىكند، روح و روان نيز با تفريح و سرگرمى سالم شارژ شده دوباره نيرو مىگيرد.
تجربه و گذشت زمان نيز نشان داده است كه اگر انسان به كارهاى يك نواخت بدون وقفه ادامه دهد، و از سرگرمى و تفريح محروم باشد، بازده و راندمان كار بر اثر كمبود نشاط تدريجاً افت كرده، پايين مىآيد.
و امّا بر عكس پس از ساعاتى تفريح و سرگرمى آنچنان نشاط كار و تلاش در او ايجاد مىشود كه كمّيت و كيفيت كار هر دو فزونى پيدا مىكند، به اين جهت بايد گفت ساعاتى كه صرف تفريح و سرگرمى سالم مىشود نه تنها هدر نمىرود بلكه با رفع خستگى از روح و روان عامل تقويت و پيشرفت ساعات كارى و مطالعاتى انسان مىشود.(1) تفريح در قرآن
1- قرآن كريم درخواست برادران را از پدر در مورد حضرت يوسف اين چنين بيان مىكند: «ارسله معنا غداً يرتع و يلعب و انّا له لحافظون ؛ او را فردا با ما (به خارج شهر) بفرست تا غذاى كافى بخورد،(2) و بازى و تفريح كند و ما حافظ او هستيم.»(3)
وقتى برادران يوسف مسئله تفريح و گردش در صحرا و خوردن از گياهان را مطرح كردند. حضرت يعقوب اعتراض نكرد كه اين عمل شايسته يك جوان موحّد و وابسته به خانواده نبوّت نيست( بلكه از جنبه امنيتى اظهار نگرانى نمود) از اين بيان بخوبى استفاده مىشود كه به تفريح نظر مثبت داشته، بلكه امر مسلّمى بوده است در جامعه آن روز و امروز شهرنشينى، و فضاى بسته خانههاى شهرها، اين نياز را دوچندان كرده است.
2- در آيات متعددى از قرآن خداوند دستور داده در زمين سير كنيد(4) و درآن گردش كنيد از جمله فرمود: «و ميان آنها و شهرهايى كه بركت داده بوديم، آباديهاى آشكارى قرار داديم و سفر در ميان آنها را به طور متناسب(با فاصله نزديك) مقرر داشتيم (و به آنان گفتيم:) شبها و روزها در اين آباديها با ايمنى كامل، سفر و گردش كنيد.»(5)
3- آياتى كه دستور مىدهد در بين گياهان گردش كنيد و در كيفيت خلقت آنها دقت كنيد، از جمله فرمود: «اَوَلَم يروكم انبتنا فيها من كلّ زوجٍ كريمٍ؛ آيا آنان به زمين نگاه كردند كه چه قدر از انواع گياهان پر ارزش در آن رويانديم؟»(6)
نيز فرمود: «اولم يروا انا نسوق الماء الى الارض الجرر فنخرج به زرعاً تأكل منه انعامهم و انفسهم افلايبصرون؛ آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمينهاى خشك مىرانيم و به وسيله آن زراعتهايى مىرويانيم كه هم چهارپايانشان از آن مىخورند و هم خودشان تغذيه مىكنند، آيا نمىبينند؟!»(7)
و همين طور از انسانها خواسته شد كه به دريا نظر كنند و از انواع جنبندگان عبرت بگيرند، از جمله مىفرمايد: «در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و شد شب و روز، و كشتيهايى كه در دريا به سود مردم در حركتند، و آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده، و با آن، زمين را پس از مرگ زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده و (همچنين) در تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان مسخرند، نشانه هايى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مىانديشند.»(8)
منتهى قرآن در گردشها و تفريحها به دو نكته انسان را توجّه داده است .
1- تفريح، فقط گردش بدون انديشه و تفكر، و بدون عبرتگيرى و پندپذيرى نباشد، انسانهايى كه در صحراها و كنار درياهاو… گردش مىكنند و يا مسافرتهايى در شهرها و آثار باستانى دارند، با تفكّر و انديشه به آن محلهاى گردشى بنگرند، و از اين راه به عظمت خالق و صانع آنها پى برند. و همين طور از سرانجام شاهان و ظالمان و كاخهاى بجاى مانده از آنها درس عبرت بگيرند.
2- تفريح، باعث آلوده شدن انسان به گناهان ديگر نشود، دشمنان تلاش دارند ميادين ورزشى و تفريحى: محلّى براى آلوده كردن مردم، مخصوصاً جوانها باشد، و تا حدودى به اين امر موفق شدهاند، شاهدش اين است كه بيشترين بىحرمتىها را نسبت به مسائل دينى در پاركها، كنار درياها، و بعضى ميادين ورزشى، و مسير رفت و آمد اين مكانها مشاهده مىكنيم.
قرآن هشدار مىدهد كه به بهانه ورزش و تفريح و گردش، شما را نبرند، چنان كه برادران يوسف به بهانه تفريح او را بردند و به داخل چاه افكندند. يكى از مفسّران در اين زمينه مىگويد: «همانگونه كه برادران يوسف از علاقه انسان مخصوصاً نوجوان به گردش و تفريح براى رسيدن به هدفشان سوء استفاده كردند در دنياى امروز نيز دستهاى مرموز دشمنان حق و عدالت از مسأله ورزش و تفريح براى مسموم ساختن افكار نسل جوان سوء استفاده فراوان مىكنند بايد به هوش بود كه ابرقدرتهاى گرگ صفت در پوشش ورزش و تفريح، نقشههاى شوم خود را ميان جوانان به نام ورزش و مسابقات منطقهاى يا جهانى پياده نكنند.»(9) تفريح در روايات
در روايات نيز به امر تفريح سالم پرداخته شده، و سفارش شده كه ساعتى از زندگى را به لذّتهاى حلال و تفريحهاى سالم اختصاص دهد، على(ع) فرمود: «للمؤمن ثلاث ساعاتٍ، فساعة يناجى فيها ربّه و ساعةٌ يرمّ معاشه، و ساعةٌ يخلّى بين نفسه و بين لذّتها فيما يحلّ و يجمل و ليس للعاقل ان يكون شاخصاً الّا فى ثلاثٍ مرمّةٍ لمعاشٍ ، او خطوةٍ فى معادٍ او لذّةٍ فى غير محرمٍ؛(10) براى مؤمن (در شبانه روز) سه وقت است، زمانى براى (نيايش) و مناجات با پروردگارش، و زمانى براى تأمين معاش زندگىاش، و زمانى براى واداشتن نفس به لذّتهايى كه حلال و مايه زيبايى است. خردمند را نشايد جز آن كه در پى سه چيز حركت كند: (كسب حلال) براى تأمين زندگى، يا گام نهادن در راه آخرت، يا به دست آوردن لذّتهاى (حلال و) غير حرام.»
جالب اين است كه در برخى روايات، اين جمله اضافه شده است: «و ذلك عونٌ على سائر السّاعات؛(11) اين سرگرمى (و تفريح سالم) كمكى است براى ساير برنامهها» و در تعبير ديگر دارد: «و بهذه السّاعة تقدرون على الثّلاث السّاعات؛(12) و با اين ساعت (تفريح) نيرو مىگيريد بر انجام وظائف اوقات ديگر».
2- در برخى روايات عقل را به درخت پربارى تشبيه نموده و ثمره آن را نشاط و شادى مىداند، على(ع) فرمود: «اصل العقل القدرة و ثمرتها السّرور؛(13) ريشه عقل قدرت است و ميوه آن نشاط و خوشحالى» البته شادى و نشاط نيز اخلاق خوش و نرمى مىطلبد كه همان حضرت فرمود: «لايستعان على السّرور الّا باللّين؛(14) بر شادى و (نشاط) نمىتوان دست يافت مگر با نرمى (و خوشخويى).»
3- شادى و تفريحهاى سالم فرصتهايى است كه زمينه بهرهبردارى بيشتر از اوقات عمر را فراهم مىكند على(ع) فرمود: «اوقات السّرور خلسةٌ؛(15) اوقات شادى فرصتهاى لطيف است.»
4- عامل آرامش و راحتى، اميرمؤمنان(ع) فرمود: «بقدر السّرور بكون التنفيص؛(16) به ميزان شادى و نشاط راحتى و آرامش (فكرى) به دست مىآيد.»
5 – شادى (و تفريح) عامل غمزدايى است على (ع) فرمود: «السّرور يبسط النّفس و يثير النّشاط، الغمّ يقبض النّفس و يطوى الانبساط؛(17) شادى روح انسان را باز (و بلند پرواز نموده) نشاط را مىانگيزاند، غصّه نفس انسانى را در فشار قرار داده و در حصر نگاه مىدارد و فضاى نشاط را مىپيچد(و جمع مىكند)».(18)
در اسلام به مسائل تفريح تا آن جا اهمّيت داده شده كه يك سلسله مسابقات راحتى با شرط بندى اجازه داده، و برخى موارد را با عنوانهاى قابل تعظيم مورد تأكيد قرار داده است. الف: اسب و شتر دوانى
يكى از موارد تفريحات سالم كه شرط بندى و تعيين جايزه نيز در آن روا مىباشد، اسب دوانى است، تاريخ نشان داده كه قسمتى از اين مسابقات در حضور شخص پيامبراكرم(ص) و با داورى و نظارت او انجام مىگرفت، حتى گاه شتر مخصوص خود را براى مسابقهاى سوارى در اختيار ياران مىگذاشت. در روايتى از امام صادق(ع) چنين آمده است: «انّ النبىّ اجرى الابل مقبلةً من تبوك فسبقت الغضياء و عليها اسامة، فجعل النّاس يقولون سبق رسول اللّه(ص) و رسول اللّه يقول سبق اسامة؛(19) هنگامى كه پيامبر از تبوك بر مىگشت (ميان ياران خود) مسابقه شتر سوارى را مقرّر ساخت، پس غضيا(شتر معروف پيامبر اكرم(ص)) در حالى كه اسامة (بن زيد) بر آن سوار بود از همه پيشى گرفت، پس مردم (به خاطر اين كه شتر از آن پيامبر بود) صدا زدند پيامبر پيشى گرفت ولى رسول خدا(ص) مىفرمود: اسامة سبقت گرفت (و برنده شد)».
حضرت با جمله «سبق اسامة» فهماند كه سواركارى مهمّ است نه مركب و چه بسا مركب راهوارى كه به دست افراد ناشى بيفتد و كارى از آن ساخته نباشد.
گاه حتى خود حضرت شخصاً مسابقه مىداد، از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: عربى آمد نزد پيامبر اكرم(ص) و گفت آيا با اين شترت با من مسابقه مىدهى؟ «قال نعم فسابقه و الاعرابىّ فقال رسول اللّه انّكم رفعتموها فاحبّ اللّه ان يضعها انّ الجبال تطاولت سفينة نوحٍ(ع) و كانت جودىّ اشدّ تواضعاً بها فحبط اللّه فيها؛(20) حضرت فرمود: بلى پس اعرابى برنده شد، پيامبر اكرم(ص) آنگاه فرمود: شماها (بس كه شتر مرا تعريف كرديد و مبالغه نموديد) او را بالا برديد، ولى خداوند دوست مىدارد، كه او را پايين آورد، زيرا كوهها در طوفان نوح گردن كشى نمودند (براى فرود آمدن كشتى نوح) امّا كوه جودى بانهايت، تواضع را نشان داد، خداوند كشتى را در آن قرار داد(و اين افتخار ابدى نصيب او گرديد).»
حتّى در مسابقه اسب دوانى و شتر دوانى، شرط بندى و تعيين جايزه مىكردند:
ابن لبيد از انس بن مالك پرسيد آيا شما در زمان رسول خدا(ص) براى مسابقه شرط بندى مىكرديد، گفت: آرى «راهن رسول اللّه على فرسٍ فسبق فسرّ بذلك و اعجبه؛(21) رسول خدا روى اسبى كه داشت (براى مسابقه) شرط بندى كرد و مسابقه را برد و اين پيروزى باعث مسرّت و اعجاب آن حضرت شد.»
از امام ششم بازگو شده كه جمعى از مشركين به چراگاههاى مدينه به منظور دستبرد گوسفند آمدند: منادى اهل مدينه را به كمك خواست رسول خدا(ص) صداى او را شنيد براى دفع دشمن سوار اسبش شده ابوقتاده نخستين كسى بود كه از ياران پيامبر به او پيوست و سپس از اصحاب به آنها پيوستند و دشمن فرار كرده بود از آنها اثرى نيافتند.
ابوقتاده گويد به رسول خدا گفتم: حالا كه دشمن فرار كرده اگر موافقت فرماييد از فرصت استفاده نموده مسابقه اسب دوانى برقرار نمايى، رسول خدا(ص) جواب مثبت داد مسابقه آغاز شد در نتيجه آن حضرت از همه پيشى گرفت و رو به حاضرين كرد و فرمود: من از قريش هستم و اين اسب، اسب نجيب خوبى است.(22) 2- تيراندازى
مورد ديگر از تفريحات مجاز، مسابقه تيراندازى است.
رسول خدا(ص) هم عملاً در مسابقات تيراندازى شركت مىفرمود، و هم در مورد آن سفارش مىفرمود.
شيخ در مبسوط آورده كه روزى رسول خدا(ص) به جمعى از انصار عبور كرد كه مشغول تيراندازى بودند، حضرت نيز پيشنهاد فرمود كه در مسابقه تيراندازى با آنها شركت كند و فرمود: من با گروهى كه «ابن اردع» در آن است همكارى مىكنم، دسته مقابل با شنيدن گفتار حضرت از تيراندازى دست كشيدند و گفتند: گروهى كه رسول خدا در آن باشد هرگز مغلوب نمىشوند.
حضرت براى اين كه مسابقه تعطيل نشود، فرمود، من با هر دو گروه همكارى مىكنم مجدداً مسابقه شروع شدو پيامبر اكرم(ص) با هر دو گروه تيراندازى نمود.
علاوه بر شركت عملى، در سخنان خويش نيز به اين مسأله سفارش نموده است از جمله رسول خدا(ص) فرمود: «كلّ لهو المؤمن باطل الّا فى ثلاثٍ: فى تأديبه الفرس، ورميه عن قوسه و ملاعبته امرأته، فانّهن حق؛ هر لهو و بازى از مؤمن باطل است مگر در سه مورد: 1- در تربيت اسب (و اسب دوانى) 2- تيراندازى از كمانش (و مسابقه تيراندازى) 3- شوخى و بازى با همسرش، اين سه مورد حق (و روا) است.»
و امامان معصوم نيز تيراندازى مىكردند، و مهارت خاصى داشتند از جمله جريان مسابقه تيراندازى امام باقر(ع) است كه نقل شده هشام بن عبدالملك تصميم گرفت مسابقه تيراندازى ترتيب داده امام را در آن مسابقه شركت بدهد تا بلكه به واسطه شكست در مسابقه امام باقر(ع) در نظر مردم كوچك جلوه كند! به همين جهت پيش از ورود امام به قصر خلافت، عدهاى از درباريان را واداشت نشانهاى نصب كرده مشغول تيراندازى شوند. امام باقر(ع) وارد مجلس شد و اندكى نشست ناگهان هشام رو به امام كرد و چنين گفت: آيا مايليد در مسابقه تيراندازى شركت نماييد؟ حضرت فرمود: من ديگر پير شدهام وقت تيراندازيم گذشته است، مرا معذور دار، هشام اصرار و پافشارى كرد و امام را سوگند داده و همزمان، به يكى از بزرگان بنى اميّه اشاره كرد كه تير و كمان را به آن حضرت بدهد. امام دست برد و كمان را گرفت و تيرى در چلّه كمان نهاد و نشانهگيرى كرد و تير را درست به قلب هدف زد، آنگاه تير دوم را به كمان گذاشت و رها كرد و اين بار تير در چوبه تير قبلى نشست و آن را شكافت، تير سوم نيز به تير دوم اصابت كرد و به همين ترتيب نه تير پرتاب نمود كه هر كدام به چوبه تير قبلى خورد!
هشام بى اختيار گفت: آفرين برتو اى اباجعفر! تو سرآمد تيراندازان عرب و عجم هستى، چگونه مىگفتى پير شدهام؟… حضرت فرمود: مىدانى اهل مدينه به تيراندازى عادت دارند، من نيز در ايام جوانى مدّتى به اين كار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها كردم، امروز چون تو اصرار كردى ناگزير پذيرفتم.(23) 3- شنا
يكى ديگر از سرگرمىهايى كه در روايات به آن سفارش شده شنا است، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «خير لهو المؤمن من السّباحة، و خير لهو المرأة المفزل؛(24) بهترين لهو و بازى مؤمن شنا كردن است و بهترين لهو و بازى زن (مؤمنه) بافندگى است.» 4- گردش در صحرا و باغات
نمونه ديگر از تفريحات سالم گردش در صحرا، باغات، مزارع كشاورزى و كلّاً در فضاى سبز است. گردش در چنان محيطى غم انسان را مىزدايد، شاعر عرب با استفاده از روايات اين جمله را گفته:
ثلاثة يذهبن عن قلب الحزن
والماء و الخضرا و الوجه الحسن
سه چيز(غم را) از قلب محزون مىبرد، آب (و دريا) فضاى سبز و صورت (نورانى) و نيكو.
اين بخش نيز هم مورد سفارش معصومان قرار گرفته و هم عملاً خود حضرات از چنين تفريحى استفاده مىبردند از جمله:
1- عمرو بن حريث مىگويد: به محضر امام صادق(ع) شرفياب شده و او را در منزل برادرش عبداللّه پيدا كردم. عرض كردم: «جعلت فداك ما حوّلك الى هذا المنزل فقال طلب النّزهة؛(25) فدايت بشوم چه باعث شد به اين جا آمديد؟ فرمود: براى تفريح نمودن.»
2- ابراهيم بن ابى محمود روايت مىكند. حضرت امام رضا(ع) در جمعى از ما پرسيد؟ چه نوع خورشتى بهتر و پراستفادهتر است؟ جمعى گفتند: گوشت و بعضى گفتند: روغن زيتون و بعضى ديگر گفتند: روغن بهتر است، فقال (ع): لابل الملح لقد خرجنا الى النّزهة لنا و نسى الغلمان الملح فما انتفعنا شىءٌ حتّى انصرفنا؛(26) پس حضرت فرمود: نه (هيچ از آنچه گفته شد نيست) بلكه نمك (مفيدترين است) براى اين كه روزى ما(با جمعى) براى تفريح و سياحت(از شهر) خارج شديم و غلامان نمك را فراموش كردند: پس از چيزى (كه از خوردنىها همراه داشتيم) بهره نبرديم و استفاده نكرديم تا آنكه (همانطور) برگشتيم.»
ابن سكيت مىگويد: «خرجنا نتنزّه اذا خرجوا الى البساتين؛ خارج شديم براى تفريح، وقتى گفته مىشود كه براى (ديدن) باغات و بوستان خارج شوند.(27)
موارد فوق و غير آن نشان مىدهد كه يكى از موارد تفريح (و شايد بهترين مورد) رفتن به باغات و فضاى سبز اطراف شهر است، منتهى حدود شرعى مراعات شود و از كارهاى خلاف شرع پرهيز شود. امام رضا(ع) مىفرمايد: «از لذائذ دنيا نصيبى براى (كاميابى) خويش قرار دهيد و تمنّيات دل را از راههاى مشروع و حلال برآوريد و (مراقبت كنيد كه) مردانگى و عزتتان آسيب نبيند و دچار اسراف نشويد و با اين تفريحات سالم به زندگى دنيا مدد رسانيد.(28) 5 – مزاح و شوخى با برادران دينى
از ديگر تفريحات كه مجاز شمرده شده شوخى و مزاحهايى است كه از نزاكت خارج نباشد. و مرز شخصيّت انسان را نيز نشكند و همين طور حدود شرعى در آن مراعات شود.
در روايت آمده كه: «كان يمزح و لايقول الّا حقّاً؛(29) رسول خدا(ص) مزاح مىكرد و غير از حق نمىگفت.»
و نمونههايى از مزاح آن حضرت در تاريخ نقل شده است: از جمله روزى به يك زنى از طايفه اشجع فرمود: پيرزنها به بهشت وارد نمىشوند، زن به گريه افتاد بلال حبشى علّت گريه را پرسيد بعد از اين كه متوجه شد نزد رسول خدا(ص) رفت، حضرت فرمود: سياهها هم به بهشت راه ندارند او هم شروع كرد به گريه، هر دوى آنها را عبّاس عموى پيغمبر ديدار كرد و مسأله را به عرض پيامبر اكرم(ص) رساند، حضرت فرمود: پيرمردها هم به بهشت راه ندارند، او نيز ناراحت شد، سپس حضرت همه آنها را احضار كرد و فرمود: اهل بهشت همه جوان و بى مو و آراستهاند و اضافه نمود كه: «انّهم يدخلون الجنّة شبّاناً منورّين؛(30) آنها به صورت جوان و نورانى وارد بهشت مىشوند.» و همين طور بلال نيز گاهى شوخى و مزاح مىكرد.
و خود پيامبر اكرم(ص) نيز فرمود: «انّى لامزح ولااقول الّا حقّا؛(31) من شوخى مىكنم و جز واقع و حق نمىگويم.»
در جاى ديگر فرمود: «المؤمن دعبٌ لعبٌ والمنافق قطب غضب؛(32) مؤمن مزاح كننده و بازى كن است منافق ترش رو و خشمگين است.»
امامان معصوم نيز به اين مسئله سفارش نمودهاند، و خود نيز گاهى مزاح مىفرمودند:
يونس شيبانى مىگويد، امام صادق از من پرسيد: «كيف مداعبة بعضكم بعضاً قلت قليلاً، قال: هلّا تفعلوا فانّ المداعبة من حسن الخلق و انّك لتدخل بها السّرور على اخيك و لقد كان النّبى يداعب الرّجل يريد ان يسرّه؛(33) چگونه است شوخى و مزاح شما با (برادران دينى و) ديگران، گفتم: خيلى كم. فرمود: چرا(در اين كار سستى و كم كارى مىكنيد و) انجام نمىدهيد. براستى شوخى و مزاح از شاخههاى حُسن خلق است و تو با اين عمل شادى در قلب برادر(دينى) خود وارد كنى. رسول خدا(ص) اين گونه بود كه هرگاه مردى را مىخواست خوشحال كند با او شوخى مىكرد.» 6- تفريح در خانواده و با خانواده
نوعى ديگر از تفريحات سالم، تفريحاتى است كه در منزل با اهل و عيال، و با همراه آنها به مسافرت رفتن و به بيرون از شهر رفتن انجام مىگيرد، اين بخش در سه قسمت بيان مىشود. الف: همراه با خانواده در خارج از شهر و باغات
رفتن به تفريح گاهها هميشه مجرّدى و همراه رفقا و دوستان نبايد باشد، گاه لازم است خانواده را از اين تفريحات بهرهمند سازيم، چنان كه معصومان ما اين گونه بودند، اگر گاهى همراه دوستان و رفقاى خويش به تفريح مىرفتند زمانى نيز دست زن و بچه را گرفته به خارج از شهر براى تفريح مىرفتند.
ابى بصير از امام صادق(ع) روايت مىكند، كه رسول خدا(ص) روزى به در خانه فاطمه(س) آمد و او را سوار الاغ كرده و به على و حسن و حسين (عليهم السلام)هم دستور داد كه از شهر مدينه همراه او خارج شوند هنگامى كه از ديوارهاى شهر فاصله گرفتند سر دو راهى رسيدند رسول خدا(ص) دست راست را انتخاب كرد تا رسيدند به محلى كه در آنجا درخت خرمايى وجود داشت رسول خدا(ص) گوسفندى خريد كه در يكى از گوشهايش نقطههاى سفيد داشت و دستور داد آن را ذبح نمودند و آن را پختند.(34) ب: شوخى و بازى با همسر
مورد ديگر از تفريح سالم كه بايد به آن توجّهى جدّى شود، و مناصب و مقامهاى علمى و سياسى و…مانع آن نگردد توجّه ويژه به همسران و شوخى و تفريح با آنهاست.
در روايت متعددى به اين امر اشاره شده است كه نشان دهنده اهميت آن است از جمله:
1- رسول خدا(ص) فرمود: هر لهوى از مؤمن باطل است مگر در سه مورد، تأديب و تربيت اسب (سواركارى) تيراندازى «و ملاعبته امرأته؛ و بازى كردن مؤمن با همسرش، اين موارد حقّند.»(35)
2- همان حضرت فرمود: «كل شىءٍ ليس من ذكر اللّه لهوٌ و لعبٌ الا ان يكون اربعةً: ملاعبة الرّجل امرأته…؛(36) هر چيزى غير از ياد خدا لهو و بازى است، جز چهار چيز (كه تفريح سالم شمرده مىشود) شوخى و بازى مرد با همسرش، تربيت اسب، تيراندازى، و ياد دادن شنا».
3- امام باقر(ع) فرمود: «لهو المؤمن فى ثلاثة اشياء: التّمتّع بالنساء…؛ لهو و تفريح مؤمن در سه چيز است بهره ورى و لذّت بردن از زنان، شوخى با برادران (دينى) و نماز شب.»(37) ج: بازى با كودكان
از جمله تفريحاتى كه هم براى خود انسان مفيد است و هم كودكان، بازى با كودكان و به بازى گرفتن آنهاست پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من كان عنده صبىّ فليصاب له؛(38) هر كس كودكى نزد اوست پس بايد با او كودكانه رفتار كند.»
چون كه با كودك سرو كارت فتاد
پس زبان كودكى بايد گشاد
حتّى شخص پيامبر اكرم(ص) با آن همه عظمت با كودكان بازى مىكرد، جابربن عبداللّه گويد: «دخلت على النّبىّ(ص) و الحسين و الحسن على ظهره و هو يحبثو لهما و يقول نعم الجمل جملكما و نعم العدلان انتما؛(39) بر رسول خدا وارد شدم در حالى كه حسن و حسين سوار پشت رسول اللّه بودند وى پشت خود را خم كرده بود(مانند حالت ركوع) براى آن دو مىفرمود: بهترين شتر، شتر شما است و بهترين سواره شما هستيد.»(40) و عمربن خطاب مىگويد: حسن وحسين را بر دوش رسول خدا(ص) ديدم، گفتم چه اسب خوبى داريد؟ رسول خدا(ص) فرمود: «چه سواران خوبى هستند آن دو». 7- نماز شب و ارتباط با خدا
از مهمترين موارد تفريح سالم كه نشاط درونى عميق و انبساط روحى پايدار در انسان ايجاد مىكند دعا و مناجات و ارتباط با خداى متعال است. او كه قدرت و علم و كرم بىنهايت دارد، كه هر كس به درياى رحمت و ياد او وصل شود انبساط روحى گستردهاى پيدا مىكند، در بين ارتباطات با خدا نماز شب از جايگاه و منزلت خاصى برخوردار است.
در روايت پيش گفته از حضرت باقر(ع) چنين مىخوانيم: «لهو المؤمن فى ثلاثة اشياء…و الصّلوة بالليل؛ لهو و تفريح مؤمن در سه چيز است، بهرهورى از زنان، شوخى با برادران و خواندن نماز شب.»
راز اين كه نماز شب باعث نشاط درونى مىشود، يكى اين است كه خدا نماز شب خوانها را دوست مىدارد و با بشاشت و نشاط و بشارت با آنها برخورد مىكند، رسول خدا(ص) فرمود: «ثلاثة يحبّهم اللّه و يضحك اليهم و يستبشرون بهم… و الّذى له امرأة حسناء و فراشٌ لهن حسن فيقوم من الليل فبذر شهوته فيذكرنى و يناجينى ولوشاء رقد؛ سه گروه را خداوند دوست مىدارد و با آنها با خنده (و نشاط) برخورد نموده آنها را (به بهشت) بشارت مىدهد… و كسى كه براى او زن زيبايى است و بستر نرم و (گرم و) و نيكو دارد (با اين حال) پس شب بر مىخيزد و شهوت خويش را رها نموده مرا ياد نموده و با من مناجات مىكند و (با اين كه) اگر مىخواست مىتوانست بخوابد.»(41)
و نكته ديگر اين كه نماز شب باعث صحّت و سلامتى انسان مىشود، و اين خود در شادى و نشاط انسان نقش دارد، على(ع) فرمود: «قيام الليل مصحّة للبدن و مرضاةٌ للرّبّ عزّ و جلّ و تعرّض للرّحمة و تمسّك باخلاق النبييّن؛(42) برخاستن در شب (براى نماز) باعث سلامتى بدن، خشنودى پروردگار عزيز و جليل، در معرض رحمت الهى قرار گرفتن و (باعث) چنگ زدن به اخلاق انبياء مىشود.»
تذكّر اين نكته ضرورى است آنچه مورد اشاره قرار گرفت نمونههايى از تفريحات سالم بود كه در منابع دينى آمده و گرنه تفريحات سالم منحصر به اين موارد نيست هر قوم و ملّتى متناسب با فرهنگ خويش از ورزشها و تفريحاتى برخوردارند، كه اگر خلاف دستورات شرعى نباشند، و گناهى در آن انجام نگيرد مورد تأييد اسلام نيز مىباشد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1- ر ك تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، دارالكتب الاسلاميّه، ج 9، ص 334 ؛ شعارهاى فضيلت، محمد باقر مدرس، انتشارات سوره، اول 1374، ج 4، ص 231 با تغيير و اضافات. 2- يرتع يعنى علف خوارى از گياهان صحرايى و شيره درختان، و به معناى فراوان خوردن نيز آمده، تفسير نمونه، همان، ص 330، و ستارههاى فضيلت، همان ص 231. 3- سوره يوسف، آيه 12. 4- سوره آل عمران، آيه 137، سوره انعام، آيه 11، سوره نمل، آيه 36. 5- سوره سبأ، آيه 17 – 18. 6- سوره شعراء، آيه 7. 7- سوره سجده، آيه 27. 8- سوره بقره، آيه 164. 9- تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، دارالكتب الاسلاميه، 1370، ج 9، ص 336. 10- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 724، حكمت 390. 11- تفسير نمونه، ص 334، ستارههاى فضيلت، همان، ص 232. 12- بحار، ج 78، ص 346، حديث 6. 13- محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، بيروت، دارالحديث، دوّم، 1419، ج 3، ص 1290 روايت 8457. 14- همان، روايت 8456. 15- همان، روايت 8451. 16- همان، 8452. 17- همان، ص 1290، حديث 8448. 18- شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ص 596، به نقل از تفسير نمونه، ج 9، ص 335. 19- سفينة البحار، ج 1، ص 596. 20- حرّ عاملى، وسائل الشيعه، داراحياء التراث العربى، ج 2، ص517. 21- همان، ج 13، ص 346. 22- شيخ طوسى، مبسوط، بحث سبق و رمايه، به نقل از ستارههاى فضيلت، همان، ص 245 – 246. 23- ميزان الحكمه، همان، ج 7، ص 2804، روايت 18368. 24- محمد بن جرير بن رستم الطبرى، دلائل الامة، نجف، منشورات المطبعة الحيدريّه، 1383ه.ق، ص 105 و ر ك سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، ص 340 – 341. 25- ميزان الحكمه، همان، ج 7، ص 2804. 26- اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 3، ص 36. 27- شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 584. 28- ستارههاى فضيلت، همان، ج 4، ص 24. 29- بحار، ج 78، ص 346 «اجعلوا لانفسكم حظّا من الدّنيا باعطاءها ماتشتهى من الحلال و مالا ثلم المروة و الاسرف فيه و استعينوا بذلك على لهو الدّنيا.» 30- بحارالانوار، ج 16، ص 294. 31- همان، ص 294، حديث 95. 32- همان، ج 16، ص 296. 33- همان، ج 77، ص 153. 34- همان، ج 16، ص 298؛اصول كافى، ج 2، ص 662. 35- بحارالانوار، ج 76، ص 192، حديث 13 با تلخيص. 36- ميزان الحكمه، همان، ج 7، ص 2804 و روايت 18368. 37- همان، روايت 18370. 38- همان، روايت 18367. 39- وسايل، همان، ج 15، ص 203. 40- بحارالانوار، همان، ج43، ص 285. 41- الدّر المنثور، ج 2، ص 383، به نقل از ميزان الحكمه، همان، ج4، ص 1654 روايت، 10755. 42- همان، روايت 10759.
بايستههاى خدمتگزارى به خلق خدا
مقدمه
قرآن كريم و ائمه معصومان براى خدمت شايسته به بندگان خدا، شرايط و بايدهايى را در نظر گرفتهاند كه عمل به آنها توسط كارگزاران نظام اسلامى و مردم خدمتگزار، مىتواند به خدمتى شايسته و مطلوب الهى و خدمتى كارآمد در مسير حل معضلات جامعه اسلامى بينجامد.
الف: انگيزه خدمت گزارى
1) خدمت خالصانه، نه سودمدارانه
خدمتگزارى از توصيههاى هر نظام ادارى به كاركنانش است. با اين تفاوت كه اكثر نظامها از خدمتگزارى اهدافى سودمدارانه در مسير منافع و قدرت خود دارند و خدمت ابزار استعمار مدرن است. بنابراين هرگاه منافع حاكمان در خطر باشد، از خدمت چشم مىپوشند و همه چيز را فداى بقاى قدرت مىكنند، اين نوع خدمت همواره در لايه رويى و امور دنيايى متوقف مىشود و چون نوعى رياكارى است به لايههاى زيرين تعاملات اجتماعى و نيز لايههاى اصلى (امور معنوى و دينى) نفوذ نمىكند، اما در انديشه قرآنى خدمت با انگيزه الهى و خالصانه صورت مىگيرد «اى رسول ؛نزديك است كه اگر امتت به قرآن ايمان نياورند، جان خود را از شدت حزن و تأسف بر آنان هلاك سازى»(1)و «همانا رسولى از جنس شما براى هدايت خلق آمده كه از شدت محبت و نوع پرورى، فقر و پريشانى و جهل و فلاكت شما بر او سخت مىآيد و بر آسايش و نجات شما بسيار حريص و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است».(2)
با اين ديدگاه آنچه مهم است الهى بودن خدمت است به حجم و گستره آن، لذا گاهى يك نگاه مىتواند عبادت شمرده شود. امام سجاد (ع) فرمود: «نظر المؤمن فى وجه اخيه المؤمن للمودّة و المحبّة عبادة ؛(3) نگاه مؤمن به صورت برادر مؤمنش از روى دوستى و محبت عبادت است.» و آنگاه كه به رسول خدا گفتند: دو مرد بنى اسرائيلى هستند يكى نماز واجب را مىخواند و سپس مىنشيند و خوبىها را به مردم ياد مىدهد و ديگرى روز را روزه مىگيرد و شب را عبادت مىكند، رسول خدا فرمود: برترى اولى بر دومى مثل برترى من بر كمترين شماست.(4) در اين سخن رسول خدا ارزش خدمت دينى و معنوى را بسيار فراتر از عبادت صرف مىداند. قرآن كريم بارها خدمت ريا كارانه را نكوهش مىكند و بر خدمت الهى، موحّدانه و خالصانه تأكيد مىورزد.
«والّذين ينفقون اموالهم رئاء الناس و لا يؤمنون بالله و لاباليوم الاخر… ؛(5) و كسانى كه اموالشان را براى نشان دادن به مردم انفاق مىكنند و به خدا و روز پسين ايمان نمىآورند.»
مثال آنچه در اين زندگى دنيا مصرف (انفاق) مىكنند، مانند مثال بادى است كه در آن سوزندگى است كه بر كشتزار گروهى كه بر خودشان ستم كردهاند بوزد و آن را نابود سازد و خدا به آنان ستم نكرده و ليكن برخود ستم كردهاند.(6) بر اين اساس هرچند ممكن است كارگزارى تمام عمر خود را هم به مردم خدمت كند، اما چون انگيزه الهى در كارش نبوده، گويى به كشتزارى كه يك عمر برايش صرف كرده، آتش انداخته و همه را خود از بين برده است.
تفسير اين آيه را در اين كلام امام زين العابدين (ع) بجوييم كه فرمود: حق صدقه و زكاتى كه مىدهى اين است كه بدانى آن (پس اندازى نزد پروردگارت) و امانتى است كه شاهد نمىخواهد.(7) 2) بى چشم داشت بودن
وقتى كارگزاران اسلامى هدفشان از خدمت كسب رضايت الهى باشد، مسلم است كه از مردم انتظارى نخواهند داشت. مراجعه به آيات قرآن كريم نشان مىدهد هيچ كدام از پيامبران در مقابل خدمات گسترده دينى و معنوى خود اجرى از كسى نخواستهاند و تنها چشم داشت آنان از خدا بوده است. تنها از رسول اكرم (ص) در 8 آيه قرآن اجر نخواستن نقل شده است،(8) مانند «قل لا اسئلكم عليه اجراً ان هو الاذكرى للعالمين».(9)
3) قدرت طلب نبودن و شايستهسالارى در خدمتگزارى
اگر انگيزه از حكومت، مديريت و كارگزارى الهى باشد، مسابقه و پيشى گرفتن در كسب مقامها هم براى كسب محبوبيت الهى بيشتر و مغفرت الهى خواهد بود. «و خدا و فرستاده را اطاعت كنيد باشد كه شما مشمول رحمت شويد و بر همديگر پيشى بگيريد به سوى آمرزش از پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن آسمانها و زمين است.»(10) بنابراين هدف كارگزاران كسب رضاى الهى از طريق خدمت است پس اگر كسى را بشناسد كه بهتر از آنها بتواند خدمت رسانى كند، بايد اين مقام را به او بسپارد. رسول خدا فرمود: «هر كس عهده دار فردى از مسلمانان شود در حالى كه مىداند از او سزاوارتر و آگاهتر به قرآن و نسبت پيامبر هست، اين كار را به او نسپارد، به يقين به خدا و رسول خيانت كرده است.»(11)
اين سخن از مقام معظم رهبرى هم قابل توجه است: خصوصيت ديگر هم مخصوص من و شماست، يعنى مايى كه به خاطر مسئوليت هامان حوزه اقتدارى داريم، چه كوچك چه بزرگ، اين مضمون آيهاى است كه تلاوت كردم، «تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علواً فى الارض و لافساداً ؛دنبال استعلا و سلطه جويى و برترى جويى بر مردم نباشيم. اين كار سخت است. اما ممكن و لازم است، سلطه جويى آفتى است كه قدرت مداران عالم را هميشه تهديد كرده و بسيارى را لغزانده است. ما كه قوىتر از آنها نيستيم، بايد مواظب و مراقب باشيم تا نلغزيم. از امير المؤمنين (ع) نقل شده است كه فرمود:…اين آيه اصلاً براى قدرتمندان و ولات و مسئولان است. از رؤساى سطح بالا گرفته تا مديريتهاى ميانى و تا هر كجا كه حوزه اقتدارى وجود دارد. بعضى تصور مىكنند قدرت يا ثروت ذاتاً شرّ است، در حالى كه اين طور نيست… ما از اين قدرت چگونه استفاده مىكنيم اگر استفاده خوب كرديم، خير است.اگر در خدمت مردم قرار داديم، خير است. اگر در خدمت ترويج اخلاق و معنويت و صلاح و رستگارى انسانها قرار داديم، خير است».(12)
ب: بايدهاى خدمتگزارى در عمل
1- سرعت در خدمتگزارى
تفسيردقيق آيه «سارعوا الى مغفرة من ربكم»(13)را بايد در كلام رسول خدا جست و جو كرد و به عنوان يكى از مصاديق مهم سرعت در غفران به تسريع خدمت رسانى كارگزاران اشاره نمود. رسول خدا مىفرمود: از سكوت و بى توجهى اهانتآميز بپرهيزيد. به اينكه يكى از شما فرمانده يا كارگزارى باشد، آنگاه زنان بى شوهر، يتيم و مسكين به شما مراجعه كنند و بگوييد منتظر باش تا رسيدگى كنم و آنها را به ذلت و خوارى واگذاريد، و خواسته شان را انجام ندهيد و حتى چيزى هم نگوييد كه بروند و سپس فردى پولدار و با موقعيت بيايد، بلافاصله او را در كنار خود بنشانيد و از درخواستش بپرسيد و بى درنگ دستور رسيدگى دهيد».(14) اين حديث علاوه بر تأكيد بر اصل سرعت در خير، به تبعيض قائل نشدن در سرعت در خدمت رسانى هم تأكيد فراوان دارد. دستور امام على (ع) هم به كارگزارانش همين بود «ومنها اصدار حاجات الناس يوم ورودها عليك…؛(15)از آنها (وظايف مخصوص زمامداران) برطرف كردن نيازهاى مردم در روز ورودش به تو است». 2) توجه به آسيب پذيرها
خداوند توجه به ضعفا و مستمندان و درماندگان را به طور جدّى در آيات الهى نشان داده است،(16) مانند «والذين استجابوا لربّهم و اقاموا الصلاة و امرهم شورى بينهم و مما رزقناهم ينفقون»(17) و «ان الذين يأكلون اموال اليتامى ظلماً انّما يأكلون فى بطونهم ناراً و سيصلون سعيراً؛(18)در حقيقت كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مىخورند جز اين نيست كه آتش در درونشان مىخورند و به زودى در شعله فروزان در آيند» و «و آت ذاالقربى حقّه والمسكين و ابن السبيل…»(19)ترجمان اين آيات را در بعد حكومتى آن در اين سخن رسول (ص) مىشنويم: «ابلغونى حاجة من لا يستطيع ابلاغ حاجته…نياز كسى را كه خودش نمىتواند، به من برسانيد. كسى كه نياز حاجتمندى را كه ناتوان است، به حاكمى رساند، خدا او را روز قيامت بر صراط، ثابت قدم نمايد».(20) امام على (ع) هم مىفرمود: از يتيمان خردسال و پيران سالخورده كه راه چارهاى ندارند و دست نياز برنمى دارند، پيوسته دلجويى كن كه مسئوليتى سنگين بر دوش زمامداران است، گرچه حق تمامش سنگين است، اما خدا آن را بر مردمى آسان مىكند كه آخرت مىطلبند، نفس را به شكيبايى وا مىدارند و به وعدههاى پروردگار اطمينان دارند. پس بخشى از وقت خود را به كسانى اختصاص بده كه به تو نياز دارند تا شخصاً به امور آنان رسيدگى كنى و در مجلس عمومى با آنان بنشين و در برابر خدايى كه تو را آفريده، فروتن باش و سربازان و ياران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور كن تا سخنگوى آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفت و گو كند».(21) 3) شكيبايى در مسير خدمتگزارى
رسول اكرم (ص) كه عظيمترين خدمات مادى و معنوى را براى مسلمانان به ثمر رساند در آيات فراوانى دعوت به صبر در مسير مذكور شده است. حضرت به خاطر تحمل تكذيب مخالفان،(22) دعوت به صبر مىشد و تحمل وى در برابر تبعيد و اخراج از مكه،(23) نسبت سحر و ديوانگى،(24) گمراه خواندن و فريب خوردن،(25) شاعر داشتن،(26) و… در دههاآيه مورد تأكيد قرار گرفته است. امام على (ع) در پرتو همين آيات و سيره عملى رسول خدا مىفرمود: «انصفوا الناس من انفسكم و اصبروا لحوا ئجهم فانكم خزّان الرعية و وكلاء، الامّة ؛(27)در روابط خود با مردم انصاف داشته باشيد و در برآوردن نيازهايشان شكيبا باشيد. همانا شما خزانه داران مردم و نمايندگان ملت هستيد». وامام سجاد (ع) هم هرگاه نيازمندى نزدش مىرسيد مىفرمود: «آفرين بر كسى كه بار مرا به آخرت حمل مىكند».(28) 4) محبت و تواضع به مردم
آيات قرآن سيمايى مهربان، متواضع و با محبت از رسول خدا(ص) ترسيم مىكنند. در يك جا او را به طرد نكردن مؤمن فقير فرا مىخواند،(29) دعوت به تحقير نكردن يتيم مىكند،(30) از او مىخواهد نيازمند را نراند،(31) در سايه رحمت الهى مهربان است،(32) با مؤمن گنهكار برخورد شايسته داشته باشد،(33) مردم را ملاحظه مىكند،(34) و… خداوند از رسول اكرم مىخواهد بال (عطوفت و فروتنى) خود را براى مؤمنان پيرو فرود آورد.(35) خفض جناح نشانه تواضع است و بايد رابطه پيشوايان با امت متواضعانه باشد.(36) امام على (ع) از مالك اشتر بال گسترى، فروتنى و نرمخويى با مردم را مىخواهد.(37)
در آيهاى ديگر رهبرى مهربانانه پيامبر با مردم را ناشى از رحمت الهى مىداند «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك»(38)از نگاه قرآن اين محبت البته دو طرفهاى است. آموزههاى علوى نشان مىدهد كه اساس رابطه كارگزار با مردم بايد همين محبت الهى باشد، لذا حتى اگر ناتوان از خدمت هم شد، بايد رحمت و عطوفت را از وى دريغ نكند. «رحمت به مردم را در دل خود جاى بده و به آنها احسان و نيكى كن…» و «وقتى از كمك به ضعيفان بازماندى، مهر و محبت تو آنان را فرا گير شود».(39) 5) امانتدارى در خدمت
از شرايط مهم قرار گرفتن در مقام كارگزارى و خدمتگزارى، رعايت امانتدارى است و كارگزار بايد به عنوان يك امانت به قدرتى كه به او سپرده شده نگاه كند و از آن فقط براى خدمت سود برد. از اين روى حضرت يوسف وقتى مىخواهد خود را براى خزانه دارى معرفى كند، مىگويد:
«اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم؛ مرا بر منابع اين سرزمين بگمار كه نگهبانى دانايم».(40) و اين در حالى بود كه قبل از آن سلطان مصر به وى گفته بود تو امروز نزد ما جايگاه دارى و درستكار و امين هستى.»(41)اگر چنين ديدگاهى بين حاكمان و كارگزاران جريان پيدا كند و به قدرت به عنوان ابزار خدمت بنگرند هرگز از آن به نفع نزديكان سوء استفاده نخواهد كرد. امام على(ع) مىفرمود: «زمامداران، خواص و نزديكانى دارند كه خود خواه و چپاولگر و در معاملات بى انصاف اند ريشه ستمگاريشان را با بريدن اسباب آن بخشكان و به هيچ كدام زمين واگذار مكن و چنان رفتار كن كه قراردادى به سودشان بسته نشود كه به مردم ضرر رساند.»(42)و مىفرمود «براى عموم زيردستانت آنچه را براى خود و خانواده ات مىپسندى، دوست بدار»،(43) و از كارگزارش مىخواست به همگان يكسان نگاه كنند تا بزرگان در آنان طمع نكنند و ناتوانان از اجراى عدالت نااميد نشوند.(44) در همين فضاى فكرى است كه كارگزاران امكانات بيت المال را هم به عنوان ابزار اختصاصى خدمت خواهند نگريست و معناى واقعى استفاده اختصاصى ممنوع را با جان و دل خواهد فهميد. امام على(ع) چه زيبا فرمود: «نوك قلمهايتان را نازك كنيد، از زياده نوشتن بپرهيزيد زيرا اموال مسلمانان قبول ضرر نمىكند.»(45) 6) خدمت با كيفيت برتر
آنچه باعث شد اهل بيت (ع) به «مقام نيكوكاران» برسند، انفاق و بخشش از بهترين چيزها بود. آنان با اينكه روزه بودند ضرورىترين مواد حياتى يعنى غذايشان را به فقير و اسير و يتيم دادند.(46) به عنوان نمونه ديگر امام حسين (ع) مىفرمود: چون من شكر دوست دارم، از آن هم انفاق مىكنم و خدا فرموده است «لن تنالوا البرّ حتى تنفقوا مما تحبون ؛(47) هرگز به مقام نيكوكاران نمىرسيد مگر از آنچه دوست داريد، انفاق كنيد.»(48) بنابراين حاكمان و كاركنان نظام اسلامى بايد بالاترين توان خود را به كارگيرند و بهترين نوع خدمت را به مردم تقديم كنند تا مصداق (انفاق كنندگان از دوست داشتنىترينها) شوند. 7) منت نگذاشتن بر مردم
اگر مقام خدمتگزارى نعمتى الهى براى فرصت خدمت و كسب قرب الهى شده ديگر منت گذاشتن بر مردم معنايى ندارد و آن كه به خاطر خدمات مديريتى و خود به مردم منت مىگذارد عملاً نشان مىدهد كه خدمات او براى كسى جز خدا بوده است و روشن مىشود كه تمام آنچه انجام داده از بين رفته و چيزى براى آخرت ذخيره نشده است.(49) امام خمينى (ره) مىفرمود: «اين طبقه هستند كه به ما الآن منت دارند و از اول منت داشتند. همينها بودند كه هيچ توقعى هم ندارند… ما را اينها آوردهاند و وكيل كردهاند… ما بايد ولى نعمت خودمان را از آن قدردانى كنيم و خدمت كنيم.»(50) رهبر انقلاب هم معتقد است: «مسئولان بايد كار را با دل سوزى براى مردم انجام بدهند بايد بدون منت انجام بدهند و مُراجع خود را احترام و تكريم كنند، آنها را تحقير نكنند، بر آنها منت نگذارند…»(51) از امام سجاد (ع) روايت شده است كه فرمود: «به خاطر صدقه بركسى منت نگذار، زيرا قدمى به سود خود برداشتهاى اگر منت بگذارى، در امان نيستى كه روح صدقه گيرنده را آزرده و خود را معيوب كردهاى، زيرا اين كار تو نشانه آن است كه صدقه را به خاطر خود ندادهاى و گرنه به كسى منت نمىگذاشتى.»(52) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره كهف، آيه 6. 2. سوره توبه، آيه 128. 3. تحف العقول، ص 282. 4. ميزان الحكمة، ح 13824. 5. سوره نساء، آيه 38 و سوره توبه، آيه 53-55. 6. سوره آل عمران، آيه 117. 7. تحف العقول، ص 259. 8. سوره انعام، آيه 90، سوره يوسف، آيه 104، سوره مومنون،آيه 72، سوره فرقان، آيه 57، سوره نساء، آيه 47، سوره قلم، آيه 46. 9. سوره انعام، آيه 90. 10. سوره آل عمران، آيه 132 – 133. 11. مكاتيب الرسول، ج 2، ص 625، بحار الانوار، ج 75، ص 345. 12. بيانات رهبر انقلاب در ديدار با مسئولان نظام، 15/5/1382. 13. سوره آل عمران، آيه 132. 14. كنزالعمال، ج 6، ص 29، ح 4705. 15. نهج البلاغه، نامه 53. 16. ر.ك به: تفسير مراغى، ج 5، ص 17، المنير، ج5، ص 128،كبير فخر، ج 27، ص 177، نمونه ج 2، ص 464، الجديد، ج 2، 255، نمونه، ج 6، ص 5، كشف الاسرار، ج 6، ص 479، و ج 5، ص 680. 17. سوره شورى، آيه 38. 18. سوره نساء، آيه 10. 19. سوره اسراء، آيه 26. 20. بحار الانوار، ج 3، ص 384. 21. نهج البلاغه، نامه 53. 22. سوره انعام، آيه 35. 23. سوره محمد، آيه 13. 24. سوره ذاريات، آيه 52. 25. سوره نجم، آيه 2. 26. سوره الحاقه، آيه 41. 27. نهج البلاغه، نامه 51. 28. بحارالانوار، ج 46، ص 98. 29. سوره انعام، آيه 52. 30. سوره ضحى، آيه 9. 31. سوره ضحى، آيه 10. 32. سوره آل عمران، آيه 130. 33. سوره انعام، آيه 54. 34. سوره احزاب، آيه 37. 35. سوره شعرا، آيه 215. 36. سيره پيامبران در قرآن، آيت الله جوادى آملى، ج 7، ص 124. 37. نهج البلاغه، نامه 27. 38. سوره آل عمران، آيه 159 و ر.ك به: سيره رسول اكرم در قرآن، ج 8، ص 288، و سوره احزاب، آيه 43، سوره كهف، آيه 6، سوره فاطر، آيه 8. 39. غررالحكم. 40. سوره يوسف، آيه 55. 41. همان، آيه 54. 42. نهج البلاغه، نامه 53. 43. بحارالانوار، ج 72، ص 27. 44. نهج البلاغه، نامه 27. 45. بحارالانوار، ج 93، ص 49. 46. سوره انسان، آيه 9. 47. سوره آل عمران، آيه 92. 48. تفسير كنزالدقائق، ج 3، ص 159، و سوره بقره، آيه 267. 49. سوره بقره، آيه 262 – 275. 50. صحيفه امام، ج 16، ص 25. 51. ديدار رهبرى با مردم، 6/10/1372. رك به: كافى، ج 2، ص 296، حديثى از امام جواد (ع). 52. تحف العقول، ص 259.
اسلام دين زنده و هميشه جاويد
##تهيه و تدوين: حجةالاسلاموالمسلمين محمدرضا مصطفى پور##
يكى از ويژگىهاى اسلام پويايى آن است و همين ويژگى او را جاودانه معرفى مىكند امام رضا (ع) در جواب شخصى كه از او مىپرسد، چرا قرآن با گذر زمان كهنه نمىشود و هر چه زمان بر او بگذرد تازه و نو بودن آن محفوظ است فرمود: « لانّ الله لم ينزله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو فى كل زمان جديد و عند كل قوم غض الى يوم القيامه ؛(1) خداى سبحان قرآن را براى زمان خاص و مردم خاص فرو نفرستاده است، پس قرآن در هر زمانى و پيش هر قومى تا روز قيامت تازه و نو است».
امام صادق (ع) نيز فرمود: حلال محمد حلال ابداً الى يوم القيامه و حرامه حرام ابداً الى يوم القيامه لايكون غيره و لا يجىء غيره؛(2) حلال پيامبر اسلام (ص) تا روز قيامت و براى هميشه حلال و حرام او نيز براى هميشه و تا روز قيامت حرام است نه غير آن خواهد شد و نه چيز ديگرى جايگزين آن خواهد گرديد».
يكى از انديشمندان غربى اسلام را دينى زنده و پاينده و دين آينده جهان معرفى كرده و گفته است: «من هميشه نسبت به دين محمد(ص) به واسطه خاصيت زنده بودن شگفت آورش نهايت احترام را داشتهام، به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغيّر زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد، من چنين پيش بينى مىكنم و از هم اكنون نيز آثار آن پديدار شده است كه ايمان محمد(ص) مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود».(3)
آن چه باعث پويايى و جاودانگى اسلام است عناصر گوناگونى است كه از جمله آنها هماهنگى آن با عقل و اين كه عقل يكى از منابع دين معرفى شده است علاوه بر آن كه عقل يكى از منابع دين معرفى شده است و ائمه فرمودهاند: مردم دو جهت در اختيار دارند يكى پيامبران و ائمه (ع) كه حاملان پيام الهى به مردم هستند و ديگرى عقل(4)، اجتهاد پذيرى اسلام نيز آن را پاسخگوى نيازهاى انسان در هر عصر و زمان قرار مىدهد. به ديگر سخن اجتهاد قوّه محركه اسلام است كه مىتوان با استفاده از آن به نيازهاى انسانها در هر زمان و هر مكان با استفاده از متون آيات قرآن و روايات پاسخ داد. از اين رو ائمه معصومين (ع) فرمودند: «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع ؛(5) بر ما است كه اصول را بر شما القاء كرده و شما با مراجعه به آن اصول، فروع را از آن استنباط كنيد». سرّ ثبات دين اسلام
چرا دين اسلام دين ثابت و هميشگى است؟ 1- عند اللهى بودن دين:
سرّ آن اين است كه قرآن كريم از سويى مىفرمايد: «ان الدين عندالله الاسلام ؛(6) در حقيقت دين در پيشگاه خدا اسلام است» و از سوى ديگر آن چه كه از پيشگاه خدا باشد ثابت و پايدار است، «ما عندكم ينفد و ما عندالله باق ؛(7)آن چه پيش شماست پايانپذير است و آن چه پيش خدا است باقى و پايدار.» با انضمام اين دو آيه روشن مىشود كه اسلام دين ثابت و مستمرى است كه نه تخلفپذير است و نه اختلافپذير.
انبياء(ع) همگان بر اساس خطوط كلى آن مشى مىكردند،از اين رو فرمود: «و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه ؛(8)هر كه غير از اسلام دينى جستجو كند از او پذيرفته نخواهد شد.»
در واقع نه تنها دين همه انبياء (ع) اسلام است بلكه بر اساس هماهنگى تكوين و تشريع همه نظام هستى در برابر خداى سبحان تسليم و خاضع و متواضعند، «وله اسلم من فى السموات و الارض ؛(9)همه آن چه كه در آسمانها و زمين است در برابر خدا تسليم اند.» انسان نيز كه بخشى از نظام هستى است و قوانين تكوينى خود را از خدا مىگيرد از نظر تشريع نيز بايد قوانين خويش را از خدا دريافت كند و در برابر او تسليم باشد، در واقع تكوين و تشريع با هم هماهنگ هستند زيرا مبدأشايسته وضع قوانين تكوين و تشريع و هماهنگ كننده آن دو خداى سبحان است. 2- هماهنگى با فطرت
دين براى شكوفايى و پرورش فطرت انسان آمده است، از آن جا كه در فطرت انسان هيچ گونه تغييرى راه ندارد، دين نيز ثابت خواهد ماند «فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرة الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ؛(10)پس با گرايش به حق به دين روى بياور اين فطرت الهى است كه خداى سبحان مردم را بر اساس آن آفريده است براى آفرينش الهى دگرگونى نيست».
دينى كه مبدأ فاعلى آن ذات اقدس الهى است و مبدأ فاعلى آن فطرت هماهنگ انسان هاست، براى هميشه ثابت خواهد ماند.
البته آن چه ثابت است خطوط كلى دين در اصول اعتقادى و اخلاق و احكام است كه با فطرت ثابت انسان هماهنگ است ولى در كنار دين شريعتى داريم كه در گذر زمان و اختلاف اعصار مختلف و متحول مىشود اين شريعت متحول است كه با طبيعت متحول انسان همسوست. «ولكل جعلنا منكم شريعة و منهاجاً؛هر پيامبرى داراى شريعت و منهاج است».
البته با تكميل شدن نيازها خداى سبحان قانونى وضع كرده است كه تا قيامت جواب گوى هرگونه تحولى است و اين قانون همان دين خاتم است. زيرا خداى سبحان كه از پيوند فطرت با طبيعت آگاه است، مىداند تا چه زمانى زمينههاى اختلاف فراهم خواهم شد. از اين رو به وسيله پيامبران و با تغيير در شرايع، نيازهاى انسانى را پاسخ مىگويد، اما اگر شريعت به گونهاى باشد كه قيامت نيازى به تغيير نداشته باشد و نيازهاى محدود و جزئى را نيز با اجتهاد مستمر پاسخ گويد، به شريعت جديدى نياز نيست. قلمرو اجتماعى دين
آن چه تاكنون بيان شد اين بود كه اسلام دين ثابت، همگانى و همه جايى و هميشگى است و با استفاده از اجتهاد مىتواند پاسخگوى نيازهاى انسان در هر زمان و مكان باشد، حال اين سؤال مطرح مىشود كه قلمرو دين تا كى است آيا محدود به حوزه فردى زندگى انسان است يا قلمرو اجتماعى او را نيز دربر مىگيرد؟ دين شناسان در اين رابطه نظرهاى گوناگون ارائه دادهاند.
برخى بر اين پندارند كه دين فقط عهده دار رابطه فردى حق و خلق يعنى عبادات و روابط اخلاقى افراد با يكديگر است و اما مسائل سياسى، حقوقى و حكومتى از قلمرو دين خارج بوده و منوط به تشخيص انسان با استفاده از عقل و علم است.
گروهى مىگويند، دين علاوه بر عبادات و اخلاق، اصل حكومت را نيز مورد تأكيد قرار داده و اصول حاكم بر نظام اجتماعى و نظام بين المللى را نيز تبيين مىكند و نظام جامعه اسلامى را نظام امامت و ولايت مىداند اما محدود به عصر حضور امامان معصوم مىباشد.
گروهى مىگويند: دين همه امور را اعم از آن چه كه مورد جزئيات و يا كليات نظام اجتماعى است مشخص كرده ليكن بايد آنها را با جستجو در منابع استنباط كرد.
با توجه به اين اقوال و نظرات درباره قلمرو دين در جنبههاى اجتماعى و سياسى، نظر صحيح كدام است؟
تعيين نظر صحيح در اين ميان متوقف به تدبير و تأمل در برهان عقلى است كه بر ضرورت وجود دين اقامه مىشود.
برهانى كه در كتابهاى فلسفى براى اثبات ضرورت دين اقامه كردهاند، ناظر به ضرورت وجود آن براى حيات اجتماعى انسان است به اين بيان كه بشر به دليل آن كه متمدن بالاصل و يا مستخدم بالطبع و متمدن بالفطره است ناگزير از زندگى اجتماعى است.
انسان نمىتواند مانند ديگر حيوانات به صورت مستقيم از طبيعت بهره بردارى كند او براى حداقل زندگى نيازمند به خوراك،
پوشاك و مسكنى است كه از طريق تصرف و دخالت در طبيعت تهيه مىشود و اين همه بدون همكارى و هميارى و هماهنگى با ديگران آماده نمىشود و هميارى و هماهنگى افراد نيازمند به اجراى ضوابط و قوانينى معين و مشخص است و اين قوانين براى اين كه سعادت زندگى اجتماعى را تأمين كند. بايد بر اساس آگاهى نسبت به مصالح همگان و به دور از دخالت هواها و هوسهايى باشد كه به دنبال كسب منافع شخصى و گروهى است يعنى قانونى كه جاهلانه تنظيم شده باشد و يا قانونى كه بر اساس هوا و هوس باشد تضمين كننده حيات اجتماعى نيست و قانون معصوم از خطا و مصون از هوس تنها توسط انسان معصومى كه متكى به وحى الهى است، از ذات اقدس پروردگار دريافت مىشود.(11)
بر اساس اين استدلال دين تنها براى روابط فردى خلق و خالق و انسان و خدا و يا براى روابط اخلاقى انسانها نسبت به يكديگر اثبات نمىشود بلكه دين را براى برقرارى قسط و عدل ضرورى مىداند.
نظام اجتماعى و سياسى كه بر اساس اين مربيان شكل مىگيرد، نظام مبتنى بر امامت است. زيرا آن چه كه عهدهدار عدالت و قسط است تنها داشتن قوانينى معصوم از خطا و بدور از هوا و هوس نيست بلكه اجراى معصومانه آن نيز لازم است، در عصر غيبت امام معصوم (ع) نيز بايد قوانين كلى كه از طرف وحى براى تمشيت امور اجتماعى مردم ابلاغ شده است از اعتبار كافى برخوردار بوده و اجرا شوند.
اجراى اين قوانين نيازمند به مجريانى است كه علاوه بر آگاهى به آنها و اطلاع بر خصوصيتهاى زمان و مكان و تحولهاى اجتماعى و سياسى معتقد به آنها بوده و به آنها عمل نمايد.
نظام امامت، نظام حق مدار است كه هم قوانين آن حق است و هم مجريان آن در عصر حضور معصوم و در عصر غيبت از عدالت برخوردارند. و اين قوانين همه جوانب حيات و زندگى را تحت پوشش قرار داده تا آدميان بتوانند در پرتو آن زندگى ابدى و جاودانش را تأمين نمايد. زيرا حيات ابدى و اخروى از زندگى دنيوى جدا نيست بلكه دنيا گذرگاهى است كه آدمى بايد با تسليم بودن در برابر قوانين الهى در همه ابعاد زندگى، سعادت اخروى خود را تضمين شخصيتى نمايد.
برهان نبوت با اين تحليل مىتواند قلمرو و حدود دينى را تبين نمايد و روشن سازد كه دين محدود به قلمرو فردى نيست بلكه قلمروهاى اجتماعى زندگى انسان را تحت پوشش قرار مىدهد و آدمى را در همه صحنهها هدايت مىكند.
انحصار دين به احكام ارزشى
برخى گفتهاند كه دين فقط ارزشهاى حاكم بر زندگى بشر را بيان مىكند و از تدوين و تنظيم احكام، قوانين و مقررات سياسى، اقتصادى پرهيز مىكند و مىگويند قوانين اجتماعى توسط خود انسان و با استفاده از عقل تنظيم مىشود. اين گروه قوانين را همواره در حال تكامل و رشد مىدانند و دين را از نقايص آن قوانين مصون داشته و آن را ثابت مىدانند و به عبارت ديگر انبياء فقط ارزشها را بيان كردهاند و اجرا نمودند و كارى با قوانين و مقررات اجتماعى نداشتهاند.
در جواب مىگوييم: اگر ما حق قانون گزارى را منحصر به كسى كه آگاه از روابط آشكار و نهان انسان و جهان است ندانيم و قوانين را تابع دانش بشر بدانيم و اسلام را نسبت به آن قوانين در حدّ يك نظام ارزشى ناظر بدانيم در اين صورت تفاوتى بين اسلام و ديگر مكاتب بشرى نمىماند بلكه اساساً نيازى به اين وجود نخواهد داشت، زيرا اولاً انسانها غالباً به اين ارزشها واقفند و نسبت به آنها تمايل دارند و ثانياً كمتر مكتبى از مكاتب بشرى است كه با اين ارزشها مخالفت داشته باشد بلكه موافق بر قرار آنها خواهند بود زيرا همه آنها خواهان حاكميت ارزشهايى چون عدالت، آزادى، ايجاد رشد و تكامل جامعه و امثال آن ها خواهند بود.
در حالى كه در اصول و مبانى بين مكاتب بشرى و مكتب الهى تفاوت است كه در مكتب الهى با در نظر گرفتن حيات حقيقى انسان براى او برنامه ارائه مىدهد و در مكاتب بشر حداكثر زندگى دنيوى و مادى و حيوانى و اجتماعى او را در اين دنيا مورد توجه قرار مىدهد. فرعون و مؤمن آل فرعون
در قرآن كريم دو نمونه از انسانها را مطرح مىكند كه يكى بر باطل بوده و ديگرى بر حق، ولى هر دو در گفتار يكسان سخن مىگفتند يكى فرعون و ديگرى مؤمن آل فرعون است.
فرعون داعيه تمدن و دفاع از آن داشته و پيروزى در عمل را نشانه فلاح و رستگارى مىخواند و مىگفت: «اذهبا بطريقتكم المثلى، فاجمعوا كيدكم ثم ائتوا صفاً و قد افلح اليوم من استعلى ؛(12)يعنى موسى و هارون قصد دارند تمدن نمونه و شيوه عالى و نيك شما را از بين ببرند، پس مكر و تدبير خود را فراهم آوريد و در مقابل آنها صف آرايى كنيد كه فلاح و رستگارى از آن كسى است كه بر رقيب پيروز گشته و بر او برترى يابد».
در جاى ديگر فرعون، موسى را مروج فساد دانسته و مىگويد: «و قال فرعون ذرونى اقتل موسى و ليدع ربّه انى اخاف ان يبدّل دينكم اوان يظهر فى الارض الفساد ؛(13)فرعون گفت: مرا بگذاريد تا موسى را به قتل برسانم و او پروردگار خود را بخواند، من ترس آن را دارم كه او دين شما را از بين ببرد و يا آن كه فساد در زمين را رواج دهد» يعنى اگر اصل مكتب شما را دگرگون نكرد زمينه هرج و مرج و فساد اخلاقى و اجتماعى را فراهم مىكند. علاوه فرعون در دفاع از نظر خود شعار رشد و هدايت جامعه را مىدهد و مىگويد: «و قال فرعون ما اريكم الّا ما ارى و ما اهديكم الّاسبيل الرشاد؛(14) فرعون گفت: من جز به آن چه كه در مورد قتل موسى شما را ارائه طريق كردم، صلاح نمىدانم و شما را جز به راه رشد هدايت نمىكنم».
قرآن كريم در ادامه همين آيات از حسن و زيبايى كار زشت فرعون در نظر او خبر داده و ادعاى هدايت بر طريق رشد را به مؤمن آل فرعون نيز نسبت مىدهد «و انى لاظنه كاذبا و كذلك زيّن لفرعون سوء عمله و صدّ عن السبيل و ماكيد فرعون الّا فى تباب، و قال الذى آمن ياقوم اتبعون اهدكم سبيل الرشاد؛(15)فرعون گفت: من موسى را دروغگو مىپندارم و اين چنين در نظر فرعون عمل زشتش زيبا جلوه نمود و از پيمودن راه حق باز داشته شد و مكر فرعون جز به هلاكت او خاتمه نيافت. از طرف ديگر مؤمن آل فرعون به قوم خود گفت: از من پيروى نمائيد تا شما را به راه رشد هدايت كنم».
با توجه به سخن فرعون و مؤمن آل فرعون هر دو از ارزش واحد سخن مىگويند گرچه مبانى آنها متفاوت است، فرعون فقط چهره ظاهرى اعمال را مىبيند و سخن مىگويد اما مؤمن آل فرعون چهره ملكوتى و نتيجه اخروى اعمال را مورد توجه قرار مىدهد و بر اين اساس دعوت فرعون را، دعوت به آتش و عمل خود را طريقه وصول به بهشت مىداند و مىگويد: «يا قوم انّ هذه الحيوة الدنيا متاع و انّ الآخرة هى دارالقرار، من عمل سئية فلا يجزى الّا مثلها و من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنة، يرزقون فيها بغير حساب و يا قوم مالى ادعوكم الى النجاة و تدعوننى الى النار؛(16)اى قوم، اين زندگى دنيا متاع ناچيزى بيش نيست سراى آخرت منزلگاه ابدى است، هر كس عملى در دنيا انجام دهد جز به مثل آن در آخرت جزا نبيند و هر زن يا مردى كه مؤمن است، عمل صالح انجام دهد داخل بهشت مىشود و در آن از روزى كه به حساب در نمىآيد بهره مىبرد. اى قوم چه شده است كه من شما را به نجات مىخوانم و شما مرا به آتش دعوت مىكنيد».
با توجه به سخنان فرعون و مؤمن آل فرعون استفاده مىشود كه همه آدمى را به عناوين ارزشى چون، خير، رستگارى، رشد، عدالت، تقوا، سعادت، صلاح و رفاه و مانند آن دعوت مىكنند، اما آن كه از ظاهر و باطن انسان آگاه نيست هرگز نمىتواند خير واقعى او را تشخيص دهد زيرا او به گذشته و آينده انسان و سرنوشت حتمى در نزديك يا دور آگاهى ندارد و فقط آن كه اين آگاهى را دارد مىتواند خير واقعى را شناخته و آدمى را به آن سوى هدايت نمايد. مبارزه پيامبران دليل رابطه دين و نظام اجتماعى
پيامبران در طول تاريخ به مبارزه با طاغوتها و قوانين انحرافى موجود در جامعه مىپرداختند و اگر پيامبران تنها به اصول كلى اكتفا كرده و در مورد احكام و مقررات نظر خاصى نداشتند، دليلى بر درگيرىهاى مستمر و تاريخى آنها با طاغوتها و بت پرستان وجود نداشت زيرا مشركين كه با انبياء مقابله مىكردند در توحيد خالق با پيامبران همراه بودند چنان كه قرآن مىفرمايد: «ولئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن اللّه ؛(17)اگر از آنها از آفريننده آسمان و زمين سؤال كنى، خداوند را خالق آنها خواهند خواند».
آن چه كه انبياء با مخالفان انبياء در آن اختلاف داشتهاند، توحيد ربوبى بود. به اين معنا كه انبياء تدبير انسان و پرورش او را در بعد عقايد و اخلاق و اعمال مختص به خدا مىدانستند و آن چه را ارائه مىدادند به خدا نسبت مىدادند و سخنى جز وحى الهى را بدون هيچگونه دخل و تصرف براى مردم بازگو نمىكردند.
قرآن مىگويد: عدهاى به پيامبر (ص) پيشنهاد مىدادند تا در قوانين و طرز رهبرى خود تجديد نظر كند اما پيامبر (ص) مىفرمود من تابع وحى الهى هستم. «واذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا او بدّله، قل ما يكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى، ان اتبع الا ما يوحى الىّ انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ؛(18)و آنگاه كه آيات آشكار ما بر تبهكاران تلاوت مىشود، آنها كه منكر قيامت اند و اميد به لقاى ما ندارند، مىگفتند: قرآنى غير از قرآن موجود بياور و يا آن را مبدلّ گردان اى پيامبر (ص) در پاسخ آنها بگو: مرا نرسد كه در نزد خود قرآن را تبديل كنم – و وقتى تبديل برخى از مطالب يا كتاب با حفظ اصل آن مقدور من نباشد تغيير كل آن هرگز ميسورم نيست – من جز آن چه را كه به من وحى مىشود تبعيت نمىكنم و من اگر در برابر خدا عصيان كنم از عذاب روز بزرگ مىترسم. نتيجهگيرى
با توجه به مجموعه مطالب اين مقاله روشن، كه اسلام دين زنده و جاويدان است و احكام ومقررات اسلامى نيازهاى انسان را در همه جا و هميشه پاسخگوست و علت آن عنداللهى بودن دين و هماهنگى آن با فطرت است علاوه بر آن اجتهاد پذيرى دين به عنوان قوه محركه اسلام آن را هميشه تازه و زنده نگه مىدارد و چون دين پاسخگوى انسان در هر زمان و مكان است مىتواند از قلمرويى برخوردار باشد كه همه ابعاد زندگى انسان را تحت پوشش قرار دهد و اختصاص به احكام ارزشى ندارد بلكه قلمروهاى ديگرى نيز دارد كه توان ارائه نظام اجتماعى دينى را خواهد داشت . پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. عيون اخبار الرضا، ص 93. 2. اصول كافى، ج 1، ص 58. 3. اسلام دين آينده جهان، برنارد شاو، ترجمه سيد هادى خسروشاهى، ص 13. 4. اصول كافى، ج 1، ص16. 5. وسايل الشيعه، ج 27، ص62. 6. سوره آل عمران، آيه 18. 7. سوره نحل، آيه 96. 8. سوره آل عمران،آيه 85. 9. سوره آل عمران،آيه 83. 10. سوره روم، آيه 30. 11. اشارات، ج 3، ص371. 12. سوره طه، آيه 63 – 64. 13. سوره مؤمن، آيه 26. 14. همان، آيه 29. 15. مؤمن، آيه 37 – 38. 16. همان، آيه 39 – 41. 17. سوره لقمان، آيه 25. 18. سوره يونس، آيه 15.
نگاهى به رويدادا
اخبار جهان اسلام
هاآرتص: اسرائيل از انتفاضه شكست خورده است. (17/4/85)
رئيس مجلس عراق هنگام ترك تهران: ناامنى در عراق نتيجه حضور اشغالگران است. (18/4/85)
افشاگرى معاون كوفى عنان: انگليس، فرانسه و روسيه در قتل عام مسلمانان بوسنى دست داشتند.
سيد حسن نصراللّه: تمام شهرهاى شمال اسرائيل در تيررس موشكهاى مقاومت قرار دارند. (20/4/85)
تلفات سنگين نظاميان صهيونيست در حمله حزب اللّه به اسرائيل، حزب اللّه زهرچشم گرفت. (22/4/85)
در پى حملات وحشيانه رژيم صهيونيستى به جنوب لبنان آتش سنگين حزب اللّه روى شهرها و شهركهاى اسرائيل ريخته شد.
لبنان، آماج تهاجم وحشيانه رژيم صهيونيستى قرار گرفت. (24/4/85)
سيد حسن نصراللّه دبير كل حزب اللّه لبنان: شما با اصحاب رسول خدا(ص) طرف هستيد. رژيم اسرائيل از خانه عنكبوت سستتر است.
جنايات صهيونيستها در لبنان رو به گسترش و سكوت جهانيان ادامه دارد. (25/4/85)
حمله به پالايشگاه حيفا، منجر به اعلام حالت فوق العاده در تلآويو شد. (26/4/85)
در پى ضربات سنگين و سهمگين و همه جانبه حزب اللّه، اشك اسرائيل درآمد.
تروريستها در عراق 100 نفر را به شهادت رساندند.
رژيم صهيونيستى به شكست ناپذيرى حزب اللّه اعتراف كرد. (27/4/85)
اسرائيل كم آورد. زمزمه آتش بس در تلآويو بلند شد.
حزب اللّه تهاجم زمينى ارتش صيهونيستى را درهم شكست. (28/4/85)
سيد حسن نصراللّه خطاب به سران عرب: نه شمشيرهايتان را مىخواهيم و نه قلبهايتان. (31/4/85)
لس آنجلس تايمز: نبرد با حزب اللّه زوال قدرت آمريكاست. (1/5/85)
سوريه: در صورت پيشروى اسرائيل در خاك لبنان وارد جنگ مىشويم.
حمايت مردم لبنان از مقاومت حزب اللّه اسرائيل را شكست داد. (2/5/85)
اسرائيل: از خونسردى حزب اللّه كلافه شدهايم.
عربستان با طرح اسرائيل براى خلع سلاح مقاومت موافقت كرد.
حزب اللّه: جنگ را به داخل اسرائيل مىكشانيم.
علماى اهل سنت در جهان اسلام از حزب اللّه حمايت كردند. (3/5/85)
60 درصد صهيونيستهاى شهرك نشين گريختند. (4/5/85)
در پى تهديد تازه سيد حسن نصراللّه، تل آويو تخليه شد.
اسرائيل با تانكهاى مركاوا نعش كشى مىكند.
نخست وزير عراق در حضور بوش، صهيونيستها را وحشى خواند.
حزب اللّه ابتكار عمل در جنگ را به دست گرفت. اعلام حالت فوق العاده در اسرائيل. (5/5/85)
در پى تلفات سنگين در مارون الرأس و بنت جبيل عقب نشينى مرگبار اسرائيل اتفاق افتاد.
نيوزويك: حزب اللّه تا پيروزى يك گام بيشتر فاصله ندارد. (8/5/85)
درپى قتل عام وحشيانه كودكان در قانا، حزب اللّه: اسرائيل منتظر انتفام سخت ما باشد.
صهيونيستها در قانا حمام خون به راه انداختند. (9/5/85)
با ضرب شست تازه حزب اللّه، دومين ناوچه اسرائيل غرق شد. (10/5/85)
روزنامه صهيونيستى هاآرتص و يديعوت آحارونوت: خاورميانه تغيير نكرد، حزب اللّه قهرمان شد. (14/5/85)
موشكهاى حزب اللّه در عمق 90 كيلومترى فرود آمد. اخبار داخلى
نشست وزراى خارجه كشورهاى همسايه عراق امروز با سخنرانى دكتر احمدى نژاد در تهران گشايش مىيابد. (18/4/85)
210 نماينده مجلس، جهان اسلام را به اقدام عملى عليه اسرائيل فرا خواندند.
رايزنى در تهران براى حمايت از عراق مقتدر، مستقل و يكپارچه انجام گرفت. (19/4/85)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: جريانى كه مشروطيت را منحرف كرد نتوانست انقلاب اسلامى را منحرف كند. (20/4/85)
رئيس جمهور: آذربايجان سر ايران و پرچم برافراشته ايمان است.
وزير نفت: دولت تا دوماه ديگر تكليف بنزين را مشخص مىكند. (21/4/85)
ايران بار ديگر توقف غنى سازى را رد كرد.
سران قبايل عراق خواستار اخراج منافقين شدند. (22/4/85)
لاريجانى: اگر به حق ما توجه نكنند مسير تغيير خواهد كرد. (24/4/85)
با حضور رئيس جمهور تونل 1800 مترى رسالت به بهرهبردارى رسيد. (25/4/85)
رهبر انقلاب: حركت شجاعانه حزب اللّه مژدهاى براى جهان اسلام.
با حضور رئيس جمهور صندوق مهر رضا(ع) آغاز به كار كرد. (26/4/85)
مردم در تظاهرات حمايت از حزب اللّه: آماده جهاديم، مارا به لبنان اعزام كنيد. (28/4/85)
ايران خواستار تشكيل نشست فوق العاده و فورى سازمان كنفرانس اسلامى شد. (31/4/85)
سهامداران بانك پارسيان به پاداش 900 ميليون تومانى هيأت مديره اعتراض كردند. (1/5/85)
احمدى نژاد سه شنبه وارد دوشنبه شد. (4/5/85)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور ونزوئلا: پيش دستى حزب اللّه طرح آمريكا را به هم ريخت. (8/5/85)
چاوز: هيچ قدرتى نمىتواند مشعل نورانى ايران را خاموش كند. (9/5/85)
قطعنامه شوراى امنيت از نظر ايران مردود است. (10/5/85)
رهبر انقلاب: آمريكا منتظر سيلى سخت باشد. (12/5/85) اخبار خارجى
زن 62 ساله انگليسى سه قلو زاييد. (18/4/85)
كره شمالى در پاسخ به تهديدهاى كاخ سفيد: به آمريكا كوچكترين امتيازى نمىدهيم.
هند موشك قارهپيما با قدرت حمل كلاهكهاى هستهاى آزمايش كرد. (19/4/85)
سقوط هواپيماى پاكستانى جان 45 مسافر را گرفت. (20/4/85)
زن فيليپينى: در فرصت مناسب سربازان آمريكايى را مىكشم. (25/4/85)
واشنگتن پست: وحشت سراسر اسرائيل را فرا گرفته است. (28/4/85)
دادگسترى ايتاليا خواستار تحويل 26 مأمور سيا از آمريكا شد. (1/5/85)
پاورقي ها:
مفاتيح ترنم
تقديم به يوسفى كه روزگارى است از ديدههامان نهان و كنعان قلوب هجران كشيدهمان را نگران ساخته است… سپيده گاه وصال
به پيشواز قدومش صبا به پا خيز
هَزار درگه وصلش طرب برانگيزد
زخاك باش جواهر نشان شود عالم
زلعل شهد مثالش شكر فرو ريزد
زروى همچو گلش چون نقاب برگيرد
به صد شتاب مه اندار حجاب بگريزد
به غمزه تا بگشايد دو چشم مفتوتش
از آن دو ديده هزاران بلا به پاخيزد
سرشك ديده مثاق كوى آن دلدار
به گاه وصل به خاك رهش در آميزد
به پيش مقدم پاكش چه پيش كش ببرند
صنوبرى كه فلك گل به قامتش بپزد
به وقت آمدنش در سپيده گاه وصال
سبد سبد گل اختر از آسمان ريزد
در اين خيال زهجرش به سر برد «عمران»
مگر به درگه آن دلبستان در آويزد بزم بى صفا
برهم زنيد ياران، اين بزم بى صفا را
مجلس صفا يدارد بى يار مجلس آرا
بى شاهدى و شمعى هرگز مباد جمعى
بى لاله، شور نبود مرغان خوش نوا را
بيگانه باش از خويش، وز خويشتن مينديش
جز آشنا نبيند ديدار آشنا را جهان پر از آشوب
بازآ، كه جهان پر زآشوب
گيرد زحكومت تو سامان
تا ريشه فتنهها بخشكد
تا عمر ستم رسد به پايان
تو راز فراتر از بيانى
اى وعده سر به مهر يزدان
سرّ تو برون زواژه و ما
پيوسته زياد تو غزل خوان پر بال
جهان به حسرت ديدار، مىزند پروبال
بيا، بيا، كه بشر جز در آرزوى تو نيست
تو خود، شگفتن گل را ز حق تمنّا كن
در اين چمن گل سرخى به رنگ و بوى تو نيست سرو سرافراز
مانديم و نديديم به ناز آمدنت
چون سرو سرافراز، فراز آمدنت
دل در خم كوچه شهادت مانده ست
يك عمر در انتظار از آمدنت
يارب آن آهوى مشكينى به چمن باز رسان
وان شهى سرو خرامان به چمن باز رسان
دل آزرده ما را به نسيمى بنواز
يعنى آن جان زتن رفته به تن باز رسان يا مهدى
اى مرهم زخم شيعيان يا مهدى
وى تكيه گه خسته دلان يا مهدى
با وعده وصى تو دل آرام شود
از پرده در آماه نهان به مهدى
نى توان مانده به جان و نه به لب تاب مرا
نى به ديده هوس ديدن مهتاب مرا
كاروان رفته و من مانده اسير شب تار
آخر اى صاحب اين قافله درياب مرا
ديده از بهر نزولت به گل آراستهايم
سينه از هر چه بجز نام تو پيراستهايم
به چه قيمت به سرم منّت ديدار نهى
مهديا ماز خدا آمدنت خواستهايم ظهور قائم (عج)
دل از شراره هجرت در التهاب افتد
بسان بسمل خونين به پيچ و تاب افتد
كمان ابرويت آخر شكست پشت هلال
عدو ز تير نگاهت در اضطراب افتد
سزد كه با مژه روبم غبار مقدم تو
براى شستنش از ديده اشك ناب افتد
سواد خال لبت اخگرى است بر دل ما
عجب نباشد اگر دل در التهاب افتد
صبا به طبله عطار گر شميمت برد
شرر زغم به دل عنبر و گلاب افتد
قدم به ديده خونبار ما گذار، بيا
سزد كه حلقه چشم ترا ركاب افتد
به پيش روى تو شرمنده بدر خواهد بود
ز چهره تو اگر لحظهاى نقاب افتد
شود ز نور تو گر بزم عاشقان روشن
قسم به جان تو رونق ز آفتاب افتد
دمى كه باطل و حق را جدا كنى از هم
دگر كجا رمه در پنجه ذئاب افتد
ظهور قائم آل محمد از قيوم
بخواه تا كه دعاى تو مستجاب افتد
بروز حشر بس است اين چكامه تائب را
اگر قبول به درگاه آن جناب افتد
پاورقي ها:
بسم الله الرئوف الحكيم
غروب جمعه
نمىدانم در غروب جمعه چه رازى نهفته است. آسمان آبى است، اما دلت حال غروب ابرىترين روزهاى پاييز را دارد. اگر جمعه زيباترين روز ارديبهشت با گلهاى سرخ هم كه باشد، دلتنگى غروب ابرى بر دلت پنجه مىكشد. بعداز ظهر آدينه، آيينه دلتنگى غريبى است، دلت بهانه مىگيرد، هيچ چيز آرامت نمىكند، قرار از دلت مىرود، ناگاه به خود مىآيى و مىبينى كه قطرات اشك، به آرامى تمام صورتت را پوشانده است، در غروب جمعه، چه رازى نهفته است؟ اين اشك از كجا آمده است؟ بهانه گريه چيست؟
اى كاش دلت با گريه آرام مىگرفت. گريه تو را بى قرارتر مىكند. دلتنگى بيشتر به جانت پنجه مىكشد گاهى كه آسمان ابرى است و خيال باريدن دارد، دلتنگتر مىشوى. گريه ات به گريه غريبانه آسمان مىپيوندد. به خاطر مىآورى تابستان يا بهار هم كه باشد فرقى نمىكند. دلتنگى غروب جمعه يكى است. بر مىخيزى مفاتيح را مىگشايى صبح جمعه را همراه با طلوع آفتاب و «ندبه» در فراق «او» آغاز كردهاى. غروب آفتاب را با «سمات» به پايان مىبرى و بر سجاده نماز مغرب كه مىايستى و قامت به نماز مىبندى، احساس غريبى دارى ؛ احساس اينكه او نيز در جايى از همين زمين، قامت به نماز بسته است. غريب تنهايى كه منتظر يك جمعه خاص است ؛ جمعه فرج، جمعه ظهور، جمعه نجات….
پيچك انتظار از ديوار دلم بالا مىرود پر از تمنا مىشوم و پر از عطر خوش ريحانه كه در سبزه زار وجود روئيده است. پيچك انتظار چه غوغايى مىكند! باز هم پر از تمنا مىشوم. پر از گلهاى سوسن، گلهاى نرگس. و اينك از صداى پاى ظهور است كه سرشار مىشوم، سرشار از موج، سرشار از ماه، ستارگان، خورشيد! قلبم از عشق درنگى مىكند و در خيالم جبرئيل را مىبينم كه سر از پا نشناخته مىآيد تا براى زمينيان مژدهاى بياورد. مژده آمدن امامى كه خداوند تمامى رحمتش را در وجود او ريخته است!
مهديا كوى تو كوى بى تابى فرشتگان است. كوى تو كوى ركوع لاله هاست، كوى شيدايى ياس است، كوى شبنم بر گلبرگ ناز محمدى است. كوى بال است. كوى پريدن. كوى تو كوى بى قرارى در آسمان آبى است. و او كه سرتا پا نور است و سفيدى بر بامى چون بام جهان از بلنداى بلند، اما خيلى نزديك با قامتى راست و چهرهاى نورانى ايستاده و بر زمينيان طومارى از حفظ را مىخواند و جمعى از شيعيان واقعىاش را در پشت سر و طرفين خود همراه دارد و خوشا به حال آن زنان و مردان راستين و واقعى كه در كنار امامشان او را در تمام مراحل ظهور همراهى مىكنند، آنگاه زمان مشخص نبود اما مثل ساعتى بعد امام با همراهانش به حركت در مىآيند و د رشهرى پر از نور و بركت و رحمت، پر از بوى عطر گل مريم و شهرى پر از ايمان و پاكى و صداقت فرود مىآيد و در سرزمين توصيف ناشدنى بر مزارى مىايستد مزار مادرش فاطمه «سلامالله عليها» همراهان اشك مىريزند اما امام چيزى مىخواند و زمزمه مىكند سپس مىنشيند و قطرات بلورين اشك بر گونههاى مباركش ديده مىشود. آرى در اين غوغا و محشر و آنگاه كه همه و همه سرگردان و آوارهاند و شور و هياهو تمام جهان را فرا مىگيرد امام، حق را ظاهر و ظالمان را آنگونه كه كسى تصور نمىكند به سزاى ستمگريها و ظلمهايشان مىرساند و در واقع احقاق حق و ابطال باطل مىكند.
و جهان در اين جنگ و خون به سر مىبرد تا اينكه تمام انتقامها به پايان رسيده و سپس زمين در صلح و ايمان و راستى زندگى كند، به اميد آن روز.
پاورقي ها:
متن كامل پيام مقام معظم رهبرى به سيد حسن نصراللّه به مناسبت پيروزى حزب اللّه لبنان
برادر مجاهد و بسيار عزيز جناب آقاى سيد حسن نصراللّه ادام اللّه عمره و عزه و عافيته.
«سلام عليكم بما صبرتم» درود بر شما و بر ديگر برادران و بر يكايك مجاهدان حزب اللّه آنچه شما با جهاد و مقاومت بىنظير خود به امت اسلامى هديه كردهايد از حد توصيف اين جانب بالاتر است.
جهاد دلاورانه و مظلومانه شما كه نصرت الهى را به شما ارزانى داشت، بار ديگر ثابت كرد كه سلاحهاى مدرن و مرگبار در برابر ايمان و صبر و اخلاص، ناكارآمد است و ملتى كه ايمان و جهاد دارد، مغلوب سيطره قدرتهاى ستمگر نمىشود، پيروزى شما پيروزى اسلام بود.
شما توانستيد به حول و قوه الهى ثابت كنيد كه برترى نظامى به ابزار و سلاح و هواپيما و ناو و تانك نيست، به قدرت ايمان و جهاد و فداكارى همراه با عقل و تدبير است.
شما برترى نظامى خود را بر رژيم صهيونيستى تحميل كرديد، تفوق معنوى خود را در ابعاد منطقهاى و جهانى تثبيت نموديد، افسانه ى شكست ناپذيرى و هيبت دروغين ارتش صهيونيست را به سخره گرفتيد و آسيب پذيرى رژيم غاصب را به نمايش گذاشتيد.
شما به ملتهاى عرب، عزت بخشيديد و توانائيهاى آنان را كه دهها سال بوسيله تبليغات و سياستهاى استكبارى، انكار شده بود، در صحنه عمل به همه نشان داديد.
آنچه اتفاق افتاد حجتى از سوى خداوند بر همه دولتها و ملتهاى اسلامى و بويژه در منطقه ى خاورميانه است.
شما بار ديگر مصداق اين كلام نورانى قرآن شديد، «قد كان لكم آية فى فئتين التقتا فئة تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافرة يرونهم مثليهم رأى العين و الله يؤيدّ بنصره من يشاء ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار».
اين اولواالابصار، امروز تودههاى ميليونى و جوانان غيور و مؤمن در كشورهاى منطقه، و سياسيون سالم، و زمامداران و رهبران مستقل و خردمندند، جهاد مظلومانه شما، دشمن را افشاء كرد و چهره حقيقى او را به نمايش گذاشت.
كشتار بيرحمانه مردم غير نظامى، به خاك و خون كشيدن كودكان بيگناه و زنان بى دفاع، حادثه قانا و نظائر متعدد آن، ويرانسازى هزاران خانه و كاشانه و آواره كردن هزاران خانواده، نابود كردن زيرساختهاى بخش مهمى از لبنان، و فجايعى از اين قبيل، چهره حقيقى زمامداران آمريكا و برخى دولتهاى اروپائى را در كنار چهره كريه و منفور رژيم صهيونيستى به همه نشان داد.
نشان داد كه شعارهاى منافقانه آنان در باب حقوق بشر و آزادى و دموكراسى، چقدر آلوده به دروغ و فريب و رذالت است.
نشان داد كه وقتى زمامداران كشورها از رحم و شفقت و منطق و صداقت بيگانه باشند چه فجايعى ممكن است براى جامعه ى انسانيت پيش بيايد.
سخنان اخير رئيس جمهور آمريكا در دفاعى قلمداد كردن جنايات رژيم صهيونيستى و ادعاهاى خنده آور او درباره پيروز شدن اسرائيل در جنگ لبنان، نمونه ى روشنى از اين بيرحمى و شقاوت و بى منطقى را در برابر چشم همه گذاشت. و اما لبنان… و ما ادراك ما لبنان… لبنان به بركت همت و شجاعت مردم خود درخشيد.
دشمن به غلط پنداشته بود كه با حمله به لبنان ضعيفترين حلقه ى كشورهاى منطقه را هدف قرار مىدهد و طرح وهم آلود خاورميانه دلخواه خود را كليد مىزند.
دشمن، يعنى آمريكا اسرائيل، از صبر و هوشمندى و دلاورى ملت لبنان غافل بود، از توانائى بازوان ستبر لبنان غافل بود، از سنت الهى…«كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين» غافل بود.
ملت لبنان و جوانان دلاور و سياستمداران هوشمندش با سيلى سخت خود، او را از اين غفلت بيرون آوردند. دشمن اكنون در صدد بريدن اين بازوى توانا و كارآمد است، در صدد ايجاد اختلاف ميان سياستمداران است، در صدد پاشيدن ويروس بى صبرى و ترديد در مردم است. همه بايد در برابر اين سمپاشىها بيدار باشند. به حول و قوه الهى شما در خنثى كردن توطئههاى آنان موفق خواهيد شد و پيروزى دومى بدست خواهيد آورد، انشاءالله.
جهادى كه اكنون در اين ميدان جديد، پيش روى شماست مانند جهاد فداكارانه شما در ميدان نظامى، حائز اهميت و در آن، صبر و توكل و اخلاص و تدبير، تعيين كننده است.
به شما و ديگر برادران و دلاوران عرصه ى جهاد درود مىفرستم و دست و بازوى همه شما را مىبوسم. سيد على خامنهاى – 25.مرداد. 1385
پاورقي ها:
سخنان معصومين ع
امام مهدى عليه السلام
حديث قدسى:
«ثم لأديمنّ ملكه و لاداولنّ الايّام بين اوليائى الى يوم القيامة» (كمال الدين، ص 256)
پس، حكومت او را ادامه خواهم داد و روزهاى حكومت حق را تا روز قيامت، ميان اولياى خودم خواهم گرداند.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«القائم من ولدى، اسمه اسمى و كنيته كنيتى و شمائله شمائلى و سنّته سنّتى» (منتخب الأثر،ص 183)
قائم، از فرزندان من است، نامش نام من، كنيهاش كنيه من، شمائل و سيمايش سيماى من و سنّت و روش او سنّت و روش من است.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«المهدى رجلٌ من ولدى، وجهه كالكوكب الدّرّى »
(كنزالعمّال، ح 38666)
مهدى(ع) مردى از فرزندان من است كه چهرهاش چون ستاره درخشان است.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«التّاسع منهم قائم اهل بيتى و مهدى امّتى، اشبه النّاس لى فى شمائله و اقواله و افعاله» (كمال الدين، ص 257)
نهمين حجّت خدا از نسل امام حسين(ع) قائم اهل بيت من و مهدى امّت من است، شبيهترين افراد به من است در سيمايش و در گفتار و رفتارش.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«طوبى لمن ادرك قائم اهل بيتى و هو مقتدٍ به قبل قيامه.»
(بحارالانوار، ج 52، ص 129)
خوشا به حال كسى كه قائم اهل بيت مرا درك كند و پيش از قيامش به او اقتدا نمايد.
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«انّهم يستضيئون بنوره و ينتفعون بولايته فى غيبته كانتفاع النّاس بالشّمس و ان تجلّلها السّحاب» (كمال الدين، ص 253)
شيعيان در دوران غيبت او، از نور وجودش فروغ مىگيرند و از ولايتش بهرهمند مىشوند، آن گونه كه مردم از خورشيد گرچه پشت ابر باشد بهرهمند مىگردند.
امام على عليه السلام:
«المهدى رجلٌ منّا من ولد فاطمه» (كنزالعمّال، ح 39675)
مهدى(عليه السلام) مردى از ما از فرزندان فاطمه است.
امام على عليه السلام:
«بمهدينا تقطع الحجج فهو خاتم الائمّه و منقذ الأمّةٍ»
(منتخب الأثر، ص 147)
با مهدى ما حجّتهاى الهى پايان مىپذيرد، او آخرين امام و نجات بخش امّت است.
امام حسين عليه السلام:
«انّ الصابر فى غيبته على الأذى و التكذيب، بمنزلة المجاهد بالسّيف بين يدى رسول اللّه» (كمال الدين، ص 317)
كسى كه در دوران غيبت آن حضرت بر آزار و تكذيب، شكيبا باشد هم چون كسى است كه در كنار رسولخدا(ص) با شمشير جهاد كرده است.
امام سجاد عليه السلام:
«انّ الاسلام قد يظهره اللّه على جميع الاديان عند قيام القائمٍ»
(منتخب الأثر، ص 294)
يقيناً خداوند هنگام قيام قائم، اسلام را بر همه اديان غالب و پيروز مىكند.
امام سجاد عليه السلام:
«اذا قام القائم اذهب اللّه عن كلّ مؤمن العاهة وردّ اليه قوّته»
(غيبة نعمانى، ص 317)
هنگامى كه مهدى قائم قيام كند، خداوند بيمارى را از هر مؤمنى مىبرد و نيروى او (جوانى) را به او بر مىگرداند.
امام باقر عليه السلام:
«من ادرك قائمنا فقتل معه كان له اجر شهيدين»
(بحارالانوار، ج 52، ص 317)
هر كس كه قائم ما را درك كند و در ركابش به شهادت برسد، پاداش دو شهيد خواهد داشت.
امام صادق عليه السلام:
«يكون شيعتنا فى دولة القائم(ع) سنام الارض و حكّامها، يعطى كلّ رجلٍ منهم قوّة اربعين رجلاً» (بحارالانوار، ج 52، ص 372)
شيعيان ما در حكومت حضرت مهدى(ع) قلّهها و فرمانروايان زمين خواهند شد و به هر يك از آنان نيروى چهل مرد داده خواهد شد.
امام كاظم عليه السلام:
«القائم الّذى يطهّر الارض من اعداء اللّه عزّ و جلّ و يملؤها عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً» (كمال الدين، ص 361)
قائم كسى است كه زمين را از دشمنان خداى متعال پاك مىكند و آن را پر از عدل و داد مىنمايد، همانگونه كه پر از ظلم و جور شده بود.
امام هادى عليه السلام:
«انّ لولدى غيبةً يرتاب فيها النّاس الّا من عصمه اللّه»
(منتخب الأثر، ص 226)
براى فرزندم (مهدى) غيبتى خواهد بود كه مردم در آن مدّت به ترديد خواهند افتاد مگر آنان كه خداوند نگاهشان بدارد.
امام حسن عسكرى عليه السلام:
«به يدفع البلاء عن اهل الارض و به ينزّل الغيث و به يخرج نبات الارض» (كمال الدين، ص 384)
خداوند به بركت وجود او( امام زمان) بلا را از زمينيان دور مىكند و به خاطر او باران مىفرستد و به سبب او بركتهاى زمين را بيرون مىآورد.
پاورقي ها:
دانستنىهايى از قرآن
فتنه اى كه خشك و تر را مىسوزاند
«و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة، و اعلموا أن الله شديد العقاب»
(سوره انفال – آيه 25)
از فتنه اى بپرهيزيد كه نه تنها ستمكاران و ظالمان شما را در بر خواهد گرفت (بلكه آتشش دامنگير همه شما خواهد شد) و بدانيد كه كيفر خداوند بس سخت و شديد است.
فتنه به معناى آزمايش است كه در حقيقت نشان دهنده درون و باطن انسانها است كه چگونه در برابر ناملايمات و سختيها صبر و تحمل مىكنند يا اينكه از كوره در آمده و حتى به دين و آئين خود نيز بدبين مىشوند. معناى واقعى فتنه آزمايش كردن طلا است بوسيله كوره آتشين، پس همچنانكه طلا تا با سوزاندن آزمايش نشود قيمتش شناخته نمى شود، انسانها نيز تا با سختىها و محنتها و بلاها آزمايش نشوند خوب از بد جدا نمى شود و مؤمن از صالح تشخيص داده نخواهد شد.
و در اين آيه شريفه، مقصود از فتنه، بلاها و مشكلات اجتماعى است كه همه اقشار جامعه را فرا مىگيرد و چنانكه در مثل آمده است خشك و تر را مىسوزاند.
و اين يكى از سنتهاى طبيعى خداوند است كه اگر در جامعه اى خوبان و دست اندر كاران و مسئولان، وظيفه شناس نبودند و به وظيفه شرعى و مسئوليت اجتماعى خود در امر به معروف و نهى از منكر جلوى مفاسد اجتماعى را نگرفتند، نپندارند كه بلا فقط فاسدان را در بر خواهد گرفت كه بى گمان آنان نيز در بلاها و مصايب شريك هستند و آتش فتنه خوبان و بدان را خواهد سوزاند.
در روايت مشهورى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود :
«ان الله لا يعذب العامة بعمل الخاصة حتى تكون العامة تستطيع تغير على الخاصة، فإذا لم تغير العامة على الخاصة، عذّب الله العامة و الخاصة» (ميزان الحكمة به نقل ازكنز العمال )
خداوند هرگز عامه مردم را به خاطر عمل فاسد برخى از خواص يا گروهى از گروهها كيفر نمى دهد ولى اگر منكرات و مفاسد اجتماعى فراگير شد و توان نهى از آن مفاسد وجود داشت و با اين حال به وظيفه خود عمل نكردند و سكوت و آسايش را بر حركت و قيام ترجيح دادند، آنجا است كه خداوند خواص و عوام، همه را مجازات نموده و عذاب مىكند.
و در حديث ديگرى نقل شده است كه : «لتأمرن بالمعروف و لتنهن عن المنكر أو ليسلطنّ الله شراركم على خياركم فيدعو خياركم فلا يُستجاب لكم » (بحارالانوار، ج90، ص 378)
همچنان امر به معروف و نهى از منكر بايد بكنيد وگرنه خداوند بدان شما را بر خوبان مسلط مى گرداند تا جائى كه خوبان هرچه دعا كنند مستجاب نشود. در شرح لمعه شهيد ثانى رحمهالله مىخوانديم كه ” اگر به روايات معصومين عليهم السلام در مسأله امر به معروف و نهى از منكر اهميت داده نشود به خدا كمر شكن خواهد بود. ” و اين به خاطر اهميت اين سنت مهم و واجب شرعى است كه در دوران ما بسيار كمرنگ شده.
و در آخر آيه، خداوند به شدت تهديد مىكند كه بدانيد و آگاه باشيد كه مجازات خدا سخت و شديد است. و اين تهديد به خاطر اين است كه مسلمانان به طور عام و مسئولان و رهبران به طور خاص قضيه را جدى بگيرند و از وظيفه قطعى و تجنب ناپذير خود كه همانا نهى از فساد و منكر است سرباز نزنند و در برابر مفاسد اجتماعى لا أبالى و بى قيد نباشند.
راستى به ياد آوريم كه مسلمانان چه قدرت بزرگى در جهان داشتند و سيطره آنان تا نقاط زيادى از اروپا را در بر گرفته بود، چه شد كه اندلس را از دست دادند و حتى كشورهاى خودشان را نيز از دستشان گرفتند و استعمار غربى و مستكبران بين المللى كشور بزرگ اسلامى را قطعه قطعه كرده و بر سر هر يك، دست نشانده اى را از خود نشاندند.
چه شد كه فرانسه و انگليس دو قدرت استعمارى بزرگ همراه با قدرتهاى غربى ديگر اسرائيل را در قلب اسلام كاشتند و صهيونيسم را به قدرت رساندند و مسلمانان هيچ حركتى و هيچ عكس العملى جز چند سخنرانى از اين سوى و آن سوى از خود نشان ندادند و در حالى كه قدرت اسرائيل در نيم قرن قبل بسيار كم و كوچك بود با هيچ هجوم يا عكس العمل جدى مواجه نشد تا آنكه امريكاى جنايتكار آن را آنچنان مسلح كرد و قدرت مادى و معنوى بخشيد كه ديگر هيچ كشور عربى توان مقابله با آن را ندارد. و هنوز هم از خواب بيدار نشدهاند كه اگر چند جوان با ايمان و سلحشور با قدرت بسيار كم در برابر اسرائيل بايستد و مقاومت كند و تا سرحد شهادت مبارزه و پيكار نمايد، نه تنها آنان را كمك نمى كنند و يارى نمى دهند كه با آنان مخالفت مىكنند و به مقاومت مردانه شان ريشخند مىزنند، تا جائى كه رژيم صهيونيستى از اين اعراب مفلوك و سرسپرده تشكر كند و به خاطر مخالفتشان با حزب الله رشيد و مبارز سپاسگزارشان باشد.
و نه تنها در مسائل نظامى كه حتى در مسائل اجتماعى و اخلاقى ما همه شاهد هستيم كه جوامع اسلامى و حتى جامعه انقلابى و ايمانى خودمان ره انحراف و دورى از مذهب را پيش گرفته اند و به سرعت به طرف كژىها و انحرافات پيش مىروند و سران قوم را خواب غفلت فرا گرفته و روزنههاى اميد هدايت يكى پس از ديگرى خاموش مىشود و احكام خدا تعطيل مىگردد و سيل جوانان به سوى فساد و تباهى كشيده مىشوند و كمتر رهنمائى مىبينيم كه كمر همت را به ميان بسته و با قلم و زبان و ديگر ابزارهاى جلوگيرى كننده، به ميدان مبارزه آمده و جلوى اين سيلهاى وحشتناك را بگيرند. و ترس آن هست كه در اين وانفساى تجاوز به حدود و معنويات، بلاى آسمانى يا مصيبت اجتماعى بزرگى خشك و تر را بسوزاند و فتنهاى برپاخيزد كه خاموش شدنش محال باشد يا بسيار سخت.
عياشى در تفسيرش از امام صادق عليهالسلام نقل مىكند كه در تفسير آيه فرمود:
«أصابت الناس فتنة بعد ما قبض الله نبيّه صلى الله عليه و آله و سلم حتى تركوا عليّاً عليه السلام و بايعوا غيره و هى الفتنة التى فتنوا بها»
پس از آنكه خداوند روح پيامبرش را قبض كرد ( و آن حضرت از دنيا رفت) مردم را فتنه اى رسيد تا آنجا كه أمير المؤمنين على عليه السلام را كنار زدند و ديگرى را به جاى او بر مسند خلافت نشاندند و اين فتنه اى بود كه مردم با آن آزمايش شدند.
آرى ! در هر زمانى خداوند مردم را با فتنه هائى آزمايش مىكند تا اينكه خوبان از بدان مشخص گردند. در آن زمان چنانكه در روايت آمده است جز پنج يا هفت نفر بقيه مردم از پيروى خليفه و جانشين واقعى پيامبر مرتد شدند و به قهقرا باز گشتند.
نكند كه امروز نيز خداوند ما را با اين مفاسد اجتماعى كه از راه اينترنت و ماهوارهها و كانالهاى رنگارنگ تلويزيونى آزمايش و امتحان كرده باشد و ما غافليم و روزى خداى ناكرده بلائى سخت و عذابى شديد فرود آيد و همه را بسوزاند، خوبان را به خاطر سكوتشان و فاسدان را به خاطر فسادشان. و به نظر مىرسد كه آثار اين عذاب الهى كم و بيش پيدا شده و ما را خوف اين هست كه آتش فتنهاى همه را در بر گيرد.
پس تا دير نشده است مسئولان محترم، و علماى گرانقدر و مربيان قوم به فكر چاره باشند و به دور از خط بازيها -كه خودش بدترين فتنه اى است كه دامنگيرمان شده – گرد هم آيند و در جستجوى راه حلهائى براى جلوگيرى از آتش فساد در جامعه امام زمان سلام الله عليه برآيند. و اين به خدا وظيفه است و فورى و غير قابل تأخير.
پاورقي ها:
برجسته كردن هويت اسلامى
$$حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر## وظيفه حاكميت
در ديدارى كه چندى قبل مقام معظم رهبرى با مسؤولان نظام و كارگزاران گذشته و حال داشتند با توجه به اين كه اين سال هم به نام مبارك پيامبر اعظم صلى اللّه عليه و آله و سلّم نامگذارى شده مطالب بسيار مهمى را بيان فرمودند كه نبايد از ديد مسؤولان در دولت و مجلس و قوه قضائيه و وزيران و مديران دور بماند. اين مقال توصيههاى معظم له را از زاويه شعائر اسلامى و هويت دينى در چهره جامعه مورد توجّه قرار مىدهد. ايشان در بخشى از سخنان خود فرمودند: وظيفه دولت است هويت اسلامى را در ديد جهانيان برجسته كنند، الگو به ديگران بدهند، فضيلتهاى اخلاقى را رشد دهند.
يكى از وظائف مهم حكومت اسلامى سالم سازى فضاى اجتماعى و دفاع از ارزشهاى دينى است، چرا كه فضاى اجتماعى و سلامت آن از يكسو هويت اسلامى را در نگاه ديگران برجسته مىنمايد و از سوى ديگر زمينه رشد و پويائى فرهنگ و اخلاق را فراهم مىسازد. از اينرو دو اصل «امر به معروف ونهى از منكر» در اسلام به عنوان يك فريضه بنيادين عنوان شده و قرآن كريم به صراحت وظيفه دولت را اجرائى كردن امر به معروف و نهى از منكر دانسته و مىفرمايد: «الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلواة و اتوالزكات و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر…» آنانكه اگر در زمين قدرت و حاكميت داديم نماز را بپادارند و زكات را به نيازمندان برسانند و به نيكىها فرمان دهند و از منكرات جلوگيرى كنند.
در اين آيه كريمه به چهار وظيفه حكومت تصريح شده است: 1- اقامه نماز.
اقامه نماز فراتر از نماز خواندن شخص حاكم است. اين يك وظيفه شخصى اوست كه هر فرد مسلمان بدان مكلف است. وقتى قرآن از اقامه نماز به عنوان يك وظيفه حكومتى سخن مىگويد، ترويج نماز و اشاعه فرهنگ عبوديت را در گستره جامعه منظور نظر دارد. احياى اين فريضه دينى از سوى حاكميت به فراهم ساختن شرائط برگزارى نماز و ترويج آن در كشور اسلامى و مساجد و مدارس و دانشگاهها و دوائر دولتى و اعلام اوقات نماز بوسيله اذان و دعوت به حضور در مصلّاها و نماز خانهها و كمك به برگزارى هرچه با شكوهتر آن است و بدون ترديد مراقبت اوقات نماز و تعطيل كارهاى جارى اداره و بازار و شتافتن به نماز و متجلّى ساختن نيايش جمعى از مظاهر آن است.
براى يك كشور اسلامى بويژه كشورى مانند ايران زيبنده نيست كه در اوقات نماز مردم به مشاغل ديگر پرداخته و چانه زنى بر سر ماديات آنان را از ذكر خدا و حضور در مساجد و معابد باز دارد و مع الأسف ما گرفتار چنين وضعى هستيم و ستاد اقامه نماز نيز با همه تأكيد و اهتمامى كه به امر نماز داشته و دارد نتوانسته تعطيلى بازار را در شهرهائى چون قم و تهران و مشهد واصفهان و ساير شهرهاى بزرگ و كوچك يك رسم جارى كند و مؤمنان نيز توجه به اين موضوع نداشته و دستورالعمل جدى از سوى دولت در اين خصوص داده نشده كه بنظر مىرسد در اين سهل انگارى بايد تجديد نظر شود و تحولى در احياى اين شعار بزرگ اسلامى پديد آيد.
يكى از مظاهر تجلّى فرهنگ دينى همان حضور جمعى مسلمين در ميعادگاه عبوديت است كه در نماز جمعه بحمد اللّه اجرائى شد اما در روزهاى ديگر بدان شكل جاى آن خالى است. اين براى ما زيبنده نيست كه بازار ابوسفيان در مكه وقت نماز بسته باشد اما بازار تهران و قم و اصفهان و مشهد در كشور ما سرگرم كاسبى و خريد و فروش باشد! بيائيم براى اين امر فكر اساسى كنيم و عزمى جدى بكار گيريم و هويت اسلامى را در نگاه جهانيان بهتر به نمايش بگذاريم. در اين وظيفه دولت و ملّت همه مسؤوليت دارند تا چه اندازه به آن توجه كنند؟ جنبه بازدارندگى نماز
نماز علاوه بر آنكه فريضه دينى و تجلّى بندگى و تسليم در برابر پروردگار و شعار باشكوه اسلام است در اصلاح جامعه و تهذيب نفوس تأثير جدى واساسى دارد كه قرآن كريم به بيان آن پرداخته است: «انّ الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر اللّه اكبر» نماز از فحشاء و منكر باز مىدارد اما ذكر خدا بالاتر و برتر است. نماز براى ياد خدا است و اين يك توجه قلبى است كه اگر نماز از آن تهى شد قالبى است بدون روح و لذا قرآن كريم فلسفه و هدف از برگزارى نماز را ذكر خدا و ياد معبود دانسته است.
«اقم الصلوة لذكرى» بطور خلاصه همانگونه كه در بعد تربيتى نماز تشريح شده اين فريضه عمومى روح حاكم بر جامعه اسلامى را كه همان خداباورى و خدامحورى و خداپرستى است، متجلّى مىسازد كه در پرتو آن فرد و جامعه تهذيب و تربيت مىگردند.
حال چگونه مىتوان مسؤوليت حكومت اسلامى را در احياى امر نماز و اقامه و گسترش آن ناديده گرفت واز ابزارهاى حكومتى در احياى فرهنگ نماز غفلت ورزيد در حالى كه قرآن آن را از وظائف حكومت اسلامى برشمرده و قصور و تقصير از آن در پيشگاه خدا پاسخ دارد و مسؤولين كشورى بايد در برابر آن پاسخگو باشند.
احياى اين فريضه از مدارس ابتدائى گرفته تا فضاى دانشگاه بايد محور تعليم و تربيت باشد چه در آموزش آن و چه در عمل به آن و براى آن امتيازى به دانش و دانشجويان داده شود چنانكه اگر در آموزش و فهم قرآن و ساير مسائل دينى و شعائر اسلامى اين سياست اتخاذ گردد جامعه در برابر هجوم فرهنگ بيگانه بيمه خواهد شد و فرهنگ زيربناى مستحكمى خواهد داشت.
هميشه اين سؤال مطرح است كه چرا فرهنگ ما طى سالهاى بعد از انقلاب نتوانسته نقش خود را بطور كامل ايفا كند و فارغ التحصيلان ما آنگونه كه بايد با معارف اسلامى و شعائر دينى و فرهنگ قرآنى آشنائى ندارند؟ و نتيجه آن مىشود كه در سيماى بسيارى از دانشآموزان و دانشجويان مشاهده مىكنيم؟ شايد اين نونهالان بىتقصير باشند و قصور نهادهاى فرهنگى يا بىتوجهى پدران و مادران در اينجا نقش آفرين باشد كه عوامل تبليغاتى بيگانه و رسانهها و ماهوارهها بر بحران افزوده است و حاكميت بايد براى جبران آن دست به يك انقلاب فرهنگى بزند و به نسل آينده بى توجه نباشد.
البته در اين ميان نبايد از روح مذهبى و فرهنگ دينى در ميان بسيارى از دانشجويان و دانشآموزان و برنامههاى حج و عمره و زيارت و اعتكاف و مسابقات قرآنى غفلت ورزيم و تلاش دست اندركاران را ناديده بگيريم كه اين سرمايه معنوى مايه اميدوارى است و بايد آن را تقويت كرد و توسعه داد و در ترويج فرهنگ و معارف اسلامى بيشتر سرمايهگذارى كرد. وزارتخانه هائى چون آموزش و پروش و علوم و تحقيقات و ارشاد اسلامى در صف اول اين مسؤوليت قرار دارند كه در اين مجال پيش آمده براى حكومت اسلامى تضييع فرصتها جز خسارت و ندامت ثمرهاى نخواهد داشت تفصيل بيشتر اين بحث را به مجالى ديگر موكول مىكنيم و به بيان بخشهاى ديگر آيه مىپردازيم. 2- زكات از سرمايههاى ملى
از ديگر وظائف حاكميت كه آيه كريمه فوق بدان پرداخته دادن زكات است حكومت اسلامى با در دست داشتن منابع اقتصادى و ثروتهاى ملى و انفال عمومى بايد در رساندن خدمات به آحاد ملت و مبارزه با فقر و محروميت اهتمام ورزد از اينجا معلوم مىشود كه زكات دادن حكومت فراتر از دادن گندم و جو و ديگر كالاهائى است كه در باب زكات بيان شده، چرا كه اين وظيفه هر فرد مسلمان واجد شرائطى است كه از محصولات و توليدات (كشاورزى و دامدارى و طلا و نقره) سهمى براى نيازمندان طبق موازين فقهى اختصاص دهد. وقتى قرآن از دادن زكات به عنوان وظيفه دولت اسلامى سخن مىگويد، قاعدتاً ناظر به منابع ملى و انفال و درآمدهاى عمومى است كه آحاد ملت در آن سهم دارند.
امروز سرمايههاى ملى چون نفت و گاز يكى از بارزترين منابعى است كه همه مردم بايد از آن استفاده كنند و همانگونه كه امروز گفته مىشود مردم نفت را سرسفرههاى خود ببينند! منظور از سفرهها تنها سفره آب و نان نيست بلكه مسكن و بهداشت و درمان و مسائل رفاهى و معيشتى و مادى و معنوى مردم را شامل است. اما چگونه مىتوان به اين آرمان رسيد و اين وعدههاى دولت را عملى كرد؟ آيا با اين سيستم توزيع و فروش بنزين عدالت موعود قابل دسترسى است؟
امروزه بنزين از آب زلال ارزانتر است! بنزين را دولت از خارج هر ليتر پانصد تومان خريدارى مىكند و بدون هيچ ضابطه داده مىشود و دود آن به چشم اقشار محروم مىرود…
بطور مثال: در تهران و شهرهاى بزرگ خانوادههاى 4 – 5 نفره هستد كه 4 تا 5 اتومبيل دارند. اين خانوادهها كه تعدادشان كم نيست هر ماه حداقل ششصد تا هشتصد ليتر بنزين مصرف مىكنند و هر ماه 250 تا 350 هزار تومان يارانه مىگيرند! يعنى دولت اين مبلغ را از جيب مردم گرفته به جيب مصرف كنندگان پولدار و مرفه مىريزد! هنگامى عدالت اجرا مىشود كه معادل اين مبلغ را به آن كشاورز روستائى و آن كارگر و معلم و پرستار و اقشار كم درآمد بدهد. سخن گفتن از عدالت آسان است اما عمل كردن به آن مشكل. دولت هنگامى در اجراى عدالت موفق است كه افزون بر اين، جلوى گرانىهاى نامعقول را بگيرد، زمين را از چنگال زمين خوارانى كه با استفاده از قانون ظالمانه فروش يا مزايده روبه شهركها و روستاها آورده و حق فرزندان روستائى را با خريد زمين و احتكار آن به عنوان تجارت مىبرند، بيرون بكشد، زمين خدا را به بندگان نيازمند خدا جهت كشاورزى و تهيه مسكن واگذار كند. خلاصه آنكه ادامه وضع موجود با شعارهاى رئيس جمهور محترم همخوانى ندارد و بايد براى آن چارهاى انديشيد كه عدالت و خدمت در قالب شعار نماند. 3 – و 4- امر به معروف و نهى از منكر
اما بحث امر به معروف و نهى از منكر به عنوان وظيفه دولت اسلامى. مقصود از دولت، تنها قوه مجريه نيست بلكه همه اركان نظام را از صدر و ذيل شامل مىگردد. بيائيم به داورى بنشينيم حاكميت چقدر در اقامه معروف و مخصوصاً نهى از منكر موفق بوده است!؟ آيا اينهمه منكرات آشكار و فساد ويرانگر كه حجم پروندههايش در دادسراها گواهى مىدهد و نمودار آن در جامعه رنج مىدهد، چه برخوردى شده است؟ كداميك از احكام اسلام و حدود الهى در برابر اينهمه سرقت و مروجان فحشا و دلالان ناموس و عوامل قاچاق سوخت و مواد مخدر و توليدىها و فروشگاههاى لباسهاى مبتذل و پوششهاى خلاف شرع زنان خيابانى در ملأ عام برخورد شده است؟ صدها كتاب ضد اخلاق و ضد دين چاپ و منتشر مىشود و در نمايشگاه كتاب زير نظر مسؤولان به نمايش گذاشته مىشود، به مقدسات توهين مىشود و كسى جلوگير نيست! دهها فيلم سينمائى با لطائف هنرى به ارزشهاى اخلاقى و هنجارهاى اجتماعى بى حرمتى مىكنند و كسى مانع نيست.
دختران و زنان بازشتترين هيأت و باكشف حجاب به خيابانها و ميادين و تفريحگاهها و بعضى دانشگاهها مىآيند و در اماكن دولتى ظاهر مىشوند و برخورد قانونى با آنان صورت نمىپذيرد و حتى همان اقدام نيروى انتظامى در تذكر و كنترل و نظارت بر خلاف انتظار مورد ايراد برخى دولتمردان قرار مىگيرد كه نتيجه آن گستاختر شدن اين زنان مبتذل پوش بوده و مردم به ما مىگويند پس اين دولت اصولگرا كه چشم اميد به سوى آن بود در باب فرهنگ و لباس و كتاب و فيلم و سينما و غيره چه كرده است؟!
در دولت گذشته مردم شاهد تساهل و تسامح و چراغ سبز به هنجارشكنان بودند كه اين چراغ سبز هنوز روشن است و آقايان بى تفاوت از كنار آن مىگذرند. اينها است كه موجب سستى باورها و نااميدىها مىشود و حاكميت در همه شاخههايش بويژه دولت نبايد از كنار آن بى تفاوت بگذرد.
اميد مردم اين بود كه با هماهنگى كه ميان سه قوه وجود دارد بهتر عمل شود، تحوّل و انقلابى در فرهنگ و عملكرد بوجود آيد كه متأسفانه اثرى از آن ديده نمىشود و اين خطرناك است. راستى ما چه پاسخى در برابر تضييع امر به معروف و نهى از منكر داريم؟! امروزه مجموعه قدرت در اختيار اصولگرايان است هرچند در بدنه نظام و مديريتهاى ميانى موارد نامطلوبى احتمالاً وجود داشته باشد با اين حال قانون الهى و مصوبات مجلسهاى گذشته و حال در برخورد با هنجار شكنىها به اجرا در نمىآيد. نتيجه اين مىشود كه ملاحظه مىكنيم، شيوع مواد مخدر، كشف حجاب و تظاهر به فسق، شيوع رشوه در دستگاههاى قضائى و ادارى و خودسرى متخلّفان در حقوق ملى و گرانى و گرانفروشى و افزايشهاى بىرويه تعرفهها بوسيله برخى از اركان دولت و زيرميزى حتى در بخش درمان و دارو و زمين خوارى و رانت و غيره…
پس آن شعارهائى كه مىگفت: مفسدان اقتصادى را افشا مىكنيم، تيغ عدالت فاصلههاى ساختگى را بر مىدارد، ارزشهاى دينى به جامعه برمى گردد، چه شد؟!
بنظر اينجانب دولتمردان ما از مردم عقب افتادهاند و بايد خود را به قافله ملت برسانند، اين مردم كه با تمام وجود نسبت به مسؤولان در هر شهر و روستا ابراز احساسات مىكنند و با اجتماعات ميليونى به آنان خوش آمد مىگويند از آنها انتظاراتى دارند كه اگر برآورده نشود و وعدهها در قالب الفاظ بماند عواقب نامطلوبى خواهد داشت. ابراز علاقه اين ملت به مسؤولان همراه با انتظارات است، انتظارات در مسائل مادى و معنوى و فرهنگى و بهداشت و مسكن و اشتغال و اصلاح فرهنگ اجتماعى و تحقق به آرمانهائى كه به پاى آن عزيزان و فرزندانشان را قربانى كردند. آقايان مسؤولين! زمان بسيار حساس و وقت تنگ و زمان به سرعت مىگذرد. جاى درنگ نيست، بيائيد همه دست در دست يكديگر نهاده و با جبران كاستىها و تقصيرها دَينِ خود را به ملت ادا كنيم با تمام توان به يارى اسلام بشتابيم، ناهنجاريهائى كه با سكوت ما رشد كرد و مفاسدى كه زيرنگاه بعض مسؤولين نظام و سكوت آنها گسترش يافت با امر و نهى و قانون و اجرا و اقامه حدود الهى از ميان برداريم كه اينست وظيفه مقرر قرآنى و قانونى و پيروى از سنت پيامبر اعظم صلى اللّه عليه و آله وسلّم.
پاورقي ها:حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر## وظيفه حاكميت در ديدارى كه چندى قبل مقام معظم رهبرى با مسؤولان نظام و كارگزاران گذشته و حال داشتند با توجه به اين كه اين سال هم به نام مبارك پيامبر اعظم صلى اللّه عليه و آله و سلّم نامگذارى شده مطالب بسيار مهمى را بيان فرمودند كه نبايد از ديد مسؤولان در دولت و مجلس و قوه قضائيه و وزيران و مديران دور بماند. اين مقال توصيههاى معظم له را از زاويه شعائر اسلامى و هويت دينى در چهره جامعه مورد توجّه قرار مىدهد. ايشان در بخشى از سخنان خود فرمودند: وظيفه دولت است هويت اسلامى را در ديد جهانيان برجسته كنند، الگو به ديگران بدهند، فضيلتهاى اخلاقى را رشد دهند. يكى از وظائف مهم حكومت اسلامى سالم سازى فضاى اجتماعى و دفاع از ارزشهاى دينى است، چرا كه فضاى اجتماعى و سلامت آن از يكسو هويت اسلامى را در نگاه ديگران برجسته مىنمايد و از سوى ديگر زمينه رشد و پويائى فرهنگ و اخلاق را فراهم مىسازد. از اينرو دو اصل «امر به معروف ونهى از منكر» در اسلام به عنوان يك فريضه بنيادين عنوان شده و قرآن كريم به صراحت وظيفه دولت را اجرائى كردن امر به معروف و نهى از منكر دانسته و مىفرمايد: «الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلواة و اتوالزكات و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر…» آنانكه اگر در زمين قدرت و حاكميت داديم نماز را بپادارند و زكات را به نيازمندان برسانند و به نيكىها فرمان دهند و از منكرات جلوگيرى كنند. در اين آيه كريمه به چهار وظيفه حكومت تصريح شده است: 1- اقامه نماز. اقامه نماز فراتر از نماز خواندن شخص حاكم است. اين يك وظيفه شخصى اوست كه هر فرد مسلمان بدان مكلف است. وقتى قرآن از اقامه نماز به عنوان يك وظيفه حكومتى سخن مىگويد، ترويج نماز و اشاعه فرهنگ عبوديت را در گستره جامعه منظور نظر دارد. احياى اين فريضه دينى از سوى حاكميت به فراهم ساختن شرائط برگزارى نماز و ترويج آن در كشور اسلامى و مساجد و مدارس و دانشگاهها و دوائر دولتى و اعلام اوقات نماز بوسيله اذان و دعوت به حضور در مصلّاها و نماز خانهها و كمك به برگزارى هرچه با شكوهتر آن است و بدون ترديد مراقبت اوقات نماز و تعطيل كارهاى جارى اداره و بازار و شتافتن به نماز و متجلّى ساختن نيايش جمعى از مظاهر آن است. براى يك كشور اسلامى بويژه كشورى مانند ايران زيبنده نيست كه در اوقات نماز مردم به مشاغل ديگر پرداخته و چانه زنى بر سر ماديات آنان را از ذكر خدا و حضور در مساجد و معابد باز دارد و مع الأسف ما گرفتار چنين وضعى هستيم و ستاد اقامه نماز نيز با همه تأكيد و اهتمامى كه به امر نماز داشته و دارد نتوانسته تعطيلى بازار را در شهرهائى چون قم و تهران و مشهد واصفهان و ساير شهرهاى بزرگ و كوچك يك رسم جارى كند و مؤمنان نيز توجه به اين موضوع نداشته و دستورالعمل جدى از سوى دولت در اين خصوص داده نشده كه بنظر مىرسد در اين سهل انگارى بايد تجديد نظر شود و تحولى در احياى اين شعار بزرگ اسلامى پديد آيد. يكى از مظاهر تجلّى فرهنگ دينى همان حضور جمعى مسلمين در ميعادگاه عبوديت است كه در نماز جمعه بحمد اللّه اجرائى شد اما در روزهاى ديگر بدان شكل جاى آن خالى است. اين براى ما زيبنده نيست كه بازار ابوسفيان در مكه وقت نماز بسته باشد اما بازار تهران و قم و اصفهان و مشهد در كشور ما سرگرم كاسبى و خريد و فروش باشد! بيائيم براى اين امر فكر اساسى كنيم و عزمى جدى بكار گيريم و هويت اسلامى را در نگاه جهانيان بهتر به نمايش بگذاريم. در اين وظيفه دولت و ملّت همه مسؤوليت دارند تا چه اندازه به آن توجه كنند؟ جنبه بازدارندگى نماز نماز علاوه بر آنكه فريضه دينى و تجلّى بندگى و تسليم در برابر پروردگار و شعار باشكوه اسلام است در اصلاح جامعه و تهذيب نفوس تأثير جدى واساسى دارد كه قرآن كريم به بيان آن پرداخته است: «انّ الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر اللّه اكبر» نماز از فحشاء و منكر باز مىدارد اما ذكر خدا بالاتر و برتر است. نماز براى ياد خدا است و اين يك توجه قلبى است كه اگر نماز از آن تهى شد قالبى است بدون روح و لذا قرآن كريم فلسفه و هدف از برگزارى نماز را ذكر خدا و ياد معبود دانسته است. «اقم الصلوة لذكرى» بطور خلاصه همانگونه كه در بعد تربيتى نماز تشريح شده اين فريضه عمومى روح حاكم بر جامعه اسلامى را كه همان خداباورى و خدامحورى و خداپرستى است، متجلّى مىسازد كه در پرتو آن فرد و جامعه تهذيب و تربيت مىگردند. حال چگونه مىتوان مسؤوليت حكومت اسلامى را در احياى امر نماز و اقامه و گسترش آن ناديده گرفت واز ابزارهاى حكومتى در احياى فرهنگ نماز غفلت ورزيد در حالى كه قرآن آن را از وظائف حكومت اسلامى برشمرده و قصور و تقصير از آن در پيشگاه خدا پاسخ دارد و مسؤولين كشورى بايد در برابر آن پاسخگو باشند. احياى اين فريضه از مدارس ابتدائى گرفته تا فضاى دانشگاه بايد محور تعليم و تربيت باشد چه در آموزش آن و چه در عمل به آن و براى آن امتيازى به دانش و دانشجويان داده شود چنانكه اگر در آموزش و فهم قرآن و ساير مسائل دينى و شعائر اسلامى اين سياست اتخاذ گردد جامعه در برابر هجوم فرهنگ بيگانه بيمه خواهد شد و فرهنگ زيربناى مستحكمى خواهد داشت. هميشه اين سؤال مطرح است كه چرا فرهنگ ما طى سالهاى بعد از انقلاب نتوانسته نقش خود را بطور كامل ايفا كند و فارغ التحصيلان ما آنگونه كه بايد با معارف اسلامى و شعائر دينى و فرهنگ قرآنى آشنائى ندارند؟ و نتيجه آن مىشود كه در سيماى بسيارى از دانشآموزان و دانشجويان مشاهده مىكنيم؟ شايد اين نونهالان بىتقصير باشند و قصور نهادهاى فرهنگى يا بىتوجهى پدران و مادران در اينجا نقش آفرين باشد كه عوامل تبليغاتى بيگانه و رسانهها و ماهوارهها بر بحران افزوده است و حاكميت بايد براى جبران آن دست به يك انقلاب فرهنگى بزند و به نسل آينده بى توجه نباشد. البته در اين ميان نبايد از روح مذهبى و فرهنگ دينى در ميان بسيارى از دانشجويان و دانشآموزان و برنامههاى حج و عمره و زيارت و اعتكاف و مسابقات قرآنى غفلت ورزيم و تلاش دست اندركاران را ناديده بگيريم كه اين سرمايه معنوى مايه اميدوارى است و بايد آن را تقويت كرد و توسعه داد و در ترويج فرهنگ و معارف اسلامى بيشتر سرمايهگذارى كرد. وزارتخانه هائى چون آموزش و پروش و علوم و تحقيقات و ارشاد اسلامى در صف اول اين مسؤوليت قرار دارند كه در اين مجال پيش آمده براى حكومت اسلامى تضييع فرصتها جز خسارت و ندامت ثمرهاى نخواهد داشت تفصيل بيشتر اين بحث را به مجالى ديگر موكول مىكنيم و به بيان بخشهاى ديگر آيه مىپردازيم. 2- زكات از سرمايههاى ملى از ديگر وظائف حاكميت كه آيه كريمه فوق بدان پرداخته دادن زكات است حكومت اسلامى با در دست داشتن منابع اقتصادى و ثروتهاى ملى و انفال عمومى بايد در رساندن خدمات به آحاد ملت و مبارزه با فقر و محروميت اهتمام ورزد از اينجا معلوم مىشود كه زكات دادن حكومت فراتر از دادن گندم و جو و ديگر كالاهائى است كه در باب زكات بيان شده، چرا كه اين وظيفه هر فرد مسلمان واجد شرائطى است كه از محصولات و توليدات (كشاورزى و دامدارى و طلا و نقره) سهمى براى نيازمندان طبق موازين فقهى اختصاص دهد. وقتى قرآن از دادن زكات به عنوان وظيفه دولت اسلامى سخن مىگويد، قاعدتاً ناظر به منابع ملى و انفال و درآمدهاى عمومى است كه آحاد ملت در آن سهم دارند. امروز سرمايههاى ملى چون نفت و گاز يكى از بارزترين منابعى است كه همه مردم بايد از آن استفاده كنند و همانگونه كه امروز گفته مىشود مردم نفت را سرسفرههاى خود ببينند! منظور از سفرهها تنها سفره آب و نان نيست بلكه مسكن و بهداشت و درمان و مسائل رفاهى و معيشتى و مادى و معنوى مردم را شامل است. اما چگونه مىتوان به اين آرمان رسيد و اين وعدههاى دولت را عملى كرد؟ آيا با اين سيستم توزيع و فروش بنزين عدالت موعود قابل دسترسى است؟ امروزه بنزين از آب زلال ارزانتر است! بنزين را دولت از خارج هر ليتر پانصد تومان خريدارى مىكند و بدون هيچ ضابطه داده مىشود و دود آن به چشم اقشار محروم مىرود… بطور مثال: در تهران و شهرهاى بزرگ خانوادههاى 4 – 5 نفره هستد كه 4 تا 5 اتومبيل دارند. اين خانوادهها كه تعدادشان كم نيست هر ماه حداقل ششصد تا هشتصد ليتر بنزين مصرف مىكنند و هر ماه 250 تا 350 هزار تومان يارانه مىگيرند! يعنى دولت اين مبلغ را از جيب مردم گرفته به جيب مصرف كنندگان پولدار و مرفه مىريزد! هنگامى عدالت اجرا مىشود كه معادل اين مبلغ را به آن كشاورز روستائى و آن كارگر و معلم و پرستار و اقشار كم درآمد بدهد. سخن گفتن از عدالت آسان است اما عمل كردن به آن مشكل. دولت هنگامى در اجراى عدالت موفق است كه افزون بر اين، جلوى گرانىهاى نامعقول را بگيرد، زمين را از چنگال زمين خوارانى كه با استفاده از قانون ظالمانه فروش يا مزايده روبه شهركها و روستاها آورده و حق فرزندان روستائى را با خريد زمين و احتكار آن به عنوان تجارت مىبرند، بيرون بكشد، زمين خدا را به بندگان نيازمند خدا جهت كشاورزى و تهيه مسكن واگذار كند. خلاصه آنكه ادامه وضع موجود با شعارهاى رئيس جمهور محترم همخوانى ندارد و بايد براى آن چارهاى انديشيد كه عدالت و خدمت در قالب شعار نماند. 3 – و 4- امر به معروف و نهى از منكر اما بحث امر به معروف و نهى از منكر به عنوان وظيفه دولت اسلامى. مقصود از دولت، تنها قوه مجريه نيست بلكه همه اركان نظام را از صدر و ذيل شامل مىگردد. بيائيم به داورى بنشينيم حاكميت چقدر در اقامه معروف و مخصوصاً نهى از منكر موفق بوده است!؟ آيا اينهمه منكرات آشكار و فساد ويرانگر كه حجم پروندههايش در دادسراها گواهى مىدهد و نمودار آن در جامعه رنج مىدهد، چه برخوردى شده است؟ كداميك از احكام اسلام و حدود الهى در برابر اينهمه سرقت و مروجان فحشا و دلالان ناموس و عوامل قاچاق سوخت و مواد مخدر و توليدىها و فروشگاههاى لباسهاى مبتذل و پوششهاى خلاف شرع زنان خيابانى در ملأ عام برخورد شده است؟ صدها كتاب ضد اخلاق و ضد دين چاپ و منتشر مىشود و در نمايشگاه كتاب زير نظر مسؤولان به نمايش گذاشته مىشود، به مقدسات توهين مىشود و كسى جلوگير نيست! دهها فيلم سينمائى با لطائف هنرى به ارزشهاى اخلاقى و هنجارهاى اجتماعى بى حرمتى مىكنند و كسى مانع نيست. دختران و زنان بازشتترين هيأت و باكشف حجاب به خيابانها و ميادين و تفريحگاهها و بعضى دانشگاهها مىآيند و در اماكن دولتى ظاهر مىشوند و برخورد قانونى با آنان صورت نمىپذيرد و حتى همان اقدام نيروى انتظامى در تذكر و كنترل و نظارت بر خلاف انتظار مورد ايراد برخى دولتمردان قرار مىگيرد كه نتيجه آن گستاختر شدن اين زنان مبتذل پوش بوده و مردم به ما مىگويند پس اين دولت اصولگرا كه چشم اميد به سوى آن بود در باب فرهنگ و لباس و كتاب و فيلم و سينما و غيره چه كرده است؟! در دولت گذشته مردم شاهد تساهل و تسامح و چراغ سبز به هنجارشكنان بودند كه اين چراغ سبز هنوز روشن است و آقايان بى تفاوت از كنار آن مىگذرند. اينها است كه موجب سستى باورها و نااميدىها مىشود و حاكميت در همه شاخههايش بويژه دولت نبايد از كنار آن بى تفاوت بگذرد. اميد مردم اين بود كه با هماهنگى كه ميان سه قوه وجود دارد بهتر عمل شود، تحوّل و انقلابى در فرهنگ و عملكرد بوجود آيد كه متأسفانه اثرى از آن ديده نمىشود و اين خطرناك است. راستى ما چه پاسخى در برابر تضييع امر به معروف و نهى از منكر داريم؟! امروزه مجموعه قدرت در اختيار اصولگرايان است هرچند در بدنه نظام و مديريتهاى ميانى موارد نامطلوبى احتمالاً وجود داشته باشد با اين حال قانون الهى و مصوبات مجلسهاى گذشته و حال در برخورد با هنجار شكنىها به اجرا در نمىآيد. نتيجه اين مىشود كه ملاحظه مىكنيم، شيوع مواد مخدر، كشف حجاب و تظاهر به فسق، شيوع رشوه در دستگاههاى قضائى و ادارى و خودسرى متخلّفان در حقوق ملى و گرانى و گرانفروشى و افزايشهاى بىرويه تعرفهها بوسيله برخى از اركان دولت و زيرميزى حتى در بخش درمان و دارو و زمين خوارى و رانت و غيره… پس آن شعارهائى كه مىگفت: مفسدان اقتصادى را افشا مىكنيم، تيغ عدالت فاصلههاى ساختگى را بر مىدارد، ارزشهاى دينى به جامعه برمى گردد، چه شد؟! بنظر اينجانب دولتمردان ما از مردم عقب افتادهاند و بايد خود را به قافله ملت برسانند، اين مردم كه با تمام وجود نسبت به مسؤولان در هر شهر و روستا ابراز احساسات مىكنند و با اجتماعات ميليونى به آنان خوش آمد مىگويند از آنها انتظاراتى دارند كه اگر برآورده نشود و وعدهها در قالب الفاظ بماند عواقب نامطلوبى خواهد داشت. ابراز علاقه اين ملت به مسؤولان همراه با انتظارات است، انتظارات در مسائل مادى و معنوى و فرهنگى و بهداشت و مسكن و اشتغال و اصلاح فرهنگ اجتماعى و تحقق به آرمانهائى كه به پاى آن عزيزان و فرزندانشان را قربانى كردند. آقايان مسؤولين! زمان بسيار حساس و وقت تنگ و زمان به سرعت مىگذرد. جاى درنگ نيست، بيائيد همه دست در دست يكديگر نهاده و با جبران كاستىها و تقصيرها دَينِ خود را به ملت ادا كنيم با تمام توان به يارى اسلام بشتابيم، ناهنجاريهائى كه با سكوت ما رشد كرد و مفاسدى كه زيرنگاه بعض مسؤولين نظام و سكوت آنها گسترش يافت با امر و نهى و قانون و اجرا و اقامه حدود الهى از ميان برداريم كه اينست وظيفه مقرر قرآنى و قانونى و پيروى از سنت پيامبر اعظم صلى اللّه عليه و آله وسلّم.
پيامبر اعظم (ص) و عدالت اجتماعى
مركز فرهنگ و معارف قرآن مقدمه
«لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ واَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ والميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ؛(1) ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و باآنها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند.»
مطابق اين آيه كريمه، در اسلام تحقق عدالت از اهداف مهم و اجتناب ناپذير حكومت نبوى و به طور اساسى بعثت پيامبر(ص) است. ضرورت پرداختن به اين مسئله از آن جهت است كه بدون شك امروز نه تنها جامعه ما كه جهان بشريت دست به گريبان پديده زشتى به نام بىعدالتى و تبعيض است به طورى كه حتى جوامع توسعه يافته نيز با وجود درآمدهاى فراوان از بىعدالتى در توزيع آنها رنج مىبرند. براى مثال، در آمريكا در سال 1973 سهم يك پنجم خانوادههاى پايين جدول درآمدى، 5/5 درصد كل درآمد و سهم يك پنجم بالاى جدول، 1/41 درصد كل درآمد بود و در سال 1991 سهم يك پنجم نخست به 5/4 و يك پنجم دوم به 2/44 رسيد و اين روند با مختصر تغييراتى ادامه دارد(2)؛ يعنى هرچه، زمان پيش مىرود توزيع درآمدها نامتوازنتر مىشود. يا طبق آمار ديگرى گرچه بين سالهاى 1973-1994 ميزان سرانه توليد ناخالص ملى آمريكا به صورت واقعى بيش از يك سوم افزايش يافته لكن متوسط دستمزدهاى ناخالص براى همه شاغلينى كه در پستهاى مديريت نبودند، يعنى براى سه چهارم نيروى كار، 19 درصد كاهش يافته است.(3) و طبق آمار منتشره، بين 10-15 درصد جمعيت آمريكا (در حدود 37 ميليون نفر) زير خط فقر قرار دارند(4) و كشورهاى ديگر نيز بعيد به نظر مىرسد كه بهتر از اين باشند. اين در حالى است كه به اعتقاد نظريه پردازان توسعه، عامل عمده اين شكاف طبقاتى، فقر و بىعدالتى ناشى از ظالمانه بودن مناسبات و روابط فيمابين عوامل اقتصادى به ويژه كار و سرمايه است. براى مثال، اقتصاددانانى چون مايكل تودارو(5) ديويد كلمن، فورد نيكسون(6) و نواب حيدر نقوى(7)، توزيع ناعادلانه ثروتهايى مانند زمين، سرمايه مالى، ابزار توليد و وجود آزادىهاى نابرابر را عامل اصلى ناعادلانه شدن درآمدها مىدانند و اين درحالى است كه نظام اجتماعى اسلام، در عين حال كه از تمام ظرفيتهاى وجودى انسانها و طبيعت براى رشد و شكوفايى مظاهر مادى استفاده مىكند، با نهادينه كردن باورهاى الهى و ارزشهاى انسانى و با اتخاذ روشها و قوانين خاص، زمينههاى شكاف طبقاتى و بهرهكشى از انسان را از بين برده، و در عين حال رفاه عمومى را گسترش مىدهد.(8) چيستى عدالت
اسلام از يك سوبه همه افراد جامعه حق مىدهد كه از امكانات اجتماعى استفاده كنند و از سوى ديگر، به دنبال متوازن كردن امكانات و فرصتها براى همه است و به وجود آمدن فاصله طبقاتى و تبعيضات اجتماعى را نتيجه عدم تحقق عدالت و ممنوع مىداند. رضايت عمومى نيز از ديدگاه اسلام زمانى حاصل مىشود كه امكانات موجود هر آنچه كه هست ميان همگان به طور مساوى تقسيم گردد. به عبارتى ممكن است براى همگان غنا حاصل نيايد اما استغنا حالتى است كه به احساس درونى انسانها مربوط مىشود. چنانكه امام صادق(ع) در اين باره مىفرمايد: «اگر در ميان مردمان به عدالت رفتار شود همه احساس بى نيازى مىكنند.»(9)
اما اينكه عدالت چيست و معيار آن كدام است مطلبى است كه براى پاسخ به آن به سخن، حكيم بوعلى سينا مراجعه مىكنيم كه مىگويد: «انسان داراى زندگى اجتماعى است و از وضع قوانينى كه بتواند زندگى اجتماعى و بلكه فردىاش را بر اساس عدالت سامان دهد و او را به سعادت شايسته خود برساند، ناتوان است. پس بر خداوند لازم است كه به مقتضاى حكمتش انسان را در اين زمينه هدايت كند.»(10) از اين رو عدالت امرى نسبى نبوده و متعين است و براى شناخت معيار آن بايد به وحى مراجعه كرد.
نكته ديگر اين كه در مكتب اسلام عدالت، توزيع مساوى فقر نبوده نظام عدالت محور اسلام از مبناى سامان جامعه كه بى نيازى و استكمال مادى نيز هست غفلت ننموده و به طور كلى نزد شرايع و حاملان آنها منفورترين پديدهها فقر است، تا جايى كه پيامبر اكرم(ص) در موارد زيادى فقر و تنگدستى را همسان كفر دانسته و از آن دو به خداوند پناه مىبرد.(11) و در روايتى فقر مادى را با فقر فرهنگى پيوند داده بيان مىدارد: «اگر رحمت و شفقت پروردگار شامل فقراى امتم نبود چيزى نمانده بود كه فقر موجب كفر شود.»(12)
و در دعاى ديگرى فرمودند: «اللهم بارك لنا فى الخبز و لا تفرق بيننا و بينه، فلو لا الخبز ما صلّينا و لا صمنا و لا ادّينا فرائض ربّنا؛ يعنى خداوندا، نان را براى ما بابركت قرار ده، و ميان ما و نان جدايى مينداز كه اگر نان نباشد نه مىتوانيم نماز گزاريم نه روزه بداريم و نه ديگر واجبات الهى را انجام دهيم.»
اصولاً به بيان قرآن، فقر و فحشا وعده شيطان، و فضل و مغفرت وعده خداوند است.(13) و پيامبر مكرم اسلام(ص) از حضرت ابراهيم خليل(ع) چنين نقل مىكنند: پروردگارا، فقر از آتش نمرود سختتر است.»(14) يا خود آن حضرت مىگفتند: «فقر سختتر از مرگ است.»(15)
بنابراين پيامبران الهى اگرچه جهت تسكين آلام و كاهش پريشانى درماندگان و تهيدستان با آنان بناى رفاقت مىگذاشتند و زندگى شخصى خود را در سطح فقيرانه قرار مىدادند، لكن در صدد بودهاند با فكر و تدبير، فقر را محو و زندگى شرافتمندانهاى را براى همه انسانها تدارك نمايند. ريشه بىعدالتى
نكته ديگر آنكه اساساً از ديدگاه اسلام تفكر فقر جبرى طبيعت باطل بوده، ريشه همه بدبختىها نه در كمبود امكانات طبيعت بلكه در اعمال ظالمانه انسانها است. چرا كه خداوند روزى هر جنبندهاى را فراهم مىكند: «وما مِن دابَّةٍ فِى الاَرضِ اِلّا عَلَى اللَّهِ رِزقُها ويَعلَمُ مُستَقَرَّها ومُستَودَعَها كُلٌّ فى كِتابٍ مُبين؛(16) هيچ جنبندهاى در زمين نيست مگر اين كه روزى او بر خداست. او قرارگاه و محل رفت و آمدش را مىدند، همه اينها در كتاب آشكارى ثبت است.»
بنابراين اگر بخشى از جامعه در فقر به سر مىبرند نتيجه اعمال ناشايست خود انسانهاست: «ظَهَرَ الفَسادُ فِى البَرِّ والبَحرِ بِما كَسَبَت اَيدِى النّاسِ لِيُذيقَهُم بَعضَ الَّذى عَمِلوا لَعَلَّهُم يَرجِعون؛(17) فساد، در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام دادهاند آشكار شده است، خدا مىخواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنها بچشاند شايد (به سوى حق) بازگردند.»
و بر همين اساس امير مؤمنان على(ع) فرمود: «هيچ فقيرى گرسنه نماند مگر آن كه توانگرى از دادن حق او ممانعت كرد.»(18) و فرمود: «همانا مردم جز در اثر گناه ثروتمندان، فقير و محتاج و گرسنه و برهنه نمىشوند.»(19)
بنابراين اگر فرهنگ كار و تلاش در ميان مردم گسترده شود بر اساس تعاليم اسلام، سنت خداوند بر آن است كه انسانها با كار و تلاش روزى خود را به دست آورند: «هُوَ الَّذى جَعَلَ لَكُمُ الاَرضَ ذَلُولًا فَامشوا فى مَناكِبِها وكُلوا مِن رِزقِهِ؛(20) خداوند كسى است كه زمين را براى شما رام كرد، پس در اطراف آن حركت كنيد و از روزىهاى خداوند بخوريد.» راهكار عدالتگسترى
مهمترين عامل فقر و بدبختى گروهى از انسانها و به وجود آمدن تضاد طبقاتى، ساختار ناسالم نظام اقتصادى حاكم بر جوامع و وجود روابط ظالمانه بين افراد است. نظام اجتماعى و اقتصادى اسلام و مكتب نبوى با عنايت به اين امر و با توجه به آثار سوء تمركز ثروت در دست اغنيا، ساختار ويژهاى در مسئله مالكيت تدبير كرده و ضوابطى را براى آن قرار داده است تا عدالت اقتصادى در جامعه تأمين گردد.
به عنوان مثال بخش زيادى از اموال و ثروتهاى طبيعى چون درياها، رودخانهها، كوهها، جنگلها، دشت و بيابانها، معادن، حيوانات بيابانى، ماهىهاى درياها و رودخانه، درختان جنگلى، علفهاى بيابان و… را از دايره مالكيت خصوصى خارج كرده و همه افراد را با رعايت مصالح اجتماعى كه دولت اسلامى تشخيص مىدهد، در استفاده و بهرهبردارى از آنها يكسان دانسته است.
بر اين اساس در قرآن كريم، پيامبر اكرم(ص) مأمور مىشوند غنايم و ثروتهاى عمومى را بين همه توزيع كنند تا ثروت در دست اغنيا متمركز نشود: «ما اَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسولِهِ مِن اَهلِ القُرى فَلِلَّهِ ولِلرَّسولِ ولِذِى القُربى واليَتامى والمَساكينِ وابنِ السَّبيلِ كَى لا يَكونَ دولَةً بَينَ الاَغنِياءِ مِنكُم؛(21) آنچه را خداوند از اهل اين آبادىها به رسولش بازگرداند، براى خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راهماندگان است تا ثروت در ميان ثروتمندان دست به دست نگردد.»
از سوى ديگر تحقق مالكيت خصوصى را براساس كار مفيد و مشروع مىداند و ثروتهاى بادآورده در اسلام مورد مذمت قرار گرفته است. كه احياء موات از آن جمله است.
و از ديگر سوى نظام اقتصادى اسلام با توجه به خصلت حب نفس و زيادهطلبى انسان، و با توجه به قانون كلى «لاضرر و لاضرار فى الاسلام» براى حفظ و دفاع از منافع جامعه، با پذيرش اصل بازار آزاد و آزادى فعاليتهاى اقتصادى، حدود و مقرراتى را براى آن در نظر گرفته است كه مهمترين آنها عبارتند از، 1- منع اجحاف و خيانتگرى
قرآن كريم در خصوص كمفروشى با لحن بسيار شديدى مىفرمايد: «ويلٌ لِلمُطَفِّفين * اَلَّذينَ اِذَا اكتالوا عَلَى النّاسِ يَستَوفون * واِذا كالوهُم اَو وزَنوهُم يُخسِرون * اَلا يَظُنُّ اُولئكَ اَنَّهُم مَبعوثون * لِيَومٍ عَظيم * يَومَ يَقومُ النّاسُ لِرَبِّ العالَمين؛(22) واى بر كمفروشان كه چون از مردم پيمانه ستانند تمام ستانند و چون براى آنان پيمان يا وزن كنند به ايشان كم دهند مگر آنان گمان نمىكنند كه برانگيخته خواهند شد در روزى بزرگ روزى كه مردم در برابر پروردگار جهانيان به پاى ايستند؟»
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «تاجران خائن بدترين مردماند»(23)
اميرمؤمنان امام على(ع) براى فرماندار خويش، مالك اشتر، مىنويسند: «وليكن البيع بيعا سمحا، بموازين عدل و اسعار لاتجحف بالفريقين من البايع و المبتاع؛(24) معاملات بايستى آسان، با ترازوهايى صحيح و با قيمتهايى كه به هيچ يك از طرفين (فروشنده و خريدار) ستم نرود، صورت گيرد».
در خصوص نظارت دولت اسلامى بر قيمتهاى بازار از امام صادق(ع) نقل شده است: «اميرالمؤمنين(ع) هيچ گاه بر كالاى كسى قيمتگذارى نكرد ولى هر كس كه در معامله مردم كم مىگذاشت، به او گفته مىشد همانطور كه مردم مىفروشند بفروش وگرنه از بازار خارج شو، مگر در مواردى كه كالاى وى بهتر از ديگران بود.»(25) 2- جلوگيرى از انحصار
به طور كلى بايد گفت سياست اقتصادى و اجتماعى اسلام بر اساس نفى انحصار شكل گرفته است كه در قرآن كريم فرمود: «كَى لا يَكونَ دولَةً بَينَ الاَغنِياءِ مِنكُم»(26) كه بر مبناى آن هدف مهم سياستهاى اقتصادى اسلام بر اساس نفى انحصار در گردش ثروت شكل گرفته است.
امام على(ع) در اين باره به فرماندار خود مىفرمايند: «در چيزهايى كه مردم در آنها برابرند از ويژهسازى و انحصارطلبى پرهيز كن». سپس حضرت در مورد اطرافيان فرصتطلب زمامداران مىنويسد: «بدان براى زمامدار خاصان و صاحبان اسرارى است كه انحصارطلب و دستدرازند، در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعايت نمىكنند، ريشه ستم آنان را با قطع وسايل آن از بيخ بر كن، به هيچ يك از اطرافيان و بستگان خود زمينى از اراضى مسلمانان واگذار مكن، بايد طمع نكنند قراردادى به سود آنان منعقد سازى كه مايه ضرر به ساير مردم باشد، خواه در آبرسانى يا هر عمل مشترك ديگر، به طورى كه هزينههاى آن را بر دوش ديگران تحميل كنند.»(27) 3- حمايت از طبقه كارگر
در اسلام غصب دستمزد كارگران يا كمدادن آن در رديف گناهانى چون اختراع دين و انسانفروشى قرار گرفته است. پيامبراكرم(ص) مىفرمايد: «خداوند هر گناهى را مىآمرزد مگر اين كه كسى دينى بسازد، يا مزد كارگرى را غصب كند يا شخص آزادى را به بردگى فروشد.»(28)
در روايت ديگرى مىفرمايد: «اى مردم، هر كس مزد كارگرى را كم بدهد بايستى جايگاه خود را در آتش جهنم آماده بيند.»(29)
و در كلام ديگر خطاب به امام على(ع) فرمود: «يا على، مبادا با حضور تو بر كشاورزان ستم رود.»(30) 4- مبارزه با رباخوارى
در راستاى شكلگيرى نظام سالم اقتصادى و به جهت تأكيد بر نظام توليد محور كه بر كار و تلاش تأكيد دارد نه ثروتاندوزى و استثمارگرى، اسلام رابطه حقوقى قرض با بهره را ظالمانه و در رديف پيكار با خدا و رسول دانسته، به شدت با آن مبارزه كرده مىفرمايد: «يااَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اتَّقوا اللَّهَ وذَروا ما بَقِىَ مِنَ الرِّبوا اِن كُنتُم مُؤمِنين * فَاِن لَم تَفعَلوا فَأذَنوا بِحَربٍ مِنَ اللَّهِ ورَسولِهِ واِن تُبتُم فَلَكُم رُءوسُ اَموالِكُم لا تَظلِمونَ ولا تُظلَمون؛(31) اى كسانى كه ايمان آوردهايد از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد و آنچه از ربا باقى مانده، رها كنيد، اگر ايمان داريد. اگر چنين نمىكنيد اعلام جنگ با خدا و رسول بدهيد، و اگر توبه كنيد سرمايههاى شما از آن شماست نه ظلم مىكنيد و نه بر شما ظلم وارد مىشود.» 5- توجه ويژه به ضعيفان و نيازمندان
در هر جامعهاى گروهى از انسانها هستند كه به دليل نداشتن توان فعاليت اقتصادى يا نبودن زمينه فعاليت، قادر به تأمين نيازهاى خود نيستند. افراد جامعه اسلامى نسبت به تأمين نيازهاى حياتى همديگر مسئوليت متقابل دارند كه در حد ساير فرايض لازمالاجرا است و خداوند مؤمنان را در صورت كوتاهى در انجام آن تهديد مىكند و مىفرمايد: «هاَنتُم هؤُلاءِ تُدعَونَ لِتُنفِقوا فى سَبيلِ اللَّهِ فَمِنكُم مَن يَبخَلُ ومَن يَبخَل فَاِنَّما يَبخَلُ عَن نَفسِهِ واللَّهُ الغَنىُّ واَنتُمُ الفُقَراءُ واِن تَتَوَلَّوا يَستَبدِل قَومًا غَيرَكُم ثُمَّ لا يَكونوا اَمثالَكُم؛(32) شما همان گروهى هستيد كه براى انفاق در راه خدا دعوت مىشويد، بعضى از شما بخل مىورزند، و هركس بخل ورزد، به خود بخل كرده است و خداوند بىنياز است و شما همه نيازمنديد، و هر گاه سرپيچى كنيد خداوند گروه ديگرى را جاى شما مىآوردپس آنها مانند شما نخواهند بود (و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق مىكنند).»
پيامبر اكرم(ص) نيز در اين باره مىفرمايد: «كسى كه شب سير بخوابد در حالى كه همسايهاش گرسنه باشد، به من ايمان نياورده است.»(33)
در اين راستا دولت اسلامى وظيفه دارد با استفاده از منابعى كه در اختيار دارد، معيشت شهروندان جامعه اسلامى را در سطح مناسب تأمين نمايد.
بر اين اساس پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد: «خدا را به ياد هر حاكم اسلامى پس از خود مىآورم… مردمان را فقير نكند (و به فقرشان رضايت ندهد) كه در نتيجه كافرشان خواهد كرد.»(34)
بلال نيز از طرف رسول خدا(ص) مأموريت داشت به وضعيت فقرا و بينوايان رسيدگى و آنان را تأمين كند. حتى او اجازه داشت در صورت نبودن امكانات مالى براى بيتالمال، با قرض كردن محرومان را تأمين نمايد.(35)
در سال پيامبر اعظم(ص) توفيق تحقق اهداف اجتماعى آن حضرت در جامعه اسلامى ايران را از خداى متعال مسئلت مىنماييم. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) حديد / 25.
2) والدن بيو، پيروزى سياه، ترجمه احمد سيف و كاظم فرهادى (چاپ اول: تهران انتشارات نقش جهان، تهران، 1376) ص 229.
3) هانس – پيتر مارتين، دام جهان گرايى، ترجمه عبدالحميد فريدى عراقى (فرهنگ و انديشه، 1378) ص 190.
4) ديويد ماكارو، رفاه اجتماعى ساختار عملكرد، ص 207.
5) مايكل تودارو، توسعه اقتصادى در جهان سوم، ص 173.
6) ديويد كلمن و فورد نيكسون، اقتصادشناسى توسعه نيافتگى، ص 121.
7) نواب حيدر نقوى، اقتصاد توسعه يك الگوى جديد، ترجمه دكتر توانايان فرد، ص 83.
8) سيد عباس موسويان، فصلنامه اقتصاد اسلامى، شماره 4 – زمستان 1380.
9) محمد بن يعقوب كلينى، كافى، ج 3، ص 568.
10) ابن سينا، الشفا، الهيات (انتشارات بيدار) ص 557.
11) اللهم انى اعوذ بك من الكفر والفقر، فقال رجل: أيعدلان؟ قال: نعم، (همان، ص 2438).
12) محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 3، ص 2438.
13) الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء واللَّه يعدكم مغفرة منه و فضلا واللَّه واسع عليم، (بقره / 268).
14) محمد محمدى رى شهرى، همان، ص 2442.
15) همان، ص 2442.
16) هود / 6.
17) روم / 41.
18) نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، ص 1242.
19) محمد رضا حكيمى، الحياة، ترجمه احمد آرام، ج 3، ح 4، ص 329.
20) ملك / 15.
21) حشر/ 7.
22) مطففين/ 1 – 6.
23) محمد رضا حكيمى، همان، ج 6، ص 387.
24) نهج البلاغه، نامه 53.
25) دعائم الاسلام، ج 2، ص 36.
26) حشر/ 7.
27) نهج البلاغه، نامه 53.
28) محمد رضا حكيمى، همان، ج 4، ص 456.
29) محمد رضا حكيمى، همان، ج 4، ص 457.
30) همان، ج 2، ص 744.
31) بقره/ 278 – 279.
32) محمد / 38.
33) محمد بن يعقوب كلينى، ج 2، ص 668.
34) محمد رضا حكيمى، همان، ج 4، ص 422.
35) سيدكاظم صدر، اقتصاد صدر اسلام، ص 72.
خورشيد رسالت در وصف امام خمينى
(رسول اكرم (ص) از ديدگاه امام خمينى) ابتكارى ارزشمند
ساليانى است كه به ابتكار مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنهاى، هر سال جديد شمسى در پيام نوروزى ايشان با عنوانى جالب، شايسته و شكوهمند نامگذارى مىشود. اين حركت تبليغى و فرهنگى بنابر محتواى خود علاوه بر تأثيرگذارى بر جامعه و ايجاد تحوّل در نگرشها، گرايشها و بينشها، دست اندركاران امور اجرايى و متوليان خدمت به مردم را بر انجام وظايفى مأمور مىنمايد كه با شئونات عنوان نامگذارى شده انطباق داشته و در راستاى آن گامهاى مؤثرى بر عرصههاى گوناگون بردارند.
امسال نيز مقام معظم رهبرى با درايتى تحسين برانگيز و در پاسخ مدّبرانه به جفاهايى كه در غرب نسبت به ساحت مقدس رسول الله (ص) صورت گرفت، سال 1385 را به نام سال پيامبر اعظم نامگذارى كردند و در فرازى از پيام نوروزى خود خاطرنشان ساختند: «…در كنار…موفقيتهاى بزرگ، تلخى و سوانح و فقدانهاى دردناك و جفاهايى هم (در سال 1384) داشتهايم، چه به حرمت پيامبر اكرم (ص)، چه به قداست حريم عسكريين…اما عزم انقلابى بر آن است كه به حول و قوهى الهى از تلخىها، پلكانى به سوى شسرينىها بسازيم و سختىها را به سخت كوشى تبديل كنيم، اين درس اسلام و پبيامبر عظيم الشأن اسلام است در اين مقطع زمانى يا دو نام مبارك پيامبر اعظم از هميشه زندهتر است و اين يكى از تدابير حكمت و الطاف خفيه الهى است و امروز امت اسلام و ملتما بيش از هميشه به پيغمبر اعظم خود نيازمند است به هدايت او، به بشارت و اندرز او، به پيام و معنويت او و به رحمتى كه او به انسانها درس داد و تعليم داد. امروز درس پيغمبر اسلام براى امتش و براى همه بشريت، درس عالم شدن، قوى شدن، درس جهاد و عزّت و درس مقاومت است، پس نام امسال به طور طبيعى نام مبارك پيامبر اعظم است. در سايه اين نام و اين ياد، ملت ما درسهاى پيغمبر را بايد مرور كند و آنها را به درسهاى زندگى و برنامههاى جارى خود تبديل كند، ملّت ما به شاگردى مكتب نبوى و درس محمدى (صلى الله عليه و آله) افتخار مىكند…»(1)
باز خوانى هدايت، بشارت، انذار و درسهاى سعادت آفرين پيامبر اعظم (ص) در كنار اداى احترام به ساحت مقدس و رفيع ايشان، ظرفى متناسب را مىطلبد كه فرهنگ و هنر جهان اسلام و خصوص ايران كه هويتى ارزشى دارد، اين قابليت را داراست، در حدود وظايف، توانايىها و امكانات به تعظيم شعائر و انجام اقدامات متناسب با اين نامگذارى بپردازد. تأسى امام به سيره پيامبر اكرم(ص)
امام خمينى فرزندانى بى بديل بود كه موفق گرديد در عصر تباهى و تيرگى و غلبه پليدىها و جاهليت استكبارى در تأسى و اقتدا به خاتم رسولان و خاندان مطهرش بر همگان سبقت گيرد و چون ستارهاى درخشان به پرتوافشانى بپردازد، او رايت رهبرى را بر دوش نهد و كوكب هدايت و مشعل فروزان انسان هايى گرديد كه راه مقصود را گم كرده و از وادى تحيّر سر بر آورده و وحشت و نگرانى بر آنان استيلا يافته بود.
پويندگان طريق پاكى كه اين بزرگمرد را نمادى عالى از فضيلتهاى عالى اخلاقى و عرفانى و تربيت شده مكتب پيامبر اكرم (ص) ديدند و مشاهده كردند او زهد، اخلاص، فروتنى و شهامت را در وجود خويش متجلّى ساخته شيفته و مشتاق راهش گرديدند. امام از سلاله پاك رسول خدا بود كه در بوستان ذريّه آن فرستاده ى الهى چون گلى شكفت و عطر وجودش عالم را معطر ساخت.
امام كوشيد لمحاتى از خصال پيامبر را در حد توان در زندگى خود پياده نمايد، او با روى آوردن به عبادت و تزكيه آن چنان اهميت معنوى را در خود پديد آورد كه مردم همواره به ديده ى تكريم و احترام در وجودش بنگرند و در برابرش تواضع كنند و هيبت روحانى وى همه حاضران را تحت تأثير مىداد حتى دشمنان با وجود مجهز بودن به سلاحهاى گوناگون از اين عظمت در هراس بودند در عين حال فروتنى در امام ويژگى ريشه دار و در شرايط قبل و بعد از انقلاب اسلامى اين خصلت در وجود مباركش قابل مشاهده بود(2)، امام همچون جدّش رسول اكرم (ص) همواره در زندگى ساده مىپوشيد و كم خرج بود ولى بازدهى فراوان و بابركتى داشت، از هر گونه اسراف و تبذير دورى مىكرد و مىكوشيددر شرايطى مشابه افراد محروم و كم بضاعت جامعه زندگى كند و راضى نبود در موقعيتى بهتر از افراد عادى بسر برد، در منزل ايشان يك چراغ اضافى ديده نمىشد كه بى جهت روشن باشد. در زندگى رسول اكرم (ص) مىخوانيم كه ايشان برروى زمين غذا ميل مىفرمودند و كفش خويش را به دست مبارك پينه مىزدند و بر مركبى عريان سوار شده و ديگرى را هم بر آن سوار مىكردند، امام مىكوشيد اين شيوه ى ساده زيستى را كهك عامل هماهنگى و هم دردى با اقشار كم درآمد جامعه است در زندگى خود مورد توجه قرار دهد و در تدارك آن حتى به نزديكترين افراد خانه دستور نمىداد كه آب و يا غذايى برايش بياورند و بر سر سفره وسايل مورد نياز را از ديگرى نمىهاست و خود فراهم مىنمود، با وجود تلاشهاى گسترده ى سياسى و كارهاى پرتراكم از توجه به درماندگان و بينوايان غافل نبود. در صرف مخارج زندگى خوراك و لباس خود و اهل خانه نهايت احتياط و قناعت را اعمال مىكرد، لباسهايش از يكى دو دست بيشتر تجاوز نمىكرد و در عين حالى كه بسيار نظيف و مرتب بود در كمال صرفه جويى روزگار مىگذرانيد پيوسته همچون جدش رسول اكرم (ص) موقع وضوسازى، قبل و بعد از خواب و هنگام بيدارى دندانها را مسواك مىنمود و به همين دليل دندانهايش مىدرخشيد، نقل كردهاند حضرت خاتم رسولان هر چند روز با قيچى جلوى آينه موى شارب و زيادى محاسن را مىگرفتند، امام نيز چنين عمل مىكرد. در سلام نمودن بر ديگران پيشى مىگرفت و كسى هرگز نتوانست در اين سنت پسنديده بروى سبقت گيرد، در مسير خانه تا محل درس هم سعى مىنمود كسى پشت سر ايشان حركت نكند و اگر صداى كفش مىشنيد، ايستاده و مىفرمود آقا بفرماييد و حاضر نمىگرديد فردى در معيّت او، گام بردارد، با نهايت متانت و وقار حركت مىنمود و به اين سو و آن سو نمىنگريست.(3)
شخصيت دادن به كودكان از امورى است كه حضرت محمد(ص) در سيره و سخنهاى مبارك، بر آن تاكيد مىنمود، امام خمينى در اين عرصه نيز نمونه بود و با آن همه اقتدار كه ابرقدرتها از شنيدن نامش در هراس بودند آن قدر رئوف بود كه وقتى با اطفال مواجه مىگشت، به آنان سلام مىنمود و حتى سهم كودكان را در نهضت اسلامى از ياد نبرد و از آنان قدرشناسى كرد، اگر هم مىخواست تذكرى به بچهها بدهد، شخصيت آنان را مورد احترام قرار مىداد و اجازه نمىداد عزت نفسشان مورد خدشه قرار گيرد. امام كودكان را آيات مهربانى، صفا و صداقت معرفى مىكرد.(4)
رسول اكرم (ص) فرمودهاند: كسى كه دختر بچه خود را شادمان كند، مانند كسى است كه بندهاى از فرزندان اسماعيل ذبيح را آزاد كرده باشد. و آن كسى كه پسر بچه خود را مسرور و ديدهاش را روشن كند مانند كسى است كه ديدهاش از خوف خداوند گريسته باشد.(5) امام نسبت به فرزندان و نوهها بسيار عاطفى بود و انسى توأم با مودّت و محبت با آنان داشت، توصيه مىكرد بچهها تحت فشار قرار نگيرند، موانع از سر راهشان برداشته شود و كمتر به آنان تحكّم گردد. البته بعد از سن تكليف امام در برخورد با بچهها، تابع مسايل شرعى بود ولى قبل از آن، تأكيد مىنمود اگر خوابند بيدارشان نكنيد. غالباً بچهها را دور خود جمع نموده و در بازى آنان شريك مىگرديد.(6) آذرخشى در كوير انسان ها
در حصار شبه جزيرهاى كه در جنوب غربى آسيا قرار دارد و آن را عربستان ناميدهاند نهايت خُسران بشريّت ترسيم گرديده بود، سرزمينى كه جاهليت آن را در نورديده و اتصال اقوام و قبيله هايش نمودى يكسان به خود مىگيرد و مناسبت هر قبيله بر اساس امتيازات نژاد مشخص مىشود و همه بر كثرت نفرات، اموال و دارايىها برهم مباهات مىكنند تا آن جا كه بر زياد شدن آمار نفراتشان به گورستانها مىرفتند و قبرهاى اشخاص طايفه خويش را مىشمردند. قرآن بدين موضوع اشاره دارد: «الهكم التكاثر حتى زرتم المقابر؛»(7) خون، انگيزه تمام جدال و جنگها بود و خونخواهى و انتقام وحشتناك فرهنگ تمامى حماسهها، تاريخها و سرودهها را بوجود مىآورد. دردناكتر از اينها، زندانى افكار و احساسات در برابر تعدادى سنگ به نام بت بود و چه فريادهايى كه در پاى اينها نكردند و چه انديشههاى باالقوه و سرشتهاى پاكى كه در پاى آنها قربانى نگشت.(8)
در سرزمين ايران هم وضع آشفته و پريشان بود، قلم و سلاطينى كه خود را از نژاد خدا(؟!) مىدانستند و براى خويش شخصيتى ربّانى و الهى قائل بودند، استبداد و چپاولگرى و استثمار مردم و ايجاد نظام طبقاتى چنان مغرور و غافلشان كرده بود كه به اموال، كاشانه و حتى آبروى مردم به ديده ى طمع مىنگريستند و در عصيان و سركشى بر حضرت بارى تعالى چنان گستاخ شده بودند كه براى حيثيت انسانى هيچ ارزشى قائل نبودند، اگر كسى رأى و نظرى خلافشان مىداد زير ضربات شديدترين شكنجهها او را از بين مىبردند، خزانه كشور و خزينه ى كسراها يكى بود و اموال كشور را صرف بزم، شراب و عيّاشى مىكردند.(9) اين توحّش به اعراب و ايرانيان منحصر نمىگشت و روحىها نيز اوضاع رنج آورى داشتند، زيرا ساكنان اين قلمرو از هيچ گونه حقوق و امتيازى سياسى و اجتماعى برخوردار نبودند و تمامى امتيازات در انحصار اغنياء و يا در طبقات روحانى كليسا بود، بخش اعظم مردم يا برده بودند يا چاكر، به بردگان همچون حيوانات غذا مىدادند و در اين حال پا در زنجير داشتند و دست در دستبند و يا زنجيرى كه از قلادهاى به قلاده ديگر اتصال داشت، به بكديگر بسته شده بودند، صاحبان قصرها و اسقفهاى كاخ نشين و كشيشهاى صومعه دار از اين همه رنج و آلام مردم هيچ پروايى به خود راه نمىدادند.(10)
ناگهان در دل زمين زلزله افتاد، سينه خوش رنگ دريا جوشيدن گرفت، دشتها تكان خوردند، كوهها برخود لرزيدند، طاق مدائن شكاف برداشت و بت هايى كه از سقف و ديوار خانه كعبه آويخته شده بود، فرو ريختند، آتشكده فارس به خاموشى و سردى گرائيد، در روم بادهاى وحشت انگيزى وزيد، كاخ خسروها و قيصرها دچار آشفتگى شدند، انقلابى شگرف تحولى محسوس و زمزمهاى هيجانانگيز آرامش شب را درهم شكست. اين دگرگونىهاى مهم كه به چشم اهل بصيرت معنادار بود، سنگ بناى حادثهاى حياتى، جاويدان و معنوى را نويد مىداد، اين رويداد بزرگ كه چشمه پر بهره رستگارى و فضيلت را بر كشتزار جهانيان جارى ساخت، سحرگاهان روز جمعه 17 ربيع الاول سال عام الفيل(57م) به وقوع پيوست و نوزادى فرخنده در مكه ديده به جهان گشود كه دراين تاريكىهاى دهشت زا، فروزش برانگيخت اين طفل كه محمد ناميده شد هنوز بر گهوارهاش آرام نگرفته بود كه دنيا را چون گهوارى به حركت در آورد و با ولادتش علم كاهنان و سحر ساحران باطل گشت و نداى ملكوتى: «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا؛(11)در ميان زمين و آسمان عطرافشان گرديد.
آن رحمت عالميان چون گلى معطر به قدرت الهى در صحرايى خشك رويش و شكوفايى خود را آغاز نمود تا كوير تفتيده دلها و لجن زار متعفّن جانها و محيط آلوده ى آن روز و نه تنها آن ايام كه واپسين نفسهاى روزگار را با نسيم خوشبوى دين و مكتب مقدسش بنوازد اين بزرگ مرد كه در همان اوان زندگى پدر و مادر را از دست داد، در ميان مردمانى محروم از عاطفه و سنگدل و قسّى القلب مراحل رشد را سپرى كرد اما او قلبى سرشار از محبت، عطوفت و رأفت دارد، به يتيمان و فقيران كمك مىكند و نسبت به تمام مسافران و از راه ماندگان ميهمان نواز است و اجازه نمىدهد به كسى صدمهاى و لطمهاى وارد شود و رنج ديگران را به جان مىخرد، اذيتهاى مخالفان را تحمل مىكند و حتى به عيادت كسى مىرود كه او را آزار داده و رسالتى پر رنج را پيش مىبرد تا انسانها را به سوى عدالت، حقيقت، راستى و درستى راهنمايى كند، با وجود آن كه در ميان بت پرستان و مشركان زيسته ولى آنچنان روح بزرگ و والايى دارد كه در زمين و آسمان هيچ كس را جز اللّه شايسته پرستش نمىداند و در برابر هيچ مخلوقى سر تعظيم فرود نمىآورد و نفرت و انزجار خود را از ستم و بهره كشى و زورگويى اعلام مىدارد. او پانزده سال تمام بيابانهاى خشك را درپيش مىگرفت و در كوه حرا كه قلّهاش همچون مخروطى در شمال شرقى مكه، بر قلب جهان اسلام برافراشته است، همانجا كه ابراهيم (ع)، اسماعيل (ع) خود را به قربان گاه آورد، معتكف گشت و در برابر جايگاه خليل الله، ندايش را كه هنوز در گوش زمان طنين انداز است با گوش جان شنيد. آن برگزيده ى پيامبران بيابانهاى حجاز و خارهاى صحرايى گرم را مىپيمود تا در غار حرا به تفكر نشيند و با خداى خويش راز و نياز كند و وجود خويش را براى دريافت انوار وحى و ارتباط با فرشته ى الهى مهيا سازد. بارگاه قدس و جايگاه اُنس
راستى اين شخصيت ممتاز چه اوصافى دارد و مقام و درجاتش چگونه است ككه اين شايستگىها را بدست مىآورد و هادى انسانها مىگردد و برگزيده همه رسولان الهى مىشود و اسوهاى حسنه مىگردد، امام خمينى او را نور مقدس مىداند كه مركز ظهور اسم اعظم و مرآت تجلّى حق است.(12) امام خمينى در جاى ديگر مىگويد رسول خدا (ص) صاحب مقامى است كه شامل حقايق غيب و شهود مىباشد و ريشه بنيادين تمامى مراتب كلى و جزيى است و نسبت ايشان به پيروانش هم چون اسم اعظم نسبت به ساير اسما و صفات است.(13)
امام خاطرنشان مىنمايد: «تمام دايره وجود، از عوالم غيب و شهود تكويناً و تشريحاً وجوداً و هدايتاً ريزه خوار نعمت آن سرور هستند و آن بزرگوار واسطه فيض حق و رابطه بين حق و خلق است و اگر مقام روحانيت و ولايت مطلقه او نبود احدى از موجودات لايق استفاده از مقام غيب احدى نبود و فيض حق عبور به موجودى از موجودات نمىكرد و نور هدايت در هيچ يك از عوالم ظاهر و باطن نمىتابيد.»(14)
رسول اكرم (ص) صاحب علم كامل لدنى است و دانش آن حضرت از قياسها و اختراعات ذهن بشرى و وهْمْ و گمان عارى است همانگونه كه قرآن مىفرمايد: «و ماينطق عن الهوى ان هو الاوحى يوحى»(15) از اين روى آن حضرت به مقامى رسيده كه براى احدى رسيدن به آن امگانپذير نخواهد بود. برخى انسانها چون ترقّى كردهاند محو عالم بالا شدهاند و براى آنها نسبت به مراحل پايينتر عفلت اتفاق مىافتد اين است كه افراد وقتى به مرتبهاى كه قابليت داشتهاند مىرسند كمال آن عالم آنها را محو مىكند و ديگر قادر نخواهند بود با پايين مُراودهاى داشته باشند و امور مربوط به زندگى طبيعى را از دست مىدهند و ديگر نمىتوانند در اين امور مشى كنند ولى رسول اكرم (ص) ضمن آن كه به مقامات عالى مىرسد و تمام اسماء و صفات در او تجلى مىكند، در عين حال حفظ ادب و شئون آن عالم را مىكند و اين عالم را هم مراعات مىنمايد، نهايت عظمت و تجلياتى كه امكان دارد براى انسان طلوع كند براى وى رخ مىدهد ولى چون وجودش كامل است مانع محو دراين تجليات مىشود و اين ويژگىها او را از عالم طبيعت غافل نمىكند و به عنوان انسان كامل فيوضات عالم بالا را به نحوى كه افاضه مىشود ضبط و حفظ مىنمايد و چنانچه شايسته است به عالم پايين فيض مىرساند نه از بالا دستش كوتاه است و نه از پايين غافل است. امام خمينى به همين دليل حضرت رسول اكرم (ص) را كاملترين موجودات مىداند.(16)
قيام براى خدا بود كه خاتم انبياء را يك تنه بر تمام عادات باطل و عقايد خراب جاهليت غلبه داد و بتها را از خانه خدا برانداخت و به جاى آن توحيد و تقوا را بنيان نهاد و به مقام قاب قوسين رسيد. قدم عبوديت و جذبه ربوبيّت نيز آن حضرت را سير داد و به معراج و مقام قرب وصول نمود و به همين دليل در تشهد نماز توجه به بندگى رسول اكرم (ص) قبل از رسالت است و اين حقيقت نشان مىدهد كه مقام رسالت عصارهاى عبوديت مىباشد. امام خمينى از اين موضوع چنين نتيجه مىگيرد: «قدم عبوديت مقدمه همه مقامات سالكين است و رسالت شعبه عبوديت است و چون رسول ختمى، عبد حقيقى فانى در حق است اطاعت او اطاعت حق است…و عبد سالك بايد از خود مراقبت كند كه قصور در طاعت رسول كه طاعت الله است نكند تا از بركات عبادت كه وصول به بارگاه قدس است به دستگيرى ولى مطلق نشود و بداند كه كسى را بى دستيارى ولّى نعم و رسول اكرم (ص) به بارگاه قدس و جايگاه انس بار ندهند.»(17)
پيامبر اعظم در كوه حرا برپا ايستاد و قيام به اطاعت نمود و چنان مشقت و رنج كشيد كه پاهاى مباركشان متورم گرديد و خداونددر كلام وحى، به رسولش فرمود: «طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ؛(18)اى طاهر هادى ما قرآن را برتو نازل نكرديم كه به رنج بيفتى» تو پاكيزهاى و هدايت كننده، اگر مردم از تو پيروى نكنند از كاستى و نقص و شقاوت آنان است و مشكلى در سلوك و مشى تو وجود ندارد. امام خمينى اين نكته را مورد تذكر قرار داده است: «حضرت ختمى مرتبت به قدرى رياضت كشيد و قيام در مقابل حق كرد كه قدمهاى مباركش ورم كرد.»(19)
البته راز عبادت و بندگى پيامبر (ص) خوف از عذاب خداوند يا فعاليتى براى محو خطاها و سيئات نبود و چگونگى عبوديت آن حضرت با مردمان عادى تفاوت بارزى دارد واين گونه عبادات از ساحت مقدس او دور است بلكه عظمت پروردگار و شكر گزارى در برابر نعمتهاى بى كران خداوند متعال هرگونه آرام و قرار را از آن حضرت بريده بود، به باور امام خمينى عبادت خاتم رسولان و ائمه هدى (ع) ترسيمى از تجليات محبوب است، اين بزرگان با وجود آن كه محو جمالند و فانى در صفات و ذات، حركت بدن هايشان تابع اين حالات معنوى و ملكوتى است.(20)
اراده نبى مكرم تابع اراده حق تعالى بود، حركتى از خود نداشت، پيرو حق بود هيچ خلجانى در قلبش پديد نيامد، او كه از محضر قدس ربوبى و محفل قرب و انس الهى به سر منزل عربت، جاهليت و كاستى قدم رنجه فرمود و گرفتار معاشرت و مراوده با افرادى چون ابوجهل، ابوسفيان ومانند آنها شده بود، دل اهل معرفت و ولايت را دچار تحول مىساخت و در واقع پيامبر به نوعى از مقامات بالا، به موقعيت هايى اين گونه فرود آمد تا رحمت واسعه و كرامت الهى را شامل بندگانى بنمايد كه مستعد هدايت هستند و مىخواهند از عالم پست و اسفل به سوى قدس و ملكوت صعود كنند از اين جهت پيامبر(ص) حتى وقتى مشاهده مىكند كفار و مشركان در باطل غوطه ورند و در باتلاق گمراهى دست و پا مىزنند تأسف مىخورند و به حالشان دلسوزى مىنمايد، قرآن مىفرمايد: «لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريصٌ عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم».(21)
به درستى كه فرستادهاى از خودتان برايتان آمد كه آن چه شما را به مشقّت مىافكند براى او سخت و دشوار است، بسيار هواخواه شما و بر اهل ايمان دلسوزى و مهربانى دارد.
در شدّت اين شفقت قرآن مىفرمايد: «فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذالحديث انتقاً؛(22)يعنى اى رسول نزديك است كه اگر امّت به قرآن تو ايمان نياورند، جان عزيزت از شدت اندوه و تأسف (بى ايمانى آنان) از دست برود و در جاى ديگر كلام وحى مىفرمايد: «لعلك باخعٌ نفسك الّا يكونوا مؤمنين ؛(23)(اى فرستاده ما) تو چنان در انديشه هدايت خلقى كه در صدد هستى جان عزيزت را از حزن اين كه آنان ايمان نمىآورند از دست بدهى.
امام خمينى چه جالب اين نكته را مطرح مىنمايد: «سبحان الله، تأسف به حال كفّار و جاهدين حق و علاقهمندى به سعادت بندگان خدا، كار را چقدر به رسول خدا (ص) تنگ نموده كه خداى تعالى او را تسليت دهد و دل لطيف او را نگهدارى كند كه مبادا از شدت همّ و حزن به حال اين جاهلان بدبخت دل آن بزرگوار پاره شود قالب تهى كند…»(24) رحمتى براى جهانيان
برخى از اهل عرقان و بصيرت احتمال دادهاند چون پيامبر(ص) مدتى مردم را به سوى حقيقت و يكتا پرستى دعوت كرد ومؤثر واقع نشد و آن افراد به سركشى و عصيان گرى ادامه دادند، آن سرور عالميان احساس نمود شايد اشكالى در شيوه ى دعوتش وجود دارد لذا به رياضت و مشقتهاى ناشى از آن روى آورد. اين جنبه، رحمت و دل سوزى پيامبر(ص) را نه تنها براى اهل ايمان بلكه حتى براى كفار و مخالفان هم به اثبات مىرساند، يعنى در واقع باطن امور و حقايقى را مشاهده مىكرد كه اگر معاندان به لجاجت خود پافشارى كنند فرجامى هلاك كننده و آتشى سوزان در انتظارشان است. چون ملاحظاتى اين گونه داشت احساس تأثر مىكرد كه چرا آنان ايمان نمىآورند، چرا خودشان را نجات نمىدهند، چرا چشمهاى عبرت را نمىگشايند و چرا از خواب غفلت بيدار نمىشوند، همان صلح و صفايى را كه با مؤمنان داشت به نحوى ديگر در مورد مخالفان بكار مىبرد و در يكى از غزوات كه عدهاى را به عنوان اسير آوردند، فرمود:ما بايد اينها را با زنجير وارد بهشت كنيم و نجاتشان دهيم. آرى اسارتهاى ظاهرى دنيايى از آن اسارت فكرى و اعتقادى بهتر است. البته آنان را كه همچون غدهاى سرطانى بودند با غلظت و حدّت برخورد مىنمود: «محمد رسول الله و الّذين معد اشداء على اكفار رحماء بينهم».(25)(يعنى: محمد فرستاده خداست و افرادى كه با او هستند بر كفار سختگيرى مىنمايند و در ميان خود مهربانند) همين خشونت و قاطعيت هم براى تحقق بعد رحمت بود زيرا به عنوان مثال وقتى پزشكى بدنى را جراحى مىكند ظاهر امر يك سختگيرى است امّا مىخواهد آن فردى را كه مبتلا به يك بيمارى صعب العلاج يا عفونى است از خطر مرگ و هلاكت حتمى نجات دهد، پس براى تهذيب جامعه و ايجاد آرامش و امنيت براى مؤمنان و بندگان خدا لازم است عوامل شرارت و ستم را از اجتماع دور نمود.(26)
انسانى كه در رأس امور جامعه قرار مىگيرد و يا مىخواهد مردم را هدايت كند بايد به رسول اكرم (ص) تأسى نمايد، يعنى در آغاز لازم است قلب خويش را سرشار از رحمت الهى كند و عطوفت ملكوتى را در وجود خويش متحقّق نمايد و سپس به ميان مردم برود و با چشم عنايت و لطف به آنان نظر كند و خير و صلاح همه را بخواهد، دشمنان را با دلسوزى به راه حق فرا بخواند و در برخورد با آنان از جاده انصاف و عدالت بيرون نيايد. البته نظام جزايى، اجراى حدود و برخورد قانونى با متخلّفان هم در اين راستاست و بديهى است وقتى جامعه بخواهد به مدينه فاضله گام نهد بايد علفهاى هرز و آفات مهلك و سموم خطرناك را از خود دور كند تا هماى سعادت را بر شانههاى خويش احساس كند، جهاد و مبارزه و ستيز با دشمنان بايد بر اين نيت باشد كه افراد جوامع بايد تربيت شوند و رشد معنوى يابند و عوامل مزاحم و زمينههاى پريشان كننده اگر محو كردند اين مهم زودتر به منصه ظهور مىرسد. آنهايى كه در مبارزات مسلمين به قتل مىرسند و يعت طبق قوانين عادلانه مجازات مىشوند نيز از موضع رحمت، به نفعشان مىباشد زيرا جلو شرارتى كه عذابشان را شدت مىبخشد جلوگيرى مىكنند و مسلم است كه عذابهاى دنيوى خيلى كمتر از مشقتها و عقابهاى اخروى است به همين دليل امام خمينى مىگويد: «زيرا با بودن آنها در اين عالم در هر روزى براى خود عذابهاى گوناگون تهيه مىكردند، كه تمام حيات اينجا به يك روز عذاب و سختىهاى آنجا مقابله نكند و اين مطلب براى كسانى كه ميزان عذاب و عقاب آخرت و اسباب و مسببات آن را مىدانند پر واضح است. پس شمشيرى كه به گردن بنى قرنطه و امثال آنها زده مىشود، به افق رحمت نزديكتر بوده و هست تا به افق غضب و سخط.»(27)
پيامبر(ص) به مرحله رحمةللعالمين هم رسيد يعنى به هر چند با اين ديد كه نشانهاى از محبوبيت است مىنگريست و به موجودات با ديده مهر توجه مىنمود كه اين مقام براى هر كسى ميسّر نمىباشد، در عين حال رسول اكرم (ص) جاذبه و دافعهاى جهت دار داشت و براى مراعات حق ديگر اعضاى فاسد را از صحنه حذف مىنمود و خلافكاران را به كيفر مىرسانيد مسلمانان بايد افتخار كنند كه در اين جهان در پرتو چنين رحمت الهى بسر مىبرند و انوار تابناك محمدى به آنان گرمى و حرارت و فروغ مىبخشد و البته بايد اميدوار باشند در سراى جاويد هم از پرتوهاى شفاعت آن وجود مبارك برخوردار گردند.
چه مباهاتى برتر از اين كه آخرين فرستاده ى الهى به تعبير قرآن داراى خُلق بزرگ است: «انك لعلى خُلق عظيم.»(28)او از چنين ظرفيت فوق العاده بهرهمند شده تا قوه مقاومت در برابر مشقات و ناملايمات را برست آورد و هيچ عاملى او را از ميدان رشد و هدايت مردم بيرون نبرد. امام خمينى حكمت اين خُلق ويژه را توضيح مىدهد:
«سختترين رنج و لعب هاديان راه حق، معاشرت با جاهلات و دعوت بى خردان بوده و هست و از اين جهت اينها بايد متّصف به بزرگترين اخلاق حسنه باشند و بايد قوه ى رفق و مدارا و حسن عشرت (معاشرت) در آنها به طورى باشد كه با تمام جهالت جاهلان و بى خردان مقاومت كنند. زود رنجى و كدورت با اين شغل شريف منافى است…»(29)
آن حضرت با وجود عظمت روحى و عالىترين مقامات علمى و معنوى، با بندگان خدا از همه بيشتر فروتنى داشت. امام خمينى در يكى از بيانات خود مىگويد: «رسول خدا(ص) در مدينه كه مركز حكومت ايشان بود، عرب مىآمد و مىديد كه چند نفر نشستهاند دور هم با هم صحبت مىكنند او (تازه وارد) نمىتوانست بفهمد كه كدام يكى از اينها در رأس واقع است و حاكم است و كدام يك از اينها پايين ترند.»(30)
امام متذكر مىگردد: «(رسول اكرم (ص)) كراهت داشت كه اصحاب براى احترام او به پا خيزند وقتى وارد مجلس مىشد پايين مىنشست، روى زمين طعام ميل مىفرمود و روى زمين مىنشست و مىفرمود: بندهاى هستم، مىخورم مثل خوردن بنده و مىنشينم مثل نشستن بنده.»(31) طلوع تابناك
بعثت نبى اكرم (ص) همچون آذرخشى كوير منحط و خفقان گرفته ى انسانيت را پرتو افشانى كرد وطليعه وحى با فرمان قاطع «اقراء» نمودار گشت و موجى از نور الوهيت در غار حرا برخاست و جام جان حضرت محمد (ص) را لبريز از معنويت و روانش را از انوار معرفت سرشار ساخت آن بزرگوار بر اثر ارتباط با جهان غيب از طريق وحى راز و رمز آفرينش و اسرار وجود آموخت و دفتر كتاب هستى را فرا گرفت. قرآن كريم بر قلب مباركش نازل گرديد و چشمه همه جوشان و جويبار زلال توحيد را در اعماق وجودش جارى ساخت تا از اين طريق و با تمسّك به قوانين جاودانى قرآن ، تشنگان حقيقت را به سرشت اصيل خويش باز گردانيده جاده كمال را در نوردند و لقاى حق را طالب گردند. آرى سرزمين حجاز مركز تابش خورشيد وحى گشت و زنجيرهاى اسارت كهك افكار انسانها را به بند كشيده بود يكى پس از ديگرى گسست، تبعيض، تجاوز، عدوات، خصومت و بهره كشى از قاموس انسانها حذف گرديد، رحمت و بركت به انسانها روى آورد و آرامش و امنيت ارمغان اين انقلاب معنوى بود.
امام خمينى بعثت نبى اكرم (ص) را مهمترين حادثه تاريخ مىداند: «حوادث بسيار بزرگ در دنيا اتفاق افتاده است، بعثت انبياى بزرگ، انبياء او اولعزم و بسيارى از حوادث بسيار بزرگ لكن حادثهاى بزرگتر از بعثت رسول اكرم (ص) در عالم وجود نيست غير از ذات مقدس حق تعالى وبعثتى كه بعثت رسول ختمى است او بزرگترين شخصيتهاى عالم امكان و بزرگ برين قوانين الهى و اين حادثه در يك همچو روزى اتفاق افتاده است و اين روز را بزرگ كرده است و شريف و همچو روزى ما ديگر در ازل و ابد نداريم و نخواهيم داشت »(32)
يكى از انگيزههاى بعثت اين بوده كه قرآن كريم توسط نبى اكرم از مرتبه غيب تنزل كند و به مرتبه شهادت برسد و به صورت الفاظ و مفاهيمى در آيد كه مردم بتوانند مضامين آن را درك نمايند و به دستوراتش عمل كنند و به تزكيه و تربيت راستين و پرورشهاى معنوى و اصل گردند و از اين ظلمات و جهالتها بيرون آيند و به وادى نور و معرفت گام نهند چنانچه در قرآن آمده است «يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة؛(33)تا آيات را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به ايشان بياموزد».
پيامبر(ص) از رهگذر وحى، فرهنگ و معرفتى را بالاتر از اوضاع جامعه جهانى بنيان نهاد و مكتب مذهبش بر تمام مذاهب و آيينها برترى يافت. در آغاز خويشاوندان را به پرستش خداى يكتا فراخواند .آن گاه مردم مكه و جزيرةالعرب را به توحيد دعوت كرد و سرانجام نبوت و رسالت خود را جهانى اعلام كرد. رسول خدا از اين رهگذر مىخواست با آيينى الهى، آدميان را از حجابهاى خود كه چون تار عنكبوتى اطراف خويش تنيده بودند، برهاند و آنان را از قفس هوسها، جنايتها و قساوتها نجات دهد و دلها را به نور ايمان بيارايد آن حضرت با تحمل سختىهاى فراوان اركان فرهنگ منحط و عقب مانده بشريت عصر جاهليت را دگرگون ساخت وكاخ فرهنگى جديدى را تأسيس نمود و در مدتى كوتاه از اشخاصى كه بويى از انديشه و كمالات نبرده بودند، انسان هايى ساخت كه به گواه تاريخ و اعتراف دانشوران و مورخان پرچمدار فرهنگ و تمدن در سراسر جهان و در گستره تاريخ شدند.
با طلوع وحى در اندك مدتى نفرتهاى عميق و چندين ساله تبديل به اُلفت شد و غارت و آدم كشى جاى خود را به گذشت، ايثار و برادرى و مواسات داد، پراكندگى به يگانگى و خشونت به عطوفت مبدّل گشت. نظام طبقاتى فرو ريخت و همگان در برابر قانون از حق مساوى برخوردار شدند. در جامعهاى كه گرفتار اشرافيت بود و مردم زحمت كش خوار و حقير شمرده مىشدند پيامبر(ص) بر دست كارگرى بوسه زد و به تمام اختلافات قومى و فرقهاى خاتمه داد و بدين ترتيب تمام امتيارات موهوم قبيلهاى و نژادى از ميان رفت و جاى آن را تقوا و فضيلتهاى اخلاقى گرفت قرآن مىفرمايد: «انّ اكرمكم عندالله اتقيكم؛(34)كسانى كه جز به خود و منافع شخصى فكر نمىكردند چنان متحول شدند كه براى جهاد در راه خدا بر هم سبقت مىگرفتند»قرآن كريم حال افرادى را بيان مىكند كه چون به دليل نبود امكانات، موفق به شركت در جهاد نمىشدند با چشمانى غرق اشك از خدمت پيامبر(ص) باز مىگشتند. امام خمينى اين تحولات مهم را يادآور مىشود: «مساله مبحث و ماهيت آن و بركات آن چيزى نيست كه بتوان با زبانهاى الكن ما از آن ذكر مىنمود و به قدرى ابعاد آن زياد است و جهات معنوى و مادى او زياد است كه گمان ندارم بتوان حول و بر او صحبت كرد. مساله بعثت يك تحول علمى و عرفانى در عالم ايجاد كرد كه آن فلسفههاى خشك يونانى مبدّل كرد به يك عرفان عينى و يك شهود واقعى براى ارباب شهود.»(35)
در جاى ديگر امام خاطرنشان مىنمايد:
«همين مقدارى كه معلوم شده است…وقتى كه ملاحظه مىكنيد با قبل از اسلام و معارف قبل از اسلام و فلسفه قبل از اسلام و عدالتهاى اجتماعى قبل از اسلام، مىبينيد كه همين مقدار هم يك تحول عظيمى در دنيا پيش آورده است كه سابقه نداشته است و لاحقه هم ندارد.»(36)
امام تاكيد مىنمايد بر اثر بعثت آن حضرت انقلاب هايى به وقوع پيوست و تحولاتى شگرف در جهان حاصل گرديد، معارفى كه توسط پيامبر(ص) در جهان انتشار يافت، از حد بشريت خارج است. و اظهار مىدارد: «اين اعجازى است كه براى اهل نظر دليل بر نبوت است و الّا ايشان به خودش نمىتوانست اين كار را بكند… يك مسئله بزرگى است كه كشف هم نشده است، براى خود ايشان است و كسانى كه خاص الخاصّ ايشان هستند…يك نفر آدم بتواند اين طور در دنيا همه چيز را بيابد كه مطابق عقل حالا باشد و آينده اين يك امر اعجاز است غير از اعجاز چيز ديگرى نمىتواند باشد.»(37)
n………..00 پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. روزنامه اطلاعات، دوشنبه 14 فروردين 1385، شماره23592، ص2. 2. پابه پاى آفتاب، ج 4، ص161. 3. سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 4، ص129، مأخذ قبل، ج 4، ص116، فرازهاى فروزان، 240-239، گلهاى باغ خاطره، ص59، فصلنامه ندا، شماره اول، ص51. 4. ويژگى هايى از زندگى امام خمينى، حميد انصارى، ص 41، خورشيد قرن، حميد علم الهدى، ص 95 ،پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 111،فرازهاى فروزان، ص264. 5. مكارم الاخلاق، طبرسى، ص571. 6. صحيفه دل، ج اول، ص 60، پابه پاى آفتاب، ج اول، ص 191-190،دليل آفتاب، ص172. 7. سوره تكاثر، آيات اول و دوم. 8. محيط پيدايش اسلام، شهيد دكتر بهشتى، 42 – 39، تاريخ يعقوب، ج 1، ص 337. 9. جهان در عصر بعثت، باهنر و رفسنجانى، ص 36 و 51 و52. 10. روح اسلام، امير على، ترجمه ايرج رزاقى و محمد مهدى حيدرى پور، ص 250 -249، فرهنگ وتمدن مسلمانان، بار تولد، ترجمه ديانت، ص23. 11. سوره ى اسرى، آيه 81. 12. شرح حديث جنود عقل وجهل، ص 16. 13. مصباح الهدايه، ص 76 -75. 14. آداب الصلوة، ص 138 -137. 15. سوره نجم، آيه 3و4. 16. تبيان، دفتر 41 (نبوت)، ص 384. 17. آداب الصلوة، ص 365. 18. طه، آيه دوم. 19. چهل حديث، ص 177. 20. همان، ص 349 و 350. 21. سوره توبه، آيه 128. 22. سوره كهف، آيه 6. 23. سوره شعراء، آيه سوم. 24. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 165 – 164. 25. سوره فتح، آيه 29. 26. نك: تفسير سوره حمد، امام خمينى، ص 110 -109. 27. آداب الصلوة، ص 237، 236. 28. سوره ى قلم، آيه چهارم. 29. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 317 – 316. 30. تبيان، دفتر 12، ص 101. 31. چهل حديث، امام خمينى، ص 96. 32. بيانات امام در جمع مديران صندقهاى قرضه الحسنه در20 خرداد 1359، صحيفه نور، ج 12، ص 168. 33. سوره جمعه، آيه دوم. 34. سوره حجرات، آيه 13. 35. سخنرانى امام در جمع مسئولان لشكرى و كشورى در 21/2/1361، صحيفه نور، ج 17، ص 250. 36. بيانات امام در ديدار با اعضاى هيات دولت در اول دى ماه سال 1360، همان، ج 18، ص 190. 37. بيانات امام در هشتم فروردين سال 1366، همان، ج 20، ص 78.
معراج، سفرى اعجازآميز
مقدمه
يكى از رخدادهاى شگرف و شگفتانگيز كه در صدر اسلام و براى شخص پيامبر اكرم (ص) اتفاق افتاد، سفر اعجازآميز «معراج» است كه يكى از بزرگترين معجزههاى رسول اكرم (ص) بوده و عقول بشرى از درك حقيقت آن عاجز است. اين معجزه الهى در سايه عبوديت و بندگى خالص نبوى (ص) حاصل شده است و آيات و روايات بسيارى، از آن با عظمت و شكوه ياد كرده است.
در حقيقت معراج، سفر رسول اكرم (ص) از زمين به سوى عرش بود. در اين باره اختلافها زياد است، بعضى معتقدند كه اين سفر جسمانى بود و عدهاي بر اين باورند كه سفرى روحانى بود.
در اين نوشتار مختصر بر آنيم تا با مطالعه در آيات الهى و روايات اسلامى ضمن بيان عظمت اين سفر اعجازآميز، به برخى از ابهاماتى كه درباره اين موضوع مهم اسلامى وجود دارد، پاسخ دهيم. مفهوم معراج
عروج به معناى بالا رفتن است. به شبى كه دعا بالا رود ليلة المعراج گويند؛(1) و نيز حركت (با جسم) در زمين و بر روى زمين را گويند،(2) و «اسار و اسراء» به معناى راندن است، يا سير در شب را گويند،(3) و معناى روح و جسم هم روشن است. راغب اصفهانى، روح را به معناى نفس گرفته است.(4) بنابراين، حقيقت معراج، سير در زمين و جهانهاى بالا و دوردست است.
نكته درخور توجه در اينجا اين است كه داستان معراج پيامبر اكرم(ص) مركب از دو قسمت بوده، قسمت نخست آن سفر با مركب فضاپيمايى به نام «براق»(5) از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى بود كه آن حضرت در مدت كوتاهى در آن نقطه پايين آمد، و از نقاط مختلف مسجد، و «بيت اللحم» كه زادگاه حضرت عيسى (ع) است و منازل انبياء و آثار و جايگاه آنها ديدن كرد؛ و در برخى از منازل دو ركعت نماز گزارد. البته ناگفته نماند آن حضرت اين مسير را در يكى از شبها در دوران رسالت در مكه از طريق اعجاز طى كرده است، كه اين قسمت را اصطلاحاً در كتابها و تواريخ «إسراء» مىنامند و قسمت دوم داستان معراج، سير آن حضرت از مسجدالاقصى به آسمانها انجام شده و «ستارگان و نظام جهان بالا را مشاهده كرد؛ و با ارواح پيامبران و فرشتگان آسمانى سخن گفت، و از مراكز رحمت و عذاب (بهشت و دوزخ) بازديدى به عمل آورد؛ درجات بهشتيان و اشباح دوزخيان را از نزديك مشاهد فرمود.»(6) اين قسمت سفر اعجازآميز آسمانى را اصطلاحاً «معراج» مىنامند.
رسول اكرم (ص) در اين سير آسمانى (معراج) با رموز هستى و اسرار شگفتانگيز دستگاه عظيم آفرينش و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بىپايان خداوند كاملاً آگاه گشت. سپس به سير خود ادامه داد، و به «سدرة المنتهى»(7) رسيد، و آن را سراپا پوشيده از شكوه و جلال و عظمت ديد. در اين هنگام برنامه سفر اعجازآميز وى پايان يافت، سپس مأمور شد از همان راهى كه پرواز نموده بود بازگشت نمايد. در برگشت نيز در «بيتالمقدس» فرود آمد، و روانه مكه و وطنش گرديد. معراج در آينه آيات و روايات
هر موضوعى را كه قرآنكريم بدان اشاره فرموده است از ضروريات دين در ميان مسلمان مىباشد. داستان نيز اين چنين است. يعنى، معراج اجمالاً يكى از ضروريات دين و صريح قرآن و جمله مسلمات در ميان تمام فرق اسلام است؛ پس انكار آن، انكار ضرورى دين و موجب ارتداد است؛ بنابراين، هر فرد مسلمان كه معتقد به قرآن و روايات اسلامى و اتفاق مسلمانان باشد، نمىتواند آن را انكار نمايد؛ زيرا، معراج ريشه قرآنى دارد و در دو سوره از قرآنكريم به سرگذشت اين سير جسمانى و روحانى تصريح شده است.
اول: سوره اسراء، كه شروع اين سفر اعجازآميز را متذكر است:
«سبحان الذى اسراى بعبده ليلاً من المسجدالحرام الى المسجدالاقصى الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا إنه هو السميع البصير»(8)پاك و منزه است آن خدايى كه بندهاش را در يك شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصى كه در سرزمين مبارك و مقدسى واقع شده برد، تا آيات و نشانههاى (عظمت) ما را ببيند، او شنوا و بينا است.
دوم: سوره «النجم» كه به قسمتهايى از اين سفر آسمانى اشاره دارد كه در ضمن 6 آيه، از آيه 13 تا 18 قسمت دوم معراج، يعنى سير آسمانى را بيان مىكند. آنجا كه مىفرمايد: «و لقد رءاه نزلة اُخرى، عند سدرة المنتهى، عندها جنة المأوى، اذ يغشى السدرة ما يغشى، مازاغ البصر و ما طغى، لقد رأى من آيات ربّه الكبرى» آيا با او درباره آنچه (با چشم خود) ديده مجادله مىكنيد؟! و بار ديگر نيز او را مشاهده كرد، نزد «سدرة المنتهى»، كه «جنت المأوى» در آنجاست. در آن هنگام كه چيزى (= نور خيره كنندهاى) سدرة المنتهى را پوشانده بود، چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان نكرد (آنچه ديد واقعيت بود). او پارهاى از آيات و نشانههاى بزرگ پروردگارش را ديد.
غالب مفسران، آيات سوره «النجم» را هم در ارتباط با قضيه معراج پيامبر (ص) دانستهاند.(9)
همچنين در آيه ديگرى از قرآنكريم به صورت اشاره، برخى از تماسهاى پيامبر(ص) را در شب معراج تأييد مىكند و آن آيه 45 سوره «زخرف» است: «و سئلْ مَن ارسلنا مِن قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن ءالهةً يُعبدون؛ اى پيامبر! از پيامبرانى كه قبل از تو فرستاديم بپرس: آيا ما براى آنها معبودانى غير از خداى رحمان براى پرستش قرار داده بوديم؟!»
آيا پرسش پيامبر اكرم (ص) از انبياى گذشته به جز با رويارويى با آنها ممكن است؟ و در كدام مجمعى غير از آن شب معهود اين امر مواجهه ميسر شد؟
روايتى هم از امام باقر (ع) در تفسير اين آيه شريفه به همين معنا وارد شده است و نيز علامه مجلسى در «جلد 18 بحارالانوار، باب اثبات المعراج» اين آيه شريفه را در زمره آيات معراج مطرح نموده است.
ناگفته پيداست كه با امعاننظر در مطالب ياد شده، بدون مراجعه به روايات تفسيرى معراج، تنها از تأمل در آيات سوره «اسرا» و «النجم» به تصوير نسبتاً روشنى از اين سفر مبارك اعجازآميز رسول خدا (ص) دست مىيابيم.
در منابع روايى اسلام روايات زيادى درباره معراج وارد شده كه بسيارى از علماى اسلام، تواتر يا شهرت آن را تصديق كردهاند،(10) كه به عنوان نمونه و رعايت اختصار به دو روايت و آن هم از طريق فريقين اشاره مىكنيم:
1- امام باقر (ع)در ضمن روايتى كه طولانى است فرمود: «و لكنّه اسرى به… و اشار بيده الى السماء؛ و لكن پيامبر را از مسجدالحرام تا آسمانها سير داد.»(11)
2- زمخشرى حديثى را نقل نموده است كه در قسمتى از آن چنين آمده است: «و قد عرج به الى السماء فى تلك الليله… و انه لقى الانبياء و بلغ البيتالمأمور و سدرةالمنتهى؛ در حالى كه سير داده شده بود بسوى آسمان در اين شب و عجائب آسمان به او نشان داده شده، و انبياء را ملاقات نموده بود و تا بيتالمأمور و سدرةالنتهى سير نمود.»(12) در اين حديث «عرج به»، به معراج جسمانى اشاره دارد؛ از اينجا معلوم مىشود رواياتى كه فقط دلالت بر معراج روحانى دارد، چون مخالف ظاهر قرآن كريم است، قابل اعتماد نيست.
سخن از اين كه آيا تنها روح بزرگ پيامبر (ص) در خواب و مكاشفه در اين سفر همراه جبرئيل بوده و يا آن حضرت با اين بدن خاكى دعوت به عالم بالا شده است، مورد اختلاف است. با اين كه صريح قرآن و روايات اسلامى گواهى قطعى بر جسمانى بودن آن مىدهد؛ چنان كه فقيه و مفسر بزرگ شيعه، مرحوم طبرسى، در تفسير «مجمع البيان» اتفاق علماء را بر جسمانى بودن معراج نقل مىكند.(13)
همچنين محدث عاليقدر شيعه، علامه مجلسى (ره)، و مفسر معروف اهل سنت، فخررازى، معتقدند كه اهل تحقيق بر اين باورند كه به مقتضاى دلالت قرآنكريم و روايات متواتر شيعه و سنى، خداى متعال روح و جسد پيامبر اسلام (ص) را از مكه به مسجدالاقصى و سپس از آنجا به آسمانها برد و انكار اين مطلب، يا تأويل آن به عروج روحانى، يا وقوع آن در خواب، ناشى از كمى تتبع يا سستى دين و ضعف يقين است.(14)
براى اثبات اين موضوع دلائل و شواهدى وجود دارد كه:
1- كلمه «عبد» نشان مىدهد،(15) كه اين سفر در بيدارى و اين سير، جسمانى بوده است؛ چون وقتى گفته مىشود: فلان شخص را به فلان نقطه بردم، يعنى خودش را با همان جسم و روح، نه اين كه در عالم خواب و خيال برده؛ مگر قرينهاى برخلاف باشد. بنابراين، از باب آن كه قرآن خود مفسر خود است مىبينيم در سوره «جن» آيه 19 مىفرمايد: «و انّه لمّا قام عبدالله يدعوه» و در سوره «علق» آيه 10 مىفرمايد: «عبداً اذا صلى» از عبد اراده مجموع روح و جسم شده است. يعنى پيامبر اسلام (ص) با تن و جسم خود به عالم بالا عروج كرده است و اين سير جسمانى و روحانى بوده است، نه روحانى تنها، و معلوم است چنين سيرى، از مسجدالحرام تا بيتالمقدس (حدود يكصد فرسخ) در صورتى يك ارزش و معجزه حساب مىشود كه با جسم بوده باشد.
همچنين در تأييد و تقويت بيشتر اين نظر (جسمانى بودن معراج) آيت ا… سبحانى مىفرمايد: «قريش از شنيدن اين كه پيامبر ادعا نمود من در ظرف يك شب همه اين اماكن (سير به مسجدالاقصى و عروج به آسمانها) را سير نمودهام، سخت ناراحت شدند، و جداً به تكذيب او برخاستند؛ به طورى كه جريان معراج وى در همه محافل قريش موضوع روز شد؛ هرگاه سير اين عوالم به صورت يك رؤيا بود، معنا نداشت كه قريش به تكذيب حضرت برخيزند، و جنجالى راه بيندازند؛ زيرا گفتن اين كه من در شبى از شبها در هنگام خواب، چنين خوابى را ديدهام، هرگز موجب نزاع و اختلاف نمىگردد، چون سرانجام هر جه هست خواب است، و تمام امور محال و غير ممكن و به دور از ذهن، در خواب به صورت ممكن درمىايد.»
ايشان مىافزايد: «اين نظر (معراج در خواب و عالم مكاشفه بود) آن قدر ارزش ندارد، كه ما آن را دنبال كنيم؛ ولى افسوس اينجاست كه برخى از دانشمندان مصرى، مانند «فريد وجدى»(16) اين نظر را پسنديده و با سخنان بىاساس، به تحكيم آن پرداخته است. با اين همه، بهتر آن است كه از اين مطلب بگذريم.»(17)
شيخ طوسى (ره) در تفسير «التبيان»، ذيل اين آيه شريفه مىفرمايد: «علماى شيعه معتقدند كه خداوند در همان شبى كه پيامبرش را از مكه به بيتالمقدس برد، او را به سوى آسمانها عروج داد، و آيات عظمت خويش را در آسمانها به او ارائه فرمود؛ و اين در بيدارى بود، نه در خواب.»
2- لفظ «سبحان» كه در ابتداى سوره اسراء آمده حكايت از اعجازگونه بودن اين جريان مهم دارد كه خداوند متعال براى رفع استبعاد مردم، خود را از هرگونه عيب و نقص و ناتوانى تنزيه مىكند و گرنه سير روح منهاى جسد كه از محدويتهاى عالم مادى رها باشد، اين تعبير را نمىطلبد.
3- آنكه در سوره «النجم» ماده «رؤيت» بكار رفته: «ما زاغ البصر و ماطغى، لقد رأى من آيات ربه الكبرى»؛ چشم پيامبر(ص) دچار خطا و انحراف نشد. او نشانههاى بزرگ خداى خود را مشاهده كرد. اين دو آيه شريفه به روشنى مىرساند كه اين رؤيت با همين و حالت بيداري پيامبر(ص) رخ داده، نه در حالت خواب و عالم مكاشفه.
سؤالى كه در اينجا مطرح مىشود اين است كه بر اساس تناسب بين رائى و مرئى (بيننده و ديده شده)، اين چشم مادى تنها آنچه را كه از جنس خود باشد را مىبيند نه روح مجرد را و فرشتگانى كه در ذات وجوشان طبيعت مادى راه ندارد. بنابراين، ديدارهاى پيامبر(ص) با انبياى گذشته و برپا شدن نماز جماعت در بيتالمقدس كه آن تمامى انبياء و رسل به خاتم خود (پيامبر اسلام) اقتداء كردند و حجت با فرشتگان و رؤيت اهل بهشت و جهنم كه شرحش در اخبار آمده، چگونه صورت گرفته است؟
پاسخ آن است كه: اين امر با تمثل ارواح در ابدان مناسب خود، و مفارقت نوريه در قالبهاى مثالى، شدنى است؛ چنان كه جبرئيل(ع) در برابر حضرت مريم به صورت مردى ظاهر گشت. ناگفته نماند كه ما اين برخوردها را در نقل رواياتى كه در اينباره رسيده، تا جايى مىپذيريم كه برهان عقلى آن را مردود نداند و بر اين اصل، آن قسمتهايى كه در پارهاى از روايات، مراحل نهايى و اوج صعود حضرت را بازگو مىكند كه ملاقات با پروردگار است و چگونگى آن كه ملازم است با جسميت خداي متعال، به هيچ وجه پذيرفته نيست؛ به عنوان نمونه: ابن هوازن قشيرى (متوفى 465) در كتاب معراجش روايت مىكند كه پيامبر (ص)، پروردگارش را با همين چشم سر ديد، يا آن كه از پيامبر نقل كرده است كه: خداى خود را ديدم در حالى كه دو كفش از طل در پاى وى بود و در نوشتههاى برخى از خاورشناسان آمده است: در آخرين آسمان، پيامبر (ص) به خداوند به اندازهاى نزديك شد كه صداى قلم خدا را مىشنيد و مىفهميد كه خدا مشغول نگاهدارى حساب افراد مىباشد.(18)
متأسفانه جريان معراج پيامبر (ص) مانند بسيارى ديگر از جريانهاى صحيح تاريخى، از روى غرضورزى يا سادهلوحى و اعمال سليقههاى شخصى در طول تاريخ آميخته با خرافات عجيب و غريبى شده است كه قيافه اصلى آن را از نظر كسانى كه مطالعه كافى در اين قسمت ندارند، ناپسند نشان داده است.
درباره مطالب مزبور (ديدن خداوند و…) مىگوييم: لازمه رؤيت با چشم، محدود بودن مرئى است و هر محدودى، محدودكنندهاى بايد، پس او نمىتواند واجب الوجود باشد و آيا نشنيدهايد اين كلام امام على (ع) را كه در جواب «ذعلب يمانى» فرمود: «لاتدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان…»(19) و فرازى ديگر از كلام 182 مىفرمايد: او مكان ندارد و با حواس ظاهرى ادراك نگردد و با مردمان مقايسه نشود. او با موسى سخن گفت و آيات خويش را به او نماياند، بدون آن كه از اعضا و جوارح و ابزارى همانند بشر استفاده كرده باشد.
آخرين ابهام و يا سؤالى كه در باره معراج مطرح مىشود اين است: آيا معراج پيامبر(ص) به عنوان يك بشر، از نظر علوم طبيعى امكانپذير است؟
در پاسخ، مقدمه ذكر مىكنيم: اساساً اعتقاد ما بر آن است كه شريعت حياتبخش اسلام و قوانين نورانى آن از طرف خالق هستىبخش حكيم، تنظيم و توسط بهترينها كه انبيا، و ائمه معصومين (ع) هستند به بشر ابلاغ شده است. ازاينرو، آنچه كه جنبه خرافى داشته و با عقل و علم و حكمت منافى باشد در آن راه ندارد. ما پيرو مذهبى هستيم كه علوم روز آن را تأييد مىكند، بلكه اين مذهب پويا خود، دانشهايى را پايهگذارى كرده است، ولى بايد متوجه بود كه منظور از علوم تنها آن دسته از مسائلى است كه صد در صد جنبه قطعى به خود گرفته، نه هر آنچه كه به عنوان علم مطرح شود؛ زيرا ممكن است در پرتو اكتشافات ديگرى دير يا زود دگرگون شود و اين دسته در ميان علوم كم نيستند.
كوتاه سخن آن كه ما مىگويى ميان عقائد مسلمان مذهبى و مسائل قطعى علوم، رابطه تنگاتنگ وجود دارد و هر كدام ديگرى را تقويت مىكند.
از اين مقدمه نتيجه مىگيريم كه بسيارى از موانع سفر انسان به فضا با اختراعات و اكتشافات علم روز از ميان بر داشته شده است و امورى كه زمانى غيرمعقول انگاشته مىشد با پيشرفت بشر در عرصههاى علمم و صنعت و فناورى به امرى ممكن و معقول مبدل شد و انسان در اين عصر تسخير فضا و … توانست بر مشكل جاذبه زمين، پرتوهاى خطرناك شهابهاى آسمان، فقدان اكسيژن، مشكل بى وزنى فائق آيد.
ولى سخن در اين است: آيا تنها اين موجود ضعيف (بشر) كه سراپا فقر و نياز است، و پس از گذشت قرنها تلاش و كوشش طاقتفرسا با تجهيزات كذائى، توان سفر به كرات آسمانى را دارد؟ و آيا خالق قادر متعال او از ابداع وسيلهاى كه بهتر از سفينههاى فضايى مدرن، اين مأموريت را انجام دهد، عاجز است؟!
روى سخن با مسلمانان است آيا هيچ فرد خداپرستى كه ايمان به قدرت لايزال و بىپايان الهى دارد. (ان الله على كل شىء قدير) مىتواند انكار كند؟ آيا براى خداى متعال مانعى دارد كه وسيله مرموزى كه از فكر محدود بشر بيرون است در اختيار پيامبرش بگذارد تا بتواند در آسمانها سير كند و عجائب آيات پروردگارش مشاهده نمايد؟ جواب البته منفى است. چه مانعى در مقابل عظمت و قدرت خداى متعال مىتواند ابراز وجود كند!
جايى كه بشر با اين فكر محدود در پرتو صنعت و تكنولوژى، همه موانع را برطرف كرد و توانست فضانوردانى را در قمر (كرات آسمانى) پياده كند و در ماوراء جوّ به حركت درآورد، به يقين پيامبران الهى مىتوانند با عنايت خداوند بزرگ كه قدرت او مافوق قدرتها است و خالق تمام موجودات و قدرتهاست بدون اسباب ظاهرى و خارجى ايجاد كنند.
پيامبر اسلام (ص) با عنايت خداوند بزرگ به معراج رفته است. هرگاه برنامه سير تاريخى پيامبر، در پرتو عنايت الهى انجام گرفته باشد، به طور مسلم تمام اين قوانين طبيعى در برابر اراده قاهره وى تسليمند، و هر آنى در قبضه قدرت او هستند؛ از اين رو، چه اشكالى دارد: خدايى كه به زمين جاذبه داده است و به اجرام آسمانى اشعه كيهانى بخشيده، بنده برگزيدهاش را به وسيله قدرت نامتناهى خويش، بدون اسباب ظاهرى و خارجى از مركز جاذبه خارج نمايد، و اشعههاى خطرناكى كه در ماوراء جو وجود دارد، مانند اشعه ماوراءبنفش، اشعهايكس و اشعه كيهانى، مصون بدارد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. حسين راغب اصفهانى، المفردات، دفتر نشر الكتاب، دوم 1404ق، ص 329. 2. همان، ص 247. 3. احمد سياح، فرهنگ جامع ، تهران: كتاب فروشى اسلام، 1354، ج 1- 2،ص 690. 4. مفردات راغب، ص 205. 5. براق نام مركوبى است كه بنا بر روايات، حضرت رسول(ص) شب معراج برپشت او آسمانها را درنورديد. 6. طبرسى، مجمع البيان، سوره اسراء،ج 3، ص 395. 7. سدره يا سدرة المنتهى، نام درخت كُنار بزرگى است كه بنابر روايات اسلامى بر بالاى آسمان هفتم قرار دارد و برگش مانند گوش فيل و ميوه اش مانند كوزه است. علم ملائكه و ساير مخلوقات به آن منتهى شود و از آن درنمى گذرد. هيچ موجودي، بجز پيامبر اسلام (ص) در شبِ معراج از آن درنگذشته است و آنچه وراى آن است جز خداى نداند. از پاى اين درخت رودهايى از آب صاف روشن و شير تازه و باده خوشگوار، براى نوشندگان روان مى گردد. دربارة آن گفته اند كه اسب سوار، در سايه اش هفتاد سال راه مى پيمايد و يك برگ از آن روى تمام مردم سايه مى افكند.(جعفر ياحقّى، دكتر جعفر محمّد: فرهنگ اساطير و اشارات در ابيّات فارسى، ص 241 – 242.) 8. سوره اسراء، آيه 1. 9. ر.ك: محمود زمخشرى، الكشاف، دارالكتاب العربى، بيروت، چ سوم، 407 ق، ج4، ص 419. 10. تفسير نمونه، ج 12، ص 12. 11. محسن فيض كاشانى، تفسير صافى، بيروت: مؤسسة الاعلمى مطبوعات، ج 3، ص 166-171. 12. الكشاف، ج 2، ص 647. 13. مجمع البيان، ج7، ص 395. 14. بحارالانوار، چاپ مؤسسه الوفاء، بيروت، ج 18، ص 289 فخررازى، مفاتيح الغيب، ج 5، ص 540 – 546. 15. تفسير نمونه، ج 12، ص 9. 16. دايرة المعارف، ج 7، ص 329، ماده «عرج». 17. آيت اللّه جعفر سبحانى، فروغ ابديت، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم چاپ نهم، 1373، ج1، ص 386. 18. «محمد پيامبرى كه از نو بايد شناخت»، ص 125. 19. نهج البلاغه صبحى صالح، كلام 179.
ابعاد معنوى شخصيت پيامبر اعظمص
مركز فرهنگ و معارف قرآن
پيامبر(ص) از دو بعد مادى و معنوى برخوردار است. از نظر بعد مادى فرقى با ساير انسانها ندارد بلكه با آنها در حيات مادى و مسايل مربوط به آن شريك است. ولى از لحاظ بُعْدِ معنوى فاصله بسيار زيادى با ديگر انسانها دارد و همه اهميت و امتياز آن حضرت در همين مسأله نهفته است. آنچه موجب شد كه تا او واسطه بين خالق و مخلوق، اسوه و الگوى انسانها باشد برجستگى بعد معنوى آن حضرت است. در اين مقاله درصدد آن هستيم كه گوشهاى از ابعاد معنوى پيامبر(ص) كه در قرآن ذكر شده را به اجمال بررسى كنيم. 1- بندگى خدا
بندگى خدا، عالىترين مقام انسان است. بندگى نه تنها با شأن و كرامت انسان منافات ندارد بلكه در جهت رشد و تكامل او مىباشد زيرا در برابر وجودى كه كمال مطلق است به پرستش و بندگى مىپردازد و همه هستى در قبضه قدرت اوست. آن كه بندگى خدا مىكند با قرار دادن خود در برابر تابش نور الهى به تدريج به سمت كانون بىانتهاى كمال مطلق به حركت درمىآيد و بهرهاى از كمال مطلق را در خود تجلّى مىبخشد.
عبادت به معناى اظهار تذلّل و خشوع و فروتنى در برابر معبود است. بطور كلى ما مىتوانيم دو نوع عبادت داشته باشيم:
1- عبادت تكوينى كه فراگير و گسترده است و همه مخلوقات هستى را در برمىگيرد، همه موجودات طبق اين معنى خدا را عبادت مىكنند زيرا همه ذليل و تابع قوانين اويند.
2- عبادت اختيارى و آن اينكه عبادت كننده به اختيار خود سر تسليم در برابر معبود فرود آورد و هيچ عامل بيرون از اراده او تأثير گذار نباشد و اين نوع عبادت مراتبى دارد كه بالاترين مرتبهاش آن است كه ناشى از شناخت و شعور باشد و از اعتقاد به ربوبيت الهى نشأت گرفته باشد. همان طور كه از امام صادق(ع) نقل شده است: «اَلعُبُودِيَّةُ جَوهَرٌ كُنهُهَا الرُّبُوبِيَّة؛(1) عبادت كردن جوهرى است كه ذات آن ربوبيّت است.» مقام بندگى پيامبر(ص) در قرآن
آيات زيادى از قرآن اشاره به مقام عبوديّت و بندگى پيامبر(ص) دارد. مقامى كه زمينه ساز دستيابى به ساير مقامها از قبيل نبوّت، رسالت، رفتن به معراج و … بوده است، به عنوان نمونه: 1- «سُبحان الَّذى اَسرى بِعَبدِهِ لَيلًا مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَى المَسجِدِ الاَقصَا الَّذى بارَكنا حَولَهُ لِنُرِيَهُ مِن ءايتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ البَصير؛(2) پاك و منزّه است خدايى كه بندهاش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى – كه گرداگردش را پربركت ساختهايم – برد تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم، چرا كه او شنواو بيناست.»
ذكر «عبد» براى پيامبر(ص) مىتواند اشاره به تأثير عبوديّت در رفتن به معراج باشد و مسلّماً مراد از عبد، عبد تكوينى نيست زيرا همه در اين معنا شريكند آنچه دراين مسأله تأثير داشته، عبوديّت اختيارى است. 2- «واِن كُنتُم فى رَيبٍ مِمّا نَزَّلنا عَلى عَبدِنا فَأتوا بِسورَةٍ مِن مِثلِهِ وَادعوا شُهَداءَكُم مِن دونِ اللَّهِ اِن كُنتُم صادِقين؛(3) اگر درباره آنچه بر بنده خود [پيامبر(ص) ]نازل كرديم شك داريد (دست كم) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را از غير خدا (براى اين كار) فراخوانيد، اگر راست مىگوييد.»
عبوديّت خدا او را شايسته نزول وحى كرد و با اينكه امّى و درس نخوانده بود كتابى آورد كه هيچ كس نتوانست و نمىتواند حتّى سورهاى مانند آن بياورد. در مواردى از قرآن، پيامبر(ص) به عنوان عبد (بنده) معرفى شده است كه پيامبر(ص) در همه اين موارد به عنوان عبد خدا مطرح است. چه در موردى كه با دشمنان خدا در ميدان جنگ نبرد مىكند،(4) و چه در آغاز رسالت،(5) و چه به هنگام اِسراء و رفتن به معراج و چه آن گاه كه براى موجود نامرئى به نام جنّ قرآن مىخواند،(6) و چه به هنگام نزول قرآن،(7) و … در همه اين موارد او يك بنده خداست و همه مسئوليتها و مقامات معنوى از عبوديّت ناشى شده است. بنابراين پيروان آن حضرت بايد به اين مسأله توجه داشته باشند، مبادا دربارهاش غلوّ كنند و از مقام بندگى خدا او را بيرون ببرند چنان كه مسيحيان مرتكب اين اشتباه شدند در حالى كه مسيح(ع) از اين كه خود را بنده خدا بداند، استنكاف نمىكرد.(8) 2- وحى
از مقامات معنوى پيامبر(ص)، مقام دريافت وحى خاص الهى است كه اين دريافت وحى، حاكى از امتياز و برترى دريافت كننده از ديگر همنوعانش مىباشد.
در آياتى از قرآن، پيامبر(ص) را همانند ديگر انسانها دانسته و دريافت وحى از سوى آن حضرت را از جمله امتياز او بر ديگر انسانها مىداند: 1- «قُل اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثلُكُم يوحى اِلَىَّ اَنَّما اِلهُكُم اِلهٌ واحِدٌ…؛(9) بگو من فقط بشرى هستم مثل شما (امتيازم اين است كه) به من وحى مىشود كه تنها معبودتان معبود يگانه (خدا) است.» 2- «قُل اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثلُكُم يوحى اِلَىَّ اَنَّما اِلهُكُم اِلهٌ واحِدٌ فَاستَقيموا اِلَيهِ واستَغفِروهُ وويلٌ لِلمُشرِكين؛(10) بگو: من فقط انسانى مثل شما هستم، اين حقيقت بر من وحى مىشود كه معبود شما معبود يگانه است، سپس تمام توجه خويش را به سوى او كنيد و از وى آمرزش طلبيد و واى بر مشركان.» 3- شفاعت
مقام شفاعت بىترديد از عالىترين مقامات معنوى يك انسان است زيرا قبول شفاعت كسى دليل بر اعتبار ويژه شفاعت كننده نزد شفاعتپذير مىباشد.
آياتى از قرآن كريم به طور مستقيم يا غير مستقيم بر مقام شفاعتگرى پيامبر(ص) دلالت دارد كه به آنها پرداخته مىشود: 1- «ومِنَ الليلِ فَتَهَجَّد بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى اَن يَبعَثَكَ رَبُّكَ مَقامًا مَحمودا؛(11) و پاسى از شب را (از خواب برخيز و) قرآن (و نماز) بخوان. اين يك وظيفه اضافى براى توست، اميد است كه پروردگارت تو را به مقامى درخور شايسته برانگيزد.»
مقام در خور ستايش كه خداوند، پيامبر(ص) را نسبت به آن اميدوار ساخته به نظر مفسّرين همان مقام شفاعت است. پيامبر(ص) فرموده است: «مقام محمود همان مقامى است كه من در آن مقام امتم را شفاعت مىكنم.»(12)
2- «ولَسَوفَ يُعطيكَ رَبُّكَ فَتَرضى؛(13) و به زودى پروردگارت (آن قدر) به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى.»
اينكه چه نعمت و چه امتيازى خداوند به پيامبر(ص) عطا مىكند تا رضايتش جلب شود و خرسندى آن حضرت را فراهم سازد، مفسّرين آن را مقام شفاعت دانستهاند. فخر رازى از على(ع) و ابن عباس نقل مىكند كه اين نعمت همان مقام شفاعت پيامبر(ص) در امت خود است. روايت شده كه وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر(ص) فرمود: در اين هنگام راضى نخواهم شد در حالى كه حتى يك نفر از امت من در جهنم باشد و سپس فخر رازى از امام صادق(ع) نقل مىكند كه رضايت جدّ من در اين است كه هيچ انسان خداپرست و موحّدى داخل جهنم نشود.(14)
3- «وما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلّا لِيُطاعَ بِاِذنِ اللَّهِ ولَو اَنَّهُم اِذ ظَلَموا اَنفُسَهُم جاءوكَ فَاستَغفَروا اللَّهَ واستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدوا اللَّهَ تَوّابًا رَحيما؛(15) ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى آن كه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود و اگر (اين مخالفان) هنگامى كه بر خود ستم كردند (و فرمانهاى خدا را زير پا مىگذاردند) به نزد تو مىآمدند و از خدا طلب آمرزش مىكردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مىكرد، خدا را توبهپذير و مهربان مىيافتند.»
اين آيه مقام شفاعت را براى پيامبر(ص) در دنيا ثابت مىكند. در شأن نزول آيه آمده است كه دوازده نفر از منافقان براى آسيب رساندن به پيامبر(ص) توطئه كرده بودند، جبرئيل نازل شد و پيامبر(ص) را از توطئه باخبر ساخت. پيامبر(ص) در ميان جمع فرمود: گروهى وارد شدند و انجام كارى را در سر مىپرورانند ولى موفق نخواهند شد از جاى برخيزند و از خداوند طلب بخشش نمايند و اعتراف به گناه خود كنند تا من هم شفاعت آنان را نزد خدا بنمايم. هيچ كس از جاى بلند نشد. پيامبر(ص) چندين بار سخنانش را تكرار كرد ولى كسى برنخاست پيامبر(ص) به ناچار اسامى آنان را بر زبان آورد و فرمود: فلانى بلند شود، فلانى بلند شود و… تا دوازده نفر را برشمرد پس همه از جاى برخاستند و اظهار كردند كه ما هم مىخواستيم بلند شويم و به خواسته ات عمل كنيم و به درگاه خداوند توبه كنيم پس براى ما شفاعت نما. پيامبر(ص) فرمود: حالا! برويد بيرون، در آغاز كار، من بهتر مىتوانستم براى شما شفاعت كنم و خداوند در آن وقت زودتر اجابت مىكرد.(16)
اين آيه با اين تفسير براى پيامبر(ص) مقام شفاعت در دنيا را ثابت مىكند. بنابراين پيامبر(ص) داراى مقام شفاعت در دنيا و آخرت است. 4- وجود پيامبر(ص) مانع وقوع عذاب
يكى از مقامات معنوى پيامبر(ص) كه در قرآن به آن اشاره شده اين است كه به بركت وجود آن حضرت عذاب از امت و قومش برطرف مىشود. مسلماً اين از مقامات معنوى مهمى است كه به خاطر وجود كسى عذاب از قوم و امّتى برداشته شود: «واِذ قالوا اللَّهُمَّ اِن كانَ هذَا هُوَ الحَقّ مِن عِندِكَ فَاَمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائتِنا بِعَذابٍ اَليم * وما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم واَنتَ فِيهِم وما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وهُم يَستَغفِرون؛(17) و (به خاطر بياور) زمانى را كه گفتند: پروردگارا! اگر اين حق است واز جانب توست، بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، يا عذاب دردناكى براى ما بفرست! ولى (اى پيامبر) تا تو در ميان آنها هستى، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد و (نيز) تا استغفار مىكنند، خدا عذابشان نمىكند.»
در شرح اين آيه آمده است كه طبق روايات، نضر بن حارث به پيامبر(ص) عرض كرد: اين چيزهايى كه تو مىگويى چيزى جز افسانههاى پيشينيان نيست! پيامبر(ص) فرمود: واى بر تو اين كلام خداست. او و ابوجهل گفتند: خدايا اگر اين سخنان حق است و از جانب توست پس بارانى از سنگ بر سر ما از آسمان فرود آر، همچنان كه بر قوم لوط فرود آوردى و يا ما را مبتلا به عذاب دردناكى كن. خداوند در ردّ اين گفتهها، خطاب به پيامبر(ص) فرمود: تا وقتى كه تو در ميان آنان هستى خداوند آنها را عذاب نخواهد كرد. اين از شأن خدا به دور است كه با وجود تو در ميان آنان، عذاب بر آنها بفرستد زيرا تو «رحمةٌ للعالمين» هستى و همچنين، تا وقتى كه آنان به درگاه خدا استغفار مىكنند خداوند آنها را به عذاب مبتلا نمىكند.(18) 5- معراج
يكى از برجستهترين مقامات معنوى پيامبر(ص) عروج آن حضرت به مقام بلند مراتب انسانى و دستيابى به عالىترين درجه تقرب به خداوند يعنى معراج يا سفر آسمانى آن حضرت است. پيامبر(ص) در اين سفر معنوى و آسمانى آيات الهى فراوانى را از نزديك مشاهده كرد و به درجهاى از كمال و تقرّب رسيد كه جبرئيل، فرشته همراه و راهنما در مرحلهاى از همراهى بازماند و پيامبر(ص) به سير خود ادامه داد. رسول اللَّه(ص) براى سفر آسمانى ابتدا از مكّه به بيت المقدس برده شد و از آنجا به آسمانها عروج نمود: 1- «سُبحانَ الَّذى اَسرى بِعَبدِهِ لَيلًا مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَى المَسجِدِ الاَقصَا الَّذى بارَكنا حَولَهُ لِنُرِيَهُ مِن ءاياتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ البَصير؛(19) پاك و منزه است آن خدايى كه بنده خود را در شبى از مسجد الحرام به مسجد الاقصى كه در سرزمين مبارك و مقدس واقع شده بُرد تا آيات و نشانههاى عظمت ما را ببيند، او شنوا و بيناست.» 2- «ولَقَد رَءاهُ نَزلَةً اُخرى * عِندَ سِدرَةِ المُنتَهى * عِندَها جَنَّةُ المَأوى * اِذيَغشَى السِّدرَةَ ما يَغشى * ما زاغَ البَصَرُ وما طَغى * لَقَد رَأى مِن ءاياتِ رَبِّهِ الكُبرى؛(20) بار ديگر او را مشاهده كرد نزد «سدرة المنتهى» كه جنت المأوى در آنجاست. در آن هنگام كه چيزى [نور خيره كنندهاى ]سدرة المتهى را پوشانده بود چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان نكرد (آنچه ديد، واقعيت بود) او پارهاى از آيات و نشانههاى بزرگ پروردگارش را ديد.»
آيات ششگانه سوره نجم دلالت دارد بر اين كه پيامبر دو بار جبرئيل را به صورت اصلىاش ديده است: يك بار در آغازين روزهاى نزول وحى، و بار ديگر درمعراج نزد درختى به نام «سدرة المنتهى» در بهشت جاويدان.
در قرآن هيچ ذكرى از جزئيات معراج و ره آوردهاى آن و زمان وقوعش نشده است. اگرچه در روايات شيعه و سنى پارهاى از اخبار آن به دست مىآمد همچنين اگر چه در جسمانى يا روحانى بودن معراج اختلافاتى وجود دارد ولى اصل آن به عنوان يكى از مقامات معنوى پيامبر قطعى و مورد تأكيد قرآن است.(21) 6- عصمت
يكى از مقامات معنوى پيامبر(ص) مقام عصمت است. عصمت يعنى مصونيت از گناه و اشتباه يعنى آن حضرت نه گناه مىكرد و نه اشتباه. اين اعتقاد ما شيعيان، در مورد همه پيامبران عليهم السلام و ائمه اطهار عليهم السلام است. پشتوانه اين اعتقاد مسأله حجيّت است. يعنى اگر بنا باشد آن بزرگواران مرتكب گناه و اشتباه شوند ديگر گفتار و رفتارشان قابل استناد نخواهد بود زيرا درستى رفتار و گفتارشان زير سؤال و اعتماد به آنها از بين مىرود.(22) اقسام عصمت پيامبر(ص) در قرآن
بحث از عصمت پيامبر(ص) از ديدگاه قرآن را مىتوان در سه محور ارائه داد: 1- عصمت در دريافت وحى. 2- عصمت در رساندن آيات يا مقام ابلاغ. 3- عصمت در عمل.
1- عصمت پيامبر(ص) در تلقى وحى
آياتى از قرآن مجيد بر اين دلالت دارند كه پيامبر(ص) قرآن را از خداوند به صورت مستقيم يا به واسطه جبرئيل دريافت مىكند خودش هيچ گونه دخل و تصرّفى نمىكند. 1- «واِنَّكَ لَتُلَقَّى القُرءانَ مِن لَدُن حَكيمٍ عَليم؛(23) و به يقين اين قرآن از سوى حكيم و دانايى بر تو القاء مىشود.» 2- «وما هُوَ بِقَولِ شَيطانٍ رَجيم؛(24) اين (قرآن) گفته شيطان رانده شده نيست.» 2- عصمت در مقام ابلاغ
پيامبر(ص) آنچه را كه از سوى خدا دريافت مىكرد بدون هيچ كم و كاستى به مردم ابلاغ مىكرد تا حجت بر آنها تمام شود. آن حضرت نه از اداء آنچه بر او وحى شده خوددارى مىورزيد و نه گفته هايى از خود بر آن مىافزود. 1- «وما هُوَ عَلَى الغَيبِ بِضَنين؛(25) و او نسبت به آنچه از طريق وحى دريافت داشته بخل ندارد.»
آنچه را كه آن حضرت از ناحيه خداوند به او وحى مىشد در اختيار مردم قرار مىداد چنين نبود كه از ابلاغ آن خوددارى ورزد: 2- «ولَو تَقَوَّلَ عَلَينا بَعضَ الاَقاويل * لَاَخَذنا مِنهُ بِاليَمين * ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتين؛(26) و اگر او سخنى به دروغ بر ما مىبست ما او را با قدرت مىگرفتيم و سپس رگ قلبش را قطع مىكرديم.» 3- «وما يَنطِقُ عَنِ الهَوى * اِن هُوَ اِلّا وحىٌ يوحى؛(27) و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد، آنچه مىگويد چيزى نيست جز وحىاى كه بر او نازل شده است.»
اين دسته آيات دلالت دارند كه پيامبر(ص) آنچه را كه به مردم ابلاغ مىكند وحى الهى است و خود در آن هيچ دخل وتصرّفى نمىكند، به خدا افترا نمىبندد، به پيشنهاد مخاطبان هم چيزى را از آن كم و يا زياد نمىكند و يا از ابلاغ آنچه به او وحى شده بخل نمىورزد ولى گروه اول بر اين دلالت داشت كه دريافتهاى قرآنى پيامبر(ص) منشأ الهى و رحمانى دارد نه شيطانى و نفسانى و اين يعنى عصمت در تلقى وحى، همانطور كه قبلى به معناى عصمت در مقام ابلاغ مىباشد. 3- عصمت در مقام عمل
از گروهى از آيات استفاده مىشود كه پيامبر(ص) در موضع گيريهايش مورد تأييد الهى است مواردى پيش مىآمد كه دشمنان در صدد فريب دادن پيامبر(ص) و تأثير در ارادهاش بر مىآمدند ولى خدا با دخالتش نقشههاى دشمنان را خنثى مىكرد و رسولش را از خطا مصون مىداشت. بطورى كه اگر دخالت خدا نبود ممكن بود به مقتضاى طبع بشرى مقدارى از توطئههاى دشمن متأثر شود: 1- «واِن كادوا لَيَفتِنونَكَ عَنِ الَّذى اَوحَينا اِلَيكَ لِتَفتَرِىَ عَلَينا غَيرَهُ واِذًا لاَتَّخَذوكَ خَليلا * ولَولا اَن ثَبَّتناكَ لَقَد كِدتَّ تَركَنُ اِلَيهِم شيئاً قَليلا * اِذًا لاَذَقناكَ ضِعفَ الحَيوةِ وضِعفَ المَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَينا نَصيرا؛(28) نزديك بود آنها تو را (با وسوسههاى خود) از آنچه بر تو وحى كردهايم بفريبند تا غير آن را به ما نسبت دهى و در آن صورت تو را به دوستى خود برمىگزينند و ما اگر تو را ثابت قدم نمىساختيم نزديك بود اندكى به آنان تمايل كنى، اگر چنين مىكردى ما دو برابر مجازات (مشركان) در زندگى دنيا و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ به تو مىچشانديم سپس در برابر ما ياورى براى خود نمىيافتى.»
در شأن نزول آيه آمده است كه: گروهى از طائفه ثقيف نزد حضرت آمدند پيشنهاد كردند كه يك سال به آنها مهلت داده شود تا هدايايى كه براى بت هايشان آورده مىشود وصول كنند بعد از آن اسلام خواهند آورد و بتها را خواهند شكست. پيامبر(ص) قصد كرد كه چنين مهلتى به آنها بدهد آيه نازل شد و او را از اين كار منع نمود.(29)
از آيه استفاده مىشود كه اگر دخالت الهى نبود ممكن بود كه پيامبر(ص) در بعضى از موضعگيرى هايش دچار لغزش گردد بدون آنكه خود، خواهان آن باشد زيرا شرايط و شواهد بر درستى موضع گيريش حكم مىكرد.
مفسران، آيات 113 نساء، 76 اسراء، 52-54 انعام و 28 كهف از جمله ديگر آيات دال بر عصمت پيامبر در مقام عمل دانستند.(30) 7- خاتميت
يكى از مقامات معنوى پيامبر(ص) خاتميّت است بدين معنا كه بعد از آن حضرت، پيامبرى ديگر از سوى خداوند فرستاده نخواهد شد، او آخرين پيامبر است و طبيعتاً دينى كه آورده آخرين دين خواهد بود و تا پايان عمر بشر بر روى زمين، دين آن حضرت(ص) تداوم خواهد داشت. آيهاى از قرآن صراحتاً بر اين معنى دلالت مىكند: «ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِن رِجالِكُم ولكِن رَسولَ اللَّهِ وخاتَمَ النَّبيّينَ وكانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىءٍ عَليما؛(31) محمد(ص) پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست ولى رسول خدا و ختم كننده و آخرين پيامبران است و خداوند به همه چيز آگاه است.» در اين آيه شريفه خداوند، پيامبر(ص) را فرستاده خود و پايان بخش همه پيامبران معرفى مىكند. بعد از او پيامبرى نخواهد بود، او آخرين حلقه سلسله پيامبران است كه از آدم(ع) آغاز شده در طول زمان تداوم يافته است. 8- هدايت الهى
قرآن در آياتى، پيامبر(ص) را بر راه مستقيم هدايت مىداند. اينگونه آيات از سويى به آن حضرت آرامش و اطمينان مىبخشد و از سوى ديگر به مؤمنان و غير آنان اين پيام را مىدهد كه در حقانيت پيامبر(ص) و راهى كه بر آن است و به سوى آن دعوت مىكند ترديد نداشته باشند. اين مسأله براى پيامبر(ص) مقام مهمى است زيرا كاملاً مورد تأييد خداوند قرار گرفته است. به عنوان نمونه: 1- «يس * والقُرءانِ الحَكيم * اِنَّكَ لَمِنَ المُرسَلين * عَلى صِراطٍ مُستَقيم؛(32) (اى سيد رسولان) سوگند به قرآن حكيم كه تو قطعاً از رسولان خدا هستى و بر راه راست قرار دارى.» خداوند با تأكيد و قسم اعلام مىكند كه تو پيامبرى و بر راه مستقيم هدايت قرار دارى. كاربرد تأكيد درمحاورات، گاه براى از بين بردن شك و ترديد است كه در مخاطب وجود دارد و گاه براى از بين بردن شك از ديگران است و گاهى هم براى ازاله غم و اندوه از مخاطب است كه نوعى تسليت و دلدارى به حساب مىآيد.» 2- «فَاستَمسِك بِالَّذى اوحِىَ اِلَيكَ اِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُستَقيم؛(33) پس آنچه را بر تو وحى شده (قرآن) محكم بگير كه تو بر راه مستقيم هستى.» اين آيات و آيات ديگرى كه در اين مورد وارد شده،(34) بر يكى از ابعاد شخصيت پيامبر(ص) دلالت دارند و آن مقام هدايت يافتگى و هدايت گرى آن حضرت است. 9- پيمان بر اداى رسالت
يكى از مقامات متعالى و معنوى پيامبر(ص) پيمان خدا از او (چون ديگر پيامبران(عليهم السلام)) بر اداى رسالت است. اگر چه همه پيامبران در اين پيمان شريكند – كه نشان دهنده مقام معنوى آنان نزد خداوند است – ولى به هر ميزان كه موضوع و محتواى پيمان مهم باشد، شخص طرف پيمان از اهميت بيشترى برخوردار خواهد بود. از آن جا كه دين اسلام كاملترو جاودانه خواهد بود، پيمان بر اداى آن از اهميت ويژهاى برخوردار خواهد بود بنابراين پيامبر اسلام (ص) از اهميت ويژهاى درميان همه كسانى كه خداوند با آنها پيمان بسته، برخوردار است: «واِذ اَخَذنا مِنَ النَّبيّينَ مِيثاقَهُم ومِنكَ ومِن نُوحٍ واِبرهيمَ وموسى وعيسَى بنِ مَريَمَ واَخَذنا مِنهُم ميثاقاً غَليظا؛(35) و به خاطر آور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و (همچنين) از تو و از نوح، ابراهيم و موسى و عيسى پسر مريم و ما از همه آنان پيمان محكمى گرفتيم (كه در اداى مسئوليت تبليغ و رسالت كوتاهى نكنند).» آيه مىفرمايد خداوند از همه پيامبران پيمان گرفته اما اين كه موادّ مورد پيمان چه بوده اشاره ندارد. بعضى از مفسران گفتهاند: خداوند از همه پيامبران و از جمله پيامبر اسلام(ص) پيمان گرفته كه: 1- خدا را بپرستند. 2- به پرستش خدا دعوت كنند. 3- همديگر را تصديق و تأييد نمايند. 4- خيرخواه قومشان باشند. 5- پيمان شديد گرفته كه بر سختىهاى رسالت و تبليغ شريعت، بردبار و شكيبا باشند.(36)
با توجه به آنچه در قرآن كريم از مقام معنوى پيامبر اعظم(ص) گذشت وظيفه ماست كه با شناخت اين مقام زمينه انس خود را با شخصيت و رهنمودهاى آن پيامبر بزرگ فراهم سازيم. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) مصباح الشريعة، ص 7.
2) اسراء / 1.
3) بقره / 23.
4) انفال / 41.
5) نجم / 10.
6) جن / 19.
7) فرقان / 1؛ حديد / 9.
8) نساء 172.
9) كهف / 110.
10) فصلت / 6.
11) اسراء / 79.
12) التفسير الكبير، ج 21، ص 31؛ التبيان، ج 6، ص 512.
13) الضحى / 5.
14) التفسير الكبير، ج 31، ص 213؛ الميزان، ج 20، ص 444؛ المنير، ج 30، ص 287.
15) نساء / 64.
16) مجمع البيان، ج 3، ص 68؛ التفسير الكبير، ج 10، ص 162؛ التبيان، ج 3، ص 244.
17) انفال / 32-33.
18) جامع البيان، ج 9، ص 233؛ المنار، ج 9، ص 657؛ اسباب النزول، ص 158؛ مجمع البيان، ج 4، ص 539.
19) اسراء / 1.
20) نجم / 13-18.
21) جامع البيان، طبرى، ج 15، ص 5-7؛ مجمع البيان، ج 6، ص 395.
22) كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، خواجه نصير الدين طوسى، ص 274.
23) نمل / 6.
24) تكوير / 25.
25) تكوير / 24.
26) حاقة / 44-46.
27) نجم / 3-4.
28) اسراء / 73-75.
29) جامع البيان، ج 15، ص 130.
30) مجمع البيان، ج 3، 105-109؛ تبيان، ج 6، ص 508؛ جامع البيان، ج 7، ص 201؛ مجمع البيان ج 6، ص 465.
31) احزاب / 40.
32) يس / 1-4.
33) زخرف / 43.
34) مؤمنون / 73.
35) احزاب / 7.
36) مجمع البيان، ج 8، ص 339.
ازدواجهاى پيامبر
فلسفه تعدّد ازدواجهاى پيامبر اعظم(ص)
معاندين اسلام از قديم و نديم خواستهاند با طرح تعدّد ازدواجهاى پيامبر اسلام (ص) آن را دستاويز شديدترين حملات مغرضانه، و تهمتهاى ناروا قرار دهند، و از آن با آب و تاب و رنگ و لعاب افسانهها بسازند، و به پندار خود با اين گونه ترفندها و شگردها، به اسلام ضربه بزنند، و گاهى بى شرمى را به جايى رساندهاند كه آن حضرت را داراى حرم سرا با زنهاى متعدد دانسته و وانمود كنند كه آن بزرگوار به امور جنسى اهميت بسيار مىداد، و بخشى از زندگيش در اين راستا خلاصه مىشد. و با القاء چنين شبههاى حريم پاكترين و زاهدترين و كاملترين انسانها را لكه دار سازند، با اين كه خانههاى محقر گلين، و غالباً اجارهاى و غير قابل سكونت، به هيچ وجه به شيوه حرم سرايى اين سازگار نخواهد بود، در اينجا با تبيين و تشريح گوشه هايى از فلسفه تعدد ازدواجهاى پيامبر(ص) نظر شما را به بى اساسى اين شبهه و مغرضانه بودن آن از سوى دشمنان جلب مىكنيم. ازدواج در بيست و پنج سالگى با بيوهاى چهل ساله
پيامبر اكرم (ص) در ميان قوم خود و مردم جزيرة العرب، زيباترين، با وقارترين، پاكترين و خوش قامتترين انسانها بود، چنان كه پدرش عبدالله و مادرش آمنه، از نظر جمال و كمال زبانزد همه مردم بودند. آن حضرت پانزده سال قبل از هجرت در حالى كه بيست و پنج سال از عمرش گذشته بود، با بانويى بيوه به نام خديجه (س) كه بنا به مشهور قبلاً دو شوهر كرده، و از دنيا رفته بودند، و چهل سال از عمرش مىگذشت ازدواج كرد، و با توجه به اين كه حضرت خديجه (س) در سال دهم بعثت در شصت و پنج سالگى از دنيا رفت، پيامبر (ص) بيست و پنج سال با او زندگى كرد، و تا او بود با هيچ زنى ازدواج نكرد.(1)
تاريخ نويسانى مانند: كلبى، واقدى، ابن سعد، يعقوبى، سبط بن جوزى و… بر اين مطلب اتفاق نظر دارند.(2)
توضيح اين كه آن حضرت در عنفوان جوانى (از پانزده سالگى تا بيست و پنج سالگى) ازدواج نكرد، و از 25 سالگى با يك زن بيوه، حضرت خديجه (س) زندگى را ادامه داد، بنابراين تا پنجاه سالگى تنها يك زن داشت. با توجه به اين كه از نظر كمال و جمالو قبيله در سطحى بود، كه مىتوانست بازيباترين و ثروتمندترين دوشيزگان ازدواج نمايد. حتى مشركان به ويژه از قبيله قريش عالىترين پيشنهادها را كه جنبه مادى از زرق و برق دنيا داشت توسط ابوطالب عموى پيامبر (ص) به پيامبر(ص) نمودند، مشروط به اين كه پيامبر(ص) دست از مبارزه با بتپرستى و… بردارد، اما پيامبر(ص) در عنفوان جوانى در برابر اين پيشنهادها فرمود:
«اى عمو! اگر مشركان خورشيد را در كف راستم و ماه را در كف چپم بگذارند كه دست از كارم بردارم دست بر نخواهم برداشت، تا اين كه خداوند آن را پيروز سازد، يا در اين راه كشته شوم.»(3)
به راستى كسى كه تا اين اندازه در راه پيشرفت اسلام، آرمانى فكر كند، آيا مىتوان به ساحت مقدس چنين كسى نسبت داشتن حرم سرا، و توجه به امور شهوانى و جنسى داد؟! تعدّد همسران پيامبر(ص)
قبل از آن كه به پاسخ شبهه مذكور بپردازيم، شايسته است به طور خلاصه به تعدد ازدواجهاى پيامبر (ص) اشاره كنيم. چنان كه گفتيم آن حضرت در 25 سالگى با زنى چهل ساله به نام خديجه(س) ازدواج كرد، و زندگى اين دو تا 25 سال ادامه يافت، و پيامبر (ص) در پنجاه سالگى با وفات خديجه (س) روبرو شد، بنابراين تا اين هنگام اصلاً ازدواج با زنى ديگر نكرد. پس از وفات خديجه (س) كه در سال دهم بعثت رخ داد، با اين كه مىتوانست در عصر خديجه (س) و بعد از او تا يك سال ازدواج كند، و هيچ مانعى سر راه آن حضرت براى ازدواج مجدّد نبود. آيا به راستى شخصى كه با وجود امكانات، سى پنج سال از شادمانى عمرش را (از 15 تا 50 سالگى) اين گونه بگذراند، مىتوان به ساحت اقدس او نسبت نارواى شهوت خواهى را روا داشت، زهى بىانصافى.
پيامبر (ص) يك سال بعد از رحلت خديجه (س) در سال يازدهم بعثت با زن بيوهاى به نام سوده دختر ذمعه ازدواج كرد، اين زن شوهرى به نام سكران بن عمر داشت كه در صدر اسلام، مسلمان شده بود، و بر اثر فشار مشركان، همراه عدهاى به حبشه هجرت كرد، ولى در حبشه مسيحى شد، سپس در همانجا از دنيا رفت، سوده بى سرپرست ماند، شرايط به گونهاى بود كه بى سرپرستى اين زن آبرومند مهاجر، به شخصيت و كرامت او لطمه مىزد، پيامبر(ص) براى جبران اين چالش با او ازدواج كرد، و در حقيقت سرپرستى او را بر عهده گرفت، پس از مدتى پيامبر (ص) با عايشه دختر ابوبكر، كه وصلت با او يك نوع رابطه خويشاوندى با قبيله تيم مىشد، و همين موجب پيشرفت اسلام مىگرديد، ازدواج نمود، و در ميان همسران پيامبر(ص) تنها بانويى كه دوشيزه بود(4)عايشه بود، قابل توجه اين كه او وقتى كه همسر پيامبر(ص) شد بسيار كم سن و سال بود، و سالها گذشت تا توانست يك همسر واقعى براى پيامبر(ص) باشد، اين نشان مىدهد كه ازدواجهاى پيامبر انگيزهاى ديگرى، و بيشتر جنبه سياسى داشته است.
پيامبر (ص) در راستاى تثبيت اسلام در شرايطى قرار داشت كه لازم بود از تمام وسايل براى شكستن اتحاد و نا مقدس دشمنان استفاده كند، كه يكى از آنها ايجاد رابطه خويشاوندى از طريق ازدواج با قبايل طوايف مختلف بود، زيرا محكمترين رابطه در ميان عرب جاهلى، رابطه خويشاوندى به حساب مىآمد، و داماد قبيله را همواره از خود مىدانستند، و دفاع از او را لازم، و تنها گذاشتن او را گناه مىشمردند. رسوبات اين تعصب حتى سالها بعد از اسلام ادامه داشت، تا آنجا كه در سال 61 هجرى در ماجراى كربلا، شمربن ذى الجوشن كه با امّالبنين مادر حضرت ابوالفضل(ع) خويشاوندى داشت، در روز تاسوعا براى حضرت عباس و برادران مادريش، امان نامه آورد، كه از طرف آن حضرت به شدّت رد شد.(5)
پيامبر (ص) تا در مكه بود همين دو همسر (عايشه و سوده) را داشت، با توجه به اين كه از هيچ كدام از آنها داراى فرزند نشد. پس از آن كه آن حضرت به مدينه هجرت كرد، تا سال چهارم با زنى ازدواج نكرد، در سال چهارم يك حادثهاى كه بيشتر جنبه عاطفى و رعايت حريم كرامت زن بود، باعث گرديد كه پيامبر(ص) با زن بيوهاى به نام ام سلمه كه داراى چند يتيم بود ازدواج كرد. ماجرا چنين بود كه ام سلمه (هند دختر اميه مخزومى) دختر عاتكه عمّه پيامبر(ص) بود، او كه دختر عمه پيامبر (ص) بود با ابوسلمة بن عبدالاسد ازدواج كرد، ابوسلمه در جنگ احد كه در ركاب پيامبر(ص) با دشمن مىجنگيد به سختى مجروح شد، و پس از گذشت هشت ماه از جنگ احد، بر اثر همان جراحات به شهادت رسيد، روزى پيامبر(ص) به عنوان تسليت به ام سلمه و بچههايش، به خاطر شهادت شوهرش ابوسلمه، به خانه ام سلمه آمد، و او را دلدارى داده و به او تسليت گفت. و در حق او چنين دعا كرد: «خدايا اندوه ام سلمه را برطرف ساز، و مصيبت او را (در مورد از دست دادن شوهرش) به برتر از آن عوض بده.»
وقتى كه عدّه ام سلمه (چهار ماه و ده روز) تمام شد، عدهاى از او خواستگارى كردند، جواب منفى داد، تا اين كه رسول خدا (ص) از او خواستگارى كرد، او كه مايل به رسول خدا (ص) بود، گفت: «من يك زن سالمند هستم، به علاوه چند يتيم دارم…» پيامبر(ص) در مورد سن و سال او فرمود: سن من بيشتر از تو است، و در مورد يتيمان، از آنها سرپرستى مىكنم، غصه آنها را نخور. سرانجام ام سلمه با پيامبر (ص) ازدواج كرد، و همسر پيامبر(ص) گرديد(6) بنابراين ازدواج پيامبر(ص) با ام سلمه، جنبه عاطفى و سرپرستى، و حفظ كرامت و شخصيت دختر عمهاش ام سلمه را داشت.
يكى از ازدواجهاى پيامبر(ص) ازدواج با حفصه دختر عمربن خطاب بود، كه در سال سوم يا چهارم هجرت رخ داد، او قبلاً همسر خنيس بن خدانه، هم سوگند و هم پيمان با آل خطّاب بود، با حفصه دختر عمر ازدواج كرد، او از مسلمانان صدر اسلام بود، و همراه مهاجران به حبشه هجرت كرد، سپس همراه همسرش پس از هجرت رسول خدا (ص) به مدينه، هجرت به مدينه كرد، و در جنگ بدر حضور داشت، و در جنگ احد كه در سال سوم هجرت رخ داد از مجاهدان پر تلاش بود، مجروح شد، سپس بر اثر همين جراحت جنگى به شهادت رسيد.(7)
پيامبر (ص) با اين زن بيوه نيز ازدواج كرد، ازدواج آن حضرت با حفصه، به عمر بن خطاب آرامش داد، و موجب پيوستگى پيامبر(ص) به دودمان عدى شد، كه از نظر سياسى نقش مهمى در پيشرفت اسلام، و نابودى موانع سر راه آن حضرت گرديد.
طبق نقل بعضى خنيس شوهر حفصه در سال سوم هجرت در مدينه از دنيا رفت، پس از اتمام عدّه حفصه، عمر ازدواج او را به ابوبكر پيشنهاد كرد، ابوبكر جواب منفى داد، سپس به عثمان پيشنهاد كرد، عثمان نيز جواب مثبت نداد، عمر به عنوان شكايت به مجضر پيامبر (ص) آمد، پيامبر(ص) براى آرامش عمر (و جذب او و دودمانش) به او فرمود: «شخصى بهتر از عثمان با حفصه ازدواج مىكند.» آنگاه دستور داد تا حفصه را برايش خواستگارى نمودند(8)بنابراين ازدواج پيامبر (ص) با حفصه نيز جنبه سياسى عاطفى داشت، و با پيشنهاد و درخواست خود عمر، و براى آرامش او انجام پذيرفت.
يكى ديگر از ازدواجهاى پيامبر(ص) كه آن هم جنبه عاطفى و سياسى داشت، ازدواج آن حضرت با ام حبيبه دختر ابوسفيان بود. توضيح اين كه ام حبيبه كه نامش رمله بود، با اين كه دختر ابوسفيان و خواهر معاويه بود، در همان سالهاى اول بعثت، اسلام را پذيرفت، و با شوهرش عبيدالله كه او نيز مسلمان شده بود، بر اثر فشار و آزار مشركان، همراه گروهى به حبشه هجرت نموده و به پادشاه حبشه به نام نجاشى پناهنده شدند. ولى پس از مدتى شوهرش عبيدالله در حبشه به مسيحيت گرويد و مسيحى شد، سرانجام در همان حبشه از دنيا رفت، ام حبيبه بى سرپرست ماند، پيامبر(ص) از بى سرپرستى و رنجهاى ام حبيبه در راه اسلام، آگاه شد، و دريافت كه او نياز به سرپرست مهربان دارد، تا چالش رنجهاى او جبران گردد، نامهاى براى نجاشى شاه حبشه نوشت، و از او خواست كه ام حبيبه را برايش خواستگارى كند.
نجاشى كه پادشاه عادل بود و در باطن مسلمان شده بود، به نامه پيامبر(ص) احترام كرد، و ام حبيبه را براى پيامبر(ص) خواستگارى نمود. ام حبيبه با كمال ميل پاسخ مثبت داد، و خالدبن سعيد يكى از مسلمانان را وكيل نمود كه او را به عقد ازدواج پيامبر (ص) در آورد، عقد اجرا شد، و نجاشى در مراسم عقد به مسلمانان مهاجر وليمه داد. وقتى اين خبر به ابوسفيان رسيد گفت: «محمد(ص) دامادى است كه او را رد نمىكنند.»
جالب اين كه ام حبيبه به قدرى شيفته اسلام و پيامبر(ص) بود، وقتى كه به مدينه به محضر رسول خدا (ص) آمد و به او پيوست، پس از مدتى در ماجراى صلح حُديبيّه (كه در سال ششم هجرت رخ داد) ابوسفيان براى تمديد صلح، به مدينه به خانه پيامبر(ص) آمد، خواست بر روى تشك پيامبر(ص) بنشيند، ام حبيبه از او جلوگيرى كرد، و گفت: «تو مشرك و نجس هستى و نمىتوانى در اين مسند بنشينى، زيرا اين مسند جايگاه پاكترين افراد است»(9)
آيا به راستى رواست چنين بانويى رها شود و بر گرامتش ضربه برسد، با اين كه او افتخار مىكرد كه به چنين موقعيتى رسيده و همسر پيامبر (ص) شده است، به علاوه اين ازدواج مىتوانست زمينهاى براى جذب خاندان ابوسفيان به اسلام گردد، و دستكم آزار و كارشكنى اين خاندان را نسبت به آن حضرت و آيين اسلام كاهش دهد.
يكى ديگر از ازدواجهاى پيامبر(ص) با جُويْريه بود، توضيح اين كه در سال ششم هجرت به پيامبر(ص) خبر رسيد حارث بن ابى ضرار (پدر جويريه) رييس قبيله بنى مصطلق در صدد جمع آورى اسلحه و سرباز، براى يورش به مدينه است، پيامبر اكرم (ص) با ياران خود به سوى آن قبيله براى جلوگيرى از گزند آنها حركت كرد، و در كنار چاه مريسيع به جنگ با آنها پرداخت، آنها با دادن ده نفر كشته و مقدارى غنائم جنگى و چند اسير، عقب نشينى كردند.
در ميان اسيران بانويى به نام جويريه دختر حارث به عنوان كنيز، سهميه يكى از رزمندگان به نام ثابت بن قيس شد. ثابت با جويريه مكاتبه كرد، يعنى قراردادى بست كه اگر فلان مبلغ پول به اقساط بپردازد، قيس او را آزاد خواهد كرد. او مقدارى از مبلغ مورد مكاتبه را پرداخت، و از دادن بقيه درمانده شد، به محضر پيامبر مهربان (ص) رسيد، و از او تقاضاى كمك براى آزادى كامل خود كرد. حضرت به او قول مساعد داد كه هم با دادن بقيه بدهكارى او، وى را آزاد سازد، و پس از آزادى، با او ازدواج كند، او خوشحال شد، و همين پيشنهاد تحقق يافت. مسلمانان وقتى كه ديدند جويريه همسر پيامبر(ص) شده به احترام او هر كس سهميه خود از اسيران طايفه او را آزاد نموده، و در نتيجه صد نفر دودمان بنى مصطلق آزاد شدند، پدر جويريه كه براى آزادسازى دخترش به مدينه رهسپار مىشد، پس از ديدن معجزهاى (كه يك خبر غيبى بود) به اسلام گرويد، و به طفيل او و دخترش گروهى از طايفه بنى مصطلق مسلمان شدند.(10)
چنانكه ملاحظه مىكنيد اين ازدواج نيز پربركت براى مسلمين و دودمان بنى مصطلق بود، همين وصلت باعث گرايش جمعى به اسلام، و رفع و دفع شورش گروهى به اسلام گرديد. هم جنبه عاطفى و سياسى داشت و هم جنبه نظامى و آتش بس و صلح. يكى ديگر از ازدواجهاى پيامبر(ص) ازدواج با ماريه قبطيه (به عنوان ملك يمين و كنيز) بود، توضيح اين كه پيامبر اعظم (ص) در سال هفتم هجرت براى شاهان و رؤساى كشورها نامه نوشت و آنها را دعوت به اسلام نمود، يكى از اين نامهها را براى مقوقس رئيس قبطيان كه مسيحى بود و در اسكندريه مصر سكونت داشت نوشت، او به نامه پيامبر(ص) و نامه رسان آن حضرت، حاطب بن ابى بلْتعه احترام شايان كرد، ولى براى حفظ سلطنتش، اسلام را نپذيرفت، و به جاى آن هداياى بسيار نفيس از جمله سه كنيز كه يكى از آنها ماريه قبطيه بود به محضر پيامبر(ص) فرستاد، پيامبر(ص) هداياى او را پذيرفت.(11)
پيامبر(ص) با ماريه كه با برادرش مسلمان شده بود، و افتخار ازدواج با آن حضرت را داشت، ازدواج كرد، و با اين ازدواج شخصيت او را بالا برد، و از كنيزى، به عنوان همسر رسول خدا(ص) ارتقاء يافت و در ماه ذيحجه سال هشتم هجرت از آن پسرى به نام ابراهيم شد، ولى ابراهيم يك سال و دو ماه يا يك سال و شش ماه بيشتر عمر نكرد، و در سال دهم هجرت از دنيا رفت.(12) بنابراين ازدواج با ماريه نيز به عنوان كنيز بود، موجب حفظ كرامت ماريه مىشد، كه از ديار مصر به مدينه آمده بود، و نياز شديد به پناهگاه مطمئن و آرام بخشى داشت.
يكى از ازدواجهاى پيامبر(ص) با ميمونه دختر حارث بن حزن هلالى، خواهر ام الفضل همسر عباس عموى پيامبر(ص) بود. توضيح اين كه ميمونه بيوهاى بود كه قبلاً دو شوهر كرده بود، و آخرين بانويى بود كه در سال هفتم هجرت در حالى كه آن حضرت حدود 59 سال داشت، همسر پيامبر(ص) گرديد. او در مكه مىزيست، و عباس عموى پيامبر(ص) عقد او را براى پيامبر(ص) اجرا نمود. ميمونه و خواهرانش از زنان با ايمان بودند، پيامبر(ص) آنها را اهل بهشت معرفى كرد. ميمونه از محبان حضرت على (ع) بود و رواياتى در شأن آن حضرت، از پيامبر(ص) نقل كرده است.(13)
از قرائن و شواهد استفاده مىشود كه ميمونه پس از مرگ شوهران سابقش، بى سرپرست بود، و نياز به پناهگاهى داشت، عباس عموى پيامبر(ص) او را كه خواهر همسرش بود، به عقد ازدواج پيامبر(ص) درآورد، تا زندگيش سروسامان يابد. يكى از همسران پيامبر(ص) كه در قرآن در شأن او آيهاى نازل شد، ام شريك است، اين بانو كه در صفاء مىزيست، بعد از شوهرش ابوعكر مسلمان شد، ابوعكر به مدينه هجرت كرد، ولى از دنيا رفت، او كه تنها مانده بود، و مشركان فهميده بودند كه ام شريك نيز مسلمان شده، بسيار او را مورد آزار و شكنجه قرار دادند كه داستان طولانى است، سرانجام خود را كه بيوهاى بى سرپرست بود، و نياز شديد به پناهگاه داشت، به مدينه رسانيد، و خدمت پيامبر(ص) رسيد و عرض كرد: «من مدتى است كه شوهر ندارم، اينك به محضرت آمدهام تا خود را به تو ببخشم.»
پيامبر(ص) فرمود: «فعلاً صبر كن تا از طرف خداوند دستورى برسد» طولى نكشيد كه آيه 50 سوره احزاب نازل شد، كه بخشى از آن چنين است: «و امْرأةً مؤمنةً انْ وهبتْ نفسها للنّبىّ انْ اراد النّبىُّ انْ يستنْكحها خالصةً من دون المؤمنين ؛ هرگاه زن با ايمانى خود را به پيامبر(ص) ببخشد (و مهرى براى خود قائل نشود) چنانچه پيامبر(ص) بخواهد، مىتواند با او ازدواج كند، اما چنين ازدواجى تنها براى تو (اى پيامبر) مجاز است، نه ساير مؤمنان.»
در پايان آيه مىفرمايد: «لكيْلا يكون عليك حرج ؛ اين براى آن است كه (در راه رسالت) مشكلى براى تو (اى پيامبر) نبوده باشد. و بتوانى مسؤوليتهاى خود را ادا كنى.» «و دستت براى تأمين نياز نيازمندان، و جواب شادآفرين به آنها باز باشد، و در اين جهت محدوديتى نداشته باشى. البته اين موضوع از مختصات پيامبر(ص) است.»
بدون شك اين گونه زنان مىخواستند به افتخار معنوى همسرى پيامبر(ص) برسند، و اين موضوع تنها براى پيامبر(ص) مجاز شد، كه بيشتر جنبه عاطفى و حفظ كرامت زن را داشته است.
يكى ديگر از ازدواجهاى پيامبر(ص) ازدواج با زينب دختر جحش، دختر عمه پيامبر(ص) است، كه در قرآن به آن اشاره شده است، او بانويى با جمال و با كمالى بود، همراه پيامبر(ص) از مكه به مدينه هجرت نمود. روزى خواهرش را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و توسط او به پيامبر(ص) پيشنهاد ازدواج كرد، ولى پيامبر(ص) زيدبن حازثه غلام آزاد شده خود را براى ازدواج با او پيشنهاد كرد. زينب نخست تمايل به ازدواج با زيد را نداشت، ولى پس از نزول آيه 36 احزاب كه بيانگر اطاعت از پيامبر(ص) است، زينب پيشنهاد پيامبر (ص) را پذيرفت، پيامبر(ص) او را به عقد ازدواج زيدبن حارثه درآورد. ولى طولى نكشيد كه زينب كه از خاندان قريش بود، با زيد كه سابقه بردگى داشت، نتوانست زندگى كند، و ناسازگارى بين آنها آشكار گرديد. و زيد خواهان طلاق او شد، چنان كه آيه شريفه «فلمّا قضى زيدٌ منها وطراً؛(14)هنگامى كه زيد به طور كامل از زينب، كامياب و سير شد و بى نياز گرديد.» به اين مطلب دلالت دارد.سرانجام زيد، زينب را طلاق داد. پس از آن كه عده او گذشت، پيامبر(ص) با او ازدواج كرد. قرآن فلسفه ازدواج پيامبر (ص) با زينب را چنين بيان مىكند: «زوّجنا كها لكيلا يكون على المؤمنين حرج فى ازواج ادعيائهم…؛(15) او را به همسرى تو در آورديم تا مشكل براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان هنگامى كه طلاق گيرند نباشد.»
بنابراين با توجه به اينكه زيد پسر خوانده پيامبر(ص) بود، و مردم خيال مىكردند كه پسر خوانده در احكام مانند پسر حقيقى است، و نمىتوان با زن طلاق داده او ازدواج كرد. پيامبر(ص) براى شكستن اين سنّت خيالى جاهلى، با زينب ازدواج كرد، تا سنتشكنى كرده باشد.
در عين حال يهوديان به پيامبر(ص) تهمت زدند كه خود مىگويد ازدواج زن پسر حرام است، ولى خودش با زينب زن پسر خواندهاش ازدواج نموده است، در رد آنها آيه 4 و 5 سوره احزاب نازل گرديد، كه ترجمهاش اين است: «خداوند فرزند خواندههاى شما را فرزند حقيقى شما قرار نداده است، اين سخن شما است كه به دهان خود مىگوييد (سخنى بى پايه و باطل) اما خداوند حق را مىگويد و به سوى حق هدايت مىكند، آنها را به نام پدرانشان بخوانيد، كه اين كار نزد خدا عادلانهتر است…»
ازدواجهاى ديگرى نيز پيامبر(ص) داشته كه خداوند به خاطر مصالح و امورى به او چنين اجازهاى داده بود، و هيچ كدام به خاطر مسايل جنسى و امور شهوانى نبوده است، بلكه جنبه انسانى، فرهنگى، عاطفى، سياسى، شكستن سنتهاى باطل، و سرپرستى ايتام و ضعيف نوازى و امورى از اين قبيل بوده است. حتى در بعضى از تواريخ مىخوانيم كه پيامبر(ص) با زنان متعددى ازدواج كرد، و جز مراسم عقد، و يا صرف خواستگارى چيزى انجام نشد، و اين امور به خاطر آن بود كه زنان بى نوا با همين اندازه با پيامبر(ص) احساس افتخار و شخصيت كنند، و روحيه عزّتمندى خود را حفظ نمايند. نتيجه و جمع بندى
از مجموع مطالب ياد شده چنين نتيجه مىگيريم كه ازدواجهاى متعدد پيامبر(ص) بر اثر يكى يا چندى از شرايط و مصالح زير بوده است.
1- پيامبر (ص) در 25 سالگى با بيوهاى 40 ساله ازدواج نمود، و تا آخر عمر او يعنى 25 سال تنها همسرش بود، و پس از پنجاه سالگى كه دوران كهولت را مىگذراند، با زنان متعدد ازدواج نموده است، و اين خود حاكى است كه جنبههاى ديگر غير از امود جنسى مد نظر آن حضرت بوده است.
2- در ميان همسرانش تنها يكى از آنها (عايشه) باكره بوده است، و ازدواج با او جنبه سياسى داشته است.
3- ازدواج او با همسرانى مانند ام حبيبه دختر ابوسفيان، يا حفصه دختر عمر، به خاطر تقويت اسلام، و حمايت قبيله آنها از آن حضرت، و ايجاد اختلاف در بين صفوف دشمنان و تضعيف آنها بوده است.
4- بعضى از ازدواجهاى آن حضرت جنبه ترحّم و حفظ كرامت و شخصيت زنان بوده است.
5- و بعضى ديگر به عنوان سرپرستى زنهايى كه شوهرشان به شهادت رسيده، و بچههايى داشتند، جهت سرپرستى آنها و يتيمانشان بوده است.
6- بعضى افتخار ازدواج با آن حضرت را داشتند، و وضع آنها به گونهاى بود، كه جواب منفى آن حضرت در آنها عقده حقارت ايجاد مىكرد، و از زندگى فلج مىنمود، خداوند اين محدوديت را از او برداشته بود، و با اجازه به او، موجب رفع مشكلات زنان بى نوا مىشد.
7- بعضى از اين ازدواجها به خاطر شكستن سنتهاى جاهلى بوده است.
8- و بعضى صرفاً در مراسم عفد يا خوستگارى متوقف شده، و همين موجب آثار مثبت براى آن زنان شده است.
9- بعضى از ازدواجهاى آن حضرت براى رفع يك سلسله مشكلات و گره گشايى اقتصادى فرهنگى و اخلاقى و سياسى بوده است، محيط عصر پيامبر(ص)، و سايه افكندن بعضى خرافات جاهلى نيز مىطلبيد كه پيامبر(ص) با سرپنجه تدبير از جمله ازدواج، به تبديل محيط جاهلى بپردازد.
10- بعضى از ازدواجها، براى كاستن عداوت، و طرح دوستى با اقوام، يا گسترش اسلام و جذب دشمنان بود، چنانكه در ازدواج با جويريه از طايفه بنى مصطلق رخ داد، با توجه به اين كه در آن عصر، ازدواجها بسيار ساده و خودمانى، و دور از هرگونه تشريفات و دست اندازها انجام مىشد، و تعدد زن براى افراد يك امر عادى بود، به طورى كه گاهى همسر اول به خواستگارى همسر دوم مىرفت. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. كشف الغمه، ج 2، بحارالانوار، ج 16، ص 19. 2. شيخ محمد هادى اليوسفى ؛ موسوعة التاريخ الاسلامى، چاپ مؤسسه الهادى، ج 1، ص 333 و 334. 3. سيره ابن هشام، ج 1، ص 285، تاريخ طبرى، ج 2، ص 65، كامل ابن اثير، ج 1، ص 489. 4. اقتباس از بحارالانوار، ج 22، ص 191. 5. مقتل ابن نما، ص 28. 6. شيخ ذبيح الله محلاتى، رياحين الشريعه، ج 2، ص 284 و 285 ؛ اسدالغابه، ج 5، ص 218 و 589. 7. سيره ابن هشام، ج 1، ص 274 (پاورقى). 8. اسدالغابه، ج 5، ص 25، اصابه، ج 4، ص 264، بحار، ج 22، ص 202. 9. اسدالغابه، ج 5، ص 420، ج 1، ص 325. 10. اقتباس از احمدى ميانجى، مكاتيب الرسول، ج 1، ص 100 و 101. 11. منتهى الآمال، ج 1، ص 80. 12. رياحين الشريعه، ج 2، ص 324. 13و14. احزاب، آيه 37.
نقش پيامبران در تمدن جهان
چكيده:
از آنجا كه جايگاه پيامبران در تمدن گذشته بشر پيوسته مورد نقد و بررسى موافقان و مخالفان پيامبران بوده و با توجه به اينكه اراده انسان مهمترين عامل تمدن ساز شناخته شده چگونگى تأثيرگذارى پيامبران مورد ارزيابى و سنجش قرار مىگيرد. منابع دينى، تاريخى و علمى و نيز داورى انديشمندان، مأخذ و مستند سنجش اين امر و تعيين نتيجه آن مىباشد. مقدمه:
ارزش و اهميت هر موضوعى به ميزان تأثيرگذارى آن در سعادت و تأمين خواستهها و نيازهاى انسان وابسته است. «پيامبران و نقش آنان در تمدن جهان» نيز از همين منظر و نگاه قابل ارزيابى است. بررسىها نشان مىدهد كه تأثيرگذارى پيامبران در تمدن بشر از جانب دو گروه مختلف مورد داورى قرار گرفته و تبيين ابعاد آن موجب پيدايش دو نظريه شده است:
نظريه اول: ديدگاه انديشمندان موافق پيامبران است. اين گروه تأثير و نقش پيامبران در تمدن انسان را مثبت، و هدايتگر يافتهاند و جامعه بشريت را در مسير تمدن مديون خدمات پيامبران مىدانند.
نظريه دوم: از جانب پارهاى رهبران فكرى مكتبهاى مادى و نظامهاى سياسى است. اين گروه مخالف پيامبران بوده و تأثيرگذارى آنان را منفى شمردهاند. برخى از آنان دين را افيون ملتها(1) و برخى ديگر اقدامات پيامبران را مخدوش، كم رنگ و مناسب زندگى قبيلهاى و بَدَوى ناميدهاند.(2)
در چنين شرايطى بررسى منصفانه جايگاه پيامبران در تاريخ و تعيين نقش مثبت يا منفى آنان در تمدن بشر امرى لازم يا ضرورى است، زيرا عدد مؤمنان و كسانى كه ارتقاء بشر و تمدن انسان را حاصل و نتيجه كار پيامبران مىدانند زياد است و افراد ناآشنا به مكتب و هدف و اقدامات پيامبران نيز اندك نيستند.
از سوى ديگر اين مسئله، امرى نيست كه صرفاً متعلق به تاريخ گذشته باشد، بلكه واقعيت آن هر چه باشد مرتبط با تمدن معاصر و قابل تعميم نسبت به تمدن آينده است.
بدين لحاظ تاكنون محققان زيادى پيرامون اين مسئله پژوهش نموده و كتاب و مقاله نوشتهاند، اما در مقايسه با اهميت موضوع و نياز نسلهاى جديد كافى نيست و تبيين و ارائه جنبهها و ابعاد مسئله پيوسته مورد نياز است و تلاش بيشترى مىطلبد.
مقاله حاضر گامى در اين زمينه است، به اين اميد كه پاسخ به پرسشى بنيادين و فراگير باشد. در اين نوشتار تأكيد بر اين است كه در عين اختصار، غناى علمى و محتواى فكرى و استوارى يك مجموعه گسترده تحقيقى، حفظ و رعايت شود. تعريف تمدن
تعريفهاى مختلفى از تمدن ارائه شده است كه افزون بر تفاوتهاى لفظى به لحاظ محتوا و نيز جامعيت و مانعيت، هم وزن و يكسان نيستند. هر چند برخى تعاريف تا حدودى به يكديگر نزديكترند. در اين زمينه جان لوييس مىنويسد:
«تمدن مرتبهاى از فرهنگ نسبتاً پيشرفتهاى است كه در آن فنون و علوم، و همينطور حيات سياسى، رشد لازم را يافته باشد و نمودارهاى آن: وجود طبقات اجتماعى، تخصص، پيدايش شهرها، حساب و نويسندگى است.»(3)
ويل دورانت نيز در تعريف تمدن چنين مىگويد:
«تمدن عبارت است از خلاقيت فرهنگى كه خود در نتيجه وجود نظم اجتماعى و حكومت قانون و رفاه نسبى امكان وجود مىيابد.»(4)
به طور كلى مىتوان به وضعيت زندگى يك قوم و ملت در بُعدهاى مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، ساده و پيشرفته، تمدن گفت، اما در اين بررسى مراد ما از تمدن، وضعيت مطلوب و پيشرفته ابعاد زندگى اقوام و ملت هايى كه پيامبران در ميان آنان حضور عينى و مستقيم يا حضور شخصيتى و غير مستقيم داشتهاند و با آنان در تعامل بودهاند تا مشخص گردد پيامبران (به ويژه پيامبر اسلام (ص)) در پيشرفت و ارتقاء اين تمدن چه جايگاهى دارند. عوامل و اركان تمدن
اظهار نظر پيرامون عامل يا عوامل تمدن در حقيقت نوعى اظهار نظر در مورد فلسفه تاريخ يا تاريخ يك ملت است ؛(5)زيرا تمدن هر قوم و ملت بخشى از تاريخ آن مردم است و با توجه به اينكه پيرامون عوامل تحول تاريخ نظريههاى مختلفى وجود دارد. لذا كسانى كه تحولات تاريخى را معلول عوامل اقتصادى، اجتماعى و…مىدانند و براى اراده انسان نقش تعيين كننده قائل نبوده و آن را تابعى از عوامل اقتصادى و…مىبينند، طبعاً آنان تمدن را معلول عوامل اقتصادى، اجتماعى و…خواهند شمرد.
«نژاد در ايجاد تمدن چندان تأثيرى ندارد و تمدن در جاهاى مختلف يانزد ملتهايى كه رنگهاى گوناگون دارند آشكار مىشود. به عبارت ديگر نژاد نيست كه تمدن را به وجود مىآورد بلكه تمدن است كه ملتها را خلق مىكند. مثلاً فرد انگليسى تمدن انگليس را ايجاد نمىكند بلكه از تمدن انگليسى است كه فرد انگليسى ساخته مىشود. هنگامى كه فرد انگليسى به نقطه دورى مانند تومبوكتو مىرود و تمدن خود را همراه مىبرد و در آنجا نيز لباس شب نشينى مخصوصى را مىپوشد، اين دليل آن نيست كه تمدن خود را در اين نقاط به صورت جديد خلق كند، بلكه نشانه آن است كه حتى در اين نقاط دور افتاده هم نمىتواند از زير تسلط آن تمدن خارج شود. اگر شرايط مساوى از لحاظ زمينشناسى، جغرافيايى و اقتصادى در نژاد ديگرى جز انگليسى، مشابه با شرايط انگليس پديد آيد، نتايج همانندى به دست مىآيد و از اين روست كه مىبينيم تمدن ژاپن قرن بيستم، تمدن انگلستان قرن نوزدهم را تجديد مىكند. تأثيرى كه نژاد در تمدن دارد اين است كه پيدايش آن غالباً پس از موقعى است كه ريشههاى نژادى مختلف با يكديگر مىآميزند و به تدريج ملتى كه به طور نسبى حالت تجانسى دارد از آن ميان بيرون مىآيد.»(6)
طبق اين نظريه پيدايش تمدن زائيده شرايط خارجى است و عوامل محيطى، اقتصادى و…بر انديشه و درون افراد تأثير مىگذارد، نه اينكه ويژگيهاى درونى افراد عامل تمدن باشد.
اما كسانى كه حوادث اجتماعى و تحولات تاريخى را معلول و تابعى از تفكر و اراده انسانها مىدانند در پيدايش تمدنها نيز عامل اساسى و محرك اصلى را اراده و انديشه انسانها مىشناسند.(7)
برخى نويسندگان نيز دو قسم عامل تمدن ساز برشمرده و بالتبع دوقسم تمدن را قائل اند: عامل مادى و تمدن معلول آن، عامل انسانى و تمدن معلول آن. به عبارت ديگر به اقتضاى شرايط در بعضى تمدنها عوامل مادى و ظاهرى قويتر بوده و باعث پيشرفت ابعاد زندگى شده است، تا آنجا كه در فكر و اراده انسانها نيز رسوخ و نفوذ كرده و آنها را ارتقا بخشيده است و بالعكس در پارهاى از تمدنها كه عوامل مادى ضعيف بوده، فكر و اراده انسانها نخستين و بيشترين حركت را ايجاد نموده است. اين تفصيل را در مقايسهاى كه ميان تمدن روم و تمدن عربى اسلامى انجام گرفته چنين مىبينيم:
«ارتقا و پيشرفت ملت روم از زندگى ساده اوليهاش به حيات و زندگى تكامل يافته ، در مقايسه با ارتقاء ملت عرب از زندگى جاهليتش به دوره اسلامى نهايت فاصله را داشت. چرا كه ارتقاء و پيشرفت روم ارتقايى مادى بود كه اين تعبير اگر درست باشد از پيشرفت اندك اندك تمدن نشأت گرفت و به وجود آمد. درحالى كه ارتقاء و پيشرفت عرب ارتقايى معنوى بود كه از تغيير و دگرگونى روح عربى بر اثر اسلام شدت گرفت. گويى اين ارتقاء ارتقايى از درون به ظاهر بود. روح عرب تغيير نموده و در اثر آن حيات و زندگى مادى عرب تغيير نمود. در حالى كه ارتقاء روم ارتقاء از ظاهر به باطن و درون بود. نخست ظروف و شرايط ظاهرى ملت روم تغييركرد و سپس در اثر آن روحيهها و باطن ملت روم ترقى و تعالى يافت.»(8)
بطلان و بى پايه بودن اين تفصيل و به طور كلى نظريه جبر تاريخ در جاى خود اثبات رسيده است(9) چون عامل اصلى و تعيين كننده در تحولات تاريخى و پيدايش و شكوفايى تمدنهاى بشرى تنها انديشه و اراده انسانى است (و عواملى جدا از آن در حد زمينه سازى و شتاب زائى تأثيرگذارند) اين امر يه اندازهاى روشن است كه برخى انديشمندان مادى نيز به آن اعتراف نمودهاند.(10) اركان تمدن
عناصرى از تمدن به عنوان اجزاء اصلى وپايههاى حيات و استقرار تمدن شناخته شدهاند:
«در تمدن معمولاً چهار عنصر يا ركن اساسى را مىتوان تشخيص داد:1- پيش بينى و احتياط در امور اقتصادى 2- پيدا شدن سازمان سياسى 3- پيدا شدن سنتهاى اخلاقى و سلوكى 4- و سرانجام جهد و كوشش در راه علم و بسط هنر.»(11)
اكنون كه اركان تمدن و نيز اراده انسان به عنوان عامل اصلى در بناى تمدن شناخته شد بايد ديد پيامبران، به مثابه عاملى انسانى چه نقش و تأثيرى در تمدنهاى مطلوب و پيشرفته بشر داشتهاند؟ اگر به راستى آنان مؤثر بودهاند، اين تأثيرگذارى در چه حدى بوده است. در اينجا براساس هر يك از منابع دينى، منابع تاريخى و علمى، و متن اعترافات صاحب نظران به بررسى اين موضوع در تمدن گذشته و معاصر مىپردازيم: 1- منابع دينى
قرآن كريم در آيات و موارد مختلفى تأثير وجود پيامبر اسلام را در ارتقاء و پيشبرد زندگى و تمدن اقوام و جمعيتها بازگو نموده است، از جمله: «كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشّرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه.»(12)
مردم (در آغاز) يك گروه بودند پس خداوند پيامبران را نويد دهنده و بيم دهنده برانگيخت و با ايشان كتاب بحق فرستاد تا ميان مردم در آنچه اختلاف كردهاند حكومت كنند.
اين بيان قرآن نشانگر آن است كه پيامبران در زمانى كه تنها يك جامعه انسانى بيش نبود، حضور نداشتهاند و دليل روشنى بر سابقه ديرينه و هدف سازنده آنان در عرصه روابط اجتماعى است. مفسران بزرگ ابعاد مختلف اين آيه و دلالتهاى آن را طرح نمودهاند كه نقش پيامبران در تدوين قانون وتنظيم جامعه از آن جمله است:
«افراد انسان كه به حسب فطرت، مدنى و اجتماعى بودند در آغاز تشكيل اجتماع به صورت گروه واحد و يكنواختى بودند، بعداً در ميان ايشان به مقتضاى فطرت، اختلافاتى در كسب مزاياى حياتى بروز نمود، رفع اين اختلافات و مشاجرات محتاج وضع قوانين و نظامات مناسبى بود. لذا ايزد متعال پيامبرانى را برانگيخت و با ايشان احكام و قوانينى در شكل دين براى بشر فرستاد و بشارتها و تهديدهايى به آنها ضميمه كرد و با يك سلسله وظايف عبادى كامل نمود…»(13)
«لقد منّ الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين.»(14)
خداوند بر مؤمنان منّت گذارد (نعمت بزرگى بخشيد)هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از جنس خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت به آنها بياموزد، اگر چه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند.
«هو الّذى بعث فى الأمّييّن رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين.»(15)
خداوند كسى است كه درميان مردم درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنان بخواند و آنان را پاكيزه كند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد، هرچند پيش از آنان در گمراهى آشكارى بودند.
با توجه به جايگاه اخلاق و دانش در تمدن از آيات فوق اين نكته استفاده مىشود كه پيامبران خاصه پيامبر اسلام آيات خدا را بر انسانها خوانده، اخلاق آنان را تصفيه و تهذيب مىنمودند و به آنان كتاب و حكمت تعليم مىدادند.
در فرازى از نهج البلاغه، حضور پيامبران در ميان اقوام پيشين و تأثيرگذارى آنان در جنبههاى معنوى و مادى زندگى انسانها چنين ذكر شده است:
«…فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسىّ نعمته و يحتجّوا عليهم بالتّبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم الايات المقدّرة من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معايش تحييهم و آجالٍ تفنيهيم و اوصابٍ تهرمهم و احداثٍ تتابع عليهم.
…على دلك نسلت القرون و مضت الدهور و سلفت الآباءُ و خلفت الأبناءُ الى ان بعث الله سبحانه محمداً رسول الله صلى الله عليه و آله و سلّم لانجاز عدته و اتمام نبوّته. مأخوذاً على النبيين ميثاقه، مشهورةً سماته كريماً ميلاده. و اهل الأرض يومئذٍ مللٌ متفرقة و اهواءٌ منتشرةٌ. و طرائقُ متشتّته. بين مشبّه لله بخلقه او ملحدٍ فى اسمه، او مشيرٍ الى غيره.فهداهم به من الضّلالة و انقذهم بمكانه من الجهالة.»(16)
خداوند پيامبرانش را در ميان مردم برانگيخت و پياپى انبياء خود را به سوى آنان فرستاد تا مردم را به اداى پيمان فطرى كه با خداوند بسته بودند وادار نمايند و نعمت فراموش شده او را بيادشان آورند و با تبليغ دلايل روشن وظيفه رسالت را بجاى آورند و عقلهاى پنهان شده مردم را برانگيزانند آيات مقدر الهى را به آنان بنمايانند، آسمانهايى برافراشته بالاى سرشان و گهواره گسترده زمين زير پايشان، معيشتهايى كه حياتشان را تأمين نمايد و اجل هايى كه آنان را به نيستى كشاند. سختيهايى كه پير و فرسوده شان سازد و رويدادهايى كه آنان را تعقيب مىكند….
قرنها اين گونه گذشت و روزگاران سپرى شد. نياكان در گذشتند و فرزندان به جاى آنان قرار گرفتند. تا اينكه خداوند سبحان «محمد پيامبر خدا(ص)» را برانگيخت تا وعدهاش را وفا كند و نبوبش را كامل گرداند، او كه ميثاق پذيرش نبوتش از همه پيامبران گرفته شده بود. پيامبرى با علامات مشهور و ولادت شريف. و در آن روزگاران مردم روى زمين ملّتهايى پراكنده با گرايشهايى متفرق و روشهايى درهم و برهم و سرگردان بودند. گروهى از مردم خداوند را به مخلوقاتش تشبيه مىكردند و گروه ديگر در اسماء مقدّسش الحاد مىورزيدند. جمع ديگرى با نامهاى الهى به موجودات ديگر اشاره مىنمودند.
خداوند سبحان آنان را به وسيله پيامبر اكرم از گمراهى نجات داد و با مكانت وى آنان را از (سيه چال) جهالت برگرفت.
در فراز نخست اهتمام پيامبران به ايجاد تنبه و آگاهى در انسانها و توجه دادن آنان به موهبتهاى فراوان و موجود در جهان و اسباب قابل استفاده در زندگى و نيز عوامل زيان بار و نابودگر افراد ذكر شده است. در فراز دوم نقش برجسته پيامبر اسلام در بناء جامعهاى مطلوب از ميان اقوام و انسانهاى پراكنده، سرگردان و نادان را مىنگريم . منابع علمى و تاريخى
در بيان اركان تمدن گذشت كه در ساختمان تمدن چهار عنصر اقتصاد، سياست، اخلاق و علم قابل تشخيص است، لذا كارنامه پيامبران در اين چهار بخش را با استناد به منابع علمى و تاريخى به اختصار بررسى مىكنيم: پيامبران و امور اقتصادى
در تعاليم پيامبران توجه به عامل اقتصاد و اهميت آن به خوبى مشهود است. نمونه آن را در مديريت و برنامه حكومت يوسف(ع) مىتوان ملاك قرار داد.(17)زمانى كه يوسف (ع) به اقتدار سياسى دست يافت تصدى امور اقتصادى كشور را خواستار شد و در نخستين اقدام به سازماندهى وضعيت اقتصادى پرداخت.(18) همچنين قرآن كريم زندگى مرفه و توأم با آسايش را پسنديده شمرده و از آن به عنوان نعمت الهى(19) و رزق و روزى پروردگار براى مردم ياد نموده كه در خور شكر و سپاس الهى است.(20) پيامبران براى ايجاد رفاه و رونق اقتصادى در دو مرحله نظرى و عملى اهتمام ورزيدهاند.
به لحاظ نظرى و تئورى پيامبران مديريت اقتصاد و مراحل مهم آن از جمله توليد، توزيع و مصرف را مورد توجه قرار داده و فكر و انديشه انسانها را در راستاى اقتصاد سالم و مطلوب هدايت نمودهاند. اين عنايت و هدايت در منابع اسلامى مكرر بازگو شده است.
الف – مديريت اقتصادى: قرآن كريم اموال و ثروتها را عامل قوام و استوارى زندگى مردم شمرده و از سپردن آن به كسانى كه اهليت سرپرستى ندارند نهى نموده است:
«و لا تؤتوا السّفهاء اموالكم الّتى جعل الله لكم قياماً…»(21)
و اموال خود را كه خداوند وسيله قوام زندگى شما قرار داده به دست سفيهان ندهيد.
ب – توليد: پيامبر اسلام از پاداش و اجر معنوى فراوان براى كوشش و تلاش توليدى خبر داده(22) و كوتاهى در امر توليد و بهرهگيرى از منابع طبيعت را نكوهش نموده است:
«عن الباقر(ع) قال كان امير المؤمنين (ع) يقول: من وجد ماءً و تراباً ثم افتقر فابعده الله.»(23)
امام باقر (ع) از امير مؤمنان (ع) روايت نموده است كه مىفرمود: هر كس آب و زمين داشته باشد و با داشتن آن در فقر زندگى كند خداوند او را (از رحمت خود) دور نموده است.
علاوه بر آن به صورت قانونى و رسمى براى كار توليدى نتايج و پاداش مثبت و مادى مقرر نموده است:
«عن ابى عبدالله (ع) قال رسول الله (ص): من غرس شجراً او حفر وادياً بديّاً لم يسبقه اليه احد و أحيى أرضاً ميتة فهى له قضاء من الله و رسوله (ص)»(24)
امام صادق (ع) از پيامبر خدا (ص) روايت نموده كه فرمود: هر كسى درختى غرس كند يا وادى (و رودخانهاى) را پيش از ديگران حفر سازد يا زمين بايرى را آباد كند به حكم خدا و پيامبرش (اين) از آن اوست.
ج – توزيع: در اينجا مراد از توزيع (فراتر از توزيع كالا است بلكه مراد) توزيع اموال و ثروت ميان اقشار و افراد جامعه است. بر اساس تعاليم انبياء توزيع ثروت در صورتى مطلوب اوست كه در اختيار افراد «حق شناس و نيكوكار» قرار گيرد. زيرا بقاء جامعه اسلامى و آيين اسلام در گرو توزيع مطلوب است و توزيع نامطلوب مىتواند جامعه اسلامى و مكتب اسلام را نابود سازد.
«قال ابو عبدالله (ع) انّ من بقاء المسلمين و بقاء الاسلام أن تصير الأموال عند من يعرف فيها الحقّ و يصنع المعروف و انّ من فناء الاسلام و فناء المسلمين أن تصير الأموال فى أيدى من لا يعرف فيها الحق و لا يصنع فيها المعروف.»(25)
امام صادق (ع) فرمود: از امورى كه بقاء و ماندگارى مسلمانان و بقاء اسلام به آن وابسته است، قرار گرفتن اموال نزد كسى است كه نسبت به آن حق شناس باشد و آن را در راه صحيح هزينه كند و از عوامل نابود كننده اسلام و مسلمانان آن است كه اموال در دست كسى قرار گيرد كه راه و روش حق را نسبت به آن نداند و در راه صحيح مصرف ننمايد.
د – مصرف: در نظام اقتصادى انبياء، مصرف توليدات و كالا نيز داراى ضابطه است. مالكيت فرد مجوز آن نيست كه هرگونه اقدامى نسبت به كالاى توليد شده انجام دهد. بلكه در مرحله مصرف، موظف است از امورى از جمله اسراف، اتلاف، مصرف غير مفيد و نابخردانه اجتناب كند. در قرآن كريم آيات عديدهاى پيرامون انضباط در مصرف مىبينيم از جمله:
«و كلوا و اشربوا و لاتسرفوا إنّه لايحبّ المسرفين.»(26)
و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمىدارد.
برنامه اقتصادى پيامبران در حدّ نظريه و ارائه طرح باقى نماند بلكه قابليت اجرا و كارايى آن نيز در عمل به منصه ظهور رسيد. ملتهايى كه رهنمودهاى اقتصادى پيامبران را به كار بستهاند برديگران سبقت گرفته و به ديگران خدمت رساندهاند. به اعتراف مورخان و نويسندگان غربى مانند ويل دورانت توسعه و ترويج كشاورزى و بسيارى از صنايع توسط اعراب مسلمان به اروپاييان تعليم داده شد:
«…اعراب نخستين كسانى هستند كه در اروپا به كشت پنبه دست زدند. …مسعودى مورّخ قرن دهم ميلادى در ايران و خاور نزديك آسياى بادى ديده است در صورتى كه پيش از قرن دوازدهم در اروپا نشانى از آن نبود. شايد اين هديه ديگرى است كه شرق اسلامى به دشمنان صليبى خود داده است. مسلمين از مهارت مكانيكى بهره كافى داشتند. شاهد گفتار آنكه ساعت آبى هديه هارون الرشيد به شارلمانى از چرم و برنج منقش ساخته شده بود… بازرگانى و صنعت آسياى غربى در دولت اسلامى رونق گرفته بود كه اروپاى غربى زودتر از قرن شانزدهم بدان دست نيافت.»(27)
پيامبران، قانون و نظام سياسى:
قانون در حقيقت، راه و رسم، چارچوب (و برنامه) زندگى فردى و اجتماعى است. (قدمت و سبقت در وضع قوانين، كيفيت قوانين و كمّيت قوانين، زمينه هايى است كه قابل بررسى و ارزيابى است.) جامعهاى كه در آن، جنبهها و ابعاد زندگى افراد، پوشش فراگيرى از قوانين داشته باشد در واقع زندگى آنان داراى برنامه و سامان و هدفمند است و به هر ميزان كه در اين امر، سبقت داشته و نسبت به جامعههاى ديگر پيشگام باشد، در تمدن پيشگام است ؛ به گونهاى كه انديشمندان در حال حاضر كشورهاى جهان را در زمينههاى مختلف زندگى همچون سياست، اقتصاد، صنعت، آموزش و بهداشت مقايسه مىكنند و تعيين مىكنند چه كشورهايى به مدّت چند سال بر ساير كشورها پيشى گرفتهاند يا از آنها عقب ماندهاند. مدّت زمانى در حدّ ده يا بيست سال و چند دهه از تقدم و پيشرفت زمانى يا عقب افتادگى را مهم مىدانند و اين موضوع از حيث تقدّم در وضع قوانين، برترى در كيفيت قوانين، تقدم در كمّيت قوانين قابل بررسى و ارزيابى است.(28) 1 – سبقت در وضع قوانين
اگر به تاريخ جهان نظرى داشته باشيم به اين واقعيت مىرسيم كه پيامبران در زمينه نظم و ساماندهى زندگى افراد از طريق عرضه و ارائه قوانين پيشگام بودهاند. قرآن به عنوان آخرين سند متقن تاريخى و چكيدهاى از كارنامه پيامبران از قول پروردگار جهان چنين گفته است:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط.»(29)
ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حق و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند.
ملاحظه مىگردد كه رسالت پيامبران و هدف آنان، ساماندهى زندگى مردم برپايه عدالت ذكر شده و تحقق اين هدف از طريق بكارگيرى كتاب و ميزان بوده است. اگر واژه «ميزان» را با واژه «قانون» مقايسه كنيم به اين نتيجه مىرسيم كه داراى يك معنا هستند، چنانكه غايت نهايى هردو يك چيز يعنى برقرارى عدالت است.
نويسنده كتاب «حقوق اساسى» (در بحث از پيشينه تاريخى مكاتب حقوقى) چنين نگاشته است:
«در اينكه دين (حال هر نوع دينى) در تكامل دولت نقشى داشته است جاى ترديد نيست. فرمانروايان ابتدايى، قدرت و وظايف پادشاه و روحانى را درخود جمع داشتند. در آن اعصار قانون ضمانت اجراى مذهبى داشته است. براى بشر ابتدايى قوانين مذهبى باب طبعتر از قوانين بشرى بود. اطاعت از دولت يك تكليف مذهبى به نظر مىرسيد و پرستشگاه مذهبى مورد سرپرستى و حمايت حكومت بود. اعتقاد به يك دين مشترك عامل بزرگ پيوند دهندهاى بود كه مردم را در تعقيب هدفهاى مشترك منسجم مىكرد.ژتل (Gettell) مىگويد:«در آن اعصارى كه بشر به علت عدم رشد عقلى نمىدانست كه چگونه بر خود حكومت كند دين به او ياد داد كه چگونه اطاعت كند.» و سرانجام تئورى منشأ الهى دولت به وظايف دولت چاشنى و طعم اخلاقى مىداده است. ژيل مىگويد:«اينكه دولت دست بافت خداوند تلقى مىشده، موضع آن را از حيث اخلاقى ارتقا مىداده است و از آن نهادى ساخته كه شهروندان براى آن احترام توأم با ترسى در خود احساس مىكردهاند. در نظر آنها دولت كمال مطلوب زندگى بوده است.»(30) 2 – سبقت در كمّيت قوانين
به هر نسبت كه قوانين كلّى و جزئى در يك جامعه بيشتر وضع شده باشد، زندگى اجتماعى افراد و روابط متقابل ميان آنان، از نظم، سلامت و آرامش بيشترى بهرهمند خواهد بود و حقوق افراد بهتر مراعات خواهد شد و نقاط كور و موارد ابهام در عرصه زندگى آنان كمتر وجود خواهد داشت.
پيامبران در اين جهت نيز بالاترين رتبه را احراز كردهاند. مقايسهاى ميان مجموعه قوانين اساسى و مدنى در هر يك از كشورها با مجموعه قوانين موجود در فقه اسلامى نشانگر اين واقعيت است، على (ع) تقسيم و تفصيلى در احكام و قوانين اسلام ارائه نموده است كه از محتواى آن مىتوان جامعيّت و فراگيرى قوانين اسلام و به عبارتى پيامبران را به دست آورد:
«انّ اللّه افترض عليكم فرائض فلاتضيّعوها و حدّ لكم حدوداً فلا تعتدوها و نهاكم عن أشياء فلاتنتهكوها و سكت لكم عن اشياء و لم يدعْها نسياناً فلاتتكلّفوها.»(31)
خداوند، 1 – امورى را بر شما واجب نموده است پس آنها را تباه ننماييد.2 – و حدودى را براى شما تعيين نموده، از آنها تجاوز ننماييد.3 – و شما را از چيزهايى بازداشته پس حرمت آنها را نشكنيد. 4 – و نسبت به چيزهايى براى شما خاموشى گزيده و آنها را از روى فراموشى ترك ننموده است پس در مورد آنها خود را به رنج نيندازيد. 3 – برترى در كيفيت قوانين
برترى در كيفيّت، يكى از شاخصهاى مقايسه و ارزشيابى ميان سيستمهاى قانون گذارى است. هرگاه معلوم گردد نظامى تقنينى، داراى جامعيت و علميّت بيشترى نسبت به سيستمهاى ديگر است. اين امر ملاك برترى آن سيستم خواهد بود.(32)
مراد از جامعيت كيفى آن است كه نظام قانونى بتواند ابعاد مهم حيات و زندگى انسان به خصوص در دو بُعدِ ثابت و متغير را فراگيرد اصول و مواد قانونى ثابت در مورد بعد ثابت شخصيت انسان و اصول و مواد قانونى متنوع و قابل انعطاف در خصوص بعد متغير حيات و حالات انسان داشته باشد. بدين خاطر است كه سازمانها و نهادهاى قانون گذار تلاش مىكنند دو قسم قوانين وضع و تدوين نمايند.
«…قوانين بايد هم ثابت باشند و هم متغير. هم حافظ ارزشهاى موجود جامعه باشند و هم قابليت انعطاف داشته همراه با شرايط متغير جامعه تغيير ماهيت و صورت بدهند. اين تعارض ظاهرى كه به چشم مىخورد از ماهيت حيات انسان ناشى مىشود. چه زندگى ما تركيبى از ثبات و تغيير است… ثبات بدون تغيير به مرگ بى شباهت نيست و باعث ركود، تنگ فكرى و بى حاصلى مىگردد و تغيير بدون ثبات بحران و اغتشاش، تنهايى و تزلزل خاطر به وجود مىآورد…»(33)
مكتب قانونى اسلام با داشتن منابع قانونى كتاب و سنت كه مشتمل بر قوانين ثابت و متغير است و با استفاده از عنصر اجتهاد پيوسته اين دو بخش قوانين را در حيطه عمل و عرصه رفتار ارائه مىكند و در نتيجه راهگشا و راهنماى افراد و جامعهها قرار مىگيرد.
اعتبار علمى قوانين عبارت از صحّت و درستى آن است. به اين معنا كه مصالح و مفاسد مربوط به فرد و جامعه در آنها لحاظ شده باشد. تضمين كننده بيشترين فايده و فاقد (كمترين) زيان براى فرد و جامعه باشد و اين ويژگى قانون از طُرق و راههاى علمى به اثبات رسيده باشد. قوانين اسلامى كه دست آورد تعاليم انبيا است داراى چنين سابقهاى است. مقايسه برخى قوانين اسلامى با قوانين عرفى مشابه آن (كه توسط قانون گذاران بشرى وضع شده) در اين خصوص قابل ملاحظه است. كشفيات علمى هرچه بيشتر و دقيقتر ارائه مىگردد صحّت و درستى قوانين اسلام بيشتر روشن مىگردد و نارسائى و نادرستى قوانين عرفى در موارد زيادترى مشخص مىشود. نمونه هايى از دو قسم قوانين اسلامى و قوانين عرفى را در چند زمينه مقايسه و بررسى مىكنيم: – خردمندى:
در فقه اسلامى توجه دادن هرگونه تكليف و مسئوليت به هر فرد منوط به سلامت عقلانى و خردمندى او است. اگر فرد از ميزان كافى عقل و حدّ نصاب ادراك محروم و اصطلاحاً ديوانه باشد هيچگونه مسئوليتى از او خواسته نمىشود و در قبال صدور عمل زيان آور از او، مجازات نمىگردد. حال آنكه در قرون نه چندان دور بعضى ملتها و دولتها افراد مجنون و ديوانه را مسئول شمرده و بر طبق قوانين، آنان را مانند افراد عاقل مجازات مىكردند. سيستم قانونى و حقوقى فرانسه چنين پيشينهاى دارد:
«در قديم قاعده عدم مسئوليت مجنون هميشه مورد قبول نبوده است. در حقوق رومى اشخاص سليم الفكر از اشخاص مجنون تفكيك گرديده بودند. روميان مجنون را مريض تلقّى كرده و نسبت به او تدابيرى اتّخاذ مىداشتند كه عنوان مجازات را نداشته است. ولى در روزگار ظلمانى قرون وسطى افكار عمومى تحت تأثير حالت رمزآساى جنون واقع شده و معتقد بود كه در شخص مختل المشاعر يك حالت شيطانى و به اصطلاح «بى وقتى» وجود دارد. از اين عقايد موهوم و خرافاتى كه تا انقلاب كبير فرانسه استمرار داشت حقوق قديم فرانسه الهام گرفته بود. در عهد استبداد، ديوانه مسئول به شمار مىآمد و مجازات مىشد. از نوشتههاى موياردو، ووگلان (Muyaride Vouglans) مسلّم مىگردد كه شخص مخبط د رآن زمان مانند شخص سليم الفكر مجازات مىشده است و فقط پارلمانها كه به منزله ديوان عالى دادگسترى بودند متعاقب تقاضاى رسيدگى پژوهشى حق داشتند در مجازات مجنون تخفيف قايل شوند. تا سال 1789 نسبت به مجانين رفتار زشت و ناهنجارى معمول بود. زيرا خيال مىكردند جنون در اثر ارتكاب معصيت پيدا مىشود و هيچ رابطهاى با علم طب ندارد.»(34) پيامبران و ارزشهاى اخلاقى
اگر اخلاق يكى از اجزا و ابعاد تمدن است پيامبران بالاترين نقش و بيشترين سهم را در تهذيب اخلاق و ترويج ارزشهاى اخلاقى ميان انسانها داشتهاند. تأثيرگذارى پيامبران در تحكيم زيربنا، ضمات التزام، توسعه كمّى و ارتقاء كيفى اخلاق قابل ارزيابى است، توضيح آنكه:
1- در مكتب انبياء اساس و زيربناى اخلاق، ايمان به غيب و اعتقاد به مبدأ و معاد است.در نتيجه ارزشهاى اخلاقى از ضمانت اجرائى قوى و حرمت و قداست بالايى بهرهمند است.
2- پيامبران فضايل و رذايل اخلاقى را محدود به عرصه روابط اجتماعى و متقابل افراد يك جامعه با يكديگر ندانستهاند. بلكه افزون بر روابط اجتماعى، حالات و رفتار شخصى، و نيز روابط فرد با خالق و آفريدگار را عرصه و حيطه فضايل و رذايل اخلاقى شمردهاند.
3- پيامبران بر اهميت و شناسايى محاسن اخلاقى تأكيد ورزيده، اما به آن بسنده ننمودهاند. بلكه علاوه بر آن مكارم اخلاق را در گفتار و در عمل ميان انسانها ترويج نمودهاند كه اين امر از امتيازات مكتب اخلاقى پيامبران است. مصداقهاى مكارم اخلاق همچون عفو، ايثار، غيرت و عزّت نفس توسط پيامبران به ويژه پيامبر اسلام رايج گرديد.(35)(36)
شايسته است سخن نويسنده شهير آمريكايى را در برترى ارزشهاى اخلاقى پيامبران ملاحظه كنيم:
«اگر قرار مىبود مجموعهاى از اصول اخلاقى مطاع و متّبع باشد كه مردم رعايت آن را سخت با تمايلات و غرايز خويش ببينند بيشتر ضرورى بود كه همگان اين قوانين را صادر از يك منبع فوق الطبيعه بدانند و معتقد شوند كه اين اصول اخلاقى از بارگاه الهى نازل شده است.»(37) پيامبران و علوم و فنون
وجود بى شمار دانشمندان، مخترعان و مكتشفان الهى خاصه مسلمان در تاريخ علوم و فنون بر كسى پوشيده نيست. افرادى چون جابربن حيان، ابوريحان، رازى و ابن سينا ستارگانى هستند كه از وجود پيامبران روشن شده و پيوسته در سپهر تمدن مىدرخشند. در اين زمينه به لحاظ اختصار تنها به گزارشى از نويسنده شهير فرانسوى اكتفا مىكنيم:
«در قرون وسطى علوم و فنون يونان و روم فقط به وسيله اعراب در اروپا انتشار يافته تا مدت پانصد سال مدارس اروپا روى كتب و مصنفات آنان دائر بود و همانها بودند كه اروپا را علماً و عملاً و نيز در اخلاق تربيت كرده داخل در طريق تمدن نمودند.»(38) 3- اعترافات و داوريها
صاحب نظران و انديشمندان زيادى نسبت به حضور و تأثيرگذارى پيامبران در تمدن گذشته توجه داشته و پيرامون آن نظر داده و به گونهاى داورى كردهاند. در اينجا چند نمونه از آن را ارائه مىنماييم:
«ممالكى را كه اعراب فتح نموده بودند اقوام مختلفه فاتحى آن ممالك را از دست آنها خارج ساختند اما تمدنى كه آنها سنگ بنياد آن را گذاشته بودند هيچ قوم فاتحى نتوانست آن را از ميان برداشته تمدن ديگرى به جاى آن برقرار سازد. بلكه تمام آن اقوام، مذهب،
قانون، فنون، صنعت و حرفت و بسيارى از آن اقوام هم مخصوصاً زبان آنها را اختيار نمودند و شريعت محمدى كه در اين ممالك انتشار يافته بود غير قابل تغيير گرديد و مىنمايد كه براى هميشه باقى خواهد ماند.»(39)
«اسلام با يك طريق ساده و سهلى پيش مىرود كه واقعاً حيرتانگيز است و بايد آن را از اختصاصات اسلام شمرد. در هر جايى كه مسلمين قدم گذاردهاند اسلام در آنجا ريشه دوانيده و براى هميشه باقى مانده است. در چين و آفريقاى مركزى و روسيه نه به طور حمله و طرز كشورگيرى بلكه با لباس تجارت وارد شده حاليه كرورها مسلمان موجود مىباشند و در واقع سكنه اين بلاد نه به طور تهديد يا تطميع بلكه به اختيار و از روى رضا و رغبت داخل در دين اسلام شدهاند و تاكنون شنيده نشده است كه نيرويى هم به كمك اين تجّار اعزام شده باشد. عجبتر اينكه در هرجا همين كه تخم اين مذهب ريخته شده بعد خودبه خود بناى رشد و نموّ را گذارده است.»(40)
«نفوذ اخلاقى همين عراب – زائيده اسلام – آن اقوام وحشى اروپا را كه سلطنت روم را زير و زير نمودند داخل در طريقت آدميت نموده و نيز نفوذ دماغى و عقلانى آنان دروازه علوم و فنون و فلسفه را كه از آن به كلّى بىخبر بودند به روى آنها باز كرده و تا ششصد سال استاد ما – اروپائيان – بودند.»(41)
مورخ و نويسنده معروف انگليسى نيز تأثير اسلام بر تمدن غرب را چنين ابراز داشته است:
«…نتايج اقتصادى و فرهنگى جنگهاى صليبى به مراتب مهمتر از فتوحات ارضى بود. بر خلاف شكستهاى سياسى و نظامى، از نظر اقتصادى و فرهنگى جهان اسلام بر فاتحان نيمه وحشى خود غالب شد و تمدن و هنر پيشرفته خود را بر زندگى ساده و دهقانى اروپاى لاتين تحميل نمود. در بعضى از رشتهها از جمله معمارى، جهان اسلام تمام ممالك اروپاى غربى را در دوران قرون وسطى تحت تأثير خود درآورد…»(42) خلاصه و نتيجه بحث
– بر اساس منابع اسلامى پيامبران در پرتو آيات الهى و آموزش كتاب خدا و تعليم حكمت، مردم را به زندگى بر پايه عدالت فراخواندند.(قرآن كريم)
– همچنين مردم را به خردورزى و بهرهبردن صحيح از موهبتهاى طبيعى دعوت نموده و نسبت به عوامل تباهى و نابود كننده انسانها پيوسته هشدار دادهاند.(نهج البلاغه)
– وجود نظم اجتماعى و حاكميت قانون جهت پيدايش و تعالى تمدن ضرورى است و بر اساس منابع علمى وتاريخى پيامبران در تكوين نظم اجتماعى و وضع قوانين به لحاظ كميت، كيفيت و تقدم زمانى داراى اولويت و پيشگام بودهاند.
– صاحب نظران و انديشمندان منصف، تأثيرگذارى پيامبران به ويژه پيامبر اسلام در عرصههاى مختلف تمدن بشرى را اعجاب آور و شگفتانگيز مىدانند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. ماركس و ماركسيسم، ص 245. 2. نشؤالامم، ص 160. 3. «تاريخ تمدن اسلام»، ص 17، مقدمه نوشته دكتر على اصغر حلبى، انتشارات اساطير، چاپ دوم سال 1372 ه.ش به نقل از جان لوييس، كتاب مردمشناسى(270 لندن، 1969). 4. همان، ص 18، به نقل از تاريخ ويلدورانت. 5. ديباچهاى بر رهبرى، ص 276 نوشته دكتر ناصرالدين صاحب الزمانى، تهران، ناشر: مؤسسه مطبوعاتى عطائى سال 1348، چاپ سوم. 6. كتاب تاريخ تمدن اسلام، ص 20، نوشته دكتر على اصغر حلبى چاپ دوم سال 1372، انتشارات اساطير. 7. آينده نامعلوم تمدن صفحه 222، تأليف «ارنولد توينبى» ترجمه فرهنگ جهان پور، تاريخ تمدن ويل دورانت، ج 4، (عصر ايمان) ص 265، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى چاپ سوم سال 1371 «تمدن از دو عامل اساسى به وجود مىآيد زمين و انسان، يا از منابع طبيعى زمين كه علاقه و كار و نظم انسانى آن را به چيزهاى سودمند مبدل مىكند.» 8. كتاب اسلاميات، ص 681 نوشته دكتر طه حسين، چ 4، بيروت دارالعلم للملايين سال 1948 م. 9. جامعه و تاريخ، ص 474، 419، 379 نوشته استاد مرتضى مطهرى. اقتصادنا، ج 1، ص 20 – 42 نوشته سيد محمد باقر صدر، النظم السياسيه، ص 624 تأليف الدكتور محمد كامل ليله. 10. نشؤالامم، ص 54، نوشته أنطون سعاده، سوريه، 1994 م. 11. تاريخ تمدن اسلام، ص 18 نوشته دكتر على اصغر حلبى. 12. سوره بقره، آيه 213. 13. تفسير الميزان، ج 2، ذيل آيه فوق. 14. سوره آل عمران، آيه 164. 15. سوره جمعه، آيه 2. 16. نهج البلاغه، خطبه 1. 17. «تاريخ در قرآن» صفحه 146 تأليف دكتر عزت اللّه رادمنش، انتشارات آستان قدس رضوى مشهد، چاپ 2 سال 1371. 18. سوره يوسف، آيه 55. 19. سوره نحل، آيه 116. 20. سوره سبأ، آيه 19 – 15. 21. سوره نساء، آيه 5. 22. وسايل الشيعه، ج 17، ص 19. 23. همان، ص 40. 24. همان، ج 25، ص 412 و 413، ج 9، ص 549. 25. همان، ج 16، ص 285. 26. سوره اعراف، آيه 31، سوره انعام، آيه 141، سوره فرقان، آيه 67، سوره اسراء، آيه 26 و 27. 27. تاريخ ويل دورانت «تاريخ تمدن» ج 4، (عصر ايمان)، ص 266. 28. سياست سنجى، تأليف سيد على اصغر كاظمى. 29. سوره حديد، آيه 25. 30. كتاب حقوق اساسى، ص 78، تأليف دكتر محمد عالى خانى. 31. نهج البلاغه، حكمت 105. 32. «تعداد 65 كشيش مسيحى پس از اطلاع يافتن از قوانين ارث در دين مبين اسلام مسلمان شدند،» مجله افق حوزه شماره 43 سال سوم، مورخ 16/6/84. 33. حقوق و اجتماع، ج 1، ص 163، دكتر پرويز صانعى، چاپ دانشگاه شهيد بهشتى (ملّى) سال 1347 و سال 2535، ش 74 از انتشارات دانشگاه مذكور. 34. حقوق جنائى جلد 1، ص 185، تأليف دكتر عبدالحسين علىآبادى. 35. بحارالانوار، ج 71، ص 373 ؛ شرح دعاى مكارم الاخلاق، ج 1، ص 194 نوشته محمد تقى فلسفى. 36. تاريخ تمدن ويل دورانت، به نقل از «نقش پيامبران در تمدن انسان» ص 36، نوشته فخرالدين حجازى – مؤسسه انتشارات بعثت. 37. كتاب تمدن اسلام و عرب، ص 4، مقدمه نوشته دكتر گوستاو لويون. 38. تاريخ تمدن اسلام و عرب ص 5 – 4، تأليف گوستاو ليون. 39. همان، ص 807. 40. همان، ص 754. 41. آينده نامعلوم تمدن، ص 222.
رسول اعظم (ص) كاملترين الگو براى بشريت
شرف و جلال پيمبران بود از جلال محمّدى
سبب وجود جهانيان، همه از كمال محمّدى
نرسد خرد به كمال او نه بشر به كنه جلال او
شرف و صبر و يقين و رضا نَمى از خصال محمّدى بهترين اسوه
اصل «محاكات» و همرنگ شدن با ديگران مخصوصاً افراد پر نفوذ و با شخصيت و انسانهايى كه از صفات كمالى و معنوى والايى برخورداراند يكى از اصول مسلّم روانى است. مطابق اين اصل انسان كششى در وجود خود به سوى هماهنگى و همرنگى با ديگران، مخصوصاً با قهرمانان و پاكان، احساس مىكند و به همين علّت به سوى اعمال و صفات آنان جذب مىشود و تلاش مىكند در رفتار و اوصاف، همرنگ آنان گردد. اين كشش روانى اگر همراه با محبوبيّت و مجذوبيّت شود در رساندن انسان به صفات عالى انسانى سخت مؤثر است و در مدّت كمى مىتواند از مِس وجود انسان عادى طلاى ناب بسازد.
قرآن با توجه به اين نكته ا ست كه در هر بخش انسانهاى نمونه را معرّفى نموده است و در هر زمان اسوههايى را معرّفى نموده است. امّا آن اسوه و الگوى كه براى ابد مىتواند (همچون دين و شريعت اسلامى) به عنوان الگو مطرح بماند و تمام بشريت را به سوى خود جذب نمايد، عصاره هستى ، و برترين انسان در عالم وجود يعنى حضرت محمّد بن عبداللّه(ص)، خاتم پيامبران و جامع كمالات انسانى است، به اين جهت قرآن كريم مىفرمايد:
«ولكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنة لمن كان يرجوا اللّه و اليوم الآخر؛(1) مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند.»
آيه فوق بخوبى نشان مىدهد كه هر كس در پى سعادت ابدى در تمام جهات و رفتارهاست، پيغمبراكرم(ص) بهترين الگو مىتواند باشد. آنچه پيش رو داريد، حركتى است در اين مسير، كه نشان دهد پيامبر اكرم(ص) بهترين الگوى براى تمامى بشريت است در تمام ابعاد. الف: الگو در اخلاق نيك
اخلاق نيكو از برترين صفات كمالى انسان است چه در سطح جامعه و چه در سطح خانواده، لذا شديداً احساس نياز مىشود كه فردى داراى اخلاق جامع باشد تا مردم به پيروى از او دنيا و آخرت خويش را با نشاط و آرامش تأمين نمايد. قرآن كريم در اين بخش پيامبر اكرم(ص) را به عنوان الگو معرّفى نموده، مىفرمايد: «و انّك لعلى خلق عظيم؛(2) و يقيناً تو داراى اخلاق عظيم و برجستهاى هستى.»
على(ع) درباره اخلاق نيك مىفرمايد: «پيغمبر سخىترين مردم از نظر انفاق، شجاعترين مردم، راستگوترين مردم، وفا كنندهترين آنان به وعده، و نرمترين آنها از نظر خوى و بزرگوارترين آنها از نظر برخورد بود، هر كس در ابتدا او را مىديد، ابهتش او را مىگرفت، و كسى كه با او برخورد داشت و او را مىشناخت به او عشق مىورزيد، «لم ار قبله و لابعده مثله؛(3) هرگز مانند او را قبل و بعد از او نديدم.»
برخى افراد در جامعه از اخلاق خوبى برخورداراند ولى در درون منزل و با اهل و عيال خويش اخلاق نيكو ندارند، امّا حضرت ختمى مرتبت در همه جا داراى اخلاق نيك و رفتار انسانى بود. از عايشه سؤال شد كه اخلاق پيامبر در خانه (و با خانواده چگونه بود) در جواب گفت: «كان احسن النّاس خلقاً، لم يكن فاحشاً…؛(4)نيكوترين مردم از نظر اخلاق (در خانواده) بود هرگز بد زبانى نمىكرد»
در جاى ديگر جواب داد: «كان الين النّاس و اكرم النّاس و كان رجلاً من رجالكم الّا انّه كان ضحّاكاً بسّاماً؛(5)پيغمبر نرمخوترين مردم و بزرگوارترين مرم بود، و او (مانند) مردى از مردان شما جز آن كه او بسيار خنده رو و متبسّم بود.»
به اين نكته توجّه شود كه اين پاسخ از طرف كسى است كه آزار و اذيت كمى نسبت به پيامبر اكرم(ص) نداشته، و قطعاً جا داشته كه حضرت با او در مواردى تند برخورد كند، ولى خلق نيك او اجازه چنين كارى را نداده است.
عبداللّه بن حارث نيز مىگويد: «ما رأيت احداً اكثر تبسّماً من رسول اللّه(ص)؛(6) هيچ كسى را مانند رسول خدا متبسّم نديدم.»
پيامبر اكرم(ص) نه تنها خود داراى اخلاق ستوده و كامل بود كه اساساً بر اين باور بود كه فلسفه اصلى بعثت او براى تكميل اخلاق است و مىفرمود: «انّما بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق؛(7) همانا من براى به سامان رساندن فضائل اخلاقى مبعوثشدهام.»
در ميان اخلاقيات آن حضرت برخى از آنها خيلى برجسته است كه قرآن نيز روى آن تكيه كرده است: 1- نرمخويى راز موفقيّت آن حضرت.
از شاخصترين صفات اخلاقى آن حضرت نرمخويى و «الين» بودن آن حضرت بود تا آنجا كه قرآن كريم رمز و راز موفقيّت آن حضرت را در هدايت جامعه آن روز همين امر مىداند، لذا فرمود: «فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم ولو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك؛(8) به بركت رحمت الهى در برخورد با مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مىشدند.» 2- دلسوزى براى هدايت مردم.
رهبران و عالمانى كه درد و سوز هدايت مردم را دارند، دلسوزانه مردم را به سوى حق و حقيقت دعوت مىكنند و براى تحقق اين مسئله از هيچ تلاشى فروگذار نمىكنند، و هيچ مانعى هم نمىتواند آنها را از اين تلاشها باز دارد. پيامبر خاتم از جمله رهبرانى است كه اين صفت را در حد كمالش داراست، قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: «لقد جاءكم رسولٌ من انفسكم عزيزٌ عليه ما عنتّم حريصٌ عليكم بالمؤمنين رؤفٌ رحيم؛(9) همانا فرستادهاى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت و راهنمايى شما دارد و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.»
دلسوزى حضرت ختمى مرتبت به حدّى بود كه گاهى از شدّت غصّه خود را در معرض خطر قرار مىداد، و غصّه او اختصاص به انحرافات مسلمانان نداشت بلكه بر گمراهى كافران نيز غصّه مىخورد، قرآن در اينباره مىفرمايد: «فلعلّك باخعٌ نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفاً؛(10) گويى مىخواهى به خاطر اعمال (نارواى) آنان اگر به اين گفتار ايمان نياورند، خود را هلاك كنى.»
حضرت مردم مكّه و اطراف آنرا به سوى توحيد و خداپرستى و ترك بت پرستى دعوت مىكرد، گاه آن مردم نادان او را سنگ باران مىكردند، حضرت مجبور مىشد كه مكّه راترك گويد، خديجه به دنبال حضرت، وقتى او را مىيافت زخمهاى پاى او را پانسمان مىكرد ولى حضرت در همان حال در حق قومش دعا مىكرد، و هرگز نفرين نمىنمود، و عرضه مىداشت: «اللهم اغفر لقومى فانّهم لايعلمون؛(11) خدايا قومم را ببخش زيرا آنها نادانند (و از مقامم و منزلت من آگاهى ندارند.» 3- امانت دارى
امانتدارى حضرت به حدّى معروف بود كه در زمان قبل از بعثت در بين مشركين مكّه معروف به محمّد «امين» بود. خود آن بزرگوار درباره امانتدارى خود مىفرمايد: «اما واللّه انّى لامينٌ فى السّماء و امينٌ فى الارض؛(12) بخدا سوگند به حقيقت من در آسمان و زمين امانتدارم.»
ابن اسحاق در اين باره مىگويد: «قريش رسول خدا(ص) را قبل از نزول وحى “امين” ناميدند.» بخاطر همين امانت دارى او بود كه خديجه بنت خويلد وقتى متوجّه راستگويى و امانتدارى او شد فردى را دنبال او فرستاد و از او خواست كه كاروان تجارتى او رابه سوى شام همراهى كند، حضرت قبول فرمود: و بعد از برگشت طبق گزارش همراهان امانتدارى او بيشتر براى خديجه ظاهر گشت(13) و همين امر نيز در انتخاب آن حضرت به عنوان همسر دخيل بود.
حتى بعد از بعثت، مشركان مكّه با همه دشمنىهايى كه با پيامبر اكرم(ص) داشتند امانتهاى خويش را نزد او مىگذاردند، به اين جهت و برخى موراد ديگر على(ع) را هنگام مهاجرت نماينده خويش قرار داد تا علاوه بر انجام كارهاى ديگر امانات را به صاحبان آنها برگرداند. از همه اينها بالاتر امانتدارى اودر حفظ و تبليغ وحى از بارزترين نشانههاى امانتدارى آن حضرت بود. 4- زهد و بى رغبتى به دنيا
بر حصيرى مىخوابيد كه اثر او در پهلوانش آشكار بود، به او گفته شد بهتر نيست فرشى بهتر براى خود انتخاب كنى؟ فرمود: «مالى وللدّنيا؟! ما مثلى و مثل الدنيا الّا كراكب سار فى يومٍ سائف فاستظلّ تحت شجرةٍ ساعةً من نهارٍ ثمّ راح و تركها؛(14) مرا به دنيا چه كار؟ مَثَلِ من نسبت به دنيا مَثَلِ سوارى است كه در روز صاف حركت مىكند، پس (براى فرار از گرما) ساعتى را زير سايه درخت استراحت مىكند و بعد آنجا را ترك مىكند (حالت من نسبت به دنيا نيز چنين است).» امام باقر(ع) درباره زهد و بى اعتنايى پيامبر اكرم(ص) نسبت به دنيا و ما فيها فرمود: «انّ رسول اللّه لم يورّث ديناراً ولا درهماً و لاعبدا ولا وليدةً و لاشاة و لا بعيراً، و لقد قبض و انّ درعه مرهونة عند يهودىٍ من يهود المدينة بعشرين صاعاً من شعير استلفها نفقةً لاهله؛(15) براستى رسول خدا(ص) نه درهم و دينارى و نه بنده و كنيزى و نه گوسفند و شترى به ارث نگذاشت، در حالى قبض روح شد كه زرهاش در نزد يهودى از يهوديان مدينه در مقابل بيست من جو كه به عنوان معامله سلف براى نفقه خانواده گرفته بود گرو بود.»
ابن خولى مىگويد: ظرفى از شير و عسل براى پيامبر اكرم(ص) بردم، امتناع كرد كه بنوشد، پس فرمود: دو نوشيدنى با هم و دو ظرف(غذا) در يك ظرف؟ لذا از نوشيدن امتناع كرد و فرمود: من آن را حرام نمىدانم(براى مردم حلال است) ولكن فخر فروشى(از اين كه چنين غذايى خوردم) و حساب پس دادن در مقابل مازاد (بر ضرورت) دنيا را فردا(ى قيامت) مكروه و ناپسند مىدانم. و دوست مىدارم فروتنى در مقابل خداوند را، براستى كسى كه براى خدا فروتنى كند خدا او را بالا مىبرد.»(16) اين زهد براى همه مخصوصاً مسؤولان مىتواند الگو قرار گيرد. 5 – غضب براى خدا
از آنجا كه پيامبر خاتم (ص) كاملترين انسان هستى است و تمام كارها و فعاليتهاى او بر محور رضايت الهى بود، حتّى غضبش نيز براى خدا بود.
ابن شهر آشوب نقل نموده كه: «كان النبى…يغضب لربّه و لا يغضب لنفسه؛(17) هميشه اين گونه بود كه پيامبر براى خدا غضب مىكرد و(هرگز) براى نفس خود غضب نمىكرد.»
عايشه مىگويد: هرگز رسول خدا(ص) چيزى را با دستش نزد، و همين طور زن و خادمى را نزد مگر (زدنى كه براى خدا بود) لذا در راه خدا جهاد مىكرد. 6- با حيا
از ديگر صفات اخلاقى آن حضرت حياء بود، در نهايت دلاورى و شجاعت از بالاترين درجه حياء برخوردار بود. ابو سعيد خدرى درباره حياى آن حضرت مىگويد: «كان اشدّ حياءً من العذراء فى خدرها؛(18) حياى او(پيامبر) از دختران پشت پرده، بيشتر و شديدتر بود.»
و نيز از ابوسعيد خدرى نقل شده كه: «حضرت آن قدر حياء داشت كه چيزى از او درخواست نمىشد مگر اين كه عنايت مىكرد.»(19) 7- متواضع و فروتن
خود آن بزرگوار فرمود: «خمس لاادعهن حتى الممات: الاكل على الحضيض مع العبيد، و ركوبى الحمار مؤكفاً و حلبى العنز بيدى، و لبس الصّوف و التسليم على الصبيان لتكون سنّةً من بعدى؛(20) پنج چيز را تا دم مگر رها نمىكنم: 1- خوردن بر روى زمين با بردگان. 2- سوار شدن الاغ در حالى كه فقط عرق گير داشت. 3- دوشيدن شير بز با دستان خويش 4- پوشيدن جامه پشمى 5- سلام نمودن بر كودكان تا بعد از من سنّت و رسم شود.»
ابومسعود مىگويد: مردى خدمت پيامبر اكرم(ص) رسيد، هنگام سخن گفتن بدنش مىلرزيد. حضرت فرمود: آرام باش من شاه نيستم من فرزند زنى هستم كه قديد (گوشت خشك شده) مىخورد.(21)
حمزة بن عبداللّه بن عتبه مىگويد: «در پيامبر اكرم(ص) خصلت هايى بود كه در جبّاران نيست، 1- هميشه اين گونه بود كه سرخ پوست و سياه پوست او را مىخواند اجابت مىكرد، خرمايى كه در مسير راه افتاده بود برمىداشت و مىخورد، و هميشه الاغ را برهنه سوار مىشد.»(22)
امام باقر(ع) درباره تواضع و انتخاب آن از طرف پيامبر فرمود: «و لقد اتاه جبرئيل بمفاتيح خزائن الارض ثلاث مرّاتٍ يخيّره من غير ان ينقصه اللّه تبارك و تعالى ممّا اعدّ اللّه له يوم القيامة شيئاً فيختار التّواضع لربّه جلّ و عزّ؛(23) جبرئيل سه نوبت كليدهاى خزانههاى زمين را در اختيار او (پيامبر) قرار داد كه انتخاب كند، بدون آن كه از (مقامات آخرتى او و) آنچه براى او در قيامت آماده كرده است خداى تبارك و تعالى كم كند، پس او (پيامبر(ص)) فروتنى در مقابل پروردگار عزيز و جليل را انتخاب نمود.» 8 – شجاعت و دليرى
شجاعت و دلاورى آن حضرت نيز زبانزد خاص و عام بود، آن حضرت اين گونه نبوده كه ديگران را به شجاعت و جنگ و جهاد تشويق كند ولى خود در صحنه حضور نداشته باشد، بلكه او در جنگها هميشه در خط مقدّم حضور داشت و هيچگاه در جنگ عقب نشينى نكرد، از شجاعت اوست كه با تمام قدرت نامههاى دعوت به اسلام به تمام سران و ابرقدرتهاى دوران خويش آنهم، همزمان فرستاد، از ابرقدرت روم و ايران گرفته تا شاه حبشه و يمن. و هيچ واهمه به خود راه نداد. اميرمؤمنان على(ع) درباره شجاعت آن حضرت چنين مىفرمايد: «كنّا اذا احمرّ البأس ولقى القوم القوم اتّقينا برسول اللّه فما يكون احداً اقرب الى العدوّ منه؛(24) هميشه اين گونه بود كه وقتى تنور جنگ داغ مىشد و سختى به نقطه اوج خود مىرسيد، و گروه (مسلمانان) با گروه (كفار) مقابل هم قرار مىگرفتند و درگيرى آغاز مىشد ما به رسول خدا پناه مىبرديم هيچ كس مانند او به دشمن نزديكتر نبود.»
براءبن عاذب مىگويد: هرگاه تنور جنگ داغ مىشدو درگيرى شدت مىگرفت ما خود را با وجود رسول خدا محافظت مىكرديم، و شجاع و دلير فرد كسى به حساب مىآمد كه (در جنگ و درگيرى) محاذى و در كنار رسول خدا قرار داشت.»(25)
و انس بن مالك مىگويد: پيغمبر اكرم(ص) زيباترين، سختىترين آنها، و شجاعترين مردم بود (از نشانه شجاعت او اين است كه) مردم مدينه شبى از صداى وحشتناكى ترسيدند، عدّهاى به سوى آن صدا حركت كردند در حالى كه پيامبر اكرم(ص) بر همه پيشى گرفت و زودتر از همه به آن صوت رسيده بود، وقتى برگشت با جمعيّت برخورد نمود در حالى كه بر اسب برهنهاى ابى طلحه سوار بود و شمشير بر گردنش (حمايل) بود.»(26) 9- صبر و بردبارى
از ديگر اوصاف آن حضرت كه واقعاً مىتواند به عنوان الگوى زندگى قرار گيرد صبر و بردبارى آن حضرت است، او در مقابل رنجهاى بىشمارى چون كوه استقامت ورزيد، در مقابل تهمتهاى فراوان، جنگهاى متعدد، محاصره اقتصادى، رنج و زحمت هجرت، از دست دادن فرزندان و…چون كوه استقامت ورزيد، و خود آن بزرگوار فرمود: «ما اوذى احدٌ مثل ما اوذيت فى اللّه؛(27)هيچ فردى همانند من در راه خدامورد اذيت قرار نگرفت.»
و در جاى ديگر فرمود: «براستى در راه خدا آنقدر اذيت شدم كه هيچ كس مانند من اذيت نشد و در راه خدا آن قدر مورد خوف و ترس قرار گرفتم كه احدى آنچنان نترسيد، گاهى مىشد كه سىشبانه روز مىگذشت من و بلال اصلاً غذايى نداشتيم كه بخوريم…»(28)
اسماعيل بن عبّاش نقل كرده كه: «كان رسول اللّه اصبر النّاس على اوزارالنّاس؛(29) رسول خدا(ص) بردبارترين مردم در مقابل آزار مردم بود».
استاد مطهرى در زمينه صبر آن حضرت مىگويد: «اراده و استقامتش بى نظير بود دوره 23 سال بعثتش يكسره درس اراده و استقامت است، او در تاريخ زندگىاش مكرر در شرايطى قرار گرفت كه اميدها از هر جا قطع مىشد، ولى او يك لحظه تصوّر شكست را در مخيّلهاش راه نداد ايمان نيرومندش به موفقيّت، يك لحظه متزلزل نشد.»(30)
راز اين مسئله هم اين بود كه حضرت بخوبى مىدانست پيروزى در درون همان صبرها و استقامتها قرار دارد، و گشايش همراه با رنجهاست.
آن حضرت فرمود: «انّ النّصر مع الصّبر، و الفرج مع الكرب، انّ مع العسر يسراً؛ پيروزى در صبر است و گشايش همراه سختى و رنج، و براستى با سختى و آسانى است.» و حقاً بايد گفت كه پيامبر اكرم(ص) و برخى يارانش مصداق حقيقى اين آيه بود كه خداوند مىفرمايد: «چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنان جنگ كردند. آنها هيچ گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان مىرسيد، سست و ناتوان نشدند(و تن به تسيلم ندادند) و خداوند استقامت كنندگان را دوست دارد.»(31)
و خداوند متعال نيز براى تقويت روحيه صبر و استقامت پيامبرش با او سخن مىگفت و مىفرمود: «فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرّسل؛(32) پس صبر و بردبارى پيشه كن آنچنان كه پيامبران اولواالعزم صبر كردند.»
و با همين استقامتها بود كه پيروزى نهايى را بدست آورد، و بر دشمنان خويش چيره گشت، اميرمؤمنان(ع) آن استقامت و نتايج آن را اين گونه ستود: «اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله دعا الى طاعته و قاهر اعداءه جهاداً عن دينه. لايثنبه عن ذلك اجتماعٌ على تكذيبه و التماسٌ لاطفاء نوره؛(33) گواهى مىدهم كه محمد بنده و فرستاده اوست، (انسانها را) به عبادت خداوند دعوت نمود و با دشمنان خدا در راه دين او پيكار نموده و مغلوبشان كرد. هرگز همداستانى و دشمنان كه او را دروغگو خواندند، او را از آن (دعوت به حق و تلاش در راه دين) باز نداشت و تلاش آنان براى خاموش كردن نور رسالت نتيجه نداد.»
بر پيروان پيامبر اكرم(ص) است كه در سختى و گرفتاريها، رنجها و زحمتها، در عين تلاش و كوشش از صبر و بردبارى بهره گيرند، امام صادق(ع) با توجّه به اين نكته است كه فرمود: «عليك بالصّبر فى جميع امورك فانّ اللّه عزّ و جلّ بعث محمداً(ص) فامره بالصّبر و الرفق…؛(34) بايد در تمام كارهاى خود صبر كنى، زيرا خداى عزيز، محمد(ص) را كه به پيامبرى مبعوث نمود، به او دستور داد كه صبر و مدارا را پيشه خود سازد.» ب: الگو در بندگى و عبادت
پيامبر اكرم(ص) خود آورنده قرآن براى جامعه بشرى بود، و قرآن با صدايى به بلنداى ابديت هدف از آفرينش و خلقت انسان را رسيدن به قلّه كمال بندگى مىداند آنجا كه مىفرمايد: «ما خلقت الجنّ و الانس الّا ليعبدون؛(35) من جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادت كنند.»
و از زبان على(ع) نقل شده است كه فرمود: «فبعث اللّه محمّداً صلى اللّه عليه و آله بالحق ليخرج عباده من عبادة الاوثان الى عبادته ؛(36) براستى خداوند محمد را مبعوث كرد تا بندگان را از پرستش بتها بيرون آورده به بندگى خداوند درآورد»
كسى كه آن هدف را براى آفرينش ترسيم نموده و هدف بعثت خويش را هماهنگ با هدف خلقت دعوت به سوى بندگى خدا مىداند، هرگز نمىتواند آرام باشد و براى رسيدن به آن هدف تلاش نكند، او حتى قبل از بعثت اهل عبادت و بندگى بود، و تلاش مىكرد جاى خلوتى براى عبادت خويش بجويد.
چون مكّه كفر اندود بود
هم درون كعبه شرك آلود
مصطفى بيرون شدى از آن مكان
رو سوى غار حرا درآن زمان
لذا غار «حِرا» را به عنوان عبادتگاه خويش انتخاب نمود. او شبها و روزهاى پيش از بعثت و رسالت را در آنجا سپرى مىكرد و اين نقطه دور از غوغاى زمان و زمانه را به عنوان عبادتگاه خويش انتخاب كرده بود. تمام ماه رمضانها را در اين نقطه مىگذراند و در غير اين ماه نيز ايّامى را در آنجا سپرى مىكرد و حتّى همسر عزيزش مىدانست هرگاه حضرت به خانه نيايد، به طور قطع در غار «حرا» مشغول عبادت است. و هر موقع كسانى را دنبال او مىفرستاد، او را در آن نقطه در حال تفكّر و عبادت پيدا مىكردند و آن عبادتها و شب نشينيهاى غار حِرا بود كه حضرت را به مدال ختم رسالت رساند.
اربعينها گريه و زارى كند
بهر آنكه روح را صافى كند
نيمه شبها با خدايش راز كرد
خود رها از دست نفس و آز كرد
و با رسيدن به بعثت، عبادت و بندگى او شدّت بيشترى گرفت چرا كه از يك طرف خداوند نماز شب و عبادت در آن را بر او لازم نمود چنان كه فرمود: «يا ايها المزّمّل قم الليل الّا قليلا، نصفه او انقص منه قليلاً، اوزد عليه و رتّل القرآن ترتيلاً؛(37) اى جامه به خود پيچيده! شب را جز كمى به پاخيز! نيمى از شب را يا كمى از آن كم كن يا بر نصف آن بيفزا و قرآن را با تامّل بخوان!»
اى مزمل خيز در آناى ليل
بهر راز و ذكر همگام سهيل
نيمه شبها با خدايت راز كن
درب رحمتها به سويت بازكن
و آنگاه آثار و راز نياز شب را براى او بيان مىدارد «(چرا كه) ما به زودى سخنى سنگين را بر تو القاء مىكنيم، مسلّماً برنامه (عبادت) شبانه پابرجاتر و با استقامتتر است و تو در روز تلاش مستمر و طولانى خواهى داشت.»(38) و براى نجات امّت و رهايى از مشكلات سخت به نماز شب و عبادتهاى شبانه نيازمندى، از آن بالاتر رسيدن به مقام محمود و شفاعت كبرى در گروى نمازهاى شبانه است كه فرمود: «و من الليل فتهجّد به نافلةً لك عسى ان يبعثك ربك مقاماً محموداً؛(39) و (پاسى) از شب را (از خواب برخيز) و تهجّد و نماز شب داشته باش! اين يك وظيفه اضافى براى توست تا پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد»
گر مقام محمودت در دل بود
با عبادات و دعا حاصل بود عبادت مستمر و مداوم
عبادت پيامبراكرم(ص) فصلى و مخصوص به دوران خاصى نبود بلكه در طول عمرش لحظهاى از عبادت و بندگى خسته نشد و آنى از آن دست برنداشت. ام سلمه مىگويد: رسول اكرم(ص) در نيمه شبها هميشه اين چهار دعا را مىخواند و ناله مىكرد: «اللّهم لاتنزع صالح ما اعطيتنى ابداً،اللّهم لاتشمت بى عدوّاً ولاحاسداً ابداً، اللّهم لاتردّنى فى سوءٍ استنقذتنى اللّهم لاتكلنى الى نفسى طرفة عين ابداً؛(40) خدايا! آنچه از امور صالحه به من دادهاى، باز پس نگير! بار خدايا! هيچگاه دشمن را و آنهايى را كه نسبت به من حسد مىورزند، شاد نكن! خدايا! از آن بدى كه نجاتم دادهاى، دوباره به آن برم نگردان! خدايا! يك چشم به هم زدن مرا به خودم وامگذار.»
گاه برخى از همسران پيامبر به آن حضرت اعتراض مىكردند، كه چرا اين همه ناله و عبادت و شب زنده دارى مىكنى در حالى كه قرآن درباره شما فرموده است: «ليغفر لك اللّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر؛(41) تا خداوند گناهان گذشته و آيندهات را (كه به تو نسبت مىدادند) ببخشد.»
يعنى اين كه شما عذاب و عقاب ندارى، حضرت مىفرمود: مگر همه عبادتها و شب زنده داريها براى نجات از عذاب است، «افلا اكون عبداً شكوراً؛(42) آيا نبايد من يك بنده شكرگزار باشم.»
آن حضرت نه تنها در دورانهاى عادى و آرام، اهل مناجات و نماز شب و عبادت بود، بلكه در سختترين لحظه و درگيريها نيز مناجات و عبادت شبانه را ترك نمىكرد.
از على بن ابىطالب(ع) نقل شده است كه فرمود: «شبى كه فرداى آن، واقعه بدر رخ داد، باران باريد و ما در زير درخت و سپرهاى خود پناه گرفتيم و رسول خدا(ص) شب را بيتوته كرد و نماز مىخواند و مردم را بر قتال دعوت مىكرد و در ميان ما تنها مقداد اسب سوار بود. در آن شب به هركس نگاه كردم، خفته بود، مگر رسول خدا(ص) كه در زير درخت نماز مىگزارد و گريه مىكرد تا اين كه صبح شد.»
ابن كثير مىگويد: «شب جنگ بدر، شب جمعه و شب هفدهم ماه مبارك رمضان سال دوم هجرت بود و رسول خدا(ص) آن شب را در كنار درختى نماز مىگزارد و در سجده و ذكر «يا حىّ يا قيّوم» را مىگفت و تكرار مىكرد.»(43)
و قرآن كريم نيز مقام عبوديت و بندگى او را امضاء كرد لذا خداوند در موارد متعددى او را به جاى «رسول اللّه» و «خاتم النبيين» بنده خويش خوانده است از جمله فرمود:
1- «و ان كنتم فى ريبٍ ممّا نزّلنا على عبدنا فأتوا بسورةٍ من مثله؛(44) و اگر در آنچه كه به بنده خودمان نازل كردهايم شك داريد، يك سوره همانند آن را بياوريد.»
2- «تبارك الّذى نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً؛(45) بزرگوار و پر بركت است آن خداوند كه قرآن را بر بنده(خاص) خود نازل كرد تا بيم دهنده جهانيان باشد.»
3- «فاوحى الى عبده ما اوحى؛(46) آنچه را كه وحى كردنى بود (در شب معراج) به بندهاش وحى نمود.»
بر پيروان آن پيامبرعظيم الشأن است كه در حد قدرت و توان خويش به او اقتدا نمايند و عبادت و شب زندهدارى را در درون زندگى خويش جا داده، و آن را با نور عبادت روشن و با نشاط نمايند، حضرت امام صادق(ع) به شيعيان اين چنين سفارش فرمود: «عليكم بصلاة اللّيل فانّها سنّة نبيّكم؛(47) بر شما باد به نماز شب، زيرا نماز شب سنّت پيامبر شماست.» ج: الگو در عدالت خواهى
اسلام و پيامبر اكرم(ص) اوّلين تأثيرى كه بر مردم گذاشت، تأثير دو انديشه و تفكرات بود به اين معنى كه ارزشها را بالا، پايين آورد، ارزشهايى كه در حد صفر بود، مانند تقوا در درجه اَعلى قرار داد و بهاى فوق العاده سنگينى براى آنها تعيين كرد و ارزشهاى خيلى بالا را از قبيل قوم و قبيله و نژاد و زبان و ثروتمندى و غير آن را پايين آورد و تا سر حد صفر تنزّل داد.
عدالت يكى از مسائلى است كه به وسيله اسلام و تعليمات پيامبر اكرم(ص)حيات و زندگى را از سر گرفت و ارزش و عظمت فوق العاده يافت، خوب است اين مطلب را از زبان بزرگترين شاگرد مكتب وحيانى پيامبر اكرم(ص) و تربيت شده در دامن او، يعنى اميرمؤمنان على(ع) بشنويم. شخصى باهوش و نكته سنج از آن حضرت پرسيد: «العدل افضل ام الجود؛آيا عدالت برتر است يا جود و بخشندگى» اگر انسان با معيارهاى اخلاقى و فردى قضيّه را بسنجد به راحتى مىتواند پاسخ دهد كه جود و بخشندگى بالاتر است، زيرا عدالت رعايت حقوق ديگران است و جود نثار حقوق مسلّم خويش به ديگران، جود بيش از عدالت معرّف و نشانه كمال نفس و ترقى و رشد روح است. امّا شاگرد مكتب پيامبر اكرم(ص) بر عكس فرمود: به دو دليل عدل از جود بهتر است:
1- «العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها؛ عدل جريانها را در مجراى طبيعى خود قرار مىدهد، ولى جود جريانها را از مجراى طبيعى خارج مىسازد»
2- «العدل سائس عامٌ و الجود عارضٌ خاصٌ؛ عدالت يك تدبير (و قانون) عمومى است (كه همه اجتماع را زير بال مىگيرد)امّا بخشش (يك حالت استثنائى و غير كلّى است كه) گروه خاصى را شامل مىشود» بعد از اين دو دليل نتيجه مىگيرد كه «فالعدل اشرفها و افضلها؛(48)پس عدالت شريفتر و برتر آن دو مىباشد.»
و در جاى ديگر فرمود: «فانّ فى العدل سعةٌ و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق؛(49) پس راستى در عدالت (گنجايشى خاص است كه) فراگيرى و عموميت دارد، و آن كس كه عدالت بر او گران آيد، تحمّل ستم براى او سختتر است.»
پيامبر اكرم(ص) براى ايجاد چنان بينش و انديشه و اجراى عدالت از طريق قرآن كريم و كلمات خود كه برگرفته از وحى بود چند امر را تبيين فرمود:
1- عدالت خواهى يكى از مهمترين اهداف بعثت پيامبران است
چنان كه قرآن كريم مىفرمايد: «لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم النّاس بالقسط؛(50) ما فرستادگان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنان كتاب (آسمانى) و ميزان نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند.»
نكته قابل ذكر در آيه اين است كه هرچند همه پيامبران براى برپايى عدالت آمدهاند، ولى اجراى آن با اجبار و زور امكان ندارد، بلكه بايد انديشه و تفكر مردم را عوض كرد تا خود براى قسط و عدالت قيام كنند و زمينه را براى عدالت فراگير و عمومى فراهم نمايند. 2- مأموريت ويژه من براى اجراى عدالت
علاوه بر اين كه رسالت عمومى پيامبران انديشه سازى براى ايجاد عدالت بود، پيامبر خاتم، مأموريت ويژه داشت كه عدالت را عملاً بين مردم اجرا نمايد، لذا قرآن از زبان آن حضرت چنين مىفرمايد: «و امرت لاعدل بينكم؛(51) من براى اجراى عدالت در ميان شما (به مأموريت ويژهاى) مأمور شدهام». 3- عدالت مرز نژاد را به رسميّت نمىشناسد
پيامبر عدالت را در محور انسانيّت و بشريت مطرح كرد نه در محدوده قوميّت و نژاد و زبان، روزى يكى از اصحاب عرب حضرت، سلمان فارسى را بخاطر غير عرب بودن تحقير كرد حضرت در سخنان حكيمانه و عدالت ساز خود فرمود:
«انّ النّاس من عهد آدم الى يومنا هذا مثل اسنان المشط لافضل للعربى على العجمى و لا للاحمر على الاسود الّا بالتّقوى؛(52) مردم از زمان حضرت آدم تا به امروز همانند دانههاى شانه( مساوى و برابر) هستند عرب بر عجم و سرخ بر سياه برترى ندارد مگر به تقوا.»
در جاى ديگر فرمود: «اى مردم! بدانيد كه خداى شما يكى است و پدرتان يكى است، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب، نه سياه پوست بر گندم گون و نه گندم گون بر سياه پوست مگر به تقوا (آنگاه فرمود) آيا من دستور الهى را ابلاغ كردم؟ همه گفتند: آرى. فرمود: حاضران اين سخن را به غايبان برسانند.»(53) 4- عدالت حتّى نسبت به خويشاوندان
پيامبراكرم(ص) مأمور به اجراى عدالت بود، هرگز در زندگى خويش در تقسيم غنائم و يا آزادى اسرا خلاف عدالت و قانون الهى رفتار نكرد اگر افرادى چنان تقاضايى مىكردند سخت حضرت آزرده خاطر مىشد. چنان كه نقل شده برخى از همسران آن حضرت بعد از جنگ احزاب (خندق) در مورد تقسيم غنائم جنگى از آن بزرگوار درخواست سهم بيشتر نمودند، حضرت نه تنها زير بار اين درخواست ناعادلانه نرفت كه به شدت ناراحت شد و 29 روز از تمامى آنان فاصله گرفت،(54) خداوند آياتى را در اين زمينه نازل فرموده از جمله فرمود: «يا ايّها النّبى قل لازواجك ان كنتنّ تردن الحيوة الدّنيا و زينتها فتعالين امتّعكنّ و اسرّحكنّ سراحاً جميلاً؛(55) اى پيامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مىخواهيد بياييد(به هديهاى) شما را بهرهمند سازم و شما را بطرز نيكويى رها سازم.» 5 – توسعه عدالت در حيطه سخن
يكى از كارهاى رسول اكرم(ص) در حيطه انديشه سازى عدالت اين بود كه مفهوم آن را در تمام زواياى زندگى انسان نفوذ داد و گستره آن را به گفتار و رفتار و روابط انسانها، معاملات، خانواده، دوستان و فرزندان كشاند، لذا قرآن كريم مىفرمايد: «و اذا قلتم فاعدلوا؛(56) و هنگامى كه سخنى مىگوييد، عدالت را رعايت نماييد.» و خود آن حضرت فرمود: «كسى كه با مردم معامله كند و ظلم نورزد، و با آنها سخن بگويد پس دروغ نگويد، و آنها را وعده دهد، وعده خلافى نكند، اين فرد كسى است كه مروتش كامل شده، و عدالتش ظاهر و آشكار گشته است…»(57)
پيامبر اكرم(ص) آنچنان به مسئله عدالت اهميت مىداد كه حتى در نگاه كردن به ديگران عدالت را رعايت مىكرد، امام صادق(ع) فرمود: «كان رسول اللّه يقسّم لحظاته بين اصحابه فينظر الى ذا و ينظر الى ذا بالسّويّة؛(58) رسول خدا نگاه خود را در ميان اصحاب بطور مساوى تقسيم مىكرد، گاهى به اين و گاهى به آن ديگرى به طور مساوى نگاه مىكرد.»
اين گونه برخوردها بود كه دلهاى همه را مجذوب او كرد، بر پيروان آن حضرت مخصوصاً مسئولان و بزرگان و رهبران جامعه است كه چنين روشى را پيشه خود سازند، و چنين عدالتى را در حق مردم روا دارند تا مردم صادقانه به دور آنان حلقه زنند، و امر همه اصلاح شود. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1- سوره احزاب، آيه 21. 2- سوره قلم، آيه 4. 3- بحارالانوار، ج 16، ص 231. 4- طبقات، ج 1، ص 365. 5- همان. 6- طبقات، همان، ص 372؛ و منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 497 روايت 6053. 7- همان، ص 170، حديث 1948 ؛ مكارم الاخلاق، ص 8 فتح البارى، ج 6، ص 419. 8- سوره آل عمران، آيه 159. 9- سوره توبه، آيه 128. 10- سوره كهف، آيه 6. 11- منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 499، حديث 6074. 12- كنزالعمّال، حديث 32147 و منتخب ميزان الحكمه، ص 497. 13- سيره ابن هشام، ج 1، ص 199. 14- منتخب ميزان الحكمه، ص 499؛ مكارم الاخلاق، ج 1، ص 64، حديث 65. 15- بحارالانوار، ج 16، ص 219 و قرب الاسناد، ص 91، حديث 304. 16- مكارم الاخلاق، ج 1، ص 79 و 124. 17- المناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 145 – 146. 18- كنزالعمّال، حديث 17817. 19- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 370 به نقل از منتخب ميزان الحكمه، ص 498. 20- امالى شيخ صدوق، ص 68، حديث 2. 21- سنن ابن ماجه، حديث 3312. 22- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 370. 23- الكافى، ج 8، ص 130، حديث 100 و منتخب ميزان الحكمه، ص 498. 24- كنزالعمّال، حديث 35347. 25- صحيح مسلم، حديث 2307 به نقل از منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 498. 26- مكارم الاخلاق، ج 1، ص 55، حديث 34. 27- همان، ص 499 و كنزالعمّال روايت: 16678، كشف الغمّه، ج 2، ص537. 28- منتخب ميزان الحكمه، ص 499. 29- همان، و الطبقات الكبرى، ج 1، ص 378. 30- مرتضى مطهرى، مقدمّهاى بر جهان بينى اسلامى، وحى و نبوت، ج 3، ص 137. 31- سوره آل عمران، آيه 146. 32- سوره احقاف، آيه 35. 33- نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 190، ص 372. 34- جامع السعادات، ج 3، ص 234. 35- سوره ذاريات، آيه 56. 36- نهج البلاغه، خطبه 147. 37- سوره مزمل، آيه 1 – 4. 38- سوره مزمل، آيه 5 – 8. 39- سوره اسراء، آيه 79. 40- تفسير سوره نجم، دستغيب شيرازى، ص 100. 41- سوره فتح، آيه 2. 42- كحل البصر، ص 78. 43- البداية و النهايه، ابن كثير، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 3، ص 326. 44- سوره بقره، آيه 23. 45- سوره فرقان، آيه 1. 46- سوره النجم، آيه 10. 47- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 472. 48- نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 734، حكمت 437 و سيرى در نهج البلاغه، ص 110 – 112. 49- همان، ص 58، خطبه 15 و سيرى در نهج البلاغه، ص 114. 50- سوره حديد، آيه 25. 51- سوره شورى، آيه 15. 52- ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 12، ص 89. 53- تفسير قرطبى، ج 9، ص 61 – 62 به نقل از تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، ج 22، ص 201. 54- تفسير الصافى، فيض كاشانى،مؤسسه الاعلمى، ج 4، ص 185. 55- سوره احزاب، آيه 28. 56- سوره انعام، آيه 152. 57- منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ص 330، روايت 4020و خصال صدوق، ص 308، روايت 28. 58- بحارالانوار، ج 16، ص 260، الكافى، ج 8، ص 268 و منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 497.
سيره پيامبر اسلامص و چگونگى دعوت به حق
##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور## تذكر:
مقالهاى كه در پيش رو داريد در موضوع سيره پيامبر اعظم(ص) در دعوت به سوى حق است كه با مطالعه آن دريافت مىشود، بر خلاف پندار مغرضان، پيشرفت اسلام و موفقيت آن حضرت در گرو منطق قوى است نه چيز ديگر: بنابراين، آنان كه مىگويند رمز پيشرفت اسلام شمشير و خشونت بوده، سخنى بى اساس و پندارى غرض ورزانه است. حال خواننده محترم را به مطالعه و دقت در محتواى آن فرا مىخوانيم.
خداى سبحان در قرآن كريم پيامبر اكرم(ص) را با ويژگى هايى معرفى كرده و فرموده است «انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الى اللّه باذنه و سراجاً منيراً»(1) اى پيامبر، تو را فرستادهايم كه گواه و نويد دهنده و هشدار دهنده و باذن پروردگار دعوت كننده مردم به سوى خدا و چراغ نوربخش براى امت باشى.
با توجه به اين آيه يكى از وظائف پيامبر بزرگوار اسلام دعوت مردم به سوى خداست، دعوت مردم به سوى خدا ابزار مىطلبد، ابزارى كه خداى سبحان براى دعوت معرفى كرده است سه تا است: حكمت، موعظه حسنه، جدال احسن «ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن»(2) با حكمت و اندرز نيكو مردم را به سوى پروردگارت دعوت نما و با آنها به طريقى كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن.
با استفاده از اين آيه نخستين گام براى دعوت مردم به سوى خدا استفاده از حكمت و منطق صحيح و استدلالهاى حساب شده است، و چون رسالت پيامبر اسلام(ص) بيدارى افكار و انديشهها و شكوفايى گنجينههاى عقلانى است بهترين روش براى تحقق اين هدف استفاده از منطق و استدلال و برهان است.
دومين گام براى دعوت استفاده كردن از موعظه حسنه و اندرز نيكوست كه به منظور تأثير گذارى بر عواطف از آن بهرهبردارى مىشود، موعظه زمانى اثر عميق خود را مىبخشد كه «حسنه» بوده و به صورت زيبايى اجرا گردد. زيرا اگر دعوت با تحقير طرف مقابل و حس برترىجويى و همراه با خشونت و مانند آن باشد نه تنها اثر مثبت ندارد بلكه به عكس آثار و پىآمدهاى منفى خواهد داشت.
سومين گام براى دعوت به سوى خدا مناظره و جدال احسن است يعنى مناظرهاى كه با حق و عدالت و درستى و امانت و صدق و راستى باشد و باطل در آن راه پيدا نكند.
از آن جايى كه خداى سبحان داراى حجّت بالغه(3) است، رسالت پيامبرى كه از طرف خدا فرستاده شده بايد همراه با استدلال بالغ باشد كه در نتيجه امت او نيز از محبت بالغه برخوردار باشد.
چون محور رسالت پيامبران ابلاغ حجت و تماميت دليل است، از اين رو خداوند رسول اكرم(ص) را به احتجاجهاى متعدد مأنوس نمود كه گاهى با حكمت و برهان عقلى و گاهى با موعظه و خطابه و گاهى با جدال احسن. محاوره و احتجاج مىكرد فرق جدال احسن و برهان آن است كه اگر مقدمات استدلال از جنبه حق و معقول بودن، مورد استفاده قرار بگيرد آن استدلال برهان نام دارد و اگر از جنبه حق و مقبول و مسلم بودن مورد استشهاد قرار گيرد جدال احسن است.
دعوت به خدا با استفاده از حكمت و موعظه حسنه و جدال احسن، دعوت همراه با بصيرت است، از اين رو خداى سبحان به آن حضرت فرمود: «قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيرة انا و من اتبعنى؛(4) بگو! اى پيامبر(ص) راه و رسم من چنين است كه خود و پيروانم با بصيرت، همه را به سوى خدا مىخوانيم.»
در واقع پيامبر اسلام(ص) به امر خدا، آئين و روش خود را مشخص مىكند كه همه مردم را از روى آگاهى و بصيرت به سوى اين طريق دعوت كند. پيروان آن حضرت نيز بايد با آگاهى و بصيرت مردم را به سوى آئين الهى دعوت كنند.
بنابراين با توجه به اين آيه: هر مسلمان كه پيرو پيامبر(ص) است بايد با سخن و عملش ديگران را به راه اللّه دعوت كند. برهان و دعوت به توحيد
يكى از راههايى كه براى دعوت مردم به توحيد از آن استفاده مىشود، برهان است البته برهان در اصطلاح قرآن با آن چه اصطلاح منطقى است از جهت مصداق وسيعتر است، گرچه در اصل مفيد علم بودن با مفهوم جامع آن تفاوتى ندارد.
در اصطلاح منطق برهان عبارت از دليل عقلى است كه از مقدّمات يقينى تأليف يافته و نتيجه مىدهد كه به آن قياس واجد شرائط مىگويند ولى علم شهودى، معجزه و جدال احسن، هيچ يك در منطق مطرح نمىگردد، در قرآن به عنوان برهان مطرح است.زيرا هر يك از آنها، هم در خود باصر و روشن است و هم سبب روشن شدن مطلبى است كه بر آن دليل اقامه شده است. اطلاق برهان بر علم شهودى مانند: «لولا ان را برهان ربّه»(5) اگر او برهان ربّ را با علم شهودى نمىديد و اطلاق بر معجزه مانند: «فذانك برهانان من ربّك»(6) آن دو معجزه يعنى مار شدن عصا و دست روشن دو برهانى هستند از طرف پروردگار تو.
قرآن كريم آن جا كه بر خداشناسى و توحيد تام برهان اقامه مىكند، گاهى طريق عقلى را ارائه مىدهد، زمانى با جدال احسن به آن مىپردازد و گاهى با سير درونى يعنى شهود و فطرت آن را بيان مىكند. در برهان عقلى بر معقوليت آن تكيه دارد و در جدال احسن بر مقبوليت آن اصرار مىورزد و در شهود، بر صفا و پاك بودن دل از هوا و هوس تأكيد مىكند.
از باب مثال خدا به پيامبر(ص) مىفرمايد كه در برابر مشركان بر صحت شرك برهان طلب كند: «ءاله مع اللّه قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين.»(7) آيا شما معتقديد كه معبودى با خداست به آنها بگو اگرچنين اعتقادى داريد دليل و برهانتان را بياوريد اگر راست مىگوييد.
برهان در اين آيه به معناى قرآنى است يعنى فقط برهان عقلى از آنها طلب نمىكند كه مشركان بايد ادعاى خود را با دليل عقلى مبرهن كنند بلكه اين برهان اعم از برهان شهودى يا عقلى يا نقل قطعى است.
نمونههايى از برهان عقلى
برهان اثبات مبدأ جهان و انسان
1- يكى از براهين كه پيامبراكرم(ص) در قرآن در برابر بت پرستان اقامه مىكند برهان اثبات مبدأ براى عالم است، قرآن مىفرمايد: «ام خلقوا من غير شىءام هم الخالقون، ام خلقوا السموات و الارض بل لايوقنون»(8) آيا آنان بى هيچ مبدأ فاعلى و آفرينندهاى آفريده شدهاند يا خود خالق خويشند، آيا آنها آسمان و زمين را آفريدهاند، بلكه جوياى يقين نيستند و اگر هم شواهد يقينى را بيابند ايقان ندارند.
اين آيات دلايل عقلى بر اثبات حضوص مبدأ جهان امكان يا مبدأ افاضه هستى و توحيد آن است.
با توجه به اين آيات به نظر مىرسد، نخست اين شبهه را طرح مىكند كه انسان و جهان خود به خود به وجود آمدهاند و مبدئى در پيدايش آنها نقش نداشته است. آن گاه براى حل اين شبهه با قرار دادن انسان در برابر چند سؤال هشدار دهنده، منطق فطرى او را بر مىانگيزد تا وى با دقّت در اين سؤالها، پاسخ لازم را بر اساس رهنمود وحى به دست آورد. بدين ترتيب كه مىپرسد: آيا مىشود انسان بدون هيچ پديد آورندهاى به وجود آمده باشد؟ آيا ممكن است انسان پديد آورنده خويش باشد؟ اگر انسان خود را پديد آورده باشد، آسمانها و زمين را كه پيش از پيدايش انسان بوده، چه كسى آفريده است؟ آيا آنها هم به وسيله انسان پديد آمده است؟ خلاصه آن كه: 1- آيا انسان علت فاعلى ندارد يا دارد. 2- اگر علت فاعلى دارد، آيا آن علت، خود اوست يا ديگرى؟ 3- اگر انسان علت فاعلى خود باشد، آيا علت فاعلى اجرام سپهرى و آسمانها و زمينهم خود اوست؟ قرآن با طرح اين سؤال مىخواهد انسان تنبيه شده و بگويد: او علت فاعلى دارد و علت فاعلى او خود او نيست، زيرا اگر انسان پديده و آفريده است بدون شك پديدآورندهاى دارد و هرگز نمىتواند پديد آورنده خويش باشد بلكه هيچ پديدهاى نمىتواند پديد آورنده خود باشد و نيازمند به مبدأى است كه هستى او عين ذات او و ازلى است و چنين موجودى همواره وجود داشته و دارد و پديده نيست تا بگوئيم محتاج به مبدأ است يا پديد آورنده خويش است.
در جواب سؤال سوم نيز اعتراف مىكند كه انسان با آن كه قدرت خلاقيت دارد و مىتواند كارهاى زيبا و شگفتى داشته باشد، لكن در خلقت زمين و آسمان كمترين نقشى ندارد، پس در آيات فوق برهان براى اثبات وجود مبدأ براى انسان و جهان، اقامه شده است. 2- برهان تمانع
يكى از براهين متقن و خللناپذير قرآن كريم و توحيد، پروردگار عالم، برهان تمانع است كه از آيه 22 سوره انبياء است كه غرض اصلى آن اثبات توحيد ربوبى و يگانه بودن مدبّر عالم است. آيه مىفرمايد: «لوكان فيهما آلهة الا الله لفسدتا»(9) اگر در آسمان و زمين، خدايان ديگر جز اللّه بود فاسد مىشدند.
اين آيه به ضميمه آيه سوره ملك، استدلال تام عقلى و قياس استثنايى است كه مقدمه شرطى آن در سوره انبياء و مقدمه حملى آن در سوره ملك قرار دارد، در سوره انبياء فرمود: «اگر جز خداوند، خدايانى ديگر بود زمين و آسمان تباه مىشد و در سوره ملك فرمود: در گستره خلقت ناهماهنگى و نقصان نخواهى يافت: «ماترى فى خلق الرحمن من تفاوت، فارجع البصر هلترى من فطور، ثم ارجع البصر كرتين ينقلب اليك البصر خاسئاً و هو حسير»(10) در آفرينش خداى بخشايشگر هيچ فوت و زوال و ناهمانگ و تفاوتى نمىبينى، باز در نظام مستحكم آفرينش بنگر، هيچ خلل و كاستى در آن نتوان يافت، باز دوباره بنگر تا ديده زبون و خسته سوى تو بازگردد، وقتى كمترين ناهماهنگى و بىنظمى و كوچكترين خلل و ناسازگارى در سراسر گيتى يافت نشود و مجموعه نظام آفرينش داراى همبستگى و وابستگى باشد، قطعاً هيچ نوع تباهى و فساد براى آسمان و زمين نخواهد بود.
با تلفيق اين دو آيه صورت قياس استثنايى چنين خواهد بود: اگر غير از خدا در عالم، مدبّران ديگرى بوده و باشند، حتماً عالم تباه خواهد شد، ليكن هيچ گونه فساد و كمبودى در عالم نيست. پس غير از خدا مدبّر ديگرى براى عالم نيست.
ناگفته نماند: مراد از فساد و تباهى در عالم، در هم ريختن سازمان عالم هستى و فروپاشى نظام تكوينى است نه صرف ناهنجارىهاى اجتماعى و نابسامانىهاى اقتصادى و فرهنگى.
خلاصه آن كه: 1- وحدت عالم و انسجام جهان موجود محرز و مسلّم است. 2- تعدد مبدأ تصميم در تكثر مصدر تدبير، مستلزم جمع دو نقيض است، زيرا از دو مبدأ متفاوت و دو مصدر متباين يك اثر منسجم و هماهنگ صادر نخواهد شد و جهان كنونى هم واحد باشد و هم نباشد و هم منسجم و هماهنگ باشد و هم نباشد با جمع دو نقيض است و بطلان آن اوّلى كه فوق بديهى است. 3- تعدد خداوند با وحدت رويه مستلزم اوصاف متعدد و متباين است. زيرا وقتى خدايان در جوهر ذات و حقيقت وجود، از هم متمايز باشند بايد صفات ذاتى آنان نيز متفاوت باشد. چون صفات ذاتى خدا عين ذات اوست، در نتيجه علم واراده هر يك از خدايان غير از علم و اراده ديگرى است و نظام علمى و مقام تدبير غير از نظام و تدبير ديگرى است و شك نيست كه نظام عينى تابع نظام علمى و ارادى مبدأ فاعلى است و موجود خارجى معلول علم و اراده فاعل بالذاتاند.
4- بنابراين با تعدد خدايان متمايز و مستقل و متفاوت، با علم و اراده متمايز بايد چند نظام عينى متمايز و ناهماهنگ و متباين وجود داشته باشد و حال آن كه جز يك عالم هماهنگ و منسجم وجود ندارد. پس آفريدگار و مدبر عالم واحد است، تا اينجا دو نوع برهان به عنوان شاهد مطرح شد كه پيامبر اكرم(ص) از آن به عنوان وسيله دعوت به خدا مورد استفاده قرار داده است.
در قرآن كريم براهين فراوانى توسط پيامبراعظم اسلام(ص) درباره توحيد و معاد و رسالت اقامه شده است كه به همين مقدار بسنده مىشود. موعظه حسنه و دعوت به خدا
يكى از ابزارهايى كه پيامبراكرم(ص) از آن براى دعوت به خدا استفاده كرده است موعظه حسنه است.
موعظه آن است كه كارهاى نيك طورى يادآورى و بيان شود كه قلب شنونده از شنيدن آن بيان رقت پيدا كند و در نتيجه تسليم گردد.(11) و به گفته مرحوم علامه طباطبائى موعظه عبارت است از بيانى كه نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت درآورد و آن بيانى خواهد بود كه آن چه مايه صلاح حال شنونده است از مطالب عبرتآموز كه آثار پسنديده و ثناى جميل ديگران را در پى دارد، دارا باشد(12) البته چون قرآن موعظه را به حسنه مقيد كرده است نشان مىدهد برخى مواعظ، حسنه نيستند و موعظه حسنه، موعظهاى است كه توسط انسانى كه عامل به حق است و نه فقط به زبان به حق دعوت مىكند، انجام گيرد. حسن موعظه از جهت اثر آن در احياء حق مورد نظر است و حسن اثر وقتى است كه واعظ خودش به آن چه وعظ مىكند متعظ باشد. از آن گذشته در وعظ خود، آن قدر حسن خلق نشان دهد كه كلامش در قلب شنونده مورد قبول بيفتد، قلب با مشاهده آن خلق و خوى، رقّت يابد و گوشش آن را يافته و چشم در برابر وى خاضع شود.
پيامبر اكرم(ص)در قرآن كريم از روش موعظه حسنه فراوان استفاده كرده است كه به چند نمونه آن اشاره مىشود. 1- دعوت اهل كتاب به توحيد
در سوره آل عمران خطاب به اهل كتاب فرمود: «قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الّا نعبد الّا اللّه و لانشرك به شيئاً ولايتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون اللّه، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛(13) بگو اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است، كه جز خداى يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم و بعضى از ما بعض ديگر را غير از خداى يگانه به خدا نپذيرد، هرگاه از اين دعوت سرباز زنند، بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم.
پيامبر اكرم(ص) در اين آيه از زبان موعظه حسنه استفاده كرده است و به دعوت اهل كتاب پرداخته است زيرا:
اولاً: اين آيه پس از دعوت به مباهله و لعن گروهى از اهل كتاب كه در آيه قبل مطرح شد تعبير بسيار محترمانه «يا اهل الكتاب» را كه حاكى از اسرار برابر قهر است، استفاده كرد و خطاب «يا اهل الكتاب» جاذبه ويژهاى دارد و نشان مىدهد كه خداى سبحان پس از مباهله همه راههاى نجات را نبسته است بلكه راه نجات باز است.
ثانياً: تعبير به «تعالوا» نشان مىدهد كه دعوت كننده هرچند خود در بلندى است لكن در مقام دعوت به گونهاى سخن مىگويد كه گويا هنوز بالا نرفته است. زيرا با تواضع كه سيره و رفتار اجتماعى رسول خداست، آميخته است و متواضعانه سخن گفتن باعث جاذبه بيشتر سخنان براى هدايت به صراط مستقيم است.
ثالثاً: از مقبولات طرف مقابل استفاده مىكند يعنى باور به اصل توحيد مقبول پيروان اديان الهى است كه آدميان مىتوانند بر اساس اعتقاد به باور مشترك به وحدت برسند.
رابعاً: در پايان آيه فرمود: اگر آنها بعد از اين دعوت منطقى به سوى نقطه مشترك توحيد، سرتابند و رويگردان شوند بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمان و تسليم حق هستيم چون راه مشخص و حق است و بدانيد جدايى شما آسيبى به ما نمىرساند.
در واقع مجموعه اين مطالب نشان مىدهد كه پيامبر(ص) در دعوت از شكل موعظه استفاده كرده است گرچه مدعواليه يعنى آن چه به آن دعوت شده برهان است كه اين موعظه براى پذيرش برهان است.
در سوره مباركه انعام خداى سبحان پس از نفى احكام ساختگى مشركان آنها را به احكام الهى دعوت مىكند و در آن از بيان موعظه استفاده مىكند و مىفرمايد: «قل تعالوا اتلها حرّم ربكم عليكم الّا تشركوا به شيئاً و بالوالدين احسانا و لاتقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و ايّاهم ولاتقربوا الفواحش ماظهر منها و مابطن ولاتقتلوا النفس التى حرّم اللّه الّا بالحق ذلكم وصّيكم به لعلّكم تعقلون، و لا تقربوا مال اليتيم الّابالتى هى احسن حتى يبلغ اشتدّه واوفوا الكيل و الميزان بالقسط لاتكلف نفسا الّاوسعها و اذا قلتم فاعدلوا و لوكان ذاقربى بعهد اللّه اوفوا ذلكم وصّيكم به لعلّكم تذكّرون، و ان هذا اصراطى مستقيما فاتبعوه و لاتتّبعوا السبل فتفرّق بكم عن سبيله ذلكم وصّيكم به لعلّكم تتّقون»(14) بگو بيائيد آن چه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است، برايتان بخوانم، اينكه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد، و فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد، ما شما و آنها را روزى مىدهيم و نزديك كارهاى زشت و قبيح نرويد چه آشكار باشد و چه پنهان و نفسى را كه خداى سبحان محترم شمرده به قتل نرسانيد. مگر به حق و از روى استحقاق، اين چيزى است كه خداى متعال شما را به آن سفارش كرده تا تعقّل كنيد و به مال يتيم جز به نحو احسن و براى اصلاح نزديك نشويد تا به حد رشد برسد و حق پيمانه و وزن را به عدالت ادا كنيد، هيچكس را جز به مقدار توانايى تكليف نمىكنيم و هنگامى كه سخنى مىگوييد، عدالت را رعايت نماييد، حتى اگر در مورد نزديكان بوده باشد، اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مىكند تا متذكر شويد.
و اين كه اين راه مستقيم من است از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف و انحرافى پيروى نكنيد كه شما را از راه حق دور مىسازد، اين چيزى است كه خداى سبحان شما را به آن سفارش مىكند تا پرهيزكار شويد.
جالب است كه توجه داشته باشيم داستانى نقل شده كه اين آيات تأثير فوق العادهاى در نفوس شنوندگان داشته است و دو نفر از اهالى مدينه به نام اسعدبن زراره و ذكران بن عبد قيس با شنيدن اين آيات مسلمان شدند و از پيامبر(ص) درخواست كردند تا فردى را به مدينه اعزام كند كه اسلام را به مردم تعليم داده به اسلام دعوت نمايد و پيامبر نيز مصعببن عمير را به همراه آنها به مدينه فرستاد كه با رفتن او چهره مدينه دگرگون شده است.(15)
3- موعظه حسنه و جامعترين برنامه اجتماعى، يكى از آياتى كه نمونهاى از جامعترين تعليمات اسلام در زمينه مسائل اجتماعى و انسانى و اخلاقى را بيان كرده آيه زير است: «ان اللّه يامر بالعدل و الّاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلّكم تذكرون»(16) خداى متعال فرمان مىدهد به عدل و احسان و بخشش به نزديكان، و از فحشاء و منكر و ظلم و ستم نهى مىكند، خداوند به شما اندرز مىدهد شايد متذكّر شويد. احياء اصول سه گانه عدل و احسان و ايتاء ذى القربى و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشاء و منكر و بغى در سطح جهان كافى است كه دنيايى آباد و آرام و خالى از هرگونه بدبختى و فساد بسازد. از اين رو از مسعود نقل شده است كه اين آيه جامعترين آيات خير و شر در قرآن است.
آيات موعظه در قرآن فراوان است به ويژه از خود قرآن در آيات به موعظه ياد شده است. جدال احسن و دعوت به حق
يكى از ابزارهاى دعوت توسط پيامبر اسلام(ص) جدال احسن است.
جدال عبارت است از دليلى كه صرفاً براى منصرف نمودن خصم از آن چه بر سر آن نزاع مىكند به كار گرفته شود بدون آن كه خاصيت روشنگرى حق را داشته باشد، در واقع در مقام جدل، آن چه را كه خصم خودش به تنهايى و يا او و همه مردم قبول دارند استفاده و اخذ كنيم و با همان ادعايش را رد كنيم چه آن چه را قبول دارند حق باشد يا باطل. ولكن چون مجادله و مناظرهاى كه در آن از مسلمات باطل استفاده شود احياء باطل است نه احياء حق. از اين رو جدال مقيّد به قيد احسن شده است زيرا اگر از راه جدال دعوت مىكند بايد از هر سخنى كه خصم را بر رد دعوتش تهييج مىكند و او را به لجبازى و عناد وادار مىكند پرهيز كند و مقدمات كاذب و باطل را، هرچند خصم آن را راست بپندارد مورد بهره بردارى قرار ندهد و نيز بايد از بى عفّتى در كلام و سوء تعبير اجتناب كند و به مقدسات طرف مقابل توهين نكند و فحش و ناسزا نگويد و از هرچه كه خلاف حق است دورى گزيند زيرا در صورت استفاده از باطل گرچه حق را احياء كرده است اما با احياء باطل و كشتن حقى ديگر احياء كرده است.
شايان توجه است كه جدال به سه قسم بد، خوب و خوبتر تقسيم مىشود كه در مقام دعوت فقط استفاده از جدال خوبتر رواست زيرا افرادى كه معاند و لجبازند و باطل را سرمايه خود كرده و مىخواهند با آن حق را سركوب نمايند، مردمى هستند كه آراء باطل در دلهاشان رسوخ نموده است، از اين رو تنها راه مقابله با آنها و دعوت آنها، بهره بردارى از مجادله احسن است. ريشه جدال احسن و جدال باطل
لازم به تذكر است كه از نظر قرآن ريشه جدال احسن وحى و الهام الهى و حكمتطلبى است و ريشه جدال باطل القائات شيطان رجيم و حميت خواهى و عصبيتطلبى است، «انّ الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون»(17) شيطانها به دوستان خود مطالبى مخفيانه القاء مىكنند تا با شما مجادله كنند و اگر از آنها اطاعت كنيد شما هم مشرك خواهيد شد.
چون جدال در مسائل فكرى از مقدمات وهمى و خيالى و در مسائل علمى از تعصب و حميت باطل (كه هر دو خصلت از ابزار شيطان است) سرچشمه مىگيرد، اگر كسى حق را نفهميده و گرفتار عصبيت شده، در تحت ولايت شيطان قرار دارد و داراى جدال باطل است. چگونگى جدال رسول خدا
خداى سبحان پيامبرش را به جدال احسن امر فرمود و او نيز آن امر را امتثال كرد.
روزى در محضر امام صادق(ع) سخن از جدال به ميان آمد كه آيا رسول خدا(ص) اهل جدال بودند يا از آن نهى مىكردند: امام(ع) فرمود: رسول خدا به طور مطلق از جدال نهى نكرد بلكه طبق دعوت خداى سبحان به جدال احسن، سيره آموزنده آن حضرت، حفظ جدال احسن و ترك جدال غير احسن بود و پيروانش را نيز از جدال غير احسن باز مىداشت.(18) «و لاتجادلوا اهل الكتاب الّا بالّتى هى احسن»(19) تو و پيروانت با اهل كتاب جز با جدال احسن جدال نكنيد. معيار جدال احسن
از امام صادق(ع) پرسيدند، جدال غير احسن چيست؟ آن حضرت فرمود: جدال غير احسن و نازيبا و ناپسند آن است كه در اثر ضعف فكرى خود، حقى را انكار كنيد و يا باطلى را بپذيريد يا در اثر سوء استفاده از ضعف فكرى رقيب چنين كارى را انجام دهيد.(20)
وقتى كسى اهل تفكر و استدلال نبود، ناچار جاهلانه سخن مىگويد، گاهى حق رقيب را انكار مىكند، گاهى باطلى را كه رقيب ارائه مىدهد، مىپذيرد، اين جدال غير احسن است.
اما جدال احسن آن است كه مقدمات حق مبرهن بوده مورد پذيرش و تسلّم طرف مقابل باشد و به عبارت ديگر حق مقبول جدال احسن است. نمونهاى از جدال احسن رسول خدا(ص)
روزى عدهاى از صاحبان مذاهب گوناگون نزد رسول خدا(ص) باريافتند و هر كدام سخنى گفتند، يهوديان مىگفتند عزير فرزند خداست، تو اگر ادعاى ما را پذيرفتى، بايد از ما تبعيّت كنى، زيرا ما در اين مطلب حق و صحيح پيشگامتر از تو هستيم و اگر اين مطلب را نپذيرفتى مابه مبارزه فكرى و مخاصمه با تو برمىخيزيم.
مسيحيان گفتند: عيسى فرزند خدا و با خدا متحد است، ما براى مناظره آمدهايم، تو اگر دعوت ما را پذيرفتى بايد تابع ما باشى زيرا درتشخيص حق پيشگامتر از تو بوديم و گرنه با تو به مناظره برمىخيزيم.
ماديين و ملحدان گفتند: اشياء ابتداء و انتها ندارد و چون عالم ماده ازلى است نياز به فاعل ندارد، زيرا تحولات و تطورات در شكل ظاهرى جهان ماده است نه در ذات ماده ازلى، اگر تو اين معنا را پذيرفتى بايد تابع ما باشى در غير اين صورت با تو به مبارزه فكرى برمىخيزيم.
ثنويه و دوگانه پرستان گفتند: نور و ظلمت دو مبدأ براى عالم هستند خيرات را به نور و شرور را به ظلمت نسبت مىدهيم، آنها نيز همان سخن يهوديان و ديگران را گفتند.
مشركان حجاز نيز گفتند: جهان خالقى دارد و آن خداست. اما تدبير امور آن را بتها به عهده دارند و احترام و عبادت آنها سودمند بوده و انسان را از زيان مىرهاند، آنها نيز مانند ديگران گفتند ما براى مناظره آمدهايم بايد از ما پيروى كنى، در غير اين صورت باتو مبارزه خواهيم كرد.
رسول خدا(ص) پس از استماع سخنان پيروان مذاهب، در پاسخ فرمود: «آمنت باللّه وحده لاشريك له و كفرت بالجبت و بكل معبود سواه» به خداى يگانه بدون شريك ايمان دارم و به جبت و هر معبودى غير خداى سبحان كفر مىورزم، من هم به اصل وجود مبدأ هستى معتقدم و هم به وحدت آن، آنگاه فرمود: آيا من سخن شما را بدون حجت بپذيرم يا آن را بابرهان قبول كنم؟ من حجت خدا هستم و حجت خدا نه بدون برهان سخن مىگويد: و نه بدون برهان سخن كسى را مىپذيرد. پاسخ پيامبر به يهوديان
رسول اكرم(ص) به يهوديان فرمود: «اگر حق به برهان متكى است، شما كه مدعى هستيد، عزير فرزند خداست، دليلى بر فرزندى عزير ذكر كنيد. گفتند دليل آن است كه او تورات را احياء كرده و در خاطرهها و كتابها زنده نگه داشته است، بعد از آن كه از خاطرهها و كتابها رخت بربسته بود، پس هيچ كس جز او سمت او را كه همان فرزندى خداست نخواهد داشت.
رسول خدا(ص) ابتدا اصل موضوع را تحليل كرد، آن گه به نقد و بررسى آن پرداخت حضرت فرمود: منظورتان از اين كه مىگوييد، عزير فرزند خداست چيست؟ اگر منظور فرزندى مادى است، آن طور كه هر پدر جسمانى پسر مادى دارد، اين معنا از نظر عقل بر خداى سبحان محال است و شما هم محال بودن آن را مىپذيريد زيرا خدا همسرى ندارد، چيزى از خدا جدا نشده و خدا از چيزى جدا نشده، او بسبيط محض و مجرد صرف است. همتا و همسر و زاد و ولد ندارد، آن چه شما مىگوييد: مستلزم تجسم ماديت و تركّب است كه هم عقل آن را محال مىداند و هم وحى و كتابهاى آسمانى و هم موسى كليم و هم شما محال بودن آن را مىپذيريد. و اگر منظورتان فرزندى تشريفى و كرامت است، مانند آن كه استاد فرزانه و حكيم درباره شاگرد هوشمندش بگويد: او فرزند من است نه به معناى ولادت در اين صورت نيز قابل نقض است. زيرا اگر شما عزير را فرزند خدا مىدانيد و موسى را فرزند خدا ندانيد با اين كه اصل تورات و دين يهود را آورده است و عصاى معروف و يد بيضاء و آيات و بينات ديگر چون غرق كردن آل فرعون از ره آورد موسى كليم بود، اگر عزير را پسر خدا دانستيد، لقب بالاترى را بايد به موساى كليم بدهيد. زيرا اگر استاد دانشمندى به شاگرد هوشمند خود بگويد: فرزند من، به هوشمندتر مىگويد: برادر من چه اين كه به افضل از خود مىگويد: استاد من، شما هم درباره موساى كليم بايد بگوييد او برادر خداست.
چون مقام برادر بالاتر از مقام پسر است و مقام موسى هم بالاتر از مقام عزير است اگر آن مقدار كرامت عزير باعث شود كه او فرزند خدا باشد. كرامت موساى كليم كه از او به مراتب بيشتر است بايد باعث شود كه او برادر و رفيق خدا باشد در حالى كه شما اين تعبير را درباره عزير داريد و درباره موساى كليم هرگز جايز نمىدانيد.
اين پاسخ در واقع جدال احسن بود و وقتى سخن رسول خدا(ص) به اينجا رسيد: گفتند: اى محمّد(ص) به ما مهلت بده تا در اين زمينه بينديشيم. حضرت فرمود به شما مهلت دادم، اما از تعصب و جمود بكاهيد و بر انصاف و تفكر بيفزاييد، تا خداوند شما را هدايت كند، در واقع رسول اكرم(ص) به آنها توصيه كرد كه اهل نظر و تحقيق باشند نه تقليد. پاسخ پيامبر به مسيحيان
با توجه به اين كه مسيحيان گفته بودند: عيسى فرزند خدا و متحد با اوست، رسول خدا در پاسخ آنها فرمود: اين كه شما مىگوييد: خدابا عيسى متحد شده، براى اين كه از ابتداى محاوره موضوع آن شناخته شود، اتحاد را معنا كنيد، آيا منظور شما از اتحاد حقيقى است؟ و يا كنايه از كرامت و بزرگداشت؟ اگر منظور شما اتحاد حقيقى است، اتحاد حادث با قديم و ممكن با واجب محال است، چون يا مستلزم جمع بين حدوث و قدم(جمع بين نقيضين) است و يا تبديل حادث به قديم و قديم به حادث كه هر دو مستحيل است.
توضيح مطلب: «قديم» يعنى موجودى كه مسبوق به عدم يا غير نيست و «حادث» يعنى موجودى كه مسبوق به عدم يا غير است. اتحاد قديم و حادث، يعنى شىء معيّن در حالى كه قديم است، حادث باشد و در حالى كه مسبوق به عدم نيست، مسبوق به عدم باشد جمع بين نقيضين است. و چيزى كه قبلاً قديم بود، بدل به حادث شود، يعنى چيزى كه قبلاً مسبوق به عدم نبود، مسبوق به عدم گردد. نيز مستحيل است زيرا چيزى كه نبود، هرگز تبديل به بود نخواهد شد، اگر چيزى سابقه عدم نداشت، ديگر براى او سابقه عدم، فرض صحيح ندارد. اگر چيزى به خود متكى بود و مسبوق به غير نبود، ديگر ممكن نيست مسبوق به غير گردد. زيرا اگر هستى چيزى عين ذات او بود، نه مسبوق به غير است و نه مسبوق به عدم، و اين ذات هم قابل تغيير و تحول نيست. و اگر هستى چيزى عين ذات او نبود، به يقين مسبوق به غير و عدم خواهد بود و چيزى كه مسبوق به غير و عدم است، نمىتواند مسبوق به غير و عدم نباشد.
بنابراين، شىء واحد در حالى كه واحد است نمىتواند هم قديم و هم حادث باشد و شىء قديم نمىتواند به حادث تحول يافته و يا شىء حادث به قديم متحول گردد. پس اگر منظور شمااز اتحاد، معناى حقيقى آن باشد، اين محال است چه به صورت جمع و يا به صورت تحول و انقلاب؛ لذا فرمود: چون خداى سبحان قديم است و عيساى مسيح حادث است و عيسى،مسبوق به عدم و غير است و خداى سبحان، مسبوق به عدم و غير نيست، اگر خداى قديم بخواهد حادث بشود، دو صورت دارد كه هر دو صورت آن چنانكه بيان شد مستحيل است و ريشه قرآنى مسئله نيز همان است كه فرمود: «ليس كمثله شىء».(21) خداى سبحان غنى محض است بنابراين نيازى به غير ندارد، پس هستى او عين ذات اوست و در اين صورت نه سابقه عدم دارد و نه مسبوق به غير است و نمىتواند با محتاج كه مسبوق به عدم و غير است، متحد باشد.
اينكه فرمود: «يا أيها الناس أنتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحميد.»(22) اختصاص به غير عيسى ندارد، بلكه عيسى و غير عيسى در اين حكم يكسانند، همه ممكنها مسبوق به غير و محتاج به خدا هستند.
اما اگر مراد شما از اين اتحاد، كرامت است، زيرا عيسى(عليه السلام) موجودى كريم و برجسته است، در نقض اين حكم بايد گفت: اين كرامت، اختصاصى به حضرت مسيح ندارد، زيرا انبياى ديگر چون ابراهيم، نوح، آدم و…(عليهم السلام) هم از كرامات برخوردار بودهاند. چگونه درباره انبياى ديگر، قايل به اتحاد نشديد اما در خصوص عيسى(عليه السلام) سخن از اتحاد به ميان آورديد؟ بعد از ارائه اين برهان، عدهاى از ترسايان ساكت شدند و به يكديگر نگاه كرده برخى از آنان گفتند: همان طور كه خداوند در قرآن، ابراهيم را خليل خود معرفى كرد، «واتخذ اللّه ابراهيم خليلاً»(23) عيسى(عليه السلام) را هم به عنوان فرزند خود گرامى داشت. حضرت رسول (ص) فرمود: اين قياس مع الفارق است زيرا خليل بودن ممكن است، اما فرزند بودن و متحد شدن با خدا محال است. ممكن است انسانى بر اثر كمال علمى و عملى خليل اللّه بشود ولى اتحادش با خدا مستحيل است. معناى خليل
خليل يا از «خَلّت» به معناى فقر و نياز است و يا از «خُلّت» به معناى رازدارى و رازدانى است، اگر به معناى فقر و نياز باشد ابراهيم را خليل مىگويند، براى اينكه احساس كرد كه به غير خدا محتاج نيست، گرچه همه نيازمند به خدا هستند «يا أيها الناس أنتم الفقراء الى اللّه»(24) ليكن عدهاى آن را ادراك مىكنند و عدهاى درك نمىكنند. آنها كه ادراك نمىكنند، يا به خود متكى هستند و يا به ديگران و آنها كه فقر عمومى را درك مىكنند و سراسر جهان را فقير و نيازمند مىدانند، نه به خود متكى هستند و نه به غير خدا تكيه مىكنند بر خلاف كسى كه اين حقيقت را نفهميده خود را غنى يا مستغنى مىپندارد و طغيان مىكند: «انّ الانسان ليطغى* أن رآه استغنى»(25) ابراهيم خيليل(عليه السلام) اين واقعيت را مشاهده نمود يعنى فهميد كه نيازمند است. تنها خداى سبحان مىتواند نيازهاى او را رفع كند.
كسى كه خود را بىنياز بپندارد يا نيازمند بداند اما گمان كند ديگرى يا ديگران، توان رفع نياز او را دارند، حقيقت خود رانشناخته است، زيرا واقعيت انسان و هر موجود ممكن ديگر، عين فقر به خدا و ربط به اوست، وقتى خود را نشناخت به يقين خدا را هم نشناخته است، نه از آيات آفاقى خدا اطلاعى دارد و نه از آيات انفسى وى سهمى برده است، اما ابراهيم(عليه السلام) خود را شناخته، در سرّاء و ضرّاء فقط به خدا تكيه كرد، آن روز كه ظفرمندانه بتها را شكست، فقط به خدا متكى بود، آن روزى هم كه محكوم به آتش شد، «حرّقوه و انصروا الهتكم»(26) جز به خدا تكيه نكرد، مىگويند: وقتى جبرئيل عرض كرد من مأمورم به خواستههاى تو پاسخ دهم، در حالى كه او را به آتش مىانداختند، فرمود، من محتاجم، ولى نه به تو زيرا تو نيز مانند من محتاجى و قدرتى كه دارى قدرت خداست كه در تو ظهور كرده است.
«ان كل من فى السموات و الأرض الّا آتى الرحمن عبداً»(27): هيچ موجودى در آسمان و زمين يافت نمىشود جز اينكه ازجهت ذات، صفت و فعل، نيازمند خداست و اين عبوديت به عنوان فقر ذاتى، از هر سه جهت، فراگير هر موجود ممكن است، لذا خليل خدا كه از توحيد ناب برخوردار است گفت: حتى سؤال هم نمىكنم، زيرا علم خدا به حال من كافى است و نيازى به سؤال نيست و اين مقام از برجستهترين مقامات كسانى است كه در اثر آگاهى فوق العاده، حتى در محضر خداوند به خود اجازه سؤال هم نمىدهند، زيرا مىدانند خداى سبحان كه ولىّ محض است، آنها را اداره مىكند، تنها تحت ولايت خداى سبحان هستند و خداى سبحان هم كه فعال ما يشاء است، جز حكمت و مصلحت چيزى نمىخواهد و كارى نمىكند، گرچه اگر اذن خاص صادر گردد خواسته خود را با او در ميان مىگذارند.
ابراهيم خليل(عليه السلام) در كمال انقطاع، به خداى سبحان توكّل كرد و از اين جهت خلّت و فقر خود را به او سپرد تا آن غنى محض، به فقرش پاسخ مثبت دهد. و چون در خَلّت منقطع و در احساس نياز، كامل بود و در رفع نياز، به خدا تكيه و به علم خدا بسنده كرد، حتى رفع نياز را به زبان هم نياورد، از اين جهت خليل اللّه شد.
و اگر خليل از خُلّت باشد، به معناى دوستى، رازدارى و رازدانى است. چون ابراهيم خليل از اسرار الهى با خبر بود و از ملكوت خدا مستحضر شد، خُلّت و دوستى با خدا سراسر وجودش را پر كرد، زيرا او از هرچه غير خدا بود، دل كند و آن را «آفل» دانست و آفل را شايسته خُلّت و محبت نيافت و اعلام داشت كه «لا احبّ الآفلين»(28) يعنى محبت و خُلت من فقط از آن خداست كه افول و غروب ندارد و از اين جهت خليل اللّه شد، زيرا او در پى انتخاب دوست بود و فهميد چيز يكه هستى او عين ذاتش نيست، شايسته خُلت و محبت نيست، لذا به غير خدا دل نبست.
جمله «لا أحب الافلين» در قرآن به عنوان شعار توحيدى ابراهيم خليل، مطرح است، زيرا چيزى كه هستى او عين ذات او نيست سرانجام در مرتبهاى از مراتب هستى، گرفتار افول و غروب خواهد شد، چنانكه در مرحلهاى هم گرفتار افول و غروب بوده است «كل شىء هالك الّا وجهه»(29) محكوم به هلاكت بودن، براى همگان است، يا پيش روى دارند و يا پشت سر گذاشتهاند و تنها فيض منبسط حق است كه افول ندارد و زوالپذير نيست و چون ابراهيم خليل هستى اش را متوجه وجه اللّه كرده كه از گزند افول مصون است، محبوبى جز امر واقعى و دوستى جز امر زوالناپذير نيافت و گفت: «انّى وجهت وجهى للّذى فطر السموات و الأرض»(30) و از اين جهت خليل اللّه شده است و خليل خدا شدن، غير از متحد با خدا شدن است.
عيسى نيز نه فرزند خداست و نه متحد با او، زيرا ولادت، امرى است تكوينى و غير از كرامت است. اگر موجودى، فرزند موجود ديگر بود، در همه حالات اين مسئله صادق است. چه او صالح باشد چه غير صالح، ولى چون خداى سبحان منزه از توليد است، هرگز والد و ولد نخواهد بود. «لم يتخذ ولداً و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولىٌّ من الذّل»(31)
پس خداى سبحان، خليل دارد (صفت ثبوتى) ولى فرزند ندارد و با چيزى هم متحد نيست(صفت سلبى). وقتى سخنان رسول خدا(ص) به اينجا رسيد گروهى از مسيحيان كه در محضر محاوره حاضر بودند، به يكديگر نگاه كرده يكى از آنها گفت: فرزند شدن و پدرى و پسرى، دركتابهاى آسمانى آمده است، در بعضى كتابها آمده كه عيساى مسيح(ع) گفت: «انى أذهب الى أبى» من به سوى پدرم مىروم، معلوم مىشود(معاذ اللّه) عيسى فرزند است و خدا پدر او! رسول خدا(ص) فرمود: در آن كتاب آمده است كه «انى أذهب الى أبى و أبيكم»: من به طرف پدر خود و شما مىروم. يعنى اگر منظور از اُبوّت، خداى سبحان است، مبدئيت خدا اختصاصى به عيسى ندارد. پس اگر به معناى فرزند ظاهرى باشد، همه بايد فرزند خدا باشند، در حالى كه چنين نيست، و اگر به معناى كرامت باشد(فرزندى معنوى) همه انبياء و اولياء از آن برخوردارند، در حالى كه شما اين كرامت را فقط براى عيسى مىدانيد.
بنابراين اولاً در گفتار منقول از حضرت مسيح(ع) «انى أذهب الى أبى و أبيكم» است. ثانياً هر معنايى كه براى أُبوّت ذكر شد، مشترك بين عيسى و غير عيسى است. ثالثاً شايد منظور از «أب» آدم يا نوح يا ابراهيم باشد كه شيخوخيت و سمت پدرى نسبت به همه انبياى بعدى دارند.
مسيحيان حاضر در جلسه چارهاى جز سكوت نداشتند، چون نه راه حكمت براى آنها باز بود و نه راه جدال احسن. وقتى مشركان در قبال برهان قاطع قرار گرفتند، گاهى به فطرت توحيدى خود برمى گردند و به تفكر مىپردازند.
خداى سبحان مىفرمايد: وقتى تو برهان قاطع اقامه كردى، آنها سرافكنده شده به فطرت اصلى خويش باز گشته و نمىتوانند چيزى در جواب تو بگويند. «فسينغضون اليك رؤسهم»(32) مسيحيان نيز همانند يهوديان، مجاب شده سخن قابل طرحى نداشتند. پاسخ رسول اكرم(ص) به ملحدان
ملحدان، اصالت را به ماده داده و آن را ازلى مىپنداشتند و براى جهان، آغاز و انجام، مبدأ و معادى قايل نبودند و قهراً وحى و رسالت را انكار مىكردند زيرا اگر مبدئى نباشد، رسول و فرستادهاى هم از ناحيه آن مبدأ نخواهد بود، پذيرش وحى و رسالت بعد از پذيرش مبدأ است.
قرآن كريم گاهى رسالت را از راه مبدأ جهان و ربوبيت عالم اثبات مىكند مىفرمايد: چون خدا رب العالمين است بايد همه چيز از جمله انسان را بپروراند و تربيت انسان جز از راه قانون ميسر نيست لذا قانون را به وسيله انبياء ابلاغ مىكند. و گاهى ضرورت وحى و رسالت را از راه ضرورت معاد اثبات مىكند، به اين ترتيب كه، چون جهان هدف دارد و بشر پس از مرگ به عالم حساب و كتاب خواهد رفت و از طرفى هم نمىداند چه چيزى در آنجا سودمند و كدام زيانبار است و خداى سبحان كه روز حساب را مقرر فرموده است، بايد راهى به بشر نشان بدهد كه با طىّ آن، در روز حساب سرافكنده نباشد و آن راه، همان دين آسمانى است كه به وسيله پيامبران آورده مىشود، از اين جهت ضرورت نبوت و رسالت با ضرورى بودن معاد ثابت خواهد شد. حد وسط در يكى از اين دو برهان، ربوبيت حق و در ديگرى هدفدارى نظام آفرينش است.
اگر كسى نه مبدأ را پذيرفت و نه معاد را، راهى براى پذيرش وحى و رسالت نخواهد داشت، لذا ملحدين و مادّيين مسئله وحى و رسالت را از ريشه منكرند، و مىگويند: موجود خود ساخته را افكار همان موجود اداره مىكند، و انديشه بشرى براى تدوين قوانين اجتماعى كافى است.
طبق نقل تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(ع) رسول خدا(ص) از آنها سؤال كرد كه معيار شناخت شما چيست؟ و به چه دليل مىگوييد عالم آغاز و انجامى ندارد؟ ملحدان در جواب گفتند: چون براى عالم، آغاز و مبدئى نديديم و پايانى براى آن مشاهده نكرديم، مبدأ و معادى براى آن معتقد نيستيم،يعنى شب و روز بدون مدبر خارجى همواره مىگردد و زمين و منظومه شمسى بدون محرك بيرونى سير و حركت خاص خود را ادامه مىدهند
حضرت رسول(ص) نخست پاسخ داد: شما از طرفى چيزى را كه مشاهده نكردهايد، نمىپذيريد و از طرفى ديگر مدعى ازليت جهانيد، آيا ازليت و قِدَمِ عالم را مشاهده كردهايد؟ شما از گذشته عالم خبر نداريد، نه از انقطاع آن و نه از عدم انقطاع آن همان طور كه حدوث عالم را مشاهده نكرديد، قِدَمِ آن را هم نديدهايد، پس بايد درباره حدوث و قدم ساكت بمانيد و اگر هم بگوييد، ما همواره با جهان بودهايم، اما حدوث آن را نديديم، عقل و وجدان، شما را تكذيب مىكند، زيرا شما موجودى ازلى نيستيد كه همواره همراه عالم باشيد. نه ازليت عالم را مشاهده كردهايد و نه عدم انقطاع آن را، پس حق نداريد از اين دو احتمال (ازلى بودن و مبدأ داشتن عالم) ازلى بودن را انتخاب كنيد، زيرا بر همان اساس كه شما مىگوييد ممكن است عالم مبدئى داشته باشد،و شما آن را نديده باشيد. شناخت منحصر در حس نيست
آنگاه رسول اكرم(ص) محور شناخت را تغيير داده فرمود: نگوييد، چون نديدهايم نمىپذيريم، زيرا شناخت تنها شناخت حسّى نيست، بلكه گوشهاى از شناخت را حسّ تأمين مىكند اما اصالت از آن عقل است، حتى در شناختهاى حسّى، معرفتهاى احساسى به معرفت عقلى تكيه مىكند و پشتوانه ادراك حس همان بينشهاى عقلى است.
آنگاه رسول گرامى(ص) بر اساس بينش عقلى استدلال كرده و مىفرمايد: شما عالم را قديم مىدانيد، قديم و حادث را تعريف كنيد تا ببينيم در عالم نشانه حدوث وجود دارد يا نشانه قِدَم، عالمى كه ما مشاهده مىكنيم، مجموعهاى به هم وابسته است، زمينش به آسمان و آسمانش در ارتباط با زمين است، اگر نورى از آسمان به زمين نتابد و بارانى از فضا بر آن نبارد، هرگز زمين به حيات خود ادامه نخواهد داد، همه نظام كيهانى به هم وابستهاند، ليل و نهار هم به يكديگر مرتبطند، هيچ كدام بدون ديگرى نمىتوانند به هستى خود ادامه دهند، و اين انسجام و احتياج امرى روشن است كه با شناخت تحليلى به دست مىآيد. مىگوييد اين نظام واحد، قديم است نه حادث، مىپرسم اگر حادث بود، چه صفاتى را بايد مىداشت كه اكنون ندارد؟ آنها جوابى نداشتند تا ارائه دهند.
سپس رسول اكرم(ص) وارد مرحله سوم از محاوره شده فرمود: ليل و نهار را كه مشاهده مىكنيد، با هم اجتماع ندارند، و ممكن نيست يك وقت و در يك جا هم شب باشد و هم روز، هم ظلمت باشد و هم نور، پس يكى قبل است و ديگرى بعد بنابراين، يكى سابق است و ديگرى لاحق، پس هر كدام آنها حادثند نه قديم، حال، چگونه مىتوانيد ثابت كنيد كه براى موجودات جهان حدوثى در كار نيست؟ اين تحليل عقلى درباره حدوث و قدم با استفاده از استحاله جمع نقيضين است و مطلبى حسّى نيست تا كسى بگويد اكنون چنين است شايد در گذشته طور ديگرى بوده! زيرا اصول عقلى مجرد از زمان و مكان بوده، در همه ازمنه و امكنه به طور يكسان، جارى و سارى است.
بنابراين اگر بر محور عقل و شناخت كلى سخن به ميان آمده نمىتوان گفت، ممكن است ليل و نهار در گذشته با هم جمع بوده سپس، از هم جدا شدهاند، چون در حقيقت زمان و حركت، جزء سابق با جزء لاحق هرگز جمع نخواهند شد، بر خلاف موجودات مادى كه در زمان واقع هستند، زيرا دو موجود مادى، ممكن است زمانى در كنار هم و روزى از هم جدا شوند. «أولم يرالذين كفروا أن السموات و الأرض كانتا رتقاً ففتقناهما»(33) مگر نمىبينيد كه آسمان و زمين، اول رتق و بسته بودند آنگاه آنها را فتق كرده، شكافتيم؟ يعنى اگر با تحليلهاى علمى و تجربى بررسى كنيد، مىبينيد كه اين نظام كيهانى، كره زمين با كرات ديگر، قبلاً متحد و مرتبط بوده، سپس يكى از ديگرى جدا شده است و اين زمينه براى توجيه آن مطلب است كه مىگويند: زمين از آفتاب يا از كرهاى ديگر جدا شده است.
اما زمان و حركت چنين نيست كه ماضى و مضارع، يك جا و در كنار هم بوده و بعداً از هم جدا شده باشند، زيرا زمان، كمّ متصل فرّار است و امر غير قارّ هرگز قرار ندارد، لذا فرمود: ليل و نهار نه اكنون و نه در گذشته، هرگز با هم جمع نشده و نخواهند شد، پس يكى سابق و ديگرى لاحق است، قهراً هر كدام حادثند يا لااقل يكى حادث و ديگرى غير حادث است و آن غير حادث هم چون مسبوق به عدم است، حادث خواهد بود، نمىتوان گفت هميشه ليل بود، بعد نهار پيدا شد، چون اگر حركتى نباشد، شبى هم در كار نيست. با اين تحليل اجمالى و كوتاه پيامبر گرامى(ص) شبهات ماديين برطرف شد. اصالت عقل در مسئله شناخت
ريشه آنچه در احتجاج و محاوره رسول گرامى(ص) با مسيحيان و ماديين مىبينيم، در قرآن كريم وجود دارد. قرآن در مسئله شناخت، اصالت را از آن عقل دانسته مىفرمايد ملحدان و ايشان گرفتار حس هستند، لذا مىگويند: «لن نؤمن لك حتى نرى اللّه جهرة»(34) اينها شناخت صحيح ندارند، و همان طور كه وجود مجرد غايب از طبيعت، مايه تحقق موجود مادى است، شناخت عقلى زمينه شناخت حسى را فراهم مىكند و مردان الهى كسانى هستند كه معارفشان را با ايمان به غيب تأمين مىكنند: «الذين يؤمنون بالغيب»(35) يكى از بارزترين مصاديق غيب همان عقل مجرد است و تنها با ايمان به غيب و اعتقاد به تجرد عقلى است كه مىتوان معارف عميق الهى را كه منزه از زمان و مكان است، شناخت.
پس از پاسخ حضرت رسول، كه با طىّ اين مراحل سه گانه جدال احسن صورت گرفت سكوت بر آن جمع حاكم شد. پاسخ رسول اكرم(ص) به دوگانه پرستان
سپس حضرت رو به ثنويه كرد، يعنى كسانى كه عالم را داراى دو مبدأ مىدانند، ايشان اصل نظام علّى و اصل سنخيت را پذيرفته و قبول دارند كه جهان داراى خالق است، ليكن براى جهان دو خالق قايلند، به اين دليل كه در جهان تضاد وجود دارد، نور و ظلمت و خير و شر وجود دارد و نور، غير از ظلمت و خير غير از شر است و با هم جمع نمىشوند، پس خال پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره احزاب، آيه 45 – 46. 2. سوره نحل، آيه 125. 3. سوره انعام، آيه 149. 4. سوره يوسف، آيه 108. 5. همان،آيه 24. 6. سوره قصص، آيه 32. 7. سوره نمل، آيه 64. 8. سوره طور، آيه 35 – 36. 9. سوره انبياء ، آيه 22. 10. سوره ملك، آيه 3-4. 11. مفردات، ذيل كلمه موعظه. 12. الميزان،ج 12،ص . 13 سوره آل عمران، آيه 64. 14 دعوت به فرمانهاى توحيدى و الهى. 15 سوره انعام، آيات 151 – 153. 16 بحارالانوار، ج 19، ص 8 و 9 و 10. 17 سوره انعام، آيه 121. 18 تفسير برهان، ج 3، ص 253. 19 سوره عنكبوت، آيه 46. 20 تفسير برهان، ج 3، ص 253. 21 سوره شورى، آيه 11. 22 سوره فاطر،آيه 15. 23 سوره نساء،آيه 125. 24 سوره فاطر،آيه 15. 25. سوره علق ،آيات 7 – 8. 26. سوره انبياء ، آيه 68. 27. سوره مريم،آيه 93. 28. سوره انعام، آيه 76. 29. سوره قصص، آيه 88. 30. سوره انعام، آيه 79. 31. سوره اسراء، آيه 111. 32. سوره اسراء، آيه 51. 33. سوره انبياء،آيه 30. 34. سوره بقره، آيه 55. 35. همان، آيه 3. 36. سوره يوسف، آيه 39. 37. سوره يس، آيه 40. 38. سوره آل عمران، آيه 191. 39. سوره مؤمنون، آيه 91. 40. سوره انبياء، آيه 22. 41. سوره قصص، آيه 70. 42. سوره بقره، آيه 144. 43. بحارالانوار، ج 9، ص 266.
پيامبراعظم (ص) اينگونه بودهاند، ما چگونهايم؟
سال 1385را رهبر حكيم و فرزانه انقلاب، سال پيامبر اعظم ناميدهاند، گذشته از بازتاب ابعاد سياسى و جهانى اين ابتكار، براى ما پيروان آن حضرت فرصت مغتنمى است كه در اين سال ضمن آشنايى بيشتر با زندگانى رسول اعظم، اعمال، رفتار و كردار خويش را با آن يگانه اسوه برتر جهانيان تطبيق دهيم. زندگانى پيامبر اسلام و ائمه معصومين (ع) سرمايه عظيمى است جهت تربيت انسانهاى نمونه و ارائه آنها به عنوان الگو و سرمشق به ديگران است اين درس را قرآنكريم به شاگردان مكتب اسلام آموخته است كه «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنه» در واقع بخش مهمى از توفيق يك مكتب فكري در پرورش پيروان خود، ارائه و تثبيت الگوها و نمونههاي مورد قبول خويش است. اين الگوها به منزله شاخص سمت و جهت حركت به جانب كمال مطلوب بر بستر مكتب را عملاً مشخص نموده، از انحراف و سقوط رهروان جلوگيرى مىنمايند.
آدمى هميشه در پى آن بوده كه انسانهاى نمونه و ايدهآل را در جهان بيرون، مشاهده كند و با الگو گرفتن از آنان، رفتارهاى فردى و اجتماعى خود را سامان دهد؛ زيرا آنچه كه انسانها را در مسير پرورش استعدادهاى خويش و سير الى الله مدد مىرساند و پيشرفت و ترقى را ميسر مىسازد، پيروى آگاهانه از اسوهها و الگوهاست؛ چون انسان الگو و نمونه، راههاى پرخطر و صعبالعبورى كه در پيش روى ديگر انسانهاست، به سلامت گذرانده و از پيچ و تابهاى آن و آفتهاى مسير، همراهان و دوستان راه، علل و نحوه شتاب گرفتن و يا كند شدن و ديگر مشكلات، به خوبى آگاه است. از اينرو، گفتهاند: مدلسازى رفتارى و انتخاب الگو، يكى از نيازهاى اساسى انسان است.
خداوند متعال، كه خالق انسان است و بر تمامى نيازهاى وي آگاهى كامل دارد، با برانگيختن پيامبران از ميان خود مردم و معرفى پيشوايان معصوم (ع) و عالمان وارسته، اين نياز انسان را پاسخ گفته است. قرآنكريم نيز به صراحت تمام، پيامبر اسلام(ص) و را به عنوان الگو و اسوه معرفى نموده و مىفرمايد: براى شما در پيامبر(ص) تأسى و پيروى خوبى است، مىتوانيد با اقتدا كردن به او خطوط زندگى خويش را اصلاح و در مسير صراط مستقيم قرار گيريد.
به بهانه نامگذارى شايسته اين سال به نام پيامبر رسول اعظم(ص) برخى از ويژگىهاى شخصيتى و رفتارى آن آن وجود مقدس را فهرستوار تقديم عاشقان كوى نبوى (ص) مىكنيم:
پيامبر از هيچ كس مدح و ستايشى را نمىپذيرفت.
هرگاه بر جمعى وارد مىشد هر جا كه خالى بود، مىنشست.
خوشرو، بشاش و نرم و ملايم بود.
خزانهدار زبان خود بود، مگر آنجا كه ضرورت ايجاب مىكرد.
خود به بازار مىرفت و وسايل خريداري شده را به خانه مىبرد.
اگر كسى با او سخن مىگفت با همه وجودش گوش مىكرد.
اگر با كسى مصافحه مىكرد، هميشه بعد از طرف، دست خود را مىكشيد.
به صله رحم اهميت زياد مىداد.
در سلام دادن بر ديگران پيشى مىگرفت.
همگان به او دسترسى داشتند و خود را از ديگران پنهان نمىساخت.
هرگاه كسى از ياران خود را غمگين مىديد با شوخى و مزاح او را شاد مىكرد.
در ميان جمع، نگاه خود را ميان اصحاب خود تقسيم مىكرد.
هرگز پاهاى مبارك خود را در ميان ياران دراز ننمود.
با مردم براساس فهم و شعورشان سخن مىگفت.
هرگاه يكى از برادران مومن خود را سه روز نمىديد، از حال او جويا مىشد.
هيچ فردى را مذمت و بدگويى نمىفرمود.
اسرار هيچكس را جويا نمىشد.
در حق مردم پدرى مىفرمود و همگان در نظرش يكسان بودند.
آن حضرت مشتاقانه وقت نماز را انتظار مىكشيد و هرگز از نماز خسته نمىشد.
خشم را جز در مواردي كه حرمت حق زير پا گذاشته نمىشد، نمىشناخت.
در امور مهم با ياران خود به مشورت مىپرداخت.
خنده او تبسم بود.
همسايه را فراوان سفارش مىكرد.
خود پيراهنش را مىدوخت و كفشش را وصله مىكرد.
به زيارت اهل قبور مىرفت و از بيماران عيادت مىكرد.
با تهيدستان دوست و نزديك بود و حاجت آنان را برآورده مىساخت.
برترين مردم نزد آن حضرت كسانى بودند كه تقوايشان بيشتر بود.
بزرگ هر طايفهاى را احترام مىنمود.
وضع مردم را از مردم جويا مىشد.
در تحركات نظامى تيزبين بود و تحركات نظامى ايشان در نهايت پنهانى صورت مىگرفت.
هنگامى كه به حريم حق تجاوز صورت مىگرفت، هيچ چيز خشم او را فرو نمىنشاند تا اين كه آن را ياري نمايد.
هنگام خروج از منزل مىفرمود: بنام خدا، توكل كردم به خدا، خدايا از اينكه گمراه شوم يا كسى را به گمراهى سوق دهم از اينكه بلغزم يا سبب لغزش ديگرى شوم، از اينكه مظلوم واقع گردم يا به كسى ظلم روا دارم، از اينكه سبب جهالت و نادانى كسى باشم يا ديگرى مرا به سمت جهل و نادانى سوق دهد، آرى از همه اينها به تو پناه مىبرم.
پاورقي ها:
سخنان معصومين ع
دوستى با على(ع) رسولخدا صلى اللّه عليه و آله :
«يا على، لو أنّ عبداً عبداللّه عزّو جلّ مثل ماقام نوحٌ فى قومه و كان به مثل احدٍ ذهباً فأنفقه فى سبيل اللّه و مدّ فى عمره حتى حجّ ألف عامٍ على قدميه ثم قتل بين الصفا و المروة قتل مظلوماً ثمّ لم يوالك يا على لم يشمّ رائحة الجنّة و لم يدخلها»
(مناقب خوارزمى، ص 67 و ينابيع المودة، ص 252)
اى على، اگر كسى خدا را به مدت عمر حضرت نوح بندگى كند و مثل كوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق كند، و به قدرى عمر كند تا بتواند هزار بار با پاى خود حج به جا آورد و بعد بين صفا و مروه به ناحق كشته شود، اما ولايت تو را نداشته باشد بوى بهشت به مشام او نمىرسد و داخل بهشت نمىشود.» رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«انّ اللّه تعالى عهد الىّ فى علىّ عهداً، أنّ عليّاً راية الهدى، و امام أوليائى، و نور من أطاعنى، و هو الكلمة التى ألزمتها المتّقين، من أحبّه أحبّنى و من أبغضه أبغضنى، فبشّره»
(ينابيع المودة، ص 134، نزهة المجالس، ج 2، ص 208 و فرائد السمطين، ج 1، ص 151، ح 114)
خداوند متعال درباره على(ع) عهدى با من بسته كه او پرچم هدايت و پيشوايى اولياى من است. او روشنايى كسانى است كه مرا اطاعت كنند، و على كلمهاى است كه لازمه متقين است. هر كه او را دوست بدارد، مرا دوست داشته و آن كه او را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است، پس به او بشارت دهيد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«لو أنّ عبداً عبد اللّه ألف عامٍ و ألف عامٍ و ألف عامٍ بين الركن و المقام، ثمّ لقى اللّه عزّ و جلّ مبغضاً لعلىّ بن أبى طالبٍ و عترتى، أكبّه اللّه على منخريه يوم القيامة فى نار جهنّم »
(فرائد السمطين، ج 1، ص 331، ح 257)
اگر بندهاى چند هزار سال بين ركن و مقام (كنار خانه خدا) خدا را عبادت و بندگى كند، ولى خدا را در حالى ملاقات كند كه دشمن على و عترت من باشد، خداوند او را در قيامت با صورت در آتش جهنّم مىاندازد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«ما من مؤمنٍ الّا و قد خلص ودّى الى قلبه، و ما خلص ودّى الى قلب أحدٍ الّا و قد خلص ودّ علىّ الى قلبه، كذب يا علىّ من زعم أنّه يحبّنى و يبغضك…»
(بحارالانوار، ج 39، ص 254)
مؤمن نيست مگر آن كه دوستى من در قلبش خالص باشد، و دوستى من در قلب كسى خالص نمىشود، مگر آن كه دوستى على در قلبش خالص شود. اى على! دروغ گويد كسى كه گمان كند مرا دوست دارد و تو را دشمن بدارد…. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«من أحبّ عليّاً فقد أحبّنى، و من أحبّنى فقد أحبّ اللّه و من أبغض عليّاً فقد أبغضنى، و من أبغضنى فقد أبغض اللّه، لايحبّك الّا مؤمنٌ و لا يبغضك الّا كافر أو منافقٌ.»
(تاريخ دمشق، ج2، ص 188، ح 671)
هر كس على را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده، و هر كس او را عصيان كند، مرا عصيان كرده و هر كس مرا معصيت كند، خدا را معصيت كرده است، و كسى كه على را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس مرا دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است. اى على! دوست نمىدارد تو را مگر مؤمن، و دشمن نمىدارد تو را مگر كافر يا منافق. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«أنت سيّد فى الدنيا و سيّد فى الآخرة من أحبّك فقد أحبّنى و حبيبك حبيب اللّه. و من أبغضك فقد أبغضنى و بغيضك بغيض اللّه، و الويل لمن أبغضك بعدى .»
(مناقب خوارزمى، ص 327)
اى على، تو آقا و سيد در دنيا و آخرتى، هر كسى تو را دوست دارد مرا دوست داشته و دوست تو دوست خداست و هر كسى تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و دشمن تو دشمن خداست، واى بر كسى كه تو را بعد از من دشمن بدارد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«أنا و أنت أبوا هذه الامّة و لحقّنا عليهم أعظم من حقّ ابوى ولادتهم، فانّا ننقذهم – ان أطاعونا – من النّار الى دار القرار و نلحقهم من العبوديّة بخيار الأحرار»
(تفسير (منسوب به) امام حسن عسكرى(ع)، ص 329، و بحارالانوار، ج 36، ص 8)
من و تو پدر اين امّت هستيم، و حقّ ما بر آنها از حقّ پدر و مادرشان كه آنان را به دنيا آوردهاند. بيشتر است، زيرا ما آنها را از آتش جهنّم نجات مىدهيم و از قيد بندگى رها ساخته و به دنياى آزادگان وارد كرديم – در صورتى كه از ما اطاعت كنند -.
پاورقي ها:
دانستنى هايى از قرآن
چراغ درخشان
«و داعيا الى الله بإذنه و سراجاً منيراً»
(سوره احزاب، آيه 46)
و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او قرار داديم و چراغى درخشان و روشنائى بخش.
در اين آيه مباركه دو نداى آسمانى به چشم مى خورد يكى نداى رسالت رسول و ديگرى نداى حركت و جهت بخشيدن و شموليت دعوت پيامبر.
و چه زيبا و كوتاه اين دو مطلب بزرگ در اين آيه جا داده شده است كه اين خود يكى از معجزات بلاغى قرآن است. زيرا در اين جا با دو صفت مهم، رسول خدا را توصيف كرده كه در حقيقت همه جوانب رسالت و دعوت آن حضرت را در بر گرفته است.
پيامبر از مردم چه مى خواهد ؟ و اصلا او چه وظيفهاى دارد؟ و چگونه مىخواهد وظيفه اش را به انجام برساند ؟ همه اين مسائل در اين آيه كوتاه ذكر شده است: دقت كنيد اولا پيامبر را به عنوان «داعى» معرفى مى كند. داعى: يعنى دعوت كننده و پيام رسان. اين وظيفه اصلى رسول خدا است كه مردم را دعوت كند. سپس مشخص مى كند كه دعوت فقط به سوى خدا است «داعيا الى الله» يعنى رسول خدا وظيفه اى جز دعوت مردم به سوى توحيد و پرستش خداى يگانه ندارد. و طبعا اين دعوت داراى دو بال و دو جناح است: 1- انذار 2- تبشير. پس پيامبر در همان حال كه مردم را از خشم و غضب خدايش هشدار مى دهد، آنان ر ابشارت نيز مى بخشد كه اگر هشدار را عملى كردند و جدى گرفتند، نتيجه اش سعادت و خوشبختى و پيروزى هميشگى و جاودانه زيستن در جوار صالحان و نيكان خواهد بود. و اين يكى از نشانه هاى موفقيت رسول خدا است كه با استفاده از قرآن كريم مردم را در عين هشدار دادن نويد مى بخشد و از نظر روانى آنان را بشارت به خوشبختى و سعادت مى دهد.
و خداوند ضمن برشمردن وظايف رسول خدا روح و روان او را تقويت مى كند و موقعيتش را استوار مى سازد و حركتش را به سوى حق مطلق توجيه مى كند. زيرا رسول خدا گواه است بر مردم و شاهد اوضاع آنان است و بايد حركت و اتجاه آنها را فقط ” الى الله ” و به سوى او قرار دهد تا اينكه در روز رستاخيز سند محكمى در دست داشته باشد كه: بار خدايا من آنان را به سوى تو و فقط به سوى تو فرا خواندم و از دوزخ خشمت هشدار دادم و به بهشت رضوانت دعوت كردم و اگر نافرمانى رخ داد خود جوابگويند.
” داعيا الى الله بإذنه “: هم بايد آنان را به سوى خدا دعوت كنى و هم اين كار بايد با اذن و اجازه او صورت گيرد. پس اذن خداوند در تمام مراحل اجبارى است نه اختيارى و اگر رسول الله مردم را به سوى توحيد دعوت مى كند بايد همراه با اذن خدا باشد. البته اين بدان معنى نيست كه دعوت منحصر به پيامبر است و مردم حق دعوت كردن ندارند، زيرا امر به معروف از صميم واجبات انسانها – همه انسانها – است و هم چنانكه بر رسول خدا واجب است مردم را دعوت به سوى حق كند بر سايرين نيز واجب و حتمى است كه اين كار را ادامه دهند ” و لكم فى رسول الله اسوة حسنة ” و لى آنچه مى خواهد اين آيه بفرمايد اين است كه اذن و اجازه خدا در تمام مراحل كوچك و بزرگ لازم است همراه باشد. اگر خدا خواست پيامبر دعوت مى كند و اگر خدا اذن داد رسول الله مردم را به سوى حق فرا مى خواند و اگر مشيت خدا نافذ بود در بعضى از افراد تأثير مى گذارد.
سراجاً منيراً: چه صفت زيبا و پر محتوائى است سراج بودن رسول الله. سراج با چراغ معمولى فرقش در اين است كه سراج نورش خودى است و چراغ از جاى ديگر نور مى گيرد. با سوخت و فتيله روشنائى مى بخشد ولى سراج نورش از خودش است و جزء لا يتجزاى خودش مى باشد.
حالب اينجا است كه در قرآن چهار بار واژه ” سراج ” آمده است كه سه بار به معناى خورشيد است و يك بار به معناى پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.
يعنى همانگونه كه آفتاب نورش از خودش است و فراگير، رسول الله نيز نورش از خودش است و همه جهان را در بر مى گيرد، مگر اين كه كسى كور باشد و نتواند به خورشيد بنگرد، همانگونه كه ابو جهلان و ابو لهبان نمى توانستند نور خورشيد محمدى را نظاره كنند، ناچار با خورشيد تابان الهى به جنگ پرداختند تا آن را خاموش كنند ولى كور خواندند اين كوردلان كه نور خدا هرگز خاموش نمى شود و هميشه چون خورشيد جهانگير عالم و آدم را روشنى مى بخشد و تا قيام قيامت اين چراغ فروزان و مشتعل است، انسان ها را در خط توحيد قرار مى دهد و به ايمان و استقامت سوق مى دهد و به پرستش خداى واحد دعوت مى كند و مؤمنان را پيوسته بشارت مى بخشد كه از خط نجات خارج نشوند و به سوى راست و چپ نگرايند و طريق وسطى و راه ميانه را خط مشى خود قرار دهند و با استفاده پيوسته از شعاع آن نور تابان و خورشيد درخشان در مسير صراط مستقيم الهى گام بردارند تا در دنيا و آخرت سرافراز گردند.
و ما نيز بايد از اين سراج منير هميشه پرتو گيريم و در تمام جوانب زندگى از آن شعاع عالمتاب استفاده كنيم و از آن روبرنگردانيم كه بى نور خورشيد زندگى ميسر نخواهد بود. و بى گمان اين نور الهى پس از پيامبر به اهل بيتش از سوى خدا و به اذن او منتقل مى شود تا اينكه همراه با حركت زمان، حجت خدا مردم را در همان خط رسول الله قرار دهد و هيچ زمانى، زمين بى حجت و بى سراج منير نخواهد بود.
پاورقي ها:
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
باد و كاروان شعله ور
در شب عمليات ثامن الائمه قرار بر اين شد كه روى كارون نفت ريخته و آتش زده شود تا دود حاصله جلوى ديد دشمن را بگيرد. به همين جهت كانالى به طول 200 متر از كنار خط لوله نفت تا رود كارون حفر شد و نفت را داخل آن سرازير كردند اما قبل از اينكه نفت در مسير تعيين شده مهار شود، توسط توپ دشمن به آتش كشيده و اختيار آن از دست نيروهاى رزمنده خارج شد. دود غليظى منطقه را گرفت. كم كم قرارگاه فرماندهى ارتش در دود فرو رفت. همه به سرفه و تنگى نفس دچار شدند و قرارگاه خود را ترك كردند و به فرماندهى سپاه كه كمى از محل آتش دورتر بود، رفتند. دود همچنان پيشروى مىكرد و اگر نيروها در منطقه مىماندند، دچار خفگى مىشدند. با ترك منطقه هم، عمليات شكست مىخورد. اما قبل از رسيدن دود و آتش به مقر سپاه، باد آن را بلند كرد. شهيد باقرى كه فرماندهى آن مقر به عهده او بود به يكى از فرماندهان گفته بود. «اين آتش مىتوانست اينجا را فرا بگيرد اما چون خدا مىخواست اين عمليات انجام شود و به موفقيت برسد، آن را از ما دور كرد.»(1) خمپارهاى كه عمل نكرد
تخريب چىها در بررسيهاى به عمل آمده در پالايشگاه نفت آبادان به لولهاى برخوردند كه در آن خمپاره نشسته ولى عمل نكرده بود. چون وقت كافى براى كار روى آن وجود نداشت، مقرر شد فردا به سراغ آن بروند. وقتى فردا به محل مورد نظر رفتند، اثرى از آن نديدند. براى همين نگران شده، مسؤول پالايشگاه را در جريان قرار دادند. او هم نتوانست كارى انجام دهد. تا اينكه يك روز از شركت نفت اهواز خبر دادند لولهاى در انبار شركت ديده شده كه در آن خمپارهاى گير كرده است.
برادران تخريب شگفت زده شدند كه چگونه يك خمپاره تا اهواز آن هم در انبارى سرپوشيده رفته است. سرانجام گروهى به آنجا اعزام شدند و دريافتند كه لوله مزبور همان لولهاى است كه در پالايشگاه آبادان ديده بودند. اين لوله به اشتباه به وسيله تريلر به اهواز فرستاده شده بود. و اين از الطاف خداوندى بود كه در آن همه جابهجايى در آن مسير طولانى (اهواز تا خرمشهر) آن خمپاره عمل نكرده بود و الا باعث صدمات مالى و جانى فراوانى مىشد.(2) مثل ياران حسين(ع)
در روايت برادر حيدر على رحمتىها آمده است : در يكى از جلسات مسؤولين و اعلام حمايت و پايدارى فرماندهان لشكر كه در اهواز برگزار شد، فرمانده لشكر ضمن ارائه تحليلى از وضعيت كشور و جنگ گفت: با توجه به اينكه جنگ فرسايشى شده و بايد با برنامهريزى دنبال شود، نياز به دورههاى آموزشى و سرمايهگذارى روى نيروهاى رزمنده است. با عنايت به اينكه اكثر نيروها از نيروهاى داوطلب و مردمى هستند، دقيقاً ما نمىدانيم كداميك از آنها تا چه مدت در جبهه حضور دارند. پس از اتمام سخنان فرمانده لشكر هر يك از فرماندهان به نوبت سخنانى ايراد كردند و همگى بر حضور بيشتر در جبهه تأكيد داشتند. بعد نوبت به شهيد حسين صنعتكار(فرمانده محور عملياتى لشكر زرهى 8 نجف اشرف) و سِحر بيان خالصانه او رسيد. چنين شروع كرد: بسم اللّه الرحمن الرحيم السلام عليك يا اباعبداللّه.
با شنيدن اين جمله همه حضّار به گريه افتادند و فضاى جلسه معطر به معنويت امام حسين و رايحه شهادت گشت. سپس در حالى كه خودش از شدت گريه گونههايش خيس بود، ادامه داد: اى فرمانده لشكر، شب عاشورا ياران حسين(ع) خطاب به آن حضرت عرض كردند اگر هزار مرتبه كشته شويم، حاضريم دوباره (بعد از) زنده شدن از آرمان تو دفاع كنيم. ما هم به تبعيت از ياران حسين(ع) اعلام مىكنيم تا جان داريم، مثل ياران حسين(ع) مىمانيم و از اسلام و ولايت و رهبرى دفاع مىكنيم.(3) عجب فرماندهى داريد
يك روز ماشين لندرورى آمد و كنار گروهان ايستاد. چند نفر از بچههاى ارتشى هم پيش ما بودند. در ماشين باز شد و آقا مهدى زين الدين آمد پايين. بچهها به طرفش رفتند و او را دوره كردند. چند نفر با او دست داده و روبوسى كردند و با هم رفتند به يكى از سنگرها. يكى از درجه دارهاى قديمى ارتش كنار من نشسته بود. پرسيد اين كيست، از رفقاى شماست؟
گفتم: رفيق كه هست، رفيق همه ماست ولى از آن گذشته فرمانده لشكر هم هست.
از تعجب دهانش بازمانده بود، گفت: امكان ندارد! مگر مى شود فرمانده لشكر به گروهانى كه از مقر لشكر دور افتاده است، سربزند، آنهم اين طورى و بدون محافظ، وسط اين همه آدم كه دورهاش كردهاند؟!
ما مىخنديديم و مىگفتيم: مگر چيست؟ خُب فرمانده ماست ديگر. مگر نمىشود آدم با فرماندهاش روبوسى كند؟
درجه دار مزبور گيج شده بود و مانده بود چه بگويد، او براى ما تعريف كرد كه گاهى مىشود كه چند سال در يك تيپ خدمت مىكرده ولى فرمانده تيپ را حتى يكبار هم نديده. خودش با آن كه خيلى مذهبى نبود ولى هرجا ما را مىديد، مىگفت: عجب فرماندهى داريد! قدرش را بدانيد. واقعاً بى نظير است. من كه آرزوم است چنين فرماندهى داشته باشم.(4) نگهبانى فرمانده لشكر
برادر محمد جواد مهديان پور(5) خيلى به مقررات و مسايل انضباطى اهميت مىداد و در عين حال از روحيه لطيف و معنوى خاصى برخوردار بود. بعد از يكى از عملياتها او نيمههاى شب هنگام سركشى از خط مقدم متوجه مىشود در يك قسمت از خط هيچ نگهبانى نيست. بعد از كمى بررسى مىفهمد دو، سه نگهبان آن محدوده رفتهاند در يك سنگر و تخت گرفتهاند خوابيدهاند.
مهديان پور مىرود سراغ آن نگهبانها و بيدارشان مىكند و مىگويد: مىدانيد الآن چقدر رزمنده به اميد اين كه شما خط را نگه داشتهايد، در حال استراحت هستند؟
يكى از آنها كه خواب آلود بود، گفت: خوب، مىگوييد كه چى؟
مهديان پور با خونسردى مىگويد: منظورم اين است كه شما بزرگوارها در وقت نگهبانى نبايد بخوابيد.
يكى از آنها مىگويد: ما تازه عمليات كرده و خستهايم. اصلاً ناى ايستادن نداريم.
مهديان پور ساعت شروع و اتمام نگهبانى را از آنها مىپرسد و پاسخش را مىگيرد و به آنها مىگويد:خيلى خوب، من به جاى شما نگهبانى مىدهم و شما مىتوانيد استراحت كنيد.
مىگويند: خدا خيرت بدهد.
ساعتى بعد پاس بخش براى خبرگيرى از نگهبانها مىآيد و چشمش به مهديان پور مىافتد و مات و مبهوت مىشود و چند لحظه درجا خشكش مىزند. حيرت زده مىپرسد: شما اينجا چه كار مىكنيد حاج آقا؟! نگهبانها كجا هستند، بلايى سرشان آمده است؟
وقتى مهديان پور جريان را مىگويد، پاس بخش كه ظاهراً فرمانده دسته بوده، با عصبانيت زياد راه مىافتد طرف سنگر آنها كه بيدارشان كند. مهديانپور دستش را گرفته، مىگويد: آنها خيلى خستهاند، تقصيرى هم ندارند.
پاس بخش با ناراحتى مىگويد: چطور تقصير ندارند حاج آقا؟ هم ترك پست كرده و هم اين كه شما را جاى خودشان گذاشته بودند.
مىگويد: اولاً آنها من را نمىشناختند. شما هم چيزى به آنها نگو. ثانياً وظيفه ما بوده كه امروز نيروى تازه نفس بياوريم و اينها را عقب بفرستيم ولى متأسفانه به علت آتش دشمن و بعضى چيزهاى ديگر نتوانستهايم.
يكى از نگهبانها كه از صحبت آنها بيدار شده و از سنگر بيرون آمده، جلو مىرود و با هول و ترس از پاس بخش مىپرسد مگر ايشان كى هستند؟
وقتى جواب پاس بخش را مىشنود، جا مىخورد و با لكنت زبان از مهديانپور عذرخواهى مىكند. بعد رفقايش را از خواب بيداركرده، به آنها مىگويد كه فرمانده لشكر به جاى آنها نگهبانى داده است.(6) اين فرمانده را خيلىها بعد از شهادت شناختند
وقتى پرگشود، خيلىها تازه ابر مرد گمنام جنگ را شناختند، غلامحسين افشردى سردار باقرى، معروف به برادر حسن تئوريسين جنگ، مغز متفكر جبهه، طراح نبردهاى مردمى. شهيدى كه در وراى هر پيروزى، از پيشنهادات كارساز خودش، ردى مؤثر برجاى گذاشته بود. فرمانده دل بسيجىها همو كه نقشه عمليات را وسط خط رسم مىكرد. روى اتاق كارش در پايگاه منتظران شهادت نوشته بود: 100% شناسايى 100% موفقيت. چنان دشمن را مىشناخت كه به قول يكى از فرماندهان جنگ هر كس نمىدانست فكر مىكرد از نيروهاى دشمن است. حاج احمد يك روز به همت و خرازى گفته بود:اين باقرى آن قدر مسلط است كه انگار روى نقشه مىجنگد.
باقرى از يك سو معتقد بود جنگ بدون شناخت امكان ندارد و از طرف ديگر وقتى كسى او را نمىشناخت، مىگفت: من باقرم، راننده فرمانده، بچه ميدان خراسان. بچه هايى هم كه او را نمىشناختند، حرفش را قبول مىكردند. زيرا آن جوان لاغر اندام، اصلاً ظاهرش به فرماندهها نمىخورد. باقرى مىخنديد، شوخى مىكرد، گريه مىكرد. زمين محوطه حياط را آب و جارو مىكرد، حتى از شستن دستشويى هم مضايقه نداشت. براى همين فرمانده قرارگاه كربلا را خيلىها بعد از شهادت شناختند. دينش محصول ميدان نبرد بود. خادم بسيجىها به شمار مىآمد و روى خاك نماز مىخواند. زير باران خمپاره قنوت را تا مىتوانست كش مىداد و مىگفت: اللهم ارزقنا توفيق الشهادة فى سبيلك.(7) دنياگريزى حاج غلام رضا صالحى
قرار بود در يكى از جبههها عملياتى صورت گيرد. لذا فرماندهان و معاونان يگانها در محلى گرد آمده بودند. از جمله آنها شهيد حاج غلام رضا صالحى قائم مقام لشكر حضرت رسول(ص) بود او بين بچهها آمده بود و با آنان احوالپرسى مى كرد. لباس بسيار ساده او باعث جلب توجه ديگران شد. بچهها به او گفتند: پوشيدن چنين لباسى براى شما كه يك فرمانده عالىرتبه هستيد، زيبنده نيست!
او قاطعانه گفت: ما ساده زيستى و خلوص را از رهبران راستين خود همچون على(ع) آموختهايم.(8) تنهايى مىخواهم بجنگم
در عمليات بدر وقتى همه نيروها عقب نشينى كردند. امير سرلشكر شهيد على صياد شيرازى حاضر نشد باز گردد. براى همين بسيجيان جان بركف كه عاشق فرمانده بودند، دستها و كمر ايشان را گرفتند و به زور داخل قايق گذاشتند تا عقب برود. در وسط آب فرمانده، خود را داخل آب انداخت تا برگردد وقتى او را از آب بيرون كشيدند، فرياد كشيد و گريه كرد و گفت: شما حق نداريد فرمانده را بىاختيار از صحنه بيرون ببريد. بسيجىها گفتند: جناب سرهنگ ، همه عقب رفتهاند، تو خط به شما نياز دارند. اما صياد گريه كرد.
دست آخر هم به التماس افتاد و گفت: شما را به خدا ول كنيد مرا. اصلاً من خودم تنها مىخواهم بمانم و بجنگم. اسلام در خطر است. كشور در خطر است. بگذاريد بمانم. بابا، شما زير دست من هستيد، من كه تحت امرتان نيستم!(9) شير بيشه تخريب
«خدامراد زارع» به خاطر شجاعت به شير تخريب معروف بود. او بازوى سردار شهيد على رضا عاصمى – فرمانده تخريب – در تخريب به شمار مىآمد. خدا مراد گاهى به شوخى مىگفت: من از اول جنگ تا به حال مجروح نشدهام و از آمپول هم مىترسم. از خدا خواستهام كه مجروح نشوم.
خدامراد از اهالى يكى از روستاهاى نورآباد فارس و دبير زبان آن منطقه بود ولى هيچ كس از بچههاى تخريب از آن خبر نداشتند. بعد از شهادت خدامراد جمعى از نيروها به همراه فرمانده تخريب به ديدار خانوادهاش رفتند. در آنجا نيروهاى تخريب توصيفى از شجاعتهاى خدامراد كردند كه براى اهالى مايه تعجب بود.
خدامراد در جريان عمليّات بدر به وسيله گلوله كاليبر دشمن كه به سرش اصابت كرد، به شهادت رسيد.(10) تحمل عجيب درد يا…
خانه از وجود برادران پاسدارى كه براى عيادت از برادر فرومندى، آمده بودند، كم كم خلوت شد و دكتر براى تعويض پانسمانش حاضر گشت. وقتى چشمم به زخم عميق او افتاد، بسيار متأثر شدم و گريستم. دكتر باند بسيار بزرگى را با سرقيچى داخل زخم مىكرد و آن را شست و شو مىداد. ما حتى نمىتوانستيم به آن نگاه كنيم. گريه هم مىكرديم ولى آقاى فرومندى رفتارى طبيعى داشت و با ما صحبت مىكرد. دكتر خيلى تعجب كرده ، مىگفت: آقاى فرومندى انسان عجيبى است!
از آقاى فرومندى پرسيديم: مگر اين زخم درد ندارد؟
گفت: چرا، هر زخمى دردى دارد ولى زخمى كه در راه رضاى خدا باشد، درد ندارد، چون براى خداست.(11) لباس چند منظوره
به او گفتم: حسين جان، اين يك رسم است كه وقتى به خواستگارى مىروى، حداقل لباس تازهاى بپوش. نا سلامتى مىخواهند تو را بپسندند!
جواب داد: لازم نيست. لباس بسيجى، لباس چند منظوره است. هم لباس دامادى است، هم لباس آخرت.
حسن حسين زاده بدون اين كه صبر كند كسى او را بپسندد، با لباس بسيجى در عمليات والفجر 8 به حجله شهادت رفت.(12) قربانى امام
با چشمان اشك آلود و ملتمسانه گفت: مادر، شما مگر مسلمان نيستيد؟! چرا از شش برادر يكى را به كمك امام نمىفرستيد؟! صداى دشمن را نمىشنويد؟! به پدرم بگو قربانى امام آماده شده است. بگذارد اين قربانى به ميدان برود. واقعاً نمىخواهيد به امام قربانى بدهيد؟!
رضايت ما را گرفت و فرداى همان روز اعزام شد. اعزام آخرش مثل ديگر اعزامهايش نبود. چون رفت و ديگر بر نگشت. حتى نشانهاى هم از او پيدا نكرديم. اصلاً نمىخواهيم پيدا كنيم. مگر آدم قربانى را كه داده، دوباره مىخواهد؟!(13) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. چشم جبههها، ص 69 و 70. 2. ر.ك: پيام انقلاب، ش 255، ص 31. 3. آبشار ابديت، محمد رضا يوسفى كوپايى، ص 132 و 133 (لشكر زرهى 8 نجف اشرف، چاپ اول، 1375) 4. راوى: على مدنى، ر.ك: تو كه آن بالا نشستى، ص 51. 5. آخرين سمت اين بزرگوار جانشينى قرارگاه ثامن الائمه(ع) بود. 6. راوى : محسن مقدم، ر.ك: كليد فتح بستان،ص 225 – 223. 7. كيهان، 8 آبان 84، ص 9. 8. عاشقان بى ادعا، ص 75. 9. ر.ك: يالثارات الحسين(ع)، ش 123، ص 11. 10. ر.ك: نگين تخريب، ص 183 (پاورقى متن). 11. راوى: غلام رضا كيوان لو، ر.ك: گامى به آسمان، ص 38 و 39. 12. برادر شهيد، ر.ك: رازهاى پاك، ص 50. 13. راوى: مادر شهيد على اوسط فكرى، ر.ك: رازهاى پاك، ص 34 و 35.
مباحث تاريخى و فرهنگى عاشورا
آخرين قسمت پاسداشت عاشورا در عصر اختناق
علما در اين دوره ضمن آن كه مبارزات سختى را بر عليه استبداد رضاخان و نيز برنامههاى ضد مذهبى او، ترتيب دادند، كوشيدند به رغم فشارهاى سياسى اين مراسم را احياء نمايند مرحوم آية الله حائرى كه از سنين نوجوانى در عراق و خصوص سامرا نوحه خوان سينه زنهاى طلّاب و اهل علم بود در عصر مرجعيت و دراختناق رژيم پهلوى همين شيوه را پى گرفت امّا از شدت احترامى كه به سادات داشت در دستههاى عزادارى پشت سر آنان حركت مىكرد، تمام شبهاى دهه عاشورا در مدرسه فيضيه مجلس سوگوارى برپا نمود و در روز عاشورا وقتى دسته طلاب از مدرسه رضويه بيرون آمدند، ايشان در پيشاپيش آنان حركت كرده و به حرم حضرت فاطمه معصومه (س) براى عرض تسليت مىآمد و اصولاً با جديت آيةالله حائرى، مؤسس حوزه علميه قم، عزادارى رونقى داشت، ايشان هر شب جمعه مراسم روضه منعقد مىنمود، هر روز قبل از درس به طور مختصر ذكر مصيبت از سوى شاگردان آيةالله حائرى انجام مىگرديد، رواج عزادارى در ايام فاطميه نيز توسط اين مرجع عاليقدر صورت مىگرفت. البته تضييقات رضاخان اگرچه موجب تعطيل شدن دستههاى عزادارى گشت ولى همچنان احياى مجالس سوگوارى را در نظر داشت.(1)
آية الله ميرزا محمد على شاه آبادى با تيزبينى خاصى آن زمانى كه رضاخان در جلوى دستههاى سينه زنى حركت مىكرد و خاك و گل بر سر و صورت خود مىريخت و به دست بوسى علماء مىرفت و با رياكارى برخى را تحت تأثير رفتار خود قرار داده بود، گفت اين مردك الآن كه قدرتى ندارد تظاهر به ديندارى و محبت نسبت به اهل بيت مىكند ولى وقتى قدرت را بدست گرفت به مسايل مذهبى و علما پشت مىنمايد و به اولين كسى كه ضربه مىزند شهيد آية الله مدرّس است.(2) آية الله شاه آبادى در هيأتهاى عزادارى تهران سخنرانىهاى تندى عليه رضاخان نمود و به منظور اعتراض به جنايات رضاخان، مدت يازده ماه در حرم حضرت عبدالعظيم تحصّن اختيار نمود كه تنى چند از علما ايشان را همراهى كردند، ضمن اين مبارزه منفى آية الله شاه آبادى با خرافات در عزادارى مخالفت كرد از جمله در موقع تحصن وقتى مشاهده كرد در صحن امامزاده حمزه (مجاور مرقد عبدالعظيم حسنى) تعزيه خوانى برگزار مىشود، مانع انجام اين شبيه خوانىها گرديد و مجلس را به وعظ و سخنرانى تبديل كرد و در ضمن مبارزات خود عليه رضاخان را پى گرفت.(3) بنابراين علما ضمن مخالفت با رضاخان خصوص حركت وى عليه مسايل مذهبى و شعائر دينى، با خرافات و مطالب موهن در عزادارىها موافق نبودند، يك سال مردم طبق رسم سنوات قبل دسته جات را با طبقها و چراغها از مسجد راه انداختند كه همراه آن موزيك مىزدند، آية الله شاه آبادى وقتى مشاهده نمود دستهاى به اين وضع راه افتاد، همراه آن گرديد و گفت من هم مىخواهم عزادارى كنم، با حضور ايشان در مراسم مزبور، آنها در محذور قرار گرفتند و نتوانستند موزيك بنوازند، وى از اين كه جوانان در دستههاى عزادارى خودنمايى مىكنند و زنان با چنين وضعى همراه آنان باشند، نگران بود و مىگفت ما عزادارى را بايد از امام سجاد (ع) ياد بگيريم.(4)
البته بين مخالفتهاى رضاخان با انتقاد علما از عزادارى تفاوت بارزى وجود دارد، علما تاكيد داشتند در مراسم مذكور جهات شرعى رعايت گردد و مردم خود را به هدف امام حسين (ع) نزديك كنند و در هيچ زمانى جبهه حق و باطل را از ياد نبرند و بدانند يزيد عصر همان رضاخان است و لازم است عزادارىها يك نوع حركت سياسى مقدس بوجود آورد و موضعگيرىهاى عزاداران به نفع اسلام اثر بگذارد اما رضاخان اولاً نگران آن بود كه اين سوگوارىها به ضررش تمام شود و از درون دستههاى عزادارى، حركتهاى سياسى بر عليه وى شكل بگيرد ضمناً قولى را كه به استعمارگران داده است نتواند اجرا كند چرا كه رسوخ غرب زدگى و گرايش به نوعى تجدّد كور و خام با چنين سنتهايى سازگارى ندارد. واقعيت اين بود كه علاقه مردم به خاندان عترت و نيز علايق مذهبى آنان كه در چنين سنت هايى تبلور مىيافت مانع پذيرش مقام شاهنشاهى مىگرديد كه از سنن رايج در مذهب زردشت بود از اين رو يا با انعقاد مجالس سوگوارى مبارزه مىكرد و يا آن كه محدوديتهايى را براى اين سنن مذهبى فراهم مىساخت، ناگفته نماند كه عزادارىها جلو برنامه كشف حجاب رضاخان را هم مىگرفت.(5)
امام خمينى در خصوص مخالفت علما با آفتهاى عزادارى فرمودهاند: «ما و هيچ يك از دينداران نمىگوييم كه با اين اسم (عزادارى براى سالار شهيدان) هر كسى هر كارى كه مىكند خوب است چه بسا علماء بزرگ و دانشمندان، بسيارى از اين كارها را ناروا دانسته و به نوبت خود از آن جلوگيرى كردند چنانكه همه مىدانيم كه عالم عامل بزرگوار مرحوم حاج شيخ عبدالكريم (حائرى) كه از بزرگترين روحانيون شيعه بود، در قم شبيه خوانى را منع كرد و يكى از مجالس بسيار بزرگ (تعزيه خوانى) را مبدّل به روضه خوانى كرد و روحانيون و دانشمندان ديگر هم چيزهايى را كه بر خلاف دستور دين بوده، منع كرده و مىكنند.»(6) روشنفكران و عزادارى
امّا امام خمينى در مقابل خود باختگان و روشنفكران بيمار ايستاد و از عزادارى سنتى دفاع كرد زيرا اينها مىگفتند عزادارىها مانع توسعه و ترقى جامعه ايران هستند و البته اين رونق و توسعه را در تقليد از فرهنگ غرب و دست برداشتن از سنتها و هويت اصيل جستجو مىكردند، ميرزا فتحعلى آخوندزاده كه نمونهاى از اين متجددين شيفته غرب است مىگويد: مگر مصيبت و درد خود آدم كم است كه با نقل گزارش هزار ساله اوقات خود را دائماً تلخ بكند و به جهت عمل بى فايده از كسب و كار باز بماند از اين تعزيه دارى نه براى تو فايده است و نه به جهت امام حسين (ع).(7)
احمد كسروى با انتشار كتابى تحت عنوان «پيرامون شيعه گرى» اساس حركت و قيام امام حسين (ع) را زير سوال برد و تمامى مراسمى را كه به ياوران امام توسط مردم برپا مىشود نابخردانه توصيف كرد و نقش انقلاب عاشورا در حركتهاى انقلابى و خيزشهاى مردمى را نفى كرد و افزود ايرانيان بايد ياد امام حسين(ع) را فراموش كنند و هيچ آيين و مجلسى براى او برپا نكنند، او در اين نوشتار از رضاخان براى جلوگيرى از مراسم سوگوارى تشكر كرده و چاپ تصوير اين ستمگر و نقش وى را مهم تلقى مىكند كه معلوم مىشود نه روح شيعه را درك كرده و نه با فرهنگ اسلام و ايران آشناست.(8) امام خمينى درباره اين طرز تفكر باطل و پوسيده و دور از منطق و واقعيت، فرياد زد: «هر مكتبى هياهو مىخواهد، بايد پايش سينه بزنند، هر مكتبى تا پايش سينهزن نباشد تا پايش گريه كن نباشد تا پايش توى سرو سينه زدن نباشد حفظ نمىشود، اينها اشتباه مىكنند، بچهاند، نمىدانند، اين نقش، نقشى است كه اسلام را هميشه زنده نگه داشته است. آن گُلى است كه هى آب به آن مىدهند. اين گريهها و اين مصيبتها، مكتب سيدالشهداء را زنده نگه داشته است ما بايد براى يك شهيدى كه از دستمان مىرود عَلَم بپا كنيم، نوحه خوانى كنيم، گريه كنيم، فرياد كنيم، اين يك ميتينگ و فريادى است براى احياى مكتب سيدالشهداء و انبيا(منتقدان و مخالفان عزادارى) ملتفت نيستند و توجه ندارند به اين مسايل، همين گريهها نگه داشته است اين مكتب را تا اينجا و همين نوحه سرايىها، همينهاست كه ما را زنده نگه داشته، همينهاست كه نهضت را پيش بُرده…»(9)
بسيار تأسفانگيز است كه روشنفكر ايرانى كه با آداب و رسوم اين مرزوبوم مأنوس است از سوگوارىهاى مردم درك درستى ندارد و تحليلى نابجا و غير اصولى در اين باره ارائه مىكند امّا خانم كنتس مارفون رُوزِن از سوئد، كه در اروپاى شمالى واقع است، به ايران مىآيد و اين گونه نظر خويش را اعلام مىدارد: «محرم ماه سوگوارى شروع شده بود، بازار را در سراسر كشور بسته و همه جامه سياه برتن داشتند روز دهم محرم كه امام حسين (ع) به شهادت رسيد عاشورا نام دارد و مراسم عزادارى در اين روز به اوج شدت و حدت مىرسد. آهنگ محزون طبل، ريتم زنجيرزنى را همراهى مىكرد، به همراه طبّالها عدهاى با هم سينه مىزدند فرياد يا حسين سر مىدادند، چيزى در آهنگ طبل بود كه همه را تحت تأثير قرار مىداد، زنها هم حضور داشتند كه با شدت هر چه تمامتر به گريه و زارى پرداختند، چنين به نظر مىرسيد كه آنها هم به دليل شدت غم و ناله و هيجان ناشى از آن، خود را فراموش كردهاند، او از باغى در دهكدهاى سخن مىگويد كه براى اجراى مراسم عزادارى و شبيه خوانى آماده شده بود، پشت بامهاى اطراف باغ از جمعيت پر بود، ديوارهاى باغ با شال و ترمه و پارچههاى مليله دوزى شده تزيين يافته بود، ديوار باغ تقريباً سياه پوش گرديد، همه اهالى بهترين پارچههاى خود را براى بزرگداشت امام حسين(ع) تقديم كرده بودند.»(10) آيا مىتوان چنين عشق و علاقه وارداتى را از مردم گرفت و تازه اگر چنين كنيم به جاى آن چه مىخواهيم به آنان بدهيم تا احساسات پاك خويش را توسط آن تسكين دهند. هيجان مقدّس
با سقوط رضاخان انرژى مهار شده مذهبى مردم به صورت ناگهانى آزاد گرديد و شيعيان با شور و هيجانى فوق العاده آداب و رسوم عزادارى را بار ديگر احيا كردند، خانم سينتيا هلمز، خاطرات خود را از اين سوگوارىها چنين قلم بند مىنمايد: اين فرصت كمتر نصيب خارجىها مىشود تا تعزيه يا نمايش آلام و محن شهداى كربلا را مشاهده كنند كه يگانه نمايش در جهان اسلام به شمار مىرود، در ماه محرم كه ماه سوگوارى شيعيان مىباشد به تماشاى تعزيه رفتيم، اجراى آن بسيار قوى بود، حاضران بلند بلند گريه مىكردند در هر شهر و روستا روز دهم محرم مراسمى به پا مىشود و طى آن مردان دسته دسته در بازارها و خيابانها به حركت در آمده و با زنجيرهايى ضربه هايى به خود مىزنند. وقتى به اقامتگاهمان در سفارت آمريكا برگشتيم در تمام مدت سر شب صداى عبور آنان را مىشنيديم و سرانجام به سوى درب خروجى رفتيم و به تماشا ايستاديم.(11)
در محرم سال 1364 ه ق مطابق 1323 ه ش مردم عزادارى با شكوهى برگزار كردند، عين السطنه مىنويسد: دهه محرم ابر بود، گاهى باران مىباريده، روضه زياد برگزار مىشد، اگر چه در شمال شهر خبرى نبود(12)اما در جنوب شهر شور عزاداران بيشتر بود، در سال بعد حتى در آذربايجان كه مردم درگير غائله فرقه دموكرات بودند، احساس امنيت نمىكردند مراسم روضه و عزادارى رواج داشت در هفتم محرم سال 1365 ه ق مطابق 22 آذر 1324 ه. ش دموكراتها با موزيك وارد تبريز شدند و آذربايجان دچار ناامنى و آشفتگى گشت و صداى شليك تير در غالب مناطق به گوش مىرسيد با اين وصف در تاسوعا و عاشوراى آن سال مردم عزادارى قابل توجهى برپا داشتند، آية الله مجتهدى در خاطرات خود نوشته است روزهاى عزادارى را مردم اهميت زياد مىدهند و با آن مقدمات كسى گمان نمىكرد به اين آسانى مراسم مقدّره انجام پذيرد.(13) عاشورا و قيام پانزده خرداد
پس از رحلت حضرت آية الله بروجردى، رژيم محمد رضا پهلوى در صدد گرديد كه با اجراى طرحهاى به اصطلاح فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى، وابستگى خود را به عوامل بيگانه اعلام كند، اجراى طرحهايى چون لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى در شانزده مهر 1341 ه ش و نيز توطئه انقلاب سفيد در ديماه همين سال از جمله حركتهاى مزبور مىباشد كه امام خمينى و علماى شيعه به مخالفت با آنها پرداختند، با فرا رسيدن عيد نوروز، مراجع عاليقدر نظر به چنين حوادثى و نيز به مناسبت سالروز شهادت امام صادق (ع) جلوس نداشته و به جاى ديد و بازديدهاى عيد، مجلس سوگوارى تشكيل دادند، عصر روزى كه مجلس عزادارى براى پيشواى ششم تشكيل داده شده بود، مدرسه فيضيه توسط نيروهاى وابسته به رژيم پهلوى مورد يورشى خونين قرار گرفت كه طى آن عدهاى شهيد، برخى مجروح و تعداد زيادى قرآن و كتب ادعيه و حديث پاره پاره گرديد، امام خمينى از اين حادثه برآشفت و طى سخنانى ضمن افشاى ماهيت رژيم مستبد شاه، به مردم اعتماد به نفس دادند و به مناسبت فرارسيدن اربعين اين فاجعه طى اعلاميهاى خطاب به مردم ايران، مراتب تأثر و اندوه خود را از هتك حرمت علماى اسلام و روحانيان اعلام كرد.(14) فرا رسيدن ماه محرم 1383 ه ق، فرصت ديگرى بود كه رهبر انقلاب با تأثيرپذيرى از نهضت مقدس عاشورا، قيام خويش را بيش از پيش اوج و نضج بخشد، شور حسينى برپا كند، عاشوراى ديگر بسازد و مراسم عزادارى براى سالار شهيدان را از شكل سنتى و ظاهرى به سوى مسير انقلاب حسينى رهنمون سازد و همزمان با فرارسيدن محرم سال 1383 ه ق رهنمودهاى امام خطاب به گويندگان اسلامى و هيأتهاى عزادارى، در سراسر كشور منتشر و توزيع گرديد اين برنامه در حالى به اجرا گذاشته شد كه رژيم شاه، دست به سانسور شديدى زده و مىكوشيد از سران هيأتهاى سوگوارى التزام بگيرد در ايام عاشورا از مبارزه امام حسين (ع) با يزيد و سفاكىهاى او دم نزنند، شورشى برپا نكنند، آنان نوعى از عزادارى را مىخواستند كه فاقد هر گونه شوروحماسه بوده و در آن سوگواران به جاى تنفر از يزيد و امويان دعاگوى يزيد تاجدار عصر باشند و انقلاب سفيد او را مورد ستايش و حمايت قرار دهند، يعنى عزادارى باشد ولى منافع استبداد و استكبار را مورد مخاطره قرار ندهد، امام خمينى در رهنمودهايى حيات بخش، در صدد آن گرديد در سالگرد عاشوراى سال 61 هجرى، عاشوراى سال 1383 ه ق را بوجود آور
د و به خطبا و سردسته عزاداران گوشزد نمود به جاى انزجار نسبت به امويان عليه يزيد زمان يعنى دودمان پهلوى قيام كنيد و با بازگو كردن جنايات شاه، عاشوراى ديگرى بوجود آوريد، به دنبال صدور اعلاميه امام خمينى، مجالس عزادارى به مسير اصلى خود بازگشت و جلوههاى انقلابى بخود گرفت، گويندگان جنايات شاه و مأمورانش را براى مردم بازگو مىكردند و در نوحههاى عزادارى مسايل سياسى روز مطرح شد و مصائب حوزه علميه قم گوشزد گرديدو از امام خمينى حمايت به عمل آوردند، نمونهاى از اين نوحهها:
قم شده كربلا
هر روزش عاشورا
فيضيه قتلگاه
خون جگر، علما
شد موسم يارى مولانا الخمينى
اى شيعيان بر پا كنيد شور حسينى
خمينى، خمينى تو زاده حسينى
جان رابه كف نهادهاى در راه قرآن
هر چه عاشوراى سال 83 ه ق نزديكتر مىگرديد، خروش مردم فزونى مىيافت و آتش قيام اسلامى عليه رژيم ستم شاهى شعلهور مىگشت و نقطه اوج آن روز عاشورا بود كه هزاران نفر از عزاداران مشتاق در تهران در حالى كه هر كدام عكسى از امام در دست داشتند با علم و كتل و سر دادن شعار خمينى خمينى، خدا نگه دار تو، ملت طرفدار تو، به خيابانهاى تهران ريختند و تظاهراتى پرشور برپا ساختند. دستههاى عزادار با شعارها و نوحههاى شورآفرين طبق قرار قبلى در مدرسه حاج ابوالفتح اجتماع كردند و چنان اين مكان از عزاداران آكنده گشت كه جايى براى دسته هايى كه از راه مىرسيدند نبود، رژيم شاه كه از چنين سيل بنيان كن و توفان آساى عزاداران در هراسى عميق فرورفته بود، طبق برنامهاى خواست كه با دخالت دادن عدهاى از اراذل و اوباش، عزاداران را در مدرسه حاج ابوالفتح مورد ضرب وشتم قرار دهند امّا اين نقشه توسط عدهاى از افراد ورزيده خنثى گشت، راهپيمايان به خيابان آمدند و بازاريان و دانشگاهيان به آنان پيوستند، شور حسينى در روحها دميده شد و سخنرانى، چنين خواند:
نخست فلسفه شاه دين حسين اين است
كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است
رهنمودهاى امام در شهر مقدس مشهد نيز با شور و هيجان تازهاى همراه بود و دگرگونى عميقى در مراسم عزادارى عاشورا بوجود آورد. در قم امام با فرا رسيدن ماه محرم و بر پا گرديدن مراسم سوگوارى در محلههاى مختلف قم، هر شبى به يكى از محلهها رفته، در مجلس ماتم دارى مردم شركت مىنمود سخنگوئى كه همراه امام بود به عزاداران آگاهى مىداد و بينش و نگرش و رشد فكرى آنان را تقويت مىكرد مردم نيز متقابلاً با شعف و شوق فوق العادهاى مقدم رهبر خويش را گرامى مىداشتند در دهه اول محرم كه مجلس عزادارى در خانه امام خمينى برپا بود، ازدحام جمعيت شركت كننده در حدّى بود كه كوچههاى اطراف قسمتى از باغ انارى كه در پشت خانه قرار داشت از مردم پر مىگشت و راهها بند مىآمد. امام خمينى كه در آن شرايط از هر فرصتى براى فروزان ساختن مشعل انقلاب اسلامى بهره مىگرفت، روز عاشورا را جهت اوج نهضت و بوجود آوردن هر چه بيشتر شور حماسى، روز مناسبى ديد، از اين رو مقدر گرديد پس از مشورت با علما در چنين روزى در حوزه علميه (مدرسه فيضيه) براى مردم سخنرانى كرده و حقايق را به گوش مردم برسانند، از آنجا كه گويندگان مذهبى اين خبر را به علاقهمندان رسانيده بودند از نقاط دور و نزديك و بسيارى از شهرستانها مردم به قم آمدند و ازدحامى زايدالوصف بوجود آوردند، با وجود موجب وحشت و برخى شايعات كه عوامل ساواك در ميان مردم منتشر مىنمودند امام از تصميم خود برنگشت. صبح روز عاشورا در حالىكه هزاران نفر در منزل امام مشغول عزادارى براى سالار شهيدان بودند و امام خمينى هم به سخنان گوينده كه ذكر مصيبت مىكرد گوش فرا مىداد كه يكى از مقامات ساواك خود را به امام رسانيد و گفت شاه مىخواهد كماندوهاى خود را به مدرسه فيضيه بريزد و آنجارا به خاك و خون بكشد پس از سخنرانى در فيضيه دست برداريد امام در پاسخ وى گفت ما هم نيروهايى در اختيار داريم كه آن مهاجمان را تأديب نمايند. ساعت چهار بعداز ظهر شهر قم از انبوه مبارزين و انقلابيون و حامى امام خمينى موج مىزد، امام خمينى در حالى كه با ابراز احساسات شديد مردم و اقشار گوناگون مواجه شده و از درب خانه خويش تا مقابل مدرسه فيضيه با فرياد مردم و صداى صلوات آنان استقبال مىگرديد، به مدرسه مزبور آمد و سخنرانى تاريخى خود را بيان كرد و در نطقى آتشين و حماسه آفرين رسالت تاريخى خود را در مصاف با رژيم استبدادى در عصر عاشوراى سال 1383 ه ق به انجام رساند. شب 12 محرم 1383 مطابق 15 خرداد 1342 يورش وحشيانه رژيم پهلوى به سنگر روحانيت آغاز شد و ساعت سه بعداز نيمه شب مىگذشت كه امام خمينى را دستگير و به تهران بردند اهالى و علما و طلاب قم، تهران و ورامين و برخى شهرهاى ديگر در اعتراض به اين حركت مذموم قيام خونين 15 خرداد سال 1342 را ترتيب دادند كه طليعهاى براى پيروزى انقلاب اسلامى در شب سياه ستم گرديد.(15)در تهران همزمان با كشتار مردم در ميدان ارك، راديو، براى عوام فريبى نوحههاى مذهبى پخش مىكرد امّا در اعتراض به دستگيرى رهبرشان با اشاره به كاخ شاه، مرگ را براى دشمن امام آرزو مىكردند.(16)محرم خونين سال 1383 با كشتار مردم مسلمان سپرى گرديد در 16 خرداد 1342، رژيم پهلوى كه مىكوشيد شعائر حسينى را از بين ببرد با هماهنگى ساواك از طريق مجله روشنفكر مصاحبهاى با شريعت سنكلجى كه گرايشهاى وهابى گرى داشت، انجام داد. وى در اين گفتگو شعائر حسينى را خرافات قلمداد كرد. انقلاب اسلامى و عاشورا
در محرم سال بعد و همزمان با سالروز كشتار 15 خرداد در تهران روز عاشورا مردم دست به تظاهرات زدند كه منجر به درگيرى با مأمورين و دستگيرى عدهاى شد، در سالهاى بعد با وجود تنگناهايى كه استبداد پهلوى براى عزاداران حسينى ايجاد مىنمود، مردم مراسم سوگوارى حسينى را با شكوه هر چه افزونتر برگزار مىكردند، شهادت آية الله سيد مصطفى خمينى در آستانه محرم سال 1398 ه.ق موجب گرديد تا در سوگوارىهاى محرم اين سال نام امام خمينى بر زبانها جارى گردد، رژيم در اقدامى عجولانه در 27 محرم 1398 (17 دى 1356) با درج مقالهاى توهينآميز امام خمينى و تظاهر كنندگان پانزده خرداد را مورد اهانت قرار داد كه با عكس العمل طلاب، روحانيون و اقشار مردم قم مواجه گرديد و قيام 19 دى 1356 محصول اين اعتراض بود كه رژيم پهلوى طى آن مردم را به خاك و خون كشانيد اما به دنبال اين حركت مقدس و اربعينهاى متعدد در شهرهاى ديگر كه خود بخشى از شعائر عاشورايى است، قيام اسلامى به سراسر كشور گسترش يافت و زمينههاى سقوط دستگاه ستم و پيروزى انقلاب اسلامى فراهم گشت.(17)
از 17 شهريور 1357 تا 10 آذر 1357 كه مصادف با اول محرم 1399 ه.ق بود حوادث گوناگونى چون اعلان حكومت نظامى، شدت بخشيدن براى سركوبى تظاهرات مردم، هجرت امام از نجف به پاريس، اعتصاب كارمندان و كارگران دولت، كشتار دانشآموزان و دانشجويان در سيزده آبان، به آتش كشيدن مسجد جامع كرمان و… روى داد، 25 روز پس از روى كار آمدن دولت نظامى ازهارى، محرم 1399 ه.ق فرا رسيد كه در شبهاى ايام محرم و نيز روزها مردم ضمن عزادارىهاى محرم به مبارزه با ستمگران وقت مىپرداختند، حكومت نظامى عدهاى از سوگواران حسينى را به خاك وخون كشانيد، امام خمينى طى پيامى ضمن محكوم نمودن اين كشتار، خاطر نشان ساخت اين ملت پيرو امامى است كه با چند نفر ديگر نهضت عاشورا را برپا نمود و سلسله اموى را در گورستان تاريخ دفن كرد و به خواست خدا سلسله پهلوى هم به چنين سرنوشتى دچار مىشود.(18)امام در مصاحبه با يكى از روزنامههاى خارجى تأكيد نمود به دوستانم دستور دادهام مجالس حسينى را هر چه بيشتر برگزار كنند و مراسم محرم را بدون اجازه از دولت نظامى انجام دهند و اگر جلوگيرى كردند در خيابانها و كوچهها و خارج تكايا مسايل روز را گفته و بدين گونه نهضت را استمرار دهند(19)و در تاريخ 14 آذر 1357 در مصاحبه با راديو لوگزامبورگ امام متذكر گرديد: محرم ماهى است كه عدالت در مقابل ظلم و حق در مقابل باطل قيام كرده و به اثبات رسانده كه در طول تاريخ هميشه حق بر باطل پيروز است. امسال در ماه محرم نهضت حق در مقابل باطل تقويت مىشود و اميدوارم كه نهضت اسلامى در اين ماه محرم، مراحل آخر خود را طى كند.(20)كه چنين شد و پيش بينى امام تحقق يافت.
يادآور مىشود اگر چه مراسم عاشورا در دوران طاغوت بطور گسترده در سراسر ايران برگزار مىگرديد امّا همه مصيبت و عزا و خالى از هر گونه حماسى و پيامى پويا بود، در حالى كه در تمام مراحل انقلاب عاشورا، سخن از ديانت، عدالت، آشتى ناپذيرى با ستم و يورش به دشمن ضد ارزش هاست اما با شروع نهضت خمينى كه خود تأثير پذيرفته از عاشوراى حسينى بود حماسه كربلا شكل ديگرى به خود گرفت، كانون اصلى خيانت و فساد معرفى شد و نيروى محرّكه انقلاب عاشورا معرفى گرديد و بدين سان همه جا كربلا شد و در نوحهها و مرثيهها، مبارزه با ستم مطرح گشت. از رژيم شاه به عنوان يزيد زمان و از امام خمينى به عنوان حسين عصر سخن گفته شد اما محرم سال 1399 ه.ق حيات ديگرى را به جامعه انقلابى تزريق كرد و در عاشوراى سال 1357 به جاى سوگوارى مذهبى، يك رفراندوم پرجوش و خروش برگزار شد. آشكارترين اثر اين حركت، محكوميت رژيم شاه و انكار ناپذيرى نقش رهبرى انقلاب بود. در اين ايام مسلمانان ايرانى همه فريادهايى را كه طى قرون و اعصار در گلوى خويش فرو خورده بودند و تمام نيروهايى را كه پادشاهان و عوامل جوروستم در هم كوبيده بودند در يك مبارزهاى سترگ و مقاومتى جانانه متراكم ساختند و يكى از سفاكترين ستمگران تاريخ را از تخت طاغوتى خويش به زير آوردند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. خورشيد حوزههاى علميه آية الله حائرى، محمدى اشتهاردى، ص 133 مجله حوزه شماره 126، ص 32، آية الله مؤسس، ص 95 و 96، مجله حوزه، شماره 58، مصاحبه با سيد اسماعيل هاشمى. 2. درباره اين شخصيت بنگريد به كتاب شهيد مدرس ماه مجلس، از مجموعه كتابهاى ديدار با ابرار. 3. در طواف خورشيد، محمد رضا رمزى اوحدى، 44. 4. عارف كامل، معاونت پژوهش بنياد فرهنگى شهيد شاه آبادى، ص 86 و 87. 5. علما و رژيم رضا شاه حميد بصيرت منش، ص 141. 6. مجموعه مقالات كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 191. 7. انديشههاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده، ص 191، مقدمه فكرى نهضت مشروطيت، على اكبر ولايتى، ص 42. 8. نك: شيعه گرى، احمد كسروى. 9. صحيفه امام، ج 8، ص 527. 10. سفرى به دور ايران كنتس مارفون روزن، ترجمه على عبادى، ص 344 – 340. 11. خاطرات همسر سفير، سيستا هلمز، ترجمه اسماعيل زند، ص 160 – 159. 12. روزنامه خاطرات عين السلطنه، 8035. 13. بحران آذربايجان (خاطرات آية الله ميرزا عبدالله مجتهدى) به كوشش رسول جعفريان، تهران مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1381، ص 31 و 32. 14. فرازهاى فروزان، از نگارنده. 15. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، ج اول، ص 450 – 400. 16. جام جم، شماره 823، ص 13. 17. تاريخ معاصر ايران، شماره 21، 22، ص 540 و541. 18. صحيفه نور، ج 4، ص 9. 19. همان، ج سوم، ص 258. 20. همان، ج 4، ص 80.
شهيد بهشتى، اسطوره ايثار و مقاومت
مقدمه
در هر عصر و نسلى، پرتو مشعشع ستارگانى از تبار خورشيديان، هدايتگر گمرهانى مىشود و قلم شيوا و زبان مرهم گونهشان، غبار جهل و غفلت را از چهره آنان مىزدايد و شهادتشان، خون تازهاى را در رگهاى انسانها به جريان مىاندازد. شهيد بهشتى يكى از اين ستارههاى فروزان و درخشان در عصر حاضر بود كه يادآورى مظلوميت و عروج ملكوتى آن عالم فرزانه، فقيه روشنبين، ناخودآگاه بزرگى و عظمت او را بر زبانها جاري مىكند.
به مناسبت بيست و پنجمين سالگرد عروج ملكوتى آن شهيد مظلوم، در اين نوشتار برآنيم گوشههايى از زندگى سراسر درسآموز آن عزيز از دست رفته را به طور گذرا به رشته تحرير درآوريم. دوران كودكى
آيت اللّه شهيد دكتر سيد محمد حسينى بهشتى از دوران كودكىاش چنين مىگويد: «من محمد حسينى بهشتى كه گاهى به اشتباه محمدحسين بهشتى مىنويسند، نام اولم محمد و نام خانوادگى، تركيبى است از حسينى بهشتى. در دوم آبان 1307 هجرى شمسى در شهر اصفهان در محله «لومبان» (محله چهارسوق) متولد شدم. منطقه زندگى ما از مناطق بسيار قديمى شهر است. خانوادهام يك خانواده روحانى است. پدرم روحانى بود».(1)
پدرش يكى روحانيون اصفهان و امام جماعت مسجد «لومبان» بود كه هفتهاى يك روز جهت تبليغ دين و رفع مشكلات مردم و اقامه نمازجماعت به روستا مىرفت و تا سال 1341 در قيد حيات بود. پدر بزرگ مادريش «حاج ميرمحمد صادق مدرس خاتونآبادى» از مراجع و مجتهدين بنام زمان بود. تحصيلات
تحصيلات وى اغلب در دو رشته در كنار هم و در عرض هم بود و اين امر مانع پيشرفت عالى و اوج او در هر دو رشته نبود، به گونهاى كه در مواردى موجب برانگيختن حس شگفتى اساتيد مىشد.
شهيد درباره تحصيلاتش مىگويد: «تحصيلاتم را در يك مكتب خانه در سن چهار سالگى آغاز كردم. خيلى سريع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را فرا گرفتم و در جمع خانواده به عنوان يك نوجوان تيزهوش شناخته شدم در دبستان دولتى «ثروت» در كلاس چهارم پذيرفته شدم و تحصيلات دبستانى را در همان جا به پايان رساندم. در آن سال در امتحان ششم ابتدائى شهر، نفر دوم شدم و از آنجا به دبيرستان «سعدى» رفتم».(2)
شهيد بهشتى درباره چگونگى ورودش به حوزه علميه مىگويد: «اوايل سال دوم (دبيرستان) بود كه حوادث شهريور 20 پيش آمد. با حوادث 20 شهريور علاقه و شورى در نوجوانها براى يادگيرى معارف اسلامى به وجود آمده بود. دبيرستان سعدى هم نزديك بازار و ميدان امام كنونى قرار داشت. جايى كه مدارس بزرگ طلاب (مدرسه صدر، جده) نيز همانجا است. اين سبب شد كه با بعضى از نوجوانها كه درسهاى اسلامى نيز مىخواندند، آشنا شوم. علاوه بر اين كه در يك خانواده روحانى بودم و در خانواده خود ما هم طلاب فاضل جوانى بودند اينها بيشتر در من شوق به وجود مىآورد كه تحصيلات را نيمهكاره رها كنم و بروم طلبه شوم و به اين ترتيب در سال 1321 تحصيلات دبيرستانى را رها و به مدرسه صدر اصفهان رفتم.»(3)
شهيد بهشتى، دروس دينى را با فعاليت و پشتكار فوقالعادهاى ادامه داد. با استفاده از استعدادهاى درخشانى كه خداوند در نهادش به وديعت گذارده بود، توانست در فاصله كمتر از پنج سال به فراگيرى دروس دهساله طلبههاى عادى بپردازد.
در طول مدتى كه در اصفهان بود، ادبيات عرب را كاملاً فرا گرفت و به فقه و اصول و رسائل و مكاسب پرداخت و اين در آن عصر، همانند امروز براى اساتيدش شگفتانگيز بود. طلاب همدورهاى او نمىتوانستند با او همراه شوند و پا به پاى وى به پيش روند. از اينرو، اغلب دروس او به صورت فردى، با مطالعه قبلى و با پيشروى بىسابقه بود.
هوشيارى او در صرفهجويى از وقت خويش، عامل ديگرى براى پيشرفت وى بود؛ آن چنان كه در سال 1325 با وجود سكونت در اصفهان و داشتن خانه پدري، چنان مناسب ديد كه در مدرسه صدر حجرهاى كوچك انتخاب كند و شبانهروز در مدرسه سرگرم تحصيل و سازندگى خويش باشد.
شهيد بهشتى تا سال 1325 در حوزه علميه اصفهان مشغول تحصيل بود و در اواخر همان سال جهت ادامه تحصيل به حوزه علميه قم عزيمت كرد. حدود شش ماه در قم بقيه دروس سطح، مكاسب و كفايه را نزد آيت اللّه شيخ مرتضى حائرى (ره) تكميل كرد. وى درباره ادامه تحصيلات حوزوى مىگويد: «اول 1326 درس خارج را شروع كردم. درس خارج فقه و اصول را نزد استاد عزيزمان آيت اللّه محقق داماد(ره) مىرفتم و همچنين درس استاد و مربى بزرگوارم و رهبرمان امام خمينى و بعد درس آيت اللّه بروجردى(ره)، مقدارى درس آيت اللّه سيد محمدتقى خوانسارى(ره) و مقدار خيلى كم هم درس آيت اللّه حجت كوه كمرهاى.
از سال 1330 تا 1335 بيشتر به كار فلسفى پرداختم و به درس استاد علامه طباطبائى به درس اسفار و شفاى ايشان مىرفتم و شبهاى پنجشنبه و جمعه با عدهاى از برادران، استاد شهيد مطهرى (ره) و عده ديگرى جلسه بحث گرم و پرشور و سازندهاي داشتيم؛ 5 سال طول كشيد كه ماحصل آن به صورت متن كتاب روش رئاليسم تنظيم و منتشر شد.»(4)
دكتر بهشتى در كنار دروس حوزه در سال 1327 به تحصيلات جديد نيز ادامه داد و بعد از اخذ ديپلم وارد دانشگاه معقول و منقول (الهيات و معارف اسلامى) شد و موفق به اخذ ليسانس گرديد و سپس در همان دانشگاه در سال 1338 موفق به اخذ دكتراى فلسفه شد. ايشان پاياننامه دكتراى خود را با نام (ماوراءالطبيعه در قرآن) ارائه كرد. برخى از ابعاد وجودى شهيد بهشتى
آن شهيد بزرگوار داراى ابعاد مختلف و جاذبههاى گوناگون بود؛ آن چنان كه دوست و دشمن او را به ستودند. او حتى پيش از انقلاب در محافل سياسى و علمى جهان شهرت داشت و مجموعههايى كه در سطح بينالمللى منتشر مىشد، بيوگرافى او را نيز نوشتند.
مردي بود عالم، انديشمند، داراى وسعت نظر، آزاده، صاحب اخلاق و رسالت اخلاقى، متين و موقّر، سرسخت در برابر ناحق، و تسليم و متواضع در برابر حق و عدل… حامى مستضعفان، بىقرار و ناآرام در مقابل بىعدالتىها، شيفته دلاوران و شجاعان و در آرزوى تثبيت و پيشرفت نظام جمهورى اسلامى بود، و اين حالت را تا لحظات آخر عمر پربركتش حفظ نمود. در اينجا به گوشههايى از ويژگيهاى اين شهيد راه حق، اشاره مىكنيم. الف) اخلاق
او در اخلاق و به ويژه در آنچه كه تحت عنوان زيربناى اخلاقى و ملكه اخلاق مطرح است، جزو سرآمدها بود. كمتر ديده شد كه خشمگين شود و بدون محاسبه با دشمن خود درآويزد. بدگويىها و تهمتها را با زبان نرم پاسخ مىگفت و سعى داشت مسائل را از راه بحث و استدلال حل كند.
او در يكى از مصاحبههايش گفته بود: ما مىتوانيم داغ و كوبنده و قاطع حرف بزنيم، ولى فحش ندهيم، حرفهاي زشت و تعابير زشت در گفتارمان نداشته باشيم. و نيز مىگفت: اسلام به ما آموخته كه نسبت به دشمنان خود دروغ نگوييم، تهمت نزنيم، فحش ندهيم.
آن شهيد بزرگوار از معدود افرادى بود كه در برابر تندى افراد در هنگام گفتگو، با صبر و متانت رفتار مىكرد. وى با متانت و بردبارى، به سخن مخالف گوش فرا مىداد و آنگاه با پاسخى منطقى، او را مجاب مىكرد؛ به طورى كه آن فرد در برابر چنين رفتارى شرمنده مىشد. همسر شهيد بهشتى درباره صبور بودن ايشان مىگويد: «من در طول 29 سال زندگى مشتركمان آنچه در ايشان ديدم، ملايمت و صبر ايشان بود. ايشان به قدرى صبر و متانت و خونسرد بود كه انسان خجالت مىكشيد. در سرتاسر زندگى اين مردِ مبارز و باتقوا، لحظهاى عصبانيت بى موقع را از ايشان به ياد ندارم.»(5)
از ويژگى بارز آن شهيد «صداقت و خلوص نيت» ايشان است. او اهل ريا و تزوير نبود و مىگفت «ريا» آفت زندگى است. در پيام فروردين 1359 در صدا و سيما گفت: ما كارهاى انجام نشده فراوانى در پيش داريم و بايد در همه بخشها كه در انتظار تلاش هماهنگ و برنامهريزي شده و مصممانه ماست، با برنامهريزى و هماهنگى و تصميم و قاطعيت بيشتر بتوانيم به كارها برسيم و اين كارهايى كه انجام نشده را به انجام برسانيم.
از ويژگىهاى اخلاقى او «خوش قولى» بود؛ امكان نداشت كه قولى بدهد و ديرتر سر قرار حاضر شود يا قولى بدهد و عمل نكند و از اين بابت زبانزد همگان بود. ب) نظم در امور
«نظم»، اولين ويژگى شهيد بهشتى بود. آن شهيد به اين كلام امام على(ع): «اوصيكم بتقوى الله و نظم امركم» بسيار پاىبند بود و در همه حال آن را مراعات مىكرد. شهيد شاهچراغى در اينباره مىگويد: «آنچه كه قبل از هر چيزى موجب جلب شدن افراد به سوى ايشان بود، نظمى بود كه وى در كارها اعمال مىكرد. به ياد دارم كه ايشان براى كلاسهايى كه داشتند مجبور بودند از تهران به قم بيايند، اما هيچگاه نديدم كه حتى يك دقيقه ديرتر از رأس ساعت 9 كه ساعت شروع كلاسش بود، در كلاس حاضر شوند و آن قدر منظم بود كه طلاب هميشه مىگفتند: ما با ورود ايشان ساعتمان را تنظيم مىكنيم؛ به علاوه او تأكيد زيادى نيز در نظم شاگردان داشت.»(6) ج) عبادت و خودسازى
به گواهى همه كسانى كه كم و بيش به او مأنوس بودند، وى فردى متعبد و در عبادت داراى خلوص خاصى بود. نماز اول وقت را به شدت ارج مىنهاد، و حتى در ماه مبارك رمضان، قبل از افطار نماز مغرب را به جا مىآورد. ايشان در مهمترين جلسات نيز، هنگام نماز جلسه را تعطيل مىنمود و به نماز مىايستاد. او معتقد بود: «نماز، به آدمى نشاط معنوى خاصى مىدهد و از پژمردگى و افسردگى روح جلوگيرى مىنمايد.»(7) شهيد شاهچراغى در اينباره مىگويد: «وقتى وضو مىگرفت و يا به نماز مىايستاد، به قدرى باشكوه بود و به قدرى در نماز شاداب بود كه هر بينندهاى را، حتى اگر اعتناى چندانى به نماز نداشت، به سوى نماز جلب مىكردند.»(8) د) رفتار با خانواده
شهيد در سال 1330 با يكى از بستگانش ازدواج كرد و زندگى سادهاى را با او آغاز نمود و حاصل اين ازدواج دو پسر و دو دختر است. زندگى خانوادگى او در محيطى پر از صفا و صميميت و اخلاق و معنويت بود. اساس زندگى او در خانواده بر دو پايه ايمان و آرمان مشترك استوار بود و در اين راه جهت تداوم رأى و نظرش اصرار و تلاش بسيارى داشت. او براي همسر و فرزندانش پيش از اين كه سرپرستى مهربان و رازدار باشد، معلم خوبى بود؛ چنان كه براى مردم جامعه نيز معلمى نمونه بود.
وى هرگز مسائل و مشكلات خارج منزل را وارد منزل نمىكرد. «با وجود مشغله فكرى زياد و مسئوليتهاى سنگين سياسى و اجتماعى، هنگامى كه وارد خانه مىشد، با رويى گشاده و لبخندى بر لب، با همه اعضاى خانواده احوالپرسى مىنمود و از آنچه كه در طول روز اتفاق افتاده بود، مىپرسيد. سعى مىكرد از مشكلات هركدام از اعضاى خانواده سؤال نموده و راهحلى براى آن بيابد. تك تك فرزندانشان هم كه به جريانات اجتماعى سياسى روز علاقهمند بودند، سؤال مىكردند و در موارد مختلف از وى كسب تكليف مى نمودند.»(9) ايشان افزون بر همفكرى با اعضاى خانواده و راهنمايى آنان، در كارهاى منزل نيز به اعضاى خانواده كمك مىكرد. «در خانه، كارها را بين اعضاى خانواده تقسيم كرده بودند كه خانم خانه بيش از حد خسته نشوند. به طور متناوب كارهايى مانند: شستن ظرفها، آب دادن گلها، خريد مواد غذايى بين دختران و پسرانشان تقسيم شده بود و خود ايشان نيز در كارها تا زمانى كه در خانه بودند، مشاركت داشتند. محيط خانه بسيار گرم و صميمى بود و هيچ كس بر ديگرى رجحان نداشت؛ به عنوان مثال در خانوادهها معمولاً پسر بر دختر رجحان دارد، ولى ايشان همان امكاناتى كه براى پسرانشان به ويژه در زمينه تحصيلات فراهم مىكردند، براى دخترانشان نيز فراهم كرده بودند.»(10) آن شهيد بزرگوار همواره به دوستانش توصيه مىكرد كه با خانوادههايشان مهربان و رضايت آنها را به دست آورند. يكى از دوستان شهيد مىگويد: «قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، در تابستان سال 56 به توصيه ايشان براى مطالعه درباره اوضاع مسلمانان در خاور دور به ژاپن رفتم كه كتاب «اسلام در ژاپن» محصول همين سفر است قبل از سفر، ايشان به من گفتند: حتماً با كسب رضايت همسرتان به اين سفر برويد و اگر نتوانستيد ايشان را راضى كنيد و بدون رضايت ايشان سفر رفتيد، حتماً در طول سفر از طريق نامه و تلفن با ايشان ارتباط داشته باشيد و احوالشان را بپرسيد و در بازگشت براي ايشان سوغاتى بياوريد.»(11)
شهيد بهشتى به حقيقت، شخصيتى برجسته بود. با اين كه همواره مورد حمله ليبرالها و منافقين واقع مىشد، اما با سعهصدرى كه داشت، هيچگاه اين آزار و اذيتها نتوانست او را احساساتى و از مسير اعتدال و منطق خارج سازد.
دخترش مىگويد: «وقتى به ايشان معترض مىشديم كه چرا جواب تهمتها و افتراها را كه دشمن بر ايشان مىبست نمىدهيد، در پاسخ مىگفت: اينها، همه ريشه در حسادت افراد دارد. حيف وقتى كه به خاطر صرف پاسخگويى به اين اراجيف تلف شود.»(12)
گوشهاى از فعاليتهاى شهيد بهشتى
الف) فعاليتهاى فرهنگى، اجتماعى * تدريس
شهيد بهشتى از پيشگامان وحدت حوزه و دانشگاه و از كسانى است كه بيش از ديگران به ضرورت وحدت بين حوزه و دانشگاه پىبرد. از اينرو، از سال 1330 به عنوان دبير زبان «انگليسى» كه اين هم از شگفتىهاى آن روز روحانيت است در دبيرستان حكيمنظامى قم مشغول به كار شد، و در اين زمينه بسيار موفق بود.
در حدود سالهاى 1333 بود كه دبيرستان «دين و دانش» را تأسيس كرد و با همكارى عدهاى از فضلا اداره و سرپرستى آن را به عهده گرفت و اين كار را تا سال 1342 كه در قم بود ادامه داد. علاوه بر اينها، از جمله كارهاى ارزنده فرهنگى آن شهيد اين بود كه از حدود سالهاى 1338 كلاس زبان انگليسى براى طلاب حوزه، در اين مدرسه (دين و دانش) دائر نمود كه اين باب خوبى جهت مطالعات و تبليغ در پيشرفت خوب آنان به شمار مىآمد.
درسهاى او چه در دبيرستان و چه در حوزه چشمگير بود. او حتى مدتها بين قم و اصفهان آمد و شد داشت و طلاب آن منطقه را نيز از نظر علمى اقناع مىكرد. * برگزارى جلسات تفسير قرآن
شهيد بهشتى در مدت حضورش در تهران، درس تفسير قرآن را آغاز كرد كه در اين جلسه، جمع كثيرى از جوانان شركت داشتند. وى در اين باره مىگويد: «از سال 1350 من يك جلسه تفسير قرآن را آغاز كردم كه روزهاى شنبه به عنوان «مكتب قرآن»، مركزى بود براى تجمع عدهاى از جوانان فعال از برادرها و خواهرها. در اين اواخر حدود 400 تا 500 نفر شركت مىكردند.»(13) اين جلسات به لحاظ آثار خوب و ارزشى آن، ساواك را به خشم آورد و در سال 54 با دستگيرى شهيد به تعطيلى كشيد. * تهيه كتب درسى تعليمات دينى
به يقين مىتوان گفت كه زندگى او با اسلام و به خاطر اسلام بود. براي اسلام سخن مىگفت و به خاطر اسلام مىنوشت. بيانات و نيز نوشتههايش همه ساده و قابل فهم و قابل دستهبندى و در عين حال برگرفته ذوق و سليقه منحصر به فرد وى است.
شهيد بهشتى براى جبران خلأ فرهنگ دينى، بهترين راه را در نوشتن و تغيير كتاب تعليمات دينى مدارس كشور دانست. وى در اينباره مىگويد: «در همان سالها به فكر اين افتاديم كه با دوستان، اين كتابها و برنامه تعليمات دينى مدارس را كه امكانى براى تغييرش فراهم آمده بود، تغيير بدهيم. دور از دخالت دستگاههاى جهنمى رژيم، در جلساتى توانستيم اين كار را پايهگذارى كنيم و پايه برنامه جديد و كتابهاى جديد تعليمات دينى را با آقاى دكتر باهنر و آقاى دكتر غفورى و آقاى برقعى و بعضى از دوستان، آقاى رضى شيرازى كه مدت كمى با ما همكارى داشتند و بعضى ديگر، مانند مرحوم آقاى روزبه، كه خيلى نقش مؤثر داشتند، با همكارى اينها پايههاى اين برنامه فراهم شد.»(14) اين برنامه با همت و پشتكار اين عزيزان سامان يافت؛ اما شهيد بهشتى اجازه نداد تا نامش بر روى جلد آن ثبت شود؛ زيرا او نمىخواست نامش در كتابى كه عكس شاه خائن روى جلد يا داخل جلد آن چاپ مىشد، درج گردد.
از آن شهيد بزرگوار آثار و تأليفاتى باقى مانده است كه همگى بر اساس نياز زمان تهيه شدهاند. البته ناگفته نماند كه بسيارى از گفتهها و نوشتههاى ايشان به صورت كتاب عرضه نشده و حتى جمعآورى و تدوين نگشتهاند. بدين جهت نمىتوان همه آثار او را برشمرد؛ ولى آنچه به صورت كتاب و مجله در اختيار است، به شرح زير است:
خدا از ديدگاه قرآن، نماز چيست، بانكدارى و قوانين مالى در اسلام، يك قشر جديد در جامعه، روحانيت در اسلام و در ميان مسلمين، مبارز پيروز، شناخت دين، نقش دين در زندگى انسان، كدام مسلك، شناخت، مالكيت. * تصويب اصل مترقى ولايت فقيه
شهيد دكتر بهشتى، طلايهدار اصل مترقى «ولايت فقيه» بود. وى در تشكيل مجلس خبرگان قانون اساسى نقشى مهم داشت. با اين كه ايشان نائب رئيس مجلس بودند، اما به دليل شايستگى بسيار بالا و توان و تدبير او و بنا به خواست رئيس مجلس، مديريت مجلس خبرگان قانون اساسى به وى سپرده شد. اين در حالى بود كه بسيارى از اعضاى مجلس خبرگان از علماى طراز اوّل بودند. هرچند عناصر معاند كهنهكار سياسى كه همواره در روند انقلاب اسلامى كارشكنى مىنمودند، در مجلس خبرگان قانون اساسى حضور داشتند، اما شهيد بهشتى توانست مجلس را به خوبى اداره كند و قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران را به تصويب برساند. اين عملكرد بسيار درخشان و قوى موجب شناخت بيشتر فرهيختگان حوزه و دانشگاه از وى شد. دشمنان نيز كه به توان بالاى آن شهيد پى برده بودند، به فكر ترور شخصيت و شخص او برآمدند و از آن پس تهمتها، جسارتها و بىاحترامىها آغاز شد و روزبهروز شدت گرفت و مظلوميت او بيشتر نمايان شد. مطبوعات داخلى، رسانههاى خارجى به ويژه رسانههاى غربى و دولت موقت كه غربزده بودند، همواره به مجلس خبرگان فشار وارد مىكردند تا به هر طريق ممكن، اصل «ولايت فقيه» را حذف كنند؛ از جمله اين فشارها، سناريوى استعفاى دولت موقت بود كه به دست گروهك نهضت آزادى طراحى شد تا با حذف اصل «ولايت فقيه»، حاكميت دينى را به شكست بكشانند؛ اما امام خمينى (ره) با قبول استعفاى دولت موقت و سپردن مسئوليت دولت به شوراى انقلاب كه رياست آن نيز به عهده شهيد بهشتى بود، ضرورت وجود اصل «ولايت فقيه» در قانون اساسى را تأييد كردند. اين روزها مخالفت با اصل «ولايت فقيه» با هدف تهى كردن قانون اساسى و ترويج و تبليغ حكومت سكولار از همان آبشخور سرچشمه مىگيرد. ب) فعاليتهاى سياسى
بى شك، شهيد دكتر بهشتى از چهرههاى بزرگ سياسى، فرهنگى و فكرى تاريخ معاصر و انقلاب اسلامى بود. وى با دورانديشى و تيزبينى خاص، موانع را به خوبى مىشناخت و در پى رفع آن بود. ازاينرو، تدبير سياسى وى از ويژگىهاى بارز آن شهيد بزرگوار بود كه او را از بسيارى سياسيون، برتر نشان مىداد. انديشه سياسى وى ناشى از نگرش نابش به اسلام بود. او بر اين باور بود كه اسلام هم دين است و هم دولت. اسلام توان اداره جامعه و قوانين مربوط به آن را دارد. با اين انديشه، فعاليت سياسى خود را در مبارزه با رژيم ستمشاهى آغاز كرد.
شهيد دكتر باهنر مىگويد: «يادم هست اولين مقالهاى كه از ايشان گرفتيم، براى همان مكتب تشيع، “حكومت در اسلام” بود و پيدا بود از همان روزايشان در سر، هواى ايجاد و استقرار حكومت اسلامى دارد.»(15)
شهيد بهشتى پس از ورود به تهران، فصل جديدى از فعاليت سياسى را آغاز كرد، و به صورت فعال در تظاهرات و اجتماعات شركت مىكرد. وى در سال 1331 در اعتصابات 26 تا30 تير فعاليت چشمگيرى داشت. در سال 1342 با جمعيت هيئتهاى مؤتلفه رابطهاى سازمان يافته داشت و به پيشنهاد شوراى مركزى اين هيئت و به دستور امام خمينى(ره) به سمت يكى از چهار عضو شوراى فقهى و سياسى آن تعيين گرديد.
* بازشناسى خط امام و خط سازش
هنگامى كه ليبرالها و ملىگراها شعار مذاكره با امريكا سر مىدادند و به فكر تكيه زدن بر اريكه قدرت بودند، پيروان خط امام سخت مخالفت مىكردند و مردم نيز با آنان به مخالفت برمىخاستند. آيت اللّه شهيد دكتر بهشتى در جمع مردم اصفهان به تبيين خط امام و خط سازش مىپردازد و مردم را با ماهيت اين دو خط فكرى آشنا مىكند. ايشان مىگويد: «خط امام و خط سازش، مقابل يكديگرند. خط امام از نظر ايدئولوژيك، يعنى خطى كه اسلام اصيل را با انديشه باز مىشناساند و مىپذيرد و عمل مىكند و نمىترسد به او بگويند مرتجع امّل يا مرتجع و نمىترسد كه به او بگويند: آدمى است كه خيلى روشن فكر شد. نه از برچسب روشن فكر منحرف مىترسد، نه از برچسب ارتجاع.»(16)
شهيد بهشتى به شدت با حاكميت تفكر غربگرايانه در كشور مخالف بود و بيم آن داشت كه استقلال كشور كه با خون هزاران شهيد و مجروح و… به دست آمده است، كم رنگ و به تدريج بىرنگ شود. * تربيت نيرو و سازماندهى
از جمله فعاليتهاى مهم سياسى آن شهيد، جذب، شناسايى و تربيت نيرو بود. «وى روحيهاى تشكيلاتى داشت و پيوسته علاقهمند بود كه با كار جمعى و برنامههاى شورايى، مديريت صحيح و شايسته خود را اعمال كند.»(17) ايشان درباره ضرورت تربيت و كادرسازى مىگويد: «يادم هست كه مقايسه مىكرديم كار ملت ايران در رابطه با نفت و استعمار انگليس با كار ملت مصر و جمال عبدالناصر و مسئله كانال سوئز و انگليس و فرانسه بعد از كودتاى 28 مرداد در يك جمع بندى به اين نتيجه رسيديم كه در آن نهضت، ما كادرهاى ساخته شده، كم داشتيم؛ بنابراين تصميم گرفتيم كه يك حركت فرهنگى ايجاد كنيم و در زير پوشش آن كادر بسازيم و تصميم گرفتيم كه اين حركت اصيل، اسلامى باشد و پيش رفته باشد و زمينهاي براى ساخت جوانها؛ بنابراين، دبيرستانى به نام «دين و دانش» در قم تأسيس كردند.»(18) ايشان هم چنين اتحاديه انجمن هاى اسلامى در آلمان را تأسيس كرد، اما مسئوليت آن را به دانشجويان واگذار كرد و خود فقط نظارت و هدايت مى كرد تا به آنان شخصيت داده و از نظر سياسى و اجتماعى رشد كنند.
شهيد دكتر باهنر مىگويد: «جهت دومى كه ايشان روى آن زياد كار مىكرد، ساختن نيروى انسانى بود براى يك جامعه اسلامى. ايشان تبليغات عمومى را كافى نمىدانست و معتقد بود كه نيروى اساسى لازم براى نظام بايد ساخته بشود، از اين جهت از طريق تأسيس مدارس، تشكيل انجمنها، ايجاد كلاسهاى منظم آموزشى آزاد يا سازمانيافته گروهى جهت ساختن افراد مفيدى براى نظام آينده اقدام مىكرد و توفيق خوبى داشت.»(19) هجرت
از آنجايى كه شهيد بهشتى فقط به فكر انجام تكليف بود و براى او زمان و مكان مطرح نبود، در سال 1344 بنا به درخواستى كه از طرف دو تن از مراجع عصر صورت گرفته بود، به آلمان سفر كرد تا رسالت بزرگى را به انجام برساند. رسالتى كه هركس را ياراى انجام آن نبود؛ زيرا، گستره فعاليت آن بسيار وسيع و از نظر سطح علمى سنگين بود.
وى درباره سفرش به آلمان مىگويد: «مسلمانان هامبورگ به مناسبت مسجد هامبورگ كه بنيانگذارش روحانيت بود كه به دست مرحوم آيت اللّه بروجردى بنيان گذارده شده بود، فشار آورده بودند به مراجع كه بايد يك نفر روحانى به آنجا برود. اين فشارها متوجه آيت اللّه ميلانى و آيت اللّه خوانسارى شده بود و آيت اللّه حائرى و آيت اللّه ميلانى به بنده اصرار كردند كه بايد برويد به آنجا. آقايان ديگر نيز اصرار مىكردند… دشوارى كار من اين بود كه از اين فعاليتهايى كه اينجا داشتيم دور مىشدم.»(20)
شهيد بهشتى 5 سال در هامبورگ اقامت داشت. وى فعاليت خود را به ساير كشورها نيز گسترش داد و به كشورهاى سوريه و لبنان براى ديدار با عالمان آن منطقه، به ويژه امام موسى صدر، مسافرت كرد. وى همچنين به تركيه رفت تا از فعاليتهاى اسلامى آن منطقه نيز بازديدى داشته باشد. شهيد دكتر بهشتى به عراق نيز مسافرت كرد تا با رهبر فرزانه و محبوب خود ديدارى تازه كند و از ايشان انرژى و رهنمود بگيرد. وى در اين ديدار گزارش مبسوطى را از وضعيت مسلمانان آلمان، تركيه و ايران به امام خمينى (ره) تقديم كرد. اگرچه محل اقامت ايشان هامبورگ آلمان بود، ولى حوزه فعاليت وى بسيار گسترده بود. او در اين باره مىگويد: «اقامت من در هامبورگ بود، ولى حوزه فعاليتم كل اروپا، به خصوص اتريش بود و يك مقدار كمى هم سوئيس و انگلستان. اما ارتباط ما با همه كشورها و ارتباط كتبى با سوئد، با هلند، با بلژيك، با امريكا، با ايتاليا، با فرانسه، با اين كشورها ما ارتباط داشتيم.»(21)
شهيد نستوه، در سال 56 نيز براى بازديد از فعاليت اتحاديه انجمنهاى اسلامى به آلمان سفر كردند و به اتريش، انگلستان، فرانسه، ايتاليا رفت و از نزديك فعاليت دانشجويان مقيم اروپا و امريكا و كانادا را بازديد كرد. وى در سال 57 نيز براى ديدار امام خمينى(ره) به پاريس رفت و پس از ارائه گزارشى از وضعيت انقلاب اسلامى و دريافت دستورات و رهنمودهايى از امام خمينى(ره) به ايران بازگشت. دست نفاق هفتم تير را تيره و تار نمود
هفتم تير سال 1360 نقطه اوج جريان نفاق و خشونتى بود كه منافقين كوردل، دينگرايى، استقلال و موجوديت نظام مقدس اسلامى را كه از دستاوردهاى انقلاب اسلامى به شمار مى رفت، كانون حمله ناجوانمردانه خويش قرار دادند و به خيال خام و واهى خود مىخواستند با تيره و تار كردن اين روز و به شهادت رساندن عناصر فعال و مسئول نظام اسلامى به دليل نوپا بودن آن، حكومت را به شكست بكشانند.
دشمن كوردل به حيات بهشتى، آن نفس زكيه و ياران صديق انقلابىاش رضا نداد و در صدد برآمد كه او و همفكرانش را از ميان بردارد. از اينرو، توطئههاى ترور از هر سو آغاز شد، چه اوائل انقلاب و چه بعد از آن.
آنها با گروه مزدور فرقان همداستان شدند كه عناصر شفيق و فعال نظام اسلامى را از ميان بردارند كه دستان پليدشان خون عزيزانى چون متفكر شهيد استاد مطهرى (ره) را بر زمين ريخت. اين بار آن گروه سفاك، نقشه ترور راست قامت تاريخ (دكتر بهشتى) و همرزمانش را تنظيم نمود. چرا بهشتى؟ زيرا، آنها از بهشتى و همفكرانش ضربهها خورده بوده بودند.
سازمان به اصطلاح «مجاهدين خلق ايران!!»، بنىصدر و عمالش، گروههاي چپ و راستى كه منافع خود را در مرگ و شهادت بهشتى و همرزمانش مىديدند، آن جنايت دلخراش را مرتكب شدند.
اين حادثه براى هميشه حادثهاى سخت و فراموش نشدنى در تاريخ انقلاب اسلامى ثبت شد؛ اما خون هفتاد و دو تن از ياران انقلاب به همراه شهيد بهشتى، نهال حاكميت دين را آبيارى كرد و طومار ننگين منافقين، ملىگرايان و غربپرستان را درهم پيچيد.
(سلام و صلوات خداوند و فرشتگان ارضى و سماوى او بر ارواح آن كبوتران خونين انقلاب باد.) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. حديث راست قامتى، ويژه نامه شهداى فاجعه هفتم تير، دوشنبه 7تير ،1378، ص 7. 2. همان. 3. همان. 4. همان. 5. روزنامه جمهورى اسلامى، 4تير 1380. 6. روزنامه كيهان، 6تير 1376. 7. روزنامه جمهورى اسلامى، ويژه شهيد بهشتى، سال 1380. 8. روزنامه كيهان،6 تير سال 1367. 9. روزنامه جمهورى اسلامى، 3تير 1380. 10. همان. 11. همان. 12. روزنامه جمهورى اسلامى، 4تير 1380. 13. حديث راست قامتى، ويژه نامه شهداى فاجعه هفتم تير، دوشنبه 7تير، 1378، ص 7. 14. بهشتى سيد مظلوم امت، ص 45. 15. همان، ص 12. 16. همان، ص 243. 17. روزنامه اطلاعات، 7تير 1367. 18. همان. 19. بهشتى سيد مظلوم امت، ص 13. 20. همان. 21. همان، ص 48.
فاطمه زهرا س و قرآن
قسمت دوم فاطمه و فدك
پس از رحلت رسول خدا(ص) امت وى دچار تفرقه و تشتت شدند و توصيههاى آن حضرت را به كلى فراموش نمودند، علاوه بر اينكه حرمت خاندانش را نگه نداشتند به تضييع حقوق آنان اقدام ورزيدند. اين در حالى بود كه بارها رفتار پيامبر را در حمايت و دوستى ذريهاش خصوصاً حضرت زهرا(س) مشاهده نموده بودند. همراهى و همدلى مردم در جريان فدك بر ناديده گرفتن حق مسلم دختر پيامبر(ص) سند مظلوميت وى را تا ابد بر سينه تاريخ حك نمود. فدك سرزمينى بود كه پيامبر از طريق جنگ بدست نياورده بلكه دشمن در صلح و دوستى آن را به پيامبر(ص) بخشيده بود. و آن از حقوق ويژه حضرت به حساب مىآمد، زمانى كه آيه «فآت ذاالقربى» نازل گرديد.
خداوند پيامبر را فرمان داد، حق نزديكانش را از آنچه دارد بپردازد. بنابراين در زمان حيات رسول خدا(ص) فاطمه(س) صاحب فدك شد و در آن تصرف نموده از عايداتش خود و خانواده را بهرهمند مىساخت، وقتى متجاوزان او را از اين حق محروم ساختند با استناد به قرآن از موجوديت اين كتاب الهى دفاع كرد و در مطالبه حق خويش پافشرد و فرمود: «و ورث سليمان داوود» سليمان از داوود ارث مىبرد.(1) چگونه است كه من از اين قاعده مستثنى هستم و حق ارث ندارم. مسلماً اين سنت براى حضرت محمد(ص) و فرزند يگانهاش محفوظ خواهد ماند. آن حضرت با تلاوت آيه ديگرى از قرآن: «فهب لى من لدنك وليّاً يرثنى ويرث من آل يعقوب و اجعله ربّ رضيّا؛(2)(هنگامى كه زكريا گفت:) پس به من از سوى خود فرزندى ارزانى دار كه ميراث بر من و ميراث بر خاندان يعقوب باشد.» به غاصبان فدك و حاميان اين تصميم خلاف فهماند كه ارث مال و ثروت دنيا را شامل مىشود و در اين آيه چيز ديگرى منظور نيست. در كلام گهربار دختر پيامبر كه از قرآن گرفته شده دفاع از حق به زيبايى ترسيم گرديده است: «واولواالارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللّه؛(3) خويشاوندان در ارث بردن از يكديگر، از بيگانگان سزاوارترند.» به فرمان خدا تمامى مسلمانان خواه انسانهاى عادى باشند و يا پيامبرو امام معصوم در مسئله ارث بردن همانند يكديگرند و استثنايى در اين مورد وجود ندارد، زيرا كه قانون ارث عمومى و جهانشمول است. فاطمه(س) با بيان اين آيه: «ان ترك خيراً الوصية للوالدين والاقربين بالمعروف حقاً على المتقين؛(4)اگر كسى ثروتى از خود بجاى گذارد بر اوست كه براى پدر و مادر و بستگان به گونهاى شايسته وصيت نمايد اين بر همه پرواپيشگان سزاوار است.» شايستگى خود را براى طلب حق و ارث پدر بر همگان ثابت نمود.
حضرت فاطمه(س) نه تنها در سخن با بهره جستن از كلام وحى اهداف خود را بيان مىنمود بلكه با عمل به تعاليم حياتبخش آن كتاب الهى نمونه و الگوى مجسمى از يك انسان كامل با مشى قرآنى است كه قابليت اين را دارد كه سرور زنان جهان در عصر خويش و ديگر زمانها گردد به طورى كه هيچ انسانى توانايى برابرى با او را نخواهد داشت. عبوديت فاطمه
بر همگان روشن است كه سراسر زندگى فاطمه(س) عبادت است چه اعمالى كه مربوط به مسائل خانه و اجتماع مىشود و چه عبادتهاى ويژه نظير نماز، روزه و… آن حضرت به عنوان مادرى نمونه و همسرى وفادار مسئوليت خود را كامل انجام مىداد و در برخورد با جريانات اجتماعى، سياسى از موضعگيرى محكم و منطقى بهره مىگرفت. وى در تمامى ابعاد يك انسان كامل بود كه در عبادت و پرستش خداوند تنها به نماز و روزه اكتفا نمىكرد و در اين زمينه مفهوم وسيع و عميقى از عبادت و بندگى را در ذهنها قوام بخشيد. راز و نياز و مناجات خاضعانه وى براى فرزندان پاكش كه خود از نمونههاى بندگى و اطاعت محض پروردگارند، مثال زدنى است. از امام مجتبى(ع) در رابطه با مناجات مادر گراميش نقل شده كه فرمود: مادرم شب جمعهاى را تا سپيده دم به نماز و نيايش پروردگار گذراند، و ديدم نام افرادى را بر زبان آورده برايشان طلب بخشش مىكند، در حالى كه براى خود حاجتى به زبان نياورد. تعجب كردم، پرسيدم؟ مادر جان! چرا همانگونه كه ديگران را دعا كردى براى خويش دعا نكردى، فرمود: پسرم، نخست همسايه و آنگاه اعضاى خانوده. «الجار ثم الدار»(5)
از ابن عباس در مورد آيه شريفه: «كانوا قليلاً من الليل مايهجعون و بالاسحارهم يستغفرون؛(6) آنان اندكى از شب را مىخوابيدند و به هنگام سحر از خدا آمرزش مىخواستند.» سؤال شد، گفت: اينان عبارتند از اميرمؤمنان، فاطمه دختر گرامى پيامبر و دو فرزند ارجمندش حسن و حسين(ع).(7)
در روايتى است كه پيامبر خدا(ص) از ستمهايى كه به خاندان و اهلبيتش مىشود خبر داده و همانجا فرموده است: دخترم فاطمه كه سرور بانوان دو جهان است، چون در محراب عبادت مىايستد نور او براى فرشتگان آسمان مىدرخشد چنانكه نور ستارگان براى اهل زمين نور افشانى مىكنند در اين حال خداوند به فرشتگان مىفرمايد: بنده مرا كه سرور بندگان است بنگريد چگونه به عبادت ايستاده در حالى كه اندامش مىلرزد و با همه وجودش راز و نياز مىكند. من شما را گواه مىگيرم كه شيعيان او را از آتش ايمن ساختم. در ادامه سخن حضرت از هم نشينى فرشتگان با فاطمه(س) همچون مريم(س) خبر مىدهد طورى كه فرشتگان به آن حضرت مىگويند: يا فاطمة انّ اللّه اصطفاكِ و طهّرك و اصطفاكِ على نساء العالمين يا فاطمة اقنتى لربّك و اسجدى واركعى مع الراكعين؛(8) اى فاطمه خداوند ترا اختيار كرد و برگزيد و پاك ساخت و بر همه بانوان جهانيان ممتاز نمود، اى فاطمه خداى خود را عبادت و سجده كن و با راكعان درگاه خدا ركوع به جاى آور. چنين مقايسهاى توسط پيامبر خدا(ص) نشانگر مقام و مرتبه دختر عزيزش فاطمه(س) دارد. خداوند در قرآن فرموده است: «الابذكر اللّه تطمئن القلوب» ذكر خدا باعث آرامش دلهاست. حقيقتاً وجه بارزى از عبادت اذكارى است كه انسان بر زبان جارى مىسازد و بوسيله آنها بر خداى بزرگ توكل كرده از او نيرو مىگيرد. در روايت است كه وقتى فاطمه(س) از زيادى كار منزل و سختىهاى آن در رنج بود به همراه على(ع) نزد پيامبر آمده و از وى خواستند فردى را براى خدمتگزارى آنها برگزيند. پيامبر(ص) پس از تقاضاى فاطمه(س) فرمود: مىخواهيد به شما چيزى تازه بياموزم كه برايتان از هر خدمتگزارى بهتر و سودمندتر باشد. آن دو بزرگوار فرمودند: بلى. پيامبر(ص) بيان داشت هرگاه خواستيد به بستر برويد 33 بار سبحان اللّه و 33 بار الحمد لله و 34 مرتبه اللّه اكبر بگوئيد. اين از هر كمك كارى بهتر و ارزشمندتر است. حضرت فاطمه سر بلند كرد و سه بار گفت: رضيت عن اللّه و رسوله؛(9) از خدا و پيامبر خشنودم. يارى جستن از ذات اقدس الهى بوسيله ذكر و ياد خدا تا پايان عمر حضرت فاطمه(س) ادامه داشت و وى تلخىها و سختىهاى روزگار را بدين وسيله شيرين مىنمود و در تمامى مراحل در عبادت و شكرگزارى از نعمتهاى الهى پيشقدم بود. چشمه دانش
مكتب اسلام براى علم و آگاهى و بينش دينى ارزش والايى قائل است و كسب آن را برهمگان ضرورى دانسته براى گروندگان به علم و نشر دهندگان آن اجرى عظيم در نظر گرفته است به شرط آنكه علم نورآفرين و هدايت گر باشد. قرآن كريم در اين زمينه فرموده است: «يرفع اللّه الذين آمنوا منكم والّذين اوتواالعلم درجاتٍ و اللّه بما تعملون خبير؛(10)خدا مقام اهل ايمان و دانشمندان شما را رفيع گرداند و خدا به هرچه (از نيك و بد) كنيد به همه آگاه است.» لازمترين علوم آن است كه دل و ضمير انسان را پاك و اصلاح نموده، از كژى و انحراف نجات دهد. فاطمه(س) وجود مقدسى است كه باطنش به جوهره علم عجين شده و با استناد به منابع روايى آن حضرت قدرت خبر دادن از حوادث قبل و بعد زمان خويش را داشته و در حل مشكلات و مسائل علمى از توانايى فوق العادهاى بهرهمند بوده است. امام حسن عسگرى(ع) مىفرمايد: زنى خدمت حضرت فاطمه(س) رسيد و گفت: مادر ناتوانى دارم كه در نمازش به مشكلى برخورد كرده است اكنون مرا خدمت شما فرستاده تا مسأله او را طرح كنم پس از آن حضرت فاطمه(س) پاسخ وى را داد آن زن بار دوم مسألهاى پرسيد و حضرت جواب داد مجدداً سؤالى ديگر پرسيد و نهايتاً براى ده مسأله تقاضاى جواب نمود. آنگاه آن زن از زيادى سؤال شرمنده شد و گفت: اى دختر رسول خدا ديگر مزاحم نمىشوم، خسته شديد. فاطمه (س) فرمود: خجالت نكش هر سؤالى دارى بفرما تا جواب دهم، من از سؤالات تو خسته نمىشوم و با كمال ميل جواب مىدهم. آنگاه فرمود: اگر كسى بار سنگينى را بر بام حمل كند و در قبال آن مبلغ صد دينار بگيرد خسته مىشود؟ زن پاسخ داد نه خسته نمىشود حضرت فرمود: خدا در برابر جواب هر مسألهاى به من ثواب بيشترى مىدهد حتى بيشتر از آنكه بين زمين و آسمان پراز مرواريد باشد. با اين وجود از جواب دادن مسأله خسته مىشوم؟(11)امام حسن عسگرى (ع) در حديث ديگرى مىفرمايد: دو زن كه يكى اهل دين و ديگرى دشمن بود در مطلبى با هم اختلاف داشتند. خدمت حضرت فاطمه (س) رسيدند و مسئله خود را طرح نمودند. از آنجايى كه حق با زن مؤمنه بود حضرت فاطمه (س) گفتارش را با دليل و برهان پذيرفت و آن زن از اين پيروزى بر دشمن شادمان گرديد. حضرت زهرا (س) خطاب به وى فرمود: فرشتگان خدا بيشتر از تو شادمان شدند و غم و اندوه شيطان و پيروانش بيشتر از غم و اندوه آن (زن) دشمن دين مىباشد.(12) مرواريد عفاف
فريضه حجاب در ديدگاه مكاتب الهى و پيامبران بزرگ خدا اصل مهم شخصيت زن است و بر زنان مسلمان لازم است با تمسك به راه و روش فاطمه (س) كه زيبندهترين الگوى جامعه بشرى است درس زندگى بياموزند. تا بنابر فرموده قرآن از افتادن به دام فساد و تباهى مصون مانند. «يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك و نساءِ المؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهن ذلك ادنى اَن يعرفن فلا يؤذين و كان الله غفوراً رحيما؛(13) اى پيامبر به زنان و دختران خود و زنان مؤمنه بگو كه خويشتن را به چادر فرو پوشند كه اين كار براى اينكه آنها (به عفت) شناخته شوند تا از تعرض و جسارت (هوس رانان) آزار نكشند بسيار نزديكتر است و خدا بسيار آمرزنده مهربان است.» على (ع) مىفرمايد: روزى با گروهى از اصحاب خدمت رسول خدا (ص) بودم آن حضرت به اصحابش فرمود چه ويژگى براى زن بهتر از هر چيز است. هيچ كس نتوانست جواب صحيحى بدهد اصحاب كه متفرق شدند به خانه رفتم و سؤال پيامبر را با فاطمه در ميان نداشتم وى فرمود: بهترين چيز براى زنان آن است كه مردان نامحرم آنها را نبينند و زنان نيز نا محرمان را نبينند. آنگاه پاسخ را خدمت رسول خدا (ص) بردم آن حضرت شادمان شد و فرمود: براستى فاطمه پاره تن من است.(14) در روايتى ديگر آمده است كه مرد نابينايى اجازه خواست تا به خانه فاطمه وارد شود، فاطمه(س) پوششى طلبيد و خود را با آن پوشاند. رسول خدا (ص) به فاطمه (س) فرمود او مرد نا بينايى است و تو را نمىبيند چرا خود را پوشاندى آن حضرت فرمود: اگر او مرا نمىبيند من او را مىبينم و بوى مرا استشمام مىكند پيامبر (ص) فرمود: گواهى مىدهم كه به راستى پاره تن من هستى.(15) ساده زيستى و قناعت
در تعدادى آيات قرآن مقام و مرتبه فاطمه (س) همسر و فرزندانش ستوده شده علاوه بر آن منزل و مأواى وى نيز كه پس از ازدواج با على (ع) و راهنماى پيامبر خدا مهيا گرديده بود جلوهاى نورانى يافت و به واسطه پاكى، قداست و سادگى مورد احترام واقع شد. خانهاى كه بنايش معمولى بود، سقفش از چوب خرما و سطحش با حصير پوشيده شده و ديوارهاى گِليش صداقت و صميميت را معنا مىبخشيد. از درون آن مكان نور خدا جلوه گر بود و سادگى فوق العادهاش همچون عطر نبوى مشام جانها را نوازش مىداد و مقام معنوى آنجا به گونهاى بود كه مورد ستايش الهى قرار گرفت. قرآن مىفرمايد: «فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الآصال ؛(16) در خانههايى كه خدا رخصت داده كه آنجا رفعت يابد و در آنها ذكر او شود و صبح و شام تسبيح و حمد ذات پاك او كنند».
ابن عباس مىگويد در مسجد پيامبر (ص) بوديم كه يكى از حاضران آيه فوق را تلاوت نمود من از پيامبر پرسيدم آنها چه خانههايى هستند؟ فرمود: خانه پيامبران و آنگاه با دست خويش به خانه فاطمه (س) اشاره نمود و فرمود: اين خانه (17)ساده زيستى از مشخصههاى زندگى پيامبر خدا بود و اين سنت در خاندان گراميش نيز رعايت مىشد. فاطمه زهرا (س) كه نزديكترين فرد به پيامبر (ص) بود، هيچگاه به دنيا و نعمتهاى زودگذر آن روى نياورد و در رفع نيازها به اندكى بسنده مىنمود زيرا پرورش يافته بوستان نبوت و آموزش ديده بزرگ عالم بشريت به شمار مىآمد. وى معيار و ملاك اين نوع زيستن را از قرآن و رفتار پيامبر (ص) آموخته بود. حتى هنگامى كه رسول خدا از پردهاى كه بر در آويخته بود و دستبندى كه به دست كرده بود اظهار ناخوشنودى كرد. فوراً پرده و دستبند را در بستهاى پيچيد و خدمت پيامبر (ص) فرستاد تا آنها را در راه خدا انفاق نمايد. رسول خدا(ص) از عمل فاطمه (س) چنان شاد شد كه سه بار فرمود: پدرش به فدايش، دنيا براى محمد و آل محمد نيست. از بيان اين واقعه به راز ساده زيستى فاطمه (س) پى برده درمى يابيم كه پيامبر خدا دوست نداشت بهره دخترش از پاداش پرشكوه آخرت كم شود بنابراين با داشتن كوچكترين ظواهر مادى و وسايل زينتى و رفاهى موافق نبود. روزى پيامبر (ص) ديد فاطمه (س) در حالى كه با دست خويش آسياب مىكند فرزندش را در آغوش گرفته او را شير مىدهد. از ديدن اين صحنه اشك از چشمانش سرازير شد فرمود: دخترم رنج و تلخى دنيا را مىچشى تا شيرينى نعمتهاى سراى جاودانه را دريابى؟ فاطمه (س) در پاسخ فرمود: اى پيامبر خدا (ص) من در همه حال خدا را به خاطر نعمتهاى بى كرانش سپاس مىگويم و آنگاه بود كه اين آيه نازل شد. «ولسوف يعطيك ربك فترضى».(18) مظهر وارستگى و ايثار
ايثار و انفاق در راه خدا ويژگى انسانهاى مؤمن و صالح است كه اعتقاد دارند در پى هر بخششى خداوند آنها را به جزاى نيك رسانده و از عمل آنها راضى و خشنود مىگردد. از جمله ايثارهايى كه مرضى درگاه الهى قرار گرفته و فرشتگان نيز بدان افتخار مىكنند، انفاق و گذشت فاطمه (س) و خانوادهاش مىباشد در روايت است كه حسن و حسين (ع) بيمار شدند. افراد خانواده به فرمان پيامبر (ص) و به منظور سلامتى آنها روزه گرفتند. وقت غروب آفتاب و زمان افطار مسكينى بر در منزل تقاضاى غذا نمود. روزه داران غذايى را كه براى خويش مهيا كرده بودند به او دادند و با آب افطار كردند. روز دوم يتيمى و روز سوم اسيرى هنگام افطار در خواست غذا نمودند. فاطمه (س) و على (ع) همراه فرزندانشان غذاى خود را به آنان بخشيدند. قرآن كريم ايثار و فداكارى فاطمه(س) و همراهانش را تحسين كرده و عمل خالصى را كه براى رضايت پروردگار انجام داده بودند پذيرفت: «و يطعمون الطعام على حبّه مسكيناً و يتيماً و اسيراً انّما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا؛(19)هم بر دوستى او (يعنى خدا) به فقير و طفل يتيم و اسير طعام مىدهند و (گويند) ما فقط براى رضاى خدا به شما طعام مىدهيم و از شما هيچ پاداش و سپاسى هم نمىطلبيم».
در روايت است كه على (ع) براى تهيه غذا دينارى قرض نمود.
وقتى در كوچه پا نهاد تا حاجت خود را برآورد مقداد، از اصحاب، رسول خدا (ص) را ملاقات كرد كه در ساعات گرم و سوزان روز سرگردان بود و ناراحت به نظر مىرسيد. از احوال او پرسيد متوجه شد او نيز براى تهيه غذاى خانوادهاش مشكل دارد. با كمال اخلاص دينارى را كه براى رفع نياز خود قرض نموده بود به مقداد داده و براى اداى نماز به سوى مسجد راه افتاد حضرت پس از نماز با رسول خدا (ص) ملاقات نمود پيامبر(ص) فرمود: على جان مىتوانم امشب مهمان شما باشم. على (ع) در حالى كه از وضع خانه و نداشتن غذا مطلع بود نخواست درخواست پيامبر را رد نمايد و با كمال بزرگوارى با ايشان به خانه آمد. آنها مشاهده كردند فاطمه(س) در محراب عبادت مشغول راز و نياز با خداست و پشت سرش ظرفى پر از غذا به چشم مىخورد، فاطمه (س) با شنيدن صداى پيامبر (ص) از جايگاه خويش برخاست و در پى تقاضاى آن حضرت ظرف غذا را مقابل وى نهاد. على (ع) پرسيد فاطمه جان اين غذا را از كجا آوردهاى؟ تاكنون غذايى به اين خوش رنگى و خوش بويى نديدهام. پيامبر دست بر شانه على(ع) نهاد و فرمود: اين برابر آن دينارى است كه در راه خدا انفاق نمودى و سپس ادامه داد خداوند تو را همچون زكريا و فاطمه را همانند مريم مورد لطف قرار داد كه هرگاه زكريا بر مريم وارد مىشد نزد او رزق و روزى مىيافت كه خدا برايش فرستاده بود. «كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انّى لك هذا قالت هو من عند اللّه؛(20) هر وقت زكريا به محل عبادت مريم مىآمد نزد او روزى شگفت آورى مىيافت. گفت اى مريم اين روزى از كجا براى تو مىرسد پاسخ داد كه اين از جانب خداست.»
بخشش و ايثارى كه در زمانى خاص با نيتى خداپسندانه صورت گيرد. قطعاً نزد خداوند از ارزش ويژهاى برخوردار بوده و دهندهاش به اجر و ثوابى بالاتر دست مىيابد. دختران و پسران جوانى كه تازه پا به زندگى مشترك گذاشتهاند و با اميد و آرزو به رؤياهاى خويش جامه عمل مىپوشند از هر كس به استفاده از اندوختهها و هداياى اطرافيان سزاوارترند.
حضرت فاطمه(س) در شب عروسى خود با پايهگذارى اين سنت حسنه، ايثار در وقت نياز، فرمان قرآن را عملى ساخت. اين گونه كه پيامبر خدا(ص) در شب عروسى دخترش لباسى تهيه نمود تا فاطمه(س) آن را به تن كرده و آن شب ويژه و به يادماندنى گردد. در همان لحظه زن بينوايى به در خانه رسول خدا(ص) آمد و درخواست لباس كرد. فاطمه(س) به جز پيراهن شب عروسى كه هديه پدر بود لباس ديگر داشت كه قبلاً مورد استفاده قرار داده و كهنه شده بود. با تقاضاى فقير لباس را در بستهاى نهاد تا در راه خدا انفاق كند كه ناگهان با يادآورى آيه: «لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبّون؛(21) شما به نيكوكارى نمىرسيد مگر آنكه هرچه را كه در دست داريد در راه خدا انفاق كنيد.» در تصميم خود تجديد نظر كرد، لباس عروسيش را از تن درآورد و به بينوا داد و لباس كهنه را پوشيد. هنگامى كه خواستند فاطمه(س) را به خانه اميرمؤمنان ببرند فرشته وحى فرود آمد و پس از سلام به پيامبر(ص) فرمود: اى پيامبر خدا پروردگارت به تو سلام مىرساند و دستور داده كه درهايى نثار فاطمه نمايم و همراه من لباسى از بهشت است كه بايد به او هديه كنم.(22) احترام به فرمان الهى
بدنبال برخوردهاى عادى و گاه سخيف در ارتباط با پيامبر خدا توسط اطرافيان، قرآن كريم هشدار داده و آنان را به رعايت ادب و احترام نسبت به آن حضرت دعوت نموده و دستور داده آنگونه كه با يكديگر سخن مىگويند پيامبر(ص) را مورد خطاب قرار ندهند و شخصيت وى را محترم شمرند. «لاتجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا…؛(23)اى مؤمنان شما دعاى رسول و ندا كردن او را مانند نداى بين يكديگر قرار مدهيد…»
فاطمه(س) مىفرمايد:وقتى اين آيه نازل گشت من نيز همانند ديگران پدر خويش را با عنوان رسالت صدا مىزدم و گفتم: «اى پيامبر خدا» و از گفتن كلمه پدر خوددارى مىكردم. پيامبر گرامى پس از سه بار كه او را اينگونه خواندم پاسخى نداد و فرمود: فاطمه جان اين آيه در مورد تو و خاندان و نسل تو نيست. تو از من هستى و من از تو. اين آيه در مورد افرادى بىمهر و خشن و متكبر نازل شده، تو مرا با عنوان پدر صدا بزن كه صداى دلنوازت دلم را زندهتر و پروردگارم را خشنودتر مىسازد.(24) اگرچه در اين واقعه علاقه و احترام خاص پيامبر(ص) به دختر عزيزش قابل توجه است. پيش از آن اطاعت و پيروى كامل حضرت فاطمه(س) از فرمان وحى و رعايت ادب و حرمت مقام والاى رسالت است كه نشان مىدهد آن حضرت به فرمان الهى اهميت داده و از بيان تعلقات شخصى و عاطفى خويش چشم مىپوشد. و در يك كلام نتيجه مىگيريم كه قرآن در سيره و سخن، رفتار و كردار فاطمه(س) زنده و سارى و جارى است. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره نمل، آيه 16. 2. سوره مريم، آيه 6 و 5. 3. سوره انفال، آيه 75. 4. سوره بقره، آيه 180. 5. بحارالانوار، ج 43. 6. سوره ذاريات، آيه 18 و 17. 7. فاطمه الزهرا من المهد….،ص300. 8. بيت الاحزان، ص 53. 9. بحارالانوار، ج 43. 10. سوره مجادله، آيه 11. 11. بحار، ج 2، ص 3. 12. همان، ص 8. 13. سوره احزاب، آيه 59. 14. بحار، ج 43، ص 91. 15. سوره نور، آيه 35. 16. فاطمة الزهرا…، ص 230. 17. بحار، ج 43. 18. سوره انسان، آيه 8 و 9. 19. سوره آل عمران، آيه 37. 20. همان، 92. 21. فاطمة الزهرا…، ص 214. 22. سوره نور، آيه 62. 23. بيت الاحزان، ص 36.
آموزههاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى 10
پرهيز از ظلم و دزدى
در دهمين فراز از دعاى امام عصر(عج)چنين مىخوانيم: «واكففْ ايْدينا عن الظّلم و السّرْقة؛ خدايا! دستهاى ما را از ستم و دزدى باز دار.»
در اين فراز از دعا، سخن از دو گناه بسيار بزرگ كه از بلاهاى خانمان سوز سياسى و اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى كه داراى پيامدهاى بسيار ناهنجار و ويرانگر است به ميان آمده، كه پاك سازى از اين دو گناه بزرگ، مىتواند بسيارى از مشكلات و گرفتارىهاى كمرشكن و چالشهاى روانى و اجتماعى را برطرف سازد، و دو حجاب بزرگ سرراه تكامل و پاك زيستى را از ميان بردارد، و باعث پديدار شدن مدينه فاضله گردد. مبارزه اسلام با ظلم
ظلم يعنى خلاف عدل و حق، بنابراين معنى بسيار وسيعى داشته و مصداقهاى گوناگون و مراحل و درجات مختلف دارد، و به طور كلى حق خود و حق ديگران را پامال كردن و ناديده گرفتن، ظلم است، بنابراين بايد حقوق انسانها را كه نسبت به يكديگر دارند براساس عدالت شناخت كه دست كم بيش از صد حق است، و آن را رعايت نمود. گاهى ظلم و ستم، شديد و بزرگ است مانند: قتل نفس، و پايمال كردن حق همسايه، آزار به پدر و مادر، خوردن مال يتيم، حمايت از ظالم در پايمال كردن حق مظلوم و… و گاهى شدّت آن كمتر است، مانند ظلم به حيوانى رام از قبيل ظلم به گوسفند و گاو و گربه كه حتى شامل گرفتن پوست جوى از دهان مورچهاى مىتواند يك نوع ظلم باشد كه امير مؤمنان على (ع) در سخنى فرمود: «واللّه لو اعطيت الْاقاليم السّبعة بماتحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرةٍما فعلْتهُ؛(1) سوگند به خدا اگر اقليمهاى هفتگانه با آنچه در زير آسمانها است را به من دهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچهاى (از روى ظلم) نافرمانى كنم، هرگز نخواهم كرد.»
اسلام باشديدترين تعبيرات و دستورها و تأديبها و ارائه مسائل جزايى مانند ديات و اجراى حدود، با هر گونه ظلم مبارزه نموده، و پيروان خود را از آن برحذر داشته است. بنابراين بسيار به جاست كه ما براى گرفتار نشدن به هر گونه ظلم و ستم به خدا پناه ببريم و در دعاى هميشگى خود آن را بگنجانيم، و از خدا بخواهيم كه دستهاى ما و رفتار ما را از هر گونه آلودگى به ظلم پاك سازد، و اين دعا تلقين هر روزه ما براى پرورش روح و روانمان در پرهيز از ستم باشد. چرا كه ستم به كسى بزرگترين حق الناس است، و حق الناس سنگينترين بار و وِزرو وبال انسان خواهد بود. براى روشن شدن بيشتر موضوع نظر شما را به ديدگاه قرآن و سپس احاديث پيشوايان، در اين راستا جلب مىكنيم: نكوهش ظلم از ديدگاه قرآن
در قرآن حدود 270 بار با واژهها و تعبيرات گوناگون، از ظلم و ستم سرزنش شده، و گاهى با شديدترين تعبير به ستمگران هشدار داده شده است. به عنوان نمونه:
«انّ الظّالمين لهم عذاب اليم ؛(2) قطعاً براى ستمگران عذاب دردناكى هست.» «و انّ الظّالمين لفى شقاقٍ بعيدٍ ؛(3)ستمگران در عداوت شديد دور از حق (و در برابر حق) قرار گرفتهاند.» «انما لعْنة اللّه على الظّالمين ؛(4)آگاه باشيد لعنت خدا بر ستمگران باد.» «يوم لا ينفع الظّالمين معْذرتُهم و لهم اللّعنةُ ولهم سوءُ الدّار؛(5)روز قيامت روزى است كه عذرخواهى ظالمان سودى به حالشان نمىبخشد، و لعنت خدا بر آنها، و جايگاه بد نيز براى آنان است.» «و سيعْلم الّذين ظلموا اىّ منْقلبٍ ينقلبون ؛(6)آنها كه ستم كردند به زودى مىدانند كه بازگشتشان به كجا است.»
اينها نمونههايى از آيات قرآن است كه با شديدترين تعبير به ستمگران هشدار مىدهد كه ستم نكنند وگرنه عاقبت بسيار خطرناك، عذاب بسيار شديد در كمين آنها خواهد بود. نكوهش ظلم و ستم در گفتار پيشوايان
در گفتار پيامبر اعظم (ص) و امامان معصوم (ع) نيز به شدت از ظلم نهى شده، و آن را به عنوان يك گناه بزرگ داراى كيفر سخت و آثار نكبت بار توصيف كردهاند، نظر شما را به چند نمونه از اين گفتار در ميان هزارها سخن جلب مىكنيم:
1 – رسول خدا (ص) فرمود: «اياكم و الظّلم، فانّ الظّلم عنداللّه هو الظّلمات يوم الْقيامة ؛(7)از ظلم و ستم دورى كنيد، چرا كه نتيجه ظلم در پيشگاه خدا در روز قيامت، تاريكىها خواهد بود.»
روزى مردى به پيامبر (ص) عرض كرد: دوست دارم در روز قيامت در ميان نور و روشنايى محشور گردم، چه كنم؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «به احدى ستم نكن، در اين صورت به اين آرزو مىرسى.»(8)
انس بن مالك مىگويد: روزى پيامبر(ص) فرمود: بين انسان مؤمن تا بهشت پنج عذاب (و دست انداز سخت) وجود دارد، كه آسانترين آن، مرگ است. انس مىگويد از آن حضرت پرسيدم سختترين آن عذاب چيست؟ فرمود: «الْوُقوفُ بين يدى اللّه عزّ وجلّ، اذا تعلّق الْمظلومون بالظّالمين ؛(9)توقف در پيشگاه خداوند متعال در قيامت، در آن هنگام كه ستمديدگان به ستمگرانشان آويزان شدهاند» (و به اصطلاح دامن آنها را گرفته و مطالبه حق خود مىكنند).نيز از پيامبر (ص) نقل شده فرمود: «وقتى كه روز قيامت برپا مىگردد، انسان وارد صحراى محشر مىشود، و از نيكى هايى كه در دنيا انجام داده خشنود است، ناگاه مردى جلو او را مىگيرد، و به خدا عرض مىكند: «پروردگارا! اين شخص به من ظلم كرده است.» در اين هنگام پاداشهاى نيكىهاى آن را برمى دارند و به عنوان جبران ظلمى كه به آن شخص شاكى نموده در مجموعه پاداشهاى او قرار مىدهند، و همچنان اين كار ادامه مىيابد تا اين كه پاداشهاى آن مرد ظالم تمام مىشود. آنگاه گناهان آن مرد شاكى را در مجموعه گناهان ظالم قرار مىدهند، و اين كار ادامه مىيابد تا كه ظالم وارد دوزخ مىگردد.»(10)
2 – امير مؤمنان على (ع) فرمود: «ايّاك و الظّلْم فانّهُ اكبر الْمعاصى ؛(11)از ظلم دورى كن كه آن از بزرگترين گناهان است.» و نيز فرمود: «از جور و ستم دورى كن كه بوى بهشت به مشام انسان ستمگر و متجاوز، نمىرسد، ظلم و ستم موجب تخريب و تباهى قلب (روح و جان) مىشود، و باعث اضطراب و نا آرامى زندگى مىگردد.»(12)
بزرگى گناه ظلم در حدى است كه امير مؤمنان على (ع) در فرازى از خطبه خود مىفرمايد: «واللّه لان ابيت على حسك السّعدان مسهّداً، او اُجرّ فى الْاغلال مصفّدا، احبُّ الىّ من ان الْقى الله و رسوله يوم الْقيامه ظالماً لبعْض الْعباد…؛(13)سوگند به خدا اگر شب را بر روى خارهاى تيز سعدان به سر برم، يا به غلها و زنجيرها بسته، كشيده شوم برايم محبوبتر و بهتر است از اين كه خدا و رسولش را در قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ظلم كرده، و چيزى از اموال دنيا را غصب نموده باشم. چگونه به كسى ستم روا دارم، آن هم براى پيكرى كه تاروپودش، شتابان به سوى كهنگى به پيش مىرود، (و از هم مىپاشد) و مدتها در ميان خاكها مىماند.»
نيز مىفرمايد: «فاللّه اللّه فى عاجل الْبغى، و آجل وخامة الظّلْم ؛(14)زنهار، زنهار و شما را به خدا از زودرسى كيفر ظلم و ستم، و از عاقبت بسيار خطرناك ظلم.» اين تعبير امام على (ع) بيانگر بزرگى و زشتى گناه ظلم، و هشدار و آژير خطر براى ستمگران است، كه به هوش باشند كه در صورت ادامه ظلم، كيفر سختى در كمين آنها بوده، و سرنوشت بسيار خطرناكى آنها را تهديد مىكند.
شگفت اين كه با اين كه مقام شهادت بالاترين مقامها است، و اولين قطره خون شهيد كه بر زمين مىچكد موجب آمرزش همه گناهانش مىشود.(15)در عين حال اگر ظلم و مظلمهاى برگردن او باشد، گرفتار كيفر آن خواهد شد، براى روشن شدن اين مطلب نظر شما را به چند روايت زير جلب مىكنم:
پيامبر (ص) فرمود: «حضرت موسى (ع) رفيقى داشت كه به شهادت رسيد، موسى (ع) خواست مقام او را تماشا كند، به خدا عرض كرد: آن دوستم كه شهيد شد كجاست؟ خداوند فرمود: در آتش است. موسى (ع) عرض كرد: مگر بهشت را براى شهيدان وعده ندادهاى؟ خداوند فرمود: آرى چنين وعدهاى دادهام، ولى اين دوستت در آزار رسانى و ستم به پدر و مادرش اصرار داشت، و من عمل نيك چنين كسى را نمىپذيرم.»(16) نيز روايت شده: روزى پيامبر اعظم (ص) نماز را با جماعت خواند، سپس به مسلمانان رو كرد و فرمود: «آيا از طايفه بنى النجّار كسى در اينجا هست؟ اين سؤالم از اين رو است كه يكى از افراد برجسته آنها به شهادت رسيده، ولى درِ بهشت بر روى او بسته است، و پشت در درمانده شده از اين رو كه به يك نفر يهودى سه درهم بدهكار است (تا آن سه درهم حق الناس را از جانب او به صاحبش بدهند، و او از حبس درماندگى پشت در آزاد شود»(17)با توجه به اين كه عدم اداى حق الناس در وقت خود يك نوع ظلم است.
نيز طبق آن حديث معروف: وقتى كه سعدبن معاذ مجروح جنگى به شهادت رسيد، و شخص پيامبر (ص) با تجليل فراوان، همراه مسلمانان او را به خاك سپردند، سرانجام آن حضرت فرمود: «امشب فشار قبر، سعد را عذاب نمود.» بعضى از حاضران پرسيدند: با اين كه او داراى آن همه مقام است و شما آن همه از او تجليل كرديد چرا عذاب مىشود؟ فرمود: «به خاطر اين كه او نسبت به همسرش بداخلاق بود»(18) يعنى با بداخلاقى خود يك نوع ظلم به خانوادهاش مىكرد.
نيز روايت شده: در جنگ احد يكى از مسلمانان جوان به شهادت رسيد، مادرش به بالين پيكر پاك و به خون تپيدهاش آمد و خاك از چهره شهيدش پاك نموده و خطاب به او گفت: «فرزندم، بهشت برايت گوارا باد.» پيامبر (ص) به او فرمود: چه مىدانى كه بهشت براى او گوارا است، فلعلّه تكلّم فيما لا يعْنيه، اوْ بخيل بما لا ينقُصُهُ ؛(19)شايد او سخنان بيهوده مىگفته، يا در مورد چيزى كه باعث كمبودش نمىشد بخل ورزيده باشد.» (با توجه به اين كه بيهوده گويى و بخل يك نوع ظلم است). تجزيه و تحليل
چنانكه گفتيم ظلم و ستم معنى گستردهاى دارد، و به طور كلى هرگونه بى عدالتى و بى انصافى، و آزار رسانى، ظلم است گرچه اين آزار رسانى به صورت رشوه، يا احتكار، يا گران فروشى، يا رنجاندن پدر و مادر و همسر و اعضاء خانواده با خيانت به امانت، يا تبعيض، يا كم كارى و عدم رعايت وجدان كارى، ويا ناراضى كردن كارگر، و كم كردن اجرت كار او، و هرگونه حق كشى ديگر. با توجه به اين امور به راز بزرگى گناه ظلم و سختى كيفر آن پى مىبريم، چرا كه ظلم موجب آشفتگى و بى نظمى در جامعه شده، و باعث انواع گرفتارىها، اختلافات و اضطرابهاى اجتماعى و اخلاقى و سياسى خواهد شد، و شيرازه جامعه را از هم گسسته كرده، و آرامش را كه برترين نعمت الهى است از ميان مىبرد. ظلم موجب رنجها، آزارها، قطع رابطهها، آشوبها، فتنهها، بيمارىها و نا امنى و نا آرامىهاى گوناگون مىشود، و گاهى عرصه زندگى را بر انسانها تنگ كرده و موجب فروپاشى خانوادهها، و زندگىها مىگردد، برهمين اساس گفته شده «الْملك يبقى مع الْكفر و لا يبقى مع الظّلم؛ حكومت و فرمان روايى با كفر باقى مىماند، ولى با ظلم از هم مىپاشد.»
به همين اساس قرآن مىفرمايد: «ولقد اهلكْنا الْقرون من قبلكم لمّا ظلموا ؛(20)ما امتهاى پيشين را كه ظلم كردند به هلاكت رسانديم.» نيز مىفرمايد: «فتلك بُيوتهم خاوية بما ظلموا ؛(21)اين خانههاى آنها است كه به خاطر ظلم و ستمشان خالى و ويران مانده است.» چرا كه ظلم باعث ايجاد كينه و عداوت، و موجب شقاق و چند گانگى و سوءظن و آثار شوم ديگر شده، و همين به جاى آبادانى، عامل مرارت و تلخى زندگى، و ويرانى مىشود، زيرا پر واضح است كه دل زدگى بر اثر ظلم باعث سلب دل گرمى و اميد شده، و همين اثر بد، افكار و اعمال را تخريب نموده و به تباهى مىكشاند. 2 – نكوهش سرقت و دزدى از نگاه اسلام
دومين خواسته در دعاى فوق اين بود كه امام عصر (عج) به ما ياد داده كه به خدا عرض كنيم: «خدايا! دست هايمان را از دزدى باز دار» يكى از گناهان كبيره كه موجب وزر و وبال و آثار شوم و نكبت بار در دنيا و آخرت مىشود، و زندگى انسان را تباه و آلوده مىسازد دزدى است، يعنى انسان از راههاى مختلف اموال ديگران را چپاول كند. سرقت و دزدى نيز مانند ظلم، معنى وسيعى دارد، مثلاً امام صادق (ع) مىفرمايد: دزدها سه گونهاند: ترك كننده زكات، و حيف و ميل كننده مهريّه زنان، و كسى كه وامى مىگيرد و نيّت اداى آن را ندارد.(22)و يا پيامبر (ص) فرمود: «دزدترين دزدها كسى است كه از نمازش بدزدد.»(23) و يا مسئله استراق سمع و… ولى بيشتر در موضوع ربودن اموال ديگران است، كه بعضى آشكار و بعضى نهان مىباشد مانند دزدى از اموال شوهر و رانت خوارى، و اختلاس و نيرنگهاى مرموز براى چپاول اموال، خواه اموال خصوصى باشد، يا عمومى. مسأله سرقت يكى از معضلات جامعه در هر زمانى بوده، به ويژه در اين عصر كه نقشهها و نيرنگها به شكلهاى گوناگون – به ويژه نسبت به بيت المال و اموال عمومى – توسعه يافته، و در اين راستا دزدهاى اموال خانهها و اتومبيلها، و جيب برى و انواع شگردها را كه هر روز در صفحات حوادث روزنامهها و مجلّات مىخوانيم، مشمول عنوان سرقت و دزدى است كه موجب سلب امنيت و آرامش شده و گاهى به كشتار و فروپاشى خانوادهها و انواع كينه توزىها و عداوتها منجر مىگردد. دست ناپاكى كه به دزدى آلوده شده، در حقيقت اموال حرام را به خانه خود مىكشاند و انباشته مىكند، و در ميان آلودگى گرداب متعفّن حرام و غصب و زور و ظلم غوطه مىخورد، و چنين فردى بعيد است كه به راحتى نجات يابد، بلكه همان اموال نامشروع، روسياهى ننگين را براى او ايجاد كرده و آتش شعله ور دوزخ در انتظار بلعيدن و عذاب سخت او است. در اسلام در ميان دستورهاى بزرگش، سه چيز را بسيار محترم شمرده كه عبارتند از حفظ حريم جان و مال و ناموس. هر جامعهاى كه در اين سه مورد در امن باشد، آن جامعه را مىتوان جامعه سالم و ايده آل خواند. براى اين كه به زشتى سرقت بيشتر پى ببريم، نظر شما را به گفتار قرآن و پيشوايان بزرگ اسلام در اين راستا جلب مىكنيم. سرقت و دزدى از نگاه قرآن
در قرآن درباره سرقت اموال، در دو مورد سخن به ميان آمده است.
1 – در آيه 12 سوره ممتحنه مىخوانيم: «يا ايّها النّبىُّ اذا جائك الْمؤمنات يبايعْنك على انْ لا يُشْركن باللّه شيئاً و لا يسْرقْن… فبايعْهنّ و اسْتغْفرْلهنّ…؛ اى پيامبر! هنگامى كه زنان با ايمان نزد تو آيند، و با تو بيعت كنند (با اين شرايط) كه چيزى را براى خدا شريك قرار ندهند، دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند، و در هيچ كار نيكى با تو مخالفت نورزند، با آنها بيعت كن، و براى آنها از درگاه خدا آمرزش بطلب.»
اين آيه مربوط به بيعت مشروط زنان است، توضيح اين كه: طبق گفته مفسّران پس از آنكه مكه در سال هشتم به دست مسلمين به فرماندهى پيامبر اكرم (ص) فتح شد، پيامبر (ص) بر كوه صفا قرار گرفت و از مردان ايمان آورنده بيعت گرفت، سپس نوبت به زنانى كه ايمان آورده بودند شد، آنها براى بيعت به محضر پيامبر (ص) آمدند، آيه فوق نازل شد، پيامبر (ص) بر اساس اين آيه بيعت آنان را مشروط بر شش شرط پذيرفت كه شرط دوم اين بود كه دزدى از اموال شوهر، و ديگران نكنند. اين شرط بيانگر اهميت آن است، كه در نخستين بيعت زنان كه يك حادثه بزرگ سياسى است، ترك دزدى به عنوان پيش شرط در رديف ترك شرك و زنا، عنوان شده است، يعنى دزدى همچون شرك و زنا، گناه بسيار بزرگى است كه بيعت كنندگان بايد تعهد محكم بدهند كه دزدى نكنند. و دست به اين گناه زشت و پليد نزنند.(24)
2 – در آيه 38 سوره مائده مىخوانيم: «و السّارق السارقة فاقْطعوا ايْديها جزاءً بما كسبا نكالاً من اللّه ؛دست مرد و زن دزد را به كيفر عملى كه انجام دادهاند، به عنوان يك مجازات الهى قطع كنيد.» اين آيه با صراحت حكم شديدى را كه قطع دست دزد باشد صادر كرده، و چنين حكمى بيانگر بزرگى گناه دزدى است، تا همين مجازات باعث عبرت و بازدارندگى و كنترل شديد شود، و جامعه از خطر دزدى و ناامنى مالى نجات پيدا كند. و از آنجا كه بيشتر دزدىها از ناحيه دست انجام مىگيرد، و از آنجا كه دست براى انسان كارآمدترين و نافعترين اعضا است كه توانايى انسان را مظهريت مىبخشد، بايد براى عبرت مردم و جلوگيرى از دزدى بريده شود، البته با شرايطى كه در روايات ما آمده است. ولى در بعضى از موارد به جاى قطع دست، زندان و تأديب مانند ضربات شلّاق تعيين شده است، مثلاً از حضرت على (ع) نقل شده كه در مورد مردى كه گوشواره دخترى را از گوشش دزديده بود، فرمود: اين يك نوع ربايش علنى است، آن دزد را كتك زد و زندانى نمود، و در سخنى فرمود: حكم قطع دست در مورد چهار دزد روا نيست ؛
1 – كسى كه اختلاس كند (اختلاس به معنى يك نوع دزدى است كه با كِش رفتن و تردستى و حيله انجام مىشود).2 – كسى كه از روى خيانت، امانت ديگرى را بربايد. 3 – كسى كه از غنائم جنگى دزدى كند. 4 – اجير و مزدورى كه در خانه كسى چيزى بردارد كه اين يك نوع خيانت است.(25)
بعضى اشكال كردهاند كه بريدن دست دزد (نخست چهار انگشت دست راست او) در صورتى كه اموال دزديده شده او يه اندازه قيمت يك چهارم دينار (كه هر دينار به اندازه يك سكّه يعنى 18 نخود طلا است) برسد، با آن همه احترامى كه اسلام براى جان انسان قايل است منافات دارد، با توجه به اين كه اگر كسى انگشتان كسى را بى جهت قطع كند، هر انگشت آن معادل يك دهم ديه كامل (هزار مثقال طلا) يعنى صد مثقال ديه دارد، پس ديه بريدن چهار انگشت، چهارصد مثقال طلا است، پس چرا دزديدن يك چهارم يك دينار (يعنى چهار نخود و نيم طلا) موجب حكم قطع چهار انگشت مىگردد؟ اتفاقاً همين سؤال را از عالم بزرگ علم الهدى سيد مرتضى (متوفّى 436 ه. ق) نمودند، ايشان در پاسخ به صورت شعر جواب داد، كه ترجمهاش اين است: «عزّت امانت، آن دست را گران قيمت كرد، ولى خيانت دزدى، بهاى آن را پايين آورد، فلسفه حكم خدا را بدان.»(26)
به هر حال وقتى كه اين حكم اسلامى اجرا مىشد، مسلمانان در پناه آن در رفاه و امنيت مىزيستند، چنان كه هم اكنون اين اثر در كشور عربستان سعودى ملموس است. و در نتيجه افراد دزد هم كم مىشدند و به تعداد شمارش انگشتان نمىرسيدند. آيا بريدن چند دست خطاكار براى حفظ امنيت و حريم اموال عموم مردم چند قرن يك ملت، قيمت گزافى است؟ با مقايسه اين خسارت كم قطع، و آن همه آثار خطير دزدى در صورت عدم قطع با آثار درخشان قطع، پى مىبريم كه چنين حكمى خشن نيست، بلكه جزاى مناسب و شايستهاى خواهد بود. نكوهش دزدى در نگاه پيشوايان
در گفتار پيامبر اعظم (ص) و امامان معصوم (ع) با شديدترين تعبيرات و روش، از گناه بزرگ دزدى نهى شده كه نظر شما را به چند نمونه جلب مىكنيم:
شخصى در مسجد النّبى در مدينه در حالى كه روپوش خود را بالش خود قرار داده بود به استراحت پرداخت، سپس براى تطهير برخاست و از مسجد خارج شد، وقتى بازگشت ديد روپوشش دزديده شده است، به جستجو پرداخت تا دزد را پيدا كرد، او را به محضر پيامبر (ص) برد و تقاضاى محاكمه نمود. پيامبر (ص) فرمود: دست (چهار انگشت دست راست) او را قطع كنيد. صاحب روپوش از شكايت خود گذشت و روپوش خود را به دزد بخشيد، و تقاضاى عدم قطع كرد، ولى پيامبر (ص) فرمود: اگر قبل از آنكه او را نزد من بياورى و من حكم كنم، راهى براى عدم قطع داشت، ولى اكنون راهى ندارد، آنگاه دستور داد دست آن دزد را قطع نمودند.(27)
در روايت ديگر آمده: چند نفر دزد را به محضر امير مؤمنان على (ع) آوردند، پس از اثبات دزدى، آن حضرت دست آنها را به خاطر اين جرم، قطع كرد، آنگاه فرمود: «آنچه از دست شما بريده شده، به سوى آتش دوزخ روانه مىگردد، پس اگر توبه كنيد آنها را از آتش باز گرداندهايد، وگرنه همانا شما را به سوى آتش دوزخ مىكشانند.»(28)
امام صادق (ع) فرمود: «مدْمن الزّنا و السّرق و الشّرب كعابد وثنٍ ؛(29)ادامه دهنده (عمل زشت) زنا و دزدى و شرابخوارى، همانند بت پرست است.»
پيامبر (ص) در سخنى فرمود: «يكى از چهار نفر هرگاه داخل خانهاى شود، قطعاً موجب خرابى آن مىگردد، و چنين خانهاى از بركات الهى آباد نخواهد شد ؛1 – خائن به امانت 2 – دزد 3 – شرابخوار 4 – زناكار.»(30)
از امام سجاد (ع) نقل شده: دزدى را نزد حضرت على (ع) آوردند كه براى اولين بار دزدى كرده بود، على (ع) دستور داد دست راستش (چهار انگشت) را قطع كنند، پس از مدتى همان دزد براى دومين بار دزدى كرد، حضرت على (ع) قدم پاى چپ او را قطع كرد، او براى سومين بار دزدى كرد، حضرت او را به زندان ابد محكوم فرمود.(31)
اين گفتار و اين گونه برخوردها با دزد، بيانگر شدت مجازات دزدى، و بزرگى جرم اين گناه است، تا آنجا كه در روايات آمده: «من مات دون ماله فهو شهيدٌ ؛كسى كه در دفاع از مالش در برابر دزد كشته شود، شهيد شده است.» شدت عمل در برابر دزد بيتالمال
بايد توجه داشت كه يكى از انواع دزدى، دستبرد به بيت المال كه اموال عمومى است مىباشد، گر چه به اندازه برداشتن يك عدد خودكار، يا يك سوزن از بيت المال بدون مجوّز شرعى باشد، در اين راستا نظر شما رابه چند نمونه از شدت عمل پيامبر (ص) و امامان (ع) در بر خورد با رانت خواران و يا چپاولگران بيت المال جلب مىكنيم:
1 – يكى از غلامان پيامبر (ص) شخصى به نام مدْعم بود، او در جنگ خيبر در ركاب پيامبر (ص) با دشمن مىجنگيد، پس از پيروزى غنائم بسيارى به دست آمد، او بر اثر طمع به غنائم كه از بيت المال مسلمين بود، لباسى را قبل از تقسيم بيت المال محرمانه براى خود ربود (دزديد) پس از اين ماجرا سپاه اسلام همراه پيامبر (ص) به وادى القرى حركت كردند، در آنجا هنگام بارگيرى از شتر، تيرى از ناحيه دشمن آمد و به پيكر غلام نامبرده خورد، و همين باعث شهادت او شد، حاضران (در ضمن تأسف) گفتند: بهشت بر او گوارا باد، پيامبر (ص) فرمود: «نه سوگند به كسى كه جان محّمد (ص) در دست او است، اكنون آن لباس در تنش در آتش دوزخ مىسوزد، همان لباسى كه روز خيبر از غنائم مسلمين به خيانت ربوده بود.» اصحاب تعّجب كردند و سخت تحت تأثير قرار گرفتند، يكى از ياران از پيامبر (ص) پرسيد: «من هم دو بند كفش را از غنائم ربودم.» پيامبر (ص) فرمود: «همانند آن بند كفش در آتش دوزخ براى تو بريده مىشود.»(32)
2 – عقيل برادر على (ع) بر اثر تنگدستى و عيالوار بودن تقاضاى كمك مالى از امام على (ع) بيش از سهميه خود كرد. و اصرار ورزيد، على (ع) به مردى گفت: دست عقيل را بگير و در ميان بازار ببر، و به او بگو قفل دكانى را بشكند و كالاهاى دكان را بردارد. عقيل به على (ع) عرض كرد: آيا مىخواهى مرا به عنوان دزدى دستگير كنند؟ على (ع) فرمود: «پس تو مىخواهى با برداشتن از بيت المال مسلمين، مرا دزد كنى و از آن بردارم و به تو بدهم.» بعد از شهادت على (ع) روزى معاويه به عقيل گفت: بالاى منبر برو و به مردم بگو على (ع) با تو چگونه رفتار كرد و من با تو چگونه رفتار كردم. عقيل بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثنا گفت: «اى مردم! من از على (ع) دينش را طلبيدم، او مرا كه برادرش بودم رها كرد، و دينش را گرفت، ولى معاويه با دادن بيت المال به من مرا بر دينش مقدم داشت.»(33)
3 – در حكومت امام على (ع) على بن ابى رافع سرپرست بيت المال بود، ايام عيد قربان فرا رسيد، دختر على (ع) از على بن ابى رافع خواست گردنبندى از بيت المال را سه روز به عنوان عاريهاى كه داراى ضمانت باشد به او بدهد، تا در جشن عيد از آن استفاده كند، او به درخواست دختر على (ع) جواب مثبت داده و آن گردنبند را به او داد. على (ع) آن را در گردن دخترش ديد و پس از پرسش دريافت كه از ابن ابى رافع عاريه گرفته، با شدت به او حكم كرد كه آن را به بيت المال بر گرداند، و ابن ابى رافع را با تندى نكوهش كرد. و به زينب (س) فرمود: در صورتى اين كار براى تو روا است كه ساير زنهاى مسلمين نيز همين گونه از بيت المال بهرهمند شوند. و به ابن ابى رافع فرمود: «لو كانت اخذت الْعقْد على غير عاريةٍ مضمونةٍ مرْدودةٍ، لكانت اذن اوّل هاشميّة قطّعْت يدها فى سرْقةٍ ؛(34)اگر دخترم آن گردنبند را بدون عاريه داراى ضمان و برگشت به بيت المال گرفته بود، نخستين زن هاشمى بود كه دستش به خاطر دزدى قطع مىكردم.»
4 – روزى عبدالله بن جعفر داماد على(ع) و برادرزاده آن حضرت، نزد على (ع) آمد و عرض كرد: سزاوار است براى تأمين هزينه زندگى روزانهام به من كمك مالى شود، سوگند به خدا چيزى ندارم، مگر اين كه گوسفند يا الاغ خود را بفروشم. حضرت على (ع) به او فرمود: «نه، چيزى براى تو در نزد من نيست، مگر اين كه به عموى خود دستور بدهى تا (از بيت المال) دزدى كند و به تو بدهد.»(35)
5 – روزى دو زن يكى از نسل عرب، و ديگرى كنيز عجمى آزاد شده براى گرفتن سهميّه خود از بيت المال به محضر على (ع) آمدند، آن حضرت مقدارى درهم و غذا به طور مساوى به آن دو نفر داد. زن عرب اعتراض كرد و گفت: من عرب هستم، و اين زن عجم، چرا به من بيشتر ندادى؟ امام (ع) فرمود: «سوگند به خدا من در تقسيم بيت المال، فرزندان اسماعيل را بر فرزندان اسحاق برتر نمىبينم.»(36)
آرى حضرت على (ع) ضابطه را بر هرگونه رابطه مقدم مىداشت، و مصرف اموال عمومى را بر اساس روابط خويشاوندى يا دوستى، يك نوع دزدى مىدانست. با توجه به اين موضوعات مهم به دعاى امام عصر (عج) بازگرديم كه به ما ياد داد به خدا عرض كنيم: «خدايا! دستهاى ما را از هرگونه ظلم و دزدى بازدار.» به اميد استجابت اين دعا براى همه، و خشنود كردن آن حضرت با رعايت موازين حقوقى. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. نهج البلاغه، خطبه 224. درباره انواع ظلم به بحار الانوار، ج 75، ص 305، باب 79 مراجعه شود. 2. ابراهيم – 22. 3. حج – 53. 4. هود – 18. 5. مؤمن – 52. 6. شعراء – 227. 7. بحار، ج 75، ص 309. 8. كنزالعمّال، حديث 44154. 9و10. همان، حديث 8862. و7643. 11. غررالحكم ؛ ميزان الحكمة، ج 5، ص 597. 12. همان. 13. نهج البلاغه، خطبه 224. 14. همان، خطبه 192. 15. تهذيب الاحكام شيخ طوسى، ج 6، ص 121 به نقل از پيامبر (ص). 16. لباب الالباب راوندى . 17. بحار الانوار، ج 73، ص 362. 18. اقتباس از قاموس الرجال، ج 4، ص 341، طبقات ابن سعد،ج3،ص10و11. 19. المحجّة البيضاء، ج 5، ص 200. 20. يونس – 14. 21. نمل – 52. 22و23. بحار، ج 96، ص 12، و ج 84، ص 263. 24. اقتباس از تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 276. 25. شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 18، ص 503. 26. در تفسير آلوسى، ج 3، ص 6، اين پاسخ به علم الدين السّخاوى نسبت داده شده است، بايد توجه داشت كه هر دينار معادل 18 نخود طلا است، كه يك مثقال شرعى است. 27. خصال شيخ صدوق، ج 1، ص 90، بحار، ج 79، ص 182. 28. علل الشرايع، ج 2، ص 224، بحار، ج 79، ص 186. 29. ثواب الاعمال شيخ صدوق، ص 217، بحار، ج 79، ص 187. 30. همان مدرك، و بحار، ج 79، ص 125. 31. ارشاد المفيد، ص 251، بحار، ج 79، ص 188. 32. سيره ابن هشام، ج 3، ص 353. 33. روضات الجنّات، ص 90. 34. بحار، ج 40، ص 338. 35. ابواسحاق اصفهانى، الغارات، ج 2، ص 67. 36. بحار، ج 41، ص 137.
تملّق ستيزى و انتقادپذيرى؟
خاقانيا به تقويت دوست دل مبند
وزغصه و شكايت دشمن جگر مخور
گر دوست از غرور هنر بيندت نه عيب
دشمن به عيب كردنت افزون كند هنر
ترس زطعن دشمن و گردى بلند نام
بينى غرور دوست شوى پست و مختصر
پس دوست دشمن است به انصاف بازبين
پس دشمن است دوست به تحقيق درنگر
گرعقلت اين سخن نپذيرد كه گفتهام
اين عقل را نشانه ديوانگى شمر
(خاقانى)
موضوع سخن انتقاد پذيرى و پرهيز از تملق گوئى و نقش آن در كمال انسان است. در تبيين و نتيجهگيرى اين بحث تذكر چند نكته ضرورى است:
نكته اول اينكه: انسان مصون از عيب و خطا نيست و جز برگزيدگان خدا يعنى پيامبران و ائمه هدى عليهم السلام كه به لباس عصمت آراستهاند همه انسانها در هر سطح و جايگاهى كه باشند به نوعى در معرض خطا و اشتباه و انحراف قرار دارند. بفرموده يوسف صديق(ع) كه حتى خود را در جايگاه پيامبرى از خطا و گناه مبرّا ندانست و گفت: «و ما أبرىء نفسى انّ النفس لامّارةٌ بالسوء الّا ما رحم ربى» اگر خداى بزرگ و مهربان برآدمى رحم نياورد هيچ انسانى از خطر نفس امّاره در امان نيست و به كمك خداوند نياز دارد. آفريدگار جهان و انسان نيز با پيامبران برگزيده خود در موارد مختلف از اين حقيقت سخن گفته تا مبادا انسانها را غرور دست دهد و از وادى توحيد دور افتاده و در معرض خودباورى و خود محورى كه پرتگاه شرك است قرار گيرند. نمونه آن داستان داود(ع) پيامبر است كه در معرض آزمايش الهى قرار گرفت كه اگر لحظهاى غفلت عارض شود پيامبر خدا نيز ممكن است به خطاى در داورى گرفتار آيد و چرب زبانى مدعى او را به حكم ناحق عليه متهم وادارد و از مسير حق و عدل به پرتگاه حكم به ناحق سقوط كند. بارى آدمى با خصلت ذاتى خود از وسوسه نفس مصون نيست و اگر نگهدارى خداوند و صيانت او نباشد به گناه مىافتد و با اين توضيح مختصر معناى «عصمت» كه همانا نگهدارى خداوند و نظارت و هدايت و كنترل بندگان برگزيده اوست روشن مىگردد، چرا كه آنها كه مقرر است رهبر و سرمشق ديگر انسانها باشند، خطا و گناه از اعتبار آنها مىكاهد و اعتماد مردم را سست مىكند و نخواهند توانست نقش هدايتگر خويش را در علم و عمل براى جامعه بشرى ايفا كنند.
بطور خلاصه از پيامبران و امامان معصوم و برگزيدگان ويژه خدا كه بگذريم كه عصمت خداوندى حافظ و نگهدار آنهاست، همه انسانها در معرض خطا و گناه قرار دارند و لازمه چنين خصلتى است كه آدميان بايد همواره مراقب خود باشند و از خداوند مدد بخواهند و به بندگان صالح خدا تاسّى جويند و رهنمودهاى آنان را مد نظر قرار دهند و پيوسته در حال مجاهده با نفس باشند و لحظهاى غفلت روا ندارند و اين مراقبت دائمى و محاسبه و تفكر و تذكر سرمايه سلوك آنها باشد تا بتوانند راه پرخطر كمال را طى كنند و از اين گذرگاه خطير سالم عبور نمايند در حالى كه از وسوسه و خطر شيطان و نفس امّاره در امان بمانند.
اين فرايند اخلاقى تا لحظههاى آخر عمر بايد ادامه پيدا كند كه در هيچ حال و در هيچ شرائطى انسان از شرّ نفس و وسوسه شيطان مصون نيست چرا كه شيطان و نفس براى هر مقطعى از حيات انسان دامها و تلههائى دارند كه رهائى از آنها مجاهدت دائمى را طلب مىكند… خطر خودخواهى
نكته دوم: خصيصه حبّ نفس و نقش آن در مسير حيات مادى و معنوى انسان و آثار مثبت و منفى آن است. بر اساس اين خصلت آدمى در جلب منفعت و دفع مضرت مىكوشد و در صيانت خويش تلاش مىكند. اين خصلت ذاتى كه در هر موجود زندهاى وجود دارد با نگاه مثبت سپر دفاعى است كه خطرات را دفع و منافع را جذب و شرائط ادامه حيات را تكميل مىكند افزون بر اين اگر خصيصه ذاتى حبّ ذات به درستى هدايت شود عامل سعادت جاودانى انسان است. چرا كه هيچ كسى بدبختى و بدفرجامى خود را نمىخواهد و بطور جدّ انسان خواهان خير است چنانكه قرآن كريم مىفرمايد: «و انّه لحبّ الخير لشديد» و كدام خير برتر و بالاتر از سعادت جاودانه انسان در حريم امن الهى و حيات ابدى. پس چرا انسانها با دست خود خود را به هلاكت مىافكنند و به دشمن ديرين خود شيطان سر مىسپارند و يا تسليم نفس امّاره مىشوند و يا در دام راهزنان و حراميان مىافتند؟ براى اينكه در تشخيص خير و شرّ به اشتباه افتاده و لذت حاصل را بر سعادت پايدار آخرت ترجيح مىدهند و سيه روزى را براى خود فراهم مىسازند.
«انّ هؤلاء يحبّون العاجله و يذرون ورائهم يوماً ثقيلا» بطور خلاصه اگر غريزه حبّ نفس به درستى هدايت شود سرمنشأ خير و سعادت دوجهانى خواهد بود.
اما با نگاه ديگر: غريزه يا خصيصه حبّ نفس مىتواند خطرآفرين باشد و از خودخواهى، غرور، خودمحورى و طغيان سربر آورد و عامل سركشى، ستم كارى، حق كشى گردد، آدمى عيبهاى خود را نبيند و به صدد چاره جويى برنيايد. و همين خصلت است كه آدميان را به پايمال كردن حقوق ديگران و شكستن حريم مقدسات و قتل و غارت كشانده و زمين و دريا را از فساد پر مىكند. از اين ديدگاه انسان همواره به تذكر و تنبّه و موعظه نياز دارد تا سركشى نفس و حبّ ذات را مهار كند.
ساز و كار اين مجاهده يكى عامل درونى كه همان مجاهده با نفس است و ديگرى انتقاد پذيرى و حق گرائى و…از اينرو در روايات تربيتى اسلام به تفكر در عيوب خويش و اصلاح نفس و ضرورت نقد و پرهيز از تملق و مبارزه با چاپلوسى توصيه شده است. درباب نقد و نظر نخستين مرحله مسئوليت متوجّه انسان است كه خود را نقد كند و به رفع معايب خويش بپردازد. پيامبر گرامى اسلام در توصيف بندگان شايسته خداوند مىفرمايد: «…و تفكر فى عيوبه واصلحها» در عيوب خويش بينديشد و به اصلاح آنها بپردازد. همچنين از قول امام صادق(ع) است كه مىفرمايد: «احبّ اخوانى من اهدى الىّ عيوبى» محبوبترين برادران من كسى است كه عيبهاى مرا به من هديه كند!
جالب است امام تذكر معايب را هديهاى مىداند كه برادر به برادر خود مىدهد كه نه تنها موجب رنجش نبايد باشد بلكه سبب محبوبيت بيشتر مىگردد. اين بدان خاطر است كه تذكر عيبها از باب اصلاح و دلسوزى نه از باب تحقير و نكوهش كوشش در جهت صلاح و اصلاح است. چرا كه آدمى گاه از عيب خود غفلت دارد و در آن مىماند و هرگز اصلاح نمىشود ولى هرگاه برادر دينى با عنوان آينه مؤمن نقطه ضعفها و عيبها را به تصوير كشد همانند آينهاى است كه چهره آدمى را از عيب مىزدايد و لذا در روايت آمده: «المؤمن مرآت المؤمن» مؤمن آئينه مؤمن است. و در همين حال در روايات اسلامى از مداحىها و تعريفهاى نابجا و افراطى نكوهش به عمل آمده است از سخن پيامبر اعظم(ص) روايت شده كه فرمود: «احثوا التراب فى وجوه المدّاحين» در چهره مداحان يعنى تملق گويان خاك بپاشيد. راز مطلب اينست كه مدح و ثنا خوانى بىجا و تملّق و چاپلوسى از يك سو حاكى از ذلت و حقارت مديحهگويان است و اين با كرامت مؤمن سازگار نيست و از سوى ديگر مخاطب را به غرور و نخوت مىكشاند و چه بسا به طغيان و عصيان وا مىدارد و مجال نمىدهد به خود بينديشد. نخوت قدرت
اين خطر براى صاحبان قدرت از ديگران بيشتر است. چرا كه قدرت خود منشأ غرور است بويژه آنكه با تعريف و تمجيدهاى نابجا همراه گردد.
چنانكه تاريخ ارباب قدرت نشان داده كه به دليل نداشتن ظرفيت به ورطه طغيان افتاده و آتش نخوت و غرور آنان با تعريف و تملق شعله ور شده و آثار مخرب به جاى نهاده است. از اينرو صالحان قدرتمدار اجازه نمىدادند افراد رعيت در برابر آنان كرنش كنند در حالى كه طاغيان مردم را به بردگى مىكشانند و ملتهاى تحقير شده از ارباب زر و زور خدايگان مى ساختند و به خاك پاى آنان به ذلت مىافتادهاند و اسلام آمد كه اين تابوىهاى قدرت را بشكند و مردم را از بندگى، بندگان به بندگى خدا فرا خواند و بتهاى استكبارى را بشكند و مستضعفان را به امامت و پيشوائى برساند. «ليخرج العباد من عبادة العبيد الى عبادة اللّه» مقايسه كنيم حاكميت كسرى و قيصر را با حكومت اسلامى كه پيامبر(ص) و على(ع) طلايه دار آن بودند. در حاكميت اسلامى اجازه داده نمىشود افراد ملت به خاكپاى حاكم بيفتند و يا اگر حاكم سواره است در ركاب او پياده حركت كنند همانگونه كه در سيره حكومت علوى مىخوانيم كه حضرتش به يكى از همراهان كه پياده در ركاب آن حضرت حركت مىكرد، فرمود: «ارجع فان مشى مثلك مع مثلى فتنه للوالى و مذلة للمؤمن(نهج البلاغه، قصار 322) برگرد چرا كه راه رفتن مثل تو با مثل من فتنه براى حاكم و ذلت براى مؤمن است.
نمونهها از اين دست در منابع اسلامى فراوان است البته آنچه از حاكميت اسلامى گفته شد به سيره سياسى پيامبر(ص) و على(ع) ارتباط دارد، نه حاكمان اموى و عباسى كه در كسوت خلافت اسلامى چهره كسرى و قيصر را به نمايش مىگذاشتند و از اسلام چهره واژگونه ارائه دادند.
امير مؤمنان على(ع) با مقام عصمت به ياران خود مىفرمود: «من از نقد شما فراتر نيستم هرآنچه را لازم مىدانيد با من بگوئيد و بيم و هراسى نداشته باشيد.» اين براى نهادينه كردن نقد و نصيحت به رهبران و حاكمان دولت اسلامى بود و حقى براى ملت و تصويرى از دموكراسى دينى و سرمشق و رابطه ملت و دولت و امروزه نيز بايد اين خط مشى سرمشق دولتمردان و مسؤولان ما باشد. از نقد و نظر روى نگردانند، چهره درهم نكشند، به اصل مشورت به ويژه با عالمان و فرهيختگان و تجربه آموختگان سخت پايبند باشند تا تصميمات پختهتر، سنجيدهتر و بى عيبتر باشد و در همين حال تعريف و تمجيدها بوى تملّق ندهد، فراتر از حد معقول نباشد و قدرت سازى و قدسى گرائى سوژه به دست بهانه تراشان ندهد و آخرين سخن اين مقال تأكيد بر اصل مشورت و نقدپذيرى و تعامل سازنده به عناصر حاكميت و تلاش در تصحيح اشتباهات و عمل بر اساس حكمت و مصلحت و استفاده از تجارب ديگران در شيوه حاكميت است تا راهى كه آغاز شده به فرجام نيك بيانجامد و خداى ناخواسته تجربه ناموفق نباشد.
پاورقي ها:
برخى وظائف بانوان در كلام برترين زن هستى
در ماه جمادى الثانى هم شهادت مظلومانه زهرا (س) است و هم ولادت آن بانوى مكرّمه كه بنام «روز زن» نيز نامگذارى شده است. جا دارد باز بينى و باز خوانى از كلام سيده زنان عالم هستى، هر دو سرا و كاملترين بانوى عالم خلقت فاطمه زهرا (س) درباره زن داشته باشيم، او كه در فضائل اخلاقى و انسانى، پدر دارى و خدمت به او، شوهردارى، خانه دارى، تربيت فرزندان سرآمد روزگار است. آنجا كه در زمين و زمان خانه به خوشبختى خانه زهرا(س) نمىتوان يافت، خانواده كه پدر معصوم، مادر معصومه، فرزندان ذكور معصوم، و دختران نيز هر يك در اوج فضائل و خصائص انسانى قرار دارند، هرگز خانهاى را نمىتوان يافت كه چنين انسانهاى بزرگى در آن جمع آمده باشد، جز خانه گِلى فاطمه(س).
خانه كه نه تنها عضويت در آن موج مىزند كه نشاط و شادى و احترام متقابل نسبت به همديگر تمام فضاى خانه را پر كرده، فرزند ارشد وقتى وارد خانه مىشود مؤدّبانه بر مادر سلام مىكند كه «السلام عليكِ يا اُمّاهُ» و مادر جواب مىگويد: «وعليك السلام يا قرّة عينى و ثمرة فؤادى؛ سلام بر تو اى ميوه دلم و روشنى ديدهام» و فرزند دومى وقتى وارد خانه مىشود او نيز عرضه مىدارد «السلام عليكِ يا امّاه» و مادر در جواب فرزند كوچكتر با مهربانى بيشترى جواب مىدهد كه «و عليك السلام يا ولدى و يا قرّة عينى و ثمرة فؤادى ؛ و بر تو سلام اى فرزندم و روشنى چشم و ميوه دلم» و آنگاه كه شوهر وارد خانه مىشود با ادب كامل بر همسر خويش سلام مىكند كه «السلام عليكِ يا بنت رسول اللّه» و همسر نيز در كمال احترام و ادب و با حوصله تمام در جواب مىگويد: «و عليك السلام يا اباالحسن و يا امير المؤمنين»(1) چنين خانواده قطعاً مىتواند براى ابد براى جامعه الگو و اسوه باشد، لذا جا دارد با دقّت و حوصله، به دور از غوغا سالارى و غربزدگى و به دور از هر گونه تحجّر و مقدس مآبى، سخنان زهرا (س) در باره زن را مورد ارزيابى قرار دهيم و نتيجه هر چه باشد با جان و دل پذيرا باشيم. الف – آنچه براى زن نكوست
درباره حضور زنان در اجتماع و كيفيّت آن سخن بسيار بر زبانها جارى شده است و قلمهاى زيادى در اين عرصه به قلم زنى پرداختهاند و امّا آنچه كه نبايد فراموش شود و هرگز هم نبايد توجيه گردد اين است كه اگر زن هم بناست در عرصههاى ضرورى اجتماع حضور داشته باشد از ديدگاه نامحرمان بايد به دور باشد، اين واقعيتى است كه زن به هر صورتى كه در ديد نامحرم قرار گيرد براى آنان جذّاب است و (البته مراتب جذّابيت متفاوت است) اين مطلب را هر انسان با انصاف و با وجدان بخوبى در درون خويش احساس مىكند منتهى پاكان چشم خويش را فرو مىبندند و هوسبازان ويروس نگاه را پخش نموده، فضا و جوّ مربوطه را آلوده مىكنند. فاطمه زهرا (س) با توجّه به اين مطلب است كه ديدگاه خويش را در اين زمينه با صراحت تمام اعلام مىدارد، و بدون واهمه بيان مىكند.
على (ع) مىفرمايد: خدمت پيامبر اسلام (ص) بوديم، آن حضرت پرسيد: چه چيزى براى زنان نيكو و رواست؟ حضرت فاطمه (س) در پاسخ فرمود: «خيرٌ للنساءِ انْ لا يريْن الرّجال و لا يراهنّ الرّجالٌ ؛ بهترين (حالت) براى زنان اين است (كه بدون ضرورت) مردان نامحرم را نبينند و نامحرمان نيز آنان را ننگرند».
پيامبر اكرم آنچنان از اين سخن عميق و رسا به وجه آمد كه فرمود: «انّها منّى، براستى فاطمه از من (پاره تن من) است (كه چنين سخن سنجيده و عميق مىگويد)(2)» فاطمه زهرا(س) كسى نيست كه سخن بگويد و خود بدان عمل نكند. موسى بن جعفر(ع) از پدرانش تا مىرسد به على (ع) نقل كرده كه نابينايى اجازه گرفت كه بر فاطمه (س) وارد شود، پس فاطمه خود را پوشاند، رسول خدا فرمود: براى چه خود را پوشاندى در حالى كه او تو را نمىبيند (نابينا است) فقالت ان لم يكن يرانى فانّى اراهُ و هُو يشُمُ الريح فقال رسول الله: اشهد انكّ بضعة منّى ؛ پس فاطمه (س) گفت: اگر او مرا نمىبيند من او را مىبينم، و او بو (ى من) را استشمام مىكند سپس رسول خدا فرمود: شهادت مىدهم كه تو پاره تن من هستى (3)».
چه بسيار روابط نامشروع، قتلها، فرارها، طلاقها از همين نقطه نگاه مرد به زن و برعكس شروع شده است. لذا اگر ما واقعاً مىخواهيم پيرو حضرت زهرا (س) باشيم همه، هم بانوان و هم مردان جامعه تلاش كنند كه در غير موارد ضرورت بانوان را در معرض ديد نامحرمان قرار ندهند. ب – خانه دارى
واقعيت مطلب اين است كه غرب با كشاندن زن در اجتماع و وسيله درآمد قرار دادن آن نه تنها جامعه را به فساد كشاند و شغلى براى بانوان ايجاد نكرد كه مهمترين و مقدسترين شغل و كار بانوان را نيز از آنان گرفت، شغل اصلى زنان تربيت انسان است كه از تربيت نهال، و درخت، ساختن صنعت و لباس و… بالاتر است، متأسّفانه جوامع اسلامى نيز مجذوب اين اشتباه غرب شده و كم كم زنان را از اساسىترين كارها و با ارزشترين عملها دور مىسازند، اما فاطمه زهرا (س) با صداى رسا به بلنداى ابديت اعلام داشت كه نزديكترين حالت زن به خداى متعال و قرب الهى كه بالاترين كمال انسانى است اين است كه ملازم خانه خود بوده و مشغول تربيت فرزندان باشد.
پيامبر اكرم (ص) از ياران خود پرسيد در كدام لحظه زن به خدا نزديكتر است؟ جمعيّت پاسخ مناسبى ندادند تا اينكه حضرت زهرا (س) پرسش پدر را متوجه شد و چنين پاسخ داد «ادنى ما تكون من ربّها ان تلزم قعر بيتها؛ نزديكترين حالت زن به پروردگارش اين است كه زن در خانه خود بماند ( و به امور زندگى و تربيت فرزندان خويش بپردازد)» از اين پاسخ فاطمه(س) پيامبر اكرم (ص) خوشحال شد و به عنوان تأييد سخنان او فرمود: «انّ فاطمة بضعة منّى ؛براستى فاطمه پاره تن من است (و از سرچشمه علم من علم فرا گرفته است كه چنان پاسخ سنجيده و ژرف مىدهد) (4)». ج – حجاب
مقدار حجاب واجب همان است كه بدن غير از مچ و صورت (اگر آرايش ندارد) پوشيده باشد امّا حجاب كاملى كه مورد نظر زهرا (س) است آن است كه حجم بدن نيز پيدا نباشد، متأسفانه برخى لباسهاى زننده در جامعه مرسوم شده كه به صورت ناسالم حجم بدن زنان راجلوه مىدهد، فاطمه زهرا(س) به اين مسئله توجّه داشته و نگران بوده از اين كه حجم بدن زن براى نامحرمان نمايان باشد.
اسماء بنت عميس مىگويد: در روزهاى آخر زندگانى با او بودم، روزى مرا به ياد كيفيّت حمل جنازه توسط مردم انداخت، و ابراز نگرانى فرمود: كه چرا جنازه زن را روى تختهاى مىگذارند و بالاى دست مردان حمل مىكنند؟! فرمود؟: من بسيار زشت مىدانم كه (جنازه) زنان را پس از مرگ بر روى تابوت سرباز گذاشته و بر روى آن پارچهاى مىافكنند، كه حجم بدن را براى بينندگان نمايش مىدهد. مرا بر روى تابوت آنچنانى نگذار و بدن مرا بپوشان كه خدا تو را از آتش جهنّم باز دارد(5).
حضرت به سفارش به اسماء اكتفا نكرده بلكه به على (ع) چنين وصيت كرد: «اوصيك يابن عمٍّ ان تتّخذلى نعشاً فقد رأيت الملائكة صوّروا صورته ؛ وصيت مىكنم تو را اى پسر عمو! كه براى من تابوتى درست كنيد (ديوار دار) همانگونه كه ملائكه شكل آن را بمن نشان دادهاند».
اسماء مىگويد: خدمت حضرت زهرا (س) توضيح دادم: كه در سرزمين حبشه تابوتى براى حمل جنازهها درست مىكنند كه بدن ميت را مىپوشاند و سپس به وسيله چوبهاىتر و شاخههاى نازك درخت، شكل و قيافه آن را ترسيم كردم. حضرت خوشحال شده فرمود: «اِصنعى لى مثلهُ اُستر ينى سترك الله من النّار؛ براى من تابوتى مثل آن درست كن و مرا (با آن) بپوشان، خدا تو را از آتش دوزخ حفظ نمايد(6)».
اين همه حساسيت حضرت زهرا (س) نشان مىدهد كه پوشاندن حجم بدن از نامحرمان اهميت خاص و بسزا دارد و بر زنان مؤمنه است كه در اين بخش بخوبى از زهرا(س) پيروى نموده و خود را از ديد نامحرمان حفظ نمايند. د – زن و كار خانه
فاطمه (س) در زندگى پر بار خويش، به كار و انجام وظائف خانوادگى و تربيتى توجه كاملى داشت، گندم را با آسياب دستى آرد مىنمود نان مىپخت و كار روزانه را انجام مىداد.
روزى رسول خدا (ص) وارد منزل على (ع) شد و از اوضاع زندگى پرسيد، فاطمه (س) پاسخ داد: «يا رسول الله لقد مجلت يداى من الّرحى اطْحن مرّةً و اعْجنُ مرّةً؛ اى رسول خدا! دستان من با كار كردن با آسياب (سنگى) تاول زده و زخم شده است، زيرا گاهى گندم آرد مىكنم و زمانى آرد را خمير مىسازم(7)،دستهاى حضرت بر اثر دستاس كردن زياد زخمى شد و ورم كرد لذا مجبور شد خدمت پدر رود و عرض كند «قد مجلت يداى من الرّحى ليلتى جميعاً ادير الرّحى حتى اُصبح و ابوالحسن يحمل حسناً و حسيناً(8)؛ هر دو دستم به علّت آرد كردن گندم با آسياب دستى ورم كرده و زخم شده است، ديشب تا صبح به آرد كردن گندم مشغول بودم و ابوالحسن، حسن و حسين را نگهدارى مىكرد».
متأسفانه در اين زمان عدهاى از خانمها از انجام كارهاى منزل خوددارى مىكنند و حتى تلاش مىكنند از غذا پختن نيز شانه خالى كنند و بيشتر از غذاى بيرون از خانه استفاده كنند، كه اين عمل عوارض فراوانى را به دنبال دارد اضافه وزن، و امثال آن از عوارض عدم فعاليت و بى كارى است، و در نتيجه مجبور مىشوند با خرج اضافى تن به ورزشهايى بدهند كه خيلى بيشتر از كارهاى خانه زحمت و رنج دارد. تقسيم كار
البته به اين نكته نيز توجّه شود كه كار در منزل اختصاص به مادر خانه ندارد خوبست فرزندان و مخصوصاً شوهر نيز همسر را در اين راه يارى رساند، از همه بهتر آن است كه تقسيم كار در خانواده وجود داشته باشد.
حضرت زهرا(س) به اين مسئله نيز سخت اهميت مىداد، كارهاى خانه و خانواده را بين خود و امير مؤمنان (ع) و كار روزانه داخل منزل را نيز بين خود و خدمتكارانش به گونهاى مساوى تقسيم مىكرد.
سلمان فارسى مىگويد: فاطمه زهرا(س) را ديدم كه با دستان مبارك و با آسياب دستى گندم را آرد مىكند، جلو رفته پس از سلام گفتم: اى دختر رسول خدا! خود را به زحمت مينداز در كنار شما خدمتكار منزلتان فضّه ايستاده است كار منزل را به ايشان واگذار! حضرت فاطمه (س) فرمود: «اوصانى رسول الله ان تكون الخدمة لها يوماًولى يوماً فكان امس يوم خدمتها و اليوم يوم خدمتى ؛ رسول خدا (ص) به من سفارش فرموده كه كارهاى خانه را با او (فضّه) تقسيم كنم، يك روز او كار كند و روز ديگر من، ديروز نوبت او بود و امروز نوبت من(9)».
امّا درباره تقسيم كار خانه با همسرش على (ع) حضرت باقر(ع) فرمود: حضرت فاطمه كارهاى منزل را با حضرت على(ع) اين گونه تقسيم كرد كه خمير كردن آرد، و نان پختن، تميز كردن و جارو زدن خانه، به عهده فاطمه(س) باشد و كارهاى بيرون منزل از قبيل جمع آورى هيزم، و تهيّه مواد اوليّه غذايى برعهده على (ع) باشد.
امام صادق (ع) فرمود: اين تقسيم كار، با رهنمود رسول خدا انجام گرفت، آنگاه كه فرمود: كارهاى داخل منزل را فاطمه و كارهاى بيرون منزل را على (ع) انجام دهد. حضرت زهرا(س) از اين تقسيم كار به شدّت خوشحال شد لذا فرمود: «فلا يعلم ما داخلينى من السُّرور الّا الله باكفائى رسول الله تحمّل رقاب الرّجال ؛ جز خدا كسى نمىداند كه از اين تقسيم كار تا چه اندازه خوشحال شدم، زيرا رسول خدا مرا از انجام كارهايى كه مربوط به مردان است معاف داشت (10)». ه – زن و ساده پوشى و سادگى زندگى
امروزه بر كسى پوشيده نيست كه همه اجتماع به نوعى گرفتار تجملات و زياده روى در لباس و وسائل زندگى شدهاند، به قدرى چشم و هم چشمى فراوان شده كه جلسات عروسىها و حتى جلسات روضه و ختم و حتى رفتن بر سر مزارها هنگام مراسم به نمايشگاه لباسها و زيورآلات تبديل شده است، و عمده اين تجملات را زنان دامن مىزنند. يقيناً تمام اقشار جامعه جز عدهاى قليل توان چنان تجملات و تشريفات و زيادهروىها را ندارند لذا مرد خانه مجبور مىشود يا تن به كارها و در آمدهاى نامشروع دهد، و يا زير بار كارى بيش از توان جسمى و چند شيفت برود كه در هر دو صورت عوارض و پى آمدهاى ناگوارى دارد حتى براى همسران و فرزندان.
بر زنان است كه با توجه به وضعيت زندگانى فاطمه زهرا (س) مقدارى از تجمّلات و زياده روىها و زياده خواهى بكاهند، مخصوصاً همسران مسئولان و افرادى كه به عنوان الگو در جامعه مطرحند.
سلمان فارسى مىگويد: روزى حضرت فاطمه (س) را ديدم كه چادرى وصله دار و ساده بر سر داشت در شگفتى ماندم و گفتم: عجبا! دختران شاهان ايران و قيصر روم بر كرسيهاى طلايى مىنشينند و پارچههاى زربافت به تن مىكنند، امااين دختر رسول خداست! نه چادرى گران قيمت بر سردارد و نه لباسهاى زيبا! فاطمه(س) فرمود: «يا سلمان! انّ اللّه ذخّر لنا الثّياب و الكرا سىّ ليوم آخر ؛ اى سلمان! خداوند بزرگ لباسها(ى زينتى) و تختهاى (طلايى) را براى ما در روز قيامت ذخيره كرده است(11)».
آنگاه زهرا (س) خدمت پدر رفت و شگفتى سلمان را اين گونه مطرح كرد: اى رسول خدا سلمان از سادگى لباس من تعجب نمود، سوگند به خدايى كه تو را مبعوث فرمود، مدّت پنج سال است فرش خانه ما پوست گوسفندى است كه روزها بر روى آن شترمان علف مىخورد و شبها بر روى آن مىخوابيم و بالش، چرمى است كه از ليف خرما پر شده است (12)»
البته هرگز توقّع اين نيست و در توان كسى هم نيست كه مانند على (ع) و زهرا(س) رفتار شود ولى بانوان جامعه تلاش كنند با حفظ موقعيّت زمانى و مكانى در حد توان سادگى لباس و زندگى را شعارشان قراردهند تا رنگ و بوى از فاطمه زهرا(س) در زندگى آنها مشاهده شود. و – زن و آرايش
يكى از خواسته طبيعى زن بخاطر مصالحى بشرى، تمايل به آرايش و پيرايش و تزيين است هر زنى كشش به طرف زيبا نمودن و جذاب نمودن خويش را در درون خود مىيابد و احساس مىكند كه دوست دارد با هرگونه امكاناتى خود را محبوب دلهاى ديگران كرده و چشمهاى پرتعجب و خيره ديگران را به خويش جلب نمايد. ولى در اسلام اين تمايل طبيعى در چهارچوبه طبيعى خود مجاز شمرده شده است. در اسلام به آرايش و عطر زدن و استفاده از بوهاى خوش براى شوهر و محارم، يا منزل و يا در حالت عبادت و نيايش سفارش شده و نوعى عبادت و مستحب شمرده شده است. آنچه، نهى شده است و سفارش به احتياط كردهاند، استفاده از عطر و آرايش در مقابل نامحرمان است كه هم باعث تخريب اخلاق ديگران و تهييج احساسات جنسى آنان مىشود، و هم خود زن تا سر حد يك موجود صرفاً جنسى سقوط مىكند و باعث مىشود كه ديگران او را در حدى بالاتر از يك كالاى دلچسب شهوانى ننگرند. امروزه متأسفانه عدّهاى از بانوان برعكس عمل مىكنند، در اجتماع و منظر نامحرمان از آرايشهاى آنچنانه و عطروبوى جاذب استفاده مىكنند ولى در محيط خانه و براى شوهر و عبادت، كمتر به آرايش و بوى خوش توجّه مىكنند. سفارش حضرت زهرا (س) به زنان اين است كه در محيط خانه و زندگى و همين طور در حال عبادت از آرايش و بوى خوش به بهترين وجه استفاده شود. تهيه عطر براى شب عروسى
آرايش و عطر براى زنان در زندگى زن و شوهرى باعث شادابى و دلگرمى طرفين مىشود. پيامبر اكرم (ص) سخت به اين ظرافتها توجه داشت، لذا به عمار ياسر مىگويد: عطر خوبى تهيه كرده به منزل فاطمه بردم. حضرت فرمود: «يا ابا اليقظان ما هذا الطيّب ؛ اى عمار اين عطر چيست؟ عرض كردم: پدرت رسول خدا (ص) مرا امر كرد تا فراهم نمايم(13)». استفاده دائمى از بوى خوش
برخى زنان گاهى از آرايش و بوى خوش در محيط خانه استفاده مىكنند و گاهى به اين امر توجّه نمىكنند خوب است اين امر در محيط زندگى زن و شوهرى و محل عبادت به صورت امر مستمر و دائمى در آيد. حضرت زهرا (س) چنين حالتى داشت و انتظار او از بانوان هم اين است كه به اين امر همّت گذارند.
امّ سلمه مىگويد: از حضرت زهرا (س) پرسيدم كه آيا عطر و بوى خوش ذخيره كردهاى؟ فرمود: آرى. رفت و شيشه عطرى آورد، و مقدارى در كف دست من ريخت، بوى خوشى داشت كه هرگز نبوييده بودم. گفتم اين عطر خوشبو را از كجا تهيّه كردهاى؟ فرمود: «هو عنبرٌ يسقط من اجنحة جبرئيل؛ اين عطر مشكى است كه از بال و پر جبرئيل فرو ريخته است (14)». آن حضرت، حتى در واپسين لحظههاى زندگى بوى خوش رافراموش نكرد. اسماء بنت عميس مىگويد: در واپسين لحظههاى زندگى، حضرت زهرا (س) وضو گرفت و به من فرمود: «هاتى طيبى الّذى اتطيّب به و هاتى ثيابى التى اصلّى فيها؛ (اى اسماء!) عطر مرا، همان عطرى ك هميشه مىزنم، و پيراهنى را كه هميشه با آن نماز مىگزارم بياور…(15)». زن و شوهردارى
از مسائلى كه زهرا (س) هم عملاً و هم با گفتار به زنها و مردها تعليم و سفارش نموده نيكو همسردارى و شوهردارى است. به مردها اين گونه سفارش نمود: «خياركم الينكم مناكبة و اكرمهم لسانهم ؛ بهترين شما كسى است كه در برخورد با مردم نرمتر و مهربانتر است و ارزشمندترين مردم كسانى هستند كه با همسرانشان مهربان و بخشندهاند(16)».
اما زنان اولين نكته كه جداً بايد به آن توجّه كنند مهربانى با شوهر و خوبىهاى او را به زبان آوردن است، البته اين وظيفه به عهده مرد نيز هست كه با همسر خود مهربان باشد و نسبت به او اظهار محبت كند و خوبىهاى او را به زبان آورد.
حضرت زهرا (س) از همان روز اول زبان به تمجيد على (ع) گشود و خوبىهاى او را مرتب بيان و بازگو نمود كه به نمونههايى اشاره مىشود. 1- شب ازدواج
حضرت زهرا (س) در لحظههاى آغازين زندگى، لب به ستايش شوهر نمونهاش گشود و به شناساندن آن بزرگمرد پرداخت، و در اشعارى چنين فرمود:
افتخار و عزت والا، از آن ما شد و ما در ميان فرزندان «عدنان» سربلند شديم، تو به بزرگى و برترى رسيدى و از همه آفريدهها والاتر شدى و جنّ و انس از عظمت تو عقب ماندند.
منظورم «على (ع)» است بهترين كسى كه گام بر خاك نهاده است، بزرگوار و داراى احسان و نيكى .
برترينهاى اخلاقى و بزرگى از آن اوست تا آن زمان كه مرغان بر شاخهها به ترنّم مشغولند(17). 2- بعداز عروسى
پيامبر اكرم (ص) پس از سپرى شدن مراسم عروسى، خانه على و زهرا(عليها السلام) آمد در ابتدا از على (ع) پرسيد: همسرت را چگونه يافتى؟ امام پاسخ داد: «نعْم العون على طاعة اللّه؛ بهترين ياورى است بر طاعت و بندگى خدا نمودن» سپس از دخترش زهرا(س) پرسيد: شوهرت را چگونه يافتى؟ گفت: «خيرٌ بعلٍ؛ بهترين شوهر است (18)».
اين گونه تمجيدها از همديگر زندگى مشترك را شيرين و با نشاط مىكند، و باعث دلگرمى به زندگى مىشود. فاطمه (س) هيچگاه دست از تعريف و تمجيد على(ع) بر نداشت و در سخترين دوران زندگى خود، يعنى هجوم به خانه او و اهانت به آن حضرت باز على (ع) را اين گونه تمجيد مىنمود «على امامى ربانى و الهى و هيكل نورانى و مركز توجه همه عارفان و خداپرستان و فرزندى از خاندان پاكان، گوينده بحق و روا، جايگاه اصلى و محور امامت و پدر حسن و حسين دو دسته گل پيامبر، و دو سرور جوانان اهل بهشت است(19)». ح – تحمّل كمبودهاى زندگى
زندگى مشترك هر انسانى داراى فراز و فرود و سختى و خوشى، و ثروتمندى و ندارى است. يقيناً براى هر كسى روزگارى پيش مىآيد كه از نظر معيشت ممكن است سخت در مضيقه و تنگنا قرار گيرد. زنان فهيم و متدينه در چنين روزهايى با تحمل كمبودهاى زندگى و فقر وندارى و تحمل سختيهاى آن و ناملايمات مىسازند و با لبخند شادى آخرين حزن و اندوه را از دل شوهر و فرزندان مىزدايند. فاطمه زهرا (س) چنين انتظارى از زنان مؤمنه دارد چرا كه خود در اوج صبر و بردبارى و تحمّل كمبودها و نداريهاى زندگى بود. به اين نمونهها توجه كنيد:
1- در يكى از صبحگاهان امير مؤمنان على (ع) فرمود: «فاطمه جان! آيا غذايى دارى تا گرسنگى ام برطرف شود؟ پاسخ داد: نه، به خدايى كه پدرم را به نبوّت و شما را به امامت برگزيد سوگند كه دو روز است در منزل غذاى كافى نداريم، آنچه بود به شما و فرزندانم دادم و خود از غذاى اندك موجود استفاده نكردم.
امام با تأسف فرمود: فاطمه جان! چرا به من اطلاع ندادى تا به دنبال تهيّه غذا بروم؟ فاطمه گفت: «يا اباالحسن انّى لاستحيى من الهى ان اكلف نفسك مالاتقدّر عليه؛(20) اى اباالحسن! من از خدايم حيا مىكنم كه تو را به چيزى وادار نمايم (و از تو درخواستى داشته باشم) كه تو بر آن توان و قدرت ندارى» اين درس بزرگى است براى همه زنانى كه زهرا(س) را به عنوان الگو پذيرفتهاند، كه بخاطر درخواستهايى كه در توان شوهر نيست زندگى و نشاط زندگى را از بين نبرند، و خداى ناكرده زندگى مشترك را متلاشى نكنند.
2- روزى على (ع) فرمود: فاطمه جان آيا غذايى موجود است كه بياورى؟ فاطمه پاسخ داد: سوگند به خداوندى كه حق و قدر تو را بزرگ شمرد، سه روز است كه غذاى كافى در منزل نداريم و همان مقدار ناچيز را در اختيار شما قرار دادم و خود گرسنگى را تحمل نمودم! حضرت على (ع) فرمود: چرا اطلاع ندادى؟ گفت: «كان رسول اللّه نهانى ان اسألك شيئاً فقال لاتسألى ابن عمّك شيئاً ان جاءك بشى ءٍ عفواً والّا فلا تسأليه ؛ رسول خدا مرا نهى فرمود كه چيزى از تو درخواست نمايم و به من سفارش فرمود: چيزى از پسر عمويت درخواست مكن، اگر چيزى براى تو آورد بپذير و اگر نه خود درخواست چيزى نداشته باش(21)».
3- امير مؤمنان على (ع) باغ خود را به 12 هزار درهم فروخت و پول آن را بين فقرا و تهيدستان مدينه تقسيم نمود و با دست خالى به منزل برگشت. طبيعى است كه انتظار فرزندان و همسر پس از فروش باغ اين است كه مقدارى غذا و ميوه براى منزل تهيه شود .
فاطمه (س) پرسيد: غذاى امروز ما چه شد؟ امام براى تهيه غذا بيرون مىرود، اما فاطمه ناراحت است با خود مىگويد: چرا سؤال كردم؟ و آن گاه اين جمله را به زبان جارى كرد: «فانّى استغفراللّه و لا اعود ابداً ؛ من از خدا طلب آمرزش مىكنم و ديگر اين رفتار را تكرار نخواهم كرد (22)».
گاه فشار و سختيهاى زندگى به حدّى مىرسيد كه زهرا (س) مجبور مىشد گوشههاى آن را با پدر مطرح نمايد از جمله روزى خدمت پدر عرض كرد: «من و پسر عمويم چيزى از مسائل رفاهى نداريم، مگر پوست گوسفندى كه شبها بر روى آن مىخوابيم و روزها بر روى آن شتر خود را علف مىدهيم».
رسول گرامى اسلام (ص) فرمود: «يابنيّه اصبرى فانّ موسى بن عمران اقام مع امرأته عشر سنين مالهما فراش الّا عباءة قطوانيّة ؛دختر عزيزم! صبر و تحمل داشته باش، زيرا موسى بن عمران ده سال با همسرش (دختر شعيب) زندگى كرد و فرشى جز يك قطعه عباى قطوانى نداشتند(23)».
چه بسيار زندگيهايى كه بخاطر يك لباس اضافى كه در خواست شده و شوهر نتوانسته تهيه كند، و يا فلان وسيله زينتى و يا دكورى و… از هم پاشيده، و اگر در زندگيهاى امروزى مقدارى صبر و تحمل در مقابل كمبودها وجود داشت اين همه آمار طلاق بالا نمىرفت و در سطح دنيا در رتبه چهارم قرار نمىگرفتيم، آمار بالاى طلاق در بين اقشارى مشاهده مىشود كه با فقر فرهنگ دينى و معنوى از توقعات بالاى مادّى برخوردارند، كه اين حالت با فرهنگ شيعه بودن و فاطمه زهرا(س) و على (ع) را الگو قرار دادن سازگارى ندارد.
در يك كلام اگر آن گونه كه زهرا (س) زندگى كرد و آن گونه كه زهرا(س) به زنان مسلمان سفارش كرد رفتار شود، هم معنويات و آرامش زندگيها بهتر و بيشتر مىشود و هم آمار طلاقها و جدايى كم مىشود، و هم شيرينى و نشاط زندگى خانوادگى بيشتر و بهتر خواهد شد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1- ر.ك حديث كساء، مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، پايان كتاب. 2- بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، داراحياء التراث العربى، ج 1، ص 36، روايت 24 . 3- بحارالانوار، ج 43، ص 91، روايت 16. 4- همان، ج 43، ص 92. 5- كشف الغمّه اربلى، ج 2، ص 67، و ذخائر العقبى ص 53، فرهنگ سخنان فاطمه (س)، ص 63. 6- همان. 7- احقاق الحق، ج 10، ص 266، ذخائر العقبى، ص 105، عوالم ج 11، ص 587، فرهنگ سخنان حضرت فاطمه (س)، ص 126. 8- بحارالانوار، ج 43، ص 134 و 84 و 85، كنزالعمال ج 15، ص 507. 9- عوالم، ج 11، ص 205، دلائل الامامه، ص 49، فرهنگ سخنان حضرت فاطمه (س)، ص 49. 10- بحارالانوار، همان، ج 43، ص 31و 81؛ مستدرك الوسائل، ج 13، ص 48. 11- بحارالانوار، ج 8، ص 303، حديث 61. 12- همان، ج 8، ص 303، و كوكب الدّرى، ج 1، ص 175، تفسير برهان، ج 2، ص 346. 13- دلايل الامامه چاپ قديم، ص 26، چاپ جديد، ص 103، عوالم، ج 11، ص 334 باب 5. 14- بحارالانوار، ج 43، ص 95 و 114، وامالى صدوق، ص 42، مجلس ثانى. 15- كشف الغمّه اربلى، ج 2، ص 62، و فرهنگ سخنان فاطمه (س) ص 129. 16- كنز العمّال، ج 7، ص 225، تاريخ بغداد، ج 12، ص 50، فرهنگ سخنان، ص 119. 17- فرهنگ سخنان فاطمه (س) همان، ص 135. 18- بحارالانوار، ج 43، ص 133 و 117؛ بامناقب اين شهر آشوب، ج 3، ص 355 و 356. 19- رياحين الشريعه، ج 1،ص 93. 20- بحارالانوار، ج 37، ص 103، تفسير برهان، ج 1، ص 282. 21- بحارالانوار، ج 14، ص 197، احقاق الحق، ج 10، ص 314، البداية و النهايه، ج 6، ص 111. 22- بحارالانوار، ج 41، ص 46، كتاب امالى صدوق، حديث 10، ص 379. 23- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 3، تذكرة الخواص، ص 316 به نقل از فرهنگ سخنان فاطمه (س)، ص 217، حديث 184.
قداست مادر در فرهنگ اسلامى
واژه «اُم» به معناى مادر در قاموس فرهنگ اسلامى و فرهنگهاى مربوط به نهاد خانواده و جامعه، بخصوص جوامع مشرق زمين كه بعضاً با فرهنگ غنى اسلام توسعه يافتهاند بسيار شاخص و ارزشمند است. اين واژه به معناى مولد، سرمنشأ و اصل و ريشه هر چيز بكار برده مىشود. در «منتهى الارب» به معناى «والده» بكار رفته است و در «غياث اللغات» به معناى اصل، عماد و ستون كلمه بكار مىرود كه در آغاز كلمات ديگر آمده و با هر عبارتى كه به آن اضافه شود بكار برده خواهد شد.(1)
واژه «ام» به لحاظ دربرداشتن بار معنايى خاصى كه دارد شاخص بعضى از سمبلها و نمادها و ساير تركيبات وصفى جهت شناسايى بهتر بكار برده مىشود از قبيل تركيباتى نظير «ام القرى» كه به معناى سرزمين امن و امان مكه است كه مادر همه قريهها شمرده مىشود. «ام غيلان» خارهاى بزرگ كه بسان درختى عظيم در بيابانهاى وسيع و ساير صحراها و فلات مىرويند.
«ام المؤمنين» لقب زنان و همسران پيامبر به ويژه حضرت خديجه (س)مىباشد و «ام الائمه» مادر امامان كه لقب حضرت فاطمه زهرا(س) بشمار مىرود. نيز واژه «ام» به معناى اصل و منشأ پليدى و شر بكار برده مىشود مثل «ام الخبائث» كنايه از شراب كه مايه شر و فساد اخلاق انسانهاست و «ام الفساد» كنايه از ابر قدرتى همچون آمريكاست كه سر منشأ جنگ افروزيها، نابسامانيها و خونريزى ملتهاى بيگناه و مظلوم مىباشد.
بدين لحاظ غالب منابع و متون عرفانى و اسلامى هرجا كه سخن از احترام و ارزشمند شمردن انسانهاست خصوصاً بر روى واژه زيباى «مادر» تكيه مىشود.
در «رساله حقوق» به نقل از فرمايش امام زين العابدين(ع) اين چنين روايت شده كه: و اما حق مادرت اين است كه بدانى او ترا از جايى برداشته كه كسى، كس ديگر را برنمىدارد و از ميوه دل خود به تو داده كه كسى به كس ديگر نمىدهد و ترا با تمامى اعضاى وجود خويش نگهبان بوده است و باكى نداشته كه خود گرسنه ماند اما در عوض ترا سير گرداند و خود تشنه ماند تا ترا سيراب سازد و خود برهنه باشد و ترا بپوشاند و خود در آفتاب باشد و ترا در سايه نگاه دارد و به خاطر تو بيدارى مىكشد و ترا از گزند گرما و سرما دور دارد پس جز به يارى خدا و توفيق او از عهده سپاس برنخواهى آمد.»(2)
در روايات آمده كه روزى رسول اللّه(ص) در مسجد نشسته بود جبرئيل فرود آمد و سلام كرد و عرضه داشت: يا رسولاللّه! قدم به قبرستان بقيع گذاريد تا شايد به بركت حضور شما رحمت شما شامل حال برخى از اموات گردد. پيامبر(ص) به بلال دستور داد تا در مدينه ندا كند كه مردم به قبرستان آيند. آن حضرت از درون قبرى صداى ناله و زفير استماع نمود تا اينكه زنى به حضور پيامبر(ص) شرفياب شد و در حالى كه بر آن قبر اشاره كرده بود عرضه داشت: يا رسول اللّه(ص) من مادر صاحب اين قبر هستم فرمان چيست؟ آن حضرت فرمود: او را حلال كن، زيرا فرزندت در عذاب است. آن زن عرضه داشت يا رسول اللّه (ص) من او را حلال نمىكنم…زيرا من او را از شيره جان پروردهام و مشقات و سختيهاى فراوانى را به جان خريدهام، او را بسيار دوست داشتم تا روزى رسد كه پشتيبان و حامى و پناهگاه من باشد ولى به هنگام بزرگسالى به آزار من پرداخت. سپس حضرت دست به دعا برداشت كه: خدايا به حق خمسه النجباء…صداى اين فرزند را به گوش مادرش برسان تا شايد به فرزندش رحم كند. و به مادر دستور داد تا گوش به خاك قبر پسر گذارد و نالههاى او را استماع كند. مادر ناله جانسوزى شنيد كه مىگويد: اى مادر… بالاى سرم و پائين پايم از چپ و راست همه در آتش عذاب است از من درگذر و گرنه تا قيامت به همين درد و محنت مبتلا خواهم بود. مادر به حال پسر رقّت كردو گفت: خداوندا از سر تقصير او گذشتم. در حال خداوند بر آن جوان معذّب لباس رحمت پوشانيد.(3)
شيخ اجل سعدى شيرازى(ره) خود به دوران جوانى بخاطر يك اهانت به مادر اين چنين اذعان مىدارد كه: وقتى به جهل جوانى بانگ بر مادر زدم دل آزرده به كنجى نشست و گريان همى گفت، مگر خردى فراموش كردهاى كه درشتى مىكنى؟!
چه خوش گفت زالى به فرزند خويش
چو ديدش پلنگ افكن و پيلتن
گر از عهد خرديت ياد آمدى
كه بيچاره بودى در آغوش من
نكردى در اين روز بر من جفا
كه تو شيرمردى و من پير زن(4)
فلسفه احترام و تكريم نسبت به والدين
خداوند متعال در قرآن كريم شيوهها و الگوهاى مختلف در راستاى احترام به مقام والدين به ويژه مادر براى ما معرفى فرموده است يعنى علاوه بر اينكه به دوران سرشار از رنج و درد باردارى اشاره مىفرمايد، نحوه تكريم و تجليل را نسبت به مقام مادر براى ما اثبات مىفرمايد آيه زير از سوره احقاف گواه بارزى بر اين مدعاست:
«و وصّينا الانسان بوالديه احساناً حملته امّه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلثون شهراً حتى اذا بلغ اشدّه و بلغ اربعين سنةً قال ربّ اوزعنى ان اشكر نعمتك الّتى انعمت علىّ و على والدىّ…؛(5) و ما انسان را به احسان و نكوداشت در حق مادر خويش سفارش كرديم كه چگونه مادر با رنج و زحمت بار حمل را تحمل نمود و با درد و رنج توصيفناپذير وضع حمل كرد چه در طول اين سى ماه بزرگترين ايثار و فداكارى را در مورد فرزندش انجام مىدهد.»
بعد از دوران زايمان كه يكى از سختترين لحظات زندگى مادر است دوران حساس و سخت ديگرى در پيش است. دوران مراقبت شبانه روزى از فرزند، دورانى كه فرزند كوچك بيمار قادر به بيان محل درد نيست و در صورت گرسنگى و تشنگى و يا گرم و سرد بودن محيط زندگى قادر به بيان آنها نيست. مادر بايد يك يك اين نيازها را تشخيص داده و برآورده سازد. لذا آيه مىفرمايد هنگامى كه طفل به حد رشد و تكامل رسيد آنگاه سزاوار است كه عرضه دارد خدايا، مرا بر نعمتى كه عطا فرمودى توانايى بخش و نحوه تشكر كردن از والدين را به من بياموز.
در پارهاى از احاديث آمده است كه ام سلمه خدمت پيامبر(ص) رسيد و عرض كرد: همه افتخارات نصيب مردان شده، زنان بيچاره چه سهمى از اين افتخارات دارند؟ پيامبر(ص) فرمود: «بلى اذا حملت المرئة كانت بمنزلة الصائم القائم المجاهد بنفسه و ماله فى سبيل اللّه فاذا وضعت كان لها من الاجر مالايدرى احدٌ ما هو لعظمة، فاذا ارضعت كان لها بكلّ مصة كعدل عتق محررٍ من ولد اسماعيل، فاذا فرغت من رضاعه ضرب ملكٌ كريم و على جنبها و قال استأنفى العمل فقد غفرلك…؛(6) هنگامى كه زن باردار مىشود در تمام طول مدت حمل به منزله روزه دار و شب زنده دار و مجاهد در راه خدا با جان و مال است و هنگامى كه وضع حمل مىكند آنقدر خدا به او پاداش مىدهد كه هيچكس حد آنرا از عظمت نمىداند و هنگامى كه فرزندش را شير مىدهد در برابر هر مكيدنى از سوى كودك خداوند پاداش آزاد كردن بردهاى از فرزندان اسماعيل را به او مىدهد و هنگامى كه دوران شيرخوارگى كودك تمام شد يكى از فرشتگان بزرگوار بر پهلوى او مىزند و مىگويد: برنامه اعمال خود را از نوآغاز كن چرا كه خداوند همه گناهان ترا بخشيد.»
نكته بسيار مهم كه از محتواى آيه سوره احقاف برمىآيد مسئله مهلت شكرگزارى فرزند نسبت به خداوند كه نعمت وجود والدين را به او افاضه فرموده و تكريم مقام والدين در سن چهل سالگى «اربعين سنه» مىباشد. آدمى در اين سن به اوج بلوغ حكمت و دانش عقلانى نايل مىشود و غالب انسانهايى كه در سنين پختگى و نضج افكار قرار مىگيرند و عمر ارزشمند را صرف كارهاى ناشايست و لغو و باطل نمىكنند چنين سنينى به منزله شكوفايى قوه تفكر و تعقل بشر تا به سر حد كمال مىباشد. همانگونه كه پيامبر اسلام(ص) در چهل سالگى به مقام شامخ رسالت مبعوث گرديد.
همچنين نص آيه شريفه «حتى اذا بلغ اشدّه و بلغ اربعين سنه» دلالت بر اين موضوع دارد كه گاه فرزند در اوج دوران حيات از شور و حال نشاط و چالاكى خاص خويش برخوردار است و گاهى در حين غرور جوانى اسباب نگرانى و زحمت و دردسر را براى والدين فراهم مىسازد. لذا رسيدن به مرحله «بلغ اشدّه» زمان آرامش روح و تعادل عقل انسان كمال يافته و شايد آخرين مهلت شكرگزارى نسبت به والدين باشد. اما جاى سؤال باقى است كه آيا تشكر و قدردانى از زحمات والدين به مدت زمان خاصى مربوط است تا انسان قادر به انجام اين تكليف بزرگ بوده فرصت مطلوب اين نعمت عظيم را از دست ندهد و در هنگام مرگ از بابت كوتاهى تقصير، شرمنده از دنيا نرود؟!
بدين لحاظ حضرت سجاد(ع) در مناجات خويش از پروردگار متعال درخواست توفيق در اداى حقوق والدين فرموده و از خداوند مسئلت مىنمايد كه آن جناب را نسبت به دانش و ادراك وظايفى كه درباره ايشان واجب است توفيق بخشد از ديدگاه سيد الساجدين حقوق والدين و اداى حسن وظيفه نسبت به زحمات آنان بقدرى ارزشمند شمرده مىشود كه حتى بعد از مرگ آنها، انسان قادر به دريافت كنه اين عظمت نمىباشد و نمىتواند ذرّهاى از آنهمه محبت را جبران سازد.
آن حضرت در اين راستا خطاب به درگاه كبريائى و آستان ربوبى اين چنين بيان مىفرمايد: «… و الهمنى علم ما يجب لهما علىّ الهاماً واجمع لى علم ذلك كلّه تماماً، ثمّ استعملنى بما تلهمنى منه و وفقنى للنّفوذ فيما تبصرنى من علمه حتّى لايفوتنى استعمال شىء علمتنيه ولا تثقل اركانى عن الحفوف فيما الهمتنيه…؛(7) خدايا… دانستن آنچه درباره والدين بر من واجب است الهام نما و آموختن همه آن واجبات را بىكم و كاست برايم فراهم آور. سپس مرا به آنچه كه به من الهام مىفرمايى وادار كن و براى انجام در آنچه به دانستن آن بينايم مىسازى توفيقم ده تا بجا آوردن چيزى از آنچه مرا به آن دانا گردانيدهاى از من فوت نگردد و اندام و اعضاء من از خدمت در آنچه به من الهام نمودهاى سنگين نشود.»
همچنين خداوند متعال در ارتباط با زحمات طاقت فرسا و رنجهاى بيشمار مادر چه در حين باردارى و چه در ايام پرورش فرزندان وصيت يا توصيهاى مشابه در سوره لقمان فرموده است: «و وصّينا الانسان بوالديه وهناً على وهنٍ و فصاله فى عامين ان اشكرلى و لوالديك الىّ المصير..؛(8) و ما به هر انسانى سفارش كرديم كه در حق مادر خويش نيكى كند كه از روى «وهن» (سنگينى و ضعف) بار حمل فرزند را برداشته تا مدت دو سال كه طفل را از شير باز مىگيرد. هر انسانى بايستى در ابتدا مرا شكر گويد و آنگاه مادر را تشكر و سپاس گويد و بازگشت خلق بسوى خداست.»
حال چرا كلمه «وهن» در اين آيه ذكر شده؟ خداوند در اين آيه به مستدلترين دلايل علمى اشاره كرده مىفرمايد: «مادر، فرزند خويش را حمل مىكند در حالى كه هر روز ضعف و سستى او افزون مىشود.» اين مسئله از نظر علمى هم ثابت شده و تجربه نيز نشان داده كه مادران در دوران باردارى گرفتار وهن و سستى مىشوند. زيرا شيره جان خويش را به پرورش طفل اختصاص داده و از تمام مواد حياتى وجود خود بهترين عناصر حيات بخش را تقديم او مىدارند.(9) مادران اولياء و پيامبران
خداوند متعال در قرآن كريم از زنانى همچون ساره همسر ابراهيم و يا همسر زكريا و قابليت و استعداد مادرشدن در آنها ياد مىكند. اگرچه اين قبيل زنان سالهاى زيادى از عمر خود را سپرى نمودند لكن خداوند آنان را مستعد مادرى و بروز عواطف مادرانه فرمود. نظير همسر زكريا كه با وجود نازايى و كبر سن، خداوند به او يحيى را مرحمت فرمود همانگونه كه در آيات زير به زكريا تولد يحيى بشارت داده شده است:
«يا زكريا انّا نبشرك بغلامٍ اسمه يحيى لم نجعل له من قبل سميّا؛ اى زكريا ما ترا به پسرى بنام يحيى بشارت مىدهيم كه قبل از او چنين نامى را براى كسى قرار نداديم.»
زكريا كه در محراب عبادت بسر مىبرده است سخت از اين ندا مدهوش شده و با شگفتى هرچه تمام عرضه مىدارد كه:
«قال ربّ انّى يكون لى غلامٌ و كانت امرأتى عاقراً و قد بلغت من الكبر عتياً…؛ خدايا… چگونه براى من پسرى خواهد بود در حالى كه زنم نازاست و من به نهايت كهنسالى و پيرى رسيدهام.»
«عاقر» در اصل از واژه «عقر» به معنى ريشه و اساس يا به معنى «حبس» است و اين كه به زنان نازا عاقر مىگويند به خاطر آن است كه كار آنها از نظر پيدايش فرزند به پايان رسيده يا اين كه تولد فرزند در آنها محبوس شده است.(10)
اما به رغم اين ابهامات آنگونه كه علم امروزه و عقايد عامه ثابت مىكند كه باردارى براى زن در سنين بالا خطرناك و مشكل آفرين مىباشد خداوند قادر و توانا بر اينگونه عقايد پوچ خط بطلان كشيده و مىفرمايد:
«قال كذلك قال ربّك هو علىّ هين و قد خلقتك من قبل و لم تك شيئاً…؛ فرمود: اينگونه پروردگارت گفته و اراده كرده است كه اين كار بر من آسان است من قبلاً ترا آفريدم و چيزى نبودهاى!»
همين بشارت را خداوند به «ساره» همسر ابراهيم در سن نودسالگى مىبخشد.
«فبشّرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب، قالت يا ويلتى أالدوانا عجوزٌ و هذا بعلى شيخاً انّ هذا لشىء عجيبٌ…؛ پس او را بشارت داديم به اسحاق و از پس اسحاق به يعقوب. گفت اى واى بر من آيا فرزند آورم در حالى كه من زنى پير بيش نيستم و شوهرم پيرمردى بيش نيست بدرستيكه هر آينه اين چيزى است عجيب.»(11)
حتى خداوند بدون دخالت اسباب و وسايط مربوط به زناشويى و نكاح قادر است كه از زنى بىشوهر، فرزندى در حد و مرتبه پيامبر خلق نمايد نظير مريم(س) دختر عمران كه در نهايت پاكدامنى و زهد در ميان قوم و عشيره خود مىزيست و به نيكوترين وجهى خدا را عبادت مىنمود هنگامى كه جبرئيل در هيئت انسانى نيكو بر مريم جلوه كرده و عرضه مىدارد كه: «انا رسول ربّك لأهب لك غلاماً زكيّاً؛من فرستاده خدا بسوى تو هستم تا پسرى پاكيزه به تو ببخشم.»
مريم(س) كه دست هيچ مردى به او نرسيده بود با بيم و هراس سؤال مىكند: «انّى يكون لى غلامٌ و لم يمسسنى بشرٌ و لم اك بغيّا…؛ چگونه براى من پسرى خواهد بود در حالى كه مرا هيچ انسانى لمس نكرده و بدكاره و شقى نبودم.»(12)
مريم(س) در چنين حالاتى تنها به اسباب ظاهرى مىانديشيد و تصورش همچون ساير انسانها بر اين بود، براى اينكه زنى صاحب فرزند شود دو راه بيشتر ندارد يا ازدواج و انتخاب همسر و يا آلودگى و انحراف…
خداوند همان جملهاى را كه به ساره فرمود به مريم فرمود. «هو علىّ هيّن» چه بسا زنانى كه با طى مراحل و مقدمات ظاهرى و شرعى از طريق عقد نكاح با مردان محرم مىشوند لكن از نحوه تربيت صحيح فرزندان در ناآگاهى بسر مىبرند و غالباً فرزندانى مجرم و مفسد به جامعه بشرى تحويل مىدهند!! همچنين جاى سؤال و ابهام باقى است كه در صورت نيافتن شوهرى زاهد و پارسا يك زن ديندار چگونه مىتواند فرزندى پديد آورد؟!.
اين امر براى خداوند بسيار آسان است اما براى انسانها اين باور و يقين كه خداوند مىتواند از يك زن بكر فرزندى پيامبرگونه پديدآورد بسيار غيرممكن مىنمايد، حال هدف از پيدايش مولودى بدون پدر چه بوده؟ استاد محقق آيت اللّه مكارم شيرازى مىفرمايد كه: «ما مىخواهيم او را آيه و اعجازى براى مردم قرار دهيم «و لنجعله آية للنّاس». ما مىخواهيم او را رحمتى از سوى خود براى بندگان بنمائيم. «و رحمةً منّا» اين امرى است پايان يافته و جاى گفتگو ندارد. «و كان امراً مقضيا».(13) تساوى تكريم والدين از ديدگاه قرآن كريم
اگر چنانچه از آلام و متاعب عديده مادران در دوران باردارى و وضع حمل و پرورش فرزند در قرآن كريم سخن به ميان آمده است و بطور اندك از زحمات پدر اشاره رفته است اين مسئله دليل بر بى اهميت شمردن مقام پدران نمىباشد. خداوند در مقام تساوى تكريم والدين خطاب به فرزندان جهت حمايت و دستگيرى مىفرمايد: «و احفض لهما جناح الذلّ من الرحمة و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيرا؛(14) و بالهاى خود را از روى فروتنى و مهربانى و رحمت بر سر هر دو آنها بگشاى و بگو خدايا به آنها رحم كن همانگونه كه مرا در كودكى پرورش دادند.»
از ديدگاه خداوند منّان بحدى رحمت و رأفت ارجمند و مقدس شمرده مىشود كه عطوفت فرزند به منزله دوبال پرنده قلمداد شده كه از روى ذلّ و فروتنى بر سر پدر و مادر گشاده مىگردد اين تشبيه زيبا در اصطلاح علم بيان به استعاره مكنيه تعبير شده است. چون هنگام حذف ادات تشبيه عبارتى كه مفهوم مىگردد همانا فروتنى،رأفت و عطوفت سرشار از عشق و عاطفه فرزندان مىباشد.(15)
در اين آيه به ظرافتهاى حساس و نكتههاى پرمعنا در رابطه با احترام به پدر و مادر و نيز آزمايش فرزندان در ارتباط با نحوه نگاهدارى صحيح و ايثارگرانه آنها اشاره شده است:
1- توجه به حالات پيرى پدر و مادر كه در زمان كهولت و بيمارى بيشتر به حمايت و محبت نيازمند مىباشند چه آنها ممكن است كه بر اثر ناتوانى نتوانند از جاى برخيزند يا در امر نظافت شخصى كوشا باشند لذا فرزندان مورد آزمايش قرار مىگيرند كه آيا از صبر و حوصله كافى براى نگهدارى مهربانانه و مؤدبانه برخوردار هستند يا خير؟
2- ايجاد انگيزه تواضع و فروتنى «خفض جناح».
3- هنگامى كه فرزند سر برآستان الهى مىسايد و پروردگار خويش را حمد و سپاس مىگويد پدر و مادر را در حال حيات و ممات فراموش نكند و از خداوند براى آنها تقاضاى رحمت كند و به خدا عرضه دارد كه: بارالها! همانگونه كه آنها در كودكى مرا تربيت كردند و از نشاط و جوانى به لحاظ بالندگى و تكامل فرزند خويش ايثار نمودند هم اكنون آنها را مشمول عنايت و رحمت خود قرار بده. نيكى بايد مستقيم و بدون واسطه باشد
قرآن كريم در سوره انعام، آيه 151، نيكى به پدر و مادر را بلافاصله بعد از مبارزه با شرك عنوان مىنمايد كه دليل بر اهميت فوق العاده حق پدر و مادر در دستورات فرهنگ اسلامى است. در اين آيه مىفرمايد: «الّا تشركوا به شيئاً و بالوالدين احساناً؛هيچ چيز را شريك خدا قرار ندهيد و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد.»
اصل فرمايش اين است كه: «بالوالدين احساناً؛ اگر مىفرمود: الى الوالدين احساناً؛ يعنى نيكى كردن هرچند به طور مستقيم و يا غير مستقيم باشد. اما «بالوالدين احساناً» يعنى نيكى كردن به طور مستقيم و بدون واسطه، آيه مىفرمايد موضوع نيكى به پدر و مادر آنقدر اهميت دارد كه بايد فرزند شخصاً و بدون واسطه آنرا انجام دهد.(16) اطاعت از والدين مشرك جايز نيست
همه ما مىدانيم كه شرك در اسلام عملى حرام و زشت شمرده مىشود و انسان مشرك نجس قلمداد مىگردد. از ديدگاه اسلام اگرچه مقام پدر و مادر بسى ارزشمند شمرده مىشود لكن فرزند مسلمان وظيفه دارد از اطاعت پدر و مادر مشرك سرباز زند. نمونه بارز آن داستان سلمان فارسى است كه بر آئين مجوس بود لكن بعد از گرايش به اسلام از نزد والدين خويش كه هر دو مشرك بودند گريخت و از اوامر آنها اطاعت ننمود.
قرآن كريم در سوره عنكبوت اگرچه ما را به احسان نسبت به والدين فرا مىخواند لكن در جايى از آيه مىفرمايد كه اطاعت از پدر و مادر مشرك كه سعى و تلاش بر شرك ورزيدن فرزندان خويش دارند جايز نيست. آيه ذيل گواه بارزى بر اين مدعاست: «و وصّينا الانسان بوالديه حسناً و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علمٌ فلاتطعهما…»(17) ما به انسان توصيه كرديم به پدر و مادر خويش نيكى كند و اگر آن دو تلاش كنند و اصرار ورزند كه براى من شريك قائل شوى كه به آن علم ندارى از آنها اطاعت مكن. تربيت صحيح مادر گام اساسى بسوى سعادت
عمده طرز تفكر موهوم در جامعه عرب قبل از اسلام بر اين باور استوار بود كه نه تنها دختران و زنان عضو اصلى و شاخص جامعه بشمار نمىروند بلكه گاه در حكم ظروفى براى نگاهدارى و آفرينش پسرانى قلمداد مىشدند كه تنها براى اصل و نسب آفرينى پدران فرزند مىآورند همانگونه كه يكى از شاعران عصر جاهلى اينگونه سروده است:
و انّما امهات النّاس اوعيه
مستودعات و للانساب آباء
مادران در حكم ظروف براى پرورش انسانها مىباشند و تنها براى نسب پدران فرزند مىآورند!(18)
چه بسا مادرانى كه با زحمات و مشقات فراوان تنها به داعيه بقاء نسل و تحكيم بنيان خانواده و فرزندان خود را در بطن خويش مىپرورانند و يا متحمل هزينههاى سنگين و گزاف در امر زايمان و رشد و تكامل فرزند مىگردند لكن از شناخت ماهيت تعليم و تربيت در ناآگاهى بسر مىبرند و همين عوامل علاوه بر فرسايش نيروى جسمانى منجر به ناديده انگاشتن عواطف واقعى و همه جانبه آنان در امر ايفاى وظايف خطير مادرانه و پرورش اطفال و ارضاء خواستههاى مشروع و بر حق فرزندانشان خواهد گشت. آيا چنين مادرانى كه فرزندان خويش را در مسير تباهى و فساد سوق مىدهند و موجب توليد زحمات عديده و مشكلات و ناهنجاريهاى فراوان اجتماعى را فراهم مىسازند به واقع بهشت در زير پاى آنهاست؟! اگر چنانچه پيامبر اسلام(ص) مىفرمايند: تناكحوا…تناسلوا. ازدواج كنيد و فرزند آوريد كه من در قيامت به امت خويش مباهات خواهم نمود. مراد از اين فرمايش يك جمعيت متعادل و به عبارت بهتر و فراگير يك امت سازمان يافته و تربيت شده در امر تهذيب و تزكيه نفوس اجتماع مىباشد نه يك جمعيت رو به تزايد لجام گسيخته و فاقد روح تربيت و تعالى اخلاقى كه حتى از قابليت ذاتى لازم جهت تربيت پذيرى بىبهره مىباشند و هر از گاه مشكلات عديده را فراهم ساخته و مرتكب جرايم گوناگون مىشوند.
داستان شگفت آور خضر و كشتن طفل بدست او مبيّن آنست كه آن جناب از طريق علم لدنى و دانش الهامى و شهودى پى به فساد و عدم صلاحيت او برده بود. خضر در پاسخ اعتراض موسى(ع) خواهان فرزند صالح بود تا از اين طريق جمعيت متعادل و كمال يافته صالحان پديدار شود. او از خداوند درخواست نمود تا فرزند صالح به والدين با ايمان مرحمت فرمايد. «…و امّا الغلام فكان ابواه مؤمنين فخشينا ان يرهقهما طغياناً و كفراً فاردنا ان يبدلهما ربّهما خيراً منه…»(19)
بارها به تجربه ثابت شده خانواده هايى كه از فرزندان كمتر برخوردارند و مادر به منزله مدير در امر اداره منزل و تعليم صحيح فرزندان به شمار مىرود از امكانات لازم جهت تربيت و رشد و تعالى فرزندان خويش بهرهمند مىباشند. لكن خانوادههاى پرجمعيت كه از كنترل لازم جهت حفظ و حراست اولاد خويش از دستبرد شياطين اجتماع در ناآگاهى بسر مىبرند نمىدانند كه به پرورش شايسته كداميك از آنها توجه كنند!. قرآن كريم در اين رابطه مىفرمايد: «المال و البنون زينة الحياة الدنيا و الباقيات الصالحات خيرٌ عند ربك ثواباً و خير املا…؛(20) مال و ثروت و فرزندان مايه زينت حيات دنيا هستند اما آنچه از خير و صلاح باقى ماند بهتر است.
خواجه نصير الدين طوسى هدف از تربيت كودك را اين چنين معرفى مىكند:
«و چون رضاع (شيردهى) او تمام شود به تأديب و رياضت اخلاق او مشغول بايد شد پيشتر از آنكه اخلاق تباه فراگيرد چه كودك مستعد بود و به اخلاق ذميمه ميل بيشتر كند به سبب نقصان و حاجاتى كه در طبيعت او بود…»(21)
مطالعه در زندگينامه بسيارى از دانشمندان و فيلسوفان جهان و علل ترقى و پيشرفت آنان در علم و حكمت، هر وجدان آگاه و افكار بيدار را به قضاوت صحيح پيرامون تربيت شايسته و سازنده مادران ارجاع مىدهد. «كنفوسيوس» حكيم و فيلسوف معروف چين رمز موفقيت و تعالى خويشتن را مرهون مادرى مهربان و دانا مىدانست كه در آخرين دم حيات از هيچگونه كوششى جهت رفاه فرزند دريغ نورزيد، هنگامى كه مادر آن حكيم از دنيا رفت كنفوسيوس بسيار متأثر و محزون بود و حتى چنگ و تار خويش را شكست. مادر «منسيوس» پيشواى مكتب اصولى چين در خصوص پيشرفت فرزند دست به اقدام جالبى زد. هنگامى كه همسر آن زن فوت شد او با فرزند خويش در خانهاى سكنى گزيد كه در حوالى گورستان بود. مادر منسيوس مشاهده كرد كه فرزندش پيوسته از اعمال گوركنان تقليد مىكند ناچار به ترك خانه گرديد و در محلهاى مشرف به بازار سكونت گزيد لكن دريافت كه منسيوس در بازيهاى خويش بسان كاسبان و اهل حرفه رفتار مىكند ناچار به ترك آن محل شد و عاقبت در محلهاى كه غالب فيلسوفان و حكما در آنجا ساكن بودند رحل اقامت افكند. بعد از چندى آن زن دانا دريافت كه فرزندش با فيلسوفان و اهل دانش سرو كار يافته است لذا در همان محل جايگزين گشت تا منسيوس حكيم و فيلسوف شهير گرديد.(22)
اگر افلاطون و سقراط بودهاند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردّى ايشان(23)
بانوى مجتهده امين(ره) معروف به بانوى اصفهانى كه نقش ارزنده و شامخى پيرامون تعليم و تربيت شايسته زنان در قرن معاصر دارد پيرامون پرورش و تعالى روان فرزندان توسط مادر اين چنين به بانوان مسلمان اندرز مىدهد:
«…اى بانوان…شما موظف به امر بزرگى هستيد زيرا كه جاى ترديد نيست كه اولين كلاس تربيت بشر، دامن مادر است وقتى بشر پا در اين عالم مىگذارد چون لوح وجود او خالى است تربيت مادر و آنچه از قبل او به وى القاء مىشود مثل نقشى كه بر سنگ زده مىشود به همين گونه در سينه طفل نفوذ مىكند و سعادت و شقاوت در همان ابتدا در وى تعبيه مىشود… بديهى است كه هر خلق و ملكهاى كه در انسان رسوخ نمايد زائيده شده تكرار عمل اوست… اگر مادر از ابتدا مانع از اعمال زشت كودك شود به هنگام بزرگسالى به فساد اخلاق گرفتار نخواهد شد…»(24)
خواجه نصيرالدين طوسى نخست مرتبه تأديب كودك را منع از مخالطت اضداد مىداند چون همنشينى و ديدار غير متجانس موجب فساد طبع كودك خواهد شد:
«… و اول چيز از تأديب او آن بود كه او را از مخالطت اضداد كه مجالست و ملاعبه ايشان مقتضى فساد طبع بود نگاه دارند چه نفس كودك ساده باشد و قبول صورت از اقران خود زودتر كند…»(25)
حضرت زهرا(س) تجسم عينى بهترين آموزگار و مربى فرزندان
حضرت فاطمه زهرا(س) بهترين الگوى راستين مادران فداكار و از جان گذشته در امر تعليم و تربيت فرزندان عزيز خويش مىباشد. مقام شامخ آن حضرت در ايفاى وظايف خطير مادرى به قدرى والا شمرده مىشود كه آن بانو علاوه بر مقام «ام الائمه» دلسوزانه به پدر مكرم خويش رسول اللّه(ص) مهر و محبت بىشائبه ابراز مىفرمود تا جائيكه به «ام أبيها» مفتخر گشت. بقول شاعر:
بس كه محبوب است مادر بس كه دارد احترام
مصطفى را دخترش زهرا بجاى مادر است(26)
حضرت زهرا(س) در جنبههاى مربوط به تربيت فرزندان مثل دقت در سلامتى آنان، بازى و تشويق و تربيت عبادى و دينى به نوگلان اهل بيت و توجه به حضور و غياب آنان، انتخاب بهترين اسماء جهت فرزندان و…نهايت توجه را مبذول مىداشت كه به برخى از اين جنبهها اشاره مىكنيم: دقت در سلامتى روح و جسم آنان
آن بانوى عظيم الشأن اسلام در امر رسيدگى به سلامت روح و جسم فرزندان نهايت حساسيت و توجه از خودنشان مىداد. در تفسير سوره هل اتى آمده است كه ايشان جهت شفاى حسن و حسين(ع) نذر سه روزه انجام دادند. با حلول ماههاى عبادت مثل ماه شعبان و رمضان، فاطمه(س) مشتاق آن بود كه فرزندان را در نيمه شب و سحرگاهان از خواب بيدار سازد تا آنان از طريق تأثير پذيرى عبادت به رموز خداشناسى آشنا شوند. بازى و سرگرمى مفيد همراه با سخنان دلنشين و آموزنده
شكى نيست كه بازى و سرگرمى براى كودكان به منزله تقويت روح و روان آنان قلمداد مىگردد. فضاى بازى و سرگرمى اگر در محيطى آموزنده و سرشار از عطوفت و مهربانى مادران در خانه و مربيان در مهد كودك و مدرسه انجام گيرد ثمرات چشمگيرى ببار خواهد آورد. متأسفانه بسيارى از مادران از درك عميق چگونگى ايجاد محيط سالم جهت پرورش روحيه فرزندان ناآگاه مىباشند. بطور مثال استفاده از آهنگهاى مبتذل و ناسالم و مشاهده تصاوير لهو و لعب، طفل را به انسانى سرشار از عشق كاذب به موسيقى خلاف و ناسالم تبديل مىسازد. ثمره ترويج موسيقى حرام تا آنجا خواهد بود كه فلان زن خواننده معروف از سنين طفوليت عادت به رقص و ترانه داشته است… بارها مشاهده مىشود كه در مجالس مختلف دختر بچهها را وادار به رقصيدن در انظار عموم مىكنند كه بديهى است چه اثرات مخرب و خانمانسوز اخلاقى را ببار خواهد آورد…
حضرت زهرا(س) از موقعيت مطلوب خانه دارى به نحو احسن كمال بهره بردارى را مىنمود گاه از طريق ترنم اشعارى زيبا حس شجاعت و مبارزه با ستمگران را به حسن و حسين(ع) القاء مىنمود. نقل است كه گاه حسن (ع) را در آغوش مىگرفت و اين چنين مىسرود:
اشبه اباك يا حسن
و اخلع عن الحق الوسن
واعبد الهاً ذاالمنن
ولاتوال زالاحن
حسن جان! مانند پدرت على(ع) باش و ريسمان را از گردن حق بردار خداى احسان كننده را پرستش كن و با افراد دشمن و كينه توز دوستى مكن.
و گاه حسين(ع) را بر زانوان مىنشاند و او را با دستان مباركش نوازش مىكرد و مىفرمود:
انت شبيهاً بأبى
لست شبيهاً بعلى…
حسين جان! تو به پدرم رسول اللّه(ص) شباهت دارى و به پدرت على(ع) شبيه نيستى.(27) توجه به رفت و آمد فرزندان
زمينه بسيارى از مفاسد اجتماعى ريشه در عدم توجه كافى و حساس والدين نسبت به فرزندان دارد. انواع شرارت، قتل، سرقت، اعتياد و دوستيها و رفاقتهاى كاذب و دروغين به لحاظ بى اعتنايى و اهمال والدين به ويژه مادران خانه دار كه وظيفه سرپرستى و تربيت اولاد بر عهده آنهاست مىباشد كه ثمره آنهمه فجايع بارها از طريق جرايد در قالب حوادث گوناگون به چاپ مىرسد. لكن به كارنامه درخشان زندگى فاطمه زهرا(س) كه بنگريم درمىيابيم كه ايشان با آنهمه تحمل شب زنده دارى و عبادت و انجام امور خانه لحظهاى از حضور و غياب فرزندان عزيزش غافل نبود و آن حضرت مراقب آنان بود كما اينكه روزى حسن و حسين(ع) به غار جبل رفته و مشغول بازى بودند غيبت طولانى آن دو طفل خردسال، مادر را نگران ساخته بود. پيامبر(ص) پس از شنيدن خبر گم شدن آنها به غار جبل رفت و نوه هايش را كه مشغول بازى بودند يافت و به خانه آورد. انتخاب بهترين نامها
حضرت زهرا(س) در انتخاب نام نهايت دقت را مبذول مىداشت تا اين قبيل اسماء شخصيت بسزايى در رفتار و كردار فرزندان ايجاد نمايد. لكن بسيارى از والدين نامهاى مجعول و نامأنوس را براى فرزندان خود انتخاب مىكنند و حتى از تفهيم معناى نامها بى خبر مىباشند!(28)
بارالها! به همه مادران، زنان و همسران توفيق كفالت صحيح و با هدف در پرتو حسن عنايات حقانى خود قرار بده.
پروردگارا! به مادران بياموز كه در مسير جهانى شدن عواطف شايسته و سازنده مادرانه خويش گامهاى ارزشمند بردارند.
خداوندا! به همه زنان قدرت بينش و شناخت بانوان بزرگ الگوساز همچون حضرت فاطمه زهرا(س) و همه زنان بزرگ صدر اسلام عطابخش. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1- لغت نامه دهخدا، ج 3، ص 3298 – 3297. 2- ارزش پدر و مادر، سيد اسماعيل گوهرى، ص 21 – 20. 3- حقوق والدين، حديث مهر مادر، محمد حسين قاسمى، ص 31 – 30، نشر: روح. 4- كليات سعدى، باب ششم در ضعف و پيرى، دكتر محمد على فروغى، ص 151. 5- سوره احقاف، آيات، 16 – 15. 6- تفسير نمونه، ج 13، جزء شانزدهم، ص 58 – 57، آيت اللّه مكارم شيرازى. 7- صحيفه كامله سجاديه، فيض الاسلام، دعاى حضرت براى پدر و مادر، ص 159. 8- سوره لقمان، آيه 14. 9- تفسير نمونه – ج 17 – ص 40 – 39. 10- همان منبع، جزء شانزدهم، سوره مريم، ص 17 – 16. 11- سوره هود، آيات 71 – 72. 12- سوره مريم، آيه 20. 13- تفسير نمونه – جزء شانزدهم – ص 35. 14- سوره اسراءِ، آيه 24. 15- جواهر البلاغه فى المعانى و البيان و البديع – احمد هاشمى – ص 274- نشر الهام. 16- مقام پدر و مادر در فرهنگ اسلامى، ص 9، محمدرضا صالحيان – نشر: مهر قائم. 17- سوره عنكبوت، آيه 8. 18- تفسير نمونه، ج 2، ص 446 – 445. 19- سوره كهف، آيات 81 – 80. 20- سوره كهف، آيه 48. 21- اخلاق ناصرى، خواجه نصير الدين طوسى، باب سياست و تدبير اولاد. 22- تاريخ جامع اديان، جان مايرناس ، كنفوسيانيزم و مكتب اصولى چين – ترجمه دكتر على اصغر حكمت. 23- شعر از ديوان پروين اعتصامى، «مادر». 24- روش خوشبختى و توصيه به خواهران ايمانى. تأليف مصطفى هادوى ص 67 – 66. 25- اخلاق ناصرى ، سياست و تدبير اولاد. 26- شعر از مؤيد ، حديث مهر مادر، محمد حسين قاسمى ، ص 49 ، نشر روح. 27- فرهنگ فاطميه، الفباى شخصيتى حضرت زهرا (س)، مهدى نيلى پور – ص 268، نشر: رزمندگان اسلام. 28- همان منبع ، ص 106 – 105.
اسلام و زندگى
##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور## تذكر:
در شماره پيشين تحت عنوان اسلام و زندگى پس از بيان معناى حيات و زندگى مراحل سه گانه حيات را تحت عنوان حيات حيوانى و انسانى و الهى از منظر قرآن و حكمت و شريعت بررسى كرده است، اكنون در ادامه آن به بيان حيات حقيقى در ميان مراتب سه گانه حيات مىپردازد. اسلام و حيات حقيقى انسان
مراتب سه گانه حيات، عبارت از حيات حيوانى و انسانى و الهى است حال با توجه به اين مراتب، حيات حقيقى انسان كدام است، اين كه خدا از مؤمنان خواسته است تا در پرتو اجابت دعوت خدا و پيامبر به حيات برسند، مقصود كدام حيات است قرآن فرمود: «يا ايهاالذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم؛(1) اى كسانى كه ايمان آوردهايد، دعوت خدا و پيامبرش را اجابت كنيد، هنگامى كه شما را به سوى آن چه كه به شما حيات مىبخشد، دعوت مىكنند.»
روشن است كه مراد از اين حيات، حيات و زندگى ظاهرى و جسمانى و به عبارت ديگر، حيات گياهى و حيوانى يا جسمانى و مادى نيست، زيرا مخاطب آيه كسانى هستند كه از آن زندگى بهرهمندند، يعنى مؤمنان زنده به حيات ظاهرى و مادى مخاطب خداى سبحان هستند و اين روشن مىكند كه آنها به حيات دقيق و عميق دعوت شدهاند كه آن حيات حقيقى است و آدميان در پرتو انديشه و ايمان به خدا و قيامت و عمل به پيام الهى و توجه به هدف خلقت و حركت و تلاش در راستاى اين هدف مىتوانند به آن نائل شوند.
هدف منطقى و متعالى قرار گرفته است تحصيل اين حقيقت جز از طريق علم و ايمان و عمل صالح ميسور و مقدور كسى نخواهد بود، و اين همان حيات طيّبهاى است كه خداوند مؤمنان را بدان وعده داده و فرمود: «من عمل صالحاً من ذكرٍ او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبةً؛(2) هر كس از مرد و زن عمل صالح انجام دهد در حالى كه اهل ايمان باشد، پس البته او را زنده داريم به زندگانى پاكيزه.»
بنابراين حيات حقيقى انسان از نگاه اسلام حياتى نيست كه به حيات و زندگى مادى محدود گردد آن گونه كه طايفهاى از منكران مبدأ و معاد تصور مىكردند و در مقابل پيامبر(ص) مىگفتند: «و قالوا ما هى الّا حياتنا الدنيا نموت و نحيا».(3) و يا مىگفتند: «ان هى الّا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما نحن بمبعوثين.»(4) خداوند سبحان در مقابل چنين پندار باطلى از مفهوم حيات فرمود: «و ما هذه الحياة الدنيا الّا لهو و لعب و انّ الدار الآخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون.»(5) بلكه حيات حقيقى انسان به حياتى اطلاق مىشود كه سير آن در جهت اهداف اخروى قرار گرفته و پردههاى حجاب اوهام كه حايل ميان ظاهر و باطن است را كنار زده و بر مدار حقيقت هستى قرار گيرد. اسلام خواسته است كه انسان را علاوه بر توجه به جسم و بر آورده ساختن نيازهاى جسمانى، او را به اصل و حقيقت خويش، آشنا سازد و به تلاش در استكمال آن وادار نمايد، شعار اسلام اين است كه:
اقبل على النفس و استكمل فضائلها
فانت بالنفس لابالجسم انسان
يا خادم الجسم كم تسعى لخدمته
اتطلب الربح مما فيه خسران
اى انسان به روح و نفس خويش توجه كن و فضائل آن را تحصيل نما كه انسانيت تو در آن است نه در جسم تو.
اى خدمت كننده جسم چه قدر در خدمت به آن اهتمام دارى، آيا سود را در چيزى طلب مىكنى كه جز زيان در آن نيست، انسان معجونى از تن و روان است كه يكى فرع است و ديگرى جان است و حيات هر يك به ميزان سعه وجودىاش روان است. انسان عاقل بخوبى فهم مىكند كه جسم و تن متعلق به ماده است و عودت آن به سوى خاك است و نفس و جان از عالم اله بوده و به جانب جانان، شتابان و جاودان است، او عالم است به اينكه شرافت تن به قداست جان و حيات جسم مرهون روح و روان است.
امّا براى انسان ظاهر بين كه از تأملات عقلى بى نصيب و از تعليمات دينى شديد النفار و در تأمين حاجات جسم تمام الاهتمام است كمال حيات او در همان است. حيات حقيقى از نگاه امام سجاد(ع)
صحيفه سجاديه امام سجاد(ع)، در حقيقت داراى عالىترين مضامين اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، سياسى و مبيّن هدفدارترين نظام مدوّن حيات فردى و اجتماعى است. امام سجاد(ع) اگرچه بيانات عرشى خويش را در قالب نيايش و دعا ظاهر ساختند ولى محتواى آن بسى فراتر از اوراد و اذكار است. امام در عصرى زندگى مىكرد كه كثيرى از مردم غايت انسانى خود را به باده فراموشى گذاشته و به دنبال اهداف پليد دنيوى بودند. آنان در اين طريق چنان حريص بودند كه هرگز اجازه نمىدادند كسى مردم را به حيات عالى انسانىشان آگاه سازد لذا امام صلاح و مصلحت مسلمين را در اين ديد كه آنان را با مضامين بلند عرفانى در قالب و وعاى دعا ترسيم نمايد. دعاى مكارم الاخلاق امام(ع) يك منشور جامع براى حيات حقيقى انسان است.
خصائص عالىترين مرتبه حيات در آينه انديشه امام چنين ترسيم شده است كه:
«بلغ بايمانى اكمل الايمان و اجعل يقينى افضل اليقين و انته بنيتى الى احسن النيّات و بعملى الى احسن الاعمال و استفرغ ايّامى فيما خلقتنى له و لا تبتلينى بالكبر و عبدنى لك ولاتفسد عبادتى بالعجب و اجر للناس على يدى الخير وهب لى معالى الاخلاق و اعصمنى من الفخر…»(6)
كمال و بلوغ ايمان، برترين مرتبه يقين به حقيقت هستى، نيكوترين نيّت، عالىترين اعمال، هدفدارى در زندگى، دورى از كبر و غرور، اجتناب از عجب و خودخواهى، خير رساندن به مردم، متصف شدن به اوصاف و فضائل اخلاقى و داشتن عزت نفس از جمله صفاتى است كه براى وصول به اعلى مرتبه حيات لازم و ضرورى است. سير زندگى با اين اوصاف جنبه ارزشى پيدا مىكند و فقدان اين صفات در زندگى انسان مساوى با حيات حيوانى است به همين دليل امام معصوم(ع) و هر انسان واقعى كه جايگاه خويش را در نظام هستىيافته باشد خواهان ادامه چنين حياتى نخواهد بود لذا امام مىفرمايد: «فاذا كان عمرى مرتعاً للشيطان فاقبضنى اليك قبل ان يسبق مقتك الىّ او يستحكم غضبك علىّ؛ هرگاه حيات من چراگاه شيطان گردد پيش از آن كه غضب تو بر من روى آورد و يا حكم خشم و غضبت بر من جارى شود جان مرا بگير.»(7)
نازلترين مرتبه حيات اين است كه آدمى صفات انسانىاش را از دست داده و شيطان بر او مسلط گردد.
در فرهنگ اهل بيت عصمت(ع) ارزش حيات در اتصاف به صفات انسانى و قابليت برترين مرتبه زندگى و تعليم به افراد براى زوال حيات حيوانى است همان گونه كه امام در صورت گرفتار شدن به اين حيات تمناى مرگ دارند. اسلام بزرگترين منادى براى اميدوار كردن به ادامه زندگى است، امّا نه هر زندگى بلكه حيات متعالى مناسب با جايگاه رفيع انسانى. فلسفه حيات در اسلام:
غرض از غايت خلقت انسان از جانب خداوند سبحان، موضوعى نيست كه در مباحث جامعهشناسى مطرح باشد بلكه اين موضوع به بحث انسانشناسى مربوط است. امّا براى تبيين بعد اجتماعى انسان در اسلام آشنايى با فلسفه خلقت و حكمت حيات، امرى لازم و ضرورى است، اين كه غايت خلقت و هدف حيات انسان چيست، در مقام پاسخ به اين پرسش غالب عالمان و دانشمندان دينى به اين آيه استناد كردهاند كه خداوند فرمود: «و ما خلقت الجن و الانس الّا ليعبدون؛ و من خلق نكردم هيچ جن و انسى را مگر براى عبادت.»(8)
يعنى با بيان اين آيه خواستهاند هدف را در حدّ عبادت محصور و محدود نمايند امّا غافل از اينكه آيه مزبور يك آيه از قرآن كريم و يك فراز از فرازهاى پيام الهى است نه همه قرآن و پيام كامل الهى. با بيان يك آيه نمىتوان مراد كلى خداوند را در موضوعى فهم كرد بلكه شايسته است به آيات ديگرى كه در همان موضوع وارد شده تأمّل نمود. اهداف سه گانه حيات:
براى هدف خلقت انسان با توجه به طبيعت و سرشت وجودىاش، سه مرتبه طولى را مىتوان بر شمرد، يعنى هر انسانى با توجه به توان و استعداد وجودىاش قادر است به آخرين مرتبه هدف خويش دست يابد و نيز با عدم توجه و تلاش در اولين مرحله هم گام نگذارد. آن مراحل سه گانه عبارتند از: الف – عبادت خداوند سبحان:
يكى از مراحل هدف حيات را مطابق آيهاى كه بيان شد مىتوان عبادت و طاعت به حق دانست امّا اين تمام هدف و يا مرحله نهايى هدف حيات نمىباشد. خداوند سبحان در اين آيه به ابتدائىترين و عامترين مرتبه حيات اشاره فرمود كه من جن و انس را براى عبادت خلق كردهام چنان چه ساير مخلوقات به تسبيح و طاعت اشتغال دارند. «يسبح للّه ما فى السموات و ما فى الارض»(9) «سبح للّه ما فى السموات و ما فى الارض»(10) «و ان من شىء الا يسبّح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم.»(11)
بنابراين نمىتوان گفت كه خداوند انسان را فقط براى عبادت خويش آفريده است زيرا كه اين آيه به نازلترين هدف اشاره دارد و براى افراد مبتدى است. با اين وصف مىتوان ادعا كرد كه نه تنها عبادت، آخرين غرض خلقت و هدف حيات نيست بلكه مىتوان گفت كه عبادت فى نفسه هدف نبوده بلكه وسيلهاى است براى وصول به اهداف عاليه، پس عبادت فى الجمله هدف است نه بالجمله، يعنى عبادت شطر حيات است نه شرط حيات. ب – عبوديت خداوند:
موهبت حيات به انسان اعطا نشده است كه او معرفتى به خالق خويش پيدا كرده و به طاعت او مشغول گردد. اگرچه عبادت جزء لاينفك حيات انسان است امّا او براى عبادت خلق نشده بلكه نعمت حيات براى عبوديت به او بخشيده شده است، يعنى حيات انسان بايد بستر احياى روح بندگى و وصول به مقام عبودى در مقابل خداوند سبحان باشد كه عبادت زمينه عبوديت است.
بنابراين غايتمندى حيات در راستاى عبوديت و بندگى تأمين كننده بخشى از هدف حيات است كه مرتبهاى برتر از عبادت مىباشد. امّا نمىتوان انتهاى غايت را در اين حد هم محدود و محصور دانست زيرا اين هدف متوسطين است. ج – مظهر ربوبيت و ولايت حق:
در بيان دو هدف قبل روشن شد كه هدف حيات انسان براى افرادى كه در ابتداى مسيرند و هنوز سختى مسير و تعب طريق را نديدهاند عبادت و براى متوسطين عبوديت است. امّا هيچ يك از اين دو هدف متضمن معناى واقعى غايت حيات نيستند، بلكه هدف نهايى بسى فراتر از اين دو (عبادت و عبوديت) است. كه آن مظهر ربوبيت و حريّت عبد است در لباس عبوديت حق، و اين هدف زندگى براى خواص است.
بنابراين هدف خلقت را نبايد از ظاهر برخى آيات مثل آيه 56 سوره مباركه ذاريات در عبادت و بندگى محدود و محصور نمود تا براى برخى از افراد بى اطلاع از حقيقت اسلام اين پندار باطل بوجود آيد كه اسلام مظهر بندگى و بردگى است و اومانيسم مظهر حريّت و آزادى.
فردى كه مراحل ابتدائى و متوسطه را پشت سر گذاشته وارد مرحله عالى تحصيل زندگى مىشود و براى او مدارك قبلى مهم نخواهد بود. خواص از بندگان در مسير عبادت و عبوديت به مرتبهاى نائل شدند كه به بسيارى از امور ولايت يافتند. ايشان مراتب ملك و ملكوت را پشت سر نهاده و به افق ولايت بار يافتند حيات و هستىشان فراگير شده و در همه مراتب هستى حضور يابند امّا اين مقام نيازمند همت و هجرت است.(12) قرآن و هدف زندگى انسان:
با تحليل و بررسى از آيات الهى در قرآن كريم مشخص خواهد شد كه اهداف سه گانه فرد (هدف ابتدائى و متوسط و عالى) امرى نيست كه طايفهاى از علما گفته و به كتاب و سنت نسبت داده باشند بلكه مشخص است كه در متون دينى بيان شده است.
«افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو على نورٍ من ربه»(13) كسى را كه خداوند در نتيجه زحماتش به او فراخى سينه عطا كرده باشد او مؤيد به نور الهى است. آن كه به نور هدايت حق تأييد شده است قلب او ظرف ذكر خداست و كسى كه شريان هستى اش را به حقيقت حقّه سپرده و از مبدأ حقيقى اشراب مىشود نمىتواند به حيات محدود قانع باشد.
برخى چون از هدف حيات خويش اعراض نموده و به لاطائلات دنيا مشغول شدند خداوند حيات هستىشان را در تنگنا قرار داده است: «و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكاً»(14)
ولى آنان كه هدف را يافته و به مراتبى از آن دست يافتند حيات حسنهاى براى خود تدارك ديدهاند: «قل يا عباد الذين آمنوا اتقوا ربكم للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنة و ارض اللّه واسعة انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب.»(15) خداوند به ايشان نيكوترين بشارت براى دنيا و آخرت را داده است.
«والذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى اللّه لهم البشرى فبشر عباد.»(16) و بدترين وعيد و مذمت را مختص باطل پيشهگان نموده است. «ذلكم بما كنتم تفرحون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تمرحون. ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين.»(17) آنان كه با آغاز عبادت متصف به وصف عابد شدند و از آن مرحله به مقام عبد رسيدند و از مقام عبد به جايگاه عبوديت نائل شدند و از عبوديت به شوؤن ربوبيت دست يافتند كه: «العبودية جوهرة كنهها الربوبية»(18) در حقيقت به اهداف عالى حيات خويش واصل شده كه ايشان بندگان خالص حقند. «انا اخلصنا هم بخالصةٍ ذكرى الدار و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار.»(19) دركات و درجات انسان با توجه به فهم و دركشان در تعيين اهداف رقم مىخورد، آنان كه با آگاهى سطحى و كم عمق خويش اهداف دنيوى را دنبال مىكنند و حيات و هستى خود را در ماده و نشئه طبيعت محدود ساختهاند خداوند نتايج سعى آنان را از ايشان دريغ نمىكند. «من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموماً مدحوراً»(20) و نيز در آيه ديگر مىفرمايد: «و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ماله فى الآخرة من نصيب.»(21) امّا آنان كه به مراتبى از معرفت دست يافته و اهداف عاليه را تعقيب مىكنند خداوند رفعت مقام شان را به ميزان فهم بلندشان به آنان اعطا مىكند. «و من اراد الآخرة و سعى لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكوراً.»(22) و نيز در آيه ديگر مىفرمايد: «من كان يريد حرث الآخرة نزد له فى حرثه.»(23)
پس با توجه به اختلاف در معرفت افراد، تشدد و تعدد در اهداف ظاهر مىشود و خداوند سبحان با توجه به ادراك انسان كه افراد با سعى و تلاش خويش در ارتقاء آن ايفاى نقش مىكنند فضائل را نصيب شان مىسازد. «انظر كيف فضّلنا بعضهم على بعضٍ و للآخرة اكبر درجاتٍ و اكبر تفضيلاً.»(24) بنابراين هدفى كه خداوند سبحان براى تكريم و تعظيم انسان لحاظ نموده با آنچه كه غالب بندگان با ادراك و اختيار خويش آن را تعيين مىكنند متفاوت است ذات ربوبى برترين جايگاه در نظام هستى را براى مقام انسانى ملحوظ داشته امّا برخى به نازلترين مرتبه از هدف حيات قانع بوده و بدان بسنده مىكنند و گروهى با همت عالى خود به نهايت آن توجه داشته و در وصول به آن ساعىاند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره انفال، آيه 24. 2. سوره نحل، آيه 97. 3. سوره جاثيه، آيه 24. 4. سوره مؤمنون، آيه 37 و سوره انعام، آيه 29. 5. سوره عنكبوت، آيه 26. 6. صحيفه سجاديه، دعاى مكارم الاخلاق. 7. همان. 8. سوره ذاريات، آيه 56. 9. سوره جمعه، آيه 1 – سوره تغابن، آيه 1. 10. سوره صف، آيه 1، سوره حشر، آيه 1. 11. سوره اسراء، آيه 44. 12. ر.ك: تفسير موضوعى قرآن (هدايت در قرآن)، ج 16، ص299. 13. سوره زمر، آيه 22. 14 سوره طه، آيه 124. 15 سوره زمر، آيه 10. 16 همان، آيه 17. 17 سوره فصلت، آيات 76 – 75. 18 مصباح الشريعة، باب صد. 19 سوره ص، آيات 46 – 45. 20 سوره اسراء، آيه 18. 21 سوره شورى، آيه 20. 22 سوره اسراء، آيه 19. 23 سوره شورى، آيه 20. 24 سوره اسراء، آيه 21.
آمريكا هولوكاست و جنگهاى اسطورهاى
از لحظهاى كه جنبش حماس در انتخابات پارلمانى فلسطين به پيروزى رسيده و كابينه تشكيلات خودگردان را به رياست اسماعيل هنيه تشكيل داد، دولت آمريكا و رئيس جمهورى آن جورج دبليو بوش از هيچ تلاشى براى افزايش جنگ سياسى، تبليغاتى و اقتصادى عليه ملت فلسطين فروگذارى نكرد تا اين ملت را به دليل انتخاب آزاد و دمكراتيكش مجازات كند.
دولت آمريكا حتى پاى را از اين هم فراتر نهاد و گام در راه تشكيل جبهه بين المللى فعالى براى اين جنگ ظالمانه خود گذارد و در اين چارچوب تعدادى از كشورهاى عربى و اسلامى را هم با خود همراه ساخت تا جنگ گرسنگى سازى و محاصره تحميلى عليه ملت فلسطين را تقويت كند.
آيا اين استراتژى آمريكا است، آيا در سايه مشكلاتى كه آمريكا امروز در جهان عربى و اسلامى و برخى ديگر از كشورهاى جهان با آن دست به گريبان است و با توجه به ميزان كينه و خشمى كه نسبت به سياست هايش در جهان وجود داشته و از زير پوستى بودن به بالاى سطح آمده است و نائوم چامسكى نويسنده يهودى آمريكايى تبار به آن اذعان داشته، منافع آمريكا مىتواند در چنين چارچوبى بگنجد؟
در آوريل 2004 ميلادى 52 ديپلمات انگليسى در نامهاى به تونى بلر نخست وزير انگلستان اعلام كردند: نزاع اسرائيلى فلسطينى روابط بين غرب و جهان عرب و اسلام را مسموم كرده است، آنها ضمن هشدار نسبت به سياستهاى بوش و شارون، آن را يك طرفه و غير قانونى توصيف كردند.
رابرت هينتر هم در مقالهاى كه در 15/2/2002 پيش از آغاز حمله آمريكا به عراق منتشر شد به اين مسئله اشاره و تأكيد كرد اسرائيل آمريكا را به يك بازى خطرناك مىكشاند.
لازم است در اينجا مرورى به شكل و ساختار روابط آمريكايى – اسرائيلى داشته باشيم و چارچوبها و زير بناهاى و زمينههاى آن را بررسى كنيم.
مسايلى كه باعث شد تا آمريكا امروز جنگهاى مستقيمى عليه امت عربى و اسلامى در عراق و افغانستان و عليه ملت فلسطين به نيابت از رژيم صهيونيستى به راه اندازد، رژيمى كه برخى از سياستمداران آمريكايى مايل بودند تا آنرا بعنوان خمير مايه استراتژيك آمريكا توصيف كنند اما امروز به بارى سنگين بر گرده ملت و دولت و منافع آمريكا تبديل شده است.
پيش از اشغال فلسطين در سال 1948 ساختارى براى لابى يهودى در ايالات متحده آمريكا آنگونه كه امروز شاهد آن هستيم وجود نداشت و خبرى از قبضه شدن ونفوذ آنها در مراكز سياسى، اقتصادى و اطلاع رسانى نبود آنها تنها بعنوان گروه فشارى بودند كه سعى داشتند از طريق آراى يهوديان در انتخابات رياست جمهورى اين كشور تأثير گذار باشند.
اين مسئله باعث شد تا هرى ترومان رئيس جمهورى وقت آمريكا اولين كسى باشد كه رژيم صهيونيستى را در سال 1948 به رسميت بشناسد و چند روز بعد از آن 100 ميليون دلار را بعنوان وام به اين رژيم اختصاص دهد او در اين رابطه گفت: آقايان من مجبور هستم كه به درخواست صدها هزار نفرى كه در انتظار موفقيت طرح صهيونيستى هستند پاسخ دهم من بين رأى دهندگان هزاران عرب را نمىبينم.
در مقابل، كندى اولين رئيس جمهورى بود كه راه را براى كمكهاى نظامى مستقيم به رژيم صهيونيستى هموار كرد، او سياست دشمنانهاى با اعراب و فلسطينيان اتخاذ نمود.
او در ديدارى كه در سال 1961 با بن گوريون رئيس رژيم صهيونيستى در نيويورك داشت به صراحت اعلام كرد: من خوب مىدانم كه با آراى يهوديان آمريكا انتخاب شدم، از اينرو من به آنها بدهكارم، به من بگوييد چه كارى بايد براى ملت يهود انجام دهم؟.
پس از كندى نوبت به لندون جانسون رسيد كه يكى از ديپلماتهاى صهيونيستى در آن زمان وى را بهترين دوست توصيف كرد كه اسرائيل در كاخ سفيد شناخته است. در سال 1967 و در جنگ شش روزه همكارى و پشتيبانى آمريكا به رهبرى جونسون از رژيم صهيونيستى به نقطه اوج خود رسيد.
شلومو افنيرى نويسنده صهيونيستى در كتاب خود ساختار صهيونيسم مدرن كه در سال 1981 منتشر شد، نوشت:(جونسون به طور بالفعل و با تمامى قوا از اسرائيل در جنگ شش روزه حمايت كرد و از آن سال به بعد بود كه 99 درصد از يهوديان آمريكا حمايت از صهيونيسم اسرائيلى را آغاز كردند). به نحوى كه اگر فردى يهودى باشد به معناى آن است كه با اسرائيل در ارتباط است .
جونسون در سال 1967 هواپيماهاى فانتومى را كه رژيم صهيونيستى درخواست دريافت آنرا داشت تحويل اين رژيم داد.
رؤساى جمهورى سابق آمريكا نقش مهم و استراتژيكى را در تقويت رژيم صهيونيستى و استوار كردن ساختار نظامى امنيتى و اقتصادى آن ايفا نمودند، شگفت آور است اگر بدانيم كه نيكسون با وجود آنكه تنها 15 درصد از يهوديان آمريكا در انتخابات رياست جمهورى به وى رأى دادند اما به يكى از مهمترين حاميان رژيم صهيونيستى تبديل شد و از هيچ نوع حمايت نظامى و سياسى از صهيونيستها دريغ نكرد البته اين، پيش از رسوايى واترگيت است كه به طور كامل به آينده سياسى نيكسون پايان داده و راه را براى هنرى كسينجر يهودى جهت قبضه كردن صحنه سياست خارجى آمريكا هموار سازد و پرونده امنيت ملى آمريكا در مورد خاورميانه را در دست او قرار دهد، اين حوادث با آغاز جنگ اكتبر 1973 همراه شد.
با آغاز اين جنگ بود كه دولت آمريكا مقادير زيادى سلاح و مهمات به طور فوق العاده و سريع در اختيار رژيم صهيونيستى قرار داد.
از ميان كمكهاى ارسالى آمريكا به رژيم صهيونيستى 40 فروند جنگنده فانتوم، 35 هواى اسكاى هوك، 12 هواپيماى ترابرى نظامى و 20 نفر بر زرهى را ظرف 10 روز براى صهيونيستها ارسال كرد، اين البته به جز تصويب 202 ميليون دلار كمك اختصاصى از سوى كنگره آمريكا براى رژيم صهيونيستى بود.
پشتيبانى كامل كسينجر از رژيم صهيونيستى در جريان اين جنگ مسئلهاى كاملا معروف و آشكار است و او خود در خاطراتش به آن اشاره كرده است.
كسينجر آمريكا را وادار كرد مجموعه مدهوش كنندهاى از تعهدات به رژيم صهيونيستى بدهد كه از آن جمله مىتوان به كمكهاى سالانه دو ميليارد دلارى، اجازه دسترسى رژيم صهيونيستى به اطلاع از جديدترين و مدرنترين تسليحات آمريكا، تضمين تامين نيازهاى نفتى اين رژيم و تعداد ديگرى از هداياى غير قابل تصور.
در كنار آن دو امتياز ديپلماتيك نيز به رژيم صهيونيستى داده شد، اولين آنها هماهنگى و همسويى كامل در تحولات ديپلماتيك، امتياز دوم واشنگتن عدم به رسميت شناختن سازمان آزاديبخش فلسطين است، آمريكا متعهد شد تا زمانيكه سازمان آزادى بخش فلسطين حق اسرائيل را در بقا به رسميت نشناخته و قطعنامه 242 و338 را نپذيرد با اين سازمان وارد گفتگو نشود. همچنين مدتى بعد بند سومى هم به اين امتياز افزوده شد و آن اعلام رسمى مخالفت سازمان آزاديبخش فلسطين با خشونت و تروريسم عليه اسرائيل بود.
اين وعده دراز مدت نه تنها به رژيم صهيونيستى وضعيت منحصر به فردى از نظر اقتصادى، نظامى و ديپلماتيك اعطا كرد، بلكه آمريكا را در مقابل اسرائيل به زانو در آورد.
شيمون پرز وزير جنگ رژيم صهيونيستى در سال 1975 در مقالهاى كه در مجله تايمز منتشر شد، تأكيد كرد: توافقنامه سينا در سال 1975 كنفرانسى را به تأخير انداخت (كنفرانس ژنو) اما سلاح و مال و سياست را براى ما تضمين كرد، سياستى هماهنگ شده با واشنگتن و آرامشى در سينا به ما داد، ما بهاى كمى پرداختيم و امتيازات زيادى گرفتيم.
تحولات روابط آمريكايى – صهيونيستى از زمان شكلگيرى رژيم صهيونيستى تا تاريخ امضاى توافقنامه كمپ ديويد بين مصر و اسرائيل مهمترين پايههاى روابط استراتژيك ميان واشنگتن و تل آويو را تشكيل داده و سهم عمدهاى در گسترش حضور و قبضه شدن مراكز تصميمگيرى آمريكا در مورد خاورميانه در دست لابى يهوديان آمريكا ايفا كرد.
در دوره رياست جمهورى جيمى كارتر لابى صهيونيستى فشارهاى گستردهاى را براى صدور قانونى قويتر و كاراتر جهت واداشتن شركتهاى آمريكايى به شكستن تحريمهاى اعمال شده عربى عليه رژيم صهيونيستى وارد آورد.
در آن زمان اين تحريمها بعنوان سامى ستيزى (يهودى ستيزى) توصيف شد.
حجم كمكهاى دولت آمريكا به رژيم صهيونيستى از سال 1981 كه رونالدريگان وارد كاخ سفيد شد به بيش از 5 ميليارد دلار در سال رسيد و از سال 1985 نيز تمامى اين كمكها به صورت بلاعوض شدند.
جون مير شهايمر واستيون و ولت در پژوهشى مهم، نقش خطرناك لابى صهيونيستى در خط دهى و تاثير گذارى بر رويكرد سياست آمريكا به رشته تحرير در آوردند.
اين پژوهش زير نظر دو دانشگاه هاروارد و شيكاگو تدوين شد اما پس از صدور آن اين دو دانشگاه زير فشارهاى گسترده رهبران لابى صهيونيستى از زير بار پژوهش شانه خالى كرده و آرم دانشگاه هاروارد از روى اين پژوهش برداشته شد.
در بخشى از اين پژوهش كه در شماره 23/3/2006 مجله لندن ريويواوف بوكس منتشر شد، آمده است:
در دهههاى اخير و بخصوص پس از پايان جنگ شش روزه در سال 1967 اولويت سياست خارجى آمريكا در راستاى منافع اسرائيل قرار گرفت و اسرائيل به بزرگترين دريافت كننده كمكهاى اقتصادى و نظامى مستقيم مبدل شد، به نحوى كه حجم اين كمكها در سال 2003 به بيش از 3 ميليارد دلار رسيد تا يك پنجم از كمك خارجى و غير مستقيم آمريكا را به خود اختصاص دهد.
بى ترديد بخش بزرگى از اين كمكها در ساخت شهركهاى صهيونيست نشين در كرانه باخترى و نوار غزه مورد مصرف قرار گرفت.
بر اساس اين پژوهش در بخش نظامى آمريكا حدود 3 ميليارد دلار در سال براى تقويت سامانهاى تسليحاتى به اسرائيل كمك مىكند و به اين رژيم اجازه مىدهد تا از فن آورىهاى پيشرفته آمريكايى استفاده كند.
در بخش ديپلماتيك نيز آمريكا از سال 1982 تا كنون 32 بار از حق وتو عليه قطعنامه هايى كه به دنبال محكوميت اسرائيل در شوراى امنيت بوده، استفاده كرده است.
دولت آمريكا همچنين تلاشهاى بين المللى صورت گرفته براى مهار زرادخانه اتمى اسرائيل و قرار دادن برنامههاى هستهاى اين رژيم زير نظر آژانس بين المللى انرژى اتمى كارشكنى كرده است.
بخشى از اين پژوهش همچنين به سياستهاى تروريستى رژيم صهيونيستى عليه ملت فلسطين و سياست شكست استخوان كودكان فلسطينى، جنگ ترورها و تخريب در انتفاضه اول و دوم اختصاص يافت و با انتشار آمارى، به جنايات رژيم صهيونيستى پرداخت كه به طور نمونه مىتوان به موارد زير اشاره كرد:
آواره كردن بيش از 800 هزار فلسطينى از سرزمين هايشان با كشتارهاى خونين عليه فلسطينيان بى دفاع.
نيروهاى صهيونيستى بين سالهاى 1949 تا 1956، بين 2700 تا 5000 فلسطينى را كه مىخواستند به سرزمين و محل سكونت خود در شهرها و روستاهاى فلسطينى باز گردند را به شهادت رساندند.
هزاران اسير مصرى كه در سالهاى 1956، 1967، 1973 به اسارت در آمده بودند، توسط صهيونيستها از پاى در آمدند.
250 هزار فلسطينى و حدود 80 هزار سورى پس از جنگ 1967 آواره شدند.
صهيونيستها اقدام به شكستن دست و پاى 29 هزار كودك فلسطينى در انتفاضه اول كردند.
هزار مرد و زن و كودك فلسطينى طى انتفاضه اول و دوم كشته يا زخمى شدند.
اين آمارها كه توسط دو پژوهشگر آمريكايى در پژوهشى به ثبت رسيد، مطلب روزنامه صهيونيستى هاآرتص كه در تيترى تأكيد كرده بود ارتش اسرائيل به دستگاهى براى قتل و ترور تبديل شده را تأييد كرد.
و در پايان نيز به نتيجه رسيدند كه اسرائيل اكنون يك بار استراتژيك بر دوش آمريكا محسوب مىشود.
در همين راستا سناتور پل فندلى نويسنده، انديشمند و سياستمدار آمريكايى متخصص در امور لابى يهوديان در آمريكا و صاحب كتاب مهم چه كسى جرأت سخن گفتن دارددر گفتگويى با شبكه الجزيره در 6/3/2002 در مورد نقش لابى صهيونيستى در تأثير گذارى بر مراكز تصميمگيرى آمريكا گفت: برخىها مىگويند كه اسرائيل يك هم پيمان استراتژيك براى آمريكا محسوب شده و براى سياستهاى استراتژيك و نظامى آمريكا جهت بسط نفوذ خود در بخشهاى مختلف جهان حائز اهميت است، اما من اين نظر را قبول ندارم و معتقدم كه اسرائيل به مثابه بار و مشكلى براى دولت آمريكا محسوب شده و از چهل سال پيش نيز اينگونه بوده است.
وى علت بقاى اين بار را بر گرده آمريكا وجود تعداد كمى از افراد دانسته كه داراى نفوذ بسيار زيادى هستند افرادى مانند پل ولوفيتز معاون وزير دفاع آمريكا كه يكى از نزديكترين دوستان و هم پيمانان دونالد رامسفلد وزير دفاع آمريكا محسوب مىشود.
اونقش پر رنگى هم در دولت جورج بوش پدر داشت.
و ولفوفيتز خود را ملزم به حمايت كامل از رژيم صهيونيستى مىداند و تمامى تصميماتش به عنوان يكى از بانفوذترين شخصيتهاى در دولت آمريكا به شكل بسيار گستردهاى به نفع اين رژيم است.
فندلى در ادامه مىافزايد زمانى كه ما در مورد لابى صهيونيستى سخن مىگوييم از چند لابى سخن مىگوييم لابى هايى همچون گروههاى اصولگراى مسيحى كه يكى از اعضاى آن وزير دادگسترى آمريكا جون اشكروفت است، او يك مسيحى اصولگراست كه به شدت به عقيده مسيحيان اصولگرا مبنى براينكه اسرائيل قدرتمند اهرم اجرايى براى خواست خدا در فلسطين است، پايبند است، و به مقتضاى اين عقيده آنها بر اين باورند كه دولت آمريكا بايد اسرائيل را از نظر نظامى بسيار قدرتمند سازد و اين كار را تا روز قيامت ادامه دهد زيرا هر اقدامى بر خلاف آن نافرمانى از خداوند است.
تعداد مسيحيان اصولگرا بيش از 50 ميليون نفر است و آنها يك قدرت سازمان يافته و داراى گروههاى كارى از افراد زبده و بسيار كارآمد هستند.
به نحوى كه اكنون تعداد زيادى از شخصيتهاى بارز دولت آمريكا و گروههاى تاثير گذار آن از جمله افرادى هستند كه پيرو اين عقيده مىباشند و در رأس آنها جورج دبليو بوش رئيس جمهورى آمريكا قرار دارد.
به گفته فندلى برخى واشنگتن و مجلس سناى آمريكا را سرزمينى اشغال شده توسط اسرائيل مىدانند.
از آنچه كه گذشت به اين نتيجه مىرسيم كه لابى صهيونيستى به تسلط بر مراكز ثقل سياسى، مالى و اطلاع رسانى و كنترل انتخابات آمريكا از آن طريق اكتفا نمىكند، بلكه پاى را از اين هم فراتر گذارده و بين عقايد اصولگرايى مسيحى و ابعاد سياسى ارتباط تنگاتنگى ايجاد كرده است و سعى كرده است و سعى دارد به نحوى عمل كند كه گويى حمايت از رژيم صهيونيستى و لابى صهيونيستى در واقع نوعى از عقايد مذهبى است كه آمريكايى صاحب نفوذ و عوام اين كشور از آن طريق مىتوانند عبادت كنند.
و از اين طريق لابى صهيونيستى مىتواند سياستهاى آمريكا و مفاصل سياسى و روحى آنرا در پنجه خود بگيرد. از اين منظر مىتوان به درك خوبى از دلايل تسلط كامل اسرائيل بر رهبران دولت فعلى آمريكا به رهبرى جورج بوش پسر رسيد، بخصوص كه بوش امروز جنگهاى رژيم صهيونيستى را به نمايندگى از آنها انجام مىدهد. جنگهايى كه با اشغال افغانستان و عراق آغاز و تلاشها براى شعله ور كردن جنگ ديگرى عليه ايران و سوريه درحال ادامه است .البته اين سواى تلاش براى دخالت مستقيم در لبنان و طراحى جهت ضربه زدن به مقاومت لبنان، خلع سلاح حزب الله لبنان، جنگ و محاصره و گرسنگى سازى عليه ملت فلسطين است.
در عصر الكترونيك و عصر ارتباطات پيشرفته و به اوج رسيدن تحقيقات و راهبردهاى تحقيقات علمى در تمامى علوم حتى علوم انسانى و تاريخى تعجب آور است كه شخصيت هايى در مهمترين مراكز تصميمگيرى آمريكا را مشاهده مىكنيم كه همچنان به اسطورههاى ترويج شده توسط لابى صهيونيستى و هولوكاست نگاه مقدسانهاى دارند اين در حالى است كه صدها انديشمند، پژوهشگر و تاريخدان بىپايه و اساس بودن اين ادعاى جنبش صهيونيسم را به اثبات رسانده و نسبت به دقيق بودن ادعاهاى آنها در مورد هولوكاست ابراز شك و ترديد كرده است.
البته صهيونيستها هم در مقابل دروغهاى مقدس خود بسيار حساس هستند و واكنشهاى ديوانه وارى را در مقابل هر فردى كه اين داستان آنها را زير سؤال مىبرد، دارند، حملات و جنگ سختى را عليه وى سامان مىدهند و دست آخر هم سرنوشت اين فرد يا ترور جسمى يا سياسى بوده و يا اينكه سر از زندان در خواهد آورد تا كسى نتواند داستان صهيونيستها را زير سؤال ببرد.
به هر شكل اين داستانها و اسطورهها ستون فقرات لابى صهيونيستى را در آمريكا و اروپا تشكيل مىدهند، حتى نقد رژيم صهيونسيتى و زرادخانه هستهاى اين رژيم و اعمال تروريست صهيونيستها عليه ملت فلسطين نيز به خطوط قرمز مقدس صهيونيستها تبديل شده و هر فردى كه به اين مسايل بپردازد سريعاً متهم به سامى ستيزى مىگردد.
كنگره آمريكا در تاريخ 10/10/2004 قانونى به عنوان تعقيب جهانى فعاليتهاى سامى ستيزى global anti- semitism( )Review actرا به تصويب رساند.
اين قانون به امضاى جورج دبليوبوش هم رسيد او پس از امضاى آن گفت: اين قانون با هدف تدوين ليست تمامى فعاليتهاى ضد سامى در جهان به تصويب رسيده است و در چارچوب آن ليست عملياتهايى كه بايد در مقابل آن انجام داد نيز تهيه خواهد شد.
وى در جريان فعاليتهاى انتخابات دومين دوره رياست جمهورىاش در جمع تعدادى از هوادارانش در ايالات فلوريدا گفت: اين امت هوشيار باقى خواهند ماند ما به نحوى عمل مىكنيم كه انديشههاى قديمى سامى ستيزى نتواند راهى به سوى تشكيل پايگاهى براى خود در جهان حاضر بيابند.
به گفته بوش دفاع از آزادى به معناى حمله به شرارتى است كه سامى ستيزى نماد و ساختار آن است.
در اين چارچوب عماد جاد مدير اجرايى سازمان مبارزه با تبعيض در مقالهاى تحت عنوان “سامى ستيزى… چه كسى به تبعيض نژادى صهيونيستى رسيدگى مىكند؟” مهمترين پرسش را مطرح كرده است.
وى در مقاله خود كه در تاريخ 24/11/2004 به چاپ رساند پرسيد چه كسى بايد نژاد پرستى صهيونيستى و شخصيتهاى مذهبى يهودى و نيز رسانههاى اطلاع رسانى عليه غير يهوديان و هرچه غير يهودى است رسيدگى كند؟ نكند اين دسته از بشريت سواى ديگران بوده و معصوم از محاسبه و بازخواست مىباشند؟ نكند آنها اجازه دارند با فراغت بال تمامى اديان و مذاهب و نژادها را مورد حمله قرار دهند؟
جنبش صهيونيستى كه از دين يهودى براى اهداف سياسى خود سوء استفاده كرد پايه خود را بر اسطورههايى همچون حق تاريخى يهوديان در سرزمين فلسطين، سرزمين موعود، ملت برگزيده خدا استوار كرد، اين واژهها هر يك به نحوى باعث شد تا يهوديان جهان به سوى جنبش صهيونيسم جذب شده و مهاجرت و سكونتشان را در فلسطين تسريع بخشند.
جنبش صهيونيسم به همراه حامىاش لابى يهوديان در آمريكا و اروپا با اختراع واژهها و عناوين مختلف سعى در جلب همدردى جهان با رژيم صهيونيستى دارد و از اين راهبرد بعنوان نقطه آغازين تثبيت استراتژى سلطهگرى بر جهان استفاده كرده او سعى مىكند از طريق ترغيب واكراه به اهداف از پيش طراحى شده خود دست يابد.
يكى از اين مسايل ساخته و پرداخته شده، هولوكاست است كه به تدريج به نقطه محور و اهرم پربازده طرح صهيونيستى و لابى صهيونيسم در جهان مبدل شده است.
هولوكاست امروزه گاو شيردهى است كه شير آن در خدمت به دولت تروريستى صهيونيستى يعنى اسرائيل خشك نمىشود، و مىتوان آنرا حامل لوا و ضامن بقاى تمامى انواع پشتيبانىهاى مالى، سياسى و نظامى از رژيم صهيونيستى توصيف كرد.
اين واژه سنگرى است كه صهيونيستها در حملات مستمر خود عليه امت عربى و اسلامى و عليه امت فلسطين پشت آن سنگر مىگيرند.
با در نظر گرفتن اين دادهها نبايد از تصويب قطعنامه سازمان ملل در مورد هولوكاست تعجب كرد، سازمان ملل در حالى در 1/11/2005 روز 27 ژانويه هر سال را روز بزرگداشت هولوكاست اعلام كرد كه رژيم صهيونيستى هيچ توجهى به قطعنامههاى سابق اين سازمان عليه اين رژيم نداشته است.
يكى از آخرين نمونههاى جنگ لابى صهيونيستى عليه هر نوع انديشهاى كه مىتواند شاخصهاى واهى اين لابى را زير سؤال ببرد حكم دادگاه اتريش است كه در تاريخ 20/2/2006 عليه يكى از مورخان انگليسى صادر شد.
اين دادگاه ديويد اروينگ را به دليل سخنانى كه 17 سال پيش در سال 1989 ايراد كرده و در آن وجود كورههاى آدمسوزى و اتاقهاى گاز را در بازداشتگاه اشوويتز نازىها زير سؤال برده بود، محاكمه و محكوم شود.
پس هولوكاست به يك اسطوره دينى – مذهبى تبديل شده است اسطورهاى كه هالهاى از قداست آنرا در بر گرفته و سعى شده است تا از آن و از ستم رواداشته شده بعنوان مرجعى جهت بناى دولت صهيونيستى استفاده شود و هولوكاست جديدى كه عليه فلسطينيان صورت گرفته سرپوش نهاده شود، گويى كه فلسطينيان قربانيانى هستند كه بايد در مسلخ هولوكاست صهيونيستى سربريده شوند.
دكتر عبدالوهاب المسيرى در دايرة المعارف خود «يهود، يهوديسم و صهيونيسم» مىنويسد: هولوكاست در يونانى به معناى كشتار يا سوزاندن كامل قربانى است، و ترجمه آن به عربى “كوره است” در اصل هولوكاست يك واژه مذهبى يهودى است كه به شيئى اطلاق مىشود كه براى خدا قربانى مىشود. اين قربانى تنها كباب نمىگردد بلكه كاملاً در مسلخ و قربانگاه به طور كامل سوزانده مىشود، از اينرو هولوكاست يكى از بزرگترين مناسك و آداب رسوم دينى مقدس يهوديان است از اينرو اين واژه و اصطلاح در واقع براى تشبيه يهوديان به قربانى سوزانده شده است و از اينرو واژه سوزاندن استفاده شده است ، تا نشان دهد كه مقدسترين ملل است.
ارتباط بين هولوكاست و ساميسم هم از اين مبدأ و اصل نشأت گرفته و از اينرو مقدس شمرده مىشود.
نورمن فنكلشتاين نويسنده يهودى معروف به مخالفت با صهيونيسم در كتاب خود “صنعت هولوكاست…تأملى در سوءاستفاده از رنج يهوديان” مىنويسد: با توسعه صنعت هولوكاست، آنانى كه از اين صنعت به منافع هنگفتى رسيدند در ارقام و شمار نجات يافتهگان از آن دست بردند تا خسارت هرچه بيشترى را بگيرند و بسيارى نقش قربانى را بازى كردند.
وى با تمسخر مىافزايد: اگر بگويم اكنون از هر سه يهودى كه در خيابانهاى نيويورك با آنها برخورد مىكنى، يكى ادعا مىكند كه از نجات يافتگان از اردوگاههاى نازى هاست، از سال 1993 فعالان در اين صنعت اعلام مىكنند كه ماهانه 10 هزار نفر از نجات يافتهگان هولوكاست جان خود را از دست مىدهند، اين ادعاى محالى است زيرا با اين اوصاف در سال 1945 حداقل هشت ميليون نفر از اين اردوگاهها جان سالم به در بردهاند، در حالى كه اسناد نشان مىدهند كه زمانى كه اروپا به اشغال يهوديان درآمد كمتر از 7 ميليون نفر يهودى در آنجا زندگى مىكردند.
گردانندگان صنعت هولوكاست تنها در ارقام دست نبردند بلكه حقايق را هم تحريف كردند، موزه زنده نگه داشتن ياد كشتارهاى نازىها كه در واشنگتن قرار دارد به اشارهاى كوتاه به كشتارهاى دسته جمعى كولىها، اسلاوها و معلولين بسنده كرده و اشاره چندانى هم به كشتار مخالفان سياسى نداشته است.
فنلكشتاين كه والدينش در اردوگاه نازىها در جنگ جهانى دوم گرفتار شده بودند مىافزايد: تمامى شواهد و مدارك دال بر آن است كه يهوديان آمريكا تا جنگ ژوئن 1967 چندان توجه و اشاره به هولوكاست نداشتند و پس از جنگ اعراب و اسرائيل بود كه به آن پرداخته شد.
ما در اين مقاله در صدد پرداختن به واهى بودن هولوكاست و بىپايه و اساس بودن ادعاهاى تاريخى صهيونيستها برنيامديم بلكه مقصد و مقصود ما توجه به راهبردها و راهكارهايى است كه صهيونيستها از آن براى سرمايهگذارى و سود بردن از هولوكاست از آن استفاده كردند و چگونه سامى ستيزى را در راستاى خدمت به رژيم صهيونيستى قرار دادند.
اين به خودى خود مىتواند ميزان همسويى جبهه مخالف لابى صهيونيستى در اروپا و آمريكا را نشان دهد. از ميان مواضع افرادى كه جرأت سخن گفتن پيدا مىكنند و افرادى كه از اسرائيل انتقاد مىكنند مىتوان حقيقت تروريسم صهيونيستى را كه اشكال و ابعاد مختلفى را به خود گرفته و در پشت اسطوره هايش پنهان شده نمايان مىگردد. به نقل از نداء القدس، شماره 92.
پاورقي ها:
سخنان معصومين ع
احترام پدر و مادر رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«مَن اَصبَحَ مُسخِطاً لاَبَوَيهِ اَصبَحَ لَهُ بابانِ مَفتُوحان اِلى النّار»
(جامع السعادات، ج 2، ص 202)
كسى كه بر پدر و مادر عصبانى شود، خدا دو راه باز بسوى جهنم براى او در نظر مىگيرد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«مَن اَصبَحَ مَرضيّا لابَوَيهِ اَصبَحَ لَهُ بابانِ مَفتُوحان اِلى الجَنَّة»
(جامع السعادات، ج 2، ص 203)
كسى كه پدر و مادرش از دستش خوشحال باشند خدا دو در از بهشت براى او باز مىكند. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«ثَلاثَةٌ مِن الذُّنُوبِ تُعَجِّلُ عُقُوبَتُها وَ لايُؤَخَرُّ اِلى الآخِرَة عُقُوقُ الوالِدَينِ وَ البَغىُ عَلى النّاسِ وَ كُفرُ الاِحسان» (امالى شيخ مفيد، ص 140)
سه گناه است كه كيفر آن سريع است و به قيامت كشيده نمىشود: عاق والدين، ظلم به مردم و كفران نيكىها. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«نَظَرُ الولد اِلى والِدَيهِ حُبّاً لَهُما عِبادَة.» (تحف العقول، ص 38)
نظر فرزند به پدر و مادر از روى علاقه عبادت است. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«كُلُّ المُسلِمينَ يَرونى يَومَ القِيامَةِ اِلّا عاقُ الوالِدَينِ و شارِبُ الخَمر.» (جامع السعادات، ج 2، ص 203)
تمام مسلمانان روز قيامت مرا مىبينند غير از عاق والدين و شرابخوار كه مرا نمىبينند. امام على عليه السلام :
«…فَحَقُّ الوالِدِ عَلَى الوَلَد اَن يُطيعَهُ فى كُلّ شَىء اِلّا فى مَعصِيَةِ اللّهِ سُبحانه.» (نهج البلاغه، كلمات قصار، ص 546)
حق پدر بر فرزند اين است كه در تمام كارهائى كه نافرمانى خداى عزيز در آن نيست از وى اطاعت كند. امام صادق عليه السلام:
«اَدنى لِلعُقوقِ اُفٍّ وَلَو عَلِمَ اللّهُ شَيئاً هُوَ اَهوَنُ مِنه لَنَهى عَنهُ كَما قالَ تَعالى: وَلا تَقُل لَهُما اُفٍّ و…» (اصول كافى، ج 3، ص 349 و ارشاد، ص 179)
پائين درجه عقوق والدين «اف» (آه، آه) گفتن است و اگر خدا كلمهاى پائينتر از اين مىدانست بيان مىداشت. خدا فرموده است به پدر و مادر اف نگوئيد. امام صادق عليه السلام:
«يَأتى يَومَ القِيامَةِ شَىء مِثلُ الكُبَّةِ فَيُدفَعُ فى ظَهر المُؤمِنِ فَيُدخِلُهُ الجَنَّة فَيُقالُ: هذا البِّرُ.» (اصول كافى، ج 2،ص 158)
روز قيامت چيزى شبيه توپ (گلولهاى از پنبه) به پشت شخص مىخورد و او را به بهشت مىكشاند، گفته مىشود اين عمل صالح اوست. امام صادق عليه السلام:
«اَفضَلُ ما يُتَقَرَّبُ بِهِ العَبدُ اِلى اللّهِ بَعدَ المَعرِفَة الصَلاة وَ بِرُّ الوالِدَين….» (تحف العقول، ص 281)
بهترين كارى كه بنده خدا را به خدا نزديك مىگرداند پس از شناختن خدا نماز و نيكى به پدر و مادر است. امام صادق عليه السلام:
«عَن الرَّسُولِ(ص) اِيّاكُم وَ عُقُوقُ الوالِدَين فَاِنَّ ريح الجَنَّةِ يُوجَدُ مِن مَسيرَةِ اَلفَ سَنَةٍ وَلايَجِدُها عاقّ وَ لا قاطِع الرَّحِم»
(ارشاد القلوب، ص 179 و اخلاق شبر، ص 117)
از رسول خدا(ص) نقل شده كه فرمود: از ناراضى ساختن پدر و مادر، پرهيز كنيد زيرا بوى بهشت تا هزار سال مىرود و عاق والدين و قاطع رحم آن را درك نمىكند. امام صادق عليه السلام:
«بِرُّ الوالِدَينِ مِن حُسنِ مَعرِفَةِ العَبدِ بِاللّهِ اِذلا عِبادَة اَسرَعُ بُلُوغاً لِصاحِبِها اِلى رِضاءِ اللّهِ مِن بِرِّالوالِدَين لِوَجهِ اللّهِ تَعالى.»
(مصباح الشريعه، ص 70)
نيكى به پدر و مادر از بهترين معرفت بنده نسبت به خداست، زيرا هيچ عبادتى سودش از نيكى به پدر و مادر بخاطر خدا زودتر به صاحبش نمىرسد.
پاورقي ها:
دانستنيهايى از قرآن
گواهان روز قيامت
يكى از مواقف روز قيامت موقفى است كه گواهان درباره اعمال انسانها گواهى مىدهند و به همين جهت قرآن مجيد روز قيامت را به عنوان «يوم يقوم الأشهاد يعنى ؛ روزيكه شاهدان براى اداى شهادت قيام مىكنند» معرفى مىكند.
شايد فلسفه برانگيختن اين همه شاهد براى اعمال انسانها با اينكه خود همه حقايق و اسرار را مىداند اين است كه اين موضوع در ترغيب مردم به انجام اعمال نيك و همچنين در بازداشتن آنها از اعمال بد تأثير بسزائى دارد زيرا هنگامى كه مردم بدانند كه غير از خداوند كريم شاهدان بسيارى مراقب اعمال آنها مىباشند و آنها را زير نظر دارند و در صحنه قيامت همه آنها در پيشگاه حضرت حق و در حضور خلائق شهادت خواهند داد اين موضوع در سرافرازى و سربلندى نيكان و سرشكستگى و افتضاح بدان فوق العاده مؤثّر است و در نتيجه در ترغيب به انجام حَسَنات و بازداشتن از سيّئات و گناهان تأثير مىگذارد.
روزى كه زمين بوسيله نور پروردگار روشن گرديده است تمام جريانها و حقايقى كه در دنيا بوقوع پيوسته را آشكار كرده است و نامههاى اعمال انسانها در پيشگاه عدل الهى نهاده شده و پيغمبران الهى و گواهان اعمال انسانها احضار شدهاند و ميان مردم بر اساس حق و عدالت قضاوت صورت مىگيرد و به هيچ كس ظلم و ستم نخواهد شد در آنروز گواهان اعمال به اين شرح است:
1- خداوند متعال
2- پيامبران الهى(ع)
3- جانشينان پيمبران عليهم السّلام
4- فرشتگانى كه از جانب حضرت حقّ بر ثبت و ضبط اعمال گماشته شدهاند
5 – زمانى كه در آن زمان انسان مرتكب عمل شده است
6- سرزمينى كه انسان در هنگام انجام عمل در آن مىزيسته است
7- اعضاء و جوارح انسانها گواهى خداوند متعال
نخستين شاهد اعمال، در روز قيامت خداوند متعال است، قرآن كريم در 18 مورد شهادت خداوند نسبت به اعمال انسانها را مورد تذكّر و تأكيد قرار داده است كه يكى از آن موارد به اين تعبير است:
«يَومَ يَبعَثُهُم اللّهُ جَميعاً فَيُنَبِّئُهُم بِما عَمِلوا اَحصيه اللّهُ و نَسُوهُ وَ اللّهُ على كُلِّ شىءٍ شَهيد.»
روزى كه خداوند همه مردم را بر مىانگيزد و آنها را از آنچه كه در دنيا انجام دادهاند آگاه مىسازد و همه آن اعمال را كه آنها فراموش كردهاند خداوند با شماره و عدد مىشمارد و خداوند بر همه موجودات گواه است. گواهى پيغمبران و امامان
آياتى از قرآن مجيد با تعبيراتى از قبيل «و يوم نبعث من كلّ امّةٍ شهيداً» يعنى روزى كه از هر امّتى شاهدى را بر مىانگيزيم دلالت بر اين مطلب دارند كه خداوند در روز قيامت با هر ملّتى شاهدى را بر مىانگيزد تا به اعمال آن امّت گواهى بدهد مفسّران قرآن در تفسير اين قبيل از آيات قرآن شاهدى كه با هر امّت بر انگيخته مىشود را به پيغمبر آن امّت در عصر و زمان خود و از آن پس به امامى كه قائم مقام آن پيغمبر است تفسير كردهاند.
در تفسير مجمع البيان مىگويد: اين نمونه از آيات دلالت دارند كه خداوند در هر عصرى در ميان مردم كسى كه گفتار او حجّت است را قرار داده است و هيچ عصرى از اعصار از وجود چنين كسى خالى نيست و از حضرت صادق عليه السلام نقل مىكند كه حضرتش مىفرمايند:
براى هر عصرى و هر امّتى امامى وجود دارد و آن امّت در روز قيامت با امام خود محشور مىگردد. گواهى فرشتگان
خداوند متعال نگهبانانى از فرشتگان بر انسانها گماشته است كه از طرفى وجود آنها را در برابر عواملى كه حيات و هستى آنها را به مخاطره مىافكند و به نيستى و نابودى تهديد مىكند حفاظت مىكنند و از طرف ديگر مراقب اعمال آنان مىباشند و كلّيه كردارها و گفتارهاى آنها را ضبط و بايگانى مىنمايند و در اين رابطه آياتى از قرآن مجيد مطالبى را بيان مىكنند مثلاً در موردى مىگويد:
«و السّماء و الطارق و ماادريك مالطارق النّجم الثّاقب ان كل نفسٍ لمّا عليها حافظ.»
سوگند به آسمان و ستارگانى كه شبها نمودار مىگردند و تو چه مىدانى كه طارق يعنى ستارگانى كه شبها نمودار مىشوند از لحاظ عظمت چيست؟ آنها ستارگانى هستند (با فاصله هزاران سال نورى و قدرت درخشندگى هزاران برابر خورشيد و نيز وزن و حجم هزاران برابر خورشيد در پهنه فضا حركت مىكنند) كه نورشان اعماق فضا را مىشكافد، بر هر فردى حافظ و نگهبان گماشته شده است. شهادت زمانها
«عن جعفر بن محمد الصادق عن ابيه عن آبائه قال ما من يوم يأتى على ابن آدم الّا قال له ذلك اليوم يا ابن آدم انا يوم جديد و انا عليك شهيد فافعل فىّ خيراً و اعمل فىّ خيرا اشهد لك يوم القيامة فانّك لن ترانى بعدها ابدا.؛حضرت صادق عليه السّلام از پدر بزرگوار خود و او هم از پدران بزرگوار خويش عليهم السلام نقل كردند كه فرمودند: هر روزى از روزها كه پديد مىآيد فرزندان آدم را صدا مىزند و مىگويد من روز تازهاى هستم و بر اعمال شما گواه مىباشم در اين چند ساعتى كه همراه من مىباشى، بكوش كه كار نيك انجام بدهى كه من در روز قيامت در نزد پروردگار شهادت خواهم داد و مرا ديگر – جز در روز قيامت كه براى گواهى دادن بر اعمال تو خواهم آمد – نخواهى ديد. شهادت مكانها
مكانها، سرزمينهائى كه انسان در آنها بسر مىبرده و در آن به انجام اعمال – چه نيك و چه بد – پرداخته است در روز قيامت شهادت مىدهد كه در اين مورد قرآن مجيد مىگويد: «بسم اللّه الرحمن الرّحيم اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها و قال الانسان مالها يومئذ تحدّث اخبارها.»
هنگامى كه به سختترين زلزلههاى خود بلرزه درآيد و اجساد مردگان را از دل خاك بيرون بيفكند انسان با تعجب مىگويد براى زمين چه حادثهاى پيش آمده است؟ آنروز زمين همه جريانها و اعمالى كه در روى آن واقع شده است را بازگو مىكند. شهادت اعضاى بدن
يكى ديگر از گواهان روز قيامت اعضاى بدن انسان است قرآن كريم مىفرمايد:
«يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون؛ روزى كه زبانها، دستها و پاهاى انسانها به آنچه كه در دنيا انجام دادهاند شهادت مىدهد و نيز مىگويد: «اليوم نختم على افواههم و تكلّمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون؛امروز بر دهان آدميان مُهر مى زنيم و دستهاى آنها با ما حرف مىزند و پاهاى آنها به آنچه كه در دنيا انجام دادهاند گواهى مىدهد.
به اميد روزى كه اعمال ما به گونهاى باشد كه گواهان مؤيّد ما باشند و در پيشگاه الهى سربلند باشيم.
پاورقي ها:
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
امام (ره) و تشويق عزاداران كوچك
در زمان بچگى در قم، بچهها در ايام محرم دسته راه مىانداختند. رسم اين بود كه داخل هر خانهاى كه در آن باز بود، مىشدند. و از آن سپرهاى قديمى مىبردند و هر خانواده چيزى مثل قند، چاى، پول داخل آن مىريخت. معمولاً اگر كسى پول مىداد، دهشاهى بود، يعنى نصف يك ريالى. يك روز – كه احتمالاً مربوط به سال 41 مىشود – با يك دسته در حال حركت بوديم. خانه امام را بلد بوديم. خانه امام يك بيرونى داشت كه الآن هست و يك اندرونى داشت كه در كوچه پشت آن يك در داشت ولى ما نمىدانستيم آنجا هم در منزل امام (ره) است. ما همين طور با دسته از كوچه پشتى منزل امام مىرفتيم. رفتيم در خانهاى كه در آن باز بود. امام (ره) داشتند وضو مىگرفتند. دسته ما ده نفر هم نبود. امام (ره) از آن استقبال كردند. ما سلام داديم و ساكت شديم. امام وضو گرفتند و يك تومان داخل سپر گذاشتند آن موقع آن مقدار پول خيلى بود و هيچكس تا آن حد كمك نمىكرد. اين براى ما انگيزه زيادى ايجاد كرد.(1) خاطرهاى جالب از امام خمينى (ره)
شهيد بزرگوار محمد رضا حمامى – معاون طرح و عمليات تيپ جواد الائمه(ع) – گفت: باغ بزرگى پشت منزل حضرت امام بود كه گاهى من و بچهها مىرفتيم آنجا و تمرين كلت كشى و تيراندازى مىكرديم. تو يكى از اين تمرينها، اتفاقاً امام هم قدم زنان آمدند پيش ما و ايستادند به تماشا. بچهها كه هميشه نسبت به امام احساس انس و صميميت خاصى داشتند، تعارف كردند تا ايشان هم چنانچه مىخواهند، تيراندازى كنند. امام هم كه هميشه لطف و عنايتشان شامل حال نگهبانها مىشد، قبول كردند و بعد از نشانه روى، دقيقاً به هدف زدند. بچهها كه انتظار چنين چيزى را نداشتند، مات و مبهوت مانده بودند. امام فرمودند: شما تمرينتان كم است من در جوانى براى كشيدن اسلحه و تيراندازى سريع، آن قدر تمرين داشتم كه چند تا جيب كت را پاره كردم.(2) اللّه واحد خمينى قائد
يك شب در حالت نشسته مشغول خواندن نماز شب بودم به طورى كه فراموش كردم اسيرم و نبايد صدايم را بلند كنم. در آن حال به گفتن: «الهى العفو» مشغول بودم كه ناگاه متوجه شدم كسى پشت سرم هست. احتمال دادم براى زدن شلاق و كابل آمدهاند. اعتنايى نكردم و الهى العفو را ادامه دادم. ولى ديدم كسى كه پشت سرم هست مى گويد: اللّه اللّه. من هم بدون آن كه به طرف او برگردم، گفتم: اللّه اللّه.
فردا صبح در حال هواخورى جمال و احد را ديدم، دو سرباز عراقى كه خيلى هواى اسرا را داشتند. جمال خودش را به من نزديك كرد و گفت: اللّه اللّه. من هم در پاسخش گفتم: اللّه اللّه. يك دفعه جمال دستش را دور گردنم انداخت و با صداى تقريباً بلند و عربى گفت: آقاى من، سرور من، مرا ببخش.
آنگاه روى پايم افتاد و از من تقاضاى بخشش نمود.
من خم شدم و او را با حالتى محترمانه بلند كرده، گفتم: ما همه به بخشش خدا نياز داريم. خداوند همه ما را ببخشد.
لحظاتى هر دو اشك ريختيم، ناگهان نگهبان استخبارات سوت داخل شو زدند و با كابل به جان جمال افتادند. بعد از پذيرايى مفصل، ما را بيرون اردوگاه بردند و در قسمت ديگر مجدداً شروع به زدن ما كردند. سپس ما را به استخبارات افسران عراقى برده، هر دو را در يك سلول كوچك كه بوى تعفن مىداد، زندانى كردند. پس از مدتى در سلول را باز كردند و يك افسر ارشد همراه چند سرباز و چند نفر از استخبارات وارد شدند و ما را به كتك گرفتند. آنگاه من و جمال را رو به روى هم قرار داده، كابلى به من دادند و گفتند: جمال را بزن!
گفتم: اين عراقى است، من او را نمىزنم. من اسيرم!
رئيس آنها كه يك سرتيپ بود، گفت: اين عراقى نيست…!
گفتم: امكان ندارد…
عراقىها كابل را از من گرفته، دوباره هر دو ما را زدند بعد از چند دقيقه كابل را به جمال دادند و…
جمال به عربى قسم خورد كه اگر بند بندم را جدا كنيد، دست به روى اين شخص دراز نمىكنم. او نماينده رهبر من است.
افسر عراقى گفت: رهبر تو صدام حسين است و اين دشمن ماست!
جمال گفت: لا،لا قائد و رهبر من حضرت امام خمينى(س) است.
سپس افسران ارشد مثل سگ هار به جان ما افتادند و تا نفس داشتند، ما را زدند. جمال در حال شلاق خوردن مىگفت: اللّه واحد، خمينى قائد.(3) دارم شهيد مىشوم
يادم هست يكى از بچهها به نام حسين كارگر، طلبه جوانى از بچههاى يزد بود. او در قم درس مىخواند. بچه زرنگ، باهوش و تيزى بود. يك روز به محوطه بيمارستان پادگان ابوذر آمد. در آنجا او به نگهبانى مىپرداخت. به من گفت: مىدونى؟ از اينجا خسته شدم.
گفتم: مىخواهى چه كار كنى؟
گفت: مىخواهم بروم جبهه.
گفتم: اينجا به وجود شما خيلى احتياج است. (بيابان برهوت بود و به وجود نگهبانان احتياج بود). در حقيقت به وجود آنها عادت كرده بوديم. و با وجود آنها در بيمارستان احساس امنيت مىكرديم. گفتم: اين كار را نكن.
گفت: نه، اتفاقاً مىخواهم بروم.
گفتم: چه جورى مىخواهى بروى؟
گفت: فقط مىخوام شما به قرآن تفألى بزنى.
گفتم: ببين كارگر، من اين كار را نمىتوانم بكنم. برو پيش آيت اللّه صدوقى در ستاد فرماندهى همشهرى خودت هم هست. بگو برايت استخاره كند.
گفت: نه، مىخواهم تو تفأل بزنى.
به هر حال يك كم چونه زدم . چون يك مقدار كم سن بود و من از نظر سنى تقريباً از همه بزرگتر بودم، تفألى به قرآن برايش زدم. آيه 111 سوره توبه آمد: خدا جان و مال اهل ايمان را به بهاى بهشت خريدارى كرده. آنها در راه خدا جهاد مىكنند كه دشمنان را به قتل برسانند و يا خود كشته شوند. اين وعده قطعى است بر خدا و عهدى است كه در تورات و انجيل و قرآن ياد فرمود…
بعد گفت: حالا كه اين آيه آمد، پس مىروم.
بعد بلند شد و رفت. سه روز بعد جنازهاش را آوردند. بچهها مىگفتند: نماز ظهرش را كه خواند، بلند شد كه نماز عصرش را بخواند. در آن حال يكى از دوستانش او را صدا كرد كه هوشمند، هوشمند، شهيد شدم! يا مهدى و تمام.
گفت:دارم شهيد مىشوم، يا مهدى و تمام.
يك تركش خيلى كوچك به قلبش خورده بود. وقتى كه جنازهاش را آوردند، من در حال كار بودم. بچهها گفتند: جنازه كارگر را آوردهاند.
من فكر كردم مجروح شده. البته آيه قرآن مىفرمود كه من ديگر او را نخواهم ديد. وقتى جنازه را مشاهده كردم، ديدم خواب خواب است. آن قدر زيبا خوابيده كه حد ندارد. همان موقع پزشكها او را عمل كردند ولى فايده نداشت. قلبش پاره شده بود. همان موقع قرآن را كه باز كردم، همان آيه آمد.(4) راديو آبادان
در مواقع اضطرارى در زمان جنگ اعلام مىكرد به خون احتياج است. رزمندگان اسلام از مناطق مختلف مثل جبهه فياضيه و خرمشهر مىآمدند و خون مىدادند. در واقع رزمندگان تأمين كننده خون خود بودند. بيش از همه به خون گروه O و A احتياج پيدا مىشد. يك بار نزديك به 30 مجروح را طى چند ساعت وارد بيمارستان كردند. براى همين از طريق راديو اعلام شد بيمارستان به خون احتياج دارد. در كمتر از يك ساعت بچههاى رزمنده خرمشهرى و جبهه فياضيه براى دادن خون صف كشيدند. برخى از مواقع پرسنل بيمارستان هم ناچار مىشدند خون بدهند. من هم دلم مىخواست خون بدهم. زيرا گاهى يك كيسه خون مىتوانست جان مجروحى را نجات دهد. ولى وزنم پايين و لاغر بودم و از سويى مسؤول بخش خونگيرى فردى مقرراتى بود. براى همين هرچه اصرار مىكردم زير بار نمىرفت. يك روز همراه دكتر و دونفر نيرو در اطاق عمل مشغول كار بوديم. مجروحى كه زير دست ما بود، نياز به گروه خونى A پيدا كرد. نزديك به سه ليتر خون از بدنش رفته بود. يك كيسه خون سرد آورده، مشغول گرم كردن آن شدم اما دكتر گفت: «فايده ندارد، ما به خون گرم و تازه احتياج داريم». خود را به مسؤول مربوط رساندم و اعلام آمادگى كردم كه گفت: بيشتر پرسنل در مرخصى هستند و كارى نمىتوانيم بكنيم.
گفتم: خون من از گروه A است. حاضر هستى از من خون بگيرى؟
آن خانم با اصرار گفت: نخير!
به سراغ دكتر رفتم. او با عصبانيت گفت: ما احتياج به خون گرم داريم و اين مريض نزديك است كليههايش از كار بيفتد و…
بالاخره بعد از جرّ و بحث قرار شد من خون بدهم و بعد استراحت كنم. آن خانم گفت: من cc150 بيشتر از شما خون نمىگيرم. از قضا كيسه خون cc400 را به من وصل كرد. من هم به روى خود نياوردم. وسط كار كه شد، ناگهان گفت: اى واى! من چرا كيسه خون cc400 را به تو وصل كردم؟!
گفتم: آن قدر عصبانى بوديد كه نفهميديد چه كار مىكنيد.
به هر حال من cc400 خون دادم و آن را به دكتر رساندم و او از اين بابت خيلى خوشحال شد.(5) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. خاطره از سردار حسين علايى، ر.ك: معبر، ش 6، ص 13. 2. راوى: سيد هاشم موسوى، ر.ك: كليد فتح بستان، سعيد عاكف، ص 64. 3. راوى سروان كارگر: ر.ك: اردوگاه عنبر، ص 127 تا 130. 4. راوى: خاطره از خواهر«فاطمه،ر» ر. ك: فكه، شماره 43، ص 27. 5. راوى: زهره فرح نژاد، ر.ك: ستارههاى بى نشان، ج 1، ص 88 – 86.
خدامحورى در ادبيات امام خمينى
مقدمه
در صدد اين نيستيم كه ادبيات امام را در قالب گفتار و نوشتار تقسيم نماييم و بگوييم كه امام بلندترين مطالب عرفان و اخلاق و سياست را در قالب محاوره، به زبان ساده بيان مىكرد و در نوشتار، شعرى زيبا و نثرى عالى مىنوشت، و همچنين بر آن نيستيم، كه بگوييم نثر امام به سه دسته ذيل تقسيم مىگردد:
الف: نثر مرسل: كتاب چهل حديث، آداب الصلاة.
ب: نثر مصنوع: نامه عرفانى به حاج احمد آقا و به خانم فاطمه طباطبايى.
ج: نثر محاوره: كتاب كشف الاسرار، تفسير سوره حمد، وصيت نامه الهى سياسى.
و همچنين در صدد اين نيستيم كه بگوييم اشعار امام در قالبهاى شعرى چون: الف: مسمط مخمس
مژده فروردين زنو بنمود گيتى را مسخّر
جيشش از مغرب بگرفت تا مشرق سراسر
رايتش افراشت پرچم زين مُقَرنس چرخ اخضر
گشت از فرمان وى در خدمتش گردون مقرّر
بر جهان و هرچه اندر اوست يكسر حكمران شد(1) ب: قصيده
اى ازليت به تربت تو مخمّر
وى ابديت به طلعت تو مقرّر
آيت رحمت زجلوه تو هويدا
رايت قدرت در آستين تو مضمر(2) ج: ترجيع بند
اى نقطه عطف راز هستى
برگير زدوست جام مستى(3)
و يا اينكه اشعارش را در بيش از 60 غزل، 30 قطعه و قريب 80 رباعى بياوريم، بلكه مىخواهيم منشأ ادبيات امام را، كه از منابع دينى و فرهنگى، دينى سرچشمه مىگيرد و غابت گرايانه از اويى و به سوى اويى است را در دوران تحصيلش تا به عرفان راه يافتن و به وصال رسيدن و به وصال يار نائل شدن و بازگشت من الحق الى الخلق بالحق و در يك كلام، خدامحورى در ادبيات امام را در سه دوره تبيين كنيم.
الف: دوران تحصيل (كودكى، نوجوانى و ميان سالى)
ب: دوران مبارزات سياسى (انقلاب اسلامى)
ج: دوران حاكميت (جمهورى اسلامى) ادبيات در يك نگاه
فرق ادبيات با زبان محاوره در اين است كه انسان در محاوره حرفهايش را با زبان ساده بيان مىكند، كتاب را بيار، دفتر را ببر، بشين، پاشو، بيا، برو؛ ولى ادبيات هنر بيان نيات، در قالبى زيبا، همراه با احساس و عاطفه است كه داراى قدرت نفوذ و محرك انديشه و احساس مىباشد، لذا با كمك استعاره، تشبيه، مجاز و كنايه، كلام آرايش داده مىشود تا تأثير عميقى برجا بگذارد.
هر اثر ادبى محدود و محصور به اعتقادات، جهان بينى، تربيت فرهنگى و انديشه صاحب اثر است. اگر خالق اثر داراى اعتقادى والا باشد، اثر برجا ماندهاش، طبعاً والاست، ولى اگر صاحب اثر از عقيده و تربيت فرهنگى پست و مبتذل برخوردار باشد، اثرش نيز پست و مبتذل خواهد بود؛(4) «از كوزه همان برون طراود كه در اوست».
با اين نگاه، آثار ادبى با توجه به اهداف و غايت، به سه قسم خودخواه، ديگرخواه، خدا خواه تقسيم مىشود.(5) الف: ادبيات خودخواه
عدهاى عقيده دارند كه هدف و غايت ادبيات، خود ادبيات است و زيبايى پايه و اساس ادبيات است، اگر ادبيات را در خدمت اجتماع قرار بدهيم، از ادبيات منفعت خواستهايم، در صورتى كه نبايد از ادبيات منفعت خواست، زيبايى بايد براى زيبايى باشد؛ با اين عقيده هر گونه مسئوليتى از دوش ادبيات و اديب برداشته شده است و زمينه براى محصور كردن ادبيات به خود فردى «اصالت خود» و خود بزرگتر «اصالت دربار» فراهم مىشود و سير پرواز ادبيات به شراب و كباب و رباب ختم مىشود،ارزشش به حد تحفه و صله تنزّل مىكند.
كاندرين مدت كه بودستم زديدار تو فرد
جفت بودم با شراب و با كباب و با رباب(6)
با اين انديشه ادبيات در مذبح فرد ذبح مىشود، همچنانكه در مذبح حاكمان ذبح مىشد.
پيروز شه عادل منصور معظم
كز عدل بناكرد دگر بار جهان را
آن شاه سبك حمله كه در كفه جودش
بى وزن كند رغبت او حمل گران را(7)
بايد ادبيات را از اين مذبح شراب و كباب و رباب بيرون كشيد تا زنده و با طراوات بماند و به اجتماع طراوت ببخشد. ب: ادبيات ديگرخواه
وقتى ادبيات، در كنار ديگر وسايل مورد نياز اديب دانشمند، براى خلق اثر محرك و با طراوت قرار گرفت، شانه ادبيات و اديب مانند ديگر علوم و دانشمندش زير بار مسئوليت مىرود و ادبيات، ديگر خواه مىگردد؛ در اين بخش عدهاى عقيده دارند كه هدف و غايت ادبيات، هدايت اجتماع به سوى ترقى در قالب زيباى ادبى است.
هنوزم زخردى به خاطر درست
كه در لانه ماكيان برده دست
به منقارم آن سان به سختى گزيد
كه اشكم چو خون از رگ آن دم جهيد
پدرخنده بر گريهام زد كه هان
وطن دارىآموز از ماكيان(8)
در ادبيات ديگرخواه، هميشه بين اجتماع و اديب داد و ستد جريان داشته است، هر كدام كه برترى داشت، بر ديگرى تأثير گذاشته و در آن اثراتى پديدآورده است، گاهى تحولات اجتماعى برترى يافته موجبات ايجاد مكاتب ادبى گرديد و گاهى اديب برترى يافته و موجب تحرك و تحول ادبيات و انقلاب ادبى گرديد؛ هرچند كه گاهى قدرت حاكم بنام اجتماع بر ادبيات و اديب برترى مىيابد و اديب را وادار به عزلت نشينى و ادبيات را وادار به انحطاط مىكند و دور منفى ادبيات را بوجود مىآورد، ولى در مجموع ادبيات ديگرخواه موجب تحرك و تحول اجتماع مىشود. ج: ادبيات خداخواه
هرچند كه ادبيات ديگرخواه مىتواند افراد انديشمند را تا حدودى اغناء كند ولى هميشه افرادى هستند كه بالاتر از اجتماع مىانديشند، آنها خداپرستانى هستند كه اجتماع را در خدمت پيشرفت بشرى مىدانند، هرچند كه عدّهاى در اين مسير غرق در تصوف شدند و اجتماع را از ياد بردهاند.
بشنو از من اين جهان هيچ است هيچ
هرچه هست اندر زمين و آسمان هيچ است هيچ
غير آن يكتاى بىهمتاى زانديشه برون
هرچه در قيدش تو هستى، وارهان هيچ است هيچ
پيچ در پيچست اين دنيا و پيچ و مهرهاش
(ناهج) اندر گردش كون و مكان هيچ است هيچ(9)
ولى عدهاى از خداپرستان هستند كه براى رسيدن به هدف نهائى خلقت انسان دنيا را وسيله قرار دادند، اينها در صدد ايجاد اجتماعى عالى هستند تا در آن به مرتبه اعلاى انسانيت برسند، و خداوند اينها را در قرآنش امت وسط خواند.(10)
جز سر كوى تو اى دوست ندارم جائى
در سرم نيست بجز خاك درت سودائى(11)
در اين ادبيات اديب بار مسئوليت خليفة اللهى را براى ترقى بشريت بر دوش دارد و دستورات دين را مجموعهاى از حقيقت مىداند و سعى دارد زيبايى حقيقت دين را در قالب ادبيات زيبا ارائه نمايد.
با عنايت و حفظ اين مطالب مىتوان گفت كه ادبيات امام خمينى در دسته سوم «ادبيات خداخواه» قرار مىگيرد.
ديدهاى نيست نبيند رخ زيباى تو را
نيست گوشى كه همى نشنود آواى تورا
رهرو عشقم و از خرقه و مسند بيزار
بدو عالم ندهم روى دل آراى تورا
هيچ دستى نشود جز برخوان تو دراز
كس نجويد بجهان جز اثر پاى تورا
همه جا منزل عشق است كه يارم همه جاست
كور دل آنكه نيابد بجهان جاى تورا(12) الف: ادبيات خدامحورى امام خمينى در دوران تحصيل (قبل از مبارزات)
امام خمينى داراى جهان بينى اشراقى و شهودى است، هستىشناسى او، هستىشناسى عاشقانه و از سر شيدايى است كه از هفت سالگى با آموختن قرآن شروع شد و با تعليم خط و منطق و بيان و بديع و عروض و قوافى در خمين و اراك و قم ادامه يافت.
قم بدكى نيست از براى محصل
سنگگ نرم و كباب اگر بگذارد
حوزه علميّه داير است وليكن
خان فرنگى مآب اگر بگذارد(13)
و براى رسيدن به مقصد، فقه و اصول و تفسير و حديث و فلسفه را تعليم ديد و متعلمانه به خدمت گرفت.
اى حضرت صاحب زمان اى پادشاه انس و جان
لطفى نما بر شيعيان تأييد كن دين مبين
توفيق تحصيلم عطا فرما و زهد بىريا
تا گردم از لطف خدا از عالَمين عاملين(14)
و براى همه خواندهها و دانسته هايش، سرود:
در مدرس فقيه به جز قيل و قال نيست
در دادگاه، هيچ از او داستان نبود
در محضر اديب شدم، بلكه يابمش
ديدم كلام جز زمعانى بيان نبود(15)
امام خمينى به خوبى دريافته بود كه آنچه فهم هستى و درك محضر هستى را فراهم مىكند علم نيست.
در حلقه درويش نديديم صفائى
در صومعه از او نشنيديم ندائى
در مدرسه از دوست نخوانديم كتابى
در مأذنه از يار نديديم صدائى
در جمع كتب هيچ حجابى ندريديم
در درس صحف راه نبرديم بجائى(16)
امام علم را حجاب نورى كه با آن راز هستى گشوده نمىشود، مىدانست:
در بر دل شدگان علم حجاب است حجاب
از حجاب آنكه برون رفت بحق جاهل بود
عاشق از شوق بدرياى فنا غوطه وراست
بى خبر آنكه به ظلمتكده ساحل بود(17)
و براى همه مسير طى شده علمىاش نوشت: در جوانى سرگرم به مفاهيم و اصطلاحات پرزرق و برق شدم كه نه از آنها جمعيتى حاصل شد و نه حال، اسفار اربعه با طول و عرضش، از سفر به سوى دوست بازم داشت.(18)
اسفار و شفاء ابن سينا نگشود
با آن همه جرّ و بحثها مشكل ما(19)
نه از فتوحات فتحى حاصل شد و نه از فصوص الحكم، حكمتى دست داد، تا چه رسد به غير آنها كه خود داستان غمگين دارد.(20)
از فتوحاتم نشد فتحى و از مصباح نورى
هرچه خواهم در درون جامه آن دلفريب است(21)
امام خمينى براى رسيدن به وصال يار دائم در تكاپو بود:
از درس و بحث مدرسهام حاصلى نشد
كى مىتوان رسيد به دريا از اين سراب
هرچه فرا گرفتم و هرچه ورق زدم
چيزى نبود غير حجابى پس حجاب(22)
تا اينكه با عارف كامل آيت اللّه شاه آبادى آشنا شد.
دست من گير از اين خرقه سالوس رهان
كه در اين خرقه بجز جايگه جاهل نيست(23)
با اصرار امام خمينى، آيت اللّه شاه آبادى او را پذيرفت.
الا يا ايها الساقى زمى پرساز جامم را
كه از جانم فرو ريزد هواى ننگ و نامم را
از آن مىريز در جامم كه جانم را فنا سازد
برون سازد زهستى هسته نيرنگ و دامم را
از آن مىده كه جانم را زقيد خود رها سازد
به خود گيرد زمامم را فرو ريزد مقامم را(24)
رابطه بين شاه آبادى و امام خمينى، رابطه استاد و شاگردى صرف نبود، بلكه رابطهشان مراد و مريدى بود، عشق دو طرفه نسبت به هم داشتند كه آيت اللّه شاه آبادى در هر شرايطى امام را به حضور مىپذيرفت(25) و امام خمينى چنان به او عشق مىورزيد كه بعد از نامش روحى له الفداء بكار مىبرد،(26) و كلاسشان، كلاس تعليم و تعلم متعارف نبود، بلكه جنبه اشراقى داشت، عرفان عملى همراه با استاد بود.
كاش روزى بسر كوى تو ام منزل بود
كه در آن شادى و اندوه مراد دل بود
تا اينكه رسيد به:
چون به عشق آمدم از حوزه عرفان ديدم
آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود(27)
امام خمينى حوزه عرفان را صوفيانه طى نكردند، بلكه تمام علوم آموختهاش را به خدمت گرفت، شريعت و طريقت و حقيقت را كه در طول تاريخ جدا از هم مطرح شده بود را يكجا جمع نمود، او وصال سالك را در با هم بودن اين سه مىدانست و خودشان در اوج وصال، شديداً به آداب و ظواهر شريعت پايبند بوده(28) و به قله سعادت انسانيت يعنى جامعيت براى ظهور صوراسماء الهيه و محلى براى تجلى اسماء الهى شد و خليفة اللهى گرديد كه خداوند فرمود: «انى جاعل فى الارض خليفة».(29)
اين آئينه تمام نماى انسان كامل، در اوج وصال به ملائك تناز زير پايش مىگويد:
قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كنند
قصه علّم الاسما به زبان است هنوز(30)
اين واصل حقيقت با دامن دامن عطر وصال به ميان خلق برگشت كه تاريخ با آن سنگينىاش را تكان داد. ب: ادبيات خدامحورى امام خمينى در دوران مبارزات (انقلاب)
امام خمينى در سال 1341 دست به سفر من الحق الى الخلق بالحق زد و خود آن ايام را چنين ترسيم مىكند: سال 41 سال شروع انقلاب اسلامى و مبارزه روحانيت اصيل در مرگ آباد تحجر و تقدس مآبى چه ظلمها بر عدّهاى روحانى پاكباخته رفت، چه نالههاى دردمندانه كردند و چه خون دلها خوردند.(31)
امام خمينى، زمانى بين خلق برگشت كه متدينين به اميد حفظ دين و سياسيون به اميد رسيدن به دنيا، بين دين و سياست خط حايل ممتدى كشيده بودند كه هيچ كس حق عبور از آن را نداشت، و اگر كسى تفكر عبور از آن را مىكرد، دو گروه پايمالش مىكردند.
در اين جوّ امام خمينى به روحانيون نوشت: هان اى روحانيون اسلامى، اى علماى ربانى، اى دانشمندان ديندار، اى گويندگان آيين دوست، اى دينداران خداخواه، اى خداخواهان حق پرست، اى حق پرستان شرافتمند، اى شرافتمندان وطن خواه، اى وطن خواهان با ناموس، موعظت خداى جهان را بخوانيد و يگانه راه اصلاحى را كه پيشنهاد فرمود بپذيريد و ترك نفعهاى شخصى كرده تا به همه سعادتهاى دو جهان نايل شويد و با زندگانى شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شويد، إن للّه فى ايام دهركم نفحات ألافتعر ضوالها.(32)
و هنگامى كه رژيم پهلوى دست به حبس و اعدام انقلابيون زد، امام خمينى براى انقلابيون نوشت: شما روحانيون حقايق را به مردم بگوييد كه چه نقشهاى بر عليه اسلام و استقلال مملكت دارند، تا مردم صفوف خود را فشردهتر كنند، مردم زندهاى باشند در برابر حوادثى كه پيش مىآيد، استقامت داشته باشيد و از آنهايى كه خداوند فرمود: إن الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة ألّاتخافوا و لاتحزنوا وابشروا بالجنة التى كنتم توعدون؛خداوند ملائكه را بر شما فرو مىفرستد و قلبتان را آرامش مىبخشد كه از كشته شدن و اعدام شدن نگران نشويد، جايگاه ابدى شما بهشت عدن است كه خداوند به متقين وعده داده است.(33)
فقر، فخر است اگر فارغ از عالم باشد
آنكه از خويش گذر كرد، چهاش غم باشد؟(34)
اين نوشتار امام خمينى براى خلق اثر ادبى نيست، بلكه براى حقايق دستورات الهى در جامعه بشرى است و از سرسوز و ايمان راسخ و اعتقاد قلبى اوست، چنان ايمانى كه در جواب شهيد سعيدى كه گفته بود، بنظرم از اين به بعد شما در مبارزاتتان ياران كمترى خواهيد داشت، فرمود: آقاى سعيدى چه مىگويد؟! به خدا قسم اگر تمام جن و انس پشت به پشت هم بدهند و در مقابل من بايستند من چون اين راه را حق يافتم از پاى نخواهم نشست.(35)
امام خمينى چنان غرق در ايمان شده بود كه مبدل به اسلام مجسم شد، و شهيد سيد محمد باقر صدر مىگفت: در خمينى ذوب شويد چنانكه او در اسلام ذوب شده است.(36)
امام خمينى غرق در خدا بود و لذا همه چيز براى او عادى بود، حتى شهادت پسرش آقا مصطفى، كه گفت: اينطور قضايا خيلى مهم نيست، پيش مىآيد. براى همه مردم پيش مىآيد، خداوند تبارك و تعالى الطافى دارد ظاهر و الطاف خفيه، ما از الطاف خفيهاى كه خداوند نسبت به عبادش دارد و انّه لطيف على عباده، اطلاع نداريم كه جزع و فزع مىكنيم والا در اينطور چيزهايى كه جزئى است و مهم نيست اينقدر بىطاقت نبوديم، مىفهميديم كه يك مصالحى در كار است، يك الطافى در كار است، يك تربيتهايى در كار است.(37)
غم مخور ايام هجران رو به پايان مىرود
اين خمارى از سرما مىگساران مىرود
پرده را از روى ماه خويش بالا مىزند
غمزه را سر مىدهد غم از دل و جان مىرود
بلبل اندر شاخسار گل هويدا مىشود
زاغ با صد شرمسارى از گلستان مىرود
محفل از نور رخ او نور افشان مىشود
هرچه غير ذكر يار از ياد رندان مىرود
ابرها از نور خورشيد رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان مىرود
وعده ديدار نزديك است ياران مژده باد
روز وصلش مىرسد ايام هجران مىرود(38) ج: ادبيات خدامحورى امام خمينى در دوران حاكميت
در زمانى كه زهد، گريز كامل از دنيا و توجه محض به آخرت تعبير مىشد و حكومت گريز كامل از آخرت و توجه محض به دنيا بود، بدترين افراد در رأس هرم حكومت قرار داشتند و از پستترين جنايات باكى نداشتند و بهترينهاى جامعه در كنج دير و صومعه، خانقا و كليسا و مسجد عزلت گزيده بودند، امام خمينى با افكار روشن و والاى خود، تار و پود زهد مذموم و منفى را از هم گسست و بدآموزيهاى زهد صوفيانه را كنار زد و اوج زهد و تقوا و پارسايى و توجه كامل به آخرت، توجه به دنيا را براى پياده كردن حكومت حق و اجراى عدالت ضرورى دانست و خود به اين امر اقدام نمود و حكومت تشكيل داد.
جمهورى ما نشانگر اسلام است
افكار پليد فتنه جويان خام است(39)
و زمانى كه رأس هرم حكومت قرار داشت و تكيهگاه همه مسئولين نظام بود، در آن كوران مسائل حكومتى كه همه را غرق كرده بود، امام خمينى سوز عشقى مىسرود كه انسان خيال مىكند او در وسط گلستان نشسته و فارغ از همه هياهوى سياسى و اجتماعى و مسائل زندگى است و كارى جز سرودن شعر ندارد.
فرهادم و سوز عشق شيرين دارم
اميد لقاء يار ديرين دارم
طاقت زكفم رفت و ندانم چه كنم
يادش همه شب در دل غمگين دارم(40)
همين امام، هنگامى كه رزمندگان در جبهه جنگ دست به عملياتى مىزدند و مارش عمليات از راديو پخش مىشد، دل هر كس در پشت جبهه به سختى مىتپيد و نشاط و شادى در چهره رزمندگان خسته با بدنهاى خونين، بخاطر فتح موج مىزد، به خدايش مىگفت: بارالها! جوانان رزمنده ايران فتح را از تو مىدانند و به قدرت خويش مغرور نيستند، و اگر غرور و سرافرازى هست براى آن است كه مورد عنايت و حمايت ذات مقدس تو هستند، تو طمأنينه و سكينه را در دل آنان نازل فرمودى و رعب و وحشت را در قلوب دشمنان آنانكه دشمنان اسلامند انداختى، خداوندا هرچه هست از توست.
و همچنين خطاب به رزمندگان مىنوشت: همه بايد بدانيم كه تمام امور و از آن جمله فتح و نصر بدست خداوند متعال است، «و ما النصر إلّا من عند اللّه العزيز الحكيم».(41)
اى دوست هرآنچه هست نور رخ توست
فرياد رس دل نظر فرّخ توست(42)
و در توصيف جان باختگان عمليات مىگفت: از شهدا كه نمىشود چيزى گفت؛ شهدا شمع محفل دوستانند، شهدا در قهقهه مستانهشان و در شادى وصالشان «عند ربهم يرزقون»اند؛ و از نفوس مطمئنهاى هستند كه مورد خطاب «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» پروردگارند، اينجا صحبت عشق است و عشق، و قلم در ترسيمش برخود مىشكافد.(43)
باده از دست لطيف تو در اين فصل بهار
جان فزايد كه در اين فصل بهار آمدهام
مطرب عشق كجا رفت در اين فصل طرب
كه به عشق و طربش بادهگسار آمدهام
در ميخانه گشائيد كه در مسلخ عشق
به هواى رخ آن لاله عذار آمدهام(44) امام خمينى در همه جا و همه حال با يار بود و رخ يار مىخواست:
آيد آن روز كه من هجرت از اين خانه كنم
از جهان پرزده در شاخ عدم لانه كنم؟(45)
و همه چيز را براى يار مىخواست:
دردخواهم دوا نمىخواهم
غصّه خواهم نوا نمىخواهم
عاشقم، عاشقم مريض توأم
زين مرض من شفا نمىخواهم(46)
آنگاه كه همه دعاى شفاء مىخواندند، او دعاى پرواز مىخواند:
فرّخ آن روز كه از اين قفس آزاد شوم
از غم دورى دلدار رهم، شاد شوم
سرنهم بر قدم دوست به خلوتگه عشق
لب نهم بر لب شيرين تو فرهاد شوم(47)
امام خمينى شادمانه پركشيد و ما، در دريايىغم، آخرين كلمات پراميدش را خوانديدم: با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوى جايگاه ابدى سفر مىكنم.(48)
او چه زيبا آرامش و آسايش و اطمينان را در سراسر حيات خويش سارى ساخت و قطران آن را در جامعه جارى نموده تا بشريت در اجتماعى عالى به سوى مرتبه اعلاى الهى حركت كند.
خمينى در خم ابرويش جام پر ز مىداشت، افسوس كه قد عصر ما به آن بلندى نبود كه لبىتر كند.
ساقى بريز باده در ساغر حريفان
ما طعم باده عشق از دست او چشيديم(49) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1- امام خمينى سيد روح اللّه، ديوان امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، بيست و سوم 1378، ص 271. 2- همان، ص 253. 3- همان، ص 285. 4- سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى دانشگاهها، مجموعه مقالههاى سمينار بررسى ادبيات انقلاب اسلامى، تهران، سمت اول، 1373، ص 3. 5- همان، ص 77 – 71. 6- انوارى، ديوان انوارى، با مقدمه سعيد نفيسى، تهران، نگاه، اول 1376، ص 80. 7- انورى ابيوردى، ديوان اشعار. 8- دهخدا، على اكبر، ديوان. 9- قزوينى ناهج، هيچنامه. 10- سوره بقره، آيه 142، وجعلناكم امة وسطا. 11- ديوان امام، ص 186. 12- همان، ص 42. 13- همان، ص 301. 14- همان، ص 262. 15- همان، ص 108. 16- همان، ص 187. 17- همان، ص 104. 18- امام خمينى سيد روح اللّه، صحيفه امام، ج 20، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، دوم 1379، ص 165. 19- ديوان امام، ص 44. 20- صحيفه امام، ج 20، ص 165. 21- ديوان امام، ص 51. 22- همان، ص 48. 23- همان، ص 67. 24- همان، ص 40. 25- ستوده اميررضا، پابه پاى آفتاب، ج 4، تهران، پنجره، ويرايش دوم، ص 259 – 240. 26- امام خمينى سيد روح اللّه، شرح چهل حديث، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، اول 1371، ص 20. 27- ديوان امام، ص 104. 28- مجموعه مقالههاى سمينار بررسى ادبيات انقلاب، ص 330 – 328. 29- سوره بقره، آيه 30. 30- ديوان امام، ص 127. 31- صحيفه امام، ج 21، ص 240. 32- همان، ج 1، ص 23 و 22. 33- همان، ص 162. 34- ديوان امام، ص 86. 35- پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 235. 36- حسين حائرى سيد كاظم، زندگى و افكار شهيد صدر، ترجمه طارمى حسن، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، اول 1375، ص 155. 37- صحيفه امام، ج 3، ص 234. 38- ديوان امام، ص 111. 39- همان، ص 195. 40- همان، ص 221. 41- صحيفه امام، ج 16، ص 155. 42- ديوان امام، ص 196. 43- صحيفه امام، ج 21، ص 147. 44- ديوان امام، ص 137. 45- همان، ص 158. 46- همان، ص 160. 47- همان، ص 159. 48- صحيفه امام، ج 21، ص 450. 49- ديوان امام، ص 164.
امام خمينى و دفاع از ارزشهاى اسلامى
ميراث معصومين
در قرآن مىخوانيم: «الّذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونه ولايخشون احداً الّا اللّه و كفى باللّه حسيباً(1) كسانى كه رسالتهاى الهى را به مردم مىرسانند و تنها از او بيم دارند و از هيچ كسى جز حق تعالى واهمهاى به دل راه نمىدهند و همين بس كه خداوند، حسابگر (و پاداش دهنده اعمالشان) مىباشد.»
اين كلام آسمانى به يكى از مهمترينهاى برنامههاى فرستادگان الهى اشاره دارد و تأكيد مىنمايد افرادى كه مىخواهند چنين وظيفهاى را بر عهده گيرند در اين مسير از كسى وحشتى ندارند زيرا در راه خدا بايد قاطعانه پيش رفت و بايد بى اعتنا به جوّ سازىهاى عوام، توطئههاى فاسدان، مفسدان،زورگويان و عوامل استكبار، برنامههاى خويش را پىگيرند. اين آيه دليل آشكارى است براى اين كه شرط اساسى براى پيشرفت در مسايل ارزشى و فرهنگى اخلاص و عدم وحشت از هر چيزى است، كسانى كه چنين رسالت سنگينى را پذيرا شدهاند هيچ عاملى بر تصميم و اراده و برنامه آنان اثر نمىگذارد.
اصولاً كار بزرگان دين و وارثان راستين انبياء اين است كه راه را براى اصلاح جامعه، رشد و آگاهى افراد و سوق دادن انسانها به سوى ايمان و پارسايى هموار سازند و جهت عملى ساختن اين برنامهها آفتها و موانع را از ميان برمىدارند، قاطعانه پيش مىروند، سخنان غير منطقى، سست و بىاساس بدگويان و مخالفان، تأثيرى در راهى كه آنان برگزيدهاند ندارد. چرا كه اين شخصيتها طالب حقاند و متوجه اين واقعيتاند كه بايد رضايت پروردگار را بدست آورند نه رضايت دستهها، گروهها، جمعيتها، احزاب و مانند آنها را.
در حديث مشهورى آمده است: «انّ العلماء ورثة الانبياء؛(2) دانشمندان وارثان پيامبرانند.»
ارث پيامبران چيزى جز هدايت، تعليم، پايدارى، احياى نفوس، ارشاد و تصحيح مسير بشريت نمىباشد. عالمانى كه وارثان فرستادگان آسمانى هستند در تعهدات و تكاليف انسانى و اجتماعى و دينى پيامبر، وارث اويند و بايد جاى خالى پيامبر را در ميان جوامع بشرى پركنند عالمى مىتواند حركت سترگ انبياء را استمرار ببخشد كه چون حضرت ابراهيم(ع) تبر ايمان و خرد را بر دوش گيرد و بتهاى خوديت، خرافه و جهالت را درهم بكوبد، به مثابه حضرت موسى(ع) براى سرنگونى جبّاران، در هر چهرهاى كه باشند، لحظهاى از پاى نايستد و چون نبى اكرم(ص) و پيامبر اعظم حضرت ختمى مرتبت با خلقى عالى و معنويتى فوق العاده، و قداستى شگفت انگيز، مروّج فضايل و مكارم باشد كه خود در عرصه انديشه و عمل به آنها التزام دارد و به بهترين نحو آنها را در زندگى فردى و اجتماعى خويش پياده كرده است و نيز همچون اميرمؤمنان(ع) و جانشينان بر حق او، به بيان احكام و معارف الهى در فرصتهاى مقتضى بپردازد و سنت پيامبر، حضرت محمد(ص) را زنده نگاه دارد و فرهنگ سياسى جامعه را شجاعانه اصلاح كند. براى گسترش حقايق اسلامى و دفاع از حريم ديانت، جلوگيرى از تحريفها و بدعتها، به پرورش شاگردانى پرمايه، دانشور و مؤمن اهتمام ورزد. جبهه حق را رهبرى كند و در هر شرايطى يارى آنان را فراموش نكند. و ستيز با كفر و نفاق وظيفه اصليش باشد و اين كه در حديثى تصريح گرديده كه: «الفقها امناء الرُسُل(3)؛ دانشوران امانت داران فرستادگان خدايند.» امانت همان محتواى رسالت است كه دانشمند مسلمان بايد در نشر و تبليغ آن بكوشد و به هنگام حضور موانع، براى رفع آنها قيام كند. او بايد خارها و علفهاى هرزى را كه اجازه نمىدهند در سرزمين نفوس بشرى گلهاى فضيلت و عدالت كاشته شود و برويد، كنار زند. حضرت على(ع) مسؤوليتهاى اجتماعى را تنها متوجه حكّام و اميران نمىدانند و مىفرمايند: «و ما اخذ اللّه على العلماء الّا يقاروا على كظة ظالم و لاسغب مظلوم؛(4) و قرارى كه خدا با دانشمندان دارد كه با ظالمان قرار نداشته باشند و بر سيرى آنان و گرسنگى مظلوم تاب نياورند.»
قرآن اصرار دارد كه بايد در برابر كفر و عناد بسيج گرديد و نيروها را مهيا ساخت: «و اعدّوا لهم مااستطعتم من قوة»(5) در طريق نشر فرهنگ قرآن و عترت و استقرار موازين الهى، برخى شرايط پيش مىآيد كه انسان تصوّر مىنمايد براى پشت سرنهادن موانع و صعوبتها، با پيروان اديان و فرق ديگر آن چنان بايد كنار بيايد كه زمينههاى خشنودى و رضايت آنان را فراهم سازد. اما واقعيت مسلّم و محتوم اين است كه قرآن آن را مطرح مىنمايد: يعنى به تعبير كلام وحى دشمنان و مخالفان موقعى رضايت خود را اعلام مىدارند كه مؤمنين از ايمان، تقوا و دستورات قرآنى و سنّت نبوى دست بردارند. بر اين اساس پيروى از خواستههاى استكبار، ليبراليسم، پلوراليسم و هر تفكر ضد الهى، با فرهنگ قرآن، تباينى آشكار دارد: «ولن ترضى عنك اليهود ولا النصارى حتّى تتّبع ملّتهم قل انّ هدى اللّه هو الهدى و لئن اتبعت اهواهم بعد الّذى جاءك من العلم مالك من اللّه من ولىّ ولانصير(6)؛ در جاى ديگر قرآن از اين كه مؤمنان، افرادى جز اهل خودشان را به عنوان محرم اسرار بگيرند نهى كرده است: «يا ايّها الّذين آمنوا لاتتّخذوا بطانةً من دونكم لايألونكم خبالاً ودّوا ما عنتم قد بدت البغضاء من افواهم و ما تخفى صدورهم أكبر قد بيّنا لكم الآيات ان كنتم تعقلون(7)؛ البته استقامت در راه حق نياز به يقين، ايمان و توكل دارد و از كمى همراهان نبايد واهمه داشت چنانچه حضرت على(ع) فرمودهاند: «لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقلّة اهله».(8) مقاومتى فراگير
حضرت امام خمينى(ره) خورشيد درخشان قيام در سپهر تشيع بود كه آيات نجات وحيات را بر صحيفه سرخ فجر نگاشت. سمند انقلابش سرادق كفر، نفاق و الحاد را سرنگون ساخت و انسانهاى مشتاق حق و تشنه فضيلت را از تيرگى و تباهى رهانيد و به سرزمين عزت و سربلندى رسانيد و كوشيد آيه شريفه: «اللّه ولىّ الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور»(9) را تحقق عينى و عملى ببخشد.
امام در خصوص ارزشهاى مقدس و ولاى دينى، باورهاى مذهبى و رعايت حريم الهى به حق و به جدّ غيرت فوق العادهاى داشت و كوشيد با بيانات، موضعگيرىها و رفتارهاى خويش دفاع از ديانت را در بين امّت مسلمان به عنوان سنتى پسنديده، جارى و سارى نمايد.
امام كوچكترين سستى و مسامحه در روحيه مسلمين را برنمىتابيد زيرا اعتقاد داشت، چنين عارضهاى حريم ديانت را مورد خدشه قرار مىدهد،صبغه مذهبى را كمرنگ كرده و در صورت استمرار، تسامح و سستى در جامعه اسلامى ملّتى را كه با سلاح ايمان به نبرد با اهريمنان پرداخته و از دژهاى استوار معنويت صيانت مىكند، چنان دچار آفت مىنمايد كه اگر خصم در روز روشن به سرزمين ايمان و پارسايى يورش آورد، مسلمين خم به ابرو نياورند و رگ غيرتشان كه با شعارهاى دروغين مداهنه و تساهل تخدير شده به جوش نيايد و بدين گونه زمينههاى هجوم همه جانبه استكبار و نفاق مدرن به مرزهاى اعتقادى فراهم گردد.
امام در فراز پيامى به مناسبت نوروز سال 1359 مىفرمايند: «ما بايد حسابمان را با قدرتها و ابرقدرتها يكسره كنيم و به آنها نشان دهيم كه با تمام گرفتارىهاى مشقت بارى كه داريم، با جهان برخوردى مكتبى مىنمائيم برادران عزيزم كه چشم اميد من به شماست، با يك دست قرآن و با دست ديگر سلاح را برگيريد و چنان از حيثيت و شرافت خود دفاع كنيد كه قدرت تفكر عليه خود را از آنان سلب نمائيد.»(10)
امام به پيروى از برگزيده پيامبران، حضرت رسول اكرم(ص) و در تداوم بخشيدن به شيوههاى رشد دهنده ائمه هدى(ع) در هيچ شرايطى اجازه نمىداد گروهى با ادعاهاى دروغين، آزادى، مردم و ملت، حقايق دينى و معارف معنوى قرآن و عترت را مورد يورش قرار دهند و عقايد آحاد جامعه را نسبت به باورها و موازين شرعى با ترديد و تشويش بياميزند و با شبهههاى ويران گر توأم سازند امام از موضع غيرت مذهبى مبارزه با استبداد و استكبار را در رأس برنامههاى خود قرار داد و اصول و قواعد ستيزش از سنت نبوى و سيره امامان الهام گرفته شده بود و اين همه تلاش همه جانبه سياسى توسط آن رهبر عاليقدر يك نبرد صرف براى درهم كوبيدن خصم به عنوان دشمنى مزاحم جامعه نبود بلكه وظيفهاى الهى و تكليف شرعى به شمار مىرفت و اهداف والاى آن بر طرف كردن موانع و مزاحمتها و آفتها، براى رشد و تعالى جامعه بود.
امام در مصاحبه با نشريه ديلى تلگراف در تاريخ 15 آذرماه سال 1357 تذكر دادهاند: «من هرگز حتى براى يك لحظه هم موضع خود را تغيير نمىدهم، اين تكليف الهى است و در صورت سكوت، مسؤول خواهم بود.»(11)
شكست و پيروزى ظاهرى در روح آن عبدصالح خداوند هيچ حرمان يا غرورى ايجاد نمىنمود و اين روند خالصانه يك قاطعيت بىنظيرى را در عمق وجود امام بوجود آورد كه بر اساس آن در اين راه هيچ گونه سازش و مماشاتى را از خود بروز نداد، همچنين آن روح قدسى به افسانه كذب و موهوم جدايى دين از سياست كه از سوى عوامل استبداد و ملىگرايان و غرب زدهها، تبليغ و ترويج مىگرديد، خاتمه داد و مبارزات سياسى را كه قبلاً به رهبرى علماى شيعه انجام گرفته ولى به پيروزى نرسيده بود، به كمال رسانيد.(12) به اين بيانات عنايت نمائيد:
«آيا) خمينى مىتواند با ظلم تفاهم كند؟…خمينى در حبس هم كه بود، مجد اسلام را حفظ مىكرد. (آيا) مىتواند حفظ نكند؟ اسلامى را كه پيغمبر اسلام اين قدر زحمتش را كشيده است، ائمه هدى اين قدر خون دل برايش خوردهاند، علماى اسلام اين قدر زحمتش را كشيدهاند…من از آن آدمها نيستم كه اگر يك حكمى كردم بنشينم چُرت بزنم. من دنبالش راه مىافتم. اگر خداى نخواسته يك وقتى ديدم كه مصلحت اسلامى اقتضا مىكند كه حرفى بزنم، مىزنم و دنبالش راه مىافتم و بحمداللّه تعالى از هيچ چيز نمىترسم. واللّه تا حالا نترسيدهام. آن روز هم كه مرا مىبردند، آنها مىترسيدند، من آنها را تسليت مىدادم كه نترسيد.»(13) و در پاسخ به نامه علما و حجج اسلام يزد امام اين گونه مىنويسد: «من مصمم هستم كه از پاى ننشينم تا دستگاه فاسد را به جاى خودشان بنشانم و يا در پيشگاه مقدّس حق تعالى با عذر وفود كنم.»(14)
بيانات آن بزرگوار فرياد راستين انسانهاى صالح و محرومى بود كه از اعماق دلشان بر مىآمد و بر ژرفاى جان آدميان مىنشست و مردم پيرو اين عواطف مقدس در طول انقلاب اسلامى به عرصه مبارزه و فداكارى گام نهادند و شهادتطلبى را بالاترين فيض و عالىترين مقصد تلقى كردند.
امام در پيامى به مناسبت هفده شهريور فرمودهاند: «ملّت ما اكنون به شهادت و فداكارى خو گرفته است و از هيچ دشمن و هيچ قدرتى و هيچ توطئهاى هراس ندارد… ملتى كه شهادت براى او سعادت است پيروز است ملّتى كه خود همه چيز خود را براى اسلام مىخواهد پيروزمند است.»(15)
حركت كوبنده و سخنان چون توفان امام نه تنها كاخ استبداد شاهنشاهى را در هم كوبيد بلكه بى اثر بودن احزاب و تشكلهاى سياسى را كه داعيه حمايت از ملّت را داشتند، به اثبات رسانيد، امام به عنوان شخصيتى وارسته طى ستيز براى محو استبداد و خنثى كردن نقشههاى استكبار يك دگرگونى در روابط اجتماعى پديد آورد، از پس اين حركت فرهنگى و سياسى امام حضور ديانت در ميدان سياست امرى متعارف تلقى گرديد و تفكر الحادى و التقاطى كه بر فضاهاى دانشگاهى و مراكز آموزشى حاكم بود، به تدريج جاى خود را به باورهاى اعتقادى و انديشههاى مذهبى داد و بر تعداد دانشجويان متدين و دلسوز به نسبت مسايل مذهبى افزوده شد و مبارزانى از اين اقشار در پيروزى انقلاب اسلامى نقش اساسى را عهدهدار گشتند.
دست خطى با تاريخ 11 جمادى الاول سال 1363 ه.ق از امام به يادگار مانده كه در يادنامه مرحوم سيد على وزيرى آمده است. در اين سند ايشان به لزوم يك حركت الهى در جهت مصون نگاه داشتن جامعه از مفاسد و ابتذالهاى موجود مىپردازد و ضمن ملامت شيوه سكوت و بىتفاوتى، تمام افراد خصوصاً عالمان دينى را به قيام اسلامى فرا مىخواند و هشدار مىدهد كه سكون و جمود، سلطه همه جانبه فساد ياغيان را به دنبال مىآورد: «اگر مجال را از دست بدهيد و قيام براى خدا نكنيد و مراسم دينى را عودت ندهيد، فرداست كه مشتى هرزهگرد شهوتران بر شما چيره شوند و تمام آيين و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود كنند…»(16)
اما بر اين حقيقت اصرار مىورزند كه اگر مسلمانان بر جاى خود بنشينند، طعمه ديگران مىشوند آنان بايد بدانند كه مقصد اصلى اعتلاى اعتقادات و معارف ناب قرآنى است و بايد در اين راه استقامت ورزيد و مشكلات و ناگوارىها را به جان و دل خريد و از هيچ عاملى كه مزاحم و مانع اين راه است نبايد هراس داشت. هدف اصلى در اسلام والاتر و برتر از زندگى دنيوى و تعفنهاى ننگين و ذلّتآور آن است و ما نبايد به بهانه اين كه زندگيمان مورد مخاطره و تهديد قرار مىگيرد و از ميزان آسايش و رفاهمان كاسته مىگردد در مقابل حيلههاى اجانب و نقشههاى استكبار، خاموش باشيم و بعد توصيه مىفرمايند در راستاى حفظ بقا، گسترش و تعميق فرهنگ اسلامى، بايد امت اسلامى در حد توان مجهز و آماده باشند تا دشمن نتواند به آنان يورش ببرد.(17) رحمت و قاطعيت
از ديدگاه امام حتى مبارزه با عوامل فتنه و فساد وجههاى رحمانى دارد و در مشى انبياء و اولياء حتى خنثى كردن توطئههاى طمعكاران كينه ورز جنبه رحمت به خود مىگيرد و در واقع نبرد بر عليه اهل طغيان و نفاق، از بين بردن علفهاى هرز و آفتهاى مهلكى است كه رشد و اعتلاى جامعه را دچار نقصان مىسازد و اگر به بهانه تكثرگرايى، ملى گرايى و آزادى نوع غربى افرادى را رها كنند، بديهى است آنان به بوستان معطر معنويت مردم يورش مىبرند و طبعاً چنين تهاجمى اختناقى خطرناك و استبدادى فكرى و روحى را براى اهل ديانت بوجود مىآورد كه خود اصل حيثيت انسانى را نقض مىنمايد چرا كه اهل تقوا و مؤمنان اقشارى از جامعه هستند كه در جستجوى فضاى سالم و آرام بخش مىباشند تا در پرتو آن با اطمينان و امنيت كامل به امور عبادى، رويش فضايل و مكارم در وجود خويش بپردازند و نيز نسل شايستهاى را تربيت كنند كه مشتاق معنويت و معارف الهى باشند و چنين تلاشى شرايط عارى از هرگونه آشفتگى و هراس را مىطلبد. نبردهاى حضرت رسول اكرم(ص) نه تنها با رحمة للعاللمين منافاتى ندارد بلكه مؤيّد و موكّد آن هم مىباشد. چنانچه امام خمينى (ره) فرمودهاند: «…جنگهاى پيامبر رحمت بوده است، بر عالم و رحمت بوده است حتى بر كفارى كه با آنها جنگ مىكرده است. رحمت بر عالم است براى اين كه فتنه در عالم اگر نباشد، همه عالم در آسايش اند اگر چنانچه آنهايى كه مستكبر هستند با جنگ سرجاى خودشان بنشينند اين رحمت است بر آن امّتى كه آن مستكبر بر او غلبه كرده است. بر خود مستكبر رحمت است براى اين كه اساس عذاب الهى بر اعمال ماست…»(18) اصولاً امام عقيده دارند اسلام دين خشن و سختى نمىباشد بلكه برخى قوانين قاطع اين آيين براى صيانت از ارزشها و حفظ جامعه از گزند گرفتارىهاى گوناگون است: «…اين مثل اين است كه يك طبيبى كارد را برداشته و شكم را پاره مىكند و غده سرطانى را بيرون آورد، بگوئيد كه اين دارد خشونت مىكند، اين رحمت است يا خشونت؟… اين جامعه مثل يك انسان مىماند… يك نفر آدمى مىخواهد مملكت را فاسد بكند…و قابل اصلاح نيست… بايد براى تهذيب جامعه اين غده سرطانى را از جامعه دور كرد. يك حدّ از حدود الهى وقتى كه واقع بشود يك جامعه اصلاح مىشود…»(19) البته اسلام ضمن آن كه حاميان خود را به مبارزهاى مستمر با كفّار و مشركان فرا مىخواند مسلمين را به همزيستى م
سالمتآميز با ملتهاى ديگر كه آيينى غير از اسلام دارند، دعوت مىكند و حتى توصيه شده كه در برخورد با پيروان مذاهب ديگر، خوشخويى و رفتار پسنديده، فراموش نشود امّا بايد مراقب بود كه هنگام اين رابطه و صميميّتها، حيلهها و مكايد آنان بر مسلمين تأثير نگذارد. امام با الهام از مضامين قرآنى جامعه اسلامى را به مقابله با هرگونه تهاجمى مهيّا مىكند و خواهان آن است كه ستيزهجويى با قدرت طلبان و دين ستيزان، در روح مسلمين با تمام اقتدار و عزّت زنده بماند و به مصداق ولن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلا»(20) خاطر نشان نمودهاند: «…نكته مهمى كه همه ما بايد به آن توجه كنيم و آن را اصل و اساس سياست خود با بيگانگان قرار دهيم اين است كه دشمنان ما و جهان خواران تا كى و تا كجا ما را تحمّل مىكنند و تا چه مرزى استقلال و آزادى ما را قبول دارند و به يقين آنان مرزى جز عدول از همه هويتها و ارزشهاى معنوى و الهيمان نمىشناسند، ما چه بخواهيم و چه نخواهيم صهيونيستها و آمريكاو…در تعقيبمان خواهند بود تا هويت دينى و شرافت مكتبىمان را لكه دار نمايند.»(21) در يكى از روزهاى سال 1363 ه.ش امام به مهمانان خارجى تذكر دادند، براى مردم توضيح دهيد: «اشداء على الكفار رحماء بينهم» يعنى چه؟ براى مردم بگوئيد كه قتال هم رحمت است و رحمت خداوند بر آنان است.(22) و ضمن آن كه سفارش مىنمايند با محبت و رأفت و ملايمت بهتر مىتوان انحرافات را از بين برد بر اين عقيدهاند كه قاطعيتها و مقاومتهاى دينى و سازش ناپذيرى در برابر خلافكاران نيز همان هدف رحمت را پى مىگيرند. عزت و عظمت معنوى
امام از همان آغاز مبارزه سياسى، رأس حكومت و اساس سلطنت شاهنشاهى را هدف قرار داد، در صورتى كه ديگران در كنار حكومت شاه، امور ديگر را آماج ستيزهاى خود قرار مىدادند و حتى برخى خواص به امام توصيه مىنمودند تا از مواضع استوار خود، كوتاه بيايد و اين شيوه از مجاهدات امام يادآور روش مبارزه امام حسين(ع) است كه چون از مدينه حركت كردند فرمودند: «انا للّه و انّا اليه راجعون و على الاسلامالسلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد»(23) و بدين گونه خطر حاكم فاسد را گوشزد كردند و در پاىبندى به اصول به گونهاى بودند كه فرمودند: واللّه لولم يكن ملجأ ولاماوى لما بايعت يزيد بن معاويه؛ از زمان امتناع امام حسين(ع) از بيعت با يزيد و هجرت به سوى مكّه تا عزيمت به عراق بسيارى از خواص به حضرت پيشنهاد تغيير مسير و يا انحراف را دادند ولى امام بر ادامه مسير و پىگيرى هدف و بيان انگيزه عالى خود از قيام تأكيد نمودند.(24)
سياست حضرت على(ع) در بيرون راندن دشمن اصلى يعنى معاويه نيز چنين بود. براى آن حضرت، كمى قوا و زيادى قشون دشمن مطرح نبود و در هيچ شرايطى اجازه نمىداد ارزشهاى الهى و اصول مسلّم قرآنى و سنت نبوى كمرنگ گردد و دشمن در اجراى نقشههاى شوم خود گستاخ گردد. امام خمينى نيز پيرو راستين آن امام همام بود كه فرياد زد: «هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران، به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا و امت محمد(ص) و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره گر صحنههاى ذلّت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خويش را براى اداى واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نمودهام و در انتظار فوز عظيم شهادتم. قدرتها و ابرقدرتها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خمينى يكّه و تنها بماند، به راه خود…ادامه مىدهد و به يارى خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام، اين پابرهنگان مغضوب ديكتاتورها، خواب را از ديدگان جهانخواران و سرسپردگان كه به ستم و ظلم خويشتن اصرار مىنمايند سلب خواهد كرد.»(25) امام حضور مردم در صحنههاى گوناگون را در هر شرايطى مهمترين وظيفه آنان مىدانست و به مناسبتهاى مقتضى براى تحكيم و تعميق اين ويژگى و تقويت توان دشمن ستيزى جامعه و صيانت امّت مسلمان از ارزشهاى معنوى، نكاتى را تذكر مىداد و آفتهايى را كه امكان داشت اين روحيه را به تحليل ببرد يادآور مىگرديد و در اين خصوص مىفرمود: «…مادامى كه ملّت ايران همان قدرت اوّل را كه قدرت معنوى بود با اللّه اكبر پيش برد، مادامى كه اين حال حفظ بشود، شما بيمه هستيد، بيمه الهى هستيد. خدا نكند كه دست هايى كه الآن در كار هست مىخواهند شما را مأيوس بكنند در اين شيطنتشان پيروز شوند و شما را از آن حالى كه در آن اوّل انقلاب داشتيد منحرف كنند، آن روز، روزى است كه خداى تبارك و تعالى عنايتش را خداى نخواسته از شما برمىدارد و شما به همان حال مىافتيد، حفظ كنيد آن حالى را كه در اوّل نهضت داشتيد.»(26)
بديهى است همانگونه كه حركت اسلامى تاكنون با صلابت و عزّت تمام پيش رفت و در جهان عظمت و اقتدار آفريده همراه با تقويت روحيه تقوا، ايثار و شهادتطلبى، مىتواند به توفيق هايى دست يابد و موانع و مشكلات را پشت سر نهد. از زمانى كه امام خمينى مبارزه را آغاز كرد، تا آخر يك كلمه را بر زبان آورد و آن اسلام بود كه در اين راه محروميّتها و تنگناهاى زيادى را تحمل نمود، اصولاً حيات فردى و اجتماعى امام در پيروى از موازين دينى خلاصه مىگرديد و به همين خاطر احساس پيروزى مىنمودند و مىفرمودند: «ما به هر حال چون اوامر الهى را اطاعت مىكنيم پيروزيم حالا چه ظاهراً شكستى خورده باشيم. كشتهاى داده باشيم و چه نداده باشيم به هر حال پيروزيم.»(27)
از اهداف مهم مكتب انبياء آزاد نمودن انسانها از انواع بندهايى است كه بر جسم و جانشان تنيده است. طاغوتها عوامل اسارت بدنهايند و نفس امّاره جان آدمى را به بند مىكشد. پيامبران در گشودن اين زنجيرها، هادى و ياور بندگان خدا بودهاند و با طاغوتهاى بيرونى به مبارزه برخاستند تا مسدود كنندگان طريق توحيد را از ميان بردارند و با دعوت به تقوا و تزكيه، مردم را براى گسستن نيروهاى درونى توانمند سازند امام خمينى در اين دو عرصه اسوهاى شايسته و پيروزمند بود و در مصاف با شياطين درونى و برونى شهامتى شگفت از خود بروز داد و بر هر دو فائق آمد و همچون اجداد طاهرينش از غير خدا، نهراسيد و در سركوبى مظاهر كفر و الحاد لحظهاى ترديد به خود راه نداد. يك بار يكى از افرادى كه داعيه انقلابى بودن داشت به محضر امام آمد و از فراوانى و فرساينده بودن توطئهها شِكوِه كرد، امام به آرامى دستى بر سينهاش زد و فرمود: «تو چرا مىترسى؟! هيچ اتفاقى نمىافتد» در ماجراى اشغال لانه جاسوسى آمريكا كه برخى از ملّى گراها مخالفت مىكردند و براى عقب نشينى از گروگانگيرى دلايلى ارائه مىدادند، امام خطاب به آنان خاطرنشان ساخت: «آمريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند» البته اين گونه شهامتها و آن اقتدار و ابهت فوق العاده امام در برابر نيروهاى اهريمنى بيرونى، ريشه در آن آزادى معنوى و قدرت ملكوتى امام داشت كه از طريق پارسايى، عبادت، دعا، انس با قرآن و تزكيه به آنها دست يافته بود و اصولاً تا كسى در پيكار با درون خويش توفيق نيابد، نمىتواند در نبرد با ستم و استكبار موفق گردد و به هيچ عنوان قدرت رها كردن خود يا ديگران را از چنگال اسارتهاى سياسى – اجتماعى نخواهد داشت.(28) شكوه شكيبايى
فرهنگ تربيتى امام خمينى شاگردانى را پرورش داد، كه از حصارهاى پولادين دود و آتش عبور كردند و بر هستى غارتگران، زر، زور و تزوير حرمان هستى سوز محرومان صالح را نشان دادند و اين ويژگى عاملى شد براى اين كه جهانخواران به خود آيند. امام با عملكرد پربار خويش آيينه تمام نماى صدق، صفا و نماد ايثار و پرهيزگارى بود و به ما اين گونه فهمانيد: «انبياء يك نفر بودند لكن از باب اين كه يك آدمى بود كه از كانال عبوديت رسيده بود به مقام رسالت، همه چيزش انسانى بود.(آنان) يك جامعه از زمان خودشان (را) تا بعدها اصلاح كردند (در حالى كه) يك نفر بودند ولى يك نفرى كه جامعه را اصلاح كردند…»(29)
آرى آن روح قدسى، با رسالتى الهى، اصلاح، تربيت، تزكيه جامعه و نيز ستيز عليه بيداد را در تاريكترين دوران توحّش دنياى متمدن آغاز كرد و با اتكال به خداوند متعال و حمايت مردم دست از جان شسته، جامعه جهانى و دنياى اسلام را دگرگون ساخت و تربيتى نو بنياد نهاد كه ريشه در اسلام ناب محمّدى داشت. اسوه راستين تربيت دينى تمامى نيروها را از ورطه تباهى به قلّه فداكارى و نورانيّت رهنمون ساخت.
امام از موضع ايمانى راسخ و اعتقادى استوار در هنگام بروز خلاف و گناه دچار خشم و غضب مىگرديد و در راه اجراى احكام الهى و عزت مسلمين ملاحظه كسى را نمىكرد و همچون سلف صالح خويش غيرت فوق العادهاى در اين راه، داشت. بارها مىفرمود: وقتى عكس شاه معدوم را در برابر فلان رئيس جمهور آمريكا ديدم كه آن طور ذليلانه در مقابلش ايستاده بود، بسيار ناراحت شدم و تلخى اين منظره هنوز برايم باقى است كه (چرا بايد) حاكم يك كشور مسلمان در برابر كافرى خدا ناشناس اين طور اظهار حقارت كند؟. روزى يكى از نشريات، بعد از انقلاب اسلامى، با استفاده از هرج و مرج مطبوعاتى آن زمان به مرحوم شهيد شيخ فضل اللّه نورى اهانت كرده بود امام فرياد برآورد كه: اينها چه مىكنند؟(30)
موضعگيرى شديد ايشان نسبت به يك برنامه راديويى كه طى آن در گفتگويى، فردى الگوى خود را يك زن ژاپنى دانسته بود و طى آن نسبت به ساحت مقدّس حضرت فاطمه زهرا(س) اسائه ادب شده بود، شاهد ديگرى بر حمّيت دينى امام مىباشد. شهادت زائران خانه خدا در آن جمعه خونين توسط مأموران رژيم سعودى نيز به صورت چشمگيرى امام را آشفته ساخت و از اين فاجعه دردناك و خونين با عنوان «جهان در اين ماتم نشسته، و دل پيامبر خاتم شكسته» ياد كردند صدور فتواى مهدور الدم بودن مؤلف كتاب منفور آيات شيطانى، از جانب آن روح قدسى به دليل صيانت از مقدّسات دينى و مقابله با اهانت به وحى و رسول اكرم(ص) بود و اين كه دشمنان متنبّه شوند و در ذهن خودشان چنين امور وهن انگيزى را نپرورانند. امام همچون ابراهيم خليل(ع) تبر فرياد، خشم و روشنگرى را بر دوش خود حمل نمود و از منزل به فيضيه و از آنجا به حرم حضرت فاطمه معصومه(س) و از حرم به خيابان، با سخنرانى، پيام، اعلاميه و حركت دادن مردم به سوى ميدان مبارزه، همچنان آن را مىكوبد تا آن كه سرانجام آتش نمروديان شعلهور گرديد و امام را در انتخاب سكوت و سازش يا تحمّل دردها و آوارگىها مخيّر ساخت، ولى او راه كعبه تقرّب و سرزمين هاجر و قربانگاه اسماعيل را برگزيد، زندان مىرود، تبعيد مىشود، شهادت فرزندش را مىنگرد و پس از تحمّل مصائب فراوان، در مهد آزادى يعنى فرانسه صاحبان همه بتها را بهت زده، رسوا ساخت و سرانجام روز موعود فرا رسيد و او به ايران يعنى سرزمين مقاومت و فداكارى بازگشت.
او ايران را به عنوان كانون انتقال قدرتهاى معنوى و كانون صدور ارزشهاى راستين به جهانيان، انتخاب كرد و كوشيد جامعه را به سوى عدالت، انصاف و ديانت سوق دهد. حركت تحول، اصلاحات و سازندگى امام خمينى چنان حيرتانگيز بود كه در اندك زمانى چنان انديشهها و آرمانهاى مردم را پرورش داد كه گويا آنان در كلاسهاى سياست، دانش آموختهاند و در بردبارى و استقامت در مقابل مصائب و مشكلات از پولاد آبديدهتر شدهاند. كورباد چشمى كه نمىخواهد اين همه مجد، شكوه و عظمت را بنگرد، همانها كه از اين خورشيد فروزان، فروغ گرفتهاند و از گرماى آن تحرك يافتهاند ولى تازه از شب سياه سخن مىگويند گويى خفاشهاى شب پرست در دلشان رسوخ كرده و اينان را چنان مسخ نموده كه چون تابش و فروزندگى امام و انقلاب اسلامى را مشاهده مىكنند، از آن مىگريزند و به جاى اين كه، در پرتو چنين درخششى به اوج ملكوت و معنويت پرواز كنند و حالات روحانى خود را تقويت نمايند و با بال مكارم و معارف به جامعه و مردم خدمت كنند، در حضيض دنيا فرو غلطيدهاند و در باتلاقى كه خود پديد آوردهاند، دست و پا مىزنند. امام همان كسى است كه مىفرمايد: «در تمام عمرم جز خداوند متعال از كسى نترسيدهام» و با چنين ويژگى چنان صلابتى از خود نشان داد كه حوادث پرتلاطم روزگار و فشارهاى سياسى استكبار و تهديدهاى ابرقدرتها هيچ گونه تزلزلى در وجودش بوجود نياورد و در اقيانوس اين شخصيت هيچ موجى پديد نيامد. برخى افراد چون از شدت گرفتارىها دچار يأس مىشدند به خدمتش مىرفتند و خواستار گرهگشايى داشتند امام با آرامش باطنى و صفاى معنوى كه از ايمانشان سرچشمه مىگرفت مىفرمودند. چيز مهمى نمىباشد و با مشاهده سيماى قدسى آن روح والا، دشوارىهاى آنان چون برف ذوب شده و بر طرف مىگرديد. در خطرناكترين بحرانها و پيچيدهترين رخدادها كه بطور طبيعى غالب افراد در موجى از نگرانى و نااميدى فرو مىروند، امام به جاى ناراحتى و تشويش خاطر با نشاطى درونى بر آن وقايع و حوادث لبخند مىزد و مىفرمود چيزى نيست به همين دليل قادر نبودند، بر ديگران اثر بگذارند و افراد را اميدوار كنند و اين ويژگى روايتى را در ذهن متبادر مىكند: «انّ المؤمن ليسكن الى المؤمن كما يكسن الظمآن الى الماء البارد؛(31) فرد با ايمان به سوى مؤمن آرامش مىگيرد، چنان كه تشنه با نوشيدن آب سرد آرام مىگردد.» به صلابت كوه، به آرامش چشمه
آية اللّه اراكى خاطر نشان نموده است: خداوند يك قوه غريبى در اين مرد (امام) خلق فرموده كه همچون قوهاى كه به ايشان داده، به هيچ احدى نداده است.(32) نويسندهاى مسيحى پس از مراجعت از ايران مىگويد: خاطره من از رهبر انقلاب ايران اين بود كه تا به حال كسى را مانند وى صميمى، مطمئن و آرام نديدهام در عين حال كه مردى انقلابى و خستگىناپذير است ولى گويا جهانى از آرامش و اطمينان او را همراهى مىكند.(33) يكى از اطرافيان امام مىگويد: يك بار متوجه شديم كه گروهى از دانشجويان فرانسوى براى گوش دادن به سخنرانى مىآمدند و اين روند طى چند شب استمرار يافت برادرى به زبان فرانسه از آنان پرسيد: آيا شما از بيانات امام چيزى درك مىنمائيد و اصولاً آيا زبان فارسى را مىدانيد؟ آنها جواب دادند: خير ما متوجه نمىشويم كه چه مىفرمايند امّا وقتى اين شخصيت مشغول سخنرانى مىگردد ما به هنگام نگريستن به سيماى پرصلابتش درخودمان يك آرامش و روحانيتى احساس مىكنيم.(34)
در ماجراى يورش مزدوران بعثى به ايران كه در پى آن فرودگاهها بمباران گرديد و هزاران تانك و نفربر به همراه كثيرى از نظاميان عراقى به مرزهاى ايران يورش آوردند و هراس چون ابر تيرهاى بر همه جا سايه افكنده بود. امام به دريايى از شعلهها و احساسات منفى، آب اطمينان و بُردبارى ريخت و به آرامى فرمود: دزدى آمد و سنگى انداخت و در همين اوضاع و احوال كه همه نگران سرنوشت جنگ بودند، امام فرمودند: اين حادثه يك نعمت الهى بود.(35) در برابر حوادث شكننده و سخت امام يادآور مىگرديدند: در دنيايى كه ابرقدرتها عليه ما هستند بايد به انجام وظيفه فكر كنيم و چون بيم توطئههاى سنگين استكبار و گروهكهاى نفاق و الحاد مىرفت و در اين زمينهها بحث و تحليل مىگرديد امام در پايان لبخندى زده و مىگفتند: حدّاكثر اين است كه بيايند همين جا كه ما ايستادهايم ما را بكشند و اوج پيروزى و سعادت ما در اين لحظه است.(36)
يكى از ياران امام مىگويد در تمام حالاتى كه توفيق ديدار با امام را داشته و تقاضاى ارشاد يا درخواست تعيين تكليف، در مسايل مربوط را مىكرديم، چه قبل از پيروزى انقلاب و چه در ارتباط با مسؤوليتهاى خود بعد از انقلاب، هرگز شكست يا ناكامى را در سيماى ايشان مشاهده نكردم.(37)
از آن جا كه امام در تلاشها و مقاومتها و مبارزات خويش هدف والاتر و بالاترى داشتند و اين كوششها وسيلهاى براى رسيدن به آن مقاصد به شمار مىرفت از وقوع برخى حوادث به ظاهر سخت و ناراحت كننده تكان نمىخوردند و گويا خود را براى اين گونه رويدادها مهيا كرده بودند، در فاجعه تلخ هفتم تير سال 1360، انفجار نخست وزيرى و شهادت بزرگانى چون شهيد مطهرى، دكتر بهشتى، دكتر مفتح و شهداى محراب و برخى ياران صديق و مبارز، امام چنان بود كه گويى از قبل اين حوادث به ايشان الهام گرديده بود البته اين بدان معنا نمىباشد كه آن روح قدسى در برابر شهادت اين عزيزان و بزرگان بى تفاوت باشد بلكه عطوفت و رقت قلب امام نمونه بود ولى با آگاهى از اين حوادث خود را نمىباختند و با تسلط كامل به مسايل، رفع مشكلات را در برنامههاى خود قرار مىدادند و هرچه حادثهها شدت مىيافت اطمينان امام به هدف مقدّس فزونى مىيافت و در واقع همين مصايب بزرگ خود دليل مهمى بر اين است كه به مقصدهاى مهم نزديك شدهاند و از اين جهت شياطين كه اين نقشهها را به اجرا در مىآوردند نااميد مىشدند قرآن در اين باره مىفرمايد: و لمّا رأالمؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللّه و رسوله و صدق اللّه و رسوله و ما زادهم الّا ايماناً و تسليماً؛(38) چون مؤمنان آن گروهها را ديدند گفتند اين همان چيزى است كه خدا و فرستادهاش به ما وعده دادهاند پروردگار و رسولش راست گفتهاند و جز به ايمان و تسليمشان نيفزود. در حالى كه احزاب دشمن براى نبرد، قتل و تخريب به مدينه آمده بودند و مىخواستند كار مسلمانان را يكسره كنند. حضرت امام حسين(ع) نيز هرچه به روز عاشورا نزديكتر مىگشت قيافهاى شادابتر مىيافت همچون عاشقى كه مىخواهد به لحظات وصل برسد. تلاشهاى امام، در آغاز مبارزه و پس از پيروزى روندى يكسان و نوسان نداشت و اين خيلى مهم است كه انسانى سالها در غربت و تبعيد با هزاران مشقت و رنج بسر برد ولى هرگز اظهار ملامت و رنج نكند و مقاومتر بشود و صلابت و قاطعيت او افزايش يابد. در سال 1342 ه.ش كه امام را به تهران انتقال داده و زندانى نمودند، رئيس سازمان امنيت وقت، پاكروان، تصميم به آزادى ايشان گرفت، پيرو اين مقصد به امام عرض كرد بهتر است براى تغيير آب و هوا به جاى ديگر برويد، امام در جوابش فرموده بود: واضحتر صحبت كنيد بعد افزودند شما چهار كار مىتوانيد انجام دهيد ي
كى اين كه تبعيدم كنيد، دوم اين كه مرا بكشيد، سوم اين كه زندانم نمائيد و يا اين كه آزادم نمائيد براى من انجام هر كدام از اين موارد مساوى است ولى براى شما هر كدام از آنها ضرر دارد.(39)
امام در سال 1323 ه.ش با نگارش كتاب «كشف اسرار» به انتقاد از رژيم پهلوى پرداخت و خواهان تغييرات بنيادين در روابط و مناسبات سياسى نظام حاكم گرديد و در آن ايام سياه به حكم وظيفه دينى و روح تعهد به پا خاست و جهت بيدار نمودن امت بزرگ مسلمان از حوادث تلخى كه بر آنان مىگذشت و نقشههاى شومى كه در شرف پياده شدن بود، درس عمومى و همگانى را آغاز كرد، گام نخست مقاومتش در برابر تباهى با درس اخلاق آغاز شد كه بطور شگفت انگيزى با استقبال اقشار گوناگون مواجه گرديد و در مدّتى كوتاه به يك اجتماع بزرگ تبديل شد. اين اجتماع طبقه حاكمه را در هراس افكند و عمال استكبار براى تعطيل نمودن آن به دست و پا افتادند كه در اين ماجرا نيز امام صلابت و سازش ناپذيرى خود را شجاعانه بروز داد.(40) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1- سوره احزاب، آيه 39. 2- كافى، ج 1،ص 32،الحياط، ج 2 ص 234. 3- بحارالانوار، ج 1، ص 216 ؛ الحياة، ج 2، ص 335. 4- نهج البلاغه، خطبه سوم. 5- سوره انفال، آيه 60. 6- سوره بقره، آيه 120. 7- سوره آل عمران، آيه 118. 8- نهج البلاغه، خطبه 192. 9- سوره بقره، آيه 257. 10- در جستجوى راه از كلام امام (دفتر 14)، ص 401 – 400. 11- مصاحبههاى امام خمينى، ص 137. 12- در اين مورد بنگريد به كتاب زندگانى سياسى امام خمينى، محمد حسن رجبى. 13- سخنرانى پس از آزادى و بازگشت از تهران، در مسجد اعظم قم، ذيحجه سال 1383 ه.ق، كتاب خمينى و جنبش، ص 12. 14- در جستجوى راه از كلام امام – دفتر ششم (رهبرى انقلاب اسلامى)، ص 55. 15- همان، دفتر چهارم، ص 42. 16- صحيفه نور، ج 1، ص 4 – 3. 17- نك: ولايت فقيه، امام خمينى، ص 38. 18- صحيفه نور، ج 11، ص 83. 19- تفسير سوره حمد، امام خمينى، ص 110 – 109، فرازهاى فروزان، ص 15. 20- سوره نساء، آيه 141. 21- صحيفه نور، ج 20، ص 237. 22- روزنامه كيهان، شماره 16497. 23- مقتل خوارزمى، ج 1، ص 185. 24- نك: تاريخ طبرى، ج 7، ص 275، تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 276؛ بحارالانوار، ج 44، ص 329. 25- صحيفه نور، ج 20، ص 113. 26- همان، ج 12، ص 140. 27- پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 116. 28- مجموعه مقالات كنگره بررسى انديشه و آثار تربيتى امام خمينى، ص 541. 29- صحيفه نور، ج 14، ص 31. 30- پا به پاى آفتاب، ج 2، ص 231 – 230. 31- اصول كافى، ج 3، ص 345. 32- سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 1، ص 12. 33- سيماى فرزانگان، رضا مختارى، ص 380. 34- سرگذشتهاى ويژه،…ج 2، ص 15. 35- نشريه با معارف اسلامى آشنا شويم، سال هيجدهم، شماره 43، ص 76. 36- پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 177. 37- روزنامه كيهان، شماره 16579. 38- سوره احزاب، آيه 22. 39- پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 96. 40- زندگينامه نايب الامام خمينى، نويسنده:؟، ج 1، ص 32.
فاطمه زهرا س و قرآن
جايگاه فاطمه در كلام وحى
با ظهور دين تحول آفرين اسلام به وسيله حضرت محمد(ص) كرامت انسانى، عدالتخواهى و آزادى معنايى واقعى يافت. پيامبر خدا حفظ و حراست از دين و ارزشهاى والاى آن را به تبعيت از دو چيز واگذار نمود. يكى قرآن و ديگرى اهل بيت كه مفسران حقيقى و عمل كنندگان واقعى اين كتاب الهى بودند. فاطمه زهرا(س) كه جزء اهل بيت پيامبر و حلقه اتصال نبوت و امامت گرديد در حديثى قدسى چنين توصيف مىگردد: «يا احمد لولاك لما خلقت الافلاك و لولا علىّ لما خلقتك و لولافاطمه لما خلقتكما؛اى احمد اگر تو نبودى جهان را نمىآفريدم و اگر على نبود ترا نمىآفريدم و اگر فاطمه نبود شما را نمىآفريدم.»(1) از امام محمد باقر(ع) روايت شده كه فرمود: آنگاه كه فاطمه(س) ولادت يافت، خداوند به فرشته وحى فرمود كه نام فاطمه را بر زبان پيامبر جارى سازد. از اين رو پيامبر اكرم(ص) به خواست خدا نام او را فاطمه نهاد. سپس خدا به آن بانوى گرانقدر فرمود: من بوسيله دانش و بينش، تو را از ديگر بندگان جدا ساخته و به همه آنان برترى بخشيدم و تو را پاك و پاكيزه ساختم. آنگاه امام باقر(ع) بيان داشت: به خدا قسم كه خدا وى را بوسيله دانش و بينش بر ديگران ممتاز ساخت و از همان عالم ميثاق (ذر) او را پاك و پاكيزه قرار داد و سپس به اين آيه اشاره فرمود:(2) «و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين؛(اى رسول يادآور) هنگامى كه خداى تو، از پشت فرزندان آدم نسل آنها را بر خودشان گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما نيستم همه گفتند: بلى ما گواهى مىدهيم. ديگر در روز قيامت نگوييد ما از اين واقعه غافل بوديم».(3) اين پاكيزگى را قرآن در آيه تطهير به روشنى بيان مىكند. «انما يريداللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا؛ خداوند اراده نمود هرگونه ناپاكى و پليدى را از اهل بيت دور كند و آنها را پاك و مطهر قرار دهد».(4)
نزول اين آيه در رابطه با جمعى است كه فاطمه(س) از اعضاى اصلى آن به شمار مىآمد. زيرا پيامبر(ص) پس از آن به روايت بسيارى از راويان و مفسران به مدت شش ماه يا بيشتر هر روز وقت نماز بر در خانه فاطمه(س) توقف مىنمود و با يادآورى زمان نماز اين آيه را تلاوت مىفرمود. كلام وحى وجود مقدس حضرت زهرا(س) را كه چون نورى خيره كننده دل تاريكىها را شكافت و زهرهاى در آسمان زمينيان و ملكوتيان شد چنين توصيف مىكند.
«اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة، الزجاجة كانها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيىء و لو لم تمسسه نار نور على نور يهدى اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شىء عليم؛(5)…خدا نور آسمانها و زمين است. داستان نورش به مشكاتى ماند كه در آن روشن چراغى باشد آن چراغ در حبابى قرار دارد. حبابى شفاف و درخشنده، همچون ستارهاى درخشان. اين چراغ با روغنى افروخته مىشود كه از درخت پر بركت زيتون گرفته شده (با آنكه) شرقى و غربى نيست (شرق و غرب بدان فروزان است) نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود و خود به خود (جهانى را) روشنى بخشد، پرتو آن نور (حقيقت) بر روى نور (معرفت) قرار گرفته است و خدا هر كه را بخواهد به نور خود هدايت كند و… .در تفسير اين آيه على بن جعفر آورده است: من از حضرت كاظم(ع) پرسيدم، «كمشكاة فيها مصباح» چه معنايى دارد. حضرت فرمود: منظور از مشكوة دختر پيامبر فاطمه(س) است و واژه مصباح دو نور ديدهاش حسن و حسين هستند. سپس از «كانّها كوكبٌ درّى» سؤال كردم؟ فرمود: فاطمه در ميان زنان گيتى چون اخترى نورافشان مىماند. وقتى از «يكاد زيتها يضىء» پرسيدم. آن حضرت بيان داشت: فاطمه در دانش و بينش چنان است كه چيزى نمانده كه همه علوم و دانش از او سرچشمه گيرد. شايد كلام گهربار پيامبر(ص) كه فرمود: نور ابنتى فاطمة من نور اللّه؛ نور دخترم فاطمه از نور خداست، برداشتى از اين آيه باشد.(6)
قرآن فاطمه(س) را بسان كوثر كه منبع عظيمى از خير و رحمت است به پيامبر(ص) عطا نمود(انّا اعطيناك الكوثر) و همانگونه كه حوض كوثر را شفا بخش دلهاى عطشناك اهل محشر قرار داد، فاطمه را نسلى پايدار و والا بخشيد تا از وجود و بركت آن برگزيدگان حق و مقتدايان نيك سيرت آب حيات بنوشند و به ساحل سعادت و سلامت راه يابند. پيامبر خدا(ص) كه سخن و عملش حجت مىباشد و هيچ كارى را از سر هواى نفس انجام نمىدهد(و ما ينطق عن الهوى ان هوالّا وحى يوحى)(7) فاطمه را ستود، او را حورا و انسيه، طاهره و مرضيه، زكيّه و محدّثه ناميد و شأنش را بالاتر از مريم دختر عمران دانست. آن حضرت به امت خويش توصيه نمود كه: قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى؛(8) من از شما هيچ پاداشى نمىخواهم مگر دوستى نزديكانم. گويند پس از نزول اين آيه از پيامبر سؤال شد كه خويشان نزديكت كه دوستى آنها بر ما واجب شد چه كسانى هستند. آن حضرت فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آنها حسن و حسين.(9) انس فاطمه با قرآن
حضرت فاطمه(س) در بوستان نبوى و در خاندان وحى تحت تربيت پدر گراميش رسولخدا كه بهترين معلم اخلاق و توحيد بود، آداب و ارزشهاى اسلامى را آموخت آنگونه كه باطنش با قرآن مأنوس گرديد و اسرار و دانشها را چنان فرا گرفت كه كتابى بنام مصحف فاطمه كه علم گذشته و آينده در آن است پديد آورد. در روايت است كه چون زمان ولادت حضرت زهرا(س) نزديك شد رسولخدا ام سلمه و زينب دختر جحش را فرمان داد تا به نزد كودك بيايند و آية الكرسى و آيه ان ربكم…بخوانند و با دو سوره عوذتين او را در پناه خدا قرار دهند.(10)
فاطمه (س) كه از ابتدا جان و روحش آميخته به عطر حياتبخش قرآنى بود، با بيان احكام و معارف الهى، جامعه اسلامى و بخصوص زنان را نسبت به وظايفشان آشنا ساخت و در عمل به قرآن و نشر آن از همگان پيشى گرفت و هر كه در مكتب توحيدىاش زانوى ادب زد از نامداران و رهيافتگان به درگاه ربوبى شد. شاگردان و پروش يافتگان كلاس درسش از خادمين، حافظين و گروندگان واقعى قرآن گرديدند.
فضه خدمتگزار حضرت فاطمه(س) كه عمر خويش را در معيت و هم نشينى دختر رسولخدا سپرى نمود. در مدت 20 سال جز با آيات قرآن سخن نگفت و هرگاه قصد بيان مطلبى را داشت آيهاى متناسب با آن را تلاوت مىنمود. جايگاه قرآن در نزد فاطمه(س) بسيار ارزشمند و اهتمام وى در آموزش و تعليم كتاب الهى بسى بلند و در خور توجه است. وى به تأسى از پدر گراميش در تلاوت قرآن مُصر بود و فاطمه(س) مىفرمايد رسولخدا شش چيز را لازمه مروّت دانست، سه تا در حضر و سه تا در سفر، امّا در حضر: تلاوت قرآن، آباد كردن مساجد و معاشرت با برادران دينى براى خدا، ولى در سفر: بخشيدن توشه، خلق حسن داشتن و مزاح نمودن در غير نافرمانى و معصيت الهى.(11) در روايت آمده است كه حضرت فاطمه(س) فرمود: همانا رسول خدا براى حسن و حسين تعويذ مىنوشت و به آنان اين كلمات را تعليم مىداد، چنانكه آنان را سورهاى از قرآن آموزش مىداد.(12) فاطمه(س) در آموزش قرآن و نحوه قرائت آن دستورالعملهايى دارد از جمله اينكه فرموده: كسى كه سورههاى حديد، واقعه و الرحمن را تلاوت كند در ملكوت آسمانها چنين خوانده مىشود: «ساكن فردوس»(13) مؤانستى كه دختر رسولخدا(ص) با قرآن داشت با حضور پدر طراوت و شادابى خاصى بدو مىداد، طورى كه در فقدان پيامبر روحش بشدت آزرده گرديد و از قطع ارتباط فرشته وحى كه پيامآور آيات الهى بود شكوه نمود و خطاب به قبر پدر فرمود: جبرئيل با آياتى از قرآن همدم و مونس ما بود امّا (پدر) تو رفتى و خيرها از ما پوشيده شد.
حضرت فاطمه(س) الفت خاصى با قرآن داشت. پيامهاى قرآنى را نشر مىداد و دل گرفتگىاش زمانى بود كه مىديد به قرآن عمل نمىشود و از آن ارمغان نبوت تنها نامى مانده و نه تنها به حفظش اقدام نمىگردد بلكه دشمن سعى در تغيير و تبديل آن مفاهيم الهى دارد. و به ذائقه و سليقه خويش آن را تفسير مىكند.
با مرورى اجمالى بر زندگى كوتاه فاطمه(س) به جلوههاى ويژهاى از تأثير قرآن در سيره و سخن آن حضرت پى مىبريم كه مىتواند بيش از پيش چهره تابناك آن گوهره دهر و يگانه يادگار رسول اكرم(ص) را به شيفتگان حق و حقيقت و طالبان خداىجوى بشناساند. بيان توحيدى
بزرگان و اولياء الهى همواره در تبليغ دين و ارزشهاى والاى قرآنى بر مواضع توحيدى پاى فشردهاند. دختر گرانمايه پيامبر اسلام كه از سرچشمه توحيد جرعهها نوشيده و ظرف دلش به نور خدايى روشن گرديده به سردمداران خلافت كه پس از رسولخدا(ص) به زور و مكر و حيله بر مسند پيشواى مسلمانان تكيه زدهاند و خود را جانشين آن حضرت مىدانند نهيب زده و از ايمانى كه از بركت اسلام و وجود پر بركت پيامبر خدا بدست آوردند ولى در حفظ و حراست آن تلاش نكردند انتقاد نموده، مىفرمايد:
فان تكفروا انتم و من فى الارض جميعاً فان اللّه لغنى حميد؛ اگر شما و همه مردم روى زمين كفر ورزيد (به خدا زيانى نخواهد رسيد) چرا كه خداوند در خور ستايش است.(14) شمايان جز به خويشن زيان نمىرسانيد و جز با از دست دادن دين و ايمانتان به خود خسران و زيانى وارد نمىآوريد. حضرت فاطمه(س) براى روشن شدن اذهان عموم مردم كه خيال نمودند هر شخصى با هر فكر و انديشهاى لياقت جانشينى پيامبر و عملى كردن برنامههاى دين اسلام را دارد و فقط حفظ ظاهر براى مقبوليت كافى است فرمود: من يبتغ غيرالاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو فى الآخرة من الخاسرين؛(15) هر كس غير از اسلام دينى را اختيار كند هرگز از او پذيرفته نيست و او در آخرت از زيانكاران است. آن حضرت با اعتقاد راستين به حقيقت اسلام واپس گرايى و ارتجاع را در انديشه و افكار آن نابخردان مذمت نموده و از زبان قرآن مىفرمايد: افحكم الجاهلية يبغون و من احسن من اللّه حكماً لقوم يوقنون؛(16) آيا (با وجود اين دين كامل و قوانين محكم آسمانى) باز تقاضاى تجديد حكم زمان جاهليت را دارند و براى اهل يقين كدام حكم از حكم خدا نيكوتر خواهد بود. شميم رسالت
حضرت فاطمه(س) در بيان و عمل نسبت به دستورات دينى بسيار پر تلاش بود. حقيقت در سخن، تقوا در عمل، عدالت در رفتار و كردار، مفاهيمى بود كه از پدر آموخت و آنگونه به كار بست كه رسولخدا(ص) بارها او را ستود و در وصفش فرمود: «فداها ابوها» فاطمه(س) بستر پذيرش رسالت نبوى را با درايت خويش گستراند و در تفسير و تبيين نظرات پيامبر(ص) زيباترين نطقها و خطابهها را ايراد نمود و آيات الهى را به بهترين شيوه و مؤثرترين راهكار مورد استفاده قرار داد وى در رويارويى با اهل باطل فرمود: من دختر پيامبرى هستم كه قرآن دربارهاش گفته: لقد جائكم رسولٌ من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم.
پيامبرى از ميان شما بسويتان آمد كه رنجهاى شما بر او گران است و به ارشاد و هدايت شما سخت عشق مىورزيد و بر ايمان آورندگان رئوف و پرمهر بود.(17) اگر نسب اين پيامبر را بجوئيد خواهيد ديد كه او پدر من است. نه پدر ديگر زنان. پيامبرى كه خداوند او را با چنين ويژگى هايى برانگيخت. انّا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيرا؛ اى پيامبر ما تو را گواه و مژده دهنده و بيم ده فرستاديم. (خلق را به رحمت بشارت و از قهر و عذاب بترسانى)(18) با استفاده از دو آيه فوق فاطمه(س) پيوستگى و اطاعت خود را از رسول(ص) اعلان ساخت و فرمود: من دختر يگانه همان پدرم، پيشواى بشر دوست و خيرخواهى كه با رسالت خويش شما را از عذاب سخت الهى هشدار داد و براى نجات انسانها كوشيد. حامى ولايت
حفظ اعتقادات قلبى و باورهاى دينى ويژگى بندگان صالح خداست، امّا براى پيمودن مراتب ايمان تنها ذكر زبانى و باور قلبى كافى نيست و لازم است در مواقعى كه دشمن قصد سست نمودن پايههاى دينى و مذهبى امتى را دارد به جهاد و مبارزه روى آورده از حريم اسلام دفاع نمود. حضرت فاطمه(س) در گفتگوى خويش با كسانى كه به تضييع حقش رضايت دادند و راه را براى متجاوزان زورگو بازگذاشتند تا در لباس دين خلافت مسلمين را به عهده گيرند و آب را از سرچشمه قطع كنند داد سخن مىدهد و با استفاده از قرآن مىفرمايد: «الاتقاتلون قوماً نكثوا ايمانهم و همّوا باخراج الرسول و هم بدؤكم اوّل مرةٍ اتخشونهم فاللّه احقّ ان تخشوه ان كنتم مؤمنين؛ چرا با گروهى كه پيمانهاى خود را شكستند و آهنگ بيرون راندن پيامبر را نمودند كارزار نمىكنيد. در حالى كه آنان نخستين بار پيكار با شما را آغاز كردند. آيا از آنان مىترسيد با اينكه سزوارتر است كه از خدا بترسيد، اگر ايمان داريد.(19)
جهاد و مبارزهاى كه فاطمه(س) مردم غفلت زده آن زمان را بدان دعوت مىنمايد، دفاع از حق ولايت حضرت على(ع) است. آنهايى كه با تن پرورى و رخوت و تقصير پوستين اسلام را وارونه به تن كردند و به كنار رفتن شخصيتى كه از همه شايستهتر بود رضايت دادند مورد نكوهش دختر رسولخدا(ص) واقع شدند. گويا فراموش كردهاند كه در ابتداى ظهور اسلام و اطاعت از پيامبر با دشمن به مبارزه برخاستند. امّا اكنون كه در كارها گشايش حاصل شده مسئوليت خويش را رها نموده و به راحتطلبى روى آوردهاند. فاطمه(س) در ملاقاتى كه با زنان مهاجر و انصار داشت به نوعى ديگر از ولايت اميرمؤمنان على(ع) دفاع كرده و اين آيه را تلاوت مىكند… افمن يهدى الى الحقّ احقّ ان يتّبع امن لايهدّى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون؛ آيا آن كه (خلق را) به راه حق رهبرى مىكند سزاوارتر به پيروى است يا آن كه خود هدايت نيابد مگر آن كه هدايتش كنند. پس شما را چه شده چرا اينگونه قضاوت مىكنيد.(20) اين آيه كه به اصل هدايت اشاره دارد مقايسهاى است بين انسان والايى كه به حق و عدالت راهنمايى مىكند و مردم را به راه راست ارشاد نموده با آن فرد گمراهى كه نه خود هدايت شده و نه راه راست را مىشناسد تا بتواند ديگران را هدايت كند. دختر رسولخدا(ص) اين چنين آنها را مؤاخذه كرد كه كداميك از اين دو نفر شايسته الگو برداريند. آيا على بن ابيطالب(ع) كه نمونه انسان كامل و برجسته در دانش و فضيلت است يا مدعيان دروغ گو و غاصبى كه هيچ يك از امتيازات رهبرى را ندارند. شكوه شكيبايى
حضرت فاطمه(س) در عمر كوتاه اما پرثمر خويش با انواع ناملايمات روبرو شد كه با همتى دليرانه و مقاومتى بىنظير آنها را پشت سر نهاد وى به فرمان الهى صبر را پيشه ساخت و از شديدترين مصائب روزگار لب به شكوه و شكايت نگشود، بلكه با آغوشى باز به استقبال سختىها رفت و بدون آنكه از انجام مسئوليت شانه خالى كند و به راحتطلبى و سازش با دشمن گردن نهد، به سر پنجه صبر و تدبير وظيفه خويش را به انجام رساند. تصاحب حق مسلم آن حضرت و همسر گراميش توسط غاصبان و بيدادگران امرى خلاف بود كه آن حضرت نه تنها با مسئله منفعلانه برخورد نكرد بلكه در اعتراض مستدل به خلفاى وقت آنان را از خطا و اشتباه آگاه كرده و از هواهاى جاهطلبانه و ظالمانه بر حذر داشت، و آنگاه كه كوشش خود را در اين زمينه بىثمر ديد و گوشى شنوا براى پذيرش حق نديد. با بيان آيهاى از قرآن مشى خود را اينگونه ترسيم نمود.
…بل سوّلت لكم انفسكم امراً فصبرٌ جميلٌ و اللّه المستعان على ماتصفون؛(21) اينك صبرى نيكو براى من بهتر است و بر آنچه شما وصف مىكنيد خدا يارى دهنده است، و در فرازى ديگر از سخنانش فرموده است: «فاعملوا انا عاملون و انتظروا انّا منتظرون»(22).
شما كار خود كنيد، و «ما هم به وظيفه خويش عمل مىكنيم. شما منتظر (ميوه تلخ عملكرد ظالمانه خود) باشيد. ما نيز به انتظار(پاداش و شكيبايى و پايدارى و ايمان) عمل خود مىباشيم.» اوج پروا پيشگى
فاطمه(س) در زندگى سعادتمند و پربارش به اجراى فرامين قرآنى و سنت نبوى پايبند بود و با پشت پا زدن به مظاهر دنياى مادى، مراتب كمال را مىپيمود و رضايت پروردگار را مىطلبيد. خداترسى و پرهيزگارى آن بانوى نمونه وى را به سر حد كمال رسانيد و تشنگان حقيقت را از بركات آن نفس قدسيه سيراب نمود. هنگامى كه آيات ذيل بر قلب مقدس پيامبر خدا(ص) نازل گرديد: «و انّ جهنم لموعدهم اجمعين، لها سبعة ابواب لكلّ باب منهم جزء مقسوم؛ البته وعدگاه جميع آن مردم گمراه آتش دوزخ خواهد بود آن دوزخ را هفت در است كه هر درى براى ورود دستهاى از گمراهان معين گرديده است.(23)
پيامبر گريه شديدى كرد، صحابه به حال پيامبر ناراحت شدند ولى علت گريه را نمىدانستند. عادت آن حضرت چنان بود كه با ديدن فاطمه(س) شاد مىگرديد و آثار شادى در چهرهاش نمايان مىگشت. يكى از اصحاب خدمت فاطمه(س) رفت و از وى خواست سبب گريه پيامبر(ص) را جويا گردد. آنگاه فاطمه(س) نزد رسولخدا(ص) آمد و پرسيد؟ پدرجان فدايت گردم. علت گريه شما چيست. پيامبر دو آيه فوق را تلاوت نمود. فاطمه(س) كه نام جهنم را شنيد فوق العاده منقلب شد و پى در پى گفت: الويل ثم الويل لمن دخل النار. واى، پس واى بر كسى كه وارد دوزخ گردد.(24)
در خطبه جاودانهاى كه فاطمه(س) در دفاع از حق خويش بيان نمود حاضران را به تقوا و پرهيزگارى دعوت نمود و فرمود: فاتقوا اللّه حق تقاته ولاتموتنّ و انتم مسلمون ؛ راه خداترسى را آنگونه كه شايسته است پيشه سازيد و بكوشيد جز مسلمان جهان را بدرود نگوييد.(25)
آن حضرت بدكاران را مورد خطاب قرار داده و به عذاب روز قيامت هشدار مىدهد: من يأتيه عذاب يخزيه و يحلّ عليه عذاب مقيم ؛ به زودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده بسويش خواهد آمد و كيفر ماندگار دامانش را خواهد گرفت.(26)
دختر رسولخدا(ص) در جمع زنان مهاجر و انصار از عدم ايمان و خداترسى مردانشان سخن گفته و مىفرمايد: ولو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون؛ اگر مردم شهرها، ايمان آورده و پروا پيشه ساخته بودند. بى ترديد بركاتى از آسمان و زمين برايشان مىگشوديم. ولى آنان آيات ما را دروغ پنداشتند. پس ما نيز به كيفر اعمالشان گريبان آنها را گرفتيم.(27) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. مسند فاطمه، مهدى جعفرى، ص 23. 2. فاطمة الزهرا من المهد الى اللحد، ص 104. 3. سوره اعراف، آيه 172. 4. سوره احزاب، آيه 33. 5. سوره نور، آيه 35. 6. بحارالانوار، ج 15، ص 10. 7. سوره نجم، آيه 3 و 4. 8. سوره شورى، آيه 23. 9. تفسير درالمنثور، ج 2، ص 7. 10. مسند فاطمه، مهدى جعفرى، ص 336. 11. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 27. 12. مسند فاطمه، ص 235. 13. درالمنثور، ج 6، ص 140. 14. سوره ابراهيم، آيه 8. 15. سوره آل عمران، آيه 85. 16. سوره مائده، آيه 50. 17. سوره توبه، آيه 129. 18. سوره فتح، آيه 8. 19. سوره توبه، آيه 13. 20. سوره يونس، آيه 35. 21. سوره يوسف، آيه 18. 22. سوره هود، آيه 122 – 121. 23. سوره حجر، آيه 44 – 43. 24. بيت الاحزان، محدث قمى، ص 50. 25. سوره آل عمران، آيه 102. 26. سوره هود، آيه 29. 27. سوره اعراف ، آيه 96.
آموزههاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى 9
پرهيز از غذاى حرام و شبههناك
در نهمين فراز دعاى امام عصر(عج)چنين مىخوانيم: «وطهّر بطوننا من الحرام و الشبهه؛ خدايا!اندرون ما را از غذاهاى حرام وشبهه ناك پاك كن.»
در اين فراز از دعا سخن از يكى از آفات مهم ويكى از عوامل خطرناك ضربه زننده راه هدايت و سعادت به ميان آمده كه از موانع وسنگ اندازهاى خطير در روند تكاملى انسان مىباشد،وموجب سقوط وهلاكت وتيرگى روح وجان وبدبختى دو جهان مىگردد،وآن خوردن يا آشاميدن غذاهاى حرام وحتى شبهه ناك است،وبه قدرى خطر غذاى حرام زياد است،كه از شبهه ناك آن نيز بايد پرهيز كرد،چرا كه موجب سراشيبى انسان در پرتگاه هولناك واژگونى در درّه پر وحشت انحراف وعذاب وتيره بختى مىشد وباعث سلب توفيق خواهد شد.
به طور كلى در مسير سعادت و نجات،بايد موانع وحجابهاى رشد و روند را شناخت،چرا كه از موانع بازدارنده وسدراه است،ونه تنها مانع حركت است بلكه گاهى موجب واژگونى و عقب گرد وهلاكت خواهد شد.مثلاًدرختى را در نظر بگيريد عوامل تكامل مانند:نور وحرارت وآب وكود وهواى آزاد برايش فراهم شده وبر اثر آن،رشد شتابان وگسترده دارد،ولى ناگهان آفت ملخ به جان آن درخت مىافتد،وتاروپود آن رامى خورد،وآن را به وادى روزگار سياه تيرگى مىافكند،باغبان آگاه ودلسوز بايد به موقع از آن آفت جلوگيرى كند،تا درختش به ثمر برسد.انسان نيز در پرتو عوامل سازنده از ايمان،عبادت،معرفت،استقامت و دعا و مناجات به سوى تكامل به پيش مىرود،ولى ناگهان ممكن است او بر اثر خوردن غذاى حرام،مبتلا به آفتى خطرناك شود،وهمين چراغ ترقى وجود او را خاموش نموده،وتار و پود انسانيت و شخصيت و هويّت ملكوتى او را نابود سازد.وبايد توجه داشت كه غذاى حرام،غذايى است كه از راههاى نا مشروع،مانند گران فروشى و يا كم كارى و عدم رعايت وجدان كارى در ادارات،ويا دستبرد به بيتالمال از راه ناروا و… به دست مىآيد. اثر غذا در پرورش يا تباهى روح و جسم
از نظر علم و عقل و تجربه ثابت شده و قطعى است كه همانگونه كه غذاى سالم در پرورش جسم اثر دارد،و غذاى نا سالم موجب بيمارى جسم مىشود،ودر روح و روان انسان نيز اثر منفى دارد،غذاى حلال و طيّب موجب سلامتى و نورانيت روح و روان شده،و به عكس غذاى حرام و پليد باعث تيرگى و انحراف روح و روان مىشود.به عنوان مثال:اگر كودكى با شير و گوشت بز و بزغاله پرورش يابد،با كودكى كه با شير و گوشت ميش رشد كند،از نظر روحيه با هم تفاوت دارند،اولى علاوه بر پرورش جسم داراى روحيهاى همچون خصلت بز و بزغاله،نا آرام و پر جنبوجوش خواهد شد،و دومى همچون خصلت ميش،آرام و نرم خو خواهدگرديد. بنابراين غذا يك عامل مهم سرنوشت ساز و اثرگزار خواهدبود،و حتماًبايد مورد توجه قرار گيرد،چنان كه قرآن مىفرمايد: «فلينظر الانسان الى طعامه؛(1) انسان حتماًبايد به غذاى خود بنگرد و توجّه عميق كند» واژه طعام در اين آيه معنى و دلالت وسيع،و مصاديق متعدد دارد،از جمله اين كه انسان بايد مسأله حلال و حرام و مشروع و نا مشروع از غذا را،قطعاًمورد توجّه قرار دهد،تا آنجا كه علاوه بر پرهيز از غذاى حرام،حتى طبق فراز فوق از دعاى امام عصر(عج)از غذاى شبهه ناك نيز پرهيز كند.و شكم خود را از ورود چنين غذايى،پاك نگهدارد.مثلاًگوشت خوك از نظر اسلام از غذاهاى حرام است،چرا كه هم براى جسم زيان آور است و هم براى روح،ممكن است سؤال شود:زيانهاى جسمى آن به خاطر توليد كرمهاى تريشين است كه از آن نشاًت مىگيرد،ودر عصر حاضر آن را با داروها محو مى كنند،و در نتيجه از زيان رسانى به جسم جلوگيرى مىشود،در پاسخ مىگوييم به فرض چنين باشد،زيان روحى آن را چگونه بر طرف مىكنند؟خوك حيوانى شهوت پرست و تنفّرآميز و بى بندوبار است،و به همين دليل گوشت او نيز چنين خاصيتى را دارد،و خوردن آن موجب بى بندوبارى و شهوت زايى روح مىگردد،و نمىتوان با دارو از چنين زيانى جلوگيرى كرد.بنابراين بايد همان گونه كه به ظاهر غذا توجه داريم كه آلوده نباشد،و همانند آنفلونزاى مرغى،به شدّت از آن جلوگيرى مىكنيم – و بايد نيز چنين باشد – در مورد باطن غذا و آثار مخرّب معنوى آن نيز بايد دقت كنيم،بلكه به خاطر اهميت روح نسبت به جسم بيشتر بايد به اين جهت توجه داشت و مراقبت كرد.بر همين اساس امام سجاد(ع)در ضمن شمارش و بيان حقوق اعضاء و جوارح مىفرمايد: «و امّا حقّ بطنك فان لا تجعله لقليلٍ من حرام،و
لا لكثير؛(2)واما حق شكمت آن است كه آن را ظرفى براى غذاى حرام خواه اندك باشد يا بسيار،قرار ندهى،و از حلال نيز به اندازهاش بدهى،و آن را از اندازه نيرو افزايى،به شكم بارگى و نا جوانمردى نرسانى.» پرهيز از غذاى حرام از ديدگاه قرآن
در قرآن در آيات متعددى با تعبيرات گوناگونى از خوردن غذاى حرام،واز آشاميدن نوشيدنىهاى حرام نهى شده است،كه به عنوان نمونه نظر شما را به آيات زير جلب مىكنيم:
1- «فلينظر الانسان الى طعامه(كه قبلاًذكر شد)».
2- «و لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها الى الحكام لتأكلوا فريقاًمن اموال الناس بالاثم و انتم تعلمون؛(3)واموال يكديگر را به باطل و ناحق در ميان خود نخوريد،و براى خوردن قسمتى از مال مردم بر اساس گناه،(قسمتى از) آن را به قاضيان(رشوه)ندهيد،در حالى كه مىدانيد.»
3- «ان الذين يأكلون اموال اليتامى ظلماًانما يأكلون فى بطونهم ناراًو سيصلون سعيراً؛(4) كسانى كه اموال يتيمان را از روى ظلم و ستم مىخورند،در حقيقت آتش مىخورند،به زودى در آتش سوزان مىسوزند.»
4- «حرّمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهلّ لغير اللّه به؛(5)گوشت مردار و خون و گوشت خوك و حيواناتى كه به غير نام خدا ذبح شوند، بر شما حرام است.»
5- «يا ايها الرّسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحاً؛(6)اى پيامبران از غذاهاى پاكيزه بخوريد،و عمل صالح انجام دهيد.»از اين آيه استفاده مىشود كه خوردن غذاى حلال منشأ كارهاى نيك مىشود،و در پاك سازى اعمال،اثربخش مىباشد،و بين خوردن غذاى حلال و اعمال نيك،رابطه تنگاتنگ است.
6- نظير اين مطلب در مورد ديگر آمده آنجاكه مىخوانيم: «يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيّبات ما رزقناكم؛(7)اى كسانى كه ايمان آوردهايد از غذاهاى پاكيزهاى كه به شما روزى دادهايم بخوريد.»
7- غذاى حرام يك نوع از امورى است كه خبيث و پليد است،و مطابق قرآن،يكى از برنامهها و ويژگىهاى پيامبر اسلام (ص)اين است كه: «و يحلّ لهم الطيّبات و يحرّم عليهم الخبائث؛(8) پاكيزهها را براى پيروانش حلال مىشمرد،و نا پاكها و پليدىها را حرام مىكند.»يعنى محتويات دعوتش هماهنگ با فطرت سليم و طبع پاكيزه است و از امور نفرتانگيز و زمينه ساز زشتىها باز مىدارد.همه اين آيات با تعبيرات مختلف تأكيد مىكنند كه مااز غذاى حرام پرهيز كنيم،و گرنه باطن نا پاك غذاى حرام،موجب نا پاكى باطن ما خواهد شد. چند روايت در نكوهش مال حرام وستايش مال حلال
براى آگاهى بيشتر در اين راستا،نظر شما را از صدها روايت،به چند مورد جلب مىكنيم:
1- مردى به محضر رسول اكرم (ص)آمد و عرض كرد: «دوست دارم دعايم مستجاب شود،چه كنم؟» پيامبر(ص)در پاسخ فرمود: «طهّر مأكلتك،و لا تدخل بطنك الحرام؛(9)غذاى خود را پاك كن،و از ورود غذاى حرام به شكمت بپرهيز.»
2- در حديث قدسى آمده خداوند فرمود: «لا يحجب عنّى دعوةٌ الّا دعوة آكل الحرام؛(10)بين هيچ دعايى و من حجابى افكنده نمىشود،مگر بين دعاى خوانده غذاى حرام بامن.»
3- پيامبر (ص)فرمود: «العبادةُ عشرةُ اجزاءٍ،تسعةُ اجزاءٍ فى طلب الحلال؛(11)عبادت داراى ده بخش است،كه نُه بخش آن در كسب مال حلال مىباشد.»
4- نيز فرمود: «كسى كه از دسترنج خود از راه حلال هزينه زندگيش را تأمين كند،همانند برق از پل صراط مىگذرد.»(12)
5 – نيز فرمود: «كسب حلال بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.» و «كسى كه غذاى حلال بخورد، فرشتهاى بر فراز او قرار مىگيرد و براى او تا زمانى كه از غذا فارغ شود،استغفار مىكند.»(13)
6- نيز فرمود: «من لم ينال من اين اكتسب المال،لم يبال اللّه من اين ادخله النار؛(14)با كسى كه باكى ندارد كه مال و غذايش از چه راهى به دست مىآيد،خداوند باكى ندارد كه او را از چه راهى وارد دوزخ نمايد.»
7- نيز فرمود: «كسى كه از راه حرام،ثروتى را كسب كند،سپس آن را صدقه بدهد وانفاق كند،نه ثوابى مىبرد ونه بركتى دارد،و اگر بميرد وآن را ارث بگذارد،توشهاى براى رفتن به سوى آتش دوزخ به جاى گذاشته است.»(15) «و عبادت كردن با حرام خوارى،همانند ساختمان سازى بر روى ريگ سست است» (آن ساختمان ويران مىشود).(16)
8 – امام سجّاد(ع)فرمود: «الحلال هو قوت المصطفين؛(17)غذاى حلال،غذاى بندگان برگزيده و ممتاز درگاه خدااست.»
9- پيامبر (ص)فرمود: «كسى كه از راه حرام كسب روزى كند،همان زاد و توشه او به سوى آتش دوزخ خواهد شد.» و نيز فرمود: «هرگاه لقمه حرامى وارد شكم انسان شود،همه فرشتگان آسمانها و زمين او را لعنت مىكنند.»(18)
10- امام باقر(ع)فرمود: «كسى كه از مال حرام ارتزاق كند،حج و عمره و صله رحم او،در درگاه خداوند قبول نمىشود،حتى همين غذاى نا مشروع موجب تباهى دامن و توليد نسل او مىگردد.»(19)
اين روايات تكان دهنده اخطار شديد و هشدارباشى است كه با توجه به آثار شوم غذاى حرام،حتماً از چنين عامل خطرزايى پرهيز كنيم،و در پرتو كسب مال حلال،سعادت دو سراى خود را بيمه نماييم.
11- نيز پيامبر(ص)فرمود: «ترك يك لقمه حرام در پيشگاه خدا از دو هزار ركعت نماز مستحبى بهتر است،و رد كردن يك دانك (يك ششم درهم)مال حرام به صاحبش بهتر از هفتاد حج مقبول است.»(20)
12- و از امام باقر(ع)نقل شده فرمود: «هيچ عبادتى بهتر از نگهداشتن شكم از مال حرام،و پاكدامنى نيست.»(21) مراقبت از شير مادر غذاى نخستين انسان
مادر نقش بسيار در تربيت و سرنوشت فرزندش دارد.به ويژه در مورد تغذيه فرزند بايد مراقبت ويژه داشته باشد،دانشمندان مىگويند:حتى فكر مادر در فرزندش آن هنگام كه در رحم او است،و يا آن هنگام كه شير به او مىدهد اثر دارد.بر همين اساس امام معصوم (ع) فرمودهاند: «سعادتمند در رحم مادرش سعادتمند است،و بدبخت در رحم مادرش بدبخت مىباشد.» و در مورد شير مادر،پيامبر(ص)فرمود: «زن ابله را شير دهنده فرزند خود قرار ندهيد،چرا كه شير بر طبعها چيره مىگردد» و طبق روايت ديگر فرمود: «فانّالولد يشبّ عليه؛(22)زيرا فرزند بر اساس آن شير رشد و نمو مىكند.» اميرمؤمنان على (ع)فرمود: «زنان شيرده را براى شير دادن فرزندتان گزينش كنيد،فان الرضاع يغيّر الطباع،(23)زيرا شير دادن طبيعت و باطن شيرخوار را (هماهنگ با باطن شير) دگرگون مىكند.» داستان شير نخوردن پيامبرانى مانند موسى (ع)و محمد(ص)در دوران كودكى از سينه زنهاى مختلف،و شير خوردن موسى(ع)از سينه مادرش،و شير خوردن رسول خدا(ص)از سينه حليمه سعديّه كه زن پاكدامن و نيك سيرتى بود بيانگر آن است كه بايد در انتخاب دايه و شير كه غذاى نخستين است مراقب بود،تا از كانال پاك و نيك باشد،چنان كه قرآن در مورد موسى(ع)مىفرمايد: «و حرّمنا عليه المراضع من قبل؛(24)ما همه زنان شيرده را از قبل بر موسى (ع)حرام كرديم.»همين مراقبتهاى ويژه،همراه مراقبتهاى ديگر باعث توليد فرزندان فرزانه خواهد شد،مانند احتياط و دقتهاى مادر عالم بزرگ شيخ مرتضى انصارى (صاحب مطالب و رسائل متوفى 1281 ه ق)، كه حتى بدون وضو فرزندش را شير نمىداد(25) باعث شد كه چنين فقيهى بزرگ و با عظمت پديدار شود. پرهيز از غذاى شبهه ناك
چنانكه ملاحظه كرديد امام عصر(عج)در اين فراز از دعا به خدا عرض مىكند: «خدايا اندرون ما را از غذاى حرام و شبهه ناك پاك كن.» اين تعبير بيانگر آن است كه بايد در مورد غذا بسيار مراقب بود كه نه تنها حرام نباشد،بلكه حتى شبهه ناك و مبهم نباشد،يعنى پس از احراز طيّب و پاك بودن غذا،آن را خورد،و گرنه از آن پرهيز كرد.چنان كه از امام حسن عسكرى(ع) نقل شده در ضمن گفتارى فرمود: «اورع الناس من وقف عند الشبهة،وازهد الناس من ترك الحرام؛(26) پارساترين مردم كسى است كه در برابر شبهه توقف كند،و زاهدترين مردم كسى است كه از مال حرام پرهيز نمايد.»توضيح اين كه اگر كسى خود را به امور شبهه ناك آلوده كند،آرام آرام قبح و زشتى گناه نزد او كم مىشود،و در پرتگاه حرام قرار مىگيرد،اين كه خداوند در قرآن مى فرمايد: «لا تتبعوا خطوات الشيطان؛(27) از گامهاى شيطان پيروى نكنيد» و به ويژه در مورد غذا و مال پاكيزه و حلال در دو آيه اين موضوع را مطرح مىكند(28) از اين رو است كه يكى از گامهاى شيطان همين امور شبههآميز است، شيطان به انسان مقدس و نماز شب خوان نمىگويد:برو شراب بخور،بلكه در ابتدا به او مىگويد نماز شب كه جزء واجبات نيست، آن را رها كن، اگر پذيرفت كم كم سراغ نمازهاى واجب در اول وقت را دنبال مىكند و به او مىگويد: اول وقت خواندن كه شرط نماز نيست، و همين طور گام به گام در انسان وسوسه مىكند تا او را به طور كلى از خداوند دور مىسازد.
حضرت آيت اللّه مكارم شيرازى(مدظله) در اين راستا مىفرمود:يكى از اساتيد در شيراز براى من جريانى را نقل كرد كه هر وقت به ياد آن مىافتم عبرت مىگيرم،مىگفت:دوستى داشتم كه بسيار مقدّس بود،حتى به خانه برادرش نمىرفت،چرا كه برادرش در اداره دولتى(رژيم قبل)كار مىكرد،و مىگفت حقوقش حلال نيست،يا شبهه ناك است،اتفاقاًروزى بيمار و بسترى شد،او را از مدرسه نزد برادرش بردند ما به عيادتش رفتيم،از بستر بيمارى بر خاست،و فرش اطاق را جمع كرد و گفت:روى اين فرش ننشينيد،زيرا اشكال دارد،من از روى ضرورت در اينجا هستم.ولى همين مقدس كه اين قدر احتياط مىكرد،كم كم به يك سرى خطهايى افتاد كه پايان كارش به جايى رسيد كه اگر در سر سفره شراب نبود شايد به غذا دست نمىزد.اين تغيير و تحوّل چگونه رخ مىدهد؟اين از آن جهت است كه اول مستحبات را ترك كرد،بعد مكروهات و امور شبهه ناك را انجام داد،سر انجام به امور حرام آلوده شد.آيت اللّه مكارم(مد ظله)مىافزايد:موردى را هم شاهد بودم،طلبهاى بود شبهاى جمعه با صداى خوش و حالى ملكوتى دعاى كميل را مىخواند،من نيز در آن حجره بودم و لذّت مىبردم،ولى او كم كم به تهران رفت،به طور كلى عوض شد،زير پوشش طلبگى بود ولى از خواندن دعاى كميل متنفّر شده بود.چرا؟رازش اين بود كه حال و نشاط عبادت نداشت،اگر كسى بخواهد حال و نشاط داشته باشد،بايد از غذاهاى مشتبه و جلسات و حرفهاى مشتبه بپرهيزد،واقعاًبايد در كانال عملى،احتياط كند.(29) نمونههايى از حساسيت مردان خدا در پاك خورى
براى تكميل و توضيح بيشتر،نظرشما را به دوازده نمونه از پرهيز مردان خدا از غذاى ناپاك شبههآميز و حساسيّت جدّى آنها در اين راستا جلب مىكنيم:
1- لقمان در نصيحت به پسرش مىگويد:من در راستاى طول عمر و سفرهاى خود با چهارصد پيامبر(ص)ملاقات كردم،به نصايح و اندرزهاى آنها گوش فرا دادم، و از ميان آن همه پندهاى آنها چهار موعظه را گزينش نمودم،يكى از آنها اين است: «هرگاه كنار سفره غذا نشستى،مراقب حلق خود باش كه غذاى حرام نخورى.»(30)
2- حضرت ايوب(ع)به گرفتارىهاى جانكاه گوناگون مبتلا شد،و در همه آنها از امتحان رو سفيد بيرون آمدو شيطان نتوانست در او رخنه كند،تا اينكه ابليس همه اعوانش را جمع نموده و از آنها خواست براى فريب دادن ايوب(ع)چارهاى بينديشند، آنها پيشنهاد كردند كه از ناحيه همسر او وارد شده و به گمراهى ايوب(ع)بپردازند،ابليس اين پيشنهاد راپذيرفت، و روزى به صورت طبيب نا شناس، به همسر ايوب (ع) به نام رُحمه گفت: «براى رفع گرفتارى و بيمارى همسرت، بزغالهاى به تو مىدهم، اين بزغاله را به نام من نه به نام خدا، ذبح كن و گوشتش را به ايوب(ع) بده، او خوب مىشود.» همسر پذيرفت و آن بزغاله را نزد ايوب آورد و ماجرا را شرح داد.ايوب كه پيامبر و مرد خدا بود دريافت كه دست شيطان در كار است و مىخواهد با خوراندن غذاى حرام، پلى براى بر قرار كردن رابطه با ايوب پيدا كند، بسيار ناراحت شده و غيرتش به جوش آمد وبه همسرش گفت: «واى بر تو از اين كار، سوگند به خدا اگر شفا يافتم تو را به جرم چنين فريبى صد تازيانه خواهم زد، آيا مىخواهى غذاى حرام به من بخورانى، وبه اين وسيله مرا گمراه سازى نه هرگز من چنين غذايى نمىخورم.»(31)
3- دقتهاى حضرت على(ع)در حفظ بيتالمال، و مراقبت و سفارش اكيد او در اين كه حتى به اندازه يك جو به كسى ظلم نشود، و حق كسى پايمال نگردد، و توجه به نامه 45نهج البلاغه، نامه آن حضرت به استاندار بصره عثمان بن حنيف و همه و همه ما را به اهميت غذاى حلال، و شدت پرهيز از حرام راهنمايى مىكند.به عنوان نمونه:عبدالله بن جعفر برادرزاده امام على(ع) و دامادش(شوهر زينب – س) بود، روزى نزد على (ع) آمد و گفت: «تهى دست شدهام تا آنجا كه براى تأمين هزينه زندگيم مىخواهم گوسفند يا الاغ خود رابفروشم، به من كمك كن.» حضرت در پاسخ او فرمود: «نه هرگز، مگر اين كه به عمويت دستور بدهى تا(ازبيت المال)دزدى كند و به تو بدهد، و على(ع) چنين كارى نمىكند.»(32)
4- يكى از غلامان امام صادق (ع) به نام مصادف به آن حضرت خبر داد كه مىخواهم براى تجارت فلان كالا به مصر سفر كنم امام به او اجازه داد، و به او هزار دينار داد تا كالا تهيه كرده و به مصر براى فروش ببرد، او با خريدارى آن كالا به مصر رفت، و چون آن كالا در مصر ناياب بود، آن را به دو برابر فروخت، و سپس به سوى مدينه بازگشت، خوشحال بود كه به امام(ع) خبر مىدهد كه هزار دينار استفاده كرده است .وقتى كه خدمت امام(ع) رسيد و ماجرا را گفت .امام (ع) ناراحت شد، و تنها پول خود را گرفت و استفاده آن را كه بر اثر گران فروشى به دست آمده بود به مصادف داد وگفت:بردار، من به چنين پولى نياز ندارم آنگاه فرمود: «يا مصادف!مجادلة السّيوف اهون من طلب الحلال؛ اى مصادف! جنگيدن با شمشيرها، آسانتر از تحصيل مال حلال است.»(33) آرى امام(ع)پول به دست آمده از گرانفروشى رانپذيرفت.
5- در تاريخ آمده مهدى عباسى (سومين خليفه بنى عباس) نياز به قاضى داشت، شخصى به نام شريك قاضى را به حضور طلبيد، و منصب قضاوت را به او پيشنهاد كرد، او آن را به خاطر نا مشروع بودنش در آن دستگاه طاغوتى نپذيرفت، مهدى عباسى به او گفت: «يكى از سه كار را بايد انجام دهى 1-قاضى شوى 2-آموزگار فرزندانم گردى 3-يك وعده در كنار سفره ماباما هم غذا شويم.» شريك فكر كرد ديد سومى آسانتر است، از اين رو در يك وعده غذاى خليفه شركت كرد، و از غذاى لذيذ او خورد.كارفرماى غذا گفت: «باهمين غذا كار شريك خلاصه شد.» آرى همين غذاى حرام آن چنان شريك را دگرگون كرد كه هم قاضى شد و هم معلّم فرزندان خليفه.و روزى با حقوق پرداز بر سر ماهيانهاش بگو مگو كرد، حقوق پرداز گفت: مگر بار گندم به ما فروختهاى كه آن همه پافشارى مىكنى؟شريك جواب داد: «سوگند به خدا دينم را كه مهمتر از بار گندم است فروختهام.»(34)
6- روزى هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى)از سفره سلطنتى خود يك دست غذابراى بهلول(شاگرد معروف امام كاظم- ع) فرستاد، بهلول آن رانپذيرفت و به آورنده گفت:آن راپيش سگهاى پشت حمّام بينداز تاآنها بخورند.آورنده غذا عصبانى شد و گفت: «اى ابله!اين غذا ويژه خليفه است، نزد هر يك از صاحب منصبها مىبرم به من جايزه مىدهند، ولى تو اين گونه گستاخى به غذاى خليفه مىكنى.» بهلول گفت: «آهسته سخن بگو كه اگر سگهاى بغداد بفهمند كه غذاى خليفه است، آن را نمىخورند.»(35)
7- در نجف اشرف يكى از علماى ربّانى شيفته وشيداى ديدار امام عصر (عج)بود، براى وصول به اين سعادت، بسيار رياضت و زحمت كشيد، چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله نزديك كوفه رفت و آداب آنجا را بجا آورد، و نيز چلّه نشينهاى ديگر و توسّلات متعدد نمود ولى به نتيجه نرسيد، به علوم غريبه مانند جفر و اسطرلاب رو آورد باز به مقصود نايل نشد.به شهرهاى مختلف سفر كرد و مجنون وار به ديدار معشوق مىشتافت، ولى حيران و سرگردان شده و به آرزويش نرسيد.تااينكه روزى لحظاتى در عالم كشف و خلسه فرو رفت، در آن حال به او گفته شد، به فلان شهر برو در آنجا به فلان خيابان و فلان مكان برو به مغازه پيرمردى آهنگر و قفل ساز مىرسى، در آنجا با امام زمانت ملاقات خواهى كرد.
او خشنود شد براى وصول به محبوب سر از پا نمىشناخت، بار سفر را بست و به آن شهر روانه شد و مطابق آدرس مغازه پيرمرد را پيدا كرد، و وارد آن مغازه شد، ديد پيرمرد مشغول كار خود است، جوانى نورانى در كنارش نشسته است.او متوجه نشد كه آن جوان همان امام مقصود او است.در مغازه بود كه طولى نكشيد پيرزنى وارد مغازه شد و قفلى را به آهنگر نشان داد و گفت:نياز پيدا كردم، اين قفل را براى فروش آوردهام اين را از من سه شاهى بخريد.پيرمرد قفل را گرفت و آن را وارسى كرد و گفت:اين قفل هشت شاهى مىارزد، ولى من از شما هفت شاهى مىخرم و يك شاهى استفاده مىبرم.پيرزن سخن پيرمرد آهنگر را باور نمىكرد، چرا كه قبلاً به چندين مغازه رفته بود و آن قفل را حتى سه شاهى نخريدند.پيرزن آن را به هفت شاهى فروخت و پولش را گرفت و خوشحال به خانهاش باز گشت.در اين هنگام آن جوان به آن دانشمند نجفى گفت: تماشا كردى، اين طور باانصاف باشيد تا من به سراغ شما بيايم.آن همه چله نشينى و از اين شهر به آن شهر رفتن لازم نيست، عمل نشان دهيد، تا من به ديدارتان بيايم.اين پيرمرد قفل ساز چون عمل دارد، هفتهاى نمىگذرد مگر اينكه به نزدش مىآيم و از او احوال پرسى و دل جويى مىكنم سپس آن جوان غايب شد، آن دانشمند نجفى به مقصودش رسيد، و دريافت كه عمل صالح برترين وسيله ملاقات با آن حضرت است، به ويژه پرهيز از حرام خوارى يا پرهيز از مالى كه از راه بى انصافى و گران فروشى به دست آمده است.(36)آرى: «خدايا شكم ما را از غذاى حرام و شبهه ناك پاك ساز.» كه پيام امام عصر(عج)به همه مااست.
8- گويند:يكى از پادشاهان، آهويى براى يكى از علماى بزرگ اسلام فرستاد، و پيام داد كه اين آهو حلال است، از گوشت آن بخور.زيرا من آن را با تيرى كه به دست خود آن را ساختهام، صيد كرده، و در هنگام صيد آن بر اسبى سوار بودم كه آن اسب را از پدرم به ارث بردهام.آن عالم اسلامى آن آهو را نپذيرفت و در پاسخ پيام شاه گفت: «يكى از شاهان به حضور استادم دو پرنده دريايى فرستاد و گفت از من اين دو پرنده را كه با سگ شكارى خودم صيد كردهام بپذير.» استادم پاسخ داد: «سخن درباره اين دو پرنده نيست، سخن در غذايى است كه به سگ شكارى خود مىدهى، آيا آن سگ مرغ كدام پيره زنى را خورده، تا براى صيد كردن نيرومند شده است؟» بنابراين اين آهويى كه تو خودت با تير ساخته خودت، و سوار بر اسب موروثى خودت، صيد كردهاى، همهاش به فرض درست باشد، ولى آن اسب از جو كدام مظلومى خورده كه نيروى حمل تو را براى صيد يافته است؟آرى غذا بايد علاوه بر حلال بودن، طيّب باشد يعنى شبهه ناك نباشد از اين رو آن آهو را رد كرد.(37)
9- مؤسس حوزه علميه قم مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى (متوفّى 1355 ه ق)از علماى ربّانى تشيع، و در تهذيب نفس و صفاى باطن، بسيار ممتاز بود، روزى با چند نفر به دعوت صاحب باغى وارد آن باغ شد، او در ميان ميوهها علاقه خاصى به انگور داشت، وقتى كه وارد باغ شد و خوشههاى انگور را ديد، احساس علاقه بيشتر كرد، با همراهان در جايگاه باغ نشستند و مقدارى انگور طلبيد، ظرفى پر از انگور آوردند و كنار او نهادند.ولى او از آن انگور نخورد، حاضران تعجّب كردند، و عرض كردند: چرا نمىخورى؟او فرمود: «ميل ندارم» عرض كردند:چرا؟شما كه خيلى به انگور علاقمند بودى .فرمود:آرى ميل داشتم، ولى اكنون ميل ندارم حاضران با اصرار پرسيدند:راز اين دگرگونى چيست؟آيت الله حائرى در اين هنگام پس از پرس و جو از زمين و آب و شيوه صاحب باغ و… دريافت كه همهاش از راه حلال است.ولى نمىدانست كه راز عدم ميلش به انگور چيست؟نا گاه باغبان آمد و گفت: «من ديدم انگورهاى اين باغ هنوز شيرين نشده، بلكه ترش و شيرين است، ناچار به باغ همسايه رفتم از باغ او انگور شيرين چيدم و آوردم، به اين نيت كه بعداً از او اجازه بگيرم.» به اين ترتيب معمّا حل شد، و فهميدند كه آيت الله حائرى بر اثر توفيقات الهى به مرحلهاى از بصيرت و معنويت رسيده كه خداوند او را از خوردن مال حرام يا شبههناك مصون داشته است.(38) آرى:
«آيينه شو جمال پرى طلعتان طلب
جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب»
10- نظير ماجراى فوق، در مورد استاد محمد تقى جعفرى (متوفّاى 1377 ش)رخ داد، اواخر عمر ايشان را براى درمان به نروژ بردند، در آنجا يكى از دوستان فرزندش دكتر غلامرضا جعفرى، استاد را براى شام به خانه خود دعوت كرد، استاد با همراهان به خانه او رفتند، هنگام غذا، استاد گفت بوى تعفّن مىآيد، هر چه اصرار كردند از غذا نخورد، سرانجام از آنجا خارج شدند، صبح روز بعد دكتر غلامرضا جعفرى با دوستش تماس گرفت ومعذرت خواهى كرد.دوستش گفت:خوشحالم از اين كه استاد جعفرى از آن غذا نخورد، زيرا من هر چه تلاش كردم مرغ ذبح شده اسلامى پيدا نكردم به ناچار از مرغهاى معمولى استفاده كردم، ولى بسيار ناراحت بودم كه مرغ نجس به استاد مىدهم. ولى اكنون خوشحالم كه استاد از آن نخورد.(39)
11- يكى از علماى ربانى و مراجع تقليد مرحوم آيت الله العظمى سيد محمد باقر دُرچهاى اصفهانى (ره)از اساتيد آيت الله العظمى بروجردى(ره)و از پارسايان وارسته روزگار است كه در سال 1342 ه ق در 71 سالگى در دُرچه نزديك اصفهان رحلت كرد، ومرقدش در تخت فولاد اصفهان است.وى كه داراى صفاى باطن در سطح اعلى بود، نسبت به غذا مراقبت عجيبى مىنمود، تا آنجا كه آقاى جلال الدين همايى نقل مىكند:اگر او احياناً لقمه شبهه ناك خورده بود بى درنگ انگشت در گلو مىكرد و همه را بيرون مىآورد، خودم يك بار از نزديك ديدم، يكى از بازرگانان ثروتمند آن جناب را همراه چند نفر از علما به خانه خود دعوت كرد، ايشان اين دعوت را پذيرفت و به خانه او رفتند، ميزبان سفره متنوع و پرزرق وبرق انداخت، آن جناب طبق عادت هميشگى مقدار كمى از غذاى آن سفره خوردند.پس از صرف غذا، ميزبان قبالهاى مشتمل بر مسألهاى كه به فتواى آيت الله دُرچهاى حرام بود، براى امضاء به محضر آن بزرگوار آورد، آيت الله دُرچهاى دريافت كه اين ميهمانى مقدمه آن امضاى سند بوده است و شبهه رشوه داشته است.رنگش تغيير كرد، وبه تنش لرزه افتاد و به ميزبان فرمود: «من به تو چه بدى كردم كه اين زقّوم را به حلق من وارد كردى، چرا اين سند را قبل از نهار نياوردى، تا دست به اين غذاى آلوده نزنم؟»آنگاه آشفته حال برخاست، و دوان دوان به مدرسه آمد و كنار باغچه مدرسه، مقابل حجرهاش نشست، و با انگشت به حلق فرو كرد، و همه را استفراغ نمود، سپس نفس راحتى كشيد»(40)
12- آخرين واقعه كه آن هم پيامى از امام عصر حضرت بقيةاللّه(عج)است اين كه:افراد مورد اطمينان نقل كردند: در دامغان در ميان سادات محترم شاه چراغى، يك نفر عارف وارسته به نام سيد طاهر شاه چراغى بود، كه هم واعظ و هم شاعر بوده و به عشق و شيدايى نسبت به امام عصر(عج)شهرت داشت.او چهل بار امام زمان (عج)را در عالم خواب زيارت كرده بود، و اين مطلب را در اشعار زيباى خود بيان نموده بود.ولى يك وقتى رابطه او با امام عصر(عج)به گونهاى قطع شد كه با اين كه هر پنجاه روز يك بار آن حضرت را در عالم خواب ديدار مىكرد، يك سال گذشت و به سعادت ديدار نرسيد.بسيار ناراحت شده و فرياد جانكاهش از فراق آن حضرت، بلند بود، همواره از عمق جان مىسوخت كه چرا از او سلب توفيق شده، از ته دل گريهها و نالهها كرد تا اينكه پس از يك سال فراق، در عالم خواب به سعادت زيارت آن بزرگوار نايل گرديد، عرض كرد:آقا جان!من كه سوختم، و نزديك است از فراقت جان بسپارم، چه شد كه ناگهان از من بريدى، و با من قطع رابطه كردى؟ رازش چيست؟ قربانت گردم!امام(ع)در پاسخ او به اين مضمون فرمود: «اى سيّد طاهر!چرا به هر منزلى مىروى؟چرا از هر غذايى مىخورى؟تو به خانه كسى رفتى كه غذايش مشكل داشت و حرام بود، از آن خوردى، نتيجهاش جدايى من از تو شد، سرانجام تا يك سال پاك سازى كردى و آب از دست رفته را به جوى خود باز گرداندى و در نتيجه به مقصود رسيدى»(41) آرى اين نيز يك پيام ديگر از امام عصر(عج)در مورد پرهيز شديد از غذاهاى حرام يا شبهه ناك است، بار ديگر به دعاى آن حضرت توجه كنيم كه نشأت گرفته از قرآن و گفتار پيامبر(ص)و اولياى خدا است، و همنوا با اين دعاى معروف پيامبر(ص)است كه سزاوار است هر شبانه روز به ويژه در سجده آخر نماز خوانده شود، و از آن پيروى گردد، و آن دعا چنين مىباشد: «اللّهمّ اغننى بحلالك عن حرامك و بفضلك عمّن سواك؛(42) خدايا مرا به وسيله حلال خودت از حرام خودت بى نياز ساز، و در پرتو فضل و كرمت ما را به غير خودت محتاج نگردان. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره عبس، آيه 24. 2. تحف العقول، ص 450. 3. سوره بقره، آيه 188. 4. سوره نساء، آيه 10. 5. سوره مائده، آيه 3. 6. سوره مؤمنون، آيه 51. 7. سوره بقره، آيه 172. 8. سوره اعراف، آيه 157. 9. وسائل الشيعه، ج 4، ص 176. 10. همان. 11. بحارالانوار، ج 103، ص 9. 12. همان. 13. همان، ص 9 و ص 12. 14. بحار، ج 103، ص 13. 15و16و17. همان، ص 15 و ص 2. 18و19. همان، ص 18و10وص 11. 20. سفينة البحار، ج 1، ص 448(واژه دعا) 21. مجالس السنيه،ج 2، ص 448. 22. فروع كافى، ج 6، ص43. 23. سفينة البحار، ج 1، ص 523 (واژه رضع) 24. سوره قصص، آيه 12. 25. زندگانى و شخصيت شيخ انصارى، ص 77. 26. بحار الانوار، ج 75، ص 373. 27. سوره بقره، آيه 168 و 208 ؛سوره انعام، آيه 142؛ سوره نور، آيه 21. 28. سوره بقره، آيه 168، و سوره انعام، آيه 142. 29. انوار هدايت، ص 101 و 102. 30. المواعظ العدديه، ص 142. 31. اقتباس از بحار الانوار، ج 12، ص 368 و 369. 32. الغارات ابو اسحاق اصفهانى، ج 2، ص 67. 33. فروع كافى، ج 1، ص 374. 34. مروج الذّهب، ج 3، ص 310. 35. مجمع النورين انسان، ص 77، كبريت الاحمر، ص 72. 36. اقتباس از سرمايه سخن، تأليف مرحوم محمد باقر سبزوارى، ج 1، ص 611 ؛اسرار و فوائد وجود ولى عصر(عج)، از:اسماعيل رسول زاده، ص 158. 37. سرگذشتهاى عبرتانگيز، از نويسنده، ص 66. 38. نفحات الرحمن فى منازل العرفان، ص 211. 39. مقالات ادبى از جلال الدين همايى، ج 1، ص 18. 40. گلشن ابرار، ج 3، ص 526. 41. اقتباس از چهارده گفتار ارتباط معنوى، از حسين گنجى، ص 84. 42. بحارالانوار، ج 95، ص 301.
مطالبات فرهنگى بدون جواب
در روزهاى نخستين ارديبهشت ماه جارى مجلس شوراى اسلامى شاهد اجتماعاتى از بانوان مسلمان تهرانى و خانواده شهدا بود كه با در دست داشتن پرچمها و پلاكاردها و ايراد سخنرانى خواهان رسيدگى به وضع ناهنجار مفاسد اجتماعى بويژه بى حجابى گسترده در كشور و هتك حرمت حدود شرعى و ارزشهاى اسلامى زير نگاه مسئولين بودند! اجتماع كنندگان در برابر خانه ملت ساعتها ايستاده و از نمايندگان مجلس خواهان پاسخگوئى به مطالبات به حق خود بودند كه سالها فرياد كردند و از كسى پاسخ نشنيدند و گوش شنوائى نبود كه به درد مردم توجه كند و مردانه به ميدان بيايد و فضاى آلوده اجتماعى را پاكسازى كند. در همين حال تنى چند از نمايندگان مجلس به ميان مردم آمده و با تأكيد به حقانيت مطالبات آنها در اين خواسته كه از سراسر كشور به گوش مىرسد، به آنان قول مساعد دادند كه پيگير مطالبات مردم بوده و اقدامات لازم را معمول دارند ولى آيا به اين مقدار مىتوان اكتفا كرد و پاسخ مردم داده شد؟ و آيا اين تنها مجلس شوراى اسلامى است كه بايد پيگير اين مسائل باشد؟ و آيا مجلس به عنوان نهاد قانونگذار به تنهائى مىتواند اين معضل بزرگ اجتماعى را حل كند؟ و آيا اصولاً خلأ قانونى در برخورد با مفاسد و مفسدان و مروجان فساد و مرتكبان منكرات وجود دارد كه مجلس در رفع اين كاستى بكوشد؟ سالهاست كه قانون مصوب چه از سوى مجالس شوراى اسلامى پيشين و چه مصوبههاى ستاد انقلاب فرهنگى در موضوع مبارزه با مفاسد از جمله بدحجابى و به عبارت صحيحتر بى حجابى و توليد و فروش و پوشش لباسهاى مبتذل وجود دارد و مجازاتهاى سنگينى از قبيل زندان، تعطيلى محل كسب و جرائم مالى و تنبيه بدنى براى متخلفان در قانون پيش بينى شده ولى آيا براى يكبار اين قانون به اجرا درآمده است؟
آيا با سيل لباسهاى جلف و مبتذل كه از خارج مىرسد و يا در داخل توليد مىشود برخوردى صورت گرفته و آيا بر اتحاديههاى توليد لباس نظارتى وجود داشته و يك توليدى به جرم توليد لباس مبتذل تعطيل شده و آيا يك فروشگاه به جرم عرضه اين لباسهاى نامشروع براى يك روز بسته شده است و آيا با مانكنهاى خيابانى و عروسكهاى بازارى به جرم پوشيدن اين لباسها برخوردى بوده است؟ و در همين روزها كه سينههاى مردم با غيرت و خانوادههاى شهيد داده لبريز از خشم و تنفر نسبت به وضع موجود زنانى است كه لباسهاى چسبان و چاكدار و نازك در بر مىكنند و بىشرمانه در خيابانها و فروشگاهها و حتى برخى اماكن دولتى و دانشگاهها ظاهر مىشوند و دست در دست مردان به احساسات مردم لبخند مىزنند و باندهائى كه زمينه انحراف جوانان را فراهم
مىكنند و فساد و فحشاء و فرار دختران و قاچاق نواميس را دامن مىزنند برخورد جدى بوده است؟! آيا گوش شنوائى هست كه اين آژير خطر را بشنود، اين كشور كه مردم صدها هزار شهيد و معلول و مفقودالأثر تقديم انقلاب كرده و امروز از لوث شدن احكام اسلامى خون دل مىخورد و به دفاع از ارزشها بپاخيزد و بدون مجامله و ملاحظه يك كار جدى و مؤثر و پيگير بكنند كه خدا را خوش آيد و خلق را راضى كند؟! آيا اينهمه دستگاههاى تبليغاتى و هنرى و رسانهاى در جستجوى ريشهيابى اين وضع اسف بار و چارهجوئى بودهاند؟!…
مىدانيم كه حجاب علاوه بر بعد شرعى و اجتماعى و خانوادگى و تأثيراتى كه در ساير فضاهاى اخلاقى و خانوادگى دارد در شرائط كنونى بعد سياسى نيز به خود گرفته است، چرا دولتهاى مدعى دموكراسى مثل فرانسه حق تحصيل را از يك دختر دانشآموز با حجاب سلب كرده و يك روسرى را تحمل نمىكنند؟ چرا رضاخان نوكر بيگانه در نخستين مأموريت خود در كشور ايران به برداشتن حجاب از سر زنان اقدام كرد و همين سياست را بيگانگان و استعمارگران در كشورهاى اسلامى ديگر به اجرا گذاشتند؟ براى اينكه حجاب پرچم اسلام است و نشانگر تعهد و غيرت دينى مردان و زنان مسلمان، امروزه حجاب روحيه انقلابى و پرخاشگر عليه فرهنگ ابتذالگر غربىها است. ولى از اين نكته مهم نبايد
غفلت ورزيم كه همين سياست را عوامل بيگانه در كشور انقلابى ما دارند اجرا مىكنند، چندى قبل يكى از ديپلماتهاى آمريكائى با شادمانى گفته بود طرحهاى ما در صدور فرهنگ غربى به ايران اسلامى به ثمر نشسته و دليل آن چهره شهرهاى بزرگ ايران است كه زنان را با لباس مبتذل در خود جاى داده است. آيا اين اعترافها و نظائر آن براى دولتمردان، مردان ما و متوليان فرهنگ هشدار دهنده نيست؟! آيا با وجود اين مناظر زشت و خلاف شرع و هنجار شكن و صحنههاى پشت پرده آن در خيابانها و بازارها و اماكن عمومى و پاركها و حتى دانشگاهها و صدور آن به خارج كشور…نبايد يك عزم جدى را براى يك حركت گسترده و يك ساز و كار اجرائى و قاطع تاكنون بوجود آمده باشد؟ كدام كار فرهنگى؟
عجيب اينست كه هرگاه سخن از مفاسد اخلاقى و ابتذال و بدحجابى به ميان مىآيد، بويژه در فصل بهار و تابستان كه يك مانور فصلى از سوى نيروى انتظامى صورت مىگيرد كه آن هم در جاى خود صحيح است عدّهاى مىگويند بايد به جاى برخوردهاى فيزيكى كار فرهنگى كرد و مفاسد، ريشه يابى و بطور اصولى با آن مبارزه شود. ما نيز مىپذيريم كه كار فرهنگى در اولويت اول قرار دارد و برخورد فيزيكى در اولويت دوم كه آن هم ضرورى است و
حاكميت نمىتواند نسبت به جرائم مشهود و مفاسد آشكار بىتفاوت باشد، چرا كه امر به معروف و نهى از منكر از وظائف دولت اسلامى است كه قرآن بر آن تأكيد ورزيده است. اما دو نكته را بايد مد نظر داشت نخست اينكه: با توجه به اولويت كار فرهنگى، آيا ما كدام كار فرهنگى را بايد بكنيم؟ چه كسى عهده دار است؟ از كجا بايد شروع كنيم؟ از چه ابزارى در ارشادگرى بايد بهره بگيريم؟ اينها و نظائر آن دهها سؤال است كه پاسخ داده نشده است.
آيا بيست و هفت سال كه بر انقلاب مىگذرد كافى نبود، اوضاع فرهنگى خود را اصلاح كنيم؟ آموزش و پرورش را، دانشگاهها و آموزشگاه و رسانهها و مطبوعات و كتابهاى درسى و فيلم و كتاب و سينما و ساير ابزارهاى فرهنگى را؟
آيا ثمره انقلاب فرهنگى همين فضاى اجتماعى و فرهنگى است كه مشاهده مىكنيم، آيا اين جوانان پسر و دختر در كدامين سرزمين تربيت شدهاند؟ مىدانيم كه دهها رسانه و ماهواره و هزاران نوع نوار و ابزار ديگر براى پراكندن بذر فساد در داخل و خارج شبانه روز مشغول اند تاميان اين نسل و اسلام انقلابى فاصله بيندازند هرچند نبايد از دست آوردهاى مثبت در فرهنگ و پيشرفتهاى علمى و فنى و روحيه مذهبى و عرفان و معنويت ميليونها جوان ايرانى مسلمان غفلت كرد كه در زيارت و عمره و حج و اعتكاف و قرآن و نماز و نيايش موفق بوده و رتبههاى علمى ارزشمندى را در جهان كسب كردهاند.اما نبايد بپذيريم كه حاكميت طى سالهاى گذشته در حد انتظار در فرهنگ سازى و تربيت اين نسل سرمايهگذارى نكرده و در برابر هجوم فرهنگى بيگانه خود را مسلح ننموده، بويژه در سالهاى حاكميت تساهل و تسامح شيرازهها پاشيده شد كه امروز جمع كردن آن در نهايت دشوارى است، چرا كه فساد و عوامل و مظاهر و آثار ويرانگر آن كم نيست و اگر اين روند ادامه پيدا كند معلوم نيست نسل حاضر و نسل بعدى به كجا خواهد رفت و فروپاشى خانوادگى كه نتيجه همين بى بندو بارى و روابط نامشروع و ديگر عوامل پنهان و آشكار است، چه ضربههاى مهلكى بر پيكر جامعه فرود خواهد آورد!
اما نكته دوم اينكه همه جا كار فرهنگى كار ساز نيست. چرا كه بسيارند كسانى كه قصد تخريب اخلاق و ترويج فساد و مواد و فحشاء و لااباليگرى را دارند با اينها از كار فرهنگى نمىتوان سخن گفت. اينجا اقدام قانونى لازم است، مانند غده چركينى كه جز با جرّاحى قابل علاج نيست. اينجا بايد با تيغ قانون به عرصه آمد و با مفسدان اجتماعى برخورد قانونى و جدى شود و برخورد خيابانى ضرورتى اجتنابناپذير است. همانگونه كه قانون پيشبينى كرده است حاصل آنكه كار فرهنگى و اقدام قانونى هر دو ضرورى است همانگونه كه نظام تربيتى و حقوقى و كيفرى اسلام به تفصيل درباره آن سخن گفته و البته هيچ جامعه ديگرى اجازه نمىدهد با ارزشهاى بنيادين وى بازى كند و حكومت نمىتواند نسبت به آن بى تفاوت باشد… چرا فرصت سوزى
و اما امروز مسئوليت ما از هر زمان ديگر سنگينتر است چرا كه مجلس و دولت و قوه قضائيه با ايده اصولگرائى به ميدان آمدهاند و ملت با تمام وجود آماده همكارى است لذا مسئوليتها از گذشته سنگينتر است. بايد متذكر شوم كه مجلس هفتم نسبت به مسائل حياتى جامعه و خدمت رسانى به مردم و از جمله فرهنگ اهتمام فراوان داشته و دارد. كميسيون فرهنگى با جديت تمام پيگير مسائل فرهنگى در همه زمينهها بوده و تا آخر خواهد بود. دهها جلسه با مسئولان فرهنگى چون ارشاد، سازمان ملى جوانان، صدا و سيما، دست اندركاران ورزش و… داشته و به تحقيق و تفحّص از عملكرد گذشته متصديان فرهنگى پرداخته و طرحهائى چون تسهيل ازدواج جوانان و ساماندهى مد و لباس را با توجه به وضع موجود دنبال كرده و پيگير آن خواهد بود و البته اين وظيفه كميسيون آموزش و تحقيقات نيز هست كه مسائل دانشگاهها را از بعد علمى، اخلاقى و تربيتى بطور جدى پيگير باشد و در سالم سازى دانشگاهها از عناصر ناصالح و انحرافها اهتمام ورزد، همانگونه كه ساير كميسيونها به تناسب مسئوليت در اين خصوص مىتوانند نقش آفرين باشند تا كار فرهنگى و اجتماعى و آموزشى و تربيتى سامان گيرد و اين مسئوليت براى انقلاب فرهنگى كه چهرههاى علمى و اجرائى مؤثرى را در خود جاى داده همچنان جدى است. در اين شرائط هيچ كس حق ندارد در انجام وظيفهاى كه شرع و قانون بر عهده وى نهاده كوتاهى كند كه پيش خدا مسئول و در نظر ملت شرمسار خواهد بود. با اين حال بر اين باوريم كه از ظرفيتهاى موجود و امكاناتى كه در اختيار ماست در حد انتظار استفاده نكردهايم و بايد آن را جبران كنيم. دولت و مسئوليتهاى جديد
و اما مسئوليت دولت با توجه به شرائط موجود داخلى و خارجى، اقتصادى، سياسى و فرهنگى از هر زمان ديگر بيشتر است. مخصوصاً مسئله فرهنگ ويژگى خاص دارد. با همين فلسفه است كه رئيس جمهور محترم در نامه تاريخى خود به رئيس جمهور آمريكا از فرهنگ آسمانى و بازگشت به مكتب پيامبران سخن گفته، هرچند از آن سوى گوش شنوائى نباشد اما رسالت اسلامى ما ايجاب مىكند كه ديگران را به خير و معنويت فرا خوانيم كه اين سيره صالحان و در صدر آنها پيامبران خدا بوده است… بارى مسئوليت دولت در پاسدارى از ارزشها و حريم فرهنگ اسلامى غير قابل انكار است. بويژه دولت اصولگراى كنونى كه نبايد فراموش كرد رويكرد مردم به دكتر احمدى نژاد در انتخابات با اين انتظار بود كه كمر به احياى ارزشها بر ميان بندد و سهل انگاريهاى گذشته را مرمت كند و مردم رنگ و بوى اسلام را بيشتر از قبل ببينند. مسائل فرهنگى كه عنصر اصلى انقلاب است زير گردو غبار سياست و اقتصاد گم نشود هرچند شعار خدمت و عدالت نيز از جلوههاى فرهنگ اسلامى است كه اميد تحقق آن را داريم. با اين حال فرهنگ به مفهوم خاص آن ساز و كار خاص و توجه مخصوص طلب مىكند حقيقت اينست كه به عقيده نگارنده امروز كشور ما به يك انقلاب فرهنگى واقعى به مفهوم اسلامى و دينى آن نياز مبرم دارد نهادهاى آموزش و فرهنگى و دانشگاهى و مطبوعاتى و رسانهاى ما با چالشهاى جدى روبرو هستند كه وزارتخانههاى مربوطه چون وزارت آموزش و پرورش و آموزش و تحقيقات و فرهنگ و ارشاد اسلامى و همچنين دستگاههاى اجرائى به يك تحول بنيادين نياز دارند تا دست آورد اين نهادها را مردم منطبق با موازين شرع بنگرند متأسفانه سيماى فرهنگى و اخلاقى شهرهاى ما تدريجاً سيماى خيابانهاى پاريس و لندن را به خود گرفته،، فروشگاهها، نوارها، سىدىها،مجلات با عكسهاى مبتذل زنان هنرپيشه و تبليغات سينمائى تدريجاً رجعت به عصر طاغوت را حكايت دارد…مردم ديندار با بى صبرى تمام از دولت و مجلس و قوه قضائيه مىخواهند براى اين وضع كه تهديد جدى براى انقلاب اسلامى است چارهاى بينديشند و متأسفانه در عمل اثرى نمىبينند. نمايشگاههاى كتاب نمايشگاه مد و آرايش عروسكهاى خيابانى شده و پاساژها و مغازهها آكنده از مدها و تيپهاى خلاف شرع است و شعار مبارزه با مفاسد اخلاقى نقش بر آب شده است و از حجاب اسلامى بر ديوارها تنها نوشتارى ديده مىشود و همين هاست كه بازگشت به اسلام و شعائر ارزشى را جدىتر مطرح مىسازد.
در همين حال تأكيد بر اينست كه دولت محترم و عناصر وابسته به دولت روابط خود را با حوزهها و علما و مراجع عاليقدر بيش از پيش مستحكم كند، در تصميمات خود نظر بزرگان را بگيرد چرا كه حوزه و مرجعيت ركن ركين كشور و پشتوانه دين و ملت و دولت است كه بدون آن تصميمات ناقص و حركتها ابتر خواهد بود. چه در غير اين صورت تنشهاى فكرى در مسائل اسلامى و اجتماعى پيش مىآيد كه اثرات زيانبار آن جبران كردنى نيست.
پاورقي ها:
اختلاف و پيامدهاى ناگوار آن در قرآن
قسمت دوم 5 – رياست طلبى و دنياگرايى
دنيا گرايى يكى از آفات اساسى است كه به ويژه خواص يك جامعه را در معرض تهديد قرار مىدهد؛ به طورى كه به خاطر منافع شخصى، از قبيل مال پرستى، رياستطلبى و… افراد خود را در مقابل حق قرار داده و حتى با جمعآورى عِدّه و عُدّه براى نيل به اميال شيطانى خويش تلاش مىنمايند.
رسول اكرم (ص) بزرگترين نگرانى امّت خويش را دنياپرستى عنوان نموده و مىفرمايد: «ان اكثر ما اخاف عليكم ما يخرج الله لكم من بركات الارض؛ بيشترين نگرانى من بر شما، از بركاتى است كه خداوند از زمين بر شما عنايت مىدارد.»، از حضرت پرسيدند كه منظورتان از بركات چيست؟ فرمود: «زهرة الدنيا؛(1) زيبايى دنيا».
همچنين امام على (ع)، دنياگرايى را اساس و ريشه همه مشكلات معرفى مىنمايند: «حب الدنيا رأس الفتن و اصل المحن.»(2)
با مراجعه به تاريخ اسلام به روشنى مىتوان دريافت كه چگونه گرايش خواص جامعه اسلامى به دنيا باعث اختلاف و تضييع حقوق گرديد. به عنوان مثال مىتوان به رياست طلبى طلحه و زبير اشاره نمود، هنگامى كه به انگيزه رسيدن به رياست با حضرت على(ع) بيعت نمودند، ولىاز آن حضرت جواب منفى شنيدند. از اينرو، سر به شورش برآورده و با ايجاد جنگ جمل، در صفوف مسلمانان اختلاف ايجاد نمودند.
ابن ابىالحديد مىنويسد: «طلحه و زبير به هوس كوفه با على(ع) بيعت كردند، ولى آنگاه كه پايدارى حضرت را در اين تصميم، محكم و سازشناپذيرى وى را مشاهده كردند كه آن حضرت مصمم است خط اصلى حكومتىاش را بر مبناى كتاب و سنت پيامبر اسلام (ص) قرار دهد، سربه شورش برداشتند.»(3)
در واقعه كربلا نيز دنياپرستى كوفيان جلوهگر است؛ به طورى كه عدهاى به جهت عشق به دنيا، مال و مقام و… در مقابل عطايا و پستها و مناصب پيشنهادى از سوى دستگاه يزيدى، از حق روى گرداندند و بيعت با امام حسين (ع) را شكستند و به جنگ با او برخاستند.
آرى، «حب دنيا منشأ همه بديهاست.» آفتى كه انقلاب اسلامى ما را نيز در معرض تهديد خويش قرار داده است؛ به طورى كه مقام معظم رهبرى بارها با ذكر موارد تاريخى همه اقشار و به ويژه مسؤولين را بر آن توجه دادهاند؛ زيرا اين دنياگرايىها و رياست طلبىها است كه باعث مىشود افراد بجز منافع شخصى، به چيزى ننگرند و هنگامى كه افراد فقط در پىكسب رياست، جناحبازى، مال و… باشند و براى دستيابى به آن به هر عملى اقدام نمايند، بدون آن كه به مسائلى، چون «دين»، «قانون» و «رهبرى» كه محورهاى وحدت در جامعه اسلامى هستند توجه نمايند، بىترديد «همبستگى ملى» در جامعه دچار بحران شده و «اختلاف» در كشور حاكم مىگردد كه ثمره آن جز از هم پاشيدگى نظام و… نمىباشد. 6- سست عهدى و پيمان شكنى
امام على (ع) مىفرمايد: «لاتعتمد على مودّة من لايوفى بعهده؛ به دوستى كسى كه به پيمانش وفا نكند، اعتماد مكن.»(4)
و همچنين مىفرمايد: «غش الصديق و الغدر بالمواثيق، من خيانة العهد؛ دغلبازى با دوست و خيانت در قرادادها، از خيانت در پيمانهاست.»(5) معلوم است كه مقصود از پيمان شكنى، نقض آن، بدون مجوز عقلى است. در اينجاست كه دغلبازي هم، نقض عهد شمرده مىشود و عاملى است براى جدايى و اختلاف. 7- تمسخر و تخاطب به القاب و اسامى زشت
دشنام دادن و ريشخند كردن، يكى از خوهاى زشت است كه در طبيعت آدمى نهفته است و اگر تربيت اخلاقى آن را مهار نكند، موجب آزار ديگران خواهد گرديد؛ استهزا و ريشخند كردن و گذشته زشت را به ياد كسى آوردن، موجب تحقير او، و از عوامل جدايى مسلمانان از يكديگر است. از اينرو، قرآنكريم مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لايسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيراً منهم وَ لا نِساءٌ من نساء عَسى أَن يَكُن خَيراً منهُنَّ…؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزا كنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند، و نه زنانى از زنان ديگر شايد آنان بهتر از اينان باشند ….»(6)
از ابن عباس نقل شده كه اين آيه شريفه درباره «ثابت بن قيس» نازل شده است كه گوشهايش سنگين بود، و هنگامى كه وارد مسجد مى شد كنار پيامبر اكرم (ص) براى او جائى باز مىكردند، تا سخن حضرت را بشنود.
روزى دير رسيد و مردم انبوه شده بودند؛ ثابت پا بر گردن مردم مىنهاد و مىگفت: «تفسَّحوا»، راه بدهيد! راه بدهيد! تا به يكى از مسلمانان رسيد، و او گفت همينجا بنشين! چرا نمىنشينى؟ ثابت در خشم شد و گفت تو پسر فلانه نيستى؟ و آن زن در جاهليت بدنام بود. آن مرد شرمگين شد و سر خود را بزير انداخت، و اين آيه شريفه بر رسولخدا (ص) نازل گرديد.(7) و مسلمانان را از اينگونه كارهاى زشت كه باعث قطع همبستگى و اختلاف است، نهى كرد.
اين آيه شريفه همه مؤمنان، اعم از مردان و زنان را مورد خطاب قرار داده و به آنها هشدار مىدهد كه از اين عمل زشت (تمسخر) بپرهيزند؛ زيرا سرچشمه استهزاء و سخريه همان حس خود برتربينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از اختلافات و جنگهاى خونين در طول تاريخ بوده است. قرآنكريم در ادامه اين توصيههاى اخلاقى مىفرمايد: «ولاتلمزوا انفسكم ولا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان؛ يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد، و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان، نام كفر بگذاريد.»(8)
بسيارى از افراد بىبند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند، و از اين طريق آنها را تحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند، و يا احياناً از آنان انتقام گيرند، و يا اگر كسى سابقه بدى داشته است، سپس توبه كرده و كاملاً پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابقاش باشد را بر او بگذارند. اسلام صريحآً از اين عمل زشت نهى مىكند، و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است، نهى نموده است. زيرا موجب درگيرى و اختلاف مسلمين است. البته عوامل اختلاف و تفرقه بيش از اينهاست. عواملى، همچون خصلتهاى سركش و تمايل به تجاوزگرى انسان(9) دسائس استعمارگران و… كه در اين نوشتار سعى شده به مهمترين عوامل اختلاف اشاره شود. پيامدهاى ناگوار اختلاف در قرآنكريم
در قرآنكريم و روايات اسلامى، مطالب فراوانى در مورد زيانهاى اختلاف وجود دارد.
قرآن كريم به صراحت مىفرمايد: «…ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا انّ الله مع الصابرين(10)؛ …نزاع (و كشمكش) مكنيد تا سست نشويد و قدرت (و شوكت و هيبت) شما ازبين نرود و استقامت نمائيد كه خداوند با استقامت كنندگان است.»
در آيات پيشين اين سوره، قرآنكريم ثبات و به ياد خدا بودن را دو سبب از اسباب معنوى پيروزى برشمرده است و بلافاصله دستور «اطيعوا الله و رسوله…» را صادر كرده و در واقع، اطاعت از خدا و فرمانبردارى از دستورات او را در جنگ و غير جنگ و نيز اطاعت رسولش.(11) در اوامر و نواحى را، از اركان اساسى پيروزى دانسته است. خداوند بلافاصله در اين آيه شريفه فرمود: «ولاتنازعوا فتفشلوا…» فعل را به صيغه نهى بيان فرمود تا به اهميت مطلب، (اختلاف و نزاع و كشمكش) در ميان مسلمانان كه سبب ضعف آنان مىشود و عزت و شوكت آنان را از ميان مىبرد … به خوبى تأكيد نموده باشد.
واژه «تنازع» از «نزع» است و نزع به معناى براندازى و بركندن است. چنان كه در تفسير المنار آمده است: تنازع، همچون «منازعه»، مشاركت در نزع است؛ يعنى جذب و اخذ شيئى به شدت يا نرمى، مانند نزع روح از جسد. در واقع هر يك از متنازعين مىخواهد آنچه را كه ديگرى دارد، بگيرد.(12) تنازع بدين معناست كه دو نفر كه از نظر فكر و سليقه و… اختلاف دارند، در مقابل هم موضعگيرى كرده و يكديگر را بكوبند تا اين كه يكى از آن دو بر ديگرى پيروز گردد و معلوم است كه ثمرهاش جز پراكندگى و سستى و ضعف چيز ديگرى نيست؛ از اينرو، خداوند دستور داده كه از پراكندگى و نزاع اجتناب كنيد؛ زيرا در غير اين صورت، سست و ضعيف و ناتوان مىشويد (فتفشلوا) و در نتيجه، قدرت و عظمت شما از ميان مىرود.
و جمله «و تذهب ريحكم» يعنى «تذهب قوتّكم» زيرا، وقتى نيرو كم شد، دشمن غلبه مىكند. در واقع «ريح» در اينجا استعاره است براى قوت و نيرو.(13)
و در تفسير نمونه آمده است: «ريح، به معناى باد است و اين كه مىفرمايد: اگر به نزاع با يكديگر برخيزيد سست مىشويد و در پى آن، باد شما را از ميان خواهد برد، اشاره لطيفى به اين معناست كه «قوت و عظمت» و جريان امور بر وفق مرادتان از ميان خواهد رفت.»(14)
با مراجعه به تاريخ صدر اسلام به روشنى مىتوان دريافت كه ضعف و انحطاط مسلمانان در اثر اختلاف و تفرقه و فراموش كردن ارزشهاى اصيل اسلامى به وجود آمد. در اثر نزاع و كشمكش، ضربههايى سهمگين بر پيكر اسلام وارد آمد و امت بزرگ و نيرومند اسلام به ملتهاى كوچك و ضعيف تبديل شد. در اثر اختلاف بود كه كشور بزرگ و نيرومند «اندلس» از ليست كشورهاى اسلامى حذف شد و در اثر اختلاف است كه كشور فلسطين نيز دچار بحران شده و ساكنين مسلمان اين كشور، آواره شدهاند و لبنان مورد تهاجم اسرائيل غاصب قرار مىگيرد و كشور افغانستان و عراق در بحران جنايات ددمنشانه آمريكا بسر مىبرد. بر همين اساس است كه امام على (ع) بالاترين عامل شكست و ذلت و سقوط امت اسلامى را تفرقه و اختلاف دانسته و با كمال صراحت، فتنهانگيز و تفرقهافكن را مستوجب قتل مىداند، و نه تنها تفرقهافكن عينى و موجود را سزاوار چنين عقوبتى مىداند، بلكه حتى كسى را كه شعار تفرقه دهد و قدم نخستين شقّ عصاى مسلمانان را بردارد، سزاوار قتل مىداند. چنانكه در فرازى از يكى از خطبههايش خطاب به مسلمانان چنين مىفرمايد: «وَ اَلْزَمُوا السَّواد الاَعْظم، فَاِنَّ يَدَاللّهِ مَعَ الْجَماعَه، وَ اِيّاكُم وَالْفُرْقَه، فَاِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاس لِلشَّيْطان، كَما اَنَّ الشّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب؛(15) به جمعيت عظيم مسلمانان بپيونديد، كه دست خدا (قدرت و عنايت خدا) با جماعت است، و از پراكندگى دورى كنيد؛ زيرا آن كه از جمع مسلمانان به يك سو شود، بهره شيطان است، چنان كه گوسفند از گله درماند، نصيب گرگ بيابان است.»
امام على (ع) به قدرى نسبت به گروه خوارج كه موجب تفرقه در ميان سپاه آن حضرت شدند و با شعارهاى فريبنده براى خود دسته جدا كرده بودند، اظهار بيزارى نموده و مىفرمايد: «اَلا مَنْ دَعا اِلى هذا الشِّعارِ فَاقْتُلُوه و لو كانَ تَحْتَ عِمامَتِى هذه؛(16) آگاه باشيد! كسى كه به اين شعار (اغواگر و تفرقهافكن خوارج) دعوت كند، گرچه در زير عمامه من پناه آورده باشد، او را بكشيد.»
پيداست كه شعار تفرقه موجب فتنه مىشود. قرآنكريم مىفرمايد: «والفتنةُ اشدُّ من القتل؛(17) يعنى فتنهانگيزى از كشتن بدتر است» زيرا فتنهانگيزى چنان كه در ابتداى اين مبحث گذشت موجب سستى و از بين رفتن نيروها و در نتيجه غلبه دشمن مىشود. در اثر اختلاف و نزاع، تمامى وقت مسلمانان گرفته شده و فرصت تفكر و عمل براى اهداف اصلى از ايشان سلب مىگردد، در تمام دوران زندگى، مسائل اصلى، در حاشيه و مسائل فرعى، در متن زندگى قرار مىگيرد. رقبا در همه زمينهها،از مسلمانان پيشى گرفته و در حقيقت، بدون درگيرىهاى زايد، بر مسلمانان مسلط مىشوند. طبيعت انسانى اينگونه است كه توانايى توجه به چند امر را به صورت مداوم ندارند. وقتى اين فرقه مسلمان، تمام همتش را در كوبيدن فرقه ديگر مصروف مىدارد و در مقابل، رقيب اصلى ايشان، يعنى آن كه اصول هر دو فرقه را بر خلاف عقايد و اهداف خويش مىبيند، طلايىترين فرصت را پيدا كرده و از غفلت حاصله براي رقبا، بيشترين استفاده را برده و به تحكيم خويش مىپردازد. گاه اين درگيرىهاى فرعى، به اشتباه، اصلى شمرده شده و گروهها و احزاب مختلف كه در اصول اعتقادات و اهداف اوليه مشتركند، يكديگر را خطرناكتر از رقيب اصلى معرفى مىنمايند و امنيت كامل را به دشمن حقيقى مىبخشند و در مقابل، نا امنى بى حد و حصرى را براى افراد مختلف پاىبند به اساس دين و نظام اسلامى، به ارمغان مىآورند. و اين فاجعهاى است بزرگ كه در سخنان گوهربار حضرات معصومين(ع) از آن به تبديل معروف به منكر و منكر به معروف ياد شده است؛ يعنى مشاهده مىشود كه افرادى (جناح و حزبى) براى كوبيدن (ترور شخصيت) فرد يا گروهى از مسلمانان، با دشمن اسلام و مقدسات پيمان مىبندند. حال آن كه دستور صريح شريعت نجاتبخش اسلام كه به كرّات و با الفاظ گوناگون بيان شده اين است كه: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! افراد كافر (معاند) را به جاى مؤمنين راستين، دوست خود قرار ندهيد…»(18)
امروزه، انحطاط مسلمين از اختلاف ديرينهاى است كه كمتر كسى در فكر علاج آن برآمده است. جوامع مسلمان هنوز به خود نيامدهاند و بر نقاط اختلافى و نزاعانگيز، بيشتر پاى مىفشارند و اين بيمارى روانى، بيشتر محتاج علاج است تا بيمارىهاى جسمى. اين كه از دميدن در كوره اختلاف، احساس شعف و گاه احساس پيروزى بشود، يك بيمارى خطرناكى است كه طبيبان حاذق را مىطلبد تا پس از مدتها تلاش و تلقين و پالايش متون فرهنگى، سلامت را به جامعه اسلامى برگردانند.
از مطالب يادشده درمىيابيم كه اختلاف و ناآگاهى مسلمين سبب سلطه استعمارگران بر كشورهاى اسلامى شده و شؤون اقتصادى و فرهنگى آنان را قبضه كرده است و ذخائر آنان را غارت مىكند؛ در حالى كه مسلمانان موقعيتهاى جمعيتى و منطقهاى ممتازى دارند و از نظر طبيعى در شرايط خوبى بسر مىبرند و نيز از لحاظ استراتژيك در حساسترين مناطق جهان زندگى مىكنند و باسابقهترين تاريخ و تمدن و دانش را دارند. مهمتر از همه، داشتن دين مشترك اسلام و كتاب قرآنكريم است كه مىتواند جهان انسانيت را به سعادت و كمال رهنمون گردد. بنابراين، كشورهاى اسلامى و در صدر آنها جمهورى اسلامى ايران كه بزرگ رهرو دولت كريمه است، بايد براى محو استكبار جهانى و فرزند نامشروع وى (اسرائيل خونآشام) يدِ واحده شوند و در صدد زدودن طرحها و نقشههاى آنان برآيند. باتوجه به اوضاع كنونى جهان، مسئله وحدت و همبستگى ملى و دينى ميان مسلمين از ضرورىترين مسائل جهان اسلام است، و بايد هر چه سريعتر و جدىتر براى دستيابى به اين مهم قيام كرد. محور و مركز ثقل اين وحدت و همبستگى «اسلام و ايران» است. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1- فيض كاشانى، محجةالبيضاء، ص 358. 2- غررالحكم. 3- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 10. 4- تصنيف غررالحكم، حديث: 9562. 5- همان، حديث: 9599. 6- سوره حجرات، آيه 11. 7- كشف الاسرار، ج 9، ص 259. 8- سوره حجرات، آيه 11. 9- سوره آل عمران، آيه 19، سوره شورى، آيه 14. 10- سوره انفال، آيه 46. 11- نويسنده تفسير المنار، ج 8، ص 24 نوشته است: عدم اطاعت از دستور رسول اكرم(ص) را در ميدان جنگ احد، مسلمانان ديدند و «نالوا ما نالوا منهم…». 12- ر.ك: تفسير المنار، ج 8، ص 25. 13- همان، ج 5، ص 25. 14- تفسيرنمونه، ج 7، ص 196. 15- سيد رضى، نهج البلاغه، خ 127. 16- همان. 17- سوره بقره، آيه 191. 18- سوره نساء، آيه 144.
زينبع الگو و قهرمان زنان
«زاد روز ولادت حضرت زينب اولين پرستار نمونه و روز پرستار بر الگوهاى ايثار و فداكارى و عفاف مباركباد.» اى شير زن كربلا!
تو مهر روشن و اوج خصال آينهاى
عيار پاكى و حسن كمال آينهاى
تو صبح صادق فجرى، شكوه آينهاى
تو حرف روشن و پاك زلال آينهاى
در آسمان اصالت، به كهكشان مانى
گواه مريم و صبح وصال آينهاى
به صبر و حلم محمّد، شجاعتت چو علىست
به زهد فاطمه مانى، مثال آينهاى
تو زيب صبر و شكوهى، فرشته تقوا
تو قهرمان زنانى، جلال آينهاى
زينب(س) دختر زهرا (عليهم السلام) در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم يا ششم هجرت در مدينه منوره ديده به جهان گشود. با اين كه معمول است غالباً والدين نام فرزندان خويش را انتخاب مىكنند، ولى در جريان ولادت حضرت زينب(س) على و زهرا(ع) اين كار را به عهده پيامبر اسلام(ص) جدّ بزرگوار آن بانو گذاشتند. پيامبر نيز به دستور آسمانى بعد از در آغوش گرفتن و بوسيدن نوزاد اسم او را به امر الهى زينب(زين + اب) كه به معناى زينت پدر است انتخاب نمود.(1)
او را ام كلثوم كبرى، و صديقه صغرى نيز مىگويند، از القاب آن حضرت، محدّثه، عالمه و فهيمه بود. او زنى عابده، زاهده، عارفه، خطيبه، عفيفه و مديره بود. نسب نبوى، تربيت علوى و لطف خداوندى از او فردى با خصوصيّات و صفات برجسته ساخته بود طورى كه او را «عقيله بنى هاشم» مىگفتند. به همين جهت او نه تنها يك شير زن و به قول معروف قهرمان كربلاست بلكه زنى است جامع تمام خصوصيات و ويژگيهاى يك زن شايسته كه مىتواند در تمام زمانها براى تمام زنهاى جامعه بشرى، مخصوصاً جوامع اسلامى و علىالخصوص جامعه تشيع به عنوان بهترين الگو مطرح باشد، الگويى كه هالهاى از محبّت و احساسات دور او را احاطه كرده بدين جهت به راحتى رفتارها و خصوصيات اخلاقى و عملى او مىتواند در بانوان نفوذ نمايد، و آنان را نيز به سمت و سوى شايستگى و برازندگى بكشاند، آنچه پيش رو داريد گامى است در اين مسير، و مقالى است به اين هدف كه با بيان گوشههايى از اوصاف آن بانوى كمال يافته، بانوان جامعه اسلامى را به آن سمت و سو سوق داد. 1- پاسدار عفت و پاكدامنى
عفّت و پاكدامنى، برازندهترين زينت زنان، و گران قيمتترين گوهر براى آنان، و اصلى و اساسىترين صفات بانوان است كه تمام كمالات و پيشرفتهاى زنان در پرتو آن معنى مىيابد، و موجب پيشرفت و شايستگى مىشود، و اگر زنى از عفّت و پاكدامنى عارى گشت هرچند از جهات علمى و مديريتى، ورزشى و قهرمانى و… در اوج باشد جز زيان و ضرر به كمالات انسانى و جامعه بشرى چيزى در پى نخواهد داشت.
زينب درس عفت را به خوبى در مكتب پدر آموخت آن جا كه فرمود: «مجاهد در راه خدا، اجرش بيشتر از كسى نيست كه قدرت دارد امّا عفّت مىورزد، نزديك است كه انسان عفيف فرشتهاى از فرشتگان باشد.»(2)
زينب كبرى عفت خويش را حتى در سختترين شرايط به نمايش گذاشت او در دوران اسارت و در حركت از كربلا تا شام سخت بر عفت خويش پاى مىفشرد و مورخين نوشتهاند: «وهى تستر وجهها بكفّها لانّ قناعها قد اخذ منها؛(3) او صورت خود را با دستش مىپوشاند چون روسريش از او گرفته شده بود.» داستان عجيب
هرگاه زنى عفيف باشد در موارد لازم امدادهاى غيبى نيز به كمك او مىرسد، زينب از كسانى است كه مورد حمايت الهى قرار گرفت و امداد غيبى الهى باعث شد كه مردم بيگانه نتوانند او را ببينند. در حكايتى مىخوانيم: روزى مرحوم علّامه شيخ جعفر كاشف الغطا در سوگ حضرت زينب (س) اشعارى مىسرود و بر روى كاغذ نوشت كه ترجمه آن چنين است:
«زينب را در حالى كه دستهايش بر گردنش بسته بود، بر شتر لاغرى سوار كرده بودند و به اسارت بردند. نه صورتش پوشيده بود، و نه نقاب بر چهره داشت بلكه به وسيله دست و بازويش صورتش را مىپوشاند.عزيزش حسين(ع) را روى خاكهاى گرم بيابان رها كرد. اگر چشمها به آن بدنهاى پاك چاك چاك شهيدان بنگرند، فرياد و فغان سر مىدهند و چنانچه آن سرهاى بريده را نگاه كنند، اشكشان جارى مىگردد. در آن وقت كه زينب(س) را آن گونه به اسيرى نزد يزيد مىبردند، آرزو داشت جسمش در زمين فرو رود تا ملامت و سرزنش دشمنان را نبيند.»
علّامه كاشف الغطا مدّتى بعد، به همان اشعار نوشته شده روى كاغذ مراجعه كرد. با تعجّب ديد يك بيت شعر به اين مضمون به سرودهاش اضافه شده است:
«پردههايى از نور، زينب را فرا گرفته بودند، كه همان پردهها مانع نگاه بينندگان به او مىشدند.»
علّامه بسيار شگفت زده شد، زيرا چنين شعرى را نسروده بود. عجيب اين كه وقتى كه براى پاكنويس اشعارش به آن كاغذها مراجعه مىكند آن يك بيت شعر در دست نوشتههاى قبلىاش نيست. اين حادثه عجيب نشان مىدهد كه امدادهاى غيبى الهى به صورت پردهها و هالههايى از نور، مانع از آن مىشد تا تماشاگران قامت زينب(س) را بنگرند.(4) 2- بر كرسى تدريس
راه كسب دانش فراوان است، برترين علم و بهترين راه آن است كه دانش مستقيماً از ذات الهى به شخصى اضافه شود، يعنى علم «لدنّى» باشد. خداوند متعال در مورد حضرت خضر مىفرمايد: «و علّمناه من لدنّا علماً؛(5) علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بوديم».
زينب به شهادت امام سجاد(ع) داراى چنين علمى است، آن جا كه به عمهاش خطاب كرد و فرمود: «انت عالمةٌ غير معلّمة و فهمةٌ غير مفهّمةٍ؛(6) تو دانشمند معلم نديده و فهميدهاى فهم نياموخته هستى.» رفتارهاى روزمرّه، و خطبههاى آن بانو نشان از آن دارد كه سرمنشأ علم او عنايت و فيض الهى است.
روزى حضرت زينب(س) در محضر امام حسن(ع) و امام حسين(ع) نشسته بود و شاهد گفت و گوى برادرانش درباره گفتار رسول خدا(ص) پيرامون امور حلال، حرام و شبههناك بود تا اين كه خود شخصاً در بحث آنان شركت كرد و چنان درباره سخنان پيامبر اكرم(ص) براى برادرانش توضيح مىداد و تجزيه وتحليل مىكرد كه امام حسن(ع) و امام حسين(ع) از بيانات زينب(س) متعجب شده بودند، وقتى سخنان زينب(س) به پايان رسيد، امام حسن(ع) رو به خواهرش كرد و فرمود: «انّك حقّاً من شجرة النّبوّة و من معدنالرّسالة؛ به درستى كه تو (زينب) از درخت نبوّت و از معدن رسالت هستى.»(7)
يعنى گفتار و روش و منش تو، از مركز نبوّت و مخزن رسالت پيامبر اكرم(ص) نشأت مىگيرد.
به جهت همين علميت بالاى حضرت بود كه در كوفه با استقبال گرم بانوان براى تدريس و تعليم واقع شد. بعد از ماجراى جنگ «جمل» و «صفين» كه در سال (36 ه.ق) به بعد رخ داد، حضرت على(ع) با افراد خانواده به عراق آمدند و در كوفه ساكن شدند، و در اين سفر زينب(ع) نيز همراه او بود و حدود چهار سال در كوفه ماندگار شد. زنان كوفه دريافته بودند كه زينب از نظر مقام علمى و عملى همچون مادرش فاطمه(س) است، به همين جهت به وسيله مردان خود از حضرت على(ع) خواستند كه با زينب(س) سخن گويد و رضايت او را براى تدريس و تشكيل مجلس درس براى بانوان جلب كند. حضرت زينب(س) از اين درخواست استقبال كرد و اعلام كرد: هر روز صبح مجلس درس در خانه اميرالمؤمنين على(ع) براى بانوان برگزار مىشود.»
زنان كوفه نيز با شنيدن اين خبر بسيار خشنود شدند، آنان هر روز مشتاقانه به كلاس درس زينب(س) مىشتافتند و كسب علم و دانش مىكردند، زينب(س) در اين مجالس به تفسير قرآن، احكام، مباحث تربيتى مىپرداختند و باعث ارشاد و راهنمايى بانوان مىشدند.(8)
حضرت زينب هرگاه افراد مساعدى را پيدا مىكرد – چه در مدينه و چه در كوفه – چنان آنان را جذب مىكرد و مفاهيم قرآن و اسلام و احاديث را براىشان بالحن زيبا بيان مىنمود كه همگان شيفته وى مىشدند. تاريخ گواه خوبى براى اين موضوع است كه حضرت شاگردان بسيارى را تحت آموزش خود قرار داد و آنان را تربيت كرد كه برخى از آنها به ازدواج كسانى درآمدند كه همسرانشان از مقام و موقعيّت نظامى يا سياسى بالايى برخوردار بودند. و حتّى برخى از آن شاگردان با برخوردهاى صحيح افكار شوهران خودرا اصلاح كرده و آنان را با مكتب اسلام آشنا نمودند. زينب(س) چنان با دقّت و پشتكار با شاگردان خود كار مىكرد و آنان را مورد تعليم و تربيت قرار مىداد تا در آينده بتوانند نسلها را با اسلام آشنا سازند.(9) 3- ايثار و بخشش
يكى ديگر از صفات حسنه انسانهاى برتر، مقدّم داشتن ديگران بر خود است. امام على(ع) فرمود: «الايثار اعلى الايمان؛(10) ايثار بالاترين درجه ايمان است.» و فرمود: «الايثار اعلى الاحسان؛(11) ايثار برترين احسان است.» و همين طور بخشش و انفاق به ديگران از بارزترين مصداقهاى ايثار، و نشانه كمال نفس و خيرخواهى انسان است.
زينب مجلّله هم در ايثار و از خود گذشتگى، و هم انفاق و دستگيرى از فقرا، گوى سبقت را از ديگران ربوده است. از ايثار اوست كه براى حفظ جان اسرا و كودكان خطر را به جان خود مىخريد، و در تمام صحنهها ديگران را بر خود مقدّم مىداشت. او در ماجراى كربلا حتى از سهميه آب خويش استفاده نمىكرد و آن را به كودكان مىداد. در بين راه كوفه و شام با اين كه خود گرسنه و تشنه بود، ايثار را به بند كشيد و آن را شرمنده ساخت چنان كه امام سجّاد(ع) مىفرمايد: «انّها كانت تقسّم مايصيبها من الطّعام على الاطفال لانّ القوم كانوا يدفعون لكلّ واحدٍ منّارغيفاً من الخبز فى اليوم و اللّيلة؛(12)عمّهام زينب (در مدّت اسارت) غذايى را كه به عنوان سهميّه و جيره مىدادند بين بچّهها تقسيم مىكرد. چون آنها در هر شبانه روز به هر يك از ما يك قرص نان مىداند.» او نه تنها در بزرگى ايثار داشت كه در كودكى نيز اهل ايثار بود.
شبى اميرمؤمنان على(ع) مهمانى را به خانه آورد چون آن مرد شام نخورده بود، على(ع) به همسرش فرمود: فاطمه جان! آيا غذايى براى مهمان داريم؟
چيزى در خانه نداريم، فقط يك قرص نان، سهم دخترم زينب(س) است. زينب كه كودكى بيش نبود، گفت و گوى پدر و مادرش را شنيد، بى درنگ از رختخواب برخاست نزد مادر آمد و گفت: مادر جان! غذاى مرا به مهمان بده من صبر مىكنم! على (ع) و فاطمه(س) از اين رفتار دخترشان بسيار خشنود شدند.(13)
او حتى تازيانهها را به جان مىخريد و نمىگذاشت بر بازوى كودكان اصابت كند.
امّا انفاق او به فقرا نيز زبانزد مردم آن زمان بود. و همچون پدر بزرگوارش اميرمؤمنان على(ع) كمكهاى خود را مخفيانه و به دور از چشم ديگران انجام مىداد تا باعث شرمندگى و خجالت نيازمندان نشود.
آن بانو بارها و بارها به نزديكان و آشنايان خود اين موضوع را سفارش مىكرد كه نبايد به آبروى نيازمندان و فقرا لطمهاى وارد شود و آنان در جامعه احساس حقارت و كوچكى كنند.»(14)
مورخان مىگويند: بعضى روزها فقرا و بينوايان چنان به در خانه دختر على(ع) پناه مىآوردند، و تجمّع مىكردند كه غلامان و كنيزان خانه آنها را پراكنده مىساختند، ولى همين كه زينب(س) از راه مىرسيد، همه آنان را اطراف خود جمع مىكرد و به يكايك مشكلات و گرفتاريشان رسيدگى و بارى از دوش شان برمىداشت.(15) 4- روحيه بخشى
در تمام دوران زندگى و فراز و نشيبهاى آن، مخصوصاً در حوادث تلخ و مسافرتها آن چه بيش از هر چيز براى انسان لازم و كارساز است روحيه و دلگرمى است. اگر انسان براى كارهاى مهم و حساس زندگى روحيه نداشته باشد، آن كار با موفقيّت انجام نشده و به نتيجه نخواهد رسيد و چه بسا كه با شكست نيز مواجه شود.
زن هم در سطح جامعه و هم در خانواده در بخش روحيه بخشى همسر و فرزندان و زيردستان مىتواند نقش مهمى ايفا كند. يكى از بارزترين اوصاف كمالى زينب(س) روحيه بخشى اوست. او بعد از شهادت مادر روحيه بخش پدر و برادران بود، و در شهادت پدر و سپس برادرش امام حسن(ع) نقش مهمّى را براى تسلّاى بازماندگان ايفا مىكرد. پس از شهادت امام حسين(ع) و در طول دوران اسارت، اين صفت نيكوى زينب(س) بيشتر ظهور و بروز كرد. او پيوسته ياور غمديدگان و پناه اسيران، و روحيه بخش مصيبت ديدگان بود. از گودى قتلگاه تا كوچههاى تنگ و تاريك كوفه، از مجلس ابن زياد تا ستمكده يزيد، همه جا فرشته نجات اسرا بود.
نه تنها زينب از دين ياورى كرد
به همّت كاروان را رهبرى كرد
به دوران اسارت با يتيمان
نوازشها به مهر مادرى كرد
او حتّى تسلّى بخش دل امام سجاد(ع) نيز بود. از جمله به امام سجاد گفت:
لايجزعنّك ماترى فواللّه انّ ذلك لعهد من رسول اللّه (ص) الى جدّك و ابيك و عمّك؛ «اى پسر برادر!» آن چه مىبينى (از شهادت پدر و برادران و اسارت) تو را بى تاب نسازد، به خدا سوگند! اين عهد رسول خدا(ص) از جدّ و پدر و عمويت مىباشد.
آنكه قلبش از بلا سرشار بود
دخت زهرا زينب غمخوار بود
او ولايت را به دوشش مىكشيد
چون امام عصر او بيمار بود
باطنين خطبههاى حيدرى
سخت او رسواگر كفّار بود
راستى وجود با بركت زينب(س) براى كاروان اسرا كه متشكل از 72 نفر زن و كودك بود سخت روحيه بخش بود، هرجا غمها و طعنهها بيش از حد آنان را آزار مىداد به زينب پناه مىبردند. 5 – عبادت و بندگى
از مهمترين نيازهاى هر انسانى مخصوصاً قشر بانوان كه نياز به سكونت و آرامش بيشترى دارند، عبادت و بندگى خداوند انسان را تا اوج كمالات پرواز مىدهد. امّا عبادات و بندگى يك زن علاوه بر آن كه خود او را به كمالات و قرب الهى ترقّى مىدهد مىتواند بر فرزندان و همسرش تأثير شگرفى داشته، و از اين طريق كل جامعه را به سوى سعادت سوق دهد، چرا كه هدف از آفرينش و خلقت انسان رسيدن به قلّه كمال بندگى است: «ما خلقت الجنّ و الانس الّا ليعبدون؛(16) من جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادت كنند.»
زينب(س) نيز از عابدان روزگار و عاشقان عبادت و شب زنده دارى بود. او همچون مادرش فاطمه(س) نماز خود را اوّل وقت به جا مىآورد و در انجام آن بسيار دقّت داشت. اگر هنگام كار بود، كار را رها كرده، نماز را به جا آورده و بعد از آن اقدام مىكرد. چنان غرق در نماز و عبادت مىشد گويا در اين دنيا نيست، و تمام توجّه خود را به معبود يكتاى خويش متوجه مىنمود.(17)
علاوه بر نمازهاى واجب آن بانوى عابده، اهل تهجد و شب زنده دارى و تلاوت قرآن بود. امام سجاد(ع) مىفرمايد: «انّ عمّتى زينب كانت تؤدّى صلواتها من قيام الفرائض و النّوافل عند مسيرنا من الكوفة الى الشّام و فى بعض منازل كانت تصلّى من جلوسٍ لشدّة الجوع و الضّعف؛(18) عمّهام زينب در مسير كوفه تا شام همه نمازهاى واجب و مستحب را اقامه مىنمود و در بعض منازل به خاطر شدّت گرسنگى و ضعف، نشسته اداى تكليف مىكرد.»
آن بانوى مكّرمه در حساسترين شب زندگى، شب هجران از حسين(ع) و برادران، شب اسارت و غربت، شب آوارگى، شب دود و خون و ترس و وحشت و تنهايى،…تهجد و شب زنده داريش را ترك نكرد. از فاطمه بنت الحسين(ع) نقل شده است كه فرمود: «و امّا عمّتى زينب فانّها لم تزل قائمةٌ فى تلك اللّيلة اى عاشرةٍ من المحرّم فى محرابها تستغيث الى ربّها و ماهدأت لنا عين و لاسكنت لنازمرةٌ؛(19) عمّهام زينب(س) در تمام شب عاشورا در محراب خويش ايستاده و به پروردگارش استغاثه مىكرد. در آن شب هيچ يك از ما نخوابيد و صداى ناله ما قطع نشد.»
امام حسين(ع) كه خود معصوم و واسطه فيض الهى است هنگام وداع به خواهر عابدهاش مىفرمايد: يا اختاه لاتنسينّى فى نافلة الليل؛(20) خواهرجان! مرا در نماز شب فراموش مكن» اين نشان از آن دارد كه اين خواهر، به قلّه رفيع بندگى و پرستش راه يافته و به حكمت و هدف آفرينش دست يازيده است. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. شيخ ذبيح اللّه محلّاتى، رياحين الشريعه، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، ج 3، ص 46. 2. نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 466. 3. جزائرى، الخصائص الزينبيّه، ص 345. 4. على اكبر سيد عبدالرّزاق مقرّم، ص 21، زينب فروغ تابان كوثر، محمدى اشتهاردى، ص 99 – 101. 5. سوره كهف، آيه 65. 6. شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، تهران، علميّه اسلاميه، چاپ قديم، 1331 ه.ش، ج 1، ص 298. 7. السيده زينب، ص 911، زينب فروغ تابان كوثر، ص 74. 8. زندگانى حضرت زينب(س) ص 40 – 45. 9. همان، ص 125 و سيره عملى حضرت زينب، اميرحسين عليقلى، 20. 10. ميزان الحكمه، ج1، ص 4. 11. همان. 12. رياحين الشريعه، همان، ج 3، ص 62. 13. همان، ص 64 ؛ و فضايل…و كرامات حضرت زينب، ص27. 14. زندگى زينب (س) ص 29، 32، 37. 15. سيره عملى حضرت زينب، همان، ص 21، چهارده معصوم، ص 401 و 403. 16. سوره ذاريات، آيه 56. 17. داستانهايى از زندگى حضرت زينب(س)، ص 17 – 21. 18. رياحين الشريعه، ج 3، ص 62. 19. همان. 20. همان، ص 61 – 62.
كنفرانس فلسطين در تهران، همايشى براى حمايت از مقاومت
نماينده جنبش جهاد اسلامى فلسطين در تهران
هنوز يك روز از پايان كار كنفرانس قدس و حمايت از ملت فلسطين در تهران نگذشته بود كه استحكامات رژيم صهيونيستى در شهر تل آويو به لرزه در آمد.شهادتطلبى به نام «سامر حماد» كه بيش از 20 بهار از عمرش نمىگذشت، عمليات شهادت طلبانهاى را در عمق استحكامات امنيتى رژيم صهيونيستى در تل آويو انجام داد.
حماد از اهالى روستاى برقه در حومه جنين بود، اين مبارز شهادت طلب كه از اعضاى سراياالقدس شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى بود، موفق شد در تاريخ 17/4/2006 در مركز شهر تل آويو عمليات شهادت طلبانه خود را به رغم حضور گسترده نيروهاى امنيتى رژيم صهيونيستى انجام دهد.
عملياتى كه به هلاكت 8 صهيونيست و زخمى شدن بيش از 66 نفر ديگر از آنها منجر شد كه حال دو نفر از آنها نيز وخيم اعلام شده است.
اين عمليات شهادت طلبانه رهبران سياسى و فرماندهان نظامى و امنيتى رژيم صهيونيستى را دچار سر درگمى كرد، آنها اين عمليات را اوج موفقيت گروههاى مقاومت در ايجاد شكاف در ساختار امنيتى و استراتژىهاى نظامى صهيونيستى كه از زمان آغاز انتفاضه مسجدالاقصى روز به روز بر وسعت و فراگيرى آن افزوده مىشود، توصيف كردند.
قدرت تاثير گذارى اين عمليات شهادت طلبانه به حدى بود كه روزنامه انگليسى ايندپندت شهادتطلب مجرى اين عمليات را منفجر كننده خاورميانه توصيف كرده و ديلى تلگراف ديگر روزنامه پرتيراژ انگليسى از اين عمليات بمثابه قرار گرفتن اسرائيل بر لبه تيغ ياد كرد.
اين نوع نگاه ما را بر آن مىدارد تا اين عمليات شهادت طلبانه متهورانه را در چارچوب و جايگاه اصلى آن قرار داده و از اين منظر به پرسش هايى كه برخى آنرا در مورد عمليات جهادى عليه اشغالگران در فلسطين تكرار مىكنند، پاسخ دهيم.
سؤال اول اين بودكه چرااين عمليات دراين زمانانجام گرفت؟
پاسخ صريح و شفاف، به اين سؤال در چند كلمه خلاصه مىشود، چرادر اين زمانبندى نباشد؟
آيا تغييرى در واقعيتهاى ملت فلسطين به وجود آمده است؟
اشغالگران صهيونيست كه همچنان سرزمين و وطن ما را در اشغال خويش دارند و روز به روز بر سبعيّت و وحشيگرىهاى صهيونيستها عليه ملت فلسطين افزوده مىشود، به اين اميد كه بتوانند اراده ملت فلسطين را درهم شكسته و روحيه آنها را در مبارزه و پايدارى جهت آزادى مقدسات و خاك وطنش درهم بكوبند.
صهيونيستها صحنه جنگ عليه ملت فلسطين را به محلى براى آزمايش فرماندهان و متدهاى جنگى و امنيتى خويش مبدل ساختهاند به نحوى كه از زمان آغاز انتفاضه مسجدالاقصى كه قيام مردمى بى دفاع در برابر خودكامگى و ظلم اشغالگران است دشمن صهيونيستى راهبردهاى جنگى و تروريستى جديدى را عليه اين ملت به كار مىگيرد.
ابتكاراتى كه از زمان اعلام پايان 90 روزه به انتفاضه الاقصى توسط شارون تروريست آغاز و با حمله عليه تمامى زيرساختهاى زندگى روزمره فلسطينيان ادامه دارد.
تا پايان مارس (11 فروردين 1385)ملت فلسطين بيش از 4408 شهيد و 44500 مجروح تقديم انتفاضه كرده است 9400فلسطينى از جمله 120 زن نيز توسط صهيونيستها دستگير و زندانى شدهاند. صهيونيستها 76 هزار و 868 جريب از زمينهاى فلسطينيان را تخريب و يك ميليون و 355 هزار و 290 اصله درخت را نابود كردهاند، اين در حالى است كه مزدوران رژيم صهيونيستى به بهانه ساخت ديوار حايل 245 هزار و 743 جريب از زمينهاى فلسطينيان را نيز مصادره كردهاند.
شارون با همراهى فرماندهان خود هر چه در توان داشت براى خفه كردن صداى فلسطينيان به كار بست، تمامى ابزارها و سلاحهاى پيشرفته را به كار بست، از جمله انجام ترورهاى كوركورانه از طريق هوا و گلوله باران مناطق مسكونى و حتى اتومبيلهاى بمب گذارى شده، اين اعمال رژيم صهيونيستى بقدرى گسترده مىباشد كه انجام اين گونه اعمال حتى براى كودكان و مردم عادى فلسطين هم به مسئلهاى روزمرّه مبدّل شده است چه رسد به مجاهدين.
اين البته جداى از سياست گرسنه نگاه داشتن فلسطينيان و از بين بردن زيرساختهاى اساسى لازم براى يك زندگى بشرى است، صهيونيستها با بستن گذرگاهها و جلوگيرى از ورود كالاهاى ضرورى و اساسى از جمله حتى دارو، از اين راهبرد بعنوان اهرم فشارى بر فلسطينيان استفاده مىكنند.
در اينجا لازم است مثالى را تنها بعنوان نمونه ذكر كنم.
در استانهاى جنين، طولكرم و قلقيليا در كرانه باخترى 2054 كشاورز فعاليت مىكنند كه مجموع آنان 13847 نفر مىباشند، اكنون 33 هزار و 443 جريب از مجموع زمين هايشان كه 45 هزارو 658 جريب است در غرب ديوار حائل قرار گرفته است كه ساخت اين ديوار عملاً آنها را از رسيدن به زمينهاى خود محروم كرده است، و آنها براى رفتن بر سر زمينهاى خود بايد از دروازه هايى كه در درون ديوار تعبيه شده و از مراكز ايست و بازرسى صهيونيستها عبور كنند كه اين كار نيز مستلزم دارا بودن برگههاى عبور از ارتش صهيونيستى است اينجاست كه كشاورز فلسطينى مىبيند كه چگونه درختان زيتون همان قوت روزانهاش پژمرده مىشوند اما قادر نيست براى آب دادن به آن كارى بكند.
به رغم تمامى تجاوزات و اعمال تروريستى كه رهبران رژيم صهيونيستى عليه ملت فلسطين انجام مىدهند اما مخزن ايثارگرى، جانفشانى و مقاومت ملت فلسطين پايانى ندارد.
ملت فلسطين نشان داده است كه اراده پايان ناپذيرى دارد، اين حقيقتى است كه صهيونيستها هم خود به آن اعتراف كردهاند.
زئيف شيف تحليلگر امنيتى و استراتژيك معروف مطبوعات صهيونيستى با اذعان به اين مسئله در مقاله روز 29 فروردين گذشته يعنى يك روز پس از انجام عمليات تل آويو گفت: واضح است كه اسرائيل در خشك كردن منابع تروريسم ناكام بوده است و دليل آن افزايش افراد داوطلبى است كه آماده انجام عمليات انتحارى هستند.
اين پايدارى اسطورهاى ملت فلسطين مىتواند انگيزه بسيار خوبى در ميان امت عربى و اسلامى باشد، انگيزهاى نشأت گرفته از دين يا وابستگى فرهنگى براى حمايت ملتى كه در خط مقدم براى دفاع از مقدساتمان و استقلال ميهن هايمان در برابر طرح صهيونيستى و برنامههاى توسعه طلبانهاش حضور دارد.
نتايج نشست سران اتحاديه عرب در خارطوم كه 8 فروردين برگزار شد براى ملت فلسطين نااميد كننده بود، زيرا به سطح خواستههاى اساسى ملت فلسطين و در حدواندازه استراتژى مورد نياز براى حمايت و پشتيبانى از مقاومت ملت فلسطين نبود.ملتى كه اكنون در معرض شديدترين انواع تروريسم قراردارد.
در حالى كه چنين عمليات تروريستى از سوى اشغالگران صهيونيست عليه ملت فلسطين همه روزه در حال انجام است، كشورهاى عربى در نشست سران خود هيچ موضع اجرايى قابل توجهى براى مقابله با طرحهاى يهودى سازى منطقه جليل، ادامه بيرون راندن فلسطينيان از مناطق مسكونيشان در مناطق 1948، يهودى سازى مسجدالاقصى و ساخت ديوار حائل در اطراف قدس از خود نشان ندادند.
آنها حتى موضع قابل ذكرى در برابر سياست آمريكايى -اروپايى در گرسنه سازى ملت فلسطين به دليل انتخابات آزادى كه انجام دادند هم از خود نشان ندادند و حاضر نشدند اقدام قابل توجهى در برابر تنبيهى كه از سوى آمريكا و اروپا عليه ملت فلسطين به دليل پشت كردن به اسلو و رهبران سابق تشكيلات خودگردان و فساد ادارى و مالى آن دادند، از خود نشان دهند.
رهبران عرب حتى پاى از آن هم فراتر نهاده و اكنون فشارهاى خود را بر جنبش حماس وارد مىآورند و اين جنبش را بين دو گزينه وراه برسميت شناختن اسرائيل يا سرنگونى دولت منتخب از سوى ملت فلسطين از طريق بايكوت منطقهاى، مالى سياسى اين دولت قرار دادهاند.
اما آنچه كه باعث دميدن اميد جديدى در كالبد امت شد و نشان داد كه امت اسلامى همچنان شاخصهاى زنده بودن را داراست، برگزارى كنفرانس قدس و حمايت از ملت فلسطين بود كه در تهران و در روزهاى 25 تا 27 فروردين برگزارشد.
اين كنفرانس پارلمانى – مردمى به حق اعلام حمايتى صريح از مقاومت و پشتيبانى از پايدارى حماس در برابر فشارهاى آمريكايى – صهيونيستى – اروپايى و حتى كشورهاى عربى محسوب مىشود.
صدها نفر به نمايندگى از احزاب عربى، اسلامى به همراه رهبران گروههاى ملى و مذهبى فلسطينى، رؤساى پارلمانها، مديران سازمانهاى جامعه مدنى در جهان عرب و اسلام و نيز نخبگان از رهبران فكرى، اطلاع رسانى و سياسى در تهران گردهم آمدند تا يك صدا بگويند اسرائيل از بين خواهد رفت و همانطور كه آقاى دكتر احمدى نژاد رئيس جمهورى ايران گفت: درخت خشكيده و به تعفن رفته رژيم صهيونيستى با يك طوفان ريشه كن خواهد شد.
پاورقي ها:
چشم اندازى به سيره حكومتى پيامبر اعظم ص
اشاره
تشكيل حكومت و به عهده گرفتن زمام اداره امور جامعه از مواردى است كه علاوه بر هدايت و نجات انسانها، نقش قابل تأمّلى را در جهت حفظ آيات الهى و آرمانهاى جامعه مسلمين ايفا مىكند.
از اين رو نبىّ مكرم اسلام (ص) بلافاصله پس از هجرت براى تشكيل حكومت و دولت اسلامى اقدام نمود.
اين حكومت اسلامى هر چند بعد از ارتحال آن حضرت (ص) عمرش كوتاه بود، امّانمونه كامل حكومت دينى با ويژگىهاى خاص خود بود كه در اين نوشتار بر جسته آن به عنوان شاخصههاى آموزنده و سازنده اشاره مىشود: عدالت خواهى
مطالعه تاريخ زندگى پيامبر (ص) بيانگر اين است كه آن حضرت (ص) در روزگارى كه در مدينه قدرت بزرگى پديد آورد، تمام سعى و تلاشش برقرارى عدالت و احياى ارزشهاى الهى و انسانى بود. ايشان در يك منشور جهانى، عدالت خواهى و تساوى حقوق انسانها را در جوامع اعلام كردهو ملاك احترام به حقوق بشر رامعين نمود.
آن منادى راستين عدالت و آزادى هنگامى كه مشاهده كرد يكى از اصحاب عرب وى «سلمان فارسى» را به خاطر غير عرب بودن تحقير مىكند، در كلمات حكيمانه و معروفى مىفرمود: «انّالناس من عهد آدم الى يومنا هذا مثل اسنان المشط لافضل للعربى على العجمى و لا للاحمر على الاسودالا بالتقوى؛(1) همه مردم از زمان حضرت آدم(ع) تا به امروز همانند دانههاى شانه مساوى و برابر هستند. عرب بر عجم و سرخ برترى ندارد مگر با تقوى».
آن حضرت در اجراى قانون عادلانه الهى اهتمام خاصّى داشت و اگر كسى از ايشان تقاضاى غير قانونى مىكرد، شديداً ناراحت مىشد.
بعد از جنگ احزاب در مورد تقسيم غنايم بعضى از همسران پيامبر(ص) تقاضاى غير معمول كردند، لذا آنبزرگوار ناراحت شد و حدود يك ماه از آنان فاصله گرفت. خداوند متعال نيزبه اين مناسبت آياتى را بر آن حضرت نازل كرد وفرمود: «يا ايهّاالنبى قل لازواجك ان كنتن تردن الحيوة الدنيا و زينتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا؛(2) اى پيامبر به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مىخواهيد، بياييد با هديهاى شمارا بهرهمند سازم و شما را به طرز نيكويى رها سازم». و به اين ترتيب پيامبر اكرم (ص) حتى به نزيكترين افراد خانوادهاش اجازه نداد از قانون الهى تخطّى كرده و عدالت اجتماعى را در حكومت اسلامى آن حضرت خدشه دار سازند. قاطعيّت و شهامت
در سيره حكومتى رسول گرامى اسلام قاطعيّت و شهامت در مورد اجراى قانون و حدود الهى به بهترين وجه انعكاس يافته است. در فتح مكه زنى از قبيله «بنى مخزوم» مرتكب سرقت شد و از نظر قضايى جرمش محرز گرديد . خويشاوندان آن زن كه هنوز رسوبات نظام طبقاتى دوران جاهليت در مغزشان ماند ه بود، اجراى مجازات (حد سرقت) را نسبت به آن زن، ننگ خانواده اشرافى خود مىدانستند؛به همين دليل براى متوقف ساختن اجراى حد سرقت به تلاش افتادند و به همين منظور «اسامة بن زيد» را- كه مانند پدرش نزد پيامبر (ص) محبوبيت داشت – وادار به شفاعت نمودند. اما همين كه اسامه زبان به شفاعت گشود، آن حضرت (ص) خشمگين شد و فرمود: چه جاى شفاعت است ؟مگر مىتوان حدود و قانون را بلااجراگذاشت و فوراً دستور مجازات صادر نمود.اسامه متوجه لغزش خود شد و عذرخواهى نمود. پيامبر (ص) براى اين كه فكر تبعيض در اجراى قانون را از ذهن مردم بيرون نمايد، عصر همان روز به ايراد خطبهاى پرداخت و به مسأله اجراى قانون الهى اشاره نمود وفرمود: «اقوام و ملل پيشين دچار سقوط وانقراض شدند؛ زيرا در اجراى قانون تبعيض روا مىداشتند. هرگاه يكى از طبقات بالا مرتكب جرم مىشد، او را از مجازات معاف مىكردند و اگر كسى از زير دستان به جرم مشابه آن مبادرت مىورزيد، او را مجازات مىكردند. قسم به خدايى كه جانم در دست اوست در اجراى قانون در باره هيچ كس كوتاهى و سستى نمىكنم. اگر چه مجرم از نزديكان من باشد»(3) چنان كه ملاحظه مىشود رسول گرامى(ص) در اجراى قوانين هيچ گونه تبعيضى روا نمىداشتند؛ شفاعت احدى را نمىپذيرفت و تحت تأثير نظرات ديگران قرار نمىگرفت. آن حضرت به شدّت مسلمانان را از تعطيل شدن حدود الهى نهى مىكرد و مىفرمود: «انّما هلك بنو اسرائيل لانّهم كانوا يقيمون الحدود على الوضيع دون الشريف؛(4)بنى اسرائيل نابود شدند از آن جهت كه حدود الهى را براى زير دستان اجرا مىكردند نه براى اشراف!» وفاق اجتماعى
با آغاز دولت رسول خدا(ص) در مدينه، وفاق اجتماعى به عنوان يك ساز وكار مهم از سوى پيامبر(ص) مطرح گرديد.
با درنگ در حيات سياسى آن حضرت پس از تشكيل حكومت اسلامى و هم پاى سامان دهى به ساختار دولت، نمونههاى فراوانى از وفاق اجتماعى را مىتوان يافت كه در جهت يك دلى و سازگارى مسلمانان شكل گرفت ؛ همچون ساختن مسجد، پيمان عمومى ميان مسلمانان، يهوديان و مشركان يثرب، هم دلى با قبايل عرب و قرار داد برادرى.
وفاق اجتماعى در دولت كريمه پيامبر اعظم (ص) بر چند اصل راهبردى و بدون تغيير استوار بود كه عبارت است از:
1- ايمان به خداى يكتا و اعتقاد به آموزههاى دينى و قوّت بخشيدن به گرايش توحيدى كه پيامبر(ص) آن را مهمترين ركن وفاق و اتحاد مىدانست.(5)
2- پيامبر(ص) بهترين و استوارترين راستى را تنها در گروه مؤمنان مىدانست و با چنين ديدگاهى وفاق را در محدوده آنان تلقى مىنمود. اين اصل در سال نهم هجرى و در اوج اقتدار دولت اسلامى و با الهام از آيه: «انّما المؤمنون اخوةٌ…»(6) نهادينه گرديد؛ آيهاى كه تمامى مؤمنان را بايكديگر برادر مىداند.
3- سازگارى با غير مسلمانان به عنوان يك تاكتيك و در جهت پيش برد منافع اسلام وجود داشته است و چنين وفاقى عارى از امتياز دهى يك سويه بوده و برترى اسلام و مسلمانان در آن لحاظ شده است.(7) شايستگى معنوى
معيار مورد نظر پيامبر(ص) در انتخاب مديران و مسؤولان، تقوا، سابقه خوب و پاى بندى به ارزشهاى دينى و ساير ملاكهاى شايسته بود.آن چه براى آن بزرگوار در انتخاب مديران اهميت نداشت، ملاك خويشاوندى و قوم گرايى بود؛ چنان كه اصحاب خاص آن حضرت يعنى ؛ سلمان فارسى، بلال حبشى، ابوذر غفارى و عمّار عربى هر يك از يك منطقه و نژاد بودند و وقتى آيه زكات(توبه – آيه 160)نازل شد چون سهمى براى كسانى كه زكات جمع آورى مىكردند، داده شد، عدهاى از بنى هاشم نزد پيامبر(ص) آمدند و از ايشان تقاضا كردند كه به سبب خويشاوندى جمع آورى زكات را به آنان واگذار نمايد. رسول خدا(ص) به آنان فرمود: صدقه و زكات بر من و بنى هاشم حرام است، يعنى نه تنها به سراغ زكات نياييد، بلكه انتظار آن را هم نداشته باشيدكه از كارمندان جمع آورى آن شويد. سپس فرمود: آيا گمان مىكنيد من ديگران را برشما ترجيح مىدهم؟ خير بلكه من خوبى و صلاح شما را مىخواهم.(8) خدمت رسانى
يكى از برنامههاى زندگى رسول خدا(ص) رسيدگى به كارها و گرفتارىهاى مسلمانان بود. آن حضرت در بر آوردن حاجات مردم كوشش بسيار داشت و در اين مورد اهل فضل و تقوا را بر ديگران ترجيح مىداد و نيازهاى آنان را برآورده مىساخت .
روزى بايكى از ياران خود درصحراى مدينه قدم مىزد كه پيرزنى رابر سر چاهى مشاهده كرد؛ او مىخواست از چاه آب بكشد و به خيمهاش ببرد، امّادر كار خود ناتوان بود. پيامبر (ص) نزديك رفت و فرمود: اى مادر آيا مىخواهى برايت از چاه آب بكشم ؟آن بانوى سالخورده از پيشنهاد رسول خدا (ص) خوشحال شد.
حضرت رسول (ص) بر سر چاه آمد و مشك را پر از آب كرد و تا خيمه آن پيرزن حمل نمود. شخصى كه همراه پيامبر (ص) بود، هر چه اصرار كرد كه مشك را از پيامبر(ص) بگيرد، آن حضرت قبول نكرد و فرمود: من به تحمّل مشقت و زحمات امت خود سزاوارترم!
بعد از اين كه پيامبر (ص) خداحافظى كرد و به راه افتاد، پيرزن به فرزندانش گفت، مشك را از بيرون خيمه به داخل بياوريد
آنها با تعجب پرسيدند: اى مادر! اين مشك سنگين را چگونه به خيمه آوردى؟ او پاسخ داد: جوانمردى زيبا روى و خوش سخن با كمال مهربانى آن را به اين جا آورد.
آنها وقتى پيامبر را شناختند، به دنبالش دويدند و به دست وپاى آن حضرت افتادند و عذرخواهى نمودند. پيامبر (ص) آنان را دعا كرد و با لطف ومهربانى خويش نوازش داد.(9)
آرى! روش زندگى پيامبر اكرم (ص) گرهگشايى و نيكى و احسان بود، سيره حكومتى آن حضرت نشان مىدهد كه ايشان پيروان خود را به كارگشايى و برآوردن حاجات برادر مؤمن تشويق و ترغيب مىكرد.
آن حضرت مىفرمايد: «من قضى لاخيه المؤمن حاجة كان كمن عبدالله دهرا؛(10) هر كس يك حاجت برادر خود را برآورد، چنان است كه در همه روزگار خدا را عبادت كرده است». تفقد واحوالپرسى
بزرگوارى و عنايت نبى اكرم (ص) به افراد را نبايد فقط به خدمت رسانى جهت پيش برد امور جامعه دانست، بلكه تمام اقشار جامعه به نوعى از لطف و بزرگوارى آن حضرت برخوردار بودند و دراين ميان تكريم آن رهبر بزرگوار نسبت به اصحاب از همه چشم گيرتر است. سيره كريمانه ايشان با اصحاب باعث ايجاد ارتباط عاشقانه و وحدت فكرى و اجتماعى مىشد كه همه، خود را وابسته به اين كانون عشق و ايثار و كرامت مىديدند.و هيچگاه پيامبررااز خود جدا نمىدانستند.
«انس بن مالك» نقل مىكند: هرگاه پيامبر(ص) يكى از اصحاب را سه روز نمىديد، در باره او سؤال مىكرد ؛ اگر آن فرد در شهر نبود برايش دعا مىكرد؛ اگر حضور داشت به ديدن او مىرفت و اگر مريض بود از او عيادت مىنمود.(11) احترام به نظرات ديگران
در مسايل مربوط به جامعه با اين كه پيامبر (ص) هوش سرشارش در تشخيص امور بر همگان برترى داشت، امّا هرگز با تحكّم و استبداد رأى به افكار مردم بى اعتنايى نمىكرد.
نظر مشورتى ديگران را مورد توجه قرار مىداد و دستور قرآن مجيد را در عمل اجرا مىكرد و از مسلمانان مىخواست كه اين سنت را نصب العين قرار دهند.
يكى از نمونههاى مشورت آن حضرت با اصحاب در جنگ «بدر» است. مسلمانان به قصد مصادره كردن اموال كاروان تجارى قريش كه از شام برمىگشت از مدينه بيرون آمدند،امّادر حال حركت به سمت بدر خبر رسيد كه سپاه قريش عازم آن منطقه است. با اين خبر اوضاع به كلى دگرگون شد و مسلمانان كه خود را براى حمله به كاروان قريش آماده كرده بودند، در مقابل يك لشكر مسلح كه در تعداد افراد سه برابر بودند، رو به رو شدند.
رسول خدا (ص) از همراهان پرسيد كه آيا حاضرند در اين شرايط در برابر قريش بايستند يا نه ؟
«ابوبكر» و «عمر» هر كدام برخاستند و سخنانى گفتند كه بوى تهديد و ترس مىداد، ولى پيامبر(ص) به حرف آنها اعتنايى نكرد.
سپس «مقداد بن عمرو» سخنانى در اطاعت از حضرت بيان كرد، امّا باز پيامبر(ص) از مردم مشورت خواست، مخاطب آن بزرگوار در اصل «انصار» بودند، زيرا آنها در بيرون مدينه نسبت به پيامبر(ص) تعهدى نداشتند. درنهايت با اعلام حمايت انصار، رسول اكرم (ص) دستور حركت صادر نمود و پرچم جنگ برافراشته شد.(12)
ديگر مشورت رسول خدا(ص) با اصحاب در جنگ «احد» بود. وقتى خبر لشكركشى قريش درمدينه به پيامبر(ص) و مسلمانان رسيد، آن حضرت با مسلمانان مشورت كرد. عدهاى كه تعدادشان اندك بود و درميان آنها «عبدالله بن ابى» حضور داشت، معتقد بودند در مدينه بمانند و از شهر دفاع كنند، اما عدهاى از جوانان و كسانى كه در بدر نبودند وبرخى بزرگ سالان مانند حضرت «حمزه» و «سعد بن عباده» اصرار داشتند كه در بيرون مدينه با دشمن روبرو گردند تا مبادا متهم به ترس شوند.
پيامبر (ص)نظر اكثريت را قبول كرد و زره جنگ پوشيد. در اين هنگام، صحابه – كه احساس كردند با خواست رسول خدا(ص) مخالفت كردهاند – پشيمان شدند و نزد حضرت رفتند و اظهار ندامت كردند، ولى پيامبر (ص) فرمود: اكنون كه زره به تن كردهايم، سزاوار نيست آن را بيرون بياوريم.(13)
پس از اتمام جنگ و شكست مسلمانان شبههاى مطرح شد كه در اين موضوع جاى مشورت نبوده است، لذا آيه «… وشاورهم فى الامر…»(14) نازل شد تااين شبهه را بر طرف كند؛ زيرا در هر صورت فايده مشورت بالا بردن شخصيت و تكريم آنهاست . مهر و عطوفت
راز پيروزى رسول خدا (ص) در مديريت حكومتى، مهرورزى و عشق به مردم بود.اگر اين شيوه كارآمد در مديريت رسول خدا نبود، هرگز توفيق رفع مشكلات و موانع طاقت فرسا را پيدا نمىكرد.به همين جهت خداوند فرمود: «فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لا نفضّوا من حولك… ؛(15)به موجب رحمتى كه خداوند به تو عنايت كرده بود، براى آنان نرم شدى كه اگر تندخو و سخت دل بودى، همه از اطراف تو پراكنده مىشدند…» در سال هشتم هجرى كه پيامبر گرامى اسلام (ص) با اقتدار و پيروزى كامل به شهر مكه وارد شد و آن را از دست كفّارو مشركان خارج نمود، طرفداران جبهه باطل به ويژه كسانى كه در مدت بيست سال گذشته، بدترين ستمها و جسارتها و دشمنىها را در حق آن حضرت و يارانش كرده بودند، در هالهاى از رعب و وحشت گرفتار شدند و بعد از فتح مكه منتظر انتقام و عكس العمل متقابل پيامبر(ص) بودند. اين نگرانى و اضطراب هنگامى به اوج خود رسيد كه اهل مكه از سعدبن عباده (پرچم دار پيامبر) شنيدند كه فرياد مىزد: امروز روز جنگ و خونريزى و اسارت است.(16)
هنگامى كه اين شعار به گوش رسول خدا(ص) رسيد، آن حضرت ناراحت شد و دستور داد پرچم اسلام را از او گرفته و به دست حضرت على (ع) بسپارند، سپس با سخنان آرام بخش و ملاطفتآميز خود، دشمنان ديرينه خويش را آرامش داد.آن حضرت فرمود: شما در مورد من چگونه مىانديشيد؟ مشركان گفتند: ما جز نيكى و محبّت از تو انتظارى نداريم!ما تو را برادرى بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خود مىدانيم .رسول خدا (ص) فرمود: من آنچه را برادرم يوسف (ع) در مورد برادران ستمگر خود انجام داد، همان مىكنم و همانند او مىگويم: «… لا تثريب عليكم اليوم…؛(17) امروز ملامت و سرزنشى بر شما نيست…»
هنگامى كه آن رهبر مهربان، مردم هراسناك و نگران را آرام نمود، اضافه كرد كه امروز روز نبرد و انتقام نيست، بلكه روز رحمت و محبت است و من از تمام جنايات و گناهان شما گذشتم .آن گاه جمله معروفش را فرمود: «اذهبوا فانتم الطّلقاءُ ؛(18) به دنبال زندگيتان برويد كه همه شما آزاد هستيد».
تمامى آنان گويا دوباره متولد شدند ؛ بنابراين نفس راحتى كشيدند وبه غير از افراد معدودى، همگى محبت و عشق رسول خدا در اعماق وجودشان نفوذ كرد و مسلمان شدند. مدارا با مخالفان
عصر نبوى، عصر تأسيس نظام اسلامى و تكوين اعتقادات اسلامى در ميان مردم بود. به همين دليل رفتارهاى پيامبر (ص) بيشتر با مدارا همراه بود تا مردم بتوانند اصل دين را در جامعه بپذيرند.
به همين جهت مخالفتها، استهزاها و تمسخرها با گذشت نبى مكرم (ص) همراه بود.
بيشترين تحمل و مداراى پيامبر(ص) با منافقان مدينه بود؛ زيرا برخورد شديد با آنها خطرى جدّى عليه حكومت اسلامى به شمار مىآمد. عبد بن ابى رئيس منافقان مدينه بود كه به رغم اقدامات و خيانت هايش در مراحل گوناگون، پيامبر(ص) عليه او اقدامى نكرد. او در مدينه از جايگاهى بر خوردار بود و پيامبر(ص) بااو مدارا مىكرد. پس از غزوه «بنى مصطلق» او گفت: اگر به مدينه برگرديم، پيامبر را از آن جا بيرون مىكنيم!
اين خبر به آن حضرت رسيد و اصحاب خواستار بر خورد شديد با او شدند تا جايى كه مسأله قتل او شايع گرديد ؛ بنابراين پسرش از پيامبر (ص) خواست: اگر چنين است، او خود عامل اين حكم باشد تا مبادا او بخواهد قاتل پدرش را بكشد و دستش به خون مسلمانى آغشته گردد، امّا رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: چنين حكمى مطرح نيست.(19) زهد و ساده زيستى
زهد و ساده زيستى از كردارهاى ستودهاى است كه موجب بسيارى از كمالات روحى در وجود انسان مىباشد.
از بارزترين صفات نبى مكرّم اسلام (ص) كه ايشان را در امر تشكيل حكومت موفق ساخت، زهد و ساده زيستى بود.
حضرت على (ع) در تشريح سيره نبوى به اين ويژگى آن حضرت مىپردازد و مىفرمايد: «رسول گرامى اسلام همواره بر روى زمين غذا مىخوردو همانند بندگان مىنشست و بادست خود كفشش را وصله مىزد و لباس خود را مىدوخت و بر الاغ برهنه سوار مىشد و شخص ديگرى را نيز به همراه خود سوار مىكرد. روزى متوجه شد كه پردهاى بر خانهاش آويخته شده كه نقش ونگاروتصوير داشت. به يكى از همراهانش فرمود:اين پرده را از برابر چشمانم دوركن كه هرگاه نگاهم به آن مىافتد، به ياد دنيا و زينتهاى آن مىافتم». (20)
«زيد بن حارث» روايت كرده است كه در يكى از روزها رسول خدا(ص) روى حصير خوابيده بود و نشانههاى زبرى حصير بر بدن مباركش اثر گذاشته بود. عايشه از روى دلسوزى به آن حضرت عرضه داشت: يارسول الله!پادشاهان ايران وروم از همه گونه نعمت دنيوى برخوردار هستند، ولى شما كه رسول خدا وپيامبر الهى هستيد، از همه چيز تهى دست مىباشيد تاآن جا كه روى حصير استراحت مىكنيد و لباس ارزان قيمت مىپوشيد!حضرت فرمود: عايشه! چه خيال مىكنى! هرگاه من بخواهم، كوهها طلا مىشوند و با من به حركت در مىآيند .
روزى جبرئيل(ع) بر من نازل شد و كليد خزينه و گنجينههاى جهان را در اختيار من گذاشت، اما من نپذيرفتم. سپس حضرت رسول(ص) براى اين كه اين حقيقت را آشكارا به عايشه نشان دهد، به او فرمود: اى عايشه! حصير را بلند كن. او نيز دستور آن حضرت را اجرا كرد و مقدار زيادى طلا را مشاهده نمود. سپس به عايشه فرمود: نگاه كن و طلاها را از نزديك ببين! اما بدان كه دنيا و تمام زيبايىهاى فريبنده و ظاهرى آن از نظر خداوند متعال ارزش بال يك پشّه را ندارد.(21)
البته بهره گرفتن از دنيابراى آخرت امرى مذموم نيست، بلكه علاقه به دنيا و دوست داشتن آن در مقابل آخرت و ارزشهاى معنوى ناپسند است . فرجام سخن
پيامبر (ص) با هجرت به مدينه حكومت و دولت اسلامى را تشكيل داد و وجود خود را وقف اصلاح جامعه مسلمانان نمود، اما متأسفانه عمر اين حكومت كوتاه بود و با ارتحال جانگداز آن رسول گرامى، مردم به عقب برگشتند؛ افراد نالايقى روى كار آمدند و جامعه مسلمين را به هر سويى كه مىخواستند، كشاندند؛ دلها از ياد خدا غافل و احاديث نبوى دستخوش كتمان و تحريف قرار گرفت.
در چنين وضعيّتى جامعه از نور هدايت منقطع گرديد و معنويت افول كرد و سرانجام آن باعث شد كه حضرت على (ع) خانهنشين شده؛ امام مجتبى (ع) مسموم و سر منّور امام حسين(ع) در گودال غربت با تيغ كين ازبدن جدا شد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1 – مستدرك الوسايل، ميرزا حسين نورى، ج 12، ص 89. 2 – سوره احزاب، آيه 28. 3 – صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل بخارى، ج 5، ص 269. 4 – مستدرك الوسايل، ج 18، ص 7. 5 – سيره رسول خدا، رسول جعفريان، ص 436. 6 – سوره حجرات، آيه 10. 7 – فصلنامه فرهنگ كوثر، شماره 50، تابستان 1381، ص 127. 8 – اصول كافى، كلينى، ج 4، ص 58. 9 – تفسير منهج الصادقين، ذيل آيه 4 سوره قلم . 10 – بحارلانوار، مجلسى، ج 93، ص 383. 11 – همان، ج 16، ص 232. 12 – سيره ابن هشام، ج1، ص 615. 13 – همان، ج3، ص 67 و 68. 14 – سوره آل عمران، آيه 159. 15 – همان . 16 – شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 17، ص 272. 17 – سوره يوسف، آيه 92. 18 – بحارلانوار، ج 21، ص 132. 19 – سيره ابن هشام، ج 2، ص 372. 20 – نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 160، ص 301. 21 – حلية الاولياء، ابونعيم اصفهانى، ج 8، ص 138.
اسلام و زندگى
##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
مفهوم حيات و زندگى از مفاهيم روشن و بديهى است كه هر انسانى مىتواند تصويرى از آن را در ذهن خود ترسيم كند، موجودى كه به لحاظ زيستى از اوصاف و خصوصياتى چون تغذيه و رشد و توليد مثل و مانند آن برخوردار باشد از آن به موجود زنده ياد مىشود و يا موجودى كه از حس و حركت بهرهمند باشد از آن به حيوان ياد مىشود.
حيات حقيقتى است كه هم نازلترين موجود از آن برخوردار است و هم موجود كامل و مطلق يعنى خداى سبحان آن را داراست، از اين رو، از حق به (حىّ لايموت) تعبير مىشود.
آدمى موجود زندهاى است كه مىخواهد زندگى كند از اين رو لازم است بدانيم كه زندگى حقيقى انسان چگونه است، آيا زندگى او در حدى است كه به اندازه تأمين غرايز و اغراض حيوانى از آن برخوردار بوده و در مرتبه جانوران ديگر باشد اين كه وى از حياتى برتر بهرهمند است كه تمام تلاش خود را بايد در اين راستا به كار گيرد. از نظر آموزههاى دينى و اسلامى، انسانها از نظر حيات و زندگى درجات و مراتب گوناگون دارند. بهمين دليل در آغاز لازم است به اقسام حيات پرداخته شود و سپس به آثار حيات اشاره گردد.
صدرالمتألهين مىگويد: «واعلم انّ حيوة كل حىّ انما هى نحو وجوده، اذ الحيوة هى كون شىء بحيث يصدر عنه الافعال الصادرة عن الاحياء من آثار العلم و القدرة»(1) بدان كه حيات هر موجود زندهاى به چگونگى وجود او مربوط است زيرا زندگى آن است كه افعال و كارهاى زندگان از آن صادر شود و افعال و كارهاى زندگان همان آثار علم و قدرت است. اقسام حيات
با توجه به مفهوم روشنى كه هر كس از حيات و زندگى دارد مىتوان حيات انسان و مراتب آن را در سه مرحله ترسيم كرد:
الف – حيات حيوانى:
انسانى كه خدا او را آفريده است و خلقتش را متعادل قرار داده و فرمود: «الذى خلقك فسويك فعدلك»(2) خدايى كه تو را از عدم آفريد و به صورتى تمام و كامل بياراست و او را متعادل قرار داده است، او را از حيات حيوانى برخوردار نموده تا او با استفاده از قواى درونى خويش از مواهب زندگى برخوردار گردد. اما بايد بداند كه اهتمام او به بهرهمندى از آن قوا چگونه خواهد بود؟ آيا تمام همّت او محدود كردن خود به ارضاء همين حيات است و در نتيجه خود را در پايينترين مرتبه حيات قرار مىدهد يا به عاليترين درجه حيات نيز توجه مىكند. برخى آدميان در طول عمر خود در پايينترين درجه حيات سير مىكنند.
هشتاد سال از خداى خويش حيات مىگرفتند امّا ديوار آن حيات بواسطه شهوت و غضب چيده شده است. و اين طايفه وراى ديوارى كه براى خود درست كردهاند را مشاهده نمىكنند. چون حيوانات همه همّت خود را در بكارگيرى شهوت محدود ساخته گويا كه هيچ قوّه و استعداد ديگرى در آنها وجود ندارد. زندگى منافقان و حيات كفار چنين زندگى و حياتى است. قرآن كريم در وصف كفار مىفرمايد: والذين كفروا يتمتعون ويأكلون كما تأكل الانعام؛ و كسانى كه كفر ورزيدند استفاده از زندگى و خوراكشان همانند چهارپايان است.»(3) اين گروه چنان در اين جنبه افراط كردهاند كه خداوند به رسولش خطاب مىكند كه آنان را به حال خويش رها ساز تا در ورطه حيوانيت خود ادامه حيات دهند و مانند چارپايان زندگى كنند: «فذرهم يخوضوا ويلعبوا حتّى يلاقوا يومهم الذى يوعدون؛ پس اى رسول آنها را به كفر و ضلالت خود بگذار كه به بازيچه دنيا مشغول باشند تا به روزى كه وعده عذاب آنهاست روبه رو شوند.»(4) چرا اين دسته از انسانها در اين مرحله قرار گرفتهاند؟ علت آن است كه اين گروه با عدم استفاده از عقل و بدون توجه به قوّه عاقله در غفلت بسر برده و به زندگى دنيا رضايت داده و با جهل مركب به همان مطمئن شدهاند. «انّ الذين لايرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمأنوا بها والذين هم عن آياتنا غافلون؛ همانا آنان كه (به آخرت معتقد نشدند) به لقاء ما دل نبسته و به ديدار ما اميد ندارند و به زندگى حيوانى پست دنيا دل بستهاند و آنهايى كه از آيات و نشانههاى ما غافلند.»(5) اولئك مأواهم النار بماكانوا يكسبون؛ ايشان به اعمالى كه انجام دادهاند جايگاهشان در جهنم است.»(6)
امير بيان امام على(ع) در دورى از چنين حياتى در نامه معروف خود خطاب به عثمان بن حنيف مىفرمايد: «فما خلقت ليشغلنى اكل الطيباب كالبهيمة المربوطة همّها علفها او المرسلة شغلها تقممها؛ خلق نشدهام كه غذاهاى لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پروارى كه تمام همّت او علف و يا چون حيوان رها شده كه شغلش چريدن و پركردن شكم باشد.»(7) معناى اين سخن حضرت امير(ع) اين نيست كه مقام و جايگاه انسان محدود باشد بلكه او خود با ارادهاش جايگاه خويش را تنزّل بخشيد و قلمرو حياتش را با زندگى حيوانات نزديك نمود.
تو بلند آوازه بودى، اى روان
با تن دون يار گشتى دون شدى
صحبت تن تا توانست از تو كاست
تو چنان پنداشتى كافزون شدى
جاى افسون كردن مار هوى
زين فسون سارى تو خود افسون شدى
نور بودى، نارِ پندارت بكشت
پيش از اين چون بودى، اكنون چون شدى
ملك آزادى چه نقصانت رساند
كامدى در حصن تن مسجون شدى؟(8) ب – زندگى انسانى:
آدمى تا در تحقق بخشى قوه وهم و خيال است حيطه حياتش در رديف حيوانات است اما اگر گام را بلندتر نهاد و قوه عاقله را به خدمت گرفت و در بالندگى آن همت گمارد بطور قطع حياتش از زندگى حيوانات فراتر مىرود و ثمرات و آثار انسانى از آن حيات ظهور مىكند. زيرا قواى متعدد در نهاد و نهان انسان به منزله درختهايى هستند كه طعم ميوههاىشان مختلف است.
قرآن كريم به اين نكته تصريح دارد كه حيات شخص جاهل يا غافل با فرد عاقل و عالم يكسان نيست زيرا يكى از قوه عاقله برخوردار بوده و ديگرى در تلاطم حياتش با حس و وهم و خيال درگير است، يكى بر مركب عقل تكيه زده و ديگرى بر هوى ركود و اعتماد نموده و پياده از عقل مىباشد، يكى كشته جهل خويش است و ديگرى از نور عقل و وحى روشنايى مىگيرد.
«اوَمن كان ميتاً فاحييناه و جعلناله نوراً يمشى به فى الناس كمن مثله فىالظلمات ليس بخارج منها كذلك زيّن للكافرين ماكانوا يعملون؛ آيا كسى كه مرده (جهل و ضلالت) بود پس ما او را زنده كرديم و به او روشنى علم و ديانت داديم كه با آن روشنى ميان مردم سرافراز رود مَثَلِ او مانند كسى است كه در تاريكىهاى (جهل و گمراهى) فرو رفته و از آن نمىتواند خارج گردد؟ آرى اعمال بد كافران اين چنين در نظرشان زيبا جلوه نمود».(9)
حيات مؤمنانه با زندگى فاسقانه برابر نيست زيرا يكى با اصل خويش پيوند دارد و ديگرى از اصل خويش بريده و زندگىاش چون گره كورى به هر طرف متمايل است.
«افمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لايستوون؛ آيا كسى كه ايمان آورد با كسى كه فسق و فجور ورزيد مساوى است.»(10) عقل و نقل كه دو ركن اساسى دين را شكل مىدهند و مبيّن حقيقت دين مىباشند، هر دو بر اين امر اتفاق دارد كه زندگى با به كار بستن عقل و به كارگيرى ايمان معنا پيدا كرده و مىتواند اهداف واقعى را دنبال نموده و به مقصود و مراد انسانى رهنمون گردد زيرا حكم عقل، طاعت و پيروى از نقل را به همراه دارد.
«و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لايسمع الادعاء و نداء صمٌّ بكمٌ عمىٌ فهم لايعقلون؛ و مثل آنان كه كفر ورزيدند همانند كسانى است كه آوازش كنند و از آن آواز معنايى درك نكرده و جز صدايى نشنود، كفار هم از شنيدن و گفتن و ديدن حق كر و گنگ و كورند زيرا عقل خود را به كار نمىبندند.»(11)
حيات انسانى حيات مؤمنانه را گويند و زندگى حيوانى به حيات ملحدانه انسان اطلاق مىشود كه قرآن كريم بنا و آثارشان را متفاوت ارزيابى مىكند. تشبيه خداوند از اين دو زندگى اين است كه حيات انسانى چون سجده گاهى است كه بر پايه تقوا و حق و صواب تأسيس شده و داراى بناى محكم و استوارى است امّا زندگى حيوانى به مانند بنايى است كه بر پايه سستى در كنار سيل ساخته شد و به زودى ويران خواهد شد. «افمن اسّس بنيانه على تقوى من اللّه و رضوانٍ خيرٌ ام من اسّس بنيانه على شفا جرفٍ هارٍ فانهار به فى نار جهنم و اللّه لايهدى القوم الظالمين؛ آيا كسى كه مسجد به غرض تقوى و خداپرستى تأسيس كرده و رضاى حق را طالب است مانند كسى است كه بنايى سازد بر پايه سستى در كنار سيل كه زود به ويرانى كشد و عاقبت، آن بنا از پايه به آتش دوزخ مىافتد؟ و خدا هرگز ستم كاران را هدايت نخواهد كرد.»(12)
پس قلمرو حيات حيوانى، بهرهبردارى از خيال و وهم است و لازمه حيات انسانى، استفاده از عقل و آموزههاى دينى است و چون حيطه عقل فراتر از وهم است لذا حيات مبتنى بر آن دو نمىتواند يكسان باشد. ج – حيات الهى:
آدمى با بهرهگيرى از عقل و تسليم پذيرى در برابر نقل قادر است حيات انسانى خود را رقم زند امّا حيطه حيات وى مىتواند از اين حوزه هم فراتر رود. اين موجود مادى چون داراى روح الهى است (و نفخت فيه من روحى)(13) قدرت آن را دارد كه پا را از عالم ماده فراتر گذاشته و در عالم ملكوت سير كند. اسباب وصول براى او مهيا است امّا گاهى انگيزه ظهور آن دروى ملغى است. بسيار زيبا گفته است لسان الغيب كه:
اى دل به كوى دوست گذارى نمىكنى
اسباب جمع دارى و كارى نمىكنى
ميدان به كام خاطر و گويى نمىزنى
بار ظفر به دست و شكارى نمىكنى
در اين مرتبه از حيات است كه انسان با تلاش و كوشش از مقام عبودى به جايگاه ربوبى باريافته زمان و مكان را در مىنوردد و با اينكه به ظاهر در اين عالم است امّا در واقع به باطن آن عالم مرتبط است. حق تعالى در خطاب به ابراهيم خليل (ع) اشاره به اين مرتبه از حيات دارد كه فرمود: «كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض…؛ و ما اين چنين حقايق آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم.»(14) مقام منيع ملكوت منحصر در نبى و وصى نيست كه ديگران بدان دسترسى نداشته باشند و يا وصول به آن برايشان مستحيل باشد، زيرا:
اولاً انسان قوه و استعداد حشر با ملكوت را داراست زيرا سعه وجودى او برتر از مجردات است.
ثانياً خداوند سبحان در متن فرقان خطاب به غير معصومين از انسان فرموده است: «اولم ينظروا فى ملكوت السموات و الارض؛ آيا فكر و نظر در ملكوت و قواى آسمانها و زمين نمىكنند.»(15)
صيغه جمع در مقام ترغيب و تحريص، شاهد بر اين مدعاست كه طيران هر انسان در طبيعت او و عروج به عالم شامخ ملكوت در صقع نفس او تعبيه شده است.
اگر بنى آدم حامل امانت الهى (انّا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً)(16) و معلم به اسماى خداوندى (و علّم آدم الاسماء كلّها)(17) و برخوردار از مقام خليفة اللهى (انى جاعل فى الارض خليفة)(18) و مكرّم به كرامت سبحانى (و لقد كرّمنا بنى آدم و حملنا هم فى البرّ و البحر)(19) است پس او كون جامعى مىباشد كه اين مقامات براى او علماًو عملاً مقدور است. «هرچه در سريره انسان است،مرتبه مفصّل آن در ضمير انسان است و هرچه در ضمير انسان است بطور مفصّلترى در ظاهر انسان است، پس سريره اجمال ضمير و ضمير اجمال ظاهر و ظاهر انسان مقام عمل جوارح اوست. فلسفهاش آن كه هرچه در عالم تعقل و مقام عقل و وجود عقلانى است به طور مفصلترى در قلب و ملكوت و نفس و مثال و ضمير تصور مىشود و اندازهگيرى و تقدير مىشود و هرچه در نفس تقدير و اندازه شود به خارج و ناسوت وجود پيدا مىكند و بروزات مىكند.»(20)
آدم اسطرلاب گردون علوست
وصف آدم مظهر آيات اوست
هرچه دروى مىنمايد وصف اوست
همچو عكس ماه اندرآب جوست
خلق را چون آب دان صاف و زلال
اندر او تابان صفات ذوالجلال(21)
واجد حيات الهى شدن در نشئه طبيعت برترين مقام انسانيت است، انسان در عين حال كه در عالم ملك ادامه حيات مىدهد قادر است با ارتقاء انديشه، حيات خويش را تكامل و تعالى بخشيده و در عالم ملكوت سير نمايد. سرّش اين است كه وى از ساير حيوانات ممتاز است، حيوانات جز فربهى تن، هدفى ندارند امّا انسان كه صاحب انديشه و برخوردار از اختيار است از اين توانمندى برخوردار است و دين هم به خاطر همين آمده است كه دهنه انسان را گرفته تا از مرحله حيوانى به مرتبه زندگى انسانى بلكه به مقام حيات الهى سوق دهد.
حكمت اصلى دين الهى را مىتوان در دو بعد كلى دسته بندى كرد، يكى تأمين حيات حقيقى و فراحيوانى و ديگر تضمين جامعه سالم انسانى، كمترين ترديد وجود ندارد در اين كه تعاليم آسمانى اسلام كه مجموعهاى از عقايد و برنامههاى علمى و عملى و رفتارى مىباشد تضمين كننده برترين حيات فردى و اجتماعى براى بشر در همه ادوار تاريخ زندگى است. عقل و نقل مؤيد اين نكته است كه تسيلم پذيرى در مقابل تعاليم دينى نه به معناى بردگى و بندگى و محدوديت در آزادى است بلكه به معناى حريت و آزادگى و ارتقاء به جايگاه انسانى و وصول به مقام خليفة اللهى است.
اين نكته حقيقتى است كه در حكمت با عقل و در شريعت بواسطه نقل ثابت است. از اين منظر حكمت و آموزههاى دين حيات انسانى و مراتب آن به صورت اجمال مورد تحليل و ارزيابى قرار مىگيرد. 1- مراتب حيات در حكمت:
حكماى الهى در بحث انسانشناسى بر مبناى تعاليم الهى معتقدند كه ماهيت انسان، همين لايه ظاهرى مادى نيست بلكه اين پوسته و لايه داراى تنه و ريشه هم مىباشد. آنان كه ظاهر بين هستند و از حواس ظاهرى بهره دارند انسان را در همين پوسته و بشره خلاصه كرده و خيال مىكنند كه همه حقيقت انسان همين است و بس. بنابراين تمام همت او بايد در تأمين و ترميم همين ظاهر به كار گرفته شود، امّا واقعيت فراتر از آن است كه آنان مىپندارند، حكمال الهى در بحث معرفت نفس گفتهاند كه نفس داراى مراتب سه گانه مىباشد همان گونه كه عوالم هستى سه مرتبه دارد…مرتبه طبيعت و شهادت كه همان عالم ماده و ماديات است و مرتبه خيال كه عالم برزخ مىباشد و عالم عقل كه به آن عالم غيب گويند. انسان كه يك شخصيت واحده است هر سه مرتبه عالم كبير را داراست كه عبارتند از مرتبه طبيعت و خيال و عقل.
پس هر انسان در حقيقت داراى سه مرتبه وجودى است، مرتبه اوّل انسان طبيعى كه همان وجود ظاهرى و مادى و طبيعى اوست. دوم، انسان مثالى و خيالى كه فوق مرتبه طبيعى و دون مرتبه عقلى است. سوم مرتبه عقلى است. انسان بر اساس اراده و همت همراه با معرفتى كه دارد مىتواند نشئه حيات خويش را تعيين سازد. حكماى الهى معتقدند كه اگر انسان به مرتبه كمال رسيد فرشتگان الهى را به وجود عقلانى خويش درك كرده مىبيند فعليت اين مراتب به معناى درك همه كمالات است.
صدرالمتألهين در بحث مراتب وجود انسان مىفرمايد: قواى طبيعى انسان، سايه قواى نفس مدبره و قواى نفسانى سايه انسان عقلى مىباشند. بنابراين هر انسانى گويا سه انسان است، انسان طبيعى و مادى كه داراى اعضا و جوارح ظاهرى است، انسان برزخى (مثالى) و ديگر انسان عقلى.(22)
اگر انسان اين توانايى را در خود ايجاد كند كه بتواند خويشتن را از قواى طبيعى رهايى دهد حيات برزخى براى او كشف مىشود و به همين معنا قادر است كه از حيات برزخى فاصله گرفته به حيات عقلانى كه نتيجه كمالات نفسانى است برسد. 2- مراتب حيات در شريعت:
در آيات و روايات به اين نكته تصريح شده كه مراتب حيات براى همه افراد يكسان نبوده بلكه هر كس به فرا خور انديشهاش، مرتبه حيات خويش را رقم مىزند. برخى زندگى عادى دارند و برخى از زندگى بالاترى برخوردارند.
قرآن كريم حيات انسانها را در دنيا به آبى تشبيه كرده كه از آسمان مىبارد و به بركت آن گياهان مختلفى در زمين مىرويد: «انما مثل الحياة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما يأكل الناس و الانعام»(23) همه انسانها نيز با روح لطيف و پاك همانند آب زلال باران وارد عرصه طبيعت مىشوند امّا با گام نهادن در آن مسيرهاى مختلفى را پيش مىگيرند.
«اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينةٌ و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفراً ثم يكون حطاماً و فى الآخرة عذابٌ شديدٌ و مغفرةٌ من اللّه و رضوانٌ؛ بدانيد كه زندگانى دنيا به حقيقت بازيچهاى است كودكانه و لهو و عياشى و آرايش زنانه و تفاخر و خودستايى با يكديگر و حرص افزودن مال و فرزندان اين حقيقت كار دنياست و در مثل مانند بارانى است كه به موقع ببارد و گياهى در پى آن از زمين برويد كه كفار را به شگفت آورد و سپس بنگرى كه زرد و خشك شود و بپوسد و در عالم آخرت عذاب سخت جهنم و آمرزش و خشنودى حق نصيب است.»(24) آنان كه منشأ ادراكشان حس است به ظاهر دنيا اهتمام دارند وطايفهاى كه به عقلانيت رسيدهاند از ظاهر دنيا فراتر رفتهاند.
«و ما اوتيتم من شىء فمتاع الحيوة الدنيا و زينتها و ما عند اللّه خير و ابقى افلا تعقلون؛ و آن چه از نعمتهاى اين عالم به شما داده شده متاع و زيور بى قدر و زندگانى دنياست و آنچه نزد خداست براى شما بهتر و باقىتر است اگر فهم و عقل كار بنديد.»(25) و نيز در آيه ديگر مىفرمايد كسانى كه جاهلند به زينت و زيور ظاهرى دنيا دل بستهاند و آنان كه عالمند به جمال و زيبايى عقبى وابستهاند. «و ما هذه الحيوة الدنيا الّا لهو و لعب و انّ الدار الآخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون؛ و نسبت زندگانى اين دنيا جز لهو و لعب و همانا زندگانى در آخرت است اگر مردم بدانند.»(26) شبيه همين بيان را در آيه ديگر با اين تعبير فرموده است كه انسانهاى غافل چون از حق غفلت كردهاند به امور محسوس و ظواهر دنيا دل خوش كردهاند ولى آنان كه اهل توجهاند به ظاهر آن بى توجهند، و به عالم و حيات اعتنا دارند.
«يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون؛ اكثر مردم به امور ظاهرى دنيا آگاهند و از عالم آخرت غافلند.»(27) پس از نگاه شريعت اسلام، زندگى انسان براى عدهاى در سطح حيات حيوانى است به اين معنا كه آنان در طول عمر خويش تمام اهتمامشان در به فعليت رساندن صفات حيوانى است و از قوا و استعداد انسانى غفلت داشته يا تغافل مىورزند. امّا براى طايفهاى مسأله دقيقاً عكس آن است، يعنى در پى تحقق قواى انسانى و به دنبال حيات متعالى خويشند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. اسفار، ج 6، ص 417. 2. سوره انفطار، آيه 7. 3. سوره محمد، آيه 12. 4. سوره معارج، آيه 42. 5. سوره يونس، آيه 8 – 7. 6. همان. 7. نهج البلاغه، نامه 45. 8. ديوان پروين اعتصامى، چاپ فرهنگ، ص 39. 9. سوره انعام، آيه 122. 10. سوره سجده، آيه 18. 11. سوره بقره، آيه 171. 12. سوره توبه، آيه 109. 13. سوره حجر، آيه 29 ؛ سوره ص، آيه 72. 14. سوره انعام، آيه 76. 15. سوره اعراف، آيه 185. 16. سوره احزاب، آيه 72. 17. سوره بقره، آيه 31. 18. همان، آيه 30. 19. سوره اسراء، آيه 70. 20. سيد محمد تقى معصومى اشكورى، دو چوب و يك سنگ، نشر سايه، چاپ دوم، ص 60. 21. مثنوى مولوى، دفتر ششم. 22. اسفار، ج 9، ص 70. 23. سوره يونس، آيه 24 و مشابه همين آيه در سوره كهف، آيه 45. 24. سوره حديد، آيه 20. 25. سوره قصص، آيه 60. 26. سوره عنكبوت، آيه 64. 27. سوره روم، آيه 7.
شهيد دكتر مصطفى چمران
خدايا مىخواهم فقير بىنياز باشم كه جاذبههاى مادى زندگى مرا از زيبايى و عظمت تو غافل نگرداند، خدايا خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغاى كشمكشهاى پوچ مدفون نشوم.
خدايا درمندم و بندبند وجودم از شدت درد صيحه مىزند، تو مرا در بستر مرگ آسايش بخش.
خسته شدهام، پير شدهام، دل شكستهام.
نااميدم، ديگر آرزويى ندارم، احساس مىكنم كه در اين دنيا ديگر جاى من نيست با همه وداع مىكنم و مىخواهم فقط با خداى خود تنها باشم.
خدايا به سوى تو مىآيم از عالم و عالميان مىگريزم تو مرا در جوار رحمت خود سكنى ده. (بخشى از نيايش شهيد دكتر مصطفى چمران)
در روزهاى فرجامين خرداد ماه، اسوه جهاد والگوى عرفان، شهيد دكتر مصطفى چمران – در حالى كه بيشترين سالهاى عمر خود را در جبهههاى مختلف در راه نبرد براى حق گذرانده بود – به رفيق اعلى پيوست، او كه رادمردى از تبار شمشير بود آنان كه به جان پيمان مىسپردند و جان بر سر ميثاق خدايى خويش مىنهند. «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظرو ما بدلوا تبديلا»
در سراسر آسمان حيات شهيد چمران ستارههاى درخشان جهاد و سلحشورى مىدرخشند و براى مردان مردى چون او چه باك از مرگ كه مرگ اينان «مردن» نيست بلكه حياتى تازه است كه تا ابد جاودان مىشوند.
شهيد چمران در سال 1311 متولد شد. دوران ابتدايى را در مدرسه انتصاريه و متوسطه را در البرز و دارالفنون گذرانيد و تحصيلات خود را در دانشكده فنى ادامه داد.
وى در سال 1337 با استفاده از بورس تحصيلى دانشجويان ممتاز به آمريكا اعزام شد و پس از تحقيقات علمى در جمع مشهورترين دانشمندان جهان در كاليفرنيا با ممتازترين درجه علمى موفق به اخذ دكتراى الكترونيك و فيزيك پلاسما شد.
وى از 15 سالگى در درس تفسير قرآن مرحوم آيت اللّه طالقانى در مسجد هدايت و درس فلسفه و منطق استاد شهيد مطهرى حاضر مىشد. او از اولين اعضاى انجمن اسلامى دانشجويان دانشگاه تهران و از نيروهاى فعال ملى شدن صنعت نفت بود. شهيد چمران در آمريكا با كمك بعضى از دوستانش براى نخستين بار انجمن اسلامى دانشجويان آمريكا را پايهريزى كرد و به همين سبب بورس تحصيلى او از سوى رژيم شاه قطع شد.
شهيد چمران پس از 15 خرداد 1342 همراه بعضى از دوستان همفكر خود رهسپار مصر مىشود و به مدت دو سال در زمان عبدالناصر، سختترين دورههاى چريكى و جنگهاى پارتيزانى را مىآموزد و بهترين شاگرد اين دوره شناخته مىشود و فوراً مسؤوليت تعليم چريكى مبارزان ايرانى را به عهده مىگيرد. او با ناسيوناليسم به دور از اسلام به شدت مخالف بود و وقتى در مصر ديد كه مسلمانان به سبب اشاعه ناسيوناليسم و «پان عربيسم» از هم دور مىشوند. به جمال عبدالناصر اعتراض كرد و عبدالناصر در جواب اعتراض او گفت كه جريان ناسيوناليسم قوىتر از آن است كه وى بتواند با آن به مقابله برخيزد.
بعد از فوت عبدالناصر، شهيد چمران به همراه امام موسى صدر، سازمانى را در لبنان پايهگذارى كرد به نام «حركت المحرومين» كه جناح نظامى آن «سازمان امل» نام دارد.
آن شهيد پس از پيروزى انقلاب پس از سالها هجرت و جهاد به وطن باز مىگردد. با شروع جنگ تحميلى به همراه حضرت آيتاللّه خامنهاى، ستاد جنگهاى نامنظم را تشكيل مىدهد كه اين تشكيلات موجب مىشود كه بسيارى از شهرهاى ميهن اسلامى از جمله: اهواز، دزفول و انديمشك و…از خطر سقوط برهند.
از افتخارات بزرگ شهيد چمران در طول جنگ تحميلى، شكسته شدن حصر سوسنگرد است كه وى در اين عمليات به شدت زخمى شد.
فتح تپههاى «اللّه اكبر» و پيروزى «دهلاويه» از ديگر نقاط درخشان كارنامه مجاهدتهاى او بود كه رهبرى آنها را با پاى مجروح بر عهده داشت و سرانجام در 31 خردادماه 60 در حالى كه جسم و جانش براى معبود پر مىكشيد رو به معراج حق نهاد. يادش گرامى باد.
پاورقي ها:
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
سياستهاى جديد فلسطين در نخستين جلسه دولت حماس در غزه بررسى شد. (16/1/84)
آيت اللّه سيستانى: نخست وزير عراق را بايد مجلس انتخاب كند. (17/1/84)
اسماعيل هنيه: تأكيد مىكنم، اسرائيل را به رسميت نمىشناسيم.
همزمان با كارشكنى آمريكا در تشكيل دولت جديد تروريستها در بغداد حمام خون به راه انداختند. (19/1/84)
اشغالگران آمريكايى مناطق مسكونى رمادى را بمباران كردند. (21/1/84)
اسماعيل هنيه: آمريكا با ائتلاف شرارت نمىتواند حماس را به زانو درآورد. (26/1/84)
22 تفنگدار آمريكايى در عراق كشته و مجروح شند. (28/1/84)
جوان شهادت طلب از صهيونيستها انتقام گرفت. 68 كشته و مجروح در تل آويو. (29/1/84)
جهاد اسلامى: 70 عمليات ديگر در راه است. اسرائيل منتظر باشد. (30/1/84)
10 تفنگدار اشغالگران در اثر انفجار بمب در مسير كاروان نظاميان در شمال بغداد به هلاكت رسيدند. (31/1/84)
ائتلاف بزرگ به جواد مالكى رأى داد. انتخاب نخست وزير اصولگرا، شكست تازه اشغالگران در عراق، ائتلاف بزرگ اصولگرايان عراق با انتخاب معاون ابراهيم جعفرى در حزب الدعوه به نخست وزيرى اين كشور، تلاشهاى چند ماهه اشغالگران را ناكام گذاشت. (3/2/84)
تروريستهاى اسرائيلى عضو برجسته فتح را به شهادت رساندند. (5/2/84) اخبار داخلى
فاينشال تايمز: ائتلاف بين المللى عليه ايران با شكست مواجه شده است. شليك اول موشك ايران در آبهاى خليج فارس نفت را دو دلار گران كرد. (16/1/84)
سود تسهيلات بانكى به نفع توليد كاهش يافت.
گاردين: خليج فارس تله مرگبار براى ناوگان آمريكاست.
عمليات آبى خاكى سپاهيان پيامبر(ص) با موفقيت اجرا شد. (17/1/84)
حقوق بگيران تا سقف 217 هزار تومان از ماليات معاف شدند.
البرادعى: هيچ انحرافى در برنامههاى هستهاى ايران ديده نشده است. (19/1/84)
وزارت خارجه: به مذاكره با آمريكا بدبينم.
آقازاده: اخبار خوش هستهاى در راه است. (21/1/84)
دبير شوراى امنيت ملى در قطر: راه حل مسئله عراق، عقب نشينى اشغالگران است.
بافت فرش 6هزار متر مربعى در نيشابور آغاز شد. (22/1/84)
دانشمندان جوان باز هم شگفتى آفريدند، گام بلند ايران، آبشار هستهاى كامل شد.
موفقيت دانشمندان هستهاى ايران در دستيابى به غنىسازى صنعتى اورانيوم، فناورى چرخه سوخت اتمى كامل شد. (23/1/84)
رئيس جمهور: با هزينه 2هزار ميليارد تومان، تمام بدهى دولت به فرهنگيان تسويه شد. (24/1/84)
رهبر معظم انقلاب با تأكيد بر زوال سلطه آمريكا و اسرائيل جابهجايى قدرت در خاورميانه را تبيين كردند.
رهبر معظم انقلاب در مراسم افتتاحيه سومين كنفرانس بين المللى قدس و حمايت از مردم فلسطين: فلسطين در كانون بيدارى اسلامى به سوى فتح مبين مىرود. (26/1/84)
رهبر انقلاب: دنياى اسلام به نقطه سرنوشت ساز رسيده است. دولت جديد فلسطين نبايد تنها بماند.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: غنى سازى را متوقف نمىكنيم. (28/1/84)
پروژه ال 90 به دستور وزير صنايع متوقف شد.
رئيس جمهور در روز ارتش جمهورى اسلامى ايران: ارتش مقتدر ايران، دست هر متجاوزى را قطع خواهد كرد. (30/1/84)
آمريكا در نشست مسكو هيچ توافقى عليه ايران حاصل نشد.
رئيس جمهور: استانداران در عزل و نصبهاى نامناسب تجديد نظر كنند.
دومين تجمع اعتراضآميز مردم و خانوادههاى شهدا عليه بدحجابى در مقابل مجلس انجام شد. (31/1/84)
چين و روسيه تحريم ايران را نپذيرفتند. (2/2/84)
شوراى نگهبان با همزمانى انتخابات خبرگان و شوراها موافقت كرد. (3/2/84)
سخنگوى وزارت خارجه با تكذيب برخى شايعات: حتى براى يك ثانيه هم تحقيقات هستهاى را تعليق نمىكنيم.
رئيس جمهور سودان در آستانه سفر به تهران: دستيابى ايران به غنى سازى اورانيوم پيروزى امت اسلامى است. (4/2/84)
استقبال رسمى احمدى نژاد از رئيس جهمور سودان صورت گرفت.
رئيس جمهور: تحريم ايران بى عقلى قدرتهاست.
هادى ساعى پيشنهاد يك ميليون دلارى كرهاىها را رد كرد. وى گفت: عشق به مردمم را به تمام دنيا نمىفروشم و تمام انگيزه و اميد من كسب مدال و برافراشتن پرچم ايران اسلامى است و به صد برابر اين رقم هم فكر نمىكنم. (5/2/84)
لاريجانى: در صورت تحريم، همكارى با آژانس را قطع مىكنيم.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور سودان: افول آمريكا آشكار شده است.
حضرت آيت اللّه فاضل لنكرانى: حضور بانوان در مكانهاى ورزشى مردان به هيچ وجه جايز نيست. (6/2/84)
رهبر انقلاب: در صورت تعرض به ايران، آمريكايى ها بدانند همه جاى دنيا لطمه مىبينند. (7/2/84)
مقامات ايران: ايران هستهاى برده غرب نمىشود.
نمازگزاران تهرانى در اعتراض به بدحجابى تظاهرات كردند. (9/2/84)
شيخ حمد بن خليفه آل ثانى امير قطر ديروز با استقبال رسمى رئيس جمهور وارد تهران شد. وى در ديدار خود از ايران با رهبر معظم انقلاب، رئيس جمهور، رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام و رئيس مجلس ديدار مىكند.
سخنگوى دولت: ارشادات علما براى ما نعمت و امتياز است. (12/2/84)
ايران و قطر 6 سند همكارى امضاء كردند.
رهبر انقلاب پاى درد دل معلمان نشست.
رهبر انقلاب : آموزش و پرورش بايد از اسارت در چارچوبهاى منسوخ خارج شود. (13/2/84)
رئيس جمهور در بازديد از نمايشگاه كتاب و مطبوعات: كتاب هنوز بهترين رسانه است.
آمريكا براى مقابله با برنامه هستهاى ايران در اجلاس پاريس هم ناكام ماند. (14/2/84) اخبار خارجى
آلبرايت: ايران با اشتباهات آمريكا قدرتمندتر شد.
تظاهرات ضد دولتى 150 شهر فرانسه را فرا گرفت. در پى اعتراض چند ميليونى فرانسه فلج شد. (16/1/84)
اولتيماتوم مردم نتيجه داد. دولت فرانسه عقب نشست. با افزايش تظاهرات مردم فرانسه عليه سياستهاى اشتغال زايى دولت شيراك عقب نشينى كرد و از ارائه لايحه براى تغيير قانون جديد كار به پارلمان خبر داد. (20/1/84)
نخست وزير جديد: سربازان ايتاليايى را از عراق فرا مىخوانم. (24/1/84)
كارشناسان اقتصادى: نفت بزودى 90 دلار مىشود. (28/1/84)
تنها هلى كوپتر ارتش چاد را شورشيان سرنگون كردند. (29/1/84)
شاه نپال در مقابل اراده مردم تسليم شد و آمادگى خود را براى كنارهگيرى از قدرت اعلام كرد. (2/2/84)
آلبرايت: اشغال عراق بدترين فاجعه در تاريخ آمريكاست. (5/2/84)
در آستانه تشكيل دولت جديد، رايس و رامسفلد براى كارشكنى به عراق رفتند. (7/2/84)
فرانسوىها باز به خيابانها ريختند. اين بار عليه قانون مهاجرت. (10/2/84)
كاسترو: تحريم يانكىها، كوبا را به رشد 5/12 درصدى رساند.
پاورقي ها:
سخنان معصومين ع
صبر و استقامت رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«عَلامَةُ الصّابِرِ فى ثَلاثٍ: اَوَّلُها اَن لايَكسُلَ وَ الثّانِيَةُ اَن لايَضجُرَ وَ الثّالِثَة اَن لا يَشكُو مِن رَبِّهِ تَعالى…» (علل الشرايع، ص 498)
صابر سه علامت دارد: 1- كسل نمىشود 2- از سختىها ناراحت نمىشود 3- از خداى عزيز شكايت نمىكند. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اَلصَّبرُ ثَلاثَةٌ: صَبرٌ عِندَالمُصيبَة وَ صَبرٌ عَلى الطاعَة وَ صَبرٌ عَنِ المَعصِيَة.» (جامع السعادات، ج 3، ص 231)
صبر سه نوع است: صبر بهنگام مصيبت، صبر براى انجام عبادت نيكو، صبر براى ترك گناه و معصيت. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«مِن كُنُوزِ البِّرِ:اِخفاءُ العَمَلِ وَ الصَّبرُ عَلى الرَزاياء و كِتمانُ المَصائِب» (عيون الاخبار، ج 2، ص 38)
از گنجهاى خوب اين است كه عمل را مخفيانه انجام دهى، در برابر مصيبتها صبر كنى و مصيبتها را (از آنانكه لايق نيستند) كتمان نمائى. امام على عليه السلام :
«اِحذَر اَن يَراكَ اللّهُ عِندَ مَعصِيَتِهِ اَو يَفقُدَكَ عِندَ طاعَتِه فَتَكُونَ مِنَ الخاسِرينَ فَاِذا قَويت فَاقو عَلى طاعَةِ اللّهِ فَاِذا ضَعُفتَ فَاضعُف عَن مَعصِيَةِ اللّهِ.» (وسائل الشيعه، ج 11، ص 189)
از اينكه خدا ترا در حال انجام گناه و يا ترك كردن اطاعتش ببيند دورى كن كه در اين هنگام از زيانكاران خواهى بود پس تلاشت را براى انجام عبادت خدا و سستى خويش را در عصيان خدا بكار ببر. امام على عليه السلام :
«ثَلاثٌ بِهِنَّ يَكمُلُ المُسلِمُ: التَفَقّه فى الدّينِ، التَّقديرُ فى المَعيشَةِ وَ الصَّبرُ عَلى النَّوائِب.» (تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 285)
مسلمان به سه چيز كامل مىگردد: تفقه در دين، ارزيابى و كنترل خرج و صبر در برابر سختىها. امام على عليه السلام :
«انّا وَجَدنا الصَّبرَ على طاعَةِ اللّهِ اَيسَرُمِنَ الصَّبرِ عَلى عَذابِه»
(ارشاد القلوب، ص 126)
ما درك كردهايم كه صبر براى فرمان خدا آسانتر از صبر بر عذاب خداست. امام باقر عليه السلام:
«مَن لايُعِدِّ الصَّبرَ لِنَوائِبِ الدَّهر يَعجُز»
(الحقائق، ص 140، و اخلاق شبر، ص 229)
كسى كه براى مصيبتهاى روزگار آماده نيست عاجز است. امام باقر عليه السلام:
«مَن صَبَرَ عَلى مُصيبَةٍ زادَه اللّهُ عِزّا اِلى عِزّه وَ اَدخَلَه الجَنَّة مَعَ مُحَمّدٍ وَ آلِ بَيتِهِ.» (ثواب الاعمال، ص 235)
كسى كه در گرفتارىها صبر كند خدا بر عزت او بيفزايد و با محمد(ص) و اهل بيت او را در بهشت محشور گرداند. امام باقر عليه السلام:
«اَلصَّبرُ صبران: صَبرٌ على البلاء حسن جميلٌ و افضل الصّبر الورع عن محارم اللّه تعالى.» (الحقائق، ص 142)
صبر بر دو نوع است: صبر بر سختيها خوب و جالب است. و بهتر از اين صبر، خود نگهدارى و پرهيز از كارهائى كه خدا حرام كرده است. امام صادق عليه السلام:
«اِنَّ الصَّبرَ وَ البِرَّوَ الحِلمَ وَ حُسنُ الخُلقِ مِن اَخلاق الاَنبِياء»
(خصال، ج 1، ص 251)
صبر، نيكوكارى، بردبارى و خوش خلقى از صفات پيامبران است. امام صادق عليه السلام:
«مَن اِبتَلى مِنَ المُؤمِنينَ بِبَلاءٍ فَصَبر عَلَيه كانَ لَهُ مِثل اَجرِ اَلفَ شَهيدٍ» (الحقائق، ص 140، و اخلاق شبر، ص 226)
مؤمنى كه به بلائى گرفتار گردد و صبر كند، پاداش هزار شهيد را خواهد داشت. امام صادق عليه السلام:
«عَلَيكَ بِالصَّبرِ فى جَميعِ اُمُورِكَ فَاِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلّ بَعَثَ مُحَمَّداً(ص) فَاَمَرَهُ بِالصَّبرِ وَ الرِّفقِ…» (جامع السعادات، ج 3، ص 234)
بايد در تمام كارهاى خود صبر كنى، زيرا خداى عزيز محمد(ص) را كه به پيامبرى مبعوث نمود، به او دستور داد كه صبر و مدارا را پيشه خود سازد.
پاورقي ها: