تمام نوشته های

/

همگامى و همراهى على (ع) با پيامبر اكرم ص

هر انسانى كمترين اطّلاعى از تاريخ اسلام داشته باشد به خوبى در مى‏يابد كه هيچ كسى مانند اميرمؤمنان على(ع) با پيغمبر همراه و همگام نبوده است، او كه دوران كودكى را در دامان پيامبر سپرى كرد و از خوى و بوى او بهره فراوان برد، آنچنان با پيامبر همراه بود كه بيش از همراهى فرزند با والدين. و در غار حرا نيز قبل از بعثت او را همراهى مى‏كرد و هنگام بعثت اوّلين فرد و اوّلين مردى بود كه پيامبر را همراهى نمود و به او ايمان آورد و در «يوم الدار» و روز علنى شدن رسالت تنها فردى كه پيامبراكرم را همراهى كرد و مدال افتخار «انت وصيّى و خليفتى» را نصيب خويش نمود على(ع) بود. و در شعب ابى‏طالب نيز سه سال همراه پيامبر بود و در شب هجرت پيامبر اكرم(ص) اين على(ع) بود كه با جان خويش پيامبر را يارى و همراهى نمود و خطر را به جان خريد و جاى پيغمبر خوابيد، و بعد از آن نيز بهترين همگامى را داشت چرا كه امانت‏هاى موجود نزد پيامبر(ص) را به مردم برگرداند و برخى بانوان به جامانده از جمله دختر پيامبر اكرم(ص) فاطمه زهرا را به مدينه رساند، و در مدينه نيز كه آغاز زحمات و جنگ‏ها بود على(ع) در تمامى جنگ‏ها حضرت را يارى و همراهى نمود و در برخى صحنه‏ها همچون جنگ احد هفتاد زخم را بر تن خريد تا پيامبر(ص) را يارى و همراهى نمايد، و تا آخرين لحظه نيز از همراهى پيامبر اكرم(ص) دست بر نداشت تا آن جا كه سر مبارك پيامبر اعظم در لحظه پرواز روحش به ملكوت اعلى به دامان على(ع) بود و بعد از رحلت، مراسم تغسيل و تكفين و تدفين نيز توسط او انجام گرفت. راستى بايد گفت او از كودكى تا رحلت پيامبراكرم با او و همراه او بود و بعد از رحلت نيز همراه وصيّت و سنّت‏ها و دستورات او. آنچه پيش رو داريد نگاهى است اجمالى به همگامى و همراهى اميرمؤمنان با خاتم پيامبران(ص). على در دامن پيامبر(ص)
همراهى على(ع) با پيامبر اكرم(ص) به دوران كودكى او برمى گردد و در واقع تحت نظارت مستقيم پيامبر اكرم(ص) تربيت شده است.
عموم سيره نويسان نوشته‏اند كه: «پيش از بعثت پيامبر، خشكسالى عجيبى در مكه پديد آمد، ابوطالب عموى پيامبر كه عائله زيادى داشت و بزرگ قريش بود وضع درآمد او با هزينه او چندان متوازن نبود، و نسبت به برادر خود «عباس» چندان ثروتى نداشت، وضع زندگى ابوطالب در چنين سال قحطى پيامبر را بر آن داشت (كه) با عموى ثروتمند خود “عباس” مذاكره نمود و قرار گذاردند كه براى گشايش كار “ابوطالب” برخى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببرند، تا از اين راه به هزينه زندگى او كمك كنند و در نتيجه «على» را پيامبر و «جعفر» را عباس به خانه خود برد.(1)
على(ع) در آن زمان حدود هشت سال داشت و پيامبر خواست با اين نقشه علاوه بر كمك مالى از نظر تربيتى حضرت را مستقيماً تحت نظر بگيرد.
خود آن حضرت در اين باره مى‏فرمايد: «و قد علمتم موضعى من رسول اللّه(ص) بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة وضعنى فى حجره و انا ولد يضمّنى الى صدره و يكنفنى فى فراشه و يمسّنى جسده و يشمّنى عرفه و كان يمضغ الشّى‏ء ثم يلقمنيه و ما وجد لى كذبة فى قول ولاخطلة فى فعل…و لقد كنت اتّبعه اتباع الفصيل اثر امّه يرفع لى فى كلّ يومٍ من اخلاقه علماً و يأمرنى بالاقتداء به؛(2) شما موقعيت مرا نسبت به رسول خدا در خويشاوندى (و همراهى و مقام و منزلت) نزديك و منزلت ويژه مى‏دانيد، پيامبر مرا در اتاق خويش (و يا در بغل خود) مى‏نشاند در حالى كه كودك بودم، مرا در آغوش مى‏گرفت و به سينه خود مى‏فشرد، و در بستر مخصوص خود مى‏خواباند، بدن خود را به بدن من مى‏چسباند و بوى پاكيزه خود را به من مى‏بوياند، و غذا را لقمه لقمه در دهانم مى‏گذارد، هرگز دروغى در گفتار من و اشتباهى در كردارم نيافت. از همان لحظه‏اى كه پيامبر را از شير گرفتند، خداوند بزرگترين فرشته خود (جبرئيل) را مأمور تربيت پيامبر نمود تا شب و روز، او را به راههاى بزرگوارى و راستى و اخلاق نيكو راهنمايى كند. من همواره با پيامبر بودم چنان كه (فرزند همراه با مادر است و) شتر بچّه با شتر است. پيامبر(ص) هر روز نشانه تازه‏اى از اخلاق نيكو را برايم آشكار مى‏فرمود. و به من فرمان مى‏داد كه به او اقتدا نمايم.»
حضرت در بيانش از ضرب المثل «اتّباع الفصيل اثر امّه» استفاده مى‏كند در عرب هرگاه بخواهند بفهمانند كه آن دو نفر هميشه با هم و همراه هستند از اين ضرب المثل استفاده مى‏كنند راستى چه كسى را مى‏توان پيدا كرد جز على(ع) كه چنان همراهى با پيغمبر داشته باشد. همراه حضرت در غار حرا
على(ع) همه جا با آن حضرت بود حتى در خلوتهاى مناجاتى آن حضرت در غار حرا با او بود، خود در اين باره مى‏گويد: «و لقد كان يجاور فى كلّ سنة بحراء فاراه و لايراه غيرى؛ و به راستى پيامبر(ص) هميشه (چند ماه از) هر سال را در (غار) حرا(3) مى‏گذراند، من او را مشاهده مى‏كردم و غير از من كسى او را نمى‏ديد.»(4) همراهى در آغاز بعثت‏
اولين كسى كه به پيامبر ايمان آورد و اوّلين مسلمان و اولين فردى كه با پيغمبر نماز گزارد على(ع) بود.
جابر مى‏گويد: پيامبر اكرم(ص) فرمود: «سه نفر چشم بر هم زدنى به وحى كافر نشدند مؤمن آل ياسين، على بن ابى طالب و آسيه زن فرعون.»(5)
در روايات متواترى از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه اوّلين فردى كه به او ايمان آورده است على(ع) است اين روايات را مرحوم علّامه امينى در الغدير جمع آورى نموده است كه به نمونه‏هايى از آن اشاره مى‏شود.
1- رسول خدا(ص) به على(ع) فرمود: «هذا اوّل من آمن بى و صدّقنى وصلّى معى؛(6) اين (على) اوّل كسى است كه به من ايمان آورد، و مرا تصديق كرد و اول كسى بود كه با من نماز گزارد.»
2- در جاى ديگر فرمود:«انّ هذا اوّل من آمن بى و هذا اوّل من يصافحنى يوم القيامة،(7) اين (على) اوّل كسى است كه به من ايمان آورد، و اوّل فردى است كه در قيامت با من مصافحه مى‏كند.»
3- و خود آن حضرت فرمود:« انا عبداللّه و اخو رسول اللّه و انا الصّديق الاكبر لايقولها بعدى الاكاذب مفترى و لقد صلّيت مع رسول اللّه قبل الناس بسبع سنين و انا اوّل من صلّى معه؛(8) من بنده خدا و برادر رسول، صديق اكبر منم، و اين جمله را بعد از من كسى نگويد جز اينكه دروغگو باشد، با پيامبر هفت سال پيش از آن كه كسى با او نماز بخواند، نماز گزاردم و من اوّل كسى بودم كه با او نماز خواندم.» و در تعبيرات ديگر از آن حضرت آمده «انا اوّل من اسلم مع النبى»؛ «انا اوّل من صلّى مع رسول اللّه»(9) و…
ابن حجر، ابن عبدالبر و بسيارى از دانشمندان اهل سنّت نقل كرده‏اند كه عفيف كندى گفت: «در روزگار جاهليت وارد مكّه شدم و ميزبانم «عباس بن عبدالمطلب» بود و ما دو نفر در اطراف “كعبه” بوديم ناگهان ديدم، مردى آمد، در برابر “كعبه” ايستاد و سپس پسرى را ديدم كه آمد در طرف راست او ايستاد، چيزى نگذشت كه زنى را ديدم كه آمد در پشت سر آنها قرار گرفت و من مشاهده مى‏كردم كه اين دو نفر به پيروى از آن مرد ركوع و سجود مى‏نمودند، اين منظره بى‏سابقه حس كنجكاوى مرا تحريك كرد كه جريان را از “عباس” بپرسم، او گفت: آن مرد محمد بن عبداللّه است و آن پسر، برادر زاده او (على(ع)) و زنى كه پشت آنها است همسر محمد (خديجه) است… بخدا سوگند؛ روى زمين كسى پيرو اين آيين نيست جز همين سه نفر، سپس راوى مى‏گويد: آرزو مى‏كنم كه من چهارمين آنها باشم.»(10) همراهى در يوم‏الدار
قبل از عمومى شدن دعوت پيامبر اكرم(ص) در سال سوم بعثت، به حضرت دستور داده شد كه اوّل بستگان و خويشاوندان خويش را به دين اسلام دعوت نما، آيه نازل شد كه «و انذر عشيرتك الاقربين؛(11) خويشاوندان نزديك خود را (از عذاب الهى) بترسان».
حضرت به على بن ابى طالب كه بيش از 15 سال نداشت دستور داد غذايى آماده كند و همراه آن شيرى نيز تهيه نمايد و آنگاه 45 نفر از سران بنى‏هاشم را دعوت نمود، ولى بعد از صرف غذا خواست رسالت خويش را اعلام نمايد ابولهب مجلس را بهم ريخت فرداى آن، برنامه قبلى را تكرار كرد و بعد از اتمام غذا فرمود: «به راستى هيچگاه راهنماى يك جمعيت به بستگان خود دروغ نمى‏گويد به خدايى كه جز او خداوندى نيست من فرستاده خدا به سوى شما، و جهانيان هستم…خدايم فرمان داده تا شما را به جانب او بخوانم: «فايّكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيّى و خليفتى» سپس كداميك از شما پشتيبان و هميار من خواهد بود تا برادر و وصى و جانشين من (در ميان شما) باشد.» همه در سكوت فرو رفتند، ولى على جوان پانزده ساله سكوت را شكست و عرض كرد: «اى پيامبر خدا من آماده پشتيبانى از شما هستم» رسولخدا دستور داد تا بنشيند و آن گاه گفتار خويش را تا سه بار تكرار كرد جز همان جوان پانزده ساله، نداى او را لبيك نگفت و جز على اعلام همراهى و همگامى و هميارى نكرد. پيامبر(ص) رو به خويشاوندان نموده فرمود: «انّ هذا اخى و وصيّى و خليفتى عليكم فاسمعوا له واطيعوه؛ به راستى اين (على) برادر و وصى و جانشين منست بر شما، پس به سخنان او گوش دهيد و از او پيروى كنيد.» و برخى افراد با خنده و تبسّم به ابوطالب گفتند: محمد دستور داده كه از پسرت پيروى كنى و از او فرمان ببرى…»(12)
راستى همگامى و هميارى به اين زيبايى را در كجاى تاريخ مى‏توان يافت، و جز على(ع) كداميك از مسلمانان چنان همكارى و همراهى با پيامبر اكرم(ص) داشته؟ من همراه پيامبر بودم‏
بعد از علنى شدن دعوت بهانه جويى‏ها و كارشكنى‏ها شروع شد، از جمله روزى جمعى از قريش محضر آن حضرت آمدند، على(ع) جريان را اين چنين گزارش مى‏دهد. «و لقد كنت معه لمّا آتاه الملأمن قريشٍ؛ براستى من همراه پيامبر بودم آنگاه كه سران قريش نزد او آمدند و گفتند: اى محمد(ص) تو ادّعاى بزرگى كردى، كه هيچ يك از پدران و خاندانت نكردند، از تو معجزه‏اى مى‏خواهيم اگر پاسخ مثبت دادى و آن را نشان ما دادى تو پيامبر و فرستاده خدايى… گفتند: اين درخت را بخوان تا از ريشه كنده شود و نزد تو بايستد» پيامبر فرمود: خداوند بر همه چيز توانا است اگر اين كار انجام شود ايمان مى‏آوريد؟ و به حق شهادت مى‏دهيد؟ گفتند: بلى درخت به امر خدا از جا كنده شد و نزد پيامبر آمد «و من (على) طرف راست پيامبر ايستاده بودم. وقتى سران اين منظره را مشاهده كردند با كبر و غرور گفتند: به درخت فرمان ده، نصفش جلوتر آيد، و نصف ديگر در جاى خود بماند اين كار نيز انجام گرفت، باز گفتند اين نصف به نصف اصلى ملحق شود، اين هم انجام گرفت ولى ايمان نياورند: «فقلت انا لااله الّا اللّه انّى اوّل مؤمنٍ بك يا رسول اللّه و اوّل من اقرّبانّ الشجرة فعلت ما فعلت بامر اللّه تصديقا لنبوتك و اجلالاً لكلمتك؛(13) پس من گفتم: خدا يكى است، و من اول مؤمن به تو هستم اى رسول خدا! و نخستين فردى هستم كه اقرار مى‏كنم كه درخت به فرمان خدا براى تصديق نبوّت، و بزرگداشت دعوت رسالت آنچه را خواستى انجام داد امّا سران همگى گفتند: او ساحرى است دروغگو كه سحرى شگفت آور دارد و سخت با مهارت است.» همراهى در ليلة المبيت يا حساس‏ترين شب زندگى پيامبر(ص)
طبق پيشنهاد ابوجهل بنا شد از هر قبيله‏اى جوانى نيرومند با شمشير شبانه به خانه پيامبر(ص) حمله كنند و او را به قتل برسانند، آيه نازل و او را از اين نقشه خطرناك باخبر نمود «به خاطر آور) هنگامى را كه كافران نقشه مى‏كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند يا به قتل برسانند و يا (از مكّه) خارج سازند آنها مكر كردند و خداوند هم تدبير مى‏كرد و خدا بهترين چاره‏جويان و تدبيركنندگان است.»(14) و جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت: امشب در بسترى كه هر شب در آن مى‏خفتى نخواب. پيامبر(ص) به على بن ابى طالب دستور داد كه: تو امشب در بستر من بخواب و اين بُرد حضرمى سبز مرا روى خود بينداز…(15)
گويند در آن شب كه على(ع) جاى پيامبر(ص) خوابيد، خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحى كرد كه: من در ميان شما عقد برادرى بستم…كدام يك از شما حيات ديگرى را بر حيات خود مقدم مى‏دارد؟ آن دو فرشته گفتند: ما حيات خود را دوست‏تر داريم و زندگانى ديگرى را بر زندگانى خود اختيار نمى‏كنيم، به آنان وحى شد كه ميان على(ع) و محمد(ص) عقد برادرى بستم و او جان خود را فداى نفس گران مايه محمّد(ص) ساخت و حيات محمّد(ص) را بر حيات خويش مقدم داشت… آن گاه آن دو ملك نزد على(ع) آمدند و گفتند: اى على مانند تو كيست كه خداى تعالى به سبب تو بر ملائكه مباهات مى‏كند.
سرى كه داشتم انداختم به پاى تو حيف‏

كه نيستم سر ديگر مرا به پاى دگر

آن جماعت وقتى شبانه ريختند و پيامبر(ص) را در جاى خود نديدند حضرت على(ع) را مورد ضرب قرار دادند، و ساعتى در مسجد زندانى نمودند.(16)
ابن عباس مى‏گويد: آن شبى كه على(ع) جاى پيامبر خوابيد اين آيه نازل شد: «و من النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة اللّه و اللّه رؤوف بالعباد؛(17) بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى‏فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.(18)
شيخ مفيد مى‏گويد: همين خفتن على جاى پيامبر سبب نجات رسول خدا و حفظ خون او گرديد تا بتواند رسالت خود را انجام دهد. و اگر اميرالمؤمنين اين فداكارى را انجام نمى‏داد، امر تبليغ رسالت پيامبر تمام نمى‏شد و دشمنان و حسودان بر او چيره مى‏شدند.(19)
اين همراهى و فداكارى در تاريخ نظير ندارد، و از تمجيد قرآن به دست مى‏آيد كه مسئله عظيم و بى سابقه بوده است.
و بعد از هجرت پيامبر(ص) على امانات مردم را به صورت علنى به صاحبان آنها برگرداند و آن‏گاه فواطم(فاطمه دختر حمزه، فاطمه دختر عتبه، فاطمه مادر على(ع)، فاطمه زهرا دختر پيغمبر(ص)) را و كسانى از بنى هاشم را كه قصد هجرت داشتند به سوى مدينه برد.(20) عقد اخوّت‏
پيامبر بعد از رسيدن به قبا منتظر على(ع) ماند با اين كه ابوبكر پيشنهاد داد كه حضرت منتظر نماند چون ممكن است تا يك ماه نيايد، حضرت فرمود: من هرگز عجله نخواهم كرد و تا پسر عمويم و برادرم نيايد، از اين جا نمى‏روم، او محبوب‏ترين اهل بيت من، نزد من است و كسى است كه مرا با جان خود از مشركان حفظ كرد. ابوبكر به خشم آمد و به تنهايى وارد مدينه شد و پيامبر اكرم(ص) منتظر ماند تا على(ع) آمد، و بعد به سوى مدينه حركت كرد.(21)
در مدينه بعد از ساخت مسجد يكى از كارهاى حضرت اين بود كه سيصد نفر از مهاجر و انصار را با يكديگر برادر نمود و رو به مسلمانان نموده فرمود: فلانى تو برادر فلانى هستى و… كار اخوّت به پايان رسيد ناگهان على(ع) با چشم‏هاى اشكبار عرض كرد: اصحاب خود را با يكديگر برادر كرديد ولى عقد اخوّت ميان من و فرد ديگرى برقرار نكرديد، پيامبر فرمود: به اين علّت كار برادرى تو را عقب انداختم كه مى‏خواستم در پايان با تو برادر شوم «انت اخى فى الدّنيا و الآخرة؛(22) تو در دنيا و آخرت برادر من هستى.»
اين نهايت همگامى و همراهى على با پيامبر اكرم(ص) بود تا آن جا كه برادر دنيا و آخرت پيامبر گشت، و در دنيا و آخرت همراه و مصاحب او گرديد. ابن عباس نقل كرده كه پيامبر اكرم(ص) به على(ع) فرمود: انت اخى و صاحبى؛(23) تو برادر و همراه من هستى. كلمه “صاحبى” دلالتش بر همراهى على(ع) با پيامبر قوى‏تر از كلمه “اخى” است.
و در روايت پيش گفته از الغدير نقل شد، كه در منابع اهل سنّت آمده كه على(ع) فرمود: «انا عبداللّه و اخو رسوله؛(24) من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم.» جنگ بدر و همراهى على(ع)
على(ع) در جنگ بدر كه اولين جنگ با مشركين بود همگامى و همراهى مؤثرى با پيامبر اكرم(ص) داشت اولاً به فرماندهى گروهى چون زبيربن عوام، سعد ابى وقاص… انتخاب شد تا در كنار آب “بدر” رفته اطلاعاتى از دشمن به دست آورند، و اينگروه در كنار آب به دو غلام كه متعلق به قريش بودند برخورد كردند هر دو را جهت بازجويى و كسب اطلاعات دستگير نمودند.(25)
ثانياً در جنگ تن به تن بعد از اين كه وليد را از پا درآورد به كمك عبيده شتافت و “عتبه” را نيز از پا درآورد و در نتيجه بر اثر حمله عمومى پيروزى نهائى به دست آمد خود آن حضرت در اين باره در نامه به معاويه نوشت: «و عندى السيف الذى اغضضته بجدّك و خالك و اخيك فى مقامٍ واحد؛ شمشيرى كه من آن را در يك روز بر جد تو (عتبه پدر هند مادر معاويه) و دائى تو(وليد فرزند عتبه) و برادرت (حنظله) فرود آوردم هنوز در نزد من است.(26)
و پيامبر اكرم(ص) در جلسه‏اى خطاب به عبيدة بن حارث كه زخمى بود، درباره على(ع) چنين فرمود: «على فرزند ابوطالب را نمى‏بينى كه همانند شير در راه خدا و پيامبر مقاتله مى‏كند و فرزند ديگرش در جهاد خدا در زمين حبشه مى‏باشد…»(27) جنگ احد و نهايت همكارى و هميارى با پيامبر(ص)
در جنگ احد على(ع) بيش از 26 سال نداشت ولى جانانه‏ترين دفاع را از پيامبر اكرم(ص) به نمايش گذاشت كه در اين بخش به برخى روايات از منابع فريقين اشاره مى‏كنيم:
1- ابن اثير مى‏نويسد: «وجود پيامبر از هر طرف مورد هجوم دسته‏هايى از ارتش قريش بود، هر گروهى كه حمله مى‏كردند، توسط على(ع) با فرمان پيامبر اكرم(ص) متفرق و يا كشته مى‏شدند و اين جريان چند بار تكرار شد. در برابر اين فداكارى امين وحى نازل گرديد و فداكارى على(ع) را نزد پيامبر ستود و گفت: لاسيف الّا ذوالفقار و لافتى الّا على ؛ يعنى شمشيرى(خدمتگزارى) جز ذوالفقار(على) نيست و جوانمردى جز على وجود ندارد.»(28)
2- ابن ابى الحديد مى‏گويد: دسته هايى كه براى كشتن پيامبر هجوم مى‏آوردند، دسته پنجاه نفرى بودند و على در حالى كه پياده بود آنها را متفرق مى‏ساخت سپس جريان نزول جبرئيل را نقل كرده مى‏گويد: اين جريان از نظر تاريخ مسلّم است و من آن را در نسخه‏هاى كتاب غزوات محمد بن اسحاق ديده‏ام. حتى روزى از استادم «عبدالوهاب سكينه» از صحت آن پرسيدم، گفت: اين جريان سنداً صحيح است. من به او گفتم: چرا اين خبر صحيح را مؤلفان صحاح ششگانه ننوشته‏اند وى در پاسخ گفت: خيلى از روايات صحيح داريم كه نويسندگان صحاح از درج آن “يا عمداً و يا…” غفلت ورزيده‏اند.»(29)
3- ابو رافع مى‏گويد: روز جنگ احد، هنگامى كه على(ع) پرچم داران كفر (و در مجموع 12 نفر) را به قتل رساند، رسول خدا جماعتى از مشركان قريش را مشاهده كرد و به على(ع) فرمود: به آنان حمله كن على(ع) بر آنها حمله برد و جمع آنها را پراكنده ساخت و شيبة بن مالك را به قتل رساند، جبرئيل به رسول خدا گفت: «انّ هذه لمواساة؛اين است همدردى و فداكارى» رسول خدا فرمود: «انّه منّى و انا منه؛ او از من و من از اويم» جبرئيل گفت: «و انا منكما؛ من (نيز) از شمايم» آن گاه مردم صدايى شنيدند كه: «لاسيف الّا ذوالفقار و لا فتى الّا على»(30)
4- عمران بن حصين مى‏گويد: در روز جنگ احد، هنگامى كه مردم از اطراف پيامبر پراكنده شدند على(ع) در حالى كه شمشير در دست داشت، آمد و در برابر پيامبر ايستاد، رسول خدا سر مباركش را بلند كرد و فرمود: چرا با ديگران فرار نكردى، على(ع) گفت: يا رسول اللّه!آيا پس از اسلام، راه كفر را پيش گيرم، آنگاه به حملات مكرر على به دشمنان اشاره مى‏كند تا مى‏رسد به جريان آمدن جبرئيل: «جبرئيل گفت: يا رسول اللّه ملائكه از همراهى على(ع) با شما در عجب شدند، رسول خدا فرمود: چه چيزى او را از اين كار باز دارد “در حالى” كه او از من و من از اويم، جبرئيل گفت: من نيز از شمايم»(31)
اين بى‏نهايت درجه همراهى و هميارى است كه انسان حتى در حالى كه خود زخمى است با اين حال آن همه از پيامبر اكرم(ص) دفاع نمايد. خود مى‏فرمايد: «روز احد، شانزده ضربت بر من وارد شد كه چهار مرتبه به زمين افتادم، شخص زيباروى و خوش بويى دست مرا مى‏گرفت و بلند مى‏كرد و مى‏گفت: بر دشمنان حمله كن كه تو در اطاعت خدا و رسول او هستى و آنان از تو راضى‏اند. على(ع) مى‏گويد: رسول خدا را از اين جريان مطّلع ساختم فرمود: يا على! خدا چشم تو را روشن گرداند، آن شخص جبرئيل بوده است.»(32) همراهى در جنگ با بنى قريظه‏
در جنگ با يهود بنى قريظه على(ع) نقش مهمّى در همراهى حضرت داشت كه به صورت فهرست وار به اين هميارى اشاره مى‏شود:
1- پرچم ولايت در دست على(ع) بود و در حقيقت صاحب پرچم و پرچمدار او بود.
2- به شدّت از پيامبر اكرم پاسدارى مى‏كرد به گونه‏اى دور او را گرفته بود كه آن حضرت دشنام يهوديان بنى‏قريظه را متوجه نشود.
3- هنگامى كه بنى قريظه على(ع) را مشاهده كردند به شدّت دلهره و ترس بر آنها حاكم گشت.
4- على(ع) در كشتن يهوديان بنى قريظه نقش اصلى را ايفا كرد، از جمله حىّ بن اخطب يهودى به دست على كشته شد، و افتخار او اين بود كه به دست على(ع) كشته مى‏شود. و على(ع) با جوان مردى با او برخورد كرد بعد از قتل نه تنها او را برهنه و مثله نكرد بلكه از برداشتن اسلحه او نيز خوددارى كرد.(33) نقش و همراهى على(ع) در جنگ خندق‏
در سال پنجم هجرت كه جنگ خندق و يا احزاب پيش آمد، كفر با تمام قوا در مقابل اسلام قرار گرفت پيامبر اكرم(ص) فرمود: «…برز الايمان كلّه الى الشّرك كلّه؛تمام ايمان در برابر تمام شرك قرار گرفت.»(34)
عامل اصلى پيروزى پيامبراكرم(ص) در اين جنگ قهرمانى‏ها و فداكارى‏هايى بود كه على(ع) از خود نشان داد. اولين فردى كه على(ع) با او درگير شد، و او را از پا درآورد قهرمان معروف عرب عمروبن عبدود بود، او به ميدان آمد و صداى «هل من مبارزش» بلند شد، هيچ كس پاسخ او را جز على(ع) جوان نداد. پيامبر شمشير خود را به على داد، عمّامه مخصوص بر سر او بست و در حق او چنين دعا كرد، خداوندا على را از هر سوء حفظ بنما…، پروردگارا على را از گزند دشمن حفظ بنما. سپس اين آيه را خواند «ربّ لاتذرنى فرداً و انت خيرالوارثين؛(35)پروردگارا مرا تنها مگذار و تو بهترين وارثى»(36) اين جمله نشان مى‏دهد كه همه اميد پيغمبر به جانشينى و همراهى اميرمؤمنان على(ع) بوده است جنگ آغاز شد حضرت با ضربتى عمرو را از پا درآورد و صداى تكبير او بلند شد، بعد از او قهرمان ديگرى به نام نوفل بن عبداللّه را از پا درآورد، و همين طور جبيل بن عمرو پسر عمرو را به قتل رساند، كه اين قهرمانى‏ها باعث وحشت و اضطراب در لشكر قريش و از همه بيشتر ابوسفيان گرديد و با وزيدن طوفان و سرما ترس آنها دو چندان گرديده و زمينه فرار و شكست دشمن فراهم آمد.
پيامبر اكرم(ص) درباره ضربت على(ع) فرمود: «ضربة علىّ يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين؛ ضربت على در روز (جنگ) خندق برتر از عبادت جن و انس بود.»(37)
در نتيجه بايد گفت: بزرگترين پيروزى پيامبر(ص) در اين جنگ با نقش مهم على(ع)در يارى پيامبر(ص) و قهرمانى‏هاى آن حضرت به دست آمد. جنگ خيبر و نقش محورى على(ع)
در سال هفتم هجرت بعد از برگشت از حديبيّه، پيامبر با 1400 نفر پياده و دويست نفر سواره در حالى كه پرچم سفيد خود را به دست على(ع) داده بود به سوى خيبر حركت كرد، بيست و چهار روز چهارده هزار نفر يهوديان خيبر در محاصره بودند و سرانجام خيبر به دست على(ع) فتح شد.
بريده اسلمى و سهل…نقل مى‏كنند: رسول خدا هنگامى كه به قلعه‏هاى خيبر فرود آمد، پرچم را به دست ابوبكر داد، او با گروهى رفت و شكست خوردند، فرداى آن روز عمر رفت او نيز شكست خورد، حضرت فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى‏دهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر هم او را دوست دارند…سپس رسول خدا على(ع) را كه چشم درد داشت طلبيد و آب دهان به چشمان او ماليد و دعا كرد چشمان على شفا يافت، پيامبر اكرم(ص) پرچم را به دستش داد.(38) و زره خود را بر او پوشاند، عمّامه را با دست خود بر سرش نهاد و ذوالفقار را به كمر او بست.
حضرت درب قلعه خيبر را كند و سپر قرار داد در حالى كه 18 نفر توان جابه جايى آن را نداشتند و بعد آن را پلى روى خندق قرار داد كه هفتاد نفر توانست آن را به جاى خودش برگرداند.(39)
بعد از آن مرحب يهودى و برادرش حارث را كشت، و شدّت حزن و اندوه پيغمبر و مسلمانان را بعد از 24 روز با پيروزى به شادى تبديل نمود،(40) اين همه با دست با بركت و قدرتمند على(ع) انجام گرفت.
و خوب است اين يارى على(ع) را از زبان خودش بشنويم: «ما در برابر ارتش فزون‏تر يهود و دژهاى آهنين آنها قرار گرفتيم، دلاوران آنها هر روز از دژها بيرون آمده مبارز مى‏طلبيدند، و گروهى را مى‏كشتند در اين لحظه رسول خدا به من دستور داد تا برخيزم و به سوى دژ بروم. من با قهرمانان آنان روبرو شدم گروهى را كشته و گروهى را عقب راندم، و پناهنده دژ شدند و در را بستند من در دژ را كنده و تنها وارد دژ شدم، و كسى در برابر من مقاومت نكرد و من در اين راه كمكى جز خدا نداشتم.»(41)
در اين جنگ نيز اصلى‏ترين قهرمانى كه به پيغمبر يارى رسانده و زمينه پيروزى او را فراهم نموده على(ع) بوده است. بر دوش پيغمبر
على(ع) در فتح مكه نيز همراهى و همكارى و نقش تعيين كننده‏اى داشت از جمله در شكستن بت‏ها كه پا بر دوش پيامبر اكرم(ص) گذاشت جريان را از زبان خود مولا مى‏شنويم:
على(ع) مى‏فرمايد: در فتح مكّه، شبى رسول خدا مرا به همراه خود به مسجد الحرام برد. رفتيم تا به كعبه رسيديم، فرمود: بنشين من نشستم و رسول خدا(ص) از دوش من بالا رفت و فرمود: برخيز وقتى برخاستم، نبى اكرم(ص) در من احساس ضعفى نمود و فرمود: بنشين، بعد فرمود: بر دوش من بالا برو و بت‏ها را به زير انداز…
على(ع) مى‏گويد: هنگامى كه رسول خدا(ص) مرا بلند كرد، احساس كردم كه مثل اين كه اگر بخواهم به آسمان بروم، مى‏توانم، پس بر بام كعبه رفتم و بت بزرگى كه از مس و يا از شيشه بود به زير انداختم. بعد همه بت‏ها را به جز بت خزاعه كه با ميخ‏هاى آهنين بسته بودند، به پايين انداختم، بعد پيامبر(ص) فرمود: كه آن را نيز جدا كنم من آن را كنده و به زير انداختم و شكسته شد. آن گاه رسول خدا به مقام ابراهيم كه به بيت متّصل بود، رفت و دو ركعت نماز گزارد.»(42) جنگ حنين و دفاع و يارى على(ع) از پيامبر اكرم‏
بعد از نماز صبح پيامبر و ياران وارد وادى حنين شدند، كفّار هوازن از هر سمت حمله كردند و مسلمانان را پراكنده نمودند، همه فرار كردند، جز گروهى از بنى هاشم كه در رأس آنها على(ع) بود. قرآن در اين زمينه مى‏گويد: «خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى كرد و در روز حنين در آن هنگام كه كثرت تعدادتان شما را مغرور ساخت ولى هيچ نفعى براى شما نداشت و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس پشت كرده فرار نموديد، آن‏گاه خداوند آرامش خود را بر رسول خدا و بر مؤمنان فرو فرستاد. و سپاهيانى فرود آمدند كه آنها را نمى‏ديدند و كسانى را كه كفر ورزيدند عذاب كرد و سزاى كافران همين بود.»(43)
گفته شده كه مراد، نزول سكينه بر آن مؤمنين بود كه فرار نكرده و در كنار پيامبر باقى ماندند و آنان على(ع) و عباس و گروهى ديگر از بنى هاشم بودند. و ملائكه نيز براى تقويت قلوب مؤمنين نازل شدند.(44)
و اين مقاومت على(ع) و ياران او، و كمك و عنايت الهى باعث شد دشمن با هفتاد كشته و شش هزار نفر اسير و غنائم زياد شكست خورد و همين امر باعث شد گروه زيادى از كفّار مكه مسلمان شوند.(45) همراهى على در مسئله مباهله‏
پيامبر اكرم(ص) با گروهى از مسيحيان نجران درباره حضرت عيسى بحث نموده حضرت فرمود: «وضع حضرت عيسى در نزد خدا مانند آدم است كه با قدرت خدا از خاك آفريده شده…»(46) ولى نمايندگان نجران اين امر را نپذيرفتند و درخواست مباهله نمودند، در اين هنگام آيه مباهله نازل شد كه «هر كس پس از روشن شدن جريان با تو مجادله كند بگو بياييد فرزندان و زنان و نزديكان خود را گرد آوريم و لابه كنيم و بناليم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم»(47) بعد از آيه بنا شد همگى براى مباهله آماده شوند فرداى آن روز پيامبر اكرم(ص) در حالى كه حضرت حسين را در آغوش داشت (و يا در دست او) و دست حسن را گرفته بود و فاطمه به دنبال آن حضرت و على(ع) پشت سر وى حركت مى‏كردند، گام به ميدان مباهله نهاد. اسقف نجران با ديدن اين صحنه گفت: من چهره‏هايى را مى‏بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه الهى بخواهند كه بزرگترين كوه‏ها را از جاى بكند، فوراً كنده مى‏شود، هرگز روا نيست با اين قيافه‏هاى نورانى و با اين افراد با فضيلت، مباهله نماييم، زيرا بعيد نيست كه همه ما نابود شويم و ممكن است دامنه عذاب گسترش پيدا كند و همه مسيحيان جهان را بگيرد و در روى زمين يك مسيحى باقى نماند.(48)
همراهى على(ع) در اين مسئله با پيامبر اكرم(ص) نشان از نزديكى بى‏نهايت على(ع) به پيامبر اكرم(ص) دارد و گواه زنده آن خود آيه است كه از على(ع) به «انفسنا» يعنى جان پيغمبر تعبير نموده است و شخص پيامبر اكرم(ص) با خواندن آيه تطهير «انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا»(49) و گفتن «اللّهم هؤلاء اهلى؛ خدايا اين‏ها اهل بيت من هستند» مسئله را تأكيد و تأييد بيشتر نمود. جنگ تبوك و منزلت على(ع)
تنها جنگى كه على(ع) در آن شركت نكرد و همراه پيامبر اكرم(ص) نبود، جنگ تبوك بود، و به دستور خود پيامبر(ص) در مدينه ماند تا جلو خطر منافقان و برخى از فرصت طلبان را بگيرد، ولى منافقان شايع كردند كه على(ع) به خاطر دورى راه و شدّت گرما از شركت در جنگ خود دارى نموده، على(ع) خود را به پيامبر اكرم(ص) رساند و حضرت جمله تاريخى را كه نشان دهنده نزديكى على(ع) به پيامبر اكرم(ص) و بيانگر مقام امامت اوست بيان نمود و فرمود: «اما ترضى ان تكون منّى بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدى؟ آيا خشنود نمى‏شوى كه تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسى باشى جز اين كه پس از من پيامبرى نيست (همانطورى كه هارون وصى بلافصل موسى بود، تو نيز جانشين و خليفه من باشى»(50)
در اين جنگ به ظاهر همراه پيامبر نبود ولى نهايت درجه همراهى با پيامبر(ص) را داشت چرا كه تهمت‏ها را به جان خريد و به دستور پيامبر اكرم(ص) در مدينه باقى ماند و حديث منزلت را نيز به عنوان پاداش اين فرمانبرى و همراهى دريافت نمود.
آرى به خاطر همين همراهى است كه خداوند نيز او را در جريان مباهله، در آيه تطهير، در آيه تبليغ و ولايت و همه جا در كنار پيامبر قرار داده، و پيامبر(ص) نيز او را از خود دانسته و به منزله جان خويش مى‏شمارد. دست على در دست پيامبر(ص)
در سال حجةالوداع وقتى پيامبر اكرم براى انجام فريضه حج حركت كرد، على(ع) در يمن بود و خود را به پيامبر اكرم(ص) رساند و براى عمره محرم شد. آن گاه على(ع) نزد رسول خدا رفت و خبر سفر يمن را به اطلاع او رساند رسول خدا(ص) به او فرمود: برخيز و طواف كن و همانند اصحابت از احرام خارج شو. على(ع) عرض كرد يا رسول اللّه! من هنگامى كه محرم مى‏شدم، گفتم: خدايا! محرم مى‏شوم همان گونه كه نبى و عبد و رسول تو محمد(ص) محرم شده است. پيامبر(ص) فرمود: آيا با خود قربانى آورده‏اى؟ على(ع) گفت: نياورده‏ام پس رسول خدا او را در قربانى اى كه با خود آورده بود شريك نمود، و على (ع) در احرام با رسول (ص) خدا باقى ماند تا از حج فارغ شدند آنگاه رسول خدا (ص) آن شتران را از طرف خود و على قربانى نمود.(51)
و برخى افراد كه از على(ع) در نزد پيامبر(ص) شكايت كرده بودند كه حله‏هاى بيت المال را اجازه نداده استفاده كنيم، پيامبر(ع) فرمود: «مردم! از على شكايت نكنيد سوگند به خدا خشونتش در راه خدا بالاتر از آن است كه از او شكايت شود.»(52)
پيامبر اكرم (ص) در روز نهم در عرفات فرمود: «على منّى و انا من علىٍّ و لا يؤدّى عنى الّا انا و علىٌ ؛ على از من و من از على هستم و از من چيزى را ادا نكند مگر خودم يا على»(53)
روز پنج شنبه هجدهم ذى حجّه كاروان به جحفه رسيد، حضرت بعد از خطبه مفصّل دست على(ع) را گرفته بلند نمود به گونه‏اى كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد، جملاتى فرمود تا رسيد به اين جمله «فمن كنتُ مولاه فعلىٌّ مولاه؛پس هر كس من مولاى او هستم (بعد از من) على مولاى اوست» و اين جمله را نيز سه بار تكرار نمود.(54)
در غدير نه تنها همراهى على (ع) با پيامبر تثبيت شد كه ادامه خط رسالت در قالب امامت بر دوش على(ع) گذاشته شد تا همراهى و همكارى اين دو برادر ابدى و هميشگى شود. سر مبارك پيامبر(ص) به دامن على(ع)
همراهى و همكارى اين دو شخصيت برتر عالم هستى به دوران جنگ و طول 23 سال رسالت منحصر نمى‏شود بلكه على (ع) از كودكى با او و هميار او بود تا لحظه جان دادن و رحلت پيامبر اكرم (ص) و حضرت نيز تا آخرين لحظه بر امامت و فضيلت على(ع) تاكيد داشت، در روزهاى آخر هنگامى كه سران صحابه به نزد پيامبر اكرم (ص) به عيادت آمدند، فرمود: كاغذ و دواتى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از آن گمراه نشويد. در اين لحظه خليفه دوّم سكوت را شكست و گفت: بيمارى بر پيامبر غلبه كرده قرآن پيش شما است، كتاب آسمانى ما را كافى است، بر اثر اين حرف اختلافاتى در گرفت كه باعث ناراحتى پيامبر اكرم(ص) شد و به قول ابن عباس، بزرگترين مصيبتى كه براى اسلام پيش آمد اين بود كه اختلاف اصحاب مانع از آن شد كه پيامبر نامه مورد نظر خود را بنويسد.(55)
البته حضرت موضوع را جبران كرد، دستى بر دوش على گذاشت و دستى بر شانه ميمونه روانه مسجد شد، در حالى كه به شدّت، درد توان فرسا را تحمل مى‏كرد، به مردم فرمود: من دو چيز گرانبها را بين شما مى‏گذارم يكى قرآن و ديگرى همان عترت من است.(56) و در رأس اهل بيت على(ع) قرار دارد. وقتى برگشت منزل در آخرين لحظات عمر خويش چشمان خود را باز كرد و گفت: برادرم را صدا بزنيد على را صدا زدند، او در كنار بستر پيامبر نشست، و لحظات احتضار پيامبر فرا رسيد و در حالى جان سپرد كه سر او در آغوش على بود.(57)
امير مؤمنان على(ع) خود در اين باره مى‏فرمايد: «و لقد قبض رسول اللّه و انّ رأسه لعلى صدرى… و لقد ولّيت غسله و الملائكة اعوانى ؛براستى رسول خدا(ص) در حالى كه سر او بر سينه من بود قبض روح شد… و غسل او را با يارى ملائكه من انجام دادم.»(58)
و همين طور مراسم تكفين حضرت نيز توسط على(ع) انجام گرفت (59) بعداز كفن كردن صورت پيامبر(ص) را باز كرد در حالى كه اشك مى‏ريخت اين جملات را گفت: پدرم و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا براستى با مرگ تو چيزى (و وحيى)قطع شد كه با مرگ ديگران اين گونه قطع نمى‏شود، و با مرگ تو رشته پيامبرى، و فرود آمدن پيام و اخبار آسمانى گسست.
مصيبت تو ديگر مصيبت ديدگان را به شكيبايى واداشت و همه را در مصيبت تو يكسان عزادار كرد. اگر به شكيبايى امر نمى‏كردى، و از بى تابى نهى نمى‏فرمودى، آن قدر اشك مى‏ريختم تا اشك هايم تمام شود و اين درد جانكاه هميشه در من خواهد ماند، و اندوهم جاودانه شد كه همه اين‏ها در مصيبت تو ناچيز است. چه بايد كرد كه زندگى را دوباره نمى‏توان بازگرداند و مرگ را نمى‏شود مانع شد، پدر و مادرم فداى تو بود ما را در پيشگاه پروردگارت ياد كن و در خاطر خود نگه دار.(60) اولين كسى كه بر جنازه پيامبر نماز گزارد على(ع) بود و بعد از پيامبر(ص) نيز با سنت و دستورات پيامبر زندگى كرد تا خود نيز دار فانى را وداع گفت و شربت شهادت نوشيد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سيره ابن هشام، ج 1، ص 246، به نقل از فروغ ابديت جعفر سبحانى، قم، دارالتبليغ اسلامى، ج 1، ص 201. 2. نهج البلاغه، خطبه 192 (قاصعه) ص 398 شماره 115، ترجمه محمد دشتى. 3. حراء كوهى است در شمال مكّه به فاصله 6 كيلومترى. بر دامنه جنوبى كوه در ارتفاع 160 مترى (به فاصله نيم ساعت) غارى وجود دارد كه پيامبران گذشته و حضرت ابراهيم در آن عبادت مى‏كردند و خلوتگاه عبادت رسول خدا(ص) نيز بود كه آيات آغازين قرآن در آن جا نازل شد. 4. نهج البلاغه، همان، ص 398. 5. تاريخ بغداد، ج 14، ص 155. 6. الغدير، علامه امينى، دارالكتب الاسلاميه، ج 3، ص 221 و روايت 9. 7. همان، ص 220، روايت 4. 8. همان، ص 221، روايت 1. 9. همان، ص 221، روايت 2 – 4. 10. تاريخ طبرى، ج 2، ص 211، كامل ابن اثير ج 2، ص 37 – 38، اعلام الورى، ص 25، فروغ ابديت، ج‏1، ص 203، طبقات ابن سعد، ج 8، ص 17، قصّه كوفه، نظرى منفرد، ص 46 – 47. 11. سوره شعرا، آيه 214. 12. تاريخ طبرى، ج 2، ص 63-62؛ تاريخ كامل ابن اثير، ج 2، ص 40 – 41، مسند احمد حنبل، ج 1، ص 111؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 210 – 221؛ فروغ ابديت، ج 1، ص 212 – 214. 13. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 192، ص 400. 14. سوره انفال، آيه 30. 15. كامل ابن اثير، ج 2، ص 103؛تاريخ طبرى، ج 2، ص 372، قصه هجرت، نظرى منفرد، ص 86. 16. تاريخ روضة الصفا، ج 2، ص 176؛تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 92؛ نورالابصار، ص 77، الفصول المهمه، ص 47. 17. كامل ابن اثير، ج 2، ص 103، قصه هجرت، همان، ص 86 پاورقى. 18. سوره بقره، آيه 207. 19. بحارالانوار، ج 19، ص 56 ؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 101. 20. ارشاد شيخ مفيد، ج 1، ص 52 ؛ قصه هجرت، ص 89، 21. سيره حلبيّه، ج 2، ص 37؛ بحارالانوار، ج 19، ص 61. 22. روضه كافى، ص 340، حديث 536؛اعلام الورى، ص 76 ؛ قصّه هجرت، ص 120. 23. ينابيع المودة، ج 1، ص 55؛ البدايه و النهايه، ابن كثير، ص 226، ج 2؛ فروغ ابديت، ج 1، ص 375 ؛ سيره حلبيّه، ج 2، ص 21. 24. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 186. 25. الغدير، همان، ج 3، ص 223؛ المضف لابن ابى شيبه، ج 12، ص 65، ح 12133. 26. فروغ ابديت، ج 1، ص 408. 27. همان، ص 418، نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 516 نامه 26 با اندك تفاوتى و رك تاريخ طبرى، ج 2، ص 445. 28. بحارالانوار،ج 19، ص 255. 29. كامل ابن اثير، ج 2، ص 107 به نقل از فروغ ابديت، ج 2، ص 474. 30. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 251؛ فروغ ابديت، ج 2، ص 475. 31. تاريخ طبرى، ج 2، ص 514؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 154؛ قصّه هجرت، ص 321. 32. ارشاد شيخ مفيد، ج 1، ص 85. 33. الفصول المهمّه، ص 57، قصّه هجرت، ص 320. 34. اعيان الشيعه، ج 1، ص 399، قصه هجرت، ص 328. 35. اعيان الشيعه، سيد محسن الامين، دارالتعارف، ج 1، ص 397. 36. سوره انبياء، آيه 89. 37. كنزالفوائد، ص 137، به نقل از فروغ ابديت، ج 2، ص 545. 38. بحارالانوار، ج 20، ص 216، مستدرك حاكم، ج 30، ص 32. 39. تاريخ طبرى، ج 3، ص 12؛ صحيح بخارى، ج 5، ص 171؛ قصه هجرت، ص 497 – 499. 40. اعيان الشيعه، همان، ج 1، ص 405. 41. همان، و ر ك قصّه هجرت، ص 502. 42. خصال صدوق، ج 2، ص 16؛ فروغ ابديت، ج 2، ص 659. 43. روضةالصفا، ج 2، ص 462 ؛ سير حلبيّه، ج 3، ص 99، 101 به نقل از قصه هجرت، ص 586. 44. سوره توبه، آيه 26. 45. مجمع البيان، ج 5، ص 17. 46. سيره زينى دحلان، ج 2، ص 351 و قصّه هجرت، ص 614. 47. سوره آل عمران، آيه 61. 48. همان، آيه 62. 49. ر – ك كشاف، زمخشرى، ج 1، ص 282 – 283، مفاتيح الغيب، ج 2، ص 471 – 472؛ فروغ ابديت، همان، ج 2، ص 818؛ ابن اثير، كامل، ج 2، ص 112. 50. سوره احزاب، آيه 33. 51. بحارالانوار، ج 21، ص 207، سيره ابن هشام، ج 2، ص‏520. 52. ارشاد شيخ مفيد، ج 1، ص 171، قصّه هجرت، ص 728. 53. طبرى، تاريخ، ج 3، ص 148، قصّه هجرت، ص 729. 54. المراجعات، مراجعه، ص 48. 55. الغدير، همان، ج 1، ص 10. 56. صبح بخارى، كتاب علم، ج 2، ص 14، صح مسلم، ج 2، ص 14، مسند احمد، ج 1، ص 325، طبقات كبرى، ج 2، ص 244. 57. بحار الانوار، ج 22، ص 476. 58. طبقات، ج 2، ص 263، قصه هجرت، ص 774-776. 59. نهج البلاغه، فروغ ابديت، ج‏2، ص 870. 60. نهج البلاغه، خطبه 235، ص 472، محمد دشتى.

/

ابراز نگرانى كنگره آمريكا از قدرت يافتن شيعيان در لبنان‏

كنگره آمريكا اخيراً در گزارشى با ارائه آمارى درباره جمعيت شيعيان در لبنان نسبت به قدرت يافتن آنها در اين كشور ابراز نگرانى كرد.
آمار منتشره از سوى كنگره درباره جمعيت طوايف مختلف بدين شرح است:
شيعيان: يك ميليون و 192 هزار نفر (34 درصد كل جمعيت). اهل سنت: 700 هزار نفر(20 درصد). مارونى‏ها: 666 هزار نفر(19 درصد). دروزى‏ها: 280 هزار نفر(8 درصد). ارتودوكس: 210 هزار نفر(6 درصد). ارمنى‏ها: 210 هزار نفر(6 درصد). كاتوليك: 75 هزار نفر(5 درصد). سايرين: 70 هزار نفر(2 درصد).
در اين گزارش به منشور ملى سال 1943 پرداخته شده كه در آن نقش اصلى به مسيحيان داده شده تا اينكه پس از 15 سال جنگ داخلى، رنه معوض به عنوان رئيس جمهورى برگزيده شد. وى پس از مدتى ترور و الياس هراوى جانشين وى شد. در حال حاضر نيز اميل‏لحود رياست جمهورى لبنان را بر عهده دارد كه در دوران وى رفيق حريرى نخست وزير لبنان بر اثر انفجارى مهيب كشته شد و اين ترور آغاز مرحله‏اى جديد در لبنان بود كه در آن سوريه به دست داشتن در اين ترور متهم شد. در ادامه گزارش به روابط لبنان و ايالات متحده آمريكا در خلال دهه‏هاى گذشته پرداخته شده است.
يكى ديگر از محورهاى گزارش، ناتوانى دولت لبنان در برابر حزب اللّه است كه باعث شده سنيوره نتواند به جز نام مقاومت نامى ديگر را براى اين جريان مورد استفاده قرار دهد. از سوى ديگر توافق ميان حزب اللّه و جريان ملى آزاد موازنه قوا را كه پس از ترور حريرى ايجاد شده بود، تعديل كرد.
در بخش حضور خارجى در لبنان، گزارش به حضور نيروهاى سوريه در لبنان در سال‏هاى گذشته و قطعنامه 1559 مى‏پردازد. بر اساس گزارش «ترى رود لارسن» فرستاده سازمان ملل به منطقه، با اين حال سازمان اطلاعات سوريه همچنان در لبنان حضور دارد اما مدركى در اين زمينه در دسترس نمى‏باشد.
گزارش در ادامه به اوضاع فلسطينى‏هاى ساكن لبنان پرداخته و مى‏گويد كه اصول گرايان فلسطينى را بايد به حساب آورد به ويژه كه فلسطينى‏هاى ساكن لبنان با القاعده در ارتباط بوده و برخى از آنها در عراق با نيروهاى آمريكايى جنگيده‏اند. از جمله گروه‏هاى القاعده مى‏توان به «جندالشام» با 100 عضو و «عصبة الانصار» با 400 عضو اشاره نمود. بر اساس گزارش، بحران با حزب‏اللّه با اوضاع فلسطين و نوع رابطه اين حزب با جنبش حماس فلسطين مرتبط است.
دولت آمريكا درصدد ارزيابى مجدد راهكارهايش در لبنان است. اين دولت از يك سو با قدرت از ارتش اسرائيل در برابر سازمان‏هاى تروريستى حمايت و بر حق اسرائيل در زمينه دفاع از خود تأكيد مى‏كند و از سوى ديگر خواهان ادامه روند دموكراسى در لبنان است.
گزارش كنگره در ادامه با هشدار نسبت به احتمال بروز جنگى داخلى يا سيطره جريان‏هاى تندروى طرفدار ايران و روسيه مى‏نويسد: اهداف آمريكا در چنين صورتى ضربات سنگينى خواهد خورد. اين در حالى است كه ايالات متحده كه خواهان نظام چند حزبى، اقتصاد آزاد و دموكراسى سياسى در لبنان است نمى‏تواند بازگشت لبنان به فضاى جنگ داخلى را تحمل نمايد. آمريكا نمى‏خواهد كه سازمان‏هاى مسلح را در مرزهاى لبنان و اسرائيل و همچنين بى‏ثباتى در اين مرزها و منطقه را ببيند اما رشد نفوذ سوريه و ايران در منطقه و حمايت از تندروى و دشمنى با غرب و همچنين شبه نظاميان مخالف اسرائيل، اهداف آمريكا در زمينه مبارزه با تروريسم و ايجاد ثبات در منطقه را در معرض خطر قرار داده و آن را با مشكلاتى مواجه مى‏سازد.

پاورقي ها:

/

در آمدى بر سيره سياسى امام على ع

آغازين سخن‏
بررسى سيره پيشوايان معصوم(ع) در راستاى تشكيل حكومت اسلامى و به عهده گرفتن زمام اداره امور جامعه از مواردى است كه علاوه بر هدايت و نجات انسان‏ها، نقش قابل تأمّلى را در حفظ آرمان‏هاى جامعه مسلمين ايفا مى‏كند.
از اين رو آن بزرگواران در دوران امامت خويش همواره در صدد تأسيس حكومت اسلامى بودند و آن را مسؤوليتى مهم از جانب خداى سبحان مى‏دانستند. گرچه دوران امامت حضرت على(ع) بسيار كوتاه بود، امّا خط مشى سياسى آن حضرت(ع) نشان مى‏دهد كه موضع‏گيرى‏اش معقول‏ترين و پسنديده‏ترين روش ممكن بود و هرگونه حركت و موضع‏گيرى ديگرى غير از آن ممكن بود ضربات جبران ناپذيرى بر پيكر اسلام وارد سازد.
هر چند اميرمؤمنان على(ع) در مدت حكومت خويش به علت كارشكنى‏ها و توطئه‏هاى داخلى و خارجى نتوانست به همه آرمان‏هاى اصلاحى خود دست يابد، امّا بى شك در ارائه الگوى حكومتى بر مبناى تعاليم اسلام و منطبق با معيارهاى سياسى توفيق كامل داشت كه در اين نوشتار به خطوط برجسته آن به عنوان شاخصه‏هاى آموزنده و سازنده اشاره مى‏شود، اميد است كه مورد توجه و عنايت مسؤولان واقعى و پويندگان راه امامت و ولايت قرار گيرد. عدالت خواهى و ظلم گريزى‏
اولين سياست حضرت على(ع) پس از پذيرش حكومت، برپايى عدالت و مبارزه با ظلم و تبعيض بود. از منظر آن حضرت قدرت و منصب ابزارى است براى برقرارى عدالت و احقاق حق و نابودى باطل.
مطالعه تاريخ زندگى اولين پيشواى شيعيان نشان گر آن است كه آن بزرگوار وقتى خلافت را پذيرفت، تمام سعى‏اش برقرارى عدالت و احياى ارزش‏هاى الهى و انسانى بود.
امام على(ع) علت پذيرش خلافت را بر هم خوردن عدالت در جامعه اسلامى شمرد و فرمود: «خدايا تو مى‏دانى كه من فرمانروايى و نشستن بر كرسى پادشاهى و رياست را اراده نكرده‏ام و آنچه اراده كرده‏ام تنها برپا داشتن حدود تو و تحقّق شرع تو و قراردادن امور در جاى خود و رساندن حقوق به صاحبانش و حركت در مسير سيره پيامبر(ص) است.»(1)
آن حضرت نيز در بيان بسيار زيبايى، ضرورت عدالت خواهى و ظلم‏گريزى خويش را به تصوير كشيده و فرموده است: «به خدا سوگند اگر تمام شب را بر روى خارها به سر ببرم و با غل و زنجير به اين سو و آن سو كشيده شوم، برايم بهتر است كه خداوند و پيامبرش را در حالى در قيامت ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم و چيزى از اموال عمومى را غصب كرده باشم.»(2)
برخورد انعطاف‏ناپذير و پرصلابت آن امام در برخورد با برادرش عقيل كه تقاضاى امتيازى از بيت المال مى‏كرد، نمونه بارزى از اهتمام آن حضرت بر اجراى عدالت و ظلم گريزى بود. قانون محورى‏
اصل ديگرى كه اميرالمؤمنين(ع) در سياست، مورد نظر داشت، «قانون محورى» بود، زيرا نظم در جامعه در سايه ايمان به قانون و عمل به آن پديد مى‏آيد و اگر پاسدار قانون، خود قانون شكنى كند، قانون شكنى براى همگان آسان مى‏گردد. آن حضرت قوانين الهى را بى‏پروا و بدون واهمه اجرا مى‏كرد و هرگز عواطف انسانى يا پيوند خويشاوندى، وى را تحت تأثير قرار نمى‏داد.
اميرمؤمنان على(ع) در طول زمامدارى خود، حتى يك لحظه از قانون گرايى كنار نرفت. يكسان نگرى او به قانون زبانزد همگان بود. «نجاشى» يكى از شاعران به نام عصر امام على(ع) بود و پيوسته با شعر خود، على(ع) را يارى مى‏كرد و به سرودهاى شاميان در انتقاد از آن حضرت پاسخ مى‏داد. اشعار حماسى او در پيشرفت سپاه امام مؤثر بود، ولى يك روز آلوده به گناه شد و لب به شراب زد و گناه او نزد حضرت على(ع) ثابت شد. آن بزرگوار بدون اين كه مقام و موقعيت او را در نظر بگيرد، حدّ شراب را بر او جارى ساخت.
اجراى حد بر قبيله شاعر، گران آمد و يكى از بزرگان به نام «طارق» بر على(ع) وارد شد و چنين گفت: «يا على! با اجراى حدّ بر شاعر قبيله ما، نجاشى، سينه ما را مجروح ساختى و تفرقه در ميان ما پديد آوردى. ما را به پيمودن راهى وادار كردى كه مى‏دانيم پايان آن جهنّم است (جدايى از تو و پيوستن به معاويه).
امير مؤمنان در پاسخ به او، مسئله قانون‏گرايى را يادآور شد و فرمود: اجراى حدود الهى بر غير خاشعان و خاضعان سنگين است. اى برادر بنى‏نهد! نجاشى فردى است از مسلمانان كه پرده حرمت يكى از محرّمات الهى را پاره كرده، لذا حد را براى او اجرا كرديم تا كفّاره گناهان او باشد.»(3) شايسته سالارى‏
امام على(ع) ميراث دار حكومتى بود كه در نظام‏هاى گوناگون ادارى، گزينشى، قضايى، نظامى و… روابط، جانشين ضوابط شده بود و انگيزه‏هاى دودمانى، تملّق، ثروت اندوزى و قدرت نمايى، جانشين اصل تقوا و شايسته سالارى گرديده بود.
لذا به جاى افراد لايق و شايسته اعضاى خاندان زمامدار، متملّقان و فرصت طلبان در مراكز تصميم‏گيرى نفوذ كرده بودند و تحت عنوان مقدسات اسلامى و در سايه حكومت دينى، به دنبال كسب مقام و جمع آورى ثروت‏هاى باد آورده و اشباع نمودن خواسته‏ها و تمايلات نفسانى مى‏پرداختند و در اين راه هيچ گونه حد و مرزى قايل نمى‏شدند.(4)
پيشواى بزرگ شيعيان با توجه به نابسامانى‏هاى مزبور، پس از دست‏يابى به حكومت با قاطعيّت فرمود: «و الّذى بعثه بالحقّ لتبلبلن بلبلةً و لتغربلنّ غربلةً و لتساطنّ سوط القدر حتّى يعود أسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم و ليسبقنّ سابقون كانوا قصروا و ليقصّرنّ سبّاقون كانوا سبقوا؛(5) سوگند به خدايى كه پيامبر(ص) را به حق مبعوث كرد، سخت آزمايش مى‏شديد و چون دانه‏اى كه در غربال مى‏ريزند يا غذايى كه در ديگ گذارند، به هم خواهيد ريخت و زير و رو خواهيد شد تا آن كه پايين به بالا و بالا به پايين رود. آنان كه سابقه‏اى در اسلام داشتند و تاكنون منزوى بودند، بر سر كار مى‏آيند و آن‏هايى كه به ناحق پيشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.»
با يك نگاه گذرا به كارگزاران آن حضرت در مقامات گوناگون سياسى، قضايى، نظامى و اقتصادى چنين برداشت مى‏شود كه هيچ چيز جز شايسته سالارى در عزل و نصب و برآمدن و برافتادن آن‏ها دخالت نداشته است. قدرتمندانى كه پيش از رهبرى آن پيشواى معصوم بر اساس تعلّقات خانوادگى، قدرت مالى و مصلحت جويى بر سر كار آمده بودند، فوراً بر كنار شدند و متعهدان كارشناس و لايق به كار گمارده شدند.
قاطعيّت بى‏مانند امام در برابر انحرافات و زياده‏خواهى‏هاى سردمدارانى چون طلحه، زبير و معاويه، نشانه اهتمام آن حضرت در مورد تعهد و ايمان كارگزاران نظام اسلامى است.
پايمردى و توجه حضرت على(ع) به شايسته سالارى به اندازه‏اى بود كه حتى وحدت مسلمانان و يكپارچگى جهان اسلام نتوانست او را در اجراى شايسته سالارى به ترديد وادارد.
او تاوان جنگ‏هاى تحميلى، جمل، صفين و نهروان را بر دوش كشيد، امّا هرگز براى بقاى دولت و گسترش سلطه خويش از اصول اسلامى و ارزش‏هاى بلند دينى از جمله شايسته سالارى مايه نگذاشت.(6) حق‏مدارى و اخلاق سياسى
يكى از مهم‏ترين اهداف مولاى متقيان ارايه تصويرى اخلاقى از سياست بود. انديشه‏هاى آن حضرت درباره سياست اخلاقى كاملاً اصيل است و به همين جهت در بررسى انديشه‏هاى ايشان در اين زمينه به هيچ انديشه سياسى كهن و نو نياز نيست.
مبناى اخلاق از ديدگاه امام على(ع) حق مدارى است. امام به طور كلى تابع دستورات الهى بود و اصول اخلاقى را در زندگى فردى و سياسى خود كاملاً رعايت مى‏كرد.
جوهر انديشه‏هاى اخلاقى امام على(ع) تفكيك مطلق حق و باطل و اطاعت كامل از حق است. حضرت در اين‏باره مى‏فرمايد: «فوالّذى لااله الّا هو انّى لعلى جادّة الحقّ…؛(7) سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست! من در جاده حق قدم بر مى‏دارم…»
از نظر حضرت على(ع) تشخيص حق اهميت حياتى دارد، ولى پيروى از حق مهم‏تر است. به همين دليل در انديشه آن امام همام «نسبى‏گرايى» راه ندارد و تمام مبارزاتش براى نشان دادن تفاوت حق و باطل بود. ايشان نزاع اصلى انسان‏ها را نزاع حق و باطل مى‏داند و با بينشى مذهبى و الهى بزرگ‏ترين عامل اختلاف افراد بشر را پيروى عدّه‏اى از حق و عدّه‏اى ديگر از باطل مى‏داند.(8)
وصى پيامبر(ص) معتقد است: اگر زمانى حق و باطل با هم آميزند، تنها كسانى كه مورد لطف خدا قرار دارند، نجات مى‏يابند. پس اگر باطل از امتزاج و آميختگى با حق جدا باشد، مردم حق جو منحرف نمى‏شوند و اگر حق از پوشش باطل جدا شود و آزاد گردد، زبان بدخواهان از آن قطع مى‏گردد، ولى قسمتى از حق و قسمتى از باطل گرفته و مخلوط مى‏شوند. اينجاست كه شيطان بر اولياى خود مسلّط مى‏شود و آنان را فريب مى‏دهد، ولى آنانى كه مورد لطف الهى هستند نجات مى‏يابند.»(9)
امام على(ع) در عرصه سياست و حكومت نيز اثبات حق و عمل به آن را وظيفه اصلى حاكم مى‏داند. از اين منظر تفكيك اخلاق از سياست غير ممكن مى‏شود و اخلاق جزئى از سياست مى‏گردد و سياستى كه از مدار اخلاق خارج بشود، در واقع از مدار حق خارج شده است. انسان محورى‏
مردم دارى يكى از اصول سياسى حضرت على(ع) در حكومتش بود. امام در نامه‏اى به مالك اشتر چنين مى‏نويسد: «…ولاتكوننّ عليهم ضارياً تغتنم اكلهم فانّهم صنفان: امّا اخٌ لك فى الدّين او نظيرٌ لك فى الخلق…؛(10) همچون درنده ضرر زننده نسبت به رعيّت نباش كه خوردن اموال آنان را غنيمت بشمارى، زيرا مردم دو دسته هستند: دسته‏اى برادر دينى تو و دسته‏اى ديگر در آفرينش با تو همانند هستند.»
آن حضرت براى جان و مال تمام انسان‏ها تحت شرايطى احترام قايل بود و هرگز انسانى را به جرم مسلمان نبودن فاقد احترام و بى‏بهره از حقوق اجتماعى نمى‏شمرد نقل مى‏شود كه يك پيرمرد مسيحى در تمام عمر خود، كار و تلاش نموده بود، امّا در آخر عمر از طريق گدايى زندگى مى‏كرد، روزى اميرمؤمنان على(ع) در عبور از گذرگاهى با اين وضع رقّت بار روبه رو شد و از احوال اين پيرمرد جست وجو نمود. سرانجام معلوم شد كه اين مرد فاقد هر نوع امكانات زندگى است و جز گدايى راه ديگرى براى زندگى ندارد.
كسانى كه پيرمرد را مى‏شناختند آمدند و شهادت دادند كه اين پيرمرد مسيحى است و تا جوان بود و چشم داشت كار مى‏كرد. او اكنون كه هم جوانى را از دست داده و هم چشم را، نمى‏تواند كار بكند و ذخيره‏اى هم ندارد و از روى ناچارى گدايى مى‏كند.
حضرت فرمود: عجب! تا وقتى كه توانايى داشت، از او كار كشيديد و اكنون او را به حال خود گذاشته‏ايد؟ سوابق اين مرد حكايت مى‏كند در مدّتى كه توانايى داشته كار كرده، بنابراين وظيفه حكومت و اجتماع است كه تا زنده است، او را تكفّل كند. برويد و از بيت المال به او مستمرى بدهيد.(11)
امام على(ع) در نامه‏اى به «قثم بن عباس» كارگزار آن حضرت در مكه چنين نوشت: «… و بامداد و شامگاه با مردم بنشين و آن را كه فتوا خواهد، فتوا ده و آن را كه نيازمند دانش است، بياموز و با دانا به گفت و گو بپرداز. مردم پيام تو را جز از زبان خودت از كسى نشنوندو براى ملاقات خويش واسطه‏اى قرار مده و هيچ نيازمندى را از ديدار خود محروم نساز، زيرا اگر در اولين برخورد از ديدارت محروم شدند، هر چند در پايان حاجت خويش بستانند ولى تو را نستايند».(12) انتقاد پذيرى‏
اولين امام شيعيان در مسائل اجتماعى به پيروان خود ميدان اظهار نظر مى‏داد و با اين كه در مقام رفيع عصمت جاى دارد و از خطا و طغيان مصون است، خود را در معرض انتقاد قرار مى‏داد و آماده پذيرش انتقاد اصحاب خود بود، زيرا اگر عظمت و موقعيّت والى مانع از انتقاد گردد، مسلّماً چرخ اصلاحات به كندى پيش مى‏رود و عقده‏هاى روحى براى افراد پديد مى‏آيد. از اين رو آن حضرت در يكى از سخنان خود يادآور مى‏شود كه نبايد زمام‏دار مسلمانان را فوق انتقاد انگاشت، بلكه بايد در مواردى او را به خطايش آگاه ساخت. باز مى‏فرمايد: «از گفتن حق يا رأى زدن در عدالت باز نايستيد كه من نه برتر از آنم كه خطا نكنم و نه در كار خويش از خطا ايمن هستم، مگر اين كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه او از من بر آن تواناتر است.»(13)
بدون شك ائمه اطهار(ع) به حكم آيه «تطهير» از هر لغزشى مصون و معصوم هستند ولى در عين حال امام على(ع) به خطاپذيرى خود اشاره مى‏كند. اكنون بايد ديد چگونه مى‏توان اين دو را با هم جمع كرد؟!
خطاپذيرى امام مربوط به وجود امكانى است و هر ممكن بالذاتى خطاپذير است ولى مانع از آن نيست كه در پرتو عنايات الهى از هر لغزشى مصون باشند. از اين گذشته هدف امام از اين سخن فتح مجال براى مسلمانان در طول زمان است تا افكار و انديشه‏هاى خود را درباره سياست‏هاى زمامداران بازگو كنند كه اين آثار سازنده فراوانى به همراه دارد.(14) تملّق ستيزى‏
حضرت در خطبه‏اى كه در صفين ايراد نمود به شدّت ستايش گرى و چاپلوسى را نكوهش كرد و بر حاكمان واجب نمود كه به مقابله با اين آفت اجتماعى برخيزند و فرمود: «در نظر مردمان شايسته، زشت‏ترين حالات زمامداران آن است كه بر آنان گمان رود كه دوستدار فخر و مباهات هستند و كارهايشان به حساب خود بزرگ بينى گذارده شود. بيزارم از آن كه بر من گمان آن بريد كه دوست دارم مرا بستاييد و من مدح و ثناى شما را بشنوم…»(15)
هنگامى كه دهقانان شهر «انبار» آن حضرت را بر سر راه صفين ملاقات كردند، به احترام وى پياده شدند و پيشاپيش او دويدند. حضرت فرمود: اين چه كارى بود كه كرديد؟ گفتند: عادتى است كه با آن حاكمان خود را بزرگ مى‏شماريم.
فرمود: به خدا سوگند كه حاكمان شما از اين كار سودى نبرند و شما در دنيايتان خود را به رنج و مشقت مى‏اندازيد و در آخرت بدبخت خواهيد شد و چه زيان‏بار است رنجى كه در پى آن كيفرى باشد و چه سودمند است آسايشى كه از آتش در امان است.(16) عفو و گذشت در منازعات سياسى‏
در درگيرى‏ها، منازعات سياسى و جنگ‏ها افرادى كه اصول انسانى را نسبت به رقيب و دشمن خود رعايت نمايند، كم‏تر ديده مى‏شوند. برخى با غلبه بر طرف مقابل خود از هر ابزار و وسيله نامقدسى براى رسيدن به اهداف خود بهره مى‏جويند، امّا حضرت على(ع) هيچ‏گاه از حريم عدل و انصاف و ملايمت و ملاطفت خارج نگرديد و اصول انسانى را رعايت مى‏نمود.
در پايان جنگ جمل كه نتيجه آن شكست سپاه ناكثين بود، آن حضرت اوضاع را به دقت بررسى كرد و عفو عمومى اعلام نمود. او به يارانش توصيه كرد كه فراريان را تعقيب نكنند، هيچ مجروحى را نكشند و هر كس سلاحش را بر زمين گذاشت، در امان خواهد بود.(17)
وصى رسول خدا(ص) پس از پيروزى بر اصحاب جمل با بازماندگان سپاه دشمن با عطوفت و ملايمت رفتار كرد.
شيوه رفتار امام با عايشه كه از سردمداران جنگ جمل بود و نسبت به آن حضرت بغض و كينه شديدى داشت، بسيار آموزنده و زيباست. او را به همراه چهل زن كه لباس نظامى مردانه پوشيده بودند، با احترام به مدينه فرستاد. عايشه مى‏پنداشت كه همراهان اعزامى او از سوى حضرت على(ع) مرد هستند و به همين علت مى‏گفت: على(ع) حرمت رسول خدا(ص) را در مورد من رعايت نكرده است، امّا پس از اين كه فهميد آن‏ها زن هستند، براى امام دعا كرد كه حرمت پيامبر(ص) را در مورد او حفظ كرده است.(18)
در جنگ صفين با اين كه سپاه معاويه زودتر آب را تصرف كرده و سپاه على(ع) را از آن محروم كرده بود، پس از اين كه ياران امام آن را از تصرف دشمن بيرون آوردند، امام با دشمن مقابله به مثل نكرد و استفاده از آب را آزاد گذاشت.(19)
برخى از ياران معاويه چنين مى‏پنداشتند كه با افتادن آب دست سپاه عراق، آن‏ها هم همچون سپاه شام رفتار خواهند كرد، امّا عمرو عاص خطاب به معاويه گفت: على(ع) مانند تو و يارانت رفتار نخواهد كرد.(20) امنيّت همگانى‏
حضرت على(ع) برقرارى امنيت را يكى از اهداف تأسيس حكومت خود مى‏داند و مى‏فرمايد: «اللّهمّ انّك تعلم انّه لم يكن الّذى كان منّا منافسةً فى سلطانٍ و لا التماس شى‏ء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطّلة من حدودك؛(21) خدايا تو مى‏دانى كه جنگ و درگيرى ما براى به دست آوردن قدرت و حكومت و دنيا و ثروت نبود، بلكه مى‏خواستيم نشانه‏هاى حق و دين تو را به جايگاه خويش بازگردانيم و در سرزمين‏هاى تو اصلاح را ظاهر كنيم تا بندگان ستم ديده‏ات در امن و امان زندگى كنند و قوانين و مقررات فراموش شده تو بار ديگر اجرا گردد.»
هدف آن حضرت از تأسيس حكومت، ايجاد امنيت فكرى، مالى و روانى از همه جهت بوده است و نيز مى‏فرمايد: «سربازان به فرمان خداوند، قلعه‏هاى محكم مردم، زينت فرمانروايان و باعث عزت دين هستند و راه‏هاى امنيت به اين وسيله تأمين مى‏شود.»(22)
امام متقين در زمانى كه حكومت را در اختيار داشت با تمام وجود براى برقرارى امنيت همگانى تلاش مى‏كرد و در مواردى براى برهم نخوردن امنيت جامعه از حقوق مسلّم خويش صرف نظر مى‏نمود. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 2، 299. 2. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 224، ص 458. 3. مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 147. 4. تاريخ تحليلى اسلام، سيد جعفر شهيدى، ص 118. 5. نهج البلاغه، خطبه 16، ص 59. 6. مجله معرفت، شماره 37، آذر و دى 1379، ص 27. 7. نهج البلاغه خطبه 197، ص 412. 8. فصلنامه فرهنگ كوثر، شماره 54، تابستان 1382، ص 66. 9. نهج البلاغه، خطبه 50، ص 102. 10. همان، نامه 53، ص 566. 11. وسايل الشيعه، حرّ عاملى، ج 2، ص 425. 12. نهج البلاغه، نامه 67، ص 608. 13. همان، خطبه 216، ص 444. 14. مجله معرفت، شماره 77، ارديبهشت 1383، ص 19. 15. نهج البلاغه، خطبه 216، ص 444. 16. همان، حكمت 37، ص 632 – 631. 17. تاريخ يعقوبى، احمد بن واضح يعقوبى، ج 2، ص 183. 18. الامامة و السياسة، ابن قتيبه دينورى، ج 1، ص 78. 19. نهج البلاغه، ص 188. 20. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 319. 21. نهج البلاغه، خطبه 131، ص 248. 22. همان، نامه 53، ص 572.

/

غدير، روز يأس كفّار و اكمال دين‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
غدير يكى از روزهاى بسيار مهم در تاريخ زندگى پيامبر اسلام(ص)، بلكه مهمترين حادثه در تاريخ اسلام است. زيرا روزى است كه پيامبر اسلام(ص) اميرالمؤمنين على را رسماً براى جانشينى خود تعيين كرد. روزى كه كفّار در ميان امواج يأس فرو رفتند، زيرا آن‏ها انتظار داشتند كه آئين اسلام قائم به شخص باشد و با از ميان رفتن پيامبر اوضاع به حال سابق برگردد و اسلام به تدريج برچيده شود، چنان كه در جنگ احد وقتى كه پيامبر(ص) مجروح شد و عدّه‏اى شايع كردند كه آن حضرت كشته شد. شيوع اين خبر باعث ايجاد اميد و اثر مثبت در كفار و مشركان و تزلزل در ميان مسلمانان گرديد به گونه‏اى كه عدّه‏اى به سرعت از ميدان جنگ خارج شدند، آيه‏اى نازل شد كه آن آيه حكايت از اين حقيقت دارد كه دين اسلام قائم به شخص نيست بلكه آئينى است كه تا ابد جاودان خواهد ماند. از اين رو فرمود: «و ما محمّد الّا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرّاللّه شيئاً و سيجزى اللّه الشاكرين؛(1) محمّد(ص) تنها فرستاده خداست. پيش از او هم فرستادگانى بودند كه از دنيا رفتند اگر او بميرد يا كشته شود بايد شما سير قهقرايى كنيد و به آئين بت پرستى برگرديد به آن‏ها كه به عقب برگردند و به دوران كفر و بت‏پرستى باز گردند تنها به خود زيان مى‏رسانند نه به خدا زيرا با اين عمل تنها سعادت خود را از بين برده و گرفتار شقاوت مى‏شوند و خدا كوشش شاكران را پاداش مى‏دهد.»
در واقع خدا با نزول اين آيه به همه جهانيان از جمله به مسلمانان توجه مى‏دهد كه اسلام قائم به فرد و شخص نيست از اين رو همگان بايد بدانند اسلام ماندنى است، در مكّه نيز وقتى عبداللّه پسر پيامبر از دنيا رفت. مشركان به دليل اين كه فرزند پسر را تداوم بخش برنامه‏هاى پدر مى‏ديدند. تصور مى‏كردند با رحلت پيامبر اكرم(ص) برنامه‏هاى او به خاطر نداشتن فرزند ذكور تعطيل خواهد شد، خداوند سوره كوثر را بر آن حضرت نازل كرد تا اين سوره پاسخى باشد به مشركان و كفار و اين كه دشمن پيامبر ابتر است و برنامه اسلام و قرآن هرگز قطع نخواهد شد بلكه به بقاء خودش ادامه خواهد داد.
يكى از مراحلى كه قرآن يأس كفار را اعلام مى‏كند روز غدير است. زيرا هنگامى كه مشركان مشاهده كردند مردى كه از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پيامبر در ميان مسلمانان بى‏نظير بود به عنوان جانشينى آن حضرت انتخاب شد و از مردم براى او بيعت گرفت، يأس ونااميدى نسبت به آينده اسلام آن‏ها را فرا گرفت و دريافتند كه اين دين و آئين ريشه‏دار و پايدار است. از اين رو قرآن فرمود: «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم و اخشون… .(2)»
امروز كفار از دين شما نااميد شدند، اول بايد ديد طمع كافر چه بود و حد و مرز آن چه اندازه بوده است تا معلوم شود كه امروز چه حادثه‏اى اتفاق افتاد كه توانست مخالفان اسلام را با تمام گستردگى آن و دشمنى آنان با كمال شدتش مأيوس و نا اميد كند وقتى اسلام ظهور كرد، كافران اعم از مشركان و يهوديان و مسيحيان به مبارزه با آن برخاستند زيرا آيين و دين خود را بر حق مى‏دانستند و روى تعصب و رسوبات جاهلى شرك را صحيح مى‏دانستند و سرانشان براى منافع ماديشان در حفظ آن مى‏كوشيدند و به يكديگر مى‏گفتند برويد بت‏ها را حفظ كنيد، براى آن‏ها در مقابل مشكلات صبر كنيد كه بت‏پرستى و حفظ بت‏ها امرى است كه روى آن تصميم گرفته شده است همان طورى كه خداوند درباره امور مهم مى‏فرمايد: انّ ذلك من عزم الامور؛(3) يعنى كارى است كه بايد درباره آن تصميم گرفت.
يهوديان و مسيحيان هم دين خود را الهى و برحق مى‏دانستند و مى‏گفتند: «لن يدخل الجنة الامن كان هوداً او نصاراً».(4)
از اين رو گاهى رسول خدا را ديوانه و گاهى ساحر و گاهى كاهن و گاهى شاعر مى‏خواندند در واقع آن‏ها بر دو كار تصميم گرفته بودند.
1- آيين خود را حفظ كنند از اين رو مى‏گفتند برويد و دين خود را حفظ كنيد.
2- از طرفى تلاش مى‏كردند تا اسلام را به هر وضعى است نابود كنند: «يريدون ان يطفئوا نور اللّه بافواههم؛(5) تلاششان اين بود كه نور خدا را خاموش كنند و براى خاموش كردن نور الهى هم مشركين نقش داشتند و هم كافران اما خداوند نورش را تمام مى‏كند، آن‏ها مى‏خواستند دين شما را از شما بگيرند، شايان ذكر است، در واقع دشمنى و مخالفت مشركان و كافران مخالفت اقليمى و براى آب و خاك نيست بلكه براى خاموش كردن چراغ دين است و آن‏ها از هر فرصتى براى اين منظور استفاده مى‏كنند بنابراين با اين كه كافران و مشركان مى‏خواستند با به سازش كشاندن پيامبر و برافروختن شعله جنگ و خاموش كردن نور الهى، دين را از بين ببرند اما در روز عيد غدير حادثه مهمى رخ داد كه كافران مأيوس شدند و آن نصب على(ع) به عنوان ولى و جانشين پيامبر(ص) بود زيرا آن‏ها على(ع) را شناخته بودند كه او كيست و چه مى‏كند و چه مى‏گويد، از اين رو با روى كار آمدن على(ع) آن طمع خام به يأس مبدّل شد.
منشأ يأس كفّار آن است كه با نصب على(ع) دين داراى ولى و قيّم شد. دين از اين كه به شخص قائم باشد خارج و به معصوم متكى شد، در عصر پيامبر حفظ دين بر عهده پيامبر(ص) است و بعد از ارتحال آن حضرت بر عهده اهل بيت (ع) خواهد بود.
بعد از بيان اين مطلب به مسلمانان فرمود: از كفار نترسيد و از من بترسيد يعنى خطرى از ناحيه كفّار شما را تهديد نمى‏كند و اگر خطرى است از ناحيه خودتان هست. زيرا خداى سبحان وضع هيچ قومى را دگرگون نمى‏كند چز آن كه خودشان در خويشتن خويش دگرگونى ايجاد كنند «انّ اللّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم(6)».
و ملتى اگر اين تحول در آن‏ها ايجاد شده و خدا ترس شدند همگان از آن‏ها مى‏ترسند و آن هم عالم شدن است «انّما يخشى اللّه من عباده العلماء »(7).
فقط عالمان از ميان بندگان الهى خدا ترسند. و انسان خداترس مطيع خدا و مطيع خدا از روحيه بسيار بالايى برخوردار خواهد بود و انسان هايى كه داراى روحيه مقاوم باشند در مقابل دشمن پيروزند به ويژه اگر رهبرى عادل و دين‏شناسى هدايت مردم را برعهده بگيرد. در تفسير على ابن ابراهيم آمده است كه يأس كفار براى آن است كه ولايت اميرالمؤمنين على ابن ابيطالب نازل شده است.(8) اجراى عدالت توسط رهبر سبب يأس دشمن
حضرت على (ع) در نهج البلاغه فرمود: اگر والى رهبر سياسى نصب شد كه رابطه او با مردم بر اساس قسط و عدل باشد. هم مردم حقشان را اداء كنند و هم والى قسط و عدل را رعايت كند چنين نظامى ماندنى است و دشمنانى كه طمع در نابودى و براندازى آن نظام را داشته باشند نااميد و مأيوس خواهند شد.
واعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرّعيه و حقّ الرعية على الوالى فريضة فرضها الله سبحانه على كلٍّ فجعلها نظاماً لالفتهم و عزّاً لدينهم فليست تصلح الرعية الّا بصلاح الولاة و لا تصلح الولاة الّا باستقامة الرعية فاذا ادّت الرعية الى الوالى حقّه و ادى الوالى اليها حقّها عزّ الحق بينهم و قامت مناهج الدين و اعتدلت معالم العدل و جرت على اذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان و طمع فى بقاء الدولة و يئست مطامع الاعداء؛(9).
در بيان حقوق الهى بزرگترين حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است، حق واجبى كه خداى سبحان بر دو گروه لازم شمرده و آن را عامل پايدارى پيوند ملت و رهبر و عزت دين قرار داد.
پس رعيت اصلاح نمى‏شود جز آن كه زمامداران اصلاح گردند و زمامداران اصلاح نمى‏شوند جز آن كه رعيت و مردم درست كار باشند.
آنگاه كه مردم حق رهبرى را ادا كنند و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزّت مى‏يابد و راه‏هاى دين پديدار و نشانه‏هاى عدالت بر قرار و سنت پيامبر(ص) پايدار گردد پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حكومت اميدوار و دشمن در آرزويش مأيوس مى‏شود.» اليوم اكملت لكم دينكم
در روز غدير بانصب على ابن ابيطالب (ع) دين كامل شد زيرا رهبرى پيدا كرد كه هم دين شناس است و هم عادل و معصوم است و هم دين را در همه ابعاد زندگى فردى و اجتماعى اجرا مى‏كند. امام باقر(ع) فرمودند: بنى الاسلام على خمسة اشياء على الصلاة و الزكاة و الحج و الصوم و الولاية. قال زراره و اىّ شى‏ء من ذلك افضل فقال: الولاية افضل، لانّها مفتاحهن و الوالى هو الدليل عليهنّ؛(10)
دين داراى پنج پايه است: 1- نماز 2- زكات 3- حج 4- روزه 5 – ولايت از آن حضرت سئوال شد كدام يك از اين پنج پايه ارزش مندتر است فرمود: ولايت با فضيلت‏ترين و با ارزش‏ترين آن هاست و براى اين كه كسى خيال نكند كه ولايتى كه افضل بناهاى اسلام است به معناى محبت و اعتقاد به حقانيت اهل بيت و يا ولايت تكوينى است فرمود: ولايت كليد و مفتاح همه آن‏ها و والى دليل بر آن‏ها ست. يعنى ولايت به معناى حكومت و زعامت سياسى است و آن كه زعامت سياسى جامعه را برعهده دارد والى مسلمين است. او چون دين شناس و دين باور و متين و مفسّر دين و مجرى حدود آن و مدافع حريم است. كليد دين است. و اگر دين داراى ولى و قيمى با اوصاف گذشته باشد مقوّم دين و موجب كمال دين است، ناگفته نماند كه دين اسلام در زمان پيامبر(ص) نيز كامل بود زيرا در آن زمان قيّم و شارح و مبيّن دين و عامل و مجرى حدود و مدافع آن شخص آن حضرت بوده است و بعد از ارتحال آن حضرت اين شئون برعهده خليفه آن حضرت است و اين خليفه بايد با مستخلف عنه سنخيّت و هماهنگى داشته باشد و لذا جانشين رسول خدا از مقام عصمت برخوردار بود تا بتواند با برخوردارى از اين ويژگى به تفسير معصومانه وحى و اجراى آن بپردازد. مراد از كمال دين
واژه كمال در لغت مقابل نقص به كار مى‏رود و هنگامى چيزى بدان متصف شود كه هدف مورد نظر را بر آورده نمايد بنابراين تعيين (دقيق حد و مرز معناى آن وابسته به هدفى است كه از متعلق آن مد نظر است.
هنگامى كه اين واژه براى دين به كار مى‏رود اول بايد هدف آورنده آن را شناخت قدر جامع و مشترك همه اديان الهى كه همان دين پذيرفته شده در نزد خداى سبحان است، اسلام است، ان الدين عندالله الاسلام؛(11).
و اگر كسى غير از آن دينى را انتخاب كند پذيرفته نخواهد شد و من يتبغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه ؛(12).
و معناى دين در واقع تسليم و انقياد و فرمان بردارى در برابر خداى سبحان و فرمان‏هاى اوست و به عبارت ديگر دين در لغت به معناى خضوع و انقياد در برابر برنامه و مقررات معيّن مى‏آيد و در قرآن به معناى مجموعه معارف و احكام و مقرراتى اطلاق شده كه از جانب خداى سبحان نازل گشته تا برنامه زندگى بندگان باشد و مردم نيز بايد در برابر آن مقررات و معارف تسليم و منقاد باشند و دين در قرآن به كمال وصف شده است و حضرت اميرالمؤمنين(ع) نيز آن را به كمال وصف كرده است. از جمله در خطبه 86 فرمود :و انزل عليكم الكتاب تبيانا لكل شى‏ء و عمّر فيكم نبيّه ازماناً حتى اكمل له و لكم فيما انزل من كتابه دينه الذى رضى لنفسه و انهى اليكم على لسانه؛(13).
خداى سبحان كتاب و قرآن را بر شما نازل كرد كه بيان گر همه چيز است و تمام امورى كه به هدايت و سعادت و نجات انسان‏ها مربوط است در آن بيان شده است و پيامبر را آن مقدار در ميان شما عمر داده كه براى شما و او دينى را كه مورد رضاى اوست و در كتاب آسمانى اش نازل كرده كامل نمايد و برزبان پيامبرش اعمالى را كه بر شما لازم بود رسانده است.
بر اساس اين فراز از خطبه نهج البلاغه خداى سبحان به پيامبرش فرصت داده كه همه گفتنى‏ها را بگويد و دين و آيين خدا را كامل گرداند و آن چه كه هدف اصلى از بعثت آن حضرت است يعنى مسئله انسان سازى و سعادت بشر در تمام زمينه هاست در بردارد. از جمله مسئله رهبرى دين بعد از خودش را نيز معرفى كرده است. در خطبه 183 نيز فرمود: القرآن آمرزاجر و صامت ناطق حجة الله على خلقه اخذ عليه ميثاقهم و ارتهن عليهم انفسهم اتمّ نوره و اكمل به دينه .
قرآن امر كننده و باز دارنده است، خاموش گويا و حجت خدا بر خلق است، خداوند پيمان عمل به آن را از بندگانش گرفته و آنان را در گروه دستورات قرآن قرار داده است، نور خدا را در ميان بندگان به وسيله آن كامل ساخت و دين و آيينش را با آن به حد كمال رساند.
در خطبه 18 نيز در جواب كسانى كه آراى متفاوت ارائه مى‏نمايند فرمود: ام انزل الله ديناً تاما فقصّرالرسول عن تبليغه و ادائه و الله سبحانه يقول: ما فرطنا فى الكتاب من شى‏ء و فيه تبيان لكلّ شى‏ء.
آيا خدا دين كاملى نازل كرده است ولى پيامبر در تبليغ و اداء آن كوتاهى نموده است حال آ نكه خداى متعال مى‏فرمايد: ما چيزى در قرآن فروگذار نكرديم و در قرآن بيان همه چيز آمده است.
بديهى است هيچ مسلمانى اين احتمال را درباره پيامبر نمى‏دهد كه او در تبليغ و اداء رسالت خود كوتاهى كرده باشد چرا كه در تبليغ و اداى وحى معصوم است بنابراين در تبليغ رسالت و وحى الهى كوتاهى نكرده است.
با توجه به اين كه دين خدا كامل است و در روز غدير به كامل بودن خبر داده است لازم است بدانيم كه كمال دين تنها به بيان احكام الهى نيست بلكه اين دين به مبيّن و شارح معصوم و مجرى معصوم دارد كه هم دين را به طور صحيح بيان كند و هم از تحريف و ايجاد بدعت در دين جلوگيرى نمايد و هم آن را به طور صحيح و كامل اجراء نمايد و اين، تحقق پيدا نمى‏كند جز اين كه پيامبر مسئول اين وظيفه مهم را مشخص نمايد و از ين رو در روايات كمال دين را به ولايت اميرالمؤمنين (ع) مى‏داند و اين امر در روز عيد غدير خم تحقق پيدا كرده است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «يوم غدير خم افضل اعياد امتى و هو اليوم الذى امرنى الله تعالى ذكره فيه بنصب اخى على ابن ابيطالب (ع) علماً لامتى يهتدون به من بعدى و هو اليوم الذى اكمل الله فيه الدين و اتمّ على امتّى النعمة و رضى بهم الاسلام ديناً؛(14) روز غدير خم از با فضيلت‏ترين عيدهاى امت من است و آن روزى است كه خداى سبحان به من امر كرد تا برادرم على را به عنوان نشانه امتم منصوب كنم تا آنها بعد از من به وسيله وى هدايت شوند و اين روز همان است كه دين در آن كامل شده ونعمت بر امتم تمام گرديد. و اسلام به عنوان دين براى آنها پسنديده شده است» و در حديث ديگرى امام رضا(ع) فرمود: «و امرالامامة من تمام الدين؛(15) تمام و كمال دين به امر امامت است.» سرّ آن همان است كه گفته شد، امام هم اين را تبيين مى‏كند و هم از تحريف آن جلوگيرى مى‏نمايد و هم نمى‏گذارد در دين بدعت ايجاد شود و هم دين را درست اجرا مى‏كند. و اتممت عليكم نعمتى
خدا در روز عيد غدير نعمت خود را بر امت مسلمان به اتمام رساند و آئين اسلام به تكامل نهايى خود رسيد. زيرا بدون تعيين جانشينى براى پيامبر و بدون روشن شدن وضع آينده مسلمانان اين آئين به تكامل نهايى نمى‏رسد.
براساس اين آيه دين نعمتى است كه روابط انسان را با خلق و خالق و نظام هستى تنظيم مى‏كند و زمينه عبادت و عبوديت را براى او فراهم مى‏سازد و با انتخاب جانشين براى پيامبر اين نعمت ويژه و مطلق الهى به مرحله پايانى خود مى‏رسد و با نصب على(ع) به عنوان جانشين، اسلام نيز به كمال لازم خود رسيده است. و رضيت لكم الاسلام دينا
اسلام را به عنوان دين نهايى براى شما پذيرفتم يعنى روز غدير روزى بود كه اسلام با تكميل برنامه هايش به عنوان آيين نهايى از طرف خداوند پذيرفته شده است و با توجه به اين كه در اين روز على(ع) به عنوان جانشين پيامبر منصوب شد روشن مى‏شود كه نعمت الهى بدون جهت يافتن با رهبرى الهى تمام و مرضىّ خدا نيست.
خداى سبحان در سوره نور كه پيش از سوره مائده بر پيامبر نازل شده است فرمود: «وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم فى الارض كمااستخلف الذين من قبلهم و ليمكنّن لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبدّلنّهم من بعد خوفهم امناً؛(16).
خدا به آنهايى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام داده‏اند وعده داده است كه آنها را خليفه خدا در روى زمين قرار دهد، همان طور كه پيشينيان آنان را چنين كرد و نيز وعده داد آئينى را كه براى آن پسنديده است مستقر و مستحكم گرداند و بعد از ترس به آن‏ها آرامش بخشد.»
بر اساس اين آيه خداى متعال به مؤمنان و كسانى كه عمل صالح انجام دهند وعده داده است كه آئينى را كه پسنديده است در روى زمين مستقر مى‏سازد و زمانى اسلام در زمين مستقر و ريشه‏دار شد كه با ولايت توأم شده است.
اگر در اين آيه به مؤمنان وعده داده است كه سه ويژگى به افراد با ايمان اعطاء مى‏كند و آن خلافت در روى زمين و امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار و استقرار دينى كه مورد رضاى خدا مى‏باشد با وعده‏ها در روز عيد غدير با نصب على (ع) و با نزول آيه اكمال دين جامه عمل پوشيده است زيرا در اين روز نمونه كامل فرد با ايمان و عمل صالح يعنى على ابن ابيطالب (ع) به جانشينى پيامبر مبعوث شده است. نتيجه‏گيرى
با توجه به مجموع مطالبى كه در رابطه با آيه اكمال دين مطرح شده روشن مى‏شود كه امامت و ولايت از اركانى است كه با تحقق آن، هم كفار مأيوس مى‏شوند و هم دين كامل مى‏گردد و هم نعمت خدا به پايان مى‏رسد و هم دين اسلام به عنوان دين پسنديده مرضىّ خدا قرار مى‏گيرد. بنابراين پذيرش امامت و ولايت به عنوان امرى اعتقادى از اهميت فوق العاده‏اى برخوردار است كه همگان بايد آن را بپذيرند و به آن ايمان پيدا كنند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره آل عمران، آيه 144. 2. سوره مائده، آيه 3. 3. سوره لقمان، آيه 17. 4. سوره بقره، آيه 111. 5. سوره توبه، آيه 32. 6. سوره رعد، آيه 11. 7. سوره فاطر، آيه 28. 8. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 587. 9. نهج البلاغه، خطبه 216. 10. اصول كافى، ج 2، ص 18. 11. سوره آل عمران، آيه 19. 12. همان، آيه 85. 13. نهج البلاغه، خطبه 86. 14. تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 589. 15. همان. 16. سوره نور، آيه 55.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
نظاميان صهيونيست در بيت حانون همه چيز را ويران كردند. (17/8/85)
نورى مالكى: با بعثى‏ها و تروريست‏ها مقابله مى‏كنيم.
فرياد ضد بوش سراسر اندونزى را فرا گرفت. (21/8/85)
كابينه سينيوره با استعفاى ششمين وزير در سراشيبى سقوط قرار گرفت.
حزب اللّه در آستانه تشكيل دولت قرار گرفت. (23/8/85)
فرانسه خواستار عقب نشينى نيروهاى آمريكايى از عراق شد.
كارتر رژيم صهيونيستى را عامل اصلى بحران خاورميانه معرفى كرد. (25/8/85)
سيد حسن نصراللّه: دولت بى‏اراده لبنان از واشنگتن دستور مى‏گيرد. (29/8/85)
بوش برو گم شو! اندونزى مستعمره نيست. (30/8/85)
ترور رئيس مجلس عراق نافرجام ماند. (2/9/85)
در پى اهانت سران ائتلاف 4 مارس، سيد حسن نصراللّه طرفداران خود را به آرامش فرا خواند.
آزادى معاون صدام طرح تازه آمريكا براى كودتا است.
شيعه كشى در عراق اوج گرفت. (4/9/85)
آمريكا، القاعده و بعثى‏ها در قتل عام شيعيان عراق همكارى دارند. (5/9/85)
حزب اللّه: مردم براى سرنگونى دولت به خيابان‏ها مى‏آيند.
اسلامگرايان در مرحله اول انتخابات بحرين به پيروزى چشمگيرى رسيدند. (6/9/85)
5 كودك عراقى با گلوله تانك اشغالگران به شهادت رسيدند.
كارتر رئيس جمهور اسبق آمريكا: فلسطين، سرزمين فلسطينى‏هاست نه اسرائيلى‏ها. (9/9/85)
در پاسخ به فراخوان سيد حسن نصراللّه 2 ميليون لبنانى به حزب اللّه “آرى” گفتند.
آخرين گروه از نظاميان ايتاليايى خاك عراق را ترك كردند.
تظاهرات عظيم مردم لبنان براى سرنگونى دولت سينيوره انجام شد. (11/9/85)
اسلامگرايان اكثريت پارلمان بحرين را به دست گرفتند. (13/9/85)
در آستانه سقوط دولت لبنان، سينيوره به گلوله متوسل شد و حزب اللّه گفت: مقابله به مثل نمى‏كنيم. (14/9/85)
بن بلا نخستين رئيس جمهور پس از استقلال الجزاير: افتخار مى‏كنم كه سرباز سيد حسن نصراللّه باشم. (15/9/85) اخبار داخلى
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور بلاروس: كشورهاى مستقل با گسترش همكارى مشترك در برابر قدرتهاى سلطه‏گر ايستادگى كنند. (16/8/85)
مردم وفادار سمنان امروز ميزبان رهبر معظم انقلاب هستند. (17/8/85)
رهبر انقلاب در اجتماع به يادماندنى مردم سمنان: شكست پى در پى آمريكا در مقابل ايران اتفاقى نيست.
107 شركت تابعه وزارت نفت آماده واگذارى است. (18/8/85)
2 هزار ميليارد تومان اعتبار براى مبارزه با فقر اختصاص يافت. (21/8/85)
رهبر انقلاب در جمع مردم گرمسار: دولت براى خدمت به مردم كمر بسته است. (22/8/85)
وزير امور خارجه: بازنگرى در روابط با آژانس در دستور كار قرار گرفت. (23/8/85)
رهبر انقلاب در ديدار نبيه برى و جمعى از اعضاى حزب اللّه: لبنان نقطه آغاز شكست آمريكا و اسرائيل است.
رئيس جمهور: ظرف 2 سال همه سهامدار مى‏شوند. (24/8/85)
رئيس جمهور: تاقله رفيع انرژى هسته‏اى پيش خواهيم رفت. (25/8/85)
لاريجانى: تعليق غنى سازى را نمى‏پذيريم، تحقيق و توسعه فناورى هسته‏اى در ايران بايد كامل شود. (27/8/85)
در پى مقاومت تهران و مخالفت مسكو و پكن، آمريكا در برابر ايران يك گام ديگر عقب نشست.
محققان ايران در ساخت پوست زنده انسان در شرايط آزمايشگاهى به موفقيت رسيدند. (28/8/85)
مجلس انگشت نگارى از اتباع آمريكا را تصويب كرد.
ايران به جمع 3 كشور توليد كننده داروى بيمارى ام اس پيوست. (29/8/85)
مذاكرات رسمى رؤساى جمهور ايران و زيمبابوه در تهران آغاز شد.
رئيس جمهور در حاشيه بازديد 9 ساعته از سازمان صدا و سيما: ايران سوخت هسته‏اى مورد نياز خود را تا سال آينده تأمين خواهد كرد. (30/8/85)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور زيمبابوه: شكست پى‏در پى آمريكا محصول پايدارى كشورهاست.
رئيس جمهور 3 وزير را مأمور رسيدگى به مشكلات مسكن اجاره‏اى كرد.
به مناسبت ارتحال آيت اللّه ميرزا جواد تبريزى اعلام عزاى عمومى شد. (1/9/85)
آخرين وداع با آيت اللّه تبريزى در موج اندوه تشييع كنندگان انجام شد. (2/9/85)
رهبر انقلاب: نيروهاى مسلح آماده باشند تا دشمنان طمع ورزى نورزند. (5/9/85)
در سقوط هواپيماى سپاه 38 نفر شهيد شدند.
جلال طالبانى به ايران آمد. بحران عراق در كانون مذاكرات تهران قرار گرفت.
حضرت آيت اللّه فاضل لنكرانى: عاملان توهين به پيامبر(ص) واجب القتل هستند. (7/9/85)
رهبر انقلاب در ديدار جلال طالبانى: عراق لقمه‏اى نيست كه از گلوى آمريكا پايين برود. (8/9/85)
تبليغات 164 نامزد مجلس خبرگان آغاز شد. (9/9/85)
رهبر انقلاب در ديدار نخست وزير تركيه: آمريكا با فضاحت از عراق خارج خواهد شد. (13/9/85)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور گامبيا: ايستادگى مسلمانان بر مبانى اسلامى مانع جولان قدرتهاى استكبارى مى‏شود. (14/9/85)
رئيس جمهور در اجتماع مردم مازندران: شورا و شهردارى نبايد محل اجحاف به مردم باشند. (15/9/85) اخبار خارجى‏
رسانه‏ها و تحليلگران غرب: هيولاى صدام را ما به جان ملت‏ها انداختيم. (17/8/85)
رئيس ستاد ارتش آمريكا: چاره‏اى جز خروج از عراق نداريم. (21/8/85)
اكثر نمايندگان مجلس دانمارك معتادند. (24/8/85)
آزمايش موشك هاتف – 5 با قابليت حمل كلاهك هسته‏اى در پاكستان انجام شد. (27/8/85)
با پيروزى “رافائل كوره” سياستمدار ضد آمريكايى، اكوادر هم به صف مخالفان آمريكا در آمريكاى لاتين پيوست. (7/9/85)
واشنگتن پست: با وجود دولت مالكى در عراق منافع آمريكا تأمين نمى‏شود.
هنرى كيسينجر وزير خارجه صهيونيست آمريكا مشاور سياسى پاپ شد. (12/9/85)
چاوز دوباره به رياست جمهورى ونزوئلا انتخاب شد. (14/9/85)
اشپيگل: نومحافظه كاران كاخ سفيد به آخر خط رسيده‏اند. (15/9/85)


پاورقي ها:

/

على عليه السلام در كتاب خدا

مقاله وارده
دست بر قلم برديم تا با استعانت از خداوند سبحان بتوانيم ذره‏اى از درياى بى كران صفات مولاى متقيان على(ع) را در كتاب آسمانى بيابيم و از خداوند متعال خواستاريم كه جسارت و گستاخى را بر ما ببخشد از آن رو كه ما قدرت فهم فضايل على(ع) را نداريم چه خامه شكسته و زبان الكن و فهم قاصر است و شناخت او فقط توسط خدا و پيغمبرش ميسّر مى‏شود و بس و ما هرچه بنويسيم و بخوانيم مثل آن است كه بر لب دريايى ايستاده باشيم و فقط از ساحل آن سود ببريم چون نمى‏توانيم در وسط آن غوطه وربشويم چه هر كس به اندازه فهم و درك خود مى‏تواند از اين بحر لايتناهى استفاده كند.
در ضمن خاطر نشان مى‏شود مطالبى كه در اين جا مطرح شده كم و بيش خوانندگان محترم با آن آشنا هستند و تقريباً مطالب ما بازگو كننده صحبت‏ها و نوشته‏هاى ديگران است و از اين رو كه سعى شده در حدّ توان قسمتى از آيات و مطالب مربوط به اين موضوع در اين مقاله گنجانده شود، حايز اهميت است.
از فضائل على(ع) سخن رانديم چون على(ع) از خانواده‏اى است از بنى‏هاشم كه در همان اوائل رسالت پيامبر(ص) جزء اولين كسانى بودند كه ايمان آوردند و با او در سختيها و رنجها كه از سوى كافران تحميل مى‏شد و در تمام مصايب از قبيل شعب ابى‏طالب و تحت فشار گذاشتن پيامبر توسط كفار، كه دست از دعوت خود بردارد و مسائل ديگرى كه وجود داشت در كنار پيامبر بودند و از او دفاع مى‏كردند و على(ع) نيز در كنار پدر بزرگوار خود ابوطالب در كنار پيامبر و خانواده او بود و در غم و اندوه آنها شريك بود و على(ع) بعد از خديجه همسر پيامبر، اول كسى بود كه دعوت پيامبر را لبيك گفت و در همان جلسه‏اى كه پيامبر با خويشاوندان خويش در اوايل رسالت خود تشكيل داده بود علاقمندى به پيامبر و مسلمان شدن خود را مطرح كرد.
براى على(ع) همين بس كه او پسرعمو و داماد خاتم الانبياء(ص) بود و همسرى چون فاطمه سيده نساء عالمين داشت و فرزندانى چون حسن و حسين(ع) – سروران جوانان اهل بهشت – از او بودند. اگر بخواهيم نمونه بارزى از جامع خوبيها و فضايل را در تاريخ بيابيم جز على و خاندانش كس ديگر صاحب اين فضيلتها و امتيازها نبوده است و نيست. نخستين مسلمان چه كسى بود؟
در پاسخ اين سؤال همه متفقاً گفته‏اند نخستين كس از زنان كه مسلمان شد خديجه همسر وفادار و فداكار پيامبر بوده و از مردان همه دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت على عليه السلام را نخستين كسى از مردان مى‏دانند كه دعوت پيامبر را پاسخ گفت .
اين مطالب را در ذيل آيه 100 از سوره توبه مطرح كرده‏اند و مى‏گويند منظور از «السابقون الاولون من المهاجرين و الانصارو…» همان حضرت على(ع) است كه اولين مسلمان است.(1) حديث ديگرى از پيامبر داريم در رابطه با اينكه حضرت على(ع) را اولين مسلمان و اولين ايمان آورنده مى‏داند: «يا على انت اوّل المؤمنين ايماناً و اول المسلمين اسلاماً و انت منّى بمنزلة هارون من موسى».(2)
قابل توجه اين كه حديث معروفى در اينجا داريم كه در كتب شيعه و اهل تسنن نقل شده است. طبق اين حديث آيه فوق درباره پيامبر(ص) و على عليه السلام نازل شده است. چون پيامبر دخترش فاطمه(س) را به همسرى على(ع) در آورد، به اين ترتيب على(ع) هم پسر عموى پيامبر و هم همسر دخترش بود و اين است معنى (نسباًو صهراً).(3)
سوره اعراف آيه 44 «…فأذّن مؤذن بينهم ان لعنة اللّه على الظالمين؛ندا دهنده‏اى در ميان آنها ندا مى‏دهد كه لعنت خدا بر ستمگران باد.» در اين كه اين مؤذن (ندا دهنده) كه صداى او را همگان مى‏شنوند و در حقيقت، سيطره تفوقى بر همه آنها دارد كيست؟ از آيه چيزى استفاده نمى‏شود ولى در روايات اسلامى كه در تفسير و توضيح آيه فوق آمده است غالباً به اميرمؤمنان على(ع) تفسير شده است. حاكم ابوالقاسم حسكانى كه از دانشمندان اهل سنت است به سند خود از محمد حنفيه از على(ع) نقل مى‏كند كه فرمود: «انا ذلك المؤذن ؛ آنكه اين ندا را مى‏دهد منم» و همچنين به سند خود از ابن عباس نقل مى‏كند كه على(ع) در قرآن نام‏هايى دارد كه مردم نمى‏دانند از جمله مؤذّن در آيه شريفه: «فاذّن مؤذن بينهم» على است كه اين ندا را در مى‏دهد و مى‏گويد: «الا لعنة اللّه على الذين كذبوا بولايتى و استخفوا بحقى؛ لعنت خدا بر آنها باد كه ولايت مرا تكذيب كردند و حق مرا كوچك شمردند.»
از طريق شيعه نيز روايات متعددى در اين زمينه وارد شده است از جمله اين كه (صدوق) با سند خود از امام باقر(ع) نقل مى‏كند كه اميرمؤمنان على(ع) به هنگام بازگشت از ميدان جنگ نهروان مطلع شد كه معاويه آشكارا او را دشنام مى‏دهد و يارانش را به قتل مى‏رساند حضرت برخاست و خطابه‏اى ايراد كرد و در ضمن فرمود: ندا دهنده در دنيا و آخرت منم، همانگونه كه خداوند مى‏فرمايد: «فاذّن مؤذن بينهم ان لعنة اللّه على الظالمين»من آن مؤذّن رستاخيزم و نيز مى‏فرمايد: «و اذان من اللّه و رسوله» به هنگام حج بايد از طرف خدا و پيامبر اين صدا به گوش همه مردم برسد. آن مؤذّن نيز من بودم.
ما فكر مى‏كنيم علت اين كه مولاى متقيان به عنوان مؤذن و ندا دهنده در آن روز انتخاب مى‏شود اين است كه اولاًدر دنيا نيز اين منصب را از طرف خدا و پيامبر(ص) داشت، زيرا پس از فتح مكه مأموريت پيدا كرد كه سوره برائت را در مراسم حج با صداى رسا براى همه مردم بخواند و اعلام دارد «و اذان من اللّه و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر انّ اللّه برى‏ء من المشركين و رسوله؛اين ندايى است از طرف خداوند و پيامبرش به همه مردم در روز حج اكبر كه خدا و رسولش از مشركان بيزارند». ثانياً موقف على(ع) در تمام طول زندگى موقف مبارزه با ظلم و ستم و درگيرى مداوم با ظالمان و ستمگران بود. آن چنان كه حمايت از مظلوم و دشمنى با ظالم در تمام فرازهاى تاريخ زندگيش، با توجه به شرايط خاص عمرش مى‏درخشد. همانطور كه نمايندگى از سوى پيامبر در مراسم حج و ابلاغ سوره برائت يكى از بزرگترين افتخارات او محسوب مى‏شود، و همانطور كه مبارزه با ظالمان و ستمگران از برجسته‏ترين فضائل او است، تصدى اين منصب در قيامت كه دنباله همان برنامه است نيز فضيلت آشكارى محسوب مى‏شود.(4)
از ديگر آياتى كه در شأن مولاى متقيان على(ع) نازل شده است، آيه مباهله است كه به نقل از مفاتيح الجنان اين آيه (آيه مباهله) و آيه انّما وليكم اللّه در روز 24 ماه ذى الحجه نازل شده است.
مراد آيه «فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين؛(5) ابتهال در زبان عربى به دو معنى زارى كردن و لعنت كردن آمده است مباهله نيز به معنى يكديگر را لعنت كردن است. اين آيه و دو آيه پيش از آن درباره فرستادگان مسيحيان نجران نازل گشته كه پيش پيامبر(ص) آمدند و گفتند: شما درباره عيسى(ع) چه مى‏گوييد؟ پيامبر(ص) فرمود: او بنده برگزيده خدا بود او را پدرى نبود و خداوند او را همانند حضرت آدم(ع) آفريد، چون مسيحيان نجران به ناروا گفتار پيامبر اسلام را نپذيرفتند رسول خدا(ص) آنان را به (مباهله) فرا خواند، ولى ايشان كه در دل به درستى سخنان پيامبر(ص) پى برده بودند از مباهله سرباز زدند و به جاى آن جزيه پرداختند. عموم علماى شيعه و اكثر علماى اهل سنت بر اين قول متفق‏اند كه «ابناءنا و نساءنا و انفسنا؛ فرزندانمان و زنانمان و خودمان» در اين آيه به ترتيب بر امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و حضرت فاطمه(ع) و حضرت على(ع) منطبق است و پيامبر آنان را خواست و فرمود اينها اهل بيت منند.(6)
از فخر رازى كلامى در ذيل آيه مباهله منقول است كه نقل آن در اينجا مناسب است. فخر بن الخطيب گفت كه شيعه از اين آيه استدلال مى‏كند بر آن كه على بن ابيطالب(ع) از جميع پيغمبران بجز پيغمبر خاتم(ص) و از جميع صحابه افضل است زيرا كه حق تعالى فرمود: «و انفسنا و انفسكم؛ بخوانيم نفسهاى خود و نفسهاى شما را» و مراد از نفس، نفس مقدّس نبوى نيست، زيرا كه دعوت اقتضاى مغايرت مى‏كند و آدمى خود را نمى‏خواند پس بايد مراد ديگرى باشد و به اتفاق غير از زنان و پسران كسى كه بانفسنا تعبير از او شده بغير از على بن ابيطالب(ع) نبود. پس معلوم شد كه حقتعالى نفس على را نفس محمد گفته است و اتحاد حقيقى ميان دو نفس محال است. پس بايد كه مجاز باشد و در علم اصول مقرر است كه حمل لفظ بر اقرب مجازات اولى است از حمل بر ابعد و اقرب مجازات استواى على است با حضرت رسول(ص) به جميع امور و شركت در جميع كمالات مگر آن چه به دليل خارج شود مانند نبوت كه به اجماع بيرون رفته است و على در اين امر با او شريك نيست اما در كمالات ديگر با او شريك است كه از جمله فضيلت رسول خداست بر ساير پيغمبران و جميع صحابه و مردمان پس على(ع) نيز بايد فضل باشد.(7)
آيه نجوى سوره مجادله آيه 12: «يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقة ذالك خير لكم و اطهر فان لم تجدوا فان اللّه غفور رحيم؛ اى اهل ايمان هرگاه بخواهيد كه با رسول سخن سرّى گوييد پيش از اين كار بايد (مبلغى) صدقه دهيد كه اين براى شما بهتر و پاكيزه‏تر است و اگر از فقر چيزى براى صدقه نيابيد در اين صورت خدا البته آمرزنده و مهربان است.»
در شأن نزول اين آيه (زجاج) گفته است سبب آن بود كه توانگران نزد پيامبر خدا مى‏رفتند و درباره آنچه كه مى‏خواستند با وى به رايزنى نهانى مى‏پرداختند ولى تهيدستان از چنين امكانى برخوردار نبودند. از اين رو خداوند برايشان واجب ساخت كه پيش از شور و رايزنى با پيامبر(ص) چيزى (صدقه‏اى) – كم يا بيش – در راه خدا بدهند (ذلك خيرلكم و اطهر) يعنى پيشداشت صدقه براى شما بهتر و براى جلوگيرى از گناه كارسازتر است. زيرا كه با پرداختن آن، به انجام دادن كارى نيكو روى آورده‏ايد اگر براى صدقه دادن، چيزى به دست نياورديد، خداوند درباره آن از شما چشم خواهد پوشيد و شما را در پوشش بخشايش خود قرار خواهد داد. در پى اين دستور، ديگر كسى به نجوى با پيامبر روى نياورد ولى اميرالمؤمنين على(ع) يك دينار از كسى وام گرفت و آن را در راه خدا داد و با پيامبر(ص) به نجوى پرداخت و پس از آن، حكم تصدق براى رايزنى نهانى با پيامبر به وسيله آيه‏اى پس از آيه نجوى از ميان برداشته شد، عبداللّه بن عمر گفت: على بن ابيطالب داراى سه ويژگى بود كه اگر من يكى از آنها را دارا مى‏بودم از اشتران سرخ موى براى من دوست داشتنى‏تر بود: 1- همسرى وى با فاطمه 2- سپردن پرچم به دست وى در كارزار خيبر 3- آيه نجوى.(8)
آيه ديگرى كه درباره شأن و منزلت حضرت على(ع) نازل شده است آيه 207 سوره بقره است: «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رؤفٌ بالعباد؛ بعضى از مردم جان خود را در برابر خشنودى خدا مى‏فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.» شأن نزول اين آيه چنين است كه هنگامى كه پيغمبر اسلام تصميم گرفت مهاجرت كند على(ع) را به جاى خويش قرار داد و شب هنگام كه مى‏خواست بسوى غار ثور برود و مشركان اطراف خانه را براى حمله به او محاصره كرده بودند دستور داد على(ع) در بستر او بخوابد و پارچه سبزرنگى (بُرد خضرمى) كه مخصوص خود پيغمبر بود روى خويش بكشد در اين هنگام خداوند به (جبرئيل و ميكائيل) وحى فرستاد كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانى‏تر قرار دادم كدام يك از شما حاضر است ايثار به نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدم دارد: هيچكدام حاضر نشدند به آنها وحى شد اكنون على در بستر پيغمبر من خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد، به زمين برويد و حافظ و نگهبان او باشيد. هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على نشسته بودند جبرئيل مى‏گفت: به به آفرين به تو اى على خداوند به وسيله تو به فرشتگان مباهات مى‏كند و در اين هنگام بود كه آيه فوق نازل گرديد و به همين دليل آن شب تاريخى به نام «ليلة المبيت» ناميده شده است.(9)
سوره (هل اتى) يكى ديگر از آيات مهمى است كه در شأن على(ع) نازل شده است و آن سوره، سوره دهر است كه دو آيه آن مشهورتر از همه آيات آن است از اين قرار «و يطعمون الطعام على حبه مسكيناً و يتيماً و اسيراً، انما نطعمكم لوجه اللّه لانريد منكم جزاء و لاشكوراً؛و هم بر دوستى او به فقير و اسير و طفل يتيم طعام مى‏دهند و گويند، ما فقط براى رضاى خدا به شما اطعام مى‏دهيم و از شما هيچ پاداش و سپاسى نمى‏طلبيم» و اين از كثرت جود و سخاوت، آن جناب روزها روزه مى‏گرفت و شبها بگرسنگى مى‏گذراند و قوت خود را به ديگران عطا مى‏فرمود و اين سوره در باب ايثار آن حضرت نازل شده. هم اين آيه و هم آيه 273 سوره بقره در شأن او نازل شده است كه مى‏فرمايد: «الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرّاً و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لا هم يحزنون؛ آنها كه اموال خود را به هنگام شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مى‏كنند مزدشان نزد پروردگارشان است و نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى‏شوند.» آن حضرت درهمى در شب،درهمى در روز و درهمى در آشكارا، درهمى در نهان انفاق مى‏كرد.(10) آن حضرت كارگرى مى‏كرد واجرتش را تصدق مى‏نمود و خود از گرسنگى بر شكم مبارك سنگ مى‏بست و بس است شهادت معاويه كه اعدا عدو آن حضرت است كه در سخاوت آن جناب گفته: كه على(ع) اگر مالك شود خانه‏اى از طلا و خانه‏اى از كاه، طلا را بيشتر تصدق مى‏كند تا هيچ از آن نماند.(11)
يكى ديگر از آياتى كه شأن نزول آن را به حضرت على(ع) نسبت مى‏دهند، آيه برّ كه آيه 177 از سوره بقره است. به دليل طولانى بودن آيه آن را اينجا نمى‏آوريم و فقط ترجمه آن را ذكر مى‏كنيم. آيه اينگونه است: «نيكوكارى بدان نيست كه روى به جانب مشرق يا مغرب كنيد لكن نيكوكار كسى است كه به خداى عالم و روز قيامت و فرشتگان آسمان و كتاب آسمانى و پيغمبران ايمان آرد و دارائى خود را در راه دوستى خدا به خويشان و يتيمان و فقيران و رهگذران و گدايان بدهد و هم در آزاد كردن بندگان صرف كند و نماز بپا دارد و زكوة مال به مستحق برساند و با هر كه عهد بسته به موقع خود وفا كند و در كارزار و سختى‏ها صبور و شكيبا باشد و به وقت رنج و تعب صبر پيشه كند كسانى كه بدين اوصاف آراسته‏اند آنها به حقيقت راستگويان عالم و ايشان پرهيزگارانند.»
سبب نزول آيه آن بوده كه يهود رو به مغرب و ترسايان رو به مشرق نماز مى‏گزاردند و مى‏گفتند: نيكويى خود همين گونه نماز گزاردن است كه ما مى‏گزاريم ولى خداوند با فرو فرستادن اين آيه گفته‏هاى آنان را تكذيب كرد، چون عوض شدن قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه سبب گشته بود كه در اين باره سخنان بسيارى گفته شود و حتى سخن را به اينجا رسانيده بودند كه گويى در طاعت خداوند جز به نماز نبايد روى آورد، اين آيه فرود آمد تا در پاسخ به اين سخنان به ويژه گفته‏هاى يهود، آنچه كه لازمست بيان گردد. در اين آيه براى كلمه «البر» دو معنى ياد كرده‏اند: 1- ابن عباس و مجاهد گفته‏اند: همه نيكى تنها در روى آوردن به نماز نيست و طاعتهاى ديگر را نيز بايد به جاى آورند. 2- چنانكه ترسايان و يهودان مى‏پندارند، نيكى آن نيست كه به مشرق يا مغرب روى آورند، ولى نيكوكار كسى است كه به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتب آسمانى يا قرآن و به پاكى پيامبران ايمان آورد و با همه دلبستگى كه به دارايى خود دارد، آن را در راه خدا به نزديكان خود يا چنانكه از امام باقر و امام صادق(ع) روايت است به نزديكان پيامبر بدهد، چنانكه اين معنى در آيه: «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى (شورى – 23) هم آمده است. طبرسى مى‏گويد: اين آيه بر وجوب پرداخت زكات (دارايى)، دلالت دارد هم او مى‏نويسد آيه بالا درباره اميرمؤمنان(ع) است زيرا همه مسلمانان در اين گفته هم داستان‏اند كه او بود كه همه خوبيهاى ياد شده را دارا بود نه ديگران.(12)
در تفسير نور ذيل شرح آيه «برّ» چنين مى‏آورد. يكى از پيامها و نكته‏هاى اين آيه صبر است و يكى از شرايط رسيدن به مقام رهبرى نيز صبر و بردبارى است. آنجا كه مى‏فرمايد: «جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا؛ آنان را به خاطر صبرشان پيشوايان قرار داديم كه بر امر ما هدايت مى‏نمودند» (شاهد مثال) و از همين نكته نگارنده تفسير استفاده مى‏كند و مى‏گويد: چون صبر در حضرت على(ع) به تمام و كمال متجلى شده بود اين آيه در شأن او نازل شده است.(13)
آيه امانت يكى ديگر از آياتى است كه به حضرت على(ع) آن را تفسير كرده‏اند، آيه چنين است: «انّا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً؛ ما بر آسمان‏ها و زمين و كوه‏هاى عالم عرض امانت كرديم آن‏ها امتناع ورزيدند و انديشه كردند تا انسان (ناتوان) بپذيرفت و انسان هم در مقام آزمايش و اداء امانت بسيار ستمكار و نادان است.»(14)
براى كلمه امانت در اين آيه، چند معنى ذكر كرده‏اند. 1- امانت عبارت است از فرمانبردارى از دستور خدا و پرهيز از نافرمانى وى. 2- ابن عباس و مجاهد، آن را به معنى احكام و فرائضى كه از سوى خدا بر مردم واجب گشته است، دانسته‏اند، حضرت على(ع) گفته است: امانتى كه خداوند بر آسمان‏ها و زمين پيشنهاد كرد و آن‏ها توان تحمل آن را در خود نديدند، نماز است. 3- به معنى امانت مردم و استوار ماندن در راه آن است. 4- امام جعفر صادق(ع) امانت را عبارت از ولايت على بن ابيطالب (ع) دانسته است. كلمه امانت در قرآن در چندين آيه به كار رفته است، ولى خداوند در اين آيه ارزش امانت را بزرگ داشته و فرمان داده است كه نسبت به انجام دادن آن استوار باشند و در پاسخ اين پرسش كه آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها جمادند و تكليفى ندارند، پس چرا از سوى خداوند، چنين كلامى گفته شده است. گفته‏اند كه منظور، اهل آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها بوده است. يعنى اهل السماوات كه مضاف حذف شده و مضاف اليه در جاى آن نشسته است. ديگر آن كه نشان دادن شكوه و والايى اين امانت در نظر بوده است. بدين معنى كه آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها با همه عظمتى كه دارند، از پذيرفتن اين امانت درمانده به خود لرزيدند ولى انسان برخود ستمگر و ناآگاه به چند و چونى اين امانت آن را بر خود پذيرفت. برخى حمل امانت را به معنى خيانت در آن گفته‏اند و كلمه انسان را در معنى مردم خائن به امانت دانسته‏اند.
آيه ولايت يكى از مهمترين آياتى كه در شأن على(ع) نازل شده است و حقانيت او را بعد از پيامبر ثابت مى‏كند. «اليوم اكملت لكم دينكم…؛(15) و انما وليكم اللّه و رسوله…»(16) دو آيه ياد شده را مى‏توان، از آيه‏هايى كه نشان دهنده ولايت على بن ابى‏طالب (ع) هستند به شمار آورد. از اين رو است كه عبرانى در تفسير خود نخستين آيه از دو آيه بالا را آيه ولايت نام مى‏نهد هنگامى كه اين آيه فرود آمد، حضرت پيامبر اكرم(ص) دست حضرت على را گرفت و بالا برد و سپس گفت: «بار خدايا من مولا و سرپرست هر كس هستم، على نيز سرپرست اوست. خداوندا دوستدار او را دوست و دشمن او را دشمن دار، ياور او را يارى ده و كسى را كه وى را خوار شمرد، خوار دار.» از امام باقر و امام صادق(ع) روايت است كه اين آيه در بازگشت پيامبر از حجةالوداع پس از برگزيدن على(ع) به پيشوايى امت، در غديرخم نازل گشت و در قسمت دوم آيه همه مؤمنان مورد خطاب قرار گرفته‏اند كه خداوند مى‏گويد: با پيروز ساختن شما بر دشمنانتان و بيرون راندن ايشان از سرزمين شما وى نعمت خود را بر شما كامل ساخته است و امر امامت على(ع) در كمال بخشيدن به دين، نقش بسزايى دارد.
بسيارى از مفسران از جمله امام باقر و امام صادق(ع) گفته‏اند كه آيه 55 سوره مائده، هنگامى كه على بن ابى‏طالب(ع) در ركوع نماز، انگشترى خود را در راه خدا به سائل بخشيد درباره وى نازل گشته است. از امام باقر(ع) روايت است كه شمارى از يهوديان به اسلام گرويده نزد پيامبر(ص) آمدند و گفتند: اى پيام‏آور خدا، يوشع بن نون، به جاى موسى(ع) نشست، پس از تو چه كسى ما را سرپرستى خواهد كرد؟ پس اين آيه: «انّما وليكم اللّه و رسوله» فرود آمد، پيامبر آنان را به مسجد برد و ديدند سائلى از مسجد بيرون آمد، پيامبر از وى پرسيد كسى چيزى به تو داد، گفت: آرى اين انگشترى را به من داد، پرسيد: چه كسى آن را به تو داد؟ گفت: آن مرد نماز گزار، پيامبر پرسيد: در چه حالى آن را به تو داد؟ گفت: در حال ركوع، سپس پيامبر(ص) تكبير گفت و مردمان درون مسجد نيز تكبير گفتند.(17)
آيه تبليغ، آيه‏اى است در قرآن مجيد كه آغاز آن چنين است: «يا ايّها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس انّ اللّه لايهدى القوم الكافرين؛ اى پيغمبر آنچه از خدا بر تو نازل شد به خلق برسان كه اگر نرسانى تبليغ رسالت و اداء وظيفه نكرده‏اى و خدا تو را از شرّ و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت خدا گروه كافران را به هيچ راهى راهنمايى نخواهد كرد.»(18)
اين آيه، اين توهّم را كه پيامبر اسلام(ص) براى تقيه، بخشى از وحى را پنهان مى‏داشته است، از ميان مى‏برد، از زيد بن ارقم، روايت است كه اين آيه درباره ولايت على(ع) فرود آمد، از اهل بيت، ابن عباس و جابر بن عبدالله روايت است كه خداوند به پيامبر(ص) وحى فرستاد كه على را جانشين خود ساز، پيامبر(ص) از آن بيم داشت كه بيان اين مطلب، برگروهى از مسلمانان گران آيد، كه اين آيه نازل گشت و پيامبر(ص) در روز غديرخم دست على را گرفت و گفت: آيا من نسبت به هستى شما مسلمانان از خود شما سزاوارتر نيستم؟ گفتند: آرى پس گفت: آن كسى كه من سرور اويم، على سرور اوست، خدايا دوست دار او را دوست، و دشمن او را دشمن دار و از همين جا است كه حديث غدير نيز مشهور شده است.(19)
آيه «و ان يكاد» يكى ديگر از آياتى كه در روز غدير خم بر پيامبر نازل شده است، آيه 51 سوره قلم از قرآن مجيد: «و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لماسمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون ؛ براستى كه مردمان كافر، هنگامى كه آيات قرآن را مى‏شنوند (در نگريستن به تو از فرط خشم) نزديك است كه ترا با(چشم زدن) از پاى درآورند (با وجود كمال خرد و وقار تو) و از روى رشك مى‏گويند كه او ديوانه است در صورتى كه تا فرا رسيدن روز رستاخيز، قرآن براى مردم مايه شرف و كرامت است. گفته‏اند كه چون حضرت محمد(ص) مردم را از گمراهى رهانيده و آنان را به راه راست راهنمايى كرده است، هستى وى براى بشريت، جز شرف و افتخار نبوده است همه مفسران برآنند كه منظور از «ازلاق بابصار» چشم زخم است ولى جبايى آن را رد مى‏كند، ابن عباس «ليزلقونك» را به معنى ليزهقونك يعنى با چشم‏هاى خويش تو را خواهند كشت، مى‏خوانده است. اين آيه را به گونه‏اى ديگر نيز تفسير كرده‏اند: هنگام خواندن قرآن و فرا خواندن مردم به يگانه‏پرستى، كافران با دشمنى و كين توزى و ناباورى به تو مى‏نگرند و آنچنان تند به تو مى‏نگرند كه گويى نزديك است با نگاههاى خويش، تو را از جاى بكنند و بر زمين كوبند از حسان شتربان روايت كرده‏اند كه گفت: امام صادق(ع) در يكى از سفرهاى خويش در محل غدير خم به من گفت: هنگامى كه پيامبر(ص) در اينجا دستش را بالا برد تا پايگاه والاى على(ع) را به مردم نشان دهد، يكى از حاضران گفت:به چشمهايش بنگريد (منظور چشم‏هاى رسول اللّه(ص)) كه چگونه به اين سوى و آن سوى مى‏گردد، در اين هنگام جبرئيل آيه «و ان يكاد…» را براى وى آورد.(20)
آيه اكمال كه جزء آخرين آياتى است كه بر پيامبر نازل شده است و همچنين در شأن حضرت على(ع) نازل شده است و از مهمترين آياتى است كه بر امامت مولاى متقيان على(ع) دليل مى‏آورند و آن را حجت قرار مى‏دهند.
آيه 3 از سوره مائده: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً» اين آيه شريفه به اجماع شيعه در قضيه غدير خم نازل شده است و عده‏اى از مفسرين و محدثين عامه هم با علماى شيعه در شأن نزول آيه متفقند ولى عده كثيرى از عامه قائلند كه آيه در عرفه روز جمعه در حجةالوداع بر پيغمبر(ص) نازل شده است چنانكه در صحيح مسلم و بخارى نقل شده است و از اين جهت در معنى آيه شريفه به اشكالى برخورد كرده‏اند و آن اشكال اين است كه خداوند متعال مى‏فرمايد: «امروز دين شما را كامل كردم» و لازمه آن اين است كه تا امروز دين كامل نبوده چنانكه فخر رازى و ديگران معترفند در صورتى كه در موقع نزول آيه و بعد از آن، آيه و حكمى نازل نشده است كه سبب تكميل دين گردد. زيرا سوره مائده بلكه اين آيه آخرين سوره و آيه است كه به پيغمبر نازل شده است و به فاصله 80 يا 81 و يا 82 روز بعد از نزول آيه شريفه پيغمبر اسلام(ص) از دنيا رحلت فرمود:(البته به قول شيعه كه نزول آيه را در غديرخم روز هيجدهم ذيحجه مى‏دانند، ولى اگر در عرفه نازل شده باشد ده روز افزوده مى‏شود)، به هر حال اشكال مزبور وارد است. در رفع اين اشكال علماى عامه مخصوصاً فخر رازى جوابهائى داده و توجيهاتى كرده‏اند كه رسا و معقول نيست. آيه اكمال در غدير خم بعد از آيه تبليغ نازل شده و خود فخررازى هم در تفسير آيه و شأن نزول آن بعد از احتمالات زياد اعتراف كرده است كه اين آيه (آيه تبليغ، در فضايل على(ع)نازل شده و روايات زيادى وارد شده، ولى فوراً كلام را ناتمام و ناقص گذاشته و مى‏گويد: اولى آنست كه بگوييم: راجع به يهود و نصارى است و اينكه خداوند متعال مى‏فرمايد: «و اللّه يعصمك من الناس» مراد يهود و نصارى است. در صورتى كه روايات بسيارى دلالت بر آن دارند كه مطلب غير از اين است و آيه اكمال هم بعد از آيه تبليغ و بلاشبهه در غديرخم و بعد از نصب على(ع) به خلافت و ولايت بلافصل از طرف پيغمبر اكرم(ص) نازل شده است و عده زيادى از مفسرين و محدثين بزرگ عامه هم بر اين حقيقت معترفند كه شرح مبسوط اين نقل قولها در دايرة المعارف تشيّع در جلد 1 ذيل آيه اكمال آمده است. اما از طرق شيعه كه تقريباً چنانچه قبلاً گذشت اتفاقى است، صاحب تفسير البرهان از على بن ابراهيم صاحب (تفسير) نقل مى‏كند: آخرين فريضه‏اى كه نازل شد مسئله ولايت على بن ابى‏طالب(ع) بود و بعد از آن فريضه‏اى نا

زل نشد مگر آيه اكمال، ابن بابويه از عبدالعزيز بن مسلم نقل مى‏كند زمانى كه حضرت على بن موسى الرضا(ع) به مرو تشريف آوردند و ما خدمت آن حضرت رسيديم در ضمن كلامى حضرت فرمود: در حجةالوداع و آخر عمر پيغمبر اكرم(ص) آيه شريفه اكمال نازل شد.(21) در پايان مقاله و در تأييد آيه‏ها و نكات فوق يك شاهد مثال از تفسير نمونه مى‏آوريم كه رسول خدا(ص) على(ع) را دوبار (با صراحت) به يارانش معرفى كرده است. يك بار آن جا كه فرمود:(در غدير خم): (من كنت مولاه فهذا علىٌ مولاه؛ هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست) و اما بار دوم هنگامى كه آيه (..ان اللّه هو مولاه و جبرئيل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير؛… همانا خدا يار اوست و جبرئيل و مردان صالح با ايمان و فرشتگان حق يار اويند. (سوره تحريم، آيه 4) نازل شد رسول خدا دست على را گرفت و فرمود: اى مردم اين (صالح المؤمنين) است. نويسنده (روح البيان) بعد از نقل اين روايت از (مجاهد) مى‏گويد: مؤيد اين حديث حديث معروف (منزله) است كه پيامبر به على(ع) فرمود: «انت منى بمنزلة هارون من موسى» زيرا عنوان (صالحين) در آيات قرآن براى انبياء آمده است و از جمله در آيه (وكلاً جعلنا صالحين) (سوره انبياء، آيه 72) و در آيه (الحقنا بالصالحين) (سوره يوسف، آيه 101) مى‏باشد كه در اولى عنوان صالح به جمعى از انبياء و در دومى به حضرت يوسف اطلاق شده است و هنگامى كه على به منزله هارون باشد او نيز مصداق صالح است.(22)
اين مختصر سطورى كه به طور فشرده نوشته شد هرگز نمى‏تواند بازگو كننده فضيلتها و كرامت‏هاى مولاى متقيان باشد و از خوانندگان عزيز مى‏خواهيم كه خودشان عزمى جزم كنند و كمر همت به شناخت بيشتر مولايشان ببندند چه اينگونه مقالات و نوشته‏ها بدون كوشش خواننده و ژرف انديشى خودشان خيلى مورد اثر قرار نمى‏گيرد. درست است كه مشت نمونه خروار است و همين فضايل او كه ذكر شد نشان از درياى پهناور و وسيع دانش و كرامت‏هاى اوست و چنان شخصيتى را نمى‏توان با يك مقاله شناخت ولى تفكر و تعمق در اين رابطه مى‏تواند گره‏گشاى بعضى از مبانى فكرى ما باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. تفسير نمونه، ج 8، ص 103، ذيل آيه 100 سوره توبه. 2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 258. 3. تفسير نمونه، ج 15، ص 128. 4. تفسير نمونه، ج 6، ص 181، ذيل آيه 44 سوره اعراف. 5. سوره آل عمران، آيه 61. 6. دايرةالمعارف تشيع، ج 1،ذيل آيه مباهله، ص 251. 7. منتهى الآمال، تأليف شيخ عباس قمى، ص 177/176. 8. دايرةالمعارف تشيع،ذيل آيه نجوى، ص 252. 9. تفسير نمونه، ج 2، ص 46، ذيل آيه 207 سوره بقره. 10. تفسير نمونه، ج 2، ص 267، ذيل آيه 272 سوره بقره. 11. منتهى الآمال، تأليف شيخ عباس قمى، ص 177. 12. دايرةالمعارف تشيع، ج 1، ذيل آيه برّ، ص 246. 13. تفسير نور، ج 1، ص 35. 14. دايرةالمعارف تشيع، ج 1، ذيل آيه امانت، ص 245. 15. دايرةالمعارف تشيع، ج 1، ذيل آيه تبليغ، ص 247. 16. دايرةالمعارف تشيع، ج 1، ذيل آيه وان يكاد، ص 253. 17. دايرةالمعارف تشيع، ج 1، ذيل آيه اكمال، ص 244. 18. تفسير نمونه، ج 24، ص 280. 19. سوره احزاب، آيه 72. 20. سوره مائده، آيه 30. 21. همان، 55. 22. سوره مائده، آيه 67.

/

اوصاف اميرمؤمنان على (ع) در شعر شاعران

براى غناى سخن و موعظه و تأثير بيشتر آن، استفاده از چند چيز لازم است: 1- آيات قرآن و نكته‏ها و حكمت‏هاى آن 2- روايات جالب و بيان ريزه كاريهاى آن 3- حِكَمْ و امثال 4- آمار و مقايسه آن 5- شعر 6- قصّه و سرگذشتها.
در بين امور فوق شعر از جايگاه خاصى برخوردار است گاه ممكن است انسان نتواند مطلبى را از طريق آيات و روايات و يا حكم و امثال بخوبى به ديگران انتقال دهد، ولى با بيان يك شعر گاه بخوبى يك مطلب را به مستمعان و خوانندگان مى‏توان انتقال داد. حتى براى شروع روضه ايجاد فضاى معنوى و حزن‏انگيز برخى اشعار مناسب، خيلى كارساز است.
بر خلق جهان محرم راز است على
نامش به لب اهل نياز است على‏
در مسجد كوفه چون شهيدش كردند

گفتند مگر اهل نماز است على‏

هم مى‏تواند مقام و منزلت حضرت را بيان كند و هم نهايت مظلوميت او را به تصوير كشد.
آنچه پيش رو داريد نگاهى است به برخى اشعار موضوعى درباره اميرمؤمنان(ع). 1- وصف على (ع) را نتوان گفت:
در مرتبه على نه وصف است و نه حدْ

هم منقبتش برون ز احصاء و عدد
ذاتش برى از عيوب و مشحون ز كمال

بى شبه و نظير و مثل چون ذات احد(1)
* *
شاها تو كجا خصم فرومايه كجاست

بى مدح تو در جمله كتب آيه كجاست
مولود حرم را كه شناسد حرمت ؟

حق داند و احمد كه تو را پايه كجاست
* *
پيدا بود از جبهه عشاق على‏

روشن بود از انفس و آفاق على‏
رو وام كن از حضرت حق چشم دگر

وانگاه ببين در رخ مشتاق على(2)
* *
بر چرخ حقيقت آفتابش على

مفتاح كليد فتح بابست على‏
در گوش خرد دُرّ خوشابست على

فرمود نبى كه بوترابست على(3)
* *
در روى تو مكه و منى مى‏بينم

در لعل تو زمزم و صفا مى‏بينم
من بوى تو را از همه جا مى‏شنوم

من روى ترا در همه جا مى‏بينم(4)
* *
ز بارگاه قدس حق يك نفس او كنار نيست‏

عليست عاشق خدا بندگيش شعار نيست‏
پيش يتيم بى نوا زانو زند گريه كند

لباس وصله مى‏زند اسير روزگار نيست‏
* *
شاخ گلى زگلشن حُسن نگار چيدنى است‏

بخواه وصل يار را كه آن جمال ديدنى است‏
لحظه به لحظه عمر او روايتش شنيدنيست‏

ناز اگر كند على ناز على خريدنى است‏
(على مردانى) 2- مولود كعبه
در كعبه على به لطف حق ديده گشود

آمد به وجود روشنى بخش وجود
غلتيد به خون خويشتن در محراب

داند به خدا، خدا كه اين راز چه بود(5)
* *
گفتم زچه كعبه را به عالم شرف است

وان خانه مطاف اهل دل صف به صف است‏
گفتا كه گهر مايه اوج صدف است

اين عاصمه زادگاه مير نجف است(6)
* *
در مخزن لايموت دُر دانه على است‏

در كون و مكان امير فرزانه على است‏
در كعبه ظهور كرد تا بر همه كس‏

معلوم شود كه صاحب خانه على است(7)
* *
روزى كه على به كعبه از مادرزاد

از ديدن غير ديده برهم بنهاد
تا جلوه دوست بيند اندر همه حال‏

آن ديده به رخسار محمد بگشاد(8)
* *
يكتا دُر شهوار جهان بود على‏

در خانه كعبه ديده بگشود على‏
از «فزت برب الكعبه» آرام گرفت‏

از ذكر خدا دمى نياسود على(9) 3- نام و ذكر على(ع)
اى نام تو رمز فتح و پيروزى ما

حاصل زولاى توست بهروزى ما
تا نام على شعار ما در رزم است‏

هر لحظه شود فتح دگر روزى ما(10)
* *
تا نام على ورد زبان است مرا

چون آيينه روشن دل و جان است مرا
نامش كه رقم شده است بر صفحه دل‏

در روز جزا خط امان است مرا(11)
* *
ننوشت براى درد روز و شب من‏

جز ذكر على معلّم مكتب من‏
گر غير على كسى بود مطلب من‏

اى واى من و كيش من و مذهب من(12)
* *
از نام تو رنگ سبزه زاران جهان‏

وى دادتو ورد رهسپاران جهان‏
خون تو به محراب عبادت جارى است‏

تا لاله برآرد از بهاران جهان(13)
* *
با نام على به پهنه رو آورديم‏

بر خصم شكست سو به سو آورديم‏
هر چند كه قطره قطره خون بخشيديم‏

صهباى ظفر سبوسبو آورديم(14) * *
بى ذكر على صومعه و ديرى نيست‏

كس را پى درك ذات او سيرى نيست‏
گويند كه از غير على چشم بپوش‏

هرجا نگرم على بود غيرى نيست(15) 4- على دست خدا
جز صدق و صفا نبود در كار على‏

او دست خدا بود و خدا يار على‏
چون داشت خدا را به نظر در هر كار

جز محض خدا نبود كردار على(16)
* *
اى سِرّ خفى نور جلى ادركنى‏

اى دست خداى ازلى ادركنى‏
تو دست خدايى و من افتاده زپاى‏

يا حضرت مرتضى على ادركنى(17)
* *
نور فلك از جبين تابنده اوست‏

سردارى كاينات زيبنده اوست‏
در وصف على بس كه بود دست خدا

در وصف خدا بس كه على بنده اوست(18) 5 – راه حرمين و باب علم‏
راه حرمين اگر زمن پرسى راست‏

آن راه زمرقد شه هر دو سراست‏
زان رو كه دَرِ مدينه علم على است‏

از در به درون خانه رفتن اولاست(19)
* *
در برج ولا مهر جهانتاب على است‏

بر شهر علوم سرمدى باب على است‏
از اوّل خلقت بشر تا محشر

مظلوم‏ترين شهيد محراب على است(20) 6- عين محمد(ص)
آن را كه به دل فروغ سرمَد باشد

داند چو على كه نور احمد باشد
از نور على چشم نبى روشن بود

يعنى كه على عين محمّد باشد(21) 7- همسر فاطمه‏
در عالم عشق حق على يكتا بود

در عرصه عصمت و وفا تنها بود
زان فاطمه شد همسر والاى على‏

زيرا چو على فاطمه بى‏همتا بود(22) 8 – ولايت على(ع)
چون پرده شب روشنى روز دريد

در خم غدير خيمه زد آن خورشيد
از بهر كمال دين و اتمام نِعَم‏

برخلق، ولايت على داد نويد(23)
* *
از خم غدير روشنى يافت جهان‏

خورشيد ولايت على شد تابان‏
برداشت نقاب، احمد از چهر على‏

آن گنج نهان به امر حق گشت عيان(24)
* *
سوگند به او كه نيست كس مانندش‏

شاهان و گدايان همه حاجتمندش‏
كز بعد نبى جاى نبى حقّ على است‏

وز بعد على ز يازده فرزندش(25)
* *
هر كس به ولايت على قايل شد

تاريكى كفر از دلش زايل شد
معراج كمال علوى امروز است‏

كز دولت او دين خدا كامل شد(26) 9- مهر و تولاى على(ع)
با مهر على سرشته ايزد گل ما

جز حبّ على نباشد اندر دل ما
ما عشق على ز سينه بيرون نكنيم‏

چون نيست ز عُمر غير از اين حاصل ما(27)
* *
تا حبّ على بود مرا در رگ و پوست‏

رنجم ندهد سرزنش دشمن و دوست‏
جز نام على لب به سخن وا نكنم‏

از كوزه همان برون تراود كه در اوست(28) * *
در وصف على لبى كه گويا نشود

هرگز به مقام قرب پويا نشود
جز از ره دانش و تولّاى على‏

انسان به طريق عشق بينا نشود(29)
* *
از نور نبى واقف اين راه شديم‏

وز مهر على عارف اللّه شديم‏
چون پيروى نبى و آلش كرديم‏

ز اسرار حقايق همه آگاه شديم(30) 10 – توسل و دستگيرى على(ع)
عشق على از سينه ما كم شدنى نيست‏

مهرش به زر و مال فراهم شدنى نيست‏
خود را بكشى در ره اثبات ولايت‏

خصم على و فاطمه آدم شدنى نيست(31)
* *
جز دست تو كس گره گشايى نكند

در بحر زمانه ناخدايى نكند
مانند على به جان مولاى على‏

در عَرش فرشته پارسايى نكند(32)
* *
شاها به تو ما ديده احسان داريم‏

مهر تو سرشته در دل و جان داريم‏
غير از تو نداريم به كس روى نياز

مُوريم و نظر سوى سليمان داريم(33)
* *
من ديده به احسان على دارم و بس‏

سر در خط فرمان على دارم و بس‏
هر كس زده دست خود به دامان كسى‏

من دست به دامان على دارم و بس(34)
* *
اى شير خدا شاه ولايت مددى‏

اى بحر سخا كان(35) عنايت مددى‏
در وادى بى كفايتى حيرانم‏

اى صاحب رتبه كفايت مددى(36)
* *
زدام غم رها شوى اگر على مدد كند

دور ز هر بلا شوى اگر على مدد كند
مَحرم كبريا شوى اگر على مدد كند

زائر كربلا شوى اگر على مدد كند
* *
اى مظهر جمال و جلال خدا على‏

يا مظهر العجائب و يا مرتضى على‏
از «شهريار» پير زمين گير دست گير

اى دست گير مردم بى دست و پا على‏ 11- يار بى‏نوايان‏
شاهى كه به اسرار جهان دانا بود

از رتبه به كل ما خلق مولا بود
شب‏ها به خرابه‏ها زروى شفقت‏

همدم به جذاميان نابينا بود(37)
* *
يك چشم نياز در قنوتش جاريست‏

صد چاه خروش در سكوتش جاريست‏
بر سفره بى‏طعام مسكين و فقير

از خوان كرم شبانه قوتش جاريست‏
* *
بر چرخ حقيقت آفتابست على‏

مفتاح كليد فتح بابست على‏
در گوش خرد در خوشابست على‏

فرمود نبى كه بوترابست على(38) 12- آيينه خداشناسى‏
بر نور خدا ذات على شد مرآت‏

تابيد از او به عالمى نور حيات‏
زآيات لبش كه معجز قرآن است‏

منسوخ شد انجيل و زبور و تورات(39)
* *
اى دل به على اهل سخا را بشناس‏

وز مهر و محبتش وفا را بشناس‏
گر زآنكه سر خداشناسى دارى‏

در ذات على ببين خدا را بشناس(40)
* *
اى دل به على نگر خدا را بشناس‏

وز روى على رمز ولا را بشناس‏
خواهى كه مقام عشق را بشناسى‏

برخيز و على مرتضى را بشناس(41)
* *
تمثال جمال بى مثال است على‏

آيينه عشق لايزال است على‏
سوگند به واژه واژه سوره نور

روح گل خورشيد كمال است على(42)
* *
اول به صفاى دل ولى را بشناس‏

آنگاه محمّد و على را بشناس‏
كن ديده ز انوار ولايت روشن‏

زين جلوه خداوند جلى را بشناس(43) 13- صراط مستقيم‏
بر دوزخ و فردوس قسيم است على‏

بر عالم ايجاد زعيم است على‏
شمشير كجش به خط خونين بنوشت‏

ميزان صراط مستقيم است على(44)
* *
چون سرو به باغ دين قد افراشت على‏

در گلشن جان گل صفا كاشت على‏
الحق كه از او حقيقت آمد به وجود

جز حق به جهان هيچ نپنداشت على(45) 14- قرآن در شأن على(ع)
جبريل امين تابع فرمان على‏

خلّاق جهان مدح و ثناخوان على‏
نه سوره «هل اتى» كه باشد مصحف‏

از فاتحه تا خاتمه در شأن على(46) 15- قسيم جنّت و نار
آن شاه كه او قسيم نار است و جنان‏

در ملك و ملل صاحب سيف است و سنان‏
ملك دو جهان مسخر اوست بلى‏

اين را به سنان گرفت آن را به سه نان(47) 16- على و عشق‏
اى دل به على نگر خدا را بشناس‏

وز روى على رمز ولا را بشناس‏
خواهى كه مقام عشق را بشناسى‏

بر خيز و على مرتضى را بشناس(48)
* *
اى نبض هزار ساله مَسلك عشق‏

يك شقشقه بازگو ز صد مدرك عشق‏
ايمان تو رمز عمليات دل است‏

با غمزه‏ات آغاز شود پاتك عشق(49) 17- اخلاص على(ع)
از شير خدا خلوص و ايمان آموز

از حكمت او شيوه عرفان آموز
آگاه جز او نيست به اسرار خدا

از مكتب او رموز قرآن آموز(50)
* *
در ملك ولا شاه زمان است على‏

خورشيد سپهر لامكان است على‏
در پيكر تابناك اخلاص عمل‏

خوبان همه پيكرند و جان است على(51) 18- نماز على(ع)
او نغمه سوز و ساز را مى‏دانست‏

سوز دل اهل راز را مى‏دانست‏
معراج، هميشه سر به فرمانش بود

چون راز دل نماز را مى‏دانست(52) 19- صبر على(ع)
پولاد كجا، صبر و يقين تو كجا

اندوه كجا، حزن و برين تو كجا
اى تابش بى غروب اى قلّه سرخ‏

خورشيد كجا زخم جبين تو كجا(53)
* *
با چاه شبانه گفتگو داشت على‏

در عمق سكوت، هاى و هو داشت على‏
پيوسته شكسته استخوانى از درد

چون بغض سياه در گلو داشت على(54) 20- شجاعت على(ع)
فرياد دلش حضور بيدارى بود

سرشارترين سرود هوشيارى بود
وقتى كه به عرصه خطر مى‏آمد

آيات عروج بر لبش جارى بود(55) 21- سخاوت على(ع)
اى بى خبر از قدر و بهاى مولا

وز مرتبه و سخاى مولا
از حضرت مولا بطلب در عالم‏

هرچيز كه خواهى از خداى مولا(56) 22- داغ على(ع)
اى حسن تو مجموعه هر زيبايى‏

وز هر دو جهان زعشق تو شيدايى‏
نگذاشته داغ تو دلى را بى درد

سوداى تو كرده عالمى سودايى(57)
* *
آنشب به داغ مولى مهتاب گريه مى‏كرد

تصوير ماه در آب بى‏تاب گريه مى‏كرد
شد چهره عدالت گلگون زتيغ فتنه‏

پيش نگاه مسجد محراب گريه مى‏كرد
* *
چون روح ز جسم ما سوا رفت على‏

اى مسجد كوفه در كجا رفت على‏
در سجده خدا به ديدن او آمد

يا آنكه بديدن خدا رفت على‏
* *
گريبان فلك را چاك كردند

زمين را از عدالت پاك كردند
زچشمان ملائك اشك مى‏ريخت‏

بميرم مرتضى را خاك كردند پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. اسماعيل دهقان. 2. ميرزا ابوالحسن نيشابورى، دوران صفويه. 3. خواجه عبداللّه انصارى قرن چهارم. 4. عباس فرات. 5. حسين لاهوت. 6. حميد سبزوارى. 7. صغير اصفهانى. 8. حميد سبزوارى، معاصر. 9. نيكو همت، معاصر. 10. آيت مهر آيين، معاصر. 11. محمد على مردانى، معاصر. 12. كامل خلخالى، قرن دهم. 13. فتح اللّه شكيبايى، معاصر. 14. حميد سبزوارى. 15. آغاسى كرمانى. 16. نيكو همت ،معاصر. 17. صغير اصفهانى. 18. شيخ بهائى. 19. همان. 20. محمد على مردانى. 21. عليرضا بيگ. 22. محمد تقى عبهرى. 23. مصطفى قمشه‏اى، معاصر. 24. همان. 25. اميرى تهرانى. 26. حبيب چاپچيان، احسان. 27. محمد على مردانى. 28. همان. 29. ميرزا ابوالحسن همدانى، طوطى. 30. فيض كاشانى. 31. نيكو همّت. 32. فتح اللّه شكيبايى. 33. صغير اصفهانى، معاصر. 34. همان. 35. كان = معدن. 36. صغير اصفهانى. 37. همان. 38. خواجه عبداللّه انصارى. 39. حسان چايچيان. 40. ميرزا معين‏الدين على، صفويه. 41. حميد سبزوارى. 42. احمد ده بزرگى. 43. عباس فراست. 44. حسان چاپچيان. 45. احمد ده بزرگى. 46. حيران يزدى، قاجاريه. 47. شاه نعمت اللّه ولى، قرن هشتم. 48. حميد سبزوارى. 49. على اكبر رشاد، معاصر. 50. نيكو همّت، معاصر. 51. محمد تقى عبهرى. 52. عباس براتى‏پور. 53. حسن حسينى. 54. نصر اصفهانى. 55. حسن كرمى نور. 56. هادى رنجبر. 57. فيض كاشانى.

/

سخنان معصومين ع

غدير خم‏
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله:
«يوم غدير خم افضل اعياد امتى و هو اليوم الذى أمرنى اللّه تعالى ذكره فيه بنصب اخى على بن أبى‏طالب علماً لامتى، يهتدون به من بعدى، و هو اليوم الذى اكمل اللّه فيه الدين، و اتم على امتى فيه النعمة و رضى لهم الاسلام ديناً»
(امالى صدوق، ص 76)
روز غدير خم برترين و با فضيلت‏ترين اعياد امت من است و آن روزى است كه خداوند متعال به من دستور داد كه در آن روز برادرم على بن ابى طالب را به عنوان نشانه براى امتم منصوب نمايم تا پس از من به وسيله او هدايت شوند و آن روزى است كه خداوند دين را در آن كامل كرد و نعمت را بر امتم تمام كرد و اسلام را به عنوان دين برايشان برگزيد.

امام باقر عليه السلام:
«آخر فريضة انزلها اللّه تعالى الولاية، ثم لم ينزل بعدها فريضة، ثم نزل (اليوم اكملت لكم دينكم) بكراع الغميم، فأقامها رسول اللّه بالجحفه، فلم ينزل بعدها فريضة».
(تفسير قمى، ص 150)
آخرين فريضه و امر واجبى كه خداى متعال، نازل كرد، ولايت بود كه بعد از آن هيچ فريضه‏اى نازل نشده است. سپس اين آيه در منطقه‏اى به نام كراع الغميم در حجاز نازل شد« امروز دين را بر شما كامل كرديم» پس رسول خدا در جحفه، مطلب را براى مردم بيان كرد و آن را برپا نمود و پس از آن ديگر هيچ فريضه‏اى نازل نشد.

امام صادق عليه السلام:
«لما نزلت هذه الآية بالولاية، امر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله بالدوحات دوحات غدير خم فقممن، ثم نودى الصلاة جامعة، ثم قال: ايها الناس الست أولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: بلى. قال: فمن كنت مولاه فعلى مولاه، ربّ وال من والاه و عاد من عاداه. ثم امر الناس ببيعته و بايعه الناس.»
(بحارالانوار، ج 37، ص 138)
وقتى آيه ولايت نازل شد، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم دستور داد كه در غدير خم سايه بانى از درختان تناور درست كنند. سپس ندائى داده شد كه نماز به جماعت برپا مى‏شود. پس حضرت فرمود: اى مردم! آيا من نسبت به مؤمنين سزاوارتر از خودشان نيستم؟ عرض كردند: آرى. حضرت فرمود: پس هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. پروردگارا، دوست بدار هر كه او را دوست دارد ولايتش را بپذيرد و دشمن بدار هر كه او را دشمن بدارد. سپس به مردم دستور داد كه با او بيعت كنند و مردم هم بيعت كردند.

امام صادق عليه السلام:
«ان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لما انصرف من حجة الوداع، و صار بغدير خم، امر اللّه عز و جل جبرئيل عليه السلام ان يهبط على النبى صلى اللّه عليه و آله وقت قيام الظهر من ذلك اليوم و امره ان يقوم بولاية اميرالمؤمنين عليه السلام و أن ينصبه علماً للناس بعده و أن يستخلفه فى امته.»
(اقبال، ص 474)
رسول خدا هنگام بازگشت از حجة الوداع (آخرين حج حضرت) وقتى به غدير خم رسيد، خداى عز و جل به جبرئيل دستور داد تا بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم در ظهر آن روز، نازل گرديده و به او امر كند كه براى معرّفى ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بپا خاسته و او را براى بعد از خود، نشانه هدايت براى مردم و جانشين در امتش قرار دهد.

امام صادق عليه‏السلام:
«ان هذا اليوم عظم اللّه حرمته على المؤمنين اذا اكمل اللّه لهم فيه الدين و تمم عليهم النعمة و جدّد لهم ما اخذ عليهم من الميثاق و العهد فى الخلق الاول…انه يوم عيد و فرح و سرور و صوم شكراً لله عزوجل.»
(اقبال، ص 472)
امروز (هيجدهم ذى حجه) روزى است كه خداوند حرمتش را بر مؤمنين، بزرگ و عظيم شمرده چرا كه در اين روز دينشان را كامل نمود و نعمتش را بر آنها تمام كرد و عهد و پيمانى را كه در روز نخست از آنان گرفت، تجديد نمود… امروز روز عيد و خوشحالى و شادمانى و روزه‏دارى به منظور شكر خداى عزوجل بر اين نعمت است.


پاورقي ها:

/

اوضاع در فلسطين مظلوم در گفتگو با اسماعيل هنيه نخست وزير منتخب فلسطين‏

مقدمه:
آقاى اسماعيل هنيه نخست وزير منتخب دولت فلسطين متولد سال 1963 ميلادى(1342 شمسى) و فارغ التحصيل دانشگاه اسلامى غزه است. وى طى چند نوبت مجموعاً بيش از 42 ماه در اسارت رژيم صهيونيستى زندانى بوده است و در سال 1992 ميلادى به همراه شهيد رنتيسى و بيش از چهارصد نفر از مجاهدان فلسطينى به مرج الزهور تبعيد شد.
آقاى اسماعيل هنيه علاوه بر مسؤوليتهاى متعدد در دانشگاه اسلامى غزه، به عنوان يكى از شخصيتهاى كليدى و عضو رهبرى سياسى حماس، مسؤوليت دفتر شهيد احمد ياسين را نيز به عهده داشته است. او در تاريخ 6 / 9 /2003 به همراه شيخ احمد ياسين مورد حمله تروريستى هواپيماى جنگى F61صهيونيستها قرار گرفت ولى به طور معجزه آسائى نجات يافت.
استاد اسماعيل هنيه پس از انتخابات مجلس قانونگذارى فلسطين كه حماس به اكثريت قاطع كرسيها دست يافت به عنوان نخست وزير دولت فلسطين برگزيده شد.
آقاى هنيه به عنوان يكى از چهره‏هاى محبوب و موقّر حماس داراى بينشى قوى و جامع و فكرى منسجم و بيانى جذاب مى‏باشد. مجالست با وى خستگى‏ناپذير است، سخنانش منوّر به آيات قرآن كريم و احاديث نبوى است، او هر چند 43 سال بيشتر ندارد و رنج مجاهدتها و زندانهاو آزارهاى مستمر دشمن ظاهر او را ده سال بيشتر نشان مى‏دهد اما پختگى او بسى فراتر از سن اوست. متنى كه تقديم خوانندگان پاسدار اسلام مى‏شود خلاصه‏اى است از آنچه در يك نشست دوستانه چند ساعته مطرح گرديد و تا آنجا كه حافظه نويسنده يارى داد ترجمه و به تحرير در آمده است. چشم انداز وضعيت كلى فلسطين و رژيم اشغالگر فلسطين را چگونه مى‏بينيد؟
* آنچه در مورد رژيم اشغالگر صهيونيستى مسلّم است اين است كه نسل اول كه مؤسسين و پايه گذاران اين رژيم بوده‏اند به پايان رسيده است و نسلى كه بعد از آنها روى كار آمده‏اند هر يك بازنده عرصه مأموريت خود بوده‏اند صهيونيستها هم اكنون دچار ضعف رهبرى هستند و دوره افول و انفعال آنها فرا رسيده است. اين در حالى است كه اكنون ابتكار عمل در دست ملت فلسطين است. امروز عليرغم فشارهاى روزافزون بى نظير آمريكا و غرب در همراهى با رژيم صهيونيستى، ملت فلسطين، تمام قامت در مقابل آنها ايستاده است و راه مقاومت را ادامه مى‏دهد. جنابعالى به فشارهاى روز افزون و بى نظير دشمن صهيونيستى اشاره كرديد البته همه از جنايتهاى بى شمار اسرائيل و حمايتهاى آمريكا و غرب از اسرائيل نسبت به ملت مظلوم فلسطين اطلاع دارند اما اطلاعات ما از بيرون صحنه است مايل هستيم جنابعالى كه در درون صحنه بلكه در كانون و آماج اين فشارها هستيد ولو به طور اجمال اين مطلب را بازگو نمائيد.
* رژيم صهيونيستى همراه با حمايت بيدريغ آمريكا و غرب در سه عرصه سخت‏ترين فشارها را بر ملت فلسطين تحميل كرده است.

اول محاصره اقتصادى و مالى‏

اين كه مى‏گويم بى‏نظير براى اين كه در مورد عراق وقتى محاصره اقتصادى اعمال شد در كنار آن نفت در برابر غذا را گذاشتند ولى در مورد مردم فلسطين از همه جوانب راه‏ها را بسته‏اند اسرائيل 000/000/700 دلار حقوق فلسطينى‏ها را بلوكه كرده است حدود 500 ميليون دلار كالاهاى متعلق به مردم فلسطين را در بنادر توقيف كرده و از واردات و صادرات جلوگيرى مى‏كنند. فعاليتهاى بانكى را متوقف و حسابهاى فلسطينى‏ها را و همچنين راه‏هاى ديگران را از طريق بانكى بر ما بسته‏اند 3000 صياد فلسطينى از صيد كردن و ورود به دريا ممنوع شده و بى‏كارند، كارگاههاى توليدى در اثر مجموعه اين فشارها به تعطيلى كشيده شده است. و بيش از 100 هزار كارگر فلسطينى سالهاست كه بيكارند. بخش زيادى از كارگران فلسطينى كه محل كارشان در مناطق 1948 بوده است از ورود به آن مناطق ممنوع و بيكار شده‏اند، همه راهها را بسته‏اند و حتى راه رفح – مسير اتصال به مصر – را بسته‏اند و معمولاً 20 روز اين راه را مى‏بندند و گاهى يكى دو روز باز مى‏كنند و خلاصه از هر كارى كه از طريق فشار اقتصادى فكر مى‏كنند مى‏تواند ملت فلسطين را از پا درآورد دريغ نكرده‏اند.

دوم محاصره سياسى و خبرى‏

اسرائيل و حاميانش با همه توان تلاش مى‏كنند ملت فلسطين و دولت منتخب آنان را منزوى نشان بدهند. از شوراى امنيت و وتوهاى آمريكا گرفته تا كنفرانسهايى كه به نام فلسطين برگزار مى‏كنند جملگى در غياب ملت فلسطين و نمايندگان منتخب آن‏ها و در جهت حذف و به انزوا كشاندن دولت منتخب فلسطينى است.

سوم محاصره امنيتى و نظامى‏

دشمن صهيونيستى تهاجمات نظامى و تروريستى‏اش را به نقطه اوج رسانده است و سخت‏ترين و بى‏رحمانه‏ترين هجمه را نسبت به ملت و رهبران مقاومت به كار گرفته است با هواپيماهاى‏F61 آمريكايى پيوسته خانه‏ها و اشخاص را مورد هدف بمباران‏هاى وحشيانه قرار مى‏دهد. نمونه جنايتهاى هر روز صهيونيستها اين كه با يك شليك 15 نفر از اعضاء يك خانواده را در يك لحظه قطعه قطعه كردند و فقط يك دختر چند ساله از مجموع آن خانواده زنده ماند و همگان فيلم اين دختر بچه را كه پيش چشمش شهادت تمام اعضاء خانواده‏اش را مشاهده كرده بود و ضجّه مى‏زد مشاهده كرديد.
در اينجا آقاى اسماعيل هنيه فيلمبردارى كه همراه هئيت فلسطينى حضور داشت را معرفى كرد كه فيلم آن كودك و آن صحنه توسط او گرفته شده، فيلمى كه توجه دنيا را به خود جلب كرد. دليل اوجگيرى جنايات رژيم صهيونيستى به خصوص در سه زمينه‏اى كه اشاره كرديد و همچنين دستگيرى تعداد زيادى از اعضاء كابينه شما و اعضاى مجلس قانونگذارى فلسطين توسط صهيونيست‏ها چيست؟
* هدف رژيم صهيونيستى به زانو درآوردن ملت است، دشمن مى‏خواهد ملت فلسطين را از انتخابى كه كرده است پشيمان كند، صهيونيست‏ها و حاميان آنها مى‏خواهند، دولت برخاسته از اراده ملت فلسطين را يا وادار به تسليم كنند يا از صحنه خارج و آن را ساقط كنند. دشمن با همه توان و با استفاده از همه راه كارها تلاش مى‏كند كه ما را وادار كند كه رژيم غاصب را به رسميت بشناسيم و بر آنچه گذشته است صحّه بگذاريم و روند سازشكارى را امضا كنيم و در غير اين صورت صحنه را به نفع آنان ترك گوئيم. اين خواسته دشمن است كه به طور مستقيم و غير مستقيم و از طريق اعمال فشارهاى روزافزون در همه زمينه‏ها، مى‏خواهند بر ما تحميل كنند. بحمد اللّه دولت منتخب ملت فلسطين تاكنون، راست قامت ومحكم در برابر اين فشارها ايستاده است به نظر شما اوّلاً اين فشارها آيا روى اراده ملت فلسطين اثر گذاشته است؟ ثانياً آيا حماس و دولت منتخب ملت فلسطين در ادامه راه و در مقابل خواسته دشمنان چگونه عمل خواهد كرد؟
* در ارتباط با بخش اول سؤال بايد بگويم ملت مقاوم و بيدار فلسطين با آگاهى كامل از استراتژى و خط مشى حماس و پيش بينى حاصل از تجربه و شناخت عميق دشمن و رفتارها و عكس العمل‏هاى آن، چنين انتخابى را كرده است و نظر سنجيها هم نشان مى‏دهد كه اگر مصمم‏تر از گذشته نشده باشند و اگر باورشان به درستى راه مقاومت بيشتر نشده باشد، همچون گذشته در اين مسير ايستاده‏اند و اين فشارها و كشتارها نتوانسته است بر آنها تأثير بگذارد. – در اثناء گفتگو گوشى تلفن به آقاى اسماعيل هنيه داده شد. از داخل فلسطين تماس گرفته بودند و تظاهرات گسترده مردم غزّه در حمايت از دولت آقاى اسماعيل هنيه و شخص ايشان را به وى گزارش دادند – .
در مورد بخش دوم سؤال بايد به صراحت اعلام كنم كه ما سوار بر تانك يا با كودتا و امثال آن اين جايگاه را نگرفته‏ايم ما در مسير مقاومتمان همواره آماده شهادت بوده‏ايم نه دنبال وزارت. همانطور كه قبلاً اشاره كردم مردم آگاه و مقاوم فلسطين ما را بر اساس سياست‏ها و برنامه هائى كه اعلام كرديم، انتخاب كرده‏اند، بنابراين ما به هيچ وجه نمى‏توانيم به خواسته‏هاى دشمن پاسخ مثبت دهيم و بر خلاف اكثريتى كه ما را انتخاب كرده‏اند يعنى به شعارها و راه و روش ما رأى داده‏اند، عمل كنيم و به مردممان پشت كنيم. ما چنين حقى را نداريم ما ملتزم به حقوق ملت فلسطين هستيم و در هيچ شرايطى از آن تنازل نمى‏كنيم. مقاومت را حق مشروع ملت فلسطين مى‏دانيم و هرگز بر ضد آن با دشمنان همكارى و همراهى نخواهيم كرد، بازهم تأكيد مى‏كنم ما اين راه را تا رسيدن به شهادت آغاز كرده‏ايم نه براى رسيدن به وزارت. امروز يكى از توطئه‏هاى شيطانى شيطان بزرگ و صهيونيست‏ها، ايجاد درگيريها و دامن زدن به اختلافات و بر افروختن آتش خانمانسوز جنگ‏هاى داخلى است در مورد فلسطين نيز همواره اين دغدغه علاقمندان به فلسطين را نگران كرده است. لطفاً ديدگاه و نگاهتان را در اين مورد بفرمائيد.
* ما هميشه اعلام كرده‏ايم و تلاش كرده‏ايم كه وحدت ملى حفظ شود و بار ديگر به اهميت سرنوشت‏ساز اين مسأله تأكيد و التزام خودمان را به آن تكرار مى‏كنيم. نه فقط در مورد فلسطين كه در همه جهان اسلام نسبت به اين مسأله حساس هستيم و به توطئه‏هاى آمريكا و دشمنان در اين زمينه توجه داريم نمونه آن تلاشى است كه دشمنان اسلام در عراق، لبنان و… براى برافروختن جنگ شيعه و سنى به كار گرفته‏اند كه بايد با هوشيارى كامل همگى در حفظ وحدت ملى و خنثى كردن توطئه دشمنان تلاش كنيم.
در مورد فلسطين بايد بگويم اولاً ملت فلسطين از آگاهى بالائى برخوردارند و همواره در اين زمينه با حساسيت و هشيارى برخورد كرده‏اند. ما هم در دولت تمام تلاش خودمان را به كار گرفتيم تا حكومت وحدت ملى برقرار شود هنگام تشكيل دولت به همين منظور حاضر شديم از 24 وزير به 14 وزير تا 9 وزير تنازل كنيم ولى آنها همراهى نكردند، برخى به اين گمان كه اين دولت چند ماه ديگر سقوط خواهد كرد و نبايد در دولتى كه خيلى زود دچار فشار و شكست خواهد شد شركت كنند. عدّه‏اى زير فشار آمريكا و ترس از اين كه نام آنها را در ليست تروريستها قرار دهند و بعضى هم به دليل اين كه اكراه داشتند در چتر دولت حماس قرار گيرند و… از پذيرش مشاركت در دولت استنكاف ورزيدند ما هر كارى را كه در توانمان بود براى حفظ وحدت ملى انجام داده‏ايم و همچنان خود را ملتزم به حفظ وحدت مى‏دانيم البته معلوم است تلاش براى حفظ وحدت ملى يك مسؤوليت مشترك است و مستلزم پذيرش و پايبندى طرف مقابل نيز مى‏باشد. با توجه به اين كه طرف مقابل شما اصل موجوديت اسرائيل را به رسميت شناخته است شما چگونه مى‏توانيد با آنها به وحدت برسيد؟
* ما اگر به جاى اين كه نقاط افتراق را محور قرار دهيم، روى نقاط مشترك تكيه كنيم مى‏توانيم به وحدت برسيم نقطه افتراق ما با آنها در استراتژى ماست كه كليّت رژيم صهيونيستى غاصب را نفى و خواستار آزادى كل فلسطين هستيم و روشن است كه اگر مثلاً مالكيت دزد را بر مال سرقت شده بپذيريم و به رسميت بشناسيم به مالك آن خيانت كرده و چه بسا راه احقاق حق بسته شود اما نقطه اشتراك ما در مورد سرزمين‏هاى 1967 است كه روى آن مى‏توانيم به صورت تاكتيكى وحدت برقرار كنيم. بنابراين ضمن اين كه ما از استراتژى اصلى خود عقب نشينى نخواهيم كرد آزادى مناطق 67 مى‏تواند محورى براى مشاركت، وحدت و همراهى ما قرار گيرد. جنابعالى به شايستگى از ضرورت وحدت و مواجهه جدى با توطئه آمريكا براى ايجاد تفرقه و جنگ‏هاى داخلى صحبت كرديد و با صراحت نگرانى خود را از جنگ شيعه و سنى در عراق و لبنان و… ابراز كرديد در اينجا، با اجازه شما مى‏خواهيم بدون مجامله سؤالى را مطرح كنيم و جواب روشنى را بشنويم. همه مى‏دانيم كه القاعده و گروه الزرقاوى در عراق در واقع از عوامل اصلى ايجاد فتنه مذهبى و كشتار شيعيان هستند و روى ديگر سكه آنها موجه ساختن استمرار اشغالگرى آمريكا در عراق بوده است با اين حال شايعه حمايت و تجليل از زرقاوى بعد از كشته شدن او از سوى حماس تعجب ناباورانه شيعيان را برانگيخت آيا توضيحى براى اين قضيه داريد؟
* سياست روشن حماس و دولت منتخب عدم دخالت در امور داخلى ديگر كشورهاست. با اين حال هيچگاه از توطئه‏ها و فشارهاى آمريكا عليه ايران، لبنان، عراق و… غافل نيستيم. چرا كه حفظ قدرت و وحدت آنها براى ما هم بسيار مهم است، در مورد حمايت يا تجليل از زرقاوى با قاطعيت مى‏گويم به هيچ‏وجه و از سوى هيچ فرد يا گروه وابسته به حماس هيچگونه اطلاعيه‏اى صادر نشده است، امّا آنچه به نام حماس و حتى تحت عنوان گردانهاى عزالدين قسام منتشر شد از سوى دشمنان ما تهيه و پخش شد آنها كه اين اطلاعيه‏ها را به نام حماس جعل كردند را مى‏شناسيم ولى در شرائط حاضر نمى‏توانيم آنها را افشاء كنيم. هدف آنها از اين كار اين بود كه حماس را با القاعده مرتبط جلوه بدهند و براى ما مشكل ايجاد كنند. ارزيابى جنابعالى از سفر به ايران چگونه است؟ آيا اولين بار است كه به ايران مى‏آييد؟
* اولين بار است كه به ايران سفر كرده‏ام البته قبل از ايران از قطر و بحرين و سوريه نيز ديدار داشتم و با مسؤولان عاليرتبه اين كشورها ملاقاتهاى خوبى داشتم و نتايج ارزشمندى هم به نفع ملت فلسطين حاصل شد، اما بيشترين اميدها و آرزوهاى ما روى ايران متمركز است ايران كشورى بزرگ با ملّتى بزرگ مى‏باشد همه چيز برايم در اين سفر جالب و ارزشمند بود. ملاقات بسيار گرم و صميمانه با رهبر معظم انقلاب اسلامى نقطه اوج دلگرمى ما در اين سفر بود. استقبال بسيار ارزشمند رئيس جمهور محترم. رئيس تشخيص مصلحت نظام، معاون اول رئيس جمهور، رئيس مجلس شوراى اسلامى، وزير خارجه و ديگر مسؤولان عاليرتبه همگى مايه اميدوارى و نويد بخش بود، همانطورى بود كه از جمهورى اسلامى ايران يعنى كشور امام خمينى و كانون انقلاب اسلامى انتظار مى‏رفت.
ملت فلسطين همواره دوستدار جمهورى اسلامى و سپاسگزار حمايتهاى بى‏دريغ دولت و ملت ايران بوده است. اين همه به بركت رهبرى‏هاى حضرت امام خمينى است كه از دهها سال پيش مسأله فلسطين را در رأس مسائل جهان اسلام و روز قدس را روز اسلام اعلام كرد. امروز با اسلامى شدن مسأله فلسطين و مقاومت و بيدارى شگفت‏انگيز ملت فلسطين و پشتيبانى مسلمانان، دوره شكوفائى و پيروزى‏هاى پى در پى در جبهه اسلام و شكست‏هاى مكرر آمريكا و صهيونيست‏ها فرا رسيده است، پايدارى پيروزمندانه ملت فلسطين و شكل‏گيرى دولت منتخب، شكست مفتضحانه اسرائيل از حزب اللّه لبنان، شكست آمريكا در عراق و ديگر تحولات كوچك و بزرگ در سطح منطقه و جهان و ناتوانى آمريكا در مسدود كردن راه پيشرفت‏هاى علمى و تكنولوژيكى ايران همه و همه نشان از فرا رسيدن دوران افول دشمنان اسلام و ادامه پيروزى‏ها و پيشرفت‏هاى جهان اسلام در سطح كلان و افول ستاره داود در سرزمين مقدّس فلسطين و درخشش پيروزمندانه ملت فلسطين در راه آزادسازى كل فلسطين دارد.

پاورقي ها:

/

دانستنى‏هايى از قرآن

دو مزد
«يَا أيّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَآمِنُوا بِرَسُوِلِه يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَيَجْعَل لَّكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ». (سوره‏حديد – آيه 28)

اى مؤمنان! تقواى الهى داشته باشيد و به پيامبرش ايمان آوريد تا به شما از مهر خود دو مزد دهد و برايتان نورى قرار دهد كه به تاريكى دل با آن راه رويد و شما را بيامرزد كه خدا آمرزگار است و مهربان.
كفلين من رحمته: مقصود از دو نوع مزد يا دو برابر مزد چيست؟ كفل به معناى سهم و نصيب است. اين دو مزد چه مى‏باشد كه خداوند به تقواپيشگانى مى‏دهد كه ايمان به رسول خدا نيز دارند؟ برخى از مفسران بر اين عقيده‏اند كه اين آيه خطاب به اهل كتاب است كه خداوند مى‏خواهد به آنان بگويد به خاطر ايمانتان به پيامبران گذشته و ايمان به خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله و سلم خداوند دو مزد و دو اجر به شما خواهد داد و برخى گويند خطاب به منافقان و يا به كل مردمى است كه به ظاهر ايمان آوردند و ايمان واقعى نداشتند و قرآن به آنان خطاب مى‏كند كه اگر همزمان با ايمان ظاهرى ايمان واقعى نيز داشته باشيد خداوند به شما دو اجر خواهد داد ولى اين امر بعيد به نظر مى‏رسد براى اينكه ايمان ظاهرى ارزش و مزدى ندارد و اصلا ايمان تا درونى و واقعى نباشد و از قلب و روان انسان بر نيانگيزد هيچ اثرى در انسان و سرنوشتش نخواهد داشت. ايمان آنگاه ارزشمند است كه از زبان فراتر رود به قلب برسد و انسان با تمام وجود خدا را بپذيرد و به او ايمان آورد و در برابر فرمانهايش سر تسليم فرود آرد و اوامر و نواهيش ر ابا دل و جان قبول كند زيرا لقلقه لسان كافى نيست و ايمان به ظاهر در سرنوشت او مؤثر نخواهد بود.
از اين روى به نظر مى‏رسد تأويل و تفسير نخست صحيح تر باشد كه خداوند به يهوديان و نصارى سفارش مى‏كند كه اگر به رسول خدا نيز همچون رسولان گذشته ايمان آوريد ايمانتان كامل مى‏شود و به سبب اين كمال، خداوند از رحمت گسترده اش به شما دو نصيب مى‏دهد و به شما نورى عطا مى‏كند كه با آن نورسبب ايمان ديگران در اين جهان گرديد و در جهان اخروى نيز شما را مى‏بخشد و از گناهانتان درگذرد زيرا او است مهربان و آمرزنده.. و خداوند با اين آيه تمام موحدان و پيروان اديان الهى را به اسلام و تسليم در برابر رسولش دعوت مى‏كند و به آنان‏فهماند كه اگر از اختلافات دست بردارند و قرآن را پيشواى خود قرار دهند خداوند آنان را بيش از پيش مورد رحمت و مهر خود قرار مى‏دهد و از تاريكيهاى جهالت دور مى‏سازد.
راغب اصفهانى در مفرداتش گويد: كفلين من رحمته يعنى كفلين من نعمته. دو بهره از نعمتهايش و چه بسا مقصود نعمتهاى دنيوى و اخروى باشد چنانكه همواره از خدا مى‏خواهيم كه هم حسنات دنيا را به ما دهد و هم حسنات آخرت را، هم نعمتهاى دنيا را به ما ارزانى بخشد هم نعمتهاى بى شمار عقبى را «ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة» و برخى از مفسران گويند مقصود از كفلين نعمتهاى پى در پى و متوالى است.
و به نظر مى‏رسد كه مقصود از كفلين دو بهره از دو أمرى است كه در اين آيه مورد بيان قرار گرفته يكى ايمان و ديگرى تقوا چه آنكه ايمان و باور به تنهائى كافى نيست ولى قطعا ايمان رحمت آور است پس ايمان يك كفه ترازوى رحمت است و تقوا كفه دومش كه با تقوا ايمان تكامل مى يابد و انسان به بهترين بهره دست مى‏يابد. وراى هر ايمان يك انسان با تقوا نيست چه آنكه تقوا فضيلتى است بالاتر و فراتر از ايمان. و چه بسا انسانى مؤمن باشد ولى با تقوا نباشد اما نمى شود با تقوائى پيدا كرد كه مؤمن نباشد، پس اگر ايمان و تقوا با هم در شخصى جمع شوند او داراى دو فضيلت و دو بهره از رحمت خواهد بود و كيست مهربانتر از خدا كه به بندگان با تقوا و با ايمانش لطف بيشترى كند و آنان را چنان نورى بخشد كه راهنماى راهش باشد و او را از ظلمتكده‏هاى جهل و تاريكى و انحراف رهائى بخشد و از خطا و لغزش در امان نگهدارد. در آيه اى ديگرفرمايد: «فأولئك يبدّل الله سيئاتهم حسنات» و اين بالاترين درجه مهربانى است كه خداوند افراد مؤمن و با تقوا را از آنچنان لطفى برخوردار مى‏كند كه حتى سيئات و بديهاشان را تبديل به حسنات مى‏كند. راستى كجاى دنيا كسى را مى‏توان يافت كه نه تنها بديهايمان را ناديده بگيرد بلكه آنها را مبدّل به خوبيها و حسنات كند؟ او جز خداى رحمان و رحيم نيست.
و اما مراد از نور چيست؟ ممكن است اين نور همان نور ايمان و تقوا باشد و ممكن است مقصود از نور قرآن باشد كه در جاى ديگرى از قرآن مى فرمايد: «قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين» همانا از سوى خداوند براى شما نورى و كتابى آشكار آمد كه نور قرآن كنايه از هدايتى است كه توسط قرآن پرتوش قلب مؤمن را فرا مى‏گيرد و او را از افتادن در منجلابهاى فساد و كژيها نگه مى‏دارد.
و برخى نيز گفته اند كه منظور همان نورى است كه در روز رستاخيز پيشاپيش مؤمنان و همچنين از سمت راستشان حركت مى‏كنند تا تاريكيها را پيش رويشان بردارند و آنان را به سوى بهشت برين روانه سازند چنانكه در همين سوره آمده است: «يوم ترى المؤمنين و المؤمنات يسعى نورهم بين أيديهم و بأيمانهم».
ولى شايد اين نور اختصاص به روز قيامت نداشته باشد بلكه عبارت از نورى است كه به طور كلى هم انسان را در دنيا رهائى مى‏بخشد و هم در آخرت او را از عذاب الهى دور مى‏سازد و نجات بخش است.
در تفاسير معصومين عليهم‏السلام آمده است كه مقصود از نور امام معصومى است كه مردم به او اقتدا مى‏كنند و در حقيقت اين بالاترين مصاديق نور است و اين همان نعمت بزرگ ولايت است كه از ما در آخرت سؤال مى‏شود «و لتسألن يومئذ عن النعيم».
و سرانجام سومين ارزش و مزد همان مغفرت الهى است كه از هر مزدى براى انسان ارزشمندتر و سازنده تر است كه اميدواريم خداوند ما را نيز مورد لطف و آمرزش خود قرار دهد و از تقصيرات بى شمارمان درگذرد.
پاورقي ها:

/

تحريريه در سوگ

در آخرين مراحل تكميل مجله جهت چاپ و انتشار، هاتف از رحلت نويسنده‏اى توانا، روحانى وارسته و انسانى متواضع به ديار باقى خبر داد. حجةالاسلام و المسلمين محمد ملامحمدى مشهور به محمدى اشتهاردى در 62 سال عمر پر بركت خويش به تأليف بيش از 150 جلد كتاب در تفسير، تاريخ اسلام، زندگى اهل بيت عصمت و طهارت(ع) و موضوعات فرهنگى، اخلاقى همت گماشت و در راه اعتلاى اسلام از هيچ كوششى دريغ نورزيد.
استاد محمدى اشتهاردى در تأليف گروهى 27 جلد «تفسير نمونه» نقش ويژه و برجسته‏اى ايفا نمود و بر تحرير كتاب «تفسير پيام قرآن» اقدام شايسته كرد.
آثار فرهنگى و اخلاقى آن متفكر دينى موجب رهيافت بسيارى از جوانان در مسير هدايت و بازيابى عقيدتى، پالايش فكرى و زدودن آلايش خرافى از اذهان جماعت مسلمين گرديده است.
محصولات و آفرينشهاى دينى، متقن و تحقيقات و پژوهشهاى ارزشمند ايشان در تحكيم تاريخ تشيع و ترويج فقه جعفرى از آثار ماندگار و مورد استفاده هميشگى است.
با همه سابقه طولانى اين نويسنده پرتوان در تحرير مقالات و كتب مختلف و همكارى پيوسته با مراكز و مؤسسات فرهنگى و پژوهش، مطبوعات نام بلند آوازه، ديده و شنيده نشده است كه كمترين انتظار و توقع مادى و دنيايى طلب نموده باشد چرا كه او هدفى والاتر و ارزشمندتر را دنبال مى‏كرده است و به فكر انجام رسالت دينى و تكليف اجتماعى خود بوده و از انجام اين فعاليت و تلاش و كوشش فكرى و اسلامى لذت مى‏برد.
اين نويسنده توانا و پركار با ويژگى‏هاى شخصيتى و سجاياى اخلاقى فراوان، در وصف نيايد و در اين صفحات نگنجد. امّا به مصداق اين مثل معروف كه «آب دريا را اگر نتوان كشيد * هم به قدر تشنگى بتوان چشيد» به چند مورد كه خود از نزديك شاهد آن بوده‏ايم اشاره مى‏شود.

* همكارى مستمر، منظم و متنوع ايشان گوياى تواضع تعهد،دلسوزى و علاقه وافر آن انديشمند به ترويج و تبليغ اسلام و فقه جعفرى و تشيع علوى است.
با توجه به سابقه ممتد و ديرين همكارى آن زنده ياد با مجله پاسدار اسلام حتى يك‏بار نه در اصل حق تأليف كه امرى معمول و مرسوم در فرهنگ مطبوعاتى و بين اصحاب قلم است و نه در ميزان و نوع پرداخت آن سخنى به ميان نياورد.
در طول مدت همكارى آن جنت مكان با مجله حتى در زمان بيمارى هيچ پيش نيامد كه تأخير در تأليف و ارائه مقاله رخ دهد. يكى از منظم‏ترين و منضبطترين نويسندگان بودند كه بنابر مصوبات هيأت تحريريه و آنچه كه از نظر موضوعى سازماندهى و تقسيم كار مى‏شد مقاله را به هنگام و در موعد مقرر ارائه مى‏نمود تا در انتشار به موقع مجله خللى وارد نشود. هرچند داراى ويژگى‏ها و خصلتهاى ستودنى زيادى بودند ليكن نظم در امور و اقدام به موقع ايشان در هر امرى ستودنى و برجسته‏تر مى‏نمود.
* در دوره نسبتاً طولانى كه درگير ستيز و مبارزه با بيمارى بودند و جهت درمان ناگزير از رفت و آمد و ادامه درمان در مراكز درمانى مختلف بودند هيچكس به ياد ندارد اشاره‏اى به نيازها و استمداد نموده باشد.
با اينكه محبوب همه بود و دولتمردان بسيارى از مسؤولين كشورى از ارادتمندانش بودند و هر يك با افتخار كمر به خدمت ايشان مى‏بستند و منتظر اشاره‏اى جهت اجابت تقاضايش بودند ليكن حتى در مدتى كه در بيمارستان شهيد مصطفى خمينى و… بسترى بودند و عزيزى از مديران كشورى كه دستوراتش در آنجا نافذ و خواسته‏اش قرين اجابت بود هرچه اصرار كرد تا اقدامى در اين امور نمايد مورد قبولش واقع نشد و همچون ساير مراجعه‏كنندگان و ديگر بيماران كه تحت درمان بودند عمل نمود. بلندى روح و مناعت طبع اين روحانى وارسته و مخلص و متخلق به اخلاق و ادب دينى و نويسنده صاحب نام، تواضع و فروتنى‏اش در برخوردهاى اجتماعى، قناعت و كم توقعى‏اش در امور دنيوى و مادى از او شخصيتى كم‏نظير و انسانى محجوب و محبوب ساخته بود.
نه خدمت در انبوه تأليف و تصنيف و نه اخلاص در تلاش و عمل و نه شهرت او را مغرور نساخت و هيچ تغييرى در برخورد و رفتار متواضعانه‏اش را سبب نشد.
مجله پاسدار اسلام افتخار داشت از قلم ايشان به منظور تبليغ و ترويج و گسترش اسلام به عنوان بسترى براى اشاعه و نشر آثارش استفاده نمايد. فقدان اين عالم روحانى و عارف صمدانى ضايعه‏اى اسفناك براى جامعه اسلامى و خسارتى جبران‏ناپذير براى اصحاب مطبوعات مخصوصاً مجله پاسدار اسلام است.
از توصيف فضائل آن فقيد سعيد همين بس كه در بستر بيمارى كه بانگ رحيل به گوش جانش مى‏رسيد و در آخرين دقايق عمر پر بركت و قرين موقعيتش باز هم به فكر تأمين مقاله ويژه سال پيامبر اعظم(ع) و غدير بوده و به آقازاده‏اش سفارش كرده بود كه مقاله‏اى در اين خصوص براى پاسدار اسلام قلمى كرده‏ام آن را برسانيد. اين آخرين نوشته ايشان است كه به دست رسيد تا مصداق همراهى ايشان تا آخر عمر با پاسدار اسلام باشد.
وظيفه مى‏دانيم از مقام شامخ اين شخصيت برجسته فرهنگى و روحانى تجليل نموده و ارتحال آن بزرگ مرد را به خاندان معظمش تسليت گفته و خود را در غم اين فقدان، سهيم و شريك بدانيم.
روحش شاد و يادش جاودانه باد.

پاورقي ها:

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان

نماز براى شهادت
در عمليات كربلاى 2، سردار محمود كاوه – فرمانده تيپ ويژه شهداء – كار عجيبى كرد. نيروهاى خط شكن را كه جلو فرستاد، بازگشت و يك نماز دو ركعتى خواند، بعد از نماز گفت: «اين نماز را فقط به دو دليل خواندم: اول براى پيروزى بچه‏هاى خط شكن و بعد…، يكى از بچه‏ها پرسيد: «بعد چه؟» گفت: «دلم مى‏خواهد اگر خدا لايقم بداند، اين نماز، آخرين نماز باشد.» و خدا لايقش دانست.(1) شگرد نماز شب خوان‏ها
از نيمه شب به بعد اگر به محل مراسم صبحگاهى پايگاه سر مى‏زدى، گمان مى‏كردى بچه‏ها مشغول نماز جماعت اند. اما وقتى به ساعت نگاه مى‏كردى، متوجه اشتباهت مى‏شدى و مى‏فهميدى نماز شب مى‏خوانند، و هر كس براى آن كه شناخته نشود، شگردى به كار مى‏برد: يكى به سر و صورتش چفيه مى‏بست، يكى پتو روى سرش مى‏انداخت، و برخى هم در گوشه‏هاى دنج و خلوات، قامت رسايشان را در مقابل معبود مى‏شكستند.(2) آرزوى سوختن سينه
هر چه فكر مى‏كردم، نمى‏توانستم بفهمم كى و كجا او را ديده‏ام. با لباس خاكى، اصلاً شبيه آن كسى كه ديده بودم نبود. بچه يك محله بوديم. قدش بلند بود و چهارشانه. دستمال ابريشمى به مچ دستش مى‏بست و دكمه يقه‏اش را باز مى‏كرد و با بقيه سر كوچه مى‏نشست. هيچ وقت دوست نداشتم باآن جمع، هم كلام باشم. يك روز به سنگر ما آمد و گفت: بچه محله‏ايم.
باورش كمى مشكل بود كه او را اينجا ببينم. وقتى چند روز بعد با هم خودمانى شديم، از او پرسيدم: اينجا چه مى‏كنى؟ گفت: اومديم ببينيم اينجا چه جوريه، اونجا كه خبرى نبود. آن شب وقتى پشت يكى از خاكريزها ديدم كه چفيه روى صورتش انداخته و نماز شب مى‏خواند، فهميدم همه چيز را پيدا كرده است. يك بار هم وقتى مصيبت حضرت زهرا(س) مى‏خواندند، آن قدر گريه كرد كه گفتم الآن از هوش مى‏رود.

يك دفعه – روز يا شبش را خاطر ندارم – پيش من آمد و گفت: حاج آقا، آماده‏ام بروم آن دنيا! اما از حضرت زهرا(س) شرم دارم.
بعد دكمه‏هاى پيراهن خاكى اش را باز كرد. عكس يك زن روى سينه‏اش خال كوبى شده بود. در حالى كه اشك در چشمش حلقه زده بود با بغض گفت: مى‏خوام طورى بسوزه كه هيچ اثرى ازش نمونه! آن روز وقتى خبر شهادتش را آوردند، به سرعت بالاى جنازه‏اش رفتم. روى شكم افتاده بود. او را برگرداندم. پيراهن خاكى نيم سوخته‏اش را كنار زدم، باوركردنى نبود! طورى سوخته بود كه اثرى از خال كوبى نمانده بود. لبخندى به لبانش نقش بسته بود.(3) عزت نفس و صبر عجيب نوجوان 17 ساله
در بيمارستان الرشيد نوجوان 17 ساله‏اى را در حال بى هوشى كامل به اتاق ما آوردند. پس از ساعتها چشم باز كرد. مى‏گفت در منطقه قصر شيرين به جبهه عراقى‏ها نفوذ كرده بود كه بر اثر انفجار يك مين شكمش دريده شد و از هوش رفت. وقتى به هوش آمد، خود را در حالى كه شكمش را بخيه و دست و پايش را بسته بودند، در كف يك حمام ديد.
هر گاه از شدت درد فرياد مى‏زد، او را با زدن چند ضربه به بدن مجروحش ساكت مى‏ساختند در عين حال دعا و راز و نياز با خدا و ذكر را فراموش نمى‏كرد.
او براى آن كه از ما كمك نگيرد، از تخت پايين آمد و به دستشويى مى‏رفت. براى همين بخيه‏هاى شكمش شكافت و خون از زير باندها بيرون زد. هر چه فرياد زد پزشك بيايد، بى فايده بود. هر لحظه حال او وخيم‏تر مى‏شد. بعد از مدتى ما را از آنجا بردند. بعدها فهميدم كه به علت شدت جراحات به شهادت رسيده است.(4) آرزوى قهرمان‏
طلبه‏اى به نام «قهرمان گريوانى» در چندين عمليات شركت كرد. يك بار به من گفت: دوست دارم در عمليات شركت كنم و نهايت تلاشم را در پيروزى لشكر اسلام به كار بگيرم. و دست آخر مثل امام حسين (ع) به شهادت برسم به گونه‏اى كه بدنم توى آفتاب داغ بماند و پاره هايش را كسى نتواند جمع كند مگر خود آقا.
بعد از عمليات كربلاى 5 خبر شهادت و مفقود الجسد شدن قهرمان به من رسيد. بعداً جنازه‏اش پيدا شد. گلوله توپ بالاتنه‏اش را به كلى برده بود و مابقى جسدش را با اين نشانه‏ها شناسايى كردند: از روى پلاكى كه به كمر بسته بود، مهر و تسبيحى كه در جيب داشت، بند پوتين سفيدى كه هميشه انتخاب مى‏كرد.(5) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 82. 2. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 88. 3. رواى: على اصغر كاويانى، ر.ك: معبر، ش‏5،ص‏49. 4. ر.ك: عاشقان بى ادعا، ص 135. 5. راوى: رضا گرايوانى، ر.ك: كيهان (1/5/74) به نقل از عاشقان بى ادعا، ص‏124 و 125.

/

بسيج، آموزش استقامت، رويش فداكارى‏

اسوه‏هاى ايثار
بسيج درخت پرثمرى است كه شكوفه‏هاى شكوهمند آن رايحه ايثار، اخلاص و مقاومت را در فضاى انسانيت پراكنده مى‏سازد، در بوستان بسيج دلاورانى گمنام پرورش يافته‏اند كه با رشادت خالصانه عروج به سوى عرش، قدس و ملكوت را زمزمه كرده‏اند. از اين نهاد معطر هزاران عاشق به قلّه رفيع شهادت رسيده‏اند و ميليون‏ها نوجوان و جوان جوياى رضاى حق كه تشنه معرفت و شيفته زيارت حسين بن على عليه السلام بوده‏اند به اين بارگاه پُربار راه يافته‏اند.
اين گلستان كه با نام سالار شهيدان عجين گشته و عطر عترت رايحه‏اى جهانبخش به آن عطا كرده آن چنان ابهت، صلابت و درخششى دارد كه هر روز و هر زمان كه بگذرد بر رونق، نام آورى، تأثيرگذارى و بركاتش افزوده مى‏شود.
تربيت يافتگان اين مدرسه با انگيزه‏اى الهى، مقاومتى كم نظير، برنامه ريزى‏هاى حساب شده و جهت دار، گوش به فرمان ولايت به دفاع از آرمان‏ها و ارزش‏هاى انقلاب اسلامى برخاسته‏اند و از اين روى از بدو تأسيس، خار چشم دشمنان بوده‏اند و گروههايى كوشيدند با باتلاق‏هاى آلوده و مرداب‏هاى متعفن خود كدورت و شكستى بر اين حريم وارد سازند امّا خود باخته، سرافكنده و خسران ديده، نوميد،افسرده و رسوا شدند. بسيج يك خيزش ژرف، ارزشى، منطقى و منطبق بر نيازهاى جامعه اسلامى است. بصيرت بسيجى با ايمان و پارسائى توأم گرديده و محصولات ارزنده‏اى را به ارمغان آورده است. آن‏ها كه دلشان به نور الهى منوّر است و در قبال مسلمانان احساس مسؤوليت مى‏نمايند و مى‏كوشند پرچم سربلندى و عزت اسلامى را در فرازين قلّه جهان به اهتزاز درآورند در حقيقت بسيجى هستند. حضور پرنشاط و ريشه دار و رشد دهنده در تمامى عرصه‏هاى فكرى، علمى، فرهنگى كه شرافت، استقلال و استوارى ملتى را كه در پرتو قرآن و عترت ترسيم كند نيز يك حركت خودجوش بسيجى است كه استمرار و ژرف بخشيدن به آن در گستره زمان و مكان ضرورتى اجتناب‏ناپذير مى‏باشد.(1)
بسيج را بايد مفهومى فراگير دانست كه عموميت آن طيف وسيعى از انديشه‏هاى متعالى را در خود جاى داده است. عنوان و لقب اين واژه مقدس مى‏تواند هماى سعادت را بر دوش هر فردى از هر قشرى از جامعه فرو بنشاند. بسيجى با تعهد و تقوا، عزم و اراده، صفا و صداقت، شجاعت و همّت، عدالت خواهى، تيزهوشى و زمان‏شناسى در فرازهاى حساس انقلاب و نظام اسلامى حضورى مداوم و سرنوشت ساز دارد.
در واقع بسيج يك هويت فرهنگى، روشن، پاك و آينده نگر است و كردارش براى رضايت كردگار است و با چنين هدفى هر جا كه به وجود بسيجى نياز باشد، حضور خالصانه و معنادارش بدون درنگ و عارى از هرگونه فرصت سوزى و عافيت‏طلبى، مشاهده مى‏گردد. حال امكان دارد اين حضور در دفاع مقدس باشد يا عرصه‏هاى علمى و يا احياناً خنثى كردن نقشه‏هاى رنگارنگ و تشويش آفرين و كينه توزانه دشمنان، هرجا كه بسيجى اخلاص، توانمندى و ابتكار خود را به نمايش بگذارد دغدغه‏ها و نگرانى‏ها و آشفتگى‏ها چون برفى كه در برابر آفتاب تابستان قرار گيرد، از بين مى‏روند و به جايش امنيت، آرامش، اميد، رشد و توسعه هويدا مى‏گردد.
متأسفانه تفكر بسيجى پس از دوران دفاع مقدّس، در مقاطعى خاص و در پيچ و خم‏هاى سياسى و جناح بازى در محاق مظلوميت قرار گرفته و افرادى براى مطرح نمودن حزب و دسته خود و يا تحكيم پايه‏هاى قدرت‏طلبى خويش سعى كرده‏اند اين شجره طيّبه را مورد يورش طوفان‏هاى پرگرد و غبار خود قرار دهند و از سوى ديگر تبرها و تيشه هايى بدست گرفتند تا ريشه‏هاى اين نهال ناب را آماج نيت‏هاى آلوده خود سازند امّا عِرض خود برده‏اند و زحمتى براى آن فداكاران فراهم كرده‏اند و اين غوغاهاى شيطانى، طشت نفاق و دورويى آنان را از بام غرور بر دشتى خشك و بى‏حاصل افكنده است و اصولاً بسيجى مشغول تلاش و درپى گره‏گشايى از مشكلات مردمان و مؤمنان و محرومان صالح است و ديگر جايى براى طيف‏هاى سياسى باقى نمى‏گذارد و دنياگرايى، رفاه‏طلبى،گروه گرايى و سرسپردگى به جناحى خاص را بر نمى‏تابد و حتى با اين آفت‏ها و علف‏هاى هرز در ستيز است.
جرثومه‏هاى زنگ زده و رنگ باخته خاطره‏هاى فداكارى‏هاى بسيجى‏هاى مخلص و با اقتدار را در ايام دفاع مقدس فراموش كرده‏اند كه چگونه آنان جان بر كف و شجاعانه بر سپاه پرتشويش متجاوزان متجاسر يورش آوردند و تكبير رعد آساى آنان چنان بر قلب مريض و اندام عليل كينه توزان رعشه افكند كه ديگر قادر نمى‏باشند در هيچ زمانى اين رسوايى، شكست و سرافكندگى را ترميم كنند. نمادهاى ناب‏
بسيج در لغت يعنى سامان، جهاد، آمادگى، عزم،تجهيزات و برگ سفر مهيا ساختن و نهاد بسيج جذب، آموزش و سازماندهى و حفظ انسجام آحاد نيروها و امكانات مردمى و دولتى را به منظور آمادگى عمومى براى تأمين و توسعه ضرورت‏هاى ارزشى، ملى و انقلابى و نيز مقابله با هرگونه تهديد عليه اهداف، علائق و دستاوردهاى انقلاب اسلامى بر عهده دارد، امام خمينى بسيج را اين گونه تعريف كرده‏اند: بسيج ميقات پابرهنگان و معراج انديشه پاك اسلامى است كه تربيت يافتگان آن، نام و نشان در گمنامى و بى‏نشانى گرفته‏اند و مقام معظم رهبرى، عنوان بسيج را اين گونه ترسيم نموده‏اند: بسيج عبارت است از تشكيلاتى كه در آن افراد متفرّق و تنها، به يك مجموعه عظيم و منسجم، به يك مجموعه آگاه و متعهد و بصير و بيناى به مسايل كشور و نياز ملت تبديل مى‏شوند. مجموعه‏اى كه دشمن را بيمناك و دوستان را اميدوار و خاطر جمع مى‏كند.(2)
در يك نگرش والا، بسيج سازمانى نظامى نيست كه صرفاً در زمان جنگ و به منظور دفاع در برابر دشمنان شكل گرفته باشد، بلكه نهادى است وسيع و پاسخگوى نيازهاى اساسى و حياتى جامعه و با اجزاى ديگر نظام چنان هماهنگى و پيوند دارد كه انفصال آن جز با انحلال جامعه اسلامى متصوّر نيست. بسيجى در عمل علاقه خود را به پيشرفت، حفظ، گسترش و اعتلاى نظام اسلامى و شأن و حيثيت ملّت مسلمان نشان مى‏دهد يعنى بسيجى بودن معيار و ملاكى است كه بر اساس آن ميزان تعهّد اعضاى آن به اصول و آرمان‏هاى انقلابى و اسلامى سنجيده مى‏شود و البته پر واضح است كه اقتدار نظام تا حدّ زيادى مديون بسيج و حضور همه جانبه مردم در صحنه‏هاى گوناگون، تحت رهبرى مقام باقداست ولايت مى‏باشد و حتى رسيدن به
اقتدار و شوكت جهانى مسلمانان با بسيجى همه جانبه و فراگير در جهان ميسّر خواهد بود و اين امر شدنى است و به فرمايش امام خمينى بايد به دنبال تحقق آن بود.
بسيج و بسيجى متعلّق به قشر خاص، كشورى و منطقه‏اى و برهه‏اى از زمان نمى‏باشد اين نهاد مقدس مرزها را در هم مى‏نوردد و مى‏توان اين مفهوم را به سراسر جهان سرايت داد، اوج اين واژه در هنگامى است كه رهبران الهى بسيجى بوده‏اند و هابيل اولين شهيدى است كه خداوند خلعت بسيجى را به وى پوشانيد. حضرت امام حسين(ع) بزرگ بسيجى عالم امكان بود كه نه تنها در سرنوشت مسلمانان بلكه در تجديد حيات ساير ملل و جوامع تأثيرى عميق داشت. قيام آن حضرت نخستين حركت و خروش تمام عيار از حيث جان و مال در مقابل دنياى تزوير و تبذير بود و اقدام و شهامت را براى بشريت در هميشه تاريخ به ارمغان نهاد. پيروان بسيجى فرهنگ عاشورا با الهام از حماسه حسينى نبض هر حركت انقلابى‏اند و نسبت به اجتماع، فرهنگ و سياست، حساسيّت بروز مى‏دهد و با حضور دائم در ميدان امر به معروف و نهى از منكر عرصه را بر اهل ابتذال و فساد آفرينان تنگ مى‏سازد، چون مى‏داند عقب نشينى يا سكوت در اين عرصه، تهاجم و گستاخى هرزه كاران را به دنبال مى‏آورد.
حضرت امام حسين(ع) فرياد: «هيهات منّاالذله»، خروش «يا سيوف خذينى» و شعار «القتل لنا عادة و كرامتنا الشهادة» را در گوش جان‏ها و ضمير خفته انسان‏ها طنين انداز نمود و اين آواى توحيدى چون پتكى بر سر يزيديان فرود آمد و طومار تباهى‏هاى آن‏ها را درهم پيچيد و به زباله دانى تاريخ افكند. رمز بقاى انقلاب اسلامى، ايستادگى و مقاومت در برابر مخالفان و دشمنانى است كه هر لحظه در كمين هستند تا بر آرمان‏ها و ارزش‏ها بتازند
و بذر شقاوت و شرارت در جامعه بيافشانند و گلبرگ‏هاى عزت و عظمت را با يورش وحشيانه خود، پرپر سازند و اين شيوه را فداكاران و مجاهدان در مكتب امام حسين(ع) فرا گرفته‏اند.(3)
نهضت سترگ كربلا نماد نابى از روحيّه بسيجى است كه به بهترين شكل ممكن در تمامى صحنه‏ها و لحظات آن مشاهده مى‏گردد و از مردى سالخورده به نام حبيب ابن مظاهر، كودكى شيرخواره، نوجوانى سيزده ساله، جوان هاشمى تا بانويى با شهامت در اين حركت با بركت حضور دارند و به ايفاى نقش خويش پرداخته و رسالت خود را به نحو احسن در حد توان انجام داده‏اند. ريشه‏هاى قرآنى‏
تفكر بسيجى، فرهنگ ارزشى پربارى است كه براى احياى قرآن و فعال نمودن ارزشهاى فراموش شده از صدر اسلام تا عاشوراى حسينى و قيام‏هاى مسلمين در مسير تاريخ و انقلاب اسلامى، شكل گرفته است، جنبه‏هاى گوناگون حماسى بسيج كه درس ايثار، رشادت و پايدارى را به انسان‏ها مى‏آموزد، ريشه‏هاى روشنى در فرهنگ قرآنى دارد.
خداوند در قرآن مى‏فرمايد: ولو لادفع اللّه النّاس بعضهم ببعضٍ لهدّمت صوامع وبيعٌ و صلواتٌ و مساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيراً و لينصرنّ اللّه من ينصره انّ اللّه لقوىٌ عزيز؛(4) و اگر خداوند بعضى را توسط برخى ديگر دفع نكرده بود، ديرها، كليساها،كنشت‏ها و مسجدهايى كه نام خدا در آن‏ها به فراوانى برده مى‏شود ويران مى‏گرديد و خدا هر كس را كه ياريش كند، كمك مى‏نمايد و او خدايى است توانا و پيروزمند.
آرى اگر بسيجيان، مؤمنان و ايثارگران مخلص از اهل ايمان دفاع نكنند و دست روى دست بگذارند طاغوت‏ها، مستكبران و ستمگران اجازه نمى‏دهند مردم به عبادت و ذكر خدا روى آورند، البته مدافعان قلمرو توحيد در اين عرصه تنها نمى‏باشند و وعده الهى درباره نصرت آنان حتمى است و از امدادهاى پروردگار با وجود آن كه در بسيارى از ميادين از نظر نفرات و ساز و برگ جنگى در اقلّيت بودند بر دشمنان پيروز شدند. البته آنان پس از اين غلبه و فتح بزرگ به زندگى دنيايى، عيش و نوش و رفاه‏طلبى روى نمى‏آورند بلكه فتوح افتخار آفرين را نردبانى براى ترقى معنوى خود و جامعه قرار مى‏دهند و ارتباط خويش را با خدا محكم و با جامعه الهى پيوندى استوار دارند و به برپايى نماز، پرداخت زكات و امر به معروف و نهى از منكر توجه مى‏نمايند. زيرا اين امور پايه‏هاى اساسى يك جامعه سالم را به وجود مى‏آورند:
«الّذين ان مكّناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزّكوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و للّه عاقبة الامور؛(5) همان كسان كه اگر در زمين مكانتشان دهيم نماز مى‏گزارند، زكات مى‏دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند و فرجام امور با خداست.»
قرآن در فراز ديگرى به دنبال نبرد داود با جالوت و به قتل رسانيدن او مى‏فرمايد:
«فهزموهم باذن اللّه و قتل داود جالوت و آتاه اللّه الملك و الحكمة و علّمه ممّا يشاء و لولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعضٍ لفسدت الارض ولكن اللّه ذوفضلٍ على العالمين؛(6) پس به خواست خدا ايشان را بشكستند و داود جالوت را به قتل رسانيد و خدا به او حكومت و حكمت داد و آن چه مى‏خواست به وى آموخت و اگر خداوند بعضى از مردم را توسط بعض ديگر دفع نمى‏كرد زمين تباه مى‏شد ولى حق تعالى فضل و كرم خويش را بر جهانيان ارزانى مى‏دارد. و اين آيه خود حكمت تأسيس بسيج و فلسفه جهاد و دفاع در راه خدا را گوشزد مى‏نمايد.

قرآن براى تحقق يافتن چنين امر مباركى مى‏فرمايد:
«انفروا خفافاً و ثقالاً و جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل اللّه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون؛(7) به سوى نبرد روانه شويد خواه بر شما آسان باشد خواه سخت و با دارايى و اموال و جان خويش در راه خدا جهاد كنيد، اگر بدانيد خير شما در اين است.» يعنى هيچ عاملى نبايد بهانه‏اى براى عدم بسيج مردم به سوى ستيز با كفار، مشركان و متجاوزان گردد، فقر يا ثروت، كثرت مشاغل زندگى، دل بستگى و وابستگى به خانواده، خويشاوندان و دوستان، مانع اين حركت نخواهد بود. تجهيز نيروها و امكانات در برابر دشمنان نيز اصلى است كه قرآن بر آن تأكيد دارد: «و اعدّوا لهم مااستطعتم من قوةٍ و من رباط الخيل ترهبون به عدوّ اللّه و عدوّكم و آخرين من دونهم لاتعلمونهم اللّه يعلمهم و ماتنفقوا من شى‏ء فى سبيل اللّه يوفّ اليكم و انتم لاتظلمون؛(8) و در برابر (دشمنان) تا مى‏توانيد نيرو و اسبان سوارى آماده كنيد تا دشمنان خدا و خودتان و جز آن‏ها كه شما نمى‏شناسيد و البته خدا مى‏شناسد را(از قدرت خود) بترسانيد و آن چه را كه در راه خدا هزينه مى‏كنيد، به تمامى به شما بازگردانيده شود و به شما ستم نمى‏گردد.»
يكى از جنبه‏هاى مورد توجه در قرآن استقامت در راه حق است و خداوند به رسولش مى‏فرمايد: «فاستقم كما امرت و من تاب معك؛(9) همچنان كه مأمور شده‏اى ثابت قدم باش» و امام خمينى در اين باره مى‏گويد: «در اين دنيا كسانى كه براى شرافت خودشان،…براى شرافت اسلام امورى را انجام مى‏دهند…اگر در دنبالش استقامت داشته باشند، آن‏ها را حوادث نلرزاند، اين‏ها به مقصد مى‏رسند براى اين كه استقامت يك امر مهمّى است. چه بسا پيروزى‏هايى كه براى ملّتى پيش مى‏آيد براى اين كه استقامت ندارند و سستى مى‏كنند آن پيروزى از دستشان مى‏رود.»(10)
استقامت براى رفع فتنه لازم است و رسول اكرم (ص) نگران آن است كه مبادا امّت اسلامى پايدارى نورزند و چون استقامت از شروط مهم پيروزى است امام خمينى از مردم اين مرز و بوم انتظار دارد تحول روحى مزبور را حفظ كنند، اين ويژگى نهضت اسلامى را بيمه مى‏نمايد، ملّت پايدار، از مشكلات هراس ندارد و براى صدور انقلاب خود از اين اصل استوار بهره مى‏برد و بايد براى استقرار حق و محو باطل به اين عنصر سازنده و رشد دهنده روى آورد. امام خمينى يادآور مى‏شود:
«پيامبر اكرم(ص) و ائمه هدى در چه غربت‏هايى براى دين حق و امحاء باطل استقامت و ايستادگى نموده‏اند و از تهمت‏ها و اهانت‏ها و زخم زبان‏هاى ابولهب‏ها، ابوجهل‏ها و ابوسفيان‏ها نهراسيده‏اند و در شديدترين محاصره‏هاى اقتصادى در شعب ابى طالب به راه خود ادامه داده‏اند و تسليم نشده‏اند و سپس با تحمل هجرت‏ها و مرارت‏ها در مسير دعوت حق و ابلاغ پيام خدا و حضور در جنگ‏هاى پياپى و نابرابر و مبارزه با هزاران توطئه و كارشكنى‏ها، به هدايت و رشد همت گماشته‏اند كه دل صخره‏ها و سنگ‏ها و بيابان‏ها و كوهها و كوچه‏ها و بازارهاى مكه و مدينه پر است از هنگامه پيام رسالت آنان.»(11) نمونه‏هايى از صدر اسلام‏
در عصر بعثت هنگامى كه مسلمانان در مكّه به ترويج دين مبين اسلام مشغول بودند پيوسته از طرف جوامع شرك زده و جاهلى مورد شكنجه‏هاى شديد روانى و بدنى قرار مى‏گرفتند و لذا بطور مكرّر از رسول اكرم(ص) تقاضا مى‏نمودند، ترتيبى اتخاذ گردد تا نقشه‏هاى آنان را خنثى كرده و شرارت‏هاى دشمنان را درهم بشكنند اما پيامبر(ص) كه از جانب وحى چنين دستورى را دريافت نفرموده بود آنان را در انتظار نزول آيه جهاد و دفاع مى‏گذاشت و چون هجرت به مدينه صورت گرفت با افزايش نيروى انسانى و اضافه شدن بر توانمندى‏هاى مسلمانان، فرمان وحى براى دفع توطئه مشركان، كفّار و منافقان صادر گشت.
آن چه در اين ميان بيشتر توجه آدمى را به سوى خود جلب مى‏كند شور، هيجان و استقبال گسترده‏اى است كه در جامعه مدينه پس از اجازه جهاد ديده مى‏شود. حتى كسانى كه از امكانات مادى و بدنى برخوردار نبودند، احساس وظيفه مى‏كردند. چنانچه پيرمردى نابينا از اصحاب رسول خدا(ص) به حضور حضرت مى‏رسد و عرضه مى‏دارد: كسى را ندارد كه عصايش را بگيرد و وى را راهنمايى كند و در عين حال نگران است كه مبادا پيش خداوند از عدم شركت در بسيج عمومى براى دفع كفر و ستم معذور باشد. او هم مى‏خواهد اهل بغى را به هلاكت برساند و راه رشد را براى انسان‏ها ترسيم نمايد، همه مسلمانان با اشتياق در صدد آن هستند كه موانع اسارت انسان‏ها را از طريق نبرد با تباهى‏ها و تيرگى‏ها از بين ببرند تا خورشيد هدايت بر وجودشان پرتو افشانى كند و در مسير درستى و راستى قرار گيرند.
جمعى براى گرفتن مركبى نزد پيامبر مى‏آيند و چون از آن حضرت مى‏شنوند: مركبى كه شما را بر آن سوار كنند، در اختيار ندارم، افسرده و غمگين مى‏گردند. قرآن به اين نكته اشاره دارد: «و لا على الّذين اذا ما اتوك لتحملهم قلت لااجد ما احملكم عليه تولّوا و اعينهم تفيض من الدّمع حزناً الّا يجدوا ما ينفقون.»(12) و نيز بر آنان كه به نزدت آمدند تا ساز و برگ نبردشان دهى و تو گفتى كه ساز و برگى ندارم و آن‏ها براى خرج كردن هيچ نيافتند و اشك ريزان و محزون بازگشتند، گناهى نيست.»
در ادامه آيه خشم و عذاب خدا مختص كسانى است كه با وجود توانگرى از پيامبر رخصت مى‏خواهند و بدان خشنودند كه با خانه نشينان در خانه بمانند كه خدا بر دل اين افراد مهر نهاده است كه نمى‏دانند.
مسلمانان صدر اسلام حتى در نبردهايى كه شخص پيامبر در آن‏ها حضور نداشتند و به آن‏ها سريه مى‏گفتند، با اشتياق و هيجان حضور مى‏يافتند لذا آيه‏اى نازل شد كه بر اساس آن لازم است جمعى در مدينه بمانند و از پيامبر احكام دين خود را فرا گيرند و پس از بازگشت رزمندگان از جبهه‏ها، به آنان نيز بياموزند. زيرا مسلمين عصر جاهليت را پشت سر نهاده‏اند و دشمنانى را كه از اين سياهى رهايى يافته بودند در پيش داشتند و از اين روى، از آيينى كه مايه سعادت و عامل نجاتشان بود دفاع مى‏نمودند به گونه‏اى كه دشمنان را با تمام عُدّه و عدّه از پاى درآوردند و پرچم پرافتخار اسلام را بر بام جهان برافراشتند. آنان در شرايطى اين بسيج عمومى را پذيرا شدند كه از حداقل امكانات مادى و نيروى انسانى برخوردار بودند به گونه‏اى كه حتى گاهى هر چند نفر رزمنده به يك خرما قناعت مى‏كردند و در شرايط گرماى طاقت فرساى جزيرة العرب وضع ناگوارى داشتند.
امام خمينى(قدس سره) درباره پيشينه بسيج در صدر اسلام مى‏فرمايد:
«پيغمبر اسلام مردم را بسيج كرد، همين سر و پابرهنه‏ها را بسيج كرد بر ضد مشركين و قتال كرد و جنگ‏ها كرد تا مشركين را دماغشان را به خاك ماليد و عدالت اجتماعى را ايجاد كرد. اصحاب صفّه كه معروف است اين‏ها يك عده‏اى بودند كه توى مسجد مى‏آمدند روى صفّه‏اى، يك سكويى آنجا مى‏خوابيدند. در جنگ‏هايى كه مى‏شد اين نداشتند چيزى، يك خرما را (اين طور مى‏گويند) اين دهنش مى‏گذاشت و درمى‏آورد و مى‏داد به آن، آن دهنش مى‏گذاشت در مى‏آورد مى‏داد به آن، اين طور بود وصفشان، اين‏ها را پيغمبر بسيج كرد بر ضد اين سرمايه دارها، بر ضد اين قدرتمندها، بر ضد اين مشركين كه مردم را غارت مى‏كردند.»(13)
زنان صدر اسلام با پركردن خلأ نبود مردان، كارهاى آن‏ها را انجام مى‏دادند و به امور خانواده مى‏پرداختند تا رزمندگان با خاطرى آسوده به نبرد بپردازند و با توجه به اين كه جهاد بر زنان واجب نمى‏باشد برخى از بانوان با تجربه براى كمك به مجاهدان كه غالباً فرزندان، برادران و خويشاوندان و شوهران خود بودند، همراه آنان از مدينه بيرون مى‏آمدند و با سيراب كردن تشنگان، شستن لباس رزمندگان و پانسمان كردن زخم مجروحان به پيروزى مسلمين عليه كفر و الحاد كمك مى‏كردند. حكمت و ضرورت تشكّل بسيجى‏
انقلاب اسلامى از بدو تولّد آماج صدها توطئه و تهديد بوده و در ادامه نيز بر حجم اين تهديدات افزوده شده است. به علاوه برخى دشمنان چهره در نقاب كشيده و نه به عنوان دشمن آشكار بلكه در نقش يك خصم نامرئى ريشه‏ها و اساس انقلاب را هدف قرار داده‏اند. پس از شكست‏هاى مكرر عوامل استكبار و كارگزاران ابرقدرت‏ها در اعمال انواع برخوردهاى فيزيكى، آنان را بر آن داشته تا از ساير ابزارها و روش‏ها براى هجوم به اين نهضت اسلامى و مردمى كه جهان اسلام و محرومان جهان چشم اميد خود را به آن دوخته‏اند، استفاده كنند و اصولاً ماهيت ضد استكبارى و دشمن ستيزى انقلاب و نيز دفاع از مظلومان و مستضعفين صالح جهان، باعث شده كه اين مشعل مقدّس از نظر بيگانگان و ايادى آنان به عنوان نيروى بازدارنده، براى اجراى نقشه‏هاى ايشان، دور نماند.
بر همين اساس پايه بزرگ‏ترين بسيج مردمى به دستور امام بنا نهاده شده، مجموعه‏اى كه با اتكا به حضور مقتدرانه و خالصانه مردم نه تنها در بعد نظامى، آمادگى‏هاى لازم را كسب كرده بلكه قادر است متناسب با شرايط مختلف هر نوع مأموريتى را در هر عرصه‏اى، اجرا كند و براى خنثى نمودن هر نقشه‏اى مهيّا باشد.
بعد از تسخير انقلابى لانه جاسوسى آمريكا انتظار آن مى‏رفت كه از سوى اين جهانخوار وحشى توطئه‏ها و تحريكاتى بر ضد ايران انقلابى شدت يافته و با گسترش آن‏ها، زمينه دخالت نظامى را آماده نمايد تا با حمله مسلحانه به ايران و انقلاب اسلامى، نظام مردمى ايران را از پاى درآورد بديهى است در اين تهاجم متجاوز، امّت اسلام نمى‏توانست از مشت‏هاى خويش بهره گيرد و در برابر اين ابرقدرت بايستد بلكه ضرورت مسلّح شدن و آموزش نظامى براى همه مشخص بود همچنين انسجام نيروهاى مؤمن و مردمى، ضرورت يك تشكّل خودجوش را مورد توجه قرار داد از اين رو امام خمينى فرمان تاريخى تشكيل بسيج عمومى را صادر كرده و در باب ضرورت آن فرمودند: «الآن در رأس همه مسايل اسلامى ما قضيه مواجهه با آمريكا است و بايد تمام تجهيزات ما به طرف اين دشمن باشد. مبادا يك وقتى تبليغاتى سويى بشود و نظر ما هم تشتت پيدا كند…اگر غفلت بشود مملكت از بين مى‏رود. غفلت نكردن به اين است كه همه قوا را و هرچه فرياد داريد بر سر آمريكا بكشيد. قواى خودتان را مجهز بكنيد و تعليمات نظامى پيدا كنيد و به دوستانتان تعليم دهيد.»
مسلّح شدن صرف و نظامى گرديدن بدون در نظر گرفتن ابعاد ديگر هدف اصلى نبود و امت مسلمان بايد با نيّتى پاك و خالص بداند براى چه قدم به ميدان مبارزه مى‏نهد، لهذا امام بسيج همه جانبه را مطرح كردند: «من از آن چه تا كنون به همّت مردان و زنان با شرف و رزمنده شده است اميد آن دارم كه در بسيج همه جانبه، آموزش نظامى و عقيدتى، اخلاقى و فرهنگى با تأييدات خداوند متعال موفق شوند…بكوشيد تا هرچه بيشتر نيرومند شويد در علم و عمل و با اتكال به خداى قادر مجهز شويد به سلاح و صلاح كه خداى بزرگ با شماست.»
وقتى بسيج اين گونه عمل كند عاملى براى رشد و تعالى امّت اسلام خواهد بود. با آن خصوصياتى كه امام امت براى تشكيلات ذكر كرده و خط مشى آن را مشخص فرموده‏اند و با توجه به كارنامه درخشان اين نهاد خودجوش، بسيج مى‏تواند الگويى براى محرومان جهان باشد: «من اميدوارم كه اين بسيج عمومى اسلامى، الگو براى تمام مستضعفين و ملّت‏هاى مسلمان عامل باشد و قرن پانزدهم، قرن شكستن بت‏هاى بزرگ و جايگزينى اسلام و توحيد به جاى شرك و زندقه و عدل و داد به جاى ستمگرى و بى‏دادگرى و قرن انسان‏هاى متعهد به جاى آدم خواران بى‏فرهنگ باشد.»(14)
بنابراين به دنبال هوشيارى و درايت بى‏نظير امام خمينى و به بركت اين دور انديشى و هدايت انقلاب در مسير اصلى خود و پس از بر ملأشدن ماهيت سلطه جو و تجاوزكارانه آمريكا در ماجراى سقوط لانه جاسوسى و انقلاب دوم در پنجم آذرماه سال 1358 يعنى در مدتى كمتر از يك ماه بعد از اين حركت، فرمان تاريخى امام خمينى در تشكيل بسيج صادر گرديد:(15)
«مملكت اسلامى بايد همه‏اش نظامى باشد و تعليمات نظامى داشته باشد، بايد اين طور باشد كه يك مملكتى كه بيست ميليون (نفر) جوان دارد، بيست ميليون تفنگدار داشته باشد و بيست ميليون ارتشى داشته باشد و يك چنين مملكتى آسيب‏پذير نيست.»(16) در نگرش مقام معظّم رهبرى‏
بسيجى آن كسى است كه در ميدان عمل وارد مى‏شود، تن به حادثه و موج مى‏دهد، سرما و گرما را تحمّل مى‏كند و از لذّت‏هاى شيرين زير دندان هر انسان، به راحتى چشم مى‏پوشد، بسيج يعنى آن مجموعه‏اى از مردم اعم از جوانان مشغول به تحصيل، يا مشغول به كار موظف ادارى يا مشغول به كار كشاورزى و كارگرى يا مشغول به مشاغل آزاد ديگر، كه با ايمان عميق توأم با عواطف و احساسات و صادقانه خود حاضرند همه توانشان را در خدمت اهداف نظام و انقلاب و منافع ملّت بكار ببرند. بسيج يعنى حضور ناشى از ايمان و اخلاص و انگيزه دينى و ايمان صادقانه در هر ميدانى كه انسان احساس مى‏كند كارآيى دارد كه نمونه بارز آن ميدان جنگ بود. بسيجى آرمان گرا و با اخلاص و با گذشت و در هر ميدانى تن به كار بده است يك روز ميدان نبرد است به آن كار، تن مى‏دهد، يك روز هم ميدان سياست و ميدان علم و تحقيق و پژوهش و نوآورى است. بسيجى هرجا وارد شود، اين گونه عمل مى‏كند. خيلى از اين پيشرفت‏هايى كه امروز فلان نشريه نظامى بين‏المللى وابسته به آمريكائى‏ها با نگرانى از آن ياد مى‏كند و مى‏گويد ايران به فلان سلاح دست يافته يا دارد دست پيدا مى‏كند، توسط همين بسيجى‏ها حاصل شده است.
چون نيروى مؤمن و بسيجى داراى هدف است، مى‏فهمد دارد چه كار مى‏كند، لذا چنين نيرويى اميدوار و هم شاد است.
بسيج يكى از معجزات انقلاب و از كارهاى عظيمى بود كه امام بزرگوار ما با آن ديد و بصيرت نافذ و تدبير حكيمانه الهى، اين نهال برومند و پرثمر و مبارك را به وجود آورد. بسيج در آن روزى كه با فرمان امام بزرگوار در سراسر كشور اسلامى مانند گياه معطّر و مباركى شروع به رويش كرد كشور نهايت نياز را به يك حركت عمومى و برخاسته از ايمان و اخلاص و صفا داشت. اين پاسخ به يك نياز حقيقى بوده، دست قدرتمند امام بذر بسيج را در سرتاسر اين كشور پاشيد بدون اين كه براى تحليل گران، سياسيون سابقه دار و حتى انقلابيون قديمى و مخلص قابل پيش بينى باشد و اين بذر مبارك در همه زواياى كشور روئيد و باليد و ثمربخش شد.
در دوران جنگ تحميلى بسيج درخشيد، عالى‏ترين مضامين انسانى در بسيج معنا شد و تجسّم يافت، پرجاذبه‏ترين جلوه‏هاى هستى در بسيج خود را نشان داده در دنيايى كه خود خواهى و خودپرستى و حرص و هواى نفس، اغلب حوادث آن را رقم مى‏زند بسيج مظهر عشق و فداكارى و گذشت و نگاه حكيمانه يك جوان به عالم وجود شد و بعضى تصوّر كردند كه با پايان جنگ، بسيج هم پايان خواهد گرفت، بعضى هم صلاح انديشى كردند كه با پايان دوران جنگ ديگر احتياجى به بسيجى نيست، فكرهايى كه از نور بصيرت معنوى برخوردار نمى‏باشد، بهتر از اين محصولى نمى‏دهد، بسيج آن روز از مرزهاى نظام جغرافيايى كشور دفاع كرد و در ميدان رزم توانست خود را نشان دهد اما اگر مرزهاى دفاعى انقلاب فقط به مرزهاى جغرافيايى منحصر شود.
امروزه نيروى مقاومت بسيج كه مجموعه عظيمى در سازمان وسيعى از، عمدتاً، جوانان كشور است بايد اين مسؤوليت را بر دوش خود احساس كند كه دست جوانان نوخاسته كشور را بگيرد. بسيج مى‏تواند اين نقش بزرگ را ايفا كند كه براى استقرار معنويت در جامعه به عنوان ملجأ و پناهگاه دل‏هاى باصفاى جوانان و راهنماى دلسوز و دردشناس و همدل، دست جوانان را بگيرد.(17) فرهنگ بسيجى‏
بسيج اگر چه يك نظام بيست ميليونى است تا از توطئه‏ها جلوگيرى كند و نيروهايش مهيّاى فداكارى در راه اسلام و كشورند و جوانان اين تشكّل آماده‏اند در دل شب، نخوابند و استراحت نكنند تا مردم شهرها و روستاها در آرامش و امنيت باشند و گستره آن مجموعه‏اى از مردم را در بر مى‏گيرد و عرصه‏هاى فعاليت آن گسترده است امّا آن چه كه اهميت دارد تفكر، فرهنگ و ارزش‏هاى بسيجى است كه مى‏تواند آحاد جامعه را از درون متحول كند و آنان را به رشد معنوى و اخلاقى برساند. فرهنگ بسيج از ايثار، خلوص، هدف‏مندى،توكل، ساده زيستى و پرهيز از تجملات موج مى‏زند و در يك كلام فضايل و خصال خداپسندانه را ترويج مى‏دهد. اگر بناست انقلاب و نظام اسلامى از تهاجم دشمن مصون باشد، كشورى آزاد و مستقل داشته باشيم و در جهت امنيت ملى، توسعه فرهنگى و اقتصادى برنامه ريزى كنيم و جامعه را به سرافرازى و عزت برسانيم بايد فرهنگ و مجموعه‏اى از باورها، بايدها و نبايدهاى بسيجى را در تار و پود جامعه، ريشه دار سازيم، در تمامى سطوح ادارى، علمى، فنى و اجتماعى همه بايد به خصوصيات بارز بيسجى مجهز و مسلح باشند و نمونه‏اى از يك عضو اين تشكل در فضيلت‏ها و درونى كردن ارزش‏ها باشند تا بتوانند زمينه‏هاى ترقى، رشد و تعالى خود و جامعه را فراهم سازند اين فرهنگ مشخصات و نمودهايى دارد كه شناخت آن‏ها، تصويرى روشن از بسيجى‏ها فراروى ما قرار مى‏دهد، برخى از اين ويژگى‏ها عبارتند از: 1- شناخت ضرورت‏ها و مقتضيات زمان:
انسان بايد بداند در چه شرايط و فضايى بسر مى‏برد و راه برون رفت از شرايط ايستا و راكد را هم بايد بداند، بسيجى با هوشيارى نسبت به رويدادها، تعقيب زنجيره‏اى حوادث و ژرف‏نگرى در رويدادها، در تمامى صحنه‏ها به ايفاى نقش پرداخت و به دليل اين بصيرت و شناخت، موضع‏گيرى‏هايش مناسب و درست بود به فرمايش حضرت على(ع) هر كس به زمان سياسى و اجتماعى خود آگاه باشد، تند بادهاى حوادث به او يورش نمى‏آورد: «العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس». 2- اخلاص:
صداقت در گفتار، رابطه با خدا، ارتباط با مردم و اخلاص در انگيزه‏ها، هدف‏ها و تلاش، با روح بسيجى عجين شده است كه بايد اين رايحه آرامش بخش به سوى جامعه سرايت يابد. 3- پرهيز از عافيت‏طلبى و سست عنصرى:
بسيجى در تمامى تصميم‏هاى بزرگ، كارهاى خطير و سرنوشت ساز و بحران‏هايى كه جامعه را در معرض تهديد قرار مى‏دهد، حضورى فعال دارد، از مشكلات نمى‏هراسد و خطر را به جان مى‏خرد و با بهانه‏ها و دست آويزها به گريز و پرهيز و اختفاو عزلت پناه نمى‏برد. اصولاً كسى كه جان خود را به نور ايمان صيقل داده و از چشمه پر بهره قرآن و عترت جرعه‏ها نوشيده و هدف خويش را خالص نموده، از اين گونه رفتارها گريزان است و در تنگناهاى حوادث، حماسه مى‏آفريند و با توجيهات غلط و عافيت طلبانه به شدّت مخالف است. 4- بصيرت و معرفت:
بسيجى در برابر دشوارى‏ها، صبور است، در مسايل گوناگون درنگ مى‏كند، كارهايش با آگاهى و بينش ژرف توأم است، در موضع‏گيرى‏ها، دقت و سنجش دارد، از شتابزدگى مى‏پرهيزد و به جا و حساب شده و اصولى تصميم مى‏گيرد. او فراست و بصيرت را بر اثر پارسايى و پرهيزگارى و ارتباط با خدا بدست آورده است كه رسول اكرم(ص) مى‏فرمايند: «اتّقوا فراسة المؤمن لانّه ينظر بنور اللّه عزّ و جلّ؛ از فراست مؤمن بپرهيزيد زيرا با نور الهى به همه چيز مى‏نگرد.» بنابراين قدرت تشخيص بسيجى والا، فوق العاده و اثر بخش است. 5 – بر محور قرآن و عترت:
رسول اكرم(ص) فرموده‏اند: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا ابداً و انّهما لن يفترقا»(18)
دقت در اين حديث معتبر و مستند اين اصل را ثابت مى‏كند كه اولاً اهل بيت و قرآن با هم پيوندى استوار دارند و ثانياً اين دو تا روز رستاخيز با هم هستند و قول و فعل عترت نبى‏اكرم(ص) همچون قرآن از خطا و اشتباه مصون بوده و حجت محسوب مى‏گردند. بر همين اساس بسيجى هم پيرو قرآن و رسول اكرم است و نظرات آنان را به مرحله اجرا در مى‏آورد. پيوند دائمى با اين دو ثقل، آدمى را از لغزش‏ها، انحرافات، گروه‏گرايى، جناح بازى و حزب گرايى‏هاى بيهوده، مصون مى‏نمايد. بسيجى هركجا باشد ولايى مى‏انديشد، عمل مى‏كند و مطابق با آرمان‏هاى حاكميت الهى و قرآنى، پيش مى‏رود.(19) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. در اين باره بنگريد به بسيج و تفكر بسيجى در آيينه رهنمودهاى رهبر معظم انقلاب اسلامى، مؤسسه فرهنگى قدر ولايت. 2. روزنامه اطلاعات، شماره 22642، هفتم آذر 1381، ص 7. 3. حسين مصلح بسيجى، محمد حسين مردانى نوكنده، روزنامه كيهان، 10 اسفند 1382، شماره 17895، ص 6. 4. سوره حج، آيه 39. 5. همان سوره، آيه 40. 6. سوره بقره، آيه 251. 7. سوره توبه، آيه 41. 8. سوره انفال، آيه 60. 9. سوره هود، آيه 112. 10. تبيان، دفتر 24 (جنگ و دفاع در انديشه امام خمينى)، ص 85 – 84. 11. صحيفه نور، ج 20، ص 132. 12. سوره توبه، آيه 92. 13. ويژه نامه گراميداشت هفته بسيج، آذرماه 1381، نيروى مقاومت بسيج سپاه، معاونت آموزش. 14. مجله پيام انقلاب، شماره 72، ششم آذرماه سال 1361، ص 38 – 36. 15. گلبرك، ماهنامه مركز پژوهش‏هاى اسلامى صدا و سيما، شماره 81، ص 31، مصاحبه با مسؤول واحد بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، پيام انقلاب، همان، ص 40. 16. ياد ايام، ج 1، ص 312، تبيان، دفتر 33، ص 48، مأخوذ و برگزيده از كتاب معجزه انقلاب اسلامى، معاونت آموزش نيروى مقاومت بسيج سپاه. 17. بنگريد به تبيان، دفتر 24، ص 81 – 80. 18. اين حديث را ميرحامد حسين از دويست نفر از علماى اهل سنت نقل كرده و مجموعه تحقيقات وى در اين باره را در شش جلد تحت عنوان «عبقات الانوار» به طبع رسانيده است. 19. بسيج پيوند با ولايت، مسعود علوى، نمايه 159، ص 1، ايثارگران، سال اول، شماره سوم، مهر 1380، مقاله دكتر محمد رضا سنگرى.

/

آموزه‏هاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى 14

تلاش و شوق شاگردان در تحصيل علم و كمال
در چهاردهمين فراز از دعاى امام عصر(عج) چنين مى‏خوانيم: «وَعَلَى الْمُتَعَلِّمين بالْجهْدِ و الرّغْبةِ؛ كوشش و شوق در راه تحصيل را به شاگردان كرامت فرما.»
در اين فراز از دعا، سخن از دو ويژگى شاگردان ممتاز و برجسته به ميان آمده كه در عرصه تحصيل علم و كمال، پرتلاش شده و اشتياق سرشارى به آموختن داشته باشند. شاگردى كه شوق و تلاش به تحصيل و كسب علوم و فضايل نداشته باشد، هرگز به مقامات عالى علم و كمالات نخواهد رسيد، چنان كه در همه كارها، شوق و تلاش اثر به سزايى در رسيدن به مقامات و اهداف دارند. در مورد ويژگى اول اگر شوق و عشق به كارى نباشد، انسان نسبت به آن كار، دل سرد و دل زده است، و نمى‏تواند به توفيق عالى دست يابد، و اصولاً يكى از اصلى‏ترين اركان توفيق عشق و شوق، و به عبارت ديگر ذوق است، از اين رو استعداد سنجى و شناخت ذوق و شوق انسان در آنچه كه دوست دارند، يكى از عوامل ترقّى و رشد شايسته است، و نقش مهمى در ترقّى انسان‏ها دارد. به هر حال آنان كه از درس و بحث لذّت مى‏برند، و با همه وجود مشتاق تحصيل و رشد هستند قطعاً به توفيقات عالى دست مى‏يابند، ولى اگر چنين ذوق و شوقى در كار نباشد، در نيمه راه مى‏مانند، و يا رشدشان بسيار كند و ناقص خواهد بود. با توجه به اين كه ويژگى دوم يعنى كوشش و تلاش نيز بستگى به عشق و شوق دارد.
بسيارى هستند كه در مسير راه خسته شده و با كمال افسردگى توقّف مى‏كنند و يا به عقب بر مى‏گردند، وقتى علت را از آنها مى‏پرسى، در پاسخ مى‏گويند ذوق و شوق اين كار را ندارم، و يا شوق من در اين راستا اندك است. بر همين اساس مى‏توان گفت كه برترين دعا براى شاگردان آن است كه از درگاه الهى بخواهيم تا به آنها شوق و تلاش خستگى‏ناپذير در راه تحصيل بدهد، كه اگر خداى نكرده آنها از اين دو موهبت محروم شوند، قطعاً به جايى نخواهند رسيد. تشويق اسلام به تحصيل و آموختن
فراز فوق در لباس دعا، انسان‏ها را به تحصيل علم و كمال، و شاگردى از محضر استاد و معلّم مى‏ستايد، و از خدا مى‏خواهد كه شوق و تلاش را به شاگردان عطا فرمايد. بنابراين تا شاگرد نباشيم، مشمول اين دعاى امام عصر(عج) نيستيم. در اسلام به تحصيل علم و كمال، و شاگرد شدن، و معلم شدن براى پرورش و آموزش شاگردان، اهميت بسيار داده شده، و از آن بسيار تمجيد و تشويق به عمل آمده است. قرآن مى‏فرمايد: «يرْفَعُ اللّه الَّذين آمنوا منْكُمْ و الّذينَ اوُتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ؛(1) خداوند كسانى را كه ايمان آورده‏اند، و كسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى‏بخشد.»
روشن است كه كسى داراى علم مى‏شود، كه به تحصيل علم بپردازد و مدتى شاگرد و محصّل باشد، بنابراين چنين شاگردى، از نظر قرآن در جستجوى درجاتى عظيم از موهبت‏هاى الهى است. مقام تحصيل علم در درجه‏اى است كه مطابق قرآن، خداوند به موسى (ع) كه از پيامبران اولواالعزم است دستور مى‏دهد براى شاگردى در محضر معلّمى (به نام خضر) سفر كند، و در نزد او به آموختن بپردازد. موسى(ع) مطابق دستور، به اين سفر پر رنج تن مى‏دهد و با يك نفر يار همسفر از مصر بيرون آمده، پس از پيمودن چند فرسخ به محل تلاقى دو دريا مى‏رسند، حضرت خضر(ع) را در آنجا مى‏بينند، موسى (ع) به محضر او رسيده و با كمال فروتنى به او مى‏گويد: «… هَلْ اَتَّبِعُك على انْ تُعلّمن ممّا عُلّمْت رُشْداً؛(2) آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است به من بياموزى؟» از اين عبارت استفاده مى‏شود كه موسى(ع) براى تحصيل و علم و شاگردى نمودن از محضر يك معلم، حاضر شده كه از او پيروى كند و در همه جا دنبال او حركت نمايد، تا در پرتو آن، به مقام علم و كمال و صلاح دست يابد. آن معلم نيز مطابق آيات قرآن به او مشروط به اين كه صبر كند قول مساعد مى‏دهد.(3)
رسول اكرم(ص) فرمود: «ما اسْترْذَلَ اللّهُ تعالى عَبْداً اِلّا حُرِّمَ الْعلْمُ؛(4) خداوند هيچ انسانى را مانند كسى كه خداوند او را از تحصيل علم محروم نموده، كوچك و حقير و خوار ننموده است.»
اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «اَلنّاسُ ثلاثَةٌ، فعالِمٌ رَبّانىٌ، و مُتَعَلّمٌ على سبيل نَجاةٍ، و هَمَجٌ رعاعٌ…؛(5) مردم سه گروهند، اول علماى ربّانى و الهى، دوم دانش طلبان و شاگردان كه در راستاى نجات(در محضر استاد) دنبال تحصيل علم و كمال هستند. و سوم احمقان بى سرو پا ….»
از اين عبارت استفاده مى‏شود كه انسان شايسته كسى است كه يا استاد الهى باشد و يا شاگرد چنين استادى. بنابراين اگر از اين دو محور خارج شود، در سرازيرى هلاكت قرار گرفته است. نظير اين مطلب از پيامبر اعظم (ع) نقل شده كه فرمود: «اَلْعالمُ و الْمُتَعَلّمُ شريكان فى الْأجْر، و لاخيْر فى سائرِ النّاسِ؛(6) دانشمند و شاگرد آن، در كسب پاداش الهى شريك هستند، اما در ساير مردم كه از اين دو محور بيرون هستند، خير و سعادتى نخواهد بود.»
و نيز از گفتار آن حضرت است: «مَنْ خرَجَ من بيْتِهِ يَطْلُبُ عِلْماً شَيّعَهُ سبْعوُن اَلْفَ مَلَكٍ يَسْتَغْفرُونَ لَهُ؛(7) كسى كه از خانه‏اش براى تحصيل علم بيرون رود، هفتاد هزار فرشته او را بدرقه نموده و براى او از درگاه الهى طلب آمرزش مى‏كنند.»
و امام صادق(ع) فرمود: «من دوست ندارم جوانى از شما را بنگرم مگر اين كه صبح كند در حالى كه يكى از دو حال باشد، يا دانشمند باشد و يا شاگرد دانشمند، اگر چنين نباشد از قافله عقب مانده، و چنين كسى كه عمرش را تباه ساخته، و چنين كسى گنهكار است.»(8) و از گفتار حضرت على(ع) است: «الْعِلْمُ ضالّةُ الْمُؤْمِن؛(9) علم گم شده مؤمن است.» يعنى انسان با ايمان به جستجوى آن مى‏پردازد تا آن را بجويد.
جالب اين كه ابوذر مى‏گويد: پيامبر(ص) فرمود: «نشستن يك ساعت در نزد دانشمند براى مذاكرات علمى، و علم آموزى، نزد من محبوب‏تر و بهتر از هزار شبى است كه هر شب آن هزار ركعت نماز بخواند، و نيز بهتر از شركت در هزار جهاد، و ختم قرآن است… اى ابوذر! ساعتى نشستن براى گفتگوى علمى بهتر از عبادت يك سال است كه روزهايش را روزه، و شبهايش را به شب زنده دارى به سر برد. و نگاه به چهره دانشمند، براى تو بهتر از آزاد نمودن هزار برده است. و از سخنان لقمان به فرزندش اين است كه: «پسر جانم در مجلس علما، تنگاتنگ بنشين، كه خداوند با نور حكمت، قلب‏ها را زنده مى‏كند، چنان كه باران شديد و پر آب آسمان، زمين خشك را زنده و سرسبز مى‏سازد.»(10)
از اين روايات كه پاره‏اى از روايات بسيار است، به روشنى استفاده مى‏شود كه تحصيل علم و دانش‏طلبى از نظر اسلام، از ارزش‏هاى بسيار والايى است، كه حتماً هر مسلمانى به آن اهميت مى‏دهد و با شوق و تلاش فراوان براى دست يابى به آن سعى و كوشش مى‏نمايد. ارزش بسيارِ سعى و تلاش براى كسب علم
علم و معرفت به قدرى ارزشمند است، كه قرآن و معصومين(ع) با تعبيرات مؤكّد و گوناگون انسان‏ها را به تلاش پى گير و كوشش فراوان براى تحصيل آن فرا خوانده‏اند. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اُطْلُبوُا الْعِلْم وَلَوْ بِالصّينِ، فانّ طَلَبَ الْعِلْمِ فريضَةٌ على كُلِّ مُسْلِمٍ؛(11) علم را فراگيريد گرچه با مسافرت به چين باشد، بدانيد كه تحصيل علم بر هر انسان مسلمان واجب است.»
امام صادق (ع) فرمود: «در راه تحصيل علم بكوشيد گرچه با غوّاصى و غوطه ور شدن در اعماق درياها، و ريختن خون دل باشد، اگر مردم مى‏دانستند كه علم و دانش در چه مقام بسيار ارزشمند است، آن را گرچه با ريختن خون دل، و رفتن در اعماق درياها مى‏جستند و كسب مى‏كردند.»(12)
يعنى تا اين حد به سعى و تلاش خود ادامه مى‏دادند، و هرگز در اين مسير خسته نمى‏شدند، بلكه با شوق و عشق فراوان و با تحمل خطرها و زحمات طاقت فرسا، آن را دنبال مى‏كردند.
روزى يكى از مسلمين مدينه به محضر رسول خدا(ص) آمد و گفت: «ثواب حضور در تشييع جنازه مؤمن بيشتر است، يا حضور در مجلس كسب علم؟» آن حضرت در پاسخ فرمود: «هرگاه كسانى براى تشييع و دفن حاضر باشند، حضور در مجلس تحصيل علم بهتر از حضور در تشييع جنازه هزار مؤمن، و بهتر از عيادت هزار بيمار، و بهتر از شب زنده دارى هزار شب است كه روزهايش را روزه بگيرد،… آيا نمى‏دانى كه سعادت دنيا و آخرت به وسيله علم حاصل مى‏شود، چنان كه بدبختى دنيا و آخرت معلول جهل است؟»(13)
در داستان موسى و خضر(ع) كه در قرآن سوره كهف آمده، موسى(ع) براى جستجوى معلّمى چون خضر(ع) به قدرى كوشيد و در اين راستا زحمت‏ها و تلاش‏هاى طاقت فرسا نمود كه بى نظير است، و مطابق روايات هنگامى كه خضر(ع) ديد موسى (ع) طاقت و استقامت براى ادامه تحصيل را ندارد، به موسى گفت: «هذا فِراقٌ بَيْنى و بَيْنَكَ؛(14) اينك وقت جدايى من و تو است.» و به اين ترتيب به او جواب منفى داد، موسى (ع) كه تشنه علم و معرفت بود، و در اين راستا تلاش پويا و پرجوش داشت، به قدرى از اين جواب ناراحت شد كه از او پرسيدند: سخت‏ترين حادثه در زندگى تو چه حادثه‏اى بود؟ در پاسخ گفت: «هيچ يك از آن همه مشكلات (عصر فرعون و عصر حكومت بر بنى اسرائيل، با آن همه رنج‏ها) همانند گفتار خضر(ع) برايم رنج آور نبود كه خبر از فراق و جدايى خود از من داد، و مرا از علوم خود محروم ساخت.»
اسلام به قدرى مرز كوشش براى تحصيل علم را وسيع و باز نموده كه امام على(ع) فرمود: «اَلْحِكْمَةُ ضالّةُ الْمُؤمِنِ، فَخُذ الْحِكْمَةَ و لَوْ مِنْ اَهْلِ النِّفاقِ؛(15) علم و حكمت، گم شده مؤمن است، پس براى تحصيل آن تلاش كن، گرچه آن حكمت در نزد اهل نفاق باشد.»
و اين كوشش به قدرى ارزشمند است كه رسول اكرم (ص) فرمود: «هر انسانى كه براى تحصيل علم و كمال به سوى خانه يا مجلس درس دانشمندى حركت مى‏كند، براى هرگامى كه در اين راه بر مى‏دارد، خداوند پاداش يك سال عبادت را در نامه عمل او ثبت مى‏كند.»(16)
امام على (ع) در خطبه متّقين، يكى از صفات آنها را چنين برمى شمرد: «وَ حِرْصاً فىِ عِلْمٍ؛(17) آنها در كسب علم، حرص و ولع شديد دارند.» چند نمونه از شوق و تلاش فرزانگان به علم
تشويق اكيد اسلام به فراگيرى علم، و عشق ورزى و تلاش خستگى‏ناپذير براى تحصيل آن، باعث شد كه در طول تاريخ اسلام، دانشمندان بزرگى در رشته‏هاى مختلف علوم پديدار شدند كه هر يك منشأ خدمات علمى و اجتماعى بسيار در جهان شده، تا آنجا كه صيت تمدن علمى آنها سراسر جهان را فرا گرفت، و تا آنجا كه پايه سازان تمدن و پيشرفت‏هاى علمى در جهان شدند، و افتخارات ماندگار بسيارى در جهان پديدار ساختند، در اينجا نظر شما را به چند نمونه از سعى، تلاش و اشتياق شديد مسلمين به فراگيرى علم جلب مى‏كنيم:
1- از تشويق‏هاى حضرت زهرا(س) به فراگيرى علم اين كه روايت شده: روزى بانويى به محضر حضرت زهرا(س) آمد و عرض كرد: مادر ناتوانى دارم كه درباره نماز، مسايلى را نمى‏داند، مرا نزد شما فرستاده تا آن سؤالات را از شما بپرسم. حضرت زهرا(س) با كمال اشتياق فرمود: بپرس. او پرسيد و پاسخ شنيد تا اين كه سؤالات او به ده سؤال رسيد. از بسيارى پرسش خود اظهار شرمسارى نمود، و عرض كرد: «اى دختر رسول خدا! بيش از اين شما را زحمت نمى‏دهم.»
فاطمه (س) فرمود: «آنچه نمى‏دانى بپرس، آيا شخصى را مى‏شناسى كه در برابر صد هزار دينار، اجير شود كه فقط يك روز بار سنگينى را بر بالاى بام ببرد، و اظهار خستگى كند؟ او عرض كرد:نه. فاطمه (س) فرمود: من نيز در پيشگاه خدا اجير شده‏ام كه در برابر هر مسأله‏اى كه مى‏پرسى و به تو پاسخ مى‏دهم، پاداش بگيرم كه اگر بين زمين تا عرش را پر از مرواريد كنند و به من بدهند، باز ارزش آن پاداش بيشتر است، بنابراين من سزاوارتر از آن اجير هستم كه اظهار خستگى نكنم، من از پدرم شنيدم كه فرمود: «علماى پيرو ما وقتى در قيامت محشور مى‏شوند به اندازه تحصيل علمشان، و به قدر تلاش و كوششى كه در آگاهى بخشى و راهنمايى مردم كرده‏اند، به آنها پاداش و جايزه خواهند داد.»(18)
2- ابوريحان بيرونى (متوفى حدود 430 ه.ق) كه از دست پروردگان اسلام است به قدرى به علم و دانش عشق مى‏ورزيد و براى تحصيل آن تلاش مى‏كرد، كه همواره قلم در دستش بود، و در همه روزهاى سال – جز روز نوروز و روز مهرگان – به تحصيل و تدريس علم و دانش در رشته‏هاى مختلف مى‏پرداخت. از اين رو از علماى برجسته و سترگ گرديد، و شاگردان بسيارى تربيت كرد. تا آنكه در بستر بيمارى افتاد. و در آستانه مرگ قرار گرفت. در اين هنگام يكى از شاگردانش براى عيادتش به بالين او آمد، ابوريحان به او گفت: مسأله جدّات هشتگانه (كه از علوم رياضى است) را در فلان روز چگونه برايم بيان كردى؟ اكنون برايم بگو. او عرض كرد: آيا در اين حال مسأله‏اى را بيان كنم؟ ابوريحان گفت: «اى آقا! اگر من در حالى كه به اين مسأله آگاه هستم بميرم بهتر از آن نيست كه ناآگاه از آن بميرم؟» من آن مسأله را برايش بيان كردم، و سپس از خانه او خارج شدم هنوز به خانه‏ام نرسيده بودم كه خبر فوت او را شنيدم.»(19)
3- ابوالحجاج اقصرى يكى از عارفان وارسته و علماى برجسته اسلام بود، و در علم و كمال به حد عالى رسيده بود، روزى يكى از شاگردان از او پرسيد: استاد تو چه كسى بوده است؟ او در پاسخ گفت:سوسك سرگين غلطان بود. حاضران گمان كردند كه شوخى مى‏كند، گفت:شوخى نمى‏كنم. گفتند:سوسك چگونه استاد تو بوده است؟ در پاسخ گفت: شبى مشغول عبادت و شب زنده دارى بودم، ناگاه ديدم سوسكى از پايه چراغ بالا مى‏رود، مى‏خواهد خود را كنار نور چراغ برساند، ولى در مسير راه خسته مى‏شد و مى‏افتاد، شمردم هفتصد بار به بالا رفت و در وسط راه برزمين افتاد، وقت نماز صبح فرا رسيد، براى نماز برخاستم و بيرون رفتم، پس از نماز به خانه برگشتم ديدم آن سوسك به كنار فتيله رسيده و به هدف نايل شده است، همين كوشش و استقامت آن سوسك را، سرمشق قرار دادم،و در سايه همين تلاش پى گير و استقامت به اين مقام منيع علمى رسيدم.(20)
4- دانشمندان بسيارى از مسلمين و غير مسلمين براثر همين جد و جهد و پشتكار به مقامات عالى رسيدند، مثلاً در مورد اديسون كاشف برق مى‏نويسند: شب و روز مشغول فكر و مطالعه بود، گاهى چنان غرق تفكر و مطالعه و تحقيق بود كه شام و نهار را فراموش مى‏كرد، صبح به آزمايشگاه خود مى‏رفت، و تا شب به تحقيق و بررسى‏هاى علمى ادامه مى‏داد. و در نتيجه به كشف برق كه بزرگترين كشفيات تاريخ است دست يافت.(21)
5 – علّامه امينى صاحب الغدير، كه در شمار علماى برجسته جهانى، زبانزد جهان اسلام است، به قدرى در تحقيق و بررسى‏هاى علمى كوشا بود، كه در اين راه به مسافرت طولانى دست زد، و از كتابخانه‏هاى مصر و هند و دمشق و… استفاده‏ها نمود، و در هر مورد چندين ساعت پشت سرهم به مطالعه و كندوكاو علمى اشتغال داشت. و اين روش را تا آخر عمر ادامه داد.
6 – يكى از علماى معروف مرجع كل آيت اللّه العظمى حاج آقا حسين بروجردى (متوفى 1380 ه.ق) به قدرى در راه تحصيل، پركار و كوشا بود، كه گاهى شبها كه مشغول مطالعه مى‏شد، همچنان به مطالعه ادامه مى‏داد تا اينكه صداى اذان صبح را مى‏شنيد. بارها مى‏فرمود: «هيچگاه از مطالعه علمى خسته نمى‏شوم، بلكه هرگاه از كارهاى زياد خسته شوم، خستگى خود را با مطالعه رفع مى‏كنم.» او شيفته علم و كتاب بود، هيچگاه از مطالعه و تتبع و تحقيق مطالب علمى احساس خستگى نمى‏كرد، به طور كلى مطالعه در زندگى ايشان بسيار مؤثّر بود، و اهميت فراوان داشت، از ايام جوانى تا آخر زندگى، جز هنگام بيمارى و بسترى شدن، از مطالعه و درس و بحث غفلت نمى‏ورزيد. مطالعه كتب علمى موجب آرامش اعصاب و آسايش فكر ايشان بود، و آن را غذاى روح مى‏دانست.(22) از اين رو به مقامات بسيار عالى علمى نايل گرديد اين‏ها چند نمونه از نتيجه تلاش و عشق در كسب علوم است كه خاطرنشان گرديد، بر همين اساس امام عصر(عج) از درگاه الهى مى‏خواهد كه به محصلين و شاگردان، دو خصلت شوق به علم و تلاش پرشور در اين راه را عنايت فرمايد، و با اين دعا، اين دو ويژگى را به ما مى‏آموزد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره مجادله، آيه 11. 2. سوره كهف، آيه 66. 3. همان، آيات 67تا82. 4. كنزالعمال، حديث 28807. 5. نهج البلاغه، حكمت 147. 6. بحارالانوار، ج 2،ص‏25. 7و8. همان، ج 1، ص‏170. 9. همان، ص‏168. 10. بحارالانوار، ج 1،ص 204. 11. همان، ص 180. 12. بحارالانوار، ج 78، ص 277، و ج‏1،ص 177. 13. همان، ج‏1، ص 204. 14. تفسير ابوالفتوح رازى، ذيل آيه 78 سوره كهف. 15. نهج البلاغه، حكمت 80. 16. بحار، ج 1، ص 184. 17. نهج البلاغه، خطبه 193. 18. مُنية المريد شهيد ثانى، ص 2. 19. الكنى و الالقاب، ج 1، ص 78. 20. همان، ص 46. 21. مردان علم در ميدان عمل – در اين كتاب از شخصيت‏هاى متعددى نام برده شده كه بر اثر تلاش و شوق به علم، به عالى‏ترين مقامات رسيده‏اند. 22. زندگانى زعيم بزرگ عالم تشيع آيت اللّه بروجردى، از على دوانى، ص 148و149.

/

مافياى ويژه خوارى يا تروريست‏هاى عرصه اقتصاد

قسمت دوم‏
در بخش نخستين مقال به عملكرد مافياى ويژه خوارى اين ويروس‏هاى مزمن در اقتصاد و بيمار ما اشارتى داشتيم و از نابسامانى مديريت‏هاى اقتصادى و بازبودن ورودى اين عرصه براى نفوذيها و موريانه‏ها كه با شگردها و شاهكارهاى پيچيده از اين فضاى باز سوء استفاده كرده و مى‏كنند، كلمه‏اى چند نگاشتيم. اكنون به چند مورد از اين ويژه‏خوارى‏ها كه هنوز هم كار گردانها و حاميان آنها براى مردم شناخته نيستند، و مردم انتظار دارند پرده از چهره‏هاى آنان برداشته شود – مى‏پردازيم و سپس به بحث ثروت و ثروت اندوزى از ديدگاه اسلام و فاصله‏اى كه ما با آن داريم، خواهيم پرداخت. سوء استفاده در قراردادها
1- در گزارش تفريغ بودجه ديوان محاسبات كشور از شش ميليارد دلار فروش نفت سخن به ميان آمده كه نه به خزانه رفته و نه در اختيار بانك مركزى قرار گرفته است بنابر اين گزارش متهم رديف اول اين پرونده به خارج از كشور گريخته است.

2- همچنين گزارش ديوان محاسبات در قرار داد صدور گاز به شارجه (معروف به قرارداد كرسنت) 21 ميليارد دلار تخلف صورت گرفته كه ديوان محاسبات جلو آن را گرفته است. قيمت گاز در اين قرارداد ارزانترين پايه در جهان محاسبه شده يعنى براى هر يك هزار متر مكعب 7/5 دلار و براى هفت سال محاسبه شده در حاليكه بهاى گاز فروخته شده به تركيه هر هزار متر مكعب 84 دلار محاسبه شده است! واقعاً چه كسانى و با چه قيمتى حاضر شده‏اند سرمايه كشور را رايگان تا مرز 21 ميليارد دلار به جيب خارجى‏ها بريزند؟!
3- در گزارش ديگر آمده: بازرسان ويژه وزارت نفت پرونده متخلفان يك پروژه را كه صدها ميليون دلار به كشور ضرر رسانده به قوه قضائيه ارسال كرده‏اند. اين پرونده مربوط به يك شركت داخلى توليد كننده لوله‏هاى گاز است كه با تبانى يكى از مديران وزارت نفت به رغم امضاى قراردادى به مبلغ 100 ميليون دلار از تحويل توليدات خود سرپيچى كرده است. بازرسان ويژه اين وزارتخانه همچنين از ابطال مناقصه، جابجائى و عزل مديران و مسؤولان كميسيون‏هاى معاملات و در ليست سياه قرار دادن شركت‏هاى متخلف به عنوان تصميمات اين وزارتخانه خبر داده‏اند…

اينها گوشه‏هايى از تخلفات و سوء استفاده‏ها است كه طى ساليان اتفاق افتاده و جسته و گريخته از پرده بيرون افتاده است و چه بسيار مواردى كه سرنخ بدست نداده است. در زمينه‏هاى ديگر، غير مورد نفت و گاز چون عمليات بانكى موارد بسيارى است كه بخشى از آن از طريق رسانه‏ها به اطلاع مردم رسيده است از آقاى «ر» 8/28 درصد از سهام بانك پارسيان به مبلغ 293 ميليارد تومان از شركت ايران خودرو خريدارى كرده و بيش از دو برابر سهام مذكور يعنى 670 ميليارد تومان از اين بانك وام گرفته است و تعيين ميزان دريافتى وى از سيستم بانكى در دست بررسى است…»
اين يك نمونه از حرص جهنمى يك سرمايه دار در كشورى كه مى‏خواهد عدالت اجتماعى را مستقر كند!
سوء استفاده از منابع بانكى با ارقام ميلياردى و نجومى تنها در اين مورد بانك خصوصى نبوده و نيست و هر از چندگاه خبرهائى از اين دست را مردم مى‏شنوند يا در مطبوعات مى‏خوانند. اما جاى اين سؤال همچنان هست كه اين بانكها كه اينگونه سخاوتمندانه از وام نجومى به مافياهاى ثروت مى‏دهند چرا براى چندصد هزار تومان وام اشتغال يا ازدواج يك جوان مدتها سر مى‏دوانند! و از اينجا به آنجا پاس مى‏دهند؟! اين از يكسو، از سوى ديگر چرا اين متخلفان و مافياهاى اقتصادى در پيشگاه قانون بطور جدى مجازات نمى‏شوند و نامشان به صراحت اعلام نمى‏شود؟ جاى آن دارد ديوان محاسبات و بازرس‏ها كه بسيارى از اين پرونده‏ها را در زمينه‏هاى مختلف كشف مى‏كنند صريحاً اعلام و نتيجه اقدامات قانونى را به اطلاع مردم برسانند.. و به وجدان عمومى اعتماد و اطمينان بدهند كه نظام در مبارزه با مفاسد اقتصادى جدى است و با كسى شوخى ندارد. اما در زمينه نفت و گاز
نفت و گاز يك سرمايه ملى و متعلق به آحاد مردم است كه در باب انفال يا معادن مورد بحث قرار مى‏گيرد و دولت اسلامى به عنوان نماينده ملت بايد آن را مديريت كند و در جهت عمران و آبادى كشور و تأمين رفاه و نياز آحاد مردم بكار گيرد. درآمد كلان نفت و گاز سالهاست كه شفاف سازى نشده و اعداد و ارقام صدها ميليارد دلارى آن نه تنها به اطلاع ملت نرسيده بلكه در اختيار مجلس شوراى اسلامى و نمايندگان ملت هم قرار نگرفته است! هنوز شركت ملى نفت اساسنامه ندارد و با اينكه مجلس هفتم در ماه‏هاى نخستين كار خود بطور رسمى وجدى اين وزارتخانه را مكلّف ساخته اساسنامه شركت نفت را به مجلس بفرستد هنوز پاسخى نداده است. و اين مشكل امروز نيست بلكه به دو دولت‏هاى گذشته باز مى‏گردد كه وزارت نفت از دادن اساسنامه و شفاف سازى مسائل اين سرمايه ملى طفره رفته است. انتظار مى‏رود در اين دولت كه عزم جدى بر مبارزه با مفاسد اقتصادى و رفع تبعيض را دارد به خواسته قانونى مجلس پاسخ داده شود و مانند دولتهاى پيشين عمل نكنند تا مسائلى مانند آنچه تا كنون پيش آمده رخ ندهد.
نكته قابل ذكر ريخت و پاش‏ها و ولخرجى‏ها و حقوق‏هاى كلان و بى‏حد و مرزى است كه در اين وزارتخانه وجود داشته است. استدلال اين وزارتخانه اين بوده كه شركت نفت درآمد كلان دارد و بايد به كاركنان آن نيز برسد!! اين استدلال مضحك هنگامى مايه شگفتى بيشتر مى‏شود كه يكى از مسؤولين در دولت گذشته گفته بود صنعت نفت و صنعت فولاد يك نهاد توليدى است اما وزارت آموزش و پرورش، وزارت علوم يا بهداشت و درمان هزينه‏اى هستند. و بنابراين هر وزارتخانه يا شركت دولتى كه درآمد بيشتر دارد بايد بيشتر حقوق بدهد! هرچند با تبعيض و بى عدالتى همراه باشد. مثلاً يك ليسانسه در آموزش و پرورش 200 هزار تومان بگيرد و در صنعت فولاد يا وزارت نفت مثلاً چهارصد هزار تومان و يا بيشتر كه به ميليون‏ها نيز بالغ مى‏گردد. وزارت نفتى‏ها فكر مى‏كنند نفت و گاز ميراث پدرشان بوده كه بطور دلخواه به هر كس خواستند بدهند يا پدرانشان كلنگ به دست گرفته و نفت را از دل زمين استخراج كرده و براى فرزندانشان كه فقط در وزارت نفت تشريف دارند به ارث گذاشته‏اند و آنها هر نوع خواستند ميان خود برادروار قسمت كنند! ديگر نمى‏دانند اين ذخيره خداداده متعلق به همه ملت است و ميلياردها ميليارد از بودجه كشور طى سالها هزينه شده تا اين سرمايه ملى به بهره بردارى رسيده است و امروز عدّه‏اى مدعى وراثت آنند و بسيارى از مهره‏هاى تجارى نفت در خارج به سر مى‏برند و در معاملات و فروش نفت هر نوع كه دلخواهشان باشد عمل مى‏كنند و با پول ملت در انبوه دلار غوطه‏ورند. آيا كدام عدل و قانونى ايجاب مى‏كند عدّه‏اى با سرمايه ملى اينگونه عمل كنند نه اساسنامه بدهند نه بيلان كار و نه شفاف سازى نمايند! وقت آن است كه دولت همصداى با مجلس جهت شفاف سازى مسائل نفت و گاز وارد عمل شود و راه‏هاى خروج اين سرمايه ملى را در كنترل گيرد تا از درآمد نفت آحاد اين ملت و روستائيان دور افتاده از آن سهمى داشته باشند. و بقول معروف نفت سر سفره‏هاى مردم بيايد…
و همين سياست را در ساير منابع ملى پيش گيرد كه انفال و درآمدهاى عمومى بر اساس فقه اسلامى و عدل قرآنى به صاحبان حق برسد آنگونه كه سيره صالحان و روش حكومت پيشوايان عدالت و پيامبر و امام رهنمود مى‏دهد و از انحصار عدّه‏اى خاص خارج شود.
دراينجا و به مناسبت بحث اموال عمومى و معارف آن از منظر اسلام به يكى از آيات قرآن كه بى تناسب با بحث ما نيست مى‏نگريم كه مصارف انفال و منابع عمومى را به پيامبر اكرم(ص) رهنمون شده است.
«وما افاء اللّه على رسوله من اهل القرى فللّه و للرسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين وابن السبيل كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم…»
(سوره حشر، آيه 7)
آنچه خداوند به عنوان فى‏ء از اموال اهل شهرها و روستاها بر فرستاده خويش بازگردانيد از آن خدا و رسولش و خويشاوندان او و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است تا ميان ثروتمندان شما دست به دست نشود، و به جيب سرمايه داران نرود….
هرچند آيه كريمه در مورد «فى‏ء» است يعنى اموالى كه در فتوحات اسلامى به دست مسلمانان افتاده و براى آن جنگى صورت نگرفته و حق ويژه و سربازان اسلام نيست و مورد آيه اموال و اراضى يهود بنى نضير است كه در تفاسير بيان شده ولكن تأمل در روح و پيام آيه و آيات ديگر ابواب ثروت و منابع عمومى مسلمين.
چنين پيام مى‏دهد كه اسلام و نظام اقتصادى آن كه قرآن و حديث و سيره و فقه بيانگر آن است، با «تداول ثروت» و دست به دست شدن اموال بوسيله ويژه خواران به شدت در تضاد است. آيه كريمه فوق با اينكه اختيار اين اموال و غنائم را دردست پيامبر(ص) نهاده امّا تأكيد مى‏ورزد كه حتى اين اموال كه متعلق به پيامبر است، قرار نيست جزو سرمايه‏هاى افراد خاص در آيد بلكه مصارف آن مسلمانان‏اند و پيامبر آن را مديريت مى‏كند تا در راه خدا و دين و ملت خرج شود و در خدمت نيازمندان و خويشاوندان پيامبر و يتيمان و بيچارگان و آواره‏گان قرار گيرد.
سيره مبارك پيامبر اكرم(ص) و خاندان و اوصياء آن حضرت مخصوصاً اميرالمؤمنين(ع) نشان مى‏دهد كه آن بزرگواران حتى مال و دارائى شخصى خود را صرف مردم نيازمند مى‏كردند و هرگز ملك و مستغلات و سرمايه و گنجينه نيندوختند و از خود كاخ و باغ و مال بجاى ننهادند.

از پيامبر اكرم(ص) جز حجره‏هاى محقّر و گلين كه در توسعه مسجد النبى جزو مسجد درآمد چيزى نماند و از اميرالمؤمنين(ع) با آنكه آنهمه مزرعه را آباد كرد و چاه‏ها حفر نمود، چيزى براى خاندان آن حضرت باقى نماند و همه را وقف فقرا نمود…
«تداول ثروت» و انحصارطلبى و ويژه خوارى در عهد عثمان و با نفوذ امويان در نظام حاكم پديد آمد و مسير عدل اسلامى را به انحراف كشيد و خلافت به سلطنت تبديل شد و بزم شراب و عيش و نوش بياراستند و سود و سرمايه را به جيب مفت خواران و حاشيه‏هاى دربارها ريختند و اين سيره سيّئه قرنها ادامه داشت و ادامه دارد تا مى‏رسد به امروز كه در يكى از اين ديارها فرياد عدالتخواهى برخاسته و مى‏خواهد سيره محمد(ص)و على(ع) را الگوى خويش قرار دهد كه كار بسيار دشوارى است چرا كه بريدن اموال نامشروع از گلوى حريص ثروت اندوزان و مرفهان از يك جهاد سخت‏تر و عكس العمل‏هاى آن سهمگين‏تر است. با اينهمه اين مسؤوليت دولت اسلامى و حاكميت دينى است. حقى كه خداوند بر حاكمان و عالمان مقرر داشته كه به اقامه عدل و اعطاى حق بپاخيزند. اميرمؤمنان على(ع) فرمود: خداوند از عالمان پيمان گرفته پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم را تحمّل نكنند و براى رفع آن قيام كنند و نيز در يكى از خطبه‏هايش با اشاره به دشوارى اجراى حق و عدل فرمود:
«فقد جعل اللّه سبحانه لى عليكم حقا بولاية امركم و لكم علىّ من الحق مثل الذى لى عليكم، فالحق اوسع الاشياء فى التواصف و اضيقها فى التناصف…»
(خطبه 216، نهج البلاغه)
خداى سبحان براى من حقى بر شما قرار داده از آن جهت كه ولايت امر شما را بعهده دارم و شما نيز بدينگونه بر من حقى داريد، حق گسترده‏ترين اشياء است در توصيف اما تنگ‏ترين عرصه‏ها در انصاف دادن…

آرى اجراى عدالت به زبان آسان اما در عمل بسيار دشوار است. مبارزه با بى‏عدالتى و حق كشى و ويژه‏خوارى صداى خيلى‏ها را در مى‏آورد و مجرى عدل بايد غرامت آنرا بپذيرد. به همين جهت بود كه على(ع) را جامعه آنروز تحمّل نكرد و بسيارى از طمعكاران آن حضرت را رها كردند و به دامن معاويه چنگ زدند و بر سر سفره او چريدند و حتى بعضى نزديكان حضرت هنگامى كه سخت‏گيرى آن حضرت را در تقسيم بيت المال ديدند دست نياز به سوى معاويه دراز كردند و حتى جمعى از ويژه‏خواران و سهم خواهان، جنگ‏هاى خونين بر ضد حكومت علوى به راه انداختند و بالأخره بگفته جيران خليل جيران، على(ع) در محراب عبادتش شهيد عدل خود شد. «و قتل فى محراب عبادته لشدة عدله».
بنابراين ما نبايد انتظار داشته باشيم مبارزه با مفاسد اقتصادى و فشردن گلوى ويژه خواران و اجراى عدل و حق به آسانى صورت پذيرد. همانگونه كه نبايد انتظار داشت دولت به تنهائى بتواند تحقق بخش اين آرمان باشد، بلكه وظيفه همه دستگاه‏هاست بويژه نهادهاى قضائى و بازرسى و محاسبات و بلكه وظيفه همه مردم است كه در اين پيكار از پاى ننشينند، وسوسه مشتى واسطه‏ها كه با قيافه حق بجانبى در تصميم شخصيتها نفوذ مى‏كنند و جاده ويژه‏خوارى را هموار مى‏كنند، نتواند اين حركت را كُند كند. معمولاً بزرگان و علماء و دينداران مردمى هستند صادق و خوش قلب و دل رحم كه از اين ابزار، نفوذيها استفاده مى‏كنند و چه بسيار پرونده‏ها كه با همين ابزار وسط راه گم شده و مسير آن تغيير كرده و ظالم به جاى مظلوم نشسته تا بتواند دست آوردهاى ميلياردى را حفظ كند. بنابراين هوشيارى و عزم و قاطعيت دستگاه قضائى و مسؤولان عالى رتبه و پايين دست در اجراى عدالت نقش بنيادين دارد كه به آن بايد توجه كافى شود. انشاءاللّه و به اميد آن روز


پاورقي ها:

/

برخى مقامات كريمه اهل بيت

اى اختر آسمان هفتم‏
رعنا گل گلستان هفتم‏
هم دختر هفتم از امامان
هم خواهر هشتمين ايشان‏
هم عمّه حضرت جوادى

همچون تو كجاست پاكزادى‏
معصومه رضا نهاد نامت‏

مى‏خواست نشان دهد مقامت‏
آن كس كه تو را كريمه خوانده‏

بر لب سخنى ثمينه رانده‏
كى جان دگر سزا به قربان

چون گشته پدر تو را به قربان‏
هجران پدر ترا ز يك سو

دورى تو از رضا ز يك سو
آن پيكر خسته تو فرسود

طاقت ز كف و قرار بر بود…(1)

ابن جوزى يكى از علما و مورخان اهل سنّت در قرن هفتم مى‏نويسد: در بين اولاد موسى كاظم(ع) چهار دختر به نام فاطمه وجود دارد:
1- فاطمه صغرى كه به او بى‏بى هيبت گفته مى‏شود، و در مدخل جنوبى شهر باكو در آذربايجان شوروى (سابق) دفن است.
2- فاطمه وسطى كه در شهر رشت مدفون مى‏باشد.
3- فاطمه اخرى (ستّى فاطمه) كه در اصفهان دفن شده است.
4- فاطمه كبرى (فاطمه معصومه) كه مدفن او در قم، زيارتگاه شيعيان و اهل دل مى‏باشد.(2) حضرت معصومه در يك نگاه‏
نام آن حضرت فاطمه كبرى، نام پدرش موسى بن جعفر(ع) و نام مادر بزرگوارش نجمه خاتون است. القاب او عبارت اند از: معصومه، كريمه اهل بيت، طاهره، حميده، رشيده، تقيّه،مرضيّه، رضيّه، برّه اختُ الرّضا(ع).(3)
ولادت آن حضرت در اول ذى قعدة الحرام 173 هجرى قمرى در مدينه منوّره واقع شده است و در 23 ربيع الاول 201 هجرى وارد قم شد، و بعد از 17 روز سرانجام در دهم ربيع الثانى 201 در سن 28 سالگى دار فانى را وداع گفت و مرقد شريف آن بانو، زيارتگاه عاشقان اهل بيت در قم گرديد. مقامات و منزلتهاى معنوى‏
كمتر امام زاده‏اى به اندازه حضرت معصومه(ع) مورد توجّه و سفارش امامان معصوم قرار گرفته است. حضرت عبدالعظيم حسنى با آن همه عظمت، بيش از يكى دو روايت در موردش وارد نشده است، ولى در باره عظمت و مقامات فاطمه معصومه (ع) حدود يازده روايت وارد شده است، حتى سالها قبل از ولادت آن حضرت (حدود 45 سال قبل) امام صادق(ع) سخنان بسيار ارزشمندى درباره عظمت و فضيلت آن بانو بيان داشته است كه نشان از اوج عظمت و فضيلت آن حضرت دارد.
يكى از شيعيان به محضر امام صادق(ع) شرفياب شد و مشاهده كرد كه آن حضرت در كنار گهواره با كودكى سخن مى‏گويد، تعجب كرد و عرض كرد: آيا با كودك نوزاد سخن مى‏گويى؟ حضرت صادق(ع) فرمود: اگر تو هم مايل هستى مى‏توانى نزد او بيايى و با او گفتگو كنى. او مى‏گويد: نزد گهواره آن نوزاد رفتم، سلام كردم، جواب سلام را داد و به من فرمود: نامى كه براى دختر تازه به دنيا آمده‏ات برگزيده‏اى عوض كن، زيرا خداوند آن نام را دشمن مى‏دارد (سخن نوزاد اشاره به نام دخترى بود كه به تازگى، خداوند به من عنايت فرموده بود، كه او را «حميرا» نامگذارى كرده بودم).
سخنان آن نوزاد و اطلاع او از اخبار پنهانى و نهى از منكر او، مرا بيشتر به تعجب واداشت و بهت زده شدم، امام صادق(ع) فرمود: تعجب نكن! اين كودك فرزندم موسى است خداوند از او دخترى به من عنايت كند كه نامش فاطمه است او در سرزمين قم به خاك سپرده مى‏شود، و هر كس او را زيارت كند، بهشت بر او واجب مى‏شود.(4)
و در جاى ديگر فرمود: «ستُدْفنُ فيها امْرأةٌ منْ اوْلادى تُسمّى فاطمةُ فمنْ زارها وجبتْ لهُ الجنّةُ؛ به زودى بانويى از فرزندان من به نام فاطمه در آن (قم) دفن مى‏شود، هر كس او را زيارت كند، بهشت براى او واجب مى‏گردد.»
در ذيل روايت آمده است كه امام صادق(ع) اين سخن را قبل از ولادت امام كاظم (ع) فرمود.(5) با توجه به اين كه امام كاظم(ع) در سال 128 (ه.ق)چشم به جهان گشوده است و تولد حضرت معصومه در سال 173 رخ داده است امام صادق(ع) اين سخن را 45 سال قبل از تولد حضرت معصومه فرموده است. الف: ارزش يافتن قم‏
قم يكى از سرزمين‏هاى برگزيده الهى است كه بابى از بهشت در آنجا قرار دارد و در پذيرش ولايت اميرمؤمنان بعد از مكّه و كوفه در رتبه چهارم قرار دارد چنان كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «يا على انّ اللّه عزّ اسمهُ عرضَ ولايتك على السّماوات فَسَبَقَتْ اليها السماء السابعه… فبصّت اليها مكه… ثم سبقتْ اليْها قُم فزَيّنَها بالعرب و فتح اليه باباً من ابواب الجنّةِ؛(6) اى على! خداوند ولايت تو را بر آسمانها عرض كرد، آسمان هفتم براى پذيرش ولايت تو سبقت گرفت… آنگاه مكه سبقت گرفت… بعد قم براى پذيرش ولايت تو پيشقدم شد و خداوند آن را به واسطه عرب (اشعريها) زينت بخشيد و درْبى از دربهاى بهشت را به سوى آن باز كرد.»
امّا يقيناً وجود با بركت فاطمه معصومه در ارزش بركات نازله بر قم سهم تعيين كننده‏اى دارد امام صادق (ع) فرمود: «انّ للّه حرماً و هو مكّةُ، و لرسولهِ حرماً و هو المدينةُ و لامير المُؤمنين حرماً و هو الكوفة و لنا حرماً و هو قم، و ستُدفنُ فيها امرأةٌ من ولْدى تُسمّى فاطمه، من زارها وجبتْ لهُ الجنّةُ؛(7) براى خدا حرمى است كه آن مكه است، و براى رسول خدا (هم) حرمى است كه مدينه باشد، و براى اميرمؤمنان حرمى است كه كوفه (نجف) باشد و براى ما (اهل بيت(ع)) حرمى است كه قم باشد به زودى بانويى از فرزندان من در آنجا دفن مى‏شود كه نامش فاطمه است، هر كس او را زيارت كند بهشت بر او واجب مى‏شود»
يكى از شاخسار رحمت اينجاست

يكى از خاندان عترت اينجاست‏
اگر بوى بهشت آيد عجب نيست

يكى از هشت باب جنّت اينجاست‏

در جايى ديگر فرمود: «قُم بلدنا و بلدُ شيعتنا مطهّرةٌ مقدسّةٌ ؛(8) قم شهر ما و شهر شيعيان ماست قم پاك و پاكيزه است.»
وجود با عظمت حرم حضرت معصومه در قم بركات متعددى را در پى داشته كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود: 1- مركزيت شيعيان:
وجود با بركت حضرت معصومه (س) باعث شد كه شيعيان از تمام نقاط عالم همچون پروانه به گرد وجود شمع حرم جمع شوند، و اين پيشبينى توسط امامان معصوم (ع) سالها قبل اعلام گرديد.
در روايت پيش گفته امام صادق(ع) «بلد شيعتنا» تعبير نمود، و در جاى ديگر فرمود: «اذا اصابتْكم بليّةٌ و عناء فعليْكُم بِقُمْ فانّه ماْوى الفاطميين…؛(9) زمانى كه رنج و زحمت و گرفتارى به شما روى آورد، به قم روى آوريد، زيرا قم پناهگاه فاطميان و محل آسايش مؤمنان است.»
امام هشتم (ع) فرمود: «انّ للجنّة ثمانيه ابواب و واحدٍ منْها لاهل قم، و هم شيعتُنا منْ بين ساير الْبلاد، خمر اللّه تعالى ولايتنا فى طينتهم؛(10) بهشت داراى هشت درب است و يكى از آنها براى مردم قم است، و آنان در ميان مردم ساير شهرها بهترين شيعيان ما هستند خداوند ولايت ما را در طينت آنان قرار داد.»
امام هفتم (ع) فرمود: «قُمْ عُشّ آل محمّدٍ و ماْوى شيعتهمْ و لكن سيُهْلك جماعةٌ منْ شبابهمْ بمعْصيّة آبائهم و الاستخفافُ و السّخريّةُ بكبرائهم و مشايخهمْ و مع ذلك يدْفعُ اللّه عنْهُمُ شرّ الاعادى و كلّ سوء ؛(11) قم آشيانه آل محمد(ص) و پناهگاه شيعيان آنهاست، ولى به زودى گروهى از جوانان به خاطر نافرمانى پدرانشان و سبك شمردن و مسخره كردن بزرگان و كهنسالان نابود مى‏شوند، ولى با همه اين‏ها خداوند شرّ دشمنان و هرگونه بدى را از آنان دفع مى‏كند.»
روايت فوق در عين حالى كه هشدارى است براى آن دسته از جوانهايى كه حرمت علما و بزرگان و پدران را نگه نمى‏دارند بشارتى است در اين زمينه كه قم مركز شيعيان و آشيانه آل محمد(ص) مى‏شود و با بركت وجود حضرت معصومه(س) بلا از آنها دفع مى‏گردد.
امام صادق(ع) فرمود: «در جبل مكانى است كه به آن «بحر، دريا» گفته مى‏شود «و يسمّى بقم و هو معدن شيعتنا؛(12) و آن قسمت قم ناميده مى‏شود و آنجا مركز شيعيان ماست.»
و در حديث ديگر فرمود: «اهل خراسان نشانه‏هاى ما هستند، و مردم قم ياران ما…»(13) 2- نزول رحمت و بركت:
على (ع) فرمود: «صلواتُ اللّه على اهل قم، و رحمة اللّه على اهل قم، سقى اللّه بلادَهُمُ الْغيْثَ؛(14) درود خدا بر مردم قم، رحمت و لطف خدا بر آنها باد، خداوند شهرهاى آنان را از باران سيراب نمايد.» و نكته بسيار جالبى در اين روايت آمده كه نشان از استجابت دعاى امام صادق(ع) و ديگر امامان دارد. چرا كه قم با اين كه شهر كويرى است ولى بارندگى خوب و مناسبى داشته و دارد.
و در حضور امام هفتم(ع) وقتى نام قم برده شد و از تمايل آنها به حضرت مهدى(ع) سخن به ميان آمد، حضرت فرمود: «رضى اللّه عنْهُم ؛(15)خداوند از آنان (اهل قم) خشنود گردد.» 3- مركز علم و دانش:
از زمانى كه حضرت معصومه در قم دفن شده است، اين شهر مركز علم و دانش بوده و هست و در اين زمان به اوج خود رسيده است. و تاكنون صدها مرجع و عالم دينى و هزاران كتاب درباره اسلام و معارف اسلامى به جامعه بشرى تحويل داده شده است و اين هم امرى است كه پيشاپيش توسط امامان معصوم اعلام گرديده است.
امام صادق(ع) فرمود: «كوفه به زودى از مؤمنان خالى مى‏شود، و علم از آن جمع مى‏شود، همانطورى كه مار در لانه‏اش جمع مى‏شود، «ثمّ يظهرُ العلم ببلْدةٍ يُقالُ لها قُم و يصيرُ معدناً للعلم و الْفَضْل حتّى لا يبْقى فى الارض مستضْعف فى الدّين حتّى المخدّرات فى الحجال، و ذلك عند قرب ظهور قائمنا ؛(16) سپس علم و دانش در شهرى كه به آن قم گفته مى‏شود، ظاهر مى‏گردد، و آنجا مركز علم و فضيلت مى‏شود، تا جايى كه هيچ كس حتى خانمهاى پشت پرده در دين (آگاه مى‏شوند) مستضعف باقى نمى‏مانند و اين نزديك ظهور قائم ما (مهدى(ع)) خواهد بود.
راستى چه روايت زيبايى و چه بشارت مسرّت آورى. اميدواريم كه آن زمان همين دوران باشد.
و در جاى ديگر فرمود: «خدا به كوفه بر ساير شهرها احتجاج كرده و به مؤمنان آنجا در مقابل مردم ساير شهرها احتجاج مى‏كند، و به واسطه شهر قم به ساير شهرها (هم) احتجاج مى‏كند، خداوند قم و مردم آن را رها نكرده تا مستضعف (فكرى و فرهنگى) نشوند، بلكه آنان را موفق و تأييد كرده است.»(17)
و در روايت ديگرى ضمن دعا درباره اهل قم و بيان اوصاف آنان فرمود: «سلام اللّه على اهل قم يسقى الله بلادهم الغيث و ينزّل اللّه عليهم البركات، و يبدّل اللّه سيئاتهم حسناتٍ، هم اهل ركوعٍ و سُجُودٍ و قيامٍ و قعودٍ، هم الفقهاء العلماء، هم اهل الدراية و الرواية و حُسْنُ الْعبادةِ؛(18) سلام بر مردم قم، خداوند شهرهاى آنان را با باران سيراب مى‏كند، و بركتها را بر آنان نازل مى‏كند، و بديهاى آنان را به خوبى تبديل مى‏كند، آنان اهل دانش و از علماء هستند، اهل درك حقايق و روايت و نيكو عبادت كردن هستند.» 4- مركز ياران مهدى (ع)
به بركت وجود حرم كريمه اهل بيت نه تنها قم مركز شيعيان، و شهر اجتهاد و علم فقاهت و مرجعيت و دانش گشته بلكه مركز ياران حضرت مهدى نيز خواهد بود، چنان كه اين را نيز امام صادق(ع) پيشگويى نموده است.
عفان بصرى مى‏گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: مى‏دانى چرا قم (قم) ناميده شد؟ گفتم خدا و پيامبرش و شما آگاه تريد حضرت فرمود: «انما سمّى قم لانّ اهلهُ يجْتمعونَ معَ قائم آل محمّد – صلوات اللّه عليه – و يقومون معهُ و يسْتقيمونَ عليْه و ينصُرونهُ ؛(19) به اين علّت قم ناميده شده چون اهل آن با قائم آل محمد (ص) همراه مى‏شوند با او قيام مى‏كنند و او را يارى مى‏كنند و (بر اين يارى) استوار خواهند بود.»
يكى از اصحاب مى‏گويد: خدمت حضرت صادق(ع) نشسته بودم حضرت اين آيه را خواند «حتى اذا جاء وعدُاوليهما…؛(20) يعنى هنگامى كه نخستين وعده فرا رسد مردانى پيكار جو را بر شما مى‏فرستيم (حتى براى بدست آوردن مجرمان) خانه‏ها را جستجو مى‏كنند و اين وعده‏اى است قطعى، پس ما گفتيم: فداى شما شويم، اينها چه كسانى هستند؟ حضرت سه بار فرمود: «هم و اللّه اهْلُ قم ؛ به خدا قسم آنان اهل قم هستند.» ب – پاداش زيارت حضرت معصومه:
ارزش معنوى ديگر كه حكايت از مقام معنوى بالاى حضرت معصومه دارد پاداش فراوانى است كه بر زيارت آن حضرت مترتب است.
از آنجا كه آن بانو در سه ضلع ولايت يعنى: فرزند و خواهر و عمه امام، قرار گرفته، چنان كه در زيارتنامه آن حضرت مى‏خوانيم «السلام عليك يا بنت ولىّ اللّه، السلام عليك يا اُخت ولىّ اللّه، السلام عليك يا عمّة ولىّ اللّه» از همان سه ضلع امامت نيز روايت فراوانى درباره پاداش زيارت آن حضرت نقل شده است. از جمله:
امام صادق(ع) فرمود: «فمن زارها وجبت له الجنّةُ ؛(21) پس هر كس او (فاطمه) را زيارت كند، بهشت بر او واجب مى‏گردد.»
از امام رضا (ع) از فاطمه دختر موسى بن جعفر (ع) سؤال شد :فقال:من زارها فلهُ الجنّة ؛(22) هر كس او (فاطمه) را زيارت كند بهشت براى او خواهد بود.»
و امام جواد (ع) فرمود: «من زار عمّتى فلهُ الجنّه؛(23) هر كس عمه‏ام (فاطمه) را درقم زيارت كند براى او بهشت خواهد بود.» به همين مضمون روايات متعددى از حضرات معصومين نقل شده است. ج – طهارت و پاكى:
هر چند عصمت در مرحله عالى، اختصاص به معصومين دارد، ولى شواهدى در دست است كه نشان مى‏دهد فاطمه معصومه (ع) در مرحله‏اى از عصمت قرار دارد، امام هشتم (ع) آن بانو را با لقب «معصومه» ياد كرده است و فرموده است: «من زار المعصومة بقم كمن زارنى؛(24) كه نشان از پاكى و طهارت نسبى آن حضرت دارد. در زيارت آن حضرت مى‏خوانيم «السلام عليك ايّتها الطّاهرة الحميدة الكبّرة الرّشيدة التّقيّة النّقيّة المرضيّة ؛(25) سلام بر تو اى پاكيزه ستوده، اى نيكوكار رشيده، پاك و پاكيزه، اى بانوى شايسته و پسنديده.» د – كريمه اهل بيت (ع):
از ديگر مقامات آن حضرت كه توسط امام باقر(ع) به آن حضرت نسبت داده شده است، كريمه اهل بيت بودن است. از مرحوم آيت الله العظمى سيد محمود مرعشى نقل شده است كه بسيار علاقمند بودم كه به طريقى محل قبر شريف جده‏ام حضرت زهرا(س) را بيابم. براى اين مقصود، ختم مجرّبى انتخاب كرده و چهل شب به آن مداومت كردم، تا شايد با اين طريق، از محل مرقد شريف حضرت زهرا(س) آگاه گردم. شب چهلم بعد از انجام ختم و توسل فراوان به بستر خواب رفتم در عالم خواب به محضر امام باقر(ع) يا امام صادق(ع) رسيدم، امام به من فرمود: «عليك بكريمة اهل البيت ؛به دامن كريمه اهل بيت چنگ بزن.» تصور كردم كه منظور امام (ع) از اين جمله حضرت زهرا(س) است. عرض كردم: آرى قربانت گردم، من نيز ختم را براى همين گرفتم كه محلى شريف قبر حضرت را دقيق‏تر بدانم و زيارتش كنم. حضرت فرمود: منظور من، قبر شريف حضرت معصومه در قم است. سپس افزود: به خاطر مصالحى، خداوند اراده كرده است كه قبر حضرت زهرا(س) براى هميشه براى همگان مخفى باشد. از اين رو قبر حضرت معصومه تجليگاه قبر شريف حضرت زهرا(س) قرار داده و شكوه و عظمت مرقد حضرت زهرا(س) را در قبر حضرت معصومه متجلّى كرده است.
مرحوم سيد محمود مرعشى وقتى از خواب بر مى‏خيزد، تصميم مى‏گيردكه با اعضاى خانواده خود روانه قم شود و در آنجا ساكن گردند.(26) ه – مقام شفاعت‏
هر چند شفاعت كبرى مخصوص پيامبر اكرم (ص) و بعد از او در اختيار امامان معصوم (ع) مى‏باشد اما در بين صالحان و اولياء الهى و امامزادگان حضرت معصومه(س) نيز داراى مقام شفاعت است و مى‏تواند در حق شيعيان خويش شفاعت نمايد.
امام صادق (ع) فرمود: «الا انّ قم كوفتنا الصّغيرةُ الا انّ للجنّة ثمانية ابواب ثلاثٌ فيها الى قم تُقبضُ فيها امرأةٌ هى من ولدى، اسمها فاطمة بنت موسى تدْخُلُ بِشفاعتها شيعتى الْجنّة باجمعهم؛(27) قم، كوفه كوچك است. براى بهشت هشت در است كه سه در آن به سوى قم است. زنى در قم وفات مى‏كند كه از اولاد من است و نامش فاطمه دختر موسى بن جعفر است در روز قيامت با شفاعت او تمام شيعيان من وارد بهشت مى‏شوند.»
در زيارت نامه آن حضرت مى‏خوانيم «يا فاطمة اشفعى لى فى الجنّة؛(28) اى فاطمه (معصومه) مرا در داخل شدن به بهشت شفاعت كن.»
و از اين شفاعت اين است كه «فانّ لك عنداللّه شأناً من الشّأن ؛(29) (اينكه ما از تو شفاعت طلب مى‏كنيم به خاطر اين است كه) تو در محضر الهى شأن و منزلت وصف ناپذيرى دارى.» مقام علمى‏
محل رشد و نموّ و تربيت فاطمه معصومه (س) خاندانى بود كه مخزن اسرار دانش الهى و منبع علم و معرفت شمرده مى‏شد. حضور وى در كنار پدرى همچون امام موسى بن جعفر(ع) و برادرى چون حضرت رضا(ع) كه از علم «لدنّى» بر خوردار بودند، سبب شد فاطمه معصومه(س) از نظر علمى و آگاهى به مسائل دينى و معارف اسلامى اعم از احكام و اخلاق و… در حدّ بالايى از رشد علمى برسد تا آنجا كه گاهى با نبود پدر بزرگوارش به پرسش‏هاى دينى و فقهى شيعيان پاسخ مى‏داد. از جمله نقل شده است كه روزى گروهى از شيعيان وارد مدينه شدند و براى حل مشكل خويش سراغ خانه موسى بن جعفر را گرفتند، كاروانيان وقتى به در خانه امام آمدند، متوجه شدند كه آن حضرت به مسافرت رفته است. خستگى راه و نبود امام هفتم (ع) سخت بر كاروانيان گران آمد، ناگهان يكى از دختران آن حضرت سكوت غمبار كاروانيان را شكست و فرمود: پرسش‏هاى خود را به من بدهيد تا به تمام آنها پاسخ دهم. پاسخ‏ها را با دقت تمام نوشت و به كاروانيان باز گرداند. كاروانيان شگفت زده به پاسخ‏ها نگريستند و با سبك شدن بار غم و اندوه‏شان راه ديار خويش در پيش گرفتند. در مسير راه به امام هفتم(ع) برخوردند و داستان پاسخ گويى دخترش فاطمه معصومه را بازگو نمودند و پاسخ‏ها را به او نشان دادند، حضرت لبخندى زد و سه بار فرمود: «فداها ابوها؛ پدرش فدايش باد.»(30)
حضرت معصومه (س) علاوه بر پاسخگويى به سؤالات شرعى مراجعه كنندگان، احاديثى را نيز از خود به يادگار گذاشته است.
قابل ذكر است تاريخ اسلام بانوان محدّثه متعددى را در صفحات خويش جاى داده است كه اين محدّثات در عصر رسالت به 45 نفر و در عصر اميرمؤمنان على(ع) به سيزده نفر و همچنين راويان زن از فاطمه زهرا(س) به هفت نفر از امام حسن(ع) به چهار نفر، راويان زن از امام حسين به سه نفر، از امام سجاد(ع) به سه نفر، امام باقر(ع) چهار نفر، امام صادق(ع) 33 نفر، امام كاظم(ع) به پنج نفر، امام رضا(ع) به هشت نفر، و از امام جواد(ع) به پنج نفر و از امام هادى (ع) به سه نفر، و از امام حسن عسكرى(ع) به يك نفر مى‏رسند.(31)
در بين اين محدّثه‏ها نام فاطمه معصومه سلام‏اللّه عليها در بين راويان پدرش امام هفتم(ع) و برادرش حضرت رضا(ع) مى‏درخشد. كه به نمونه از روايات آن بانو اشاره مى‏شود.
1- حضرت فاطمه معصومه از فاطمه دختر امام صادق(ع) از فاطمه دختر امام باقر(ع)، از فاطمه دختر امام سجاد(ع) از فاطمه و سكينه دختران امام حسين (ع) از ام كلثوم دختر فاطمه زهرا(س) از فاطمه زهرا نقل مى‏كند كه فرمود: «انسيتم قول رسول اللّه يوم غدير خمٍّ :من كنتُ مولاهُ فعلى مولاه و قوله: انت منّى بمنزلة هارون من موسى ؛(32)آيا سخن رسول در روز غدير را فراموش كرديد كه فرمود: هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست (و آيا فراموش كرديدكه) جايگاه تو (على) نسبت به من مانند (جايگاه) هارون (در برابر) موسى است.»
2- حب اهل بيت (ع)
حضرت فاطمه معصومه با سند فوق تا مى‏رسد به زينب دختر على(ع) و او از مادرش فاطمه زهرا(س) نقل نموده كه فرمود: «الا من مات على حبّ آل محمدّ مات شهيداً؛(33) همانا هر كس با محبّت آل محمد(ص) بميرد شهيد مرده است.»
3- دوست داران على(ع)
فاطمه معصومه(ع) از فاطمه دختر امام صادق (ع) با همان سند فاطميات نقل مى‏كند تا مى‏رسد به ام كلثوم دختر اميرالمؤمنين(ع) و او از فاطمه زهرا(س) نقل مى‏كند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «هنگامى كه مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم، در آنجا قصرى از درّ سفيد ميان خالى ديدم كه داراى درى بود زينت شده با درّ و ياقوت و روى آن پرده‏اى آويخته بود. وقتى سر بلند كردم ديدم بر بالاى آن نوشته‏اند «لا اله الّا اللّه، محمد رسولُ اللّه، علىّ ولى القوم ؛ خدايى جز خداى يگانه نيست، محمد رسول خداست، على ولىّ و صاحب اختيار مردم است و بر پرده نوشته شده بود: «بخٍ بخٍ مَن مثل شيعة علىٍّ؛ به به چه كسى مانند شيعه على است.»
وقتى داخل شدم قصرى از عقيق سرخ در آن ديدم كه وسط آن خالى بود اين خانه نيز درى داشت كه پرده‏اى مزيّن به زبرجد بر آن آويخته بود. وقتى سرم را بلند كردم ديدم بر او نوشته «محمّد رسول الله، على وصىّ المصطفى ؛ محمد رسول خدا، على وصى مصطفى است.» و بر پرده نوشته بود «بشّر شيعةَ علىٍّ بطيب المولد؛ به شيعه على بشارت بده به حلال زادگى.» وقتى وارد شدم به قصرى از زمرد سبز رسيدم كه زيباتر از آن را هرگز نديده بودم. درى از ياقوت قرمز داشت كه با انواع لؤلؤ زينت شده بود. بر پرده آن نوشته بود «شيعة علىّ هم الفائزون، شيعيان على رستگارانند، پرسيدم: دوست من جبرئيل، اين كاخ از آن كيست؟
پاسخ داد: «يا محمّد، لابن عمّك و وصيّك علىّ بن ابى طالب(ع) يحشر النّاس كلّهم يوم القيامة حفاةٌ عراة الّا شيعة علىّ…؛ اى محمد! اين خانه پسر عمو و جانشين تو على بن ابى طالب است، در روز قيامت همه مردم پا برهنه و عريان محشور مى‏شوند، جز شيعيان على، و همه مردم با نام مادرشان صدا مى‏شوند جز شيعيان على كه با نام پدرانشان خوانده مى‏شوند.
درباره راز اين مسئله پرسيدم، پاسخ داد: «لانّهم احبّوا عليّاً فطاب مولدهم ؛ چون على را دوست داشتند و لادتشان پاك (وحلال) گرديد.» 4- پاكيزگى امام حسين (ع)
فاطمه معصومه با سندش تا مى‏رسد به صفيّه عمّه پيامبر اكرم نقل نموده كه وقتى امام حسين متولد شد من پرستارش بودم. پيامبر(ص) فرمود: عمه جان فرزندم را نزد من آور، «فقلت: يا رسول الله انالم ننظفه لله فقال: يا عمه انت تنظفه ان اللّه تبارك و تعالى قد نظفه مطهّرة؛ عرض كردم، اى رسول خدا! من او را پاكيزه نكرده‏ام (و نشسته‏ام) فرمود: عمه! تو مى‏خواهى او را پاك كنى؟ خداوند او را پاكيزه و مطهر كرده است.»(34)
5- آن بانوى مكرمه هنگامى كه در ساوه بيمار گشت به اطرافيان خويش فرمود: مرا به قم ببريد زيرا از پدرم شنيدم كه فرمود: شهر قم مركز شيعيان ما مى‏باشد.»(35) منزلت معصومه در نزد امامان (ع)
امام صادق(ع) او را شفيعه روز جزا، و فرزند خود دانسته و زيارت او را باعث وجوب بهشت دانسته است و امام باقر(ع) او را كريمه خطاب نموده است و حضرت رضا(ع) او را معصومه خوانده و پاداش زيارت او را بهشت دانسته است و امام جواد(ع) نيز پاداش زيارت او را (36) بهشت معرفى كرده است. و امام زمان (ع) نيز براى عمه‏اش احترام فراوان قائل شده و هر گاه لازم بداند به زيارت آن بانو مى‏آيد، و بزرگان خوابهاى متعددى درباره تشريف فرمايى آن حضرت به حرم حضرت معصومه (ع) نقل كرده‏اند.(37) منزلت كريمه اهل بيت در نزد علما و مراجع‏
در اين زمينه قصّه‏ها و گفته فراوان است به صورت فهرست وار به نمونه‏هايى اشاره مى‏كنيم:
1- صدرالمتألهين شيرازى: هرگاه شبهه‏اى برايم پيش مى‏آمد كنار قبر حضرت معصومه(س) در قم (از كهك) مى‏آمدم و از آن حضرت استمداد مى‏كردم و شبهه فلسفى من حل مى‏شد.(38)
2- شيخ عباس قمى: افضل دختران حضرت موسى بن جعفر سيده جليله معظمه فاطمه بنت امام موسى بن جعفر(ع) معروفه به حضرت معصومه است كه مزارش در بلده طيّبه قم است.(39)
3- آيةاللّه بروجردى: شاه وقت عربستان از آيةاللّه بروجردى درخواست ملاقات مى‏كند، ايشان درخواست ملاقات را رد مى‏كند و مى‏فرمايد: اين شخص اگر قم بيايد به زيارت حضرت معصومه(س) نرود توهين به آن حضرت خواهد شد و من تحمّل آن را ندارم به هيچ وجه.(40)
4- آية الله اراكى، نامبرده در مقدّمه حاشيه «دُررالاصول» مى‏نويسد: «هر چند به خاطر كمى استعداد و اندك بودن وقت، من شايسته اين كار (نوشتن حاشيه) نبودم ولى با تكيه به توجّه حضرت فاطمه (س) اين كار را در جوار اين بقعه منوره و با توسّل به لطف و عنايت آن بزرگوار انجام دادم…»(41)
5- آيةاللّه مرعشى: معظم له هنوز در قيد حيات بود، فرمود: تا كنون شصت سال است كه هر روز من اولين زائر حضرتم.(42)
6- علامه طباطبائى(ره): هنگام روزه پيش از افطار به حرم ملكوتى كريمه اهل بيت حضرت معصومه مشرف مى‏شد و با بوسه بر مزار آن بانوى بزرگ عالم اسلام روزه خود را مى‏گشود.(43)
7- آيةاللّه گلپايگانى: طلاب عزيز بر شماست كه قصد را خالص كنيد و ارتباط مداوم خود را با ائمه اطهار(ع) مخصوصاً حضرت صاحب و مولايم حضرت ولى‏عصر(ع) تداوم بخشيد و كثرت تلاوت قرآن كريم و ادعيه صالحه و عرض اخلاص و ادب به دُخت حضرت موسى بن جعفر(ع) و اينها همه رمز موفقيّت و توفيق در راه ادامه تحصيل ما است.(44)
حسن ختام را اشعارى از آيةاللّه صافى گلپايگانى قرار مى‏دهيم:
اين بارگه كه خاك درش مشك ازفر است‏

بويش چو بوى خلد برين روح پرور است‏
درا الشفا و عقده گشا و فرح فزاست

باب امان زمحنت فرداى محشر است‏
طور حضور و مطلع نور و مطاف حور

آرامگاه دختر موسى بن جعفر است‏
خاتون دين پناه كه برهان عزّتش

هر صبح و شام صيحه اللّه اكبر است‏
هر كس درى به خانه و راهى گزيده است

چشم اميد لطفى صافى بر اين در است‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. محمد تقى مدّاح. 2. ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص 315، و ر.ك: محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 48، ص 286، و ص 317، سيد جعفر آل بحرالعلوم، تحفة العلوم، ج 2، ص 37. 3. ابن القادر زيارتنامه‏اى در كتاب انوار المشعشعين، شيخ محمد على بن حسن كاتوزيان تهرانى، 1327 هجرى، ج 1، ص‏211 آمده، و كريمه اهل بيت، على اكبر مهدى پور، 1415ه.ق، ص‏38. 4. ملبوبى،منهاج الدّموع، ص 441، محمدى اشتهاردى، حضرت معصومه، فاطمه دوم، ص 131. 5. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 6، ص 117، دراالكتب الاسلاميه، و ج 99، بيروت، دار احياء التراث العربى، ص 267،حديث‏5. 6. بحار الانوار، ج 60، ص 212، دار مكتب الاسلاميه، مستدرك الوسائل، ج 10، ص 204و بحار چاپ بيروت، مؤسسه الوفا، ج 57، ص 212، حديث 21. 7. بحار الانوار، ج 60، ص‏216، ج 48، ص 317، و چاپ بيروت، ج 57، ص 214، حديث 31. 8. شيخ عباس قمى، سفينةالنبى،ج 2، ص 447. 9. مجالس المؤمنين، ج 1، ص 83، و بحارالانوار، بيروت، ج‏57، ص 215، روايت 32. 10. بحار الانوار، ج 60، ص 216، تاريخ قم، ص 100. 11. بحار الانوار، ج 60، ص 214،دارالكتب الاسلاميه تاريخ قم، ص 98، چاپ بيروت،ج 57، ص 214. 12. بحار الانوار، ج 60، ص 212، تاريخ قم، ص 98. 13. همان، ص 214، تاريخ قم، ص 98. 14. بحارالانوار، ج 60، ص 228، مجالس المؤمنين، ج 1، ص‏83. 15. بحار الانوار، ج 60، ص 213، و ج 57، چاپ بيروت. 16. همان، ص 213، تاريخ قم، ص 95. 17. همان، ص 217، و ج 57، چاپ بيروت، ص‏57. 18. همان، ص 216،چاپ بيروت؛ج 57، ص 216؛ تاريخ قم، ص‏100، اسراء، آيه 5. 19. همان، تاريخ قم، ص 100، و روضه كافى، ص 175، تفسير عياشى، ج 2، ص 281، تفسير برهان، ج 2، ص 416. 20. بحار الانوار، ج 48،ص 317، بيروت. 21. همان، ص 316. 22. سفينة البحار، ج 2، ص 376. 23. هر كس معصومه را در قم زيارت كند مثل اين است كه مرا زيارت نموده، ناسخ التواريخ، ج 3، ص‏68و رياحين الشريعه، ج 5، ص‏35. 24. محمد على كانوزيان، انوار المشعشعين، ج 1، ص 211. 25. كريمه اهل بيت (ع)، مهدى پور، ص 43-45، حضرت معصومه، فاطمه دوم، ص 139. 26. جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص 617، بحار، ج 60، ص 216، و ج 102، و مجالس المؤمنين، ج 1، ص 83، بيروت ج 57، ص 367. 27. بحار الانوار، ج 99، ص 267، بيروت. 28. همان. 29. كريمه اهل بيت، على اكبر مهدى پور، ص 171، تاريخ اهل بيت، ص 82. 30. ر.ك اعلام النشا، ص 692، بارگاه معصومه تجليگاه فاطمه زهرا، سيد جعفر مير عظيمى، ص 35-43. 31. الغدير، علامه امينى، ج 1، ص 197، بحار الانوار، ج 36، ص 353، عوالم، ج 1، ص 353، حديث 2. 32. عوالم، ج‏21، ص 354، حديث‏3، آثار الجنة، ج 1، ص 8-9، اللؤلؤ المشمينة، ص 217. 33. بحار الانوار، ج 68، ص 77، عوالم ج‏21، ص 325، ينابيع المودّه، ص 257، المسلسلات، شيخ ابوجعفر بن احمد قمى، ص‏108. 34. بحار الانوار، ج 43، ص 243. 35. درياى سخن، سقازاده تبريزى به نقل بارگاه فاطمه معصومه، همان، ص 45-46. 36. برگرفته از رواياتى پيش گفته. 37. انوار المشعشعين، ج 1، ص 212، بارگاه فاطمه معصومه، همان، ص 46. 38. حسين مظاهرى، جهاد با نفس، ج 4، ص 185. 39. منتهى الآمال، ص 844. 40. مجله حوزه، شماره 43. 41. بارگاه معصومه، همان، ص 110. 42. همان، ص 119، فروغى از كوثر، ص 55. 43. جواد محدثى، پيام زن، ص 17، شماره 11بهمن 71. 44. وصيت نامه آيةالله گلپايگانى، ص 2.

/

امام رضا (ع) نماد فضيلت‏ها

طليعه نوشتار
امام هشتم شيعيان حضرت على بن موسى الرضا (ع) روز يازدهم ذيقعده سال 148 ه. ق در مدينه ديده به جهان گشود.(1)
دوران امامت آن حضرت 20 سال بود كه با سه تن از حكمرانان مستبدّ عباسى، يعنى هارون (ده سال)، امين (پنج سال) و مأمون (پنج) سال معاصر بود. امام رضا در آخر ماه صفر سال 203 ه. ق در سن 55 سالگى توسط مأمون مسموم شد و در سناباد نوقان كه امروزه يكى از محلات مشهد مقدس محسوب مى‏شود به شهادت رسيد و در محل مرقد فعلى به خاك سپرده شد. (2)
آن بزرگوار همانند ديگر امامان معصوم(ع) دارنده تمام كمالات و فضائل اخلاق انسانى در مرتبه اعلى بود. او آن چنان در قلّه شكوهمند كمال و فضيلت قرار داشت كه نه تنها دوستان و پيروانش او را ستوده‏اند، بلكه دشمنان كينه توز و سرسخت به مدح و ستايش او پرداخته‏اند. درباره اوصاف اخلاقى آن حضرت «ابراهيم بن عباس» مى‏گويد: «هرگز نديدم كه امام رضا (ع) به كسى يك كلمه جفا كند و نديدم كه سخن شخصى را قطع كند و نديدم كه نيازمندى را از درگاه خويش رد كند. او هرگز در حضور افراد تكيه نمى‏داد و هرگز او را نديدم كه با صداى بلند خنده كند، بلكه خنده‏اش تبسم و لبخند بود. وقتى كه خلوت مى‏كرد و كنار سفره مى‏نشست، همه خدمت كاران و غلامان را كنار سفره مى‏نشاند.»(3)
آن چه خوانندگان عزيز و محترم در پيش رو دارند، گامى است در بيان فضائل اخلاقى و صفات حميده پيشواى هشتم شيعيان اميد است كه ره توشه‏اى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت. برترين انديشمند
خود امام رضا (ع) در مورد دانش بى‏كران حضرتش و برترى بر انديشمندان و متفكّرين علوم مختلف مى‏فرمايد: «زمانى من در مسجدالنبى مى‏نشستم و در آن موقع دانشمندان زيادى در مدينه بودند، هرگاه يكى از آن‏ها در پاسخ پرسشى عاجز مى‏گشت و ديگران هم نمى‏توانستند از عهده جواب برآيند، همگى به من اشاره مى‏كردند و مسائل مشكل را مطرح مى‏كردند و من پاسخ همه آن‏ها را مى‏دادم.»(4)
مرحوم شيخ صدوق مى‏گويد: «مأمون در هر جا كه احتمال مى‏داد دانشمندى باشد و توانايى مناظره و مباحثه با امام رضا(ع) را داشته باشد به مجلس خويش دعوت مى‏كرد و او را با امام هشتم(ع) وارد بحث مى‏نمود.
او در اين زمينه تلاش‏هاى فراوانى به عمل آورد تا انديشمندان و نظريه پردازان فرقه‏ها و گروه‏هاى مختلف اسلامى و غيراسلامى در مباحثه علمى بر آن حضرت پيروز شوند، امّا امام رضا(ع) در تمام آن جلسات و مناظره‏هاى سنگين و پيچيده بر تمام دانشمندان عصر خويش غلبه مى‏كرد. آن حضرت با كسى به بحث و مناظره نمى‏پرداخت مگر اين كه در پايان، طرف مقابل به فضيلت و برترى و دانش سرشار امام هشتم (ع) اعتراف مى‏نمود و در برابر استدلال‏هاى قوى و محكم او سر تعظيم فرود مى‏آورد.»(5) درياى كرم
«يسع بن حمزه» مى‏گويد: در مجلس امام رضا(ع) مشغول گفت و گو بوديم كه مردى وارد شد و گفت: سلام بر تو اى فرزند پيامبرخدا! من مردى از دوستان شما هستم. اكنون از زيارت خانه خدا بازگشته‏ام و چيزى كه بتوانم با آن خود را به خانه برسانم ندارم. مرا به ديارم بفرست، من داراى نعمت و دولت هستم و مستحق صدقه نيستم. آنچه به من ببخشى از سوى شما صدقه خواهم داد. امام (ع) از او خواست بنشيند بعد از پايان جلسه حضرت به خانه رفت و لحظاتى بعد در را بست ؛ سپس دستش را از بالاى در بيرون آورد و پرسيد آن مرد خراسانى كجاست؟ مرد پاسخ داد: اين جا هستم. امام(ع) فرمود: اين دويست دينار را بگير و با آن هزينه سفرت را تأمين كن. يكى از ياران حضرت پرسيد: فدايت شوم به او مهربانى كردى و چهره پنهان ساختى؟!
حضرت فرمود: چون نيازش را برآوردم، نخواستم خوارى خواهش را در چهره‏اش ببينم. آيا اين حديث پيامبر(ص) را نشنيده‏اى كه فرمود: كار نيكى كه پنهان انجام شود، برابر هفتاد حج است.(6) مدافع حريم اسلام
مسأله دفاع فرهنگى و علمى از كيان اسلام و جلوگيرى منطقى از بدعت‏ها و گمراهى‏ها از ضروريات اسلام است و موجب پاداش‏هاى عظيم و محبوبيّت‏هاى بسيار بزرگ در پيش گاه خداوند خواهد شد ؛ به طورى كه پيامبر(ص) در مورد نگهبانى از حريم دين و حكومت اسلامى فرموده است: «يك شب نگهبانى از حريم حكومت اسلامى برتر از هزار شب عبادت كه روزش را انسان روزه بگيرد مى‏باشد.»(7)
حضرت امام رضا(ع) در اين راستا مى‏فرمايد: «عده‏اى از غاليان، اخبارى را در مورد تشبيه به خدا و مسأله جبر در شأن ما به دروغ جعل كردند و با اين بيهوده گويى‏ها عظمت خدا را كوچك نمودند.
هر كس آن‏ها را دوست بدارد با ما دشمنى نموده و هر كس آنها را دشمن بدارد با ما دوستى نموده است ؛ هر كس با آن‏ها رابطه برقرار سازد از ما بريده است و هركس از آن‏ها ببرد با ما پيوند برقرار نموده است، هركس نسبت به آن‏ها بى اعتنايى كند، به ما نيكى نموده و هركس به آنها نيكى كند، به ما بى اعتنايى و جفا كرده است: هر كس آن‏ها را گرامى بدارد به ما اهانت نموده و هر كس كه به آن‏ها اهانت كند، به ما احترام نموده است، هر كس به آنها بدى كند به ما خوبى كرده و هر كس به آن‏ها خوبى كند، به ما بدى نموده است، هر كس آن‏ها را تصديق كند، ما را تكذيب نموده و هركس كه آنها را تكذيب كند، ما را تصديق نموده است. هر كسى كه شيعه ماست، هرگز آن‏ها را يار خود نگيرد و با آن‏ها همكارى ننمايد.»(8) كرامات رضوى
معجزات و كرامات حضرت رضا(ع) بسيار زياد است، به طورى كه شيخ حرّ عاملى مى‏نويسد: «معجزات امام رضا (ع) از حدّ تواتر تجاوز كرده است.»(9) بنابراين چه بسيار انسان هايى هستند كه با تشرّف به بارگاه ملكوتى آن امام همام (ع) از درياى بى كران كرامتش بهره و نصيبى برده‏اند.
شيخ صدوق مى‏گويد: وقتى ركن الدوله، يكى از وزراى حكومت آل بويه را از رفتن به زيارت امام على بن موسى الرضا(ع) با خبر ساختم، به من گفت: مرقد آن امام (ع) را بارها زيارت كرده‏ام و حاجت‏هاى زيادى از ايشان گرفته‏ام. هنگامى كه به آن جا رفتى براى من دعا كن و به جاى من زيارت نما كه در آن مكان دعا اجابت مى‏شود.(10)
«ابومنصور عبدالرزّاق» وقتى فهميد كه حاكم توس (معروف به بيوردى) فرزندى ندارد، به او گفت: چرا به زيارت امام رضا (ع) نمى‏روى تا در آن جا از خداوند فرزندى طلب كنى؟ من بارها در آن جا حوائجى از خداوند خواسته‏ام و خداوند حاجتم را به بركت آن امام بزرگوار بر آورده نموده است. حاكم توس مى‏گويد: نزد امام رضا(ع) رفتم و از خداوند حاجتم را خواستم. خداوند فرزند پسرى به من عطا كرد.(11) انيس قرآن
ره پويان راه يقين و سالكان كوى عشق از آن جايى كه دل در گرو ذات اقدس خداوند دارند، كتاب او را پرتوى از ذات الهى و واسطه سخن ربّ مالك با عبد سالك مى‏دانند، از اين رو با قرآن انس ويژه‏اى داشته و دل و جان و اعمال خويش را با آن گوهر حيات بخش خدايى مى‏كنند.
در سيره هشتمين ستاره فروزان آسمان امامت و ولايت انس با قرآن به وضوح ديده مى‏شود. آن بزرگوار هر سه روز يك بار تمام قرآن را تلاوت مى‏كرد و در آيات آن تدبّر مى‏نمود.
امام رضا(ع) شب‏ها هنگام خوابيدن، در بستر خويش زياد قرآن مى‏خواند و چون به آيه‏اى مى‏رسيد كه در آن يادى از بهشت يا جهنم شده است، مى‏گريست و از خداوند بهشت مى‏طلبيد و از دوزخ به خداوند پناه مى‏برد: «… فاذا مرّ بآيةٍ فيها ذكر جنّةٍ او نارٍ بكى و سأل اللّه الجنّة و تعوّذ به من النّار.»(12)
همچنين درباره اوصاف قرآن سخنان گهربارى از ايشان به يادگار مانده است كه هر خواننده را به فكر و انديشه در اين كتاب وا مى‏دارد. آن حضرت قرآن كريم را كتاب هدايت گر، سرچشمه حيات و مايه عزّت دانسته، بنابراين مى‏فرمايد: «هو حبْل اللّه المتين و عروتُهُ الوثْقى و طريقتُهُ المُثلى، المؤدّى الى الجنّة و المنجى من النّار لا يخْلُقُ من الازمنة و لا يغثُّ على الالسنة لانّه لمْ يجعلْ لزمانٍ دون زمانٍ بلْ جُعل دليلُ البرهان و حجّةٌ على كلّ انسانٍ لايأتيه الباطلُ منْ بين يديه و لا من خلفه تنزيلٌ من حكيمٍ حميدٍ؛(13) قرآن ريسمان محكم الهى و دستگيره محكم و راهى نمونه و بى بديل است كه به بهشت منتهى مى‏شود و انسان را از آتش نجات مى‏دهد. در طول زمان كهنه نمى‏شود و ارزش و اعتبار خود را از دست نمى‏دهد، زيرا براى يك عصر قرار داده نشده است، بلكه راهنما، برهان و حجّت براى هر انسان است. باطل و نادرستى در آن راه نمى‏يابد، نه از پيش رو و نه از گذشته‏ها. اين كتاب فرستاده خداى حكيم و ستوده است». پاسدار نماز
همه پيامبران و امامان و اولياى خدا حرمت نماز را به بهترين وجه حفظ مى‏كردند و آن را با كيفيت بسيار عالى اقامه مى‏نمودند. پس از معرفت به خدا و اصول اعتقادات، بر همه چيز آن را مقدّم مى‏داشتند.
از منظر حضرت رضا(ع) هيچ عملى برتر و با ارزش‏تر از نماز نيست و آن را در اول وقت اقامه مى‏كرد به همين جهت آن حضرت (ع) به «ابراهيم بن موسى» فرمود: «لاتؤخّرنّ الصّلوة عن اوّل وقتها الى آخر وقتها من غير علّةٍ…؛(14) نماز را هميشه در اول وقت شروع كن و آن را بدون علت از اول وقت به تأخير مينداز…»
امام هشتم به هيچ قيمتى فضيلت نماز اول وقت را از دست نمى‏داد. حتى در مهم‏ترين جلسات سياسى و علمى امام به نماز اول وقت اهميّت مى‏داد. نقل مى‏شود كه به دستور مأمون، علماى برجسته از فرقه‏هاى گوناگون در مجالس مناظره حاضر مى‏شدند و امام رضا(ع) با آن‏ها بحث و مناظره مى‏كرد. در يكى از اين مجالس «عمران صائبى» كه از دانشمندان بزرگ بود، حاضر شد و درباره توحيد با امام رضا(ع) وارد گفت و گو گرديد. در آن جلسه امام سؤال‏هاى او را با حوصله، متانت و استدلال‏هاى قطعى پاسخ داد و او را به سوى توحيد متمايل كرد. هنگامى كه بحث و مناظره به اوج خود رسيده بود، حضرت رضا(ع) احساس كرد كه وقت اذان ظهر و هنگام نماز است، بنابراين به مأمون فرمود: وقت نماز فرا رسيده است.
عمران صائبى كه به حقايقى دست يافته و از درياى دانش سرشار امام هشتم بهره‏هايى برده بود با التماس گفت: آقاى من! گفت و گو و پاسخ‏هاى خويش را قطع مكن، زيرا دل من آماده پذيرش سخنان شماست. امّا آن حضرت تحت تأثير سخنان عاطفى و احساس برانگيز او قرار نگرفت و فرمود: عيبى ندارد نماز را مى‏خوانيم و دوباره به گفت و گو ادامه خواهيم داد. در اين حال امام و همراهان به اقامه نماز مشغول شدند. حضرت بعد از اقامه نماز دوباره به گفت و گو ادامه داد و پاسخ‏هاى روشن گرانه خويش را ارايه نمود.(15) اسوه شجاعت
پس از شهادت حضرت امام موسى كاظم(ع) دوران امامت حضرت امام رضا(ع) در عصر هارون آغاز شد. با اين كه شرايط بسيار سخت بود امام امامت خود را آشكار و هدايت مردم را شروع كرد.
محمدبن سنان كه يكى از شيعيان است مى‏گويد: به امام رضا(ع) عرض كردم: «شما چگونه جرأت كرديد كه بعد از پدرتان، امامت خود را آشكار كنيد با اين كه از شمشير هارون خون مى‏چكد؟» آن حضرت در پاسخ سؤال من فرمود: «همان گونه كه پيامبر(ص) در برابر ابوجهل ايستادگى و مقاومت كرد و فرمود: اگر ابوجهل يك دانه مو از سرم بردارد من پيامبرنيستم، من نيز به شما مى‏گويم: اگر هارون از سرم يك لاخه مو بگيرد، من امام نيستم.»(16) حكيم خردورز
امام رضا(ع) در روزگارى كه امامت الهى در حد پادشاهى و ولايت عهدى تنزّل يافته بود، از عقل و خرد خويش بيش‏ترين بهره را برد و با تشكيل مناظرات و احتجاجات عقلانى، خردورزان را جذب خويش نمود و عده‏اى از آن‏ها را به راه اصلى و حجت ظاهرى و امامت هدايت نمود.
آن حضرت در تمام عرصه‏هاى زندگى به ويژه عرصه سياسى اش رفتارى كاملاً حكيمانه و خردورزانه داشت. پذيرش ولايت عهدى در دوران امامتش يك موضع كاملاً عاقلانه بود كه توانست تمام شيطنت‏ها و نقشه‏هاى مأمون را خنثى كند.
نتيجه اين خردورزى و تدبير آن شد كه اولاً: افرادى كه حتى امام را نمى‏شناختند و يا بغض آن حضرت را در دل داشتند با اين تدبير حكيمانه جزو عاشقان و شيفتگان امام رضا(ع) شدند.
ثانياً: نه تنها مأمون نتوانست معارضان و مخالفان شيعى را به خود خوش بين سازد، بلكه امام (ع) مايه اميد و تقويت روحيه آنان شد و ثالثاً: نه تنها مأمون نتوانست امام(ع) را متهم به حرص بر دنيا و عشق به مقام و منصب نمايد، بلكه حشمت ظاهرى بر عزّت معنوى او افزود.
كوتاه سخن اين كه مأمون در اين معامله نه تنها چيزى بدست نياورد، بلكه بسيارى چيزها را از دست داد. اين جا بود كه مأمون احساس شكست و خسران كرد و در صدد برآمد كه خطاى فاحش خود را جبران كند كه تنها راه آن شيوه توسل به قتل و نقشه بود.(17) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص‏486. 2. الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، شيخ مفيد، ص‏304. 3. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ج 2، ص 182. 4. بحار الانوار، مجلسى، ج 49، ص 100. 5. مأخذ قبل، ج 1، ص 152. 6. اصول كافى، ج 4، ص 24. 7. نهج الفصاحه، ترجمه ابوالقاسم پاينده، حديث 1355. 8. اثباة الهداة، شيخ حرّ عاملى، ج 7، ص 446- 445. 9. همان، ج 6، ص 117. 10. همان، ج 6، ص 103. 11. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص‏279. 12. همان، ص 196. 13. بحارالانوار، ج 17، ص 210. 14. همان، ج 49، ص‏49. 15. التوحيد، شيخ صدوق، ص 434. 16. انوار البهيّه، محدّث قمى، ص‏340. 17. گزيده‏اى از پيام مقام معظّم رهبرى (دامت توفيقاته) به نخستين كنگره حضرت امام رضا(ع) به نقل از مجلّه پاسدار اسلام، شماره 273، شهريور 1383، ص 13.

/

نظارت عمومى، امر به معروف و نهى از منكر از عوامل پيشرفت‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
اساسى‏ترين شرط صلاح و سعادت جامعه آگاهى به حدود و وظائف است و اگر جامعه‏اى از بهترين قوانين و مقررات، هرچند كامل و پيشرفته، برخوردار باشد ولى افراد جامعه نسبت به آن آگاهى نداشته و به بايد و نبايدهاى اجتماعى و حقوقى و اخلاقى و… معرفت نداشته باشند نمى‏توانند شاهد سعادت و خوشبختى باشند و به عبارت ديگر: صرف داشتن قوانين كافى نيست بلكه در مرحله اول، همه افراد جامعه بايد به آن آگاهى داشته باشند و در مرحله دوم بايد آن آگاهى و آشنايى به عمل بيانجامد و در رفتار همگان مشهود گردد در غير اين صورت بى‏نتيجه و فاقد اثر مطلوب است.
پس آگاهى به وظايف و قوانين و مقررات و عمل به آن دو شرط لازم در صلاح و سعادت جامعه و در نتيجه پيشرفت جامعه است.
براى اين كه قوانين و مقررات در جامعه به عمل منتهى شود نيازمند به ضمانت اجرايى است و اين ضمانت اجرايى گاه درونى و گاه بيرونى است ضمانت اجرايى درونى قوانين و مقررات همانا ايمان به خدا و قيامت است، اگر انسانى در پرتو تربيت صحيح به ايمان دست يابد و خدا را ناظر بر اعمال خود بداند و بيابد كه پيوسته در محضر خداست و قيامتى وجود دارد كه او بايد پاسخگوى اعمال خود باشد، به گونه‏اى عمل مى‏كند كه علاوه بر صلاح و سعادت دنيوى، خوشبختى و سعادت ابدى خود را رقم مى‏زند كه طبيعى آن عمل به قوانين و مقررات خواهد بود.
بايد توجه داشت كه تنها ضمانت اجراى درونى در همه شرائط و براى همه انسان‏ها كارايى ندارد از اين رو بايد ضمانت اجرايى بيرونى نيز وجود داشته باشد از اين رو در نظام‏هاى دنيا از نيروى انتظامى و قوه قضائيه به عنوان ناظر و ضامن اجراى قوانين اجتماعى ياد مى‏كنند اما در اسلام علاوه بر ضمانت اجراى درونى و ضمانت اجراى بيرونى مانند نيروى انتظامى و قوه قضائيه، همه آحاد جامعه را ناظر و ضامن اجراى قوانين مى‏داند. نه تنها همگان را موظف به اجراى وظائف مى‏داند بلكه همگان را ناظر بر اجراى مقررات مى‏داند. زيرا همگان را مسؤول مى‏داند تا در پرتو اين نظارت همگانى به فلاح و رستگارى برسند.
قرآن كريم فرمود: «ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون؛(1) بايد از شما امتى باشد كه به خير دعوت كرده و امر به معروف و نهى از منكر كنند و آنان همان رستگارانند.»
امر به معروف و نهى از منكر وظيفه‏اى است كه اگر عملى گردد يك شبكه گسترده فرهنگى و اجرايى از مجموعه افراد ملت به وجود مى‏آورد كه در آن هر فردى در مقابل آن چه كه در محيط اطرافش مى‏گذرد بى تفاوت نمى‏ماند، كارهاى نادرست را مورد انكار و نهى قرار مى‏دهد و انجام دهنده‏اش را به واقعيت آشنا و از آن برحذر مى‏دارد و بر كارهاى خوب تأكيد مى‏كند.
زيرا مى‏داند در پرتو اين وظيفه هم خود رستگار مى‏شود و هم جامعه به پيشرفت گام برمى‏دارد بنابراين مى‏توان گفت امر به معروف و نهى از منكر كه روح آن، همان مسؤوليت نظارت همگانى است به عنوان يكى از وظائف مؤمنان، جامعه را به سوى تمدن و پيشرفت و ترقى سوق مى‏دهد.
از اين جهت است كه در قرآن مسلمانان را به دليل اين كه به چنين سلاحى مجهزند به عنوان بهترين امت معرفى كرده است و فرمود: «كنتم خير امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر(2) شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم ظاهر شده‏ايد امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنيد.» بر اساس اين آيه جامعه‏اى كه مى‏خواهد بهترين باشد بايد اين معيار را مورد توجه قرار دهد و آن را مورد توجه جدى و عمومى قرار دهد يعنى با اصل امر به معروف و نهى از منكر، همه افراد در برابر سلامت جامعه مسؤول‏اند و درصدد مبارزه با مفاسد و آلودگى‏ها بر مى‏آيند. و با حربه امر به معروف و نهى از منكر با آن‏ها برخورد مى‏كنند و با انجام اين وظيفه به نا بسامانى‏هاى اجتماعى پايان مى‏دهند. آثار اجراى امر به معروف و نهى از منكر
امام باقر(ع) فرمود: «ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المكاسب و تردّ المظالم و تعمرالارض و تنتصف من الاعداء و يستقيم الامر؛(3) امر به معروف و نهى از منكر مسئوليت بزرگى است كه با آن همه فرائض و واجبات برپا مى‏شود، راه‏ها با آن امن مى‏گردد. كسب و كار مردم حلال مى‏شود. حقوق افراد تأمين مى‏گردد. در پرتو آن زمين آباد مى‏شود، از دشمن انتقام گرفته مى‏شود و همه كارها روبراه مى‏گردد.»
با توجه به اين كه جامعه پيشرفته جامعه‏اى است كه مقررات در آن اجرا مى‏شود و حقوق همه انسان‏ها، رعايت عدالت تأمين مى‏گردد و آبادانى در آن تحقق پيدا مى‏كند پس امر به معروف و نهى از منكر كه نتيجه اجراى آن امور ياد شده است از عوامل پيشرفت خواهد بود. وحدت اجتماعى و نظارت همگانى‏
با توجه به اين كه قرآن در سوره آل عمران در آغاز انسان را به وحدت اجتماعى از پرتو اعتصام به حبل الله دعوت مى‏كند و به دنبال آن وظيفه نظارت همگانى را مطرح مى‏نمايد. استفاده مى‏شود كه اگر امر به معروف و نهى از منكر نباشد، عوامل مختلفى كه دشمن بقاى وحدت اجتماعى هستند، همچون موريانه، از درون ريشه‏هاى اجتماع را مى‏خورندو آن را متلاشى مى‏سازند بنابراين حفظ وحدت اجتماعى بدون نظارت عمومى ممكن نيست. امر به معروف و نهى از منكر وظيفه‏اى عقلى
با توجه به اين كه انسان‏ها در اجتماع زندگى مى‏كنند و بين آن‏ها پيوند اجتماعى برقرار است هيچ كار بدى در اجتماع انسانى به نقطه خاصى محدود نمى‏شود. بلكه هر چه باشد همانند آتشى ممكن است به نقاط ديگر سرايت كند پس به حكم عقل بايد جلوى سرايت اين آتش را گرفت تا ديگران به آثار سوء آن مبتلا نشوند و به عبارت ديگر: به لحاظ اين كه در اجتماع اگر زيانى متوجه آن گردد، ضرر اجتماعى است وبه دليل عقل افراد اجتماع محيط زيست خود را پاك نگهدارند و براى پاك نگه داشتن آن از هرگونه تلاش و كوششى خود دارى نكنند. پس به حكم عقل بر هر انسانى لازم است ديگران را با دلسوزى راهنمايى كرده و آن‏ها را به كار خير تشويق و از خطر و انحراف جلوگيرى كنند. امر به معروف و نهى از منكر روش انبياء الهى
امام باقر (ع) فرمود: «ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء؛(4) امر به معروف و نهى از منكر راه پيامبران الهى و روش صالحان است.
كار اصلى انبياء الهى ارشاد مردم و وادار كردن آن‏ها به انجام معروف و بازداشتن آن‏ها از انجام منكر است تا در پرتو آن جامعه اصلاح شود از اين رو حضرت شعيب پيامبر(ع) به قوم خود فرمود: «و ما اريد ان اخالفكم الى ما انهاكم عنه ان اريد الّا الاصلاح ما استطعت؛(5) غرض من از آن چه شما را نهى مى‏كنم مخالفت با شما نيست بلكه تنها مقصود من تا آن جا كه بتوانم اصلاح امر شماست.»
در تورات و انجيل وقتى پيامبر اسلام را معرفى مى‏كند مى‏فرمايد: «يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر؛(6) اى پيامبر شما را به معروف امر و از منكر نهى مى‏كند» بنابراين همه پيامبران الهى و شايستگان براى اصلاح مردم و برقرارى سامان اجتماعى اين وظيفه بزرگ را انجام مى‏دادند. وعده الهى به مؤمنان و وظيفه مؤمنان در برابر آن‏
خداى سبحان به مؤمنان وعده داد كه به آن‏ها حكومت الهى اعطاء كند «وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكننّ لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنّهم من بعد خوفهم أمناً يعبدوننى لايشركون بى شيئاً؛(7) خدا به كسانى از شما كه ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند وعده مى‏دهد كه آن‏ها را قطعاً خليفه روى زمين خواهد كرد، همانگونه كه به پيشينيان خلافت روى زمين را اعطا كرد و دين و آئينى را كه براى آن‏ها پسنديده پا برجا و ريشه دار خواهد ساخت و خوف و ترس را به امنيت و آرامش مبدل مى‏كند، آن چنان كه تنها مرا مى‏پرستند و چيزى را براى من شريك نخواهند ساخت.»
خداى سبحان در اين آيه به كسانى كه داراى دو صفت ايمان و عمل صالح باشند سه نويد داده است:
1- استخلاف و حكومت روى زمين
2- نشر آئين حق، حق به طور اساسى و ريشه دار در همه جا.
3- از ميان رفتن تمام اسباب خوف و ترس و وحشت و ناامنى. كه نتيجه اين امور سه گانه پرستش آزادانه خدا و گردن نهادن به فرمان الهى و چيزى را شريك خدا قرار ندادن است.
با توجه به اين كه خدا در اين آيه به مؤمنان و كسانى كه عمل صالح انجام دهند، وعده حكومت الهى داده است از آن‏ها مى‏خواهد كه وقتى به زمامدارى رسيدند آنها نيز بايد به عهد خود وفا كنند «الذين ان مكنّاهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكات و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عاقبة الامور؛(8) آن‏ها كسانى هستند كه هرگاه در روى زمين به آن‏ها قدرت بخشيديم نماز را برپا مى‏دارند و زكات را ادا مى‏كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى‏نمايند و در تمام اين امور ياد شده هدفشان خداست.»
بر اساس اين آيه انسان‏هايى كه در پرتو عنايات الهى به قدرت رسيدند و بر دشمنان پيروز شدند، همچون خودكامگان و جباران به عيش و نوش و لهو و لعب نمى‏پردازند و در غرور و مستى فرو نمى‏روند. بلكه پيروزى‏ها و موفقيّت‏ها را نردبانى براى ساختن خويش و جامعه قرار مى‏دهند. ارتباطشان را با خدا محكم و با خلق خدا پايدار مى‏سازند و با امر به معروف و نهى از منكر اساس جامعه سالم را پى ريزى مى‏كنند. قدرت و امر به معروف و نهى از منكر
از آيه فوق استفاده مى‏شود كه امر به معروف و نهى از منكر تنها يك موعظه و نصيحت عاجزانه در برابر خلافكار نيست بلكه مأموريتى از موضع قدرت است، زيرا بدون قدرت نمى‏توان از منكرات جلوگيرى كرد.
ناگفته پيداست كه اين قدرت در سايه وحدت و اطاعت از رهبرى عادل و شجاع و بصير و دانستن تخصص‏هاى گوناگون و رشد علمى و هوشيارى عموم مردم پيدا مى‏شود.
از اين رو خدا در اوصاف مؤمنان فرمود: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعون اللّه و رسوله اولئك سيرحمهم اللّه انّ اللّه عزيز حكيم؛(9) مردان و زنان با ايمان دوست و ولىّ و يار و ياور يكديگرند، آن‏ها را به نيكى‏ها دعوت مى‏كنند و از زشتى‏ها و بدى‏ها باز مى‏دارند، نماز را به پا مى‏دارند و زكات را مى‏پردازند، فرمان خدا و پيامبر را اطاعت مى‏كنند، خداى سبحان به زودى آن‏ها را مشمول رحمت خويش مى‏گرداند زيرا خدا عزيز و داراى قدرت و حكيم است.» پيامدهاى ترك امر به معروف و نهى از منكر
در آيات و روايات پيامدهاى سوئى براى ترك اين وظيفه بزرگ الهى ذكر شده است كه به مواردى از آن‏ها اشاره مى‏شود.
1- سلطه ستمگران و اشرار
حضرت امير(ع) در وصيتش به فرزندانش و همه انسان‏ها بعد از ضربت خوردن آن حضرت فرمود: «لاتتركوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولّى عليكم شراركم ثم تدعون خياركم فلايستجاب لكم؛(10) امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه بدان شما بر شما مسلّط مى‏گردند. آن گاه هرچه خدا را بخوانيد، استجابت نمى‏كند.»
2- مرده‏اى بين زندگان‏
حضرت مولى الموحدين در سخنى فرمود: «تارك لانكار المنكر بلسانه و قلبه و يده فذلك ميّت الاحياء؛(11) تارك و رها كننده منكر با دست و زبان و قلب مرده‏اى بين زندگان است.
3- مغبوض خدا واقع شدن‏
پيامبر اسلام(ص) فرمود: «ان اللّه عزّ و جلّ ليبغض المؤمن الضعيف الذى لادين له فقيل: و ما المؤمن الضعيف الذى لادين له قال الذى لاينهى عن المنكر؛(12) خداى سبحان مؤمن ناتوانى را كه دين ندارد مبغوض مى‏دارد از آن حضرت سؤال شد كه مؤمن ضعيف بى دين كيست؟ آن حضرت در جواب فرمود: آن انسانى كه نهى از منكر نمى‏كند.»
4- نابودى بركت‏ها و از دست دادن يارى الهى‏
پيامبر اسلام(ص) فرمود: «لاتزال امتى بخير ما امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و تعاونوا على البرّ و التقوى فاذا لم يفعلوا ذلك نزعت منهم البركات و سلّط بعضهم على بعض و لم يكن لهم ناصر فى الارض و لافى السماء؛(13) امت من پيوسته بر خير است مادامى كه به معروف امر و از منكر نهى مى‏كند و بر نيكى و تقوا همكارى دارد، هنگامى كه اين فريضه الهى را انجام ندهد بركت‏ها از آن‏ها باز ستانده و بعضى بر برخى ديگر سلطه پيدا مى‏كند و براى آن يارى كننده‏اى در زمين و آسمان نخواهد بود.»
با توجه به آثارى كه بر ترك امر به معروف و نهى از منكر متوجه انسان و جامعه مى‏شود روشن مى‏گردد كه اگر جامعه بخواهد در برابر سلطه ستمگران و اشرار و گسترده شدن فساد و تباهى‏ها مصونيت پيدا كند بايد اين فريضه بزرگ الهى را به بهترين شكل و با تمام قوت و قدرت به انجام برساند. شيوه‏هاى امر به معروف و نهى از منكر
يكى از مسائل مهمى كه در امر به معروف و نهى از منكر بايد مورد توجه قرار گيرد شيوه‏هاى امر به معروف و نهى از منكر است، و بهترين شيوه براى امر به معروف و نهى از منكر همان شيوه‏اى است كه انسان‏هاى كامل و انبياء الهى در پيش گرفتند، پيامبر اسلام (ص) مأمور بود كه با حكمت و موعظه حسنه و جدال احسن مردم را به سوى توحيد دعوت كند: «ادع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن»(14) چرا بايد برخى را با حكمت و برخى را با موعظه حسنه و برخى را با جدال احسن دعوت كرد؟ براى اين كه ظرفيت فكرى، روحى و علمى مردم متفاوت است گروهى را بايد با استدلال و گروهى را بايد با موعظه و گروهى را با مجادله دعوت كرد. بنابراين بايد با رعايت ظرفيت افراد شيوه مناسب را انتخاب كرد و او را اصلاح نمود.
علاوه بر آن گاهى در امر به معروف و نهى از منكر بايد زمينه‏هاى فساد و نابسامانى اجتماعى و گناهان را از بين برد از باب مثال بايد از راه ايجاد اشتغال زمينه سرقت و دزدى را از بين برده از راه تأمين نيازمندى‏ها در حد معقول از رشوه‏خوارى جلوگيرى كرد بايد با فراهم كردن شرائط جهت ازدواج از انحرافات اخلاقى و فحشاء جلوگيرى كرد، با پر كردن ايام فراغت به روش صحيح فرصت انحراف و فساد را از دست افراد گرفت و در مجموع بايد در مرحله اول از شيوه پيشگيرى استفاده شود و در صورت مؤثر نبودن پيشگيرى از شيوه درمان بهره‏برد و با فساد برخورد كرد. غيبت كردن عامل انحطاط
چنان كه امر به معروف و نهى از منكر عامل پيشرفت و ترقى جامعه است در برابر آن غيبت كردن عامل انحطاط است يعنى اگر انسانى در غياب انسان ديگرى به بدگويى بپردازد به لحاظ اين كه نشانه ضعف و ناتوانى و عجز انسان است، عامل انحطاط خواهد بود، حضرت على(ع) فرمود: «الغيبة جهد العاجز(15) غيبت تلاش و كوشش آدم عاجز و ناتوان است.»
انسان عاجز وقتى توان امر به معروف و نهى از منكر را نداشت و پشت سر كسى كه به تبهكارى تن مى‏دهد غيبت مى‏كند تا خود را سبك كند نه آن كه شخص تبه‏كار را اصلاح كند علاوه بر آن كه به لحاظ شرعى كار حرامى را انجام داده است، نشانه ضعف نفس و فقدان شهامت و شجاعت است. فقط شخص غيبت كننده از خود عقده گشايى مى‏كند، اما اين شخص مشكلى از جامعه را حل نكرده است.
قرآن كريم كه غيبت كردن را خوردن گوشت برادر مرده مى‏داند نشانه همين مسئله است كه انسان مرده در برابر ديگرى مقاومتى ندارد از اين رو هر انسانى مى‏تواند مرده را جابجا كرده و يا از گوشت او بخورد. انسانى كه پشت سر ديگرى غيبت مى‏كند به لحاظ اين كه خود فرد تبه‏كار حضور ندارد مشكلى از مشكلات جامعه را حل نمى‏كند و حتى شايد موجب افزودن مشكلى از مشكلات جامعه شود زيرا فردى كه از او غيبت مى‏شود از خود مقاومت نشان مى‏دهد و خود را بى‏گناه جلوه مى‏دهد.
بنابراين اگر جامعه‏اى افراد آن امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند به دليل اين كه داراى قدرت و توان و شجاعت و شهامتند با انجام اين وظيفه الهى جامعه را از نابسامانى مى‏رهانند و او را به سوى پيشرفت و ترقى سوق مى‏دهند از اين رو پيامبراكرم(ص) فرمود: «لن تقدّس امّة لايؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متعتع؛(16) ملتى كه حق ناتوانان را از زورمندان بدون اضطراب در سخن گفتن و بدون بهانه‏اى بازنستاند رستگار نخواهد شد» و على(ع) فرمود: بالاترين جهاد سخن حق پيش روى حاكمى ستمكار است. اما در مقابل آن انسان ناتوان كه شهامت رويارويى با ستمگران را ندارد به غيبت او مى‏پردازد كه نتيجه آن افزايش ستم و فساد خواهد بود و با گسترده شدن ستم و فساد جامعه دچار انحطاط خواهد شد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره آل عمران، آيه 104. 2. همان، آيه 110. 3. وسايل الشيعه ج 16، ص 119. 4. همان. 5. سوره هود، آيه 88. 6. سوره اعراف،آيه 157. 7. سوره نور، آيه 55. 8. سوره حج، آيه 41. 9. سوره توبه، آيه 71. 10. نهج البلاغه، نامه 47. 11. همان، كلمات قصار 374. 12. وسايل الشيعه، ج 16، ص 122. 13. همان، ص 123. 14. سوره نحل، آيه 125. 15. كلمات قصار، شماره 462. 16. نهج البلاغه، نامه 53، بند 111.

/

تأثير محيط زيست سالم بر انسان در آموزه‏هاى اسلامى‏

مقدمه‏
به طور قطع يكى از امورى كه زمينه‏ساز سعادت و كمال انسان در دنيا و آخرت است، داشتن محيطى سالم و امن است، كه انسان بتواند در پناه آن، به تربيت جسم و جان خويش بپردازد و اصولاً يكى از وظائف مهم بشر كه حفظ جان است، جز با زيستن در محيط سالم و زيبا امكان‏پذير نيست. بدين سبب شرط اوليه داشتن روحى سالم، جسم سالم است و جسم سالم نيز فقط زمانى حاصل مى‏شود كه انسان از محيط زيست طبيعى سالم و دلگشا بهره‏مند باشد.
محيط زيست طبيعى سالم تأثير شگرفى بر روح و روان آدمى دارد. محيط پاك و آراسته و خرّم، زندگى را شاداب و معطر مى‏سازد. شنيدن آواز روح‏بخش پرندگان، ترنم لطيف جويباران، آهنگ دلرباى چشمه‏ساران، صفاى سبز سبزه‏زاران، نسيم لطيف كوهستان، رقص دلنشين درختان و زيبايى شهر و ديار، همه و همه تأثير اعجاب‏انگيزى بر زندگى و حيات انسان دارند. هر كسى از تماشاى چنين منظره‏هاى زيبايى احساس آرامش و نشاط كرده و امنيت و آسايش را در حيات خويش لمس مى‏كند. بر عكس، آسيب رساندن به محيط زيست و نابودى طبيعت باعث وارد آمدن صدمات و زيان‏هاى جبران‏ناپذيرى به بشريت مى‏شود.
افسردگى و افزايش بيمارى‏هاى روحى و روانى انسان امروز بدون ارتباط به آسيب رساندن به محيط زيست نيست. هيچ كس نمى‏تواند منكر بشود كه تخريب محيط زيست تأثير منفى بر شيوه رفتار آدميان مى‏نهد، و اثرات ويرانگرى بر اخلاق فردى و جمعى جامعه بشرى بر جاى مى‏گذارد.
آب و هوا، درختان و گياهان، غذاها و ميوه‏ها و به طور كلى طبيعت و محيط زيست نقش عظيمى در زندگى بشر دارند.
سلامت محيط زيست بر هوش و استعداد و لياقت‏هاى فردى اثر مى‏گذارد و ميانه‏روى در اخلاق و منش متأثر از ميانه‏روى در محيط زيست است.
ساكنان مناطق معتدل كره زمين، داراى ويژگى‏ها و روحيه‏هاى خاص هستند كه مقايسه با جوامع ساكن در مناطق گرمسير و سردسير، از تفاوت بسيارى برخوردارند.
محيط زيست افزون بر تأثير در قد و قامت و چگونگى اندام ظاهرى، بر فكر و انديشه و اعمال و رفتار انسان داراى تأثير شگرف است.(1)
قرآن‏كريم و روايات اسلامى فوائد بسيار آب، هوا، گياهان و درختان را با تعبيرهاى بسيار دقيق و گاهى شگفت‏انگيز برشمرده‏اند و از تأثير به سزاى آنها بر تن و روان آدمى سخن گفته‏اند.
دانشمندان مسلمان و غيرمسلمان نيز با توجه به طبيعت، از تأثير حيرت‏آور آن بر جسم و جان انسان سخن‏ها گفته و در مقايسه با جامعه‏هاى مختلف بشرى تأثير فراوان طبيعت را بر اعمال و رفتار و فكر و انديشه و نيز خصوصيات ظاهرى انسان، تبيين و تشريح كرده‏اند. از اين‏رو، در اين نوشتار برآنيم تا با ذكر برخى از آيات و روايات و گفتار دانشمندان مسلمان و غير مسلمان تأثير محيط زيست طبيعى سالم بر انسان را مورد بررسى قرار دهيم. آثار روانى آب و هوا بر انسان از ديدگاه قرآن و روايات‏
در آموزه‏هاى اسلامى از تأثير طبيعت در انسان به گونه‏هاى مختلف، سخن به ميان آمده است، چنان‏كه قرآن‏كريم درباره اثر محيط زيست مى‏فرمايد: «و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربّه و الذى خبث لايخرج الاّ نكدا…؛(2) سرزمين پاكيزه، گياهش به فرمان پروردگار مى‏رويد؛ اما سرزمين‏هاى بدطينت و شوره‏زار، جز گياه ناچيز و بى‏ارزش، از آن نمى‏رويد.»
از اين آيه شريفه استفاده مى‏شود همان طور كه طبيعت و سرزمين پاك در رشد و پرورش بهينه گياهان مؤثر است، در رشد و تكامل انسان نيز مؤثر مى‏باشد، و همان‏گونه كه از زمينهاى شوره زار، جز گياهان بى ارزش نمى‏رويد، محيط آلوده نيز تأثير منفى و اثرات زيانبارى بر تربيت انسان دارد.

براين اساس، امام على(ع) در مذمت اهل بصره مى‏فرمايد: «اخلاق شما پست، پيمان‏هاى شما سست، سيره و روشتان دورويى و آب شهرتان شور(بدطعم) است.»(3) و در بيانى ديگر فرمود: خاك سرزمين شما بدبوترين خاكهاست؛ از همه جا به آب(سطح دريا) نزديكتر و از آسمان دورتر است (منطقه پست و پايين) كه 9دهم بديها در محيط شماست.(4)
آب تأثير شگرفى بر جسم و روح انسان دارد، به تعبير قرآن‏كريم «مايه حيات» همه چيز آب است.(5) و به بيان امام صادق (ع) طعم آب، طعم زندگى است: از امام صادق (ع) در باره طعم آب پرسيدند، حضرت فرمود: «براى يادگرفتن بپرس، نه براى به دشوارى انداختن؛ طعم آب، طعم زندگى است.»(6)
علامه مجلسى (ره) در تشريح اين حديث مى‏نويسد: «مراد از (طعم زندگى) اين است كه طعم آب با ساير مزه‏ها قابل مقايسه نيست و از بالاترين وسايل براى ايجاد و بقاى حيات است؛ پس مزه آب، مزه حيات است.»(7)
نگاه مسلمانان به آب، نگاهى سرشار از قداست و پاكيزگى و عظمت است، آب وسيله‏اى است كه زمينه ارتباط آنان با معبودشان را فراهم مى‏سازد. در شريعت اسلام هيچ‏كس نمى‏تواند به راز و نياز با خدا بپردازد و در آستان مقدس او به نماز ايستد، مگر اين كه با آب خود را شستشو دهد(8) و اين شستشو با آب داراى خصوصيات ويژگى‏ه‏اى است كه اگر درست انجام شود، نام وضو و غسل به خود مى‏گيرد.
هيچ مسلمانى نمى‏تواند به طواف خانه خدا بپردازد، جز آن كه زمينه آن را با آب فراهم آورده باشد و نيز تماس با خطوط قرآن‏كريم جايز نيست، مگر اين كه قبلاً زلال آب تماس گرفته باشد.

آب نه تنها جسم ظاهرى را شستشو مى‏دهد، بلكه حالتى روحى و روانى در انسان ايجاد مى‏كند و به او تقدس مى‏بخشد.(9) و زمينه‏ساز راه‏يافتن به حريم مقدسات دينى مى‏شود.
قرآن كريم مى‏فرمايد: «و انزلنا من السماء ماءً طهوراً؛(10) ما از آسمان، آبى طهور فرو فرستاديم.»
مفسران در تشريح طهور گفته‏اند: طهور يعنى، بسيار پاكيزه كه خود به خود پاك است و غير خود را پاكيزه مى‏كند، چرك را از جسم شستشو مى‏دهد و پليدى‏هاى روحى را از روان مى‏زدايد.»(11)
در روايات اسلامى به مسلمانان توصيه شده است كه هرگاه براى تطهير يا وضو نگاهشان به آب افتاد بگويند: «الحمدلله الذى جعل الماء طهوراً و لم يجعله نجساً؛(12) سپاس خداى را كه آب را (طهور) قرار داد (پاك و پاك كننده) و آن را پليد قرار نداده است.» بدين سان، آب با وصف پاك‏كنندگى، چهره‏اى مقدس به خود مى‏گيرد كه رفتن به حضور خالق يكتا بدون آن ميسر نمى‏شود و (و آن‏گاه كه آب يافت نشود و يا به دليلى براى شخص مضر باشد، بايد به جاى آن بر خاك پاك تيمم كرد.)(13) و تماشاى آب، شكر و سپاس الهى را مى‏طلبد. افزون بر اين، در روايات نگاه به آب جارى توصيه شده و آن را سبب جلاى چشم و افزودن روشنايى آن دانسته‏اند. چنان كه از امام صادق (ع) نقل شده است: «چهار چيز چهره را روشن و نورانى مى‏كند كه يكى از آنها نگاه كردن به آب جارى است.»(14)و نيز امام كاظم (ع) فرمود: نگاه به آب جارى چشم را جلا داده و به روشنايى آن مى‏افزايد.(15) بر اساس اين روايات نگاه كردن به آب جارى، خود نقشى به سزا در شادى و انبساط روحى داشته و علاوه بر روشن كردن چشم دل و افزايش بصيرت انسان، داراى تأثير قابل توجهى در تقويت نور چشم ظاهرى است.

افزون براينها، برخى آبها، مانند آب باران، آب جوشيده، آب زمزم، آب فرات و …مورد تمجيد بيشترى قرار گرفته و از آثار شگرف آنان بر جسم و روح آدمى اشاره شده است. نقش تربيتى هوا
هوا نيز همانند آب يكى از عوامل فوالعاده مهم حياتى براي زندگى انسان است؛ عامل حياتى كه بدون آن حتى لحظه‏اى زندگى امكان‏پذير نيست. اين عامل حياتى اطراف زمين را فرا گرفته است و ما اكسيژن مورد نياز خود را به وسيله تنفس از هوا مى‏گيريم. در هوا مقادير زيادى اكسيژن وجود دارد و گياهان نيز پيوسته اين موجود را تجديد مى‏كنند و نمى‏گذارند اين ماده حياتى از اندازه لازم كسر شود. در بيانات معصومان (س) از تأپير شگرف هوا بر جسم و جان سخن رفته و آثار مخصوص هواى هر فصل بيان شده است.
در منابع روايى اسلام به منافع فراوان گرما و سرما در طول سال اشاره شده و نيز در قرآن و روايات «بادها» با اهميت تلقى شده‏اند. پيداست كه باد چيزى جز هوا نيست و اگر هوا حالت وزش به خود گيرد، باد ناميده مى‏شود.(16)
امام على (ع) درباره اثر هواى هر فصل بر انسان فرموده است: «از سرما در آغاز آن (فصل خزان) پرهيز كنيد و در پايان آن (فصل بهار) به اسقبال آن بشتابيد (در پاييز خود را بپوشانيد و در آغاز بهار از لباس‏هاى خود كم كنيد)؛ زيرا تأثير سرما بر بدنها و درختان يكسان است. اوّل سرما درختان را مى‏سوزاند (باعث ريزش برگها و خشكاندن درختان مى‏شود و پايان آن مى‏روياند درختان را به برگ و بار مى‏آورد).»(17)
كلام امام درباره تأثير طبيعت بر جسم و جان آدمى بسيار روشن و صريح است و همان‏گونه كه طبيعت بر جسم و بدن اثرگذار است، بر روح و روان بشر نيز اثرگذار مى‏باشد؛ حضرت در اين بيان حكيمانه به مقايسه بين سرماى پاييز و سرماى بهار پرداخته‏اند گر چه به ظاهر، سرماى ابتداى پاييز و سرماى ابتداى بهار از جهت درجه برودت يكسان مى‏نمايد و هر دو فصل را فصل اعتدال هوا به شمار مى‏آورند، ولى تأثير اين دو كاملاً متضاد بوده و اثرى مخالف يكديگر دارند.
ابن ميثم بحرانى در شرح اين مطلب مى‏نويسد: پرهيز از اول سرما كه ابتداى پاييز است به اين دليل است كه تابستان و پاييز هر دو از جهت خشكى (يبوست) مشترك هستند و بدن‏ها با حرارت تابستان خو كرده‏اند؛ از اين رو، هنگامى كه با سرما مواجه شوند، به سرعت از آن متأثر شده و دو نيروى برودت و يبوست كه طبيعت ضعف و فناست در بدن قوى مى‏شود و به همين دليل درختان خشك شده و برگ‏هاى آنها مى‏سوزد و بدن‏ها ضعيف و لاغر مى‏شود… امّا سرما در آخر زمستان و طليعه بهار اثرى به عكس دارد؛ زيرا زمستان و بهار در طبيعت رطوبت، اشتراك دارند، ولى زمستان سرد است و بهار گرم و از اين‏رو سرماى آخر زمستان با حرارت بهارى ممزوج شده و از شدت سرما كاسته مى‏شود و اين اعتدال حرارت همراه با رطوبت زمينه مناسبى براى ايجاد طبيعت حيات و زندگى است و سبب رشد گياهان و به برگ و بار آمدن درختان و تقويت بدن انسان‏ها مى‏شود.(18) ابن ابى الحديد نيز ضمن تأييد سخن بالا، مواجه شدن بدن را با سرماى ابتداى پاييز به انسانى تشبيه مى‏كند كه ناگهان از مكان بسيار گرم به خانه بسيار سرد وارد شود، ولى مواجهه با سرماى طليعه بهار، موجب ضرر نيست؛ زيرا بدن با سرماى شديدترى در زمستان خود گرفته است.(19)
امام صادق (ع) در گفتگو با «مفضل بن عمر» به سودمندى بسيار در وجود سرما و گرما (در طول سال) اشاره فرموده و آن راسبب عبرت بشر و دليل محكمى بر تدبير حكيمانه الهى دانسته‏اند.
«(اى مفضل) به گرما و سرما با ديده عبرت بنگر كه پياپى بر اين عالم وارد مى شوند؛ اين دو دما، با فزونى و كاستى و تعادل باعث شده‏اند كه فصول و تنوع هوا در سال پديد آيد و مصالح فراوان را در پى داشته باشند؛ اين دو (گرما و سرما) بدن‏ها را دباغى كرده و باعث پايدارى و استحكام آنها مى‏گردند؛ تأمل كن كه چگونه يكى از آن دو به تدريج وارد ديگرى مى‏شود و آن ديگرى اندك اندك كم مى‏شود و ديگرى آرام آرام افزوده مى‏شود تا هر يك به منتهى درجه خود در فزونى و كاستى برسند؛ اگر يكى از آن دو، ناگهان وارد ديگرى مى‏شد، باعث بيمارى و زيان بدن‏ها مى‏شد….»(20)
در قرآن و روايات اسلامى از تأپير مهم بادها در زندگى انسان و نقش عظيم آن در عدم تعفن اشياى روى زمين سخن به ميان آمده است. خداوند متعال در سوره مباركه ذاريات، سوره را با سوگند به بادها آغاز مى‏كند: «و الذاريات ذرواً» كه همه مفسران قرآن مراد از آن را بادها دانسته‏اند(21) و دليل آن را بيان پيامبر اكرم(ص)(22)و حديث امام على (ع)(23) در پاسخ سوال ابن كوا و… دانسته‏اند.
شيخ طوسى (ره) پس از بيان اين كه شايد مراد قسم به پروردگار بادها باشد، مى‏گويد: اگر قسم به خود بادها باشد دليل آن، عظمت مهمى است كه در سكون و وزش بادها، براى پراكندن ابرها و گردافشانى ميوه‏ها و غذاها نهفته است.(24) مرحوم طبرسى دليل قسم به بادها را دو چيز دانسته است: نخست سودمندى‏هاى فراوان در بادها براى بندگان؛ و دوم اين كه بادها دليلى بر وحدانيّت خداوند و نوآورى آفرينش اوست.(25) جالب اين است كه خداوند پس از سوگند به بادها، به سه چيز ديگر سوگند خورده است: «فالحاملات وقراً فالجاريات يسراً فالمقسّمات أمراً»(26) گرچه مراد از آنها را ابرهاى حامل باران و كشتى‏ها و ملائكه دانسته‏اند، اما بعيد نشمرده‏اند كه مراد از اين سه نيز بادها باشند و فخر رازى اين احتمال را نزديكتر به واقع دانسته است؛ زيرا بادها افزون بر پراكنده كردن ابرها و گردافشانى غذاها، ابرها را حمل و جابجا كرده و در فضا به آسانى جريان داشته و ابرها را براي نقاط مختلف زمين تقسيم مى‏كند.(27) در هر صورت سوگند به بادها، نشان از نقش عظيم بادها بر زندگى بشر و تأثير آن بر جسم و جان انسانهاست؛ روايات اسلامى اين نكته را به روشنى بيان كرده و متذكر شده‏اند كه بادها باعث عدم تعفّن اشياى روى زمين هستند و اگر بادها وجود نداشتند، تعفّن اشيا و آلودگى محيط زيست بشر، مشكلات بسيارى را براى انسان به وجود مى‏آورد.
امام صادق(ع) در اين‏باره فرمود:
«اگر چند روز بادها حبس شده و نوزند، همه چيز تغيير پيدا كرده و فاسد مى‏شوند.»(28)
علامه مجلسى در شرح اين حديث مى‏نويسد: بادها باعث دفع فساد از اشياى روى زمين مى‏شوند و به منزله روح و بدن هستند كه هرگاه روح از بدن خارج شود، بدن متعفن مى‏شود، چنان‏كه اگر باد نوزد، فساد و تعفن روى زمين را فراخواهد گرفت.(29)
امام صادق (ع) در گفتگو با مفضل، به تفصيل از سودمندى‏هاى باد سخن گفته كه هر يك با واسطه و يا بدون واسطه بر جسم و جان انسان اثر مى‏گذارند، حضرت مى‏فرمايد: «باد باعث خوشبوئى اجسام بوده و ابرها را از جايى به جايى منتقل مى‏كند تا سود آن به عموم مردم برسد و نيز باعث برانگيختن و پديد آمدن ابرها و پراكنده كردن آنها و بارور شدن گياهان و درختان(30) و حركت كشتى‏ها و سد شدن آب و خشك شده رطوبت‏ها و لطيف شدن غذاها و بر افروختن آتش و زنده شدن چيزهاى روى زمين مى‏شود.»
«پس اگر باد نبود گياهان خشك و شكسته و همه چيز فاسد شده و حيوانات مى‏مردند.(31) نمى‏نگرى (اى مفضل) كه هنگام خوابيدن و ركود باد چگونه مصيبت برپا مى‏شود و جان‏ها را در معرض هلاكت مى‏افكند، سالمان را بيمار و بيماران را ناكار و ميوه‏ها را فاسد و سبزى‏ها را متعفن مى‏گرداند، و «وبا» را به دنبال دارد و غلات را نابود مى‏كند.»(32)
ابن عباس باد را لشكر بزرگ خداوند دانسته است. از وى گزارش شده است كه آب و باد دو لشكر از لشكرهاى الهى‏اند و باد لشكر بزرگ خداست.(33) تأثير محيط زيست بر انسان از ديدگاه انديشمندان اسلامى و غير اسلامى
تأثير محيط زيست در زندگى انسان را كسى نمى‏تواند ناديده انگارد. اين موضوع از چنان اهميتى برخوردار است كه دانش جديد به عنوان «اكولوژى» در كنار ساير دانش‏ها پديدار گشته است. اين دانش، عبارت است از: «مطالعه روابط ميان موجودات و محيط زيست آنها» بنابراين، «اكولوژى انسانى» تحقيقى درباره تأثير انسان بر روى محيط زيست و تأثير محيط زيست بر انسان مى‏باشد. و محيط زيست به قول «راجرز» (متخصص دانش اكولوژى) نه فقط شامل وسائل مادى و فضاى محيط بر دنياى انسان مى‏گردد، بلكه اشياى غير مادى (فرهنگ) را نيز در برمى‏گيرد، مى‏باشد.(34) و كه در واقع طيف گسترده‏اى از عوامل احاطه كننده، اعم از انسانى و غير انسانى، ملموس و غيرملموس را «محيط» گويند.(35)
انسان موجودى تأثير پذير است؛ محيط اطراف بر او اثر مى‏گذارند و شخصيت او در محيط زندگى او شكل مى‏يابد.
دانشمندان مباحث تربيتى، محيط زندگى انسان را به دو نوع مهم تقسيم كرده‏اند:
الف – محيط اجتماعى: منظور از محيط اجتماعى، انسان‏ها و روابط و پيوندهايى است كه افراد يك جامعه را احاطه نموده است. پيوندهاى فرهنگى كه به وسيله رسانه‏هاى جمعى و مجلات و نشريات و كتب و صدا و سيما صورت مى‏گيرد. و پيوندهاى اقتصادى كه به وسيله داد و ستد و … و پيوندهاى سياسى به وسيله حكومت، و پيوندهاى اخلاقى … كه بين افراد حاكم است. و خلاصه عوامل تشكيل دهنده محيط اجتماعى، موضوعاتى است كه در دانش اجتماعى و علوم انسانى مورد بحث قرار مى‏گيرد. اين نوع محيط در تكوّن شخصيت انسان نقش به سزايى دارد كه در مباحث تربيتى بايد بحث شود.
ب – محيط جغرافيايى (طبيعى): منظور از آن، همه عوامل در برگيرنده انسان است و آن عبارت از: آب و هوا، نور و حرارت، مسكن و خوراك، پوشاك و…. هر امر مادى كه انسان به آنها احاطه شده است، به مقدار قابل ملاحظه‏اى در تكون شخصيت او مؤثر است و هر انسانى تا حدى صفات و خلقياتش متناسب با محيط زيست طبيعى اوست؛ چنان كه محيط زيست طبيعى در تشكيل صفات جسمانى، از سفيدى و سياهى و رنگ مو، چاقى و لاغرى و بلندى و كوتاهى قد و مزاج و ساير صفات جسمانى تأثير به سزايى دارد.
متفكران و دانشمندان نيز از ديرباز به اين نكته مهم توجه داشته و به مناسبت‏هايى آن را يادآور شده‏اند؛ آنان معتقدند كه شرايط زندگى و آب و هوا و شرايط جغرافيائى در زندگى انسان و در تكون شخصيت وى تأثير به سزايى دارد. توجه به محيط جغرافيايى، ويژه تنها ژئوپوليتنها نيست، بلكه انديشمندان، فلاسفه، سياستمداران، نظاميان و علماى اجتماع از هردوت و ارسطو گرفته تا ابن‏سينا و منتسكيو و ابن خلدون، رابطه اقليم را با رفتار انسانى مورد بررسى قرار داده‏اند. پيروان مكتب بقراط در قرن پنجم قبل از ميلاد، تأثير آب و هوا و شرايط جغرافيائى را در عادات و اخلاق و فيزيولوژى انسان مطرح ساختند.
ارسطو، بر اين باور بود كه: انسان و محيط زيست دو چيز جداناپذير از يكديگرند؛ به نظر وى، انسان هم از عوامل جغرافيايى (محيط طبيعى) و هم از نهادهاى سياسى، تأثير مى‏پذيرد.(36)
فيلسوف مشهور، ابن سينا، پستى و بلندى‏هاى زمين را در چگونگى سامان‏يابى تن و روان آدمى مؤثر مى‏دانست. وى كوهستانى بودن منطقه سكونت انسان را سبب چالاكى و دليرى دانسته و متقابلاً بر اين باور بود كه پستى و خفگى منطقه سكونت، افسردگى و بيمارى را در پى‏دارد. وى دراين باره مى‏نويسد:
«ساكنان مناطق مرتفع و كوهستانى، نيرومند، قوى‏بنيه، دلير و چالاك‏اند و كسانى كه در مناطق خوش آب و هوا سكنى گزيده‏اند از نشاط و شادابى و سلامتى خاصى برخوردارند.(37) مردمان سرزمين‏هاى مرتفع، تندرست، نيرومند، چست و چالاك و داراى عمر زياد هستند، و ساكنان مناطق سنگلاخى داراى تن سخت و در هم فشرده و مفاصل محكم‏اند، قوى‏بنيه و در جنگ‏ها دليرند، در ياد گرفتن حرفه‏ها زيرك و اغلب كم خواب و بد اخلاق هستند.»(38)
همان‏گونه كه پستى و بلندى سرزمين‏ها، بر ساكنان آنان تأثير مى‏گذارد، بادها و نسيم‏هاى فصلى و نيز آب و هوا مناطق گوناگون بر جسم و جان انسان داراى تأثيرهاى متفاوتى هستند. باد پاييزى بدن را خشك و پژمرده مى‏كند و بر عكس نسيم دلنواز بهارى روح افزاست، دل را جلا مى‏دهد، خستگى را از تن مى‏زدايد و آدمى از نشاط و شادابى زايد الوصفى برخوردار مى‏شود.
ساكن مناطق گرمسير، در مقايسه با مردم ناطق سردسير، داراى تفاوت‏هاى بسيارى در جسم و جان و تن و روان هستند؛ آب و هواى مناطق مسكونى آنان نه تنها به رنگ پوست و زيبايى اندام تأثير مى‏گذارد، بلكه حتى خلق و خوى آنان نيز، از آن متأثر مى‏شود.
دانشمندان مسلمان همواره بدين نكته توجه داشته و بر آن تأكيد كرده‏اند، از اين روى به تعريف آب و هواى خوب و بد پرداخته‏اند.
ابن سينا معتقد بود كه ساكنان مناطق سردسير، نيرومند و از دل و جرأت بيشترى برخوردارند و اگر منطقه مسكونى آنان مرطوب نيز محسوب شود، مردمانش چاق و تر و تازه‏اند.
وى همچنين مردم مناطق مرطوب را به زيبا رويى توصيف كرده و در عين حال بر اين نكته توجه مى‏دهد كه آنان در ورزش زود خسته مى‏شوند.
همچنين او متذكر مى‏شود كه روحيه و حالات و رفتار مردم مناطق خشك كاملاً برعكس حالات و رفتار مردم مناطق مرطوب است.(39)
ابن سينا به طوركلى در معرفى هواى خوب و بد چنين مى‏گويد: «هواى خوب و مطلوب، هوايى است كه آزاد باشد و مواد خارجى از قبيل بخار و دود با آن نياميخته باشد و نيز در بين ديوارها و سقف محبوس نباشد (و آن در صورتى است كه تباهى فراگير بر هوا عارض نشده باشد و گرنه هواى جاهاى سرپوشيده سالم‏تر است) و بوى بد به دور باشد؛ هواى آزاد علاوه بر شرايط يادشده، لازم است از نسيم‏هاى مطبوع مدد گيرد. بديهى است كه بادهاى سلامت‏بخش غالباً در بلندى‏ها و جلگه‏هاى هموار مى‏وزد.»(40)
به طوركلى مى‏گوييم هوايى كه بعد از غروب خورشيد زود سرد شودو هنگام طلوع خورشيد زود گرم شود، هوايى لطيف است و در حالت عكس مخالف آن، بدترين هوا آن است كه دل را افسرده و نفس را تنگى بخشد.(41)
ابن‏سينا در مورد هواى آلوده مى‏گويد: هواى آلوده، تنفس را تنگ و اخلاط را زياد مى‏كند. وجود هواى آلوده را با دو علامت مى‏توان تشخيص داد: نخست اين كه در چنين هوايى ستارهگان كوچك در آسمان به زحمت ديده مى‏شوند؛ دوم اين كه درخشندگى ستارگان درخشان كاهش مى‏يابد و اين اجرام مرتعش به نظر مى‏رسند.(42)
منتسكيو در قرن هيجدهم به تفصيل از آثار شرايط جغرافيائى سخن گفت. منتسكيو عوامل جغرافيائى مانند، اقليم، منابع طبيعى، كوهستانى بودن يا جزيره نشينى و صحرانشينى را بر خلق و خوى اقوام مؤثر مى‏داند. منتسكيو در اثر مشهور خود «روح القوانين» درباره طبيعت و آب و هوا بحث كرده و مى‏گويد: صفات روح و عواطف انسانى در اثر آب و هواهاى مختلف تفاوت دارند. او مى‏گويد كه هواى سرد منتهى‏اليه الياف خارجى بدن ما را منقبض مى‏كند و اين انقباض باعث افزايش فعاليت آنها شده، موجب برگشت خون از انتهاى بدن به طرف قلب شده و هواى سرد طول اين الياف را كمتر نموده و بر نيروى آنها مى‏افزايد. برعكس هواى گرم منتهى‏اليه الياف را سست و دراز مى‏كند و از نيرو و قابليت حركت آن مى‏كاهد. از نظر منتسكيو انسانى كه در اقاليم سردسير پرورش مى يابد داراى قوت بيشتر، قلبى قوى‏تر، اعتماد به نفس، گذشت، عدم انتقام، صداقت و دورى از حيله و نيرنگ است.(43) همچنين وى مى‏نويسد: «در كشورهاى شمال، بدن شبيه به يك ماشينى است كه سالم و خوب شناخته شده باشد؛ اما زمخت است. چنين بدنى لذت خود را در چيزهايى مى‏داند كه بيشتر اعمال بدنى را تحريك كند و بنابراين از شكار و مسافرت و جنگ و شراب لذت مى‏برند. در كشورهاى شمالى ملتهايى خواهيد يافت كه كمتر معايب دارند و به اندازه كافى صداقت و صراحت لهجه و تقوى در آنها يافت ميشود؛ ولى به كشورهاى گرمسير وقتى نزديك مى‏شويد، گمان خواهيد كرد كه از سرچشمه اخلاق دور مى‏شويد. عواطف شديد توليد جنايات بزرگ مى‏كند هر كس مى‏خواهد مزاياى تسكين اميال و عواطف را از دست ديگرى بربايد و به خود تخصيص دهد.»(44) وى در همان اثر معروفش مى‏نويسد: «آب و هواى گرم، كم و بيش موجب سستى مى‏شود و برعكس در آب و هواى سرد اثرى است كه سكنه آن نقاط را كم و بيش نيرومند مى‏نمايد و مى‏توانند زحمات سخت و طولانى را تحمل كنند؛ اين موضوع نه تنها با مقايسه ملل و كشورهاى مختلف ثابت مى‏شود، بلكه هرگاه در يك كشور نيز سكنه نقاط گرمسير و سردسير آن را با هم مقايسه نمائيد، اين حقيقت به دست مى‏آيد. مثلا جرئت و فعاليت ملل شمالى چين زيادتر از فعاليت ملل جنوبى آن كشور است و همين طور فعاليت سكنه كره‏شمالى از سكنه جنوبى آن بيشتر مى‏باشد.»(45)
مورخ مشهور ابن خلدون نيز در مقدمه خويش تأكيد فراوانى بر آب و هوا و نقش آن در امر عمران و آبادانى نموده است؛ وى معتقد است كه ساكنان مناطق معتدل (كه از حرارت سوزان جنوب و سرماى شمال كره زمين در امانند) از جهت خلق و خوى و صورت و سيرت در اعتدال قرار دارند و براى ايجاد تمدن و عمران، معاش و اقتصاد و هنر و دانش مناسب‏ترند. او مرز اين بحث را تا مسئله نبوتها پيش برده و دليل بعثت انبياء در اين مناطق را (چرا كه خبري از بعثت پيامبرى در مناطق قطب شمال يا جنوب به ما نرسيده است) در همين نكته دانسته و رشد علوم و صنايع و … را در اين مناطق در ارتباط با همين مطلب مى‏داند و متذكر مى‏شود كه دورى از اعتدال در آب و هوا، موجب دورى از دانش و دين و نيز دورى از رفتارهاى انسانى مى‏شود.
ابن‏خلدون مى‏افزايد: «محيط زيست بر هوش و استعداد، درايت و كفايت فردى اثر مى‏گذارد و سلامتى عقل و روح و ميانه‏روى در اعمال و رفتار در گرو سلامت محيط زيست است. ساكنان مناطق معتدل كره زمين، از نشاط و شادابى ويژه‏اى برخوردارند، روش آنان معتدل و منشى ميانه دارند، افراط و تفريط در زندگى آنا كمتر و آبادانى و عمران در مناطق آنان بيشتر است. اعتدال بر جسم و رنگ پوست و اخلاق و عقايد آنان حاكم است، دورانديشى و تعقل در امور و شيوه آنهاست و سبك‏سرى و شادى بيش از حد كمتر در بينشان رواج دارد، نوع قد و قامت، رنگ و چگونگى اندام ظاهرى و درونى و حتى فكر و انديشه و اخلاق و منش هركس به طبيعت و محيط زيست وى بستگى دارد.»(46)
همچنين مى‏گفت: «مردم سكن در كوهستان‏ها، يعنى مناطق سرد، بيشتر آينده‏نگر و اهل تفكر و سحر خيزند و همواره آذوقه سال آينده را فراهم مى‏آورند.»(47)
ارسطو نيز بر اين مسئله تأكيد دارد كه: «مردم اروپا دليرند، ولى كم هوش، ليكن مردم آسيا هوشمندند.»(48)

از مطالب ذكر شده درمى‏يابيم كه پستى و بلندى سرزمين‏ها و نيز گرمسير و سردسير بودن آب و هواى مناطق (شرايط اقليمى) مختلف بر جسم و روح آدمى تأثير بسيار مهمى دارند؛ به طورى كه حتى شكل ظاهرى و رنگ پوست هركس با منطقه مسكونى او در ارتباط مستقيم است و علاوه بر آن، شرايط اقليمى بر خلق و خوى و رفتار و منش انسان اثر قابل توجهى دارد.
نكته شايان ذكر اين كه، محيط جغرافيائى حتى بر سياست، اجتماع، و اقتصاد، نيز تأثير مى‏گذارد؛ به گونه‏اى عده‏اى از دانشمندان، عقب ماندگى و يا پيشرفت جوامع بشرى را مربوط به موقعيت جغرافيائى و اوضاع اقليمى آن مى‏دانند. گروهى ديگر از دانشمندان دائره تأثيرگذارى موقعيتهاى جغرافيائى را آنقدر وسعت داده‏اند كه حتى موسيقى، سازها، نواها و رقص‏هاى اقوام مختلف را بازتاب اوضاع و احوال جغرافيائى و اقليمى مختلف آنها مى‏دانند. گروهى از دانشمندان معتقدند كه عوامل ژئوپوليتيكى تأثير مستقيمى در منازعات و بحرانهاى قومى داشته و طبيعت و ساختار جغرافيائى جوامع نقش بزرگى در ساختار روحى مردم نيز ايفا مى‏كند. آنها مى‏گويند: كوه‏هاى بلند و سر به فلك كشيده، معلمان بزرگى‏اند كه غرور و سركشى را بر ساكنان خود مى‏آموزند و زندگى در آغوش آنها روحيه انسان را سخت و مقاوم بار آورده و ساختار روانى او را به شكل كوه در مى‏آورد. طبيعت نقش مؤثرى در هويت ملتها و تمدنها داشته كه صفحات نخستين تاريخ بشر گواه روشنى بر آن است. تأثير گياهان در انسان از نظر اسلام‏
گياهان و درختان، سهمى به سزا و نقشى بسيار مهم در زندگى بشر دارند. تلطيف هوا، تعادل دماى محيط، حفاظت از خاك و تأمين
بخشى از مواد غذايى مورد نياز انسان و ساير موجودات، بخشى از سودمندي‏هاي فراوان آنهاست. افزون بر اينها، گياهان و به طوركلى فضاى سبز كه شامل مراتع و جنگلها و پاركها مى‏شود، تأثير بسيار مثبتى بر روح و روان آدمى دارند.
تماشاى گلبرگ‏هاى لطيف و خوش‏رنگ، غنچه‏هاى زيبا و بانشاط، شكوفه هاى دلربا و جذاب، گلهاي رنگارنگ و باطراوت، تركيب موزون برگها، چشم‏انداز بهجت‏آور بوستان‏ها و جنگل‏ها، انسان را غرق در لذت و شادى مى‏كند. افسردگى‏ها و غمها را مى‏زدايد و در وى تازگى سرورآميز مى‏آفريند.
تماشاى گياهان خرم و سرسبز و نگاه به مناظر جذاب آنها، از مواردى است شريعت اسلام بدان دعوت نموده است، و تعبيرهاى پيشوايان معصوم (ع) نيز در بيان فوائد فراوان اين نعمت‏هاى خدادادى (گياهان)، بسار حيرت‏انگيز است.
قرآن‏كريم در چندين آيه، گياهان را «شادى‏آفرين» دانسته و آنها را به «بهجت‏انگيزى» توصيف مى‏كند كه به جهت اختصار به سه آيه شريفه اشاره مى‏كنيم:
قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «و ترى الارض هامده، فإذا انزلنا عليها الماء اهتزّت و ربت و انبتت من كل زوج بهيج؛(49)زمين را مرده و فسرده مى‏بينى و چون آب باران بر آنها فرستيم، بجنبد و بر دمد و انواع گياهان زيبا و شادى‏آفرين بروياند.»
واژه «بهيج» از ماده «بهج و بهجه» است كه به معناى شادى، خوشحالى و سرورى است كه از نيكويى و زيبايى چيزى برخيزد. چنان كه مفسر بزرگ شيعه، شيخ طوسى (ره) مى‏فرمايد:
«بهجت، چشم‏انداز زيبايى است كه وقتى انسان بدان مى‏نگرد، غرق در شادى و سرور مى‏شود …(50) و «بهيج» صورت زيبايى است كه تماشاى آن لذت‏آور و سرورآفرين است.»(51)اين آيه شريفه مشعر بر اين است كه در پرتو فرود آمدن باران، زمين جنبشى سرورآميز را آغاز مى‏كند و در پى آن، اناع گوناگون گياهان در آن مى‏رويد و سبزى و خرمى آن چشم هر بيننده‏اى را مى‏نوازد و قلبش را سرشار از شادى و بهجت مى‏نمايد.
همچنين در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد:
«و الارض مددناها و القينا فيها رواسى و انبتنا فيها من كل زوج بهيج؛(52) زمين را بگسترديم و در آن كوه‏هاى بلند و استوار نهاديم و از هرگونه گياه زيبا و بهجت‏افزا در آن رويانديم.»
همچنين در اين‏باره در آيه ديگر خداوند متعال وصف زيباى «ذات بهجه» را به درختان داده و مى‏فرمايد: «و انزل لكم من السماء ماء فانبتنا به حدائق ذات‏بهجة؛(53)خداوند براى شما از آسمان آبى فرو فرستاد كه بدان بوستان‏هاى خرم و شادى‏آفرين رويانديم.» اين طراوت، نشاط و بهجت‏انگيزى گياهان و درختان در انسان انگيزه‏اى ايجاد مى‏كند و او را به سمت عمران و آبادانى زمين و اميدوارى به زندگى سوق مى‏دهد. چنان كه علامه شعرانى (ره) در اين باره مى‏نويسد: «خرمى گياه سبز و درخت و گل و شكوفه كه در اين آيات ذكر شده است، در انسان رغبت و نشاطى به وجود مى‏آورد كه زمين را آباد كند و كشت و زرع بسيار شود و روزى مردم فراح گردد.»(54)
در سخنان گوهربار معصومان (ع) نيز از تأثير بسيار مثبت گياهان و درختان در جسم و روح آدمى، تعبيرهاى گونانى آمده‏است.
در برخى از قبيل روايات، از تأثير مناظر سرسبز بر تقويت ديده و بصيرت انسان و زودن افسردگى‏ها و از بين رفتن بيمارى‏ها روحى و روانى، سخن به ميان آمده است، و در بعضى از رقابت لذت تماشاى گياهان با لذت‏هاى ديگر بحث شده است، كه به جهت اختصار، به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم:
در روايتى از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود: «چهار چيز چهره را نورانى و روشن مى‏كند كه يكى از آنها تماشاى گياهان خرّم و سرسبز است.»(55)
از امام كاظم(ع) نيز روايت شده كه فرمود: «ثلاثة يجلين البصر، النظر الى الخضرة و النظر الى الماء الجارى و….؛(56) نگاه به گياهان خرم و سرسبز، چشم را جلا مى‏دهد و بر روشنايى آن مى‏افزايد.» گاهى احتمال داده مى‏شود كه مراد از اين‏گونه روايات اين است كه نگاه كردن بر سبزى و خرمى گلها و گياهان، بر بصيرت آدمى مى‏افزايد و چشم دل را روشن مى‏سازد؛ زيرا در برخى تعبيرها، اين‏گونه آمده است:
«نگاه به سبزى و نشستن روبه روى كعبه (و نگريستن بدان) …. و پاكيزه نگه داشتن محل سكونت، بر قوت ديده مى‏افزايد.»(57)
اما با امعان نظر درمى‏يابيم كه ذكر موارد ديگرى در رديف گياهان سرسبز، همچون «آب جارى» و «سرمه كشيدن هنگام خواب»، شاهد بر اين است كه موارد ياد شده در روايات، علاوه بر روشن كردن چشم دل و افزودن بر بصيرت آدمى، كه با نظاره و تأمل عميق در تمام مخلوقات الهى به دست مى‏آيد داراى تأثير مهمى در تقويت نور چشم ظاهرى است.
در روايتى از امام رضا (ع) نقل شده كه فرمود : «الطيب نشره و العسل نشره، و الركوب نشره و النظر الى الخضره نشره؛(58)بوى خوش، عسل، سواركارى و نگاه به مناظر سرسبز و خرم، باعث نشاط و شادى مى‏شود.»
بر طبق اين نقل، نگاه به مناظر جذاب و سرسبز گياهان برخى از بيمارى‏ها را روحى و روانى را از بين مى‏برد و افسردگى‏ها و غمها را مى‏زدايد. چنان كه تشريح منعاى واژه «نشره» مؤيد آن است : «نشره چيزى است كه موجب آرامش وراحتى اعصاب. مى‏شود، پس از آن كه دچار بيمارى و افسردگى شده است.»
از مجموع روايات ياد شده درمى‏يابيم كه تماشاى سرسبزى و خرمى گياهان و درختان لذت بخش و شادى آفرين است؛ به گونه‏اى كه گاه شگفتى و حيرت انسان را برمى‏انگيزد و با ديگر لذتها و خوشى‏ها رقابتى پيروزمندانه مى‏كند.
امام صادق (ع) به مفضلّ مى‏فرمايد: «مع ما فى‏النبات من التلذذ بحسن منظره و نظاراتها التى لايعدلها شى‏ء من مناظر العام و ملاهيه.»(59)
امام صادق (ع)، در ابتدا متذكر منافع فراوان گياهان و درختان و استفاده بيشتر از آنها مى‏شود، و آن‏گاه مى‏فرمايد: نگاه كن به گل‏هاى رنگارنگ، شكوفه‏هاى زيبا و درختان سرسبز و خرم، جنان لذتى به آدمى مى‏بخشد كه هيچ لذيى را با آن برابر، نمى‏توان كرد.
در منابع روائى اسلام، بر اين نكته تاكيد شده كه «سفره‏هاى خويش را با سبزى آراسته كنيد» و نهادن سبزى در سفره، در رديف «بسم‏الله» ذكر شده است:
«سفره‏هاى خود را با سبزي، سرسبز كنيد؛ زيرا وجود سبزى در سفره همراه با بسم‏الله، دوركننده شيطان است؛ در روايتى ديگر آمده است: سفره‏هاى خود را با سبزى زينت دهيد.»(60)
در روايت ديگرى، «حنّان» گزارش مى‏كند كه: «من همراه امام صادق (ع) بر سر سفره بوديم، حضرت سبزى ميل فرمود، ولى من به دليلى سبزى مصرف نمى‏كردم، امام به من فرمود: مگر نمى‏دانى كه هيچ‏گاه براى اميرالمؤمنين، على (ع) غذا نمى‏آوردند، مگر اين كه در كنار آن سبزى وجود داشت؟ گفتم چرا؟ حضرت فرمود: دلهاى مؤمنان سبز است و به سبزى اشتياق دارد.»(61)
بر اساس روايت ديگرى امام كاظم (ع) فرمود: «اما علمت انّى لا آكل على مائدة، ليس فيها خضرة؟؛(62) من از سفره‏اى غذا نمى‏خورم كه در آن سبزى نباشد.»
روايات ياد شده، به روشنى بر اهميت نظاره و مصرف سبزى‏ها دلالت دارد و تأكيدى است بر تأثير سبزى‏ها بر جسم و روح آدمى.
برخى از روايات تأثير مثبت و شگرف استشمام گلها و يا درختان ويژه‏اى را در روان آدمى برشمرده است؛ چنان كه امر به استشمام گل سرخ و نرجس و… شده است و بوى عطرآگين ملائكه به بوى خوش گل تشبيه شده است.
امام كاظم (ع) به نقل از پدران بزرگوارش (ع) از پيامبراكرم (ص) نقل مى‏كند كه حضرت فرمود: «بوى خوش فرشتگان الهى، بوى (دل‏انگيز) گل است…»(63)پيامبر اكرم (ص) در اهميت استشمام گل سرخ فرمود: «هركس مى‏خواهد بوى عطرآگين مرا ببويد، گل سرخ را استشمام كند.»(64)
درباره گل نرجس نيز از پيامبر اسلام (ص) نقل شده كه فرمود: «گل نرجس را حد اقل در هر روز يا در هر هفته يا در هر ماه يا در هر سال و يا در طول عمر يكبار ببوئيد؛ زيرا در دل انسان مايه‏اى از جنون و جذام و برص وجود دارد كه استشمام گل نرجس آن را ريشه‏كن مى‏كند.»(65)
از امام على (ع) نيز نقل شده كه فرمود: «گل نرجس را حد اقل در هر سال يك بار ببوئيد؛ زيرا در دل انسان حالتى است كه تنها گل نرجس آن را مى‏زدايد.»(66)
در روايتى از امام رضا (ع) نيز نقل شده كه فرمود: «استشمام گل نرجس را به تأخير نيندازيد؛ همانا بوئيدن آن مانع از ابتلاء به زكام در زمستان است.»(67)
بديهى است، اين‏گونه روايات، بيانگر اهميت استشمام گل به ويژه گل سرخ و گل نرجس و بيان‏كننده تأثير مهم و شگرف آن بر جسم و روان آدمى است.
از آنچه گذشت درمى‏يابيم كه غنچه‏ها، شكوفه‏ها، درختان، جنگلها و مراتع از زيباى‏هاى طبيعت‏اند كه خداوند در زمين به وديعت نهاده است.
اساساً تأمل عميق در مظاهر زيباي عظيم آفرينش در جسم و روح آدمى سه اثر بسيار بزرگ دارد:
الف – تماشاى طبيعت سرسبز و اصولاً شگفتى‏هاى زيباى جهان هستى مى‏تواند انسان را به نظاره زيبايى‏هاى نامحسوس رهنمون كند؛ به گونه‏اى كه حقايقى چه به طور مستقيم و چه به طور غيرمستقيم براى انسان روشن خواهد گشت كه حتى در احساس عظمت ملكوت درونى و ملكوت بيرونى ظاهر خواهد گشت، ولى متأسفانه چه اندك‏اند افرادى كه قدرت گذشت از سطوح ظاهرى درون و بيرون به اعماق حقايق و به قول افلاطون از سايه‏ها به واقعيات را بوده و از اين راه به معرفت‏هاى والاترى در قلمرو درون ذات و برون ذات موفق شوند.
ب – غم‏ها را مى‏زدايد، به انسان آرامش و آسودگى خاصى مى‏بخشد و او را شاد و خوشحال مى‏كند.
ج – خداوند روح بشر به گونه‏اى آفريد كه استعداد بسيار گسترده‏اى دارد كه بدون ارتباط با زيبايى‏ها، راكد و خنثى مى‏گردد و در نتيجه روح تنها با كميت و گسترش‏هاى مادى محض ارتباط پيدا مى‏كند و خود را در قفس مى‏بيند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مقدمه ابن خلدون، ص 82. 2. سوره اعراف، آيه 58. 3. صبحى صالح، نهج البلاغه، خ‏13. 4. همان. 5. سوره انبياء، آيه 30. 6. بحارالانوار، ج‏66،ص‏447. 7. همان. 8. داشتن وضو يا غسل شرط تكاليف واجب است و براى انجام دعاها و تكليف‏هاى مستحبى، مستحب است و اصولاً وضو داشتن در تمام حالات در اسلام امرى نيكوست. (ر.ك: عروة الوثقى، ج‏1،ص‏141وسائل الشيعه، ج‏1،ص‏258. 9. وسائل الشيعه، ج‏1،ص‏276. 10. سوره فرقان،آيه 48. 11. ر.ك: تفسيرالميزان، ج‏15،ص‏226،تفسير مجمع البيان، ج‏7،ص‏301،تفسير كشاف، ج‏3،ص‏284. 12. وسائل الشيعه، ج‏1،ص‏110و 282. 13. سوره نساء،آيه 43 ،سوره مائده،آيه 6. 14. بحار الانوار، ج‏76،ص‏289. 15. همان، ج‏10،ص‏246و ج‏59،ص‏144. 16. در گفتگو بين امام صادق(ع) و مفضل نيز به اين نكته اشاره شده است: «و منه ج‏الهواء( الريح الهابة». بحارالانوار، ج‏3،ص 120. 17. نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 1146،حكمت ؛123 صبحى صالح، ص 491،حكمت 128. 18. كمال الدين هيثم بن على بن ميثم بحرانى، شرح نهج البلاغه، قم، انتشارات دفترتبليغات، ج‏5،ص‏311. 19. شرح نهج البلاغه، ج‏18،ص‏319. 20. بحار الانوار، ج‏3،ص‏118. 21. ر.ك :روح المعانى ، آلوسى، ج 27 – 28،ص‏2،مجمع البيان ، طبرسى، ج‏9،ص‏254،تبيان، طوسى، ج‏9،ص‏379،تفسير شبر، ص‏486،تفسير كشاف، زمخشرى، ج‏4،ص 394. 22. روح المعانى، ج‏28-27،ص‏2. 23. كشاف، ج‏4،ص‏394. 24. التبيان، ج‏9،ص‏379. 25. مجمع البيان، ج‏9،ص‏254. 26. سوره ذاريات،آيه 4-2. 27. تفسير الميزان، ج‏18،ص‏369،كشاف، ج‏4،ص‏394. 28. بحارالانوار، ج‏57،ص‏15. 29. همان. 30. بارور كردن گياهان توسط بادها در قرآن نيز مطرح شده و رياح لواقح ناميده شده اند، سوره حجر،آيه 22. 31. بحارالانوار، ج‏57،ص 7و ج‏3،ص‏102. 32. همان، ج‏3،ص‏119. 33. همان، ج‏57،ص‏18. 34. ادوارد، س، راجرز، اكولوژى انسانى و بهداشت، ديباچه مؤلف، ترجمه: دكتر سياوش آگاه، چاپ اول، سال‏1348،مؤسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعى. 35. ر.ك: جميز بابر و مايكل اسميت، ماهيت سياستگذارى خارجى، ترجمه دكتر سيف زاده، ص‏135،چاپ اول، سال‏1373،تهران، نشر قومس. 36. همان، ص‏138-134. 37. قانون، ابن سينا، كتاب اول، ترجمه عبدالرحمن شرفكندى (هه‏ژار)، چ: ششم، سروش، 1370،ص‏213. 38. همان، ص‏213. 39. همان. 40. قانون در طب، كتاب اول، ص‏197. 41. همان، ص‏214. 42. همان، ص‏199. 43. منتسكيو، روح القوانين، ص‏230. 44. همان، ص‏233. 45. همان، ص‏274. 46. مقدمه ابن خلدون، ص‏86-82. 47. همان، ص‏161. 48. ر.ك: ارسطو، سياست، ترجمه حميد عنايت، شركت سهامى كتابهاى جيبى، چاپ سوم، 1358،ص‏297. 49. سوره حج،آيه 62. 50. التبيان فى تفسيرالقرآن، ج‏8،ص‏108. 51. همان، ص‏239. 52. سوره ق،آيه 7. 53. سوره نمل،آيه 60. 54. نثر طوسى، ص‏97. 55. بحارالانوار، ج‏76،ص‏289،و ج‏73،ص«:94اربع يضئن الوجه: النظر الى الوجه الحسن، و النظر الى الماء الجارى، و النظر الى الخضرة و الكحل عندالنوم». 56. تحف العقول «ابن شعبه» مترجم عطايى؛ بحار ج‏10، ص‏246 و ج‏59، ص 144و ج‏75،ص‏291و ج‏101،ص 45و با تعبير «يجلون البصر» در ج‏76،ص‏291،الشوكانى، الفوايد المجموعه، ص‏241. 57. قال الشافعى: «اربعه تقوى البصر: الجلوس تجاه الكعبه، الكحل عندالنوم و النظر الى الخضره و تنظيف المجلس.» 58. بحارالانوار، ج‏76،ص‏289. 59. بحارالانوار، ج‏3،ص‏129. 60. مكارم الاخلاق، ص‏176. 61. وسائل الشيعه، ج‏16،ص‏513. 62. وسايل الشيعه، ج 16،ص‏531. 63. بحارالانوار، ج‏66،ص‏177. 64. همان، ج‏73،ص‏147و ج‏62،ص‏299 با اندكى اختلاف. 65. بحارالانوار، ج‏62،ص‏99. 66. تمام نهج البلاغه، تحقيق و تنسيق: صادق الموسوى، بيروت، الذار الاسلاميه، 1414،ص 547.با اندكى تفاوت در الفاظ: بحارالانوار، ج‏66، ص‏176. 67. بحارالانوار، ج‏62،ص‏324.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
بخشى از ديوار حايل در عمليات بى‏سابقه مبارزان فلسطينى منهدم شد، مبارزان فلسطينى براى نخستين بار پس از ساخت ديوار حايل توسط اسرائيل، بخشى از اين ديوار را منهدم كردند. انهدام ديوار حايل نشان داد، اسرائيل نمى‏تواند براى جلوگيرى از نفوذ مبارزان فلسطينى به داخل سرزمين‏هاى اشغالى 1948 به اين ديوار اتكا كند.
تلويزيون دولتى دانمارك، اهانت به پيامبر اسلام (ص) را تكرار كرد. (16/7/85)
مسلمانان به هتك حرمت پيامبر اسلام (ص) در تلويزيون دانمارك اعتراض كردند. (17/7/85)
تعداد كشته‏هاى غيرنظامى عراق از مرز 650 هزار نفر گذشت. (20/7/85)
سركوب نمازگزاران مسجد الاقصى در آستانه روز قدس شدت گرفت. (22/7/85)
“كاكا” ستاره برزيلى فوتبال جهان مسلمان شد.
مجلس و دولت عراق همكارى تروريست‏ها با اشغالگران را افشا كردند. (25/7/85)
در راهپيمايى روز جهانى قدس، امت اسلامى خواستار نابودى رژيم صهيونيستى شد. (29/7/85)
به دليل حضور نماينده اسرائيل، وزير خارجه لبنان اجلاس قطر را تحريم كرد. (6/8/85)
سيد حسن نصرالله در جشن بزرگ مقاومت: تا تهديد هست سلاح را زمين نمى‏گذاريم.
روزنامه ايندينپدنت استفاده رژيم صهيونيستى از سلاح‏هاى حاوى اورانيوم در جنگ لبنان را فاش كرد.
سر اسقف كانتربرى از حجاب اسلامى در انگليس دفاع كرد. (7/8/85)
واشنگتن پست: آيت اللّه سيستانى مقامات آمريكايى را مثل عروسك بازى مى‏دهد. (8/8/85)
سيد حسن نصر اللّه: آمريكا آينده‏اى در خاورميانه ندارد. (11/8/85)
صهيونيست‏ها يك بار ديگر نوار غزه را به خاك و خون كشيدند. (13/8/85)
مشاركت مستقيم آمريكا در كشتار مردم فلسطين فاش شد. (14/8/85)
بازتاب جهانى رأى دادگاه براى مهره سوخته آمريكا، حكم اعدام صدام، پايكوبى در شهرهاى عراق را رقم زد. (15/8/85) اخبار داخلى
كيهان از حضور چهره‏هاى شاخص در انتخابات خبرگان خبر داد.
در پى شكست نشست لندن، روسيه: نمى‏گذاريم آمريكا ما را به رويارويى با ايران بكشاند.
سيد حسن نصراللّه از وزارت بهداشت كشورمان تقدير كرد.
رهبر انقلاب: علاج دردها و مشكلات كشور در پيشرفت علمى است. (16/7/85)
هشدار 6 ماه پيش كيهان: تخلف 1000 ميليارد تومانى در بانك پارسيان اتفاق افتاد.
مجلس، بيمارستان‏هاى خصوصى را ملزم به عقد قرار داد با سازمان‏هاى بيمه‏گر كرد.
خبرگزارى‏ها با اشاره به قهرمانى حسين رضازاده: ركورد هركول ايرانى به اين زودى‏ها قابل دسترسى نيست. (17/7/85)
مدال‏هاى قوى‏ترين مرد جهان تقديم مردم و رهبر انقلاب شد. پهلوان حسين رضا زاده: هر سه مدال طلا را تقديم مردم و رهبر انقلاب اسلامى مى‏كنم. اميدوارم با توكّل به خدا و ادامه تمرينات در مسابقه آسيايى دوحه قطر نيز مدال بگيرم.
دكتر احمدى نژاد رئيس جمهور چون پدرى مهربان، كودكان بى‏بهره از دستان محبت‏آميز پدر را در آغوش كشيد و روزه خود را در جمع صميمى آنها افطار كرد.
ديوان محاسبات: ايران از قرارداد كرسنت 22 ميليارد دلار زيان مى‏بيند. (18/7/85)
رهبر انقلاب در ديدار مسؤولان و كارگزاران نظام: همدلى را حفظ كنيد، گلايه‏ها را سر سفره مردم نگذاريد. (19/7/85)
در پايان مهلت ثبت نام، 495 نفر نامزد انتخابات خبرگان شدند.
رئيس جمهور: وقت آن رسيده گوش چند نفر را بپيچانيم. (20/7/85)
ولى امر مسلمين در خطبه نماز جمعه هشدار داد: مردم مقابل مردم، توطئه جديد غرب در منطقه است. (22/7/85)
5 شهيد گمنام بر شانه‏هاى مردم روزه دار تشيع شدند. (24/7/85)
ثبت نام براى انتخابات شوراها آغاز شد.
لايحه 4600 ميليارد تومانى متمم بودجه به دولت رفت.
رايس: آمريكا به تنهايى حريف ايران نمى‏شود.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: وحدت و انسجام ملى مى‏تواند ما را از بحران‏ها عبور دهد. (25/7/85)
دانشجويان با رهبر انقلاب ديدارى صميمانه داشتند.
مركز بزرگ شيعه‏شناسى در مسجد جمكران تأسيس مى‏يابد.
رهبر معظم انقلاب: گرايش ظاهرى به مظاهر دين كافى نيست، جوانان بايد در معارف دينى عميق شوند.
اتحاديه اروپا خواستار توقف فورى برنامه هسته‏اى ايران شد. (26/7/85)
لاريجانى: غرب تعليق را براى حفظ آبرو مى‏خواهد. (27/7/85)
بى‏نظيرترين روز قدس در ايران و جهان برگزار شد. (29/7/85)
اعتراف شوراى روابط خارجى آمريكا: ايران براى مقابله با آمريكا اهرم‏هاى زيادى در اختيار دارد.
رهبر معظم انقلاب از نمايشگاه بين المللى قرآن كريم بازديد دو ساعته داشتند.
صندوق بين المللى پول: درآمدهاى ارزى ايران از 80 ميليارد دلار خواهد گذشت. (30/7/85)
استيضاح رأى نياورد، وزير جهاد كشاورزى ماندگار شد. (1/8/85)
واگذارى سهام عدالت امروز آغاز مى‏شود.
رهبر انقلاب در خطبه نماز عيد فطر بر پرهيز از تخريب در انتخابات تأكيد كردند.
دومين آبشار 164 تايى سانتريفيوژ ايران راه اندازى شد. (6/8/85)
اقدام سؤال برانگيز دستگاه قضايى؛ مسؤولان دانشگاه هاوايى تبرئه شدند.
با حكم فرمانده كل قوا، فرمانده جديد نيروى هوايى ارتش منصوب شد. (7/8/85)
مصرى وزير رفاه شد.
نيويورك تايمز: اگر ايران كوتاه بيايد، غرب خواسته‏هاى بيشترى را مطرح مى‏كند. (8/8/85)
پرفشارترين مخزن گازى جهان در خوزستان به بهره‏بردارى رسيد. (9/8/85)
عضو ارشد مركز تحقيقات استراتژيك كانادا: درگيرى با ايران پايان برترى نظامى آمريكاست.
مجلس فقط به كليات لايحه واردات بنزين رأى داد. (10/8/85)
رزمايش بزرگ پيامبر اعظم(ص) آغاز شد. تنگه هرمز در قبضه موشك‏هاى ايران.
سهميه بندى بنزين براى امسال منتفى شد. (11/8/85)
همزمان با رزمايش پيامبر اعظم(ص) در خليج فارس، اسرائيل: توان مقابله با موشك‏هاى ايران را نداريم.
آخرين تحولات در پرونده هسته‏اى ايران؛ مخالفت صريح روسيه و چين با پيش نويس قطعنامه اروپا مبنى بر تحريم ايران. (13/8/85)
راهپيمايى نفرت از شيطان بزرگ در سالگرد 13 آبان برگزار شد. (14/8/85)
با 155 رأى موافق محمد عباسى وزير تعاون شد.
شرايط جديد بازنشستگى در مشاغل سخت و زيان آور اعلام شد.
بازرسان آژانس از آبشار دوم غنى سازى ايران بازديد كردند. (15/8/85) اخبار خارجى‏
راهپيمايى حمايت از چاوز در خيابان‏هاى كاراكاس انجام شد.
با واگذارى 3 ايالت در افغانستان آمريكا به طالبان پيشنهاد سازش داد.
آزمايش بمب اتمى كره شمالى دنيا را غافلگير كرد و به اقتصاد جهانى شوك تازه‏اى وارد ساخت. (18/7/85)
تأسيسات نفتى شل به تصرف جوانان معترض نيجريه درآمد. (19/7/85)
هشدار كره شمالى به غرب؛ هرگونه تحريم را اعلان جنگ تلقى مى‏كنيم. (20/7/85)
رئيس ستاد ارتش انگليس: بايد از عراق خارج شويم، ديگر ميهمان ناخوانده نمى‏خواهند.
برخورد هواپيما به برج 50 طبقه، ارزش سهام آمريكا را كاهش داد. برخورد يك هواپيماى كوچك دوموتوره با آسمانخراش 50 طبقه در منهتن نيويورك بار ديگر خاطره تأثر برانگيز 11 سپتامبر را براى نيويوركى‏ها زنده كرد. (22/7/85)
لس آنجلس تايمز: كره شمالى آمريكا را دست انداخته است. (24/7/85)
البرادعى از توانايى 30 كشور جديد در دستيابى به سلاح هسته‏اى خبر داد. (25/7/85)
فايتشال تايمز:دوره سلطه آمريكا بر خاورميانه روبه‏پايان است. (26/7/85)
10 تفنگدار آمريكايى در درگيرى‏هاى عراق به هلاكت رسيدند. (27/7/85)
فرانسه: براى حضور در افغانستان بهاى سنگينى پرداخته‏ايم. (29/7/85)
تظاهرات ضد دولتى 5 شهر آلمان را فراگرفت. (1/8/85)
وزير خارجه اسپانيا: با مرگ “نقشه راه” بايد از ايران كمك گرفت. (7/8/85)
چاوز ورود اسرائيلى‏ها را به خاك ونزوئلا ممنوع كرد. (8/8/85)
درپى موافقت حسنى مبارك با اصلاح قانون انتخابات، رياست جمهورى در مصر موروثى مى‏شود. (10/8/85)
چين و روسيه: حق السكوت آمريكارا (در رابطه با تحريم ايران) نمى‏پذيريم.
مقاومت سودان، واشنگتن را مجبور به عقب نشينى از مواضع خود كرد. (14/8/85)
مردم آمريكا در انتخابات فردا نمايندگان كنگره را مشخص مى‏كنند.
پاورقي ها:

/

خانواده و روابطِ همسران از ديدگاه حضرت امام رضا ع

پيمانى پاك‏
تشكيل خانواده در اسلام، مسئله‏اى حياتى و برنامه‏اى عالى است كه اگر چه برمبناى مقررات و قوانين قرآنى، روايى و شرعى جامه عمل مى‏پوشد امّا نخستين مايه‏هاى آن بصورت غريزه، محبّت، عاطفه و اشتياق متقابل زوج به اراده‏ى حكيمانه حضرت بارى تعالى در نهاد انسان قرار داده شده است. ايجاد آرامش و مودت بر اثر ازدواج از نشانه‏هاى لطف خداوند مى‏باشد.(1)
به علاوه محكم‏ترين و برترين برنامه براى جلوگيرى از گناه و صيانت جامعه و نجات دادن نسل جوان از سقوط در باتلاق منكرات، ابتذال و فحشاء، ازدواج مى‏باشد. براين اساس در مرحله اوّل بر والدين، اقوام و نهادهاى ذيربط واجب است كه نسبت به ايجاد مقدمات اين سنت الهى و حركت پسنديده اقدام كنند و با دستان خويش با ساده‏ترين روش زمينه پيمانى پاك را فراهم آورند. در مرحله بعد بر پسران و دختران است كه بناى زندگى و سعادتمندانه‏اى را به دور از تكلّفات و با اجتناب از شرايط سخت برپا نمايند. البته اين موضوع با مقدماتى انجام مى‏پذيرد. پژوهش پيرامون همسر دلخواه‏
تشكيل كانونى به نام خانواده اهميت شايان توجهى دارد زيرا براى هر كسى يك بار در طول زندگيش اين فرصت پيش مى‏آيد و هر كدام از دختر و پسر مى‏خواهد براى خود شريكى در مسير زندگى خويش برگزيند كه تا پايان عمر با وى خواهد بود و از همه اسرار و رموز او باخبر خواهد گرديد. شريكى كه مادر فرزندان، و مربّى كودكان است و يا آن كه پدر و مسؤول و مدير خانواده است و در صورت انتخاب درست، به اعتبار، عزت و آبروى طرفين افزوده خواهد شد، بنابراين عقل و برهان چنين قضاوت مى‏كند كه درباره‏ى همسر آينده بايد بررسى هايى بعمل آورد. از اين جهت حضرت امام رضا(ع) فرموده‏اند: «النكاحُ رِقٌ فاذا انْكَحَ اَحَدُكُمْ وليْدةً فَقَدْ ارقّها فلْينْظُرْ اَحَدَكُمْ لِمَنْ يَرُقُّ كريمته.»(2)
براساس اين روايت نورانى كسى كه دختر خويش را شوهر مى‏دهد در واقع او را از حوزه ى اختيار خويش بيرون مى‏آورد و در اختيار ديگرى قرار مى‏دهد بنابراين بايد خانواده‏ها بررسى كنند كه دختر خويش را به چه كسى مى‏دهند و پاره‏اى از حيات خود و محصول تلاش‏ها، تربيت‏هاى خويشتن را به دست چه فردى مى‏سپارند. بنابراين دختر و پسر قبل از ازدواج بايد از روحيات، عادات، اخلاق و سلامت فيزيكى و روانى يكديگر در حد ضرورت باخبر باشند. از اين جهت است كه رسول اكرم (ص) تأكيد نموده‏اند با افراد داراى حسب و نسب وصلت كنيد زيرا تمامى خصال و صفات والدين به فرزندان انتقال مى‏يابد.(3) خانواده‏ها مراقب باشند دختر با ايمان خود را به جوانى كه اهل حق و حقيقت نمى‏باشد و خود در باتلاق انحراف دست و پا مى‏زند ندهند و براى جوان پاك خود دخترى را كه به ارزش‏ها و فضايل پشت پا زده است انتخاب نكنند. حضرت امام رضا(ع) مسلمانان را از وصلت با شرابخواران نهى كرده‏اند: «و ايّاكَ انْ تُزَوَّجَ شارِبَ الَخَمْر فان زَوَّجْتهُ فكانما قَدّتْ الى الزّنا؛(4) اجتناب كن از اين كه دختر خود را به شرابخوارى بدهى كه اگر او را به چنين تبهكارى شوهر دهى گويا آن كه آن پاكدامن را به زنا داده‏اى؟!» آرى آن كه پاى بند واجبات الهى نمى‏باشد و از ارتكاب فسق و فجور پروا ندارد و از حسنات اخلاقى بى بهره است نبايد به عنوان همسر آينده برگزيده شود زيرا بنا به فرمايش ائمه هدى آثار حرام و گناه در نسل آشكار مى‏گردد.(5) مراسم عروسى‏
آداب و رسوم عقد و عروسى بايد توأم باوقار، حفظ كرامت و شخصيت و به دور از هرگونه محرمات و عوامل محرّك شهوات باشد تا رحمت الهى را جلب كند و عاملى براى عمل گرديدن بركات آسمانى گردد. در فرهنگ اسلامى تأكيد بر اين است كه اين مراسم بهتر است شب هنگام برگزار شود چنانچه عروسى حضرت زهرا(س) در هنگام شب انجام گرديد. رسول خدا(ص) توصيه نمودند دختران عبدالمطلب و زنان مهاجر و انصار شب عروسى حضرت فاطمه بدنبال آن بانوى بزرگوار حركت كنند، شادى نمايند، شعر بخوانند و ذكر الله اكبر و الحمدلله بر زبان جارى سازند و از چيزى كه خداوند بر انجام آن رضايت ندارد پرهيز كنند. حضرت امام رضا(ع) با الهام از بيانات رسول اكرم (ص) و تأسّى بر سيره و سنّت جدّش و جدّه‏اش فرموده‏اند: «مِن السّنةِ التّزويج باللّيل لأنَّ اللّه جَعَلَ الليل سكَناً و النساء انما هُنَّ سُكن؛(6) عروسى در شب هنگام روش رسول خدا است زيرا خداوند شب را مايه آرامش قرار داده است و زن هم موجب تسكين روحى است.» اين حديث يك نكته مهم را كه جنبه روان‏شناسى دارد مطرح مى‏كند زيرا معمولاً شب هنگام آدمى از فشارهاى روانى كمترى برخوردار است و روح آدمى فراغت بهترى دارد و براى انجام برنامه‏هاى فرح بخش مهيّاتر است و اصولاً افراد خسته و افسرده و دچار مرارت نمى‏توانند مسرور و شادمان باشند. همچنين مطابق آيه قرآن: «و جعلنا الليل لباساً»(7) شب پوششى است بر اندام زمين و موجوداتى كه بر روى آن زيست مى‏كنندو انسان‏ها با فرا رسيدن شب مى‏توانند فعاليت‏هاى فرساينده را تعطيل كنند و روح خسته را آرام نمايند و با اين وصف نه تنها عروس و داماد بلكه ميهمانان با فراغت خاطر در مراسم مذكور حضور مى‏يابند زوجين نيز در پايان اين برنامه با خوابيدن به آسايش لازم دست مى‏يابند و در سحرگاهان به عنوان بهترين وقت براى عبادت و ذكر به راز و نياز با محبوب مى‏پردازند.
غذا دادن به ميهمانان نيز در فرهنگ اسلامى استحباب فوق العاده‏اى دارد و رسول اكرم (ص) يكى از موارد وليمه دادن راموقع عروسى دانسته‏اند البته به فرمايش آن حضرت دعوت شدگان نبايد براى رفتن به اين مراسم شتاب كنند زيرا يادآور دنياو زندگى ظاهرى است.(8) حضرت على بن موسى الرضا(ع) فرموده‏اند: «مِنَ السّنّةِ اِطْعامُ الّطعام عند التّزويج»(9) يعنى از سنت پيامبر اكرم (ص) طعام دادن هنگام ازدواج است. پرداخت مهريه‏
خانواده عروس و داماد بنا بر عُرف جامعه و سنت‏هاى محلى و رعايت موازين شرعى و ارزشى بايد در حدى بدور از افراط وتفريط در مسئله مهر و صداق توافق كنند. البته امساك از رسانيدن صداق به صاحب آن حرام و گناه است. رسول اكرم (ص) فرموده‏اند:مهريه زن بايد به او مسترد گردد و كسى كه از پرداخت آن امتناع نمايد، به اندازه ى حقّ زن، در روز قيامت از حسنات او بر مى‏دارند و در پرونده‏ى همسرش قرار مى‏دهند و چون كار نيكى به اندازه‏ى ترميم حقوق زن باقى نماند به گناه پيمان شكنى او را به سوى آتش مى‏برند زيرا هر عهد و پيمانى مسؤوليت دارد، هشتمين فروغ امامت در اين باره مى‏فرمايند: «انَّ اللّه تعالى غافِرُ كُلّ ذنبِ الّا مَنْ جَحَدَ مهْراً أواغتَصَب أجيراً اجْرته او باع رجُلاً حُرّاً؛(10) حضرت رضا (ع) از پدران بزرگوارش از رسول خدا(ص) روايت كرده‏اند خداوند متعال هر گناهى را مورد آمرزش قرار مى‏دهد مگر گناه انكار مهر زن يا غصب دستمزد اجير يا فروش انسان آزاد.» البته از جانب پيامبر و عترت او خطاب به زنان با كرامت توصيه شده است: اگر زمينه مناسبى در خصوص بخشيدن مهر خود به شوهر مشاهده كنند از اين خصلت عالى كه بيانگر جود و كرم و نشانه سخاوت و بزرگوارى است چشم پوشى نكنند. نظافت و آراستگى‏
در منابع اسلامى آمده است خداوند زيبا آفرين جمال و زيبايى را دوست دارد و مى‏خواهد آثار اين نعمت را در بندگان خود ببيند و چون بانوان مظهر اين صفت هستند زينت برايشان زيبنده‏تر است البته در مسايل خانواده دستورات براى نظافت و آراستگى ظاهر و ايجاد جذبه، متقابل است و اين فكر كه مرد نيازى به زينت ظاهر و رعايت نظافت ندارد، مورد قبول نمى‏باشد چنانچه حضرت امام رضا(ع) مى‏فرمايند: «لقد ترك النساء العّفة لترك ازواجهن التهية لهُنّ ؛(11) چه بسا كه بى توجهى مرد به آراستگى ظاهر سبب گردد كه زن از پاكدامنى فاصله بگيرد (و اين فضيلت عفت را از دست بدهد) حضرت امام رضا (ع) تأكيد فرموده‏اند: «من اخلاق الانبياء التّنظُفُ ؛(12) پاكيزگى از خلق و خوى انبياست.»
با توجه به اين روايت زن و شوهر بايد طهارت و پاكيزگى در بدن، لباس و حتى منزل و لوازم آن را مورد مراعات قرار دهند و در اين زمينه مرد بايد به همسرش كمك كند و بر زن هم لازم است با رعايت نظافت در امور خانه و آراستگى ظاهر موجبات خشنودى پروردگار و شادمانى همسر خود را فراهم كند تا از اين راه سلامت روحى و روانى خانواده تأمين گردد آنان بايد به اين معنا توجه داشته باشند كه گام نهادن در اين قلمرو با ثواب توأم است و نوعى عبادت به حساب مى‏آيد. حضرت امام رضا(ع) از پدران بزرگوار خود روايت نموده‏اند: «زنان بنى اسرائيل از عفت و پاكى دست برداشتند و اين مسئله هيچ سببى نداشت جز آن كه شوهران آنان، خود را نمى‏آراستند. سپس آن حضرت افزودند: انّها تشتهى منك مثل الّذى تشتهى منها؛(13) (زن هم از مرد همان انتظارى را دارد كه مرد از او دارد) از آن سوى زن مجاز نمى‏باشد براى غير شوهر آرايش كند. رسول اكرم (ص) از اين كه زن در خارج خانه لباس جذّاب بپوشد به صورتى كه نظر ديگران را به سوى خود جلب نمايد، نهى فرموده و از اين كه زيور با خود بردارد منع كرده‏اند. امنيت روانى و اطمينان قلبى‏
وقتى آرايش و پيرايش براى يكديگر صورت گيرد علاوه بر ايجاد روابط پسنديده ى اخلاقى و روانى و ازدياد عواطف قلبى موجبات اطمينان زوجين نسبت به هم را پديد مى‏آورد و اين كه هر دو به اين باور برسند كه تمامى علاقه و ارادت خويش را در راه رضايت هم بكار گيرند. اينجاست كه نه زن به مردى غير از شوى خويش نظر خواهد داشت و نه مردى نسبت به زن ديگرى انديشه مى‏نمايد و امنيتى كه از اين رفتار متقابل بدست مى‏آيد همه ى ابعاد زندگى زن و مرد را تحت پوشش قرار مى‏دهد و هر گونه بدبينى و بى اطمينانى در روابط خانوادگى را محو مى‏كند و بدين گونه پايه‏هاى نظام خانواده بر اساس حُسن روابط و سلامت روحى استوار خواهد شد و اين همان است كه قرآن مى‏فرمايد: «هُنّ لباسٌ لَكُمْ و انتم لباسٌ لَهُنّ ؛ يعنى در واقع هر كدام حافظ امنيت ديگر و مايه ى زينت و افتخار همسر مى‏گردد.» كلينى در فروع كافى اين حديث را از امام رضا(ع) نقل مى‏كند: «عن ابى الحسن على بن موسى الرضا قال ما افاد عبد و فائدة خيراً من زوجة صالحة اذا رآها سرّته و اذا غاب عنها حفظته فى نفسها وماله»(14) يعنى از حضرت رضا روايت شده كه ايشان فرمودند:هيچ فايده‏اى به كسى نمى‏رسد بهتر از اين كه برايش بانويى باشد كه نگاه كردن به او و مصاحبت با او موجب شادمانى همسر باشد و در غياب شوهر امانت دار و حافظ حريم خويش و خانواده و اموال شوهر است. از آن جهت كه مسؤوليت امنيت روانى خانواده برعهده زن است و كليدهاى عاطفه و رموز ايجاد روابط قلبى بدست اوست از اين جهت اسلام از زن انتظارى متناسب با اين جايگاهش دارد و در واقع چون سعادت و شقاوت خانواده به بانوى خانه وابسته است در روايات ائمه هدى بالاترين زينت و نهايت سعادت براى مرد، برخوردارى از همسرى شايسته، معرفى شده است. جايگاه خانواده‏
خانواده هسته ى نخستين تشكيل ساختمان جامعه به شمار مى‏رود و عواملى چون عشق و محبت و عاطفه را در وجود انسان‏ها ريشه دار مى‏نمايد. با رعايت موازين ارزشى اسلامى زندگى خانوادگى شكوفا مى‏گردد و آيين اسلام حقوقى براى اعضاى آن بوجود مى‏آورد كه با مراعات و اجراى آن، صفا و صميميت چون چشمه‏اى جوشان در خانواده جارى مى‏گردد.در حضور مناسبات اخلاقى و روابط بين اعضاى خانواده حضرت امام رضا(ع) يك اصل كلّى، جالب و داراى پيامى روان شناختى را مطرح مى‏فرمايند: «اجْعلْ مُعاشرَ تَكَ مَعَ الصغيرو الكبير؛(15) يعنى برخورد خود را با افراد كوچك و بزرگ زيبا و نيكو گردان» كه اين اصل در حُسن معاشرت و بهبودى آن تأثيرى فراوان دارد، اين سخن مى‏تواند برگرفته از فرمايش رسول اكرم (ص) باشد كه مى‏فرمايند: «خيركم خيركم لاهله و انا خيركم لاهلى :(16) بهترين شما كسى است كه براى اهل خانه‏اش نيكو باشد و من نيكوترين شما براى خانواده‏ام هستم. مرد خانه حقّ ندارد به هر دليلى ارتباط با همسر خويش را بيش از چهار ماه ترك نمايد فكر اين كه زن به ترك آن راضى باشد يا اينكه براى مرد مسافرت واجبى و لازمى چون حج و كسب معاش پيش آيد، اين كه چنين آميزشى حاوى خسرانى غير قابل جبران باشد. گروهى به محضر حضرت امام رضا(ع) آمدند و عرض كردند: اى پسر رسول خدا(ص) مردى زنى جوان دارد و چون مصيبتى متوجه‏اش گرديده، مدت چند ماه و بلكه يك سال است كه ارتباط با همسر خويش را ترك كرده است البته اين كار به دليل اذيت، آزار و انتقام نبوده بلكه به علت اندوه و افسردگى خاطر از اين معاشرت اجتناب كرده است. آيا با اين عمل عصيان و ترك گناهى مرتكب شده است. امام فرمودند: بلى، ترك اين ارتباط بيش از چهار ماه گناه دارد.(17) ابراز محبت و ايجاد مودت‏
اصل محبت را خداوند در قلب زن و شوهر قرار مى‏دهد و بر آنان است كه اين نعمت باطنى و حالت قلبى را كه موجب آرامش زندگى و صفا و پاكى است بوسيله جانبدارى از هم، گذشت و فداكارى، خوش اخلاقى، توقع در اندازه و ظرفيت لازم، حفظ شئون و شخصيت طرفين و اجتناب از بگو مگوهاى بيهوده حفظ كنند و از عواملى كه به محبت و عاطفه خلل وارد مى‏نمايد بپرهيزند زيرا تبديل اين عاطفه و شوق به كينه و نفرت و بغض در صورتى كه ملاك شرعى و عقلى در كار نباشد مبدل نمودن نعمت به نقمت و بلاست و خود نوعى ناسپاسى به شمار مى‏آيد البته به فرمايش حضرت امام رضا(ع) دل‏ها را رغبت و نفرت و نشاط و سستى مى‏باشد، هنگامى كه دل ميل و اقبال مى‏كند بينش و ادراك دارد و زمانى كه بى ميل است افسرده و ناتوان مى‏باشد از اين روى هنگامى كه درون با نشاط توأم مى‏باشد بايد دل‏ها را بكار گرفت و زمانى كه حالت سستى و رخوت دارد بايد آن را رها كرد تا توان و آرامش خود را بازيابد.(18)
زن و شوهر در روابط عاطفى با يكديگر بايد اين بيان گُهربار امام رضا(ع) را در نظر گيرند كه مى‏فرمايند: اگر مؤمنى خشمگين شود عصبانيت، وى را از طريق حق بيرون نمى‏برد و اگر شادمانى يابد اين خرسندى وى را دچار باطل نمى‏سازد و چون به اقتدارى مى‏رسد بيشتر از آنچه حق دارد، نمى‏گيرد.(19) حضرت امام رضا(ع) در سيره ى عملى خويش در جهت تقويت عواطف و تكريم شخصيت حاضران در خانه و در جمع معاشرين اين گونه بودند. ابراهيم بن عباس مى‏گويد: هرگز شخصيتى برتر از امام رضا(ع) نديدم، هرگز پاى خويش را در مقابل همنشين خويش دراز نمى‏نمود و پيش از او تكيه نمى‏داد. به خدمتگزاران دشنام نمى‏گفت، صدايش به خنده بلند نمى‏شد و همواره با غلامان و زيردستان خود كنار سفره ى غذا مى‏نشست.(20) حضرت امام رضا(ع) اعتقاد داشتند: اگر نسبت به كسى محبتى داريد آن را آشكار كنيد زيرا اظهار دوستى نيمى از خردمندى به شمار مى‏آيد بنابراين زن و شوهر بايد عواطف خود را در خصوص يكديگر علنى سازند و در اين مورد از خجالت و شرمسارى پرهيز كنند.(21) يكى از امورى كه بر رونق و صفاى خانه مى‏افرايد تلاوت قرآن مى‏باشد. حضرت على بن موسى الرضا(ع) فرموده‏اند: در خانه هايتان برنامه‏اى براى تلاوت قرآن كريم ترتيب دهيد به درستى هرگاه در منزلى قرآن خوانده شود امور اهلش سهل و آسان مى‏گردد و خير و بركتش بسيارشده و در غير اين صورت اهل خانه در تنگناى فكرى و روانى و اقتصادى قرار مى‏گيرند.(22)
بر اين اساس عوامل معنوى و روى آوردن به سنت‏هاى مذهبى مى‏تواند روابط عاطفى و فضاى روان شناختى خانواده را تحت تأثير قرار دهد. در مواقعى حتى ابراز عواطف هم برقرار است ولى گويا احساس آرامش از خانه رخت بربسته است و اين بدان دليل مى‏باشد كه اهل خانه از ذكر خداوند اعراض نموده‏اند چرا كه قرآن مى‏فرمايد: «وَ مَنْ اعْرَضَ عَنْ ذكرى فانَّ لَهُ معيشة ضنكا.»(23)
از تأكيد اسلام بر آرامش و مودت و رحمت كه خصلت و خويى است كه در زندگى خانواده كسى جارى است چنين بر مى‏آيد كه در مفهوم ارزشى اين آيين نوع و شكل فضايى كه زوجين مى‏خواهند در پرتو آن زندگى نوين خود را آغاز كنند، نمايان مى‏گردد و چنين نيست كه شخص بخواهد از طريق آن صرفاً منفعت‏طلبى شخصى و طمع ورزى نسبت به ديگران را پى گيرد و نيز اين گونه نمى‏باشد كه هوى و هوس و اميال نفسانى در آن برانگيخته شود تا بتوان از آنها به عنوان شالوده ساختمان اين زندگى استفاده نمود بلكه فضايى است كه در آن بر انسانيت و فضيلت تأكيد مى‏گردد، روابط از سرچشمه‏اى عالى و پاكيزه متأثرند كه در آن هر دو طرف در زندگى مشترك به عاطفه و محبت وابسته‏اند.عطوفتى كه يك احساس ناگهانى و زودگذر نبوده و بر ارزش‏هاى والا و خردهاى مقدس استوار است زيرا عواطف ناگهانى و هيجانى در برابر اميال و هواهاى متضاد تاب مقاومت ندارد و به سرعت رنگ مى‏بازد. مسؤوليت پذيرى و عواطف‏
از ديدگاه فرهنگ اسلامى چنين استنباط مى‏گردد كه گرايش براى تشكيل خانواده از احساس ژرف متأثر گرديده است. نيازمندى روح و روان و احتياج عاطفى در يك چهارچوب معنوى رشد دهنده آدمى را وادار مى‏كند تا در فرصتى مناسب به اين مسئله جامه ى عمل بپوشاند. هدف از تشكيل خانواده در اسلام همان دستيابى به اطمينان روحى است تا انسان پس از رسيدن به اين مرحله احساس نمايد به خويشتن اصل خويش نائل گرديده است و به اعتبار اين كه رحمت و مودت شالوده و پايه‏ى روابط در نظام آفرينش مى‏باشد شخصيت انسان در اين برنامه تكامل مى‏يابد. اسلام از مرد مى‏خواهد سرآغاز بنيان نهادن خانواده را با مسؤوليت پذيرى معنوى و عملى توأم نمايد و نه صرفاً براى اشباع سيرى ناپذيرى غرائز انسانى. رحمت ملهم از سرشت ارتباطات همسران است و زوجين را وادار مى‏كند با توجه به ظرفيت خانوادگى، روحى و اجتماعى يكديگر را درك كنند و مسؤوليت‏هاى خود را پذيرا باشند. پس با يكديگر به صورت صميمى زندگى كنند و در اين فضا از تنگ نظرى و خود خواهى، كه زندگى خانوادگى را متلاشى مى‏سازد، دورى خواهند جست. زيرا آنگاه كه محبت و عاطفه وارد زندگى مى‏گردد فرد محورى و خودنگرى را دگرگون مى‏كند. انسانى كه از لاك خود بيرون آمده است به رغم تأثيرپذيرى در شكل‏گيرى و ساختار شخصيت از محيطهاى گوناگون و شرايط متفاوت، بر سخنى كه بر زبان مى‏آورد، گامى كه بر مى‏دارد، كارى كه انجام مى‏دهد مراقبت دارد و در واقع رحمت را صرفاً در انديشه و احساس پاكيزه مجسّم نمى‏نمايد بلكه آن را در زندگى عملى تحقق مى‏بخشد. پس با اين وصف هر كدام از زن و شوهر به دردها و مشكلات و گرفتارى‏هاى يكديگر توجه دارند و خطاها و نارسايى‏ها را با مدارا، وفق و حكمت اصلاح مى‏كنند تا مبادا به جاى سازندگى، ويرانگرى حاصل گردد.
اگر اين گونه عمل گردد زندگى اعضاى خانواده به آرامشى راستين مبدّل خواهد گشت، آرامشى كه زندگى درونى و بيرونى همه‏ى افراد خانواده را در بر مى‏گيرد و به صورتى خواهند زيست كه روح و عقل و عواطف آنان به دور از نزاع‏ها و جدالها بيجا مى‏باشد. اين مودت از نعمت‏هاى الهى است و بايد قدردان آن بود و در زندگى مشترك از آن بهره گرفت و بركاتش را بكار بايد بست. در غير اين صورت امكان دارد بر اثر ناسپاسى اين هديه ى معنوى و عطيه الهى، آن را از دست بدهيم چنانچه حضرت امام رضا(ع) فرموده‏اند: «احْسنوا جوار النّعم فانّها وَحشيّة مانأت عن قوم فعادتْ اليهم»(24) يعنى نعمت‏هاى الهى را كه در اختيارتان است گرامى بداريد چرا كه آنها گريزان مى‏باشند. از هر كه كناره گيرند ديگر بازگشتى برايشان نمى‏باشد. حضرت امام رضا(ع) در بيانى ديگر زندگى توأم با آرامش را اين گونه معرفى كرده‏اند: «العيْشُ الِسّعةُ فى المنازل و الفضل فى الخدم و كثْرة المُحبين؛(25) منزل وسيع، همكاران و خدمتگزاران افزون و دوستداران فراوان (كثرت اهل محبت و مودت).» گشايش براى اهل خانه‏
تأمين معاش حلال و فراهم بودن امكانات زندگى براى اهل خانه در ايجاد آرامش و افزايش صميميت دخالت مهمى دارد، امام على بن موسى الرضا(ع) فرموده‏اند: «من اصْبَحَ مُعافى فى بَدَنه مخلّى فى سربه و عندهُ قُوُت يومه فكانّما خيّرتْ له الدنيا؛(26) هر كس صبح كند در حالى كه تنش سالم و خاطرش آسوده و معاشش تأمين باشد از مواهب يك زندگى مطلوب و آرام برخوردار است.»
تلاش در جهت فراهم آوردن تسهيلات براى خانواده در درجه‏اى از اهميت است كه حضرت امام رضا (ع) فرموده‏اند:كسى كه در پى بدست آوردن درآمدى براى تأمين معاش عائله‏اش باشد بهتر از مجاهدان در راه خداست.(27)
حكمت اين تأكيد آن است كه اهتمام و تكاپو در اين خصوص اثرى مهم در پيوند عاطفى اعضاى خانواده دارد و روابط محبت آميزافراد خانه را تحكيم و قوت مى‏بخشد. حضرت امام رضا(ع) در روايتى ديگر از پيروان خود مى‏خواهد براى ايجاد گشايش در زندگى و رفاه اهل خانه بكوشند: «صاحبُ النّعمةِ يَجِبُ انْ يُوَسّع على عيالهِ؛(28) (افرادى كه از نعمتى برخوردارند بايد بر زن و فرزند خود گشايش دهند)».
اصولاً در فرهنگ اهل بيت (ع) يكى از نشانه‏هاى سعادت انسان اين است كه فرد بتواند به وضع خانواده خود رسيدگى كند، در اين باره نيز هشتمين ستاره ى درخشان آسمان امامت چنين گوهر افشانى كرده‏اند: «يَنْبَغى لِلّرُجل انْ يُوَسّع على عيالهِ لئلا يتّمنو موْته؛(29) يعنى شايسته است مرد بر اهل خانه (از لحاظ مخارج زندگى) سخت‏گيرى نكند تا اين كه آنان مرگ او را از خداوند درخواست كنند. اهميت تلاش براى امور رفاهى خانواده موجب نمى‏شود كه آدمى از اعتدال، قناعت و كسب رزق حلال دورى گزيند. حضرت امام رضا(ع) در اين باره تأكيد نموده‏اند: حقيقت ايمان بنده كامل نمى‏گردد تا اين كه سه خصلت را دارا باشد. بصيرت در دين، اعتدال و ميانه روى در امور زندگى و خانواده و بردبارى در سختى‏ها و مصائب.(30) همچنين آن فروغ امامت فرموده‏اند: «منْ رضِىَ عَنِ الله تعالى بالقليل مِن الرزق رضى اللّه منه بالقليل من العمل؛(31) هر كس به روزى اندكى كه خدا به او مى‏دهد راضى باشد پروردگار همان عمل اندك را از وى مى‏پذيرد و در خصوص رضايت داشتن بر رزق حلال مى‏فرمايد:هر كس به روزى حلال امّا كم خشنود باشد رنجش كمتر و خاندانش در آسايش و آرامش زندگى مى‏كنند و خداوند عيوب دنيا و كيفيت رفع آنها را به او مى‏آموزد و وى را با سلامتى در بهشت مستقر مى‏سازد.(32) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره روم، آيه 12. 2. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 14، ص‏52. 3. مكارم الاخلاق، طبرسى، ص 196. 4. بحارالانوار، ج 79، ص 142. 5. وسايل الشيعه، ج 17، ص 81. 6. ازدواج در اسلام، آية الله مشكينى، ص 112. 7. سوره نبأ ،آيه 10. 8. مستدرك الوسايل،باب نكاح، فصل 31. 9. صحيفة الرضا، ص 402. 10. بحارالانوار، ج 100، ص 351. 11. مكارم الاخلاق، ص 489. 12. ميزان الحكمه، ج 10، ص 95. 13. بحار الانوار، ج 100، ص 249. 14. وسايل الشيعه، ج 14، ص 22. 15. صحيفة الرضا، ص 400. 16. جامع السعادات، ج 2، ص 139. 17. شيوه همسردارى، علامه سيد محمد حسين فضل الله، ترجمه لطيف راشدى، ص‏111. 18. تحليلى از زندگى امام رضا(ع)، محمد جواد فضل الله، ترجمه سيد محمد صادق عارف، ص 230. 19. همان، ص 236. 20. كشف الغمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 274. 21. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 4، بخش دوم، ص 19. 22. دُرّة البيضاء، ص 22-21. 23. سوره طه، آيه 122. 24. صحيفة الرضا، ص 402. 25. كافى، ج 6، ص 526. 26. دُرَرُ الكلام منْ اقوال الامام على بن موسى الرضا(ع)، ص 81. 27. تحليلى از زندگى امام رضا(ع)، ص 231. 28. صحيفة الرضا، ص 403. 29. جامع السعادات، ج 2، ص 14. 30. صحيفة الرضا، ص 381. 31. دُرَرُ الكلام…، ص 73. 32. صحيفة الرضا، ص 401.

/

مصاحبه با حجةالاسلام سيد حسن نصرالله‏

عضو بلندپايه شوراى مركزى حزب اللّه لبنان مقدمه:
در طول سالهاى گذشته مصاحبه‏هاى متعددى از مجاهد بزرگ جهان اسلام حضرت حجةالاسلام و المسلمين سيد حسن نصر اللّه بالخصوص در دهه 60 تقديم امت پاسدار اسلام گرديد با عنايت به رويدادهاى اخير و توجه جهانيان به مسايل لبنان و نقش حزب اللّه و رهبرى آن در اين مسائل قسمتى از مصاحبه‏اى را كه مجله پاسدار اسلام در فروردين 1367 با رهبر حزب اللّه كه آن زمان جوانى مجاهد و عضو شوراى مركزى حزب اللّه بود انجام داده بود تقديم امّت حزب اللّه مى‏كنيم تا معلوم شود كسى كه مقلّد امام و پيرو خطّ رهبرى باشد طول زمان و حوادث و مشكلات و توطئه‏هاى گوناگون ذرّه‏اى در ثبات عقيده، خطّ مشى و اراده مستحكم آن خلل ايجاد نمى‏كند و مواضعى را كه حزب اللّه در بَدوِ تشكيل اعلان نموده اكنون هم پس از بيست و دو سال همان مواضع اعلام و پيگيرى مى‏شود.
جناب حجةالاسلام سيد حسن نصراللّه از چهره‏هاى درخشان تقوى و جهاد و مبارزه در لبنان و يكى از مسؤولين بلندپايه و بنيانگذاران حزب اللّه لبنان مى‏باشد. او در سال 1960 ميلادى(1338 ه.ش) در يكى از روستاهاى جبل عامل و در خانواده‏اى نجيب و مستضعف به دنيا آمد در مدارس لبنان تا مرحله ماقبل ديپلم تحصيل كرد و سپس در سال 1976 ميلادى براى تحصيل در مكتب اميرالمؤمنين عليه السلام رهسپار نجف اشرف شد و بى وقفه به درس و بحث ادامه داد. پس از گذشت يكسال و سه ماه همراه با عدّه‏اى از طلاب علوم دينى لبنانى، به اتهام فعاليت عليه حزب صهيونيستى بعثى، از عراق اخراج و به لبنان بازگشت. وى ضمن فعاليت در مسائل سياسى و اجتماعى، همچنان تحصيلات دينى خود را در لبنان ادامه مى‏داد تا اينكه مرحله «سطح» را گذراند، سپس نزد بعضى از علماى بزرگ آن ديار به درس خارج پرداخت ولى ديرى نپائيد كه يورش وحشيانه دشمن صهيونيستى به لبنان در سال 1982 آغاز شد و نيروهاى اسلام به منطقه جبل عامل روانه شدند، در اين ميان آقاى نصراللّه دريافت كه امروز روز جهاد و مبارزه است و بايد در صف مبارزين و مجاهدين فى سبيل اللّه سلاح بدست بگيرد و با دشمنان به پيكار بپردازد، از اين روى، خود را به نيروهاى مسلّح مسلمان رساند و در گردانهاى آموزشى به آموختن روشهاى نوين مبارزه پرداخت و همانجا بود كه همراه با ديگر ياران خود، صفوف بهم پيوسته حزب اللّه لبنان را تشكيل دادند و تا امروز افتخار خدمت به اين عزيزان را در صفوف مختلف نبرد بعهده دارد. خدايش توفيق دهد كه همراه با رزمندگان مسلمان لبنانى به پيروزى نهايى دست يافته و حكومت اسلامى را در لبنان تشكيل دهند ان شاء اللّه.
مجله پاسدار اسلام كه افتخار معرّفى اين چهره‏هاى تابناك پيرو خط مقدّس رهبرى انقلاب را در خطّه‏هاى گوناگون اسلامى دارد اين بار پاى صحبت اين پيكارگر حق جوى و اين روحانى دلسوخته لبنان مى‏نشيند تا از زبان وى حزب اللّه را به ملت شهيدپرور ايران بشناساند: شناسنامه حزب اللّه لبنان‏ – لطفاً نمودارى از چهره حزب اللّه در لبنان را ترسيم كنيد؟
* بسم اللّه الرحمن الرحيم. با سلام و درود بر امام مسلمين و رهبر مستضعفين حضرت امام خمينى ارواحنا فداه و با سلام و تحيت بر شهداى اسلام.
حزب اللّه لبنان عبارت از يك جريان انقلابى مسلمان است كه متعهد به خط امام و رهبرى آن حضرت است و در اين چارچوب، حزب اللّه لبنان بر تمام افرادى كه داراى چنين آرمانى باشند اطلاق مى‏شود خواه ضمن تشكيلات معينى باشند و خواه خارج از تشكيلات باشند. ولى به طور كلّى نخستين بارى كه اسم حزب اللّه به عنوان يك حركت اسلامى بر سر زبانها آمد،؟ موقعى بود كه تجاوز رسمى اسرائيل به لبنان در سال 1982 آغاز شد و نيروهاى صهيونيستى قسمت گسترده‏اى از سرزمين‏هاى لبنان را اشغال كردند و مقاومت فلسطينى شكست خورد و از لبنان رانده شد و بسيارى از احزاب و گروه‏هاى سياسى كه دم از ملّيت و پيشرفت مى‏زدند و شعارهاى دروغين مبارزه با اسرائيل را سر مى‏دادند، شكست خوردند، و مردم محروم لبنان در چنين جوّ وحشتزائى احساس يأس و نوميدى كرده و چنين پنداشتند كه جز يك قدرت و آن هم قدرت اسرائيل، هيچ نيرويى در لبنان وجود ندارد و در برابر ماشين نظامى اسرائيل ناچار سر تسليم فرود آوردند و معتقد شدند كه لبنان جزيى از كشور صهيونيستى شده و هرگز توان رهايى از آن را ندارد.
من آن روزهاى سخت و دشوار را به ياد مى‏آورم، همان روزها كه نيروهاى انقلاب اسلامى از طريق سوريه وارد لبنان شدند،لبنانى كه در حال سقوط كامل بدست صهيونيست‏ها بود. در آن دوران سخت و حسّاس تنها يك نيرو وجود داشت كه عزم جدى و مبارزه و نبرد با دشمن صهيونيستى را داشت و اين نيروى جديد، همان مؤمنين متعهد و پيرو خط امام بودند كه در آن وقت عددشان بسيار كم بود ولى با مرور ايّام و بدست آوردن پيروزيهاى چشمگير بر عددشان افزوده شد تا آنجا كه توانستند هيبت آمريكا و اسرائيل را بشكنند و معنويّت و اعتماد به نفس مردم را به آنان بازگردانند و دشمن تا دندان مسلّح را مجبور به فرار از لبنان كنند و آن را به شكستى مفتضحانه وادارند.
و همچنان اين حركت انقلابى و اسلامى گسترش يافت و نيرومند شد تا به وضعيت فعلى رسيد كه دشمنان براى آن حسابها باز كرده‏اند و براى امروز منطقه و آينده سياسى آن، آن را از ياد نمى‏برند بويژه آمريكا كه تمام منافع خود را در لبنان از دست داده و اسرائيل كه مواجه با قدرتى نيرومند شده است كه امنيّت و وجودش را به خطر انداخته است.
بنابراين، حزب اللّه لبنان عبارت از تمام مؤمنين و متعهدين لبنانى است كه خط امام را براى خود برگزيده و رهبرى حضرتش را با جان و دل پذيرا شده و دستوراتش را بى‏چون و چرا اطاعت مى‏كنند، از هر گروه و طايفه‏اى كه باشند، چرا كه هر كس خط امام را قبول داشته باشد و از آن تبعيت كند، ما او را حزب اللّه مى‏دانيم. اهداف حزب اللّه لبنان‏ – اهداف حزب اللّه لبنان در تشكلى كه به خود گرفته و در آينده چه خواهد بود؟
* همانگونه كه عرض كرديم، اولين تشكل حزب اللّه از آنجا آغاز شد كه نيروهاى اسرائيلى به لبنان يورش برد و قصد اشغال آن را داشت و در اين راستا نيروهاى آمريكايى، فرانسوى، انگليسى، ايتاليايى و ارتش لبنان كه وابسته به رژيم كافر فالانژ است، در كنار آن، وارد جنگ با مسلمانان محروم شدند. در برابر اين نيروى نظامى گسترده كه لبنان را احاطه كرده بود، حزب اللّه براى نبرد بى‏امان با آنها سربلند كرد و اولين هدفش اخراج دشمن و آزادسازى سرزمين لبنان و رهانيدن ملت از چنگال خون آشامان بود كه بحمداللّه با مقاومتى دليرانه، پيروزيهاى بزرگى را – همانگونه كه خود شاهد بوده و هستيد – بدست آورد. ولى اگر اهداف حزب اللّه لبنان را به صورتى روشن‏تر و دقيق‏تر بخواهيم بيان كنيم بايد بگوئيم:
حزب اللّه لبنان خود را جزئى تفكيك‏ناپذير از انقلاب اسلامى ايران مى‏داند و در نتيجه آرمانهايش، همان آرمان‏هاى انقلاب اسلامى است.
حزب اللّه لبنان خود را هرگز از انقلاب اسلامى جدا نمى‏داند، او اين راه را براى خود برگزيده و همان شعارها و اهداف و افكار را بازگو و تكرار مى‏كند و همان خط سياسى را دنبال مى‏كند، دشمن دشمنان انقلاب اسلامى و دوست ياران آن است، حزب اللّه لبنان قطعه‏اى از انقلاب اسلامى ايران است كه در سرزمينى به نام لبنان به سر مى‏برد. اهداف درازمدت‏
و اما اهداف داز مدت ما، همانگونه كه از بيانات امام استفاده مى‏شود، عبارت است از: شكستن هيبت مستكبران و قطع اميد آنان از دخالت در كشورهاى مسلمين و رهانيدن مستضعفين از چنگال جهانخواران.
و در محدوده لبنان، هدف حزب اللّه آزادسازى اين سرزمين از نفوذ استعمارگران است كه اين نفوذ شكلهاى گوناگونى به خود گرفته چه در جهت استعمار سياسى و اجتماعى و چه در جهت استعمار اقتصادى و يا فرهنگى و حتى نظامى، و تلاش براى سرنگونى رژيم كنونى حاكم بر لبنان چرا كه رژيمى است كافر و متجاوز و ظالم.
از اهداف اصلى حزب اللّه نيز، مبارزه و پيكار با اسرائيل است بلكه اين بارزترين اهداف است كه حزب اللّه لبنان شعار مبارزه بى امان تا نابودى اسرائيل و صهيونيست‏ها را همواره بلند كرده و معتقد نيست كه فقط اسرائيل را از سرزمين‏هاى لبنانى طرد كند بلكه همانگونه كه امام فرموده است بايد اسرائيل را از عالم وجود خارج سازد و لذا يك نيروى مقاومت نيرومند و شجاع اسلامى ايجاد كرد كه در رسانه‏هاى گروهى جهانى به نام «مقاومت اسلامى حزب اللّه» معروف شده است. و شعارهايى كه حزب اللّه لبنان براى رسيدن به اين هدف مى‏دهد عبارتند از: «حربا حرباً حتى النّصر – زحفاً زحفاً نحو القدس» جنگ جنگ تا پيروزى و همه با هم پيش به سوى قدس.
بنابراين، پيشروى به سوى قدس نيز يكى از اهداف بزرگ و اصلى حزب اللّه لبنان است و يكى ديگر از آرمانهاى ما تلاش براى پديد آوردن و ساختن جامعه‏اى صددرصد اسلامى و مبتنى بر وحدت حقيقى ميان شيعه و سنى و كوشش دسته جمعى براى برپائى حكومتى اسلامى است كه در سايه آن تمام اقشار ملت به استقلال و آزادى بر سند و از حقوقى متساوى برخوردار گردند.
هدف ديگر ما اين است كه افكار و شعارهاى امام و خط امام را به منطقه و دنياى عرب منتقل سازيم چرا كه ما به زبان عربى سخن مى‏گوئيم و مى‏توانيم در بين اعراب تأثير بسزائى بگذاريم و تجربه انقلاب اسلامى را به ساير ملّتهاى عرب منتقل سازيم. دستاوردهاى حزب اللّه‏ – با عرض معذرت بفرمائيد كه تا چه اندازه به اين اهداف نائل آمده‏ايد؟
* حزب اللّه تا كنون به دست آوردهاى مهمى دست يافته است كه برخى از آنها را مى‏توانيم يادآور شويم:
اولاً: در سال 1982 كه اسرائيل به لبنان تجاوز كرد، سه هدف عمده داشت:
1- بيرون راندن مقاومت فلسطينى از لبنان.
2- برپائى حكومت مركزى نيرومندى در لبنان كه در خط اسرائيل باشد و يك قرارداد مانند قرارداد ننگين «كمپ ديويد» با اسرائيل امضاء كند كه در حقيقت «امين جميل» چنين قراردادى را تحت نام «قرارداد 17 ايّار» امضاء كرد.
3- به نابودى كشاندن حركت اسلامى در لبنان. چرا كه پيش تهاجم اسرائيل، روشن بود كه لبنان بيشتر از ساير نقاط جهان وابسته به انقلاب اسلامى و رهبرى امام خمينى است و لذا خواستند اين حركت را در نطفه خفه كنند پيش از آنكه خطرى جدّى براى آنان در برداشته باشد و آينده سياسى منطقه را بهم بريزد.
اين اهداف سه گانه بود كه اسرائيل را وادار به يورش و تهاجم مسلّحانه نمود و نيروهاى چند ملّيتى نيز به لبنان راه يافتند تا خانواده «جميل» را كه سرسپرده و وابسته به دشمنان بود بر لبنان حاكم سازند و بدينسان «بشر جميل» و پس از او، «امين جميل» را به حكومت رساندند، و امين جميل اهداف دشمنان را يكى پس از ديگرى محقق مى‏ساخت، از اول با اسرائيل قرارداد 17 ايّار را امضاء كرد و سپس فلسطينيان را بيرون راند. اينجا بود كه حزب اللّه لبنان با شعارهاى سياسى اسلامى روشن خويش وارد ميدان كارزار شد و عمليات شهادت طلبانه بزرگى را آغاز كرد كه در نتيجه يك مقاومت نوين پايه‏گذارى شد كه با اسرائيل كارزار مى‏كرد و امنيتش را به خطر مى‏انداخت و اينجا بود كه اسرائيل و اربابانش اعتراف كردند كه در هجوم سال 1982 اشتباه بزرگى مرتكب شده‏اند. چرا؟ براى اينكه مقاومت فلسطينى كه در لبنان بسر مى‏برد آماده بود كه با اسرائيل قرارداد ببندد و در يك كنفراس بين المللى آن را به رسميت بشناسد و تنها به يك بخش كه بر روى آن دولت فلسطينى را تأسيس نمايد، بسنده نمايد و ساير قسمتهاى فلسطينى همچنان تحت نفوذ اسرائيل باقى باشد. اينها ديدند كه اشتباه كرده‏اند زيرا مقاومت فلسطينى را بيرون راندند و به جاى آن مقاومتى ديگر پديد آمد با مقاومتى اسلامى كه هرگز حاضر نيست كوچكترين امتيازى به اسرائيل بدهد و آرمانش جنگ و نبرد با اسرائيل تا آزادسازى قدس است. اين بزرگترين دستاورد حزب اللّه بود كه نقشه اسرائيل را نقش برآب كرد و آن را گرفتار جنگى مستمر و شديد نمود.
ثانياً: آمريكا و اسرائيل همراه با نيروهاى چند مليتى آمدند كه حكومت خاندان «جميل» را تثبيت سازند و نيرو بخشند ولى عمليات شهادت طلبانه حزب اللّه كه نيروهاى «مارينز» و نيروهاى فرانسوى را هدف قرار داده بود و بسيارى از نيروهاى چند مليتى را از لبنان اخراج نمود، و همچنين عملياتى كه عليه نيروهاى اسرائيلى متجاوز برپا شد، خاندان «جميل» را تضعيف و رژيم لبنان را به فلاكت كشاند تا آنجا كه قرارداد صلح با اسرائيل خودبخود سقوط كرد چرا كه رژيم لبنان كه آن را امضاء كرده بود، خود قادر بر كنترل اوضاع در لبنان نبود.
ثالثاً: اسرائيل كه با هجوم به لبنان قصد داشت حكومت اسلامى را در نطفه خفه كند نه تنها به اين هدفش نرسيد بلكه حركت اسلامى با تشكل و انسجام بيشترى براى مقابله با اسرائيل، توان و نيرو گرفت، اضافه بر اين كه نيروهايى از پاسداران انقلاب اسلامى و مردم حزب اللهى لبنان در اين تشكّل جديد وارد شدند و حركت اسلامى را رشدى فزون از حد بخشيدند تا جائى كه دنياى استكبارى در برابر اين حركت هماهنگ و گسترده اسلامى به وحشت افتاده و سردرگم شده است و لذا بنظر ما – همانگونه كه امام مى‏فرمايند – در اين تهاجم اسرائيلى، الطاف خفيّه‏اى براى ما نهفته شده بود، چنانكه جنگ دشمن بعثى با ايران اسلامى نيز خير زيادى دربر داشت و لذا امام فرمود: «الخير فيما وقع»، ما هم مى‏گوئيم: «الخير فيما وقع».
رابعاً: ما توانستيم هيبت آمريكائى‏ها را بشكنيم و به ملتمان و دنيا ثابت كنيم كه نبايد در برابر قدرت پوشالى آمريكا خاضع باشند، و آمريكايى كه گمان مى‏كردند، شكست نمى‏خورد، ثابت كرديم كه ناتوان است و شكست مى‏خورد و براى مؤمنين در لبنان بلكه تمام مسلمانان ثابت شد اين سخن بزرگ كه امام مى‏فرمايد: «آمريكا هيچ غلطى نمى‏تواند بكند»، و اين دستاوردى مهم بود كه توانست منافع آمريكا را در لبنان به خطر انداخته و يا به تعطيل كشاند و لبنان بحمد اللّه مقبره‏اى براى مستشاران و جاسوسان آمريكائى شد كه به هيچ وجه در آن، احساس امنيت نمى‏كنند.
دستاورد ديگرى كه به آن رسيديم اين است كه بيشتر مردم لبنان با اختلاف گروه‏ها و عقايدشان، به اين مطلب رسيدند كه بايد رژيم موجود در لبنان سقوط كند، و گرچه در جايگزينى آن اختلاف نظر دارند اما بر اين عقيده توافق دارند كه نظام كنونى موجود در لبنان بايد سرنگون شود، هرچند ما معتقديم كه هيچ جايگزينى جز نظام اسلامى را قبول نداريم و اميدواريم اين فرهنگ در ميان امّت مسلمان لبنان جا افتد، و حزب اللّه لبنان در اين راستا از هر تلاشى فروگذار نخواهد بود كه در كنار برنامه‏هاى جهادگرانه و نبردهاى مسلحانه، كارهاى تبليغاتى و فرهنگى گسترده‏اى را انشاء اللّه انجام دهد.
در هر صورت، خداى را سپاس مى‏گوئيم كه حزب اللّه هرگز از خط صحيح اسلام و امام منحرف نشده و براى حفظ وحدت تلاش فراوان داشته و با وجود جنگها و فتنه‏هاى داخلى كه توسط توطئه گران برافروخته شده، در هيچ يك از اين فتنه‏ها دخالت نداشته و تمام توان خود را براى مبارزه اصلى با اسرائيل صرف خواهد كرد و همواره از گروه‏هاى متخاصم مسلمان – از امل گرفته تا فلسطينيان – خواسته است كه به جنگهاى بى‏فايده خود پايان دهند و نيروهاى خود را براى مبارزه با اسرائيل نگهدارند.
و خداى را شكر كه توانستيم با بسيج عمومى نيروهاى مسلمان، مقاومت اسلامى خود را منحصر به مناطق مرزى با اسرائيل ننمائيم بلكه جنگ با اسرائيل را هدف تمام مسلمانان لبنان قرار داده‏ايم و اكنون تمام شهرها و مناطق لبنان درگير جنگى بى امان با اسرائيل هستند و مقاومت منحصر به شيعيان نيست بلكه بحمد اللّه برادران اهل سنّت نيز دوش بدوش شيعيان در اين نبرد مقدّس سهيم هستند. برنامه‏هاى آينده‏ – برنامه‏هاى آينده حزب اللّه لبنان چه مى‏باشد؟
* اهداف ما برنامه‏هاى آينده‏مان را ترسيم مى‏كند:
1- نخستين برنامه ما اين است كه در تقويت بنيه نظامى مقاومت اسلامى بيفزائيم و از امكانات انسانى و تسليحاتى بيشترى برخوردار گرديم و با ساير مسلمين – غير از لبنانى‏ها – نيز به توافق برسيم كه بنحوى در اين مقاومت اسلامى همكارى نمايند، چرا كه مهمترين آرمان ما نابودى اسرائيل است و اين مسؤوليت تمام مسلمانان جهان است، و چنين برنامه‏اى بى‏گمان نياز به تبليغات بيشتر و تمرينات نظامى افزونتر و تهيّه عِدّه و عُدّه دارد كه به اين خاطر برنامه ريزى‏هايى شده است.
2- تلاش براى بالا بردن سطح فرهنگ اسلامى مردم و تبليغات بى‏وقفه در اين راستا. ما بايد مفاهيم عاليه اسلام را به تمام مردم لبنان برسانيم و بفهمانيم و مستضعفين را دعوت به قيام و شورش عليه مستكبرين و جنايتكاران بنمائيم و دست دشمنان را قطع سازيم و رهبرى جهانى امام امّت را تثبيت كنيم.
3- نهادهاى اسلامى را در لبنان برقرار سازيم كه در آينده جايگزين نهادهاى طاغوتى و پليد رژيم كافر لبنان باشند، و اين نهادها بتوانند خدمات واقعى خود را به مسلمانان و مستضعفين لبنان ارائه نمايند.
4- همانگونه كه اطلاع داريد اكنون مشكل بزرگ اقتصادى كه توسط آمريكا و اسرائيل طرح ريزى شده گريبانگير ملت محروم لبنان گشته است تا اينكه از راه به گرسنگى كشاندن و تحت فشار اقتصادى قرار دادن مردم، آنان را از اهداف حق طلبانه خود دور ساخته و از انقلاب اسلامى ايران و رهبرى معظم آن منزجر نمايند. ما بايد اين مشكل اقتصادى، اجتماعى را با برنامه‏ريزى دقيق، از بين ببريم كه بايد عرض كنم: در چارچوب اين آرمان، خدمات فراوانى داشته‏ايم كه البته سهم مهم آن را جمهورى اسلامى ايفا نموده است.
جمهورى اسلامى با يك طرح ضربتى، كمكهاى شايان تقديرى انجام داده كه تا اندازه‏اى وضعيت اجتماعى موجود را بهبود بخشيده است، از جمله كمك‏هاى ضربتى اينكه 113000 دانش‏آموز را روانه مدارس كرده، در حالى كه وضع مادّى آنها چنين اقتضايى را نداشت بويژه اين كه بيشتر مدارس لبنان، ملّى و خصوصى است و براى تحصيل دانش‏آموزان، مبالغ نسبتاً زيادى تقاضا مى‏كنند. و در اين راستا نيز 2500 دانشجو را روانه دانشگاه‏هاى كشور كرده است.
امسال سرماى شديدى لبنان را فرا گرفته بود و هزينه تهيه مواد سوختى خيلى بالا بود كه از عهده خانواده‏هاى مستضعف خارج بود و مى‏توان گفت: كمك‏هاى جمهورى اسلامى در اين زمينه، نياز سوختى تمام خانواده‏هاى مستضعف در مناطق سرد لبنان را برآورد و مواد سوختى را به رايگان در اختيار آنها قرار داد.
همين امسال سيل، مناطق زيادى از «بقاع» لبنان را فرا گرفته و ضررهاى فراوانى وارد آورده بود كه كمكهاى بى‏شائبه جمهورى اسلامى، ضررهاى وارده بر نيازمندان را جبران كرد. و هم اكنون برنامه كمك‏هاى غذايى به خانواده‏هاى مستضعف وجود دارد كه مواد غذايى را به يكصد و سى هزار خانواده فقير مى‏رساند. در هر صورت اين خدمات اقتصادى و اجتماعى جمهورى اسلامى از طريق دستگاه‏هاى حزب اللّه لبنان و با همكارى علما و برادران اهل سنّت و ديگر خيرانديشان تحقق مى‏پذيرد و يكى از برنامه‏هاى آينده ما اين است كه اوضاع اجتماعى مسلمانان را بهبود بخشيم و نيازهاى مادّى را – تا آنجا كه در توان داريم – برطرف سازيم تا اين كه بتوانند با آرامش خاطر، به نبرد اسلامى خود با دشمن صهيونيستى غاصب، ادامه دهند.
و از برنامه‏هاى دراز مدت ما نيز اين است كه نهادهاى اقتصادى و اجتماعى جديدى پايه‏ريزى كنيم كه مشكل بزرگ اقتصادى را برطرف و بيكارى و تورم را مرتفع و جامعه اسلامى لبنان را به مرحله خودكفايى نزديك سازد. بنابراين، در كوتاه سخن برنامه‏هاى آينده ما عبارتند از:
1- برنامه نظامى و تصميم جدّى بر پيكار بى‏امان با اسرائيل متجاوز، و آنچه كه در چارچوب جنگ با اسرائيل پيش مى‏آيد از قبيل تمرينات نظامى و ايجاد آمادگى لازم و تهيه امكانات بشرى و تسليحاتى.
2- تبليغ اسلام از نظر مكتبى و خط فكرى و برنامه كارى و پيوند دادن امت مسلمان به رهبرى امام.
3- اهميت دادن به مسأله اقتصادى و رها ساختن جامعه مسلمان لبنانى از مشكل مصيبت بار گرسنگى، و از سويى ديگر پايه ريزى نهادها و مؤسسات جديد اقتصادى تا رسيدن به مرحله خودكفايى.
4- تلاش براى عموميت دادن به قيام اسلامى در لبنان كه تمام گروه‏هاى مسلمان را در بر گيرد و آنان را از فتنه‏هاى مستمرى كه بى‏گمان توطئه اجانب و دشمنان اسلام است، خارج سازد و به يك وحدت اسلامى برساند كه بتوانند با رهنمودهاى امام امت، در برابر مستكبرين بايستند و به آزادى و استقلال واقعى نائل آيند. – لطفاً اگر ممكن است به اختصار بفرمائيد نحوه وجود اسرائيل در لبنان كنونى چگونه است؟
* اسرائيل به دو گونه، در لبنان وجود دارد: يكى به صورت مستقيم و ديگرى غير مستقيم.
نيروهاى اسرائيل اشغالگر به طور مستقيم در منطقه‏اى محاذى مرزهاى لبنان – فلسطين در داخل سرزمين‏هاى لبنانى و به عمقهاى مختلف كه از هر منطقه‏اى تا منطقه‏اى ديگر به نام «نوار مرزى» شناخته مى‏شود، وجود دارد. و همچنين ارتش لبنان جنوبى با رياست انتوان لحد كه تشكيل يافته از لبنانيان مسيحى و عدد كمى از مسلمانان خودفروخته است، مى‏توان به عنوان وجود غير مستقيم اسرائيل در لبنان تلقى كرد چرا كه ارتش انتوان لحد صددرصد مزدور براى اسرائيل و در خدمت صهيونيست‏ها است. اينان بيشتر در مناطق شرقى لبنان وجود دارند و گرچه لبنانى هستند ولى جزئى از ارتش صهيونيستها به حساب مى‏آيند. و امّا در مناطق مسلمان نشين از وجود آشكار اسرائيل خبرى نيست جز اينكه برخى خودفروختگان وجود دارند كه به حساب اسرائيل جاسوسى مى‏كنند و در خدمت سازمان امنيت اسرائيل مى‏باشند. مشكلات حزب اللّه – مشكلات و خطرهائى كه حزب اللّه لبنان با آنها روبرو است چه مى‏باشد؟
* بعضى از مشكلات تاكنون حل شده ولى برخى هنوز به حال خود باقى است. مثلاً خطر انحراف سياسى در جنبش حزب اللّه لبنان به هيچ وجه وارد نيست چرا كه ارتباط و پيوند عميق و ناگسستنى با امام امت مانع از امكان پيدايش هر نوع انحرافى مى‏شود و اصلاً براى يك جنبش اسلامى انقلابى كه با رهنمودهاى امام مسير خود را دنبال مى‏كند، خطر انحراف معنى ندارد. دومين خطرى كه ممكن است جنبشها با آن مواجه شوند تفرقه و تشتت و از هم پاشيدگى است كه اين هم در مورد حزب اللّه لبنان وارد نيست زيرا اساس كار ما اطاعت از رهبرى حكيمانه امام امت است، وانگهى ايمان و اعتقاد به مبدأ و معاد و پيروى از احكام مقدسّه اسلام، بهترين ضمانت براى سلامت و وحدت و همبستگى ما مى‏باشد. و لذا ما از نظر مذهبى و اخلاقى در رفتارها و گفتارها و برخوردهاى اعضاى امت حزب اللّه هيچ وحشتى نداريم.
تنها خطرى كه ما با آن مواجهه هستيم، توطئه‏هاى همه جانبه آمريكا و فرانسه و اسرائيل و مزدورانشان در منطقه است چرا كه نيروهاى استكبارى به اين نتيجه رسيده‏اند كه تنها سدّ راهشان و تنها گروهى كه منافعشان را در منطقه به خطر مى‏اندازد، حزب اللّه است و لذا همواره كوشش مى‏كنند كه حزب اللّه را از جلو راه خود بردارند و آنها را متلاشى سازند. بنابراين، ما پيوسته خطر جنگ و پيكار و دفاع از خويشتن را در پيش داريم ولى آنچه ما را خرسند مى‏سازد اين است كه حزب اللّه با قدرت در صحنه حاضر است و حمايت مردمى از آنان مانع از هرگونه توطئه‏اى است كه منجر به نابودى يا متلاشى شدن آنان مى‏شود، هرچند در اين راه پرپيچ و خم، علما و برادران عزيزى را از دست داده‏ايم كه بى‏گمان خون آن شهيدان، جنش ما را فعّالتر و نيرومندتر ساخته و افرادمان را زيادتر و نيروهايمان را افزونتر و تصميممان را براى رسيدن به هدف جدّى‏تر ساخته و مى‏سازد.
يكى ديگر از خطرهائى كه جنبش ما را تهديد مى‏كند، كشيده شدن به جنگها و درگيريها و نزاعهاى داخلى است كه بحمداللّه تاكنون توفيق دخالت نكردن در اين درگيريهاى داخلى داشته‏ايم و ما مصمم بر آن هستيم در هيچ درگيرى و جنگى كه در چارچوب خط صحيح اسلامى نباشد، وارد نشويم و خود را آلوده نسازيم.
يكى ديگر از خطرها، جنگ اقتصادى در لبنان است كه چه اثرهاى بد و ناروائى داشته و منجر به فقر و بدبختى و حتّى فساد در بعضى از موارد شده است، در اين مورد نيز تلاش ما بر اين است كه با آن جدّى روبرو شويم و با اتكال بر خداى بزرگ و استمداد از جمهورى اسلامى ايران، در اين زمينه، موفقيتهايى داشته‏ايم و اميدواريم با تقديم كمكهاى اقتصادى و مادى به مستضعفين و بيچارگان، بر اين مشكل بزرگ نيز فائق آئيم. توقّع از حزب اللّه ايران‏ – در ضمن مصاحبه، فرموديد: حزب اللّه لبنان خود را جزئى تفكيك‏ناپذير از حزب اللّه ايران مى‏داند، شما چه انتظارى از حزب اللّه ايران داريد؟
* حزب اللّه ايران تجربه بزرگ انقلاب اسلامى را به مسلمين جهان آموخت و حزب اللّه لبنان نيروى ايمان و معنويتش را از دست آوردها و پيروزيهاى درخشان حزب اللّه ايران فرا مى‏گيرد و از سوئى ديگر امروز رهبرى جهان اسلام بدست انقلاب اسلامى ايران است و در نتيجه حزب اللّه لبنان انتظار دارد كه انقلاب اسلامى از عهده اين رهبرى بزرگ به خوبى برآيد و در حقيقت بايد گفت: خداى تبارك و تعالى ملّت مسلمان ايران را برگزيد كه الگويى براى حزب اللّه واقعى باشد و مستضعفين جهان را راهنمائى كنند همانگونه كه ياران پيامبر بزرگ اسلام صلى اللّه عليه و آله را براى تبليغ اسلام در جهان و رهبرى مستضعفين آن زمان برگزيد و از اين روى بايد فداكارى‏ها و ايثارها و فعاليتها در اين راستا بيشتر شود و صبر و تحمّل و بردبارى در راه انجام اين وظيفه سنگين الهى افزونتر گردد و آنچه مسلمانان لبنان انتظار دارند اين است كه جنگ با صدام كافر به مرحله جدّى‏ترى برسد تا بزودى اين عنصر فاسد و رژيم منحطش از بين بروند زيرا سقوط صدام، بمعناى سقوط رژيمهاى دست نشانده در منطقه است و آنجا است كه نوبت به جنگ با اسرائيل غاصب مى‏رسد و مسلمانان جهان از تمام سرزمين‏هاى اسلامى بپا مى‏خيزند و تحت رهبرى امام آخرين ضربت را بر پيكر اسرائيل جنايتكار وارد مى‏آورند انشاء اللّه و قدس آزاد مى‏گردد. پس انتظار ما اين است كه جديت و تلاش بيشتر براى به سقوط كشاندن رژيم صدام پليد بعمل آيد تا اين كه پيروزى حقيقى در خاورميانه بدست آيد ان شاء اللّه.
پاورقي ها:

/

سخنان معصومين

نشانه‏هاى نفاق‏
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله:
«مَن كانَ لَهُ وَ جهانِ فى الدُّنيا كانَ لَهُ لِسانانِ مِن نارٍ يَومَ القِيامَة» (جامع السعادات، ج 2، ص 319)
كسى كه در دنيا دوچهره باشد روز قيامت 2 زبان از آتش خواهد داشت.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«لِلمُنافِقِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: اِذا حَدَثَ كَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ خَلَف وَ اِذا ائتَمَنَ خانَ» (نورالثقلين، ج 2، ص 246)
منافق سه علامت دارد: وقتى حرف مى‏زند دروغ مى‏گويد، وقتى وعده داد تخلف مى‏كند و آنگاه كه امانتى پيش او قرار گرفت خيانت مى‏كند.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اِنّى لا اَخافُ عَلى اُمَّتى مُؤمِناً وَ لامُشرِكاً اَمّا المُؤمِن فَيَمنَعُهُ اللّهُ بِايمانِهِ وَ اَمّا المُشرِكُ فَيُخزيهِ اللّهُ بِشِركِه وَلكِنّى اَخافُ عَلَيكُم كلَّ مُنافِقٍ عالِمِ اللِّسان يَقُولُ ما تَعرِفُونَ وَ يَفعلُ ما تُنكِرُون »
(سفينة البحار، ج 2، ص 606)
من براى امت خود نه از مؤمن مى‏ترسم و نه از مشرك زيرا مؤمن بر اثر ايمانى كه دارد كارى به كار برادر دينى ندارد مشرك را هم خدا به خاطر شركش سرنگون مى‏سازد. من براى شما فقط از منافق‏ها مى‏ترسم. منافقى كه آگاه است. با زبان مطلبى را مى‏گويد كه شما مى‏دانيد و عمل مى‏كند آنچه را شما منكر آن هستيد.

امام على عليه السلام:
«…وَلكِنّى اَخافُ عَلَيكُم كُلَّ مُنافِقِ الجَنانِ، عالِم اللِّسانِ.»
(نهج البلاغه، نامه 28)
من براى شما از منافقان قلبى كه به زبان شما آگاهند وحشت دارم.






امام على عليه‏السلام:
«اُوصيكُم بِتَقوى اللّهِ وَ اُحَذَّرِكُم اَهلَ النِّفاقِ فَاِنَّهُم الضّالُونَ المُضِّلُون» (سفينة البحار، ج 2، ص 606)
شما را به پرهيزكارى سفارش مى‏كنم و پرهيز مى‏دهم از منافقين، زيرا اينان گمراه شده و گمراه كننده‏اند.

امام على عليه السلام:
«لَو عَلِمَ النّاسُ اِنَّهُ مُنافِقٌ كاذِبٌ لَم يَقبَلُوا مِنهُ وَ لَم يُصَدِّقُوا قَولَه» (نهج البلاغه، خطبه 210)
اگر بدانند كه كسى منافق و دروغگو است حرف او را قبول نمى‏كنند و گفته‏اش را نمى‏پذيرند.

امام على عليه السلام:
«اِنَّ المُنافِقينَ كانُوا يَذكُرُونَ اللّهَ عَلانِيَةً وَ لايَذكُرُونَه فِى السِّر»
(نورالثقلين، ج 4، ص 73)
منافقين با خدا در حضور مردم حرف مى‏زند اما در پنهانى بيادش نيستند.

امام حسين عليه السلام:
«اِيّاكَ وَ ما تَعتَذِرُ مِنهُ فَاِنَّ المُؤمِنَ لايَسى‏ء وَ لا يَعتَذُر وَ المُنافِقُ كُلُّ يَومٍ يَسى‏ء وَ يَعتَذِر» (تحف العقول، ص 179)
از كارى كه بعد از آن عذرخواهى كنى بپرهيز، زيرا مؤمن نه اشتباه مى‏كند و نه عذر مى‏خواهد و منافق هر روز كار بد مى‏كند و عذر مى‏خواهد.

امام باقر عليه السلام:
«بِئسَ العَبدُ عَبداً يَكُونُ ذاوَجهَينِ وَ ذالِسانَينِ يَطوى اَخاهُ شاهِداً وَ يَأكُلُهُ غائِباً اِن اُعطِىَ حَسَدَهُ وَ اِن أبتُلِى خَذَلَهُ.»
(ارشاد القلوب، ص 178 و عقاب الاعمال، ص 319)
دو چهره‏ها و دوزبانه‏ها افراد بدى هستند: در حضور انسان از او تعريف مى‏كنند و پشت سرش از او غيبت مى‏نمايند. اگر به آنها كمك شود حسادت مى‏ورزند و اگر گرفتار شد او را ترك مى‏كنند.

امام صادق عليه السلام:
«اَربَعُ عَلاماتٍ لِلنِّفاقِ: قَساوَةُ القَلبِ وَجُمُود العَينِ و الاِصرارُ عَلى الذّنب وَ الحِرصُ عَلى الدُّنيا.» (سفينة البحار، ج 2، ص 605)
نفاق 4 علامت دارد، قساوت قلب، خشكى چشم، تكرار گناه و حرص به دنيا داشتن.

پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

شب زنده داران‏
«كانوا قليلا من الليل ما يهجعون و بالاسحار هم يستغفرون»
(سوره ذاريات، آيه 17)

تقواپيشگان تنها اندكى از شب را مى آرميدند و سحرگاهان آنان به استغفار مشغول بودند و در اموال و دارائيشان براى سائلان و بينوايان حقى قائل بودند.
هجوع: هجوع در زبان عرب به معناى خواب كم است. و با اينكه خود هجوع به معناى خواب اندك است آيه تأكيد دارد بر اينكه اندكى از شب را مى خوابيدند وانگهى حرف ” ما ” نيز زياده بر تأكيد و مبالغه است. به هر حال اين آيه شاهد است بر اينكه مؤمنان با تقوا بسيار كم مى خوابند و بيشتر ساعتهاى شب را به استغفار و ذكر خدا مى گذرانند.
البته در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه راوى از تفسير اين آيه مى پرسد. حضرت مى فرمايد: «كانوا أقل الليالى تفوتهم لا يقومون فيها» و بنابراين حديث ألف و لام الليل براى استغراق است. يعنى قليلى از افراد شب نه از اجزاء شب. و به عبارت روشنتر: كمى از شبها مى شد كه آنان به عبادت و نماز نمى گذراندند و بيشتر شبها براى نماز شب برخاسته و به عبادت سپرى مى‏كردند.
در تفسير مجمع البيان گويد: ” معناه قلّ ليلة تمرّ بهم الّا صلّوا فيها ” و اين تأييد همان روايتى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده كه كمتر شبى بر آنها مى گذشت و به نماز و عبادت نمى گذراندند.
در كتاب تهذيب الاحكام از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: «كان القوم ينامون و لكن كلما انقلب أحدهم قال: الحمد لله و لا اله الا الله و الله أكبر » در اين روايت مطلب به طور ديگرى وارد شده كه آنان نيز مى خوابند ولى هرگاه به سوئى مى غلطيدند وحركت مى كردند ذكرى از اذكار خدا را بر زبان جارى مى كردند يا لا اله الا الله و يا الحمد لله و يا الله اكبر مى گفتند.
و معناى روايت اين است كه حتى اگر وقت زيادى را به خواب مى‏گذراندند ولى هرگاه در اثناى خواب بيدار مى شدند هرچند بين خواب و بيدارى بودند از ذكر خدا غفلت نمى كردند و به هر وسيله‏اى به ياد خدا بودند. و همه اينها تأكيد بر اين است كه حتى اگر ساعتهاى بيشترى از شب را به خواب برويم بايد همواره به ياد خدا باشيم و هرگاه چشممان باز شد و بيدار شديم ، به نحوى خدا را ياد كنيم و ذكر بگوئيم.
آيه دوم شرح آيه قبل است يعنى علت خوابيدن كم و استراحت بسيار اندك مؤمنان را بيان مى كند. و أما اينكه مى فرمايد و در هنگام سحر و اواخر شب استغفار مى‏كنند، به اين معنا نيست كه ساعتهاى طولانى شب را تنها با استغفار به سر مى‏برند بلكه دال است بر اينكه شب را به عبادت و ذكر و استغفار و تسبيح و نماز مى‏گذرانند. و ممكن است به خاطر اينكه تأكيد شده است در روايات كه در نماز وتر هفتاد مرتبه استغفار كنند، به اين خاطر استغفار را مقدم بر ديگر اذكار آورده است و شايد هم اهميت استغفار را مى خواهد بيان كند زيرا مهم ترين حاجت انسان مؤمن اين است كه خداوند او را بيامرزد و از گناهانش بگذرد. و براى رسيدن به آن استغفار لازم است حال چه با ذكر استغفار باشد و چه با استغفار عملى كه از استغفار لفظى مهم تر است. و شايد معناى استغفار كردنشان در سحرگاهان اين باشد كه چون آغاز وقت سحر مى شد استغفار مى كردند تو گوئى تمام شب را به گناه سر برده اند و اكنون كه سحرگاهان شده با تمام خضوع در برابر ذو الجلال استغفار كنان دست را به سوى آسمان بلند كرده و او را مى خوانند و مى‏خواهند كه از گناهانشان درگذرد. و اينكه خداوند آنان را استغفاركنندگان مى‏داند دليل بر اين است كه استغفار شايسته اين مؤمنان خداجوى است كه براى كارهاى نيك و اعمال صالح خود هيچ ارزشى قائل نباشند و لذا هر شب به هنگام سحر استغفار گويند نه آنان كه گناه مى كنند و بر گناهشان اصرار مى ورزند. و اگر اجابتى هم باشد آنان را در بر گيرد نه اينان را.
برخى از مفسران بر اين باورند كه چون نماز خود طلب مغفرت است از خداى‏سبحان،پس استغفار كردن همان نماز به جاى آوردن است و اين جانب بر آنم كه هر عمل نيكى و هر ذكر خدائى خود به نحوى استغفار و طلب آمرزش از خدا است و لذا استغفار عام است كه همه اعمال نيك و همه اذكار را در بر گيرد.
در روايتى آمده است كه ضرار، كه خود از اصحاب باوفاى امير المؤمنين عليه السلام است، بر معاويه وارد شد. معاويه از او خواست كه آنچه در باره على عليه السلام مى داند بيان كند، ضرار از او خواست او را از جواب معاف كند ولى معاويه اصرار كرد و او ناچار زبان گشود و سخن گفت كه: ” هان اى معاويه، آگاه باش كه من با دو ديده ام او را نيمه شبى يافتم كه به مسجد آمده و در محراب مسجد ايستاده و مى ناليد و زار زار مى گريست تو گوئى كه چون مارگزيده اى از ناله مى گريد و همگام با گريستن دست در محاسن خود داشته مى فرمود: ” يا دنيا غرّى غيرى… قد طلقتك ثلاثا لا رجعة فيها ” اى دنيا ديگرى را فريب ده كه من تو را سه طلاقه كرده ام و هرگز بازگشتى به سوى تو نخواهم داشت. و بعد از آن فرمود: «فيعشك قصير و خطرك يسير و أملك حقير آه من قلة الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد» اى دنيا زندگى تو بسيار كوتاه است و اهميتت اندك و آرزويت بى ارزش. آه آه از كمى توشه راه درازى راه و دورى منزل و بزرگى آن منزلگاه آخرين.
ارشاد ديلمى روايت كرده كه خداوند به حضرت داود خطاب كرد: «يا داود عليك بالاستغفار فى دلج الليل بالاسحار» اى داود بر تو باد به استغفار در تاريكى شب هنگام سحر.
و در كافى شريف روايت شده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: «خير وقت دعوتم الله فيه الاسحار و تلا الآية فى قول يعقوب سوف أستغفر لكم و قال أخرهم الى السحر» بهترين وقت استغفار سحرگاهان است، در آن وقت خدا را بخوانيد. سپس حضرت آيه اى را تلاوت فرمود كه مربوط به حضرت يعقوب است آنگاه كه به فرزندانش وعده داد كه براى آنان استغفار كند، پيامبر فرمود كه حضرت يعقوب اين استغفار را تأخير انداخت تا وقت سحر.
از امام باقر عليه السلام روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: منادى ندا كند در وقت سحر: آيا در اين هنگام كسى هست كه خدا را بخواند تا او را اجابت كنم. آيا استغفار كننده اى هست كه او را بيامرزم آيا خواهان حاجتى هست كه حاجتش را برآورم.
در روايت آمده كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: كيف الاستغفار؟ فرمود: بگوئيد: «اللهم اغفر لنا و ارحمنا و تب علينا انّك أنت التواب الرحيم» خدايا ما را بيامرز و در پناه رحمت گسترده ات قرار ده زيرا تو بسيار مهربان و تواب و بخشاينده اى.
به هر حال از اين روايات چنين بر مى آيد كه بهترين وقت براى استغفار و طلب آمرزش از خدا سحر است زيرا در آن هنگام مردم در خواب راحت به سر مى‏برند و در آسايش تمام در بستر خواب آرميده اند و چه خوش باشد كه بنده صالحى از خواب راحت برخيزد و با استغفار دست دعا و نيايش را به سوى حضرت ذو الجلال بلند كند و خدا را با تمام وجود بخواند تا آنكه خدايش او را بيامرزد و دعايش را اجابت كند و چه لذتى بالاتر از نيايش در سحرگاهان. خدايا ما را از شب زنده داران استغفار كننده قرار ده.
آمين رب العالمين.
پاورقي ها:

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

كوچك همه شما
تازه به تبليغات لشكر عاشورا آمده بودم كه مأموريت پيدا كردم از اهواز وسايل نقاشى تهيه كنم. بعد خواستم برگردم ولى براى هر ماشينى دست بلند مى‏كردم، نگه نمى‏داشت تا آن كه پيكانى ايستاد، راننده لباس بسيجى به تن داشت و خوش مشرب بود. تا رسيدن به پادگان كلى صحبت كرديم. راننده، بسيجى با حالى بود. در بين راه چند لطيفه هم برايش تعريف كردم و كلى خنديديم. از رفتارش خيلى خوشم آمد و تصميم گرفتم دوستى مان ادامه پيدا كند.
بعد از چند روز مجدداً او را در حال وضو گرفتن ديدم. با هم صحبت كرديم. يك روز از كنار ساختمان ستاد مى‏گذشتم كه او را ديدم كه كاغذ پاره‏ها و آشغال‏ها را از اطراف ساختمان جمع مى‏كرد. از پشت به شانه‏اش زده، گفتم: پدر آمرزيده، مگر عقل ندارى؟! مگر اينجا نيروى خدماتى نيست؟! تو چرا اين كارها را مى‏كنى؟! برو دنبال رانندگى خودت… فكر نمى‏كردم اين قدر خام باشى.
تبسمى كرد و گفت: مگر ما با نيروهاى خدماتى چه فرقى داريم؟ آنها بسيجى هستند ما هم بسيجى هستيم. بيا تو هم كمك كن آشغال‏ها را جمع كنيم.
گفتم: ول كن بابا. بيا برويم اتاق ما يك استكان چاى بخوريم و با هم گپ بزنيم.
گفت: حالا وقت مناسبى نيست، بعداً مزاحمتان مى‏شوم.
وقتى مى‏خواستم از او خدا حافظى كنم، پرسيدم: من خودم را در اولين ديدار به شما معرفى كردم ولى هنوز اسم شما را نمى‏دانم.
با تبسم گفت: اسم من به چه درد تو مى‏خورد؟ من كوچك همه شما هستم.
يك روز جلسه‏اى در ستاد بود كه جمعى از فرماندهان سپاه زنجان هم بودند. به ستاد كه رسيدم، دوستم را ديدم كه كنار در اتاق فرماندهى ايستاده بود، جلو رفتم و گفتم: پسر تو اين جا چه كار مى‏كنى؟ مثل اين كه تو هم با بزرگ‏ها نشست و برخاست مى‏كنى؟
يكى از پشت پيراهنم را كشيد برگشتم، او حميد احدى بود.(1) پيراهنم را از دستش كشيده، گفتم: حالا وقت شوخى نيست حميد! دوستم تعارف مى‏كرد داخل برويم، ولى باز حميد با پيراهنم ور مى‏رفت. گفتم: حميد چرا اين جورى مى‏كنى؟
حميد مرا گوشه‏اى كشاند و گفت: حسن، خيلى بداست! بيا اين طرف، چرا اين طورى مى‏كنى؟ گفتم مگر چه كار مى‏كنم؟ من با اين بسيجى از روزى كه به لشكر آمده‏ام، دوست هستم و مى‏خواهم بدانم اينجا چه كار مى‏كند.
او گفت: حسن، مگر او را نمى‏شناسى؟ اسمش را نمى‏دانى؟ گفتم: خوب نه، ولى مدتهاست با هم دوست هستيم.
حميد گفت: او فرمانده لشكر عاشوراست. تو چه طور او را نمى‏شناسى؟! خشكم زد.(2) منت خدا
برادر على ابراهيمى خاكباز در تاريخ 3/3/47 در قم متولد شد و در تاريخ 18/1/66 در منطقه پاسگاه زيد جام شهادت سركشيد. وى چونان جمعى از پاكباختگان كوى دوست از عروج خويشتن آگاهى داشت. او در وصيتنامه به اين حقيقت اشاره كرده، گويد:«حمد و سپاس رب عالميان كه باب جهاد را به روى من گشود و من لياقت شركت در اين جهاد را پيدا كردم. و خداوند در اين جهاد بر من منت نهاد و توانستم به شهادت برسم و ان شاءالله كه مورد قبول وى خواهد شد.»(3) وصيتنامه جانسوز
شهيد سيد مهدى حسينى يكى ديگر از فرهيختگانى بود كه از شهادت خويش اطلاع داشت اين حقيقت از قسمتهايى از وصيتنامه او قابل درك است.
او در جايى از وصيتنامه خطاب به همسرش مى‏گويد: همسرم، دلم نمى‏خواست در چنين ايام و سنينى شما را رها مى‏كردم و تنهايتان مى‏گذاشتم، اما دست روزگار، ما را از هم جدا كرد. جدايى اى كه به اين زوديها بازگشت ندارد. همسرم، حال ديگر بعد از شهادتم تو را همسر شهيد مى‏نامند. تا كنون همسر يك پاسدار بودى و ليكن از حالا ديگر همسر شهيد هستى. همسرم پس از شهادتم به وصايايم عمل كن. همسرم، در تربيت فرزندانم بكوش و به آنان بياموز كه پدرتان شهيد شده، خونش را فقط به صرف دفاع از اسلام ريخته و بدن پدرتان به خاطر حمايت از رهبر، تكه تكه شده.
سيد مهدى در قسمتى ديگر از وصيتنامه خطاب به فرزندش كميل گويد: پسرم هرگز مادرت را تنها نگذار. چون قلب مادرت از شهادت و فراق پدرت سوخته شده است.(4) نوع جديدى از اسلحه
عمليات والفجر هشت بود. به يكى از بچه‏هاى بسيجى اسلحه تحويل نمى‏دادند. بعداً معلوم شد موجى است. مى‏ترسيدند جان خود و ديگران را به خطر بيندازد. گذشت تا يك شب كه خبر آوردند از سنگر زده بيرون و در بين راه اگزوز ماشينى پيدا كرده و آن را مثل اسلحه گرفته و رفته جلو. چند نفر عراقى او را ديده‏اند و به خيال اينكه اسلحه جديد است، خودشان را باخته و تسليم شده‏اند.يك مرتبه بچه‏ها مى‏بينند او چند نفر را انداخته جلو و به طرف مقر مى‏آيد. قضيه را كه از اسرا مى‏پرسند، مى‏گويند: ما فكر كرديم اين نوع جديدى از اسلحه است.(5) راه سريع خواباندن نى‏ها
در منطقه عملياتى والفجر 8 نى زارهاى زيادى بود. در ميان نى‏زارها سكوهاى مخصوصى براى تانك‏ها ساخته شده بود كه بتوانند از همانجا سنگرهاى دشمن را هدف بگيرند. تنها مانع، نى‏زارها بودند. بالاخره قرار شد نى‏ها را بخوابانند. در اين كار برادر، گرامى و مغفورى (آن دو بعداً به شهادت رسيدند) كمك مى‏كردند. البته چون خواباندن نى‏ها با دست يا پا زمان زيادى لازم داشت، برادر، گرامى براى سرعت در عمل، خودش را روى نى‏ها پرتاب مى‏كرد. برادر مغفورى هم همين شيوه را انتخاب كرد. گرچه نى‏ها بدن‏هاى شريف آنها را زخمى مى‏كرد ولى معتقد بودند با اين روش به هدف زودتر مى‏رسيم.(6) عظمت روح شهيد كلهر
شهيد يدالله كلهر در عمليات خيبر بدون اسلحه براى شناسايى جزيره مجنون با موتور رفت. پس از مدتى پيشروى، ناگهان خود را مقابل خاكريز دشمن ديد. در حالى كه تك تيراندازها و تيربارچى او را هدف گرفته بودند، با كمال خونسردى پايين آمد. كمى به نيروهاى بعثى خيره شد و با حالت تحكّم و اشاره دست به آنها فهماند كه از خاكريز پايين بيايند. تيربارچى در حالى كه پشت تيربار مسلح نشسته بود، با ترس و لرز دستهايش را پشت سرش گذاشت و پايين آمد. بقيه نيروها نيز به رديف راه افتادند و به طرف شهيد كلهر كه جثه‏اى درشت و هيكلى با ابهت داشت، رفتند. او آنها را به اسارت گرفت و به طرف نيروهاى خودى آورد.(7) پيكر مثله شده‏
دشمنان از خدا بى خبر پيكر پاك غلام حسين زينى وند را تكه تكه كرده بودند. گوش هايش را بريده بودند تا از دست كثيف سردمداران خود يعنى دشمنان قرآن و ولايت جايزه بگيرند. وقتى پدر، پيكر پسر را غسل مى‏داد، شكاف ايجاد شده بر اثر گلوله‏ها را با پنبه پر مى‏كرد و خم به ابرو نمى‏آورد.(8) جنايت كاران عراقى‏
يكى از صحنه‏هايى كه اسرا را بشدت تحت تأثير قرار داد، رويدادى بود كه در اردوگاه 11 تكريت رخ داد. جنايت كاران عراقى بعد از به صف كردن اسرا، يكى از نوجوانان بسيجى را كه 15 سال بيشتر نداشت و سروصورتش خونى بود، به محوطه اردوگاه آوردند و آب جوش روى پيكر مطهرش ريختند و او را روى خرده شيشه و نمك غلتاندند و آن قدر او را با اين رفتار شكنجه كردند كه به لقاءالله رسيد. سفاكان عراقى سپس او را روى سيم خاردار انداختند و بدن مقدسش را به گلوله بستند تا وانمود كنند در هنگام فرار كشته شده است.(9) چرا نمى‏آيى؟
در كربلاى يك، على رضا داورزنى به شهادت رسيد. بعد از مدتى محمدرضا داورزنى را در مسجد محل ديده، پرسيدم: شهادت على رضا چه تأثيرى روى شما گذاشت؟
گفت: هيچ تأثيرى بر من نگذاشت.
زمان عمليات كربلاى پنج بود. محمد رضا شب قبل از حركت به من گفت: حاج على يادت است از تأثير شهادت على رضا پرسش كردى؟
گفتم: بله.
گفت: الآن دلم براى على رضا تنگ شده است. ديشب او را در خواب ديدم كه مرا در آغوش گرفته بود و مى‏فشرد. مى‏گفت: محمد رضا، چرا نمى‏آيى برويم فوتبال بازى كنيم؟ برو ساكت را بردار و بيا برويم كه مى‏خواهيم فوتبال بازى كنيم.
محمدرضا اين جملات را كه مى‏گفت، گريه مى‏كرد. بچه‏هاى داخل سنگر هم گريه مى‏كردند و منقلب شده بودند. دو، سه روز بعد محمدرضا به على رضا پيوست.(10) همچون حضرت يوسف (ع)
كسانى كه در طول تاريخ در دام شياطين انسى قرار گرفتند و از آن به مدد الهى نجات پيدا كردند، از اولياء خداوند به شمار مى‏آيند. در دوران هست ساله دفاع مقدس هم نمونه هايى از اين اولياء الله سراغ داريم. در اينجا به يكى از آنها اشاره مى‏كنيم: قرار بود قرارگاه رمضان در سال 65 در منطقه كلانشين عملياتى را انجام دهد. براى اين منظور مى‏بايست منطقه مورد شناسايى قرار گيرد. اين مأموريت به عهده دو تن از برادران عزيز صورت گرفت. اين دو بزرگوار با لباس‏هاى مبدّل وارد مناطق تحت نفوذ دشمن شدند. وقتى به دست دمكرات‏ها افتادند، خود را از نيروهاى مجاهدين خلق معرفى كردند و آزاد گشتند. و وقتى توسط مجاهدين به اصطلاح خلق اسير شدند، خود را از اعضاى دمكرات معرفى كردند. و طى دو شبانه روز اكثر پايگاه‏هاى دشمن را شناسايى كردند. اما وقتى خواستند مراجعت كنند، توسط عشاير طرف دار صدام دستگير شدند. و چون مشكوك به نظر مى‏رسيدند، شكنجه گشتند. در عين حال براى آن كه يقين كنند آن دو به اصطلاح آنها پاسداران خمينى هستند يا نه چهار زن را در اختيارشان قرار دادند. يكى از دو نفر كه نامش اباذر بود، به عشاير عراقى گفت: چرا ما را مى‏زنيد و آن گاه اين گونه مورد پذيرايى قرار مى‏دهيد؟!
او در دنباله گفت: آن دو زن زيبارو را به من بدهيد آن دو زن ديگر را كه قيافه مناسبى ندارند، به دوستم. و امشب ما با اينها باشيم كافى است.
عشاير عراقى وقتى برخورد او را اين گونه ديدند، گفتند: اينها راست مى‏گويند كه پاسدار خمينى نيستند، آنگاه زنها را برگرداندند و به آن دو نفر گفتند: ببخشيد، ما مى‏خواستيم شما را امتحان كنيم.
بدين ترتيب آنها هم از دام آن چهار شيطان انسى رهايى پيدا كردند و به حضرت يوسف (ع) اقتدا نمودند و هم از دست عشاير طرفدار صدام و اطلاعات بسيار با ارزشى در اختيار نيروهاى سپاه و ارتش قرار دادند.(11) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. حميد كه از فرماندهان گردان‏هاى لشكر 31 بود، در بدر به آسمان پر كشيد. 2. راوى :حسن فرخانى، رك :خداحافظ سردار، ص‏78-74. 3. رك :معماى حضور، ص‏18. 4. قسمتهايى از وصيتنامه آن شهيد، رك: يانثارات الحسين(ع)، ش 238، ص 11 5. فرهنگ جبهه، مشاهدات،ج 6، ص‏33 و 34. 6. راوى: سردار رحيمى، ر.ك: از عراق تا عراق، ص‏77. 7. راوى: امير سرتيپ دوم دربندى، ر.ك: با راويان نور، دفتر 3، ص‏158. 8. ر.ك: روايت عشق (خاطرات مرتبط با شهداى ايلام)، دفتردوم، ص‏153. 9. ر.ك: قدس، 26 مرداد 85، ص‏14. 10. راوى: حاج على جهانى، ر.ك: گامى به آسمان، ص 14و 15. 11. راوى: سبزعلى حيدرى، ر.ك:خاطرات و خطرات، ص 473-472 (با تصرف).

/

جويبار جاويد

(بررسى‏هايى درباره سبك و ابتكارات علامه طباطبايى در الميزان) مقدمه‏
24 آبان ماه، سالروز رحلت مفسّر گرانمايه و فيلسوف جهان تشيع، استاد علامه سيد محمد طباطبايى مى‏باشد، نوشتار حاضر كه در خصوص شيوه‏هاى تفسيرى ايشان مى‏باشد، بدين مناسبت تدوين و تهيه گرديد كه اميد است مورد توجه علاقه‏مندان قرار گيرد. مفسرى گرانمايه و تفسيرى بلندپايه‏
مفسر عاليقدر، علامه طباطبايى، در زمره حكيمان وارسته‏اى است كه انوار الهى بر وجودش تابيدن گرفت و وى را به مقامات بالاى معنوى و علمى رساند و به فرزانه‏اى برجسته مبدّل كرد. او اسوه فضيلت و بحرى سرشار از معارف و عرفان اسلامى بود. وى اين مراتب و كمالات را به‏سادگى به‏دست نياورد و در راه اعتلاى حق، تزكيه درون، صفاى باطن و زُهد، با اخلاصى كم‏نظير و صداقتى خاص گام برداشت و با چنين ويژگى‏هاى پسنديده و توانايى‏هاى علمى و كوشش‏هاى فكرى، به ساحل قرآن و عترت رسيد و به تبيين كلام وحى پرداخت.
با قرآن، معارف ملكوتى را درك كرد و با استناد به آيات اين كتاب جاويد و برهان رسالت رسول اكرم(ص) به تشريح مباحث اعتقادى و كلامى دست زد و به بركت اين توانمندى كوشيد تا افكار را بيدار كند، انديشه‏ها را غنا بخشد و با نورى قرآنى درميان آحاد جامعه پرتوافشانى كند.
در تشريح نكته‏هاى تفسيرى و روايى، شرح صدر داشت و بر اين باور بود كه علوم و دانسته‏هاى بشرى نبايد چون بارى بر دوش ذهن حمل شود و سپس آدمى آنها را بر كلام خداوند و سخن معصوم تحميل كند و درواقع دانش‏هاى گوناگون بايد اين زمينه را به‏وجود آورد تا تشنگان حقايق ناب با آمادگى افزون‏ترى به خدمت قرآن بروند و از اين اقيانوس مقدس و بى‏انتها جرعه‏هايى جانبخش بنوشند.(1)
علامه طباطبايى دربرابر مسائلى كه بر اجتماع مى‏گذشت، احساس مسئوليت كرد و با شناخت موقعيت حساس و درك مقتضيات زمان، تكليف خويش را به‏خوبى فهميد و با تحمل رنجى مداوم تصميم گرفت احتياجات واقعى و اساسى نسل جوان را برآورده سازد و از اين جهت در زمانى‏كه تدريس فقه و اصول، مهم تلقى مى‏شد و زمينه‏ساز اشتهار اجتماعى و تحكيم موقعيت علمى بود، تمامى توان خود را به‏كار گرفت تا به تكليف خويش عمل كند و به موضوعات قرآنى با سبكى ابتكارى و شيوه‏اى جالب و جاذب رويكرد داد. (2)
ايشان در اين باره مى‏نويسد:
هنگامى‏كه از تبريز به قم آمدم، مطالعه‏اى در نيازهاى جامعه اسلامى و وضع حوزه علميه قم كردم و پس از سنجيدن آن به اين نتيجه رسيدم كه اين حوزه، نياز شديدى به تفسير قرآن دارد تا مفاهيم والاى اصيل‏ترين متن اسلامى و عظيم‏ترين امانت الهى را بهتر بشناسد و بهتر بشناساند.(3)
انگيزه ديگر علامه اين بود كه در دهه‏هاى اخير تفاسيرى نوشته مى‏شد كه مؤلفان آنها دربرابر تهاجم فرهنگى غرب، سعى مى‏كردند به جامعه چنين القا كنند كه هدف اصلى قرآن تربيت انسان‏ها است. شيخ محمّد عبده كه تفسيرالمنار را نگاشت و سيّد قطب كه تفسير فى ظلال‏القرآن را نوشت، به جنبه‏هاى اجتماعى و تربيتى قرآن پرداختند. اگرچه اين آثار داراى نكات آموزنده‏اى بودند، دو اشكال داشتند: نخست اينكه صرفاً به يكى از ابعاد قرآن روى آورده بودند، دوم اين كه ديدگاهشان از سرچشمه‏هاى حكمت اهل‏بيت(ع) بى‏بهره بود. افرادى چون “طنطاوى” هم صرفاً به جنبه‏هاى علمى قرآن توجه كرده بودند. علامه از اين وضع احساس نگرانى كرد و ديدگاه اين مفسران را تصحيح، و تشخيص‏هاى اشتباه آنان را روشن ساخت. مؤلف گرانمايه تفسير الميزان از جايگاه رفيع مفسّرى محقق و حكيمى سترگ با اشراف به ابعاد مختلف فرهنگ اسلامى، اثرى ماندگار پديد آورده است كه جامع و ناظر بر همه آن چيزى است كه در عرصه تفكر زمان مى‏گذشته است. به ديگر سخن، الميزان از تحولاتى كه در آن عصر رخ داده، بهره گرفته و براساس واقعيت‏ها و نيازها و در راستاى پاسخگويى به مشكلات جوامع اسلامى پديد آمده است.
مؤلف اين اثر گرانسنگ چون ديده‏بانى بصير و بافراست تمامى حركت‏هاى فكرى و فرهنگى را در اين عرصه زير ذرّه‏بين پژوهش‏هاى پُرمايه خود قرار داد و با استفاده از نور قرآن و فرهنگ عترت، اجتماع را با كتابى آشنا ساخت كه ضمن آنكه قداست معنوى دارد، مى‏تواند راهنماى بشريت هم باشد و نيز منبعى عظيم براى كاوشگران معارف الهى قلمداد شود.
علامه، افزون بر تبيين آيات و تفسير ظاهر قرآن، غموض و ابهام‏هايى را كه در فهم آيات مطرح است، در قالب بحث‏هاى مستقلى مطرح كرد و با تكيه بر كلام وحى، صدها معضل اجتماعى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى را گشود و بن‏بست‏هاى موجود در اين زمينه‏ها را برطرف ساخت.(4)
اين ژرف‏كاوى، وسعت‏نظر و مقاصد هوشمندانه، در تفسير الميزان با حالاتى چون تزكيه و فضايل اخلاقى مؤلفش در هم‏آميخت و اثرى پديد آورد كه بى‏گمان در سير تفسيرنگارى نظير ندارد. آن مفسر عالى‏مقام از چنان روح و معنويت باصفايى برخوردار بود كه وقتى به آيات رحمت، غضب و توبه برمى‏خورد، دگرگون مى‏شد و سرشك از ديدگان مى‏باريد.
استاد سيّدمحمّدباقر موسوى همدانى مى‏گويد:
در يكى از روزهاى سرد زمستانى كه زير كرسى نشسته بوديم و من تفسير فارسى را مى‏خواندم و ايشان متن عربى را، وقتى بحث به آمرزش گناهان و رحمت پروردگار متعال رسيد، تأثرشان به‏حدّى رسيد كه نتوانستند به گريه بدون صدا اكتفا كنند و با صداى بلند مى‏گريستند.(5)
اين ويژگى‏ها از صداقت، پاكى نفس و اخلاص مؤلف الميزان حكايت دارد و همين خصال پديدآورنده اثر مزبور موجب شد تفسير الميزان درميان تفاسير ديگر برجسته و ممتاز شود.
علامه طباطبايى با تأليف اين كتاب، درس تفسير الميزان را كه قبلاً در حوزه‏ها سابقه نداشت، متداول ساخت. چنين طرحى با آن مايه‏هاى والاى علمى، از سوى دانشمندى مهذب، مخالفت گروهى تنگ‏نظر تُنُك‏مايه را كه دچار انجماد فكرى بودند و هرگونه تحول و ابتكارى را برنمى‏تابيدند، برانگيخت و حتى كتابى تحت عنوان حول‏الميزان عليه تفسيرالميزان نوشتند و به‏قدرى اين ابرهاى تيره و تار و غبار غوغاگران براى خورشيد فروزانى چون علامه طباطبايى، مانع و مشكل ايجاد كرد و به‏حدى فضاى فكرى آشفته و پريشان شد كه وى ناگزير شد از برخى مراجع تقليد براى تفسير مذكور تقريظ بگيرد تا از اين رهگذر بتواند آتش ناگوارى را كه رشك‏ورزان برافروخته بودند، خاموش سازد.(6)
شايان ذكر است هنگامى‏كه علامه در تبريز به‏سر مى‏برد، تفسيرى از آغاز تا سوره مباركه اعراف بر قرآن كريم نوشت كه مختصر بود و از روى همان، تفسير را تدريس مى‏كرد.
ولى بعداً تفسير الميزان را به سبك نوين نگاشت. شروع اين حركت بزرگ در سال 1374ه.ق. و خاتمه آن در شب قدر بيست و سوم رمضان‏المبارك سال 1392ه . ق. انجام شده وى ضمن نگارش، برخى مفاهيم و مضامين آن را به طلاب تدريس مى‏كرد.(7)
اقدام خالصانه و عالمانه علامه طباطبايى در عرصه قرآن و تفسير موجب شد تا محصولِ اهتمامش پايدار بماند و حتى دانشوران به مطالعه آن نياز مبرمى پيدا كنند؛ چنانچه شهيد مطهرى متذكر شده است:
اصولاً بيشتر مطالبى را كه در كتاب‏ها و نوشته‏هاي خود دارم، ريشه‏هايش را از علامه طباطبايى و خصوص از الميزان گرفته‏ام. علامه شخصيت عجيبى است. ايشان يك سبك بيان و اسلوب خاص دارند. عالى‏ترين مسائل معارف را آن‏چنان به‏راحتى و در جملات كوتاه بيان مى‏فرمايند كه وصف‏ناشدنى است. به‏نظر من، ايشان مطالب را در يك حالت الهام‏مانند مى‏نويسند.(8)
امام موسى صدر از دانشمند برجسته لبنانى شيخ محمّدجواد مغنيه، نقل كرده كه او مى‏گفته است: “از وقتى الميزان به‏دستم رسيد، كتابخانه‏ام تعطيل شد و پيوسته اين كتاب روى ميز مطالعه‏من قرار دارد.” شيوه‏اى شايسته‏
تفسيرالميزان جامع‏ترين تأليف تفسيرى جهانِ تشيع در عصر حاضر تلقى مى‏شود كه از نظر سبك نگارش درميان شيعه و سنى، اثرى برتر است.(9)
اين اثر ثمين در اوج تحولات تفسيرنگارى قرن چهاردهم هجرى به رشتة تأليف درآمد و پديدآورنده‏اش اگرچه از فضاى اين ايام متأثر، اما هيچ‏گاه همچون برخى، مرعوب و مجذوب چنين دگرگونى‏هايى نشد.(10)
علامه طباطبايى براى تدوين تفسيرش به منابع و مراجع متعددى مراجعه كرد امّا هرگز با تسامح و تساهل از اين آثار نگذشته و آنچه را نقل كرده با شيوه نقد و تحليل ارزيابى و مطالب درست را از نادرست تفكيك كرده است. داورى وى درمورد اقوال دانشمندان و نيز رد يا قبول اظهارات آنان در پرتو قرآن است.
دليل عمده شهرت الميزان در اين است كه تفسير مزبور حاوى جوانب و مسائل گوناگون است درحالى‏كه تفاسير ديگر از ديدگاه خاصى يا جنبه‏اى كلامى و احياناً از زاويه فلسفى و تمايلات عرفانى به نگارش درآمده‏اند. علامه در روش‏هاى تفسيرى از علوم گوناگون بهره گرفته و به همين دليل الميزان در موضوعات كلام، فلسفه، علوم اجتماعى، اقتصاد، اصول، فقه، ادبيات، روايت و عرفان مطالب خواندنى دارد. عامل ديگرى كه الميزان را برجسته مى‏كند مربوط به پديدآورنده‏اش است؛ زيرا علامه در بسيارى از موارد فوق صاحب‏نظرى ريزبين، دقيق و نكته‏پرداز به‏شمار مى‏رود. ازاين‏رو هر صاحب‏فنى با رجوع به اين تفسير مى‏تواند مطالب مطلوب خود را بيابد.
شيوه تفسيرى علامه “قرآن به قرآن” است كه طىّ آن، به كمك آيات ديگر، از آيه‏اى رفع ابهام كرده است. درواقع در اين زمينه، الميزان احياگر روش تفسيرى ائمه هدى عليهم‏السلام است. آنچه عظمت اين اثر را ارتقا مى‏دهد بهره‏مندى گسترده از چنين سبكى است و برخى از محققان معاصر، آن را نوعى الهام تلقى كرده‏اند. آيت‏ا… سيّدمحمّدحسين حسينى‏تهرانى گفته است: به علامه عرض كردم وقتى به مطالعه اين تفسير مشغول مى‏شوم، در برخى اوقات كه آيات را به‏هم ربط مى‏دهيد و زنجيروار آنها را با يكديگر موازنه و از راه تطبيق، معنا را استخراج مى‏كنيد، جز آنكه بگويم قلم الهام الهى آن را به‏دست شما جارى ساخته است تعبير ديگرى ندارم.(11)
علامه، خود، در اين باره چنين مى‏نويسد:
“تفسير آيه با استمداد از تدبر و استنطاق معناى آيه از مجموع آيات مربوطه و استفاده از روايت درمورد امكان. طريق سوم (تفسير قرآن به قرآن) همان روشى است كه در گذشته استنتاج كرديم و آن روشى است كه پيامبر اكرم صلّى‏الله‏عليه‏وآله و اهل‏بيت عليهم السّلام او، در تعليمات خود به آن اشاره فرموده‏اند. چنان‏كه رسول اكرم صلّى‏الله‏عليه‏وآله مى‏فرمايد: «و انّما نزّل ليصدق بعضه بعضا»(12)
اميرمؤمنان(ع) مى‏فرمايد: «ينطق بعضه ببعض و شهيد بعضه على بعض»(13)
و از بيان گذشته روشن است كه اين طريق غير از طريقه‏اى است كه پيامبر فرموده‏اند: «هر كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، جاى خود را در آتش مهيّا نمايد»؛ زيرا در اين روش، قرآن با قرآن تفسير مى‏شود، نه با رأى تفسيركننده.(14)
خداوند سبحان كه در قرآن تجلى كرده، كلام خود را به‏عنوان «نور مبين» معرفى مى‏كند.(15) امكان ندارد چيزى نور باشد، ولى نكاتى مبهم در آن ديده شود. علامه در مقدمه‏اى كه بر تفسير الميزان نوشته، يادآور مى‏شود:
روشى كه در پيش گرفته‏ايم اين است كه قرآن را با قرآن تفسير كنيم و آيه را با تدبر در نظير آن روش سازيم و مصاديق را به‏وسيلة خواصى كه خود آيات بدست مى‏دهند بشناسيم. خداوند به صراحت مى‏فرمايد: «… وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِ‏ّ شَى‏ءٍ …»(16)
چگونه مى‏شود پذيرفت كه قرآن بيانگر همه چيز باشد ولى بيانگر خودش نباشد؟ آنچه از تتبع در روايات به‏دست مى‏آيد، مؤيد اين است كه پيامبر صلّى‏الله‏عليه‏وآله كه تعليم‏يافتة قرآن و معلّمِ آن است و اهل‏بيت آن حضرت عليهم‏السّلام كه به تصريح حديث ثقلين، مقام معلمى و تفسيري قرآن را دارا هستند، قرآن را بدين شيوه تفسير مى‏كردند و كاوشگر نيرومند حتى يك مورد نمى‏يابد كه پيامبر و يا ائمه در تفسير قرآن از نظريه‏هاى عقلانى و يا علمى سود جسته باشند. بدين‏سان راه روشن و هموارى كه راهنمايان كلام وحى پيموده‏اند ما نيز تا آنجا كه مى‏توانيم به يارى خداوند، اين روش را دنبال خواهيم كرد و هرگز در تبيين و تفسير آيات، به نظريه‏هاى فلسفى، آراى، علمى و مكاشفات عرفانى بهره نخواهيم بُرد.(17)
بنابراين هيچ نكته مبهمى در قرآن وجود ندارد تا بخواهيم آن را به كمك غيرقرآن بشناسيم. البته تأكيد قرآن بر اين است كه معارف مكنون مندرج در اين كلام را جز پاكان و افراد مطهر درنمى‏يابند.(18) در كلام قرآن، مطهرون نيز معرفى شده‏اند.(19)
طبق آن، دست همگان به كلام وحى نمى‏رسد. تنها پاكان چنين لياقتى را به‏دست مى‏آورند. از سوى ديگر، قرآن اصرار دارد كه هرچه رسول اكرم(ص) به شما امر فرمود آن را فرا بگيريد و آنچه را نهى كرد، از آن اجتناب كنيد!(20)
و در اين ارجاع نيز نكتة مبهمى وجود ندارد. همچنين قرآن، پيامبر را به‏عنوان بيان‏كنندة حدود و جزئيات آيات وحى معرفى مى‏كند:
«… وَ اَنْزَّلْنَا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَىِ‏ّنَ لِلنّاسِ مَانُزِّلَ اِلَيْهِمْ …»(21)
بر اين اساس، قرآن در كمال وضوح، پيامبر(ص) و اهل‏بيت او را مرجع فهم معارف، حدود و قوانين و مانند آن قرار داده است. شيوة خاص الميزان هم به تأسى از روش خاندان عترت در تفسير قرآن است و نيز علامه در بحث‏هاى تفسيرى از روايات اين بزرگان كمك گرفته است. ريشه‏هاى روشنايى‏
علامه كوشيده است آيات كليدى و ريشه‏اى قرآن را شناسايى كند و با آنها درهاى بسيارى از آيات ديگر را بگشايد. در اين مسير، سخن از كلمه يا كلام مشابه نيست تا فهرست‏ها و لغت‏نامه‏ها راهگشا باشند، بلكه بايد از چنين آثارى پرواز كرد و به كنگرة «وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ»(22)
رسيد و اسرارى را كه بر روى نامحرمان مغاليق است، به چهرة خود به‏عنوان گشاينده‏ها ديد و از چنين آيات كليدى گره‏هاى بسته را گشود.
اين مفسر كه آگاهى فراگيرى نسبت به تمامى ظواهر قرآن به‏دست آورده بود هر آيه را كه مطرح مى‏ساخت به گونه‏اى درباره‏اش بحث مى‏نمود كه در سراسر قرآن كريم مطمع نظر بود، زيرا يا از آيات موافق به‏عنوان استدلال يا استمداد سخن به‏ميان مى‏آمد و يا اگر دليل و احياناً تأييدى از آيات ديگر وجود نداشت آية محلّ بحث به‏نحوى تفسير مى‏شد كه با هيچ آيه‏اى متناقض نباشد و هرگونه احتمال يا وجهى را كه منافى ساير آيات بود، مردود مى‏دانست، زيرا بر اين باور بود كه تناقض با انسجامِ اعجازآميز كتاب الهى ناسازگار است.
آشنايى كامل علامه با قرآن نه‏تنها موجب شد كه وى آيات و كلمات را با ارجاع به يكديگر حل كند بلكه در تفسير حروف مقطعه نيز همين روش را اعمال مى‏كرد، زيرا به كمك بررسى سوره‏هايى كه داراى حروف مقطعة بسيط هستند، مانند «الم» و «ص» و نيز بررسى سوره‏هايى كه داراى حروف مقطعه مركب‏اند، مانند «المص» پى مى‏برد كه حرف مقطع رمزى است به محتواى سوره‏اى و اشاره‏اى سرى به مضمون آن دارد. حتى انس فراوان علامه با قرآن كريم موجب شد كه وى با تدبر در متن سوره با قطع نظر از مسائل تاريخى، اطمينان حاصل كند كه آن سوره مكى يا مدنى است، سپس شواهد نقلى را در اين باره تأييد مى‏كرد.
وي از آيات كليدى قرآن به‏عنوان «غرر آيات» ياد مى‏كرد و خاطرنشان مى‏ساخت كه درخشش چشمگير چنين آياتى نه‏تنها راهگشاي بسيارى از آيات ديگر قرآن است بلكه پاية محكمى براي حلّ بسيارى از غموض احاديث خواهد بود.(23)
اين شيوه، يعنى پى‏بردن به كثيرى از آيات ازطريق آيه‏هاى زيربنايى و معارف كليدى همان روش ائمه اطهار عليهم‏السّلام است كه به قول علامه طباطبايى، اگر چنين سبك سابقه‏دارى به نسيان سپرده نمى‏شد و ادامه پيدا مى‏كرد، بسيارى از اسرار قرآنى آشكار مى‏شد.(24)
روش مذكور، بهترين مصداق براى آية «… وَ لَوْكَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِاللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً.»(25)
است كه به‏صورت قياس استثنايى بيان شده است، يعنى: هيچ‏گونه اختلافى در سراسر قرآن مجيد نيست. منظور اين كلام، فقط بيان عقايد سلبى قضيه نيست كه بين معانى قرآن اختلافى وجود ندارد، بلكه مقصود بيان عقد اثباتى آن است؛ يعنى همه مفاهيم قرآنى با هم منسجم و هماهنگ‏اند و به يكديگر تمايل و گرايش دارند و هر آيه در محتواى خود، صادق و نسبت به مضمون آيات ديگر، بدون واسطه يا باواسطه مصدّق است، چرا كه حضرت على عليه‏السّلام تصريح فرموده‏اند: «اگر آيات قرآن مصدّق هم نبودند در آنها اختلافات زيادى مشاهده مى‏شد.» و سپس به آية شريفة فوق استناد كرده‏اند.(26)
علامه در روش تفسير قرآن به قرآن تا سوره مباركة يوسف پيش رفته و بعد از اين سوره، روش مذكور را ادامه نداده است. زيرا زمانى‏كه آيات اوليه را توضيح مى‏داده و تفسير مى‏كرده، به ناچار تمامى آيات مربوط به آن را از اواسط يااواخر قرآن ذكر كرده و براى تبيين آيات نخستين از آنها كمك گرفته است. از اين‏رو، زمانى‏كه همين روش استمرار مى‏يافت، كم‏كم به آياتى مى‏رسيد كه قبلاً توضيح كافى دربارة آنها ارائه شده بود و هرگونه توضيح اضافى موجب تكرار مكررات مى‏شد؛ بدين‏جهت علامه در اواخر قرآن به توضيح مجدد آياتى كه قبلاً و شايد بارها تفسير شده بود نيازى نديد و اين راز اصلى عدم توضيح آيات در اواخر است.(27) تأسى به سيرة ائمه عليهم‏السّلام‏
با بررسى‏هايى كه صورت گرفت، روشن مى‏شود تنها روش معقول و مقبول، تفسير قرآن به قرآن است و صحّت تفسير به سنّت قطعى نيز به‏نوعى به قرآن بازمى‏گردد؛ زيرا طبق نصوص معتبر، احاديث بايد به قرآن عرضه شوند و روايات معارض با كلام وحى كنار گذاشته شوند. رسول اكرم صلّى‏الله‏عليه‏وآله فرموده‏اند:
هر حقى حقيقتى و هر مطلب درستى، درخشندگى و برجستگى خاصى دارد؛ پس هرچه موافق كتاب خدا بود، بگيريد و هرچه غير از آن بود، رهايش كنيد.(28)
امام صادق عليه‏السّلام نيز فرموده‏اند:
پيامبر اكرم صلّى‏الله‏عليه‏وآله فرموده‏اند: «اى مردم! آنچه از من به شما مى‏رسد و موافق كتاب خداست، آن را گفته‏ام و اگر چيزى از ناحية من به شما رسيد كه مخالف كتاب خدا بود، نگفته‏ام (صحّت ندارد).»(29)
آن حضرت به‏هنگام تفسير آيات از قرآن كمك مى‏گرفت و حضرت على‏عليه‏السّلام هم در اين‏باره فرموده‏اند:
از بيان الهى استفاده كنيد و بدانيد قرآن يگانه ناصحى است كه خيانت نمى‏كند و تنها راهنمايى است كه گمراه نمى‏سازد و سخنگويى است كه دروغ نمى‏گويد و كسى با او همنشين نشد مگر آنكه با فزونى و كاستى از كنارش برخاست. فزونى از رشد و هدايت و كاستى در گمراهى. پس درمان خود را از قرآن بخواهيد، با دوستى قرآن به خداوند روى آوريد و توسط آن از مخلوقات چيزى نخواهيد.(30)
سيره امامان و صحابه و تابعين نيز اين بوده است كه به هنگام تفسير قرآن از كلام وحى استمداد جويند.(31)
استوارى اين سبك چنان بديهى است كه اهل تسنن به استحكام آن اذعان كرده‏اند و زمخشرى مى‏گويد: «محكم‏ترين معانى آن است كه قرآن به آن دلالت كند.»(32)
طبرى در ديباچه تفسير خود نوشته است: «و كان تعالى ذكره و تقدست اسماءه احكم الحكما و احلم الحكماء و كان معلوماً ان ابين‏البيان بيانه و افضل‏الكلام كلامة.»(33)
البته اين مفسران ضمن آنكه لزوم تفسير قرآن به قرآن را پذيرفته‏اند، در تفاسير خود از به‏كاربردن اين سبك درمانده‏اند. علامه طباطبايى در جلد اول و نهم تفسيرش يادآور مى‏شود:
اين مجموعه (قرآن) در تبيين خودش نيازى به غير ندارد، اما اين‏گونه نيست كه همة افراد اين توان را داشته باشند كه از خود قرآن مفاهيم آن را استخراج كنند ولى كسانى‏كه راسخ در قرآن و معارف آن هستند و از دقت خاصى برخوردارند و مقدماتى از نظر فنون ادبى و لغت قرآنى را مى‏دانند و براى ورود در قرآن اهليت دارند با تفكر و تأمل مى‏توانند قرآن را با قرآن تفسير كنند جز مواردى كه نادر و استثنايى است.
دلايل سه‏گانه ايشان براى اثبات ضرورت رويكردشان به اين شيوه چنين است: نخست اينكه قرآن نور مبين است و به غير خود نيازى ندارد؛ دوم تحدّى قرآن منوط به اين است كه كلام وحى از غنا و روشنى لازم برخوردار باشد و اين تحدّى زمانى كامل است كه اولاً فهم قرآن براى مخاطبانش ميسر باشد و ثانياً فهم قرآن متكى به ديگرى نباشد، سوم در احاديث بسيار تأكيد شده است كه به قرآن تمسك جوييد و روايات را به آن عرضه كنيد و اين سفارش مؤكد هنگامى صحّت دارد كه هرچه در حديث آمده و از رسول اكرم صلّى‏الله‏عليه‏وآله نقل شده است، از قرآن استفاده شود و اگر فهم قرآن به روايات متوقف باشد، دور لازم مى‏آيد.
استاد آيت‏الله محمّدهادى معرفت مى‏گويد:
علامه مى‏فرمايد: قرآن در القاى مطالب و بيان مقاصد خود شيوه‏اى غير از روش متعارف عقلا پيش گرفته است و لذا اگر كسى بخواهد قرآن را با همين سبك و اصول و مقررات متداول در محاوره، تفسير كند، تفسيرش به رأى است. من وقتى درباره تفسير و شرايط آن، آفات و منابع تفسير بررسى مى‏كردم و مى‏نوشتم كه اكنون به نام التفسير و المفسرون چاپ شده است، به اين نكته كه رسيدم فرمايش علامه را نقل كردم ولى در اين انديشه بودم كه چه مى‏خواهد بگويد؟! ازاين‏رو در كنارش نوشتم: جاى تأمل است و بايد دقت شود. بدون مبالغه ده سال تمام روى اين موضوع فكر مى‏كردم كه علامه چه مى‏خواهد بگويد. پس از اين مدت به فرمايش ايشان پى بردم. علامه مسئلة نوى را مطرح كرده كه هم‏اكنون هم با عنوان شناخت زبان وحى در اروپا مطرح است وهرمنوتيك (تأويل متن) ناميده مى‏شود. مى‏گويند اساساً وحى زبان مخصوصى دارد و عادى نيست. نمى‏توان همان‏گونه كه براى تفهيم و تفهم سخنان مردم به سراغ آنان مى‏رويم، به‏دنبال زبان وحى باشيم. ايشان مى‏خواهد بفرمايد اساساً قرآن زبان خاص و اصطلاحاتى مختص خود دارد و گاه مطالب خود را در قالب واژه‏هايى مطرح ساخته نه براساس عرف عام، بنابراين بايد قرآن با فرهنگ خودش تفسير گردد.(34) ظرافت‏ها و دقت‏ها
آيت‏الله جوادى‏آملى كه از روش مذكور در تفسير قرآن استفاده كرده است، مى‏نويسد:
بهترين و كارآمدترين روش تفسيرى قرآن كه شيوة اهل‏بيت عليه‏السّلام هم هست، سبك خاصى دارد كه به كمك آن، هر آيه از قرآن كريم با تدبّر در ساير آيات قرآن و بهره‏گيرى از آنها باز و شكوفا مى‏شود.
وى مى‏افزايد:
از گفتار، رفتار و نوشتار اَقْدَمين، قُدما، مُتأخران و معاصران، عطر دل‏انگيز قرآن به شامه جان مى‏وزد، ليكن چنين نافه‏اى را بايد در سوق كالاى گرانبهاى الميزان جست‏وجو كرد.
هزار نقد به بازار كاينات آرند

يكى به سكة صاحب‏عيار ما نرسد

الميزان و ما ادراك ما الميزان «ذَلِكَ فَضْلُ‏اللهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ …»(35)
راز كاميابى مؤلف بزرگوار الميزان در تفسير قرآن به قرآن بعداً روشن خواهد شد.(36) تفسير كاشف نيز با الهام از روش الميزان به نگارش درآمده است و مؤلفش در مقدمه آن مى‏نويسد:
از آنجا كه پاره‏اى از قرآن پاره ديگر را تفسير مى‏كند، سعى ما بر آن خواهد بود كه قرآن را با قرآن تفسير كنيم. در پذيرش نظريه‏ها و آراى تفسيرى در معانى ظاهرى و باطنى، قرآن را ميزان قرار دهيم.(37)
شهيد آيت‏الله مطهرى نيز در بحث‏هاى تفسيرى خود كه تحت عنوان «آشنايى با قرآن» مجلداتى از آنها به زيور طبع آراسته شده است به سبك علامه طباطبايى نظر دارد.
از ويژگى‏هاى الميزان جمع‏كردن ميان دو شيوه تفسيرى ترتيبى و موضوعى است؛ يعنى با رعايت ترتيب در تفسير آيات به‏صورت آيه به آيه و سوره به سوره، از جايگاه رفيع تفسير موضوعى غافل نبوده است و هر دو جنبه را با كمال دقت و ظرافت دنبال كرده و تفسيرى كامل و جامع عرضه داشته است.
علامه طباطبايى تا آنجا كه قلم تواناى ايشان فرصت يافته، مقاصد عالى و معارف والاى قرآن را دسته‏بندى كرده و آماده و كامل به پژوهشگران روشن‏ضمير تحويل داده است. وى از طفره‏رفتن و گريز به مطالب بيرونى اجتناب كرده و نكات مطروحه را فقط از ديدگاه قرآن و با عرضه‏كردن آيات، بر يكديگر، ارزيابى كرده است. از جنبه تفسير ترتيبى هرآنچه مشتاقان معارف قرآنى، از نكته‏ها و ظرافت‏هاى ادبى، اشارات علمى، ارزش‏ها، شرح و تفسير و رفع ابهام‏ها كه بدانها نياز دارند، برآورده ساخته، با ذوقى سرشار و قدرتى شگرف تمامى ابعاد آن را بررسى كرده است.(38)
نوانديشى، جست‏وجوى نيازهاى فكرى و روحى افراد اجتماع در پرتو قرآن، دفاع از مبانى دينى و اثبات كارآيى اعتقادات در اداره زندگى بشرى و هدايت جوامع انسانى به سوى كمال و سعادت از خطوط برجسته الميزان است. گذشته از اينكه اصل تفسير، سبك موضوع را دنبال مى‏كند در جاى جاى اين اثر گرانبها مباحث و موضوعات مستقلى به چشم مى‏خورد كه به‏تناسب مفهوم آيات درجهت حلّ معضلات فكرى، فرهنگى و اجتماعى عنوان شده است.
منظور از تفسير موضوعى آن است كه آيات گوناگونى را كه دربارة موضوعى خاص در سراسر قرآن، در حوادث و فرصت‏هاى مختلف آمده است جمع‏آورى و جمع‏بندى كرده است تا و از مجموع آن، نظر قرآن در موضوع و ابعادى خاص روشن شود. جوانه‏هاى اين نوع تفسير در خود قرآن قابل مشاهده است زيرا در تفسير آيات متشابه از آيات محكم استفاده شده است. سپس ائمة هدى عليه‏السّلام اين شيوه را به طالبان معارف وحى آموخته‏اند. از افرادى كه در اين زمنيه پيشگام هستند علامه مجلسى است كه در هريك از فصل‏هاى كتاب گرانسنگ بحارالانوار وقتى به بحث‏هاى مورد نظر مى‏پردازد، آيات مربوط به آنها را هم مى‏آورد. سپس با ديدى كلى به آنها مى‏نگرد و در مواردى نظريات مفسران را نقل مى‏كند و در تبيين آيات مى‏كوشد.(39)
تفسير پيام قرآن كه زير نظر آيت‏الله ناصر مكارم‏شيرازى توسط گروهى از محققان حوزه تأليف شده است، نمونه‏اى از رويكرد به تفسير موضوعى علامه طباطبايى است. تفسير موضوعى آيت‏الله جوادى آملى نيز اين ويژگى را دارد. كاوش‏هايى كه شهيد آيت‏الله مطهرى در آثارى چون مقدمه‏اى بر جهان‏بينى‏اسلامى، فطرت، جهاد، سيره نبوى، خاتميّت و نظاير آنها انجام داده است نوعى تفسير موضوعى به‏حساب مى‏آيند كه متأثر از سبك علامه طباطبايى است.
مقام معظم رهبرى حضرت آيت‏الله خامنه‏اى در كتاب طرح كلى انديشه‏هاى اسلامى، شهيد آيت‏الله بهشتى در كتاب خدا از ديدگاه قرآن، آيت‏الله دكتر مفتح در كتاب آيات اصول اعتقادى قرآن، آيت‏الله مصباح يزدى در كتاب معارف قرآن، آيت‏الله سبحانى در كتاب مفاهيم قرآن و آيت‏الله دكتر احمد بهشتى در مجموعة چهار جلدى حكومت در قرآن، انسان در قرآن، خانواده در قرآن و مستضعف در قرآن از سبك علامه طباطبايى پيروى كرده‏اند. سيدعلى‏اكبر قرشى در كتاب نگاهى به قرآن، در مبحث عالم خلق و امر، از نويسندگانى است كه آراى تفسيرى علامه را نقل كرده و به‏عنوان نظر برتر، برگزيده است. شناسايى آيات كليدى‏
مزيت ديگر الميزان در آن است كه تفسير ظاهرى و باطنى و نيز مباحث تأويلى هم دارد، آن هم از سنخ حقايق خارجى نه مفاهيم و معانى؛ آن‏سان كه بين ظواهر قرآن همگونى، ميان بواطن آيات هماهنگى، و در تأويل آيات همسانى، با رعايت انسجام كامل ديده مى‏شود.
آرى! علامه موفق شده است آيات كليدى قرآن را نيك بشناسد، آنگاه با اين مفاتيح در خزاين تأويل را بگشايد و حقايق فراتر از مفاهيم و معانى عادى را دريابد و چراغى فراروى طالبان شناخت معارف اصيل قرآنى برافروزد. علامه با اينكه قبل از هر چيزى به‏عنوان شخصيتى فلسفى و عرفانى شناخته مى‏شد، برخلاف بسيارى از فيلسوفان مفسر و عارفان تأويل‏گرا و يا علم‏گرايان توجيه‏گر، كوشيد تا قلمرو آرا و فرضيه‏هاى علمى و فلسفى را از ساحت قرآن و تفسير ممتاز كند و آنها را درهم نياميزد. او نه مى‏توانست تطبيق قرآن بر فرضيه‏هاى جديد را بپذيرد و نه تأويل قرآن بر پايه مكاشفات عرفانى و تصورات اهل تصوف و نه اعتماد كردن بر رواياتى را كه از نظر سند، ضعيف، مخدوش و مناقض قرآن‏اند.
علامه معناى متداول تأويل را نمى‏پذيرد كه عبارت است از معناى خلاف ظاهرى كه مراد باشد و اعتقاد اين مفهوم براى تأويل بعدها در جامعه اسلامى رايج شده است. به باور وى، مفهوم تأويل قرآنى عبارت است از: روح حقيقت و معناى مهمى كه كلام بازگوكننده آن است و گوينده از آن موضع سخن مى‏گويد و اين حقايق تنها دراختيار رسول اكرم صلّى‏الله‏عليه‏وآله و ائمه طاهرين عليه‏السّلام است و هم‏اكنون نزد حضرت ولى‏عصر(عج) است.
اساساً تأويلى كه صوفيان به دنبالش رفته‏اند با آنچه مورد نظر قرآن است فاصلة زيادى دارد و انحراف اين فرقه از همين بدفهميدن كلمه تأويل و جايگزين‏كردن آن به‏جاى تنزيل آغاز شد و به آنجا كشيد كه هرچه دلشان خواست گفتند و نامش را تأويل قرآن نهادند. همچنين علامه از آنهايى كه در علوم اجتماعى و طبيعى غرق شده‏اند و مى‏خواهند با ديدگاه‏هاى محدود قرآن را درك كنند و آيات قرآنى را با يافته‏هاى علمى تطبيق دهند، انتقاد مى‏كند و خاطرنشان مى‏سازد كه آنان با اين ذهن تنگ و دربند و مايل به ماده‏گرايى و باورنكردن چيزى سواى امور مادى و خواص آن، مى‏خواهند كلام وحى را بفهمند! از اين جهت گفتند عرش، كرسى، لوح و قلم و جود خارجى ندارند و چنين كلماتى بايد تأويل شوند زيرا با اين شكل درك نمى‏شوند. حقايق مربوط به عالم برزخ و معاد را به بهانه اينكه علوم طبيعى، آنها را بررسى نكرده و نمى‏تواند بررسى كند و ابزارش را هم ندارد، با قوانين و نظام‏هاى مادى توجيه كردند.
علامه اين سؤال را مطرح مى‏كند كه اگر اين‏گونه مفسران نمى‏خواهند چيزى را بر قرآن تحميل كنند چرا نظريات علمى را مسلّم مى‏پندارند و به خود اجازه نمى‏دهند از آنها تخطى كنند؟ لذا اين گروه، تباهى‏هايى را به‏بار آوردند كه در گذشته برخى تفسيرنويسان مرتكب شدند. درنتيجه، روش‏هاى تفسيرى قديم و جديد در يك نارسايى اشتراك دارند و آن عبارت از اين است كه نتايج بحث‏هاى فلسفى و علمى را بر مفاهيم قرآنى تحميل كرده‏اند و تفسيرشان به تطبيق تبديل شده است و از عوارض اين انحراف آن است كه بسيارى از حقايق محتوم قرآنى مجاز مى‏گردند و تنزيل آيات جايشان را به تأويلات مى‏دهند.
علامه مى‏افزايد: سرچشمة اين اعوجاج و كژفهمى از اختلافات مفسران در درك مفهوم كلمات و آيات نيست زيرا قرآن به لسان عربى مبين است و هيچ فرد عرب‏زبان و نيز غير آن كه به زبان و ادبيات عرب آشنا باشد در فهم آن درنمى‏ماند، بلكه اين تصورات ناقص خطورات فكرى و برخى پيش‏فرض‏هايى است كه به قرآن عرضه مى‏شود.
به باور ايشان، با كنار هم نهادن آياتى كه قرينه و مشابه هم هستند بايد قرآن را بفهميم و مصداق‏هاى آنها را مشخص كنيم، آنگاه به سراغ بحث‏ها و پژوهش‏هاى علمى برويم. معناى واقعى تدبر اين است كه خود را در معرض تدبير قرآن قرار دهيم و آن را بپذيريم و همگام و همسو با آن حركت كنيم تا به مقصد مطلوب و مورد پسند قرآن برسيم. همان تدبير كه در امر جهان آفرينش جريان دارد و نظام‏هاى پيچيدة هستى را به يكديگر مى‏پيوندد در تنظيم و تربيت آيات موجود است. دست تدبير خداوندى همچنانكه در جزء و كلّ جهان هستى دخالت دارد، در تفصيل آيات به‏وضوح ديده مى‏شود.
تدبّر در قرآن، آدمى را به كشف نظام‏هاى حيرت‏انگيز قرآنى و نظمى مهم مى‏رساند. براى رسيدن به اين هدف مقدس بايد مفاهيم هريك از آيات را به يارى نظاير آنها توضيح دهيم و بفهمانيم. اين راه درست و مسير هموار فهم قرآن همان روش تفسيرى الميزان است و همان مسيرى است كه معلمان راستين قرآن، يعنى عترت رسول اكرم(ص) هادى آن هستند.(40) ابتكارى شگفت‏
علامه طباطبايى هنگام تفسير هر سوره، آيات را به بخش‏هايى تقسيم كرده است، زيرا آيات داراى سياق واحدى هستند و يا يكى از اهداف سوره را در بردارند. هر بخش امكان دارد مشتمل بر يك يا چند آيه باشد و حتى ممكن است بيش از ده يا بيست آيه را شامل شود؛ اما ايشان سوره‏هاى كوتاه را غالباً يكجا بررسى كرده‏اند. وى در آغاز تفسير هر سوره، هدف اساسى آن سوره و آياتش را بيان مى‏كند و مى‏كوشد تا هر سوره را به‏طور مستقل، براساس مضامين و مقاصدش شرح دهد.
علامه بر اين باور است كه تمامى سوره‏ها از نوعى هماهنگى و تماميت برخوردارند كه ميان قسمت‏هاى يك سوره يا ميان يك سوره و سوره‏هاى ديگر يافت نمى‏شود. بر اين اساس، هر سوره درصدد بيان معانى خاصى است و هدف آن جز با درنظرگرفتن تمامى معانى آن تأمين نمى‏شود. همچنين ايشان در آغاز تفسير هر سوره، آيات مكى و مدنى را مشخص مى‏كند و گاهى آراى مختلف را در اين‏باره ارزيابى مى‏كند و چه‏بسا برخى از آنها را كه با سياق كلى آيات در تعارض هستند مردود مى‏شمارد.
علامه مباحث اعرابى را تا آنجا كه به فهم آيه و رفع پيچيدگى‏ها كمك كند، مطرح مى‏سازد و از زياده‏روى در بيان اقوال و حالات مختلف نحوى اجتناب مى‏كند. گاهى يك حالت يا بيش از آن، از اشكال و حالات بلاغت، مانند روش التفات و نكره‏آوردن، حذف و استعاره و شيوه‏هاى ديگر را در آيه‏اى ذكر مى‏كند تا نكته يا مطلبى روشن شود.(41)
علامه طباطبايى مى‏گويد علماى بيان در گذشته براى هر سوره مسئلة حسن افتتاح و حسن اختتام مطرح كرده‏اند و اين را يكى از دلايل اعجاز قرآن دانسته‏اند و مى‏گويند قرآن بدون مقدمه وارد مطلبى نمى‏شود بلكه در آغاز ديباچه‏اى لطيف و ظريف مى‏آورد تا ذهن و روح خواننده را مهيا سازد و سپس به مطلب اصلى مى‏پردازد. آنگاه كه سوره مى‏خواهد به پايان برسد، جمع‏بندى مى‏كند و مطالب را ناقص رها نمى‏كند.
علامه مى‏افزايد: آيا امكان دارد بين آيات هر سوره انسجامى وجود نداشته باشد؟ و توجه مخاطبان را به اين نكته معطوب مى‏سازد كه ملاحظه كنيد اختلاف تعداد آيه‏هاى هر سوره روى چه حسابى است؟! چرا يكى 286 آيه دارد و ديگرى 3 آيه؟ آيا اين وضع بى‏حساب است؟
علامه متذكرمى‏شود اين واقعيت امرى اتفاقى نيست و هر سوره هدفى را دنبال مى‏كند و تا آن هدف كامل نشود،سوره به پايان نمى‏رسد و اختلاف تعداد آيات هر سوره مبتنى بر هدفى است كه در آن سوره دنبال شده است.
اين نكات تازه و ابتكارى را علامه طباطبايى مطرح كرده است كه پاسخگوى بسيارى از سؤالات است و گوشه‏هايى از حكمت الهى را در تعيين تعداد آيات هر سوره روشن مى‏سازد.(42)
علامه طباطبايى از آيات اصلى و كليدى قرآن به‏عنوان “غرر آيات” ياد مى‏كند. ميزان شناسايى آيات زيربنايى براى همة معارفى كه علامه ارقام آنها را در تفسير خود به هفت محور بحثى رسانده است.(43)
همان آيات صريح يا ظاهر معارف توحيدى است، زيرا تمامى مسائل اسلامى كه در قرآن، اعم از عقايد، اخلاق و احكام مطرح است به توحيد خداى سبحان برمى‏گردد و با استنباط آيات زيربنايى بر محور يادشده علامه، هر وجه احتمالى را كه در بين وجوه و احتمالات گوناگون دربارة آية مورد بحث شده، مخالف توحيد بود، باطل مى‏دانست و هر ديدگاهى را كه به توحيد نزديك‏تر بود، مى‏پذيرفت. ايشان از آن جهت كه براساس توحيد، تمامى فيض‏ها از سوى خداوند سبحان تنزّل مى‏يابد و هيچ موجودى نه خود مستقل است و نه به غير خداوند اتكا دارد و نه در محدودة طبيعت خلاصه مى‏شود؛ بلكه تمامى موجودات ريشة غيبى دارند. علامه آيه‏اي را كه بر اين اصل دلالت دارد و نيز آياتى را كه بر صيانت قرآن كريم از هر گزند تحريف‏آور مهر تأييد مى‏زند، از غرر آيات مى‏دانست و با استناد به آية شريفة «وَ اِنْ مِنْ شى‏ءٍ اِلّا عِنْدَنا خَزائِنُه…»(44)
نه‏تنها مسئلة انزال حديد، پوشاك و پر مرغان و انزال هشت زوج از چهارپايان و مانند آنها را از باب تفسير قرآن به قرآن حل مى‏كرد بلكه مسئلة تنزيل وحى، فرشته و قرآن و نيز هدايت ملكوتى كه مختصِ‏ّ مقام امامت است كه مصداق «… اَئِمَّة يَهْدُونَ بِاَمْرِنَا …»(45)
هستند و نيز موضوع ايمان در عالم ذر و اخذ ميثاق به وحدانيت خداوند سبحان و سبق بر قضا و قدر، پيوند لوح و اثبات لوح محفوظ و ديگر مسائل غيبى را در پرتو درك والاى خود حل مى‏كرد.(46) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ميراث ماندگار، ج اول،بخش دوم، ص‏136. 2. سيره و روش اخلاقى علامه طباطبايى، ابوذر ابراهيمى، ص 44. 3. يادنامة علامه طباطبايى،ص‏39. 4. الميزان در ميان تفاسير،استاد محمدعلى مهدوى‏راد، كيهان فرهنگى،سال ششم، ش 8. 5. مجله وقف ميراث جاويدان،سال اول، شماره اول، ص‏25. 6. گفت‏وگو با آيت‏الله مسلم ملكوتى، بصائر،سال سوم، ويژة علامه طباطبايى. 7. مهر تابان (ياد نامه علامه طباطبايى) سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص‏41. 8. جلوه‏هاى معلّمى استاد(مطهرى)، ص 174. 9. حق و باطل، شهيد مطهرى، ص 89. 10. گفتگو با آيت الله محفوظى، بصائر، همان ،ص‏19. 11. مهرتابان، ص 45. 12. كنزالعمال، حسام الدين هندى، ج اول، ص 619،حديث 2861. 13. نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 192. 14. شيعه در اسلام، علامه طباطبايى، ص 88. 15. سوره نساء، آيه 174. 16. سوره نحل، آيه 89. 17. الميزان، ج اول، مقدمه علامه. 18. سوره نساء ،آيه 174. 19. سوره احزاب، آيه 32. 20. سوره حشر، آيه 62. 21. سوره نحل، آيه 44. 22. سوره انعام، آيه 59. 23. آيينه مهر، ص 34-33. 24. الميزان، ج 1، ص 12-10. 25. سوره نساء، آيه 82. 26. نهج البلاغه، ص 61. 27. بصائر، ص 6و12. 28. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص 19. 29. همان مأخذ. 30. نهج البلاغه، خطبه 17، فراز دوّم. 31. روش تفسيرى علامه در الميزان، مجله مشكوة، ش‏38، بهار1372، ص 38. 32. همان مأخذ. 33. جامع البيان، طبرسى، ج اول، مقدمه كتاب. 34. گفتگو با استاد آيه الله معرفت، فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، شماره 9و10،ص‏273. 35. سوره جمعه، آيه 4. 36. تفسير تسنيم، آية الله جوادى آملى، ج اول، مقدمه. 37. تفسير كاشف، سيد محمد باقر حجّتى و سيد عبدالكريم بى‏آزار شيرازى، ج اول، ص 13. 38. فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، همان ،ص‏278. 39. همان، ص‏234. 40. شرح فشرده‏اى بر مقدمه تفسير الميزان، محمد على لسانى فشاركى، ص 60-54. 41. نك:مجلات گوناگون الميزان. 42. فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، ص 277. 43. تفسير الميزان، ج اول، ص‏11. 44. سوره حجر، آيه 121. 45. سوره انبياء، آيه 73. 46. آيينه مهر، ص 36.

/

از بحيرا تا پاپ

نويد نورانى
يكى از عواملى كه انسان را به صدق گفتار فرستادگان الهى مطمئن مى‏نمايد و موجب مى‏گردد تا پيامبران راستين از مدعيان دروغين تشخيص داده شوند علاوه بر معجزات پيامبران، گواهى رسولان گذشته نسبت به نبى بعدى است. آن چه در كتاب‏هاى آسمانى دلالت بر نبوّت رسول اكرم (ص) دارد مواردى است كه قرآن كريم، تورات، انجيل، زبور دارد و آثار شعياى نبى، شمعون و حزقيل(ع) آمده است.
قرآن مى‏فرمايد: «و اذقال عيسى ابن مريم يا بنى اسرائيل انّى رسول اللّه اليكم مصدّقاً لما بين يدىّ من التوراة و مبشراًبرسول يأتى من بعدى اسمه احمد؛(1) و عيسى فرزند مريم گفت: اى بنى اسرائيل بدرستى كه من پيامبر خدا بر شما هستم توراتى را كه قبل از من بوده، تصديق مى‏كنم و به پيامبرى كه بعد از من مى‏آيد و نامش احمد است بشارتتان مى‏دهم.» نبى اكرم از سنين صباوت دو نام داشت و مردم او را با اين نام خطاب مى‏كردند يكى محمّد كه عبدالمطّلب (جدّش) برايش برگزيد و ديگرى احمد كه آمنه او را به آن ناميده بود و اين مطلب از مسلّمات تاريخ اسلام مى‏باشد.
در آيه‏اى ديگر مى‏خوانيم: «و اذ اخذ الله ميثاق النبييّن لما آتيتكم من كتاب و حكمةٍ ثمّ جاءكم رسولٌ مصدقٌ لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنه قال ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين ؛(2) و خدا از پيامبران ميثاق گرفت كه شما را كتاب و حكمت داده‏ام، به پيامبرى كه آيين شما را تصديق مى‏كند و به رسالت نزدتان مى‏آيد گرايش يابيد و يارى اش كنيد. آيا اقرار كرديد و ميثاق را پذيرفتيد، پاسخ دادند، اقرار كرديم، گفت پس گواهى دهيد و من نيز همراهتان از شاهدانم.»
اهل تفسير مى‏گويند خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرموده مگر اين كه حضرت محمّد (ص) و خصالش را برايش گفته و از او پيمان گرفته كه اگر او را درك كند به وى ايمان آورد و هم برخى افزوده‏اند مقصود اين است كه شخصيت محمد(ص) را براى امّت خويش بيان كند و از ايشان تعهد بگيرد كه به او ايمان آورند وبراى نسل بعد از خود موضوع را روشن سازند و نيز گفته‏اند كه خطاب «جاءكم رسول» به اهل كتاب معاصر رسول خداست. حضرت على(ع) هم فرموده‏اند خداوند متعال از پيامبران گذشته درباره خاتم رسولان پيمان گرفته است كه اگر زنده بودند و محمّد(ص) مبعوث گشت به او ايمان آورده و به امدادش بشتابند و از قوم خود هم در اين باره پيمان بگيرند.(3)
رسول خدا(ص) فرموده‏اند، من نتيجه دعاى حضرت ابراهيم هستم و عيسى به من مژده داده است و منظور از دعاى ابراهيم اين آيه است كه قرآن از قولش نقل مى‏كند:
«ربنّا و ابعث فيهم رسولاً منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم انّك انت العزيز الحكيم.»(4)
اما آنچه در كتابهاى آسمانى گذشته آمده، توسط مغرضان تحريف شده و مواردى را كه در آنها بطور صريح از رسول خدا (ص) نام برده، از روى رشك ورزى، ستم، انكار و بدبختى خويش، حذف كرده‏اند و نسبت به خداوند افترا بسته‏اند در حالى كه دانشمندان يهودى و مسيحى ضمن بيان علومى كه از انبياء گرفته‏اند و هم از صحف خود نقل كرده‏اند اعتراف به نبوّت پيامبراكرم(ص) نموده‏اند و سال‏ها قبل از ولادت و ظهور خاتم پيامبران اين موضوع را طرح نموده و به نسل‏هاى بعد از خود توصيه
كرده‏اند، امّا طبق آيه قرآن «فمنهم من آمن و منهم من صدّعنه»(5) گروهى از ايشان به پيامبر اكرم (ص) ايمان آوردند و گروهى از او روى برگرداندند(كارشكنى نمودند). نمايندگان نجران
آيين مسيحيت تا يك و نيم قرن قبل از طلوع اسلام، در شبه جزيره عربستان نفوذ نكرده بود، در آن موقع هم مبلّغان مسيحى براى فعاليت‏هاى تبشيرى به داخل اين صحراى خشك مى‏رفتند. نخستين هيأت مسيحى كه عازم جنوب عربستان شد به سال 356 ميلادى توسط امپراتور كونستانتينوس به رياست تئوفيلوس بود، وى كليسايى در عدن در سرزمين حميريان ساخت، مردم نجران در سال 500 ميلادى به وسيله فنيمبون قدّيس شامى با مسيحيت آشنا شدند.(6) از نواحى تحت نفوذ روم هم نصرانيت براى طوايف ربيعه، غسان و برخى از افراد قضاعه آمد، بدين گونه آيين مسيح به عربستان راه يافت.(7) از آن سوى ذونواس پادشاه يمن به دين يهود گرائيد ولى بين امپراتور حبشه و وى نزاع سختى پيش آمد، ذونواس به انتقام اين برخورد خشن، به نجران آمد تا مسيحيان نجران را قتل عام كند كه اين ماجرا در قرآن كريم تحت عنوان اصحاب اخدود آمده است: «قُتل اصحاب الاخدود، النّار ذات الوقود اذهم عليها قعود.»(8) طبق اين آيات ذونواس مسيحيانى كه دين خود را رها نمى‏كردند در گودال مى‏افكند و از آتش پر مى‏كرد و چون امپراتور روم از سرزمين يمن دور بود از فرمانرواى حبشه كمك خواست كه به اين
ترتيب داستان ابرهه و آمدن سپاه حبشه به يمن پيش آمد كه يمن را تصرف نموده و ذونواس را كشتند و آيين مسيح جانشين دين يهود در اين قلمرو گرديد و كليساهاى رسمى در يمن ساخته شد، به دنبال همين امر حكايت ابرهه و عام الفيل نيز به ميان آمد.(9)
رسول اكرم(ص) به موازات مكاتبه با سران سياسى و مذهبى جهان نامه‏اى به اُسقف نجران كه به ابوحارثه موسوم بود نوشت و ساكنان اين منطقه مرزى حجاز و يمن را كه مكانى بسيار با صفا بود، به اسلام دعوت نمود. نمايندگان پيامبر نامه را به اُسقف نجران تحويل دادند. وى مكتوب نبى اكرم را با دقت خواند و براى تصميم نهايى شورايى مركب از شخصيت‏هاى مذهبى تشكيل داد، اين شورا نظر داد كه گروهى به عنوان هيأت نمايندگى نجران به مدينه بروند تا از نزديك با حضرت محمد(ص) تماس بگيرند و دلائل نبوّتش را بررسى كنند.(10)
نمايندگان نجران مذاكرات مفصلى با پيامبراكرم(ص) انجام دادند و در پايان گفتند چون مطالب مطرح شده ما را قانع نمى‏كند در وقت معينى با هم مباهله كنيم و بر دروغگو نفرين بفرستيم البته از آيه مربوط به مباهله (سوره آل عمران، آيه 61) بر مى‏آيد موضوع مباهله را پيامبر مطرح كرده است نه مسيحيان، مقرر گرديد اين مراسم در خارج از مدينه و در دامنه صحرا انجام گيرد، رسول اكرم (ص) براى اين منظور حضرت على(ع)، فاطمه زهرا(س)،
امام حسن و امام حسين(ع) را برگزيدند، سران هيأت نمايندگى كه در حال گفتگو با هم بودند وقتى سيماى نورانى پيامبر را با افرادى از خاندان و خانواده‏اش ديدند انگشت حيرت به دهان گرفتند و دريافتند پيامبر به دعوت و دعاى خود اعتقاد راسخ دارد وگرنه فردى‏كه در هدف خود ترديد دارد عزيزان خويش را در معرض بلاى آسمانى و عذاب الهى قرار نمى‏دهد، از اين روى اُسقف نجران گفت اين چهره‏ها اگر از درگاه الهى بخواهند كوهها از جاى كنده شوند، در دم اتفاق مى‏افتد و درست نيست، با اين قيافه‏هاى نورانى مباهله كنيم و امكان دارد همه نابود شويم و حتى يك مسيحى در جهان باقى نماند و به اتفاق آراء تصويب كردند هر ساله مبلغى به عنوان جزيه بپردازند و حكومت اسلامى در برابر آن، از جان و مالشان دفاع كند، رسول اكرم (ص) رضايت خويش را از اين بابت اعلام فرمودند و افزودند عذاب آسمانى سايه‏اش را به نجران گسترده بود و اگر از در مبادله وارد مى‏شدند صورت انسانى خود را از دست مى‏دادند و در آتش برافروخته مى‏سوختند، اين مباهله كه در 25 ذيحجه سال دهم هجرت روى داد سند افتخار اسلام و تشيع و معجزه مهمى به شمار مى‏آيد.(11) بشارت راهب مسيحى
در آستانه تولد پيامبر در نواحى گوناگون شبه جزيره عربستان، شام و برخى نقاط هم جوار عده‏اى از افراد مسيحى در ديرها به حالت عزلت و انفرادى زندگى مى‏كردند. چون رسول خدا(ص) به سن دوازده سالگى رسيد همراه عموى خود، ابوطالب، كه با كاروان قريش براى تجارت به شام مى‏رفت، رهسپار شام شد، اين سفر در دهم ربيع الاول سال سيزدهم واقعه فيل اتفاق افتاد. چون كاروان به بصرى، كه روستايى در سرزمين حوران و از توابع دمشق بود، رسيد، راهبى به نام بحيرى كه در صومعه خود به سر مى‏برد و از علوم مسيحى آگاه بود، برايشان خوراكى تهيه كرد در حالى كه متداول نبود او به كاروان قريش توجهى كند و چون دليلش را از وى پرسيدند گفت ابرى روشن بر سر رسول اكرم (ص) سايه افكنده بود، همچنين وقتى كاروان در حوالى صومعه كنار درختى رسيد، راهب مزبور متوجه شد ابر در بالاى درخت ايستاد و شاخه‏هاى درخت چنان پايين آمد كه بر پيامبرسايه افكند. وقتى همه، اجتماع نمودند تا خوراك آماده شده را ميل كنند، از ميان همه رسول خدا به دليل كمى سن زير همان درخت كنار اموال كاروان باقى ماند، بحيرا در بين آن جمع كسى را با صفاتى كه مى‏شناخت نديد از اين روى گفت نبايد كسى از شماها، از حضور در سفره من امتناع مى‏كرد، پاسخ دادند همه آمده‏اند جز پسرى كه كوچك‏ترين ماست و مراقب بارهايمان مى‏باشد، بحيرا گفت: او را هم فرا بخوانيد و هنگامى كه برخى خصوصيات را در آن حضرت به دقّت بررسى كرد، خطاب به ايشان گفت: اى پسر تو را به لات و عزّى سوگند مى‏دهم كه از هر چه سؤال مى‏كنم به من پاسخ دهى، حضرت فرمود مرا به آنها سوگند مده كه از هيچ چيز به اندازه آن‏ها نفرت ندارم. بحيرا سؤالاتى را مطرح كرد و حضرت پاسخ داد كه مطابق دانسته‏هاى آن راهب بود. آن گاه به مهر نبوّت كه در ميان دو شانه پيامبر بود نگريست و چون فارغ شد روى به ابوطالب نمود و گفت اين نوجوان با تو چه نسبتى دارد، او جواب داد: فرزندم مى‏باشد. بحيرا گفت نبايد اين گونه باشد و پدرش در حال حيات نيست، ابوطالب گفت: برادرزاده‏ام است و پدرش وقتى او در رحم مادرش بود، درگذشت. راهب گفت: راست گفتى، برادرزاده ات را به زادگاهش بازگردان و از قوم يهود درباره‏اش بترس، زيرا اگر او را دريابند، شرّى برايش برپا مى‏كنند، براى اين پسر شأن و منزلت عظيمى است. ابوطالب پس از انجام كارهاى تجارى حضرت را به مكه بازگردانيد.(12)
برخى منابع افزوده‏اند بحيرا خاطر نشان ساخت: به زودى اين نوجوان بت‏ها را خواهد شكست و دينش جهانى خواهد شد، در اين هنگام درختى كه رسول خدا زير آن ايستاده بود و خشكيده بود سبز شد و ميوه آورد و بحيرا چنين كرامتى را تأييد نمود و نزديك‏تر آمده و دست‏هاى پيامبر را بوسيد و گفت اگر بعثت شما را دريابم ايمان مى‏آورم.(13)
خديجه دختر خويلد چون از راستگويى، امانت دارى و مكارم اخلاقى رسول خدا (ص) خبر يافت به حضرت پيشنهاد كرد با سرمايه او همراه غلامش ميسره براى تجارت رهسپار شام شود پيامبر پذيرفت و در سال بيست و پنجم واقعه فيل در 25 سالگى از مكه بيرون رفت و چون به بصرى رسيد، نسطور راهب وى را ديد و ميسره را به نبوّت او مژده داد.(14)
قبل از هجرت پيامبر به مدينه، ابوعامر راهب رئيس مذهبى مسيحيان در اين ديار به شمار مى‏رفت كه با اين مهاجرت مهم موقعيت و اعتبار خود را از دست داد و پيشرفت آيين اسلام آتش خشم و خصومت را در قلب او، شعله ور مى‏ساخت، او همچون مارى زخم خورده براى فرود آوردن نيش زهرآگين خويش مهيّا گشت و در ابتدا با منافقان مدينه هم‏داستان شد و براى تعقيب نقشه شوم خود به مكه رفت و بت پرستان و مشركان را نحريك نمود و سپس در نبردهاى بدر و اُحد و حُنين به نفع اين مخالفان شركت كرد، بعد به روم گريخت و امپراتورى اين قلمرو را براى يورش به مسلمانان مهيا ساخت، در مدينه هم منافقان را به ساختن مسجد ضرار وادار كرد تا تفرقه‏اى خطرناك در اين شهر بوجود آورد. پيامبر اكرم(ص) با آگاهى از نقشه وى و احساس خطر از سوى امپراتورى روم، آماده دفاع گرديد كه به دنبالش غزوه تبوك رخ داد و چون روميان از اقتدار مسلمانان آگاه شدند خطر يورش دشمن خارجى كاهش يافت و نقشه ابوعامر خنثى شد و با مراجعت پيامبر از نبرد تبوك توطئه داخلى هم كشف گرديد و مسجد ضرار كه پايگاه دشمنان و عامل شكاف بين مؤمنان گشت به دستور رسول اكرم (ص)، ويران شد.(15) به سوى حبشه
حبشه در آن زمان نسبت به آن چه اكنون اتيوپى ناميده مى‏شود وسيع‏تر بوده و كشورهاى سومالى، اريتره، جيبوتى و بخشى از سودان جزو آن بوده‏اند. وقتى رسول خدا(ص) ملاحظه فرمود يارانش در معرض آزار و اذيت و شكنجه‏هاى مشركان مكه قرار گرفته‏اند، به آنان فرمود: خوب است به سرزمين حبشه برويد، فرمانرواى آن جا به كسى ستم نمى‏كند تا خداوند برايتان گشايشى فراهم نمايد، ياران پيامبر(ص) كه يازده مرد و چهار زن بودند پذيرفتند و پوشيده و پنهان، برخى سواره و عده‏اى پياده خود را به بندر شعيبه كه بر كرانه درياى سرخ واقع بود رسانيدند. اين مهاجرت در رجب سال پنجم بعثت صورت گرفت، از آن جا مسلمانان با دو كشتى تجارى عازم حبشه شدند، مشركان تا كنار بحر احمر آنان را تعقيب كردند و چون به ساحل دريا رسيدند مسلمين از محل دور شده بودند. مسافران مذكور شعبان و رمضان را در حبشه ماندند و وقتى شنيدند قريش اسلام آورده‏اند و ديگر مرارت و زحمتى براى مسلمانان مكه در كار نيست در ماه شوال به وطن خويش بازگشتند البته چون به حوالى مكّه رسيدند و متوجه شدند آنان به دروغ، اسلام آورده‏اند، بطور پنهانى يا در پناه افرادى ديگر وارد مكه شدند و بيش از پيش به آزار و شكنجه مبتلا گرديدند.
رسول اكرم(ص) ديگر بار به آنان اذن داد تا راهى حبشه شوند، مهاجران اين نوبت هشتاد و سه نفر مرد و هيجده نفر زن بودند كه سرپرستى آن‏ها را جعفر بن ابى طالب عهده دار گرديد.
مشركان كه از آسودگى و امنيت مهاجران در حبشه اطلاع يافتند برآن شدند افرادى را نزد حاكم آن جا بفرستند تا مسلمانان را از حبشه برانند و به مكّه باز گردانند، عبدالله بن ابى ربيعه و عمروبن عاص بن وائل براى اين منظور انتخاب شدند، آنان حامل هدايايى براى نجاشى و وزرايش بودند. ابوطالب باخبر يافتن از اين نقشه اشعارى براى حاكم حبشه فرستاد و او را برنگهدارى، پذيرايى و حمايت از مهاجرين ترغيب نمود. از آن سوى وزيران بر اثر تبليغات مشركان و پس از دريافت هدايا خطاب به نجاشى گفتند: اينان را به آن دو نفر تسليم كن تا به سوى ديار و تبارشان بازگردند. نجاشى خشمگين گرديد و گفت: نه به خدا سوگند هرگز آنان را تسليم نمى‏كنم زيرا بر من و كشورم پناه آورده و ما را به ديگران برگزيده‏اند ولى مهاجران را فرامى خوانم و درباره ادعاهاى اين دو نفر از آنان پرسش مى‏كنم، اگر چنان چه اين دو مى‏گويند باشند تسليمشان مى‏كنم در غير اين صورت از ايشان حمايت مى‏كنم تا در حبشه بمانند. نجاشى در حالى كه كشيش‏ها را حاضر ساخته بود رو به مسلمانان نمود و گفت اين دينى كه جداى از قوم خود آورده‏ايد نه كيش من است و نه آيين ملل جهان، پس برايم بازگوئيد كه چيست؟
آنگاه جعفربن ابى طالب سخن آغاز كرد و گفت: پادشاها، ما در دوران جاهليت بت‏ها را مى‏پرستيديم، و مردار مى‏خورديم، كارهاى خلاف انجام مى‏داديم و با خويشاوند و همسايگان رفتار بدى داشتيم. وضع همين بود تا خداوند پيامبرى كه نسب، راستى، امانت و پاكدامنى او را مى‏شناسيم به سويمان فرستاد و او ما را به بكتا پرستى فراخواند و به درستى و راستى امر نمود و نهى از كارهاى زشت را مورد تأكيد قرار داد. ما هم تصديقش كرديم و به او ايمان آورديم… پس قوم ما، برما تاختند و به آزارمان پرداختند تا از پرستش خدا به بندگى بت‏ها بازگرديم و چون به ستم خود ادامه دادند به كشورتان آمديم تا در پناه شما قرار گيريم. نجاشى گفت از آن چه پيامبرتان از سوى خدا آورده چيزى همراه داريد جعفر گفت: آرى، نجاشى گفت: بخوان، جعفر آياتى از سوره كهيعص را تلاوت نمود كه نجاشى و كشيش‏ها با شنيدن آن‏ها گريستند. آن گاه نجاشى روبه عمرو و عبدالله كرد و گفت اين سخن و آن چه عيسى آورده است، هر دو از يك جا فرود آمده‏اند. برويد كه سوگند به خداوند آنها را تسليم نمى‏كنم، آنان وقتى اين وضع را ديدند تصميم گرفتند نقشه‏اى ديگر را به اجرا بگذارند پس عمروعاص روز بعد نزد نجاشى رفت و گفت اين‏ها عقايد خاصى درباره عيسى دارند، در اين باره، از ايشان سؤال كن، نجاشى بار ديگر آنان را فرا خواند و گفت درباره حضرت عيسى چه مى‏گوئيد؟ جعفر پاسخ داد: باور ما در اين باره همان است كه پيامبرمان فرموده است او بنده خدا رسول او، روح او و كلمه اوست كه آن را به مريم، دوشيزه پاكدامن القاء كرده است.(16) نجاشى گفت عيسى از آن چه شما گفتيد بالاتر نمى‏باشد كه وزيران اين سخن را برنتابيدند، پادشاه حبشه افزود اى مسلمانان برويد و شما در امانيد، دوست ندارم در برابر كوهى از طلا يكى از شما را آزار دهم، هداياى آن فرستادگان قريش را پس دهيد كه نيازى بدان‏ها ندارم. پس عمرو و عبدالله به زشتى از نزد وى رفتند و مسلمانان در سرزمين مذكور با كمال آرامش اقامت گزيدند، اين وضع مشركان مكّه را در موجى از نگرانى و آشفتگى فرو برد.(17) امپراتورى متزلزل
امپراتورى روم شرقى وارث ابرقدرت روم به شمار مى‏رفت و قُسطنطنيه، استانبول فعلى، با كليساهاى بزرگ به عنوان مجلّل‏ترين شهر جهان مركز روم شرقى بود. اين امپراتورى در عين حال كشورهاى غربى اروپا تا اسپانيا، يونان، تركيه، فلسطين، مصر و بخش هايى از آفريقا را در تصرّف داشت. قسطنطين، امپراتور روم به سال 323 ميلادى در محلى به نام بيزانتيوم لشكر ليسنيوس را شكست داد و در همان جا شهر قسطنطنيه را بنا نهاد. جانشينان قسطنطين تا يازده قرن بعد در اين شهر ماندند تا سال 1453 ميلادى كه اين شهر به تصرّف سلطان محمد فاتح پادشاه مسلمان دولت عثمانى در آمد و بدين گونه ابرقدرت روم شرقى(بيزانس) سقوط كرد.
در آستانه ميلاد رسول اكرم (ص) تا سال 565 ميلادى امپراتورى معروف قلمرو بيزانس يوستينيانوس بود. وى در طول حكومت 38 ساله خود طى پنجاه جنگ شهرهاى زيادى را با خون ريزى‏هاى فراوان به چنگ آورد، او حكومت خود را وديعه‏اى الهى مى‏دانست و از كسانى كه به حضورش مى‏رسيدند مى‏خواست كه زانو بزنند. حكومت او با فساد ادارى، ماليات‏هاى گزاف و مجازات‏هاى هوس بازانه آلوده گرديد و از اين روى پس از مرگش مردم ناراضى، ارتش تحليل رفته، خزانه تهى و خرابى‏هاى ناشى از جنگ‏هاى متوالى موجبات انحلال امپراتورى مزبور را فراهم كردند و سوريه، فلسطين، مصر، آفريقا و اسپانيا در حوزه اسلام در آمد.(18) هيچ چيز از امپراتورى بيزانس باقى نماند جز چند بندر آسيايى، قطعاتى از ايتاليا، شمال آفريقا، يونان، يك نيروى دريايى و پايتختى محاصره شده و دچار وحشت.(19)
با اين وجود دستگاه مسيحيت با شدّت هر چه تمام‏تر سدّ بزرگى در مقابل دعوت و توسعه روزافزون اسلام ايجاد كرده و از نفوذ آن در قلمروهاى مسيحى با تمام قوا جلوگيرى به عمل مى‏آورد مبارزه منفى با آيين اسلام به صورت يك سانسور شديد در سرزمين‏هاى مسيحى نشين ادامه داشت و كوچك‏ترين سرو صدا درباره اسلام سركوب گرديد و كسانى كه به پيامبر اكرم(ص) مى‏گرويدند به دست عُمّال امپراتورى اعدام مى‏شدند كه نمونه آن اعدام استاندار عمّان است او كه فروةبن عامر نام داشت از سوى امپراتور روم در اين قلمرو حكومت مى‏كرد وى بر اثر شنيدن نداى توحيد، اسلام آورد ولى دولت روم او را معزول و زندانى كرد و چون از آيين اسلام دست برنداشت در فلسطين او را بر دار زدند.(20)
قيصر روم با خدا پيمان بسته بود كه هرگاه در نبرد با ايران پيروز شود به شكرانه اين پيروزى از مقرّ حكومت خود، قسطنطنيه پياده به بيت المقدس برود، در اين حال دحيه كلبى مأمور شد نامه پيامبر اكرم (ص) را به وى برساند وى در بُصرى اطلاع يافت كه قيصر عازم بيت المقدس است لذا مأموريت خود را به آگاهى حاكم اين منطقه رسانيد و به راه خود ادامه داد و در شهر حمص از توابع شام با قيصر ملاقات كرد و نامه را به وى تقديم نمود، قيصر توسط مترجمى عربى از محتواى نامه كه پيامبر در آن، او را به اسلام دعوت كرده بود، آگاه شد و چون احتمال داد نويسنده آن، همان محمد موعود تورات و انجيل باشد در صدد برآمد در اين خصوص اطلاعاتى دقيق بدست آورد و وقتى مطمئن شد دعوت محمد(ص) حقيقت دارد، براى بدست آوردن طرز تفكر سران روم اجتماع عظيمى در يكى از صومعه‏ها تشكيل داد و نامه پيامبر را براى آنان خواند، تشنّج بزرگى در اين مجلس پديد آمد و قيصر از مخالفت اين افراد بيم ناك شد، لذا از جايگاه خود كه مكان بلندى بود برخاست و گفت مى‏خواستم شماها را بيازمايم. صلابت و استوارى شما در آيين مسيح مورد اعجاب و تقدير من قرار گرفت سپس دحيه را خواست و او را احترام كرد و پاسخ نامه پيامبر(ص) را داد و هديه‏اى هم براى آن حضرت ارسال نمود.(21)
در اوايل سال هشتم حارث بن عمير ازدى از سوى پيامبراكرم(ص) همراه نامه‏اى روانه دربار شام گرديد، فرمانرواى مطلق شامات در آن ايّام حارث بن ابى شمر غسانى بود كه به دست نشاندگى از طرف قيصر در آنجا حكومت مى‏كرد. وقتى سفير رسول اكرم(ص) وارد شهرهاى مرزى اين قلمرو گرديد شرحبيل كه فرماندار اين نقاط بود در دهكده موته سفير را دستگير كرد و پس از بازجوئى‏هاى آزار دهنده، برخلاف تمام اصول انسانى و جهانى دستور داد دست و پايش را بستند و او را كشتند، پيامبر براى انتقام از اين زمامدار خودسر سربازان خويش را فراخواند، مقارن اين حادثه رويداد اسف‏انگيز ديگرى رخ داد كه آن حضرت را براى نبرد جدّى‏تر ساخت در ماه ربيع الاوّل سال هشتم، كعب بن عمير غفارى از جانب پيامبر مأموريت يافت كه با 15 نفر كه همگى به سلاح تبليغ مجهز بودند به سرزمين ذات اطلاح در وراى وادى القرا قرار داشت، روانه گردد و اهالى آنجا را به يكتاپرستى دعوت كند، سپاه مزبور چنين نمود ولى با مخالفت ساكنين آن جا روبرو شد و اهالى، اين مبلّغان را جز يك نفر كه با بدن مجروح جان سالم بدر بردند، كشتند، اين ضايعه موجب شد
فرمان جهاد صادر گردد و بدين گونه غزوه موته به وقوع پيوست و سپاه اسلام در نقطه‏اى به نام شارف با روميان روبرو شدند و سپس بر حسب مصالحى در سرزمين موته فرود آمدند.(22)
استقرار گروهى از سربازان رومى در نواحى شام و ممانعت آنان از پيشرفت اسلام موجب گشت كه رسول اكرم(ص) با لشكرى بزرگ پاسخ اين متجاوزان را بدهد و اين متجاوزان را تنبيه نمايد، اين ماجرا غزوه تبوك را بوجود آورد.(23) گزارش خشونت
اربابان كليسا در قرون بعد خشونت‏ها و تعصب‏هاى خشك خود را نسبت به مسلمانان با حوادثى تلخ و فجايع ضد انسانى ادامه دادند، يكى از تاريك‏ترين صفحات چنين جناياتى هشت فقره جنگ صليبى به دست اين افراد است. كشيشى كه به زيارت تربت عيسى در قدس شريف رفته بود از اين كه اراضى مقدس در اختيار مسلمانان است سخت خشمگين شد و هنگام مراجعت، مردم مسيحى و روحانيت اين آيين را عليه مسلمين تحريك كرد تا آن كه در سال 1095 ميلادى به دستور پاپ اورين دوّم مجمعى از روحانيون و رؤساى مسيحى تشكيل شد و پاپ در اين جلسه از ملّيت مسيحى خواست اسلحه بردارند و تربيت عيسى را نجات دهند. از عموم اسقف‏ها هم تقاضا كرد مردم مسيحى را عليه مسلمانان بشورانند و وعده داد هر كس در اين نبرد مقدس (!) شركت كند تمام گناهانش آمرزيده مى‏شود! بدين ترتيب پس از يك سال تبليغات دامنه دار اوّلين اردوى مجاهدين مسيحى با شركت يك ميليون نفر به سوى بيت المقدس حركت كردند و به قتل وغارت روى آوردند و از ارتكاب هر گونه اعمال شنيع خوددارى نكردند و اولين سپاه صليب در 15 ژوئيه 1099 ميلادى وارد بيت المقدس شد و اين شهر را به تصرف درآورد، گودفرو آدوبويون در نامه‏اى به پاپ نوشت خون مسلمانان تا زانوى مركب‏هاى ما مى‏رسيد.(24) يك كشيش مسيحى مى‏گويد در گذرها و ميدان‏هاى
بيت المقدس از سرها و پاهاى مسلمانان تل هايى بوجود آمده و سپاهيان صليبى از روى آن‏ها عبور مى‏كردند، مجروحين را در آتش مى‏سوزانيدندو در معبد سليمان لاشه‏هاى مقتولين در خون شناور بودند.(25)
گوستاولوبون اعتراف مى‏كند كردار صليبى‏ها در رديف درّنده‏ترين و بيشعورترين وحشى‏هاى روى زمين قرار دارد.(26) جان ديون پُورت مى‏نويسد: كيست كه از دستگاه مسيحيت خجلت زده نباشد مقصود همان تحريكاتى است كه برعليه مسلمانان به هيجان آمد و جناياتى برعليه انسان هايى مرتكب شدند كه در قلمرو خويش از مسيحيان حمايت مى‏نمودند.(27)
ويل دورانت مورّخ معروف مسيحى نوشته است: در كوچه‏ها توده هايى از سر، دست و پاهاى مقتولان مسلمان ديده مى‏شد، زنان را به ضرب دشنه مى‏كشتند، ساق پاى اطفال شيرخوار را گرفته و آن‏ها را به زور از سينه مادران جدا كرده و به بالاى ديوارها پرتاب مى‏كردند و در نتيجه هزاران مسلمان را كه در شهر مانده بودند كشتند.(28)
اسپانيا و پرتغال كه در آن زمان اندلس ناميده مى‏شد در هنگام فرمانروايى مسلمانان به رشد و شكوفايى رسيد و مسيحيان نيز با آزادى كامل در اين نواحى مراسم خود را انجام مى‏دادند امّا وقتى مسيحيان برمنطقه مزبور استيلا يافتند مسلمانان را بين مرگ و قبول مسيحيت مخيّر ساختند و آنان كه مقاومت كردند مُثله شدند و اجساد نيمه جانشان در آتش سوخت، شهرها و جلوه‏هاى فرهنگى و هنرى آنها را طعمه حريق مى‏نمودند و هر جا مى‏رسيدند با شمشير به جان مردم مى‏افتادند، مساجد مسلمين را مورد هتك قرار داده و صليب‏ها را برفراز مناره‏هاى آن‏ها نصب مى‏كردند و ناقوس‏ها را برفرازشان به صدا در مى‏آوردند، مورّخان اروپايى نوشته‏اند در اندلس نيم ميليون نفر مسلمان توسط
مسيحى‏ها كشته شدند.(29) امّا تاريخ پرافتخار اسلام به خوبى نشان مى‏دهد گروههاى مسيحى كه در مجاورت مسلمانان مى‏زيسته‏اند باوجود اين كه قدرت مقاومت و دفاع در برابر مسلمين نداشته‏اند، در هيچ بُرهه‏اى از تاريخ از طرف افراد مسلمان مورد شكنجه قرار نگرفته و حتى نمونه‏اى كوچك از رفتار بى رحمانه درباره آنان وجود ندارد، قبايل و دسته‏هاى متفرق مسيحى بر طبق پيمانى كه با مسلمانان بسته بودند در كمال آرامش و امنيت بسر مى‏بردند و مسلمين حمايت و دفاع از تمامى حقوق آنان را عهده دار بودند. روابط مسلمانان با اقليت‏هاى مسيحى همواره براساس مُسالمت و هم زيستى و پيمان‏هاى دوجانبه بود. افراد مسلمان در تمام فتوحاتى كه نصيبشان مى‏شد همين ملايمت را مُراعات مى‏كردند و چنان برخوردشان با ملت‏هاى مغلوب، انسانى و توأم با رأفت بود كه وقتى مجاهدان اسلام با آنان روبرو مى‏گشتند از جان و دل مسلمان مى‏شدند و برخى از گروههاى رنج ديده آنان كه از زيستن در قلمرو روميان زجرهاى فراوانى ديده بودند سپاهيان اسلام را نجات دهندگان آسمانى لقب مى‏دادند، گوستاولوبون اذعان مى‏دارد: رعاياى مسيحى كه ستم‏هاى فراوانى از دست هم كيشان خود تحمّل كرده بودند حكومت مسلمين را باكمال رغبت تمكين مى‏نمودند زيرا مى‏ديدند از امنيت و آزادى خوبى برخوردارند. آدام‏متز مستشرق معروف نوشته است اقليت‏هاى غير مسلمان در سرزمين‏هاى اسلامى آزادانه بسر مى‏بردند در حالى كه در اروپاى مسيحى اين وضع وجود نداشت كليساها در قلمرو مسلمانان چنان آزاد بود كه گويى از قلمرو حكومت مسلمين خارج بود، دكتر دونگان گرين لز مى‏نويسد نجابت و وسعت نظر دين اسلام كه به تمامى اديان الهى احترام مى‏گذارد به عنوان ميراث بزرگ بشرى شناخته مى‏شود و بر روى چنين بنايى مى‏توان آيينى جهانى را پايه گذارى كرد. سرتوماس آرنولد هم در كتاب الدعوة الاسلام به اين ويژگى‏ها اشاره دارد و جرجى زيدان در اثر
معروف خود (تاريخ تمدن اسلام) نكات جالبى را در اين باره مطرح كرده است، آلبرماله مورخ معروف اروپايى و دكتر ا،س، ترتون مؤلف كتاب اهل ذمّه در اسلام سلوك شايسته مسلمانان را با افراد مسيحى ستوده‏اند. هانرى دى‏كاسترى نيز اين رفتار مسالمت‏آميز را از نظر دور نداشته است. نگرش‏ها و رفتارهاى كينه توزانه‏
محافل وابسته به غرب از زمان جنگ‏هاى صليبى تا دهه‏هاى اخير در تأليفات، تبليغات و موضع گيريهاى سياسى، سيماى مؤسس آيين اسلام را مورد تحريف قرار داده‏اند و كوشيده‏اند با برداشت‏هاى مغرضانه و غلط روش زندگى و شيوه رفتار پيامبر مسلمانان را نزد مسيحيان مخدوش سازند، حتى عصر روشنگرى و خرد در اروپا نتوانست اين ناسزاگويى‏ها و تعصب‏هاى ناروا را دگرگون سازد. در سال‏هاى پايانى قرن هيجدهم و نوزدهم ميلادى غربى‏ها ارزيابى متناقضى از شخصيت رسول اكرم(ص) ارائه دادند،
در اين ايام ضمن آن كه عده‏اى همان روش‏هاى منفى قبلى را ادامه دادند گوته آلمانى جنبه‏هاى معنوى و معرفتى پيامبراكرم(ص) را مورد توجه قرار داد اما اين روزنه كوچك در برابر آن تيرگى‏هاى آشفته اروپايى نمى‏توانست عرض اندام كند تا آن كه كارلايل در سال 1840 ميلادى با تجليل و ستايش از خاتم رسولان به عنوان پيامبرى بزرگ منش نگرش‏هاى كينه توزانه اروپائيان را نسبت به حضرت محمد(ص) مورد نكوهش شديد قرار داد. از آن سوى يك ربع قرن قبل از انتشار اثر گوته ناپلئون پس از تصرف مصر، او رشليم را پشت سر نهاد و مسلمانان را قتل عام نمود و خاطره خونين و اسف بار جنگ‏هاى صليبى را احيا كرد كه نقشه‏اش با تصرف مجدّد بيت المقدس توسط مسلمانان نقش برآب شد، به دنبال آن غربى‏ها سلطه‏هاى استعمارى خود را بر قلمروهاى مسلمانان در آفريقا و آسيا آغاز كردند، در دهه‏هاى اخير هم اين مسيرهاى متضاد ادامه يافت، نمونه رفتار نفرت بار برعليه رهبر مسلمانان جهان كتاب «آيات شيطانى» سلمان
رشدى مى‏باشد كه مورد حمايت شديد محافل غربى قرار گرفت،(30) كشتار مسلمانان در بوسنى هرزگوين توسط صرب‏هاى مسيحى و نيز قتل عام افراد مسلمان در سرزمين هايى چون افغانستان، عراق، فلسطين، لبنان، سودان، سومالى و برخى نقاط ديگر و در فشار قرار دادن اقليت‏هاى مسلمان در مهد آزادى و تمدن يعنى اروپا نيز همچنان كينه‏هاى غربى‏ها را نسبت به اسلام و جوامع اسلامى نشان مى‏دهد.
جديدترين اين اهانت‏ها از سوى پاپ بنديكت رهبر مسيحيان كاتوليك جهان، در دانشگاه رگتربگ صورت گرفت او با نقل گفتگوى امپراتورى بيزانس مانوئل دوم پالئولوگوس با فردى پارسى، اسلام و پيامبر آن را به خشونت‏طلبى و عقل گريزى متهم كرده و چنين امرى را خلاف خواست خداوند دانسته است، هرچند پاپ بعدها بر اثر اعتراض شديد مسلمانان جهان اعلام كرد كه چنين نقل قول هايى نمى‏تواند منعكس كننده نظرش باشد امّا او از موضعى همدلانه با امپراتور اين نكات را بيان كرد و چنين نظرى نادرست و غير منطقى كه در واقع از روى بى فكرى و عدم توجه به حقايق ناب اسلام ناب محمدى(ص) صورت گرفته بود بسيار برايش دردسرآفرين و مشكل ساز گرديد و با نفرت و خشم جهان اسلام مواجه گشت(31)، دين ستيزى و ناسازگارى با باورهاى يك و نيم ميليارد مسلمان از سوى يك شخصيت مذهبى در حالى كه مؤمنان و متدينان با طيف گسترده‏اى از انديشه‏ها و عملكردهاى الحادى روبرويند خلاف مصلحت بوده و به جاى همگرايى اديان، به جنگ‏هاى مذهبى و درگيرى‏هاى جاهلى و قرون وسطوايى دامن مى‏زند و بدبينى و بدگمانى‏ها را افزايش مى‏دهد و براى جوامع انسانى خسارت آفرين و مصيبت زاست و يك اظهار تأسف صرف توسط پاپ كافى نيست و در حالى كه استكبار جهانى براى گسترش سلطه به جنگ تمدن‏ها توجه دارد چنين سخنان موهن همگامى بازورگويى، تجاوز، تهاجم و خونريزى است و آنگهى كارنامه آنانى كه مدام از صلح و محبّت دم مى‏زنند گواهى مى‏دهد كه بزرگ‏ترين جنايات را غربى‏ها مرتكب شده‏اند كه به نمونه هايى در اين نوشتار اشاراتى گذرا داشتيم، به علاوه تاريخ نشان مى‏دهد در نيمه قرن بيستم رهبران كليساهاى كاتوليك تن دادن به نازيسم در آلمان و فاشيسم ايتاليا را موعظه مى‏كرده‏اند.(32) پاپ بنديكت شانزدهم تابعيت آلمانى دارد و قبل از آن كه در سلك روحانى درآيد، عضو سازمان جوانان نازى بوده و سپس دانشگاه لاهوت رفته و در رشته كلام مسيحى تحصيل كرده و فارغ التحصيل شده است بنابراين تخصص او در كلام مسيحى است و از معارف اسلامى آگاهى ندارد او اگر عاقلانه و با بررسى‏هاى علمى، وارد ميدان فكر و موضع‏گيرى‏ها مى‏گرديد مشاهده مى‏كرد اسلام منادى مدارا، رأفت و مهربانى است و احترام متقابل ميان پيروان اديان اسلامى را در عرصه نظر و عمل مورد توجه قرار داده است، پيامبر اكرم (ص) نمونه‏اى عالى از رحمت، اخوّت، مسالمت، گذشت و مدافع راستين حقوق انسان‏هاى مؤمن مى‏باشد قرآن كريم او را رحمت عالميان مى‏داند و كلام وحى بر قلب رئوفش نازل گرديد ضمن توجه به صلح و آرامش، انسان‏ها را بارها به خردمندى، تفكر و اجتناب از خونريزى و خلاف، دعوت كرده و البته در برابر دشمنان دين و مردم و مخالفان حقيقت و معرفت ضمن تأكيد بر برهان و ارائه دلايل منطقى، قاطعيت و استوارى نشان مى‏دهد و پايمال نمودن حق و عدم رعايت موازين الهى و تضييع حقوق انسان‏ها را برنمى تابد و براى خلافكاران و گناهكاران امنيت و آرامش قائل نمى‏باشد.
در خاتمه بايد خاطر نشان ساخت سخنان نسنجيده، اظهارات واهى و مطالب بى اساس پاپ بار ديگر تهاجم طراحى شده و سلطه گرى غرب را عليه اسلام و پيروانش به نمايش نهاد و با زير پا نهادن علايق مذهبى مسلمانان جهان با فضاحت تمام روند تهاجم به اصول و مبانى اعتقادى مسلمانان را در سطحى وسيع‏تر از گذشته پى گرفته است، اين سخنان تكامل مقطعى پروژه‏اى شوم و نافرجام است كه مى‏كوشد بيدارى اسلامى حتى در قلب اروپا و امواج روزافزون اسلام گرايى را در سطح جهان مانع شود و صد البته نگران از دست دادن شعاع نفوذ و سيطره اعتقادى و مذهبى خويش است. او ضمن تهمت ناروا به اسلام به سياست‏هاى سلطه گران جهانى براى ايجاد بحران مذهبى ميان مسلمانان و مسيحيان كمك كرده است و به فرمايش مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه‏اى اتهام بى توجهى اسلام به عقلانيت همچون انكار نور خورشيد است چرا كه در هيچ كتاب آسمانى به اندازه قرآن برعقل و
تعقل تأكيد نشده است و تمدن درخشان اسلامى بر اساس اين بينش شكل گرفت. او با كمال بى انصافى معناى جهاد اسلامى را نفهميده است زيرا اين عنصر براى آزاد نمودن ملت‏ها از سلطه قدرت‏هايى است كه مردمان را به بردگى كشانده‏اند به تعبير معظم له: گمان مى‏رود پاپ در اين زمينه فريب خورده و توجه نكرده است كه پشت سر اين گونه سخنان چه مقاصد و اهدافى دنبال مى‏شود.(33) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره صف، آيه 6. 2. سوره آل عمران، آيه 81. 3. نهايت الارب فى فنون الادب، نويرى، ج اول، ص‏112. 4. سوره بقره، آيه 129. 5. سوره نساء، آيه 55. 6. تاريخ عرب، فيليپ حتى، ص‏78. 7. تاريخ الرسل و الملوك، ص 920، جهان در عصر بعثت، ص‏19. 8. سوره بروج، آيات 4 تا6. 9. محيط پيدايش اسلام، شهيد مظلوم آيت الله دكتر بهشتى، ص‏48-47. 10. نك: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 66، سيره حلبى، ج 3، ص 239، بحارالانوار، ج 21، ص 285. 11. فروغ ابديت، آيت الله جعفرسبحانى، ج دوم، ص 442-438. 12. سيره ابن هشام، ج 1، ص 193، سيرة الحلبيه، ج 1، ص 119، نهايت الارب فى فنون الادب، ج 1، ص 98. 13. فروغ ابديت، ج اول، ص 173-172، معصوم نخست، محمدصادق اسماعيل گرمارودى، ص 72. 14. تاريخ پيامبر اسلام، دكتر محمد ابراهيم آيتى، ص 69-68، نهايت الارب، ج اول، ص 102-103. 15. تفصيل اين ماجرا را در اسدالغابه، ج اول، طبقات ابن سعد، ج‏چهارم، مغازى واقدى، ج سوم، سيرةابن هشام، ج دوم و بحار الانوار، ج 21 مطالعه بفرمائيد. 16. سوره نساء، آيه 171. 17. رجوع كنيد به: الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 55-54، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 110-108، تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 72، تاريخ پيامبر اسلام، آيتى، ص 149- 145. 18. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 10، ص 196. 19. جهان در عصر بعثت، ص 103-102. 20. تاريخ طبرى، ج 2، ص 293، پاسداران صلح و همزيستى، ص‏118. 21. بحارالانوار، ج 20، ص 379، الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص‏444. 22. نك: فروغ ابديت، ج دوم، فصل 47. 23. همان مأخذ، فصل 54. 24. تاريخ قرون وسطى، آلبرماله، ج 2، ص 257. 25. تاريخ تمدن اسلام و عرب، گوستاولويون، ص 410. 26. همان، ص 410. 27. عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، جان ديون پورت، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى، ص 139. 28. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 13، ص 15. 29. عظمت مسلمين در اسپانيا، ص 243، تمدن اسلام و عرب، ص‏338، پاسداران صلح، ص 135. 30. بنگريد به كتاب محمد در اروپا، مينو صميمى، ترجمه عباس مهرپويا و نيز كتاب محمد رسول خدا، به قلم آندمارى شيمل ترجمه حسن لاهوتى. 31. رودرويى حقيقت و مصلحت، حسينعلى رحمتى، روزنامه اطلاعات، شماره 23739، 7/7/1385. 32. از سازمان جوانان نازى تا واتيكان، على اكبر عبدالرشيدى، همان مأخذ، شماره 23730، 28/6/1385. 33. سخنان مقام معظم رهبرى در ديدار با اعضاى ستاد اقامه نماز، روزنامه همشهرى، 28 شهريور 1385، شماره 1819.

/

آموزه‏هاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى13

زهد و خيرخواهى دو وظيفه بزرگ علماء
در سيزدهمين فراز از دعاى امام عصر(عج) چنين مى‏خوانيم: «و تفضّل على علمائنا بالزّهْد و النّصيحة؛ خدايا! علماى ما را به داشتن پارسايى و خير خواهى نمودن از مردم تفضّل فرما.»
در اين دعا به دو وظيفه بسيار مهم و بزرگ علما و دانشمندان تصريح نموده، و امام (عج) به آنها مى‏آموزد كه داراى اين دو ويژگى باشند، كه براى جذب آحاد مردم به سوى آنها، نقش آموزه‏هاى آنها به مردم، و اصلاح جامعه بسيار سازنده‏تر و اثر بخش است. توضيح اين كه: كار اصلى علما و دانشمندان در رابطه با جامعه، مسأله هدايت و تعليم و تعلّم است، و دانشمند اگر علاوه بر زهد و پارسايى، و به عبارت روشن‏تر خودسازى و تسلّط بر هوس‏هاى نفسانى، نسبت به مردم احساس مسؤوليّت و دل سوزى كند و خيرخواه مردم باشد، قطعاً در دل مردم جاى مى‏گيرد، و در نتيجه مسأله هدايت و آموزش او بهتر و عميق‏تر و وسيعتر و شتابان‏تر مؤثّر واقع خواهد شد. چرا كه او براثر دو ويژگى زهد و خيرخواهى، محبوبيت فوق العاده‏اى در جامعه پيدا كرده، و مردم اطراف او را مى‏گيرند، و با كمال عشق و شور به گفتار او گوش فرا داده و دل مى‏بندند. چرا كه او را از خود و خدمتكار ودل سوز جامعه، و انسان دوست مى‏دانند، و طبعاً شيدا و گرويده رفتار او مى‏شوند. از يكى از دانشمندان كه در محضر امام خمينى (قدّس سرّه) بود نقل مى‏كنند گفت: يكى از حاضران از امام پرسيد: «چرا مردم آن همه شما را دوست دارند؟ امام در پاسخ فرمود: براى اين كه ما نوكرشان هستيم.» اين پاسخ امام بيانگر شدت پارسايى و تواضع او است، و نيز حاكى از آن است كه ايشان نسبت به مردم بسيار دل سوز بوده، از اين رو در حضور آنها داراى محبوبيت شديد شده است. اگر دانشمندى زاهد و ناصح و دل سوز نباشد، هرگز خود را به عنوان نوكر مردم معرفى نمى‏كند. و راز نفوذ فوق العاده بعضى از علما در ميان مردم همين زهد و خيرخواهى مخلصانه آنها به مردم است. و همين موجب سيادت و آقايى آنها شده، چنان كه پيامبر(ص) فرمود: «سيّد الْقوم خادمهمْ؛(1) خدمت گذار مردم، آقاى آنها است.» معنى و ارزش زهد و پارسايى از نظر قرآن و پيشوايان
زهد به معنى ترك دنيا نيست، بلكه به معنى عدم دلبستگى به دنيا و امور مادى است، بنابراين به دنبال دنياى خوب رفتن، و تحصيل اموال از راه حلال، و اداى حقوق آن، هيچ منافاتى با زهد ندارد، بر همين اساس اميرمؤمنان على (ع) در پاسخ كسى كه از معنى زهد پرسيد، فرمود: «تنكّب الْحرام ؛(2) زهد يعنى دورى و كناره‏گيرى از حرام است و در سخن ديگر فرمود: همه ابعاد زهد در دو جمله قرآن گنجانده شده است، آنجا كه خداوند (در آيه 23 سوره حديد) مى‏فرمايد: «لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم؛ تا به آنچه از دست داده‏ايد تأسف نخوريد، و به آنچه به شما داده شده، دلبسته و شادمان نباشيد.» آنگاه فرمود: «پس كسى كه برگذشته افسوس نخورد، و به آنچه را دارا است شادمان نگردد، چنين فردى زاهد است.»(3)
پيامبر(ص) اين مطلب را با اين بيان، تبيين فرموده آنجا كه مى‏فرمايد: «زهد و پارسايى در دنيا به حرام كردن حلال، و تباه نمودن مال و ثروت نيست، بلكه زهد و پارسايى در دنيا آن است كه آنچه در اختيار تو است، براى تو اطمينان آورتر از آنچه در دست خدا است نباشد.»(4)
بنابراين زهد به معنى عدم وابستگى به دنيا است، در عين آن كه منافات ندارد كه انسان از امور دنيا برترين بهره بردارى را بكند و آن را وسيله امور معنوى و آخرت قرار دهد.
و در مورد ارزش زهد سخن بسيار است به عنوان نمونه، پيامبر(ص) فرمود: «خداوند به چيزى كه بهتر از زهد در دنيا باشد پرستش نشده است.»(5) يعنى زهد بهترين عامل زمينه ساز براى پرستش خدا است، و ترك آن، حجاب مهم در دورى از عبادت الهى به حساب مى‏آيد.
و امير مؤمنان على (ع) در سخنى فرمود: «الزّهد اصل الدين، الزّهد ثمرة الدين ؛(6)عليك بالزهّد فانّه زين الدّين؛(7) زهد اساس دين، ميوه آن است، و بر تو باد به زهد ورزى، چرا كه زهد مايه آراستگى و زيبايى دين است.»
نتيجه اين كه انسان زاهد، ذليل امور مادى نمى‏شود، و مى‏تواند در فضاى ملكوت به راحتى پرواز نمايد، و لباس زهد مايه آراستگى او است، و او را از زشتى‏ها و آلودگى‏ها حفظ مى‏كند، و مى‏تواند پايه و مايه رشد و كمالات عالى معنوى گردد، به ويژه براى علماء و دانشمندان مايه زيبايى و جذب و محبوبيت خواهد شد، چنان كه ضد آن، مايه نكبت، و تنفّر خواهد گرديد. بنابراين، اين خصلت براى علما و راهنمايان جامعه،برترين خصلت بوده، و نقش ژرف و عظيمى را در هدايت انسان‏ها ايفا مى‏كند. ولى عالمان دنياپرست و اشرافى كه برخلاف شيوه زهد اسلام گام بر مى‏دارند، نمى‏توانند منشأ و سرمايه و معيار هدايت قرار گيرند، و به جاى اين كه مردم را قدمى به سوى نور هدايت جلب كنند، قدم‏هايى آنها را از آن نور دور مى‏سازند.
البته بايد توجه داشت كه زهد داراى درجاتى است كه اساس آن همان حالت عدم دلبستگى به دنيا است، حال اگر كسى مراقب كامل باشد تا اين اساس را در ابعاد مختلف و عرصه‏هاى گوناگون حفظ كند، مى‏تواند به درجه عالى زهد برسد، و به همين نسبت به محبوبيت خود نزد مردم و در نتيجه، جذب و هدايت آنها بيفزايد. از اين رو علماى ربّانى اسلام مانند شيخ انصارى، شيخ حسن نجفى صاحب جواهر الكلام، محقّق سبزوارى صاحب منظومه، ملّا صدرا، مثل‏هاى عالى زهد بودند از اين رو توانستند منشأ آثار و بركات بسيار گردند، و همواره در زندگى و مرگ، الگوى هدايت و جذب براى مردم شوند. و روز به روز بر رهروان حق و طالبان ارزش‏ها بيفزايند، در غير اين صورت قطعاً به جاى جذب باعث طرد و گمراهى انسان‏ها مى‏شدند.
بر همين اساس در روايات ما آمده است: پيامبر(ص) فرمود: «من اخذ العلم من اهله، و عمل بعلمه نجا، و من اراد به الدّنيا فهى حظّه؛(8)كسى كه علم را از اهلش تحصيل كند، و به آن عمل نمايد نجات مى‏يابد، وكسى كه دنيا را هدف از تحصيل علمش قرار بدهد، بهره او همان دنيا است، و بهره ديگرى نخواهد داشت.» نيز فرمودند: خداوند به داود (ع) وحى كرد: «دانشمند شيفته دنيا را بين من و خود واسطه قرار نده، كه چنين دانشمندى تو را از محبت من باز مى‏دارد، و چنين علما و دانشمندانى قطاع الطريق و ره زنان بندگان شيداى من هستند، كوچك‏ترين كيفر من نسبت به اين گونه عالمان اين است كه شيرينى مناجاتم را از دل آنها ريشه كن مى‏كنم.»(9) امام صادق (ع) فرمود: «هر گاه دانشمندى را دنياپرست يافتيد، او را در دين خود متهم كنيد (يعنى بدانيد كه دين داريش حقيقى نيست)، زيرا دوست هر چيزى گرد محبوبش مى‏گردد.»(10)و در سخنى ديگر فرمود: «دانشمندان فقيه تا وقتى كه وارد در دنيا نشده‏اند، (نماينده) امين پيامبرانند، ولى وقتى كه وارد دنيا شدند، اين مقام از آنها سلب مى‏شود، شخصى از آن حضرت پرسيد: ورودشان در دنيا چگونه است؟ فرمود: «اتّباع السلطان، فاذا فعلوا ذلك فاحذروهم عن دينكم ؛(11) پيروى از سلطان وقت، اگر آن چنين روشى داشته باشند، در مورد حفظ دينتان از آنها دورى كنيد.»
اين گونه روايات بيانگر آن است كه خروج از مرز زهد و پارسايى، آفت خطرناكى براى دين مردم خواهد بود و بايد از چنان علما و دانشمندانى فاصله گرفت، چرا كه نه تنها همنشينى با آنها سودمند نيست، بلكه زيان آور بوده و به آيين انسان آسيب فراوان مى‏زند. نصيحت كردن، دومين ويژگى مهم علما
دومين وظيفه مهم كه در دعاى فوق براى علما و دانشمندان بيان شده، مسأله نصيحت است.
يعنى دانشمندان بايد خيرخواه مردم باشند، و در راستاى فرمان خدا و قرآن و دستورهاى پيامبران و امامان (ع) به نصيحت مردم بپردازند، و در نهان و آشكار، دل سوز و خيرخواه مردم باشند، نسبت به جامعه و انسان‏ها احساس مسؤوليّت كنند، و بى تفاوتى را گناه بزرگ بشمرند، همواره در خيرخواهى و هدايت انسان‏ها سعى و تلاش نمايند. دانشمندى كه ناصح مشفق نباشد، به علم خود خيانت كرده، و بزرگ‏ترين وظيفه خود را زير پا نهاده است. خداوند در قرآن، پيامبرانى مانند هود (ع) و نوح(ع) و صالح(ع) و شعيب(ع) را به عنوان ناصح معرفى فرموده(12) و به ما مى‏آموزد كه رهروان راه انبيا بايد خيرخواه مردم بوده، و به نصيحت مردم بپردازند. و از اين مسؤوليت شانه خالى نكنند.
رسول خدا(ص) فرمود: «ارجمندترين انسان در پيشگاه خدا در قيامت كسى است كه براى نصيحت مردم تلاش بيشتر مى‏كند.»(13) امام صادق (ع) فرمود: «به شما باد نصيحت كردن مردم براى رضاى خدا، و اين خصلت به قدرى ارزشمند است كه خدا را به بهتر از آن ملاقات نكنى.»(14)
و در سخن ديگر فرمود: «يجب للْمؤمن على المؤمن النّصيحة له فى المشهد و المغيب؛(15) بر مؤمن واجب است كه در حضور و غياب، خيرخواه مؤمن باشد و او را نصيحت كند.»
كوتاه سخن آن كه مسأله نصيحت كردن از خصال اصلى هر مؤمنى نسبت به مؤمن ديگر، به ويژه هر عالم با ايمانى نسبت به مردم است. و از زير مجموعه‏هاى مسأله هدايت در روشن گرى است، كه از صفات پيامبران و اولياء خدا مى‏باشد، كه ضد آن مسأله بى تفاوتى است، كه از صفات كافران و منافقان مى‏باشد. و به راستى اگر اين خصلت در ميان همه قشرها به طور كامل رعايت مى‏شد، نقش بسيار مهم و گسترده‏اى در هدايت و ايجاد مدينه فاضله داشت، و جامعه را به گلستانى از ارزش‏ها و كمالات تبديل مى‏كرد. چرا كه اگر هر انسانى مانند خيرخواهى به خود خيرخواه ديگران باشد، اثر بسيار سازنده براى پاك سازى و به سازى جامعه دارد. چنان كه پيامبر(ص) فرمود: «لينصح الرّجل منكم اخاه كنصيحته لنفسه ؛(16) هر شخصى از شما بايد همچون خيرخواهى به خودش، خيرخواه برادر با ايمانش باشد.» اميرمؤمنان على (ع)در فرازى از نصايح خود به فرزندش امام حسن (ع) مى‏فرمايد: «و امحض اخاك النّصيحة حسنة كانت، او قبيحة؛(17) نصيحت خالص خود را براى برادرت مهيّا ساز، خواه نيك باشد يا بد.» بنابراين مسأله نصيحت را نسبت به انسان‏ها، گرچه بد باشند نبايد ترك كرد. بلكه با كمال خلوص و دل سوزى، بايد به انجام آن همّت نمود.
روشن است كه دانشمندان و آگاهان، براى اين كار مقدم‏تر هستند، زيرا نصيحت آنها از روى آگاهى و با شيوه صحيح است، كه قطعاً اثر بيشتر خواهد داشت.
توضيح بيشتر آن كه دانشمند دل سوز و خداشناس،بايد همچون چراغى تابان در ميان مردم باشد، و زندگى آنها را روشن نمايد، و با هدايت‏هاى روشنگرانه خود، آنها را از گمراهى نجات بخشد. و اين همان مسأله هدايت است كه در رأس كارهاى پيامبران و امامان و علماى الهى بوده است، و مسأله هدايت به قدرى مهم است كه پيامر اكرم (ص) وقتى كه حضرت على (ع) را براى هدايت و نصيحت مردم يمن، به سوى يمن فرستاد، هنگام بدرقه به على (ع) فرمود: «و ايم اللّه لان يهدى اللّه على يديك رجلاً خيرلك ممّا طلعت عليه الشّمس و غربت؛(18) سوگند به خدا هرگاه خداوند به دست تو يك نفر را هدايت كند، براى تو بهتر است از آنچه خورشيد بر آن مى‏تابد و غروب مى‏كند.» حضرت على(ع) به يمن رفت و با نصايح مشفقانه خود، آن چنان دل‏هاى مردم را به سوى اسلام جذب كرد، كه در آغاز قبيله بزرگ همدان، مسلمان شدند، و سپس قبايل ديگر يكى پس از ديگرى به اسلام گرويدند. آن حضرت موضوع را در ضمن نامه‏اى به رسول خدا(ص) گزارش داد. آن بزرگوار بسيار خشنود شد، و سجده شكر به جا آورد. و بر قبيله همدان سلام و درود فرستاد(19) و اين از افتخارات زندگى امام على (ع) است، كه در پرتو نصايح مشفقانه او، مردم پرجمعيت يمن، مسلمان شدند. آرى زهد و خيرخواهى على (ع) چنين معجزاتى مى‏آفريد، و نقش به سزايى در هدايت مردم داشت. بار ديگر به ياد دعاى امام عصر(عج) همنوا با آن حضرت مى‏شويم كه: «خدايا علماى ما را در داشتن پارسايى و خيرخواهى نمودن از مردم، تفضّل فرما.»
شواهد در ميان علما و مراجع ما بسيار است كه در پرتو زهد و خيرخواهى از مؤمنان داشتند، و همواره در بحران‏هاى حوادث به ويژه سياسى در برابر طاغوت ايستادگى نموده، و طرفدارى از مردم كردند، و ترفندهاى استعمارگران آنها را از مردم جدا نكرد، به عنوان نمونه نقل مى‏كنند: مرحوم آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى (متولد 1365 ه. ق) در آن هنگام كه زعامت مرجعيت را بر عهده داشت، از طرف نورالسعيد نخست وزير آن عصر كشور عراق همراه حاج مهدى بهبهانى يكى از تجّار معروف به محضر آيت الله اصفهانى آمد و پس از تعارفات گفت: سفير انگليس مى‏خواهد به طور خصوصى خدمت شما برسد، ايشان قبول نكردند و پس از اصرار آقاى بهبهانى فرمود: «مانند ساير مردم به طور عمومى و علنى بياييد.» سرانجام پس از تعيين وقت، روز موعود فرا رسيد، و سفير همراه وزراء و رجال عراق به محضر آقا آمدند، پس از تعارفات سفير به آقا گفت: «دولت بريتانيا نذر كرده اگر در جنگ جهانى بر آلمان پيروز گردد، صد هزار دينار (معادل چندصد ميليون تومان كنونى) به شما تقديم كند. اينك كه پيروز شده، من چك صد هزار دينار را آورده‏ام. آنگاه تقديم كرد. آقا چك را گرفت و پس از لحظه‏اى به سفير فرمود: در اين جنگ بسيارى آواره شدند، به دولت بريتانيا بگو ابوالحسن به نمايندگى از مسلمانان وجه مختصرى براى كمك به مردم جنگ زده به شما پرداخت، آنگاه يك چك صدهزار دينارى به ضميمه چك سفير به سفير داد، و از كمى وجه عذر خواهى كرد سفير با شرمندگى در برابر سياست و هشيارى آيت الله اصفهانى، چك‏ها را گرفت، و آنگاه از جا برخاست و بيرون رفت و به نورالسّعيد گفت: «ما خواستيم شما شيعيان را استعمار كنيم و بخريم، ولى پيشواى شما ما را خريد و پرچم اسلام را بركاخ بريتانيا برافراشت.»(20) اين يكى از آثار زهد فقهاى عظام است، كه داراى چنين آثار درخشانى خواهد شد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. بحارالانوار، ج 76، ص‏273. 2. همان، ج 7، ص‏310، معانى الاخبار، ص 251. 3. بحارالانوار، ج 78، ص‏70. 4. همان، ج 77، ص‏172. 5. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 333. 6. غررالحكم، ميزان الحكمة، ج 4، ص 250. 7. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 90. 8. اصول كافى، ج 1، ص 46. 9و10. همان. 11. همان. 12. سوره اعراف، آيات 62 و 68 و 79 و 93. 13. اصول كافى، ج 2، ص 208. 14. همان. 15. همان. 16. همان. 17. نهج البلاغه، نامه 31. 18. بحارالانوار، ج 21، ص 361. 19. ارشاد شيخ مفيد، ص 31، بحار، ج 21، ص‏363، كامل ابن اثير، ج 2، ص 305. 20. گنجينه دانشمندان، ج 1، ص 320.

/

مافياى ويژه خوارى يا تروريست‏هاى عرصه اقتصاد

مبازره با مفاسد اقتصادى و تروريست‏هاى اين عرصه هر از چند گاه دستاويز دست اندركاران امور و مسئولين كشور قرار مى‏گيرد و مطبوعات و رسانه‏ها خوراك تبليغاتى و رسانه‏اى از آن مى‏سازند. ولى در عمل حركت جدّى و پيگيرى لازم صورت نمى‏پذيرد و مافياى اقتصادى و ويژه خواران مانند مارهاى سمى جابجا مى‏شوند و چهره عوض مى‏كنند و اقتصاد بيمار ما را دردمندتر از گذشته با مشكل روبرو مى‏سازند و با احتكار، يا انحصار و يا ويژه‏خوارى، حقوق عمومى را به چالش مى‏كشند و در نتيجه دود گرانيها و تورم به چشم اقشار آسيب‏پذير جامعه مى‏رود و فشار آن بر مردم بيشتر سنگينى مى‏كند كه كمترين بهره را بابيشترين تلاش از اين سفره گسترده دارند. حقيقت اين است كه در كشور ما هيچ نوع كاستى از نظر منابع و پول و مايحتاج عمومى وجود ندارد و درآمدهاى نفتى و صادراتى و سرمايه‏اى از هر زمان بهتر و بيشتر است و امكانات بالقوه و بالفعل در خزانه ملّى وجود دارد. در سالهاى اخير قيمت نفت در تاريخ كشورمان بى سابقه بوده و صادرات غير نفتى نيز رو به رشد فزونى دارد و صندوق ارزى و ريالى ما از هر زمان ديگر غنى‏تر و روبه افزايش است با اين حال تورّم و گرانى نيز با اين روند سير صعودى دارد و فقر و غنى عميق مى‏شود. مشكل كجاست كه با اين پشتوانه خداداد و منابع سرمايه‏اى نتوانسته‏ايم يك نظام اقتصادى پويا و عادلانه را پى ريزى كنيم و با حاكميت و نظارت بر اقتصاد و توليد و توزيع و مصرف، اين امكانات را به آحاد مردم و نقاط محروم بكشانيم و از اين منابع سرشار دورترين نقاط مرزى بهره گيرند و در
خانه‏ها سرسفره مردم (به مثل معروف) از اين سرمايه‏هاى ملى نوائى آورده شود و فاصله‏هاى طبقاتى از ميان برخيزد و فشار اقتصادى برگرده مردم كاهش يابد و اين در حالى است كه افراد يا باندهاى فساد مالى سرچشمه دارائى‏ها را به دست گرفته و با رباخوارى و بهره كشى و ويژه خوارى مى‏بلعند و به حلقوم حاشيه‏هاى خود سرازير مى‏كنند… . مشكل مديريت در اقتصاد
آسيب‏شناسى اقتصادى به ما نشان مى‏دهد كه مشكل اصلى تا كنون نبودن مديريت علمى و با نگرش اسلامى بر اقتصاد و نابسامان بودن بازار و توليد و توزيع روند تجارت و حاكميت بر سرمايه و پول و دارائيهاى ملى است به علاوه سوء استفاده‏ها و فرصت‏طلبى‏هاى مافياى پنهان و آشكار كه در فضاى كنونى و با استفاده از خلأ حاكميت جدى و عدم نظارت و پيگيرى و به تكاثر و انباشت ثروت سرگرمند و اين مفسدان مرئى و نامرئى آنچنان به راه‏هاى سوء استفاده واردند كه شيطان را درس مى‏دهند!و ما نشسته‏ايم و از مجازات خائنان به اموال عمومى و اعلام اسامى مفسدين اقتصادى حرف مى‏زنيم و مردم در عمل جز مورد بسيار ناچيزى از اين برخورد را نمى‏بينند، ديوان محاسبات كشور اسناد قطورى از تخلفات را در تفريغ بودجه سالهاى اخير ارائه مى‏دهد و تحقيقات اطلاعاتى و بانكى و قضائى از اختلاس و سوء استفاده مالى ارقامى از پرونده‏ها را گزارش مى‏كنند و چند روزى صداى آن در رسانه‏ها مى‏پيچد و مردم در انتظار محاكمه و مجازات مفسدان اقتصادى مى‏مانند و وسط راه رشته قطع مى‏شود و سرانجام نه نامى از مافياى سودپرست ديده مى‏شود و نه از بازگشت اموال به صاحبان اصلى آن يعنى مردم و اقشار محروم و بيت المال! مشكل كجاست؟ چرا يك عزم جدى وجود ندارد؟ چرا يك اراده استوار و پيگيرى مستمر ديده نمى‏شود؟ چنين به نظر مى‏رسد كه آنانكه دم از عدالت مى‏زنند و بايد عزم جدى در مبارزه با فساد و تبعيض داشته باشند هنوز آنگونه كه بايد طعم تلخ فقر و مشكل عائله‏مندى و ناكافى بودن حقوق و درآمدها را بدرستى لمس نكرده‏اند هرچند خود اهل تكاثر نيستند اما عمق مشكل جامعه را يا درك نكرده و يا كثرت مشاغل به آنان اجازه نمى‏دهد كه فكر و عمل را متمركز كنند و مبارزه با مفاسد را به جائى برسانند و با اينكه مقامات عاليه كشور به اين ضرورت پى برده‏اند و مى‏خواهند آن را به آخر برسانند اما وقتى كار به دستگاه‏هاى ذى ربط و زيرين مديريت مى‏رسد حربه‏ها كند مى‏شود و باب توجيه و تاويل و سفارشات گشوده مى‏گردد و بخشى از عوامل مافياى اقتصادى كه در دل دستگاه‏ها جا خوش كرده‏اند نمى‏گذارند كار مبارزه به نتيجه برسد چرا كه خود آنها يا شريك اند و يا خريدار مى‏شوند و يا اصولاً اعتقاد به عدالت ندارند و يا نفوذى اند و چهره عوض كرده و ژست خيرخواهى به خود مى‏گيرند و خريدار آبروى!اشخاصى مى‏شوند كه با كمال جسارت و جرئت به حقوق عمومى لطمه مى‏زنند و بى اعتمادى را در جامعه دامن مى‏زنند و يا احتمالاً عوامل ديگرى در كار است كه مبارزه با فساد به آخر نمى‏رسد و گاهى هم گزينشى عمل مى‏شود و برخى به دام مى‏افتند و برخى از دام مى‏گريزند، تمام احتمالات فوق قابل عمل است، اينست كه مبارزه با مفاسد راه به جائى نمى‏برد… در هرحال ساز و كار لازم، عزمى جدى و بازخواستى مسئولانه لازم است تا شعار مبارزه با تروريستهاى اقتصادى در گفتار نماند

كه موجب بى اعتمادى گردد و آخرين تيرها از تركش رها شود و هدف‏ها را نزند و دست خالى در اين عرصه بمانيم و همان آش و همان كاسه و گرد نوميدى به چهره مردم بنشيند.
ما اگر در صدد اجراى عدالتيم و مبارزه با فساد را جدّى مى‏دانيم بايد به سيره اميرالمؤمنين(ع) برگرديم كه پس از آنكه بر كرسى خلافت ظاهريه نشست و ديد كه ثروتهاى عمومى و بيت المال سراز خانه نخبگان سياسى و فاميلى در آورده و ميان فقر و غنا شكافى عميق پديد آمده، به تصفيه و پاكسازى پرداخت و فرمود: بخدا اگر اين ثروتها در قباله زنان هم رفته باشد آنرا بيرون كشيده و به بيت المال برمى گردانم.
هر چند برنامه انقلابى امير عدالت به جهت موانع موجود و عادات ويژه خوارى با بسيارى از دشواريها روبرو شد و جامعه آنروز به ويژه خواص و مرفهين كه سر در آخور بيت المال داشتند ظرفيت اين عدالت را نداشتند و جمعى از جاه‏طلبان و شيفته گان ثروت سربه طغيان برداشتند و تا ساماندهى جنگهاى خونين پيش رفتند و مردم را به زور و زر و تزوير خريدند و حكومت عدل على(ع) را با چالش بروبرو كردند كه تاريخ اسفبار آن پيش روى گشوده است، اما با اينهمه مشكلات و موانع يك چيز ماند وآن سيره علوى بود در اجراى عدالت، عدالتى كه حتى فرزندان و برادران و خاندان آن جضرت از آن مستثنى نشدند. بعبارت ديگر گرچه جامعه آنروز عدل امام را برنتابيد و على (ع) در محراب عبادت شهيد عدل خود شد اما فرهنگ عدالتخواهى و معيار عدالت گسترى و طرد فساد و تبعيض باقى ماند تا پس از چهارده قرن دانشمندان و نويسندگان غير مسلمان على(ع) را ميزان حق و باطل بدانند و نداى عدالت انسانيت بنامند و از اسطوره عدالت خواهى و قاطعيت آن حضرت كتابها و مقاله‏ها بنويسند، تا در جهان غربت عدالت روزنه‏اى به بهشت عدالت خواهى باز باشد كه عدالت نمرده و هرچند اجراى آن دشوار است اما مرد عدالت را از اين دشواريها هراس نيست. «و لايخافون فى الله لومة لائم» و اين درسى باشد براى پيروان آن حضرت كه كمرها را محكم ببندند و بيش از اين تبعيض و فساد را تحمل نكنند. اسلام و مفاسد اقتصادى
تمدن اسلامى گونه هائى از قوانين اقتصادى را ترسيم مى‏كند، چه از نظر منابع ثروت و كسب درآمد و چه از نظر قوانين و شرايع حاكم بر كسب و تجارت و توليد و چه از نظر مصرف اموال و در عين حال به عواقب نامطلوب و بازتاب فردى و اجتماعى و دنيوى و اخروى مفاسد اقتصادى هشدار مى‏دهد.موضوعاتى چون اكل مال به باطل رشوه، رباخوارى، غش در معاملات و اسراف و تبذير، تكاثرو حرامخوارى، ثروت اندوزى و مال پرستى و آثار زيانبار آن در قرآن آمده و مورد نهى و تحذير و توبيخ قرار گرفته است. به عنوان مثال به چند آيه مى‏نگريم:
1- «و لا تأكلوا اموالكم بينكم بالمال و تدلوا بها الى الحكّام لتأكلوافريقاً من اموال الناس بالاثم و انتم تعلمون»، سوره بقره، آيه 188.
اموال يكديگر را به باطل و به شيوه نامشروع نخوريد و به عنوان رشوه به حاكمان ندهيد تا بدانوسيله بخشى از اموال مردم به گناه و حرام نخوريد در حاليكه خود مى‏دانيد چه مى‏كنيد.
آيه كريمه مردم را مكلف ساخته تا از حرامخوارى و شيوه‏هاى نامشروع در كسب مال بپرهيزند و بطور خاص از رشوه دادن به قضات به منظور جلب رأى آنها به نفع خود برحذر داشته است. مى‏دانيم كه يكى از مجارى حرامخوارى و عامل مفاسد اقتصادى دستگاه قضائى ناصالح است كه آيه كريمه نيز بدان اشاره دارد. چه آراء ناحقى كه در محاكم به دست قضات صادر مى‏شود و چه رشوه‏ها و بقول امروز زيرميزى‏ها كه به برخى از آنان داده مى‏شود و با بست و بند و پول و پارتى حقوق مظلومان پايمال گردد. كار بجائى رسيده كه ارباب رجوع اميدوار نيستند كه بدون پول و پارتى به حق خود برسند. البته قضات ديندار و با وجدانى هم پيدا مى‏شوندكه خدا را در نظر بگيرند كه اينها انگشت شمارند و مع الاوسف جوّ حاكم بردستگاه قضائى نااميد كننده است و نگارنده اين مقال موارد بسيارى را از آنچه مى‏گويد مشاهده كرده و از اينكه به نفع مظلومى وارد شود و با مسئولى صحبت كند نااميد شده است. چه اموالى كه به ناحق مصادره شده و به حلقوم دستگاه‏هاى دولتى يا برخى نهادهاى امدادى و يا اشخاص، سرازير شده و صاحب مال فريادش به جائى نرسيده كه با چه دليلى محصول عمر او به صورت ساختمان يا زمين زراعتى از او گرفته شده است؟! و چه مافياهاى پول و زمين خورانى كه با سند سازى و رشوه و نيرنگ صاحب ميلياردها شده و خدا مى‏داند كى و كجا و چگونه به اين موارد رسيدگى خواهد شد؟!و سرنوشت مفسدان اقتصادى كه پرونده‏هاى قطورشان روى ميز دادسراها و دادگاه‏ها مانده است، بالاخره به كجا ختم خواهد شد. آيا رسيدگى به اين پرونده‏ها چند ماه يا چند سال وقت مى‏خواهد؟ و آيا وعده‏هائى كه مسئولان داده و مى‏دهند كه مفسدان اقتصادى را كه برخى دستگاه‏هاى دولتى و قضائى نيز آتش بيارآنند، معرفى خواهند كرد و به كيفر خواهند رساند، بالاخره عملى مى‏شود؟!
2- «و آتوا اليتامى اموالهم و لاتتبدّلوا الخبيث بالطيّب و لا تأكلوا اموالهم الى اموالكم انّه كان حوباً كبيرا»، سوره نساء،آيه 2.
اموال يتيمان را به آنها بازگردانيد و مال پليد و حرام را به مال پاكيزه و حلال تبديل نكنيد و اموال آنها را با اموال خود نياميزيد و بخوريد كه اين گناهى بزرگ است.
3- «الذين يأكلون اموال اليتامى ظلماً انّما يأكلون فى بطونهم ناراً و سيصلون سعيرا»، سوره نساء، آيه 10.
آنانكه اموال يتيمان را به ستم مى‏خورند همانا آتش را در شكمهايشان جاى مى‏دهند و به زودى به آتش دوزخ در خواهد آمد.
4- «يا ايها الذين آمنوا انّ كثيراً من الاحبار و الرهبان ليأكلون اموال الناس بالباطل و يصدّون عن سبيل الله و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لاينفقونها فى سبيل الله فبشّرهم بعذاب اليم…»
اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد، (بدانيد) كه بسيارى از روحانيون و راهبان اهل كتاب (تورات و انجيل) اموال مردم را به باطل مى‏خورند و بدينوسيله مانع بر سرراه خدا مى‏شوند، آنانكه از طلا ونقره گنجينه مى‏سازند و آنرا در راه خدا انفاق نمى‏كنند به عذاب دردناك بشارت ده.
در اين آيه كريمه به نكاتى مى‏توان دست يافت:
افرادى هستند از بيرون آئين مسيحى و يهودى به نام دين و در كسوت روحانيان كه به مال پرستى آلوده مى‏شوند و مطامع دنيوى آنان را مى‏فريبد و دين خدا دستمايه دنيا گرفته و آخرت را به مال و جاه مى‏فروشند كه مورد نكوهش اند. بديهى است كه يهودى يا مسيحى بودن در تقبيح عملكرد اينان دخالتى ندارد و هر آنكس كه به نام دين در چنين وضعى باشد مورد نكوهش و مستوجب عذاب است هر چند در آئين اسلام باشد، چه دين فروشانى بودند در دربار خلافت‏هاى جور و وعاظ السلاطين و قضات وابسته كه به نفع غاصبان و جنايتكاران فتوى مى‏دادند و حق را كتمان مى‏كردند و آيات قرآن را به مذاق تبهكاران تفسير مى‏نمودند تا از دنياى آنها برخوردار شوند و كاسه ليس سفره‏هاى رنگين آنان باشند و در هر زمان امكان دارد چنين افرادى وجود داشته باشند كه بى ترديد نكوهش قرآن متوجه آنان نيز خواهد بود اينها دين را ملعبه دنيا ساخته و علاوه بر فساد مالى فسادى فرهنگى و اعتقادى و دينى را باعث مى‏شوند كه خطر آن بيش از مفاسد مالى است.
بنابراين مفاسد اقتصادى مفاسد دينى و ايمانى و اعتقادى را نيز در پى دارد كه نبايد از آن غفلت ورزيد. قسمت پايانى آيه و ادامه آن در آيه بعدى از ثروت اندوزى و گنجينه داران ثروت كه حقوق مردم آن را نمى‏دهند سخن گفته و عقوبت سخت آخرت را نويد مى‏دهد. و بدين ترتيب تكاثر ثروت اندوزى از طريق نامشروع منشأ فساد دين و عذاب آخرت است و هرگز نمى‏تواند منشأ خير براى جامعه باشد.
گاهى مى‏بينيم كه برخى از مسئولان، مبارزه با مفاسد را عامل فرار سرمايه‏ها مى‏دانند و از طرح مبارزه با فساد اقتصادى اظهار نگرانى مى‏كنند در حالى كه آيات قرآنى به گونه ديگر سخن مى‏گويد. آنچه مسلم است هرگز با ثروتهاى نامشروع نمى‏توان به صلاح اجتماع كارى كرد. آنانكه ثروتهاى خود را به دلار تبديل مى‏كنند و در بانكهاى خارج انباشته مى‏كنند غارتگرانى هستند كه حاضر نيستند ثروت خود را در خدمت به مردم مسلمان و كشور خود بكار گيرند، نه آن ثروتها را از طريق مشروع بدست آورده و نه اين ثروتها خيرى براى مردم دارد.
آرى دولت بايد از سرمايه گزارى سالم حمايت كند و فضائى در امنيت اقتصادى در كشور فراهم شود تا آنانكه عشق به خدمت همنوعان خود دارند در آبادانى كشور و ايجاد كار و اشتغال راغب شوند و تسهيلات و خدمات و امكانات رونق صنعت و كشاورزى و اشتغال را در اختيار آنها قرار دهند. اين امنيت سرمايه گذارى و اقتصادى است كه مع الاوسف هميشه سرمايه گزارى بخش خصوصى با مشكل روبرو بوده و دولت حمايت‏هاى لازم را نكرده و از اين بابت وزارتخانه‏ها و بانكها و نهادهاى خدمت رسانى در جهت توليد و اشتغال مسئوليت دارند مشوّق سرمايه گزارى باشند نه مانع و مشكل تراشى كنند و زمينه فرار سرمايه‏ها را فراهم سازند. مسئولان بايد ضمن مبارزه با مفاسد اقتصادى بخش خصوصى را يارى دهند كه ثروتها به خارج كشور فرار نكندو كارها معوّق نماند. ادامه دارد
پاورقي ها:

/

ره آورد حكومت مهدوى ع

بشريّت از نظر صنعتى و تكنولوژى و وسايل ارتباطى، و ارتباط جمعى به اوج خود رسيده است اما دغدغه‏ها و نگرانى‏هاى جدّى را گريبانگير است كه هر يك مى‏تواند به نابودى انسان‏ها منجر شود.
نگرانى از بى خبرى در عصر ماهواره و اينترنت… با اين كه خبر رسانى از طريق مجلات و روزنامه‏ها و ماهواره‏ها و اينترنت و… به سرعت فوق تصوّر رسيده ولى واقعيت امر اين است كه سيطره قدرتهاى جهانى و صهيونيسم بين المللى بر رسانه‏هاى عمومى باعث شده است كه واقعيات آنچنان كه هست به سمع و ديد آنها نرسند، و بر عكس امور غير واقعى به صورت قطعى و متواتر جلوه نمايند، اگر كوچكترين دقتى درباره تبليغ بمب هسته‏اى داشتن عراق در دوران صدام كه بهانه حمله آمريكا به عراق شد، و يا داستان «بن لادن» و القاعده و… و خطر آن براى جهان غرب و صدها مورد از اين نمونه كه سيطره تبليغى غرب آن را به سازمان ملل و خيلى از كشورها باوراند، داشته باشيم به اين مسئله پى مى‏بريم. و همين طور در ناحيه هستى‏شناسى، انسان‏شناسى، علوم پزشكى و صدها علم ديگر بشر با جهل‏هاى فراوان روبرو است كه خود باعث مشكلات و نگرانى‏هاى فراوانى شده است.
نگرانى ديگر كه بشريت را تا لبه نابودى كشانده وجود بمب‏هاى هسته‏اى است كه صدها بار مى‏تواند زمين را به نابودى كشاند، هرچند سيطره رسانه‏اى جهانى تلاش مى‏كند اين خطر را متوجه كشورهاى خاصى كه از بمب هسته‏اى برخوردار نيستند نمايند ولى واقعيت غير از آن است، گاه خود آنها نيز اين مسئله را اعتراف مى‏كنند كه تنها ذرّاد خانه اتمى آمريكا يا روسيه براى نابودى دهها بار زمين كافى است.
نگرانى سوّم وضعيّت اقتصادى جهان است كه تورّم به صورت جهانى فراگير درآمده و هر روز برآمار گرسنگان، بيكاران، و خيابان نشينان در همه كشورها افزوده مى‏شود، و اگر در كنار ندارى و فقر آلودگى هواى شهرها و گرم شدن زمين را بر اثر گازهاى گلخانه‏اى سوراخ شدن لايه ازون و نابودى جنگلها و پيشرفت بيابانها و وجود سيلها و زلزله‏ها، و كمبود بارندگى در بسيارى از نقاط جهان… .
در نظر بگيريم حيات و زندگى ثروتمندان نيز در مخاطره افتاده و هر روز اين نگرانى بيشتر مى‏شود.
نگرانى چهارم كه بشريت از آن به شدّت رنج مى‏برد، و با همه پيشرفتهاى صنعتى، زندگى براى آنها به صورت زندانى وحشتناك در آمده عدم امنيّت جهانى است، امروزه با وجود ابرقدرتها امنيّت كشورها به شدت به خطر افتاده و قدرت يك قطبى جهان يعنى غرب به سركردگى آمريكا با كوچكترين بهانه هر كشورى را كه بخواهد مورد هجوم و اشغال قرار مى‏دهد، و در درون كشورها و دولت‏ها نيز امنيّت جانى، قضائى، مالى به شدت كاهش يافته و در شرف نابودى قرار گرفته است. از همه مهمتر عدم آرامش روانى است كه وجود فساد و بى بندوبارى، فيلمهاى مبتذل، دين زدايى و دين گريزى، روان انسان را براى او به صورت جهنمى در آورده كه مجبور است براى فرار از آن به اعتياد و خوردن شراب، خوردن قرصهاى روانگردان و يا خودكشى و… روى آورد.
جاى اين مسئله مطرح است كه انتظار آمدن حضرت مهدى(ع) با توجه به اينكه هر روز نگرانى‏ها بيشتر و بيشتر مى‏شود و خطرها چند برابر مى‏گردد، چگونه مى‏تواند اين مشكلات را حل كند تا چه حد مى‏تواند اين عقيده به باور واقعيت نزديك باشد؟ آنچه پيش رو داريد نگاهى است به ره آورد حكومت مهدوى (ع) و اين كه چگونه نگرانى‏ها و معضلات و مشكلات در آن زمان حل خواهد شد. الف – رشد عقلانى و جسمانى بشر
شكى نيست كه علوم مختلف پيشرفت شگرفى داشته و علوم عقلى نيز در هر مكتبى مخصوصاً اسلام پيشرفتهايى داشته، امّا با همه اين‏ها آن رشد عقلانى درخور بشر هنوز پديد نيامده است، يكى از تحوّلات عظيمى كه در دوران مهدويت پيش خواهد آمد، و خود باعث تحوّلات عظيم ديگر نيز خواهد شد رشد عقلانى انسانها است. يقيناً مراد از رشد عقلانى، همان عقلى كه «عبد به الرّحمن و اكتسب به الجنان ؛خدا به وسيله آن عبادت مى‏شود و بهشت به چنگ مى‏آيد عقلى كه معيار تشخيص حق و باطل است، با اين عقل بسيارى از تحيّرهاى فكرى و خطوط التقاطى قابل تشخيص و درك خواهد بود.
امام باقر(ع) فرمود: «اذا قام قائمنا وضع يدهُ على رُئوس الْعباد فجمع به عقولهم و كمُلت به احلامُهُم ؛(1) هنگامى كه قائم ما قيام كند، دستش را بر سر بندگان گذارد و عقول آنها را با آن جمع كند و افكارشان با آن تكميل شود.»
در روايت ديگر مى‏خوانيم امام على (ع) فرمود: «(مهدى) دست بر سر بندگان خداوند گذارد پس هيچ مؤمنى باقى نمى‏ماند جز آنكه قلبش محكم‏تر از پاره‏هاى آهن گردد و خداوند به او نيز قدرت چهل مرد را عنايت فرمايد.»(2)
اين كه در روايات يكى از دلائل غيبت را امتحان مردم دانسته «همانا آن آزمايشى از جانب خدا است كه خداوند خلق خود را به آن وسيله مى‏آزمايد»(3) شايد يكى از رازهايش اين باشد كه مردم از نظر ظرفيّت، لياقت چنان رشد عقلانى را پيدا نمايند.
نكته مهم اين است كه اين رشد عقلانى به وسعت و گستردگى تمام بندگان «العباد» است و همچون مكتب‏هاى فلسفى و عقلانى و يا ورود در مراكز علمى اختصاص به گروهى از مردم نخواهد داشت، قطعاً مشكلاتى كه از ناحيه كمبود عقل‏ها متوجه بشر شده است با اين رشد عقلانى برطرف خواهد شد.
اما اين رشد عقلانى چگونه به وجود خواهد آمد، براى ما روشن نيست ولى به اين مقدار روشن است كه اين كرامت كه منسوب به دست با كرامت آن حضرت است با عنايت الهى تحقق مى‏يابد و كرم بى نهايت خداوندى پشتوانه اين كرامت خواهد بود. ب – پيشرفت شگرف علوم
از تحوّلات عظيم و غير قابل دركى كه در زمان ظهور حضرت مهدى به وقوع خواهد پيوست و مشكلات عديده‏اى از بشر را مى‏تواند حل كند پيشرفت علوم مختلف است. البته قابل انكار نيست كه بشريّت با تلاشهاى فراوان به پيشرفت‏هاى زيادى دست يافته ولى با اين حال در هر بخشى از پيشرفت‏ها با زيانها و مشكلات جدّى روبرو است، خيلى از داروهاى پيشرفته زيانهايى نيز در پى داشته و دارد، و بسيارى از وسائل پيشرفته ارتباطى مضرّاتى براى جسم و جان بشر دارد، خلاصه در تمام بخشها هر پيشرفتى همراه با برخى مضرّات بوده و هست، راز اين قضيه هم اين است كه علم بشر محدود است، و در واقع گوشه‏اى را كشف كرده و گوشه‏هاى فراوانى از آن براى او مجهول و نامعلوم است.
امام صادق (ع) فرمود: «علم و دانش بيست و هفت حرف (شعبه و شاخه) است. تمام آنچه پيامبران الهى (براى مردم) آوردند، دو حرف بيش نبود و مردم تا كنون جز دو حرف را نشناخته‏اند، اما هنگامى كه قائم ما قيام كند، بيست و پنج حرف ديگر را آشكار و در ميان مردم منتشر مى‏سازد و دو حرف را به آن ضميمه مى‏كند تا بيست و هفت حرف كامل و منتشر گردد.»(4)
اطلاق اين حديث تمام پيشرفتهاى بشرى تا قبل از ظهور را مى‏گيرد و هر آنچه پيشرفت حاصل شود همان دو حرف خواهد بود، اما اين پيشرفت در زمان دولت حق، و ظهور حضرت مهدى به دوازده برابر رشد و پيشرفت خواهد كرد، راستى پيشرفت شگرفى است كه در عرصه تمامى علوم پيش خواهد آمد و با اين پيشرفتها هم بسيارى از مشكلات را رفع خواهد نمود، و هم از آن جهت كه وسيع و همه جانبه است و ريشه گرفته از منبع لايزال الهى است زيانها و ضررهايى را نيز در پى نخواهد داشت.
و با اين پيشرفت بخش مهمى از نگرانيهاى بشر رفع خواهد شد، و دانش و آگاهى وسيع تمام عرصه‏هاى بشرى را زير بال خواهد گرفت. نمونه هايى از پيشرفت‏ها
1- پيشرفت وسائل ارتباطى: امام صادق (ع) فرمود: «انّ قائمنا اذا قام مدّاللّهُ لشيعتنا فى اسماعهم و ابصارهم حتّى لايكون بينهم و بين القائم بريدٌ يكلّمُهُم فيسمعون و ينظرون اليه و هو فى مكانه؛(5) هنگامى كه قائم ما قيام كند خداوند آنچنان گوشها و چشمهاى شيعيان ما را تقويت مى‏كند كه ميان آنها و حضرت قائم(ع) واسطه‏اى نخواهد بود.او با آنها سخن مى‏گويد و آنان سخن او را مى‏شنوند و او را مى‏بينند، در حالى كه او در مكان خودش مى‏باشد(و آنها در نقاط ديگر).»(6)
در حديث ديگرى مى‏خوانيم «در زمان حضرت قائم (ع) يك انسان مؤمن در حالى كه در مشرق است برادر دينى خود را كه در مغرب است مى‏بيند، همچون كسى كه در غرب عالم است برادرش را در شرق زمين مى‏بيند.»(7)
و در حديث ديگرى آن حضرت فرمود: «هنگامى كه امور به دست حضرت صاحب الامر(ع) برسد، خداى تبارك و تعالى هر زمين پستى را براى او بالا مى‏برد، و هر زمين بلندى را پايين مى‏آورد تا اين كه همه جهان همانند كف دست برايش آشكار شود.آيا كدام يك از شما در كف دست او تار مويى باشد آن را نمى‏بيند.»(8)
2- ابر سركش: امام باقر(ع) فرمود: «ذوالقرنين ميان دو ابر مخيّر شد: يكى ابر رام وديگرى ابر ناآرام، و او ابر رام را براى خود برگزيد و ابر ناآرام را براى صاحب شما نگه داشت.
گفته شد: ابر ناآرام چيست؟ فرمود: ابرى كه با رعد و برق و غرّش باشد، كه صاحب شما سوار بر آن خواهد شد. آرى! صاحب شما سوار ابر مى‏شود، همه اسبابهاو ابزارها را زير پا مى‏گذارد، اسبابهاى هفت آسمان و هفت زمين را.»(9) ج – ريشه كنى ظلم و ظالمان
طبق حديث معروف و متواتر «يملأ الارض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً؛(10) زمين را پراز عدل و داد مى‏كند چنان كه پر از ظلم و ستم شده است.» آن حضرت زمانى ظهور خواهد كرد كه ظلم و ستم فراگير و ستمگران و ظالمان برزمين سيطره پيدا نموده‏اند از بزرگترين دستاورد حكومت مهدوى آن است كه در آن دوران، دوران ستم سوزى و ريشه كنى ظلم و ستم و نابودى ستمگران خواهد بود، اين ره آورد نتايج گرانبها و ارزشمندى براى بشريت خواهد داشت، هم از زجرها و عذاب‏هاى ستم راحت مى‏شوند، و هم از خطر اسلحه‏هاى پيشرفته و خطرناك همچون بمب هسته‏اى و گازهاى كشنده و… در راحتى و امنيّت قرار خواهند گرفت و از اين جهت نيز بشر آسوده و آرام خواهد شد. در اين زمينه رواياتى وجود دارد كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود.
1- خداوند در شب معراج خطاب به پيامبراكرم (ص) فرمود: «و لاطهّرن الارض بآخرهم من اعدائى و لاملّكنّه مشارق الارض و مغاربها… و يجمع الخلق على توحيدى ؛(11) و زمين را به وسيله او از دشمنانم پاك مى‏سازم و شرق و غرب جهان را به او تمليك مى‏نمايم… و همه مخلوقات را بر توحيد من گرد آورد.»
2- پيامبر اكرم (ص) فرمود: «ابشّركم بالمهدىّ يملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً يرضى عنه ساكن السّماء و ساكن الارض؛(12) شما را به مهدى (ع) مژده دهم كه او زمين را پراز عدل و داد مى‏كند همان طورى كه پراز ظلم و ستم شده است ساكنان آسمان و زمين از او خشنود مى‏شوند.»
3- بساط گناه برچيده مى‏شود، امام باقر(ع) فرمود: «انّ الدّنيالا تذْهب حتّى يبعث اللّه عزّو جلّ رجلاً منّا اهل الْبيت يعملُ بكتاب اللّه لايرى فيكُم منكراً الّا انكرهُ؛(13) دنيا به پايان نمى‏رسد تا اين كه خداى تعالى مردى از خاندان مرا برانگيزد كه به كتاب خدا (قرآن) عمل كند، و درميان شما كار زشتى را نبيند جز آنكه جلوگيرى نمايد.»
4- خونى به ناحق ريخته نمى‏شود، ابوسعيد خدرى از پيامبراكرم (ص) روايت كرده است كه فرمود: «تاْوى اليه اُمّته كما تاْوى النّحلُ الى يعسوبها يملأ الارض عدلاً كما ملئت جوراً، حتّى يكون النّاسُ على مثل امرهم الاوّل لا يوْقظُ نائماً و لا يهريق دماً؛(14) امت‏هاى اسلامى به سوى او پناه مى‏برند، آنچنان كه زنبوران عسل به سوى ملكه خود پناه مى‏برند، عدالت را در سراسر گيتى مى‏گستراند همچنان كه پر از ستم شده تا جايى كه صفا و صميميّت صدر اسلام را به آنها باز مى‏گرداند، خفته‏اى را بيهوده بيدار نمى‏كند (آسايش كسى را بر هم نمى‏زند) و خونى را (به ناحق) نمى‏ريزد.» د – پيشرفتهاى اقتصادى
واقعيت امر اين است كه منابع اقتصادى و كشاورزى و نعمت‏هاى خدادادى به قدرى وجود دارد كه زندگى بشر را به راحتى تأمين كند بشر براثر گرسنگى و فقر و ندارى گرفتار نابودى نشود، ولى تصاحب ثروتها توسط عده‏اى خاص، و تسلط قدرتها بر جهان، وصرف بودجه‏هاى سنگين براى امور نظامى و تسليحاتى همين طور هزينه‏هاى سرسام آور و دستگاههاى تبليغاتى و امور وابسته به آنها، و هزينه‏هايى كه صرف رقابت‏هاى ناروا در اين صحنه‏ها و امثال آن شده است، و هزينه‏هايى كه صرف تجملات و تزيينات ناروا مى‏شود باعث تورّم جهانى، و فقر و گرسنگى و عقب ماندگى كشورهاى جهان سوم شده است.
با ظهور مهدى و نابودى قَدَرْ قدرتها تمام بودجه‏هاى سنگين امور نظامى، و تبليغاتى و تهاجم فرهنگى و تجملات و… صرف زندگى تمام بشريت خواهد شد و خارج شدن ثروت از دست عده‏اى خاص و توزيع عادلانه آن بين همه مردم باعث وفور نعمت‏ها و خود كفائى جامعه واحد جهانى در دوران حكومت عدل جهانى خواهد شد. انفاق بى حدّ
پيامبر اكرم (ص) فرمود: «انّ فى امّتى المهدى… فيجى ءُ اليه الرّجل فيقول يا مهدى اعطنى قال فيحشى له فى ثوبه ما استطاع ان يحملهُ؛(15) مهدى از امت من است… مردى به محضر او مى‏آيد و مى‏گويد: اى مهدى! به من چيزى ببخش! پس آن حضرت به اندازه‏اى كه آن مرد بتواند بردارد و حمل كند (ثروت و مال) در دامان او مى‏ريزد.»
در آن دوران تمام ثروتها در نزد مردى گرد مى‏آيد كه به حال همه بشريت دلسوز است و ذره‏اى در فكر جمع مال و ثروت نيست و هرگز در زندگى او اسراف و تجمّلات ناروا وجود ندارد، لذا همه بشريت بهره‏مندند و برخوردار.
امام باقر(ع) فرمود: «اذا ظهر القائمُ… يجتمع… اليه اموال اهل الدّنيا كلّها من بطْن الارض و ظهرها فيقال للنّاس تعالوا الى ما قطعتم فيه الارحام و سفكتم فيه الدّم… فيعطى عطاء لم يعطه احدٌ قبلهُ؛(16) هنگامى كه قائم قيام كند… مال همه اهل دنيا از درون و بيرون زمين نزد آن حضرت گرد مى‏آيد. پس به مردم گفته مى‏شود كه به سوى چيزى (مالى) بياييد كه صله ارحام را در آن ترك كرديد(و به بستگان كمك مالى نكرديد) و خون ناحق در راه آن (جمع مال) ريختيد… پس عطا و بخششى مى‏كند كه هيچ كس (حتى امامان قبلى) پيش از او چنين عطايى نكرده است.» گنج‏ها در اختيار مهدى (ع)
قطعاً چنان عطاهايى منبع با بركت لازم دارد، يكى از منابع در آمد آن حضرت، گنجهاى بى شمار زمين است كه آن روز در اختيار آن حضرت قرار مى‏گيرد. در اين باره روايات فراوان داريم كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود.
1- پيامبر اكرم (ص) فرمود: «و يُخرجُ له الارضُ افلاذ كبدها؛(17) زمين به بركت وجود او پاره جگر را آشكار مى‏سازد.»
2- ستونهاى طلا و نقره: در روايت ديگرى از رسول خدا(ص) درباره زمان ظهور حضرت مهدى مى‏خوانيم «و تُلقى الارض افلاذ كَبِدها؛ زمين پاره‏هاى جگرش را بيرون مى‏ريزد.»
ابن عباس پرسيد، پاره‏هاى جگر زمين چيست؟
رسول اكرم (ص) فرمود: «امثالُ الاُسطوانة من الذّهب و الفضّة؛(18) ستونهاى از طلا و نقره است.
در حديث ديگرى فرمود: «يستخرجُ الكُنوز، يفتح مدائن الشّرك ؛(19) گنجها را بيرون مى‏آورد و شهرك‏هاى شرك را فتح مى‏كند.»
3- تمام گنجها با بركاتش: على (ع) در اين زمينه فرمود: «و تظهرُ له الكنوزُ ؛ تمام گنجها(ى عالم) براى او آشكار مى‏شود.»
و بركات نيز بر آن افزوده مى‏شود. امام صادق (ع) فرمود: «تُظهرالارض كنوزها و تُبْدى بركاتها؛ زمين تمام گنجينه‏هاى خود را آشكار مى‏سازد و بركاتش را بيرون مى‏فرستد.»
بر اثر وجود بابركت آن حضرت و پاك شدن زمين از لوث وجود ناپاكان، بارانهاى مناسب و موسمى به صورت متناوب فرو خواهد آمد، و بر اثر اين بارندگيهاى متناوب وضعيت كشاورزى رونق بالايى گرفته و زمين سرسبز و آباد خواهد شد، اين آبادى، هم فقرزداست و هم باعث پاكيزگى هواى زمين از آلودگى خواهد گشت و از طرف ديگر با تدبير آن حضرت جلوى صنايع و گازهاى سمّى و گلخانه‏اى كه عامل آلودگى هوا هستند گرفته مى‏شود. در روايات تعبيرات زيبايى از آمدن بارانهاى متناسب و مفيد و آبادانى زمين و سرسبزى شگرف آن به ميان آمده است كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود.
در مورد نزول باران به اين روايات برخورديم:
1- نزول بركت از آسمان، ابونعيم از رسول خدا (ص) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «يخرج رجلٌ من اهل بيتى و يعمل بسنّتى و ينزّلُ اللّه له البركة من السّماء؛(20) مردى از اهل بيت من قيام مى‏كند و طبق سنت من رفتار مى‏نمايد و خداوند بركت را براى او از آسمان نازل مى‏كند.»
2- ابوسعيد خدرى از پيامبر(ص) نقل كرده است كه حضرت فرمود: «يخرجُ اُمّتى المهدى، يسقيه اللّهُ الغيث، تخرج الارض نباتها و يعطى المال صحاحاً، و تكثرُ الما شيّة، و تعظُمُ الامّةُ؛(21) در پايان روزگار امّت من، مهدى (ع) خروج مى‏كند، خداوند در زمان او زمين را با باران رحمتش سيراب مى‏نمايد و زمين گياهانش را مى‏روياند او ثروت را به طور مساوى بين مردم تقسيم مى‏كند، در آن زمان چهارپايان فراوان شود(و دامدارى رونق يابد) و امت بسيار بزرگ و با عظمت گردد.»
3- زيادى باران و وفور نعمت: پيامبر اكرم(ص) فرمود: «تنعّم اُمّتى فى زمن المهدىّ نعمةً لم يتنعّموا مثلها قطُّ، يرسل السّماءُ عليهم مدراراً و لاتدعُ الارض شيئاً من نباتها الّا اخرجته و المال يومئذٍ كدوس يقوم الرّجلُ يقولُ: يامهدى! اعطنى فيقول خذ؛(22) امّت من در زمان مهدى (ع) آنچنان از نعمت الهى بهره‏مند مى‏شوند كه هرگز نظير آن ديده نشده است، آسمان باران رحمتش را سيل آسا بر آنها فرو مى‏ريزد، زمين چيزى از گياهانش را باقى نمى‏گذارد جز اين كه آن را مى‏روياند. در آن روز ثروت بر روى هم انباشته مى‏شود، هر كسى كه بيايد و بگويد: اى مهدى! به من عطا كن، مى‏فرمايد: بگير.»
محمد بن سنان با سندش از امام صادق(ع) نقل مى‏كند كه حضرت فرمود: «توصلوا و تبارّوا و تراحموا فوالّذى فلق الحبّة و برء النسمة لياْتينّ عليكم وقتٌ لا يجدُ احدكم لديناره و درهم موضعاً؛(23) صله رحم به جاى آوريد و با همديگر نيكى و مهربانى كنيد كه سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد روزى فرا مى‏رسد كه يك نفر از شما نتواند محلى را پيدا كند براى مصرف درهم و دينارش.»
على (ع) فرمود: «اگر قائم ما قيام كند، آسمان بارانش را نازل مى‏كند و زمين گياهان خويش را بيرون نمايد، پرندگان و چهارپايان در آشتى به سر برند تا آنجا كه زنى از عراق به شام مى‏رود هر جا پا مى‏گذارد سرسبز است، و در حالى كه زينت او برسرش مى‏باشد، هيچ درنده‏اى مزاحم او نمى‏شود.»(24)
و در جاى ديگر فرمود: «يخرج فى آخر اُمّتى المهدى يسقيه اللّه الغيث و تخرجُ الارض نباتها و تكثرُ الماشية و تعظمُ الاُمّةُ؛(25) در پايان امّت من مهدى خروج مى‏كند، خداوند براى او باران مى‏فرستد و زمين گياه خويش را بيرون مى‏كند… و گلّه‏ها فراوان شده و امّت (اسلام) بزرگ خواهد شد. مجموعه اين عوامل باعث مى‏شود در دوران ظهور حضرت مهدى (ع) آنچنان زندگى با رونق و بانشاط به وجود آيد كه در هيچ زمانى چنان زندگى ديده نشده است. جالب اين است كه در اين زمينه روايت بسيار زيبايى در منابع اهل سنت آمده كه بخوبى چنان زندگى را به تصوير كشيده است.
ابن شيبه از رسول خدا نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «يكون فى اُمّتى المهدى تعيش اُمّتى فى زمانه عيشاً لم تعشهُ قبل ذلك ؛(26) در بين امّت من مهدى خواهد بود آن چنان امتم در زمان او (با وضعيت مناسب روحى و اقتصادى) زندگى مى‏كنند كه قبل از آن چنان زندگى اى نداشته‏اند.»
آنچنان زندگى به وجود خواهد آمد كه تمام هستى از حكومت او اعلام رضايت مى‏كنند حتى پرندگان هوا.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «المهدىُّ رجلٌ من ولدى… يرضى فى خلافته اهل الارض و اهل السّماءِ و الطّيرُ فى الجوّ؛(27) مهدى مردى است از فرزندان من… در دوران خلافت او اهل زمين و آسمان و پرندگان هوا رضايت دارند»و در روايتى حذيفه يمانى از پيامبر نقل كرده كه فرمود: «يفرح به اهل السّماء و اهل الارض و الطّير و الوحوش و الحيتان فى البحر؛(28) ساكنان آسمان، مردم روى زمين، پرندگان هوا، درندگان صحرا، و ماهيان دريا همه و همه از او خشنود مى‏شوند.»
حتى مردگان و رفتگان از دنيا در عالم برزخ از بركت وجود حضرت مهدى (ع) و وضعيتى كه پيش آمده شاد و خوشحال مى‏گردند «مرده‏اى (از مؤمنان) باقى نماند، مگر آنكه خوشحالى (قيام مهدى) برقلب او وارد مى‏شود در حالى كه در قبر و عالم برزخ مى‏باشد، همديگر در قبرهايشان زيارت مى‏كنند و بشارت قيام مهدى را به همديگر مى‏دهند»(29) ه – امنيت همه جانبه
از ديگر دستاوردهاى حكومت مهدوى امنيّت فراگير و همه جانبه است كه مهمترين دغدغه بشريت در عصر كنونى شمرده مى‏شود. به وجود آمدن امنيت همه جانبه در منابع دينى هم به صورت كلى به عنوان دست آورد حكومت مهدوى شمرده شده است و هم به صورت خاص و موردى تبيين و مشخص شده است.
اما به صورت كلى به اين موارد برمى خوريم.
1- قرآن كريم مى‏فرمايد: «وعد الله الّذين آمنوا منكم و عملوا الصّالحات ليستخلفنّهُم فى الارض كما استخلف الّذين من قبلكم و ليمكّننّ لهم دينهم الّذى ارتضى لهم و ليُبدّلنّهم من بعد خوفهم امناً يعبُدُوننى لا يشركون بى شيئاً و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون؛(30) خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهايى شايسته انجام داده‏اند وعده مى‏دهد كه قطعاً آنان راحكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد و اين آيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به امنيّت و آرامش (همه جانبه) مبدّل مى‏كند (آنچنان) كه تنها مرا مى‏پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت، و كسانى كه پس از آن كافر شوند آنها فاسقانند.»
از مرحوم طبرسى نقل شده است كه اهل بيت فرموده‏اند «انّها فى المهدىّ من آل محمدّ؛(31) اين آيه درباره مهدى آل محمّد مى‏باشد.»
و از تفسير روح المعانى از امام سجاد(ع) نقل شده است كه «آنها به خدا سوگند، شيعيان هستند خداوند اين كار را براى آنها به دست مردى از ما انجام مى‏دهد كه «مهدى» اين امّت است، زمين را پراز عدل و داد مى‏كند، آن گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد، و هم او است كه پيامبر(ص) در حق وى فرمود: اگر عمر دنيا جز يك روز باقى نماند خداوند آن روز را آن قدر طولانى مى‏كند تا مردى از دودمان من كه نامش نام من است حاكم برزمين شود، و صفحه زمين را پر از عدل و داد مى‏كند آن گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد.»(32)
روايات فوق اوّلاً تأييد مى‏كند كه آيه ى فوق مربوط به حضرت مهدى است و آن امنيّت همه جانبه مربوط به دوران حكومت او مى‏شود و ره آورد ظهور است.
ثانياً خود برقرارى عدالت همه جانبه از عوامل اصلى برقرارى امنيّت همگانى و همه جانبه است.
و در دعاى افتتاح با اشاره به همين آيه مى‏خوانيم «و صلّ على ولىّ امرك القائم المؤمّل و العدل المنتظر… الّلهمّ اجعلهُ الدّاعى الى كتابك، و القائم بدينك، استخلفْهُ فى الارض كمااستخلفت الّذين من قبله مكّن له دينه الّذى ارتضيته له، ابدله من بعد خوفه امناً يعبدك لا يشرك بك شيئاً؛(33) و درود بفرست بر ولىّ امرت، قيام كننده تمنّا شده، و عدل انتظار رفته، خدايا او را دعوت كننده به كتابت و برپا دارنده دينت قرار بده، و جانشين گردان او را در زمين چنان كه كسانى قبل از او را جانشين قرار دادى، و ريشه دار گردان براى او دينى را كه پسنديده‏اى و ترس او را به امنيت تبديل گردان تا تو را بپرستد و چيزى را با تو شريك قرار ندهد.»
اما به صورت موردى و جزئى نيز به اقسام امنيت اشاره شده كه به نمونه‏هايى مى‏پردازيم: 1- امنيّت قضائى:
امام صادق (ع) فرمود: «اذا قائم القائم حكم بالعدل و ارتفع فى ايامه الجور…؛(34) هنگامى كه قائم ما قيام كند به عدالت حكم مى‏كند و در دوران او ستم برداشته مى‏شود.»
امام صادق (ع) فرمود: «هنگامى كه قائم قيام كند براى هر كشورى از كشورهاى جهان فرمانروايى مى‏فرستد و (به او) مى‏گويد: دستور العمل تو در كف دست تو مى‏باشد هرگاه حادثه‏اى براى تو روى دهد كه حكم آن را نفهمى و ندانى چگونه در مورد آن داورى كنى، به كف دستت نگاه كن و به آنچه در آن است عمل كن »(35) درك واقعى روايت فوق براى ما مشكل است اين قدر مسلّم است كه دستورات دقيق قضائى بدون هيچ گونه اشتباه و خطائى در دسترس حاكمان و قضات قرار مى‏گيرد.
امنيت قضائى تا آنجا توسعه مى‏يابد كه زنان در منزل نيز بين فرزندان و در حق شوهران داورى‏هايى مى‏كنند كه براساس كتاب الهى است. امام باقر(ع) فرمود: «در زمان او آن قدر به شما دانش و حكمت داده مى‏شود كه زن خانه دار در خانه خود با كتاب خدا و سنت پيامبر داورى مى‏كند»(36)
اين نهايت پيشرفت در امر داورى است كه در امور جزئى زندگى روزمره كه نياز به داورى است نيز بر اساس كتاب و سنت حكم مى‏شود. 2- امنيّت راهها
ناامنى راهها از جهات مختلف (تصادفات، راهزنها، خطرهاى ديگر…) از دغدغه‏هاى ديگرى است كه در دوران ظهور مهدى تبديل به آرامش و امنيّت مى‏شود.
امام صادق(ع) فرمود: «اذا قام القائم… امنت به السّبل؛(37) هر گاه قائم ما قيام كند… راهها امن مى‏گردد.»
در روايت ديگرى مى‏خوانيم كه امام باقر (ع) فرمود: «و وسّع الطريق الاعظم و كسر كلّ جناح خارج فى الطّريق، و ابطل الكنف و الميازيبٍ الى الطّرقات، و لا يترك بدعةً الّا ازالها و لا سنّةً الّا اقامها؛(38) راههاى اصلى را توسعه، بالكن هايى كه به داخل راهها آمده از بين مى‏برد، ناودانهايى را كه به كوچه مى‏ريزد برمى دارد، هيچ بدعتى نميماند مگر اين كه آن را از بين مى‏برد، و هيچ سنّت نيكى نميماند جز اين كه آن را برپا مى‏دارد.»
و همچنين على (ع) فرمود: «اگر قائم ما قيام كند… پرندگان و چهارپايان در آشتى به سر برند و تا آنجا كه زنى از عراق به شام مى‏رود و هر جا پا مى‏گذارد سرسبز است و در حالى كه زينت او بر سرش مى‏باشد هيچ (انسان) و درنده‏اى مزاحم او نمى‏شود.»(39)
در روايات فوق كوچكترين ناامنى طريق و راهها، همچون وجود ناودانهاو بالكن‏ها نيز مورد توجّه قرار گرفته، كه در آن زمان حتى از اين ناحيه نيز نگرانى در كار نخواهد بود. 3-4-5 – امنيت مالى، جانى، ناموسى و…
در روايت طولانى از اميرمؤمنان على(ع) چنين نقل شده است: «حضرت مهدى (ع) فرمان روايان خود را به تمام كشورها مى‏فرستد تا عدالت را در بين مردم پياده كنند (در آن زمان) گرگ و گوسفند در يك مكان مى‏چرند، كودكان با مارها و عقربها بازى مى‏كنند و هيچ آسيبى به آنها نمى‏رسد. شرّ و بدى از بين مى‏رود و خير و خوبى ميماند. انسان يك مدّ مى‏كارد و 700 مدّ حاصل برداشت مى‏كند چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد:«همانند يك دانه كه از آنها هفت خوشه برويد در هر خوشه‏اى صد دانه داشته باشد، و خداوند به هر كس كه بخواهد بيشتر هم عطا مى‏فرمايد.»(40)
ربا برداشته مى‏شود، زنا برداشته مى‏شود، شرابخوارى از بين مى‏رود، ريا و خودنمايى از بين مى‏رود، مردم به اطاعت و عبادت رو مى‏آورند. دين و آيين رونق مى‏يابد. نمازها با جماعت خوانده مى‏شود، عمرها طولانى مى‏شود، امانتها رعايت مى‏شود، درختان پرثمر مى‏شود، بركتها بسيار زياد مى‏گردد، اشرار به هلاك مى‏رسند، از دشمنان اهل بيت كسى باقى نميماند.»(41)
در روايت فوق هم به امنيّت مالى اشاره شده مانند از بين رفتن ربا خوارى و خيانت‏هاى مالى، و همين طور كم محصولى، و هم امنيّت جانى، مانند سالم ماندن از شروران، چون اشرارى باقى نميماند و سالم ماندن از گزندگان و درندگان و در نتيجه عمرها طولانى مى‏شود و همين طور به امنيت ناموسى اشاره دارد كه در آن زمان بساط بى عفتى برچيده مى‏شود و از همه مهمتر امنيت دينى و معنوى كاملى برقرار مى‏شود. و عدالت فراگير
با پيشرفت علم و دانش و رشد عقلانى بشريت، و بهبودى اوضاع اقتصادى جهان در تمام بخش‏ها، و برقرارى امنيّت جامعه، بشر طعم شيرين عدالت همه جانبه را خواهد چشيد، و در آن دوران خواهد فهميد كه عدالت فراگير واقعى يعنى چه؟ در اين زمينه روايات فراوانى وجود دارد كه فقط به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود. 1- عدالت فقرزدا
احمدحنبل در كتاب مسند خود از پيغمبر اكرم (ص) نقل مى‏كند كه فرمود: «ابشّركم بالمهدىّ يبعثُ فى امّتى على اختلاف من النّاس و زلازل، فيملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً يرضى عنه ساكن السّماء و الارض، يقسّم المال صحاحاً؛ شما را به ظهور مهدى بشارت مى‏دهم، او در ميان امت من برانگيخته مى‏شود، ظهور وى پس از اختلاف زياد و تزلزل و عدم امنيت خواهد بود (پس از ظهور) زمين را پر از عدل و داد مى‏كند، همان گونه كه پراز ظلم و جور شده است. ساكنان آسمانها و زمين از او راضى مى‏شوند و اموال را به طور صحيح تقسيم مى‏كند.
فقال له رجلٌ :ما صحاحاً؟ قال: بالسّويّة بين النّاس قال: و يملأ اللّه قلوب امة محمّد (ص) غنىً و يسعهم عدله حتّى يأمر منادياًفيقول من له فى مال حاجةً فما يقوم من النّاس الّا رجلٌ فيقول: ائت السّادن يعنى الخازن فقل له: انّ المهدى يأمرك ان تعطينى مالاً؛ پس مردى پرسيد معنى صحيح چيست؟ فرمود: مال را به طور مساوى در ميان مردم تقسيم مى‏نمايد سپس فرمود: خداوند دلهاى پيروان محمّد(ص) را پراز بى نيازى مى‏كند، و عدالت مهدى همه جا را فرا مى‏گيرد تا آنجا كه دستور مى‏دهد كسى با صداى بلند اعلام كند: هر كس نيازى مالى دارد برخيزد هيچ كس اظهار نمى‏نمايد جز يك نفر، امام دستور مى‏دهد نزد خزانه دار برود و به او بگويد: مهدى (ع) به تو فرمان مى‏دهد كه مالى در اختيار من قراردهى.
فيقول له: احثّ حتّى اذا جعله فى حجرة و ابرزه ندم فيقول كنت اجثع امّة محمدً(ص) نفساً او عجز عنّى ما وسعهم قال: فيردّه فلا يقبل منه فيقال له: انّا لا نأخذ شيئاً اعطيناه؛ پس خزينه دار مى‏گويد: بگير و دامن او را پر مى‏كند چون در اختيار او قرار مى‏گيرد پشيمان مى‏شود كه چرا آزمند و حريص شده است. لذا مال را بر مى‏گرداند، ولى خزينه دار نمى‏پذيرد و مى‏گويد: ما آنچه را كه بخشيديم پس نمى‏گيريم.»(42)
نكته در خور دقت در روايت فوق كه خيلى از مشكلات را حل مى‏كند اين است كه امّت پيامبر و مردم در آن زمان از نظر روحى و روانى به حالت استغنا و بى نيازى مى‏رسند و از آز و حرص پاك مى‏گردند اين عامل، هم عدالت فراگير را در پى دارد، و هم بهبودى وضعيت اقتصادى جامعه را بدنبال دارد، و هم ضامن بقاء و ماندگارى امنيّت همه جانبه است.
2- مسلم بن حجاج نيشابورى در كتاب «صحيح» خود از ابوسعيد خدرى و جابربن عبدالله نقل مى‏كند كه پيامبراكرم (ص) فرمود: «يكون فى آخر الزّمان خليفة يقسّم المال و لايعدّهُ؛(43) در آخر الزّمان خليفه‏اى مى‏آيد كه مال را بى حساب (بين همه) تقسيم مى‏كند.»
در منابع شيعه احاديث فراوان در اين باب داريم كه به برخى موارد اشاره مى‏شود:
3- على(ع) مى‏فرمايد: «الا و فى غد و سيأتى غدٌ بما لا تعرفون يأخُذُ الوالى من غيرها عمّالها و على مساوئى اعمالها، و تخرج له الارض افاليذ كبدها و تلقى اليه سلماً مقاليدها فيريكهم كيف عدلُ السّيرة، و يحيى ميّت الكتاب و السّنّة؛(44) آگاه باشيد! فردايى كه شما را از آن هيچ شناختى نيست زمامدارى حاكميت پيدا مى‏كند كه غير از خاندان حكومت امروزى است (او مهدى است) و عمّال و كارگزاران حكومت‏ها را بر اعمال بدشان كيفر خواهد داد. زمين ميوه‏هاى دل خود را براى او بيرون مى‏ريزد، و كليدهايش را به او مى‏سپارد. او روش عادلانه در حكومت حق را به شما مى‏نماياند و كتاب (خدا) و سنت (پيامبر(ص)) را زنده مى‏كند»

4- امام باقر (ع) فرمود: «اذا قام قائم اهل البيت، قسّم بالسّويّة، و عدل فى الرّعّيه فمن اطاعه فقد اطاع اللّه، و من عصاهُ فقد عصى اللّه؛(45) هنگامى كه قائم اهل بيت قيام كند، مال را به طور مساوى تقسيم مى‏كند و در ميان رعيت به عدالت رفتار مى‏نمايد پس هر كس كه از او فرمان بردارى كند از خدا فرمان بردارى كرده، و هركس كه او را نافرمانى كند خدا را نافرمانى كرده است، و در ادامه فرمود :زمين را پر از عدل و داد و روشنايى مى‏كند چنان كه پر از ظلم و جور و شرّ شده بود»
5- امام صادق (ع) فرمود: «و اذا قائم القائم حكم بالعدل و ارتفع فى ايّامه الجور؛(46) زمانى كه قائم قيام كند، به عدالت حكم او حكومت مى‏كند، و در دوران (حكومت) او ستم (از روى زمين) برداشته مى‏شود.»
با عدالت فراگير و از بين رفتن ستم اساسى‏ترين مشكل بشرى كه تبعيض‏ها و بى عدالتى‏ها و نابرابرى مى‏باشد از بين خواهد رفت، و در آن روزگار است كه بشر روى خوش ديده و طعم شيرينى عدالت را خواهد چشيد. ه – آزادى كامل و واقعى
از ديرينه‏ترين آرزوها و خواسته‏هاى بشرى در طول تاريخ آزادى واقعى داشتن و آزاد زيستن بوده، در راه به دست آوردن اين نعمت خدادادى تلاش و انقلاب‏ها نموده اما هرگز آن آزادى واقعى نصيب بشر نگشته است چرا كه بسيارى آن را به آزادى جنسى و حيوانى تعبير نمودند و انسان را در حد يك حيوان بى بندو بار سقوط دادند، و مدعيان آزادى و دمكراسى نيز از آزادى آن معانى را مد نظر داشته و دارند كه به نفع خودآنهاست و منافع آنها را تأمين مى‏كند، در مهد به اصطلاح آزادى يعنى فرانسه، انسان آزاد هر كار خلاف انسانى انجام دهد، و حتى همجنس بازى آزاد و قانونى است ولى پوشيدن روسرى و داشتن حجاب كه انتخابى است براى حفظ عفت و نجابت آزاد نيست و همين طور كشورهاى ديگر كه انسان عار دارد از آنها نام ببرد، در يك كلام انسان امروز نه آزادى فكرى دارد و نه آزادى معنوى، نه آزادى انتخاب دارد، و نه آزادى ابراز و بيان، از همه بدتر اسير خواستهاى مختلف حيوانى خويش گشته است. به اين جهت نياز است كه منجى واقعى بشر بيايد تا انسان را واقعاً آزاد كند و از هر جهت انرژى خفته انسانها آزاد گردد تا بتواند به سمت بى نهايت به پرواز در آيد و هيچ كس نتواند مانع او شود.
يكى از بزرگترين ره آوردهاى ظهور مهدى(ع) و حكومت مهدوى، تحقق آرزوى ديرينه بشر، آزادى واقعى و كامل است در اين باب امير مؤمنان على (ع) مى‏فرمايد: «الا و انّ من ادركها منّا يسرى فيها بسراجٍ منيرٍ، و يحذو فيها على مثال الصّالحين ليحلّ فيها ربقاًو يعتق فيها رقّاً، و يصدع شعباً و يشعب صدعاً؛(47) بدانيد آن كس از ما (حضرت مهدى (ع)) كه فتنه‏هاى آينده را در يابد با چراغى روشنگر در آن گام مى‏نهد و بر همان سيره و روش پيامبر(ص) و امامان (ع) رفتار مى‏كند تا گره‏ها (و بندها) را بگشايد، بردگان و ملّت‏هاى اسير را آزاد سازد، جمعيّت‏هاى گمراه و ستمگر را پراكنده و حق جويان پراكنده را جمع آورى مى‏كند.» برآورده شدن آرزوها
ره آورد ديگرى كه در روايات به آن اشاره شده است و در واقع جمع بندى تمامى دست آوردهاست برآورده شدن تمامى آرزوهاى منطقى بشرى در آن دوران است. على (ع) مى‏فرمود: «و اراكم ما كنتم تأملون؛(48) در (دوران مهدى (ع)) است كه نشان مى‏دهد آنچه را آرزو داشتيد(و به آرزوهاى خود خواهيد رسيد).»
اهم آرزوهاى واقعى بشر همان است كه در مجموع مقاله به آن اشاره و در روايتى به مجموع آنها اشاره شده كه به عنوان حسن ختام تمامى آن را منعكس مى‏كنيم.
شيخ مفيد و مرحوم مجلسى با اسناد خود از امام صادق (ع) نقل كرده‏اند كه آن حضرت فرمود: «اذا قائم القائم حكم بالعدل، و ارتفع فى ايّامه الجورُ، و امنت به السّبلُ و اخرجت الارض بركاتها؛ هنگامى كه (حضرت) قائم (ع) قيام كند، به عدالت حكم و حكومت مى‏كند، و در دوران حكومت او (در روى كره زمين) ظلم برچيده مى‏شود، و راهها امن مى‏گردد. زمين بركات خود را خارج مى‏سازد. «و ردّ كلّ حقّ الى اهله و لم يبق اهل دينٍ حتّى يظهروا الاسلام و يعترفوا بالايمان، اما سمعت اللّه سبحانه يقول «وله اسلم من فى السّموات و الارض طوعاً و كرهاً و اليه يرجعون»(49) هر حقّى به صاحب حق بر مى‏گردد و هيچ پيرو دينى در روى زمين باقى نمى‏ماندمگر اين كه دين اسلام را مى‏پذيرد و ايمان مى‏آورد آيا نشنيده‏اى كه خداوند سبحان مى‏فرمايد: «هر كس در آسمانها و زمين است خواه ناخواه در برابر او تسليم هستند و همه به سوى او باز مى‏گردند» «و حكم بين النّاس بحكم داود و حكم محمّد(ص) فحينئذٍ. تظهر الارض كنوزها و تبدى بركاتها و لا يجد الرّجل منكم يومئذٍ موضعاً لصدقته و لا لبرّه، لشمول الغنى جميع المؤمنين» و او (مهدى(ع)) در ميان مردم به حكم حضرت داود(ع) و حكم حضرت محمد(ص) حكومت مى‏كند. پس در اين هنگام است كه زمين گنجينه‏هاى خود را آشكار مى‏سازد، و بركتهايش را بيرون مى‏فرستد ديگر انسان براى صدقه و بخشش محلى پيدا نمى‏كند، زيرا بى نيازى همه مؤمنان را در برمى گيرد.
ثم قال: انّ دولتنا آخر الدّول و لم يبق اهل بيتٍ لهم دولةٌ الّا ملكوا قبلنا لئلّا يقولوا اذا رأوا سيرتنا، اذا ملكنا سرنا بمثل سيرة هؤلاء و هو قول اللّه تعالى: «و الْعاقبةُ للْمتّقين»(50) سپس فرمود: دولت ما در پايان همه دولتها خواهد بود. و هيچ خاندانى كه بخواهند به حكومت برسند باقى نخواهند ماند مگر اين كه پيش از ما حكومت خواهند نمود. و اين بدان جهت است كه وقتى راه و روش ما را ديدند، نگويند: اگر ما هم به حكومت مى‏رسيديم مانند اين‏ها به عدالت رفتار مى‏كرديم و اين است معناى سخن خداى تعالى كه فرمود: «سرانجام كار از آن پروا پيشه‏گان است»
اى دل نخور اندوه و غم سرها به سامان مى‏رسد

با يك جهان شور و شعف آن جان جانان مى‏رسد
ويرانگر كاخ ستم باجيش ايمان مى‏رسد

احياگر دين خدا حامى قرآن مى‏رسد
چشم انتظاران را بگو يوسف زكنعان مى‏رسد

اى دل شب هجران‏ها آخر به پايان مى‏رسد پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1- بحار الانوار، محمد باقر مجلسى، ج 52، ص 336، ح‏71، ص 328. 2- كمال الدين شيخ صدوق، قم، جامعه مدرسين، 1405، ص 653. 3- علل الشرايع، ج 1، ص 244، و كتاب الغيبه، شيخ طوسى، ص 166 و… . 4- موسوعة احاديث المهدى، كورانى، قم، مؤسسه المعارف الاسلاميه، 1411، ج 4، ص 53 – متن حديث چنين است. 5- كلمه بريد شامل: پست، تلگراف، تلفن، تلويزيون و رايانه و… مى‏شود. 6- بحارالانوار، ج 52، ص 336،ج‏72، كافى، ج 8، ص 241. 7- منتخب الأثر، ص 483، حديث 3، حق اليقين شبّر، ص 229، ح 1 . 8- بشارة الاسلام، ص 243. 9- بحارالانوار، ج 52، ص 321. 10- غيبت شيخ طوسى، ص 204، اعلام الورى، ص 425. 11- بحار الانوار، ج 52 ،ص 312. 12- فصول المهمة، ص 297، مسند احمد، ج 3، ص 37. 13- كافى، ج 8، حديث 597، بشارة الاسلام، ص 246. 14- منتخب الأثر، فصل 7، ص 478، باب 7، حديث 2. 15- سنن ترمندى، بيروت، دارالفكر، 1408 ه. ق، ج 4، ص 439 ، حديث 2232. 16- بحارالانوار، ج 52، ص 390، ذيل روايت 212. 17- منتخب الأثر، فصل 2، باب 1، ص 168، حديث 78. 18- مستدرك حاكم، ج 4، ص‏559. 19- بحارالانوار. 20- عقدالدرر، مقدسى شافعى. 21- منتخب الأثر، فصل 7، ص‏473، باب 4، ح 1، مستدرك حاكم، ج 4، ص‏588. 22- عقدالدرر، باب 7، ص 195، الفتن، نعيم بن حمّاد، ص 253، حديث 992. 23- غيبت نعمانى، ص 150، باب 10، حديث 8. 24- بحار الانوار، ج 10، ص 104، حديث 1. 25- حديث 38700، ميزان الحكمه، ج 1، ص 187، حديث 1245. 26- الكتاب المصنف، ابن ابى شيبه، بيروت، دارالكتب العلمية، ج 7، حديث 19484، رك: بحار الانوار، ج 51، ص 78. 27- عقد الدرر، مقدّسى شافعى، قم جمكران اول، 1416ق، باب 3، ص 34، منتخب الأثر، ج 2، ص 136. 28- منتخب الأثر، فصل 7، ص 472، باب 3، حديث 3، الحاوى للفتاوى، ج 2، ص 82. 29- كمال الدين، شيخ صدوق، مؤسسه النشرالاسلامى، ص 653، منتخب الأثر، ج 2، ص 139، حديث 506. 30- سوره نور، آيه 55. 31- مجمع البيان، ج 7، ص 152، به نقل از تفسير نمونه، چاپ بيست و ششم، ج 14، ص 568. 32- در كتاب منتخب الأثر، لطف الله صافى ص 123، حديث به اين مضمون از منابع مختلف اسلامى مخصوصاً از منابع سنّت نقل شده است، به ص 247 به بعد آن مراجعه شود. 33- مفاتيح الجنان، دعاى افتتاح، ص 360. 34- بحار الانوار، ج 52، ص 338، حديث 83، ارشاد مفيد، ص 364. 35- بحار الانوار، ج 52، ص 365، حديث 144، غيبت نعمانى، ص 319، باب 21، حديث 8. 36- «و تؤتون الحكمة فى زمانه حتّى انّ المرأة لتقضى فى بيتها بكتاب اللّه و سنّة رسوله» بحار الانوار، ج 52، ص 352، حديث 106. 37- بحار الانوار، ج 52، ص 338، حديث 83. 38- همان، ج 52، ص 339، حديث 84، وارشاد مفيد، ج 2، ص 385. 39- كنزالعمال، 38700 و ميزان الحكمه، ج 1، ص 187، ح‏1245. 40- سوره بقره، آيه‏261. 41- عقدرالدرر، ص 211، باب 7. 42- مسند احمد حنبل، ج 3، ص 38. 43- صحيح مسلم، ج 2، ص 672، كتاب الفتن و اشراط الساعه، حديث 67. 44- نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 182، خطبه 138. 45- غيبت نعمانى، باب 13، ح 26، ص 342. 46- بحارالانوار، ج 52، ص 338، حديث 83. 47- خطبه 150، ص 194، نهج البلاغه، محمد دشتى. 48- همان، ص 186. 49- سوره اعراف، آيه 128. 50- بحار الانوار، ج 52، ص 338، حديث 83، ارشاد مفيد، ج 2، ص 364.

/

«در آمدى بر تلاش‏هاى فرهنگى امام صادق ع»

اشاره
از مهمترين رموز موفقيّت در زندگى، تلاش و پايدارى در راه هدف مى‏باشد. تحرّك و پويايى كه از اعتقاد راسخ انسان سرچشمه مى‏گيرد، در راه رسيدن به مقصود ضرورى‏ترين عامل به شمار مى‏آيد.
مطالعه سيره و زندگى ائمه اطهار (ع) و توجه به تلاش‏هاى فرهنگى آنان نشان مى‏دهد كه آن بزرگواران چشمه‏هاى جوشان معرفت و گنجينه‏هاى حكمت الهى هستند كه چون چراغى پر فروغ و خاموش نشدنى فراسوى علم را با پرتو افشانى خود روشن مى‏كنند. آنان با انديشه‏ها و تلاش‏هاى فرهنگى خود، تاريكى‏ها را از بين برده و در هر زمان اميد حق ستيزان را نوميد مى‏ساختند.
امام صادق (ع) همانند ديگر امامان معصوم (ع) داراى كمالات و فضايل انسانى در مرتبه اعلى است كه بعد از شهادت پدر بزرگوارش امامت و رهبرى شيعيان را به عهده گرفت و به رغم مشكلات حادّ جامعه مسلمين در مدت 34 سال امامت پر بركت خويش، نقش شايسته‏اى در گسترش فرهنگ حيات بخش اسلام انجام داد.
مقاله‏اى كه از نظر خوانندگان عزيز و محترم مى‏گذرد، گامى است در بيان تلاش‏هاى فرهنگى و علمى آن گوهر نبوى. اميد است كه ره توشه‏اى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت. 1- دعوت به ولايت پذيرى
بزرگ‏ترين ظلمى كه بعد از رحلت پيامبراسلام (ص) نسبت به جهان اسلام و بشريّت شد، اين بود كه امامت و ولايت را از مسير حق منحرف كردند. كم كم كار به جايى رسيد كه از زمان معاويه آن را به سلطنت تبديل نمودند و مردم را چون بردگان به خدمت مى‏گرفتند.
آنان مى‏خواستند كه ديگر از امامت و جانشينى خاتم پيامبران و رهبرى حقيقى و دينى اثرى نماند. وقتى نوبت به امامت امام صادق (ع) رسيد در مناسبت‏هاى گوناگون با بيانات شيواى خود، اهميت اين مسأله را بيان فرمود.
«عيسى بن سرى» مى‏گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم پايه‏هايى كه دين اسلام بر آن بنا شده است، به من بفرما. آن حضرت فرمود: «گواهى به يگانگى خداوند و اين كه محمد(ص) رسول و فرستاده اوست: اقرار نمودن به آن چه از جانب خداوند آورده (قرآن) و ولايتى كه خداوند به آن امر فرموده و آن ولايت آل محمد است.»(1)

يكى از انتظارات واقعى امام صادق (ع) از شيعيان واقعى اين است كه نسبت به امامان خويش معرفت و شناخت داشته باشند و با دل و جان ولايت آن‏ها را بپذيرند نه اين كه فقط مدّعى ولايت مدارى باشند، آن حضرت با تبيين علايم و نشانه‏ها، ولايت پذيران اصلى را از غير اصلى جدا نموده به طورى كه مى‏فرمايد: «شيعيان سه دسته هستند: گروهى به وسيله ما زينت مى‏يابند و ما را وسيله عزّت و آبروى خويش قرار مى‏دهند، گروهى ما را وسيله درآمد زندگى دنيايى خويش قرار داده و از اين طريق زندگى مى‏كنند و گروهى از ما و به سوى ما هستند با امنيت ما آرامش مى‏يابند و با ترس ما ترسان هستند، در برابر جفاكاران خودنمايى ندارند، اگر پنهان باشند كسى سراغ آن‏ها را نمى‏گيرد و اگر آشكار باشند به آن‏ها اعتنا نمى‏شوند. گروه سوم به حقيقت شيعيان واقعى و راهنمايان مردم هستند.»(2)
امام صادق(ع) علاوه بر سفارش‏هاى مكرّر به ولايت پذيرى و امام‏شناسى در مكتب تربيتى خويش، شيعيان ولايى تربيت نمود و آنان را ولايت مدار بار مى‏آورد. در اين زمينه داستان «عبدالله بن يعفور» يكى از شيعيان با اخلاص و فداكار كه در پذيرش ولايت ائمه اطهار (ع) اسوه‏اى كامل و نمونه‏اى بارز براى تمامى شيعيان مى‏باشد، قابل تأمّل و دقت است او با همه عظمت علمى و موقعيت اجتماعى در برابر فرمان امام خويش تسليم محض بود. 2- استناد به قرآن
جايگاه و نقش ائمه اطهار (ع) در ترويج و توسعه فرهنگ قرآنى به ويژه تفسير قرآن كريم، نقش كليدى و اساسى در تبيين حقايق قرآنى است. با اندكى تأمّل در زندگانى حضرت امام جعفر صادق (ع) روشن مى‏شود كه قرآن در سيره و سخن آن امام بزرگوار جايگاه ويژه‏اى داشته و زندگى روزمرّه خود را با آيات قرآن آن چنان آميخته بود كه در تمام ابعاد پرتو افشانى مى‏كرد.
آن حضرت با حالت ملكوتى خاصى آيات قرآن را در نماز تلاوت مى‏كرد، به طورى كه از حالت عادى خارج مى‏شد. روزى يكى از حاضران از او پرسيد: اين چه حالى بود كه به شما دست داد؟ فرمود: «پيوسته آيات قرآن را تكرار كردم تا اين كه به حالتى رسيدم كه گويى آن آيات را به طور مستقيم از زبان نازل كننده‏اش مى‏شنيدم.»(3)
«مسعدة بن صدقه» مى‏گويد: شنيدم كه از امام صادق (ع) پرسيده شد: آيا امر به معروف و نهى منكر بر تمام مردم واجب است؟ حضرت فرمود: خير! به حضرت عرض شد چرا؟ فرمود: بر كسى واجب است كه توانمند، داراى جايگاه علمى و عالم به معروف و منكر باشد و بر انسان ناتوان واجب نيست، دليل آن قرآن كريم است كه مى‏فرمايد: «و لتكن منكم امّةٌ يدْعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر؛(4) بايد از ميان شما گروهى باشند كه به خير دعوت كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند.»
تعبير (منْكم) عده‏اى خاص را بيان مى‏كند، نه عموم مردم را چنان كه در اين آيه شريفه آمده است: «و من قوْم موسى امّةٌ يهدون بالحقّ و به يعدلون ؛(5) و برخى از قوم موسى به راه حق هدايت مى‏كنند و به آن باز مى‏گردند.» يعنى عده‏اى از قوم موسى به حق هدايت مى‏كنند نه همه. در اين جا امام صادق (ع) به حرف «من» در (منكم) و (من قوم موسى) استدلال كرد كه امر به معروف و نهى از منكر بر همه افراد واجب نيست، بلكه بر كسانى كه توانايى و آگاهى نسبت به معروف و منكر داشته باشند، واجب است.(6) 3- تأسيس دانشگاه و تربيت شاگردان
امام صادق (ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش امام محمد باقر(ع) در طول 34 سال امامتش با پنج طاغوت اموى و دو طاغوت عباسى روبرو بود. در اين ايام بر اثر جنگ و ستيزهاى بنى عباس براى براندازى حكومت بنى اميه و درگيرى شديدى كه آن‏ها با يكديگر داشتند، فضاى بازى براى آن حضرت فراهم شد. آن امام همام در اين فرصت توانست وسيع‏ترين دانشگاه اسلامى را پى ريزى كند و در اين راستا توفيقات سرشارى به دست آورد، به طورى كه حدود چهار هزار نفر شاگرد از مجلس درس او با واسطه و بدون واسطه استفاده مى‏كردند و بسيارى از آنان به مقامات عالى علمى و فقهى نايل شدند. برجستگان و فرزانگانى همچون: «زرارةبن اعين»، «هشام بن حكم»، «جابربن حيان»، «ابان بن تغلب»، «مفضّل بن عمر»، «مؤمن الطالق»، «هشام بن سالم»، «معلّى بن خنيس» و… از اين دانشگاه فارغ التحصيل شدند كه هر كدام استاد برجسته و پايه گذار علوم و صاحب كرسى تدريس در فنون گوناگون علوم شدند و كتاب‏هاى مختلفى براى آگاهى بخشى به نسل‏هاى آينده تأليف نمودند و منشأ آثار و بركات و تحولات عظيمى در تاريخ اسلام و تشيّع شدند.
حضور در دانشگاه جعفرى مخصوص شيعيان نبود، بلكه افراد زيادى همچون «ابوحنيفه» رئيس مذهب حنفى، «مالك ابن انس» رئيس مذهب مالكى، سفيان بن ثورى، يحيى بن سعيد و… از شاگردان اين دانشگاه بودند.(7)
آن حضرت شاگردان خود را براساس ذوق و استعداد تعليم مى‏نمود و در همان رشته تشويق و تعليم مى‏داد و اين گونه بود كه مكتب تشيع در اثر تلاش‏هاى فرهنگى امام صادق (ع) به صورت چشم‏گيرى گسترش يافت و به اكثر قلمروهاى اسلامى رسيد و بسيارى از مسلمانان در آن دوران طلايى به مكتب اهل بيت (ع) گرويدند. 4- شكوفايى علم فقه
امام صادق (ع) در پرورش و شكوفايى علم فقه تلاش فراوان مى‏كرد، بنابراين عظمت علمى آن امام بزرگوار در اين علم در اوج قرار دارد و شاگردان بى شمارى را در زمينه فقه و نشر آن تربيت نموده است.
در علم فقه بهترين نظريات را ارائه نموده كه هم اكنون روايات فقهى او در كتب اربعه (تهذيب و استبصار شيخ طوسى، كافى كلينى و من لايحضره الفقيه شيخ صدوق، گردآورى شده است و شاگردانى همچون «جميل بن دراج»، «عبدالله بن مسكان»، «حمّاد بن عثمان» و… در فقه تحويل جامعه اسلامى داده است.
آن حضرت براى حل مشكلات جامعه در عصر غيبت مى‏انديشيد و براى مردم مسلمان كه از امام خود دور هستند و دسترسى به حجّت خدا ندارند، تقليد و پيروى از مجتهدان و فقهاى جامع الشرايط را سفارش مى‏كرد.
امام صادق (ع) در مورد شرايط يك فقيه كامل و جايگاه او مى‏فرمود: «هر كس از ميان شما حديث ما را روايت و در حلال و حرام ما دقت كند و احكام ما رابشناسد، پس بايد او را به عنوان حاكم شرع و مجتهد پذيرفت و هرگاه طبق نظر ما حكم كند و كسى آن را نپذيرد بدرستى (رد كننده) حكم خدا را سبك شمرده و فرمان ما را رد كرده است و هر كس فرمان ما را رد كند فرمان خدا را رد كرده است.»(8) 5- نشر علم حديث
آثار به جاى مانده در زمينه حديث از امام صادق (ع) بيش‏تر از ساير معصومين (ع) است. هيچ كتاب فقهى، حديثى و تفسيرى شيعه نمى‏تواند از كلام امام صادق (ع) خالى باشد.
امام صادق (ع) در حوزه علم حديث و آيات الاحكام بيش‏ترين فرصت را يافت و توسط چهار هزار نفر از شاگردان خود، تفكرات شيعى رادر دورترين نقاط جهان منتشر نمود.
هر يك از شاگردان آن حضرت نيز خدمات بزرگ فرهنگى و علمى را در مناطق مختلف عهده دار شد و حتى رهبران برجسته اهل سنّت در عرصه حديث از محضر آن گرامى بهره‏مند شده‏اند: به طورى كه ابوحنيفه بارها مى‏گفت: «اگر آن دو سال كه نزد امام صادق (ع) درس خواندم نبود، من هلاك مى‏شدم.»(9) 6- كشف علم شيمى
يكى از علومى كه از محضر پيشواى ششم نشأت گرفته و بعداً در ساير مناطق رشد و توسعه يافت، «علم شيمى» است.
از آن جايى كه امام صادق (ع )هر دانشى را به اهل آن مى‏آموخت و شايستگى و استعداد افراد را معيار تعليم علوم قرار مى‏داد، علم شيمى را به شاگرد شايسته و ممتاز خود، «جابربن حيّان كوفى» آموخت.
او در اين علم مهارت يافت و به پدر شيمى موسوم گرديد. جابربن حيّان چنان در اين عرصه درخشيد و تعاليم صادق آل محمد(ع) را به دنيا عرضه كرد كه پيشرفت علوم و تكنولوژى جهان غرب امروزه مديون انديشه‏هاى اوست.
امروزه تأليفات جابربن حيّان در كتابخانه‏هاى مهم دنيا نگهدارى مى‏شود. نسخه‏اى از كتاب «الخواص الكبير» در موزه انگلستان و نسخه‏اى از كتاب «الاحجار» در كتابخانه ملى پاريس موجود است .
معروف‏ترين كتاب وى، «مجموعه كامل اسرار طبيعت» است كه بار اول در سال 1490 ميلادى به چاپ رسيد و در سال 1668 ميلادى به انگليسى و در سال 1672 به فرانسه ترجمه شد او همه اين مهارت‏ها و فنون را از محضر حضرت صادق (ع) به دست آورد.(10) 7- نشر آثار جاويدان
شاگردان حوزه شيعى آن حضرت آثار گران بهايى را از خود آن بزرگوار نقل نموده‏اند و يا خود تأليف كرده‏اند. برخى از كتاب‏هاى منسوب به حضرت امام صادق (ع) به شرح زير است:
1- كتاب «التوحيد» كه آن حضرت املا كرد و مفضّل بن عمر آن را تحرير نمود.(11)
2- «رسالةٌ فى وجوه معايش العباد» كه در زمينه انواع شغل‏ها، تجارت و صنعت مى‏باشد.(12)
3- «رسالةٌ فى الغنائم» كه پاسخ‏هاى آن حضرت پيرامون خمس و غنايم است.(13)
4- «الجعفريّات» كه مجموعه رواياتى است به ترتيب ابواب فقه كه امام كاظم (ع) آن را نقل نموده است.(14)
5- «نثر الدرر» صحيفه‏اى است در كلمات قصار آن حضرت(ع) كه گويا به صورت مجموعه‏اى واحد بوده و «ابن شعبه حرّانى» آن را در كتاب «تحف العقول» يك جا آورده است.(15)
6- «رسالة الامام الى اصحابه» كه راهنمايى براى سلوك يارانش مى‏باشد.(16)
7- «الرسالة الاهوازيّه» كه در پاسخ والى اهواز نوشته شده است.(17)
8- «كتاب الحجّ» كه «ابان بن عبدالملك» آن را نقل كرده است.(18)
به جز اين‏ها نوشته‏هاى ديگرى نيز به آن حضرت منسوب است. 8 – تشويق به تفكّر
پيشرفتهاى جوامع و افراد بر اثر بهره ورى از توان عقل و تفكّر و قدرت عمل و تلاش است. پيامبران، امامان و بندگان صالح خدا همگى اهل فكر و تعقّل بوده‏اند. در منزلت ابوذر غفارى امام صادق(ع) فرمود: «كان اكثر عبادة ابى ذرٍّ التفكّر و الاعتبار؛(19) بيش‏ترين عبادت ابوذر، انديشه و عبرت اندوزى بود.»
امام صادق(ع) در سيره رفتارى و عملى خود براى انديشه و تفكّر ارزش والايى قايل هست و زيباترين و رساترين سخنان را درباره ارزش تعقّل و تفكّر در مسائل دينى بيان فرموده است.
آن حضرت مى‏فرمايد: «لا خير فى من لايتفقّه من اصحابنا. انّ الرّجل منهم اذا لم يستغن بفقهه احتاج اليهم فاذا احتاج اليهم ادخلوهُ فى باب ضلالتهم و هو لايعلمُ ؛(20) از دوستان ما كسى كه در دين خود انديشه و تفقّه نكند، ارزش ندارد. اگر يكى از دوستان ما در دين خود تفقّه نكند و به مسايل و احكام آن آشنا نباشد، به ديگران (مخالفين‏ما) محتاج مى‏شود، هر گاه به آن‏ها نياز پيدا كرد، آنان او را در خط انحراف و گمراهى قرار مى‏دهند در حالى كه خودش نمى‏داند.»
ضرورت يادگيرى احكام دينى در منظر پيشواى ششم آن قدر مهم است كه مى‏فرمايد: «اگر به جوانى از جوانان شيعه برخورد نمايم كه در دين تفقّه نمى‏كند، او را تأديب خواهم كرد.»(21) 9- بهره‏گيرى از افراد توانا
ششمين اختر تابناك آسمان ولايت و امامت با ارزيابى قابليّت‏ها و توانمندى‏هاى شاگردان خود، برخى از آن‏ها را براى پاسخ به سؤالات و گفتگوهاى علمى پرورش داده بود. به عنوان مثال در مباحث كلام و مباحث اعتقادى به ويژه مسائل امامت، افراد ممتاز و برگزيده‏اى همچون «هشام بن سالم»، «هشام بن حكم»، «حمران بن اعين» و… را تربيت كرده و به موقع از آن‏ها استفاده مى‏كرد.
«يونس بن يعقوب» مى‏گويد: نزد امام صادق (ع) بودم كه مردى از سرزمين شام به ديدن آن حضرت آمد و اظهار داشت كه من مردى هستم صاحب فقه و كلام، اكنون آمده‏ام تا با يارانت بحث و گفتگو كنم: حضرت فرمود: اين علم كلامى كه تو درباره آن صحبت مى‏كنى از كلام رسول خداست يا ساخته ذهن خودت است؟ مرد گفت: بخشى از آن كلام پيامبر(ص) است و بخشى از آن كلام خودم. امام فرمود: پس تو شريك رسول خدا هستى؟ گفت: نه، حضرت فرمود: پس به تو وحى رسيده است؟ گفت: نه، اينجا بود كه امام صادق (ع) به من روى كرد و فرمود: اى يونس! اين مردى است كه پيش از آن كه سخن بگويد، خود را محكوم كرده است. سپس فرمود: اى يونس! اگر كلام مى‏دانستى با او مناظره مى‏كردى! اكنون بيرون رو و ببين چه كسانى از صاحبان كلام را پيدا مى‏كنى، آن‏ها را نزد من بياور. يونس مى‏گويد: بيرون رفتم و تعدادى از متكلمين همچون: حمران بن اعين ، هشام بن سالم، قيس بن ماصر و… را ديدم. آن‏ها را به حضور امام بردم و آن حضرت دستور داد تا با مرد شامى مناظره كنند. آن‏ها هر كدام با مرد شامى بحث و گفتگو كردند و بر او در زمينه ى علم كلام غالب گشتند.(22) 10- دعوت به پيروى از اخلاق حسنه
نياز به اخلاق حسنه يك نياز بشرى و انسانى است و به جامعه خاصّى اختصاص ندارد. به همين جهت پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اگر انسان بداند چه چيزى براى او در اخلاق نيك وجود دارد، حتماً متوجه مى‏شود كه او به داشتن اخلاق نيكو نيازمند است.»(23)
حسن خلق آن قدر عظمت و ارزش دارد كه هر كسى به عمق و ژرفاى آن نمى‏رسد و به هركس عنايت نمى‏شود، چنان كه امام صادق (ع) فرمود: «ولا يكون حُسنُ الخُلق الّا فى كلّ ولىٍّ و صفىٍّ و لا يعلم ما فى حقيقة حُسن الخُلق الّا اللّه تعالى؛(24) و حسن خلق يافت نمى‏شود مگر در وجود دوستان و برگزيدگان خداوند و آن چه در حقيقت خلق نيكوست، جز خداوند متعال كسى نمى‏داند.»
رئيس مكتب جعفرى نه تنها به بيان اهميت و ارزش اخلاق بسنده نكرده، بلكه در سيره خود براى ثمر بخش بودن آن در جامعه به بيان موارد و مصداق‏هاى عينى آن نيز پرداخته است تا مسأله مذكور ملموس‏تر و محسوس‏تر شود. از آن حضرت در مورد مكارم اخلاق سؤال شد، فرمود: «العفوُ عمّن ظلمك وصلةُ من قطعك و اعطاءُ من حرمك و قولُ الحقّ و لو على نفسك؛(25) گذشت از كسى كه به تو ستم روا داشته است و ارتباط داشتن با كسى كه با تو قطع رابطه كرده است و عطا نمودن به كسى كه تو را محروم ساخته و گفتن سخن حق هر چند به ضرر تو باشد.»
آن حضرت در ادامه اين موضوع به ثمرات و فوايد اخلاق نيك اشاره نموده است و مى‏فرمايد: «حُسنُ الخُلق يزيدُ فى الرّزق؛(26) خوى نيك باعث افزايش روزى مى‏شود.»
در روايتى ديگر شيعيان را به خوش رفتارى با خانواده سفارش نموده و آن را موجب طولانى شدن عمر مى‏داند و مى‏فرمايد: «من حسُن بِرُّهُ فى اهل بيته زيد فى عمرهِ؛(27) هر كس با خانواده خود، خوش رفتارى كند، عمرش طولانى مى‏شود.»
هم چنين رعايت اصول اخلاقى و توجه به آداب انسانى و خوش برخوردى را از ويژگى‏هاى مكتب تشيّع دانسته و آن را بر شيعيان راستين لازم شمرده و بر اجتناب از بدخلقى تأكيد نموده است. فرجام سخن
امام صادق(ع) طى 34 سال امامت بابركتش شور و نشاط علمى و فرهنگى خاصى در جامعه اسلامى گسترش داد كه در تاريخ زندگى بشر كم سابقه بوده است. وى در ميدان مبارزه با همه جريانات فكرى به مخالفت برخاست تا عقايد باطل را بكوبد و انديشه‏هاى منحرف را اصلاح كند و عقايد ناب اسلامى را به تشنگان حقيقت هديه نمايد. ولى سرانجام اين بزرگ مرد تاريخ انسانيت، مورد خشم دستگاه غاصب عباسى قرار گرفت، زيرا هرگز منصور را خوش نمى‏آمد كه شاهد پيشرفت علمى و شهرت روزافزون امام باشد. او ترس آن را داشت كه شايد روزى امام (ع) كرسى خلافت را از زير پايش بيرون بكشد و حكومتش را واژگون سازد، بنابراين در پى ضربه زدن به وجود مبارك آن حضرت بود تا اينكه سرانجام با انگور زهرآگين امام را به شهادت رساند.
امام صادق (ع) در روز دوشنبه 25 شوال سال 148 هجرى قمرى در مدينه منوره وفات يافت و در خاك پاك قبرستان بقيع كنار پدرش و اجدادش به خاك سپرده شد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. اصول كافى، كلينى، ج 3، ص‏34. 2. ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 264، آذرماه 1382، ص‏27. 3. بحارالانوار، مجلسى، ج 84، ص 248. 4. سوره آل عمران، آيه 104. 5. سوره اعراف، آيه 159. 6. تفسير نور الثقلين، على بن جمعة الحويزى، ج 1، ص‏380. 7. منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ج 2، ص 139. 8. تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 6، ص 218. 9. سير اعلام النبلاء، شمس الدين ذهبى، ج 6، ص 257. 10. ماهنامه مبلغان، شماره 72، شوال 1426 ه.ق، ص 31-30. 11. الفصول المهمّه، ابن صباغ مالكى، ص 222. 12. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، صى 331. 13. همان، ص 331. 14. الذريعة الى تصانيف الشيعه، علّامه شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 2، ص 109. 15. مأخذ قبل، ص 324-315. 16. اصول كافى، ج 8، ص 14-2. 17. بحارالانوار، ج 77، ص 189. 18. رجال نجاشى، ابوالعباس نجاشى، ص 14. 19. مأخذ قبل، ج 22، ص 431. 20. اصول كافى، ج 1، ص 25. 21. بحارالانوار، ج 1، ص 261. 22. الارشاد، شيخ مفيد، ص 261. 23. ميزان الحكمة، رى شهرى، ج 2، ص 799. 24. بحار الانوار، ج 68، ص 393. 25. معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 191. 26. بحارالانوار، ج 71، ص 395. 27. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 208.

/

اتحاد عامل پيشرفت و اختلاف عامل انحطاط

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
در بينش توحيدى و جهان بينى اسلامى همه جهان و پديده هايش از جمله عزت و ذلت و قدرت جوامع و پيشرفت و انحطاط آن‏ها در دست خداى سبحان است و مؤثّر واقعى و حقيقى اوست. اما سنت خداوند چنين است كه افراد و جوامع را بر اساس سعى و تلاش و اعمال اختيارى خودشان به نتيجه‏اى برساند. اگر زمينه‏هاى تكامل و معيارها و عوامل تعالى و پيشرفت را در خود ايجاد كنند به رشد و تعالى و پيشرفت نائل مى‏شوند و اگر عوامل و معيارهاى انحطاط و ذلت در آن‏ها موجود باشد دچار خوارى و سقوط مى‏گردند اين مطلب به صورت يك قاعده كلى در سوره مباركه رعد مطرح شده است «انّ اللّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم ؛(1)همانا خداوند سرنوشت مردمى را تغيير نمى‏دهد، جز آن كه آنان در خويشتن تغيير و تحولى بوجود آورند.»
همين سنت هميشگى الهى و قانون فراگير درباره اقوام و ملت‏ها را در سوره انفال در ضمن آيات مربوط به جنگ و شكستى كه مشركين دچار آن شده‏اند از راه تشبيه سرنوشت آن‏ها به سرنوشت آل فرعون مطرح مى‏سازد و مى‏فرمايد: «كدأب آل فرعون و الذين من قبلهم كفروا بآيات اللّه فاخذهم اللّه بذنوبهم انّ اللّه قوى شديد العذاب، ذلك بان اللّه لم يك مغيّراً نعمة انعمها على قوم حتى يغيّروا ما بانفسهم كدآب آل فرعون و الذين من قبلهم فاهلكناهم بذنوبهم و اغرقنا آل فرعون و كل كانوا ظالمين ؛(2) چگونگى حال قريش همانند دودمان فرعون و آن‏ها كه پيش از آن‏ها بودند، مى‏باشد آنان كه به آيات خدا كفر ورزيدند، سپس خدا آن‏ها را به گناهانشان گرفت زيرا خداوند قوى و با قدرت و كيفر او شديد و سخت است. اين‏ها به خاطر آن است كه خداى سبحان هر نعمت و موهبتى را به قوم و ملتى ببخشد هيچ گاه آن را دگرگون نمى‏سازد مگر آن كه خود آن ملت دگرگون شوند و تغيير يابند و در خود تحول ايجاد كنند همچون حالت فرعونيان و اقوام پيشين كه آيات پروردگارشان را تكذيب كردند، سپس ما هم به خاطر گناهانشان هلاكشان كرديم و فرعونيان را در امواج غرق ساختيم و تمام اين اقوام و افرادشان ظالم و ستمگر بودند.»
با مطالعه در تاريخ اقوام وملت‏ها دريافت مى‏شود كه جوامعى آخرين ترقى را طى كرده و دسته‏اى به پايين‏ترين مرحله انحطاط رسيدند و جوامعى روزى دچار ضعف و عقب ماندگى بود اما روز ديگر عزيز و قدرتمند شده و پيشرفت كرده‏اند و جوامعى به عكس از عالى‏ترين مرحله تمدن و پيشرفت گرفتار خوارى و ذلت شدند. اما انسان هايى كه به خوبى از عهده تحليل اين حوادث برنمى آيند علل و عوامل پيشرفت‏ها يا انحطاط را گاهى به عوامل موهوم و خرافى مانند شانس و طالع و اقبال نسبت مى‏دهند و عده‏اى آن را معلول قضا و قدر مى‏دانند و عده‏اى نيز آن را توطئه بيگانگان به حساب مى‏آورند ولى هيچكدام علل واقعى اين حوادث را درك نمى‏كنند.
قرآن كريم مى‏فرمايد: به جاى نسبت دادن اين حوادث و فراز و نشيب‏ها به علل موهوم و خيالى يا قضا و قدر يا توطئه بيگانگان و مانند آن، عامل اصلى آن را در وجود خود و در فكر و روحيه و اخلاق و نظام اجتماعى خود جستجو كنيد و به ايثار ملت هايى كه فكر و انديشه خود را به كار مى‏گيرند، دست برادرى و اتحاد بهم مى‏دهند و از تصميم جدى و سعى تلاش بهره مندند و به ايثار و فداكارى مى‏پردازند و به جهاد و مبارزه با موانع بپامى خيزند به قطع پيروز مى‏شوند و در مقابل اگر از علم و دانش و تلاش و كوشش بى بهره باشند و در شرايط حساس اصل ايثار و فداكارى و مبارزه نباشند و گرفتار اختلاف و پراكندگى يا تنبلى و سهل انگارى و مانند آن باشند، دچار سقوط و انحطاط مى‏شوند.
مرحوم علامه طباطبايى در ذيل آيه سوره رعد نوشتند: خداى سبحان چنين حكم رانده و حكمش را حتمى كرده كه نعمت‏ها و موهبت‏هايى كه به انسان مى‏دهد، مربوط به حالات نفسانى خود انسان مى‏باشد كه اگر آن حالات موافق با فطرتش جريان يافت آن نعمت‏ها و موهبت‏ها هم جريان خواهد داشت، از باب مثال اگر مردمى به خاطر استقامت فطرتشان به خدا ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند، به دنبال آن نعمت‏هاى دنيا و آخرت به سويشان سرازير مى‏شود، چنان كه فرمود: «ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السّماء و الارض؛(3) اگر مردم شهر و ديار همگى ايمان آورده و پرهيزكار مى‏شدند همانا درهاى بركات آسمان و زمين را بر روى آن‏ها مى‏گشوديم و مادامى كه آن حالت در دل‏هاى آنان دوام داشته باشد.»اين وضع از ناحيه خدا دوام مى‏يابد و هر وقت كه ايشان حال خود را تغيير دادند، خداوند وضع رفتار خود را عوض مى‏كند و نعمت رابه نقمت مبدّل مى‏سازد.(4)
به عبارت ديگر: اين اصل قرآنى كه يكى از مهمترين برنامه‏هاى اجتماعى اسلام را بيان مى‏كند، به ما مى‏گويد: هرگونه دگرگونى بيرونى متكى به تغييرات و دگرگونى درونى ملت‏ها و اقوام است و هر گونه پيروزى و شكستى كه به قومى مى‏رسد از همين جا سرچشمه مى‏گيرد.
بنابراين اگر جامعه‏اى دچار انحطاط و ناكامى گرديده بايد به انقلاب درونى دست زد و فكر و ايمان و اخلاق را دگرگون ساخت تا با مطالعه در خود نقاط ضعف‏هاى خود رابشناسد و با تلاش در جهت رفع آن، زمينه را براى پيشرفت و پيروزى فراهم سازند.
اگر رهبران فكرى جامعه بر اساس اين اصل جامعه را رهبرى كنند و در جامعه تحول ايجاد كنند شاهد پيروزى و موفقيت خواهند بود.
تاريخ بشر شواهد فراوانى با توجه به اين اصل اساسى و جاودانى در خود دارد كه اهل مطالعه مى‏توانند با مطالعه تاريخ، آن را بيابند.
با توجه به اين اصل انسان‏ها بايد عوامل پيشرفت و انحطاط را شناخته و با استفاده از عوامل پيشرفت، در جهت تكامل گام بردارند و با ترك عوامل انحطاط از سقوط و تباهى جلوگيرى كنند، در ادامه يكى از عوامل يعنى اتحاد و اختلاف مورد بررسى قرار مى‏گيرد. اتحاد عامل پيشرفت
يكى از عوامل پيشرفت جامعه اتحاد و انسجام افراد جامعه و هماهنگى آنان با مسئولان آن جامعه است. جامعه‏اى كه افراد با هم متحد و هماهنگ باشند در پيشرفت موفقند، تجربه نشان مى‏دهد ملتى كه از ويژگى اتحاد برخوردار باشند پيشرفت مى‏كنند علاوه بر آن اصل مسئله از امور بديهى و روشن است اما سخن در اين است كه چگونه در جامعه‏اى اتحاد و هماهنگى تحقق پيدا مى‏كند آيا اتحاد و هماهنگى از راه انعقاد قرارداد توسط دولتمردان ايجاد مى‏شود. آيا تنها با انعقاد قرارداد مى‏توان دل‏ها را بهم ارتباط داد و بهم نزديك ساخت با اين كه تجربه نشان داد بسيارى از دولتمردان قرارداد حسن تفاهم امضاء مى‏كنند ولى هنوز مركب آن خشك نشده گرفتار جنگ و ستيزه مى‏شوند، روشن مى‏شود تنها با قرارداد نمى‏توان به اين حقيقت دست يافت، حال اين سؤال مطرح مى‏شود كه از چه راهى مى‏توان دل‏ها را به هم نزديك كرد تا انسجام و اتحاد در جامعه استقرار پيدا كند. سخن قرآن در اين رابطه چيست؟
بايد گفت از منظر قرآن كريم هماهنگى و اتحاد در سايه اعتصام به حبل الهى كه نتيجه آن پيوند قلب هاست تحقق پيدا مى‏كند و آن كه دل‏ها را بهم پيوند مى‏دهد خداى سبحان است در سوره مباركه آل عمران خطاب به مؤمنان فرمود: «و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرّقوا و اذكروا نعمة اللّه عليكم اذكنتم اعداء فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً؛(5) همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام) چنگ بزنيد و پراكنده نشويد و نعمت بزرگ خدا بياد آوريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او در ميان دل‏هاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت اين نعمت برادر شديد.»
در اين آيه به نعمت بزرگ اتحاد و برادرى اشاره شده و مسلمانان را به تفكر وادار مى‏كند كه اگر چه ملتى در يك زمانى با هم دشمن بودند اما در پرتو ايمان و اسلام با هم برادر شدند و با يگانگى در كنار هم زندگى مى‏كردند.
نكته جالب توجه اين كه تأليف قلوب و پيوند دل‏ها به خداى سبحان نسبت داده شده است و اين نشان مى‏دهد كه از طريق عادى ومعمولى نمى‏توان ملت پراكنده و كينه توز را به ملتى متحد و برادر تبديل كرد جز اين كه خداى سبحان در آن‏ها تحول ايجاد كرده و آن‏ها را بهم متحد سازد.
در سوره انفال نيز فرمود: «و الّف بين قلوبهم لوانفقت ما فى الارض جميعاً ما الّفت بين قلوبهم و لكنّ اللّه الّف بينهم انه عزيز حكيم؛(6) و در ميان دل‏هاى آن‏ها الفت ايجاد نمود، اگر تمام آن چه روى زمين است صرف مى‏كردى كه در ميان دل‏هاى آن‏ها الفت ايجاد كنى نمى‏توانستى ولى خداى سبحان در ميان ان‏ها الفت ايجاد كرد، او توانا و حكيم است.»
از اين آيه استفاده مى‏شود كه الفت و پيوند بين دل را خداى متعال ايجاد مى‏كند و از طرق مادى و عادى نمى‏توان چنين الفتى ايجاد كرد.
كسانى كه با عصر جاهليت آشنا هستند مى‏دانند در آن زمان مردمان گرفتار عداوت‏ها و كينه توزى‏ها بودند كه پيوسته درصدد انتقام گرفتن از يكديگر بودند و آتش جنگ و ستيز با كمترين بهانه در ميان آنان شعله ور مى‏شد اما آمدن اسلام در بين آنان انقلاب و دگرگونى در افكار انديشه‏ها و جان‏هاى آن‏ها ايجاد نمود كه در نتيجه شخصيت آن‏ها دگرگون شده و طرز تفكر آن‏ها عوض شده است به گونه‏اى كه اعمال گذشته در نظر آنان پست و ناچيز جلوه مى‏كرد زيرا توحيد واقعى و ايمان در نظر آنان ارزش اساسى محسوب مى‏شد.
و به عبارت ديگر: پذيرش يك دين و ايمان و اعتقاد به خدا و قيامت و وحى مى‏تواند عامل اتحاد باشد. اگر انسانى معتقد باشد خدايى است كه همه جا مشهود انسان هاست و اين خدا به همه خاطرات، آگاه است و از ثبت‏ها نيز آگاهى دارد و اين ثبت‏ها و ضمائر و خاطرات در روزى كه نهان‏ها آشكار مى‏شود ظهور مى‏كند اين انسان دچار كينه و عداوت و دشمنى نمى‏شود و اهل نيرنگ و فريب و جاه طلبى نمى‏گردد و به رشوه و اختلاس و دروغ مبتلا نمى‏شود. سرّ عامل تأليف قلوب بودن خدا
اما اين كه چرا عامل تأليف قلوب خداست و در پرتو ايمان به خدا و قيامت برادرى تحقق پيدا مى‏كند آن است كه قلب در اختيار انسان نيست بلكه در اختيار خداى سبحان است اما اين كه چرا در اختيار ما نيست آن است كه نمى‏توانيم خواسته‏ها و خاطرات خود را كنترل كنيم.
اگر قلب ما در اختيار ما بود مى‏توانستيم خواسته‏ها را مهار كنيم و چيزى كه چشم ديد يا گوش شنيد آن را نخواهيم در حالى كه چنين نيست در بخش خاطرات و انديشه نيز چنين است كه ما توان آن را نداريم كه يك نماز پنج دقيقه‏اى با تمركز حواس اقامه كنيم و اگر آدمى در دو عنصر و محور انديشه‏ها و خواسته‏ها نتواند دل را رام كند روشن مى‏شود كه قلوب در اختيار ما نبوده و نيست و كسى مى‏تواند دل‏ها را به هم مرتبط كند كه مقلب القلوب باشد و آن خداست.
ذات اقدس الله در قرآن كريم يكى از مهمترين نعمت‏هاى اسلام را ايجاد وحدت مى‏داند و مى‏فرمايد: ما جامعه را به گونه‏اى تربيت كرديم كه آن‏ها با ماوراء طبيعت آشنا شدند، فهميدند خدايى هست، قيامتى هست، فرشته‏هايى هستند و نبوت و رسالتى هست كه آدميان از آن جا مدد مى‏گيرند و مى‏يابند كه مالك دل‏ها همان خداى سبحان است كه خود قلب را آفريده است او از همه خاطرات ما آگاهى دارد «لله ما فى السموات و مافى الارض و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ؛(7)نظام هستى و آن چه كه در آسمان و زمين است براى خداست و از اين رو اگر آن چه در دل داريد، آشكار سازيد يا پنهان، خداوند برطبق آن محاسبه مى‏كند.»
در واقع آيه به انسان‏ها توجه مى‏دهد كه تصور نكنيداعمال قلبى و نيت‏هاى شما بر خداى سبحان كه حاكم بر هستى زمين و آسمان است مخفى مى‏ماند بلكه همه آن چه كه هست در محضر خداست و خداى سبحان از آن آگاه است.
از طرف ديگر: قلب و دل كه همان روح انسانى است حقيقتى مجرد و غير مادى است و حقيقت مجرد را خداى سبحان كه حقيقت مجرد است بهم پيوند مى‏دهد.
با توجه به اين دو نكته يعنى اين كه خدا مالك نظام هستى و دل هاست و خود حقيقت مجرد است قلب‏ها در اختيار اوست و مى‏تواند در آن‏ها تحول ايجاد كند و دل‏ها را بهم ارتباط دهد و با اين ارتباط تأليف قلوب تحقق پيدا كند.
با اين مطالب روشن مى‏شود كه منشأ اتحاد و پيوند دل‏ها خداوند است و بايد بدانيم خداوند چگونه دل‏ها را به هم پيوند مى‏دهد روشن است آدميان بايد به خدا و پيامبران و دين الهى ايمان داشته و در مقام عمل از آن‏ها اطاعت كنند از اين رو خداى سبحان فرمود: «انما المؤمنون اخوة؛مؤمنان با هم برادرند.»(8) و اگر اختلافى وجود دارد در پرتو آن ايمان اين اختلاف را از بين ببرند، «كان الناس امة واحدة فبعث الله النبييّن مبشرّين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الّا الذين اوتوه من بعد ماجائتهم البيّنات بغياً بينهم، فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم؛(9) مردم در آغاز يك دسته بودند و تضادى در بين آن‏ها وجود نداشت تا اينكه به تدريج اختلاف‏هايى در بين آن‏ها پديد آمد، خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت مى‏كرد با آن‏ها نازل نمود تا در ميان مردم در آن چه اختلاف داشتند، داورى كند، افراد با ايمان در آن اختلاف نكردند تنها گروهى از كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند و نشانه‏هاى روشن به آن‏ها رسيده بود به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف كردند، خداوند آن هايى را ايمان آورده بودند به حقيقت آن چه مورد اختلاف بود به فرمان خودش رهبرى نمود، اما افراد بى ايمان همچنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند و خدا هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى‏كند.»
از اين آيه استفاده مى‏شود كه حلقه اتصال و عامل اتحاد آدميان از هر نژاد و زبان و قوميت و پيوند دهنده بين آنان، ايمان به خدا و آيين الهى است كه تمام اين مرزها را در هم مى‏شكند و همه انسان‏ها را زير يك پرچم جمع مى‏كند.
اگر جامعه‏اى متحد و هماهنگ باشد و در صف واحد قرار داشته باشند به پيروزى و موفقيت نائل مى‏شود اگر در قرآن مى‏فرمايد حزب الله پيروز است بهمين دليل است چنان كه فرمود: «و من يتولّ الله و رسوله و الذين آمنوا فانّ حزب الله هم الغالبون؛(10)كسانى كه ولايت و سرپرستى خدا و پيامبر و افراد با ايمان را بپذيرند پيروز خواهند شد زيرا آن‏ها در حزب خدا خواهند بود و حزب خدا پيروز است.
براستى اگر جمعيتى از حزب الله باشند يعنى ايمان محكم و تقوا و عمل صالح و اتحاد و همبستگى كامل و آگاهى و آمادگى كافى داشته باشند بدون ترديد در تمام زمينه‏ها پيروز خواهند بود.
در سوره مجادله نيز پس از بيان ويژگى‏هاى حزب الله فرمود: «الا انّ حزب اله هم المفلحون ؛(11)آگاه باشيد كه حزب خدا پيروز و رستگار است.»
در واقع حزب الله به كسانى گفته مى‏شود كه براساس محبت و ولايت الهى و ايمان به خدا در كنار هم قرار گرفته‏اند به گونه‏اى كه خدا از آن‏ها راضى و آن‏ها از خدا راضى هستند و اگر مردمى اين چنينى در كنار هم قرار گيرند كسى نمى‏تواند در آن‏ها رخنه كرده و صفوف آن‏ها را در هم شكند، وقتى صفوف متحد و هماهنگ باشد به طور طبيعى به فلاح و رستگارى مى‏رسد و در برابر دشمن پيروز خواهند شد اين جامعه پيروز به پيشرفت و تعالى نائل مى‏گردد. اختلاف عامل انحطاط جامعه‏
چنان كه اتحاد و هماهنگى و انسجام عامل پيشرفت جامعه است در مقابل آن اختلاف و تفرقه عامل انحطاط و سقوط يك جامعه به شمار مى‏رود به اين معنا كه اگر جامعه‏اى دچار تفرقه و ناسازگارى باشد و هر فرقه و گروه راهى را انتخاب كند كه با راهى كه ديگران انتخاب كنند تفاوت داشته باشد دچار اختلاف است و اگر جامعه دچار اختلاف گرديد آثار متعدد رخ مى‏نمايد كه از جمله آن‏ها از بين رفتن ابّهت و شوكت مؤمنان و خفّت و ذلّت در دنيا و سستى در پيكار با دشمنان و شكست در برابر دشمن و شعله ور شدن آتش نزاع و جنگ و در نهايت سقوط جامعه مى‏باشند قرآن در آيات متعددى به اين پيامدها اشاره مى‏كند.
در سوره مباركه انفال فرمود: «و اطيعوا الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم ؛(12)فرمان خدا و پيامبرش را اطاعت نمائيد و نزاع مكنيد تا سست شويد و قدرت و شوكت و هيبت شما از بين برود.»
در اين آيه مى‏فرمايد: اطاعت خدا و پيامبر محور اتحاد است و سرپيچى از اطاعت خدا و پيامبر منشأ نزاع و اختلاف مى‏شود كه نتيجه نزاع و اختلاف، سستى و ناتوانى و از ميان رفتن قدرت و عظمت مؤمنان مى‏گردد.
در سوره مباركه آل عمران فرمود: «و لقد صدقكم الله وعده اذتحسّونهم باذنه حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد مااريكم ما تحبّون؛(13) خداوند وعده خود را به شما راست گفت در آن هنگام دشمنان را به فرمان او به قتل مى‏رسانديد و اين پيروزى ادامه داشت تا اين كه سست شديد و در كار خود به نزاع پرداختيد و بعد از آن كه آن چه را دوست مى‏داشتيد به شما نشان داد نافرمانى كرديد.
اين آيه درباره جريان جنگ احد است كه مسلمانان در آغاز آن جنگ با اتحاد و شجاعت خاص جنگيدند و پيروز شدند و لشكر دشمن پراكنده شد ولى نافرمانى جمعى از مجاهدان سبب شد كه ورق برگردد و شكست سختى به لشكر اسلام وارد گردد، قرآن مى‏فرمايد:خدا وعده پيروزى داده است و اين وعده تا زمانى كه دست از استقامت و پيروى پيامبر بر نداشته بوديد ادامه داشت.
شكست از آن زمان شروع شد كه سستى و نافرمانى و نزاع در بين شما در گرفت. وقتى ملتى به نزاع و اختلاف دامن زد و از اتحاد و هماهنگى كه عامل بقاء ملت‏هاست دست برداشت به طور طبيعى دچار سقوط و انحطاط خواهد شد. عوامل اختلاف
اختلاف عواملى دارد كه بايد آن عوامل شناسايى شود و از طريق برخورد با عامل از اصل اختلاف جلوگيرى كرد و عمده عوامل اختلاف عدم تعقل و جهل و دنياطلبى است. اگر جامعه‏اى از خردورزى بهره‏اى نداشته و گرفتار جهل و نادانى و در نتيجه دنياطلبى گردد گرفتار اختلاف خواهد شد.
قرآن كريم در سوره حشر فرمود: «تحسبهم جميعاً و قلوبهم شتّى ذلك بانّهم قوم لا يعقلون؛(14)به ظاهرشان مى‏نگرى آن‏ها را متحد مى‏بينى در حالى كه دل‏هاى آن‏ها پراكنده است اين به خاطر آن است كه قومى بى عقلند.»
از اين آيه دريافت مى‏شود كه تفرقه و نفاق درونى ناشى از جهل و بى خبرى و نادانى و بى خردى است و علت اساسى همه آن است كه چون از ايمان به خدا بى بهره‏اند از اين رو هر كدام به منافع خويش فكر مى‏كنند و حفظ منافع مادى موجب تضاد و كشمكش خواهد بود در حالى كه اگر از عقل و خردورزى بهره گيرند اصولى چون ايمان و توحيد و ارزش الهى را معيار قرار مى‏دهند تا در پرتو آن هماهنگى و انسجام خود را حفظ كنند.
راه كارهاى زدودن اختلاف
قرآن كريم براى برقرارى يگانگى و حفظ آن از بين بردن اختلاف امورى را ذكر مى‏كند كه برخى براى جلوگيرى از تفرقه و بخشى به درمان آن ناظر است.
توجه به نقاط مشترك و تأكيد بر آن را از جمله آن‏ها مى‏داند مثل اصل دين و ايمان مشترك، سرزمين مشترك و مانند آن.
چنگ زدن به ريسمان الهى زمينه تفرقه و اختلاف را از بين مى‏برد. مراجعه به سنت پيامبر نيز محورى براى حل اختلاف و ايجاد وحدت و همبستگى ايجاد مى‏كند، «فان تنازعتم فى شى‏ء فردّوه الى الله و الرسول؛(15)اگر در چيزى نزاع و اختلاف كرديد به خدا و رسول مراجعه كنيد.»مراجعه به رسول در آيه مراجعه به سنت معنى شده است.(16) نتيجه‏گيرى
آن چه در اين مقاله مطرح شده اين است كه پيشرفت و انحطاط جامعه به انسان و خواست مربوط است از اين رو آدمى بايد با شناخت عوامل اختلاف را از خود دور سازد. يكى از مهمترين عامل پيشرفت اتحاد و هماهنگى افراد جامعه و عامل انحطاط جامعه تفرقه و اختلاف است كه بايد تلاش كرد تا اتحاد را برقرار و حفظ و از تفرقه و اختلاف پرهيز كرد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره رعد، آيه 11. 2. سوره انفال، آيه 52 و53. 3. سوره اعراف، آيه 96. 4. الميزان، ج 11، ص 310. 5. سوره آل عمران، آيه 103. 6. سوره انفال، آيه 63. 7. سوره بقره، آيه 284. 8. سوره حجرات، آيه 10. 9. سوره بقره، آيه 213. 10. سوره مائده، آيه 56. 11. سوره مجادله،آيه 22. 12. سوره انفال، آيه 46. 13. سوره آل عمران، آيه 152. 14. سوره حشر، آيه 14. 15. سوره نساء، آيه 59. 16. نهج البلاغه، خطبه 125.

/

عوامل رستگارى در قرآن

مقدمه‏
اسلام به عنوان كاملترين و جامع‏ترين دين الهى خوشبختى و رستگارى انسانها را در قرآن بيان كرده است و در آيات متعددى به اين موضوع پرداخته است. در قرآن حدود 40 مرتبه(1) از فلاح (رستگارى) سخن گفته شده و در ضمن آيات مربوطه از صفات و علائم رستگاران و سعادتمندان واقعى و اخروى سخن رانده است كه البته رستگارى از هر دو بعدش هم دنيوى و هم اخروى مدنظر بوده و از آنجا كه حيات اخروى جاودانى و ابدى است از اهميت بيشترى برخوردار مى‏باشد.
فلاح (رستگارى) از ماده «فلح و فلاح» در اصل به معنى شكافتن و بريدن است و به هر نوع پيروزى و رسيدن به مقصد و خوشبختى اطلاق شده است. در حقيقت افراد پيروز و رستگار و خوشبخت، موانع را از سر راه خود برمى‏دارند و راه را براى رسيدن به مقاصد هموار مى‏سازند و پيش مى‏روند. فلاح و رستگارى به معنى وسيع آن هم پيروزى‏هاى مادى را شامل مى‏شود و هم معنوى را. پى‏روزى و رستگارى دنيوى در آن است كه انسان آزاد و سربلند، عزيز و بى‏نياز زندگى كند كه اين امور جز در سايه ايمان امكان‏پذير نيست و رستگارى آخرت در اين است كه در جوار رحمت پروردگار در ميان نعمت‏هاى جاويدان، در كنار دوستان شايسته و پاك و در كمال عزت و سربلندى به سر برد.(2) عوامل رستگارى در قرآن‏
اما عواملى كه انسان را به رستگارى مى‏رساند و سعادتمند ابدى مى‏كند عبارتند از: 1 – ايمان:
خداوند در سوره مؤمنون مى‏فرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»(3) يعنى مؤمنان رستگار شدند. مؤمنان يعنى تصديق كنندگان به خدا و يگانگى او و پيغمبران او و آنچه نبى خاتم(ص) آورده است. رستگارى حقيقى بسته به ايمان حقيقى و مقيد به تمام شرايط است كه در آيات بعد به صورت واضح و روشن ذكر مى‏فرمايد.(4)
انتخاب فعل ماضى «افلح» در مورد رستگارى مؤمنان، براى تأكيد هر چه بيشتر است؛ يعنى رستگارى آنها آنقدر مسلم است كه گويى قبلاً تحقق يافته و ذكر كلمه «قد» قبل از آن نيز تأكيد ديگرى براى موضوع است. تعبيراتى همچون خاشعون، معرضون، راعون و يحافظون همه دليل بر آن است كه برنامه‏هاى مؤمنان راستين در اين اوصاف برجسته، موقّتى و محدود نيست؛ بلكه مستمر و دائمى است.(5)
ايمان به معناى اذعان و تصديق به چيزى و التزام به لوازم آن است مثلاً ايمان به خدا در قرآن به معناى تصديق به يگانگى او و پيغمبرانش و تصديق به روز جزا و بازگشت به سوى او و تصديق به هر حكمى است كه فرستادگان او آورده‏اند.(6)
البته لازمه ايمان عمل صالح است و ايمان تصديق توأم با تسليم و اطمينان‏خاطر است.(7)
ايمان به خدا و پيامبر9(8) و ايمان به كتابهاى پيشين(9) و روز رستاخيز و آخرت(10) مايه سعادت اخروى مى‏باشند. «در قرآن هر جا كه صفات مؤمنان را مى‏شمارد به دنبال ايمان، عمل صالح را ذكر مى‏فرمايد يعنى اين‏دو و با هم موجب خوشبختى انسان است.»(11) «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً؛(12) هر كس كار شايسته‏اى كند خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده مى‏كنيم» و نيز «الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَتِ طُوبَى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مََابٍ؛(13) آن‏ها كه ايمان آورند و كارهاى شايسته انجام دادند، پاكيزه‏ترين (زندگى) نصيبشان است و بهترين سرانجام‏ها.»
خداوند در سوره نور مى‏فرمايد: «إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُواْ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُواْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ أُوْلَ‏ئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(14) سخن مؤمنان، هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند تنها اين است كه مى‏گويند: «شنيديم و اطاعت كرديم». و اينها همان رستگاران واقعى هستند و همچنين در آيه بعد اطاعت كنندگان از خدا و رسول را سعادتمندان واقعى مى‏شمرد. از اينجا فهميده مى‏شود كه مقتضاى اعتقاد قلبى بر پيروى آنچه خدا و رسولش حكم مى‏كنند همين است كه دعوت خدا و رسول را لبيك گويند نه اين‏كه آن را رد كنند.(15) 2 – نماز:
از عوامل بسيار مهم رسيدن به سعادت اخروى نماز مى‏باشد خدا مى‏فرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ؛(16) مؤمنان رستگار شدند، كسانى كه در نمازشان خشوع دارند.» خشوع به معناى تواضع و ادب جسمى و روحى است كه در برابر شخص بزرگ يا حقيقت مهمى در انسان پيدا مى‏شود و آثارش در بدن ظاهر مى‏گردد در واقع كسانى كه به هنگام نماز آن چنان حالت توجه به پروردگار مى‏يابند كه از غير او جدا مى‏گردند و چنان غرق حالت تفكر و حضور و راز و نياز با پروردگارشان مى‏شوند كه بر تمام ذرات وجودشان اثر مى‏گذارد. اين نماز موجب خودسازى و تربيت انسان است و وسيله‏اى براى تهذيب روح و جان است.(17)
همچنين در سوره حج آمده «يَأَايّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ارْكَعُواْ وَ اسْجُدُواْ وَ اعْبُدُواْ رَبَّكُمْ وَ افْعَلُواْ الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(18) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد ركوع كنيد و سجود به جا آوريد و پروردگارتان را عبادت كنيد و كار نيك انجام دهيد، شايد رستگار شويد. در اين آيه ركوع و سجود توصيه شده كه دو ركن مهم نمازند و در پايان وعده رستگارى داده شده است.
همچنين در آيات ديگر محافظت و مراقبت در نماز توصيه شده است و موجب رستگارى انسان شمرده مى‏شود. در سوره مؤمنون هفت صفت(19) براى مؤمنان سعادتمند ذكر شده كه ابتدا و انتهاى اين صفات در مورد نماز است. اين امر بيان‏گر اهميت نماز است و علاوه بر خشوع، مراقبت و حضور قلب در نماز، نشانه رستگارى معرفى شده است.
در برخى آيات قرآن، ذكر خداوند و مداومت بر آن زمينه دست‏يابى به فلاح و رستگارى معرفى شده است. «يَأَايّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُواْ وَاذْكُرُواْ اللَّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(20) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هنگام كه (در ميدان نبرد) با گروهى روبرو مى‏شويد ثابت قدم باشيد و خدا را فراوان ياد كنيد باشد كه رستگار شويد. در سوره جمعه آورده «…وَ اذْكُرُواْ اللَّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(21) آياتى نظير آيه‏هاى مذكور دلالت بر اهميت ذكر خدا و دعا و مناجات با او براى سعادتمند شدن در زندگى دارد. 3 – عمل خير:
انجام عمل خير و نيكى‏هاى فراوان از عوامل ديگر سعادت ابدى انسان مى‏باشد. «وَالْوَزْنُ يَوْمئذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَ زِينُهُ فَأُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(22) وزن كردن اعمال و سنجش ارزش آنها در آن روز، حق است. كسانى كه ميزانهاى (عملِ) آنها سنگين است، همان رستگارانند.» در سوره حج مى‏فرمايد: «…وَ افْعَلُواْ الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛(23) كار نيك انجام دهيد شايد رستگار شويد. از اين آيه بدست مى‏آيد هر چه اعمال خير و نيك انجام دهيم در مسير رسيدن به سعادت قدم بر مى‏داريم. 4 – تزكيه نفس:
عامل ديگرى كه انسان را به زندگى سعادتمند رهنمون مى‏شود تزكيه نفس است. «قد افلح من زكها؛(24) به يقين رستگار شد كسى كه به تزكيه نفس پرداخت.» خداوند در سوره شمس پس از اينكه هفت بار به آفريده‏هاى بزرگ و مهم (مثل خورشيد، ماه و…) قسم ياد نموده مى‏فرمايد (قد افلح من زكها) به يقين سعادتمند شد كسى كه نفس خود را از آلودگيها (گناهان) زدود و پاك كرد و اين نشانگر اهميت پيراستن جسم و جان از ناپاكى‏ها است كه در نتيجه آن رستگارى و خوشبختى نصيب آدمى مى‏شود.
آنگاه كه انسان نفس خود را پاكيزه كرد و آن را از صفات حيوانى مبرّا نمود آنچه خير و مايه رستگارى اوست از جانب خدا به وى الهام مى‏گردد.(25)
تا نفس مبرّا ز مناهى نشود
دل آينه نور الهى نشود

خداوند در سوره اعلى مى‏فرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى‏»(26) يعنى يقيناً، كسى كه پاكى جُست، رستگار شد. آرى هر كس در مقام مجاهده با نفس برآمد سعادتمند گشت و قابليت سكونت در جوار رحمت الهى را كه همانا كمال خوشبختى است پيدا كرد. 5 – تقوا:
خداوند در آيات متعددى بعد از بيان صفت تقوا به رستگارى و سعادتمندى بشارت داده است. در سوره مائده آمده: «قُل لَّا يَسْتَوِى الْخَبِيثُ…فَاتَّقُواْ اللَّه اولى الالباب لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛(27) بگو هيچ‏گاه ناپاك و پاك مساوى نيستند… از مخالفت خدا بپرهيزيد اى خردمندان، شايد رستگار شويد.»
زمانى كه انسان از هوا و هوس پيروى نكند و نفس خود را از آلودگى به معاصى حفظ كند در زندگى ابدى‏اش سعادت خواهد بود. همچنين از طرح تقوا به عنوان عامل مهم رستگارى در چندين آيه در قرآن به اهميت اين ويژگى در زندگى انسان پى مى‏بريم.
يكى از موارد با اهميت سعادت و خيرورزى انسان، داشتن تقواست كه از مصاديق آن كه در قرآن ذكر شده نگهداشتن نفس از حرص و بخل(28)، رويگردانى از لغو(29)، دورى از شراب و قمار و بت‏پرستى و شرك(30) و رباخوارى(31) و نيز حفظ عفت و پاكدامنى مى‏باشد.(32) 6 – زكات:
يكى ديگر از عوامل مهم پيروزى و ظفرمندى در دنيا و آخرت مسأله زكات است. كه شامل زكات شرعى، انفاق مال و صدقه و زكات فطره مى‏باشد.(33)دادن زكات چه زكات مال و چه زكات فطره موجب خوشبختى اداء كننده آن مى‏باشد خداوند در سوره اعلى فرموده: «قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى‏ * وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى‏؛(34) به يقين كسى كه پاكى جُست رستگار شد و آن كه نام پروردگارش را ياد كرد سپس نماز خواند.»
در سوره مؤمنون هم زكات دادن از عوامل رستگارى به شمار آمده است. «وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَوةِ فَعِلُونَ»(35) در اينجا اداء زكات و مداومت بر آن كه جنبه اجتماعى و مالى دارد از صفات مؤمنان و رستگاران بيان شده است.
مطابق آيات قرآن انسان براى رسيدن به نهايت كاميابى غير از توجه ويژه به نماز و اعمال عبادى به مسائل اجتماعى كه از مهمترين مصاديق آن مسأله زكات است توجه نمايد چرا كه نماز زحمت جسمى براى فرد بدنبال دارد. و زكات دادن گذشتن از مال دنيا براى رضاى خداوند متعال است و اثر آن جلا دادن و صفا دادن به قلب و موجب نورانيت روح انسانى مى‏باشد. مصداق ديگر براى اين موضوع انفاق در راه خداست. در سوره روم آمده: «فََاتِ ذَا الْقُرْبَى‏ حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ذَ لِكَ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُوْلَ‏ئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(36) پس حق نزديكان و مسكينان و در راه ماندگان را ادا كن اين براى آنها كه رضاى خدا را مى‏طلبند بهتر است و چنين كسانى رستگارانند.
ذى القربى به معناى صاحب قرابت از ارحام است و مقصود خويشاوندان مى‏باشد و مسكين كسى را گويند كه از فقير بدحال‏تر باشد و ابن سبيل مسافرى را گويند كه در راه مانده و حاجتمند است.(37) پس حقوق اين گروهها را بايد ادا كرد تا به فلاح و كاميابى دست يافت. 7 – جهاد:
در چندين آيه بعد از بيان جهاد در راه خدا يا با جان و يا با مال وعده رستگارى داده شده است. «…وَجَاهدُواْ فِى سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(38) يعنى و جهاد كنيد در راه خدا شايد كه رستگار شويد. در سوره توبه مى‏فرمايد: «لَكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ جَاهَدُواْ بِأَمْوَ لِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ وَأُوْلَئكَ لَهُمُ الْخَيْرَ تُ وَأُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(39) ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آوردند با اموال و جانهايشان جهاد كردند؛ و همه نيكى‏ها براى آنهاست؛ و آنها همان رستگارانند.
همچنين پايدارى در مقابله با دشمن و مراقبت از كار دشمن نيز از عواملى است كه نتيجه آن رسيدن به سعادت مى‏باشد در سوره انفال مى‏فرمايد «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ … فَاثْبُتُواْ و …لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(40) ثابت قدم باشيد و پايدارى كنيد باشد كه رستگار شويد. در موقعيتى كه با كافران در حال جنگ هستيد پايدارى كنيد و فرار نكنيد تا در دنيا پيروز شويد و در آخرت هم سعادتمند. در سوره آل عمران مى‏فرمايد: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ…وَرَابِطُواْ …لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(41) مراقب كار دشمن باشيد و هشيار باشيد تا از دشمن آسيب نبينيد. باز هم نتيجه اين كار را فلاحت و سعادتمندى مى‏داند. دشمن‏شناسى مسأله مهمى است كه انسان در همه دوران بايد مورد توجه قرار دهد و با توجه به شناختى كه از دشمن پيدا كرده است به تدبير امور بپردازد و راههاى مقابله با او را كشف كند و نقاط ضعف و قوت او را بشناسد تا هرگز مغلوب دشمن نشود.
در سوره مجادله آيه 22 مى‏فرمايد: «لَّا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ… أُوْلَئكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَآ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» هيچ قومى نخواهى يافت كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشد و در عين حال با كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى‏كنند دوستى كند، هرچند دشمن خدا و رسول، پدران و يا فرزندان و يا برادرانشان و يا قوم و قبيله‏شان باشد؛ براى اينكه خداوند در دلهايشان ايمان را نوشته و… ايشان حزب خدايند آگاه باشيد كه حزب خداوند رستگارانند. به نظر مى‏رسد كه اين آيه دلالت بر اهميت عقيده و باور مى‏كند كه به گونه‏اى كه وقتى انسان به خدا ايمان آورد ديگر دشمنان خدا را به دوستى برنمى‏گزيند يعنى همان دشمنى با دشمنان خدا و رسول و همان تبرّى‏ كه جزو فروع دين ماست مى‏باشد. چگونه ممكن است جمع شود بين دوستى با كسى و دوستى با دشمن او.(42) 8 – وفاى به عهد:
در سوره مؤمنون از جمله هفت صفتى كه براى مؤمنان رستگار شمرده است وفاى به عهد و پيمان است. «وَ الَّذِينَ هُمْ لاماناتهم وَ عَهْدِهِمْ رَ عُونَ؛(43) آنها كه رعايت امانت و عهد مى‏كنند». افراد يك جامعه اگر پايبند به عهد و پيمان باشند و امانتدارى از ويژگى‏هاى آنها محسوب شود خيلى از مشكلات امروز حل مى‏گردد از جمله يكى از آن امانات همين مسئوليتهايى است كه به افراد واگذار مى‏شود اگر همگان به اين نكته توجه داشته باشند كه مسئوليتى كه به آنها سپرده شده است امانتى بيش نيست و عهدى است كه بين خود و اداره يا شركت و يا نظام خود منعقد كرده است حساس‏تر و دقيق‏تر خواهد شد تا آن مسئوليت را هم در حضور جامعه و مردم و هم در محضر خداوند بارى‏تعالى بهتر و مفيدتر به انجام برساند و لغزش به خود راه نداده با ايمانى راسخ به اداى مسئوليت و تكليف خويش در قبال جامعه و مردم بپردازد. البته در تفاسير منظور از امانات به فرزندان يا زنان(44) يا امامت ائمه:(45) و يا مطلق ولايت و حكومت تعبير شده است.
خلاصه اينكه از نظر قرآن يك پله از پله‏هاى رسيدن به سعادتمندى، همان وفاى به عهد و امانت است. 9 – استفاده از «وسيله» براى تقرب به خدا:
خداوند در سوره مائده مى‏فرمايد: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِى سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(46) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از مخالفت خدا بپرهيزيد و وسيله‏اى براى تقرب به او بجوئيد؛ و در راه خدا جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد. حقيقت وسيله به درگاه خدا، مراعات راه خداست به اين‏كه اولاً به احكام او علم پيدا كنى و در ثانى به بندگى او بپردازى و ثالثاً در جستجوى مكارم و عمل به مستحبات شريعت باشى.(47)
وسيله نوعى توسل است در مورد خداوند كه منزه از مكان و جسم است توسل معنوى و پيدا كردن رابطه‏اى است كه بين بنده و پروردگارش اتصال برقرار كند و از آنجا كه بين بنده و پروردگارش هيچ رابطه‏اى به جز عبوديت نيست قهراً وسيله عبارتست از اين‏كه انسان به حقيقت عبوديت را دست يابد و به درگاه خداى تعالى وجهه مسكنت و فقر به خود گيرد. و همچنين گفته‏اند وسيله به معناى رساندن خود به چيزى با ميل و رغبت است. و برخى گفته‏اند مقصود توسل به ائمه(ع) كه در نزد خدا صاحب آبرويند و دست به دامن شدن ائمه(ع) براى تقرب به خداوند بارى‏تعالى مى‏باشد.(48) 10 – امر به معروف و نهى از منكر:
خداوند در سوره آل عمران مى‏فرمايد: «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(49)
 يعنى بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيكى و امر به معروف و نهى از منكر كنند و آنها همان رستگارانند. از اين آيه مستفاد مى‏شود كه امر به معروف و نهى از منكر به طور مستقل به سعادت انسان منتهى مى‏شود. البته اين كار شرايطى دارد كه با وجود آن شرايط بر فرد واجب مى‏شود كه امر به معروف كند و نهى از منكر(50) نمايد. امت در اصل از ماده «امّ» به معنى هر چيزى است كه اشياء ديگرى به آن ضميمه گردد و به همين جهت «امت» به جماعتى كه جنبه وحدتى در ميان آن‏ها باشد گفته مى‏شود خواه وحدت از نظر زمان باشد يا مكان و يا هدف و مرام؛ چون به دنبال آيات پيش كه به اخوّت و اتحاد توجه دارد به مسأله امر به معروف و نهى از منكر اشاره كرده اين در حقيقت به منزله يك پوشش اجتماعى براى محافظت از جمعيت است؛ زيرا اگر مسئله امر به معروف و نهى از منكر در ميان نباشد عوامل مختلفى كه دشمنِ بقاىِ «وحدت اجتماعى» هستند، همچون موريانه از درون، ريشه‏هاى اجتماع را مى‏خورند و آن را از هم متلاشى مى‏سازند. بنابراين حفظ وحدت اجتماعى بدون نظارت عمومى ممكن نيست.(51)
احاديث معتبر زيادى بر اهميت اين امر به معروف و نهى از منكر در جامعه اسلامى دلالت دارد از جمله روايتى از امام باقر(ع) كه فرمودند: «امر به معروف و نهى از منكر راه انبياء و طريق صلحاء است. فريضه بزرگى است كه به آن است قيام تمام فرائض، راهها به آن ايمن مى‏شود و كسب‏ها به آن حلال مى‏گردد و مظالم به سبب آن رد مى‏شود و زمين به آن آباد مى‏گردد و به آن انصاف از دشمنان ظهور مى‏يابد و استقامت امور به آن حاصل آيد.»(52)
همچنين على(ع) مى‏فرمايد: تمام كارهاى نيك و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر چون آب دهان است در برابر درياى پهناور. اين دو وظيفه بزرگ در حقيقت ضامن اجراى بقيه وظايف فردى و اجتماعى است و در حكم روح و جان آن‏ها مى‏باشد و با تعطيل آن‏ها تمام احكام و اصول اخلاقى، ارزش خود را از دست خواهد داد.(53) 11 – صبر و سفارش به آن:
در سوره آل عمران مى‏خوانيم: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَاتَّقُواْ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(54) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد (در برابر مشكلات و هوسها) استقامت كنيد؛ و در برابر دشمنان (نيز) پايدار باشيد و از مرزهاى خود، مراقبت كنيد و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد. چنانچه مشاهده مى‏شود در اين آيه فرموده كه اى اهل ايمان در كار دين صبر كنيد و يكديگر را به صبر و مقاومت سفارش كنيد و مهيا و مراقب كار دشمن بوده و خدا ترس باشيد شايد كه رستگار شويد. همه دستورات در آيه مذكور به طور مطلق آمده و معناى عام را در بر دارد.(55) 12 – توبه:
خداوند در سوره نور مى‏فرمايد: «…وَ تُوبُواْ إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(56) يعنى دستور به توبه و بازگشت به سوى خداوند داده و مى‏فرمايد به سوى خدا بازگرديد اى مؤمنان باشد كه سعادتمند شويد. خداوند در اين آيه بعد از تذكرات و دستوراتى كه در مورد حفظ عفت و آبرو به مردان و زنان مؤمن مى‏دهد مى‏فرمايد در هر جايى كه مخالفت اين احكام را نموديد توبه كنيد و از مخالفت اوامر الهى به موافقت باز آييد كه اميد رستگارى براى شما هست.
و نيز در سوره قصص مى‏فرمايد: «فَأَمَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَعَسَى‏ أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ»(57) يعنى اما كسى كه توبه كند، و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد اميد است از رستگاران باشد.پس توبه و انابه از گناهان گذشته و قرار گرفتن در زير چتر حمايت الهى و اطاعت از اوامر خداوند متعال گام مهمى در رسيدن به هدف متعالى انسانى يعنى سعادت دنيوى و اخروى مى‏باشد؛ زيرا در آيات مختلفى از توّاب بودن و توبه‏پذير بودن خداوند سخن به ميان آمده است.
خلاصه اينكه از نظر قرآن عواملى كه در اين مقاله مورد بررسى قرار گرفت پلّه‏هاى اصلى ارتقاء به جايگاه ظفرمندى و سعادت و قرار گرفتن در جوار رحمت الهى كه كمال پيروزى و رستگارى است مى‏باشد.
به عبارت ديگر با تأمل و تدبر در آيات مطرح شد و در مطالب پيشين مى‏توان گفت كه اعتقاد قلبى به اصول دين و التزام عملى به فروع دين در نهايت، ختم به رستگارى و فلاحت انسان مى‏گردد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. محمد فؤاد عبد الباقى، المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الكريم، قم، نويد اسلام، 1383.2. مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 14، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1353 – 1366 ش، 27 جلد، 13686 ص)، ص 193.3. سوره مؤمنون، آيه 1.4. شاهزاده عليرضا ميرزا خسروانى، تفسير خسروى، ج 6، تهران، چاپ الاسلاميه، 1390 – 1397 ق، (8 جلد، 3994 ص) ص 108. 5. تفسير نمونه، ج 14، ص 203.6. سيدمحمد حسين طباطبايى، ترجمه تفسير الميزان، ج 15، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1363 ش، ص 4؛ تفسير مخزن العرفان، ج 9، ص 5. 7. سيدعلى اكبر قرشى، احسن الحديث، ج 7، تهران، واحد تحقيقات اسلامى، چاپ اول، 1366 ش، ص 96.8. سوره مؤمنون،آيه‏1. 9. سوره بقره ، آيه‏4.10. سوره بقره، آيه 4 و سوره لقمان، آيات 5 و 4.11. ترجمه تفسير الميزان، پيشين، ص 5.12. سوره نحل، آيه 97.13. سوره رعد، آيه 29.14. سوره مؤمنون، آيه 51.15. ترجمه تفسير الميزان، پيشين، ج 15، ص 200.16. سوره مومنون، آيه 1و2.17. تفسير نمونه، پيشين، ج 14، ص 193-204.18. سوره حج، آيه 77.19. سوره مومنون، آيات 1 تا9.20. سوره انفال، آيه 45.21. سوره جمعه، آيه 10.22. سوره اعراف، آيه 8.23. سوره حج، آيه 77.24. سوره شمس، آيه 14.25. مخزن العرفان، پيشين، ج 4، ص 150.26. سوره اعلى، آيه 14.27. سوره مائده، آيه 100.28. سوره حشر، آيه 9.29. سوره مومنون، آيه 3.30. سوره مائده، آيه 90.31. سوره آل عمران،آيه 135.32. سوره مومنون، آيه 5.33. ترجمه تفسير الميزان، پيشين، ج 15، ص 3، تفسير نمونه، پيشين، ج 14، ص 196 و ج 20، ص 438.34. سوره اعلى، آيات 14و 15.35. سوره مومنون، آيه 4.36. سوره روم، آيه 38.37. ترجمه تفسير الميزان، پيشين، ج 16، ص 276.38. سوره مائده، آيه 35.39. سوره توبه، آيه 88 (آيه 35 مائده و 200 آل عمران هم مربوطاند). 40. سوره انفال، آيه 45.41. سوره آل عمران، آيه 200.42. تفسير مخزن العرفان، ج 5، ص 202.43. سوره مومنون، آيه 8.44. محمد جواد نجفى، تفسير آسان، ج 13، ص 274، تهران، كتابفروشى اسلاميه، چاپ اول، 1362 – 1364.45. تفسير نمونه،پيشين، ج 14، ص 200.46. سوره مائده، آيه 35.47. ترجمه تفسير الميزان، پيشين، ج 5، ص 532.48. همان مدرك. 49. سوره آل عمران، آيه 104.50. تفسير عاملى، پيشين، ج 2، ص 154.51. تفسير نمونه، پيشين، ج 3، ص 42.52. همان. 53. تفسير نمونه، ج 3، ص 42.54. سوره آل عمران، آيه 200.55. تفسير احسن الحديث، پيشين، ج 2، ص 185.56. سوره نور، آيه 31.57. سوره قصص، آيه 67.

/

نقش قرآن در تربيت انسان‏

«يا ايها الناس قد جائتكم موعظه من ربكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمه للمومنين»(1) نقش قرآن در تربيت‏
نقش قرآن چون در اين عالم نشست

نقش هاى كاهن و ناپاك شكست‏
فاش گويم: آنچه در دل مضمر است‏
اين كتابى نيست، چيز ديگر است‏
چون به جان در رفت، جان ديگر شود

جان چو ديگر شد، جهان ديگر شود(2)

قرآن كريم كلام بى نظير خداوند است، و در بين اين همه موجودات مخاطب او انسان است، انسانى كه داراى روحى الهى است، داراى قلبى براى فهميدن و دلى براى ادراك كردن، در اعتبار و ارزش قرآن، همين بس كه سخن بى مانند خداست ودر اعتبار و ارزش انسان همين بس كه هم سخن و مخاطب خداوند براى وحى انسان است.
قرآن به عنوان يك كتاب آسمانى و كاملا غير بشرى و نازل شده من عندالله و از جهان غيب بر هر كس كه قرائت شود يا هر كس كه قرائت كند به شدت تحت تأثير كلمات معنوى آن قرار مى‏گيرد، هيچ گاه از خواندن آن خستگى و ملالت حاصل نمى آيد بلكه هر لحظه آدمى را كه صاحب دلى پذيرا و قلبى صاف باشد، به سوى خود مى كشاند و در واقع صاحب جاذبه اى قوى و نيرومند است اين است كه هر كس به سمت آن مى رود، به گونه اى از آن تاثير گرفته و لاجرم نمى تواند اين تاثير را پنهان كند.
در طول تاريخ به حوادث شگفت انگيز و مستندى برخورد مى كنيم كه از يك سو بيانگر نفوذ عظيم قرآن در قلوب شنوندگان حتى بيگانگان از اسلام و از سوى ديگر دليل روشن بر عجز مخالفان از مقابله به مثل مى باشد، بررسى اين حوادث تاريخى مسايل زيادى را به انسان مى آموزد كه به نمونه هايى از آن در اين نوشتار اشاره شده است.(3) سيره و روش برخى از دانشمندان اسلامى:
مرحوم فيض كاشانى:
مرحوم فيض كاشانى در كتاب ارزشمند المحجة البيضاء از قول يكى از حكيمان چنين مى گويد:
يكى از حكيمان مى گويد كه ابتدا قرآن را مى خواندم و لذتى نمى بردم، چندى بعد كه آن را مى خواندم چنان بود كه گويى آن را از رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى شنوم كه بر اصحابش مى خواند بالاتر رفتم و آن را از جبرئيل شنيدم كه بر پيامبر مى خواند.
از آن هم بالاتر رفتم و اينك آن را از خود خداوند مى شنوم و لذتى مى برم و تنعمى دارم كه نمى توانم از آن بگذرم.(4)

مرحوم اقبال لاهورى:
مرحوم اقبال لاهورى در اواخر زندگى اش، دچار ضعف و بيمارى چشم شده بود و از معالجه نيز محروم مانده بود. تنها مونسش قرآن بود او با همان اندك بينايى به قرآن مى نگريست و با لذتى سرشار از ايمان آيات را قرائت مى‏كرد. و مى گفت: پدرم به من توصيه كرده است كه فرزندم هر گاه قرآن مى خوانى، چنان بخوان كه گويى خداوند آن را به تو نازل كرده است.(5)
چون كه قرآن حق بگريختى

با روان انبياء آميختى‏
هست قرآن حال هاى انبياء

ماهيان بحر پاك كبريا
ور بخوانى و نه اى قرآن پذير

انبياء و اولياء را ديده گير
ور پذيرايى چو برخوانى قصص‏
مرغ جانت تنگ آيد در قفس‏
مرغ كز اندر قفس زندانى است‏
مى نجويد رستن از نادانى است‏
روح هايى كز قفس ها رسته اند

انبياى رهبر شايسته‏اند(6)

سيره مرحوم حضرت امام خمينى ره:
نكته برجسته‏اى كه در سيره اخلاقى و تربيتى آن رهبر بزرگوار به صورت ممتاز و قابل تحسين وجود دارد اين است كه ايشان على رغم حضور در نقطه ثقل مبارزات سياسى و اجتماعى، هرگز از اذكار و نوافل و زيارت غافل نبودند و در انجام دادن آنها مقيد به نظم و ترتيب خاصى بودند.
اينك به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم: يكى از نزديكان مرحوم امام مى گويد: امام روزانه چندين نوبت قرآن مى خواندند، با همان صداى ملكوتى كه داشتند ايشان در هر فرصت و مناسبتى كه پيش مى آمد، قرآن مى خواندند، معمولا بعد از نماز صبح، قبل از نماز ظهر و عصرو مغرب و عشاء يا در هر فرصت ديگر مقيد به اين مستحب الهى بودند و ما بارها كه در ضمن روز خدمت ايشان مى‏رسيديم امام را مشغول خواندن قرآن مى يافتيم.
يكى از همراهان امام در نجف اشرف درباره ايشان اظهار مى كردند كه:
ايشان هر روز ده جزء قرآن در ماه رمضان مى خواندند، يعنى هر سه روز يك دوره قرآن مى خواندند. برخى از برادران خوشحال بودند كه دو دوره قرآن خوانده اند ولى بعد مى فهميدند كه امام ده يا يازده دوره قرآن را خوانده اند.(7) حكايتهايى درباره نقش تربيتى قرآن:
حكايتى از اصمعى:(8)
زمخشرى در تفسير كشّاف از اصمعى نقل مى كند كه از مسجد بصره بيرون آمدم ناگهان چشمم به يك عرب بيابانى افتاد كه بر مركبش سوار بود. وقتى با من روبرو شد گفت: از كدام قبيله اى؟! گفتم از بنى اصمع گفت از كجا مى‏آيى؟ گفتم:از آنجا كه سخن خداوند رحمان(قرآن) را مى خوانند گفت براى من هم بخوان!
من آياتى از سوره و الذّاريات را براى او تلاوت كردم تا به آيه «و فى السماء رزقكم و ما توعدون»(9) رسيدم گفت: كافى است! و برخاست و شترى كه با خود داشت قربانى كرد و گوشت آن را در ميان نيازمندان تقسيم نمود، شمشير و كمانش را نيز شكست و كنار انداخت و رفت اين داستان گذشت. تا اينكه من(اصمعى) با هارون الرشيد به زيارت خانه خدا مى رفتيم و مشغول طواف بوديم ناگهان ديديم كسى با صداى آهسته مرا فرا خواندنگاه كردم ديدم همان مرد عرب است، لاغر شده و رنگ از صورتش پريده است پيدا بود كه عشق آتشين بر او چيره گشته و او را بى قرار ساخته است وقتى مرا ديد سلام كرد و گفت بار ديگر همان سوره ذاريات را برايم بخوان! هنگامى كه به همان آيه رسيدم فريادى زد و گفت ما وعده خداى خود را به خوبى يافتيم، سپس گفت: آيا بعد از اين هم آيه اى هست من آيه بعد را خواندم. «ربّ السّماء والارض انّه الحق»(10)
بار ديگر فريادى زد و گفت «يا سبحان الله من ذاالّذى أغضب الجليل حتى الجئوه الى اليمين.»
يعنى راستى عجيب است، چه كسى خداوند جليل را به خشم آورده كه اين گونه سوگند ياد مى كند آيا سخن او را باور نكردند كه ناچار از قسم شده اين جمله را سه بار تكرار كرد و بر زمين افتاد و مرغ روحش به سوى آشيان ملكوت پرواز كشيد.
حكايت پيامبر(ص) با مرد عرب:(11)
در حديثى آمده مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد: گفت از آنچه خداوند به تو ياد داده به من بياموز، پيامبر صلى الله عليه و آله سوره زلزال را براى او خواند. تا به اين آيه شريفه رسيد «فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره»
كسى كه ذره اى كار نيك يا بد را انجام دهد آن را مى بيند.
او گفت: همين آيه يا همين سوره مرا كفايت مى كند، پيامبر صلى الله عليه و آله درباره او فرمودند: او را به حال خودش واگذاريد “رجع فقيها” او فقيه شد و بازگشت. حكايتى از سيد قطب:(12)
در تفسير فى ظلال در ذيل آيه 38 سوره يونس «أم يقولون افتريه قل فأتوا بسورة مثله» ماجراى عجيبى از زندگى خود نقل مى كند او مى گويد:
من از حوادثى كه براى ديگران واقع شد. سخنى نمى گويم، تنها حادثه‏اى را بيان مى كنم كه براى خود من اتفاق افتاد و شش نفر ناظر آن بودند، ما شش نفر مسلمان بوديم كه با يك كشتى مصرى، روز جمعه به اين فكر افتاديم كه نماز جمعه را در قلب اقيانوس و بر روى كشتى برپا داريم، و علاوه بر اقامه فريضه مذهبى مايل بوديم يك حماسه اسلامى در مقابل يك مبلغ مسيحى كه در داخل كشتى نيز دست از برنامه هاى تبليغاتى خود بر نمى داشت بيافرينيم به خصوص اينكه او مايل بود حتى ما را به مسيحيت تبليغ كند!
ناخداى كشتى كه يك نفر انگليسى بود موافقت كرد نماز جمعه را در عرشه كشتى به جا آوريم و به كاركنان كشتى كه همه از مسلمانان آفريقا بودند نيز اجازه داده شد كه با ما نماز بخوانند و آنها از اين جريان بسيار خوشحال شدند، زيرا نخستين بار بود كه نماز جمعه در برابر آنان بر عرشه كشتى انجام گرفت من(سيد قطب) به خواندن خطبه نماز جمعه، و سپس امامت نماز پرداختم و جالب اينكه مسافران غير مسلمان، اطراف ما حلقه زده بودند. و با دقت انجام اين فريضه، مذهبى را مى نگريستند پس از پايان نماز، گروه زيادى از آنها نزد ما آمدند و اين موفقيت را تبريك گفتند. در ميان اين گروه خانمى بود كه بعداً فهميديم يك زن مسيحى اهل يوگسلاوى است كه از جهنم تيتو و كمونيسم فرار كرده است، او فوق العاده تحت تأثير نماز ما قرار گرفته بود، به حدى كه اشك از چشمانش سرا زير بود و نمى توانست خود را كنترل كند.
او به زبان انگليسى ساده و آميخته با تأثر شديد و خضوع و خشوع خاصى سخن مى گفت و از جمله سخنانش اين بود بگوييد ببينم كشيش شما با چه لغتى سخن مى گفت؟ سرانجام به او گفتم كه ما به لغت عربى صحبت مى كرديم، ولى او گفت: من هر چند يك كلمه از مطالب شما را نفهميدم اما به وضوح ديدم كه اين كلمات آهنگ عجيبى داشت و از اين مهم تر چيزى كه نظر مرا فوق العاده به خود جلب كرد اين بود كه در لابلاى خطبه امام شما جمله‏هايى وجود داشت كه از بقيه ممتاز بود اين جمله ها داراى آهنگ فوق العاده مؤثر و عميقى بود آن چنانكه لرزه به اندام من مى‏انداخت.
گويا اينها مطالب ديگرى بود، فكر مى كنم هنگامى كه امام شما اين جمله ها را ادا مى‏كرد، مملو از روح القدس مى شد!
كمى فكر كردم و متوجه شدم اين جمله ها همان آيات قرآن بود كه من در لابلاى خطبه و ضمن نماز آنها را مى خواندم اين جريان ما را تكان داد و متوجه اين نكته ساخت كه آهنگ مخصوص قرآن آن چنان مؤثر است كه حتى بانويى را كه يك كلمه از معناى آن را نمى فهمد تحت تأثير شديد خود قرار مى دهد. حكايت فضيل بن عياض:(13)
«فضيل بن عياض» مردى متظاهر به فسق بود، بر سر راه كاروان هاى تجارى و مسافرتى قرار مى گرفت و بازور و تهديد اموال كاروانيان را به غارت مى برد، دزدى قهار و چيره دست بود و تمام مردم او را با همان صفاتش مى شناختند او كه از راه دزدى اموال فراوانى را بدست آورده بود و از وضع مالى مناسبى برخوردار بود، شبى براى دزدى به خانه‏اى به قصد دستبرد زدن وارد شد.
صاحب منزل در حال قرائت قرآن بود كه فضيل با طرح و نقشه قبلى روى ديوار منزل قرار گرفت. همين كه خواست وارد خانه شود، قرائت قرآن صاحب منزل توجه‏اش را جلب نمود.
صاحب خانه، اين آيه را تلاوت كرد كه:
«الم يأن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله»(14)
آيا وقت آن نرسيده است كه قلب هاى كسانى كه ايمان آورده اند با ياد خدا خاشع شود.
فضيل بن عياض با شنيدن اين آيه تمام وجودش شعله ور شد و از ديوار پايين آمد و مثل اينكه اين آيه بر او نازل شده باشد تحت تأثير قرار گرفت، سرانجام از عالم حيوانى به عالم انسانى درآمد و در جمع مهاجران حقيقى به سوى خدا قرار گرفت وى با يك تصميم جدى از تمام گناهان خود توبه كرد و دست از قمار و شراب و شهوت رانى كشيد و تا جايى كه صاحبان اموال بدست آمده از راه دزدى را مى شناخت راضى كرد و اموال را باز گرداند به طورى كه امروزه در عرفان او را در زمره زهاد بزرگ به حساب مى آورند. حكايتى از مرحوم محمد تقى جعفرى:(15)
مرحوم محمد تقى جعفرى در خصوص شرح حال استاد معرفتى خودشان مرحوم شيخ مرتضى طالقانى مى فرمايند: استاد ما به من فرمود كه من تا چهل سالگى در دهات طالقان چوپانى مى‏كردم روزى در حال چرانيدن گوسفندان، تلاوت آياتى از قرآن با صدايى بسيار زيبا به گوشم رسيد حالم دگرگون شد و گفتم: خدايا عمر من به آخررسيد. و اين نامه تو را (قرآن) نخوانده و چشم از دنيا خواهم بست؟!
از بيابان برگشتم و گوسفندان مردم را به خودشان برگرداندم و از اشخاص مطلع و آگاه پرسيدم كه من براى درس خواندن به كجا بروم؟ گفتند برو به حوزه علميه اصفهان…. اين مقاله توسط آقاى محمد سليمانى‏ از نيشابور گردآورى و براى مجله ارسال شده است.
پايان بخش اين مقاله دعاى حضرت سجادعليه السلام و غزل قرآنيه مرحوم الهى‏
دعاى حضرت سجاد عليه السلام:(16)
«اللهم اجعل القرآن وسيلة لنا الى اشرف منازل الكرامة و سلماً نعرج فيه الى محل السلام»
پروردگارا براى ما قرآن را شريف ترين وسيله منزلهاى كرامت و نردبانى كه با آن به سوى محل سلامت عروج كنيم، قرار ده.
غزل قرآنيه از مرحوم مهدى الهى قمشه:(17)
چه خوش است يك شب بكشى هوا را

به خلوص خواهى زخدا، خدا را
مگر آشنايى‏ز ره عنايت بخردبه خارى‏ گل باغ ما را
فلكا شكستى دل عاشقان را

به چه روى بستى كمر جفا را
چو شكستى اين دل مشو ايمن از وى

كه بسوزد آهش قلم قضاء را
نه حريف مائى فلكا كه يارم‏

شكند به نازى صف ما سوى را
نه به راه كويش سفرى خرد را

نه به باغ حسنش گذرى صبا را
نه ز دام شوق تو رهد الهى

نه به درد عشقت اثرى دوا را پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. قرآن كريم، سوره مباركه يونس، آيه 57 و58. 2. كليات ديوان اقبال لاهورى، با مقدمه احمد سروش،ص‏317. 3. پيام قرآن، حضرت آيت الله مكارم شيرازى، ج‏18،ص‏17. 4. اوصاف پارسيان، عبدالكريم سروش، ص 181،به نقل از المجحه البيضاء، الباب الثالث، من كتاب آداب تلاوه القرآن. 5. همان منبع ص 182. 6. تفسير و نفد و تحليل مثنوى، مرحوم محمد تقى جعفرى، 679/1. 7. سيماى فرزانگان، رضا مختارى، ص 159. 8. پيام قرآن 9695/8 به نقل از تفسير كشاف 40/4. 9. قرآن كريم، سوره مباركه الذاريات، آيه 22. 10. قرآن كريم، سوره مباركه الذاريات، آيه 23. 11. انوار البهيه، مرحوم محدث قمى، ص 331 و تفسير روح البيان، 495/10. 12. پيام قرآن، 98/8 به نقل از تفسير فى ظلال القرآن سيد قطب، 422/4. 13. بركرانه عصمت، على اصغر ظهيرى، ص 52 و53 به نقل از گفتارهاى معنوى مرحوم مطهرى، ص 226. 14. قرآن كريم، سوره مباركه، حديد، آيه 16. 15. فيلسوف شرق، محمدرضا جوادى، ص‏59. 16. صحيفه سجاديه، دعاى 142، ختم قرآن‏ 17. ديوان حكيم الهى قمشه‏اى، با انضمام و مقدمه، حسين الهى قمشه‏اى، ص‏40.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
اعتراف محافل غربى 5 سال پس از حادثه 11 سپتامبر: پروژه نافرجام بوش اسلام را در خاورميانه زنده كرد. (16/6/85)
حزب الله خواستار استعفاى دولت لبنان شد. حزب الله لبنان براى نخستين بار پس از پايان جنگ 33 روزه رژيم صهيونيستى بر ضد اين كشور، آشكارا و قاطعانه سرنگونى كابينه سينيوره را خواستار شد. (22/6/85)
سيد حسن نصرالله: جنگ ما در 2 جبهه بود؛ توپ و تانك اسرائيل و خنجر گروه‏هاى داخلى. (23/6/85)
يك خاخام اسرائيلى خواستار كشتار مسلمانان فلسطينى شد. (25/6/85)
خشم جهان اسلام عليه پاپ ابراز شد. جهان اسلام خواستار عذرخواهى پاپ شد.
هشدار حزب الله به اروپا: كوركورانه از آمريكا پيروى نكنيد. (26/6/85)
حزب الله از تغيير احتمالى در مأموريت نيروهاى سازمان ملل ابراز نگرانى كردند.
سيد حسن نصرالله در جشن بزرگ مقاومت: تا تهديد هست سلاح را زمين نمى‏گذاريم. (28/6/85)
يك ميليون لبنانى در جشن بزرگ مقاومت شركت كردند. (1/7/85)
جشن پيروزى لبنان، خبر اول 450 رسانه جهان بود.
تروريست‏ها در آغاز ماه مبارك رمضان 65 عراقى را به خاك و خون كشيدند. (2/7/85)
وزير خارجه سابق رژيم صهيونيستى: جنگ با حزب الله امنيت اسرائيل را آسيب‏پذير كرد. (3/7/85)
جنبلاط و سميرجعجع همسو با اسرائيل خواهان خلع سلاح حزب الله لبنان شدند. (4/7/85)
بيانيه مشترك حزب الله و جنبش امل: اسلحه را زمين نمى‏گذاريم.
وزراى خارجه 57 كشور اسلامى: پاپ سخنان خود را پس بگيرد. (5/7/85)
سازمان ملل: اسرائيل يك ميليون بمب خوشه‏اى در جنوب لبنان كارگذاشته است. (8/7/85)
اميل لحود: هر كس خلع سلاح حزب الله را بخواهد خائن است.
بانوى تازه مسلمان رئيس جامعه اسلامى آمريكاى شمالى شد.
«ايمن الظواهرى» مرد شماره دو القاعده در تازه‏ترين تهديد خود اعلام كرد ؛ اسرائيل و كشورهاى عربى حاشيه خليج فارس هدف بعدى القاعده است. (9/7/85)
توطئه تضعيف شيعيان در جريان انتخابات پارلمانى بحرين افشا شد. (13/7/85)
رژيم صهيونيستى از تشكيل ارتش حماس در نوار غزه به هراس افتاده است. (15/7/85) اخبار داخلى
هيئت بلند پايه عراقى در تهران با رئيس جمهور رايزنى كردند.
چين: تحريم ايران نتيجه عكس مى‏دهد.
ايران اسلامى غرق در نور و جشن نيمه شعبان شده است.
رئيس جمهور: دوران زورگويى مستكبران به پايان رسيده است.
جنگنده صاعقه به ناوگان نيروى هوايى ارتش پيوست. همچنين براى نخستين بار در كشور، بمب دوهزار پوندى هدايت شونده با نام «قاصد» از سوى متخصصان وزارت دفاع و پشتيبانى نيروهاى مسلح طراحى و توليد شد و با توليد اين سلاح ايران به جمع بسيار محدود كشورهاى داراى تكنولوژى تسليحات و مهمات هوشمند و هدايت شونده پيوست. (16/6/85)
مذاكره سولانا و لاريجانى آمريكا را عصبانى كرد. (19/6/85)
آخرين خبرها از مذكرات وين: غرب براى مصالحه با ايران چراغ سبز نشان داد.
لاريجانى و سولانا در پايان دور دوم مذاكرات خود در وين اعلام كردند: ايران و اروپا بر سر ادامه مذاكرات اتمى توافق كردند. (20/6/85)
اعتراف صريح محافل اطلاعاتى و سياسى غرب: ايران هسته‏اى را نمى‏توان متوقف كرد.
رايس اعتراف كرد صدام آغاز كننده جنگ با ايران بوده است. (21/6/85)
نورى مالكى در تهران: هيچ مانعى نمى‏تواند اجراى توافقات ايران و عراق را متوقف كند.
نشست غير متعهدها با دفاع از برنامه هسته‏اى ايران آغاز شد. (22/6/85)
رهبر انقلاب در ديدار مالكى ؛ خروج اشغالگران راه حل مشكلات عراق است. (23/6/85)
انتقاد بى سابقه بازرسان آژانس از دروغ پردازيهاى آمريكا درباره برنامه هسته‏اى ايران صورت گرفت. (25/6/85)
رهبر انقلاب در در ديدار نخبگان جوان: از ناكامى نترسيد، وارد ميدان‏هاى بزرگ علمى شويد.
جامعه مدرسين حوزه علميه قم خواستار عذر خواهى رسمى پاپ شد.
رئيس مجلس در بازديد از پالايشگاه نفت تهران: سهميه بندى بنزين بايد هرچه سريعتر انجام شود. (26/6/85)
شوراى اطلاعات امنيتى آمريكا و انگليس: اشتباه نكنيد، ايران با تحريم قوى‏تر مى‏شود.
طوفان و بارش كم سابقه در گيلان رخ داد.
118 كشور عضو جنبش عدم تعهد از فعاليت‏هاى هسته‏اى ايران حمايت قاطع كردند.
رهبر انقلاب: شهريار شاعرى حكيم و از ماندگاران شعر فارسى است. (27/6/85)
رهبر انقلاب با اشاره به نقش زورگويان جهانى در بحران آفرينى مذهبى: شيطان بزرگ پاپ را فريب داده است.
احمدى نژاد در گفتگو با تايم: آمريكا رفتار خود را عوض كند همه چيز حل مى‏شود.
ركورد جديد در خريد گندم ثبت شد. تا كنون 11 ميليون و 300 هزار تن گندم از كشاورزان خريدارى شده است. (28/6/85)
ايران 5 فروند هواپيماى مسافربرى از روسيه خريدارى كرد.
مخالفت متحدان بوش با تحريم: خبر گزارى فرانسه: آمريكا در مقابل ايران تنها مانده است.
احمدى نژاد خواستار اصلاح ساختار شوراى امنيت سازمان ملل شد. (29/6/85)
سخنان بى پرده احمدى نژاد از تريبون سازمان ملل: جهان بايد از شوراى امنيت حساب بكشد.
رئيس جمهور در مجمع عمومى سازمان ملل متحد: انحصار قدرت‏ها و سازمان ملل بايد شكسته شود.
در حضور رهبر انقلاب و فرمانده كل قوا در دانشگاه علوم دريايى نوشهر، ناوچه موشك انداز جوشن رسماًبه نيروى دريايى ارتش پيوست. (30/6/85)
لاوروف: همه شرايط براى گفت و گو با ايران مهياست. (1/7/85)
با رويكرد متفاوت فرانسه، آلمان و روسيه، 1+5 به هم ريخت. ائتلاف جديد در نشست پاريس صورت گرفت. (2/7/85)
كروبى ائتلاف با اصلاح طلبان را نپذيرفت.
51 ميليارد تومان يارانه براى تثبيت قيمت بليت قطار تصويب شد.
فرمانده نيروى دريايى ارتش ورود نسل جديد زيردريايى توليد ايران به خليج فارس را خبر داد. (3/7/85)
با هدف تعيين زمان راه اندازى نيروگاه بوشهر رايزنى فشرده در مسكو در حال انجام است. آقازاده: 6 ماه كافى است.
آقازاده هشدار داد: روسيه نيروگاه اتمى بوشهر را تا 6 ماه ديگر تحويل دهد. (4/7/85)
انحلال وزارت رفاه يا رأى اعتماد به وزير پيشنهادى به سرنوشت وزارت رفاه بحث روز مجلس است. طرح دو فوريتى انحلال وزارت رفاه توسط تعدادى از نمايندگان در حالى به صحن مجلس آورده شد كه حداد عادل ديروز رسماً اعلام كرد سه شنبه آينده جلسه رأى اعتماد به عبدالرضا مصرى وزير جديد رفاه و تأمين اجتماعى به جاى پرويز فاطمى برگزار مى‏شود.
محفل انس قاريان قرآن با رهبر معظم انقلاب برگزار شد. (5/7/85)
مردم از طرح جديد جايگزينى خودروهاى فرسوده استقبال كردند.
با حضور رئيس جمهور رقابت 42 كشور در مسابقات بين المللى قرآن آغاز شد.
دو فوريت طرح انحلال وزارت رفاه رأى نياورد.
پيشرفته‏ترين توپ دريايى جهان در ايران ساخته شد.
رئيس جمهور: هيچ ابرقدرتى نمى‏تواند ايران را از فناورى هسته‏اى منع كند. (6/7/85)
چهارمين دور گفت وگوى على لاريجانى و سولانا در برلين برگزار شد. ايران: تعليق رانمى پذيريم، اروپا: به مذاكره ادامه مى‏دهيم.
رئيس جمهور: غرب مى‏خواهد براى يك روز هم كه شده غنى سازى را متوقف كنيم.
كشتى ايران نايب قهرمان جهان شد.
رئيس كمسيون اقتصادى مجلس: دليل گرانى‏هاى اخير ضعف دستگاه‏هاى دولتى است. (8/7/85)
در آستانه ثبت نام نامزدهاى انتخاباتى مجلس خبرگان و شوراها، تكاپوى انتخاباتى گروه‏ها و جريان‏هاى سياسى بالا گرفت.
فهمى هويدى نويسنده سرشناس مصرى: اسرائيل نگران نرمش واشنگتن در مقابل ايران است.
رئيس جمهور: دانشگاه‏ها بايد مظهر اخلاق و عدالت خواهى باشند. (9/7/85)
رهبر انقلاب در ديدار اعضاى هيأت دولت: فرصت را غنيمت شماريد، نگذاريد به مردم فشار بيايد.
مجلس از پاسخ وزير خارجه قانع شد.
آيت الله يثربى امام جمعه كاشان دعوت حق را لبيك گفت. (10/7/85)
ساندى تايمز به نقل از تحليلگران ارشد اطلاعاتى در واشنگتن: آمريكا بايد زندگى در كنار ايران هسته‏اى را بياموزد.
گمرك ايران خبر داد: 44 درصد واردات خودرو در دست 10 نفر است.
رئيس مجلس خطاب به هيئت عالى نظارت بر انتخابات شوراها: بايد از ورود متجاوزين به حقوق در شوراها جلوگيرى كرد. (11/7/85)
با مصوبه ديروز مجلس 2 درصد درآمد نفت به 10 استان محروم و نفت خيز اختصاص يافت.
پرونده زمين خوارى 680 ميليارد تومانى به جريان افتاد.
ثبت نام از داوطلبان انتخابات خبرگان آغاز شد.
رئيس جمهور در مراسم جشن دانش آموختگى و تحليف و اعطاى سردوشى دانشجويان دانشگاه علوم انتظامى: نيروى انتظامى با عزت و اقتدار در خدمت ملت است.
ايران به فناورى تعيين جنسيت در دام‏ها قبل از بارورى دست يافت. (12/7/85)
رهبر انقلاب: ايرانى‏ها در پيشرفت‏هاى علمى بايد خط شكن باشند.
با تنها ماندن آمريكا و انگليس، نشست 1+5 در لندن لغو شد. (15/7/85) اخبار خارجى‏
وزير مشاور و 5 دستيار بلر استعفا كردند. (16/6/85)
رهبر محافظه كار انگليس:بلر لندن را برده واشنگتن كرده است.
سفارت آمريكا در دمشق گلوله باران شد.
بوش به اشتباه آمريكا در عراق اعتراف كرد. (22/6/85)
با پيروزى راستگرايان در انتخابات پارلمانى، پايان حاكميت 12 ساله سوسيال دموكرات‏ها در سوئد رقم خورد.
نئونازى‏ها در شرق آلمان به مجلس محلى راه يافتند. (28/6/85)
كودتاى نظامى در تايلند به وقوع پيوست. شمارى از نيروهاى وفادار به فرمانده ارتش تايلند «تاكسين شنياواترا» نخست وزير اين كشور را از كار بركنار كردند و مقر دولت بانكوك را به تصرف خود درآوردند.
كوفى عنان: عراق در آستانه جنگ داخلى است. اگر وضعيت كنونى مدتى ديگر ادامه يابد خطر فروپاشى عراق در ميان جنگ داخلى شديد وجود دارد. (29/6/85)
در پى برخورد يك ترن هوايى پيشرفته با خودروى خدماتى در شمال غربى آلمان 25 مسافر كشته شدند. (2/7/85)
تظاهر كنندگان ضد آمريكايى در سئول: سربازان ما را از عراق برگردانيد. مردم كره جنوبى در اعتراض به حضور نظامى آمريكا در كشورشان در خيابان‏هاى سئول دست به تظاهرات زدند. (3/7/85)
واشنگتن پست: بى احترامى به آمريكا در مجمع عمومى بيشتر از سال‏هاى قبل بود. (4/7/85)
آمريكا به خاطر حمايت مسكو از تهران روابط گرجستان و روسيه را به هم زد. (8/7/85)
آمريكا تظاهرات ضد جنگ در 10 شهر آمريكا را سركوب كرد.
وزير خارجه اسبق آمريكا: آمريكا در جهان دچار سردرگمى شده است. (9/7/85)
ارتش انگليس و طالبان، پنهانى توافق كردند. (10/7/85)
ژنرال‏هاى آمريكايى: رامسفلد بوش را به باتلاق عراق فرستاد. (11/7/85)
در سومين روز از مأموريت خاورميانه‏اى، سبد رايس هنوز خالى است.
لس آنجلس تايمز هشدار داد: سرنوشت شاه ايران در انتظار پادشاه اردن. (13/7/85)
در آستانه انتخابات كنگره، تظاهرات ضد بوش 120 شهر آمريكا را فرا گرفت. (15/7/85)


پاورقي ها:

/

سخنان معصومين ع

بدعت در دين ممنوع!
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله:
«اِذا ظَهَرَت البِدَعُ فى اُمَّتى فَليُظهِرِ العالِمُ عِلمَهُ فَمَن لَم يَفعَل فَعلَيهِ لَعنَةُ اللّهِ.»
(الحقائق، ص 31)
وقتى در ميان ملت من بدعت آشكار شد، دانشمند بايد علم خود را آشكار سازد اگر آشكار نساخت، لعنت خدا بر اوست.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«كُلُّ بِدعَةٍ ضَلالَةٌ وَ كُلُّ ضَلالَةٍ فى النّار»
(عقاب الاعمال، ص 307)
هر بدعتى موجب گمراهى است و هر گمراهى در ميان آتش است.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«مَن تَبَسَّمَ فى وَجهِ مُبتَدِع فَقَد اَعانَ عَلى هَدمِ دينِه»
(سفينة البحار، ج 1، ص 63)
كسى كه با روى باز بدعتگزار را بپذيرد به ويران ساختن دين خود كمك كرده است.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«سَتُفرَقُ عَلى بِضعٍ وَ سَبعينَ فِرقَةً اَعظَمُها فِتنَةً عَلى اُمَّتى قَوم يَقيسُون الاُمورَ فَيُحَرِّمُونَ الحَلالَ وَ يُحَلِلّون الحَرام»
(الطوائف فى معرفة المذاهب، ص 525)
شما شيعيان به هفتاد و چند فرقه خواهيد شد، بدترين فرقه‏ها براى امت من گروهى هستند كه موضوع‏ها را به هم مقايسه مى‏كنند و حلال را حرام مى‏دانند و حرام را حلال.

امام على عليه‏السلام:
«مَن اَفتى النّاسَ بِغَيرِ عِلمٍ لَعَنَتهُ مَلائِكَةُ السَّموات و الاَرض.»
(عيون الاخبار، ج 2، ص 46)
كسى كه بدون علم فتوا بدهد، فرشتگان آسمان‏ها و زمين او را لعنت مى‏كنند.

امام باقر عليه السلام:
«اَدنى الشِركِ اَن يَبتَدِعَ الرَّجُلُ رَاياً فَيُحِبُّ عَلَيهِ و يُبغِض»
(عقاب الاعمال، ص 307)
نزديك به شرك اين است كه كسى نظر تازه‏اى عرضه كند و روى نظر خود دوست و دشمن بسازد.

امام باقر عليه السلام:
«كُلُّ بِدعَةٍ ضَلالَةٌ وَكُلُّ ضَلالَةٍ سَبيلُها اِلى النّار»
(اصول كافى، ج 1، ص 56)
هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى راهش به آتش جهنم است.

امام صادق عليه السلام:
«ثَلاثٌ عَلى كُلِّ اِنسانٍ تَجنبُها: مُقارَنَةُ الاَشرارِ و مُحادَثَةُ النِّساءِ وَ مُجالَسَةُ اَهلِ البِدَع»
(تحف العقول، ص 235)
سه موضوع است كه هر فردى بايد از آن پرهيز كند از نزديك شدن با اشرار، گفتگو با زنان و همنشينى با بدعتگذاران.

امام صادق عليه السلام:
«خَصلَتَينِ مُهلِكَتَينِ: تُفتى بِرَأيكَ اَوتَدين بِما لاتَعلَم»
(تحف العقول، ص 272)
دو خصلت است كه انسان را به هلاكت مى‏اندازد به نظر خود فتوى بدهى و به مطلبى كه نمى‏دانى معتقد باشى.

امام صادق عليه السلام:
«اَنهاكَ عَن خِصلَتَينِ فيهِما هَلَكَ الرِّجالُ: اَن تُدينَ اللّه بِالباطِلِ وَ تُفتى النّاسَ بِما لاتَعلَم»
(خصال، ج 1، ص 52)
خدا از دو كار كه موجب هلاكت مردم است منع كرده است: به باطل عقيده پيداكنى و به آنچه نمى‏دانى فتوا بدهى.

امام كاظم عليه السلام:
«مَن نَظَرَ بِرَأيِهِ هَلَكَ وَ مَن تَرَكَ كِتابَ اللّهِ وَ قَولَ نَبِيِّه كَفَر»
(اصول كافى، ج 1، ص 57)
كسى كه به فكر خود عمل كند، هلاك مى‏گردد و كسى كه قرآن و نظر پيامبر(ص) را ترك كند كافر مى‏گردد.
امام حسن عسكرى عليه السلام:
«اِذا قَامَ الْقائِمُ (ع) اَمَرَ بِهَدْمِ الْمَنابِرِ الَّتى فى الْمساجِدِ و ذَكَرَ عِلَّتُهُ‏اِنَّها مُحْدَثَةٌ مُبْتَدَعَةٌ لَمْ يُبْنِها نَبِّىٌ وَ لاحُجَةٌ»
(سفينة البحار ج 1، ص 63)
امام قائم (ع) كه قيام كرد دستور مى‏دهد منبرهاى مساجد را خراب كنند. و علت آنرا فرمود: به روش اختراعى و بدعتى كه نه پيامبر(ص) و نه امام (ع) آنرا پذيرفته‏اند بوجود آمده است.

پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن

بر خود سخت نگيريد
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ وَكُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّبًا وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِىَ أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ» (سوره‏مائده،آيه‏87)
اى آنانكه ايمان آورديد چيزهاى پاكيزه‏اى را كه خداوند براى شما حلال كرده، حرام نكنيد و تجاوز ننمائيدكه همانا خداوند متجاوزان را دوست نمى دارد و از آنچه خدا به شما روزى كرده از نعمتهاى حلال و نيكو تناول كنيد و از خدائى كه به او ايمان داريد بهراسيد.
در روايتهاى متعددى از كتب سنى و شيعه نقل شده است كه سبب نزول اين آيه، اين بود كه پس از يك سخنرانى پيامبر و ترساندن مردم از عذاب الهى، برخى از ياران با تقواى رسول خدا در منزل عثمان بن مظعون رحمة الله عليه جمع شدند و سوگند ياد كردند كه شبها را به عبادت بپردازند و روزها را روزه بگيرند و از همبستر شدن با زنان امتناع كنند ولى رسول خدا به آنان فرمود: «ألم أنبئكم أنكم اتفقتم على كذا و كذا ؟… إن لانفسكم عليكم حقا فصوموا و أفطروا و ناموا فإنى أقوم و أنام و أصوم و أفطر و آكل اللحم و الدسم و آتى النساء» من مأموريت ندارم به چنين وضعى كه شما براى خود پسنديده‏ايد. همانا نفس شما بر شما حق دارد پس هم روزه بداريد و هم افطار كنيد.. هم شب را به عبادت بگذرانيد و هم پاسى از آن را بخوابيد. من هم عبادت و تهجد مى‏كنم و هم استراحت مى‏نمايم و مى خوابم.. من گاهى روزه مى‏گيرم و گاهى افطار مى‏كنم.. من گوشت و غذاهاى چرب مى خورم و با زنان معاشرت مى‏كنم.. اين سنت و روش زندگى من است «فمن رغب عن سنتى فليس منى» هركه از سنت من اعراض كند و روى برگرداند از من نيست سپس، طبق روايتى، مردم را جمع كرد و خطبه‏اى خواند كه در آن گوشزد كرد: «ما بال أقوام حرموا النساء و الطعام و الطيب و النوم و شهوات الدنيا أما انى لست آمركم أن تكونوا قسيسين و رهبانا فإنه ليس فى دينى ترك اللحم و لا النساء و لا اتخاذ الصوامع و انّ سياحة أمتى الصوم و رهبانيتهم الجهاد. أعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا و حجوا و اعتمروا و أقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و صوموا رمضان و استقيموا يستقم لكم فإنما هلك من كان قبلكم بالتشديد شددوا على أنفسهم فشدد الله عليهم فأولئك بقاياهم فى الديارات و الصوامع فأنزل الله الآية.»
چه مى‏شود كه گروهى از شما زنان و طعام و غذاهاى خوشمزه و چرب و ساير مباحات را بر خود حرام كرده‏اند بدانيد و آگاه باشيد كه من شما را امر نمى كنم كه مانند احبار و ژنده پوشان نصارى باشيد، زيرا در دين من ترك گوشت و تحريم زنان و رفتن به صومعه نيست. سياحت امت من روزه و رهبانيتشان رفتن به جهاد است. خدا را بپرستيد و به او شرك نورزيد. حج و عمره كنيد، نماز و زكات را اقامه نمائيد و ماه رمضان را روزه بداريد. استقامت داشته باشيد و بدانيد آنان كه قبل از شما بودند به خاطر فشار آوردن و سختگيرى بر خود هلاك شدند و خدا نيز بر آنان سخت گرفت و آنان كه در صومعه ها و ديرها مانده‏اند بقاياى آنانند. و پس از خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله اين آيه مبارك نازل شد. نكته مهمى كه خداوند در اين آيه به آن اشاره و تأكيد كرده است اين است كه در مسائل زندگى از حد تجاوز نكنيم و راه اعتدال را پيش گيريم. اسلام نه افراط را قبول ندارد و نه تفريط را. نه مى‏پذيرد كه بى خيال هرچه ديديم چه حلال و چه حرام بخوريم و استفاده از هرگونه نعمتى چه از راه درست به دست آمده باشد و چه از راه باطل و نادرست ، بنمائيم و نه اينكه آنقدر بر خود سخت بگيريم كه نعمتهاى حلال و پاكيزه خداوند را كه براى خشنودى و لذت ما آفريده است بر خود حرام گردانيم و از آنها استفاده مشروع نكنيم.
حرام و حلال: أرباب لغت گويند: «التحريم هو العقد على ما لا يجوز فعله للعبد و التحليل حل ذلك العقد.» تحريم يعنى بستن گره بر آنچه بر بنده خدا جايز نيست انجام دادنش و تحليل(حلال كردن) گشودن آن گره است. و در آيه مباركه به شدت نكوهش شده‏اند آنان كه حلال و طيب و نعمتهاى پاك خدا را بر خود حرام مى‏كنند و به انگيزه زهد از غذاهاى نيكوى خداوند و از ساير نعمتهاى خوب و حلال چشم پوشى مى كنند.
راغب اصفهانى در مفرداتش گويد: «الحرام الممنوع منه اما بتسخير الهى و إما بمنع قهرى و إما بمنع من جهة العقل أو من جهة الشرع» حرام به معناى چيزى است كه ممنوع مى‏باشد چه به دستور خدا و چه به منع اجبارى يا از راه عقل و يا اينكه شرع اسلام آن را منع كرده باشد. به هر حال حرام شرعى، آن چيزى است كه استفاده از آن غلط و نا مشروع باشد و هيچ كس نمى تواند از پيش خود چيزى را بر خود ممنوع كند جز اينكه خداوند و از راه رسولش أمرى را حرام نمايد و مرتكبش را عقاب كند. در قرآن آمده است: «الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث…» آنانكه پيروى مى‏كنند از رسول ، همان پيامبر امّى كه نامش را در تورات و انجيل خودشان نوشته مى‏بينند، همو كه آنان را امر به كارهاى نيك مى‏كند و از كارهاى بد بازمى‏دارد و براى آنان نعمتهاى پاكيزه و طيب را حلال مى‏كند و آنچه بد و ناپاك است بر آنان حرام مى‏گرداند.
معلوم مى‏شود آنچه را كه خداوند به امر خدا حرام نموده ناپاك و بد است، مثل گوشت خوك يا شراب يا حيواناتى كه با ذبح شرعى كشته نشده است كه همه اينها چنانچه ثابت شده است داراى ضررها و زيانهاى قطعى است.
لا يحب المعتدين: در آخر آيه به شدت ابراز انزجار مى‏كند از آنان كه تجاوز مى‏كنند و از مرزهائى كه خداوند قرار داده تعدّى‏نمايند و مى‏فرمايد كه خداوند تجاوزگران را دوست نمى دارد يعنى از آنان متنفر است و انتقام خواهد گرفت به خاطر اينكه از حد مطلوب تجاوز كردند و حلال خدا را بر خود و ديگران حرام نمودند. و علت مبغوض بودن آنان و روش فكريشان از نظر قرآن اين است كه هرچه از حدّ و مرزش تجاوز كند ناپسند مى‏باشد، پس همانگونه كه لا أبالى بودن و بى قيدو بند بودن و به حلال و حرام اهميت ندادن نكوهيده است به همان اندازه زياده روى كردن و افراط نمودن در أمور و حلال خدا را حرام كردن به هر انگيزه‏اى نكوهيده و ناپسند است. و اينكه خداوند مى‏فرمايد: «لا تعتدوا» مقصود اين است كه تجاوز و تعدّى بر حكم خدا نكنيد كه اين در حقيقت تمرّد و سرپيچى از دستور الهى است مضافا بر اينكه تجاوز به خداوند مى‏باشد در سلطه تشريعيش. در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد: «تلك حدود الله فلا تعتدوها و من يتعدّ حدود الله فأولئك هم الظالمون» اينها حدود و مرزهاى الهى است بنا بر اين از اين حدود الهى تجاوز نكنيد كه هر كه چنين كند قطعا از ستمكاران و ظالمان است. خداوندا ما را توفيق ده كه از حدودت تجاوز نكنيم و حلالت را حلال بدانيم و از آنچه تو حرام كرده‏اى بپرهيزيم. والسلام

پاورقي ها:

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

عجب فرماندهى داريد
يك روز ماشين لندرورى آمد و كنار گروهان ايستاد. چند نفر از بچه‏هاى ارتشى هم پيش ما بودند. در ماشين باز شد و آقا مهدى زين الدين آمد پايين. بچه‏ها به طرفش رفتند و او را دوره كردند. چند نفر با او دست داده و روبوسى كردند و با هم رفتند به يكى از سنگرها. يكى از درجه دارهاى قديمى ارتش كنار من نشسته بود. پرسيد اين كيست، از رفقاى شماست؟
گفتم: رفيق كه هست، رفيق همه ماست ولى از آن گذشته فرمانده لشكر هم هست.
از تعجب دهانش بازمانده بود، گفت: امكان ندارد! مگر مى شود فرمانده لشكر به گروهانى كه از مقر لشكر دور افتاده است، سربزند، آنهم اين طورى و بدون محافظ، وسط اين همه آدم كه دوره‏اش كرده‏اند؟!
ما مى‏خنديديم و مى‏گفتيم: مگر چيست؟ خُب فرمانده ماست ديگر. مگر نمى‏شود آدم با فرمانده‏اش روبوسى كند؟
درجه دار مزبور گيج شده بود و مانده بود چه بگويد، او براى ما تعريف كرد كه گاهى مى‏شود كه چند سال در يك تيپ خدمت مى‏كرده ولى فرمانده تيپ را حتى يكبار هم نديده. خودش با آن كه خيلى مذهبى نبود ولى هرجا ما را مى‏ديد، مى‏گفت: عجب فرماندهى داريد! قدرش را بدانيد. واقعاً بى نظير است. من كه آرزوم است چنين فرماندهى داشته باشم.(1) تنهايى مى‏خواهم بجنگم‏
در عمليات بدر وقتى همه نيروها عقب نشينى كردند. امير سرلشكر شهيد على صياد شيرازى حاضر نشد باز گردد. براى همين بسيجيان جان بركف كه عاشق فرمانده بودند، دستها و كمر ايشان را گرفتند و به زور داخل قايق گذاشتند تا عقب برود. در وسط آب فرمانده، خود را داخل آب انداخت تا برگردد وقتى او را از آب بيرون كشيدند، فرياد كشيد و گريه كرد و گفت: شما حق نداريد فرمانده را بى‏اختيار از صحنه بيرون ببريد. بسيجى‏ها گفتند: جناب سرهنگ ، همه عقب رفته‏اند، تو خط به شما نياز دارند. اما صياد گريه كرد.
دست آخر هم به التماس افتاد و گفت: شما را به خدا ول كنيد مرا. اصلاً من خودم تنها مى‏خواهم بمانم و بجنگم. اسلام در خطر است. كشور در خطر است. بگذاريد بمانم. بابا، شما زير دست من هستيد، من كه تحت امرتان نيستم!(2) شير بيشه تخريب‏
«خدامراد زارع» به خاطر شجاعت به شير تخريب معروف بود. او بازوى سردار شهيد على رضا عاصمى – فرمانده تخريب – در تخريب به شمار مى‏آمد. خدا مراد گاهى به شوخى مى‏گفت: من از اول جنگ تا به حال مجروح نشده‏ام و از آمپول هم مى‏ترسم. از خدا خواسته‏ام كه مجروح نشوم.
خدامراد از اهالى يكى از روستاهاى نورآباد فارس و دبير زبان آن منطقه بود ولى هيچ كس از بچه‏هاى تخريب از آن خبر نداشتند. بعد از شهادت خدامراد جمعى از نيروها به همراه فرمانده تخريب به ديدار خانواده‏اش رفتند. در آنجا نيروهاى تخريب توصيفى از شجاعت‏هاى خدامراد كردند كه براى اهالى مايه تعجب بود.
خدامراد در جريان عمليّات بدر به وسيله گلوله كاليبر دشمن كه به سرش اصابت كرد، به شهادت رسيد.(3) تحمل عجيب درد پا…
خانه از وجود برادران پاسدارى كه براى عيادت از برادر فرومندى، آمده بودند، كم كم خلوت شد و دكتر براى تعويض پانسمانش حاضر گشت. وقتى چشمم به زخم عميق او افتاد، بسيار متأثر شدم و گريستم. دكتر باند بسيار بزرگى را با سرقيچى داخل زخم مى‏كرد و آن را شست و شو مى‏داد. ما حتى نمى‏توانستيم به آن نگاه كنيم. گريه هم مى‏كرديم ولى آقاى فرومندى رفتارى طبيعى داشت و با ما صحبت مى‏كرد. دكتر خيلى تعجب كرده ، مى‏گفت: آقاى فرومندى انسان عجيبى است!
از آقاى فرومندى پرسيديم: مگر اين زخم درد ندارد؟
گفت: چرا، هر زخمى دردى دارد ولى زخمى كه در راه رضاى خدا باشد، درد ندارد، چون براى خداست.(4) لباس چند منظوره‏
به او گفتم: حسين جان، اين يك رسم است كه وقتى به خواستگارى مى‏روى، حداقل لباس تازه‏اى بپوش. نا سلامتى مى‏خواهند تو را بپسندند!
جواب داد: لازم نيست. لباس بسيجى، لباس چند منظوره است. هم لباس دامادى است، هم لباس آخرت.
حسن حسين زاده بدون اين كه صبر كند كسى او را بپسندد، با لباس بسيجى در عمليات والفجر 8 به حجله شهادت رفت.(5) قربانى امام‏
با چشمان اشك آلود و ملتمسانه گفت: مادر، شما مگر مسلمان نيستيد؟! چرا از شش برادر يكى را به كمك امام نمى‏فرستيد؟! صداى دشمن را نمى‏شنويد؟! به پدرم بگو قربانى امام آماده شده است. بگذارد اين قربانى به ميدان برود. واقعاً نمى‏خواهيد به امام قربانى بدهيد؟!
رضايت ما را گرفت و فرداى همان روز اعزام شد. اعزام آخرش مثل ديگر اعزام‏هايش نبود. چون رفت و ديگر بر نگشت. حتى نشانه‏اى هم از او پيدا نكرديم. اصلاً نمى‏خواهيم پيدا كنيم. مگر آدم قربانى را كه داده، دوباره مى‏خواهد؟!(6) فرمانده بى ادعا
بسيجى پيرى سرپرست حمام صحرايى پادگان دزفول بود. يك روز آقاى مهدى باكرى به قصد بازديد از وضعيت بهداشتى حمام به آنجا رفت. هنگامى كه درون حمام‏ها را نگاه مى‏كرد، آن پيرمرد گفت: آى برادر، كجا؟ بيا برو ته صف!
دست آقا مهدى را گرفته بود و او را تا آخر صف برده بود. در راه اين طور نصيحتش مى‏كرد: تو كه بسيجى خوبى هستى. چرا بدون نوبت مى‏روى داخل حمام؟…
آقا مهدى گفت: پدرجان، من نمى‏خواستم حمام بروم…
وقتى ديد پيرمرد متوجه منظورش نمى‏شود، رفت و آخر صف ايستاد تا نوبتش بشود و با خيال آسوده بتواند داخل حمام را نگاه كند.
در اين بين يكى از بسيجى‏ها پيرمرد را كنارى كشيد و توضيح داد كه ايشان آقا مهدى است. وقتى پيرمرد فهميد كه فرمانده لشكر در آخر صف ايستاده، برگشت و دستهايش را دور گردن ايشان انداخت و تند تند گفت: ببخشيد، من شما را نشناختم…
آقا مهدى هم پيرمرد را بوسيد و گفت: پدرجان، شما كار خوبى كرديد…شما وظيفه تان را انجام مى‏دهيد.(7) فكر كردم شهيد شده‏ام‏
در عمليات والفجر يك به اتفاق فردى به نام ممدوح براى بچه‏هاى خمپاره انداز با آيفا آب مى‏برديم. يك بار صداى سوت خمپاره‏اى شنيدم كه داشت نزديك ما مى‏آمد، در آن زمان توى ماشين بودم. تا آمدم از ماشين بپرم پايين، عقب آيفا بلند شد، معلوم شد خمپاره از دريچه مخزن آب توى تانكر افتاده و داخل آب منفجر شده است. بر اثر انفجار خمپاره به بيرون از ماشين پرتاب شدم. در آن لحظه فكر كردم شهيد شده‏ام. با خود مى‏گفتم: مى‏گويند توى آن دنيا فقط يك رنگ وجود دارد و آن هم رنگ سبز است. خيال مى‏كردم بايد رنگ سبز ببينم ولى ديدم رنگ‏ها قرو قاطى‏اند. فهميدم زنده‏ام و شهيد نشده‏ام.(8) علت بى توجهى به درخواست مادر
وقتى دوستان همرزمش براى عرض تسليت به خانه ما آمدند، گفتم: وقتى پسرم مى‏خواست سوار ماشين شود، او را بوسيده، گفتم: سوار ماشين كه شدى، كنار پنجره بنشين تا خوب تو را ببينم. اما حدود نيم ساعت به اتوبوس هايى كه رزمندگان را به جبهه مى‏بردند، نگاه كردم اما او را نديدم. اين موضوع تا مدتها مرا مى‏رنجاند.
يكى از دوستانش با چشمانى اشك آلود گفت: مادرجان، جعفر يك ماه قبل از اعزام خواب ديده بود اين بار كه جبهه برود، ديگر برنمى‏گردد. او خوابش را براى من تعريف كرد و گفت كه تا لحظه شهادتش آن را براى كسى بازگو نكنم. جعفر گفته بود: من كنار پنجره اتوبوس ننشستم زيرا نمى‏خواستم در لحظه‏هاى آخر گونه‏هاى اشك آلود مادرم را ببينم.(9) شگفتى آن ميدان مين‏
در عمليات مطلع الفجر به ميدان مينى رسيديم كه مى‏بايست هرچه زودتر آن را باز مى‏كرديم ولى هم وقت كم بود و هم ما – كه چهار نفر بوديم – تخصص لازم را نداشتيم. ميدان مين هم ميدان پيچيده‏اى بود. البته هر كارى مى‏توانستيم، انجام داده بوديم. در حال مشورت با دو، سه نفر از برادران عزيزمان بوديم كه يكى از آنها – كه حدود سيزده ساله بود – با حالت خاصى بلند شد و گفت: من داوطلبم كه از اينجا رد شوم! اگر رد شدم، راه برايتان باز شده و شما كار خود را انجام دهيد.
اين را گفت و بدون اين كه منتظر پاسخ ما بماند وارد ميدان مين شد و خوشبختانه بدون اين كه دچار صدمه‏اى بشود، از آن عبور كرد و حتى سنگر تيربار دشمن را كه ما را مورد هدف قرار داده بود، خاموش ساخت.
در پى او ما وارد ميدان شديم اما دو تن از ما مجروح و زخمى شدند.(10) تا دو ساعت ديگر
قبل از عمليات كربلاى پنج بود، و ما – جمعى از بچه‏هاى گروهان غواص الحديد از گردان حمزه از لشكر ولى عصر(عج) – مشغول شوخى با فرمانده بوديم كه ناگهان گفت: بچه‏ها، ديگر شوخى بس است. چند لحظه اجازه بدهيد. مى‏خواهم وصيت نامه بنويسم. من تا دو ساعت ديگر شهيد مى‏شوم. بگذاريد برايتان چيزى به يادگار بگذارم.
نيم ساعت بعد حمله آغاز شد، و حدود دو ساعت بعد از آن فرمانده ما (جان محمد جارى) به ملاقات معشوق رفت و كربلايى شد.(11) مهر مهرورزان‏
حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد على اكبر ابوترابى، به سال 1318 ش در شهر قم به دنيا آمد. وى تحصيلات ابتدايى تا دبيرستان را با موفقيت طى كرد و سپس در سال 37 براى كسب علوم حوزوى راهى مشهد مقدس شد و در ادامه به قم بازگشت و از محضر بزرگانى چون شيخ مجتبى قزوينى بهره‏مند گرديد. از جمله افتخارات سيد حضور در درس خارج فقه و اصول امام(ره) در نجف اشرف بوده است. سيد علاوه بر درس در مبارزه با رژيم سفاك پهلوى هم فعال بود، بعد از انقلاب نيز به دامنه مبارزات او اضافه شد و با پوشيدن لباس رزم در كنار شهيد چمران، نقطه عطف جديدى در تاريخ مبارزاتش رقم خورد و سرانجام در يكى از مأموريت‏هاى گشت و شناسايى به اسارت دشمن بعثى درآمد و ده سال در اردوگاه‏هاى مخوف آن ديومنشان گرفتار بود. وجود سيد – كه عمرى در راه تهذيب نفس و كسب كمالات معنوى مجاهده كرده بود – براى اسراى ايرانى يك غنيمت بسيار بزرگ به حساب مى‏آمد و كاردانى و مديريت بالا و بى نظير او مايه آرامش و طمأنينه برادران مى‏شد و از به وجود آمدن فتنه‏ها جلوگيرى مى‏كرد و ضريب امنيّت را در آسايشگاه‏ها به طرز چشمگيرى بالا مى‏برد، در ذيل به پاره‏اى از ويژگى‏هاى رفتارى آن فرزانه نيكبخت از منظر مهرورزى مى‏پردازيم:
1- حاج آقا از جمله افرادى بود كه به ورزش و سلامت جسم هم زياد اهميت مى‏داد. او هميشه به اسرا توصيه مى‏كرد با ورزش، شادابى و طراوت خود را حفظ كنند و خود نيز عملاً به اين كار مبادرت مى‏ورزيد. ايشان بعد از آزادى هم پياده روى و ورزش را ترك نكرد و به فتح قله‏هاى بلند ايران چون دماوند و دنا پرداخت. در كوهنوردى نگران جا مانده‏ها بود. بارها ديده شد كه بار اضافى ديگران را حمل مى‏كرد.

2- اين اسطوره مقاومت نسبت به كسانى كه براى آن‏ها مشكلى به وجود مى‏آمد، بيشتر اهتمام مى‏ورزيد. اگر كسى مريض مى‏شد، بلافاصله به عيادتش مى‏رفت و سعى مى‏كرد به وسيله‏اى چون بيان جمله‏ها و داستانهاى اميدوار كننده غم و اندوه را از او بزدايد.
3- اگر احساس مى‏كرد بين دو نفر اندك كدورتى ايجاد شده، همه كارها را رها مى‏كرد و ميان آن دو آشتى برقرار مى‏نمود. حتى اگر بين سربازان عراقى اختلافى در مى‏گرفت، به يارى آنان مى‏شتافت و ميانشان صلح برقرار مى‏كرد.
4- حاج آقا نمى‏توانست ببيند كسى غمگين و افسرده است. در مناسبت‏ها و اعياد سفارش مى‏كرد برنامه‏ها شاد و با نشاط باشد. وقتى بچه‏ها را خندان و سرحال مى‏ديد، بسيار مى‏خنديد.
5 – در عين مهربانى و صفا از بذله گويى و شوخى‏هاى سبك پرهيز داشت.
6- هيچگاه از كسى بد نمى‏گفت يا گلايه نداشت. به ديگران هم توصيه مى‏كرد خوبى‏هاى برادران را بگويند و اگر نقطه ضعفى ديدند به يارى آن‏ها بشتابند و برايشان دعا كنند.
7- به بچه‏ها عشق مى‏ورزيد و آنان را فرزندان امام خطاب مى‏كرد. حاضر بود تمام سختى‏ها را به جان بخرد، اما خارى به پاى كسى نرود.
8 – خدمت به اسرا را از بزرگترين عبادت‏ها مى‏دانست و در اين راه سر از پاى نمى‏شناخت. او براى برادران اسير حاضر بود جان خود را فدا كند.
9 – مرحوم ابوترابى يك پارچه عشق و ايمان و اخلاص و محبت و اسطوره مقاومت و خويشتن دارى و صبر و پايدارى بود، رهبر انقلاب در توصيف وى فرمود: «او همچون خورشيدى بر دل‏هاى اسيران مظلوم مى‏تابيد و چون ستاره درخشانى هدف و راه را به آنان نشان مى‏داد.»
10 – حاج آقا به اسرا مى‏گفت: به عراقى‏ها هم احترام بگذاريد. مگر نه آن است كه ما براى نجات اينها قيام كرده‏ايم و براى خدمت به اينها به جبهه آمده‏ايم؟ و اكنون كه فرصتى به دست آمده، خالصانه براى رضا و خشنودى خدا به آنها احترام بگذاريد، نه از آن جهت كه اسير دست آنها هستيم.(12) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. راوى: على مدنى، ر.ك: تو كه آن بالا نشستى، ص 51. 2. ر.ك: يالثارات الحسين(ع)، ش 123، ص 11. 3. ر.ك: نگين تخريب، ص 183 (پاورقى متن). 4. راوى: غلام رضا كيوان لو، ر.ك: گامى به آسمان، ص 38 و 39. 5. برادر شهيد، ر.ك: رازهاى پاك، ص 50. 6. راوى: مادر شهيد على اوسط فكرى، ر.ك: رازهاى پاك، ص 34 و 35. 7. راوى: حسن حق جو، ر.ك: خدا حافظ سردار، ص 32 و 33. 8. راوى: اظهر نيارى، ر.ك: اروند ما را با خود مى‏برد، ص 91 و 92. 9. راوى: مادر شهيد جعفر تشكرى، ر.ك: گامى به آسمان، ص 11 و 12. 10. راوى: سردار محسن كريمى، ر.ك: خاطرات ماندگار، ص 144 و 145. 11. كرامات شهدا، ص 58، به نقل از با راويان نور، دفتر 3، ص 106. 12. ر.ك: فرهنگ كوثر، ش 41، ص 63 به بعد.

/

عدالت محورى در قرآن و حديث‏

آخرين قسمت‏ اسلام مكتب معتدل‏
از آنجا كه عدالت از اهداف اساسى بعثت پيامبران است، در دين محمّدى كه خاتم آنهاست اجراى عدالت در جامعه بشرى هدف اصلى است و در آيات و روايات در سيره عملى رسول اكرم(ص) و اهل بيت او نيز اجراى عدالت به صورت اصلى بنيادين مطرح گشته و مورد تأكيد بسيارى قرار گرفته است. رابطه انسان با خداوند، با خويشتن، با محيط پيرامون و نيز با انسان‏هاى ديگر، هر كدام ويژگى و مقوله خاصى است و داراى قلمرو و اعمالى مى‏باشد ولى همه در صورت رعايت عدالت شكل درستى بخود مى‏گيرند. در واقع هر عملى كه امكان دارد از انسان سر بزند و يا لازم باشد كه انجام بگيرد از اين چهار قلمرو بيرون نمى‏باشد و بنابراين مى‏توان گفت كه همگى اصول شرايع و آيين اديان آسمانى در عدل و احسان خلاصه مى‏گردد و اين دو، جوهر همه احكام و تعاليم آسمانى است. ابومالك مى‏گويد به امام سجاد(ع) عرض كردم مرا از دين خدا آگاه كن، امام فرمود همه تعاليم دين، حق‏گويى، داورى طبق عدالت و وفاى به عهد است. همه دين خدا همين هاست.(1)
در اسلام تمامى پست‏هاى حسّاس را به افراد عادل واگذار مى‏كنند، در قضاوت، امامت جمعه و جماعت، عدالت شرط اساسى است، مرجع تقليد، رهبرى و مسؤول بيت المال بايد عادل باشند، در مسايل خانواده و بحث‏هاى حقوقى و روابط بين دو زوج نيز به عدالت تأكيد مى‏گردد و در واقع اسلام اهميت خاصى به عدالت داده و آن را در تاروپود جامعه و در مسايل حقوقى، اجتماعى، خانوادگى و اقتصادى، شرط اساسى دانسته است.(2)
اصولاً اسلام مكتب اعتدال است و امّت اسلامى امّتى معتدل هستند، نظام آن عادلانه است. خداى تعالى عادل است و عدل از صفات كمال اوست و خداوند عالم همه صفات كمال را دارا مى‏باشد و نيز كراراً در كلام خود عدل را ستوده و ظلم را نكوهش مى‏كند و مردم را به عدالت امر نموده و از ظلم نهى مى‏كند: «انّ اللّه لايظلم مثقال ذرّةٍ(3)؛ خدا به اندازه ذرّه‏اى به كسى ستم نمى‏كند و :ولا يظلم ربّك احداً؛(4) خداوند به هيچ موجودى ستم نمى‏كند.» علامه طباطبايى مى‏نويسد: خداى متعال عادل است زيرا عدالت در حكم يا در اجراء آن اين است كه استثنا و تبعيض برندارد و در مواردى كه مشمول حكم هستند بطور يكنواخت ثابت شود و در مواردى كه قابل اجراست به طور يكنواخت به اجرا درآيد.(5)
عدالت الهى كه زيربناى عدالت اجتماعى است، در طول تاريخ در مسير تحريف قرار گرفته است. مكتب تشيع كه جلوه‏گاه اسلام راستين است وقتى مشاهده نمود اين عدالت به صورت خطرناكى و بر خلاف موازين علمى توجيه مى‏گردد و عدّه‏اى، جنايات ستمگران را با مطرح كردن اصل جبر به حساب خدا مى‏گذارند و اسلام وسيله‏اى براى موجّه نمودن بيدادگرى‏هاى زمامداران گرديده است، براى جلوگيرى از اين تحريف و نابودى، عدالت خداوند را به عنوان يكى از اصول بنيادى اسلام اعلام كرد بدين معنا كه اسلام بدون عدل، ديگر اسلام نيست و انكار عدل در واقع مساوى انكار اسلام است: البته از روايات برمى‏آيد كه شيعيان از زمان ائمه اطهار(ع) هموزن توحيد براى اعتقاد و به عدل ارزش قائل بوده‏اند و اين دو اصل را حساس‏ترين اركان اسلام دانسته‏اند.(6)
اصل عدل و تبعيت احكام از مصالح و مفاسد نفس الامرى و نيز اصل حسن و قبح عقلى و حجيت عقل به عنوان زيربناى فقه شيعى شناخته شده و جاى خويش را در اين رشته از علوم اسلامى بازيافته است. استاد شهيد مطهرى مى‏نويسد: ريشه اصلى طرح‏هاى علمى و عملى مسأله عدل در جامعه اسلامى را، بايد در درجه اول در خود قرآن جستجو كرد، قرآن است كه بذر انديشه عدل را در دل‏ها كاشت و آبيارى كرد و دغدغه آن را چه از نظر فكرى و فلسفى و چه از نظر علمى و اجتماعى در روح‏ها ايجاد كرد اين قرآن است كه مسئله عدل و ظلم را در چهره‏هاى گوناگونش طرح كرد.(7)
بيشترين آيات مربوط به عدل، درباره عدل جمعى و گروهى است، اعم از خانوادگى، سياسى قضايى و اجتماعى، كه تعداد آن‏ها به 16 آيه مى‏رسد.
عدل قرآن از آن جا كه به توحيد يا معاد ارتباط مى‏يابد، به نگرش انسان درباره هستى و آفرينش شكل خاص مى‏دهد و به عبارت ديگر نوعى جهان بينى است. آنجا كه به نبوت، تشريع و قانون مربوط مى‏شود به يك مقياس و معيار و قانون شناسى مربوط مى‏شود و به عبارت ديگر جاى پايى است براى عقل كه در رديف كتاب و سنّت قرار گيرد و جزء منابع فقه و استنباط به شمار آيد. آنجا كه به امامت و رهبرى مربوط مى‏شود، يك شايستگى است آنجا كه پاى اخلاق به ميان مى‏آيد آرمانى انسانى است و آنجا كه به اجتماع كشيده مى‏شود يك مسؤوليت است. چگونه ممكن است مسأله‏اى كه در قرآن تا اين پايه بدان اهميت داده شده كه هم جهان بينى است و هم معيار شناخت قانون و هم ملاك شايستگى زعامت و رهبرى و هم آرمانى انسانى و هم مسؤوليتى اجتماعى، مسلمين با آن عنايت شديد و حساسيت فراوانى كه در مورد قرآن داشتند، نسبت به آن بى‏تفاوت بمانند. شهيد مطهرى پس از طرح اين مباحث، خاطرنشان مى‏نمايد:
ما معتقديم دليلى ندارد كه در پى علّتى برويم و فكر خود را خسته نماييم كه چرا از آغاز نهضت‏هاى فكرى و عملى مسلمين، همه جاكلمه عدل به چشم مى‏خورد. علت حسّاسيت مسلمين نسبت به اين مسئله و راه يافتن اين اصل در كلام و فقه و حوزه‏هاى اجتماعى اسلام بدون شك قرآن بود.(8) قرآن كريم بزرگترين كتاب فراخوان به وجوب اجراى عدالت است، كتابى كه هدف بعثت پيامبران را ايجاد زندگى عادلانه در ميان جوامع بشرى تلقى نموده است كتابى كه خود را هادى اهل تقوا خوانده و نزديكترين راه رسيدن به تقوا را اجراى عدالت دانسته است، كتابى كه حضرت على(ع) آن را اين گونه معرفى مى‏كند: هوالناطق بسنّة العدل… رياض العدل و عذرانه؛(9) قرآن از سنت عدالت سخن مى‏گويد، قرآن بوستان‏هاى سرسبز و تالاب‏هاى عدالت است.
بنابراين، معتقدان به كلام وحى بايد پى‏گيرترين افراد براى گسترش و اجراى عدالت باشند و اگر بخواهند قرآن را زنده كنند لازم است بدان عمل نمايند و در رأس آن پس از نماز و عبادت برپا نمودن عدالت است. قرآن هنگامى در جامعه حيات دارد و فعال است كه همگان به دستورات آن عمل كنند، از نهى‏هاى آن پرهيز نمايند و امرهاى آن را عملى سازند.(10) ناگفته نماند حضرت رسول اكرم(ص)، على(ع) و فرزندان او را «عدل قرآن» ناميدند.(11) اهل بيت و عدالت‏
خداوندى كه انسان‏ها را آفريد و برنامه‏هاى سعادت آنها را از طريق رسولش روشن كرد فروغ‏هاى فروزان نبوت و امامت را مسؤول نظارت بر عدالت معرفى مى‏كند، پس از پيامبراكرم(ص) حافظ حقوق و مسؤول هدايت مردم ائمه هدى هستند كه در خصال، كمالات و لياقت‏ها و عصمت همچون آن بزرگوار مى‏باشند. در تعاليم نظرى و عملى اهل بيت(ع) سفارش‏هاى فراوانى درباره اجراى عدالت ديده مى‏شود، اين موضوع در سخنان، اخلاق و روش سياسى اجتماعى حضرت على(ع) موج مى‏زند. از نظر آن حضرت اصلى كه مى‏تواند تعادل اجتماع را حفظ كند و به پيكر اجتماع آرامش بدهد عدالت است. آن امام همام چون تشنگان به دنبال چشمه زلال عدالت بود، خود تنديش عدالت به شمار مى‏آمد و ذرّات وجودش با عدالت آميختگى داشت و از كوچكترين ستمى حتى گرفتن دانه‏اى جو از مورچه‏اى گريزان بود او در اين راستا به گفته و نوشته و شعار اكتفا نمى‏كرد بلكه عملاً براى محو ستم و استقرار عدالت تلاش مى‏كرد و حتى از عزيزترين بستگانش هم نمى‏گذشت زيرا خدايش به عدل فرمان داده بود. هرگز چون سياستمداران دنياپرست مصلحت انديشى نكرد و هيچ گاه از ستمى چشم پوشى ننمود، محبت و عطوفت پدرانه‏اش نيز مانع از اجراى عدالت نگشت، او نگهدار و برپادارنده عدالت گرديد تا جايى كه در راه عدالت به شهادت رسيد. او حكومت را وسيله‏اى تلقى كرد تا توسط آن اقامه حق نمايد و باطل را محو كند، از راه حكومت عدالت در جامعه ترويج يابد، تحت لواى حكومت الهى مردم به حقوق واقعى خويش برسند، فكرهاى خفته بيدار شود، انحرافات از بين برود، ايشان به ابن عباس فرمود: حكومت براى من از اين كفش وصله دار ارزش كمترى دارد مگر اين كه اقامه حق كنم يا باطلى را از بين ببرم.(12)
اميرمؤمنان از همان روزهاى نخستين كه زمامدار مسلمين گرديد، عدالت اجتماعى را برپاساخت كه به دليل همين شيوه شايسته و برنامه‏اى انقلابى كينه‏ها شعله‏ور گرديد و آتش جنگ، فتنه و طغيان حوادث تلخ و ناگوارى را پديد آورد. آن حضرت تأكيد مى‏فرمايد: برپايى دولت عدل از واجبات است.(13) و گوشزد نموده‏اند كه: هر كس عادل باشد حكمتش تأثيرگذار مى‏گردد،(14) حضرت مى‏فرمايند: عدل جامعه را پايدار مى‏كند(15) و باعث شكست دشمنان مى‏گردد،(16) با اجراى عدالت بركت‏ها زياد مى‏شود،(17) و هر كسى كه عدالت گسترى نمايد خداوند بر او رحمت مى‏فرستد(18) و از نشانه‏هاى بزرگوارى عمل كردن به روش عادلانه است.(19)
متأسفانه قدر حضرت على(ع) و عدالت خواهى همه جانبه‏اش شناخته نشد و مسلمانان از دستورات ايشان پيروى نكردند، مردم هنگامى پى به عدالت آن حضرت بردند كه ديگر امامى در ميانشان نبود و حاكم ستمگرى چون حجاج بن يوسف ثقفى بر كوفه تسلط يافت.(20)
حضرت امام حسن(ع) و حضرت امام حسين(ع) نيز رسالت پايدارى عدل و نابودى ظلم را دنبال كردند، عاشورا دستِ بلندى است كه از افق كربلا برآمد و تا قلّه خورشيد فرا رفت و تا هماره تاريخ بر فرازماند و سياهى‏هاى جاهليت از نو جان يافته از چهره خورشيد اسلام و قرآن فروشسته شد. عاشوراى حسينى براى هميشه حق را از باطل جدا ساخت و سرانجام فروغ حق از مشرق تابناك عاشورا طلوعى جاويدان كرد، حقى كه بخوبى عدل را دربر مى‏گيرد.(21)
پيام شب عاشورا نماز است و پيام روز عاشورا عدالت است. در زيارت اول ماه رجب مى‏خوانيم: «اشهد انّك قد امرت بالقسط و العدل و دعوت اليهما و انّك صادق صديق، صدقت فيما دعوت اليه؛ گواهى مى‏دهم اى امام حسين كه توبه اجراى قسط و عدل فرمان دادى و جامعه اسلامى را به عدل فراخواندى و تو راستگو و صدّيقى (ولىّ راستين پروردگارى) و به هرچه فراخواندى، صادقانه فراخواندى.
نويسنده و دانشور شيعى لبنان – محمد جواد مغنيه – مى‏نويسد: «نام امام حسين نماد ژرف هدايت است…سر فصل فداكارى در راه حق و جانبازى در راه عدالت، چنانكه نام يزيد نشانه فساد و تباهى، ستم و هتك مقدسات و نشر فجور و رذالت است.»(22)
نشر عدالت در سراسر جهان و از بين بردن هرگونه نابرابرى و تبعيض، در رأس انقلاب حضرت مهدى(عج) قرار دارد. ايجاد عدالت، اقدام اصلى و سرلوحه همه برنامه‏هاى آن امام منجى است اصلى كه محورى‏ترين هدف انبياء بوده است. اصولاً در تبيين مشخصات عصر ظهور به عدالت تأكيد زيادى شده است زيرا براى ساختن جامعه‏اى ارزشى و تشكيل اجتماعى قرآنى پايه نخستين و كار اصلى عدالت گسترى است.
عدل آشكارترين صفت آن امام است به همين دليل در دعاى شب‏هاى رمضان حضرت مهدى(عج) “عدل” ناميده شده است: «اللهم وصل على ولىّ امرك القائم المؤمل و العدل المنتظر» پروردگارا به ولىّ امر خود كه قيام كننده آرمانى و عدل مورد انتظار همه است درود فرست. در كتاب كمال الدين در خبرى از رسول اكرم(ص) در وصف مهدى موعود(عج) آمده است: «اول العدل و آخره» يعنى آغاز عدل و پايان آن است. كمتر حديثى درباره آن امام رسيده است كه از عدل تهى باشد و روايات در اين باره به حد تواتر رسيده است. رسول اكرم(ص) مى‏فرمايند: خداوند از فرزندان حسين امامانى قرار داده است كه امر مرا اقامه مى‏كنند. نهم آنان مهدى امتم مى‏باشد، او شبيه‏ترين مردمان است به من در سيما، گفتار و كردار. پس از غيبتى طولانى و سرگردانى و سردرگمى مردم، ظهور مى‏كند، آنگاه امر خدا را آشكار مى‏سازد پس زمين را از عدل پر مى‏كند پس از آن كه از ستم و بيداد لبريز شده باشد.(23) كشتزار جامعه تشنه عدالت‏
شيعه عدالت را در دو جهت يعنى مسؤوليت انسان و عدالت خدا در پاداش و كيفر او و نيز ايجاد نظم عادلانه براى توزيع امكانات و تصدّى مناصب و رعايت حقوق همه افراد، از متن قرآن و حديث و سيره عملى پيامبران و اولياء اخذ كرده و خواستار آن گرديده كه اين موضوع رعايت شود.(24) به اعتقاد شيعه اگر در جامعه عدالت همه جانبه برقرار گردد، محيط براى رشد، تكامل فراهم است و روند عمومى حركت تكاملى جامعه هماهنگ با روند تكاملى جهان خواهد بود. غايت اصلى دين در بعد حيات اجتماعى اقامه عدل است يعنى عدم سازش با ستم و تبعيض و كمك رسانيدن به افراد ستم ديده، اصل اقامه عدالت در اين واقعيت نهفته است كه هيچ ظالمى مورد تأييد قرار نگيرد و مظلوم تحت فشار و تضعيف واقع نشود.
از آنجا كه عدالت اجتماعى براى جوامع جنبه حياتى دارد و نبودن آن مرگ هر اجتماعى را اعلام مى‏دارد، آيين مقدس اسلام مقرّر داشته است كه عدالت بايد بدون توجه به اختلاف‏هاى قومى و ملى و حتى مذهبى و در يك سطح عمومى و همه جانبه و درباره همه افراد حتى نسبت به مخالفان و دشمنان اجرا گردد، قرآن تأكيد مى‏كند مبادا دشمنى با گروهى، شما را به بى عدالتى وادار كند.(25)
اسلام راستين براى داشتن جامعه‏اى آسيب‏ناپذير، تجاوزكاران و گردن كشانى را كه عدالت اجتماعى را به خطر انداخته‏اند اگرچه هم كيش و برادر ايمانى هم بوده باشند محكوم مى‏سازد و دستور مى‏دهد هرگاه دو گروه از مسلمانان، با يكديگر به نبرد برخيزند، در آغاز بين آنان صلح برقرار سازيد، و اگر يكى از آن دو بر ديگرى ستم كرد باقوم ظالم پيشه و متجاوز پيكار كنيد تا آن كه به فرمان خداوند از ظلم خود دست بردارد و هرگاه به راه حق برگشت با حفظ عدالت آنها را سازش دهيد و همه جا عدل را مراعات كنيد.(26)
تعاليم انسان ساز اسلام براى حفظ عدالت اجتماعى، مقاومت در برابر هرگونه جورى را به پيروان خود، واجب كرده است. زيرا ستم و تجاوز، امنيت عمومى را تهديد مى‏كند. كاروان‏هاى اقتصادى و مراكز توليدى اجتماع را تعطيل مى‏سازد، فقر و پريشانى به سوى جامعه رخ نشان مى‏دهد، سطح فرهنگ تنزل مى‏نمايد به شخصيت افراد ضربه مى‏خورد و حيات روانى و تربيتى انسان‏ها به سوى ذلّت، حقارت و…سوق داده مى‏شود. قرآن مى‏فرمايد: «والذين اذا اصابهم البغى هم ينتصرون؛(27) هرگاه (به مؤمنان) ستمى برسد، به كمك يكديگر برخاسته و با اين تجاوز مخالفت مى‏كنند» امام صادق مى‏فرمايد: جمعيتى كه حقوق زيردستان را از زورمداران نگرفتند پاك و منزّه نمى‏باشند.(28) اسلام حمايت از ستمگر و دوستى با وى را با چنان دقتى پى‏گيرى كرده است كه اگر كسى در ذهن و روح مايل است كه ظالمى در قيد حيات باشد و بقاء او را خواستار باشد با آن ستمگر بوده و همراهش داخل دوزخ مى‏گردد.(29)
رسول اكرم(ص) فرمودند: كسانى كه قبل از شما زندگى مى‏كردند، از بين رفتند، زيرا چون بزرگى و صاحب عنوانى از آنها مرتكب سرقت مى‏گرديد، متعرض وى نمى‏گشتند ولى اگر فرد بينوايى دزدى مى‏كرد او را تنبيه مى‏نمودند!(30)
تجمع بى‏رويه ثروت و قرار گرفتن اموال فراوان در دست عده‏اى خاص كه منجر به استثمار و در نتيجه به اسراف و فساد مبدّل خواهد گشت از نظر اسلام محكوم است، قرآن كريم وجوب پرداختن حق فقرا و مساكين را از دارائى‏هاى اغنياء اين گونه توجيه مى‏كند: كى لايكون دولةً بين الاغنياء منكم(31) (تا اين كه چنين اموالى بدست توانگرانتان نيفتد و صرفاً در دست آنها به گردش نيايد) البته هرگاه ثروت از طرق مشروع تحصيل گردد و به مقدار لازم در مصارف توصيه شده و لازم انفاق گردد مازاد آن كه براى مالكش باقى مى‏ماند مشروع و مورد حمايت قانون خواهد بود: ولاتأكلوا اموالكم بينكم بالباطل(32) (اموال يكديگر را به ناحق و حرام نبريد) حضرت على (ع) مى‏فرمايند: الرعيّة لايصلحها الّا العدل(33) (مردمان را چيزى جز عدالت اصلاح نمى‏كند)امام صادق(ع) متذكر گرديده‏اند: انّ النّاس يستغنون اذا عدل بينهم؛(34) مردمان اگر عدالتى در ميان باشد، همه بى نياز خواهند گشت. امام كاظم(ع) نيز فرموده‏اند: خداوند هيچ گونه مالى را رها نگذاشته است، بلكه آن را تقسيم نموده و (بر اساس تعيين الهى و تشريع اسلامى) حق هر صاحب حقى را به وى داده است. خواص و عوام و فقيران و تمامى قشرها…اگر در ميان مردم به عدالت رفتار مى‏گرديد همه بى‏نياز مى‏شدند و مسكين و نيازمندى در بين آنان باقى نمى‏ماند.(35)
به فرمايش امام صادق(ع) مردم به عدالت نياز دارند.(36) آن حضرت تأكيد مى‏نمايند: مردمان فقير، نيازمند، گرسنه و برهنه نگشتند مگر در اثر گناه اغنياء (ظلم و ستم).(37)
امام يازدهم حضرت عسكرى(ع) فرموده‏اند: «اغنياؤهم يسرقون زاد الفقرا؛(38) اين توانگران آنهايند كه توشه تهيدستان را به سرقت مى‏برند و از دسترس بينوايان خارج مى‏كنند.»
طبيعى است وقتى جامعه به سوى شكاف اجتماعى و فقر ناشى از بى عدالتى روى آورد به لحاظ اعتقادى و باورها و ارزش‏ها هم داراى مشكل مى‏گردد. رسول اكرم(ص) هشدار داده‏اند: ولم يفقرهم فيكفرهم؛(39) (حاكم اسلامى) نبايد مردم را فقير كند تا كافرشان سازد.
سعدى در باب اول گلستان در سيرت شاهان، نقش مثبت عدالت اجتماعى را چنين مشخص كرده است:
«به حكم آن كه عدل و احسان و انصاف خداوند مملكت، موجب امن و استقامت رعيّت است و عمارت و زراعت بيش اتفاق افتد پس نام نيكو و راحت و اَمن و ارزانى غلّه و ديگر متاع به اقصاى عالم برود و بازرگانان و مسافران رغبت نمايند و قماش و غلّه و ديگر متاع‏ها بياورند و ملك و مَملكت آبادان شود و خزاين معمور و لشكريان و حواشى فراخ دست، نعمت دنيا حاصل و به ثواب عقبى واصل و اگر طريق ظلم رود، بر خلاف اين…»(40)
فرستادگان الهى كه از حقيقت جامعه، انسان و سعادت او، آگاهى كامل داشتند به نيكى مى‏دانستند كه تمامى احكام، آموزش‏ها و برنامه‏هاى آنان در پرتو بهبود روابط انسانى، امنيت اجتماعى، عدالت تحقق مى‏پذيرد و بدينسان زمينه عينيت يافتن احكام آماده مى‏گردد. در جامعه عادل و نظام دادگستر، انسان درست، تربيت مى‏شود و با آسايش و فراغت به تكليف تن مى‏دهد و به مقررات، اصول اجتماعى و حقوق همگان احترام مى‏گذارد و در پرتو تعهدشناسى و مسؤوليت پذيرى است كه جامعه به خوشبختى واقعى دست مى‏يابد و راه عروج به معنويت و ملكوت هموار مى‏گردد. در سايه سياه ستم و اجتماع جور بنياد كه هيچگونه امنيت اجتماعى و عدالت معيشتى ندارد نمى‏توان انتظار داشت مردمان وظيفه شناس باشند، از حدود خويش تجاوز نكنند و به احكام شرع و دين پاى بند باشند.(41)
ملتى كه اقشارش تحت ستم قرار گيرند و نظام حاكم بر آنان، به اجراى عدالت نپردازد و تبعيض روا دارد، نه تنها به عزت نمى‏رسد بلكه همواره در حالت ذلّت و تو سرى خوردن و تبعيض ديدن بسر خواهد برد، از اين جهت امام موسى كاظم(ع) فرموده‏اند: طاعة ولاة العدل تمام العزّ؛(42) موقعى جامعه‏اى به عزّت كامل مى‏رسد كه صرفاً از حاكمان عادل پيروى كند. در احاديث رسيده از رسول اكرم(ص) و ائمه هدى(ع) آمده است: كه فقر نزديك به كفر و بلكه مى‏تواند بخشى از كفر و بدبينى اعتقادى باشد پس بايد عاملى كه موجب خروج از دين مى‏شود و خود قسمتى از بى ايمانى است، در جامعه اسلامى وجود نداشته باشد و چنين ضايعه‏اى بدون اجراى عدالت از ميان نمى‏رود، سازندگى روانى، اجتماعى و نيز عمران و آبادانى شهرها و روستاها و رونق اقتصادى و شكوفايى در توسعه علمى و صنعتى و فنى بر اجراى عدالت متوقف است سازندگى بدون عدالت شكاف بسيار عميقى بين اقشار اجتماعى به وجود مى‏آورد و امنيت و آسايش شهروندان و روستائيان را سلب مى‏كند. حضرت على(ع) مى‏فرمايند: لايكون العمران حيث يجور السّلطان؛(43) زمانى كه عدالت اجرا نشود، عمران و آبادانى وجود ندارد.
استاد محمد رضا حكيمى مى‏نويسد: «سازندگى منهاى اجراى عدالت، در جهت زندگى سرمايه داران مُدرن و مرفهان بى درد تأثير مثبت دارد و اغنيا و توانگران دست اندركاران را به اميال و آمال خود مى‏رساند و چرك دستى هم نصيب جمعى از قشرهاى محروم مى‏كند. بزرگترين سازندگى با اجراى عدالت آغاز مى‏گردد بويژه در يك انقلاب (منبعث از ارزش‏ها) كه همه بايد به سازندگى انقلابى بينديشند و در آغاز به اجراى عدالت بپردازند تا همه قشرها از صميم دل به كار سازندگى كمك كنند و به نتايج آن در سطح عموم – نه كسانى و گروهى چند – اميدوار باشند.»(44)
حضرت على(ع) مى‏فرمايند: «ما عمرت البلدان بمثل العدل؛(45) هيچ چيزى چون عدالت كشورها را نمى‏سازد.»
عدالت موجب پيوند ناگسستنى توده‏هاى انسانى با رهبرى مى‏گردد و اين ارتباط مقدس موجب ايثار و فداكارى مى‏شود و اين چگونگى بنيادهاى بيداد و تبعيض و جور را فرو مى‏ريزد.
امام على(ع) در ترسيم جامعه كوفه مى‏فرمايد: همه ساكنان شهر كوفه از امكانات رفاهى و معيشتى برخوردارند. حتى پايين‏ترين افراد، نان گندم مى‏خورند، مسكن دارند و از آب آشاميدنى فرات (خوب و سالم) استفاده مى‏كنند.(46)
و حضرت امام رضا(ع) درباره امام منجى حضرت مهدى(عج) فرموده‏اند:
خداوند زمين را به دست قائم(عج) از هر ستمى پاك گرداند و از هر ظلمى پاكيزه سازد. آنگاه كه قيام كند ميزان عدل را در ميان مردم نهد و بدين گونه هيچ كس نمى‏تواند به ديگرى ستم كند.(47) جنبه‏ها و گستره عدالت‏
عدالت را از يك لحاظ به دو قسم فردى و اجتماعى تقسيم مى‏كنند، نوع فردى آن است كه شخص با رعايت دستورات اسلامى و شرعى، خويشتن را به اخلاق اسلامى آراسته سازد و خصال معتدل را در وجود خود پرورش داده و شكوفا سازد و در اين راه از افراط و تفريط اجتناب ورزد و اين ويژگى‏ها را با تقوا، ايمان، تزكيه و ارتباط با خدا، تقويت كند، در بعد اجتماعى يعنى اين كه فرد در برخورد با ديگران با انصاف عمل كند، درباره كسى ستم روا مدارد، حقوق انسان‏ها و استحقاق آنان را در نظر گيرد، آنچه را براى خود ناپسند مى‏دارد براى ديگران روا ندارد، در حال خشم و خروش درونى، به افراد تعدّى نكند، چون بين دو نفر داورى نمايد حق را بگويد و ذرّه‏اى طرف يكى از آن‏ها را نگيرد. چشم خود را از افراد نامحرم جامعه حفظ كند.(48)
در برخى منابع عدل را به چهار بخش تكوينى، تشريعى، اجتماعى و اخلاقى تقسيم نموده‏اند.
قوانين حاكم بر جهان هستى و موجودات و نيز روابط بين آنها از عدالت تكوينى حكايت دارد و چون در نظام شرع و قوانين اسلامى و تشريح احكام اصل عدل رعايت شده، از آن به عدل تشريعى تعبير گرديده است، نظام عادلانه‏اى كه روابط اجتماعى انسان‏ها را اصلاح نمايد و سامان دهد و عملاً براى رسيدن اقشار جامعه به حقوق معنوى و مادى خود تلاش كند، عدالت اجتماعى ناميده شده است. انسانى كه از نظر تربيتى، روحى و رفتارى قابل اعتماد باشد، مى‏تواند مصداق عدل اخلاقى قرار گيرد.(49)
عدل اجتماعى را نيز در چهار محور تقسيم كرده‏اند: خانوادگى، قضايى، اصلاحى و سياسى، ناگفته نماند كه عدالت اجتماعى و فردى از هم فاصله ندارند و با يكديگر مغاير نيستند و اصولاً اين دو لازم و ملزوم هم بوده و هر كدام مى‏توانند ديگرى را تقويت كنند و چنانچه وقتى عدالت اجتماعى بطور كامل و واقعى اجرا شود، افراد به امنيت روانى و آرامش روحى رسيده و بهتر مى‏توانند در جهت تزكيه درونى و خودسازى و آراستن روح به خصال پسنديده اهتمام ورزند و نيز در جامعه‏اى كه افرادش حالات اخلاقى و رفتارى عالى را در وجود خويش شكوفا ساخته‏اند بهتر مى‏توان عدالت اجتماعى پياده نمود.(50)
پاره‏اى منابع، عدل را شامل دو قسم عقلى و شرعى دانسته‏اند، اولى را خِرَد سالم و عقل نيكو درك مى‏كند و در هيچ زمانى منسوخ نمى‏گردد و هيچ شرايط تاريخى و جغرافيايى و نيز هيچ عامل اجتماعى و فرهنگى نمى‏تواند آن را دگرگون كند مثل نيكى كردن به كسى كه نيكى نموده است و نيازردن انسانى كه از آزردن آدمى اجتناب كرده است، عدل تشريعى يعنى اين كه در پرتو احكام دين كه از قرآن و حديث منشأ مى‏گيرد افراد در جزا و پاداش يكسان هستند البته ظرفيت‏ها، توانايى‏ها و تفاوت‏ها ملاحظه مى‏گردد.
عدالت در زندگى فردى و اجتماعى شامل عدالت در گفتار، كردار و رفتار است، چنانچه حضرت على(ع) تمامى اين جنبه‏ها را به طور كامل، رعايت مى‏نمودند.(51)
اصول و عوامل عدالت در جامعه شامل جنبه‏هاى زير است:
1- برابرى انسان‏ها و نفى هرگونه امتياز قومى، طبقاتى، نژادى و جغرافيايى.
2- عدل حقوقى براى هيچ دسته‏اى حقوق خاص و امتيازات معيّنى وجود ندارد و همه داراى استعداد رشد و شكوفايى و رسيدن به مقامات علمى، ادارى، فنى و اجتماعى هستند.
3- توجه به اراده مستقل، خود آگاهى و قدرت انتخاب و آگاهى و اين كه همه داراى ارزش‏هاى انسانى هستند و جايى براى تبعيض انسانى و طبيعى باقى نمى‏ماند.
4- ثروت‏هاى طبيعى و منابع عمومى قابل بهره‏بردارى براى انسان‏هاست و اصولاً اين امكانات از نظر مالكيت مختص خداوند است و مردم آفريدگان او هستند كه بايد از مواهب خالق خويش برخوردار گردند. عدالت اين است كه هرجا بنده روزى داشته باشد و هر كس رمقى دارد حق استفاده از قوت و غذا و امكانات مادى را خواهد داشت.
5 – فراهم نمودن امكانات انديشه نه تحميل اراده و فكر و فلسفه‏اى در جهت منافع و خواست‏هاى جناحى، گروهى، حزبى و طبقاتى و نه تحذير و تحريف حقايق و اختناق فكرى. بايد شرايط به گونه‏اى باشد كه هر كس با آزادى انديشه، آگاهانه انتخاب كند و با معرفت و بصيرت گزينش نمايد.
البته در اين راستا هدايت و ايجاد امكانات سازنده و رشد دهنده بايد باشد ولى اين هدايت بايد پاك و خالص و براى خدمت به انسان باشد نه به خدمت گرفتن انسان و كورنمودن سرچشمه‏هاى انسانى او، انسان حق فراگيرى دانش اندوزى و آگاهى را دارد و جامعه عادل آن است كه براى همه افراد امكان باسواد شدن و ترقى علمى و پيدا كردن مهارت و فنون را فراهم سازد.
6- امكان كار و تلاش مفيد و پربار براى همه فراهم گردد و حتى در اين راستا افراد هدايت و تربيت شوند وتا خلاقيت فكرى، ذهنى و عملى آنان شكوفا گردد و بتوانند سازنده و فعال باشند و در سايه كوشش و رويش از مواهب خدادادى برخوردار گردند.
7- نبايد بهره‏ورى فردى يا قشرى از جامعه امكانات رشد، آرامش و امنيت ديگران را سلب كند، تكامل و توسعه حق همه افراد است و نبايد ياد گرفتن عده‏اى به قيمت محروميت تحصيلى عده‏اى ديگر شود و يا كار داشتن اشخاص، ديگران را از اشتغال محروم كند.
8- قانونى در جامعه به اجرا درآيد كه در خدمت مصالح واقعى همه افراد و در طريق ايجاد محيط مساعد براى رشد و بهره ورى تمامى اشخاص باشد، بر اساس سرشت انسان و نيز ساختن انسان متعادل، اسلام چنين قانونى را دارد، مجريان قانون بايد مدافع حق و حقوق انسان‏ها باشند نه مدافع منافع گروهى و جناحى و شخصى.
9 – احراز موقعيت‏هاى اجتماعى بر اساس شايستگى‏ها و صلاحيت‏ها باشد، كه اين‏ها را بر اساس ضوابط و معيارهايى قانون اسلامى تنظيم مى‏كند. بر اين اساس هر گونه خود كامگى، برترى‏طلبى، سلطه جويى و به بند كشيدن افراد بر خلاف عدالت اجتماعى است، دستگاه داورى عادل و پاك و آگاه با اراده‏اى قوى بايد مدافع حقوق مردم و مانع تجاوز، تكاثر، فساد و تبعيض باشد.
10 – آگاهى عمومى به حقوق و وظايف و مراقبت در حفظ و اجراى آن و اصل انتقاد سازنده و احياى عنصر امر به معروف و نهى از منكر در جامعه ضرورت دارد.
11- اخوت اسلامى مورد توجه مى‏باشد زيرا زيربناى عاطفى، پيوند قلبى و ايمانى در حفظ حقوق و حدود افراد و در راه برقرارى مصالح اجتماعى نقش مهمى دارد.
12- در نظام عدالت اجتماعى، به خودسازى و تلاش مستمر براى تهذيب نفس و تربيت معنوى اخلاق بسيار اهتمام مى‏گردد، زيرا خودخواهى‏ها، رقابت ناسالم و سلطه‏طلبى‏ها از روح رشد نيافته منشأ مى‏گيرد و جامعه را به سوى فساد و ابتذال و مرداب رذالت سوق مى‏دهد. در گلستان زندگى مردم آفت‏هاى خطرناكى وجود دارند كه جز با تصفيه و سازندگى افراد و احياء ايمان و احساس معنوى و سازندگى پى‏گير و انتقاد از خود، اين‏ها از بين نخواهد رفت.(52)
13- جامعه‏اى كه بر اساس عدل اسلامى اداره مى‏گردد با پيروان آيين‏ها و مكاتب الهى ديگر در ساير كشورها پيوندى عادلانه دارد و بر اثر ارتباطى كه با آنان برقرار مى‏نمايد نسبت به تحريفات و انحرافاتى كه آنها بدان مبتلا شده‏اند طرح‏هاى تبليغى و ارشادى را به اجرا مى‏گذارد و چنين افرادى را متوجه حقيقت دين مى‏نمايد و باورها و گرايش‏هاى مذهبى آنان را اصلاح مى‏كند.
14- اقوام و سرزمين‏هايى كه قصد تعرّض و تهاجم دارند و مى‏خواهند مسلمانان را از امنيت، عدالت و قسط محروم سازند محارب و مهاجم محسوب مى‏گردند و براى حمايت از مسلمين، مال و جان چنين جوامعى فاقد هرگونه احترامى است و هرگونه رابطه دوستانه با آنان ممنوع است و موضوع جهاد، دفاع و آمادگى دفاعى و نظامى در اين حال مطرح مى‏گردد. همچنين اگر كشورى با سرزمين اسلامى قرارداد صلح يا عدم تعرّض منعقد نموده، معاهده و مصالح به شمار مى‏آيد و بايد به پيمان آن احترام گذاشت ولى اگر اثبات گردد كه درصدد توطئه و تجاوزى عليه امت اسلامى است در اين حال صلح و معاهده مذكور از بين مى‏رود و دشمن محارب به حساب مى‏آيد.
15 – افراد، گروه‏ها و فرقه‏هايى كه غير مسلمان هستند و در داخل حوزه حاكميت اسلامى زندگى مى‏كنند، تحت حمايت به سر مى‏برند و مال و جان و حتى شعائر دينى آنان محترم است و مى‏توانند به صورت مسالمت‏آميز با مسلمانان زندگى كنند و از حقوق انسانى برخوردار گردند، البته در صورتى كه اين فِرَق بخواهند توطئه‏اى ترتيب دهند يا قصد براندازى داشته باشند و نيز در صدد آن باشند كه با دشمنان مسلمانان روابط مخفيانه و جاسوسى برقرار كنند، حكم شكل ديگرى پيدا مى‏كند. عوامل اجرايى عدالت‏
اين امور عبارتند از:
1- تشكيل حكومت اسلامى كه به نص قرآن كريم براى اجراى عدالت است، زيرا هدف دين، تزكيه و تعليم بشر است يعنى رشد در جنبه‏هاى معرفتى، علمى و عملى و حكومت دينى بايد زمينه چنين امورى را پديد آورد و موانع را از ميان ببرد و اين مهم جز با اجراى قسط و عدالت ميسّر نمى‏باشد تمامى جنبش‏هاى اسلامى و قيام‏هاى شيعى براى تعقيب چنين هدفى سامان داده شده است.
امام خمينى(ره) مى‏فرمايد: «ما يك همچو اسلامى (مى‏خواهيم) كه عدالت باشد در آن، اسلامى كه در آن ظلم نباشد، اسلامى كه آن شخص اولش با آن فرد آخر همه در سوا(مساوى) در مقابل قانون باشند.»(53)
امام خمينى در جاى ديگر ياد آور مى‏شود: «سرلوحه هدفتان، اسلام و احكام عدالت پرور آن باشد و ناچار بدون حكومت اسلامى عدالت خواه، رسيدن به اين هدف محال است. تولّى و تبرى دو اصلى اساسى اسلامى است. بايد با حكومت عدل، موافق و به حكومت عادل دل ببنديد و از رژيم غير اسلامى كه در رأس آن رژيم منحط پهلوى است تبرّى كنيد.»(54)
امام در مصاحبه با خبرنگاران انگليسى، فرانسوى و آلمانى فرمود: «طرز حكومتى كه ما پيشنهاد مى‏كنيم حكومت جمهورى اسلامى است و اساسش بر آزادى و استقلال كشور و عدل و تعديل تمام دستگاه‏هاى دولتى است.»(55) در جمع گروهى از پرسنل نيروى هوايى و زمينى در 19 بهمن 1357 فرمودند: «ما اميدواريم كه با هم پيوستگى به هم، بتوانيم اين طاغوت را از بين ببريم و به جاى آن يك حكومت عدل اسلامى…تعيين كنيم…»(56) و طى سخنانى در مدرسيه فيضيه قم (دهم اسفند 1357) خاطرنشان ساختند: «از شما مى‏خواهم، از ملت مى‏خواهم كه اين نهضت را نگه دارند تا تأسيس حكومت عدل اسلامى.»(57)
در جمع گروهى از عشاير بويراحمد(14 تيرماه 1358) فرموده‏اند:
«حكومت بايد اسلامى باشد كه ديگر ظلمى و اختناقى در كار نباشد، ديگر زير بار ظلم اجانب در كار نباشد كه منافعمان را هرچه داريم بردارند و بروند و هيچ كس حرفى نزند.»(58) 2- رهبرى جامعه اسلامى
امام صادق(ع) حاكميت زمامداران عادل را زمينه و علّت اصلى احياى هر حق و عدل و مرگ هر ستمى و فسادى مى‏شمارد و دين الهى را در پرتو چنين حاكميتى پايدار مى‏داند: مشخص است كه ولايت والى عادل و واليان او، مايه زنده شدن هر حق و عدالت و فناى ستم و تباهى است. بنابراين هر كس در تقويت قدرت و استيلاى او اهتمام ورزد و در مديريت دستيارش باشد در طاعت خدا كوشيده و به تقويت دين خدا پرداخته است.(59)
امام صادق(ع) فرموده‏اند كه اميرمؤمنان مى‏فرمايند: خداى را به خود خدا بشناسيد و پيامبر را به اداى رسالت و اولواالامر را به امر به معروف، اجراى عدالت و نشر احسان.(60)
همچنين مولاى متقيان تأكيد مى‏نمايند: كار حكومت و اجراى حدود و اقامه نماز جمعه به سامان نمى‏رسد مگر اين كه پيشوايى عادل در رأس قرار داشته باشد.(61)
از نظر اسلام از نشانه‏هاى مهم زمامداران عدالت پيشه اين است كه زندگى آنها با افراد كم درآمد و محروم هم سطح باشد تا ميان او و بينوايان پيوند واقعى وجود داشته باشد وگرنه مستضعفين نمى‏توانند از روى علاقه قلبى زمامدارى او را بپذيرند و حامى واقعى او باشند. آنها خود به خود ميان خويشتن و او فاصله‏اى احساس مى‏نمايند، احساسى كه آنها را آرام نخواهد گذاشت و عليه او تحريك خواهد كرد. حضرت على(ع) مى‏فرمايند: خدا بر زمامداران عدالت پيشه مقرر نموده است كه زندگى خود را در حد زندگى مردمان ناتوان و كم‏درآمد قرار دهند مبادا كه آنان دچار وسوسه گردند.(62) (خود را از رهبرى جدا بدانند و به انحراف از حق كشيده شوند) به عبارت ديگر در جامعه اسلامى رهبرى با اقشار فقير سرنوشت مشترك دارد و چنين فرمانروايى نه تنها از منافع افراطى و ضد عدالت پردرآمدها حمايت نمى‏كند، بلكه قدرتى نيرومند در برابر آزمندى، تجاوزطلبى، تكاثر خواهى و ضمانت اجرايى براى عملى ساختن عدالت اجتماعى است. امام خمينى در اين باره گفته است: «آن كه در رأس حكومت است با مردم دوست باشد و در بين مردم بنشيند و با آنها صحبت كند، هر كس هر حاجتى دارد به او بگويد وقتى يك حكومت اين طور شد ملت دنبال او و حافظ اوست، همانطور كه او حافظ ملت و پشت سر ملت است و ما مى‏خواهيم يك همچو تفاهمى پيدا شود كه ملت حافظ دولت و دولت هم حافظ منافع ملت در همه جهات باشد…»(63)
3- لزوم قانون و مقررات وضعى‏
بشر بدون يك سلسله مقررات مورد قبول كه وظايف و تكاليف، حقوق و حدود افراد را مشخص كند نمى‏تواند به زندگى اجتماعى مبتنى بر عدالت ادامه دهد، البته قانون مزبور بايد عادلانه باشد و يك حركت تكاملى را به طور يكسان براى همه فراهم كند و تفاوت طبقاتى را محو نمايد، همه را در شرايط مساوى به سوى رشد و پيشرفت سوق دهد، امورى را مبنا قرار دهد كه بر حقيقت، فضيلت، پرهيزگارى و بصيرت معنوى استوار است.
قانون اسلام كه از جانب خداوند، پيامبر و معصوم وضع گرديده است به دليل آگاهى و علم قانون گذار به دليل همه جانبه بودن و بى غرضى و توجه به مصالح همگان مى‏تواند به طور كامل خصوصيات فوق را دارا باشد و پى گير اجراى عدالت گردد. البته اين قانون بايد توسط عواملى ضمانت اجرايى داشته باشد كه عبارتند از رشد فكرى و مذهبى مردم، عواطف دينى، ايمان به خدا و اعتقاد به روز جزا، احترام عميق به قانونى كه خداوند و فرستادگان يا اولياء الهى وضع نموده‏اند، امر به معروف و نهى از منكر.
مردم بايد آن چنان نظارت صالحانه‏اى داشته باشند كه به سهم خود از حق و قانون پاسدارى كنند و در صورت تخلف در برابر حق كشى‏ها و قانون شكنى‏ها احساس مسؤوليت نمايند و امر به معروف و نهى از منكر را شيوه خود قرار دهند، آيات و روايات متعددى مؤيد آن است كه همه مردم وظيفه دارند براى اجراى عادلانه قانون و حمايت از حق اهتمام ورزند، نظام اجتماعى هر چقدر خوب و عادلانه باشد در صورتى مى‏تواند سعادت مردم را تضمين كند كه بيمارى بى تفاوتى به هرجهتى در آنها به حدى نرسد كه نابودشان كند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 79. 2. عدالت اجتماعى، محسن قرائتى، ص 10 – 9. 3. سوره نساء، آيه 40. 4. سوره كهف، آيه 44. 5. آموزش دين (2 – 1)، علامه سيد حسين طباطبايى، جمع آورى و تنظيم سيد مهدى آيت اللهى، ص 145. 6. نك: توحيد صدوق و معانى الاخبار به نقل از بحارالانوار، ج 5، ص 17. 7. عدل الهى، ص 36 – 35. 8. همان، ص 38 و نيز يادداشت‏هاى استاد مطهرى، ج 6، ص 151 و 242. 9. غررالحكم، ص 330، نهج البلاغه، ص 641. 10. جامعه سازى قرآنى، ص 81 – 79، عصر زندگى، ص 34. 11. فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامى، ج 2، ص 288، فرهنگ اصطلاحات قرآنى، محمد يوسف حريرى، ص 233. 12. نهج البلاغه، خطبه 33. 13. غررالحكم، ج 1، ص 360. 14. همان، ج 2، ص 159. 15. همان، ج 1، ص 102. 16. بحارالانوار، ج 75، ص 359. 17. غررالحكم، ج 1، ص 291. 18. همان، ج 2، ص 204. 19. همان، ج 2، ص 254. 20. تجلّى امامت، سيد اصغر ناظم زاده قمى، ص 85. 21. قيام جاودانه، ص 14، ص 93 و 103. 22. الشيعه و يوم عاشورا، محمد جواد مغنيه، مجله رسالة الاسلام، محرم 1379، شماره سوم، سال يازدهم، ص 265 – 261. 23. مكيال المكارم، ج 1، ص 119 – 118، كمال الدين، ج 1، ص 257. 24. شناخت اسلام، دكتر بهشتى و ديگران، ص 412. 25. نك: سوره مائده، آيه 11. 26. سوره حجرات، آيه 9. 27. سوره شورى، آيه 38. 28. وسايل الشيعه، باب وجوب الامر بالمعروف. 29. مكاسب ،باب معرفة الظالمين، ص 54؛ اسلام آيين دادگرى، سيد رضا تقوى دامغانى سالنامه پيام اسلام، سال 1352، ص 288 – 287. 30. جامعه توحيدى اسلام و… مصطفى السباعى، ترجمه سيد محمد على حيدرى، ص 104. 31. سوره حشر، آيه 7. 32. سوره بقره، آيه 188. 33. غررالحكم، ص 29، الحياة، ج 6، ص 400. 34. كافى، ج 3، ص 568. 35. همان، ج 1، ص 542؛ الحياة، ج 6، ص 345. 36. تحف العقول، ص 236. 37. وسايل الشيعه، ج 6،ص 4. 38. مستدرك الوسايل، ج 2، ص 322. 39. اصول كافى، ج 1، ص 406. 40. گلستان سعدى، باب اول، حكايت سوم، ص 40. 41. عصر زندگى، ص 35. 42. تحف العقول، ص 287 ؛ الحياة، ج 6، ص 344. 43. غررالحكم، ص 350. 44. جامعه سازى قرآنى، ص 118. 45. غررالحكم، ص 309. 46. بحارالانوار، ج 40، ص 327. 47. كمال الدين، ج 2، ص 372. 48. معارف و معاريف، ج 7، ص 292 – 290. 49. يادداشت‏هاى استاد مطهرى، ج 6، ص 219؛ عدل الهى، ص 37. 50. يادداشت‏هاى استاد مطهرى، ج 6، ص 225. 51. نك: تجلى امامت، ص 73 به بعد. 52. با استفاده از كتاب شناخت اسلام، دكتر بهشتى و ديگران، ص 360 – 356. 53. صحيفه امام، ج 9، ص 426. 54. صحيفه نور(چاپ قديم)، ج 2، ص 13. 55. نداى حق، ص 63، در جستجوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 88. 56. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 93. 57. همان، ص 94. 58. همان، ص 104. 59. تحف العقول، ص 244. 60. اصول كافى، ج 1، ص 85. 61. دعائم الاسلام، ج 1، ص 184؛ بحارالانوار، ج 89، ص 86. 62. نهج البلاغه، ص 188. 63. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 104.

/

روشهاى تربيتى در قرآن‏

آخرين قسمت‏ بعضى از الگوهاى تربيتى در قرآن‏كريم
به رغم وجود عوامل محدودكننده انسان مانند وراثت، طبيعت و جامعه انسان مى‏تواند به اراده خود مسير خويش را برگزيند و از حصار عوامل محدودكننده در اطراف خود بيرون آيد؛ حتى اين توانايى را پيدا مى‏كند كه سرنوشت جديدى را براى جامعه و تاريخ خود رقم زند.
براى نمونه: قرآن‏كريم، همسر فرعون و حضرت مريم را به عنوان الگوهايى براى مؤمنان ذكر مى‏كند. آنان با وجود محيط ناسالم، طريق صلاح و رستگارى را برگزيدند.(1)
قرآن به تأثيرپذيرى انسان از محيط و شرايط گوناگون اذعان دارد و به او نسبت به تأثيرات آنها هشدار مى‏دهد. در مورد فرزند حضرت نوح (ع) خداوند به صراحت مى‏فرمايد: او از اهل تو نيست؛ زيرا به دليل متأثر شدن از عوامل محيطى ناصالح، از مسير صلاح و درستى خارج شده است.(2)
خداوند متعال به ستايش از جوانان «اصحاب‏كهف» مى‏پردازد كه با هجرت از محيط فاسد، خود را از عوامل محيطى ناسالم دور ساختند و ايمان خويش را حفظ كردند.(3)
مى‏توان گفت: اقدام شجاعانه سحره فرعون در زير پا گذاشتن موقعيت اجتماعى خود و ايمان آوردن به حضرت موسى(ع) الگوى توبه حقيقى براى ديگران مى‏شود.(4)
به جهت اختصار چند نمونه از الگوهاى قرآنى را ذكر مى‏كنيم:
* يوسف، قهرمان مقاومت در مقابل شهوت.(5)
* جوانان كهف، اسوه هاى مهاجرت در راه خدا براى رشد و هدايت.(6)
* اسماعيل، نماد تسليم در مقابل فرمان خدا.(7)
* ابراهيم، الگوى فطرت جويى، عادت گريزى و بت شكنى.(8)
* نوح، الگوى پايدارى و استقامت در تبليغ دين.(9)
* ايّوب، قهرمان صبر و تحمّل در شدايد روزگار.(10)
* داود جوان، نمونه شهامت و شجاعت در مبارزه با طاغوت.(11)
قرآن‏كريم در همه اين موارد مى‏فرمايد: «… اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است، پس به هدايت آنان اقتداكن….»(12) برترين الگوى تربيتى قرآن‏
قرآن‏كريم پيامبر اسلام(ص) را سرمشق و الگوى مطلق در همه ابعاد زندگى براى همه خداجويان و كسانى كه اعتقاد به رستاخير دارند، معرفى مى‏كند: «بى‏ترديد، براى شما در همه ابعاد (چه در صبر و مقاومت و چه در ديگر اوصاف و افعال نيكو) اسوه و الگوى نمونه در (اقتداى به) رسول خدا(ص) است. براى آن كه به ثواب خدا و روز قيامت اميدوار باشد و ياد خدا بسيار كند.»(13)
قرآن‏كريم پيامبر گرامى اسلام(ص) را به عنوان اسوه و الگوى تربيت مردم معرفى مى‏كند و از او به عنوان صاحب «خُلق عظيم» ياد نموده است: «و تو اخلاق عظيم و برجسته‏اى دارى»(14) در اين كه مقصود از «خلق عظيم» پيامبر اكرم(ص) چيست؟ اقوالى گفته شده است از جمله:
الف) تو بر دين بزرگى هستى كه دين اسلام است.
ب) تو متخلّق به اخلاق اسلام و بر طبع بزرگى هستى و حقيقت اخلاق آن است كه انسان نفس خود را به آن بيارايد.
ج) خلق عظيم صبر بر حق و بخشش وسيع و تدبير به اقتضاى عقل است.
د) عايشه گويد: اخلاق پيامبر متضمّن بود، آنچه كه در ده آيه اول سوره مؤمنون آمده است و كسى را كه خداوند ستايش كند بر اين كه اخلاق بزرگى دارد، ديگر بعد از آن ستايش، ستايشى نيست.
ه) خداوند خلق او را عظيم فرموده براى اين كه با اخلاقش با مردم معاشرت داشت و با قلبش جدا بود، پس ظاهرش با مردم باطنش با خدا بود.
آرى، پيامبر گرامى اسلام (ص) به سبب «خُلق عظيم» و «رحمة للعالمين» بودن، آينه مكارم اخلاقى براى همگان است، تا آنجا كه بارها مى‏فرمودند: «من فقط براى تكميل و تمام كردن مكارم اخلاق مبعوث گشته‏ام.»(15) و در آيه ذيل، خداوند در اوجى تماشايى، رسولش را به داشتن چشم محبت و رحمت و لطف همراه با شكيبايى با مؤمنان مى‏ستايد و به حبيب مهربانش، حضرت محمد(ص)، مباهات مى‏كند: بى‏ترديد، پيامبرى (حضرت محمد (ص)) از ميان خودتان (از پيكره خودتان) به سوى شما آمده است كه رنجهاى شما بر او به غايت ناگوار است.
قرآن كريم «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم»(16) رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار به هدايت شما دارد، و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است، به اندازه‏اى پيامبراكرم براى هدايت و راهنمايى و رسيدن به سعادت مردم تلاش مى‏كرد و غمناك بود كه خداوند در قرآن در چند مورد به آن حضرت تسليت مى‏گويد و مى‏فرمايد: ناراحت و غمناك مباش، از جمله: «جان خودت را به خاطر شدت تأسف بر آنها از دست نده كه خداوند به آنچه انجام مى‏دهند عالم است.»(17)
«گويى مى‏خواهى خود را از غم و غصه به خاطر اعمال آنها هلاك كنى، اگر آنها به اين گفتار ايمان نياورند.»(18)
«گويى مى‏خواهى خود را هلاك نمايى كه چرا اينها ايمان نمى‏آورند»(19) اين اوصاف برجسته كه حرص بر هدايت و تربيت مردم و مهربانى نسبت به مؤمنين و ناراحتى از عدم ايمان كفار و منافقين است، فقط در قرآن براى پيامبر اكرم(ص) ذكر شده است.
قرآن كريم دستورات مختلفى به پيامبر اكرم(ص) مى‏دهدكه مقصود اصلى از آن دستورات، تربيت و تزكيه مردم است كه مردم با عمل كردن به اين دستورات و فرامين قرآن بتوانند به فضايل و مكارم اخلاق دست يابند.
نگاه معنادار پيامبر اكرم (ص) كه از سر عشق و علاقه به انسانها برمى‏خيزد، كافى است انسان را به حركت درآورد و در صف بلال و سلمان و ابوذرها بنشاند.
امام على(ع) مى‏فرمايد: «پيامبر (ص) هر روز يكى از مكارم اخلاقى خود را براى من آشكار مى‏ساخت و مرا به پيروى از آن امر مى‏كرد.»(20) 2- روش انذار و تبشير
يكى از روشهاى مؤثر در تربيت كه در قرآن كريم بدان اشاره شده است، «انذار و تبشير» است. مقصود از انذار بيم دادن و ترسانيدن از عواقب گناهان و اعمال زشت است و منظور از تبشير نويد دادن به رحمت و فضل الهى است.
واژه شناسان و همچنين مفسران، واژه «انذار» را به عنوان بيم دادن و آنچه مردم را در مورد عواقب سوء رفتارشان آگاه مى‏سازد، و «تبشير» را به عنوان آگاهى دادن يا نويددادن به رحمت و فضل الهى و پيامدهاى خوشايند رفتار تعريف مى‏كنند.(21) حتى زمانى كه پيامبران الهى (ع) به دليل سرپيچى مردم اندوهگين مى‏شدند، وحى آنها را متقاعد مى‏ساخت كه موظف نيستند مردم را به قبول رسالتشان وادار كنند؛ تنها رسالت آنها اطمينان از انتقال كلام خدا به مردم بود.(22)
زمخشرى در تفسير آيه 119 سوره بقره، مى‏گويد: پيامبران (ع) فقط وظيفه دارند مردم را از سرانجام و عاقبتشان آگاه سازند. بنابراين، پيامبر نمى‏تواند مردم را در ايمان به خدا مجبور سازد. چنان كه ذيل آيه شريفه نيز دلالت دارد كه به دليل ايمان نياوردن دوزخيان، از تو بازخواست نمى‏شود.(23)
مفسر بزرگ اهل سنت، فخررازى، در تفسير آيه 213 سوره بقره مى‏گويد: در اين آيه، واژه «مبشرين» پيش از «منذرين» آمده است؛ زيرا تبشير بسان پيشگيرى از بيمارى است، در حالى كه انذار همانند درمان بيمارى پس از وقوع آن است. بى‏ترديد هميشه، تبشير و پيشگيرى قبل از درمان ايفاى نقش مى‏كند.(24)
متفكر شهيد استاد مطهرى(ره) نيز در تفسيرى جالب از دو واژه «انذار و تبشير» مى‏فرمايد: تبشير مانند يك عامل جذب و جلب كننده (قائد) است كه مردم را به كسب پاداش فرامى‏خواند، اما انذار يك عامل سوق‏دهنده (سائق) است كه در عين آن كه مردم را بيم مى‏دهد تا از كيفر اجتناب كنند، آنها را به صراط مستقيم رهنمون مى‏سازد.
بنابراين، بشارت و انذار يا تشويق و تهديد، (انذار و تبشير) بخش مهمى از انگيزه‏هاى تربيتى را تشكيل مى‏دهد. انسان هم بايد در برابر انجام كار نيك تشويق شود و هم در برابر كار بد كيفر ببيند تا آمادگى بيشترى براى پيمودن مسير اول و گام نگذاردن در مسير دوم پيدا كند. تشويق به تنهايى براى رسيدن به تكامل اخلاقى فرد يا جامعه كافى نيست؛ زيرا انسان در اين صورت مطمئن است كه انجام گناه براى او خطرى ندارد. از طرفى انذارِ تنها نيز براى تربيت اخلاقى افراد مؤثر نيست، چون ممكن است روحيّه يأس و نااميدى چنان كه در زمان كنونى افراد روانى و مأيوس زياد شدند به وجود آورد.
قرآن‏كريم در وصف انبياى الهى مى‏فرمايد: «فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين»(25) خداوند پيامبران را نويددهنده و بيم‏دهنده برانگيخت و نيز مى‏فرمايد: «و ما نرسل المرسلين الّا مبشّرين و منذرين»(26) ما انبيا را نفرستاديم، مگر در حالى كه نويددهنده و بيم‏دهنده بودند.
آرى، انبيا و رسولان الهى كه مربيان حقيقى و معلمان دلسوز بشر بودند از اين دو روش براى تربيت اخلاقى و روحى انسانها استفاده كرده‏اند. از نظر قرآن‏كريم انذار و ترسانيدن تنها در افرادى كه روح حقيقت‏طلبى و حقجويى در آنهاست اثر مى‏كند و در افراد معاند و لجوج تأثير ندارد. چنان كه قرآن‏كريم در چند آيه به اين مطلب تصريح مى‏كند: «انّما انت منذر من يخشيها»(27) همانا كسانى كه خشيت الهى دارند آنها را مى‏ترسانى و نيز مى‏فرمايد: «لينذر من كان حيّاً»(28) پيامبر به وسيله قرآن، كسانى را كه حيات انسانى دارند و قلب آنها سالم و پاك است مى‏ترساند. 3- روش موعظه و اندرز
قرآن‏كريم، يكى از روشهاى مؤثر در تربيت روحى انسانها را «موعظه و اندرز» مى‏داند و در بسيارى از آيات به آن سفارش نموده گرچه خود قرآن كتاب موعظه و اندرز است كه از طرف پروردگار براى شفاى بيمارى‏هاى درونى انسان و كسب فضايل اخلاقى نازل شده است. چنان كه قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربّكم و شفاء لما فى الصدور»(29) اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده و درمان آنچه در سينه‏هاست؛ گرچه از اين موعظه قرآن فقط اهل تقوا و بهره‏مند مى‏شوند. «و موعظة للمتقين» اين تعبير در چهار مورد از قرآن آمده است.(30)
قرآن‏كريم پر از ارشاد و اندرز است. سراسر سوره لقمان و ديگر قصص قرآن، بيشتر جنبه پند و اندرز دارد. چنان كه لقمان حكيم براى تربيت فرزندش او را موعظه مى‏نمود: «اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه»؛ زمانى كه لقمان به فرزندش گفت و حال اين‏كه او را موعظه مى‏كرد، اين چنين موعظه نمود: «يا بنىّ لاتشرك باللّه انّ الشرك لظلم عظيم»(31) پسرم! براى خدا شريكى مگير، زيرا شرك ستمى بزرگ است.
خداوند پيامبر گرامى اسلام (ص) را مأمور به موعظه كرد: «قل انمّا اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى و فرادى»(32) يعنى بگو: كه من شما را به يك موضوع پند مى‏دهم و آن اين كه چه دو نفر باشيد چه يك نفر براى خداوند كار كنيد.
حكمت بزرگ تربيت در موعظه و اندرزها نهفته است. «در شنيدن اثرى است كه در دانستن نيست.»(33) مستمع بايد پذيرا باشد و واعظ نيز خود الگوي عملى گفته‏هايش باشد. از اين‏روست كه موعظه امام على (ع) در «همام» چنان اثرى مى‏گذارد، كه پس از شنيدن صفات متقين مدهوش گرديده و به لقاى خدا مى‏پيوندد.
از ديدگاه قرآن‏كريم، انسان در سراسر عمر، به موعظه و پند و اندرز نيازمند است، چه نوجوان باشد چه عمر او زياد باشد. بنابراين قرآن موعظه لقمان به فرزند نوجوانش را چنين بيان مى‏كند: «پسرم! براى خدا شريكى مگير، زيرا شرك ستمى بزرگ است.»(34) همچنان كه موعظه خداوند به حضرت نوح را كه عمر طولانى داشت، نيز بيان مى‏كند.(35) 4- روش نصيحت و خيرخواهى‏
يكى از روشهاى مؤثر براى تربيت نفس كه قرآن بدان اشاره نموده است، روش «نصيحت و خيرخواهى» است. واژه «نصيحت» از ماده «نُصح» به معناى خلوص و بى‏غل و غش بودن است. «ناصح العسل» به معنى عسل خالص است و اين تعبير در مورد سخنانى كه از روى نهايت خلوص و خيرخواهى گفته مى‏شود به كار رفته است.
نصيحت و خيرخواهى و ارشاد ارائه راه رشد و هدايت به سوى آن است. اين عمل از وظايف پيامبران الهى و ائمه معصوم (ع) و مطلوب اولياء دين به شمار مى‏رود.
امام سجاد (ع) در فرازى از دعاى «مكارم الاخلاق» در مناجات خود با خداوند عرض مى‏كند: «وَاجْعَلْنى مِنْ أَهْلِ السَّدادِ وَ مِنْ أَدِلَّةِ الرَّشادِ؛ بارپروردگارا! مرا از ثابت قدمان و ملازمان حق و از راهنمايان به سوى رشد و فضايل اخلاقى قرار ده.»(36)
و نيز در دعاى «افتتاح»، بنده سالك از خدا اين چنين طلب مى‏كند: «اَللَّهُمَّ اِنَّا نَرْغَبُ اِلَيْكَ فى دَوْلَةٍ كَريمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الاسْلامَ وَ اَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ اَهْلَهُ وَتَجْعَلُنا فيها مِنَ الدُّعاةِ اِلى طاعَتِكَ وَ الْقادَةِ اِلى سَبيلِكَ…؛ پروردگارا! دولت كريمه‏اى كه اسلام و اهلش را به وسيله آن عزت بخشى و نفاق و منافقان را به خاك مذلت نشانى، از تو مى‏طلبيم، و در آن حكومت ما را از داعيان و هدايتگران به طاعت خويش و از پيشوايان دعوت‏كننده به راه خود قرار ده.»
قرآن‏كريم انبيا و پيشوايان دينى را نصيحت كنندگان و خيرخواهان بشر معرفى مى‏نمايد كه در سوره «اعراف» قرآن‏كريم از چهار نفر آنها ياد مى‏نمايد: حضرت نوح (ع)؛ حضرت هود (ع)؛ حضرت صالح (ع)؛ حضرت شعيب (ع). حضرت نوح (ع) مى‏فرمايد: «ابلّغكم رسالات ربى و انصح لكم»(37) پيامهاى پروردگار را به شما مى‏رسانم و شما را نصيحت مى‏كنم.
حضرت هود (ع) گويد: «ابلّغكم رسالات ربى و أنا لكم ناصح امين»(38) رسالت‏هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى‏كنم و خيرخواه امينى براى شما هستم.
حضرت صالح (ع) گويد: «ياقوم لقد ابلغتكم رسالات ربى و نصحت لكم و لكن لا تحبّون الناصحين»(39) اى قوم! من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى را انجام دادم، ولى شما خيرخواهان را دوست نداريد.
حضرت شعيب (ع) گويد: «لقد ابلغتكم رسالات ربى و نصحت لكم»(40) من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى نمودم.
آرى، پيامبران الهى براى آگاهى و آشنايى بشر به وظايف خويش و تربيت اخلاقى آنان، از نصيحت و خيرخواهى به عنوان يك روش استفاده نموده‏اند.
پيامبر گرامى اسلام (ص) انسانها را به نصيحت كردن يكديگر تشويق مى‏فرمايد: «انّ اعظم الناس منزلة عندالله يوم القيامة امشاهم فى ارضه بالنصيحة لخلقه»(41) بزرگترين مردم از لحاظ مرتبه نزد خدا در روز قيامت كسى است كه براى نصيحت خلق در زمين بيشتر سعى و تلاش نمايد.
در روايتى از امام صادق (ع) نقل شده كه مى‏فرمايد: «يجب للمؤمن على المؤمن النصيحة له فى المشهد و المغيب»(42) بر مؤمن واجب است كه در حضور و غياب، خيرخواه مؤمن باشد و نيز مى‏فرمايد: «عليكم بالنّصح لله فى خلقه فلن تلقاه بعمل افضل منه»(43) بر شما باد به نصيحت كردن مخلوق براى رضاى الهى كه خدا را به عمل بهتر از آن ملاقات نكنى.
هدف از ارشاد و نصيحت، ارتقاى سطح تربيت و فرهنگ و ترويج فضايل اخلاقى و تعظيم شعائر است. گرچه برخاسته از ترك واجب يا ارتكاب كار حرامى نباشد، يعنى لازم نيست تا از شخصى گناه يا ترك واجبى سر زند كه به خاطر جلوگيرى از آن اين كار واجب شود. بلكه بيشترين هدف از اين عمل، پيشگيرى و ايجاد مصونيت در جامعه، نسبت به جرم و سرپيچى از وظيفه، محسوب مى‏شود، و همين نيز تفاوت آن با امر به معروف و نهى از منكر است. و اين كارى است بس شريف كه هم شكر زبان است و هم زكات دانش.
نكته‏اى كه تذكر آن ضرورى مى‏نمايد اين است كه برخى از مردم وقتى كار خطايى و يا عيبى را از كسى مشاهده مى‏كنند، در مقابل چشم ديگران آن را براى وى بازگو مى‏كنند و در جمع مردم به او تذكر مى‏دهند. اين شيوه، گذشته از اين كه آبروى او را برده و ساير افراد را كه ممكن است متوجه خطاى او نشده‏اند از عمل و رفتار او آگاه مى‏سازد و چنين امرى شايد از مصاديق اشاعه فحشاء هم محسوب شود نصيحت و تذكر را بى‏اثر ساخته و ممكن است موجب دشمنى و عداوت او نيز گردد. در حالى كه صرفنظر كردن از آن در آن هنگام و يادآورى آن در «پنهانى»، تأثير سخن را چندين برابر خواهد كرد، زيرا مربى با اين عمل، صداقت و دلسوزى خود را ثابت نموده و با جلب اعتماد او، به مقصود تربيتى خود نزديك مى‏شود.
امام عسكرى (ع) مى‏فرمايند: «مَنْ وَعَظَ أَخاهُ سِرّاً، فَقَدْ زانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِيَةً، فَقَدْ شانَهُ»(44) هر كس برادر دينى خويش را در پنهانى پند و اندرز دهد، مايه زينت او شده و كسى كه او را در حضور ديگران اندرز دهد، مايه خوارى او شده است.
اين نكته به ويژه در ارتباط والدين با فرزندان خود از اهميت بسزايى برخوردار است، زيرا پدر و مادر از هر كس بدين امر سزاوارترند كه در عين دلسوزى و مراقبت از حال فرزندان خود و هدايت و تذكر به موقع خطاهاى آنها، عيب‏پوش جوانان و نوجوانان خويش باشند و نقايص و خطاهاى آنان را، نزد هيچ جمعى برملا نكنند. 5 – وصيت به خير و حق‏
قرآن‏كريم، يكى از روشهاى مؤثر و مفيد در تربيت را مسئله «وصيت» دانسته است. وصّيت به عنوان يك روش تربيتى فقط در هنگام مرگ و آن هم براى تقسيم اموال و تعيين تكاليف به كار نمى‏رود، بلكه وصيت كه به معناى سفارش و خواستن بعضى از امور است، به صورت گسترده در شريعت اسلام براى بيان وظايف فردى و اجتماعى و رعايت مسايل اخلاقى به كار رفته است.
قرآن‏كريم از حضرت عيسى (ع) نقل مى‏كند: «و اوصانى بالصلوة و الزكوة ما دمت حيّاً»(45) خداوند به من وصيت و سفارش كرد كه تا وقتى زنده هستم، نماز بخوانم و زكات بپردازم.
خداوند به انسان سفارش مى‏كند كه «و وصّينا الانسان بوالديه حُسناً»(46) با پدر و مادر خود به خوبى رفتار كند، ولى اگر آنها فرزندان خود را وادار كنند كه: «لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما»(47) آنچه را كه نمى‏دانند شريك خدا قرار دهند، در اين صورت نبايد از آنان اطاعت كند.
قرآن‏كريم مى‏فرمايد انسانها در قيامت در خسران و زيان هستند، مگر كسانى كه اهل ايمان و عمل صالح باشند و مردم را به حق و حقيقت و صبر و استقامت و فضايل اخلاقى و مكارم نفسانى توصيه كنند.(48)
پيامبر اكرم (ص) بسيارى از مسايل تربيتى و اخلاقى را به صورت وصيت بيان داشته‏اند. وصيّت‏هاى آن حضرت به تفصيل در كتاب «مكارم الاخلاق» مرحوم طبرسى درج شده است. از جمله وصيّت‏هاى آن حضرت به امام على (ع) اين است كه چهار چيز را قبل از چهار چيز درياب: «شبابك قبل حرمك و صحتك قبل سقمك و غناك قبل فقرك و حياتك قبل مماتك» جوانى را قبل از پيرى؛ سلامتى را قبل از بيمارى؛ بى‏نيازى را قبل از فقر؛ زندگى را قبل از مرگ. 6- روش تفكر در طبيعت‏
در قرآن‏كريم بيش از 750 آيه اشاره به ظواهر طبيعت مى‏كند. ابعاد گوناگون جلوه‏ها و زيبايى‏هاي آن را يادآور مى‏شود. در اغلب اين آيات، ما را توصيه به مطالعه كتاب طبيعت و پندآموزى آن مى‏كند. بى‏گمان، هدف اين آيات، طرح علوم طبيعى و بيان قوانين آن نيست، هر چند به نكاتى اشاره دارد كه پس از قرنها اهميت و حساسيت آن شناخته شده و خبر از اين حقيقت مى‏دهد كه گوينده آن در اتصال به مبدأ الهى و آفريننده جهان است. آفريننده‏اى كه از همه چيز خبر دارد و با آگاهى آنها را پديد آورده و براى ما رام كرده است. قرآن كتاب هدايت است و منظور از ذكر اين شگفتى‏ها تدبر در موجودات طبيعى و توجه به نشانه‏هاي آن در اصل خلقت است. از اين‏رو در آيات مختلف به تدبّر و تفكّر در طبيعت دستور داده است. چه آنها كه به تفكّر در مجموعه خلقت امر كرده و چه آنها كه به انديشه در جزء جزء آن، مانند زنبورعسل، شتر، كوه‏ها و نهرها، درختان و ميوه‏ها، باران، آفتاب و ماه، خواب و غير آن فرمان داده است.(49)
جهان آفرينش آنقدر حيرت‏انگيز و شگفت‏آور است كه بشر عادي هيچگاه نمى‏تواند مدّعى شود كه به تمامى اسرار آن واقف گشته است. و آنچه تاكنون بدان دست يافته، در برابر مجهولاتش همچون قطره‏اى در كنار اقيانوس بيكران است. بر اساس تعليم قرآن‏كريم، شماره موجودات الهى و اسرار آن، پايان‏ناپذير است.(50)
جهان طبيعت دو چهره دارد، يكى ملك و ديگرى ملكوت. صورت ملك آن همين ظاهر طبيعت، و ملكوت عالم، باطن و حقيقت آن است. و به بيان ديگر، ملكوت جهان جنبه ربطى و وابستگى آن به مبدأ آفرينش است.
تفكّر در طبيعت دو دستاورد مهم براى بشر به ارمغان دارد؛ يكى آنكه او را بر طبيعت تسخير بيشترى مى‏بخشد و در جهت بهره‏ورى زيادتر و قانونمندتر به او كمك مى‏كند و ديگر اين كه راه ورود به ملكوت عالم را به روى او باز مى‏كند.
بسيارى از متفكّران در عمليّات فكرى و پژوهشى خود، تنها در همين محدوده مُلك مى‏مانند و وراى آن را جستجو نمى‏كنند و در نظر اين كسان، جهان طبيعت، جز همين ظاهر آن چيز ديگرى نيست.
قرآن‏كريم درباره آنان مى‏فرمايد: «يعلمون ظاهراً من الحياة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون»(51) آنان جز ظاهرى از زندگى دنيا نمى‏دانند و از وراى آن كه جهان آخرت است غافل‏اند.
اينان در تحقيقات خود چنانچه بدان سوى ديگر نيز هدايت شوند، بدان پشت مى‏كنند و به حسابش نمى‏آورند.
قرآن‏كريم درباره آنان مى‏فرمايد: «… و إن يروا سبيل الرّشد لايتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغىِّ يتخذوه سبيلا ذالك بانّهم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين»(52) اگر راه رشد بر آنان عرضه شود دنبال نمى‏كنند و اگر طريق ضلالت به آنان ارائه شود مى‏پذيرند و اين بدان خاطر است كه نشانه‏ها و آيات ما را تكذيب كرده و از آن غافل‏اند.
در حالى كه بر اساس آنچه از آيات قرآنى استفاده مى‏شود، تفكّر صحيح در پديده‏ها و موجودات دنياى طبيعت، به جهت ارتباط و پيوستگى عميق بين مُلك و ملكوت، انسان را به صورت قهرى به سوى عالم ملكوت هدايت مى‏كند. براى نمونه، قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «الّذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النّار»(53) بر اساس آنچه از آيات قرآنى استفاده مى‏شود، تفكّر صحيح در پديده‏ها و موجودات دنياى طبيعت، به جهت ارتباط و پيوستگى عميق بين مُلك و ملكوت، انسان را به صورت قهرى به سوى عالم ملكوت هدايت مى‏كند.
آنهايى كه چه در حال قيام و چه در حال نشستن به ياد خدايند و در آفرينش آسمانها و زمين مى‏انديشند مى‏گويند پروردگارا! باطل و بيهودگى در ساحت خلقتت راه ندارد. پاك و منزهى. ما را از عذاب جهنّم محافظت فرما!
امام خمينى (ره) در اين زمينه مى‏گويند: «اگر تدبّر در آفرينش آسمانها و زمين نموده و به صنفهاى فرشتگان آسمانى و زمينى و صفها و طوايف سپاهيان «اللّه» ايمان آوردى … حقيقت نفوذ مشيّت الهى و حتميّت آن و بسط احاطه آن براى تو مكشوف مى‏شود …»(54) در روايتى از امام صادق (ع) آمده است: «أفضل العبادة إدمان التّفكر فى‏اللّه و فى قدرته» بافضيلت‏ترين عبادتها تداوم تفكّر و انديشه در صفات خدا و مظاهر قدرت او است.(55) 7- ياد مرگ و قيامت‏
قرآن‏كريم يكى از روشهاى مؤثر در تربيت را «ياد مرگ و قيامت» دنسته است. اين صحيفه آسمانى وقتى پيامبران الهى را به عظمت و بزرگى ياد مى‏كند، مى‏فرمايد: ياد قيامت و سراى آخرت بود كه آنها را به اين مرتبه والا و مقام و منزلت عالى انسانى رسانيد.
«به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را صاحبان (دستهاى نيرومند) و (چشمان بينا) ما آنها را با خلوص ويژه‏اى خالص كرديم و آن يادآورى سراى آخرت بود و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند.»(56)
قرآن‏كريم علت تباهى و سقوط افراد گنهكار را فراموشى قيامت و روز حساب دانسته و مى‏فرمايد: «كسانى كه از راه خداوند گمراه شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند.»(57)
بى‏شك يكى از پندآموزترين و تكان دهنده‏ترين حوادث در زندگى بشرى «مرگ» است، كه توجّه بدان قلبهاى مستعدّ را از خواب غفلت بيدار كرده و كاخ آمال و آرزوهاى دروغين و خيالى شخص را بر سرش خراب مى‏كند و غرور و نخوت را از اعماق جان آدمى ريشه‏كن مى‏نمايد. ياد مرگ و قيامت در تربيت و تهذيب روح انسان تأثير فراوان دارد و در منابع روايى اسلام نيز بدان اشاره شده است.
امام صادق (ع) مى‏فرمايد: «ذكر الموت يميت الشهوات فى النفس و يقلع منابت الغفلة و يقوّى القلب بمواعد اللّه و يرق الطبع و يكسر اعلام الهوى و يطفئ نار الحرص و يحقّر الدنيا»(58) ياد مرگ شهوات در نفس را مى‏ميراند و غفلت انسان را از بين مى‏برد و باعث قوت قلب انسان به وعده‏هاى الهى مى‏شود، طبيعت انسان را نرم و هوس را مى‏شكند و آتش حرص را خاموش و دنيا را در نظر انسان حقير مى‏كند.
رسول اكرم (ص) مى‏فرمايد: «اكثروا ذكر هادم اللّذات»(59) زياد به ياد از بين برنده لذّتهاى مادى باشيد.
امام على (ع) مى‏فرمايد: «اكثروا ذكر الموت تهوّن عليكم المصائب»(60) زياد به ياد مرگ باشيد تا مصيبتها و سختيهاى روزگار بر شما آسان شود.
از پيامبر اكرم (ص) روايت شه كه فرمود: «برترين زهد در دنيا ياد مرگ است و برترين عبادت ياد مرگ است و برترين انديشه ياد مرگ است.»(61)
و نيز فرمود: «زيرك ترين مردم كسى است كه بيش‏تر به ياد مرگ باشد.»(62)
«هر كس زياد به ياد مرگ باشد، به اندك سرمايه دنيا راضى مى‏شود.»(63)
«هر كس زياد به ياد مرگ باشد، خداوند او را دوست دارد.»(64)
آموزه‏هاى اسلامى براى تهذيب روح بشر و تربيت وى، موضوع ياد مرگ و قيامت را در ابعاد مختلفى مطرح كرده‏اند كه به چند نمونه از آنها اشاره مى‏كنيم:
1- در طهارت: در دعاى وضو مى‏خوانيم: خداوندا! صورت مرا سفيد گردان در روزى كه صورتها سياه خواهد بود. «اللّهم بيّض وجهى يوم تسودّ فيه الوجوه»
2- در نماز: در نماز مى‏خوانيم: «مالك يوم الدين» از اين كه مسئله مالك و صاحب اختيار بودن خداوند در قيامت، در نماز مطرح شده، روشن مى‏شود كه انسان نمازگزار در نماز بايد به ياد قيامت باشد.
3- در انفاق: «انما نطعمكم لوجه اللّه … انا نخاف من ربّنا يوماً عبوساً قمطريراً»(65)
4- در روزه: پيامبر اكرم (ص) مى‏فرمايد: «و اذكروا بجوعكم و عطشكم فيه جوع يوم القيامة و عطشه»(66) به وسيله گرسنگى و تشنگى روزه، از گرسنگى و تشنگى روز قيامت ياد كنيد.
5 – در جهاد: قرآن‏كريم به كسانى كه به بهانه گرمى هوا به جهاد نمى‏رفتند مى‏فرمايد: «قل نار جهنم اشدّ حرّاً لو كانوا يفقهون»(67) اى پيامبر! به آنان بگو آتش دوزخ از اين هم گرمتر است، اگر مى‏دانستيد.
6- مبارزه با طاغوت: قوم فرعون هنگامى كه ايمان آوردند و از فرعون برگشتند، فرعون آنان را به كشتن تهديد كرد آنها براى ادامه مبارزه با او موضوع قيامت را مطرح كردند: «انما تقضى هذه الحيوة الدنيا انّا الى ربّنا لمنقلبون.»(68)
7- در حمام: امام صادق (ع) مى‏فرمايد: «نعم البيت الحمام يذكر فيه حرّ جهنم»(69) حمّام خوب خانه‏اى است، زيرا انسان گرما و حرارت جهنم را در آن به ياد مى‏آورد.
8 – در كار و كسب: قرآن‏كريم، به كسانى كه كم فروش‏اند، مى‏فرمايد: «آيا اينها گمان نمى‏كنند كه در روز قيامت (براى محاسبه ) مبعوث نمى شوند.»(70)
9- هنگام خواب: پيامبر اكرم (ص) فرمود: «اذا اويت الى فراشك فانظر ما كسبت فى يومك و اذكر انّك ميّت و انّ لك معادا»(71) هرگاه به رختخواب رفتى، فكر كن در روز چه كارى انجام دادى و مرگ و قيامت را يادآور.
10- عيادت مريض؛ تشييع جنازه؛ زيارت قبور. پيامبر اكرم (ص) مى‏فرمايد: «عودوا المرضى و اتبعوا الجنائز يذكّركم الآخرة»(72) «فزوروا القبور تذكر الموت»(73) 8 – مراقبه و محاسبه
يكى از روشهاى تربيت در قرآن‏كريم «مراقبه و محاسبه» است كه علماى اخلاق و ارباب معرفت درباره اين موضوع بسيار تأكيد و توصيه فراوان نموده‏اند.
معناى «مراقبه و محاسبه» مرحوم نراقى در «جامع السعادات» مى‏نويسد: معناى «مراقبه» آن است كه هميشه ملاحظه كند ظاهر و باطن خود را تا اين كه اقدام به معاصى نكند و واجبات از او ترك نشود تا اين كه در هنگام محاسبه ملامت و ندامت متوجه او نشود. و معناى «محاسبه»، اين است: كه انسان در هر شبانه روز وقتى را معين كند كه به حساب نفس خويش برسد كه چه اعمالى را انجام داده و طاعتها و گناهانش را موازنه و سنجش نمايد و نفس خويش را سرزنش كند. اگر در طاعت الهى تقصير نموده يا مرتكب معصيت شده، و شكر نمايد خداوند را اگر واجبات را انجام داده و معصيتى از او صادر نشده و شكر زيادترى نمايد، اگر موفق به بعضى اعمال خير و مستحبى شده است.»(74)
انسان بايد همواره در طول روز و تا هنگام استراحت شبانگاهى به كشيك نفس پرداخته و لحظه‏اى از آن غافل نباشد تا وسوسه‏هاى نفسانى و حالات شيطانى نتواند وى را از جاده حق و اعتدال خارج كرده و به سوى عمل و يا صفتى زشت سوق دهد و يا كار پسنديده را در نظرش به صورت ديگرى جلوه دهد و يا با تنبلى و كسالت او را از اقدام و ادامه بر انجام آن منصرف كند.
اين قدم بسيار مهمى است كه در آغاز، سخت و دشوار است، ولى به تدريج از دشوارى آن كاسته و آسان خواهد شد.
امام على (ع) مى‏فرمايد: «رحم اللّه عبداً راقب ذنبه و خاف ربّه»(75) خداوند رحمت كند بنده‏اى را كه مواظب نفس خويش باشد (گناه نكند) و از خداوند خود بترسد.
فيض كاشانى(ره) مى‏فرمايد «مراقبت» دو قسم است:
اول: مراقبت كسانى كه به پايه تقرب رسيده‏اند و از مقربين محسوب مى‏شوند؛ به اين است كه از عظمت و جلال خدا كاملاً مراقبت مى‏كنند و قلب را مستغرق جلال او مى‏دانند و از هيبت او شكسته حالند و نمى‏توانند به ديگرى توجه كنند و اين افراد كسانى‏اند كه به غير از خدا نظرى ندارند و خداوند كارهاى ديگر آنان را كفايت مى‏كند.
دوم: مراقبت مردم پرهيزكار كه اصحاب يمين‏اند و آنها افرادى هستند كه كاملاً مى‏دانند خدا از ظاهر و باطنشان با خبر است و ملاحظه جلال و جمال او آنان را به وحشت نينداخته و دلهايشان به حد اعتدال باقى است و از هر عملى كه باعث رسوايى در عالم آخرت مى‏شود، از آن خوددارى مى‏نمايند.(76)
اصولاً حسابرسى و تفتيش نسبت به حالات نفسانى و اعمال صادر شده از شخص در طول روز، از ضرورى‏ترين كارهاست كه بدون آن هيچ حركتى رو به سامان نخواهد رفت. انسان در محاسبه است كه نقاط ضعف و قوت خود را مى‏يابد و به مقدار توانايى خود در برخورد با موانع و غلبه بر عوامل بازدارنده از حركت به سوى هدف واقف مى‏گردد.
امام على (ع) مى‏فرمايد: «لازم است انسان عاقل به حساب خود رسيدگى كند و تمام عيبها و زشتى‏هايى را كه دارد، نسبت به دين و رأى و اخلاق و ادب اين كه ثبت و ضبط كند و آنها را به ذهن خود بسپارد يا آن كه در صفحه كاغذى بنويسد و براى برطرف نمودن آنها فعاليت كند.»(77)
امام رضا (ع) مى‏فرمايد: «ليس منّا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم»(78) آن كس كه همه روزه به حساب خويشتن رسيدگى نكند از ما نيست.
كنترل و اداره نفس، كار آسان و ساده‏اى نيست، بلكه به تدبير، بردبارى و تلاش د فراوان نياز دارد، مگر نفس امّاره به اين سادگى تسليم مى‏شود؟ و مگر به آسانى پاى ميز محاكمه و حسابرسى حاضر مى‏گردد؟ در اين كه چگونه به حساب خود بپردازيم، بايد گفت: يكى از راه‏هايى كه در حسابرسى نفس، مؤثر و مفيد است، اين است كه انسان به ياد محاسبه شديد و سخت قيامت بيفتد كه در آن هنگام از جن و انس حسابرسى دقيق مى‏كنند. قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «سنفرغ لكم ايّه الثقلان»(79) به زودى به حساب شما مى‏پردازيم اى دو گروه انس و جن!
امام على (ع) مى‏فرمايد: «حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و زنوها قبل ان توازنوا»(80) قبل از آن كه در قيامت به حساب شما برسند، در دنيا به حساب خود بپردازيد و قبل از آن كه كارهاى شما رابسنجند، خود رابسنجيد.
قرآن در آيات متعدد موضوع حسابرسى قيامت را مطرح نموده كه به جهت اختصار به چند مورد اشاره مى‏كنيم:
1- «و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه»(81) اگر آنچه را در نفس داريد ظاهر سازيد يا مخفى كنيد، خدا شما را به آن حساب خواهد كرد.
2- «و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئاً و ان كان مثقال حبة من خردل اتينابها و كفى بنا حاسبين»(82) ميزانهاى عدالت را در قيامت برپا مى‏داريم، پس هيچ كس مورد ستم قرار نخواهد گرفت و اگر به مقدار يك مثقال از دانه خردل، عمل داشته باشد آن را براى حساب خواهيم آورد و خود ما براى حسابگرى كافى هستيم.
3- «يومئذ الناس اشتاتاً ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شراً يره»(83) در قيامت مردم دسته دسته خارج مى‏شوند تا اعمالشان را مشاهده كنند پس هر كسى ذرّه اى كار خير انجام داده باشد آن را خواهد ديد و هر كس ذرّه‏اى كار شر انجام داده باشد آن را مشاهده خواهد نمود.
قرآن‏كريم براى تربيت بشر در مورد فراوانى مى‏فرمايد: خداوند رقيب و عالم به اعمال شما است: «همانا خداوند بر اعمال شما مراقب و حافظ و آگاه است.»(84)
حضرت عيسى (ع) مى‏فرمايد: هنگامى كه مرا از ميانشان گرفتى تو خود مراقب آنها بودى. از آيات قرآن به استفاده مى‏شود كه همه اعمال و حركات و گفتار و حتى نفس كشيدنها و افكار و نيّات آدمى در نامه عملش ثبت وضبط مى‏گردد و براى حساب قيامت باقى مى‏ماند. ازاين‏رو، بر هر انسان مؤمن لازم است مواظب و مراقب نفس خويش باشد كه گناه نكند و فرائض الهى از او ترك نشود. قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لا كبيرة الّا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا»(85) و كتاب نهاده مى‏شود، پس مجرمين را مى‏بينى كه از آنچه در نامه عملشان به ثبت رسيده، ترسانند و مى‏گويند: اى واى اين كتاب چگونه هيچ امر كوچك و بزرگ را فرو نگذاشته، مگر آن كه آن را به شمار آورده است و همه اعمالشان را حاضر مى‏يابند و پروردگارت به هيچ كس ظلم نمى‏كند. «يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً و ما عملت من سوء تودلو انّ بينها و بينه امداً بعيداً»(86) روز قيامت هر كسى هر عمل خيرى را انجام داده، حاضر مى‏يابد و نيز هر عمل بدى را مرتكب شده حاضر مى‏يابد و آرزو مى‏كند كه بين او و عملش فاصله زيادى باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره تحريم، آيه 11 و 12. 2. سوره هود، آيه 46 – 42. 3. سوره كهف، آيه 26 – 9. 4. سوره اعراف، آيات، 113 و 120؛ سوره يونس، آيه 80 به بعد؛ سوره شعراء، آيه 38 – 46. 5. سوره يوسف، آيات 21 – 56. 6. سوره كهف، آيات 9 – 26. 7. سوره ابراهيم، آيات 35 – 41، سوره حج، آيه 51،43،42،26،58 سوره شعراء، آيات 69 – 92؛ سوره صافات، آيات 83، 113. 8. سوره ابراهيم، آيات 35 – 41، سوره حج، آيه 51،43،42،26،58 سوره شعراء، آيات 69 – 92؛ سوره صافات، آيات 83، 113. 9. سوره اعراف، آيات 59 – 64 ؛ سوره يونس، آيات 71 – 73 ؛ سوره نوح، آيات 1- 27؛ سوره هود، آيات 2 – 49 ؛ سوره صافات، آيات 75 – 82. 10. سوره نساء، آيه 163 ؛ سوره انعام، آيه 44 ؛ سوره انبياء، آيات 83 و 84 ؛ سوره ص، آيات 41 – 44. 11.سوره سبأ، آيات 4 – 13 ؛ سوره ص، آيات، 17 – 26؛ سوره انيباء، آيات 78 – 80 ؛ سوره بقره، آيه 251. 12. سوره انعام، آيه 90. 13. سوره احزاب، آيه 21. 14. سوره قلم، آيه 4. 15. حاج شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج‏1، ص 410. 16. سوره توبه، آيه 128. 17. سوره فاطر، آيه 8. 18. سوره كهف، آيه 6. 19. سوره شعرا، آيه 3. 20. نهج البلاغه، خطبه: 192. 21. مفردات راغب اصفهانى، ص 48 ؛ تفسيرالميزان، ج 2، ص 127. 22. سوره طه، آيه 2؛ سوره كهف، آيه 6، سوره شعراء، آيه 3، سوره نحل، آيه 82. 23. زمخشرى، كشاف، ج‏1،ص 182. 24. فخررازى، تفسيرالكبير، ج 6، ص 14. 25. سوره بقره، آيه 213. 26. سوره كهف، آيه 56. 27. سوره نازعات، آيه 45. 28. سوره يس، آيه 70. 29. سوره يونس، آيه 57. 30. سوره بقره، آيه 66 ؛ سوره آل عمران، آيه 138؛ سوره مائده، آيه 46؛ سوره نور، آيه 34. 31. سوره لقمان، آيه 13. 32. سوره سبأ، آيه 46. 33. استاد شهيد مطهرى، ده گفتار، ص 224. 34. سوره لقمان، آيه 13. 35. سوره هود. 36. صحيفه سجاديه، دعاى‏20، مكارم الاخلاق. 37. سوره اعراف، آيه 62. 38. سوره اعراف، آيه 68. 39. همان، آيه 93. 40. همان. 41. اصول كافى ، ج‏2، ص 258. 42. فروع كافى، ج 3، ص 296 – 297. 43. بحارالانوار، ج 74، ص 338. 44. تحف العقول، ص 368. 45. سوره مريم، آيه 31. 46. سوره عنكبوت، آيه 8. 47. همان. 48. سوره عصر، آيه 2 – 3. 49. سوره آل عمران، آيه 191؛ سوره رعد، آيه 3؛ سوره نحل، آيات 10 – 11 و 69 ؛ سوره غاشيه، آيات 17 – 20 ؛ سوره نبأ، آيه 6 – 16 . 50. سوره لقمان، آيه 27 ؛ سوره كهف، آيه 109. 51. سوره روم، آيه 7. 52. سوره اعراف، آيه 146. 53. سوره آل عمران، آيه 191. 54. شرح دعاى سحر، ص 187. 55. وسائل الشيعه، ج‏11، ابواب جهاد نفس، باب 5، ح 1 ص‏153. 56. سوره ص،آيه 46. 57. همان، آيه 26. 58. بحارالانوار، ج‏6، ص 132- 133. 59. همان. 60. همان. 61. همان، ص 137. 62. همان، ص 135. 63. همان، ص 136. 64. همان، ج 16، ص 265. 65. سوره انسان، آيه 10. 66. بحارالانوار، ج 96، ص 356. 67. سوره توبه، آيه 81. 68. سوره طه، آيه 72. 69. بحارالانوار، ج 73، ص 77. 70. سوره مطففين، آيه 4. 71. بحارالانوار، ج 76، ص 190. 72. مستدرك، ج 1، ص 119. 73. بحارالانوار، ج 22، ص 530. 74. جامع السعادات ، ج‏3، ص 640. 75. غررالحكم. 76. حقايق، ص 304. 77. بحارالانوار، ج 17، ص 116. 78. اصول كافى ، ج‏2، ص 455. 79. سوره الرحمن، آيه 26. 80. غررالحكم، ص 385. 81. سوره بقره، آيه 284. 82. سوره انبياء، آيه 47. 83. سوره زلزال، آيه 8. 84. سوره نساء. 85. سوره كهف، آيه 49. 86. سوره آل عمران، آيه 30.

/

آموزه‏هاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى 12

پرهيز از بيهوده گرايى و غيبت
در دوازدهمين فراز از دعاى امام عصر (عج) چنين مى‏خوانيم: «و اشددْ اسماعنا عن اللّغو و الغيبة؛ خدايا! گوش‏هاى ما را از شنيدن گفتار بيهوده و غيبت ببند.»
در اين فراز از دعا سخن از شنيدن دو گناه بزرگ ديگر به ميان آمده كه بسيار رايج است و علاوه بر آثار شوم و پيامدهاى كمر شكن، باعث فرصت سوزى و اتلاف وقت، و صرف عمر عزيز در راه باطل و امور بى فايده، و غالباً خانمان سوز و ويرانگر شده و مى‏توان آن‏ها را از بلاهاى بزرگ اجتماعى و سياسى و اخلاقى و فرهنگى ناميد، چرا كه چنين بلاهايى در همه اين عوامل سازنده، اثر منفى مى‏گذارند، و چون موريانه، درون هويت و شخصيت انسان را مى‏خورند، و به پودرى از زشتى‏ها و پلشتى‏ها تبديل مى‏نمايند. معنى بيهوده گرايى و غيبت
بيهودگى و بيهوده گرايى آن است كه انسان وقت عزيز و پر ارزش خود را در امور نادرست، و بدون فايده و نتيجه مثبت، يا شنيدن آن مصرف كند، وانرژى خود را كه بايد در مسير سازنده و مفيد به مصرف برساند، در راه باطل و عاطل، و احياناً در بى راهه‏هاى گمراهگر و بى محتوا، و سرانجام هيچ و پوچ صرف كند. همانند باغبانى كه نهالى از درخت پر ثمر كاشته، به جاى اين كه آب و كود به آن برساند، و يا آفات را از آن دفع كند، آب و كود را به بيابان شورزار و بى‏فايده ريخته، براى دفع آفات هيچ گونه همّتى نمى‏كند، بلكه خود سبب آفات مى‏شود، روشن است كه چنين درختى از محتوا تهى شده، و چون اسكلتى بى جان، در معرض سقوط و نابودى قرار مى‏گيرد. و به عنوان مثال ديگر انرژى نفت يا گاز را به جاى اين كه با استفاده از مخزن‏ها و لوله كشى‏ها، به طور عادلانه بين مردم براى استفاده بهينه تقسيم كند، آن را به دريا بريزد، كه نه تنها اين انرژى در اين صورت تلف شده، بلكه موجب كشته شدن ماهيان و حيوانات دريا، و آلوده شدن آب‏هاى آن، و كثيف كردن محيط زيست و به دنبال آن انواع امراض و نابسامانى‏ها و ناهنجارى‏ها شده است، آيا به راستى چنين كارهاى ابلهانه صحيح است؟ و آيا هيچ خردمندى دست به كارى كه باعث آن همه ناملايمت‏ها شده مى‏زند؟!
گناه بزرگ دومى كه در فراز فوق ذكر شده، مسأله غيبت كردن است، در تعريف غيبت از طرف لغت شناسان و فقها تفاسير مختلفى شده است، كوتاه سخن آن كه مرحوم فقيه بزرگ شيخ مرتضى انصارى (صاحب مكاسب) با استفاده از روايات متعدّد، و گفتار علماى بزرگ، آن را چنين تعريف كرده: «حقيقت غيبت آن است كه در پشت سر ديگرى، چيزى بگويى كه اگر بشنود ناراحت گردد.»(1)
چنانكه در حديثى از رسول خدا (ص) مى‏خوانيم: در محضرش نام شخصى به ميان آمد، بعضى از حاضران گفتند: او آدم عاجز و ناتوانى است، پيامبر (ص) به آنها فرمود: «شما او را غيبت كرديد.» آنها عرض كردند: اى رسول خدا، ما صفتش را گفتيم. پيامبر(ص) فرمود: «اگر چيزى را مى‏گفتيد كه در او نبود به او تهمت (گناه بزرگ‏تر از غيبت) زده بوديد نه غيبت.»(2) و در سخنى امام صادق(ع) فرمود: «غيبت آن است كه در غياب مسلمانى چيزى بگويى، كه خداوند آن را بر او پوشانده است.»(3)
خلاصه اين كه از آيات و روايات در معنى غيبت چنين استفاده مى‏شود كه غيبت داراى چهار ركن است:
1- در پشت سر كسى (در غياب كسى) سخنى گفته شود 2- آن سخن كه بيانگر عيبى هست، پوشيده باشد 3- آن سخن، بيان عيبى باشد 4- هنگامى كه غيبت شونده آن را بشنود غمگين و ناراحت شود. در اينجا تذكر اين نكته لازم است كه بعضى با توجيه گناه غيبت يا گناه ديگر، آن را نخست جايز نموده آنگاه غيبت مى‏كنند، كه چنين توجيهى بر غلظت گناه مى‏افزايد، و كيفر آن را بيشتر مى‏كند، مثلاً غيبت مى‏كند و مى‏گويد صفتش را گفتم، و يا غيبت مى‏كند و مى‏گويد در جضورش هم مى‏گويم (با اينكه در حضور او نيز به خاطر ايذاء و هتك حرمت مؤمن، حرام است)، يا مى‏گويد: مگر دروغ مى‏گويم، فلان كس اين عيب را دارد. و يا مى‏گويد: غيبتش مباد. و اين گونه گفتار عذر تراشى براى فرار مصنوعى از گناه است، مانند كسى كه با كلاه شرعى مى‏خواهد از ربا خوارى فرار كند، با اين كه ربا را با سرپوش گناه فريبنده ديگر حلال كرده، و گناه بزرگتر و مضاعفى انجام داده است. البته ناگفته نماند كه در مواردى به عنوان استثناء، غيبت جايز است مثلاً پيامبر(ص) فرمود: «غيبت چند گروه، غيبت نيست از جمله 1- فاسقى كه آشكارا گناه كند 2- پيشوايى كه بسيار دروغ گويد»(4) و نيز ناگفته نماند كه اگر كسى غيبت شخصى را كرد، و انسان از آن شخص دفاع كرده،و غيبت او را رد كند، واجب است اين كار را بكند، و داراى پاداش بسيار است، از جمله پيامبر(ص) فرمود: «كسى كه آبروى مؤمنى را با رد غيبت كننده حفظ كند، البته بهشت بر او واجب مى‏شود.»(5)
و امام صادق (ع) فرمود: «كسى كه در نزد او از مؤمنى غيبت مى‏شود، با رد آن غيبت، آن مؤمن را يارى كند، خداوند او را در دنيا و آخرت يارى مى‏كند، و اگر او را يارى نكند و از او دفاع و حمايت ننمايد با اين كه قدرت آن را دارد خداوند او را در دنيا و آخرت به خود واگذار كرده و او را حقير و خوار خواهد كرد.»(6)
نيز نبايد فراموش كرد كه غيبت كردن به صورت‏هاى مختلف انجام مى‏گيرد، مانند: غيبت با زبان، غيبت با اشاره دست يا چشم و ابرو، غيبت در لباس طنز و شوخى، و گاهى در مقام خيرخواهى، و گاهى حتى با سكوت، مثلاً مى‏گويد: «فلان كس داراى صفات بسيار خوبى است، ولى… سكوت مى‏كند.» و گاهى به صورت مفهوم، كه نقل مى‏كنند روزى يكى از بستگان امام خمينى قدس سرّه به امام عرض كرد: «اين بانوى خادمه، بسيار خوب است.» امام فرمود: غيبت نكن. چرا كه معنا و مفهوم اين سخن آن است كه خادمه ديگر بسيار خوب نيست. در اين راستا نظر شما را به گفتار آيت الله مكارم شيرازى (مدظله) جلب مى‏كنيم:
«گاه تصور مى‏شود كه غيبت تنها با زبان است، در حالى كه حقيقت غيبت، اظهار عيوب پنهانى است كه اگر صاحبش بشنود ناراحت مى‏گردد. اين كار ممكن است با زبان، يا از طريق قلم، يا اشارات دست و چشم و ابرو، و گاه در لباس كنايه و شوخى و طنز باشد، واى بسا غيبت هايى در لباس شوخى و طنز خطرناك‏تر از غيبت با زبان به طور جدى است. چرا كه انسان در شوخى و طنز آزادى بيشترى احساس مى‏كند… و نيز بسا اگر با صراحت بيان مى‏كرد، چيز كمى به نظر مى‏رسيد، اما چون با اشاره اجمالى بيان مى‏كند، ذهن طرف به سراغ هر گناهى مى‏رود. يا اين كه مى‏گويد: فلان كس داراى صفات بسيار خوبى است. ولى… سپس سكوت مى‏كند. و گاه در مقام خيرخواهى و دل سوزى مى‏گويد: خداوند عاقبت فلان كس را خير كند، يا مى‏گويد: من از عاقبت او سخت بيمناكم. و در واقع گناه را در لباس طاعت عرضه مى‏كند، و به گفته بعضى از بزرگان مرتكب گناه مضاعف مى‏شود. هم غيبت و هم رياكارى، غيبت از اين رو كه با همان گفتار سربسته عيب‏هاى زيادى به طرف نسبت مى‏دهد، رياكارى از اين نظر كه مى‏خواهد بگويد من اهل غيبت نيستم، و مطيع فرمان خدا مى‏باشم. ضمناً بايد توجه داشت كه‏انگيزه‏ها و عوامل مختلفى باعث غيبت مى‏شود مانند: خودخواهى، حسادت، غرور، انحصارطلبى، كينه توزى، دنياپرستى، رياكارى، ستودن خويش، سرگرمى ناسالم، سوءظن، انتقام جويى، فرونشاندن خشم، مسخره كردن، و امورى از اين قبيل.»(7) و نيز بايد توجه داشت كه فرقى نمى‏كند كه غيبت از مؤمنان دور دست باشد، يا غيبت از بستگان، مانند غيبت كردن پدر از فرزند خود و به عكس، غيبت كردن شوهر از همسرش و به عكس، و ساير نزديكان نسبت به همديگر. مبارزه قرآن و اسلام با بيهوده‏گرايى
در قرآن در آيات متعددى از بيهودگى، گفتار و رفتار بيهوده نهى شده(8) از جمله در توصيف مؤمنان مى‏فرمايد: «و الذين هم عن اللّغو معرضون ؛(9) آنها از كارهاى بيهوده اعراض و دورى مى‏كنند.» و نيز در وصف و تمجيد حق طلبان از اهل كتاب (مانند نجاشى و سلمان قبل از اسلام، و امثال آنها) مى‏فرمايد: «و اذا سمعوا لغواً اعرضوا عنه؛(10) و هنگامى كه سخن لغو و بيهوده‏اى بشنوند، از آن روى بر مى‏گردانند.»
واژه لغو در لغت به معنى هرگونه لغو و بيهودگى و اعمال پوچ و سرگرمى‏هاى زيانبخش يا بى هدف است، كه موجب تباهى و اتلاف وقت انسان شده، و عمر انسان را برباد مى‏دهد. بنابراين شامل هرگونه فرصت سوزى‏ها و وقت گذرانى‏هاى بى حاصل و سرگرمى‏هاى بى فايده خواهد شد. قرآن در توصيف بهشت و بهشتيان مى‏فرمايد: «لا يسمعون فيها لغواً الّا سلاماً؛(11) اهل بهشت در بهشت، هرگز گفتار لغو و بيهوده‏اى نمى‏شنوند، و جز سلام (و امور سلامت بخش روح و جسم) در آنجا سخنى نيست.» اشاره به اين كه انسان‏هاى بهشتى و پاك در دنيا نيز با دورى از هرگونه بيهودگى، در زندگيشان فضاى معطر بهشتى ايجاد مى‏كنند، و خود را از آلودگى از هر گونه هرزگى و امور پوچ و وقت سوز، حفظ مى‏نمايند.
نيز مى‏فرمايد: «و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضلّ عن سبيل اللّه…؛(12) بعضى از مردم سخنان بيهوده را مى‏خرند تا مردم را از روى نادانى از راه خدا گمراه سازند.»
در حديثى از امام باقر(ع) نقل شده اين آيه در مورد نضربن حارث نازل شده، او مرد تاجرى بود، به ايران سفر مى‏كرد، داستان هاو افسانه‏هاى ايرانيان را مى‏شنيد، و به مكه مى‏آمد و براى قريش نقل مى‏كرد، مردم به جاى شنيدن آيات قرآن، به دور او گرد مى‏آمدند، و قصه‏هاى بيهوده او را مى‏شنيدند، و در نتيجه شنيدن آيات قرآن را ترك مى‏كردند.
روايات متعددى نيز وجود دارد، كه منظور از لهو در آيه فوق، غنا (موسيقى‏هاى حرام) است، كه يك نوع بيهودگى و لغو رايج است.(13) بنابراين شامل انواع موسيقى‏ها و داستان‏هاى بيهوده در فيلم‏ها و سينماها شده، كه موجب دورى از حق، و فاصله گرفتن از مطالب سازنده و مفيد مى‏شود، كه حرام بودن چنين كارى به قدرى بزرگ و زشت است كه خداوند در ذيل آيه فوق مى‏فرمايد: «اولئك لهم عذابٌ مهينٌ؛ براى آنان عذابى خوار كننده است.» با كمال تأسف اين برنامه‏هاى باطل در زمان ما كه رسانه‏هاى ارتباط جمعى فراوان شده، به صورت رسانه‏هاى سمعى و بصرى و سى‏دى‏ها و… در همه جا رايج شده، مؤمنان بايد بسيار مراقب باشند كه خود و فرزندانشان، آلوده به اين پليدى‏ها نشوند كه موجب غرور و غفلت شده، و انسان را فرسخ‏ها از حريم حق دور مى‏سازند. در روايت آمده به امير مؤمنان على (ع) خبر رسيد كه قصّه گويى به مسجد آمده، و گروهى را به دور خود جمع نموده، و براى آنها قصه‏هاى بيهوده نقل مى‏كند، آن حضرت وارد مسجد شد، پس از دريافت صحت خبر، آن قصه گو را با ضرب تازيانه از مسجد بيرون كرد، و جلسه وقت كشى او را به هم زد.(14) نيز روايت شده شخصى از امام صادق(ع) پرسيد: آيا شنيدن قصه‏هاى (بى محتواو ناصحيح) قصه گوها روا است؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «نه، جايز نيست، كسى كه به سخن سخن رانى گوش فرا دهد، (گويى) او را پرستيده است، اگر آن سخن ران از سوى خدا سخن مى‏گويد، او خدا را پرستيده، و اگر از (ياوه‏هاى) ابليس سخن مى‏گويد، ابليس را پرستش نموده است.»(15)
اين گونه روايات به روشنى بيانگر آن است كه بايد به طور جدى و به شدت، از امور بيهوده، به هر شكل و عنوان از سمعى و بصرى باشد پرهيز نمود. تا آنجا كه قرآن دو واژه «لهو» و «لغو» را به طور مكرر آورده و پيرو آن خود را از هر گونه بيهودگى بر حذر داشته است. گرچه آن لهو و بيهودگى از ناحيه ثروت و فرزند خود باشد، چنان كه مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون ؛(16) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل و سرگرم نكند، و كسانى كه چنين كنند زيانكارانند.»
آرى بايد از هرگونه عامل سرگرمى باطل، گرچه نزديكترين امور به انسان باشند مانند ثروت و فرزند، جلوگيرى گردد، تا فكر و زندگى و وقت انسان، آلوده به تباهى نشده، و انرژى انسان در امور باطل به مصرف نرسد. در حديثى آمده: «روزى امام صادق (ع) قصه گويان ياوه گو را لعنت كرد، و آنها را مايه دروغ و ننگ براى اسلام خواند.»(17) تعبير آن حضرت در اين حديث به «لعنهم‏الله؛ خدا آنها را لعنت كند.» با نداى بسيار بلند و شفّاف، همچون آژير خطر، ما را از خطرناك بودن بيهودگى‏ها، و امور بى فايده‏اى كه عمر و وقت عزيز انسان را به هدر مى‏دهند، هشدار داده، تا بلكه با اراده‏اى محكم نه تنها تسليم امور بيهوده نشويم، بلكه با آن به نبرد برخيزيم، تا نه عامل آن باشيم، و نه شنونده آن.
قرآن در تمجيد امامان و اولياء خدا كه از گوهر گرانبهاى وقت استفاده كرده، و آن را در راه لغو و بيهوده تلف نمى‏كنند، چنين تعبير كرده مى‏فرمايد: «رجالٌ لا تلهيهم تجارةٌ و لا بيعٌ عن ذكرالله و اقام الصلاة و ايتاء الزّكاة؛(18) آنها راد مردانى هستند كه تجارت و داد و ستد، آنها را از ياد خدا و برپا دارى نماز و اداى زكات، غافل و سرگرم نسازد.»
اين آيه دلالت دارد كه سرگرمى‏هاى باطل عامل دورى از ارزش هايى مانند نماز و زكات شده، و انسان را از عوامل تكامل، و زيورهاى انسانيت محروم مى‏سازد. و حجابى بر سر راه كمالات خواهد شد، پس اگر مى‏خواهيم به سعادت ابدى برسيم، بايد حتماً از امور باطل پرهيز نماييم. روايت شده دلقكى در عصر امام سجاد(ع) در مدينه مى‏زيست كه مردم را مى‏خندانيد، گاه اشاره به امام سجاد (ع) مى‏كرد و به مردم مى‏گفت: اين مرد مرا خسته كرد، هر چه توان داشتم به كار بسته ولى نتوانستم اين مرد را بخندانم، حتى روزى آن حضرت عبور مى‏كرد، آن دلقك از پشت سر او حركت نمود، و در مسير راه عباى آن حضرت را از دوشش گرفت، امام (ع) به او اعتنا نكرد، همراهان آن حضرت او را دنبال كرده و عبا را از او گرفتند، و بر دوش امام (ع) افكندند. امام سجاد (ع) پرسيد: اين شخص چه كسى بود؟ عرض كردند دلقكى از اهالى مدينه بود كه (با حركات و گفتار بيهوده خود) مردم را مى‏خنداند. امام(ع) فرمود: به او بگوييد: «ان لله يوماً يخسر فيه المبطلون ؛(19) خداوند داراى روزى است كه در آن روز (يعنى قيامت) بيهوده كاران زيان مى‏بينند.»(20)
نيز در فرازى از دعاى امام سجاد (ع) در اين راستا آمده: «و عمّرنى ما كان عمرى بذلة فى طاعتك فاذا كان عمرى مرتعاً للشّيطان فاقبضنى اليك ؛(21) خدايا تا هنگامى كه عمرم در راه انجام فرمانت به كار رود به من عمر بده، و اگر عمرم چراگاه شيطان گشت مرا بميران.»
اين سخن عميق هشدارى جدى است كه براى عمر و وقتمان فوق العاده ارزش قايل شويم و آن را قدر بدانيم. و اگر خداى نكرده وقت ما در راه لغو و بيهوده و خلاف صرف گردد، مرگ بهتر از زندگى است. مبارزه قرآن و اسلام با غيبت كردن
غيبت كردن از گناهان كبيره است كه در قرآن و گفتار پيامبر(ص)و امامان (ع) با تأكيد و شدّت، از آن نهى شده است، غيبت يك نوع اشاعه عيب‏ها و زشتى‏ها است كه در قرآن براى اشاعه كننده، وعده عذاب دردناك دنيا و آخرت داده شده آنجا كه مى‏خوانيم: «انّ الذين يحبّون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذابٌ اليم فى الدنيا و الآخرة؛(22) كسانى كه دوست دارند زشتى‏ها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد، عذاب دردناكى براى آنها در دنيا و آخرت است.»
و در مورد ديگر مى‏خوانيم: «ولا يغتب بعضكم بعضاً ايحبّ احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكر هتموه؛(23) و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد، به يقين همه شما از اين امر كراهت داريد.» در اين آيه با صراحت از گناه غيبت نهى شده، سپس با تشبيه به نكته هايى اشاره شده است، توضيح آن نكته‏ها اين كه فرد غائب به مرده تشبيه شده كه قدرت دفاع از خود ندارد، و هجوم به كسى كه بر اثر عدم حضور، قدرت دفاع ندارد، يك نوع ناجوان مردى زشتى است، از طرفى خوردن گوشت مرده منشأ انواع بيمارى‏هاى جسمى و روحى است، غيبت نيز منشأ پيامدهاى زشت است. نكته ديگر اين كه غيبت كننده انسان ناتوانى است كه بر اثر عجز از رويارويى، در غياب به بدگويى مى‏پردازد، و انگهى همان گونه كه حيوان مردار خوار موجب نشر ميكرب‏هاى بيمارى زا مى‏گردد، غيبت كننده نيز عامل نشر زشتى‏ها مى‏شود. قرآن مجيد با ذكر اين تشبيه، وجدان انسان‏ها را در برابر اين گناه بزرگ تحريك كرده، تا بزرگى اين گناه را درك كنند، كه منشأ ناهنجارى‏هاى كمرشكن مى‏گردد. و در پايان آيه كه با سؤال (آيا هيچ يك از شما دوست دارد…) فطرت و انسانيت انسان را بر مى‏انگيزد، تا او از درون شرم كرده و با كنترل خود، موجب آن همه زشتى نشود. در آيه ديگر مى‏خوانيم: «ويلٌ لكل همزةٍ لمزه؛(24) و اى بر هر غيبت جوى مسخره كننده.»
اين آيه كه يك نوع تهديد كوبنده و هشدار دهنده است، عذاب سخت الهى را متوجه كسى مى‏كند كه با نيش زبان و اشارات دست و چشم و ابرو، در پشت سر يا پيش رو، مؤمن را آماج طعن و مسخره قرار مى‏دهد. به گفته بعضى هُمَزَه به معنى غيبت كننده، و لُمَزَه به معنى عيبجو است، و بعضى اولى را به معنى عيب جويى آشكار، و دومى را به معنى عيبجويى پنهان و با اشاره دانسته‏اند…
در روايات اسلامى در مورد زشتى گناه بزرگ غيبت كردن، بسيار سخن به ميان آمده، در اينجا نظر شما را به روايت زير جلب مى‏كنيم:
پيامبر(ص) فرمود: «كسى كه ايمان به خدا و قيامت دارد، در مجلسى كه در آن از امام حق بدگويى مى‏گردد، يا مسلمانى غيبت مى‏شود نمى‏نشيند.»(25) نيز فرمود: «كسى كه غيبت مرد يا زن مسلمانى را كند، خداوند نماز و روزه او را چهل شبانه روز قبول نمى‏كند، مگر اين كه غيبت شونده از او راضى گردد.»(26)
امام صادق (ع) فرمود: «الغيبة حرامٌ على كل مسلمٍ، و انّها لتأكل الحسنات كما تأكل النّار الحطب؛(27) غيبت كردن بر هر مسلمانى حرام است، و موجب نابودى حسنات و پاداش‏ها مى‏شود، آن گونه كه آتش هيزم را مى‏سوزاند و نابود مى‏كند.»
و از گفتار ژرف پيامبر(ص) است: «هيچ مجلسى با غيبت كردن آباد نمى‏شود، مگر اين كه از نظر دين ويران مى‏گردد، حال كه چنين است، گوش خود را از شنيدن غيبت پاك و كنترل كنيد، چرا كه گوينده و شنونده، هر دو در گناه غيبت شريك هستند.»(28) بنابراين با تمام وجود، از اعماق قلب و جان،بادعاى امام‏عصر(عج) همنوا شويم و به خدا عرض كنيم: «خدايا! گوش‏هاى ما را از شنيدن گفتار بيهوده و غيبت ببند.» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مكاسب شيخ انصارى، ص 41. 2. المحجة البيضاء، ج 5، ص 256. 3. وسائل الشيعه، ج 8 ،ص 602. 4. بحار الانوار، ج 75 ،ص‏261. 5. همان. 6. همان، ص‏262. 7. اقتباس از تفسير موضوعى پيام قرآن، ج 3، ص 110 و 111. 8. مانند آيات: 41 مائده، 62 مريم، 3 مؤمنون، 72 فرقان، 55قصص، 6 لقمان، 45 مدّثر، 35 نبأ، 224 شعراء. بحار، ج 72، ص 264. 9.سوره مؤمنون، آيه 3. 10. سوره قصص، آيه 55. 11. سوره مريم، آيه 62، نظير اين مطلب در سوره نبأ، آيه 35. 12. سوره لقمان، آيه 36. 13. اقتباس از تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 194 و 195. 14. فروع كافى، ج 7، ص 263، حديث 20. 15. بحار، ج 72، ص 264. 16. سوره منافقين، آيه 9. 17. بحار، ج 72، ص 264. 18. سوره نور، آيه 37. 19. چنانكه در آيه 78 غافر مى‏خوانيم «و خسر هنالك المبطلون ». 20. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 158. 21. صحيفه سجاديه، دعاى 20. 22. سوره نور، آيه 19. 23. سوره حجرات، آيه 12. 24. سوره همزه، آيه 1. 25. بحار، چاپ اسلاميه، ج 75، ص 264. 26. بحار، ج 75، ص 258، حديث 53. 27. جامع السعادات نراقى، ج 3، ص 305. 28. بحار، ج 75، ص 259، فرازى از حديث 53 – بايد توجه داشت، كه شنيدن غيبت نيز همانند غيبت كردن است، و در دعاى امام عصر(عج) كه اين مقاله در شرح فرازى از آن است، به شنيدن غيبت تكيه شده، و به ما آموخته كه به خدا عرض كنيم: گوش‏هايمان را از شنيدن غيبت، مسدود كنيم.

/

ويژگيهاى حكومت و كارگزاران حضرت مهدى عج در قرآن و حديث‏

مقدمه‏
موضوع حكومت حضرت مهدى(عج) و كارگزاران او از مهمترين و بحث‏انگيزترين موضوعاتى است كه از گذشته‏هاى دور در ميان اديان مختلف آسمانى مطرح بوده است، كه پيروان اديان آسمانى حداقل سه دين اسلام، مسيحيّت و يهود در اين عقيده مشترك است كه آينده‏ى جهان به‏دست صالحان و خداپرستان است. از اين‏رو هركدام از اديان، حكومت آخرالزمان را از آن خود مى‏دانند به‏طور مثال مسيحيان، منجى آخرالزّمان را حضرت مسيح مى‏دانند در حالى‏كه مسلمانان معتقدند او از نسل پيامبر اسلام(ص) است و دين او اسلام و براساس شريعت محمّدى قيام و حكم مى‏راند.
از اين‏رو در اين نوشته برآنيم كه ويژگيهاى حكومت و كارگزاران حضرت مهدى(عج) را به‏طور مختصر از منظر قرآن و حديث مورد تحقيق و بررسى قرار دهيم. ماهيّت حكومت جهانى مهدويت‏
حكومت جهان اسلام به رهبرى امام زمان(عج) داراى روح و ماهيت ويژه‏اى است كه ديگر حكومتها از آن بى‏بهره‏اند. ماهيت حكومت اسلام، آموزه‏هاى وحيانى است كه به او تعليم مى‏دهد كه خداى او يكى است و فقط بايد در برابر او عبادت و كرنش كند و در رفتار و كردارش از دايره بندگى خدا بيرون نرود زيرا فرمود: «يعبدوننى لا تشركون بى شيئاً»(1) اين حكومت پيامى دارد كه در بستر عمل به ارزشهاى وحيانى، دنياى بهترى را به وى ارزانى بدارد و متأسفانه آنچه در حكومت امروز بشرى كمتر يا اصلاً به چشم نمى‏خورد خداست و عدم پاى‏بندى به وحى و اخلاق و ارزشهاى معنوى است .
اساساً تاروپود حكومت مادى بر سرمايه‏اندوزى، مال‏پرستى و سود بيشتر از هر طريق و ترفندى بناگذارى شده است. و اين تاروپود جاى عشق به خوبى‏ها، ارزشها، ايثار و مجاهدت‏ها و بالأخره زيبائيهاى زندگى را اشغال كرده به‏طورى كه جامعه‏ى انسانى را از گردونه‏ى خوبى‏ها حذف نموده .
بنابراين حكومت مادى بر اين پندار است كه دين و امور معنوى در پيوندهاى اجتماعى ناكارآمد است و اين پندار تا جايى در افكار و انديشه جامعه بشرى ريشه كرده كه معتقد است تمدّن و حكومت را بايد بدون در نظر گرفتن ارزشها پايه‏ريزى كرد.
استاد شهيد مرتضى مطهرى در اين باره مى‏نويسد: «فكر خدا و زندگى اخروى را بايد كنار گذاشت … بايد رأفت و رقت قلب را دور انداخت، رأفت از عجز است. فروتنى و فرمانبردارى از فرومايگى است . حلم و حوصله، عفو و اغماض، از بى‏همّتى و مستى است . مردانگى بايد اختيار كرد . بشر بايد به مرحله مرد برتر برسد، عزم و اراده داشته باشد اين است روح حكومت مادى غرب كه از باب نمونه به آن اشاره كرديم .»(2)
ولى حكومت جهانى مهدويت كه به همّت تواناى امام عصر(عج) توسعه و گسترش مى‏يابد براساس وحى و ماهيت دينى جلوه‏گرى مى‏كند داراى چند ويژگى خواهد بود. 1 – عدل و احسان‏
در حكومت جهانى اسلام عدل و احسان سنگ زيرين است.
اجراى عدالت اجتماعى و گسترش آن از بنيادى‏ترين حكومت مهدويّت است كه پيامبر اكرم(ص) نيز و امام بعد از آن بر اين حقيقت انگشت نهاده‏اند كه امام زمان(عج) خواهد آمد و جهان پر از ظلم و جور را پر از عدل و داد خواهد كرد .(3) بنابراين مى‏توان گفت سرآغاز انقلاب اجتماعى و حكومت جهانى آن حضرت اجراى عدالت براساس دين است. و اين اجراى عدالت نيازمند كارگزاران و كاركنانى عادل و نيكوكار است .
او، ادامه‏دهنده‏ى راه پيامبران و اولياء است .
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط(4)؛ ما فرستادگان خود را با نشانه‏هاى روشن و پيغامهاى راست فرستاديم و با ايشان كتاب و ترازو فرستاديم تا مردمان را به دادگرى به پا دارند». از اين‏رو همانطور كه پيامبران وظيفه داشتند كه برابر كتاب و ميزان، مردمان را به دادگرى به پا دارند حضرت مهدى(عج) نيز وظيفه دارد بر سيره پيامبران، جامعه انسانى را به دادگرى به پا دارد و از نارواها و ستم بازدارد .
«انّ الله يأمر بالعدل والاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء والمنكر والبغى …(5)؛ خدا به عدل و احسان و بخشش به خويشاوندان فرمان مى‏دهد از فحشا و زشتكارى و ستم نهى مى‏كند».
اين آيه اصول ارزشهاى فردى و اجتماعى را ترسيم كرده و نيز از ضد ارزش‏ها و پليدى‏ها بازداشته است و اين آيه به معناى واقعى و كامل در عصر ظهور پياده خواهد شد، عدل يعنى نگهداشت دقيق حقوق مردمان و مبارزه فراگير، و همه‏سويه با نابرابريها و احسان، جايگاه برترى در ميان ارزشهاى اجتماعى اسلام دارد كه به يك معنا بالاتر از عدالت است. زيرا اگر در هر حكومتى پايه‏هاى حقوقى انسانى، براساس عدالت اجتماعى استوار گردد، در اين صورت جلوه‏هاى احسان و نيكوكارى، فضاى جامعه را مى‏آكند.
به فرموده امام على(ع) عدل قانونى است فراگير و قابل گسترش «سائس عام»(6) و احسان نيز ارزشى است ويژه: «عارض خاص».(7) وظيفه اوليه در هر حكومت و جامعه‏اى به‏خصوص در جامعه‏ى دينى نهادينه كردن بنيادهاى اجتماعى براساس عدل است اگر مردم در حكومتى كه همه‏ى نهادها و اركان آن بر هِرم عدل استوار گشته باشند. در آنوقت است كه ريشه‏هاى نوع‏دوستى، برادرى، مهرورزى، توانا مى‏گردند. همانطور كه در ابتداى اين فصل اشاره شد ماهيت اصلى حكومت جهانى مهدويت دائرمدار بندگى و عبوديت است، همان كه خداى متعال به آن فرمان داده .
«امر الّا تعبدوا الّا ايّاه».(8)
عبوديت و بندگى وقتى به اوج مى‏رسد كه بنده آنچه را كه معبودش از همه چيز بيشتر دوست دارد. در راه پياده كردن آن تلاش ورزد. اسماعيل بن مسلم مى‏گويد: در محضر امام صادق(ع) بودم كه شخصى از آن حضرت پرسيد بين اين دو آيه: «انّ الله يأمر بالعدل والاحسان» و «امر ربى الّا تعبدوا الّا ايّاه» چگونه مى‏توان جمع كرد. حضرت فرمود: «نعم، ليس فى عباده امر الّا العدل والاحسان»(9) بلى، خداوند براى بندگان خود دستورى ندارد جز اجراى عدالت و عمل به احسان .
به‏عبارت ديگر «عدل» نماد فرهنگ اجتماعى اسلام است و «احسان» نماد فرهنگ اخلاقى آن . اگر اين دو ركن ركين در جامعه و حكومتى رواج يابد و ساختار اجتماعى آن حكومت بر اين دو استوار و پايه‏ريزى گردد دو واقعيت ديگر كه از ويژگيهاى فرهنگ و حكومت جهانى مهدويت است روشن مى‏گردد.
تراز حكومت حضرت مهدى(عج) عدل است كه در پرتوى آن، ديگر ارزشها جايگاه واقعى خود را مى‏يابند.
مرحوم شيخ صدوق در اين باره مى‏گويد: «يظهر الله به الأرض من كلّ جور و يقدسها من كل ظلم … فاذا خرج وضع ميزان العدل بين النّاس، فلا يظلم احدٌ احداً.»(10)
در حكومت جهانى حضرت مهدى جهان از هرگونه ستم پاك مى‏شود. آن‏گاه كه ظهور كند، ميزان عدل را در ميان جامعه بشرى بنا خواهد كرد، هيچ‏كس به ديگرى ستم روا نخواهد داشت . 2 – استحكام پيوندهاى اجتماعى‏
به‏طور كلى تاروپود و ساختار هر تمدّنى و حكومتى را افراد آن مى‏سازند. جامعه بشرى با برخوردارى از روح جمعى، پايه‏هاى حكومت را بنا مى‏كنند و بر پويايى و شكوفايى آن مى‏افزايند. انسانها پاره‏هاى پيكر هر حكومت مى‏مانند كه به هر نسبت پيوند و زندگى جمعى آنان بيشتر باشد آثار پيشرفت و توسعه در آن حكومت نمايان‏تر است .
در آموزه‏هاى اسلامى مفاهيم و واژه‏هايى وجود دارد كه پيام آنها بنيان‏گذارى و شكوفاسازى و استحكام روحيه جمعى و اجتماعى است. مانند اين كلمات «توادّ»(11) «تراحم» «تعاضد»(12) «تواصى»(13) و از همه گوياتر واژه «تعاون» كه خداوند در قرآن بعنوان يك دستور اجتماعى به انسانها مى‏فرمايد.
«تعاونوا على البرّ والتّقوى ولا تعاونوا على الأثم والعدوان»(14) در نيكوكارى و خويشتن‏دارى يكديگر را همكارى كنيد، در گناه و تجاوز همكارى نكنيد ».
بنابراين از آيات و روايات بخوبى استفاده مى‏شود كه تعاون بر نيكى و نيكويى، به مفهوم گسترده آن فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى در يكى از ابزارهاى تمدّن اسلامى است و روشن است كه پيدايش روح جمعى و تعاون ساخته و پرداخته حكومت اسلامى است .
پيدايش اين روحيه در جامعه اسلامى، پيشرفتهاى مادى و معنوى و توسعه مادى و تكامل معنوى گسترده‏اى به‏دنبال دارد و در زمينه‏هاى عاطفى و اخلاقى نيز از سازندگى چشم‏گيرى برخوردار است .
استاد مطهرى مى‏نويسد: «زنده بودن اجتماع به اين است كه در افراد آن اجتماع روح اجتماعى و حسن اجتماعى و عاطفه اجتماعى وجود داشته باشد … يعنى خودت را همواره به‏جاى ديگران بگذار و براى آنها همان را بپسند كه براى خود مى‏پسندى و همان را كراهت داشته باش كه براى خويشتن كراهت دارى».(15)
همان‏طور كه گفته شد مسئله تعاون نقش حياتى در تمدّن و جوامع بشرى دارد از اين‏رو در سيره و روش زندگى پيامبر(ص) و امامان معصوم(عليهم‏السلام) به نمونه‏هايى برمى‏خوريم كه بر اين اصل بلند و بنيادى به روشنى تأكيد شده است . در تاريخ آمده كه روزى پيامبر(ص) در سفرى كه همراه ياران بودند در منزل‏گاهى براى پخت غذا نياز به هيزم بود پيامبر نيز در اين كار همكارى مى‏كند.(16) و يا آن حضرت در كندن خندق در اطراف مدينه براى خود سهمى قرار داد و شروع به كندن مى‏كند .(17)
در سيره امام على(ع) نيز نمونه‏هايى فراوان ديده مى‏شود كه آن حضرت در كارها و حركت‏هاى جمعى شركت مى‏جويد. امام صادق(ع) در هنگامه‏ها با مردم همراه مى‏شود كه از جمله در زمان خشكسالى مدينه آنچه براى خود ذخيره كرده بود كه تا پايان سال به مصرف برساند، به بازار عرضه كرد، كه مبادا ذخيره‏سازى او به مردم آسيب برساند .
در مدينه، داستان ايثار و تعاون انصار نسبت به مهاجران، آنچنان گويا و روشن است كه هركس اندك آشنايى با آيات قرآن داشته باشد به اين حقيقت پى مى‏برد. قرآن از اين روحيه و سيره‏ى مسلمانان به نيكى و زيبايى ياد مى‏كند و با اين شيوه، ساختار حكومت اسلامى را كه به دست تواناى پيامبر اكرم(ص) و مسلمانان با ايمان و خالص پايه‏ريزى شده، ترسيم مى‏كند .
«والذين تبوء الدار والايمان من قبلهم يحبّون من هاجر اليهم ولا يجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا و يؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة و من يوق شحّ نفسه فاولئك هم المفلحون(18)؛ كسانى كه قبل از ايشان در مدينه و در ايمان جاى گرفتند در حالى كه هركس را كه به‏سوى آنان هجرت كرد دوست مى‏داشتند و در دل خويش نسبت به آنچه داشتند نيازى احساس نمى‏كردند و ديگران را بر خويش مقدم مى‏داشتند، گرچه آن چيز ويژه ايشان مى‏بود و كسانى كه بخل از درون مهار كند، همانا رستگارانند».
خلاصه سخن اينكه اين ويژگى در ساختار حكومت اسلامى و شكوفايى آن نقش بنيادى و اساسى داشته است و همين ويژگى در حكومت جهانى حضرت مهدى نيز به‏گونه‏ى گسترده پديدار خواهد شد .
در حكومت جهانى مهدويت ارزشهاى انسانى مانند:
ايثار، انسان‏دوستى، تعاون و نوع‏دوستى، برادرى، امدادرسانى آنچنان ريشه‏دار و از استحكامى برخوردار است كه گويى همگى در يك خانواده زندگى مى‏كنند و نيازهاى خويش را از جيب و كيسه‏ى يكديگر بدون مانع برطرف مى‏سازند «من» و «تو» در آن جامعه مفهومى ندارد بلكه آنچه معنا و حقيقت دارد «ما» است كه خود را مى‏نماياند .
«قال اسحاق بن عمار: كنت عند ابى عبدالله(ع) فذكر مواساة الرجل لأخوانه و ما يجب عليهم فدخلنى من ذلك امر عظيم. فقال انما ذلك اذا قام قائمنا وجب عليهم ان يجهزوا اخوانهم و يقووّهم».(19) اسحاق بن عمار مى‏گويد نزد امام صادق(ع) بودم و از يارى و غمخوارى هركس با برادرانش و آنچه بر آنان واجب است سخن به ميان آمد .
من از اين موضوع در شگفت شدم امام(ع) فرمود: اين هنگامى است كه قائم ما قيام كند، كه در آن روزگار بر همگان واجب است يكديگر را يارى رسانند و يكديگر را نيرو بخشند. در آخرالزمان، اين مكارم اخلاقى و بزرگوارى‏هاى انسانى است كه پايه‏هاى حكومت جهانى اسلام را استحكام مى‏سازند .
اما باقر(ع) مى‏فرمايد: «… حتى اذا قائم القائم جاءت المزامله و يأتى الرجل الى كيس اخيه فيأخذ حاجته لا يمنعه».(20)
به هنگام قيام قائم «آل محمد» آن‏چه ديده مى‏شود دوستى و يگانگى و تعاون و الفت است تا آنجا كه هركس آنچه نياز دارد، از جيب ديگرى برمى‏دارد، بدون هيچ دشوارى و بازدارنده‏اى .
به‏راستى تصوير و ترسيم چنين جامعه‏اى چقدر دلپذير و دلنشين است. زيرا در حكومت و جوامع امروزى بخصوص غيرالهى رقابت و تفوق تنگاتنگ مادى در ساخته و زندگى‏هاى آنان موج مى‏زند و اساس ارزشهاى معنوى و كمالات انسانى را دگرگون ساخته و روح جمعى و تعاون و همكارى و برادرى را رخت بربسته و جوامع به دو دسته تقسيم شده: جامعه‏هايى كه فقير و گرسنه هستند و هرچه تلاش مى‏كنند به حقوق خويش نمى‏رسند و مداوم به‏طور مستقيم يا غيرمستقيم تحت سلطه‏ى زورمداران و سلطه‏گران و بالاخره صاحبان قدرت مى‏باشند و هرگز توان خروج از اين وضعيت اَسفبار را ندارند. پس هميشه بايد تحت سلطه و فرمان آنان باشند .
دسته‏ى ديگر از جوامع صاحبان ثروت و مكنت و قدرتند كه چيزى را بنام ارزش و كرامت انسانى نمى‏شناسند و اصولاً ارزشهاى كمالات انسانى را همان ثروت و قدرت و سلطه تعريف مى‏كنند. و اين چنين است كه در روزگار ما در عصر حكومت جديد متأسفانه سرنوشت بنى‏آدم را در عصر حاضر همين‏ها به‏دست گرفته‏اند و براى آنان خط و نشان مى‏كشند.
درست برخلاف آن در حكومت جهانى مهدويت، شيرازه نظام اجتماعى جهان بر تعادل و تعاون دور مى‏زند آنچنان روحيه‏ها پرورش مى‏يابد، غل و غش‏ها و ناخالصى‏ها و خودخواهى‏ها از ميان مى‏رود كه «مزامله» يعنى دوستى‏ها خالص مى‏گردد، پيوندهاى اجتماعى و انسانى براساس تعادل و تعاون، راستى، درستى، يكدلى و يكرنگى استحكام پيدا مى‏كند و خلاصه فرهنگ مهدويت جان‏ها را با تزكيه و افكار و انديشه‏ها را با تعليم به پاكى و پاكيزگى سوق مى‏دهد. 3 – برقرارى امنيت‏
در هر فرهنگ و حكومتى، امنيت اجتماعى اصل است. از مهم‏ترين نيازهاى اساسى بشر، برقرارى امنيّت است، امنيّت سياسى، قضايى، قانونى، اقتصادى، حقوقى، اجتماعى، فرهنگى، اخلاقى، خانوادگى .
بستر زندگى سالم و جامعه صالح و با امنيّت و آرامش را فراهم مى‏سازد.
قهراً جامعه‏ى اين چنينى آثار و بركاتى دارد كه پيوندهاى انسانى و اجتماعى با آرامش و بى‏تنش شكل مى‏گيرد. تلاش‏هاى اقتصادى با رونق و شادابى انجام مى‏گيرد، رفتارهاى ناهنجار اخلاقى و خشونت‏ها و خشم‏ها فروكش مى‏كند، قانون‏گرايى رواج مى‏يابد. صاحبان ثروت و قدرت خون فرودستان را نمى‏مكند. فاصله بين دولت‏مردان و رعيت از بين مى‏رود، ميدان براى نقد و نظر فراهم مى‏گردد و كاستى‏ها از روى خيرخواهى گفته مى‏شود. نقطه‏هاى قوت دولت مردان به‏دور از چاپلوسى و گزافه‏گويى مطرح مى‏گردد.
همه‏ى افراد جامعه براساس احترام متقابل به يكديگر نگاه مى‏كنند و به يكديگر اعتماد مى‏كنند و در نتيجه همگان با احساس مسئوليت همديگر را نصيحت مى‏كنند.
از مهم‏ترين محصولات امنيّت، پديدار شدن نشانه‏هاى عدالت است و مردم وحدت و همبستگى بيشترى پيدا مى‏كنند و در اين صورت است كه راههاى نفوذ هجومها و شبيخونهاى دشمنان داخلى و خارجى را با تمام توان مى‏بندند و آقايى و سربلندى خويش را پاس مى‏دارند.
و يكى از خصائص و ويژگى‏هاى حكومت جهانى مهدويت برقرارى امنيت به معناى اعم آن است، همه‏جا و در همه‏ى موارد ذكر شده، امنيت و آرامش در حد اعلاى آن توسعه و گسترش پيدا مى‏كند و در آن حكومت جان و مال و ناموس و آبروى مردمان از هر گزند و آسيبى در امان مى‏ماند.
شايد آيه‏ى شريفه‏ى سوره نور بر همين مورد يعنى حكومت جهانى آن حضرت تطبيق پيدا كند.
«وليبدلّنهم من بعد خوفهم اَمنا».(21)
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: آيه‏ى شريفه درباره‏ى حكومت امام زمان است و سپس ادامه مى‏دهند «در آن زمان چندان امنيت بر سراسر جهان گسترده مى‏شود كه از هيچ چيز به چيز ديگر، زيان نمى‏رسد، ترس و وحشتى به چشم نمى‏خورد. حتى جانوران و حيوانات در بين مردم رفت و آمد مى‏كنند و نسبت به يكديگر آزارى ندارند.(22)
ايمان نيز كه آرام‏بخشى دلهاست سايه خود را بر جامعه‏ى مهدوى مى‏افكند. فضاى آن روز جامعه، سرشار از اعتماد و اطمينان به يكديگر است. در پرتو كلمه توحيد دلها به هم نزديك و ضريب ناامنيها به صفر مى‏رسد.»(23)
متأسفانه در جامعه‏هاى عصر حاضر رقابت‏هاى بى‏هدف و ناسالمى كه بر اثر ترس و عدم اعتماد از يكديگر به‏وجود آمده و درد بى‏درمانى است كه حكومت امروز آن‏را به ارمغان آورده و ملت‏ها را فرا گرفته، ناامنيهاى خانوادگى و ناهنجاريهاى اجتماعى در اين‏گونه جامعه‏ها به‏خوبى نشان مى‏دهد كه دنياى به اصطلاح متمدّن امروز صنعتى و داراى تكنولوژى در برآوردن آرامش روحى و روانى ناتوان بوده است. گرچه توانسته است تا اندازه‏اى زمينه آسايش مادى و جسمى شهروندان را فراهم سازد. اين واقعيت ثابت مى‏كند كه دنياى انسانها را نمى‏توان هميشه و همه‏جا با قراردادهاى اجتماعى بى‏روح و خشك و بدون پشتوانه معنوى و ايمانى تربيت كرد، تا در آشكار و پنهان حريم حرمت و حقوق ديگران را نگاهدار باشند و همين حقيقت نياز به آمدن شخص مصلح و رهايى‏بخش و نجات‏دهنده‏اى را كه زمينه‏ساز امنيت همه‏جانبه باشد ثابت مى‏كند.
در عقايد مسلمانان و پيروان حقه محمدى(ص) آن اصلاح‏گر و نجات‏دهنده و امنيت‏گستر، امام زمان حضرت حجة بن الحسن(ع) است كه با قيام و ظهور خود امنيت را توسعه و مى‏گستراند و اين نياز مهم انسانى را به جامعه انسانى ارزانى مى‏دارد و زندگى آرام‏بخش را براى جهان بشريت فراهم مى‏سازد و با تدبير چهره‏ى حكومت هولناك و ترس‏آلود را به حكومت انسانى و اميدبخش بدل مى‏كند . 4 – سامان‏دهى اقتصادى‏
در تعاليم دينى و آموزه‏هاى آن بين مسائل اقتصادى و مسائل معنوى پيوندى استوار ديده مى‏شود. در اين باب روايات فراوان است از جمله اين روايت:
پيامبر(ص) فرمود: «لولا الخبز ما صلّينا ولا صمنا ولا ادّينا فرائض ربّنا»(24)، بدون نان، نه عبادت مى‏توان كرد و نه روزه مى‏توان گرفت و نه واجبات ديگر را مى‏توان انجام داد .
«ثلاثة تحتاج الناس طراً اليها: الامن والعدل والخصب»(25) سه چيز است كه همه مردم به آن نياز دارند: امنيت، عدالت و فراوانى ارزاق .
در روايات اسلامى آمده است كه در فرهنگ و عدل جهانى و حكومت جهانى مهدويت(ع) اين واقعيت نويد داده مى‏شده كه آن حضرت رفاه اقتصادى را همراه با عدالت اجتماعى به‏گونه‏اى گسترده و فراگير، فراهم خواهد آورد .(26)
و نيز در حديث ديگر نقل شده كه آن حضرت در پرتو مديريت شايسته و سالم و برنامه‏هاى جامع و سياستهاى واقع‏نگر، زمينه شكوفايى استعدادها فراهم مى‏آيد، تلاش و كوشش مردم با انگيزه‏هاى معنوى در مى‏آميزد و بهره‏گيرى از منابع طبيعى و خدادادى دوچندان مى‏شود.(27)
در حديث ديگر فرموده: «كار وجهه‏ى عبادت و تكليف به خود مى‏گيرد نيروهاى بالقوه و پنهان ميدان بروز و ظهور مى‏يابند، خلق‏وخوى مردم دوستى و خدمتگزارى در بين مردم، رشد مى‏كند.(28)
در چنين جامعه‏اى زندگى اقتصادى، چهره نوينى پيدا مى‏كند و همگان از زندگى سالم و به دور از تشويش خاطر و نگرانى و اضطراب بهره‏مند مى‏شوند.(29)
بواسطه‏ى پيشرفت علم و صنعت تكنولوژى در زمان آن حضرت منابع جديد و ناپيدا كشف مى‏شوند، و زمين آنچه در درون خود دارد بيرون مى‏افكند و بهره‏بردارى از آن آغاز مى‏شود.»(30)
براساس روايات در حكومت جهانى مهدويت(ع) فرآورده‏هايى به جامعه عرضه مى‏شود كه تا آن روز بر بشر ناشناخته بوده است. راههاى توليد سالم و توزيع عادلانه به‏عنوان ارزش وظيفه ايمانى و دينى نمودار مى‏شود و در نتيجه، اقتصاد جامعه، در پرتو مديريت صحيح آن حضرت شكوفا مى‏شود و بركت و فراوانى نعمت، سرتاسر جهان را فرا مى‏گيرد و همه از نعمت الهى به آسانى استفاده مى‏برند .
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ينعم امّتى فى زمن المهدى(عج) نعمةً لم يتنعّموا قبلها قطّ، يرسل السماء عليهم مدراراً ولا تدع الارض شيئاً من نباتها الّا اَخرجته».(31) فرمود: پيروان من در زمان حكومت جهانى مهدى(عج) به آسايش و به نعمتهايى دست مى‏يابند كه بيش از آن در هيچ دوره‏اى از حكومتهاى گذشته به آن دست نيافته‏اند. در آن دوره آسمان باران فراوان مى‏بارد و زمين نيز تمام روييدنيهايش را بيرون مى‏اندازد.
قرآن در اين‏باره مى‏فرمايد:
«ولو ان اهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض(32)؛ اگر مردم قريه‏ها ايمان آورده و پرهيزگارى پيشه كنند، بركات آسمان‏ها و زمين را به رويشان مى‏گشائيم ».
براساس اين آيه و آيات ديگر معيارهاى قرآنى، تقوا و خويشتن‏دارى، نيكوكارى و عدالت‏گسترى …(33) و زمينه‏هاى نزول و ريزش رحمت‏ها و بركات از سوى پروردگار مى‏شود اگر فضاى جامعه، فضايى معنوى و الهى باشد و زبان‏هاى دعاگو، آلوده به گناه نگردد و لقمه‏ها حلال و قصد نيّت‏ها خدايى، بى‏شك رزق و روزى‏ها فراوان‏تر مى‏گردد.(34)
روشن است هنگامى كه پيوند انسانها بر پايه عدالت و نيكى شكل مى‏گيرد، بينوايان و مستمندان از ياد نمى‏روند و هر كسى مرز خود را مى‏شناسد و به حقوق ديگران، دست دراز نمى‏كند.
در چنين جامعه‏اى نعمت‏ها و بخشش‏هاى پروردگار بر مردمان فرو مى‏ريزد و بسيارى از گرفتاريهاى اجتماعى، برطرف و بن‏بست‏هاى اقتصادى گشوده مى‏شود و راه براى پيشرفت هموار مى‏گردد.
زيرا در قرآن وعده داده شده: «من عمل صالحاً من ذكرٍ او انثى و هو مؤمن فلنحيينَّه حيوة طيبةً و لنجزينّهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون»(35) حكومت حضرت مهدى(عج)، حيات طيّبه، بر پايه ايمان و عمل صالح رخ مى‏نمايد. از يك‏سو طمع‏هاى زايد مهار مى‏گردد. مساوات و عدالت دامن مى‏گستراند. بخل و تنگ‏چشمى، دامن بر مى‏چيند و از سوى ديگر، انگيزه‏ها براى تلاش بيشتر و خالص‏تر مى‏شود. و استفاده‏ى بهتر و سالم‏تر از طبيعت آماده مى‏گردد. طبيعى است كه زمينه‏ى فراوانى نعمت‏ها و رونق مسائل اقتصادى نيز پديد آيد و گسترش يابد.
امام على(ع) در اين باب مى‏فرمايد: «و تخرج له الارض اَفاليد كبدهها و تلقى اليه سلماً مقاليدها فيريكم كيف عدل السّيرة و يحيى ميّتَ الكتاب والسنَّة».(36) زمين گنجينه‏هاى خود را برون اندازد و كليدهاى خويش را از دَر آشتى، تسليم او سازد، پس روش عادلانه را به شما بنمايد و آنچه از كتاب و سنت مرده است زنده كند. 5 – رشد عقل و گسترش دانش‏
در نظام و حكومت اسلامى، عقل جايگاه ويژه‏اى دارد و ركن حركت و تلاش به‏شمار مى‏رود عقل ستون نيمه‏ى دين است و بدون عقل دين جايگاه حقيقى خود را پيدا نمى‏كند. اساساً دين بدون عقل شناخته نمى‏شود و مجهول مى‏ماند. عقل است كه گوهر و جوهر دين را مى‏شناسد و به انسان مى‏فهماند و دستور مى‏دهد در برابر آن سر فرود آورد، و به فرمانهايش گردن نهد. خلاصه، عقل، راهنماى انسان است به‏سوى زيبائيها، خوبيها، ارزشها، راستى‏ها و پرهيزدهنده از خطرها . از اين‏رو در قرآن از عقل به خِردورزى،(37) انديشيدن(38) به علم و دين آگاه شدن(39) و فرزانگى(40) سفارش بسيار شده است، و در فقه اسلامى نيز عقل يكى از منابع چهارگانه اجتهاد به‏شمار مى‏رود كه اجتهاد بدون در نظر گرفتن اين ركن مهم و پايه استوار، ناتمام است. امام صادق(ع) درباره‏ى پرسش شد جايگاه عقل در زندگى بشر چگونه است؟ حضرت در پاسخ مى‏فرمايد: «العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان». يعنى عقل چيزى است كه به آن خداوند عبادت مى‏شود و بهشت به‏دست مى‏آيد. سپس سؤال‏كننده پرسيد: آنچه معاويه در زندگى خود به كار بست چه بود؟ حضرت در پاسخ فرمود: «تلك النكراء، تلك الشيطنة و هى شبيهة بالعقل و ليست بالعقل»(41) يعنى آنچه معاويه داشت، نيرنگ، فريب و شيطنت بود و آن مانند عقل بود نه خود عقل .
در حكومت اسلامى مهدويت(ع) عقل و بندگى، عقل و اخلاق، عقل و ارزش و عقل و تقوا پيوند ناگسستنى دارند. هرگاه عقل با يكى از اينها كه برشمرديم و صدها ارزش والاى ديگر، همراه نبود از مدار خارج مى‏شود و جامعه به نيرنگ مى‏آلايد و هرگونه سودجويى، استثمار، استعمار و به بردگى واداشتن ديگران، خردورزى نام مى‏گيرد. علم و تكنولوژى كه دستاورد عقل و خرد است، اگر با عقل سالم، عقل به دور از هوى و هوس و اگر عقل به دور از آلودگى‏ها به‏كار گرفته نشود، فاجعه به بار مى‏آورد، همان فاجعه‏اى كه امروز شاهد آن هستيم .
عقل سالم، محور جامعه انسانى و حكومت اسلامى است كه راهنما به سوى نيكى‏ها، زيبائيها و ارزشهاست . عقل است كه با اخلاق همراه و هم‏خانه و همزاد است و جدايى بين آنها در پندار نگنجد.
در آموزه‏هاى دينى، بويژه شيعى، به پيوند عقل و اخلاق توجه ويژه شده است.
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «انّا لحبّ من كان عاقلاً، عاملاً، فهماً، فقيهاً، حليماً، مدارياً، صبوراً، صدوقاً و وفيا».(42) ما دوستار كسانى هستيم كه عقل، دانش، فهم، فقاهت، بردبارى، نرمش و صبر دارند و اهل وفا و راستى‏اند.
امام صادق(ع) فرمود: «العلم سبعة و عشرون حرفاً فجميع ما جاءت به الرّسل حرفان فلم يعرف الناس اليوم غير حرفين، فاذا قام قائمنا اخرج خمسة والعشرين حرفا فبثها فى النّاس و ضمّ اليها الحرفين حتّى يبثّها سبعة و عشرين حرفا».(43) علم و دانش بيست و هفت بخش دارد، كه بشر تاكنون دو بخش از آن را آموخته است. به‏هنگام حكومت جهانى مهدويت(عج) بيست‏وپنج باب ديگر بر آن افزوده خواهد شد و در ميان جامعه گسترش مى‏يابد.
روشن است كه با پيشرفت علم به رهبرى پيشواى عالم و عادل، زمينه توسعه همه‏سويه و بهبود زندگى مردمان فراهم خواهد آمد و تغيير عميق پيدا خواهد شد.
از آنجا كه علم، تيغ دو دم است، اگر به دست نااهل سپرده شود، ويران‏گرى به بار مى‏آورد در برنامه‏ى آن حضرت «حضرت مهدى(عج)» تكامل اخلاقى، در كنار تكامل علوم نيز پيش‏بينى شده است.
امام باقر(ع) فرمودند: «اذا قائم قائمنا وضع يده على رؤوس العباد فجمع به عقولهم و اكمل به اخلاقهم».(44) در حكومت جهانى مهدويت دست محبت و امامت بر سر بندگان مى‏نهد.
رشد عقلانى همراه با رشد اخلاقى، جامعه‏اى رشيد به‏وجود مى‏آورد كه شايستگى اداره تمام جهان را پيدا مى‏كند.
امام على(ع) در اين باب مى‏فرمايد: «يعطف الهوى على الهدى اذ عطفوا الهدى على الهوى و يعطف الرأى على القرآن اذا عطفوا القرآن على الرأى»(45) خواهش نفسانى را به هدايت آسمانى بازگرداند، و آن هنگامى است كه – مردم – رستگارى را تابع هوى‏ ساخته‏اند و رأى آنان را پيرو قرآن كند، و آن هنگامى است كه قرآن را تابع رأى خود كرده‏اند.
بنابراين از متون و روايات چند چيز حاصل شد:
1 – معلوم شد كه روح حكومت جهانى اصلاحى امام زمان(عج) كه دورنمايى از حكومت والا و متعالى الهى قرآن است كه تربيت و انسان‏سازى را با عقلانيت و سياست سازش داده است و نتيجه‏ى آن رهايى انسانهاى گرفتار در بند هوا و هوس و راهنمايى و ارشاد آن به‏سوى فضايى روشن و سعادت همه‏جانبه است.
2 – و نيز معلوم شد، كه در فرهنگ و حكومت مزبور عقل و اخلاق طورى به‏هم پيچيده شده كه جداسازى آن‏دو از يكديگر كارى است ناشدنى . خردورزى و تكامل مادى و معنوى، كامل‏كننده و يارى‏رسان يكديگرند.
3 – و نيز معلوم گشت كه بدون دين و ارزشهاى دينى و اخلاقى، بنيان‏هاى مدينه و حكومت هم سست و ناپايدار است .
4 – و نيز روشن شد: مدينه فاضله‏ى حكومت جهانى مهدويت(عج)، سرشار از شكوفايى و بالندگى عقل‏ها و انديشه‏ها است، علوم و فنون تكامل مى‏يابد و بشر هر روز به شناخت‏هاى تازه و نويى دست مى‏يابد، دانايى و دانش بر جهل و غفلت، غلبه مى‏يابد. تكنيك و صنعت در مسير انسانيت قرار مى‏گيرد آن حضرت با نفس قدسى و پاك خويش بستر گسترش دانش‏ها و ارزش‏ها را فراهم مى‏سازد و بازدارنده‏ها و موانع را از سر راه بشر دور مى‏سازد. ويژگى‏هاى كارگزاران حكومت جهانى مهدويت(عج)
در حديثى از امام على(ع) صفات كسانى كه با حضرت بيعت مى‏كنند و بعد جزء كارگزاران حضرت قرار مى‏گيرند، نقل شده، حديث عبارتست از:
«يبايعون على اَن لا يسرقوا ولا يزنوا ولا يسبّوا مسلماً ولا يَقتلوا محرّماً ولا يهتكوا حريماً محرما ولايهجموا منزلاً، ولا يضربوا احداً الّا بالحق، ولا يكنزوا ذهباً ولا فضّة ولا برّاً ولا شعيرا، ولا يأكلوا مال اليتيم، ولا يشهدوا بما لا يعلمون ولا يخربوا مسجداً، ولا يشربوا مسكراً، ولا يلبسوا الخزّ ولا الحرير، ولا يتمنطقوا بالذّهب، ولا يقطعوا طريقاً، ولا يخيفوا سبيلاً، ولا يفسقوا بغلامٍ ولا يحبسوا طعاماً من بُرِّ، ولا شعيرٍ، و يرضونَ بالقليل، و يشتمونَ على الطيب، و يكرهونَ النّجاسة، و يأمرون بالمعروف، و ينهونَ عن المنكر و يلبسون الخشنَ من الثياب و يتوسَدون التّراب على الخدودِ، و يجاهدون فى الله حقّ جهاده، و يشترط على نفسهِ لهم: آن يمشىَ حيث يمشونَ، و يلبسَ كما يلبسونَ، و يركب كما يركبون، و يكونَ مِن حيث يريدون و يرضى بالقليل، و يملاَ الارض بعونِ اللهِ عدلاً كما ملئت جوراً يعبُد اللّه حقّ عبادتِه، ولا يأخذ حاجباً ولا بوّاباً .(46)
1 – دزدى نكنند.
2 – زنا نكنند.
3 – به هيچ مسلمانى دشنام ندهند.
4 – خون حرامى نريزند.
5 – آبروى كسى را كه احترامش لازم است لگدمال نكنند.
6 – به خانه‏ى كسى حمله نكنند.
7 – كسى را به ناحق كتك نزنند.
8 – طلا و نقره و گندم و جو ذخيره نكنند.
9 – مال يتيم نخورند.
10 – به چيزى كه نمى‏دانند، گواهى ندهند.
11 – مسجدى را ويران نكنند.
12 – مشروبات الكلى نخورند.
13 – جامه‏ى حرير و ابريشم نپوشند.
14 – كمربند زرّين نبندند.
15 – راهزنى نكنند.
16 – راهها را ناامن نكنند.
17 – هم‏جنس بازى نكنند.
18 – مواد خوراكى چون گندم و جو را احتكار نكنند.
19 – به مقدار اندك خشنود باشند.
20 – عطر بزنند.
21 – از پليديها دورى كنند.
22 – مردم را به نيكيها فرمان دهند.
23 – ديگران را از زشتيها باز دارند.
24 – لباس خشن بپوشند.
25 – خاك را بالش خود قرار دهند.
26 – در راه خدا آن‏گونه كه شايسته است جهاد كنند.
همان‏طور كه در حديث فوق آمده در نظام و حكومت مهدوى كارها و پست‏ها، به شايستگان واگذار مى‏شود، ثروت‏هاى غصب شده به صاحبان ثروت برگردانده مى‏شود.
بيت‏المال از چنگ غارتگران و حرام‏خواران و خيانت‏پيشه‏گان خارج مى‏شود، درهاى رفاه و بهره‏مندى سالم از طبيعت و رزق و روزى حلال به روى مردم گشوده مى‏شود، ديو فقر و تنگدستى زوزه‏كشان سرزمين حكومت جهانى مهدويت را ترك مى‏كند.
همگان در اوج عزّت و به دور از هرگونه منّت و ذلّت، روزگار را مى‏گذرانند.(47)
به اميد ظهورش، انشاءاللّه‏ پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) سوره مائده، آيه 55 .
2) مرتضى مطهرى، انسان كامل، ص 160 .
3) منتخب الأثر، ص 247 .
4) سوره‏ى حديد، آيه 25 .
5) سوره نحل، آيه 90 .
6) نهج‏البلاغه، حكمت 437 .
7) همان، حكمت 231 .
8) سوره يوسف، آيه 40 .
9) تفسير نورالثقلين، ص 87 .
10) شيخ صدوق كمال‏الدين، ج 2، ص 372 .
11) ميزان الحكمه، ج 1، ص 205، حديث 1403 .
12) سوره قصص، آيه 35 .
13) سوره عصر، آيه 4 و 5 .
14) سوره مائده، آيه 2 .
15) مرتضى مطهرى، حكمتها و اندرزها، ص 230 .
16) شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 3، ص 218 .
17) جعفر سبحانى، فروغ ابديت، ج 2، ص 126 .
18) سوره حشر، آيه 9 .
19) شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 8، ص 414 .
20) بحارالانوار، ج 52، ص 372 .
21) سوره نور، آيه 55 .
22) ابراهيم بن محمد نعمانى، كتاب الغيبة، ص 240 .
23) كمال‏الدين شيخ صدوق، ج 2، ص 646 .
24) كافى، ج 5، ص 73، حديث 13 .
25) تحف‏العقول، بيروت، ص 236 .
26) بحارالانوار، ج 2، ص 362، حديث 131 .
27) بحارالانوار، ج 52، ص 317 .
28) همان، ج 51، ص 84 .
29) همان، ص 78 .
30) همان،ص 82 .
31) همان، ص 83 .
32) سوره اعراف، آيه 96 .
33) سوره نحل، آيه 90 .
34) سوره نوح، آيات 10 و 11 .
35) سوره نحل، آيه 97 .
36) نهج‏البلاغه، ترجمه شهيدى، خطبه 138 .
37) سوره يوسف، آيه 2 .
38) سوره آل‏عمران، آيه 193 .
39) سوره توبه، آيه 123 .
40) سوره نساء، آيه 82 .
41) اصول كافى، ج 1، ص 11، حديث 3 .
42) تحف‏العقول، ص 266 .
43) بحارالانوار، ج 52، ص 336 .
44) همان .
45) نهج البلاغه، خطبه 138 .
46) عبدالرحمن انصارى، در انتظار خورشيد ولايت، ص 284 به نقل از: آيةالله صافى «منتخب الاثر، ص 469 .
47) همان، ص 286 .

/

على (ع) از زبان پيامبر اكرم (ص) در منابع اهل سنّت‏

در مدح تو اى مظهر اضداد چه گوييم‏

بالاست مقام تو و گفتار قصير است‏
با اين كه تويى پادشه عالم هستى‏

كرباس تو را جامه و فرش تو حصير است‏
راستى درباره عظمت و فضائل و مقامات اميرمؤمنان على(ع) سخن گفتن هرچند در ابتدا سهل مى‏نمايد ولى با مقدارى فرورفتن در بحر فضائل بى‏شمار او انسان متوجه مى‏شود كه بيان فضائل سخت مشكل و دشوار است «كه عشق اول نمود آسان ولى افتاد مشكلها» زيبا گفته خليل بن احمد وقتى از او درباره فضائل على(ع) پرسش شد: «كيف اصف رجلاً كتم اعاديه محاسنه و حسداً و احبّائه خوفاً و ما بين الكلمتين ملأالخائفين؛(1) چگونه مى‏توانم مردى را توصيف كنم كه دشمنانش از روى حسادت و دوستانش از ترس(دشمنان)محاسن او را پنهان نمودند، در بين اين دو رفتار شرق و غرب عالم محامدش را فراگرفته است.
آنچه پيش رو داريد نگاهى است گذرا به فضائل و اوصاف اميرمؤمنان على(ع) از زبان پيامبر اكرم(ص) در منابع اهل سنّت چرا كه:
خوشتر آن باشد كه وصف دلبران

گفته آيد در كتاب ديگران‏ على را جز خدا و نبى(ص) نشناختند
راستى اين اعجوبه كون كيست كه همه در شناخت او در مانده‏اند، عدّه‏اى او را تا سر حدّ خدايى بالا برده‏اند، و عدّه‏اى حتى در بندگى او شك دارند كه :
در مسجد كوفه شهيدش كردند

گفتند مگر اهل نماز است على؟!
و آن كه او را حقيقتاً شناخت خداى او و رسول خدايش بود.
پيامبر اعظم(ص) خطاب به على(ع) فرمود: «يا على ما عرف اللّه حق معرفته غيرى و غيرك و ما عرفك حق معرفتك غير اللّه و غيرى؛(2) اى على! خداوند متعال را نشناخت به حقيقت شناختش جز من و تو، و تو را نشناخت آن گونه كه حق شناخت توست، جز خدا و من.»
و در جاى ديگر فرمود: «يا على لايعرف اللّه تعالى الّا انا و انت و لايعرفنى الّا اللّه و انت و لا يعرفك الّا اللّه و انا؛(3) اى على! خدا را نشناخت جز من و تو، و مرا نشناخت جز خدا و تو و تو را نشناخت مگر خدا و من.» فضائل بى‏شمار
كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست‏

كه‏تر كنم سرانگشت و صفحه بشمارم‏
پيامبرى هم كه على را شناخته اعتراف دارد كه فضائل او قابل شماره و احصى نيست.
ابن عباس مى‏گويد پيامبر اكرم(ص) فرمود: «لو انّ الفياض(4) اقلام و البحر مدادٌ و الجنّ حسّابٌ و الانس كتابٌ مااحصوا فضائل علىّ بن ابى طالبٍ؛(5) اگر انبوه درختان (و باغها) قلم، و دريا مركب، و تمام جنّيان حسابگر، و تمام انسان‏ها نويسنده باشند قادر به شمارش فضائل على بن ابى طالب نخواهند بود»
و در جاى ديگر پيامبر اعظم فرمود: «انّ اللّه تعالى جعل لاخى علىٍّ فضائل لاتحصى كثرة فمن ذكر فضيلةً من فضائله مقرّابها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و ماتأخّر؛ براستى خداوند براى برادرم على(ع) فضائل بى‏شمارى قرار داده است كه اگر كسى يكى از آن فضايل را از روى اعتقاد و اعتراف بيان نمايد، خداوند گناهان گذشته و آينده او را مى‏بخشد. و من كتب فضيلةً من فضائله لم تزل الملائكة تستغفرله ما بقى لتلك الكتابه رسم، و من استمع فضيلةً من فضائله كفّر اللّه له الذّنوب الّتى اكتسبها بالاستماع و من نظر الى كتابٍ من فضائله كفّر اللّه له الذّنوب الّتى اكتسبها بالنّظر،(6) اگر كسى يكى از فضائل آن حضرت را بنويسد، تا هنگامى كه آن نوشته باقى است، ملائكه براى او استغفار مى‏كنند و اگر كسى يكى از فضائل آن حضرت را بشنود، خداوند همه گناهانى را كه از راه گوش انجام داده است مى‏بخشد، و اگر كسى به نوشته‏اى درباره فضائل على(ع) نگاه كند، خداوند تمام گناهانى كه از راه چشم كرده است مى‏پوشاند و از آن در مى‏گذرد.» آنچه خوبان دارند تو تنها دارى‏
على نه تنها اوصاف خوبان عالم را داراست و «آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد» بلكه اوصاف تمامى پيامبران اولواالعزم را كه عصاره هستى هستند بجز پيامبر خاتم در او جمع آمده است.
بيهقى يكى از دانشمندان نامى اهل سنّت چنين روايت نموده كه پيامبر اكرم(ص) فرمود:
«من احبّ ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوحٍ(ع) فى تقواه و ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى عبادته فلينظر الى على بن طالب عليه الصّلوة و السّلام؛(7) هر كسى دوست دارد به علم و دانش آدم بنگرد و مقام تقوا و خودنگهدارى نوح را(مشاهده نمايد) و بردبارى ابراهيم(نظاره كند) و به عبادت موسى(ع) (پى ببرد) بايد به على بن ابى طالب(ع) نظر بيندازد.»
مناقب، روايت فوق را در دو مورد به اين صورت نقل نموده است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوح فى مهمه و الى يحيى بن زكريّا فى زهده، و الى موسى بن عمران فى بطشه، فلينظر الى على بن ابى طالب عليه‏السلام؛(8) هر كس مى‏خواهد دانش آدم را، فهم (ژرف) نوح را، و زهد يحيى را و قاطعيّت موسى بن عمران را بنگرد، به على بن ابى طالب نظر كند.» محبت و علاقه پيامبر(ص) به على(ع)
هر كس جامع كمالات باشد محبوب دلها نيز هست، پيامبر اكرم(ص) كه خود محبوب عالميان و خوبان و پاكان است، عاشق شيداى على است، چرا كه به تصريح آيه مباهله، على جان پيامبر است «انفسنا» و جان هر كس شيرين و دوست داشتنى است.
به همين جهت بارها پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمود: «من احبّ عليّاً فقد احبّنى…؛(9) هر كس على را دوست بدارد به من محبّت ورزيده است.» و فرمود: «محبّك محبّى و مبغضك مبغضى؛(10) دوستدار تو دوست من است، و دشمن تو دشمن من.»
شخصى از پيامبر اكرم(ص) پرسيد: «يا رسول اللّه انّك تحبّ عليّاً؟ قال: او ماعلمت انّ عليّاً منّى و انا منه؛(11) اى رسول خدا على(ع) را دوست مى‏دارى؟ فرمود: مگر نمى‏دانى كه على از من و من از اويم.»
آيا كسى جان شيرين و پاره تنش را دوست نمى‏دارد؟
مناقب با اسنادش از رسول خدا نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمود: «انّ اللّه عزّ و جلّ امرنى بحبّ اربعةٌ من اصحابى و اخبرنى انّه يحبّهم. قلنا: يا رسول اللّه من هم؟ فلكنّا يحبّ ان يكون منهم، فقال: الا انّ عليّاً منهم ثم سكت، ثمّ قال: الا انّ عليّاً منهم ثمّ سكت؛(12) براستى خداى عزيز و جليل مرا امر كرده است به دوستى چهارنفر از اصحاب، و خبر داد مرا كه خداوند(نيز) آنها را دوست مى‏دارد، گفتم: اى رسول خدا آنها كيستند؟ پس هر يكى از ماها دوست داريم جزو آنان باشيم. پس فرمود: آگاه باشيد على از آنهاست، سپس سكوت كرد، دوباره فرمود: به راستى على از آنهاست و سكوت كرد.»
عايشه مى‏گويد: هنگامى كه رسول خدا(ص) به حالت احتضار درآمد فرمود: ادعوا الىّ حبيبى؛ محبوب مرا بخوانيد، من به سراغ ابى بكر رفتم و او را احضار نمودم. وقتى ابابكر بر پيغمبر داخل شد حضرت نظرى به سوى او افكند سپس از او روى گردانيد و (براى مرتبه دوم) فرمود: «ادعوا الىّ حبيبى؛ محبوب مرا بخوانيد. آنگاه حفصه عمر را احضار كرد پيغمبر همان گونه كه از ابى‏بكر روى گردانيد از عمر نيز روى گرداند. عايشه گويد: من گفتم واى بر شما پيغمبر على بن ابى طالب(ع) را مى‏خواند، سوگند به پروردگار جز على را نمى‏خواهد. پس رفتند سراغ على (ع)، وقتى كه پيغمبر على را ديد، او را محكم به سينه چسبانيد آنگاه در گوش آن حضرت هزار حديث بيان فرمود كه هر حديثى راهگشاى هزار حديث بود.»(13)
از ابن عباس نقل شده است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «علىّ منّى مثل رأسى من بدنى؛(14) على نسبت به من مانند سر است نسبت به بدن.»
صد البته كه محبّت‏هاى پيامبر اكرم(ص) به على صرف محبّت عاطفى نيست بلكه بر اساس لياقت‏ها و كمالاتى است كه مولا على(ع) دارا مى‏باشد كه به نمونه‏هايى از كمالات و فضائل آن حضرت، از زبان خود پيامبر اكرم(ص) اشاره مى‏شود. علم على(ع)
علم و دانش على اكتسابى نيست تا استاد برتر از خود و شاگردان و هم دوره‏هايى همسان خود داشته باشد، بلكه علم او «لدنى» است و و ريشه در علم الهى و آسمانى دارد، به اين جهت علم او برهمه انسان‏هاى معمولى و غير مرتبط با وحى آسمانى برترى و امتياز دارد، و به همين جهت است كه حتى در منابع اهل سنّت نيز از او به عنوان «اعلم النّاس» ياد شده است كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود:
1- پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اعلم امّتى من بعدى علىّ بن ابى طالب عليه السّلام؛(15) داناترين امّت من بعد از من على بن ابى‏طالب(ع) است.»
2- عبداللّه بن مسعود مى‏گويد، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «قُسّمت الحكمة على عشرة اجزاءٍ فاعطى علىّ تسعة و النّاس جزءً واحداً؛(16) حكمت (و دانش) به ده جزء تقسيم شده است و به على نه قسمت آن و به (مابقى مردم) يكدهم داده شده است.»
تمامى علوم بشرى و پيشرفت‏هاى آن جزء همان يكدهم است، و علم على(ع) نه برابر دانش تمامى بشريت است. و راز آن هم اين است كه ريشه در مهبط وحى الهى يعنى پيغمبر اكرم(ص) دارد، كه خود فرمود: «انا مدينة العلم و علىٌ بابها، فمن ارادالعلم فيأت الباب؛(17)من شهر علم (الهى و وحيانى) هستم و على دَرِ آن است پس هر كس اراده دانش دارد بايد از درب (شهر) وارد شود».
3- عايشه درباره على(ع) مى‏گويد: «هو اعلم النّاس بالسّنة؛(18) او داناترين مردم نسبت به سنّت (پيامبر اكرم(ص)) مى‏باشد.»
اى كاش خود عائشه به اين حديث عمل مى‏كرد، و به توصيه‏هاى اميرمؤمنان(ع) توجّه مى‏كرد و جنگ جمل را به وجود نمى‏آورد.»
4- پيامبر اكرم(ص) بعد از تزويج فاطمه به على(ع) به دختر خود فرمود: «زوّجتك خير اهلى، اعلمهم علماً و افضلهم حلماً و اوّلهم سلماً؛(19) تو را به تزويج بهترين بستگانم و اهلم درآوردم، كه از نظر دانش داناترين، و از نظر حلم و بردبارى برترين، و از نظر اسلام اوّلين مى‏باشد.» عبادت على(ع)
عبادت و بندگى مولا امير مؤمنان على(ع) شهره جهان است، و مركز ثقل مقامات و منزلت‏هاى على(ع) در كنار علم خدادادى همان عبادت‏ها و نمازها و ناله‏ها و نيازهاى شبانه اوست، اين مسئله تا آنجا اهميت دارد كه خداوند به ملائكه مباهات و فخرفروشى بوسيله عبادت‏هاى اميرمؤمنان مى‏كند.
پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: صبحگاهى جبرئيل با شادى و حالت بشارت بر من وارد شد. گفتم حبيب من چه شده تو را خوشحال و بشارت رسان مى‏بينم؟ پس گفت: اى محمد!(ص) چگونه خوشحال نباشم و حال آن كه چشمم بخاطر اكرامى كه خداوند نسبت به برادرت و جانشينت و امام امتت على بن ابى طالب روا داشته، روشن شده است، پس پيامبر اكرم(ص) فرمود: چگونه خداوند برادرم و امام امتم را گرامى داشته است؟
«قال: باهى بعبادته البارحة ملائكته و حملة عرشه و قال: ملائكتى انظروا الى حجّتى فى ارضى على عبادى بعد نبيّى، فقد عفر خدّه فى التّراب تواضعاً لعظمتى، اشهدكم انّه امام خلقى و مولى بريّتى؛(20)گفت: خداوند با عبادت ديشب على بر ملائكه و حاملان عرش مباهات نموده است. و فرموده است: ملائكه من نگاه كنيد به حجّتم بر برندگانم در زمين بعد از پيغمبرم،
براستى صورت و گونه‏اش بر خاك نهاده است بخاطر تواضع در مقابل عظمت من، شما را شاهد مى‏گيرم كه او (على) پيشواى مخلوقم، و سرپرست مردمان من مى‏باشد.»
در منابع شيعه آن قدر از عبادت اميرمؤمنان(ع) سخن به ميان آمده كه نياز به يك كتاب دارد، خالى از لطف نيست كه به ترجمه يك روايت اشاره كنيم:
ضراربن ضمره در حضور معاويه درباره على(ع) چنين گفت: «پس خدا را شاهد مى‏گيرم كه او را در بعض جايگاهش ديدم. در وقتى كه شب پرده‏هاى تاريكى‏اش را انداخته بود و ستارگان ظاهر شده بودند، در حالى كه در محرابش ايستاده بود و محاسن خود را بر دست گرفته و مانند انسان مار گزيده به خود مى‏پيچيد و چون انسان غمديده گريه مى‏كرد… (گويا هنوز آواز او را در گوش جان دارم كه مى‏فرمود:) آه آه از كمى توشه، طولانى بودن سفر، وحشت راه و بزرگ بودن جايگاه ورود.»
پس آنگاه اشك معاويه جارى شدو با آستينش آن را پاك كرد و ديگران هم اشك ريختند سپس معاويه گفت، آرى ابوالحسن چنين بود…»(21)
نيمه شب زمزمه‏اى هست بلند

كه مرا مى‏گسلد بند از بند
هست جانسوزتر از ناله نى‏

كرده صد ناله به يك زمزمه طى‏
چه روان بخش صدايى دارد

سوز عشق است و نوايى دارد
بس كه با شور و نوا دمساز است‏

به سماوات طنين انداز است‏
آسمان‏ها همه با آن عظمت‏

رفته زين حال فرو در حيرت‏
دشت و صحرا همه در بهت و سكوت‏

كه بلند است نواى ملكوت‏
اين نواى ابديت ازليست‏

شايد آهنگ مناجات على است‏
نيمه شب خلوت و رازى دارد

با خدا راز و نيازى دارد(22) امامت على(ع)
آن علم بى پايان و آن عبادت بى مثال زمينه لياقت امامت و پيشوايى او را فراهم نموده است. رواياتى كه بر امامت بلافصل آن مولا در منابع اهل سنّت وجود دارد بيش از آن است كه منعكس گردد و از طرفى حديث معروف ثقلين، حديث منزلت، حديث يوم الدّار، حديث غدير و امثال آن كه معروفند و متواترند بارها مطرح شده و در منابع فراوانى آمده است. آنچه در اين جا بدان اشاره مى‏كنيم برخى رواياتى است كه دلالت صريحترى دارند و كمتر در گفته‏ها به آن‏ها اشاره شده است:
1- پيامبر اكرم(ص) به على(ع) فرمود: انگشتر به دست راست كن تا از مقرّبين باشى،عرض كرد يا رسول اللّه ؟ چه انگشترى بر دست كنم. فرمود: عقيق سرخ پس براستى آن كوه و سنگى است كه به وحدانيّت خدا اقرار كرده است: «ولى بالنّبوّة ولك بالوصيّة ولولدك بالامامة…؛(23) و به نبوت من و جانشينى (بلافصل) تو و امامت (يازده نفر) فرزندانت اقرار نموده است.»
2- از ابن بريده…نقل شده است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «لكلّ نبىٍّ وصىّ و وارث و انّ عليّاً وصييى و وارثى؛(24) براى هر پيغمبرى جانشين و وارثى است، و براستى على جانشين و وارث من است.»
3- در روايت مربوط به عبادت آن حضرت اين جمله را داشتيم كه خداوند به ملائكه‏اش فرمود: «اشهدكم انّه امام خلقى و مولى بريّتى؛(25) شما را شاهد مى‏گيرم كه او (على) امام مخلوقم و سرپرست آفريده‏هاى من است.»
4- عمروبن ميمون از ابن عباس نقل نموده كه رسول خدا(ص) به على(ع) فرمود: «انت ولىّ كلّ مؤمنٍ بعدى؛(26) يا على! تو بعد از من رهبر و سرپرست تمام مؤمنين هستى.»
در اين حديث با توجّه به كلمه “بعدى” معناى ولىّ صراحت در رهبرى و امامت دارد، و معنى ندارد كه پيامبر بفرمايد تو محبوب مؤمنان بعد از من هستى.
راستى بايد گفت پيامبر اكرم(ص) در معرّفى على(ع) و بيان منزلت‏ها و مقامات اميرمؤمنان (ع) هرگز كوتاهى نكرد و با شيوه‏هاى مختلف محوريت و رهبريت او را به جامعه معرّفى نمود، گاه دست او را بالا برد و فرمود: «اين على مولا و رهبر مردم است» و گاه مى‏فرمود: «على مع القرآن و القرآن مع على لن يفترقا…؛(27) على با قرآن است و قرآن با على(ع) است و هرگز آن دو از هم جدا نمى‏شوند.»
و گاه او را محور حق معرّفى نمود، در حديث متواتر اين جمله آمده است كه پيغمبر اكرم(ص) فرمود: «علىّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض يوم القيامة؛(28) على با حق است و حق با على است و هرگز آن دو از هم جدا نمى‏شوند تا در روز قيامت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.»
در روايت ديگر فرمود: «سيكون من بعدى فتنة، فاذا كان ذلك، فالزموا على بن ابى طالب، فانّه الفاروق بين الحقّ و الباطل؛(29) بزودى بعد از من فتنه(ها) پيدا مى‏شود، پس همراه على بن ابى طالب باشيد، زيرا او(معيار) جدا كننده بين حق و باطل است.»
و فرمود: «كسى كه از على جدا شود از من جدا شده، و كسى كه از من جدا شود از خدا فاصله گرفته است.»(30) قرآن در شأن على(ع)
آيات فراوانى را علماى اهل سنّت و مفسرين آنها در شأن امام على(ع) تفسير كرده‏اند و در تأييد آن رواياتى را از پيغمبر اكرم(ص) آورده‏اند به طورى كه برخى از آنها مانند ابن حجر، خطيب بغدادى، سيوطى، گنجى شافعى، ابن عساكر، شيخ سليمان قندوزى و… از ابن عباس نقل كرده‏اند كه گفت: «نزلت فى علىّ ثلاث مأئة آيه؛(31) سيصد آيه در شأن على(ع) نازل شده است.»
و همين ابن عباس از پيامبر اكرم(ص) نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «ما انزل آية فيها «يا ايّها الذين آمنوا» و علىّ رأسها و اميرها؛و آيه‏اى كه در آن «يا ايّها الذين آمنوا» آمده، نازل نكرده است خداوند مگر آن كه على در رأس آن قرار دارد.»(32) يعنى تمامى اين آيات در ابتدا و قبل از همه در شأن على و مربوط به آن حضرت است. اطاعت از على(ع)
وقتى على(ع) امام و پيشواى مردم است و محبوب پيغمبر، و داراى علم لدنّى و الهى، و در اوج طاعت و بندگى قرار دارد، و معيار حق و باطل و ثقل جدا نشدنى از قرآن بحساب مى‏آيد بر مردم است كه از او و هر كس را كه او تعيين نموده است اطاعت كنند، و اين اطاعت لازم و ضرورى است پيامبر عظيم الشأن درباره اطاعت و پيروى از اميرمؤمنان تعبيرات فوق العاده ارزشمندى دارد كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود:
1- سلمان با سندش به فاطمه زهرا(س) نقل مى‏كند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «عليكم بعلىّ بن ابى طالب عليه السّلام فانّه مولاكم فاحبّوه، و كبيركم فاتّبعوه، و عالمكم فاكرموه، و قائدكم الى الجنّة(فعزّزوه) و اذا دعاكم فاجيبوه و اذا امركم فاطيعوه، احبّوه بحبّى و اكرموه بكرامتى، ماقلت لكم فى علىٍّ الّا ما امرنى به ربّى جلّت عظمته؛(33) بر شما باد به (همراهى) على بن ابى طالب عليه السلام، براستى او مولا و سرپرست شماست پس او را دوست بداريد، و بزرگ شماست پس از او پيروى كنيد و دانشمند شماست پس از او اكرام كنيد و پيشواى شما به سوى بهشت است پس او را عزيز داريد، هرگاه شما را (به كارى) دعوت كند اجابت كنيد، و اگر دستور داد اطاعت كنيد، بخاطر دوستى من او را دوست بداريد و به خاطر بزرگى من او را بزرگ شماريد.(بدانيد) من چيزى درباره على به شما نگفتم جز آنچه خداى بزرگ عظمت به آن امر كرده است.»
حديث آن قدر گويا و روشن است كه نيازى به هيچ توضيحى ندارد، و بالصراحة مى‏گويد آنچه درباره على(ع) سفارش شده، تماماً اوامرى است كه از سوى خداوند متعال صادر شده است راستى اگر جامعه اسلامى فقط به همين حديث عمل مى‏كردند، اين همه دچار انحراف و اختلاف و انشعاب نمى‏شدند.
2- پيامبراكرم(ص) به عمّار فرمود: «يا عمّار! ان رأيت عليّاً قدسلك واديّاً و سلك النّاس وادياً غيره فاسلك مع علىّ ودع النّاس انّه لن بدلك على ردى و لن يخرجك من الهدى؛(34) اى عمّار! اگر ديدى على به راهى مى‏رود، و مردم به راهى غير از او، تو با على حركت كن، و مردم (ديگر) را رها كن، زيرا على (فقط بر حق هدايت مى‏كند و) بر بدى و پستى راهنمايى نمى‏كند و از هدايت خارج نمى‏سازد.»
و با تأسف بايد گفت اكثريت مردم به هر راهى رفتند و سرشان به سنگ خورد، جز راه على را. و فقط گروه قليلى در طول تاريخ با على و راه على و اهداف و آرمان‏هاى على ماندند. محبّت به على(ع)
يقيناً اطاعت و پيروى بدون محبت و عشق يا ممكن نيست و يا بسيار سخت و طاقت فرساست.
آنچه اطاعت و پيروى صددرصد از يك امام و پيشوا را شيرين و سهل و راحت مى‏سازد محبّت به آن رهبر است. على(ع) از رهبرانى است كه در طول تاريخ محبوب بوده است، درباره محبّت به آن حضرت آن قدر روايات فراوانى وجود دارد كه يك كتاب قطور خواهد شد، آنچه به عنوان حسن ختام بيان مى‏شود برخى روايات است از منابع اهل سنّت:
1- پيامبراكرم(ص) فرمود: «عنوان صحيفة المؤمن حبّ علىّ بن ابيطالب(ع)؛ سرلوحه و تيتر نامه كردار مؤمنين دوستى على بن ابى طالب است. هر كس دوست مى‏دارد زندگيش همانند من(خداپسندانه) باشد و مردنش همانند من و جايگاهش در بهشتى باشد كه پروردگارم درختان آن را كاشته بايد «دوستدار على» باشد و دوستان على را نيز دوست بدارند، و به پيشوايان پس از من (از فرزندان على) اقتدا نمايند زيرا آنان عترت و ذريه و فرزندان من هستند و از گِل من به وجود آمده‏اند، و از طرف خدا رزق و علم داده شده‏اند، واى بر تكذيب كنندگان فضل آنها از امّت من، آنانى كه صِله من با آنها را قطع مى‏كنند، و خداوند شفاعتم را به آنها نرساند.»(35)
2- جابر از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده است كه پيامبر فرمود: «جبرئيل از طرف خداى عزيز و جليل ورقه سبزى از ياس را آورد كه بر روى آن (با رنگ) سفيد نوشته بود: «انى افترضت محبّة علىّ بن ابى طالب على خلقى عامةً، فبلّغهم ذلك عنّى؛(36) براستى من محبت على را بر همه مردم واجب كردم و اين را از طرف من (به همه) برسان.»(37)
3- ابوبرزه مى‏گويد: پيامبر اكرم در حالى كه ما نشسته بوديم فرمود: روز قيامت از چهار چيز پرسش مى‏شود قبل از آن كه كسى قدم از قدم بر دارد: 1- از عُمر كه كجا فانى نموده 2- از بدنش كه كجا كهنه كرده 3- و از مالش كه از كجا آمده و كجا مصرف شده است 4- و عن حبّنا اهل البيت؛ و از دوستى ما اهل بيت پرسش مى‏شود. فقال له عُمَرُ: فما آية حبّكم من بعدكم؟ قال: فوضع يده على رأس علىّ – و هو الى جانبه – و قال ان حبّى من بعدى حبّ هذا؛ پس عمر به حضرت عرض كرد: نشانه محبّت به شما بعد از شما چيست؟ راوى مى‏گويد: پيامبر دست خود را بر سر على – در حالى كه در كنارش نشسته بود – قرار داد و فرمود: براستى محبّت به من بعد از (مرگ) من محبّت به اين (على) است.»(38)
4- مناقب با اسنادش از پيامبر اكرم(ص) نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «يا على! هرگاه بنده‏اى خداى عزيز و جليل را بندگى كند همانند آن مقدارى كه نوح در ميان قومش ماند(بيش از هزار سال) و برايش به اندازه كوه احد طلا باشد و آن را در راه خدا ببخشد، پس آن را در راه خدا انفاق كند و عمرش به قدرى طولانى شود تا هزار مرتبه با پاى پياده به حج مشرّف شود سپس در ميان (كوه) صفا و مروه مظلومانه شهيد گردد، ولى محبّت و ولايت تو را نداشته باشد، اى على! بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد و داخل بهشت نخواهد شد.»(39)
و راستى با اين نمونه‏ها و صدها امثال آن درباره محبّت على(ع) باز كسى مى‏تواند دشمن على باشد جز كسانى كه پيامبر اكرم(ص) آنها را اين گونه معرّفى نمود: «فانّه لايبغضك من العرب الّادعى ولامن الانصار الّا يهودى و لا من ساير النّاس الّا شقى؛(اى على!) براستى تو را دشمن نمى‏دارد از عرب مگر كسى كه زنازاده باشد و نه از انصار مگر كسى كه يهودى باشد، ونه از ساير مردم مگر كسى كه شقى باشد.» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1- روضةالمتقين، ج 13، ص 265. 2- مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 268. 3- محمد تقى مجلسى، روضةالمتقين، ج 13، ص 273. 4- در نقل بحارالانوار دارد، «الرّياض = با همه درختان» ر ك بحارالانوار، ج 28، ص 197 و بحار ج 35، ص 8 – 9. 5- المناقب، الموفق بن احمد الخوارزمى، قم، جامعه مدرسين، چاپ چهارم، ص 32، ابن شاذان، مأة منقبه، قم مدرسةالامام المهدى(ع)، ص 177، حديث 99، اين حديث را منابع متعدد اهل سنت مانند، عسقلانى، لسان الميزان، ج 5، ص 62، ذهبى، ميزان الاعتدال، ص 467و…نقل نموده است. 6- المناقب، همان ص 32، حديث 2؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 19، ينابيع المودة، قندوزى باب 56، مناقب السبعون، حديث 70. 7- به نقل از شيخ طوسى، امالى، قم، دارالثقافه، 1416، ص 416، مجلس 14، ديلمى، ارشادالقلوب، انتشارات شريف رضى، 1412 ه.ق، ج 2، ص 363؛ علامه حلّى، شرح تجريد الاعتقاد، جامعه مدرسين قم، ص 221. 8- المناقب همان، ص 83، حديث 70، و ص 311، حديث 309. 9- كنزالعمّال، متقى هندى، بيروت، مؤسسة الرساله، ج 11، ص 622، حديث 33024. 10- همان، روايت 33023. 11- المناقب، همان، ص 64. 12- همان، ص 69، حديث 42. 13- خصال صدوق، جامعه مدرسين، ج 2، ص 651. 14- المناقب، همان، ص 144، روايت 167. 15- همان، ص 82، روايت 67، فرائد السمطين، جوينى، ج 1، ص 97، كفاية الطالب، الكرخى ص 332. 16- همان، ص 82، روايت 68 ؛ و حلية الاولياء، ابى نعيم، ج 1، ص 64. 17- المناقب، همان، ص 91، روايت 84، انساب الاشراف، ج 2، ص 124. 18- كنزالعمّال، همان، ج 11، ص 605، حديث 32926. 19- المناقب، همان، ص 319، حديث 322. 20- بحارالانوار، داراحياء التراث العربى، ج 41، ص 21 ذيل روايت 28. 21- اشك شفق، ص 182. 22- المناقب، ص 326، ح 335. 23- همان، ص 85، روايت 84. 24- همان، ص 319، حديث 322. 25- ابن كثير دمشقى، البداية و النهاية، بيروت، مكتبةالمعارف، ج 7، ص‏346. 26- المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، بيروت، دارالمعرفه، ج 3، ص 124، ينابيع المودة، سليمان قندوزى، باب 20، ص 103، تاريخ الخلفاء سيوطى، باب فضائل على(ع)، ص‏173. 27- المستدرك للحاكم همان، ج 3، ص 124، حديث 61، فرائد السمطين، همان، ج 1، ص 439، ينابيع المودة، همان، باب 20، ص 104، هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 135. 28- المناقب، همان، ص 105، روايت 108. 29- همان، ص 105، روايت 109. 30- خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 6، ص 221، شماره 3275؛ ينابيع المودة، همان، باب 42، ص 148؛ تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 2، ص 431. 31- المناقب، همان، ص 267، ح 249. 32- المناقب، همان، ص 316، حديث 316؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 78. 33- كنزالعمال، همان، ج 11، ص 614، روايت 32971. 34- تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 4، ص 410، و ابونعيم، حلية الاولياء، ج 1، ص 86. 35- المناقب، همان، ص 66، روايت 37. 36- همان، ص 77، روايت 59. 37- المناقب، ص 67، روايت 40؛ خوارزمى مقتل الحسين، ج 1، ص 69، ينابيع الموده، همان ص 252؛ و ج 2، ص 76 ؛ لسان الميزان، ج 5، ص 219 ؛ مودة القربى، شافعى همدانى، چاپ لاهور؛ ص 64 ؛ مناقب ابن مردويه، ص 73. 38- المناقب، خوارزمى، همان، ص 323، روايت 330.

/

علل و عوامل صلح امام حسن مجتبى ع

سال سوّم هجرى قمرى است. نيمى از ماه مبارك رمضان گذشته است، على و زهرا اين دو نور چشم رسولخدا(ص) لحظه شمارى مى‏كنند تا اوّلين هديه الهى و نخستين گل خوشبوى درخت نبوّت و ولايت را از خداى خود در اين ماه خجسته دريافت دارند. سرانجام در نيمه ماه و در بهترين زمان و مكان اين گل خوشبو به دنيا آمد و به امر پروردگار منّان “حسن” نامگذارى شد.
درباره امام حسن مجتبى(ع) و شخصيت، سيره، تاريخ و زندگى نامه وى بسيار نوشته و گفته‏اند و زواياى مهمى از زندگى وى را به روى مردم گشوده‏اند. وليكن درباره صلح آن حضرت با معاويه و علل و عوامل پذيرش آن، گرچه سخن‏هاى زيادى گفته شده است، ولى اين مبحث هم چنان باز است و جاى بحث و بررسى بيشترى دارد. به ويژه در اين عصر كه طرح پرسش‏ها و يا ايجاد شبهه‏ها در ميان جوانان و نوجوانان، از سوى مغرضان و بدخواهان به صورت گسترده و همه گير در جريان است و نياز به پاسخ‏هاى تازه‏اى دارد.
لازم ديديم، پرسش‏هايى كه درباره صلح آن حضرت در (ربيع الثانى سال 41 قمرى) تا كنون مطرح و يا در آينده مطرح خواهند شد، به بيان علمى و تاريخى بررسى و سپس پاسخ آن را عرضه بداريم. بررسى پرسش‏
بنابر اعتقاد مذهبى شيعيان و پيروان مكتب اهل بيت(ع)، خلافت و جانشينى پيامبر خدا(ص)، امرى است منصوص و معيّن از جانب پروردگار متعال و خواست و اراده بشرى در آن، راه ندارد و ارتباط بين خدا و جانشين واقعى پيامبر خدا(ص)، خود پيامبر(ص) مى‏باشد.
بدين جهت رسول خدا(ص) بارها اين مأموريت را بر عهده گرفت و از جانب پروردگار متعال، جانشين خود را معرفى كرد.
آن حضرت، در ماجراى دعوت اقربين و انذار عشيره خود، در واقعه مباهله، در واقعه غدير به هنگام بازگشت از سفر حجةالوداع و در مناسبت‏هاى گوناگون ديگر، على بن ابى طالب(ع) را با صراحت به جانشينى خود منصوب كرد و در بسيارى از احاديث و روايات نقل شده از وى، اسامى تمامى امامان معصوم(ع) را به طور مجزّا بيان و امامت آنان را تصريح نمود و علاوه بر شيعيان، بسيارى از علماى اهل سنّت نيز آن‏ها را نقل كرده‏اند.(1)
امامت بر امت و جانشينى پيامبر خدا(ص)، شؤونى دارد كه حكومت و زمام دارى بر مردم، از جمله آن‏ها است. امامان معصوم(ع) تا جايى كه امكان داشت و زمينه براى آنان مهيا بود، براى به دست گرفتن حكومت اقدام مى‏كردند. امام على بن ابى طالب (ع) به همراه همسر مهربانش حضرت فاطمه زهرا(س) و يارى برخى از صحابه رسول خدا(ص) پس از رحلت پيامبر خدا(ص) براى به دست گرفتن خلافت اقدام نمود و تلاش‏هاى زيادى به عمل آورد ولى دسيسه‏هاى مخالفان و شرارت دنيا طلبان، مانع از دستيابى وى به حق مسلّم خود شد و به ناچار، از حكومت و زمام دارى دور ماند.
تا اين كه پس از بيست و پنج سال شكيبايى و بردبارى آن حضرت، مردم به اشتباه خود و پيشى‏نيان خود پى برده و به آن حضرت روى آوردند و حكومت و زمام دارى را با وجود آن حضرت زينت دادند.
امام على(ع) پس از برعهده گرفتن حكومت، براى نيك داشت حكومت و توسعه عدالت تلاش‏هاى زيادى به عمل آورد و با مخالفت‏ها و كار شكنى‏هاى گوناگونى روبه‏رو گرديد و در نتيجه، چند جنگ بزرگ را متحمل شد، ولى از پا ننشست و به خلافت خويش ادامه داد، تا اين كه مورد توطئه و فتنه منافقين و گروه كژ انديش خوارج قرار گرفت و به دست يكى از آنان به شهادت رسيد.
پس از وى امام حسن(ع) به خلافت رسيد و پس از شهادت امام حسن(ع) برادرش امام حسين(ع) به امامت نايل آمد. امام حسين(ع) براى كوتاه كردن دست غاصبان و ظالمان از حكومت و برگرداندن خلافت به مجراى اصلى خود، تلاش فراوانى نمود و قيام بزرگى به نام «قيام عاشورا» پديد آورد، ولى به آن دست نيافت و در اين راه، به دست سپاهيان خليفه غاصب، به شهادت رسيد.
امّا امام حسن مجتبى(ع) حكومتى كه در اختيار داشت، طى صلحى، آن را به دشمن ديرينه پدرش واگذار كرد.
در حالى كه امام حسن(ع) پس از شهادت پدرش امام على(ع) با ميل و رغبت مسلمانان و بيعت فراگير آنان، به خلافت رسيده و زمان حكومت را به دست گرفته بود. مناطق بزرگى از عالم اسلام مانند يمن، حجاز،بحرين، سواحل خيلج فارس و درياى عمان، عراق، ايران و مناطق شرقى و خراسان در تحت حكومت وى قرار داشته و وى را در برابر دشمنانش يارى مى‏كردند.
با اين حال، امام حسن مجتبى(ع) پس از حدود شش و اندى حكومت، با معاوية بن ابى سفيان صلح كرد و حكومت را ناباورانه به وى واگذار و از حق طبيعى و مسلّم خود درگذشت و براى هميشه از حكومت و خلافت ظاهرى به دور ماند.
در اين جا اين پرسش مطرح مى‏گردد كه آيا صلح با دشمن و چشم‏پوشى از حق خود و حقوق مؤمنان و مسلمانان با مبانى شيعه و مكتب اهل بيت(ع) منافاتى ندارد؟ اصولاً راز پذيرش صلح امام حسن(ع) چه بوده است؟ علل و عواملى كه وى را وادار به پذيرش صلح نموده‏اند، چه بوده است؟ پاسخ‏
پاسخ پرسش‏هاى فوق را در ضمن چند نكته بيان مى‏كنيم:
1- هر يك از پيشوايان و امامان معصوم(ع) به يك فضيلت و برجستگى ويژه‏اى مشهور و معروف شده‏اند، در حالى كه همه آنان، از عصمت و طهارت بهره‏مند و داراى اخلاق و صفات كامل انسانى بودند و در هيچ كدامشان نقص و ضعفى عارض نشده و همگى در قلّه شايستگى و برترى قرار داشتند.
در ميان آنان، امام حسن مجتبى (ع) به ويژگى بردبارى و صلح خواهى معروف شده است. وى نه تنها پس ازپذيرش صلح، بلكه پيش از آغاز امامت و بر عهده گرفتن امر خلافت، در دوران كودكى، به اين صفت كامل انسانى متّصف بود. رسول خدا(ص) در حالى كه امام حسن مجتبى(ع) كودكى خردسال بود، درباره‏اش فرمود: انّ إبنى هذا سيّدٌ يصلح اللّه به بين فئتين عظيمتين، يعنى: اين پسرم (حسن بن على) همانا شخصيت و سيّد بزرگوارى است كه خداوند سبحان به وسيله او، ميان دو گروه بزرگ، صلح و آرامش برقرار مى‏كند.
اين حديث شريف، با عبارت‏هاى مختلف، از سوى راويان شيعه و اهل سنّت نقل شده است.(2)
امامان معصوم (ع) متناسب با شرايط و اوضاع حاكم بر عصر خويش و بنابر وظيفه‏اى كه خداوند متعال بر عهده آنان گذاشته بود، اقدام و به آن پاى‏بند بودند. اوضاع عصر امام حسن مجتبى(ع) و شرايط آن زمان، اقتضا مى‏كرد كه آن حضرت، على رغم ميل باطنى‏اش، صلح با معاويه را به پذيرد و حكومت را به وى واگذارد و اين، وظيفه‏اى بود كه از سوى پروردگار متعال بر عهده وى گذاشته شده بود. بى ترديد راز بسيارى از كردار و رفتار امامان(ع)، به مرور زمان براى شيعيان و پژوهندگان حقيقت خواه روشن گرديده است، ولى راز و سرّ پاره‏اى از آن‏ها شايد تاكنون شفّاف و روشن نشده و شايد آنچه گفته مى‏شود، تنها گمانه‏اى بيش نباشد و در آينده، ادله روشن‏تر و گوياترى پيدا گردد.
درباره صلح امام حسن مجتبى(ع) نيز علل و فلسفه‏هايى بيان شده است كه برخى از آن‏ها منطقى و قانع كننده است، ولى ممكن است در وراى آن‏ها، راز بزرگترى وجود داشته كه غير از خود آن حضرت و امامام معصوم(ع) كسى از آن اطلاعى نداشته باشد.
به بيان ديگر، دانش و اطلاعات امامان معصوم(ع) به مراتب بالاتر و عالى‏تر از اطلاعات و دانش ديگران است و آنچه كه آن بزرگواران از طريق الهام آسمانى به آن دست يافته و عمل كرده‏اند، عقل ساير دانشمندان و پژوهندگان عالم در دست يابى به آن‏ها ناتوان است.
2- در دين مبين اسلام، جهاد و جنگ با دشمنان و بدخواهان، داراى ارج و مقام ويژه‏اى است و از عبادت‏هاى بزرگ خدا شمرده مى‏شود، امّا بايد دانست كه جهاد، اصالتاً و ذاتاً مطلوب اسلام نيست، بلكه به دليل ضرورت هايى كه اجتناب از آن‏ها غير ممكن است، واجب و مهم شمرده مى‏شود.
خواسته اصلى اسلام براى بشريت، عبارت است از: آزادگى، حقيقت جويى، رفع محروميت فكرى و اجتماعى، ستم ستيزى و ظلم ناپذيرى، رفع تبعيض نژادى و قومى، برقرارى قسط و عدالت اجتماعى، تقوا پيشه‏گى و خدامحورى در تمام مراحل زندگى.
چنين ارزش‏هاى والا و آرمان‏هاى بلند و مقدّس، در محيطى أمن و آسايش به دست مى‏آيد و پيامبران الهى (ع) همگى پس از رفع ستم كارى‏هاى مستكبران و مستبدان در صدد تشكيل چنين محيطى بودند. دعوت اصلى اسلام، همزيستى مسالمت‏آميز و صلح و آرامش بين مردم، به ويژه ميان مسلمانان است.
قرآن كريم، همه انسان‏هاى موحد و مؤمن را به همزيستى و آرامش كامل فرا مى‏خواند و مى‏فرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا ادخلوا فى السّلم كافّةً؛(3) يعنى: اى ايمان آورندگان، همگى به صلح و آرامش در آييد.»
در جاى ديگر فرمود: «انّماالمؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم؛(4) همانا، ايمان آورندگان برادران يكديگرند، پس ميان برادران خود آشتى برقرار نماييد.»
امام حسن مجتبى(ع) كه راز دار و سنگربان مقام نبوّت و امامت است، بيش از همه انسان‏ها به پاسدارى از تلاش‏هاى جدّش محمد مصطفى(ص) و عدالت پرورى پدرش على مرتضى(ع) مى‏انديشيد. او خود را در برابر آن‏ها مسؤول مى‏بيند و احساس مى‏كند كه با ادامه نبرد و خون ريزى به چنين مقصودى دست نخواهد يافت و راه آسان‏تر و كم خطرترى نيز وجود دارد كه آن، صلح است. بنابراين، پذيرش صلح و آرامش، نه تنها منافاتى با مبانى فكرى و عقيدتى مكتب اهل بيت(ع) ندارد، بلكه خواسته اصلى آن مى‏باشد.
3- صلح امام حسن مجتبى(ع) از انقراض شيعه و نابودى محبان و پيروان مكتب اهل بيت(ع) به دست سپاهيان معاويه پيش‏گيرى كرده است.
معاوية بن ابى سفيان به دليل كينه‏هاى عصر جاهليت و نبردهاى خونين قريش بر ضد رسول خدا(ص) كه بسيارى از آن‏ها با آتش افروزى و فرماندهى پدرش ابوسفيان شعله ور مى‏شود و از اين سو با رهبرى پيامبر اكرم(ص) و مجاهدت‏هاى اميرمؤمنان(ع) به پيروزى سپاه اسلام مى‏انجاميد، قلبى آكنده از عداوت و دشمنى نسبت به خاندان پيامبر(ص)و فرزندان اميرمؤمنان(ع) و ياران و شيعيانش در خود احساس مى‏كرد. خلافت امام على بن ابى طالب(ع) و جنگ صفين، آتش كينه نهفته وى را شعله‏ور و او را به تلاش آشكار و پنهان در نابودى مكتب اهل بيت(ع) واداشت.
ادامه نبرد امام حسن(ع) با معاويه و احتمال پيروزى سپاهيان شام بر سپاهيان عراق، آرزوى ديرينه معاويه را برآورده مى‏كرد و او با اين بهانه شيطانى، ريشه اسلام ناب محمّدى را مى‏خشكانيد و به جاى آن، اسلام تحريف و تفسير شده امويان را ترويج مى‏نمود.
امام حسن(ع) به اين مسئله، فطانت داشت و بدين جهت در برابر گلايه‏ها و انتقادهاى برخى از ياران و شيعيان مى‏فرمود: «ويحكم، ما علمت، واللّه الُّذى عملت خير لشيعتى ممّا طلعت عليه الشمس او غربت. ألا تعلمون انّنى امامكم مفترض الطّاعة عليكم واحد سيّدى شباب اهل الجنة بنصّ من رسول اللّه(ص) علىّ؟ قالوا: بلى. قال (ع): أما علمتم انّ الخضر(ع) لمّا خرق السّفينة و أقام الجدار و قتل الغلام، كان ذلك سخطالموسى بن عمران، اذ خفى عليه وجه الحكمة فى ذلك،(5) و كان ذلك عند اللّه تعالى ذكره حكمة و صواباً…(6)؛واى بر شما، چه مى‏دانيد به آنچه كه من انجام دادم، به خدا سوگند آنچه كه من انجام دادم(يعنى صلح با معاويه) براى شيعيان من، بهتر است از هرچه كه بر آن خورشيد مى‏تابد و بر آن غروب مى‏كند. آيا نمى‏دانيد من امام شما هستم كه پيرويم بر شما واجب و فرض است.(آيا نمى‏دانيد) من يكى از دو سيد و سالار جوانان بهشت، به نصّ رسول خدا(ص) هستم؟ گفتند: بلى، مى‏دانيم. امام (ع) فرمود: آيا دانسته‏ايد اين موضوع را كه حضرت خضر(ع) هنگامى كه كشتى را سوراخ، ديوار را بازسازى و پسر بچه‏اى را كشت، موجب ناراحتى و خشم حضرت موسى(ع) گرديد؟ زيرا حكمت و فلسفه چنين امورى بر موسى(ع) پنهان و ناآشكار بود، در حالى كه آن‏ها در نزد پروردگار متعال، حكيمانه و بر طبق صواب بود.
امام حسن مجتبى(ع) در سخنى ديگر، در پاسخ كسى كه وى را پس از پذيرش صلح، با جمله «يا مذلّ المؤمنين» خطاب كرد، فرمود: «ما أنا بمذلّ المؤمنين ولكنّى معزّالمؤمنين. انّى لمّا رأيتكم ليس بكم عليهم قوّة، سلمت الأمر لأبقى أنا و أنتم بين أظهر هم، كما عاب العالم السّفينة لتبقى لأصحابها، و كذلك نفسى و أنتم لنبقى بينهم؛(7) من، خوار كننده مؤمنان نيستم، بلكه عزّت دهنده آنان مى‏باشم. زيرا هنگامى كه ديدم شما(شيعيان) را توان برابرى و ايستادگى با آنان (سپاهيان شام) نيست، أمر حكومت را واگذاردم تا من و شما(على رغم ميل آنان) باقى بمانيم. همان طورى كه شخص دانايى، يك كشتى را عيب دار مى‏كند تا براى مالكان و سرنشينانش باقى بماند (و از دستبرد غارت‏گران و ظالمان محفوظ بماند). داستان من و شما اين چنين است، تا بتوانيم ميان دشمنان و مخالفان باقى بمانيم.
هم چنين امام حسن(ع) در پاسخ به پرسش ابوسعيد، درباره علت پذيرش صلح با معاويه فرمود: «ولولا ما أتيت لما ترك من شيعتنا على وجه الأرض احد الّا قتل؛(8) اگر من اين كار را انجام نمى‏دادم(و با معاويه صلح نمى‏كردم) هيچ شيعه‏اى از شيعيان ما در روى زمين باقى نمى‏ماند و همگى(به دست سپاهيان معاويه) كشته مى‏شدند.
4- صلح امام حسن(ع) عمل به تقيه بود.
تقيه، يكى از مختصّات و معارف بلند اسلامى، به ويژه مكتب اهل بيت(ع) است. مفهوم تقيه اين است كه انسان در مواردى از روى ناچارى و ضرورت، خود را مخالف عامه مردم (ناآگاه) و يا حكومت غاصب و ستم كار نشان ندهد و به منظور حفظ اسلام، يا جان و ناموس خود و يا مسلمانى از ابراز و اظهار برخى از معتقدات و يا كردار و رفتار خود چشم پوشى و وضعيت موجود را تحمل كند.
صلح امام حسن(ع) نيز اين چنين بود. آن حضرت براى حفظ اسلام و مصون ماندن آن از هرگونه انحراف و اعوجاج و جلوگيرى از كشتار بى‏رحمانه مسلمانان، به ويژه كشتار هدفمند پيروان مكتب اهل بيت(ع)، به ظاهر با قدرت و سلطه زمان خود كنار آمد و حكومت را به وى سپرد. پيداست كه تصميمات تقيه‏اى، تصميمات اجبارى و لاعلاجى است و تمامى امامان معصوم(ع) در عصر امامت خويش با اين مسئله روبه رو بودند، غير از آخرين آنان، حضرت حجت بن الحسن(ع) كه در عصر قيام و حضور وى، هيچ تقيه‏اى جايز نمى‏باشد.
امام حسن مجتبى(ع) نيز در حديثى به آن اشاره كرد و فرمود: أما علمتم انّه ما منّا أحد الّا و يقع فى عنقه بيعة لطاغية زمانه، الّا القائم الّذى يصلّى روح اللّه عيسى بن مريم(ع) خلفه، فانّ اللّه عزّ و جلّ – يخفى ولادته يغيب شخصه لئلّا يكون لأحد فى عنقه بيعة اذا خرج؛(9) آيا دانستيد به اين كه از ما (امامان معصوم(ع)) كسى نيست، مگر اين كه بيعت طاغى زمانش برگردن اوست، مگر قائم (آل محمد(ص)) همان امامى كه روح خدا، حضرت عيسى بن مريم(ع) در پشت سرش نماز مى‏خواند. چه اين كه خداوند متعال، ولادتش را پنهان و وجودش را غايب نمود، تا در آن هنگامى كه قيام مى‏كند، بيعت هيچ كس بر عهده او نباشد.
امام حسن مجتبى(ع) در جاى ديگر، در پاسخ معترضان به صلح فرمود: «…و انّ أبى كان يقول: و أىّ شى‏ء أقرّ للعين من التّقيّة، انّ التّقية جنّة المؤمن، ولولا التّقيّة ما عبداللّه…(10) پدرم (امام على بن ابى‏طالب(ع)) مى‏فرمود: چه چيزى چون تقيّه، مايه روشنايى چشم است؟ همانا تقيه سپر مؤمن است و اگر تقيه نبود، خداوند سبحان، پرستش نمى‏شد.
پيش از همه امامان معصوم(ع)، خود اميرمؤمنان(ع) پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) به مدت بيست و پنج سال با اين وضعيت روبه رو بود و به اجبار و اكراه، از حق خود چشم پوشى كرد.
امام حسن مجتبى(ع) نيز ناچار بود براى حفظ اسلام و وحدت مسلمانان، چنين امر مكروهى را به پذيرد. خود آن حضرت در اين باره فرمود: «و انّ هذا الأمر الّذى اختلفت فيه أنا و معاوية حقّ كان لى، فتركته له، و انّما فعلت ذلك لحقن دمائكم و تحصين اموالكم،(11) و ان ادرى لعلّه فتنة لكم و متاع الى حينٍ؛(12) همانا در اين امرى كه من و معاويه درباره آن اختلاف داشتيم(يعنى حكومت و خلافت اسلامى) حقّ من بود، ولى ان را ترك و به وى واگذاردم و اين كار را به خاطر حفظ جان و خونتان و هم چنين حفظ مال و دارائى هايتان انجام دادم، و نمى‏دانم شايد اين آزمايشى براى شماست و مايه بهره‏گيرى تا مدتى (معيّن) مى‏باشد.» 5 – كوتاهى سپاهيان‏
شايد مهم‏ترين و اصلى‏ترين علت صلح امام حسن مجتبى(ع) يارى نكردن فرماندهان و همراهى نكردن سپاهيان با آن حضرت بود.
از آن سو، معاوية بن ابى سفيان داراى سپاهى يك دست و جرّار بود، كه از آغاز ورود اسلام به منطقه شام و پذيرش اسلام توسط اهالى اين منطقه، سايه شوم وى را بر بالاى سرشان احساس كرده و او را امير فاتح مسلمانان و ميزان اسلام و كفر مى‏خواندند و مخالفان و دشمنانش را مخالف اسلام و قرآن مى‏دانستند.
امّا سپاهيان امام حسن مجتبى(ع) داراى چنين نظم و تشكلى نبودند. آنان از ميان اقوام و مليت‏هاى مختلفى برخاسته كه پس از رحلت رسول خدا(ص)، چهار خليفه را ديده و در حكومت خليفه پنجم به سر مى‏بردند. همان مردمى كه جرئت و جسارت كرده و سه خليفه از چهارخليفه پيشين را (به حق و يا به ستم) كشتند. اينان داراى مرام واحد و اتحاد كلمه نبودند. گرچه به ظاهر در سپاه امام حسن(ع) حضور داشتند و از امكانات و تجهيزات آن برخوردار بودند، ولى در مواقع خطير و حسّاس، به فكر و سليقه خودشان عمل مى‏كردند و از فرماندهى كل قوا، پيروى نمى‏كردند. همان طورى كه در عصر امام على(ع) نيز چنين مى‏كردند و آن حضرت را در لحظات حساس و سرنوشت ساز تنها مى‏گذاشتند و به أنحاى مختلف، وسيله آزار و رنجش وى را فراهم مى‏نمودند.
چنين مردم و چنين سپاهى، تحمّل و ظرفيت خواسته‏ها و آرمان والاى امام حسن(ع) را نداشته و او را در برابر سپاه عظيم و يك دست معاويه تنها گذاشته و بسيارى از رزمجويان و سربازان و حتى فرماندهان به سپاه شام پيوسته و بسيارى ديگر سپاه طرفين را رها كرده و به شهرهاى خويش برگشتند و عدّه‏اى نيز با جدا شدن از سپاه، به ياغى‏گرى و غارتگرى روى آوردند. تنها عده كمى از سپاه آن حضرت، ثابت قدم مانده و بر بيعت خود باقى ماندند(شرح اين ماجرا را در بخش زندگى نامه امام حسن مجتبى(ع) بيان كرديم.)
امام حسن مجتبى(ع) در ضمن خطبه‏اى به اين مطلب اشاره كرد و فرمود: ولو وجدت أعواناً ما سلمت له الأمر، لأنّه محرّم على بنى اميّة؛(13) اگر يار و ياورى مى‏يافتم، حكومت را به معاويه واگذار نمى‏كردم. زيرا حكومت بر بنى اميّه حرام است.
آن حضرت درباره علت عدم لياقت بنى اميه براى تصدى حكومت و خلافت، فرمود: لو لم يبق لبنى اميّة الّا عجوز درداء، لنهضت دين اللّه عوجاً، و هكذا قال رسول اللّه(ص)(14)؛ اگر از بنى اميّه، جز پير زنى فرتوت نمانده باشد، همان عجوزه براى كج كردن دين خدا و دور ساختن از مسير الهى، اقدام و تلاش خواهد كرد و اين چيزى است كه پيامبر اسلام(ص) به آن خبر داده است.
لازم به يادآورى است كه امام حسن مجتبى(ع) نه تنها از سستى، ناهماهنگى و ناهمراهى ياران و سپاهيانش رنج مى‏برد، بلكه از جانب طيفى از آنان، احساس ناامنى و خطر مى‏كرد و آن‏ها عبارت بودند از طايفه گمراه و منافق پيشه خوارج، كه در ميان سپاهيان امام حسن(ع) پراكنده بودند و اگر دستشان به امام(ع) مى‏رسيد، از آسيب‏رسانى به وى هيچ إبا و امتناعى نداشتند (كه در بخش زندگى نامه آن حضرت به آن اشاره نموديم.»
ابن عربى، نويسنده كتاب «احكام القرآن» به اين مطلب تصريح كرد و گفت: و منها انّه راى الخوارج احاطوا بأطرافه، و علم انّه ان اشتغل بحرب معاوية استولى الخوارج على البلاد، و ان اشتغل بالخوارج استولى عليه معاوية؛(15) يكى از علل صلح امام حسن مجتبى(ع) اين بود كه وى مى‏ديد خوارج، اطرافش را احاطه كرده (و در همه جا حضور پيدا كردند) و دانست به اين كه اگر او، جنگ با معاويه را ادامه دهد و در آن معركه مشغول گردد، خوارج بر بلاد اسلامى دست مى‏يازند و بر آن‏ها مستولى مى‏شوند و اگر وى به جنگ با خوارج بپردازد و مشغول دفع آنان گردد، معاويه بر بلاد اسلامى و مناطق تحت حكومت وى مستولى مى‏گردد.»
گروه فتنه جوى خوارج، گرچه در ظاهر براى نبرد با سپاهيان شام به سپاه امام حسن مجتبى(ع) پيوسته و از امكانات وى بهره‏مند مى‏شدند، ولى با حماقت‏ها و افراط كارى‏هاى خود، هميشه آب در آسياب دشمن مى‏ريختند و موجب تضعيف سپاه كوفه و تقويت سپاه شام مى‏شدند. اين گروه، چالش‏هاى بزرگى براى امام على بن ابى طالب(ع) به وجود آورده بودند و جنگ نهروان را بر وى تحميل كرده و سرانجام در مسجد كوفه، وى را به شهادت رساندند.
هم اينك در سپاه امام حسن مجتبى(ع) به فتنه‏انگيزى و پخش شايعات دروغين و بى اساس بر ضد امام حسن(ع) و ياران وفادارش، مشغول بودند و مترصد فرصتى بودند، تا امام حسن(ع) را از سر راه خويش بردارند و به آمال و آرزوهاى شيطانى خود برسند. امام حسن(ع) اگر از دردسرهاى سپاه شام خلاصى مى‏يافت، از دسيسه‏هاى اين گروه ستم پيشه رهايى نداشت و با كيد و كين ناجوانمردانه آنان، در مسند خلافت به شهادت مى‏رسيد. 6- احساس خستگى مردم از جنگ‏
از ديگر عوامل پذيرش صلح از سوى امام حسن مجتبى(ع) بود. گرچه برخى از بيعت كنندگان با امام حسن مجتبى(ع) در كوفه انتظار داشتند كه آن حضرت، جنگ با معاويه را ادامه دهد تا او را از حكومت خودخوانده سرنگون سازد و شام را از سيطره‏اش بيرون آورد، امّا توده مردم به دليل پشت سرگذاشتن چند جنگ داخلى و دادن كشته‏هاى زياد و خسارت‏هاى قابل توجه، رغبت چندانى در ادامه نبرد با شاميان نشان نمى‏دادند. مسلمانان، طى چهل سال كه از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه منوره و تشكيل حكومت اسلامى مى‏گذشت، علاوه بر غزوات و سريه‏هاى زمان پيامبر اكرم(ص)، در عصر خلفاى سه گانه نيز جنگ‏هاى بزرگ و طولانى مدت با روميان، ايرانيان و برخى از اقوام و ملل همجوار جزيرة العرب را پشت سر گذاشته و در عصر خلافت امام على بن ابى طالب(ع) نيز سه جنگ بزرگ داخلى را تحمّل كرده بودند.
بدين جهت، روحيه رزمى و جنگى چندانى از آنان مشاهده نمى‏شد و جز عده‏اى از شيعيان مخلص و جوانان رزمجو، بقيه در لاك عافيت‏طلبى فرو رفته و به وضع موجود رضايت داده بودند.
به همين لحاظ هنگامى كه امام حسن(ع) و ياران نزديكش چون حجربن عدى و قيس بن سعد انصارى، مردم را به بسيج عمومى و حضور در اردوگاه سپاه دعوت كردند، عده كمى پاسخ مثبت دادند و بقيه رغبتى به آن نشان ندادند.
گردآورى چهل هزار رزمجوى و داوطلب جبهه‏هاى جنگ براى سپاه امام حسن(ع) به آسانى فراهم نگرديد، بلكه با تبليغات و تلاش‏هاى فراوان و همه جانبه امام حسن(ع) و ياران و اصحاب فداكارش مهيا گرديد.
شايان ذكر است كه با توجه به جمعيت بالاى شهر كوفه و اطراف آن، اگر جنبش عمومى و بسيج سراسرى صورت مى‏گرفت، مى‏بايست بيش از يكصد هزار نفر از اين منطقه آماده نبرد مى‏شدند. اين غير از نيروهايى بود كه از ساير مناطق عراق، ايران، حجاز، يمن، عمان و ساحل نشينان خليج فارس مى‏توانستند خود را به سپاه امام حسن(ع) برسانند.
قطب راوندى از حارث همدانى نقل كرد كه امام حسن(ع) به مردمى كه با وى بيعت كرده و قول مساعدت و همكارى داده بودند، فرمود: ان كنتم صادقين، فموعدما بينى و بينكم معسكر المدائن، فوافونى هناك فركب، و ركب معه من اراد الخروج، و تخلف عنه خلق كثير لم يفوا بما قالوه، و بما وعدوه، و غروه كما غروا اميرالمؤمنين (ع) من قبله؛(16) اگر(در گفتارتان) صادقيد، وعده گاه من و شما پادگان مدائن است. پس در آن جا به من بپيونديد.
پس آن حضرت، سوار شد و به سوى مدائن حركت كرد، كسانى كه قصد جنگ كرده بودند با وى حركت نمودند ولى جمعيت زيادى تخلف كرده و به آنچه گفته بودند، وفا نكردند و به آنچه وعده داده بودند، بر سر وعده‏شان نيامدند و او را فريب دادند، همانطورى كه پيش از وى پدرش اميرمؤمنان(ع) را فريب داده بودند.
مردم عراق چنان خسته و بى‏رمق بوده و احساس كسالت و بى‏حالى مى‏نمودند، كه نشاط و خوشى را از سبط پيامبرخدا(ص) و خليفه وقت مسلمانان، يعنى امام حسن(ع) سلب نمودند و وى را وادار نمودند تا آنان را با اين سخن نكوهش و سرزنش كند: يا عجبا من قوم لاحياء لهم و لادين مرة بعد مرة، ولو سلمت الى معاوية الأمر، فايم اللّه لاترون فرجا ابداً مع بنى امية، واللّه ليسومنّكم سوء العذاب، حتى تتمنّون ان يلى عليكم حبشيا؛(17) شگفت از ملتى كه نه حيا دارد و نه هيچ مرتبه‏اى از مراتب دين را. اگر من أمر حكومت را به معاويه تسليم نمايم، پس به خدا قسم هيچ گاه شما در دولت بنى اميه، فرجى نخواهيد يافت(و يا فرح و شادى نخواهيد ديد). سوگند به خداوند متعال، با بدترين عذاب و آزار با شما بدى خواهند كرد، به طورى كه آرزو كنيد كه (سياهان) حبشى بر شما حكومت كنند(بهتر است از تحمّل حكومت بنى اميه).
ابن اثير در اين باره گفت: هنگامى كه معاوية بن ابى سفيان به امام حسن بن على(ع) پيشنهاد صلح داد، مردم به گرمى آن را پذيرفتند. امام حسن(ع) در خطبه‏اى پيشنهاد معاويه را به اطلاع لشكر خود رسانيد و خاطرنشان كرد: ألا و انّ معاوية دعانا الى أمر ليس فيه عزّ و لانصفة. فان اردتم الموت رددناه عليه و حاكمناه الى اللّه – عزّ و جلّ – لظبى السّيوف، و ان اردتم الحياة قبلناه و أخذنا لكم الرضى؛(18) آگاه باشيد، معاويه ما را به امرى فرا مى‏خواند كه نه عزّت ما در آن است و نه مطابق با انصاف است. اگر داراى روحيه شهادت‏طلبى هستيد، درخواستش را رد كنيم و دست به شمشير ببريم تا خداوند سبحان ميان ما حكم كند، ولى اگر زندگى دنيا را مى‏طلبيد، خواسته‏اش اجابت كرده و رضايت شما را فراهم كنيم.
هنگامى كه كلام امام(ع) به اين جا رسيد: فناداه النّاس من كلّ جانب: البقيه، البقيه، فلمّا افردوه أمضى الصلح؛(19) مردم از هر سو فرياد برآوردند كه ما زندگى و بقاى دنيايى را مى‏خواهيم، (با اين سخن، صلح را بر امام(ع) تحميل كردندو) امام(ع) پس از آن كه از آن‏ها جدا شد، صلح با معاويه را امضاء نمود. 7- اضمحلال و از هم پاشيدگى كشورهاى اسلامى، خطر ديگرى بود كه جامعه مسلمانان را تهديد مى‏كرد.
مسلمانان آن عصر، چه آنانى كه در ظلّ حكومت عدالت جويانه امام حسن مجتبى(ع) زندگى مى‏كردند و چه در سيطره حكومت غاصبانه معاوية بن ابى سفيان به سر مى‏بردند با دشمنان مشتركى رو به رو بودند كه از هر سو آماده هجوم به مناطق اسلامى و باز پس‏گيرى سرزمين‏هاى آزاد شده بودند. آنان گرچه داراى مليت، قوميت و دين‏هاى متعدد و مختلف بودند، ولى در يك چيز اتفاق و اتحاد داشتند و آن نابودى اسلام و كشتار بى رحمانه مسلمانان و غارت سرزمين‏هاى اسلامى بود.
از اين رو، ادامه اختلاف و كشمش‏هاى داخلى، دشمنان بيرونى، به ويژه روميان را خوش حال و اميدوار مى‏كرد و زمينه هجوم و تجاوزشان را فراهم مى‏نمود.
امام حسن مجتبى(ع) به عنوان سبط اكبر رسول خدا(ص) و سكان دار اصلى دين و دلسوزترين شخص به مسلمانان و مؤمنان، به اين مسئله توجه خاص داشت و اگر معاويه و سپاهيان گمراه وى با بى‏خردى و دنياطلبى خود زمينه آمال و آرزوى دشمنان خارجى را فراهم مى‏كردند، امام حسن مجتبى(ع) و ياران و شيعيان مخلص او نمى‏توانستند آنان را در اين راه مساعدت و همراهى كنند و عقل و شرع حكم مى‏كرد كه بايد به هر طريق ممكن نبرد ميان مسلمانان پايان يابد، تا اصل دين و حيات مسلمانان ادامه يابد.
زيرا اگر امام حسن(ع) نبرد با معاويه را ادامه مى‏داد، يكى از سه اتفاق ذيل روى مى‏داد:
1- پيروزى سپاه كوفه و سركوب سپاه شام.
2- پيروزى سپاه شام و نابودى سپاه كوفه.
3- عدم پيروزى طرفين و عقب نشينى اجبارى دوسپاه.
در هر صورت، مسلمانان به ضعف و كم توانى مى‏رسيدند و دشمنانشان كه سال‏ها خود را تقويت و آماده چنين فرصتى كرده بودند، با هجوم سراسرى و مرگ بار، تومار مسلمانان را پيچيده و جامعه اسلامى را با چالش بزرگ مواجه مى‏نمودند.
در نتيجه، زحمات و تلاش‏هاى پيامبر خدا(ص) و ياران فداكارش به هدر مى‏رفت.
امام حسن(ع) به اين أمر فطانت داشت و در سخنى به آن اشاره نموده و فرموده: انّى لمّا رأيت النّاس تركوا ذلك الّا اهله، خشيت أن تجتثوا عن وجه الارض، فاردت ان يكون للدين فى الارض ناعى؛(20) هنگامى كه ديدم مردم جز عده‏اى اين كار (جنگ با معاويه) را ترك كردند، ترسيدم كه ريشه شما از زمين كنده شود. پس مصمم شدم تا براى دين، در روى زمين فريادگرى باقى بگذارم.
8 – به وقوع پيوستن خيانتى بزرگ از سوى دنياپرستان چيزى نبود كه بتوان آن را ناديده گرفت. معاوية بن ابى سفيان براى درهم شكستن اتحاد و مقاومت سپاهيان كوفه، رشوه‏ها و جايزه‏هاى زيادى بذل و بخشش كرد و بسيارى از سران و بزرگان قبايل و طوايف و فرماندهان و اميران سپاه را از درهم و دينار و وعده‏هاى كاذب بهره‏مند كرده و آنان را به خود و روى گردانى از امام حسن(ع) جلب نموده بود. به طورى كه برخى از آنان، نامه‏هايى براى معاويه نوشته و اظهار پيروى و فرمانبردارى از او نمودند و برخى ديگر، پا را از اين فراتر گذاشته به وى نوشتند كه اگر وى بخواهد، حسن بن على(ع) را دستگير و به سپاه شام تحويل دهند و يا بر او شورش نموده و وى را به طورى پنهانى به قتل رسانند.(21)
در حقيقت، اگر امام حسن(ع) صلح را نمى‏پذيرفت اين خطر بزرگ وجود داشت كه جاه طلبان و منافقان، وى را دستگير و تسليم سپاه شام كنند و يا براى تقرّب به دستگاه معاويه و خوش آيند بنى اميه، امام(ع) را ناجوانمردانه ترور و به شهادت برسانند.
در هر صورت، اين يك پيروزى براى سپاه شام و فضيلت و منقبتى براى معاويه بود و براى خاندان نبوّت و امامت، شكست به شمار مى‏آمد.
امام حسن(ع) در اين باره فرمود: به خدا سوگند، اگر با معاويه نبرد مى‏كردم، مرا مى‏گرفتند و به وى تسليم مى‏نمودند. به خدا سوگند، اگر با او مسالمت كنم و عزيز باشم، برايم دوستداشتنى‏تر است از اين كه در حالى كه اسيرش باشم مرا بكشد و يا بر من منّت گذارد و تا پايان روزگار اين عار بر بنى‏هاشم بماند و معاويه هميشه خودش و أعقابش بر زنده و مرده ما به آن منّت بنهد.(22)
9- امام حسن(ع) از روش‏هاى غير اسلامى و شيوه‏هاى سالوسانه پرهيز داشت، بر خلاف معاوية بن ابى سفيان كه براى تحكيم و تثبيت حكومت خود دست به هر كارى مى‏زد و هيچ گونه محدوديتى از جهت شرعى و عرفى براى خويش قائل نبود.
به همين انگيزه در دستگاه حكومتى خود از افراد شرور و خدعه گرى چون عمروبن عاص، مغيرة بن شعبه، بسربن ارطاة، مروان بن حكم و مسلم بن عقبه، بهره مى‏جست و از شيطنت و جنايت آنان به نحوى استفاده مى‏نمود.
امّا امام حسن مجتبى(ع) كه به مانند جدّش محمد مصطفى(ص) و پدرش امام على بن أبى طالب(ع) مظهر تقوا و عدالت بود و هدفش از زمامدارى، جز احقاق حق و اجراى عدالت اسلامى، چيز ديگرى نبود، طبعاً نمى‏توانست به مانند معاويه رفتار نمايد.
سياست اهل بيت(ع) با سياست معاويه در تضاد و ميان آن دو، تفاوت از زمين تا آسمان بود.
معاوية بن ابى سفيان با انتخاب سياست «رسيدن به هدف از هر راه ممكن» سيطره سياسى و اجتماعى فزاينده‏اى بر ملت پيدا كرده بود و همين امر باعث شد كه صلح را با نيرنگ‏ها و سالوس كارى‏هايش بر سپاهيان عراق و بر امام حسن مجتبى(ع) تحميل نمايد.
او توانست با دادن رشوه و تطميع متنفذان، وعده به دنياطلبان، تهديد مخالفان، رواج بى‏بند و بارى، پخش شايعات بى اساس و انجام امور غير انسانى و غير شرعى ديگر، زودتر به هدفش برسد.
به هر روى، علل و اسباب متعددى دست به دست هم داد تا در جدال ميان نيكى‏ها و زشتى‏ها، خوبى‏ها و بدى‏ها و در حقيقت ميان حق و باطل، اين بار امام حسن مجتبى(ع) مقهور قهر ناجوانمردانه شيطان صفتان قرار گرفته و از حق طبيعى و الهى خويش محروم بماند و حكومت و زمام دارى مسلمانان با حيله و نيرنگ از اوستانده شود.
بى‏ترديد، آنچه درباره اسرار و علل صلح امام حسن(ع) در اين جا بيان نموديم، كافى و وافى نبوده و جاى بحث و بررسى‏هاى بيشتر و عميق‏ترى دارد و طالبان را به كتاب‏هايى كه در خصوص «صلح» امام حسن‏بن على (ع) نگاشته شده‏اند، ارجاع مى‏دهيم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. الارشاد، شيخ مفيد، ص 356 ، تاج المواليد، مجموعه نفيسه، ص 26 ؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 162. 2. فضائل الخمسة، ج 2، ص 32 و ج 3، ص 388. 3. فضائل الخمسة، ج 3، ص 388 ؛ احكام القرآن، (ابن عربى)، ج 4، ص 1720. 4. سوره بقره، آيه 208. 5. سوره حجرات، آيه 10. 6. اشاره به داستان همراهى و مصاحبت حضرت موسى(ع) با حضرت خضر(ع) كه در سوره كهف، از آيه 65 تا 82 به آن اشاره شده است. 7. كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 316. 8. تحف العقول، ص 227. 9. بحارالانوار، ج 44، ص 1. 10. كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 316. 11. تحف العقول، ص 227. 12. شرح الأخبار فى فضائل الأئمة الأطهار(ع)، ج 3، ص 105، حديث 1039. 13. اشاره به آيه 111 سوره انبياء. 14. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576. 15. همان، ص 574. 16. احكام القرآن، ج 4، ص 1719. 17. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 574. 18. همان، ص 576. 19. اسدالغابة، ج 2، ص 14. 20. همان. 21. ترجمة الامام الحسن(ع)، ص 203. 22. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576. 23. رمضان در تاريخ، ص 150.

/

علل پيشرفت و انحطاط جامعه از منظر آموزه‏هاى اسلامى‏

## تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
يكى از مباحث اساسى جامعه‏شناسى بحث علل پيشرفت وانحطاط جامعه است به اين معنا كه چگونه يك جامعه ترقى مى‏كند و چگونه و چرا جامعه‏اى سقوط مى‏كند، ناگفته نماند مفهوم پيشرفت و انحطاط روشن است و نياز به بيان ندارد آن چه كه مهم است، آن است كه تفسيرى صحيح از پيشرفت و انحطاط ارائه گردد.
علل و عوامل پيشرفت و انحطاط تبيين شود و روشن شود كه اگر جامعه‏اى پيشرفت كرد چگونه مى‏توان آن پيشرفت را حفظ كرد و از سقوط و انحطاط آن جلوگيرى كرد و آن را از سقوط نجات داد.
مسئله پيشرفت و انحطاط از مسائل علوم انسانى است و وقتى مى‏توان سخن صحيح را در اين رابطه بيان كرد كه هم انسان شناخته شود و هم جامعه شناخته گردد و چون انسان به جهان وابسته است در صورتى مى‏توان انسان را شناخت كه جهان به خوبى شناخته گردد. وقتى انسان و جهان درست شناخته نشود انحطاط و پيشرفت جامعه نيز روشن نخواهد شد و به عبارت ديگر: تغيير پيشرفت و انحطاط جامعه به نوع جهان‏بينى بستگى دارد و چون جهان مختلف است تفسيرها از انحطاط و پيشرفت گوناگون است. انواع جهان‏بينى
دو نوع جهان‏بينى وجود دارد: 1- جهان‏بينى مادى 2- جهان‏بينى الهى
جهان‏بينى مادى هستى را مساوى ماده مى‏داند و عالم و آدم را مادى معرفى مى‏كند مى‏گويد: جهان داراى آغاز و انجام مادى است، اين نظام كيهانى در مرحله‏اى ظهور مى‏كند و سرانجام نابود خواهد شد و بعد از زوال جهان چيزى نيست، انسان نيز يك پديده طبيعى و مادى است كه با تولد ظهور مى‏كند و با مرگ نابود مى‏شود. تمام حيات آدمى و حقيقت انسان بين گهواره تا گور خلاصه مى‏شود. وقتى جهان و انسان مادى باشد رابطه انسان و جهان نيز در همين مدار قرار مى‏گيرد و تحليل مى‏شود.

جهان‏بينى الهى
در جهان‏بينى الهى هستى اعم از ماده است بخشى از هستى ماده و بخشى از آن مجرد و غير مادى است. جهان نيز محدود به عالم‏طبيعت نيست بلكه بخشى از جهان طبيعت و بخشى از آن ماوراء طبيعت است. جهان نابود نمى‏شود بلكه جنبه جاودانه‏اى دارد، انسان نيز داراى وجود جاودانه است. انسان يك بدنى دارد كه در فاصله بين تولد و مرگ و گهواره و گور خلاصه مى‏شود ولى جانى دارد كه جنبه جاودانگى در او تأمين مى‏كند، اين روح و جان ظرف عقيده و افكار و انديشه و ملكات نفسانى و عواطف و گرايش‏هاى اوست و چون روح حقيقت مجرد است از بين نمى‏رود و چون ظرف از بين نمى‏رود، مظروف او كه عقيده و افكار و ادراكات و اوصاف نفسانى باشد نيز از بين نخواهد رفت، چنان كه قواعد رياضى و قواعد مبرهن فلسفى و قوانين كلى اخلاقى هرگز از بين نمى‏روند، روحى كه اين مسائل را ادراك مى‏كند نيز يقيناً از بين نمى‏رود، زيرا وقتى صفت پايدار بود، موصوف نيز پايدار خواهد بود. از باب مثال: اگر نقشى جاويد بود لوحى كه حامل اين نقش است جاويد خواهد بود، اگر معناى تقوا و عدالت و ايثار از بين نمى‏رود، روحى كه حامل اين اوصاف است از بين نخواهد رفت. بر اين اساس است كه هيچ وقت انسان نابود نمى‏شود. زيرا آن چه كه نابود شدنى است بدن انسان است. آن چه كه بين گهواره و گور خلاصه مى‏شود جسد و جسم انسان است. اما آن چه كه هويت واقعى انسان را مى‏سازد روح اوست و روح آدمى امرى جاودانه است. و چون روح جاودانه است ارتباطش با جهان نيز جاودانه است و جهان نيز غير از صبغه طبيعى و مادى. از صبغه ماوراء طبيعى و ملكوتى نيز برخوردار است اين جنبه ماوراء طبيعى و ملكوتى عالم جاويد است. معيار پيشرفت و انحطاط در جهان‏بينى قرآنى
قرآن در تفسير انحطاط و ترقى سبك خاصى دارد كه با جهان‏بينى و بينش آن هماهنگ است.
از ديدگاه قرآن كسانى كه بينش مادى دارند پيشرفت را از نظر اقتصادى به پيشرفت اقتصادى و رفاهى و از نظر سياسى به سياست بازى مى‏دانند. از باب مثال وقتى كه ادعاى پيشرفت و پيروزى آل فرعون را مطرح مى‏كند پيروزى و پيشرفت را در سياست بازى آن مى‏داند و گفته آن‏ها را چنين نقل مى‏كند:
«قد افلح اليوم من استعلى ؛(1) هر كه اهل استعلا و برترى‏طلبى بود به فلاح و رستگارى مى‏رسد».
وقتى پيشرفت مالى و اقتصادى را مطرح مى‏كند مى‏فرمايد: «ان تكون امة اربى من امة؛(2) تمام تلاششان گروهى آن است كه از نظر مسائل رفاهى و مالى برجسته‏تر از ديگران باشد» از ثروتى برخوردار باشند كه برجستگى خود را با آن نشان دهند.(3)
اين گروه با اين ويژگى‏ها در برابر انبياء مى‏ايستند و با آن‏ها مبارزه مى‏كنند گرچه در مبارزه خود شكست خوردند يعنى اين دسته با همه امكانات مالى و با همه مكر و فريب و تزوير سقوط كردند.
قرآن مى‏فرمايد: «وكم اهلكنا قبلهم من قرن هم احسن اثاثاً و رئياً؛(4) ما بسيارى را پيش از اين هلاك كرديم كه هم از نظر اثاث و لوازم خانگى از لوازم بيشترى برخوردار بودند و هم از نظر برخوردارى از مال و ثروت چشمگيرتر بودند»، افرادى كه در ديد مردم پيشرفته بودند و با چشمگير بودن، مردم را متوجه خودشان مى‏كردند و به عبارت ديگر: در گذشته عده‏اى بودند كه از نظر اثاث و لوازم زندگى از زيبائى برخوردار بودند و هم به لحاظ مالى در معرض رؤيت مردم بودند اما با وجود اين هلاك شدند و اين امكانات و ثروت آن‏ها را از سقوط و هلاكت حفظ نكرد. با اين بيان روشن مى‏شود كه سعادت و پيشرفت انسانى در گرو مال و ثروت و داشتن لوازم منزل زيبا نيست. برخوردارى از اين امور مشكل انسان را حل نمى‏كند.
زيرا مال و اولاد وسيله كمال و تقرب نيست چنان كه فرمود: «و ما اموالكم و لا اولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى ؛(5) اموال و فرزندان وسيله تقرب به كمال نيست».
همه آدميان مى‏دانند كه ناقص هستند نه حيات ما، نه عمر ما، نه سلامت ما، به دست ما نيست و روزى كه خطر فرا مى‏رسد مال و فرزند انسان براى او سودى ندارد.
خدا به پيامبر اسلام (ص) مى‏فرمايد: اگر مشركين حجاز و سردمداران شرك با سياست بازى در برابر تو صف آرايى كردند به آن‏ها بگو: ما اقوامى را از بين برديم كه اين اقوام موجود يك عشر(يكدهم) قدرت آن‏ها را نداشتند «ومابلغوا معشار ما آتيناهم ؛(6) يعنى مقتدران و قدرتمندان عصر تو بدانند كسانى قبل از آن هلاك شدند كه اين متمكنين يكدهم قدرت آن‏ها را ندارند».
از اين سخنان استفاده مى‏شود كه نه قدرت و نه سياست بازى و نه ثروت عامل نجات و سعادت انسان نيست.
در برابر اين دسته انبياء هستند كه معيار فلاح و رستگارى را تزكيه نفس مى‏دانند «قد افلح من تزكّى ؛(7) هر كه اهل تهذيب روح و تزكيه جان است رستگار است» و فرمود «قد افلح من زكّيها؛(8) كسى كه خود را تزكيه و تهذيب كند به فلاح و رستگارى مى‏رسد» دليل اين مسئله آن است كه انسان فقط تن و بدن نيست بلكه آدمى جانى دارد كه ظرف انديشه و اوصاف نفسانى و عواطف است و اين جان مجرد است و چون جان و روح صبغه تجرد دارد با حقايقى بايد آراسته گردد كه با او هماهنگى داشته باشد.
بر اساس آموزه‏هاى قرآنى پيشرفت انسان معلول رشد علمى و رشد عملى است، جامعه‏اى كه خوب بفهمد و فهميده‏ها را خوب عمل كند پيشرفت مى‏كند، رشد علمى به ايمان بر مى‏گردد و رشد عملى به عمل صالح و در قرآن كريم ايمان و عمل صالح دو ركن پيشرفت هستند.
در برابر عامل انحطاط انسان و جوامع به فقدان ايمان يا فقدان كارهاى خوب است جالب است كه به اين نكته توجه كنيم در ناحيه پيشرفت دو ركن معتبر است ولى در ناحيه انحطاط و سقوط فقدان يكى از آن‏ها كافى است و آن كار بد موجب سقوط است اين كار بد چه از شخص خوب صادر شود و چه از شخص بد صادر شود يعنى اگر انسان به خدا و قيامت ايمان دارد ولى چون كار بد مى‏كند سقوط مى‏كند و گاهى آدم بدى است كه به خدا و قيامت اعتقادى ندارد او نيز سقوط مى‏كند.
با توجه به مطالب پيش گفته روشن مى‏شود تفسير پيشرفت و انحطاط فرد با جامعه به نوع جهان‏بينى افراد بستگى دارد، انسانى كه داراى جهان‏بينى مادى است آن را به گونه‏اى تفسير مى‏كند و انسانى كه داراى جهان‏بينى الهى است آن را به گونه ديگرى تفسير مى‏كند.
بر اساس بينش قرآنى و جهان‏بينى كه قرآن ارائه مى‏دهد پيشرفت جوامع و انسان‏ها در پيشرفت فكرى و اعتقادى و علمى است كه از حق سرچشمه گرفته باشد و اساس آن را اعتقادات صحيح تشكيل دهد و در عمل در چارچوب آموزه‏هاى دينى عمل كند چنين جامعه در همه ابعاد اقتصادى، سياسى و اجتماعى و فرهنگى و علمى پيشرفت خواهد كرد. حال با توجه به اين مطالب به بيان علمى پيشرفت و انحطاط جامعه پرداخته مى‏شود. عزّت در قرآن كريم
عزت از مباحثى است كه قرآن كريم آن را مطرح مى‏كند، عزّت از فضائل انسانى است و خوب و ذلّت از رذايل انسانى است و بد اما در حقيقت آن بيان ويژه خود را دارد.
عزّت به صلابت و نفوذ ناپذيرى است و لازمه صلابت و نفوذ ناپذيرى پيروزى است، براساس آموزه‏هاى قرآن عزّت به اين معنا پيش خداست كه قرآن فرمود: «فانّ العزة لله جميعاً»(9) و اگر خدا عزيز محض است اگر كسى خواست از عزت سهمى ببرد، چاره‏اى ندارد كه با خدا رابطه داشته باشد، آن‏ها كه با خدا رابطه دارند – مانند انبياء و شاگردان آن ها از عزّت برخوردارند «العزّة للّه و لرسوله و للمؤمنين؛(10) پيامبر عزيز است، مؤمنان عزيزند و سرّ بهره مندى آن از عزت وابستگى آن‏ها به خداست» برخى به دنبال عزّت هستند اما نمى‏دانند كه عزّت كجاست و راه آن چيست چنان چه اگر انسانى تشنه است و به دنبال آب است اول بايد سرچشمه و محل وجود آب را بشناسد و در ثانى راه رسيدن به چشمه و دستيابى به آب را نيز بداند در اين صورت اگر حركت كرد و به آب رسيد و از آن استفاده كرد خود را از تشنگى نجات مى‏دهد.
قرآن كريم در باره منافقان فرمود: آنان به دنبال عزّت هستند ولكن بى راه مى‏روند زيرا عزّت واقعى پيش خداست. «ايبتغون عندهم العزّة فانّ العزّة لله جميعاً؛(11) منافقان با كافران ارتباط برقرار مى‏كنند آيا آن‏ها به راستى مى‏خواهند از طريق اين ارتباط به عزت برسند، در حالى كه تمام عزت‏ها مخصوص خداست». زيرا عزت همواره از علم و قدرت سرچشمه مى‏گيرد و تنها خدا عليم و قادر مطلق است ولى كفار قدرت و علمشان ناچيز است از اين رو آ نها نمى‏توانند عزت را براى شما فراهم كنند.
در آيه ديگرى مى‏فرمايد: عده‏اى عزت را از راه گناه تعقيب مى‏كنند نه از راه تقوا و لذا به آن‏ها گفته مى‏شود از خدا پروا داشته باش، او عزت را در سايه گناه مى‏داند «و اذا قيل له اتق الله اخذته العزّة بالاثم».(12)
اين آيات نشان مى‏دهد كه عزت را بايد در سايه ارتباط با خدا بيابند زيرا سرچشمه عزت‏ها اوست نه كفار و بيگانگان و نه راه گناه بلكه بايد با خدا رابطه برقرار كرد و از گناه پرهيز كرد. از اين رو در سوره فاطر فرمود: «من كان يريد العزّة فلله العزّة جميعاً اليه يصعد الكلم الطيّب و العمل الصالح يرفعه و الذين يمكرون السيئات لهم عذاب شديد و مكر اولئك هو يبور؛(13) كسانى كه عزت مى‏خواهنداز خدا بطلبند، زيرا تمام عزت از آن خداست (و راه وصول آن كسب عزت در پرتو عزت الهى است) سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى‏كند و عمل صالح را بالا مى‏برد و آن‏ها كه نقشه‏هاى سوء مى‏كشند عذاب شديد براى آن هاست و مكر و تلاش افسادگرانه آنان نابود مى‏شود و به جايى نمى‏رسد».
بر اساس اين آيه سرچشمه عزت خداست و راه رسيدن به آن عقيده خوب، منطق خوب، اوصاف نفسانى است كه به سوى خدا صعود مى‏كند و تنها عقيده و سخن كافى نيست بلكه عمل هم لازم است زيرا عمل صالح عقيده پاك را تقويت مى‏كند كه به سوى خدا صعود كند و وقتى صعود كرد به مركز عزت نزديك مى‏شود وقتى به مركز عزت نزديك شد پيشرفت مى‏كند و چيزى او را زايل نخواهد كرد و پيامبر و مؤمنان با كلمات طيّب و عمل صالح به مركز عزت نزديك شدند.
در مقابل اگر كسى از خدا فاصله گرفت در بخش عقيده دچار انحراف شد و در عمل به نافرمانى خدا مبتلا گرديد ذلت به سراغ او خواهد آمد. در واقع آن چه كه از منظر قرآن به صورت عزت و پيشرفت است اعتقاد و عمل است كه مواردى كه ذكر مى‏شود مصاديق آن اعتقاد و عمل مى‏باشد. عوامل پيشرفت
علل و عواملى كه در پيشرفت انسان و جوامع انسانى مؤثر است فراوان است برخى طبيعى است و برخى فكرى است و برخى اجتماعى و برخى روحى و معنوى كه در دين از آن‏ها سخن به ميان آمده است. 1- عوامل طبيعى
يكى از مسائلى كه در پيشرفت جوامع مؤثر است شرايط طبيعى است كه آدمى در آن زندگى مى‏كند، اگر محيط طبيعى از سلامت و امكانات طبيعى مناسب برخوردار باشد پيشرفت مى‏كند از اين رو لازم است براى زندگى سرزمينى را انتخاب كند كه از شرايط خوبى برخوردار باشد، امام صادق (ع) فرمود: سرزمينى را براى زندگى انتخاب كنيد كه وجود سه اصل طبيعى را در آن احراز كرده باشيد «لاتطيب السكنى الّا بثلاث: الهواء الطيّب و الماء الغزير العذب و الارض الخوّاره ؛(14) زندگى در يك شهر وروستا وقتى گوارا است كه اولا مردم آن منطقه داراى هواى سالم بوده و از سلامت محيط زيست برخوردار باشند، زندگى بدون هواى سالم و پاكيزه گوارا نيست، ثانياً آب فراوان خوشگوار داشته باشند و ثالثاً زمينى داشته باشند كه نرم بوده و براى باغدارى و كشاورزى و مانند آن آماده باشد».
براساس اين سخن آدميان در انتخاب محل زندگى و سكونت بايد به دنبال انتخاب احسن باشد و محل زيبا و مناسب را براى زندگى انتخاب كند از اين رو نمى‏تواند جايى را كه نياكان او براى زندگى انتخاب كرده‏اند اما به لحاظ طبيعى و شرايط آب و هوايى براى زندگى پاكيزه مناسب نيست به دليل زندگى نياكان خود. تعصب داشته باشد و زندگى در همان شرائط نامناسب را ادامه دهد. اصول انسانى پيشرفت
امام صادق (ع) در كنار اصول سه گانه طبيعى به سه اصل انسانى اشاره كرده است كه جامعه براى بقاء و دوام نيازمند به آن سه اصل است «لايستغنى اهل كل بلد عن ثلاثة يفزع فى امر دنياهم و آخرتهم فان عدموا ذلك كانوا همجا، فقيهٌ عالمٌ ورعٌ، و اميرٌ خيرٌ مطاعٌ و طيّبٌ بصيرٌ ثقة؛(15) هر شهرى و كشورى نياز به سركرده است تا مردم در امور دنيوى و اخروى خود به آن‏ها پناه ببرند و حل مشكلات خود را از آن‏ها درخواست كنند به گونه‏اى كه اگر آن جامعه فاقد اين عناصر سه گانه باشد زندگى آنها انسانى نبوده و از خير بهره‏اى ندارند اوّل داشتن فقهاى آگاه، مدير، مدبر، وارسته و پارسا، فقهاى دين شناس دين دار. زيرا اگر دين شناس دين دار در جامعه حضور داشته باشد هم با عمل خود و هم با سخن خويش مى‏تواند در دل‏هاى مردم نفوذ كند.
دوم: فرمان روايان و مسئولين سياسى كه هم در بينش هوشمندانه مسائل را تحليل كنند و هم خير خواه جامعه باشند و اگر جامعه از چنين مسئولينى بهره‏مند باشند به طور طبيعى مردم از آن اطاعت مى‏كنند. زيرا اين دسته از مسئولين داراى پشتوانه مردمى هستند و اگر رهبران سياسى جامعه از پشتوانه مردمى برخوردار باشند، آن جامعه شكست نخواهد خورد. جامعه هيچگاه از زر يا زور يا نيرنگ اطاعت نمى‏كند و اگر اين عوامل بر جامعه مسلط شدند تا زمانى كه سلطه هست و ترس و وحشت حاكم است ممكن است چيزى گفته نشود ولى اگر روزنه ضعيفى پيدا شد آن جامعه مخالفت خود را نشان مى‏دهد و با عوامل زرو و زور و نيرنگ برخورد مى‏كند.
سوم: پزشك حاذقى كه مورد وثوق جامعه باشد، هم از نظر فنّ پزشكى از تخصص برخوردار و هم به لحاظ امانت دارى، مورد اعتماد مردم باشد. با اين بيان امام صادق(ع) معناى سخن رسول اكرم (ص) روشن مى‏شود كه فرمود: «انمّا العلم ثلاثة، آيةٌ محكمة او فريضةٌ عادلة او سنةٌ قائمة؛(16) علم سه چيز است آيه محكم و فريضه عادله و سنت قائمه، در واقع علم سه ركن است.
از مقايسه اين سخن رسول خدا (ص) و امام صادق (ع) روشن مى‏شود كه علم تنها علم تفسير و فقه و اصول و كلام و عرفان و حكمت نيست بلكه مراد هر علمى است كه در تأمين نياز جامعه سهم داشته باشد و همين علم است كه فرا گرفتن آن بصورت واجب عينى يا كفايى واجب است و اگر امتى به اين علوم آشنا شدند يعنى در بخش اعتقادات داراى عقايد خوب و محكم و مستدل بودند و در بخش اخلاقى داراى اخلاق فاضله بودند و در بخش علوم طبيعى و تجربى از بيگانه، مستغنى و بى نياز بودند و به بيگانه نياز نداشتند و در عمل بر اساس قسط و عدل عمل كردند آن جامعه سالم است و پيشرفت خواهد كرد.
در مقابل اگر جامعه فاقد دين‏شناس دين دار و مسئولين خيرخواه مطاع و پزشك آگاه و حاذق و مورد اعتماد باشد و يا در امور خود از جهت علمى و غير علمى به بيگانه نياز داشته باشد سقوط خواهد كرد. عوامل پيشرفت و سقوط از منظر امام على (ع)
علل پيشرفت يك امت و نشانه‏هاى سقوط در بيانى از اميرالمؤمنين (ع) نيز تبيين شده است كه به آن اشاره مى‏شود حضرت فرمود: «يستدلّ على ادبار الدول باربع تضييع الاصول، والتمسك بالغرور، تقديم الاراذل و تأخير الافاضل؛(17) دولت‏ها و جوامع زمانى به انحطاط گرايش پيدا مى‏كنند كه اصول ارزشى از بين برود و نيرنگ به عنوان اصل ارزشى مورد قبول قرار گيرد، فرومايه گان سمت‏ها و مسئوليتها را به عهده گيرند و كسانى كه فاضلند منزوى شوند.
بنابراين اگر انسان با مطالعه دريافت اصول ارزشى در جامعه تضييع شده و تباه گرديده و نيرنگ و غرور و فريب جاى آن را گرفته و همچنين اگر پست‏هاى حساس جامعه در اختيار فرومايگان قرار گرفته و انسان‏هاى فاضل و شريف از تصدى آن مشاغل محرومند ، مى‏تواند استدلال كند كه آن جامعه به سوى سقوط و انحطاط مى‏رود و اگر يافت كه اصول ارزشى بر اركان جامعه حاكم است، صداقت و امانت دارى و تلاش و كوشش و عدالت و آزادى در آن جامعه برجسته است وانسان‏هاى شريف و فاضل مسئوليت‏هاى گوناگون را به عهده دارند آن جامعه پيشرفت خواهد كرد.
در بيان ديگرى امام على (ع) فرمود: «يستدل على الادبار باربع، سوء التدبير وقبح التبذير و قلة الاعتبار وكثرة الاعتذار؛(18) بر ادبار دولت‏ها به چهار چيز استدلال مى‏شود 1- بدى تدبير 2- زشتى اسراف و تبذير 3- كمى اعتبار 4- بسيار مغرور شدن و يا بسيار پوزش خواستن».
بر اساس اين بيان اگر جامعه‏اى از مديريت خوب بهره‏مند نباشد و گرفتار اسراف و تبذير و ريخت و پاش مالى باشد و از حوادث درس عبرت نگيرد و براى حوادث پيش بينى نشده، چاره‏انديشى وآينده نگرى نداشته باشد و به دليل خطاهايى كه مرتكب مى‏شود پيوسته پوزش بطلبد يا پيوسته در دام غرور باشد. آن جامعه و دولت سقوط خواهد كرد. ولى در مقابل آن اگر جامعه از مديريت و برنامه ريزى خوب برخوردار باشد و از اسراف و تبذير دورى گزيند و از حوادث و رويدادها درس عبرت بگيرد و از خطاء و اشتباه بجاى عذرخواهى بعد از خطا اجتناب كند پيشرفت خواهد كرد، چنان چه همان حضرت فرمود: «حسن التدبير و تجنّب التبذير من حسن السياسة؛(19) نيكويى تدبير و دورى و اجتناب نمودن از اسراف از نيكويى سياست است».
نتيجه‏گيرى: در اين مقاله اصل مسئله پيشرفت و انحطاط مطرح شد و بيان گرديد كه معناى انحطاط و پيشرفت روشن است اما مهم تفسير و بيان علل و عوامل آن است كه اين مسئله مهم مبتنى بر جهان‏بينى و بينشى است كه تفسير كننده آن را تبيين و بر آن اساس علل و عوامل آن را بيان مى‏كند سپس بر اساس جهان‏بينى دينى به برخى عوامل طبيعى و انسانى پيشرفت و انحطاط اشاره شده است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره طه،آيه 64. 2. سوره نحل، آيه 92. 3. واژه اربى، از ماده ربوه به معناى برآمدگى و برجستگى است، برجستگى زمين در بيابان را (ربوه) مى‏گويند. ربا نيز چون برآمدن مال بدون تلاش و كوشش است از همين ماده مشتق است. 4. سوره مريم، آيه 74. 5. سوره سبأ، آيه 37. 6. سوره سبأ، آيه 45. 7. سوره الاعلى، آيه 14. 8. سوره شمس، آيه 9. 9. سوره نساء، آيه 129. 10. سوره منافقين، آيه 8. 11. سوره نساء، آيه 129. 12. سوره بقره، آيه 206. 13. سوره زمر، آيه 10. 14. تحف العقول، انتشارات جامعه مدرسين، ص‏320. 15. همان، ص‏321. 16. اصول كافى، ج 1، ص‏32. 17. شرح غرر و درر، ج 6، ص‏450، شماره 10965. 18. شرح غرر و درر، ج‏6،ص 449. 19. همان، ج 3، ص 385.

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
شليك دقيق حزب اللّه تلفات سنگين ارتش اسرائيل را به دنبال داشت.
شهرهاى صهيونيست نشين در فلسطين اشغالى همچنان آماج حملات موشكى كوبنده حزب اللّه قرار دارد. (17/5/85)
تحليل رسانه‏هاى جهان: سيد حسن نصراللّه اسرائيل را به ستوه آورده است.
روزنامه صهيونيستى يديعوت آحارونوت: ارتش ما جنگ را باخته است. ارتشى كه بازنده‏ترين افراد، بهترين تانك‏ها و نيروى هوايى نمى‏تواند وارد يك دهكده كوچك شود و تلفات بسيارى را تحمل مى‏كند شكست خورده است. (19/5/85)
حزب اللّه سومين و چهارمين شناور جنگى را هم منهدم كرد.
جنوب لبنان گورستان صهيونيست‏ها شد.
تروريست‏ها در تازه‏ترين جنايت زائران نجف اشرف را قتل عام كردند. (21/5/85)
30 تانك مركاواى اسرائيل در يك روز توسط حزب اللّه منهدم شد. (22/5/85)
اسرائيل به شكست خود پس از 32 روز جنگ نابرابر اعتراف كرد.
اسرائيل: هيچ ارتشى قدرت مقابله با حزب اللّه را ندارد.
لبنان پيروزى را جشن گرفت.
روزنامه صهيونيستى هاآرتص: اسرائيل شكست خورده از جنگ بيرون آمد. (23/5/85)
جنگ 33 روزه اسرائيل و حزب اللّه پايان يافت. (24/5/85)
بشار اسد: به دست جوانان، جولان را آزاد مى‏كنيم.
عمر البشير: از اين پس مانند حزب اللّه مبارزه مى‏كنيم.
وزير دفاع لبنان: هرگز حزب اللّه را خلع سلاح نمى‏كنيم.
مردم جنوب لبنان پس از 33 روز مقاومت در برابر شديدترين حملات ارتش اسرائيل اكنون سرافرازانه و با اميد به زندگى براى سازندگى دوباره به خانه و كاشانه‏شان باز مى‏گردند. (25/5/85)
12 هزار نظامى آمريكايى تاكنون در عراق به هلاكت رسيده‏اند.
طى نامه‏اى به سيد حسن نصراللّه، 115 حزب عربى پيروزى حزب اللّه را تبريك گفتند. (26/5/85)
4 تفنگدار آمريكايى در ناآرامى‏هاى جنوب افغانستان به هلاكت رسيدند.
تروريست‏ها و اشغالگران قتل عام در كاظمين را تكرار كردند. (30/5/85)
سيد حسن نصراللّه: تا آخرين قطره خون از ايران و سوريه دفاع مى‏كنيم. (1/6/85)
اسرائيلى‏ها اين مرد را به جاى سيد حسن نصراللّه دستگير كرده بودند. (2/6/85)
دبير كل اخوان المسلمين از سوى پليس مصر بازداشت شد. (5/6/85)
مردم فلسطين: پيروزى حزب اللّه سرآغاز نابودى اسرائيل است.
در انفجارهاى ديروز بغداد و حلّه 40 نفر شهيد و 87 نفر مجروح شدند. (9/6/85)
آيت اللّه سيستانى در ديدار نورى مالكى: ارتش عراق را تقويت كنيد. (12/6/85)
حزب اللّه 2 شبكه جاسوسى موساد را متلاشى كرد. (13/6/85)
سيد حسن نصراللّه: همه بايد براى حفظ اين پيروزى كمك كنيم. (15/6/85) اخبار داخلى
تهران به قطعنامه شوراى امنيت پاسخ منفى داد.
متن كامل پيش نويس اصلاحيه قانون كار منتشر شد.
لاريجانى: تعليق را نمى‏پذيريم، غنى سازى را هم توسعه مى‏دهيم. (16/5/85)
ولى امر مسلمين جهان: دفاع از حزب اللّه بر همه واجب است.
رئيس جمهور ارزيابى عملكرد يكساله دولت را آغاز كرد. (18/5/85)
مردم تهران ديروز تابوت سازمان ملل را در اعتراض به عملكرد اين سازمان تشييع كردند. (22/5/85)
رئيس جمهور از نفرات برتر كنكور تقدير كرد. (23/5/85)
عاملان جنايت محور بم – جيرفت كشته و دستگر شدند.
ايران به جمع دارندگان دانش فنى كاتاليست‏هاى پلى اتيلن پيوست. (24/5/85)
ملت ايران پيروزى حزب اللّه را جشن گرفت. (25/5/85)
سهميه بندى بنزين منتفى شد.
رئيس جمهور در سفر به استان اردبيل: چرخه كامل سوخت هسته‏اى را حفظ خواهيم كرد. (26/5/85)
ولى امر مسلمين در پيام تبريك به سيد حسن نصراللّه: دست و بازوى حزب اللّه را مى‏بوسم.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: آمريكايى‏ها از شكست در لبنان درس بگيرند و به معركه هسته‏اى ايران وارد نشوند. (28/5/85)
روزنامه اسپانيايى آ.ب. ث نزديك به محافل صهيونيستى: تاريخ پيروزى حزب اللّه را بايد به زبان فارسى نوشت.
رزمايش بزرگ «ضربت ذوالفقار» در شرق كشور آغاز شد. (29/5/85)
رهبر انقلاب: درباره فناورى صلح‏آميز هسته‏اى تصميم خود را گرفته‏ايم، با قدرت پيش خواهيم رفت. (1/6/85)
رهبر انقلاب: بسيجى بودن يعنى به ميدان آوردن همه توانايى‏ها در راه آرمانهاى انقلاب. (2/6/85)
امام جمعه موقت تهران: چين و روسيه فريب آمريكا را نخورند.
رزمايش ضربت ذوالفقار از امروز در آبهاى خليج فارس و درياى عمان ادامه مى‏يابد. (4/6/85)
تلاش دانشمندان و متخصصان داخلى به بار نشست با گام بلند هسته‏اى، ايران به آب سنگين دست يافت. (5/6/85)
سد طالقان با ظرفيت 150 ميليون مترمكعب افتتاح شد. (6/6/85)
تأكيد رهبر معظم انقلاب بر اولويت كارى دولت: نياز كنونى كشور عدالت اقتصادى است. (7/6/85)
تجميع انتخابات به تصويب مجلس خبرگان رسيد. (9/6/85)
اروپا: به جاى تحريم با ايران مذاكره مى‏كنيم.
رئيس جمهور: همه ايران، امروز يك فرياد است، تأكيد بر حق مسلم در دستيابى به فناورى هسته‏اى .
رزمايش بزرگ هوايى ضربت ذوالفقار آغاز شد. (12/6/85)
كوفى عنان در تهران: ايران تعليق را نپذيرفت. كوفى عنان دبير كل سازمان ملل در بازگشت از تهران اطمينان يافت كه جمهورى اسلامى مصمم به استفاده از فناورى صلح‏آميز هسته‏اى است و قصد ندارد با توپ و تشر آمريكايى‏ها از حق خود صرف نظر كند. اين سفر البته فرصتى بود تا وى درباره مسائل مهم منطقه‏اى و بين المللى به رايزنى با مقامات ايران بپردازد.
استفاده از هر كارگر خارجى يك ميليون تومان جريمه دارد.
اروميه به راه آهن سراسرى وصل مى‏شود. (13/6/85)
مركز مطالعاتى «چت هاوس» در لندن: غرب از ايران قدرتمند عقب مانده است.
در سومين مرحله از رزمايش بزرگ هوايى ذوالفقار، بهره بردارى از موشك پيشرفته هاك صورت گرفت.
تعاونى‏هاى مرزنشين از پرداخت ماليات معاف شدند. (15/6/85) اخبار خارجى‏
دادگاه آمريكا شنود مكالمات را غير قانونى خواند. (28/5/85)
هوگو چاوز 4 جاسوس سيا را از ونزوئلا اخراج كرد. (29/5/85)
تصادف دو قطار در مصر 85 كشته بر جاى گذاشت.
نورى مالكى خواستار خروج منافقين از عراق شد. (1/6/85)
پنتاگون: 40 هزار سرباز آمريكايى به كانادا پناهنده شده‏اند. (7/6/85)
ديوان عالى اتريش حكم زندان مورخ انگليسى را تأييد كرد. (14/6/85)
حزب كارگر براى بركنارى تونى‏بلر ضرب الاجل تعيين كرد. (15/6/85)


پاورقي ها:

/

سخنان معصومين ع

رمضان، ماه خودسازى‏
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اَفضَلُ الاَعمالِ فِى هذا الشَّهرِ الوَرَعُ عَن مَحارِمِ اللّه»
(عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 295)
بهترين كارها در اين ماه، پرهيز از كارهايى است كه خداوند آنها را حرام كرده است.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اِنَّ الشَّقِىَّ مَن حُرِّمَ فى هذا الشَّهرِ العَظيم»
(عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 295)
همانا بدبخت آن كسى است كه از بركات اين ماه بزرگ، محروم شود.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«شَهرُ رَمَضانِ سَيِّدُ الشُّهُورِ وَ لَيلَةُ القَدرِ سَيِّدَة اللَّيالى وَ الفِردَوسُ سَيِّدُ الجَنانِ» (بحارالانوار، ج 40، ص 54)
ماه رمضان سيّد ماههاست، شب قدر سيّد شبها و فردوس سيّد باغهاى بهشت است.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اِنَّ اَبوابَ الجَنانِ فى هذَا الشَّهرِ مُفَتَحَةٌ فَاسئَلوا رَبَّكُم اَن لا يَغلِقَها عَلَيكُم، وَ اَبوابَ النيّرانِ مُغلَقَةٌ فَاسئَلُوا رَبَّكُم اَن لا يَفتَحها عَلَيكُم، وَالشَّياطينَ مَغلوُلَةٌ فَاسئَلُوا رَبَّكُم اَن لا يُسَلِّطَها عَلَيكُم»
(عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 295)
همانا درهاى بهشت در اين ماه باز است، از پروردگارتان بخواهيد كه آن را به روى شما نبندد، و درهاى دوزخ بسته است، از پروردگارتان بخواهيد كه آن را به روى شما نگشايد، و شيطانها به زنجير كشيده شده‏اند، از پروردگارتان بخواهيد كه آنها را بر شما مسلّط ننمايد.






امام على عليه‏السلام:
«لَيسَ الصَّومُ اَلاِمساكُ عَنِ المَأكَلِ وَ المَشرَبِ، اَلصَّوم اَلاِمساكُ عَن كُلِّ مايَكرَههُ اللّهُ.» (قصار الجمل، ص 395)
روزه فقط امساك از خوردن و آشاميدن نيست بلكه روزه امساك است از آن چه خداوند آن را اكراه دارد.

امام على عليه السلام:
«… ومجاهدة الصّيام فى الايّام المفروضات تسكيناً لاطرافهم و تخشيعاً لابصارهم و تذليلاً لنفوسهم و تخفيضاً لقلوبهم و اذهاباً للخيلاء عنهم لما فى ذلك من… و لحوق البطون بالمتون من الصيام تذلّلاً» (نهج البلاغه، خطبه 192)
خداوند بندگان مؤمنش را حفظ مى‏كند به وسيله…كوشش در گرفتن روزه در روزهاى واجب، براى آرام ماندن دست و پا و ديگر اعضاء از نافرمانى و خشوع چشم‏ها و فروتنى جانها و زبونى دلها و بيرون كردن كبر و خودپسندى از آنان زيرا در… روزه است رسيدن شكمها به پشتها براى خضوع و اظهار عجز.

امام سجاد عليه السلام:
«اَللّهُم صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِه وَ اَلهِمنا مَعرِفَةَ فَضلِه و اِجلالَ حُرمَته وَ التَّحفُظَ مِمّا حَظَرتَ فيه» (صحيفه سجاديه، دعاى 44)
بار خدايا بر محمّد و آل او درود فرست و شناسايى برترى آن را (بر ماههاى ديگر) و بزرگداشت قداست و حقّش را، و دورى گزيدن از آنچه كه در آن منع و حرام كرده‏اى را به ما الهام كن.

امام سجاد عليه السلام:
«فَاَبانَ فَضيلَتَهُ عَلى سايِرِ الشُّهُورِ بِما جَعَلَ لَهُ مِن الحُرُماتِ المَوفُورَةِ وَ الفَضايِلِ المَشهُورَة» (صحيفه سجاديه، دعاى 44)
خداوند برترى ماه رمضان را بر ماه‏هاى ديگر آشكار ساخت، به خاطر قداست و گراميداشت بسيار، و برترى‏هاى آشكار آن.

امام صادق عليه السلام:
«نُزِلتِ التَوراةُ فى سِتَّ مَضَينَ مِن شَهرِ رَمَضان و نُزِلَ الاِنجيلُ فى اِثنَتى عَشرَةَ مَضَت مِن شَهرِ رَمَضان و نُزِلَ الزَّبُورُ فى ثَمانِىَ عَشَرَ مَضَت مِن شَهرِ رَمَضانِ وَ نُزِل الفُرقانُ فى لَيلَةِ القَدر»
(بحارالانوار، ج 12، ص 75)
تورات در ششم ماه رمضان و انجيل در دوازدهم و زبور در هيجدهم و قرآن در شب قدر نازل گرديده است.


پاورقي ها:

/

دانستنى‏هايى از قرآن‏

يارى خدا ما را كافيست‏
«الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا وقالوا حسبنا الله ونعم الوكيل»
(سوره آل عمران – آيه 173)

مؤمنان به اين گونه‏اند كه اگر مردم (و منافقان) به آنان گفتند كه همانا مردم (دشمنان) صف آرائى كرده‏اند و گرد هم آمده‏اند (كه شما را از بين ببرند و نابودتان سازند) پس از ايشان بهراسيد (نه تنها نمى ترسند) بلكه ايمانشان افزوده مى‏شود و در پاسخ آنان مى‏گويند خدا ما را بس است و او بهترين پشتيبان ما است.
اين آيه حكايت از يك جريان گذشته، در صدر اسلام دارد كه ابوسفيان مى‏خواست انتقام بگيرد پس نعيم بن مسعود اشجعى را فرستاد كه مسلمانان را از قريش بترساند و سپاهيان اسلام نه تنها نهراسيدند و نلرزيدند بلكه ايمانشان به خدا بيشتر شد و در پاسخ او همى گفتند: ما را خدا كافى است: ” حسبنا الله ” و او بهترين حامى است ” و نعم الوكيل “. ولى به هر حال نمونه‏اى است از وضعيت مسلمانان در برابر دشمنان اسلام در هر زمان و مكان. و به ما اين درس رادهد كه حوادث و سختى ها ما را از پاى در نياورد و در برابر دشمن هرچند مسلح به جديدترين و نيرومندترين سلاحها باشد تسليم نشويم و به خداى خود اكتفا كنيم و او را به حق نيرومندتر بدانيم نه اينكه فقط به زبان آوريم ولى در عمل از دشمنان خود بترسيم و خداى را از ياد ببريم.
مؤمن هميشه بايد در كشاكش زندگى همچو سنگ زيرين آسيا باشد، محكم و استوار، ثابت قدم و با قدرت، نه تنها خم به ابرو نياورد كه مقاومت كند، و در برابر تمام دشمنان خدا بى محابا بايستد و نترسد و نلرزد. امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد:
” إن المؤمن أشدّ من زبر الحديد. ان زبر الحديد اذا دخل النار تغير و ان المؤمن لو قتل ثم نشر ثم قتل لم يتغير قلبه ” همانا مؤمن از پاره هاى آهن شديد تر و محكم تر است چرا كه پاره آهن در آتش نرم مى‏شود و تغيير حالت مى‏دهد ولى مؤمن اگر كشته شود و دوباره زنده شود و باز هم كشته شود هرگز تغيير نمى كند و قلبش محكم و پا برجا است.
ضمنا از اينكه خداوند مى‏فرمايد كه در آن صورت ايمانشان زيادتر مى‏شود، معلوم مى شود كه هرچه دشمن بيشتر خود را آماده كند مؤمن سلحشورتر و جسورتر مى‏گردد و چون پا به كارزار گزارد بر ايمانش افزوده تر مى شود زيرا به خدا نزديكتر مى‏گردد و امدادهاى غيبى معنوى را با ديده قلب‏بيند و بصيرتش در عقيده‏اش بيشتر مى‏شود و قلبش در برابر نا ملايمات محكمتر مى‏شود، زيرا تا نبرد و جنگ نباشد انسان همچنان كسل و بى نشاط است ولى جنگ، ميدان آزمايش و صف آرائى ايمان و جدا شدن خوبان از بدان است. جنگ انسان را صيقلى و آبدار مى‏كند همانگونه كه طلاى ناب با آتش گداخته روشن تر و درخشنده ترگردد.
از آن سوى معلوم مى‏شود كه ايمان مردم يكسان نيست. و اين امرى است قطعى.هرچند فخر رازى (شيخ المشككين) تشكيك و ترديد كرده و مى‏گويد اگر ايمان تصديق است كه يكى بيش نباشد ولى اشتباه مى‏كند كه ايمان فقط تصديق نيست بلكه تصديق است همراه با عمل. تازه اگر فقط تصديق هم باشد، آنگونه كه على عليه‏السلام حقايق را مى‏بيند و قدرت خدا را تصديق مى‏كند مانند خقيقت ديدن و تصديق ما است ؟ هرگز چنين نيست. على گويد: ” لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا ” اگر پرده ها بالا رود بر يقينم افزوده نمى شود. آيا ما چنين هستيم ؟ آيا اعتقاد ما به غيب مانند اعتقاد اولياى خدا است ؟ اين چه سخن اشتباهى است.
بنا بر اين ايمان قطعا قابل زياده و نقصان است چه اعمال اجزاء باشد يا شرايط و آثار و هرچه ايمان تقويت شود عمل برتر مى گردد زيرا ايمان، تصديق به تنهايى نيست بلكه تصديق است و عمل، باور است و اجرا، حقيقت است و پيكار.
حسبنا الله و نعم الوكيل: چه قدر زيبا و پر معنى است اين سخن بزرگ. اگر كسى معتقد به خدا باشد و در عقيده‏اش راستگو باشد قطعا از هيچ قدرتى چه برونى و چه درونى نترسد زيرا تكيه گاهش آنقدر بلند است كه عنقا به آن راه نيابد و بشر به او دسترسى نداشته باشد. ابراهيم خليل عليه‏السلام آنگاه كه در ميان آتش انداخته شد تنها سخنش اين بود: حسبنا الله و نعم الوكيل. روح القدس با آن عظمتش نزد او مى آيد و مى‏پرسد: اگر درخواستى دارى ما در خدمت حاضريم.
حضرت خليل الرحمن جواب مى‏دهد اگر هم داشته باشم از شما ندارم، خدا مرا كافى است.
حقا كه خدا براى مؤمن كافى است: ” أليس الله بكاف عبده ” و مگر خدا براى بنده‏اش كافى نيست.
و مى‏فرمايد: ” و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ أمره ” و اين تأكيد ديگرى است بر اينكه اگر كسى بر خدا توكل كند قطعا خدا او را كافى است و حاجتش را برآورده مى‏كند.. ولى ما كه خدا را نمى شناسيم و متأسفانه به آن قدرت لايزالى پى نمى‏بريم از اين سلاحهاى مادى مى‏ترسيم و از آنكه دشمنان در يك صف جمع شده‏اند و ما به ظاهر دست تنها هستيم مى‏هراسيم ولى اگر چشم بصيرت بين داشته باشيم در يك طرف همه دنيا و تمام تسليحات آنها را مى بينيم و در طرفى ديگر خدا را. آيا آن نيروها بيشتر و بالاتر است يا نيروى لا يزال الهى؟!
پس آنكه ما را مى‏ترساند شيطان است و ما بايد هميشه از آن بيزار باشيم و به سوى رحمان روى آوريم. خداوند مى‏فرمايد:
” انما ذلكم الشيطان يخوف أولياءه فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين ” فقط و فقط شيطان است كه پيروان خود راترساند پس حتما از آنان نترسيد و اگر ايمان داريد (و راست مى‏گوئيد) از من بترسيد.
ترس از خدا انسان را قوى و نيرومندسازد. و اگر قلبى از خدا خشيت داشت محال است از دنيائيان و ماديان و شياطين انسى و جنى بترسد. به اميد اينكه مردم سلحشور و استوار ايران همچنان در برابر دشمنان ظاهرى و باطنى با قدرت بايستند و با تكيه بر خداى خود به نيروى بى نهايت او وصل شوند و از هيچ قدرتى نهراسند و نلرزند كه خدا آنان را كافى است و خود دشمنان را نابود خواهد ساخت. ما بايد به وظيفه خويش عمل كنيد و أعدوا لهم ما استطعتم به همين معنا است مه هرچه‏توانيم بايد نيروهاى خود را آماده سازيم، بقيه‏اش را به او كه قدرت مطلق است واگذاريم و مطمئن باشيم كه ما به حول و قوه خدا پيروز و سرفرازيم آمين رب العالمين.
پاورقي ها:

/

امام مهدى در نگاه پيامبر اعظم ص

پيامبر اكرم اسلام(ص) آخرين پيامبر خدا و بزرگترين رسول الهى است همان بزرگ مردى كه از آغاز خلقت بشارت ظهور و آمدنش در زبان انبياء الهى آمده است. و دين خدا به رسالت و ابلاغ او لباس كمال و اكمال پوشيده است.
آن پيامبر رحمت براى پس از خود دوازده جانشين معصوم قرار داده كه ضامن حيات و بقاى اسلام و عزت و عظمت مسلمين و مؤمنين هستند. اولين آنها امام على بن ابى طالب(ع) و آخرين آنها حجة بن الحسن، مهدى، قائم آل محمد(ع) است.
اينان همه فرزندان و عترت و اهل بيت پيامبر اسلام(ص) هستند و پيامبر بزرگوار با همه آنها پيوستگى و ارتباط تام دارد. اينان فرزندان پاك و معصوم و جانشينان بر حق اويند و پيامبر جّد بزرگ ايشان و اصل و اساس و ريشه آنهاست. به گونه‏اى كه اينان همگى از پيامبرند و پيامبر از ايشان. ولى در اين ميان پيوندها و پيوستگى‏هاى عميق و ريشه دار و معنى دارترى بين پيامبر عظيم‏الشأن و مهدى امت است. پيوندى بى‏نظير ميان آخرين پيامبر و آخرين وصىّ. رابطه‏اى استوار بين خاتم الأنبياء و خاتم الأوصياء عليهم السلام.
در اين گفتار بر آنيم كه بعضى از مهمترين كلمات و سخنان گهربار پيامبر بزرگ اسلام را در معرفى چهره تابناك امام مهدى(ع) بياوريم و مهدى(ع) را در توصيف زيبايى محمّد (ص) تماشا كنيم. بشارت خدا به پيامبر(ص) درباره مهدى(ع)
هم پيامبر(ص) عزيز است كه مورد بشارت خداى بزرگ قرار مى‏گيرد و هم مهدى(ع) عزيز است كه خدا به وجود او پيامبرش را مسرور مى‏كند. روزى پيامبر(ص) به ميان مردم آمد در حالى كه از شدت سرور و خوشحالى متبسّم بود. مردم گفتند: اى رسول خدا، خدا شادى تو را زياد كند. پيامبر(ص) فرمود: به راستى هيچ روز و شبى نيست مگر اين كه مرا در آن تحفه‏اى از سوى خداست و اما امروز خدايم تحفه‏اى به من عطا كرد كه پيش از اين مانند آن را به من نبخشيده بود! جبرئيل از سوى پروردگارم آمد و مرا از او سلام رسانيد و گفت، اى محمد خداوند بزرگ از بنى‏هاشم هفت تن را اختيار كرد كه نه در گذشتگان و نه در آيندگان مانندى براى آنان اختيار نكرده و نخواهد كرد.
«انت يا رسول اللّه سيّدالنبيّين و على بن ابيطالب سيّد الوصيّين و الحسن و الحسين سبطاك سيّد الاسباط و حمزة عمّك سيّد الشهداء و جعفر ابن عمك الطيّار فى الجنّة يطير الملائكة حيث يشاء و منكم القائم يصلّى عيسى بن مريم خلفه اذا اهبطه اللّه الى الارض من ذرية على و فاطمة و من ولد الحسين(ع)؛(1) آن هفت تن عبارتند از تو اى رسول خدا سرور پيامبران خدا و على بن ابى طالب سرور اوصياء و حسن و حسين دو سبط تو سرور همه اسباط و حمزه عموى تو سرور شهيدان و جعفر پسر عم تو كه در بهشت با فرشتگان پرواز مى‏كند هرجا كه بخواهد و از شماست آن قائم كه عيسى فرزند مريم پشت سر او به نماز مى‏ايستد آنگاه كه خدا او را به زمين فرو فرستد.(آن قائم كه) از فرزندان على و فاطمه و از فرزندان حسين(ع) است.» بشارت پيامبر(ص) به ظهور مهدى(ع)
در روايات متعددى كه فريقين نقل كرده‏اند پيامبراكرم(ص) با تعابير مختلف نسبت به ظهور مهدى(ع) بشارت داده است. در روايتى فرموده است: «لو لم يبق من الدنيا الّايوم واحد لطوّل اللّه عزّ وجلّ ذلك اليوم حتى يخرج رجل من ولدى فيملأها عدلاً و قسطاً كما ملئت جوراً و ظلماً؛(2) اگر از (عمر) دنيا نمانده باشد مگر يك روز. خداوند آن روز را طولانى خواهد كرد تا مردى از فرزندان من قيام كند پس زمين را از عدل و داد پركند همانگونه كه از ظلم و جور پرشده باشد.»
روشن است كه اين تعبير پيامبر(ص) كنايه از حتمى بودن قيام مهدى(ع) است همانگونه كه در قرآن كريم در آيه 55 از سوره نور، به حق درباره حكومت مهدى(ع) با عبارت «وعداللّه» آمده است تا بر همگان معلوم شود كه حكومت صالحان بر زمين از برنامه‏هاى قطعى و غيرقابل برگشت الهى است زيرا كه وعده‏هاى خدا تخلف ندارد و خود فرموده است: «انّ اللّه لايخلف الميعاد».(3)
در روايتى ديگر پيامبراكرم(ص) به ظهور مهدى بشارت داده و درباره حكومت مهدى و برخى از ويژگى‏هاى آن سخن گفته است و در واقع بشارت خود را به توصيف جمال و زيبايى دولت مهدى(ع) مستند فرموده و روزگار بى نظير او را به خوبى ترسيم كرده است:
«ابشّركم بالمهدى يبعث فى امتى على اختلاف من الناس و زلازل فيملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً يرضى عنه ساكن السماء و ساكن الارض يقسم المال صحاحاً.فقال لرجل ما صحاحا؟ قال بالسوية بين الناس. قال و يملأ اللّه قلوب امة محمد(صلى اللّه عليه و آله) و سلّم غنى و يسعهم عدله، حتى يأمر منادياً فينادى فيقول: من له فى مال حاجة فما يقوم من الناس الّارجل، فيقول ائت السّدان يعنى الخازن فقل له انّ المهدى يأمرك ان تعطينى مالاً، فيقوله له احث، حتى اذا جعله فى حجره و ابرزه ندم، فيقول كنت اجشع امة محمدٍ نفساً او عجز عنى ما وسعهم؟ قال فيرده فلايقبل منه، فيقال له انّا لانأخذ شيئاً اعطينا؛(4) شما را به مهدى(ع) بشارت مى‏دهم او در ميان اختلاف‏هاى مردمى برانگيخته مى‏شود پس زمين را از عدالت و داد پر مى‏كند همانگونه كه از ظلم و جور پرشده باشد. ساكنان آسمان و زمين از او خشنود خواهند بود. او اموال را به صورت كامل تقسيم مى‏كند. مردى از پيامبر پرسيد، مراد شما (از اين سخن) چيست؟ فرمود:(يعنى) به صورت مساوى در ميان مردم. (سپس) فرمود: و(در آن روز) خداوند دلهاى امت محمّد(ص) را از بى‏نيازى پر مى‏كند و عدالت مهدى همه مردم (و زواياى زندگى آنها را) فرا مى‏گيرد تا آنجا كه مهدى(ع) بر ندا دهنده‏اى امر مى‏كند تا ندا دهد. پس منادى مى‏گويد: كيست كه به مال نياز داشته باشد؟ پس از ميان مردم كسى برنمى‏خيزد(و مراجعه نمى‏كند) مگر يك نفر. مهدى(ع) (به او) مى‏گويد: نزد خزانه دار برو و به او بگو مهدى(ع) (مرا فرستاد و) تو را دستور داده كه مال به من ببخشى. خزانه دار به او مى‏گويد: آنچه مى‏خواهى بى‏شمار از اموال برگير، و آن شخص از اموال برداشته و به دامن خود مى‏ريزد و مالك مى‏شود(ولى پس از آن) پشيمان مى‏گردد(و با خود) مى‏گويد: من از همه امت محمد(ص) حريص‏تر هستم آيا آن‏چه (از غناى نفس) آنها را فرا گرفته شامل من نگشته است؟ پيامبر(ص) فرمود:(پس از اين) آن اموال را(به خزانه دار) برمى‏گرداند ولى از او قبول نمى‏شود و به او گفته مى‏شود. ما مالى را كه بخشيديم باز پس نمى‏گيريم…»
در اين روايت زيبا نكاتى چند قابل توجه است:
1. پيامبر اكرم(ص) به همه امت بشارت داده است كه مهدى(ع) ظهور خواهد كرد آن زمان كه مردم در اختلاف و منازعات گرفتار شده‏اند و گويا هيچ چاره‏اى و گريزى از آن پراكندگى ندارد و مهدى(ع) اجتماع پراكنده را سامان مى‏بخشد دلهاى جداى از يكديگر را به هم نزديك مى‏گرداند. مراد از «زلازل» هم ممكن است همان اختلاف اجتماعى باشد و ممكن است اشاره به زلزله‏هاى طبيعى پيش از ظهور باشد.
2. بشارت پيامبر نسبت به شخصيتى بزرگ است كه نزد اهل آسمان و زمين محبوبيت دوست داشتنى است و همگان از او و دولت او خشنود و راضى خواهند بود.
3. مهدى (ع) آن حاكم دادگرى است كه ثروت زمين و مواهب مادى الهى و امكانات خدادادى را به عدالت و مساوات در ميان مردم تقسيم مى‏كند و به همه تبعيض‏ها و بى‏عدالتى‏ها پايان مى‏دهد.
4. آن روز روزى است كه خداوند غنا و بى‏نياز را در دلهاى امّت قرار مى‏دهد. به همين جهت امت اسلامى بيش از آنكه از بيرون احساس بى‏نيازى داشته باشد از درون بى‏نياز خواهد بود و اين خصلت پايه و اساس بسيارى خوبى‏ها و فضيلت‏هاى اخلاقى و معنوى خواهد گرديد.
توضيح و بيان اين تحوّل عظيم در روح آدمى اين گونه است كه نيازهاى انسانى گاهى واقعى است و در بسيارى از موارد دروغين و كاذب. نياز واقعى نياز به اوليات و ضروريات زندگى است كه حد و مرز آن معلوم و معين است و به زودى پايان مى‏يابد و به آسانى قابل تأمين است و نيازهاى كاذب، نيازهايى است كه بر اساس حرص و طمع در انسان شكل مى‏گيرد و يا به خاطر بلند پروازى‏ها و چشم و هم چشمى‏ها يا خودنمايى و تظاهر و يا حسّ زينت گرايى و تجمّل دوستى و در يك كلام دنياطلبى و دوستى دنيا. و اين بخش از نيازها پايانى ندارد و حد و اندازه‏اى نمى‏شناسد و همه همّت و توان انسان را به خود مشغول مى‏كند و به كلّى از آخرت و خدا و معنويت باز مى‏دارد.
اگر آدمى به غناى نفس و بى‏نيازى روحى دست يابد به آنچه كه خداوند روزى او مقدر كرده است اكتفا مى‏نموده و از زياده‏خواهى و فزون‏طلبى پرهيز مى‏كند. چنين انسانى به حداقل زندگى هم قناعت مى‏كند و آرام مى‏گيرد و در طلب دنيا خود را خسته نمى‏كند و تمام وقت، اين در و آن در نمى‏زند بلكه به گونه‏اى معقول و منطقى و خداپسندانه در طلب مال و ماده مى‏رود و در دولت مهدى كه عدالت همه جا را مى‏گيرد همه امت از امكانات لازم براى زندگى مادى بهره‏مند مى‏شوند و هيچ نقطه‏اى فراموش نمى‏شود و از قلم نمى‏افتد. به همين جهت است كه در روايت بالا آمده است كه وقتى منادى مهدى(ع) در ميان امت اعلام مى‏كند كه هر كس نيازمند است بيايد تا مهدى او را بى‏نياز كند، هيچ كس مراجعه نمى‏كند مگر يك نفر!(راستى اگر امروز چنين ندائى بدهند چه اتفاقى مى‏افتد!!) و آن يك نفر هم پس از جمع مال فراوان و بى‏شمار پشيمان مى‏شود و در مى‏يابد كه اين تقاضاى او خواهشى بر اساس حرص و آزمندى است نه نياز واقعى! و مى‏داند و خبر دارد كه در ميان امت و از نزديكان و آشنايان فراوان هستند كسانى كه در امكانات زندگى مانند او و يا كمتر و پايين‏ترند ولى نيامده‏اند و ازدحامى و هياهويى راه نيانداخته‏اند و در مى‏يابد كه او بايد مشكل را در جاى ديگر حل كند و بايد به غناء نفس و بى‏نيازى درونى برسد والّا نفس حريص سيرى ندارد و پيوسته مى‏خواهد و مى‏طلبد.
پس پيامبراعظم(ص) در اين روايت هم نسبت به ظهور شخص مهدى(ع) بشارت داده است و هم نسبت به آن زندگى سعادتمندانه و زيبايى كه در روزگار او پديد مى‏آيد. هم خبر مى‏دهد كه عدالت مهدى(ع) پايان فقر و ندارى است و انسان به رشد و رفاه مادى مى‏رسد و هم مهم‏تر و بالاتر، از غناء نفس و بى‏نيازى روحى بهره‏مند مى‏شود و اين چنانكه گفته شد آغاز بسيارى از خوبى‏ها و فضيلت‏هاست و شروع روابط خوب و شيرين اجتماعى. بشارت پيامبر(ص) به روزگار مهدى(ع)
در روايات نبوى گاهى به اصل ظهور مهدى بشارت داده شده و گاهى به ويژگى‏هاى دوره ظهور و يا ويژگى‏هاى شخصيّتى امام مهدى(ع) كه حاكم و والى يگانه آن روزگار است.
در روايات فراوان نسبت به فراوانى و بركتى كه در دولت مهدى(ع) نصيب مردم مى‏شود بشارت داده شده و اين البتّه از مظاهر عدالت مهدى است. به روايت زير توجه كنيد:
«انّ المهدى من عترتى من اهل بيتى يخرج فى آخر الزمان ينزل(اللّه) له من السماء قطرها و يخرج له (من) الارض بذرها فيملأ الارض عدلاً و قسطاً كما ملأها القوم ظلماً و جوراً؛(5) همان مهدى(ع) از عترت من است از اهل بيت من. در آخرالزمان قيام مى‏كند. خداوند باران آسمان را براى او فرو مى‏فرستد. و دانه‏هاى زمينى را برايش مى‏روياند پس او زمين را از عدل و داد پر مى‏كند همانگونه كه قوم(ظالم) آن را پر از ظلم و ستم كرده‏اند.»
و در روايتى ديگر از حضرتش چنين نقل شده:
«…لاتدع السماء من قطرها شيئاً الاصبه و لا الارض من نباتها الّا اخرجته حتى تمنى الاحياء الاموات؛(6) آسمان از باران خود دريغ نمى‏كند و همه را فرو مى‏ريزد و زمين هيچ از روئيدنيهاى خود را نگه نمى‏دارد و همه را مى‏روياند و چنان (بركت و فراوانى) مى‏شود كه زندگان(بازگشت) اموات را آرزو مى‏كنند.»
و اين فراوانى و بركت زمينه بسيار مناسبى است براى اين كه همه مردم از مواهب الهى بهره‏مند شوند زيرا كه در آن زمان حكومت، حكومت عدالت است و حاكم آن مهدى دادگر و دادگستر. حاكم مهربانى كه غم‏خوار يك يك مردم است و فقر و ندارى را براى هيچ كس نمى‏پسندد و دارائى و بهره‏مندى را براى همگان مى‏خواهد و نه خاصان و نزديكان خود! به اين دليل است كه در بيان پيامبر گرامى آمده كه امّت (و نه بخشى از بدنه اجتماع) از نعمتى بى‏نظير و بى‏سابقه بهره‏مند مى‏شوند و مهدى به هر نيازمندى – هر كه باشد – مى‏بخشد و بى‏دريغ و بى‏شمار عطا مى‏كند:
«تنعم اُمتى فى زمن المهدى نعمة لم ينعموا مثلها قط، ترسل السماء عليهم مدراراً و لا تدع الارض شيئاً من النبات الا اخرجته و المال كدوس، يقوم الرجل فيقول يا مهدى اعطنى فيقول خُذ؛(7)
امت من در روزگار مهدى (عج) از چنان نعمتى برخوردار مى‏شوند كه هرگز پيش از آن بهره‏مند نبوده‏اند! آسمان پى در پى بر آنها مى‏بارد و زمين چيزى از روئيدنى خود را (از ايشان) دريغ نمى‏كند مگر اينكه مى‏روياند و مال انبوه و متراكم و انباشته است (به گونه‏اى كه) مردى برخاسته و مى‏گويد: اى مهدى به من عطا كن! پس مهدى مى‏فرمايد: بگير!».
دقت در متن روايت مى‏رساند كه در زمان مهدى (ع) به هيچ وجه قيد و بندهاى دست و پاگير ادارى كه مردم را براى رفع نيازهاى زندگى به دردسر و زحمت فراوان مى‏اندازد، وجود ندارد و افراد با صراحت لهجه و آشكارا نياز خود را مطرح مى‏كنند و با سرعت پاسخ مى‏گيرند. زيرا كه در دولت مهدى و در سايه تربيت و رشد قرآنى آن حكومت مردمان تربيت شده‏اند و بيش از نياز نمى‏طلبند و اعتماد كامل ميان حاكميت و مردم وجود دارد و از سوى ديگر خزانه حكومت هم آنقدر سرشار است كه به آسانى پاسخ گوى همه نيازهاست.
و هيچ گونه نگرانى نسبت به كسرى بودجه و اعتبار ندارد!
در روايات متعدد آمده است كه در حكومت مهدى (ع) فراوانى و بركت است و مهدى (ع) بى دريغ و بى شمار مى‏بخشد زيرا كه او حجت خدا و مظهر عطاء الهى است.
و در سايه اين فراوانى و بخشش الهى فقر و ندارى كه از بزرگترين معضلات اجتماعى در سطح كره خاكى است رفع مى‏شود و هيچ نيازمندى باقى نمى‏ماند: «لا تقوم الساعة حتى يكثر فيكم المال فيفيض حتى يهمّ ربّ المال من يقبل صدقته و حتى يعرضه فيقول الذى يعرضه عليه لا ارب لى؛(8)
قيامت برپا نخواهد شد تا اينكه مال در ميان شما فراوان مى‏گردد. (به همه جا و هر كسى) مى‏ريزد چنانكه صاحب مال به دنبال كسى مى‏گردد كه صدقه‏اش را قبول كند و تا آنجا كه مال خود را به كسى عرضه مى‏كند (ولى) آنكه مال به او عرضه شده مى‏گويد: نيازى به آن ندارم».
گويا تعبير صريح پيامبر(ص) مبنى بر عرضه شدن مال به شخصى براى اين است كه نهايت بى نيازى مردم را نسبت به اموال ديگران نشان دهد. چون گاهى دارنده مال به افرادى كه گمان به نياز آنها دارد، خبر مى‏دهد كه مالى دارد و حاضر است به آنها ببخشد و گاهى خود مال را حاضر مى‏كند و در معرض چشم و دل اشخاص مى‏گذارد و آنها نمى‏پذيرند و اين دو حالت بسيار متفاوت است. انكار قائم در بيان پيامبر(ص)
امامت و امام‏شناسى از اركان اسلام و مطابق روايات فراوان بر همه واجبات دين مقدم است و اساساً رمز قبولى همه اعمال پذيرش ولايت امام معصوم و حجت خداست. عامه و خاصه اتفاق دارند كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليه ؛كسى كه بميرد در حالى كه امام زمان خود را نشناخته است، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است».
مقصود از عدم معرفت به امام زمان، عدم اعتقاد به ولايت او و به دنبال آن عدم اطاعت از اوست و چنين انحرافى منشأ همه گمراهى هاست. به همين جهت است كه مرگ چنين كسى، مرگ زمان جاهليت شمرده شده است.
پيامبر اكرم اسلام در بيانى ديگر در خصوص عدم اعتقاد به مهدى (ع) به عنوان آخرين حجت الهى چنين فرموده‏اند: «من انكر القائم من ولدى فى زمان غيبته مات (فقدمات) ميتة جاهلية؛هر كسى قائم از فرزندان مرا در زمان غيبت او انكار كند پس (با اين حال) بميرد به مرگ جاهلى مرده است.»
اينكه پيامبر اكرم (ص) انكار قائم (ع) را در زمان غيبت آن حضرت مطرح كرده است به جهت آنست كه غيبت آن بزرگوار و طولانى شدن آن سبب مى‏شود كه گروه زيادى از اعتقاد به ايشان باز مى‏گردند و اين مطلب در روايات فراوان بيان گرديده است و نسبت به آن هشدار داده شده است: «انّ على بن ابى طالب امام امتى و خليفتى عليهم بعدى و من ولده القائم المنتظر الذى يملأ الله به الارض عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما و الذى بعثنى بالحق بشيرا ان الثابتين على القول به فى زمان غيبته لاعزّ من الكبريت الاحمر.فقام اليه جابربن عبدالله الانصارى فقال: يا رسول الله و للقائم من ولدك غيبة؟ قال: اى و ربى ليمحص اللّه الذين آمنوا و يمحق الكافرين يا جابر انّ هذا لامر من امرالله و سرّ من سرّالله مطوىّ من عبادالله فاياك و الشك فيه فان الشك فى امرالله عزّو جلّ فهو كفر؛(9) به راستى كه على بن ابى طالب امام امت من است و جانشينى پس از من بر امت. و از فرزندان او قائم منتظر خواهد بود همان كه خدا به وسيله او زمين را از عدل و داد پر مى‏كند همانگونه كه از ظلم و جور پر شده است. قسم به آن خدائى كه مرا به حق بشارت دهنده مبعوث كرد. آنها كه در زمان غيبت او بر اعتقاد به او استوار و پايدار بمانند از گوگرد سرخ ناياب ترند!! جابربن عبدالله انصارى برخاسته و خطاب به پيامبر (ص) گفت: اى رسول خدا آيا براى قائم از فرزندان شما غيبتى خواهد بود؟ پيامبر(ص) فرمود: آرى به پروردگارم سوگند (غيبتى خواهد داشت) و هر آينه خداوند مؤمنان را امتحان مى‏كند. اى جابر، به راستى كه اين امر، از امور الهى است، و سرى از اسرار اوست كه از بندگان خدا پوشيده شده، پس مواظب باش كه نسبت به آن ترديد نكنى زيرا كه شك كردن در امر خداوند كفر است.»
و در قسمتى ديگر پيامبر اسلام (ص) پيوندهاى عميقى كه ميان حضرتش و مهدى (ع) وجود دارد را با صراحت بيان مى‏كند و آشكارا ارتباط خاتم الاوصياء را با خاتم الانبياء در اعتقاد و اطاعت و عصيان روشن مى‏سازد: «القائم من ولدى…من اطاعه فقد اطاعنى و من عصاه فقد عصانى و من انكره فقد انكرنى و من كذبه فقد كذبنى و من صدقه فقد صدقنى الى الله اشكوا المكذبين لى فى امره والجاحدين لقولى فى شأنه و المضلين لامتى عن طريقته و سيعلم الذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون؛(10)قائم (ع) از فرزندان من است…و هر كه از او اطاعت كند به تحقيق از من اطاعت كرده است و هر كه او را نافرمانى كند بى ترديد مرا نافرمانى كرده است. و هر كه او را در زمان غيبتش منكر شود به راستى كه مرا انكار كرده است. هر كه او را تكذيب كند قطعاً مرا تكذيب نموده و هر كه او را تصديق كند به تحقيق مرا تصديق كرده است .
من نزد خدا شكايت خواهم كرد از كسانى كه مرا در امر مهدى (ع) (و خبر دادن از او و ظهورش و جايگاهش) تكذيب كنند و گفتار مرا درباره او انكار كنند و امت مرا از راه مهدى گمراه سازند و به زودى آنها كه ظلم كردند خواهند دانست كه به چه جايگاهى خواهند رفت!!»
بنابراين اعتقاد به مهدى (ع) به عنوان آخرين جانشين بر حق پيامبراسلام (ص) از بزرگترين واجبات الهى است و هيچ مسلمانى را از آن گريزى نيست زيرا كه انكار او برابر با انكار نبوت خاتم الانبياء (ص) است و انكار پيامبر خاتم (ص) برابر با انكار همه انبياء الهى و اساس نبوت و وحى آسمانى است كه همان كفر آشكار است.
اين همه تأكيد و تشديد بر ضرورت اعتقاد به قائم (ع) نشانگر اهميت اين اعتقاد دينى و نقش آن در حفظ اسلام و ديانت اسلامى در ميان مسلمين است و نيز بيانگر خطراتى است كه از ناحيه فتنه گران امت و يا دشمن بيرونى متوجه اين اعتقاد ناب اسلامى است همانگونه كه امروز شاهد دشمنى‏هاى آشكار با عقيده مهدويت هستيم كه شياطين داخلى و خارجى مى‏كوشند تا با انواع شبهه مردم به ويژه جوانان را در اعتقاد به مهدى (ع) و حقيقت مهدويت سست كنند.(11) خبر دادن پيامبر از بعضى ويژگى‏هاى امام مهدى (ع)
در روايات متعددى كه در كتب فريقين آمده است، پيامبر اسلام(ص) از برخى ويژگى‏هاى مهم حضرت مهدى مانند غيبت آن بزرگوار و راز غيبت و معلوم نبودن زمان ظهور آن حضرت و اقتداء حضرت عيسى(ص) بر ايشان در نماز، خبر داده است.
«المهدى من ولدى تكون له غيبة و حيرة تضل فيها الامم يأتى بذخيرة الانبياء عليهم السلام فيملؤها عدلاً و قسطاً كما ملئت جوراً وظلماً؛(12)
مهدى (ع) از فرزندان من است، براى او غيبتى خواهد بود و حيرت و سرگردانى كه امت‏هايى در آن گمراه خواهند شد. او ذخيره و ميراث پيامبران الهى را مى‏آورد پس زمين را از عدل و داد پر مى‏كند همانگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد.»
در اين حديث شريف از چند ويژگى مهدى و زمان او خبر داده شده است .
1- او غيبتى خواهد داشت كه اوصياء پيشين نداشته‏اند. آنها همه در ميان امت ظاهر بوده‏اند.
2- در زمان غيبت، حيرت و سرگردانى گروههايى از مردم رخ مى‏دهد و آنها گمراه خواهند شد، به بيان ديگر مهدى(ع) غائب مى‏گردد و گروههاى بسيارى درباره او به حيرت و سرگردانى و گمراهى گرفتار مى‏شوند.
3- مهدى (ع) ميراث دار همه انبياء الهى است و در هنگام ظهور با نشانه‏ها و آثار پيامبران ظهور خواهد كرد. در روايات متعددى آمده كه انگشتر سليمان، عصاى موسى و…همراه حضرت مهدى(ع) خواهد بود زيرا كه او عصاره همه انبياء الهى است.
4- امام مهدى(ع) سراسر زمين را از عدالت پر خواهد كرد همانگونه كه از ظلم و جور لبريز شده است.
اين ويژگى حضرت همان هدف بزرگ قيام و انقلاب اوست و همان آرزوى بزرگ انبياء الهى و خواسته فطرى همه بشريت است. به همين جهت در روايات فراوان و نيز ادعيه و زيارات به اين خصوصيت معرفى شده است.
در روايتى ديگر از علت و فلسفه غيبت سخن گفتند:
«لابد للغلام من غيبة فقيل له: و لِمَ يا رسول اللّه؟ قال: يخاف القتل؛ آن نوجوان(مهدى عليه السلام) حتماً غيبتى خواهد داشت. به پيامبر عرض شد، علت غيبت او چيست اى رسول خدا؟ فرمود: از كشته شدن بيم دارد.»
مطابق اين بيان نبوى، علت غيبت حضرت مهدى(ع) حفظ جان حضرت است زيرا كه او آخرين حجت خداوند است كه بايد براى تحقق آرمان‏هاى الهى در زمان موعود زنده بماند بنابراين از سوى خدا مأمور است كه غائب شود تا از كشته شدن محفوظ بماند و بيم از كشته شدن در اين جا به عنوان يك امر شخصى نيست تا كسى اشكال كند كه مگر شهادت در راه خدا بزرگترين افتخار نيست؟ آرى شهادت در راه تحقق اهداف الهى قدرى عظيم است ولى اگر كشته شدن به معنى از بين رفتن اهداف الهى باشد چگونه خواهد بود؟!
بنابراين غيبت به اراده و خواست پروردگار و حكمت و تدبير او، سپرى براى حفظ جان امام(ع) و حجت آخرين خداست تا زمانى كه زمينه و بستر ظهور حق(ص) فراهم گردد.(13) و امام زمان ظهور او معلوم نيست وكسى جز خداوند از آن خبر ندارد و در اين پنهانى هم رمز و رازها و حكمت‏هايى نهفته است كه بر اهل دقت پنهان نمى‏ماند.
«مثل القائم من ولدى مثل الساعة قال اللّه تعالى، يسألونك عن الساعة قل انّما علمها عند ربّى لايجلّيها لوقتها الا هو ثقلت فى السموات و الارض لاتأتيكم الّابغتة؛(14) مثل قائم(ع) از فرزندان من مثل قيامت است. خداوند تعالى(درباره قيامت) فرموده است: اى پيامبر از تو درباره قيامت سؤال مى‏كنند بگو همانا علم آن نزد پروردگار من است.»
بنابراين تعيين وقت براى ظهور كار ناپسندى است و همانطور كه در روايات متعدد آمده است اگر كسى براى ظهور وقت معينى را خبر دهد دروغ گفته است و بايد او را تكذيب كرد.(15)
و اما درباره حوادث ظهور، مهم‏ترين رويداد كه نقطه عطفى در برنامه قيام و انقلاب امام مهدى(ع) است، جريان نزول عيسى(ع) از آسمان و نمازگزاردن ايشان پشت سر امام زمان(ع) است و اين حقيقتى است كه در روايات شيعه و سنى از پيامبر اسلام(ص) نقل گرديده است:
«كيف انتم اذا نزل ابن مريم فيكم و امامكم منكم؛(16) پيامبر اكرم(ص) (خطاب به مسلمين) فرمود: چگونه خواهيد بود وقتى (عيسى) فرزند مريم در ميان شما فرود آيد و حال آن كه امام شما از شما (مسلمين) باشد.»
از اين بيان پيامبر اسلام(ص) استفاده مى‏شود كه نزول عيسى از آسمان در دوران مهدى(ع) حادثه‏اى بزرگ است كه به نفع اسلام و مسلمين خواهد بود. عيسى بن مريم به عنوان پيامبر اولواالعزم(ع) مورد قبول اهل كتاب است و هم جمعيت بزرگ نصارى چشم به راه آمدن اويند و هم يهود به عنوان منجى به انتظار او نشسته‏اند. وقتى كنار مهدى(ع) قرار مى‏گيرد و پشت سر او به نماز مى‏ايستد و او را امام خود و همه جمعيت قرار مى‏دهد بر حقانيت مهدى و حجت بودن او گواهى مى‏دهد و همه حق طلبان را عملاً به پشتيبانى و پيروى از امام مهدى(ع) فرا مى‏خواند.
در روايتى طولانى كه در ضمن آن مذاكرات و گفت و گويى بين پيامبر اكرم(ص) و يك يهودى صورت گرفته است آمده است:
مردى يهودى نزد پيامبر(ص) آمد…و پرسيد: شما برتريد يا موسى بن عمران كه خدا با او سخن گفت و تورات و عصا را بر او نازل كرد و دريا را براى او شكافت و با ابرها بر سرش سايه افكند؟! پيامبر اكرم(ص) فرمود: نيكو نيست كه بنده، خود را تزكيه كند ولى (چون سؤال كردى و مقام، مقام معرفى است) مى‏گويم: وقتى آدم(ع) خطا كرد، توبه‏اش اين بود كه گفت: خدايا تو را مى‏خوانم به حق محمد و آل محمد كه مرا ببخشى! و خداوند او را آمرزيد و همانا نوح(ع) چون بر كشتى سوار شد و از غرق شدن ترسيد گفت: خدايا من تو را به حق محمد و آل محمد مى‏خوانم كه مرا از غرق نجات دهى! پس خداوند او را از غرق نجات داد و همانا ابراهيم(ع) چون در آتش افكنده شد گفت: خدايا من تو را به حق محمد و آل محمد مى‏خوانم كه مرا از آتش نجات دهى! پس خداوند آتش را بر او سرد و سلامت قرار داد و همانا موسى(ع) چون عصاى خود افكند و در خود ترسى را حس كرد گفت: خدايا تو را به حق محمد و آل محمد مى‏خوانم كه مرا امان دهى پس خداوند بزرگ فرمود: نترس كه تو حتماً برتر و بالاترى(و بر ساحران پيروز خواهى شد).
اى يهود، به راستى كه اگر موسى مرا درك مى‏كرد و به من و نبوتم ايمان نمى‏آورد. نه ايمانش و نه نبوتش براى او سودى نداشت: «يا يهودى و من ذريتى المهدى اذا خرج نزل عيسى بن مريم بنصرته فقدمه و صلى خلفه؛(17) اى يهودى و از فرزندان من مهدى است وقتى قيام كند، عيسى فرزند مريم فرود مى‏آيد، براى يارى او، پس او را جلو قرار مى‏دهد و پشت سر او نماز مى‏خواند.»
در اين روايت زيبا برترى‏هاى پيامبر اكرم(ص) بر انيباء اولواالعزم و حضرت آدم(ع) به بيانات مختلف و علت‏هاى گوناگون بيان گرديده ولى پيامبر به طور خاص برترى خود را بر عيسى(ع) به گونه‏اى ديگر و متفاوت با برترى بر ساير انبياء الهى بيان فرموده است و آن اقتداء عيسى(ع) به مهدى است و اين كه از ياوران او خواهد بود. اين سخن زمانى معنى و مفهوم بلند آن آشكار مى‏شود كه به اين نكته توجه شود كه عيسى(ع) بزرگترين پيامبر خدا پس از حضرت رسول اكرم(ص) است و با اين جايگاه بلند و رفيع بايد به جانشين پيامبر آخرالزمان اقتدا كند و در صف ياوران او قرار گيرد. پيامبر اكرم(ص) و امام مهدى(ع) پيوندها
در روايات فراوانى كه فريقين نقل كرده‏اند پيوندها و رابطه‏هاى عميقى كه در زمينه‏هاى مختلف ميان پيامبر(ص) به عنوان خاتم الانبياء و مهدى(ع) به عنوان خاتم الاوصياء وجود دارد بيان گرديده است. ما در اين مجال، تنها از بيانات پيامبر گرامى اسلام(ص) استفاده مى‏كنيم:
پيوند پيامبر(ص) و امام مهدى(ع) هم در زمينه انتساب پدرى و فرزندى است و هم در اخلاق و ويژگى‏هاى شخصيتى و هم در شكل و شمائل ظاهرى و جسمانى.
پيوند خويشاوندى و خانوادگى آن دو بزرگوار با بيانات مختلفى ايراد گرديده است: 1- امام مهدى از عترت پيامبر(ص)
«قال (ص) لاتقوم الساعة حتى تملأ الارض ظلماً و جوراً عدواناً ثم يخرج رجل من عترتى او من اهل بيتى(18) يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً؛(19) قيامت بر پا نخواهد شد تا زمين از ستم و جور دشمنى لبريز گردد فرمود، پس مردى از عترت من يا از اهل بيت من قيام مى‏كند، زمين را از عدل و داد پر مى‏كند همانگونه كه از ظلم و دشمنى پر شده باشد.» 2- امام مهدى(ع) از اهل بيت پيامبر(ص)
«قال (ص) لاتقوم الساعة حتى يلى رجل من اهل بيتى يواطئ اسمه اسمى؛(20) قيامت بر پا نخواهد شد تا اينكه مردى از اهل بيت من حاكم شود، نام او شبيه نام من است.» 3- امام مهدى(ع) از فرزندان فاطمه(س)
«قال(ص) المهدى حق و هو من ولد فاطمه؛(21) مهدى(ع) حق است و او از فرزندان فاطمه(س) است.» 4- امام مهدى(ع) از نسل امام حسين(ع)
«قال (ص) لو لم يبق من الدنيا الّا يوم واحد لطوّل اللّه عزّو جلّ ذلك اليوم حتى يبعث فيه رجلاً من ولدى اسمه اسمى، فقام سلمان الفارسى رضى اللّه عنه فقال: يا رسول اللّه من اىّ ولدك؟ قال من ولدى هذا و ضرب بيده على الحسين؛(22) اگر از (عمر) دنيا جز يك روز نمانده باشد هر آينه خداوند آن روز را طولانى خواهد كرد تا مردى از فرزندان مرا در آن برانگيزد. او هم نام من است. سلمان فارسى برخاست و گفت:(آن مرد) از (نسل) كدام فرزندانت خواهد بود؟ فرمود: از اين فرزندم! و با دست خود بر حسين(ع) زد.» 5 – امام مهدى(ع) هم نام و هم كنيه پيامبر(ص)
«قال (ص) القائم من ولدى اسمه اسمى و كنيته كنيتى و شمائله شمائلى و سنته سنتى، يقيم الناس على ملتى و شريعتى و يدعدهم الى كتاب ربّى عزّ و جلّ و من اطاعه فقد اطاعنى و من عصاه فقد عصانى؛(23) قائم(ع) از فرزندان من است. نام او نام من و كنيه او كنيه من است و شمائل او شمائل من و سنت او سنت من، او مردم را بر آيين و شريعت من قرار مى‏دهد و به كتاب پروردگارم مى‏خواند هر كه او را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كه او را نافرمانى كند از من نافرمانى كرده است.»
در اين حديث شريف پيوندهاى معنى دار و ريشه دارى مطرح گرديده است. امام مهدى(ع) به جز اين كه در نام و كنيه مانند پيامبر اكرم(ص) است و در شمائل و ويژگى‏هاى ظاهرى و بدنى هم شبيه پيامبر است. او همچنين در سنت و سيره همان سنت و سيره پيامبر(ص) را پيشه خود مى‏كند و اين حقيقت به بسيارى از خرافه‏ها و سخنان باطل پايان مى‏دهد! چون سيره پيامبر و سنّت نورانى او بسيار روشن و مبرهن است. شيوه برخورد پيامبر در زندگى فردى و اجتماعى و ارتباط با مردم و اقشار گوناگون آنها و نيز تعامل او با دوست و دشمن، همگى در تاريخ اسلام و پيامبر(ص) آمده است.
پيامبراكرم(ص) رهبرى مهربان و دلسوز است و از خشونت جز در برابر ظالمان و تبهكاران استفاده نكرده است.
او پدرى مهربان براى همه امت است و مظهر رحمة للعالمين پروردگار و امام مهدى(ع) نيز بر اساس سنت پيامبر(ص) رفتار مى‏كند و شمشير خود را براى جهانخواران و مستكبران و ظالمان به كار مى‏گيرد نه براى شيعيان و مؤمنان! در برخى ديگر از روايات اين گونه تعبير شده است كه مهدى(ع) در اخلاق، متخلق به اخلاق نبوى است و قرآن خلق پيامبر(ص) را خلق عظيم دانسته است بنابراين مهدى در اخلاق شريفت‏ترين مردم است.
«قال(ص) يخرج رجل من امتى يواطئ اسمه اسمى و خلقه خلقى فيملؤها عدلاً و قسطاً كما ملئت ظلماً و جوراً؛(24) مردى از امت من قيام مى‏كند كه نام او نام من است و اخلاق او اخلاق من پس زمين را از عدل و داد پر مى‏كند همان گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد.» توصيف منتظران و ياوران مهدى(ع) در كلام پيامبر(ص)
پيامبر گرامى اسلام(ص) در كنار توصيفاتى كه درباره امام مهدى(ع) بيان داشته است درباره آن‏ها كه در ركاب مهدى(ع) به يارى بر او مى‏خيزند و درجلب رضاى او مى‏كوشند هم سخن گفته است.
«قال(ص) طوبى لمن ادرك قائم اهل بيتى و هو يأتم به فى غيبته قبل قيامه و يتولّى اولياءه و يعادى اعداءه ذلك من رفقائى و ذوى مؤدتى و اكرم امّتى على يوم القيامة؛(25)خوشا به حال كسى كه قيام كننده اهل بيت مرا درك كند و حال آن كه در زمان غيبت او پيش از قيامش به او اقتدا كند و دوستان او را دوست داشته و با دشمنانش دشمنى كند. آنها از رفيقان من و مورد دوستى من هستند و گرامى‏ترين امتم در نزد من در قيامت خواهند بود.»
اين بيان پيامبر(ص) اشاره به همان حقيقت نورانى است كه سعادت فرد و جامعه را در بر دارد و آن «اقتداء مأموم به امام حق» است. يعنى در هر زمانى لازم است مردم امام زمان خود را شناخته و بر پيروى كامل از او همت گمارند.همان گونه كه مردم زمان پيامبر و اميرالمؤمنين(ع) و ساير امامان معصوم(ع) به ايشان اقتدا مى‏كردند. و به عنوان امام حق، مأمور به اطاعت كامل از آنها بودند، همان گونه مردم در زمان غيبت بايد به امام مهدى(ع) به ايشان اقتداء مى‏كردند. و به عنوان امام حق، مأمور به اطاعت كامل از آنها بودند، همان گونه مردم در زمان غيبت بايد به امام مهدى(ع) اقتدا كنند و مواظب باشند كه ابرهاى غيبت مانع از بهره‏ورى آنها از خورشيد ولايت مهدى(ع) نگردد و مبادا كه به سبب غيبت و ديده نشدن امام به فرد يا گروه و حزبى ديگر داخل شوند و از مسير ولايت امام حق دور شوند. امام و حجت خدا، شأن امامت و رهبرى خود را دارد. چه ظاهر باشد و چه غائب و راه و رسم و ايده و مرام او پيمودنى است در همه حال. پس ملاك دوستى و دشمنى‏ها هميشه و همه جا بايد بر اساس محوريت امام زمان(ع) باشد و اگر قرار است از كسى اطاعت كنيم تنها از كسى كه سمت نيابت از آن بزرگوار را داراست و خود امام به اطاعت او دستور داده است فرمان بگيريم كه همان علماى دين شناس و متعهّد هستند كه هدايت‏گر امت در زمان غيبت هستند. ايرانيان در توصيف پيامبر(ص)
حسن ختام اين گفتار را درباره توصيف پيامبر(ص) نسبت به ايرانيان قرار مى‏دهيم. آن حضرت درباره ديندارى و استوارى فارس بر ايمان فرمودند: «لو كان الدين عند الثريا لذهب اليه رجل اوقال رجال من ابناء فارس حتى يتناولوه؛(26) اگر دين در آسمان باشد هر آينه مردانى از فرزندان فارس به سوى آن خواهند رفت تا به آن دست يابند.»
و در بعضى از روايات آمده كه حضرت رسول اكرم(ص) در حضور اصحاب خود اشاره به سلمان فارسى كردند و گفتند قسم به آن كه جانم در دست اوست اگر ايمان در آسمان باشد مردانى از فارس به آن دست خواهند يافت.»(27)
اين روايات و مانند آن‏ها از آن جهت مهم است كه در رواياتى متعدد نسبت به بعضى از شهرها و كشورها و مناطق و نقش آنها در ظهور مهدى(ع) خبر داده شده است و قرائن و شواهد گوياى آن است كه ايران و ايرانيان نقش برجسته‏اى در ايام ظهور خواهند داشت. همان گونه كه مى‏توان اميدوار بود كه انقلاب اسلامى ايران به رهبرى فرزندى از فرزندان پيامبر(ص) در راستاى زمينه سازى براى ظهور مهدى(ع) باشد.
از پيامبر گرامى (ص) روايت شده: «يخرج ناس من المشرق فيوطّئون للمهدى؛(28) مردمى از مشرق قيام مى‏نمايند پس براى مهدى(ع) زمينه سازى مى‏كنند.»
آخرين سخن اين كه ايران پس از اسلام، همواره به جانبدارى و طرفدارى از پيامبر و اهل بيت پيامبر مشهور بوده است و در زمان غربت ائمه معصومين(ع) نيز بر بسيارى از شهرهايش به عنوان مأوا و پناهگاه فرزندان اهل بيت(ع) قرار گرفته است و اكنون كه زمان غيبت مهدى(ع) است به عنوان يكى از مهم‏ترين پايگاههاى شيعه شناخته مى‏شود(به همين جهت مورد بغض دشمنان اسلام و اهل بيت(ع) است) و اميد است كه در زمان ظهور هم به عنوان مستحكم‏ترين جبهه براى يارى حضرت مهدى(ع) باشد.
اللهم عجّل لوليّك الفرج و اجعلنا من خير انصاره و اعوانه. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. كافى، ج 8، ص 49، ح 10 ؛ بحارالانوار، ج 51، ص 77، باب 1، ح 36. 2. كمال الدين، ج 1، ص 317، باب 30، ح 4. 3. يعنى خداوند وعده را تخلف نمى‏كند. سوره رعد، آيه 31. 4. كنزالعمال، ج 14، ص 261، ح 38653 – الغيبه شيخ طوسى، ص 111. 5. الفتن، ابن حمّاد، ص 99. 6. الغيبه، شيخ طوسى، ص 111 – بحار الانوار، ج 51، ص‏74. 7. الفتن، ابن حمّاد، ص 99- منتخب الأثر، ص 472، فصل 7، باب 3، ح‏2. 8. معجم احاديث الامام المهدى، ج 1، ص 240، ح‏146. 9. منتخب الاثر، ص 492. 10. بحارالانوار، ج 51، ص 73. 11. كمال الدين و تمام النعمه، ص 411،ب‏39، ح‏6.آيه وسيعلم الذين . 12. براى آگاهى از توطئه دشمن به كتاب مهدى ستيزان مراجعه كنيد. 13. كمال الدين و تمام النعمه، ص 287، ب 25، ح 5. 14. كمال الدين، ج 1، ص 286،ب 25، ح 2. 15. گفتنى است كه در روايات متعدد امور ديگرى مانند اجراى سنت الهى آزمايش مردم، تحت بيعت ستمگران نبودن و… نيز به عنوان علت غيبت مطرح شده است و ممكن است هر يك از اين امور بخشى از علت يا حكمت غيبت باشند واللّه العالم. 16. اثبات الهداه، ج 3، ص 576، ب 32، ح 52. 17. صحيح بخارى، ج 4، ص 205، و صحيح مسلم، ج 1، ص 136، ب 71، ح 244 – 245. 18. ر.ك به منتخب الأثر، باب 18 عدم جواز توقيت و تعيين وقت براى ظهور، ص 573. 19. امالى، شيخ صدوق، ص 181، مجلس 39، ح‏4. 20. ظاهراً اين ترديد مربوط به راوى باشد. 21. مسند احمد، ج 3، ص 36 – منتخب الأثر، ص 148، فصل 2، ب 1، ح 19. 22. كنزالعمال، ج 14، ص 271، خ 38692. 23. الغيبه، شيخ طوسى، ص 114، تاريخ بخارى، ج 3، ص 346. 24. عقد الدرر، ص 24، ب 1، اثبات الهداء، ج 3، ص 617، باب 32، فصل 17، ح 174. 25. كمال الدين، ج 2، ص 411، ب 39، ح 6. 26. كشف الغمة، ج 3، ص 261، منتخب الأثر، ص 179، فصل 2، باب 2، ح 3. 27. كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 286، باب 25، ح 2. 28. سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1368، باب 34، ح 4088؛ كشف النعمه، ج 3، ص 267. 29. سنن ترمذى، ج 5، ص 384، باب 48، ح 3261. 30. عبدالرزاق، ج 11، ص 66، ح 19923 – صحيح مسلم، ج 4، ص 1972، باب 59، ح 2546.

/

عدالت محورى در قرآن و حديث‏

عدالت ميزان فضيلت‏
عدالت در لغت به معناى استواء يا استقامت است و يا به هر دو معنا، چنانكه از قول بزرگان مشخص مى‏گردد، برخى گفته‏اند عدالت از خصال روح و روان انسان بوده و با تقوا ملازم مى‏باشد، چنانچه قرآن مى‏فرمايد: «اعدلوا هو اقرب للتقوى؛(1) عدالت پيشه نمائيد كه به پرهيزگارى نزديك‏تر است.» بر اثر ملكه عدالت آدمى انجام واجبات و ترك محرّمات را به صورت ملكه‏اى در خود بوجود مى‏آورد. و علماى شيعه وسنّى در اين معنا اتفاق نظر دارند، در واقع عدالت يك ويژگى روحانى و معنوى است كه انسان را از ارتكاب معاصى و خلاف شرع و تخلّف از فرامين پروردگار باز مى‏دارد و اجازه نمى‏دهد مؤمن از تقوا فاصله بگيرد، بلكه بالاتر از تقوا هم مى‏تواند قرار گيرد.(2) از امام صادق(ع) پرسيده‏اند: عدالت اشخاص در ميان جوامع اسلامى به چه وسيله‏اى شناخته مى‏گردد؟ فرمودند: شخص را به ستر و عفّت و كفّ نفس از خوردن حرام و نگهدارى فرج از زنا و دست، از ظلم و زبان از گناه مى‏شناسند.(3)
در برخى منابع روايى، عدالت از نشانه‏هاى خردمندى است چنانچه حضرت على(ع) فرموده‏اند: «من علامات العقل، العمل بسنة العدل»(4)در حديث ديگرى، وقتى از آن امام پرهيزكاران پرسيدند: انسان عاقل چه كسى است؟ در جواب آن، فرمودند: هو الّذى يضع الشى‏ء مواضعه(5) و در تعريف عدل حضرت مى‏فرمايد:العدل يضع الامور مواضعها.(6)
بنابراين سخنان، كسى كه از خرد بهره‏اى دارد به عدالت فكر مى‏كند و در صدد اجراى آن است. در حديث معتبر جنود عقل و جنود جهل از امام كاظم(ع) و امام صادق(ع) روايت شده است، عدالت در لشكر عقل قرار مى‏گيرد و ستم و جور جزو سپاهيان جهل است.(7)
امام خمينى (ره) در توضيح اين فراز از حديث نوشته‏اند: «…عدالت… عبارت است از: تعديل جميع قواى باطنيه و ظاهريه و روحيه و نفسيه و به اين اطلاق، فيلسوف متقدم (ارسطاطاليس) گفته (است): عدالت همه فضيلت است نه جزوى از آن».(8) ايشان در جاى ديگر متذكر گرديده‏اند: «عدالت… حد وسط بين افراط و تفريط و آن از امّهات فضايل اخلاقيّه است بلكه عدالت مطلقه تمام فضايل باطنيه و ظاهريه و روحيه و قلبيه و نفسيه و جسميه است زيرا كه عدل مطلق مستقيم به همه معناست چه در مظهريت اسماء و صفات و تحقق به آن كه استقامت مطلق است و مختص به انسان كامل است و ربّ آن حضرت اسم اللّه الاعظم است كه بر صراط مستقيم حضرت اسمائى است چنانچه مى‏فرمايد:«ما من دابّةٍ الّا هو آخذ بناصيتها انّ ربّى على صراط مستقيم؛(9) هيچ جنبنده‏اى نيست مگر آن كه زمام اختيارش را خداوند گرفته است، هر آينه پروردگار من بر راهى راست باشد» پس عدالت كه عبارت از حدّ وسط بين افراط و تفريط و غلوّ و تقصير است از فضايل بزرگ انسانيت است….»(10)
در واقع اعتدال حدّ طبيعى و سالم امور است و عقل از عوامل كشف واقعيات موجود در جهان تكوين است و پى بردن به سنّت‏ها و قوانين تكاملى حاكم بر جهان و برجامعه و بر تكوين انسان و بهره‏گيرى از آنها در مسير رشد و تكامل فرد و جامعه در حالى كه جهل منشأ افراط و تفريط و از ميان بردن اعتدال و توازن در حيات انفرادى و اجتماعى است،(11) از اين جهت حضرت على(ع) فرموده‏اند: «لايرى الجاهل الّا مفرطاً أو مفرّطا؛(12) فرد نادان را جز در حال زياده روى و كم روى مشاهده نمى‏كنند.» كاربرد گوناگون عدل در قرآن‏
برخى عدل را مقابل ظلم دانسته و به معناى احقاق حق و اخراج حق از باطل گفته‏اند.(13) در قرآن لفظ عدل با كاربردهاى گوناگون به كار رفته است: او عدل ذلك صياماً؛(14) يا برابر آن روزه بگيرد. و در جاى ديگر: و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم؛(15) هر چند بكوشيد هرگز نتوانيد در ميان زنان به عدالت رفتار كنيد. كه مراد از آن عدالت در محبّت و علاقه قلبى است، در آيه‏اى نيز قرآن مى‏فرمايد: «و لايقبل منها شفاعة ولايؤخذ منها عدل؛(16) شفاعتى از كسى پذيرفته نگردد و از كسى عوضى نستانند.» يعنى برابر گناه چيزى از شخصى گرفته نمى‏شود يا: «و ان تعدل كلّ عدلٍ لايؤخذمنها؛(17) و اگر براى رهايى خويش هرگونه فديه دهند پذيرفته نخواهد شد.» در اين آيه به معناى برابرى آمده است: «ثمّ الّذين كفروا بربّهم يعدلون؛(18) با اين همه كافران با پروردگار خويش، ديگرى را برابر مى‏دانند». اما در آيه: «و ممّن خلقنا امّة يهدون بالحق و به يعدلون؛(19) از مخلوقين ما عده‏اى هستند كه به حق راه مى‏نمايند و به عدالت رفتار مى‏كنند.» كاربرد ديگرى دارد،
نظير: «و من قوم موسى امة يهدون بالحق و به يعدلون؛(20) گروهى از قوم موسى هستند كه مردم را به سوى حق هدايت مى‏كنند و به عدالت رفتار مى‏نمايند.» و بدين معناست كه آنان در حالى كه خود بر حق هستند اهل هدايت و عدالتند، البته در روايات منقول از اهل بيت(ع) منظور از يهدون بالحق و يا يهدون الناس بالحق ائمه هدى مى‏باشند.(21) توازن در جامعه‏
عدل را به معناى توازن و ميزان نوشته‏اند، در روح آدمى اين مزاج و اعتدال ديده مى‏شود و اگر بهم بخورد، اختلالات روانى و ناراحتى‏هاى رفتارى ظاهر مى‏گردد، در اجتماع نيز بايد چنين تعادلى برقرار شود و همه از لحاظ تمامى حقوق مادى و معنوى، وظايف، توانايى‏ها و مانند آن در حالتى از توازن و اعتدال بسر ببرند. امتيازات اين جامعه به تقواست نه چيز ديگر. البته حق ثابت است و قابل تغيير و تبديل نمى‏باشد امّا عدل رساندن اين حق به صاحبش مى‏باشد، نظير كارى كه دستگاه گردش خون مى‏كند و غذا و اكسيژن به تمامى اعضاء و جوارح بدن مى‏رساند و به هر عضو مطابق شايستگى و لياقت و نوع فعّاليت رسيدگى مى‏كند و اين نظام پيچيده بدن آدمى خود از عدالت پيروى مى‏كند و گرنه شخص بيمار است و بايد معالجه شود، حضرت على(ع) براى اجراى عدالت در جامعه و رسانيدن حقوق مردم به خودشان و نيز بر نتابيدن اين شيوه توسط دنيا طلبان و افراد حريص و سرانجام بر اثر خوى جهالت و تعصّب خوارج كه از مسير اعتدال خارج شده بودند، به شهادت رسيد.
وقتى پذيرفتيم كار عدل اين است كه موازنه‏اى ايجاد مى‏كند پس بايد تفاوت و اختلاف هم وجود داشته باشد تا ميان آنها تعادل برقرار گردد. عدالت اقتضا مى‏نمايد كه اختلاف‏هاى طبيعى را به رسميت بشناسيم و در مقدرات تفاوت‏ها را در نظر گيريم مولوى مى‏گويد.
عدل وضع نعمتى بر موضعش‏

نى به هر بيخى كه باشد آبكش‏

شهيد آيت اللّه مطهرى مى‏نويسد: «معناى عدالت اين نيست كه همه مردم در محصول رنج و زحمت و كار يكديگر، شريك باشند و مانند اعضاى يك خانواده هر كسى، هر چه به دست آورد، بى مضايقه در همان خانه خرج مى‏كند و جيب‏ها يكى است البته ممكن است گاهى (نه هميشه) علايق خانوادگى تا اين اندازه صميميت به وجود آورد، كما اين كه علايق ايمانى هم احياناً همين مقدار صميميت بوجود مى‏آورد، امّا نمى‏شود حكم كلّى كرد و اين را به صورت قانون ذكر كرد. اين فوق عدالت و مساوات است، احسان است و فضل، عدالت رعايت استحقاق است… عدالت آن است كه تحت قاعده و قانون درمى‏آيد. معناى عدالت اين است كه امتيازاتى كه نصيب افراد مى‏شود بر مبناى صلاح و استحقاق باشد… عدالت تنها يك حسنه اخلاقى و يك نافله روحى نيست كه از نظر فردى خوب است، اين كه آدم، عادل باشد، عدالت معنايى وسيعتر(دارد) شامل حقوق اجتماعى است و اسلام به آن فوق‏العاده اهميت داده و آن را وظيفه بزرگ اجتماعى مى‏داند. على بن ابى طالب(ع) شهيد راه عدالت شد. على نه تنها خودش عادل بود بلكه مردى عدالت خواه بود… آنچه جامعه را حفظ مى‏كند و پايه حفظ اجتماع است عدل است…»(22)
اجتماع همچون مجموعه‏اى است كه در آن اجزاء و ابعاد مختلفى به كار رفته است و هدف خاصى از آن منظور مى‏باشد. بايد شرايط معيّنى در آن ازحيث مقدار لازم هر جزء و از لحاظ كيفيت اجزاء رعايت شود و تنها در اين صورت آن مجموعه مى‏تواند باقى بماند و به حيات خود ادامه دهد و اثرى مطلوب و مفيد بر جاى بگذارد. از نظر تعادل اجتماعى آنچه ضرورى است اين مى‏باشد كه ميزان احتياجات در نظر گرفته شود و متناسب با آنها امكانات، تجهيزات و نيرو اختصاص يابد جهان موزون و متعادل است و در غير اين صورت برپا نبود، قرآن مى‏فرمايد.
«و السّماء رفعها و وضع الميزان؛(23) آسمان را برافراشت و ميزان را بر نهاد.»
بنابه نظر قاطبه مفسّرين مقصود اين است كه در بناى جهان، خداوند، عدالت را رعايت نموده است در حديث نبوى مى‏خوانيم: «بالعدل قامت السموات و الارض؛(24) همانا آسمان‏ها و زمين بر اساس عدل برپاست.»
عدل به معناى تناسب و توازن از شؤون حكيم بودن و عليم بودن خداوند است و ذات بارى تعالى به مقتضاى علم و حكمت خود مى‏داند كه براى هر موجودى چه اندازه‏اى لازم و ضرورى است، معناى ديگر عدالت رعايت تساوى در استحقاق‏هاى مشابه است، رعايت حقوق افراد نيز در مقوله عدالت قرار مى‏گيرد يعنى اشخاص در مقام مقايسه با يكديگر حقوق و اولويت‏هايى دارند كه مى‏تواند بناى عدالت قرار گيرد، همچنين براى رسيدن جامعه به سعادت و خوشبختى بايد اين مسايل رعايت گردد كه وجدان هر فرد آن را تأييد مى‏كند(25) مولوى مى‏گويد:
عدل چه بود؟ وضع اندر موضعش‏

ظلم چه بود؟ وضع در ناموضعش‏
عدل چه بود؟ آب ده اشجار را

ظلم چه بود؟ آب دادن خار را!

مرحوم مولا مهدى نراقى اين توازن را به شكل ديگر ترسيم مى‏نمايد: عدالت عبارت است از ائتلاف همه قوا و اتفاق آنها بر فرمانبرى از عقل به طورى كه كشمكش از ميان برود و فضيلت مخصوص هر يك حاصل شود و شكّ نيست كه اتّفاق و اعتدال همه قوا، كمال آنهاست نه كمال قوّه عملى به تنهايى. مگر اين كه گفته شود ائتلاف صرفاً در به كاربردن هر يك از قوا بر وجه شايسته و مناسب خود تحقق مى‏يابد و به كار انداختن هر قوّه‏اى و لو قوّه نظرى از جانب قوّه عملى است زيرا شأن و كار او به كار انداختن اين قوا در جاى شايسته و در خور آنها به نحو اعتدال است و بدون اين معنا صدور فعل از قوه تحقق نمى‏يابد. عدالت مستلزم ملكات سه گانه يعنى حكمت، عفت و شجاعت است. اعتدال اخلاقى به منزله توازن در مزاج است. هنگامى كه اين حالت سه گانه حاصل گرديد براى عقل عملى قوه تسلط و تدبير نسبت به همه قوا حاصل مى‏شود، به طورى كه همگى فرمانبر او مى‏شوند و او هر يك را به مقتضاى رأى خود به كار مى‏برد. پس اگر عدالت را عبارت از خود اين قوه يا خود تدبير و تصرف در بدن و امور منزل و شهر بدانيم، بدون دخالت ملكه‏هاى سه گانه، در اين صورت عدالت صرفاً كمال عقل عملى خواهد بود. در هر حال عدالت و ملكات ملازم يكديگرند و حصول آن متوقف است بر وجود ملكات و آميختگى آنها و اين سه، اجزاى عدالتند.(26) عدل و مساوات اسلامى‏
مساوات با ابعاد گوناگون و در زمينه‏هاى مختلف در آيات قرآن و احاديث فراوان مورد تأكيد قرار گرفته و جوانب آن تبيين گشته است، مساوات در نظام تكوين يعنى تمامى انسان‏ها داراى آفرينشى مساوى و نيازهاى طبيعى و ارزشى برابرند و نژاد، زبان طايفه و خاستگاه جغرافيايى و تاريخى بر آن تأثيرى ندارد. قرآن مى‏فرمايد: «يا ايها النّاس انّا خلقناكم من ذكرٍ و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عنداللّه اتقيكم؛(27) اى مردمان شما را از مرد و زنى آفريديم و به صورت ملّت‏ها و قبيله هايى درآورديم تا با يكديگر آشنا شويد و هم را بشناسيد(نه آن كه به وسيله نژاد و رنگ و طايفه بر يكديگر افتخار كنيد) همانا گرامى‏ترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست. در اين آيه بر همسانى نوع انسان تأكيد شده و هرگونه امتياز، جز تقوا نفى گرديده است، در بيانى زيبا و عميق رسول اكرم(ص) آدميان را از آغاز خلقت آدم تا كنون همچون دندانه‏هاى شانه دانسته‏اند.(28) حضرت امام رضا(ع) نيز در كلامى گُهربار فرموده‏اند: پروردگار همه يكى است و پاداش افراد به اعمال است. (نه چيز ديگر).(29) طبق موازين قرآنى، انسان‏ها در برابر قانون، حقوقى همسان دارند. حتى افراد مذاهب ديگر در جامعه اسلامى در اجراى قانون با مسلمانان يكى هستند. مواهب طبيعى نيز در اختيار تمام انسان‏هاست. همگان را قرآن به بهره بردارى از امكانات كره زمين اعم از معادن، جنگل‏ها، مراتع، خوردنى‏ها و نوشيدنى‏ها فرا خوانده است: «الّذى جعل لكم الارض مهداً وسلك لكم فيها سبلاً و انزل من السماء ماءً فاخرجنا به من نباتٍ شتى كلوا و أرعواانعامكم؛(30) خدايى كه زمين را مكان آرامش شما قرار داد و برايتان در آن راههايى پديد آورد و از آسمان باران فرو فرستاد تا بدان انواعى از گياهان برويانيم، از آنها بخوريد و براى چارپايان نيز از آنها استفاده كنيد.»
مجموعه امكانات و اموال عمومى جامعه اسلامى كه بيت المال نام دارد در دست دولت و يا بالاترين نهاد ادارى اجرايى سپرده مى‏شود كه بايد در مصرف آن اصل مساوات رعايت شود چنانچه رسول اكرم(ص) و حضرت على(ع) در دوران حكومت و زعامت خويش اين گونه عمل مى‏كردند. اجراى اصل مساوات در بهره بردارى از اين سرمايه‏ها و ثروت‏هاى عمومى، بنياد اشرافى گرى و تكاثرطلبى را از بين مى‏برد و فقر و نادارى را زايل مى‏سازد و جامعه را به سوى عدالت سوق مى‏دهد برابرى در زندگى و امور معاش و به هنگام استفاده از امكانات در تعاليم اسلامى به مسلمانان آموزش داده شده است، از جمله اين كه ثروتمندان، بينوايان را فراموش نكنند، همسايگان در برابر گرسنگى يكديگر بى تفاوت نباشند.(31) البته با همه اين مزايايى كه اصل مساوات دارد نمى‏توان آن را معادل عدالت دانست بلكه مى‏توان گفت عدل تقسيم مساوى است، همه به اندازه كارى كه كرده‏اند پاداش داده مى‏شوند و يا مجازات مى‏گردند.(32) در واقع عدالت رعايت مساوات است در شرايط مساوى، عدالت اقتضا مى‏كند استحقاق‏هاى جامعه را به طور مساوى رعايت كنيم و اگر به افراد با توانايى‏هاى گوناگون همسان نمره دهيم خود نوعى ستم است(33) قرآن چنين مساواتى را محكوم مى‏نمايد: «ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسيدن فى الارض، ام نجعل المتقين كالفجار»(34)، «قل هل يستوى الذين يعلمون و الّذين لايعلمون».(35)
كلمه عدل با مترادف فارسى آن يعنى «داد» تفاوت دارد. چنانچه در تاريخ خاور زمين آمده است: كلمه خاص جديد آن دوره يعنى زمان داريوش براى مفهوم قانون در فارسى باستان دات(داد) بود كه بعدها متداول گرديد.(36) عدل با «جود» هم تفاوتى بارز دارد. جود احسان مالى است و در عين حالى كه يك نوع فداكارى به شمار مى‏آيد و به لحاظ اخلاقى فضيلتى ارزشمند به شمار مى‏آيد امّا نمى‏تواند معادل با عدالت قرار گيرد و عدل اشرف و افضل آن است و ركن اجتماع به شمار مى‏آيد. به تعبير شهيد مطهرى احسان وجود نفلى است كه تحت قاعده در نمى‏آيد و به منزله زينت و زيور اجتماع است، گذشته آن، تا فردى ملكه عدل را در خود تقويت نكرده باشد به ديگران نيكى نمى‏كند و از عاطفه اجتماعى بهره‏اى‏ ندارد.(37) قسط يعنى چه؟
مفردات راغب قسط را بهره‏اى ناشى از عدل مى‏داند كه متوجه افراد مى‏شود. قرآن مى‏فرمايد:قل امر ربى بالقسط(38) يا: ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط(39) و: يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين للّه شهداء بالقسط.(40) و در چندين جا تأكيد دارد قسط را پيشه خود سازيد كه خداوند افراد مقسط را دوست دارد: انّ اللّه يحب المقسطين.(41)
آية اللّه ميرزا محمد تقى موسوى اصفهانى مى‏نويسد: مفهوم عدل از قسط عموميّت بيشترى دارد زيرا كه قسط در مورد اداى حق ديگران به كار مى‏رود چون اداى شهادت، قضاوت، وزن نمودن و پيمانه كردن و امثال آن و به عبارت ديگر قسط، تنها در مواردى استعمال مى‏شود كه به حق غير مربوط باشد و عدل در مورد حق ديگران و حق خود انسان به كار مى‏رود. پس معناى عدل موافقت با حق به طور مطلق است و قسط موافقت با حق مردم مى‏باشد.(42) بنابراين عدل رعايت دقيق حق و حقوق مردم است و برابرى همه در برخوردارى از حقوق و منافع مشروع و معقول خويش، چنانچه ظلم زيرپا نهادن حق و حقوق ديگران است و نابرابرى و تبعيض در برخوردارى هر كس از سهم و حق خويش.(43)
قسط به فتح اوّل يعنى رعايت عدالت در حق مردم امّا با كسره اوّل به معنى ظلم و انحراف است و قاسط يعنى: ظلم كننده و مقسط يعنى كسى كه از روى عدالت مردم را بهره‏مند سازد. اقساط از باب افعال نيز آن است كه نصيب ديگرى داده شود و همان انصاف است.(44)
از قرآن بر مى‏آيد كه پيامبران براى اين كه مردم خود از درون بجوشند و قيام كنند و بيدار شوند و اقدام به قسط كنند، به سوى آنان فرستاده شدند:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس؛(45) و اين نكته ظريفى است كه اين مردم خفته، پايمال شده شهوات و خرافات، نظام‏هاى فاسد و استبدادى، بعد از آن كه با هدايت پيامبران الهى شناخت پيدا كردند و به بصيرت رسيدند و ملاك و معيارها را به دست آوردند، اصول و قوانين را درك كردند آن وقت هر كدام از جاى خويش بلند شوند و به قسط اقدام كنند.
بيّنه در آيه فوق، دليل و برهانى است كه مردم را روشن مى‏نمايد و از آن پس وقتى افراد از قيود و حدود نفسانى و مواريث حيوانى و تحميل‏هاى محيطى رها شدند و همه چيز براى آنان تبيين گرديد، اصول عملى و ثابت و تدوينى را به دست مى‏آورند آن وقت سهم هر كس را بر حسب لياقت بدهند اعم از سهم معنوى و مادى، استعداد هر كس را شكوفا سازند، موقعيت اجتماعى افراد را مشخص نموده و تثبيت سازند. حضرت على(ع) وقتى زمان جاهليت اعراب را ترسيم مى‏فرمايد متذكر مى‏گردد كه در اين جامعه: عالمها ملجم و جاهلها مكرم؛سرزمينى كه دانشمندش دهنه به دهانش زده شده و نادانش گرامى داشته شده است.» حال اگر جامعه‏اى از ساختمان‏هاى خوب، اتومبيل‏هاى آخرين مدل، مراكز صنعتى پيشرفته و ساير امكانات برخوردار باشد امّا مردمش از لحاظ فكرى اين گونه باشند در جاهليت بسر مى‏برد و توسعه فكرى و گسترش انديشه در آن متوقف و منجمد است. انبياء و اولياء مى‏كوشند تا مردم از جاى بلند شوند و همه داعى به قسط و حامى آن باشند و بدان عمل كنند. آيه نمى‏گويد انبياء دست مردم را بگيرند و آنها را وادار به چنين امرى كنند، بلكه تأكيد دارد فرستادگان الهى كوشيده‏اند مردم به اين درجه از آگاهى برسند كه قسط را در جامعه پياده نمايند، اجتماعى كه هر چيزى در آن به جاى خود و هر كسى در موقعيت حقيقى و واقعى خويش قرار دارد و هر انديشه و استعدادى قابليت خود را بروز دهد و هر فردى به ميزان عمل و تفكر و ابتكار، بهره‏مند باشد. چنين دعوتى در ميان تمامى انبياء ديده مى‏شود و نيروى حق پشتيبان آن است.(46)
امام خمينى نيز براى به وجود آوردن اين آگاهى و بصيرت به پا خاست و مردم را نسبت به جنايات و فجايع و ابتذال اخلاقى و فرهنگى رژيم استبدادى حساس نمود و سپس آنان را براى متلاشى نمودن چنين تشكيلاتى برانگيخت و رهبرى نمود و انقلاب اسلامى را بنيان گذارى كرد. امام وضع جامعه را در رژيم پهلوى چنين ترسيم مى‏كند: «مردم به دو دسته تقسيم شده‏اند ظالم و مظلوم. در يك طرف ميليون‏ها مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است و در طرف ديگر اقليت‏هايى از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سياسى كه عيّاش و هرزه‏گر و فاسدند. مردم محروم كوشش مى‏كنند كه خود را از ظلم حكّام غارتگر نجات دهند تا زندگى بهترى پيدا كنند و اين كوشش ادامه دارد لكن اقليت‏هاى حاكم و دستگاههاى حكومتى جائر مانع آنهاست. ما وظيفه داريم مردم مظلوم و محروم را نجات دهيم و پشتيبان مظلومين و دشمن ظالمين باشيم.»(47) امام در جاى ديگر دليل اين وضع را بيان مى‏كند: «چون در گذشته براى برانداختن حكّام خائن و فاسد به طور دسته جمعى و بالاتفاق قيام كرديم و بعضى سستى به خرج دادند و حتى از بحث و تبليغ نظريات و نظامات اسلامى مضايقه نمودند بلكه به عكس به دعاگويى حكّام ستمكار پرداختند، اين اوضاع به وجود آمد».(48)
امام، جامعه پس از انقلاب اسلامى را اين گونه معرفى مى‏كند: «در آن صورت روابط بين انسان‏ها چه اقتصادى و چه غير اقتصادى در داخل چنين جامعه‏اى و در رابطه اين جامعه با خارج تغيير مى‏كند و ضوابط عوض مى‏شود، همه امتيازات لغو مى‏شود. فقط تقوا ملاك برترى است. زمامدار با پايين‏تر فرد جامعه برابر است. ضوابط و معيارهاى الهى و انسانى مبناى پيمان و يا قطع روابط است».(49) اهميت و ضرورت عدالت‏
جهان آفرينش و نظام كائنات بر عدل استوار است، يعنى هيچ كدام از امور خلقت و نهادهاى تكوينى از اين قانون بيرون نمى‏باشد. حضرت على(ع) فرموده‏اند: «العدل اساس به قوام العالم؛(50) عدل شالوده‏اى است كه جهان هستى بر آن بنا گرديده است.» هيچ چيز در اين نظام بيهوده، نابسامان و آشفته نيست، همه سيارات، ستارگان، كره زمين و موجودات آن، آسمان‏ها و كهكشان‏ها آن چنان قوانين دقيق و شگفت انگيزى دارند كه علم مى‏كوشد اين روابط را كشف كند و آنها را بكار گيرد، هرگونه تخلف از نظم عمومى و روابط حاكم بر آن باعث اختلال و آشفتگى است و اعتدال در پرتو قرار گرفتن در حوزه قوانين و سنت‏هاى قاطع طبيعى است تا هر چيز به جاى خود در مسير خود و در روند تكاملى مخصوص به خويش حركت كند.(51)
قرآن تصريح مى‏كند كه آفرينش بر عدل و توازن و بر اساس استحقاق‏ها و قابليت‏ها استوار است، در برخى از آيات از مقام فاعليت و تدبير الهى به عنوان مقام قيام به عدل ياد شده است: «شهد اللّه انّه لا اله الّا هو و الملائكة و اولواالعلم قائماً بالقسط؛(52) خداوند حكم كرد و فرشتگان و دانشوران نيز كه هيچ خدايى جز او، بر پا دارنده عدل نمى‏باشد»، استمرار نظام ضرورى موجودات جهان، دليل قاطع و روشنى است بر وجود قوانين عادلانه كه موجب پيدايش مجموعه هستى بوده و آن را به شكل مستمر و هميشگى برقرار ساخته است.

اصول علم الهى، نواميس ايجاد و نظام ربّانى نشان مى‏دهد كه آفريننده جهان در افعال خويش عادل بوده و هر موجودى را در مقام لايق خود تمكين ونصيب داده و نظمى با استقامت برقرار نموده است. آنچه كه در افق نظام تحقق دارد، به اندازه‏گيرى دقيق و غير قابل بيش و كم آفريده شده و آن مرتبه از هستى و كمّيت و كيفيت كمالى را كه حائز گرديده، براى آن ضرورى بوده است.(53)
خداوند علاوه بر نظام تكوين در امور تشريعى، اصل عدل را اساس قرار داده و حكمت بعثت را ارسال رسل و انزال كتاب را عدالت دانسته است، قرآن مى‏فرمايد: «قل امر ربّى بالقسط؛(54) بگو پروردگار من به عدل فرمان داده است». و نيز تأكيد مى‏نمايد: «ذلكم اقسط عند اللّه».(55)
قرآن مقام رهبرى و امامت را پيمان الهى، ضد ظلم و توأم با عدل مى‏داند و تصريح مى‏نمايد: «لاينال عهدى الظالمين».(56)ابو على طبرسى ذيل آيه اهدنا الصراط المستقيم نوشته است: براى آن چند معنى گفته‏اند يكى اين كه مراد پيامبر و امامان بعد از او هستند و در اخبار شيعه اين نكته آمده است. بعد اضافه مى‏كند صراط مستقيم همان دينى است كه خداوند امر به قبول آن و عمل به آن كرده است يعنى توحيد و عدل و ولايت (امامت) كسى كه خدا پيروى از او را واجب كرده است.(57) امر به عدل توسط خداوند در قرآن تأكيد شده است.(58) و حضرت على(ع) مى‏فرمايد: هر كارى را با عدالت انجام بده.(59)

شناخت خداوند به عنوان امر كننده به عدل و برپا دارنده عدل اساسى‏ترين معرفتى است كه تعاليم پيامبران بر آن استوار گرديده است. در واقع در تمامى شرايع الهى، عدالت، اصلى بنيادين است و محور اساسى برنامه‏هاى فرستادگان الهى و تبليغات آسمانى توسط آن رسولان، اجراى عدالت و زندگى مردم بر شالوده عدالت است و با اين وصف هر جا ظلم باشد آن زندگى ضد رضاى الهى است و با هدف عالى پيامبران و ائمه هدى(ع) مغايرت دارد، اگرچه ظلمى اندك باشد و حاكم ظالم اولين فردى است كه پا به دوزخ مى‏گذارد.(60) هدف انبياء آن است كه مردم از چنان ايمان، اعتقاد به خدا و معاد و نيز فضيلت‏هاى اخلاقى برخوردار گردند كه تار و پود جامعه را متحول ساخته و خود به عدالت اقدام نموده و جامعه‏اى با معيارى عادلانه تشكيل دهند.
حضرت على (ع) مى‏فرمايند: «العدل رأس الايمان»(61) رسول اكرم(ص) جاهليت عربى را از بين برد و جامعه‏اى مبتنى بر عدالت بنيان نهادند(استقبل الناس بالعدل)(62) استاد محمد رضا حكيمى مى‏نويسد: قدرت دينى بايد كار را با اجراى عدالت آغاز كند و با همه مردم به ميزان عدل رفتار نمايد و هيچ عاملى و موقعيتى موجب تفاوت و امتياز نگردد…پس به سادگى نمى‏توان هر چگونگى و هر برخوردى با جامعه و ملّت و اموال و امكانات و فرصت و پست را اسلامى ناميد و ريشه اسلام و اعتقادات مردم را متزلزل
كرد.بايستى كه قدرت اداره عموم مردم و راضى نگاهداشتن همه قشرها را دارد، عدالت است.(63)
بقاى حاكميت در گرو اجراى عدالت است چنانچه على(ع) فرموده‏اند: «ما حصّن الدّول بمثل العدل؛(64) هيچ دژى همچون عملى ساختن عدالت، حاكميت را پاسدارى نمى‏نمايد.» آن حضرت به فرماندار خويش در بصره مى‏نويسد: اهالى را با تحقيق عدالت و انتشار احسان به دستگاه حكومت علاقه‏مندگردان و به هيچ روى در قلوب آنان ترس ميفكن.(65)
اگر حاكميتى در جهت اداره سالم امور گوناگون جامعه، رشد و شكوفايى افراد، تكريم انسان‏ها و تكيه بر ارزش‏ها و فضيلت‏ها، عدالت را در نظر نگيرد، آنچه مى‏باشد اعمال قدرت است و نوعى ستم و تحميلى هر چند ظاهرى درست داشته باشد.(66)
امام اميرالمؤمنين(ع) مى‏فرمايند: «العدل حياة الاحكام»(67) اجراى عدالت موجب زنده گرديدن احكام و عمل نمودن به آنها مى‏شود. آرى ستون خيمه جامعه عدالت است و در واقع اجتماع پيكرى است كه روح و جان آن را عدالت تشكيل مى‏دهد. اهميت عدالت تا بدان حد است كه رسول اكرم(ص) مى‏فرمايند: «عدل ساعةٍ خيرٌ من عبادة سبعين سنّة».(68)
امام صادق(ع) در شرح آيه: «اذا دعاكم لما يحييكم» مى‏فرمايند: منظور ولايت على بن ابى طالب(ع) است زيرا قبول امامت او و پيروى از دستوراتش به امورات شما بهتر
سامان مى‏دهد و اجراى عدالت را در بين شما پايدارتر مى‏سازد.(69) پس عدالت آنچنان اهميتى را داراست كه مى‏تواند ملاك تولّى و فلسفه امامت قرار گيرد. همچنين امام صادق(ع) در تفسير آيه:اعلموا انّ اللّه يحيى الارض بعد موتها فرموده‏اند: العدل بعدالجور، يعنى منظور از اين احياء زنده كردن زمين، عدالتى است كه پس از ستم حاكم مى‏گردد.(70)
امام كاظم(ع) نيز در توضيح آيه مورد اشاره فرمودند: اين كه خداوند متعال در قرآن كريم فرموده‏اند زمين را پس از مردگى زندگى مى‏بخشند، اين زنده كردن به آن نيست كه با باران زمين را زنده كند بلكه خداوند مردانى را بر مى‏انگيزد تا اصول عدالت را زنده كنند، پس زمين در پرتو عدل احياء مى‏گردد( بى ترديد) اجراى حد خداوند در زمين مفيدتر از چهل روز بارندگى است.(71) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره مائده، آيه 7. 2. نك: جامع المقاصد، كشف اللثام و نيز مستمسك عروة الوثقى. 3. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، كتاب شهادات، باب 41. 4. غررالحكم، ص 306. 5. نهج البلاغه، ص 1191. 6. همان، ص 1290. 7. اصول كافى، ج 1، ص 22 – 21 ؛ تحف العقول، ص 296. 8. شرح حديث جنود و عقل و جهل، امام خمينى، ص 151. 9. سوره هود، آيه 56. 10. شرح حديث….، ص 150. 11. جامعه سازى قرآنى، محمد رضا حكيمى، ص 78. 12. نهج البلاغه، شرح عبده، جزء 3، ص 165. 13. فرهنگ معارف اسلامى، دكتر سيد جعفر سجادى، ص 1244. 14. سوره مائده، آيه 95. 15. سوره نساء، آيه 129. 16. سوره بقره، آيه 48. 17. سوره انعام، آيه 70. 18. همان، آيه 1. 19. سوره اعراف، آيه 181. 20. همان، آيه 159. 21. قاموس قرآن، سيد على اكبر قدسى، ج 4، ص 302 – 301. 22. يادداشت‏هاى استاد مطهرى، ج 6، ص 252 – 249. 23. سوره الرحمن، آيه 7. 24. تفسير صافى، ذيل آيه هفتم از سوره الرحمن. 25. نك: عدل الهى، شهيد مطهرى، ص 61 و 63. 26. ترجمه جامع السعادات (علم اخلاق اسلامى)، مولا مهدى نراقى، ترجمه دكتر جلال الدين مجتبوى، ج 1، ص 98 – 97. 27. سوره حجرات، آيه 13. 28. الاختصاص، ص 337. 29. الحياة، ج 2، ص 222. 30. سوره طه، آيه 54 – 53. 31. عصر زندگى، محمد حكيمى، ص 171 – 170. 32. المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، ص 324 و 403. 33. ياداشت‏هاى استاد مطهرى، ج 6، ص 245 – 247. 34. سوره ص، آيه 28. 35. سوره زمر، آيه 9. 36. ايران از نظر خاورشناسان، ص 139، به نقل از تاريخ خاور زمين. 37. يادداشت‏هاى استاد مطهرى، ج 6، ص 251. 38. سوره مائده، آيه 152. 39. سوره يونس، آيه 4. 40. سوره مائده، آيه 8. 41. همان، آيه 42؛ سوره ممتحنه، آيه 8 ؛ سوره حجرات، آيه 49. 42. مكيال المكارم فى قوائد الدعاء للقائم، ميرزا محمد تقى موسوى اصفهانى، قم مؤسسه امام مهدى، ج 1، ص 119 – 118. 43. عصر زندگى، ص 31. 44. قاموس قرآن، ج 6، ص 5 – 4. 45. سوره حديد، آيه 26. 46. با استفاده از بحث‏هاى تفسيرى مرحوم آية اللّه طالقانى در ذيل آيه مذكور. 47. ولايت فقيه، امام خمينى، ص 42. 48. همان، ص 50. 49. مصاحبه‏هاى امام، ص 81 – 80، در جستجوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 89. 50. بحارالانوار، ج 78، ص 83، الحياة، ج 6، ص 33. 51. شناخت اسلام، دكتر بهشتى و ديگران، ص 122. 52. سوره آل عمران، آيه 18. 53. اصول عدالت اجتماعى، آية اللّه محمدى گيلانى، ص 4، عدل الهى، ص 36. 54. سوره اعراف، آيه 29. 55. سوره بقره، آيه 282 (آخرين آيه). 56. سوره بقره، آيه 124. 57. مجمع البيان، طبرسى، ج 1، ص 28. 58. سوره نحل، آيه 90. 59. غررالحكم، ص 67. 60. الحياة،ج 6،ص 352؛ جامع سازى قرآنى، ص 71. 61. غررالحكم، ص 39. 62. التهذيب، شيخ طوسى، ج 6، ص 154؛ الحياة، ج 6، ص 379. 63. جامعه‏سازى قرآنى، ص 74. 64. الحياة، ج 6، ص 330. 65. مستدرك نهج البلاغه، شيخ هادى كاشف الغطاى نجفى، ص 133. 66. جامعه سازى قرآنى، ص 61. 67. الحياة، ج 6، ص 404، غررالحكم، 30. 68. يك ساعت عدالت از هفتاد سال عبادت بهتر است(بحارالانوار، ج‏75، ص 352). 69. تفسير قمى، ج 1، ص 371، الحياة، ج 6، ص 505. 70. بحارالانوار، ج 75، ص 373. 71. مكيال المكارم، ج 1، ص 81.

/

روشهاى تربيتى در قرآن‏

اشاره‏
يكى از اهداف مهم شريعت انسان‏ساز اسلام و بعثت انبيا(ع) تربيت و تزكيه انسان است. قرآن‏كريم كامل‏ترين كتاب تربيتى و اخلاقى است و جامع‏ترين هدف‏ها و روش‏هاي تربيتى در ابعاد فردي و اجتماعى را دربردارد. با اندكى تدبر آيات اين صحيفه آسمانى درمى‏يابيم كه بهترين راه تربيت كه مبتنى بر شناخت حقيقت انسان و همه نيازها و وجوه اوست، راه وحى است، راه سنت الهى و سنت معصومين (ع) است،
قرآن‏كريم به آيينى فرامى‏خواند كه بهترين آيين تربيت است؛ چنان كه مى‏فرمايد: «ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم؛ همانا اين قرآن به آيينى درست‏تر و استوارتر راه مى‏نمايد.»
بيان هر چيزى در قرآن و سنت آمده است؛ چنان مى‏فرمايد: «و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شى‏ء»(1) و فرو فرستاديم بر تو اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است. «و تفصيل كل شى‏ء»(2)اين آيات شريفه بيانگر اين است كه قرآن نسبت به هر چيزى حالت روشنگرى دارد و چيزى از مسائل فردى و اجتماعى و دانشهاى مختلف نيست، مگر اين كه قرآن آن را بيان نموده است.
در اين نوشتار، برآنيم تا با مطالعه و تدبر در آيات روح‏بخش قرآن‏كريم به مهم‏ترين روشهاى تربيتى را كه اين بزرگ صحيفه آسمانى بدان تصريح نموده مورد بررسى قرار دهيم. ابتداء لازم است قبل از ورود به بحث، توضيح مختصرى درباره «مفهوم تربيت و ضرورت تربيت و مراحل آن در اسلام» داده شود. مفهوم تربيت‏
تربيت، از نظر صرفى مصدر باب «تفعيل»، از فعل «ربَّى» از فعل ثلاثى مجرد «ربا يربو» است. لغويين در معانى اين واژه‏ها چنين گفته‏اند: «اربى الشى‏ء، جعله يربو» يعنى شى را در شرايطى قرار داد كه رشد و نمو كرد. «ربّى، تربيه و تربّى الولد: غذاه و جعله يربوا»؛ يعنى به كودك غذا داد و او را رشد و نمو داد. اين در مورد هر چيزى كه رشد مى‏كند، مانند كودك و زراعت و امثال آن صادق است.(3) بنابراين، واژه «تربيت» در لغت، به معناى پرورانيدن يا پرورش دادن، يعنى: به فعليت رساندن نيروهاى بالقوه است.
تربيت، عبارت است از: فراهم كردن زمينه‏ها و عوامل، براى به فعليت رساندن و شكوفا نمودن استعدادهاي انسان در جهت مطلوب. تربيت در واقع هنر تغيير رفتار انسان است. تربيت، برانگيختن استعدادها و قواى گوناگون انسان و پرورش آنها كه بايد با تلاش و كوشش متربى نيز توأم باشد تا انسان به منتهاى كمال نسبى خويش به ميزان طاقت و توانايى نائل شود.
در قران كريم، مشتقّات «تربيت» چند بار به كار رفته است از جمله:
الف) «و ترى الارض هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزّت و ربت»(4) زمين را خشك و بى‏حاصل مى‏بينى، پس هنگامى كه باران فرو مى‏فرستيم تكانى مى‏خورد و رشد و نموّ گياهان در آن آغاز مى‏شود.
ب) «و قل ربّ ارحمهما كماربّيانى صغيراً»(5) بگو خدايا! والدينم را مورد رحمت خود قرار ده، همان طور كه آنان مرا در كودكى مورد لطف و رحمت خويش قرار دادند. بعضى از محققّين گويند: ربّ در جمله «ربّيانى صغيرا» از مادّه «ربو» است، نه از مادّه «ربب» چون معناى تربيت، در نوع مواردى كه به كار رفته عبارت است از نموّ و زيادت جسمانى و پرورش مادّى؛ و تربيت و سوق دادن به كمال و سعادت معنوى در اغلب موارد ملاحظه نشده است. البتّه تربيت يك مفهوم عامّى دارد كه جميع مراتب حصول نشو و نما و زيادتى را به هر كيفيتى كه باشد، اعم از مادى و معنوى شامل مى‏شود(6) بنابراين واژه «تربيت»، با توجه به ريشه آن به معناى فراهم آوردن موجبات فزونى و پرورش است. افزون بر اين، تربيت به معناى تهذيب نيز استعمال شده كه به معناى از بين بردن صفات ناپسند اخلاقى است. گويا در اين استعمال نظر به آن بوده است كه تهذيب اخلاقى مايه فزونىِ مقام و منزلت معنوى است و از اين حيث مى‏توان تهذيب را تربيت دانست. ضرورت تربيت‏
هيچ اجتماع انسانى وجود ندارد كه در آن عمل تربيتى به صورتى اعمال نشود. هيچ اجتماعى انسانى وجود ندارد كه مقررات و عقايد و معتقدات اخلاقى و دينى و دانش و فنون خود را به نسل‏هاى آينده منتقل نكند؛ اما اين انتقال در بدو امر، خود به خود و ناخودآگاه از طريق آداب و رسوم و سنت‏ها صورت مى‏گيرد.
به نظر پروتاكوراس، سوفيست معروف يونان، «تربيت اخلاقى» نوعى تدريس علوم دينى يا انتقال معلومات يا دانشى خاص نيست؛ به نظر او در قلمرو اخلاق، جز اطلاع از ارزش‏هايى كه مورد تأييد وجدان جامعه است و بالتبع براى همه كس معلوم است، دانشى ديگر وجود ندارد. به هيچ وجه قاعده و قانونى براي عدالت و انصاف، خارج از آنچه در هر مدينه‏اي بدين عنوان پذرفته شده است (مادام كه بدين عنوان مقبول است) وجود ندارد.(7)
«زندگى» و «تربيت» براى انسان دو مفهوم لازم و ملزوم يكديكرند كه بدون يكى، وجود ديگرى امكان ندارد. انسان تازمانى كه زنده است به تربيت نيازمند است و او را تربيت مى‏كنند تا بتواند زندگى كند؛ زيرا زندگى، سازگارى با محيط طبيعى و اجتماعى است. البته هميشه سازگارى وجود ندارد، بلكه بعضى مواقع ناسازگارى نيز هست؛ چنان كه برخى از پيامبران، پيشوايان، علما و مصلحان در ميان امت خويش با محيط اجتماعى‏شان سازگارى نداشتند، چون سازگارى، مستلزم يادگيرى و بصيرت است، انسان ناچار است براى زنده ماندن با محيط طبيعى و اجتماعى خويش سازگارى پيدا كند و اين سازگارى، در صورتى سودمند خواهد بود كه سازنده و مثبت باشد و پيدايش اين نوع سازگاري، مستلزم تربيت صحيح است. البلته سازگارى صور گوانگونى از قبيل فرمان‏فرمايى، مدارا و آشتى دارد كه از حوصله اين خارج است.
«تربيت»، فرد را به وظايف خويش در مورد جامعه آگاه مى‏سازد. اين تربيت است كه به زندگى انسان حيات و معناي واقعى مى‏بخشد و باعث وجه تمايز او بر حيئان و موجب شكوفايى استعدادهايش مى‏شود. تربيت نقش اساسى در زندگى انسان دارد. «تربيت به معناى وسيع و صحيح‏اش اساس همه اصلاحات اجتماعى و رفتاري است. مهم‏ترين و شايد تنها وسيله دگرگونى اجتماع به صورت مطلوب، تربيت است و تربيت بايد بر هر نوع اقدام سياسى يا اجتماعى ديگر مقدم باشد.»(8) با اندك تفكرى روشن مى‏شود كه انسان شدن انسان، مرهون كارهاى تعليمى و تربيتى است.
زندگى اجتماعى انساسان، عبارت است از: يك سلسله روابط؛ و اين روابط در صورتى سالم و سودمند خواهد بود كه فرد از تربيت اخلاقى برخوردار باشد. مراحل رشد
انسان در طول زندگى مراحلى را از رشد مى‏پيمايد و به تناسب هر مرحله و ويژگى‏هاى آن، تربيت خاصى را مى‏طلبد.
روانشناسان، كارشناسان تعليم و تربيت، دانشمندان علوم اجتماعى، فيزيولوژيستها با نگرشهاى متفاوت به تقسيمِ دوران رشد و تكامل انسان از كودكى تا كهولت پرداخته‏اند. برخى كارشناسان تعليم و تربيت اين مراحل را بدين‏گونه ذكر كرده‏اند:
1- مرحله شيرخوارگى از تولد تا تقريباً 2 سالگى.
2- مرحله دايگى يا پرستارى ميان 2 تا 5 سالگى.
3- مرحله كودكستانى ميان 5 تا 7 سالگى.
4- مرحله دبستانى ميان 7 تا 12 سالگى (پايان كودكى).
5 – مرحله دبيرستانى (دوره اوّل) از 12 تا 15 سالگى (آغاز نوجوانى).
6- مرحله دبيرستانى (دوره دوم) از 15 تا 18 سالگى.
7- مرحله دانشگاهى از 18 تا 22 سالگى (جوانى).
8 – مرحله بعد از تحصيل، دوران تشكيل خانواده.(9)
در متون آموزه‏هاى اسلامى نيز مراحل رشد و تربيت انسان در ابعاد مختلف جسمانى و روحانى و مادى و معنوى مورد توجه قرار گرفته است. قرآن‏كريم مراحل آفرينش انسان را از نقطه آغازين خلقت او يعنى هنگامى كه خاك به صورت گياه درآيد و به مواد غذايى و سپس خون و نطفه مبدل گردد تا هنگامى كه در عالم جنين به صورت علقه و مضغه و… درآيد و آماده افاضه روح شود، متذكر مى‏گردد كه طى اين مراحل، تربيت تكوينى الهى او را همراهى مى‏كند و پس از ولادت به بيان سه مرحله رشد، يعنى: «كودكى، جوانى و بزرگسالى» مى‏پردازد كه در اينجا پاى مسئوليت تربيت انسان به ميان مى‏آيد: «هُوَالَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيوُخاً…»(10) اوست خداوندى كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه و آن‏گاه از علقه تا آن كه به صورت كودكى درآورد تا به مرحله رشد برسيد و رهسپار دوران پيرى شويد.
و در مناسبتى ديگر به بيان گرايش‏هاى طبيعى و غريزى انسان در مراحل مختلف رشد پرداخته و مى‏فرمايد: «أِعْلَمُوا اَنَّمَا الْحَيوةُ الدُّنيا لَعِبٌ وَ لَهوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُم وَ تَكاثُرٌ فِى الاموالِ وَالاوْلادِ…»(11) بدانيد كه زندگى دنيا، بازى، سرگرمى، آرايش، مفاخره و افزون طلبى در ثروت و فرزندان است.
اينها خصلتهاى طبيعى و غريزى انسان است كه در نظام تربيت اسلامى تعديل و هدايت مى‏شوند، و بديهى است كه در كنار اينها استعدادهاى متعالى و گرايشهاى معنوى است كه شخصيت حقيقى انسان را تشكيل مى‏دهد و به شيوه متعال و هماهنگ در تربيت اسلامى مورد توجه است. مراحل تربيت‏
در مراحل ياد شده و براى شكل‏گيرى شخصيت تكامل يافته انسان، اسلام رهنمودهاى گسترده‏اى دارد كه از آن جمله است: ازدواج مشروع و آداب آن، توصيه‏هاى دوران باردارى، شيرخوارگى، حضانت تا رعايت موازينِ ديگر پرورشى در هريك از مراحل كه هركدام فصلى را از تربيت اسلامى تشكيل مى‏دهد و در خصوص مراحل تربيت و ويژگى‏هاى هريك روايات بسيارى نيز وجود دارد. از جمله پيامبراكرم(ص) براى انسان تا بيست و يك سالگى سه دوره هفت ساله قائل شده‏اند: دوره «آقائى» كه كودك فرمانروايى مى‏كند، دوره «فرمانبردارى» كه نوجوان بايد مطيع مربيان باشد و دوره «وزارت» كه جوان مورد مشورت قرار مى‏گيرد: «الوَلَدُ سَيِّدٌ سَبْعَ سِنينَ و عَبْدٌ سَبْعَ سِنينَ وَ وَزيرٌ سَبْعَ سِنينَ.»(12) فرزند، هفت سال «آقا»، هفت سال «فرمانبردار» و هفت سال «وزير» (مشاور و همراه) است.
و نيز در روايتى ديگر مى‏فرمايد: «الغلام يلعب سبع سنين و يتعلم الكتابة سبع سنين و يتعلم الحلال و الحرام سبع سنين»(13) فرزندان هفت سال بازى مى‏كنند، هفت سال خواندن و نوشتن مى‏آموزند و هفت سال سوم را به آموختن آموزه‏هاى دينى درباره حلال و حرام مى‏گذراند. با دقت در ويژگى‏هاى اين سه مرحله، ظرافت و جذابيت اين سخن، مشخص مى‏گردد. 1- مرحله سيادت‏
اين مرحله، از آغاز ولادت شروع مى‏شود. البته نبايد چنين تصور كرد كه آغاز تربيت از همان تولد است، بلكه هفت سال نخستين، مرحله «خودمدارى» است. دورانى كه كودك مى‏بايست آزاد باشد رشد نمايد و مسئوليتى متوجه او نگردد. از اين‏رو در روايات آمده است كه: «هفت سال كودك را براى بازى رها سازيد و…»
اصولاً فرايند طبيعى رشد، هنگامى به خوبى و به دور از آسيب پيش مى‏رود كه فرزندان در نخستين هفت سال زندگى، از آزادى كافى براى بازى، خودشناسى و اعمال خواسته‏ها برخوردار باشند.
امام على(ع) مى‏فرمايد: «يُرخى الصبّىُ سَبْعاً ….»(14) تا هفت سالگى بر كودك سختگيرى نمى‏شود.
اين روايات بر اين نكته تأكيد دارند كه مرحله قبل از 8 سالگى، مرحله بازى است و بر پدران و مادران است كه بى‏هيچ فشار و اجبارى كودك را در بازى كردن آزاد بگذارند؛ جز بازى‏هاى خطرناكى كه والدين بايد كودكان را از آنها اجتناب دهند.
آقايى و بزرگى در اين سال‏ها، به معناى داشتن آزادى كافى براى با خود بودن و تجربه آزادانه تلخى و شيرينى‏ها است. والدين بايد به فرزندان فرصت و اجازه دهند كه آن‏گونه دوست دارند و خودشان تشخيص مى‏دهند، رفتار كنند. در اين مقطع سنى، شاخص‏ترين ويژگى كودكان، روح كنجكاوى است. اين روح و نداشتن درك روشنى از خوبى‏ها و بدى‏ها، كودكان را وادار مى‏كند تا خودشان، توانايى‏ها و محيط اطرافشان را بشناسند و از اين راه به شكوفايى، خوديابى و خودباورى برسند. 2- مرحله اطاعت‏
در مرحله اطاعت (هفت سال دوم تا چهارده سالگى) كودكان به علت درك ناتوانايى‏هاى جسمى و روانى خويش در مقابل بزرگترها به ويژه والدين خود روحيه تسليم گونه و اطاعت پذيرى دارند. علاوه بر اين، دوست دارند از آنها تقليد كنند و از ابراز پيروى از ديگران احساس لذّت مى‏كنند. براين اساس است كه پيامبر گرامى اسلام(ص) اين مرحله از عمر را دوره اطاعت ناميده‏اند.
از ابتداى اين دوره، آموزش رسمى به طور جدى نيز شروع مى‏شود. در اين دوران، برخلاف مرحله سيادت وكودكى، ديگر نبايد او را كاملاً آزاد گذاشت، بلكه بايد تمام اوقات وى تحت مراقبت منظم، برنامه‏ريزى شده و دقيق قرار گيرد، تا مسئله آموزش و تربيت او به خوبى پيش رود.
اگر كودك در هفت‏سال اول در شرايط مساعدى رشد كرده باشد، براى هفت سال دوم كه دوره اطاعت و فرمانبردارى و كسب تجربيّات مفيد است، آمادگى كافى خواهد داشت. از اين رو، در اين مرحله كه دوره آموزشهاى عمومى نيز مى‏باشد، بايد او را از جهت آداب و سنن اجتماعى، زندگى فردى، نظم و انضباط، عادتهاى پسنديده، صفات و سجاياى اخلاقى و فراگرفتن فنون و مهارتهاى مختلف مورد تربيت و آموزش قرار داد؛ زيرا رشد ذهنى، بالا رفتن قدرت حافظه، ظهور استعدادها، گرايش به زندگى اجتماعى، علاقه شديد به درك مجهولات و بسيارى اوصاف ديگر كه به تدريج در اين مرحله بروز مى‏كند، فرصت بسيار مناسبى براى ساختن شخصيت اخلاقى و انسانى كودكان است و والدين بايد با فراهم كردن مقدمات و امكانات لازم نسبت به سازندگى فرزندان خود در اين مرحله از هيچ كوششى دريغ نورزند. چنانچه كودكان در مرحله اطاعت تحت تربيت صحيح اسلامى قرار گيرند، به صفات اخلاقى زير آراسته خواهند شد.
1- اُنس به خدا و عادت به ذكر نام خدا در شروع كارها.
2- انجام عبادتهايى از قبيل نماز، روزه و….
3- فراگيرى قرآن و تلاوت آن.
4- آشنايى با احكام اسلامى از قبيل احكام طهارت، تطهير و نظافت و انجام آنها به طرز صحيح.
5 – رعايت ادب و احترام به بزرگترها و ابراز محبت به كوچكترها.
6- امانتدارى و رازدارى.
7- راستگويى و پرهيز از دروغ.
8 – پرهيز از حسادت و خيانت و…. 3- مرحله وزارت
پيامبر اكرم(ص) هفت سال سوّم زندگى را مرحله (وزارت) ناميده است. بيشتر روانشناسان بر اين باورند كه دوران نوجوانى از يازده يا دوازده سالگى آغاز و در سالهاى هفده يا هيجده سالگى پايان مى‏يابد، مى‏توان گفت كه قسمت اعظم مرحله وزارت، سنين نوجوانى را دربرگرفته و سرانجام به سنين جوانى (دوره زندگى استقلالى) منتهى مى‏گردد.
مربى شايسته كسى است كه دوران جوانى را شناخته و از وضع عقل و عواطف و احساسات جوانان و پايه‏هاى تربيتى آنان آگاه باشد تا بتواند برنامه‏هاى خويش را به موقع به اجرا بگذارد. در اين دوره، رشد جسمانى، عقلانى و عاطفى تكامل مى‏يابد. ناموزونى بين احساسات و عقل، بزرگترين مشكل را براى جوانان در پى دارد. در اين دوره كه دوره تشخص‏طلبى جوان است و به شدت ميل به استقلال دارد و تمايلات در اين دوره بيشتر است، وظيفه مربى است كه به اين تمايلات اعتدال ببخشد و غرايز سوزانى را كه زبانه مى‏كشند و هر لحظه ممكن است جوانى را طعمه حريق نمايد، مهار كند و جوان را از پرتگاه ارضاى نادرست غرايز نجات دهد و او را وزير و مشاور خويش قرار دهد؛ به دليل اين كه اين مرحله، هنگام شكوفايى فكرى و «خود مديرى» است. در اين مرحله عواملى چون مشورت كردن و تبادل افكار مى‏تواند در رشد عقلى جوان نقش مؤثر ايفا كند.
پيامبر اكرم(ص) اين مرحله را مرحله «وزارت» ناميده است، و ما با نگاهى به تاريخ درمى‏يابيم كه حتى در اين دوره، جوانان پست‏هاى حساس و مهمى نيز داشته‏اند، چنان كه پيامبر اكرم(ص) مسئوليتهاىِ ارشادى، آموزشى و اجرايى را به جوانان مى‏داد و از نيروهاى مؤمن و پرتلاش در جهت ترويج و توسعه اسلام و اداره جامعه اسلامى يارى مى‏جست.
«مصعب ابن عمير» را كه جوانى شايسته بود جهت ترويج اسلام به مدينه فرستاد تا قرآن و تعاليم دين را به مردم بياموزد و او از عهده اين مسئوليت به خوبى برآمد.
«معاذبن جبل» را براى تعليم و تربيت مردم مكه مأمور ساخت. «اسامةبن زيد» را كه نوزده‏سال داشت به فرماندهى سپاه عظيم اسلام در جنگ با روميان گماشت و همگان را به اطاعت وى مأمور ساخت.
و نيز اين مسئله، در انقلاب اسلامى ايران نيز به خوبى نمايان بوده و هست و همين جوانان بودند كه در تمام عرصه‏هاى نبرد حاضر بوده و حماسه‏ها و رشادتها از خود به يادگار گذاشته‏اند. مهم‏ترين روشهاى تربيتى در قرآن‏
روشهاى تربيت و تزكيه نفس در شريعت اسلام به طور كلى بر دو قسم است: قسمتى از آنها مربوط به خود انسان است، مانند: ياد مرگ و قيامت و مراقبه و محاسبه و انجام عبادات، مانند: نماز و روزه و تفكر و انديشيدن در موجودات نظام هستى و… كه تمام اينها تأثير خاص خود را در جهت تزكيه روح بشر دارد و بخشى از آن مربوط به افرادى است كه در پى تربيت و هدايت بشريت هستند، مانند رهبران دينى كه از روشهاى مختلفى از قبيل: انذار و تبشير، نصحيت، موعظه و اندرز بهره مى‏گيرند. گرچه اين قسمت با قسم اول بى‏ارتباط نخواهد بود؛ زيرا روشهاى يادشده در قسم اول را (مانند: ياد مرگو قيامت، مراقبه و محاسبه، تفكر) انسان به وسيله آموزشهاى انبياء و اولياء الهى مى‏آموزد و از سويى تصميم‏گيرنده در جهت تزكيه و تربيت خود انسان است كه قابليت لازم را براى بهره‏گيرى از نصايح و مواعظ رهبران الهى فراهم مى‏كند. در اينجا به جهت تبيين مطلب به هر دو روش از ديدگاه قرآن‏كريم اشاره مى‏كنيم. 1- روش الگويى‏
واژه «الگو» كه در زبان عربى به «اسوه» از آن تعبير مى‏شود، داراى معنايى وزين و پربار است. هر دو «الگو و اسوه» را مى‏توان هم به نمونه‏هاى انسانى اطلاق نمود و هم به شيوه و طرز عمل؛ يعنى مى‏توان گفت: فلان فرد اسوه يا الگوى سخاوت است و نيز مى‏توان گفت: سخاوت الگو و اسوه نيكويى است.
در لغتنامه دهخدا آمده است: «اسوه، پيشوا، مقتدا، قدوه، پيشرو، خصلتى كه شخص بدان لايق مقتدايى و پيشوايى مى‏گردد… نمونه پيروى و اقتدا، سرمشق.»(15) اين واژه در اصل به آن معناى حالتى است كه انسان به هنگام پيروى از ديگرى به خود مى‏گيرد و به عبارت ديگر همان تأسى كردن و اقتدا نمودن است. بنابراين، معناى مصدرى دارد، نه معنى وصفى.
نقش «الگو» در هر يك از علوم و فنون و كمالات انسانى اين است كه جوينده آن مى‏فهمد، وصول به اين هدف، همچنان كه براى او ميسر شد، براى من نيز ممكن است، و نيز از باب «ره چنان رو كه رهروان رفتند»، او را از ترديد و سرگردانى در انتخاب مناسبترين و نزديكترين راه، نجات مى‏دهد و موانع و پيچ و خمهاى دشوار و رموز موفقيت اسوه و مجموعه تجربه‏هاى راهگشاى او را در اختيار گرفته و در پيش روى خود قرار مى‏دهد. بنابراين، هر كس، در هر رشته و فنى كه به دنبال آن است اگر بخواهد در آن زمينه خاص، رشد كرده و مقامهايى كسب نمايد، انتخاب «اسوه و الگو» در آن رشته براى او، امرى اجتناب‏ناپذير و ضرورى است.
برنامه‏هاى عملى هميشه مؤثرترين برنامه‏هاست؛ زيرا عمل، حكايت از ايمان عميق انسان به گفتارش مى‏كند و سخنى كه از دل برآيد بر دل نشيند. چنان كه در روايت آمده است: «كونوا دعاة الناس باعمالكم و لاتكنوا دعاة الناس بألسنتكم» مردم را با رفتار خود به حق رهبرى كنيد، نه با زبان خويش. هميشه وجود الگوها و سرمشق‏هاى بزرگ در زندگى انسانها وسيله مؤثّرى براى تربيت و پرورش روحى آنان بوده است، به همين دليل، پيامبران و پيشوايان معصوم(ع)، مهم‏ترين قسمت هدايت و تربيت را با عملشان نشان مى‏دادند.
در قرآن‏كريم واژه «اسوه» سه بار به كار رفته: يك بار در مورد پيامبر اسلام(ص): «لَقَد كانَ لَكُم فى رَسُولِ اللّهِ اُسْوَة حَسَنَة..»(16) قطعاً براى شما در (اقتدا به) رسول خدا، سرمشقى نيكو است: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارد و خدا را فراوان ياد مى‏كند. و دو بار در مورد حضرت ابراهيم و پيروانش.(17)
قرآن‏كريم در بعضى آيات به پيامبر مى‏فرمايد: به ياد انبياى گذشته باش كه داراى صفات نيكو از قبيل اخلاص و صبر و مقاومت و شايستگى در عمل بودند يا اين كه مى‏فرمايد: همه انبياى از هدايت ما برخوردار بودند و از صالحان و شايستگان بودند، آن‏گاه بعداز ذكر آنها و صفاتشان مى‏فرمايد: بنابر اين به هدايت آنها اقتدا كن. «و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحق و يعقوب اولى الايدى و الابصار انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار و اذكر اسماعيل و اليسع و ذاالكفل و كلّ من الاخيار»(18) به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را صاحبان دستهاى (نيرومند) و چشمهاى (بينا) ما آنها را با خلوص ويژه‏اى خالص كرديم و آن يادآورى سراى آخرت بود و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند و به خاطر بياور اسماعيل و اليسع و ذوالكفل را كه همه از نيكان بودند. «و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصاً و كان رسولاً نبياً»(19) در اين كتاب آسمانى از موسى ياد كن كه او مخلص بود و رسول و پيامبر والا مقامى بود.
«واذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقاً نبياً»(20) در كتاب آسمانى خود از ادريس ياد كن كه او بسيار راستگو و پيامبر بزرگى بود.
«واذكر فى الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد»(21) در كتاب آسمانى خود از اسماعيل ياد كن كه در وعده هايش صادق و رسول و پيامبر بزرگى بود. «و وهبنا له اسحق و يعقوب كلاًّ هدينا و نوحاً هدينا من قبل و من ذريّته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هرون و كذلك نجزى المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين و اسماعيل و اليسع و يونس و لوطاً و كلاًّ فضلنا على العالمين و من آبائهم و ذريتهم و اخوانهم و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم، اولئك الذين هدايهم اللّه فبهديهم اقتده…»(22) و اسحاق و يعقوب را به او (ابراهيم) بخشيديم، و هر كدام را هدايت كرديم و نوح را (نيز) قبلاً هدايت نموديم، و از فرزندان او داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم، و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم، و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس هر كدام از صالحان بودند و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط و هر يك را به جهانيان برترى داديم ، و از پدران آن ها و فرزندان آن ها و برادران آنها افرادى را برگزيديم، و به راه راست هدايت نموديم؛ آنها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده، پس به هدايت آنها اقتدا كن.
آرى، براى تربيت معنوى و تزكيه روحى مردم ذكر نمونه و اسوه امرى ضرورى است كه قرآن‏كريم به اين موضوع اهميت فوق‏العاده قايل شده است و كرارا به پيامبر اكرم مى فرمايد: به ياد پيامبران بزرگ باش كه برخوردار از اين صفات برجسته انسانى و واجد فضايل و مكارم روحى بودند؛ البته روشن است كه مقصود اصلى خطاب به مؤمنان و گروندگان به اسلام است كه درس مقاومت و پايدارى و اخلاص و اعتقاد و عمل را از انبيا بياموزند وگرنه پيامبر اكرم(ص) مقتداى تمام پيامبران و اوليا و معصومان(ع) است.
آدمى هميشه در پى آن بوده كه انسان‏هاى نمونه و ايده‏آل را در جهان بيرون، مشاهده كند و با الگو گرفتن از آنان، رفتارهاى فردى و اجتماعى خود را سامان دهد؛ زيرا آنچه كه انسان‏ها را در مسير پرورش استعدادهاى خويش و سير الى اللّه مدد مى‏رساند و پيشرفت و ترقى را ميسر مى‏سازد، پيروى آگاهانه از اسوه‏ها و الگوهاست؛ چون انسان الگو و نمونه، راه‏هاى پرخطر و صعب‏العبورى كه در پيش روى ديگر انسان‏هاست، به سلامت گذرانده و از پيچ و تابهاى آن و آفت‏هاى مسير، همراهان و دوستان راه، علل و نحوه شتاب گرفتن و يا كند شدن و ديگر مشكلات، به خوبى آگاه است. از اين‏رو، گفته‏اند: مدل‏سازى رفتارى و انتخاب الگو، يكى از نيازهاى اساسى انسان است.
خداوند متعال، كه خالق انسان است و بر تمامى نيازهاى وى آگاهى كامل دارد، با برانگيختن پيامبران از ميان خود مردم و معرفى پيشوايان معصوم )ع( و عالمان وارسته، اين نياز انسان را پاسخ گفته است. قرآن‏كريم نيز به صراحت تمام، پيامبر اسلام(ص) و را به عنوان الگو و اسوه معرفى نموده و مى‏فرمايد: براى شما در پيامبر(ص) تأسى و پيروى خوبى است، مى‏توانيد با اقتدا كردن به او خطوط زندگى خويش را اصلاح و در مسير صراط مستقيم قرار گيريد.
اصولاً يكى از روشهاى مهم تربيتى كه مورد تأكيد اسلام بوده و اكنون مورد توجه روانشناسان واقع شده است، «روش الگويى» است؛ يعنى الگوپذيرى از بزرگان در شئون مختلف زندگى.
امام صادق(ع) فرمود: «من دوست ندارم مسلمانى بميرد، مگر اين كه تمام آداب و سنن رسول خدا(ص) را ولو يكبار هم كه شده، انجام داده باشد.»(23)
الگوها، عامل تحرك انسان‏ها و پويايى حيات ايشان مى‏شوند و جامعه را از ايستايى و يا عقبگرد بازمى‏دارند: اسوه و الگو، قوه‏هاى خام و آرميده درون انسان را به فعليت درمى‏آورد و استعدادهاى نهفته را شكوفا مى‏سازد و از خمودى و خفتگى جلوگيرى مى‏نمايد.(24)
قرآن‏كريم بر تحرك آفرينى و تأثير بسزايى اسوه‏ها تأكيد بليغى دارد، تا آنجا كه علاوه بر ارائه اسوه‏هاى متعدد، به سبقت‏جويى در نيكى‏ها سفارش مى‏كند: «فاستبقوا الخيرات»(25) و نيز دعاى مؤمنان راستين و بندگان حقيقى خدا را بازگو مى‏نمايد كه از خدا خواهان مقام امامت متقين‏اند: «عبادالرحمن، كسانى‏اند كه مى‏گويند: خدايا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مايه روشنى چشمان باشد و ما را پيشواى پرهيزگاران گردان.»(26)
اسوه‏ها، عامل پيشگيرى از انحرافها و خطاها بوده و با حضور چشمگير و مؤثر خويش، جوّى از ايمان و صلاح و پاكى پديد مى‏آورند كه خود به خود، اجازه ظهور جلوه‏هاى تباهى و انحراف را در جامعه نمى‏دهند. در تاريخ زندگانى پيشوايان و الگوهاى دين، بسيار اتفاق افتاده است كه انسانى بدكار آهنگ كارى پليد را داشته، اما در اثر مشاهده حالات و رفتار آموزنده و پرمعناى آنان به خود آمده و از زشتكارى و فسادانگيزى به سوى رفتار نيكو و خداپسند روى آورده است.
شايان ذكر است كه تأسى به پيامبر(ص) و ديگر اولياى الهى كه در قرآن به صورت مطلق آمده، تأسى و پيروى در همه زمينه‏ها را شامل مى‏شود و به راستى اگر پيامبر(ص) و ديگر اولياى الهى در زندگى ما «اسوه» باشند، در ايمان و توكلشان، در اخلاص و شجاعتشان، در نظم و نظافتشان، در زهد و تقوايشان، به طور كلى همه برنامه‏هاى زندگى‏مان دگرگون خواهد شد و نور و روشنايى سراسر زندگى ما را فراخواهد گرفت.
امروز، بر همه مسلمانان، به ويژه بر جوانان با ايمان و پرجوش، فرض است كه سيره پيامبر(ص) و اولياى معصوم(ع) را موبه مو بخوانند و به خاطر سپارند و آن نفوس مقدس را در همه چيز «قدوه» و اسوه خويش سازند كه مهمترين وسيله سعادت و كليد فتح و پيروزى همين است. بعضى از الگوهاى تربيتى در قرآن‏كريم
به رغم وجود عوامل محدودكننده انسان مانند وراثت، طبيعت و جامعه انسان مى‏تواند به اراده خود مسير خويش را برگزيند و از حصار عوامل محدودكننده در اطراف خود بيرون آيد؛ حتى اين توانايى را پيدا مى‏كند كه سرنوشت جديدى را براى جامعه و تاريخ خود رقم زند.
براى نمونه: قرآن‏كريم، همسر فرعون و حضرت مريم را به عنوان الگوهايى براى مؤمنان ذكر مى‏كند. آنان با وجود محيط ناسالم، طريق صلاح و رستگارى را برگزيدند.(27)
قرآن به تأثيرپذيرى انسان از محيط و شرايط گوناگون اذعان دارد و به او نسبت به تأثيرات آنها هشدار مى‏دهد. در مورد فرزند حضرت نوح (ع) خداوند به صراحت مى‏فرمايد: او از اهل تو نيست؛ زيرا به دليل متأثر شدن از عوامل محيطى ناصالح، از مسير صلاح و درستى خارج شده است.(28)
خداوند متعال به ستايش از جوانان «اصحاب‏كهف» مى‏پردازد كه با هجرت از محيط فاسد، خود را از عوامل محيطى ناسالم دور ساختند و ايمان خويش را حفظ كردند.(29)
مى‏توان گفت: اقدام شجاعانه سحره فرعون در زير پا گذاشتن موقعيت اجتماعى خود و ايمان آوردن به حضرت موسى(ع) الگوى توبه حقيقى براى ديگران مى‏شود.(30)
به جهت اختصار چند نمونه از الگوهاى قرآنى را ذكر مى‏كنيم:
* يوسف، قهرمان مقاومت در مقابل شهوت.(31)
* جوانان كهف، اسوه هاى مهاجرت در راه خدا براى رشد و هدايت.(32)
* اسماعيل، نماد تسليم در مقابل فرمان خدا.(33)
* ابراهيم، الگوى فطرت جويى، عادت گريزى و بت شكنى.(34)
* نوح، الگوى پايدارى و استقامت در تبليغ دين.(35)
* ايّوب، قهرمان صبر و تحمّل در شدايد روزگار.(36)
* داود جوان، نمونه شهامت و شجاعت در مبارزه با طاغوت.(37)
قرآن‏كريم در همه اين موارد مى‏فرمايد: «… اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است، پس به هدايت آنان اقتداكن….»(38) برترين الگوى تربيتى قرآن‏
قرآن‏كريم پيامبر اسلام(ص) را سرمشق و الگوى مطلق در همه ابعاد زندگى براى همه خداجويان و كسانى كه اعتقاد به رستاخير دارند، معرفى مى‏كند: «بى‏ترديد، براى شما در همه ابعاد (چه در صبر و مقاومت و چه در ديگر اوصاف و افعال نيكو) اسوه و الگوى نمونه در (اقتداى به) رسول خدا(ص) است. براى آن كه به ثواب خدا و روز قيامت اميدوار باشد و ياد خدا بسيار كند.»(39)
قرآن‏كريم پيامبر گرامى اسلام(ص) را به عنوان اسوه و الگوى تربيت مردم معرفى مى‏كند و از او به عنوان صاحب «خُلق عظيم» ياد نموده است: «و تو اخلاق عظيم و برجسته‏اى دارى»(40) در اين كه مقصود از «خلق عظيم» پيامبر اكرم(ص) چيست؟ اقوالى گفته شده است از جمله:
الف) تو بر دين بزرگى هستى كه دين اسلام است.
ب) تو متخلّق به اخلاق اسلام و بر طبع بزرگى هستى و حقيقت اخلاق آن است كه انسان نفس خود را به آن بيارايد.
ج) خلق عظيم صبر بر حق و بخشش وسيع و تدبير به اقتضاى عقل است.
د) عايشه گويد: اخلاق پيامبر متضّمن بود، آنچه كه در ده آيه اول سوره مؤمنون آمده است و كسى را كه خداوند ستايش كند بر اين كه اخلاق بزرگى دارد، ديگر بعد از آن ستايش، ستايشى نيست.
ه) خداوند خلق او را عظيم فرموده براى اين كه با اخلاقش با مردم معاشرت داشت و با قلبش جدا بود، پس ظاهرش با مردم باطنش با خدا بود.
آرى، پيامبر گرامى اسلام (ص) به سبب «خُلق عظيم» و «رحمة للعالمين» بودن، آينه مكارم اخلاقى براى همگان است، تا آنجا كه بارها مى‏فرمودند: «من فقط براى تكميل و تمام كردن مكارم اخلاق مبعوث گشته‏ام.»(41) و در آيه ذيل، خداوند در اوجى تماشايى، رسولش را به داشتن چشم محبت و رحمت و لطف همراه با شكيبايى با مؤمنان مى‏ستايد و به حبيب مهربانش، حضرت محمد(ص)، مباهات مى‏كند: بى‏ترديد، پيامبرى (حضرت محمد (ص)) از ميان خودتان (از پيكره خودتان) به سوى شما آمده است كه رنجهاى شما بر او به غايت ناگوار است.
قرآن‏كريم «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم»(42) رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار به هدايت شما دارد، و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است، به اندازه‏اى پيامبراكرم براى هدايت و راهنمايى و رسيدن به سعادت مردم تلاش مى‏كرد و غمناك بود كه خداوند در قرآن در چند مورد به آن حضرت تسليت مى‏گويد و مى‏فرمايد: ناراحت و غمناك مباش، از جمله: «جان خودت را به خاطر شدت تأسف بر آنها از دست نده كه خداوند به آنچه انجام مى‏دهند عالم است.»(43)
«گويى مى‏خواهى خود را از غم و غصه به خاطر اعمال آنها هلاك كنى، اگر آنها به اين گفتار ايمان نياورند.»(44)
«گويى مى‏خواهى خود را هلاك نمايى كه چرا اينها ايمان نمى‏آورند»(45) اين اوصاف برجسته كه حرص بر هدايت و تربيت مردم و مهربانى نسبت به مؤمنين و ناراحتى از عدم ايمان كفار و منافقين است، فقط در قرآن براى پيامبر اكرم(ص) ذكر شده است.
قرآن كريم دستورات مختلفى به پيامبر اكرم(ص) مى‏دهدكه مقصود اصلى از آن دستورات، تربيت و تزكيه مردم است كه مردم با عمل كردن به اين دستورات و فرامين قرآن بتوانند به فضايل و مكارم اخلاق دست يابند.
نگاه معنادار پيامبر اكرم (ص) كه از سر عشق و علاقه به انسانها برمى‏خيزد، كافى است انسان را به حركت درآورد و در صف بلال و سلمان و ابوذرها بنشاند.
امام على(ع) مى‏فرمايد: «پيامبر (ص) هر روز يكى از مكارم اخلاقى خود را براى من آشكار مى‏ساخت و مرا به پيروى از آن امر مى‏كرد.»(46) 2- روش انذار و تبشير
يكى از روشهاى مؤثر در تربيت كه در قرآن كريم بدان اشاره شده است، «انذار و تبشير» است. مقصود از انذار بيم دادن و ترسانيدن از عواقب گناهان و اعمال زشت است و منظور از تبشير نويد دادن به رحمت و فضل الهى است.
واژه شناسان و همچنين مفسران، واژه «انذار» را به عنوان بيم دادن و آنچه مردم را در مورد عواقب سوء رفتارشان آگاه مى‏سازد، و «تبشير» را به عنوان آگاهى دادن يا نويددادن به رحمت و فضل الهى و پيامدهاى خوشايند رفتار تعريف مى‏كنند.(47) حتى زمانى كه پيامبران الهى (ع) به دليل سرپيچى مردم اندوهگين مى‏شدند، وحى آنها را متقاعد مى‏ساخت كه موظف نيستند مردم را به قبول رسالتشان وادار كنند؛ تنها رسالت آنها اطمينان از انتقال كلام خدا به مردم بود.(48)
زمخشرى در تفسير آيه 119 سوره بقره، مى‏گويد: پيامبران (ع) فقط وظيفه دارند مردم را از سرانجام و عاقبتشان آگاه سازند. بنابراين، پيامبر نمى‏تواند مردم را در ايمان به خدا مجبور سازد. چنان كه ذيل آيه شريفه نيز دلالت دارد كه به دليل ايمان نياوردن دوزخيان، از تو بازخواست نمى‏شود.(49)
مفسر بزرگ اهل سنت، فخررازى، در تفسير آيه 213 سوره بقره مى‏گويد: در اين آيه، واژه «مبشرين» پيش از «منذرين» آمده است؛ زيرا تبشير بسان پيشگيرى از بيمارى است، در حالى كه انذار همانند درمان بيمارى پس از وقوع آن است. بى‏ترديد هميشه، تبشير و پيشگيرى قبل از درمان ايفاى نقش مى‏كند.(50)
متفكر شهيد استاد مطهرى(ره) نيز در تفسيرى جالب از دو واژه «انذار و تبشير» مى‏فرمايد: تبشير مانند يك عامل جذب و جلب كننده (قائد) است كه مردم را به كسب پاداش فرامى‏خواند، اما انذار يك عامل سوق‏دهنده (سائق) است كه در عين آن كه مردم را بيم مى‏دهد تا از كيفر اجتناب كنند، آنها را به صراط مستقيم رهنمون مى‏سازد.
بنابراين، بشارت و انذار يا تشويق و تهديد، (انذار و تبشير) بخش مهمى از انگيزه‏هاى تربيتى را تشكيل مى‏دهد. انسان هم بايد در برابر انجام كار نيك تشويق شود و هم در برابر كار بد كيفر ببيند تا آمادگى بيشترى براى پيمودن مسير اول و گام نگذاردن در مسير دوم پيدا كند. تشويق به تنهايى براى رسيدن به تكامل اخلاقى فرد يا جامعه كافى نيست؛ زيرا انسان در اين صورت مطمئن است كه انجام گناه براى او خطرى ندارد. از طرفى انذارِ تنها نيز براى تربيت اخلاقى افراد مؤثر نيست، چون ممكن است روحيّه يأس و نااميدى چنان كه در زمان كنونى افراد روانى و مأيوس زياد شدند به وجود آورد.
قرآن‏كريم در وصف انبياى الهى مى‏فرمايد: «فبعث اللّه مبشرين و منذرين»(51) خداوند پيامبران را نويددهنده و بيم‏دهنده برانگيخت و نيز مى‏فرمايد: «و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين»(52) ما انبيا را نفرستاديم، مگر در حالى كه نويددهنده و بيم‏دهنده بودند.
آرى، انبيا و رسولان الهى كه مربيان حقيقى و معلمان دلسوز بشر بودند از اين دو روش براى تربيت اخلاقى و روحى انسانها استفاده كرده‏اند. از نظر قرآن‏كريم انذار و ترسانيدن تنها در افرادى كه روح حقيقت‏طلبى و حقجويى در آنهاست اثر مى‏كند و در افراد معاند و لجوج تأثير ندارد. چنان كه قرآن‏كريم در چند آيه به اين مطلب تصريح مى‏كند: «انما انت منذر من يخشيها» همانا كسانى كه خشيت الهى دارند آنها را مى‏ترسانى و نيز مى‏فرمايد: «لينذر من كان حيّا» پيامبر به وسيله قرآن، كسانى را كه حيات انسانى دارند و قلب آنها سالم و پاك است مى‏ترساند. 3- روش موعظه و اندرز
قرآن‏كريم، يكى از روشهاى مؤثر در تربيت روحى انسانها را «موعظه و اندرز» مى‏داند و در بسيارى از آيات به آن سفارش نموده گرچه خود قرآن كتاب موعظه و اندرز است كه از طرف پروردگار براى شفاى بيمارى‏هاى درونى انسان و كسب فضايل اخلاقى نازل شده است. چنان كه قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور»(53) اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده و درمان آنچه در سينه‏هاست؛ گرچه از اين موعظه قرآن فقط اهل تقوا و بهره‏مند مى‏شوند. «و موعظة للمتقين» اين تعبير در چهار مورد از قرآن آمده است.(54)
قرآن‏كريم پر از ارشاد و اندرز است. سراسر سوره لقمان و ديگر قصص قرآن، بيشتر جنبه پند و اندرز دارد. چنان كه لقمان حكيم براى تربيت فرزندش او را موعظه مى‏نمود: «اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه»؛ زمانى كه لقمان به فرزندش گفت و حال اين‏كه او را موعظه مى‏كرد، اين چنين موعظه نمود: «يا بنى لاتشرك باللّه ان الشرك لظلم عظيم»(55) پسرم! براى خدا شريكى مگير، زيرا شرك ستمى بزرگ است.
خداوند پيامبر گرامى اسلام (ص) را مأمور به موعظه كرد: «قل انمّا اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى و فرادى»(56) يعنى بگو: كه من شما را به يك موضوع پند مى‏دهم و آن اين كه چه دو نفر باشيد چه يك نفر براى خداوند كار كنيد.
حكمت بزرگ تربيت در موعظه و اندرزها نهفته است. «در شنيدن اثرى است كه در دانستن نيست.»(57) مستمع بايد پذيرا باشد و واعظ نيز خود الگوي عملى گفته‏هايش باشد. از اين‏روست كه موعظه امام على (ع) در «همام» چنان اثرى مى‏گذارد، كه پس از شنيدن صفات متقين مدهوش گرديده و به لقاى خدا مى‏پيوندد.
از ديدگاه قرآن‏كريم، انسان در سراسر عمر، به موعظه و پند و اندرز نيازمند است، چه نوجوان باشد چه عمر او زياد باشد. بنابراين قرآن موعظه لقمان به فرزند نوجوانش را چنين بيان مى‏كند: «پسرم! براى خدا شريكى مگير، زيرا شرك ستمى بزرگ است.»(58) همچنان كه موعظه خداوند به حضرت نوح را كه عمر طولانى داشت، نيز بيان مى‏كند.(59) 4- روش نصيحت و خيرخواهى‏
يكى از روشهاى مؤثر براى تربيت نفس كه قرآن بدان اشاره نموده است، روش «نصيحت و خيرخواهى» است. واژه «نصيحت» از ماده «نُصح» به معناى خلوص و بى‏غل و غش بودن است. «ناصح العسل» به معنى عسل خالص است و اين تعبير در مورد سخنانى كه از روى نهايت خلوص و خيرخواهى گفته مى‏شود به كار رفته است.
نصيحت و خيرخواهى و ارشاد ارائه راه رشد و هدايت به سوى آن است. اين عمل از وظايف پيامبران الهى و ائمه معصوم (ع) و مطلوب اولياء دين به شمار مى‏رود.
امام سجاد (ع) در فرازى از دعاى «مكارم الاخلاق» در مناجات خود با خداوند عرض مى‏كند: «وَاجْعَلْنى مِنْ أَهْلِ السَّدادِ وَ مِنْ أَدِلَّةِ الرَّشادِ؛ بارپروردگارا! مرا از ثابت قدمان و ملازمان حق و از راهنمايان به سوى رشد و فضايل اخلاقى قرار ده.»(60)
و نيز در دعاى «افتتاح»، بنده سالك از خدا اين چنين طلب مى‏كند: «اَللَّهُمَّ اِنَّا نَرْغَبُ اِلَيْكَ فى دَوْلَةٍ كَريمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الاسْلامَ وَ اَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ اَهْلَهُ وَتَجْعَلُنا فيها مِنَ الدُّعاةِ اِلى طاعَتِكَ وَ الْقادَةِ اِلى سَبيلِكَ…؛ پروردگارا! دولت كريمه‏اى كه اسلام و اهلش را به وسيله آن عزت بخشى و نفاق و منافقان را به خاك مذلت نشانى، از تو مى‏طلبيم، و در آن حكومت ما را از داعيان و هدايتگران به طاعت خويش و از پيشوايان دعوت‏كننده به راه خود قرار ده.»
قرآن‏كريم انبيا و پيشوايان دينى را نصيحت كنندگان و خيرخواهان بشر معرفى مى‏نمايد كه در سوره «اعراف» قرآن‏كريم از چهار نفر آنها ياد مى‏نمايد: حضرت نوح (ع)؛ حضرت هود (ع)؛ حضرت صالح (ع)؛ حضرت شعيب (ع). حضرت نوح (ع) مى‏فرمايد: «ابلغكم رسالات ربى و انصح لكم» پيامهاى پروردگار را به شما مى‏رسانم و شما را نصيحت مى‏كنم.
حضرت هود (ع) گويد: «ابلّغكم رسالات ربى و أنا لكم ناصح امين»(61) رسالت‏هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى‏كنم و خيرخواه امينى براى شما هستم.
حضرت صالح (ع) گويد: «ياقوم لقد ابلغتكم رسالة ربى و نصحت لكم و لكن لا تحبون الناصحين»(62) اى قوم! من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى را انجام دادم، ولى شما خيرخواهان را دوست نداريد.
حضرت شعيب (ع) گويد: «لقد ابلغتكم رسالات ربى و نصحت لكم»(63) من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى نمودم.
آرى، پيامبران الهى براى آگاهى و آشنايى بشر به وظايف خويش و تربيت اخلاقى آنان، از نصيحت و خيرخواهى به عنوان يك روش استفاده نموده‏اند.
پيامبر گرامى اسلام (ص) انسانها را به نصيحت كردن يكديگر تشويق مى‏فرمايد: «ان اعظم الناس منزلة عندالله يوم القيامه امشاهم فى ارضه بالنصيحة لخلقه»(64) بزرگترين مردم از لحاظ مرتبه نزد خدا در روز قيامت كسى است كه براى نصيحت خلق در زمين بيشتر سعى و تلاش نمايد.
در روايتى از امام صادق (ع) نقل شده كه مى‏فرمايد: «يجب للمؤمن على المؤمن النصيحة له فى المشهد و المغيب»(65) بر مؤمن واجب است كه در حضور و غياب، خيرخواه مؤمن باشد و نيز مى‏فرمايد: «عليكم بالنّصح لله فى خلقه فلن تلقاه بعمل افضل منه»(66) بر شما باد به نصيحت كردن مخلوق براى رضاى الهى كه خدا را به عمل بهتر از آن ملاقات نكنى.
هدف از ارشاد و نصيحت، ارتقاى سطح تربيت و فرهنگ و ترويج فضايل اخلاقى و تعظيم شعائر است. گرچه برخاسته از ترك واجب يا ارتكاب كار حرامى نباشد، يعنى لازم نيست تا از شخصى گناه يا ترك واجبى سر زند كه به خاطر جلوگيرى از آن اين كار واجب شود. بلكه بيشترين هدف از اين عمل، پيشگيرى و ايجاد مصونيت در جامعه، نسبت به جرم و سرپيچى از وظيفه، محسوب مى‏شود، و همين نيز تفاوت آن با امر به معروف و نهى از منكر است. و اين كارى است بس شريف كه هم شكر زبان است و هم زكات دانش.
نكته‏اى كه تذكر آن ضرورى مى‏نمايد اين است كه برخى از مردم وقتى كار خطايى و يا عيبى را از كسى مشاهده مى‏كنند، در مقابل چشم ديگران آن را براى وى بازگو مى‏كنند و در جمع مردم به او تذكر مى‏دهند. اين شيوه، گذشته از اين كه آبروى او را برده و ساير افراد را كه ممكن است متوجه خطاى او نشده‏اند از عمل و رفتار او آگاه مى‏سازد و چنين امرى شايد از مصاديق اشاعه فحشاء هم محسوب شود نصيحت و تذكر را بى‏اثر ساخته و ممكن است موجب دشمنى و عداوت او نيز گردد. در حالى كه صرفنظر كردن از آن در آن هنگام و يادآورى آن در «پنهانى»، تأثير سخن را چندين برابر خواهد كرد، زيرا مربى با اين عمل، صداقت و دلسوزى خود را ثابت نموده و با جلب اعتماد او، به مقصود تربيتى خود نزديك مى‏شود.
امام عسكرى (ع) مى‏فرمايند: «مَنْ وَعَظَ أَخاهُ سِرّاً، فَقَدْ زانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِيَةً، فَقَدْ شانَهُ»(67) هر كس برادر دينى خويش را در پنهانى پند و اندرز دهد، مايه زينت او شده و كسى كه او را در حضور ديگران اندرز دهد، مايه خوارى او شده است.
اين نكته به ويژه در ارتباط والدين با فرزندان خود از اهميت بسزايى برخوردار است، زيرا پدر و مادر از هر كس بدين امر سزاوارترند كه در عين دلسوزى و مراقبت از حال فرزندان خود و هدايت و تذكر به موقع خطاهاى آنها، عيب‏پوش جوانان و نوجوانان خويش باشند و نقايص و خطاهاى آنان را، نزد هيچ جمعى برملا نكنند. 5 – وصيت به خير و حق‏
قرآن‏كريم، يكى از روشهاى مؤثر و مفيد در تربيت را مسئله «وصيت» دانسته است. وصّيت به عنوان يك روش تربيتى فقط در هنگام مرگ و آن هم براى تقسيم اموال و تعيين تكاليف به كار نمى‏رود، بلكه وصيت كه به معناى سفارش و خواستن بعضى از امور است، به صورت گسترده در شريعت اسلام براى بيان وظايف فردى و اجتماعى و رعايت مسايل اخلاقى به كار رفته است.
قرآن‏كريم از حضرت عيسى (ع) نقل مى‏كند: «و اوصانى بالصلوة و الزكوة ما دمت حيا»(68) خداوند به من وصيت و سفارش كرد كه تا وقتى زنده هستم، نماز بخوانم و زكات بپردازم.
خداوند به انسان سفارش مى‏كند كه «و وصيّنا الانسان بوالديه حُسناً»(69) با پدر و مادر خود به خوبى رفتار كند، ولى اگر آنها فرزندان خود را وادار كنند كه: «لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما»(70) آنچه را كه نمى‏دانند شريك خدا قرار دهند، در اين صورت نبايد از آنان اطاعت كند.
قرآن‏كريم مى‏فرمايد انسانها در قيامت در خسران و زيان هستند، مگر كسانى كه اهل ايمان و عمل صالح باشند و مردم را به حق و حقيقت و صبر و استقامت و فضايل اخلاقى و مكارم نفسانى توصيه كنند.(71)
پيامبر اكرم (ص) بسيارى از مسايل تربيتى و اخلاقى را به صورت وصيت بيان داشته‏اند. وصيّت‏هاى آن حضرت به تفصيل در كتاب «مكارم الاخلاق» مرحوم طبرسى درج شده است. از جمله وص پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره يوسف، آيه 111. 2. سوره نحل، آيه 89. 3. لسان العرب، باب راء، ماده «ربو». 4. سوره حج، آيه 5. 5. سوره اسراء، آيه 24. 6. التحقيق، ج‏4، ص 36. 7. ژان ساتو، ترجمه غلامحسين شكوهى، مربيان بزرگ، انتشارات دانشگاه تهران، ص 13. 8. محمود صناعى، آزادى و تربيت، ص 46. 9. مناقب خوارزمى، ص 272. 10. سوره غافر، آيه 67. 11. سوره حديد، آيه 20. 12. مكارم الاخلاق، ص 222. 13. شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 15، احكام اولاد، ص 194. 14. همان. 15. لغتنامه دهخدا، ج‏1، حرف «الف». 16. سوره احزاب، آيه 21. 17. سوره ممتحنه، آيه 4 و 6. 18. سوره ص، آيه 47 – 45. 19. سوره مريم، آيه 51. 20. همان، آيه 56. 21. همان، آيه 54. 22. سوره انعام،آيه 87 – 84 و 90. 23. سنن النبى، ص 15. 24. امام، الگوى امت، ص 59. 25. سوره مائده، آيه 48. 26. سوره فرقان، آيه 74 27. سوره تحريم، آيه 11 و 12. 28. سوره هود، آيه 46 – 42. 29. سوره كهف، آيه 26 – 9. 30. سوره اعراف، آيات، 113 و 120؛ سوره يونس، آيه 80 به بعد؛ سوره شعراء، آيه 38 – 46. 31. سوره يوسف، آيات 21 – 56. 32. سوره كهف، آيات 9 – 26. 33. سوره ابراهيم، آيات 35 – 41، سوره حج، آيه 51،43،42،26،58 سوره شعراء، آيات 69 – 92؛ سوره صافات، آيات 83، 113. 34. سوره ابراهيم، آيات 35 – 41، سوره حج، آيه 51،43،42،26،58 سوره شعراء، آيات 69 – 92؛ سوره صافات، آيات 83، 113. 35. سوره اعراف، آيات 59 – 64 ؛ سوره يونس، آيات 71 – 73 ؛ سوره نوح، آيات 1- 27؛ سوره هود، آيات 2 – 49 ؛ سوره صافات، آيات 75 – 82. 36. سوره نساء، آيه 163 ؛ سوره انعام، آيه 44 ؛ سوره انبياء، آيات 83 و 84 ؛ سوره ص، آيات 41 – 44. 37.سوره سبأ، آيات 4 – 13 ؛ سوره ص، آيات، 17 – 26؛ سوره انيباء، آيات 78 – 80 ؛ سوره بقره، آيه 251. 38. سوره انعام، آيه 90. 39. سوره احزاب، آيه 21. 40. سوره قلم، آيه 4. 41. حاج شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج‏1، ص 410. 42. سوره توبه، آيه 128. 43. سوره فاطر، آيه 8. 44. سوره كهف، آيه 6. 45. سوره شعرا، آيه 3. 46. نهج البلاغه، خطبه: 192. 47. مفردات راغب اصفهانى، ص 48 ؛ تفسيرالميزان، ج 2، ص 127. 48. سوره طه، آيه 2؛ سوره كهف، آيه 6، سوره شعراء، آيه 3، سوره نحل، آيه 82. 49. زمخشرى، كشاف، ج‏1،ص 182. 50. فخررازى، تفسيرالكبير، ج 6، ص 14. 51. سوره بقره، آيه 213. 52. سوره كهف، آيه 56. 53. سوره نازعات، آيه 45. 54. 55. سوره يونس، آيه 57. 56. سوره بقره، آيه 66 ؛ سوره آل عمران، آيه 138؛ سوره مائده، آيه 46؛ سوره نور، آيه 34. 57. سوره لقمان، آيه 13. 58. سوره سبأ، آيه 46. 59. استاد شهيد مطهرى، ده گفتار، ص 224. 60. سوره لقمان، آيه 13. 61. سوره هود. 62. صحيفه سجاديه، دعاى‏20، مكارم الاخلاق. 63. سوره اعراف، آيه 62. 64. سوره اعراف، آيه 68. 65. همان، آيه 93. 66. همان. 67. اصول كافى ، ج‏2، ص 258. 68. فروع كافى، ج 3، ص 296 – 297. 69. بحارالانوار، ج 74، ص 338. 70. تحف العقول، ص 368. 71. سوره مريم، آيه 31. 72. سوره عنكبوت، آيه 8. 73. همان. 74. سوره عصر، آيه 2 – 3. 75. سوره آل عمران، آيه 191؛ سوره رعد، آيه 3؛ سوره نحل، آيات 10 – 11 و 69 ؛ سوره غاشيه، آيات 17 – 20 ؛ سوره نبأ، آيه 6 – 16 . 76. سوره لقمان، آيه 27 ؛ سوره كهف، آيه 109. 77. سوره اعراف، آيه 146. 78. همان. 79. سوره آل عمران، آيه 191. 80. شرح دعاى سحر، ص 187. 81. وسائل الشيعه، ج‏11، ابواب جهاد نفس، باب 5، ح 1 ص‏153. 82. سوره ص،آيه 46. 83. همان، آيه 26. 84. بحارالانوار، ج‏6، ص 132- 133. 85. همان. 86. همان. 87. همان، ص 137. 88. همان، ص 135. 89. همان، ص 136. 90. همان، ج 16، ص 265. 91. سوره انسان، آيه 10. 92. بحارالانوار، ج 96، ص 356. 93. سوره توبه، آيه 81. 94. سوره طه، آيه 81. 95. بحارالانوار، ج 73، ص 77. 96. سوره مطففين، آيه 4. 97. بحارالانوار، ج 76، ص 190. 98. مستدرك، ج 1، ص 119. 99. بحارالانوار، ج 22، ص 530. 100. جامع السعادات ، ج‏3، ص 640. 101. غررالحكم. 102. حقايق، ص 304. 103. بحارالانوار، ج 17، ص 116. 104. اصول كافى ، ج‏2، ص 455. 105. سوره الرحمن، آيه 26. 106. غررالحكم، ص 385. 107. سوره بقره، آيه 284. 108. سوره انبياء، آيه 47. 109. سوره زلزال، آيه 8. 110. سوره نساء. 111. سوره كهف، آيه 49. 112. سوره آل عمران، آيه 30.

/

آموزه‏هاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى

پرهيز از چشم‏چرانى و خيانت چشم‏
در يازدهمين فراز از دعاى امام عصر(عج) چنين مى‏خوانيم: «و اغضض ابصارنا عن الفجور و الخيانة؛ خدايا چشم‏هاى ما را از هرزگى و خيانت بپوشان.»
در اين فراز از دعاى حضرت مهدى(عج) به گناه بزرگ چشم چرانى و خيانت چشم، كه دريچه‏اى براى شهوت انگيزى و انحراف جنسى است اشاره شده، كه اگر كنترل نشود، پيامدهاى بسيار خطرناك داشته و موجب فروپاشى خانواده‏ها، آلودگى دامن، و بى بند و بارى و اعتياد، و خيانت‏ها و انحرافات ديگر حتى قتل نفس و آدم ربايى و… مى‏گردد. نعمت چشم و شكر آن‏
در ميان نعمت‏ها، نعمت چشم از نعمت‏هاى بسيار مهم و شگفت‏انگيز است، و به راستى از دست دادن چنين نعمتى دنيا را بر انسان تاريك مى‏كند، و موجب نابودى يكى از ابزار مهم شناخت و درك حقايق مى‏شود، چشم را معمولاً به يك دستگاه دوربين عكاسى تشبيه مى‏كنند، كه با عدسى بسيار ظريف خود از صحنه‏هاى مختلف عكس بردارى مى‏كند، عكس‏هايى كه به جاى فيلم، روى شبكيه چشم منعكس مى‏شود، و از آن‏جا به وسيله اعصاب بينايى به مغز منتقل مى‏گردد، اين دستگاه عكس بردارى فوق العاده ظريف و دقيق، و در شبانه روز ممكن است هزاران عكس از صحنه‏هاى مختلف بر دارد، ولى دستگاه‏هاى عكس بردارى از جهات زيادى قابل مقايسه با عجايب چشم نيست كه اين مطلب در جاى خود بيان شده است، از جمله اين كه در دوربين‏هاى عكاسى بايد فيلم‏ها را عوض كنند، و يك حلقه فيلم كه تمام شد بايد حلقه ديگرى جاى آن بگذارند، اما چشم‏هاى انسان در تمام طول عمر فيلم بردارى مى‏كنند، بى آن‏كه چيزى از آن عوض شود.(1) يكى از متخصصين چشم مى‏گفت: سيستم بينايى داراى دو نوع سلول است 1- سلول‏هاى استوانه‏اى 2- سلول‏هاى مخروطى كه روز و شب شيفت عوض مى‏كنند، سلول هايى كه غروب آفتاب مى‏آيند، سلول‏هاى سست و تنبل هستند، از اين رو مطالعه در آن وقت به چشم آسيب مى‏رساند.
بنابراين چشم و بينايى از نعمت‏هاى بزرگ است، و در برابر نعمت بايد شكرانه آن را بجا آورد، شكرانه چشم آن است كه انسان آن را از بدى‏ها پاك سازد، و به وسيله آن به معرفت و كمالات خود بيفزايد، كه از آن در زبان قرآن به چشم بينا ياد شده، و آنان كه چشم بينا ندارند مورد سرزنش قرآن قرار گرفته‏اند، چنان كه قرآن در وصف دوزخيان پست‏تر از حيوان مى‏فرمايد: «ولهم اعين لايبصرون بها؛(2) آنها چشمانى دارند كه با آن نمى‏بينند.» يعنى كور معنوى هستند. و در مورد ديگرى مى‏فرمايد: «الم نجعل له عينين؛(3) آيا براى او (انسان) دو چشم قرار نداديم.» اين تعبير بيانگر آن است كه انسان بايد با توجه به اين نعمت‏ها، پرده غرور و غفلت را از جلو بينش خود بردارد، و از سوى ديگر در مورد اين نعمت‏هاى شگفت آور و كارساز بينديشد، و پيرامون آفريدگار اين نعمت‏ها تفكّر كند، سپس با تحريك حس شكرگزارى در درون جانش، به سوى معرفت خداوند توجه عميق نمايد. و شكر عملى نعمت چشم به اين است كه آن را كنترل كند، و از هرگونه هرزگى و خيانت باز دارد، و نيز به اين مطلب توجّه داشته باشد كه كفران نعمت موجب سلب آن خواهد شد و چه بسا هرزگى خيانت با چشم موجب خشم الهى و نابودى و نابينايى چشم گردد. انسان غافل بر اثر غرور، يك چنين نعمتى را از دست بدهد، علاوه بر نكبت‏هاى ديگرى كه از ناحيه خيانت و هرزگى چشم عايد انسان مى‏شود. پرهيز از چشم چرانى از نگاه قرآن‏
قرآن مى‏فرمايد: «قل للمؤمنين يغضّوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم انّ اللّه خبيرٌ بما يصنعون – و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن؛(4) به مردان با ايمان بگو چشم‏هاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گيرند، و حريم عفّت خود را حفظ كنند، اين براى آن‏ها پاكيزه‏تر است، خداوند از آن چه انجام مى‏دهند آگاه است. و به زنان با ايمان بگو چشم‏هاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند.» دو عامل براى حفظ حريم عفاف، و دورى از هرزگى و انحراف جنسى اثر به سزا دارد. 1- پرهيز از چشم چرانى كه بيشتر در مردان آشكار مى‏شود. 2- خود آرايى و خودنمايى كه بيشتر در زنان ديده مى‏شود. اسلام در هر دو مورد تأكيد كرده كه مراقب اين دو عامل باشيد تا از آسيب‏هاى انحرافات در امان بمانيد.
واژه يغضّوا و يغضضن از «غضّ» گرفته شده كه به معنى كاستن نگاه، و پايين آوردن آن است، يعنى لازم نيست كه مرد و زن هنگام عبور در كنار نامحرمان يا در مجالس آنها، چشمان خود را ببندند، كه منظره بدى پيدا كند، و يا راه رفتن را ناممكن سازد، بلكه منظور اين است كه انسان به هنگام نگاه كردن، هرگاه نامحرمى در حوزه ديدش قرار گرفت، چشمانش را به گونه‏اى فرو گيرد كه نامحرم از حوزه ديد تند او خارج شود. و در آيه فوق به فلسفه اين دستور اشاره شده و مى‏فرمايد: «انجام اين دستور براى آنها بهتر و پاكيزه‏تر است.» يعنى چشم چرانى و انحراف چشم، انسان را از مرز و حريم عفت خارج ساخته، و موجب آلودگى و لودگى و انحرافات جنسى و پيامدهاى شوم آن خواهد شد، و اخلاق انسان را تباه ساخته، و او را در پرتگاه سقوط قرار مى‏دهد. چنان كه تعبير به «فجور» در دعاى مورد بحث، مى‏تواند اشاره به انواع گناهانى باشد كه از بازتاب‏هاى چشم چرانى به حساب مى‏آيد. پرهيز از خيانت چشم‏
خيانت از گناهان كبيره‏اى است كه ضد آن امانت است، به همان اندازه كه امانت دارى خوب است، به همان اندازه بلكه بيشتر، خيانت، زشت و مورد نكوهش قرار گرفته است، تا آن جاكه اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «ايّاك و الخيانة فانّها شرّ معصية؛(5) از خيانت كردن پرهيز و دورى كن كه زشت‏ترين گناه است.» نيز فرمود: «رأس النّفاق الخيانة؛(6) خيانت در رأس نفاق و دورويى است.» در مورد خيانت چشم، گاهى چشم در جاهاى مخفى و خلوتگاه‏ها به طور مرموزى – كه كسى با خبر نشود – نگاه گناه آلود مى‏كند، از چنين گناهى به خيانت چشم تعبير مى‏شود، خداوند در قرآن هشدار داده و مى‏فرمايد: «يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصّدور؛(7) خداوند چشم‏هايى را كه به خيانت مى‏گردد و آنچه را در سينه‏ها پنهان مى‏دارند مى‏داند.» قبل از اين آيه سخن از قيامت و سختى‏ها و عذاب‏هاى قيامت به ميان آمده، و اين آيه بيانگر آن است كه خدايى كه از حركات دزدكى و مخفيانه چشم‏ها و اسرار درون سينه‏ها آگهى كامل دارد، در آن روز بر اين اساس، دادرسى و داورى مى‏كند، و با اين آگاهى دقيق به حساب رسى مى‏پردازد، بنابراين مراقب باشيم كه حتى نگاه ضعيف ما هم، آلوده به گناه نباشد، كه از امام صادق(ع) در مورد اين آيه پرسيدند، فرمود: «آيا نديده‏اى كه گاه انسان به چيزى نگاه مى‏كند. اما چنين وانمود مى‏كند كه به آن نگاه نمى‏كند؟ همين نگاه خيانت آلود است.»(8) توضيح اين كه خيانت در چشم داراى اشكال گوناگونى است، گاهى زُل و آشكار است، و گاهى استراق بصر و دزدكى است، و گاه به صورت اشاره و چشمك زدن كه مقدمه براى نقشه شيطانى است، به هر حال بايد به طور جدى و دقيق مراقب بود كه چشم هيچ گونه خيانت نكند، تا چه رسد به اين كه به مرحله هرزگى و چشم چرانى برسد.
به هر حال آنچه بايد مورد توجه كامل قرار گيرد اين است كه همه ما در محضر خدا هستيم، و خداوند بر همه چيز حتى به اسرار نهان آگاهى دارد، او به چگونگى يك لحظه بلكه كمتر از يك لحظه نگاه چشم آگاهى دارد، و بر اساس همين آگاهى، در روز قيامت قضاوت مى‏كند. بنابراين چنين عقيده‏اى مى‏تواند نقش مهمى در تهذيب نفوس و مراقبت و كنترل چشم داشته باشد. مى‏گويند: يكى از علماى بزرگ نجف اشرف پس از پايان تحصيلات خود تصميم گرفت به وطن بازگردد، و براى هميشه در وطن به ارشاد مردم بپردازد، نزد استادش براى خداحافظى رفت، هنگام خداحافظى از او تقاضاى موعظه كرد، استاد به اوگفت: اندرزم كلام خدا است، اين آيه را هرگز فراموش نكن: «الم يعلم بانّ اللّه يرى؛(9) آيا انسان نمى‏داند كه خداوند همه چيز را مى‏نگرد؟» عوامل بازدارنده و نگهدارنده براى حفظ و پاكى چشم‏
در هر چيز تنها به معلول فكر كردن، و بى توجهى به علت‏ها و عوامل، اثر بخش عميق و همه جانبه و اساسى نخواهد بود، بايد براى وصول به خصلت كنترل چشم، به علت‏ها و عوامل، به طور قطع توجه نمود. اسلام ما را به اين عوامل و علت‏ها توجه داده كه با توجه نظرى و عملى به آنها حتماً مى‏توان به اين مرحله رسيد. و به عبارت ديگر بايد از اين عوامل خنجرى ساخت و با آن بر ديده هوس باز زد، تادل را آزاد نموده، و در سايه آزادى دل از هوس‏هاى سركش، چشم را نيز پاك نگهداشت، چرا كه اگر آب سرچشمه گل آلود باشد، آب‏هايى كه از آن نشأت مى‏گيرد نيز گل آلود خواهد شد.
بر همين اساس در اسلام دستورهاى وجوبى يا مستحبى، در اين راستا داده شده، مانند پوشش اسلامى زن و مرد، حفظ حريم عفاف، ممنوعيت اختلاط زن و مرد، سفارش اكيد به غيرت ورزى و حيا، ممنوعيت شركت در مجالس فسق و فجور، ترك خوردن و نوشيدن مال حرام، پرهيز از همنشين بد، اقدام به ازدواج، و محافظت جدّى و متقابل زن و شوهر در حفظ عفاف همديگر از نظرات مختلف، دورى از محيط فاسد و مسأله استيذان در ورود و خروج به خانه و… كه هر يك از اين علل و عوامل مى‏تواند نقش سازنده و مؤثّرى در پاك سازى چشم داشته، و آن را از هرگونه نگاه‏هاى آلوده حفظ كنند.
و به طور كلى بايد مقدمات و زمينه‏هاى انحراف چشم را شناخت، و عوامل بازدارندگى را نيز دانست، و در پرتو آنها، افسار گسيختگى چشم را مهار كرد. در ميان اين عوامل به عنوان مثال نظر شما را به مسأله استيذان (اجازه گرفتن) كه در قرآن آمده جلب مى‏كنيم، در قرآن، در دو آيه مى‏خوانيم: «يا ايها الّذين آمنوا ليستا ذنكم الّذين…؛اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بايد بردگان شما و همچنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده‏اند، در سه وقت از شما اجازه (ورود به خانه) بگيرند:
1- قبل از نماز فجر(آغاز وقت نماز صبح) 2- در نيمروز هنگامى كه لباس‏هاى (معمولى) خود را بيرون آورده‏ايد. 3- و بعد از نماز عشاء اين سه وقت خصوصى براى شما است، اما بعد از اين سه وقت گناهى بر شما و بر آنان نيست (كه بدون اذن وارد شوند) و بر گرد يكديگر بگرديد(و با صفا و صميميت به يكديگر خدمت نماييد) اين گونه خداوند آيات را براى شما بيان مى‏كند، و خداوند دانا و حكيم است.»(10)
توضيح اين كه در دو آيه مذكور، دو حكم اسلام در مورد آداب ورود به جايگاه و خانه خصوصى پدر و مادر بيان شده است: كودكان نابالغ بايد هنگامى كه به اطاق پدر و مادر وارد مى‏شوند، در سه وقت اجازه ورود بگيرند: 1- قبل از نماز صبح. 2- حدود ظهر 3- بعد از نماز عشاء، زيرا معمولاً مردم (از جمله پدر و مادر) در اين سه وقت مقيد به پوشانيدن خود، همانند ساير وقت‏ها نيستند، و آنها در اين سه وقت يك حالت خصوصى دارند. بنابراين اولياى اطفال بايد كودكان نابالغ خود را به انجام اين برنامه وادار كنند، و اين سنّت را روش هميشگى و معمولى خود قرار دهند. اطلاق آيه شامل دختر و پسر مى‏شود، و همچنين ظاهر آيه بيانگر آن است كه بردگان مرد و زن نيز بايد اين برنامه را اجرا كنند.
ولى نوجوانان و جوانان بالغ در هر ساعت از ساعت‏هاى روز كه به خانه پدر و مادر وارد مى‏شوند، لازم است قبل از ورود كه به آنها اطلاع داده و اجازه ورود بگيرند، البته اين حكم مخصوص مكانى است كه پدر و مادر در آنجا استراحت مى‏كنند، و گرنه وارد شدن در اطاق عمومى (اگر اطاق عمومى داشته باشند) به ويژه به هنگامى كه ديگران هم در آن جاحاضرند، و هيچ گونه مانعى وجود ندارد، اجازه گرفتن لزومى ندارد.
اين دستور قرآنى حاكى از آن است كه براى حفظ چشم و دامن، بايد از امورى كه زمينه ساز و عوامل بازدارنده است استفاده كرد. روايت شده: مردى از رسول خدا(ص) پرسيد: «آيا هنگام ورود بر مادرم، اجازه بگيرم؟ پيامبر (ص) فرمود: آيا دوست دارى مادرت را برهنه بنگرى؟ او عرض كرد: نه، فرمود: پس اجازه ورود بگير.»(11)
و نيز قرآن ورود به خانه مردم را بدون اجازه ممنوع نموده، چنان كه مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، در خانه هايى غير از خانه خود، وارد نشويد، تا اجازه بگيريد، و بر اهل خانه سلام كنيد، اين برنامه براى شما بهتر است، و اگر كسى را در آن نيافتيد وارد نشويد تا اجازه داده شود، و اگر گفته شد باز گرديد، باز گرديد، اين برنامه براى پاك نگهداشتن شما برتر است».(12)
امام باقر(ع) فرمود: «من اطّلع فى بيت جاره فنظر الى عورة رجلٍ او شعر امرأةٍ او شى‏ءٍ من جسدها، كان حقّاً على اللّه ان يدخله النّار مع المنافقين الّذين كانوا يتبحّثون عورات المسلمين…؛(13) كسى كه به خانه ديگرى سر بكشد و نگاه كند، آنگاه بدن ناپوشيده مردى، زنى يا قسمتى از بدن آن زن را بنگرد، بر خداوند سزاوار است كه او را همراه منافقانى كه در دنيا دنبال فاش ساختن عيبت‏هاى مسلمين بودند وارد دوزخ گرداند، چنين شخصى از دنيا نمى‏گذرد، مگر اين كه خداوند او را رسوا ساخته، و زشتى‏هاى او را در آخرت در معرض ديد مردم قرار مى‏دهد.»
توجه به عوامل بازدارنده و زمينه‏ها براى كنترل چشم به قدرى ظريف و دقيق است كه اميرمؤمنان على(ع) در صدد بيان آن و آموزش ما مى‏فرمايد: من اكراه دارم كه بر زنان جوان سلام كنم، سپس علت آن را چنين تبيين مى‏كند: «اتخوّف ان تعجبنى صوتها فيدخل من الاثم علىّ اكثر ممّا اطلب من الاجر؛(14) از آن ترس دارم كه صداى زن جوانى مرا خوش آيد، و لغزشى به من دست دهد، كه گناهش از كسب پاداش سلام بيشتر باشد.» پيامدهاى نكبت‏بار چشم چرانى‏
چشم يكى از دريچه‏هايى است كه رابط بين برون و درون انسان است، آنچه را مى‏بيند، به فكر و انديشه و به دل منتقل مى‏كند، هم مى‏تواند بهترين ابزار براى شناخت و پرورش روح و نيروى عقل و صفاى باطن باشد، و هم مى‏تواند بر اثر هرزگى عامل تيرگى باطن و ركود عقل و انديشه و سقوط انسانيت گردد. اگر امام عصر(عج) در دعاى مورد بحث به ما مى‏آموزد كه از خدا بخواهيم تا چشمانمان را از گناهان و خيانت حفظ كند، در حقيقت به ما هشدار مى‏دهد كه چشم هرزه و بى‏كنترل باعث بدبختى‏ها و نكبت‏ها و تيرگى‏هاى دنيا و آخرت است. و جرقّه‏اى براى انفجار و تخريب درون انسانيت مى‏باشد، خوبى‏ها را از انسان مى‏گيرد، و تباهى را جايگزين آن مى‏سازد. چنان كه رسول اكرم(ص) فرمود: «النّظر سهمٌ من سهام ابليسٍ؛(15) نگاه به نامحرم، تيرى از تيرهاى شيطان براى شكار انسان است.» و در سخن امام صادق(ع) آمده كه: «نگاه به نامحرم تير زهرآلود از تيرهاى شيطان است و چه بسيار نگاهى كه موجب حسرت و غصّه طولانى شده است.»(16)
و از سخنان رسول خدا(ص) است: «هر چشمى در قيامت بر اثر سختى آن، گريان است، ولى چشمى كه از نگاه به حرام خدا خوددارى كند خندان است.»(17) اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «من اطلق طرفه كثر اسفه؛(18) كسى كه چشمش را بى‏بند و بار بگذارد، (بر اثر پيامدهاى شوم آن) اندوه و ناراحتى او بسيار خواهد شد.» رسول خدا(ص) فرمود: «خشم خداوند بسيار سخت است بر زن شوهردارى كه چشمش را ازنگاه به نامحرم پر مى‏كند.»(19)
اگر چشم چرانى چنين عواقب خطرناك و عذاب الهى را به دنبال دارد، به عكس پاك نگه داشتن چشم دريچه نور به سوى خدا است، و موجب مقامات عالى خواهد شد، چنان كه رسول خدا(ص) فرمود: «غضّوا ابصارهم ترون العجائب؛(20) چشمان خود را از نگاه به نامحرم فرو خوابانيد كه در اين صورت شگفتى‏هايى را مى‏نگريد.» چنان كه معروف است محمد ابن سيرين بر اثر پاكى چشم، و دورى از انحراف جنسى به مقام بس ارجمندى رسيد، كه همچون پيامبران به علم تعبير خواب دست يافت، و محبوبيت فوق العاده‏اى بين مردم پيدا كرد.(21)
روايت شده: حضرت يوسف(ع) وقتى كه به عنوان غلام، به عزيز مصر فروخته شد، نوجوان بود، پس از سه سال در كاخ عزيز به حد بلوغ رسيد، زليخا همسر عزيز فريفته او شد، يوسف(ع) هفت سال در كاخ به عنوان خدمتكار، حضور داشت، در اين مدت با اين كه همواره با زليخا رو در رو و نزديك بود، از ترس خدا حتى يكبار سرش را به سوى چهره زليخا بلند نكرد، همواره در برابر او چشمش را فرو مى‏آورد، روزى زليخا آرايش كرده در مكان خلوت به يوسف(ع) گفت: «سرت را بلند كن و مرا بنگر.» يوسف(ع) گفت: مى‏ترسم بر اثر نگاه به تو (كه گناه است) مشمول كيفر الهى شده و كور شوم. زليخا گفت: چه چشم‏هاى زيبا و شهلايى دارى؟ يوسف جواب داد: وقتى كه از دنيا رفتم، نخستين عضو من كه در ميان قبر پوسيده و از جاى خود بر زمين مى‏افتد، همين چشمان من هستند. زليخا گفت: چقدر بوى خوش دارى و معطّر هستى؟ يوسف گفت: اگر پس از گذشت سه روز از مرگم، بوى بدن مرا استشمام كنى، از زشتى آن از كنار من فرار مى‏كنى. زليخا گفت: چرا به من نزديك نمى‏شوى؟ يوسف گفت: اگر به تو نزديك شوم، باعث دورى از خدا مى‏گردم، من مى‏خواهم با دورى از تو به قرب الهى نزديك شوم. زليخا گفت: فرش زيباى حرير و ابريشم در اينجا گسترده شده، به روى آن بيا، و كام مرا روا كن، و از من كامجويى نما. يوسف گفت: مى‏ترسم بهره‏ام از بهشت را از دست بدهم. زليخا گفت: اگر تمكين نكنى تو را به شكنجه‏گران زندان مى‏سپارم، يوسف گفت: «اذاً يكفين ربّى؛ در اين صورت خداوند مهمّات مرا كفايت مى‏كند و دستم را گرفته و نجاتم مى‏دهد.»(22)
و در حديثى از امام رضا(ع) روايت شده: زليخا در خانه خلوت و بسته كه مى‏خواست يوسف(ع) را به دام بيندازد، در آن‏جا بتى بود، زليخا پارچه‏اى برداشت و بر روى بت انداخت. يوسف گفت: اين چه كارى بود كه كردى؟ زليخا گفت: از بت حيا كردم كه ما را در اين حال ببيند. يوسف گفت: «آيا تو از چيزى كه نه مى‏شنود و نه مى‏بيند و نه مى‏فهمد و نه مى‏خورد و نه مى‏آشامد حيا مى‏كنى، ولى من از خداوندى كه انسان را آفريد، و به او دانايى آموخت شرم نكنم؟»(23)
آرى اين است برنامه پيامبران و پاكان محبوب درگاه خدا، كه چشم و دامن خود را اين گونه در سخت‏ترين شرايط پاك نگه داشتند، و بر اثر اين استقامت استوار و اراده محكم، به عالى‏ترين درجات معنوى از قرب الهى رسيدند.
در اينجا براى تكميل بحث نظر شما را به سه حادثه از برخورد شديد پيامبر(ص) با چشم چرانانى كه با چشم آلوده خود عفّت جامعه را تباه مى‏ساختند جلب مى‏كنيم:
1- حَكَم بن ابى العاص پدر مروان در عين آنكه مسلمان بود، مردى هرزه و چشم چران بود، روزى از لاى درز در داخل حجره پيامبر(ص) نگاه كرد، پيامبر(ص) به قدرى ناراحت شد، كه عصاى خود را كه نوكى تيز داشت برداشت و او را تعقيب كرد، او فرار كرد و چون روباه گريخت. پيامبر(ص) فرمود: «اگر به او دست مى‏يافتم چشمش را از كاسه بيرون مى‏آوردم» سپس به دستور پيامبر(ص) او و پسرش مروان به طائف تبعيد شدند، و تا عصر خلافت عثمان در تبعيد بودند، سرانجام در عصر عثمان آزاد شدند، و يكى از اعتراضات مسلمين به عثمان همين بود كه چرا تبعيد شدگان پيامبر(ص) را به وطن باز گردانده است؟(24) و طبق روايت ديگر، حكم بن ابى العاص از پشت ديوار به خانه پيامبر(ص) چشم چرانى كرد، و پيامبر(ص) خواست او را با كمان هدف تير قرار دهد كه او گريخت.(25)
2- طبق روايت امام صادق(ع) به پيامبر(ص) خبر رسيد كه دو نفر به نام هيت و ماتع در مدينه چشم چران و سبك سر هستند، و در ميان مردان مى‏نشينند، و با گفتن جُك‏هاى شهوت برانگيز از اوصاف زنان مى‏گويند و خط قرمز حريم عفاف را مى‏شكنند، پيامبر(ص) بى‏درنگ آنها را احضار كرد و پس از اخطار شديد، آنها را به محلى به نام العرايا كه در اطراف مدينه بود تبعيد كرد، آنها فقط حق داشتند در روزهاى جمعه براى خريدارى غذا و لوازم زندگى به مدينه آمده، سپس به تبعيدگاه باز گردند.(26)
3- در مدينه چند نفر كه روح بيمار و هوس‏انگيز داشند و با شايعه پراكنى، به حريم عفاف تجاوز مى‏كردند، مورد اخطار شديد پيامبر(ص) قرار گرفتند و در صف منافقان قلم داد شدند، و اين اخطار با نزول آيه‏اى بعد از نزول آيه حجاب (آيه 59 سوره احزاب) مسلمانان را بر ضد آنان شوراند، و آن آيه اين بود: «لئن لم ينته المنافقون و الّذين فى قلوبهم مرضٌ و المرجفون فى المدينة…؛ اگر منافقين و آنها كه در دل‏هايشان بيمارى است (و با هوس‏هاى خود مى‏خواهند به عفت جامعه آسيب برسانند) و نيز دروغ پردازان و شايعه پراكنان، اگر از كارشان دست برندارند تو را (اى پيامبر) بر ضدشان مى‏شورانيم، آن‏گاه جز زمان كوتاهى نمى‏توانند در اين شهر بمانند.»(27)
بنابراين همنوا با حضرت مهدى(عج) عرض مى‏كنيم: «خدايا چشم‏هاى ما را از هرگونه هرزگى و خيانت بپوشان.» پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. براى توضيح بيشتر، و بيان ويژگى‏هاى چشم به تفسير نمونه، ج 27، ص 18 تا 22 مراجعه شود. 2. سوره اعراف، آيه 179. 3. سوره بلد، آيه 8. 4. سوره نور، آيه 30 و 31. 5 و 6. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 506. 7. سوره نور، آيه 19. 8. تفسير صافى، ذيل آيه 19 نور. 9. سوره علق، آيه 14. 10. سوره نور، آيات 58 و 59. 11. تفسير ابوالفتوح رازى، ج 8، ص 204. 12. سوره نور، آيات 27 و 28. 13. بحارالانوار، ج 104، ص 37 و 38. 14. مكام الاخلاق، ص 270، بحار، ج 104، ص 37. 15. بحار، ج 104، ص 39. 16. وسائل الشيعه، ج 14، ص 139. 17. خصال شيخ صدوق، ج 1، ص 61(به طور اقتباس). 18. بحار، ج 77، ص 286. 19. بحار، ج 104، ص 39. 20. همان، ص 41. 21. الكنى و الالقاب، ج 1، ص 319. 22. سفينة البحار، ج 1، ص 22 (واژه اسف) به نقل از دعوات راوندى، به روايت ابن عباس. 23. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 419. 24. الغدير، ج 8، ص 243. 25. سفينة البحار، ج 1، ص 293 (واژه حكم). 26. اقتباس از بحار، ج 22، ص 88. 27. سوره احزاب، آيه 60.

/

حماسه مقاومت لبنان‏

درس‏ها و عبرت‏ها
قلم را به دست گرفتم تا از حماسه مقاومت حزب اللّه شمه‏اى بنگارم ديدم كه ترسيم آن همه شكوه و عظمت نيست.انديشه را به جولان آوردم تا از آن دليرى و جوانمردى و رشادت و پايدارى اسطوره‏اى در برابر هجوم وحشيانه رژيم فاشيستى صهيونيستى چيزى بنگارم اما طاير انديشه فرو ماند و نتوانست به بلنداى آن نزديك شود. گفتم از درس‏هاى اين مقاومت و ضربات كوبنده و حمله حيدرى بر پس مانده‏هاى خيبر سر رشته‏اى باز كنم اما صفحات اين مقاله ظرفيت آن نبود، بالأخره بر آن شدم كه با نگاهى گذرا به اين حماسه شكوهمند و دست آوردهاى افتخارآميز آن سطورى تحرير كنم و ارادت و سلام خود را بدين وسيله تقديم رزمندگان مقاومت و رهبرى با تدبير و شجاع آن و خانواده‏هاى شهيدان گرانقدر آن نمايم كه عزيزانشان را تقديم اسلام و ميهن اسلامى كردند و خشونت‏ها و آوارگى‏ها را زير رگبار آتش دشمن و باران گلوله‏هاى خصم زبون تحمّل كردند و غرامت عزت و غيرت اسلامى و عربى را پرداختند و با چهره گشاده سرفراز از اين آزمايش بزرگ بيرون آمدند و شعر پايدارى سرودند و افتخار لبنان مقاوم را رقم زدند تا پيروزى خون بر شمشير را بار ديگر عينيّت بخشند. لبنان و جبهه مقاومت‏
لبنان كشورى كوچك و زيبا معروف به عروس خاورميانه، در ساحل درياى مديترانه كه با مناطق سبز و كوه‏هاى بلند و تپه‏هاى خرم و دشت‏ها و رودهايش به اين كشور زيبايى بيشترى بخشيده است و قوميت‏هاى مختلف را در خود جاى داده و با دولتى مركب از مسيحى و مسلمان، با وحدت و انسجامى مثال زدنى در حوادث اخير كه اين وحدت و انسجام و حمايت يك پارچه از مقاومت حزب اللّه راه نفوذ دشمن را كه مى‏خواست با رخنه در صفوف ملت و دولت اختلاف بيندازد موفق نشد و جالب آن كه در همين روزهاى خونين كه وزير خارجه آمريكا رايس «اين جغد شوم بيگانه» خواست به لبنان بيايد دولت اجازه ورود به پيام آور جنگ نداد و او را تحقير كرد و با اين اقدام تودهنى به آمريكا زد كه مى‏خواست دولت را بفريبد و به هر قيمت وليد نامشروع خود اسراييل را يارى دهد تا پذيراى اين شكست نشود. و چنين نشد و «و ضربت عليهم الذلة و المسكنة» كه فرموده قرآن است درباره اين قوم عنود بار ديگر تحقق يافت… .
بارى اين كشور كوچك با يك رژيم متجاوز و مجرم بالذات همسايگى دارد كه با نداشتن سپر دفاعى كافى، همواره مورد تجاوز اسراييل بوده است و به راستى اگر مقاومت حزب اللّه نبود امروز لبنان از نقشه جغرافيا محو شده بود. حزب اللّه سد پولادينى است كه در خط مقدم سنگر گرفته و با پايدارى بى‏نظير چندين بار رژيم صهيونيستى را عقب رانده و رسوا كرده است. جنوب لبنان كه مركز شيعيان اين كشور است عرصه اين درگيرى‏هاست.
لبنان و جبل عامل و صور و صيدا… سرزمين ابى ذر غفارى بوده است كه سالها حماسه علوى را فرياد كردو امويان را رسوا نمود و بذر تشيع را پاشيد، تشيع ستم ستيز كه هر روز با ثمر بخشى گسترده بالنده‏تر شد و جامعه شيعه لبنان با عالمان و محققان برجسته و مبارزى همچون اباذر از فقاهت و شجاعت برخوردار بوده‏اند، جنوب لبنان را شهرها و روستاهاى بسيارى پوشش داده كه با دره‏ها و كوه‏هاى سرسبز و استراتژيك. زيبائى بيشتر گرفته است. خشم و حمله اسراييل همواره متوجّه اين نقطه بوده چرا كه مقاومت اسلامى را در آغوش دارد كه ديديم كه چگونه دشت‏هايش را به گورستان تانك‏هاى غول پيكر اسراييلى تبديل كرد. آمريكايى‏ها مى‏خواستند حزب اللّه را خلع سلاح كنند و اين سنگرگاه مستحكم و دژ مقاومت را در هم بشكنند و مانع را از سر راه توسعه تجاوزگرى اسراييل بردارند و به ديگر كشورها حمله برند تا خاورميانه آمريكايى و اسراييلى شكل گيرد و رؤياى بى‏تعبير اسراييل از نيل تا فرات تحقق پذيرد! اما ناكام و روسياه برگشتند.
جنوب لبنان يعنى مهد پرورش خانواده‏هاى همان جبهه مقاومت كه طى 33 روز جنگ پرحادثه تاريخ خاورميانه را رقم زدند، با محوريت انقلاب اسلامى نه محوريت اسراييل، آنگونه كه آمريكا مى‏خواست! و با اين همه به اعتراف ناظران جهانى حتى يكى از اهداف اسراييل در حمله به لبنان محقق نشد. لبنان زير رگبار بمب‏هاى اهدائى آمريكا تخريب شد اما همچون سرو آزاد سرپا ايستاده و خرابيهايش نيز ساخته خواهد شد. آمريكا حزب اللّه را يك گروه تروريستى مى‏ناميد اما امروز حزب اللّه محبوب‏ترين چهره مقاومت در جهان است.
حزب اللّه نه تنها خود به قلّه پيروزى دست يافت و درسى فراموش نشدنى به آمريكا و اسراييل داد و ماشين جنگى‏شان را منهدم كرد بلكه ترس و وحشت را از دلهاى اعراب زدود كه مى‏ترسيدند كمتر از گل به آمريكا و اسراييل بگويند! البته اگر اين درس را آموخته باشند كه سرخط بردگى در برابر آمريكا را پاره كنند. حزب اللّه 61 شهيد داد اما 120 تن از نيروى اسراييل را به هلاكت رساند، 120 تانك مركاواى ساخت آمريكا و پيشرفته و مجهز به انواع ابزارهاى جنگى را به آتش كشيد و ميلياردها دلار خسارت به شهرها و اقتصاد اسرائيل و مناطق توريستى آن با رگبار موشك‏ها وارد ساخت و ارتش اسراييل نشان داد كه آن همه اسطوره سازى كاذب همان لانه عنكبوت است كه سيد حسن نصر اللّه مى‏گفت: «به خدا قسم، به خدا قسم، اسراييل از لانه عنكبوت سست‏تر است» و ديديم كه چنين بود و تا بدآنجا پيش رفت كه زلزله‏اى در نظام سياسى اسراييل به وجود آورد حزب اللّه كارى كرد كه تمام ارتش‏هاى عرب نكرده بودند، او قهرمان جهان عرب و ستاره درخشانى معرفى شد كه به دولتهاى عربى آبرو داد – اگر قدر بدانند – و هيمنه پوشالى اسراييل را تار و پود گسست و به ديگر ملت‏ها در فلسطين و عراق و افغانستان نيز آموخت كه راه برون رفت از حصار و فشار قدرتهاى اهريمنى چيست؟
آقاى بشار اسد در سخنرانى خود گفت: خاورميانه‏اى با محوريت حزب اللّه در حال شكل‏گيرى است. حزب اللّه از مرزهاى لبنان عبور كرد و همه جا را تسخير نمود.
بيگانگان و رسانه‏هاى بيگانه با اعجاب و شگفتى از مقاومت و رهبرى آن ياد كردند از اين نمونه:
لوموند فرانسه: «ايمان، شهادت و راز دارى كليد موفقيت نظامى حزب اللّه بود.»
خبرگزارى فرانسه: «سيد حسن نصر اللّه در ميان مسلمانان جهان اعم از شيعه و سنى به سمبل مقاومت تبديل شده است.»
روزنامه آلمانى: «لبنان به ويتنام اسراييل تبديل شده است.»
هاآرتص اسراييل: «اسراييل از حزب اللّه سيلى سختى خورد كه جبران شدنى نيست.»
لوس‏آنجلس تايمز: «اسراييل در برابر حملات موشكى حزب اللّه عاجز شده است.»
خبرگزارى فرانسه: «جهان اسلام يك قهرمان جديد دارد و آن سيد حسن نصر اللّه است.»
روزنامه انگليسى تايمز: «مهارت و تعهد رزمندگان حزب اللّه اسراييل را به لرزه انداخته است.»
نخست وزير اسراييل گفت: ما ضربه سختى خورديم…
وزير خارجه آمريكا اين جغد شوم، گفت: توان حزب اللّه فوق تصوّر ما بود.
وزير جنگ رژيم صهيونيستى گفت: هيچ ارتشى در دنيا نمى‏تواند حزب اللّه را شكست دهد و صدها اعترافات از اين نمونه از قول دشمنان و رسانه‏هاى بيگانه تا چه رسد به دوستان!
صدها نوزاد را در همان روزها به نام نصر اللّه ناميدند و اين نام را افتخارى براى كودكان و خانواده‏هاى آنها مى‏دانند. سيد حسن نصر اللّه كيست؟
يك روحانى 46 ساله از تبار رسولان، فرزند پيامبر و نواده امامان كه خون اجداد خويش را در رگها و جان و روان خود دارد.
اين روحانى مبارز، سرمايه معنوى خود را از انقلاب اسلامى گرفته وفادار به آرمانهاى امام خمينى و از مقلدان آن بزرگوار، مطيع امر ولىّ فقيه…عالمى متين، شجاع، سياست شناس، دشمن شناس، اسلام شناس، مدير، مدبّر و فرمانده پر اقتدار. حوادث اخير لبنان و كشتارهاى زنان و كودكان با هجوم موشكها و بمب‏ها و ناله‏هاى كودكان و زنان برخاسته از ميان آوارها و تخريب لبنان و زير ساخت‏هاى آن به عنوان عامل فشار بر مقاومت به وسيله دشمن مهاجم و هيمنه ارتش چهارم دنيا و سلاح‏ها و تجهيزات پيشرفته آمريكا و تبليغات گسترده امپرياليسم خبرى صهيونيستى آمريكايى در چهار سوى جهان و حملات هوائى و دريايى و زمينى و جنگ‏هاى روانى و انواع فشارها پيش روى سيد قرار داشت. هر يك از اينها كافى بود كه در دل فرمانده با محدوديت ابزارهاى دفاعى در برابر دشمن، رخنه‏اى ايجاد كند و مقاومت را بشكند و زمينه موفقيت دشمن را فراهم آورد، اما سيد حسن با آرامش مثال زدنى و عزم آهنين و تدبيرى متين گام به گام مقاومت را رهبرى كرد و هرچه گفت عمل نمود، به مردم راست گفت، از دولتهاى زبون عربى كمك نخواست و تنها خواسته‏اش اين بود كه از پشت به مقاومت خنجر نزنند نه از قلبهايشان مدد خواست و نه از شمشيرهايشان و تنها از خداوند يارى طلبيد و چنين بودند ياران وفادار او و عزيزان لبنانى در مقاومت و بسيج جوانان لبنان تا آخر بار به منزل رسيد. دست آوردهاى سياسى اين پيروزى‏
نكته مهم پيامد سياسى پيروزى مقاومت و درسها و عبرتهاى آن است كه تحليل گران بايد به بيان و تفسير آن بنشينند و از اين حادثه مهم قرن بهره گيرند، شكست آمريكا و انگليس و ساير پادوهاى استكبار در اين ماجرا و خط بطلان بر خاورميانه جديد آمريكا در منطقه، شكسته شدن هيمنه ساختگى رژيم صهيونيستى و ارتش چهارم دنيا كه بيش از 33 روز تاب مقاومت نياوردند، آن هم در برابر يك تشكيلات شبه نظامى اما مؤمن و شهادت طلب، هشدار به دولتهاى عربى كه رژيم غاصب را به رسميت شناخته‏اند و روابط سياسى با او دارند يا در مقام بر قرار كردن اين روابطاند.
فعال و زنده بودن انديشه انقلاب اسلامى و باوراندن اين سخن امام راحل كه فرمود: اگر مسلمانان هر كدام يك سطل آب به طرف اسراييل بپاشند، از ميان خواهد رفت و اين رژيم نامشروع بايد از صفحه روزگار محو شود و اين قابل عمل است اگر مقاومت و مجاهدت و وحدت و خودباورى اسلامى دست به دست يكديگر بدهند.
مقاومت حزب اللّه و پيروزى بر اسراييل سرنوشت خاورميانه و بلكه جهان اسلام را رقم زد، نقشه‏هاى آمريكا و اسراييل را نقش بر آب كرد، به آمريكا و اسراييل آموخت كه ديگر جسارت آن را ندارند كه كشورها و ملت‏ها را تهديد به حمله كنند، چرا كه مشت‏هاى پولادين فرزندان اسلام و مقلدان امام و بسيجيان جهان آماده پاسخ‏گويى است كه به فرموده امام :بدون ترديد ابرقدرتها را به خاك مذلت خواهند نشاند.
بنابراين پس از پيروزى حزب اللّه بر اسراييل تاريخ خاورميانه را دوباره بايد نوشت و آمريكاييها بايد بدانند خاورميانه‏اى جديد درحال شكل‏گيرى است با محوريت انقلاب اسلامى نه ايده‏هاى امپرياليستى و صهيونيستى.
آنچه جاى تأكيد بيشتر دارد افشا شدن هرچه بيشتر چهره كريه آمريكاست كه زير نقاب حقوق بشر و مبارزه با تروريسم قصد به آتش كشيدن جهان و غارت ملتها را دارد و پاره‏اى دولتهاى عربى را شاهان و شاهزادگان به بردگى كشيده است. خوشبختانه هرچه بر جنايات آمريكا مى‏گذرد از افغانستان و عراق گرفته تا فلسطين و لبنان و جنگ هشت‏ساله رژيم صدام عليه ايران با هدايت آمريكا و ساير جنايات اين رژيم متجاوز جهانخواره و اذناب دست پرورده او چون انگليس همه و همه در ايجاد يك اجماع جهانى بر ضد آمريكا و امپرياليسم غربى نقش مؤثر داشته است. عبارت واشنگتن تايمز در اين مورد خواندنى است كه به آمريكاييها توصيه مى‏كند: «ريشه‏ها و دلايل شكل‏گيرى احساسات ضد آمريكايى در جهان را كه به يك اجماع تبديل شده توجه كنيد. احساسات ضد آمريكايى در كشورهاى مسلمان به مرز خطرناكى رسيده است» و البته اين پديده مباركى است! ناكامى آمريكا در طرح خاورميانه جديد
روزى كه رايس «اين جغد شوم» از طرف بوش سردمدار حاكمان كاخ سفيد پيام و دستور حمله به لبنان را با هدف نابودى حزب اللّه و خلع سلاح مقاومت براى اولمرت آورد، آمريكا و اسراييل بر اين باور بودند كه با وجود نيروى هوايى و دريايى و زمينى مجهز رژيم اسراييل و سلاح‏هاى پيچيده و پيشرفته بى حد و حصر اهدايى آمريكا، طى يك هفته كار حزب اللّه را تمام و دولت لبنان را تسيلم خواهد كرد و يك گام بلند به سوى خاورميانه جديد با محوريت اسراييل و آمريكا خواهد برداشت و پس از لبنان نوبت سوريه و سپس ادامه تجاوز تا هر كجا در امكان باشد، مع الأسف برخى رژيم‏هاى كشورهاى عربى دست نشانده نيز هماهنگى كرده بودند كه با سكوت خود و حتى كمك‏هاى سياسى تبليغاتى و سوخت هواپيما اسراييل و آمريكا را يارى دهند كه لكه ننگ بر دامن اين رژيم‏ها تا ابد باقى مانده، بارى آمريكا كه از سالها پيش در صدد اجراى پروژه خاورميانه بزرگ با محوريت اسراييل بود رژيم صهيونيستى را تشجيع و تجهيز كرد كه به حملات بى امان خود ادامه دهد يك هفته گذشت، دو هفته گذشت و چهار هفته و بالأخره 33 روز دفاع جانانه حزب اللّه و حملات كوبنده مقاومت به ارتش تا دندان مسلح رژيم اشغالگر و موشك باران شهرها تا عمق هشتاد كيلومترى اسراييل، آمريكا و اسراييل تو دهنى محكمى خوردند و نقشه‏ها نقش بر آب شد و شكست مفتضحانه اسراييل و پيروزى افتخارآميز مقاومت درسى به صهيونيست‏ها داد كه طى هفتاد سال اشغالگرى و تجاوز، خشونت و كشتار چنين درسى نياموخته بودند! حزب اللّه، آمريكا را سر جاى خود نشاند و فكر خاورميانه جديد را از انديشه دولتمردان آمريكايى و غاصبان اسراييلى زدود امروزه آمريكا علاوه بر گرفتارى خود در عراق و افغانستان، اسراييل شكست خورده را پيش روى خود مى‏بيند و شرمسارى هرچه بيشتر از گذشته درنگاه مسلمانان و آزادگان جهان به ويژه همان خاورميانه‏اى كه آمريكا در فكر ايجاد و دگرگونى آن بود و بى‏آبروئى هرچه بيشتر بوش و نومحافظه كاران با تز ميلتاريستى و جنگ‏طلبى و چنگ و دندان به ملت‏ها نشان دادن و دولتهاى سازشكار و زبون عربى را ترساندن و…
مقاومت لبنان و پيروزى مقاومت و سپاه آسمانى حزب اللّه خواب از چشم جهانخواران ربود و به آنها آموخت انديشه انقلاب اسلامى زنده است و سخن امام راحل(ره) كه گفته بود: «من با اطمينان مى‏گويم كه اسلام ابرقدرتها را به خاك مذلّت خواهد نشاند» در حال محقق شدن است. انديشه حزب اللّه بر گرفته از انديشه‏هاى امام است و سيد حسن نصر اللّه يكى از مقلدان امام و وفادار به رهبرى كه هر روز بالنده‏تر از پيش مى‏رويد و «يعجب الزرّاع ليغيض بهم الكفار» و نيروهاى انقلابى را به شگفتى وامى‏دارد و كافران را به خشم و غيض و مرگ مى‏كشاند و به خواست خداوند اين رويش و پويش تا استقرار عدل جهانى ادامه خواهد يافت.
حقا كه اين قهرمانى و اين پايدارى اسطوره‏اى را با قلم نور بر صفحات تاريخ حماسه سازان بايد نوشت تا ملت‏هاى دربند بدانند براى پاره كردن زنجير استبداد و استكبار تنها راه همانا مقاومت و فداكارى است نه چانه زنى سياسى با جهانخواران. زنان و كودكان لبنانى به شاهان و شاهزادگان عرب آموختند كه تحمّل ذلت نوكرى بيگانه براى آنها جز بد نامى و خسران در پيشگاه خدا و خلق ندارد و بايد به آغوش اسلام برگردند… و اما سازمان‏هاى جهانى حقوق بشر
هرچند اين سازمان‏ها با سوابق خود و آلت دست قدرتها بودن‏هيچگاه در جهت دفاع از حقوق ملت‏ها حركتى نداشته‏اند و فلسفه وجودى آنها توجيه قلدرى‏ها و زورگوييها بوده است اما در ماجراى لبنان رسواتر از هميشه عمل كردند. هفته‏ها گذشت و چشم خود را بر جنايات اسراييل بستند صدايى از سنگ مزار سازمان ملل به گوش نرسيد و تنها هنگامى به صدور قطعنامه 1701 اقدام كردند كه اسراييل را از باتلاقى كه گرفتار آن شده بود نجات دهند و در همين قطعنامه از حق مردم لبنان دفاع نكردند آنهم با تأخير چند هفته‏اى كه دبيركل كوفى عنان گفت: با اين تأخير اعتبار جهانى سازمان ملل مخدوش شد كه به اعتقاد ما مخدوش بود. مواضع شوراى امنيت و سازمان ملل در مورد حقوق كشورها از جمله انرژى هسته‏اى ايران فاقد كمترين اعتبار است و متن اين قطعنامه‏ها را حاكمان زورگوى آمريكا و… مى‏نويسند..
و اما امروز وظيفه دولتها و ملتهاى مسلمان است كه به كمك لبنان زخم خورده بشتابند و در بازسازى اين كشور اسلامى يارى دهند و مسؤوليت تاريخى و الهى خود را به انجام رسانند…
پاورقي ها:

/

تفريح سالم‏

انسان همچنان كه به غذا و نوشيدنى و خواب و استراحت و نظافت نياز دارد، همين طور به تفريح و سرگرمى سالم نيز نيازمند است. و هيچ عاقلى نمى‏تواند اين نياز فطرى و طبيعى انسان را انكار نمايد. حتى حيوانات نيز از اين قانون كلى استثنا نيستند ساعتى را در شبانه روز مشغول بازى و تفريح هستند از پرندگان هوا گرفته تا درندگان صحرا، از خزندگان گرفته تا موجودات و ماهيان دريا، هم صحنه‏هاى زيبايى از تفريح و بازى را به نمايش مى‏گذارند، حتى درنده خوترين حيوانات مانند شير و پلنگ و گرگ، ساعتى را با فرزندان خويش در كنار هم به بازى و شادى و تفريح سپرى مى‏كنند.
انسان قطعاً در اين جهت بايد پيشگام باشد چرا كه انسان يك موجود فولادى و يك جسم بى جان نيست كه هر چه بخواهد كار كند، بلكه موجودى است داراى روح و روان، و روح نيز همچون تن و جسم خسته مى‏شود، همانگونه كه جسم با استراحت و خواب انرژى مصرف شده را تأمين مى‏كند، روح و روان نيز با تفريح و سرگرمى سالم شارژ شده دوباره نيرو مى‏گيرد.
تجربه و گذشت زمان نيز نشان داده است كه اگر انسان به كارهاى يك نواخت بدون وقفه ادامه دهد، و از سرگرمى و تفريح محروم باشد، بازده و راندمان كار بر اثر كمبود نشاط تدريجاً افت كرده، پايين مى‏آيد.
و امّا بر عكس پس از ساعاتى تفريح و سرگرمى آنچنان نشاط كار و تلاش در او ايجاد مى‏شود كه كمّيت و كيفيت كار هر دو فزونى پيدا مى‏كند، به اين جهت بايد گفت ساعاتى كه صرف تفريح و سرگرمى سالم مى‏شود نه تنها هدر نمى‏رود بلكه با رفع خستگى از روح و روان عامل تقويت و پيشرفت ساعات كارى و مطالعاتى انسان مى‏شود.(1) تفريح در قرآن‏
1- قرآن كريم درخواست برادران را از پدر در مورد حضرت يوسف اين چنين بيان مى‏كند: «ارسله معنا غداً يرتع و يلعب و انّا له لحافظون ؛ او را فردا با ما (به خارج شهر) بفرست تا غذاى كافى بخورد،(2) و بازى و تفريح كند و ما حافظ او هستيم.»(3)
وقتى برادران يوسف مسئله تفريح و گردش در صحرا و خوردن از گياهان را مطرح كردند. حضرت يعقوب اعتراض نكرد كه اين عمل شايسته يك جوان موحّد و وابسته به خانواده نبوّت نيست( بلكه از جنبه امنيتى اظهار نگرانى نمود) از اين بيان بخوبى استفاده مى‏شود كه به تفريح نظر مثبت داشته، بلكه امر مسلّمى بوده است در جامعه آن روز و امروز شهرنشينى، و فضاى بسته خانه‏هاى شهرها، اين نياز را دوچندان كرده است.
2- در آيات متعددى از قرآن خداوند دستور داده در زمين سير كنيد(4) و درآن گردش كنيد از جمله فرمود: «و ميان آنها و شهرهايى كه بركت داده بوديم، آباديهاى آشكارى قرار داديم و سفر در ميان آن‏ها را به طور متناسب(با فاصله نزديك) مقرر داشتيم (و به آنان گفتيم:) شبها و روزها در اين آباديها با ايمنى كامل، سفر و گردش كنيد.»(5)

3- آياتى كه دستور مى‏دهد در بين گياهان گردش كنيد و در كيفيت خلقت آنها دقت كنيد، از جمله فرمود: «اَوَلَم يروكم انبتنا فيها من كلّ زوجٍ كريمٍ؛ آيا آنان به زمين نگاه كردند كه چه قدر از انواع گياهان پر ارزش در آن رويانديم؟»(6)
نيز فرمود: «اولم يروا انا نسوق الماء الى الارض الجرر فنخرج به زرعاً تأكل منه انعامهم و انفسهم افلايبصرون؛ آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمين‏هاى خشك مى‏رانيم و به وسيله آن زراعتهايى مى‏رويانيم كه هم چهارپايانشان از آن مى‏خورند و هم خودشان تغذيه مى‏كنند، آيا نمى‏بينند؟!»(7)
و همين طور از انسانها خواسته شد كه به دريا نظر كنند و از انواع جنبندگان عبرت بگيرند، از جمله مى‏فرمايد: «در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و شد شب و روز، و كشتيهايى كه در دريا به سود مردم در حركتند، و آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده، و با آن، زمين را پس از مرگ زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده و (همچنين) در تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان مسخرند، نشانه هايى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى‏انديشند.»(8)
منتهى قرآن در گردش‏ها و تفريح‏ها به دو نكته انسان را توجّه داده است .
1- تفريح، فقط گردش بدون انديشه و تفكر، و بدون عبرت‏گيرى و پندپذيرى نباشد، انسانهايى كه در صحراها و كنار درياهاو… گردش مى‏كنند و يا مسافرتهايى در شهرها و آثار باستانى دارند، با تفكّر و انديشه به آن محلهاى گردشى بنگرند، و از اين راه به عظمت خالق و صانع آنها پى برند. و همين طور از سرانجام شاهان و ظالمان و كاخهاى بجاى مانده از آنها درس عبرت بگيرند.
2- تفريح، باعث آلوده شدن انسان به گناهان ديگر نشود، دشمنان تلاش دارند ميادين ورزشى و تفريحى: محلّى براى آلوده كردن مردم، مخصوصاً جوان‏ها باشد، و تا حدودى به اين امر موفق شده‏اند، شاهدش اين است كه بيشترين بى‏حرمتى‏ها را نسبت به مسائل دينى در پارك‏ها، كنار درياها، و بعضى ميادين ورزشى، و مسير رفت و آمد اين مكان‏ها مشاهده مى‏كنيم.
قرآن هشدار مى‏دهد كه به بهانه ورزش و تفريح و گردش، شما را نبرند، چنان كه برادران يوسف به بهانه تفريح او را بردند و به داخل چاه افكندند. يكى از مفسّران در اين زمينه مى‏گويد: «همانگونه كه برادران يوسف از علاقه انسان مخصوصاً نوجوان به گردش و تفريح براى رسيدن به هدفشان سوء استفاده كردند در دنياى امروز نيز دستهاى مرموز دشمنان حق و عدالت از مسأله ورزش و تفريح براى مسموم ساختن افكار نسل جوان سوء استفاده فراوان مى‏كنند بايد به هوش بود كه ابرقدرتهاى گرگ صفت در پوشش ورزش و تفريح، نقشه‏هاى شوم خود را ميان جوانان به نام ورزش و مسابقات منطقه‏اى يا جهانى پياده نكنند.»(9) تفريح در روايات‏
در روايات نيز به امر تفريح سالم پرداخته شده، و سفارش شده كه ساعتى از زندگى را به لذّتهاى حلال و تفريحهاى سالم اختصاص دهد، على(ع) فرمود: «للمؤمن ثلاث ساعاتٍ، فساعة يناجى فيها ربّه و ساعةٌ يرمّ معاشه، و ساعةٌ يخلّى بين نفسه و بين لذّتها فيما يحلّ و يجمل و ليس للعاقل ان يكون شاخصاً الّا فى ثلاثٍ مرمّةٍ لمعاشٍ ، او خطوةٍ فى معادٍ او لذّةٍ فى غير محرمٍ؛(10) براى مؤمن (در شبانه روز) سه وقت است، زمانى براى (نيايش) و مناجات با پروردگارش، و زمانى براى تأمين معاش زندگى‏اش، و زمانى براى واداشتن نفس به لذّت‏هايى كه حلال و مايه زيبايى است. خردمند را نشايد جز آن كه در پى سه چيز حركت كند: (كسب حلال) براى تأمين زندگى، يا گام نهادن در راه آخرت، يا به دست آوردن لذّت‏هاى (حلال و) غير حرام.»
جالب اين است كه در برخى روايات، اين جمله اضافه شده است: «و ذلك عونٌ على سائر السّاعات؛(11) اين سرگرمى (و تفريح سالم) كمكى است براى ساير برنامه‏ها» و در تعبير ديگر دارد: «و بهذه السّاعة تقدرون على الثّلاث السّاعات؛(12) و با اين ساعت (تفريح) نيرو مى‏گيريد بر انجام وظائف اوقات ديگر».
2- در برخى روايات عقل را به درخت پربارى تشبيه نموده و ثمره آن را نشاط و شادى مى‏داند، على(ع) فرمود: «اصل العقل القدرة و ثمرتها السّرور؛(13) ريشه عقل قدرت است و ميوه آن نشاط و خوشحالى» البته شادى و نشاط نيز اخلاق خوش و نرمى مى‏طلبد كه همان حضرت فرمود: «لايستعان على السّرور الّا باللّين؛(14) بر شادى و (نشاط) نمى‏توان دست يافت مگر با نرمى (و خوشخويى).»
3- شادى و تفريح‏هاى سالم فرصتهايى است كه زمينه بهره‏بردارى بيشتر از اوقات عمر را فراهم مى‏كند على(ع) فرمود: «اوقات السّرور خلسةٌ؛(15) اوقات شادى فرصتهاى لطيف است.»
4- عامل آرامش و راحتى، اميرمؤمنان(ع) فرمود: «بقدر السّرور بكون التنفيص؛(16) به ميزان شادى و نشاط راحتى و آرامش (فكرى) به دست مى‏آيد.»
5 – شادى (و تفريح) عامل غمزدايى است على (ع) فرمود: «السّرور يبسط النّفس و يثير النّشاط، الغمّ يقبض النّفس و يطوى الانبساط؛(17) شادى روح انسان را باز (و بلند پرواز نموده) نشاط را مى‏انگيزاند، غصّه نفس انسانى را در فشار قرار داده و در حصر نگاه مى‏دارد و فضاى نشاط را مى‏پيچد(و جمع مى‏كند)».(18)
در اسلام به مسائل تفريح تا آن جا اهمّيت داده شده كه يك سلسله مسابقات راحتى با شرط بندى اجازه داده، و برخى موارد را با عنوانهاى قابل تعظيم مورد تأكيد قرار داده است. الف: اسب و شتر دوانى
يكى از موارد تفريحات سالم كه شرط بندى و تعيين جايزه نيز در آن روا مى‏باشد، اسب دوانى است، تاريخ نشان داده كه قسمتى از اين مسابقات در حضور شخص پيامبراكرم(ص) و با داورى و نظارت او انجام مى‏گرفت، حتى گاه شتر مخصوص خود را براى مسابقه‏اى سوارى در اختيار ياران مى‏گذاشت. در روايتى از امام صادق(ع) چنين آمده است: «انّ النبىّ اجرى الابل مقبلةً من تبوك فسبقت الغضياء و عليها اسامة، فجعل النّاس يقولون سبق رسول اللّه(ص) و رسول اللّه يقول سبق اسامة؛(19) هنگامى كه پيامبر از تبوك بر مى‏گشت (ميان ياران خود) مسابقه شتر سوارى را مقرّر ساخت، پس غضيا(شتر معروف پيامبر اكرم(ص)) در حالى كه اسامة (بن زيد) بر آن سوار بود از همه پيشى گرفت، پس مردم (به خاطر اين كه شتر از آن پيامبر بود) صدا زدند پيامبر پيشى گرفت ولى رسول خدا(ص) مى‏فرمود: اسامة سبقت گرفت (و برنده شد)».
حضرت با جمله «سبق اسامة» فهماند كه سواركارى مهمّ است نه مركب و چه بسا مركب راهوارى كه به دست افراد ناشى بيفتد و كارى از آن ساخته نباشد.
گاه حتى خود حضرت شخصاً مسابقه مى‏داد، از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: عربى آمد نزد پيامبر اكرم(ص) و گفت آيا با اين شترت با من مسابقه مى‏دهى؟ «قال نعم فسابقه و الاعرابىّ فقال رسول اللّه انّكم رفعتموها فاحبّ اللّه ان يضعها انّ الجبال تطاولت سفينة نوحٍ(ع) و كانت جودىّ اشدّ تواضعاً بها فحبط اللّه فيها؛(20) حضرت فرمود: بلى پس اعرابى برنده شد، پيامبر اكرم(ص) آنگاه فرمود: شماها (بس كه شتر مرا تعريف كرديد و مبالغه نموديد) او را بالا برديد، ولى خداوند دوست مى‏دارد، كه او را پايين آورد، زيرا كوهها در طوفان نوح گردن كشى نمودند (براى فرود آمدن كشتى نوح) امّا كوه جودى بانهايت، تواضع را نشان داد، خداوند كشتى را در آن قرار داد(و اين افتخار ابدى نصيب او گرديد).»
حتّى در مسابقه اسب دوانى و شتر دوانى، شرط بندى و تعيين جايزه مى‏كردند:
ابن لبيد از انس بن مالك پرسيد آيا شما در زمان رسول خدا(ص) براى مسابقه شرط بندى مى‏كرديد، گفت: آرى «راهن رسول اللّه على فرسٍ فسبق فسرّ بذلك و اعجبه؛(21) رسول خدا روى اسبى كه داشت (براى مسابقه) شرط بندى كرد و مسابقه را برد و اين پيروزى باعث مسرّت و اعجاب آن حضرت شد.»
از امام ششم بازگو شده كه جمعى از مشركين به چراگاه‏هاى مدينه به منظور دستبرد گوسفند آمدند: منادى اهل مدينه را به كمك خواست رسول خدا(ص) صداى او را شنيد براى دفع دشمن سوار اسبش شده ابوقتاده نخستين كسى بود كه از ياران پيامبر به او پيوست و سپس از اصحاب به آنها پيوستند و دشمن فرار كرده بود از آنها اثرى نيافتند.
ابوقتاده گويد به رسول خدا گفتم: حالا كه دشمن فرار كرده اگر موافقت فرماييد از فرصت استفاده نموده مسابقه اسب دوانى برقرار نمايى، رسول خدا(ص) جواب مثبت داد مسابقه آغاز شد در نتيجه آن حضرت از همه پيشى گرفت و رو به حاضرين كرد و فرمود: من از قريش هستم و اين اسب، اسب نجيب خوبى است.(22) 2- تيراندازى‏
مورد ديگر از تفريحات مجاز، مسابقه تيراندازى است.
رسول خدا(ص) هم عملاً در مسابقات تيراندازى شركت مى‏فرمود، و هم در مورد آن سفارش مى‏فرمود.
شيخ در مبسوط آورده كه روزى رسول خدا(ص) به جمعى از انصار عبور كرد كه مشغول تيراندازى بودند، حضرت نيز پيشنهاد فرمود كه در مسابقه تيراندازى با آنها شركت كند و فرمود: من با گروهى كه «ابن اردع» در آن است همكارى مى‏كنم، دسته مقابل با شنيدن گفتار حضرت از تيراندازى دست كشيدند و گفتند: گروهى كه رسول خدا در آن باشد هرگز مغلوب نمى‏شوند.
حضرت براى اين كه مسابقه تعطيل نشود، فرمود، من با هر دو گروه همكارى مى‏كنم مجدداً مسابقه شروع شدو پيامبر اكرم(ص) با هر دو گروه تيراندازى نمود.
علاوه بر شركت عملى، در سخنان خويش نيز به اين مسأله سفارش نموده است از جمله رسول خدا(ص) فرمود: «كلّ لهو المؤمن باطل الّا فى ثلاثٍ: فى تأديبه الفرس، ورميه عن قوسه و ملاعبته امرأته، فانّهن حق؛ هر لهو و بازى از مؤمن باطل است مگر در سه مورد: 1- در تربيت اسب (و اسب دوانى) 2- تيراندازى از كمانش (و مسابقه تيراندازى) 3- شوخى و بازى با همسرش، اين سه مورد حق (و روا) است.»
و امامان معصوم نيز تيراندازى مى‏كردند، و مهارت خاصى داشتند از جمله جريان مسابقه تيراندازى امام باقر(ع) است كه نقل شده هشام بن عبدالملك تصميم گرفت مسابقه تيراندازى ترتيب داده امام را در آن مسابقه شركت بدهد تا بلكه به واسطه شكست در مسابقه امام باقر(ع) در نظر مردم كوچك جلوه كند! به همين جهت پيش از ورود امام به قصر خلافت، عده‏اى از درباريان را واداشت نشانه‏اى نصب كرده مشغول تيراندازى شوند. امام باقر(ع) وارد مجلس شد و اندكى نشست ناگهان هشام رو به امام كرد و چنين گفت: آيا مايليد در مسابقه تيراندازى شركت نماييد؟ حضرت فرمود: من ديگر پير شده‏ام وقت تيراندازيم گذشته است، مرا معذور دار، هشام اصرار و پافشارى كرد و امام را سوگند داده و همزمان، به يكى از بزرگان بنى اميّه اشاره كرد كه تير و كمان را به آن حضرت بدهد. امام دست برد و كمان را گرفت و تيرى در چلّه كمان نهاد و نشانه‏گيرى كرد و تير را درست به قلب هدف زد، آنگاه تير دوم را به كمان گذاشت و رها كرد و اين بار تير در چوبه تير قبلى نشست و آن را شكافت، تير سوم نيز به تير دوم اصابت كرد و به همين ترتيب نه تير پرتاب نمود كه هر كدام به چوبه تير قبلى خورد!
هشام بى اختيار گفت: آفرين برتو اى اباجعفر! تو سرآمد تيراندازان عرب و عجم هستى، چگونه مى‏گفتى پير شده‏ام؟… حضرت فرمود: مى‏دانى اهل مدينه به تيراندازى عادت دارند، من نيز در ايام جوانى مدّتى به اين كار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها كردم، امروز چون تو اصرار كردى ناگزير پذيرفتم.(23) 3- شنا
يكى ديگر از سرگرمى‏هايى كه در روايات به آن سفارش شده شنا است، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «خير لهو المؤمن من السّباحة، و خير لهو المرأة المفزل؛(24) بهترين لهو و بازى مؤمن شنا كردن است و بهترين لهو و بازى زن (مؤمنه) بافندگى است.» 4- گردش در صحرا و باغات
نمونه ديگر از تفريحات سالم گردش در صحرا، باغات، مزارع كشاورزى و كلّاً در فضاى سبز است. گردش در چنان محيطى غم انسان را مى‏زدايد، شاعر عرب با استفاده از روايات اين جمله را گفته:
ثلاثة يذهبن عن قلب الحزن‏

والماء و الخضرا و الوجه الحسن‏
سه چيز(غم را) از قلب محزون مى‏برد، آب (و دريا) فضاى سبز و صورت (نورانى) و نيكو.
اين بخش نيز هم مورد سفارش معصومان قرار گرفته و هم عملاً خود حضرات از چنين تفريحى استفاده مى‏بردند از جمله:
1- عمرو بن حريث مى‏گويد: به محضر امام صادق(ع) شرفياب شده و او را در منزل برادرش عبداللّه پيدا كردم. عرض كردم: «جعلت فداك ما حوّلك الى هذا المنزل فقال طلب النّزهة؛(25) فدايت بشوم چه باعث شد به اين جا آمديد؟ فرمود: براى تفريح نمودن.»
2- ابراهيم بن ابى محمود روايت مى‏كند. حضرت امام رضا(ع) در جمعى از ما پرسيد؟ چه نوع خورشتى بهتر و پراستفاده‏تر است؟ جمعى گفتند: گوشت و بعضى گفتند: روغن زيتون و بعضى ديگر گفتند: روغن بهتر است، فقال (ع): لابل الملح لقد خرجنا الى النّزهة لنا و نسى الغلمان الملح فما انتفعنا شى‏ءٌ حتّى انصرفنا؛(26) پس حضرت فرمود: نه (هيچ از آنچه گفته شد نيست) بلكه نمك (مفيدترين است) براى اين كه روزى ما(با جمعى) براى تفريح و سياحت(از شهر) خارج شديم و غلامان نمك را فراموش كردند: پس از چيزى (كه از خوردنى‏ها همراه داشتيم) بهره نبرديم و استفاده نكرديم تا آنكه (همانطور) برگشتيم.»
ابن سكيت مى‏گويد: «خرجنا نتنزّه اذا خرجوا الى البساتين؛ خارج شديم براى تفريح، وقتى گفته مى‏شود كه براى (ديدن) باغات و بوستان خارج شوند.(27)
موارد فوق و غير آن نشان مى‏دهد كه يكى از موارد تفريح (و شايد بهترين مورد) رفتن به باغات و فضاى سبز اطراف شهر است، منتهى حدود شرعى مراعات شود و از كارهاى خلاف شرع پرهيز شود. امام رضا(ع) مى‏فرمايد: «از لذائذ دنيا نصيبى براى (كاميابى) خويش قرار دهيد و تمنّيات دل را از راه‏هاى مشروع و حلال برآوريد و (مراقبت كنيد كه) مردانگى و عزتتان آسيب نبيند و دچار اسراف نشويد و با اين تفريحات سالم به زندگى دنيا مدد رسانيد.(28) 5 – مزاح و شوخى با برادران دينى‏
از ديگر تفريحات كه مجاز شمرده شده شوخى و مزاحهايى است كه از نزاكت خارج نباشد. و مرز شخصيّت انسان را نيز نشكند و همين طور حدود شرعى در آن مراعات شود.
در روايت آمده كه: «كان يمزح و لايقول الّا حقّاً؛(29) رسول خدا(ص) مزاح مى‏كرد و غير از حق نمى‏گفت.»
و نمونه‏هايى از مزاح آن حضرت در تاريخ نقل شده است: از جمله روزى به يك زنى از طايفه اشجع فرمود: پيرزنها به بهشت وارد نمى‏شوند، زن به گريه افتاد بلال حبشى علّت گريه را پرسيد بعد از اين كه متوجه شد نزد رسول خدا(ص) رفت، حضرت فرمود: سياه‏ها هم به بهشت راه ندارند او هم شروع كرد به گريه، هر دوى آن‏ها را عبّاس عموى پيغمبر ديدار كرد و مسأله را به عرض پيامبر اكرم(ص) رساند، حضرت فرمود: پيرمردها هم به بهشت راه ندارند، او نيز ناراحت شد، سپس حضرت همه آنها را احضار كرد و فرمود: اهل بهشت همه جوان و بى مو و آراسته‏اند و اضافه نمود كه: «انّهم يدخلون الجنّة شبّاناً منورّين؛(30) آن‏ها به صورت جوان و نورانى وارد بهشت مى‏شوند.» و همين طور بلال نيز گاهى شوخى و مزاح مى‏كرد.
و خود پيامبر اكرم(ص) نيز فرمود: «انّى لامزح ولااقول الّا حقّا؛(31) من شوخى مى‏كنم و جز واقع و حق نمى‏گويم.»
در جاى ديگر فرمود: «المؤمن دعبٌ لعبٌ والمنافق قطب غضب؛(32) مؤمن مزاح كننده و بازى كن است منافق ترش رو و خشمگين است.»
امامان معصوم نيز به اين مسئله سفارش نموده‏اند، و خود نيز گاهى مزاح مى‏فرمودند:
يونس شيبانى مى‏گويد، امام صادق از من پرسيد: «كيف مداعبة بعضكم بعضاً قلت قليلاً، قال: هلّا تفعلوا فانّ المداعبة من حسن الخلق و انّك لتدخل بها السّرور على اخيك و لقد كان النّبى يداعب الرّجل يريد ان يسرّه؛(33) چگونه است شوخى و مزاح شما با (برادران دينى و) ديگران، گفتم: خيلى كم. فرمود: چرا(در اين كار سستى و كم كارى مى‏كنيد و) انجام نمى‏دهيد. براستى شوخى و مزاح از شاخه‏هاى حُسن خلق است و تو با اين عمل شادى در قلب برادر(دينى) خود وارد كنى. رسول خدا(ص) اين گونه بود كه هرگاه مردى را مى‏خواست خوشحال كند با او شوخى مى‏كرد.» 6- تفريح در خانواده و با خانواده‏
نوعى ديگر از تفريحات سالم، تفريحاتى است كه در منزل با اهل و عيال، و با همراه آنها به مسافرت رفتن و به بيرون از شهر رفتن انجام مى‏گيرد، اين بخش در سه قسمت بيان مى‏شود. الف: همراه با خانواده در خارج از شهر و باغات‏
رفتن به تفريح گاهها هميشه مجرّدى و همراه رفقا و دوستان نبايد باشد، گاه لازم است خانواده را از اين تفريحات بهره‏مند سازيم، چنان كه معصومان ما اين گونه بودند، اگر گاهى همراه دوستان و رفقاى خويش به تفريح مى‏رفتند زمانى نيز دست زن و بچه را گرفته به خارج از شهر براى تفريح مى‏رفتند.
ابى بصير از امام صادق(ع) روايت مى‏كند، كه رسول خدا(ص) روزى به در خانه فاطمه(س) آمد و او را سوار الاغ كرده و به على و حسن و حسين (عليهم السلام)هم دستور داد كه از شهر مدينه همراه او خارج شوند هنگامى كه از ديوارهاى شهر فاصله گرفتند سر دو راهى رسيدند رسول خدا(ص) دست راست را انتخاب كرد تا رسيدند به محلى كه در آنجا درخت خرمايى وجود داشت رسول خدا(ص) گوسفندى خريد كه در يكى از گوش‏هايش نقطه‏هاى سفيد داشت و دستور داد آن را ذبح نمودند و آن را پختند.(34) ب: شوخى و بازى با همسر
مورد ديگر از تفريح سالم كه بايد به آن توجّهى جدّى شود، و مناصب و مقامهاى علمى و سياسى و…مانع آن نگردد توجّه ويژه به همسران و شوخى و تفريح با آنهاست.
در روايت متعددى به اين امر اشاره شده است كه نشان دهنده اهميت آن است از جمله:

1- رسول خدا(ص) فرمود: هر لهوى از مؤمن باطل است مگر در سه مورد، تأديب و تربيت اسب (سواركارى) تيراندازى «و ملاعبته امرأته؛ و بازى كردن مؤمن با همسرش، اين موارد حقّند.»(35)
2- همان حضرت فرمود: «كل شى‏ءٍ ليس من ذكر اللّه لهوٌ و لعبٌ الا ان يكون اربعةً: ملاعبة الرّجل امرأته…؛(36) هر چيزى غير از ياد خدا لهو و بازى است، جز چهار چيز (كه تفريح سالم شمرده مى‏شود) شوخى و بازى مرد با همسرش، تربيت اسب، تيراندازى، و ياد دادن شنا».
3- امام باقر(ع) فرمود: «لهو المؤمن فى ثلاثة اشياء: التّمتّع بالنساء…؛ لهو و تفريح مؤمن در سه چيز است بهره ورى و لذّت بردن از زنان، شوخى با برادران (دينى) و نماز شب.»(37) ج: بازى با كودكان‏
از جمله تفريحاتى كه هم براى خود انسان مفيد است و هم كودكان، بازى با كودكان و به بازى گرفتن آن‏هاست پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من كان عنده صبىّ فليصاب له؛(38) هر كس كودكى نزد اوست پس بايد با او كودكانه رفتار كند.»
چون كه با كودك سرو كارت فتاد

پس زبان كودكى بايد گشاد

حتّى شخص پيامبر اكرم(ص) با آن همه عظمت با كودكان بازى مى‏كرد، جابربن عبداللّه گويد: «دخلت على النّبىّ(ص) و الحسين و الحسن على ظهره و هو يحبثو لهما و يقول نعم الجمل جملكما و نعم العدلان انتما؛(39) بر رسول خدا وارد شدم در حالى كه حسن و حسين سوار پشت رسول اللّه بودند وى پشت خود را خم كرده بود(مانند حالت ركوع) براى آن دو مى‏فرمود: بهترين شتر، شتر شما است و بهترين سواره شما هستيد.»(40) و عمربن خطاب مى‏گويد: حسن وحسين را بر دوش رسول خدا(ص) ديدم، گفتم چه اسب خوبى داريد؟ رسول خدا(ص) فرمود: «چه سواران خوبى هستند آن دو». 7- نماز شب و ارتباط با خدا
از مهمترين موارد تفريح سالم كه نشاط درونى عميق و انبساط روحى پايدار در انسان ايجاد مى‏كند دعا و مناجات و ارتباط با خداى متعال است. او كه قدرت و علم و كرم بى‏نهايت دارد، كه هر كس به درياى رحمت و ياد او وصل شود انبساط روحى گسترده‏اى پيدا مى‏كند، در بين ارتباطات با خدا نماز شب از جايگاه و منزلت خاصى برخوردار است.
در روايت پيش گفته از حضرت باقر(ع) چنين مى‏خوانيم: «لهو المؤمن فى ثلاثة اشياء…و الصّلوة بالليل؛ لهو و تفريح مؤمن در سه چيز است، بهره‏ورى از زنان، شوخى با برادران و خواندن نماز شب.»
راز اين كه نماز شب باعث نشاط درونى مى‏شود، يكى اين است كه خدا نماز شب خوان‏ها را دوست مى‏دارد و با بشاشت و نشاط و بشارت با آنها برخورد مى‏كند، رسول خدا(ص) فرمود: «ثلاثة يحبّهم اللّه و يضحك اليهم و يستبشرون بهم… و الّذى له امرأة حسناء و فراشٌ لهن حسن فيقوم من الليل فبذر شهوته فيذكرنى و يناجينى ولوشاء رقد؛ سه گروه را خداوند دوست مى‏دارد و با آنها با خنده (و نشاط) برخورد نموده آنها را (به بهشت) بشارت مى‏دهد… و كسى كه براى او زن زيبايى است و بستر نرم و (گرم و) و نيكو دارد (با اين حال) پس شب بر مى‏خيزد و شهوت خويش را رها نموده مرا ياد نموده و با من مناجات مى‏كند و (با اين كه) اگر مى‏خواست مى‏توانست بخوابد.»(41)
و نكته ديگر اين كه نماز شب باعث صحّت و سلامتى انسان مى‏شود، و اين خود در شادى و نشاط انسان نقش دارد، على(ع) فرمود: «قيام الليل مصحّة للبدن و مرضاةٌ للرّبّ عزّ و جلّ و تعرّض للرّحمة و تمسّك باخلاق النبييّن؛(42) برخاستن در شب (براى نماز) باعث سلامتى بدن، خشنودى پروردگار عزيز و جليل، در معرض رحمت الهى قرار گرفتن و (باعث) چنگ زدن به اخلاق انبياء مى‏شود.»
تذكّر اين نكته ضرورى است آنچه مورد اشاره قرار گرفت نمونه‏هايى از تفريحات سالم بود كه در منابع دينى آمده و گرنه تفريحات سالم منحصر به اين موارد نيست هر قوم و ملّتى متناسب با فرهنگ خويش از ورزشها و تفريحاتى برخوردارند، كه اگر خلاف دستورات شرعى نباشند، و گناهى در آن انجام نگيرد مورد تأييد اسلام نيز مى‏باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1- ر ك تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، دارالكتب الاسلاميّه، ج 9، ص 334 ؛ شعارهاى فضيلت، محمد باقر مدرس، انتشارات سوره، اول 1374، ج 4، ص 231 با تغيير و اضافات. 2- يرتع يعنى علف خوارى از گياهان صحرايى و شيره درختان، و به معناى فراوان خوردن نيز آمده، تفسير نمونه، همان، ص 330، و ستاره‏هاى فضيلت، همان ص 231. 3- سوره يوسف، آيه 12. 4- سوره آل عمران، آيه 137، سوره انعام، آيه 11، سوره نمل، آيه 36. 5- سوره سبأ، آيه 17 – 18. 6- سوره شعراء، آيه 7. 7- سوره سجده، آيه 27. 8- سوره بقره، آيه 164. 9- تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، دارالكتب الاسلاميه، 1370، ج 9، ص 336. 10- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 724، حكمت 390. 11- تفسير نمونه، ص 334، ستاره‏هاى فضيلت، همان، ص 232. 12- بحار، ج 78، ص 346، حديث 6. 13- محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، بيروت، دارالحديث، دوّم، 1419، ج 3، ص 1290 روايت 8457. 14- همان، روايت 8456. 15- همان، روايت 8451. 16- همان، 8452. 17- همان، ص 1290، حديث 8448. 18- شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ص 596، به نقل از تفسير نمونه، ج 9، ص 335. 19- سفينة البحار، ج 1، ص 596. 20- حرّ عاملى، وسائل الشيعه، داراحياء التراث العربى، ج 2، ص‏517. 21- همان، ج 13، ص 346. 22- شيخ طوسى، مبسوط، بحث سبق و رمايه، به نقل از ستاره‏هاى فضيلت، همان، ص 245 – 246. 23- ميزان الحكمه، همان، ج 7، ص 2804، روايت 18368. 24- محمد بن جرير بن رستم الطبرى، دلائل الامة، نجف، منشورات المطبعة الحيدريّه، 1383ه.ق، ص 105 و ر ك سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، ص 340 – 341. 25- ميزان الحكمه، همان، ج 7، ص 2804. 26- اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 3، ص 36. 27- شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 584. 28- ستاره‏هاى فضيلت، همان، ج 4، ص 24. 29- بحار، ج 78، ص 346 «اجعلوا لانفسكم حظّا من الدّنيا باعطاءها ماتشتهى من الحلال و مالا ثلم المروة و الاسرف فيه و استعينوا بذلك على لهو الدّنيا.» 30- بحارالانوار، ج 16، ص 294. 31- همان، ص 294، حديث 95. 32- همان، ج 16، ص 296. 33- همان، ج 77، ص 153. 34- همان، ج 16، ص 298؛اصول كافى، ج 2، ص 662. 35- بحارالانوار، ج 76، ص 192، حديث 13 با تلخيص. 36- ميزان الحكمه، همان، ج 7، ص 2804 و روايت 18368. 37- همان، روايت 18370. 38- همان، روايت 18367. 39- وسايل، همان، ج 15، ص 203. 40- بحارالانوار، همان، ج‏43، ص 285. 41- الدّر المنثور، ج 2، ص 383، به نقل از ميزان الحكمه، همان، ج‏4، ص 1654 روايت، 10755. 42- همان، روايت 10759.

/

بايسته‏هاى خدمتگزارى به خلق خدا

مقدمه
قرآن كريم و ائمه معصومان براى خدمت شايسته به بندگان خدا، شرايط و بايدهايى را در نظر گرفته‏اند كه عمل به آنها توسط كارگزاران نظام اسلامى و مردم خدمتگزار، مى‏تواند به خدمتى شايسته و مطلوب الهى و خدمتى كارآمد در مسير حل معضلات جامعه اسلامى بينجامد.

الف: انگيزه خدمت گزارى

1) خدمت خالصانه، نه سودمدارانه
خدمتگزارى از توصيه‏هاى هر نظام ادارى به كاركنانش است. با اين تفاوت كه اكثر نظامها از خدمتگزارى اهدافى سودمدارانه در مسير منافع و قدرت خود دارند و خدمت ابزار استعمار مدرن است. بنابراين هرگاه منافع حاكمان در خطر باشد، از خدمت چشم مى‏پوشند و همه چيز را فداى بقاى قدرت مى‏كنند، اين نوع خدمت همواره در لايه رويى و امور دنيايى متوقف مى‏شود و چون نوعى رياكارى است به لايه‏هاى زيرين تعاملات اجتماعى و نيز لايه‏هاى اصلى (امور معنوى و دينى) نفوذ نمى‏كند، اما در انديشه قرآنى خدمت با انگيزه الهى و خالصانه صورت مى‏گيرد «اى رسول ؛نزديك است كه اگر امتت به قرآن ايمان نياورند، جان خود را از شدت حزن و تأسف بر آنان هلاك سازى»(1)و «همانا رسولى از جنس شما براى هدايت خلق آمده كه از شدت محبت و نوع پرورى، فقر و پريشانى و جهل و فلاكت شما بر او سخت مى‏آيد و بر آسايش و نجات شما بسيار حريص و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است».(2)
با اين ديدگاه آنچه مهم است الهى بودن خدمت است به حجم و گستره آن، لذا گاهى يك نگاه مى‏تواند عبادت شمرده شود. امام سجاد (ع) فرمود: «نظر المؤمن فى وجه اخيه المؤمن للمودّة و المحبّة عبادة ؛(3) نگاه مؤمن به صورت برادر مؤمنش از روى دوستى و محبت عبادت است.» و آنگاه كه به رسول خدا گفتند: دو مرد بنى اسرائيلى هستند يكى نماز واجب را مى‏خواند و سپس مى‏نشيند و خوبى‏ها را به مردم ياد مى‏دهد و ديگرى روز را روزه مى‏گيرد و شب را عبادت مى‏كند، رسول خدا فرمود: برترى اولى بر دومى مثل برترى من بر كمترين شماست.(4) در اين سخن رسول خدا ارزش خدمت دينى و معنوى را بسيار فراتر از عبادت صرف مى‏داند. قرآن كريم بارها خدمت ريا كارانه را نكوهش مى‏كند و بر خدمت الهى، موحّدانه و خالصانه تأكيد مى‏ورزد.
«والّذين ينفقون اموالهم رئاء الناس و لا يؤمنون بالله و لاباليوم الاخر… ؛(5) و كسانى كه اموالشان را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏كنند و به خدا و روز پسين ايمان نمى‏آورند.»
مثال آنچه در اين زندگى دنيا مصرف (انفاق) مى‏كنند، مانند مثال بادى است كه در آن سوزندگى است كه بر كشتزار گروهى كه بر خودشان ستم كرده‏اند بوزد و آن را نابود سازد و خدا به آنان ستم نكرده و ليكن برخود ستم كرده‏اند.(6) بر اين اساس هرچند ممكن است كارگزارى تمام عمر خود را هم به مردم خدمت كند، اما چون انگيزه الهى در كارش نبوده، گويى به كشتزارى كه يك عمر برايش صرف كرده، آتش انداخته و همه را خود از بين برده است.
تفسير اين آيه را در اين كلام امام زين العابدين (ع) بجوييم كه فرمود: حق صدقه و زكاتى كه مى‏دهى اين است كه بدانى آن (پس اندازى نزد پروردگارت) و امانتى است كه شاهد نمى‏خواهد.(7) 2) بى چشم داشت بودن
وقتى كارگزاران اسلامى هدفشان از خدمت كسب رضايت الهى باشد، مسلم است كه از مردم انتظارى نخواهند داشت. مراجعه به آيات قرآن كريم نشان مى‏دهد هيچ كدام از پيامبران در مقابل خدمات گسترده دينى و معنوى خود اجرى از كسى نخواسته‏اند و تنها چشم داشت آنان از خدا بوده است. تنها از رسول اكرم (ص) در 8 آيه قرآن اجر نخواستن نقل شده است،(8) مانند «قل لا اسئلكم عليه اجراً ان هو الاذكرى للعالمين».(9)
3) قدرت طلب نبودن و شايسته‏سالارى در خدمتگزارى
اگر انگيزه از حكومت، مديريت و كارگزارى الهى باشد، مسابقه و پيشى گرفتن در كسب مقامها هم براى كسب محبوبيت الهى بيشتر و مغفرت الهى خواهد بود. «و خدا و فرستاده را اطاعت كنيد باشد كه شما مشمول رحمت شويد و بر همديگر پيشى بگيريد به سوى آمرزش از پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن آسمانها و زمين است.»(10) بنابراين هدف كارگزاران كسب رضاى الهى از طريق خدمت است پس اگر كسى را بشناسد كه بهتر از آنها بتواند خدمت رسانى كند، بايد اين مقام را به او بسپارد. رسول خدا فرمود: «هر كس عهده دار فردى از مسلمانان شود در حالى كه مى‏داند از او سزاوارتر و آگاه‏تر به قرآن و نسبت پيامبر هست، اين كار را به او نسپارد، به يقين به خدا و رسول خيانت كرده است.»(11)
اين سخن از مقام معظم رهبرى هم قابل توجه است: خصوصيت ديگر هم مخصوص من و شماست، يعنى مايى كه به خاطر مسئوليت هامان حوزه اقتدارى داريم، چه كوچك چه بزرگ، اين مضمون آيه‏اى است كه تلاوت كردم، «تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علواً فى الارض و لافساداً ؛دنبال استعلا و سلطه جويى و برترى جويى بر مردم نباشيم. اين كار سخت است. اما ممكن و لازم است، سلطه جويى آفتى است كه قدرت مداران عالم را هميشه تهديد كرده و بسيارى را لغزانده است. ما كه قوى‏تر از آنها نيستيم، بايد مواظب و مراقب باشيم تا نلغزيم. از امير المؤمنين (ع) نقل شده است كه فرمود:…اين آيه اصلاً براى قدرت‏مندان و ولات و مسئولان است. از رؤساى سطح بالا گرفته تا مديريت‏هاى ميانى و تا هر كجا كه حوزه اقتدارى وجود دارد. بعضى تصور مى‏كنند قدرت يا ثروت ذاتاً شرّ است، در حالى كه اين طور نيست… ما از اين قدرت چگونه استفاده مى‏كنيم اگر استفاده خوب كرديم، خير است.اگر در خدمت مردم قرار داديم، خير است. اگر در خدمت ترويج اخلاق و معنويت و صلاح و رستگارى انسانها قرار داديم، خير است».(12)

ب: بايدهاى خدمتگزارى در عمل

1- سرعت در خدمتگزارى
تفسيردقيق آيه «سارعوا الى مغفرة من ربكم»(13)را بايد در كلام رسول خدا جست و جو كرد و به عنوان يكى از مصاديق مهم سرعت در غفران به تسريع خدمت رسانى كارگزاران اشاره نمود. رسول خدا مى‏فرمود: از سكوت و بى توجهى اهانت‏آميز بپرهيزيد. به اينكه يكى از شما فرمانده يا كارگزارى باشد، آنگاه زنان بى شوهر، يتيم و مسكين به شما مراجعه كنند و بگوييد منتظر باش تا رسيدگى كنم و آنها را به ذلت و خوارى واگذاريد، و خواسته شان را انجام ندهيد و حتى چيزى هم نگوييد كه بروند و سپس فردى پولدار و با موقعيت بيايد، بلافاصله او را در كنار خود بنشانيد و از درخواستش بپرسيد و بى درنگ دستور رسيدگى دهيد».(14) اين حديث علاوه بر تأكيد بر اصل سرعت در خير، به تبعيض قائل نشدن در سرعت در خدمت رسانى هم تأكيد فراوان دارد. دستور امام على (ع) هم به كارگزارانش همين بود «ومنها اصدار حاجات الناس يوم ورودها عليك…؛(15)از آنها (وظايف مخصوص زمامداران) برطرف كردن نيازهاى مردم در روز ورودش به تو است». 2) توجه به آسيب پذيرها
خداوند توجه به ضعفا و مستمندان و درماندگان را به طور جدّى در آيات الهى نشان داده است،(16) مانند «والذين استجابوا لربّهم و اقاموا الصلاة و امرهم شورى بينهم و مما رزقناهم ينفقون»(17) و «ان الذين يأكلون اموال اليتامى ظلماً انّما يأكلون فى بطونهم ناراً و سيصلون سعيراً؛(18)در حقيقت كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى‏خورند جز اين نيست كه آتش در درونشان مى‏خورند و به زودى در شعله فروزان در آيند» و «و آت ذاالقربى حقّه والمسكين و ابن السبيل…»(19)ترجمان اين آيات را در بعد حكومتى آن در اين سخن رسول (ص) مى‏شنويم: «ابلغونى حاجة من لا يستطيع ابلاغ حاجته…نياز كسى را كه خودش نمى‏تواند، به من برسانيد. كسى كه نياز حاجتمندى را كه ناتوان است، به حاكمى رساند، خدا او را روز قيامت بر صراط، ثابت قدم نمايد».(20) امام على (ع) هم مى‏فرمود: از يتيمان خردسال و پيران سالخورده كه راه چاره‏اى ندارند و دست نياز برنمى دارند، پيوسته دلجويى كن كه مسئوليتى سنگين بر دوش زمامداران است، گرچه حق تمامش سنگين است، اما خدا آن را بر مردمى آسان مى‏كند كه آخرت مى‏طلبند، نفس را به شكيبايى وا مى‏دارند و به وعده‏هاى پروردگار اطمينان دارند. پس بخشى از وقت خود را به كسانى اختصاص بده كه به تو نياز دارند تا شخصاً به امور آنان رسيدگى كنى و در مجلس عمومى با آنان بنشين و در برابر خدايى كه تو را آفريده، فروتن باش و سربازان و ياران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور كن تا سخنگوى آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفت و گو كند».(21) 3) شكيبايى در مسير خدمتگزارى
رسول اكرم (ص) كه عظيم‏ترين خدمات مادى و معنوى را براى مسلمانان به ثمر رساند در آيات فراوانى دعوت به صبر در مسير مذكور شده است. حضرت به خاطر تحمل تكذيب مخالفان،(22) دعوت به صبر مى‏شد و تحمل وى در برابر تبعيد و اخراج از مكه،(23) نسبت سحر و ديوانگى،(24) گمراه خواندن و فريب خوردن،(25) شاعر داشتن،(26) و… در دههاآيه مورد تأكيد قرار گرفته است. امام على (ع) در پرتو همين آيات و سيره عملى رسول خدا مى‏فرمود: «انصفوا الناس من انفسكم و اصبروا لحوا ئجهم فانكم خزّان الرعية و وكلاء، الامّة ؛(27)در روابط خود با مردم انصاف داشته باشيد و در برآوردن نيازهايشان شكيبا باشيد. همانا شما خزانه داران مردم و نمايندگان ملت هستيد». وامام سجاد (ع) هم هرگاه نيازمندى نزدش مى‏رسيد مى‏فرمود: «آفرين بر كسى كه بار مرا به آخرت حمل مى‏كند».(28) 4) محبت و تواضع به مردم
آيات قرآن سيمايى مهربان، متواضع و با محبت از رسول خدا(ص) ترسيم مى‏كنند. در يك جا او را به طرد نكردن مؤمن فقير فرا مى‏خواند،(29) دعوت به تحقير نكردن يتيم مى‏كند،(30) از او مى‏خواهد نيازمند را نراند،(31) در سايه رحمت الهى مهربان است،(32) با مؤمن گنهكار برخورد شايسته داشته باشد،(33) مردم را ملاحظه مى‏كند،(34) و… خداوند از رسول اكرم مى‏خواهد بال (عطوفت و فروتنى) خود را براى مؤمنان پيرو فرود آورد.(35) خفض جناح نشانه تواضع است و بايد رابطه پيشوايان با امت متواضعانه باشد.(36) امام على (ع) از مالك اشتر بال گسترى، فروتنى و نرمخويى با مردم را مى‏خواهد.(37)
در آيه‏اى ديگر رهبرى مهربانانه پيامبر با مردم را ناشى از رحمت الهى مى‏داند «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك»(38)از نگاه قرآن اين محبت البته دو طرفه‏اى است. آموزه‏هاى علوى نشان مى‏دهد كه اساس رابطه كارگزار با مردم بايد همين محبت الهى باشد، لذا حتى اگر ناتوان از خدمت هم شد، بايد رحمت و عطوفت را از وى دريغ نكند. «رحمت به مردم را در دل خود جاى بده و به آنها احسان و نيكى كن…» و «وقتى از كمك به ضعيفان بازماندى، مهر و محبت تو آنان را فرا گير شود».(39) 5) امانتدارى در خدمت
از شرايط مهم قرار گرفتن در مقام كارگزارى و خدمتگزارى، رعايت امانتدارى است و كارگزار بايد به عنوان يك امانت به قدرتى كه به او سپرده شده نگاه كند و از آن فقط براى خدمت سود برد. از اين روى حضرت يوسف وقتى مى‏خواهد خود را براى خزانه دارى معرفى كند، مى‏گويد:
«اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم؛ مرا بر منابع اين سرزمين بگمار كه نگهبانى دانايم».(40) و اين در حالى بود كه قبل از آن سلطان مصر به وى گفته بود تو امروز نزد ما جايگاه دارى و درستكار و امين هستى.»(41)اگر چنين ديدگاهى بين حاكمان و كارگزاران جريان پيدا كند و به قدرت به عنوان ابزار خدمت بنگرند هرگز از آن به نفع نزديكان سوء استفاده نخواهد كرد. امام على(ع) مى‏فرمود: «زمامداران، خواص و نزديكانى دارند كه خود خواه و چپاولگر و در معاملات بى انصاف اند ريشه ستمگاريشان را با بريدن اسباب آن بخشكان و به هيچ كدام زمين واگذار مكن و چنان رفتار كن كه قراردادى به سودشان بسته نشود كه به مردم ضرر رساند.»(42)و مى‏فرمود «براى عموم زيردستانت آنچه را براى خود و خانواده ات مى‏پسندى، دوست بدار»،(43) و از كارگزارش مى‏خواست به همگان يكسان نگاه كنند تا بزرگان در آنان طمع نكنند و ناتوانان از اجراى عدالت نااميد نشوند.(44) در همين فضاى فكرى است كه كارگزاران امكانات بيت المال را هم به عنوان ابزار اختصاصى خدمت خواهند نگريست و معناى واقعى استفاده اختصاصى ممنوع را با جان و دل خواهد فهميد. امام على(ع) چه زيبا فرمود: «نوك قلمهايتان را نازك كنيد، از زياده نوشتن بپرهيزيد زيرا اموال مسلمانان قبول ضرر نمى‏كند.»(45) 6) خدمت با كيفيت برتر
آنچه باعث شد اهل بيت (ع) به «مقام نيكوكاران» برسند، انفاق و بخشش از بهترين چيزها بود. آنان با اينكه روزه بودند ضرورى‏ترين مواد حياتى يعنى غذايشان را به فقير و اسير و يتيم دادند.(46) به عنوان نمونه ديگر امام حسين (ع) مى‏فرمود: چون من شكر دوست دارم، از آن هم انفاق مى‏كنم و خدا فرموده است «لن تنالوا البرّ حتى تنفقوا مما تحبون ؛(47) هرگز به مقام نيكوكاران نمى‏رسيد مگر از آنچه دوست داريد، انفاق كنيد.»(48) بنابراين حاكمان و كاركنان نظام اسلامى بايد بالاترين توان خود را به كارگيرند و بهترين نوع خدمت را به مردم تقديم كنند تا مصداق (انفاق كنندگان از دوست داشتنى‏ترين‏ها) شوند. 7) منت نگذاشتن بر مردم
اگر مقام خدمتگزارى نعمتى الهى براى فرصت خدمت و كسب قرب الهى شده ديگر منت گذاشتن بر مردم معنايى ندارد و آن كه به خاطر خدمات مديريتى و خود به مردم منت مى‏گذارد عملاً نشان مى‏دهد كه خدمات او براى كسى جز خدا بوده است و روشن مى‏شود كه تمام آنچه انجام داده از بين رفته و چيزى براى آخرت ذخيره نشده است.(49) امام خمينى (ره) مى‏فرمود: «اين طبقه هستند كه به ما الآن منت دارند و از اول منت داشتند. همين‏ها بودند كه هيچ توقعى هم ندارند… ما را اينها آورده‏اند و وكيل كرده‏اند… ما بايد ولى نعمت خودمان را از آن قدردانى كنيم و خدمت كنيم.»(50) رهبر انقلاب هم معتقد است: «مسئولان بايد كار را با دل سوزى براى مردم انجام بدهند بايد بدون منت انجام بدهند و مُراجع خود را احترام و تكريم كنند، آنها را تحقير نكنند، بر آنها منت نگذارند…»(51) از امام سجاد (ع) روايت شده است كه فرمود: «به خاطر صدقه بركسى منت نگذار، زيرا قدمى به سود خود برداشته‏اى اگر منت بگذارى، در امان نيستى كه روح صدقه گيرنده را آزرده و خود را معيوب كرده‏اى، زيرا اين كار تو نشانه آن است كه صدقه را به خاطر خود نداده‏اى و گرنه به كسى منت نمى‏گذاشتى.»(52) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره كهف، آيه 6. 2. سوره توبه، آيه 128. 3. تحف العقول، ص 282. 4. ميزان الحكمة، ح 13824. 5. سوره نساء، آيه 38 و سوره توبه، آيه 53-55. 6. سوره آل عمران، آيه 117. 7. تحف العقول، ص 259. 8. سوره انعام، آيه 90، سوره يوسف، آيه 104، سوره مومنون،آيه 72، سوره فرقان، آيه 57، سوره نساء، آيه 47، سوره قلم، آيه 46. 9. سوره انعام، آيه 90. 10. سوره آل عمران، آيه 132 – 133. 11. مكاتيب الرسول، ج 2، ص 625، بحار الانوار، ج 75، ص 345. 12. بيانات رهبر انقلاب در ديدار با مسئولان نظام، 15/5/1382. 13. سوره آل عمران، آيه 132. 14. كنزالعمال، ج 6، ص 29، ح 4705. 15. نهج البلاغه، نامه 53. 16. ر.ك به: تفسير مراغى، ج 5، ص 17، المنير، ج‏5، ص 128،كبير فخر، ج 27، ص 177، نمونه ج 2، ص 464، الجديد، ج 2، 255، نمونه، ج 6، ص 5، كشف الاسرار، ج 6، ص 479، و ج 5، ص 680. 17. سوره شورى، آيه 38. 18. سوره نساء، آيه 10. 19. سوره اسراء، آيه 26. 20. بحار الانوار، ج 3، ص 384. 21. نهج البلاغه، نامه 53. 22. سوره انعام، آيه 35. 23. سوره محمد، آيه 13. 24. سوره ذاريات، آيه 52. 25. سوره نجم، آيه 2. 26. سوره الحاقه، آيه 41. 27. نهج البلاغه، نامه 51. 28. بحارالانوار، ج 46، ص 98. 29. سوره انعام، آيه 52. 30. سوره ضحى، آيه 9. 31. سوره ضحى، آيه 10. 32. سوره آل عمران، آيه 130. 33. سوره انعام، آيه 54. 34. سوره احزاب، آيه 37. 35. سوره شعرا، آيه 215. 36. سيره پيامبران در قرآن، آيت الله جوادى آملى، ج 7، ص 124. 37. نهج البلاغه، نامه 27. 38. سوره آل عمران، آيه 159 و ر.ك به: سيره رسول اكرم در قرآن، ج 8، ص 288، و سوره احزاب، آيه 43، سوره كهف، آيه 6، سوره فاطر، آيه 8. 39. غررالحكم. 40. سوره يوسف، آيه 55. 41. همان، آيه 54. 42. نهج البلاغه، نامه 53. 43. بحارالانوار، ج 72، ص 27. 44. نهج البلاغه، نامه 27. 45. بحارالانوار، ج 93، ص 49. 46. سوره انسان، آيه 9. 47. سوره آل عمران، آيه 92. 48. تفسير كنزالدقائق، ج 3، ص 159، و سوره بقره، آيه 267. 49. سوره بقره، آيه 262 – 275. 50. صحيفه امام، ج 16، ص 25. 51. ديدار رهبرى با مردم، 6/10/1372. رك به: كافى، ج 2، ص 296، حديثى از امام جواد (ع). 52. تحف العقول، ص 259.

/

اسلام دين زنده و هميشه جاويد

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام‏والمسلمين محمدرضا مصطفى پور##
يكى از ويژگى‏هاى اسلام پويايى آن است و همين ويژگى او را جاودانه معرفى مى‏كند امام رضا (ع) در جواب شخصى كه از او مى‏پرسد، چرا قرآن با گذر زمان كهنه نمى‏شود و هر چه زمان بر او بگذرد تازه و نو بودن آن محفوظ است فرمود: « لانّ الله لم ينزله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو فى كل زمان جديد و عند كل قوم غض الى يوم القيامه ؛(1) خداى سبحان قرآن را براى زمان خاص و مردم خاص فرو نفرستاده است، پس قرآن در هر زمانى و پيش هر قومى تا روز قيامت تازه و نو است».
امام صادق (ع) نيز فرمود: حلال محمد حلال ابداً الى يوم القيامه و حرامه حرام ابداً الى يوم القيامه لايكون غيره و لا يجى‏ء غيره؛(2) حلال پيامبر اسلام (ص) تا روز قيامت و براى هميشه حلال و حرام او نيز براى هميشه و تا روز قيامت حرام است نه غير آن خواهد شد و نه چيز ديگرى جايگزين آن خواهد گرديد».
يكى از انديشمندان غربى اسلام را دينى زنده و پاينده و دين آينده جهان معرفى كرده و گفته است: «من هميشه نسبت به دين محمد(ص) به واسطه خاصيت زنده بودن شگفت آورش نهايت احترام را داشته‏ام، به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغيّر زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد، من چنين پيش بينى مى‏كنم و از هم اكنون نيز آثار آن پديدار شده است كه ايمان محمد(ص) مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود».(3)
آن چه باعث پويايى و جاودانگى اسلام است عناصر گوناگونى است كه از جمله آن‏ها هماهنگى آن با عقل و اين كه عقل يكى از منابع دين معرفى شده است علاوه بر آن كه عقل يكى از منابع دين معرفى شده است و ائمه فرموده‏اند: مردم دو جهت در اختيار دارند يكى پيامبران و ائمه (ع) كه حاملان پيام الهى به مردم هستند و ديگرى عقل(4)، اجتهاد پذيرى اسلام نيز آن را پاسخگوى نيازهاى انسان در هر عصر و زمان قرار مى‏دهد. به ديگر سخن اجتهاد قوّه محركه اسلام است كه مى‏توان با استفاده از آن به نيازهاى انسان‏ها در هر زمان و هر مكان با استفاده از متون آيات قرآن و روايات پاسخ داد. از اين رو ائمه معصومين (ع) فرمودند: «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع ؛(5) بر ما است كه اصول را بر شما القاء كرده و شما با مراجعه به آن اصول، فروع را از آن استنباط كنيد». سرّ ثبات دين اسلام
چرا دين اسلام دين ثابت و هميشگى است؟ 1- عند اللهى بودن دين:
سرّ آن اين است كه قرآن كريم از سويى مى‏فرمايد: «ان الدين عندالله الاسلام ؛(6) در حقيقت دين در پيشگاه خدا اسلام است» و از سوى ديگر آن چه كه از پيشگاه خدا باشد ثابت و پايدار است، «ما عندكم ينفد و ما عندالله باق ؛(7)آن چه پيش شماست پايان‏پذير است و آن چه پيش خدا است باقى و پايدار.» با انضمام اين دو آيه روشن مى‏شود كه اسلام دين ثابت و مستمرى است كه نه تخلف‏پذير است و نه اختلاف‏پذير.
انبياء(ع) همگان بر اساس خطوط كلى آن مشى مى‏كردند،از اين رو فرمود: «و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه ؛(8)هر كه غير از اسلام دينى جستجو كند از او پذيرفته نخواهد شد.»
در واقع نه تنها دين همه انبياء (ع) اسلام است بلكه بر اساس هماهنگى تكوين و تشريع همه نظام هستى در برابر خداى سبحان تسليم و خاضع و متواضعند، «وله اسلم من فى السموات و الارض ؛(9)همه آن چه كه در آسمان‏ها و زمين است در برابر خدا تسليم اند.» انسان نيز كه بخشى از نظام هستى است و قوانين تكوينى خود را از خدا مى‏گيرد از نظر تشريع نيز بايد قوانين خويش را از خدا دريافت كند و در برابر او تسليم باشد، در واقع تكوين و تشريع با هم هماهنگ هستند زيرا مبدأشايسته وضع قوانين تكوين و تشريع و هماهنگ كننده آن دو خداى سبحان است. 2- هماهنگى با فطرت
دين براى شكوفايى و پرورش فطرت انسان آمده است، از آن جا كه در فطرت انسان هيچ گونه تغييرى راه ندارد، دين نيز ثابت خواهد ماند «فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرة الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ؛(10)پس با گرايش به حق به دين روى بياور اين فطرت الهى است كه خداى سبحان مردم را بر اساس آن آفريده است براى آفرينش الهى دگرگونى نيست».
دينى كه مبدأ فاعلى آن ذات اقدس الهى است و مبدأ فاعلى آن فطرت هماهنگ انسان هاست، براى هميشه ثابت خواهد ماند.
البته آن چه ثابت است خطوط كلى دين در اصول اعتقادى و اخلاق و احكام است كه با فطرت ثابت انسان هماهنگ است ولى در كنار دين شريعتى داريم كه در گذر زمان و اختلاف اعصار مختلف و متحول مى‏شود اين شريعت متحول است كه با طبيعت متحول انسان همسوست. «ولكل جعلنا منكم شريعة و منهاجاً؛هر پيامبرى داراى شريعت و منهاج است».
البته با تكميل شدن نيازها خداى سبحان قانونى وضع كرده است كه تا قيامت جواب گوى هرگونه تحولى است و اين قانون همان دين خاتم است. زيرا خداى سبحان كه از پيوند فطرت با طبيعت آگاه است، مى‏داند تا چه زمانى زمينه‏هاى اختلاف فراهم خواهم شد. از اين رو به وسيله پيامبران و با تغيير در شرايع، نيازهاى انسانى را پاسخ مى‏گويد، اما اگر شريعت به گونه‏اى باشد كه قيامت نيازى به تغيير نداشته باشد و نيازهاى محدود و جزئى را نيز با اجتهاد مستمر پاسخ گويد، به شريعت جديدى نياز نيست. قلمرو اجتماعى دين
آن چه تاكنون بيان شد اين بود كه اسلام دين ثابت، همگانى و همه جايى و هميشگى است و با استفاده از اجتهاد مى‏تواند پاسخگوى نيازهاى انسان در هر زمان و مكان باشد، حال اين سؤال مطرح مى‏شود كه قلمرو دين تا كى است آيا محدود به حوزه فردى زندگى انسان است يا قلمرو اجتماعى او را نيز دربر مى‏گيرد؟ دين شناسان در اين رابطه نظرهاى گوناگون ارائه داده‏اند.
برخى بر اين پندارند كه دين فقط عهده دار رابطه فردى حق و خلق يعنى عبادات و روابط اخلاقى افراد با يكديگر است و اما مسائل سياسى، حقوقى و حكومتى از قلمرو دين خارج بوده و منوط به تشخيص انسان با استفاده از عقل و علم است.
گروهى مى‏گويند، دين علاوه بر عبادات و اخلاق، اصل حكومت را نيز مورد تأكيد قرار داده و اصول حاكم بر نظام اجتماعى و نظام بين المللى را نيز تبيين مى‏كند و نظام جامعه اسلامى را نظام امامت و ولايت مى‏داند اما محدود به عصر حضور امامان معصوم مى‏باشد.
گروهى مى‏گويند: دين همه امور را اعم از آن چه كه مورد جزئيات و يا كليات نظام اجتماعى است مشخص كرده ليكن بايد آن‏ها را با جستجو در منابع استنباط كرد.
با توجه به اين اقوال و نظرات درباره قلمرو دين در جنبه‏هاى اجتماعى و سياسى، نظر صحيح كدام است؟
تعيين نظر صحيح در اين ميان متوقف به تدبير و تأمل در برهان عقلى است كه بر ضرورت وجود دين اقامه مى‏شود.
برهانى كه در كتاب‏هاى فلسفى براى اثبات ضرورت دين اقامه كرده‏اند، ناظر به ضرورت وجود آن براى حيات اجتماعى انسان است به اين بيان كه بشر به دليل آن كه متمدن بالاصل و يا مستخدم بالطبع و متمدن بالفطره است ناگزير از زندگى اجتماعى است.
انسان نمى‏تواند مانند ديگر حيوانات به صورت مستقيم از طبيعت بهره بردارى كند او براى حداقل زندگى نيازمند به خوراك،
پوشاك و مسكنى است كه از طريق تصرف و دخالت در طبيعت تهيه مى‏شود و اين همه بدون همكارى و هميارى و هماهنگى با ديگران آماده نمى‏شود و هميارى و هماهنگى افراد نيازمند به اجراى ضوابط و قوانينى معين و مشخص است و اين قوانين براى اين كه سعادت زندگى اجتماعى را تأمين كند. بايد بر اساس آگاهى نسبت به مصالح همگان و به دور از دخالت هواها و هوس‏هايى باشد كه به دنبال كسب منافع شخصى و گروهى است يعنى قانونى كه جاهلانه تنظيم شده باشد و يا قانونى كه بر اساس هوا و هوس باشد تضمين كننده حيات اجتماعى نيست و قانون معصوم از خطا و مصون از هوس تنها توسط انسان معصومى كه متكى به وحى الهى است، از ذات اقدس پروردگار دريافت مى‏شود.(11)
بر اساس اين استدلال دين تنها براى روابط فردى خلق و خالق و انسان و خدا و يا براى روابط اخلاقى انسان‏ها نسبت به يكديگر اثبات نمى‏شود بلكه دين را براى برقرارى قسط و عدل ضرورى مى‏داند.
نظام اجتماعى و سياسى كه بر اساس اين مربيان شكل مى‏گيرد، نظام مبتنى بر امامت است. زيرا آن چه كه عهده‏دار عدالت و قسط است تنها داشتن قوانينى معصوم از خطا و بدور از هوا و هوس نيست بلكه اجراى معصومانه آن نيز لازم است، در عصر غيبت امام معصوم (ع) نيز بايد قوانين كلى كه از طرف وحى براى تمشيت امور اجتماعى مردم ابلاغ شده است از اعتبار كافى برخوردار بوده و اجرا شوند.

اجراى اين قوانين نيازمند به مجريانى است كه علاوه بر آگاهى به آن‏ها و اطلاع بر خصوصيت‏هاى زمان و مكان و تحول‏هاى اجتماعى و سياسى معتقد به آن‏ها بوده و به آن‏ها عمل نمايد.
نظام امامت، نظام حق مدار است كه هم قوانين آن حق است و هم مجريان آن در عصر حضور معصوم و در عصر غيبت از عدالت برخوردارند. و اين قوانين همه جوانب حيات و زندگى را تحت پوشش قرار داده تا آدميان بتوانند در پرتو آن زندگى ابدى و جاودانش را تأمين نمايد. زيرا حيات ابدى و اخروى از زندگى دنيوى جدا نيست بلكه دنيا گذرگاهى است كه آدمى بايد با تسليم بودن در برابر قوانين الهى در همه ابعاد زندگى، سعادت اخروى خود را تضمين شخصيتى نمايد.
برهان نبوت با اين تحليل مى‏تواند قلمرو و حدود دينى را تبين نمايد و روشن سازد كه دين محدود به قلمرو فردى نيست بلكه قلمروهاى اجتماعى زندگى انسان را تحت پوشش قرار مى‏دهد و آدمى را در همه صحنه‏ها هدايت مى‏كند.

انحصار دين به احكام ارزشى
برخى گفته‏اند كه دين فقط ارزش‏هاى حاكم بر زندگى بشر را بيان مى‏كند و از تدوين و تنظيم احكام، قوانين و مقررات سياسى، اقتصادى پرهيز مى‏كند و مى‏گويند قوانين اجتماعى توسط خود انسان و با استفاده از عقل تنظيم مى‏شود. اين گروه قوانين را همواره در حال تكامل و رشد مى‏دانند و دين را از نقايص آن قوانين مصون داشته و آن را ثابت مى‏دانند و به عبارت ديگر انبياء فقط ارزش‏ها را بيان كرده‏اند و اجرا نمودند و كارى با قوانين و مقررات اجتماعى نداشته‏اند.
در جواب مى‏گوييم: اگر ما حق قانون گزارى را منحصر به كسى كه آگاه از روابط آشكار و نهان انسان و جهان است ندانيم و قوانين را تابع دانش بشر بدانيم و اسلام را نسبت به آن قوانين در حدّ يك نظام ارزشى ناظر بدانيم در اين صورت تفاوتى بين اسلام و ديگر مكاتب بشرى نمى‏ماند بلكه اساساً نيازى به اين وجود نخواهد داشت، زيرا اولاً انسان‏ها غالباً به اين ارزش‏ها واقفند و نسبت به آنها تمايل دارند و ثانياً كمتر مكتبى از مكاتب بشرى است كه با اين ارزش‏ها مخالفت داشته باشد بلكه موافق بر قرار آن‏ها خواهند بود زيرا همه آنها خواهان حاكميت ارزشهايى چون عدالت، آزادى، ايجاد رشد و تكامل جامعه و امثال آن ها خواهند بود.
در حالى كه در اصول و مبانى بين مكاتب بشرى و مكتب الهى تفاوت است كه در مكتب الهى با در نظر گرفتن حيات حقيقى انسان براى او برنامه ارائه مى‏دهد و در مكاتب بشر حداكثر زندگى دنيوى و مادى و حيوانى و اجتماعى او را در اين دنيا مورد توجه قرار مى‏دهد. فرعون و مؤمن آل فرعون
در قرآن كريم دو نمونه از انسان‏ها را مطرح مى‏كند كه يكى بر باطل بوده و ديگرى بر حق، ولى هر دو در گفتار يكسان سخن مى‏گفتند يكى فرعون و ديگرى مؤمن آل فرعون است.
فرعون داعيه تمدن و دفاع از آن داشته و پيروزى در عمل را نشانه فلاح و رستگارى مى‏خواند و مى‏گفت: «اذهبا بطريقتكم المثلى، فاجمعوا كيدكم ثم ائتوا صفاً و قد افلح اليوم من استعلى ؛(12)يعنى موسى و هارون قصد دارند تمدن نمونه و شيوه عالى و نيك شما را از بين ببرند، پس مكر و تدبير خود را فراهم آوريد و در مقابل آن‏ها صف آرايى كنيد كه فلاح و رستگارى از آن كسى است كه بر رقيب پيروز گشته و بر او برترى يابد».
در جاى ديگر فرعون، موسى را مروج فساد دانسته و مى‏گويد: «و قال فرعون ذرونى اقتل موسى و ليدع ربّه انى اخاف ان يبدّل دينكم اوان يظهر فى الارض الفساد ؛(13)فرعون گفت: مرا بگذاريد تا موسى را به قتل برسانم و او پروردگار خود را بخواند، من ترس آن را دارم كه او دين شما را از بين ببرد و يا آن كه فساد در زمين را رواج دهد» يعنى اگر اصل مكتب شما را دگرگون نكرد زمينه هرج و مرج و فساد اخلاقى و اجتماعى را فراهم مى‏كند. علاوه فرعون در دفاع از نظر خود شعار رشد و هدايت جامعه را مى‏دهد و مى‏گويد: «و قال فرعون ما اريكم الّا ما ارى و ما اهديكم الّاسبيل الرشاد؛(14) فرعون گفت: من جز به آن چه كه در مورد قتل موسى شما را ارائه طريق كردم، صلاح نمى‏دانم و شما را جز به راه رشد هدايت نمى‏كنم».
قرآن كريم در ادامه همين آيات از حسن و زيبايى كار زشت فرعون در نظر او خبر داده و ادعاى هدايت بر طريق رشد را به مؤمن آل فرعون نيز نسبت مى‏دهد «و انى لاظنه كاذبا و كذلك زيّن لفرعون سوء عمله و صدّ عن السبيل و ماكيد فرعون الّا فى تباب، و قال الذى آمن ياقوم اتبعون اهدكم سبيل الرشاد؛(15)فرعون گفت: من موسى را دروغگو مى‏پندارم و اين چنين در نظر فرعون عمل زشتش زيبا جلوه نمود و از پيمودن راه حق باز داشته شد و مكر فرعون جز به هلاكت او خاتمه نيافت. از طرف ديگر مؤمن آل فرعون به قوم خود گفت: از من پيروى نمائيد تا شما را به راه رشد هدايت كنم».
با توجه به سخن فرعون و مؤمن آل فرعون هر دو از ارزش واحد سخن مى‏گويند گرچه مبانى آن‏ها متفاوت است، فرعون فقط چهره ظاهرى اعمال را مى‏بيند و سخن مى‏گويد اما مؤمن آل فرعون چهره ملكوتى و نتيجه اخروى اعمال را مورد توجه قرار مى‏دهد و بر اين اساس دعوت فرعون را، دعوت به آتش و عمل خود را طريقه وصول به بهشت مى‏داند و مى‏گويد: «يا قوم انّ هذه الحيوة الدنيا متاع و انّ الآخرة هى دارالقرار، من عمل سئية فلا يجزى الّا مثلها و من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنة، يرزقون فيها بغير حساب و يا قوم مالى ادعوكم الى النجاة و تدعوننى الى النار؛(16)اى قوم، اين زندگى دنيا متاع ناچيزى بيش نيست سراى آخرت منزلگاه ابدى است، هر كس عملى در دنيا انجام دهد جز به مثل آن در آخرت جزا نبيند و هر زن يا مردى كه مؤمن است، عمل صالح انجام دهد داخل بهشت مى‏شود و در آن از روزى كه به حساب در نمى‏آيد بهره مى‏برد. اى قوم چه شده است كه من شما را به نجات مى‏خوانم و شما مرا به آتش دعوت مى‏كنيد».
با توجه به سخنان فرعون و مؤمن آل فرعون استفاده مى‏شود كه همه آدمى را به عناوين ارزشى چون، خير، رستگارى، رشد، عدالت، تقوا، سعادت، صلاح و رفاه و مانند آن دعوت مى‏كنند، اما آن كه از ظاهر و باطن انسان آگاه نيست هرگز نمى‏تواند خير واقعى او را تشخيص دهد زيرا او به گذشته و آينده انسان و سرنوشت حتمى در نزديك يا دور آگاهى ندارد و فقط آن كه اين آگاهى را دارد مى‏تواند خير واقعى را شناخته و آدمى را به آن سوى هدايت نمايد. مبارزه پيامبران دليل رابطه دين و نظام اجتماعى
پيامبران در طول تاريخ به مبارزه با طاغوت‏ها و قوانين انحرافى موجود در جامعه مى‏پرداختند و اگر پيامبران تنها به اصول كلى اكتفا كرده و در مورد احكام و مقررات نظر خاصى نداشتند، دليلى بر درگيرى‏هاى مستمر و تاريخى آن‏ها با طاغوت‏ها و بت پرستان وجود نداشت زيرا مشركين كه با انبياء مقابله مى‏كردند در توحيد خالق با پيامبران همراه بودند چنان كه قرآن مى‏فرمايد: «ولئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن اللّه ؛(17)اگر از آن‏ها از آفريننده آسمان و زمين سؤال كنى، خداوند را خالق آن‏ها خواهند خواند».
آن چه كه انبياء با مخالفان انبياء در آن اختلاف داشته‏اند، توحيد ربوبى بود. به اين معنا كه انبياء تدبير انسان و پرورش او را در بعد عقايد و اخلاق و اعمال مختص به خدا مى‏دانستند و آن چه را ارائه مى‏دادند به خدا نسبت مى‏دادند و سخنى جز وحى الهى را بدون هيچگونه دخل و تصرف براى مردم بازگو نمى‏كردند.
قرآن مى‏گويد: عده‏اى به پيامبر (ص) پيشنهاد مى‏دادند تا در قوانين و طرز رهبرى خود تجديد نظر كند اما پيامبر (ص) مى‏فرمود من تابع وحى الهى هستم. «واذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا او بدّله، قل ما يكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى، ان اتبع الا ما يوحى الىّ انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ؛(18)و آنگاه كه آيات آشكار ما بر تبهكاران تلاوت مى‏شود، آن‏ها كه منكر قيامت اند و اميد به لقاى ما ندارند، مى‏گفتند: قرآنى غير از قرآن موجود بياور و يا آن را مبدلّ گردان اى پيامبر (ص) در پاسخ آن‏ها بگو: مرا نرسد كه در نزد خود قرآن را تبديل كنم – و وقتى تبديل برخى از مطالب يا كتاب با حفظ اصل آن مقدور من نباشد تغيير كل آن هرگز ميسورم نيست – من جز آن چه را كه به من وحى مى‏شود تبعيت نمى‏كنم و من اگر در برابر خدا عصيان كنم از عذاب روز بزرگ مى‏ترسم. نتيجه‏گيرى
با توجه به مجموعه مطالب اين مقاله روشن، كه اسلام دين زنده و جاويدان است و احكام ومقررات اسلامى نيازهاى انسان را در همه جا و هميشه پاسخگوست و علت آن عنداللهى بودن دين و هماهنگى آن با فطرت است علاوه بر آن اجتهاد پذيرى دين به عنوان قوه محركه اسلام آن را هميشه تازه و زنده نگه مى‏دارد و چون دين پاسخگوى انسان در هر زمان و مكان است مى‏تواند از قلمرويى برخوردار باشد كه همه ابعاد زندگى انسان را تحت پوشش قرار دهد و اختصاص به احكام ارزشى ندارد بلكه قلمروهاى ديگرى نيز دارد كه توان ارائه نظام اجتماعى دينى را خواهد داشت . پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. عيون اخبار الرضا، ص 93. 2. اصول كافى، ج 1، ص 58. 3. اسلام دين آينده جهان، برنارد شاو، ترجمه سيد هادى خسروشاهى، ص 13. 4. اصول كافى، ج 1، ص‏16. 5. وسايل الشيعه، ج 27، ص‏62. 6. سوره آل عمران، آيه 18. 7. سوره نحل، آيه 96. 8. سوره آل عمران،آيه 85. 9. سوره آل عمران،آيه 83. 10. سوره روم، آيه 30. 11. اشارات، ج 3، ص‏371. 12. سوره طه، آيه 63 – 64. 13. سوره مؤمن، آيه 26. 14. همان، آيه 29. 15. مؤمن، آيه 37 – 38. 16. همان، آيه 39 – 41. 17. سوره لقمان، آيه 25. 18. سوره يونس، آيه 15.

/

نگاهى به رويدادا

اخبار جهان اسلام‏
هاآرتص: اسرائيل از انتفاضه شكست خورده است. (17/4/85)
رئيس مجلس عراق هنگام ترك تهران: ناامنى در عراق نتيجه حضور اشغالگران است. (18/4/85)
افشاگرى معاون كوفى عنان: انگليس، فرانسه و روسيه در قتل عام مسلمانان بوسنى دست داشتند.
سيد حسن نصراللّه: تمام شهرهاى شمال اسرائيل در تيررس موشك‏هاى مقاومت قرار دارند. (20/4/85)
تلفات سنگين نظاميان صهيونيست در حمله حزب اللّه به اسرائيل، حزب اللّه زهرچشم گرفت. (22/4/85)
در پى حملات وحشيانه رژيم صهيونيستى به جنوب لبنان آتش سنگين حزب اللّه روى شهرها و شهرك‏هاى اسرائيل ريخته شد.
لبنان، آماج تهاجم وحشيانه رژيم صهيونيستى قرار گرفت. (24/4/85)
سيد حسن نصراللّه دبير كل حزب اللّه لبنان: شما با اصحاب رسول خدا(ص) طرف هستيد. رژيم اسرائيل از خانه عنكبوت سست‏تر است.
جنايات صهيونيست‏ها در لبنان رو به گسترش و سكوت جهانيان ادامه دارد. (25/4/85)
حمله به پالايشگاه حيفا، منجر به اعلام حالت فوق العاده در تل‏آويو شد. (26/4/85)
در پى ضربات سنگين و سهمگين و همه جانبه حزب اللّه، اشك اسرائيل درآمد.
تروريست‏ها در عراق 100 نفر را به شهادت رساندند.
رژيم صهيونيستى به شكست ناپذيرى حزب اللّه اعتراف كرد. (27/4/85)
اسرائيل كم آورد. زمزمه آتش بس در تل‏آويو بلند شد.
حزب اللّه تهاجم زمينى ارتش صيهونيستى را درهم شكست. (28/4/85)
سيد حسن نصراللّه خطاب به سران عرب: نه شمشيرهايتان را مى‏خواهيم و نه قلب‏هايتان. (31/4/85)
لس آنجلس تايمز: نبرد با حزب اللّه زوال قدرت آمريكاست. (1/5/85)
سوريه: در صورت پيشروى اسرائيل در خاك لبنان وارد جنگ مى‏شويم.
حمايت مردم لبنان از مقاومت حزب اللّه اسرائيل را شكست داد. (2/5/85)
اسرائيل: از خونسردى حزب اللّه كلافه شده‏ايم.
عربستان با طرح اسرائيل براى خلع سلاح مقاومت موافقت كرد.
حزب اللّه: جنگ را به داخل اسرائيل مى‏كشانيم.
علماى اهل سنت در جهان اسلام از حزب اللّه حمايت كردند. (3/5/85)
60 درصد صهيونيست‏هاى شهرك نشين گريختند. (4/5/85)
در پى تهديد تازه سيد حسن نصراللّه، تل آويو تخليه شد.
اسرائيل با تانك‏هاى مركاوا نعش كشى مى‏كند.
نخست وزير عراق در حضور بوش، صهيونيست‏ها را وحشى خواند.
حزب اللّه ابتكار عمل در جنگ را به دست گرفت. اعلام حالت فوق العاده در اسرائيل. (5/5/85)
در پى تلفات سنگين در مارون الرأس و بنت جبيل عقب نشينى مرگبار اسرائيل اتفاق افتاد.
نيوزويك: حزب اللّه تا پيروزى يك گام بيشتر فاصله ندارد. (8/5/85)
درپى قتل عام وحشيانه كودكان در قانا، حزب اللّه: اسرائيل منتظر انتفام سخت ما باشد.
صهيونيست‏ها در قانا حمام خون به راه انداختند. (9/5/85)
با ضرب شست تازه حزب اللّه، دومين ناوچه اسرائيل غرق شد. (10/5/85)
روزنامه صهيونيستى هاآرتص و يديعوت آحارونوت: خاورميانه تغيير نكرد، حزب اللّه قهرمان شد. (14/5/85)
موشك‏هاى حزب اللّه در عمق 90 كيلومترى فرود آمد. اخبار داخلى
نشست وزراى خارجه كشورهاى همسايه عراق امروز با سخنرانى دكتر احمدى نژاد در تهران گشايش مى‏يابد. (18/4/85)
210 نماينده مجلس، جهان اسلام را به اقدام عملى عليه اسرائيل فرا خواندند.
رايزنى در تهران براى حمايت از عراق مقتدر، مستقل و يكپارچه انجام گرفت. (19/4/85)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: جريانى كه مشروطيت را منحرف كرد نتوانست انقلاب اسلامى را منحرف كند. (20/4/85)
رئيس جمهور: آذربايجان سر ايران و پرچم برافراشته ايمان است.
وزير نفت: دولت تا دوماه ديگر تكليف بنزين را مشخص مى‏كند. (21/4/85)
ايران بار ديگر توقف غنى سازى را رد كرد.
سران قبايل عراق خواستار اخراج منافقين شدند. (22/4/85)
لاريجانى: اگر به حق ما توجه نكنند مسير تغيير خواهد كرد. (24/4/85)
با حضور رئيس جمهور تونل 1800 مترى رسالت به بهره‏بردارى رسيد. (25/4/85)
رهبر انقلاب: حركت شجاعانه حزب اللّه مژده‏اى براى جهان اسلام.
با حضور رئيس جمهور صندوق مهر رضا(ع) آغاز به كار كرد. (26/4/85)
مردم در تظاهرات حمايت از حزب اللّه: آماده جهاديم، مارا به لبنان اعزام كنيد. (28/4/85)
ايران خواستار تشكيل نشست فوق العاده و فورى سازمان كنفرانس اسلامى شد. (31/4/85)
سهامداران بانك پارسيان به پاداش 900 ميليون تومانى هيأت مديره اعتراض كردند. (1/5/85)
احمدى نژاد سه شنبه وارد دوشنبه شد. (4/5/85)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور ونزوئلا: پيش دستى حزب اللّه طرح آمريكا را به هم ريخت. (8/5/85)
چاوز: هيچ قدرتى نمى‏تواند مشعل نورانى ايران را خاموش كند. (9/5/85)
قطعنامه شوراى امنيت از نظر ايران مردود است. (10/5/85)
رهبر انقلاب: آمريكا منتظر سيلى سخت باشد. (12/5/85) اخبار خارجى‏
زن 62 ساله انگليسى سه قلو زاييد. (18/4/85)
كره شمالى در پاسخ به تهديدهاى كاخ سفيد: به آمريكا كوچكترين امتيازى نمى‏دهيم.
هند موشك قاره‏پيما با قدرت حمل كلاهك‏هاى هسته‏اى آزمايش كرد. (19/4/85)
سقوط هواپيماى پاكستانى جان 45 مسافر را گرفت. (20/4/85)
زن فيليپينى: در فرصت مناسب سربازان آمريكايى را مى‏كشم. (25/4/85)
واشنگتن پست: وحشت سراسر اسرائيل را فرا گرفته است. (28/4/85)
دادگسترى ايتاليا خواستار تحويل 26 مأمور سيا از آمريكا شد. (1/5/85)

پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم

تقديم به يوسفى كه روزگارى است از ديده‏هامان نهان و كنعان قلوب هجران كشيده‏مان را نگران ساخته است… سپيده گاه وصال
به پيشواز قدومش صبا به پا خيز

هَزار درگه وصلش طرب برانگيزد
زخاك باش جواهر نشان شود عالم‏

زلعل شهد مثالش شكر فرو ريزد
زروى همچو گلش چون نقاب برگيرد

به صد شتاب مه اندار حجاب بگريزد
به غمزه تا بگشايد دو چشم مفتوتش‏

از آن دو ديده هزاران بلا به پاخيزد
سرشك ديده مثاق كوى آن دلدار

به گاه وصل به خاك رهش در آميزد
به پيش مقدم پاكش چه پيش كش ببرند

صنوبرى كه فلك گل به قامتش بپزد
به وقت آمدنش در سپيده گاه وصال‏

سبد سبد گل اختر از آسمان ريزد
در اين خيال زهجرش به سر برد «عمران»

مگر به درگه آن دلبستان در آويزد بزم بى صفا
برهم زنيد ياران، اين بزم بى صفا را

مجلس صفا يدارد بى يار مجلس آرا
بى شاهدى و شمعى هرگز مباد جمعى

بى لاله، شور نبود مرغان خوش نوا را
بيگانه باش از خويش، وز خويشتن مينديش

جز آشنا نبيند ديدار آشنا را جهان پر از آشوب‏
بازآ، كه جهان پر زآشوب

گيرد زحكومت تو سامان
تا ريشه فتنه‏ها بخشكد

تا عمر ستم رسد به پايان
تو راز فراتر از بيانى

اى وعده سر به مهر يزدان
سرّ تو برون زواژه و ما

پيوسته زياد تو غزل خوان‏ پر بال
جهان به حسرت ديدار، مى‏زند پروبال‏

بيا، بيا، كه بشر جز در آرزوى تو نيست
تو خود، شگفتن گل را ز حق تمنّا كن

در اين چمن گل سرخى به رنگ و بوى تو نيست سرو سرافراز
مانديم و نديديم به ناز آمدنت

چون سرو سرافراز، فراز آمدنت‏
دل در خم كوچه شهادت مانده ست

يك عمر در انتظار از آمدنت‏
يارب آن آهوى مشكينى به چمن باز رسان

وان شهى سرو خرامان به چمن باز رسان‏
دل آزرده ما را به نسيمى بنواز

يعنى آن جان زتن رفته به تن باز رسان‏ يا مهدى
اى مرهم زخم شيعيان يا مهدى

وى تكيه گه خسته دلان يا مهدى
با وعده وصى تو دل آرام شود

از پرده در آماه نهان به مهدى
نى توان مانده به جان و نه به لب تاب مرا

نى به ديده هوس ديدن مهتاب مرا
كاروان رفته و من مانده اسير شب تار

آخر اى صاحب اين قافله درياب مرا
ديده از بهر نزولت به گل آراسته‏ايم

سينه از هر چه بجز نام تو پيراسته‏ايم
به چه قيمت به سرم منّت ديدار نهى

مهديا ماز خدا آمدنت خواسته‏ايم ظهور قائم (عج)
دل از شراره هجرت در التهاب افتد

بسان بسمل خونين به پيچ و تاب افتد
كمان ابرويت آخر شكست پشت هلال‏

عدو ز تير نگاهت در اضطراب افتد
سزد كه با مژه روبم غبار مقدم تو

براى شستنش از ديده اشك ناب افتد
سواد خال لبت اخگرى است بر دل ما

عجب نباشد اگر دل در التهاب افتد
صبا به طبله عطار گر شميمت برد

شرر زغم به دل عنبر و گلاب افتد
قدم به ديده خونبار ما گذار، بيا

سزد كه حلقه چشم ترا ركاب افتد
به پيش روى تو شرمنده بدر خواهد بود

ز چهره تو اگر لحظه‏اى نقاب افتد
شود ز نور تو گر بزم عاشقان روشن‏

قسم به جان تو رونق ز آفتاب افتد
دمى كه باطل و حق را جدا كنى از هم

دگر كجا رمه در پنجه ذئاب افتد
ظهور قائم آل محمد از قيوم

بخواه تا كه دعاى تو مستجاب افتد
بروز حشر بس است اين چكامه تائب را

اگر قبول به درگاه آن جناب افتد
پاورقي ها:

/

بسم الله الرئوف الحكيم

غروب جمعه
نمى‏دانم در غروب جمعه چه رازى نهفته است. آسمان آبى است، اما دلت حال غروب ابرى‏ترين روزهاى پاييز را دارد. اگر جمعه زيباترين روز ارديبهشت با گلهاى سرخ هم كه باشد، دلتنگى غروب ابرى بر دلت پنجه مى‏كشد. بعداز ظهر آدينه، آيينه دلتنگى غريبى است، دلت بهانه مى‏گيرد، هيچ چيز آرامت نمى‏كند، قرار از دلت مى‏رود، ناگاه به خود مى‏آيى و مى‏بينى كه قطرات اشك، به آرامى تمام صورتت را پوشانده است، در غروب جمعه، چه رازى نهفته است؟ اين اشك از كجا آمده است؟ بهانه گريه چيست؟
اى كاش دلت با گريه آرام مى‏گرفت. گريه تو را بى قرارتر مى‏كند. دلتنگى بيشتر به جانت پنجه مى‏كشد گاهى كه آسمان ابرى است و خيال باريدن دارد، دلتنگ‏تر مى‏شوى. گريه ات به گريه غريبانه آسمان مى‏پيوندد. به خاطر مى‏آورى تابستان يا بهار هم كه باشد فرقى نمى‏كند. دلتنگى غروب جمعه يكى است. بر مى‏خيزى مفاتيح را مى‏گشايى صبح جمعه را همراه با طلوع آفتاب و «ندبه» در فراق «او» آغاز كرده‏اى. غروب آفتاب را با «سمات» به پايان مى‏برى و بر سجاده نماز مغرب كه مى‏ايستى و قامت به نماز مى‏بندى، احساس غريبى دارى ؛ احساس اينكه او نيز در جايى از همين زمين، قامت به نماز بسته است. غريب تنهايى كه منتظر يك جمعه خاص است ؛ جمعه فرج، جمعه ظهور، جمعه نجات….
پيچك انتظار از ديوار دلم بالا مى‏رود پر از تمنا مى‏شوم و پر از عطر خوش ريحانه كه در سبزه زار وجود روئيده است. پيچك انتظار چه غوغايى مى‏كند! باز هم پر از تمنا مى‏شوم. پر از گلهاى سوسن، گلهاى نرگس. و اينك از صداى پاى ظهور است كه سرشار مى‏شوم، سرشار از موج، سرشار از ماه، ستارگان، خورشيد! قلبم از عشق درنگى مى‏كند و در خيالم جبرئيل را مى‏بينم كه سر از پا نشناخته مى‏آيد تا براى زمينيان مژده‏اى بياورد. مژده آمدن امامى كه خداوند تمامى رحمتش را در وجود او ريخته است!
مهديا كوى تو كوى بى تابى فرشتگان است. كوى تو كوى ركوع لاله هاست، كوى شيدايى ياس است، كوى شبنم بر گلبرگ ناز محمدى است. كوى بال است. كوى پريدن. كوى تو كوى بى قرارى در آسمان آبى است. و او كه سرتا پا نور است و سفيدى بر بامى چون بام جهان از بلنداى بلند، اما خيلى نزديك با قامتى راست و چهره‏اى نورانى ايستاده و بر زمينيان طومارى از حفظ را مى‏خواند و جمعى از شيعيان واقعى‏اش را در پشت سر و طرفين خود همراه دارد و خوشا به حال آن زنان و مردان راستين و واقعى كه در كنار امامشان او را در تمام مراحل ظهور همراهى مى‏كنند، آنگاه زمان مشخص نبود اما مثل ساعتى بعد امام با همراهانش به حركت در مى‏آيند و د رشهرى پر از نور و بركت و رحمت، پر از بوى عطر گل مريم و شهرى پر از ايمان و پاكى و صداقت فرود مى‏آيد و در سرزمين توصيف ناشدنى بر مزارى مى‏ايستد مزار مادرش فاطمه «سلام‏الله عليها» همراهان اشك مى‏ريزند اما امام چيزى مى‏خواند و زمزمه مى‏كند سپس مى‏نشيند و قطرات بلورين اشك بر گونه‏هاى مباركش ديده مى‏شود. آرى در اين غوغا و محشر و آنگاه كه همه و همه سرگردان و آواره‏اند و شور و هياهو تمام جهان را فرا مى‏گيرد امام، حق را ظاهر و ظالمان را آنگونه كه كسى تصور نمى‏كند به سزاى ستمگريها و ظلمهايشان مى‏رساند و در واقع احقاق حق و ابطال باطل مى‏كند.
و جهان در اين جنگ و خون به سر مى‏برد تا اينكه تمام انتقامها به پايان رسيده و سپس زمين در صلح و ايمان و راستى زندگى كند، به اميد آن روز.
پاورقي ها:

/

متن كامل پيام مقام معظم رهبرى به سيد حسن نصراللّه به مناسبت پيروزى حزب اللّه لبنان‏

برادر مجاهد و بسيار عزيز جناب آقاى سيد حسن نصراللّه ادام اللّه عمره و عزه و عافيته.
«سلام عليكم بما صبرتم» درود بر شما و بر ديگر برادران و بر يكايك مجاهدان حزب اللّه آنچه شما با جهاد و مقاومت بى‏نظير خود به امت اسلامى هديه كرده‏ايد از حد توصيف اين جانب بالاتر است.
جهاد دلاورانه و مظلومانه شما كه نصرت الهى را به شما ارزانى داشت، بار ديگر ثابت كرد كه سلاح‏هاى مدرن و مرگبار در برابر ايمان و صبر و اخلاص، ناكارآمد است و ملتى كه ايمان و جهاد دارد، مغلوب سيطره قدرتهاى ستمگر نمى‏شود، پيروزى شما پيروزى اسلام بود.
شما توانستيد به حول و قوه الهى ثابت كنيد كه برترى نظامى به ابزار و سلاح و هواپيما و ناو و تانك نيست، به قدرت ايمان و جهاد و فداكارى همراه با عقل و تدبير است.
شما برترى نظامى خود را بر رژيم صهيونيستى تحميل كرديد، تفوق معنوى خود را در ابعاد منطقه‏اى و جهانى تثبيت نموديد، افسانه ى شكست ناپذيرى و هيبت دروغين ارتش صهيونيست را به سخره گرفتيد و آسيب پذيرى رژيم غاصب را به نمايش گذاشتيد.
شما به ملتهاى عرب، عزت بخشيديد و توانائيهاى آنان را كه دهها سال بوسيله تبليغات و سياستهاى استكبارى، انكار شده بود، در صحنه عمل به همه نشان داديد.
آنچه اتفاق افتاد حجتى از سوى خداوند بر همه دولتها و ملتهاى اسلامى و بويژه در منطقه ى خاورميانه است.
شما بار ديگر مصداق اين كلام نورانى قرآن شديد، «قد كان لكم آية فى فئتين التقتا فئة تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافرة يرونهم مثليهم رأى العين و الله يؤيدّ بنصره من يشاء ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار».
اين اولواالابصار، امروز توده‏هاى ميليونى و جوانان غيور و مؤمن در كشورهاى منطقه، و سياسيون سالم، و زمامداران و رهبران مستقل و خردمندند، جهاد مظلومانه شما، دشمن را افشاء كرد و چهره حقيقى او را به نمايش گذاشت.
كشتار بيرحمانه مردم غير نظامى، به خاك و خون كشيدن كودكان بيگناه و زنان بى دفاع، حادثه قانا و نظائر متعدد آن، ويرانسازى هزاران خانه و كاشانه و آواره كردن هزاران خانواده، نابود كردن زيرساختهاى بخش مهمى از لبنان، و فجايعى از اين قبيل، چهره حقيقى زمامداران آمريكا و برخى دولتهاى اروپائى را در كنار چهره كريه و منفور رژيم صهيونيستى به همه نشان داد.
نشان داد كه شعارهاى منافقانه آنان در باب حقوق بشر و آزادى و دموكراسى، چقدر آلوده به دروغ و فريب و رذالت است.
نشان داد كه وقتى زمامداران كشورها از رحم و شفقت و منطق و صداقت بيگانه باشند چه فجايعى ممكن است براى جامعه ى انسانيت پيش بيايد.
سخنان اخير رئيس جمهور آمريكا در دفاعى قلمداد كردن جنايات رژيم صهيونيستى و ادعاهاى خنده آور او درباره پيروز شدن اسرائيل در جنگ لبنان، نمونه ى روشنى از اين بيرحمى و شقاوت و بى منطقى را در برابر چشم همه گذاشت. و اما لبنان… و ما ادراك ما لبنان… لبنان به بركت همت و شجاعت مردم خود درخشيد.
دشمن به غلط پنداشته بود كه با حمله به لبنان ضعيف‏ترين حلقه ى كشورهاى منطقه را هدف قرار مى‏دهد و طرح وهم آلود خاورميانه دلخواه خود را كليد مى‏زند.
دشمن، يعنى آمريكا اسرائيل، از صبر و هوشمندى و دلاورى ملت لبنان غافل بود، از توانائى بازوان ستبر لبنان غافل بود، از سنت الهى…«كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين» غافل بود.
ملت لبنان و جوانان دلاور و سياستمداران هوشمندش با سيلى سخت خود، او را از اين غفلت بيرون آوردند. دشمن اكنون در صدد بريدن اين بازوى توانا و كارآمد است، در صدد ايجاد اختلاف ميان سياستمداران است، در صدد پاشيدن ويروس بى صبرى و ترديد در مردم است. همه بايد در برابر اين سمپاشى‏ها بيدار باشند. به حول و قوه الهى شما در خنثى كردن توطئه‏هاى آنان موفق خواهيد شد و پيروزى دومى بدست خواهيد آورد، انشاءالله.
جهادى كه اكنون در اين ميدان جديد، پيش روى شماست مانند جهاد فداكارانه شما در ميدان نظامى، حائز اهميت و در آن، صبر و توكل و اخلاص و تدبير، تعيين كننده است.
به شما و ديگر برادران و دلاوران عرصه ى جهاد درود مى‏فرستم و دست و بازوى همه شما را مى‏بوسم. سيد على خامنه‏اى – 25.مرداد. 1385
پاورقي ها:

/

سخنان معصومين ع

امام مهدى عليه السلام‏
حديث قدسى:
«ثم لأديمنّ ملكه و لاداولنّ الايّام بين اوليائى الى يوم القيامة» (كمال الدين، ص 256)
پس، حكومت او را ادامه خواهم داد و روزهاى حكومت حق را تا روز قيامت، ميان اولياى خودم خواهم گرداند.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«القائم من ولدى، اسمه اسمى و كنيته كنيتى و شمائله شمائلى و سنّته سنّتى» (منتخب الأثر،ص 183)
قائم، از فرزندان من است، نامش نام من، كنيه‏اش كنيه من، شمائل و سيمايش سيماى من و سنّت و روش او سنّت و روش من است.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«المهدى رجلٌ من ولدى، وجهه كالكوكب الدّرّى »
(كنزالعمّال، ح 38666)
مهدى(ع) مردى از فرزندان من است كه چهره‏اش چون ستاره درخشان است.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«التّاسع منهم قائم اهل بيتى و مهدى امّتى، اشبه النّاس لى فى شمائله و اقواله و افعاله» (كمال الدين، ص 257)
نهمين حجّت خدا از نسل امام حسين(ع) قائم اهل بيت من و مهدى امّت من است، شبيه‏ترين افراد به من است در سيمايش و در گفتار و رفتارش.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«طوبى لمن ادرك قائم اهل بيتى و هو مقتدٍ به قبل قيامه.»
(بحارالانوار، ج 52، ص 129)
خوشا به حال كسى كه قائم اهل بيت مرا درك كند و پيش از قيامش به او اقتدا نمايد.

رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«انّهم يستضيئون بنوره و ينتفعون بولايته فى غيبته كانتفاع النّاس بالشّمس و ان تجلّلها السّحاب» (كمال الدين، ص 253)
شيعيان در دوران غيبت او، از نور وجودش فروغ مى‏گيرند و از ولايتش بهره‏مند مى‏شوند، آن گونه كه مردم از خورشيد گرچه پشت ابر باشد بهره‏مند مى‏گردند.

امام على عليه السلام:
«المهدى رجلٌ منّا من ولد فاطمه» (كنزالعمّال، ح 39675)
مهدى(عليه السلام) مردى از ما از فرزندان فاطمه است.

امام على عليه السلام:
«بمهدينا تقطع الحجج فهو خاتم الائمّه و منقذ الأمّةٍ»
(منتخب الأثر، ص 147)

با مهدى ما حجّت‏هاى الهى پايان مى‏پذيرد، او آخرين امام و نجات بخش امّت است.

امام حسين عليه السلام:
«انّ الصابر فى غيبته على الأذى و التكذيب، بمنزلة المجاهد بالسّيف بين يدى رسول اللّه» (كمال الدين، ص 317)
كسى كه در دوران غيبت آن حضرت بر آزار و تكذيب، شكيبا باشد هم چون كسى است كه در كنار رسولخدا(ص) با شمشير جهاد كرده است.

امام سجاد عليه السلام:
«انّ الاسلام قد يظهره اللّه على جميع الاديان عند قيام القائمٍ»
(منتخب الأثر، ص 294)
يقيناً خداوند هنگام قيام قائم، اسلام را بر همه اديان غالب و پيروز مى‏كند.

امام سجاد عليه السلام:
«اذا قام القائم اذهب اللّه عن كلّ مؤمن العاهة وردّ اليه قوّته»
(غيبة نعمانى، ص 317)
هنگامى كه مهدى قائم قيام كند، خداوند بيمارى را از هر مؤمنى مى‏برد و نيروى او (جوانى) را به او بر مى‏گرداند.

امام باقر عليه السلام:
«من ادرك قائمنا فقتل معه كان له اجر شهيدين»
(بحارالانوار، ج 52، ص 317)
هر كس كه قائم ما را درك كند و در ركابش به شهادت برسد، پاداش دو شهيد خواهد داشت.

امام صادق عليه السلام:
«يكون شيعتنا فى دولة القائم(ع) سنام الارض و حكّامها، يعطى كلّ رجلٍ منهم قوّة اربعين رجلاً» (بحارالانوار، ج 52، ص 372)
شيعيان ما در حكومت حضرت مهدى(ع) قلّه‏ها و فرمانروايان زمين خواهند شد و به هر يك از آنان نيروى چهل مرد داده خواهد شد.

امام كاظم عليه السلام:
«القائم الّذى يطهّر الارض من اعداء اللّه عزّ و جلّ و يملؤها عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً» (كمال الدين، ص 361)
قائم كسى است كه زمين را از دشمنان خداى متعال پاك مى‏كند و آن را پر از عدل و داد مى‏نمايد، همان‏گونه كه پر از ظلم و جور شده بود.

امام هادى عليه السلام:
«انّ لولدى غيبةً يرتاب فيها النّاس الّا من عصمه اللّه»
(منتخب الأثر، ص 226)
براى فرزندم (مهدى) غيبتى خواهد بود كه مردم در آن مدّت به ترديد خواهند افتاد مگر آنان كه خداوند نگاهشان بدارد.

امام حسن عسكرى عليه السلام:
«به يدفع البلاء عن اهل الارض و به ينزّل الغيث و به يخرج نبات الارض» (كمال الدين، ص 384)
خداوند به بركت وجود او( امام زمان) بلا را از زمينيان دور مى‏كند و به خاطر او باران مى‏فرستد و به سبب او بركت‏هاى زمين را بيرون مى‏آورد.

پاورقي ها:

/

دانستنى‏هايى از قرآن‏

فتنه اى كه خشك و تر را مى‏سوزاند
«و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة، و اعلموا أن الله شديد العقاب»
(سوره انفال – آيه 25)
از فتنه اى بپرهيزيد كه نه تنها ستمكاران و ظالمان شما را در بر خواهد گرفت (بلكه آتشش دامنگير همه شما خواهد شد) و بدانيد كه كيفر خداوند بس سخت و شديد است.
فتنه به معناى آزمايش است كه در حقيقت نشان دهنده درون و باطن انسانها است كه چگونه در برابر ناملايمات و سختيها صبر و تحمل مى‏كنند يا اينكه از كوره در آمده و حتى به دين و آئين خود نيز بدبين مى‏شوند. معناى واقعى فتنه آزمايش كردن طلا است بوسيله كوره آتشين، پس همچنانكه طلا تا با سوزاندن آزمايش نشود قيمتش شناخته نمى شود، انسان‏ها نيز تا با سختى‏ها و محنت‏ها و بلاها آزمايش نشوند خوب از بد جدا نمى شود و مؤمن از صالح تشخيص داده نخواهد شد.
و در اين آيه شريفه، مقصود از فتنه، بلاها و مشكلات اجتماعى است كه همه اقشار جامعه را فرا مى‏گيرد و چنانكه در مثل آمده است خشك و تر را مى‏سوزاند.
و اين يكى از سنت‏هاى طبيعى خداوند است كه اگر در جامعه اى خوبان و دست اندر كاران و مسئولان، وظيفه شناس نبودند و به وظيفه شرعى و مسئوليت اجتماعى خود در امر به معروف و نهى از منكر جلوى مفاسد اجتماعى را نگرفتند، نپندارند كه بلا فقط فاسدان را در بر خواهد گرفت كه بى گمان آنان نيز در بلاها و مصايب شريك هستند و آتش فتنه خوبان و بدان را خواهد سوزاند.
در روايت مشهورى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود :
«ان الله لا يعذب العامة بعمل الخاصة حتى تكون العامة تستطيع تغير على الخاصة، فإذا لم تغير العامة على الخاصة، عذّب الله العامة و الخاصة» (ميزان الحكمة به نقل ازكنز العمال )
خداوند هرگز عامه مردم را به خاطر عمل فاسد برخى از خواص يا گروهى از گروه‏ها كيفر نمى دهد ولى اگر منكرات و مفاسد اجتماعى فراگير شد و توان نهى از آن مفاسد وجود داشت و با اين حال به وظيفه خود عمل نكردند و سكوت و آسايش را بر حركت و قيام ترجيح دادند، آنجا است كه خداوند خواص و عوام، همه را مجازات نموده و عذاب مى‏كند.
و در حديث ديگرى نقل شده است كه : «لتأمرن بالمعروف و لتنهن عن المنكر أو ليسلطنّ الله شراركم على خياركم فيدعو خياركم فلا يُستجاب لكم » (بحارالانوار، ج‏90، ص 378)
همچنان امر به معروف و نهى از منكر بايد بكنيد وگرنه خداوند بدان شما را بر خوبان مسلط مى گرداند تا جائى كه خوبان هرچه دعا كنند مستجاب نشود. در شرح لمعه شهيد ثانى رحمه‏الله مى‏خوانديم كه ” اگر به روايات معصومين عليهم السلام در مسأله امر به معروف و نهى از منكر اهميت داده نشود به خدا كمر شكن خواهد بود. ” و اين به خاطر اهميت اين سنت مهم و واجب شرعى است كه در دوران ما بسيار كمرنگ شده.
و در آخر آيه، خداوند به شدت تهديد مى‏كند كه بدانيد و آگاه باشيد كه مجازات خدا سخت و شديد است. و اين تهديد به خاطر اين است كه مسلمانان به طور عام و مسئولان و رهبران به طور خاص قضيه را جدى بگيرند و از وظيفه قطعى و تجنب ناپذير خود كه همانا نهى از فساد و منكر است سرباز نزنند و در برابر مفاسد اجتماعى لا أبالى و بى قيد نباشند.
راستى به ياد آوريم كه مسلمانان چه قدرت بزرگى در جهان داشتند و سيطره آنان تا نقاط زيادى از اروپا را در بر گرفته بود، چه شد كه اندلس را از دست دادند و حتى كشورهاى خودشان را نيز از دستشان گرفتند و استعمار غربى و مستكبران بين المللى كشور بزرگ اسلامى را قطعه قطعه كرده و بر سر هر يك، دست نشانده اى را از خود نشاندند.
چه شد كه فرانسه و انگليس دو قدرت استعمارى بزرگ همراه با قدرتهاى غربى ديگر اسرائيل را در قلب اسلام كاشتند و صهيونيسم را به قدرت رساندند و مسلمانان هيچ حركتى و هيچ عكس العملى جز چند سخنرانى از اين سوى و آن سوى از خود نشان ندادند و در حالى كه قدرت اسرائيل در نيم قرن قبل بسيار كم و كوچك بود با هيچ هجوم يا عكس العمل جدى مواجه نشد تا آنكه امريكاى جنايتكار آن را آنچنان مسلح كرد و قدرت مادى و معنوى بخشيد كه ديگر هيچ كشور عربى توان مقابله با آن را ندارد. و هنوز هم از خواب بيدار نشده‏اند كه اگر چند جوان با ايمان و سلحشور با قدرت بسيار كم در برابر اسرائيل بايستد و مقاومت كند و تا سرحد شهادت مبارزه و پيكار نمايد، نه تنها آنان را كمك نمى كنند و يارى نمى دهند كه با آنان مخالفت مى‏كنند و به مقاومت مردانه شان ريشخند مى‏زنند، تا جائى كه رژيم صهيونيستى از اين اعراب مفلوك و سرسپرده تشكر كند و به خاطر مخالفتشان با حزب الله رشيد و مبارز سپاسگزارشان باشد.
و نه تنها در مسائل نظامى كه حتى در مسائل اجتماعى و اخلاقى ما همه شاهد هستيم كه جوامع اسلامى و حتى جامعه انقلابى و ايمانى خودمان ره انحراف و دورى از مذهب را پيش گرفته اند و به سرعت به طرف كژى‏ها و انحرافات پيش مى‏روند و سران قوم را خواب غفلت فرا گرفته و روزنه‏هاى اميد هدايت يكى پس از ديگرى خاموش مى‏شود و احكام خدا تعطيل مى‏گردد و سيل جوانان به سوى فساد و تباهى كشيده مى‏شوند و كمتر رهنمائى مى‏بينيم كه كمر همت را به ميان بسته و با قلم و زبان و ديگر ابزارهاى جلوگيرى كننده، به ميدان مبارزه آمده و جلوى اين سيل‏هاى وحشتناك را بگيرند. و ترس آن هست كه در اين وانفساى تجاوز به حدود و معنويات، بلاى آسمانى يا مصيبت اجتماعى بزرگى خشك و تر را بسوزاند و فتنه‏اى برپاخيزد كه خاموش شدنش محال باشد يا بسيار سخت.
عياشى در تفسيرش از امام صادق عليه‏السلام نقل مى‏كند كه در تفسير آيه فرمود:
«أصابت الناس فتنة بعد ما قبض الله نبيّه صلى الله عليه و آله و سلم حتى تركوا عليّاً عليه السلام و بايعوا غيره و هى الفتنة التى فتنوا بها»
پس از آنكه خداوند روح پيامبرش را قبض كرد ( و آن حضرت از دنيا رفت) مردم را فتنه اى رسيد تا آنجا كه أمير المؤمنين على عليه السلام را كنار زدند و ديگرى را به جاى او بر مسند خلافت نشاندند و اين فتنه اى بود كه مردم با آن آزمايش شدند.
آرى ! در هر زمانى خداوند مردم را با فتنه هائى آزمايش مى‏كند تا اينكه خوبان از بدان مشخص گردند. در آن زمان چنانكه در روايت آمده است جز پنج يا هفت نفر بقيه مردم از پيروى خليفه و جانشين واقعى پيامبر مرتد شدند و به قهقرا باز گشتند.
نكند كه امروز نيز خداوند ما را با اين مفاسد اجتماعى كه از راه اينترنت و ماهواره‏ها و كانالهاى رنگارنگ تلويزيونى آزمايش و امتحان كرده باشد و ما غافليم و روزى خداى ناكرده بلائى سخت و عذابى شديد فرود آيد و همه را بسوزاند، خوبان را به خاطر سكوتشان و فاسدان را به خاطر فسادشان. و به نظر مى‏رسد كه آثار اين عذاب الهى كم و بيش پيدا شده و ما را خوف اين هست كه آتش فتنه‏اى همه را در بر گيرد.
پس تا دير نشده است مسئولان محترم، و علماى گرانقدر و مربيان قوم به فكر چاره باشند و به دور از خط بازيها -كه خودش بدترين فتنه اى است كه دامنگيرمان شده – گرد هم آيند و در جستجوى راه حلهائى براى جلوگيرى از آتش فساد در جامعه امام زمان سلام الله عليه برآيند. و اين به خدا وظيفه است و فورى و غير قابل تأخير.

پاورقي ها:

/

برجسته كردن هويت اسلامى‏

$$حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر## وظيفه حاكميت‏
در ديدارى كه چندى قبل مقام معظم رهبرى با مسؤولان نظام و كارگزاران گذشته و حال داشتند با توجه به اين كه اين سال هم به نام مبارك پيامبر اعظم صلى اللّه عليه و آله و سلّم نامگذارى شده مطالب بسيار مهمى را بيان فرمودند كه نبايد از ديد مسؤولان در دولت و مجلس و قوه قضائيه و وزيران و مديران دور بماند. اين مقال توصيه‏هاى معظم له را از زاويه شعائر اسلامى و هويت دينى در چهره جامعه مورد توجّه قرار مى‏دهد. ايشان در بخشى از سخنان خود فرمودند: وظيفه دولت است هويت اسلامى را در ديد جهانيان برجسته كنند، الگو به ديگران بدهند، فضيلت‏هاى اخلاقى را رشد دهند.
يكى از وظائف مهم حكومت اسلامى سالم سازى فضاى اجتماعى و دفاع از ارزشهاى دينى است، چرا كه فضاى اجتماعى و سلامت آن از يكسو هويت اسلامى را در نگاه ديگران برجسته مى‏نمايد و از سوى ديگر زمينه رشد و پويائى فرهنگ و اخلاق را فراهم مى‏سازد. از اينرو دو اصل «امر به معروف ونهى از منكر» در اسلام به عنوان يك فريضه بنيادين عنوان شده و قرآن كريم به صراحت وظيفه دولت را اجرائى كردن امر به معروف و نهى از منكر دانسته و مى‏فرمايد: «الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلواة و اتوالزكات و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر…» آنانكه اگر در زمين قدرت و حاكميت داديم نماز را بپادارند و زكات را به نيازمندان برسانند و به نيكى‏ها فرمان دهند و از منكرات جلوگيرى كنند.
در اين آيه كريمه به چهار وظيفه حكومت تصريح شده است: 1- اقامه نماز.
اقامه نماز فراتر از نماز خواندن شخص حاكم است. اين يك وظيفه شخصى اوست كه هر فرد مسلمان بدان مكلف است. وقتى قرآن از اقامه نماز به عنوان يك وظيفه حكومتى سخن مى‏گويد، ترويج نماز و اشاعه فرهنگ عبوديت را در گستره جامعه منظور نظر دارد. احياى اين فريضه دينى از سوى حاكميت به فراهم ساختن شرائط برگزارى نماز و ترويج آن در كشور اسلامى و مساجد و مدارس و دانشگاه‏ها و دوائر دولتى و اعلام اوقات نماز بوسيله اذان و دعوت به حضور در مصلّاها و نماز خانه‏ها و كمك به برگزارى هرچه با شكوه‏تر آن است و بدون ترديد مراقبت اوقات نماز و تعطيل كارهاى جارى اداره و بازار و شتافتن به نماز و متجلّى ساختن نيايش جمعى از مظاهر آن است.
براى يك كشور اسلامى بويژه كشورى مانند ايران زيبنده نيست كه در اوقات نماز مردم به مشاغل ديگر پرداخته و چانه زنى بر سر ماديات آنان را از ذكر خدا و حضور در مساجد و معابد باز دارد و مع الأسف ما گرفتار چنين وضعى هستيم و ستاد اقامه نماز نيز با همه تأكيد و اهتمامى كه به امر نماز داشته و دارد نتوانسته تعطيلى بازار را در شهرهائى چون قم و تهران و مشهد واصفهان و ساير شهرهاى بزرگ و كوچك يك رسم جارى كند و مؤمنان نيز توجه به اين موضوع نداشته و دستورالعمل جدى از سوى دولت در اين خصوص داده نشده كه بنظر مى‏رسد در اين سهل انگارى بايد تجديد نظر شود و تحولى در احياى اين شعار بزرگ اسلامى پديد آيد.
يكى از مظاهر تجلّى فرهنگ دينى همان حضور جمعى مسلمين در ميعادگاه عبوديت است كه در نماز جمعه بحمد اللّه اجرائى شد اما در روزهاى ديگر بدان شكل جاى آن خالى است. اين براى ما زيبنده نيست كه بازار ابوسفيان در مكه وقت نماز بسته باشد اما بازار تهران و قم و اصفهان و مشهد در كشور ما سرگرم كاسبى و خريد و فروش باشد! بيائيم براى اين امر فكر اساسى كنيم و عزمى جدى بكار گيريم و هويت اسلامى را در نگاه جهانيان بهتر به نمايش بگذاريم. در اين وظيفه دولت و ملّت همه مسؤوليت دارند تا چه اندازه به آن توجه كنند؟ جنبه بازدارندگى نماز
نماز علاوه بر آنكه فريضه دينى و تجلّى بندگى و تسليم در برابر پروردگار و شعار باشكوه اسلام است در اصلاح جامعه و تهذيب نفوس تأثير جدى واساسى دارد كه قرآن كريم به بيان آن پرداخته است: «انّ الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر اللّه اكبر» نماز از فحشاء و منكر باز مى‏دارد اما ذكر خدا بالاتر و برتر است. نماز براى ياد خدا است و اين يك توجه قلبى است كه اگر نماز از آن تهى شد قالبى است بدون روح و لذا قرآن كريم فلسفه و هدف از برگزارى نماز را ذكر خدا و ياد معبود دانسته است.
«اقم الصلوة لذكرى» بطور خلاصه همانگونه كه در بعد تربيتى نماز تشريح شده اين فريضه عمومى روح حاكم بر جامعه اسلامى را كه همان خداباورى و خدامحورى و خداپرستى است، متجلّى مى‏سازد كه در پرتو آن فرد و جامعه تهذيب و تربيت مى‏گردند.
حال چگونه مى‏توان مسؤوليت حكومت اسلامى را در احياى امر نماز و اقامه و گسترش آن ناديده گرفت واز ابزارهاى حكومتى در احياى فرهنگ نماز غفلت ورزيد در حالى كه قرآن آن را از وظائف حكومت اسلامى برشمرده و قصور و تقصير از آن در پيشگاه خدا پاسخ دارد و مسؤولين كشورى بايد در برابر آن پاسخگو باشند.
احياى اين فريضه از مدارس ابتدائى گرفته تا فضاى دانشگاه بايد محور تعليم و تربيت باشد چه در آموزش آن و چه در عمل به آن و براى آن امتيازى به دانش و دانشجويان داده شود چنانكه اگر در آموزش و فهم قرآن و ساير مسائل دينى و شعائر اسلامى اين سياست اتخاذ گردد جامعه در برابر هجوم فرهنگ بيگانه بيمه خواهد شد و فرهنگ زيربناى مستحكمى خواهد داشت.
هميشه اين سؤال مطرح است كه چرا فرهنگ ما طى سالهاى بعد از انقلاب نتوانسته نقش خود را بطور كامل ايفا كند و فارغ التحصيلان ما آنگونه كه بايد با معارف اسلامى و شعائر دينى و فرهنگ قرآنى آشنائى ندارند؟ و نتيجه آن مى‏شود كه در سيماى بسيارى از دانش‏آموزان و دانشجويان مشاهده مى‏كنيم؟ شايد اين نونهالان بى‏تقصير باشند و قصور نهادهاى فرهنگى يا بى‏توجهى پدران و مادران در اينجا نقش آفرين باشد كه عوامل تبليغاتى بيگانه و رسانه‏ها و ماهواره‏ها بر بحران افزوده است و حاكميت بايد براى جبران آن دست به يك انقلاب فرهنگى بزند و به نسل آينده بى توجه نباشد.
البته در اين ميان نبايد از روح مذهبى و فرهنگ دينى در ميان بسيارى از دانشجويان و دانش‏آموزان و برنامه‏هاى حج و عمره و زيارت و اعتكاف و مسابقات قرآنى غفلت ورزيم و تلاش دست اندركاران را ناديده بگيريم كه اين سرمايه معنوى مايه اميدوارى است و بايد آن را تقويت كرد و توسعه داد و در ترويج فرهنگ و معارف اسلامى بيشتر سرمايه‏گذارى كرد. وزارتخانه هائى چون آموزش و پروش و علوم و تحقيقات و ارشاد اسلامى در صف اول اين مسؤوليت قرار دارند كه در اين مجال پيش آمده براى حكومت اسلامى تضييع فرصت‏ها جز خسارت و ندامت ثمره‏اى نخواهد داشت تفصيل بيشتر اين بحث را به مجالى ديگر موكول مى‏كنيم و به بيان بخش‏هاى ديگر آيه مى‏پردازيم. 2- زكات از سرمايه‏هاى ملى‏
از ديگر وظائف حاكميت كه آيه كريمه فوق بدان پرداخته دادن زكات است حكومت اسلامى با در دست داشتن منابع اقتصادى و ثروتهاى ملى و انفال عمومى بايد در رساندن خدمات به آحاد ملت و مبارزه با فقر و محروميت اهتمام ورزد از اينجا معلوم مى‏شود كه زكات دادن حكومت فراتر از دادن گندم و جو و ديگر كالاهائى است كه در باب زكات بيان شده، چرا كه اين وظيفه هر فرد مسلمان واجد شرائطى است كه از محصولات و توليدات (كشاورزى و دامدارى و طلا و نقره) سهمى براى نيازمندان طبق موازين فقهى اختصاص دهد. وقتى قرآن از دادن زكات به عنوان وظيفه دولت اسلامى سخن مى‏گويد، قاعدتاً ناظر به منابع ملى و انفال و درآمدهاى عمومى است كه آحاد ملت در آن سهم دارند.
امروز سرمايه‏هاى ملى چون نفت و گاز يكى از بارزترين منابعى است كه همه مردم بايد از آن استفاده كنند و همانگونه كه امروز گفته مى‏شود مردم نفت را سرسفره‏هاى خود ببينند! منظور از سفره‏ها تنها سفره آب و نان نيست بلكه مسكن و بهداشت و درمان و مسائل رفاهى و معيشتى و مادى و معنوى مردم را شامل است. اما چگونه مى‏توان به اين آرمان رسيد و اين وعده‏هاى دولت را عملى كرد؟ آيا با اين سيستم توزيع و فروش بنزين عدالت موعود قابل دسترسى است؟
امروزه بنزين از آب زلال ارزانتر است! بنزين را دولت از خارج هر ليتر پانصد تومان خريدارى مى‏كند و بدون هيچ ضابطه داده مى‏شود و دود آن به چشم اقشار محروم مى‏رود…
بطور مثال: در تهران و شهرهاى بزرگ خانواده‏هاى 4 – 5 نفره هستد كه 4 تا 5 اتومبيل دارند. اين خانواده‏ها كه تعدادشان كم نيست هر ماه حداقل ششصد تا هشتصد ليتر بنزين مصرف مى‏كنند و هر ماه 250 تا 350 هزار تومان يارانه مى‏گيرند! يعنى دولت اين مبلغ را از جيب مردم گرفته به جيب مصرف كنندگان پولدار و مرفه مى‏ريزد! هنگامى عدالت اجرا مى‏شود كه معادل اين مبلغ را به آن كشاورز روستائى و آن كارگر و معلم و پرستار و اقشار كم درآمد بدهد. سخن گفتن از عدالت آسان است اما عمل كردن به آن مشكل. دولت هنگامى در اجراى عدالت موفق است كه افزون بر اين، جلوى گرانى‏هاى نامعقول را بگيرد، زمين را از چنگال زمين خوارانى كه با استفاده از قانون ظالمانه فروش يا مزايده روبه شهركها و روستاها آورده و حق فرزندان روستائى را با خريد زمين و احتكار آن به عنوان تجارت مى‏برند، بيرون بكشد، زمين خدا را به بندگان نيازمند خدا جهت كشاورزى و تهيه مسكن واگذار كند. خلاصه آنكه ادامه وضع موجود با شعارهاى رئيس جمهور محترم همخوانى ندارد و بايد براى آن چاره‏اى انديشيد كه عدالت و خدمت در قالب شعار نماند. 3 – و 4- امر به معروف و نهى از منكر
اما بحث امر به معروف و نهى از منكر به عنوان وظيفه دولت اسلامى. مقصود از دولت، تنها قوه مجريه نيست بلكه همه اركان نظام را از صدر و ذيل شامل مى‏گردد. بيائيم به داورى بنشينيم حاكميت چقدر در اقامه معروف و مخصوصاً نهى از منكر موفق بوده است!؟ آيا اينهمه منكرات آشكار و فساد ويرانگر كه حجم پرونده‏هايش در دادسراها گواهى مى‏دهد و نمودار آن در جامعه رنج مى‏دهد، چه برخوردى شده است؟ كداميك از احكام اسلام و حدود الهى در برابر اينهمه سرقت و مروجان فحشا و دلالان ناموس و عوامل قاچاق سوخت و مواد مخدر و توليدى‏ها و فروشگاه‏هاى لباس‏هاى مبتذل و پوشش‏هاى خلاف شرع زنان خيابانى در ملأ عام برخورد شده است؟ صدها كتاب ضد اخلاق و ضد دين چاپ و منتشر مى‏شود و در نمايشگاه كتاب زير نظر مسؤولان به نمايش گذاشته مى‏شود، به مقدسات توهين مى‏شود و كسى جلوگير نيست! ده‏ها فيلم سينمائى با لطائف هنرى به ارزشهاى اخلاقى و هنجارهاى اجتماعى بى حرمتى مى‏كنند و كسى مانع نيست.
دختران و زنان بازشت‏ترين هيأت و باكشف حجاب به خيابان‏ها و ميادين و تفريحگاه‏ها و بعضى دانشگاه‏ها مى‏آيند و در اماكن دولتى ظاهر مى‏شوند و برخورد قانونى با آنان صورت نمى‏پذيرد و حتى همان اقدام نيروى انتظامى در تذكر و كنترل و نظارت بر خلاف انتظار مورد ايراد برخى دولتمردان قرار مى‏گيرد كه نتيجه آن گستاخ‏تر شدن اين زنان مبتذل پوش بوده و مردم به ما مى‏گويند پس اين دولت اصولگرا كه چشم اميد به سوى آن بود در باب فرهنگ و لباس و كتاب و فيلم و سينما و غيره چه كرده است؟!
در دولت گذشته مردم شاهد تساهل و تسامح و چراغ سبز به هنجارشكنان بودند كه اين چراغ سبز هنوز روشن است و آقايان بى تفاوت از كنار آن مى‏گذرند. اينها است كه موجب سستى باورها و نااميدى‏ها مى‏شود و حاكميت در همه شاخه‏هايش بويژه دولت نبايد از كنار آن بى تفاوت بگذرد.
اميد مردم اين بود كه با هماهنگى كه ميان سه قوه وجود دارد بهتر عمل شود، تحوّل و انقلابى در فرهنگ و عملكرد بوجود آيد كه متأسفانه اثرى از آن ديده نمى‏شود و اين خطرناك است. راستى ما چه پاسخى در برابر تضييع امر به معروف و نهى از منكر داريم؟! امروزه مجموعه قدرت در اختيار اصولگرايان است هرچند در بدنه نظام و مديريت‏هاى ميانى موارد نامطلوبى احتمالاً وجود داشته باشد با اين حال قانون الهى و مصوبات مجلس‏هاى گذشته و حال در برخورد با هنجار شكنى‏ها به اجرا در نمى‏آيد. نتيجه اين مى‏شود كه ملاحظه مى‏كنيم، شيوع مواد مخدر، كشف حجاب و تظاهر به فسق، شيوع رشوه در دستگاه‏هاى قضائى و ادارى و خودسرى متخلّفان در حقوق ملى و گرانى و گرانفروشى و افزايش‏هاى بى‏رويه تعرفه‏ها بوسيله برخى از اركان دولت و زيرميزى حتى در بخش درمان و دارو و زمين خوارى و رانت و غيره…
پس آن شعارهائى كه مى‏گفت: مفسدان اقتصادى را افشا مى‏كنيم، تيغ عدالت فاصله‏هاى ساختگى را بر مى‏دارد، ارزشهاى دينى به جامعه برمى گردد، چه شد؟!
بنظر اينجانب دولتمردان ما از مردم عقب افتاده‏اند و بايد خود را به قافله ملت برسانند، اين مردم كه با تمام وجود نسبت به مسؤولان در هر شهر و روستا ابراز احساسات مى‏كنند و با اجتماعات ميليونى به آنان خوش آمد مى‏گويند از آنها انتظاراتى دارند كه اگر برآورده نشود و وعده‏ها در قالب الفاظ بماند عواقب نامطلوبى خواهد داشت. ابراز علاقه اين ملت به مسؤولان همراه با انتظارات است، انتظارات در مسائل مادى و معنوى و فرهنگى و بهداشت و مسكن و اشتغال و اصلاح فرهنگ اجتماعى و تحقق به آرمانهائى كه به پاى آن عزيزان و فرزندانشان را قربانى كردند. آقايان مسؤولين! زمان بسيار حساس و وقت تنگ و زمان به سرعت مى‏گذرد. جاى درنگ نيست، بيائيد همه دست در دست يكديگر نهاده و با جبران كاستى‏ها و تقصيرها دَينِ خود را به ملت ادا كنيم با تمام توان به يارى اسلام بشتابيم، ناهنجاريهائى كه با سكوت ما رشد كرد و مفاسدى كه زيرنگاه بعض مسؤولين نظام و سكوت آنها گسترش يافت با امر و نهى و قانون و اجرا و اقامه حدود الهى از ميان برداريم كه اينست وظيفه مقرر قرآنى و قانونى و پيروى از سنت پيامبر اعظم صلى اللّه عليه و آله وسلّم.
پاورقي ها:حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر## وظيفه حاكميت‏ در ديدارى كه چندى قبل مقام معظم رهبرى با مسؤولان نظام و كارگزاران گذشته و حال داشتند با توجه به اين كه اين سال هم به نام مبارك پيامبر اعظم صلى اللّه عليه و آله و سلّم نامگذارى شده مطالب بسيار مهمى را بيان فرمودند كه نبايد از ديد مسؤولان در دولت و مجلس و قوه قضائيه و وزيران و مديران دور بماند. اين مقال توصيه‏هاى معظم له را از زاويه شعائر اسلامى و هويت دينى در چهره جامعه مورد توجّه قرار مى‏دهد. ايشان در بخشى از سخنان خود فرمودند: وظيفه دولت است هويت اسلامى را در ديد جهانيان برجسته كنند، الگو به ديگران بدهند، فضيلت‏هاى اخلاقى را رشد دهند. يكى از وظائف مهم حكومت اسلامى سالم سازى فضاى اجتماعى و دفاع از ارزشهاى دينى است، چرا كه فضاى اجتماعى و سلامت آن از يكسو هويت اسلامى را در نگاه ديگران برجسته مى‏نمايد و از سوى ديگر زمينه رشد و پويائى فرهنگ و اخلاق را فراهم مى‏سازد. از اينرو دو اصل «امر به معروف ونهى از منكر» در اسلام به عنوان يك فريضه بنيادين عنوان شده و قرآن كريم به صراحت وظيفه دولت را اجرائى كردن امر به معروف و نهى از منكر دانسته و مى‏فرمايد: «الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلواة و اتوالزكات و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر…» آنانكه اگر در زمين قدرت و حاكميت داديم نماز را بپادارند و زكات را به نيازمندان برسانند و به نيكى‏ها فرمان دهند و از منكرات جلوگيرى كنند. در اين آيه كريمه به چهار وظيفه حكومت تصريح شده است: 1- اقامه نماز. اقامه نماز فراتر از نماز خواندن شخص حاكم است. اين يك وظيفه شخصى اوست كه هر فرد مسلمان بدان مكلف است. وقتى قرآن از اقامه نماز به عنوان يك وظيفه حكومتى سخن مى‏گويد، ترويج نماز و اشاعه فرهنگ عبوديت را در گستره جامعه منظور نظر دارد. احياى اين فريضه دينى از سوى حاكميت به فراهم ساختن شرائط برگزارى نماز و ترويج آن در كشور اسلامى و مساجد و مدارس و دانشگاه‏ها و دوائر دولتى و اعلام اوقات نماز بوسيله اذان و دعوت به حضور در مصلّاها و نماز خانه‏ها و كمك به برگزارى هرچه با شكوه‏تر آن است و بدون ترديد مراقبت اوقات نماز و تعطيل كارهاى جارى اداره و بازار و شتافتن به نماز و متجلّى ساختن نيايش جمعى از مظاهر آن است. براى يك كشور اسلامى بويژه كشورى مانند ايران زيبنده نيست كه در اوقات نماز مردم به مشاغل ديگر پرداخته و چانه زنى بر سر ماديات آنان را از ذكر خدا و حضور در مساجد و معابد باز دارد و مع الأسف ما گرفتار چنين وضعى هستيم و ستاد اقامه نماز نيز با همه تأكيد و اهتمامى كه به امر نماز داشته و دارد نتوانسته تعطيلى بازار را در شهرهائى چون قم و تهران و مشهد واصفهان و ساير شهرهاى بزرگ و كوچك يك رسم جارى كند و مؤمنان نيز توجه به اين موضوع نداشته و دستورالعمل جدى از سوى دولت در اين خصوص داده نشده كه بنظر مى‏رسد در اين سهل انگارى بايد تجديد نظر شود و تحولى در احياى اين شعار بزرگ اسلامى پديد آيد. يكى از مظاهر تجلّى فرهنگ دينى همان حضور جمعى مسلمين در ميعادگاه عبوديت است كه در نماز جمعه بحمد اللّه اجرائى شد اما در روزهاى ديگر بدان شكل جاى آن خالى است. اين براى ما زيبنده نيست كه بازار ابوسفيان در مكه وقت نماز بسته باشد اما بازار تهران و قم و اصفهان و مشهد در كشور ما سرگرم كاسبى و خريد و فروش باشد! بيائيم براى اين امر فكر اساسى كنيم و عزمى جدى بكار گيريم و هويت اسلامى را در نگاه جهانيان بهتر به نمايش بگذاريم. در اين وظيفه دولت و ملّت همه مسؤوليت دارند تا چه اندازه به آن توجه كنند؟ جنبه بازدارندگى نماز نماز علاوه بر آنكه فريضه دينى و تجلّى بندگى و تسليم در برابر پروردگار و شعار باشكوه اسلام است در اصلاح جامعه و تهذيب نفوس تأثير جدى واساسى دارد كه قرآن كريم به بيان آن پرداخته است: «انّ الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر اللّه اكبر» نماز از فحشاء و منكر باز مى‏دارد اما ذكر خدا بالاتر و برتر است. نماز براى ياد خدا است و اين يك توجه قلبى است كه اگر نماز از آن تهى شد قالبى است بدون روح و لذا قرآن كريم فلسفه و هدف از برگزارى نماز را ذكر خدا و ياد معبود دانسته است. «اقم الصلوة لذكرى» بطور خلاصه همانگونه كه در بعد تربيتى نماز تشريح شده اين فريضه عمومى روح حاكم بر جامعه اسلامى را كه همان خداباورى و خدامحورى و خداپرستى است، متجلّى مى‏سازد كه در پرتو آن فرد و جامعه تهذيب و تربيت مى‏گردند. حال چگونه مى‏توان مسؤوليت حكومت اسلامى را در احياى امر نماز و اقامه و گسترش آن ناديده گرفت واز ابزارهاى حكومتى در احياى فرهنگ نماز غفلت ورزيد در حالى كه قرآن آن را از وظائف حكومت اسلامى برشمرده و قصور و تقصير از آن در پيشگاه خدا پاسخ دارد و مسؤولين كشورى بايد در برابر آن پاسخگو باشند. احياى اين فريضه از مدارس ابتدائى گرفته تا فضاى دانشگاه بايد محور تعليم و تربيت باشد چه در آموزش آن و چه در عمل به آن و براى آن امتيازى به دانش و دانشجويان داده شود چنانكه اگر در آموزش و فهم قرآن و ساير مسائل دينى و شعائر اسلامى اين سياست اتخاذ گردد جامعه در برابر هجوم فرهنگ بيگانه بيمه خواهد شد و فرهنگ زيربناى مستحكمى خواهد داشت. هميشه اين سؤال مطرح است كه چرا فرهنگ ما طى سالهاى بعد از انقلاب نتوانسته نقش خود را بطور كامل ايفا كند و فارغ التحصيلان ما آنگونه كه بايد با معارف اسلامى و شعائر دينى و فرهنگ قرآنى آشنائى ندارند؟ و نتيجه آن مى‏شود كه در سيماى بسيارى از دانش‏آموزان و دانشجويان مشاهده مى‏كنيم؟ شايد اين نونهالان بى‏تقصير باشند و قصور نهادهاى فرهنگى يا بى‏توجهى پدران و مادران در اينجا نقش آفرين باشد كه عوامل تبليغاتى بيگانه و رسانه‏ها و ماهواره‏ها بر بحران افزوده است و حاكميت بايد براى جبران آن دست به يك انقلاب فرهنگى بزند و به نسل آينده بى توجه نباشد. البته در اين ميان نبايد از روح مذهبى و فرهنگ دينى در ميان بسيارى از دانشجويان و دانش‏آموزان و برنامه‏هاى حج و عمره و زيارت و اعتكاف و مسابقات قرآنى غفلت ورزيم و تلاش دست اندركاران را ناديده بگيريم كه اين سرمايه معنوى مايه اميدوارى است و بايد آن را تقويت كرد و توسعه داد و در ترويج فرهنگ و معارف اسلامى بيشتر سرمايه‏گذارى كرد. وزارتخانه هائى چون آموزش و پروش و علوم و تحقيقات و ارشاد اسلامى در صف اول اين مسؤوليت قرار دارند كه در اين مجال پيش آمده براى حكومت اسلامى تضييع فرصت‏ها جز خسارت و ندامت ثمره‏اى نخواهد داشت تفصيل بيشتر اين بحث را به مجالى ديگر موكول مى‏كنيم و به بيان بخش‏هاى ديگر آيه مى‏پردازيم. 2- زكات از سرمايه‏هاى ملى‏ از ديگر وظائف حاكميت كه آيه كريمه فوق بدان پرداخته دادن زكات است حكومت اسلامى با در دست داشتن منابع اقتصادى و ثروتهاى ملى و انفال عمومى بايد در رساندن خدمات به آحاد ملت و مبارزه با فقر و محروميت اهتمام ورزد از اينجا معلوم مى‏شود كه زكات دادن حكومت فراتر از دادن گندم و جو و ديگر كالاهائى است كه در باب زكات بيان شده، چرا كه اين وظيفه هر فرد مسلمان واجد شرائطى است كه از محصولات و توليدات (كشاورزى و دامدارى و طلا و نقره) سهمى براى نيازمندان طبق موازين فقهى اختصاص دهد. وقتى قرآن از دادن زكات به عنوان وظيفه دولت اسلامى سخن مى‏گويد، قاعدتاً ناظر به منابع ملى و انفال و درآمدهاى عمومى است كه آحاد ملت در آن سهم دارند. امروز سرمايه‏هاى ملى چون نفت و گاز يكى از بارزترين منابعى است كه همه مردم بايد از آن استفاده كنند و همانگونه كه امروز گفته مى‏شود مردم نفت را سرسفره‏هاى خود ببينند! منظور از سفره‏ها تنها سفره آب و نان نيست بلكه مسكن و بهداشت و درمان و مسائل رفاهى و معيشتى و مادى و معنوى مردم را شامل است. اما چگونه مى‏توان به اين آرمان رسيد و اين وعده‏هاى دولت را عملى كرد؟ آيا با اين سيستم توزيع و فروش بنزين عدالت موعود قابل دسترسى است؟ امروزه بنزين از آب زلال ارزانتر است! بنزين را دولت از خارج هر ليتر پانصد تومان خريدارى مى‏كند و بدون هيچ ضابطه داده مى‏شود و دود آن به چشم اقشار محروم مى‏رود… بطور مثال: در تهران و شهرهاى بزرگ خانواده‏هاى 4 – 5 نفره هستد كه 4 تا 5 اتومبيل دارند. اين خانواده‏ها كه تعدادشان كم نيست هر ماه حداقل ششصد تا هشتصد ليتر بنزين مصرف مى‏كنند و هر ماه 250 تا 350 هزار تومان يارانه مى‏گيرند! يعنى دولت اين مبلغ را از جيب مردم گرفته به جيب مصرف كنندگان پولدار و مرفه مى‏ريزد! هنگامى عدالت اجرا مى‏شود كه معادل اين مبلغ را به آن كشاورز روستائى و آن كارگر و معلم و پرستار و اقشار كم درآمد بدهد. سخن گفتن از عدالت آسان است اما عمل كردن به آن مشكل. دولت هنگامى در اجراى عدالت موفق است كه افزون بر اين، جلوى گرانى‏هاى نامعقول را بگيرد، زمين را از چنگال زمين خوارانى كه با استفاده از قانون ظالمانه فروش يا مزايده روبه شهركها و روستاها آورده و حق فرزندان روستائى را با خريد زمين و احتكار آن به عنوان تجارت مى‏برند، بيرون بكشد، زمين خدا را به بندگان نيازمند خدا جهت كشاورزى و تهيه مسكن واگذار كند. خلاصه آنكه ادامه وضع موجود با شعارهاى رئيس جمهور محترم همخوانى ندارد و بايد براى آن چاره‏اى انديشيد كه عدالت و خدمت در قالب شعار نماند. 3 – و 4- امر به معروف و نهى از منكر اما بحث امر به معروف و نهى از منكر به عنوان وظيفه دولت اسلامى. مقصود از دولت، تنها قوه مجريه نيست بلكه همه اركان نظام را از صدر و ذيل شامل مى‏گردد. بيائيم به داورى بنشينيم حاكميت چقدر در اقامه معروف و مخصوصاً نهى از منكر موفق بوده است!؟ آيا اينهمه منكرات آشكار و فساد ويرانگر كه حجم پرونده‏هايش در دادسراها گواهى مى‏دهد و نمودار آن در جامعه رنج مى‏دهد، چه برخوردى شده است؟ كداميك از احكام اسلام و حدود الهى در برابر اينهمه سرقت و مروجان فحشا و دلالان ناموس و عوامل قاچاق سوخت و مواد مخدر و توليدى‏ها و فروشگاه‏هاى لباس‏هاى مبتذل و پوشش‏هاى خلاف شرع زنان خيابانى در ملأ عام برخورد شده است؟ صدها كتاب ضد اخلاق و ضد دين چاپ و منتشر مى‏شود و در نمايشگاه كتاب زير نظر مسؤولان به نمايش گذاشته مى‏شود، به مقدسات توهين مى‏شود و كسى جلوگير نيست! ده‏ها فيلم سينمائى با لطائف هنرى به ارزشهاى اخلاقى و هنجارهاى اجتماعى بى حرمتى مى‏كنند و كسى مانع نيست. دختران و زنان بازشت‏ترين هيأت و باكشف حجاب به خيابان‏ها و ميادين و تفريحگاه‏ها و بعضى دانشگاه‏ها مى‏آيند و در اماكن دولتى ظاهر مى‏شوند و برخورد قانونى با آنان صورت نمى‏پذيرد و حتى همان اقدام نيروى انتظامى در تذكر و كنترل و نظارت بر خلاف انتظار مورد ايراد برخى دولتمردان قرار مى‏گيرد كه نتيجه آن گستاخ‏تر شدن اين زنان مبتذل پوش بوده و مردم به ما مى‏گويند پس اين دولت اصولگرا كه چشم اميد به سوى آن بود در باب فرهنگ و لباس و كتاب و فيلم و سينما و غيره چه كرده است؟! در دولت گذشته مردم شاهد تساهل و تسامح و چراغ سبز به هنجارشكنان بودند كه اين چراغ سبز هنوز روشن است و آقايان بى تفاوت از كنار آن مى‏گذرند. اينها است كه موجب سستى باورها و نااميدى‏ها مى‏شود و حاكميت در همه شاخه‏هايش بويژه دولت نبايد از كنار آن بى تفاوت بگذرد. اميد مردم اين بود كه با هماهنگى كه ميان سه قوه وجود دارد بهتر عمل شود، تحوّل و انقلابى در فرهنگ و عملكرد بوجود آيد كه متأسفانه اثرى از آن ديده نمى‏شود و اين خطرناك است. راستى ما چه پاسخى در برابر تضييع امر به معروف و نهى از منكر داريم؟! امروزه مجموعه قدرت در اختيار اصولگرايان است هرچند در بدنه نظام و مديريت‏هاى ميانى موارد نامطلوبى احتمالاً وجود داشته باشد با اين حال قانون الهى و مصوبات مجلس‏هاى گذشته و حال در برخورد با هنجار شكنى‏ها به اجرا در نمى‏آيد. نتيجه اين مى‏شود كه ملاحظه مى‏كنيم، شيوع مواد مخدر، كشف حجاب و تظاهر به فسق، شيوع رشوه در دستگاه‏هاى قضائى و ادارى و خودسرى متخلّفان در حقوق ملى و گرانى و گرانفروشى و افزايش‏هاى بى‏رويه تعرفه‏ها بوسيله برخى از اركان دولت و زيرميزى حتى در بخش درمان و دارو و زمين خوارى و رانت و غيره… پس آن شعارهائى كه مى‏گفت: مفسدان اقتصادى را افشا مى‏كنيم، تيغ عدالت فاصله‏هاى ساختگى را بر مى‏دارد، ارزشهاى دينى به جامعه برمى گردد، چه شد؟! بنظر اينجانب دولتمردان ما از مردم عقب افتاده‏اند و بايد خود را به قافله ملت برسانند، اين مردم كه با تمام وجود نسبت به مسؤولان در هر شهر و روستا ابراز احساسات مى‏كنند و با اجتماعات ميليونى به آنان خوش آمد مى‏گويند از آنها انتظاراتى دارند كه اگر برآورده نشود و وعده‏ها در قالب الفاظ بماند عواقب نامطلوبى خواهد داشت. ابراز علاقه اين ملت به مسؤولان همراه با انتظارات است، انتظارات در مسائل مادى و معنوى و فرهنگى و بهداشت و مسكن و اشتغال و اصلاح فرهنگ اجتماعى و تحقق به آرمانهائى كه به پاى آن عزيزان و فرزندانشان را قربانى كردند. آقايان مسؤولين! زمان بسيار حساس و وقت تنگ و زمان به سرعت مى‏گذرد. جاى درنگ نيست، بيائيد همه دست در دست يكديگر نهاده و با جبران كاستى‏ها و تقصيرها دَينِ خود را به ملت ادا كنيم با تمام توان به يارى اسلام بشتابيم، ناهنجاريهائى كه با سكوت ما رشد كرد و مفاسدى كه زيرنگاه بعض مسؤولين نظام و سكوت آنها گسترش يافت با امر و نهى و قانون و اجرا و اقامه حدود الهى از ميان برداريم كه اينست وظيفه مقرر قرآنى و قانونى و پيروى از سنت پيامبر اعظم صلى اللّه عليه و آله وسلّم.

/

پيامبر اعظم (ص) و عدالت اجتماعى‏

مركز فرهنگ و معارف قرآن‏ مقدمه
«لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ واَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ والميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ؛(1) ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و باآن‏ها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند.»
مطابق اين آيه كريمه، در اسلام تحقق عدالت از اهداف مهم و اجتناب ناپذير حكومت نبوى و به طور اساسى بعثت پيامبر(ص) است. ضرورت پرداختن به اين مسئله از آن جهت است كه بدون شك امروز نه تنها جامعه ما كه جهان بشريت دست به گريبان پديده زشتى به نام بى‏عدالتى و تبعيض است به طورى كه حتى جوامع توسعه يافته نيز با وجود درآمدهاى فراوان از بى‏عدالتى در توزيع آنها رنج مى‏برند. براى مثال، در آمريكا در سال 1973 سهم يك پنجم خانواده‏هاى پايين جدول درآمدى، 5/5 درصد كل درآمد و سهم يك پنجم بالاى جدول، 1/41 درصد كل درآمد بود و در سال 1991 سهم يك پنجم نخست به 5/4 و يك پنجم دوم به 2/44 رسيد و اين روند با مختصر تغييراتى ادامه دارد(2)؛ يعنى هرچه، زمان پيش مى‏رود توزيع درآمدها نامتوازن‏تر مى‏شود. يا طبق آمار ديگرى گرچه بين سال‏هاى 1973-1994 ميزان سرانه توليد ناخالص ملى آمريكا به صورت واقعى بيش از يك سوم افزايش يافته لكن متوسط دستمزدهاى ناخالص براى همه شاغلينى كه در پست‏هاى مديريت نبودند، يعنى براى سه چهارم نيروى كار، 19 درصد كاهش يافته است.(3) و طبق آمار منتشره، بين 10-15 درصد جمعيت آمريكا (در حدود 37 ميليون نفر) زير خط فقر قرار دارند(4) و كشورهاى ديگر نيز بعيد به نظر مى‏رسد كه بهتر از اين باشند. اين در حالى است كه به اعتقاد نظريه پردازان توسعه، عامل عمده اين شكاف طبقاتى، فقر و بى‏عدالتى ناشى از ظالمانه بودن مناسبات و روابط فيمابين عوامل اقتصادى به ويژه كار و سرمايه است. براى مثال، اقتصاددانانى چون مايكل تودارو(5) ديويد كلمن، فورد نيكسون(6) و نواب حيدر نقوى(7)، توزيع ناعادلانه ثروت‏هايى مانند زمين، سرمايه مالى، ابزار توليد و وجود آزادى‏هاى نابرابر را عامل اصلى ناعادلانه شدن درآمدها مى‏دانند و اين درحالى است كه نظام اجتماعى اسلام، در عين حال كه از تمام ظرفيت‏هاى وجودى انسان‏ها و طبيعت براى رشد و شكوفايى مظاهر مادى استفاده مى‏كند، با نهادينه كردن باورهاى الهى و ارزش‏هاى انسانى و با اتخاذ روش‏ها و قوانين خاص، زمينه‏هاى شكاف طبقاتى و بهره‏كشى از انسان را از بين برده، و در عين حال رفاه عمومى را گسترش مى‏دهد.(8) چيستى عدالت
اسلام از يك سوبه همه افراد جامعه حق مى‏دهد كه از امكانات اجتماعى استفاده كنند و از سوى ديگر، به دنبال متوازن كردن امكانات و فرصت‏ها براى همه است و به وجود آمدن فاصله طبقاتى و تبعيضات اجتماعى را نتيجه عدم تحقق عدالت و ممنوع مى‏داند. رضايت عمومى نيز از ديدگاه اسلام زمانى حاصل مى‏شود كه امكانات موجود هر آنچه كه هست ميان همگان به طور مساوى تقسيم گردد. به عبارتى ممكن است براى همگان غنا حاصل نيايد اما استغنا حالتى است كه به احساس درونى انسانها مربوط مى‏شود. چنانكه امام صادق(ع) در اين باره مى‏فرمايد: «اگر در ميان مردمان به عدالت رفتار شود همه احساس بى نيازى مى‏كنند.»(9)
اما اينكه عدالت چيست و معيار آن كدام است مطلبى است كه براى پاسخ به آن به سخن، حكيم بوعلى سينا مراجعه مى‏كنيم كه مى‏گويد: «انسان داراى زندگى اجتماعى است و از وضع قوانينى كه بتواند زندگى اجتماعى و بلكه فردى‏اش را بر اساس عدالت سامان دهد و او را به سعادت شايسته خود برساند، ناتوان است. پس بر خداوند لازم است كه به مقتضاى حكمتش انسان را در اين زمينه هدايت كند.»(10) از اين رو عدالت امرى نسبى نبوده و متعين است و براى شناخت معيار آن بايد به وحى مراجعه كرد.
نكته ديگر اين كه در مكتب اسلام عدالت، توزيع مساوى فقر نبوده نظام عدالت محور اسلام از مبناى سامان جامعه كه بى نيازى و استكمال مادى نيز هست غفلت ننموده و به طور كلى نزد شرايع و حاملان آنها منفورترين پديده‏ها فقر است، تا جايى كه پيامبر اكرم(ص) در موارد زيادى فقر و تنگدستى را همسان كفر دانسته و از آن دو به خداوند پناه مى‏برد.(11) و در روايتى فقر مادى را با فقر فرهنگى پيوند داده بيان مى‏دارد: «اگر رحمت و شفقت پروردگار شامل فقراى امتم نبود چيزى نمانده بود كه فقر موجب كفر شود.»(12)
و در دعاى ديگرى فرمودند: «اللهم بارك لنا فى الخبز و لا تفرق بيننا و بينه، فلو لا الخبز ما صلّينا و لا صمنا و لا ادّينا فرائض ربّنا؛ يعنى خداوندا، نان را براى ما بابركت قرار ده، و ميان ما و نان جدايى مينداز كه اگر نان نباشد نه مى‏توانيم نماز گزاريم نه روزه بداريم و نه ديگر واجبات الهى را انجام دهيم.»
اصولاً به بيان قرآن، فقر و فحشا وعده شيطان، و فضل و مغفرت وعده خداوند است.(13) و پيامبر مكرم اسلام(ص) از حضرت ابراهيم خليل(ع) چنين نقل مى‏كنند: پروردگارا، فقر از آتش نمرود سخت‏تر است.»(14) يا خود آن حضرت مى‏گفتند: «فقر سخت‏تر از مرگ است.»(15)
بنابراين پيامبران الهى اگرچه جهت تسكين آلام و كاهش پريشانى درماندگان و تهيدستان با آنان بناى رفاقت مى‏گذاشتند و زندگى شخصى خود را در سطح فقيرانه قرار مى‏دادند، لكن در صدد بوده‏اند با فكر و تدبير، فقر را محو و زندگى شرافتمندانه‏اى را براى همه انسانها تدارك نمايند. ريشه بى‏عدالتى
نكته ديگر آنكه اساساً از ديدگاه اسلام تفكر فقر جبرى طبيعت باطل بوده، ريشه همه بدبختى‏ها نه در كمبود امكانات طبيعت بلكه در اعمال ظالمانه انسان‏ها است. چرا كه خداوند روزى هر جنبنده‏اى را فراهم مى‏كند: «وما مِن دابَّةٍ فِى الاَرضِ اِلّا عَلَى اللَّهِ رِزقُها ويَعلَمُ مُستَقَرَّها ومُستَودَعَها كُلٌّ فى كِتابٍ مُبين؛(16) هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست مگر اين كه روزى او بر خداست. او قرارگاه و محل رفت و آمدش را مى‏دند، همه اينها در كتاب آشكارى ثبت است.»
بنابراين اگر بخشى از جامعه در فقر به سر مى‏برند نتيجه اعمال ناشايست خود انسان‏هاست: «ظَهَرَ الفَسادُ فِى البَرِّ والبَحرِ بِما كَسَبَت اَيدِى النّاسِ لِيُذيقَهُم بَعضَ الَّذى عَمِلوا لَعَلَّهُم يَرجِعون؛(17) فساد، در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده‏اند آشكار شده است، خدا مى‏خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنها بچشاند شايد (به سوى حق) بازگردند.»
و بر همين اساس امير مؤمنان على(ع) فرمود: «هيچ فقيرى گرسنه نماند مگر آن كه توانگرى از دادن حق او ممانعت كرد.»(18) و فرمود: «همانا مردم جز در اثر گناه ثروتمندان، فقير و محتاج و گرسنه و برهنه نمى‏شوند.»(19)
بنابراين اگر فرهنگ كار و تلاش در ميان مردم گسترده شود بر اساس تعاليم اسلام، سنت خداوند بر آن است كه انسان‏ها با كار و تلاش روزى خود را به دست آورند: «هُوَ الَّذى جَعَلَ لَكُمُ الاَرضَ ذَلُولًا فَامشوا فى مَناكِبِها وكُلوا مِن رِزقِهِ؛(20) خداوند كسى است كه زمين را براى شما رام كرد، پس در اطراف آن حركت كنيد و از روزى‏هاى خداوند بخوريد.» راهكار عدالت‏گسترى‏
مهم‏ترين عامل فقر و بدبختى گروهى از انسان‏ها و به وجود آمدن تضاد طبقاتى، ساختار ناسالم نظام اقتصادى حاكم بر جوامع و وجود روابط ظالمانه بين افراد است. نظام اجتماعى و اقتصادى اسلام و مكتب نبوى با عنايت به اين امر و با توجه به آثار سوء تمركز ثروت در دست اغنيا، ساختار ويژه‏اى در مسئله مالكيت تدبير كرده و ضوابطى را براى آن قرار داده است تا عدالت اقتصادى در جامعه تأمين گردد.
به عنوان مثال بخش زيادى از اموال و ثروت‏هاى طبيعى چون درياها، رودخانه‏ها، كوه‏ها، جنگل‏ها، دشت و بيابان‏ها، معادن، حيوانات بيابانى، ماهى‏هاى درياها و رودخانه، درختان جنگلى، علف‏هاى بيابان و… را از دايره مالكيت خصوصى خارج كرده و همه افراد را با رعايت مصالح اجتماعى كه دولت اسلامى تشخيص مى‏دهد، در استفاده و بهره‏بردارى از آن‏ها يكسان دانسته است.
بر اين اساس در قرآن كريم، پيامبر اكرم(ص) مأمور مى‏شوند غنايم و ثروت‏هاى عمومى را بين همه توزيع كنند تا ثروت در دست اغنيا متمركز نشود: «ما اَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسولِهِ مِن اَهلِ القُرى‏ فَلِلَّهِ ولِلرَّسولِ ولِذِى القُربى‏ واليَتامى‏ والمَساكينِ وابنِ السَّبيلِ كَى لا يَكونَ دولَةً بَينَ الاَغنِياءِ مِنكُم؛(21) آنچه را خداوند از اهل اين آبادى‏ها به رسولش بازگرداند، براى خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه‏ماندگان است تا ثروت در ميان ثروتمندان دست به دست نگردد.»
از سوى ديگر تحقق مالكيت خصوصى را براساس كار مفيد و مشروع مى‏داند و ثروت‏هاى بادآورده در اسلام مورد مذمت قرار گرفته است. كه احياء موات از آن جمله است.
و از ديگر سوى نظام اقتصادى اسلام با توجه به خصلت حب نفس و زياده‏طلبى انسان، و با توجه به قانون كلى «لاضرر و لاضرار فى الاسلام» براى حفظ و دفاع از منافع جامعه، با پذيرش اصل بازار آزاد و آزادى فعاليت‏هاى اقتصادى، حدود و مقرراتى را براى آن در نظر گرفته است كه مهم‏ترين آنها عبارتند از، 1- منع اجحاف و خيانتگرى‏
قرآن كريم در خصوص كم‏فروشى با لحن بسيار شديدى مى‏فرمايد: «ويلٌ لِلمُطَفِّفين * اَلَّذينَ اِذَا اكتالوا عَلَى النّاسِ يَستَوفون * واِذا كالوهُم اَو وزَنوهُم يُخسِرون * اَلا يَظُنُّ اُولئكَ اَنَّهُم مَبعوثون * لِيَومٍ عَظيم * يَومَ يَقومُ النّاسُ لِرَبِ‏ّ العالَمين؛(22) واى بر كم‏فروشان كه چون از مردم پيمانه ستانند تمام ستانند و چون براى آنان پيمان يا وزن كنند به ايشان كم دهند مگر آنان گمان نمى‏كنند كه برانگيخته خواهند شد در روزى بزرگ روزى كه مردم در برابر پروردگار جهانيان به پاى ايستند؟»
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «تاجران خائن بدترين مردم‏اند»(23)
اميرمؤمنان امام على(ع) براى فرماندار خويش، مالك اشتر، مى‏نويسند: «وليكن البيع بيعا سمحا، بموازين عدل و اسعار لاتجحف بالفريقين من البايع و المبتاع؛(24) معاملات بايستى آسان، با ترازوهايى صحيح و با قيمت‏هايى كه به هيچ يك از طرفين (فروشنده و خريدار) ستم نرود، صورت گيرد».
در خصوص نظارت دولت اسلامى بر قيمت‏هاى بازار از امام صادق(ع) نقل شده است: «اميرالمؤمنين(ع) هيچ گاه بر كالاى كسى قيمت‏گذارى نكرد ولى هر كس كه در معامله مردم كم مى‏گذاشت، به او گفته مى‏شد همان‏طور كه مردم مى‏فروشند بفروش وگرنه از بازار خارج شو، مگر در مواردى كه كالاى وى بهتر از ديگران بود.»(25) 2- جلوگيرى از انحصار
به طور كلى بايد گفت سياست اقتصادى و اجتماعى اسلام بر اساس نفى انحصار شكل گرفته است كه در قرآن كريم فرمود: «كَى لا يَكونَ دولَةً بَينَ الاَغنِياءِ مِنكُم»(26) كه بر مبناى آن هدف مهم سياست‏هاى اقتصادى اسلام بر اساس نفى انحصار در گردش ثروت شكل گرفته است.
امام على(ع) در اين باره به فرماندار خود مى‏فرمايند: «در چيزهايى كه مردم در آن‏ها برابرند از ويژه‏سازى و انحصارطلبى پرهيز كن». سپس حضرت در مورد اطرافيان فرصت‏طلب زمامداران مى‏نويسد: «بدان براى زمامدار خاصان و صاحبان اسرارى است كه انحصارطلب و دست‏درازند، در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعايت نمى‏كنند، ريشه ستم آنان را با قطع وسايل آن از بيخ بر كن، به هيچ يك از اطرافيان و بستگان خود زمينى از اراضى مسلمانان واگذار مكن، بايد طمع نكنند قراردادى به سود آنان منعقد سازى كه مايه ضرر به ساير مردم باشد، خواه در آب‏رسانى يا هر عمل مشترك ديگر، به طورى كه هزينه‏هاى آن را بر دوش ديگران تحميل كنند.»(27) 3- حمايت از طبقه كارگر
در اسلام غصب دستمزد كارگران يا كم‏دادن آن در رديف گناهانى چون اختراع دين و انسان‏فروشى قرار گرفته است. پيامبراكرم(ص) مى‏فرمايد: «خداوند هر گناهى را مى‏آمرزد مگر اين كه كسى دينى بسازد، يا مزد كارگرى را غصب كند يا شخص آزادى را به بردگى فروشد.»(28)
در روايت ديگرى مى‏فرمايد: «اى مردم، هر كس مزد كارگرى را كم بدهد بايستى جايگاه خود را در آتش جهنم آماده بيند.»(29)
و در كلام ديگر خطاب به امام على(ع) فرمود: «يا على، مبادا با حضور تو بر كشاورزان ستم رود.»(30) 4- مبارزه با رباخوارى
در راستاى شكل‏گيرى نظام سالم اقتصادى و به جهت تأكيد بر نظام توليد محور كه بر كار و تلاش تأكيد دارد نه ثروت‏اندوزى و استثمارگرى، اسلام رابطه حقوقى قرض با بهره را ظالمانه و در رديف پيكار با خدا و رسول دانسته، به شدت با آن مبارزه كرده مى‏فرمايد: «يااَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اتَّقوا اللَّهَ وذَروا ما بَقِىَ مِنَ الرِّبوا اِن كُنتُم مُؤمِنين * فَاِن لَم تَفعَلوا فَأذَنوا بِحَربٍ مِنَ اللَّهِ ورَسولِهِ واِن تُبتُم فَلَكُم رُءوسُ اَموالِكُم لا تَظلِمونَ ولا تُظلَمون؛(31) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد و آن‏چه از ربا باقى مانده، رها كنيد، اگر ايمان داريد. اگر چنين نمى‏كنيد اعلام جنگ با خدا و رسول بدهيد، و اگر توبه كنيد سرمايه‏هاى شما از آن شماست نه ظلم مى‏كنيد و نه بر شما ظلم وارد مى‏شود.» 5- توجه ويژه به ضعيفان و نيازمندان‏
در هر جامعه‏اى گروهى از انسان‏ها هستند كه به دليل نداشتن توان فعاليت اقتصادى يا نبودن زمينه فعاليت، قادر به تأمين نيازهاى خود نيستند. افراد جامعه اسلامى نسبت به تأمين نيازهاى حياتى هم‏ديگر مسئوليت متقابل دارند كه در حد ساير فرايض لازم‏الاجرا است و خداوند مؤمنان را در صورت كوتاهى در انجام آن تهديد مى‏كند و مى‏فرمايد: «هاَنتُم هؤُلاءِ تُدعَونَ لِتُنفِقوا فى سَبيلِ اللَّهِ فَمِنكُم مَن يَبخَلُ ومَن يَبخَل فَاِنَّما يَبخَلُ عَن نَفسِهِ واللَّهُ الغَنىُّ واَنتُمُ الفُقَراءُ واِن تَتَوَلَّوا يَستَبدِل قَومًا غَيرَكُم ثُمَّ لا يَكونوا اَمثالَكُم؛(32) شما همان گروهى هستيد كه براى انفاق در راه خدا دعوت مى‏شويد، بعضى از شما بخل مى‏ورزند، و هركس بخل ورزد، به خود بخل كرده است و خداوند بى‏نياز است و شما همه نيازمنديد، و هر گاه سرپيچى كنيد خداوند گروه ديگرى را جاى شما مى‏آوردپس آنها مانند شما نخواهند بود (و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق مى‏كنند).»
پيامبر اكرم(ص) نيز در اين باره مى‏فرمايد: «كسى كه شب سير بخوابد در حالى كه همسايه‏اش گرسنه باشد، به من ايمان نياورده است.»(33)
در اين راستا دولت اسلامى وظيفه دارد با استفاده از منابعى كه در اختيار دارد، معيشت شهروندان جامعه اسلامى را در سطح مناسب تأمين نمايد.
بر اين اساس پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «خدا را به ياد هر حاكم اسلامى پس از خود مى‏آورم… مردمان را فقير نكند (و به فقرشان رضايت ندهد) كه در نتيجه كافرشان خواهد كرد.»(34)
بلال نيز از طرف رسول خدا(ص) مأموريت داشت به وضعيت فقرا و بينوايان رسيدگى و آنان را تأمين كند. حتى او اجازه داشت در صورت نبودن امكانات مالى براى بيت‏المال، با قرض كردن محرومان را تأمين نمايد.(35)
در سال پيامبر اعظم(ص) توفيق تحقق اهداف اجتماعى آن حضرت در جامعه اسلامى ايران را از خداى متعال مسئلت مى‏نماييم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) حديد / 25.
2) والدن بيو، پيروزى سياه، ترجمه احمد سيف و كاظم فرهادى (چاپ اول: تهران انتشارات نقش جهان، تهران، 1376) ص 229.
3) هانس – پيتر مارتين، دام جهان گرايى، ترجمه عبدالحميد فريدى عراقى (فرهنگ و انديشه، 1378) ص 190.
4) ديويد ماكارو، رفاه اجتماعى ساختار عملكرد، ص 207.
5) مايكل تودارو، توسعه اقتصادى در جهان سوم، ص 173.
6) ديويد كلمن و فورد نيكسون، اقتصادشناسى توسعه نيافتگى، ص 121.
7) نواب حيدر نقوى، اقتصاد توسعه يك الگوى جديد، ترجمه دكتر توانايان فرد، ص 83.
8) سيد عباس موسويان، فصلنامه اقتصاد اسلامى، شماره 4 – زمستان 1380.
9) محمد بن يعقوب كلينى، كافى، ج 3، ص 568.
10) ابن سينا، الشفا، الهيات (انتشارات بيدار) ص 557.
11) اللهم انى اعوذ بك من الكفر والفقر، فقال رجل: أيعدلان؟ قال: نعم، (همان، ص 2438).
12) محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 3، ص 2438.
13) الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء واللَّه يعدكم مغفرة منه و فضلا واللَّه واسع عليم، (بقره / 268).
14) محمد محمدى رى شهرى، همان، ص 2442.
15) همان، ص 2442.
16) هود / 6.
17) روم / 41.
18) نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، ص 1242.
19) محمد رضا حكيمى، الحياة، ترجمه احمد آرام، ج 3، ح 4، ص 329.
20) ملك / 15.
21) حشر/ 7.
22) مطففين/ 1 – 6.
23) محمد رضا حكيمى، همان، ج 6، ص 387.
24) نهج البلاغه، نامه 53.
25) دعائم الاسلام، ج 2، ص 36.
26) حشر/ 7.
27) نهج البلاغه، نامه 53.
28) محمد رضا حكيمى، همان، ج 4، ص 456.
29) محمد رضا حكيمى، همان، ج 4، ص 457.
30) همان، ج 2، ص 744.
31) بقره/ 278 – 279.
32) محمد / 38.
33) محمد بن يعقوب كلينى، ج 2، ص 668.
34) محمد رضا حكيمى، همان، ج 4، ص 422.
35) سيدكاظم صدر، اقتصاد صدر اسلام، ص 72.

/

خورشيد رسالت در وصف امام خمينى‏

(رسول اكرم (ص) از ديدگاه امام خمينى) ابتكارى ارزشمند
ساليانى است كه به ابتكار مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه‏اى، هر سال جديد شمسى در پيام نوروزى ايشان با عنوانى جالب، شايسته و شكوهمند نامگذارى مى‏شود. اين حركت تبليغى و فرهنگى بنابر محتواى خود علاوه بر تأثيرگذارى بر جامعه و ايجاد تحوّل در نگرش‏ها، گرايش‏ها و بينش‏ها، دست اندركاران امور اجرايى و متوليان خدمت به مردم را بر انجام وظايفى مأمور مى‏نمايد كه با شئونات عنوان نامگذارى شده انطباق داشته و در راستاى آن گام‏هاى مؤثرى بر عرصه‏هاى گوناگون بردارند.
امسال نيز مقام معظم رهبرى با درايتى تحسين برانگيز و در پاسخ مدّبرانه به جفاهايى كه در غرب نسبت به ساحت مقدس رسول الله (ص) صورت گرفت، سال 1385 را به نام سال پيامبر اعظم نامگذارى كردند و در فرازى از پيام نوروزى خود خاطرنشان ساختند: «…در كنار…موفقيت‏هاى بزرگ، تلخى و سوانح و فقدان‏هاى دردناك و جفاهايى هم (در سال 1384) داشته‏ايم، چه به حرمت پيامبر اكرم (ص)، چه به قداست حريم عسكريين…اما عزم انقلابى بر آن است كه به حول و قوه‏ى الهى از تلخى‏ها، پلكانى به سوى شسرينى‏ها بسازيم و سختى‏ها را به سخت كوشى تبديل كنيم، اين درس اسلام و پبيامبر عظيم الشأن اسلام است در اين مقطع زمانى يا دو نام مبارك پيامبر اعظم از هميشه زنده‏تر است و اين يكى از تدابير حكمت و الطاف خفيه الهى است و امروز امت اسلام و ملتما بيش از هميشه به پيغمبر اعظم خود نيازمند است به هدايت او، به بشارت و اندرز او، به پيام و معنويت او و به رحمتى كه او به انسان‏ها درس داد و تعليم داد. امروز درس پيغمبر اسلام براى امتش و براى همه بشريت، درس عالم شدن، قوى شدن، درس جهاد و عزّت و درس مقاومت است، پس نام امسال به طور طبيعى نام مبارك پيامبر اعظم است. در سايه اين نام و اين ياد، ملت ما درس‏هاى پيغمبر را بايد مرور كند و آنها را به درس‏هاى زندگى و برنامه‏هاى جارى خود تبديل كند، ملّت ما به شاگردى مكتب نبوى و درس محمدى (صلى الله عليه و آله) افتخار مى‏كند…»(1)
باز خوانى هدايت، بشارت، انذار و درس‏هاى سعادت آفرين پيامبر اعظم (ص) در كنار اداى احترام به ساحت مقدس و رفيع ايشان، ظرفى متناسب را مى‏طلبد كه فرهنگ و هنر جهان اسلام و خصوص ايران كه هويتى ارزشى دارد، اين قابليت را داراست، در حدود وظايف، توانايى‏ها و امكانات به تعظيم شعائر و انجام اقدامات متناسب با اين نامگذارى بپردازد. تأسى امام به سيره پيامبر اكرم(ص)
امام خمينى فرزندانى بى بديل بود كه موفق گرديد در عصر تباهى و تيرگى و غلبه پليدى‏ها و جاهليت استكبارى در تأسى و اقتدا به خاتم رسولان و خاندان مطهرش بر همگان سبقت گيرد و چون ستاره‏اى درخشان به پرتوافشانى بپردازد، او رايت رهبرى را بر دوش نهد و كوكب هدايت و مشعل فروزان انسان هايى گرديد كه راه مقصود را گم كرده و از وادى تحيّر سر بر آورده و وحشت و نگرانى بر آنان استيلا يافته بود.
پويندگان طريق پاكى كه اين بزرگمرد را نمادى عالى از فضيلت‏هاى عالى اخلاقى و عرفانى و تربيت شده مكتب پيامبر اكرم (ص) ديدند و مشاهده كردند او زهد، اخلاص، فروتنى و شهامت را در وجود خويش متجلّى ساخته شيفته و مشتاق راهش گرديدند. امام از سلاله پاك رسول خدا بود كه در بوستان ذريّه آن فرستاده ى الهى چون گلى شكفت و عطر وجودش عالم را معطر ساخت.
امام كوشيد لمحاتى از خصال پيامبر را در حد توان در زندگى خود پياده نمايد، او با روى آوردن به عبادت و تزكيه آن چنان اهميت معنوى را در خود پديد آورد كه مردم همواره به ديده ى تكريم و احترام در وجودش بنگرند و در برابرش تواضع كنند و هيبت روحانى وى همه حاضران را تحت تأثير مى‏داد حتى دشمنان با وجود مجهز بودن به سلاح‏هاى گوناگون از اين عظمت در هراس بودند در عين حال فروتنى در امام ويژگى ريشه دار و در شرايط قبل و بعد از انقلاب اسلامى اين خصلت در وجود مباركش قابل مشاهده بود(2)، امام همچون جدّش رسول اكرم (ص) همواره در زندگى ساده مى‏پوشيد و كم خرج بود ولى بازدهى فراوان و بابركتى داشت، از هر گونه اسراف و تبذير دورى مى‏كرد و مى‏كوشيددر شرايطى مشابه افراد محروم و كم بضاعت جامعه زندگى كند و راضى نبود در موقعيتى بهتر از افراد عادى بسر برد، در منزل ايشان يك چراغ اضافى ديده نمى‏شد كه بى جهت روشن باشد. در زندگى رسول اكرم (ص) مى‏خوانيم كه ايشان برروى زمين غذا ميل مى‏فرمودند و كفش خويش را به دست مبارك پينه مى‏زدند و بر مركبى عريان سوار شده و ديگرى را هم بر آن سوار مى‏كردند، امام مى‏كوشيد اين شيوه ى ساده زيستى را كهك عامل هماهنگى و هم دردى با اقشار كم درآمد جامعه است در زندگى خود مورد توجه قرار دهد و در تدارك آن حتى به نزديك‏ترين افراد خانه دستور نمى‏داد كه آب و يا غذايى برايش بياورند و بر سر سفره وسايل مورد نياز را از ديگرى نمى‏هاست و خود فراهم مى‏نمود، با وجود تلاش‏هاى گسترده ى سياسى و كارهاى پرتراكم از توجه به درماندگان و بينوايان غافل نبود. در صرف مخارج زندگى خوراك و لباس خود و اهل خانه نهايت احتياط و قناعت را اعمال مى‏كرد، لباسهايش از يكى دو دست بيشتر تجاوز نمى‏كرد و در عين حالى كه بسيار نظيف و مرتب بود در كمال صرفه جويى روزگار مى‏گذرانيد پيوسته همچون جدش رسول اكرم (ص) موقع وضوسازى، قبل و بعد از خواب و هنگام بيدارى دندان‏ها را مسواك مى‏نمود و به همين دليل دندانهايش مى‏درخشيد، نقل كرده‏اند حضرت خاتم رسولان هر چند روز با قيچى جلوى آينه موى شارب و زيادى محاسن را مى‏گرفتند، امام نيز چنين عمل مى‏كرد. در سلام نمودن بر ديگران پيشى مى‏گرفت و كسى هرگز نتوانست در اين سنت پسنديده بروى سبقت گيرد، در مسير خانه تا محل درس هم سعى مى‏نمود كسى پشت سر ايشان حركت نكند و اگر صداى كفش مى‏شنيد، ايستاده و مى‏فرمود آقا بفرماييد و حاضر نمى‏گرديد فردى در معيّت او، گام بردارد، با نهايت متانت و وقار حركت مى‏نمود و به اين سو و آن سو نمى‏نگريست.(3)
شخصيت دادن به كودكان از امورى است كه حضرت محمد(ص) در سيره و سخن‏هاى مبارك، بر آن تاكيد مى‏نمود، امام خمينى در اين عرصه نيز نمونه بود و با آن همه اقتدار كه ابرقدرت‏ها از شنيدن نامش در هراس بودند آن قدر رئوف بود كه وقتى با اطفال مواجه مى‏گشت، به آنان سلام مى‏نمود و حتى سهم كودكان را در نهضت اسلامى از ياد نبرد و از آنان قدرشناسى كرد، اگر هم مى‏خواست تذكرى به بچه‏ها بدهد، شخصيت آنان را مورد احترام قرار مى‏داد و اجازه نمى‏داد عزت نفسشان مورد خدشه قرار گيرد. امام كودكان را آيات مهربانى، صفا و صداقت معرفى مى‏كرد.(4)
رسول اكرم (ص) فرموده‏اند: كسى كه دختر بچه خود را شادمان كند، مانند كسى است كه بنده‏اى از فرزندان اسماعيل ذبيح را آزاد كرده باشد. و آن كسى كه پسر بچه خود را مسرور و ديده‏اش را روشن كند مانند كسى است كه ديده‏اش از خوف خداوند گريسته باشد.(5) امام نسبت به فرزندان و نوه‏ها بسيار عاطفى بود و انسى توأم با مودّت و محبت با آنان داشت، توصيه مى‏كرد بچه‏ها تحت فشار قرار نگيرند، موانع از سر راهشان برداشته شود و كمتر به آنان تحكّم گردد. البته بعد از سن تكليف امام در برخورد با بچه‏ها، تابع مسايل شرعى بود ولى قبل از آن، تأكيد مى‏نمود اگر خوابند بيدارشان نكنيد. غالباً بچه‏ها را دور خود جمع نموده و در بازى آنان شريك مى‏گرديد.(6) آذرخشى در كوير انسان ها
در حصار شبه جزيره‏اى كه در جنوب غربى آسيا قرار دارد و آن را عربستان ناميده‏اند نهايت خُسران بشريّت ترسيم گرديده بود، سرزمينى كه جاهليت آن را در نورديده و اتصال اقوام و قبيله هايش نمودى يكسان به خود مى‏گيرد و مناسبت هر قبيله بر اساس امتيازات نژاد مشخص مى‏شود و همه بر كثرت نفرات، اموال و دارايى‏ها برهم مباهات مى‏كنند تا آن جا كه بر زياد شدن آمار نفراتشان به گورستان‏ها مى‏رفتند و قبرهاى اشخاص طايفه خويش را مى‏شمردند. قرآن بدين موضوع اشاره دارد: «الهكم التكاثر حتى زرتم المقابر؛»(7) خون، انگيزه تمام جدال و جنگ‏ها بود و خونخواهى و انتقام وحشتناك فرهنگ تمامى حماسه‏ها، تاريخ‏ها و سروده‏ها را بوجود مى‏آورد. دردناك‏تر از اين‏ها، زندانى افكار و احساسات در برابر تعدادى سنگ به نام بت بود و چه فريادهايى كه در پاى اين‏ها نكردند و چه انديشه‏هاى باالقوه و سرشت‏هاى پاكى كه در پاى آن‏ها قربانى نگشت.(8)
در سرزمين ايران هم وضع آشفته و پريشان بود، قلم و سلاطينى كه خود را از نژاد خدا(؟!) مى‏دانستند و براى خويش شخصيتى ربّانى و الهى قائل بودند، استبداد و چپاولگرى و استثمار مردم و ايجاد نظام طبقاتى چنان مغرور و غافلشان كرده بود كه به اموال، كاشانه و حتى آبروى مردم به ديده ى طمع مى‏نگريستند و در عصيان و سركشى بر حضرت بارى تعالى چنان گستاخ شده بودند كه براى حيثيت انسانى هيچ ارزشى قائل نبودند، اگر كسى رأى و نظرى خلافشان مى‏داد زير ضربات شديدترين شكنجه‏ها او را از بين مى‏بردند، خزانه كشور و خزينه ى كسراها يكى بود و اموال كشور را صرف بزم، شراب و عيّاشى مى‏كردند.(9) اين توحّش به اعراب و ايرانيان منحصر نمى‏گشت و روحى‏ها نيز اوضاع رنج آورى داشتند، زيرا ساكنان اين قلمرو از هيچ گونه حقوق و امتيازى سياسى و اجتماعى برخوردار نبودند و تمامى امتيازات در انحصار اغنياء و يا در طبقات روحانى كليسا بود، بخش اعظم مردم يا برده بودند يا چاكر، به بردگان همچون حيوانات غذا مى‏دادند و در اين حال پا در زنجير داشتند و دست در دستبند و يا زنجيرى كه از قلاده‏اى به قلاده ديگر اتصال داشت، به بكديگر بسته شده بودند، صاحبان قصرها و اسقف‏هاى كاخ نشين و كشيش‏هاى صومعه دار از اين همه رنج و آلام مردم هيچ پروايى به خود راه نمى‏دادند.(10)
ناگهان در دل زمين زلزله افتاد، سينه خوش رنگ دريا جوشيدن گرفت، دشت‏ها تكان خوردند، كوهها برخود لرزيدند، طاق مدائن شكاف برداشت و بت هايى كه از سقف و ديوار خانه كعبه آويخته شده بود، فرو ريختند، آتشكده فارس به خاموشى و سردى گرائيد، در روم بادهاى وحشت انگيزى وزيد، كاخ خسروها و قيصرها دچار آشفتگى شدند، انقلابى شگرف تحولى محسوس و زمزمه‏اى هيجان‏انگيز آرامش شب را درهم شكست. اين دگرگونى‏هاى مهم كه به چشم اهل بصيرت معنادار بود، سنگ بناى حادثه‏اى حياتى، جاويدان و معنوى را نويد مى‏داد، اين رويداد بزرگ كه چشمه پر بهره رستگارى و فضيلت را بر كشتزار جهانيان جارى ساخت، سحرگاهان روز جمعه 17 ربيع الاول سال عام الفيل(57م) به وقوع پيوست و نوزادى فرخنده در مكه ديده به جهان گشود كه دراين تاريكى‏هاى دهشت زا، فروزش برانگيخت اين طفل كه محمد ناميده شد هنوز بر گهواره‏اش آرام نگرفته بود كه دنيا را چون گهوارى به حركت در آورد و با ولادتش علم كاهنان و سحر ساحران باطل گشت و نداى ملكوتى: «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا؛(11)در ميان زمين و آسمان عطرافشان گرديد.
آن رحمت عالميان چون گلى معطر به قدرت الهى در صحرايى خشك رويش و شكوفايى خود را آغاز نمود تا كوير تفتيده دل‏ها و لجن زار متعفّن جان‏ها و محيط آلوده ى آن روز و نه تنها آن ايام كه واپسين نفس‏هاى روزگار را با نسيم خوشبوى دين و مكتب مقدسش بنوازد اين بزرگ مرد كه در همان اوان زندگى پدر و مادر را از دست داد، در ميان مردمانى محروم از عاطفه و سنگدل و قسّى القلب مراحل رشد را سپرى كرد اما او قلبى سرشار از محبت، عطوفت و رأفت دارد، به يتيمان و فقيران كمك مى‏كند و نسبت به تمام مسافران و از راه ماندگان ميهمان نواز است و اجازه نمى‏دهد به كسى صدمه‏اى و لطمه‏اى وارد شود و رنج ديگران را به جان مى‏خرد، اذيت‏هاى مخالفان را تحمل مى‏كند و حتى به عيادت كسى مى‏رود كه او را آزار داده و رسالتى پر رنج را پيش مى‏برد تا انسان‏ها را به سوى عدالت، حقيقت، راستى و درستى راهنمايى كند، با وجود آن كه در ميان بت پرستان و مشركان زيسته ولى آنچنان روح بزرگ و والايى دارد كه در زمين و آسمان هيچ كس را جز اللّه شايسته پرستش نمى‏داند و در برابر هيچ مخلوقى سر تعظيم فرود نمى‏آورد و نفرت و انزجار خود را از ستم و بهره كشى و زورگويى اعلام مى‏دارد. او پانزده سال تمام بيابان‏هاى خشك را درپيش مى‏گرفت و در كوه حرا كه قلّه‏اش همچون مخروطى در شمال شرقى مكه، بر قلب جهان اسلام برافراشته است، همانجا كه ابراهيم (ع)، اسماعيل (ع) خود را به قربان گاه آورد، معتكف گشت و در برابر جايگاه خليل الله، ندايش را كه هنوز در گوش زمان طنين انداز است با گوش جان شنيد. آن برگزيده ى پيامبران بيابان‏هاى حجاز و خارهاى صحرايى گرم را مى‏پيمود تا در غار حرا به تفكر نشيند و با خداى خويش راز و نياز كند و وجود خويش را براى دريافت انوار وحى و ارتباط با فرشته ى الهى مهيا سازد. بارگاه قدس و جايگاه اُنس
راستى اين شخصيت ممتاز چه اوصافى دارد و مقام و درجاتش چگونه است ككه اين شايستگى‏ها را بدست مى‏آورد و هادى انسان‏ها مى‏گردد و برگزيده همه رسولان الهى مى‏شود و اسوه‏اى حسنه مى‏گردد، امام خمينى او را نور مقدس مى‏داند كه مركز ظهور اسم اعظم و مرآت تجلّى حق است.(12) امام خمينى در جاى ديگر مى‏گويد رسول خدا (ص) صاحب مقامى است كه شامل حقايق غيب و شهود مى‏باشد و ريشه بنيادين تمامى مراتب كلى و جزيى است و نسبت ايشان به پيروانش هم چون اسم اعظم نسبت به ساير اسما و صفات است.(13)
امام خاطرنشان مى‏نمايد: «تمام دايره وجود، از عوالم غيب و شهود تكويناً و تشريحاً وجوداً و هدايتاً ريزه خوار نعمت آن سرور هستند و آن بزرگوار واسطه فيض حق و رابطه بين حق و خلق است و اگر مقام روحانيت و ولايت مطلقه او نبود احدى از موجودات لايق استفاده از مقام غيب احدى نبود و فيض حق عبور به موجودى از موجودات نمى‏كرد و نور هدايت در هيچ يك از عوالم ظاهر و باطن نمى‏تابيد.»(14)
رسول اكرم (ص) صاحب علم كامل لدنى است و دانش آن حضرت از قياس‏ها و اختراعات ذهن بشرى و وهْمْ و گمان عارى است همانگونه كه قرآن مى‏فرمايد: «و ماينطق عن الهوى ان هو الاوحى يوحى»(15) از اين روى آن حضرت به مقامى رسيده كه براى احدى رسيدن به آن امگان‏پذير نخواهد بود. برخى انسان‏ها چون ترقّى كرده‏اند محو عالم بالا شده‏اند و براى آنها نسبت به مراحل پايين‏تر عفلت اتفاق مى‏افتد اين است كه افراد وقتى به مرتبه‏اى كه قابليت داشته‏اند مى‏رسند كمال آن عالم آنها را محو مى‏كند و ديگر قادر نخواهند بود با پايين مُراوده‏اى داشته باشند و امور مربوط به زندگى طبيعى را از دست مى‏دهند و ديگر نمى‏توانند در اين امور مشى كنند ولى رسول اكرم (ص) ضمن آن كه به مقامات عالى مى‏رسد و تمام اسماء و صفات در او تجلى مى‏كند، در عين حال حفظ ادب و شئون آن عالم را مى‏كند و اين عالم را هم مراعات مى‏نمايد، نهايت عظمت و تجلياتى كه امكان دارد براى انسان طلوع كند براى وى رخ مى‏دهد ولى چون وجودش كامل است مانع محو دراين تجليات مى‏شود و اين ويژگى‏ها او را از عالم طبيعت غافل نمى‏كند و به عنوان انسان كامل فيوضات عالم بالا را به نحوى كه افاضه مى‏شود ضبط و حفظ مى‏نمايد و چنانچه شايسته است به عالم پايين فيض مى‏رساند نه از بالا دستش كوتاه است و نه از پايين غافل است. امام خمينى به همين دليل حضرت رسول اكرم (ص) را كاملترين موجودات مى‏داند.(16)
قيام براى خدا بود كه خاتم انبياء را يك تنه بر تمام عادات باطل و عقايد خراب جاهليت غلبه داد و بت‏ها را از خانه خدا برانداخت و به جاى آن توحيد و تقوا را بنيان نهاد و به مقام قاب قوسين رسيد. قدم عبوديت و جذبه ربوبيّت نيز آن حضرت را سير داد و به معراج و مقام قرب وصول نمود و به همين دليل در تشهد نماز توجه به بندگى رسول اكرم (ص) قبل از رسالت است و اين حقيقت نشان مى‏دهد كه مقام رسالت عصاره‏اى عبوديت مى‏باشد. امام خمينى از اين موضوع چنين نتيجه مى‏گيرد: «قدم عبوديت مقدمه همه مقامات سالكين است و رسالت شعبه عبوديت است و چون رسول ختمى، عبد حقيقى فانى در حق است اطاعت او اطاعت حق است…و عبد سالك بايد از خود مراقبت كند كه قصور در طاعت رسول كه طاعت الله است نكند تا از بركات عبادت كه وصول به بارگاه قدس است به دستگيرى ولى مطلق نشود و بداند كه كسى را بى دستيارى ولّى نعم و رسول اكرم (ص) به بارگاه قدس و جايگاه انس بار ندهند.»(17)
پيامبر اعظم در كوه حرا برپا ايستاد و قيام به اطاعت نمود و چنان مشقت و رنج كشيد كه پاهاى مباركشان متورم گرديد و خداونددر كلام وحى، به رسولش فرمود: «طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ؛(18)اى طاهر هادى ما قرآن را برتو نازل نكرديم كه به رنج بيفتى» تو پاكيزه‏اى و هدايت كننده، اگر مردم از تو پيروى نكنند از كاستى و نقص و شقاوت آنان است و مشكلى در سلوك و مشى تو وجود ندارد. امام خمينى اين نكته را مورد تذكر قرار داده است: «حضرت ختمى مرتبت به قدرى رياضت كشيد و قيام در مقابل حق كرد كه قدم‏هاى مباركش ورم كرد.»(19)
البته راز عبادت و بندگى پيامبر (ص) خوف از عذاب خداوند يا فعاليتى براى محو خطاها و سيئات نبود و چگونگى عبوديت آن حضرت با مردمان عادى تفاوت بارزى دارد واين گونه عبادات از ساحت مقدس او دور است بلكه عظمت پروردگار و شكر گزارى در برابر نعمت‏هاى بى كران خداوند متعال هرگونه آرام و قرار را از آن حضرت بريده بود، به باور امام خمينى عبادت خاتم رسولان و ائمه هدى (ع) ترسيمى از تجليات محبوب است، اين بزرگان با وجود آن كه محو جمالند و فانى در صفات و ذات، حركت بدن هايشان تابع اين حالات معنوى و ملكوتى است.(20)
اراده نبى مكرم تابع اراده حق تعالى بود، حركتى از خود نداشت، پيرو حق بود هيچ خلجانى در قلبش پديد نيامد، او كه از محضر قدس ربوبى و محفل قرب و انس الهى به سر منزل عربت، جاهليت و كاستى قدم رنجه فرمود و گرفتار معاشرت و مراوده با افرادى چون ابوجهل، ابوسفيان ومانند آن‏ها شده بود، دل اهل معرفت و ولايت را دچار تحول مى‏ساخت و در واقع پيامبر به نوعى از مقامات بالا، به موقعيت هايى اين گونه فرود آمد تا رحمت واسعه و كرامت الهى را شامل بندگانى بنمايد كه مستعد هدايت هستند و مى‏خواهند از عالم پست و اسفل به سوى قدس و ملكوت صعود كنند از اين جهت پيامبر(ص) حتى وقتى مشاهده مى‏كند كفار و مشركان در باطل غوطه ورند و در باتلاق گمراهى دست و پا مى‏زنند تأسف مى‏خورند و به حالشان دلسوزى مى‏نمايد، قرآن مى‏فرمايد: «لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريصٌ عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم».(21)
به درستى كه فرستاده‏اى از خودتان برايتان آمد كه آن چه شما را به مشقّت مى‏افكند براى او سخت و دشوار است، بسيار هواخواه شما و بر اهل ايمان دلسوزى و مهربانى دارد.
در شدّت اين شفقت قرآن مى‏فرمايد: «فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذالحديث انتقاً؛(22)يعنى اى رسول نزديك است كه اگر امّت به قرآن تو ايمان نياورند، جان عزيزت از شدت اندوه و تأسف (بى ايمانى آنان) از دست برود و در جاى ديگر كلام وحى مى‏فرمايد: «لعلك باخعٌ نفسك الّا يكونوا مؤمنين ؛(23)(اى فرستاده ما) تو چنان در انديشه هدايت خلقى كه در صدد هستى جان عزيزت را از حزن اين كه آنان ايمان نمى‏آورند از دست بدهى.
امام خمينى چه جالب اين نكته را مطرح مى‏نمايد: «سبحان الله، تأسف به حال كفّار و جاهدين حق و علاقه‏مندى به سعادت بندگان خدا، كار را چقدر به رسول خدا (ص) تنگ نموده كه خداى تعالى او را تسليت دهد و دل لطيف او را نگهدارى كند كه مبادا از شدت همّ و حزن به حال اين جاهلان بدبخت دل آن بزرگوار پاره شود قالب تهى كند…»(24) رحمتى براى جهانيان
برخى از اهل عرقان و بصيرت احتمال داده‏اند چون پيامبر(ص) مدتى مردم را به سوى حقيقت و يكتا پرستى دعوت كرد ومؤثر واقع نشد و آن افراد به سركشى و عصيان گرى ادامه دادند، آن سرور عالميان احساس نمود شايد اشكالى در شيوه ى دعوتش وجود دارد لذا به رياضت و مشقت‏هاى ناشى از آن روى آورد. اين جنبه، رحمت و دل سوزى پيامبر(ص) را نه تنها براى اهل ايمان بلكه حتى براى كفار و مخالفان هم به اثبات مى‏رساند، يعنى در واقع باطن امور و حقايقى را مشاهده مى‏كرد كه اگر معاندان به لجاجت خود پافشارى كنند فرجامى هلاك كننده و آتشى سوزان در انتظارشان است. چون ملاحظاتى اين گونه داشت احساس تأثر مى‏كرد كه چرا آنان ايمان نمى‏آورند، چرا خودشان را نجات نمى‏دهند، چرا چشم‏هاى عبرت را نمى‏گشايند و چرا از خواب غفلت بيدار نمى‏شوند، همان صلح و صفايى را كه با مؤمنان داشت به نحوى ديگر در مورد مخالفان بكار مى‏برد و در يكى از غزوات كه عده‏اى را به عنوان اسير آوردند، فرمود:ما بايد اين‏ها را با زنجير وارد بهشت كنيم و نجاتشان دهيم. آرى اسارت‏هاى ظاهرى دنيايى از آن اسارت فكرى و اعتقادى بهتر است. البته آنان را كه همچون غده‏اى سرطانى بودند با غلظت و حدّت برخورد مى‏نمود: «محمد رسول الله و الّذين معد اشداء على اكفار رحماء بينهم».(25)(يعنى: محمد فرستاده خداست و افرادى كه با او هستند بر كفار سخت‏گيرى مى‏نمايند و در ميان خود مهربانند) همين خشونت و قاطعيت هم براى تحقق بعد رحمت بود زيرا به عنوان مثال وقتى پزشكى بدنى را جراحى مى‏كند ظاهر امر يك سخت‏گيرى است امّا مى‏خواهد آن فردى را كه مبتلا به يك بيمارى صعب العلاج يا عفونى است از خطر مرگ و هلاكت حتمى نجات دهد، پس براى تهذيب جامعه و ايجاد آرامش و امنيت براى مؤمنان و بندگان خدا لازم است عوامل شرارت و ستم را از اجتماع دور نمود.(26)
انسانى كه در رأس امور جامعه قرار مى‏گيرد و يا مى‏خواهد مردم را هدايت كند بايد به رسول اكرم (ص) تأسى نمايد، يعنى در آغاز لازم است قلب خويش را سرشار از رحمت الهى كند و عطوفت ملكوتى را در وجود خويش متحقّق نمايد و سپس به ميان مردم برود و با چشم عنايت و لطف به آنان نظر كند و خير و صلاح همه را بخواهد، دشمنان را با دلسوزى به راه حق فرا بخواند و در برخورد با آنان از جاده انصاف و عدالت بيرون نيايد. البته نظام جزايى، اجراى حدود و برخورد قانونى با متخلّفان هم در اين راستاست و بديهى است وقتى جامعه بخواهد به مدينه فاضله گام نهد بايد علف‏هاى هرز و آفات مهلك و سموم خطرناك را از خود دور كند تا هماى سعادت را بر شانه‏هاى خويش احساس كند، جهاد و مبارزه و ستيز با دشمنان بايد بر اين نيت باشد كه افراد جوامع بايد تربيت شوند و رشد معنوى يابند و عوامل مزاحم و زمينه‏هاى پريشان كننده اگر محو كردند اين مهم زودتر به منصه ظهور مى‏رسد. آنهايى كه در مبارزات مسلمين به قتل مى‏رسند و يعت طبق قوانين عادلانه مجازات مى‏شوند نيز از موضع رحمت، به نفعشان مى‏باشد زيرا جلو شرارتى كه عذابشان را شدت مى‏بخشد جلوگيرى مى‏كنند و مسلم است كه عذاب‏هاى دنيوى خيلى كمتر از مشقت‏ها و عقاب‏هاى اخروى است به همين دليل امام خمينى مى‏گويد: «زيرا با بودن آنها در اين عالم در هر روزى براى خود عذاب‏هاى گوناگون تهيه مى‏كردند، كه تمام حيات اينجا به يك روز عذاب و سختى‏هاى آنجا مقابله نكند و اين مطلب براى كسانى كه ميزان عذاب و عقاب آخرت و اسباب و مسببات آن را مى‏دانند پر واضح است. پس شمشيرى كه به گردن بنى قرنطه و امثال آن‏ها زده مى‏شود، به افق رحمت نزديك‏تر بوده و هست تا به افق غضب و سخط.»(27)
پيامبر(ص) به مرحله رحمةللعالمين هم رسيد يعنى به هر چند با اين ديد كه نشانه‏اى از محبوبيت است مى‏نگريست و به موجودات با ديده مهر توجه مى‏نمود كه اين مقام براى هر كسى ميسّر نمى‏باشد، در عين حال رسول اكرم (ص) جاذبه و دافعه‏اى جهت دار داشت و براى مراعات حق ديگر اعضاى فاسد را از صحنه حذف مى‏نمود و خلافكاران را به كيفر مى‏رسانيد مسلمانان بايد افتخار كنند كه در اين جهان در پرتو چنين رحمت الهى بسر مى‏برند و انوار تابناك محمدى به آنان گرمى و حرارت و فروغ مى‏بخشد و البته بايد اميدوار باشند در سراى جاويد هم از پرتوهاى شفاعت آن وجود مبارك برخوردار گردند.
چه مباهاتى برتر از اين كه آخرين فرستاده ى الهى به تعبير قرآن داراى خُلق بزرگ است: «انك لعلى خُلق عظيم.»(28)او از چنين ظرفيت فوق العاده بهره‏مند شده تا قوه مقاومت در برابر مشقات و ناملايمات را برست آورد و هيچ عاملى او را از ميدان رشد و هدايت مردم بيرون نبرد. امام خمينى حكمت اين خُلق ويژه را توضيح مى‏دهد:
«سخت‏ترين رنج و لعب هاديان راه حق، معاشرت با جاهلات و دعوت بى خردان بوده و هست و از اين جهت اين‏ها بايد متّصف به بزرگترين اخلاق حسنه باشند و بايد قوه ى رفق و مدارا و حسن عشرت (معاشرت) در آنها به طورى باشد كه با تمام جهالت جاهلان و بى خردان مقاومت كنند. زود رنجى و كدورت با اين شغل شريف منافى است…»(29)
آن حضرت با وجود عظمت روحى و عالى‏ترين مقامات علمى و معنوى، با بندگان خدا از همه بيشتر فروتنى داشت. امام خمينى در يكى از بيانات خود مى‏گويد: «رسول خدا(ص) در مدينه كه مركز حكومت ايشان بود، عرب مى‏آمد و مى‏ديد كه چند نفر نشسته‏اند دور هم با هم صحبت مى‏كنند او (تازه وارد) نمى‏توانست بفهمد كه كدام يكى از اين‏ها در رأس واقع است و حاكم است و كدام يك از اين‏ها پايين ترند.»(30)
امام متذكر مى‏گردد: «(رسول اكرم (ص)) كراهت داشت كه اصحاب براى احترام او به پا خيزند وقتى وارد مجلس مى‏شد پايين مى‏نشست، روى زمين طعام ميل مى‏فرمود و روى زمين مى‏نشست و مى‏فرمود: بنده‏اى هستم، مى‏خورم مثل خوردن بنده و مى‏نشينم مثل نشستن بنده.»(31) طلوع تابناك
بعثت نبى اكرم (ص) همچون آذرخشى كوير منحط و خفقان گرفته ى انسانيت را پرتو افشانى كرد وطليعه وحى با فرمان قاطع «اقراء» نمودار گشت و موجى از نور الوهيت در غار حرا برخاست و جام جان حضرت محمد (ص) را لبريز از معنويت و روانش را از انوار معرفت سرشار ساخت آن بزرگوار بر اثر ارتباط با جهان غيب از طريق وحى راز و رمز آفرينش و اسرار وجود آموخت و دفتر كتاب هستى را فرا گرفت. قرآن كريم بر قلب مباركش نازل گرديد و چشمه همه جوشان و جويبار زلال توحيد را در اعماق وجودش جارى ساخت تا از اين طريق و با تمسّك به قوانين جاودانى قرآن ، تشنگان حقيقت را به سرشت اصيل خويش باز گردانيده جاده كمال را در نوردند و لقاى حق را طالب گردند. آرى سرزمين حجاز مركز تابش خورشيد وحى گشت و زنجيرهاى اسارت كهك افكار انسان‏ها را به بند كشيده بود يكى پس از ديگرى گسست، تبعيض، تجاوز، عدوات، خصومت و بهره كشى از قاموس انسان‏ها حذف گرديد، رحمت و بركت به انسان‏ها روى آورد و آرامش و امنيت ارمغان اين انقلاب معنوى بود.
امام خمينى بعثت نبى اكرم (ص) را مهم‏ترين حادثه تاريخ مى‏داند: «حوادث بسيار بزرگ در دنيا اتفاق افتاده است، بعثت انبياى بزرگ، انبياء او اولعزم و بسيارى از حوادث بسيار بزرگ لكن حادثه‏اى بزرگ‏تر از بعثت رسول اكرم (ص) در عالم وجود نيست غير از ذات مقدس حق تعالى وبعثتى كه بعثت رسول ختمى است او بزرگ‏ترين شخصيت‏هاى عالم امكان و بزرگ برين قوانين الهى و اين حادثه در يك همچو روزى اتفاق افتاده است و اين روز را بزرگ كرده است و شريف و همچو روزى ما ديگر در ازل و ابد نداريم و نخواهيم داشت »(32)
يكى از انگيزه‏هاى بعثت اين بوده كه قرآن كريم توسط نبى اكرم از مرتبه غيب تنزل كند و به مرتبه شهادت برسد و به صورت الفاظ و مفاهيمى در آيد كه مردم بتوانند مضامين آن را درك نمايند و به دستوراتش عمل كنند و به تزكيه و تربيت راستين و پرورش‏هاى معنوى و اصل گردند و از اين ظلمات و جهالت‏ها بيرون آيند و به وادى نور و معرفت گام نهند چنانچه در قرآن آمده است «يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة؛(33)تا آيات را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به ايشان بياموزد».
پيامبر(ص) از رهگذر وحى، فرهنگ و معرفتى را بالاتر از اوضاع جامعه جهانى بنيان نهاد و مكتب مذهبش بر تمام مذاهب و آيين‏ها برترى يافت. در آغاز خويشاوندان را به پرستش خداى يكتا فراخواند .آن گاه مردم مكه و جزيرةالعرب را به توحيد دعوت كرد و سرانجام نبوت و رسالت خود را جهانى اعلام كرد. رسول خدا از اين رهگذر مى‏خواست با آيينى الهى، آدميان را از حجاب‏هاى خود كه چون تار عنكبوتى اطراف خويش تنيده بودند، برهاند و آنان را از قفس هوس‏ها، جنايت‏ها و قساوت‏ها نجات دهد و دل‏ها را به نور ايمان بيارايد آن حضرت با تحمل سختى‏هاى فراوان اركان فرهنگ منحط و عقب مانده بشريت عصر جاهليت را دگرگون ساخت وكاخ فرهنگى جديدى را تأسيس نمود و در مدتى كوتاه از اشخاصى كه بويى از انديشه و كمالات نبرده بودند، انسان هايى ساخت كه به گواه تاريخ و اعتراف دانشوران و مورخان پرچمدار فرهنگ و تمدن در سراسر جهان و در گستره تاريخ شدند.
با طلوع وحى در اندك مدتى نفرت‏هاى عميق و چندين ساله تبديل به اُلفت شد و غارت و آدم كشى جاى خود را به گذشت، ايثار و برادرى و مواسات داد، پراكندگى به يگانگى و خشونت به عطوفت مبدّل گشت. نظام طبقاتى فرو ريخت و همگان در برابر قانون از حق مساوى برخوردار شدند. در جامعه‏اى كه گرفتار اشرافيت بود و مردم زحمت كش خوار و حقير شمرده مى‏شدند پيامبر(ص) بر دست كارگرى بوسه زد و به تمام اختلافات قومى و فرقه‏اى خاتمه داد و بدين ترتيب تمام امتيارات موهوم قبيله‏اى و نژادى از ميان رفت و جاى آن را تقوا و فضيلت‏هاى اخلاقى گرفت قرآن مى‏فرمايد: «انّ اكرمكم عندالله اتقيكم؛(34)كسانى كه جز به خود و منافع شخصى فكر نمى‏كردند چنان متحول شدند كه براى جهاد در راه خدا بر هم سبقت مى‏گرفتند»قرآن كريم حال افرادى را بيان مى‏كند كه چون به دليل نبود امكانات، موفق به شركت در جهاد نمى‏شدند با چشمانى غرق اشك از خدمت پيامبر(ص) باز مى‏گشتند. امام خمينى اين تحولات مهم را يادآور مى‏شود: «مساله مبحث و ماهيت آن و بركات آن چيزى نيست كه بتوان با زبان‏هاى الكن ما از آن ذكر مى‏نمود و به قدرى ابعاد آن زياد است و جهات معنوى و مادى او زياد است كه گمان ندارم بتوان حول و بر او صحبت كرد. مساله بعثت يك تحول علمى و عرفانى در عالم ايجاد كرد كه آن فلسفه‏هاى خشك يونانى مبدّل كرد به يك عرفان عينى و يك شهود واقعى براى ارباب شهود.»(35)
در جاى ديگر امام خاطرنشان مى‏نمايد:
«همين مقدارى كه معلوم شده است…وقتى كه ملاحظه مى‏كنيد با قبل از اسلام و معارف قبل از اسلام و فلسفه قبل از اسلام و عدالت‏هاى اجتماعى قبل از اسلام، مى‏بينيد كه همين مقدار هم يك تحول عظيمى در دنيا پيش آورده است كه سابقه نداشته است و لاحقه هم ندارد.»(36)
امام تاكيد مى‏نمايد بر اثر بعثت آن حضرت انقلاب هايى به وقوع پيوست و تحولاتى شگرف در جهان حاصل گرديد، معارفى كه توسط پيامبر(ص) در جهان انتشار يافت، از حد بشريت خارج است. و اظهار مى‏دارد: «اين اعجازى است كه براى اهل نظر دليل بر نبوت است و الّا ايشان به خودش نمى‏توانست اين كار را بكند… يك مسئله بزرگى است كه كشف هم نشده است، براى خود ايشان است و كسانى كه خاص الخاصّ ايشان هستند…يك نفر آدم بتواند اين طور در دنيا همه چيز را بيابد كه مطابق عقل حالا باشد و آينده اين يك امر اعجاز است غير از اعجاز چيز ديگرى نمى‏تواند باشد.»(37)
n………..00 پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. روزنامه اطلاعات، دوشنبه 14 فروردين 1385، شماره‏23592، ص‏2. 2. پابه پاى آفتاب، ج 4، ص‏161. 3. سرگذشت‏هاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 4، ص‏129، مأخذ قبل، ج 4، ص‏116، فرازهاى فروزان، 240-239، گل‏هاى باغ خاطره، ص‏59، فصلنامه ندا، شماره اول، ص‏51. 4. ويژگى هايى از زندگى امام خمينى، حميد انصارى، ص 41، خورشيد قرن، حميد علم الهدى، ص 95 ،پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 111،فرازهاى فروزان، ص‏264. 5. مكارم الاخلاق، طبرسى، ص‏571. 6. صحيفه دل، ج اول، ص 60، پابه پاى آفتاب، ج اول، ص 191-190،دليل آفتاب، ص‏172. 7. سوره تكاثر، آيات اول و دوم. 8. محيط پيدايش اسلام، شهيد دكتر بهشتى، 42 – 39، تاريخ يعقوب، ج 1، ص 337. 9. جهان در عصر بعثت، باهنر و رفسنجانى، ص 36 و 51 و52. 10. روح اسلام، امير على، ترجمه ايرج رزاقى و محمد مهدى حيدرى پور، ص 250 -249، فرهنگ وتمدن مسلمانان، بار تولد، ترجمه ديانت، ص‏23. 11. سوره ى اسرى، آيه 81. 12. شرح حديث جنود عقل وجهل، ص 16. 13. مصباح الهدايه، ص 76 -75. 14. آداب الصلوة، ص 138 -137. 15. سوره نجم، آيه 3و4. 16. تبيان، دفتر 41 (نبوت)، ص 384. 17. آداب الصلوة، ص 365. 18. طه، آيه دوم. 19. چهل حديث، ص 177. 20. همان، ص 349 و 350. 21. سوره توبه، آيه 128. 22. سوره كهف، آيه 6. 23. سوره شعراء، آيه سوم. 24. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 165 – 164. 25. سوره فتح، آيه 29. 26. نك: تفسير سوره حمد، امام خمينى، ص 110 -109. 27. آداب الصلوة، ص 237، 236. 28. سوره ى قلم، آيه چهارم. 29. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 317 – 316. 30. تبيان، دفتر 12، ص 101. 31. چهل حديث، امام خمينى، ص 96. 32. بيانات امام در جمع مديران صندق‏هاى قرضه الحسنه در20 خرداد 1359، صحيفه نور، ج 12، ص 168. 33. سوره جمعه، آيه دوم. 34. سوره حجرات، آيه 13. 35. سخنرانى امام در جمع مسئولان لشكرى و كشورى در 21/2/1361، صحيفه نور، ج 17، ص 250. 36. بيانات امام در ديدار با اعضاى هيات دولت در اول دى ماه سال 1360، همان، ج 18، ص 190. 37. بيانات امام در هشتم فروردين سال 1366، همان، ج 20، ص 78.

/

معراج، سفرى اعجازآميز

مقدمه‏
يكى از رخدادهاى شگرف و شگفت‏انگيز كه در صدر اسلام و براى شخص پيامبر اكرم (ص) اتفاق افتاد، سفر اعجازآميز «معراج» است كه يكى از بزرگترين معجزه‏هاى رسول اكرم (ص) بوده و عقول بشرى از درك حقيقت آن عاجز است. اين معجزه الهى در سايه عبوديت و بندگى خالص نبوى (ص) حاصل شده است و آيات و روايات بسيارى، از آن با عظمت و شكوه ياد كرده است.
در حقيقت معراج، سفر رسول اكرم (ص) از زمين به سوى عرش بود. در اين باره اختلافها زياد است، بعضى معتقدند كه اين سفر جسمانى بود و عده‏اي بر اين باورند كه سفرى روحانى بود.
در اين نوشتار مختصر بر آنيم تا با مطالعه در آيات الهى و روايات اسلامى ضمن بيان عظمت اين سفر اعجازآميز، به برخى از ابهاماتى كه درباره اين موضوع مهم اسلامى وجود دارد، پاسخ دهيم. مفهوم معراج‏
عروج به معناى بالا رفتن است. به شبى كه دعا بالا رود ليلة المعراج گويند؛(1) و نيز حركت (با جسم) در زمين و بر روى زمين را گويند،(2) و «اسار و اسراء» به معناى راندن است، يا سير در شب را گويند،(3) و معناى روح و جسم هم روشن است. راغب اصفهانى، روح را به معناى نفس گرفته است.(4) بنابراين، حقيقت معراج، سير در زمين و جهان‏هاى بالا و دوردست است.
نكته درخور توجه در اينجا اين است كه داستان معراج پيامبر اكرم(ص) مركب از دو قسمت بوده، قسمت نخست آن سفر با مركب فضاپيمايى به نام «براق»(5) از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى بود كه آن حضرت در مدت كوتاهى در آن نقطه پايين آمد، و از نقاط مختلف مسجد، و «بيت اللحم» كه زادگاه حضرت عيسى (ع) است و منازل انبياء و آثار و جايگاه آنها ديدن كرد؛ و در برخى از منازل دو ركعت نماز گزارد. البته ناگفته نماند آن حضرت اين مسير را در يكى از شبها در دوران رسالت در مكه از طريق اعجاز طى كرده است، كه اين قسمت را اصطلاحاً در كتابها و تواريخ «إسراء» مى‏نامند و قسمت دوم داستان معراج، سير آن حضرت از مسجدالاقصى به آسمانها انجام شده و «ستارگان و نظام جهان بالا را مشاهده كرد؛ و با ارواح پيامبران و فرشتگان آسمانى سخن گفت، و از مراكز رحمت و عذاب (بهشت و دوزخ) بازديدى به عمل آورد؛ درجات بهشتيان و اشباح دوزخيان را از نزديك مشاهد فرمود.»(6) اين قسمت سفر اعجازآميز آسمانى را اصطلاحاً «معراج» مى‏نامند.
رسول اكرم (ص) در اين سير آسمانى (معراج) با رموز هستى و اسرار شگفت‏انگيز دستگاه عظيم آفرينش و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بى‏پايان خداوند كاملاً آگاه گشت. سپس به سير خود ادامه داد، و به «سدرة المنتهى»(7) رسيد، و آن را سراپا پوشيده از شكوه و جلال و عظمت ديد. در اين هنگام برنامه سفر اعجازآميز وى پايان يافت، سپس مأمور شد از همان راهى كه پرواز نموده بود بازگشت نمايد. در برگشت نيز در «بيت‏المقدس» فرود آمد، و روانه مكه و وطنش گرديد. معراج در آينه آيات و روايات‏
هر موضوعى را كه قرآن‏كريم بدان اشاره فرموده است از ضروريات دين در ميان مسلمان مى‏باشد. داستان نيز اين چنين است. يعنى، معراج اجمالاً يكى از ضروريات دين و صريح قرآن و جمله مسلمات در ميان تمام فرق اسلام است؛ پس انكار آن، انكار ضرورى دين و موجب ارتداد است؛ بنابراين، هر فرد مسلمان كه معتقد به قرآن و روايات اسلامى و اتفاق مسلمانان باشد، نمى‏تواند آن را انكار نمايد؛ زيرا، معراج ريشه قرآنى دارد و در دو سوره از قرآن‏كريم به سرگذشت اين سير جسمانى و روحانى تصريح شده است.
اول: سوره اسراء، كه شروع اين سفر اعجازآميز را متذكر است:
«سبحان الذى اسراى بعبده ليلاً من المسجدالحرام الى المسجدالاقصى الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا إنه هو السميع البصير»(8)پاك و منزه است آن خدايى كه بنده‏اش را در يك شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصى كه در سرزمين مبارك و مقدسى واقع شده برد، تا آيات و نشانه‏هاى (عظمت) ما را ببيند، او شنوا و بينا است.
دوم: سوره «النجم» كه به قسمتهايى از اين سفر آسمانى اشاره دارد كه در ضمن 6 آيه، از آيه 13 تا 18 قسمت دوم معراج، يعنى سير آسمانى را بيان مى‏كند. آنجا كه مى‏فرمايد: «و لقد رءاه نزلة اُخرى، عند سدرة المنتهى، عندها جنة المأوى، اذ يغشى السدرة ما يغشى، مازاغ البصر و ما طغى، لقد رأى من آيات ربّه الكبرى» آيا با او درباره آنچه (با چشم خود) ديده مجادله مى‏كنيد؟! و بار ديگر نيز او را مشاهده كرد، نزد «سدرة المنتهى»، كه «جنت المأوى» در آنجاست. در آن هنگام كه چيزى (= نور خيره كننده‏اى) سدرة المنتهى را پوشانده بود، چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان نكرد (آنچه ديد واقعيت بود). او پاره‏اى از آيات و نشانه‏هاى بزرگ پروردگارش را ديد.
غالب مفسران، آيات سوره «النجم» را هم در ارتباط با قضيه معراج پيامبر (ص) دانسته‏اند.(9)
همچنين در آيه ديگرى از قرآن‏كريم به صورت اشاره، برخى از تماسهاى پيامبر(ص) را در شب معراج تأييد مى‏كند و آن آيه 45 سوره «زخرف» است: «و سئلْ مَن ارسلنا مِن قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن ءالهةً يُعبدون؛ اى پيامبر! از پيامبرانى كه قبل از تو فرستاديم بپرس: آيا ما براى آنها معبودانى غير از خداى رحمان براى پرستش قرار داده بوديم؟!»
آيا پرسش پيامبر اكرم (ص) از انبياى گذشته به جز با رويارويى با آنها ممكن است؟ و در كدام مجمعى غير از آن شب معهود اين امر مواجهه ميسر شد؟
روايتى هم از امام باقر (ع) در تفسير اين آيه شريفه به همين معنا وارد شده است و نيز علامه مجلسى در «جلد 18 بحارالانوار، باب اثبات المعراج» اين آيه شريفه را در زمره آيات معراج مطرح نموده است.
ناگفته پيداست كه با امعان‏نظر در مطالب ياد شده، بدون مراجعه به روايات تفسيرى معراج، تنها از تأمل در آيات سوره «اسرا» و «النجم» به تصوير نسبتاً روشنى از اين سفر مبارك اعجازآميز رسول خدا (ص) دست مى‏يابيم.
در منابع روايى اسلام روايات زيادى درباره معراج وارد شده كه بسيارى از علماى اسلام، تواتر يا شهرت آن را تصديق كرده‏اند،(10) كه به عنوان نمونه و رعايت اختصار به دو روايت و آن هم از طريق فريقين اشاره مى‏كنيم:
1- امام باقر (ع)در ضمن روايتى كه طولانى است فرمود: «و لكنّه اسرى به… و اشار بيده الى السماء؛ و لكن پيامبر را از مسجدالحرام تا آسمانها سير داد.»(11)
2- زمخشرى حديثى را نقل نموده است كه در قسمتى از آن چنين آمده است: «و قد عرج به الى السماء فى تلك الليله… و انه لقى الانبياء و بلغ البيت‏المأمور و سدرةالمنتهى؛ در حالى كه سير داده شده بود بسوى آسمان در اين شب و عجائب آسمان به او نشان داده شده، و انبياء را ملاقات نموده بود و تا بيت‏المأمور و سدرةالنتهى سير نمود.»(12) در اين حديث «عرج به»، به معراج جسمانى اشاره دارد؛ از اينجا معلوم مى‏شود رواياتى كه فقط دلالت بر معراج روحانى دارد، چون مخالف ظاهر قرآن كريم است، قابل اعتماد نيست.
سخن از اين كه آيا تنها روح بزرگ پيامبر (ص) در خواب و مكاشفه در اين سفر همراه جبرئيل بوده و يا آن حضرت با اين بدن خاكى دعوت به عالم بالا شده است، مورد اختلاف است. با اين كه صريح قرآن و روايات اسلامى گواهى قطعى بر جسمانى بودن آن مى‏دهد؛ چنان كه فقيه و مفسر بزرگ شيعه، مرحوم طبرسى، در تفسير «مجمع البيان» اتفاق علماء را بر جسمانى بودن معراج نقل مى‏كند.(13)
همچنين محدث عاليقدر شيعه، علامه مجلسى (ره)، و مفسر معروف اهل سنت، فخررازى، معتقدند كه اهل تحقيق بر اين باورند كه به مقتضاى دلالت قرآن‏كريم و روايات متواتر شيعه و سنى، خداى متعال روح و جسد پيامبر اسلام (ص) را از مكه به مسجدالاقصى و سپس از آنجا به آسمانها برد و انكار اين مطلب، يا تأويل آن به عروج روحانى، يا وقوع آن در خواب، ناشى از كمى تتبع يا سستى دين و ضعف يقين است.(14)
براى اثبات اين موضوع دلائل و شواهدى وجود دارد كه:
1- كلمه «عبد» نشان مى‏دهد،(15) كه اين سفر در بيدارى و اين سير، جسمانى بوده است؛ چون وقتى گفته مى‏شود: فلان شخص را به فلان نقطه بردم، يعنى خودش را با همان جسم و روح، نه اين كه در عالم خواب و خيال برده؛ مگر قرينه‏اى برخلاف باشد. بنابراين، از باب آن كه قرآن خود مفسر خود است مى‏بينيم در سوره «جن» آيه 19 مى‏فرمايد: «و انّه لمّا قام عبدالله يدعوه» و در سوره «علق» آيه 10 مى‏فرمايد: «عبداً اذا صلى» از عبد اراده مجموع روح و جسم شده است. يعنى پيامبر اسلام (ص) با تن و جسم خود به عالم بالا عروج كرده است و اين سير جسمانى و روحانى بوده است، نه روحانى تنها، و معلوم است چنين سيرى، از مسجدالحرام تا بيت‏المقدس (حدود يكصد فرسخ) در صورتى يك ارزش و معجزه حساب مى‏شود كه با جسم بوده باشد.
همچنين در تأييد و تقويت بيشتر اين نظر (جسمانى بودن معراج) آيت ا… سبحانى مى‏فرمايد: «قريش از شنيدن اين كه پيامبر ادعا نمود من در ظرف يك شب همه اين اماكن (سير به مسجدالاقصى و عروج به آسمانها) را سير نموده‏ام، سخت ناراحت شدند، و جداً به تكذيب او برخاستند؛ به طورى كه جريان معراج وى در همه محافل قريش موضوع روز شد؛ هرگاه سير اين عوالم به صورت يك رؤيا بود، معنا نداشت كه قريش به تكذيب حضرت برخيزند، و جنجالى راه بيندازند؛ زيرا گفتن اين كه من در شبى از شبها در هنگام خواب، چنين خوابى را ديده‏ام، هرگز موجب نزاع و اختلاف نمى‏گردد، چون سرانجام هر جه هست خواب است، و تمام امور محال و غير ممكن و به دور از ذهن، در خواب به صورت ممكن درمى‏ايد.»
ايشان مى‏افزايد: «اين نظر (معراج در خواب و عالم مكاشفه بود) آن قدر ارزش ندارد، كه ما آن را دنبال كنيم؛ ولى افسوس اينجاست كه برخى از دانشمندان مصرى، مانند «فريد وجدى»(16) اين نظر را پسنديده و با سخنان بى‏اساس، به تحكيم آن پرداخته است. با اين همه، بهتر آن است كه از اين مطلب بگذريم.»(17)
شيخ طوسى (ره) در تفسير «التبيان»، ذيل اين آيه شريفه مى‏فرمايد: «علماى شيعه معتقدند كه خداوند در همان شبى كه پيامبرش را از مكه به بيت‏المقدس برد، او را به سوى آسمانها عروج داد، و آيات عظمت خويش را در آسمانها به او ارائه فرمود؛ و اين در بيدارى بود، نه در خواب.»
2- لفظ «سبحان» كه در ابتداى سوره اسراء آمده حكايت از اعجازگونه بودن اين جريان مهم دارد كه خداوند متعال براى رفع استبعاد مردم، خود را از هرگونه عيب و نقص و ناتوانى تنزيه مى‏كند و گرنه سير روح منهاى جسد كه از محدويت‏هاى عالم مادى رها باشد، اين تعبير را نمى‏طلبد.
3- آن‏كه در سوره «النجم» ماده «رؤيت» بكار رفته: «ما زاغ البصر و ماطغى، لقد رأى من آيات ربه الكبرى»؛ چشم پيامبر(ص) دچار خطا و انحراف نشد. او نشانه‏هاى بزرگ خداى خود را مشاهده كرد. اين دو آيه شريفه به روشنى مى‏رساند كه اين رؤيت با همين و حالت بيداري پيامبر(ص) رخ داده، نه در حالت خواب و عالم مكاشفه.
سؤالى كه در اينجا مطرح مى‏شود اين است كه بر اساس تناسب بين رائى و مرئى (بيننده و ديده شده)، اين چشم مادى تنها آنچه را كه از جنس خود باشد را مى‏بيند نه روح مجرد را و فرشتگانى كه در ذات وجوشان طبيعت مادى راه ندارد. بنابراين، ديدارهاى پيامبر(ص) با انبياى گذشته و برپا شدن نماز جماعت در بيت‏المقدس كه آن تمامى انبياء و رسل به خاتم خود (پيامبر اسلام) اقتداء كردند و حجت با فرشتگان و رؤيت اهل بهشت و جهنم كه شرحش در اخبار آمده، چگونه صورت گرفته است؟
پاسخ آن است كه: اين امر با تمثل ارواح در ابدان مناسب خود، و مفارقت نوريه در قالب‏هاى مثالى، شدنى است؛ چنان كه جبرئيل(ع) در برابر حضرت مريم به صورت مردى ظاهر گشت. ناگفته نماند كه ما اين برخوردها را در نقل رواياتى كه در اين‏باره رسيده، تا جايى مى‏پذيريم كه برهان عقلى آن را مردود نداند و بر اين اصل، آن قسمتهايى كه در پاره‏اى از روايات، مراحل نهايى و اوج صعود حضرت را بازگو مى‏كند كه ملاقات با پروردگار است و چگونگى آن كه ملازم است با جسميت خداي متعال، به هيچ وجه پذيرفته نيست؛ به عنوان نمونه: ابن هوازن قشيرى (متوفى 465) در كتاب معراجش روايت مى‏كند كه پيامبر (ص)، پروردگارش را با همين چشم سر ديد، يا آن كه از پيامبر نقل كرده است كه: خداى خود را ديدم در حالى كه دو كفش از طل در پاى وى بود و در نوشته‏هاى برخى از خاورشناسان آمده است: در آخرين آسمان، پيامبر (ص) به خداوند به اندازه‏اى نزديك شد كه صداى قلم خدا را مى‏شنيد و مى‏فهميد كه خدا مشغول نگاهدارى حساب افراد مى‏باشد.(18)
متأسفانه جريان معراج پيامبر (ص) مانند بسيارى ديگر از جريان‏هاى صحيح تاريخى، از روى غرض‏ورزى يا ساده‏لوحى و اعمال سليقه‏هاى شخصى در طول تاريخ آميخته با خرافات عجيب و غريبى شده است كه قيافه اصلى آن را از نظر كسانى كه مطالعه كافى در اين قسمت ندارند، ناپسند نشان داده است.
درباره مطالب مزبور (ديدن خداوند و…) مى‏گوييم: لازمه رؤيت با چشم، محدود بودن مرئى است و هر محدودى، محدودكننده‏اى بايد، پس او نمى‏تواند واجب الوجود باشد و آيا نشنيده‏ايد اين كلام امام على (ع) را كه در جواب «ذعلب يمانى» فرمود: «لاتدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان…»(19) و فرازى ديگر از كلام 182 مى‏فرمايد: او مكان ندارد و با حواس ظاهرى ادراك نگردد و با مردمان مقايسه نشود. او با موسى سخن گفت و آيات خويش را به او نماياند، بدون آن كه از اعضا و جوارح و ابزارى همانند بشر استفاده كرده باشد.
آخرين ابهام و يا سؤالى كه در باره معراج مطرح مى‏شود اين است: آيا معراج پيامبر(ص) به عنوان يك بشر، از نظر علوم طبيعى امكان‏پذير است؟
در پاسخ، مقدمه ذكر مى‏كنيم: اساساً اعتقاد ما بر آن است كه شريعت حيات‏بخش اسلام و قوانين نورانى آن از طرف خالق هستى‏بخش حكيم، تنظيم و توسط بهترين‏ها كه انبيا، و ائمه معصومين (ع) هستند به بشر ابلاغ شده است. ازاين‏رو، آنچه كه جنبه خرافى داشته و با عقل و علم و حكمت منافى باشد در آن راه ندارد. ما پيرو مذهبى هستيم كه علوم روز آن را تأييد مى‏كند، بلكه اين مذهب پويا خود، دانشهايى را پايه‏گذارى كرده است، ولى بايد متوجه بود كه منظور از علوم تنها آن دسته از مسائلى است كه صد در صد جنبه قطعى به خود گرفته، نه هر آنچه كه به عنوان علم مطرح شود؛ زيرا ممكن است در پرتو اكتشافات ديگرى دير يا زود دگرگون شود و اين دسته در ميان علوم كم نيستند.
كوتاه سخن آن كه ما مى‏گويى ميان عقائد مسلمان مذهبى و مسائل قطعى علوم، رابطه تنگاتنگ وجود دارد و هر كدام ديگرى را تقويت مى‏كند.
از اين مقدمه نتيجه مى‏گيريم كه بسيارى از موانع سفر انسان به فضا با اختراعات و اكتشافات علم روز از ميان بر داشته شده است و امورى كه زمانى غيرمعقول انگاشته مى‏شد با پيشرفت بشر در عرصه‏هاى علمم و صنعت و فناورى به امرى ممكن و معقول مبدل شد و انسان در اين عصر تسخير فضا و … توانست بر مشكل جاذبه زمين، پرتوهاى خطرناك شهابهاى آسمان، فقدان اكسيژن، مشكل بى وزنى فائق آيد.
ولى سخن در اين است: آيا تنها اين موجود ضعيف (بشر) كه سراپا فقر و نياز است، و پس از گذشت قرنها تلاش و كوشش طاقت‏فرسا با تجهيزات كذائى، توان سفر به كرات آسمانى را دارد؟ و آيا خالق قادر متعال او از ابداع وسيله‏اى كه بهتر از سفينه‏هاى فضايى مدرن، اين مأموريت را انجام دهد، عاجز است؟!
روى سخن با مسلمانان است آيا هيچ فرد خداپرستى كه ايمان به قدرت لايزال و بى‏پايان الهى دارد. (ان الله على كل شى‏ء قدير) مى‏تواند انكار كند؟ آيا براى خداى متعال مانعى دارد كه وسيله مرموزى كه از فكر محدود بشر بيرون است در اختيار پيامبرش بگذارد تا بتواند در آسمانها سير كند و عجائب آيات پروردگارش مشاهده نمايد؟ جواب البته منفى است. چه مانعى در مقابل عظمت و قدرت خداى متعال مى‏تواند ابراز وجود كند!
جايى كه بشر با اين فكر محدود در پرتو صنعت و تكنولوژى، همه موانع را برطرف كرد و توانست فضانوردانى را در قمر (كرات آسمانى) پياده كند و در ماوراء جوّ به حركت درآورد، به يقين پيامبران الهى مى‏توانند با عنايت خداوند بزرگ كه قدرت او مافوق قدرتها است و خالق تمام موجودات و قدرتهاست بدون اسباب ظاهرى و خارجى ايجاد كنند.
پيامبر اسلام (ص) با عنايت خداوند بزرگ به معراج رفته است. هرگاه برنامه سير تاريخى پيامبر، در پرتو عنايت الهى انجام گرفته باشد، به طور مسلم تمام اين قوانين طبيعى در برابر اراده قاهره وى تسليمند، و هر آنى در قبضه قدرت او هستند؛ از اين رو، چه اشكالى دارد: خدايى كه به زمين جاذبه داده است و به اجرام آسمانى اشعه كيهانى بخشيده، بنده برگزيده‏اش را به وسيله قدرت نامتناهى خويش، بدون اسباب ظاهرى و خارجى از مركز جاذبه خارج نمايد، و اشعه‏هاى خطرناكى كه در ماوراء جو وجود دارد، مانند اشعه ماوراءبنفش، اشعه‏ايكس و اشعه كيهانى، مصون بدارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. حسين راغب اصفهانى، المفردات، دفتر نشر الكتاب، دوم 1404ق، ص 329. 2. همان، ص 247. 3. احمد سياح، فرهنگ جامع ، تهران: كتاب فروشى اسلام، 1354، ج 1- 2،ص 690. 4. مفردات راغب، ص 205. 5. براق نام مركوبى است كه بنا بر روايات، حضرت رسول(ص) شب معراج برپشت او آسمانها را درنورديد. 6. طبرسى، مجمع البيان، سوره اسراء،ج 3، ص 395. 7. سدره يا سدرة المنتهى، نام درخت كُنار بزرگى است كه بنابر روايات اسلامى بر بالاى آسمان هفتم قرار دارد و برگش مانند گوش فيل و ميوه اش مانند كوزه است. علم ملائكه و ساير مخلوقات به آن منتهى شود و از آن درنمى گذرد. هيچ موجودي، بجز پيامبر اسلام (ص) در شبِ معراج از آن درنگذشته است و آنچه وراى آن است جز خداى نداند. از پاى اين درخت رودهايى از آب صاف روشن و شير تازه و باده خوشگوار، براى نوشندگان روان مى گردد. دربارة آن گفته اند كه اسب سوار، در سايه اش هفتاد سال راه مى پيمايد و يك برگ از آن روى تمام مردم سايه مى افكند.(جعفر ياحقّى، دكتر جعفر محمّد: فرهنگ اساطير و اشارات در ابيّات فارسى، ص 241 – 242.) 8. سوره اسراء، آيه 1. 9. ر.ك: محمود زمخشرى، الكشاف، دارالكتاب العربى، بيروت، چ سوم، 407 ق، ج‏4، ص 419. 10. تفسير نمونه، ج 12، ص 12. 11. محسن فيض كاشانى، تفسير صافى، بيروت: مؤسسة الاعلمى مطبوعات، ج 3، ص 166-171. 12. الكشاف، ج 2، ص 647. 13. مجمع البيان، ج‏7، ص 395. 14. بحارالانوار، چاپ مؤسسه الوفاء، بيروت، ج 18، ص 289 فخررازى، مفاتيح الغيب، ج 5، ص 540 – 546. 15. تفسير نمونه، ج 12، ص 9. 16. دايرة المعارف، ج 7، ص 329، ماده «عرج». 17. آيت اللّه جعفر سبحانى، فروغ ابديت، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم چاپ نهم، 1373، ج‏1، ص 386. 18. «محمد پيامبرى كه از نو بايد شناخت»، ص 125. 19. نهج البلاغه صبحى صالح، كلام 179.

/

ابعاد معنوى شخصيت پيامبر اعظمص

مركز فرهنگ و معارف قرآن‏
پيامبر(ص) از دو بعد مادى و معنوى برخوردار است. از نظر بعد مادى فرقى با ساير انسان‏ها ندارد بلكه با آن‏ها در حيات مادى و مسايل مربوط به آن شريك است. ولى از لحاظ بُعْدِ معنوى فاصله بسيار زيادى با ديگر انسان‏ها دارد و همه اهميت و امتياز آن حضرت در همين مسأله نهفته است. آنچه موجب شد كه تا او واسطه بين خالق و مخلوق، اسوه و الگوى انسان‏ها باشد برجستگى بعد معنوى آن حضرت است. در اين مقاله درصدد آن هستيم كه گوشه‏اى از ابعاد معنوى پيامبر(ص) كه در قرآن ذكر شده را به اجمال بررسى كنيم. 1- بندگى خدا
بندگى خدا، عالى‏ترين مقام انسان است. بندگى نه تنها با شأن و كرامت انسان منافات ندارد بلكه در جهت رشد و تكامل او مى‏باشد زيرا در برابر وجودى كه كمال مطلق است به پرستش و بندگى مى‏پردازد و همه هستى در قبضه قدرت اوست. آن كه بندگى خدا مى‏كند با قرار دادن خود در برابر تابش نور الهى به تدريج به سمت كانون بى‏انتهاى كمال مطلق به حركت درمى‏آيد و بهره‏اى از كمال مطلق را در خود تجلّى مى‏بخشد.
عبادت به معناى اظهار تذلّل و خشوع و فروتنى در برابر معبود است. بطور كلى ما مى‏توانيم دو نوع عبادت داشته باشيم:
1- عبادت تكوينى كه فراگير و گسترده است و همه مخلوقات هستى را در برمى‏گيرد، همه موجودات طبق اين معنى خدا را عبادت مى‏كنند زيرا همه ذليل و تابع قوانين اويند.
2- عبادت اختيارى و آن اينكه عبادت كننده به اختيار خود سر تسليم در برابر معبود فرود آورد و هيچ عامل بيرون از اراده او تأثير گذار نباشد و اين نوع عبادت مراتبى دارد كه بالاترين مرتبه‏اش آن است كه ناشى از شناخت و شعور باشد و از اعتقاد به ربوبيت الهى نشأت گرفته باشد. همان طور كه از امام صادق(ع) نقل شده است: «اَلعُبُودِيَّةُ جَوهَرٌ كُنهُهَا الرُّبُوبِيَّة؛(1) عبادت كردن جوهرى است كه ذات آن ربوبيّت است.» مقام بندگى پيامبر(ص) در قرآن
آيات زيادى از قرآن اشاره به مقام عبوديّت و بندگى پيامبر(ص) دارد. مقامى كه زمينه ساز دستيابى به ساير مقام‏ها از قبيل نبوّت، رسالت، رفتن به معراج و … بوده است، به عنوان نمونه: 1- «سُبحان الَّذى اَسرى‏ بِعَبدِهِ لَيلًا مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَى المَسجِدِ الاَقصَا الَّذى بارَكنا حَولَهُ لِنُرِيَهُ مِن ءايتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ البَصير؛(2) پاك و منزّه است خدايى كه بنده‏اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى – كه گرداگردش را پربركت ساخته‏ايم – برد تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم، چرا كه او شنواو بيناست.»
ذكر «عبد» براى پيامبر(ص) مى‏تواند اشاره به تأثير عبوديّت در رفتن به معراج باشد و مسلّماً مراد از عبد، عبد تكوينى نيست زيرا همه در اين معنا شريكند آنچه دراين مسأله تأثير داشته، عبوديّت اختيارى است. 2- «واِن كُنتُم فى رَيبٍ مِمّا نَزَّلنا عَلى‏ عَبدِنا فَأتوا بِسورَةٍ مِن مِثلِهِ وَادعوا شُهَداءَكُم مِن دونِ اللَّهِ اِن كُنتُم صادِقين؛(3) اگر درباره آنچه بر بنده خود [پيامبر(ص) ]نازل كرديم شك داريد (دست كم) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را از غير خدا (براى اين كار) فراخوانيد، اگر راست مى‏گوييد.»
عبوديّت خدا او را شايسته نزول وحى كرد و با اينكه امّى و درس نخوانده بود كتابى آورد كه هيچ كس نتوانست و نمى‏تواند حتّى سوره‏اى مانند آن بياورد. در مواردى از قرآن، پيامبر(ص) به عنوان عبد (بنده) معرفى شده است كه پيامبر(ص) در همه اين موارد به عنوان عبد خدا مطرح است. چه در موردى كه با دشمنان خدا در ميدان جنگ نبرد مى‏كند،(4) و چه در آغاز رسالت،(5) و چه به هنگام اِسراء و رفتن به معراج و چه آن گاه كه براى موجود نامرئى به نام جنّ قرآن مى‏خواند،(6) و چه به هنگام نزول قرآن،(7) و … در همه اين موارد او يك بنده خداست و همه مسئوليت‏ها و مقامات معنوى از عبوديّت ناشى شده است. بنابراين پيروان آن حضرت بايد به اين مسأله توجه داشته باشند، مبادا درباره‏اش غلوّ كنند و از مقام بندگى خدا او را بيرون ببرند چنان كه مسيحيان مرتكب اين اشتباه شدند در حالى كه مسيح(ع) از اين كه خود را بنده خدا بداند، استنكاف نمى‏كرد.(8) 2- وحى
از مقامات معنوى پيامبر(ص)، مقام دريافت وحى خاص الهى است كه اين دريافت وحى، حاكى از امتياز و برترى دريافت كننده از ديگر همنوعانش مى‏باشد.
در آياتى از قرآن، پيامبر(ص) را همانند ديگر انسان‏ها دانسته و دريافت وحى از سوى آن حضرت را از جمله امتياز او بر ديگر انسان‏ها مى‏داند: 1- «قُل اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثلُكُم يوحى‏ اِلَىَّ اَنَّما اِلهُكُم اِلهٌ واحِدٌ…؛(9) بگو من فقط بشرى هستم مثل شما (امتيازم اين است كه) به من وحى مى‏شود كه تنها معبودتان معبود يگانه (خدا) است.» 2- «قُل اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثلُكُم يوحى‏ اِلَىَّ اَنَّما اِلهُكُم اِلهٌ واحِدٌ فَاستَقيموا اِلَيهِ واستَغفِروهُ وويلٌ لِلمُشرِكين؛(10) بگو: من فقط انسانى مثل شما هستم، اين حقيقت بر من وحى مى‏شود كه معبود شما معبود يگانه است، سپس تمام توجه خويش را به سوى او كنيد و از وى آمرزش طلبيد و واى بر مشركان.» 3- شفاعت
مقام شفاعت بى‏ترديد از عالى‏ترين مقامات معنوى يك انسان است زيرا قبول شفاعت كسى دليل بر اعتبار ويژه شفاعت كننده نزد شفاعت‏پذير مى‏باشد.
آياتى از قرآن كريم به طور مستقيم يا غير مستقيم بر مقام شفاعتگرى پيامبر(ص) دلالت دارد كه به آنها پرداخته مى‏شود: 1- «ومِنَ الليلِ فَتَهَجَّد بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى‏ اَن يَبعَثَكَ رَبُّكَ مَقامًا مَحمودا؛(11) و پاسى از شب را (از خواب برخيز و) قرآن (و نماز) بخوان. اين يك وظيفه اضافى براى توست، اميد است كه پروردگارت تو را به مقامى درخور شايسته برانگيزد.»
مقام در خور ستايش كه خداوند، پيامبر(ص) را نسبت به آن اميدوار ساخته به نظر مفسّرين همان مقام شفاعت است. پيامبر(ص) فرموده است: «مقام محمود همان مقامى است كه من در آن مقام امتم را شفاعت مى‏كنم.»(12)
2- «ولَسَوفَ يُعطيكَ رَبُّكَ فَتَرضى‏؛(13) و به زودى پروردگارت (آن قدر) به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى.»
اينكه چه نعمت و چه امتيازى خداوند به پيامبر(ص) عطا مى‏كند تا رضايتش جلب شود و خرسندى آن حضرت را فراهم سازد، مفسّرين آن را مقام شفاعت دانسته‏اند. فخر رازى از على(ع) و ابن عباس نقل مى‏كند كه اين نعمت همان مقام شفاعت پيامبر(ص) در امت خود است. روايت شده كه وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر(ص) فرمود: در اين هنگام راضى نخواهم شد در حالى كه حتى يك نفر از امت من در جهنم باشد و سپس فخر رازى از امام صادق(ع) نقل مى‏كند كه رضايت جدّ من در اين است كه هيچ انسان خداپرست و موحّدى داخل جهنم نشود.(14)
3- «وما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلّا لِيُطاعَ بِاِذنِ اللَّهِ ولَو اَنَّهُم اِذ ظَلَموا اَنفُسَهُم جاءوكَ فَاستَغفَروا اللَّهَ واستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدوا اللَّهَ تَوّابًا رَحيما؛(15) ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى آن كه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود و اگر (اين مخالفان) هنگامى كه بر خود ستم كردند (و فرمان‏هاى خدا را زير پا مى‏گذاردند) به نزد تو مى‏آمدند و از خدا طلب آمرزش مى‏كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى‏كرد، خدا را توبه‏پذير و مهربان مى‏يافتند.»
اين آيه مقام شفاعت را براى پيامبر(ص) در دنيا ثابت مى‏كند. در شأن نزول آيه آمده است كه دوازده نفر از منافقان براى آسيب رساندن به پيامبر(ص) توطئه كرده بودند، جبرئيل نازل شد و پيامبر(ص) را از توطئه باخبر ساخت. پيامبر(ص) در ميان جمع فرمود: گروهى وارد شدند و انجام كارى را در سر مى‏پرورانند ولى موفق نخواهند شد از جاى برخيزند و از خداوند طلب بخشش نمايند و اعتراف به گناه خود كنند تا من هم شفاعت آنان را نزد خدا بنمايم. هيچ كس از جاى بلند نشد. پيامبر(ص) چندين بار سخنانش را تكرار كرد ولى كسى برنخاست پيامبر(ص) به ناچار اسامى آنان را بر زبان آورد و فرمود: فلانى بلند شود، فلانى بلند شود و… تا دوازده نفر را برشمرد پس همه از جاى برخاستند و اظهار كردند كه ما هم مى‏خواستيم بلند شويم و به خواسته ات عمل كنيم و به درگاه خداوند توبه كنيم پس براى ما شفاعت نما. پيامبر(ص) فرمود: حالا! برويد بيرون، در آغاز كار، من بهتر مى‏توانستم براى شما شفاعت كنم و خداوند در آن وقت زودتر اجابت مى‏كرد.(16)
اين آيه با اين تفسير براى پيامبر(ص) مقام شفاعت در دنيا را ثابت مى‏كند. بنابراين پيامبر(ص) داراى مقام شفاعت در دنيا و آخرت است. 4- وجود پيامبر(ص) مانع وقوع عذاب
يكى از مقامات معنوى پيامبر(ص) كه در قرآن به آن اشاره شده اين است كه به بركت وجود آن حضرت عذاب از امت و قومش برطرف مى‏شود. مسلماً اين از مقامات معنوى مهمى است كه به خاطر وجود كسى عذاب از قوم و امّتى برداشته شود: «واِذ قالوا اللَّهُمَّ اِن كانَ هذَا هُوَ الحَقّ مِن عِندِكَ فَاَمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائتِنا بِعَذابٍ اَليم * وما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم واَنتَ فِيهِم وما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وهُم يَستَغفِرون؛(17) و (به خاطر بياور) زمانى را كه گفتند: پروردگارا! اگر اين حق است واز جانب توست، بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، يا عذاب دردناكى براى ما بفرست! ولى (اى پيامبر) تا تو در ميان آنها هستى، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد و (نيز) تا استغفار مى‏كنند، خدا عذابشان نمى‏كند.»
در شرح اين آيه آمده است كه طبق روايات، نضر بن حارث به پيامبر(ص) عرض كرد: اين چيزهايى كه تو مى‏گويى چيزى جز افسانه‏هاى پيشينيان نيست! پيامبر(ص) فرمود: واى بر تو اين كلام خداست. او و ابوجهل گفتند: خدايا اگر اين سخنان حق است و از جانب توست پس بارانى از سنگ بر سر ما از آسمان فرود آر، همچنان كه بر قوم لوط فرود آوردى و يا ما را مبتلا به عذاب دردناكى كن. خداوند در ردّ اين گفته‏ها، خطاب به پيامبر(ص) فرمود: تا وقتى كه تو در ميان آنان هستى خداوند آن‏ها را عذاب نخواهد كرد. اين از شأن خدا به دور است كه با وجود تو در ميان آنان، عذاب بر آنها بفرستد زيرا تو «رحمةٌ للعالمين» هستى و همچنين، تا وقتى كه آنان به درگاه خدا استغفار مى‏كنند خداوند آنها را به عذاب مبتلا نمى‏كند.(18) 5- معراج
يكى از برجسته‏ترين مقامات معنوى پيامبر(ص) عروج آن حضرت به مقام بلند مراتب انسانى و دستيابى به عالى‏ترين درجه تقرب به خداوند يعنى معراج يا سفر آسمانى آن حضرت است. پيامبر(ص) در اين سفر معنوى و آسمانى آيات الهى فراوانى را از نزديك مشاهده كرد و به درجه‏اى از كمال و تقرّب رسيد كه جبرئيل، فرشته همراه و راهنما در مرحله‏اى از همراهى بازماند و پيامبر(ص) به سير خود ادامه داد. رسول اللَّه(ص) براى سفر آسمانى ابتدا از مكّه به بيت المقدس برده شد و از آنجا به آسمان‏ها عروج نمود: 1- «سُبحانَ الَّذى اَسرى‏ بِعَبدِهِ لَيلًا مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَى المَسجِدِ الاَقصَا الَّذى بارَكنا حَولَهُ لِنُرِيَهُ مِن ءاياتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ البَصير؛(19) پاك و منزه است آن خدايى كه بنده خود را در شبى از مسجد الحرام به مسجد الاقصى كه در سرزمين مبارك و مقدس واقع شده بُرد تا آيات و نشانه‏هاى عظمت ما را ببيند، او شنوا و بيناست.» 2- «ولَقَد رَءاهُ نَزلَةً اُخرى‏ * عِندَ سِدرَةِ المُنتَهى‏ * عِندَها جَنَّةُ المَأوى‏ * اِذيَغشَى السِّدرَةَ ما يَغشى‏ * ما زاغَ البَصَرُ وما طَغى‏ * لَقَد رَأى‏ مِن ءاياتِ رَبِّهِ الكُبرى‏؛(20) بار ديگر او را مشاهده كرد نزد «سدرة المنتهى» كه جنت المأوى در آنجاست. در آن هنگام كه چيزى [نور خيره كننده‏اى ]سدرة المتهى را پوشانده بود چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان نكرد (آنچه ديد، واقعيت بود) او پاره‏اى از آيات و نشانه‏هاى بزرگ پروردگارش را ديد.»
آيات ششگانه سوره نجم دلالت دارد بر اين كه پيامبر دو بار جبرئيل را به صورت اصلى‏اش ديده است: يك بار در آغازين روزهاى نزول وحى، و بار ديگر درمعراج نزد درختى به نام «سدرة المنتهى» در بهشت جاويدان.
در قرآن هيچ ذكرى از جزئيات معراج و ره آوردهاى آن و زمان وقوعش نشده است. اگرچه در روايات شيعه و سنى پاره‏اى از اخبار آن به دست مى‏آمد همچنين اگر چه در جسمانى يا روحانى بودن معراج اختلافاتى وجود دارد ولى اصل آن به عنوان يكى از مقامات معنوى پيامبر قطعى و مورد تأكيد قرآن است.(21) 6- عصمت
يكى از مقامات معنوى پيامبر(ص) مقام عصمت است. عصمت يعنى مصونيت از گناه و اشتباه يعنى آن حضرت نه گناه مى‏كرد و نه اشتباه. اين اعتقاد ما شيعيان، در مورد همه پيامبران عليهم السلام و ائمه اطهار عليهم السلام است. پشتوانه اين اعتقاد مسأله حجيّت است. يعنى اگر بنا باشد آن بزرگواران مرتكب گناه و اشتباه شوند ديگر گفتار و رفتارشان قابل استناد نخواهد بود زيرا درستى رفتار و گفتارشان زير سؤال و اعتماد به آنها از بين مى‏رود.(22) اقسام عصمت پيامبر(ص) در قرآن
بحث از عصمت پيامبر(ص) از ديدگاه قرآن را مى‏توان در سه محور ارائه داد: 1- عصمت در دريافت وحى. 2- عصمت در رساندن آيات يا مقام ابلاغ. 3- عصمت در عمل.
1- عصمت پيامبر(ص) در تلقى وحى
آياتى از قرآن مجيد بر اين دلالت دارند كه پيامبر(ص) قرآن را از خداوند به صورت مستقيم يا به واسطه جبرئيل دريافت مى‏كند خودش هيچ گونه دخل و تصرّفى نمى‏كند. 1- «واِنَّكَ لَتُلَقَّى القُرءانَ مِن لَدُن حَكيمٍ عَليم؛(23) و به يقين اين قرآن از سوى حكيم و دانايى بر تو القاء مى‏شود.» 2- «وما هُوَ بِقَولِ شَيطانٍ رَجيم؛(24) اين (قرآن) گفته شيطان رانده شده نيست.» 2- عصمت در مقام ابلاغ
پيامبر(ص) آن‏چه را كه از سوى خدا دريافت مى‏كرد بدون هيچ كم و كاستى به مردم ابلاغ مى‏كرد تا حجت بر آنها تمام شود. آن حضرت نه از اداء آنچه بر او وحى شده خوددارى مى‏ورزيد و نه گفته هايى از خود بر آن مى‏افزود. 1- «وما هُوَ عَلَى الغَيبِ بِضَنين؛(25) و او نسبت به آنچه از طريق وحى دريافت داشته بخل ندارد.»
آنچه را كه آن حضرت از ناحيه خداوند به او وحى مى‏شد در اختيار مردم قرار مى‏داد چنين نبود كه از ابلاغ آن خوددارى ورزد: 2- «ولَو تَقَوَّلَ عَلَينا بَعضَ الاَقاويل * لَاَخَذنا مِنهُ بِاليَمين * ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتين؛(26) و اگر او سخنى به دروغ بر ما مى‏بست ما او را با قدرت مى‏گرفتيم و سپس رگ قلبش را قطع مى‏كرديم.» 3- «وما يَنطِقُ عَنِ الهَوى‏ * اِن هُوَ اِلّا وحىٌ يوحى‏؛(27) و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد، آنچه مى‏گويد چيزى نيست جز وحى‏اى كه بر او نازل شده است.»
اين دسته آيات دلالت دارند كه پيامبر(ص) آنچه را كه به مردم ابلاغ مى‏كند وحى الهى است و خود در آن هيچ دخل وتصرّفى نمى‏كند، به خدا افترا نمى‏بندد، به پيشنهاد مخاطبان هم چيزى را از آن كم و يا زياد نمى‏كند و يا از ابلاغ آنچه به او وحى شده بخل نمى‏ورزد ولى گروه اول بر اين دلالت داشت كه دريافت‏هاى قرآنى پيامبر(ص) منشأ الهى و رحمانى دارد نه شيطانى و نفسانى و اين يعنى عصمت در تلقى وحى، همانطور كه قبلى به معناى عصمت در مقام ابلاغ مى‏باشد. 3- عصمت در مقام عمل
از گروهى از آيات استفاده مى‏شود كه پيامبر(ص) در موضع گيريهايش مورد تأييد الهى است مواردى پيش مى‏آمد كه دشمنان در صدد فريب دادن پيامبر(ص) و تأثير در اراده‏اش بر مى‏آمدند ولى خدا با دخالتش نقشه‏هاى دشمنان را خنثى مى‏كرد و رسولش را از خطا مصون مى‏داشت. بطورى كه اگر دخالت خدا نبود ممكن بود به مقتضاى طبع بشرى مقدارى از توطئه‏هاى دشمن متأثر شود: 1- «واِن كادوا لَيَفتِنونَكَ عَنِ الَّذى اَوحَينا اِلَيكَ لِتَفتَرِىَ عَلَينا غَيرَهُ واِذًا لاَتَّخَذوكَ خَليلا * ولَولا اَن ثَبَّتناكَ لَقَد كِدتَّ تَركَنُ اِلَيهِم شيئاً قَليلا * اِذًا لاَذَقناكَ ضِعفَ الحَيوةِ وضِعفَ المَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَينا نَصيرا؛(28) نزديك بود آنها تو را (با وسوسه‏هاى خود) از آنچه بر تو وحى كرده‏ايم بفريبند تا غير آن را به ما نسبت دهى و در آن صورت تو را به دوستى خود برمى‏گزينند و ما اگر تو را ثابت قدم نمى‏ساختيم نزديك بود اندكى به آنان تمايل كنى، اگر چنين مى‏كردى ما دو برابر مجازات (مشركان) در زندگى دنيا و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ به تو مى‏چشانديم سپس در برابر ما ياورى براى خود نمى‏يافتى.»
در شأن نزول آيه آمده است كه: گروهى از طائفه ثقيف نزد حضرت آمدند پيشنهاد كردند كه يك سال به آنها مهلت داده شود تا هدايايى كه براى بت هايشان آورده مى‏شود وصول كنند بعد از آن اسلام خواهند آورد و بت‏ها را خواهند شكست. پيامبر(ص) قصد كرد كه چنين مهلتى به آنها بدهد آيه نازل شد و او را از اين كار منع نمود.(29)
از آيه استفاده مى‏شود كه اگر دخالت الهى نبود ممكن بود كه پيامبر(ص) در بعضى از موضع‏گيرى هايش دچار لغزش گردد بدون آنكه خود، خواهان آن باشد زيرا شرايط و شواهد بر درستى موضع گيريش حكم مى‏كرد.
مفسران، آيات 113 نساء، 76 اسراء، 52-54 انعام و 28 كهف از جمله ديگر آيات دال بر عصمت پيامبر در مقام عمل دانستند.(30) 7- خاتميت
يكى از مقامات معنوى پيامبر(ص) خاتميّت است بدين معنا كه بعد از آن حضرت، پيامبرى ديگر از سوى خداوند فرستاده نخواهد شد، او آخرين پيامبر است و طبيعتاً دينى كه آورده آخرين دين خواهد بود و تا پايان عمر بشر بر روى زمين، دين آن حضرت(ص) تداوم خواهد داشت. آيه‏اى از قرآن صراحتاً بر اين معنى دلالت مى‏كند: «ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِن رِجالِكُم ولكِن رَسولَ اللَّهِ وخاتَمَ النَّبيّينَ وكانَ اللَّهُ بِكُلِ‏ّ شَى‏ءٍ عَليما؛(31) محمد(ص) پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست ولى رسول خدا و ختم كننده و آخرين پيامبران است و خداوند به همه چيز آگاه است.» در اين آيه شريفه خداوند، پيامبر(ص) را فرستاده خود و پايان بخش همه پيامبران معرفى مى‏كند. بعد از او پيامبرى نخواهد بود، او آخرين حلقه سلسله پيامبران است كه از آدم(ع) آغاز شده در طول زمان تداوم يافته است. 8- هدايت الهى
قرآن در آياتى، پيامبر(ص) را بر راه مستقيم هدايت مى‏داند. اينگونه آيات از سويى به آن حضرت آرامش و اطمينان مى‏بخشد و از سوى ديگر به مؤمنان و غير آنان اين پيام را مى‏دهد كه در حقانيت پيامبر(ص) و راهى كه بر آن است و به سوى آن دعوت مى‏كند ترديد نداشته باشند. اين مسأله براى پيامبر(ص) مقام مهمى است زيرا كاملاً مورد تأييد خداوند قرار گرفته است. به عنوان نمونه: 1- «يس * والقُرءانِ الحَكيم * اِنَّكَ لَمِنَ المُرسَلين * عَلى‏ صِراطٍ مُستَقيم؛(32) (اى سيد رسولان) سوگند به قرآن حكيم كه تو قطعاً از رسولان خدا هستى و بر راه راست قرار دارى.» خداوند با تأكيد و قسم اعلام مى‏كند كه تو پيامبرى و بر راه مستقيم هدايت قرار دارى. كاربرد تأكيد درمحاورات، گاه براى از بين بردن شك و ترديد است كه در مخاطب وجود دارد و گاه براى از بين بردن شك از ديگران است و گاهى هم براى ازاله غم و اندوه از مخاطب است كه نوعى تسليت و دلدارى به حساب مى‏آيد.» 2- «فَاستَمسِك بِالَّذى اوحِىَ اِلَيكَ اِنَّكَ عَلى‏ صِراطٍ مُستَقيم؛(33) پس آنچه را بر تو وحى شده (قرآن) محكم بگير كه تو بر راه مستقيم هستى.» اين آيات و آيات ديگرى كه در اين مورد وارد شده،(34) بر يكى از ابعاد شخصيت پيامبر(ص) دلالت دارند و آن مقام هدايت يافتگى و هدايت گرى آن حضرت است. 9- پيمان بر اداى رسالت
يكى از مقامات متعالى و معنوى پيامبر(ص) پيمان خدا از او (چون ديگر پيامبران(عليهم السلام)) بر اداى رسالت است. اگر چه همه پيامبران در اين پيمان شريكند – كه نشان دهنده مقام معنوى آنان نزد خداوند است – ولى به هر ميزان كه موضوع و محتواى پيمان مهم باشد، شخص طرف پيمان از اهميت بيشترى برخوردار خواهد بود. از آن جا كه دين اسلام كاملترو جاودانه خواهد بود، پيمان بر اداى آن از اهميت ويژه‏اى برخوردار خواهد بود بنابراين پيامبر اسلام (ص) از اهميت ويژه‏اى درميان همه كسانى كه خداوند با آنها پيمان بسته، برخوردار است: «واِذ اَخَذنا مِنَ النَّبيّينَ مِيثاقَهُم ومِنكَ ومِن نُوحٍ واِبرهيمَ وموسى‏ وعيسَى بنِ مَريَمَ واَخَذنا مِنهُم ميثاقاً غَليظا؛(35) و به خاطر آور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و (همچنين) از تو و از نوح، ابراهيم و موسى و عيسى پسر مريم و ما از همه آنان پيمان محكمى گرفتيم (كه در اداى مسئوليت تبليغ و رسالت كوتاهى نكنند).» آيه مى‏فرمايد خداوند از همه پيامبران پيمان گرفته اما اين كه موادّ مورد پيمان چه بوده اشاره ندارد. بعضى از مفسران گفته‏اند: خداوند از همه پيامبران و از جمله پيامبر اسلام(ص) پيمان گرفته كه: 1- خدا را بپرستند. 2- به پرستش خدا دعوت كنند. 3- همديگر را تصديق و تأييد نمايند. 4- خيرخواه قومشان باشند. 5- پيمان شديد گرفته كه بر سختى‏هاى رسالت و تبليغ شريعت، بردبار و شكيبا باشند.(36)
با توجه به آن‏چه در قرآن كريم از مقام معنوى پيامبر اعظم(ص) گذشت وظيفه ماست كه با شناخت اين مقام زمينه انس خود را با شخصيت و رهنمودهاى آن پيامبر بزرگ فراهم سازيم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) مصباح الشريعة، ص 7.
2) اسراء / 1.
3) بقره / 23.
4) انفال / 41.
5) نجم / 10.
6) جن / 19.
7) فرقان / 1؛ حديد / 9.
8) نساء 172.
9) كهف / 110.
10) فصلت / 6.
11) اسراء / 79.
12) التفسير الكبير، ج 21، ص 31؛ التبيان، ج 6، ص 512.
13) الضحى / 5.
14) التفسير الكبير، ج 31، ص 213؛ الميزان، ج 20، ص 444؛ المنير، ج 30، ص 287.
15) نساء / 64.
16) مجمع البيان، ج 3، ص 68؛ التفسير الكبير، ج 10، ص 162؛ التبيان، ج 3، ص 244.
17) انفال / 32-33.
18) جامع البيان، ج 9، ص 233؛ المنار، ج 9، ص 657؛ اسباب النزول، ص 158؛ مجمع البيان، ج 4، ص 539.
19) اسراء / 1.
20) نجم / 13-18.
21) جامع البيان، طبرى، ج 15، ص 5-7؛ مجمع البيان، ج 6، ص 395.
22) كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، خواجه نصير الدين طوسى، ص 274.
23) نمل / 6.
24) تكوير / 25.
25) تكوير / 24.
26) حاقة / 44-46.
27) نجم / 3-4.
28) اسراء / 73-75.
29) جامع البيان، ج 15، ص 130.
30) مجمع البيان، ج 3، 105-109؛ تبيان، ج 6، ص 508؛ جامع البيان، ج 7، ص 201؛ مجمع البيان ج 6، ص 465.
31) احزاب / 40.
32) يس / 1-4.
33) زخرف / 43.
34) مؤمنون / 73.
35) احزاب / 7.
36) مجمع البيان، ج 8، ص 339.

/

ازدواج‏هاى پيامبر

فلسفه تعدّد ازدواج‏هاى پيامبر اعظم(ص)
معاندين اسلام از قديم و نديم خواسته‏اند با طرح تعدّد ازدواج‏هاى پيامبر اسلام (ص) آن را دستاويز شديدترين حملات مغرضانه، و تهمت‏هاى ناروا قرار دهند، و از آن با آب و تاب و رنگ و لعاب افسانه‏ها بسازند، و به پندار خود با اين گونه ترفندها و شگردها، به اسلام ضربه بزنند، و گاهى بى شرمى را به جايى رسانده‏اند كه آن حضرت را داراى حرم سرا با زن‏هاى متعدد دانسته و وانمود كنند كه آن بزرگوار به امور جنسى اهميت بسيار مى‏داد، و بخشى از زندگيش در اين راستا خلاصه مى‏شد. و با القاء چنين شبهه‏اى حريم پاك‏ترين و زاهدترين و كامل‏ترين انسان‏ها را لكه دار سازند، با اين كه خانه‏هاى محقر گلين، و غالباً اجاره‏اى و غير قابل سكونت، به هيچ وجه به شيوه حرم سرايى اين سازگار نخواهد بود، در اينجا با تبيين و تشريح گوشه هايى از فلسفه تعدد ازدواج‏هاى پيامبر(ص) نظر شما را به بى اساسى اين شبهه و مغرضانه بودن آن از سوى دشمنان جلب مى‏كنيم. ازدواج در بيست و پنج سالگى با بيوه‏اى چهل ساله
پيامبر اكرم (ص) در ميان قوم خود و مردم جزيرة العرب، زيباترين، با وقارترين، پاك‏ترين و خوش قامت‏ترين انسان‏ها بود، چنان كه پدرش عبدالله و مادرش آمنه، از نظر جمال و كمال زبانزد همه مردم بودند. آن حضرت پانزده سال قبل از هجرت در حالى كه بيست و پنج سال از عمرش گذشته بود، با بانويى بيوه به نام خديجه (س) كه بنا به مشهور قبلاً دو شوهر كرده، و از دنيا رفته بودند، و چهل سال از عمرش مى‏گذشت ازدواج كرد، و با توجه به اين كه حضرت خديجه (س) در سال دهم بعثت در شصت و پنج سالگى از دنيا رفت، پيامبر (ص) بيست و پنج سال با او زندگى كرد، و تا او بود با هيچ زنى ازدواج نكرد.(1)
تاريخ نويسانى مانند: كلبى، واقدى، ابن سعد، يعقوبى، سبط بن جوزى و… بر اين مطلب اتفاق نظر دارند.(2)
توضيح اين كه آن حضرت در عنفوان جوانى (از پانزده سالگى تا بيست و پنج سالگى) ازدواج نكرد، و از 25 سالگى با يك زن بيوه، حضرت خديجه (س) زندگى را ادامه داد، بنابراين تا پنجاه سالگى تنها يك زن داشت. با توجه به اين كه از نظر كمال و جمال‏و قبيله در سطحى بود، كه مى‏توانست بازيباترين و ثروتمندترين دوشيزگان ازدواج نمايد. حتى مشركان به ويژه از قبيله قريش عالى‏ترين پيشنهادها را كه جنبه مادى از زرق و برق دنيا داشت توسط ابوطالب عموى پيامبر (ص) به پيامبر(ص) نمودند، مشروط به اين كه پيامبر(ص) دست از مبارزه با بت‏پرستى و… بردارد، اما پيامبر(ص) در عنفوان جوانى در برابر اين پيشنهادها فرمود:
«اى عمو! اگر مشركان خورشيد را در كف راستم و ماه را در كف چپم بگذارند كه دست از كارم بردارم دست بر نخواهم برداشت، تا اين كه خداوند آن را پيروز سازد، يا در اين راه كشته شوم.»(3)
به راستى كسى كه تا اين اندازه در راه پيشرفت اسلام، آرمانى فكر كند، آيا مى‏توان به ساحت مقدس چنين كسى نسبت داشتن حرم سرا، و توجه به امور شهوانى و جنسى داد؟! تعدّد همسران پيامبر(ص)
قبل از آن كه به پاسخ شبهه مذكور بپردازيم، شايسته است به طور خلاصه به تعدد ازدواج‏هاى پيامبر (ص) اشاره كنيم. چنان كه گفتيم آن حضرت در 25 سالگى با زنى چهل ساله به نام خديجه(س) ازدواج كرد، و زندگى اين دو تا 25 سال ادامه يافت، و پيامبر (ص) در پنجاه سالگى با وفات خديجه (س) روبرو شد، بنابراين تا اين هنگام اصلاً ازدواج با زنى ديگر نكرد. پس از وفات خديجه (س) كه در سال دهم بعثت رخ داد، با اين كه مى‏توانست در عصر خديجه (س) و بعد از او تا يك سال ازدواج كند، و هيچ مانعى سر راه آن حضرت براى ازدواج مجدّد نبود. آيا به راستى شخصى كه با وجود امكانات، سى پنج سال از شادمانى عمرش را (از 15 تا 50 سالگى) اين گونه بگذراند، مى‏توان به ساحت اقدس او نسبت نارواى شهوت خواهى را روا داشت، زهى بى‏انصافى.
پيامبر (ص) يك سال بعد از رحلت خديجه (س) در سال يازدهم بعثت با زن بيوه‏اى به نام سوده دختر ذمعه ازدواج كرد، اين زن شوهرى به نام سكران بن عمر داشت كه در صدر اسلام، مسلمان شده بود، و بر اثر فشار مشركان، همراه عده‏اى به حبشه هجرت كرد، ولى در حبشه مسيحى شد، سپس در همانجا از دنيا رفت، سوده بى سرپرست ماند، شرايط به گونه‏اى بود كه بى سرپرستى اين زن آبرومند مهاجر، به شخصيت و كرامت او لطمه مى‏زد، پيامبر(ص) براى جبران اين چالش با او ازدواج كرد، و در حقيقت سرپرستى او را بر عهده گرفت، پس از مدتى پيامبر (ص) با عايشه دختر ابوبكر، كه وصلت با او يك نوع رابطه خويشاوندى با قبيله تيم مى‏شد، و همين موجب پيشرفت اسلام مى‏گرديد، ازدواج نمود، و در ميان همسران پيامبر(ص) تنها بانويى كه دوشيزه بود(4)عايشه بود، قابل توجه اين كه او وقتى كه همسر پيامبر(ص) شد بسيار كم سن و سال بود، و سال‏ها گذشت تا توانست يك همسر واقعى براى پيامبر(ص) باشد، اين نشان مى‏دهد كه ازدواج‏هاى پيامبر انگيزهاى ديگرى، و بيشتر جنبه سياسى داشته است.
پيامبر (ص) در راستاى تثبيت اسلام در شرايطى قرار داشت كه لازم بود از تمام وسايل براى شكستن اتحاد و نا مقدس دشمنان استفاده كند، كه يكى از آنها ايجاد رابطه خويشاوندى از طريق ازدواج با قبايل طوايف مختلف بود، زيرا محكم‏ترين رابطه در ميان عرب جاهلى، رابطه خويشاوندى به حساب مى‏آمد، و داماد قبيله را همواره از خود مى‏دانستند، و دفاع از او را لازم، و تنها گذاشتن او را گناه مى‏شمردند. رسوبات اين تعصب حتى سال‏ها بعد از اسلام ادامه داشت، تا آنجا كه در سال 61 هجرى در ماجراى كربلا، شمربن ذى الجوشن كه با امّ‏البنين مادر حضرت ابوالفضل(ع) خويشاوندى داشت، در روز تاسوعا براى حضرت عباس و برادران مادريش، امان نامه آورد، كه از طرف آن حضرت به شدّت رد شد.(5)
پيامبر (ص) تا در مكه بود همين دو همسر (عايشه و سوده) را داشت، با توجه به اين كه از هيچ كدام از آنها داراى فرزند نشد. پس از آن كه آن حضرت به مدينه هجرت كرد، تا سال چهارم با زنى ازدواج نكرد، در سال چهارم يك حادثه‏اى كه بيشتر جنبه عاطفى و رعايت حريم كرامت زن بود، باعث گرديد كه پيامبر(ص) با زن بيوه‏اى به نام ام سلمه كه داراى چند يتيم بود ازدواج كرد. ماجرا چنين بود كه ام سلمه (هند دختر اميه مخزومى) دختر عاتكه عمّه پيامبر(ص) بود، او كه دختر عمه پيامبر (ص) بود با ابوسلمة بن عبدالاسد ازدواج كرد، ابوسلمه در جنگ احد كه در ركاب پيامبر(ص) با دشمن مى‏جنگيد به سختى مجروح شد، و پس از گذشت هشت ماه از جنگ احد، بر اثر همان جراحات به شهادت رسيد، روزى پيامبر(ص) به عنوان تسليت به ام سلمه و بچه‏هايش، به خاطر شهادت شوهرش ابوسلمه، به خانه ام سلمه آمد، و او را دلدارى داده و به او تسليت گفت. و در حق او چنين دعا كرد: «خدايا اندوه ام سلمه را برطرف ساز، و مصيبت او را (در مورد از دست دادن شوهرش) به برتر از آن عوض بده.»
وقتى كه عدّه ام سلمه (چهار ماه و ده روز) تمام شد، عده‏اى از او خواستگارى كردند، جواب منفى داد، تا اين كه رسول خدا (ص) از او خواستگارى كرد، او كه مايل به رسول خدا (ص) بود، گفت: «من يك زن سالمند هستم، به علاوه چند يتيم دارم…» پيامبر(ص) در مورد سن و سال او فرمود: سن من بيشتر از تو است، و در مورد يتيمان، از آنها سرپرستى مى‏كنم، غصه آنها را نخور. سرانجام ام سلمه با پيامبر (ص) ازدواج كرد، و همسر پيامبر(ص) گرديد(6) بنابراين ازدواج پيامبر(ص) با ام سلمه، جنبه عاطفى و سرپرستى، و حفظ كرامت و شخصيت دختر عمه‏اش ام سلمه را داشت.
يكى از ازدواج‏هاى پيامبر(ص) ازدواج با حفصه دختر عمربن خطاب بود، كه در سال سوم يا چهارم هجرت رخ داد، او قبلاً همسر خنيس بن خدانه، هم سوگند و هم پيمان با آل خطّاب بود، با حفصه دختر عمر ازدواج كرد، او از مسلمانان صدر اسلام بود، و همراه مهاجران به حبشه هجرت كرد، سپس همراه همسرش پس از هجرت رسول خدا (ص) به مدينه، هجرت به مدينه كرد، و در جنگ بدر حضور داشت، و در جنگ احد كه در سال سوم هجرت رخ داد از مجاهدان پر تلاش بود، مجروح شد، سپس بر اثر همين جراحت جنگى به شهادت رسيد.(7)
پيامبر (ص) با اين زن بيوه نيز ازدواج كرد، ازدواج آن حضرت با حفصه، به عمر بن خطاب آرامش داد، و موجب پيوستگى پيامبر(ص) به دودمان عدى شد، كه از نظر سياسى نقش مهمى در پيشرفت اسلام، و نابودى موانع سر راه آن حضرت گرديد.
طبق نقل بعضى خنيس شوهر حفصه در سال سوم هجرت در مدينه از دنيا رفت، پس از اتمام عدّه حفصه، عمر ازدواج او را به ابوبكر پيشنهاد كرد، ابوبكر جواب منفى داد، سپس به عثمان پيشنهاد كرد، عثمان نيز جواب مثبت نداد، عمر به عنوان شكايت به مجضر پيامبر (ص) آمد، پيامبر(ص) براى آرامش عمر (و جذب او و دودمانش) به او فرمود: «شخصى بهتر از عثمان با حفصه ازدواج مى‏كند.» آنگاه دستور داد تا حفصه را برايش خواستگارى نمودند(8)بنابراين ازدواج پيامبر (ص) با حفصه نيز جنبه سياسى عاطفى داشت، و با پيشنهاد و درخواست خود عمر، و براى آرامش او انجام پذيرفت.
يكى ديگر از ازدواج‏هاى پيامبر(ص) كه آن هم جنبه عاطفى و سياسى داشت، ازدواج آن حضرت با ام حبيبه دختر ابوسفيان بود. توضيح اين كه ام حبيبه كه نامش رمله بود، با اين كه دختر ابوسفيان و خواهر معاويه بود، در همان سال‏هاى اول بعثت، اسلام را پذيرفت، و با شوهرش عبيدالله كه او نيز مسلمان شده بود، بر اثر فشار و آزار مشركان، همراه گروهى به حبشه هجرت نموده و به پادشاه حبشه به نام نجاشى پناهنده شدند. ولى پس از مدتى شوهرش عبيدالله در حبشه به مسيحيت گرويد و مسيحى شد، سرانجام در همان حبشه از دنيا رفت، ام حبيبه بى سرپرست ماند، پيامبر(ص) از بى سرپرستى و رنج‏هاى ام حبيبه در راه اسلام، آگاه شد، و دريافت كه او نياز به سرپرست مهربان دارد، تا چالش رنج‏هاى او جبران گردد، نامه‏اى براى نجاشى شاه حبشه نوشت، و از او خواست كه ام حبيبه را برايش خواستگارى كند.
نجاشى كه پادشاه عادل بود و در باطن مسلمان شده بود، به نامه پيامبر(ص) احترام كرد، و ام حبيبه را براى پيامبر(ص) خواستگارى نمود. ام حبيبه با كمال ميل پاسخ مثبت داد، و خالدبن سعيد يكى از مسلمانان را وكيل نمود كه او را به عقد ازدواج پيامبر (ص) در آورد، عقد اجرا شد، و نجاشى در مراسم عقد به مسلمانان مهاجر وليمه داد. وقتى اين خبر به ابوسفيان رسيد گفت: «محمد(ص) دامادى است كه او را رد نمى‏كنند.»
جالب اين كه ام حبيبه به قدرى شيفته اسلام و پيامبر(ص) بود، وقتى كه به مدينه به محضر رسول خدا (ص) آمد و به او پيوست، پس از مدتى در ماجراى صلح حُديبيّه (كه در سال ششم هجرت رخ داد) ابوسفيان براى تمديد صلح، به مدينه به خانه پيامبر(ص) آمد، خواست بر روى تشك پيامبر(ص) بنشيند، ام حبيبه از او جلوگيرى كرد، و گفت: «تو مشرك و نجس هستى و نمى‏توانى در اين مسند بنشينى، زيرا اين مسند جايگاه پاك‏ترين افراد است»(9)
آيا به راستى رواست چنين بانويى رها شود و بر گرامتش ضربه برسد، با اين كه او افتخار مى‏كرد كه به چنين موقعيتى رسيده و همسر پيامبر (ص) شده است، به علاوه اين ازدواج مى‏توانست زمينه‏اى براى جذب خاندان ابوسفيان به اسلام گردد، و دست‏كم آزار و كارشكنى اين خاندان را نسبت به آن حضرت و آيين اسلام كاهش دهد.
يكى ديگر از ازدواج‏هاى پيامبر(ص) با جُويْريه بود، توضيح اين كه در سال ششم هجرت به پيامبر(ص) خبر رسيد حارث بن ابى ضرار (پدر جويريه) رييس قبيله بنى مصطلق در صدد جمع آورى اسلحه و سرباز، براى يورش به مدينه است، پيامبر اكرم (ص) با ياران خود به سوى آن قبيله براى جلوگيرى از گزند آنها حركت كرد، و در كنار چاه مريسيع به جنگ با آنها پرداخت، آنها با دادن ده نفر كشته و مقدارى غنائم جنگى و چند اسير، عقب نشينى كردند.
در ميان اسيران بانويى به نام جويريه دختر حارث به عنوان كنيز، سهميه يكى از رزمندگان به نام ثابت بن قيس شد. ثابت با جويريه مكاتبه كرد، يعنى قراردادى بست كه اگر فلان مبلغ پول به اقساط بپردازد، قيس او را آزاد خواهد كرد. او مقدارى از مبلغ مورد مكاتبه را پرداخت، و از دادن بقيه درمانده شد، به محضر پيامبر مهربان (ص) رسيد، و از او تقاضاى كمك براى آزادى كامل خود كرد. حضرت به او قول مساعد داد كه هم با دادن بقيه بدهكارى او، وى را آزاد سازد، و پس از آزادى، با او ازدواج كند، او خوشحال شد، و همين پيشنهاد تحقق يافت. مسلمانان وقتى كه ديدند جويريه همسر پيامبر(ص) شده به احترام او هر كس سهميه خود از اسيران طايفه او را آزاد نموده، و در نتيجه صد نفر دودمان بنى مصطلق آزاد شدند، پدر جويريه كه براى آزادسازى دخترش به مدينه رهسپار مى‏شد، پس از ديدن معجزه‏اى (كه يك خبر غيبى بود) به اسلام گرويد، و به طفيل او و دخترش گروهى از طايفه بنى مصطلق مسلمان شدند.(10)
چنانكه ملاحظه مى‏كنيد اين ازدواج نيز پربركت براى مسلمين و دودمان بنى مصطلق بود، همين وصلت باعث گرايش جمعى به اسلام، و رفع و دفع شورش گروهى به اسلام گرديد. هم جنبه عاطفى و سياسى داشت و هم جنبه نظامى و آتش بس و صلح. يكى ديگر از ازدواج‏هاى پيامبر(ص) ازدواج با ماريه قبطيه (به عنوان ملك يمين و كنيز) بود، توضيح اين كه پيامبر اعظم (ص) در سال هفتم هجرت براى شاهان و رؤساى كشورها نامه نوشت و آنها را دعوت به اسلام نمود، يكى از اين نامه‏ها را براى مقوقس رئيس قبطيان كه مسيحى بود و در اسكندريه مصر سكونت داشت نوشت، او به نامه پيامبر(ص) و نامه رسان آن حضرت، حاطب بن ابى بلْتعه احترام شايان كرد، ولى براى حفظ سلطنتش، اسلام را نپذيرفت، و به جاى آن هداياى بسيار نفيس از جمله سه كنيز كه يكى از آنها ماريه قبطيه بود به محضر پيامبر(ص) فرستاد، پيامبر(ص) هداياى او را پذيرفت.(11)
پيامبر(ص) با ماريه كه با برادرش مسلمان شده بود، و افتخار ازدواج با آن حضرت را داشت، ازدواج كرد، و با اين ازدواج شخصيت او را بالا برد، و از كنيزى، به عنوان همسر رسول خدا(ص) ارتقاء يافت و در ماه ذيحجه سال هشتم هجرت از آن پسرى به نام ابراهيم شد، ولى ابراهيم يك سال و دو ماه يا يك سال و شش ماه بيشتر عمر نكرد، و در سال دهم هجرت از دنيا رفت.(12) بنابراين ازدواج با ماريه نيز به عنوان كنيز بود، موجب حفظ كرامت ماريه مى‏شد، كه از ديار مصر به مدينه آمده بود، و نياز شديد به پناهگاه مطمئن و آرام بخشى داشت.
يكى از ازدواج‏هاى پيامبر(ص) با ميمونه دختر حارث بن حزن هلالى، خواهر ام الفضل همسر عباس عموى پيامبر(ص) بود. توضيح اين كه ميمونه بيوه‏اى بود كه قبلاً دو شوهر كرده بود، و آخرين بانويى بود كه در سال هفتم هجرت در حالى كه آن حضرت حدود 59 سال داشت، همسر پيامبر(ص) گرديد. او در مكه مى‏زيست، و عباس عموى پيامبر(ص) عقد او را براى پيامبر(ص) اجرا نمود. ميمونه و خواهرانش از زنان با ايمان بودند، پيامبر(ص) آنها را اهل بهشت معرفى كرد. ميمونه از محبان حضرت على (ع) بود و رواياتى در شأن آن حضرت، از پيامبر(ص) نقل كرده است.(13)
از قرائن و شواهد استفاده مى‏شود كه ميمونه پس از مرگ شوهران سابقش، بى سرپرست بود، و نياز به پناهگاهى داشت، عباس عموى پيامبر(ص) او را كه خواهر همسرش بود، به عقد ازدواج پيامبر(ص) درآورد، تا زندگيش سروسامان يابد. يكى از همسران پيامبر(ص) كه در قرآن در شأن او آيه‏اى نازل شد، ام شريك است، اين بانو كه در صفاء مى‏زيست، بعد از شوهرش ابوعكر مسلمان شد، ابوعكر به مدينه هجرت كرد، ولى از دنيا رفت، او كه تنها مانده بود، و مشركان فهميده بودند كه ام شريك نيز مسلمان شده، بسيار او را مورد آزار و شكنجه قرار دادند كه داستان طولانى است، سرانجام خود را كه بيوه‏اى بى سرپرست بود، و نياز شديد به پناهگاه داشت، به مدينه رسانيد، و خدمت پيامبر(ص) رسيد و عرض كرد: «من مدتى است كه شوهر ندارم، اينك به محضرت آمده‏ام تا خود را به تو ببخشم.»
پيامبر(ص) فرمود: «فعلاً صبر كن تا از طرف خداوند دستورى برسد» طولى نكشيد كه آيه 50 سوره احزاب نازل شد، كه بخشى از آن چنين است: «و امْرأةً مؤمنةً انْ وهبتْ نفسها للنّبىّ انْ اراد النّبىُّ انْ يستنْكحها خالصةً من دون المؤمنين ؛ هرگاه زن با ايمانى خود را به پيامبر(ص) ببخشد (و مهرى براى خود قائل نشود) چنانچه پيامبر(ص) بخواهد، مى‏تواند با او ازدواج كند، اما چنين ازدواجى تنها براى تو (اى پيامبر) مجاز است، نه ساير مؤمنان.»
در پايان آيه مى‏فرمايد: «لكيْلا يكون عليك حرج ؛ اين براى آن است كه (در راه رسالت) مشكلى براى تو (اى پيامبر) نبوده باشد. و بتوانى مسؤوليت‏هاى خود را ادا كنى.» «و دستت براى تأمين نياز نيازمندان، و جواب شادآفرين به آنها باز باشد، و در اين جهت محدوديتى نداشته باشى. البته اين موضوع از مختصات پيامبر(ص) است.»
بدون شك اين گونه زنان مى‏خواستند به افتخار معنوى همسرى پيامبر(ص) برسند، و اين موضوع تنها براى پيامبر(ص) مجاز شد، كه بيشتر جنبه عاطفى و حفظ كرامت زن را داشته است.
يكى ديگر از ازدواج‏هاى پيامبر(ص) ازدواج با زينب دختر جحش، دختر عمه پيامبر(ص) است، كه در قرآن به آن اشاره شده است، او بانويى با جمال و با كمالى بود، همراه پيامبر(ص) از مكه به مدينه هجرت نمود. روزى خواهرش را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و توسط او به پيامبر(ص) پيشنهاد ازدواج كرد، ولى پيامبر(ص) زيدبن حازثه غلام آزاد شده خود را براى ازدواج با او پيشنهاد كرد. زينب نخست تمايل به ازدواج با زيد را نداشت، ولى پس از نزول آيه 36 احزاب كه بيانگر اطاعت از پيامبر(ص) است، زينب پيشنهاد پيامبر (ص) را پذيرفت، پيامبر(ص) او را به عقد ازدواج زيدبن حارثه درآورد. ولى طولى نكشيد كه زينب كه از خاندان قريش بود، با زيد كه سابقه بردگى داشت، نتوانست زندگى كند، و ناسازگارى بين آنها آشكار گرديد. و زيد خواهان طلاق او شد، چنان كه آيه شريفه «فلمّا قضى زيدٌ منها وطراً؛(14)هنگامى كه زيد به طور كامل از زينب، كامياب و سير شد و بى نياز گرديد.» به اين مطلب دلالت دارد.سرانجام زيد، زينب را طلاق داد. پس از آن كه عده او گذشت، پيامبر(ص) با او ازدواج كرد. قرآن فلسفه ازدواج پيامبر (ص) با زينب را چنين بيان مى‏كند: «زوّجنا كها لكيلا يكون على المؤمنين حرج فى ازواج ادعيائهم…؛(15) او را به همسرى تو در آورديم تا مشكل براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان هنگامى كه طلاق گيرند نباشد.»
بنابراين با توجه به اينكه زيد پسر خوانده پيامبر(ص) بود، و مردم خيال مى‏كردند كه پسر خوانده در احكام مانند پسر حقيقى است، و نمى‏توان با زن طلاق داده او ازدواج كرد. پيامبر(ص) براى شكستن اين سنّت خيالى جاهلى، با زينب ازدواج كرد، تا سنت‏شكنى كرده باشد.
در عين حال يهوديان به پيامبر(ص) تهمت زدند كه خود مى‏گويد ازدواج زن پسر حرام است، ولى خودش با زينب زن پسر خوانده‏اش ازدواج نموده است، در رد آنها آيه 4 و 5 سوره احزاب نازل گرديد، كه ترجمه‏اش اين است: «خداوند فرزند خوانده‏هاى شما را فرزند حقيقى شما قرار نداده است، اين سخن شما است كه به دهان خود مى‏گوييد (سخنى بى پايه و باطل) اما خداوند حق را مى‏گويد و به سوى حق هدايت مى‏كند، آنها را به نام پدرانشان بخوانيد، كه اين كار نزد خدا عادلانه‏تر است…»
ازدواج‏هاى ديگرى نيز پيامبر(ص) داشته كه خداوند به خاطر مصالح و امورى به او چنين اجازه‏اى داده بود، و هيچ كدام به خاطر مسايل جنسى و امور شهوانى نبوده است، بلكه جنبه انسانى، فرهنگى، عاطفى، سياسى، شكستن سنت‏هاى باطل، و سرپرستى ايتام و ضعيف نوازى و امورى از اين قبيل بوده است. حتى در بعضى از تواريخ مى‏خوانيم كه پيامبر(ص) با زنان متعددى ازدواج كرد، و جز مراسم عقد، و يا صرف خواستگارى چيزى انجام نشد، و اين امور به خاطر آن بود كه زنان بى نوا با همين اندازه با پيامبر(ص) احساس افتخار و شخصيت كنند، و روحيه عزّتمندى خود را حفظ نمايند. نتيجه و جمع بندى
از مجموع مطالب ياد شده چنين نتيجه مى‏گيريم كه ازدواج‏هاى متعدد پيامبر(ص) بر اثر يكى يا چندى از شرايط و مصالح زير بوده است.
1- پيامبر (ص) در 25 سالگى با بيوه‏اى 40 ساله ازدواج نمود، و تا آخر عمر او يعنى 25 سال تنها همسرش بود، و پس از پنجاه سالگى كه دوران كهولت را مى‏گذراند، با زنان متعدد ازدواج نموده است، و اين خود حاكى است كه جنبه‏هاى ديگر غير از امود جنسى مد نظر آن حضرت بوده است.
2- در ميان همسرانش تنها يكى از آنها (عايشه) باكره بوده است، و ازدواج با او جنبه سياسى داشته است.
3- ازدواج او با همسرانى مانند ام حبيبه دختر ابوسفيان، يا حفصه دختر عمر، به خاطر تقويت اسلام، و حمايت قبيله آنها از آن حضرت، و ايجاد اختلاف در بين صفوف دشمنان و تضعيف آنها بوده است.
4- بعضى از ازدواج‏هاى آن حضرت جنبه ترحّم و حفظ كرامت و شخصيت زنان بوده است.
5- و بعضى ديگر به عنوان سرپرستى زن‏هايى كه شوهرشان به شهادت رسيده، و بچه‏هايى داشتند، جهت سرپرستى آنها و يتيمانشان بوده است.
6- بعضى افتخار ازدواج با آن حضرت را داشتند، و وضع آنها به گونه‏اى بود، كه جواب منفى آن حضرت در آنها عقده حقارت ايجاد مى‏كرد، و از زندگى فلج مى‏نمود، خداوند اين محدوديت را از او برداشته بود، و با اجازه به او، موجب رفع مشكلات زنان بى نوا مى‏شد.
7- بعضى از اين ازدواج‏ها به خاطر شكستن سنت‏هاى جاهلى بوده است.
8- و بعضى صرفاً در مراسم عفد يا خوستگارى متوقف شده، و همين موجب آثار مثبت براى آن زنان شده است.
9- بعضى از ازدواج‏هاى آن حضرت براى رفع يك سلسله مشكلات و گره گشايى اقتصادى فرهنگى و اخلاقى و سياسى بوده است، محيط عصر پيامبر(ص)، و سايه افكندن بعضى خرافات جاهلى نيز مى‏طلبيد كه پيامبر(ص) با سرپنجه تدبير از جمله ازدواج، به تبديل محيط جاهلى بپردازد.
10- بعضى از ازدواج‏ها، براى كاستن عداوت، و طرح دوستى با اقوام، يا گسترش اسلام و جذب دشمنان بود، چنانكه در ازدواج با جويريه از طايفه بنى مصطلق رخ داد، با توجه به اين كه در آن عصر، ازدواج‏ها بسيار ساده و خودمانى، و دور از هرگونه تشريفات و دست اندازها انجام مى‏شد، و تعدد زن براى افراد يك امر عادى بود، به طورى كه گاهى همسر اول به خواستگارى همسر دوم مى‏رفت. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. كشف الغمه، ج 2، بحارالانوار، ج 16، ص 19. 2. شيخ محمد هادى اليوسفى ؛ موسوعة التاريخ الاسلامى، چاپ مؤسسه الهادى، ج 1، ص 333 و 334. 3. سيره ابن هشام، ج 1، ص 285، تاريخ طبرى، ج 2، ص 65، كامل ابن اثير، ج 1، ص 489. 4. اقتباس از بحارالانوار، ج 22، ص 191. 5. مقتل ابن نما، ص 28. 6. شيخ ذبيح الله محلاتى، رياحين الشريعه، ج 2، ص 284 و 285 ؛ اسدالغابه، ج 5، ص 218 و 589. 7. سيره ابن هشام، ج 1، ص 274 (پاورقى). 8. اسدالغابه، ج 5، ص 25، اصابه، ج 4، ص 264، بحار، ج 22، ص 202. 9. اسدالغابه، ج 5، ص 420، ج 1، ص 325. 10. اقتباس از احمدى ميانجى، مكاتيب الرسول، ج 1، ص 100 و 101. 11. منتهى الآمال، ج 1، ص 80. 12. رياحين الشريعه، ج 2، ص 324. 13و14. احزاب، آيه 37.

/

نقش پيامبران در تمدن جهان

چكيده:
از آنجا كه جايگاه پيامبران در تمدن گذشته بشر پيوسته مورد نقد و بررسى موافقان و مخالفان پيامبران بوده و با توجه به اينكه اراده انسان مهمترين عامل تمدن ساز شناخته شده چگونگى تأثيرگذارى پيامبران مورد ارزيابى و سنجش قرار مى‏گيرد. منابع دينى، تاريخى و علمى و نيز داورى انديشمندان، مأخذ و مستند سنجش اين امر و تعيين نتيجه آن مى‏باشد. مقدمه:
ارزش و اهميت هر موضوعى به ميزان تأثيرگذارى آن در سعادت و تأمين خواسته‏ها و نيازهاى انسان وابسته است. «پيامبران و نقش آنان در تمدن جهان» نيز از همين منظر و نگاه قابل ارزيابى است. بررسى‏ها نشان مى‏دهد كه تأثيرگذارى پيامبران در تمدن بشر از جانب دو گروه مختلف مورد داورى قرار گرفته و تبيين ابعاد آن موجب پيدايش دو نظريه شده است:
نظريه اول: ديدگاه انديشمندان موافق پيامبران است. اين گروه تأثير و نقش پيامبران در تمدن انسان را مثبت، و هدايتگر يافته‏اند و جامعه بشريت را در مسير تمدن مديون خدمات پيامبران مى‏دانند.
نظريه دوم: از جانب پاره‏اى رهبران فكرى مكتب‏هاى مادى و نظام‏هاى سياسى است. اين گروه مخالف پيامبران بوده و تأثيرگذارى آنان را منفى شمرده‏اند. برخى از آنان دين را افيون ملت‏ها(1) و برخى ديگر اقدامات پيامبران را مخدوش، كم رنگ و مناسب زندگى قبيله‏اى و بَدَوى ناميده‏اند.(2)
در چنين شرايطى بررسى منصفانه جايگاه پيامبران در تاريخ و تعيين نقش مثبت يا منفى آنان در تمدن بشر امرى لازم يا ضرورى است، زيرا عدد مؤمنان و كسانى كه ارتقاء بشر و تمدن انسان را حاصل و نتيجه كار پيامبران مى‏دانند زياد است و افراد ناآشنا به مكتب و هدف و اقدامات پيامبران نيز اندك نيستند.
از سوى ديگر اين مسئله، امرى نيست كه صرفاً متعلق به تاريخ گذشته باشد، بلكه واقعيت آن هر چه باشد مرتبط با تمدن معاصر و قابل تعميم نسبت به تمدن آينده است.
بدين لحاظ تاكنون محققان زيادى پيرامون اين مسئله پژوهش نموده و كتاب و مقاله نوشته‏اند، اما در مقايسه با اهميت موضوع و نياز نسل‏هاى جديد كافى نيست و تبيين و ارائه جنبه‏ها و ابعاد مسئله پيوسته مورد نياز است و تلاش بيشترى مى‏طلبد.
مقاله حاضر گامى در اين زمينه است، به اين اميد كه پاسخ به پرسشى بنيادين و فراگير باشد. در اين نوشتار تأكيد بر اين است كه در عين اختصار، غناى علمى و محتواى فكرى و استوارى يك مجموعه گسترده تحقيقى، حفظ و رعايت شود. تعريف تمدن‏
تعريف‏هاى مختلفى از تمدن ارائه شده است كه افزون بر تفاوت‏هاى لفظى به لحاظ محتوا و نيز جامعيت و مانعيت، هم وزن و يكسان نيستند. هر چند برخى تعاريف تا حدودى به يكديگر نزديكترند. در اين زمينه جان لوييس مى‏نويسد:
«تمدن مرتبه‏اى از فرهنگ نسبتاً پيشرفته‏اى است كه در آن فنون و علوم، و همينطور حيات سياسى، رشد لازم را يافته باشد و نمودارهاى آن: وجود طبقات اجتماعى، تخصص، پيدايش شهرها، حساب و نويسندگى است.»(3)
ويل دورانت نيز در تعريف تمدن چنين مى‏گويد:
«تمدن عبارت است از خلاقيت فرهنگى كه خود در نتيجه وجود نظم اجتماعى و حكومت قانون و رفاه نسبى امكان وجود مى‏يابد.»(4)
به طور كلى مى‏توان به وضعيت زندگى يك قوم و ملت در بُعدهاى مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، ساده و پيشرفته، تمدن گفت، اما در اين بررسى مراد ما از تمدن، وضعيت مطلوب و پيشرفته ابعاد زندگى اقوام و ملت هايى كه پيامبران در ميان آنان حضور عينى و مستقيم يا حضور شخصيتى و غير مستقيم داشته‏اند و با آنان در تعامل بوده‏اند تا مشخص گردد پيامبران (به ويژه پيامبر اسلام (ص)) در پيشرفت و ارتقاء اين تمدن چه جايگاهى دارند. عوامل و اركان تمدن‏
اظهار نظر پيرامون عامل يا عوامل تمدن در حقيقت نوعى اظهار نظر در مورد فلسفه تاريخ يا تاريخ يك ملت است ؛(5)زيرا تمدن هر قوم و ملت بخشى از تاريخ آن مردم است و با توجه به اينكه پيرامون عوامل تحول تاريخ نظريه‏هاى مختلفى وجود دارد. لذا كسانى كه تحولات تاريخى را معلول عوامل اقتصادى، اجتماعى و…مى‏دانند و براى اراده انسان نقش تعيين كننده قائل نبوده و آن را تابعى از عوامل اقتصادى و…مى‏بينند، طبعاً آنان تمدن را معلول عوامل اقتصادى، اجتماعى و…خواهند شمرد.
«نژاد در ايجاد تمدن چندان تأثيرى ندارد و تمدن در جاهاى مختلف يانزد ملتهايى كه رنگهاى گوناگون دارند آشكار مى‏شود. به عبارت ديگر نژاد نيست كه تمدن را به وجود مى‏آورد بلكه تمدن است كه ملتها را خلق مى‏كند. مثلاً فرد انگليسى تمدن انگليس را ايجاد نمى‏كند بلكه از تمدن انگليسى است كه فرد انگليسى ساخته مى‏شود. هنگامى كه فرد انگليسى به نقطه دورى مانند تومبوكتو مى‏رود و تمدن خود را همراه مى‏برد و در آنجا نيز لباس شب نشينى مخصوصى را مى‏پوشد، اين دليل آن نيست كه تمدن خود را در اين نقاط به صورت جديد خلق كند، بلكه نشانه آن است كه حتى در اين نقاط دور افتاده هم نمى‏تواند از زير تسلط آن تمدن خارج شود. اگر شرايط مساوى از لحاظ زمين‏شناسى، جغرافيايى و اقتصادى در نژاد ديگرى جز انگليسى، مشابه با شرايط انگليس پديد آيد، نتايج همانندى به دست مى‏آيد و از اين روست كه مى‏بينيم تمدن ژاپن قرن بيستم، تمدن انگلستان قرن نوزدهم را تجديد مى‏كند. تأثيرى كه نژاد در تمدن دارد اين است كه پيدايش آن غالباً پس از موقعى است كه ريشه‏هاى نژادى مختلف با يكديگر مى‏آميزند و به تدريج ملتى كه به طور نسبى حالت تجانسى دارد از آن ميان بيرون مى‏آيد.»(6)
طبق اين نظريه پيدايش تمدن زائيده شرايط خارجى است و عوامل محيطى، اقتصادى و…بر انديشه و درون افراد تأثير مى‏گذارد، نه اينكه ويژگيهاى درونى افراد عامل تمدن باشد.
اما كسانى كه حوادث اجتماعى و تحولات تاريخى را معلول و تابعى از تفكر و اراده انسانها مى‏دانند در پيدايش تمدنها نيز عامل اساسى و محرك اصلى را اراده و انديشه انسانها مى‏شناسند.(7)
برخى نويسندگان نيز دو قسم عامل تمدن ساز برشمرده و بالتبع دوقسم تمدن را قائل اند: عامل مادى و تمدن معلول آن، عامل انسانى و تمدن معلول آن. به عبارت ديگر به اقتضاى شرايط در بعضى تمدنها عوامل مادى و ظاهرى قويتر بوده و باعث پيشرفت ابعاد زندگى شده است، تا آنجا كه در فكر و اراده انسانها نيز رسوخ و نفوذ كرده و آنها را ارتقا بخشيده است و بالعكس در پاره‏اى از تمدن‏ها كه عوامل مادى ضعيف بوده، فكر و اراده انسانها نخستين و بيشترين حركت را ايجاد نموده است. اين تفصيل را در مقايسه‏اى كه ميان تمدن روم و تمدن عربى اسلامى انجام گرفته چنين مى‏بينيم:
«ارتقا و پيشرفت ملت روم از زندگى ساده اوليه‏اش به حيات و زندگى تكامل يافته ، در مقايسه با ارتقاء ملت عرب از زندگى جاهليتش به دوره اسلامى نهايت فاصله را داشت. چرا كه ارتقاء و پيشرفت روم ارتقايى مادى بود كه اين تعبير اگر درست باشد از پيشرفت اندك اندك تمدن نشأت گرفت و به وجود آمد. درحالى كه ارتقاء و پيشرفت عرب ارتقايى معنوى بود كه از تغيير و دگرگونى روح عربى بر اثر اسلام شدت گرفت. گويى اين ارتقاء ارتقايى از درون به ظاهر بود. روح عرب تغيير نموده و در اثر آن حيات و زندگى مادى عرب تغيير نمود. در حالى كه ارتقاء روم ارتقاء از ظاهر به باطن و درون بود. نخست ظروف و شرايط ظاهرى ملت روم تغييركرد و سپس در اثر آن روحيه‏ها و باطن ملت روم ترقى و تعالى يافت.»(8)
بطلان و بى پايه بودن اين تفصيل و به طور كلى نظريه جبر تاريخ در جاى خود اثبات رسيده است(9) چون عامل اصلى و تعيين كننده در تحولات تاريخى و پيدايش و شكوفايى تمدن‏هاى بشرى تنها انديشه و اراده انسانى است (و عواملى جدا از آن در حد زمينه سازى و شتاب زائى تأثيرگذارند) اين امر يه اندازه‏اى روشن است كه برخى انديشمندان مادى نيز به آن اعتراف نموده‏اند.(10) اركان تمدن‏
عناصرى از تمدن به عنوان اجزاء اصلى وپايه‏هاى حيات و استقرار تمدن شناخته شده‏اند:
«در تمدن معمولاً چهار عنصر يا ركن اساسى را مى‏توان تشخيص داد:1- پيش بينى و احتياط در امور اقتصادى 2- پيدا شدن سازمان سياسى 3- پيدا شدن سنت‏هاى اخلاقى و سلوكى 4- و سرانجام جهد و كوشش در راه علم و بسط هنر.»(11)
اكنون كه اركان تمدن و نيز اراده انسان به عنوان عامل اصلى در بناى تمدن شناخته شد بايد ديد پيامبران، به مثابه عاملى انسانى چه نقش و تأثيرى در تمدن‏هاى مطلوب و پيشرفته بشر داشته‏اند؟ اگر به راستى آنان مؤثر بوده‏اند، اين تأثيرگذارى در چه حدى بوده است. در اينجا براساس هر يك از منابع دينى، منابع تاريخى و علمى، و متن اعترافات صاحب نظران به بررسى اين موضوع در تمدن گذشته و معاصر مى‏پردازيم: 1- منابع دينى
قرآن كريم در آيات و موارد مختلفى تأثير وجود پيامبر اسلام را در ارتقاء و پيشبرد زندگى و تمدن اقوام و جمعيتها بازگو نموده است، از جمله: «كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشّرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه.»(12)
مردم (در آغاز) يك گروه بودند پس خداوند پيامبران را نويد دهنده و بيم دهنده برانگيخت و با ايشان كتاب بحق فرستاد تا ميان مردم در آنچه اختلاف كرده‏اند حكومت كنند.
اين بيان قرآن نشانگر آن است كه پيامبران در زمانى كه تنها يك جامعه انسانى بيش نبود، حضور نداشته‏اند و دليل روشنى بر سابقه ديرينه و هدف سازنده آنان در عرصه روابط اجتماعى است. مفسران بزرگ ابعاد مختلف اين آيه و دلالتهاى آن را طرح نموده‏اند كه نقش پيامبران در تدوين قانون وتنظيم جامعه از آن جمله است:
«افراد انسان كه به حسب فطرت، مدنى و اجتماعى بودند در آغاز تشكيل اجتماع به صورت گروه واحد و يكنواختى بودند، بعداً در ميان ايشان به مقتضاى فطرت، اختلافاتى در كسب مزاياى حياتى بروز نمود، رفع اين اختلافات و مشاجرات محتاج وضع قوانين و نظامات مناسبى بود. لذا ايزد متعال پيامبرانى را برانگيخت و با ايشان احكام و قوانينى در شكل دين براى بشر فرستاد و بشارتها و تهديدهايى به آنها ضميمه كرد و با يك سلسله وظايف عبادى كامل نمود…»(13)
«لقد منّ الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين.»(14)
خداوند بر مؤمنان منّت گذارد (نعمت بزرگى بخشيد)هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از جنس خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت به آنها بياموزد، اگر چه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند.
«هو الّذى بعث فى الأمّييّن رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين.»(15)
خداوند كسى است كه درميان مردم درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنان بخواند و آنان را پاكيزه كند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد، هرچند پيش از آنان در گمراهى آشكارى بودند.
با توجه به جايگاه اخلاق و دانش در تمدن از آيات فوق اين نكته استفاده مى‏شود كه پيامبران خاصه پيامبر اسلام آيات خدا را بر انسان‏ها خوانده، اخلاق آنان را تصفيه و تهذيب مى‏نمودند و به آنان كتاب و حكمت تعليم مى‏دادند.
در فرازى از نهج البلاغه، حضور پيامبران در ميان اقوام پيشين و تأثيرگذارى آنان در جنبه‏هاى معنوى و مادى زندگى انسانها چنين ذكر شده است:
«…فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسىّ نعمته و يحتجّوا عليهم بالتّبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم الايات المقدّرة من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معايش تحييهم و آجالٍ تفنيهيم و اوصابٍ تهرمهم و احداثٍ تتابع عليهم.
…على دلك نسلت القرون و مضت الدهور و سلفت الآباءُ و خلفت الأبناءُ الى ان بعث الله سبحانه محمداً رسول الله صلى الله عليه و آله و سلّم لانجاز عدته و اتمام نبوّته. مأخوذاً على النبيين ميثاقه، مشهورةً سماته كريماً ميلاده. و اهل الأرض يومئذٍ مللٌ متفرقة و اهواءٌ منتشرةٌ. و طرائقُ متشتّته. بين مشبّه لله بخلقه او ملحدٍ فى اسمه، او مشيرٍ الى غيره.فهداهم به من الضّلالة و انقذهم بمكانه من الجهالة.»(16)
خداوند پيامبرانش را در ميان مردم برانگيخت و پياپى انبياء خود را به سوى آنان فرستاد تا مردم را به اداى پيمان فطرى كه با خداوند بسته بودند وادار نمايند و نعمت فراموش شده او را بيادشان آورند و با تبليغ دلايل روشن وظيفه رسالت را بجاى آورند و عقلهاى پنهان شده مردم را برانگيزانند آيات مقدر الهى را به آنان بنمايانند، آسمانهايى برافراشته بالاى سرشان و گهواره گسترده زمين زير پايشان، معيشتهايى كه حياتشان را تأمين نمايد و اجل هايى كه آنان را به نيستى كشاند. سختيهايى كه پير و فرسوده شان سازد و رويدادهايى كه آنان را تعقيب مى‏كند….
قرنها اين گونه گذشت و روزگاران سپرى شد. نياكان در گذشتند و فرزندان به جاى آنان قرار گرفتند. تا اينكه خداوند سبحان «محمد پيامبر خدا(ص)» را برانگيخت تا وعده‏اش را وفا كند و نبوبش را كامل گرداند، او كه ميثاق پذيرش نبوتش از همه پيامبران گرفته شده بود. پيامبرى با علامات مشهور و ولادت شريف. و در آن روزگاران مردم روى زمين ملّتهايى پراكنده با گرايشهايى متفرق و روشهايى درهم و برهم و سرگردان بودند. گروهى از مردم خداوند را به مخلوقاتش تشبيه مى‏كردند و گروه ديگر در اسماء مقدّسش الحاد مى‏ورزيدند. جمع ديگرى با نامهاى الهى به موجودات ديگر اشاره مى‏نمودند.
خداوند سبحان آنان را به وسيله پيامبر اكرم از گمراهى نجات داد و با مكانت وى آنان را از (سيه چال) جهالت برگرفت.
در فراز نخست اهتمام پيامبران به ايجاد تنبه و آگاهى در انسان‏ها و توجه دادن آنان به موهبت‏هاى فراوان و موجود در جهان و اسباب قابل استفاده در زندگى و نيز عوامل زيان بار و نابودگر افراد ذكر شده است. در فراز دوم نقش برجسته پيامبر اسلام در بناء جامعه‏اى مطلوب از ميان اقوام و انسان‏هاى پراكنده، سرگردان و نادان را مى‏نگريم . منابع علمى و تاريخى‏
در بيان اركان تمدن گذشت كه در ساختمان تمدن چهار عنصر اقتصاد، سياست، اخلاق و علم قابل تشخيص است، لذا كارنامه پيامبران در اين چهار بخش را با استناد به منابع علمى و تاريخى به اختصار بررسى مى‏كنيم: پيامبران و امور اقتصادى‏
در تعاليم پيامبران توجه به عامل اقتصاد و اهميت آن به خوبى مشهود است. نمونه آن را در مديريت و برنامه حكومت يوسف(ع) مى‏توان ملاك قرار داد.(17)زمانى كه يوسف (ع) به اقتدار سياسى دست يافت تصدى امور اقتصادى كشور را خواستار شد و در نخستين اقدام به سازماندهى وضعيت اقتصادى پرداخت.(18) همچنين قرآن كريم زندگى مرفه و توأم با آسايش را پسنديده شمرده و از آن به عنوان نعمت الهى(19) و رزق و روزى پروردگار براى مردم ياد نموده كه در خور شكر و سپاس الهى است.(20) پيامبران براى ايجاد رفاه و رونق اقتصادى در دو مرحله نظرى و عملى اهتمام ورزيده‏اند.
به لحاظ نظرى و تئورى پيامبران مديريت اقتصاد و مراحل مهم آن از جمله توليد، توزيع و مصرف را مورد توجه قرار داده و فكر و انديشه انسانها را در راستاى اقتصاد سالم و مطلوب هدايت نموده‏اند. اين عنايت و هدايت در منابع اسلامى مكرر بازگو شده است.
الف – مديريت اقتصادى: قرآن كريم اموال و ثروتها را عامل قوام و استوارى زندگى مردم شمرده و از سپردن آن به كسانى كه اهليت سرپرستى ندارند نهى نموده است:
«و لا تؤتوا السّفهاء اموالكم الّتى جعل الله لكم قياماً…»(21)
و اموال خود را كه خداوند وسيله قوام زندگى شما قرار داده به دست سفيهان ندهيد.
ب – توليد: پيامبر اسلام از پاداش و اجر معنوى فراوان براى كوشش و تلاش توليدى خبر داده(22) و كوتاهى در امر توليد و بهره‏گيرى از منابع طبيعت را نكوهش نموده است:
«عن الباقر(ع) قال كان امير المؤمنين (ع) يقول: من وجد ماءً و تراباً ثم افتقر فابعده الله.»(23)
امام باقر (ع) از امير مؤمنان (ع) روايت نموده است كه مى‏فرمود: هر كس آب و زمين داشته باشد و با داشتن آن در فقر زندگى كند خداوند او را (از رحمت خود) دور نموده است.
علاوه بر آن به صورت قانونى و رسمى براى كار توليدى نتايج و پاداش مثبت و مادى مقرر نموده است:
«عن ابى عبدالله (ع) قال رسول الله (ص): من غرس شجراً او حفر وادياً بديّاً لم يسبقه اليه احد و أحيى أرضاً ميتة فهى له قضاء من الله و رسوله (ص)»(24)
امام صادق (ع) از پيامبر خدا (ص) روايت نموده كه فرمود: هر كسى درختى غرس كند يا وادى (و رودخانه‏اى) را پيش از ديگران حفر سازد يا زمين بايرى را آباد كند به حكم خدا و پيامبرش (اين) از آن اوست.
ج – توزيع: در اينجا مراد از توزيع (فراتر از توزيع كالا است بلكه مراد) توزيع اموال و ثروت ميان اقشار و افراد جامعه است. بر اساس تعاليم انبياء توزيع ثروت در صورتى مطلوب اوست كه در اختيار افراد «حق شناس و نيكوكار» قرار گيرد. زيرا بقاء جامعه اسلامى و آيين اسلام در گرو توزيع مطلوب است و توزيع نامطلوب مى‏تواند جامعه اسلامى و مكتب اسلام را نابود سازد.
«قال ابو عبدالله (ع) انّ من بقاء المسلمين و بقاء الاسلام أن تصير الأموال عند من يعرف فيها الحقّ و يصنع المعروف و انّ من فناء الاسلام و فناء المسلمين أن تصير الأموال فى أيدى من لا يعرف فيها الحق و لا يصنع فيها المعروف.»(25)
امام صادق (ع) فرمود: از امورى كه بقاء و ماندگارى مسلمانان و بقاء اسلام به آن وابسته است، قرار گرفتن اموال نزد كسى است كه نسبت به آن حق شناس باشد و آن را در راه صحيح هزينه كند و از عوامل نابود كننده اسلام و مسلمانان آن است كه اموال در دست كسى قرار گيرد كه راه و روش حق را نسبت به آن نداند و در راه صحيح مصرف ننمايد.
د – مصرف: در نظام اقتصادى انبياء، مصرف توليدات و كالا نيز داراى ضابطه است. مالكيت فرد مجوز آن نيست كه هرگونه اقدامى نسبت به كالاى توليد شده انجام دهد. بلكه در مرحله مصرف، موظف است از امورى از جمله اسراف، اتلاف، مصرف غير مفيد و نابخردانه اجتناب كند. در قرآن كريم آيات عديده‏اى پيرامون انضباط در مصرف مى‏بينيم از جمله:
«و كلوا و اشربوا و لاتسرفوا إنّه لايحبّ المسرفين.»(26)
و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد.
برنامه اقتصادى پيامبران در حدّ نظريه و ارائه طرح باقى نماند بلكه قابليت اجرا و كارايى آن نيز در عمل به منصه ظهور رسيد. ملتهايى كه رهنمودهاى اقتصادى پيامبران را به كار بسته‏اند برديگران سبقت گرفته و به ديگران خدمت رسانده‏اند. به اعتراف مورخان و نويسندگان غربى مانند ويل دورانت توسعه و ترويج كشاورزى و بسيارى از صنايع توسط اعراب مسلمان به اروپاييان تعليم داده شد:
«…اعراب نخستين كسانى هستند كه در اروپا به كشت پنبه دست زدند. …مسعودى مورّخ قرن دهم ميلادى در ايران و خاور نزديك آسياى بادى ديده است در صورتى كه پيش از قرن دوازدهم در اروپا نشانى از آن نبود. شايد اين هديه ديگرى است كه شرق اسلامى به دشمنان صليبى خود داده است. مسلمين از مهارت مكانيكى بهره كافى داشتند. شاهد گفتار آنكه ساعت آبى هديه هارون الرشيد به شارلمانى از چرم و برنج منقش ساخته شده بود… بازرگانى و صنعت آسياى غربى در دولت اسلامى رونق گرفته بود كه اروپاى غربى زودتر از قرن شانزدهم بدان دست نيافت.»(27)
پيامبران، قانون و نظام سياسى:
قانون در حقيقت، راه و رسم، چارچوب (و برنامه) زندگى فردى و اجتماعى است. (قدمت و سبقت در وضع قوانين، كيفيت قوانين و كمّيت قوانين، زمينه هايى است كه قابل بررسى و ارزيابى است.) جامعه‏اى كه در آن، جنبه‏ها و ابعاد زندگى افراد، پوشش فراگيرى از قوانين داشته باشد در واقع زندگى آنان داراى برنامه و سامان و هدفمند است و به هر ميزان كه در اين امر، سبقت داشته و نسبت به جامعه‏هاى ديگر پيشگام باشد، در تمدن پيشگام است ؛ به گونه‏اى كه انديشمندان در حال حاضر كشورهاى جهان را در زمينه‏هاى مختلف زندگى همچون سياست، اقتصاد، صنعت، آموزش و بهداشت مقايسه مى‏كنند و تعيين مى‏كنند چه كشورهايى به مدّت چند سال بر ساير كشورها پيشى گرفته‏اند يا از آنها عقب مانده‏اند. مدّت زمانى در حدّ ده يا بيست سال و چند دهه از تقدم و پيشرفت زمانى يا عقب افتادگى را مهم مى‏دانند و اين موضوع از حيث تقدّم در وضع قوانين، برترى در كيفيت قوانين، تقدم در كمّيت قوانين قابل بررسى و ارزيابى است.(28) 1 – سبقت در وضع قوانين‏
اگر به تاريخ جهان نظرى داشته باشيم به اين واقعيت مى‏رسيم كه پيامبران در زمينه نظم و ساماندهى زندگى افراد از طريق عرضه و ارائه قوانين پيشگام بوده‏اند. قرآن به عنوان آخرين سند متقن تاريخى و چكيده‏اى از كارنامه پيامبران از قول پروردگار جهان چنين گفته است:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط.»(29)
ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حق و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند.
ملاحظه مى‏گردد كه رسالت پيامبران و هدف آنان، ساماندهى زندگى مردم برپايه عدالت ذكر شده و تحقق اين هدف از طريق بكارگيرى كتاب و ميزان بوده است. اگر واژه «ميزان» را با واژه «قانون» مقايسه كنيم به اين نتيجه مى‏رسيم كه داراى يك معنا هستند، چنانكه غايت نهايى هردو يك چيز يعنى برقرارى عدالت است.
نويسنده كتاب «حقوق اساسى» (در بحث از پيشينه تاريخى مكاتب حقوقى) چنين نگاشته است:
«در اينكه دين (حال هر نوع دينى) در تكامل دولت نقشى داشته است جاى ترديد نيست. فرمانروايان ابتدايى، قدرت و وظايف پادشاه و روحانى را درخود جمع داشتند. در آن اعصار قانون ضمانت اجراى مذهبى داشته است. براى بشر ابتدايى قوانين مذهبى باب طبع‏تر از قوانين بشرى بود. اطاعت از دولت يك تكليف مذهبى به نظر مى‏رسيد و پرستشگاه مذهبى مورد سرپرستى و حمايت حكومت بود. اعتقاد به يك دين مشترك عامل بزرگ پيوند دهنده‏اى بود كه مردم را در تعقيب هدفهاى مشترك منسجم مى‏كرد.ژتل (Gettell) مى‏گويد:«در آن اعصارى كه بشر به علت عدم رشد عقلى نمى‏دانست كه چگونه بر خود حكومت كند دين به او ياد داد كه چگونه اطاعت كند.» و سرانجام تئورى منشأ الهى دولت به وظايف دولت چاشنى و طعم اخلاقى مى‏داده است. ژيل مى‏گويد:«اينكه دولت دست بافت خداوند تلقى مى‏شده، موضع آن را از حيث اخلاقى ارتقا مى‏داده است و از آن نهادى ساخته كه شهروندان براى آن احترام توأم با ترسى در خود احساس مى‏كرده‏اند. در نظر آنها دولت كمال مطلوب زندگى بوده است.»(30) 2 – سبقت در كمّيت قوانين‏
به هر نسبت كه قوانين كلّى و جزئى در يك جامعه بيشتر وضع شده باشد، زندگى اجتماعى افراد و روابط متقابل ميان آنان، از نظم، سلامت و آرامش بيشترى بهره‏مند خواهد بود و حقوق افراد بهتر مراعات خواهد شد و نقاط كور و موارد ابهام در عرصه زندگى آنان كمتر وجود خواهد داشت.
پيامبران در اين جهت نيز بالاترين رتبه را احراز كرده‏اند. مقايسه‏اى ميان مجموعه قوانين اساسى و مدنى در هر يك از كشورها با مجموعه قوانين موجود در فقه اسلامى نشانگر اين واقعيت است، على (ع) تقسيم و تفصيلى در احكام و قوانين اسلام ارائه نموده است كه از محتواى آن مى‏توان جامعيّت و فراگيرى قوانين اسلام و به عبارتى پيامبران را به دست آورد:
«انّ اللّه افترض عليكم فرائض فلاتضيّعوها و حدّ لكم حدوداً فلا تعتدوها و نهاكم عن أشياء فلاتنتهكوها و سكت لكم عن اشياء و لم يدعْها نسياناً فلاتتكلّفوها.»(31)
خداوند، 1 – امورى را بر شما واجب نموده است پس آنها را تباه ننماييد.2 – و حدودى را براى شما تعيين نموده، از آنها تجاوز ننماييد.3 – و شما را از چيزهايى بازداشته پس حرمت آنها را نشكنيد. 4 – و نسبت به چيزهايى براى شما خاموشى گزيده و آنها را از روى فراموشى ترك ننموده است پس در مورد آنها خود را به رنج نيندازيد. 3 – برترى در كيفيت قوانين‏
برترى در كيفيّت، يكى از شاخصهاى مقايسه و ارزشيابى ميان سيستمهاى قانون گذارى است. هرگاه معلوم گردد نظامى تقنينى، داراى جامعيت و علميّت بيشترى نسبت به سيستمهاى ديگر است. اين امر ملاك برترى آن سيستم خواهد بود.(32)
مراد از جامعيت كيفى آن است كه نظام قانونى بتواند ابعاد مهم حيات و زندگى انسان به خصوص در دو بُعدِ ثابت و متغير را فراگيرد اصول و مواد قانونى ثابت در مورد بعد ثابت شخصيت انسان و اصول و مواد قانونى متنوع و قابل انعطاف در خصوص بعد متغير حيات و حالات انسان داشته باشد. بدين خاطر است كه سازمانها و نهادهاى قانون گذار تلاش مى‏كنند دو قسم قوانين وضع و تدوين نمايند.
«…قوانين بايد هم ثابت باشند و هم متغير. هم حافظ ارزشهاى موجود جامعه باشند و هم قابليت انعطاف داشته همراه با شرايط متغير جامعه تغيير ماهيت و صورت بدهند. اين تعارض ظاهرى كه به چشم مى‏خورد از ماهيت حيات انسان ناشى مى‏شود. چه زندگى ما تركيبى از ثبات و تغيير است… ثبات بدون تغيير به مرگ بى شباهت نيست و باعث ركود، تنگ فكرى و بى حاصلى مى‏گردد و تغيير بدون ثبات بحران و اغتشاش، تنهايى و تزلزل خاطر به وجود مى‏آورد…»(33)
مكتب قانونى اسلام با داشتن منابع قانونى كتاب و سنت كه مشتمل بر قوانين ثابت و متغير است و با استفاده از عنصر اجتهاد پيوسته اين دو بخش قوانين را در حيطه عمل و عرصه رفتار ارائه مى‏كند و در نتيجه راهگشا و راهنماى افراد و جامعه‏ها قرار مى‏گيرد.
اعتبار علمى قوانين عبارت از صحّت و درستى آن است. به اين معنا كه مصالح و مفاسد مربوط به فرد و جامعه در آنها لحاظ شده باشد. تضمين كننده بيشترين فايده و فاقد (كمترين) زيان براى فرد و جامعه باشد و اين ويژگى قانون از طُرق و راههاى علمى به اثبات رسيده باشد. قوانين اسلامى كه دست آورد تعاليم انبيا است داراى چنين سابقه‏اى است. مقايسه برخى قوانين اسلامى با قوانين عرفى مشابه آن (كه توسط قانون گذاران بشرى وضع شده) در اين خصوص قابل ملاحظه است. كشفيات علمى هرچه بيشتر و دقيق‏تر ارائه مى‏گردد صحّت و درستى قوانين اسلام بيشتر روشن مى‏گردد و نارسائى و نادرستى قوانين عرفى در موارد زيادترى مشخص مى‏شود. نمونه هايى از دو قسم قوانين اسلامى و قوانين عرفى را در چند زمينه مقايسه و بررسى مى‏كنيم: – خردمندى:
در فقه اسلامى توجه دادن هرگونه تكليف و مسئوليت به هر فرد منوط به سلامت عقلانى و خردمندى او است. اگر فرد از ميزان كافى عقل و حدّ نصاب ادراك محروم و اصطلاحاً ديوانه باشد هيچگونه مسئوليتى از او خواسته نمى‏شود و در قبال صدور عمل زيان آور از او، مجازات نمى‏گردد. حال آنكه در قرون نه چندان دور بعضى ملتها و دولتها افراد مجنون و ديوانه را مسئول شمرده و بر طبق قوانين، آنان را مانند افراد عاقل مجازات مى‏كردند. سيستم قانونى و حقوقى فرانسه چنين پيشينه‏اى دارد:
«در قديم قاعده عدم مسئوليت مجنون هميشه مورد قبول نبوده است. در حقوق رومى اشخاص سليم الفكر از اشخاص مجنون تفكيك گرديده بودند. روميان مجنون را مريض تلقّى كرده و نسبت به او تدابيرى اتّخاذ مى‏داشتند كه عنوان مجازات را نداشته است. ولى در روزگار ظلمانى قرون وسطى افكار عمومى تحت تأثير حالت رمزآساى جنون واقع شده و معتقد بود كه در شخص مختل المشاعر يك حالت شيطانى و به اصطلاح «بى وقتى» وجود دارد. از اين عقايد موهوم و خرافاتى كه تا انقلاب كبير فرانسه استمرار داشت حقوق قديم فرانسه الهام گرفته بود. در عهد استبداد، ديوانه مسئول به شمار مى‏آمد و مجازات مى‏شد. از نوشته‏هاى موياردو، ووگلان (Muyaride Vouglans) مسلّم مى‏گردد كه شخص مخبط د رآن زمان مانند شخص سليم الفكر مجازات مى‏شده است و فقط پارلمانها كه به منزله ديوان عالى دادگسترى بودند متعاقب تقاضاى رسيدگى پژوهشى حق داشتند در مجازات مجنون تخفيف قايل شوند. تا سال 1789 نسبت به مجانين رفتار زشت و ناهنجارى معمول بود. زيرا خيال مى‏كردند جنون در اثر ارتكاب معصيت پيدا مى‏شود و هيچ رابطه‏اى با علم طب ندارد.»(34) پيامبران و ارزشهاى اخلاقى‏
اگر اخلاق يكى از اجزا و ابعاد تمدن است پيامبران بالاترين نقش و بيشترين سهم را در تهذيب اخلاق و ترويج ارزشهاى اخلاقى ميان انسانها داشته‏اند. تأثيرگذارى پيامبران در تحكيم زيربنا، ضمات التزام، توسعه كمّى و ارتقاء كيفى اخلاق قابل ارزيابى است، توضيح آنكه:
1- در مكتب انبياء اساس و زيربناى اخلاق، ايمان به غيب و اعتقاد به مبدأ و معاد است.در نتيجه ارزشهاى اخلاقى از ضمانت اجرائى قوى و حرمت و قداست بالايى بهره‏مند است.
2- پيامبران فضايل و رذايل اخلاقى را محدود به عرصه روابط اجتماعى و متقابل افراد يك جامعه با يكديگر ندانسته‏اند. بلكه افزون بر روابط اجتماعى، حالات و رفتار شخصى، و نيز روابط فرد با خالق و آفريدگار را عرصه و حيطه فضايل و رذايل اخلاقى شمرده‏اند.
3- پيامبران بر اهميت و شناسايى محاسن اخلاقى تأكيد ورزيده، اما به آن بسنده ننموده‏اند. بلكه علاوه بر آن مكارم اخلاق را در گفتار و در عمل ميان انسانها ترويج نموده‏اند كه اين امر از امتيازات مكتب اخلاقى پيامبران است. مصداق‏هاى مكارم اخلاق همچون عفو، ايثار، غيرت و عزّت نفس توسط پيامبران به ويژه پيامبر اسلام رايج گرديد.(35)(36)
شايسته است سخن نويسنده شهير آمريكايى را در برترى ارزشهاى اخلاقى پيامبران ملاحظه كنيم:
«اگر قرار مى‏بود مجموعه‏اى از اصول اخلاقى مطاع و متّبع باشد كه مردم رعايت آن را سخت با تمايلات و غرايز خويش ببينند بيشتر ضرورى بود كه همگان اين قوانين را صادر از يك منبع فوق الطبيعه بدانند و معتقد شوند كه اين اصول اخلاقى از بارگاه الهى نازل شده است.»(37) پيامبران و علوم و فنون‏
وجود بى شمار دانشمندان، مخترعان و مكتشفان الهى خاصه مسلمان در تاريخ علوم و فنون بر كسى پوشيده نيست. افرادى چون جابربن حيان، ابوريحان، رازى و ابن سينا ستارگانى هستند كه از وجود پيامبران روشن شده و پيوسته در سپهر تمدن مى‏درخشند. در اين زمينه به لحاظ اختصار تنها به گزارشى از نويسنده شهير فرانسوى اكتفا مى‏كنيم:
«در قرون وسطى علوم و فنون يونان و روم فقط به وسيله اعراب در اروپا انتشار يافته تا مدت پانصد سال مدارس اروپا روى كتب و مصنفات آنان دائر بود و همان‏ها بودند كه اروپا را علماً و عملاً و نيز در اخلاق تربيت كرده داخل در طريق تمدن نمودند.»(38) 3- اعترافات و داوريها
صاحب نظران و انديشمندان زيادى نسبت به حضور و تأثيرگذارى پيامبران در تمدن گذشته توجه داشته و پيرامون آن نظر داده و به گونه‏اى داورى كرده‏اند. در اينجا چند نمونه از آن را ارائه مى‏نماييم:
«ممالكى را كه اعراب فتح نموده بودند اقوام مختلفه فاتحى آن ممالك را از دست آنها خارج ساختند اما تمدنى كه آنها سنگ بنياد آن را گذاشته بودند هيچ قوم فاتحى نتوانست آن را از ميان برداشته تمدن ديگرى به جاى آن برقرار سازد. بلكه تمام آن اقوام، مذهب،
قانون، فنون، صنعت و حرفت و بسيارى از آن اقوام هم مخصوصاً زبان آنها را اختيار نمودند و شريعت محمدى كه در اين ممالك انتشار يافته بود غير قابل تغيير گرديد و مى‏نمايد كه براى هميشه باقى خواهد ماند.»(39)
«اسلام با يك طريق ساده و سهلى پيش مى‏رود كه واقعاً حيرت‏انگيز است و بايد آن را از اختصاصات اسلام شمرد. در هر جايى كه مسلمين قدم گذارده‏اند اسلام در آنجا ريشه دوانيده و براى هميشه باقى مانده است. در چين و آفريقاى مركزى و روسيه نه به طور حمله و طرز كشورگيرى بلكه با لباس تجارت وارد شده حاليه كرورها مسلمان موجود مى‏باشند و در واقع سكنه اين بلاد نه به طور تهديد يا تطميع بلكه به اختيار و از روى رضا و رغبت داخل در دين اسلام شده‏اند و تاكنون شنيده نشده است كه نيرويى هم به كمك اين تجّار اعزام شده باشد. عجب‏تر اينكه در هرجا همين كه تخم اين مذهب ريخته شده بعد خودبه خود بناى رشد و نموّ را گذارده است.»(40)
«نفوذ اخلاقى همين عراب – زائيده اسلام – آن اقوام وحشى اروپا را كه سلطنت روم را زير و زير نمودند داخل در طريقت آدميت نموده و نيز نفوذ دماغى و عقلانى آنان دروازه علوم و فنون و فلسفه را كه از آن به كلّى بى‏خبر بودند به روى آنها باز كرده و تا ششصد سال استاد ما – اروپائيان – بودند.»(41)
مورخ و نويسنده معروف انگليسى نيز تأثير اسلام بر تمدن غرب را چنين ابراز داشته است:
«…نتايج اقتصادى و فرهنگى جنگ‏هاى صليبى به مراتب مهم‏تر از فتوحات ارضى بود. بر خلاف شكست‏هاى سياسى و نظامى، از نظر اقتصادى و فرهنگى جهان اسلام بر فاتحان نيمه وحشى خود غالب شد و تمدن و هنر پيشرفته خود را بر زندگى ساده و دهقانى اروپاى لاتين تحميل نمود. در بعضى از رشته‏ها از جمله معمارى، جهان اسلام تمام ممالك اروپاى غربى را در دوران قرون وسطى تحت تأثير خود درآورد…»(42) خلاصه و نتيجه بحث‏
– بر اساس منابع اسلامى پيامبران در پرتو آيات الهى و آموزش كتاب خدا و تعليم حكمت، مردم را به زندگى بر پايه عدالت فراخواندند.(قرآن كريم)
– همچنين مردم را به خردورزى و بهره‏بردن صحيح از موهبت‏هاى طبيعى دعوت نموده و نسبت به عوامل تباهى و نابود كننده انسان‏ها پيوسته هشدار داده‏اند.(نهج البلاغه)
– وجود نظم اجتماعى و حاكميت قانون جهت پيدايش و تعالى تمدن ضرورى است و بر اساس منابع علمى وتاريخى پيامبران در تكوين نظم اجتماعى و وضع قوانين به لحاظ كميت، كيفيت و تقدم زمانى داراى اولويت و پيشگام بوده‏اند.
– صاحب نظران و انديشمندان منصف، تأثيرگذارى پيامبران به ويژه پيامبر اسلام در عرصه‏هاى مختلف تمدن بشرى را اعجاب آور و شگفت‏انگيز مى‏دانند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. ماركس و ماركسيسم، ص 245. 2. نشؤالامم، ص 160. 3. «تاريخ تمدن اسلام»، ص 17، مقدمه نوشته دكتر على اصغر حلبى، انتشارات اساطير، چاپ دوم سال 1372 ه.ش به نقل از جان لوييس، كتاب مردم‏شناسى(270 لندن، 1969). 4. همان، ص 18، به نقل از تاريخ ويلدورانت. 5. ديباچه‏اى بر رهبرى، ص 276 نوشته دكتر ناصرالدين صاحب الزمانى، تهران، ناشر: مؤسسه مطبوعاتى عطائى سال 1348، چاپ سوم. 6. كتاب تاريخ تمدن اسلام، ص 20، نوشته دكتر على اصغر حلبى چاپ دوم سال 1372، انتشارات اساطير. 7. آينده نامعلوم تمدن صفحه 222، تأليف «ارنولد توينبى» ترجمه فرهنگ جهان پور، تاريخ تمدن ويل دورانت، ج 4، (عصر ايمان) ص 265، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى چاپ سوم سال 1371 «تمدن از دو عامل اساسى به وجود مى‏آيد زمين و انسان، يا از منابع طبيعى زمين كه علاقه و كار و نظم انسانى آن را به چيزهاى سودمند مبدل مى‏كند.» 8. كتاب اسلاميات، ص 681 نوشته دكتر طه حسين، چ 4، بيروت دارالعلم للملايين سال 1948 م. 9. جامعه و تاريخ، ص 474، 419، 379 نوشته استاد مرتضى مطهرى. اقتصادنا، ج 1، ص 20 – 42 نوشته سيد محمد باقر صدر، النظم السياسيه، ص 624 تأليف الدكتور محمد كامل ليله. 10. نشؤالامم، ص 54، نوشته أنطون سعاده، سوريه، 1994 م. 11. تاريخ تمدن اسلام، ص 18 نوشته دكتر على اصغر حلبى. 12. سوره بقره، آيه 213. 13. تفسير الميزان، ج 2، ذيل آيه فوق. 14. سوره آل عمران، آيه 164. 15. سوره جمعه، آيه 2. 16. نهج البلاغه، خطبه 1. 17. «تاريخ در قرآن» صفحه 146 تأليف دكتر عزت اللّه رادمنش، انتشارات آستان قدس رضوى مشهد، چاپ 2 سال 1371. 18. سوره يوسف، آيه 55. 19. سوره نحل، آيه 116. 20. سوره سبأ، آيه 19 – 15. 21. سوره نساء، آيه 5. 22. وسايل الشيعه، ج 17، ص 19. 23. همان، ص 40. 24. همان، ج 25، ص 412 و 413، ج 9، ص 549. 25. همان، ج 16، ص 285. 26. سوره اعراف، آيه 31، سوره انعام، آيه 141، سوره فرقان، آيه 67، سوره اسراء، آيه 26 و 27. 27. تاريخ ويل دورانت «تاريخ تمدن» ج 4، (عصر ايمان)، ص 266. 28. سياست سنجى، تأليف سيد على اصغر كاظمى. 29. سوره حديد، آيه 25. 30. كتاب حقوق اساسى، ص 78، تأليف دكتر محمد عالى خانى. 31. نهج البلاغه، حكمت 105. 32. «تعداد 65 كشيش مسيحى پس از اطلاع يافتن از قوانين ارث در دين مبين اسلام مسلمان شدند،» مجله افق حوزه شماره 43 سال سوم، مورخ 16/6/84. 33. حقوق و اجتماع، ج 1، ص 163، دكتر پرويز صانعى، چاپ دانشگاه شهيد بهشتى (ملّى) سال 1347 و سال 2535، ش 74 از انتشارات دانشگاه مذكور. 34. حقوق جنائى جلد 1، ص 185، تأليف دكتر عبدالحسين على‏آبادى. 35. بحارالانوار، ج 71، ص 373 ؛ شرح دعاى مكارم الاخلاق، ج 1، ص 194 نوشته محمد تقى فلسفى. 36. تاريخ تمدن ويل دورانت، به نقل از «نقش پيامبران در تمدن انسان» ص 36، نوشته فخرالدين حجازى – مؤسسه انتشارات بعثت. 37. كتاب تمدن اسلام و عرب، ص 4، مقدمه نوشته دكتر گوستاو لويون. 38. تاريخ تمدن اسلام و عرب ص 5 – 4، تأليف گوستاو ليون. 39. همان، ص 807. 40. همان، ص 754. 41. آينده نامعلوم تمدن، ص 222.

/

رسول اعظم (ص) كامل‏ترين الگو براى بشريت‏

شرف و جلال پيمبران بود از جلال محمّدى
سبب وجود جهانيان، همه از كمال محمّدى‏
نرسد خرد به كمال او نه بشر به كنه جلال او
شرف و صبر و يقين و رضا نَمى از خصال محمّدى‏ بهترين اسوه‏
اصل «محاكات» و همرنگ شدن با ديگران مخصوصاً افراد پر نفوذ و با شخصيت و انسانهايى كه از صفات كمالى و معنوى والايى برخورداراند يكى از اصول مسلّم روانى است. مطابق اين اصل انسان كششى در وجود خود به سوى هماهنگى و همرنگى با ديگران، مخصوصاً با قهرمانان و پاكان، احساس مى‏كند و به همين علّت به سوى اعمال و صفات آنان جذب مى‏شود و تلاش مى‏كند در رفتار و اوصاف، همرنگ آنان گردد. اين كشش روانى اگر همراه با محبوبيّت و مجذوبيّت شود در رساندن انسان به صفات عالى انسانى سخت مؤثر است و در مدّت كمى مى‏تواند از مِس وجود انسان عادى طلاى ناب بسازد.
قرآن با توجه به اين نكته ا ست كه در هر بخش انسانهاى نمونه را معرّفى نموده است و در هر زمان اسوه‏هايى را معرّفى نموده است. امّا آن اسوه و الگوى كه براى ابد مى‏تواند (همچون دين و شريعت اسلامى) به عنوان الگو مطرح بماند و تمام بشريت را به سوى خود جذب نمايد، عصاره هستى ، و برترين انسان در عالم وجود يعنى حضرت محمّد بن عبداللّه(ص)، خاتم پيامبران و جامع كمالات انسانى است، به اين جهت قرآن كريم مى‏فرمايد:
«ولكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنة لمن كان يرجوا اللّه و اليوم الآخر؛(1) مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آن‏ها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى‏كنند.»
آيه فوق بخوبى نشان مى‏دهد كه هر كس در پى سعادت ابدى در تمام جهات و رفتارهاست، پيغمبراكرم(ص) بهترين الگو مى‏تواند باشد. آنچه پيش رو داريد، حركتى است در اين مسير، كه نشان دهد پيامبر اكرم(ص) بهترين الگوى براى تمامى بشريت است در تمام ابعاد. الف: الگو در اخلاق نيك‏
اخلاق نيكو از برترين صفات كمالى انسان است چه در سطح جامعه و چه در سطح خانواده، لذا شديداً احساس نياز مى‏شود كه فردى داراى اخلاق جامع باشد تا مردم به پيروى از او دنيا و آخرت خويش را با نشاط و آرامش تأمين نمايد. قرآن كريم در اين بخش پيامبر اكرم(ص) را به عنوان الگو معرّفى نموده، مى‏فرمايد: «و انّك لعلى خلق عظيم؛(2) و يقيناً تو داراى اخلاق عظيم و برجسته‏اى هستى.»
على(ع) درباره اخلاق نيك مى‏فرمايد: «پيغمبر سخى‏ترين مردم از نظر انفاق، شجاعترين مردم، راستگوترين مردم، وفا كننده‏ترين آنان به وعده، و نرمترين آنها از نظر خوى و بزرگوارترين آنها از نظر برخورد بود، هر كس در ابتدا او را مى‏ديد، ابهتش او را مى‏گرفت، و كسى كه با او برخورد داشت و او را مى‏شناخت به او عشق مى‏ورزيد، «لم ار قبله و لابعده مثله؛(3) هرگز مانند او را قبل و بعد از او نديدم.»
برخى افراد در جامعه از اخلاق خوبى برخورداراند ولى در درون منزل و با اهل و عيال خويش اخلاق نيكو ندارند، امّا حضرت ختمى مرتبت در همه جا داراى اخلاق نيك و رفتار انسانى بود. از عايشه سؤال شد كه اخلاق پيامبر در خانه (و با خانواده چگونه بود) در جواب گفت: «كان احسن النّاس خلقاً، لم يكن فاحشاً…؛(4)نيكوترين مردم از نظر اخلاق (در خانواده) بود هرگز بد زبانى نمى‏كرد»
در جاى ديگر جواب داد: «كان الين النّاس و اكرم النّاس و كان رجلاً من رجالكم الّا انّه كان ضحّاكاً بسّاماً؛(5)پيغمبر نرمخوترين مردم و بزرگوارترين مرم بود، و او (مانند) مردى از مردان شما جز آن كه او بسيار خنده رو و متبسّم بود.»
به اين نكته توجّه شود كه اين پاسخ از طرف كسى است كه آزار و اذيت كمى نسبت به پيامبر اكرم(ص) نداشته، و قطعاً جا داشته كه حضرت با او در مواردى تند برخورد كند، ولى خلق نيك او اجازه چنين كارى را نداده است.
عبداللّه بن حارث نيز مى‏گويد: «ما رأيت احداً اكثر تبسّماً من رسول اللّه(ص)؛(6) هيچ كسى را مانند رسول خدا متبسّم نديدم.»
پيامبر اكرم(ص) نه تنها خود داراى اخلاق ستوده و كامل بود كه اساساً بر اين باور بود كه فلسفه اصلى بعثت او براى تكميل اخلاق است و مى‏فرمود: «انّما بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق؛(7) همانا من براى به سامان رساندن فضائل اخلاقى مبعوث‏شده‏ام.»
در ميان اخلاقيات آن حضرت برخى از آنها خيلى برجسته است كه قرآن نيز روى آن تكيه كرده است: 1- نرمخويى راز موفقيّت آن حضرت.
از شاخص‏ترين صفات اخلاقى آن حضرت نرمخويى و «الين» بودن آن حضرت بود تا آنجا كه قرآن كريم رمز و راز موفقيّت آن حضرت را در هدايت جامعه آن روز همين امر مى‏داند، لذا فرمود: «فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم ولو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك؛(8) به بركت رحمت الهى در برخورد با مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى‏شدند.» 2- دلسوزى براى هدايت مردم.
رهبران و عالمانى كه درد و سوز هدايت مردم را دارند، دلسوزانه مردم را به سوى حق و حقيقت دعوت مى‏كنند و براى تحقق اين مسئله از هيچ تلاشى فروگذار نمى‏كنند، و هيچ مانعى هم نمى‏تواند آنها را از اين تلاشها باز دارد. پيامبر خاتم از جمله رهبرانى است كه اين صفت را در حد كمالش داراست، قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد: «لقد جاءكم رسولٌ من انفسكم عزيزٌ عليه ما عنتّم حريصٌ عليكم بالمؤمنين رؤفٌ رحيم؛(9) همانا فرستاده‏اى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت و راهنمايى شما دارد و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.»
دلسوزى حضرت ختمى مرتبت به حدّى بود كه گاهى از شدّت غصّه خود را در معرض خطر قرار مى‏داد، و غصّه او اختصاص به انحرافات مسلمانان نداشت بلكه بر گمراهى كافران نيز غصّه مى‏خورد، قرآن در اين‏باره مى‏فرمايد: «فلعلّك باخعٌ نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفاً؛(10) گويى مى‏خواهى به خاطر اعمال (نارواى) آنان اگر به اين گفتار ايمان نياورند، خود را هلاك كنى.»
حضرت مردم مكّه و اطراف آنرا به سوى توحيد و خداپرستى و ترك بت پرستى دعوت مى‏كرد، گاه آن مردم نادان او را سنگ باران مى‏كردند، حضرت مجبور مى‏شد كه مكّه راترك گويد، خديجه به دنبال حضرت، وقتى او را مى‏يافت زخمهاى پاى او را پانسمان مى‏كرد ولى حضرت در همان حال در حق قومش دعا مى‏كرد، و هرگز نفرين نمى‏نمود، و عرضه مى‏داشت: «اللهم اغفر لقومى فانّهم لايعلمون؛(11) خدايا قومم را ببخش زيرا آنها نادانند (و از مقامم و منزلت من آگاهى ندارند.» 3- امانت دارى‏
امانتدارى حضرت به حدّى معروف بود كه در زمان قبل از بعثت در بين مشركين مكّه معروف به محمّد «امين» بود. خود آن بزرگوار درباره امانتدارى خود مى‏فرمايد: «اما واللّه انّى لامينٌ فى السّماء و امينٌ فى الارض؛(12) بخدا سوگند به حقيقت من در آسمان و زمين امانتدارم.»
ابن اسحاق در اين باره مى‏گويد: «قريش رسول خدا(ص) را قبل از نزول وحى “امين” ناميدند.» بخاطر همين امانت دارى او بود كه خديجه بنت خويلد وقتى متوجّه راستگويى و امانتدارى او شد فردى را دنبال او فرستاد و از او خواست كه كاروان تجارتى او رابه سوى شام همراهى كند، حضرت قبول فرمود: و بعد از برگشت طبق گزارش همراهان امانتدارى او بيشتر براى خديجه ظاهر گشت(13) و همين امر نيز در انتخاب آن حضرت به عنوان همسر دخيل بود.
حتى بعد از بعثت، مشركان مكّه با همه دشمنى‏هايى كه با پيامبر اكرم(ص) داشتند امانت‏هاى خويش را نزد او مى‏گذاردند، به اين جهت و برخى موراد ديگر على(ع) را هنگام مهاجرت نماينده خويش قرار داد تا علاوه بر انجام كارهاى ديگر امانات را به صاحبان آنها برگرداند. از همه اين‏ها بالاتر امانتدارى اودر حفظ و تبليغ وحى از بارزترين نشانه‏هاى امانتدارى آن حضرت بود. 4- زهد و بى رغبتى به دنيا
بر حصيرى مى‏خوابيد كه اثر او در پهلوانش آشكار بود، به او گفته شد بهتر نيست فرشى بهتر براى خود انتخاب كنى؟ فرمود: «مالى وللدّنيا؟! ما مثلى و مثل الدنيا الّا كراكب سار فى يومٍ سائف فاستظلّ تحت شجرةٍ ساعةً من نهارٍ ثمّ راح و تركها؛(14) مرا به دنيا چه كار؟ مَثَلِ من نسبت به دنيا مَثَلِ سوارى است كه در روز صاف حركت مى‏كند، پس (براى فرار از گرما) ساعتى را زير سايه درخت استراحت مى‏كند و بعد آنجا را ترك مى‏كند (حالت من نسبت به دنيا نيز چنين است).» امام باقر(ع) درباره زهد و بى اعتنايى پيامبر اكرم(ص) نسبت به دنيا و ما فيها فرمود: «انّ رسول اللّه لم يورّث ديناراً ولا درهماً و لاعبدا ولا وليدةً و لاشاة و لا بعيراً، و لقد قبض و انّ درعه مرهونة عند يهودىٍ من يهود المدينة بعشرين صاعاً من شعير استلفها نفقةً لاهله؛(15) براستى رسول خدا(ص) نه درهم و دينارى و نه بنده و كنيزى و نه گوسفند و شترى به ارث نگذاشت، در حالى قبض روح شد كه زره‏اش در نزد يهودى از يهوديان مدينه در مقابل بيست من جو كه به عنوان معامله سلف براى نفقه خانواده گرفته بود گرو بود.»
ابن خولى مى‏گويد: ظرفى از شير و عسل براى پيامبر اكرم(ص) بردم، امتناع كرد كه بنوشد، پس فرمود: دو نوشيدنى با هم و دو ظرف(غذا) در يك ظرف؟ لذا از نوشيدن امتناع كرد و فرمود: من آن را حرام نمى‏دانم(براى مردم حلال است) ولكن فخر فروشى(از اين كه چنين غذايى خوردم) و حساب پس دادن در مقابل مازاد (بر ضرورت) دنيا را فردا(ى قيامت) مكروه و ناپسند مى‏دانم. و دوست مى‏دارم فروتنى در مقابل خداوند را، براستى كسى كه براى خدا فروتنى كند خدا او را بالا مى‏برد.»(16) اين زهد براى همه مخصوصاً مسؤولان مى‏تواند الگو قرار گيرد. 5 – غضب براى خدا
از آنجا كه پيامبر خاتم (ص) كامل‏ترين انسان هستى است و تمام كارها و فعاليت‏هاى او بر محور رضايت الهى بود، حتّى غضبش نيز براى خدا بود.
ابن شهر آشوب نقل نموده كه: «كان النبى…يغضب لربّه و لا يغضب لنفسه؛(17) هميشه اين گونه بود كه پيامبر براى خدا غضب مى‏كرد و(هرگز) براى نفس خود غضب نمى‏كرد.»
عايشه مى‏گويد: هرگز رسول خدا(ص) چيزى را با دستش نزد، و همين طور زن و خادمى را نزد مگر (زدنى كه براى خدا بود) لذا در راه خدا جهاد مى‏كرد. 6- با حيا
از ديگر صفات اخلاقى آن حضرت حياء بود، در نهايت دلاورى و شجاعت از بالاترين درجه حياء برخوردار بود. ابو سعيد خدرى درباره حياى آن حضرت مى‏گويد: «كان اشدّ حياءً من العذراء فى خدرها؛(18) حياى او(پيامبر) از دختران پشت پرده، بيشتر و شديدتر بود.»
و نيز از ابوسعيد خدرى نقل شده كه: «حضرت آن قدر حياء داشت كه چيزى از او درخواست نمى‏شد مگر اين كه عنايت مى‏كرد.»(19) 7- متواضع و فروتن‏
خود آن بزرگوار فرمود: «خمس لاادعهن حتى الممات: الاكل على الحضيض مع العبيد، و ركوبى الحمار مؤكفاً و حلبى العنز بيدى، و لبس الصّوف و التسليم على الصبيان لتكون سنّةً من بعدى؛(20) پنج چيز را تا دم مگر رها نمى‏كنم: 1- خوردن بر روى زمين با بردگان. 2- سوار شدن الاغ در حالى كه فقط عرق گير داشت. 3- دوشيدن شير بز با دستان خويش 4- پوشيدن جامه پشمى 5- سلام نمودن بر كودكان تا بعد از من سنّت و رسم شود.»
ابومسعود مى‏گويد: مردى خدمت پيامبر اكرم(ص) رسيد، هنگام سخن گفتن بدنش مى‏لرزيد. حضرت فرمود: آرام باش من شاه نيستم من فرزند زنى هستم كه قديد (گوشت خشك شده) مى‏خورد.(21)
حمزة بن عبداللّه بن عتبه مى‏گويد: «در پيامبر اكرم(ص) خصلت هايى بود كه در جبّاران نيست، 1- هميشه اين گونه بود كه سرخ پوست و سياه پوست او را مى‏خواند اجابت مى‏كرد، خرمايى كه در مسير راه افتاده بود برمى‏داشت و مى‏خورد، و هميشه الاغ را برهنه سوار مى‏شد.»(22)
امام باقر(ع) درباره تواضع و انتخاب آن از طرف پيامبر فرمود: «و لقد اتاه جبرئيل بمفاتيح خزائن الارض ثلاث مرّاتٍ يخيّره من غير ان ينقصه اللّه تبارك و تعالى ممّا اعدّ اللّه له يوم القيامة شيئاً فيختار التّواضع لربّه جلّ و عزّ؛(23) جبرئيل سه نوبت كليدهاى خزانه‏هاى زمين را در اختيار او (پيامبر) قرار داد كه انتخاب كند، بدون آن كه از (مقامات آخرتى او و) آنچه براى او در قيامت آماده كرده است خداى تبارك و تعالى كم كند، پس او (پيامبر(ص)) فروتنى در مقابل پروردگار عزيز و جليل را انتخاب نمود.» 8 – شجاعت و دليرى‏
شجاعت و دلاورى آن حضرت نيز زبانزد خاص و عام بود، آن حضرت اين گونه نبوده كه ديگران را به شجاعت و جنگ و جهاد تشويق كند ولى خود در صحنه حضور نداشته باشد، بلكه او در جنگ‏ها هميشه در خط مقدّم حضور داشت و هيچگاه در جنگ عقب نشينى نكرد، از شجاعت اوست كه با تمام قدرت نامه‏هاى دعوت به اسلام به تمام سران و ابرقدرتهاى دوران خويش آنهم، همزمان فرستاد، از ابرقدرت روم و ايران گرفته تا شاه حبشه و يمن. و هيچ واهمه به خود راه نداد. اميرمؤمنان على(ع) درباره شجاعت آن حضرت چنين مى‏فرمايد: «كنّا اذا احمرّ البأس ولقى القوم القوم اتّقينا برسول اللّه فما يكون احداً اقرب الى العدوّ منه؛(24) هميشه اين گونه بود كه وقتى تنور جنگ داغ مى‏شد و سختى به نقطه اوج خود مى‏رسيد، و گروه (مسلمانان) با گروه (كفار) مقابل هم قرار مى‏گرفتند و درگيرى آغاز مى‏شد ما به رسول خدا پناه مى‏برديم هيچ كس مانند او به دشمن نزديك‏تر نبود.»
براءبن عاذب مى‏گويد: هرگاه تنور جنگ داغ مى‏شدو درگيرى شدت مى‏گرفت ما خود را با وجود رسول خدا محافظت مى‏كرديم، و شجاع و دلير فرد كسى به حساب مى‏آمد كه (در جنگ و درگيرى) محاذى و در كنار رسول خدا قرار داشت.»(25)
و انس بن مالك مى‏گويد: پيغمبر اكرم(ص) زيباترين، سختى‏ترين آنها، و شجاعترين مردم بود (از نشانه شجاعت او اين است كه) مردم مدينه شبى از صداى وحشتناكى ترسيدند، عدّه‏اى به سوى آن صدا حركت كردند در حالى كه پيامبر اكرم(ص) بر همه پيشى گرفت و زودتر از همه به آن صوت رسيده بود، وقتى برگشت با جمعيّت برخورد نمود در حالى كه بر اسب برهنه‏اى ابى طلحه سوار بود و شمشير بر گردنش (حمايل) بود.»(26) 9- صبر و بردبارى‏
از ديگر اوصاف آن حضرت كه واقعاً مى‏تواند به عنوان الگوى زندگى قرار گيرد صبر و بردبارى آن حضرت است، او در مقابل رنجهاى بى‏شمارى چون كوه استقامت ورزيد، در مقابل تهمت‏هاى فراوان، جنگهاى متعدد، محاصره اقتصادى، رنج و زحمت هجرت، از دست دادن فرزندان و…چون كوه استقامت ورزيد، و خود آن بزرگوار فرمود: «ما اوذى احدٌ مثل ما اوذيت فى اللّه؛(27)هيچ فردى همانند من در راه خدامورد اذيت قرار نگرفت.»
و در جاى ديگر فرمود: «براستى در راه خدا آنقدر اذيت شدم كه هيچ كس مانند من اذيت نشد و در راه خدا آن قدر مورد خوف و ترس قرار گرفتم كه احدى آنچنان نترسيد، گاهى مى‏شد كه سى‏شبانه روز مى‏گذشت من و بلال اصلاً غذايى نداشتيم كه بخوريم…»(28)
اسماعيل بن عبّاش نقل كرده كه: «كان رسول اللّه اصبر النّاس على اوزارالنّاس؛(29) رسول خدا(ص) بردبارترين مردم در مقابل آزار مردم بود».
استاد مطهرى در زمينه صبر آن حضرت مى‏گويد: «اراده و استقامتش بى نظير بود دوره 23 سال بعثتش يكسره درس اراده و استقامت است، او در تاريخ زندگى‏اش مكرر در شرايطى قرار گرفت كه اميدها از هر جا قطع مى‏شد، ولى او يك لحظه تصوّر شكست را در مخيّله‏اش راه نداد ايمان نيرومندش به موفقيّت، يك لحظه متزلزل نشد.»(30)
راز اين مسئله هم اين بود كه حضرت بخوبى مى‏دانست پيروزى در درون همان صبرها و استقامت‏ها قرار دارد، و گشايش همراه با رنج‏هاست.
آن حضرت فرمود: «انّ النّصر مع الصّبر، و الفرج مع الكرب، انّ مع العسر يسراً؛ پيروزى در صبر است و گشايش همراه سختى و رنج، و براستى با سختى و آسانى است.» و حقاً بايد گفت كه پيامبر اكرم(ص) و برخى يارانش مصداق حقيقى اين آيه بود كه خداوند مى‏فرمايد: «چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنان جنگ كردند. آنها هيچ گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان مى‏رسيد، سست و ناتوان نشدند(و تن به تسيلم ندادند) و خداوند استقامت كنندگان را دوست دارد.»(31)
و خداوند متعال نيز براى تقويت روحيه صبر و استقامت پيامبرش با او سخن مى‏گفت و مى‏فرمود: «فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرّسل؛(32) پس صبر و بردبارى پيشه كن آنچنان كه پيامبران اولواالعزم صبر كردند.»
و با همين استقامت‏ها بود كه پيروزى نهايى را بدست آورد، و بر دشمنان خويش چيره گشت، اميرمؤمنان(ع) آن استقامت و نتايج آن را اين گونه ستود: «اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله دعا الى طاعته و قاهر اعداءه جهاداً عن دينه. لايثنبه عن ذلك اجتماعٌ على تكذيبه و التماسٌ لاطفاء نوره؛(33) گواهى مى‏دهم كه محمد بنده و فرستاده اوست، (انسان‏ها را) به عبادت خداوند دعوت نمود و با دشمنان خدا در راه دين او پيكار نموده و مغلوبشان كرد. هرگز همداستانى و دشمنان كه او را دروغگو خواندند، او را از آن (دعوت به حق و تلاش در راه دين) باز نداشت و تلاش آنان براى خاموش كردن نور رسالت نتيجه نداد.»
بر پيروان پيامبر اكرم(ص) است كه در سختى و گرفتاريها، رنجها و زحمتها، در عين تلاش و كوشش از صبر و بردبارى بهره گيرند، امام صادق(ع) با توجّه به اين نكته است كه فرمود: «عليك بالصّبر فى جميع امورك فانّ اللّه عزّ و جلّ بعث محمداً(ص) فامره بالصّبر و الرفق…؛(34) بايد در تمام كارهاى خود صبر كنى، زيرا خداى عزيز، محمد(ص) را كه به پيامبرى مبعوث نمود، به او دستور داد كه صبر و مدارا را پيشه خود سازد.» ب: الگو در بندگى و عبادت‏
پيامبر اكرم(ص) خود آورنده قرآن براى جامعه بشرى بود، و قرآن با صدايى به بلنداى ابديت هدف از آفرينش و خلقت انسان را رسيدن به قلّه كمال بندگى مى‏داند آنجا كه مى‏فرمايد: «ما خلقت الجنّ و الانس الّا ليعبدون؛(35) من جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادت كنند.»
و از زبان على(ع) نقل شده است كه فرمود: «فبعث اللّه محمّداً صلى اللّه عليه و آله بالحق ليخرج عباده من عبادة الاوثان الى عبادته ؛(36) براستى خداوند محمد را مبعوث كرد تا بندگان را از پرستش بتها بيرون آورده به بندگى خداوند درآورد»
كسى كه آن هدف را براى آفرينش ترسيم نموده و هدف بعثت خويش را هماهنگ با هدف خلقت دعوت به سوى بندگى خدا مى‏داند، هرگز نمى‏تواند آرام باشد و براى رسيدن به آن هدف تلاش نكند، او حتى قبل از بعثت اهل عبادت و بندگى بود، و تلاش مى‏كرد جاى خلوتى براى عبادت خويش بجويد.
چون مكّه كفر اندود بود

هم درون كعبه شرك آلود
مصطفى بيرون شدى از آن مكان‏

رو سوى غار حرا درآن زمان‏

لذا غار «حِرا» را به عنوان عبادتگاه خويش انتخاب نمود. او شبها و روزهاى پيش از بعثت و رسالت را در آنجا سپرى مى‏كرد و اين نقطه دور از غوغاى زمان و زمانه را به عنوان عبادتگاه خويش انتخاب كرده بود. تمام ماه رمضانها را در اين نقطه مى‏گذراند و در غير اين ماه نيز ايّامى را در آنجا سپرى مى‏كرد و حتّى همسر عزيزش مى‏دانست هرگاه حضرت به خانه نيايد، به طور قطع در غار «حرا» مشغول عبادت است. و هر موقع كسانى را دنبال او مى‏فرستاد، او را در آن نقطه در حال تفكّر و عبادت پيدا مى‏كردند و آن عبادتها و شب نشينيهاى غار حِرا بود كه حضرت را به مدال ختم رسالت رساند.
اربعين‏ها گريه و زارى كند

بهر آنكه روح را صافى كند
نيمه شب‏ها با خدايش راز كرد

خود رها از دست نفس و آز كرد

و با رسيدن به بعثت، عبادت و بندگى او شدّت بيشترى گرفت چرا كه از يك طرف خداوند نماز شب و عبادت در آن را بر او لازم نمود چنان كه فرمود: «يا ايها المزّمّل قم الليل الّا قليلا، نصفه او انقص منه قليلاً، اوزد عليه و رتّل القرآن ترتيلاً؛(37) اى جامه به خود پيچيده! شب را جز كمى به پاخيز! نيمى از شب را يا كمى از آن كم كن يا بر نصف آن بيفزا و قرآن را با تامّل بخوان!»
اى مزمل خيز در آناى ليل‏

بهر راز و ذكر همگام سهيل‏
نيمه شب‏ها با خدايت راز كن‏

درب رحمت‏ها به سويت بازكن‏

و آن‏گاه آثار و راز نياز شب را براى او بيان مى‏دارد «(چرا كه) ما به زودى سخنى سنگين را بر تو القاء مى‏كنيم، مسلّماً برنامه (عبادت) شبانه پابرجاتر و با استقامت‏تر است و تو در روز تلاش مستمر و طولانى خواهى داشت.»(38) و براى نجات امّت و رهايى از مشكلات سخت به نماز شب و عبادتهاى شبانه نيازمندى، از آن بالاتر رسيدن به مقام محمود و شفاعت كبرى در گروى نمازهاى شبانه است كه فرمود: «و من الليل فتهجّد به نافلةً لك عسى ان يبعثك ربك مقاماً محموداً؛(39) و (پاسى) از شب را (از خواب برخيز) و تهجّد و نماز شب داشته باش! اين يك وظيفه اضافى براى توست تا پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد»
گر مقام محمودت در دل بود

با عبادات و دعا حاصل بود عبادت مستمر و مداوم‏
عبادت پيامبراكرم(ص) فصلى و مخصوص به دوران خاصى نبود بلكه در طول عمرش لحظه‏اى از عبادت و بندگى خسته نشد و آنى از آن دست برنداشت. ام سلمه مى‏گويد: رسول اكرم(ص) در نيمه شب‏ها هميشه اين چهار دعا را مى‏خواند و ناله مى‏كرد: «اللّهم لاتنزع صالح ما اعطيتنى ابداً،اللّهم لاتشمت بى عدوّاً ولاحاسداً ابداً، اللّهم لاتردّنى فى سوءٍ استنقذتنى اللّهم لاتكلنى الى نفسى طرفة عين ابداً؛(40) خدايا! آنچه از امور صالحه به من داده‏اى، باز پس نگير! بار خدايا! هيچ‏گاه دشمن را و آنهايى را كه نسبت به من حسد مى‏ورزند، شاد نكن! خدايا! از آن بدى كه نجاتم داده‏اى، دوباره به آن برم نگردان! خدايا! يك چشم به هم زدن مرا به خودم وامگذار.»
گاه برخى از همسران پيامبر به آن حضرت اعتراض مى‏كردند، كه چرا اين همه ناله و عبادت و شب زنده دارى مى‏كنى در حالى كه قرآن درباره شما فرموده است: «ليغفر لك اللّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر؛(41) تا خداوند گناهان گذشته و آينده‏ات را (كه به تو نسبت مى‏دادند) ببخشد.»
يعنى اين كه شما عذاب و عقاب ندارى، حضرت مى‏فرمود: مگر همه عبادتها و شب زنده داريها براى نجات از عذاب است، «افلا اكون عبداً شكوراً؛(42) آيا نبايد من يك بنده شكرگزار باشم.»
آن حضرت نه تنها در دورانهاى عادى و آرام، اهل مناجات و نماز شب و عبادت بود، بلكه در سخت‏ترين لحظه و درگيريها نيز مناجات و عبادت شبانه را ترك نمى‏كرد.
از على بن ابى‏طالب(ع) نقل شده است كه فرمود: «شبى كه فرداى آن، واقعه بدر رخ داد، باران باريد و ما در زير درخت و سپرهاى خود پناه گرفتيم و رسول خدا(ص) شب را بيتوته كرد و نماز مى‏خواند و مردم را بر قتال دعوت مى‏كرد و در ميان ما تنها مقداد اسب سوار بود. در آن شب به هركس نگاه كردم، خفته بود، مگر رسول خدا(ص) كه در زير درخت نماز مى‏گزارد و گريه مى‏كرد تا اين كه صبح شد.»
ابن كثير مى‏گويد: «شب جنگ بدر، شب جمعه و شب هفدهم ماه مبارك رمضان سال دوم هجرت بود و رسول خدا(ص) آن شب را در كنار درختى نماز مى‏گزارد و در سجده و ذكر «يا حىّ يا قيّوم» را مى‏گفت و تكرار مى‏كرد.»(43)
و قرآن كريم نيز مقام عبوديت و بندگى او را امضاء كرد لذا خداوند در موارد متعددى او را به جاى «رسول اللّه» و «خاتم النبيين» بنده خويش خوانده است از جمله فرمود:
1- «و ان كنتم فى ريبٍ ممّا نزّلنا على عبدنا فأتوا بسورةٍ من مثله؛(44) و اگر در آنچه كه به بنده خودمان نازل كرده‏ايم شك داريد، يك سوره همانند آن را بياوريد.»
2- «تبارك الّذى نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً؛(45) بزرگوار و پر بركت است آن خداوند كه قرآن را بر بنده(خاص) خود نازل كرد تا بيم دهنده جهانيان باشد.»
3- «فاوحى الى عبده ما اوحى؛(46) آنچه را كه وحى كردنى بود (در شب معراج) به بنده‏اش وحى نمود.»
بر پيروان آن پيامبرعظيم الشأن است كه در حد قدرت و توان خويش به او اقتدا نمايند و عبادت و شب زنده‏دارى را در درون زندگى خويش جا داده، و آن را با نور عبادت روشن و با نشاط نمايند، حضرت امام صادق(ع) به شيعيان اين چنين سفارش فرمود: «عليكم بصلاة اللّيل فانّها سنّة نبيّكم؛(47) بر شما باد به نماز شب، زيرا نماز شب سنّت پيامبر شماست.» ج: الگو در عدالت خواهى‏
اسلام و پيامبر اكرم(ص) اوّلين تأثيرى كه بر مردم گذاشت، تأثير دو انديشه و تفكرات بود به اين معنى كه ارزشها را بالا، پايين آورد، ارزشهايى كه در حد صفر بود، مانند تقوا در درجه اَعلى قرار داد و بهاى فوق العاده سنگينى براى آنها تعيين كرد و ارزشهاى خيلى بالا را از قبيل قوم و قبيله و نژاد و زبان و ثروتمندى و غير آن را پايين آورد و تا سر حد صفر تنزّل داد.
عدالت يكى از مسائلى است كه به وسيله اسلام و تعليمات پيامبر اكرم(ص)حيات و زندگى را از سر گرفت و ارزش و عظمت فوق العاده يافت، خوب است اين مطلب را از زبان بزرگترين شاگرد مكتب وحيانى پيامبر اكرم(ص) و تربيت شده در دامن او، يعنى اميرمؤمنان على(ع) بشنويم. شخصى باهوش و نكته سنج از آن حضرت پرسيد: «العدل افضل ام الجود؛آيا عدالت برتر است يا جود و بخشندگى» اگر انسان با معيارهاى اخلاقى و فردى قضيّه را بسنجد به راحتى مى‏تواند پاسخ دهد كه جود و بخشندگى بالاتر است، زيرا عدالت رعايت حقوق ديگران است و جود نثار حقوق مسلّم خويش به ديگران، جود بيش از عدالت معرّف و نشانه كمال نفس و ترقى و رشد روح است. امّا شاگرد مكتب پيامبر اكرم(ص) بر عكس فرمود: به دو دليل عدل از جود بهتر است:
1- «العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها؛ عدل جريانها را در مجراى طبيعى خود قرار مى‏دهد، ولى جود جريانها را از مجراى طبيعى خارج مى‏سازد»
2- «العدل سائس عامٌ و الجود عارضٌ خاصٌ؛ عدالت يك تدبير (و قانون) عمومى است (كه همه اجتماع را زير بال مى‏گيرد)امّا بخشش (يك حالت استثنائى و غير كلّى است كه) گروه خاصى را شامل مى‏شود» بعد از اين دو دليل نتيجه مى‏گيرد كه «فالعدل اشرفها و افضلها؛(48)پس عدالت شريف‏تر و برتر آن دو مى‏باشد.»
و در جاى ديگر فرمود: «فانّ فى العدل سعةٌ و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق؛(49) پس راستى در عدالت (گنجايشى خاص است كه) فراگيرى و عموميت دارد، و آن كس كه عدالت بر او گران آيد، تحمّل ستم براى او سخت‏تر است.»
پيامبر اكرم(ص) براى ايجاد چنان بينش و انديشه و اجراى عدالت از طريق قرآن كريم و كلمات خود كه برگرفته از وحى بود چند امر را تبيين فرمود:

1- عدالت خواهى يكى از مهمترين اهداف بعثت پيامبران است‏
چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد: «لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم النّاس بالقسط؛(50) ما فرستادگان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنان كتاب (آسمانى) و ميزان نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند.»
نكته قابل ذكر در آيه اين است كه هرچند همه پيامبران براى برپايى عدالت آمده‏اند، ولى اجراى آن با اجبار و زور امكان ندارد، بلكه بايد انديشه و تفكر مردم را عوض كرد تا خود براى قسط و عدالت قيام كنند و زمينه را براى عدالت فراگير و عمومى فراهم نمايند. 2- مأموريت ويژه من براى اجراى عدالت‏
علاوه بر اين كه رسالت عمومى پيامبران انديشه سازى براى ايجاد عدالت بود، پيامبر خاتم، مأموريت ويژه داشت كه عدالت را عملاً بين مردم اجرا نمايد، لذا قرآن از زبان آن حضرت چنين مى‏فرمايد: «و امرت لاعدل بينكم؛(51) من براى اجراى عدالت در ميان شما (به مأموريت ويژه‏اى) مأمور شده‏ام». 3- عدالت مرز نژاد را به رسميّت نمى‏شناسد
پيامبر عدالت را در محور انسانيّت و بشريت مطرح كرد نه در محدوده قوميّت و نژاد و زبان، روزى يكى از اصحاب عرب حضرت، سلمان فارسى را بخاطر غير عرب بودن تحقير كرد حضرت در سخنان حكيمانه و عدالت ساز خود فرمود:
«انّ النّاس من عهد آدم الى يومنا هذا مثل اسنان المشط لافضل للعربى على العجمى و لا للاحمر على الاسود الّا بالتّقوى؛(52) مردم از زمان حضرت آدم تا به امروز همانند دانه‏هاى شانه( مساوى و برابر) هستند عرب بر عجم و سرخ بر سياه برترى ندارد مگر به تقوا.»
در جاى ديگر فرمود: «اى مردم! بدانيد كه خداى شما يكى است و پدرتان يكى است، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب، نه سياه پوست بر گندم گون و نه گندم گون بر سياه پوست مگر به تقوا (آنگاه فرمود) آيا من دستور الهى را ابلاغ كردم؟ همه گفتند: آرى. فرمود: حاضران اين سخن را به غايبان برسانند.»(53) 4- عدالت حتّى نسبت به خويشاوندان‏
پيامبراكرم(ص) مأمور به اجراى عدالت بود، هرگز در زندگى خويش در تقسيم غنائم و يا آزادى اسرا خلاف عدالت و قانون الهى رفتار نكرد اگر افرادى چنان تقاضايى مى‏كردند سخت حضرت آزرده خاطر مى‏شد. چنان كه نقل شده برخى از همسران آن حضرت بعد از جنگ احزاب (خندق) در مورد تقسيم غنائم جنگى از آن بزرگوار درخواست سهم بيشتر نمودند، حضرت نه تنها زير بار اين درخواست ناعادلانه نرفت كه به شدت ناراحت شد و 29 روز از تمامى آنان فاصله گرفت،(54) خداوند آياتى را در اين زمينه نازل فرموده از جمله فرمود: «يا ايّها النّبى قل لازواجك ان كنتنّ تردن الحيوة الدّنيا و زينتها فتعالين امتّعكنّ و اسرّحكنّ سراحاً جميلاً؛(55) اى پيامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مى‏خواهيد بياييد(به هديه‏اى) شما را بهره‏مند سازم و شما را بطرز نيكويى رها سازم.» 5 – توسعه عدالت در حيطه سخن‏
يكى از كارهاى رسول اكرم(ص) در حيطه انديشه سازى عدالت اين بود كه مفهوم آن را در تمام زواياى زندگى انسان نفوذ داد و گستره آن را به گفتار و رفتار و روابط انسانها، معاملات، خانواده، دوستان و فرزندان كشاند، لذا قرآن كريم مى‏فرمايد: «و اذا قلتم فاعدلوا؛(56) و هنگامى كه سخنى مى‏گوييد، عدالت را رعايت نماييد.» و خود آن حضرت فرمود: «كسى كه با مردم معامله كند و ظلم نورزد، و با آنها سخن بگويد پس دروغ نگويد، و آنها را وعده دهد، وعده خلافى نكند، اين فرد كسى است كه مروتش كامل شده، و عدالتش ظاهر و آشكار گشته است…»(57)
پيامبر اكرم(ص) آنچنان به مسئله عدالت اهميت مى‏داد كه حتى در نگاه كردن به ديگران عدالت را رعايت مى‏كرد، امام صادق(ع) فرمود: «كان رسول اللّه يقسّم لحظاته بين اصحابه فينظر الى ذا و ينظر الى ذا بالسّويّة؛(58) رسول خدا نگاه خود را در ميان اصحاب بطور مساوى تقسيم مى‏كرد، گاهى به اين و گاهى به آن ديگرى به طور مساوى نگاه مى‏كرد.»
اين گونه برخوردها بود كه دلهاى همه را مجذوب او كرد، بر پيروان آن حضرت مخصوصاً مسئولان و بزرگان و رهبران جامعه است كه چنين روشى را پيشه خود سازند، و چنين عدالتى را در حق مردم روا دارند تا مردم صادقانه به دور آنان حلقه زنند، و امر همه اصلاح شود. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1- سوره احزاب، آيه 21. 2- سوره قلم، آيه 4. 3- بحارالانوار، ج 16، ص 231. 4- طبقات، ج 1، ص 365. 5- همان. 6- طبقات، همان، ص 372؛ و منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 497 روايت 6053. 7- همان، ص 170، حديث 1948 ؛ مكارم الاخلاق، ص 8 فتح البارى، ج 6، ص 419. 8- سوره آل عمران، آيه 159. 9- سوره توبه، آيه 128. 10- سوره كهف، آيه 6. 11- منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 499، حديث 6074. 12- كنزالعمّال، حديث 32147 و منتخب ميزان الحكمه، ص 497. 13- سيره ابن هشام، ج 1، ص 199. 14- منتخب ميزان الحكمه، ص 499؛ مكارم الاخلاق، ج 1، ص 64، حديث 65. 15- بحارالانوار، ج 16، ص 219 و قرب الاسناد، ص 91، حديث 304. 16- مكارم الاخلاق، ج 1، ص 79 و 124. 17- المناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 145 – 146. 18- كنزالعمّال، حديث 17817. 19- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 370 به نقل از منتخب ميزان الحكمه، ص 498. 20- امالى شيخ صدوق، ص 68، حديث 2. 21- سنن ابن ماجه، حديث 3312. 22- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 370. 23- الكافى، ج 8، ص 130، حديث 100 و منتخب ميزان الحكمه، ص 498. 24- كنزالعمّال، حديث 35347. 25- صحيح مسلم، حديث 2307 به نقل از منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 498. 26- مكارم الاخلاق، ج 1، ص 55، حديث 34. 27- همان، ص 499 و كنزالعمّال روايت: 16678، كشف الغمّه، ج 2، ص‏537. 28- منتخب ميزان الحكمه، ص 499. 29- همان، و الطبقات الكبرى، ج 1، ص 378. 30- مرتضى مطهرى، مقدمّه‏اى بر جهان بينى اسلامى، وحى و نبوت، ج 3، ص 137. 31- سوره آل عمران، آيه 146. 32- سوره احقاف، آيه 35. 33- نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 190، ص 372. 34- جامع السعادات، ج 3، ص 234. 35- سوره ذاريات، آيه 56. 36- نهج البلاغه، خطبه 147. 37- سوره مزمل، آيه 1 – 4. 38- سوره مزمل، آيه 5 – 8. 39- سوره اسراء، آيه 79. 40- تفسير سوره نجم، دستغيب شيرازى، ص 100. 41- سوره فتح، آيه 2. 42- كحل البصر، ص 78. 43- البداية و النهايه، ابن كثير، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 3، ص 326. 44- سوره بقره، آيه 23. 45- سوره فرقان، آيه 1. 46- سوره النجم، آيه 10. 47- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 472. 48- نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 734، حكمت 437 و سيرى در نهج البلاغه، ص 110 – 112. 49- همان، ص 58، خطبه 15 و سيرى در نهج البلاغه، ص 114. 50- سوره حديد، آيه 25. 51- سوره شورى، آيه 15. 52- ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 12، ص 89. 53- تفسير قرطبى، ج 9، ص 61 – 62 به نقل از تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، ج 22، ص 201. 54- تفسير الصافى، فيض كاشانى،مؤسسه الاعلمى، ج 4، ص 185. 55- سوره احزاب، آيه 28. 56- سوره انعام، آيه 152. 57- منتخب ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ص 330، روايت 4020و خصال صدوق، ص 308، روايت 28. 58- بحارالانوار، ج 16، ص 260، الكافى، ج 8، ص 268 و منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 497.

/

سيره پيامبر اسلامص و چگونگى دعوت به حق‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور## تذكر:
مقاله‏اى كه در پيش رو داريد در موضوع سيره پيامبر اعظم(ص) در دعوت به سوى حق است كه با مطالعه آن دريافت مى‏شود، بر خلاف پندار مغرضان، پيشرفت اسلام و موفقيت آن حضرت در گرو منطق قوى است نه چيز ديگر: بنابراين، آنان كه مى‏گويند رمز پيشرفت اسلام شمشير و خشونت بوده، سخنى بى اساس و پندارى غرض ورزانه است. حال خواننده محترم را به مطالعه و دقت در محتواى آن فرا مى‏خوانيم.

خداى سبحان در قرآن كريم پيامبر اكرم(ص) را با ويژگى هايى معرفى كرده و فرموده است «انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الى اللّه باذنه و سراجاً منيراً»(1) اى پيامبر، تو را فرستاده‏ايم كه گواه و نويد دهنده و هشدار دهنده و باذن پروردگار دعوت كننده مردم به سوى خدا و چراغ نوربخش براى امت باشى.
با توجه به اين آيه يكى از وظائف پيامبر بزرگوار اسلام دعوت مردم به سوى خداست، دعوت مردم به سوى خدا ابزار مى‏طلبد، ابزارى كه خداى سبحان براى دعوت معرفى كرده است سه تا است: حكمت، موعظه حسنه، جدال احسن «ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن»(2) با حكمت و اندرز نيكو مردم را به سوى پروردگارت دعوت نما و با آن‏ها به طريقى كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن.
با استفاده از اين آيه نخستين گام براى دعوت مردم به سوى خدا استفاده از حكمت و منطق صحيح و استدلال‏هاى حساب شده است، و چون رسالت پيامبر اسلام(ص) بيدارى افكار و انديشه‏ها و شكوفايى گنجينه‏هاى عقلانى است بهترين روش براى تحقق اين هدف استفاده از منطق و استدلال و برهان است.
دومين گام براى دعوت استفاده كردن از موعظه حسنه و اندرز نيكوست كه به منظور تأثير گذارى بر عواطف از آن بهره‏بردارى مى‏شود، موعظه زمانى اثر عميق خود را مى‏بخشد كه «حسنه» بوده و به صورت زيبايى اجرا گردد. زيرا اگر دعوت با تحقير طرف مقابل و حس برترى‏جويى و همراه با خشونت و مانند آن باشد نه تنها اثر مثبت ندارد بلكه به عكس آثار و پى‏آمدهاى منفى خواهد داشت.
سومين گام براى دعوت به سوى خدا مناظره و جدال احسن است يعنى مناظره‏اى كه با حق و عدالت و درستى و امانت و صدق و راستى باشد و باطل در آن راه پيدا نكند.
از آن جايى كه خداى سبحان داراى حجّت بالغه(3) است، رسالت پيامبرى كه از طرف خدا فرستاده شده بايد همراه با استدلال بالغ باشد كه در نتيجه امت او نيز از محبت بالغه برخوردار باشد.
چون محور رسالت پيامبران ابلاغ حجت و تماميت دليل است، از اين رو خداوند رسول اكرم(ص) را به احتجاج‏هاى متعدد مأنوس نمود كه گاهى با حكمت و برهان عقلى و گاهى با موعظه و خطابه و گاهى با جدال احسن. محاوره و احتجاج مى‏كرد فرق جدال احسن و برهان آن است كه اگر مقدمات استدلال از جنبه حق و معقول بودن، مورد استفاده قرار بگيرد آن استدلال برهان نام دارد و اگر از جنبه حق و مقبول و مسلم بودن مورد استشهاد قرار گيرد جدال احسن است.
دعوت به خدا با استفاده از حكمت و موعظه حسنه و جدال احسن، دعوت همراه با بصيرت است، از اين رو خداى سبحان به آن حضرت فرمود: «قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيرة انا و من اتبعنى؛(4) بگو! اى پيامبر(ص) راه و رسم من چنين است كه خود و پيروانم با بصيرت، همه را به سوى خدا مى‏خوانيم.»
در واقع پيامبر اسلام(ص) به امر خدا، آئين و روش خود را مشخص مى‏كند كه همه مردم را از روى آگاهى و بصيرت به سوى اين طريق دعوت كند. پيروان آن حضرت نيز بايد با آگاهى و بصيرت مردم را به سوى آئين الهى دعوت كنند.
بنابراين با توجه به اين آيه: هر مسلمان كه پيرو پيامبر(ص) است بايد با سخن و عملش ديگران را به راه اللّه دعوت كند. برهان و دعوت به توحيد
يكى از راه‏هايى كه براى دعوت مردم به توحيد از آن استفاده مى‏شود، برهان است البته برهان در اصطلاح قرآن با آن چه اصطلاح منطقى است از جهت مصداق وسيع‏تر است، گرچه در اصل مفيد علم بودن با مفهوم جامع آن تفاوتى ندارد.
در اصطلاح منطق برهان عبارت از دليل عقلى است كه از مقدّمات يقينى تأليف يافته و نتيجه مى‏دهد كه به آن قياس واجد شرائط مى‏گويند ولى علم شهودى، معجزه و جدال احسن، هيچ يك در منطق مطرح نمى‏گردد، در قرآن به عنوان برهان مطرح است.زيرا هر يك از آن‏ها، هم در خود باصر و روشن است و هم سبب روشن شدن مطلبى است كه بر آن دليل اقامه شده است. اطلاق برهان بر علم شهودى مانند: «لولا ان را برهان ربّه»(5) اگر او برهان ربّ را با علم شهودى نمى‏ديد و اطلاق بر معجزه مانند: «فذانك برهانان من ربّك»(6) آن دو معجزه يعنى مار شدن عصا و دست روشن دو برهانى هستند از طرف پروردگار تو.
قرآن كريم آن جا كه بر خداشناسى و توحيد تام برهان اقامه مى‏كند، گاهى طريق عقلى را ارائه مى‏دهد، زمانى با جدال احسن به آن مى‏پردازد و گاهى با سير درونى يعنى شهود و فطرت آن را بيان مى‏كند. در برهان عقلى بر معقوليت آن تكيه دارد و در جدال احسن بر مقبوليت آن اصرار مى‏ورزد و در شهود، بر صفا و پاك بودن دل از هوا و هوس تأكيد مى‏كند.
از باب مثال خدا به پيامبر(ص) مى‏فرمايد كه در برابر مشركان بر صحت شرك برهان طلب كند: «ءاله مع اللّه قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين.»(7) آيا شما معتقديد كه معبودى با خداست به آن‏ها بگو اگرچنين اعتقادى داريد دليل و برهانتان را بياوريد اگر راست مى‏گوييد.
برهان در اين آيه به معناى قرآنى است يعنى فقط برهان عقلى از آن‏ها طلب نمى‏كند كه مشركان بايد ادعاى خود را با دليل عقلى مبرهن كنند بلكه اين برهان اعم از برهان شهودى يا عقلى يا نقل قطعى است.

نمونه‏هايى از برهان عقلى‏

برهان اثبات مبدأ جهان و انسان‏
1- يكى از براهين كه پيامبراكرم(ص) در قرآن در برابر بت پرستان اقامه مى‏كند برهان اثبات مبدأ براى عالم است، قرآن مى‏فرمايد: «ام خلقوا من غير شى‏ءام هم الخالقون، ام خلقوا السموات و الارض بل لايوقنون»(8) آيا آنان بى هيچ مبدأ فاعلى و آفريننده‏اى آفريده شده‏اند يا خود خالق خويشند، آيا آن‏ها آسمان و زمين را آفريده‏اند، بلكه جوياى يقين نيستند و اگر هم شواهد يقينى را بيابند ايقان ندارند.
اين آيات دلايل عقلى بر اثبات حضوص مبدأ جهان امكان يا مبدأ افاضه هستى و توحيد آن است.
با توجه به اين آيات به نظر مى‏رسد، نخست اين شبهه را طرح مى‏كند كه انسان و جهان خود به خود به وجود آمده‏اند و مبدئى در پيدايش آن‏ها نقش نداشته است. آن گاه براى حل اين شبهه با قرار دادن انسان در برابر چند سؤال هشدار دهنده، منطق فطرى او را بر مى‏انگيزد تا وى با دقّت در اين سؤال‏ها، پاسخ لازم را بر اساس رهنمود وحى به دست آورد. بدين ترتيب كه مى‏پرسد: آيا مى‏شود انسان بدون هيچ پديد آورنده‏اى به وجود آمده باشد؟ آيا ممكن است انسان پديد آورنده خويش باشد؟ اگر انسان خود را پديد آورده باشد، آسمان‏ها و زمين را كه پيش از پيدايش انسان بوده، چه كسى آفريده است؟ آيا آن‏ها هم به وسيله انسان پديد آمده است؟ خلاصه آن كه: 1- آيا انسان علت فاعلى ندارد يا دارد. 2- اگر علت فاعلى دارد، آيا آن علت، خود اوست يا ديگرى؟ 3- اگر انسان علت فاعلى خود باشد، آيا علت فاعلى اجرام سپهرى و آسمان‏ها و زمين‏هم خود اوست؟ قرآن با طرح اين سؤال مى‏خواهد انسان تنبيه شده و بگويد: او علت فاعلى دارد و علت فاعلى او خود او نيست، زيرا اگر انسان پديده و آفريده است بدون شك پديدآورنده‏اى دارد و هرگز نمى‏تواند پديد آورنده خويش باشد بلكه هيچ پديده‏اى نمى‏تواند پديد آورنده خود باشد و نيازمند به مبدأى است كه هستى او عين ذات او و ازلى است و چنين موجودى همواره وجود داشته و دارد و پديده نيست تا بگوئيم محتاج به مبدأ است يا پديد آورنده خويش است.
در جواب سؤال سوم نيز اعتراف مى‏كند كه انسان با آن كه قدرت خلاقيت دارد و مى‏تواند كارهاى زيبا و شگفتى داشته باشد، لكن در خلقت زمين و آسمان كمترين نقشى ندارد، پس در آيات فوق برهان براى اثبات وجود مبدأ براى انسان و جهان، اقامه شده است. 2- برهان تمانع‏
يكى از براهين متقن و خلل‏ناپذير قرآن كريم و توحيد، پروردگار عالم، برهان تمانع است كه از آيه 22 سوره انبياء است كه غرض اصلى آن اثبات توحيد ربوبى و يگانه بودن مدبّر عالم است. آيه مى‏فرمايد: «لوكان فيهما آلهة الا الله لفسدتا»(9) اگر در آسمان و زمين، خدايان ديگر جز اللّه بود فاسد مى‏شدند.
اين آيه به ضميمه آيه سوره ملك، استدلال تام عقلى و قياس استثنايى است كه مقدمه شرطى آن در سوره انبياء و مقدمه حملى آن در سوره ملك قرار دارد، در سوره انبياء فرمود: «اگر جز خداوند، خدايانى ديگر بود زمين و آسمان تباه مى‏شد و در سوره ملك فرمود: در گستره خلقت ناهماهنگى و نقصان نخواهى يافت: «ماترى فى خلق الرحمن من تفاوت، فارجع البصر هل‏ترى من فطور، ثم ارجع البصر كرتين ينقلب اليك البصر خاسئاً و هو حسير»(10) در آفرينش خداى بخشايشگر هيچ فوت و زوال و ناهمانگ و تفاوتى نمى‏بينى، باز در نظام مستحكم آفرينش بنگر، هيچ خلل و كاستى در آن نتوان يافت، باز دوباره بنگر تا ديده زبون و خسته سوى تو بازگردد، وقتى كمترين ناهماهنگى و بى‏نظمى و كوچك‏ترين خلل و ناسازگارى در سراسر گيتى يافت نشود و مجموعه نظام آفرينش داراى همبستگى و وابستگى باشد، قطعاً هيچ نوع تباهى و فساد براى آسمان و زمين نخواهد بود.
با تلفيق اين دو آيه صورت قياس استثنايى چنين خواهد بود: اگر غير از خدا در عالم، مدبّران ديگرى بوده و باشند، حتماً عالم تباه خواهد شد، ليكن هيچ گونه فساد و كمبودى در عالم نيست. پس غير از خدا مدبّر ديگرى براى عالم نيست.
ناگفته نماند: مراد از فساد و تباهى در عالم، در هم ريختن سازمان عالم هستى و فروپاشى نظام تكوينى است نه صرف ناهنجارى‏هاى اجتماعى و نابسامانى‏هاى اقتصادى و فرهنگى.
خلاصه آن كه: 1- وحدت عالم و انسجام جهان موجود محرز و مسلّم است. 2- تعدد مبدأ تصميم در تكثر مصدر تدبير، مستلزم جمع دو نقيض است، زيرا از دو مبدأ متفاوت و دو مصدر متباين يك اثر منسجم و هماهنگ صادر نخواهد شد و جهان كنونى هم واحد باشد و هم نباشد و هم منسجم و هماهنگ باشد و هم نباشد با جمع دو نقيض است و بطلان آن اوّلى كه فوق بديهى است. 3- تعدد خداوند با وحدت رويه مستلزم اوصاف متعدد و متباين است. زيرا وقتى خدايان در جوهر ذات و حقيقت وجود، از هم متمايز باشند بايد صفات ذاتى آنان نيز متفاوت باشد. چون صفات ذاتى خدا عين ذات اوست، در نتيجه علم واراده هر يك از خدايان غير از علم و اراده ديگرى است و نظام علمى و مقام تدبير غير از نظام و تدبير ديگرى است و شك نيست كه نظام عينى تابع نظام علمى و ارادى مبدأ فاعلى است و موجود خارجى معلول علم و اراده فاعل بالذات‏اند.
4- بنابراين با تعدد خدايان متمايز و مستقل و متفاوت، با علم و اراده متمايز بايد چند نظام عينى متمايز و ناهماهنگ و متباين وجود داشته باشد و حال آن كه جز يك عالم هماهنگ و منسجم وجود ندارد. پس آفريدگار و مدبر عالم واحد است، تا اينجا دو نوع برهان به عنوان شاهد مطرح شد كه پيامبر اكرم(ص) از آن به عنوان وسيله دعوت به خدا مورد استفاده قرار داده است.
در قرآن كريم براهين فراوانى توسط پيامبراعظم اسلام(ص) درباره توحيد و معاد و رسالت اقامه شده است كه به همين مقدار بسنده مى‏شود. موعظه حسنه و دعوت به خدا
يكى از ابزارهايى كه پيامبراكرم(ص) از آن براى دعوت به خدا استفاده كرده است موعظه حسنه است.
موعظه آن است كه كارهاى نيك طورى يادآورى و بيان شود كه قلب شنونده از شنيدن آن بيان رقت پيدا كند و در نتيجه تسليم گردد.(11) و به گفته مرحوم علامه طباطبائى موعظه عبارت است از بيانى كه نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت درآورد و آن بيانى خواهد بود كه آن چه مايه صلاح حال شنونده است از مطالب عبرت‏آموز كه آثار پسنديده و ثناى جميل ديگران را در پى دارد، دارا باشد(12) البته چون قرآن موعظه را به حسنه مقيد كرده است نشان مى‏دهد برخى مواعظ، حسنه نيستند و موعظه حسنه، موعظه‏اى است كه توسط انسانى كه عامل به حق است و نه فقط به زبان به حق دعوت مى‏كند، انجام گيرد. حسن موعظه از جهت اثر آن در احياء حق مورد نظر است و حسن اثر وقتى است كه واعظ خودش به آن چه وعظ مى‏كند متعظ باشد. از آن گذشته در وعظ خود، آن قدر حسن خلق نشان دهد كه كلامش در قلب شنونده مورد قبول بيفتد، قلب با مشاهده آن خلق و خوى، رقّت يابد و گوشش آن را يافته و چشم در برابر وى خاضع شود.
پيامبر اكرم(ص)در قرآن كريم از روش موعظه حسنه فراوان استفاده كرده است كه به چند نمونه آن اشاره مى‏شود. 1- دعوت اهل كتاب به توحيد
در سوره آل عمران خطاب به اهل كتاب فرمود: «قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الّا نعبد الّا اللّه و لانشرك به شيئاً ولايتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون اللّه، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛(13) بگو اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است، كه جز خداى يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم و بعضى از ما بعض ديگر را غير از خداى يگانه به خدا نپذيرد، هرگاه از اين دعوت سرباز زنند، بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم.
پيامبر اكرم(ص) در اين آيه از زبان موعظه حسنه استفاده كرده است و به دعوت اهل كتاب پرداخته است زيرا:
اولاً: اين آيه پس از دعوت به مباهله و لعن گروهى از اهل كتاب كه در آيه قبل مطرح شد تعبير بسيار محترمانه «يا اهل الكتاب» را كه حاكى از اسرار برابر قهر است، استفاده كرد و خطاب «يا اهل الكتاب» جاذبه ويژه‏اى دارد و نشان مى‏دهد كه خداى سبحان پس از مباهله همه راه‏هاى نجات را نبسته است بلكه راه نجات باز است.
ثانياً: تعبير به «تعالوا» نشان مى‏دهد كه دعوت كننده هرچند خود در بلندى است لكن در مقام دعوت به گونه‏اى سخن مى‏گويد كه گويا هنوز بالا نرفته است. زيرا با تواضع كه سيره و رفتار اجتماعى رسول خداست، آميخته است و متواضعانه سخن گفتن باعث جاذبه بيشتر سخنان براى هدايت به صراط مستقيم است.
ثالثاً: از مقبولات طرف مقابل استفاده مى‏كند يعنى باور به اصل توحيد مقبول پيروان اديان الهى است كه آدميان مى‏توانند بر اساس اعتقاد به باور مشترك به وحدت برسند.
رابعاً: در پايان آيه فرمود: اگر آن‏ها بعد از اين دعوت منطقى به سوى نقطه مشترك توحيد، سرتابند و رويگردان شوند بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمان و تسليم حق هستيم چون راه مشخص و حق است و بدانيد جدايى شما آسيبى به ما نمى‏رساند.
در واقع مجموعه اين مطالب نشان مى‏دهد كه پيامبر(ص) در دعوت از شكل موعظه استفاده كرده است گرچه مدعواليه يعنى آن چه به آن دعوت شده برهان است كه اين موعظه براى پذيرش برهان است.
در سوره مباركه انعام خداى سبحان پس از نفى احكام ساختگى مشركان آن‏ها را به احكام الهى دعوت مى‏كند و در آن از بيان موعظه استفاده مى‏كند و مى‏فرمايد: «قل تعالوا اتل‏ها حرّم ربكم عليكم الّا تشركوا به شيئاً و بالوالدين احسانا و لاتقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و ايّاهم ولاتقربوا الفواحش ماظهر منها و مابطن ولاتقتلوا النفس التى حرّم اللّه الّا بالحق ذلكم وصّيكم به لعلّكم تعقلون، و لا تقربوا مال اليتيم الّابالتى هى احسن حتى يبلغ اشتدّه واوفوا الكيل و الميزان بالقسط لاتكلف نفسا الّاوسعها و اذا قلتم فاعدلوا و لوكان ذاقربى بعهد اللّه اوفوا ذلكم وصّيكم به لعلّكم تذكّرون، و ان هذا اصراطى مستقيما فاتبعوه و لاتتّبعوا السبل فتفرّق بكم عن سبيله ذلكم وصّيكم به لعلّكم تتّقون»(14) بگو بيائيد آن چه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است، برايتان بخوانم، اينكه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد، و فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد، ما شما و آن‏ها را روزى مى‏دهيم و نزديك كارهاى زشت و قبيح نرويد چه آشكار باشد و چه پنهان و نفسى را كه خداى سبحان محترم شمرده به قتل نرسانيد. مگر به حق و از روى استحقاق، اين چيزى است كه خداى متعال شما را به آن سفارش كرده تا تعقّل كنيد و به مال يتيم جز به نحو احسن و براى اصلاح نزديك نشويد تا به حد رشد برسد و حق پيمانه و وزن را به عدالت ادا كنيد، هيچكس را جز به مقدار توانايى تكليف نمى‏كنيم و هنگامى كه سخنى مى‏گوييد، عدالت را رعايت نماييد، حتى اگر در مورد نزديكان بوده باشد، اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى‏كند تا متذكر شويد.
و اين كه اين راه مستقيم من است از آن پيروى كنيد و از راه‏هاى مختلف و انحرافى پيروى نكنيد كه شما را از راه حق دور مى‏سازد، اين چيزى است كه خداى سبحان شما را به آن سفارش مى‏كند تا پرهيزكار شويد.
جالب است كه توجه داشته باشيم داستانى نقل شده كه اين آيات تأثير فوق العاده‏اى در نفوس شنوندگان داشته است و دو نفر از اهالى مدينه به نام اسعدبن زراره و ذكران بن عبد قيس با شنيدن اين آيات مسلمان شدند و از پيامبر(ص) درخواست كردند تا فردى را به مدينه اعزام كند كه اسلام را به مردم تعليم داده به اسلام دعوت نمايد و پيامبر نيز مصعب‏بن عمير را به همراه آن‏ها به مدينه فرستاد كه با رفتن او چهره مدينه دگرگون شده است.(15)
3- موعظه حسنه و جامع‏ترين برنامه اجتماعى، يكى از آياتى كه نمونه‏اى از جامع‏ترين تعليمات اسلام در زمينه مسائل اجتماعى و انسانى و اخلاقى را بيان كرده آيه زير است: «ان اللّه يامر بالعدل و الّاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلّكم تذكرون»(16) خداى متعال فرمان مى‏دهد به عدل و احسان و بخشش به نزديكان، و از فحشاء و منكر و ظلم و ستم نهى مى‏كند، خداوند به شما اندرز مى‏دهد شايد متذكّر شويد. احياء اصول سه گانه عدل و احسان و ايتاء ذى القربى و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشاء و منكر و بغى در سطح جهان كافى است كه دنيايى آباد و آرام و خالى از هرگونه بدبختى و فساد بسازد. از اين رو از مسعود نقل شده است كه اين آيه جامع‏ترين آيات خير و شر در قرآن است.
آيات موعظه در قرآن فراوان است به ويژه از خود قرآن در آيات به موعظه ياد شده است. جدال احسن و دعوت به حق‏
يكى از ابزارهاى دعوت توسط پيامبر اسلام(ص) جدال احسن است.
جدال عبارت است از دليلى كه صرفاً براى منصرف نمودن خصم از آن چه بر سر آن نزاع مى‏كند به كار گرفته شود بدون آن كه خاصيت روشنگرى حق را داشته باشد، در واقع در مقام جدل، آن چه را كه خصم خودش به تنهايى و يا او و همه مردم قبول دارند استفاده و اخذ كنيم و با همان ادعايش را رد كنيم چه آن چه را قبول دارند حق باشد يا باطل. ولكن چون مجادله و مناظره‏اى كه در آن از مسلمات باطل استفاده شود احياء باطل است نه احياء حق. از اين رو جدال مقيّد به قيد احسن شده است زيرا اگر از راه جدال دعوت مى‏كند بايد از هر سخنى كه خصم را بر رد دعوتش تهييج مى‏كند و او را به لجبازى و عناد وادار مى‏كند پرهيز كند و مقدمات كاذب و باطل را، هرچند خصم آن را راست بپندارد مورد بهره بردارى قرار ندهد و نيز بايد از بى عفّتى در كلام و سوء تعبير اجتناب كند و به مقدسات طرف مقابل توهين نكند و فحش و ناسزا نگويد و از هرچه كه خلاف حق است دورى گزيند زيرا در صورت استفاده از باطل گرچه حق را احياء كرده است اما با احياء باطل و كشتن حقى ديگر احياء كرده است.
شايان توجه است كه جدال به سه قسم بد، خوب و خوب‏تر تقسيم مى‏شود كه در مقام دعوت فقط استفاده از جدال خوب‏تر رواست زيرا افرادى كه معاند و لجبازند و باطل را سرمايه خود كرده و مى‏خواهند با آن حق را سركوب نمايند، مردمى هستند كه آراء باطل در دلهاشان رسوخ نموده است، از اين رو تنها راه مقابله با آن‏ها و دعوت آن‏ها، بهره بردارى از مجادله احسن است. ريشه جدال احسن و جدال باطل‏
لازم به تذكر است كه از نظر قرآن ريشه جدال احسن وحى و الهام الهى و حكمت‏طلبى است و ريشه جدال باطل القائات شيطان رجيم و حميت خواهى و عصبيت‏طلبى است، «انّ الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون»(17) شيطان‏ها به دوستان خود مطالبى مخفيانه القاء مى‏كنند تا با شما مجادله كنند و اگر از آن‏ها اطاعت كنيد شما هم مشرك خواهيد شد.
چون جدال در مسائل فكرى از مقدمات وهمى و خيالى و در مسائل علمى از تعصب و حميت باطل (كه هر دو خصلت از ابزار شيطان است) سرچشمه مى‏گيرد، اگر كسى حق را نفهميده و گرفتار عصبيت شده، در تحت ولايت شيطان قرار دارد و داراى جدال باطل است. چگونگى جدال رسول خدا
خداى سبحان پيامبرش را به جدال احسن امر فرمود و او نيز آن امر را امتثال كرد.
روزى در محضر امام صادق(ع) سخن از جدال به ميان آمد كه آيا رسول خدا(ص) اهل جدال بودند يا از آن نهى مى‏كردند: امام(ع) فرمود: رسول خدا به طور مطلق از جدال نهى نكرد بلكه طبق دعوت خداى سبحان به جدال احسن، سيره آموزنده آن حضرت، حفظ جدال احسن و ترك جدال غير احسن بود و پيروانش را نيز از جدال غير احسن باز مى‏داشت.(18) «و لاتجادلوا اهل الكتاب الّا بالّتى هى احسن»(19) تو و پيروانت با اهل كتاب جز با جدال احسن جدال نكنيد. معيار جدال احسن‏
از امام صادق(ع) پرسيدند، جدال غير احسن چيست؟ آن حضرت فرمود: جدال غير احسن و نازيبا و ناپسند آن است كه در اثر ضعف فكرى خود، حقى را انكار كنيد و يا باطلى را بپذيريد يا در اثر سوء استفاده از ضعف فكرى رقيب چنين كارى را انجام دهيد.(20)
وقتى كسى اهل تفكر و استدلال نبود، ناچار جاهلانه سخن مى‏گويد، گاهى حق رقيب را انكار مى‏كند، گاهى باطلى را كه رقيب ارائه مى‏دهد، مى‏پذيرد، اين جدال غير احسن است.
اما جدال احسن آن است كه مقدمات حق مبرهن بوده مورد پذيرش و تسلّم طرف مقابل باشد و به عبارت ديگر حق مقبول جدال احسن است. نمونه‏اى از جدال احسن رسول خدا(ص)
روزى عده‏اى از صاحبان مذاهب گوناگون نزد رسول خدا(ص) باريافتند و هر كدام سخنى گفتند، يهوديان مى‏گفتند عزير فرزند خداست، تو اگر ادعاى ما را پذيرفتى، بايد از ما تبعيّت كنى، زيرا ما در اين مطلب حق و صحيح پيشگام‏تر از تو هستيم و اگر اين مطلب را نپذيرفتى مابه مبارزه فكرى و مخاصمه با تو برمى‏خيزيم.
مسيحيان گفتند: عيسى فرزند خدا و با خدا متحد است، ما براى مناظره آمده‏ايم، تو اگر دعوت ما را پذيرفتى بايد تابع ما باشى زيرا درتشخيص حق پيشگام‏تر از تو بوديم و گرنه با تو به مناظره برمى‏خيزيم.
ماديين و ملحدان گفتند: اشياء ابتداء و انتها ندارد و چون عالم ماده ازلى است نياز به فاعل ندارد، زيرا تحولات و تطورات در شكل ظاهرى جهان ماده است نه در ذات ماده ازلى، اگر تو اين معنا را پذيرفتى بايد تابع ما باشى در غير اين صورت با تو به مبارزه فكرى برمى‏خيزيم.
ثنويه و دوگانه پرستان گفتند: نور و ظلمت دو مبدأ براى عالم هستند خيرات را به نور و شرور را به ظلمت نسبت مى‏دهيم، آن‏ها نيز همان سخن يهوديان و ديگران را گفتند.
مشركان حجاز نيز گفتند: جهان خالقى دارد و آن خداست. اما تدبير امور آن را بت‏ها به عهده دارند و احترام و عبادت آن‏ها سودمند بوده و انسان را از زيان مى‏رهاند، آن‏ها نيز مانند ديگران گفتند ما براى مناظره آمده‏ايم بايد از ما پيروى كنى، در غير اين صورت باتو مبارزه خواهيم كرد.
رسول خدا(ص) پس از استماع سخنان پيروان مذاهب، در پاسخ فرمود: «آمنت باللّه وحده لاشريك له و كفرت بالجبت و بكل معبود سواه» به خداى يگانه بدون شريك ايمان دارم و به جبت و هر معبودى غير خداى سبحان كفر مى‏ورزم، من هم به اصل وجود مبدأ هستى معتقدم و هم به وحدت آن، آنگاه فرمود: آيا من سخن شما را بدون حجت بپذيرم يا آن را بابرهان قبول كنم؟ من حجت خدا هستم و حجت خدا نه بدون برهان سخن مى‏گويد: و نه بدون برهان سخن كسى را مى‏پذيرد. پاسخ پيامبر به يهوديان‏
رسول اكرم(ص) به يهوديان فرمود: «اگر حق به برهان متكى است، شما كه مدعى هستيد، عزير فرزند خداست، دليلى بر فرزندى عزير ذكر كنيد. گفتند دليل آن است كه او تورات را احياء كرده و در خاطره‏ها و كتاب‏ها زنده نگه داشته است، بعد از آن كه از خاطره‏ها و كتاب‏ها رخت بربسته بود، پس هيچ كس جز او سمت او را كه همان فرزندى خداست نخواهد داشت.
رسول خدا(ص) ابتدا اصل موضوع را تحليل كرد، آن گه به نقد و بررسى آن پرداخت حضرت فرمود: منظورتان از اين كه مى‏گوييد، عزير فرزند خداست چيست؟ اگر منظور فرزندى مادى است، آن طور كه هر پدر جسمانى پسر مادى دارد، اين معنا از نظر عقل بر خداى سبحان محال است و شما هم محال بودن آن را مى‏پذيريد زيرا خدا همسرى ندارد، چيزى از خدا جدا نشده و خدا از چيزى جدا نشده، او بسبيط محض و مجرد صرف است. همتا و همسر و زاد و ولد ندارد، آن چه شما مى‏گوييد: مستلزم تجسم ماديت و تركّب است كه هم عقل آن را محال مى‏داند و هم وحى و كتاب‏هاى آسمانى و هم موسى كليم و هم شما محال بودن آن را مى‏پذيريد. و اگر منظورتان فرزندى تشريفى و كرامت است، مانند آن كه استاد فرزانه و حكيم درباره شاگرد هوشمندش بگويد: او فرزند من است نه به معناى ولادت در اين صورت نيز قابل نقض است. زيرا اگر شما عزير را فرزند خدا مى‏دانيد و موسى را فرزند خدا ندانيد با اين كه اصل تورات و دين يهود را آورده است و عصاى معروف و يد بيضاء و آيات و بينات ديگر چون غرق كردن آل فرعون از ره آورد موسى كليم بود، اگر عزير را پسر خدا دانستيد، لقب بالاترى را بايد به موساى كليم بدهيد. زيرا اگر استاد دانشمندى به شاگرد هوشمند خود بگويد: فرزند من، به هوشمندتر مى‏گويد: برادر من چه اين كه به افضل از خود مى‏گويد: استاد من، شما هم درباره موساى كليم بايد بگوييد او برادر خداست.
چون مقام برادر بالاتر از مقام پسر است و مقام موسى هم بالاتر از مقام عزير است اگر آن مقدار كرامت عزير باعث شود كه او فرزند خدا باشد. كرامت موساى كليم كه از او به مراتب بيشتر است بايد باعث شود كه او برادر و رفيق خدا باشد در حالى كه شما اين تعبير را درباره عزير داريد و درباره موساى كليم هرگز جايز نمى‏دانيد.
اين پاسخ در واقع جدال احسن بود و وقتى سخن رسول خدا(ص) به اينجا رسيد: گفتند: اى محمّد(ص) به ما مهلت بده تا در اين زمينه بينديشيم. حضرت فرمود به شما مهلت دادم، اما از تعصب و جمود بكاهيد و بر انصاف و تفكر بيفزاييد، تا خداوند شما را هدايت كند، در واقع رسول اكرم(ص) به آن‏ها توصيه كرد كه اهل نظر و تحقيق باشند نه تقليد. پاسخ پيامبر به مسيحيان‏
با توجه به اين كه مسيحيان گفته بودند: عيسى فرزند خدا و متحد با اوست، رسول خدا در پاسخ آن‏ها فرمود: اين كه شما مى‏گوييد: خدابا عيسى متحد شده، براى اين كه از ابتداى محاوره موضوع آن شناخته شود، اتحاد را معنا كنيد، آيا منظور شما از اتحاد حقيقى است؟ و يا كنايه از كرامت و بزرگداشت؟ اگر منظور شما اتحاد حقيقى است، اتحاد حادث با قديم و ممكن با واجب محال است، چون يا مستلزم جمع بين حدوث و قدم(جمع بين نقيضين) است و يا تبديل حادث به قديم و قديم به حادث كه هر دو مستحيل است.

توضيح مطلب: «قديم» يعنى موجودى كه مسبوق به عدم يا غير نيست و «حادث» يعنى موجودى كه مسبوق به عدم يا غير است. اتحاد قديم و حادث، يعنى شى‏ء معيّن در حالى كه قديم است، حادث باشد و در حالى كه مسبوق به عدم نيست، مسبوق به عدم باشد جمع بين نقيضين است. و چيزى كه قبلاً قديم بود، بدل به حادث شود، يعنى چيزى كه قبلاً مسبوق به عدم نبود، مسبوق به عدم گردد. نيز مستحيل است زيرا چيزى كه نبود، هرگز تبديل به بود نخواهد شد، اگر چيزى سابقه عدم نداشت، ديگر براى او سابقه عدم، فرض صحيح ندارد. اگر چيزى به خود متكى بود و مسبوق به غير نبود، ديگر ممكن نيست مسبوق به غير گردد. زيرا اگر هستى چيزى عين ذات او بود، نه مسبوق به غير است و نه مسبوق به عدم، و اين ذات هم قابل تغيير و تحول نيست. و اگر هستى چيزى عين ذات او نبود، به يقين مسبوق به غير و عدم خواهد بود و چيزى كه مسبوق به غير و عدم است، نمى‏تواند مسبوق به غير و عدم نباشد.
بنابراين، شى‏ء واحد در حالى كه واحد است نمى‏تواند هم قديم و هم حادث باشد و شى‏ء قديم نمى‏تواند به حادث تحول يافته و يا شى‏ء حادث به قديم متحول گردد. پس اگر منظور شمااز اتحاد، معناى حقيقى آن باشد، اين محال است چه به صورت جمع و يا به صورت تحول و انقلاب؛ لذا فرمود: چون خداى سبحان قديم است و عيساى مسيح حادث است و عيسى،مسبوق به عدم و غير است و خداى سبحان، مسبوق به عدم و غير نيست، اگر خداى قديم بخواهد حادث بشود، دو صورت دارد كه هر دو صورت آن چنانكه بيان شد مستحيل است و ريشه قرآنى مسئله نيز همان است كه فرمود: «ليس كمثله شى‏ء».(21) خداى سبحان غنى محض است بنابراين نيازى به غير ندارد، پس هستى او عين ذات اوست و در اين صورت نه سابقه عدم دارد و نه مسبوق به غير است و نمى‏تواند با محتاج كه مسبوق به عدم و غير است، متحد باشد.
اينكه فرمود: «يا أيها الناس أنتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحميد.»(22) اختصاص به غير عيسى ندارد، بلكه عيسى و غير عيسى در اين حكم يكسانند، همه ممكن‏ها مسبوق به غير و محتاج به خدا هستند.
اما اگر مراد شما از اين اتحاد، كرامت است، زيرا عيسى(عليه السلام) موجودى كريم و برجسته است، در نقض اين حكم بايد گفت: اين كرامت، اختصاصى به حضرت مسيح ندارد، زيرا انبياى ديگر چون ابراهيم، نوح، آدم و…(عليهم السلام) هم از كرامات برخوردار بوده‏اند. چگونه درباره انبياى ديگر، قايل به اتحاد نشديد اما در خصوص عيسى(عليه السلام) سخن از اتحاد به ميان آورديد؟ بعد از ارائه اين برهان، عده‏اى از ترسايان ساكت شدند و به يكديگر نگاه كرده برخى از آنان گفتند: همان طور كه خداوند در قرآن، ابراهيم را خليل خود معرفى كرد، «واتخذ اللّه ابراهيم خليلاً»(23) عيسى(عليه السلام) را هم به عنوان فرزند خود گرامى داشت. حضرت رسول (ص) فرمود: اين قياس مع الفارق است زيرا خليل بودن ممكن است، اما فرزند بودن و متحد شدن با خدا محال است. ممكن است انسانى بر اثر كمال علمى و عملى خليل اللّه بشود ولى اتحادش با خدا مستحيل است. معناى خليل‏
خليل يا از «خَلّت» به معناى فقر و نياز است و يا از «خُلّت» به معناى رازدارى و رازدانى است، اگر به معناى فقر و نياز باشد ابراهيم را خليل مى‏گويند، براى اينكه احساس كرد كه به غير خدا محتاج نيست، گرچه همه نيازمند به خدا هستند «يا أيها الناس أنتم الفقراء الى اللّه»(24) ليكن عده‏اى آن را ادراك مى‏كنند و عده‏اى درك نمى‏كنند. آنها كه ادراك نمى‏كنند، يا به خود متكى هستند و يا به ديگران و آنها كه فقر عمومى را درك مى‏كنند و سراسر جهان را فقير و نيازمند مى‏دانند، نه به خود متكى هستند و نه به غير خدا تكيه مى‏كنند بر خلاف كسى كه اين حقيقت را نفهميده خود را غنى يا مستغنى مى‏پندارد و طغيان مى‏كند: «انّ الانسان ليطغى* أن رآه استغنى‏»(25) ابراهيم خيليل(عليه السلام) اين واقعيت را مشاهده نمود يعنى فهميد كه نيازمند است. تنها خداى سبحان مى‏تواند نيازهاى او را رفع كند.
كسى كه خود را بى‏نياز بپندارد يا نيازمند بداند اما گمان كند ديگرى يا ديگران، توان رفع نياز او را دارند، حقيقت خود رانشناخته است، زيرا واقعيت انسان و هر موجود ممكن ديگر، عين فقر به خدا و ربط به اوست، وقتى خود را نشناخت به يقين خدا را هم نشناخته است، نه از آيات آفاقى خدا اطلاعى دارد و نه از آيات انفسى وى سهمى برده است، اما ابراهيم(عليه السلام) خود را شناخته، در سرّاء و ضرّاء فقط به خدا تكيه كرد، آن روز كه ظفرمندانه بتها را شكست، فقط به خدا متكى بود، آن روزى هم كه محكوم به آتش شد، «حرّقوه و انصروا الهتكم»(26) جز به خدا تكيه نكرد، مى‏گويند: وقتى جبرئيل عرض كرد من مأمورم به خواسته‏هاى تو پاسخ دهم، در حالى كه او را به آتش مى‏انداختند، فرمود، من محتاجم، ولى نه به تو زيرا تو نيز مانند من محتاجى و قدرتى كه دارى قدرت خداست كه در تو ظهور كرده است.
«ان كل من فى السموات و الأرض الّا آتى الرحمن عبداً»(27): هيچ موجودى در آسمان و زمين يافت نمى‏شود جز اينكه ازجهت ذات، صفت و فعل، نيازمند خداست و اين عبوديت به عنوان فقر ذاتى، از هر سه جهت، فراگير هر موجود ممكن است، لذا خليل خدا كه از توحيد ناب برخوردار است گفت: حتى سؤال هم نمى‏كنم، زيرا علم خدا به حال من كافى است و نيازى به سؤال نيست و اين مقام از برجسته‏ترين مقامات كسانى است كه در اثر آگاهى فوق العاده، حتى در محضر خداوند به خود اجازه سؤال هم نمى‏دهند، زيرا مى‏دانند خداى سبحان كه ولىّ محض است، آنها را اداره مى‏كند، تنها تحت ولايت خداى سبحان هستند و خداى سبحان هم كه فعال ما يشاء است، جز حكمت و مصلحت چيزى نمى‏خواهد و كارى نمى‏كند، گرچه اگر اذن خاص صادر گردد خواسته خود را با او در ميان مى‏گذارند.
ابراهيم خليل(عليه السلام) در كمال انقطاع، به خداى سبحان توكّل كرد و از اين جهت خلّت و فقر خود را به او سپرد تا آن غنى محض، به فقرش پاسخ مثبت دهد. و چون در خَلّت منقطع و در احساس نياز، كامل بود و در رفع نياز، به خدا تكيه و به علم خدا بسنده كرد، حتى رفع نياز را به زبان هم نياورد، از اين جهت خليل اللّه شد.
و اگر خليل از خُلّت باشد، به معناى دوستى، رازدارى و رازدانى است. چون ابراهيم خليل از اسرار الهى با خبر بود و از ملكوت خدا مستحضر شد، خُلّت و دوستى با خدا سراسر وجودش را پر كرد، زيرا او از هرچه غير خدا بود، دل كند و آن را «آفل» دانست و آفل را شايسته خُلّت و محبت نيافت و اعلام داشت كه «لا احبّ الآفلين»(28) يعنى محبت و خُلت من فقط از آن خداست كه افول و غروب ندارد و از اين جهت خليل اللّه شد، زيرا او در پى انتخاب دوست بود و فهميد چيز يكه هستى او عين ذاتش نيست، شايسته خُلت و محبت نيست، لذا به غير خدا دل نبست.
جمله «لا أحب الافلين» در قرآن به عنوان شعار توحيدى ابراهيم خليل، مطرح است، زيرا چيزى كه هستى او عين ذات او نيست سرانجام در مرتبه‏اى از مراتب هستى، گرفتار افول و غروب خواهد شد، چنانكه در مرحله‏اى هم گرفتار افول و غروب بوده است «كل شى‏ء هالك الّا وجهه»(29) محكوم به هلاكت بودن، براى همگان است، يا پيش روى دارند و يا پشت سر گذاشته‏اند و تنها فيض منبسط حق است كه افول ندارد و زوال‏پذير نيست و چون ابراهيم خليل هستى اش را متوجه وجه اللّه كرده كه از گزند افول مصون است، محبوبى جز امر واقعى و دوستى جز امر زوال‏ناپذير نيافت و گفت: «انّى وجهت وجهى للّذى فطر السموات و الأرض»(30) و از اين جهت خليل اللّه شده است و خليل خدا شدن، غير از متحد با خدا شدن است.
عيسى نيز نه فرزند خداست و نه متحد با او، زيرا ولادت، امرى است تكوينى و غير از كرامت است. اگر موجودى، فرزند موجود ديگر بود، در همه حالات اين مسئله صادق است. چه او صالح باشد چه غير صالح، ولى چون خداى سبحان منزه از توليد است، هرگز والد و ولد نخواهد بود. «لم يتخذ ولداً و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولىٌّ من الذّل»(31)
پس خداى سبحان، خليل دارد (صفت ثبوتى) ولى فرزند ندارد و با چيزى هم متحد نيست(صفت سلبى). وقتى سخنان رسول خدا(ص) به اينجا رسيد گروهى از مسيحيان كه در محضر محاوره حاضر بودند، به يكديگر نگاه كرده يكى از آنها گفت: فرزند شدن و پدرى و پسرى، دركتابهاى آسمانى آمده است، در بعضى كتابها آمده كه عيساى مسيح(ع) گفت: «انى أذهب الى أبى» من به سوى پدرم مى‏روم، معلوم مى‏شود(معاذ اللّه) عيسى فرزند است و خدا پدر او! رسول خدا(ص) فرمود: در آن كتاب آمده است كه «انى أذهب الى أبى و أبيكم»: من به طرف پدر خود و شما مى‏روم. يعنى اگر منظور از اُبوّت، خداى سبحان است، مبدئيت خدا اختصاصى به عيسى ندارد. پس اگر به معناى فرزند ظاهرى باشد، همه بايد فرزند خدا باشند، در حالى كه چنين نيست، و اگر به معناى كرامت باشد(فرزندى معنوى) همه انبياء و اولياء از آن برخوردارند، در حالى كه شما اين كرامت را فقط براى عيسى مى‏دانيد.
بنابراين اولاً در گفتار منقول از حضرت مسيح(ع) «انى أذهب الى أبى و أبيكم» است. ثانياً هر معنايى كه براى أُبوّت ذكر شد، مشترك بين عيسى و غير عيسى است. ثالثاً شايد منظور از «أب» آدم يا نوح يا ابراهيم باشد كه شيخوخيت و سمت پدرى نسبت به همه انبياى بعدى دارند.
مسيحيان حاضر در جلسه چاره‏اى جز سكوت نداشتند، چون نه راه حكمت براى آنها باز بود و نه راه جدال احسن. وقتى مشركان در قبال برهان قاطع قرار گرفتند، گاهى به فطرت توحيدى خود برمى گردند و به تفكر مى‏پردازند.
خداى سبحان مى‏فرمايد: وقتى تو برهان قاطع اقامه كردى، آنها سرافكنده شده به فطرت اصلى خويش باز گشته و نمى‏توانند چيزى در جواب تو بگويند. «فسينغضون اليك رؤسهم»(32) مسيحيان نيز همانند يهوديان، مجاب شده سخن قابل طرحى نداشتند. پاسخ رسول اكرم(ص) به ملحدان‏
ملحدان، اصالت را به ماده داده و آن را ازلى مى‏پنداشتند و براى جهان، آغاز و انجام، مبدأ و معادى قايل نبودند و قهراً وحى و رسالت را انكار مى‏كردند زيرا اگر مبدئى نباشد، رسول و فرستاده‏اى هم از ناحيه آن مبدأ نخواهد بود، پذيرش وحى و رسالت بعد از پذيرش مبدأ است.
قرآن كريم گاهى رسالت را از راه مبدأ جهان و ربوبيت عالم اثبات مى‏كند مى‏فرمايد: چون خدا رب العالمين است بايد همه چيز از جمله انسان را بپروراند و تربيت انسان جز از راه قانون ميسر نيست لذا قانون را به وسيله انبياء ابلاغ مى‏كند. و گاهى ضرورت وحى و رسالت را از راه ضرورت معاد اثبات مى‏كند، به اين ترتيب كه، چون جهان هدف دارد و بشر پس از مرگ به عالم حساب و كتاب خواهد رفت و از طرفى هم نمى‏داند چه چيزى در آنجا سودمند و كدام زيانبار است و خداى سبحان كه روز حساب را مقرر فرموده است، بايد راهى به بشر نشان بدهد كه با طىّ آن، در روز حساب سرافكنده نباشد و آن راه، همان دين آسمانى است كه به وسيله پيامبران آورده مى‏شود، از اين جهت ضرورت نبوت و رسالت با ضرورى بودن معاد ثابت خواهد شد. حد وسط در يكى از اين دو برهان، ربوبيت حق و در ديگرى هدفدارى نظام آفرينش است.
اگر كسى نه مبدأ را پذيرفت و نه معاد را، راهى براى پذيرش وحى و رسالت نخواهد داشت، لذا ملحدين و مادّيين مسئله وحى و رسالت را از ريشه منكرند، و مى‏گويند: موجود خود ساخته را افكار همان موجود اداره مى‏كند، و انديشه بشرى براى تدوين قوانين اجتماعى كافى است.
طبق نقل تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(ع) رسول خدا(ص) از آنها سؤال كرد كه معيار شناخت شما چيست؟ و به چه دليل مى‏گوييد عالم آغاز و انجامى ندارد؟ ملحدان در جواب گفتند: چون براى عالم، آغاز و مبدئى نديديم و پايانى براى آن مشاهده نكرديم، مبدأ و معادى براى آن معتقد نيستيم،يعنى شب و روز بدون مدبر خارجى همواره مى‏گردد و زمين و منظومه شمسى بدون محرك بيرونى سير و حركت خاص خود را ادامه مى‏دهند
حضرت رسول(ص) نخست پاسخ داد: شما از طرفى چيزى را كه مشاهده نكرده‏ايد، نمى‏پذيريد و از طرفى ديگر مدعى ازليت جهانيد، آيا ازليت و قِدَمِ عالم را مشاهده كرده‏ايد؟ شما از گذشته عالم خبر نداريد، نه از انقطاع آن و نه از عدم انقطاع آن همان طور كه حدوث عالم را مشاهده نكرديد، قِدَمِ آن را هم نديده‏ايد، پس بايد درباره حدوث و قدم ساكت بمانيد و اگر هم بگوييد، ما همواره با جهان بوده‏ايم، اما حدوث آن را نديديم، عقل و وجدان، شما را تكذيب مى‏كند، زيرا شما موجودى ازلى نيستيد كه همواره همراه عالم باشيد. نه ازليت عالم را مشاهده كرده‏ايد و نه عدم انقطاع آن را، پس حق نداريد از اين دو احتمال (ازلى بودن و مبدأ داشتن عالم) ازلى بودن را انتخاب كنيد، زيرا بر همان اساس كه شما مى‏گوييد ممكن است عالم مبدئى داشته باشد،و شما آن را نديده باشيد. شناخت منحصر در حس نيست‏
آنگاه رسول اكرم(ص) محور شناخت را تغيير داده فرمود: نگوييد، چون نديده‏ايم نمى‏پذيريم، زيرا شناخت تنها شناخت حسّى نيست، بلكه گوشه‏اى از شناخت را حسّ تأمين مى‏كند اما اصالت از آن عقل است، حتى در شناختهاى حسّى، معرفتهاى احساسى به معرفت عقلى تكيه مى‏كند و پشتوانه ادراك حس همان بينشهاى عقلى است.
آنگاه رسول گرامى(ص) بر اساس بينش عقلى استدلال كرده و مى‏فرمايد: شما عالم را قديم مى‏دانيد، قديم و حادث را تعريف كنيد تا ببينيم در عالم نشانه حدوث وجود دارد يا نشانه قِدَم، عالمى كه ما مشاهده مى‏كنيم، مجموعه‏اى به هم وابسته است، زمينش به آسمان و آسمانش در ارتباط با زمين است، اگر نورى از آسمان به زمين نتابد و بارانى از فضا بر آن نبارد، هرگز زمين به حيات خود ادامه نخواهد داد، همه نظام كيهانى به هم وابسته‏اند، ليل و نهار هم به يكديگر مرتبطند، هيچ كدام بدون ديگرى نمى‏توانند به هستى خود ادامه دهند، و اين انسجام و احتياج امرى روشن است كه با شناخت تحليلى به دست مى‏آيد. مى‏گوييد اين نظام واحد، قديم است نه حادث، مى‏پرسم اگر حادث بود، چه صفاتى را بايد مى‏داشت كه اكنون ندارد؟ آنها جوابى نداشتند تا ارائه دهند.
سپس رسول اكرم(ص) وارد مرحله سوم از محاوره شده فرمود: ليل و نهار را كه مشاهده مى‏كنيد، با هم اجتماع ندارند، و ممكن نيست يك وقت و در يك جا هم شب باشد و هم روز، هم ظلمت باشد و هم نور، پس يكى قبل است و ديگرى بعد بنابراين، يكى سابق است و ديگرى لاحق، پس هر كدام آنها حادثند نه قديم، حال، چگونه مى‏توانيد ثابت كنيد كه براى موجودات جهان حدوثى در كار نيست؟ اين تحليل عقلى درباره حدوث و قدم با استفاده از استحاله جمع نقيضين است و مطلبى حسّى نيست تا كسى بگويد اكنون چنين است شايد در گذشته طور ديگرى بوده! زيرا اصول عقلى مجرد از زمان و مكان بوده، در همه ازمنه و امكنه به طور يكسان، جارى و سارى است.
بنابراين اگر بر محور عقل و شناخت كلى سخن به ميان آمده نمى‏توان گفت، ممكن است ليل و نهار در گذشته با هم جمع بوده سپس، از هم جدا شده‏اند، چون در حقيقت زمان و حركت، جزء سابق با جزء لاحق هرگز جمع نخواهند شد، بر خلاف موجودات مادى كه در زمان واقع هستند، زيرا دو موجود مادى، ممكن است زمانى در كنار هم و روزى از هم جدا شوند. «أولم يرالذين كفروا أن السموات و الأرض كانتا رتقاً ففتقناهما»(33) مگر نمى‏بينيد كه آسمان و زمين، اول رتق و بسته بودند آنگاه آنها را فتق كرده، شكافتيم؟ يعنى اگر با تحليل‏هاى علمى و تجربى بررسى كنيد، مى‏بينيد كه اين نظام كيهانى، كره زمين با كرات ديگر، قبلاً متحد و مرتبط بوده، سپس يكى از ديگرى جدا شده است و اين زمينه براى توجيه آن مطلب است كه مى‏گويند: زمين از آفتاب يا از كره‏اى ديگر جدا شده است.
اما زمان و حركت چنين نيست كه ماضى و مضارع، يك جا و در كنار هم بوده و بعداً از هم جدا شده باشند، زيرا زمان، كمّ متصل فرّار است و امر غير قارّ هرگز قرار ندارد، لذا فرمود: ليل و نهار نه اكنون و نه در گذشته، هرگز با هم جمع نشده و نخواهند شد، پس يكى سابق و ديگرى لاحق است، قهراً هر كدام حادثند يا لااقل يكى حادث و ديگرى غير حادث است و آن غير حادث هم چون مسبوق به عدم است، حادث خواهد بود، نمى‏توان گفت هميشه ليل بود، بعد نهار پيدا شد، چون اگر حركتى نباشد، شبى هم در كار نيست. با اين تحليل اجمالى و كوتاه پيامبر گرامى(ص) شبهات ماديين برطرف شد. اصالت عقل در مسئله شناخت‏
ريشه آنچه در احتجاج و محاوره رسول گرامى(ص) با مسيحيان و ماديين مى‏بينيم، در قرآن كريم وجود دارد. قرآن در مسئله شناخت، اصالت را از آن عقل دانسته مى‏فرمايد ملحدان و ايشان گرفتار حس هستند، لذا مى‏گويند: «لن نؤمن لك حتى نرى اللّه جهرة»(34) اينها شناخت صحيح ندارند، و همان طور كه وجود مجرد غايب از طبيعت، مايه تحقق موجود مادى است، شناخت عقلى زمينه شناخت حسى را فراهم مى‏كند و مردان الهى كسانى هستند كه معارفشان را با ايمان به غيب تأمين مى‏كنند: «الذين يؤمنون بالغيب»(35) يكى از بارزترين مصاديق غيب همان عقل مجرد است و تنها با ايمان به غيب و اعتقاد به تجرد عقلى است كه مى‏توان معارف عميق الهى را كه منزه از زمان و مكان است، شناخت.
پس از پاسخ حضرت رسول، كه با طىّ اين مراحل سه گانه جدال احسن صورت گرفت سكوت بر آن جمع حاكم شد. پاسخ رسول اكرم(ص) به دوگانه پرستان‏
سپس حضرت رو به ثنويه كرد، يعنى كسانى كه عالم را داراى دو مبدأ مى‏دانند، ايشان اصل نظام علّى و اصل سنخيت را پذيرفته و قبول دارند كه جهان داراى خالق است، ليكن براى جهان دو خالق قايلند، به اين دليل كه در جهان تضاد وجود دارد، نور و ظلمت و خير و شر وجود دارد و نور، غير از ظلمت و خير غير از شر است و با هم جمع نمى‏شوند، پس خال پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره احزاب، آيه 45 – 46. 2. سوره نحل، آيه 125. 3. سوره انعام، آيه 149. 4. سوره يوسف، آيه 108. 5. همان،آيه 24. 6. سوره قصص، آيه 32. 7. سوره نمل، آيه 64. 8. سوره طور، آيه 35 – 36. 9. سوره انبياء ، آيه 22. 10. سوره ملك، آيه 3-4. 11. مفردات، ذيل كلمه موعظه. 12. الميزان،ج 12،ص . 13 سوره آل عمران، آيه 64. 14 دعوت به فرمان‏هاى توحيدى و الهى. 15 سوره انعام، آيات 151 – 153. 16 بحارالانوار، ج 19، ص 8 و 9 و 10. 17 سوره انعام، آيه 121. 18 تفسير برهان، ج 3، ص 253. 19 سوره عنكبوت، آيه 46. 20 تفسير برهان، ج 3، ص 253. 21 سوره شورى، آيه 11. 22 سوره فاطر،آيه 15. 23 سوره نساء،آيه 125. 24 سوره فاطر،آيه 15. 25. سوره علق ،آيات 7 – 8. 26. سوره انبياء ، آيه 68. 27. سوره مريم،آيه 93. 28. سوره انعام، آيه 76. 29. سوره قصص، آيه 88. 30. سوره انعام، آيه 79. 31. سوره اسراء، آيه 111. 32. سوره اسراء، آيه 51. 33. سوره انبياء،آيه 30. 34. سوره بقره، آيه 55. 35. همان، آيه 3. 36. سوره يوسف، آيه 39. 37. سوره يس، آيه 40. 38. سوره آل عمران، آيه 191. 39. سوره مؤمنون، آيه 91. 40. سوره انبياء، آيه 22. 41. سوره قصص، آيه 70. 42. سوره بقره، آيه 144. 43. بحارالانوار، ج 9، ص 266.

/

پيامبراعظم (ص) اين‏گونه بوده‏اند، ما چگونه‏ايم؟

سال 1385را رهبر حكيم و فرزانه انقلاب، سال پيامبر اعظم ناميده‏اند، گذشته از بازتاب ابعاد سياسى و جهانى اين ابتكار، براى ما پيروان آن حضرت فرصت مغتنمى است كه در اين سال ضمن آشنايى بيشتر با زندگانى رسول اعظم، اعمال، رفتار و كردار خويش را با آن يگانه اسوه برتر جهانيان تطبيق دهيم. زندگانى پيامبر اسلام و ائمه معصومين (ع) سرمايه عظيمى است جهت تربيت انسانهاى نمونه و ارائه آنها به عنوان الگو و سرمشق به ديگران است اين درس را قرآن‏كريم به شاگردان مكتب اسلام آموخته است كه «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنه» در واقع بخش مهمى از توفيق يك مكتب فكري در پرورش پيروان خود، ارائه و تثبيت الگوها و نمونه‏هاي مورد قبول خويش است. اين الگوها به منزله شاخص سمت و جهت حركت به جانب كمال مطلوب بر بستر مكتب را عملاً مشخص نموده، از انحراف و سقوط رهروان جلوگيرى مى‏نمايند.
آدمى هميشه در پى آن بوده كه انسان‏هاى نمونه و ايده‏آل را در جهان بيرون، مشاهده كند و با الگو گرفتن از آنان، رفتارهاى فردى و اجتماعى خود را سامان دهد؛ زيرا آنچه كه انسان‏ها را در مسير پرورش استعدادهاى خويش و سير الى الله مدد مى‏رساند و پيشرفت و ترقى را ميسر مى‏سازد، پيروى آگاهانه از اسوه‏ها و الگوهاست؛ چون انسان الگو و نمونه، راه‏هاى پرخطر و صعب‏العبورى كه در پيش روى ديگر انسان‏هاست، به سلامت گذرانده و از پيچ و تابهاى آن و آفت‏هاى مسير، همراهان و دوستان راه، علل و نحوه شتاب گرفتن و يا كند شدن و ديگر مشكلات، به خوبى آگاه است. از اين‏رو، گفته‏اند: مدل‏سازى رفتارى و انتخاب الگو، يكى از نيازهاى اساسى انسان است.
خداوند متعال، كه خالق انسان است و بر تمامى نيازهاى وي آگاهى كامل دارد، با برانگيختن پيامبران از ميان خود مردم و معرفى پيشوايان معصوم (ع) و عالمان وارسته، اين نياز انسان را پاسخ گفته است. قرآن‏كريم نيز به صراحت تمام، پيامبر اسلام(ص) و را به عنوان الگو و اسوه معرفى نموده و مى‏فرمايد: براى شما در پيامبر(ص) تأسى و پيروى خوبى است، مى‏توانيد با اقتدا كردن به او خطوط زندگى خويش را اصلاح و در مسير صراط مستقيم قرار گيريد.
به بهانه نامگذارى شايسته اين سال به نام پيامبر رسول اعظم(ص) برخى از ويژگى‏هاى شخصيتى و رفتارى آن آن وجود مقدس را فهرست‏وار تقديم عاشقان كوى نبوى (ص) مى‏كنيم:
پيامبر از هيچ كس مدح و ستايشى را نمى‏پذيرفت.
هرگاه بر جمعى وارد مى‏شد هر جا كه خالى بود، مى‏نشست.
خوشرو، بشاش و نرم و ملايم بود.
خزانه‏دار زبان خود بود، مگر آنجا كه ضرورت ايجاب مى‏كرد.
خود به بازار مى‏رفت و وسايل خريداري شده را به خانه مى‏برد.
اگر كسى با او سخن مى‏گفت با همه وجودش گوش مى‏كرد.
اگر با كسى مصافحه مى‏كرد، هميشه بعد از طرف، دست خود را مى‏كشيد.
به صله رحم اهميت زياد مى‏داد.
در سلام دادن بر ديگران پيشى مى‏گرفت.
همگان به او دسترسى داشتند و خود را از ديگران پنهان نمى‏ساخت.
هرگاه كسى از ياران خود را غمگين مى‏ديد با شوخى و مزاح او را شاد مى‏كرد.
در ميان جمع، نگاه خود را ميان اصحاب خود تقسيم مى‏كرد.
هرگز پاهاى مبارك خود را در ميان ياران دراز ننمود.
با مردم براساس فهم و شعورشان سخن مى‏گفت.
هرگاه يكى از برادران مومن خود را سه روز نمى‏ديد، از حال او جويا مى‏شد.
هيچ فردى را مذمت و بدگويى نمى‏فرمود.
اسرار هيچ‏كس را جويا نمى‏شد.
در حق مردم پدرى مى‏فرمود و همگان در نظرش يكسان بودند.
آن حضرت مشتاقانه وقت نماز را انتظار مى‏كشيد و هرگز از نماز خسته نمى‏شد.
خشم را جز در مواردي كه حرمت حق زير پا گذاشته نمى‏شد، نمى‏شناخت.
در امور مهم با ياران خود به مشورت مى‏پرداخت.
خنده او تبسم بود.
همسايه را فراوان سفارش مى‏كرد.
خود پيراهنش را مى‏دوخت و كفشش را وصله مى‏كرد.
به زيارت اهل قبور مى‏رفت و از بيماران عيادت مى‏كرد.
با تهيدستان دوست و نزديك بود و حاجت آنان را برآورده مى‏ساخت.
برترين مردم نزد آن حضرت كسانى بودند كه تقوايشان بيشتر بود.
بزرگ هر طايفه‏اى را احترام مى‏نمود.
وضع مردم را از مردم جويا مى‏شد.
در تحركات نظامى تيزبين بود و تحركات نظامى ايشان در نهايت پنهانى صورت مى‏گرفت.
هنگامى كه به حريم حق تجاوز صورت مى‏گرفت، هيچ چيز خشم او را فرو نمى‏نشاند تا اين كه آن را ياري نمايد.
هنگام خروج از منزل مى‏فرمود: بنام خدا، توكل كردم به خدا، خدايا از اين‏كه گمراه شوم يا كسى را به گمراهى سوق دهم از اين‏كه بلغزم يا سبب لغزش ديگرى شوم، از اين‏كه مظلوم واقع گردم يا به كسى ظلم روا دارم، از اين‏كه سبب جهالت و نادانى كسى باشم يا ديگرى مرا به سمت جهل و نادانى سوق دهد، آرى از همه اينها به تو پناه مى‏برم.
پاورقي ها:

/

سخنان معصومين ع

دوستى با على(ع) رسولخدا صلى اللّه عليه و آله :
«يا على، لو أنّ عبداً عبداللّه عزّو جلّ مثل ماقام نوحٌ فى قومه و كان به مثل احدٍ ذهباً فأنفقه فى سبيل اللّه و مدّ فى عمره حتى حجّ ألف عامٍ على قدميه ثم قتل بين الصفا و المروة قتل مظلوماً ثمّ لم يوالك يا على لم يشمّ رائحة الجنّة و لم يدخلها»
(مناقب خوارزمى، ص 67 و ينابيع المودة، ص 252)
اى على، اگر كسى خدا را به مدت عمر حضرت نوح بندگى كند و مثل كوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق كند، و به قدرى عمر كند تا بتواند هزار بار با پاى خود حج به جا آورد و بعد بين صفا و مروه به ناحق كشته شود، اما ولايت تو را نداشته باشد بوى بهشت به مشام او نمى‏رسد و داخل بهشت نمى‏شود.» رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«انّ اللّه تعالى عهد الىّ فى علىّ عهداً، أنّ عليّاً راية الهدى، و امام أوليائى، و نور من أطاعنى، و هو الكلمة التى ألزمتها المتّقين، من أحبّه أحبّنى و من أبغضه أبغضنى، فبشّره»
(ينابيع المودة، ص 134، نزهة المجالس، ج 2، ص 208 و فرائد السمطين، ج 1، ص 151، ح 114)
خداوند متعال درباره على(ع) عهدى با من بسته كه او پرچم هدايت و پيشوايى اولياى من است. او روشنايى كسانى است كه مرا اطاعت كنند، و على كلمه‏اى است كه لازمه متقين است. هر كه او را دوست بدارد، مرا دوست داشته و آن كه او را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است، پس به او بشارت دهيد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«لو أنّ عبداً عبد اللّه ألف عامٍ و ألف عامٍ و ألف عامٍ بين الركن و المقام، ثمّ لقى اللّه عزّ و جلّ مبغضاً لعلىّ بن أبى طالبٍ و عترتى، أكبّه اللّه على منخريه يوم القيامة فى نار جهنّم »
(فرائد السمطين، ج 1، ص 331، ح 257)
اگر بنده‏اى چند هزار سال بين ركن و مقام (كنار خانه خدا) خدا را عبادت و بندگى كند، ولى خدا را در حالى ملاقات كند كه دشمن على و عترت من باشد، خداوند او را در قيامت با صورت در آتش جهنّم مى‏اندازد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«ما من مؤمنٍ الّا و قد خلص ودّى الى قلبه، و ما خلص ودّى الى قلب أحدٍ الّا و قد خلص ودّ علىّ الى قلبه، كذب يا علىّ من زعم أنّه يحبّنى و يبغضك…»
(بحارالانوار، ج 39، ص 254)
مؤمن نيست مگر آن كه دوستى من در قلبش خالص باشد، و دوستى من در قلب كسى خالص نمى‏شود، مگر آن كه دوستى على در قلبش خالص شود. اى على! دروغ گويد كسى كه گمان كند مرا دوست دارد و تو را دشمن بدارد…. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«من أحبّ عليّاً فقد أحبّنى، و من أحبّنى فقد أحبّ اللّه و من أبغض عليّاً فقد أبغضنى، و من أبغضنى فقد أبغض اللّه، لايحبّك الّا مؤمنٌ و لا يبغضك الّا كافر أو منافقٌ.»
(تاريخ دمشق، ج‏2، ص 188، ح 671)
هر كس على را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده، و هر كس او را عصيان كند، مرا عصيان كرده و هر كس مرا معصيت كند، خدا را معصيت كرده است، و كسى كه على را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس مرا دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است. اى على! دوست نمى‏دارد تو را مگر مؤمن، و دشمن نمى‏دارد تو را مگر كافر يا منافق. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«أنت سيّد فى الدنيا و سيّد فى الآخرة من أحبّك فقد أحبّنى و حبيبك حبيب اللّه. و من أبغضك فقد أبغضنى و بغيضك بغيض اللّه، و الويل لمن أبغضك بعدى .»
(مناقب خوارزمى، ص 327)
اى على، تو آقا و سيد در دنيا و آخرتى، هر كسى تو را دوست دارد مرا دوست داشته و دوست تو دوست خداست و هر كسى تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و دشمن تو دشمن خداست، واى بر كسى كه تو را بعد از من دشمن بدارد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«أنا و أنت أبوا هذه الامّة و لحقّنا عليهم أعظم من حقّ ابوى ولادتهم، فانّا ننقذهم – ان أطاعونا – من النّار الى دار القرار و نلحقهم من العبوديّة بخيار الأحرار»
(تفسير (منسوب به) امام حسن عسكرى(ع)، ص 329، و بحارالانوار، ج 36، ص 8)
من و تو پدر اين امّت هستيم، و حقّ ما بر آنها از حقّ پدر و مادرشان كه آنان را به دنيا آورده‏اند. بيشتر است، زيرا ما آنها را از آتش جهنّم نجات مى‏دهيم و از قيد بندگى رها ساخته و به دنياى آزادگان وارد كرديم – در صورتى كه از ما اطاعت كنند -.

پاورقي ها:

/

دانستنى هايى از قرآن‏

چراغ درخشان‏
«و داعيا الى الله بإذنه و سراجاً منيراً»
(سوره احزاب، آيه 46)
و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او قرار داديم و چراغى درخشان و روشنائى بخش.
در اين آيه مباركه دو نداى آسمانى به چشم مى خورد يكى نداى رسالت رسول و ديگرى نداى حركت و جهت بخشيدن و شموليت دعوت پيامبر.
و چه زيبا و كوتاه اين دو مطلب بزرگ در اين آيه جا داده شده است كه اين خود يكى از معجزات بلاغى قرآن است. زيرا در اين جا با دو صفت مهم، رسول خدا را توصيف كرده كه در حقيقت همه جوانب رسالت و دعوت آن حضرت را در بر گرفته است.
پيامبر از مردم چه مى خواهد ؟ و اصلا او چه وظيفه‏اى دارد؟ و چگونه مى‏خواهد وظيفه اش را به انجام برساند ؟ همه اين مسائل در اين آيه كوتاه ذكر شده است: دقت كنيد اولا پيامبر را به عنوان «داعى» معرفى مى كند. داعى: يعنى دعوت كننده و پيام رسان. اين وظيفه اصلى رسول خدا است كه مردم را دعوت كند. سپس مشخص مى كند كه دعوت فقط به سوى خدا است «داعيا الى الله» يعنى رسول خدا وظيفه اى جز دعوت مردم به سوى توحيد و پرستش خداى يگانه ندارد. و طبعا اين دعوت داراى دو بال و دو جناح است: 1- انذار 2- تبشير. پس پيامبر در همان حال كه مردم را از خشم و غضب خدايش هشدار مى دهد، آنان ر ابشارت نيز مى بخشد كه اگر هشدار را عملى كردند و جدى گرفتند، نتيجه اش سعادت و خوشبختى و پيروزى هميشگى و جاودانه زيستن در جوار صالحان و نيكان خواهد بود. و اين يكى از نشانه هاى موفقيت رسول خدا است كه با استفاده از قرآن كريم مردم را در عين هشدار دادن نويد مى بخشد و از نظر روانى آنان را بشارت به خوشبختى و سعادت مى دهد.
و خداوند ضمن برشمردن وظايف رسول خدا روح و روان او را تقويت مى كند و موقعيتش را استوار مى سازد و حركتش را به سوى حق مطلق توجيه مى كند. زيرا رسول خدا گواه است بر مردم و شاهد اوضاع آنان است و بايد حركت و اتجاه آنها را فقط ” الى الله ” و به سوى او قرار دهد تا اينكه در روز رستاخيز سند محكمى در دست داشته باشد كه: بار خدايا من آنان را به سوى تو و فقط به سوى تو فرا خواندم و از دوزخ خشمت هشدار دادم و به بهشت رضوانت دعوت كردم و اگر نافرمانى رخ داد خود جوابگويند.
” داعيا الى الله بإذنه “: هم بايد آنان را به سوى خدا دعوت كنى و هم اين كار بايد با اذن و اجازه او صورت گيرد. پس اذن خداوند در تمام مراحل اجبارى است نه اختيارى و اگر رسول الله مردم را به سوى توحيد دعوت مى كند بايد همراه با اذن خدا باشد. البته اين بدان معنى نيست كه دعوت منحصر به پيامبر است و مردم حق دعوت كردن ندارند، زيرا امر به معروف از صميم واجبات انسانها – همه انسانها – است و هم چنانكه بر رسول خدا واجب است مردم را دعوت به سوى حق كند بر سايرين نيز واجب و حتمى است كه اين كار را ادامه دهند ” و لكم فى رسول الله اسوة حسنة ” و لى آنچه مى خواهد اين آيه بفرمايد اين است كه اذن و اجازه خدا در تمام مراحل كوچك و بزرگ لازم است همراه باشد. اگر خدا خواست پيامبر دعوت مى كند و اگر خدا اذن داد رسول الله مردم را به سوى حق فرا مى خواند و اگر مشيت خدا نافذ بود در بعضى از افراد تأثير مى گذارد.
سراجاً منيراً: چه صفت زيبا و پر محتوائى است سراج بودن رسول الله. سراج با چراغ معمولى فرقش در اين است كه سراج نورش خودى است و چراغ از جاى ديگر نور مى گيرد. با سوخت و فتيله روشنائى مى بخشد ولى سراج نورش از خودش است و جزء لا يتجزاى خودش مى باشد.
حالب اينجا است كه در قرآن چهار بار واژه ” سراج ” آمده است كه سه بار به معناى خورشيد است و يك بار به معناى پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.
يعنى همانگونه كه آفتاب نورش از خودش است و فراگير، رسول الله نيز نورش از خودش است و همه جهان را در بر مى گيرد، مگر اين كه كسى كور باشد و نتواند به خورشيد بنگرد، همانگونه كه ابو جهلان و ابو لهبان نمى توانستند نور خورشيد محمدى را نظاره كنند، ناچار با خورشيد تابان الهى به جنگ پرداختند تا آن را خاموش كنند ولى كور خواندند اين كوردلان كه نور خدا هرگز خاموش نمى شود و هميشه چون خورشيد جهانگير عالم و آدم را روشنى مى بخشد و تا قيام قيامت اين چراغ فروزان و مشتعل است، انسان ها را در خط توحيد قرار مى دهد و به ايمان و استقامت سوق مى دهد و به پرستش خداى واحد دعوت مى كند و مؤمنان را پيوسته بشارت مى بخشد كه از خط نجات خارج نشوند و به سوى راست و چپ نگرايند و طريق وسطى و راه ميانه را خط مشى خود قرار دهند و با استفاده پيوسته از شعاع آن نور تابان و خورشيد درخشان در مسير صراط مستقيم الهى گام بردارند تا در دنيا و آخرت سرافراز گردند.
و ما نيز بايد از اين سراج منير هميشه پرتو گيريم و در تمام جوانب زندگى از آن شعاع عالمتاب استفاده كنيم و از آن روبرنگردانيم كه بى نور خورشيد زندگى ميسر نخواهد بود. و بى گمان اين نور الهى پس از پيامبر به اهل بيتش از سوى خدا و به اذن او منتقل مى شود تا اينكه همراه با حركت زمان، حجت خدا مردم را در همان خط رسول الله قرار دهد و هيچ زمانى، زمين بى حجت و بى سراج منير نخواهد بود.

پاورقي ها:

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

باد و كاروان شعله ور
در شب عمليات ثامن الائمه قرار بر اين شد كه روى كارون نفت ريخته و آتش زده شود تا دود حاصله جلوى ديد دشمن را بگيرد. به همين جهت كانالى به طول 200 متر از كنار خط لوله نفت تا رود كارون حفر شد و نفت را داخل آن سرازير كردند اما قبل از اينكه نفت در مسير تعيين شده مهار شود، توسط توپ دشمن به آتش كشيده و اختيار آن از دست نيروهاى رزمنده خارج شد. دود غليظى منطقه را گرفت. كم كم قرارگاه فرماندهى ارتش در دود فرو رفت. همه به سرفه و تنگى نفس دچار شدند و قرارگاه خود را ترك كردند و به فرماندهى سپاه كه كمى از محل آتش دورتر بود، رفتند. دود همچنان پيشروى مى‏كرد و اگر نيروها در منطقه مى‏ماندند، دچار خفگى مى‏شدند. با ترك منطقه هم، عمليات شكست مى‏خورد. اما قبل از رسيدن دود و آتش به مقر سپاه، باد آن را بلند كرد. شهيد باقرى كه فرماندهى آن مقر به عهده او بود به يكى از فرماندهان گفته بود. «اين آتش مى‏توانست اينجا را فرا بگيرد اما چون خدا مى‏خواست اين عمليات انجام شود و به موفقيت برسد، آن را از ما دور كرد.»(1) خمپاره‏اى كه عمل نكرد
تخريب چى‏ها در بررسيهاى به عمل آمده در پالايشگاه نفت آبادان به لوله‏اى برخوردند كه در آن خمپاره نشسته ولى عمل نكرده بود. چون وقت كافى براى كار روى آن وجود نداشت، مقرر شد فردا به سراغ آن بروند. وقتى فردا به محل مورد نظر رفتند، اثرى از آن نديدند. براى همين نگران شده، مسؤول پالايشگاه را در جريان قرار دادند. او هم نتوانست كارى انجام دهد. تا اينكه يك روز از شركت نفت اهواز خبر دادند لوله‏اى در انبار شركت ديده شده كه در آن خمپاره‏اى گير كرده است.
برادران تخريب شگفت زده شدند كه چگونه يك خمپاره تا اهواز آن هم در انبارى سرپوشيده رفته است. سرانجام گروهى به آنجا اعزام شدند و دريافتند كه لوله مزبور همان لوله‏اى است كه در پالايشگاه آبادان ديده بودند. اين لوله به اشتباه به وسيله تريلر به اهواز فرستاده شده بود. و اين از الطاف خداوندى بود كه در آن همه جابه‏جايى در آن مسير طولانى (اهواز تا خرمشهر) آن خمپاره عمل نكرده بود و الا باعث صدمات مالى و جانى فراوانى مى‏شد.(2) مثل ياران حسين(ع)
در روايت برادر حيدر على رحمتى‏ها آمده است : در يكى از جلسات مسؤولين و اعلام حمايت و پايدارى فرماندهان لشكر كه در اهواز برگزار شد، فرمانده لشكر ضمن ارائه تحليلى از وضعيت كشور و جنگ گفت: با توجه به اينكه جنگ فرسايشى شده و بايد با برنامه‏ريزى دنبال شود، نياز به دوره‏هاى آموزشى و سرمايه‏گذارى روى نيروهاى رزمنده است. با عنايت به اينكه اكثر نيروها از نيروهاى داوطلب و مردمى هستند، دقيقاً ما نمى‏دانيم كداميك از آن‏ها تا چه مدت در جبهه حضور دارند. پس از اتمام سخنان فرمانده لشكر هر يك از فرماندهان به نوبت سخنانى ايراد كردند و همگى بر حضور بيشتر در جبهه تأكيد داشتند. بعد نوبت به شهيد حسين صنعتكار(فرمانده محور عملياتى لشكر زرهى 8 نجف اشرف) و سِحر بيان خالصانه او رسيد. چنين شروع كرد: بسم اللّه الرحمن الرحيم السلام عليك يا اباعبداللّه.
با شنيدن اين جمله همه حضّار به گريه افتادند و فضاى جلسه معطر به معنويت امام حسين و رايحه شهادت گشت. سپس در حالى كه خودش از شدت گريه گونه‏هايش خيس بود، ادامه داد: اى فرمانده لشكر، شب عاشورا ياران حسين(ع) خطاب به آن حضرت عرض كردند اگر هزار مرتبه كشته شويم، حاضريم دوباره (بعد از) زنده شدن از آرمان تو دفاع كنيم. ما هم به تبعيت از ياران حسين(ع) اعلام مى‏كنيم تا جان داريم، مثل ياران حسين(ع) مى‏مانيم و از اسلام و ولايت و رهبرى دفاع مى‏كنيم.(3) عجب فرماندهى داريد
يك روز ماشين لندرورى آمد و كنار گروهان ايستاد. چند نفر از بچه‏هاى ارتشى هم پيش ما بودند. در ماشين باز شد و آقا مهدى زين الدين آمد پايين. بچه‏ها به طرفش رفتند و او را دوره كردند. چند نفر با او دست داده و روبوسى كردند و با هم رفتند به يكى از سنگرها. يكى از درجه دارهاى قديمى ارتش كنار من نشسته بود. پرسيد اين كيست، از رفقاى شماست؟
گفتم: رفيق كه هست، رفيق همه ماست ولى از آن گذشته فرمانده لشكر هم هست.
از تعجب دهانش بازمانده بود، گفت: امكان ندارد! مگر مى شود فرمانده لشكر به گروهانى كه از مقر لشكر دور افتاده است، سربزند، آنهم اين طورى و بدون محافظ، وسط اين همه آدم كه دوره‏اش كرده‏اند؟!
ما مى‏خنديديم و مى‏گفتيم: مگر چيست؟ خُب فرمانده ماست ديگر. مگر نمى‏شود آدم با فرمانده‏اش روبوسى كند؟
درجه دار مزبور گيج شده بود و مانده بود چه بگويد، او براى ما تعريف كرد كه گاهى مى‏شود كه چند سال در يك تيپ خدمت مى‏كرده ولى فرمانده تيپ را حتى يكبار هم نديده. خودش با آن كه خيلى مذهبى نبود ولى هرجا ما را مى‏ديد، مى‏گفت: عجب فرماندهى داريد! قدرش را بدانيد. واقعاً بى نظير است. من كه آرزوم است چنين فرماندهى داشته باشم.(4) نگهبانى فرمانده لشكر
برادر محمد جواد مهديان پور(5) خيلى به مقررات و مسايل انضباطى اهميت مى‏داد و در عين حال از روحيه لطيف و معنوى خاصى برخوردار بود. بعد از يكى از عمليات‏ها او نيمه‏هاى شب هنگام سركشى از خط مقدم متوجه مى‏شود در يك قسمت از خط هيچ نگهبانى نيست. بعد از كمى بررسى مى‏فهمد دو، سه نگهبان آن محدوده رفته‏اند در يك سنگر و تخت گرفته‏اند خوابيده‏اند.
مهديان پور مى‏رود سراغ آن نگهبانها و بيدارشان مى‏كند و مى‏گويد: مى‏دانيد الآن چقدر رزمنده به اميد اين كه شما خط را نگه داشته‏ايد، در حال استراحت هستند؟
يكى از آنها كه خواب آلود بود، گفت: خوب، مى‏گوييد كه چى؟
مهديان پور با خونسردى مى‏گويد: منظورم اين است كه شما بزرگوارها در وقت نگهبانى نبايد بخوابيد.
يكى از آنها مى‏گويد: ما تازه عمليات كرده و خسته‏ايم. اصلاً ناى ايستادن نداريم.
مهديان پور ساعت شروع و اتمام نگهبانى را از آنها مى‏پرسد و پاسخش را مى‏گيرد و به آنها مى‏گويد:خيلى خوب، من به جاى شما نگهبانى مى‏دهم و شما مى‏توانيد استراحت كنيد.
مى‏گويند: خدا خيرت بدهد.
ساعتى بعد پاس بخش براى خبرگيرى از نگهبانها مى‏آيد و چشمش به مهديان پور مى‏افتد و مات و مبهوت مى‏شود و چند لحظه درجا خشكش مى‏زند. حيرت زده مى‏پرسد: شما اينجا چه كار مى‏كنيد حاج آقا؟! نگهبانها كجا هستند، بلايى سرشان آمده است؟
وقتى مهديان پور جريان را مى‏گويد، پاس بخش كه ظاهراً فرمانده دسته بوده، با عصبانيت زياد راه مى‏افتد طرف سنگر آنها كه بيدارشان كند. مهديان‏پور دستش را گرفته، مى‏گويد: آنها خيلى خسته‏اند، تقصيرى هم ندارند.
پاس بخش با ناراحتى مى‏گويد: چطور تقصير ندارند حاج آقا؟ هم ترك پست كرده و هم اين كه شما را جاى خودشان گذاشته بودند.
مى‏گويد: اولاً آنها من را نمى‏شناختند. شما هم چيزى به آنها نگو. ثانياً وظيفه ما بوده كه امروز نيروى تازه نفس بياوريم و اينها را عقب بفرستيم ولى متأسفانه به علت آتش دشمن و بعضى چيزهاى ديگر نتوانسته‏ايم.
يكى از نگهبانها كه از صحبت آنها بيدار شده و از سنگر بيرون آمده، جلو مى‏رود و با هول و ترس از پاس بخش مى‏پرسد مگر ايشان كى هستند؟
وقتى جواب پاس بخش را مى‏شنود، جا مى‏خورد و با لكنت زبان از مهديان‏پور عذرخواهى مى‏كند. بعد رفقايش را از خواب بيداركرده، به آنها مى‏گويد كه فرمانده لشكر به جاى آنها نگهبانى داده است.(6) اين فرمانده را خيلى‏ها بعد از شهادت شناختند
وقتى پرگشود، خيلى‏ها تازه ابر مرد گمنام جنگ را شناختند، غلامحسين افشردى سردار باقرى، معروف به برادر حسن تئوريسين جنگ، مغز متفكر جبهه، طراح نبردهاى مردمى. شهيدى كه در وراى هر پيروزى، از پيشنهادات كارساز خودش، ردى مؤثر برجاى گذاشته بود. فرمانده دل بسيجى‏ها همو كه نقشه عمليات را وسط خط رسم مى‏كرد. روى اتاق كارش در پايگاه منتظران شهادت نوشته بود: 100% شناسايى 100% موفقيت. چنان دشمن را مى‏شناخت كه به قول يكى از فرماندهان جنگ هر كس نمى‏دانست فكر مى‏كرد از نيروهاى دشمن است. حاج احمد يك روز به همت و خرازى گفته بود:اين باقرى آن قدر مسلط است كه انگار روى نقشه مى‏جنگد.
باقرى از يك سو معتقد بود جنگ بدون شناخت امكان ندارد و از طرف ديگر وقتى كسى او را نمى‏شناخت، مى‏گفت: من باقرم، راننده فرمانده، بچه ميدان خراسان. بچه هايى هم كه او را نمى‏شناختند، حرفش را قبول مى‏كردند. زيرا آن جوان لاغر اندام، اصلاً ظاهرش به فرمانده‏ها نمى‏خورد. باقرى مى‏خنديد، شوخى مى‏كرد، گريه مى‏كرد. زمين محوطه حياط را آب و جارو مى‏كرد، حتى از شستن دستشويى هم مضايقه نداشت. براى همين فرمانده قرارگاه كربلا را خيلى‏ها بعد از شهادت شناختند. دينش محصول ميدان نبرد بود. خادم بسيجى‏ها به شمار مى‏آمد و روى خاك نماز مى‏خواند. زير باران خمپاره قنوت را تا مى‏توانست كش مى‏داد و مى‏گفت: اللهم ارزقنا توفيق الشهادة فى سبيلك.(7) دنياگريزى حاج غلام رضا صالحى‏
قرار بود در يكى از جبهه‏ها عملياتى صورت گيرد. لذا فرماندهان و معاونان يگان‏ها در محلى گرد آمده بودند. از جمله آنها شهيد حاج غلام رضا صالحى قائم مقام لشكر حضرت رسول(ص) بود او بين بچه‏ها آمده بود و با آنان احوال‏پرسى مى كرد. لباس بسيار ساده او باعث جلب توجه ديگران شد. بچه‏ها به او گفتند: پوشيدن چنين لباسى براى شما كه يك فرمانده عالى‏رتبه هستيد، زيبنده نيست!
او قاطعانه گفت: ما ساده زيستى و خلوص را از رهبران راستين خود همچون على(ع) آموخته‏ايم.(8) تنهايى مى‏خواهم بجنگم‏
در عمليات بدر وقتى همه نيروها عقب نشينى كردند. امير سرلشكر شهيد على صياد شيرازى حاضر نشد باز گردد. براى همين بسيجيان جان بركف كه عاشق فرمانده بودند، دستها و كمر ايشان را گرفتند و به زور داخل قايق گذاشتند تا عقب برود. در وسط آب فرمانده، خود را داخل آب انداخت تا برگردد وقتى او را از آب بيرون كشيدند، فرياد كشيد و گريه كرد و گفت: شما حق نداريد فرمانده را بى‏اختيار از صحنه بيرون ببريد. بسيجى‏ها گفتند: جناب سرهنگ ، همه عقب رفته‏اند، تو خط به شما نياز دارند. اما صياد گريه كرد.
دست آخر هم به التماس افتاد و گفت: شما را به خدا ول كنيد مرا. اصلاً من خودم تنها مى‏خواهم بمانم و بجنگم. اسلام در خطر است. كشور در خطر است. بگذاريد بمانم. بابا، شما زير دست من هستيد، من كه تحت امرتان نيستم!(9) شير بيشه تخريب‏
«خدامراد زارع» به خاطر شجاعت به شير تخريب معروف بود. او بازوى سردار شهيد على رضا عاصمى – فرمانده تخريب – در تخريب به شمار مى‏آمد. خدا مراد گاهى به شوخى مى‏گفت: من از اول جنگ تا به حال مجروح نشده‏ام و از آمپول هم مى‏ترسم. از خدا خواسته‏ام كه مجروح نشوم.
خدامراد از اهالى يكى از روستاهاى نورآباد فارس و دبير زبان آن منطقه بود ولى هيچ كس از بچه‏هاى تخريب از آن خبر نداشتند. بعد از شهادت خدامراد جمعى از نيروها به همراه فرمانده تخريب به ديدار خانواده‏اش رفتند. در آنجا نيروهاى تخريب توصيفى از شجاعت‏هاى خدامراد كردند كه براى اهالى مايه تعجب بود.
خدامراد در جريان عمليّات بدر به وسيله گلوله كاليبر دشمن كه به سرش اصابت كرد، به شهادت رسيد.(10) تحمل عجيب درد يا…
خانه از وجود برادران پاسدارى كه براى عيادت از برادر فرومندى، آمده بودند، كم كم خلوت شد و دكتر براى تعويض پانسمانش حاضر گشت. وقتى چشمم به زخم عميق او افتاد، بسيار متأثر شدم و گريستم. دكتر باند بسيار بزرگى را با سرقيچى داخل زخم مى‏كرد و آن را شست و شو مى‏داد. ما حتى نمى‏توانستيم به آن نگاه كنيم. گريه هم مى‏كرديم ولى آقاى فرومندى رفتارى طبيعى داشت و با ما صحبت مى‏كرد. دكتر خيلى تعجب كرده ، مى‏گفت: آقاى فرومندى انسان عجيبى است!
از آقاى فرومندى پرسيديم: مگر اين زخم درد ندارد؟
گفت: چرا، هر زخمى دردى دارد ولى زخمى كه در راه رضاى خدا باشد، درد ندارد، چون براى خداست.(11) لباس چند منظوره‏
به او گفتم: حسين جان، اين يك رسم است كه وقتى به خواستگارى مى‏روى، حداقل لباس تازه‏اى بپوش. نا سلامتى مى‏خواهند تو را بپسندند!
جواب داد: لازم نيست. لباس بسيجى، لباس چند منظوره است. هم لباس دامادى است، هم لباس آخرت.
حسن حسين زاده بدون اين كه صبر كند كسى او را بپسندد، با لباس بسيجى در عمليات والفجر 8 به حجله شهادت رفت.(12) قربانى امام‏
با چشمان اشك آلود و ملتمسانه گفت: مادر، شما مگر مسلمان نيستيد؟! چرا از شش برادر يكى را به كمك امام نمى‏فرستيد؟! صداى دشمن را نمى‏شنويد؟! به پدرم بگو قربانى امام آماده شده است. بگذارد اين قربانى به ميدان برود. واقعاً نمى‏خواهيد به امام قربانى بدهيد؟!
رضايت ما را گرفت و فرداى همان روز اعزام شد. اعزام آخرش مثل ديگر اعزام‏هايش نبود. چون رفت و ديگر بر نگشت. حتى نشانه‏اى هم از او پيدا نكرديم. اصلاً نمى‏خواهيم پيدا كنيم. مگر آدم قربانى را كه داده، دوباره مى‏خواهد؟!(13) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. چشم جبهه‏ها، ص 69 و 70. 2. ر.ك: پيام انقلاب، ش 255، ص 31. 3. آبشار ابديت، محمد رضا يوسفى كوپايى، ص 132 و 133 (لشكر زرهى 8 نجف اشرف، چاپ اول، 1375) 4. راوى: على مدنى، ر.ك: تو كه آن بالا نشستى، ص 51. 5. آخرين سمت اين بزرگوار جانشينى قرارگاه ثامن الائمه(ع) بود. 6. راوى : محسن مقدم، ر.ك: كليد فتح بستان،ص 225 – 223. 7. كيهان، 8 آبان 84، ص 9. 8. عاشقان بى ادعا، ص 75. 9. ر.ك: يالثارات الحسين(ع)، ش 123، ص 11. 10. ر.ك: نگين تخريب، ص 183 (پاورقى متن). 11. راوى: غلام رضا كيوان لو، ر.ك: گامى به آسمان، ص 38 و 39. 12. برادر شهيد، ر.ك: رازهاى پاك، ص 50. 13. راوى: مادر شهيد على اوسط فكرى، ر.ك: رازهاى پاك، ص 34 و 35.

/

مباحث تاريخى و فرهنگى عاشورا

آخرين قسمت‏ پاسداشت عاشورا در عصر اختناق
علما در اين دوره ضمن آن كه مبارزات سختى را بر عليه استبداد رضاخان و نيز برنامه‏هاى ضد مذهبى او، ترتيب دادند، كوشيدند به رغم فشارهاى سياسى اين مراسم را احياء نمايند مرحوم آية الله حائرى كه از سنين نوجوانى در عراق و خصوص سامرا نوحه خوان سينه زن‏هاى طلّاب و اهل علم بود در عصر مرجعيت و دراختناق رژيم پهلوى همين شيوه را پى گرفت امّا از شدت احترامى كه به سادات داشت در دسته‏هاى عزادارى پشت سر آنان حركت مى‏كرد، تمام شب‏هاى دهه عاشورا در مدرسه فيضيه مجلس سوگوارى برپا نمود و در روز عاشورا وقتى دسته طلاب از مدرسه رضويه بيرون آمدند، ايشان در پيشاپيش آنان حركت كرده و به حرم حضرت فاطمه معصومه (س) براى عرض تسليت مى‏آمد و اصولاً با جديت آيةالله حائرى، مؤسس حوزه علميه قم، عزادارى رونقى داشت، ايشان هر شب جمعه مراسم روضه منعقد مى‏نمود، هر روز قبل از درس به طور مختصر ذكر مصيبت از سوى شاگردان آيةالله حائرى انجام مى‏گرديد، رواج عزادارى در ايام فاطميه نيز توسط اين مرجع عاليقدر صورت مى‏گرفت. البته تضييقات رضاخان اگرچه موجب تعطيل شدن دسته‏هاى عزادارى گشت ولى همچنان احياى مجالس سوگوارى را در نظر داشت.(1)
آية الله ميرزا محمد على شاه آبادى با تيزبينى خاصى آن زمانى كه رضاخان در جلوى دسته‏هاى سينه زنى حركت مى‏كرد و خاك و گل بر سر و صورت خود مى‏ريخت و به دست بوسى علماء مى‏رفت و با رياكارى برخى را تحت تأثير رفتار خود قرار داده بود، گفت اين مردك الآن كه قدرتى ندارد تظاهر به ديندارى و محبت نسبت به اهل بيت مى‏كند ولى وقتى قدرت را بدست گرفت به مسايل مذهبى و علما پشت مى‏نمايد و به اولين كسى كه ضربه مى‏زند شهيد آية الله مدرّس است.(2) آية الله شاه آبادى در هيأت‏هاى عزادارى تهران سخنرانى‏هاى تندى عليه رضاخان نمود و به منظور اعتراض به جنايات رضاخان، مدت يازده ماه در حرم حضرت عبدالعظيم تحصّن اختيار نمود كه تنى چند از علما ايشان را همراهى كردند، ضمن اين مبارزه منفى آية الله شاه آبادى با خرافات در عزادارى مخالفت كرد از جمله در موقع تحصن وقتى مشاهده كرد در صحن امامزاده حمزه (مجاور مرقد عبدالعظيم حسنى) تعزيه خوانى برگزار مى‏شود، مانع انجام اين شبيه خوانى‏ها گرديد و مجلس را به وعظ و سخنرانى تبديل كرد و در ضمن مبارزات خود عليه رضاخان را پى گرفت.(3) بنابراين علما ضمن مخالفت با رضاخان خصوص حركت وى عليه مسايل مذهبى و شعائر دينى، با خرافات و مطالب موهن در عزادارى‏ها موافق نبودند، يك سال مردم طبق رسم سنوات قبل دسته جات را با طبق‏ها و چراغ‏ها از مسجد راه انداختند كه همراه آن موزيك مى‏زدند، آية الله شاه آبادى وقتى مشاهده نمود دسته‏اى به اين وضع راه افتاد، همراه آن گرديد و گفت من هم مى‏خواهم عزادارى كنم، با حضور ايشان در مراسم مزبور، آنها در محذور قرار گرفتند و نتوانستند موزيك بنوازند، وى از اين كه جوانان در دسته‏هاى عزادارى خودنمايى مى‏كنند و زنان با چنين وضعى همراه آنان باشند، نگران بود و مى‏گفت ما عزادارى را بايد از امام سجاد (ع) ياد بگيريم.(4)
البته بين مخالفت‏هاى رضاخان با انتقاد علما از عزادارى تفاوت بارزى وجود دارد، علما تاكيد داشتند در مراسم مذكور جهات شرعى رعايت گردد و مردم خود را به هدف امام حسين (ع) نزديك كنند و در هيچ زمانى جبهه حق و باطل را از ياد نبرند و بدانند يزيد عصر همان رضاخان است و لازم است عزادارى‏ها يك نوع حركت سياسى مقدس بوجود آورد و موضع‏گيرى‏هاى عزاداران به نفع اسلام اثر بگذارد اما رضاخان اولاً نگران آن بود كه اين سوگوارى‏ها به ضررش تمام شود و از درون دسته‏هاى عزادارى، حركت‏هاى سياسى بر عليه وى شكل بگيرد ضمناً قولى را كه به استعمارگران داده است نتواند اجرا كند چرا كه رسوخ غرب زدگى و گرايش به نوعى تجدّد كور و خام با چنين سنت‏هايى سازگارى ندارد. واقعيت اين بود كه علاقه مردم به خاندان عترت و نيز علايق مذهبى آنان كه در چنين سنت هايى تبلور مى‏يافت مانع پذيرش مقام شاهنشاهى مى‏گرديد كه از سنن رايج در مذهب زردشت بود از اين رو يا با انعقاد مجالس سوگوارى مبارزه مى‏كرد و يا آن كه محدوديت‏هايى را براى اين سنن مذهبى فراهم مى‏ساخت، ناگفته نماند كه عزادارى‏ها جلو برنامه كشف حجاب رضاخان را هم مى‏گرفت.(5)
امام خمينى در خصوص مخالفت علما با آفت‏هاى عزادارى فرموده‏اند: «ما و هيچ يك از دينداران نمى‏گوييم كه با اين اسم (عزادارى براى سالار شهيدان) هر كسى هر كارى كه مى‏كند خوب است چه بسا علماء بزرگ و دانشمندان، بسيارى از اين كارها را ناروا دانسته و به نوبت خود از آن جلوگيرى كردند چنانكه همه مى‏دانيم كه عالم عامل بزرگوار مرحوم حاج شيخ عبدالكريم (حائرى) كه از بزرگترين روحانيون شيعه بود، در قم شبيه خوانى را منع كرد و يكى از مجالس بسيار بزرگ (تعزيه خوانى) را مبدّل به روضه خوانى كرد و روحانيون و دانشمندان ديگر هم چيزهايى را كه بر خلاف دستور دين بوده، منع كرده و مى‏كنند.»(6) روشنفكران و عزادارى
امّا امام خمينى در مقابل خود باختگان و روشنفكران بيمار ايستاد و از عزادارى سنتى دفاع كرد زيرا اين‏ها مى‏گفتند عزادارى‏ها مانع توسعه و ترقى جامعه ايران هستند و البته اين رونق و توسعه را در تقليد از فرهنگ غرب و دست برداشتن از سنت‏ها و هويت اصيل جستجو مى‏كردند، ميرزا فتحعلى آخوندزاده كه نمونه‏اى از اين متجددين شيفته غرب است مى‏گويد: مگر مصيبت و درد خود آدم كم است كه با نقل گزارش هزار ساله اوقات خود را دائماً تلخ بكند و به جهت عمل بى فايده از كسب و كار باز بماند از اين تعزيه دارى نه براى تو فايده است و نه به جهت امام حسين (ع).(7)
احمد كسروى با انتشار كتابى تحت عنوان «پيرامون شيعه گرى» اساس حركت و قيام امام حسين (ع) را زير سوال برد و تمامى مراسمى را كه به ياوران امام توسط مردم برپا مى‏شود نابخردانه توصيف كرد و نقش انقلاب عاشورا در حركت‏هاى انقلابى و خيزش‏هاى مردمى را نفى كرد و افزود ايرانيان بايد ياد امام حسين(ع) را فراموش كنند و هيچ آيين و مجلسى براى او برپا نكنند، او در اين نوشتار از رضاخان براى جلوگيرى از مراسم سوگوارى تشكر كرده و چاپ تصوير اين ستمگر و نقش وى را مهم تلقى مى‏كند كه معلوم مى‏شود نه روح شيعه را درك كرده و نه با فرهنگ اسلام و ايران آشناست.(8) امام خمينى درباره اين طرز تفكر باطل و پوسيده و دور از منطق و واقعيت، فرياد زد: «هر مكتبى هياهو مى‏خواهد، بايد پايش سينه بزنند، هر مكتبى تا پايش سينه‏زن نباشد تا پايش گريه كن نباشد تا پايش توى سرو سينه زدن نباشد حفظ نمى‏شود، اين‏ها اشتباه مى‏كنند، بچه‏اند، نمى‏دانند، اين نقش، نقشى است كه اسلام را هميشه زنده نگه داشته است. آن گُلى است كه هى آب به آن مى‏دهند. اين گريه‏ها و اين مصيبت‏ها، مكتب سيدالشهداء را زنده نگه داشته است ما بايد براى يك شهيدى كه از دستمان مى‏رود عَلَم بپا كنيم، نوحه خوانى كنيم، گريه كنيم، فرياد كنيم، اين يك ميتينگ و فريادى است براى احياى مكتب سيدالشهداء و انبيا(منتقدان و مخالفان عزادارى) ملتفت نيستند و توجه ندارند به اين مسايل، همين گريه‏ها نگه داشته است اين مكتب را تا اينجا و همين نوحه سرايى‏ها، همين‏هاست كه ما را زنده نگه داشته، همين‏هاست كه نهضت را پيش بُرده…»(9)
بسيار تأسف‏انگيز است كه روشنفكر ايرانى كه با آداب و رسوم اين مرزوبوم مأنوس است از سوگوارى‏هاى مردم درك درستى ندارد و تحليلى نابجا و غير اصولى در اين باره ارائه مى‏كند امّا خانم كنتس مارفون رُوزِن از سوئد، كه در اروپاى شمالى واقع است، به ايران مى‏آيد و اين گونه نظر خويش را اعلام مى‏دارد: «محرم ماه سوگوارى شروع شده بود، بازار را در سراسر كشور بسته و همه جامه سياه برتن داشتند روز دهم محرم كه امام حسين (ع) به شهادت رسيد عاشورا نام دارد و مراسم عزادارى در اين روز به اوج شدت و حدت مى‏رسد. آهنگ محزون طبل، ريتم زنجيرزنى را همراهى مى‏كرد، به همراه طبّال‏ها عده‏اى با هم سينه مى‏زدند فرياد يا حسين سر مى‏دادند، چيزى در آهنگ طبل بود كه همه را تحت تأثير قرار مى‏داد، زن‏ها هم حضور داشتند كه با شدت هر چه تمام‏تر به گريه و زارى پرداختند، چنين به نظر مى‏رسيد كه آنها هم به دليل شدت غم و ناله و هيجان ناشى از آن، خود را فراموش كرده‏اند، او از باغى در دهكده‏اى سخن مى‏گويد كه براى اجراى مراسم عزادارى و شبيه خوانى آماده شده بود، پشت بام‏هاى اطراف باغ از جمعيت پر بود، ديوارهاى باغ با شال و ترمه و پارچه‏هاى مليله دوزى شده تزيين يافته بود، ديوار باغ تقريباً سياه پوش گرديد، همه اهالى بهترين پارچه‏هاى خود را براى بزرگداشت امام حسين(ع) تقديم كرده بودند.»(10) آيا مى‏توان چنين عشق و علاقه وارداتى را از مردم گرفت و تازه اگر چنين كنيم به جاى آن چه مى‏خواهيم به آنان بدهيم تا احساسات پاك خويش را توسط آن تسكين دهند. هيجان مقدّس
با سقوط رضاخان انرژى مهار شده مذهبى مردم به صورت ناگهانى آزاد گرديد و شيعيان با شور و هيجانى فوق العاده آداب و رسوم عزادارى را بار ديگر احيا كردند، خانم سينتيا هلمز، خاطرات خود را از اين سوگوارى‏ها چنين قلم بند مى‏نمايد: اين فرصت كمتر نصيب خارجى‏ها مى‏شود تا تعزيه يا نمايش آلام و محن شهداى كربلا را مشاهده كنند كه يگانه نمايش در جهان اسلام به شمار مى‏رود، در ماه محرم كه ماه سوگوارى شيعيان مى‏باشد به تماشاى تعزيه رفتيم، اجراى آن بسيار قوى بود، حاضران بلند بلند گريه مى‏كردند در هر شهر و روستا روز دهم محرم مراسمى به پا مى‏شود و طى آن مردان دسته دسته در بازارها و خيابان‏ها به حركت در آمده و با زنجيرهايى ضربه هايى به خود مى‏زنند. وقتى به اقامتگاهمان در سفارت آمريكا برگشتيم در تمام مدت سر شب صداى عبور آنان را مى‏شنيديم و سرانجام به سوى درب خروجى رفتيم و به تماشا ايستاديم.(11)
در محرم سال 1364 ه ق مطابق 1323 ه ش مردم عزادارى با شكوهى برگزار كردند، عين السطنه مى‏نويسد: دهه محرم ابر بود، گاهى باران مى‏باريده، روضه زياد برگزار مى‏شد، اگر چه در شمال شهر خبرى نبود(12)اما در جنوب شهر شور عزاداران بيشتر بود، در سال بعد حتى در آذربايجان كه مردم درگير غائله فرقه دموكرات بودند، احساس امنيت نمى‏كردند مراسم روضه و عزادارى رواج داشت در هفتم محرم سال 1365 ه ق مطابق 22 آذر 1324 ه. ش دموكرات‏ها با موزيك وارد تبريز شدند و آذربايجان دچار ناامنى و آشفتگى گشت و صداى شليك تير در غالب مناطق به گوش مى‏رسيد با اين وصف در تاسوعا و عاشوراى آن سال مردم عزادارى قابل توجهى برپا داشتند، آية الله مجتهدى در خاطرات خود نوشته است روزهاى عزادارى را مردم اهميت زياد مى‏دهند و با آن مقدمات كسى گمان نمى‏كرد به اين آسانى مراسم مقدّره انجام پذيرد.(13) عاشورا و قيام پانزده خرداد
پس از رحلت حضرت آية الله بروجردى، رژيم محمد رضا پهلوى در صدد گرديد كه با اجراى طرح‏هاى به اصطلاح فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى، وابستگى خود را به عوامل بيگانه اعلام كند، اجراى طرح‏هايى چون لايحه انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى در شانزده مهر 1341 ه ش و نيز توطئه انقلاب سفيد در ديماه همين سال از جمله حركت‏هاى مزبور مى‏باشد كه امام خمينى و علماى شيعه به مخالفت با آنها پرداختند، با فرا رسيدن عيد نوروز، مراجع عاليقدر نظر به چنين حوادثى و نيز به مناسبت سالروز شهادت امام صادق (ع) جلوس نداشته و به جاى ديد و بازديدهاى عيد، مجلس سوگوارى تشكيل دادند، عصر روزى كه مجلس عزادارى براى پيشواى ششم تشكيل داده شده بود، مدرسه فيضيه توسط نيروهاى وابسته به رژيم پهلوى مورد يورشى خونين قرار گرفت كه طى آن عده‏اى شهيد، برخى مجروح و تعداد زيادى قرآن و كتب ادعيه و حديث پاره پاره گرديد، امام خمينى از اين حادثه برآشفت و طى سخنانى ضمن افشاى ماهيت رژيم مستبد شاه، به مردم اعتماد به نفس دادند و به مناسبت فرارسيدن اربعين اين فاجعه طى اعلاميه‏اى خطاب به مردم ايران، مراتب تأثر و اندوه خود را از هتك حرمت علماى اسلام و روحانيان اعلام كرد.(14) فرا رسيدن ماه محرم 1383 ه ق، فرصت ديگرى بود كه رهبر انقلاب با تأثيرپذيرى از نهضت مقدس عاشورا، قيام خويش را بيش از پيش اوج و نضج بخشد، شور حسينى برپا كند، عاشوراى ديگر بسازد و مراسم عزادارى براى سالار شهيدان را از شكل سنتى و ظاهرى به سوى مسير انقلاب حسينى رهنمون سازد و همزمان با فرارسيدن محرم سال 1383 ه ق رهنمودهاى امام خطاب به گويندگان اسلامى و هيأت‏هاى عزادارى، در سراسر كشور منتشر و توزيع گرديد اين برنامه در حالى به اجرا گذاشته شد كه رژيم شاه، دست به سانسور شديدى زده و مى‏كوشيد از سران هيأت‏هاى سوگوارى التزام بگيرد در ايام عاشورا از مبارزه امام حسين (ع) با يزيد و سفاكى‏هاى او دم نزنند، شورشى برپا نكنند، آنان نوعى از عزادارى را مى‏خواستند كه فاقد هر گونه شوروحماسه بوده و در آن سوگواران به جاى تنفر از يزيد و امويان دعاگوى يزيد تاجدار عصر باشند و انقلاب سفيد او را مورد ستايش و حمايت قرار دهند، يعنى عزادارى باشد ولى منافع استبداد و استكبار را مورد مخاطره قرار ندهد، امام خمينى در رهنمودهايى حيات بخش، در صدد آن گرديد در سالگرد عاشوراى سال 61 هجرى، عاشوراى سال 1383 ه ق را بوجود آور

د و به خطبا و سردسته عزاداران گوشزد نمود به جاى انزجار نسبت به امويان عليه يزيد زمان يعنى دودمان پهلوى قيام كنيد و با بازگو كردن جنايات شاه، عاشوراى ديگرى بوجود آوريد، به دنبال صدور اعلاميه امام خمينى، مجالس عزادارى به مسير اصلى خود بازگشت و جلوه‏هاى انقلابى بخود گرفت، گويندگان جنايات شاه و مأمورانش را براى مردم بازگو مى‏كردند و در نوحه‏هاى عزادارى مسايل سياسى روز مطرح شد و مصائب حوزه علميه قم گوشزد گرديدو از امام خمينى حمايت به عمل آوردند، نمونه‏اى از اين نوحه‏ها:
قم شده كربلا

هر روزش عاشورا
فيضيه قتلگاه‏

خون جگر، علما
شد موسم يارى مولانا الخمينى‏

اى شيعيان بر پا كنيد شور حسينى
خمينى، خمينى تو زاده حسينى‏

جان رابه كف نهاده‏اى در راه قرآن

هر چه عاشوراى سال 83 ه ق نزديك‏تر مى‏گرديد، خروش مردم فزونى مى‏يافت و آتش قيام اسلامى عليه رژيم ستم شاهى شعله‏ور مى‏گشت و نقطه اوج آن روز عاشورا بود كه هزاران نفر از عزاداران مشتاق در تهران در حالى كه هر كدام عكسى از امام در دست داشتند با علم و كتل و سر دادن شعار خمينى خمينى، خدا نگه دار تو، ملت طرفدار تو، به خيابان‏هاى تهران ريختند و تظاهراتى پرشور برپا ساختند. دسته‏هاى عزادار با شعارها و نوحه‏هاى شورآفرين طبق قرار قبلى در مدرسه حاج ابوالفتح اجتماع كردند و چنان اين مكان از عزاداران آكنده گشت كه جايى براى دسته هايى كه از راه مى‏رسيدند نبود، رژيم شاه كه از چنين سيل بنيان كن و توفان آساى عزاداران در هراسى عميق فرورفته بود، طبق برنامه‏اى خواست كه با دخالت دادن عده‏اى از اراذل و اوباش، عزاداران را در مدرسه حاج ابوالفتح مورد ضرب وشتم قرار دهند امّا اين نقشه توسط عده‏اى از افراد ورزيده خنثى گشت، راهپيمايان به خيابان آمدند و بازاريان و دانشگاهيان به آنان پيوستند، شور حسينى در روح‏ها دميده شد و سخنرانى، چنين خواند:
نخست فلسفه شاه دين حسين اين است‏

كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است‏

رهنمودهاى امام در شهر مقدس مشهد نيز با شور و هيجان تازه‏اى همراه بود و دگرگونى عميقى در مراسم عزادارى عاشورا بوجود آورد. در قم امام با فرا رسيدن ماه محرم و بر پا گرديدن مراسم سوگوارى در محله‏هاى مختلف قم، هر شبى به يكى از محله‏ها رفته، در مجلس ماتم دارى مردم شركت مى‏نمود سخنگوئى كه همراه امام بود به عزاداران آگاهى مى‏داد و بينش و نگرش و رشد فكرى آنان را تقويت مى‏كرد مردم نيز متقابلاً با شعف و شوق فوق العاده‏اى مقدم رهبر خويش را گرامى مى‏داشتند در دهه اول محرم كه مجلس عزادارى در خانه امام خمينى برپا بود، ازدحام جمعيت شركت كننده در حدّى بود كه كوچه‏هاى اطراف قسمتى از باغ انارى كه در پشت خانه قرار داشت از مردم پر مى‏گشت و راهها بند مى‏آمد. امام خمينى كه در آن شرايط از هر فرصتى براى فروزان ساختن مشعل انقلاب اسلامى بهره مى‏گرفت، روز عاشورا را جهت اوج نهضت و بوجود آوردن هر چه بيشتر شور حماسى، روز مناسبى ديد، از اين رو مقدر گرديد پس از مشورت با علما در چنين روزى در حوزه علميه (مدرسه فيضيه) براى مردم سخنرانى كرده و حقايق را به گوش مردم برسانند، از آنجا كه گويندگان مذهبى اين خبر را به علاقه‏مندان رسانيده بودند از نقاط دور و نزديك و بسيارى از شهرستان‏ها مردم به قم آمدند و ازدحامى زايدالوصف بوجود آوردند، با وجود موجب وحشت و برخى شايعات كه عوامل ساواك در ميان مردم منتشر مى‏نمودند امام از تصميم خود برنگشت. صبح روز عاشورا در حالى‏كه هزاران نفر در منزل امام مشغول عزادارى براى سالار شهيدان بودند و امام خمينى هم به سخنان گوينده كه ذكر مصيبت مى‏كرد گوش فرا مى‏داد كه يكى از مقامات ساواك خود را به امام رسانيد و گفت شاه مى‏خواهد كماندوهاى خود را به مدرسه فيضيه بريزد و آنجارا به خاك و خون بكشد پس از سخنرانى در فيضيه دست برداريد امام در پاسخ وى گفت ما هم نيروهايى در اختيار داريم كه آن مهاجمان را تأديب نمايند. ساعت چهار بعداز ظهر شهر قم از انبوه مبارزين و انقلابيون و حامى امام خمينى موج مى‏زد، امام خمينى در حالى كه با ابراز احساسات شديد مردم و اقشار گوناگون مواجه شده و از درب خانه خويش تا مقابل مدرسه فيضيه با فرياد مردم و صداى صلوات آنان استقبال مى‏گرديد، به مدرسه مزبور آمد و سخنرانى تاريخى خود را بيان كرد و در نطقى آتشين و حماسه آفرين رسالت تاريخى خود را در مصاف با رژيم استبدادى در عصر عاشوراى سال 1383 ه ق به انجام رساند. شب 12 محرم 1383 مطابق 15 خرداد 1342 يورش وحشيانه رژيم پهلوى به سنگر روحانيت آغاز شد و ساعت سه بعداز نيمه شب مى‏گذشت كه امام خمينى را دستگير و به تهران بردند اهالى و علما و طلاب قم، تهران و ورامين و برخى شهرهاى ديگر در اعتراض به اين حركت مذموم قيام خونين 15 خرداد سال 1342 را ترتيب دادند كه طليعه‏اى براى پيروزى انقلاب اسلامى در شب سياه ستم گرديد.(15)در تهران هم‏زمان با كشتار مردم در ميدان ارك، راديو، براى عوام فريبى نوحه‏هاى مذهبى پخش مى‏كرد امّا در اعتراض به دستگيرى رهبرشان با اشاره به كاخ شاه، مرگ را براى دشمن امام آرزو مى‏كردند.(16)محرم خونين سال 1383 با كشتار مردم مسلمان سپرى گرديد در 16 خرداد 1342، رژيم پهلوى كه مى‏كوشيد شعائر حسينى را از بين ببرد با هماهنگى ساواك از طريق مجله روشنفكر مصاحبه‏اى با شريعت سنكلجى كه گرايش‏هاى وهابى گرى داشت، انجام داد. وى در اين گفتگو شعائر حسينى را خرافات قلمداد كرد. انقلاب اسلامى و عاشورا
در محرم سال بعد و همزمان با سالروز كشتار 15 خرداد در تهران روز عاشورا مردم دست به تظاهرات زدند كه منجر به درگيرى با مأمورين و دستگيرى عده‏اى شد، در سال‏هاى بعد با وجود تنگناهايى كه استبداد پهلوى براى عزاداران حسينى ايجاد مى‏نمود، مردم مراسم سوگوارى حسينى را با شكوه هر چه افزون‏تر برگزار مى‏كردند، شهادت آية الله سيد مصطفى خمينى در آستانه محرم سال 1398 ه.ق موجب گرديد تا در سوگوارى‏هاى محرم اين سال نام امام خمينى بر زبان‏ها جارى گردد، رژيم در اقدامى عجولانه در 27 محرم 1398 (17 دى 1356) با درج مقاله‏اى توهين‏آميز امام خمينى و تظاهر كنندگان پانزده خرداد را مورد اهانت قرار داد كه با عكس العمل طلاب، روحانيون و اقشار مردم قم مواجه گرديد و قيام 19 دى 1356 محصول اين اعتراض بود كه رژيم پهلوى طى آن مردم را به خاك و خون كشانيد اما به دنبال اين حركت مقدس و اربعين‏هاى متعدد در شهرهاى ديگر كه خود بخشى از شعائر عاشورايى است، قيام اسلامى به سراسر كشور گسترش يافت و زمينه‏هاى سقوط دستگاه ستم و پيروزى انقلاب اسلامى فراهم گشت.(17)
از 17 شهريور 1357 تا 10 آذر 1357 كه مصادف با اول محرم 1399 ه.ق بود حوادث گوناگونى چون اعلان حكومت نظامى، شدت بخشيدن براى سركوبى تظاهرات مردم، هجرت امام از نجف به پاريس، اعتصاب كارمندان و كارگران دولت، كشتار دانش‏آموزان و دانشجويان در سيزده آبان، به آتش كشيدن مسجد جامع كرمان و… روى داد، 25 روز پس از روى كار آمدن دولت نظامى ازهارى، محرم 1399 ه.ق فرا رسيد كه در شب‏هاى ايام محرم و نيز روزها مردم ضمن عزادارى‏هاى محرم به مبارزه با ستمگران وقت مى‏پرداختند، حكومت نظامى عده‏اى از سوگواران حسينى را به خاك وخون كشانيد، امام خمينى طى پيامى ضمن محكوم نمودن اين كشتار، خاطر نشان ساخت اين ملت پيرو امامى است كه با چند نفر ديگر نهضت عاشورا را برپا نمود و سلسله اموى را در گورستان تاريخ دفن كرد و به خواست خدا سلسله پهلوى هم به چنين سرنوشتى دچار مى‏شود.(18)امام در مصاحبه با يكى از روزنامه‏هاى خارجى تأكيد نمود به دوستانم دستور داده‏ام مجالس حسينى را هر چه بيشتر برگزار كنند و مراسم محرم را بدون اجازه از دولت نظامى انجام دهند و اگر جلوگيرى كردند در خيابان‏ها و كوچه‏ها و خارج تكايا مسايل روز را گفته و بدين گونه نهضت را استمرار دهند(19)و در تاريخ 14 آذر 1357 در مصاحبه با راديو لوگزامبورگ امام متذكر گرديد: محرم ماهى است كه عدالت در مقابل ظلم و حق در مقابل باطل قيام كرده و به اثبات رسانده كه در طول تاريخ هميشه حق بر باطل پيروز است. امسال در ماه محرم نهضت حق در مقابل باطل تقويت مى‏شود و اميدوارم كه نهضت اسلامى در اين ماه محرم، مراحل آخر خود را طى كند.(20)كه چنين شد و پيش بينى امام تحقق يافت.
يادآور مى‏شود اگر چه مراسم عاشورا در دوران طاغوت بطور گسترده در سراسر ايران برگزار مى‏گرديد امّا همه مصيبت و عزا و خالى از هر گونه حماسى و پيامى پويا بود، در حالى كه در تمام مراحل انقلاب عاشورا، سخن از ديانت، عدالت، آشتى ناپذيرى با ستم و يورش به دشمن ضد ارزش هاست اما با شروع نهضت خمينى كه خود تأثير پذيرفته از عاشوراى حسينى بود حماسه كربلا شكل ديگرى به خود گرفت، كانون اصلى خيانت و فساد معرفى شد و نيروى محرّكه انقلاب عاشورا معرفى گرديد و بدين سان همه جا كربلا شد و در نوحه‏ها و مرثيه‏ها، مبارزه با ستم مطرح گشت. از رژيم شاه به عنوان يزيد زمان و از امام خمينى به عنوان حسين عصر سخن گفته شد اما محرم سال 1399 ه.ق حيات ديگرى را به جامعه انقلابى تزريق كرد و در عاشوراى سال 1357 به جاى سوگوارى مذهبى، يك رفراندوم پرجوش و خروش برگزار شد. آشكارترين اثر اين حركت، محكوميت رژيم شاه و انكار ناپذيرى نقش رهبرى انقلاب بود. در اين ايام مسلمانان ايرانى همه فريادهايى را كه طى قرون و اعصار در گلوى خويش فرو خورده بودند و تمام نيروهايى را كه پادشاهان و عوامل جوروستم در هم كوبيده بودند در يك مبارزه‏اى سترگ و مقاومتى جانانه متراكم ساختند و يكى از سفاك‏ترين ستمگران تاريخ را از تخت طاغوتى خويش به زير آوردند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. خورشيد حوزه‏هاى علميه آية الله حائرى، محمدى اشتهاردى، ص 133 مجله حوزه شماره 126، ص 32، آية الله مؤسس، ص 95 و 96، مجله حوزه، شماره 58، مصاحبه با سيد اسماعيل هاشمى. 2. درباره اين شخصيت بنگريد به كتاب شهيد مدرس ماه مجلس، از مجموعه كتابهاى ديدار با ابرار. 3. در طواف خورشيد، محمد رضا رمزى اوحدى، 44. 4. عارف كامل، معاونت پژوهش بنياد فرهنگى شهيد شاه آبادى، ص 86 و 87. 5. علما و رژيم رضا شاه حميد بصيرت منش، ص 141. 6. مجموعه مقالات كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 191. 7. انديشه‏هاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده، ص 191، مقدمه فكرى نهضت مشروطيت، على اكبر ولايتى، ص 42. 8. نك: شيعه گرى، احمد كسروى. 9. صحيفه امام، ج 8، ص 527. 10. سفرى به دور ايران كنتس مارفون روزن، ترجمه على عبادى، ص 344 – 340. 11. خاطرات همسر سفير، سيستا هلمز، ترجمه اسماعيل زند، ص 160 – 159. 12. روزنامه خاطرات عين السلطنه، 8035. 13. بحران آذربايجان (خاطرات آية الله ميرزا عبدالله مجتهدى) به كوشش رسول جعفريان، تهران مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1381، ص 31 و 32. 14. فرازهاى فروزان، از نگارنده. 15. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، ج اول، ص 450 – 400. 16. جام جم، شماره 823، ص 13. 17. تاريخ معاصر ايران، شماره 21، 22، ص 540 و541. 18. صحيفه نور، ج 4، ص 9. 19. همان، ج سوم، ص 258. 20. همان، ج 4، ص 80.

/

شهيد بهشتى، اسطوره ايثار و مقاومت‏

مقدمه‏
در هر عصر و نسلى، پرتو مشعشع ستارگانى از تبار خورشيديان، هدايتگر گمرهانى مى‏شود و قلم شيوا و زبان مرهم گونه‏شان، غبار جهل و غفلت را از چهره آنان مى‏زدايد و شهادتشان، خون تازه‏اى را در رگهاى انسانها به جريان مى‏اندازد. شهيد بهشتى يكى از اين ستاره‏هاى فروزان و درخشان در عصر حاضر بود كه يادآورى مظلوميت و عروج ملكوتى آن عالم فرزانه، فقيه روشن‏بين، ناخودآگاه بزرگى و عظمت او را بر زبانها جاري مى‏كند.
به مناسبت بيست و پنجمين سالگرد عروج ملكوتى آن شهيد مظلوم، در اين نوشتار برآنيم گوشه‏هايى از زندگى سراسر درس‏آموز آن عزيز از دست رفته را به طور گذرا به رشته تحرير درآوريم. دوران كودكى‏
آيت اللّه شهيد دكتر سيد محمد حسينى بهشتى از دوران كودكى‏اش چنين مى‏گويد: «من محمد حسينى بهشتى كه گاهى به اشتباه محمدحسين بهشتى مى‏نويسند، نام اولم محمد و نام خانوادگى، تركيبى است از حسينى بهشتى. در دوم آبان 1307 هجرى شمسى در شهر اصفهان در محله «لومبان» (محله چهارسوق) متولد شدم. منطقه زندگى ما از مناطق بسيار قديمى شهر است. خانواده‏ام يك خانواده روحانى است. پدرم روحانى بود».(1)
پدرش يكى روحانيون اصفهان و امام جماعت مسجد «لومبان» بود كه هفته‏اى يك روز جهت تبليغ دين و رفع مشكلات مردم و اقامه نمازجماعت به روستا مى‏رفت و تا سال 1341 در قيد حيات بود. پدر بزرگ مادريش «حاج ميرمحمد صادق مدرس خاتون‏آبادى» از مراجع و مجتهدين بنام زمان بود. تحصيلات‏
تحصيلات وى اغلب در دو رشته در كنار هم و در عرض هم بود و اين امر مانع پيشرفت عالى و اوج او در هر دو رشته نبود، به گونه‏اى كه در مواردى موجب برانگيختن حس شگفتى اساتيد مى‏شد.
شهيد درباره تحصيلاتش مى‏گويد: «تحصيلاتم را در يك مكتب خانه در سن چهار سالگى آغاز كردم. خيلى سريع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را فرا گرفتم و در جمع خانواده به عنوان يك نوجوان تيزهوش شناخته شدم در دبستان دولتى «ثروت» در كلاس چهارم پذيرفته شدم و تحصيلات دبستانى را در همان جا به پايان رساندم. در آن سال در امتحان ششم ابتدائى شهر، نفر دوم شدم و از آنجا به دبيرستان «سعدى» رفتم».(2)
شهيد بهشتى درباره چگونگى ورودش به حوزه علميه مى‏گويد: «اوايل سال دوم (دبيرستان) بود كه حوادث شهريور 20 پيش آمد. با حوادث 20 شهريور علاقه و شورى در نوجوانها براى يادگيرى معارف اسلامى به وجود آمده بود. دبيرستان سعدى هم نزديك بازار و ميدان امام كنونى قرار داشت. جايى كه مدارس بزرگ طلاب (مدرسه صدر، جده) نيز همانجا است. اين سبب شد كه با بعضى از نوجوانها كه درسهاى اسلامى نيز مى‏خواندند، آشنا شوم. علاوه بر اين كه در يك خانواده روحانى بودم و در خانواده خود ما هم طلاب فاضل جوانى بودند اينها بيشتر در من شوق به وجود مى‏آورد كه تحصيلات را نيمه‏كاره رها كنم و بروم طلبه شوم و به اين ترتيب در سال 1321 تحصيلات دبيرستانى را رها و به مدرسه صدر اصفهان رفتم.»(3)
شهيد بهشتى، دروس دينى را با فعاليت و پشتكار فوق‏العاده‏اى ادامه داد. با استفاده از استعدادهاى درخشانى كه خداوند در نهادش به وديعت گذارده بود، توانست در فاصله كمتر از پنج سال به فراگيرى دروس ده‏ساله طلبه‏هاى عادى بپردازد.
در طول مدتى كه در اصفهان بود، ادبيات عرب را كاملاً فرا گرفت و به فقه و اصول و رسائل و مكاسب پرداخت و اين در آن عصر، همانند امروز براى اساتيدش شگفت‏انگيز بود. طلاب همدوره‏اى او نمى‏توانستند با او همراه شوند و پا به پاى وى به پيش روند. از اين‏رو، اغلب دروس او به صورت فردى، با مطالعه قبلى و با پيشروى بى‏سابقه بود.
هوشيارى او در صرفه‏جويى از وقت خويش، عامل ديگرى براى پيشرفت وى بود؛ آن چنان كه در سال 1325 با وجود سكونت در اصفهان و داشتن خانه پدري، چنان مناسب ديد كه در مدرسه صدر حجره‏اى كوچك انتخاب كند و شبانه‏روز در مدرسه سرگرم تحصيل و سازندگى خويش باشد.
شهيد بهشتى تا سال 1325 در حوزه علميه اصفهان مشغول تحصيل بود و در اواخر همان سال جهت ادامه تحصيل به حوزه علميه قم عزيمت كرد. حدود شش ماه در قم بقيه دروس سطح، مكاسب و كفايه را نزد آيت اللّه شيخ مرتضى حائرى (ره) تكميل كرد. وى درباره ادامه تحصيلات حوزوى مى‏گويد: «اول 1326 درس خارج را شروع كردم. درس خارج فقه و اصول را نزد استاد عزيزمان آيت اللّه محقق داماد(ره) مى‏رفتم و همچنين درس استاد و مربى بزرگوارم و رهبرمان امام خمينى و بعد درس آيت اللّه بروجردى(ره)، مقدارى درس آيت اللّه سيد محمدتقى خوانسارى(ره) و مقدار خيلى كم هم درس آيت اللّه حجت كوه كمره‏اى.
از سال 1330 تا 1335 بيشتر به كار فلسفى پرداختم و به درس استاد علامه طباطبائى به درس اسفار و شفاى ايشان مى‏رفتم و شبهاى پنج‏شنبه و جمعه با عده‏اى از برادران، استاد شهيد مطهرى (ره) و عده ديگرى جلسه بحث گرم و پرشور و سازنده‏اي داشتيم؛ 5 سال طول كشيد كه ماحصل آن به صورت متن كتاب روش رئاليسم تنظيم و منتشر شد.»(4)
دكتر بهشتى در كنار دروس حوزه در سال 1327 به تحصيلات جديد نيز ادامه داد و بعد از اخذ ديپلم وارد دانشگاه معقول و منقول (الهيات و معارف اسلامى) شد و موفق به اخذ ليسانس گرديد و سپس در همان دانشگاه در سال 1338 موفق به اخذ دكتراى فلسفه شد. ايشان پايان‏نامه دكتراى خود را با نام (ماوراءالطبيعه در قرآن) ارائه كرد. برخى از ابعاد وجودى شهيد بهشتى‏
آن شهيد بزرگوار داراى ابعاد مختلف و جاذبه‏هاى گوناگون بود؛ آن چنان كه دوست و دشمن او را به ستودند. او حتى پيش از انقلاب در محافل سياسى و علمى جهان شهرت داشت و مجموعه‏هايى كه در سطح بين‏المللى منتشر مى‏شد، بيوگرافى او را نيز نوشتند.
مردي بود عالم، انديشمند، داراى وسعت نظر، آزاده، صاحب اخلاق و رسالت اخلاقى، متين و موقّر، سرسخت در برابر ناحق، و تسليم و متواضع در برابر حق و عدل… حامى مستضعفان، بى‏قرار و ناآرام در مقابل بى‏عدالتى‏ها، شيفته دلاوران و شجاعان و در آرزوى تثبيت و پيشرفت نظام جمهورى اسلامى بود، و اين حالت را تا لحظات آخر عمر پربركتش حفظ نمود. در اينجا به گوشه‏هايى از ويژگيهاى اين شهيد راه حق، اشاره مى‏كنيم. الف) اخلاق
او در اخلاق و به ويژه در آنچه كه تحت عنوان زيربناى اخلاقى و ملكه اخلاق مطرح است، جزو سرآمدها بود. كمتر ديده شد كه خشمگين شود و بدون محاسبه با دشمن خود درآويزد. بدگويى‏ها و تهمت‏ها را با زبان نرم پاسخ مى‏گفت و سعى داشت مسائل را از راه بحث و استدلال حل كند.
او در يكى از مصاحبه‏هايش گفته بود: ما مى‏توانيم داغ و كوبنده و قاطع حرف بزنيم، ولى فحش ندهيم، حرفهاي زشت و تعابير زشت در گفتارمان نداشته باشيم. و نيز مى‏گفت: اسلام به ما آموخته كه نسبت به دشمنان خود دروغ نگوييم، تهمت نزنيم، فحش ندهيم.
آن شهيد بزرگوار از معدود افرادى بود كه در برابر تندى افراد در هنگام گفتگو، با صبر و متانت رفتار مى‏كرد. وى با متانت و بردبارى، به سخن مخالف گوش فرا مى‏داد و آن‏گاه با پاسخى منطقى، او را مجاب مى‏كرد؛ به طورى كه آن فرد در برابر چنين رفتارى شرمنده مى‏شد. همسر شهيد بهشتى درباره صبور بودن ايشان مى‏گويد: «من در طول 29 سال زندگى مشتركمان آنچه در ايشان ديدم، ملايمت و صبر ايشان بود. ايشان به قدرى صبر و متانت و خونسرد بود كه انسان خجالت مى‏كشيد. در سرتاسر زندگى اين مردِ مبارز و باتقوا، لحظه‏اى عصبانيت بى موقع را از ايشان به ياد ندارم.»(5)

از ويژگى بارز آن شهيد «صداقت و خلوص نيت» ايشان است. او اهل ريا و تزوير نبود و مى‏گفت «ريا» آفت زندگى است. در پيام فروردين 1359 در صدا و سيما گفت: ما كارهاى انجام نشده فراوانى در پيش داريم و بايد در همه بخش‏ها كه در انتظار تلاش هماهنگ و برنامه‏ريزي شده و مصممانه ماست، با برنامه‏ريزى و هماهنگى و تصميم و قاطعيت بيشتر بتوانيم به كارها برسيم و اين كارهايى كه انجام نشده را به انجام برسانيم.
از ويژگى‏هاى اخلاقى او «خوش قولى» بود؛ امكان نداشت كه قولى بدهد و ديرتر سر قرار حاضر شود يا قولى بدهد و عمل نكند و از اين بابت زبانزد همگان بود. ب) نظم در امور
«نظم»، اولين ويژگى شهيد بهشتى بود. آن شهيد به اين كلام امام على(ع): «اوصيكم بتقوى الله و نظم امركم» بسيار پاى‏بند بود و در همه حال آن را مراعات مى‏كرد. شهيد شاهچراغى در اين‏باره مى‏گويد: «آنچه كه قبل از هر چيزى موجب جلب شدن افراد به سوى ايشان بود، نظمى بود كه وى در كارها اعمال مى‏كرد. به ياد دارم كه ايشان براى كلاسهايى كه داشتند مجبور بودند از تهران به قم بيايند، اما هيچ‏گاه نديدم كه حتى يك دقيقه ديرتر از رأس ساعت 9 كه ساعت شروع كلاسش بود، در كلاس حاضر شوند و آن قدر منظم بود كه طلاب هميشه مى‏گفتند: ما با ورود ايشان ساعتمان را تنظيم مى‏كنيم؛ به علاوه او تأكيد زيادى نيز در نظم شاگردان داشت.»(6) ج) عبادت و خودسازى‏
به گواهى همه كسانى كه كم و بيش به او مأنوس بودند، وى فردى متعبد و در عبادت داراى خلوص خاصى بود. نماز اول وقت را به شدت ارج مى‏نهاد، و حتى در ماه مبارك رمضان، قبل از افطار نماز مغرب را به جا مى‏آورد. ايشان در مهم‏ترين جلسات نيز، هنگام نماز جلسه را تعطيل مى‏نمود و به نماز مى‏ايستاد. او معتقد بود: «نماز، به آدمى نشاط معنوى خاصى مى‏دهد و از پژمردگى و افسردگى روح جلوگيرى مى‏نمايد.»(7) شهيد شاهچراغى در اين‏باره مى‏گويد: «وقتى وضو مى‏گرفت و يا به نماز مى‏ايستاد، به قدرى باشكوه بود و به قدرى در نماز شاداب بود كه هر بيننده‏اى را، حتى اگر اعتناى چندانى به نماز نداشت، به سوى نماز جلب مى‏كردند.»(8) د) رفتار با خانواده‏
شهيد در سال 1330 با يكى از بستگانش ازدواج كرد و زندگى ساده‏اى را با او آغاز نمود و حاصل اين ازدواج دو پسر و دو دختر است. زندگى خانوادگى او در محيطى پر از صفا و صميميت و اخلاق و معنويت بود. اساس زندگى او در خانواده بر دو پايه ايمان و آرمان مشترك استوار بود و در اين راه جهت تداوم رأى و نظرش اصرار و تلاش بسيارى داشت. او براي همسر و فرزندانش پيش از اين كه سرپرستى مهربان و رازدار باشد، معلم خوبى بود؛ چنان كه براى مردم جامعه نيز معلمى نمونه بود.
وى هرگز مسائل و مشكلات خارج منزل را وارد منزل نمى‏كرد. «با وجود مشغله فكرى زياد و مسئوليتهاى سنگين سياسى و اجتماعى، هنگامى كه وارد خانه مى‏شد، با رويى گشاده و لبخندى بر لب، با همه اعضاى خانواده احوالپرسى مى‏نمود و از آنچه كه در طول روز اتفاق افتاده بود، مى‏پرسيد. سعى مى‏كرد از مشكلات هركدام از اعضاى خانواده سؤال نموده و راه‏حلى براى آن بيابد. تك تك فرزندانشان هم كه به جريانات اجتماعى سياسى روز علاقه‏مند بودند، سؤال مى‏كردند و در موارد مختلف از وى كسب تكليف مى نمودند.»(9) ايشان افزون بر همفكرى با اعضاى خانواده و راهنمايى آنان، در كارهاى منزل نيز به اعضاى خانواده كمك مى‏كرد. «در خانه، كارها را بين اعضاى خانواده تقسيم كرده بودند كه خانم خانه بيش از حد خسته نشوند. به طور متناوب كارهايى مانند: شستن ظرفها، آب دادن گلها، خريد مواد غذايى بين دختران و پسرانشان تقسيم شده بود و خود ايشان نيز در كارها تا زمانى كه در خانه بودند، مشاركت داشتند. محيط خانه بسيار گرم و صميمى بود و هيچ كس بر ديگرى رجحان نداشت؛ به عنوان مثال در خانواده‏ها معمولاً پسر بر دختر رجحان دارد، ولى ايشان همان امكاناتى كه براى پسرانشان به ويژه در زمينه تحصيلات فراهم مى‏كردند، براى دخترانشان نيز فراهم كرده بودند.»(10) آن شهيد بزرگوار همواره به دوستانش توصيه مى‏كرد كه با خانواده‏هايشان مهربان و رضايت آنها را به دست آورند. يكى از دوستان شهيد مى‏گويد: «قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، در تابستان سال 56 به توصيه ايشان براى مطالعه درباره اوضاع مسلمانان در خاور دور به ژاپن رفتم كه كتاب «اسلام در ژاپن» محصول همين سفر است قبل از سفر، ايشان به من گفتند: حتماً با كسب رضايت همسرتان به اين سفر برويد و اگر نتوانستيد ايشان را راضى كنيد و بدون رضايت ايشان سفر رفتيد، حتماً در طول سفر از طريق نامه و تلفن با ايشان ارتباط داشته باشيد و احوالشان را بپرسيد و در بازگشت براي ايشان سوغاتى بياوريد.»(11)
شهيد بهشتى به حقيقت، شخصيتى برجسته بود. با اين كه همواره مورد حمله ليبرالها و منافقين واقع مى‏شد، اما با سعه‏صدرى كه داشت، هيچ‏گاه اين آزار و اذيتها نتوانست او را احساساتى و از مسير اعتدال و منطق خارج سازد.
دخترش مى‏گويد: «وقتى به ايشان معترض مى‏شديم كه چرا جواب تهمتها و افتراها را كه دشمن بر ايشان مى‏بست نمى‏دهيد، در پاسخ مى‏گفت: اينها، همه ريشه در حسادت افراد دارد. حيف وقتى كه به خاطر صرف پاسخ‏گويى به اين اراجيف تلف شود.»(12)

گوشه‏اى از فعاليتهاى شهيد بهشتى‏

الف) فعاليتهاى فرهنگى، اجتماعى‏ * تدريس‏
شهيد بهشتى از پيشگامان وحدت حوزه و دانشگاه و از كسانى است كه بيش از ديگران به ضرورت وحدت بين حوزه و دانشگاه پى‏برد. از اين‏رو، از سال 1330 به عنوان دبير زبان «انگليسى» كه اين هم از شگفتى‏هاى آن روز روحانيت است در دبيرستان حكيم‏نظامى قم مشغول به كار شد، و در اين زمينه بسيار موفق بود.
در حدود سالهاى 1333 بود كه دبيرستان «دين و دانش» را تأسيس كرد و با همكارى عده‏اى از فضلا اداره و سرپرستى آن را به عهده گرفت و اين كار را تا سال 1342 كه در قم بود ادامه داد. علاوه بر اينها، از جمله كارهاى ارزنده فرهنگى آن شهيد اين بود كه از حدود سالهاى 1338 كلاس زبان انگليسى براى طلاب حوزه، در اين مدرسه (دين و دانش) دائر نمود كه اين باب خوبى جهت مطالعات و تبليغ در پيشرفت خوب آنان به شمار مى‏آمد.
درسهاى او چه در دبيرستان و چه در حوزه چشمگير بود. او حتى مدتها بين قم و اصفهان آمد و شد داشت و طلاب آن منطقه را نيز از نظر علمى اقناع مى‏كرد. * برگزارى جلسات تفسير قرآن‏
شهيد بهشتى در مدت حضورش در تهران، درس تفسير قرآن را آغاز كرد كه در اين جلسه، جمع كثيرى از جوانان شركت داشتند. وى در اين باره مى‏گويد: «از سال 1350 من يك جلسه تفسير قرآن را آغاز كردم كه روزهاى شنبه به عنوان «مكتب قرآن»، مركزى بود براى تجمع عده‏اى از جوانان فعال از برادرها و خواهرها. در اين اواخر حدود 400 تا 500 نفر شركت مى‏كردند.»(13) اين جلسات به لحاظ آثار خوب و ارزشى آن، ساواك را به خشم آورد و در سال 54 با دستگيرى شهيد به تعطيلى كشيد. * تهيه كتب درسى تعليمات دينى‏
به يقين مى‏توان گفت كه زندگى او با اسلام و به خاطر اسلام بود. براي اسلام سخن مى‏گفت و به خاطر اسلام مى‏نوشت. بيانات و نيز نوشته‏هايش همه ساده و قابل فهم و قابل دسته‏بندى و در عين حال برگرفته ذوق و سليقه منحصر به فرد وى است.
شهيد بهشتى براى جبران خلأ فرهنگ دينى، بهترين راه را در نوشتن و تغيير كتاب تعليمات دينى مدارس كشور دانست. وى در اين‏باره مى‏گويد: «در همان سالها به فكر اين افتاديم كه با دوستان، اين كتابها و برنامه تعليمات دينى مدارس را كه امكانى براى تغييرش فراهم آمده بود، تغيير بدهيم. دور از دخالت دستگاه‏هاى جهنمى رژيم، در جلساتى توانستيم اين كار را پايه‏گذارى كنيم و پايه برنامه جديد و كتابهاى جديد تعليمات دينى را با آقاى دكتر باهنر و آقاى دكتر غفورى و آقاى برقعى و بعضى از دوستان، آقاى رضى شيرازى كه مدت كمى با ما همكارى داشتند و بعضى ديگر، مانند مرحوم آقاى روزبه، كه خيلى نقش مؤثر داشتند، با همكارى اينها پايه‏هاى اين برنامه فراهم شد.»(14) اين برنامه با همت و پشتكار اين عزيزان سامان يافت؛ اما شهيد بهشتى اجازه نداد تا نامش بر روى جلد آن ثبت شود؛ زيرا او نمى‏خواست نامش در كتابى كه عكس شاه خائن روى جلد يا داخل جلد آن چاپ مى‏شد، درج گردد.
از آن شهيد بزرگوار آثار و تأليفاتى باقى مانده است كه همگى بر اساس نياز زمان تهيه شده‏اند. البته ناگفته نماند كه بسيارى از گفته‏ها و نوشته‏هاى ايشان به صورت كتاب عرضه نشده و حتى جمع‏آورى و تدوين نگشته‏اند. بدين جهت نمى‏توان همه آثار او را برشمرد؛ ولى آنچه به صورت كتاب و مجله در اختيار است، به شرح زير است:
خدا از ديدگاه قرآن، نماز چيست، بانكدارى و قوانين مالى در اسلام، يك قشر جديد در جامعه، روحانيت در اسلام و در ميان مسلمين، مبارز پيروز، شناخت دين، نقش دين در زندگى انسان، كدام مسلك، شناخت، مالكيت. * تصويب اصل مترقى ولايت فقيه‏
شهيد دكتر بهشتى، طلايه‏دار اصل مترقى «ولايت فقيه» بود. وى در تشكيل مجلس خبرگان قانون اساسى نقشى مهم داشت. با اين كه ايشان نائب رئيس مجلس بودند، اما به دليل شايستگى بسيار بالا و توان و تدبير او و بنا به خواست رئيس مجلس، مديريت مجلس خبرگان قانون اساسى به وى سپرده شد. اين در حالى بود كه بسيارى از اعضاى مجلس خبرگان از علماى طراز اوّل بودند. هرچند عناصر معاند كهنه‏كار سياسى كه همواره در روند انقلاب اسلامى كارشكنى مى‏نمودند، در مجلس خبرگان قانون اساسى حضور داشتند، اما شهيد بهشتى توانست مجلس را به خوبى اداره كند و قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران را به تصويب برساند. اين عملكرد بسيار درخشان و قوى موجب شناخت بيشتر فرهيختگان حوزه و دانشگاه از وى شد. دشمنان نيز كه به توان بالاى آن شهيد پى برده بودند، به فكر ترور شخصيت و شخص او برآمدند و از آن پس تهمتها، جسارتها و بى‏احترامى‏ها آغاز شد و روزبه‏روز شدت گرفت و مظلوميت او بيشتر نمايان شد. مطبوعات داخلى، رسانه‏هاى خارجى به ويژه رسانه‏هاى غربى و دولت موقت كه غربزده بودند، همواره به مجلس خبرگان فشار وارد مى‏كردند تا به هر طريق ممكن، اصل «ولايت فقيه» را حذف كنند؛ از جمله اين فشارها، سناريوى استعفاى دولت موقت بود كه به دست گروهك نهضت آزادى طراحى شد تا با حذف اصل «ولايت فقيه»، حاكميت دينى را به شكست بكشانند؛ اما امام خمينى (ره) با قبول استعفاى دولت موقت و سپردن مسئوليت دولت به شوراى انقلاب كه رياست آن نيز به عهده شهيد بهشتى بود، ضرورت وجود اصل «ولايت فقيه» در قانون اساسى را تأييد كردند. اين روزها مخالفت با اصل «ولايت فقيه» با هدف تهى كردن قانون اساسى و ترويج و تبليغ حكومت سكولار از همان آبشخور سرچشمه مى‏گيرد. ب) فعاليتهاى سياسى‏
بى شك، شهيد دكتر بهشتى از چهره‏هاى بزرگ سياسى، فرهنگى و فكرى تاريخ معاصر و انقلاب اسلامى بود. وى با دورانديشى و تيزبينى خاص، موانع را به خوبى مى‏شناخت و در پى رفع آن بود. ازاين‏رو، تدبير سياسى وى از ويژگى‏هاى بارز آن شهيد بزرگوار بود كه او را از بسيارى سياسيون، برتر نشان مى‏داد. انديشه سياسى وى ناشى از نگرش نابش به اسلام بود. او بر اين باور بود كه اسلام هم دين است و هم دولت. اسلام توان اداره جامعه و قوانين مربوط به آن را دارد. با اين انديشه، فعاليت سياسى خود را در مبارزه با رژيم ستم‏شاهى آغاز كرد.
شهيد دكتر باهنر مى‏گويد: «يادم هست اولين مقاله‏اى كه از ايشان گرفتيم، براى همان مكتب تشيع، “حكومت در اسلام” بود و پيدا بود از همان روزايشان در سر، هواى ايجاد و استقرار حكومت اسلامى دارد.»(15)
شهيد بهشتى پس از ورود به تهران، فصل جديدى از فعاليت سياسى را آغاز كرد، و به صورت فعال در تظاهرات و اجتماعات شركت مى‏كرد. وى در سال 1331 در اعتصابات 26 تا30 تير فعاليت چشمگيرى داشت. در سال 1342 با جمعيت هيئتهاى مؤتلفه رابطه‏اى سازمان يافته داشت و به پيشنهاد شوراى مركزى اين هيئت و به دستور امام خمينى(ره) به سمت يكى از چهار عضو شوراى فقهى و سياسى آن تعيين گرديد.
* بازشناسى خط امام و خط سازش‏
هنگامى كه ليبرالها و ملى‏گراها شعار مذاكره با امريكا سر مى‏دادند و به فكر تكيه زدن بر اريكه قدرت بودند، پيروان خط امام سخت مخالفت مى‏كردند و مردم نيز با آنان به مخالفت برمى‏خاستند. آيت اللّه شهيد دكتر بهشتى در جمع مردم اصفهان به تبيين خط امام و خط سازش مى‏پردازد و مردم را با ماهيت اين دو خط فكرى آشنا مى‏كند. ايشان مى‏گويد: «خط امام و خط سازش، مقابل يكديگرند. خط امام از نظر ايدئولوژيك، يعنى خطى كه اسلام اصيل را با انديشه باز مى‏شناساند و مى‏پذيرد و عمل مى‏كند و نمى‏ترسد به او بگويند مرتجع امّل يا مرتجع و نمى‏ترسد كه به او بگويند: آدمى است كه خيلى روشن فكر شد. نه از برچسب روشن فكر منحرف مى‏ترسد، نه از برچسب ارتجاع.»(16)
شهيد بهشتى به شدت با حاكميت تفكر غرب‏گرايانه در كشور مخالف بود و بيم آن داشت كه استقلال كشور كه با خون هزاران شهيد و مجروح و… به دست آمده است، كم رنگ و به تدريج بى‏رنگ شود. * تربيت نيرو و سازماندهى‏
از جمله فعاليتهاى مهم سياسى آن شهيد، جذب، شناسايى و تربيت نيرو بود. «وى روحيه‏اى تشكيلاتى داشت و پيوسته علاقه‏مند بود كه با كار جمعى و برنامه‏هاى شورايى، مديريت صحيح و شايسته خود را اعمال كند.»(17) ايشان درباره ضرورت تربيت و كادرسازى مى‏گويد: «يادم هست كه مقايسه مى‏كرديم كار ملت ايران در رابطه با نفت و استعمار انگليس با كار ملت مصر و جمال عبدالناصر و مسئله كانال سوئز و انگليس و فرانسه بعد از كودتاى 28 مرداد در يك جمع بندى به اين نتيجه رسيديم كه در آن نهضت، ما كادرهاى ساخته شده، كم داشتيم؛ بنابراين تصميم گرفتيم كه يك حركت فرهنگى ايجاد كنيم و در زير پوشش آن كادر بسازيم و تصميم گرفتيم كه اين حركت اصيل، اسلامى باشد و پيش رفته باشد و زمينه‏اي براى ساخت جوانها؛ بنابراين، دبيرستانى به نام «دين و دانش» در قم تأسيس كردند.»(18) ايشان هم چنين اتحاديه انجمن هاى اسلامى در آلمان را تأسيس كرد، اما مسئوليت آن را به دانشجويان واگذار كرد و خود فقط نظارت و هدايت مى كرد تا به آنان شخصيت داده و از نظر سياسى و اجتماعى رشد كنند.
شهيد دكتر باهنر مى‏گويد: «جهت دومى كه ايشان روى آن زياد كار مى‏كرد، ساختن نيروى انسانى بود براى يك جامعه اسلامى. ايشان تبليغات عمومى را كافى نمى‏دانست و معتقد بود كه نيروى اساسى لازم براى نظام بايد ساخته بشود، از اين جهت از طريق تأسيس مدارس، تشكيل انجمنها، ايجاد كلاسهاى منظم آموزشى آزاد يا سازمان‏يافته گروهى جهت ساختن افراد مفيدى براى نظام آينده اقدام مى‏كرد و توفيق خوبى داشت.»(19) هجرت‏
از آنجايى كه شهيد بهشتى فقط به فكر انجام تكليف بود و براى او زمان و مكان مطرح نبود، در سال 1344 بنا به درخواستى كه از طرف دو تن از مراجع عصر صورت گرفته بود، به آلمان سفر كرد تا رسالت بزرگى را به انجام برساند. رسالتى كه هركس را ياراى انجام آن نبود؛ زيرا، گستره فعاليت آن بسيار وسيع و از نظر سطح علمى سنگين بود.
وى درباره سفرش به آلمان مى‏گويد: «مسلمانان هامبورگ به مناسبت مسجد هامبورگ كه بنيانگذارش روحانيت بود كه به دست مرحوم آيت اللّه بروجردى بنيان گذارده شده بود، فشار آورده بودند به مراجع كه بايد يك نفر روحانى به آنجا برود. اين فشارها متوجه آيت اللّه ميلانى و آيت اللّه خوانسارى شده بود و آيت اللّه حائرى و آيت اللّه ميلانى به بنده اصرار كردند كه بايد برويد به آنجا. آقايان ديگر نيز اصرار مى‏كردند… دشوارى كار من اين بود كه از اين فعاليتهايى كه اينجا داشتيم دور مى‏شدم.»(20)
شهيد بهشتى 5 سال در هامبورگ اقامت داشت. وى فعاليت خود را به ساير كشورها نيز گسترش داد و به كشورهاى سوريه و لبنان براى ديدار با عالمان آن منطقه، به ويژه امام موسى صدر، مسافرت كرد. وى همچنين به تركيه رفت تا از فعاليتهاى اسلامى آن منطقه نيز بازديدى داشته باشد. شهيد دكتر بهشتى به عراق نيز مسافرت كرد تا با رهبر فرزانه و محبوب خود ديدارى تازه كند و از ايشان انرژى و رهنمود بگيرد. وى در اين ديدار گزارش مبسوطى را از وضعيت مسلمانان آلمان، تركيه و ايران به امام خمينى (ره) تقديم كرد. اگرچه محل اقامت ايشان هامبورگ آلمان بود، ولى حوزه فعاليت وى بسيار گسترده بود. او در اين باره مى‏گويد: «اقامت من در هامبورگ بود، ولى حوزه فعاليتم كل اروپا، به خصوص اتريش بود و يك مقدار كمى هم سوئيس و انگلستان. اما ارتباط ما با همه كشورها و ارتباط كتبى با سوئد، با هلند، با بلژيك، با امريكا، با ايتاليا، با فرانسه، با اين كشورها ما ارتباط داشتيم.»(21)
شهيد نستوه، در سال 56 نيز براى بازديد از فعاليت اتحاديه انجمنهاى اسلامى به آلمان سفر كردند و به اتريش، انگلستان، فرانسه، ايتاليا رفت و از نزديك فعاليت دانشجويان مقيم اروپا و امريكا و كانادا را بازديد كرد. وى در سال 57 نيز براى ديدار امام خمينى(ره) به پاريس رفت و پس از ارائه گزارشى از وضعيت انقلاب اسلامى و دريافت دستورات و رهنمودهايى از امام خمينى(ره) به ايران بازگشت. دست نفاق هفتم تير را تيره و تار نمود
هفتم تير سال 1360 نقطه اوج جريان نفاق و خشونتى بود كه منافقين كوردل، دين‏گرايى، استقلال و موجوديت نظام مقدس اسلامى را كه از دستاوردهاى انقلاب اسلامى به شمار مى رفت، كانون حمله ناجوانمردانه خويش قرار دادند و به خيال خام و واهى خود مى‏خواستند با تيره و تار كردن اين روز و به شهادت رساندن عناصر فعال و مسئول نظام اسلامى به دليل نوپا بودن آن، حكومت را به شكست بكشانند.
دشمن كوردل به حيات بهشتى، آن نفس زكيه و ياران صديق انقلابى‏اش رضا نداد و در صدد برآمد كه او و همفكرانش را از ميان بردارد. از اين‏رو، توطئه‏هاى ترور از هر سو آغاز شد، چه اوائل انقلاب و چه بعد از آن.
آنها با گروه مزدور فرقان همداستان شدند كه عناصر شفيق و فعال نظام اسلامى را از ميان بردارند كه دستان پليدشان خون عزيزانى چون متفكر شهيد استاد مطهرى (ره) را بر زمين ريخت. اين بار آن گروه سفاك، نقشه ترور راست قامت تاريخ (دكتر بهشتى) و همرزمانش را تنظيم نمود. چرا بهشتى؟ زيرا، آنها از بهشتى و همفكرانش ضربه‏ها خورده بوده بودند.
سازمان به اصطلاح «مجاهدين خلق ايران!!»، بنى‏صدر و عمالش، گروه‏هاي چپ و راستى كه منافع خود را در مرگ و شهادت بهشتى و همرزمانش مى‏ديدند، آن جنايت دلخراش را مرتكب شدند.
اين حادثه براى هميشه حادثه‏اى سخت و فراموش نشدنى در تاريخ انقلاب اسلامى ثبت شد؛ اما خون هفتاد و دو تن از ياران انقلاب به همراه شهيد بهشتى، نهال حاكميت دين را آبيارى كرد و طومار ننگين منافقين، ملى‏گرايان و غرب‏پرستان را درهم پيچيد.
(سلام و صلوات خداوند و فرشتگان ارضى و سماوى او بر ارواح آن كبوتران خونين انقلاب باد.) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. حديث راست قامتى، ويژه نامه شهداى فاجعه هفتم تير، دوشنبه 7تير ،1378، ص 7. 2. همان. 3. همان. 4. همان. 5. روزنامه جمهورى اسلامى، 4تير 1380. 6. روزنامه كيهان، 6تير 1376. 7. روزنامه جمهورى اسلامى، ويژه شهيد بهشتى، سال 1380. 8. روزنامه كيهان،6 تير سال 1367. 9. روزنامه جمهورى اسلامى، 3تير 1380. 10. همان. 11. همان. 12. روزنامه جمهورى اسلامى، 4تير 1380. 13. حديث راست قامتى، ويژه نامه شهداى فاجعه هفتم تير، دوشنبه 7تير، 1378، ص 7. 14. بهشتى سيد مظلوم امت، ص 45. 15. همان، ص 12. 16. همان، ص 243. 17. روزنامه اطلاعات، 7تير 1367. 18. همان. 19. بهشتى سيد مظلوم امت، ص 13. 20. همان. 21. همان، ص 48.

/

فاطمه زهرا س و قرآن

قسمت دوم‏ فاطمه و فدك‏
پس از رحلت رسول خدا(ص) امت وى دچار تفرقه و تشتت شدند و توصيه‏هاى آن حضرت را به كلى فراموش نمودند، علاوه بر اينكه حرمت خاندانش را نگه نداشتند به تضييع حقوق آنان اقدام ورزيدند. اين در حالى بود كه بارها رفتار پيامبر را در حمايت و دوستى ذريه‏اش خصوصاً حضرت زهرا(س) مشاهده نموده بودند. همراهى و همدلى مردم در جريان فدك بر ناديده گرفتن حق مسلم دختر پيامبر(ص) سند مظلوميت وى را تا ابد بر سينه تاريخ حك نمود. فدك سرزمينى بود كه پيامبر از طريق جنگ بدست نياورده بلكه دشمن در صلح و دوستى آن را به پيامبر(ص) بخشيده بود. و آن از حقوق ويژه حضرت به حساب مى‏آمد، زمانى كه آيه «فآت ذاالقربى» نازل گرديد.
خداوند پيامبر را فرمان داد، حق نزديكانش را از آنچه دارد بپردازد. بنابراين در زمان حيات رسول خدا(ص) فاطمه(س) صاحب فدك شد و در آن تصرف نموده از عايداتش خود و خانواده را بهره‏مند مى‏ساخت، وقتى متجاوزان او را از اين حق محروم ساختند با استناد به قرآن از موجوديت اين كتاب الهى دفاع كرد و در مطالبه حق خويش پافشرد و فرمود: «و ورث سليمان داوود» سليمان از داوود ارث مى‏برد.(1) چگونه است كه من از اين قاعده مستثنى هستم و حق ارث ندارم. مسلماً اين سنت براى حضرت محمد(ص) و فرزند يگانه‏اش محفوظ خواهد ماند. آن حضرت با تلاوت آيه ديگرى از قرآن: «فهب لى من لدنك وليّاً يرثنى ويرث من آل يعقوب و اجعله ربّ رضيّا؛(2)(هنگامى كه زكريا گفت:) پس به من از سوى خود فرزندى ارزانى دار كه ميراث بر من و ميراث بر خاندان يعقوب باشد.» به غاصبان فدك و حاميان اين تصميم خلاف فهماند كه ارث مال و ثروت دنيا را شامل مى‏شود و در اين آيه چيز ديگرى منظور نيست. در كلام گهربار دختر پيامبر كه از قرآن گرفته شده دفاع از حق به زيبايى ترسيم گرديده است: «واولواالارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللّه؛(3) خويشاوندان در ارث بردن از يكديگر، از بيگانگان سزاوارترند.» به فرمان خدا تمامى مسلمانان خواه انسانهاى عادى باشند و يا پيامبرو امام معصوم در مسئله ارث بردن همانند يكديگرند و استثنايى در اين مورد وجود ندارد، زيرا كه قانون ارث عمومى و جهانشمول است. فاطمه(س) با بيان اين آيه: «ان ترك خيراً الوصية للوالدين والاقربين بالمعروف حقاً على المتقين؛(4)اگر كسى ثروتى از خود بجاى گذارد بر اوست كه براى پدر و مادر و بستگان به گونه‏اى شايسته وصيت نمايد اين بر همه پرواپيشگان سزاوار است.» شايستگى خود را براى طلب حق و ارث پدر بر همگان ثابت نمود.
حضرت فاطمه(س) نه تنها در سخن با بهره جستن از كلام وحى اهداف خود را بيان مى‏نمود بلكه با عمل به تعاليم حياتبخش آن كتاب الهى نمونه و الگوى مجسمى از يك انسان كامل با مشى قرآنى است كه قابليت اين را دارد كه سرور زنان جهان در عصر خويش و ديگر زمانها گردد به طورى كه هيچ انسانى توانايى برابرى با او را نخواهد داشت. عبوديت فاطمه‏
بر همگان روشن است كه سراسر زندگى فاطمه(س) عبادت است چه اعمالى كه مربوط به مسائل خانه و اجتماع مى‏شود و چه عبادتهاى ويژه نظير نماز، روزه و… آن حضرت به عنوان مادرى نمونه و همسرى وفادار مسئوليت خود را كامل انجام مى‏داد و در برخورد با جريانات اجتماعى، سياسى از موضع‏گيرى محكم و منطقى بهره مى‏گرفت. وى در تمامى ابعاد يك انسان كامل بود كه در عبادت و پرستش خداوند تنها به نماز و روزه اكتفا نمى‏كرد و در اين زمينه مفهوم وسيع و عميقى از عبادت و بندگى را در ذهن‏ها قوام بخشيد. راز و نياز و مناجات خاضعانه وى براى فرزندان پاكش كه خود از نمونه‏هاى بندگى و اطاعت محض پروردگارند، مثال زدنى است. از امام مجتبى(ع) در رابطه با مناجات مادر گراميش نقل شده كه فرمود: مادرم شب جمعه‏اى را تا سپيده دم به نماز و نيايش پروردگار گذراند، و ديدم نام افرادى را بر زبان آورده برايشان طلب بخشش مى‏كند، در حالى كه براى خود حاجتى به زبان نياورد. تعجب كردم، پرسيدم؟ مادر جان! چرا همانگونه كه ديگران را دعا كردى براى خويش دعا نكردى، فرمود: پسرم، نخست همسايه و آنگاه اعضاى خانوده. «الجار ثم الدار»(5)
از ابن عباس در مورد آيه شريفه: «كانوا قليلاً من الليل مايهجعون و بالاسحارهم يستغفرون؛(6) آنان اندكى از شب را مى‏خوابيدند و به هنگام سحر از خدا آمرزش مى‏خواستند.» سؤال شد، گفت: اينان عبارتند از اميرمؤمنان، فاطمه دختر گرامى پيامبر و دو فرزند ارجمندش حسن و حسين(ع).(7)
در روايتى است كه پيامبر خدا(ص) از ستمهايى كه به خاندان و اهلبيتش مى‏شود خبر داده و همانجا فرموده است: دخترم فاطمه كه سرور بانوان دو جهان است، چون در محراب عبادت مى‏ايستد نور او براى فرشتگان آسمان مى‏درخشد چنانكه نور ستارگان براى اهل زمين نور افشانى مى‏كنند در اين حال خداوند به فرشتگان مى‏فرمايد: بنده مرا كه سرور بندگان است بنگريد چگونه به عبادت ايستاده در حالى كه اندامش مى‏لرزد و با همه وجودش راز و نياز مى‏كند. من شما را گواه مى‏گيرم كه شيعيان او را از آتش ايمن ساختم. در ادامه سخن حضرت از هم نشينى فرشتگان با فاطمه(س) همچون مريم(س) خبر مى‏دهد طورى كه فرشتگان به آن حضرت مى‏گويند: يا فاطمة انّ اللّه اصطفاكِ و طهّرك و اصطفاكِ على نساء العالمين يا فاطمة اقنتى لربّك و اسجدى واركعى مع الراكعين؛(8) اى فاطمه خداوند ترا اختيار كرد و برگزيد و پاك ساخت و بر همه بانوان جهانيان ممتاز نمود، اى فاطمه خداى خود را عبادت و سجده كن و با راكعان درگاه خدا ركوع به جاى آور. چنين مقايسه‏اى توسط پيامبر خدا(ص) نشانگر مقام و مرتبه دختر عزيزش فاطمه(س) دارد. خداوند در قرآن فرموده است: «الابذكر اللّه تطمئن القلوب» ذكر خدا باعث آرامش دلهاست. حقيقتاً وجه بارزى از عبادت اذكارى است كه انسان بر زبان جارى مى‏سازد و بوسيله آنها بر خداى بزرگ توكل كرده از او نيرو مى‏گيرد. در روايت است كه وقتى فاطمه(س) از زيادى كار منزل و سختى‏هاى آن در رنج بود به همراه على(ع) نزد پيامبر آمده و از وى خواستند فردى را براى خدمتگزارى آنها برگزيند. پيامبر(ص) پس از تقاضاى فاطمه(س) فرمود: مى‏خواهيد به شما چيزى تازه بياموزم كه برايتان از هر خدمتگزارى بهتر و سودمندتر باشد. آن دو بزرگوار فرمودند: بلى. پيامبر(ص) بيان داشت هرگاه خواستيد به بستر برويد 33 بار سبحان اللّه و 33 بار الحمد لله و 34 مرتبه اللّه اكبر بگوئيد. اين از هر كمك كارى بهتر و ارزشمندتر است. حضرت فاطمه سر بلند كرد و سه بار گفت: رضيت عن اللّه و رسوله؛(9) از خدا و پيامبر خشنودم. يارى جستن از ذات اقدس الهى بوسيله ذكر و ياد خدا تا پايان عمر حضرت فاطمه(س) ادامه داشت و وى تلخى‏ها و سختى‏هاى روزگار را بدين وسيله شيرين مى‏نمود و در تمامى مراحل در عبادت و شكرگزارى از نعمتهاى الهى پيشقدم بود. چشمه دانش‏
مكتب اسلام براى علم و آگاهى و بينش دينى ارزش والايى قائل است و كسب آن را برهمگان ضرورى دانسته براى گروندگان به علم و نشر دهندگان آن اجرى عظيم در نظر گرفته است به شرط آنكه علم نورآفرين و هدايت گر باشد. قرآن كريم در اين زمينه فرموده است: «يرفع اللّه الذين آمنوا منكم والّذين اوتواالعلم درجاتٍ و اللّه بما تعملون خبير؛(10)خدا مقام اهل ايمان و دانشمندان شما را رفيع گرداند و خدا به هرچه (از نيك و بد) كنيد به همه آگاه است.» لازمترين علوم آن است كه دل و ضمير انسان را پاك و اصلاح نموده، از كژى و انحراف نجات دهد. فاطمه(س) وجود مقدسى است كه باطنش به جوهره علم عجين شده و با استناد به منابع روايى آن حضرت قدرت خبر دادن از حوادث قبل و بعد زمان خويش را داشته و در حل مشكلات و مسائل علمى از توانايى فوق العاده‏اى بهره‏مند بوده است. امام حسن عسگرى(ع) مى‏فرمايد: زنى خدمت حضرت فاطمه(س) رسيد و گفت: مادر ناتوانى دارم كه در نمازش به مشكلى برخورد كرده است اكنون مرا خدمت شما فرستاده تا مسأله او را طرح كنم پس از آن حضرت فاطمه(س) پاسخ وى را داد آن زن بار دوم مسأله‏اى پرسيد و حضرت جواب داد مجدداً سؤالى ديگر پرسيد و نهايتاً براى ده مسأله تقاضاى جواب نمود. آنگاه آن زن از زيادى سؤال شرمنده شد و گفت: اى دختر رسول خدا ديگر مزاحم نمى‏شوم، خسته شديد. فاطمه (س) فرمود: خجالت نكش هر سؤالى دارى بفرما تا جواب دهم، من از سؤالات تو خسته نمى‏شوم و با كمال ميل جواب مى‏دهم. آنگاه فرمود: اگر كسى بار سنگينى را بر بام حمل كند و در قبال آن مبلغ صد دينار بگيرد خسته مى‏شود؟ زن پاسخ داد نه خسته نمى‏شود حضرت فرمود: خدا در برابر جواب هر مسأله‏اى به من ثواب بيشترى مى‏دهد حتى بيشتر از آنكه بين زمين و آسمان پراز مرواريد باشد. با اين وجود از جواب دادن مسأله خسته مى‏شوم؟(11)امام حسن عسگرى (ع) در حديث ديگرى مى‏فرمايد: دو زن كه يكى اهل دين و ديگرى دشمن بود در مطلبى با هم اختلاف داشتند. خدمت حضرت فاطمه (س) رسيدند و مسئله خود را طرح نمودند. از آنجايى كه حق با زن مؤمنه بود حضرت فاطمه (س) گفتارش را با دليل و برهان پذيرفت و آن زن از اين پيروزى بر دشمن شادمان گرديد. حضرت زهرا (س) خطاب به وى فرمود: فرشتگان خدا بيشتر از تو شادمان شدند و غم و اندوه شيطان و پيروانش بيشتر از غم و اندوه آن (زن) دشمن دين مى‏باشد.(12) مرواريد عفاف
فريضه حجاب در ديدگاه مكاتب الهى و پيامبران بزرگ خدا اصل مهم شخصيت زن است و بر زنان مسلمان لازم است با تمسك به راه و روش فاطمه (س) كه زيبنده‏ترين الگوى جامعه بشرى است درس زندگى بياموزند. تا بنابر فرموده قرآن از افتادن به دام فساد و تباهى مصون مانند. «يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك و نساءِ المؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهن ذلك ادنى اَن يعرفن فلا يؤذين و كان الله غفوراً رحيما؛(13) اى پيامبر به زنان و دختران خود و زنان مؤمنه بگو كه خويشتن را به چادر فرو پوشند كه اين كار براى اينكه آنها (به عفت) شناخته شوند تا از تعرض و جسارت (هوس رانان) آزار نكشند بسيار نزديكتر است و خدا بسيار آمرزنده مهربان است.» على (ع) مى‏فرمايد: روزى با گروهى از اصحاب خدمت رسول خدا (ص) بودم آن حضرت به اصحابش فرمود چه ويژگى براى زن بهتر از هر چيز است. هيچ كس نتوانست جواب صحيحى بدهد اصحاب كه متفرق شدند به خانه رفتم و سؤال پيامبر را با فاطمه در ميان نداشتم وى فرمود: بهترين چيز براى زنان آن است كه مردان نامحرم آنها را نبينند و زنان نيز نا محرمان را نبينند. آنگاه پاسخ را خدمت رسول خدا (ص) بردم آن حضرت شادمان شد و فرمود: براستى فاطمه پاره تن من است.(14) در روايتى ديگر آمده است كه مرد نابينايى اجازه خواست تا به خانه فاطمه وارد شود، فاطمه(س) پوششى طلبيد و خود را با آن پوشاند. رسول خدا (ص) به فاطمه (س) فرمود او مرد نا بينايى است و تو را نمى‏بيند چرا خود را پوشاندى آن حضرت فرمود: اگر او مرا نمى‏بيند من او را مى‏بينم و بوى مرا استشمام مى‏كند پيامبر (ص) فرمود: گواهى مى‏دهم كه به راستى پاره تن من هستى.(15) ساده زيستى و قناعت
در تعدادى آيات قرآن مقام و مرتبه فاطمه (س) همسر و فرزندانش ستوده شده علاوه بر آن منزل و مأواى وى نيز كه پس از ازدواج با على (ع) و راهنماى پيامبر خدا مهيا گرديده بود جلوه‏اى نورانى يافت و به واسطه پاكى، قداست و سادگى مورد احترام واقع شد. خانه‏اى كه بنايش معمولى بود، سقفش از چوب خرما و سطحش با حصير پوشيده شده و ديوارهاى گِليش صداقت و صميميت را معنا مى‏بخشيد. از درون آن مكان نور خدا جلوه گر بود و سادگى فوق العاده‏اش همچون عطر نبوى مشام جانها را نوازش مى‏داد و مقام معنوى آنجا به گونه‏اى بود كه مورد ستايش الهى قرار گرفت. قرآن مى‏فرمايد: «فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الآصال ؛(16) در خانه‏هايى كه خدا رخصت داده كه آنجا رفعت يابد و در آنها ذكر او شود و صبح و شام تسبيح و حمد ذات پاك او كنند».
ابن عباس مى‏گويد در مسجد پيامبر (ص) بوديم كه يكى از حاضران آيه فوق را تلاوت نمود من از پيامبر پرسيدم آنها چه خانه‏هايى هستند؟ فرمود: خانه پيامبران و آنگاه با دست خويش به خانه فاطمه (س) اشاره نمود و فرمود: اين خانه (17)ساده زيستى از مشخصه‏هاى زندگى پيامبر خدا بود و اين سنت در خاندان گراميش نيز رعايت مى‏شد. فاطمه زهرا (س) كه نزديكترين فرد به پيامبر (ص) بود، هيچگاه به دنيا و نعمت‏هاى زودگذر آن روى نياورد و در رفع نيازها به اندكى بسنده مى‏نمود زيرا پرورش يافته بوستان نبوت و آموزش ديده بزرگ عالم بشريت به شمار مى‏آمد. وى معيار و ملاك اين نوع زيستن را از قرآن و رفتار پيامبر (ص) آموخته بود. حتى هنگامى كه رسول خدا از پرده‏اى كه بر در آويخته بود و دستبندى كه به دست كرده بود اظهار ناخوشنودى كرد. فوراً پرده و دستبند را در بسته‏اى پيچيد و خدمت پيامبر (ص) فرستاد تا آنها را در راه خدا انفاق نمايد. رسول خدا(ص) از عمل فاطمه (س) چنان شاد شد كه سه بار فرمود: پدرش به فدايش، دنيا براى محمد و آل محمد نيست. از بيان اين واقعه به راز ساده زيستى فاطمه (س) پى برده درمى يابيم كه پيامبر خدا دوست نداشت بهره دخترش از پاداش پرشكوه آخرت كم شود بنابراين با داشتن كوچكترين ظواهر مادى و وسايل زينتى و رفاهى موافق نبود. روزى پيامبر (ص) ديد فاطمه (س) در حالى كه با دست خويش آسياب مى‏كند فرزندش را در آغوش گرفته او را شير مى‏دهد. از ديدن اين صحنه اشك از چشمانش سرازير شد فرمود: دخترم رنج و تلخى دنيا را مى‏چشى تا شيرينى نعمت‏هاى سراى جاودانه را دريابى؟ فاطمه (س) در پاسخ فرمود: اى پيامبر خدا (ص) من در همه حال خدا را به خاطر نعمت‏هاى بى كرانش سپاس مى‏گويم و آنگاه بود كه اين آيه نازل شد. «ولسوف يعطيك ربك فترضى».(18) مظهر وارستگى و ايثار
ايثار و انفاق در راه خدا ويژگى انسانهاى مؤمن و صالح است كه اعتقاد دارند در پى هر بخششى خداوند آنها را به جزاى نيك رسانده و از عمل آنها راضى و خشنود مى‏گردد. از جمله ايثارهايى كه مرضى درگاه الهى قرار گرفته و فرشتگان نيز بدان افتخار مى‏كنند، انفاق و گذشت فاطمه (س) و خانواده‏اش مى‏باشد در روايت است كه حسن و حسين (ع) بيمار شدند. افراد خانواده به فرمان پيامبر (ص) و به منظور سلامتى آنها روزه گرفتند. وقت غروب آفتاب و زمان افطار مسكينى بر در منزل تقاضاى غذا نمود. روزه داران غذايى را كه براى خويش مهيا كرده بودند به او دادند و با آب افطار كردند. روز دوم يتيمى و روز سوم اسيرى هنگام افطار در خواست غذا نمودند. فاطمه (س) و على (ع) همراه فرزندانشان غذاى خود را به آنان بخشيدند. قرآن كريم ايثار و فداكارى فاطمه(س) و همراهانش را تحسين كرده و عمل خالصى را كه براى رضايت پروردگار انجام داده بودند پذيرفت: «و يطعمون الطعام على حبّه مسكيناً و يتيماً و اسيراً انّما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا؛(19)هم بر دوستى او (يعنى خدا) به فقير و طفل يتيم و اسير طعام مى‏دهند و (گويند) ما فقط براى رضاى خدا به شما طعام مى‏دهيم و از شما هيچ پاداش و سپاسى هم نمى‏طلبيم».
در روايت است كه على (ع) براى تهيه غذا دينارى قرض نمود.
وقتى در كوچه پا نهاد تا حاجت خود را برآورد مقداد، از اصحاب، رسول خدا (ص) را ملاقات كرد كه در ساعات گرم و سوزان روز سرگردان بود و ناراحت به نظر مى‏رسيد. از احوال او پرسيد متوجه شد او نيز براى تهيه غذاى خانواده‏اش مشكل دارد. با كمال اخلاص دينارى را كه براى رفع نياز خود قرض نموده بود به مقداد داده و براى اداى نماز به سوى مسجد راه افتاد حضرت پس از نماز با رسول خدا (ص) ملاقات نمود پيامبر(ص) فرمود: على جان مى‏توانم امشب مهمان شما باشم. على (ع) در حالى كه از وضع خانه و نداشتن غذا مطلع بود نخواست درخواست پيامبر را رد نمايد و با كمال بزرگوارى با ايشان به خانه آمد. آنها مشاهده كردند فاطمه(س) در محراب عبادت مشغول راز و نياز با خداست و پشت سرش ظرفى پر از غذا به چشم مى‏خورد، فاطمه (س) با شنيدن صداى پيامبر (ص) از جايگاه خويش برخاست و در پى تقاضاى آن حضرت ظرف غذا را مقابل وى نهاد. على (ع) پرسيد فاطمه جان اين غذا را از كجا آورده‏اى؟ تاكنون غذايى به اين خوش رنگى و خوش بويى نديده‏ام. پيامبر دست بر شانه على(ع) نهاد و فرمود: اين برابر آن دينارى است كه در راه خدا انفاق نمودى و سپس ادامه داد خداوند تو را همچون زكريا و فاطمه را همانند مريم مورد لطف قرار داد كه هرگاه زكريا بر مريم وارد مى‏شد نزد او رزق و روزى مى‏يافت كه خدا برايش فرستاده بود. «كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انّى لك هذا قالت هو من عند اللّه؛(20) هر وقت زكريا به محل عبادت مريم مى‏آمد نزد او روزى شگفت آورى مى‏يافت. گفت اى مريم اين روزى از كجا براى تو مى‏رسد پاسخ داد كه اين از جانب خداست.»
بخشش و ايثارى كه در زمانى خاص با نيتى خداپسندانه صورت گيرد. قطعاً نزد خداوند از ارزش ويژه‏اى برخوردار بوده و دهنده‏اش به اجر و ثوابى بالاتر دست مى‏يابد. دختران و پسران جوانى كه تازه پا به زندگى مشترك گذاشته‏اند و با اميد و آرزو به رؤياهاى خويش جامه عمل مى‏پوشند از هر كس به استفاده از اندوخته‏ها و هداياى اطرافيان سزاوارترند.
حضرت فاطمه(س) در شب عروسى خود با پايه‏گذارى اين سنت حسنه، ايثار در وقت نياز، فرمان قرآن را عملى ساخت. اين گونه كه پيامبر خدا(ص) در شب عروسى دخترش لباسى تهيه نمود تا فاطمه(س) آن را به تن كرده و آن شب ويژه و به يادماندنى گردد. در همان لحظه زن بينوايى به در خانه رسول خدا(ص) آمد و درخواست لباس كرد. فاطمه(س) به جز پيراهن شب عروسى كه هديه پدر بود لباس ديگر داشت كه قبلاً مورد استفاده قرار داده و كهنه شده بود. با تقاضاى فقير لباس را در بسته‏اى نهاد تا در راه خدا انفاق كند كه ناگهان با يادآورى آيه: «لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبّون؛(21) شما به نيكوكارى نمى‏رسيد مگر آنكه هرچه را كه در دست داريد در راه خدا انفاق كنيد.» در تصميم خود تجديد نظر كرد، لباس عروسيش را از تن درآورد و به بينوا داد و لباس كهنه را پوشيد. هنگامى كه خواستند فاطمه(س) را به خانه اميرمؤمنان ببرند فرشته وحى فرود آمد و پس از سلام به پيامبر(ص) فرمود: اى پيامبر خدا پروردگارت به تو سلام مى‏رساند و دستور داده كه درهايى نثار فاطمه نمايم و همراه من لباسى از بهشت است كه بايد به او هديه كنم.(22) احترام به فرمان الهى‏
بدنبال برخوردهاى عادى و گاه سخيف در ارتباط با پيامبر خدا توسط اطرافيان، قرآن كريم هشدار داده و آنان را به رعايت ادب و احترام نسبت به آن حضرت دعوت نموده و دستور داده آنگونه كه با يكديگر سخن مى‏گويند پيامبر(ص) را مورد خطاب قرار ندهند و شخصيت وى را محترم شمرند. «لاتجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا…؛(23)اى مؤمنان شما دعاى رسول و ندا كردن او را مانند نداى بين يكديگر قرار مدهيد…»
فاطمه(س) مى‏فرمايد:وقتى اين آيه نازل گشت من نيز همانند ديگران پدر خويش را با عنوان رسالت صدا مى‏زدم و گفتم: «اى پيامبر خدا» و از گفتن كلمه پدر خوددارى مى‏كردم. پيامبر گرامى پس از سه بار كه او را اينگونه خواندم پاسخى نداد و فرمود: فاطمه جان اين آيه در مورد تو و خاندان و نسل تو نيست. تو از من هستى و من از تو. اين آيه در مورد افرادى بى‏مهر و خشن و متكبر نازل شده، تو مرا با عنوان پدر صدا بزن كه صداى دلنوازت دلم را زنده‏تر و پروردگارم را خشنودتر مى‏سازد.(24) اگرچه در اين واقعه علاقه و احترام خاص پيامبر(ص) به دختر عزيزش قابل توجه است. پيش از آن اطاعت و پيروى كامل حضرت فاطمه(س) از فرمان وحى و رعايت ادب و حرمت مقام والاى رسالت است كه نشان مى‏دهد آن حضرت به فرمان الهى اهميت داده و از بيان تعلقات شخصى و عاطفى خويش چشم مى‏پوشد. و در يك كلام نتيجه مى‏گيريم كه قرآن در سيره و سخن، رفتار و كردار فاطمه(س) زنده و سارى و جارى است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره نمل، آيه 16. 2. سوره مريم، آيه 6 و 5. 3. سوره انفال، آيه 75. 4. سوره بقره، آيه 180. 5. بحارالانوار، ج 43. 6. سوره ذاريات، آيه 18 و 17. 7. فاطمه الزهرا من المهد….،ص‏300. 8. بيت الاحزان، ص 53. 9. بحارالانوار، ج 43. 10. سوره مجادله، آيه 11. 11. بحار، ج 2، ص 3. 12. همان، ص 8. 13. سوره احزاب، آيه 59. 14. بحار، ج 43، ص 91. 15. سوره نور، آيه 35. 16. فاطمة الزهرا…، ص 230. 17. بحار، ج 43. 18. سوره انسان، آيه 8 و 9. 19. سوره آل عمران، آيه 37. 20. همان، 92. 21. فاطمة الزهرا…، ص 214. 22. سوره نور، آيه 62. 23. بيت الاحزان، ص 36.

/

آموزه‏هاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى 10

پرهيز از ظلم و دزدى
در دهمين فراز از دعاى امام عصر(عج)چنين مى‏خوانيم: «واكففْ ايْدينا عن الظّلم و السّرْقة؛ خدايا! دست‏هاى ما را از ستم و دزدى باز دار.»
در اين فراز از دعا، سخن از دو گناه بسيار بزرگ كه از بلاهاى خانمان سوز سياسى و اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى كه داراى پيامدهاى بسيار ناهنجار و ويرانگر است به ميان آمده، كه پاك سازى از اين دو گناه بزرگ، مى‏تواند بسيارى از مشكلات و گرفتارى‏هاى كمرشكن و چالش‏هاى روانى و اجتماعى را برطرف سازد، و دو حجاب بزرگ سرراه تكامل و پاك زيستى را از ميان بردارد، و باعث پديدار شدن مدينه فاضله گردد. مبارزه اسلام با ظلم
ظلم يعنى خلاف عدل و حق، بنابراين معنى بسيار وسيعى داشته و مصداق‏هاى گوناگون و مراحل و درجات مختلف دارد، و به طور كلى حق خود و حق ديگران را پامال كردن و ناديده گرفتن، ظلم است، بنابراين بايد حقوق انسان‏ها را كه نسبت به يكديگر دارند براساس عدالت شناخت كه دست كم بيش از صد حق است، و آن را رعايت نمود. گاهى ظلم و ستم، شديد و بزرگ است مانند: قتل نفس، و پايمال كردن حق همسايه، آزار به پدر و مادر، خوردن مال يتيم، حمايت از ظالم در پايمال كردن حق مظلوم و… و گاهى شدّت آن كمتر است، مانند ظلم به حيوانى رام از قبيل ظلم به گوسفند و گاو و گربه كه حتى شامل گرفتن پوست جوى از دهان مورچه‏اى مى‏تواند يك نوع ظلم باشد كه امير مؤمنان على (ع) در سخنى فرمود: «واللّه لو اعطيت الْاقاليم السّبعة بماتحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرةٍما فعلْتهُ؛(1) سوگند به خدا اگر اقليم‏هاى هفتگانه با آنچه در زير آسمان‏ها است را به من دهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه‏اى (از روى ظلم) نافرمانى كنم، هرگز نخواهم كرد.»
اسلام باشديدترين تعبيرات و دستورها و تأديب‏ها و ارائه مسائل جزايى مانند ديات و اجراى حدود، با هر گونه ظلم مبارزه نموده، و پيروان خود را از آن برحذر داشته است. بنابراين بسيار به جاست كه ما براى گرفتار نشدن به هر گونه ظلم و ستم به خدا پناه ببريم و در دعاى هميشگى خود آن را بگنجانيم، و از خدا بخواهيم كه دست‏هاى ما و رفتار ما را از هر گونه آلودگى به ظلم پاك سازد، و اين دعا تلقين هر روزه ما براى پرورش روح و روانمان در پرهيز از ستم باشد. چرا كه ستم به كسى بزرگ‏ترين حق الناس است، و حق الناس سنگين‏ترين بار و وِزرو وبال انسان خواهد بود. براى روشن شدن بيشتر موضوع نظر شما را به ديدگاه قرآن و سپس احاديث پيشوايان، در اين راستا جلب مى‏كنيم: نكوهش ظلم از ديدگاه قرآن
در قرآن حدود 270 بار با واژه‏ها و تعبيرات گوناگون، از ظلم و ستم سرزنش شده، و گاهى با شديدترين تعبير به ستمگران هشدار داده شده است. به عنوان نمونه:
«انّ الظّالمين لهم عذاب اليم ؛(2) قطعاً براى ستمگران عذاب دردناكى هست.» «و انّ الظّالمين لفى شقاقٍ بعيدٍ ؛(3)ستمگران در عداوت شديد دور از حق (و در برابر حق) قرار گرفته‏اند.» «انما لعْنة اللّه على الظّالمين ؛(4)آگاه باشيد لعنت خدا بر ستمگران باد.» «يوم لا ينفع الظّالمين معْذرتُهم و لهم اللّعنةُ ولهم سوءُ الدّار؛(5)روز قيامت روزى است كه عذرخواهى ظالمان سودى به حالشان نمى‏بخشد، و لعنت خدا بر آنها، و جايگاه بد نيز براى آنان است.» «و سيعْلم الّذين ظلموا اىّ منْقلبٍ ينقلبون ؛(6)آنها كه ستم كردند به زودى مى‏دانند كه بازگشتشان به كجا است.»
اينها نمونه‏هايى از آيات قرآن است كه با شديدترين تعبير به ستمگران هشدار مى‏دهد كه ستم نكنند وگرنه عاقبت بسيار خطرناك، عذاب بسيار شديد در كمين آنها خواهد بود. نكوهش ظلم و ستم در گفتار پيشوايان
در گفتار پيامبر اعظم (ص) و امامان معصوم (ع) نيز به شدت از ظلم نهى شده، و آن را به عنوان يك گناه بزرگ داراى كيفر سخت و آثار نكبت بار توصيف كرده‏اند، نظر شما را به چند نمونه از اين گفتار در ميان هزارها سخن جلب مى‏كنيم:
1 – رسول خدا (ص) فرمود: «اياكم و الظّلم، فانّ الظّلم عنداللّه هو الظّلمات يوم الْقيامة ؛(7)از ظلم و ستم دورى كنيد، چرا كه نتيجه ظلم در پيشگاه خدا در روز قيامت، تاريكى‏ها خواهد بود.»
روزى مردى به پيامبر (ص) عرض كرد: دوست دارم در روز قيامت در ميان نور و روشنايى محشور گردم، چه كنم؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «به احدى ستم نكن، در اين صورت به اين آرزو مى‏رسى.»(8)
انس بن مالك مى‏گويد: روزى پيامبر(ص) فرمود: بين انسان مؤمن تا بهشت پنج عذاب (و دست انداز سخت) وجود دارد، كه آسان‏ترين آن، مرگ است. انس مى‏گويد از آن حضرت پرسيدم سخت‏ترين آن عذاب چيست؟ فرمود: «الْوُقوفُ بين يدى اللّه عزّ وجلّ، اذا تعلّق الْمظلومون بالظّالمين ؛(9)توقف در پيشگاه خداوند متعال در قيامت، در آن هنگام كه ستمديدگان به ستمگرانشان آويزان شده‏اند» (و به اصطلاح دامن آنها را گرفته و مطالبه حق خود مى‏كنند).نيز از پيامبر (ص) نقل شده فرمود: «وقتى كه روز قيامت برپا مى‏گردد، انسان وارد صحراى محشر مى‏شود، و از نيكى هايى كه در دنيا انجام داده خشنود است، ناگاه مردى جلو او را مى‏گيرد، و به خدا عرض مى‏كند: «پروردگارا! اين شخص به من ظلم كرده است.» در اين هنگام پاداش‏هاى نيكى‏هاى آن را برمى دارند و به عنوان جبران ظلمى كه به آن شخص شاكى نموده در مجموعه پاداش‏هاى او قرار مى‏دهند، و همچنان اين كار ادامه مى‏يابد تا اين كه پاداش‏هاى آن مرد ظالم تمام مى‏شود. آنگاه گناهان آن مرد شاكى را در مجموعه گناهان ظالم قرار مى‏دهند، و اين كار ادامه مى‏يابد تا كه ظالم وارد دوزخ مى‏گردد.»(10)
2 – امير مؤمنان على (ع) فرمود: «ايّاك و الظّلْم فانّهُ اكبر الْمعاصى ؛(11)از ظلم دورى كن كه آن از بزرگ‏ترين گناهان است.» و نيز فرمود: «از جور و ستم دورى كن كه بوى بهشت به مشام انسان ستمگر و متجاوز، نمى‏رسد، ظلم و ستم موجب تخريب و تباهى قلب (روح و جان) مى‏شود، و باعث اضطراب و نا آرامى زندگى مى‏گردد.»(12)
بزرگى گناه ظلم در حدى است كه امير مؤمنان على (ع) در فرازى از خطبه خود مى‏فرمايد: «واللّه لان ابيت على حسك السّعدان مسهّداً، او اُجرّ فى الْاغلال مصفّدا، احبُّ الىّ من ان الْقى الله و رسوله يوم الْقيامه ظالماً لبعْض الْعباد…؛(13)سوگند به خدا اگر شب را بر روى خارهاى تيز سعدان به سر برم، يا به غل‏ها و زنجيرها بسته، كشيده شوم برايم محبوب‏تر و بهتر است از اين كه خدا و رسولش را در قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ظلم كرده، و چيزى از اموال دنيا را غصب نموده باشم. چگونه به كسى ستم روا دارم، آن هم براى پيكرى كه تاروپودش، شتابان به سوى كهنگى به پيش مى‏رود، (و از هم مى‏پاشد) و مدت‏ها در ميان خاك‏ها مى‏ماند.»
نيز مى‏فرمايد: «فاللّه اللّه فى عاجل الْبغى، و آجل وخامة الظّلْم ؛(14)زنهار، زنهار و شما را به خدا از زودرسى كيفر ظلم و ستم، و از عاقبت بسيار خطرناك ظلم.» اين تعبير امام على (ع) بيانگر بزرگى و زشتى گناه ظلم، و هشدار و آژير خطر براى ستمگران است، كه به هوش باشند كه در صورت ادامه ظلم، كيفر سختى در كمين آنها بوده، و سرنوشت بسيار خطرناكى آنها را تهديد مى‏كند.
شگفت اين كه با اين كه مقام شهادت بالاترين مقام‏ها است، و اولين قطره خون شهيد كه بر زمين مى‏چكد موجب آمرزش همه گناهانش مى‏شود.(15)در عين حال اگر ظلم و مظلمه‏اى برگردن او باشد، گرفتار كيفر آن خواهد شد، براى روشن شدن اين مطلب نظر شما را به چند روايت زير جلب مى‏كنم:
پيامبر (ص) فرمود: «حضرت موسى (ع) رفيقى داشت كه به شهادت رسيد، موسى (ع) خواست مقام او را تماشا كند، به خدا عرض كرد: آن دوستم كه شهيد شد كجاست؟ خداوند فرمود: در آتش است. موسى (ع) عرض كرد: مگر بهشت را براى شهيدان وعده نداده‏اى؟ خداوند فرمود: آرى چنين وعده‏اى داده‏ام، ولى اين دوستت در آزار رسانى و ستم به پدر و مادرش اصرار داشت، و من عمل نيك چنين كسى را نمى‏پذيرم.»(16) نيز روايت شده: روزى پيامبر اعظم (ص) نماز را با جماعت خواند، سپس به مسلمانان رو كرد و فرمود: «آيا از طايفه بنى النجّار كسى در اينجا هست؟ اين سؤالم از اين رو است كه يكى از افراد برجسته آنها به شهادت رسيده، ولى درِ بهشت بر روى او بسته است، و پشت در درمانده شده از اين رو كه به يك نفر يهودى سه درهم بدهكار است (تا آن سه درهم حق الناس را از جانب او به صاحبش بدهند، و او از حبس درماندگى پشت در آزاد شود»(17)با توجه به اين كه عدم اداى حق الناس در وقت خود يك نوع ظلم است.
نيز طبق آن حديث معروف: وقتى كه سعدبن معاذ مجروح جنگى به شهادت رسيد، و شخص پيامبر (ص) با تجليل فراوان، همراه مسلمانان او را به خاك سپردند، سرانجام آن حضرت فرمود: «امشب فشار قبر، سعد را عذاب نمود.» بعضى از حاضران پرسيدند: با اين كه او داراى آن همه مقام است و شما آن همه از او تجليل كرديد چرا عذاب مى‏شود؟ فرمود: «به خاطر اين كه او نسبت به همسرش بداخلاق بود»(18) يعنى با بداخلاقى خود يك نوع ظلم به خانواده‏اش مى‏كرد.
نيز روايت شده: در جنگ احد يكى از مسلمانان جوان به شهادت رسيد، مادرش به بالين پيكر پاك و به خون تپيده‏اش آمد و خاك از چهره شهيدش پاك نموده و خطاب به او گفت: «فرزندم، بهشت برايت گوارا باد.» پيامبر (ص) به او فرمود: چه مى‏دانى كه بهشت براى او گوارا است، فلعلّه تكلّم فيما لا يعْنيه، اوْ بخيل بما لا ينقُصُهُ ؛(19)شايد او سخنان بيهوده مى‏گفته، يا در مورد چيزى كه باعث كمبودش نمى‏شد بخل ورزيده باشد.» (با توجه به اين كه بيهوده گويى و بخل يك نوع ظلم است). تجزيه و تحليل
چنانكه گفتيم ظلم و ستم معنى گسترده‏اى دارد، و به طور كلى هرگونه بى عدالتى و بى انصافى، و آزار رسانى، ظلم است گرچه اين آزار رسانى به صورت رشوه، يا احتكار، يا گران فروشى، يا رنجاندن پدر و مادر و همسر و اعضاء خانواده با خيانت به امانت، يا تبعيض، يا كم كارى و عدم رعايت وجدان كارى، ويا ناراضى كردن كارگر، و كم كردن اجرت كار او، و هرگونه حق كشى ديگر. با توجه به اين امور به راز بزرگى گناه ظلم و سختى كيفر آن پى مى‏بريم، چرا كه ظلم موجب آشفتگى و بى نظمى در جامعه شده، و باعث انواع گرفتارى‏ها، اختلافات و اضطراب‏هاى اجتماعى و اخلاقى و سياسى خواهد شد، و شيرازه جامعه را از هم گسسته كرده، و آرامش را كه برترين نعمت الهى است از ميان مى‏برد. ظلم موجب رنج‏ها، آزارها، قطع رابطه‏ها، آشوب‏ها، فتنه‏ها، بيمارى‏ها و نا امنى و نا آرامى‏هاى گوناگون مى‏شود، و گاهى عرصه زندگى را بر انسان‏ها تنگ كرده و موجب فروپاشى خانواده‏ها، و زندگى‏ها مى‏گردد، برهمين اساس گفته شده «الْملك يبقى مع الْكفر و لا يبقى مع الظّلم؛ حكومت و فرمان روايى با كفر باقى مى‏ماند، ولى با ظلم از هم مى‏پاشد.»
به همين اساس قرآن مى‏فرمايد: «ولقد اهلكْنا الْقرون من قبلكم لمّا ظلموا ؛(20)ما امت‏هاى پيشين را كه ظلم كردند به هلاكت رسانديم.» نيز مى‏فرمايد: «فتلك بُيوتهم خاوية بما ظلموا ؛(21)اين خانه‏هاى آنها است كه به خاطر ظلم و ستمشان خالى و ويران مانده است.» چرا كه ظلم باعث ايجاد كينه و عداوت، و موجب شقاق و چند گانگى و سوءظن و آثار شوم ديگر شده، و همين به جاى آبادانى، عامل مرارت و تلخى زندگى، و ويرانى مى‏شود، زيرا پر واضح است كه دل زدگى بر اثر ظلم باعث سلب دل گرمى و اميد شده، و همين اثر بد، افكار و اعمال را تخريب نموده و به تباهى مى‏كشاند. 2 – نكوهش سرقت و دزدى از نگاه اسلام
دومين خواسته در دعاى فوق اين بود كه امام عصر (عج) به ما ياد داده كه به خدا عرض كنيم: «خدايا! دست هايمان را از دزدى باز دار» يكى از گناهان كبيره كه موجب وزر و وبال و آثار شوم و نكبت بار در دنيا و آخرت مى‏شود، و زندگى انسان را تباه و آلوده مى‏سازد دزدى است، يعنى انسان از راه‏هاى مختلف اموال ديگران را چپاول كند. سرقت و دزدى نيز مانند ظلم، معنى وسيعى دارد، مثلاً امام صادق (ع) مى‏فرمايد: دزدها سه گونه‏اند: ترك كننده زكات، و حيف و ميل كننده مهريّه زنان، و كسى كه وامى مى‏گيرد و نيّت اداى آن را ندارد.(22)و يا پيامبر (ص) فرمود: «دزدترين دزدها كسى است كه از نمازش بدزدد.»(23) و يا مسئله استراق سمع و… ولى بيشتر در موضوع ربودن اموال ديگران است، كه بعضى آشكار و بعضى نهان مى‏باشد مانند دزدى از اموال شوهر و رانت خوارى، و اختلاس و نيرنگ‏هاى مرموز براى چپاول اموال، خواه اموال خصوصى باشد، يا عمومى. مسأله سرقت يكى از معضلات جامعه در هر زمانى بوده، به ويژه در اين عصر كه نقشه‏ها و نيرنگ‏ها به شكل‏هاى گوناگون – به ويژه نسبت به بيت المال و اموال عمومى – توسعه يافته، و در اين راستا دزدهاى اموال خانه‏ها و اتومبيل‏ها، و جيب برى و انواع شگردها را كه هر روز در صفحات حوادث روزنامه‏ها و مجلّات مى‏خوانيم، مشمول عنوان سرقت و دزدى است كه موجب سلب امنيت و آرامش شده و گاهى به كشتار و فروپاشى خانواده‏ها و انواع كينه توزى‏ها و عداوت‏ها منجر مى‏گردد. دست ناپاكى كه به دزدى آلوده شده، در حقيقت اموال حرام را به خانه خود مى‏كشاند و انباشته مى‏كند، و در ميان آلودگى گرداب متعفّن حرام و غصب و زور و ظلم غوطه مى‏خورد، و چنين فردى بعيد است كه به راحتى نجات يابد، بلكه همان اموال نامشروع، روسياهى ننگين را براى او ايجاد كرده و آتش شعله ور دوزخ در انتظار بلعيدن و عذاب سخت او است. در اسلام در ميان دستورهاى بزرگش، سه چيز را بسيار محترم شمرده كه عبارتند از حفظ حريم جان و مال و ناموس. هر جامعه‏اى كه در اين سه مورد در امن باشد، آن جامعه را مى‏توان جامعه سالم و ايده آل خواند. براى اين كه به زشتى سرقت بيشتر پى ببريم، نظر شما را به گفتار قرآن و پيشوايان بزرگ اسلام در اين راستا جلب مى‏كنيم. سرقت و دزدى از نگاه قرآن
در قرآن درباره سرقت اموال، در دو مورد سخن به ميان آمده است.
1 – در آيه 12 سوره ممتحنه مى‏خوانيم: «يا ايّها النّبىُّ اذا جائك الْمؤمنات يبايعْنك على انْ لا يُشْركن باللّه شيئاً و لا يسْرقْن… فبايعْهنّ و اسْتغْفرْلهنّ…؛ اى پيامبر! هنگامى كه زنان با ايمان نزد تو آيند، و با تو بيعت كنند (با اين شرايط) كه چيزى را براى خدا شريك قرار ندهند، دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند، و در هيچ كار نيكى با تو مخالفت نورزند، با آنها بيعت كن، و براى آنها از درگاه خدا آمرزش بطلب.»
اين آيه مربوط به بيعت مشروط زنان است، توضيح اين كه: طبق گفته مفسّران پس از آنكه مكه در سال هشتم به دست مسلمين به فرماندهى پيامبر اكرم (ص) فتح شد، پيامبر (ص) بر كوه صفا قرار گرفت و از مردان ايمان آورنده بيعت گرفت، سپس نوبت به زنانى كه ايمان آورده بودند شد، آنها براى بيعت به محضر پيامبر (ص) آمدند، آيه فوق نازل شد، پيامبر (ص) بر اساس اين آيه بيعت آنان را مشروط بر شش شرط پذيرفت كه شرط دوم اين بود كه دزدى از اموال شوهر، و ديگران نكنند. اين شرط بيانگر اهميت آن است، كه در نخستين بيعت زنان كه يك حادثه بزرگ سياسى است، ترك دزدى به عنوان پيش شرط در رديف ترك شرك و زنا، عنوان شده است، يعنى دزدى همچون شرك و زنا، گناه بسيار بزرگى است كه بيعت كنندگان بايد تعهد محكم بدهند كه دزدى نكنند. و دست به اين گناه زشت و پليد نزنند.(24)
2 – در آيه 38 سوره مائده مى‏خوانيم: «و السّارق السارقة فاقْطعوا ايْديها جزاءً بما كسبا نكالاً من اللّه ؛دست مرد و زن دزد را به كيفر عملى كه انجام داده‏اند، به عنوان يك مجازات الهى قطع كنيد.» اين آيه با صراحت حكم شديدى را كه قطع دست دزد باشد صادر كرده، و چنين حكمى بيانگر بزرگى گناه دزدى است، تا همين مجازات باعث عبرت و بازدارندگى و كنترل شديد شود، و جامعه از خطر دزدى و ناامنى مالى نجات پيدا كند. و از آنجا كه بيشتر دزدى‏ها از ناحيه دست انجام مى‏گيرد، و از آنجا كه دست براى انسان كارآمدترين و نافع‏ترين اعضا است كه توانايى انسان را مظهريت مى‏بخشد، بايد براى عبرت مردم و جلوگيرى از دزدى بريده شود، البته با شرايطى كه در روايات ما آمده است. ولى در بعضى از موارد به جاى قطع دست، زندان و تأديب مانند ضربات شلّاق تعيين شده است، مثلاً از حضرت على (ع) نقل شده كه در مورد مردى كه گوشواره دخترى را از گوشش دزديده بود، فرمود: اين يك نوع ربايش علنى است، آن دزد را كتك زد و زندانى نمود، و در سخنى فرمود: حكم قطع دست در مورد چهار دزد روا نيست ؛
1 – كسى كه اختلاس كند (اختلاس به معنى يك نوع دزدى است كه با كِش رفتن و تردستى و حيله انجام مى‏شود).2 – كسى كه از روى خيانت، امانت ديگرى را بربايد. 3 – كسى كه از غنائم جنگى دزدى كند. 4 – اجير و مزدورى كه در خانه كسى چيزى بردارد كه اين يك نوع خيانت است.(25)
بعضى اشكال كرده‏اند كه بريدن دست دزد (نخست چهار انگشت دست راست او) در صورتى كه اموال دزديده شده او يه اندازه قيمت يك چهارم دينار (كه هر دينار به اندازه يك سكّه يعنى 18 نخود طلا است) برسد، با آن همه احترامى كه اسلام براى جان انسان قايل است منافات دارد، با توجه به اين كه اگر كسى انگشتان كسى را بى جهت قطع كند، هر انگشت آن معادل يك دهم ديه كامل (هزار مثقال طلا) يعنى صد مثقال ديه دارد، پس ديه بريدن چهار انگشت، چهارصد مثقال طلا است، پس چرا دزديدن يك چهارم يك دينار (يعنى چهار نخود و نيم طلا) موجب حكم قطع چهار انگشت مى‏گردد؟ اتفاقاً همين سؤال را از عالم بزرگ علم الهدى سيد مرتضى (متوفّى 436 ه. ق) نمودند، ايشان در پاسخ به صورت شعر جواب داد، كه ترجمه‏اش اين است: «عزّت امانت، آن دست را گران قيمت كرد، ولى خيانت دزدى، بهاى آن را پايين آورد، فلسفه حكم خدا را بدان.»(26)

به هر حال وقتى كه اين حكم اسلامى اجرا مى‏شد، مسلمانان در پناه آن در رفاه و امنيت مى‏زيستند، چنان كه هم اكنون اين اثر در كشور عربستان سعودى ملموس است. و در نتيجه افراد دزد هم كم مى‏شدند و به تعداد شمارش انگشتان نمى‏رسيدند. آيا بريدن چند دست خطاكار براى حفظ امنيت و حريم اموال عموم مردم چند قرن يك ملت، قيمت گزافى است؟ با مقايسه اين خسارت كم قطع، و آن همه آثار خطير دزدى در صورت عدم قطع با آثار درخشان قطع، پى مى‏بريم كه چنين حكمى خشن نيست، بلكه جزاى مناسب و شايسته‏اى خواهد بود. نكوهش دزدى در نگاه پيشوايان
در گفتار پيامبر اعظم (ص) و امامان معصوم (ع) با شديدترين تعبيرات و روش، از گناه بزرگ دزدى نهى شده كه نظر شما را به چند نمونه جلب مى‏كنيم:
شخصى در مسجد النّبى در مدينه در حالى كه روپوش خود را بالش خود قرار داده بود به استراحت پرداخت، سپس براى تطهير برخاست و از مسجد خارج شد، وقتى بازگشت ديد روپوشش دزديده شده است، به جستجو پرداخت تا دزد را پيدا كرد، او را به محضر پيامبر (ص) برد و تقاضاى محاكمه نمود. پيامبر (ص) فرمود: دست (چهار انگشت دست راست) او را قطع كنيد. صاحب روپوش از شكايت خود گذشت و روپوش خود را به دزد بخشيد، و تقاضاى عدم قطع كرد، ولى پيامبر (ص) فرمود: اگر قبل از آنكه او را نزد من بياورى و من حكم كنم، راهى براى عدم قطع داشت، ولى اكنون راهى ندارد، آنگاه دستور داد دست آن دزد را قطع نمودند.(27)
در روايت ديگر آمده: چند نفر دزد را به محضر امير مؤمنان على (ع) آوردند، پس از اثبات دزدى، آن حضرت دست آنها را به خاطر اين جرم، قطع كرد، آنگاه فرمود: «آنچه از دست شما بريده شده، به سوى آتش دوزخ روانه مى‏گردد، پس اگر توبه كنيد آنها را از آتش باز گردانده‏ايد، وگرنه همانا شما را به سوى آتش دوزخ مى‏كشانند.»(28)
امام صادق (ع) فرمود: «مدْمن الزّنا و السّرق و الشّرب كعابد وثنٍ ؛(29)ادامه دهنده (عمل زشت) زنا و دزدى و شرابخوارى، همانند بت پرست است.»
پيامبر (ص) در سخنى فرمود: «يكى از چهار نفر هرگاه داخل خانه‏اى شود، قطعاً موجب خرابى آن مى‏گردد، و چنين خانه‏اى از بركات الهى آباد نخواهد شد ؛1 – خائن به امانت 2 – دزد 3 – شرابخوار 4 – زناكار.»(30)
از امام سجاد (ع) نقل شده: دزدى را نزد حضرت على (ع) آوردند كه براى اولين بار دزدى كرده بود، على (ع) دستور داد دست راستش (چهار انگشت) را قطع كنند، پس از مدتى همان دزد براى دومين بار دزدى كرد، حضرت على (ع) قدم پاى چپ او را قطع كرد، او براى سومين بار دزدى كرد، حضرت او را به زندان ابد محكوم فرمود.(31)
اين گفتار و اين گونه برخوردها با دزد، بيانگر شدت مجازات دزدى، و بزرگى جرم اين گناه است، تا آنجا كه در روايات آمده: «من مات دون ماله فهو شهيدٌ ؛كسى كه در دفاع از مالش در برابر دزد كشته شود، شهيد شده است.» شدت عمل در برابر دزد بيت‏المال‏
بايد توجه داشت كه يكى از انواع دزدى، دستبرد به بيت المال كه اموال عمومى است مى‏باشد، گر چه به اندازه برداشتن يك عدد خودكار، يا يك سوزن از بيت المال بدون مجوّز شرعى باشد، در اين راستا نظر شما رابه چند نمونه از شدت عمل پيامبر (ص) و امامان (ع) در بر خورد با رانت خواران و يا چپاولگران بيت المال جلب مى‏كنيم:
1 – يكى از غلامان پيامبر (ص) شخصى به نام مدْعم بود، او در جنگ خيبر در ركاب پيامبر (ص) با دشمن مى‏جنگيد، پس از پيروزى غنائم بسيارى به دست آمد، او بر اثر طمع به غنائم كه از بيت المال مسلمين بود، لباسى را قبل از تقسيم بيت المال محرمانه براى خود ربود (دزديد) پس از اين ماجرا سپاه اسلام همراه پيامبر (ص) به وادى القرى حركت كردند، در آنجا هنگام بارگيرى از شتر، تيرى از ناحيه دشمن آمد و به پيكر غلام نامبرده خورد، و همين باعث شهادت او شد، حاضران (در ضمن تأسف) گفتند: بهشت بر او گوارا باد، پيامبر (ص) فرمود: «نه سوگند به كسى كه جان محّمد (ص) در دست او است، اكنون آن لباس در تنش در آتش دوزخ مى‏سوزد، همان لباسى كه روز خيبر از غنائم مسلمين به خيانت ربوده بود.» اصحاب تعّجب كردند و سخت تحت تأثير قرار گرفتند، يكى از ياران از پيامبر (ص) پرسيد: «من هم دو بند كفش را از غنائم ربودم.» پيامبر (ص) فرمود: «همانند آن بند كفش در آتش دوزخ براى تو بريده مى‏شود.»(32)
2 – عقيل برادر على (ع) بر اثر تنگدستى و عيالوار بودن تقاضاى كمك مالى از امام على (ع) بيش از سهميه خود كرد. و اصرار ورزيد، على (ع) به مردى گفت: دست عقيل را بگير و در ميان بازار ببر، و به او بگو قفل دكانى را بشكند و كالاهاى دكان را بردارد. عقيل به على (ع) عرض كرد: آيا مى‏خواهى مرا به عنوان دزدى دستگير كنند؟ على (ع) فرمود: «پس تو مى‏خواهى با برداشتن از بيت المال مسلمين، مرا دزد كنى و از آن بردارم و به تو بدهم.» بعد از شهادت على (ع) روزى معاويه به عقيل گفت: بالاى منبر برو و به مردم بگو على (ع) با تو چگونه رفتار كرد و من با تو چگونه رفتار كردم. عقيل بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثنا گفت: «اى مردم! من از على (ع) دينش را طلبيدم، او مرا كه برادرش بودم رها كرد، و دينش را گرفت، ولى معاويه با دادن بيت المال به من مرا بر دينش مقدم داشت.»(33)
3 – در حكومت امام على (ع) على بن ابى رافع سرپرست بيت المال بود، ايام عيد قربان فرا رسيد، دختر على (ع) از على بن ابى رافع خواست گردنبندى از بيت المال را سه روز به عنوان عاريه‏اى كه داراى ضمانت باشد به او بدهد، تا در جشن عيد از آن استفاده كند، او به درخواست دختر على (ع) جواب مثبت داده و آن گردنبند را به او داد. على (ع) آن را در گردن دخترش ديد و پس از پرسش دريافت كه از ابن ابى رافع عاريه گرفته، با شدت به او حكم كرد كه آن را به بيت المال بر گرداند، و ابن ابى رافع را با تندى نكوهش كرد. و به زينب (س) فرمود: در صورتى اين كار براى تو روا است كه ساير زن‏هاى مسلمين نيز همين گونه از بيت المال بهره‏مند شوند. و به ابن ابى رافع فرمود: «لو كانت اخذت الْعقْد على غير عاريةٍ مضمونةٍ مرْدودةٍ، لكانت اذن اوّل هاشميّة قطّعْت يدها فى سرْقةٍ ؛(34)اگر دخترم آن گردنبند را بدون عاريه داراى ضمان و برگشت به بيت المال گرفته بود، نخستين زن هاشمى بود كه دستش به خاطر دزدى قطع مى‏كردم.»
4 – روزى عبدالله بن جعفر داماد على(ع) و برادرزاده آن حضرت، نزد على (ع) آمد و عرض كرد: سزاوار است براى تأمين هزينه زندگى روزانه‏ام به من كمك مالى شود، سوگند به خدا چيزى ندارم، مگر اين كه گوسفند يا الاغ خود را بفروشم. حضرت على (ع) به او فرمود: «نه، چيزى براى تو در نزد من نيست، مگر اين كه به عموى خود دستور بدهى تا (از بيت المال) دزدى كند و به تو بدهد.»(35)
5 – روزى دو زن يكى از نسل عرب، و ديگرى كنيز عجمى آزاد شده براى گرفتن سهميّه خود از بيت المال به محضر على (ع) آمدند، آن حضرت مقدارى درهم و غذا به طور مساوى به آن دو نفر داد. زن عرب اعتراض كرد و گفت: من عرب هستم، و اين زن عجم، چرا به من بيشتر ندادى؟ امام (ع) فرمود: «سوگند به خدا من در تقسيم بيت المال، فرزندان اسماعيل را بر فرزندان اسحاق برتر نمى‏بينم.»(36)
آرى حضرت على (ع) ضابطه را بر هرگونه رابطه مقدم مى‏داشت، و مصرف اموال عمومى را بر اساس روابط خويشاوندى يا دوستى، يك نوع دزدى مى‏دانست. با توجه به اين موضوعات مهم به دعاى امام عصر (عج) بازگرديم كه به ما ياد داد به خدا عرض كنيم: «خدايا! دست‏هاى ما را از هرگونه ظلم و دزدى بازدار.» به اميد استجابت اين دعا براى همه، و خشنود كردن آن حضرت با رعايت موازين حقوقى. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج البلاغه، خطبه 224. درباره انواع ظلم به بحار الانوار، ج 75، ص 305، باب 79 مراجعه شود. 2. ابراهيم – 22. 3. حج – 53. 4. هود – 18. 5. مؤمن – 52. 6. شعراء – 227. 7. بحار، ج 75، ص 309. 8. كنزالعمّال، حديث 44154. 9و10. همان، حديث 8862. و7643. 11. غررالحكم ؛ ميزان الحكمة، ج 5، ص 597. 12. همان. 13. نهج البلاغه، خطبه 224. 14. همان، خطبه 192. 15. تهذيب الاحكام شيخ طوسى، ج 6، ص 121 به نقل از پيامبر (ص). 16. لباب الالباب راوندى . 17. بحار الانوار، ج 73، ص 362. 18. اقتباس از قاموس الرجال، ج 4، ص 341، طبقات ابن سعد،ج‏3،ص‏10و11. 19. المحجّة البيضاء، ج 5، ص 200. 20. يونس – 14. 21. نمل – 52. 22و23. بحار، ج 96، ص 12، و ج 84، ص 263. 24. اقتباس از تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 276. 25. شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 18، ص 503. 26. در تفسير آلوسى، ج 3، ص 6، اين پاسخ به علم الدين السّخاوى نسبت داده شده است، بايد توجه داشت كه هر دينار معادل 18 نخود طلا است، كه يك مثقال شرعى است. 27. خصال شيخ صدوق، ج 1، ص 90، بحار، ج 79، ص 182. 28. علل الشرايع، ج 2، ص 224، بحار، ج 79، ص 186. 29. ثواب الاعمال شيخ صدوق، ص 217، بحار، ج 79، ص 187. 30. همان مدرك، و بحار، ج 79، ص 125. 31. ارشاد المفيد، ص 251، بحار، ج 79، ص 188. 32. سيره ابن هشام، ج 3، ص 353. 33. روضات الجنّات، ص 90. 34. بحار، ج 40، ص 338. 35. ابواسحاق اصفهانى، الغارات، ج 2، ص 67. 36. بحار، ج 41، ص 137.

/

تملّق ستيزى و انتقادپذيرى؟

خاقانيا به تقويت دوست دل مبند

وزغصه و شكايت دشمن جگر مخور
گر دوست از غرور هنر بيندت نه عيب‏

دشمن به عيب كردنت افزون كند هنر
ترس زطعن دشمن و گردى بلند نام‏

بينى غرور دوست شوى پست و مختصر
پس دوست دشمن است به انصاف بازبين‏

پس دشمن است دوست به تحقيق درنگر
گرعقلت اين سخن نپذيرد كه گفته‏ام‏

اين عقل را نشانه ديوانگى شمر
(خاقانى)

موضوع سخن انتقاد پذيرى و پرهيز از تملق گوئى و نقش آن در كمال انسان است. در تبيين و نتيجه‏گيرى اين بحث تذكر چند نكته ضرورى است:
نكته اول اينكه: انسان مصون از عيب و خطا نيست و جز برگزيدگان خدا يعنى پيامبران و ائمه هدى عليهم السلام كه به لباس عصمت آراسته‏اند همه انسان‏ها در هر سطح و جايگاهى كه باشند به نوعى در معرض خطا و اشتباه و انحراف قرار دارند. بفرموده يوسف صديق(ع) كه حتى خود را در جايگاه پيامبرى از خطا و گناه مبرّا ندانست و گفت: «و ما أبرى‏ء نفسى انّ النفس لامّارةٌ بالسوء الّا ما رحم ربى» اگر خداى بزرگ و مهربان برآدمى رحم نياورد هيچ انسانى از خطر نفس امّاره در امان نيست و به كمك خداوند نياز دارد. آفريدگار جهان و انسان نيز با پيامبران برگزيده خود در موارد مختلف از اين حقيقت سخن گفته تا مبادا انسان‏ها را غرور دست دهد و از وادى توحيد دور افتاده و در معرض خودباورى و خود محورى كه پرتگاه شرك است قرار گيرند. نمونه آن داستان داود(ع) پيامبر است كه در معرض آزمايش الهى قرار گرفت كه اگر لحظه‏اى غفلت عارض شود پيامبر خدا نيز ممكن است به خطاى در داورى گرفتار آيد و چرب زبانى مدعى او را به حكم ناحق عليه متهم وادارد و از مسير حق و عدل به پرتگاه حكم به ناحق سقوط كند. بارى آدمى با خصلت ذاتى خود از وسوسه نفس مصون نيست و اگر نگهدارى خداوند و صيانت او نباشد به گناه مى‏افتد و با اين توضيح مختصر معناى «عصمت» كه همانا نگهدارى خداوند و نظارت و هدايت و كنترل بندگان برگزيده اوست روشن مى‏گردد، چرا كه آنها كه مقرر است رهبر و سرمشق ديگر انسان‏ها باشند، خطا و گناه از اعتبار آنها مى‏كاهد و اعتماد مردم را سست مى‏كند و نخواهند توانست نقش هدايتگر خويش را در علم و عمل براى جامعه بشرى ايفا كنند.
بطور خلاصه از پيامبران و امامان معصوم و برگزيدگان ويژه خدا كه بگذريم كه عصمت خداوندى حافظ و نگهدار آنهاست، همه انسان‏ها در معرض خطا و گناه قرار دارند و لازمه چنين خصلتى است كه آدميان بايد همواره مراقب خود باشند و از خداوند مدد بخواهند و به بندگان صالح خدا تاسّى جويند و رهنمودهاى آنان را مد نظر قرار دهند و پيوسته در حال مجاهده با نفس باشند و لحظه‏اى غفلت روا ندارند و اين مراقبت دائمى و محاسبه و تفكر و تذكر سرمايه سلوك آنها باشد تا بتوانند راه پرخطر كمال را طى كنند و از اين گذرگاه خطير سالم عبور نمايند در حالى كه از وسوسه و خطر شيطان و نفس امّاره در امان بمانند.
اين فرايند اخلاقى تا لحظه‏هاى آخر عمر بايد ادامه پيدا كند كه در هيچ حال و در هيچ شرائطى انسان از شرّ نفس و وسوسه شيطان مصون نيست چرا كه شيطان و نفس براى هر مقطعى از حيات انسان دام‏ها و تله‏هائى دارند كه رهائى از آنها مجاهدت دائمى را طلب مى‏كند… خطر خودخواهى‏
نكته دوم: خصيصه حبّ نفس و نقش آن در مسير حيات مادى و معنوى انسان و آثار مثبت و منفى آن است. بر اساس اين خصلت آدمى در جلب منفعت و دفع مضرت مى‏كوشد و در صيانت خويش تلاش مى‏كند. اين خصلت ذاتى كه در هر موجود زنده‏اى وجود دارد با نگاه مثبت سپر دفاعى است كه خطرات را دفع و منافع را جذب و شرائط ادامه حيات را تكميل مى‏كند افزون بر اين اگر خصيصه ذاتى حبّ ذات به درستى هدايت شود عامل سعادت جاودانى انسان است. چرا كه هيچ كسى بدبختى و بدفرجامى خود را نمى‏خواهد و بطور جدّ انسان خواهان خير است چنانكه قرآن كريم مى‏فرمايد: «و انّه لحبّ الخير لشديد» و كدام خير برتر و بالاتر از سعادت جاودانه انسان در حريم امن الهى و حيات ابدى. پس چرا انسان‏ها با دست خود خود را به هلاكت مى‏افكنند و به دشمن ديرين خود شيطان سر مى‏سپارند و يا تسليم نفس امّاره مى‏شوند و يا در دام راهزنان و حراميان مى‏افتند؟ براى اينكه در تشخيص خير و شرّ به اشتباه افتاده و لذت حاصل را بر سعادت پايدار آخرت ترجيح مى‏دهند و سيه روزى را براى خود فراهم مى‏سازند.
«انّ هؤلاء يحبّون العاجله و يذرون ورائهم يوماً ثقيلا» بطور خلاصه اگر غريزه حبّ نفس به درستى هدايت شود سرمنشأ خير و سعادت دوجهانى خواهد بود.
اما با نگاه ديگر: غريزه يا خصيصه حبّ نفس مى‏تواند خطرآفرين باشد و از خودخواهى، غرور، خودمحورى و طغيان سربر آورد و عامل سركشى، ستم كارى، حق كشى گردد، آدمى عيب‏هاى خود را نبيند و به صدد چاره جويى برنيايد. و همين خصلت است كه آدميان را به پايمال كردن حقوق ديگران و شكستن حريم مقدسات و قتل و غارت كشانده و زمين و دريا را از فساد پر مى‏كند. از اين ديدگاه انسان همواره به تذكر و تنبّه و موعظه نياز دارد تا سركشى نفس و حبّ ذات را مهار كند.
ساز و كار اين مجاهده يكى عامل درونى كه همان مجاهده با نفس است و ديگرى انتقاد پذيرى و حق گرائى و…از اينرو در روايات تربيتى اسلام به تفكر در عيوب خويش و اصلاح نفس و ضرورت نقد و پرهيز از تملق و مبارزه با چاپلوسى توصيه شده است. درباب نقد و نظر نخستين مرحله مسئوليت متوجّه انسان است كه خود را نقد كند و به رفع معايب خويش بپردازد. پيامبر گرامى اسلام در توصيف بندگان شايسته خداوند مى‏فرمايد: «…و تفكر فى عيوبه واصلحها» در عيوب خويش بينديشد و به اصلاح آن‏ها بپردازد. همچنين از قول امام صادق(ع) است كه مى‏فرمايد: «احبّ اخوانى من اهدى الىّ عيوبى» محبوب‏ترين برادران من كسى است كه عيب‏هاى مرا به من هديه كند!
جالب است امام تذكر معايب را هديه‏اى مى‏داند كه برادر به برادر خود مى‏دهد كه نه تنها موجب رنجش نبايد باشد بلكه سبب محبوبيت بيشتر مى‏گردد. اين بدان خاطر است كه تذكر عيبها از باب اصلاح و دلسوزى نه از باب تحقير و نكوهش كوشش در جهت صلاح و اصلاح است. چرا كه آدمى گاه از عيب خود غفلت دارد و در آن مى‏ماند و هرگز اصلاح نمى‏شود ولى هرگاه برادر دينى با عنوان آينه مؤمن نقطه ضعف‏ها و عيب‏ها را به تصوير كشد همانند آينه‏اى است كه چهره آدمى را از عيب مى‏زدايد و لذا در روايت آمده: «المؤمن مرآت المؤمن» مؤمن آئينه مؤمن است. و در همين حال در روايات اسلامى از مداحى‏ها و تعريف‏هاى نابجا و افراطى نكوهش به عمل آمده است از سخن پيامبر اعظم(ص) روايت شده كه فرمود: «احثوا التراب فى وجوه المدّاحين» در چهره مداحان يعنى تملق گويان خاك بپاشيد. راز مطلب اينست كه مدح و ثنا خوانى بى‏جا و تملّق و چاپلوسى از يك سو حاكى از ذلت و حقارت مديحه‏گويان است و اين با كرامت مؤمن سازگار نيست و از سوى ديگر مخاطب را به غرور و نخوت مى‏كشاند و چه بسا به طغيان و عصيان وا مى‏دارد و مجال نمى‏دهد به خود بينديشد. نخوت قدرت‏
اين خطر براى صاحبان قدرت از ديگران بيشتر است. چرا كه قدرت خود منشأ غرور است بويژه آنكه با تعريف و تمجيدهاى نابجا همراه گردد.
چنانكه تاريخ ارباب قدرت نشان داده كه به دليل نداشتن ظرفيت به ورطه طغيان افتاده و آتش نخوت و غرور آنان با تعريف و تملق شعله ور شده و آثار مخرب به جاى نهاده است. از اينرو صالحان قدرتمدار اجازه نمى‏دادند افراد رعيت در برابر آنان كرنش كنند در حالى كه طاغيان مردم را به بردگى مى‏كشانند و ملتهاى تحقير شده از ارباب زر و زور خدايگان مى ساختند و به خاك پاى آنان به ذلت مى‏افتاده‏اند و اسلام آمد كه اين تابوى‏هاى قدرت را بشكند و مردم را از بندگى، بندگان به بندگى خدا فرا خواند و بت‏هاى استكبارى را بشكند و مستضعفان را به امامت و پيشوائى برساند. «ليخرج العباد من عبادة العبيد الى عبادة اللّه» مقايسه كنيم حاكميت كسرى و قيصر را با حكومت اسلامى كه پيامبر(ص) و على(ع) طلايه دار آن بودند. در حاكميت اسلامى اجازه داده نمى‏شود افراد ملت به خاكپاى حاكم بيفتند و يا اگر حاكم سواره است در ركاب او پياده حركت كنند همانگونه كه در سيره حكومت علوى مى‏خوانيم كه حضرتش به يكى از همراهان كه پياده در ركاب آن حضرت حركت مى‏كرد، فرمود: «ارجع فان مشى مثلك مع مثلى فتنه للوالى و مذلة للمؤمن(نهج البلاغه، قصار 322) برگرد چرا كه راه رفتن مثل تو با مثل من فتنه براى حاكم و ذلت براى مؤمن است.
نمونه‏ها از اين دست در منابع اسلامى فراوان است البته آنچه از حاكميت اسلامى گفته شد به سيره سياسى پيامبر(ص) و على(ع) ارتباط دارد، نه حاكمان اموى و عباسى كه در كسوت خلافت اسلامى چهره كسرى و قيصر را به نمايش مى‏گذاشتند و از اسلام چهره واژگونه ارائه دادند.
امير مؤمنان على(ع) با مقام عصمت به ياران خود مى‏فرمود: «من از نقد شما فراتر نيستم هرآنچه را لازم مى‏دانيد با من بگوئيد و بيم و هراسى نداشته باشيد.» اين براى نهادينه كردن نقد و نصيحت به رهبران و حاكمان دولت اسلامى بود و حقى براى ملت و تصويرى از دموكراسى دينى و سرمشق و رابطه ملت و دولت و امروزه نيز بايد اين خط مشى سرمشق دولتمردان و مسؤولان ما باشد. از نقد و نظر روى نگردانند، چهره درهم نكشند، به اصل مشورت به ويژه با عالمان و فرهيختگان و تجربه آموختگان سخت پايبند باشند تا تصميمات پخته‏تر، سنجيده‏تر و بى عيب‏تر باشد و در همين حال تعريف و تمجيدها بوى تملّق ندهد، فراتر از حد معقول نباشد و قدرت سازى و قدسى گرائى سوژه به دست بهانه تراشان ندهد و آخرين سخن اين مقال تأكيد بر اصل مشورت و نقدپذيرى و تعامل سازنده به عناصر حاكميت و تلاش در تصحيح اشتباهات و عمل بر اساس حكمت و مصلحت و استفاده از تجارب ديگران در شيوه حاكميت است تا راهى كه آغاز شده به فرجام نيك بيانجامد و خداى ناخواسته تجربه ناموفق نباشد.
پاورقي ها:

/

برخى وظائف بانوان در كلام برترين زن هستى

در ماه جمادى الثانى هم شهادت مظلومانه زهرا (س) است و هم ولادت آن بانوى مكرّمه كه بنام «روز زن» نيز نامگذارى شده است. جا دارد باز بينى و باز خوانى از كلام سيده زنان عالم هستى، هر دو سرا و كاملترين بانوى عالم خلقت فاطمه زهرا (س) درباره زن داشته باشيم، او كه در فضائل اخلاقى و انسانى، پدر دارى و خدمت به او، شوهردارى، خانه دارى، تربيت فرزندان سرآمد روزگار است. آنجا كه در زمين و زمان خانه به خوشبختى خانه زهرا(س) نمى‏توان يافت، خانواده كه پدر معصوم، مادر معصومه، فرزندان ذكور معصوم، و دختران نيز هر يك در اوج فضائل و خصائص انسانى قرار دارند، هرگز خانه‏اى را نمى‏توان يافت كه چنين انسانهاى بزرگى در آن جمع آمده باشد، جز خانه گِلى فاطمه(س).
خانه كه نه تنها عضويت در آن موج مى‏زند كه نشاط و شادى و احترام متقابل نسبت به همديگر تمام فضاى خانه را پر كرده، فرزند ارشد وقتى وارد خانه مى‏شود مؤدّبانه بر مادر سلام مى‏كند كه «السلام عليكِ يا اُمّاهُ» و مادر جواب مى‏گويد: «وعليك السلام يا قرّة عينى و ثمرة فؤادى؛ سلام بر تو اى ميوه دلم و روشنى ديده‏ام» و فرزند دومى وقتى وارد خانه مى‏شود او نيز عرضه مى‏دارد «السلام عليكِ يا امّاه» و مادر در جواب فرزند كوچكتر با مهربانى بيشترى جواب مى‏دهد كه «و عليك السلام يا ولدى و يا قرّة عينى و ثمرة فؤادى ؛ و بر تو سلام اى فرزندم و روشنى چشم و ميوه دلم» و آنگاه كه شوهر وارد خانه مى‏شود با ادب كامل بر همسر خويش سلام مى‏كند كه «السلام عليكِ يا بنت رسول اللّه» و همسر نيز در كمال احترام و ادب و با حوصله تمام در جواب مى‏گويد: «و عليك السلام يا اباالحسن و يا امير المؤمنين»(1) چنين خانواده قطعاً مى‏تواند براى ابد براى جامعه الگو و اسوه باشد، لذا جا دارد با دقّت و حوصله، به دور از غوغا سالارى و غربزدگى و به دور از هر گونه تحجّر و مقدس مآبى، سخنان زهرا (س) در باره زن را مورد ارزيابى قرار دهيم و نتيجه هر چه باشد با جان و دل پذيرا باشيم. الف – آنچه براى زن نكوست
درباره حضور زنان در اجتماع و كيفيّت آن سخن بسيار بر زبان‏ها جارى شده است و قلم‏هاى زيادى در اين عرصه به قلم زنى پرداخته‏اند و امّا آنچه كه نبايد فراموش شود و هرگز هم نبايد توجيه گردد اين است كه اگر زن هم بناست در عرصه‏هاى ضرورى اجتماع حضور داشته باشد از ديدگاه نامحرمان بايد به دور باشد، اين واقعيتى است كه زن به هر صورتى كه در ديد نامحرم قرار گيرد براى آنان جذّاب است و (البته مراتب جذّابيت متفاوت است) اين مطلب را هر انسان با انصاف و با وجدان بخوبى در درون خويش احساس مى‏كند منتهى پاكان چشم خويش را فرو مى‏بندند و هوسبازان ويروس نگاه را پخش نموده، فضا و جوّ مربوطه را آلوده مى‏كنند. فاطمه زهرا (س) با توجّه به اين مطلب است كه ديدگاه خويش را در اين زمينه با صراحت تمام اعلام مى‏دارد، و بدون واهمه بيان مى‏كند.
على (ع) مى‏فرمايد: خدمت پيامبر اسلام (ص) بوديم، آن حضرت پرسيد: چه چيزى براى زنان نيكو و رواست؟ حضرت فاطمه (س) در پاسخ فرمود: «خيرٌ للنساءِ انْ لا يريْن الرّجال و لا يراهنّ الرّجالٌ ؛ بهترين (حالت) براى زنان اين است (كه بدون ضرورت) مردان نامحرم را نبينند و نامحرمان نيز آنان را ننگرند».
پيامبر اكرم آنچنان از اين سخن عميق و رسا به وجه آمد كه فرمود: «انّها منّى، براستى فاطمه از من (پاره تن من) است (كه چنين سخن سنجيده و عميق مى‏گويد)(2)» فاطمه زهرا(س) كسى نيست كه سخن بگويد و خود بدان عمل نكند. موسى بن جعفر(ع) از پدرانش تا مى‏رسد به على (ع) نقل كرده كه نابينايى اجازه گرفت كه بر فاطمه (س) وارد شود، پس فاطمه خود را پوشاند، رسول خدا فرمود: براى چه خود را پوشاندى در حالى كه او تو را نمى‏بيند (نابينا است) فقالت ان لم يكن يرانى فانّى اراهُ و هُو يشُمُ الريح فقال رسول الله: اشهد انكّ بضعة منّى ؛ پس فاطمه (س) گفت: اگر او مرا نمى‏بيند من او را مى‏بينم، و او بو (ى من) را استشمام مى‏كند سپس رسول خدا فرمود: شهادت مى‏دهم كه تو پاره تن من هستى (3)».
چه بسيار روابط نامشروع، قتلها، فرارها، طلاق‏ها از همين نقطه نگاه مرد به زن و برعكس شروع شده است. لذا اگر ما واقعاً مى‏خواهيم پيرو حضرت زهرا (س) باشيم همه، هم بانوان و هم مردان جامعه تلاش كنند كه در غير موارد ضرورت بانوان را در معرض ديد نامحرمان قرار ندهند. ب – خانه دارى
واقعيت مطلب اين است كه غرب با كشاندن زن در اجتماع و وسيله درآمد قرار دادن آن نه تنها جامعه را به فساد كشاند و شغلى براى بانوان ايجاد نكرد كه مهمترين و مقدس‏ترين شغل و كار بانوان را نيز از آنان گرفت، شغل اصلى زنان تربيت انسان است كه از تربيت نهال، و درخت، ساختن صنعت و لباس و… بالاتر است، متأسّفانه جوامع اسلامى نيز مجذوب اين اشتباه غرب شده و كم كم زنان را از اساسى‏ترين كارها و با ارزش‏ترين عمل‏ها دور مى‏سازند، اما فاطمه زهرا (س) با صداى رسا به بلنداى ابديت اعلام داشت كه نزديكترين حالت زن به خداى متعال و قرب الهى كه بالاترين كمال انسانى است اين است كه ملازم خانه خود بوده و مشغول تربيت فرزندان باشد.
پيامبر اكرم (ص) از ياران خود پرسيد در كدام لحظه زن به خدا نزديكتر است؟ جمعيّت پاسخ مناسبى ندادند تا اينكه حضرت زهرا (س) پرسش پدر را متوجه شد و چنين پاسخ داد «ادنى ما تكون من ربّها ان تلزم قعر بيتها؛ نزديكترين حالت زن به پروردگارش اين است كه زن در خانه خود بماند ( و به امور زندگى و تربيت فرزندان خويش بپردازد)» از اين پاسخ فاطمه(س) پيامبر اكرم (ص) خوشحال شد و به عنوان تأييد سخنان او فرمود: «انّ فاطمة بضعة منّى ؛براستى فاطمه پاره تن من است (و از سرچشمه علم من علم فرا گرفته است كه چنان پاسخ سنجيده و ژرف مى‏دهد) (4)». ج – حجاب
مقدار حجاب واجب همان است كه بدن غير از مچ و صورت (اگر آرايش ندارد) پوشيده باشد امّا حجاب كاملى كه مورد نظر زهرا (س) است آن است كه حجم بدن نيز پيدا نباشد، متأسفانه برخى لباسهاى زننده در جامعه مرسوم شده كه به صورت ناسالم حجم بدن زنان راجلوه مى‏دهد، فاطمه زهرا(س) به اين مسئله توجّه داشته و نگران بوده از اين كه حجم بدن زن براى نامحرمان نمايان باشد.
اسماء بنت عميس مى‏گويد: در روزهاى آخر زندگانى با او بودم، روزى مرا به ياد كيفيّت حمل جنازه توسط مردم انداخت، و ابراز نگرانى فرمود: كه چرا جنازه زن را روى تخته‏اى مى‏گذارند و بالاى دست مردان حمل مى‏كنند؟! فرمود؟: من بسيار زشت مى‏دانم كه (جنازه) زنان را پس از مرگ بر روى تابوت سرباز گذاشته و بر روى آن پارچه‏اى مى‏افكنند، كه حجم بدن را براى بينندگان نمايش مى‏دهد. مرا بر روى تابوت آنچنانى نگذار و بدن مرا بپوشان كه خدا تو را از آتش جهنّم باز دارد(5).
حضرت به سفارش به اسماء اكتفا نكرده بلكه به على (ع) چنين وصيت كرد: «اوصيك يابن عمٍّ ان تتّخذلى نعشاً فقد رأيت الملائكة صوّروا صورته ؛ وصيت مى‏كنم تو را اى پسر عمو! كه براى من تابوتى درست كنيد (ديوار دار) همانگونه كه ملائكه شكل آن را بمن نشان داده‏اند».
اسماء مى‏گويد: خدمت حضرت زهرا (س) توضيح دادم: كه در سرزمين حبشه تابوتى براى حمل جنازه‏ها درست مى‏كنند كه بدن ميت را مى‏پوشاند و سپس به وسيله چوب‏هاى‏تر و شاخه‏هاى نازك درخت، شكل و قيافه آن را ترسيم كردم. حضرت خوشحال شده فرمود: «اِصنعى لى مثلهُ اُستر ينى سترك الله من النّار؛ براى من تابوتى مثل آن درست كن و مرا (با آن) بپوشان، خدا تو را از آتش دوزخ حفظ نمايد(6)».
اين همه حساسيت حضرت زهرا (س) نشان مى‏دهد كه پوشاندن حجم بدن از نامحرمان اهميت خاص و بسزا دارد و بر زنان مؤمنه است كه در اين بخش بخوبى از زهرا(س) پيروى نموده و خود را از ديد نامحرمان حفظ نمايند. د – زن و كار خانه
فاطمه (س) در زندگى پر بار خويش، به كار و انجام وظائف خانوادگى و تربيتى توجه كاملى داشت، گندم را با آسياب دستى آرد مى‏نمود نان مى‏پخت و كار روزانه را انجام مى‏داد.
روزى رسول خدا (ص) وارد منزل على (ع) شد و از اوضاع زندگى پرسيد، فاطمه (س) پاسخ داد: «يا رسول الله لقد مجلت يداى من الّرحى اطْحن مرّةً و اعْجنُ مرّةً؛ اى رسول خدا! دستان من با كار كردن با آسياب (سنگى) تاول زده و زخم شده است، زيرا گاهى گندم آرد مى‏كنم و زمانى آرد را خمير مى‏سازم(7)،دست‏هاى حضرت بر اثر دستاس كردن زياد زخمى شد و ورم كرد لذا مجبور شد خدمت پدر رود و عرض كند «قد مجلت يداى من الرّحى ليلتى جميعاً ادير الرّحى حتى اُصبح و ابوالحسن يحمل حسناً و حسيناً(8)؛ هر دو دستم به علّت آرد كردن گندم با آسياب دستى ورم كرده و زخم شده است، ديشب تا صبح به آرد كردن گندم مشغول بودم و ابوالحسن، حسن و حسين را نگهدارى مى‏كرد».
متأسفانه در اين زمان عده‏اى از خانم‏ها از انجام كارهاى منزل خوددارى مى‏كنند و حتى تلاش مى‏كنند از غذا پختن نيز شانه خالى كنند و بيشتر از غذاى بيرون از خانه استفاده كنند، كه اين عمل عوارض فراوانى را به دنبال دارد اضافه وزن، و امثال آن از عوارض عدم فعاليت و بى كارى است، و در نتيجه مجبور مى‏شوند با خرج اضافى تن به ورزشهايى بدهند كه خيلى بيشتر از كارهاى خانه زحمت و رنج دارد. تقسيم كار
البته به اين نكته نيز توجّه شود كه كار در منزل اختصاص به مادر خانه ندارد خوبست فرزندان و مخصوصاً شوهر نيز همسر را در اين راه يارى رساند، از همه بهتر آن است كه تقسيم كار در خانواده وجود داشته باشد.
حضرت زهرا(س) به اين مسئله نيز سخت اهميت مى‏داد، كارهاى خانه و خانواده را بين خود و امير مؤمنان (ع) و كار روزانه داخل منزل را نيز بين خود و خدمتكارانش به گونه‏اى مساوى تقسيم مى‏كرد.
سلمان فارسى مى‏گويد: فاطمه زهرا(س) را ديدم كه با دستان مبارك و با آسياب دستى گندم را آرد مى‏كند، جلو رفته پس از سلام گفتم: اى دختر رسول خدا! خود را به زحمت مينداز در كنار شما خدمتكار منزلتان فضّه ايستاده است كار منزل را به ايشان واگذار! حضرت فاطمه (س) فرمود: «اوصانى رسول الله ان تكون الخدمة لها يوماًولى يوماً فكان امس يوم خدمتها و اليوم يوم خدمتى ؛ رسول خدا (ص) به من سفارش فرموده كه كارهاى خانه را با او (فضّه) تقسيم كنم، يك روز او كار كند و روز ديگر من، ديروز نوبت او بود و امروز نوبت من(9)».
امّا درباره تقسيم كار خانه با همسرش على (ع) حضرت باقر(ع) فرمود: حضرت فاطمه كارهاى منزل را با حضرت على(ع) اين گونه تقسيم كرد كه خمير كردن آرد، و نان پختن، تميز كردن و جارو زدن خانه، به عهده فاطمه(س) باشد و كارهاى بيرون منزل از قبيل جمع آورى هيزم، و تهيّه مواد اوليّه غذايى برعهده على (ع) باشد.
امام صادق (ع) فرمود: اين تقسيم كار، با رهنمود رسول خدا انجام گرفت، آنگاه كه فرمود: كارهاى داخل منزل را فاطمه و كارهاى بيرون منزل را على (ع) انجام دهد. حضرت زهرا(س) از اين تقسيم كار به شدّت خوشحال شد لذا فرمود: «فلا يعلم ما داخلينى من السُّرور الّا الله باكفائى رسول الله تحمّل رقاب الرّجال ؛ جز خدا كسى نمى‏داند كه از اين تقسيم كار تا چه اندازه خوشحال شدم، زيرا رسول خدا مرا از انجام كارهايى كه مربوط به مردان است معاف داشت (10)». ه – زن و ساده پوشى و سادگى زندگى‏
امروزه بر كسى پوشيده نيست كه همه اجتماع به نوعى گرفتار تجملات و زياده روى در لباس و وسائل زندگى شده‏اند، به قدرى چشم و هم چشمى فراوان شده كه جلسات عروسى‏ها و حتى جلسات روضه و ختم و حتى رفتن بر سر مزارها هنگام مراسم به نمايشگاه لباس‏ها و زيورآلات تبديل شده است، و عمده اين تجملات را زنان دامن مى‏زنند. يقيناً تمام اقشار جامعه جز عده‏اى قليل توان چنان تجملات و تشريفات و زياده‏روى‏ها را ندارند لذا مرد خانه مجبور مى‏شود يا تن به كارها و در آمدهاى نامشروع دهد، و يا زير بار كارى بيش از توان جسمى و چند شيفت برود كه در هر دو صورت عوارض و پى آمدهاى ناگوارى دارد حتى براى همسران و فرزندان.
بر زنان است كه با توجه به وضعيت زندگانى فاطمه زهرا (س) مقدارى از تجمّلات و زياده روى‏ها و زياده خواهى بكاهند، مخصوصاً همسران مسئولان و افرادى كه به عنوان الگو در جامعه مطرحند.
سلمان فارسى مى‏گويد: روزى حضرت فاطمه (س) را ديدم كه چادرى وصله دار و ساده بر سر داشت در شگفتى ماندم و گفتم: عجبا! دختران شاهان ايران و قيصر روم بر كرسيهاى طلايى مى‏نشينند و پارچه‏هاى زربافت به تن مى‏كنند، امااين دختر رسول خداست! نه چادرى گران قيمت بر سردارد و نه لباسهاى زيبا! فاطمه(س) فرمود: «يا سلمان! انّ اللّه ذخّر لنا الثّياب و الكرا سىّ ليوم آخر ؛ اى سلمان! خداوند بزرگ لباسها(ى زينتى) و تختهاى (طلايى) را براى ما در روز قيامت ذخيره كرده است(11)».
آنگاه زهرا (س) خدمت پدر رفت و شگفتى سلمان را اين گونه مطرح كرد: اى رسول خدا سلمان از سادگى لباس من تعجب نمود، سوگند به خدايى كه تو را مبعوث فرمود، مدّت پنج سال است فرش خانه ما پوست گوسفندى است كه روزها بر روى آن شترمان علف مى‏خورد و شب‏ها بر روى آن مى‏خوابيم و بالش، چرمى است كه از ليف خرما پر شده است (12)»
البته هرگز توقّع اين نيست و در توان كسى هم نيست كه مانند على (ع) و زهرا(س) رفتار شود ولى بانوان جامعه تلاش كنند با حفظ موقعيّت زمانى و مكانى در حد توان سادگى لباس و زندگى را شعارشان قراردهند تا رنگ و بوى از فاطمه زهرا(س) در زندگى آنها مشاهده شود. و – زن و آرايش
يكى از خواسته طبيعى زن بخاطر مصالحى بشرى، تمايل به آرايش و پيرايش و تزيين است هر زنى كشش به طرف زيبا نمودن و جذاب نمودن خويش را در درون خود مى‏يابد و احساس مى‏كند كه دوست دارد با هرگونه امكاناتى خود را محبوب دلهاى ديگران كرده و چشمهاى پرتعجب و خيره ديگران را به خويش جلب نمايد. ولى در اسلام اين تمايل طبيعى در چهارچوبه طبيعى خود مجاز شمرده شده است. در اسلام به آرايش و عطر زدن و استفاده از بوهاى خوش براى شوهر و محارم، يا منزل و يا در حالت عبادت و نيايش سفارش شده و نوعى عبادت و مستحب شمرده شده است. آنچه، نهى شده است و سفارش به احتياط كرده‏اند، استفاده از عطر و آرايش در مقابل نامحرمان است كه هم باعث تخريب اخلاق ديگران و تهييج احساسات جنسى آنان مى‏شود، و هم خود زن تا سر حد يك موجود صرفاً جنسى سقوط مى‏كند و باعث مى‏شود كه ديگران او را در حدى بالاتر از يك كالاى دلچسب شهوانى ننگرند. امروزه متأسفانه عدّه‏اى از بانوان برعكس عمل مى‏كنند، در اجتماع و منظر نامحرمان از آرايش‏هاى آنچنانه و عطروبوى جاذب استفاده مى‏كنند ولى در محيط خانه و براى شوهر و عبادت، كمتر به آرايش و بوى خوش توجّه مى‏كنند. سفارش حضرت زهرا (س) به زنان اين است كه در محيط خانه و زندگى و همين طور در حال عبادت از آرايش و بوى خوش به بهترين وجه استفاده شود. تهيه عطر براى شب عروسى
آرايش و عطر براى زنان در زندگى زن و شوهرى باعث شادابى و دلگرمى طرفين مى‏شود. پيامبر اكرم (ص) سخت به اين ظرافت‏ها توجه داشت، لذا به عمار ياسر مى‏گويد: عطر خوبى تهيه كرده به منزل فاطمه بردم. حضرت فرمود: «يا ابا اليقظان ما هذا الطيّب ؛ اى عمار اين عطر چيست؟ عرض كردم: پدرت رسول خدا (ص) مرا امر كرد تا فراهم نمايم(13)». استفاده دائمى از بوى خوش
برخى زنان گاهى از آرايش و بوى خوش در محيط خانه استفاده مى‏كنند و گاهى به اين امر توجّه نمى‏كنند خوب است اين امر در محيط زندگى زن و شوهرى و محل عبادت به صورت امر مستمر و دائمى در آيد. حضرت زهرا (س) چنين حالتى داشت و انتظار او از بانوان هم اين است كه به اين امر همّت گذارند.
امّ سلمه مى‏گويد: از حضرت زهرا (س) پرسيدم كه آيا عطر و بوى خوش ذخيره كرده‏اى؟ فرمود: آرى. رفت و شيشه عطرى آورد، و مقدارى در كف دست من ريخت، بوى خوشى داشت كه هرگز نبوييده بودم. گفتم اين عطر خوشبو را از كجا تهيّه كرده‏اى؟ فرمود: «هو عنبرٌ يسقط من اجنحة جبرئيل؛ اين عطر مشكى است كه از بال و پر جبرئيل فرو ريخته است (14)». آن حضرت، حتى در واپسين لحظه‏هاى زندگى بوى خوش رافراموش نكرد. اسماء بنت عميس مى‏گويد: در واپسين لحظه‏هاى زندگى، حضرت زهرا (س) وضو گرفت و به من فرمود: «هاتى طيبى الّذى اتطيّب به و هاتى ثيابى التى اصلّى فيها؛ (اى اسماء!) عطر مرا، همان عطرى ك هميشه مى‏زنم، و پيراهنى را كه هميشه با آن نماز مى‏گزارم بياور…(15)». زن و شوهردارى
از مسائلى كه زهرا (س) هم عملاً و هم با گفتار به زنها و مردها تعليم و سفارش نموده نيكو همسردارى و شوهردارى است. به مردها اين گونه سفارش نمود: «خياركم الينكم مناكبة و اكرمهم لسانهم ؛ بهترين شما كسى است كه در برخورد با مردم نرم‏تر و مهربان‏تر است و ارزشمندترين مردم كسانى هستند كه با همسرانشان مهربان و بخشنده‏اند(16)».
اما زنان اولين نكته كه جداً بايد به آن توجّه كنند مهربانى با شوهر و خوبى‏هاى او را به زبان آوردن است، البته اين وظيفه به عهده مرد نيز هست كه با همسر خود مهربان باشد و نسبت به او اظهار محبت كند و خوبى‏هاى او را به زبان آورد.
حضرت زهرا (س) از همان روز اول زبان به تمجيد على (ع) گشود و خوبى‏هاى او را مرتب بيان و بازگو نمود كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود. 1- شب ازدواج
حضرت زهرا (س) در لحظه‏هاى آغازين زندگى، لب به ستايش شوهر نمونه‏اش گشود و به شناساندن آن بزرگمرد پرداخت، و در اشعارى چنين فرمود:
افتخار و عزت والا، از آن ما شد و ما در ميان فرزندان «عدنان» سربلند شديم، تو به بزرگى و برترى رسيدى و از همه آفريده‏ها والاتر شدى و جنّ و انس از عظمت تو عقب ماندند.
منظورم «على (ع)» است بهترين كسى كه گام بر خاك نهاده است، بزرگوار و داراى احسان و نيكى .
برترين‏هاى اخلاقى و بزرگى از آن اوست تا آن زمان كه مرغان بر شاخه‏ها به ترنّم مشغولند(17). 2- بعداز عروسى
پيامبر اكرم (ص) پس از سپرى شدن مراسم عروسى، خانه على و زهرا(عليها السلام) آمد در ابتدا از على (ع) پرسيد: همسرت را چگونه يافتى؟ امام پاسخ داد: «نعْم العون على طاعة اللّه؛ بهترين ياورى است بر طاعت و بندگى خدا نمودن» سپس از دخترش زهرا(س) پرسيد: شوهرت را چگونه يافتى؟ گفت: «خيرٌ بعلٍ؛ بهترين شوهر است (18)».
اين گونه تمجيدها از همديگر زندگى مشترك را شيرين و با نشاط مى‏كند، و باعث دلگرمى به زندگى مى‏شود. فاطمه (س) هيچگاه دست از تعريف و تمجيد على(ع) بر نداشت و در سخترين دوران زندگى خود، يعنى هجوم به خانه او و اهانت به آن حضرت باز على (ع) را اين گونه تمجيد مى‏نمود «على امامى ربانى و الهى و هيكل نورانى و مركز توجه همه عارفان و خداپرستان و فرزندى از خاندان پاكان، گوينده بحق و روا، جايگاه اصلى و محور امامت و پدر حسن و حسين دو دسته گل پيامبر، و دو سرور جوانان اهل بهشت است(19)». ح – تحمّل كمبودهاى زندگى
زندگى مشترك هر انسانى داراى فراز و فرود و سختى و خوشى، و ثروتمندى و ندارى است. يقيناً براى هر كسى روزگارى پيش مى‏آيد كه از نظر معيشت ممكن است سخت در مضيقه و تنگنا قرار گيرد. زنان فهيم و متدينه در چنين روزهايى با تحمل كمبودهاى زندگى و فقر وندارى و تحمل سختيهاى آن و ناملايمات مى‏سازند و با لبخند شادى آخرين حزن و اندوه را از دل شوهر و فرزندان مى‏زدايند. فاطمه زهرا (س) چنين انتظارى از زنان مؤمنه دارد چرا كه خود در اوج صبر و بردبارى و تحمّل كمبودها و نداريهاى زندگى بود. به اين نمونه‏ها توجه كنيد:
1- در يكى از صبحگاهان امير مؤمنان على (ع) فرمود: «فاطمه جان! آيا غذايى دارى تا گرسنگى ام برطرف شود؟ پاسخ داد: نه، به خدايى كه پدرم را به نبوّت و شما را به امامت برگزيد سوگند كه دو روز است در منزل غذاى كافى نداريم، آنچه بود به شما و فرزندانم دادم و خود از غذاى اندك موجود استفاده نكردم.
امام با تأسف فرمود: فاطمه جان! چرا به من اطلاع ندادى تا به دنبال تهيّه غذا بروم؟ فاطمه گفت: «يا اباالحسن انّى لاستحيى من الهى ان اكلف نفسك مالاتقدّر عليه؛(20) اى اباالحسن! من از خدايم حيا مى‏كنم كه تو را به چيزى وادار نمايم (و از تو درخواستى داشته باشم) كه تو بر آن توان و قدرت ندارى» اين درس بزرگى است براى همه زنانى كه زهرا(س) را به عنوان الگو پذيرفته‏اند، كه بخاطر درخواستهايى كه در توان شوهر نيست زندگى و نشاط زندگى را از بين نبرند، و خداى ناكرده زندگى مشترك را متلاشى نكنند.
2- روزى على (ع) فرمود: فاطمه جان آيا غذايى موجود است كه بياورى؟ فاطمه پاسخ داد: سوگند به خداوندى كه حق و قدر تو را بزرگ شمرد، سه روز است كه غذاى كافى در منزل نداريم و همان مقدار ناچيز را در اختيار شما قرار دادم و خود گرسنگى را تحمل نمودم! حضرت على (ع) فرمود: چرا اطلاع ندادى؟ گفت: «كان رسول اللّه نهانى ان اسألك شيئاً فقال لاتسألى ابن عمّك شيئاً ان جاءك بشى ءٍ عفواً والّا فلا تسأليه ؛ رسول خدا مرا نهى فرمود كه چيزى از تو درخواست نمايم و به من سفارش فرمود: چيزى از پسر عمويت درخواست مكن، اگر چيزى براى تو آورد بپذير و اگر نه خود درخواست چيزى نداشته باش(21)».
3- امير مؤمنان على (ع) باغ خود را به 12 هزار درهم فروخت و پول آن را بين فقرا و تهيدستان مدينه تقسيم نمود و با دست خالى به منزل برگشت. طبيعى است كه انتظار فرزندان و همسر پس از فروش باغ اين است كه مقدارى غذا و ميوه براى منزل تهيه شود .
فاطمه (س) پرسيد: غذاى امروز ما چه شد؟ امام براى تهيه غذا بيرون مى‏رود، اما فاطمه ناراحت است با خود مى‏گويد: چرا سؤال كردم؟ و آن گاه اين جمله را به زبان جارى كرد: «فانّى استغفراللّه و لا اعود ابداً ؛ من از خدا طلب آمرزش مى‏كنم و ديگر اين رفتار را تكرار نخواهم كرد (22)».
گاه فشار و سختيهاى زندگى به حدّى مى‏رسيد كه زهرا (س) مجبور مى‏شد گوشه‏هاى آن را با پدر مطرح نمايد از جمله روزى خدمت پدر عرض كرد: «من و پسر عمويم چيزى از مسائل رفاهى نداريم، مگر پوست گوسفندى كه شب‏ها بر روى آن مى‏خوابيم و روزها بر روى آن شتر خود را علف مى‏دهيم».
رسول گرامى اسلام (ص) فرمود: «يابنيّه اصبرى فانّ موسى بن عمران اقام مع امرأته عشر سنين مالهما فراش الّا عباءة قطوانيّة ؛دختر عزيزم! صبر و تحمل داشته باش، زيرا موسى بن عمران ده سال با همسرش (دختر شعيب) زندگى كرد و فرشى جز يك قطعه عباى قطوانى نداشتند(23)».
چه بسيار زندگيهايى كه بخاطر يك لباس اضافى كه در خواست شده و شوهر نتوانسته تهيه كند، و يا فلان وسيله زينتى و يا دكورى و… از هم پاشيده، و اگر در زندگيهاى امروزى مقدارى صبر و تحمل در مقابل كمبودها وجود داشت اين همه آمار طلاق بالا نمى‏رفت و در سطح دنيا در رتبه چهارم قرار نمى‏گرفتيم، آمار بالاى طلاق در بين اقشارى مشاهده مى‏شود كه با فقر فرهنگ دينى و معنوى از توقعات بالاى مادّى برخوردارند، كه اين حالت با فرهنگ شيعه بودن و فاطمه زهرا(س) و على (ع) را الگو قرار دادن سازگارى ندارد.
در يك كلام اگر آن گونه كه زهرا (س) زندگى كرد و آن گونه كه زهرا(س) به زنان مسلمان سفارش كرد رفتار شود، هم معنويات و آرامش زندگيها بهتر و بيشتر مى‏شود و هم آمار طلاق‏ها و جدايى كم مى‏شود، و هم شيرينى و نشاط زندگى خانوادگى بيشتر و بهتر خواهد شد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1- ر.ك حديث كساء، مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، پايان كتاب. 2- بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، داراحياء التراث العربى، ج 1، ص 36، روايت 24 . 3- بحارالانوار، ج 43، ص 91، روايت 16. 4- همان، ج 43، ص 92. 5- كشف الغمّه اربلى، ج 2، ص 67، و ذخائر العقبى ص 53، فرهنگ سخنان فاطمه (س)، ص 63. 6- همان. 7- احقاق الحق، ج 10، ص 266، ذخائر العقبى، ص 105، عوالم ج 11، ص 587، فرهنگ سخنان حضرت فاطمه (س)، ص 126. 8- بحارالانوار، ج 43، ص 134 و 84 و 85، كنزالعمال ج 15، ص 507. 9- عوالم، ج 11، ص 205، دلائل الامامه، ص 49، فرهنگ سخنان حضرت فاطمه (س)، ص 49. 10- بحارالانوار، همان، ج 43، ص 31و 81؛ مستدرك الوسائل، ج 13، ص 48. 11- بحارالانوار، ج 8، ص 303، حديث 61. 12- همان، ج 8، ص 303، و كوكب الدّرى، ج 1، ص 175، تفسير برهان، ج 2، ص 346. 13- دلايل الامامه چاپ قديم، ص 26، چاپ جديد، ص 103، عوالم، ج 11، ص 334 باب 5. 14- بحارالانوار، ج 43، ص 95 و 114، وامالى صدوق، ص 42، مجلس ثانى. 15- كشف الغمّه اربلى، ج 2، ص 62، و فرهنگ سخنان فاطمه (س) ص 129. 16- كنز العمّال، ج 7، ص 225، تاريخ بغداد، ج 12، ص 50، فرهنگ سخنان، ص 119. 17- فرهنگ سخنان فاطمه (س) همان، ص 135. 18- بحارالانوار، ج 43، ص 133 و 117؛ بامناقب اين شهر آشوب، ج 3، ص 355 و 356. 19- رياحين الشريعه، ج 1،ص 93. 20- بحارالانوار، ج 37، ص 103، تفسير برهان، ج 1، ص 282. 21- بحارالانوار، ج 14، ص 197، احقاق الحق، ج 10، ص 314، البداية و النهايه، ج 6، ص 111. 22- بحارالانوار، ج 41، ص 46، كتاب امالى صدوق، حديث 10، ص 379. 23- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 3، تذكرة الخواص، ص 316 به نقل از فرهنگ سخنان فاطمه (س)، ص 217، حديث 184.

/

قداست مادر در فرهنگ اسلامى‏

واژه «اُم» به معناى مادر در قاموس فرهنگ اسلامى و فرهنگهاى مربوط به نهاد خانواده و جامعه، بخصوص جوامع مشرق زمين كه بعضاً با فرهنگ غنى اسلام توسعه يافته‏اند بسيار شاخص و ارزشمند است. اين واژه به معناى مولد، سرمنشأ و اصل و ريشه هر چيز بكار برده مى‏شود. در «منتهى الارب» به معناى «والده» بكار رفته است و در «غياث اللغات» به معناى اصل، عماد و ستون كلمه بكار مى‏رود كه در آغاز كلمات ديگر آمده و با هر عبارتى كه به آن اضافه شود بكار برده خواهد شد.(1)
واژه «ام» به لحاظ دربرداشتن بار معنايى خاصى كه دارد شاخص بعضى از سمبل‏ها و نمادها و ساير تركيبات وصفى جهت شناسايى بهتر بكار برده مى‏شود از قبيل تركيباتى نظير «ام القرى» كه به معناى سرزمين امن و امان مكه است كه مادر همه قريه‏ها شمرده مى‏شود. «ام غيلان» خارهاى بزرگ كه بسان درختى عظيم در بيابانهاى وسيع و ساير صحراها و فلات مى‏رويند.
«ام المؤمنين» لقب زنان و همسران پيامبر به ويژه حضرت خديجه (س)مى‏باشد و «ام الائمه» مادر امامان كه لقب حضرت فاطمه زهرا(س) بشمار مى‏رود. نيز واژه «ام» به معناى اصل و منشأ پليدى و شر بكار برده مى‏شود مثل «ام الخبائث» كنايه از شراب كه مايه شر و فساد اخلاق انسانهاست و «ام الفساد» كنايه از ابر قدرتى همچون آمريكاست كه سر منشأ جنگ افروزيها، نابسامانيها و خونريزى ملتهاى بيگناه و مظلوم مى‏باشد.
بدين لحاظ غالب منابع و متون عرفانى و اسلامى هرجا كه سخن از احترام و ارزشمند شمردن انسانهاست خصوصاً بر روى واژه زيباى «مادر» تكيه مى‏شود.
در «رساله حقوق» به نقل از فرمايش امام زين العابدين(ع) اين چنين روايت شده كه: و اما حق مادرت اين است كه بدانى او ترا از جايى برداشته كه كسى، كس ديگر را برنمى‏دارد و از ميوه دل خود به تو داده كه كسى به كس ديگر نمى‏دهد و ترا با تمامى اعضاى وجود خويش نگهبان بوده است و باكى نداشته كه خود گرسنه ماند اما در عوض ترا سير گرداند و خود تشنه ماند تا ترا سيراب سازد و خود برهنه باشد و ترا بپوشاند و خود در آفتاب باشد و ترا در سايه نگاه دارد و به خاطر تو بيدارى مى‏كشد و ترا از گزند گرما و سرما دور دارد پس جز به يارى خدا و توفيق او از عهده سپاس برنخواهى آمد.»(2)
در روايات آمده كه روزى رسول اللّه(ص) در مسجد نشسته بود جبرئيل فرود آمد و سلام كرد و عرضه داشت: يا رسول‏اللّه! قدم به قبرستان بقيع گذاريد تا شايد به بركت حضور شما رحمت شما شامل حال برخى از اموات گردد. پيامبر(ص) به بلال دستور داد تا در مدينه ندا كند كه مردم به قبرستان آيند. آن حضرت از درون قبرى صداى ناله و زفير استماع نمود تا اينكه زنى به حضور پيامبر(ص) شرفياب شد و در حالى كه بر آن قبر اشاره كرده بود عرضه داشت: يا رسول اللّه(ص) من مادر صاحب اين قبر هستم فرمان چيست؟ آن حضرت فرمود: او را حلال كن، زيرا فرزندت در عذاب است. آن زن عرضه داشت يا رسول اللّه (ص) من او را حلال نمى‏كنم…زيرا من او را از شيره جان پرورده‏ام و مشقات و سختيهاى فراوانى را به جان خريده‏ام، او را بسيار دوست داشتم تا روزى رسد كه پشتيبان و حامى و پناهگاه من باشد ولى به هنگام بزرگسالى به آزار من پرداخت. سپس حضرت دست به دعا برداشت كه: خدايا به حق خمسه النجباء…صداى اين فرزند را به گوش مادرش برسان تا شايد به فرزندش رحم كند. و به مادر دستور داد تا گوش به خاك قبر پسر گذارد و ناله‏هاى او را استماع كند. مادر ناله جانسوزى شنيد كه مى‏گويد: اى مادر… بالاى سرم و پائين پايم از چپ و راست همه در آتش عذاب است از من درگذر و گرنه تا قيامت به همين درد و محنت مبتلا خواهم بود. مادر به حال پسر رقّت كردو گفت: خداوندا از سر تقصير او گذشتم. در حال خداوند بر آن جوان معذّب لباس رحمت پوشانيد.(3)
شيخ اجل سعدى شيرازى(ره) خود به دوران جوانى بخاطر يك اهانت به مادر اين چنين اذعان مى‏دارد كه: وقتى به جهل جوانى بانگ بر مادر زدم دل آزرده به كنجى نشست و گريان همى گفت، مگر خردى فراموش كرده‏اى كه درشتى مى‏كنى؟!
چه خوش گفت زالى به فرزند خويش‏

چو ديدش پلنگ افكن و پيلتن‏
گر از عهد خرديت ياد آمدى‏

كه بيچاره بودى در آغوش من‏
نكردى در اين روز بر من جفا

كه تو شيرمردى و من پير زن(4)
فلسفه احترام و تكريم نسبت به والدين

خداوند متعال در قرآن كريم شيوه‏ها و الگوهاى مختلف در راستاى احترام به مقام والدين به ويژه مادر براى ما معرفى فرموده است يعنى علاوه بر اينكه به دوران سرشار از رنج و درد باردارى اشاره مى‏فرمايد، نحوه تكريم و تجليل را نسبت به مقام مادر براى ما اثبات مى‏فرمايد آيه زير از سوره احقاف گواه بارزى بر اين مدعاست:
«و وصّينا الانسان بوالديه احساناً حملته امّه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلثون شهراً حتى اذا بلغ اشدّه و بلغ اربعين سنةً قال ربّ اوزعنى ان اشكر نعمتك الّتى انعمت علىّ و على والدىّ…؛(5) و ما انسان را به احسان و نكوداشت در حق مادر خويش سفارش كرديم كه چگونه مادر با رنج و زحمت بار حمل را تحمل نمود و با درد و رنج توصيف‏ناپذير وضع حمل كرد چه در طول اين سى ماه بزرگترين ايثار و فداكارى را در مورد فرزندش انجام مى‏دهد.»
بعد از دوران زايمان كه يكى از سخت‏ترين لحظات زندگى مادر است دوران حساس و سخت ديگرى در پيش است. دوران مراقبت شبانه روزى از فرزند، دورانى كه فرزند كوچك بيمار قادر به بيان محل درد نيست و در صورت گرسنگى و تشنگى و يا گرم و سرد بودن محيط زندگى قادر به بيان آنها نيست. مادر بايد يك يك اين نيازها را تشخيص داده و برآورده سازد. لذا آيه مى‏فرمايد هنگامى كه طفل به حد رشد و تكامل رسيد آنگاه سزاوار است كه عرضه دارد خدايا، مرا بر نعمتى كه عطا فرمودى توانايى بخش و نحوه تشكر كردن از والدين را به من بياموز.
در پاره‏اى از احاديث آمده است كه ام سلمه خدمت پيامبر(ص) رسيد و عرض كرد: همه افتخارات نصيب مردان شده، زنان بيچاره چه سهمى از اين افتخارات دارند؟ پيامبر(ص) فرمود: «بلى اذا حملت المرئة كانت بمنزلة الصائم القائم المجاهد بنفسه و ماله فى سبيل اللّه فاذا وضعت كان لها من الاجر مالايدرى احدٌ ما هو لعظمة، فاذا ارضعت كان لها بكلّ مصة كعدل عتق محررٍ من ولد اسماعيل، فاذا فرغت من رضاعه ضرب ملكٌ كريم و على جنبها و قال استأنفى العمل فقد غفرلك…؛(6) هنگامى كه زن باردار مى‏شود در تمام طول مدت حمل به منزله روزه دار و شب زنده دار و مجاهد در راه خدا با جان و مال است و هنگامى كه وضع حمل مى‏كند آنقدر خدا به او پاداش مى‏دهد كه هيچكس حد آنرا از عظمت نمى‏داند و هنگامى كه فرزندش را شير مى‏دهد در برابر هر مكيدنى از سوى كودك خداوند پاداش آزاد كردن برده‏اى از فرزندان اسماعيل را به او مى‏دهد و هنگامى كه دوران شيرخوارگى كودك تمام شد يكى از فرشتگان بزرگوار بر پهلوى او مى‏زند و مى‏گويد: برنامه اعمال خود را از نوآغاز كن چرا كه خداوند همه گناهان ترا بخشيد.»
نكته بسيار مهم كه از محتواى آيه سوره احقاف برمى‏آيد مسئله مهلت شكرگزارى فرزند نسبت به خداوند كه نعمت وجود والدين را به او افاضه فرموده و تكريم مقام والدين در سن چهل سالگى «اربعين سنه» مى‏باشد. آدمى در اين سن به اوج بلوغ حكمت و دانش عقلانى نايل مى‏شود و غالب انسانهايى كه در سنين پختگى و نضج افكار قرار مى‏گيرند و عمر ارزشمند را صرف كارهاى ناشايست و لغو و باطل نمى‏كنند چنين سنينى به منزله شكوفايى قوه تفكر و تعقل بشر تا به سر حد كمال مى‏باشد. همانگونه كه پيامبر اسلام(ص) در چهل سالگى به مقام شامخ رسالت مبعوث گرديد.
همچنين نص آيه شريفه «حتى اذا بلغ اشدّه و بلغ اربعين سنه» دلالت بر اين موضوع دارد كه گاه فرزند در اوج دوران حيات از شور و حال نشاط و چالاكى خاص خويش برخوردار است و گاهى در حين غرور جوانى اسباب نگرانى و زحمت و دردسر را براى والدين فراهم مى‏سازد. لذا رسيدن به مرحله «بلغ اشدّه» زمان آرامش روح و تعادل عقل انسان كمال يافته و شايد آخرين مهلت شكرگزارى نسبت به والدين باشد. اما جاى سؤال باقى است كه آيا تشكر و قدردانى از زحمات والدين به مدت زمان خاصى مربوط است تا انسان قادر به انجام اين تكليف بزرگ بوده فرصت مطلوب اين نعمت عظيم را از دست ندهد و در هنگام مرگ از بابت كوتاهى تقصير، شرمنده از دنيا نرود؟!
بدين لحاظ حضرت سجاد(ع) در مناجات خويش از پروردگار متعال درخواست توفيق در اداى حقوق والدين فرموده و از خداوند مسئلت مى‏نمايد كه آن جناب را نسبت به دانش و ادراك وظايفى كه درباره ايشان واجب است توفيق بخشد از ديدگاه سيد الساجدين حقوق والدين و اداى حسن وظيفه نسبت به زحمات آنان بقدرى ارزشمند شمرده مى‏شود كه حتى بعد از مرگ آنها، انسان قادر به دريافت كنه اين عظمت نمى‏باشد و نمى‏تواند ذرّه‏اى از آنهمه محبت را جبران سازد.
آن حضرت در اين راستا خطاب به درگاه كبريائى و آستان ربوبى اين چنين بيان مى‏فرمايد: «… و الهمنى علم ما يجب لهما علىّ الهاماً واجمع لى علم ذلك كلّه تماماً، ثمّ استعملنى بما تلهمنى منه و وفقنى للنّفوذ فيما تبصرنى من علمه حتّى لايفوتنى استعمال شى‏ء علمتنيه ولا تثقل اركانى عن الحفوف فيما الهمتنيه…؛(7) خدايا… دانستن آنچه درباره والدين بر من واجب است الهام نما و آموختن همه آن واجبات را بى‏كم و كاست برايم فراهم آور. سپس مرا به آنچه كه به من الهام مى‏فرمايى وادار كن و براى انجام در آنچه به دانستن آن بينايم مى‏سازى توفيقم ده تا بجا آوردن چيزى از آن‏چه مرا به آن دانا گردانيده‏اى از من فوت نگردد و اندام و اعضاء من از خدمت در آنچه به من الهام نموده‏اى سنگين نشود.»
همچنين خداوند متعال در ارتباط با زحمات طاقت فرسا و رنجهاى بيشمار مادر چه در حين باردارى و چه در ايام پرورش فرزندان وصيت يا توصيه‏اى مشابه در سوره لقمان فرموده است: «و وصّينا الانسان بوالديه وهناً على وهنٍ و فصاله فى عامين ان اشكرلى و لوالديك الىّ المصير..؛(8) و ما به هر انسانى سفارش كرديم كه در حق مادر خويش نيكى كند كه از روى «وهن» (سنگينى و ضعف) بار حمل فرزند را برداشته تا مدت دو سال كه طفل را از شير باز مى‏گيرد. هر انسانى بايستى در ابتدا مرا شكر گويد و آنگاه مادر را تشكر و سپاس گويد و بازگشت خلق بسوى خداست.»
حال چرا كلمه «وهن» در اين آيه ذكر شده؟ خداوند در اين آيه به مستدل‏ترين دلايل علمى اشاره كرده مى‏فرمايد: «مادر، فرزند خويش را حمل مى‏كند در حالى كه هر روز ضعف و سستى او افزون مى‏شود.» اين مسئله از نظر علمى هم ثابت شده و تجربه نيز نشان داده كه مادران در دوران باردارى گرفتار وهن و سستى مى‏شوند. زيرا شيره جان خويش را به پرورش طفل اختصاص داده و از تمام مواد حياتى وجود خود بهترين عناصر حيات بخش را تقديم او مى‏دارند.(9) مادران اولياء و پيامبران‏
خداوند متعال در قرآن كريم از زنانى همچون ساره همسر ابراهيم و يا همسر زكريا و قابليت و استعداد مادرشدن در آنها ياد مى‏كند. اگرچه اين قبيل زنان سالهاى زيادى از عمر خود را سپرى نمودند لكن خداوند آنان را مستعد مادرى و بروز عواطف مادرانه فرمود. نظير همسر زكريا كه با وجود نازايى و كبر سن، خداوند به او يحيى را مرحمت فرمود همانگونه كه در آيات زير به زكريا تولد يحيى بشارت داده شده است:
«يا زكريا انّا نبشرك بغلامٍ اسمه يحيى لم نجعل له من قبل سميّا؛ اى زكريا ما ترا به پسرى بنام يحيى بشارت مى‏دهيم كه قبل از او چنين نامى را براى كسى قرار نداديم.»
زكريا كه در محراب عبادت بسر مى‏برده است سخت از اين ندا مدهوش شده و با شگفتى هرچه تمام عرضه مى‏دارد كه:
«قال ربّ انّى يكون لى غلامٌ و كانت امرأتى عاقراً و قد بلغت من الكبر عتياً…؛ خدايا… چگونه براى من پسرى خواهد بود در حالى كه زنم نازاست و من به نهايت كهنسالى و پيرى رسيده‏ام.»
«عاقر» در اصل از واژه «عقر» به معنى ريشه و اساس يا به معنى «حبس» است و اين كه به زنان نازا عاقر مى‏گويند به خاطر آن است كه كار آنها از نظر پيدايش فرزند به پايان رسيده يا اين كه تولد فرزند در آنها محبوس شده است.(10)
اما به رغم اين ابهامات آنگونه كه علم امروزه و عقايد عامه ثابت مى‏كند كه باردارى براى زن در سنين بالا خطرناك و مشكل آفرين مى‏باشد خداوند قادر و توانا بر اينگونه عقايد پوچ خط بطلان كشيده و مى‏فرمايد:
«قال كذلك قال ربّك هو علىّ هين و قد خلقتك من قبل و لم تك شيئاً…؛ فرمود: اينگونه پروردگارت گفته و اراده كرده است كه اين كار بر من آسان است من قبلاً ترا آفريدم و چيزى نبوده‏اى!»
همين بشارت را خداوند به «ساره» همسر ابراهيم در سن نودسالگى مى‏بخشد.
«فبشّرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب، قالت يا ويلتى أالدوانا عجوزٌ و هذا بعلى شيخاً انّ هذا لشى‏ء عجيبٌ…؛ پس او را بشارت داديم به اسحاق و از پس اسحاق به يعقوب. گفت اى واى بر من آيا فرزند آورم در حالى كه من زنى پير بيش نيستم و شوهرم پيرمردى بيش نيست بدرستيكه هر آينه اين چيزى است عجيب.»(11)
حتى خداوند بدون دخالت اسباب و وسايط مربوط به زناشويى و نكاح قادر است كه از زنى بى‏شوهر، فرزندى در حد و مرتبه پيامبر خلق نمايد نظير مريم(س) دختر عمران كه در نهايت پاكدامنى و زهد در ميان قوم و عشيره خود مى‏زيست و به نيكوترين وجهى خدا را عبادت مى‏نمود هنگامى كه جبرئيل در هيئت انسانى نيكو بر مريم جلوه كرده و عرضه مى‏دارد كه: «انا رسول ربّك لأهب لك غلاماً زكيّاً؛من فرستاده خدا بسوى تو هستم تا پسرى پاكيزه به تو ببخشم.»
مريم(س) كه دست هيچ مردى به او نرسيده بود با بيم و هراس سؤال مى‏كند: «انّى يكون لى غلامٌ و لم يمسسنى بشرٌ و لم اك بغيّا…؛ چگونه براى من پسرى خواهد بود در حالى كه مرا هيچ انسانى لمس نكرده و بدكاره و شقى نبودم.»(12)
مريم(س) در چنين حالاتى تنها به اسباب ظاهرى مى‏انديشيد و تصورش همچون ساير انسانها بر اين بود، براى اينكه زنى صاحب فرزند شود دو راه بيشتر ندارد يا ازدواج و انتخاب همسر و يا آلودگى و انحراف…
خداوند همان جمله‏اى را كه به ساره فرمود به مريم فرمود. «هو علىّ هيّن» چه بسا زنانى كه با طى مراحل و مقدمات ظاهرى و شرعى از طريق عقد نكاح با مردان محرم مى‏شوند لكن از نحوه تربيت صحيح فرزندان در ناآگاهى بسر مى‏برند و غالباً فرزندانى مجرم و مفسد به جامعه بشرى تحويل مى‏دهند!! همچنين جاى سؤال و ابهام باقى است كه در صورت نيافتن شوهرى زاهد و پارسا يك زن ديندار چگونه مى‏تواند فرزندى پديد آورد؟!.
اين امر براى خداوند بسيار آسان است اما براى انسانها اين باور و يقين كه خداوند مى‏تواند از يك زن بكر فرزندى پيامبرگونه پديدآورد بسيار غيرممكن مى‏نمايد، حال هدف از پيدايش مولودى بدون پدر چه بوده؟ استاد محقق آيت اللّه مكارم شيرازى مى‏فرمايد كه: «ما مى‏خواهيم او را آيه و اعجازى براى مردم قرار دهيم «و لنجعله آية للنّاس». ما مى‏خواهيم او را رحمتى از سوى خود براى بندگان بنمائيم. «و رحمةً منّا» اين امرى است پايان يافته و جاى گفتگو ندارد. «و كان امراً مقضيا».(13) تساوى تكريم والدين از ديدگاه قرآن كريم‏
اگر چنانچه از آلام و متاعب عديده مادران در دوران باردارى و وضع حمل و پرورش فرزند در قرآن كريم سخن به ميان آمده است و بطور اندك از زحمات پدر اشاره رفته است اين مسئله دليل بر بى اهميت شمردن مقام پدران نمى‏باشد. خداوند در مقام تساوى تكريم والدين خطاب به فرزندان جهت حمايت و دستگيرى مى‏فرمايد: «و احفض لهما جناح الذلّ من الرحمة و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيرا؛(14) و بالهاى خود را از روى فروتنى و مهربانى و رحمت بر سر هر دو آنها بگشاى و بگو خدايا به آنها رحم كن همانگونه كه مرا در كودكى پرورش دادند.»
از ديدگاه خداوند منّان بحدى رحمت و رأفت ارجمند و مقدس شمرده مى‏شود كه عطوفت فرزند به منزله دوبال پرنده قلمداد شده كه از روى ذلّ و فروتنى بر سر پدر و مادر گشاده مى‏گردد اين تشبيه زيبا در اصطلاح علم بيان به استعاره مكنيه تعبير شده است. چون هنگام حذف ادات تشبيه عبارتى كه مفهوم مى‏گردد همانا فروتنى،رأفت و عطوفت سرشار از عشق و عاطفه فرزندان مى‏باشد.(15)
در اين آيه به ظرافت‏هاى حساس و نكته‏هاى پرمعنا در رابطه با احترام به پدر و مادر و نيز آزمايش فرزندان در ارتباط با نحوه نگاهدارى صحيح و ايثارگرانه آنها اشاره شده است:
1- توجه به حالات پيرى پدر و مادر كه در زمان كهولت و بيمارى بيشتر به حمايت و محبت نيازمند مى‏باشند چه آنها ممكن است كه بر اثر ناتوانى نتوانند از جاى برخيزند يا در امر نظافت شخصى كوشا باشند لذا فرزندان مورد آزمايش قرار مى‏گيرند كه آيا از صبر و حوصله كافى براى نگهدارى مهربانانه و مؤدبانه برخوردار هستند يا خير؟
2- ايجاد انگيزه تواضع و فروتنى «خفض جناح».
3- هنگامى كه فرزند سر برآستان الهى مى‏سايد و پروردگار خويش را حمد و سپاس مى‏گويد پدر و مادر را در حال حيات و ممات فراموش نكند و از خداوند براى آنها تقاضاى رحمت كند و به خدا عرضه دارد كه: بارالها! همانگونه كه آنها در كودكى مرا تربيت كردند و از نشاط و جوانى به لحاظ بالندگى و تكامل فرزند خويش ايثار نمودند هم اكنون آنها را مشمول عنايت و رحمت خود قرار بده. نيكى بايد مستقيم و بدون واسطه باشد
قرآن كريم در سوره انعام، آيه 151، نيكى به پدر و مادر را بلافاصله بعد از مبارزه با شرك عنوان مى‏نمايد كه دليل بر اهميت فوق العاده حق پدر و مادر در دستورات فرهنگ اسلامى است. در اين آيه مى‏فرمايد: «الّا تشركوا به شيئاً و بالوالدين احساناً؛هيچ چيز را شريك خدا قرار ندهيد و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد.»
اصل فرمايش اين است كه: «بالوالدين احساناً؛ اگر مى‏فرمود: الى الوالدين احساناً؛ يعنى نيكى كردن هرچند به طور مستقيم و يا غير مستقيم باشد. اما «بالوالدين احساناً» يعنى نيكى كردن به طور مستقيم و بدون واسطه، آيه مى‏فرمايد موضوع نيكى به پدر و مادر آنقدر اهميت دارد كه بايد فرزند شخصاً و بدون واسطه آنرا انجام دهد.(16) اطاعت از والدين مشرك جايز نيست‏
همه ما مى‏دانيم كه شرك در اسلام عملى حرام و زشت شمرده مى‏شود و انسان مشرك نجس قلمداد مى‏گردد. از ديدگاه اسلام اگرچه مقام پدر و مادر بسى ارزشمند شمرده مى‏شود لكن فرزند مسلمان وظيفه دارد از اطاعت پدر و مادر مشرك سرباز زند. نمونه بارز آن داستان سلمان فارسى است كه بر آئين مجوس بود لكن بعد از گرايش به اسلام از نزد والدين خويش كه هر دو مشرك بودند گريخت و از اوامر آنها اطاعت ننمود.
قرآن كريم در سوره عنكبوت اگرچه ما را به احسان نسبت به والدين فرا مى‏خواند لكن در جايى از آيه مى‏فرمايد كه اطاعت از پدر و مادر مشرك كه سعى و تلاش بر شرك ورزيدن فرزندان خويش دارند جايز نيست. آيه ذيل گواه بارزى بر اين مدعاست: «و وصّينا الانسان بوالديه حسناً و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علمٌ فلاتطعهما…»(17) ما به انسان توصيه كرديم به پدر و مادر خويش نيكى كند و اگر آن دو تلاش كنند و اصرار ورزند كه براى من شريك قائل شوى كه به آن علم ندارى از آنها اطاعت مكن. تربيت صحيح مادر گام اساسى بسوى سعادت‏
عمده طرز تفكر موهوم در جامعه عرب قبل از اسلام بر اين باور استوار بود كه نه تنها دختران و زنان عضو اصلى و شاخص جامعه بشمار نمى‏روند بلكه گاه در حكم ظروفى براى نگاهدارى و آفرينش پسرانى قلمداد مى‏شدند كه تنها براى اصل و نسب آفرينى پدران فرزند مى‏آورند همانگونه كه يكى از شاعران عصر جاهلى اينگونه سروده است:
و انّما امهات النّاس اوعيه‏

مستودعات و للانساب آباء
مادران در حكم ظروف براى پرورش انسانها مى‏باشند و تنها براى نسب پدران فرزند مى‏آورند!(18)
چه بسا مادرانى كه با زحمات و مشقات فراوان تنها به داعيه بقاء نسل و تحكيم بنيان خانواده و فرزندان خود را در بطن خويش مى‏پرورانند و يا متحمل هزينه‏هاى سنگين و گزاف در امر زايمان و رشد و تكامل فرزند مى‏گردند لكن از شناخت ماهيت تعليم و تربيت در ناآگاهى بسر مى‏برند و همين عوامل علاوه بر فرسايش نيروى جسمانى منجر به ناديده انگاشتن عواطف واقعى و همه جانبه آنان در امر ايفاى وظايف خطير مادرانه و پرورش اطفال و ارضاء خواسته‏هاى مشروع و بر حق فرزندانشان خواهد گشت. آيا چنين مادرانى كه فرزندان خويش را در مسير تباهى و فساد سوق مى‏دهند و موجب توليد زحمات عديده و مشكلات و ناهنجاريهاى فراوان اجتماعى را فراهم مى‏سازند به واقع بهشت در زير پاى آنهاست؟! اگر چنانچه پيامبر اسلام(ص) مى‏فرمايند: تناكحوا…تناسلوا. ازدواج كنيد و فرزند آوريد كه من در قيامت به امت خويش مباهات خواهم نمود. مراد از اين فرمايش يك جمعيت متعادل و به عبارت بهتر و فراگير يك امت سازمان يافته و تربيت شده در امر تهذيب و تزكيه نفوس اجتماع مى‏باشد نه يك جمعيت رو به تزايد لجام گسيخته و فاقد روح تربيت و تعالى اخلاقى كه حتى از قابليت ذاتى لازم جهت تربيت پذيرى بى‏بهره مى‏باشند و هر از گاه مشكلات عديده را فراهم ساخته و مرتكب جرايم گوناگون مى‏شوند.
داستان شگفت آور خضر و كشتن طفل بدست او مبيّن آنست كه آن جناب از طريق علم لدنى و دانش الهامى و شهودى پى به فساد و عدم صلاحيت او برده بود. خضر در پاسخ اعتراض موسى(ع) خواهان فرزند صالح بود تا از اين طريق جمعيت متعادل و كمال يافته صالحان پديدار شود. او از خداوند درخواست نمود تا فرزند صالح به والدين با ايمان مرحمت فرمايد. «…و امّا الغلام فكان ابواه مؤمنين فخشينا ان يرهقهما طغياناً و كفراً فاردنا ان يبدلهما ربّهما خيراً منه…»(19)
بارها به تجربه ثابت شده خانواده هايى كه از فرزندان كمتر برخوردارند و مادر به منزله مدير در امر اداره منزل و تعليم صحيح فرزندان به شمار مى‏رود از امكانات لازم جهت تربيت و رشد و تعالى فرزندان خويش بهره‏مند مى‏باشند. لكن خانواده‏هاى پرجمعيت كه از كنترل لازم جهت حفظ و حراست اولاد خويش از دستبرد شياطين اجتماع در ناآگاهى بسر مى‏برند نمى‏دانند كه به پرورش شايسته كداميك از آنها توجه كنند!. قرآن كريم در اين رابطه مى‏فرمايد: «المال و البنون زينة الحياة الدنيا و الباقيات الصالحات خيرٌ عند ربك ثواباً و خير املا…؛(20) مال و ثروت و فرزندان مايه زينت حيات دنيا هستند اما آن‏چه از خير و صلاح باقى ماند بهتر است.
خواجه نصير الدين طوسى هدف از تربيت كودك را اين چنين معرفى مى‏كند:
«و چون رضاع (شيردهى) او تمام شود به تأديب و رياضت اخلاق او مشغول بايد شد پيشتر از آنكه اخلاق تباه فراگيرد چه كودك مستعد بود و به اخلاق ذميمه ميل بيشتر كند به سبب نقصان و حاجاتى كه در طبيعت او بود…»(21)
مطالعه در زندگينامه بسيارى از دانشمندان و فيلسوفان جهان و علل ترقى و پيشرفت آنان در علم و حكمت، هر وجدان آگاه و افكار بيدار را به قضاوت صحيح پيرامون تربيت شايسته و سازنده مادران ارجاع مى‏دهد. «كنفوسيوس» حكيم و فيلسوف معروف چين رمز موفقيت و تعالى خويشتن را مرهون مادرى مهربان و دانا مى‏دانست كه در آخرين دم حيات از هيچگونه كوششى جهت رفاه فرزند دريغ نورزيد، هنگامى كه مادر آن حكيم از دنيا رفت كنفوسيوس بسيار متأثر و محزون بود و حتى چنگ و تار خويش را شكست. مادر «منسيوس» پيشواى مكتب اصولى چين در خصوص پيشرفت فرزند دست به اقدام جالبى زد. هنگامى كه همسر آن زن فوت شد او با فرزند خويش در خانه‏اى سكنى گزيد كه در حوالى گورستان بود. مادر منسيوس مشاهده كرد كه فرزندش پيوسته از اعمال گوركنان تقليد مى‏كند ناچار به ترك خانه گرديد و در محله‏اى مشرف به بازار سكونت گزيد لكن دريافت كه منسيوس در بازيهاى خويش بسان كاسبان و اهل حرفه رفتار مى‏كند ناچار به ترك آن محل شد و عاقبت در محله‏اى كه غالب فيلسوفان و حكما در آنجا ساكن بودند رحل اقامت افكند. بعد از چندى آن زن دانا دريافت كه فرزندش با فيلسوفان و اهل دانش سرو كار يافته است لذا در همان محل جايگزين گشت تا منسيوس حكيم و فيلسوف شهير گرديد.(22)
اگر افلاطون و سقراط بوده‏اند بزرگ‏

بزرگ بوده پرستار خردّى ايشان(23)

بانوى مجتهده امين(ره) معروف به بانوى اصفهانى كه نقش ارزنده و شامخى پيرامون تعليم و تربيت شايسته زنان در قرن معاصر دارد پيرامون پرورش و تعالى روان فرزندان توسط مادر اين چنين به بانوان مسلمان اندرز مى‏دهد:
«…اى بانوان…شما موظف به امر بزرگى هستيد زيرا كه جاى ترديد نيست كه اولين كلاس تربيت بشر، دامن مادر است وقتى بشر پا در اين عالم مى‏گذارد چون لوح وجود او خالى است تربيت مادر و آنچه از قبل او به وى القاء مى‏شود مثل نقشى كه بر سنگ زده مى‏شود به همين گونه در سينه طفل نفوذ مى‏كند و سعادت و شقاوت در همان ابتدا در وى تعبيه مى‏شود… بديهى است كه هر خلق و ملكه‏اى كه در انسان رسوخ نمايد زائيده شده تكرار عمل اوست… اگر مادر از ابتدا مانع از اعمال زشت كودك شود به هنگام بزرگسالى به فساد اخلاق گرفتار نخواهد شد…»(24)
خواجه نصيرالدين طوسى نخست مرتبه تأديب كودك را منع از مخالطت اضداد مى‏داند چون همنشينى و ديدار غير متجانس موجب فساد طبع كودك خواهد شد:
«… و اول چيز از تأديب او آن بود كه او را از مخالطت اضداد كه مجالست و ملاعبه ايشان مقتضى فساد طبع بود نگاه دارند چه نفس كودك ساده باشد و قبول صورت از اقران خود زودتر كند…»(25)
حضرت زهرا(س) تجسم عينى بهترين آموزگار و مربى فرزندان‏
حضرت فاطمه زهرا(س) بهترين الگوى راستين مادران فداكار و از جان گذشته در امر تعليم و تربيت فرزندان عزيز خويش مى‏باشد. مقام شامخ آن حضرت در ايفاى وظايف خطير مادرى به قدرى والا شمرده مى‏شود كه آن بانو علاوه بر مقام «ام الائمه» دلسوزانه به پدر مكرم خويش رسول اللّه(ص) مهر و محبت بى‏شائبه ابراز مى‏فرمود تا جائيكه به «ام أبيها» مفتخر گشت. بقول شاعر:
بس كه محبوب است مادر بس كه دارد احترام‏

مصطفى را دخترش زهرا بجاى مادر است(26)
حضرت زهرا(س) در جنبه‏هاى مربوط به تربيت فرزندان مثل دقت در سلامتى آنان، بازى و تشويق و تربيت عبادى و دينى به نوگلان اهل بيت و توجه به حضور و غياب آنان، انتخاب بهترين اسماء جهت فرزندان و…نهايت توجه را مبذول مى‏داشت كه به برخى از اين جنبه‏ها اشاره مى‏كنيم: دقت در سلامتى روح و جسم آنان‏
آن بانوى عظيم الشأن اسلام در امر رسيدگى به سلامت روح و جسم فرزندان نهايت حساسيت و توجه از خودنشان مى‏داد. در تفسير سوره هل اتى آمده است كه ايشان جهت شفاى حسن و حسين(ع) نذر سه روزه انجام دادند. با حلول ماههاى عبادت مثل ماه شعبان و رمضان، فاطمه(س) مشتاق آن بود كه فرزندان را در نيمه شب و سحرگاهان از خواب بيدار سازد تا آنان از طريق تأثير پذيرى عبادت به رموز خداشناسى آشنا شوند. بازى و سرگرمى مفيد همراه با سخنان دلنشين و آموزنده‏
شكى نيست كه بازى و سرگرمى براى كودكان به منزله تقويت روح و روان آنان قلمداد مى‏گردد. فضاى بازى و سرگرمى اگر در محيطى آموزنده و سرشار از عطوفت و مهربانى مادران در خانه و مربيان در مهد كودك و مدرسه انجام گيرد ثمرات چشمگيرى ببار خواهد آورد. متأسفانه بسيارى از مادران از درك عميق چگونگى ايجاد محيط سالم جهت پرورش روحيه فرزندان ناآگاه مى‏باشند. بطور مثال استفاده از آهنگهاى مبتذل و ناسالم و مشاهده تصاوير لهو و لعب، طفل را به انسانى سرشار از عشق كاذب به موسيقى خلاف و ناسالم تبديل مى‏سازد. ثمره ترويج موسيقى حرام تا آنجا خواهد بود كه فلان زن خواننده معروف از سنين طفوليت عادت به رقص و ترانه داشته است… بارها مشاهده مى‏شود كه در مجالس مختلف دختر بچه‏ها را وادار به رقصيدن در انظار عموم مى‏كنند كه بديهى است چه اثرات مخرب و خانمانسوز اخلاقى را ببار خواهد آورد…
حضرت زهرا(س) از موقعيت مطلوب خانه دارى به نحو احسن كمال بهره بردارى را مى‏نمود گاه از طريق ترنم اشعارى زيبا حس شجاعت و مبارزه با ستمگران را به حسن و حسين(ع) القاء مى‏نمود. نقل است كه گاه حسن (ع) را در آغوش مى‏گرفت و اين چنين مى‏سرود:
اشبه اباك يا حسن‏

و اخلع عن الحق الوسن‏
واعبد الهاً ذاالمنن‏

ولاتوال زالاحن‏

حسن جان! مانند پدرت على(ع) باش و ريسمان را از گردن حق بردار خداى احسان كننده را پرستش كن و با افراد دشمن و كينه توز دوستى مكن.
و گاه حسين(ع) را بر زانوان مى‏نشاند و او را با دستان مباركش نوازش مى‏كرد و مى‏فرمود:
انت شبيهاً بأبى‏

لست شبيهاً بعلى…
حسين جان! تو به پدرم رسول اللّه(ص) شباهت دارى و به پدرت على(ع) شبيه نيستى.(27) توجه به رفت و آمد فرزندان‏
زمينه بسيارى از مفاسد اجتماعى ريشه در عدم توجه كافى و حساس والدين نسبت به فرزندان دارد. انواع شرارت، قتل، سرقت، اعتياد و دوستيها و رفاقتهاى كاذب و دروغين به لحاظ بى اعتنايى و اهمال والدين به ويژه مادران خانه دار كه وظيفه سرپرستى و تربيت اولاد بر عهده آنهاست مى‏باشد كه ثمره آنهمه فجايع بارها از طريق جرايد در قالب حوادث گوناگون به چاپ مى‏رسد. لكن به كارنامه درخشان زندگى فاطمه زهرا(س) كه بنگريم درمى‏يابيم كه ايشان با آنهمه تحمل شب زنده دارى و عبادت و انجام امور خانه لحظه‏اى از حضور و غياب فرزندان عزيزش غافل نبود و آن حضرت مراقب آنان بود كما اينكه روزى حسن و حسين(ع) به غار جبل رفته و مشغول بازى بودند غيبت طولانى آن دو طفل خردسال، مادر را نگران ساخته بود. پيامبر(ص) پس از شنيدن خبر گم شدن آنها به غار جبل رفت و نوه هايش را كه مشغول بازى بودند يافت و به خانه آورد. انتخاب بهترين نام‏ها
حضرت زهرا(س) در انتخاب نام نهايت دقت را مبذول مى‏داشت تا اين قبيل اسماء شخصيت بسزايى در رفتار و كردار فرزندان ايجاد نمايد. لكن بسيارى از والدين نامهاى مجعول و نامأنوس را براى فرزندان خود انتخاب مى‏كنند و حتى از تفهيم معناى نامها بى خبر مى‏باشند!(28)
بارالها! به همه مادران، زنان و همسران توفيق كفالت صحيح و با هدف در پرتو حسن عنايات حقانى خود قرار بده.
پروردگارا! به مادران بياموز كه در مسير جهانى شدن عواطف شايسته و سازنده مادرانه خويش گامهاى ارزشمند بردارند.
خداوندا! به همه زنان قدرت بينش و شناخت بانوان بزرگ الگوساز همچون حضرت فاطمه زهرا(س) و همه زنان بزرگ صدر اسلام عطابخش. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1- لغت نامه دهخدا، ج 3، ص 3298 – 3297. 2- ارزش پدر و مادر، سيد اسماعيل گوهرى، ص 21 – 20. 3- حقوق والدين، حديث مهر مادر، محمد حسين قاسمى، ص 31 – 30، نشر: روح. 4- كليات سعدى، باب ششم در ضعف و پيرى، دكتر محمد على فروغى، ص 151. 5- سوره احقاف، آيات، 16 – 15. 6- تفسير نمونه، ج 13، جزء شانزدهم، ص 58 – 57، آيت اللّه مكارم شيرازى. 7- صحيفه كامله سجاديه، فيض الاسلام، دعاى حضرت براى پدر و مادر، ص 159. 8- سوره لقمان، آيه 14. 9- تفسير نمونه – ج 17 – ص 40 – 39. 10- همان منبع، جزء شانزدهم، سوره مريم، ص 17 – 16. 11- سوره هود، آيات 71 – 72. 12- سوره مريم، آيه 20. 13- تفسير نمونه – جزء شانزدهم – ص 35. 14- سوره اسراءِ، آيه 24. 15- جواهر البلاغه فى المعانى و البيان و البديع – احمد هاشمى – ص 274- نشر الهام. 16- مقام پدر و مادر در فرهنگ اسلامى، ص 9، محمدرضا صالحيان – نشر: مهر قائم. 17- سوره عنكبوت، آيه 8. 18- تفسير نمونه، ج 2، ص 446 – 445. 19- سوره كهف، آيات 81 – 80. 20- سوره كهف، آيه 48. 21- اخلاق ناصرى، خواجه نصير الدين طوسى، باب سياست و تدبير اولاد. 22- تاريخ جامع اديان، جان مايرناس ، كنفوسيانيزم و مكتب اصولى چين – ترجمه دكتر على اصغر حكمت. 23- شعر از ديوان پروين اعتصامى، «مادر». 24- روش خوشبختى و توصيه به خواهران ايمانى. تأليف مصطفى هادوى ص 67 – 66. 25- اخلاق ناصرى ، سياست و تدبير اولاد. 26- شعر از مؤيد ، حديث مهر مادر، محمد حسين قاسمى ، ص 49 ، نشر روح. 27- فرهنگ فاطميه، الفباى شخصيتى حضرت زهرا (س)، مهدى نيلى پور – ص 268، نشر: رزمندگان اسلام. 28- همان منبع ، ص 106 – 105.  

/

اسلام و زندگى‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور## تذكر:
در شماره پيشين تحت عنوان اسلام و زندگى پس از بيان معناى حيات و زندگى مراحل سه گانه حيات را تحت عنوان حيات حيوانى و انسانى و الهى از منظر قرآن و حكمت و شريعت بررسى كرده است، اكنون در ادامه آن به بيان حيات حقيقى در ميان مراتب سه گانه حيات مى‏پردازد. اسلام و حيات حقيقى انسان‏
مراتب سه گانه حيات، عبارت از حيات حيوانى و انسانى و الهى است حال با توجه به اين مراتب، حيات حقيقى انسان كدام است، اين كه خدا از مؤمنان خواسته است تا در پرتو اجابت دعوت خدا و پيامبر به حيات برسند، مقصود كدام حيات است قرآن فرمود: «يا ايهاالذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم؛(1) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، دعوت خدا و پيامبرش را اجابت كنيد، هنگامى كه شما را به سوى آن چه كه به شما حيات مى‏بخشد، دعوت مى‏كنند.»
روشن است كه مراد از اين حيات، حيات و زندگى ظاهرى و جسمانى و به عبارت ديگر، حيات گياهى و حيوانى يا جسمانى و مادى نيست، زيرا مخاطب آيه كسانى هستند كه از آن زندگى بهره‏مندند، يعنى مؤمنان زنده به حيات ظاهرى و مادى مخاطب خداى سبحان هستند و اين روشن مى‏كند كه آن‏ها به حيات دقيق و عميق دعوت شده‏اند كه آن حيات حقيقى است و آدميان در پرتو انديشه و ايمان به خدا و قيامت و عمل به پيام الهى و توجه به هدف خلقت و حركت و تلاش در راستاى اين هدف مى‏توانند به آن نائل شوند.
هدف منطقى و متعالى قرار گرفته است تحصيل اين حقيقت جز از طريق علم و ايمان و عمل صالح ميسور و مقدور كسى نخواهد بود، و اين همان حيات طيّبه‏اى است كه خداوند مؤمنان را بدان وعده داده و فرمود: «من عمل صالحاً من ذكرٍ او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبةً؛(2) هر كس از مرد و زن عمل صالح انجام دهد در حالى كه اهل ايمان باشد، پس البته او را زنده داريم به زندگانى پاكيزه.»
بنابراين حيات حقيقى انسان از نگاه اسلام حياتى نيست كه به حيات و زندگى مادى محدود گردد آن گونه كه طايفه‏اى از منكران مبدأ و معاد تصور مى‏كردند و در مقابل پيامبر(ص) مى‏گفتند: «و قالوا ما هى الّا حياتنا الدنيا نموت و نحيا».(3) و يا مى‏گفتند: «ان هى الّا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما نحن بمبعوثين.»(4) خداوند سبحان در مقابل چنين پندار باطلى از مفهوم حيات فرمود: «و ما هذه الحياة الدنيا الّا لهو و لعب و انّ الدار الآخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون.»(5) بلكه حيات حقيقى انسان به حياتى اطلاق مى‏شود كه سير آن در جهت اهداف اخروى قرار گرفته و پرده‏هاى حجاب اوهام كه حايل ميان ظاهر و باطن است را كنار زده و بر مدار حقيقت هستى قرار گيرد. اسلام خواسته است كه انسان را علاوه بر توجه به جسم و بر آورده ساختن نيازهاى جسمانى، او را به اصل و حقيقت خويش، آشنا سازد و به تلاش در استكمال آن وادار نمايد، شعار اسلام اين است كه:
اقبل على النفس و استكمل فضائلها

فانت بالنفس لابالجسم انسان‏
يا خادم الجسم كم تسعى لخدمته‏

اتطلب الربح مما فيه خسران‏

اى انسان به روح و نفس خويش توجه كن و فضائل آن را تحصيل نما كه انسانيت تو در آن است نه در جسم تو.
اى خدمت كننده جسم چه قدر در خدمت به آن اهتمام دارى، آيا سود را در چيزى طلب مى‏كنى كه جز زيان در آن نيست، انسان معجونى از تن و روان است كه يكى فرع است و ديگرى جان است و حيات هر يك به ميزان سعه وجودى‏اش روان است. انسان عاقل بخوبى فهم مى‏كند كه جسم و تن متعلق به ماده است و عودت آن به سوى خاك است و نفس و جان از عالم اله بوده و به جانب جانان، شتابان و جاودان است، او عالم است به اينكه شرافت تن به قداست جان و حيات جسم مرهون روح و روان است.
امّا براى انسان ظاهر بين كه از تأملات عقلى بى نصيب و از تعليمات دينى شديد النفار و در تأمين حاجات جسم تمام الاهتمام است كمال حيات او در همان است. حيات حقيقى از نگاه امام سجاد(ع)
صحيفه سجاديه امام سجاد(ع)، در حقيقت داراى عالى‏ترين مضامين اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، سياسى و مبيّن هدفدارترين نظام مدوّن حيات فردى و اجتماعى است. امام سجاد(ع) اگرچه بيانات عرشى خويش را در قالب نيايش و دعا ظاهر ساختند ولى محتواى آن بسى فراتر از اوراد و اذكار است. امام در عصرى زندگى مى‏كرد كه كثيرى از مردم غايت انسانى خود را به باده فراموشى گذاشته و به دنبال اهداف پليد دنيوى بودند. آنان در اين طريق چنان حريص بودند كه هرگز اجازه نمى‏دادند كسى مردم را به حيات عالى انسانى‏شان آگاه سازد لذا امام صلاح و مصلحت مسلمين را در اين ديد كه آنان را با مضامين بلند عرفانى در قالب و وعاى دعا ترسيم نمايد. دعاى مكارم الاخلاق امام(ع) يك منشور جامع براى حيات حقيقى انسان است.
خصائص عالى‏ترين مرتبه حيات در آينه انديشه امام چنين ترسيم شده است كه:
«بلغ بايمانى اكمل الايمان و اجعل يقينى افضل اليقين و انته بنيتى الى احسن النيّات و بعملى الى احسن الاعمال و استفرغ ايّامى فيما خلقتنى له و لا تبتلينى بالكبر و عبدنى لك ولاتفسد عبادتى بالعجب و اجر للناس على يدى الخير وهب لى معالى الاخلاق و اعصمنى من الفخر…»(6)
كمال و بلوغ ايمان، برترين مرتبه يقين به حقيقت هستى، نيكوترين نيّت، عالى‏ترين اعمال، هدفدارى در زندگى، دورى از كبر و غرور، اجتناب از عجب و خودخواهى، خير رساندن به مردم، متصف شدن به اوصاف و فضائل اخلاقى و داشتن عزت نفس از جمله صفاتى است كه براى وصول به اعلى مرتبه حيات لازم و ضرورى است. سير زندگى با اين اوصاف جنبه ارزشى پيدا مى‏كند و فقدان اين صفات در زندگى انسان مساوى با حيات حيوانى است به همين دليل امام معصوم(ع) و هر انسان واقعى كه جايگاه خويش را در نظام هستى‏يافته باشد خواهان ادامه چنين حياتى نخواهد بود لذا امام مى‏فرمايد: «فاذا كان عمرى مرتعاً للشيطان فاقبضنى اليك قبل ان يسبق مقتك الىّ او يستحكم غضبك علىّ؛ هرگاه حيات من چراگاه شيطان گردد پيش از آن كه غضب تو بر من روى آورد و يا حكم خشم و غضبت بر من جارى شود جان مرا بگير.»(7)
نازلترين مرتبه حيات اين است كه آدمى صفات انسانى‏اش را از دست داده و شيطان بر او مسلط گردد.
در فرهنگ اهل بيت عصمت(ع) ارزش حيات در اتصاف به صفات انسانى و قابليت برترين مرتبه زندگى و تعليم به افراد براى زوال حيات حيوانى است همان گونه كه امام در صورت گرفتار شدن به اين حيات تمناى مرگ دارند. اسلام بزرگترين منادى براى اميدوار كردن به ادامه زندگى است، امّا نه هر زندگى بلكه حيات متعالى مناسب با جايگاه رفيع انسانى. فلسفه حيات در اسلام:
غرض از غايت خلقت انسان از جانب خداوند سبحان، موضوعى نيست كه در مباحث جامعه‏شناسى مطرح باشد بلكه اين موضوع به بحث انسان‏شناسى مربوط است. امّا براى تبيين بعد اجتماعى انسان در اسلام آشنايى با فلسفه خلقت و حكمت حيات، امرى لازم و ضرورى است، اين كه غايت خلقت و هدف حيات انسان چيست، در مقام پاسخ به اين پرسش غالب عالمان و دانشمندان دينى به اين آيه استناد كرده‏اند كه خداوند فرمود: «و ما خلقت الجن و الانس الّا ليعبدون؛ و من خلق نكردم هيچ جن و انسى را مگر براى عبادت.»(8)
يعنى با بيان اين آيه خواسته‏اند هدف را در حدّ عبادت محصور و محدود نمايند امّا غافل از اينكه آيه مزبور يك آيه از قرآن كريم و يك فراز از فرازهاى پيام الهى است نه همه قرآن و پيام كامل الهى. با بيان يك آيه نمى‏توان مراد كلى خداوند را در موضوعى فهم كرد بلكه شايسته است به آيات ديگرى كه در همان موضوع وارد شده تأمّل نمود. اهداف سه گانه حيات:
براى هدف خلقت انسان با توجه به طبيعت و سرشت وجودى‏اش، سه مرتبه طولى را مى‏توان بر شمرد، يعنى هر انسانى با توجه به توان و استعداد وجودى‏اش قادر است به آخرين مرتبه هدف خويش دست يابد و نيز با عدم توجه و تلاش در اولين مرحله هم گام نگذارد. آن مراحل سه گانه عبارتند از: الف – عبادت خداوند سبحان:
يكى از مراحل هدف حيات را مطابق آيه‏اى كه بيان شد مى‏توان عبادت و طاعت به حق دانست امّا اين تمام هدف و يا مرحله نهايى هدف حيات نمى‏باشد. خداوند سبحان در اين آيه به ابتدائى‏ترين و عام‏ترين مرتبه حيات اشاره فرمود كه من جن و انس را براى عبادت خلق كرده‏ام چنان چه ساير مخلوقات به تسبيح و طاعت اشتغال دارند. «يسبح للّه ما فى السموات و ما فى الارض»(9) «سبح للّه ما فى السموات و ما فى الارض»(10) «و ان من شى‏ء الا يسبّح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم.»(11)
بنابراين نمى‏توان گفت كه خداوند انسان را فقط براى عبادت خويش آفريده است زيرا كه اين آيه به نازل‏ترين هدف اشاره دارد و براى افراد مبتدى است. با اين وصف مى‏توان ادعا كرد كه نه تنها عبادت، آخرين غرض خلقت و هدف حيات نيست بلكه مى‏توان گفت كه عبادت فى نفسه هدف نبوده بلكه وسيله‏اى است براى وصول به اهداف عاليه، پس عبادت فى الجمله هدف است نه بالجمله، يعنى عبادت شطر حيات است نه شرط حيات. ب – عبوديت خداوند:
موهبت حيات به انسان اعطا نشده است كه او معرفتى به خالق خويش پيدا كرده و به طاعت او مشغول گردد. اگرچه عبادت جزء لاينفك حيات انسان است امّا او براى عبادت خلق نشده بلكه نعمت حيات براى عبوديت به او بخشيده شده است، يعنى حيات انسان بايد بستر احياى روح بندگى و وصول به مقام عبودى در مقابل خداوند سبحان باشد كه عبادت زمينه عبوديت است.
بنابراين غايتمندى حيات در راستاى عبوديت و بندگى تأمين كننده بخشى از هدف حيات است كه مرتبه‏اى برتر از عبادت مى‏باشد. امّا نمى‏توان انتهاى غايت را در اين حد هم محدود و محصور دانست زيرا اين هدف متوسطين است. ج – مظهر ربوبيت و ولايت حق:
در بيان دو هدف قبل روشن شد كه هدف حيات انسان براى افرادى كه در ابتداى مسيرند و هنوز سختى مسير و تعب طريق را نديده‏اند عبادت و براى متوسطين عبوديت است. امّا هيچ يك از اين دو هدف متضمن معناى واقعى غايت حيات نيستند، بلكه هدف نهايى بسى فراتر از اين دو (عبادت و عبوديت) است. كه آن مظهر ربوبيت و حريّت عبد است در لباس عبوديت حق، و اين هدف زندگى براى خواص است.
بنابراين هدف خلقت را نبايد از ظاهر برخى آيات مثل آيه 56 سوره مباركه ذاريات در عبادت و بندگى محدود و محصور نمود تا براى برخى از افراد بى اطلاع از حقيقت اسلام اين پندار باطل بوجود آيد كه اسلام مظهر بندگى و بردگى است و اومانيسم مظهر حريّت و آزادى.
فردى كه مراحل ابتدائى و متوسطه را پشت سر گذاشته وارد مرحله عالى تحصيل زندگى مى‏شود و براى او مدارك قبلى مهم نخواهد بود. خواص از بندگان در مسير عبادت و عبوديت به مرتبه‏اى نائل شدند كه به بسيارى از امور ولايت يافتند. ايشان مراتب ملك و ملكوت را پشت سر نهاده و به افق ولايت بار يافتند حيات و هستى‏شان فراگير شده و در همه مراتب هستى حضور يابند امّا اين مقام نيازمند همت و هجرت است.(12) قرآن و هدف زندگى انسان:
با تحليل و بررسى از آيات الهى در قرآن كريم مشخص خواهد شد كه اهداف سه گانه فرد (هدف ابتدائى و متوسط و عالى) امرى نيست كه طايفه‏اى از علما گفته و به كتاب و سنت نسبت داده باشند بلكه مشخص است كه در متون دينى بيان شده است.
«افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو على نورٍ من ربه»(13) كسى را كه خداوند در نتيجه زحماتش به او فراخى سينه عطا كرده باشد او مؤيد به نور الهى است. آن كه به نور هدايت حق تأييد شده است قلب او ظرف ذكر خداست و كسى كه شريان هستى اش را به حقيقت حقّه سپرده و از مبدأ حقيقى اشراب مى‏شود نمى‏تواند به حيات محدود قانع باشد.
برخى چون از هدف حيات خويش اعراض نموده و به لاطائلات دنيا مشغول شدند خداوند حيات هستى‏شان را در تنگنا قرار داده است: «و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكاً»(14)
ولى آنان كه هدف را يافته و به مراتبى از آن دست يافتند حيات حسنه‏اى براى خود تدارك ديده‏اند: «قل يا عباد الذين آمنوا اتقوا ربكم للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنة و ارض اللّه واسعة انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب.»(15) خداوند به ايشان نيكوترين بشارت براى دنيا و آخرت را داده است.
«والذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى اللّه لهم البشرى فبشر عباد.»(16) و بدترين وعيد و مذمت را مختص باطل پيشه‏گان نموده است. «ذلكم بما كنتم تفرحون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تمرحون. ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين.»(17) آنان كه با آغاز عبادت متصف به وصف عابد شدند و از آن مرحله به مقام عبد رسيدند و از مقام عبد به جايگاه عبوديت نائل شدند و از عبوديت به شوؤن ربوبيت دست يافتند كه: «العبودية جوهرة كنهها الربوبية»(18) در حقيقت به اهداف عالى حيات خويش واصل شده كه ايشان بندگان خالص حقند. «انا اخلصنا هم بخالصةٍ ذكرى الدار و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار.»(19) دركات و درجات انسان با توجه به فهم و درك‏شان در تعيين اهداف رقم مى‏خورد، آنان كه با آگاهى سطحى و كم عمق خويش اهداف دنيوى را دنبال مى‏كنند و حيات و هستى خود را در ماده و نشئه طبيعت محدود ساخته‏اند خداوند نتايج سعى آنان را از ايشان دريغ نمى‏كند. «من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموماً مدحوراً»(20) و نيز در آيه ديگر مى‏فرمايد: «و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ماله فى الآخرة من نصيب.»(21) امّا آنان كه به مراتبى از معرفت دست يافته و اهداف عاليه را تعقيب مى‏كنند خداوند رفعت مقام شان را به ميزان فهم بلندشان به آنان اعطا مى‏كند. «و من اراد الآخرة و سعى لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكوراً.»(22) و نيز در آيه ديگر مى‏فرمايد: «من كان يريد حرث الآخرة نزد له فى حرثه.»(23)
پس با توجه به اختلاف در معرفت افراد، تشدد و تعدد در اهداف ظاهر مى‏شود و خداوند سبحان با توجه به ادراك انسان كه افراد با سعى و تلاش خويش در ارتقاء آن ايفاى نقش مى‏كنند فضائل را نصيب شان مى‏سازد. «انظر كيف فضّلنا بعضهم على بعضٍ و للآخرة اكبر درجاتٍ و اكبر تفضيلاً.»(24) بنابراين هدفى كه خداوند سبحان براى تكريم و تعظيم انسان لحاظ نموده با آنچه كه غالب بندگان با ادراك و اختيار خويش آن را تعيين مى‏كنند متفاوت است ذات ربوبى برترين جايگاه در نظام هستى را براى مقام انسانى ملحوظ داشته امّا برخى به نازل‏ترين مرتبه از هدف حيات قانع بوده و بدان بسنده مى‏كنند و گروهى با همت عالى خود به نهايت آن توجه داشته و در وصول به آن ساعى‏اند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره انفال، آيه 24. 2. سوره نحل، آيه 97. 3. سوره جاثيه، آيه 24. 4. سوره مؤمنون، آيه 37 و سوره انعام، آيه 29. 5. سوره عنكبوت، آيه 26. 6. صحيفه سجاديه، دعاى مكارم الاخلاق. 7. همان. 8. سوره ذاريات، آيه 56. 9. سوره جمعه، آيه 1 – سوره تغابن، آيه 1. 10. سوره صف، آيه 1، سوره حشر، آيه 1. 11. سوره اسراء، آيه 44. 12. ر.ك: تفسير موضوعى قرآن (هدايت در قرآن)، ج 16، ص‏299. 13. سوره زمر، آيه 22. 14 سوره طه، آيه 124. 15 سوره زمر، آيه 10. 16 همان، آيه 17. 17 سوره فصلت، آيات 76 – 75. 18 مصباح الشريعة، باب صد. 19 سوره ص، آيات 46 – 45. 20 سوره اسراء، آيه 18. 21 سوره شورى، آيه 20. 22 سوره اسراء، آيه 19. 23 سوره شورى، آيه 20. 24 سوره اسراء، آيه 21.

/

آمريكا هولوكاست و جنگ‏هاى اسطوره‏اى‏

از لحظه‏اى كه جنبش حماس در انتخابات پارلمانى فلسطين به پيروزى رسيده و كابينه تشكيلات خودگردان را به رياست اسماعيل هنيه تشكيل داد، دولت آمريكا و رئيس جمهورى آن جورج دبليو بوش از هيچ تلاشى براى افزايش جنگ سياسى، تبليغاتى و اقتصادى عليه ملت فلسطين فروگذارى نكرد تا اين ملت را به دليل انتخاب آزاد و دمكراتيكش مجازات كند.
دولت آمريكا حتى پاى را از اين هم فراتر نهاد و گام در راه تشكيل جبهه بين المللى فعالى براى اين جنگ ظالمانه خود گذارد و در اين چارچوب تعدادى از كشورهاى عربى و اسلامى را هم با خود همراه ساخت تا جنگ گرسنگى سازى و محاصره تحميلى عليه ملت فلسطين را تقويت كند.
آيا اين استراتژى آمريكا است، آيا در سايه مشكلاتى كه آمريكا امروز در جهان عربى و اسلامى و برخى ديگر از كشورهاى جهان با آن دست به گريبان است و با توجه به ميزان كينه و خشمى كه نسبت به سياست هايش در جهان وجود داشته و از زير پوستى بودن به بالاى سطح آمده است و نائوم چامسكى نويسنده يهودى آمريكايى تبار به آن اذعان داشته، منافع آمريكا مى‏تواند در چنين چارچوبى بگنجد؟
در آوريل 2004 ميلادى 52 ديپلمات انگليسى در نامه‏اى به تونى بلر نخست وزير انگلستان اعلام كردند: نزاع اسرائيلى فلسطينى روابط بين غرب و جهان عرب و اسلام را مسموم كرده است، آنها ضمن هشدار نسبت به سياست‏هاى بوش و شارون، آن را يك طرفه و غير قانونى توصيف كردند.
رابرت هينتر هم در مقاله‏اى كه در 15/2/2002 پيش از آغاز حمله آمريكا به عراق منتشر شد به اين مسئله اشاره و تأكيد كرد اسرائيل آمريكا را به يك بازى خطرناك مى‏كشاند.
لازم است در اينجا مرورى به شكل و ساختار روابط آمريكايى – اسرائيلى داشته باشيم و چارچوب‏ها و زير بناهاى و زمينه‏هاى آن را بررسى كنيم.

مسايلى كه باعث شد تا آمريكا امروز جنگ‏هاى مستقيمى عليه امت عربى و اسلامى در عراق و افغانستان و عليه ملت فلسطين به نيابت از رژيم صهيونيستى به راه اندازد، رژيمى كه برخى از سياستمداران آمريكايى مايل بودند تا آنرا بعنوان خمير مايه استراتژيك آمريكا توصيف كنند اما امروز به بارى سنگين بر گرده ملت و دولت و منافع آمريكا تبديل شده است.
پيش از اشغال فلسطين در سال 1948 ساختارى براى لابى يهودى در ايالات متحده آمريكا آنگونه كه امروز شاهد آن هستيم وجود نداشت و خبرى از قبضه شدن ونفوذ آنها در مراكز سياسى، اقتصادى و اطلاع رسانى نبود آنها تنها بعنوان گروه فشارى بودند كه سعى داشتند از طريق آراى يهوديان در انتخابات رياست جمهورى اين كشور تأثير گذار باشند.
اين مسئله باعث شد تا هرى ترومان رئيس جمهورى وقت آمريكا اولين كسى باشد كه رژيم صهيونيستى را در سال 1948 به رسميت بشناسد و چند روز بعد از آن 100 ميليون دلار را بعنوان وام به اين رژيم اختصاص دهد او در اين رابطه گفت: آقايان من مجبور هستم كه به درخواست صدها هزار نفرى كه در انتظار موفقيت طرح صهيونيستى هستند پاسخ دهم من بين رأى دهندگان هزاران عرب را نمى‏بينم.
در مقابل، كندى اولين رئيس جمهورى بود كه راه را براى كمك‏هاى نظامى مستقيم به رژيم صهيونيستى هموار كرد، او سياست دشمنانه‏اى با اعراب و فلسطينيان اتخاذ نمود.
او در ديدارى كه در سال 1961 با بن گوريون رئيس رژيم صهيونيستى در نيويورك داشت به صراحت اعلام كرد: من خوب مى‏دانم كه با آراى يهوديان آمريكا انتخاب شدم، از اينرو من به آنها بدهكارم، به من بگوييد چه كارى بايد براى ملت يهود انجام دهم؟.
پس از كندى نوبت به لندون جانسون رسيد كه يكى از ديپلمات‏هاى صهيونيستى در آن زمان وى را بهترين دوست توصيف كرد كه اسرائيل در كاخ سفيد شناخته است. در سال 1967 و در جنگ شش روزه همكارى و پشتيبانى آمريكا به رهبرى جونسون از رژيم صهيونيستى به نقطه اوج خود رسيد.
شلومو افنيرى نويسنده صهيونيستى در كتاب خود ساختار صهيونيسم مدرن كه در سال 1981 منتشر شد، نوشت:(جونسون به طور بالفعل و با تمامى قوا از اسرائيل در جنگ شش روزه حمايت كرد و از آن سال به بعد بود كه 99 درصد از يهوديان آمريكا حمايت از صهيونيسم اسرائيلى را آغاز كردند). به نحوى كه اگر فردى يهودى باشد به معناى آن است كه با اسرائيل در ارتباط است .
جونسون در سال 1967 هواپيماهاى فانتومى را كه رژيم صهيونيستى درخواست دريافت آنرا داشت تحويل اين رژيم داد.
رؤساى جمهورى سابق آمريكا نقش مهم و استراتژيكى را در تقويت رژيم صهيونيستى و استوار كردن ساختار نظامى امنيتى و اقتصادى آن ايفا نمودند، شگفت آور است اگر بدانيم كه نيكسون با وجود آنكه تنها 15 درصد از يهوديان آمريكا در انتخابات رياست جمهورى به وى رأى دادند اما به يكى از مهمترين حاميان رژيم صهيونيستى تبديل شد و از هيچ نوع حمايت نظامى و سياسى از صهيونيستها دريغ نكرد البته اين، پيش از رسوايى واترگيت است كه به طور كامل به آينده سياسى نيكسون پايان داده و راه را براى هنرى كسينجر يهودى جهت قبضه كردن صحنه سياست خارجى آمريكا هموار سازد و پرونده امنيت ملى آمريكا در مورد خاورميانه را در دست او قرار دهد، اين حوادث با آغاز جنگ اكتبر 1973 همراه شد.
با آغاز اين جنگ بود كه دولت آمريكا مقادير زيادى سلاح و مهمات به طور فوق العاده و سريع در اختيار رژيم صهيونيستى قرار داد.
از ميان كمك‏هاى ارسالى آمريكا به رژيم صهيونيستى 40 فروند جنگنده فانتوم، 35 هواى اسكاى هوك، 12 هواپيماى ترابرى نظامى و 20 نفر بر زرهى را ظرف 10 روز براى صهيونيستها ارسال كرد، اين البته به جز تصويب 202 ميليون دلار كمك اختصاصى از سوى كنگره آمريكا براى رژيم صهيونيستى بود.
پشتيبانى كامل كسينجر از رژيم صهيونيستى در جريان اين جنگ مسئله‏اى كاملا معروف و آشكار است و او خود در خاطراتش به آن اشاره كرده است.
كسينجر آمريكا را وادار كرد مجموعه مدهوش كننده‏اى از تعهدات به رژيم صهيونيستى بدهد كه از آن جمله مى‏توان به كمك‏هاى سالانه دو ميليارد دلارى، اجازه دسترسى رژيم صهيونيستى به اطلاع از جديدترين و مدرنترين تسليحات آمريكا، تضمين تامين نيازهاى نفتى اين رژيم و تعداد ديگرى از هداياى غير قابل تصور.
در كنار آن دو امتياز ديپلماتيك نيز به رژيم صهيونيستى داده شد، اولين آنها هماهنگى و همسويى كامل در تحولات ديپلماتيك، امتياز دوم واشنگتن عدم به رسميت شناختن سازمان آزاديبخش فلسطين است، آمريكا متعهد شد تا زمانيكه سازمان آزادى بخش فلسطين حق اسرائيل را در بقا به رسميت نشناخته و قطعنامه 242 و338 را نپذيرد با اين سازمان وارد گفتگو نشود. همچنين مدتى بعد بند سومى هم به اين امتياز افزوده شد و آن اعلام رسمى مخالفت سازمان آزاديبخش فلسطين با خشونت و تروريسم عليه اسرائيل بود.
اين وعده دراز مدت نه تنها به رژيم صهيونيستى وضعيت منحصر به فردى از نظر اقتصادى، نظامى و ديپلماتيك اعطا كرد، بلكه آمريكا را در مقابل اسرائيل به زانو در آورد.
شيمون پرز وزير جنگ رژيم صهيونيستى در سال 1975 در مقاله‏اى كه در مجله تايمز منتشر شد، تأكيد كرد: توافقنامه سينا در سال 1975 كنفرانسى را به تأخير انداخت (كنفرانس ژنو) اما سلاح و مال و سياست را براى ما تضمين كرد، سياستى هماهنگ شده با واشنگتن و آرامشى در سينا به ما داد، ما بهاى كمى پرداختيم و امتيازات زيادى گرفتيم.
تحولات روابط آمريكايى – صهيونيستى از زمان شكل‏گيرى رژيم صهيونيستى تا تاريخ امضاى توافقنامه كمپ ديويد بين مصر و اسرائيل مهمترين پايه‏هاى روابط استراتژيك ميان واشنگتن و تل آويو را تشكيل داده و سهم عمده‏اى در گسترش حضور و قبضه شدن مراكز تصميم‏گيرى آمريكا در مورد خاورميانه در دست لابى يهوديان آمريكا ايفا كرد.
در دوره رياست جمهورى جيمى كارتر لابى صهيونيستى فشارهاى گسترده‏اى را براى صدور قانونى قويتر و كاراتر جهت واداشتن شركت‏هاى آمريكايى به شكستن تحريم‏هاى اعمال شده عربى عليه رژيم صهيونيستى وارد آورد.
در آن زمان اين تحريم‏ها بعنوان سامى ستيزى (يهودى ستيزى) توصيف شد.
حجم كمك‏هاى دولت آمريكا به رژيم صهيونيستى از سال 1981 كه رونالدريگان وارد كاخ سفيد شد به بيش از 5 ميليارد دلار در سال رسيد و از سال 1985 نيز تمامى اين كمك‏ها به صورت بلاعوض شدند.
جون مير شهايمر واستيون و ولت در پژوهشى مهم، نقش خطرناك لابى صهيونيستى در خط دهى و تاثير گذارى بر رويكرد سياست آمريكا به رشته تحرير در آوردند.
اين پژوهش زير نظر دو دانشگاه هاروارد و شيكاگو تدوين شد اما پس از صدور آن اين دو دانشگاه زير فشارهاى گسترده رهبران لابى صهيونيستى از زير بار پژوهش شانه خالى كرده و آرم دانشگاه هاروارد از روى اين پژوهش برداشته شد.
در بخشى از اين پژوهش كه در شماره 23/3/2006 مجله لندن ريويواوف بوكس منتشر شد، آمده است:
در دهه‏هاى اخير و بخصوص پس از پايان جنگ شش روزه در سال 1967 اولويت سياست خارجى آمريكا در راستاى منافع اسرائيل قرار گرفت و اسرائيل به بزرگترين دريافت كننده كمك‏هاى اقتصادى و نظامى مستقيم مبدل شد، به نحوى كه حجم اين كمك‏ها در سال 2003 به بيش از 3 ميليارد دلار رسيد تا يك پنجم از كمك خارجى و غير مستقيم آمريكا را به خود اختصاص دهد.
بى ترديد بخش بزرگى از اين كمك‏ها در ساخت شهرك‏هاى صهيونيست نشين در كرانه باخترى و نوار غزه مورد مصرف قرار گرفت.
بر اساس اين پژوهش در بخش نظامى آمريكا حدود 3 ميليارد دلار در سال براى تقويت سامان‏هاى تسليحاتى به اسرائيل كمك مى‏كند و به اين رژيم اجازه مى‏دهد تا از فن آورى‏هاى پيشرفته آمريكايى استفاده كند.
در بخش ديپلماتيك نيز آمريكا از سال 1982 تا كنون 32 بار از حق وتو عليه قطعنامه هايى كه به دنبال محكوميت اسرائيل در شوراى امنيت بوده، استفاده كرده است.
دولت آمريكا همچنين تلاش‏هاى بين المللى صورت گرفته براى مهار زرادخانه اتمى اسرائيل و قرار دادن برنامه‏هاى هسته‏اى اين رژيم زير نظر آژانس بين المللى انرژى اتمى كارشكنى كرده است.
بخشى از اين پژوهش همچنين به سياست‏هاى تروريستى رژيم صهيونيستى عليه ملت فلسطين و سياست شكست استخوان كودكان فلسطينى، جنگ ترورها و تخريب در انتفاضه اول و دوم اختصاص يافت و با انتشار آمارى، به جنايات رژيم صهيونيستى پرداخت كه به طور نمونه مى‏توان به موارد زير اشاره كرد:
آواره كردن بيش از 800 هزار فلسطينى از سرزمين هايشان با كشتارهاى خونين عليه فلسطينيان بى دفاع.
نيروهاى صهيونيستى بين سال‏هاى 1949 تا 1956، بين 2700 تا 5000 فلسطينى را كه مى‏خواستند به سرزمين و محل سكونت خود در شهرها و روستاهاى فلسطينى باز گردند را به شهادت رساندند.
هزاران اسير مصرى كه در سال‏هاى 1956، 1967، 1973 به اسارت در آمده بودند، توسط صهيونيستها از پاى در آمدند.
250 هزار فلسطينى و حدود 80 هزار سورى پس از جنگ 1967 آواره شدند.
صهيونيستها اقدام به شكستن دست و پاى 29 هزار كودك فلسطينى در انتفاضه اول كردند.
هزار مرد و زن و كودك فلسطينى طى انتفاضه اول و دوم كشته يا زخمى شدند.
اين آمارها كه توسط دو پژوهشگر آمريكايى در پژوهشى به ثبت رسيد، مطلب روزنامه صهيونيستى هاآرتص كه در تيترى تأكيد كرده بود ارتش اسرائيل به دستگاهى براى قتل و ترور تبديل شده را تأييد كرد.
و در پايان نيز به نتيجه رسيدند كه اسرائيل اكنون يك بار استراتژيك بر دوش آمريكا محسوب مى‏شود.
در همين راستا سناتور پل فندلى نويسنده، انديشمند و سياستمدار آمريكايى متخصص در امور لابى يهوديان در آمريكا و صاحب كتاب مهم چه كسى جرأت سخن گفتن دارددر گفتگويى با شبكه الجزيره در 6/3/2002 در مورد نقش لابى صهيونيستى در تأثير گذارى بر مراكز تصميم‏گيرى آمريكا گفت: برخى‏ها مى‏گويند كه اسرائيل يك هم پيمان استراتژيك براى آمريكا محسوب شده و براى سياست‏هاى استراتژيك و نظامى آمريكا جهت بسط نفوذ خود در بخش‏هاى مختلف جهان حائز اهميت است، اما من اين نظر را قبول ندارم و معتقدم كه اسرائيل به مثابه بار و مشكلى براى دولت آمريكا محسوب شده و از چهل سال پيش نيز اينگونه بوده است.
وى علت بقاى اين بار را بر گرده آمريكا وجود تعداد كمى از افراد دانسته كه داراى نفوذ بسيار زيادى هستند افرادى مانند پل ولوفيتز معاون وزير دفاع آمريكا كه يكى از نزديكترين دوستان و هم پيمانان دونالد رامسفلد وزير دفاع آمريكا محسوب مى‏شود.
اونقش پر رنگى هم در دولت جورج بوش پدر داشت.
و ولفوفيتز خود را ملزم به حمايت كامل از رژيم صهيونيستى مى‏داند و تمامى تصميماتش به عنوان يكى از بانفوذترين شخصيت‏هاى در دولت آمريكا به شكل بسيار گسترده‏اى به نفع اين رژيم است.
فندلى در ادامه مى‏افزايد زمانى كه ما در مورد لابى صهيونيستى سخن مى‏گوييم از چند لابى سخن مى‏گوييم لابى هايى همچون گروه‏هاى اصولگراى مسيحى كه يكى از اعضاى آن وزير دادگسترى آمريكا جون اشكروفت است، او يك مسيحى اصولگراست كه به شدت به عقيده مسيحيان اصولگرا مبنى براينكه اسرائيل قدرتمند اهرم اجرايى براى خواست خدا در فلسطين است، پايبند است، و به مقتضاى اين عقيده آنها بر اين باورند كه دولت آمريكا بايد اسرائيل را از نظر نظامى بسيار قدرتمند سازد و اين كار را تا روز قيامت ادامه دهد زيرا هر اقدامى بر خلاف آن نافرمانى از خداوند است.
تعداد مسيحيان اصولگرا بيش از 50 ميليون نفر است و آنها يك قدرت سازمان يافته و داراى گروه‏هاى كارى از افراد زبده و بسيار كارآمد هستند.
به نحوى كه اكنون تعداد زيادى از شخصيت‏هاى بارز دولت آمريكا و گروه‏هاى تاثير گذار آن از جمله افرادى هستند كه پيرو اين عقيده مى‏باشند و در رأس آنها جورج دبليو بوش رئيس جمهورى آمريكا قرار دارد.
به گفته فندلى برخى واشنگتن و مجلس سناى آمريكا را سرزمينى اشغال شده توسط اسرائيل مى‏دانند.
از آنچه كه گذشت به اين نتيجه مى‏رسيم كه لابى صهيونيستى به تسلط بر مراكز ثقل سياسى، مالى و اطلاع رسانى و كنترل انتخابات آمريكا از آن طريق اكتفا نمى‏كند، بلكه پاى را از اين هم فراتر گذارده و بين عقايد اصولگرايى مسيحى و ابعاد سياسى ارتباط تنگاتنگى ايجاد كرده است و سعى كرده است و سعى دارد به نحوى عمل كند كه گويى حمايت از رژيم صهيونيستى و لابى صهيونيستى در واقع نوعى از عقايد مذهبى است كه آمريكايى صاحب نفوذ و عوام اين كشور از آن طريق مى‏توانند عبادت كنند.
و از اين طريق لابى صهيونيستى مى‏تواند سياست‏هاى آمريكا و مفاصل سياسى و روحى آنرا در پنجه خود بگيرد. از اين منظر مى‏توان به درك خوبى از دلايل تسلط كامل اسرائيل بر رهبران دولت فعلى آمريكا به رهبرى جورج بوش پسر رسيد، بخصوص كه بوش امروز جنگ‏هاى رژيم صهيونيستى را به نمايندگى از آنها انجام مى‏دهد. جنگ‏هايى كه با اشغال افغانستان و عراق آغاز و تلاش‏ها براى شعله ور كردن جنگ ديگرى عليه ايران و سوريه درحال ادامه است .البته اين سواى تلاش براى دخالت مستقيم در لبنان و طراحى جهت ضربه زدن به مقاومت لبنان، خلع سلاح حزب الله لبنان، جنگ و محاصره و گرسنگى سازى عليه ملت فلسطين است.
در عصر الكترونيك و عصر ارتباطات پيشرفته و به اوج رسيدن تحقيقات و راهبردهاى تحقيقات علمى در تمامى علوم حتى علوم انسانى و تاريخى تعجب آور است كه شخصيت هايى در مهمترين مراكز تصميم‏گيرى آمريكا را مشاهده مى‏كنيم كه همچنان به اسطوره‏هاى ترويج شده توسط لابى صهيونيستى و هولوكاست نگاه مقدسانه‏اى دارند اين در حالى است كه صدها انديشمند، پژوهشگر و تاريخدان بى‏پايه و اساس بودن اين ادعاى جنبش صهيونيسم را به اثبات رسانده و نسبت به دقيق بودن ادعاهاى آنها در مورد هولوكاست ابراز شك و ترديد كرده است.
البته صهيونيستها هم در مقابل دروغ‏هاى مقدس خود بسيار حساس هستند و واكنش‏هاى ديوانه وارى را در مقابل هر فردى كه اين داستان آنها را زير سؤال مى‏برد، دارند، حملات و جنگ سختى را عليه وى سامان مى‏دهند و دست آخر هم سرنوشت اين فرد يا ترور جسمى يا سياسى بوده و يا اينكه سر از زندان در خواهد آورد تا كسى نتواند داستان صهيونيستها را زير سؤال ببرد.
به هر شكل اين داستان‏ها و اسطوره‏ها ستون فقرات لابى صهيونيستى را در آمريكا و اروپا تشكيل مى‏دهند، حتى نقد رژيم صهيونسيتى و زرادخانه هسته‏اى اين رژيم و اعمال تروريست صهيونيستها عليه ملت فلسطين نيز به خطوط قرمز مقدس صهيونيستها تبديل شده و هر فردى كه به اين مسايل بپردازد سريعاً متهم به سامى ستيزى مى‏گردد.
كنگره آمريكا در تاريخ 10/10/2004 قانونى به عنوان تعقيب جهانى فعاليت‏هاى سامى ستيزى global anti- semitism( )Review actرا به تصويب رساند.
اين قانون به امضاى جورج دبليوبوش هم رسيد او پس از امضاى آن گفت: اين قانون با هدف تدوين ليست تمامى فعاليت‏هاى ضد سامى در جهان به تصويب رسيده است و در چارچوب آن ليست عمليات‏هايى كه بايد در مقابل آن انجام داد نيز تهيه خواهد شد.
وى در جريان فعاليت‏هاى انتخابات دومين دوره رياست جمهورى‏اش در جمع تعدادى از هوادارانش در ايالات فلوريدا گفت: اين امت هوشيار باقى خواهند ماند ما به نحوى عمل مى‏كنيم كه انديشه‏هاى قديمى سامى ستيزى نتواند راهى به سوى تشكيل پايگاهى براى خود در جهان حاضر بيابند.
به گفته بوش دفاع از آزادى به معناى حمله به شرارتى است كه سامى ستيزى نماد و ساختار آن است.
در اين چارچوب عماد جاد مدير اجرايى سازمان مبارزه با تبعيض در مقاله‏اى تحت عنوان “سامى ستيزى… چه كسى به تبعيض نژادى صهيونيستى رسيدگى مى‏كند؟” مهمترين پرسش را مطرح كرده است.
وى در مقاله خود كه در تاريخ 24/11/2004 به چاپ رساند پرسيد چه كسى بايد نژاد پرستى صهيونيستى و شخصيت‏هاى مذهبى يهودى و نيز رسانه‏هاى اطلاع رسانى عليه غير يهوديان و هرچه غير يهودى است رسيدگى كند؟ نكند اين دسته از بشريت سواى ديگران بوده و معصوم از محاسبه و بازخواست مى‏باشند؟ نكند آنها اجازه دارند با فراغت بال تمامى اديان و مذاهب و نژادها را مورد حمله قرار دهند؟
جنبش صهيونيستى كه از دين يهودى براى اهداف سياسى خود سوء استفاده كرد پايه خود را بر اسطوره‏هايى همچون حق تاريخى يهوديان در سرزمين فلسطين، سرزمين موعود، ملت برگزيده خدا استوار كرد، اين واژه‏ها هر يك به نحوى باعث شد تا يهوديان جهان به سوى جنبش صهيونيسم جذب شده و مهاجرت و سكونتشان را در فلسطين تسريع بخشند.
جنبش صهيونيسم به همراه حامى‏اش لابى يهوديان در آمريكا و اروپا با اختراع واژه‏ها و عناوين مختلف سعى در جلب همدردى جهان با رژيم صهيونيستى دارد و از اين راهبرد بعنوان نقطه آغازين تثبيت استراتژى سلطه‏گرى بر جهان استفاده كرده او سعى مى‏كند از طريق ترغيب واكراه به اهداف از پيش طراحى شده خود دست يابد.
يكى از اين مسايل ساخته و پرداخته شده، هولوكاست است كه به تدريج به نقطه محور و اهرم پربازده طرح صهيونيستى و لابى صهيونيسم در جهان مبدل شده است.
هولوكاست امروزه گاو شيردهى است كه شير آن در خدمت به دولت تروريستى صهيونيستى يعنى اسرائيل خشك نمى‏شود، و مى‏توان آنرا حامل لوا و ضامن بقاى تمامى انواع پشتيبانى‏هاى مالى، سياسى و نظامى از رژيم صهيونيستى توصيف كرد.
اين واژه سنگرى است كه صهيونيستها در حملات مستمر خود عليه امت عربى و اسلامى و عليه امت فلسطين پشت آن سنگر مى‏گيرند.
با در نظر گرفتن اين داده‏ها نبايد از تصويب قطعنامه سازمان ملل در مورد هولوكاست تعجب كرد، سازمان ملل در حالى در 1/11/2005 روز 27 ژانويه هر سال را روز بزرگداشت هولوكاست اعلام كرد كه رژيم صهيونيستى هيچ توجهى به قطعنامه‏هاى سابق اين سازمان عليه اين رژيم نداشته است.
يكى از آخرين نمونه‏هاى جنگ لابى صهيونيستى عليه هر نوع انديشه‏اى كه مى‏تواند شاخص‏هاى واهى اين لابى را زير سؤال ببرد حكم دادگاه اتريش است كه در تاريخ 20/2/2006 عليه يكى از مورخان انگليسى صادر شد.
اين دادگاه ديويد اروينگ را به دليل سخنانى كه 17 سال پيش در سال 1989 ايراد كرده و در آن وجود كوره‏هاى آدم‏سوزى و اتاق‏هاى گاز را در بازداشتگاه اشوويتز نازى‏ها زير سؤال برده بود، محاكمه و محكوم شود.
پس هولوكاست به يك اسطوره دينى – مذهبى تبديل شده است اسطوره‏اى كه هاله‏اى از قداست آنرا در بر گرفته و سعى شده است تا از آن و از ستم رواداشته شده بعنوان مرجعى جهت بناى دولت صهيونيستى استفاده شود و هولوكاست جديدى كه عليه فلسطينيان صورت گرفته سرپوش نهاده شود، گويى كه فلسطينيان قربانيانى هستند كه بايد در مسلخ هولوكاست صهيونيستى سربريده شوند.
دكتر عبدالوهاب المسيرى در دايرة المعارف خود «يهود، يهوديسم و صهيونيسم» مى‏نويسد: هولوكاست در يونانى به معناى كشتار يا سوزاندن كامل قربانى است، و ترجمه آن به عربى “كوره است” در اصل هولوكاست يك واژه مذهبى يهودى است كه به شيئى اطلاق مى‏شود كه براى خدا قربانى مى‏شود. اين قربانى تنها كباب نمى‏گردد بلكه كاملاً در مسلخ و قربانگاه به طور كامل سوزانده مى‏شود، از اينرو هولوكاست يكى از بزرگترين مناسك و آداب رسوم دينى مقدس يهوديان است از اينرو اين واژه و اصطلاح در واقع براى تشبيه يهوديان به قربانى سوزانده شده است و از اينرو واژه سوزاندن استفاده شده است ، تا نشان دهد كه مقدسترين ملل است.
ارتباط بين هولوكاست و ساميسم هم از اين مبدأ و اصل نشأت گرفته و از اينرو مقدس شمرده مى‏شود.
نورمن فنكلشتاين نويسنده يهودى معروف به مخالفت با صهيونيسم در كتاب خود “صنعت هولوكاست…تأملى در سوءاستفاده از رنج يهوديان” مى‏نويسد: با توسعه صنعت هولوكاست، آنانى كه از اين صنعت به منافع هنگفتى رسيدند در ارقام و شمار نجات يافته‏گان از آن دست بردند تا خسارت هرچه بيشترى را بگيرند و بسيارى نقش قربانى را بازى كردند.
وى با تمسخر مى‏افزايد: اگر بگويم اكنون از هر سه يهودى كه در خيابان‏هاى نيويورك با آنها برخورد مى‏كنى، يكى ادعا مى‏كند كه از نجات يافتگان از اردوگاه‏هاى نازى هاست، از سال 1993 فعالان در اين صنعت اعلام مى‏كنند كه ماهانه 10 هزار نفر از نجات يافته‏گان هولوكاست جان خود را از دست مى‏دهند، اين ادعاى محالى است زيرا با اين اوصاف در سال 1945 حداقل هشت ميليون نفر از اين اردوگاه‏ها جان سالم به در برده‏اند، در حالى كه اسناد نشان مى‏دهند كه زمانى كه اروپا به اشغال يهوديان درآمد كمتر از 7 ميليون نفر يهودى در آنجا زندگى مى‏كردند.
گردانندگان صنعت هولوكاست تنها در ارقام دست نبردند بلكه حقايق را هم تحريف كردند، موزه زنده نگه داشتن ياد كشتارهاى نازى‏ها كه در واشنگتن قرار دارد به اشاره‏اى كوتاه به كشتارهاى دسته جمعى كولى‏ها، اسلاوها و معلولين بسنده كرده و اشاره چندانى هم به كشتار مخالفان سياسى نداشته است.
فنلكشتاين كه والدينش در اردوگاه نازى‏ها در جنگ جهانى دوم گرفتار شده بودند مى‏افزايد: تمامى شواهد و مدارك دال بر آن است كه يهوديان آمريكا تا جنگ ژوئن 1967 چندان توجه و اشاره به هولوكاست نداشتند و پس از جنگ اعراب و اسرائيل بود كه به آن پرداخته شد.
ما در اين مقاله در صدد پرداختن به واهى بودن هولوكاست و بى‏پايه و اساس بودن ادعاهاى تاريخى صهيونيستها برنيامديم بلكه مقصد و مقصود ما توجه به راهبردها و راهكارهايى است كه صهيونيستها از آن براى سرمايه‏گذارى و سود بردن از هولوكاست از آن استفاده كردند و چگونه سامى ستيزى را در راستاى خدمت به رژيم صهيونيستى قرار دادند.
اين به خودى خود مى‏تواند ميزان همسويى جبهه مخالف لابى صهيونيستى در اروپا و آمريكا را نشان دهد. از ميان مواضع افرادى كه جرأت سخن گفتن پيدا مى‏كنند و افرادى كه از اسرائيل انتقاد مى‏كنند مى‏توان حقيقت تروريسم صهيونيستى را كه اشكال و ابعاد مختلفى را به خود گرفته و در پشت اسطوره هايش پنهان شده نمايان مى‏گردد. به نقل از نداء القدس، شماره 92.
  پاورقي ها:

/

سخنان معصومين ع

احترام پدر و مادر رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«مَن اَصبَحَ مُسخِطاً لاَبَوَيهِ اَصبَحَ لَهُ بابانِ مَفتُوحان اِلى النّار»
(جامع السعادات، ج 2، ص 202)
كسى كه بر پدر و مادر عصبانى شود، خدا دو راه باز بسوى جهنم براى او در نظر مى‏گيرد. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«مَن اَصبَحَ مَرضيّا لابَوَيهِ اَصبَحَ لَهُ بابانِ مَفتُوحان اِلى الجَنَّة»
(جامع السعادات، ج 2، ص 203)
كسى كه پدر و مادرش از دستش خوشحال باشند خدا دو در از بهشت براى او باز مى‏كند. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«ثَلاثَةٌ مِن الذُّنُوبِ تُعَجِّلُ عُقُوبَتُها وَ لايُؤَخَرُّ اِلى الآخِرَة عُقُوقُ الوالِدَينِ وَ البَغىُ عَلى النّاسِ وَ كُفرُ الاِحسان» (امالى شيخ مفيد، ص 140)
سه گناه است كه كيفر آن سريع است و به قيامت كشيده نمى‏شود: عاق والدين، ظلم به مردم و كفران نيكى‏ها. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«نَظَرُ الولد اِلى والِدَيهِ حُبّاً لَهُما عِبادَة.» (تحف العقول، ص 38)
نظر فرزند به پدر و مادر از روى علاقه عبادت است. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«كُلُّ المُسلِمينَ يَرونى يَومَ القِيامَةِ اِلّا عاقُ الوالِدَينِ و شارِبُ الخَمر.» (جامع السعادات، ج 2، ص 203)
تمام مسلمانان روز قيامت مرا مى‏بينند غير از عاق والدين و شرابخوار كه مرا نمى‏بينند. امام على عليه السلام :
«…فَحَقُّ الوالِدِ عَلَى الوَلَد اَن يُطيعَهُ فى كُلّ شَى‏ء اِلّا فى مَعصِيَةِ اللّهِ سُبحانه.» (نهج البلاغه، كلمات قصار، ص 546)
حق پدر بر فرزند اين است كه در تمام كارهائى كه نافرمانى خداى عزيز در آن نيست از وى اطاعت كند. امام صادق عليه السلام:
«اَدنى لِلعُقوقِ اُفٍّ وَلَو عَلِمَ اللّهُ شَيئاً هُوَ اَهوَنُ مِنه لَنَهى عَنهُ كَما قالَ تَعالى: وَلا تَقُل لَهُما اُفٍّ و…» (اصول كافى، ج 3، ص 349 و ارشاد، ص 179)
پائين درجه عقوق والدين «اف» (آه، آه) گفتن است و اگر خدا كلمه‏اى پائين‏تر از اين مى‏دانست بيان مى‏داشت. خدا فرموده است به پدر و مادر اف نگوئيد. امام صادق عليه السلام:
«يَأتى يَومَ القِيامَةِ شَى‏ء مِثلُ الكُبَّةِ فَيُدفَعُ فى ظَهر المُؤمِنِ فَيُدخِلُهُ الجَنَّة فَيُقالُ: هذا البِّرُ.» (اصول كافى، ج 2،ص 158)
روز قيامت چيزى شبيه توپ (گلوله‏اى از پنبه) به پشت شخص مى‏خورد و او را به بهشت مى‏كشاند، گفته مى‏شود اين عمل صالح اوست. امام صادق عليه السلام:
«اَفضَلُ ما يُتَقَرَّبُ بِهِ العَبدُ اِلى اللّهِ بَعدَ المَعرِفَة الصَلاة وَ بِرُّ الوالِدَين….» (تحف العقول، ص 281)
بهترين كارى كه بنده خدا را به خدا نزديك مى‏گرداند پس از شناختن خدا نماز و نيكى به پدر و مادر است. امام صادق عليه السلام:
«عَن الرَّسُولِ(ص) اِيّاكُم وَ عُقُوقُ الوالِدَين فَاِنَّ ريح الجَنَّةِ يُوجَدُ مِن مَسيرَةِ اَلفَ سَنَةٍ وَلايَجِدُها عاقّ وَ لا قاطِع الرَّحِم»
(ارشاد القلوب، ص 179 و اخلاق شبر، ص 117)
از رسول خدا(ص) نقل شده كه فرمود: از ناراضى ساختن پدر و مادر، پرهيز كنيد زيرا بوى بهشت تا هزار سال مى‏رود و عاق والدين و قاطع رحم آن را درك نمى‏كند. امام صادق عليه السلام:
«بِرُّ الوالِدَينِ مِن حُسنِ مَعرِفَةِ العَبدِ بِاللّهِ اِذلا عِبادَة اَسرَعُ بُلُوغاً لِصاحِبِها اِلى رِضاءِ اللّهِ مِن بِرِّالوالِدَين لِوَجهِ اللّهِ تَعالى.»
(مصباح الشريعه، ص 70)
نيكى به پدر و مادر از بهترين معرفت بنده نسبت به خداست، زيرا هيچ عبادتى سودش از نيكى به پدر و مادر بخاطر خدا زودتر به صاحبش نمى‏رسد.

پاورقي ها:

/

دانستنيهايى از قرآن‏

گواهان روز قيامت‏
يكى از مواقف روز قيامت موقفى است كه گواهان درباره اعمال انسان‏ها گواهى مى‏دهند و به همين جهت قرآن مجيد روز قيامت را به عنوان «يوم يقوم الأشهاد يعنى ؛ روزيكه شاهدان براى اداى شهادت قيام مى‏كنند» معرفى مى‏كند.
شايد فلسفه برانگيختن اين همه شاهد براى اعمال انسانها با اينكه خود همه حقايق و اسرار را مى‏داند اين است كه اين موضوع در ترغيب مردم به انجام اعمال نيك و همچنين در بازداشتن آنها از اعمال بد تأثير بسزائى دارد زيرا هنگامى كه مردم بدانند كه غير از خداوند كريم شاهدان بسيارى مراقب اعمال آنها مى‏باشند و آنها را زير نظر دارند و در صحنه قيامت همه آنها در پيشگاه حضرت حق و در حضور خلائق شهادت خواهند داد اين موضوع در سرافرازى و سربلندى نيكان و سرشكستگى و افتضاح بدان فوق العاده مؤثّر است و در نتيجه در ترغيب به انجام حَسَنات و بازداشتن از سيّئات و گناهان تأثير مى‏گذارد.
روزى كه زمين بوسيله نور پروردگار روشن گرديده است تمام جريانها و حقايقى كه در دنيا بوقوع پيوسته را آشكار كرده است و نامه‏هاى اعمال انسانها در پيشگاه عدل الهى نهاده شده و پيغمبران الهى و گواهان اعمال انسان‏ها احضار شده‏اند و ميان مردم بر اساس حق و عدالت قضاوت صورت مى‏گيرد و به هيچ كس ظلم و ستم نخواهد شد در آنروز گواهان اعمال به اين شرح است:
1- خداوند متعال‏
2- پيامبران الهى(ع)
3- جانشينان پيمبران عليهم السّلام‏
4- فرشتگانى كه از جانب حضرت حقّ بر ثبت و ضبط اعمال گماشته شده‏اند
5 – زمانى كه در آن زمان انسان مرتكب عمل شده است‏
6- سرزمينى كه انسان در هنگام انجام عمل در آن مى‏زيسته است‏
7- اعضاء و جوارح انسانها گواهى خداوند متعال‏
نخستين شاهد اعمال، در روز قيامت خداوند متعال است، قرآن كريم در 18 مورد شهادت خداوند نسبت به اعمال انسانها را مورد تذكّر و تأكيد قرار داده است كه يكى از آن موارد به اين تعبير است:
«يَومَ يَبعَثُهُم اللّهُ جَميعاً فَيُنَبِّئُهُم بِما عَمِلوا اَحصيه اللّهُ و نَسُوهُ وَ اللّهُ على كُلِّ شى‏ءٍ شَهيد.»
روزى كه خداوند همه مردم را بر مى‏انگيزد و آنها را از آن‏چه كه در دنيا انجام داده‏اند آگاه مى‏سازد و همه آن اعمال را كه آنها فراموش كرده‏اند خداوند با شماره و عدد مى‏شمارد و خداوند بر همه موجودات گواه است. گواهى پيغمبران و امامان‏
آياتى از قرآن مجيد با تعبيراتى از قبيل «و يوم نبعث من كلّ امّةٍ شهيداً» يعنى روزى كه از هر امّتى شاهدى را بر مى‏انگيزيم دلالت بر اين مطلب دارند كه خداوند در روز قيامت با هر ملّتى شاهدى را بر مى‏انگيزد تا به اعمال آن امّت گواهى بدهد مفسّران قرآن در تفسير اين قبيل از آيات قرآن شاهدى كه با هر امّت بر انگيخته مى‏شود را به پيغمبر آن امّت در عصر و زمان خود و از آن پس به امامى كه قائم مقام آن پيغمبر است تفسير كرده‏اند.
در تفسير مجمع البيان مى‏گويد: اين نمونه از آيات دلالت دارند كه خداوند در هر عصرى در ميان مردم كسى كه گفتار او حجّت است را قرار داده است و هيچ عصرى از اعصار از وجود چنين كسى خالى نيست و از حضرت صادق عليه السلام نقل مى‏كند كه حضرتش مى‏فرمايند:
براى هر عصرى و هر امّتى امامى وجود دارد و آن امّت در روز قيامت با امام خود محشور مى‏گردد. گواهى فرشتگان‏
خداوند متعال نگهبانانى از فرشتگان بر انسانها گماشته است كه از طرفى وجود آنها را در برابر عواملى كه حيات و هستى آنها را به مخاطره مى‏افكند و به نيستى و نابودى تهديد مى‏كند حفاظت مى‏كنند و از طرف ديگر مراقب اعمال آنان مى‏باشند و كلّيه كردارها و گفتارهاى آنها را ضبط و بايگانى مى‏نمايند و در اين رابطه آياتى از قرآن مجيد مطالبى را بيان مى‏كنند مثلاً در موردى مى‏گويد:
«و السّماء و الطارق و ماادريك مالطارق النّجم الثّاقب ان كل نفسٍ لمّا عليها حافظ.»
سوگند به آسمان و ستارگانى كه شبها نمودار مى‏گردند و تو چه مى‏دانى كه طارق يعنى ستارگانى كه شبها نمودار مى‏شوند از لحاظ عظمت چيست؟ آنها ستارگانى هستند (با فاصله هزاران سال نورى و قدرت درخشندگى هزاران برابر خورشيد و نيز وزن و حجم هزاران برابر خورشيد در پهنه فضا حركت مى‏كنند) كه نورشان اعماق فضا را مى‏شكافد، بر هر فردى حافظ و نگهبان گماشته شده است. شهادت زمانها
«عن جعفر بن محمد الصادق عن ابيه عن آبائه قال ما من يوم يأتى على ابن آدم الّا قال له ذلك اليوم يا ابن آدم انا يوم جديد و انا عليك شهيد فافعل فىّ خيراً و اعمل فىّ خيرا اشهد لك يوم القيامة فانّك لن ترانى بعدها ابدا.؛حضرت صادق عليه السّلام از پدر بزرگوار خود و او هم از پدران بزرگوار خويش عليهم السلام نقل كردند كه فرمودند: هر روزى از روزها كه پديد مى‏آيد فرزندان آدم را صدا مى‏زند و مى‏گويد من روز تازه‏اى هستم و بر اعمال شما گواه مى‏باشم در اين چند ساعتى كه همراه من مى‏باشى، بكوش كه كار نيك انجام بدهى كه من در روز قيامت در نزد پروردگار شهادت خواهم داد و مرا ديگر – جز در روز قيامت كه براى گواهى دادن بر اعمال تو خواهم آمد – نخواهى ديد. شهادت مكانها
مكانها، سرزمينهائى كه انسان در آنها بسر مى‏برده و در آن به انجام اعمال – چه نيك و چه بد – پرداخته است در روز قيامت شهادت مى‏دهد كه در اين مورد قرآن مجيد مى‏گويد: «بسم اللّه الرحمن الرّحيم اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها و قال الانسان مالها يومئذ تحدّث اخبارها.»
هنگامى كه به سخت‏ترين زلزله‏هاى خود بلرزه درآيد و اجساد مردگان را از دل خاك بيرون بيفكند انسان با تعجب مى‏گويد براى زمين چه حادثه‏اى پيش آمده است؟ آنروز زمين همه جريانها و اعمالى كه در روى آن واقع شده است را بازگو مى‏كند. شهادت اعضاى بدن‏
يكى ديگر از گواهان روز قيامت اعضاى بدن انسان است قرآن كريم مى‏فرمايد:
«يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون؛ روزى كه زبانها، دستها و پاهاى انسانها به آن‏چه كه در دنيا انجام داده‏اند شهادت مى‏دهد و نيز مى‏گويد: «اليوم نختم على افواههم و تكلّمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون؛امروز بر دهان آدميان مُهر مى زنيم و دستهاى آنها با ما حرف مى‏زند و پاهاى آن‏ها به آنچه كه در دنيا انجام داده‏اند گواهى مى‏دهد.
به اميد روزى كه اعمال ما به گونه‏اى باشد كه گواهان مؤيّد ما باشند و در پيشگاه الهى سربلند باشيم.
پاورقي ها:

/

خاطراتى سبز از ياد شهيدان‏

امام (ره) و تشويق عزاداران كوچك‏
در زمان بچگى در قم، بچه‏ها در ايام محرم دسته راه مى‏انداختند. رسم اين بود كه داخل هر خانه‏اى كه در آن باز بود، مى‏شدند. و از آن سپرهاى قديمى مى‏بردند و هر خانواده چيزى مثل قند، چاى، پول داخل آن مى‏ريخت. معمولاً اگر كسى پول مى‏داد، ده‏شاهى بود، يعنى نصف يك ريالى. يك روز – كه احتمالاً مربوط به سال 41 مى‏شود – با يك دسته در حال حركت بوديم. خانه امام را بلد بوديم. خانه امام يك بيرونى داشت كه الآن هست و يك اندرونى داشت كه در كوچه پشت آن يك در داشت ولى ما نمى‏دانستيم آنجا هم در منزل امام (ره) است. ما همين طور با دسته از كوچه پشتى منزل امام مى‏رفتيم. رفتيم در خانه‏اى كه در آن باز بود. امام (ره) داشتند وضو مى‏گرفتند. دسته ما ده نفر هم نبود. امام (ره) از آن استقبال كردند. ما سلام داديم و ساكت شديم. امام وضو گرفتند و يك تومان داخل سپر گذاشتند آن موقع آن مقدار پول خيلى بود و هيچكس تا آن حد كمك نمى‏كرد. اين براى ما انگيزه زيادى ايجاد كرد.(1) خاطره‏اى جالب از امام خمينى (ره)
شهيد بزرگوار محمد رضا حمامى – معاون طرح و عمليات تيپ جواد الائمه(ع) – گفت: باغ بزرگى پشت منزل حضرت امام بود كه گاهى من و بچه‏ها مى‏رفتيم آنجا و تمرين كلت كشى و تيراندازى مى‏كرديم. تو يكى از اين تمرين‏ها، اتفاقاً امام هم قدم زنان آمدند پيش ما و ايستادند به تماشا. بچه‏ها كه هميشه نسبت به امام احساس انس و صميميت خاصى داشتند، تعارف كردند تا ايشان هم چنانچه مى‏خواهند، تيراندازى كنند. امام هم كه هميشه لطف و عنايتشان شامل حال نگهبانها مى‏شد، قبول كردند و بعد از نشانه روى، دقيقاً به هدف زدند. بچه‏ها كه انتظار چنين چيزى را نداشتند، مات و مبهوت مانده بودند. امام فرمودند: شما تمرينتان كم است من در جوانى براى كشيدن اسلحه و تيراندازى سريع، آن قدر تمرين داشتم كه چند تا جيب كت را پاره كردم.(2) اللّه واحد خمينى قائد
يك شب در حالت نشسته مشغول خواندن نماز شب بودم به طورى كه فراموش كردم اسيرم و نبايد صدايم را بلند كنم. در آن حال به گفتن: «الهى العفو» مشغول بودم كه ناگاه متوجه شدم كسى پشت سرم هست. احتمال دادم براى زدن شلاق و كابل آمده‏اند. اعتنايى نكردم و الهى العفو را ادامه دادم. ولى ديدم كسى كه پشت سرم هست مى گويد: اللّه اللّه. من هم بدون آن كه به طرف او برگردم، گفتم: اللّه اللّه.
فردا صبح در حال هواخورى جمال و احد را ديدم، دو سرباز عراقى كه خيلى هواى اسرا را داشتند. جمال خودش را به من نزديك كرد و گفت: اللّه اللّه. من هم در پاسخش گفتم: اللّه اللّه. يك دفعه جمال دستش را دور گردنم انداخت و با صداى تقريباً بلند و عربى گفت: آقاى من، سرور من، مرا ببخش.
آنگاه روى پايم افتاد و از من تقاضاى بخشش نمود.
من خم شدم و او را با حالتى محترمانه بلند كرده، گفتم: ما همه به بخشش خدا نياز داريم. خداوند همه ما را ببخشد.
لحظاتى هر دو اشك ريختيم، ناگهان نگهبان استخبارات سوت داخل شو زدند و با كابل به جان جمال افتادند. بعد از پذيرايى مفصل، ما را بيرون اردوگاه بردند و در قسمت ديگر مجدداً شروع به زدن ما كردند. سپس ما را به استخبارات افسران عراقى برده، هر دو را در يك سلول كوچك كه بوى تعفن مى‏داد، زندانى كردند. پس از مدتى در سلول را باز كردند و يك افسر ارشد همراه چند سرباز و چند نفر از استخبارات وارد شدند و ما را به كتك گرفتند. آنگاه من و جمال را رو به روى هم قرار داده، كابلى به من دادند و گفتند: جمال را بزن!
گفتم: اين عراقى است، من او را نمى‏زنم. من اسيرم!
رئيس آنها كه يك سرتيپ بود، گفت: اين عراقى نيست…!
گفتم: امكان ندارد…
عراقى‏ها كابل را از من گرفته، دوباره هر دو ما را زدند بعد از چند دقيقه كابل را به جمال دادند و…
جمال به عربى قسم خورد كه اگر بند بندم را جدا كنيد، دست به روى اين شخص دراز نمى‏كنم. او نماينده رهبر من است.
افسر عراقى گفت: رهبر تو صدام حسين است و اين دشمن ماست!
جمال گفت: لا،لا قائد و رهبر من حضرت امام خمينى(س) است.
سپس افسران ارشد مثل سگ هار به جان ما افتادند و تا نفس داشتند، ما را زدند. جمال در حال شلاق خوردن مى‏گفت: اللّه واحد، خمينى قائد.(3) دارم شهيد مى‏شوم‏
يادم هست يكى از بچه‏ها به نام حسين كارگر، طلبه جوانى از بچه‏هاى يزد بود. او در قم درس مى‏خواند. بچه زرنگ، باهوش و تيزى بود. يك روز به محوطه بيمارستان پادگان ابوذر آمد. در آنجا او به نگهبانى مى‏پرداخت. به من گفت: مى‏دونى؟ از اينجا خسته شدم.
گفتم: مى‏خواهى چه كار كنى؟
گفت: مى‏خواهم بروم جبهه.
گفتم: اينجا به وجود شما خيلى احتياج است. (بيابان برهوت بود و به وجود نگهبانان احتياج بود). در حقيقت به وجود آنها عادت كرده بوديم. و با وجود آنها در بيمارستان احساس امنيت مى‏كرديم. گفتم: اين كار را نكن.
گفت: نه، اتفاقاً مى‏خواهم بروم.
گفتم: چه جورى مى‏خواهى بروى؟
گفت: فقط مى‏خوام شما به قرآن تفألى بزنى.
گفتم: ببين كارگر، من اين كار را نمى‏توانم بكنم. برو پيش آيت اللّه صدوقى در ستاد فرماندهى همشهرى خودت هم هست. بگو برايت استخاره كند.
گفت: نه، مى‏خواهم تو تفأل بزنى.
به هر حال يك كم چونه زدم . چون يك مقدار كم سن بود و من از نظر سنى تقريباً از همه بزرگتر بودم، تفألى به قرآن برايش زدم. آيه 111 سوره توبه آمد: خدا جان و مال اهل ايمان را به بهاى بهشت خريدارى كرده. آنها در راه خدا جهاد مى‏كنند كه دشمنان را به قتل برسانند و يا خود كشته شوند. اين وعده قطعى است بر خدا و عهدى است كه در تورات و انجيل و قرآن ياد فرمود…
بعد گفت: حالا كه اين آيه آمد، پس مى‏روم.
بعد بلند شد و رفت. سه روز بعد جنازه‏اش را آوردند. بچه‏ها مى‏گفتند: نماز ظهرش را كه خواند، بلند شد كه نماز عصرش را بخواند. در آن حال يكى از دوستانش او را صدا كرد كه هوشمند، هوشمند، شهيد شدم! يا مهدى و تمام.
گفت:دارم شهيد مى‏شوم، يا مهدى و تمام.
يك تركش خيلى كوچك به قلبش خورده بود. وقتى كه جنازه‏اش را آوردند، من در حال كار بودم. بچه‏ها گفتند: جنازه كارگر را آورده‏اند.
من فكر كردم مجروح شده. البته آيه قرآن مى‏فرمود كه من ديگر او را نخواهم ديد. وقتى جنازه را مشاهده كردم، ديدم خواب خواب است. آن قدر زيبا خوابيده كه حد ندارد. همان موقع پزشك‏ها او را عمل كردند ولى فايده نداشت. قلبش پاره شده بود. همان موقع قرآن را كه باز كردم، همان آيه آمد.(4) راديو آبادان‏
در مواقع اضطرارى در زمان جنگ اعلام مى‏كرد به خون احتياج است. رزمندگان اسلام از مناطق مختلف مثل جبهه فياضيه و خرمشهر مى‏آمدند و خون مى‏دادند. در واقع رزمندگان تأمين كننده خون خود بودند. بيش از همه به خون گروه O و A احتياج پيدا مى‏شد. يك بار نزديك به 30 مجروح را طى چند ساعت وارد بيمارستان كردند. براى همين از طريق راديو اعلام شد بيمارستان به خون احتياج دارد. در كمتر از يك ساعت بچه‏هاى رزمنده خرمشهرى و جبهه فياضيه براى دادن خون صف كشيدند. برخى از مواقع پرسنل بيمارستان هم ناچار مى‏شدند خون بدهند. من هم دلم مى‏خواست خون بدهم. زيرا گاهى يك كيسه خون مى‏توانست جان مجروحى را نجات دهد. ولى وزنم پايين و لاغر بودم و از سويى مسؤول بخش خون‏گيرى فردى مقرراتى بود. براى همين هرچه اصرار مى‏كردم زير بار نمى‏رفت. يك روز همراه دكتر و دونفر نيرو در اطاق عمل مشغول كار بوديم. مجروحى كه زير دست ما بود، نياز به گروه خونى A پيدا كرد. نزديك به سه ليتر خون از بدنش رفته بود. يك كيسه خون سرد آورده، مشغول گرم كردن آن شدم اما دكتر گفت: «فايده ندارد، ما به خون گرم و تازه احتياج داريم». خود را به مسؤول مربوط رساندم و اعلام آمادگى كردم كه گفت: بيشتر پرسنل در مرخصى هستند و كارى نمى‏توانيم بكنيم.
گفتم: خون من از گروه A است. حاضر هستى از من خون بگيرى؟
آن خانم با اصرار گفت: نخير!
به سراغ دكتر رفتم. او با عصبانيت گفت: ما احتياج به خون گرم داريم و اين مريض نزديك است كليه‏هايش از كار بيفتد و…
بالاخره بعد از جرّ و بحث قرار شد من خون بدهم و بعد استراحت كنم. آن خانم گفت: من cc150 بيشتر از شما خون نمى‏گيرم. از قضا كيسه خون cc400 را به من وصل كرد. من هم به روى خود نياوردم. وسط كار كه شد، ناگهان گفت: اى واى! من چرا كيسه خون cc400 را به تو وصل كردم؟!
گفتم: آن قدر عصبانى بوديد كه نفهميديد چه كار مى‏كنيد.
به هر حال من cc400 خون دادم و آن را به دكتر رساندم و او از اين بابت خيلى خوشحال شد.(5) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. خاطره از سردار حسين علايى، ر.ك: معبر، ش 6، ص 13. 2. راوى: سيد هاشم موسوى، ر.ك: كليد فتح بستان، سعيد عاكف، ص 64. 3. راوى سروان كارگر: ر.ك: اردوگاه عنبر، ص 127 تا 130. 4. راوى: خاطره از خواهر«فاطمه،ر» ر. ك: فكه، شماره 43، ص 27. 5. راوى: زهره فرح نژاد، ر.ك: ستاره‏هاى بى نشان، ج 1، ص 88 – 86.

/

خدامحورى در ادبيات امام خمينى

مقدمه‏
در صدد اين نيستيم كه ادبيات امام را در قالب گفتار و نوشتار تقسيم نماييم و بگوييم كه امام بلندترين مطالب عرفان و اخلاق و سياست را در قالب محاوره، به زبان ساده بيان مى‏كرد و در نوشتار، شعرى زيبا و نثرى عالى مى‏نوشت، و همچنين بر آن نيستيم، كه بگوييم نثر امام به سه دسته ذيل تقسيم مى‏گردد:
الف: نثر مرسل: كتاب چهل حديث، آداب الصلاة.
ب: نثر مصنوع: نامه عرفانى به حاج احمد آقا و به خانم فاطمه طباطبايى.
ج: نثر محاوره: كتاب كشف الاسرار، تفسير سوره حمد، وصيت نامه الهى سياسى.
و همچنين در صدد اين نيستيم كه بگوييم اشعار امام در قالبهاى شعرى چون: الف: مسمط مخمس‏
مژده فروردين زنو بنمود گيتى را مسخّر
جيشش از مغرب بگرفت تا مشرق سراسر
رايتش افراشت پرچم زين مُقَرنس چرخ اخضر
گشت از فرمان وى در خدمتش گردون مقرّر
بر جهان و هرچه اندر اوست يكسر حكمران شد(1) ب: قصيده‏
اى ازليت به تربت تو مخمّر

وى ابديت به طلعت تو مقرّر
آيت رحمت زجلوه تو هويدا

رايت قدرت در آستين تو مضمر(2) ج: ترجيع بند
اى نقطه عطف راز هستى‏

برگير زدوست جام مستى(3)

و يا اينكه اشعارش را در بيش از 60 غزل، 30 قطعه و قريب 80 رباعى بياوريم، بلكه مى‏خواهيم منشأ ادبيات امام را، كه از منابع دينى و فرهنگى، دينى سرچشمه مى‏گيرد و غابت گرايانه از اويى و به سوى اويى است را در دوران تحصيلش تا به عرفان راه يافتن و به وصال رسيدن و به وصال يار نائل شدن و بازگشت من الحق الى الخلق بالحق و در يك كلام، خدامحورى در ادبيات امام را در سه دوره تبيين كنيم.
الف: دوران تحصيل (كودكى، نوجوانى و ميان سالى)
ب: دوران مبارزات سياسى (انقلاب اسلامى)
ج: دوران حاكميت (جمهورى اسلامى) ادبيات در يك نگاه‏
فرق ادبيات با زبان محاوره در اين است كه انسان در محاوره حرفهايش را با زبان ساده بيان مى‏كند، كتاب را بيار، دفتر را ببر، بشين، پاشو، بيا، برو؛ ولى ادبيات هنر بيان نيات، در قالبى زيبا، همراه با احساس و عاطفه است كه داراى قدرت نفوذ و محرك انديشه و احساس مى‏باشد، لذا با كمك استعاره، تشبيه، مجاز و كنايه، كلام آرايش داده مى‏شود تا تأثير عميقى برجا بگذارد.
هر اثر ادبى محدود و محصور به اعتقادات، جهان بينى، تربيت فرهنگى و انديشه صاحب اثر است. اگر خالق اثر داراى اعتقادى والا باشد، اثر برجا مانده‏اش، طبعاً والاست، ولى اگر صاحب اثر از عقيده و تربيت فرهنگى پست و مبتذل برخوردار باشد، اثرش نيز پست و مبتذل خواهد بود؛(4) «از كوزه همان برون طراود كه در اوست».
با اين نگاه، آثار ادبى با توجه به اهداف و غايت، به سه قسم خودخواه، ديگرخواه، خدا خواه تقسيم مى‏شود.(5) الف: ادبيات خودخواه‏
عده‏اى عقيده دارند كه هدف و غايت ادبيات، خود ادبيات است و زيبايى پايه و اساس ادبيات است، اگر ادبيات را در خدمت اجتماع قرار بدهيم، از ادبيات منفعت خواسته‏ايم، در صورتى كه نبايد از ادبيات منفعت خواست، زيبايى بايد براى زيبايى باشد؛ با اين عقيده هر گونه مسئوليتى از دوش ادبيات و اديب برداشته شده است و زمينه براى محصور كردن ادبيات به خود فردى «اصالت خود» و خود بزرگتر «اصالت دربار» فراهم مى‏شود و سير پرواز ادبيات به شراب و كباب و رباب ختم مى‏شود،ارزشش به حد تحفه و صله تنزّل مى‏كند.
كاندرين مدت كه بودستم زديدار تو فرد

جفت بودم با شراب و با كباب و با رباب(6)
با اين انديشه ادبيات در مذبح فرد ذبح مى‏شود، همچنانكه در مذبح حاكمان ذبح مى‏شد.
پيروز شه عادل منصور معظم‏

كز عدل بناكرد دگر بار جهان را
آن شاه سبك حمله كه در كفه جودش‏

بى وزن كند رغبت او حمل گران را(7)

بايد ادبيات را از اين مذبح شراب و كباب و رباب بيرون كشيد تا زنده و با طراوات بماند و به اجتماع طراوت ببخشد. ب: ادبيات ديگرخواه‏
وقتى ادبيات، در كنار ديگر وسايل مورد نياز اديب دانشمند، براى خلق اثر محرك و با طراوت قرار گرفت، شانه ادبيات و اديب مانند ديگر علوم و دانشمندش زير بار مسئوليت مى‏رود و ادبيات، ديگر خواه مى‏گردد؛ در اين بخش عده‏اى عقيده دارند كه هدف و غايت ادبيات، هدايت اجتماع به سوى ترقى در قالب زيباى ادبى است.
هنوزم زخردى به خاطر درست‏

كه در لانه ماكيان برده دست‏
به منقارم آن سان به سختى گزيد

كه اشكم چو خون از رگ آن دم جهيد
پدرخنده بر گريه‏ام زد كه هان‏

وطن دارى‏آموز از ماكيان(8)

در ادبيات ديگرخواه، هميشه بين اجتماع و اديب داد و ستد جريان داشته است، هر كدام كه برترى داشت، بر ديگرى تأثير گذاشته و در آن اثراتى پديدآورده است، گاهى تحولات اجتماعى برترى يافته موجبات ايجاد مكاتب ادبى گرديد و گاهى اديب برترى يافته و موجب تحرك و تحول ادبيات و انقلاب ادبى گرديد؛ هرچند كه گاهى قدرت حاكم بنام اجتماع بر ادبيات و اديب برترى مى‏يابد و اديب را وادار به عزلت نشينى و ادبيات را وادار به انحطاط مى‏كند و دور منفى ادبيات را بوجود مى‏آورد، ولى در مجموع ادبيات ديگرخواه موجب تحرك و تحول اجتماع مى‏شود. ج: ادبيات خداخواه
هرچند كه ادبيات ديگرخواه مى‏تواند افراد انديشمند را تا حدودى اغناء كند ولى هميشه افرادى هستند كه بالاتر از اجتماع مى‏انديشند، آنها خداپرستانى هستند كه اجتماع را در خدمت پيشرفت بشرى مى‏دانند، هرچند كه عدّه‏اى در اين مسير غرق در تصوف شدند و اجتماع را از ياد برده‏اند.
بشنو از من اين جهان هيچ است هيچ‏

هرچه هست اندر زمين و آسمان هيچ است هيچ‏
غير آن يكتاى بى‏همتاى زانديشه برون‏

هرچه در قيدش تو هستى، وارهان هيچ است هيچ‏
پيچ در پيچست اين دنيا و پيچ و مهره‏اش‏

(ناهج) اندر گردش كون و مكان هيچ است هيچ(9)
ولى عده‏اى از خداپرستان هستند كه براى رسيدن به هدف نهائى خلقت انسان دنيا را وسيله قرار دادند، اينها در صدد ايجاد اجتماعى عالى هستند تا در آن به مرتبه اعلاى انسانيت برسند، و خداوند اينها را در قرآنش امت وسط خواند.(10)
جز سر كوى تو اى دوست ندارم جائى‏

در سرم نيست بجز خاك درت سودائى(11)

در اين ادبيات اديب بار مسئوليت خليفة اللهى را براى ترقى بشريت بر دوش دارد و دستورات دين را مجموعه‏اى از حقيقت مى‏داند و سعى دارد زيبايى حقيقت دين را در قالب ادبيات زيبا ارائه نمايد.
با عنايت و حفظ اين مطالب مى‏توان گفت كه ادبيات امام خمينى در دسته سوم «ادبيات خداخواه» قرار مى‏گيرد.
ديده‏اى نيست نبيند رخ زيباى تو را

نيست گوشى كه همى نشنود آواى تورا
رهرو عشقم و از خرقه و مسند بيزار

بدو عالم ندهم روى دل آراى تورا
هيچ دستى نشود جز برخوان تو دراز

كس نجويد بجهان جز اثر پاى تورا
همه جا منزل عشق است كه يارم همه جاست‏

كور دل آنكه نيابد بجهان جاى تورا(12) الف: ادبيات خدامحورى امام خمينى در دوران تحصيل (قبل از مبارزات)
امام خمينى داراى جهان بينى اشراقى و شهودى است، هستى‏شناسى او، هستى‏شناسى عاشقانه و از سر شيدايى است كه از هفت سالگى با آموختن قرآن شروع شد و با تعليم خط و منطق و بيان و بديع و عروض و قوافى در خمين و اراك و قم ادامه يافت.
قم بدكى نيست از براى محصل‏

سنگگ نرم و كباب اگر بگذارد
حوزه علميّه داير است وليكن‏

خان فرنگى مآب اگر بگذارد(13)
و براى رسيدن به مقصد، فقه و اصول و تفسير و حديث و فلسفه را تعليم ديد و متعلمانه به خدمت گرفت.
اى حضرت صاحب زمان اى پادشاه انس و جان‏

لطفى نما بر شيعيان تأييد كن دين مبين‏
توفيق تحصيلم عطا فرما و زهد بى‏ريا

تا گردم از لطف خدا از عالَمين عاملين(14)
و براى همه خوانده‏ها و دانسته هايش، سرود:
در مدرس فقيه به جز قيل و قال نيست‏

در دادگاه، هيچ از او داستان نبود
در محضر اديب شدم، بلكه يابمش‏

ديدم كلام جز زمعانى بيان نبود(15)
امام خمينى به خوبى دريافته بود كه آنچه فهم هستى و درك محضر هستى را فراهم مى‏كند علم نيست.
در حلقه درويش نديديم صفائى‏

در صومعه از او نشنيديم ندائى‏
در مدرسه از دوست نخوانديم كتابى‏

در مأذنه از يار نديديم صدائى‏
در جمع كتب هيچ حجابى ندريديم‏

در درس صحف راه نبرديم بجائى(16)
امام علم را حجاب نورى كه با آن راز هستى گشوده نمى‏شود، مى‏دانست:
در بر دل شدگان علم حجاب است حجاب‏

از حجاب آنكه برون رفت بحق جاهل بود
عاشق از شوق بدرياى فنا غوطه وراست‏

بى خبر آنكه به ظلمتكده ساحل بود(17)
و براى همه مسير طى شده علمى‏اش نوشت: در جوانى سرگرم به مفاهيم و اصطلاحات پرزرق و برق شدم كه نه از آنها جمعيتى حاصل شد و نه حال، اسفار اربعه با طول و عرضش، از سفر به سوى دوست بازم داشت.(18)
اسفار و شفاء ابن سينا نگشود

با آن همه جرّ و بحثها مشكل ما(19)
نه از فتوحات فتحى حاصل شد و نه از فصوص الحكم، حكمتى دست داد، تا چه رسد به غير آنها كه خود داستان غمگين دارد.(20)
از فتوحاتم نشد فتحى و از مصباح نورى‏

هرچه خواهم در درون جامه آن دلفريب است(21)
امام خمينى براى رسيدن به وصال يار دائم در تكاپو بود:
از درس و بحث مدرسه‏ام حاصلى نشد

كى مى‏توان رسيد به دريا از اين سراب‏
هرچه فرا گرفتم و هرچه ورق زدم‏

چيزى نبود غير حجابى پس حجاب(22)
تا اينكه با عارف كامل آيت اللّه شاه آبادى آشنا شد.
دست من گير از اين خرقه سالوس رهان‏

كه در اين خرقه بجز جايگه جاهل نيست(23)
با اصرار امام خمينى، آيت اللّه شاه آبادى او را پذيرفت.
الا يا ايها الساقى زمى پرساز جامم را

كه از جانم فرو ريزد هواى ننگ و نامم را
از آن مى‏ريز در جامم كه جانم را فنا سازد

برون سازد زهستى هسته نيرنگ و دامم را
از آن مى‏ده كه جانم را زقيد خود رها سازد

به خود گيرد زمامم را فرو ريزد مقامم را(24)
رابطه بين شاه آبادى و امام خمينى، رابطه استاد و شاگردى صرف نبود، بلكه رابطه‏شان مراد و مريدى بود، عشق دو طرفه نسبت به هم داشتند كه آيت اللّه شاه آبادى در هر شرايطى امام را به حضور مى‏پذيرفت(25) و امام خمينى چنان به او عشق مى‏ورزيد كه بعد از نامش روحى له الفداء بكار مى‏برد،(26) و كلاسشان، كلاس تعليم و تعلم متعارف نبود، بلكه جنبه اشراقى داشت، عرفان عملى همراه با استاد بود.
كاش روزى بسر كوى تو ام منزل بود

كه در آن شادى و اندوه مراد دل بود
تا اينكه رسيد به:
چون به عشق آمدم از حوزه عرفان ديدم‏

آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود(27)
امام خمينى حوزه عرفان را صوفيانه طى نكردند، بلكه تمام علوم آموخته‏اش را به خدمت گرفت، شريعت و طريقت و حقيقت را كه در طول تاريخ جدا از هم مطرح شده بود را يكجا جمع نمود، او وصال سالك را در با هم بودن اين سه مى‏دانست و خودشان در اوج وصال، شديداً به آداب و ظواهر شريعت پايبند بوده(28) و به قله سعادت انسانيت يعنى جامعيت براى ظهور صوراسماء الهيه و محلى براى تجلى اسماء الهى شد و خليفة اللهى گرديد كه خداوند فرمود: «انى جاعل فى الارض خليفة».(29)
اين آئينه تمام نماى انسان كامل، در اوج وصال به ملائك تناز زير پايش مى‏گويد:
قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كنند

قصه علّم الاسما به زبان است هنوز(30)
اين واصل حقيقت با دامن دامن عطر وصال به ميان خلق برگشت كه تاريخ با آن سنگينى‏اش را تكان داد. ب: ادبيات خدامحورى امام خمينى در دوران مبارزات (انقلاب)
امام خمينى در سال 1341 دست به سفر من الحق الى الخلق بالحق زد و خود آن ايام را چنين ترسيم مى‏كند: سال 41 سال شروع انقلاب اسلامى و مبارزه روحانيت اصيل در مرگ آباد تحجر و تقدس مآبى چه ظلم‏ها بر عدّه‏اى روحانى پاكباخته رفت، چه ناله‏هاى دردمندانه كردند و چه خون دلها خوردند.(31)
امام خمينى، زمانى بين خلق برگشت كه متدينين به اميد حفظ دين و سياسيون به اميد رسيدن به دنيا، بين دين و سياست خط حايل ممتدى كشيده بودند كه هيچ كس حق عبور از آن را نداشت، و اگر كسى تفكر عبور از آن را مى‏كرد، دو گروه پايمالش مى‏كردند.
در اين جوّ امام خمينى به روحانيون نوشت: هان اى روحانيون اسلامى، اى علماى ربانى، اى دانشمندان ديندار، اى گويندگان آيين دوست، اى دينداران خداخواه، اى خداخواهان حق پرست، اى حق پرستان شرافتمند، اى شرافتمندان وطن خواه، اى وطن خواهان با ناموس، موعظت خداى جهان را بخوانيد و يگانه راه اصلاحى را كه پيشنهاد فرمود بپذيريد و ترك نفعهاى شخصى كرده تا به همه سعادتهاى دو جهان نايل شويد و با زندگانى شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شويد، إن للّه فى ايام دهركم نفحات ألافتعر ضوالها.(32)
و هنگامى كه رژيم پهلوى دست به حبس و اعدام انقلابيون زد، امام خمينى براى انقلابيون نوشت: شما روحانيون حقايق را به مردم بگوييد كه چه نقشه‏اى بر عليه اسلام و استقلال مملكت دارند، تا مردم صفوف خود را فشرده‏تر كنند، مردم زنده‏اى باشند در برابر حوادثى كه پيش مى‏آيد، استقامت داشته باشيد و از آنهايى كه خداوند فرمود: إن الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة ألّاتخافوا و لاتحزنوا وابشروا بالجنة التى كنتم توعدون؛خداوند ملائكه را بر شما فرو مى‏فرستد و قلبتان را آرامش مى‏بخشد كه از كشته شدن و اعدام شدن نگران نشويد، جايگاه ابدى شما بهشت عدن است كه خداوند به متقين وعده داده است.(33)
فقر، فخر است اگر فارغ از عالم باشد

آنكه از خويش گذر كرد، چه‏اش غم باشد؟(34)
اين نوشتار امام خمينى براى خلق اثر ادبى نيست، بلكه براى حقايق دستورات الهى در جامعه بشرى است و از سرسوز و ايمان راسخ و اعتقاد قلبى اوست، چنان ايمانى كه در جواب شهيد سعيدى كه گفته بود، بنظرم از اين به بعد شما در مبارزاتتان ياران كمترى خواهيد داشت، فرمود: آقاى سعيدى چه مى‏گويد؟! به خدا قسم اگر تمام جن و انس پشت به پشت هم بدهند و در مقابل من بايستند من چون اين راه را حق يافتم از پاى نخواهم نشست.(35)
امام خمينى چنان غرق در ايمان شده بود كه مبدل به اسلام مجسم شد، و شهيد سيد محمد باقر صدر مى‏گفت: در خمينى ذوب شويد چنانكه او در اسلام ذوب شده است.(36)
امام خمينى غرق در خدا بود و لذا همه چيز براى او عادى بود، حتى شهادت پسرش آقا مصطفى، كه گفت: اينطور قضايا خيلى مهم نيست، پيش مى‏آيد. براى همه مردم پيش مى‏آيد، خداوند تبارك و تعالى الطافى دارد ظاهر و الطاف خفيه، ما از الطاف خفيه‏اى كه خداوند نسبت به عبادش دارد و انّه لطيف على عباده، اطلاع نداريم كه جزع و فزع مى‏كنيم والا در اينطور چيزهايى كه جزئى است و مهم نيست اينقدر بى‏طاقت نبوديم، مى‏فهميديم كه يك مصالحى در كار است، يك الطافى در كار است، يك تربيتهايى در كار است.(37)
غم مخور ايام هجران رو به پايان مى‏رود

اين خمارى از سرما مى‏گساران مى‏رود
پرده را از روى ماه خويش بالا مى‏زند

غمزه را سر مى‏دهد غم از دل و جان مى‏رود
بلبل اندر شاخسار گل هويدا مى‏شود

زاغ با صد شرمسارى از گلستان مى‏رود
محفل از نور رخ او نور افشان مى‏شود

هرچه غير ذكر يار از ياد رندان مى‏رود
ابرها از نور خورشيد رخش پنهان شوند

پرده از رخسار آن سرو خرامان مى‏رود
وعده ديدار نزديك است ياران مژده باد

روز وصلش مى‏رسد ايام هجران مى‏رود(38) ج: ادبيات خدامحورى امام خمينى در دوران حاكميت‏
در زمانى كه زهد، گريز كامل از دنيا و توجه محض به آخرت تعبير مى‏شد و حكومت گريز كامل از آخرت و توجه محض به دنيا بود، بدترين افراد در رأس هرم حكومت قرار داشتند و از پست‏ترين جنايات باكى نداشتند و بهترين‏هاى جامعه در كنج دير و صومعه، خانقا و كليسا و مسجد عزلت گزيده بودند، امام خمينى با افكار روشن و والاى خود، تار و پود زهد مذموم و منفى را از هم گسست و بدآموزيهاى زهد صوفيانه را كنار زد و اوج زهد و تقوا و پارسايى و توجه كامل به آخرت، توجه به دنيا را براى پياده كردن حكومت حق و اجراى عدالت ضرورى دانست و خود به اين امر اقدام نمود و حكومت تشكيل داد.
جمهورى ما نشانگر اسلام است‏

افكار پليد فتنه جويان خام است(39)
و زمانى كه رأس هرم حكومت قرار داشت و تكيه‏گاه همه مسئولين نظام بود، در آن كوران مسائل حكومتى كه همه را غرق كرده بود، امام خمينى سوز عشقى مى‏سرود كه انسان خيال مى‏كند او در وسط گلستان نشسته و فارغ از همه هياهوى سياسى و اجتماعى و مسائل زندگى است و كارى جز سرودن شعر ندارد.
فرهادم و سوز عشق شيرين دارم‏

اميد لقاء يار ديرين دارم‏
طاقت زكفم رفت و ندانم چه كنم‏

يادش همه شب در دل غمگين دارم(40)
همين امام، هنگامى كه رزمندگان در جبهه جنگ دست به عملياتى مى‏زدند و مارش عمليات از راديو پخش مى‏شد، دل هر كس در پشت جبهه به سختى مى‏تپيد و نشاط و شادى در چهره رزمندگان خسته با بدنهاى خونين، بخاطر فتح موج مى‏زد، به خدايش مى‏گفت: بارالها! جوانان رزمنده ايران فتح را از تو مى‏دانند و به قدرت خويش مغرور نيستند، و اگر غرور و سرافرازى هست براى آن است كه مورد عنايت و حمايت ذات مقدس تو هستند، تو طمأنينه و سكينه را در دل آنان نازل فرمودى و رعب و وحشت را در قلوب دشمنان آنانكه دشمنان اسلامند انداختى، خداوندا هرچه هست از توست.
و همچنين خطاب به رزمندگان مى‏نوشت: همه بايد بدانيم كه تمام امور و از آن جمله فتح و نصر بدست خداوند متعال است، «و ما النصر إلّا من عند اللّه العزيز الحكيم».(41)
اى دوست هرآنچه هست نور رخ توست‏

فرياد رس دل نظر فرّخ توست(42)
و در توصيف جان باختگان عمليات مى‏گفت: از شهدا كه نمى‏شود چيزى گفت؛ شهدا شمع محفل دوستانند، شهدا در قهقهه مستانه‏شان و در شادى وصالشان «عند ربهم يرزقون»اند؛ و از نفوس مطمئنه‏اى هستند كه مورد خطاب «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» پروردگارند، اينجا صحبت عشق است و عشق، و قلم در ترسيمش برخود مى‏شكافد.(43)
باده از دست لطيف تو در اين فصل بهار

جان فزايد كه در اين فصل بهار آمده‏ام‏
مطرب عشق كجا رفت در اين فصل طرب‏

كه به عشق و طربش باده‏گسار آمده‏ام‏
در ميخانه گشائيد كه در مسلخ عشق‏

به هواى رخ آن لاله عذار آمده‏ام(44) امام خمينى در همه جا و همه حال با يار بود و رخ يار مى‏خواست:
آيد آن روز كه من هجرت از اين خانه كنم‏

از جهان پرزده در شاخ عدم لانه كنم؟(45)
و همه چيز را براى يار مى‏خواست:
دردخواهم دوا نمى‏خواهم‏

غصّه خواهم نوا نمى‏خواهم‏
عاشقم، عاشقم مريض توأم‏

زين مرض من شفا نمى‏خواهم(46)
آنگاه كه همه دعاى شفاء مى‏خواندند، او دعاى پرواز مى‏خواند:
فرّخ آن روز كه از اين قفس آزاد شوم‏

از غم دورى دلدار رهم، شاد شوم‏
سرنهم بر قدم دوست به خلوتگه عشق‏

لب نهم بر لب شيرين تو فرهاد شوم(47)
امام خمينى شادمانه پركشيد و ما، در دريايى‏غم، آخرين كلمات پراميدش را خوانديدم: با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوى جايگاه ابدى سفر مى‏كنم.(48)
او چه زيبا آرامش و آسايش و اطمينان را در سراسر حيات خويش سارى ساخت و قطران آن را در جامعه جارى نموده تا بشريت در اجتماعى عالى به سوى مرتبه اعلاى الهى حركت كند.
خمينى در خم ابرويش جام پر ز مى‏داشت، افسوس كه قد عصر ما به آن بلندى نبود كه لبى‏تر كند.
ساقى بريز باده در ساغر حريفان‏

ما طعم باده عشق از دست او چشيديم(49) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1- امام خمينى سيد روح اللّه، ديوان امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، بيست و سوم 1378، ص 271. 2- همان، ص 253. 3- همان، ص 285. 4- سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى دانشگاهها، مجموعه مقاله‏هاى سمينار بررسى ادبيات انقلاب اسلامى، تهران، سمت اول، 1373، ص 3. 5- همان، ص 77 – 71. 6- انوارى، ديوان انوارى، با مقدمه سعيد نفيسى، تهران، نگاه، اول 1376، ص 80. 7- انورى ابيوردى، ديوان اشعار. 8- دهخدا، على اكبر، ديوان. 9- قزوينى ناهج، هيچنامه. 10- سوره بقره، آيه 142، وجعلناكم امة وسطا. 11- ديوان امام، ص 186. 12- همان، ص 42. 13- همان، ص 301. 14- همان، ص 262. 15- همان، ص 108. 16- همان، ص 187. 17- همان، ص 104. 18- امام خمينى سيد روح اللّه، صحيفه امام، ج 20، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، دوم 1379، ص 165. 19- ديوان امام، ص 44. 20- صحيفه امام، ج 20، ص 165. 21- ديوان امام، ص 51. 22- همان، ص 48. 23- همان، ص 67. 24- همان، ص 40. 25- ستوده اميررضا، پابه پاى آفتاب، ج 4، تهران، پنجره، ويرايش دوم، ص 259 – 240. 26- امام خمينى سيد روح اللّه، شرح چهل حديث، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، اول 1371، ص 20. 27- ديوان امام، ص 104. 28- مجموعه مقاله‏هاى سمينار بررسى ادبيات انقلاب، ص 330 – 328. 29- سوره بقره، آيه 30. 30- ديوان امام، ص 127. 31- صحيفه امام، ج 21، ص 240. 32- همان، ج 1، ص 23 و 22. 33- همان، ص 162. 34- ديوان امام، ص 86. 35- پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 235. 36- حسين حائرى سيد كاظم، زندگى و افكار شهيد صدر، ترجمه طارمى حسن، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، اول 1375، ص 155. 37- صحيفه امام، ج 3، ص 234. 38- ديوان امام، ص 111. 39- همان، ص 195. 40- همان، ص 221. 41- صحيفه امام، ج 16، ص 155. 42- ديوان امام، ص 196. 43- صحيفه امام، ج 21، ص 147. 44- ديوان امام، ص 137. 45- همان، ص 158. 46- همان، ص 160. 47- همان، ص 159. 48- صحيفه امام، ج 21، ص 450. 49- ديوان امام، ص 164.

/

امام خمينى و دفاع از ارزش‏هاى اسلامى

ميراث معصومين‏
در قرآن مى‏خوانيم: «الّذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونه ولايخشون احداً الّا اللّه و كفى باللّه حسيباً(1) كسانى كه رسالت‏هاى الهى را به مردم مى‏رسانند و تنها از او بيم دارند و از هيچ كسى جز حق تعالى واهمه‏اى به دل راه نمى‏دهند و همين بس كه خداوند، حسابگر (و پاداش دهنده اعمالشان) مى‏باشد.»
اين كلام آسمانى به يكى از مهم‏ترين‏هاى برنامه‏هاى فرستادگان الهى اشاره دارد و تأكيد مى‏نمايد افرادى كه مى‏خواهند چنين وظيفه‏اى را بر عهده گيرند در اين مسير از كسى وحشتى ندارند زيرا در راه خدا بايد قاطعانه پيش رفت و بايد بى اعتنا به جوّ سازى‏هاى عوام، توطئه‏هاى فاسدان، مفسدان،زورگويان و عوامل استكبار، برنامه‏هاى خويش را پى‏گيرند. اين آيه دليل آشكارى است براى اين كه شرط اساسى براى پيشرفت در مسايل ارزشى و فرهنگى اخلاص و عدم وحشت از هر چيزى است، كسانى كه چنين رسالت سنگينى را پذيرا شده‏اند هيچ عاملى بر تصميم و اراده و برنامه آنان اثر نمى‏گذارد.
اصولاً كار بزرگان دين و وارثان راستين انبياء اين است كه راه را براى اصلاح جامعه، رشد و آگاهى افراد و سوق دادن انسان‏ها به سوى ايمان و پارسايى هموار سازند و جهت عملى ساختن اين برنامه‏ها آفت‏ها و موانع را از ميان برمى‏دارند، قاطعانه پيش مى‏روند، سخنان غير منطقى، سست و بى‏اساس بدگويان و مخالفان، تأثيرى در راهى كه آنان برگزيده‏اند ندارد. چرا كه اين شخصيت‏ها طالب حق‏اند و متوجه اين واقعيت‏اند كه بايد رضايت پروردگار را بدست آورند نه رضايت دسته‏ها، گروهها، جمعيت‏ها، احزاب و مانند آن‏ها را.
در حديث مشهورى آمده است: «انّ العلماء ورثة الانبياء؛(2) دانشمندان وارثان پيامبرانند.»
ارث پيامبران چيزى جز هدايت، تعليم، پايدارى، احياى نفوس، ارشاد و تصحيح مسير بشريت نمى‏باشد. عالمانى كه وارثان فرستادگان آسمانى هستند در تعهدات و تكاليف انسانى و اجتماعى و دينى پيامبر، وارث اويند و بايد جاى خالى پيامبر را در ميان جوامع بشرى پركنند عالمى مى‏تواند حركت سترگ انبياء را استمرار ببخشد كه چون حضرت ابراهيم(ع) تبر ايمان و خرد را بر دوش گيرد و بت‏هاى خوديت، خرافه و جهالت را درهم بكوبد، به مثابه حضرت موسى(ع) براى سرنگونى جبّاران، در هر چهره‏اى كه باشند، لحظه‏اى از پاى نايستد و چون نبى اكرم(ص) و پيامبر اعظم حضرت ختمى مرتبت با خلقى عالى و معنويتى فوق العاده، و قداستى شگفت انگيز، مروّج فضايل و مكارم باشد كه خود در عرصه انديشه و عمل به آنها التزام دارد و به بهترين نحو آنها را در زندگى فردى و اجتماعى خويش پياده كرده است و نيز همچون اميرمؤمنان(ع) و جانشينان بر حق او، به بيان احكام و معارف الهى در فرصت‏هاى مقتضى بپردازد و سنت پيامبر، حضرت محمد(ص) را زنده نگاه دارد و فرهنگ سياسى جامعه را شجاعانه اصلاح كند. براى گسترش حقايق اسلامى و دفاع از حريم ديانت، جلوگيرى از تحريف‏ها و بدعت‏ها، به پرورش شاگردانى پرمايه، دانشور و مؤمن اهتمام ورزد. جبهه حق را رهبرى كند و در هر شرايطى يارى آنان را فراموش نكند. و ستيز با كفر و نفاق وظيفه اصليش باشد و اين كه در حديثى تصريح گرديده كه: «الفقها امناء الرُسُل(3)؛ دانشوران امانت داران فرستادگان خدايند.» امانت همان محتواى رسالت است كه دانشمند مسلمان بايد در نشر و تبليغ آن بكوشد و به هنگام حضور موانع، براى رفع آن‏ها قيام كند. او بايد خارها و علف‏هاى هرزى را كه اجازه نمى‏دهند در سرزمين نفوس بشرى گل‏هاى فضيلت و عدالت كاشته شود و برويد، كنار زند. حضرت على(ع) مسؤوليت‏هاى اجتماعى را تنها متوجه حكّام و اميران نمى‏دانند و مى‏فرمايند: «و ما اخذ اللّه على العلماء الّا يقاروا على كظة ظالم و لاسغب مظلوم؛(4) و قرارى كه خدا با دانشمندان دارد كه با ظالمان قرار نداشته باشند و بر سيرى آنان و گرسنگى مظلوم تاب نياورند.»
قرآن اصرار دارد كه بايد در برابر كفر و عناد بسيج گرديد و نيروها را مهيا ساخت: «و اعدّوا لهم مااستطعتم من قوة»(5) در طريق نشر فرهنگ قرآن و عترت و استقرار موازين الهى، برخى شرايط پيش مى‏آيد كه انسان تصوّر مى‏نمايد براى پشت سرنهادن موانع و صعوبت‏ها، با پيروان اديان و فرق ديگر آن چنان بايد كنار بيايد كه زمينه‏هاى خشنودى و رضايت آنان را فراهم سازد. اما واقعيت مسلّم و محتوم اين است كه قرآن آن را مطرح مى‏نمايد: يعنى به تعبير كلام وحى دشمنان و مخالفان موقعى رضايت خود را اعلام مى‏دارند كه مؤمنين از ايمان، تقوا و دستورات قرآنى و سنّت نبوى دست بردارند. بر اين اساس پيروى از خواسته‏هاى استكبار، ليبراليسم، پلوراليسم و هر تفكر ضد الهى، با فرهنگ قرآن، تباينى آشكار دارد: «ولن ترضى عنك اليهود ولا النصارى حتّى تتّبع ملّتهم قل انّ هدى اللّه هو الهدى و لئن اتبعت اهواهم بعد الّذى جاءك من العلم مالك من اللّه من ولىّ ولانصير(6)؛ در جاى ديگر قرآن از اين كه مؤمنان، افرادى جز اهل خودشان را به عنوان محرم اسرار بگيرند نهى كرده است: «يا ايّها الّذين آمنوا لاتتّخذوا بطانةً من دونكم لايألونكم خبالاً ودّوا ما عنتم قد بدت البغضاء من افواهم و ما تخفى صدورهم أكبر قد بيّنا لكم الآيات ان كنتم تعقلون(7)؛ البته استقامت در راه حق نياز به يقين، ايمان و توكل دارد و از كمى همراهان نبايد واهمه داشت چنانچه حضرت على(ع) فرموده‏اند: «لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقلّة اهله».(8) مقاومتى فراگير
حضرت امام خمينى(ره) خورشيد درخشان قيام در سپهر تشيع بود كه آيات نجات وحيات را بر صحيفه سرخ فجر نگاشت. سمند انقلابش سرادق كفر، نفاق و الحاد را سرنگون ساخت و انسان‏هاى مشتاق حق و تشنه فضيلت را از تيرگى و تباهى رهانيد و به سرزمين عزت و سربلندى رسانيد و كوشيد آيه شريفه: «اللّه ولىّ الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور»(9) را تحقق عينى و عملى ببخشد.
امام در خصوص ارزش‏هاى مقدس و ولاى دينى، باورهاى مذهبى و رعايت حريم الهى به حق و به جدّ غيرت فوق العاده‏اى داشت و كوشيد با بيانات، موضع‏گيرى‏ها و رفتارهاى خويش دفاع از ديانت را در بين امّت مسلمان به عنوان سنتى پسنديده، جارى و سارى نمايد.
امام كوچكترين سستى و مسامحه در روحيه مسلمين را برنمى‏تابيد زيرا اعتقاد داشت، چنين عارضه‏اى حريم ديانت را مورد خدشه قرار مى‏دهد،صبغه مذهبى را كمرنگ كرده و در صورت استمرار، تسامح و سستى در جامعه اسلامى ملّتى را كه با سلاح ايمان به نبرد با اهريمنان پرداخته و از دژهاى استوار معنويت صيانت مى‏كند، چنان دچار آفت مى‏نمايد كه اگر خصم در روز روشن به سرزمين ايمان و پارسايى يورش آورد، مسلمين خم به ابرو نياورند و رگ غيرتشان كه با شعارهاى دروغين مداهنه و تساهل تخدير شده به جوش نيايد و بدين گونه زمينه‏هاى هجوم همه جانبه استكبار و نفاق مدرن به مرزهاى اعتقادى فراهم گردد.
امام در فراز پيامى به مناسبت نوروز سال 1359 مى‏فرمايند: «ما بايد حسابمان را با قدرت‏ها و ابرقدرت‏ها يكسره كنيم و به آنها نشان دهيم كه با تمام گرفتارى‏هاى مشقت بارى كه داريم، با جهان برخوردى مكتبى مى‏نمائيم برادران عزيزم كه چشم اميد من به شماست، با يك دست قرآن و با دست ديگر سلاح را برگيريد و چنان از حيثيت و شرافت خود دفاع كنيد كه قدرت تفكر عليه خود را از آنان سلب نمائيد.»(10)
امام به پيروى از برگزيده پيامبران، حضرت رسول اكرم(ص) و در تداوم بخشيدن به شيوه‏هاى رشد دهنده ائمه هدى(ع) در هيچ شرايطى اجازه نمى‏داد گروهى با ادعاهاى دروغين، آزادى، مردم و ملت، حقايق دينى و معارف معنوى قرآن و عترت را مورد يورش قرار دهند و عقايد آحاد جامعه را نسبت به باورها و موازين شرعى با ترديد و تشويش بياميزند و با شبهه‏هاى ويران گر توأم سازند امام از موضع غيرت مذهبى مبارزه با استبداد و استكبار را در رأس برنامه‏هاى خود قرار داد و اصول و قواعد ستيزش از سنت نبوى و سيره امامان الهام گرفته شده بود و اين همه تلاش همه جانبه سياسى توسط آن رهبر عاليقدر يك نبرد صرف براى درهم كوبيدن خصم به عنوان دشمنى مزاحم جامعه نبود بلكه وظيفه‏اى الهى و تكليف شرعى به شمار مى‏رفت و اهداف والاى آن بر طرف كردن موانع و مزاحمت‏ها و آفت‏ها، براى رشد و تعالى جامعه بود.
امام در مصاحبه با نشريه ديلى تلگراف در تاريخ 15 آذرماه سال 1357 تذكر داده‏اند: «من هرگز حتى براى يك لحظه هم موضع خود را تغيير نمى‏دهم، اين تكليف الهى است و در صورت سكوت، مسؤول خواهم بود.»(11)
شكست و پيروزى ظاهرى در روح آن عبدصالح خداوند هيچ حرمان يا غرورى ايجاد نمى‏نمود و اين روند خالصانه يك قاطعيت بى‏نظيرى را در عمق وجود امام بوجود آورد كه بر اساس آن در اين راه هيچ گونه سازش و مماشاتى را از خود بروز نداد، همچنين آن روح قدسى به افسانه كذب و موهوم جدايى دين از سياست كه از سوى عوامل استبداد و ملى‏گرايان و غرب زده‏ها، تبليغ و ترويج مى‏گرديد، خاتمه داد و مبارزات سياسى را كه قبلاً به رهبرى علماى شيعه انجام گرفته ولى به پيروزى نرسيده بود، به كمال رسانيد.(12) به اين بيانات عنايت نمائيد:
«آيا) خمينى مى‏تواند با ظلم تفاهم كند؟…خمينى در حبس هم كه بود، مجد اسلام را حفظ مى‏كرد. (آيا) مى‏تواند حفظ نكند؟ اسلامى را كه پيغمبر اسلام اين قدر زحمتش را كشيده است، ائمه هدى اين قدر خون دل برايش خورده‏اند، علماى اسلام اين قدر زحمتش را كشيده‏اند…من از آن آدم‏ها نيستم كه اگر يك حكمى كردم بنشينم چُرت بزنم. من دنبالش راه مى‏افتم. اگر خداى نخواسته يك وقتى ديدم كه مصلحت اسلامى اقتضا مى‏كند كه حرفى بزنم، مى‏زنم و دنبالش راه مى‏افتم و بحمداللّه تعالى از هيچ چيز نمى‏ترسم. واللّه تا حالا نترسيده‏ام. آن روز هم كه مرا مى‏بردند، آنها مى‏ترسيدند، من آنها را تسليت مى‏دادم كه نترسيد.»(13) و در پاسخ به نامه علما و حجج اسلام يزد امام اين گونه مى‏نويسد: «من مصمم هستم كه از پاى ننشينم تا دستگاه فاسد را به جاى خودشان بنشانم و يا در پيشگاه مقدّس حق تعالى با عذر وفود كنم.»(14)
بيانات آن بزرگوار فرياد راستين انسان‏هاى صالح و محرومى بود كه از اعماق دلشان بر مى‏آمد و بر ژرفاى جان آدميان مى‏نشست و مردم پيرو اين عواطف مقدس در طول انقلاب اسلامى به عرصه مبارزه و فداكارى گام نهادند و شهادت‏طلبى را بالاترين فيض و عالى‏ترين مقصد تلقى كردند.
امام در پيامى به مناسبت هفده شهريور فرموده‏اند: «ملّت ما اكنون به شهادت و فداكارى خو گرفته است و از هيچ دشمن و هيچ قدرتى و هيچ توطئه‏اى هراس ندارد… ملتى كه شهادت براى او سعادت است پيروز است ملّتى كه خود همه چيز خود را براى اسلام مى‏خواهد پيروزمند است.»(15)
حركت كوبنده و سخنان چون توفان امام نه تنها كاخ استبداد شاهنشاهى را در هم كوبيد بلكه بى اثر بودن احزاب و تشكل‏هاى سياسى را كه داعيه حمايت از ملّت را داشتند، به اثبات رسانيد، امام به عنوان شخصيتى وارسته طى ستيز براى محو استبداد و خنثى كردن نقشه‏هاى استكبار يك دگرگونى در روابط اجتماعى پديد آورد، از پس اين حركت فرهنگى و سياسى امام حضور ديانت در ميدان سياست امرى متعارف تلقى گرديد و تفكر الحادى و التقاطى كه بر فضاهاى دانشگاهى و مراكز آموزشى حاكم بود، به تدريج جاى خود را به باورهاى اعتقادى و انديشه‏هاى مذهبى داد و بر تعداد دانشجويان متدين و دلسوز به نسبت مسايل مذهبى افزوده شد و مبارزانى از اين اقشار در پيروزى انقلاب اسلامى نقش اساسى را عهده‏دار گشتند.
دست خطى با تاريخ 11 جمادى الاول سال 1363 ه.ق از امام به يادگار مانده كه در يادنامه مرحوم سيد على وزيرى آمده است. در اين سند ايشان به لزوم يك حركت الهى در جهت مصون نگاه داشتن جامعه از مفاسد و ابتذال‏هاى موجود مى‏پردازد و ضمن ملامت شيوه سكوت و بى‏تفاوتى، تمام افراد خصوصاً عالمان دينى را به قيام اسلامى فرا مى‏خواند و هشدار مى‏دهد كه سكون و جمود، سلطه همه جانبه فساد ياغيان را به دنبال مى‏آورد: «اگر مجال را از دست بدهيد و قيام براى خدا نكنيد و مراسم دينى را عودت ندهيد، فرداست كه مشتى هرزه‏گرد شهوتران بر شما چيره شوند و تمام آيين و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود كنند…»(16)
اما بر اين حقيقت اصرار مى‏ورزند كه اگر مسلمانان بر جاى خود بنشينند، طعمه ديگران مى‏شوند آنان بايد بدانند كه مقصد اصلى اعتلاى اعتقادات و معارف ناب قرآنى است و بايد در اين راه استقامت ورزيد و مشكلات و ناگوارى‏ها را به جان و دل خريد و از هيچ عاملى كه مزاحم و مانع اين راه است نبايد هراس داشت. هدف اصلى در اسلام والاتر و برتر از زندگى دنيوى و تعفن‏هاى ننگين و ذلّت‏آور آن است و ما نبايد به بهانه اين كه زندگيمان مورد مخاطره و تهديد قرار مى‏گيرد و از ميزان آسايش و رفاهمان كاسته مى‏گردد در مقابل حيله‏هاى اجانب و نقشه‏هاى استكبار، خاموش باشيم و بعد توصيه مى‏فرمايند در راستاى حفظ بقا، گسترش و تعميق فرهنگ اسلامى، بايد امت اسلامى در حد توان مجهز و آماده باشند تا دشمن نتواند به آنان يورش ببرد.(17) رحمت و قاطعيت‏
از ديدگاه امام حتى مبارزه با عوامل فتنه و فساد وجهه‏اى رحمانى دارد و در مشى انبياء و اولياء حتى خنثى كردن توطئه‏هاى طمعكاران كينه ورز جنبه رحمت به خود مى‏گيرد و در واقع نبرد بر عليه اهل طغيان و نفاق، از بين بردن علف‏هاى هرز و آفت‏هاى مهلكى است كه رشد و اعتلاى جامعه را دچار نقصان مى‏سازد و اگر به بهانه تكثرگرايى، ملى گرايى و آزادى نوع غربى افرادى را رها كنند، بديهى است آنان به بوستان معطر معنويت مردم يورش مى‏برند و طبعاً چنين تهاجمى اختناقى خطرناك و استبدادى فكرى و روحى را براى اهل ديانت بوجود مى‏آورد كه خود اصل حيثيت انسانى را نقض مى‏نمايد چرا كه اهل تقوا و مؤمنان اقشارى از جامعه هستند كه در جستجوى فضاى سالم و آرام بخش مى‏باشند تا در پرتو آن با اطمينان و امنيت كامل به امور عبادى، رويش فضايل و مكارم در وجود خويش بپردازند و نيز نسل شايسته‏اى را تربيت كنند كه مشتاق معنويت و معارف الهى باشند و چنين تلاشى شرايط عارى از هرگونه آشفتگى و هراس را مى‏طلبد. نبردهاى حضرت رسول اكرم(ص) نه تنها با رحمة للعاللمين منافاتى ندارد بلكه مؤيّد و موكّد آن هم مى‏باشد. چنانچه امام خمينى (ره) فرموده‏اند: «…جنگ‏هاى پيامبر رحمت بوده است، بر عالم و رحمت بوده است حتى بر كفارى كه با آنها جنگ مى‏كرده است. رحمت بر عالم است براى اين كه فتنه در عالم اگر نباشد، همه عالم در آسايش اند اگر چنانچه آنهايى كه مستكبر هستند با جنگ سرجاى خودشان بنشينند اين رحمت است بر آن امّتى كه آن مستكبر بر او غلبه كرده است. بر خود مستكبر رحمت است براى اين كه اساس عذاب الهى بر اعمال ماست…»(18) اصولاً امام عقيده دارند اسلام دين خشن و سختى نمى‏باشد بلكه برخى قوانين قاطع اين آيين براى صيانت از ارزشها و حفظ جامعه از گزند گرفتارى‏هاى گوناگون است: «…اين مثل اين است كه يك طبيبى كارد را برداشته و شكم را پاره مى‏كند و غده سرطانى را بيرون آورد، بگوئيد كه اين دارد خشونت مى‏كند، اين رحمت است يا خشونت؟… اين جامعه مثل يك انسان مى‏ماند… يك نفر آدمى مى‏خواهد مملكت را فاسد بكند…و قابل اصلاح نيست… بايد براى تهذيب جامعه اين غده سرطانى را از جامعه دور كرد. يك حدّ از حدود الهى وقتى كه واقع بشود يك جامعه اصلاح مى‏شود…»(19) البته اسلام ضمن آن كه حاميان خود را به مبارزه‏اى مستمر با كفّار و مشركان فرا مى‏خواند مسلمين را به همزيستى م

سالمت‏آميز با ملت‏هاى ديگر كه آيينى غير از اسلام دارند، دعوت مى‏كند و حتى توصيه شده كه در برخورد با پيروان مذاهب ديگر، خوش‏خويى و رفتار پسنديده، فراموش نشود امّا بايد مراقب بود كه هنگام اين رابطه و صميميّت‏ها، حيله‏ها و مكايد آنان بر مسلمين تأثير نگذارد. امام با الهام از مضامين قرآنى جامعه اسلامى را به مقابله با هرگونه تهاجمى مهيّا مى‏كند و خواهان آن است كه ستيزه‏جويى با قدرت طلبان و دين ستيزان، در روح مسلمين با تمام اقتدار و عزّت زنده بماند و به مصداق ولن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلا»(20) خاطر نشان نموده‏اند: «…نكته مهمى كه همه ما بايد به آن توجه كنيم و آن را اصل و اساس سياست خود با بيگانگان قرار دهيم اين است كه دشمنان ما و جهان خواران تا كى و تا كجا ما را تحمّل مى‏كنند و تا چه مرزى استقلال و آزادى ما را قبول دارند و به يقين آنان مرزى جز عدول از همه هويت‏ها و ارزش‏هاى معنوى و الهيمان نمى‏شناسند، ما چه بخواهيم و چه نخواهيم صهيونيست‏ها و آمريكاو…در تعقيبمان خواهند بود تا هويت دينى و شرافت مكتبى‏مان را لكه دار نمايند.»(21) در يكى از روزهاى سال 1363 ه.ش امام به مهمانان خارجى تذكر دادند، براى مردم توضيح دهيد: «اشداء على الكفار رحماء بينهم» يعنى چه؟ براى مردم بگوئيد كه قتال هم رحمت است و رحمت خداوند بر آنان است.(22) و ضمن آن كه سفارش مى‏نمايند با محبت و رأفت و ملايمت بهتر مى‏توان انحرافات را از بين برد بر اين عقيده‏اند كه قاطعيت‏ها و مقاومت‏هاى دينى و سازش ناپذيرى در برابر خلافكاران نيز همان هدف رحمت را پى مى‏گيرند. عزت و عظمت معنوى‏
امام از همان آغاز مبارزه سياسى، رأس حكومت و اساس سلطنت شاهنشاهى را هدف قرار داد، در صورتى كه ديگران در كنار حكومت شاه، امور ديگر را آماج ستيزهاى خود قرار مى‏دادند و حتى برخى خواص به امام توصيه مى‏نمودند تا از مواضع استوار خود، كوتاه بيايد و اين شيوه از مجاهدات امام يادآور روش مبارزه امام حسين(ع) است كه چون از مدينه حركت كردند فرمودند: «انا للّه و انّا اليه راجعون و على الاسلام‏السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد»(23) و بدين گونه خطر حاكم فاسد را گوشزد كردند و در پاى‏بندى به اصول به گونه‏اى بودند كه فرمودند: واللّه لولم يكن ملجأ ولاماوى لما بايعت يزيد بن معاويه؛ از زمان امتناع امام حسين(ع) از بيعت با يزيد و هجرت به سوى مكّه تا عزيمت به عراق بسيارى از خواص به حضرت پيشنهاد تغيير مسير و يا انحراف را دادند ولى امام بر ادامه مسير و پى‏گيرى هدف و بيان انگيزه عالى خود از قيام تأكيد نمودند.(24)
سياست حضرت على(ع) در بيرون راندن دشمن اصلى يعنى معاويه نيز چنين بود. براى آن حضرت، كمى قوا و زيادى قشون دشمن مطرح نبود و در هيچ شرايطى اجازه نمى‏داد ارزش‏هاى الهى و اصول مسلّم قرآنى و سنت نبوى كمرنگ گردد و دشمن در اجراى نقشه‏هاى شوم خود گستاخ گردد. امام خمينى نيز پيرو راستين آن امام همام بود كه فرياد زد: «هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران، به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا و امت محمد(ص) و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره گر صحنه‏هاى ذلّت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خويش را براى اداى واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده‏ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم. قدرت‏ها و ابرقدرت‏ها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خمينى يكّه و تنها بماند، به راه خود…ادامه مى‏دهد و به يارى خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام، اين پابرهنگان مغضوب ديكتاتورها، خواب را از ديدگان جهانخواران و سرسپردگان كه به ستم و ظلم خويشتن اصرار مى‏نمايند سلب خواهد كرد.»(25) امام حضور مردم در صحنه‏هاى گوناگون را در هر شرايطى مهم‏ترين وظيفه آنان مى‏دانست و به مناسبت‏هاى مقتضى براى تحكيم و تعميق اين ويژگى و تقويت توان دشمن ستيزى جامعه و صيانت امّت مسلمان از ارزش‏هاى معنوى، نكاتى را تذكر مى‏داد و آفت‏هايى را كه امكان داشت اين روحيه را به تحليل ببرد يادآور مى‏گرديد و در اين خصوص مى‏فرمود: «…مادامى كه ملّت ايران همان قدرت اوّل را كه قدرت معنوى بود با اللّه اكبر پيش برد، مادامى كه اين حال حفظ بشود، شما بيمه هستيد، بيمه الهى هستيد. خدا نكند كه دست هايى كه الآن در كار هست مى‏خواهند شما را مأيوس بكنند در اين شيطنتشان پيروز شوند و شما را از آن حالى كه در آن اوّل انقلاب داشتيد منحرف كنند، آن روز، روزى است كه خداى تبارك و تعالى عنايتش را خداى نخواسته از شما برمى‏دارد و شما به همان حال مى‏افتيد، حفظ كنيد آن حالى را كه در اوّل نهضت داشتيد.»(26)
بديهى است همانگونه كه حركت اسلامى تاكنون با صلابت و عزّت تمام پيش رفت و در جهان عظمت و اقتدار آفريده همراه با تقويت روحيه تقوا، ايثار و شهادت‏طلبى، مى‏تواند به توفيق هايى دست يابد و موانع و مشكلات را پشت سر نهد. از زمانى كه امام خمينى مبارزه را آغاز كرد، تا آخر يك كلمه را بر زبان آورد و آن اسلام بود كه در اين راه محروميّت‏ها و تنگناهاى زيادى را تحمل نمود، اصولاً حيات فردى و اجتماعى امام در پيروى از موازين دينى خلاصه مى‏گرديد و به همين خاطر احساس پيروزى مى‏نمودند و مى‏فرمودند: «ما به هر حال چون اوامر الهى را اطاعت مى‏كنيم پيروزيم حالا چه ظاهراً شكستى خورده باشيم. كشته‏اى داده باشيم و چه نداده باشيم به هر حال پيروزيم.»(27)
از اهداف مهم مكتب انبياء آزاد نمودن انسان‏ها از انواع بندهايى است كه بر جسم و جانشان تنيده است. طاغوت‏ها عوامل اسارت بدن‏هايند و نفس امّاره جان آدمى را به بند مى‏كشد. پيامبران در گشودن اين زنجيرها، هادى و ياور بندگان خدا بوده‏اند و با طاغوت‏هاى بيرونى به مبارزه برخاستند تا مسدود كنندگان طريق توحيد را از ميان بردارند و با دعوت به تقوا و تزكيه، مردم را براى گسستن نيروهاى درونى توانمند سازند امام خمينى در اين دو عرصه اسوه‏اى شايسته و پيروزمند بود و در مصاف با شياطين درونى و برونى شهامتى شگفت از خود بروز داد و بر هر دو فائق آمد و همچون اجداد طاهرينش از غير خدا، نهراسيد و در سركوبى مظاهر كفر و الحاد لحظه‏اى ترديد به خود راه نداد. يك بار يكى از افرادى كه داعيه انقلابى بودن داشت به محضر امام آمد و از فراوانى و فرساينده بودن توطئه‏ها شِكوِه كرد، امام به آرامى دستى بر سينه‏اش زد و فرمود: «تو چرا مى‏ترسى؟! هيچ اتفاقى نمى‏افتد» در ماجراى اشغال لانه جاسوسى آمريكا كه برخى از ملّى گراها مخالفت مى‏كردند و براى عقب نشينى از گروگانگيرى دلايلى ارائه مى‏دادند، امام خطاب به آنان خاطرنشان ساخت: «آمريكا هيچ غلطى نمى‏تواند بكند» البته اين گونه شهامت‏ها و آن اقتدار و ابهت فوق العاده امام در برابر نيروهاى اهريمنى بيرونى، ريشه در آن آزادى معنوى و قدرت ملكوتى امام داشت كه از طريق پارسايى، عبادت، دعا، انس با قرآن و تزكيه به آن‏ها دست يافته بود و اصولاً تا كسى در پيكار با درون خويش توفيق نيابد، نمى‏تواند در نبرد با ستم و استكبار موفق گردد و به هيچ عنوان قدرت رها كردن خود يا ديگران را از چنگال اسارت‏هاى سياسى – اجتماعى نخواهد داشت.(28) شكوه شكيبايى‏
فرهنگ تربيتى امام خمينى شاگردانى را پرورش داد، كه از حصارهاى پولادين دود و آتش عبور كردند و بر هستى غارتگران، زر، زور و تزوير حرمان هستى سوز محرومان صالح را نشان دادند و اين ويژگى عاملى شد براى اين كه جهانخواران به خود آيند. امام با عملكرد پربار خويش آيينه تمام نماى صدق، صفا و نماد ايثار و پرهيزگارى بود و به ما اين گونه فهمانيد: «انبياء يك نفر بودند لكن از باب اين كه يك آدمى بود كه از كانال عبوديت رسيده بود به مقام رسالت، همه چيزش انسانى بود.(آنان) يك جامعه از زمان خودشان (را) تا بعدها اصلاح كردند (در حالى كه) يك نفر بودند ولى يك نفرى كه جامعه را اصلاح كردند…»(29)
آرى آن روح قدسى، با رسالتى الهى، اصلاح، تربيت، تزكيه جامعه و نيز ستيز عليه بيداد را در تاريك‏ترين دوران توحّش دنياى متمدن آغاز كرد و با اتكال به خداوند متعال و حمايت مردم دست از جان شسته، جامعه جهانى و دنياى اسلام را دگرگون ساخت و تربيتى نو بنياد نهاد كه ريشه در اسلام ناب محمّدى داشت. اسوه راستين تربيت دينى تمامى نيروها را از ورطه تباهى به قلّه فداكارى و نورانيّت رهنمون ساخت.
امام از موضع ايمانى راسخ و اعتقادى استوار در هنگام بروز خلاف و گناه دچار خشم و غضب مى‏گرديد و در راه اجراى احكام الهى و عزت مسلمين ملاحظه كسى را نمى‏كرد و همچون سلف صالح خويش غيرت فوق العاده‏اى در اين راه، داشت. بارها مى‏فرمود: وقتى عكس شاه معدوم را در برابر فلان رئيس جمهور آمريكا ديدم كه آن طور ذليلانه در مقابلش ايستاده بود، بسيار ناراحت شدم و تلخى اين منظره هنوز برايم باقى است كه (چرا بايد) حاكم يك كشور مسلمان در برابر كافرى خدا ناشناس اين طور اظهار حقارت كند؟. روزى يكى از نشريات، بعد از انقلاب اسلامى، با استفاده از هرج و مرج مطبوعاتى آن زمان به مرحوم شهيد شيخ فضل اللّه نورى اهانت كرده بود امام فرياد برآورد كه: اينها چه مى‏كنند؟(30)
موضع‏گيرى شديد ايشان نسبت به يك برنامه راديويى كه طى آن در گفتگويى، فردى الگوى خود را يك زن ژاپنى دانسته بود و طى آن نسبت به ساحت مقدّس حضرت فاطمه زهرا(س) اسائه ادب شده بود، شاهد ديگرى بر حمّيت دينى امام مى‏باشد. شهادت زائران خانه خدا در آن جمعه خونين توسط مأموران رژيم سعودى نيز به صورت چشمگيرى امام را آشفته ساخت و از اين فاجعه دردناك و خونين با عنوان «جهان در اين ماتم نشسته، و دل پيامبر خاتم شكسته» ياد كردند صدور فتواى مهدور الدم بودن مؤلف كتاب منفور آيات شيطانى، از جانب آن روح قدسى به دليل صيانت از مقدّسات دينى و مقابله با اهانت به وحى و رسول اكرم(ص) بود و اين كه دشمنان متنبّه شوند و در ذهن خودشان چنين امور وهن انگيزى را نپرورانند. امام همچون ابراهيم خليل(ع) تبر فرياد، خشم و روشنگرى را بر دوش خود حمل نمود و از منزل به فيضيه و از آنجا به حرم حضرت فاطمه معصومه(س) و از حرم به خيابان، با سخنرانى، پيام، اعلاميه و حركت دادن مردم به سوى ميدان مبارزه، همچنان آن را مى‏كوبد تا آن كه سرانجام آتش نمروديان شعله‏ور گرديد و امام را در انتخاب سكوت و سازش يا تحمّل دردها و آوارگى‏ها مخيّر ساخت، ولى او راه كعبه تقرّب و سرزمين هاجر و قربانگاه اسماعيل را برگزيد، زندان مى‏رود، تبعيد مى‏شود، شهادت فرزندش را مى‏نگرد و پس از تحمّل مصائب فراوان، در مهد آزادى يعنى فرانسه صاحبان همه بت‏ها را بهت زده، رسوا ساخت و سرانجام روز موعود فرا رسيد و او به ايران يعنى سرزمين مقاومت و فداكارى بازگشت.
او ايران را به عنوان كانون انتقال قدرت‏هاى معنوى و كانون صدور ارزش‏هاى راستين به جهانيان، انتخاب كرد و كوشيد جامعه را به سوى عدالت، انصاف و ديانت سوق دهد. حركت تحول، اصلاحات و سازندگى امام خمينى چنان حيرت‏انگيز بود كه در اندك زمانى چنان انديشه‏ها و آرمان‏هاى مردم را پرورش داد كه گويا آنان در كلاس‏هاى سياست، دانش آموخته‏اند و در بردبارى و استقامت در مقابل مصائب و مشكلات از پولاد آبديده‏تر شده‏اند. كورباد چشمى كه نمى‏خواهد اين همه مجد، شكوه و عظمت را بنگرد، همان‏ها كه از اين خورشيد فروزان، فروغ گرفته‏اند و از گرماى آن تحرك يافته‏اند ولى تازه از شب سياه سخن مى‏گويند گويى خفاش‏هاى شب پرست در دلشان رسوخ كرده و اينان را چنان مسخ نموده كه چون تابش و فروزندگى امام و انقلاب اسلامى را مشاهده مى‏كنند، از آن مى‏گريزند و به جاى اين كه، در پرتو چنين درخششى به اوج ملكوت و معنويت پرواز كنند و حالات روحانى خود را تقويت نمايند و با بال مكارم و معارف به جامعه و مردم خدمت كنند، در حضيض دنيا فرو غلطيده‏اند و در باتلاقى كه خود پديد آورده‏اند، دست و پا مى‏زنند. امام همان كسى است كه مى‏فرمايد: «در تمام عمرم جز خداوند متعال از كسى نترسيده‏ام» و با چنين ويژگى چنان صلابتى از خود نشان داد كه حوادث پرتلاطم روزگار و فشارهاى سياسى استكبار و تهديدهاى ابرقدرت‏ها هيچ گونه تزلزلى در وجودش بوجود نياورد و در اقيانوس اين شخصيت هيچ موجى پديد نيامد. برخى افراد چون از شدت گرفتارى‏ها دچار يأس مى‏شدند به خدمتش مى‏رفتند و خواستار گره‏گشايى داشتند امام با آرامش باطنى و صفاى معنوى كه از ايمانشان سرچشمه مى‏گرفت مى‏فرمودند. چيز مهمى نمى‏باشد و با مشاهده سيماى قدسى آن روح والا، دشوارى‏هاى آنان چون برف ذوب شده و بر طرف مى‏گرديد. در خطرناك‏ترين بحران‏ها و پيچيده‏ترين رخدادها كه بطور طبيعى غالب افراد در موجى از نگرانى و نااميدى فرو مى‏روند، امام به جاى ناراحتى و تشويش خاطر با نشاطى درونى بر آن وقايع و حوادث لبخند مى‏زد و مى‏فرمود چيزى نيست به همين دليل قادر نبودند، بر ديگران اثر بگذارند و افراد را اميدوار كنند و اين ويژگى روايتى را در ذهن متبادر مى‏كند: «انّ المؤمن ليسكن الى المؤمن كما يكسن الظمآن الى الماء البارد؛(31) فرد با ايمان به سوى مؤمن آرامش مى‏گيرد، چنان كه تشنه با نوشيدن آب سرد آرام مى‏گردد.» به صلابت كوه، به آرامش چشمه‏
آية اللّه اراكى خاطر نشان نموده است: خداوند يك قوه غريبى در اين مرد (امام) خلق فرموده كه همچون قوه‏اى كه به ايشان داده، به هيچ احدى نداده است.(32) نويسنده‏اى مسيحى پس از مراجعت از ايران مى‏گويد: خاطره من از رهبر انقلاب ايران اين بود كه تا به حال كسى را مانند وى صميمى، مطمئن و آرام نديده‏ام در عين حال كه مردى انقلابى و خستگى‏ناپذير است ولى گويا جهانى از آرامش و اطمينان او را همراهى مى‏كند.(33) يكى از اطرافيان امام مى‏گويد: يك بار متوجه شديم كه گروهى از دانشجويان فرانسوى براى گوش دادن به سخنرانى مى‏آمدند و اين روند طى چند شب استمرار يافت برادرى به زبان فرانسه از آنان پرسيد: آيا شما از بيانات امام چيزى درك مى‏نمائيد و اصولاً آيا زبان فارسى را مى‏دانيد؟ آنها جواب دادند: خير ما متوجه نمى‏شويم كه چه مى‏فرمايند امّا وقتى اين شخصيت مشغول سخنرانى مى‏گردد ما به هنگام نگريستن به سيماى پرصلابتش درخودمان يك آرامش و روحانيتى احساس مى‏كنيم.(34)
در ماجراى يورش مزدوران بعثى به ايران كه در پى آن فرودگاهها بمباران گرديد و هزاران تانك و نفربر به همراه كثيرى از نظاميان عراقى به مرزهاى ايران يورش آوردند و هراس چون ابر تيره‏اى بر همه جا سايه افكنده بود. امام به دريايى از شعله‏ها و احساسات منفى، آب اطمينان و بُردبارى ريخت و به آرامى فرمود: دزدى آمد و سنگى انداخت و در همين اوضاع و احوال كه همه نگران سرنوشت جنگ بودند، امام فرمودند: اين حادثه يك نعمت الهى بود.(35) در برابر حوادث شكننده و سخت امام يادآور مى‏گرديدند: در دنيايى كه ابرقدرت‏ها عليه ما هستند بايد به انجام وظيفه فكر كنيم و چون بيم توطئه‏هاى سنگين استكبار و گروهك‏هاى نفاق و الحاد مى‏رفت و در اين زمينه‏ها بحث و تحليل مى‏گرديد امام در پايان لبخندى زده و مى‏گفتند: حدّاكثر اين است كه بيايند همين جا كه ما ايستاده‏ايم ما را بكشند و اوج پيروزى و سعادت ما در اين لحظه است.(36)
يكى از ياران امام مى‏گويد در تمام حالاتى كه توفيق ديدار با امام را داشته و تقاضاى ارشاد يا درخواست تعيين تكليف، در مسايل مربوط را مى‏كرديم، چه قبل از پيروزى انقلاب و چه در ارتباط با مسؤوليت‏هاى خود بعد از انقلاب، هرگز شكست يا ناكامى را در سيماى ايشان مشاهده نكردم.(37)
از آن جا كه امام در تلاش‏ها و مقاومت‏ها و مبارزات خويش هدف والاتر و بالاترى داشتند و اين كوشش‏ها وسيله‏اى براى رسيدن به آن مقاصد به شمار مى‏رفت از وقوع برخى حوادث به ظاهر سخت و ناراحت كننده تكان نمى‏خوردند و گويا خود را براى اين گونه رويدادها مهيا كرده بودند، در فاجعه تلخ هفتم تير سال 1360، انفجار نخست وزيرى و شهادت بزرگانى چون شهيد مطهرى، دكتر بهشتى، دكتر مفتح و شهداى محراب و برخى ياران صديق و مبارز، امام چنان بود كه گويى از قبل اين حوادث به ايشان الهام گرديده بود البته اين بدان معنا نمى‏باشد كه آن روح قدسى در برابر شهادت اين عزيزان و بزرگان بى تفاوت باشد بلكه عطوفت و رقت قلب امام نمونه بود ولى با آگاهى از اين حوادث خود را نمى‏باختند و با تسلط كامل به مسايل، رفع مشكلات را در برنامه‏هاى خود قرار مى‏دادند و هرچه حادثه‏ها شدت مى‏يافت اطمينان امام به هدف مقدّس فزونى مى‏يافت و در واقع همين مصايب بزرگ خود دليل مهمى بر اين است كه به مقصدهاى مهم نزديك شده‏اند و از اين جهت شياطين كه اين نقشه‏ها را به اجرا در مى‏آوردند نااميد مى‏شدند قرآن در اين باره مى‏فرمايد: و لمّا رأالمؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللّه و رسوله و صدق اللّه و رسوله و ما زادهم الّا ايماناً و تسليماً؛(38) چون مؤمنان آن گروهها را ديدند گفتند اين همان چيزى است كه خدا و فرستاده‏اش به ما وعده داده‏اند پروردگار و رسولش راست گفته‏اند و جز به ايمان و تسليمشان نيفزود. در حالى كه احزاب دشمن براى نبرد، قتل و تخريب به مدينه آمده بودند و مى‏خواستند كار مسلمانان را يكسره كنند. حضرت امام حسين(ع) نيز هرچه به روز عاشورا نزديكتر مى‏گشت قيافه‏اى شادابتر مى‏يافت همچون عاشقى كه مى‏خواهد به لحظات وصل برسد. تلاش‏هاى امام، در آغاز مبارزه و پس از پيروزى روندى يكسان و نوسان نداشت و اين خيلى مهم است كه انسانى سال‏ها در غربت و تبعيد با هزاران مشقت و رنج بسر برد ولى هرگز اظهار ملامت و رنج نكند و مقاوم‏تر بشود و صلابت و قاطعيت او افزايش يابد. در سال 1342 ه.ش كه امام را به تهران انتقال داده و زندانى نمودند، رئيس سازمان امنيت وقت، پاكروان، تصميم به آزادى ايشان گرفت، پيرو اين مقصد به امام عرض كرد بهتر است براى تغيير آب و هوا به جاى ديگر برويد، امام در جوابش فرموده بود: واضح‏تر صحبت كنيد بعد افزودند شما چهار كار مى‏توانيد انجام دهيد ي

كى اين كه تبعيدم كنيد، دوم اين كه مرا بكشيد، سوم اين كه زندانم نمائيد و يا اين كه آزادم نمائيد براى من انجام هر كدام از اين موارد مساوى است ولى براى شما هر كدام از آنها ضرر دارد.(39)
امام در سال 1323 ه.ش با نگارش كتاب «كشف اسرار» به انتقاد از رژيم پهلوى پرداخت و خواهان تغييرات بنيادين در روابط و مناسبات سياسى نظام حاكم گرديد و در آن ايام سياه به حكم وظيفه دينى و روح تعهد به پا خاست و جهت بيدار نمودن امت بزرگ مسلمان از حوادث تلخى كه بر آنان مى‏گذشت و نقشه‏هاى شومى كه در شرف پياده شدن بود، درس عمومى و همگانى را آغاز كرد، گام نخست مقاومتش در برابر تباهى با درس اخلاق آغاز شد كه بطور شگفت انگيزى با استقبال اقشار گوناگون مواجه گرديد و در مدّتى كوتاه به يك اجتماع بزرگ تبديل شد. اين اجتماع طبقه حاكمه را در هراس افكند و عمال استكبار براى تعطيل نمودن آن به دست و پا افتادند كه در اين ماجرا نيز امام صلابت و سازش ناپذيرى خود را شجاعانه بروز داد.(40) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1- سوره احزاب، آيه 39. 2- كافى، ج 1،ص 32،الحياط، ج 2 ص 234. 3- بحارالانوار، ج 1، ص 216 ؛ الحياة، ج 2، ص 335. 4- نهج البلاغه، خطبه سوم. 5- سوره انفال، آيه 60. 6- سوره بقره، آيه 120. 7- سوره آل عمران، آيه 118. 8- نهج البلاغه، خطبه 192. 9- سوره بقره، آيه 257. 10- در جستجوى راه از كلام امام (دفتر 14)، ص 401 – 400. 11- مصاحبه‏هاى امام خمينى، ص 137. 12- در اين مورد بنگريد به كتاب زندگانى سياسى امام خمينى، محمد حسن رجبى. 13- سخنرانى پس از آزادى و بازگشت از تهران، در مسجد اعظم قم، ذيحجه سال 1383 ه.ق، كتاب خمينى و جنبش، ص 12. 14- در جستجوى راه از كلام امام – دفتر ششم (رهبرى انقلاب اسلامى)، ص 55. 15- همان، دفتر چهارم، ص 42. 16- صحيفه نور، ج 1، ص 4 – 3. 17- نك: ولايت فقيه، امام خمينى، ص 38. 18- صحيفه نور، ج 11، ص 83. 19- تفسير سوره حمد، امام خمينى، ص 110 – 109، فرازهاى فروزان، ص 15. 20- سوره نساء، آيه 141. 21- صحيفه نور، ج 20، ص 237. 22- روزنامه كيهان، شماره 16497. 23- مقتل خوارزمى، ج 1، ص 185. 24- نك: تاريخ طبرى، ج 7، ص 275، تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 276؛ بحارالانوار، ج 44، ص 329. 25- صحيفه نور، ج 20، ص 113. 26- همان، ج 12، ص 140. 27- پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 116. 28- مجموعه مقالات كنگره بررسى انديشه و آثار تربيتى امام خمينى، ص 541. 29- صحيفه نور، ج 14، ص 31. 30- پا به پاى آفتاب، ج 2، ص 231 – 230. 31- اصول كافى، ج 3، ص 345. 32- سرگذشت‏هاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 1، ص 12. 33- سيماى فرزانگان، رضا مختارى، ص 380. 34- سرگذشت‏هاى ويژه،…ج 2، ص 15. 35- نشريه با معارف اسلامى آشنا شويم، سال هيجدهم، شماره 43، ص 76. 36- پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 177. 37- روزنامه كيهان، شماره 16579. 38- سوره احزاب، آيه 22. 39- پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 96. 40- زندگينامه نايب الامام خمينى، نويسنده:؟، ج 1، ص 32.

/

فاطمه زهرا س و قرآن

جايگاه فاطمه در كلام وحى‏
با ظهور دين تحول آفرين اسلام به وسيله حضرت محمد(ص) كرامت انسانى، عدالتخواهى و آزادى معنايى واقعى يافت. پيامبر خدا حفظ و حراست از دين و ارزشهاى والاى آن را به تبعيت از دو چيز واگذار نمود. يكى قرآن و ديگرى اهل بيت كه مفسران حقيقى و عمل كنندگان واقعى اين كتاب الهى بودند. فاطمه زهرا(س) كه جزء اهل بيت پيامبر و حلقه اتصال نبوت و امامت گرديد در حديثى قدسى چنين توصيف مى‏گردد: «يا احمد لولاك لما خلقت الافلاك و لولا علىّ لما خلقتك و لولافاطمه لما خلقتكما؛اى احمد اگر تو نبودى جهان را نمى‏آفريدم و اگر على نبود ترا نمى‏آفريدم و اگر فاطمه نبود شما را نمى‏آفريدم.»(1) از امام محمد باقر(ع) روايت شده كه فرمود: آنگاه كه فاطمه(س) ولادت يافت، خداوند به فرشته وحى فرمود كه نام فاطمه را بر زبان پيامبر جارى سازد. از اين رو پيامبر اكرم(ص) به خواست خدا نام او را فاطمه نهاد. سپس خدا به آن بانوى گرانقدر فرمود: من بوسيله دانش و بينش، تو را از ديگر بندگان جدا ساخته و به همه آنان برترى بخشيدم و تو را پاك و پاكيزه ساختم. آنگاه امام باقر(ع) بيان داشت: به خدا قسم كه خدا وى را بوسيله دانش و بينش بر ديگران ممتاز ساخت و از همان عالم ميثاق (ذر) او را پاك و پاكيزه قرار داد و سپس به اين آيه اشاره فرمود:(2) «و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين؛(اى رسول يادآور) هنگامى كه خداى تو، از پشت فرزندان آدم نسل آنها را بر خودشان گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما نيستم همه گفتند: بلى ما گواهى مى‏دهيم. ديگر در روز قيامت نگوييد ما از اين واقعه غافل بوديم».(3) اين پاكيزگى را قرآن در آيه تطهير به روشنى بيان مى‏كند. «انما يريداللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا؛ خداوند اراده نمود هرگونه ناپاكى و پليدى را از اهل بيت دور كند و آنها را پاك و مطهر قرار دهد».(4)
نزول اين آيه در رابطه با جمعى است كه فاطمه(س) از اعضاى اصلى آن به شمار مى‏آمد. زيرا پيامبر(ص) پس از آن به روايت بسيارى از راويان و مفسران به مدت شش ماه يا بيشتر هر روز وقت نماز بر در خانه فاطمه(س) توقف مى‏نمود و با يادآورى زمان نماز اين آيه را تلاوت مى‏فرمود. كلام وحى وجود مقدس حضرت زهرا(س) را كه چون نورى خيره كننده دل تاريكى‏ها را شكافت و زهره‏اى در آسمان زمينيان و ملكوتيان شد چنين توصيف مى‏كند.
«اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة، الزجاجة كانها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيى‏ء و لو لم تمسسه نار نور على نور يهدى اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شى‏ء عليم؛(5)…خدا نور آسمانها و زمين است. داستان نورش به مشكاتى ماند كه در آن روشن چراغى باشد آن چراغ در حبابى قرار دارد. حبابى شفاف و درخشنده، همچون ستاره‏اى درخشان. اين چراغ با روغنى افروخته مى‏شود كه از درخت پر بركت زيتون گرفته شده (با آنكه) شرقى و غربى نيست (شرق و غرب بدان فروزان است) نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود و خود به خود (جهانى را) روشنى بخشد، پرتو آن نور (حقيقت) بر روى نور (معرفت) قرار گرفته است و خدا هر كه را بخواهد به نور خود هدايت كند و… .در تفسير اين آيه على بن جعفر آورده است: من از حضرت كاظم(ع) پرسيدم، «كمشكاة فيها مصباح» چه معنايى دارد. حضرت فرمود: منظور از مشكوة دختر پيامبر فاطمه(س) است و واژه مصباح دو نور ديده‏اش حسن و حسين هستند. سپس از «كانّها كوكبٌ درّى» سؤال كردم؟ فرمود: فاطمه در ميان زنان گيتى چون اخترى نورافشان مى‏ماند. وقتى از «يكاد زيتها يضى‏ء» پرسيدم. آن حضرت بيان داشت: فاطمه در دانش و بينش چنان است كه چيزى نمانده كه همه علوم و دانش از او سرچشمه گيرد. شايد كلام گهربار پيامبر(ص) كه فرمود: نور ابنتى فاطمة من نور اللّه؛ نور دخترم فاطمه از نور خداست، برداشتى از اين آيه باشد.(6)
قرآن فاطمه(س) را بسان كوثر كه منبع عظيمى از خير و رحمت است به پيامبر(ص) عطا نمود(انّا اعطيناك الكوثر) و همانگونه كه حوض كوثر را شفا بخش دلهاى عطشناك اهل محشر قرار داد، فاطمه را نسلى پايدار و والا بخشيد تا از وجود و بركت آن برگزيدگان حق و مقتدايان نيك سيرت آب حيات بنوشند و به ساحل سعادت و سلامت راه يابند. پيامبر خدا(ص) كه سخن و عملش حجت مى‏باشد و هيچ كارى را از سر هواى نفس انجام نمى‏دهد(و ما ينطق عن الهوى ان هوالّا وحى يوحى)(7) فاطمه را ستود، او را حورا و انسيه، طاهره و مرضيه، زكيّه و محدّثه ناميد و شأنش را بالاتر از مريم دختر عمران دانست. آن حضرت به امت خويش توصيه نمود كه: قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى؛(8) من از شما هيچ پاداشى نمى‏خواهم مگر دوستى نزديكانم. گويند پس از نزول اين آيه از پيامبر سؤال شد كه خويشان نزديكت كه دوستى آنها بر ما واجب شد چه كسانى هستند. آن حضرت فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آنها حسن و حسين.(9) انس فاطمه با قرآن
حضرت فاطمه(س) در بوستان نبوى و در خاندان وحى تحت تربيت پدر گراميش رسولخدا كه بهترين معلم اخلاق و توحيد بود، آداب و ارزشهاى اسلامى را آموخت آنگونه كه باطنش با قرآن مأنوس گرديد و اسرار و دانشها را چنان فرا گرفت كه كتابى بنام مصحف فاطمه كه علم گذشته و آينده در آن است پديد آورد. در روايت است كه چون زمان ولادت حضرت زهرا(س) نزديك شد رسولخدا ام سلمه و زينب دختر جحش را فرمان داد تا به نزد كودك بيايند و آية الكرسى و آيه ان ربكم…بخوانند و با دو سوره عوذتين او را در پناه خدا قرار دهند.(10)
فاطمه (س) كه از ابتدا جان و روحش آميخته به عطر حياتبخش قرآنى بود، با بيان احكام و معارف الهى، جامعه اسلامى و بخصوص زنان را نسبت به وظايفشان آشنا ساخت و در عمل به قرآن و نشر آن از همگان پيشى گرفت و هر كه در مكتب توحيدى‏اش زانوى ادب زد از نامداران و ره‏يافتگان به درگاه ربوبى شد. شاگردان و پروش يافتگان كلاس درسش از خادمين، حافظين و گروندگان واقعى قرآن گرديدند.
فضه خدمتگزار حضرت فاطمه(س) كه عمر خويش را در معيت و هم نشينى دختر رسولخدا سپرى نمود. در مدت 20 سال جز با آيات قرآن سخن نگفت و هرگاه قصد بيان مطلبى را داشت آيه‏اى متناسب با آن را تلاوت مى‏نمود. جايگاه قرآن در نزد فاطمه(س) بسيار ارزشمند و اهتمام وى در آموزش و تعليم كتاب الهى بسى بلند و در خور توجه است. وى به تأسى از پدر گراميش در تلاوت قرآن مُصر بود و فاطمه(س) مى‏فرمايد رسولخدا شش چيز را لازمه مروّت دانست، سه تا در حضر و سه تا در سفر، امّا در حضر: تلاوت قرآن، آباد كردن مساجد و معاشرت با برادران دينى براى خدا، ولى در سفر: بخشيدن توشه، خلق حسن داشتن و مزاح نمودن در غير نافرمانى و معصيت الهى.(11) در روايت آمده است كه حضرت فاطمه(س) فرمود: همانا رسول خدا براى حسن و حسين تعويذ مى‏نوشت و به آنان اين كلمات را تعليم مى‏داد، چنانكه آنان را سوره‏اى از قرآن آموزش مى‏داد.(12) فاطمه(س) در آموزش قرآن و نحوه قرائت آن دستورالعملهايى دارد از جمله اينكه فرموده: كسى كه سوره‏هاى حديد، واقعه و الرحمن را تلاوت كند در ملكوت آسمانها چنين خوانده مى‏شود: «ساكن فردوس»(13) مؤانستى كه دختر رسولخدا(ص) با قرآن داشت با حضور پدر طراوت و شادابى خاصى بدو مى‏داد، طورى كه در فقدان پيامبر روحش بشدت آزرده گرديد و از قطع ارتباط فرشته وحى كه پيام‏آور آيات الهى بود شكوه نمود و خطاب به قبر پدر فرمود: جبرئيل با آياتى از قرآن همدم و مونس ما بود امّا (پدر) تو رفتى و خيرها از ما پوشيده شد.
حضرت فاطمه(س) الفت خاصى با قرآن داشت. پيامهاى قرآنى را نشر مى‏داد و دل گرفتگى‏اش زمانى بود كه مى‏ديد به قرآن عمل نمى‏شود و از آن ارمغان نبوت تنها نامى مانده و نه تنها به حفظش اقدام نمى‏گردد بلكه دشمن سعى در تغيير و تبديل آن مفاهيم الهى دارد. و به ذائقه و سليقه خويش آن را تفسير مى‏كند.
با مرورى اجمالى بر زندگى كوتاه فاطمه(س) به جلوه‏هاى ويژه‏اى از تأثير قرآن در سيره و سخن آن حضرت پى مى‏بريم كه مى‏تواند بيش از پيش چهره تابناك آن گوهره دهر و يگانه يادگار رسول اكرم(ص) را به شيفتگان حق و حقيقت و طالبان خداى‏جوى بشناساند. بيان توحيدى
بزرگان و اولياء الهى همواره در تبليغ دين و ارزشهاى والاى قرآنى بر مواضع توحيدى پاى فشرده‏اند. دختر گرانمايه پيامبر اسلام كه از سرچشمه توحيد جرعه‏ها نوشيده و ظرف دلش به نور خدايى روشن گرديده به سردمداران خلافت كه پس از رسولخدا(ص) به زور و مكر و حيله بر مسند پيشواى مسلمانان تكيه زده‏اند و خود را جانشين آن حضرت مى‏دانند نهيب زده و از ايمانى كه از بركت اسلام و وجود پر بركت پيامبر خدا بدست آوردند ولى در حفظ و حراست آن تلاش نكردند انتقاد نموده، مى‏فرمايد:
فان تكفروا انتم و من فى الارض جميعاً فان اللّه لغنى حميد؛ اگر شما و همه مردم روى زمين كفر ورزيد (به خدا زيانى نخواهد رسيد) چرا كه خداوند در خور ستايش است.(14) شمايان جز به خويشن زيان نمى‏رسانيد و جز با از دست دادن دين و ايمانتان به خود خسران و زيانى وارد نمى‏آوريد. حضرت فاطمه(س) براى روشن شدن اذهان عموم مردم كه خيال نمودند هر شخصى با هر فكر و انديشه‏اى لياقت جانشينى پيامبر و عملى كردن برنامه‏هاى دين اسلام را دارد و فقط حفظ ظاهر براى مقبوليت كافى است فرمود: من يبتغ غيرالاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو فى الآخرة من الخاسرين؛(15) هر كس غير از اسلام دينى را اختيار كند هرگز از او پذيرفته نيست و او در آخرت از زيانكاران است. آن حضرت با اعتقاد راستين به حقيقت اسلام واپس گرايى و ارتجاع را در انديشه و افكار آن نابخردان مذمت نموده و از زبان قرآن مى‏فرمايد: افحكم الجاهلية يبغون و من احسن من اللّه حكماً لقوم يوقنون؛(16) آيا (با وجود اين دين كامل و قوانين محكم آسمانى) باز تقاضاى تجديد حكم زمان جاهليت را دارند و براى اهل يقين كدام حكم از حكم خدا نيكوتر خواهد بود. شميم رسالت‏
حضرت فاطمه(س) در بيان و عمل نسبت به دستورات دينى بسيار پر تلاش بود. حقيقت در سخن، تقوا در عمل، عدالت در رفتار و كردار، مفاهيمى بود كه از پدر آموخت و آنگونه به كار بست كه رسولخدا(ص) بارها او را ستود و در وصفش فرمود: «فداها ابوها» فاطمه(س) بستر پذيرش رسالت نبوى را با درايت خويش گستراند و در تفسير و تبيين نظرات پيامبر(ص) زيباترين نطقها و خطابه‏ها را ايراد نمود و آيات الهى را به بهترين شيوه و مؤثرترين راهكار مورد استفاده قرار داد وى در رويارويى با اهل باطل فرمود: من دختر پيامبرى هستم كه قرآن درباره‏اش گفته: لقد جائكم رسولٌ من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم.
پيامبرى از ميان شما بسويتان آمد كه رنجهاى شما بر او گران است و به ارشاد و هدايت شما سخت عشق مى‏ورزيد و بر ايمان آورندگان رئوف و پرمهر بود.(17) اگر نسب اين پيامبر را بجوئيد خواهيد ديد كه او پدر من است. نه پدر ديگر زنان. پيامبرى كه خداوند او را با چنين ويژگى هايى برانگيخت. انّا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيرا؛ اى پيامبر ما تو را گواه و مژده دهنده و بيم ده فرستاديم. (خلق را به رحمت بشارت و از قهر و عذاب بترسانى)(18) با استفاده از دو آيه فوق فاطمه(س) پيوستگى و اطاعت خود را از رسول(ص) اعلان ساخت و فرمود: من دختر يگانه همان پدرم، پيشواى بشر دوست و خيرخواهى كه با رسالت خويش شما را از عذاب سخت الهى هشدار داد و براى نجات انسانها كوشيد. حامى ولايت‏
حفظ اعتقادات قلبى و باورهاى دينى ويژگى بندگان صالح خداست، امّا براى پيمودن مراتب ايمان تنها ذكر زبانى و باور قلبى كافى نيست و لازم است در مواقعى كه دشمن قصد سست نمودن پايه‏هاى دينى و مذهبى امتى را دارد به جهاد و مبارزه روى آورده از حريم اسلام دفاع نمود. حضرت فاطمه(س) در گفتگوى خويش با كسانى كه به تضييع حقش رضايت دادند و راه را براى متجاوزان زورگو بازگذاشتند تا در لباس دين خلافت مسلمين را به عهده گيرند و آب را از سرچشمه قطع كنند داد سخن مى‏دهد و با استفاده از قرآن مى‏فرمايد: «الاتقاتلون قوماً نكثوا ايمانهم و همّوا باخراج الرسول و هم بدؤكم اوّل مرةٍ اتخشونهم فاللّه احقّ ان تخشوه ان كنتم مؤمنين؛ چرا با گروهى كه پيمان‏هاى خود را شكستند و آهنگ بيرون راندن پيامبر را نمودند كارزار نمى‏كنيد. در حالى كه آنان نخستين بار پيكار با شما را آغاز كردند. آيا از آنان مى‏ترسيد با اينكه سزوارتر است كه از خدا بترسيد، اگر ايمان داريد.(19)
جهاد و مبارزه‏اى كه فاطمه(س) مردم غفلت زده آن زمان را بدان دعوت مى‏نمايد، دفاع از حق ولايت حضرت على(ع) است. آنهايى كه با تن پرورى و رخوت و تقصير پوستين اسلام را وارونه به تن كردند و به كنار رفتن شخصيتى كه از همه شايسته‏تر بود رضايت دادند مورد نكوهش دختر رسولخدا(ص) واقع شدند. گويا فراموش كرده‏اند كه در ابتداى ظهور اسلام و اطاعت از پيامبر با دشمن به مبارزه برخاستند. امّا اكنون كه در كارها گشايش حاصل شده مسئوليت خويش را رها نموده و به راحت‏طلبى روى آورده‏اند. فاطمه(س) در ملاقاتى كه با زنان مهاجر و انصار داشت به نوعى ديگر از ولايت اميرمؤمنان على(ع) دفاع كرده و اين آيه را تلاوت مى‏كند… افمن يهدى الى الحقّ احقّ ان يتّبع امن لايهدّى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون؛ آيا آن كه (خلق را) به راه حق رهبرى مى‏كند سزاوارتر به پيروى است يا آن كه خود هدايت نيابد مگر آن كه هدايتش كنند. پس شما را چه شده چرا اينگونه قضاوت مى‏كنيد.(20) اين آيه كه به اصل هدايت اشاره دارد مقايسه‏اى است بين انسان والايى كه به حق و عدالت راهنمايى مى‏كند و مردم را به راه راست ارشاد نموده با آن فرد گمراهى كه نه خود هدايت شده و نه راه راست را مى‏شناسد تا بتواند ديگران را هدايت كند. دختر رسولخدا(ص) اين چنين آنها را مؤاخذه كرد كه كداميك از اين دو نفر شايسته الگو برداريند. آيا على بن ابيطالب(ع) كه نمونه انسان كامل و برجسته در دانش و فضيلت است يا مدعيان دروغ گو و غاصبى كه هيچ يك از امتيازات رهبرى را ندارند. شكوه شكيبايى‏
حضرت فاطمه(س) در عمر كوتاه اما پرثمر خويش با انواع ناملايمات روبرو شد كه با همتى دليرانه و مقاومتى بى‏نظير آنها را پشت سر نهاد وى به فرمان الهى صبر را پيشه ساخت و از شديدترين مصائب روزگار لب به شكوه و شكايت نگشود، بلكه با آغوشى باز به استقبال سختى‏ها رفت و بدون آنكه از انجام مسئوليت شانه خالى كند و به راحت‏طلبى و سازش با دشمن گردن نهد، به سر پنجه صبر و تدبير وظيفه خويش را به انجام رساند. تصاحب حق مسلم آن حضرت و همسر گراميش توسط غاصبان و بيدادگران امرى خلاف بود كه آن حضرت نه تنها با مسئله منفعلانه برخورد نكرد بلكه در اعتراض مستدل به خلفاى وقت آنان را از خطا و اشتباه آگاه كرده و از هواهاى جاه‏طلبانه و ظالمانه بر حذر داشت، و آنگاه كه كوشش خود را در اين زمينه بى‏ثمر ديد و گوشى شنوا براى پذيرش حق نديد. با بيان آيه‏اى از قرآن مشى خود را اينگونه ترسيم نمود.
…بل سوّلت لكم انفسكم امراً فصبرٌ جميلٌ و اللّه المستعان على ماتصفون؛(21) اينك صبرى نيكو براى من بهتر است و بر آنچه شما وصف مى‏كنيد خدا يارى دهنده است، و در فرازى ديگر از سخنانش فرموده است: «فاعملوا انا عاملون و انتظروا انّا منتظرون»(22).
شما كار خود كنيد، و «ما هم به وظيفه خويش عمل مى‏كنيم. شما منتظر (ميوه تلخ عملكرد ظالمانه خود) باشيد. ما نيز به انتظار(پاداش و شكيبايى و پايدارى و ايمان) عمل خود مى‏باشيم.» اوج پروا پيشگى‏
فاطمه(س) در زندگى سعادتمند و پربارش به اجراى فرامين قرآنى و سنت نبوى پايبند بود و با پشت پا زدن به مظاهر دنياى مادى، مراتب كمال را مى‏پيمود و رضايت پروردگار را مى‏طلبيد. خداترسى و پرهيزگارى آن بانوى نمونه وى را به سر حد كمال رسانيد و تشنگان حقيقت را از بركات آن نفس قدسيه سيراب نمود. هنگامى كه آيات ذيل بر قلب مقدس پيامبر خدا(ص) نازل گرديد: «و انّ جهنم لموعدهم اجمعين، لها سبعة ابواب لكلّ باب منهم جزء مقسوم؛ البته وعدگاه جميع آن مردم گمراه آتش دوزخ خواهد بود آن دوزخ را هفت در است كه هر درى براى ورود دسته‏اى از گمراهان معين گرديده است.(23)
پيامبر گريه شديدى كرد، صحابه به حال پيامبر ناراحت شدند ولى علت گريه را نمى‏دانستند. عادت آن حضرت چنان بود كه با ديدن فاطمه(س) شاد مى‏گرديد و آثار شادى در چهره‏اش نمايان مى‏گشت. يكى از اصحاب خدمت فاطمه(س) رفت و از وى خواست سبب گريه پيامبر(ص) را جويا گردد. آنگاه فاطمه(س) نزد رسولخدا(ص) آمد و پرسيد؟ پدرجان فدايت گردم. علت گريه شما چيست. پيامبر دو آيه فوق را تلاوت نمود. فاطمه(س) كه نام جهنم را شنيد فوق العاده منقلب شد و پى در پى گفت: الويل ثم الويل لمن دخل النار. واى، پس واى بر كسى كه وارد دوزخ گردد.(24)
در خطبه جاودانه‏اى كه فاطمه(س) در دفاع از حق خويش بيان نمود حاضران را به تقوا و پرهيزگارى دعوت نمود و فرمود: فاتقوا اللّه حق تقاته ولاتموتنّ و انتم مسلمون ؛ راه خداترسى را آنگونه كه شايسته است پيشه سازيد و بكوشيد جز مسلمان جهان را بدرود نگوييد.(25)
آن حضرت بدكاران را مورد خطاب قرار داده و به عذاب روز قيامت هشدار مى‏دهد: من يأتيه عذاب يخزيه و يحلّ عليه عذاب مقيم ؛ به زودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده بسويش خواهد آمد و كيفر ماندگار دامانش را خواهد گرفت.(26)
دختر رسولخدا(ص) در جمع زنان مهاجر و انصار از عدم ايمان و خداترسى مردان‏شان سخن گفته و مى‏فرمايد: ولو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون؛ اگر مردم شهرها، ايمان آورده و پروا پيشه ساخته بودند. بى ترديد بركاتى از آسمان و زمين برايشان مى‏گشوديم. ولى آنان آيات ما را دروغ پنداشتند. پس ما نيز به كيفر اعمالشان گريبان آنها را گرفتيم.(27) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مسند فاطمه، مهدى جعفرى، ص 23. 2. فاطمة الزهرا من المهد الى اللحد، ص 104. 3. سوره اعراف، آيه 172. 4. سوره احزاب، آيه 33. 5. سوره نور، آيه 35. 6. بحارالانوار، ج 15، ص 10. 7. سوره نجم، آيه 3 و 4. 8. سوره شورى، آيه 23. 9. تفسير درالمنثور، ج 2، ص 7. 10. مسند فاطمه، مهدى جعفرى، ص 336. 11. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 27. 12. مسند فاطمه، ص 235. 13. درالمنثور، ج 6، ص 140. 14. سوره ابراهيم، آيه 8. 15. سوره آل عمران، آيه 85. 16. سوره مائده، آيه 50. 17. سوره توبه، آيه 129. 18. سوره فتح، آيه 8. 19. سوره توبه، آيه 13. 20. سوره يونس، آيه 35. 21. سوره يوسف، آيه 18. 22. سوره هود، آيه 122 – 121. 23. سوره حجر، آيه 44 – 43. 24. بيت الاحزان، محدث قمى، ص 50. 25. سوره آل عمران، آيه 102. 26. سوره هود، آيه 29. 27. سوره اعراف ، آيه 96.

/

آموزه‏هاى اخلاقى در دعاى حضرت مهدى 9

پرهيز از غذاى حرام و شبهه‏ناك
در نهمين فراز دعاى امام عصر(عج)چنين مى‏خوانيم: «وطهّر بطوننا من الحرام و الشبهه؛ خدايا!اندرون ما را از غذاهاى حرام وشبهه ناك پاك كن.»
در اين فراز از دعا سخن از يكى از آفات مهم ويكى از عوامل خطرناك ضربه زننده راه هدايت و سعادت به ميان آمده كه از موانع وسنگ اندازهاى خطير در روند تكاملى انسان مى‏باشد،وموجب سقوط وهلاكت وتيرگى روح وجان وبدبختى دو جهان مى‏گردد،وآن خوردن يا آشاميدن غذاهاى حرام وحتى شبهه ناك است،وبه قدرى خطر غذاى حرام زياد است،كه از شبهه ناك آن نيز بايد پرهيز كرد،چرا كه موجب سراشيبى انسان در پرتگاه هولناك واژگونى در درّه پر وحشت انحراف وعذاب وتيره بختى مى‏شد وباعث سلب توفيق خواهد شد.
به طور كلى در مسير سعادت و نجات،بايد موانع وحجاب‏هاى رشد و روند را شناخت،چرا كه از موانع بازدارنده وسدراه است،ونه تنها مانع حركت است بلكه گاهى موجب واژگونى و عقب گرد وهلاكت خواهد شد.مثلاًدرختى را در نظر بگيريد عوامل تكامل مانند:نور وحرارت وآب وكود وهواى آزاد برايش فراهم شده وبر اثر آن،رشد شتابان وگسترده دارد،ولى ناگهان آفت ملخ به جان آن درخت مى‏افتد،وتاروپود آن رامى خورد،وآن را به وادى روزگار سياه تيرگى مى‏افكند،باغبان آگاه ودلسوز بايد به موقع از آن آفت جلوگيرى كند،تا درختش به ثمر برسد.انسان نيز در پرتو عوامل سازنده از ايمان،عبادت،معرفت،استقامت و دعا و مناجات به سوى تكامل به پيش مى‏رود،ولى ناگهان ممكن است او بر اثر خوردن غذاى حرام،مبتلا به آفتى خطرناك شود،وهمين چراغ ترقى وجود او را خاموش نموده،وتار و پود انسانيت و شخصيت و هويّت ملكوتى او را نابود سازد.وبايد توجه داشت كه غذاى حرام،غذايى است كه از راه‏هاى نا مشروع،مانند گران فروشى و يا كم كارى و عدم رعايت وجدان كارى در ادارات،ويا دستبرد به بيت‏المال از راه ناروا و… به دست مى‏آيد. اثر غذا در پرورش يا تباهى روح و جسم
از نظر علم و عقل و تجربه ثابت شده و قطعى است كه همان‏گونه كه غذاى سالم در پرورش جسم اثر دارد،و غذاى نا سالم موجب بيمارى جسم مى‏شود،ودر روح و روان انسان نيز اثر منفى دارد،غذاى حلال و طيّب موجب سلامتى و نورانيت روح و روان شده،و به عكس غذاى حرام و پليد باعث تيرگى و انحراف روح و روان مى‏شود.به عنوان مثال:اگر كودكى با شير و گوشت بز و بزغاله پرورش يابد،با كودكى كه با شير و گوشت ميش رشد كند،از نظر روحيه با هم تفاوت دارند،اولى علاوه بر پرورش جسم داراى روحيه‏اى همچون خصلت بز و بزغاله،نا آرام و پر جنب‏وجوش خواهد شد،و دومى همچون خصلت ميش،آرام و نرم خو خواهدگرديد. بنابراين غذا يك عامل مهم سرنوشت ساز و اثرگزار خواهدبود،و حتماًبايد مورد توجه قرار گيرد،چنان كه قرآن مى‏فرمايد: «فلينظر الانسان الى طعامه؛(1) انسان حتماًبايد به غذاى خود بنگرد و توجّه عميق كند» واژه طعام در اين آيه معنى و دلالت وسيع،و مصاديق متعدد دارد،از جمله اين كه انسان بايد مسأله حلال و حرام و مشروع و نا مشروع از غذا را،قطعاًمورد توجّه قرار دهد،تا آنجا كه علاوه بر پرهيز از غذاى حرام،حتى طبق فراز فوق از دعاى امام عصر(عج)از غذاى شبهه ناك نيز پرهيز كند.و شكم خود را از ورود چنين غذايى،پاك نگهدارد.مثلاًگوشت خوك از نظر اسلام از غذاهاى حرام است،چرا كه هم براى جسم زيان آور است و هم براى روح،ممكن است سؤال شود:زيان‏هاى جسمى آن به خاطر توليد كرم‏هاى تريشين است كه از آن نشاًت مى‏گيرد،ودر عصر حاضر آن را با داروها محو مى كنند،و در نتيجه از زيان رسانى به جسم جلوگيرى مى‏شود،در پاسخ مى‏گوييم به فرض چنين باشد،زيان روحى آن را چگونه بر طرف مى‏كنند؟خوك حيوانى شهوت پرست و تنفّرآميز و بى بندوبار است،و به همين دليل گوشت او نيز چنين خاصيتى را دارد،و خوردن آن موجب بى بندوبارى و شهوت زايى روح مى‏گردد،و نمى‏توان با دارو از چنين زيانى جلوگيرى كرد.بنابراين بايد همان گونه كه به ظاهر غذا توجه داريم كه آلوده نباشد،و همانند آنفلونزاى مرغى،به شدّت از آن جلوگيرى مى‏كنيم – و بايد نيز چنين باشد – در مورد باطن غذا و آثار مخرّب معنوى آن نيز بايد دقت كنيم،بلكه به خاطر اهميت روح نسبت به جسم بيشتر بايد به اين جهت توجه داشت و مراقبت كرد.بر همين اساس امام سجاد(ع)در ضمن شمارش و بيان حقوق اعضاء و جوارح مى‏فرمايد: «و امّا حقّ بطنك فان لا تجعله لقليلٍ من حرام،و
لا لكثير؛(2)واما حق شكمت آن است كه آن را ظرفى براى غذاى حرام خواه اندك باشد يا بسيار،قرار ندهى،و از حلال نيز به اندازه‏اش بدهى،و آن را از اندازه نيرو افزايى،به شكم بارگى و نا جوانمردى نرسانى.» پرهيز از غذاى حرام از ديدگاه قرآن
در قرآن در آيات متعددى با تعبيرات گوناگونى از خوردن غذاى حرام،واز آشاميدن نوشيدنى‏هاى حرام نهى شده است،كه به عنوان نمونه نظر شما را به آيات زير جلب مى‏كنيم:
1- «فلينظر الانسان الى طعامه(كه قبلاًذكر شد)».
2- «و لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها الى الحكام لتأكلوا فريقاًمن اموال الناس بالاثم و انتم تعلمون؛(3)واموال يكديگر را به باطل و ناحق در ميان خود نخوريد،و براى خوردن قسمتى از مال مردم بر اساس گناه،(قسمتى از) آن را به قاضيان(رشوه)ندهيد،در حالى كه مى‏دانيد.»
3- «ان الذين يأكلون اموال اليتامى ظلماًانما يأكلون فى بطونهم ناراًو سيصلون سعيراً؛(4) كسانى كه اموال يتيمان را از روى ظلم و ستم مى‏خورند،در حقيقت آتش مى‏خورند،به زودى در آتش سوزان مى‏سوزند.»
4- «حرّمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهلّ لغير اللّه به؛(5)گوشت مردار و خون و گوشت خوك و حيواناتى كه به غير نام خدا ذبح شوند، بر شما حرام است.»
5- «يا ايها الرّسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحاً؛(6)اى پيامبران از غذاهاى پاكيزه بخوريد،و عمل صالح انجام دهيد.»از اين آيه استفاده مى‏شود كه خوردن غذاى حلال منشأ كارهاى نيك مى‏شود،و در پاك سازى اعمال،اثربخش مى‏باشد،و بين خوردن غذاى حلال و اعمال نيك،رابطه تنگاتنگ است.
6- نظير اين مطلب در مورد ديگر آمده آنجاكه مى‏خوانيم: «يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيّبات ما رزقناكم؛(7)اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از غذاهاى پاكيزه‏اى كه به شما روزى داده‏ايم بخوريد.»
7- غذاى حرام يك نوع از امورى است كه خبيث و پليد است،و مطابق قرآن،يكى از برنامه‏ها و ويژگى‏هاى پيامبر اسلام (ص)اين است كه: «و يحلّ لهم الطيّبات و يحرّم عليهم الخبائث؛(8) پاكيزه‏ها را براى پيروانش حلال مى‏شمرد،و نا پاك‏ها و پليدى‏ها را حرام مى‏كند.»يعنى محتويات دعوتش هماهنگ با فطرت سليم و طبع پاكيزه است و از امور نفرت‏انگيز و زمينه ساز زشتى‏ها باز مى‏دارد.همه اين آيات با تعبيرات مختلف تأكيد مى‏كنند كه مااز غذاى حرام پرهيز كنيم،و گرنه باطن نا پاك غذاى حرام،موجب نا پاكى باطن ما خواهد شد. چند روايت در نكوهش مال حرام وستايش مال حلال
براى آگاهى بيشتر در اين راستا،نظر شما را از صدها روايت،به چند مورد جلب مى‏كنيم:
1- مردى به محضر رسول اكرم (ص)آمد و عرض كرد: «دوست دارم دعايم مستجاب شود،چه كنم؟» پيامبر(ص)در پاسخ فرمود: «طهّر مأكلتك،و لا تدخل بطنك الحرام؛(9)غذاى خود را پاك كن،و از ورود غذاى حرام به شكمت بپرهيز.»
2- در حديث قدسى آمده خداوند فرمود: «لا يحجب عنّى دعوةٌ الّا دعوة آكل الحرام؛(10)بين هيچ دعايى و من حجابى افكنده نمى‏شود،مگر بين دعاى خوانده غذاى حرام بامن.»
3- پيامبر (ص)فرمود: «العبادةُ عشرةُ اجزاءٍ،تسعةُ اجزاءٍ فى طلب الحلال؛(11)عبادت داراى ده بخش است،كه نُه بخش آن در كسب مال حلال مى‏باشد.»
4- نيز فرمود: «كسى كه از دسترنج خود از راه حلال هزينه زندگيش را تأمين كند،همانند برق از پل صراط مى‏گذرد.»(12)
5 – نيز فرمود: «كسب حلال بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.» و «كسى كه غذاى حلال بخورد، فرشته‏اى بر فراز او قرار مى‏گيرد و براى او تا زمانى كه از غذا فارغ شود،استغفار مى‏كند.»(13)
6- نيز فرمود: «من لم ينال من اين اكتسب المال،لم يبال اللّه من اين ادخله النار؛(14)با كسى كه باكى ندارد كه مال و غذايش از چه راهى به دست مى‏آيد،خداوند باكى ندارد كه او را از چه راهى وارد دوزخ نمايد.»
7- نيز فرمود: «كسى كه از راه حرام،ثروتى را كسب كند،سپس آن را صدقه بدهد وانفاق كند،نه ثوابى مى‏برد ونه بركتى دارد،و اگر بميرد وآن را ارث بگذارد،توشه‏اى براى رفتن به سوى آتش دوزخ به جاى گذاشته است.»(15) «و عبادت كردن با حرام خوارى،همانند ساختمان سازى بر روى ريگ سست است» (آن ساختمان ويران مى‏شود).(16)
8 – امام سجّاد(ع)فرمود: «الحلال هو قوت المصطفين؛(17)غذاى حلال،غذاى بندگان برگزيده و ممتاز درگاه خدااست.»
9- پيامبر (ص)فرمود: «كسى كه از راه حرام كسب روزى كند،همان زاد و توشه او به سوى آتش دوزخ خواهد شد.» و نيز فرمود: «هرگاه لقمه حرامى وارد شكم انسان شود،همه فرشتگان آسمان‏ها و زمين او را لعنت مى‏كنند.»(18)
10- امام باقر(ع)فرمود: «كسى كه از مال حرام ارتزاق كند،حج و عمره و صله رحم او،در درگاه خداوند قبول نمى‏شود،حتى همين غذاى نا مشروع موجب تباهى دامن و توليد نسل او مى‏گردد.»(19)
اين روايات تكان دهنده اخطار شديد و هشدارباشى است كه با توجه به آثار شوم غذاى حرام،حتماً از چنين عامل خطرزايى پرهيز كنيم،و در پرتو كسب مال حلال،سعادت دو سراى خود را بيمه نماييم.
11- نيز پيامبر(ص)فرمود: «ترك يك لقمه حرام در پيشگاه خدا از دو هزار ركعت نماز مستحبى بهتر است،و رد كردن يك دانك (يك ششم درهم)مال حرام به صاحبش بهتر از هفتاد حج مقبول است.»(20)
12- و از امام باقر(ع)نقل شده فرمود: «هيچ عبادتى بهتر از نگهداشتن شكم از مال حرام،و پاكدامنى نيست.»(21) مراقبت از شير مادر غذاى نخستين انسان‏
مادر نقش بسيار در تربيت و سرنوشت فرزندش دارد.به ويژه در مورد تغذيه فرزند بايد مراقبت ويژه داشته باشد،دانشمندان مى‏گويند:حتى فكر مادر در فرزندش آن هنگام كه در رحم او است،و يا آن هنگام كه شير به او مى‏دهد اثر دارد.بر همين اساس امام معصوم (ع) فرموده‏اند: «سعادتمند در رحم مادرش سعادتمند است،و بدبخت در رحم مادرش بدبخت مى‏باشد.» و در مورد شير مادر،پيامبر(ص)فرمود: «زن ابله را شير دهنده فرزند خود قرار ندهيد،چرا كه شير بر طبع‏ها چيره مى‏گردد» و طبق روايت ديگر فرمود: «فانّ‏الولد يشبّ عليه؛(22)زيرا فرزند بر اساس آن شير رشد و نمو مى‏كند.» اميرمؤمنان على (ع)فرمود: «زنان شيرده را براى شير دادن فرزندتان گزينش كنيد،فان الرضاع يغيّر الطباع،(23)زيرا شير دادن طبيعت و باطن شيرخوار را (هماهنگ با باطن شير) دگرگون مى‏كند.» داستان شير نخوردن پيامبرانى مانند موسى (ع)و محمد(ص)در دوران كودكى از سينه زن‏هاى مختلف،و شير خوردن موسى(ع)از سينه مادرش،و شير خوردن رسول خدا(ص)از سينه حليمه سعديّه كه زن پاكدامن و نيك سيرتى بود بيانگر آن است كه بايد در انتخاب دايه و شير كه غذاى نخستين است مراقب بود،تا از كانال پاك و نيك باشد،چنان كه قرآن در مورد موسى(ع)مى‏فرمايد: «و حرّمنا عليه المراضع من قبل؛(24)ما همه زنان شيرده را از قبل بر موسى (ع)حرام كرديم.»همين مراقبت‏هاى ويژه،همراه مراقبت‏هاى ديگر باعث توليد فرزندان فرزانه خواهد شد،مانند احتياط و دقت‏هاى مادر عالم بزرگ شيخ مرتضى انصارى (صاحب مطالب و رسائل متوفى 1281 ه ق)، كه حتى بدون وضو فرزندش را شير نمى‏داد(25) باعث شد كه چنين فقيهى بزرگ و با عظمت پديدار شود. پرهيز از غذاى شبهه ناك
چنانكه ملاحظه كرديد امام عصر(عج)در اين فراز از دعا به خدا عرض مى‏كند: «خدايا اندرون ما را از غذاى حرام و شبهه ناك پاك كن.» اين تعبير بيانگر آن است كه بايد در مورد غذا بسيار مراقب بود كه نه تنها حرام نباشد،بلكه حتى شبهه ناك و مبهم نباشد،يعنى پس از احراز طيّب و پاك بودن غذا،آن را خورد،و گرنه از آن پرهيز كرد.چنان كه از امام حسن عسكرى(ع) نقل شده در ضمن گفتارى فرمود: «اورع الناس من وقف عند الشبهة،وازهد الناس من ترك الحرام؛(26) پارساترين مردم كسى است كه در برابر شبهه توقف كند،و زاهدترين مردم كسى است كه از مال حرام پرهيز نمايد.»توضيح اين كه اگر كسى خود را به امور شبهه ناك آلوده كند،آرام آرام قبح و زشتى گناه نزد او كم مى‏شود،و در پرتگاه حرام قرار مى‏گيرد،اين كه خداوند در قرآن مى فرمايد: «لا تتبعوا خطوات الشيطان؛(27) از گام‏هاى شيطان پيروى نكنيد» و به ويژه در مورد غذا و مال پاكيزه و حلال در دو آيه اين موضوع را مطرح مى‏كند(28) از اين رو است كه يكى از گام‏هاى شيطان همين امور شبهه‏آميز است، شيطان به انسان مقدس و نماز شب خوان نمى‏گويد:برو شراب بخور،بلكه در ابتدا به او مى‏گويد نماز شب كه جزء واجبات نيست، آن را رها كن، اگر پذيرفت كم كم سراغ نمازهاى واجب در اول وقت را دنبال مى‏كند و به او مى‏گويد: اول وقت خواندن كه شرط نماز نيست، و همين طور گام به گام در انسان وسوسه مى‏كند تا او را به طور كلى از خداوند دور مى‏سازد.
حضرت آيت اللّه مكارم شيرازى(مدظله) در اين راستا مى‏فرمود:يكى از اساتيد در شيراز براى من جريانى را نقل كرد كه هر وقت به ياد آن مى‏افتم عبرت مى‏گيرم،مى‏گفت:دوستى داشتم كه بسيار مقدّس بود،حتى به خانه برادرش نمى‏رفت،چرا كه برادرش در اداره دولتى(رژيم قبل)كار مى‏كرد،و مى‏گفت حقوقش حلال نيست،يا شبهه ناك است،اتفاقاًروزى بيمار و بسترى شد،او را از مدرسه نزد برادرش بردند ما به عيادتش رفتيم،از بستر بيمارى بر خاست،و فرش اطاق را جمع كرد و گفت:روى اين فرش ننشينيد،زيرا اشكال دارد،من از روى ضرورت در اينجا هستم.ولى همين مقدس كه اين قدر احتياط مى‏كرد،كم كم به يك سرى خطهايى افتاد كه پايان كارش به جايى رسيد كه اگر در سر سفره شراب نبود شايد به غذا دست نمى‏زد.اين تغيير و تحوّل چگونه رخ مى‏دهد؟اين از آن جهت است كه اول مستحبات را ترك كرد،بعد مكروهات و امور شبهه ناك را انجام داد،سر انجام به امور حرام آلوده شد.آيت اللّه مكارم(مد ظله)مى‏افزايد:موردى را هم شاهد بودم،طلبه‏اى بود شب‏هاى جمعه با صداى خوش و حالى ملكوتى دعاى كميل را مى‏خواند،من نيز در آن حجره بودم و لذّت مى‏بردم،ولى او كم كم به تهران رفت،به طور كلى عوض شد،زير پوشش طلبگى بود ولى از خواندن دعاى كميل متنفّر شده بود.چرا؟رازش اين بود كه حال و نشاط عبادت نداشت،اگر كسى بخواهد حال و نشاط داشته باشد،بايد از غذاهاى مشتبه و جلسات و حرف‏هاى مشتبه بپرهيزد،واقعاًبايد در كانال عملى،احتياط كند.(29) نمونه‏هايى از حساسيت مردان خدا در پاك خورى‏
براى تكميل و توضيح بيشتر،نظرشما را به دوازده نمونه از پرهيز مردان خدا از غذاى ناپاك شبهه‏آميز و حساسيّت جدّى آنها در اين راستا جلب مى‏كنيم:
1- لقمان در نصيحت به پسرش مى‏گويد:من در راستاى طول عمر و سفرهاى خود با چهارصد پيامبر(ص)ملاقات كردم،به نصايح و اندرزهاى آنها گوش فرا دادم، و از ميان آن همه پندهاى آنها چهار موعظه را گزينش نمودم،يكى از آنها اين است: «هرگاه كنار سفره غذا نشستى،مراقب حلق خود باش كه غذاى حرام نخورى.»(30)
2- حضرت ايوب(ع)به گرفتارى‏هاى جانكاه گوناگون مبتلا شد،و در همه آنها از امتحان رو سفيد بيرون آمدو شيطان نتوانست در او رخنه كند،تا اينكه ابليس همه اعوانش را جمع نموده و از آنها خواست براى فريب دادن ايوب(ع)چاره‏اى بينديشند، آنها پيشنهاد كردند كه از ناحيه همسر او وارد شده و به گمراهى ايوب(ع)بپردازند،ابليس اين پيشنهاد راپذيرفت، و روزى به صورت طبيب نا شناس، به همسر ايوب (ع) به نام رُحمه گفت: «براى رفع گرفتارى و بيمارى همسرت، بزغاله‏اى به تو مى‏دهم، اين بزغاله را به نام من نه به نام خدا، ذبح كن و گوشتش را به ايوب(ع) بده، او خوب مى‏شود.» همسر پذيرفت و آن بزغاله را نزد ايوب آورد و ماجرا را شرح داد.ايوب كه پيامبر و مرد خدا بود دريافت كه دست شيطان در كار است و مى‏خواهد با خوراندن غذاى حرام، پلى براى بر قرار كردن رابطه با ايوب پيدا كند، بسيار ناراحت شده و غيرتش به جوش آمد وبه همسرش گفت: «واى بر تو از اين كار، سوگند به خدا اگر شفا يافتم تو را به جرم چنين فريبى صد تازيانه خواهم زد، آيا مى‏خواهى غذاى حرام به من بخورانى، وبه اين وسيله مرا گمراه سازى نه هرگز من چنين غذايى نمى‏خورم.»(31)
3- دقت‏هاى حضرت على(ع)در حفظ بيت‏المال، و مراقبت و سفارش اكيد او در اين كه حتى به اندازه يك جو به كسى ظلم نشود، و حق كسى پايمال نگردد، و توجه به نامه 45نهج البلاغه، نامه آن حضرت به استاندار بصره عثمان بن حنيف و همه و همه ما را به اهميت غذاى حلال، و شدت پرهيز از حرام راهنمايى مى‏كند.به عنوان نمونه:عبدالله بن جعفر برادرزاده امام على(ع) و دامادش(شوهر زينب – س) بود، روزى نزد على (ع) آمد و گفت: «تهى دست شده‏ام تا آنجا كه براى تأمين هزينه زندگيم مى‏خواهم گوسفند يا الاغ خود رابفروشم، به من كمك كن.» حضرت در پاسخ او فرمود: «نه هرگز، مگر اين كه به عمويت دستور بدهى تا(ازبيت المال)دزدى كند و به تو بدهد، و على(ع) چنين كارى نمى‏كند.»(32)
4- يكى از غلامان امام صادق (ع) به نام مصادف به آن حضرت خبر داد كه مى‏خواهم براى تجارت فلان كالا به مصر سفر كنم امام به او اجازه داد، و به او هزار دينار داد تا كالا تهيه كرده و به مصر براى فروش ببرد، او با خريدارى آن كالا به مصر رفت، و چون آن كالا در مصر ناياب بود، آن را به دو برابر فروخت، و سپس به سوى مدينه بازگشت، خوشحال بود كه به امام(ع) خبر مى‏دهد كه هزار دينار استفاده كرده است .وقتى كه خدمت امام(ع) رسيد و ماجرا را گفت .امام (ع) ناراحت شد، و تنها پول خود را گرفت و استفاده آن را كه بر اثر گران فروشى به دست آمده بود به مصادف داد وگفت:بردار، من به چنين پولى نياز ندارم آنگاه فرمود: «يا مصادف!مجادلة السّيوف اهون من طلب الحلال؛ اى مصادف! جنگيدن با شمشيرها، آسان‏تر از تحصيل مال حلال است.»(33) آرى امام(ع)پول به دست آمده از گرانفروشى رانپذيرفت.
5- در تاريخ آمده مهدى عباسى (سومين خليفه بنى عباس) نياز به قاضى داشت، شخصى به نام شريك قاضى را به حضور طلبيد، و منصب قضاوت را به او پيشنهاد كرد، او آن را به خاطر نا مشروع بودنش در آن دستگاه طاغوتى نپذيرفت، مهدى عباسى به او گفت: «يكى از سه كار را بايد انجام دهى 1-قاضى شوى 2-آموزگار فرزندانم گردى 3-يك وعده در كنار سفره ماباما هم غذا شويم.» شريك فكر كرد ديد سومى آسانتر است، از اين رو در يك وعده غذاى خليفه شركت كرد، و از غذاى لذيذ او خورد.كارفرماى غذا گفت: «باهمين غذا كار شريك خلاصه شد.» آرى همين غذاى حرام آن چنان شريك را دگرگون كرد كه هم قاضى شد و هم معلّم فرزندان خليفه.و روزى با حقوق پرداز بر سر ماهيانه‏اش بگو مگو كرد، حقوق پرداز گفت: مگر بار گندم به ما فروخته‏اى كه آن همه پافشارى مى‏كنى؟شريك جواب داد: «سوگند به خدا دينم را كه مهم‏تر از بار گندم است فروخته‏ام.»(34)
6- روزى هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى)از سفره سلطنتى خود يك دست غذابراى بهلول(شاگرد معروف امام كاظم- ع) فرستاد، بهلول آن رانپذيرفت و به آورنده گفت:آن راپيش سگ‏هاى پشت حمّام بينداز تاآنها بخورند.آورنده غذا عصبانى شد و گفت: «اى ابله!اين غذا ويژه خليفه است، نزد هر يك از صاحب منصب‏ها مى‏برم به من جايزه مى‏دهند، ولى تو اين گونه گستاخى به غذاى خليفه مى‏كنى.» بهلول گفت: «آهسته سخن بگو كه اگر سگ‏هاى بغداد بفهمند كه غذاى خليفه است، آن را نمى‏خورند.»(35)
7- در نجف اشرف يكى از علماى ربّانى شيفته وشيداى ديدار امام عصر (عج)بود، براى وصول به اين سعادت، بسيار رياضت و زحمت كشيد، چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله نزديك كوفه رفت و آداب آنجا را بجا آورد، و نيز چلّه نشين‏هاى ديگر و توسّلات متعدد نمود ولى به نتيجه نرسيد، به علوم غريبه مانند جفر و اسطرلاب رو آورد باز به مقصود نايل نشد.به شهرهاى مختلف سفر كرد و مجنون وار به ديدار معشوق مى‏شتافت، ولى حيران و سرگردان شده و به آرزويش نرسيد.تااينكه روزى لحظاتى در عالم كشف و خلسه فرو رفت، در آن حال به او گفته شد، به فلان شهر برو در آنجا به فلان خيابان و فلان مكان برو به مغازه پيرمردى آهنگر و قفل ساز مى‏رسى، در آنجا با امام زمانت ملاقات خواهى كرد.
او خشنود شد براى وصول به محبوب سر از پا نمى‏شناخت، بار سفر را بست و به آن شهر روانه شد و مطابق آدرس مغازه پيرمرد را پيدا كرد، و وارد آن مغازه شد، ديد پيرمرد مشغول كار خود است، جوانى نورانى در كنارش نشسته است.او متوجه نشد كه آن جوان همان امام مقصود او است.در مغازه بود كه طولى نكشيد پيرزنى وارد مغازه شد و قفلى را به آهنگر نشان داد و گفت:نياز پيدا كردم، اين قفل را براى فروش آورده‏ام اين را از من سه شاهى بخريد.پيرمرد قفل را گرفت و آن را وارسى كرد و گفت:اين قفل هشت شاهى مى‏ارزد، ولى من از شما هفت شاهى مى‏خرم و يك شاهى استفاده مى‏برم.پيرزن سخن پيرمرد آهنگر را باور نمى‏كرد، چرا كه قبلاً به چندين مغازه رفته بود و آن قفل را حتى سه شاهى نخريدند.پيرزن آن را به هفت شاهى فروخت و پولش را گرفت و خوشحال به خانه‏اش باز گشت.در اين هنگام آن جوان به آن دانشمند نجفى گفت: تماشا كردى، اين طور باانصاف باشيد تا من به سراغ شما بيايم.آن همه چله نشينى و از اين شهر به آن شهر رفتن لازم نيست، عمل نشان دهيد، تا من به ديدارتان بيايم.اين پيرمرد قفل ساز چون عمل دارد، هفته‏اى نمى‏گذرد مگر اين‏كه به نزدش مى‏آيم و از او احوال پرسى و دل جويى مى‏كنم سپس آن جوان غايب شد، آن دانشمند نجفى به مقصودش رسيد، و دريافت كه عمل صالح برترين وسيله ملاقات با آن حضرت است، به ويژه پرهيز از حرام خوارى يا پرهيز از مالى كه از راه بى انصافى و گران فروشى به دست آمده است.(36)آرى: «خدايا شكم ما را از غذاى حرام و شبهه ناك پاك ساز.» كه پيام امام عصر(عج)به همه مااست.
8- گويند:يكى از پادشاهان، آهويى براى يكى از علماى بزرگ اسلام فرستاد، و پيام داد كه اين آهو حلال است، از گوشت آن بخور.زيرا من آن را با تيرى كه به دست خود آن را ساخته‏ام، صيد كرده، و در هنگام صيد آن بر اسبى سوار بودم كه آن اسب را از پدرم به ارث برده‏ام.آن عالم اسلامى آن آهو را نپذيرفت و در پاسخ پيام شاه گفت: «يكى از شاهان به حضور استادم دو پرنده دريايى فرستاد و گفت از من اين دو پرنده را كه با سگ شكارى خودم صيد كرده‏ام بپذير.» استادم پاسخ داد: «سخن درباره اين دو پرنده نيست، سخن در غذايى است كه به سگ شكارى خود مى‏دهى، آيا آن سگ مرغ كدام پيره زنى را خورده، تا براى صيد كردن نيرومند شده است؟» بنابراين اين آهويى كه تو خودت با تير ساخته خودت، و سوار بر اسب موروثى خودت، صيد كرده‏اى، همه‏اش به فرض درست باشد، ولى آن اسب از جو كدام مظلومى خورده كه نيروى حمل تو را براى صيد يافته است؟آرى غذا بايد علاوه بر حلال بودن، طيّب باشد يعنى شبهه ناك نباشد از اين رو آن آهو را رد كرد.(37)
9- مؤسس حوزه علميه قم مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى (متوفّى 1355 ه ق)از علماى ربّانى تشيع، و در تهذيب نفس و صفاى باطن، بسيار ممتاز بود، روزى با چند نفر به دعوت صاحب باغى وارد آن باغ شد، او در ميان ميوه‏ها علاقه خاصى به انگور داشت، وقتى كه وارد باغ شد و خوشه‏هاى انگور را ديد، احساس علاقه بيشتر كرد، با همراهان در جايگاه باغ نشستند و مقدارى انگور طلبيد، ظرفى پر از انگور آوردند و كنار او نهادند.ولى او از آن انگور نخورد، حاضران تعجّب كردند، و عرض كردند: چرا نمى‏خورى؟او فرمود: «ميل ندارم» عرض كردند:چرا؟شما كه خيلى به انگور علاقمند بودى .فرمود:آرى ميل داشتم، ولى اكنون ميل ندارم حاضران با اصرار پرسيدند:راز اين دگرگونى چيست؟آيت الله حائرى در اين هنگام پس از پرس و جو از زمين و آب و شيوه صاحب باغ و… دريافت كه همه‏اش از راه حلال است.ولى نمى‏دانست كه راز عدم ميلش به انگور چيست؟نا گاه باغبان آمد و گفت: «من ديدم انگورهاى اين باغ هنوز شيرين نشده، بلكه ترش و شيرين است، ناچار به باغ همسايه رفتم از باغ او انگور شيرين چيدم و آوردم، به اين نيت كه بعداً از او اجازه بگيرم.» به اين ترتيب معمّا حل شد، و فهميدند كه آيت الله حائرى بر اثر توفيقات الهى به مرحله‏اى از بصيرت و معنويت رسيده كه خداوند او را از خوردن مال حرام يا شبهه‏ناك مصون داشته است.(38) آرى:
«آيينه شو جمال پرى طلعتان طلب

جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب»

10- نظير ماجراى فوق، در مورد استاد محمد تقى جعفرى (متوفّاى 1377 ش)رخ داد، اواخر عمر ايشان را براى درمان به نروژ بردند، در آنجا يكى از دوستان فرزندش دكتر غلامرضا جعفرى، استاد را براى شام به خانه خود دعوت كرد، استاد با همراهان به خانه او رفتند، هنگام غذا، استاد گفت بوى تعفّن مى‏آيد، هر چه اصرار كردند از غذا نخورد، سرانجام از آنجا خارج شدند، صبح روز بعد دكتر غلامرضا جعفرى با دوستش تماس گرفت ومعذرت خواهى كرد.دوستش گفت:خوشحالم از اين كه استاد جعفرى از آن غذا نخورد، زيرا من هر چه تلاش كردم مرغ ذبح شده اسلامى پيدا نكردم به ناچار از مرغ‏هاى معمولى استفاده كردم، ولى بسيار ناراحت بودم كه مرغ نجس به استاد مى‏دهم. ولى اكنون خوشحالم كه استاد از آن نخورد.(39)
11- يكى از علماى ربانى و مراجع تقليد مرحوم آيت الله العظمى سيد محمد باقر دُرچه‏اى اصفهانى (ره)از اساتيد آيت الله العظمى بروجردى(ره)و از پارسايان وارسته روزگار است كه در سال 1342 ه ق در 71 سالگى در دُرچه نزديك اصفهان رحلت كرد، ومرقدش در تخت فولاد اصفهان است.وى كه داراى صفاى باطن در سطح اعلى بود، نسبت به غذا مراقبت عجيبى مى‏نمود، تا آنجا كه آقاى جلال الدين همايى نقل مى‏كند:اگر او احياناً لقمه شبهه ناك خورده بود بى درنگ انگشت در گلو مى‏كرد و همه را بيرون مى‏آورد، خودم يك بار از نزديك ديدم، يكى از بازرگانان ثروتمند آن جناب را همراه چند نفر از علما به خانه خود دعوت كرد، ايشان اين دعوت را پذيرفت و به خانه او رفتند، ميزبان سفره متنوع و پرزرق وبرق انداخت، آن جناب طبق عادت هميشگى مقدار كمى از غذاى آن سفره خوردند.پس از صرف غذا، ميزبان قباله‏اى مشتمل بر مسأله‏اى كه به فتواى آيت الله دُرچه‏اى حرام بود، براى امضاء به محضر آن بزرگوار آورد، آيت الله دُرچه‏اى دريافت كه اين ميهمانى مقدمه آن امضاى سند بوده است و شبهه رشوه داشته است.رنگش تغيير كرد، وبه تنش لرزه افتاد و به ميزبان فرمود: «من به تو چه بدى كردم كه اين زقّوم را به حلق من وارد كردى، چرا اين سند را قبل از نهار نياوردى، تا دست به اين غذاى آلوده نزنم؟»آنگاه آشفته حال برخاست، و دوان دوان به مدرسه آمد و كنار باغچه مدرسه، مقابل حجره‏اش نشست، و با انگشت به حلق فرو كرد، و همه را استفراغ نمود، سپس نفس راحتى كشيد»(40)
12- آخرين واقعه كه آن هم پيامى از امام عصر حضرت بقيةاللّه(عج)است اين كه:افراد مورد اطمينان نقل كردند: در دامغان در ميان سادات محترم شاه چراغى، يك نفر عارف وارسته به نام سيد طاهر شاه چراغى بود، كه هم واعظ و هم شاعر بوده و به عشق و شيدايى نسبت به امام عصر(عج)شهرت داشت.او چهل بار امام زمان (عج)را در عالم خواب زيارت كرده بود، و اين مطلب را در اشعار زيباى خود بيان نموده بود.ولى يك وقتى رابطه او با امام عصر(عج)به گونه‏اى قطع شد كه با اين كه هر پنجاه روز يك بار آن حضرت را در عالم خواب ديدار مى‏كرد، يك سال گذشت و به سعادت ديدار نرسيد.بسيار ناراحت شده و فرياد جانكاهش از فراق آن حضرت، بلند بود، همواره از عمق جان مى‏سوخت كه چرا از او سلب توفيق شده، از ته دل گريه‏ها و ناله‏ها كرد تا اينكه پس از يك سال فراق، در عالم خواب به سعادت زيارت آن بزرگوار نايل گرديد، عرض كرد:آقا جان!من كه سوختم، و نزديك است از فراقت جان بسپارم، چه شد كه ناگهان از من بريدى، و با من قطع رابطه كردى؟ رازش چيست؟ قربانت گردم!امام(ع)در پاسخ او به اين مضمون فرمود: «اى سيّد طاهر!چرا به هر منزلى مى‏روى؟چرا از هر غذايى مى‏خورى؟تو به خانه كسى رفتى كه غذايش مشكل داشت و حرام بود، از آن خوردى، نتيجه‏اش جدايى من از تو شد، سرانجام تا يك سال پاك سازى كردى و آب از دست رفته را به جوى خود باز گرداندى و در نتيجه به مقصود رسيدى»(41) آرى اين نيز يك پيام ديگر از امام عصر(عج)در مورد پرهيز شديد از غذاهاى حرام يا شبهه ناك است، بار ديگر به دعاى آن حضرت توجه كنيم كه نشأت گرفته از قرآن و گفتار پيامبر(ص)و اولياى خدا است، و همنوا با اين دعاى معروف پيامبر(ص)است كه سزاوار است هر شبانه روز به ويژه در سجده آخر نماز خوانده شود، و از آن پيروى گردد، و آن دعا چنين مى‏باشد: «اللّهمّ اغننى بحلالك عن حرامك و بفضلك عمّن سواك؛(42) خدايا مرا به وسيله حلال خودت از حرام خودت بى نياز ساز، و در پرتو فضل و كرمت ما را به غير خودت محتاج نگردان. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره عبس، آيه 24. 2. تحف العقول، ص 450. 3. سوره بقره، آيه 188. 4. سوره نساء، آيه 10. 5. سوره مائده، آيه 3. 6. سوره مؤمنون، آيه 51. 7. سوره بقره، آيه 172. 8. سوره اعراف، آيه 157. 9. وسائل الشيعه، ج 4، ص 176. 10. همان. 11. بحارالانوار، ج 103، ص 9. 12. همان. 13. همان، ص 9 و ص 12. 14. بحار، ج 103، ص 13. 15و16و17. همان، ص 15 و ص 2. 18و19. همان، ص 18و10وص 11. 20. سفينة البحار، ج 1، ص 448(واژه دعا) 21. مجالس السنيه،ج 2، ص 448. 22. فروع كافى، ج 6، ص‏43. 23. سفينة البحار، ج 1، ص 523 (واژه رضع) 24. سوره قصص، آيه 12. 25. زندگانى و شخصيت شيخ انصارى، ص 77. 26. بحار الانوار، ج 75، ص 373. 27. سوره بقره، آيه 168 و 208 ؛سوره انعام، آيه 142؛ سوره نور، آيه 21. 28. سوره بقره، آيه 168، و سوره انعام، آيه 142. 29. انوار هدايت، ص 101 و 102. 30. المواعظ العدديه، ص 142. 31. اقتباس از بحار الانوار، ج 12، ص 368 و 369. 32. الغارات ابو اسحاق اصفهانى، ج 2، ص 67. 33. فروع كافى، ج 1، ص 374. 34. مروج الذّهب، ج 3، ص 310. 35. مجمع النورين انسان، ص 77، كبريت الاحمر، ص 72. 36. اقتباس از سرمايه سخن، تأليف مرحوم محمد باقر سبزوارى، ج 1، ص 611 ؛اسرار و فوائد وجود ولى عصر(عج)، از:اسماعيل رسول زاده، ص 158. 37. سرگذشت‏هاى عبرت‏انگيز، از نويسنده، ص 66. 38. نفحات الرحمن فى منازل العرفان، ص 211. 39. مقالات ادبى از جلال الدين همايى، ج 1، ص 18. 40. گلشن ابرار، ج 3، ص 526. 41. اقتباس از چهارده گفتار ارتباط معنوى، از حسين گنجى، ص 84. 42. بحارالانوار، ج 95، ص 301.

/

مطالبات فرهنگى بدون جواب

در روزهاى نخستين ارديبهشت ماه جارى مجلس شوراى اسلامى شاهد اجتماعاتى از بانوان مسلمان تهرانى و خانواده شهدا بود كه با در دست داشتن پرچم‏ها و پلاكاردها و ايراد سخنرانى خواهان رسيدگى به وضع ناهنجار مفاسد اجتماعى بويژه بى حجابى گسترده در كشور و هتك حرمت حدود شرعى و ارزشهاى اسلامى زير نگاه مسئولين بودند! اجتماع كنندگان در برابر خانه ملت ساعت‏ها ايستاده و از نمايندگان مجلس خواهان پاسخگوئى به مطالبات به حق خود بودند كه سالها فرياد كردند و از كسى پاسخ نشنيدند و گوش شنوائى نبود كه به درد مردم توجه كند و مردانه به ميدان بيايد و فضاى آلوده اجتماعى را پاكسازى كند. در همين حال تنى چند از نمايندگان مجلس به ميان مردم آمده و با تأكيد به حقانيت مطالبات آنها در اين خواسته كه از سراسر كشور به گوش مى‏رسد، به آنان قول مساعد دادند كه پيگير مطالبات مردم بوده و اقدامات لازم را معمول دارند ولى آيا به اين مقدار مى‏توان اكتفا كرد و پاسخ مردم داده شد؟ و آيا اين تنها مجلس شوراى اسلامى است كه بايد پيگير اين مسائل باشد؟ و آيا مجلس به عنوان نهاد قانونگذار به تنهائى مى‏تواند اين معضل بزرگ اجتماعى را حل كند؟ و آيا اصولاً خلأ قانونى در برخورد با مفاسد و مفسدان و مروجان فساد و مرتكبان منكرات وجود دارد كه مجلس در رفع اين كاستى بكوشد؟ سالهاست كه قانون مصوب چه از سوى مجالس شوراى اسلامى پيشين و چه مصوبه‏هاى ستاد انقلاب فرهنگى در موضوع مبارزه با مفاسد از جمله بدحجابى و به عبارت صحيح‏تر بى حجابى و توليد و فروش و پوشش لباسهاى مبتذل وجود دارد و مجازات‏هاى سنگينى از قبيل زندان، تعطيلى محل كسب و جرائم مالى و تنبيه بدنى براى متخلفان در قانون پيش بينى شده ولى آيا براى يكبار اين قانون به اجرا درآمده است؟
آيا با سيل لباس‏هاى جلف و مبتذل كه از خارج مى‏رسد و يا در داخل توليد مى‏شود برخوردى صورت گرفته و آيا بر اتحاديه‏هاى توليد لباس نظارتى وجود داشته و يك توليدى به جرم توليد لباس مبتذل تعطيل شده و آيا يك فروشگاه به جرم عرضه اين لباسهاى نامشروع براى يك روز بسته شده است و آيا با مانكن‏هاى خيابانى و عروسكهاى بازارى به جرم پوشيدن اين لباسها برخوردى بوده است؟ و در همين روزها كه سينه‏هاى مردم با غيرت و خانواده‏هاى شهيد داده لبريز از خشم و تنفر نسبت به وضع موجود زنانى است كه لباسهاى چسبان و چاكدار و نازك در بر مى‏كنند و بى‏شرمانه در خيابانها و فروشگاه‏ها و حتى برخى اماكن دولتى و دانشگاه‏ها ظاهر مى‏شوند و دست در دست مردان به احساسات مردم لبخند مى‏زنند و باندهائى كه زمينه انحراف جوانان را فراهم
مى‏كنند و فساد و فحشاء و فرار دختران و قاچاق نواميس را دامن مى‏زنند برخورد جدى بوده است؟! آيا گوش شنوائى هست كه اين آژير خطر را بشنود، اين كشور كه مردم صدها هزار شهيد و معلول و مفقودالأثر تقديم انقلاب كرده و امروز از لوث شدن احكام اسلامى خون دل مى‏خورد و به دفاع از ارزشها بپاخيزد و بدون مجامله و ملاحظه يك كار جدى و مؤثر و پيگير بكنند كه خدا را خوش آيد و خلق را راضى كند؟! آيا اينهمه دستگاه‏هاى تبليغاتى و هنرى و رسانه‏اى در جستجوى ريشه‏يابى اين وضع اسف بار و چاره‏جوئى بوده‏اند؟!…
مى‏دانيم كه حجاب علاوه بر بعد شرعى و اجتماعى و خانوادگى و تأثيراتى كه در ساير فضاهاى اخلاقى و خانوادگى دارد در شرائط كنونى بعد سياسى نيز به خود گرفته است، چرا دولتهاى مدعى دموكراسى مثل فرانسه حق تحصيل را از يك دختر دانش‏آموز با حجاب سلب كرده و يك روسرى را تحمل نمى‏كنند؟ چرا رضاخان نوكر بيگانه در نخستين مأموريت خود در كشور ايران به برداشتن حجاب از سر زنان اقدام كرد و همين سياست را بيگانگان و استعمارگران در كشورهاى اسلامى ديگر به اجرا گذاشتند؟ براى اينكه حجاب پرچم اسلام است و نشانگر تعهد و غيرت دينى مردان و زنان مسلمان، امروزه حجاب روحيه انقلابى و پرخاشگر عليه فرهنگ ابتذالگر غربى‏ها است. ولى از اين نكته مهم نبايد
غفلت ورزيم كه همين سياست را عوامل بيگانه در كشور انقلابى ما دارند اجرا مى‏كنند، چندى قبل يكى از ديپلمات‏هاى آمريكائى با شادمانى گفته بود طرح‏هاى ما در صدور فرهنگ غربى به ايران اسلامى به ثمر نشسته و دليل آن چهره شهرهاى بزرگ ايران است كه زنان را با لباس مبتذل در خود جاى داده است. آيا اين اعتراف‏ها و نظائر آن براى دولتمردان، مردان ما و متوليان فرهنگ هشدار دهنده نيست؟! آيا با وجود اين مناظر زشت و خلاف شرع و هنجار شكن و صحنه‏هاى پشت پرده آن در خيابان‏ها و بازارها و اماكن عمومى و پارك‏ها و حتى دانشگاه‏ها و صدور آن به خارج كشور…نبايد يك عزم جدى را براى يك حركت گسترده و يك ساز و كار اجرائى و قاطع تاكنون بوجود آمده باشد؟ كدام كار فرهنگى؟
عجيب اينست كه هرگاه سخن از مفاسد اخلاقى و ابتذال و بدحجابى به ميان مى‏آيد، بويژه در فصل بهار و تابستان كه يك مانور فصلى از سوى نيروى انتظامى صورت مى‏گيرد كه آن هم در جاى خود صحيح است عدّه‏اى مى‏گويند بايد به جاى برخوردهاى فيزيكى كار فرهنگى كرد و مفاسد، ريشه يابى و بطور اصولى با آن مبارزه شود. ما نيز مى‏پذيريم كه كار فرهنگى در اولويت اول قرار دارد و برخورد فيزيكى در اولويت دوم كه آن هم ضرورى است و
حاكميت نمى‏تواند نسبت به جرائم مشهود و مفاسد آشكار بى‏تفاوت باشد، چرا كه امر به معروف و نهى از منكر از وظائف دولت اسلامى است كه قرآن بر آن تأكيد ورزيده است. اما دو نكته را بايد مد نظر داشت نخست اينكه: با توجه به اولويت كار فرهنگى، آيا ما كدام كار فرهنگى را بايد بكنيم؟ چه كسى عهده دار است؟ از كجا بايد شروع كنيم؟ از چه ابزارى در ارشادگرى بايد بهره بگيريم؟ اينها و نظائر آن ده‏ها سؤال است كه پاسخ داده نشده است.
آيا بيست و هفت سال كه بر انقلاب مى‏گذرد كافى نبود، اوضاع فرهنگى خود را اصلاح كنيم؟ آموزش و پرورش را، دانشگاه‏ها و آموزشگاه و رسانه‏ها و مطبوعات و كتابهاى درسى و فيلم و كتاب و سينما و ساير ابزارهاى فرهنگى را؟
آيا ثمره انقلاب فرهنگى همين فضاى اجتماعى و فرهنگى است كه مشاهده مى‏كنيم، آيا اين جوانان پسر و دختر در كدامين سرزمين تربيت شده‏اند؟ مى‏دانيم كه ده‏ها رسانه و ماهواره و هزاران نوع نوار و ابزار ديگر براى پراكندن بذر فساد در داخل و خارج شبانه روز مشغول اند تاميان اين نسل و اسلام انقلابى فاصله بيندازند هرچند نبايد از دست آوردهاى مثبت در فرهنگ و پيشرفت‏هاى علمى و فنى و روحيه مذهبى و عرفان و معنويت ميليون‏ها جوان ايرانى مسلمان غفلت كرد كه در زيارت و عمره و حج و اعتكاف و قرآن و نماز و نيايش موفق بوده و رتبه‏هاى علمى ارزشمندى را در جهان كسب كرده‏اند.اما نبايد بپذيريم كه حاكميت طى سالهاى گذشته در حد انتظار در فرهنگ سازى و تربيت اين نسل سرمايه‏گذارى نكرده و در برابر هجوم فرهنگى بيگانه خود را مسلح ننموده، بويژه در سالهاى حاكميت تساهل و تسامح شيرازه‏ها پاشيده شد كه امروز جمع كردن آن در نهايت دشوارى است، چرا كه فساد و عوامل و مظاهر و آثار ويرانگر آن كم نيست و اگر اين روند ادامه پيدا كند معلوم نيست نسل حاضر و نسل بعدى به كجا خواهد رفت و فروپاشى خانوادگى كه نتيجه همين بى بندو بارى و روابط نامشروع و ديگر عوامل پنهان و آشكار است، چه ضربه‏هاى مهلكى بر پيكر جامعه فرود خواهد آورد!
اما نكته دوم اينكه همه جا كار فرهنگى كار ساز نيست. چرا كه بسيارند كسانى كه قصد تخريب اخلاق و ترويج فساد و مواد و فحشاء و لااباليگرى را دارند با اينها از كار فرهنگى نمى‏توان سخن گفت. اينجا اقدام قانونى لازم است، مانند غده چركينى كه جز با جرّاحى قابل علاج نيست. اينجا بايد با تيغ قانون به عرصه آمد و با مفسدان اجتماعى برخورد قانونى و جدى شود و برخورد خيابانى ضرورتى اجتناب‏ناپذير است. همانگونه كه قانون پيش‏بينى كرده است حاصل آنكه كار فرهنگى و اقدام قانونى هر دو ضرورى است همانگونه كه نظام تربيتى و حقوقى و كيفرى اسلام به تفصيل درباره آن سخن گفته و البته هيچ جامعه ديگرى اجازه نمى‏دهد با ارزشهاى بنيادين وى بازى كند و حكومت نمى‏تواند نسبت به آن بى تفاوت باشد… چرا فرصت سوزى‏
و اما امروز مسئوليت ما از هر زمان ديگر سنگين‏تر است چرا كه مجلس و دولت و قوه قضائيه با ايده اصولگرائى به ميدان آمده‏اند و ملت با تمام وجود آماده همكارى است لذا مسئوليت‏ها از گذشته سنگين‏تر است. بايد متذكر شوم كه مجلس هفتم نسبت به مسائل حياتى جامعه و خدمت رسانى به مردم و از جمله فرهنگ اهتمام فراوان داشته و دارد. كميسيون فرهنگى با جديت تمام پيگير مسائل فرهنگى در همه زمينه‏ها بوده و تا آخر خواهد بود. ده‏ها جلسه با مسئولان فرهنگى چون ارشاد، سازمان ملى جوانان، صدا و سيما، دست اندركاران ورزش و… داشته و به تحقيق و تفحّص از عملكرد گذشته متصديان فرهنگى پرداخته و طرح‏هائى چون تسهيل ازدواج جوانان و ساماندهى مد و لباس را با توجه به وضع موجود دنبال كرده و پيگير آن خواهد بود و البته اين وظيفه كميسيون آموزش و تحقيقات نيز هست كه مسائل دانشگاه‏ها را از بعد علمى، اخلاقى و تربيتى بطور جدى پيگير باشد و در سالم سازى دانشگاه‏ها از عناصر ناصالح و انحراف‏ها اهتمام ورزد، همانگونه كه ساير كميسيون‏ها به تناسب مسئوليت در اين خصوص مى‏توانند نقش آفرين باشند تا كار فرهنگى و اجتماعى و آموزشى و تربيتى سامان گيرد و اين مسئوليت براى انقلاب فرهنگى كه چهره‏هاى علمى و اجرائى مؤثرى را در خود جاى داده همچنان جدى است. در اين شرائط هيچ كس حق ندارد در انجام وظيفه‏اى كه شرع و قانون بر عهده وى نهاده كوتاهى كند كه پيش خدا مسئول و در نظر ملت شرمسار خواهد بود. با اين حال بر اين باوريم كه از ظرفيت‏هاى موجود و امكاناتى كه در اختيار ماست در حد انتظار استفاده نكرده‏ايم و بايد آن را جبران كنيم. دولت و مسئوليت‏هاى جديد
و اما مسئوليت دولت با توجه به شرائط موجود داخلى و خارجى، اقتصادى، سياسى و فرهنگى از هر زمان ديگر بيشتر است. مخصوصاً مسئله فرهنگ ويژگى خاص دارد. با همين فلسفه است كه رئيس جمهور محترم در نامه تاريخى خود به رئيس جمهور آمريكا از فرهنگ آسمانى و بازگشت به مكتب پيامبران سخن گفته، هرچند از آن سوى گوش شنوائى نباشد اما رسالت اسلامى ما ايجاب مى‏كند كه ديگران را به خير و معنويت فرا خوانيم كه اين سيره صالحان و در صدر آنها پيامبران خدا بوده است… بارى مسئوليت دولت در پاسدارى از ارزشها و حريم فرهنگ اسلامى غير قابل انكار است. بويژه دولت اصولگراى كنونى كه نبايد فراموش كرد رويكرد مردم به دكتر احمدى نژاد در انتخابات با اين انتظار بود كه كمر به احياى ارزشها بر ميان بندد و سهل انگاريهاى گذشته را مرمت كند و مردم رنگ و بوى اسلام را بيشتر از قبل ببينند. مسائل فرهنگى كه عنصر اصلى انقلاب است زير گردو غبار سياست و اقتصاد گم نشود هرچند شعار خدمت و عدالت نيز از جلوه‏هاى فرهنگ اسلامى است كه اميد تحقق آن را داريم. با اين حال فرهنگ به مفهوم خاص آن ساز و كار خاص و توجه مخصوص طلب مى‏كند حقيقت اينست كه به عقيده نگارنده امروز كشور ما به يك انقلاب فرهنگى واقعى به مفهوم اسلامى و دينى آن نياز مبرم دارد نهادهاى آموزش و فرهنگى و دانشگاهى و مطبوعاتى و رسانه‏اى ما با چالش‏هاى جدى روبرو هستند كه وزارتخانه‏هاى مربوطه چون وزارت آموزش و پرورش و آموزش و تحقيقات و فرهنگ و ارشاد اسلامى و همچنين دستگاه‏هاى اجرائى به يك تحول بنيادين نياز دارند تا دست آورد اين نهادها را مردم منطبق با موازين شرع بنگرند متأسفانه سيماى فرهنگى و اخلاقى شهرهاى ما تدريجاً سيماى خيابان‏هاى پاريس و لندن را به خود گرفته،، فروشگاه‏ها، نوارها، سى‏دى‏ها،مجلات با عكس‏هاى مبتذل زنان هنرپيشه و تبليغات سينمائى تدريجاً رجعت به عصر طاغوت را حكايت دارد…مردم ديندار با بى صبرى تمام از دولت و مجلس و قوه قضائيه مى‏خواهند براى اين وضع كه تهديد جدى براى انقلاب اسلامى است چاره‏اى بينديشند و متأسفانه در عمل اثرى نمى‏بينند. نمايشگاه‏هاى كتاب نمايشگاه مد و آرايش عروسكهاى خيابانى شده و پاساژها و مغازه‏ها آكنده از مدها و تيپ‏هاى خلاف شرع است و شعار مبارزه با مفاسد اخلاقى نقش بر آب شده است و از حجاب اسلامى بر ديوارها تنها نوشتارى ديده مى‏شود و همين هاست كه بازگشت به اسلام و شعائر ارزشى را جدى‏تر مطرح مى‏سازد.
در همين حال تأكيد بر اينست كه دولت محترم و عناصر وابسته به دولت روابط خود را با حوزه‏ها و علما و مراجع عاليقدر بيش از پيش مستحكم كند، در تصميمات خود نظر بزرگان را بگيرد چرا كه حوزه و مرجعيت ركن ركين كشور و پشتوانه دين و ملت و دولت است كه بدون آن تصميمات ناقص و حركت‏ها ابتر خواهد بود. چه در غير اين صورت تنش‏هاى فكرى در مسائل اسلامى و اجتماعى پيش مى‏آيد كه اثرات زيانبار آن جبران كردنى نيست.



پاورقي ها:

/

اختلاف و پيامدهاى ناگوار آن در قرآن‏

قسمت دوم‏ 5 – رياست طلبى و دنياگرايى
دنيا گرايى يكى از آفات اساسى است كه به ويژه خواص يك جامعه را در معرض تهديد قرار مى‏دهد؛ به طورى كه به خاطر منافع شخصى، از قبيل مال پرستى، رياست‏طلبى و… افراد خود را در مقابل حق قرار داده و حتى با جمع‏آورى عِدّه و عُدّه براى نيل به اميال شيطانى خويش تلاش مى‏نمايند.
رسول اكرم (ص) بزرگترين نگرانى امّت خويش را دنياپرستى عنوان نموده و مى‏فرمايد: «ان اكثر ما اخاف عليكم ما يخرج الله لكم من بركات الارض؛ بيشترين نگرانى من بر شما، از بركاتى است كه خداوند از زمين بر شما عنايت مى‏دارد.»، از حضرت پرسيدند كه منظورتان از بركات چيست؟ فرمود: «زهرة الدنيا؛(1) زيبايى دنيا».
همچنين امام على (ع)، دنياگرايى را اساس و ريشه همه مشكلات معرفى مى‏نمايند: «حب الدنيا رأس الفتن و اصل المحن.»(2)
با مراجعه به تاريخ اسلام به روشنى مى‏توان دريافت كه چگونه گرايش خواص جامعه اسلامى به دنيا باعث اختلاف و تضييع حقوق گرديد. به عنوان مثال مى‏توان به رياست طلبى طلحه و زبير اشاره نمود، هنگامى كه به انگيزه رسيدن به رياست با حضرت على(ع) بيعت نمودند، ولى‏از آن حضرت جواب منفى شنيدند. از اينرو، سر به شورش برآورده و با ايجاد جنگ جمل، در صفوف مسلمانان اختلاف ايجاد نمودند.

ابن ابى‏الحديد مى‏نويسد: «طلحه و زبير به هوس كوفه با على(ع) بيعت كردند، ولى آن‏گاه كه پايدارى حضرت را در اين تصميم، محكم و سازش‏ناپذيرى وى را مشاهده كردند كه آن حضرت مصمم است خط اصلى حكومتى‏اش را بر مبناى كتاب و سنت پيامبر اسلام (ص) قرار دهد، سربه شورش برداشتند.»(3)
در واقعه كربلا نيز دنياپرستى كوفيان جلوه‏گر است؛ به طورى كه عده‏اى به جهت عشق به دنيا، مال و مقام و… در مقابل عطايا و پستها و مناصب پيشنهادى از سوى دستگاه يزيدى، از حق روى گرداندند و بيعت با امام حسين (ع) را شكستند و به جنگ با او برخاستند.
آرى، «حب دنيا منشأ همه بديهاست.» آفتى كه انقلاب اسلامى ما را نيز در معرض تهديد خويش قرار داده است؛ به طورى كه مقام معظم رهبرى بارها با ذكر موارد تاريخى همه اقشار و به ويژه مسؤولين را بر آن توجه داده‏اند؛ زيرا اين دنياگرايى‏ها و رياست طلبى‏ها است كه باعث مى‏شود افراد بجز منافع شخصى، به چيزى ننگرند و هنگامى كه افراد فقط در پى‏كسب رياست، جناح‏بازى، مال و… باشند و براى دستيابى به آن به هر عملى اقدام نمايند، بدون آن كه به مسائلى، چون «دين»، «قانون» و «رهبرى» كه محورهاى وحدت در جامعه اسلامى هستند توجه نمايند، بى‏ترديد «همبستگى ملى» در جامعه دچار بحران شده و «اختلاف» در كشور حاكم مى‏گردد كه ثمره آن جز از هم پاشيدگى نظام و… نمى‏باشد. 6- سست عهدى و پيمان شكنى‏
امام على (ع) مى‏فرمايد: «لاتعتمد على مودّة من لايوفى بعهده؛ به دوستى كسى كه به پيمانش وفا نكند، اعتماد مكن.»(4)
و همچنين مى‏فرمايد: «غش الصديق و الغدر بالمواثيق، من خيانة العهد؛ دغلبازى با دوست و خيانت در قرادادها، از خيانت در پيمانهاست.»(5) معلوم است كه مقصود از پيمان شكنى، نقض آن، بدون مجوز عقلى است. در اينجاست كه دغلبازي هم، نقض عهد شمرده مى‏شود و عاملى است براى جدايى و اختلاف. 7- تمسخر و تخاطب به القاب و اسامى زشت‏
دشنام دادن و ريشخند كردن، يكى از خوهاى زشت است كه در طبيعت آدمى نهفته است و اگر تربيت اخلاقى آن را مهار نكند، موجب آزار ديگران خواهد گرديد؛ استهزا و ريشخند كردن و گذشته زشت را به ياد كسى آوردن، موجب تحقير او، و از عوامل جدايى مسلمانان از يكديگر است. از اين‏رو، قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لايسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيراً منهم وَ لا نِساءٌ من نساء عَسى أَن يَكُن خَيراً منهُنَّ…؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزا كنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند، و نه زنانى از زنان ديگر شايد آنان بهتر از اينان باشند ….»(6)
از ابن عباس نقل شده كه اين آيه شريفه درباره «ثابت بن قيس» نازل شده است كه گوشهايش سنگين بود، و هنگامى كه وارد مسجد مى شد كنار پيامبر اكرم (ص) براى او جائى باز مى‏كردند، تا سخن حضرت را بشنود.
روزى دير رسيد و مردم انبوه شده بودند؛ ثابت پا بر گردن مردم مى‏نهاد و مى‏گفت: «تفسَّحوا»، راه بدهيد! راه بدهيد! تا به يكى از مسلمانان رسيد، و او گفت همينجا بنشين! چرا نمى‏نشينى؟ ثابت در خشم شد و گفت تو پسر فلانه نيستى؟ و آن زن در جاهليت بدنام بود. آن مرد شرمگين شد و سر خود را بزير انداخت، و اين آيه شريفه بر رسول‏خدا (ص) نازل گرديد.(7) و مسلمانان را از اين‏گونه كارهاى زشت كه باعث قطع همبستگى و اختلاف است، نهى كرد.
اين آيه شريفه همه مؤمنان، اعم از مردان و زنان را مورد خطاب قرار داده و به آنها هشدار مى‏دهد كه از اين عمل زشت (تمسخر) بپرهيزند؛ زيرا سرچشمه استهزاء و سخريه همان حس خود برتربينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از اختلافات و جنگهاى خونين در طول تاريخ بوده است. قرآن‏كريم در ادامه اين توصيه‏هاى اخلاقى مى‏فرمايد: «ولاتلمزوا انفسكم ولا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان؛ يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد، و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان، نام كفر بگذاريد.»(8)
بسيارى از افراد بى‏بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند، و از اين طريق آنها را تحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند، و يا احياناً از آنان انتقام گيرند، و يا اگر كسى سابقه بدى داشته است، سپس توبه كرده و كاملاً پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابق‏اش باشد را بر او بگذارند. اسلام صريحآً از اين عمل زشت نهى مى‏كند، و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است، نهى نموده است. زيرا موجب درگيرى و اختلاف مسلمين است. البته عوامل اختلاف و تفرقه بيش از اينهاست. عواملى، همچون خصلت‏هاى سركش و تمايل به تجاوزگرى انسان(9) دسائس استعمارگران و… كه در اين نوشتار سعى شده به مهم‏ترين عوامل اختلاف اشاره شود. پيامدهاى ناگوار اختلاف در قرآن‏كريم‏
در قرآن‏كريم و روايات اسلامى، مطالب فراوانى در مورد زيانهاى اختلاف وجود دارد.
قرآن كريم به صراحت مى‏فرمايد: «…ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا انّ الله مع الصابرين(10)؛ …نزاع (و كشمكش) مكنيد تا سست نشويد و قدرت (و شوكت و هيبت) شما ازبين نرود و استقامت نمائيد كه خداوند با استقامت كنندگان است.»
در آيات پيشين اين سوره، قرآن‏كريم ثبات و به ياد خدا بودن را دو سبب از اسباب معنوى پيروزى برشمرده است و بلافاصله دستور «اطيعوا الله و رسوله…» را صادر كرده و در واقع، اطاعت از خدا و فرمانبردارى از دستورات او را در جنگ و غير جنگ و نيز اطاعت رسولش.(11) در اوامر و نواحى را، از اركان اساسى پيروزى دانسته است. خداوند بلافاصله در اين آيه شريفه فرمود: «ولاتنازعوا فتفشلوا…» فعل را به صيغه نهى بيان فرمود تا به اهميت مطلب، (اختلاف و نزاع و كشمكش) در ميان مسلمانان كه سبب ضعف آنان مى‏شود و عزت و شوكت آنان را از ميان مى‏برد … به خوبى تأكيد نموده باشد.
واژه «تنازع» از «نزع» است و نزع به معناى براندازى و بركندن است. چنان كه در تفسير المنار آمده است: تنازع، همچون «منازعه»، مشاركت در نزع است؛ يعنى جذب و اخذ شيئى به شدت يا نرمى، مانند نزع روح از جسد. در واقع هر يك از متنازعين مى‏خواهد آنچه را كه ديگرى دارد، بگيرد.(12) تنازع بدين معناست كه دو نفر كه از نظر فكر و سليقه و… اختلاف دارند، در مقابل هم موضع‏گيرى كرده و يكديگر را بكوبند تا اين كه يكى از آن دو بر ديگرى پيروز گردد و معلوم است كه ثمره‏اش جز پراكندگى و سستى و ضعف چيز ديگرى نيست؛ از اين‏رو، خداوند دستور داده كه از پراكندگى و نزاع اجتناب كنيد؛ زيرا در غير اين صورت، سست و ضعيف و ناتوان مى‏شويد (فتفشلوا) و در نتيجه، قدرت و عظمت شما از ميان مى‏رود.
و جمله «و تذهب ريحكم» يعنى «تذهب قوتّكم» زيرا، وقتى نيرو كم شد، دشمن غلبه مى‏كند. در واقع «ريح» در اينجا استعاره است براى قوت و نيرو.(13)
و در تفسير نمونه آمده است: «ريح، به معناى باد است و اين كه مى‏فرمايد: اگر به نزاع با يكديگر برخيزيد سست مى‏شويد و در پى آن، باد شما را از ميان خواهد برد، اشاره لطيفى به اين معناست كه «قوت و عظمت» و جريان امور بر وفق مرادتان از ميان خواهد رفت.»(14)
با مراجعه به تاريخ صدر اسلام به روشنى مى‏توان دريافت كه ضعف و انحطاط مسلمانان در اثر اختلاف و تفرقه و فراموش كردن ارزشهاى اصيل اسلامى به وجود آمد. در اثر نزاع و كشمكش، ضربه‏هايى سهمگين بر پيكر اسلام وارد آمد و امت بزرگ و نيرومند اسلام به ملتهاى كوچك و ضعيف تبديل شد. در اثر اختلاف بود كه كشور بزرگ و نيرومند «اندلس» از ليست كشورهاى اسلامى حذف شد و در اثر اختلاف است كه كشور فلسطين نيز دچار بحران شده و ساكنين مسلمان اين كشور، آواره شده‏اند و لبنان مورد تهاجم اسرائيل غاصب قرار مى‏گيرد و كشور افغانستان و عراق در بحران جنايات ددمنشانه آمريكا بسر مى‏برد. بر همين اساس است كه امام على (ع) بالاترين عامل شكست و ذلت و سقوط امت اسلامى را تفرقه و اختلاف دانسته و با كمال صراحت، فتنه‏انگيز و تفرقه‏افكن را مستوجب قتل مى‏داند، و نه تنها تفرقه‏افكن عينى و موجود را سزاوار چنين عقوبتى مى‏داند، بلكه حتى كسى را كه شعار تفرقه دهد و قدم نخستين شقّ عصاى مسلمانان را بردارد، سزاوار قتل مى‏داند. چنان‏كه در فرازى از يكى از خطبه‏هايش خطاب به مسلمانان چنين مى‏فرمايد: «وَ اَلْزَمُوا السَّواد الاَعْظم، فَاِنَّ يَدَاللّهِ مَعَ الْجَماعَه، وَ اِيّاكُم وَالْفُرْقَه، فَاِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاس لِلشَّيْطان، كَما اَنَّ الشّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب؛(15) به جمعيت عظيم مسلمانان بپيونديد، كه دست خدا (قدرت و عنايت خدا) با جماعت است، و از پراكندگى دورى كنيد؛ زيرا آن كه از جمع مسلمانان به يك سو شود، بهره شيطان است، چنان كه گوسفند از گله درماند، نصيب گرگ بيابان است.»
امام على (ع) به قدرى نسبت به گروه خوارج كه موجب تفرقه در ميان سپاه آن حضرت شدند و با شعارهاى فريبنده براى خود دسته جدا كرده بودند، اظهار بيزارى نموده و مى‏فرمايد: «اَلا مَنْ دَعا اِلى هذا الشِّعارِ فَاقْتُلُوه و لو كانَ تَحْتَ عِمامَتِى هذه؛(16) آگاه باشيد! كسى كه به اين شعار (اغواگر و تفرقه‏افكن خوارج) دعوت كند، گرچه در زير عمامه من پناه آورده باشد، او را بكشيد.»
پيداست كه شعار تفرقه موجب فتنه مى‏شود. قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «والفتنةُ اشدُّ من القتل؛(17) يعنى فتنه‏انگيزى از كشتن بدتر است» زيرا فتنه‏انگيزى چنان كه در ابتداى اين مبحث گذشت موجب سستى و از بين رفتن نيروها و در نتيجه غلبه دشمن مى‏شود. در اثر اختلاف و نزاع، تمامى وقت مسلمانان گرفته شده و فرصت تفكر و عمل براى اهداف اصلى از ايشان سلب مى‏گردد، در تمام دوران زندگى، مسائل اصلى، در حاشيه و مسائل فرعى، در متن زندگى قرار مى‏گيرد. رقبا در همه زمينه‏ها،از مسلمانان پيشى گرفته و در حقيقت، بدون درگيرى‏هاى زايد، بر مسلمانان مسلط مى‏شوند. طبيعت انسانى اين‏گونه است كه توانايى توجه به چند امر را به صورت مداوم ندارند. وقتى اين فرقه مسلمان، تمام همتش را در كوبيدن فرقه ديگر مصروف مى‏دارد و در مقابل، رقيب اصلى ايشان، يعنى آن كه اصول هر دو فرقه را بر خلاف عقايد و اهداف خويش مى‏بيند، طلايى‏ترين فرصت را پيدا كرده و از غفلت حاصله براي رقبا، بيشترين استفاده را برده و به تحكيم خويش مى‏پردازد. گاه اين درگيرى‏هاى فرعى، به اشتباه، اصلى شمرده شده و گروه‏ها و احزاب مختلف كه در اصول اعتقادات و اهداف اوليه مشتركند، يكديگر را خطرناكتر از رقيب اصلى معرفى مى‏نمايند و امنيت كامل را به دشمن حقيقى مى‏بخشند و در مقابل، نا امنى بى حد و حصرى را براى افراد مختلف پاى‏بند به اساس دين و نظام اسلامى، به ارمغان مى‏آورند. و اين فاجعه‏اى است بزرگ كه در سخنان گوهربار حضرات معصومين(ع) از آن به تبديل معروف به منكر و منكر به معروف ياد شده است؛ يعنى مشاهده مى‏شود كه افرادى (جناح و حزبى) براى كوبيدن (ترور شخصيت) فرد يا گروهى از مسلمانان، با دشمن اسلام و مقدسات پيمان مى‏بندند. حال آن كه دستور صريح شريعت نجات‏بخش اسلام كه به كرّات و با الفاظ گوناگون بيان شده اين است كه: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! افراد كافر (معاند) را به جاى مؤمنين راستين، دوست خود قرار ندهيد…»(18)
امروزه، انحطاط مسلمين از اختلاف ديرينه‏اى است كه كمتر كسى در فكر علاج آن برآمده است. جوامع مسلمان هنوز به خود نيامده‏اند و بر نقاط اختلافى و نزاع‏انگيز، بيشتر پاى مى‏فشارند و اين بيمارى روانى، بيشتر محتاج علاج است تا بيمارى‏هاى جسمى. اين كه از دميدن در كوره اختلاف، احساس شعف و گاه احساس پيروزى بشود، يك بيمارى خطرناكى است كه طبيبان حاذق را مى‏طلبد تا پس از مدتها تلاش و تلقين و پالايش متون فرهنگى، سلامت را به جامعه اسلامى برگردانند.
از مطالب يادشده درمى‏يابيم كه اختلاف و ناآگاهى مسلمين سبب سلطه استعمارگران بر كشورهاى اسلامى شده و شؤون اقتصادى و فرهنگى آنان را قبضه كرده است و ذخائر آنان را غارت مى‏كند؛ در حالى كه مسلمانان موقعيت‏هاى جمعيتى و منطقه‏اى ممتازى دارند و از نظر طبيعى در شرايط خوبى بسر مى‏برند و نيز از لحاظ استراتژيك در حساسترين مناطق جهان زندگى مى‏كنند و باسابقه‏ترين تاريخ و تمدن و دانش را دارند. مهمتر از همه، داشتن دين مشترك اسلام و كتاب قرآن‏كريم است كه مى‏تواند جهان انسانيت را به سعادت و كمال رهنمون گردد. بنابراين، كشورهاى اسلامى و در صدر آنها جمهورى اسلامى ايران كه بزرگ رهرو دولت كريمه است، بايد براى محو استكبار جهانى و فرزند نامشروع وى (اسرائيل خون‏آشام) يدِ واحده شوند و در صدد زدودن طرحها و نقشه‏هاى آنان برآيند. باتوجه به اوضاع كنونى جهان، مسئله وحدت و همبستگى ملى و دينى ميان مسلمين از ضرورى‏ترين مسائل جهان اسلام است، و بايد هر چه سريع‏تر و جدى‏تر براى دستيابى به اين مهم قيام كرد. محور و مركز ثقل اين وحدت و همبستگى «اسلام و ايران» است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1- فيض كاشانى، محجةالبيضاء، ص 358. 2- غررالحكم. 3- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 10. 4- تصنيف غررالحكم، حديث: 9562. 5- همان، حديث: 9599. 6- سوره حجرات، آيه 11. 7- كشف الاسرار، ج 9، ص 259. 8- سوره حجرات، آيه 11. 9- سوره آل عمران، آيه 19، سوره شورى، آيه 14. 10- سوره انفال، آيه 46. 11- نويسنده تفسير المنار، ج 8، ص 24 نوشته است: عدم اطاعت از دستور رسول اكرم(ص) را در ميدان جنگ احد، مسلمانان ديدند و «نالوا ما نالوا منهم…». 12- ر.ك: تفسير المنار، ج 8، ص 25. 13- همان، ج 5، ص 25. 14- تفسيرنمونه، ج 7، ص 196. 15- سيد رضى، نهج البلاغه، خ 127. 16- همان. 17- سوره بقره، آيه 191. 18- سوره نساء، آيه 144.

/

زينبع الگو و قهرمان زنان‏

 «زاد روز ولادت حضرت زينب اولين پرستار نمونه و روز پرستار بر الگوهاى ايثار و فداكارى و عفاف مباركباد.» اى شير زن كربلا!
تو مهر روشن و اوج خصال آينه‏اى‏

عيار پاكى و حسن كمال آينه‏اى
تو صبح صادق فجرى، شكوه آينه‏اى‏

تو حرف روشن و پاك زلال آينه‏اى‏
در آسمان اصالت، به كهكشان مانى‏

گواه مريم و صبح وصال آينه‏اى‏
به صبر و حلم محمّد، شجاعتت چو على‏ست‏

به زهد فاطمه مانى، مثال آينه‏اى‏
تو زيب صبر و شكوهى، فرشته تقوا

تو قهرمان زنانى، جلال آينه‏اى‏

زينب(س) دختر زهرا (عليهم السلام) در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم يا ششم هجرت در مدينه منوره ديده به جهان گشود. با اين كه معمول است غالباً والدين نام فرزندان خويش را انتخاب مى‏كنند، ولى در جريان ولادت حضرت زينب(س) على و زهرا(ع) اين كار را به عهده پيامبر اسلام(ص) جدّ بزرگوار آن بانو گذاشتند. پيامبر نيز به دستور آسمانى بعد از در آغوش گرفتن و بوسيدن نوزاد اسم او را به امر الهى زينب(زين + اب) كه به معناى زينت پدر است انتخاب نمود.(1)
او را ام كلثوم كبرى، و صديقه صغرى نيز مى‏گويند، از القاب آن حضرت، محدّثه، عالمه و فهيمه بود. او زنى عابده، زاهده، عارفه، خطيبه، عفيفه و مديره بود. نسب نبوى، تربيت علوى و لطف خداوندى از او فردى با خصوصيّات و صفات برجسته ساخته بود طورى كه او را «عقيله بنى هاشم» مى‏گفتند. به همين جهت او نه تنها يك شير زن و به قول معروف قهرمان كربلاست بلكه زنى است جامع تمام خصوصيات و ويژگيهاى يك زن شايسته كه مى‏تواند در تمام زمانها براى تمام زنهاى جامعه بشرى، مخصوصاً جوامع اسلامى و على‏الخصوص جامعه تشيع به عنوان بهترين الگو مطرح باشد، الگويى كه هاله‏اى از محبّت و احساسات دور او را احاطه كرده بدين جهت به راحتى رفتارها و خصوصيات اخلاقى و عملى او مى‏تواند در بانوان نفوذ نمايد، و آنان را نيز به سمت و سوى شايستگى و برازندگى بكشاند، آنچه پيش رو داريد گامى است در اين مسير، و مقالى است به اين هدف كه با بيان گوشه‏هايى از اوصاف آن بانوى كمال يافته، بانوان جامعه اسلامى را به آن سمت و سو سوق داد. 1- پاسدار عفت و پاكدامنى‏
عفّت و پاكدامنى، برازنده‏ترين زينت زنان، و گران قيمت‏ترين گوهر براى آنان، و اصلى و اساسى‏ترين صفات بانوان است كه تمام كمالات و پيشرفتهاى زنان در پرتو آن معنى مى‏يابد، و موجب پيشرفت و شايستگى مى‏شود، و اگر زنى از عفّت و پاكدامنى عارى گشت هرچند از جهات علمى و مديريتى، ورزشى و قهرمانى و… در اوج باشد جز زيان و ضرر به كمالات انسانى و جامعه بشرى چيزى در پى نخواهد داشت.
زينب درس عفت را به خوبى در مكتب پدر آموخت آن جا كه فرمود: «مجاهد در راه خدا، اجرش بيشتر از كسى نيست كه قدرت دارد امّا عفّت مى‏ورزد، نزديك است كه انسان عفيف فرشته‏اى از فرشتگان باشد.»(2)
زينب كبرى عفت خويش را حتى در سخت‏ترين شرايط به نمايش گذاشت او در دوران اسارت و در حركت از كربلا تا شام سخت بر عفت خويش پاى مى‏فشرد و مورخين نوشته‏اند: «وهى تستر وجهها بكفّها لانّ قناعها قد اخذ منها؛(3) او صورت خود را با دستش مى‏پوشاند چون روسريش از او گرفته شده بود.» داستان عجيب‏
هرگاه زنى عفيف باشد در موارد لازم امدادهاى غيبى نيز به كمك او مى‏رسد، زينب از كسانى است كه مورد حمايت الهى قرار گرفت و امداد غيبى الهى باعث شد كه مردم بيگانه نتوانند او را ببينند. در حكايتى مى‏خوانيم: روزى مرحوم علّامه شيخ جعفر كاشف الغطا در سوگ حضرت زينب (س) اشعارى مى‏سرود و بر روى كاغذ نوشت كه ترجمه آن چنين است:
«زينب را در حالى كه دست‏هايش بر گردنش بسته بود، بر شتر لاغرى سوار كرده بودند و به اسارت بردند. نه صورتش پوشيده بود، و نه نقاب بر چهره داشت بلكه به وسيله دست و بازويش صورتش را مى‏پوشاند.عزيزش حسين(ع) را روى خاك‏هاى گرم بيابان رها كرد. اگر چشم‏ها به آن بدن‏هاى پاك چاك چاك شهيدان بنگرند، فرياد و فغان سر مى‏دهند و چنانچه آن سرهاى بريده را نگاه كنند، اشك‏شان جارى مى‏گردد. در آن وقت كه زينب(س) را آن گونه به اسيرى نزد يزيد مى‏بردند، آرزو داشت جسمش در زمين فرو رود تا ملامت و سرزنش دشمنان را نبيند.»
علّامه كاشف الغطا مدّتى بعد، به همان اشعار نوشته شده روى كاغذ مراجعه كرد. با تعجّب ديد يك بيت شعر به اين مضمون به سروده‏اش اضافه شده است:
«پرده‏هايى از نور، زينب را فرا گرفته بودند، كه همان پرده‏ها مانع نگاه بينندگان به او مى‏شدند.»
علّامه بسيار شگفت زده شد، زيرا چنين شعرى را نسروده بود. عجيب اين كه وقتى كه براى پاكنويس اشعارش به آن كاغذها مراجعه مى‏كند آن يك بيت شعر در دست نوشته‏هاى قبلى‏اش نيست. اين حادثه عجيب نشان مى‏دهد كه امدادهاى غيبى الهى به صورت پرده‏ها و هاله‏هايى از نور، مانع از آن مى‏شد تا تماشاگران قامت زينب(س) را بنگرند.(4) 2- بر كرسى تدريس‏
راه كسب دانش فراوان است، برترين علم و بهترين راه آن است كه دانش مستقيماً از ذات الهى به شخصى اضافه شود، يعنى علم «لدنّى» باشد. خداوند متعال در مورد حضرت خضر مى‏فرمايد: «و علّمناه من لدنّا علماً؛(5) علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بوديم».
زينب به شهادت امام سجاد(ع) داراى چنين علمى است، آن جا كه به عمه‏اش خطاب كرد و فرمود: «انت عالمةٌ غير معلّمة و فهمةٌ غير مفهّمةٍ؛(6) تو دانشمند معلم نديده و فهميده‏اى فهم نياموخته هستى.» رفتارهاى روزمرّه، و خطبه‏هاى آن بانو نشان از آن دارد كه سرمنشأ علم او عنايت و فيض الهى است.
روزى حضرت زينب(س) در محضر امام حسن(ع) و امام حسين(ع) نشسته بود و شاهد گفت و گوى برادرانش درباره گفتار رسول خدا(ص) پيرامون امور حلال، حرام و شبهه‏ناك بود تا اين كه خود شخصاً در بحث آنان شركت كرد و چنان درباره سخنان پيامبر اكرم(ص) براى برادرانش توضيح مى‏داد و تجزيه وتحليل مى‏كرد كه امام حسن(ع) و امام حسين(ع) از بيانات زينب(س) متعجب شده بودند، وقتى سخنان زينب(س) به پايان رسيد، امام حسن(ع) رو به خواهرش كرد و فرمود: «انّك حقّاً من شجرة النّبوّة و من معدن‏الرّسالة؛ به درستى كه تو (زينب) از درخت نبوّت و از معدن رسالت هستى.»(7)
يعنى گفتار و روش و منش تو، از مركز نبوّت و مخزن رسالت پيامبر اكرم(ص) نشأت مى‏گيرد.
به جهت همين علميت بالاى حضرت بود كه در كوفه با استقبال گرم بانوان براى تدريس و تعليم واقع شد. بعد از ماجراى جنگ «جمل» و «صفين» كه در سال (36 ه.ق) به بعد رخ داد، حضرت على(ع) با افراد خانواده به عراق آمدند و در كوفه ساكن شدند، و در اين سفر زينب(ع) نيز همراه او بود و حدود چهار سال در كوفه ماندگار شد. زنان كوفه دريافته بودند كه زينب از نظر مقام علمى و عملى همچون مادرش فاطمه(س) است، به همين جهت به وسيله مردان خود از حضرت على(ع) خواستند كه با زينب(س) سخن گويد و رضايت او را براى تدريس و تشكيل مجلس درس براى بانوان جلب كند. حضرت زينب(س) از اين درخواست استقبال كرد و اعلام كرد: هر روز صبح مجلس درس در خانه اميرالمؤمنين على(ع) براى بانوان برگزار مى‏شود.»
زنان كوفه نيز با شنيدن اين خبر بسيار خشنود شدند، آنان هر روز مشتاقانه به كلاس درس زينب(س) مى‏شتافتند و كسب علم و دانش مى‏كردند، زينب(س) در اين مجالس به تفسير قرآن، احكام، مباحث تربيتى مى‏پرداختند و باعث ارشاد و راهنمايى بانوان مى‏شدند.(8)
حضرت زينب هرگاه افراد مساعدى را پيدا مى‏كرد – چه در مدينه و چه در كوفه – چنان آنان را جذب مى‏كرد و مفاهيم قرآن و اسلام و احاديث را براى‏شان بالحن زيبا بيان مى‏نمود كه همگان شيفته وى مى‏شدند. تاريخ گواه خوبى براى اين موضوع است كه حضرت شاگردان بسيارى را تحت آموزش خود قرار داد و آنان را تربيت كرد كه برخى از آن‏ها به ازدواج كسانى درآمدند كه همسرانشان از مقام و موقعيّت نظامى يا سياسى بالايى برخوردار بودند. و حتّى برخى از آن شاگردان با برخوردهاى صحيح افكار شوهران خودرا اصلاح كرده و آنان را با مكتب اسلام آشنا نمودند. زينب(س) چنان با دقّت و پشت‏كار با شاگردان خود كار مى‏كرد و آنان را مورد تعليم و تربيت قرار مى‏داد تا در آينده بتوانند نسل‏ها را با اسلام آشنا سازند.(9) 3- ايثار و بخشش‏
يكى ديگر از صفات حسنه انسانهاى برتر، مقدّم داشتن ديگران بر خود است. امام على(ع) فرمود: «الايثار اعلى الايمان؛(10) ايثار بالاترين درجه ايمان است.» و فرمود: «الايثار اعلى الاحسان؛(11) ايثار برترين احسان است.» و همين طور بخشش و انفاق به ديگران از بارزترين مصداقهاى ايثار، و نشانه كمال نفس و خيرخواهى انسان است.
زينب مجلّله هم در ايثار و از خود گذشتگى، و هم انفاق و دستگيرى از فقرا، گوى سبقت را از ديگران ربوده است. از ايثار اوست كه براى حفظ جان اسرا و كودكان خطر را به جان خود مى‏خريد، و در تمام صحنه‏ها ديگران را بر خود مقدّم مى‏داشت. او در ماجراى كربلا حتى از سهميه آب خويش استفاده نمى‏كرد و آن را به كودكان مى‏داد. در بين راه كوفه و شام با اين كه خود گرسنه و تشنه بود، ايثار را به بند كشيد و آن را شرمنده ساخت چنان كه امام سجّاد(ع) مى‏فرمايد: «انّها كانت تقسّم مايصيبها من الطّعام على الاطفال لانّ القوم كانوا يدفعون لكلّ واحدٍ منّارغيفاً من الخبز فى اليوم و اللّيلة؛(12)عمّه‏ام زينب (در مدّت اسارت) غذايى را كه به عنوان سهميّه و جيره مى‏دادند بين بچّه‏ها تقسيم مى‏كرد. چون آن‏ها در هر شبانه روز به هر يك از ما يك قرص نان مى‏داند.» او نه تنها در بزرگى ايثار داشت كه در كودكى نيز اهل ايثار بود.
شبى اميرمؤمنان على(ع) مهمانى را به خانه آورد چون آن مرد شام نخورده بود، على(ع) به همسرش فرمود: فاطمه جان! آيا غذايى براى مهمان داريم؟
چيزى در خانه نداريم، فقط يك قرص نان، سهم دخترم زينب(س) است. زينب كه كودكى بيش نبود، گفت و گوى پدر و مادرش را شنيد، بى درنگ از رختخواب برخاست نزد مادر آمد و گفت: مادر جان! غذاى مرا به مهمان بده من صبر مى‏كنم! على (ع) و فاطمه(س) از اين رفتار دخترشان بسيار خشنود شدند.(13)
او حتى تازيانه‏ها را به جان مى‏خريد و نمى‏گذاشت بر بازوى كودكان اصابت كند.
امّا انفاق او به فقرا نيز زبانزد مردم آن زمان بود. و همچون پدر بزرگوارش اميرمؤمنان على(ع) كمك‏هاى خود را مخفيانه و به دور از چشم ديگران انجام مى‏داد تا باعث شرمندگى و خجالت نيازمندان نشود.
آن بانو بارها و بارها به نزديكان و آشنايان خود اين موضوع را سفارش مى‏كرد كه نبايد به آبروى نيازمندان و فقرا لطمه‏اى وارد شود و آنان در جامعه احساس حقارت و كوچكى كنند.»(14)
مورخان مى‏گويند: بعضى روزها فقرا و بينوايان چنان به در خانه دختر على(ع) پناه مى‏آوردند، و تجمّع مى‏كردند كه غلامان و كنيزان خانه آن‏ها را پراكنده مى‏ساختند، ولى همين كه زينب(س) از راه مى‏رسيد، همه آنان را اطراف خود جمع مى‏كرد و به يكايك مشكلات و گرفتاريشان رسيدگى و بارى از دوش شان برمى‏داشت.(15) 4- روحيه بخشى‏
در تمام دوران زندگى و فراز و نشيبهاى آن، مخصوصاً در حوادث تلخ و مسافرت‏ها آن چه بيش از هر چيز براى انسان لازم و كارساز است روحيه و دلگرمى است. اگر انسان براى كارهاى مهم و حساس زندگى روحيه نداشته باشد، آن كار با موفقيّت انجام نشده و به نتيجه نخواهد رسيد و چه بسا كه با شكست نيز مواجه شود.
زن هم در سطح جامعه و هم در خانواده در بخش روحيه بخشى همسر و فرزندان و زيردستان مى‏تواند نقش مهمى ايفا كند. يكى از بارزترين اوصاف كمالى زينب(س) روحيه بخشى اوست. او بعد از شهادت مادر روحيه بخش پدر و برادران بود، و در شهادت پدر و سپس برادرش امام حسن(ع) نقش مهمّى را براى تسلّاى بازماندگان ايفا مى‏كرد. پس از شهادت امام حسين(ع) و در طول دوران اسارت، اين صفت نيكوى زينب(س) بيشتر ظهور و بروز كرد. او پيوسته ياور غمديدگان و پناه اسيران، و روحيه بخش مصيبت ديدگان بود. از گودى قتلگاه تا كوچه‏هاى تنگ و تاريك كوفه، از مجلس ابن زياد تا ستمكده يزيد، همه جا فرشته نجات اسرا بود.
نه تنها زينب از دين ياورى كرد

به همّت كاروان را رهبرى كرد
به دوران اسارت با يتيمان‏

نوازش‏ها به مهر مادرى كرد
او حتّى تسلّى بخش دل امام سجاد(ع) نيز بود. از جمله به امام سجاد گفت:
لايجزعنّك ماترى فواللّه انّ ذلك لعهد من رسول اللّه (ص) الى جدّك و ابيك و عمّك؛ «اى پسر برادر!» آن چه مى‏بينى (از شهادت پدر و برادران و اسارت) تو را بى تاب نسازد، به خدا سوگند! اين عهد رسول خدا(ص) از جدّ و پدر و عمويت مى‏باشد.
آنكه قلبش از بلا سرشار بود

دخت زهرا زينب غمخوار بود
او ولايت را به دوشش مى‏كشيد

چون امام عصر او بيمار بود
باطنين خطبه‏هاى حيدرى‏

سخت او رسواگر كفّار بود
راستى وجود با بركت زينب(س) براى كاروان اسرا كه متشكل از 72 نفر زن و كودك بود سخت روحيه بخش بود، هرجا غمها و طعنه‏ها بيش از حد آنان را آزار مى‏داد به زينب پناه مى‏بردند. 5 – عبادت و بندگى‏
از مهمترين نيازهاى هر انسانى مخصوصاً قشر بانوان كه نياز به سكونت و آرامش بيشترى دارند، عبادت و بندگى خداوند انسان را تا اوج كمالات پرواز مى‏دهد. امّا عبادات و بندگى يك زن علاوه بر آن كه خود او را به كمالات و قرب الهى ترقّى مى‏دهد مى‏تواند بر فرزندان و همسرش تأثير شگرفى داشته، و از اين طريق كل جامعه را به سوى سعادت سوق دهد، چرا كه هدف از آفرينش و خلقت انسان رسيدن به قلّه كمال بندگى است: «ما خلقت الجنّ و الانس الّا ليعبدون؛(16) من جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادت كنند.»
زينب(س) نيز از عابدان روزگار و عاشقان عبادت و شب زنده دارى بود. او همچون مادرش فاطمه(س) نماز خود را اوّل وقت به جا مى‏آورد و در انجام آن بسيار دقّت داشت. اگر هنگام كار بود، كار را رها كرده، نماز را به جا آورده و بعد از آن اقدام مى‏كرد. چنان غرق در نماز و عبادت مى‏شد گويا در اين دنيا نيست، و تمام توجّه خود را به معبود يكتاى خويش متوجه مى‏نمود.(17)
علاوه بر نمازهاى واجب آن بانوى عابده، اهل تهجد و شب زنده دارى و تلاوت قرآن بود. امام سجاد(ع) مى‏فرمايد: «انّ عمّتى زينب كانت تؤدّى صلواتها من قيام الفرائض و النّوافل عند مسيرنا من الكوفة الى الشّام و فى بعض منازل كانت تصلّى من جلوسٍ لشدّة الجوع و الضّعف؛(18) عمّه‏ام زينب در مسير كوفه تا شام همه نمازهاى واجب و مستحب را اقامه مى‏نمود و در بعض منازل به خاطر شدّت گرسنگى و ضعف، نشسته اداى تكليف مى‏كرد.»
آن بانوى مكّرمه در حساس‏ترين شب زندگى، شب هجران از حسين(ع) و برادران، شب اسارت و غربت، شب آوارگى، شب دود و خون و ترس و وحشت و تنهايى،…تهجد و شب زنده داريش را ترك نكرد. از فاطمه بنت الحسين(ع) نقل شده است كه فرمود: «و امّا عمّتى زينب فانّها لم تزل قائمةٌ فى تلك اللّيلة اى عاشرةٍ من المحرّم فى محرابها تستغيث الى ربّها و ماهدأت لنا عين و لاسكنت لنازمرةٌ؛(19) عمّه‏ام زينب(س) در تمام شب عاشورا در محراب خويش ايستاده و به پروردگارش استغاثه مى‏كرد. در آن شب هيچ يك از ما نخوابيد و صداى ناله ما قطع نشد.»
امام حسين(ع) كه خود معصوم و واسطه فيض الهى است هنگام وداع به خواهر عابده‏اش مى‏فرمايد: يا اختاه لاتنسينّى فى نافلة الليل؛(20) خواهرجان! مرا در نماز شب فراموش مكن» اين نشان از آن دارد كه اين خواهر، به قلّه رفيع بندگى و پرستش راه يافته و به حكمت و هدف آفرينش دست يازيده است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. شيخ ذبيح اللّه محلّاتى، رياحين الشريعه، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، ج 3، ص 46. 2. نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 466. 3. جزائرى، الخصائص الزينبيّه، ص 345. 4. على اكبر سيد عبدالرّزاق مقرّم، ص 21، زينب فروغ تابان كوثر، محمدى اشتهاردى، ص 99 – 101. 5. سوره كهف، آيه 65. 6. شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، تهران، علميّه اسلاميه، چاپ قديم، 1331 ه.ش، ج 1، ص 298. 7. السيده زينب، ص 911، زينب فروغ تابان كوثر، ص 74. 8. زندگانى حضرت زينب(س) ص 40 – 45. 9. همان، ص 125 و سيره عملى حضرت زينب، اميرحسين عليقلى، 20. 10. ميزان الحكمه، ج‏1، ص 4. 11. همان. 12. رياحين الشريعه، همان، ج 3، ص 62. 13. همان، ص 64 ؛ و فضايل…و كرامات حضرت زينب، ص‏27. 14. زندگى زينب (س) ص 29، 32، 37. 15. سيره عملى حضرت زينب، همان، ص 21، چهارده معصوم، ص 401 و 403. 16. سوره ذاريات، آيه 56. 17. داستانهايى از زندگى حضرت زينب(س)، ص 17 – 21. 18. رياحين الشريعه، ج 3، ص 62. 19. همان. 20. همان، ص 61 – 62.

/

كنفرانس فلسطين در تهران، همايشى براى حمايت از مقاومت‏

نماينده جنبش جهاد اسلامى فلسطين در تهران‏
هنوز يك روز از پايان كار كنفرانس قدس و حمايت از ملت فلسطين در تهران نگذشته بود كه استحكامات رژيم صهيونيستى در شهر تل آويو به لرزه در آمد.شهادت‏طلبى به نام «سامر حماد» كه بيش از 20 بهار از عمرش نمى‏گذشت، عمليات شهادت طلبانه‏اى را در عمق استحكامات امنيتى رژيم صهيونيستى در تل آويو انجام داد.
حماد از اهالى روستاى برقه در حومه جنين بود، اين مبارز شهادت طلب كه از اعضاى سراياالقدس شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى بود، موفق شد در تاريخ 17/4/2006 در مركز شهر تل آويو عمليات شهادت طلبانه خود را به رغم حضور گسترده نيروهاى امنيتى رژيم صهيونيستى انجام دهد.
عملياتى كه به هلاكت 8 صهيونيست و زخمى شدن بيش از 66 نفر ديگر از آنها منجر شد كه حال دو نفر از آنها نيز وخيم اعلام شده است.
اين عمليات شهادت طلبانه رهبران سياسى و فرماندهان نظامى و امنيتى رژيم صهيونيستى را دچار سر درگمى كرد، آنها اين عمليات را اوج موفقيت گروه‏هاى مقاومت در ايجاد شكاف در ساختار امنيتى و استراتژى‏هاى نظامى صهيونيستى كه از زمان آغاز انتفاضه مسجدالاقصى روز به روز بر وسعت و فراگيرى آن افزوده مى‏شود، توصيف كردند.
قدرت تاثير گذارى اين عمليات شهادت طلبانه به حدى بود كه روزنامه انگليسى ايندپندت شهادت‏طلب مجرى اين عمليات را منفجر كننده خاورميانه توصيف كرده و ديلى تلگراف ديگر روزنامه پرتيراژ انگليسى از اين عمليات بمثابه قرار گرفتن اسرائيل بر لبه تيغ ياد كرد.
اين نوع نگاه ما را بر آن مى‏دارد تا اين عمليات شهادت طلبانه متهورانه را در چارچوب و جايگاه اصلى آن قرار داده و از اين منظر به پرسش هايى كه برخى آنرا در مورد عمليات جهادى عليه اشغالگران در فلسطين تكرار مى‏كنند، پاسخ دهيم.
سؤال اول اين بودكه چرااين عمليات دراين زمان‏انجام گرفت؟
پاسخ صريح و شفاف، به اين سؤال در چند كلمه خلاصه مى‏شود، چرادر اين زمانبندى نباشد؟
آيا تغييرى در واقعيت‏هاى ملت فلسطين به وجود آمده است؟
اشغالگران صهيونيست كه همچنان سرزمين و وطن ما را در اشغال خويش دارند و روز به روز بر سبعيّت و وحشيگرى‏هاى صهيونيستها عليه ملت فلسطين افزوده مى‏شود، به اين اميد كه بتوانند اراده ملت فلسطين را درهم شكسته و روحيه آنها را در مبارزه و پايدارى جهت آزادى مقدسات و خاك وطنش درهم بكوبند.
صهيونيستها صحنه جنگ عليه ملت فلسطين را به محلى براى آزمايش فرماندهان و متدهاى جنگى و امنيتى خويش مبدل ساخته‏اند به نحوى كه از زمان آغاز انتفاضه مسجدالاقصى كه قيام مردمى بى دفاع در برابر خودكامگى و ظلم اشغالگران است دشمن صهيونيستى راهبردهاى جنگى و تروريستى جديدى را عليه اين ملت به كار مى‏گيرد.
ابتكاراتى كه از زمان اعلام پايان 90 روزه به انتفاضه الاقصى توسط شارون تروريست آغاز و با حمله عليه تمامى زيرساخت‏هاى زندگى روزمره فلسطينيان ادامه دارد.
تا پايان مارس (11 فروردين 1385)ملت فلسطين بيش از 4408 شهيد و 44500 مجروح تقديم انتفاضه كرده است 9400فلسطينى از جمله 120 زن نيز توسط صهيونيستها دستگير و زندانى شده‏اند. صهيونيستها 76 هزار و 868 جريب از زمين‏هاى فلسطينيان را تخريب و يك ميليون و 355 هزار و 290 اصله درخت را نابود كرده‏اند، اين در حالى است كه مزدوران رژيم صهيونيستى به بهانه ساخت ديوار حايل 245 هزار و 743 جريب از زمين‏هاى فلسطينيان را نيز مصادره كرده‏اند.
شارون با همراهى فرماندهان خود هر چه در توان داشت براى خفه كردن صداى فلسطينيان به كار بست، تمامى ابزارها و سلاح‏هاى پيشرفته را به كار بست، از جمله انجام ترورهاى كوركورانه از طريق هوا و گلوله باران مناطق مسكونى و حتى اتومبيل‏هاى بمب گذارى شده، اين اعمال رژيم صهيونيستى بقدرى گسترده مى‏باشد كه انجام اين گونه اعمال حتى براى كودكان و مردم عادى فلسطين هم به مسئله‏اى روزمرّه مبدّل شده است چه رسد به مجاهدين.
اين البته جداى از سياست گرسنه نگاه داشتن فلسطينيان و از بين بردن زيرساخت‏هاى اساسى لازم براى يك زندگى بشرى است، صهيونيستها با بستن گذرگاه‏ها و جلوگيرى از ورود كالاهاى ضرورى و اساسى از جمله حتى دارو، از اين راهبرد بعنوان اهرم فشارى بر فلسطينيان استفاده مى‏كنند.
در اينجا لازم است مثالى را تنها بعنوان نمونه ذكر كنم.
در استان‏هاى جنين، طولكرم و قلقيليا در كرانه باخترى 2054 كشاورز فعاليت مى‏كنند كه مجموع آنان 13847 نفر مى‏باشند، اكنون 33 هزار و 443 جريب از مجموع زمين هايشان كه 45 هزارو 658 جريب است در غرب ديوار حائل قرار گرفته است كه ساخت اين ديوار عملاً آنها را از رسيدن به زمينهاى خود محروم كرده است، و آنها براى رفتن بر سر زمينهاى خود بايد از دروازه هايى كه در درون ديوار تعبيه شده و از مراكز ايست و بازرسى صهيونيستها عبور كنند كه اين كار نيز مستلزم دارا بودن برگه‏هاى عبور از ارتش صهيونيستى است اينجاست كه كشاورز فلسطينى مى‏بيند كه چگونه درختان زيتون همان قوت روزانه‏اش پژمرده مى‏شوند اما قادر نيست براى آب دادن به آن كارى بكند.
به رغم تمامى تجاوزات و اعمال تروريستى كه رهبران رژيم صهيونيستى عليه ملت فلسطين انجام مى‏دهند اما مخزن ايثارگرى، جانفشانى و مقاومت ملت فلسطين پايانى ندارد.
ملت فلسطين نشان داده است كه اراده پايان ناپذيرى دارد، اين حقيقتى است كه صهيونيستها هم خود به آن اعتراف كرده‏اند.
زئيف شيف تحليلگر امنيتى و استراتژيك معروف مطبوعات صهيونيستى با اذعان به اين مسئله در مقاله روز 29 فروردين گذشته يعنى يك روز پس از انجام عمليات تل آويو گفت: واضح است كه اسرائيل در خشك كردن منابع تروريسم ناكام بوده است و دليل آن افزايش افراد داوطلبى است كه آماده انجام عمليات انتحارى هستند.
اين پايدارى اسطوره‏اى ملت فلسطين مى‏تواند انگيزه بسيار خوبى در ميان امت عربى و اسلامى باشد، انگيزه‏اى نشأت گرفته از دين يا وابستگى فرهنگى براى حمايت ملتى كه در خط مقدم براى دفاع از مقدساتمان و استقلال ميهن هايمان در برابر طرح صهيونيستى و برنامه‏هاى توسعه طلبانه‏اش حضور دارد.
نتايج نشست سران اتحاديه عرب در خارطوم كه 8 فروردين برگزار شد براى ملت فلسطين نااميد كننده بود، زيرا به سطح خواسته‏هاى اساسى ملت فلسطين و در حدواندازه استراتژى مورد نياز براى حمايت و پشتيبانى از مقاومت ملت فلسطين نبود.ملتى كه اكنون در معرض شديدترين انواع تروريسم قراردارد.
در حالى كه چنين عمليات تروريستى از سوى اشغالگران صهيونيست عليه ملت فلسطين همه روزه در حال انجام است، كشورهاى عربى در نشست سران خود هيچ موضع اجرايى قابل توجهى براى مقابله با طرح‏هاى يهودى سازى منطقه جليل، ادامه بيرون راندن فلسطينيان از مناطق مسكونيشان در مناطق 1948، يهودى سازى مسجدالاقصى و ساخت ديوار حائل در اطراف قدس از خود نشان ندادند.
آنها حتى موضع قابل ذكرى در برابر سياست آمريكايى -اروپايى در گرسنه سازى ملت فلسطين به دليل انتخابات آزادى كه انجام دادند هم از خود نشان ندادند و حاضر نشدند اقدام قابل توجهى در برابر تنبيهى كه از سوى آمريكا و اروپا عليه ملت فلسطين به دليل پشت كردن به اسلو و رهبران سابق تشكيلات خودگردان و فساد ادارى و مالى آن دادند، از خود نشان دهند.
رهبران عرب حتى پاى از آن هم فراتر نهاده و اكنون فشارهاى خود را بر جنبش حماس وارد مى‏آورند و اين جنبش را بين دو گزينه وراه برسميت شناختن اسرائيل يا سرنگونى دولت منتخب از سوى ملت فلسطين از طريق بايكوت منطقه‏اى، مالى سياسى اين دولت قرار داده‏اند.
اما آنچه كه باعث دميدن اميد جديدى در كالبد امت شد و نشان داد كه امت اسلامى همچنان شاخص‏هاى زنده بودن را داراست، برگزارى كنفرانس قدس و حمايت از ملت فلسطين بود كه در تهران و در روزهاى 25 تا 27 فروردين برگزارشد.
اين كنفرانس پارلمانى – مردمى به حق اعلام حمايتى صريح از مقاومت و پشتيبانى از پايدارى حماس در برابر فشارهاى آمريكايى – صهيونيستى – اروپايى و حتى كشورهاى عربى محسوب مى‏شود.
صدها نفر به نمايندگى از احزاب عربى، اسلامى به همراه رهبران گروه‏هاى ملى و مذهبى فلسطينى، رؤساى پارلمان‏ها، مديران سازمان‏هاى جامعه مدنى در جهان عرب و اسلام و نيز نخبگان از رهبران فكرى، اطلاع رسانى و سياسى در تهران گردهم آمدند تا يك صدا بگويند اسرائيل از بين خواهد رفت و همانطور كه آقاى دكتر احمدى نژاد رئيس جمهورى ايران گفت: درخت خشكيده و به تعفن رفته رژيم صهيونيستى با يك طوفان ريشه كن خواهد شد.
پاورقي ها:

/

چشم اندازى به سيره حكومتى پيامبر اعظم ص

اشاره
تشكيل حكومت و به عهده گرفتن زمام اداره امور جامعه از مواردى است كه علاوه بر هدايت و نجات انسان‏ها، نقش قابل تأمّلى را در جهت حفظ آيات الهى و آرمان‏هاى جامعه مسلمين ايفا مى‏كند.
از اين رو نبىّ مكرم اسلام (ص) بلافاصله پس از هجرت براى تشكيل حكومت و دولت اسلامى اقدام نمود.
اين حكومت اسلامى هر چند بعد از ارتحال آن حضرت (ص) عمرش كوتاه بود، امّانمونه كامل حكومت دينى با ويژگى‏هاى خاص خود بود كه در اين نوشتار بر جسته آن به عنوان شاخصه‏هاى آموزنده و سازنده اشاره مى‏شود: عدالت خواهى
مطالعه تاريخ زندگى پيامبر (ص) بيان‏گر اين است كه آن حضرت (ص) در روزگارى كه در مدينه قدرت بزرگى پديد آورد، تمام سعى و تلاشش برقرارى عدالت و احياى ارزش‏هاى الهى و انسانى بود. ايشان در يك منشور جهانى، عدالت خواهى و تساوى حقوق انسان‏ها را در جوامع اعلام كرده‏و ملاك احترام به حقوق بشر رامعين نمود.
آن منادى راستين عدالت و آزادى هنگامى كه مشاهده كرد يكى از اصحاب عرب وى «سلمان فارسى» را به خاطر غير عرب بودن تحقير مى‏كند، در كلمات حكيمانه و معروفى مى‏فرمود: «انّ‏الناس من عهد آدم الى يومنا هذا مثل اسنان المشط لافضل للعربى على العجمى و لا للاحمر على الاسودالا بالتقوى؛(1) همه مردم از زمان حضرت آدم(ع) تا به امروز همانند دانه‏هاى شانه مساوى و برابر هستند. عرب بر عجم و سرخ برترى ندارد مگر با تقوى».
آن حضرت در اجراى قانون عادلانه الهى اهتمام خاصّى داشت و اگر كسى از ايشان تقاضاى غير قانونى مى‏كرد، شديداً ناراحت مى‏شد.
بعد از جنگ احزاب در مورد تقسيم غنايم بعضى از همسران پيامبر(ص) تقاضاى غير معمول كردند، لذا آن‏بزرگوار ناراحت شد و حدود يك ماه از آنان فاصله گرفت. خداوند متعال نيزبه اين مناسبت آياتى را بر آن حضرت نازل كرد وفرمود: «يا ايهّاالنبى قل لازواجك ان كنتن تردن الحيوة الدنيا و زينتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا؛(2) اى پيامبر به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مى‏خواهيد، بياييد با هديه‏اى شمارا بهره‏مند سازم و شما را به طرز نيكويى رها سازم». و به اين ترتيب پيامبر اكرم (ص) حتى به نزيك‏ترين افراد خانواده‏اش اجازه نداد از قانون الهى تخطّى كرده و عدالت اجتماعى را در حكومت اسلامى آن حضرت خدشه دار سازند. قاطعيّت و شهامت‏
در سيره حكومتى رسول گرامى اسلام قاطعيّت و شهامت در مورد اجراى قانون و حدود الهى به بهترين وجه انعكاس يافته است. در فتح مكه زنى از قبيله «بنى مخزوم» مرتكب سرقت شد و از نظر قضايى جرمش محرز گرديد . خويشاوندان آن زن كه هنوز رسوبات نظام طبقاتى دوران جاهليت در مغزشان ماند ه بود، اجراى مجازات (حد سرقت) را نسبت به آن زن، ننگ خانواده اشرافى خود مى‏دانستند؛به همين دليل براى متوقف ساختن اجراى حد سرقت به تلاش افتادند و به همين منظور «اسامة بن زيد» را- كه مانند پدرش نزد پيامبر (ص) محبوبيت داشت – وادار به شفاعت نمودند. اما همين كه اسامه زبان به شفاعت گشود، آن حضرت (ص) خشمگين شد و فرمود: چه جاى شفاعت است ؟مگر مى‏توان حدود و قانون را بلااجراگذاشت و فوراً دستور مجازات صادر نمود.اسامه متوجه لغزش خود شد و عذرخواهى نمود. پيامبر (ص) براى اين كه فكر تبعيض در اجراى قانون را از ذهن مردم بيرون نمايد، عصر همان روز به ايراد خطبه‏اى پرداخت و به مسأله اجراى قانون الهى اشاره نمود وفرمود: «اقوام و ملل پيشين دچار سقوط وانقراض شدند؛ زيرا در اجراى قانون تبعيض روا مى‏داشتند. هرگاه يكى از طبقات بالا مرتكب جرم مى‏شد، او را از مجازات معاف مى‏كردند و اگر كسى از زير دستان به جرم مشابه آن مبادرت مى‏ورزيد، او را مجازات مى‏كردند. قسم به خدايى كه جانم در دست اوست در اجراى قانون در باره هيچ كس كوتاهى و سستى نمى‏كنم. اگر چه مجرم از نزديكان من باشد»(3) چنان كه ملاحظه مى‏شود رسول گرامى(ص) در اجراى قوانين هيچ گونه تبعيضى روا نمى‏داشتند؛ شفاعت احدى را نمى‏پذيرفت و تحت تأثير نظرات ديگران قرار نمى‏گرفت. آن حضرت به شدّت مسلمانان را از تعطيل شدن حدود الهى نهى مى‏كرد و مى‏فرمود: «انّما هلك بنو اسرائيل لانّهم كانوا يقيمون الحدود على الوضيع دون الشريف؛(4)بنى اسرائيل نابود شدند از آن جهت كه حدود الهى را براى زير دستان اجرا مى‏كردند نه براى اشراف!» وفاق اجتماعى
با آغاز دولت رسول خدا(ص) در مدينه، وفاق اجتماعى به عنوان يك ساز وكار مهم از سوى پيامبر(ص) مطرح گرديد.
با درنگ در حيات سياسى آن حضرت پس از تشكيل حكومت اسلامى و هم پاى سامان دهى به ساختار دولت، نمونه‏هاى فراوانى از وفاق اجتماعى را مى‏توان يافت كه در جهت يك دلى و سازگارى مسلمانان شكل گرفت ؛ همچون ساختن مسجد، پيمان عمومى ميان مسلمانان، يهوديان و مشركان يثرب، هم دلى با قبايل عرب و قرار داد برادرى.
وفاق اجتماعى در دولت كريمه پيامبر اعظم (ص) بر چند اصل راهبردى و بدون تغيير استوار بود كه عبارت است از:
1- ايمان به خداى يكتا و اعتقاد به آموزه‏هاى دينى و قوّت بخشيدن به گرايش توحيدى كه پيامبر(ص) آن را مهم‏ترين ركن وفاق و اتحاد مى‏دانست.(5)
2- پيامبر(ص) بهترين و استوارترين راستى را تنها در گروه مؤمنان مى‏دانست و با چنين ديدگاهى وفاق را در محدوده آنان تلقى مى‏نمود. اين اصل در سال نهم هجرى و در اوج اقتدار دولت اسلامى و با الهام از آيه: «انّما المؤمنون اخوةٌ…»(6) نهادينه گرديد؛ آيه‏اى كه تمامى مؤمنان را بايكديگر برادر مى‏داند.
3- سازگارى با غير مسلمانان به عنوان يك تاكتيك و در جهت پيش برد منافع اسلام وجود داشته است و چنين وفاقى عارى از امتياز دهى يك سويه بوده و برترى اسلام و مسلمانان در آن لحاظ شده است.(7) شايستگى معنوى
معيار مورد نظر پيامبر(ص) در انتخاب مديران و مسؤولان، تقوا، سابقه خوب و پاى بندى به ارزش‏هاى دينى و ساير ملاك‏هاى شايسته بود.آن چه براى آن بزرگوار در انتخاب مديران اهميت نداشت، ملاك خويشاوندى و قوم گرايى بود؛ چنان كه اصحاب خاص آن حضرت يعنى ؛ سلمان فارسى، بلال حبشى، ابوذر غفارى و عمّار عربى هر يك از يك منطقه و نژاد بودند و وقتى آيه زكات(توبه – آيه 160)نازل شد چون سهمى براى كسانى كه زكات جمع آورى مى‏كردند، داده شد، عده‏اى از بنى هاشم نزد پيامبر(ص) آمدند و از ايشان تقاضا كردند كه به سبب خويشاوندى جمع آورى زكات را به آنان واگذار نمايد. رسول خدا(ص) به آنان فرمود: صدقه و زكات بر من و بنى هاشم حرام است، يعنى نه تنها به سراغ زكات نياييد، بلكه انتظار آن را هم نداشته باشيدكه از كارمندان جمع آورى آن شويد. سپس فرمود: آيا گمان مى‏كنيد من ديگران را برشما ترجيح مى‏دهم؟ خير بلكه من خوبى و صلاح شما را مى‏خواهم.(8) خدمت رسانى‏
يكى از برنامه‏هاى زندگى رسول خدا(ص) رسيدگى به كارها و گرفتارى‏هاى مسلمانان بود. آن حضرت در بر آوردن حاجات مردم كوشش بسيار داشت و در اين مورد اهل فضل و تقوا را بر ديگران ترجيح مى‏داد و نيازهاى آنان را برآورده مى‏ساخت .
روزى بايكى از ياران خود درصحراى مدينه قدم مى‏زد كه پيرزنى رابر سر چاهى مشاهده كرد؛ او مى‏خواست از چاه آب بكشد و به خيمه‏اش ببرد، امّادر كار خود ناتوان بود. پيامبر (ص) نزديك رفت و فرمود: اى مادر آيا مى‏خواهى برايت از چاه آب بكشم ؟آن بانوى سالخورده از پيشنهاد رسول خدا (ص) خوشحال شد.
حضرت رسول (ص) بر سر چاه آمد و مشك را پر از آب كرد و تا خيمه آن پيرزن حمل نمود. شخصى كه همراه پيامبر (ص) بود، هر چه اصرار كرد كه مشك را از پيامبر(ص) بگيرد، آن حضرت قبول نكرد و فرمود: من به تحمّل مشقت و زحمات امت خود سزاوارترم!
بعد از اين كه پيامبر (ص) خداحافظى كرد و به راه افتاد، پيرزن به فرزندانش گفت، مشك را از بيرون خيمه به داخل بياوريد
آن‏ها با تعجب پرسيدند: اى مادر! اين مشك سنگين را چگونه به خيمه آوردى؟ او پاسخ داد: جوانمردى زيبا روى و خوش سخن با كمال مهربانى آن را به اين جا آورد.
آن‏ها وقتى پيامبر را شناختند، به دنبالش دويدند و به دست وپاى آن حضرت افتادند و عذرخواهى نمودند. پيامبر (ص) آنان را دعا كرد و با لطف ومهربانى خويش نوازش داد.(9)
آرى! روش زندگى پيامبر اكرم (ص) گره‏گشايى و نيكى و احسان بود، سيره حكومتى آن حضرت نشان مى‏دهد كه ايشان پيروان خود را به كارگشايى و برآوردن حاجات برادر مؤمن تشويق و ترغيب مى‏كرد.
آن حضرت مى‏فرمايد: «من قضى لاخيه المؤمن حاجة كان كمن عبدالله دهرا؛(10) هر كس يك حاجت برادر خود را برآورد، چنان است كه در همه روزگار خدا را عبادت كرده است». تفقد واحوال‏پرسى
بزرگوارى و عنايت نبى اكرم (ص) به افراد را نبايد فقط به خدمت رسانى جهت پيش برد امور جامعه دانست، بلكه تمام اقشار جامعه به نوعى از لطف و بزرگوارى آن حضرت برخوردار بودند و دراين ميان تكريم آن رهبر بزرگوار نسبت به اصحاب از همه چشم گيرتر است. سيره كريمانه ايشان با اصحاب باعث ايجاد ارتباط عاشقانه و وحدت فكرى و اجتماعى مى‏شد كه همه، خود را وابسته به اين كانون عشق و ايثار و كرامت مى‏ديدند.و هيچ‏گاه پيامبررااز خود جدا نمى‏دانستند.
«انس بن مالك» نقل مى‏كند: هرگاه پيامبر(ص) يكى از اصحاب را سه روز نمى‏ديد، در باره او سؤال مى‏كرد ؛ اگر آن فرد در شهر نبود برايش دعا مى‏كرد؛ اگر حضور داشت به ديدن او مى‏رفت و اگر مريض بود از او عيادت مى‏نمود.(11) احترام به نظرات ديگران‏
در مسايل مربوط به جامعه با اين كه پيامبر (ص) هوش سرشارش در تشخيص امور بر همگان برترى داشت، امّا هرگز با تحكّم و استبداد رأى به افكار مردم بى اعتنايى نمى‏كرد.
نظر مشورتى ديگران را مورد توجه قرار مى‏داد و دستور قرآن مجيد را در عمل اجرا مى‏كرد و از مسلمانان مى‏خواست كه اين سنت را نصب العين قرار دهند.
يكى از نمونه‏هاى مشورت آن حضرت با اصحاب در جنگ «بدر» است. مسلمانان به قصد مصادره كردن اموال كاروان تجارى قريش كه از شام برمى‏گشت از مدينه بيرون آمدند،امّادر حال حركت به سمت بدر خبر رسيد كه سپاه قريش عازم آن منطقه است. با اين خبر اوضاع به كلى دگرگون شد و مسلمانان كه خود را براى حمله به كاروان قريش آماده كرده بودند، در مقابل يك لشكر مسلح كه در تعداد افراد سه برابر بودند، رو به رو شدند.
رسول خدا (ص) از همراهان پرسيد كه آيا حاضرند در اين شرايط در برابر قريش بايستند يا نه ؟
«ابوبكر» و «عمر» هر كدام برخاستند و سخنانى گفتند كه بوى تهديد و ترس مى‏داد، ولى پيامبر(ص) به حرف آن‏ها اعتنايى نكرد.
سپس «مقداد بن عمرو» سخنانى در اطاعت از حضرت بيان كرد، امّا باز پيامبر(ص) از مردم مشورت خواست، مخاطب آن بزرگوار در اصل «انصار» بودند، زيرا آن‏ها در بيرون مدينه نسبت به پيامبر(ص) تعهدى نداشتند. درنهايت با اعلام حمايت انصار، رسول اكرم (ص) دستور حركت صادر نمود و پرچم جنگ برافراشته شد.(12)
ديگر مشورت رسول خدا(ص) با اصحاب در جنگ «احد» بود. وقتى خبر لشكركشى قريش درمدينه به پيامبر(ص) و مسلمانان رسيد، آن حضرت با مسلمانان مشورت كرد. عده‏اى كه تعدادشان اندك بود و درميان آن‏ها «عبدالله بن ابى» حضور داشت، معتقد بودند در مدينه بمانند و از شهر دفاع كنند، اما عده‏اى از جوانان و كسانى كه در بدر نبودند وبرخى بزرگ سالان مانند حضرت «حمزه» و «سعد بن عباده» اصرار داشتند كه در بيرون مدينه با دشمن روبرو گردند تا مبادا متهم به ترس شوند.
پيامبر (ص)نظر اكثريت را قبول كرد و زره جنگ پوشيد. در اين هنگام، صحابه – كه احساس كردند با خواست رسول خدا(ص) مخالفت كرده‏اند – پشيمان شدند و نزد حضرت رفتند و اظهار ندامت كردند، ولى پيامبر (ص) فرمود: اكنون كه زره به تن كرده‏ايم، سزاوار نيست آن را بيرون بياوريم.(13)
پس از اتمام جنگ و شكست مسلمانان شبهه‏اى مطرح شد كه در اين موضوع جاى مشورت نبوده است، لذا آيه «… وشاورهم فى الامر…»(14) نازل شد تااين شبهه را بر طرف كند؛ زيرا در هر صورت فايده مشورت بالا بردن شخصيت و تكريم آن‏هاست . مهر و عطوفت
راز پيروزى رسول خدا (ص) در مديريت حكومتى، مهرورزى و عشق به مردم بود.اگر اين شيوه كارآمد در مديريت رسول خدا نبود، هرگز توفيق رفع مشكلات و موانع طاقت فرسا را پيدا نمى‏كرد.به همين جهت خداوند فرمود: «فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لا نفضّوا من حولك… ؛(15)به موجب رحمتى كه خداوند به تو عنايت كرده بود، براى آنان نرم شدى كه اگر تندخو و سخت دل بودى، همه از اطراف تو پراكنده مى‏شدند…» در سال هشتم هجرى كه پيامبر گرامى اسلام (ص) با اقتدار و پيروزى كامل به شهر مكه وارد شد و آن را از دست كفّارو مشركان خارج نمود، طرفداران جبهه باطل به ويژه كسانى كه در مدت بيست سال گذشته، بدترين ستم‏ها و جسارت‏ها و دشمنى‏ها را در حق آن حضرت و يارانش كرده بودند، در هاله‏اى از رعب و وحشت گرفتار شدند و بعد از فتح مكه منتظر انتقام و عكس العمل متقابل پيامبر(ص) بودند. اين نگرانى و اضطراب هنگامى به اوج خود رسيد كه اهل مكه از سعدبن عباده (پرچم دار پيامبر) شنيدند كه فرياد مى‏زد: امروز روز جنگ و خونريزى و اسارت است.(16)
هنگامى كه اين شعار به گوش رسول خدا(ص) رسيد، آن حضرت ناراحت شد و دستور داد پرچم اسلام را از او گرفته و به دست حضرت على (ع) بسپارند، سپس با سخنان آرام بخش و ملاطفت‏آميز خود، دشمنان ديرينه خويش را آرامش داد.آن حضرت فرمود: شما در مورد من چگونه مى‏انديشيد؟ مشركان گفتند: ما جز نيكى و محبّت از تو انتظارى نداريم!ما تو را برادرى بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خود مى‏دانيم .رسول خدا (ص) فرمود: من آنچه را برادرم يوسف (ع) در مورد برادران ستمگر خود انجام داد، همان مى‏كنم و همانند او مى‏گويم: «… لا تثريب عليكم اليوم…؛(17) امروز ملامت و سرزنشى بر شما نيست…»
هنگامى كه آن رهبر مهربان، مردم هراسناك و نگران را آرام نمود، اضافه كرد كه امروز روز نبرد و انتقام نيست، بلكه روز رحمت و محبت است و من از تمام جنايات و گناهان شما گذشتم .آن گاه جمله معروفش را فرمود: «اذهبوا فانتم الطّلقاءُ ؛(18) به دنبال زندگيتان برويد كه همه شما آزاد هستيد».
تمامى آنان گويا دوباره متولد شدند ؛ بنابراين نفس راحتى كشيدند وبه غير از افراد معدودى، همگى محبت و عشق رسول خدا در اعماق وجودشان نفوذ كرد و مسلمان شدند. مدارا با مخالفان
عصر نبوى، عصر تأسيس نظام اسلامى و تكوين اعتقادات اسلامى در ميان مردم بود. به همين دليل رفتارهاى پيامبر (ص) بيش‏تر با مدارا همراه بود تا مردم بتوانند اصل دين را در جامعه بپذيرند.
به همين جهت مخالفت‏ها، استهزاها و تمسخرها با گذشت نبى مكرم (ص) همراه بود.
بيش‏ترين تحمل و مداراى پيامبر(ص) با منافقان مدينه بود؛ زيرا برخورد شديد با آن‏ها خطرى جدّى عليه حكومت اسلامى به شمار مى‏آمد. عبد بن ابى رئيس منافقان مدينه بود كه به رغم اقدامات و خيانت هايش در مراحل گوناگون، پيامبر(ص) عليه او اقدامى نكرد. او در مدينه از جايگاهى بر خوردار بود و پيامبر(ص) بااو مدارا مى‏كرد. پس از غزوه «بنى مصطلق» او گفت: اگر به مدينه برگرديم، پيامبر را از آن جا بيرون مى‏كنيم!
اين خبر به آن حضرت رسيد و اصحاب خواستار بر خورد شديد با او شدند تا جايى كه مسأله قتل او شايع گرديد ؛ بنابراين پسرش از پيامبر (ص) خواست: اگر چنين است، او خود عامل اين حكم باشد تا مبادا او بخواهد قاتل پدرش را بكشد و دستش به خون مسلمانى آغشته گردد، امّا رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: چنين حكمى مطرح نيست.(19) زهد و ساده زيستى
زهد و ساده زيستى از كردارهاى ستوده‏اى است كه موجب بسيارى از كمالات روحى در وجود انسان مى‏باشد.
از بارزترين صفات نبى مكرّم اسلام (ص) كه ايشان را در امر تشكيل حكومت موفق ساخت، زهد و ساده زيستى بود.
حضرت على (ع) در تشريح سيره نبوى به اين ويژگى آن حضرت مى‏پردازد و مى‏فرمايد: «رسول گرامى اسلام همواره بر روى زمين غذا مى‏خوردو همانند بندگان مى‏نشست و بادست خود كفشش را وصله مى‏زد و لباس خود را مى‏دوخت و بر الاغ برهنه سوار مى‏شد و شخص ديگرى را نيز به همراه خود سوار مى‏كرد. روزى متوجه شد كه پرده‏اى بر خانه‏اش آويخته شده كه نقش ونگاروتصوير داشت. به يكى از همراهانش فرمود:اين پرده را از برابر چشمانم دوركن كه هرگاه نگاهم به آن مى‏افتد، به ياد دنيا و زينت‏هاى آن مى‏افتم». (20)
«زيد بن حارث» روايت كرده است كه در يكى از روزها رسول خدا(ص) روى حصير خوابيده بود و نشانه‏هاى زبرى حصير بر بدن مباركش اثر گذاشته بود. عايشه از روى دلسوزى به آن حضرت عرضه داشت: يارسول الله!پادشاهان ايران وروم از همه گونه نعمت دنيوى برخوردار هستند، ولى شما كه رسول خدا وپيامبر الهى هستيد، از همه چيز تهى دست مى‏باشيد تاآن جا كه روى حصير استراحت مى‏كنيد و لباس ارزان قيمت مى‏پوشيد!حضرت فرمود: عايشه! چه خيال مى‏كنى! هرگاه من بخواهم، كوه‏ها طلا مى‏شوند و با من به حركت در مى‏آيند .
روزى جبرئيل(ع) بر من نازل شد و كليد خزينه و گنجينه‏هاى جهان را در اختيار من گذاشت، اما من نپذيرفتم. سپس حضرت رسول(ص) براى اين كه اين حقيقت را آشكارا به عايشه نشان دهد، به او فرمود: اى عايشه! حصير را بلند كن. او نيز دستور آن حضرت را اجرا كرد و مقدار زيادى طلا را مشاهده نمود. سپس به عايشه فرمود: نگاه كن و طلاها را از نزديك ببين! اما بدان كه دنيا و تمام زيبايى‏هاى فريبنده و ظاهرى آن از نظر خداوند متعال ارزش بال يك پشّه را ندارد.(21)
البته بهره گرفتن از دنيابراى آخرت امرى مذموم نيست، بلكه علاقه به دنيا و دوست داشتن آن در مقابل آخرت و ارزش‏هاى معنوى ناپسند است . فرجام سخن‏
پيامبر (ص) با هجرت به مدينه حكومت و دولت اسلامى را تشكيل داد و وجود خود را وقف اصلاح جامعه مسلمانان نمود، اما متأسفانه عمر اين حكومت كوتاه بود و با ارتحال جانگداز آن رسول گرامى، مردم به عقب برگشتند؛ افراد نالايقى روى كار آمدند و جامعه مسلمين را به هر سويى كه مى‏خواستند، كشاندند؛ دل‏ها از ياد خدا غافل و احاديث نبوى دستخوش كتمان و تحريف قرار گرفت.
در چنين وضعيّتى جامعه از نور هدايت منقطع گرديد و معنويت افول كرد و سرانجام آن باعث شد كه حضرت على (ع) خانه‏نشين شده؛ امام مجتبى (ع) مسموم و سر منّور امام حسين(ع) در گودال غربت با تيغ كين ازبدن جدا شد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1 – مستدرك الوسايل، ميرزا حسين نورى، ج 12، ص 89. 2 – سوره احزاب، آيه 28. 3 – صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل بخارى، ج 5، ص 269. 4 – مستدرك الوسايل، ج 18، ص 7. 5 – سيره رسول خدا، رسول جعفريان، ص 436. 6 – سوره حجرات، آيه 10. 7 – فصلنامه فرهنگ كوثر، شماره 50، تابستان 1381، ص 127. 8 – اصول كافى، كلينى، ج 4، ص 58. 9 – تفسير منهج الصادقين، ذيل آيه 4 سوره قلم . 10 – بحارلانوار، مجلسى، ج 93، ص 383. 11 – همان، ج 16، ص 232. 12 – سيره ابن هشام، ج‏1، ص 615. 13 – همان، ج‏3، ص 67 و 68. 14 – سوره آل عمران، آيه 159. 15 – همان . 16 – شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 17، ص 272. 17 – سوره يوسف، آيه 92. 18 – بحارلانوار، ج 21، ص 132. 19 – سيره ابن هشام، ج 2، ص 372. 20 – نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 160، ص 301. 21 – حلية الاولياء، ابونعيم اصفهانى، ج 8، ص 138.

/

اسلام و زندگى‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
مفهوم حيات و زندگى از مفاهيم روشن و بديهى است كه هر انسانى مى‏تواند تصويرى از آن را در ذهن خود ترسيم كند، موجودى كه به لحاظ زيستى از اوصاف و خصوصياتى چون تغذيه و رشد و توليد مثل و مانند آن برخوردار باشد از آن به موجود زنده ياد مى‏شود و يا موجودى كه از حس و حركت بهره‏مند باشد از آن به حيوان ياد مى‏شود.
حيات حقيقتى است كه هم نازل‏ترين موجود از آن برخوردار است و هم موجود كامل و مطلق يعنى خداى سبحان آن را داراست، از اين رو، از حق به (حىّ لايموت) تعبير مى‏شود.
آدمى موجود زنده‏اى است كه مى‏خواهد زندگى كند از اين رو لازم است بدانيم كه زندگى حقيقى انسان چگونه است، آيا زندگى او در حدى است كه به اندازه تأمين غرايز و اغراض حيوانى از آن برخوردار بوده و در مرتبه جانوران ديگر باشد اين كه وى از حياتى برتر بهره‏مند است كه تمام تلاش خود را بايد در اين راستا به كار گيرد. از نظر آموزه‏هاى دينى و اسلامى، انسان‏ها از نظر حيات و زندگى درجات و مراتب گوناگون دارند. بهمين دليل در آغاز لازم است به اقسام حيات پرداخته شود و سپس به آثار حيات اشاره گردد.
صدرالمتألهين مى‏گويد: «واعلم انّ حيوة كل حىّ انما هى نحو وجوده، اذ الحيوة هى كون شى‏ء بحيث يصدر عنه الافعال الصادرة عن الاحياء من آثار العلم و القدرة»(1) بدان كه حيات هر موجود زنده‏اى به چگونگى وجود او مربوط است زيرا زندگى آن است كه افعال و كارهاى زندگان از آن صادر شود و افعال و كارهاى زندگان همان آثار علم و قدرت است. اقسام حيات‏
با توجه به مفهوم روشنى كه هر كس از حيات و زندگى دارد مى‏توان حيات انسان و مراتب آن را در سه مرحله ترسيم كرد:
الف – حيات حيوانى:
انسانى كه خدا او را آفريده است و خلقتش را متعادل قرار داده و فرمود: «الذى خلقك فسويك فعدلك»(2) خدايى كه تو را از عدم آفريد و به صورتى تمام و كامل بياراست و او را متعادل قرار داده است، او را از حيات حيوانى برخوردار نموده تا او با استفاده از قواى درونى خويش از مواهب زندگى برخوردار گردد. اما بايد بداند كه اهتمام او به بهره‏مندى از آن قوا چگونه خواهد بود؟ آيا تمام همّت او محدود كردن خود به ارضاء همين حيات است و در نتيجه خود را در پايين‏ترين مرتبه حيات قرار مى‏دهد يا به عاليترين درجه حيات نيز توجه مى‏كند. برخى آدميان در طول عمر خود در پايين‏ترين درجه حيات سير مى‏كنند.
هشتاد سال از خداى خويش حيات مى‏گرفتند امّا ديوار آن حيات بواسطه شهوت و غضب چيده شده است. و اين طايفه وراى ديوارى كه براى خود درست كرده‏اند را مشاهده نمى‏كنند. چون حيوانات همه همّت خود را در بكارگيرى شهوت محدود ساخته گويا كه هيچ قوّه و استعداد ديگرى در آنها وجود ندارد. زندگى منافقان و حيات كفار چنين زندگى و حياتى است. قرآن كريم در وصف كفار مى‏فرمايد: والذين كفروا يتمتعون ويأكلون كما تأكل الانعام؛ و كسانى كه كفر ورزيدند استفاده از زندگى و خوراكشان همانند چهارپايان است.»(3) اين گروه چنان در اين جنبه افراط كرده‏اند كه خداوند به رسولش خطاب مى‏كند كه آنان را به حال خويش رها ساز تا در ورطه حيوانيت خود ادامه حيات دهند و مانند چارپايان زندگى كنند: «فذرهم يخوضوا ويلعبوا حتّى يلاقوا يومهم الذى يوعدون؛ پس اى رسول آنها را به كفر و ضلالت خود بگذار كه به بازيچه دنيا مشغول باشند تا به روزى كه وعده عذاب آنهاست روبه رو شوند.»(4) چرا اين دسته از انسان‏ها در اين مرحله قرار گرفته‏اند؟ علت آن است كه اين گروه با عدم استفاده از عقل و بدون توجه به قوّه عاقله در غفلت بسر برده و به زندگى دنيا رضايت داده و با جهل مركب به همان مطمئن شده‏اند. «انّ الذين لايرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمأنوا بها والذين هم عن آياتنا غافلون؛ همانا آنان كه (به آخرت معتقد نشدند) به لقاء ما دل نبسته و به ديدار ما اميد ندارند و به زندگى حيوانى پست دنيا دل بسته‏اند و آنهايى كه از آيات و نشانه‏هاى ما غافلند.»(5) اولئك مأواهم النار بماكانوا يكسبون؛ ايشان به اعمالى كه انجام داده‏اند جايگاهشان در جهنم است.»(6)
امير بيان امام على(ع) در دورى از چنين حياتى در نامه معروف خود خطاب به عثمان بن حنيف مى‏فرمايد: «فما خلقت ليشغلنى اكل الطيباب كالبهيمة المربوطة همّها علفها او المرسلة شغلها تقممها؛ خلق نشده‏ام كه غذاهاى لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پروارى كه تمام همّت او علف و يا چون حيوان رها شده كه شغلش چريدن و پركردن شكم باشد.»(7) معناى اين سخن حضرت امير(ع) اين نيست كه مقام و جايگاه انسان محدود باشد بلكه او خود با اراده‏اش جايگاه خويش را تنزّل بخشيد و قلمرو حياتش را با زندگى حيوانات نزديك نمود.
تو بلند آوازه بودى، اى روان‏

با تن دون يار گشتى دون شدى‏
صحبت تن تا توانست از تو كاست‏

تو چنان پنداشتى كافزون شدى‏
جاى افسون كردن مار هوى‏

زين فسون سارى تو خود افسون شدى‏
نور بودى، نارِ پندارت بكشت‏

پيش از اين چون بودى، اكنون چون شدى‏
ملك آزادى چه نقصانت رساند

كامدى در حصن تن مسجون شدى؟(8) ب – زندگى انسانى:
آدمى تا در تحقق بخشى قوه وهم و خيال است حيطه حياتش در رديف حيوانات است اما اگر گام را بلندتر نهاد و قوه عاقله را به خدمت گرفت و در بالندگى آن همت گمارد بطور قطع حياتش از زندگى حيوانات فراتر مى‏رود و ثمرات و آثار انسانى از آن حيات ظهور مى‏كند. زيرا قواى متعدد در نهاد و نهان انسان به منزله درخت‏هايى هستند كه طعم ميوه‏هاى‏شان مختلف است.
قرآن كريم به اين نكته تصريح دارد كه حيات شخص جاهل يا غافل با فرد عاقل و عالم يكسان نيست زيرا يكى از قوه عاقله برخوردار بوده و ديگرى در تلاطم حياتش با حس و وهم و خيال درگير است، يكى بر مركب عقل تكيه زده و ديگرى بر هوى‏ ركود و اعتماد نموده و پياده از عقل مى‏باشد، يكى كشته جهل خويش است و ديگرى از نور عقل و وحى روشنايى مى‏گيرد.
«اوَمن كان ميتاً فاحييناه و جعلناله نوراً يمشى به فى الناس كمن مثله فى‏الظلمات ليس بخارج منها كذلك زيّن للكافرين ماكانوا يعملون؛ آيا كسى كه مرده (جهل و ضلالت) بود پس ما او را زنده كرديم و به او روشنى علم و ديانت داديم كه با آن روشنى ميان مردم سرافراز رود مَثَلِ او مانند كسى است كه در تاريكى‏هاى (جهل و گمراهى) فرو رفته و از آن نمى‏تواند خارج گردد؟ آرى اعمال بد كافران اين چنين در نظرشان زيبا جلوه نمود».(9)
حيات مؤمنانه با زندگى فاسقانه برابر نيست زيرا يكى با اصل خويش پيوند دارد و ديگرى از اصل خويش بريده و زندگى‏اش چون گره كورى به هر طرف متمايل است.
«افمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لايستوون؛ آيا كسى كه ايمان آورد با كسى كه فسق و فجور ورزيد مساوى است.»(10) عقل و نقل كه دو ركن اساسى دين را شكل مى‏دهند و مبيّن حقيقت دين مى‏باشند، هر دو بر اين امر اتفاق دارد كه زندگى با به كار بستن عقل و به كارگيرى ايمان معنا پيدا كرده و مى‏تواند اهداف واقعى را دنبال نموده و به مقصود و مراد انسانى رهنمون گردد زيرا حكم عقل، طاعت و پيروى از نقل را به همراه دارد.
«و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لايسمع الادعاء و نداء صمٌّ بكمٌ عمىٌ فهم لايعقلون؛ و مثل آنان كه كفر ورزيدند همانند كسانى است كه آوازش كنند و از آن آواز معنايى درك نكرده و جز صدايى نشنود، كفار هم از شنيدن و گفتن و ديدن حق كر و گنگ و كورند زيرا عقل خود را به كار نمى‏بندند.»(11)
حيات انسانى حيات مؤمنانه را گويند و زندگى حيوانى به حيات ملحدانه انسان اطلاق مى‏شود كه قرآن كريم بنا و آثارشان را متفاوت ارزيابى مى‏كند. تشبيه خداوند از اين دو زندگى اين است كه حيات انسانى چون سجده گاهى است كه بر پايه تقوا و حق و صواب تأسيس شده و داراى بناى محكم و استوارى است امّا زندگى حيوانى به مانند بنايى است كه بر پايه سستى در كنار سيل ساخته شد و به زودى ويران خواهد شد. «افمن اسّس بنيانه على تقوى من اللّه و رضوانٍ خيرٌ ام من اسّس بنيانه على شفا جرفٍ هارٍ فانهار به فى نار جهنم و اللّه لايهدى القوم الظالمين؛ آيا كسى كه مسجد به غرض تقوى و خداپرستى تأسيس كرده و رضاى حق را طالب است مانند كسى است كه بنايى سازد بر پايه سستى در كنار سيل كه زود به ويرانى كشد و عاقبت، آن بنا از پايه به آتش دوزخ مى‏افتد؟ و خدا هرگز ستم كاران را هدايت نخواهد كرد.»(12)
پس قلمرو حيات حيوانى، بهره‏بردارى از خيال و وهم است و لازمه حيات انسانى، استفاده از عقل و آموزه‏هاى دينى است و چون حيطه عقل فراتر از وهم است لذا حيات مبتنى بر آن دو نمى‏تواند يكسان باشد. ج – حيات الهى:
آدمى با بهره‏گيرى از عقل و تسليم پذيرى در برابر نقل قادر است حيات انسانى خود را رقم زند امّا حيطه حيات وى مى‏تواند از اين حوزه هم فراتر رود. اين موجود مادى چون داراى روح الهى است (و نفخت فيه من روحى)(13) قدرت آن را دارد كه پا را از عالم ماده فراتر گذاشته و در عالم ملكوت سير كند. اسباب وصول براى او مهيا است امّا گاهى انگيزه ظهور آن دروى ملغى است. بسيار زيبا گفته است لسان الغيب كه:
اى دل به كوى دوست گذارى نمى‏كنى‏

اسباب جمع دارى و كارى نمى‏كنى‏
ميدان به كام خاطر و گويى نمى‏زنى‏

بار ظفر به دست و شكارى نمى‏كنى‏
در اين مرتبه از حيات است كه انسان با تلاش و كوشش از مقام عبودى به جايگاه ربوبى باريافته زمان و مكان را در مى‏نوردد و با اينكه به ظاهر در اين عالم است امّا در واقع به باطن آن عالم مرتبط است. حق تعالى در خطاب به ابراهيم خليل (ع) اشاره به اين مرتبه از حيات دارد كه فرمود: «كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض…؛ و ما اين چنين حقايق آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم.»(14) مقام منيع ملكوت منحصر در نبى و وصى نيست كه ديگران بدان دسترسى نداشته باشند و يا وصول به آن برايشان مستحيل باشد، زيرا:
اولاً انسان قوه و استعداد حشر با ملكوت را داراست زيرا سعه وجودى او برتر از مجردات است.
ثانياً خداوند سبحان در متن فرقان خطاب به غير معصومين از انسان فرموده است: «اولم ينظروا فى ملكوت السموات و الارض؛ آيا فكر و نظر در ملكوت و قواى آسمان‏ها و زمين نمى‏كنند.»(15)
صيغه جمع در مقام ترغيب و تحريص، شاهد بر اين مدعاست كه طيران هر انسان در طبيعت او و عروج به عالم شامخ ملكوت در صقع نفس او تعبيه شده است.
اگر بنى آدم حامل امانت الهى (انّا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً)(16) و معلم به اسماى خداوندى (و علّم آدم الاسماء كلّها)(17) و برخوردار از مقام خليفة اللهى (انى جاعل فى الارض خليفة)(18) و مكرّم به كرامت سبحانى (و لقد كرّمنا بنى آدم و حملنا هم فى البرّ و البحر)(19) است پس او كون جامعى مى‏باشد كه اين مقامات براى او علماًو عملاً مقدور است. «هرچه در سريره انسان است،مرتبه مفصّل آن در ضمير انسان است و هرچه در ضمير انسان است بطور مفصّل‏ترى در ظاهر انسان است، پس سريره اجمال ضمير و ضمير اجمال ظاهر و ظاهر انسان مقام عمل جوارح اوست. فلسفه‏اش آن كه هرچه در عالم تعقل و مقام عقل و وجود عقلانى است به طور مفصل‏ترى در قلب و ملكوت و نفس و مثال و ضمير تصور مى‏شود و اندازه‏گيرى و تقدير مى‏شود و هرچه در نفس تقدير و اندازه شود به خارج و ناسوت وجود پيدا مى‏كند و بروزات مى‏كند.»(20)
آدم اسطرلاب گردون علوست‏

وصف آدم مظهر آيات اوست‏
هرچه دروى مى‏نمايد وصف اوست‏

همچو عكس ماه اندرآب جوست‏
خلق را چون آب دان صاف و زلال‏

اندر او تابان صفات ذوالجلال(21)

واجد حيات الهى شدن در نشئه طبيعت برترين مقام انسانيت است، انسان در عين حال كه در عالم ملك ادامه حيات مى‏دهد قادر است با ارتقاء انديشه، حيات خويش را تكامل و تعالى بخشيده و در عالم ملكوت سير نمايد. سرّش اين است كه وى از ساير حيوانات ممتاز است، حيوانات جز فربهى تن، هدفى ندارند امّا انسان كه صاحب انديشه و برخوردار از اختيار است از اين توانمندى برخوردار است و دين هم به خاطر همين آمده است كه دهنه انسان را گرفته تا از مرحله حيوانى به مرتبه زندگى انسانى بلكه به مقام حيات الهى سوق دهد.
حكمت اصلى دين الهى را مى‏توان در دو بعد كلى دسته بندى كرد، يكى تأمين حيات حقيقى و فراحيوانى و ديگر تضمين جامعه سالم انسانى، كمترين ترديد وجود ندارد در اين كه تعاليم آسمانى اسلام كه مجموعه‏اى از عقايد و برنامه‏هاى علمى و عملى و رفتارى مى‏باشد تضمين كننده برترين حيات فردى و اجتماعى براى بشر در همه ادوار تاريخ زندگى است. عقل و نقل مؤيد اين نكته است كه تسيلم پذيرى در مقابل تعاليم دينى نه به معناى بردگى و بندگى و محدوديت در آزادى است بلكه به معناى حريت و آزادگى و ارتقاء به جايگاه انسانى و وصول به مقام خليفة اللهى است.
اين نكته حقيقتى است كه در حكمت با عقل و در شريعت بواسطه نقل ثابت است. از اين منظر حكمت و آموزه‏هاى دين حيات انسانى و مراتب آن به صورت اجمال مورد تحليل و ارزيابى قرار مى‏گيرد. 1- مراتب حيات در حكمت:
حكماى الهى در بحث انسان‏شناسى بر مبناى تعاليم الهى معتقدند كه ماهيت انسان، همين لايه ظاهرى مادى نيست بلكه اين پوسته و لايه داراى تنه و ريشه هم مى‏باشد. آنان كه ظاهر بين هستند و از حواس ظاهرى بهره دارند انسان را در همين پوسته و بشره خلاصه كرده و خيال مى‏كنند كه همه حقيقت انسان همين است و بس. بنابراين تمام همت او بايد در تأمين و ترميم همين ظاهر به كار گرفته شود، امّا واقعيت فراتر از آن است كه آنان مى‏پندارند، حكمال الهى در بحث معرفت نفس گفته‏اند كه نفس داراى مراتب سه گانه مى‏باشد همان گونه كه عوالم هستى سه مرتبه دارد…مرتبه طبيعت و شهادت كه همان عالم ماده و ماديات است و مرتبه خيال كه عالم برزخ مى‏باشد و عالم عقل كه به آن عالم غيب گويند. انسان كه يك شخصيت واحده است هر سه مرتبه عالم كبير را داراست كه عبارتند از مرتبه طبيعت و خيال و عقل.
پس هر انسان در حقيقت داراى سه مرتبه وجودى است، مرتبه اوّل انسان طبيعى كه همان وجود ظاهرى و مادى و طبيعى اوست. دوم، انسان مثالى و خيالى كه فوق مرتبه طبيعى و دون مرتبه عقلى است. سوم مرتبه عقلى است. انسان بر اساس اراده و همت همراه با معرفتى كه دارد مى‏تواند نشئه حيات خويش را تعيين سازد. حكماى الهى معتقدند كه اگر انسان به مرتبه كمال رسيد فرشتگان الهى را به وجود عقلانى خويش درك كرده مى‏بيند فعليت اين مراتب به معناى درك همه كمالات است.
صدرالمتألهين در بحث مراتب وجود انسان مى‏فرمايد: قواى طبيعى انسان، سايه قواى نفس مدبره و قواى نفسانى سايه انسان عقلى مى‏باشند. بنابراين هر انسانى گويا سه انسان است، انسان طبيعى و مادى كه داراى اعضا و جوارح ظاهرى است، انسان برزخى (مثالى) و ديگر انسان عقلى.(22)
اگر انسان اين توانايى را در خود ايجاد كند كه بتواند خويشتن را از قواى طبيعى رهايى دهد حيات برزخى براى او كشف مى‏شود و به همين معنا قادر است كه از حيات برزخى فاصله گرفته به حيات عقلانى كه نتيجه كمالات نفسانى است برسد. 2- مراتب حيات در شريعت:
در آيات و روايات به اين نكته تصريح شده كه مراتب حيات براى همه افراد يكسان نبوده بلكه هر كس به فرا خور انديشه‏اش، مرتبه حيات خويش را رقم مى‏زند. برخى زندگى عادى دارند و برخى از زندگى بالاترى برخوردارند.
قرآن كريم حيات انسان‏ها را در دنيا به آبى تشبيه كرده كه از آسمان مى‏بارد و به بركت آن گياهان مختلفى در زمين مى‏رويد: «انما مثل الحياة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما يأكل الناس و الانعام»(23) همه انسان‏ها نيز با روح لطيف و پاك همانند آب زلال باران وارد عرصه طبيعت مى‏شوند امّا با گام نهادن در آن مسيرهاى مختلفى را پيش مى‏گيرند.
«اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينةٌ و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفراً ثم يكون حطاماً و فى الآخرة عذابٌ شديدٌ و مغفرةٌ من اللّه و رضوانٌ؛ بدانيد كه زندگانى دنيا به حقيقت بازيچه‏اى است كودكانه و لهو و عياشى و آرايش زنانه و تفاخر و خودستايى با يكديگر و حرص افزودن مال و فرزندان اين حقيقت كار دنياست و در مثل مانند بارانى است كه به موقع ببارد و گياهى در پى آن از زمين برويد كه كفار را به شگفت آورد و سپس بنگرى كه زرد و خشك شود و بپوسد و در عالم آخرت عذاب سخت جهنم و آمرزش و خشنودى حق نصيب است.»(24) آنان كه منشأ ادراكشان حس است به ظاهر دنيا اهتمام دارند وطايفه‏اى كه به عقلانيت رسيده‏اند از ظاهر دنيا فراتر رفته‏اند.
«و ما اوتيتم من شى‏ء فمتاع الحيوة الدنيا و زينتها و ما عند اللّه خير و ابقى افلا تعقلون؛ و آن چه از نعمت‏هاى اين عالم به شما داده شده متاع و زيور بى قدر و زندگانى دنياست و آنچه نزد خداست براى شما بهتر و باقى‏تر است اگر فهم و عقل كار بنديد.»(25) و نيز در آيه ديگر مى‏فرمايد كسانى كه جاهلند به زينت و زيور ظاهرى دنيا دل بسته‏اند و آنان كه عالمند به جمال و زيبايى عقبى وابسته‏اند. «و ما هذه الحيوة الدنيا الّا لهو و لعب و انّ الدار الآخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون؛ و نسبت زندگانى اين دنيا جز لهو و لعب و همانا زندگانى در آخرت است اگر مردم بدانند.»(26) شبيه همين بيان را در آيه ديگر با اين تعبير فرموده است كه انسان‏هاى غافل چون از حق غفلت كرده‏اند به امور محسوس و ظواهر دنيا دل خوش كرده‏اند ولى آنان كه اهل توجه‏اند به ظاهر آن بى توجهند، و به عالم و حيات اعتنا دارند.
«يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون؛ اكثر مردم به امور ظاهرى دنيا آگاهند و از عالم آخرت غافلند.»(27) پس از نگاه شريعت اسلام، زندگى انسان براى عده‏اى در سطح حيات حيوانى است به اين معنا كه آنان در طول عمر خويش تمام اهتمام‏شان در به فعليت رساندن صفات حيوانى است و از قوا و استعداد انسانى غفلت داشته يا تغافل مى‏ورزند. امّا براى طايفه‏اى مسأله دقيقاً عكس آن است، يعنى در پى تحقق قواى انسانى و به دنبال حيات متعالى خويشند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. اسفار، ج 6، ص 417. 2. سوره انفطار، آيه 7. 3. سوره محمد، آيه 12. 4. سوره معارج، آيه 42. 5. سوره يونس، آيه 8 – 7. 6. همان. 7. نهج البلاغه، نامه 45. 8. ديوان پروين اعتصامى، چاپ فرهنگ، ص 39. 9. سوره انعام، آيه 122. 10. سوره سجده، آيه 18. 11. سوره بقره، آيه 171. 12. سوره توبه، آيه 109. 13. سوره حجر، آيه 29 ؛ سوره ص، آيه 72. 14. سوره انعام، آيه 76. 15. سوره اعراف، آيه 185. 16. سوره احزاب، آيه 72. 17. سوره بقره، آيه 31. 18. همان، آيه 30. 19. سوره اسراء، آيه 70. 20. سيد محمد تقى معصومى اشكورى، دو چوب و يك سنگ، نشر سايه، چاپ دوم، ص 60. 21. مثنوى مولوى، دفتر ششم. 22. اسفار، ج 9، ص 70. 23. سوره يونس، آيه 24 و مشابه همين آيه در سوره كهف، آيه 45. 24. سوره حديد، آيه 20. 25. سوره قصص، آيه 60. 26. سوره عنكبوت، آيه 64. 27. سوره روم، آيه 7.

/

شهيد دكتر مصطفى چمران‏

 
خدايا مى‏خواهم فقير بى‏نياز باشم كه جاذبه‏هاى مادى زندگى مرا از زيبايى و عظمت تو غافل نگرداند، خدايا خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغاى كشمكش‏هاى پوچ مدفون نشوم.
خدايا درمندم و بندبند وجودم از شدت درد صيحه مى‏زند، تو مرا در بستر مرگ آسايش بخش.
خسته شده‏ام، پير شده‏ام، دل شكسته‏ام.
نااميدم، ديگر آرزويى ندارم، احساس مى‏كنم كه در اين دنيا ديگر جاى من نيست با همه وداع مى‏كنم و مى‏خواهم فقط با خداى خود تنها باشم.
خدايا به سوى تو مى‏آيم از عالم و عالميان مى‏گريزم تو مرا در جوار رحمت خود سكنى ده. (بخشى از نيايش شهيد دكتر مصطفى چمران)
در روزهاى فرجامين خرداد ماه، اسوه جهاد والگوى عرفان، شهيد دكتر مصطفى چمران – در حالى كه بيشترين سالهاى عمر خود را در جبهه‏هاى مختلف در راه نبرد براى حق گذرانده بود – به رفيق اعلى پيوست، او كه رادمردى از تبار شمشير بود آنان كه به جان پيمان مى‏سپردند و جان بر سر ميثاق خدايى خويش مى‏نهند. «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظرو ما بدلوا تبديلا»
در سراسر آسمان حيات شهيد چمران ستاره‏هاى درخشان جهاد و سلحشورى مى‏درخشند و براى مردان مردى چون او چه باك از مرگ كه مرگ اينان «مردن» نيست بلكه حياتى تازه است كه تا ابد جاودان مى‏شوند.
شهيد چمران در سال 1311 متولد شد. دوران ابتدايى را در مدرسه انتصاريه و متوسطه را در البرز و دارالفنون گذرانيد و تحصيلات خود را در دانشكده فنى ادامه داد.
وى در سال 1337 با استفاده از بورس تحصيلى دانشجويان ممتاز به آمريكا اعزام شد و پس از تحقيقات علمى در جمع مشهورترين دانشمندان جهان در كاليفرنيا با ممتازترين درجه علمى موفق به اخذ دكتراى الكترونيك و فيزيك پلاسما شد.
وى از 15 سالگى در درس تفسير قرآن مرحوم آيت اللّه طالقانى در مسجد هدايت و درس فلسفه و منطق استاد شهيد مطهرى حاضر مى‏شد. او از اولين اعضاى انجمن اسلامى دانشجويان دانشگاه تهران و از نيروهاى فعال ملى شدن صنعت نفت بود. شهيد چمران در آمريكا با كمك بعضى از دوستانش براى نخستين بار انجمن اسلامى دانشجويان آمريكا را پايه‏ريزى كرد و به همين سبب بورس تحصيلى او از سوى رژيم شاه قطع شد.
شهيد چمران پس از 15 خرداد 1342 همراه بعضى از دوستان همفكر خود رهسپار مصر مى‏شود و به مدت دو سال در زمان عبدالناصر، سخت‏ترين دوره‏هاى چريكى و جنگهاى پارتيزانى را مى‏آموزد و بهترين شاگرد اين دوره شناخته مى‏شود و فوراً مسؤوليت تعليم چريكى مبارزان ايرانى را به عهده مى‏گيرد. او با ناسيوناليسم به دور از اسلام به شدت مخالف بود و وقتى در مصر ديد كه مسلمانان به سبب اشاعه ناسيوناليسم و «پان عربيسم» از هم دور مى‏شوند. به جمال عبدالناصر اعتراض كرد و عبدالناصر در جواب اعتراض او گفت كه جريان ناسيوناليسم قوى‏تر از آن است كه وى بتواند با آن به مقابله برخيزد.
بعد از فوت عبدالناصر، شهيد چمران به همراه امام موسى صدر، سازمانى را در لبنان پايه‏گذارى كرد به نام «حركت المحرومين» كه جناح نظامى آن «سازمان امل» نام دارد.
آن شهيد پس از پيروزى انقلاب پس از سالها هجرت و جهاد به وطن باز مى‏گردد. با شروع جنگ تحميلى به همراه حضرت آيت‏اللّه خامنه‏اى، ستاد جنگهاى نامنظم را تشكيل مى‏دهد كه اين تشكيلات موجب مى‏شود كه بسيارى از شهرهاى ميهن اسلامى از جمله: اهواز، دزفول و انديمشك و…از خطر سقوط برهند.
از افتخارات بزرگ شهيد چمران در طول جنگ تحميلى، شكسته شدن حصر سوسنگرد است كه وى در اين عمليات به شدت زخمى شد.
فتح تپه‏هاى «اللّه اكبر» و پيروزى «دهلاويه» از ديگر نقاط درخشان كارنامه مجاهدتهاى او بود كه رهبرى آنها را با پاى مجروح بر عهده داشت و سرانجام در 31 خردادماه 60 در حالى كه جسم و جانش براى معبود پر مى‏كشيد رو به معراج حق نهاد. يادش گرامى باد.

پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها

اخبار جهان اسلام‏
سياست‏هاى جديد فلسطين در نخستين جلسه دولت حماس در غزه بررسى شد. (16/1/84)
آيت اللّه سيستانى: نخست وزير عراق را بايد مجلس انتخاب كند. (17/1/84)
اسماعيل هنيه: تأكيد مى‏كنم، اسرائيل را به رسميت نمى‏شناسيم.
همزمان با كارشكنى آمريكا در تشكيل دولت جديد تروريست‏ها در بغداد حمام خون به راه انداختند. (19/1/84)
اشغالگران آمريكايى مناطق مسكونى رمادى را بمباران كردند. (21/1/84)
اسماعيل هنيه: آمريكا با ائتلاف شرارت نمى‏تواند حماس را به زانو درآورد. (26/1/84)
22 تفنگدار آمريكايى در عراق كشته و مجروح شند. (28/1/84)
جوان شهادت طلب از صهيونيست‏ها انتقام گرفت. 68 كشته و مجروح در تل آويو. (29/1/84)
جهاد اسلامى: 70 عمليات ديگر در راه است. اسرائيل منتظر باشد. (30/1/84)
10 تفنگدار اشغالگران در اثر انفجار بمب در مسير كاروان نظاميان در شمال بغداد به هلاكت رسيدند. (31/1/84)
ائتلاف بزرگ به جواد مالكى رأى داد. انتخاب نخست وزير اصولگرا، شكست تازه اشغالگران در عراق، ائتلاف بزرگ اصولگرايان عراق با انتخاب معاون ابراهيم جعفرى در حزب الدعوه به نخست وزيرى اين كشور، تلاش‏هاى چند ماهه اشغالگران را ناكام گذاشت. (3/2/84)
تروريست‏هاى اسرائيلى عضو برجسته فتح را به شهادت رساندند. (5/2/84) اخبار داخلى
فاينشال تايمز: ائتلاف بين المللى عليه ايران با شكست مواجه شده است. شليك اول موشك ايران در آبهاى خليج فارس نفت را دو دلار گران كرد. (16/1/84)
سود تسهيلات بانكى به نفع توليد كاهش يافت.
گاردين: خليج فارس تله مرگبار براى ناوگان آمريكاست.
عمليات آبى خاكى سپاهيان پيامبر(ص) با موفقيت اجرا شد. (17/1/84)
حقوق بگيران تا سقف 217 هزار تومان از ماليات معاف شدند.
البرادعى: هيچ انحرافى در برنامه‏هاى هسته‏اى ايران ديده نشده است. (19/1/84)
وزارت خارجه: به مذاكره با آمريكا بدبينم.
آقازاده: اخبار خوش هسته‏اى در راه است. (21/1/84)
دبير شوراى امنيت ملى در قطر: راه حل مسئله عراق، عقب نشينى اشغالگران است.
بافت فرش 6هزار متر مربعى در نيشابور آغاز شد. (22/1/84)
دانشمندان جوان باز هم شگفتى آفريدند، گام بلند ايران، آبشار هسته‏اى كامل شد.
موفقيت دانشمندان هسته‏اى ايران در دستيابى به غنى‏سازى صنعتى اورانيوم، فناورى چرخه سوخت اتمى كامل شد. (23/1/84)
رئيس جمهور: با هزينه 2هزار ميليارد تومان، تمام بدهى دولت به فرهنگيان تسويه شد. (24/1/84)
رهبر معظم انقلاب با تأكيد بر زوال سلطه آمريكا و اسرائيل جابه‏جايى قدرت در خاورميانه را تبيين كردند.
رهبر معظم انقلاب در مراسم افتتاحيه سومين كنفرانس بين المللى قدس و حمايت از مردم فلسطين: فلسطين در كانون بيدارى اسلامى به سوى فتح مبين مى‏رود. (26/1/84)
رهبر انقلاب: دنياى اسلام به نقطه سرنوشت ساز رسيده است. دولت جديد فلسطين نبايد تنها بماند.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: غنى سازى را متوقف نمى‏كنيم. (28/1/84)
پروژه ال 90 به دستور وزير صنايع متوقف شد.
رئيس جمهور در روز ارتش جمهورى اسلامى ايران: ارتش مقتدر ايران، دست هر متجاوزى را قطع خواهد كرد. (30/1/84)
آمريكا در نشست مسكو هيچ توافقى عليه ايران حاصل نشد.
رئيس جمهور: استانداران در عزل و نصب‏هاى نامناسب تجديد نظر كنند.
دومين تجمع اعتراض‏آميز مردم و خانواده‏هاى شهدا عليه بدحجابى در مقابل مجلس انجام شد. (31/1/84)
چين و روسيه تحريم ايران را نپذيرفتند. (2/2/84)
شوراى نگهبان با همزمانى انتخابات خبرگان و شوراها موافقت كرد. (3/2/84)
سخنگوى وزارت خارجه با تكذيب برخى شايعات: حتى براى يك ثانيه هم تحقيقات هسته‏اى را تعليق نمى‏كنيم.
رئيس جمهور سودان در آستانه سفر به تهران: دستيابى ايران به غنى سازى اورانيوم پيروزى امت اسلامى است. (4/2/84)
استقبال رسمى احمدى نژاد از رئيس جهمور سودان صورت گرفت.
رئيس جمهور: تحريم ايران بى عقلى قدرت‏هاست.
هادى ساعى پيشنهاد يك ميليون دلارى كره‏اى‏ها را رد كرد. وى گفت: عشق به مردمم را به تمام دنيا نمى‏فروشم و تمام انگيزه و اميد من كسب مدال و برافراشتن پرچم ايران اسلامى است و به صد برابر اين رقم هم فكر نمى‏كنم. (5/2/84)
لاريجانى: در صورت تحريم، همكارى با آژانس را قطع مى‏كنيم.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور سودان: افول آمريكا آشكار شده است.
حضرت آيت اللّه فاضل لنكرانى: حضور بانوان در مكانهاى ورزشى مردان به هيچ وجه جايز نيست. (6/2/84)
رهبر انقلاب: در صورت تعرض به ايران، آمريكايى ها بدانند همه جاى دنيا لطمه مى‏بينند. (7/2/84)
مقامات ايران: ايران هسته‏اى برده غرب نمى‏شود.
نمازگزاران تهرانى در اعتراض به بدحجابى تظاهرات كردند. (9/2/84)
شيخ حمد بن خليفه آل ثانى امير قطر ديروز با استقبال رسمى رئيس جمهور وارد تهران شد. وى در ديدار خود از ايران با رهبر معظم انقلاب، رئيس جمهور، رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام و رئيس مجلس ديدار مى‏كند.
سخنگوى دولت: ارشادات علما براى ما نعمت و امتياز است. (12/2/84)
ايران و قطر 6 سند همكارى امضاء كردند.
رهبر انقلاب پاى درد دل معلمان نشست.
رهبر انقلاب : آموزش و پرورش بايد از اسارت در چارچوب‏هاى منسوخ خارج شود. (13/2/84)
رئيس جمهور در بازديد از نمايشگاه كتاب و مطبوعات: كتاب هنوز بهترين رسانه است.
آمريكا براى مقابله با برنامه هسته‏اى ايران در اجلاس پاريس هم ناكام ماند. (14/2/84) اخبار خارجى‏
آلبرايت: ايران با اشتباهات آمريكا قدرتمندتر شد.
تظاهرات ضد دولتى 150 شهر فرانسه را فرا گرفت. در پى اعتراض چند ميليونى فرانسه فلج شد. (16/1/84)
اولتيماتوم مردم نتيجه داد. دولت فرانسه عقب نشست. با افزايش تظاهرات مردم فرانسه عليه سياست‏هاى اشتغال زايى دولت شيراك عقب نشينى كرد و از ارائه لايحه براى تغيير قانون جديد كار به پارلمان خبر داد. (20/1/84)
نخست وزير جديد: سربازان ايتاليايى را از عراق فرا مى‏خوانم. (24/1/84)
كارشناسان اقتصادى: نفت بزودى 90 دلار مى‏شود. (28/1/84)
تنها هلى كوپتر ارتش چاد را شورشيان سرنگون كردند. (29/1/84)
شاه نپال در مقابل اراده مردم تسليم شد و آمادگى خود را براى كناره‏گيرى از قدرت اعلام كرد. (2/2/84)
آلبرايت: اشغال عراق بدترين فاجعه در تاريخ آمريكاست. (5/2/84)
در آستانه تشكيل دولت جديد، رايس و رامسفلد براى كارشكنى به عراق رفتند. (7/2/84)
فرانسوى‏ها باز به خيابان‏ها ريختند. اين بار عليه قانون مهاجرت. (10/2/84)
كاسترو: تحريم يانكى‏ها، كوبا را به رشد 5/12 درصدى رساند.

پاورقي ها:

/

سخنان معصومين ع

صبر و استقامت‏ رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«عَلامَةُ الصّابِرِ فى ثَلاثٍ: اَوَّلُها اَن لايَكسُلَ وَ الثّانِيَةُ اَن لايَضجُرَ وَ الثّالِثَة اَن لا يَشكُو مِن رَبِّهِ تَعالى…» (علل الشرايع، ص 498)
صابر سه علامت دارد: 1- كسل نمى‏شود 2- از سختى‏ها ناراحت نمى‏شود 3- از خداى عزيز شكايت نمى‏كند. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«اَلصَّبرُ ثَلاثَةٌ: صَبرٌ عِندَالمُصيبَة وَ صَبرٌ عَلى الطاعَة وَ صَبرٌ عَنِ المَعصِيَة.» (جامع السعادات، ج 3، ص 231)
صبر سه نوع است: صبر بهنگام مصيبت، صبر براى انجام عبادت نيكو، صبر براى ترك گناه و معصيت. رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«مِن كُنُوزِ البِّرِ:اِخفاءُ العَمَلِ وَ الصَّبرُ عَلى الرَزاياء و كِتمانُ المَصائِب» (عيون الاخبار، ج 2، ص 38)
از گنج‏هاى خوب اين است كه عمل را مخفيانه انجام دهى، در برابر مصيبتها صبر كنى و مصيبتها را (از آنانكه لايق نيستند) كتمان نمائى. امام على عليه السلام :
«اِحذَر اَن يَراكَ اللّهُ عِندَ مَعصِيَتِهِ اَو يَفقُدَكَ عِندَ طاعَتِه فَتَكُونَ مِنَ الخاسِرينَ فَاِذا قَويت فَاقو عَلى طاعَةِ اللّهِ فَاِذا ضَعُفتَ فَاضعُف عَن مَعصِيَةِ اللّهِ.» (وسائل الشيعه، ج 11، ص 189)
از اينكه خدا ترا در حال انجام گناه و يا ترك كردن اطاعتش ببيند دورى كن كه در اين هنگام از زيانكاران خواهى بود پس تلاشت را براى انجام عبادت خدا و سستى خويش را در عصيان خدا بكار ببر. امام على عليه السلام :
«ثَلاثٌ بِهِنَّ يَكمُلُ المُسلِمُ: التَفَقّه فى الدّينِ، التَّقديرُ فى المَعيشَةِ وَ الصَّبرُ عَلى النَّوائِب.» (تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 285)
مسلمان به سه چيز كامل مى‏گردد: تفقه در دين، ارزيابى و كنترل خرج و صبر در برابر سختى‏ها. امام على عليه السلام :
«انّا وَجَدنا الصَّبرَ على طاعَةِ اللّهِ اَيسَرُمِنَ الصَّبرِ عَلى عَذابِه»
(ارشاد القلوب، ص 126)
ما درك كرده‏ايم كه صبر براى فرمان خدا آسانتر از صبر بر عذاب خداست. امام باقر عليه السلام:
«مَن لايُعِدِّ الصَّبرَ لِنَوائِبِ الدَّهر يَعجُز»
(الحقائق، ص 140، و اخلاق شبر، ص 229)
كسى كه براى مصيبتهاى روزگار آماده نيست عاجز است. امام باقر عليه السلام:
«مَن صَبَرَ عَلى مُصيبَةٍ زادَه اللّهُ عِزّا اِلى عِزّه وَ اَدخَلَه الجَنَّة مَعَ مُحَمّدٍ وَ آلِ بَيتِهِ.» (ثواب الاعمال، ص 235)
كسى كه در گرفتارى‏ها صبر كند خدا بر عزت او بيفزايد و با محمد(ص) و اهل بيت او را در بهشت محشور گرداند. امام باقر عليه السلام:
«اَلصَّبرُ صبران: صَبرٌ على البلاء حسن جميلٌ و افضل الصّبر الورع عن محارم اللّه تعالى.» (الحقائق، ص 142)
صبر بر دو نوع است: صبر بر سختيها خوب و جالب است. و بهتر از اين صبر، خود نگهدارى و پرهيز از كارهائى كه خدا حرام كرده است. امام صادق عليه السلام:
«اِنَّ الصَّبرَ وَ البِرَّوَ الحِلمَ وَ حُسنُ الخُلقِ مِن اَخلاق الاَنبِياء»
(خصال، ج 1، ص 251)
صبر، نيكوكارى، بردبارى و خوش خلقى از صفات پيامبران است. امام صادق عليه السلام:
«مَن اِبتَلى مِنَ المُؤمِنينَ بِبَلاءٍ فَصَبر عَلَيه كانَ لَهُ مِثل اَجرِ اَلفَ شَهيدٍ» (الحقائق، ص 140، و اخلاق شبر، ص 226)
مؤمنى كه به بلائى گرفتار گردد و صبر كند، پاداش هزار شهيد را خواهد داشت. امام صادق عليه السلام:
«عَلَيكَ بِالصَّبرِ فى جَميعِ اُمُورِكَ فَاِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلّ بَعَثَ مُحَمَّداً(ص) فَاَمَرَهُ بِالصَّبرِ وَ الرِّفقِ…» (جامع السعادات، ج 3، ص 234)
بايد در تمام كارهاى خود صبر كنى، زيرا خداى عزيز محمد(ص) را كه به پيامبرى مبعوث نمود، به او دستور داد كه صبر و مدارا را پيشه خود سازد.
پاورقي ها: